پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص: 1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص: 2

تصویر

ص: 3

تصویر

ص: 4

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

تصویر

ص: 13

تصویر

ص: 14

تصویر

ص: 15

ادامۀ خطبه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

خطبۀ 91: توصیف خداوند که گویا او را با چشم ببینید(خطبۀ اشباح)

اشاره

و من خطبة له علیه السلام

تعرف بخطبة الاشباح و هی من جلائل خطبه علیه السّلام

(1)

روی مسعدة بن صدقة عن الصادق،جعفر بن محمّد علیهم السّلام أنّه قال:خطب أمیر المؤمنین علیه السّلام بهذه الخطبة علی منبر الکوفة،و ذلک أنّ رجلا أتاه فقال له:یا أمیر المؤمنین صف لنا ربّنا مثلما نراه عیانا لنزداد له حبّا و به معرفة،فغضب و نادی:

الصلاة جامعة،فاجتمع النّاس حتّی غصّ المسجد بأهله،فصعد المنبر و هو مغضب

ص: 16


1- 1) سند خطبه:در کتاب«مصادر نهج البلاغه»چنین آمده است که:تعبیر«سیّد رضی»در آغاز این خطبه، برای پی بردن به سند آن کافی است.چرا که او این خطبه را از«مسعدة بن صدقه»از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است و می دانیم که«مسعده»دارای کتاب هایی از جمله:کتاب«خطب امیر مؤمنان علیه السّلام»است؛این کتاب تا زمان«سیّد هاشم بحرانی»(محدّث معروف که در قرن یازدهم می زیسته)وجود داشته و در اختیار او بوده است؛زیرا روایات فراوانی در کتاب معروفش«تفسیر برهان»از آن نقل کرده است. به هر حال،این خطبه از خطبه های مشهور امیر مؤمنان است،که جمعی از علمای اسلام،قبل و بعد از«سیّد رضی»آن را در کتاب های خود نقل کرده اند. «احمد بن عبد ربّه»مالکی در«عقد الفرید»و«شیخ صدوق»در کتاب«توحید»(با تفاوتی در الفاظ)آن را نقل کرده اند(این هر دو قبل از سیّد رضی می زیسته اند.) سپس«زمخشری»در«ربیع الأبرار»و«ابن اثیر»در«نهایه»بخش هایی از آن را ذکر کرده اند.به گفته مرحوم «سیّد بن طاووس»محتوای این خطبه به قدری عظمت دارد که خودش گواه بر صدق و اعتبارش می باشد و نیازی به سند متواتر ندارد(چرا که بسیار بعید است،چنین مضامینی از غیر معصوم صادر شود).(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 168).

متغیّر اللون،فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله ثمّ قال:...

این خطبه که به خطبه«اشباح»معروف است،از خطبه های درخشان آن حضرت می باشد.

مسعدة بن صدقه از امام صادق علیه السّلام نقل می کند:امیر مؤمنان علیه السّلام این خطبه را بر منبر کوفه به این جهت ایراد کرد که شخصی از امام علیه السّلام خواست،خدا را آن چنان برایش توصیف کند که گویا او را با چشم می بیند،تا بر معرفتش افزوده گردد! امام علیه السّلام از این سخن خشمگین شد و اعلام کرد همه حاضر شوند؛مسجد پر از جمعیّت شد،امام علیه السّلام بر منبر قرار گرفت،در حالی که غضبناک بود و رنگ چهره اش متغیّر؛پس از ستایش خداوند و درود بر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله چنین فرمود:...

خطبه در یک نگاه

این خطبه از خطبه های بسیار پر ارزش،پر محتوا و فصیح و بلیغ است،که گواه دیگری بر عظمت امیر مؤمنان علیه السّلام و ارتباطش با عالم قدس،و بهره گیری اش از علم بی انتهای الهی است.

«ابن ابی الحدید»در شرح بخشی از این خطبه می گوید:«هنگامی که انسان به این سخنان ربّانی و الفاظ قدسی نگاه می کند،فصاحت عرب در نظرش رنگ می بازد و نسبت سخنان فصحای عرب به این خطبه،همچون

ص: 17

نسبت خاک است به طلای ناب؛و اگر فرض کنیم عرب توانایی برآوردن الفاظ فصیحی شبیه این الفاظ را داشته باشد،کجا می تواند محتوایی این چنین بیاورد؛عرب جاهلی(که در فصاحت معروف است)و حتّی صحابه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به این معانی عمیق آسمانی پی نمی بردند،تا بخواهند از آن سخن بگویند».

سپس«ابن ابی الحدید»بعد از تجلیل فراوان از این خطبه،می افزاید:«سوگند یاد می کنم!که اگر انسان آگاه و دانا در این سخن دقّت کند،اندامش به لرزه در می آید و قلبش تکان می خورد و عظمت خداوند را با تمام وجود خود احساس می کند و گویی از کثرت شوق،هوش از سرش می پرد و روحش می خواهد از بدن پرواز کند». (1)

به هر حال،این خطبه دارای چند بخش است که هر کدام دیگری را تکمیل می کند:

در بخش اوّل،قسمتی از اوصاف پروردگار جهت آماده کردن افکار برای پذیرش حقایق بعد از آن،آمده است.

در بخش دوّم،به سؤال پرسش کننده ای که از اوصاف پروردگار پرسیده بود پاسخ می گوید و معیار را در اسما و صفات پروردگار،قرآن مجید قرار می دهد و به او توصیه می کند که مخصوصا در این بحث،از آیات قرآن جدا نشود.

در بخش سوّم،به عدم احاطه علمی انسان به کنه ذات و صفات خدا اشاره می فرماید.

در بخش چهارم،از تدبیر خداوند در جهان خلقت-که آینه ای است برای تجلّی ذات و صفات او-بحث می فرماید.

ص: 18


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 425.

در بخش پنجم،سخن از آفرینش آسمان های با عظمت است،که جلوه گاه عظمت خدا است.

در بخش ششم،از آفرینش فرشتگان و صفات و ویژگی آنها سخن می گوید.

در بخش هفتم،توجّه شنوندگان را از عالم بالا به جهان پایین معطوف می دارد و از آفرینش زمین سخن به میان می آورد.

در بخش هشتم،به آفرینش آدم علیه السّلام و بعثت انبیا و ارسال رسل اشاره شده است.

در بخش نهم،از علم خداوند به غیوب و آگاهی او بر تمام اسرار وجود انسان و اعمال و نیّات و افکار و اسرار نهفته در درون سینه او،سخن می گوید.

و بالأخره در دهمین و آخرین بخش،با دعاهای بسیار پر معنا و پر محتوا،خطبه را به پایان می برد و از مجموع این بخش ها،معجون حیات بخشی برای تلطیف روح انسان و سیر او در مسیر قرب الی اللّه و اصلاح فکر و اعمال انسان ساخته و در اختیار همگان می گذارد (1).

در مورد علّت نامگذاری این خطبه به عنوان«أشباح»میان محقّقان گفتگو است.

بعضی گفته اند،«اشباح»کنایه از فرشتگان است و از آنجا که بخش مهمّی از این خطبه،در مورد فرشتگان سخن می گوید به خطبه«اشباح»نامگذاری شده است.

بعضی احتمال داده اند که کلمه«اشباح»در این خطبه وجود داشته و چون«سیّد رضی»عادت بر این دارد که از خطبه گلچین می کند،و تمام آن

ص: 19


1- 1) توجّه داشته باشید که این خطبه در یک تقسیم کلّی،به ده بخش تقسیم شده است،و گر نه برخی از این بخش ها،به بخش های دیگری نیز تقسیم می شود؛از این رو،ما در شرح و تفسیر این خطبه،آن را در نهایت به بیست و چهار بخش رسانده ایم.

را نقل نمی کند این بخش از خطبه را انداخته است و آن جمله،احتمالا این بوده است:«و کیف یوصف بالأشباح و ینعت بالألسن الفصاح؛چگونه ممکن است خداوند به اشباح و اجسام توصیف شود و چگونه ممکن است زبان های فصیح و گویا قدرت،بر بیان وصف او داشته باشند».(این جمله را مرحوم«صدوق»در کتاب«توحید»در خطبه ای که شباهت با قسمتی از خطبه اشباح دارد،آورده است). (1)

احتمال دیگر در این نامگذاری این است که،چون خطبه طولانی بوده و یکی از معانی اصلی«شبح»گسترش و وسعت و امتداد چیزی است، (2)به این نام،نامیده شده است.

در اینجا این سؤال پیش می آید که در مقدّمه خطبه خواندیم،حضرت از سؤال شخص سائل،درباره صفات خدا غضبناک شد و مردم را دعوت به اجتماع کرد و این خطبه جامع را برای همه ایراد فرمود؛این غضب و خشم،مولود چه بود؟ در پاسخ این سؤال نکاتی به نظر می رسد؛از جمله اینکه:لحن این سؤال نشان می دهد که گویا او انتظار داشت خداوند صفاتی همچون صفات مخلوقین داشته باشد؛چون تعبیر به«رؤیت»کرد،چیزی که متناسب عقیده مجسّمه(یعنی آنهایی که به جسمیّت خدا قائلند)بود.

دیگر اینکه،شاید خشم و غضب حضرت از این نظر بود که چرا با گذشتن این همه مدّت از طلوع اسلام،هنوز بعضی از مسلمانان آگاهی کافی از صفات پروردگار ندارند!

ص: 20


1- 2) توحید صدوق،صفحه 79،حدیث 34.
2- 3) «ابن فارس»در«مقاییس اللّغة»در تفسیر«شبح»می گوید:«أصل صحیح یدلّ علی امتداد الشیء فی عرض،من ذلک«الشّبح»و هو الشّخص،سمّی بذلک،لأنّه فیه إمتداد او عرضا».

یا اینکه!،چرا مخالفان بیست و پنج سال آن حضرت را خانه نشین کردند و نگذاشتند بیشتر به تعلیم و تربیت مردم بپردازد و آنها را به معارف اسلام آشنا سازد.

ص: 21

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی لا یفره المنع و الجمود،و لا یکدیه الإعطاء و الجود؛إذ کلّ معط منتقص سواه،و کلّ مانع مذموم ما خلاه؛و هو المنّان بفوائد النّعم،و عوائد المزید و القسم؛عیاله الخلائق،ضمن أرزاقهم،و قدّر أقواتهم،و نهج سبیل الرّاغبین إلیه،و الطّالبین ما لدیه،و لیس بما سئل بأجود منه بما لم یسأل.الأوّل الّذی لم یکن له قبل فیکون شیء قبله،و الآخر الّذی لیس له بعد فیکون شیء بعده،و الرّادع أناسیّ الأبصار عن أن تناله أو تدرکه،ما اختلف علیه دهر فیختلف منه الحال،و لا کان فی مکان فیجوز علیه الانتقال.و لو وهب ما تنفّست عنه معادن الجبال،و ضحکت عنه أصداف البحار،من فلزّ الّجین و العقیان،و نثارة الدّرّ و حصید المرجان،ما أثّر ذلک فی جوده،و لا أنفد سعة ما عنده،و لکان عنده من ذخائر الأنعام ما لا تنفده مطالب الأنام،لأنّه الجواد الّذی لا یغیضه سؤال السّائلین و لا یبخله إلحاح الملحّین.

ترجمه

حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که باز داشتن و امساک چیزی بر دارایی اش نمی افزاید،و سخاوت و بخشش او را فقیر نمی سازد؛چرا که هر بخشنده ای غیر از او دارایی اش نقصان می یابد،و هر کس جز او،دست از عطا و بخشش باز دارد، مذموم شمرده می شود.اوست بخشنده انواع نعمت ها و افزون کننده درآمدها و بهره ها.همه بندگان جیره خوار اویند،و روزی همه آنها را تضمین کرده،و قوت آنها را معین ساخته است

ص: 22

و راه را به علاقه مندان خود،و جویندگان آنچه نزد اوست، نشان داده است.چنان نیست که سخاوت او در آنجا که از وی چیزی بخواهند، بیشتر از موقعی باشد که از او نخواهند.او آغازی است که قبل ندارد،تا پیش از او چیزی باشد،و پایانی است که بعد ندارد،تا بعد از او وجودی باشد(بلکه از ازل تا ابد بوده و خواهد بود).

مردمک چشم ها را،از مشاهده و درک ذاتش باز داشته است(نه چشم ظاهر او را می بیند،و نه چشم باطن به کنه ذاتش می رسد).زمانی بر آن نگذشته تا حالش دگرگون شود،و در مکانی نبوده که جا به جایی برای او تصوّر شود.اگر آنچه از درون سینه معادن کوهها بیرون می ریزد،یا از دهان صدف های دریا خارج می شود:از نقره خالص و طلای ناب و دانه های درّ و شاخه های مرجان(و در یک کلمه،تمام ذخایر جهان)را ببخشد،در جود و سخایش کمترین اثری نمی گذارد،و از وسعت نعمت هایش نمی کاهد؛آن قدر نزد او از ذخایر نعمت ها است،که تقاضاهای مردم آن را از میان نمی برد؛چرا که او سخاوتمندی است که پاسخ گویی به تقاضای سائلان، چیزی از او نمی کاهد،و اصرار اصرارکنندگان،او را به بخل وانمی دارد.

شرح و تفسیر: جود و بخشش بی انتهای او

همان گونه که در مقدّمه خطبه آمد،انگیزه ایراد این خطبه از سوی امام علیه السّلام این بود که شخصی از آن حضرت،توصیف خداوند را خواست؛توصیفی که به منزله عیان و مشاهده باشد و از آنجا که این سخن،بوی اعتقاد به جسمیّت خداوند،یا لا اقلّ داشتن اوصاف ممکنات می دهد،امام،سخت خشمگین شد و چهره اش دگرگون گشت و برای اصلاح این

ص: 23

گونه طرز فکرها و هدایت به صراط مستقیم در اوصاف الهی،این خطبه را ایراد فرمود.

به همین دلیل،خطبه از دقیق ترین اوصاف پروردگار-که بیانگر جدایی او از اوصاف همه مخلوقات و تفاوت او با آنهاست-آغاز شده است.

نخست می فرماید:«حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که بازداشتن و امساک،چیزی بر دارایی او نمی افزاید،و سخاوت و بخشش،او را فقیر نمی سازد».

(الحمد للّه الّذی لا یفره (1)المنع و الجمود،و لا یکدیه (2)الإعطاء و الجود) .

سپس به دلیل آن پرداخته،می فرماید:«چون هر بخشنده ای غیر از او،داراییش نقصان می یابد و هر کس جز او،دست از عطا و بخشش باز دارد،مذموم شمرده می شود» (إذ کلّ معط منتقص سواه،و کلّ مانع مذموم ما خلاه) .

می دانیم یکی از ارکان اصلی معرفت صفات پروردگار این است که بدانیم او وجودی است از هر نظر بی نهایت و هیچ گونه محدودیتی در ذات و صفات او نیست؛ بدیهی است که نامحدود،هر چه از او بردارند،باز هم نامحدود است؛یعنی کاستی در آن راه نمی یابد.به این ترتیب،اگر به هر انسانی به اندازه این جهان مادّه ببخشد، باز هم کمترین کاستی در خزاین نعمت های او پدید نمی آید.و نیز به همین دلیل اگر چیزی را از کسی باز دارد،به یقین جای نکوهش نیست؛چون در ذات بی نهایت، بخل تصوّر نمی شود!حتما دلیل و حکمتی داشته است.

ص: 24


1- 1) «یفره»از مادّه«وفور»به معنی فزونی و فراوانی و کامل کردن است.
2- 2) «یکدیه»از مادّه«کدی»(بر وزن کسب)به معنی بخل ورزیدن،محبوس ساختن و تقاضای کردن از دیگری است.

به تعبیر دیگر:بخشش و منع او بر حسب لیاقت ها و استعدادها و شایستگی هاست و از این رو،جایی برای گفتگو و چون چرا باقی نمی ماند.

در حدیث قدسی می خوانیم:«یا عبادی!لو أنّ أوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم،قاموا فی صعید واحد،فسألونی فأعطیت کلّ إنسان مسألته ما نقص ذلک ممّا عندی شیئا إلاّ کما ینقص المخیط إذا دخل البحر؛ای بندگان من!اگر اوّلین و آخرین شما، انسانها و پریان،همه در میدان وسیعی بایستند و از من تقاضای(زیادی)کنند و به هر کس آنچه بخواهد بدهم،همه اینها چیزی از خزاین من کم نمی کند،مگر به آن مقدار که سوزن را وارد دریا کنند و بیرون آورند؛(بدیهی است چیزی از آب دریا بر سوزن نمی ماند جز رطوبت فوق العاده ناچیز،و این مثالی است برای کمترین نقصان در برابر بزرگترین منبع؛و در واقع حتّی از این هم کمتر است.یا به تعبیر بهتر:هیچ کاستی در خزاین نامتناهی او پیدا نمی شود)» (1)و در حدیث قدسی دیگر می خوانیم که خداوند می فرماید:«إنّ من عبادی من لا یصلحه إلاّ الفاقة،و لو أغنیته لأفسده ذلک؛بعضی از بندگان من هستند که صلاح آنها در آن است که نیازمند باشند و اگر آنانرا غنی سازم، فاسد می شوند» (2). سپس در ادامه این سخن،به اوصاف دیگری که در ارتباط با همین جود و عطای الهی است پرداخته،چنین می فرماید:«اوست بخشنده انواع نعمت ها و افزون کننده درآمدها و بهره ها». (و هو المنّان بفوائد النّعم،و عوائد المزید و القسم) .

از آنجا که توجّه به نعمت های الهی،بر اساس این واقعیت که وجدان انسان،شکر منعم را لازم می شمرد و توجّه بندگان را به او معطوف

ص: 25


1- 1) منهاج البراعه،جلد 6،صفحه 288.
2- 2) بحار الانوار،جلد 68،صفحه 140،حدیث 31.

می دارد،امام علیه السّلام در آغاز این خطبه به سراغ این معنا می رود،تا دل های شنوندگان را برای پذیرش بحث های آینده آماده سازد.

تعبیر به«منّان»(از ماده«منّ»)به معنای بسیار بخشنده است و«فوائد النّعم» مفهوم وسیعی دارد که هر گونه نعمت مادّی و معنوی را شامل می شود.در اینکه چه تفاوتی میان این جمله و جمله«عوائد المزید و القسم»می باشد؟چند احتمال وجود دارد؛نخست اینکه،تعبیر اوّل اشاره به ضروریّات زندگی است و تعبیر دوم اشاره است به مسائل رفاهی و آنچه مایه آرامش و آسایش و لذّت و نشاط می گردد.

یا اینکه تعبیر اوّل اشاره به نعمت های فردی است و تعبیر دوم(با توجّه به تعبیر «القسم»که از مادّه قسمت است)اشاره به بهره های اجتماعی است.

یا اینکه«فوائد النّعم»اشاره به روزی هایی است که به هر حال به سراغ انسان می آید،مانند:آب و هوا و نور آفتاب و روزی های ناخواسته و بی تلاش؛و تعبیر به «عوائد المزید و القسم»ناظر به روزی هایی است که با تلاش و کوشش و مدیریّت صحیح و درایت و هوشیاری نصیب انسان می شود.این احتمال وجود دارد که دو تعبیر فوق اشاره به همه این تفسیرها باشد.

در توصیف بعد و ادامه همین مطلب،می افزاید:«همه بندگان،جیره خوار اویند، و روزی همه آنها را تضمین کرده،و قوت آنها را معیّن ساخته است». عیاله الخلائق،ضمن أرزاقهم،و قدّر أقواتهم) .

تعبیر به«عیال»از یک سو،اشاره به محبّت و عنایت پروردگار نسبت به بندگان است،و از سوی دیگر مقدّمه ای است برای بیان تضمین ارزاق آنها؛چرا که هر کس در برابر عیال و اهل بیت خود،احساس مسئولیّت می کند.امکان ندارد خداوند بنده ای را بیافریند،ولی روزی او را مقدّر نساخته باشد و اگر می بینیم در جهان امروز و دیروز،جمعی از گرسنگی جان می بازند،

ص: 26

به دلیل مظالم و افزون طلبی هایی است که ظالمان و ستمگران دارند و بهره دیگران را،غاصبانه به خود اختصاص می دهند.و گاه نیز به دلیل عدم تلاش و کوشش و به کار نبستن مدیریّت صحیح است؛و گر نه این سفره گسترده الهی،پاسخگوی نیازهای همه انسانها تا پایان جهان است.

سپس به نعمت های معنوی پرداخته،می فرماید:«خداوند راه را به علاقه مندان خود،و جویندگان آنچه نزد اوست،نشان داده است،(تا هر کس طالب او و عاشق اوست،در این راه گام نهد و به جوار قرب او بشتابد)». (و نهج سبیل الرّاغبین إلیه،و الطّالبین ما لدیه) .

به این ترتیب،تمام اسباب سعادت انسانها را در جنبه های مادّی و معنوی، فراهم ساخته است و راه را از چاه نشان داده،بی آنکه کسی را اجبار به پیمودن،یا ترک سلوک این راه کند؛این انسانها هستند که با تصمیم و اراده خویش،از این منابع نعمت،می توانند بهره بگیرند.

در آخرین جمله در رابطه با همین نعمت ها به یکی دیگر از اوصاف خاصّ حضرتش می پردازد و می فرماید:«چنان نیست که سخاوت خداوند در آنجا که از وی چیزی بخواهند بیشتر از موقعی باشد که از او نخواهند» (و لیس بما سئل بأجود منه بما لم یسأل) .

این تعبیر اشاره لطیفی به این حقیقت است که جود و بخشش خداوند بر اساس لیاقت ها و شایستگی هاست،نه بر حسب اصرارها و تقاضاها و اگر دعا یکی از اسباب نعمت های الهی است،به خاطر آن است که دعا کننده اگر شرایط دعا را فراهم سازد، شایستگی و لیاقتش فزون می گردد؛چرا که دعای صحیح،انسان را به توبه و انابه و اصلاح خویشتن و ذکر خدا وامی دارد،که هر کدام سبب شایستگی بیشتری می شود.

«ابن ابی الحدید»در تفسیر جمله«و لیس ما سئل بأجود...»می گوید:«در آن معنای لطیفی نهفته شده،زیرا این از ویژگی های بشر است که وقتی

ص: 27

مورد درخواست قرار بگیرند و به آنها اصرار کنند،بیشتر اقدام به بخشش می کنند و اگر کسی سؤال نکند،یا کمتر می بخشند،(و یا اصلا نمی بخشند)ولی جود و سخای الهی عام و فراگیر است و در همه حال شامل حال بندگان می شود،(چه درخواست کنند و چه نکنند.هر چند دعا و ذکر خدا و توجّه به ذات پاک او،شایستگی بیشتری برای عطا به انسان می دهد)». (1)

اضافه بر این،انسانها به خاطر نیاز و نقصانشان نسبت به چیزهایی که مورد احتیاج آنهاست،کمتر سخاوت به خرج می دهند،تا چیزهایی که به آن نیاز ندارند؛ ولی از آنجا که نیاز و نقصان در ذات پاک خداوند راه ندارد،این تفاوت نیز در آنجا بی مفهوم است.

در ادامه این اوصاف که مربوط به صفات افعال و رزق و روزی بود،امام علیه السّلام اشاره به چهار وصف از صفات ذات او می کند؛نخست می فرماید:«او آغازی است که قبل ندارد تا پیش از او چیزی باشد،و پایانی است که بعد ندارد تا بعد از او وجودی باشد (او از ازل تا ابد بوده و خواهد بود)». (الأوّل الّذی لم یکن له قبل فیکون شیء قبله،و الآخر الّذی لیس له بعد فیکون شیء بعده) .

می دانیم اساس و پایه اصلی در معرفت ذات و صفات خداوند،مسأله نامحدود بودن اوست؛او کمال مطلق است و وجودی است نامتناهی از هر جهت؛و به همین دلیل همیشه بوده و همیشه خواهد بود.

در عالم ممکنات،ممکن است چیزی اوّل باشد نسبت به آنچه بعد از آن می آید و در عین حال،قبل از آن نیز اشیایی باشند؛چرا که آغاز و انجام بودن در ممکنات، یک امر نسبی است؛تنها ذات پاک خداست که نه چیزی قبل از آن بوده و نه چیزی بعد از آن خواهد بود.بدیهی است اوّلیّت

ص: 28


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد صفحه 6،400.

خداوند و آخر بودن او به معنای اوّل و آخر زمانی نیست!چرا که زمان از حرکت موجودات بوجود می آید(زمان مقدار حرکت است؛)و می دانیم در ذات او حرکت و تغییر امکان پذیر نیست،چرا که حرکت یا به سوی کمال است و یا به سوی نقصان؛او کمال مطلق است و نقصانی در او راه ندارد.

و در سوّمین وصف می فرماید:«مردمک چشمها را از مشاهده و درک ذاتش باز داشته است(نه چشم ظاهر او را می بیند و نه چشم باطن به کنه ذاتش می رسد)» ( و الرّادع أناسیّ (1)الأبصار عن أن تناله أو تدرکه) .

نه چشم ظاهر او را می بیند،چرا که جسم نیست و مکان و جهت ندارد و نه چشم باطن کنه ذاتش را مشاهده می کند،چرا که محدود،توان دیدن نامحدود را ندارد.

بنا بر این،تعبیر به«رادع»(باز دارنده)به این معنا نیست که حجابی ایجاد کرده؛بلکه کنایه از این است که ذات او برتر و بالاتر از این است که با چشم ظاهر یا باطن دیده شود.

قرآن مجید نیز می فرماید: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» ؛چشمها او را نمی بیند و او چشمها را می بیند». (2)

و هنگامی که بنی اسرائیل تقاضای مشاهده او را کردند،به موسی فرمود:«نگاهی به کوه کن،اگر در برابر جلوه ذات من پا بر جا ماند مرا خواهی دید،ولی کوه در برابر تجلّی حق چنان از هم متلاشی شد که همه

ص: 29


1- 1) «اناسیّ»جمع«انسان»که معمولا به افراد بشر گفته می شود.ولی گاه این واژه به معنای مردمک چشم به کار می رود(توجّه داشته باشید که مردمک نیز از کلمه مردم گرفته شده)به خاطر عکسی که از افراد در آن منعکس می شود.شاعر می گوید: ز گریه،مردم چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت حال مردمان چون است!
2- 2) سوره انعام،آیه 103.

بنی اسرائیل به خاک افتادند و هنگامی که به حال نخست بازگشتند اعتراف کردند که ذات پاک او برتر از آن است که انسان آن را ببیند.» (1)در چهارمین و پنجمین وصف که مکمّل اوصاف پیشین است می افزاید:«زمانی بر او نگذشته تا حالش دگرگون گردد،و در مکانی نبوده که جا به جایی برای او تصوّر شود». (ما اختلف علیه دهر فیختلف منه الحال،و لا کان فی مکان فیجوز علیه الإنتقال) .

در واقع این دو وصف اشاره به نفی زمان و مکان و عوارض آنها از ذات پاک خداوند است؛ذاتی که بی نهایت است حرکتی در آن تصوّر نمی شود و به همین دلیل تحت سیطره زمان واقع نخواهد شد و نیز به همین دلیل حالات مختلف و حرکت به سوی کمال یا نقصان در آن راه ندارد؛او جسم نیست،تا مکان بخواهد؛محدود نیست،تا جای معیّنی داشته باشد و به همین دلیل،جا به جایی برای او متصوّر نیست.

بار دیگر امام علیه السّلام به وصف جود و بخشش خداوند باز می گردد و سخن از دریای بی کران جود و سخایش می گوید تا حسّ شکرگزاری بندگان را برانگیزد و به ذات پاکش امیدوار سازد و به معرفت صفات جلال و جمالش رهنمون گردد.می فرماید:

«اگر آن چه از درون سینه معادن کوهها بیرون می ریزد یا از دهان صدفهای دریا خارج می شود،از نقره خالص و طلای ناب و دانه های درّ و شاخه های مرجان(و در یک کلمه تمام ذخایر جهان)را ببخشد،در جود و سخایش کمترین اثری نمی گذارد و از وسعت نعمت هایش نمی کاهد و آنقدر نزد او از ذخایر نعمتهاست که تقاضاهای مردم آن را از میان نمی برد؛چرا که او سخاوتمندی است که پاسخ گویی به درخواست سائلان چیزی از او کم نمی کند؛و اصرار اصرارکنندگان او را به بخل وا نمی دارد». (و لو وهب ما تنفّست عنه معادن الجبال،و

ص: 30


1- 3) برگرفته از آیه 55 سوره بقره و 143 سوره اعراف.

ضحکت عنه أصداف البحار،من فلزّ اللّجین (1)و العقیان، (2)و نثارة (3)الدّرّ،و حصید المرجان،ما أثّر ذلک فی جوده،و لا أنفد سعة ما عنده،و لکان عنده من ذخائر الأنعام،ما لا تنفده مطالب الأنام،لأنّه الجواد الّذی لا یغیضه (4)سؤال السّائلین،و لا یبخله إلحاح الملحّین) .

تعبیری از این زیباتر و رساتر درباره جود و سخای خداوند متعال و گسترش دامنه نعمت های او پیدا نمی شود،که اگر تمام معادن و ذخایر گرانبهای دنیا را که در عمق کوهها و دل دریاها و خزاین انسانها وجود دارد،یکجا به یک نفر ببخشد،سر سوزنی در گنجینه مواهب او اثر نمی گذارد!چرا که با یک فرمان«کن»به مصداق «فیکون»هزاران هزار امثال آن در عرصه هستی ظاهر می شود و نیز به همین دلیل است که درخواست های مکرّر و اصرارهای اصرار کنندگان،او را به بخل وانمی دارد و در خشم و غضب فرو نمی برد؛کسانی از تقاضاهای مکرّر ناراحت می شوند،که منابعشان محدود است و با بخشش کاستی می گیرد و سرانجام پایان می یابد و به همین دلیل اگر دست حاجت می بریم،باید نزد خداوندی ببریم که کریم است و بخشنده و جواد و رحیم.

تعبیر به«تنفّس»درباره معادن کوهها،اشاره لطیفی است به بیرون افکندن معادن از درون آنها به سبب ریزشها،زلزله ها و شکاف هایی که بر اثر

ص: 31


1- 1) «لجین»(بر وزن حسین)به معنای نقره است.
2- 2) «عقیان»به معنای طلای خالص است.
3- 3) «نثاره»از مادّه«نثر»(بر وزن نصر)به معنای پراکندن است و از آنجا که دهانه صدفها در دریاها شکافته می گردد و دانه های درّ به هر سو پراکنده می شود،این تعبیر به کار رفته است.
4- 4) «یغیض»از ماده«غیض»(بر وزن فیض)به معنای نقصان یافتن و فرو رفتن آب در زمین است و در جمله بالا اشاره به این است که چشمه جوشان فیض پروردگار،با بخشش ها هرگز نقصان نمی یابد.

گذشت زمان در آنها پیدا می شود.و تعبیر به«ضحک»(خنده)درباره صدف ها اشاره به شکاف هایی است که در دهانه آنها پیدا می شود و لؤلؤهای غلتان از آن بیرون می ریزد؛همان گونه که انسان های زیبا،به هنگام خندیدن،دندانهای همچون مرواریدشان نمایان می گردد،صدف های دریا نیز وقتی می خندند دانه های لؤلؤ در آنها آشکار می شود و بیرون می ریزد.

نکته:گستردگی نعمت های خداوند

این بخش از کلام مولا نکات جالبی را در برگرفته که همه آنها ناظر به وسعت نعمت های پروردگار و جوشش چشمه های فیض ازلی اوست؛تا از این طریق امام علیه السّلام وجدان شنوندگان را تحریک کرده،و آنها را از طریق وجوب شکر منعم-که یک حکم بدیهی عقلی است-برای معرفت ذات و صفات او-تا آنجا که در حوصله بشر است-بسیج کند.

در یکجا می فرماید:هر چه می خواهید،از او بخواهید،جود و بخشش،هر قدر زیاد باشد از خزانه نعمت و رحمت او چیزی نمی کاهد.

در جایی دیگر می گوید:او بقدری سخاوتمند و بخشنده است که حتّی اگر کسی از او درخواستی هم نکند،ولی وی را نیازمند و لایق بداند،به او می بخشد و مشمول عنایاتش می کند.

همان گونه که در دعای معروف ماه رجب نیز می خوانیم:«یا من یعطی من سئله،یا من یعطی من لم یسئله و من لم یعرفه،تحنّا منه و رحمة؛ای کسی که هر کس از او درخواستی کند به او می بخشد و حتّی کسی را که درخواستی نکرده و او را هم نمی شناسد،از عطا و بخشش خویش محروم نمی سازد» (1).

ص: 32


1- 1) مفاتیح الجنان،اعمال ماه رجب.

در جای دیگر،با عباراتی بسیار زیبا و دلنشین این حقیقت را بر ملا می سازد که اگر تمام گنجهای صحرا و دریا و همه ثروتهای موجود روی زمین و زیر زمین را به کسی ببخشد،کمترین اثری در جود و بخشش او نمی گذارد و از دامنه آن نمی کاهد و نیز تکرار سؤال و درخواست و الحاح و اصرار در گسترش عطا و سخای او اثری ندارد؛در حالی که انسانها هر قدر سخیّ و بخشنده باشند،در مقابل تمام این امور آسیب پذیرند و دلیل آن یک چیز است و آن اینکه امکانات و عطایای همه محدود است و عطا و نعمت های خدا همچون ذات پاک او نامحدود.

ص: 33

بخش دوّم

اشاره

فانظر أیّها السّائل:فما دلّک القرآن علیه من صفته فائتمّ به و استضیء بنور هدایته،و ما کلّفک الشّیطان علمه ممّا لیس فی الکتاب علیک فرضه،و لا فی سنّة النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و أئمّة الهدی أثره،فکل علمه إلی اللّه سبحانه،فإنّ ذلک منتهی حقّ اللّه علیک.و اعلم أنّ الرّاسخین فی العلم هم الّذین أغناهم عن اقتحام السّدد المضروبة دون الغیوب،الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب،فمدح اللّه-تعالی-اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم یحیطوا به علما،و سمّی ترکهم التّعمّق فیما لم یکلّفهم البحث عن کنهه رسوخا،فاقتصر علی ذلک،و لا تقدّر عظمة اللّه سبحانه علی قدر عقلک فتکون من الهالکین.

ترجمه

ای کسی که از صفات خدا سؤال کردی!درست بنگر آنچه را قرآن از صفات او بیان کرده است از آن پیروی کن و از نور هدایتش روشنایی بگیر و آنچه را شیطان فرا گرفتنش را به تو تکلیف می کند-از اموری که در کتاب خدا بر تو واجب نشده و اثری از آن در سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و ائمه هدی نیامده است-علمش را به خداوند واگذار کن؛که این نهایت حق خدا بر توست.و بدان راسخان و استواران در علم،آنها هستند که خداوند آنان را به خاطر اقرار اجمالی به تمام آنچه از آنها پوشیده است و تفسیر آن را نمی دانند،از فرو رفتن در عمق اسرار نهانی بی نیاز ساخته و از این جهت که به عجز خویش در برابر آنچه از تفسیرش ناتوانند اعتراف

ص: 34

دارند خداوند آنها را ستوده و ترک بحث و تعمّق در آنچه پروردگار بر عهده آنان نگذاشته است را رسوخ در علم نامیده(و آنان را راسخان و ثابت قدمان در دانش خوانده است؛)به همین مقدار قناعت کن و عظمت خداوند سبحان را با مقیاس عقل خود،اندازه مگیر که از هالکان خواهی بود.

شرح و تفسیر: ببین خداوند چگونه خود را معرّفی کرده

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به یک قاعده کلّی و یک اصل مهم و جاودانی در فهم صفات خداوند اشاره فرموده،که اگر همه مطابق آن حرکت کنند،اختلافات مربوط به صفات خداوند برطرف خواهد شد؛می فرماید:«ای کسی که از صفات خدا سؤال کردی!درست بنگر،آنچه را قرآن از صفات او بیان کرده از آن پیروی کن،و از نور هدایتش روشنایی بگیر،و آنچه را شیطان،فرا گرفتنش را به تو تکلیف می کند از اموری که در کتاب خدا بر تو واجب نشده و اثری از آن در سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و ائمّه هدی نیامده است،علمش را به خداوند واگذار،که این نهایت حقّ خدا بر تو است!» (فانظر أیّها السّائل!فما دلّک القرآن علیه من صفته فائتمّ به،و استضیء بنور هدایته، و ما کلّفک الشّیطان علمه ممّا لیس فی الکتاب علیک فرضه،و لا فی سنّة النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و أئمّة الهدی أثره؛فکل علمه إلی اللّه سبحانه،فإنّ ذلک منتهی حقّ اللّه علیک) در واقع،امام علیه السّلام وظیفه همگان را در برابر معرفت صفات خدا روشن ساخته و آن اینکه باید صفات او را در پرتو هدایت های قرآن و سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و ائمّه معصومین علیهم السّلام فرا گرفت و استبداد به رأی و تکیه بر افکار محدود انسانی در خصوص این مسأله به

ص: 35

هیچ وجه مجاز نیست و جزو وسوسه های شیطانی محسوب می شود؛چرا؟

زیرا از یک سو،صفات خدا،مانند ذاتش نامحدود است و افکار انسان ها همواره محدود است و از سوی دیگر،آشنایی انسانها و سر و کارشان همیشه با مخلوقات است و هنگامی که به سراغ صفات خدا می روند خطر سقوط در پرتگاه تشبیه- تشبیه او به مخلوقات و صفات آنها-وجود دارد و به همین دلیل بسیاری از کسانی که این اصل اساسی(رجوع به قرآن و وحی و کلمات معصومین علیهم السّلام)را فراموش کرده اند،غالبا گرفتار انحرافات سختی شده و برای خدا صفات مخلوقین قائل شده اند.

و از سوی دیگر،همان گونه که قرآن می گوید:«هیچ چیز همانند خدا نیست» «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (1)و همان گونه که در جای دیگر فرموده:«انسان ها احاطه علمی به او پیدا نمی کنند» و لا یحیطون به علما (2)با این حال،چه کسی می تواند جرأت کند که با این فکر قاصر بشری،به سراغ معرفت کنه ذات و صفات او برود،جز این که به معرفت اجمالی قناعت نماید و آن را هم از مبدء وحی و عصمت بگیرد،که خطایی در آن راه ندارد.خداوند خودش باید خود را معرّفی کند و اولیاء اللّه-که به مبدأ وحی ارتباط دارند-باید پرده از راز صفات او بردارند؛آن هم به آن مقدار که استعداد بشر توان آن را دارد.

در اینجا این سؤال پیش می آید که آیا صفات خدا توقیفی است؟یعنی بیان وصفی برای او،تنها در صورتی جایز است که در کتاب و سنّت وارد شده باشد؟

ص: 36


1- 1) سوره شوری،آیه 11.
2- 2) سوره طه،آیه 110.

در پاسخ می گوییم:آری!این عقیده بسیاری از محقّقان و بزرگان علما است که در بحث صفات خدا باید با احتیاط گام برداشت و تنها در پرتو نور افکن های وحی و سخنان معصومین علیهم السّلام پیش رفت.

به تعبیر دیگر:راه معرفت صفات خدا از گذرگاه مستقیمی عبور می کند که در دو طرفش،دو پرتگاه عظیم است!پرتگاه تعطیل و پرتگاه تشبیه؛توضیح این که:

در بحث معرفت صفات خداوند،مانند بسیاری از مباحث دیگر،افراط و تفریطهایی واقع شده است.گروهی صفات خدا را به صفات مخلوقین و با مقایسه به خویشتن تشبیه کرده اند؛صفات خدا را زاید بر ذات او دانسته(همان گونه که علم و قدرت و سایر صفات ما زاید بر ذات ما است.روزی عالم نبوده و بعد عالم شده ایم، روزی قوی نبوده و بعد قوی شده ایم).و بسیاری دیگر از صفاتی که آمیخته با انواع نقص ها است،برای آن ذات مقدّس قائل شده اند و تا آنجا پیش رفته اند که برای خدا،جسم و زمان و مکان و جهت و حتّی دست و پا و موهای مجعّد و امثال آن قائل شده اند.

گروه دیگری،در جهت مخالف این افکار تا آنجا پیش رفته اند که قایل به تعطیل معرفت صفات شده اند و گفته اند ما چیزی از صفات خدا را نمی دانیم و درک نمی کنیم.مبادا اگر به سراغ معرفت صفات او بروند،گرفتار اشتباهات گروه اوّل شوند و در پرتگاه تشبیه سقوط کنند.

این دو گروه،یعنی قائلین به تعطیل معرفت و قائلین به تشبیه،هر دو در خطا و اشتباهند!چرا که در پرتو نور وحی و کلمات معصومین علیهم السّلام گام برنداشته اند؛لذا در تاریکی جهل به بیراهه رفته اند و اگر به توصیه امیر مؤمنان علی علیه السّلام عمل می کردند نه قائل به تعطیل بودند و نه قائل به تشبیه؛بلکه به معرفت اجمالی-که در جمله های بعد در این خطبه آمده است-قناعت می کردند و برای این که از هر گونه خطا مصون بمانند

ص: 37

گوش جان به آیات قرآن و کلمات معصومین علیهم السّلام بسپارند و تنها به اوصافی ایمان داشته باشند که در این بیانات آمده و چیزی از عقل خود بر آن نیفزایند که پای عقل در این وادی لنگ است.یا به تعبیر دقیق تر،عقل بی کمک وحی و بدون هدایت های آن در شرح صفات خدا ناتوان است و این وادی را بی خضر راه طی نتوان کرد که ظلمات است و باید از خطر گمراهی ترسید:

طیّ این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی!

قابل توجّه این که،در مورد آنچه در قرآن آمده امام علیه السّلام تعبیر به«فرض»نموده و در مورد سنّت معصومین علیهم السّلام تعبیر به«اثر»کرده است.این تفاوت در تعبیر شاید اشاره به این حقیقت باشد که در باب صفات خدا،شناخت آنچه در قرآن آمده لازم و واجب است و آنچه از معصومین علیهم السّلام رسیده،شرح و تفسیر و بیانی است بر آنچه در قرآن آمده است.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن،به نکته بسیار مهمی اشاره کرده،می فرماید:

«و بدان راسخان و استواران در علم آنها هستند که خداوند آنان را به خاطر اقرار اجمالی به تمام آنچه از آنها پوشیده است و تفسیر آن را نمی دانند،از فرو رفتن در (عمق)اسرار نهانی بی نیاز ساخته؛و از این جهت که به عجز خویش در برابر آنچه از تفسیرش ناتوانند اعتراف دارند،خداوند آنها را ستوده،و ترک بحث و تعمّق را در آنچه پروردگار بر عهده آنان نگذاشته است«رسوخ در علم»نامیده(و آنان را راسخان و ثابت قدمان در دانش خوانده است)».

(و اعلم أنّ الرّاسخین فی العلم هم الّذین أغناهم عن اقتحام السّدد المضروبة دون الغیوب،الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب،فمدح اللّه تعالی

ص: 38

اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم یحیطوا به علما،و سمّی ترکهم التّعمّق فیما لم یکلّفهم البحث عن کنهه رسوخا) .

سپس می افزاید:«به همین مقدار قناعت کن و عظمت خداوند سبحان را با مقیاس عقل خود اندازه مگیر که از هالکان خواهی بود». (فاقتصر علی ذلک،و لا تقدّر عظمة اللّه سبحانه علی قدر عقلک فتکون من الهالکین) .

در حقیقت امام علیه السّلام در اینجا به آن کس که درباره صفات خدا سؤال کرده بود،هشدار می دهد که کنه صفات خدا-همچون کنه ذات خدا-برای هیچ انسانی شناخته شده نیست؛چرا که او و صفاتش نامحدود است و ما هر کس باشیم و در هر حدّی از علم،محدودیم و محدود به کنه و حقیقت ذات و صفات نامحدود نمی رسد.

بنابر این،تنها راه این است که در این گونه موارد به معرفت اجمالی قناعت شود؛ یعنی از آثار خدا-که در سراسر جهان آفرینش وجود دارد-می شود پی به اصل وجود او ببریم،بی آنکه ادّعای معرفت کنه ذات کنیم و از نظام عجیب و شگفت آوری که بر جهان آفرینش و موجودات متنوّع آن حاکم است،اجمالا پی به علم و قدرت و سایر صفات او ببریم،بی آنکه کنه علم و قدرت و صفات او را دریابیم.

خوب است در اینجا مثالی از جهان مخلوقات بزنیم؛ما وجود ذات و صفات بسیاری از موجودات جهان آفرینش را می دانیم،در حالی که کنه و حقیقت آن را نمی دانیم؛می دانیم زمان و مکان وجود دارد و همیشه در آن زندگی می کنیم،امّا حقیقت زمان و مکان چیست؟مطلبی است که فلاسفه بزرگ از درک آن حیران مانده اند و نظرات متفاوتی ابداع کرده اند؛ما می دانیم نیروی جاذبه وجود دارد و آثار آن را می بینیم،امّا هیچ کس نمی داند حقیقت جاذبه چیست؟آیا امواج مخصوصی است؟یا پدیده مجهول دیگری است که از فاصله های دور اثر می کند؟

ص: 39

از این روشن تر:ما همه چیز را با عقلمان درک می کنیم؛امّا حقیقت عقل چیست؟پاسخ روشنی ندارد!جایی که در عالم ممکنات و پدیده های عالم آفرینش، ما به علم اجمالی قناعت می کنیم و در بسیاری از موارد علم تفصیلی نداریم،چه جای تعجّب که ذات و صفات خداوند واجب الوجود را اجمالا بشناسیم،ولی تفصیلا ندانیم.

روشن است اصرار بر درک کنه ذات و صفات و تعمّق در آن،یا حیرت انسان را بیشتر می کند و یا به گمراهی و افتادن در پرتگاه تشبیه(تشبیه به مخلوقات) می کشاند و منظور امام علیه السّلام از جمله«فتکون من الهالکین»همین هلاکت معنوی است.

نکته: آیا راسخان در علم تفسیر متشابهات را می دانند؟

در اینجا سؤالی مطرح می شود و آن اینکه مطابق آنچه در این فراز از خطبه آمده است،امام علیه السّلام می فرماید:راسخان در علم نیز از فهم کنه صفات خدا عاجزند و به عجز خود اعتراف دارند و این اعتراف نشانه رسوخ و استواری آنها در علم است و می دانیم این سخن اشاره به آیه 7 سوره آل عمران است که می فرماید: «وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» و به این ترتیب مفهوم آیه چنین می شود که:تأویل آیات متشابه قرآن را فقط خدا می داند و راسخان در علم در برابر آن اظهار عجز می کنند.یعنی-به اصطلاح-جمله «و الرّاسخون...»جمله استینافیه است.

ولی از سویی در روایات زیادی که از ائمّه معصومین نقل شده و-شاید بالغ بر سی روایت بشود آمده است که«راسخان در علم»ماییم!یعنی از تأویل آیات متشابه با خبریم و به این ترتیب «الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» در آیه،عطف به«اللّه»خواهد شد.

ص: 40

سؤال این است که این تضاد را که بین این خطبه از نهج البلاغه و آن همه از روایات است،چگونه حلّ کنیم و به تعبیر دیگر:آیا راسخان در علم-به هر معنی که آن را تفسیر کنیم-بر متشابهات قرآن و اسرار صفات خداوند آشنایی و آگاهی دارند؟یا آنکه قناعت آنها به همان علم اجمالی و عدم غور و تعمّق در ماورای آن، سبب شده که عنوان«راسخان در علم»بر آنها اطلاق شود؟ از یک سو،روایات بی شماری نظر اوّل را تأیید می کند و صرف نظر کردن از این همه روایات بسیار دشوار است و از سوی دیگر،خطبه بالا با صراحت نظر دوم را دنبال می کند،و این چیزی است که بسیاری از محقّقان و متفکّران در مسائل اسلامی را حیران ساخته است.

ولی با دقّت بیشتر می توان در میان هر دو جمع کرد و تضاد را برطرف نمود،نه از یک راه،بلکه از دو راه:

نخست اینکه بگوییم:«راسخان در علم»هر قدر والامقام باشند حتّی امامان معصوم،ذاتا از معانی متشابهات قرآن و اسرار صفات حق آگاهی ندارند؛آنچه می دانند به تعلیم الهی و وحی یا الهام غیبی است،همان گونه که در بحث علم غیب و شفاعت،درباره آیات نفی کننده علم غیب از آن بزرگواران و آیات اثبات کننده علم غیب برای آنها گفته شده است که ذاتا چیزی از غیب نمی دانند بلکه آنچه می دانند به تعلیم الهی است؛همچنین ذاتا قادر به شفاعت نیستند،امّا با اذن پروردگار حقّ شفاعت پیدا می کنند.

دیگر اینکه:متشابهات و اسرار پیچیده معارف دینی بر دو گونه است؛بخشی از آن را«راسخان در علم»می دانند(مانند تفسیر بسیاری از آیات متشابه قرآن)در حالی که درک بخش دیگری از تفسیر آیات قرآن که مربوط به ذات و صفات پروردگار است،به طور تفصیلی برای هیچ انسانی

ص: 41

ممکن نیست آنچه انسانها از آن درک می کنند،همان معرفت و علم اجمالی است که در بالا با ذکر مثالهایی کاملا تبیین شد.

به تعبیر دیگر:متشابهات،بر دو گونه است؛بخشی از آن را معصومین و راسخان در علم می دانند و بخشی دیگری را که مربوط به کنه ذات و صفات خداست هیچ کس نمی داند و روایات مزبور مربوط به بخش اوّل است و خطبه مورد بحث،مربوط به بخش دوّم.

نتیجه اینکه:«واو»در آیه شریفه،واو عاطفه است و مفاد آیه چنین می شود که خدا و راسخان در علم،تفسیر متشابهات را می دانند ولی جمله «یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ» «مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» جمله ای است جداگانه که ناظر به مسایلی مانند کنه ذات و صفات خدا،یا زمان قیامت و امثال آن است. (1)

از اینجا روشن می شود اینکه در میان بزرگان علما معروف است که صفات خدا توقیفی است-یعنی هیچ نامی را نمی توان بر خدا نهاد،جز نام هایی که در کتاب و سنّت وارد شده-اشاره به همین معنا است،زیرا اگر میدان نامگذاری پروردگار به روی افکار مردم که دائما با صفات ممکنات سر و کار دارند،صفاتی که همه جا آمیخته با نقایص است،سبب می شود که برای خداوند متعال نام هایی برگزینند که شایسته ذات او نباشد.به همین دلیل،دستور داده شده در این راه پر خوف و خطر، تنها در پرتو کتاب و سنّت حرکت کنند.

لذا امام علیه السّلام در تعبیر بسیار جالبی که ذیل فراز بالا دارد،به سؤال کننده از صفات خدا فرمود:به همین مقدار قناعت کن و عظمت خداوند را با عقل خود اندازه گیری نکن که(در پرتگاه شرک و تشبیه خواهی افتاد و)از هلاک شوندگان خواهی بود!

ص: 42


1- 1) به گفته«ابن ابی الحدید»در شرح این خطبه جمله«یقولون»می تواند حالیّه و می تواند استینافیّه باشد (جلد صفحه 6،404).

ص: 43

بخش سوم

اشاره

هو القادر الّذی إذا ارتمت الأوهآم،لتدرک منقطع قدرته.و حاول الفکر المبرّأ من خطرات الوساوس أن یقع علیه فی عمیقات غیوب ملکوته،و تولّهت القلوب إلیه،لتجری فی کیفیّة صفاته،و غمضت مداخل العقول فی حیث لا تبلغه الصّفات لتناول علم ذاته،ردعها و هی تجوب مهاوی سدف الغیوب،متخلّصة إلیه-سبحانه-فرجعت إذ جبهت معترفة بأنّه لا ینال بجور الاعتساف کنه معرفته،و لا تخطر ببال أولی الرّویّات خاطرة من تقدیر جلال عزّته.

ترجمه

او خداوند توانایی است که اگر نیروی اوهام و اندیشه ها برای درک گستره قدرتش بکار افتد و افکار بلند مبرّای از وسوسه ها،برای فهم عمیق غیب ملکوتش به جولان در آید و قلب های مملوّ از عشق به او،برای پی بردن به کیفیّات صفاتش به کوشش پردازد و عقل های پر توان،با دقّت و باریک بینی هر چه بیشتر،برای درک ذات پاکش-در آنجایی که توصیفات بشری به آن نمی رسد-گام بردارد،دست ردّ بر سینه همه آنها می گذارد و همه را به عقب می راند،در حالی که در تاریکی های غیب، برای خلاصی خویش به خداوند سبحان پناه می برند(و از گرفتار شدن در دام شرک و تشیبه بیمناکند.)سپس باز می گردند و اعتراف می کنند که هرگز با تلاش و کوشش نمی توان به کنه ذات و صفات او رسید و با فکر و عقل نارسای

ص: 44

بشر نتوان او را درک کرد و اندازه عظمت و عزّتش به فکر اندیشمندان خطور نمی کند.

شرح و تفسیر: ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم!

امام علیه السّلام در این فراز،برای تبیین هر چه بیشتر حقیقتی که در فراز قبل،درباره نارسایی عقل انسانها از درک کنه صفات خدا آمده بود،تعبیرات عمیق تر و گویاتری دارد و ضمن یک قضیّه شرطیّه-که با چهار شرط معطوف به هم و دو جزای شرط آمده است-این حقیقت را کاملا برملا ساخته که هر انسانی،هر قدر عمیق فکر کند و از طریق عقل و شهود برای رسیدن به کنه صفات خدا تلاش نماید،هرگز به جایی نمی رسد و نباید هم برسد؛چرا که او ذاتی است فوق«ما لا یتناهی بما لا یتناهی؛بی نهایت بالاتر از بی نهایت»و عقول انسانی از هر نظر متناهی و محدود است، می فرماید:

«او خداوند توانایی است که اگر نیروی اوهام و اندیشه ها برای درک گستره قدرتش به کار افتد،و افکار بلند مبرّای از وسوسه ها برای فهم عمیق غیب ملکوتش به جولان درآید،و قلب های مملوّ از عشق به او برای پی بردن به کیفیّات صفاتش به کوشش پردازد و عقل های پر توان،با دقّت و باریک بینی هر چه بیشتر برای درک ذات پاکش-در آنجایی که توصیفات بشری به آن نمی رسد-گام بردارد،دست ردّ بر سینه همه آنها می گذارد،و همه را به عقب می راند،در حالی که در تاریکی های غیب برای خلاص خویش به خداوند سبحان پناه می برند؛(و از گرفتار شدن در دام شرک و تشبیه بیمناکند). (هو القادر الّذی إذا ارتمت (1)الأوهام،لتدرک منقطع

ص: 45


1- 1) «ارتمت»از مادّه(رمی»(بر وزن نهی)به معنای تیر انداختن است و از آنجایی که تیرها با سرعت حرکت می کنند جمله«إرتمت»در اینجا اشاره به سرعت حرکت اندیشه است.

(1)قدرته.و حاول الفکر المبرّأ من خطرات الوساوس أن یقع علیه فی عمیقات غیوب ملکوته،و تولّهت (2)القلوب إلیه،لتجری فی کیفیّة صفاته،و غمضت مداخل العقول فی حیث لا تبلغه الصّفات لتناول علم ذاته،ردعها و هی تجوب (3)مهاوی (4)سدف (5)الغیوب، متخلّصة إلیه سبحانه) .

در واقع امام علیه السّلام در اینجا به چهار عامل جستجوگر برای تلاش در طریق شناخت کنه صفات اشاره می فرماید؛نخست افکار عادی تصفیه نشده،سپس افکار پاک از هر گونه وسوسه،و بعد از آن،قلب های آکنده از عشق به خدا که در مسیر شهود پیش می روند،و سرانجام عقول باریک بین و دقیق،که از طرق استدلالی و نظری مسایل را دنبال می کنند و می فرماید:هیچ یک از اینها قادر به درک کنه صفات و ذات او نیستند و آنقدر آن ذات و صفات،نور خیره کننده دارد که چشم های عقول را از کار می اندازد و پویندگان این راه را به عقب می راند.به گفته شاعر:

«فیک یا أعجوبة الکون غدا الفکر کلیلا أنت حیّرت ذوی اللّبّ و بلبلت العقولا

ص: 46


1- 2) «منقطع»به معنای جایی است که چیزی قطع می شود و چون معمولا در پایان،قطع صورت می گیرد، «منقطع»به معنای منتها و پایان چیزی آمده است.
2- 1) «تولّهت»از مادّه«وله»به معنای شدّت علاقه و عشق به چیزی است که انسان را حیران و از خود بی خود می کند.
3- 2) «تجوب»از مادّه«جوب»(بر وزن ذوب)به معنای بریدن،قطع کردن و سوراخ نمودن است.قرآن درباره قوم«ثمود»می گوید: «وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ» (فجر9/)اشاره به خانه هایی است که در دل کوهها،با بریدن سنگها و صخره ها برای خود درست می کردند.
4- 3) «مهاوی»جمع«مهواة»و«مهوی»در اصل به معنای درّه ای است که در میان دو کوه،یا گودالی است که در میان دو دیوار قرار می گیرد و از آنجا که چنین مکانی پرتگاه می باشد،این واژه به معنای هلاکت نیز آمده است.
5- 4) «سدف»جمع«سدفه»(بر وزن سرفه)به معنای تاریکی است.

کلّما قدّم فکری فیک شبرا،فرّ میلا ناکصا یخبط فی عمیاء لا یهدی سبیلا»

«در تو ای اعجوبه عالم هستی(ای خدای بزرگ)فکر،خسته و وامانده شده»! «تو صاحبان اندیشه را حیران ساخته ای و عقل ها را به هم ریخته ای»! «هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک می شود،یک میل فرار می کند»! «آری به عقب برمی گردد و در تاریکی ها غرق می شود و راهی به پیش پیدا نمی کند»!

به گفته شاعر فارسی زبان:

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی

نتوان وصف تو گفتن،که تو در وصف نگنجی نتوان شبه تو جستن،که تو در وهم نیایی

همه درگاه تو جویم،همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم،که به توحید سزایی

بری از رنج و گدازی،بری از درد و نیازی بری از بیم و امیدی،بری از چون و چرایی

تو حکیمی،تو عظیمی،تو کریمی،تو رحیمی تو نماینده فضلی،تو سزاوار ثنایی

همه عزّی و جلالی،همه علمی و یقینی همه نوری و سروری،همه جودی و جزایی

سپس در تکمیل این بحث می افزاید:«این عقل ها و وهم ها و دل ها و افکار چون به جایی نمی رسد)باز می گردند و اعتراف می کنند که هرگز با تلاش و کوشش،نمی توان به کنه ذات و صفات او رسید،و با فکر و عقل نارسای بشر،نتوان او را درک کرد،و اندازه عظمت

ص: 47

و عزّتش به فکر اندیشمندان خطور نمی کند!» (فرجعت إذ جبهت (1)معترفة بأنّه لا ینال بجور الإعتساف (2)کنه معرفته،و لا تخطر ببال أولی الرّویّات (3)خاطرة من تقدیر جلال عزّته) .

تعبیر به«إرتمت الأوهام»اشاره به سرعت حرکات افکار عادی مردم،برای کشف عمق و گستره صفات خداست.

تعبیر«حاول الفکر المبرّا...»اشاره به اندیشه های اندیشمندانی است که روح و جان خود را از وسوسه های شیاطین پاک کرده و آئینه قلب آنها،آنقدر درخشان شده که حقایق را به خوبی منعکس می کند.

تعبیر به«تولّهت القلوب إلیه...»اشاره به تلاش و کوشش هایی است که در طریق معرفة اللّه و شناخت ذات و صفات پروردگار،از سوی مشتاقان و عاشقان،از طریق دل انجام می گیرد.

و تعبیر«و غمضت مداخل العقول...»اشاره به عقل های توانایی است که دقیق ترین و باریک ترین طرق استدلال های نظری را دریافته اند.

امام علیه السّلام می فرماید:اگر انسانها از این طرق چهارگانه وارد بشوند،هر چند بسیاری از حقایق را می توانند درک کنند؛ولی کنه ذات و حقیقت صفات او،با هیچ یک از این ها قابل درک نیست و این عالی ترین بیانی است که می توان درباره عجز بشر از درک کنه ذات و صفات ذکر کرد.

البتّه این حالت،نه به خاطر خفای ذات و صفات اوست بلکه از شدّت ظهور است؛هیچ کس نمی تواند با چشم خود به طور دقیق تمام

ص: 48


1- 1) «جبهت»از مادّه«جبهه»که به معنای پیشانی است،گرفته شده و هنگامی که به صورت فعل در می آید، به معنای بر پیشانی زدن و باز گرداندن است.
2- 2) «اعتساف»در اصل به معنای پیمودن مسافت از بی راهه است؛سپس به معنای هر گونه انحراف آمده است.
3- 3) «رویّات»جمع«رویّه»به معنای تفکّر و تأنّی است.

ریزکاریهای سطح خورشید را ببیند؛و این،نه به خاطر تاریکی آن،بلکه بر اثر شدّت نورانیّت آن است؛ آنجا که خورشید-که ستاره متوسّطی از میلیونها ستاره در کهکشان ماست-این چنین باشد وضع ذات بی مثال حق روشن است.و به تعبیر دیگر:انسان هر چه نزدیکتر می شود،آن چنان غرق نور و عظمت او می گردد که به عجز و ناتوانی خود، بیشتر اعتراف می کند!

ولی این بدان معنا نیست که ما قایل به تعطیل ذات و صفات باشیم و بگوییم،ما مطلقا نمی توانیم خدا را بشناسیم؛بلکه آنقدر آثار علم و قدرت،و ذات و صفات او، جهان هستی را پر کرده که همه جا او را می بینیم و همه جا ندای تسبیح او را می شنویم؛هر چند علم ما یک علم اجمالی است،نه تفصیلی.

ص: 49

بخش چهارم

اشاره

الّذی ابتدع الخلق علی غیر مثال امتثله،و لا مقدار احتذی علیه،من خالق معبود کان قبله،و أرانا من ملکوت قدرته،و عجائب ما نطقت به آثار حکمته،و اعتراف الحاجة من الخلق إلی أن یقیمها بمساک قوّته،ما دلّنا باضطرار قیام الحجّة له علی معرفته،فظهرت البدائع الّتی أحدثتها آثار صنعته،و أعلام حکمته،فصار کلّ ما خلق حجّة له و دلیلا علیه؛و إن کان خلقا صامتا،فحجّته بالتّدبیر ناطقة،و دلالته علی المبدع قائمة.

ترجمه

او خدایی است که موجودات را از کتم عدم بوجود آورده،بی آنکه از نقشه قبلی دیگری اقتباس کند،یا در آفرینش از آفریدگاری پیش از خود،سرمشق بگیرد،و آنقدر از ملکوت قدرت خود و شگفتی هایی که آثار حکمتش از آن سخن می گوید و از نیاز موجودات به قدرت بر پا دارنده ای خبر می دهد،به ما نشان داده که ما را بی اختیار به معرفت و شناخت او دعوت می کند.بدین ترتیب،ابداعاتی را آثار صنع او و نشانه های حکمتش بوجود آورده،که هر یک از مخلوقاتش حجّت و دلیلی بر وجود او هستند؛هر چند به ظاهر مخلوقی خاموشند،ولی(با زبان بی زبانی،امّا با صراحت و وضوح)از تدبیر او سخن می گویند و همواره گواه بر آفریدگارند.

ص: 50

شرح و تفسیر: همه از تدبیر او سخن می گویند

از آن جا که در فرازهای گذشته امام علیه السّلام مردم را از تعمّق در کنه ذات و صفات خدا بر حذر داشت،چرا که با عقل هیچ انسانی قابل درک نیست؛در این بخش از خطبه،گویا برای اینکه تصوّر نشود راه معرفة اللّه بسته است طرق شناخت ذات و صفات پروردگار را به صورت اجمالی بیان می کند و آن را بی شمار و برتر از حدّ و مقدار ذکر می کند.می فرماید:«او خدایی است که موجودات را از کتم عدم به وجود آورده،بی آن که از نقشه قبلی دیگری اقتباس کند،یا در آفرینش از آفریدگاری پیش از خود،سرمشق بگیرد».

(الّذی ابتدع الخلق علی غیر مثال امتثله و لا مقدار احتذی علیه،من خالق معبود کان قبله) .

این چند جمله هم اشاره به ازلیّت ذات پاک خدا است و هم این که مخلوقاتش بدون هیچ سابقه ای به وجود آمده؛آفرینش نو و بی نظیر به تمام معنا.

مسأله«ابداع»(آفرینش بی سابقه)از مسائل بسیار مهم است.اهمیّت آن هنگامی روشن می شود که ما بدانیم تمام اختراعات و ابتکارات بشر،دنباله روی از اموری است که در جهان آفرینش وجود دارد.گاه برای کار خود،از یک پدیده این جهان الهام می گیرد و گاه پدیده های مختلف را به هم ترکیب و تلفیق می کند؛درست مانند نقّاش چیره دستی که گاه عین صورت اشیاء را بر صفحه کاغذ منعکس می کند و گاه چند شیء را به هم ترکیب کرده،از آن صورتی می سازد.به یقین اگر پدیده های گوناگون این جهان نبودند هیچ نقّاشی قدرت بر هیچ نقشی نداشت و هیچ مخترعی نمی توانست دست به اختراعی بزند.ولی کار خداوند از همه اینها جدا

ص: 51

است؛هر چه دارد ابداع و ابتکار بی سابقه است و این تنها مخصوص ذات پاک او است.

شبیه همین معنای بدیع در خطبه اوّل«نهج البلاغه»به صورت دیگری بیان شده است؛آنجا که می فرماید:(أنشأ الخلق إنشاءا،و ابتدأه ابتداءا...).

سپس در ادامه و توضیح این سخن چنین می فرماید:«آن قدر از ملکوت قدرت خود و شگفتی هایی-که آثار حکمتش از آن سخن می گوید و از نیاز موجودات به قدرت بر پا دارنده ای خبر می دهد-به ما نشان داده که ما را بی اختیار به معرفت و شناخت او دعوت می کند». (و أرانا من ملکوت قدرته،و عجائب ما نطقت به آثار حکمته،و اعتراف الحاجة من الخلق إلی أن یقیمها بمساک قوّته،ما دلّنا باضطرار قیام الحجّة له علی معرفته) .

به تعبیر دیگر:از سویی،خداوند آثار قدرتش را در پهنه جهان هستی که از همه موجودات آشکار و نمایان است،به همگان نشان داده؛و از سوی دیگر،نظم پیچیده و حساب شده ای که بر آنها حاکم است،نشان می دهد که نگهداری آنها نیاز به علم و قدرت بی پایان و ربوبیّت و تدبیر فوق العاده دارد.بنابر این،هم در ایجاد،و هم در بقا،بیانگر آن مبدأ بزرگ علم و قدرت است و لحظه به لحظه و ذرّه به ذرّه وجود آنها، حکایت از آن ذات پاک می کند؛به گونه ای که هر انسانی را وادار به اعتراف می سازد و چراغ معرفتش را در درون دلها بر می افروزد.

در ادامه این سخن می افزاید:«بدین ترتیب،ابداعاتی را آثار صنع او و نشانه های حکمتش به وجود آورده که هر یک از مخلوقاتش حجّت و دلیلی بر وجود او هستند؛ هر چند به ظاهر مخلوقی خاموشند،ولی(با زبان بی زبانی،امّا با صراحت و وضوح)از تدبیر او سخن می گویند و همواره گواه بر آفریدگارند». (فظهرت البدائع الّتی أحدثتها آثار صنعته،و أعلام حکمته،

ص: 52

فصار کلّ ما خلق حجّة له،و دلیلا علیه؛إن کان خلقا صامتا،فحجّته بالتّدبیر ناطقة،و دلالته علی المبدع قائمة) . (1)

آری!،در سرتاسر عالم،زمزمه علم و قدرت اوست و از جبین تمام موجودات،نور توحید می درخشد.و غلغله حمد و تسبیح موجودات فضای عالم را پر کرده و آنگونه که قرآن می گوید: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» ؛ما آیات و نشانه های خود را در سراسر جهان و در وجود خود آنها(انسانها)به آنان نشان می دهیم،تا آشکار گردد که او حقّ است» (2)و به گفته شاعر فارسی زبان:

هر گیاهی که از زمین روید وحده لا شریک له گوید.

به گفته شاعر دیگری(ابو العتاهیه)که به زبان تازی سروده:

«فیا عجبا کیف یعصی الإله أم کیف یجحده الجاحد

و فی کلّ شیء له آیة تدلّ علی أنّه واحد»

«راستی شگفت است!چگونه معصیت پروردگار می شود؛یا چگونه منکران،او را انکار می کنند!حال آن که در هر چیزی نشانه اوست؛نشانه ای که دلالت بر یکتایی او می کند». (3)

آری،بر هر چه بنگریم نشانه عظمت او در آن دیده می شود و به هر موجودی گوش فرا دهیم با زبان حال،مدح و ثنای حق می گوید و برای پی بردن به ذات پاک او،بی نهایت دلیل و برهان داریم:به عدد برگهای درختان،قطره های باران،ذرّات اتم ها،سلول های بدن انسانها،به عدد ستاره های آسمانها،کهکشانها و به عدد تمام ذرّات این جهان.

ص: 53


1- 1) ضمیر«حجّته»و«دلالته»به خلق خدا بر می گردد،نه به خالق.
2- 1) سوره فصّلت،آیه 53.
3- 2) الکنی و الالقاب،جلد 1،صفحه 121.

جمله«ما دلّنا باضطرار قیام الحجّة»به این معنا نیست که ما به حکم اجبار، اعتراف به وجود مقدّس او می کنیم؛بلکه به این معناست که آنقدر دلایل وجود او آشکار و هویداست که جایی برای انکار باقی نمی ماند.مثل اینکه کسی را در محکمه ای حاضر کنند،فیلم ها و نوارها و شهود فراوان و قراین گوناگون بر کارهای او گواهی دهد،به گونه ای که هیچ جای انکار برای او باقی نماند؛در اینجا تعبیر می کنیم:«او مجبور به اقرار شد»!و این نه به معنای تحت فشار قرار دادن از طریق تهدید و شکنجه است؛بلکه به این معناست که مسئله آنقدر روشن است،که جایی برای انکار باقی نمانده است.

جمله«فحجّته بالتّدبیر ناطقة،و دلالته علی المبدع قائمة»اشاره به این معناست که:تدبیر جهان هستی،دلیلی بر علم و قدرت بی پایان اوست و تنوّع موجودات این جهان که پر از ابداعات شگفت انگیز است،گواه دیگری بر آن علم و قدرت بی پایان است.

ص: 54

بخش پنجم

اشاره

فأشهد أنّ من شبّهک بتباین أعضاء خلقک،و تلاحم حقاق مفاصلهم المحتجبة لتدبیر حکمتک،لم یعقد غیب ضمیره علی معرفتک،و لم یباشر قلبه الیقین بأنّه لا ندّلک،و کأنّه لم یسمع تبرّؤ التّابعین من المتبوعین إذ یقولون: «تَاللّهِ إِنْ کُنّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ» !کذب العادلون بک،إذ شبّهوک بأصنامهم،و نحلوک حلیة المخلوقین بأوهامهم، و جزّأوک تجزئة المجسّمات بخواطرهم،و قدّروک علی الخلقة المختلفة القوی،بقرائح عقولهم.

ترجمه

من گواهی می دهم آن کس که تو را به مخلوقاتت تشبیه کرده و برای تو همانند آنها اعضای مختلف و مفاصل به هم پیوسته-که به حکمتت در لابه لای عضلات پنهان گشته اند-قائل شود،هرگز در اعماق ضمیر خود تو را نشناخته و یقین به این حقیقت،که برای تو شبیه و نظیری نیست،در درون جانش قرار نگرفته است و گویا سخن تابعان را از رهبران گمراه خود(در قیامت)بیزاری می جویند نشنیده است! آن روز که می گویند:«به خدا سوگند ما در گمراهی آشکار بودیم که شما را با پروردگار جهانیان برابر می شمردیم».دروغ گفتند آنان که برای تو همتایی قائل شدند و تو را به بتهای خود تشبیه نمودند و لباس و زینت مخلوقین را با اوهام و خیالات خود بر تو پوشانیدند و تو را همچون اجسام،با پندارهای خود تجزیه

ص: 55

کردند(و اجزایی همچون دست و پا،برای تو قائل شدند)و با سلیقه های منحطّ خود،تو را به مخلوقی که قوای گوناگون دارد،مقایسه نمودند.

شرح و تفسیر: تو بی نظیر و بی همتایی!

در این فراز،بار دیگر امام علیه السّلام به بیان صفات پروردگار باز می گردد و نسبت به قرار گرفتن در پرتگاه تشبیه هشدار می دهد؛شاید به این دلیل که ممکن است گرفتن دلایل وجود خداوند از جهان خلقت و جستجوی آثار عظمت او در جای جای جهان آفرینش،انسان را وسوسه کند که برای او صفاتی همچون صفات مخلوقات قائل شود و تا سر حدّ قبول جسمیّت برای خداوند،سقوط کند.

لذا امام علیه السّلام روی به درگاه خدا آورده،چنین عرض می کند:«(خداوندا)گواهی می دهم آن کس که تو را به مخلوقاتت تشبیه کرده،و برای تو همانند آنها اعضای مختلف،و مفاصل به هم پیوسته-که به حکمتت در لابلای عضلات پنهان گشته است-قائل شود،هرگز در اعماق ضمیر خود تو را نشناخته،و یقین به این حقیقت که برای تو شبیه و نظیری نیست در درون جانش قرار نگرفته است؛و گویا سخن تابعان را که از رهبران گمراه خود(در قیامت)بیزاری می جویند،نشنیده است!آن روز که می گویند:به خدا سوگند!ما در گمراهی آشکار بودیم که شما را با پروردگار جهانیان برابر می شمردیم». (1)(فأشهد أنّ من شبّهک بتباین أعضاء خلقک،و تلاحم (2)حقاق (3)مفاصلهم المحتجبة لتدبیر حکمتک،لم یعقد غیب ضمیره

ص: 56


1- 1) اشاره به آیه 97 و 98 سوره شعراء است.
2- 2) «تلاحم»از مادّه«لحم»(گوشت)در اینجا به معنای پیوستگی است؛شبیه به عضلاتی که در بدن انسان به هم پیوسته است.
3- 3) «حقاق»جمع«حقّه»به معنای استخوانی است(گوی مانند)که در سر بازو،یا بالای ران قرار دارد.

علی معرفتک،و لم یباشر قلبه الیقین بأنّه لا ندّلک،و کأنّه لم یسمع تبرّؤ التّابعین من المتبوعین إذ یقولون: «تَاللّهِ إِنْ کُنّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ» ).

این جمله ها اشاره روشنی به گمراهی گروه«مجسّمه»یا«مشبّهه»و شرک و کفر آنهاست،که برای خدا جسم و اعضای پیکر و دست و پا و چشم و گوش قایل بودند و به خاطر گرفتار شدن در وادی تشبیه،ذات پاک پروردگار را تا سر حدّ یک مخلوق ضعیف و ناتوان و فانی و ناپایدار تنزّل داده بودند،که قرآن از آن-در همان آیه بالا که در لابه لای کلام امام آمده است-به«ضلال مبین»(گمراهی آشکار)تعبیر کرده است.

جمله «من شبّهک بتباین أعضاء خلقک» اشاره به این است که آن کس که دارای جسم است،جسم او ترکیبی از اعضای مختلف است،که هر کدام ابزار کاری محسوب می شود.و تعبیر به:«تلاحم حقاق مفاصلهم»اشاره به پیوندهایی است که در میان اعضا وجود دارد.بنابر این،اعضای یک پیکر،هم از یکدیگر جدا هستند و هم به هم پیوسته اند.و این یکی از حکمت های خداوند در آفرینش مخلوقات است؛ که اگر اعضای مختلف نداشته باشند،کارایی آنها محدود می شود و اگر از هم گسسته باشند،همکاری آنها غیر ممکن می شود.در ضمن خداوند منّان به حکمت خود، ارتباط اعضا را در زیر طبقات گوشت پنهان ساخته،تا در برابر حوادث مختلف آسیب پذیر نباشند.و این،جز در عالم مخلوقات،تصوّر نمی شود و خداوند منزّه از اجزا و اعضا و نیاز به جسم است.

امام علیه السّلام می فرماید:این گونه افراد نادان،در واقع گرفتار سه انحرافند:نخست اینکه،خدا را به درستی نشناختند و دیگر اینکه:به توحید او قائل نیستند و سوم اینکه به آیات صریح قرآن گوش فرا نداده و از

ص: 57

تعلیمات این کتاب آسمانی بیگانه اند و به همین دلیل در«ضلال مبین»گرفتارند. ولی در قیامت که حجابها کنار می رود و حقایق،آفتابی می شود؛به زودی به اشتباه خود،پی می برند و رهبران گمراه و پیروانشان از یکدیگر بیزاری می جویند و اظهار ندامت و پشیمانی و شرمساری می کنند؛امّا چه سود که وقت آن گذشته است.

این همان چیزی است که در فراز بالا به روشنی به آن اشاره شده است.

قابل توجّه اینکه،امام علیه السّلام در فرازهای گذشته روی سخن را به مردم کرده بود، ولی در اینجا روی سخن به درگاه پروردگار نموده؛و این به خاطر آن است که اهمیّت مطلب را گوشزد کند!زیرا مخاطب هر قدر بزرگتر باشد،سخن را سنجیده تر باید گفت.آن هم سخنی که از سوز دل برخاسته است.

سپس در ادامه این سخن به گروه دیگری از منحرفین-یعنی مشرکان و بت پرستان،که آنها نیز گروهی از«مشبّهه»محسوب می شوند-اشاره کرده، می فرماید:«دروغ گفتند!آنان که برای تو همتایی قائل شدند و تو را به بت های خود تشبیه نمودند،و لباس و زینت مخلوقین را با اوهام و خیالات خود بر تو پوشانیدند، و تو را همچون اجسام با پندارهای خود تجزیه کردند،(و اجزایی همچون دست و پا و چشم و گوش برای تو قائل شدند؛)و با سلیقه های منحط خود،تو را به مخلوقی که قوای گوناگون دارد،مقایسه کردند».( کذب العادلون (1)،بک،إذ شبّهوک بأصنامهم،و نحلوک (2)

ص: 58


1- 1) «عادل»از مادّه«عدل»(بر وزن قشر)به معنای معادل و شبیه و نظیر است؛بنابر این«عادل»،مطابق این مفهوم به معنای کسی است که برای خداوند شبیه و شریک و مانندی قائل می شود.
2- 2) «نحلوا»از مادّه«نحله»در اصل به معنای بخشش و عطیّه است و به گفته«راغب»در کتاب«مفردات»،این واژه از ریشه«نحل»به معنای زنبور عسل گرفته شده؛چرا که بخشش و عطیّه شباهتی به کار زنبوران عسل در دادن عسل دارد.و در عبارت بالا منظور این است که بت پرستان با اوهام خود زیور مخلوقین را بر ذات پاک خالق پوشانده اند و او را از مقام خالقیّت به مقام مخلوق بودن تنزّل داده اند.

حلیة المخلوقین بأوهامهم،و جزّأوک تجزئة المجسّمات،بخواطرهم،و قدّروک علی الخلقة المختلفة القوی بقرائح (1)عقولهم) .

امام علیه السّلام با این تعبیرات محکم و قاطع-که در چهار صورت بیان شده-انواع و اقسام شرک و تشبیه خداوند متعال به مخلوقات را نفی می کند و همگان را از گرفتار شدن در وادی شرک،بر حذر می دارد!و مرز توحید موحّدان را با شرک مشرکان مشخّص می سازد:

در جمله اوّل،تشبیه به بت ها را نفی می کند.

در جمله دوّم،زینت و آرایشی همچون زینت مخلوقات را برای خدا باطل می شمرد(مثل تعبیری که بعضی از افراد بسیار نادان و ساده لوح درباره خدا داشتند،که او را به صورت نوجوانی زیبا روی،با موهای مجعّد می پنداشتند).

و در جمله سوم،وجود اجزا و اعضایی همچون دست و پا را برای او منتفی می داند.

و در جمله چهارم،اعتقاد به نیروهای مختلف،مانند بینایی و شنوایی و بویایی (همچون مخلوقات)را بی اساس معرّفی می کند و به این ترتیب،از زوایای مختلف، پندارهای شرک آلود را در هم می کوبد.

نکته: مجسّمه کیانند؟

ص: 59


1- 3) «قرائح»جمع«قریحه»در اصل به معنای نخستین آبی است که از چاه کشیده می شود؛سپس به آثار فکری و ذوقی انسان اطلاق شده است.

«مجسّمه»(به کسر سین)به کسانی گفته می شود که برای خدا جسم قائل هستند و حتّی تصریح می کنند دست و پا و گوش و چشم دارد و گاه به آنها«مشبّهه»(به کسر باء)نیز گفته می شود؛به جهت اینکه خدا را به مخلوقات مادّی تشبیه می کنند.

این اعتقاد از دیر ایّام در میان افراد بشر بوده و انسانهایی که بر اثر کوتاهی فکر نمی توانستند چیزی را ماورای طبیعت مادی تصوّر کنند و تمام انسشان با مادّیات و اجسام بوده است خدا را همچون اجسام مادّی و یا همچون خودشان می پنداشتند.

اعتقاد به معبودهایی همچون:ماه و خورشید و ستارگان و اجسام دیگری مانند آنها نیز،از همین جا سر چشمه می گرفت.

تاریخ یهود نشان می دهد که آنها سخت به مسأله جسمیّت خدا معتقد بودند؛تا آنجا که پیامبرشان حضرت موسی علیه السّلام را سخت در فشار قرار دادند،که خدا را به آنها نشان دهد!و داستان کوه«طور»و صاعقه و از میان رفتن جمعی از«بنی اسرائیل»در این زمینه معروف است.

قبل از این ماجرا یعنی بعد از آن که بنی اسرائیل از نیل نجات یافتند نزد موسی آمدند و تقاضای ساختن بت برای پرستش کردند!و حتّی بعد از داستان صاعقه نیز بیدار نشدند و هنگامی که«سامری»گوساله را به عنوان«معبود»برای آنها ساخت،به سرعت جذب بسوی آن شدند و اکثریّت«بنی اسرائیل»به پرستش آن تن در دادند که موسی بعد از بازگشت از کوه«طور»سخت بر آشفت و آنها را کیفر سختی داد.

در تاریخ مسیحیّت نیز،اعتقاد به تثلیث(خدایان سه گانه:اب و ابن و روح القدس)نشانه روشنی از اعتقاد به جسمیّت پروردگار است زیرا با صراحت حضرت مسیح را فرزند خدا و یکی از خدایان سه گانه می دانند،در حالی که مسیح انسانی بود مانند سایر انسانها.

ص: 60

هنگامی که قرآن مجید بر قلب پاک پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نازل شد،خط بطلان بر عقائد باطل از جمله اعتقاد به تجسّم و تشبیه کشید و آیاتی همچون: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» ؛هیچ چیز مانند خدا نیست» (1)و «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» ؛چشم ها او را نمی بیند» (2)و آیه «لَنْ تَرانِی» (3)خطاب به موسی«هرگز مرا نخواهی دید»و آیاتی همچون: «وَ هُوَ مَعَکُمْ» «أَیْنَ ما کُنْتُمْ» ؛او با شماست هر جا باشید» (4)و آیه «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» ؛ما به انسانها از رگ گردن(یا رگ قلب)او نزدیکتریم» (5)و آیه «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» ؛به هر سو بنگرید خدا در آنجاست» (6)شواهد گویایی بر نفی جسمیّت از خدا است.

ولی متأسّفانه افکار التقاطی از سوی ملّت های بت پرست و یهود و نصاری و مجوس که وارد اسلام شد،به داخل عقاید گروهی از مسلمین ساده لوح و ناآگاه نفوذ کرد و جمعیّتی به نام«مجسّمه»یا«مشبّهه»پیدا شدند.

شاید تعبیرات کنایی که در بعضی از آیات قرآن آمده مانند: «یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» ؛ دست خدا بالای دست های آنهاست» (7)و «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی» ؛خداوند بر عرش،سلطه دارد» (8)بهانه ای به افراد منحرف و کوته فکر داد که به سوی این مذهب شرک آلود گام بردارند؛در حالی که مسلّم است«ید»در این گونه موارد به معنای قدرت و«إستوی»به معنای سلطه و سیطره

ص: 61


1- 1) سوره شوری،آیه 11.
2- 2) سوره انعام،آیه 103.
3- 3) سوره اعراف،آیه 143.
4- 1) سوره حدید،آیه 4.
5- 2) سوره ق،آیه 16.
6- 3) سوره بقره،آیه 115.
7- 4) سوره فتح،آیه 10.
8- 5) سوره طه،آیه 5.

است،نه به معنای جلوس و استقرار بر چیزی؛و این تعبیرات کنایی قبل از قرآن و بعد از نزول آن نیز همیشه در ادبیّات اقوام مختلف وجود داشت،مثلا می گوئیم:«از دست فلان کس کاری ساخته نیست!» یعنی قدرت بر این کار ندارد و یا واژه«إستوی»را در مورد سلطه یک پادشاه بر یک کشور به کار می برند.

دلایل عقلی و منطقی نیز به روشنی هر گونه جسمیّت را از خداوند نفی می کند؛ چرا که هر جسمی محدود است و زمان و مکان و اجزائی دارد؛بنابر این،از جهات مختلف نیازمند است و می دانیم نیاز و محدودیّت در ذات پاک خدا راه ندارد.

از آن مهم تر اینکه همه اجسام در معرض تغییرات و حتّی زوال هستند و معلوم است که گرد و غبار تغییر و زوال بر دامان کبریایی اش نمی نشیند.

با این مدارک روشن،باز متأسّفانه-همان گونه که در بالا اشاره شد-عقیده منحطّ به جسمیت،دامان جمعی از مسلمانان نادان و بی خبر را گرفت و آنقدر در این مسیر ظلمانی پیش رفتند که مطابق نقل«محقّق دوانی»گروهی از آنها عقیده دارند که خداوند ترکیبی از گوشت و خون است و بعضی از آنها معتقدند که نوری نقره گون و شفّاف از او می درخشد و قامت او هفت وجب با وجب های خود اوست و بعضی از آنها معتقدند که او به صورت انسان نوجوان زیبا و دارای مویی مجعّد است.

«علاّمه حلّی»در کتاب«منهاج الکرامه»داستانی از بعضی از«مجسّمه»نقل می کند که شنیدنی است؛می گوید:«یکی از بزرگان آنها،روزی از کنار مرد نفت فروشی می گذشت که نوجوان زیبارویی با موهای مجعّد و پیچ خورده از آنجا عبور کرد،آن عالم سخت به قیافه نوجوان خیره شد و پیوسته به او نگاه می کرد!مرد نفت فروش که آدم بی بند و باری بود.تصوّر کرد آن مرد نظر سویی نسبت به نوجوان دارد،شب هنگام نزد او آمد

ص: 62

و گفت:من امروز دیدم که تو سخت به او نگاه می کنی اگر بخواهی می توانم او را در اختیار تو قرار دهم!آن مرد برآشفت و با تندی به او گفت:من کرارا به این نوجوان نگاه کردم چون مذهب من بر این است که خداوند گاه از آسمان به همین صورت به زمین نازل می شود.گفتم:نکند او خدای من باشد!مرد نفت فروش نخست ناراحت شد و گفت:من با این شغلی که دارم بسیار بر تو-با آن زهدی که داری و این عقیده کثیف-ترجیح دارم! (1)

ص: 63


1- 1) شرح نهج البلاغه علاّمه تستری،جلد 1،صفحه 233.

بخش ششم

اشاره

و أشهد أنّ من ساواک بشیء من خلقک فقد عدل بک،و العادل بک کافر بما تنزّلت به محکمات آیاتک،و نطقت عنه شواهد حجج بیّناتک،و إنّک أنت اللّه الّذی لم تتناه فی العقول،فتکون فی مهبّ فکرها مکیّفا،و لا فی رویّات خواطرها فتکون محدودا مصرّفا.

ترجمه

و گواهی می دهم آنانکه تو را با چیزی از مخلوقات مساوی شمردند همتایی برای تو قائل شده اند،و آن کس که برای تو همتایی قائل شود،نسبت به آنچه آیات محکمات تو آورده و شواهد«دلایل آشکار»تو از آن سخن می گوید:کافر شده است! تو همان خدایی هستی که عقل ها به تو احاطه نمی یابد،تا در مسیر وزش افکار در کیفیّت خاصی قرار گیری!و در خاطره ها و اندیشه ها جای نمی گیری،تا محدود و قابل تغییر باشی!

شرح و تفسیر

فراتر از احاطه عقلها

امام علیه السّلام در این فراز بار دیگر به مسأله انحراف مشرکان و اهل تشبیه باز می گردد و شهادتی دیگر در پیشگاه خداوند نسبت به انحراف آنها می دهد،تا مخاطبین بشنوند و در دام تشبیه گرفتار نشوند.

می فرماید:«و گواهی می دهم آنان که تو را با چیزی از مخلوقاتت مساوی شمردند،همتایی برای تو قائل شده اند و آن کس که برای تو

ص: 64

همتایی قائل شود نسبت به آنچه«آیات محکمات»تو آورده و شواهد«دلائل آشکار»تو از آن سخن می گوید،کافر شده است!». (و أشهد أنّ من ساواک بشیء من خلقک فقد عدل بک،و العادل بک کافر بما تنزّلت به محکمات آیاتک،و نطقت عنه شواهد حجج بیّناتک) .

به نظر می رسد این شهادتی که امام علیه السّلام در این فراز،درباره انحراف مشرکان داده،با شهادتی که در فراز قبل بود،متفاوت و ناظر به دو گروه باشد؛شهادت جمله های پیشین مربوط به بت پرستانی است که خدا را تشبیه به بت ها می کردند و بت ها را در مقام ربوبیّت قرار می دادند یعنی حاجات خود را از آنها می طلبیدند و به همین دلیل،آنها را پرستش می کردند؛ولی آنچه در این فراز آمده،ناظر به کسانی است که برای خدا همتایی در جمیع جهات قرار می دادند؛همچون«وثنیّین»(دو گانه پرستان)،که معتقد به خدای خیر و خدای شرّ بودند و مسیحیان که قائل به«تثلیث» (خدایان سه گانه)بودند و آنها را«اب»و«ابن»و«روح القدس»می نامیدند.امام علیه السّلام آنها را کافر به محکمات آیات و حجّتهای بیّنات دانسته است.

ممکن است تعبیر به«آیات محکمات»و«حجج بیّنات»هر دو اشاره به آیاتی بوده باشد که به صراحت،هر گونه همتایی را برای خداوند نفی می کند،مانند «قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً» ،بگو آیا شما به آن کس که زمین را در دو روز(دو دوران)آفرید،کافر می شوید و برای او همتایانی قرار می دهید!». (1)و آیه «فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» ؛برای خداوند همتایانی قرار ندهید در حالی که می دانید(این سخن اشتباه محض است)». (2)

ص: 65


1- 1) سوره فصّلت،آیه 9.
2- 2) سوره بقره،آیه 22.

این احتمال نیز وجود دارد که«آیات محکمات»اشاره به آیات توحیدی صریح قرآن مجید باشد و«حجج بیّنات»اشاره باشد به دلائل عقلی که هر گونه شبیه و مانند و همتایی را برای خدا نفی می کند.

جمله های بعد گواه بر همین احتمال است؛آنجا که می گوید:«تو همان خدایی هستی که عقل ها به تو احاطه نمی یابد،تا در مسیر وزش افکار،در کیفیت خاصّی قرار گیری!و در خاطره ها و اندیشه ها،جای نمی گیری،تا محدود و قابل تغییر باشی!» (و أنّک أنت اللّه الّذی لم تتناه فی العقول،فتکون فی مهبّ (1)فکرها مکیّفا،و لا فی رویّات خواطرها فتکون محدودا مصرّفا) .

امام علیه السّلام در جمله اوّل،اشاره به عدم درک عقل ها نسبت به کنه ذات و صفات خدا می کند که در آغاز این خطبه نیز،با عبارات دیگری به آن اشاره شده بود و می فرماید:اگر عقل قادر به درک تو بود،باید کیفیّت خاصّی در ذات پاک تو باشد؛ ولی از آنجا که بالاتر از کیفیّت می باشی و هستی محض و خالصی؛عقل قادر به درک کنه ذات و صفاتت نیست.

در جمله دوم،به عدم احاطه اندیشه ها به ذات پاک او اشاره می کند،چرا که اگر اندیشه به او احاطه یابد،حتما باید محدود باشد که هر چیز که محدود باشد،در معرض تغییرات زمانی و مکانی و جهات دیگر قرار می گیرد.

ص: 66


1- 1) «مهبّ»اسم مکان از مادّه«هبوب»به معنای محل وزش باد است و در عبارت بالا فکر،به نسیمی تشبیه شده که از گذرگاهی می گذرد؛ولی کنه ذات و صفات خدا از این گذرگاه بیرون است.

بخش هفتم

اشاره

و منها:قدّر ما خلق فأحکم تقدیره،و دبّره فألطف تدبیره،و وجّهه لوجهته فلم یتعدّ حدود منزلته،و لم یقصر دون الإنتهاء إلی غایته،و لم یستصعب إذ أمر بالمضیّ علی إرادته،فکیف و إنّما صدرت الأمور عن مشیئته؟

ترجمه

آنچه را آفریده به درستی اندازه گیری نموده،و به خوبی تدبیر کرده،و در مسیر خودش قرار داده است.لذا هیچ موجودی از حدّ خود تجاوز نکرده،و پیش از رسیدن به هدف،باز نمی ایستد،و به هنگامی که به آن فرمان داده شد،که مطابق اراده پروردگار حرکت کن سرپیچی ننمود؛چگونه ممکن است سرپیچی کند،حال آنکه همه چیز از اراده او سرچشمه گرفته است؟!

شرح و تفسیر: همه چیز از اراده او سرچشمه می گیرد!

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام بار دیگر به جهان آفرینش و تدبیر الهی در خلقت و نظم و ادامه آن باز می گردد و از این نظم و تدبیر به عنوان آینه ای برای نشان دادن جلال و جمال پروردگار بهره می گیرد.می فرماید:«آنچه آفریده به درستی اندازه گیری نموده است و به خوبی تدبیر کرده و در مسیر

ص: 67

خودش قرار داده است». (قدّر ما خلق فأحکم تقدیره،و دبّره فألطف تدبیره،و وجّهه لوجهته) .

به این ترتیب،مراحل سه گانه«تقدیر»و«تدبیر»و«توجیه»را بیان فرموده است.

«تقدیر»مقام اندازه گیری خلقت موجودات است و«تدبیر»به راه انداختن آنها در مسیر تعیین شده است و«توجیه»فراهم ساختن اسباب حرکت در این مسیر برای رسیدن به مقصد نهایی است و تمام این مراحل طبق حساب دقیق و برنامه منظّمی است،به گونه ای که در همه جهان هستی هیچ موجودی نه در آغاز آفرینش و نه در مسیر حرکت خود به سوی هدف،بی برنامه نیست.

به همین جهت بلافاصله می افزاید:«هیچ موجودی از حدّ و منزلت خود تجاوز نکرده و قبل از رسیدن به هدف کوتاهی ننموده است،و به هنگامی که به آن فرمان داده شد که مطابق اراده پروردگار حرکت کند،سرپیچی نمود؛چگونه ممکن است سرپیچی کند،حال آن که همه چیز از اراده او سرچشمه گرفته است؟!». (فلم یتعدّ حدود منزلته،و لم یقصر دون الإنتهاء إلی غایته،و لم یستصعب إذ أمر بالمضیّ علی إرادته،فکیف و إنّما صدرت الأمور عن مشیئته؟) در حقیقت این سخن،اشاره به آن است که تصوّر نشود حرکات موجودات زمینی و آسمانی و پیمودن مراحل وجود در جهان گیاهان و حیوانات و انسان و کواکب آسمان بی حساب است.همه در حرکات خود سر بر فرمان او دارند و برنامه ای را که از پیش برای آنها تعیین کرده،اجرا می کنند و هیچ تخلّفی از برنامه های تعیین شده ندارند و به این ترتیب،جهان هستی مجموعه ای است از نظم دقیق و حرکات و جریان های برنامه ریزی شده.

ص: 68

در آیات قرآن مجید نیز،به این مراتب و مراحل سه گانه اشاره شده است.در سوره یس آیات 38 تا 40 می فرماید: «وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّی عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ» «تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ» ؛و خورشید که پیوسته به سوی قرارگاهش در حرکت است،(آیتی دیگر از آیات خدا است)این تقدیر و اندازه گیری خداوند قادر دانا است.و برای ماه منزلگاه هایی قرار دادیم(هنگامی که این منازل را طی کرد)سرانجام به صورت شاخه کهنه قوسی شکل و زرد رنگ خرما در می آید.نه خورشید را سزاست که به ماه رسد و نه شب بر روز پیشی می گیرد و هر کدام در مسیر خود شناورند».

آیات فراوان دیگری نیز در قرآن است که به این حقیقت اشاره می کند.

در اینجا به دو نکته باید توجّه داشت:نخست این که،آنچه در جمله های بالا درباره امر و فرمان و پیروی موجودات از فرمان الهی آمده،همه اشاره به اوامر تکوینیّه الهی،یا به تعبیری دیگر:اشاره به قوانینی است که خداوند برای جهان هستی تعیین کرده و همه موجودات را در چنبر این قوانین قرار داده است به گونه ای که تخلّف از این قوانین برای آنها غیر ممکن است.

دیگر این که،این سخن هرگز به معنای مجبور بودن انسان در افعال خویش نیست!چرا که خداوند صفت اختیار و آزادی اراده را به عنوان یک قانون از قوانین عالم هستی برای انسان قرار داده است و هرگز انسان نمی تواند این صفت را از خود سلب کند و به تعبیر دیگر:آزادی او هم به فرمان خدا است.

ص: 69

بخش هشتم

اشاره

المنشیء أصناف الأشیاء بلا رویّة فکر آل إلیها،و لا قریحة غریزة أضمر علیها،و لا تجربه أفادها من حوادث الدّهور،و لا شریک أعانه علی ابتداع عجائب الأمور،فتمّ خلقه بأمره،و أذعن لطاعته،و أجاب إلی دعوته، لم یعترض دونه ریث المبطیء،و لا أناة المتلکّیء،فأقام من الأشیاء أودها،و نهج حدودها،و لاءم بقدرته بین متضادّها،و وصل أسباب قرائنها،و فرّقها أجناسا مختلفات فی الحدود و الأقدار،و الغرائز و الهیئات،بدایا خلائق أحکم صنعها،و فطرها علی ما أراد و ابتدعها!

ترجمه

او کسی است که موجودات مختلف را بدون نیاز به تفکّر و اندیشه ای که به دست آورده باشد و بدون غریزه ای که در درون نهان کند و بی نیاز از تجربه حوادث زمان های گذشته،و بدون کمک شریک و همتایی که او را در آفرینش موجودات شگفت انگیز یاری دهد،آفرید.و این سان آفرینش موجودات به فرمان او کامل شد، همه سر بر فرمانش نهادند و دعوتش را اجابت کردند،بی آن که در برابرش سستی کنند یا در اطاعت امرش درنگ نمایند؛بدین گونه،موجودات را بی هیچ کژی بر پا داشت و راهی را که باید بپیمایند معیّن فرمود.با قدرت خویش در میان اشیای متضاد الفت ایجاد کرد و آنها را که با یکدیگر همگون بودند،پیوند داد،و موجودات جهان را به انواع مختلف از نظر حدود و اندازه ها،و غرایز و اشکال و هیأت های گوناگون تقسیم نمود.اینها مخلوقات شگفت انگیزی

ص: 70

است که آفرینش آنها را استوار نمود،و با حکمت قرین ساخت و آن سان که می خواست ایجاد و ابداع فرمود.

شرح و تفسیر: راز و رمز آفرینش

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،به چگونگی آفرینش موجودات می پردازد و می فرماید:«خداوند کسی است که موجودات مختلف را بدون نیاز به تفکّر و اندیشه ای که به دست آورده باشد،و بدون غریزه ای که در درون،نهان داشته باشد، و بی نیاز از تجربه حوادث زمانهای گذشته،و بدون کمک شریک و همتایی که او را در آفرینش موجودات شگفت انگیز یاری کرده باشد،آفرید».

(المنشیء أصناف الأشیاء بلا رویّة فکر آل إلیها،و لا قریحة غریزة أضمر علیها،و لا تجربة أفادها من (1)حوادث الدّهور،و لا شریک أعانه علی ابتداع عجائب الأمور) .

در واقع،مبدأ علم و دانش و آگاهی به حقایق برای ما انسان ها یکی از چهار چیز است:یا تفکّر و اندیشه است،یا الهام های درونی است که غریزه نامیده می شود.یا تجربه ای است که از تکرار کاری برای انسان حاصل می شود و یا کمکی است از همفکر و همتایی از برون که با آگاهی های خود انسان را یاری می دهد و بر انجام کار بدیعی کمک می کند.

ص: 71


1- 1) «قریحه»همان طور که قبلا گفته شد،در اصل به معنای اوّلین آبی است که از چاه کشیده می شود؛ سپس به آنچه انسان از اعماق فکر و ذوق خویش را در می یابد،اطلاق شده و انضمام آن به غریزه-که به معنای طبیعت است-که چیزی را انسان به کمک ذوق و طبیعت خود دریابد.در مورد غیر انسان نیز این معنا ثابت است؛مثلا غالب پرندگان ساختن لانه ها و تربیت فرزندان و مهاجرت های طولانی دسته جمعی و امثال آن را با الهام از قریحه و غریزه انجام می دهند.

از آنجا که خداوند عالم،بر همه چیز آگاه و همه حقایق نزد او حاضر است و چیزی از دایره علم بی پایان او خارج نیست،در آفرینش خود هیچ گاه نیازی به این امور چهارگانه ندارد.فکر و اندیشه برای کسی سودمند است که معلوماتی دارد و مجهولاتی؛و می خواهد از معلومات به مجهولات پی برد و الهام غریزی،از آن کسانی است که حقیقتی از نظر آنها پنهان است و به یاری این الهام آشکار می شود.

تجربه و تکرار عمل برای پی بردن به نتیجه کارها،مربوط به کسی است که از نتایج بی خبر است و کمک گرفتن از افکار دیگران مخصوص کسانی است که نارسایی و ناتوانی دارند؛ولی آن ذات پاکی که از همه این امور مبرّا است،چه نیازی به اینها دارد؟ این تعبیرات در ضمن می تواند،ما بندگان ناآگاه را برای پیدا کردن منابع شناخت و معرفت کمک کند و بدانیم از این منابع چهارگانه،می توانیم برای حلّ مشکلات کمک بگیریم،که سخت در زندگی به همه آنها نیازمندیم.

سپس امام علیه السّلام به نکته دیگری در همین مورد اشاره کرده،حاکمیّت قوانین آفرینش را بر همه موجودات قطعی می شمرد و همه را سر بر فرمانش معرّفی می کند؛می فرماید:«به این ترتیب،آفرینش موجودات به فرمان او کامل شد،همه سر بر فرمانش نهادند،و دعوتش را(طبق قوانین تکوین)اجابت کردند،بی آن که در برابرش سستی کنند یا در اطاعت امرش درنگ نمایند». (فتمّ خلقه بأمره و أذعن لطاعته،و أجاب إلی دعوته،لم یعترض دونه ریث (1)المبطیء،و لا أناة (2)المتلکّیء (3)) .

ص: 72


1- 1) «ریث»به معنای کندی کردن و سستی و کوتاهی نمودن در انجام کاری است.
2- 2) .«أناة»به معنای وقار آمیخته با تفکّر به هنگام انجام کاری است.
3- 3) «متلکّیء»از مادّه«لکأ»(بر وزن هدف)به معنای توقّف کردن در مکانی است؛سپس«متلکّیء»بر کسانی که در کار یا مسأله ای توقّف می کنند و روی آن می اندیشند،اطلاق شده است.

این موضوع،هم اشاره ای است به قدرت پروردگار و هم نظام متین و دقیق آفرینش،که همه موجودات از قوانین معیّنی پیروی می کنند و سر بر فرمان آن هستند.نه بر این قوانین پیشی می گیرند و نه از آن عقب می افتند.قرآن مجید در این باره می گوید: «ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ» ؛سپس به آفرینش آسمان پرداخت در حالی که به صورت دود بود به آن و به زمین دستور داد:به وجود آیید(و شکل گیرید)خواه از روی اطاعت و خواه اکراه،آنها گفتند ما از روی اطاعت می آییم(و شکل می گیریم)» (1).

اضافه بر این،پیامی برای همه انسانها دارد،که هماهنگ با جهان آفرینش،پیرو قوانین الهی باشند؛نه بر آن پیشی بگیرند و نه از آن عقب بمانند،تا به سر منزل مقصود برسند و سعادت را در آغوش گیرند.

در آخرین بخش از این فراز،به پنج نکته درباره نظام آفرینش و اسرار جهان خلقت،اشاره می کند که شایان دقّت و تأمّل است.

نخست می فرماید:«بدین گونه،موجودات را بی هیچ کژی بر پا داشت».( فأقام من الأشیاء أودها) (2).

سپس می افزاید:«و راهی را که باید بپیمایند،معیّن فرمود». (و نهج حدودها) .

آنگاه می گوید:«با قدرتش در میان اشیای متضادّ،الفت ایجاد کرد». (و لاءم بقدرته بین متضادّها) .

ص: 73


1- 1) سوره فصّلت،آیه 11.
2- 2) «اود»به معنای کجی و کج شدن است.

سپس می فرماید:«و آنها را که با یکدیگر همگون بودند،پیوند داد». (و وصل أسباب قرائنها) .

و سرانجام می فرماید:«و موجودات جهان را به انواع مختلف،از نظر حدود، اندازه ها،غرائز،و اشکال و هیئت های گوناگون تقسیم نمود». (و فرّقها أجناسا مختلفات فی الحدود و الأقدار،و الغرائز و الهیئات) .

بدین ترتیب،نظام آفرینش از هر نظر کامل شد و با تنوّع و کثرتی که در انواع و اجناس آن است همه با هم،تحت یک برنامه و قانون واحد،انجام وظیفه می کنند.

حتّی اشیای متضاد،با یکدیگر همکاری دارند و از جمع میان ضدّین نتایج عالی برمی خیزند!اشباه و نظایر به هم می پیوندند و مجموعه کاملی را به وجود می آورند و تنوّع عجیبی که در میان موجودات از نظر حدود و اندازه ها و غرایز و هیئت ها وجود دارد،مجموعه بدیع و شگفت انگیزی ایجاد کرده،که عالی ترین دلیل بر قدرت خالق و علم بی پایان اوست.

جمعی از«مفسّران نهج البلاغه»«قرائن»را در عبارت فوق به معنای نفوس آدمی گرفته اند،که خداوند آنها را با بدن ها که در ظاهر با هم متضادّند-یکی از عالم مادّه و دیگری از عالم مجرّدات است-پیوند داده است.

گرچه یکی از معانی«قرینه»(که جمع آن قرائن است)،در لغت،«نفس انسانی» شمرده شده؛ولی دلیلی ندارد که جمله فوق را محدود به نفوس انسانی کنیم؛بلکه هدف،بیان جمع میان اضداد و وصل قرینه ها و همگون ها در سرتاسر جهان آفرینش است که وجود انسان یکی از مصادیق آن می باشد و اصولا اطلاق«قرینه»به نفس انسان،به خاطر مقرون بودن آن با بدن انسان است.

ص: 74

امام علیه السّلام در پایان این سخن،در یک نتیجه گیری روشن می فرماید:«اینها مخلوقات شگفت انگیزی است که خداوند آفرینش آنها را استوار و توأم با حکمت ساخت و آن سان که می خواست ایجاد و ابداع فرمود». (بدایا خلائق أحکم صنعها،و فطرها علی ما أراد و ابتدعها) ! (1).

نکته: روشن ترین راه خداشناسی

تاکید امام بر این نکته که به کنه ذات خدا نیندیشید!بلکه در جهان آفرینش و خلقت او تفکّر کنید،یک اصل اساسی در بحث های مربوط به معرفة اللّه است.چرا که اوّلی انسان را به سوی شرک و تشبیه می برد و دومی به سوی ایمان و توحید؛ توحیدی آمیخته با عشق و محبت و اخلاص.

دلایل و براهین دیگر خداشناسی،مانند:برهان وجوب و امکان،غنا و فقر که بر محور دور و تسلسل و مانند آن دور می زند،دلایل خشکی هستند که معرفت می آورند،ولی عشق و محبّت و اخلاص در آن نیست؛ولی دقّت در نظام آفرینش موجودات،سرچشمه فیّاض عشق و محبّت است.

هنگامی که به عظمت آسمان ها،و ستاره ها،که تنها در کهکشان ما میلیاردها از آن وجود دارد-در حالی که به گفته دانشمندان بیش از یک میلیارد کهکشان در این جهان موجودات است-می اندیشیم.

ص: 75


1- 1) جمله بالا از نظر ترکیب نحوی چنین است:«بدایا»خبر است برای مبتدای محذوفی که«هذه»باشد و اضافه«بدایا»به«خلائق»از قبیل اضافه صفت به موصوف است که در اصل به معنای«خلائق بدایا»است، «بدایا»جمع«بدیئه»به معنای موجود بدیع و شگفت انگیز است.

و هنگامی که در جهان فوق العاده کوچک سلول های بدن انسان،که ساختمان هر کدام به اندازه یک شهر صنعتی اسرار آمیز است،دقّت می کنیم؛ و هنگامی که در تنوّع عجیب گیاهان و حیوانات،فکر می کنیم و در گفته دانشمندان که می گویند:هنوز میلیون ها نوع گیاه و حیوان در اعماق جنگل ها و دریاها وجود دارد که بشر آنها را ندیده و نشناخته است،باریک می شویم و می دانیم که این تنوع و تکثّر عجیب،همه و همه به دو موجود ساده به نام«آب»و«خاک»باز می گردد.

و هنگامی که ظرافت گل ها،لطافت گلبرگها،نظم بی نظیر گردش خون در مویرگ ها،جهان اسرارآمیز روح و فکر و مغز و اعصاب،فکر می کنیم و می دانیم اینها تنها گوشه ای از شگفتی های جهان آفرینش است،بی اختیار با قافله جهان هستی که همه تسبیح گویان به سوی ذات پاکش در حرکتند،همصدا می شویم و زمزمه « «سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا» » (1)و نغمه« «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» » (2)سر می دهیم؛ در حالی که قلب ما سرشار از عشق و محبّت به خداوند و ایمان،به قدرت و عظمت او می باشد.

تعبیراتی که امام علیه السّلام در خطبه بالا ذکر فرموده،اشارات بر معنایی به این حقایق است.

ص: 76


1- 1) سوره بقره،آیه 32.
2- 2) سوره آل عمران،آیه 191.

بخش نهم

اشاره

و نظم بلا تعلیق رهوات فرجها،و لاحم صدوع انفراجها،و وشّج بینها و بین أزواجها،و ذلّل للهابطین بأمره،و الصّاعدین بأعمال خلقه،حزونة معراجها،و ناداها بعد إذ هی دخان،فالتحمت(فالتجمت)عری أشراجها، و فتق بعد الارتتاق صوامت أبوابها،و أقام رصدا،من الشّهب الثّواقب علی نقابها،و أمسکها من أن تمور،فی خرق الهواء بأیده و أمرها أن تقف مستسلمة لأمره.

ترجمه

(خداوند)فاصله های وسیع و گشوده(کرات آسمانی)را بی آنکه بر چیزی تکیه داشته باشند،تنظیم نمود و شکاف های میان(هر کدام از آنها)را پیوند داد،آنها و نظائر آنها را به یکدیگر مربوط ساخت،و مشکل فرود آمدن فرشتگان را برای ابلاغ فرمان او،و بالا بردن اعمال مخلوقات را به آسمان،آسان نمود.به آسمانها در حالی که به صورت دود بودند،فرمان داد(فرمانی تکوینی برای پیمودن مراحل خلقت و تکامل).در این هنگام،میان بخش های مختلف آن ارتباط برقرار گشت(و به صورت توده عظیمی در آمدند).سپس آسمانها را از هم جدا ساخت و درهای بسته آنها را باز گشود،و نگهبانانی از شهاب های ثاقب بر هر راهی گماشت(تا مانع نفوذ شیاطین به آسمانها گردد)و آنها را با دست قدرتش بی آن که گرفتار حرکات ناموزون گردند (در فضا)نگاهداشت و به آنها فرمان داد که تسلیم امر او بوده باشند(و از قوانین آفرینش پیروی کنند).

ص: 77

شرح و تفسیر: آفرینش آسمانها

امام علیه السّلام در فراز گذشته از این خطبه،به کلیّاتی از تدبیر جهان آفرینش و قوانین حاکم بر آن و تنوّع و کثرت موجودات اشاره فرمود و در این بخش و بخش های آینده،به جزئیات آن اشاره می فرماید و بحثهای بسیار عمیق و پر معنایی را درباره آفرینش آسمانها،فرشتگان،زمین و جهان پایین،آدم چگونگی آفرینش او و انواع روزی هایی که در اختیار انسانها قرار داده،مطرح می سازد.

نخست به سراغ آفرینش آسمان ها می رود و می فرماید:«خداوند فاصله های وسیع و گشوده(کرات آسمانی)را بی آنکه بر چیزی تکیه داشته باشد نظام بخشید و شکاف های میان(هر کدام از کرات)را به هم پیوند داد». (و نظم بلا تعلیق رهوات (1)فرجها،و لاحم (2)صدوع (3)انفراجها) .

در واقع امام علیه السّلام در جمله اوّل به همان چیزی اشاره فرموده که در قرآن مجید دو بار به آن اشاره شده است.می فرماید: «اللّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ

ص: 78


1- 1) «رهوات»جمع«رهوة»به گفته بعضی از ارباب لغت(کتاب العین)به معنای بر آمدگی بالای کوههاست؛ولی بسیاری دیگر از ارباب لغت آن را مادّه«رهو»(بر وزن سهو)به معنای گشاده و باز بودن،یا آرام بودن تفسیر کرده اند و در خطبه بالا تفسیر«رهوات»به نقاط گشاده،مناسب تر است و بعضی هم آن را از لغات اضداد دانسته اند که به معنای مکان مرتفع و منخفض،هر دو می آید.
2- 2) «لاحم»از مادّه«لحم»به معنای پر کردن شکاف چیزی و به اصطلاح،لحیم کردن است و شاید ریشه اصلی آن همان«لحم»به معنای گوشت باشد که فاصله استخوان ها را پر می کند.
3- 3) «صدوع»جمع«صدع»(بر وزن حرف)به معنای شکاف،یا شکافتن است.

بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» ؛ خداوند همان کس است که آسمان را با ستونی نامرئی بر پا داشت». (1)

امروز هم همه دانشمندان فلکی تصریح می کنند که کرات آسمانها از هم جدا است و تعادل و نیروی جاذبه و دافعه هر کدام را در جایگاه خود قرار داده است.

و جمله دوم،اشاره به پیوند اجزاء هر کره نسبت به خود می باشد.بنابر این،در میان دو جمله بالا هیچ گونه تضادّی نیست.آنجا که می فرماید:فاصله ها را بی آنکه بر چیزی تکیه داشته باشند نظام بخشید و در جمله بعد می گوید:شکافها را به هم پیوند داده است.چرا که یکی ناظر به کلّ و دیگری ناظر به اجزاء است(وحدت ضمیرها مشکلی در اینجا ایجاد نمی کند،چرا که هر دو به آسمانها بر می گردد،یکی به مجموعه و دیگری به اجزاء).(دقّت کنید!).

در جمله سوم،به رابطه در میان کرات آسمانی که با هم قرین هستند اشاره می فرماید:و می گوید:«خداوند آنها و نظایر آنها را به یکدیگر مربوط ساخت.» (و وشّج (2)بینها و بین أزواجها) .

این تعبیر ممکن است اشاره به منظومه های عالم بالا بوده باشد که مجموعه هایی را تشکیل می دهند که از کرات شبیه به یکدیگر تشکیل شده اند و به این ترتیب،در این کلام کوتاه و پر معنا،هم اشاره به نظمی

ص: 79


1- 4) سوره رعد،آیه 2.شبیه همین معنا با اندک تفاوتی در آیه 10 سوره لقمان آمده است؛می فرماید خلق السّموات...
2- 1) «وشّج»از مادّه«وشج»(بر وزن نسج)در اصل به معنای در هم فرو رفتن و مشبّک شدن و در هم پیچیدن است.

شده است که بر هر یک از کرات حاکم است و هم اشاره به منظومه ها و مجموعه عالم بالا. (1)

در چهارمین جمله اشاره به طرق صعود و نزول فرشتگان به آسمانها کرده، می فرماید:«مشکل فرود آمدن فرشتگان را برای ابلاغ فرمان او،و بالا بردن اعمال مخلوقات را به آسمان آسان نمود». (و ذلّل للهابطین بأمره،و الصّاعدین بأعمال خلقه،حزونة (2)معراجها) . آیا فرشتگان،وجود مادّی هستند و صعود و نزولی نسبت به آسمانها دارند یا اینکه منظور از این صعود و نزول،صعود و نزول معنوی است؟«مفسّران نهج البلاغه» تفسیرهای متفاوتی در این زمینه دارند.آنچه موافق ظاهر جمله های بالا و بسیاری از روایات و حتّی آیات قرآن مجید است،این است که آنها وجودات نوریّه ای هستند که در عین لطافت،جنبه جسمانی نیز دارند؛هر چند به خاطر همان لطافت،برای ما قابل مشاهده نباشند و در این صورت صعود و نزول،و رفت و آمد برای آنها تصوّر می شود.

به خواست خداوند در فراز آینده همین خطبه که پیرامون ملائکه بحث می کند، سخنان بیشتری در این زمینه خواهیم داشت.

سؤال دیگری که در اینجا مطرح می شود این است که مگر خداوند مکانی در آسمانها دارد که فرشتگان پیام او را از آسمان بالا به زمین می آورند و اعمال بندگان را از زمین نزد او به سوی آسمانها می برند؟به

ص: 80


1- 2) بعضی«ازواج»را در اینجا به معنای ارواح«نفوس فلکیّه»تفسیر کرده اند و اشاره به عقیده جمعی از فلاسفه که برای هر فلکی روح مجرّد قائلند دانسته اند؛ولی انصاف این است که نه این نظریّه با دلیل روشنی ثابت شده،و نه جمله بالا دلالت بر چنین چیزی دارد.
2- 3) «حزونه»(که معنای مصدری و اسم مصدری دارد)به معنای خشونت است و در خطبه بالا اشاره به مشکلات و سختی ها می باشد.

یقین،چنین چیزی درباره خداوند که ما فوق عالم مادّه است و زمان و مکان و اجزایی برای او تصوّر نمی شود،امکان پذیر نیست!پس چگونه فرشتگان از نزد او پیام می آورند و اعمال بندگان نزد او می برند؟ با توجّه به یک نکته دقیق،پاسخ این سؤال روشن می شود و آن اینکه درست است زمین و آسمان همه از مخلوقات خداست،ولی مراکزی در این جهان مادّه وجود دارد که محل تابش انوار الهی یا به تعبیر دیگر،دارای قداست خاصّی است.

همان گونه که در روی زمین هم،همه جا شبیه هم نیست؛مثلا موسی بن عمران علیه السّلام برای گرفتن پیام خدا به کوه طور می رود و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در آغاز به غار حرا می رفت؛در حالی که هیچ یک از آنها نزدیک تر به خدا از دیگری نبود،ولی قداست محل سبب می شود که در مکانهایی همچون طور و حرا و مسجد الحرام و مانند آن انوار الهیّه،بیشتر باشد.

در مورد فرشتگان نیز چنین است که در جهان بالا،مراکز قدسی وجود دارد که فرشتگان در آن مراکز مقدّس،پیام الهی را درک می کنند و پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نیز در معراج به همان مراکز،بلکه بالاتر از آن رسید و مشمول عنایات بیشتری گردید و اعمال نیک بندگان نیز در آن مراکز قدس،به ودیعت سپرده می شود و تا روز بازپسین نگهداری خواهد شد.

سپس امام علیه السّلام آنچه را در جمله های قبل به اجمال بازگو فرمود به تفصیل بیان می کند و در ضمن پنج جمله،مراحل آفرینش آسمانها را شرح می دهد.نخست می فرماید:«به آسمانها در حالی که به صورت دود بود،فرمان داد(فرمانی تکوینی، برای پیمودن مراحل خلقت و تکامل). (و ناداها بعد إذ هی دخان) .

این جمله،در حقیقت اشاره به نخستین مرحله آفرینش جهان است که در قرآن مجید نیز در آیه 11 سوره«فصّلت»آمده است: «ثُمَّ اسْتَوی إِلَی

ص: 81

السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ» ؛ سپس به تدبیر آسمان پرداخت،در حالی که به صورت دود بود». (1)

این همان چیزی است که دانش امروز نیز آن را تأیید می کند و می گوید:تمام جهان در آغاز به صورت توده بسیار عظیمی از گاز بود.

در جمله دوّم می افزاید:«سپس(خلقت وارد مرحله تازه ای شد)و در این هنگام، بخش های مختلف آن پیوند برقرار گشت». (فالتحمت عری أشراجها) .

با توجه به اینکه«إلتحام»به معنای به هم پیوستن و«عری»جمع«عروه»به معنای دستگیره و«أشراج»جمع«شرج»به معنای شکاف است،مفهوم جمله بالا این می شود که:خداوند آن توده عظیم دود مانند را،فشرده ساخت.شکافها را برطرف ساخت و اطراف آن را به هم پیوند داد،گویی این شکافها همچون جعبه هایی است که دستگیره های آن را برای محفوظ ماندن به هم می بندند و مرتبط می سازند.

این جمله نیز با دانش امروز که خبر از فشردگی توده گازی شکل-به سبب جاذبه درونی می دهد-هماهنگ است.

در جمله سوم می افزاید:«سپس آسمانها را از هم جدا ساخت و درهای بسته آنها را باز گشود(و در میان آنها فاصله انداخت)». (و فتق بعد الارتتاق صوامت أبوابها) .

این تعبیر،ممکن است اشاره به نظرات دانشمندان روز باشد که معتقدند توده گازی شکل نخستین،بر اثر یک انفجار عظیمی که در درونش رخ داد،متلاشی شد و ستارگان و کهکشانها به وجود آمدند.و طبق فرضیه دیگر،

ص: 82


1- 1) توجّه داشته باشید که«ثمّ»در آیه بالا،به معنای تأخیر در بیان است نه تأخیر در زمان.بنا بر این،دلیل بر این نیست که آفرینش آسمانها بعد از خلقت زمین است.(برای توضیح بیشتر،به تفسیر نمونه،ذیل آیه 11 سوره فصّلت مراجعه فرمائید).

به خاطر حرکت دورانی شدید و نیروی گریز از مرکز،بخشهایی از آن،یکی پس از دیگری جدا شدند و در این فضای بیکران از یکدیگر فاصله گرفتند و کرات آسمان به این ترتیب ساخته شد.

قرآن مجید نیز می فرماید: «أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما» ؛آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم». (1)(2)

در چهارمین جمله اشاره به آفرینش شهاب های آسمانی می کند(که به صورت یک خط نورانی در آسمان به چشم می خورد و سپس خاموش می شود).و می فرماید:«و نگهبانانی از شهاب های ثاقب(پر نور)بر هر راهی گماشت» (و أقام رصدا من الشّهب الثّواقب علی نقابها) .

توجّه داشته باشید که«رصد»(بر وزن صدف)در اصل معنای مصدری دارد و به معنای آمادگی برای مراقبت از چیزی است.و بر فاعل نیز اطلاق می شود و در مفرد و جمع هر دو به کار می رود.و«نقاب»جمع«نقب»به معنای راه،یا فاصله میان دو چیز است.بنابر این،مفهوم جمله بالا این می شود که خداوند شهاب هایی بر طرق آسمانها گماشته(تا از نفوذ شیاطین به آسمانها جلوگیری کند).

این همان چیزی است که در آیات متعددی از قرآن مجید به آن اشاره شده است.از جمله در سوره«صافّات»آیه 8 تا 10 می خوانیم: «لا یَسَّمَّعُونَ إِلَی الْمَلَإِ الْأَعْلی وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ

ص: 83


1- 1) سوره انبیاء،آیه 30.
2- 2) منظور از دیدن در اینجا،دیدن از طریق فکر و اندیشه است نه از طریق مشاهده حسّی؛چرا که در آن زمان،انسانی وجود نداشت.این احتمال نیز در تفسیر آیه داده شده است که منظور از پیوسته بودن آسمانها عدم وجود باران و عدم نموّ گیاه،و منظور از گشودن آن،نزول باران و پرورش گیاهان است.

إِلاّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ» ؛آنها(شیاطین)نمی توانند به سخنان فرشتگان عالم بالا گوش فرا دهند.و(هر گاه چنین قصدی را داشته باشند)از هر سو هدف تیرها قرار می گیرند.آنها به شدّت عقب رانده می شوند و برای آنان عذاب دائم است.مگر آن کس که برای لحظه ای کوتاه جهت استراق سمع،به آسمان نزدیک شود که شهاب ثاقب او را دنبال می کند.» از این آیات و آیات دیگر اجمالا استفاده می شود که اخبار مهمّ این جهان،در جهان بالا،در میان فرشتگان که از سوی خدا مأمور اداره عالم هستند،گفتگو می شود و گاه شیاطین برای استراق سمع به آسمان ها نزدیک می شوند؛ولی شهابها آنها را از آسمانها به طرف پایین می رانند.

درست است که شهاب از نظر علم امروز،چیزی جز سنگهای به ظاهر سرگردان که به جوّ کره زمین نزدیک می شوند و بر اثر تصادم با آن آتش می گیرند نمی باشد؛ ولی هیچ مانعی ندارد که شهابها مأموریت پاسداری از فضای آسمان را در برابر شیاطین داشته باشند؛هر چند نه شیطان برای ما قابل مشاهده است و نه حرکات شهب برای ما دقیقا معلوم می باشد(شرح بیشتر را درباره این مسئله مهم،در تفسیر نمونه،جلد 19،ذیل آیات بالا مطالعه فرمایید!).

در چهارمین و پنجمین جمله،به مطلب مهمّ دیگری در رابطه با نظام کواکب آسمان اشاره کرده،می فرماید:«آنها را با دست قدرتش از اینکه گرفتار حرکات ناموزون گردند(در میان فضا)نگاهداشت،و به آنها فرمان

ص: 84

داد که تسلیم امر او(و قوانین آفرینش)بوده باشند!» (و أمسکها من أن تمور، (1)فی خرق الهواء بأیده (2)و أمرها أن تقف مستسلمة لأمره) .

این تعبیر هماهنگی روشنی با علم روز دارد که می گوید:ستارگان آسمان و منظومه ها و مجموعه های آن،تحت تأثیر نیروی جاذبه،که متناسب با جرم آنهاست،و نیروی دافعه،که بر اثر حرکت و نیروی گریز از مرکز در آنها پیدا می شود، در مدارهای خود در حرکتند؛بی آنکه تکیه بر جایی داشته باشند و کمترین انحرافی از مدار خود پیدا کنند.

به تعبیر دیگر:تعادل دقیق نیروی جاذبه و دافعه،به آنها اجازه نمی دهد که نه از هم دور شوند و در فضای بیکران سرگردان بمانند و نه به هم نزدیک شوند و به صورت توده واحدی در آیند.تعبیر به«تمور»(حرکت ناموزون پیدا کند)و«خرق الهواء»(فضای گسترده)به روشنی حکایت از این مطلب می کند.ولی بعضی از مفسّران پیشین نهج البلاغه که در حال و هوای«هیئت بطلمیوسی»زندگی می کردند و قائل به افلاک نه گانه پوست پیازی بودند،در تفسیر این جمله ها گرفتار مشکل شده اند و پاره ای از الفاظ بالا را بر معانی مجازی حمل کرده اند،در حالی که بر

اساس هیئت امروز،تفسیر آنها بسیار روشن است.

جمله«أمرها»و«لأمره»در واقع اشاره به دو معناست؛«امر»در آغاز جمله اخیر، اشاره به فرمان تکوینی خدا و آفرینش است و«امر»در پایان

ص: 85


1- 1) «تمور»از مادّه«مور»(بر وزن قول)در لغت به معانی مختلفی آمده؛از جمله به معنای جریان سریع و همچنین گرد و غباری که آن را باد به هر سو می برد،می باشد و از مجموع تعبیرات ارباب لغت استفاده می شود که«مور»همان حرکت سریع و دورانی و توأم با اضطراب و تموّج است.
2- 2) «أید»(بر وزن صید)به معنای قدرت و نعمت آمده است و در قرآن«ذاالأید»به معنای صاحب قدرت آمده است و در خطبه بالا به همین معنا می باشد.

جمله،اشاره به قوانین آفرینش است.یعنی خدا آنها را آن گونه آفریده است که تسلیم این قوانین باشند.

نکته: ویژگی های آسمانها

امام علیه السّلام در این فراز تصویر جامع و گویایی از آفرینش شگفت انگیز آسمانها کرده است:

از یک سو،اشاره به آغاز آفرینش آنها می کند که همه چیز به صورت توده عظیم دود مانندی به هم پیوسته بود.

از سوی دیگر،به انفجار نخستین که در آن توده عظیم واقع شد،و ستاره ها و کهکشانها از یکدیگر جدا شدند،اشاره سربسته ای می فرماید.

از سوی سوم،به معلّق بودن کواکب آسمان،در این فضای بی کران که نشانه ای از عظمت و قدرت پروردگار است اشاره می فرماید:

از سوی چهارم،به حرکات منظّم و خالی از هر گونه ناموزونی در کرات آسمان که در مدارهای خود در گردشند(که نتیجه موازنه دو نیروی جاذبه و دافعه است)، اشاره روشنی دارد.

از سوی پنجم،حرکت فرشتگان را در جهان بالا و مراکز قدس و نزول آنها به زمین برای ابلاغ فرمان حق و صعود آنها به آسمان،برای بردن اعمال بندگان،یادآور می شود.

و از سوی ششم،به رانده شدن شیاطین از صعود به آسمانها،به وسیله شهابها می پردازد،که هر کدام از آنها در جای خود شرح مفصّلی دارد؛ولی امام علیه السّلام در عباراتی کوتاه و پر معنا و اندیشه برانگیز،همه را بیان فرموده است.

فراموش نکنیم که اینها همه در زمانی بوده که فقط«هیئت بطلیموس»و افلاک تو در توی پوست پیازی در مورد ساختمان آسمان بر محافل علمی

ص: 86

حکم فرما بود،و باید تصدیق کرد که بیان این حقایق در چنان فضایی در حدّ اعجاز است و نشانه روشنی است که علم آن حضرت از غیر منابع عادّی سرچشمه می گرفته است. (1)

ص: 87


1- 1) در جلد اوّل همین کتاب از صفحه 125 تا 150 بحث های مشروحی در این زمینه داشته ایم.

بخش دهم

اشاره

و جعل شمسها آیة مبصرة لنهارها،و قمرها آیة ممحوّة من لیلها،و أجراهما فی مناقل مجراهما،و قدّر سیرهما فی مدارج درجهما،لیمیّز بین اللّیل و النّهار بهما،و لیعلم عدد السّنین و الحساب بمقادیرهما،ثمّ علّق فی جوّها فلکها،و ناط بها زینتها،من خفیّات دراریّها و مصابیح کواکبها، و رمی مسترقی السّمع بثواقب شهبها،و أجراها علی أذلال تسخیرها من ثبات ثابتها،و مسیر سائرها،و هبوطها و صعودها،و نحوسها و سعودها.

ترجمه

خداوند خورشید را نشانه روشنی بخش روز،و ماه را نوری محو و کم رنگ برای (زدودن شدّت تیرگی)شب ها قرار داد و آنها را در مسیرهایشان به حرکت درآورد؛و مقدار سیر آنها را در مراحلی که باید بپیمایند معیّن فرمود،تا شب و روز را بدین وسیله از هم جدا سازد و عدد سال ها و زمان معلوم گردد.سپس در فضای آسمان ها، فلک ها(مدارات کواکب)را آفرید،و آنچه زینت بخش آن بود از ستارگان مخفی و کم نور و ستارگان پر نور در آن جایگزین ساخت،و استراق سمع کنندگان را با شهاب های ثاقب تیر باران نمود،و همه آسمانها را به تسخیر خود در آورد،و ستارگان ثوابت و سیّار و هبوط کننده و صعود کننده و نحس و سعد آنها را به جریان انداخت.

شرح و تفسیر: آفرینش خورشید و ماه و ستارگان و شهاب ها

ص: 88

امام علیه السّلام در این فراز،به آفرینش خورشید و ماه و ستارگان و فلسفه وجودی آنها اشاره کرده و با بیانی زیبا،فواید و برکات این کواکب آسمانی را شرح می دهد.

می فرماید:«خداوند،خورشید را نشانه روشنی بخش روز قرار داد(و تمام برکاتی که از روشنایی روز عاید می شود به واسطه آن است)». (و جعل شمسها آیة مبصرة لنهارها) .

«و ماه را نوری محو و کم رنگ برای(زدودن شدت تیرگی)شبها قرار داد» (و قمرها آیة ممحوّة من لیلیها) .

در تفسیر این جمله،«مفسّران نهج البلاغه»راههای گوناگونی رفته اند؛گاه گفته اند:

«ممحوّه»(محو شده)به شبهای محاق(شبهای ظلمانی آخر ماه)اشاره دارد.و گاه گفته اند:اشاره به کلف ها(نقطه های تاریکی روی ماه)می باشد.و گاه در تفسیر آن گفته اند:که منظور کم رنگ شدن تدریجی ماه بعد از شب نیمه است.

ولی به نظر می رسد تمام این ها بی راهه است و منظور از«ممحوّه»(محو شده) همان کم رنگ بودن نور ماه،نسبت به نور خورشید است که خداوند این نور کم رنگ را برای کاستن مختصری از ظلمت شب(به گونه ای که شب،فلسفه خودش را از دست ندهد و زمان آسایش و آرامش باشد)قرار داده است.

به هر حال،این تعبیر هماهنگ با آیات قرآن است که هم شب و روز از آیات خدا می شمرد و هم خورشید و ماه را: «وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» . (1)

برکات روشنایی آفتاب و نورافشانی آن بر صحنه زندگی بشر-که مایه هر گونه جنبش و حرکت و تلاش برای زندگی است-بر کسی پوشیده نیست.همان گونه که نور کم رنگ و لطیف و آرام بخش ماه در شبهای

ص: 89


1- 1) سوره فصّلت،آیه 37.

ظلمانی که سبب حلّ بسیاری از مشکلات زندگی بشر می شود و به هنگام ضرورت،راه خود را در پرتو آن،در شهر و بیابان پیدا می کند و در عین حال،چنان قوی نیست که اجازه فعّالیت های روز را به انسان دهد و به ناچار به استراحت می پردازد،نیز از نعمتهای بزرگ خداوند است.

سپس امام علیه السّلام به حالات ماه و خورشید و فلسفه وجودی آنها می پردازد و می فرماید:«خداوند آنها را در مسیرهایشان به حرکت درآورد.و مقدار سیر آنها را در مراحلی که باید بپیمایند معیّن فرمود،تا شب و روز را به این وسیله،از هم جدا سازد و عدد سالها و حساب زمان(برای نظم زندگی انسانها)معلوم گردد». (و أجراهما فی مناقل (1)مجراهما،و قدّر سیرهما فی مدارج درجهما،لیمیّز بین اللّیل و النّهار بهما،و لیعلم عدد السّنین و الحساب بمقادیرهما) .

این همان چیزی است که در قرآن مجید نیز با اشاره روشنی بیان شده؛ می فرماید: «هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ» ؛او کسی است که خورشید را روشنایی و ماه را نور قرار داد و برای آن منزلگاههایی مقدّر کرد تا عدد سالها و حساب(کارها)را بدانید». (2)

جدا شدن شب از روز به وسیله آفتاب و ماه،معلوم است و«مدارج»خورشید و ماه با توجّه به آنچه تجربه ها نشان می دهد و دانشمندان فلکی با دقّت حساب کرده اند،نیز معلوم می شود؛دایره ای را که زمین به گرد خورشید می گردد و در 365 روز کامل می شود،در نظر ما زمینیان،چنان به نظر می رسد که این دایره مربوط به حرکت خورشید به دور زمین است؛در حالی که در واقع،خورشید در مرکز قرار گرفته و زمین به دور آن می چرخد،همان گونه که حرکت زمین به دور خود،که سبب پیدایش شب

ص: 90


1- 1) «مناقل»جمع«منقل»از مادّه«نقل»به معنای راه است.
2- 2) سوره یونس،آیه 5.

و روز است و در 24 ساعت کامل می شود،در نظر ما به صورت حرکت خورشید به دور زمین احساس می شود.علّت این گونه احساس ها این است که ما زمین را ثابت می پنداریم و تمام کواکب آسمان را به دور خود در حرکت می بینیم.

ماه نیز یک حرکت انتقالی به دور زمین دارد که در 29 روز و چند ساعت کامل می شود و تغییر شکل ظاهر ماه در نظر ما به جهت همین حرکت دورانی به دور زمین است.میلیونها سال خورشید و ماه و کره زمین در مدار و مسیر خود بدون کمترین تغییر،حرکت دارند و ما انسانها می توانیم حساب سال و ماه را دقیقا تعیین کنیم.به خصوص اینکه در حرکت دورانی زمین به دور خورشید،در هر ماه آن را در کنار یکی از صورتهای فلکی می بینیم و برجهای دوازده گانه ماه های خورشیدی در همین جا شکل می گیرد.

سپس به سراغ سایر ستارگان آسمان می رود و می فرماید:«خداوند در فضای آسمانها،فلک ها(مدارات کواکب)را آفرید و آنچه زینت بخش آن بود،از ستارگان مخفی و کم نور،و ستارگان پر فروغ،در آن جایگزین ساخت». (ثمّ علّق فی جوّها فلکها،و ناط (1)بها زینتها،من خفیّات دراریها، (2)و مصابیح کواکبها) .

در اینجا امام علیه السّلام به دو قسم از کواکب آسمان اشاره فرموده:نخست،ستارگان کوچکند که امام از آنها تعبیر به مرواریدهای پنهان کرده و دیگر،ستارگان فروزان و پر نور که از آنها تعبیر به چراغها(مصابیح)فرموده است.می دانیم تقسیم بندی ستارگان به کوچک و بزرگ،یا ریز و درشت،

ص: 91


1- 1) «ناط»از مادّه«نوط»(بر وزن موت)به معنای وابسته کردن چیزی به دیگری است.
2- 2) «دراریّ»جمع«درّی»منسوب به«درّ»به معنای مروارید درشت است و«درّی»به معنای ستاره نیز آمده است؛به خاطر صفا و درخشندگی آن.

از دیدگاه ماست و گرنه بسیاری از این ستارگان کوچک،از نظر حجم،فوق العاده بزرگ و حتّی از خورشید ما،که یکی از کواکب متوسّط آسمان محسوب می شود،بزرگترند!امّا به جهت بعد مسافت به چشم ما کوچک می آیند و به عکس،ستارگان درشتی هستند(مانند ستاره زهره)که جزو سیّارات منظومه شمسی است و به جهت نزدیک بودنش درخشندگی فوق العاده ای دارد در حالی که سیّاره کوچکی است.به هر حال،این ستارگان آسمان،شب را چنان زیبا و دل انگیز می کنند که گذشته از عظمت آفرینش آنها،زیبایی شان نیز خیره کننده است.

البتّه ستارگان در عالم خود،جهان مستقلّی را تشکیل می دهند و به گفته دانشمندان،بسیاری از آنها ممکن است مسکونی بوده باشند و موجودات زنده ای داشته باشند،که حیات آنها برای ما غیر قابل تصوّر است؛ولی با این حال،نقش آنها در زندگی ما تنها زیبایی آسمان شب نیست،بلکه به وسیله آنها می توان در بیابان و دریا،راه را به سوی مقصد پیدا کرد. «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» . (1)

از این گذشته،ممکن است مجموعه کواکب و ستارگان در این آسمان پهناور،به جهت تأثیرات جاذبه روی یکدیگر،نگاهدارنده و ضامن بقای مجموعه باشند.

سپس اشاره به یکی دیگر از پدیده های شگفت انگیز آسمان،یعنی«شهاب ها» کرده،می فرماید:«و استراق سمع کنندگان را با شهابهای ثاقب تیرباران نمود».

(و رمی مسترقی (2)السّمع بثواقب شهبهآ) .

ص: 92


1- 1) سوره انعام،آیه 97.
2- 2) «مسترقی»جمع«مسترق»به معنای دزد و رباینده است و«استراق سمع»به معنای استماع سخن دیگری،به طور مخفیانه و دزدکی است.

درباره شهاب ها در فراز قبل به اندازه کافی سخن گفتیم و مرجعی را برای مطالعه بیشتر معرّفی نمودیم و به نظر می رسد تکرار در این فراز،به جهت آن باشد که گاهی شهاب ها از دید ناظران زمینی به صورت ستاره متحرکی در می آیند.از این روست که امام علیه السّلام در کنار تقسیم ستارگان به آن نیز اشاره فرموده است.

سپس به شرح حالات ستارگان و حالات دقیق آنها می پردازد و می فرماید:«آنها را به تسخیر خود در آورد،و ستارگان ثوابت و سیّار،و هبوط کننده،و صعود کننده،و نحس و سعد آنها را به جریان انداخت».

(و أجراها علی أذلال، (1)تسخیرها من ثبات ثابتها،و مسیر سائرها،و هبوطها و صعودها،و نحوسها و سعودها) .

درباره ستارگان ثوابت و سیّار و هبوط و صعود،و چگونگی نحس و سعد آنها،در بخش نکته ها بحث خواهیم کرد.

نکته ها

ستارگان ثابت و سیّار

1-می دانیم ستارگانی که در آسمان می بینیم از یک نظر به دو گونه تقسیم می شوند:«ثابت»و«سیّار»و ستارگان ثوابت مجموعه هایی هستند که وضع خود را در آسمان تغییر نمی دهند؛از یک طرف طلوع می کنند و در طرف دیگر غروب،بی آنکه تغییری در فواصل آنها دیده شود(البتّه آنها در واقع حرکت دارند،ولی چون بسیار از ما دورند،حرکات آنها تأثیری در فواصل آنها نمی گذارد).

ستارگان سیّار چند ستاره هستند که در مجموعه منظومه شمسی گرد آفتاب می گردند و چون فاصله آنها با کره زمین نسبت به اجرام آسمانی،

ص: 93


1- 1) «أذلال»جمع«ذلّ»(به کسر ذال)به معنای مجرا و مسیر است.

بسیار کم است، حرکات آنها در آسمان کاملا معلوم است و دائما محلّ خود را نسبت به ما تغییر می دهند.

حالات ستارگان

2-برای ستارگان و کواکب آسمان حالات دیگری نیز وجود دارد و آن«هبوط»و«صعود»است.یعنی چنان به نظر می رسد که یک ستاره،یا یک مجموعه به طرف بالا حرکت می کند که نامش صعود است و گاه به پایین حرکت می کند،که نامش هبوط است.روشن ترین مثال آن خورشید است که از اوّل زمستان شروع به اوج گیری در مدار خود می کند و هر روز در محل بالاتری در آسمان دیده می شود تا اوّل تابستان که به نهایت اوج خود می رسد و کاملا در آسمان،بالا دیده می شود و گاه درست بالای سر،و سپس از آغاز تابستان هبوط آن شروع می شود و در اوّل زمستان به پایین ترین نقطه در افق می رسد(البته این تغییرات در حقیقت مربوط به خورشید نیست بلکه مربوط به تغییر وضع زمین در حرکت مداری خود به دور خورشید و انحراف محور زمین نسبت به سطح مدار،به مقدار 23 درجه می باشد).

این تعبیرات نشان می دهد که امام علیه السّلام دقیقا به مسائل فلکی احاطه داشته و در اشارات پر معنایی بسیاری از مطالب را بیان فرموده است.

سعد و نحس ستارگان

3-در مورد سعد و نحس ستارگان که در فراز بالا آمده است اگر بخواهیم به ظاهر ابتدایی آن بنگریم اشاره به اعتقادی است که جمعی از منجّمان قدیم درباره ستارگان داشتند؛بعضی از آنها را نحس می دانستند و طلوع یا تغییر حالات آنها را سبب حوادث بدی در زندگی عمومی مردم و

ص: 94

یا زندگی خصوصی بعضی از افراد می پنداشتند(چون برای هر انسانی ستاره ای قائل بودند)و به عکس،طلوع یا تغییر حالات بعضی دیگر را نشانه بروز سعادت و خوشبختی برای جامعه انسانی و یا افراد خاصّی تصور می کردند؛در حالی که می دانیم اسلام تأثیر ستارگان را در سرنوشت انسانها نفی می کند و آن را نوعی شرک می شمرد.

در خطبه 79 که در جلد سوم شرح آن گذشت خواندیم که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در برابر منجمّی که در مورد جنگ نهروان پیشگویی منفی می کرد،سخت بر آشفت و پیشگویی های او را که بر اساس تأثیر ستارگان در سرنوشت انسانها بود،نوعی تکذیب قرآن و بیگانگی از خداوند شمرد و در پایان خطبه،مردم را از این بخش از علم نجوم که سخن از رابطه سرنوشت انسانها با ستارگان و تأثیر آنها در زندگی بشر می گوید نهی فرمود.

در احادیث متعددی که از سایر معصومین علیهم السّلام به ما رسیده،نیز این بخش از علم نجوم شدیدا مورد نکوهش واقع شده و منجّم،همردیف کاهن و ساحر و کافر شمرده شده است.از جمله در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«من صدّق کاهنا أو منجّما فهو کافر بما أنزل علی محمّد»کسی که کاهن یا منجّمی را تصدیق کند به چیزی که بر محمّد صلّی اللّه علیه و آله نازل شده کفر ورزیده است». (1)

و احادیث فراوان دیگر.

شکّی نیست که منجّمان قدیم در مورد ارتباط ستارگان با سرنوشت انسانها عقاید مختلفی داشتند که در شرح خطبه 79 به طور کامل بیان گردید و می توان گفت که این روایات ناظر به کسانی است که تدبیر این جهان را

ص: 95


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 12،صفحه 104.برای آگاهی از سایر احادیثی که در این زمینه وارد شده به همان کتاب،باب 24،از ابواب«ما یکتسب به»مراجعه فرمایید.

به دست ستارگان می پنداشتند و نوعی الوهیّت برای آنها قایل بودند.ولی اگر کسی بگوید ستارگان فقط دلالت بر وقوع چنین حوادثی(به فرمان خدا)دارند.چنین سخنی کفر نیست؛ ولی دلیلی بر اثبات این دلالت وجود ندارد.آنها عوالمی برای خود دارند همان گونه که کره زمین و ساکنانش برای خود عالمی دارند؛هیچ گونه دلیل علمی تاکنون چنین رابطه ای را اثبات نکرده است،که مثلا طلوع و غروب فلان ستاره،یا تقارن فلان ستاره با ستاره دیگر،بر بروز جنگها یا صلح و آرامش مؤثّر باشد؛در عین حال نمی توان این گونه دلالت ها را به طور قطع نفی کرد،حتّی اگر از غیر معصومی شنیده شود.آنچه در بعضی روایات آمده است که مثلا هنگامی که قمر در عقرب است-یعنی کره ماه مقابل صورت فلکی عقرب قرار گیرد-ازدواج کردن مکروه است،چیزی نیست که ما بتوانیم آن را انکار کنیم.

از اینجا روشن می شود که سعد و نحسی که در این بخش از خطبه بالا آمده، ممکن است اشاره به چنین اموری باشد.

این احتمال نیز وجود دارد که چگونگی قرار گرفتن بعضی از کواکب آسمان- مخصوصا سیّارات منظومه شمسی-در مدارات خود،در مقایسه با یکدیگر،ممکن است تأثیرات طبیعی در کره زمین داشته باشد؛مثلا می دانیم جزر و مدّ دریاها بر اثر تأثیر جاذبه کره ماه است و هرگاه کره ماه و خورشید در یک سو قرار گیرند(مانند اوائل و اواخر ماه)این جاذبه قوی تر و حتّی ممکن است روی پوسته زمین هم تأثیر بگذارد و سبب شکستگی ها و زلزله هایی شود و به عکس ممکن است بارندگی های قابل ملاحظه ای بر اثر تأثیر کرات آسمانی روی کره زمین و مانند آن صورت گیرد.

بنابر این،سعد و نحس ستارگان می تواند اشاره ای به این تأثیر خاصّ طبیعی باشد.

ص: 96

بخش یازدهم

اشاره

ثمّ خلق سبحانه لإسکان سمواته،و عمارة الصّفیح الأعلی من ملکوته، خلقا بدیعا من ملائکته،و ملأ بهم فروج فجاجها،و حشابهم فتوق أجوائها، و بین فجوات تلک الفروج زجل المسبّحین منهم فی حظائر القدس،و سترات الحجب،و سرادقات المجد،و وراء ذلک الرّجیج الّذی تستکّ منه الأسماع سبحات نور تردع الأبصار عن بلوغها،فتقف خاسئة علی حدودها.

ترجمه

سپس خداوند سبحان برای سکونت در آسمانها و آباد ساختن آنها(با عبادت و نیایش)در بالاترین صفحه ملکوت خود،مخلوقاتی بدیع از فرشتگان آفرید؛تمام فواصل آسمان را با آنها پر کرد و فضای میان آن را از وجود فرشتگان،مالا مال ساخت.(به گونه ای که)صدای تسبیح آنها،فاصله های آسمانها را پر کرده و در بارگاه قدس و درون حجابها و سراپرده های مجد و عظمت،طنین انداز است،و در ماورای زلزله و غوغای تسبیح آنان-که گوشها از آن کر می شود-شعاع های خیره کننده نور، چشمها را از دیدن باز می دارد و در محدوده خود متوقّف می سازد.

شرح و تفسیر: آفرینش فرشتگان

ص: 97

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به آفرینش فرشتگان و مسئولیت های مختلفی که بر عهده دارند می پردازد و با عباراتی بسیار زیبا و دلنشین-که به گفته«ابن ابی الحدید»آنچنان فصیح و بلیغ است که فصاحت عرب را به فراموشی می سپارد و نه تنها از نظر الفاظ که از نظر معانی هم چنان پر محتوا و آسمانی است که عقل در آن حیران می ماند-این موضوع را شرح می دهد.

می فرماید:«سپس خداوند سبحان،برای سکونت در آسمانها و آباد ساختن آن (با عبادت و نیایش)در بالاترین صفحه ملکوت خود،مخلوقاتی بدیع از فرشتگان آفرید؛تمام فواصل آسمان را با آنها پر کرد و فضای میان آن را از وجود فرشتگان، مالا مال ساخت». (ثمّ خلق سبحانه لإسکان سمواته،و عمارة الصّفیح (1)الأعلی من ملکوته،خلقا بدیعا من ملائکته،و ملأ بهم فروج فجاجها،و حشا بهم فتوق (2)أجوائها (3)) .

تعبیر به«ثمّ»می تواند اشاره به این باشد که آفرینش فرشتگان بعد از آفرینش زمین و موجودات زمینی باشد و ممکن است به عنوان تأخیر در بیان و نه تأخیر در زمان ذکر باشد احتمال دوم-با توجّه به روایاتی که آفرینش فرشتگان را قبل از آفرینش موجودات زمینی ذکر کرده است و با

ص: 98


1- 1) «صفیح»از مادّه«صفح»در اصل به معنای انبساط و گسترش و عریض بودن چیزی است؛بنا بر این «صفیح»به معنای صحنه های گسترده و وسیع می آید.و«الصّفیح الأعلی»به معنای آسمانهای گسترده بالاست.این مادّه گاه به معنای گذشت کردن نیز بکار می رود،زیرا حکایت از عدم سخت گیری و شرح صدر نسبت به شخص یا چیزی می کند.
2- 2) «فتوق»جمع«فتق»به معنای شکاف در چیزی یا فاصله میان دو چیز است و فرق آن با«فروج»که جمع«فرج»و به معنای شکاف می باشد،شاید از این نظر است که«فتق»گستردگی بیشتری دارد و همچنین ممکن است«فتق»اشاره به جایی باشد که دو بخش چیزی از هم جدا شود،در حالی که«فرج» تنها به معنای شکاف در چیزی است،بی آنکه از هم جدا گردد.
3- 3) «أجواء»جمع«جوّ»به معنای هوا،یا به معنای فاصله میان زمین و آسمان است.

توجه به خطبه اوّل نهج البلاغه که شرح آن گذشت-مناسب تر به نظر می رسد.

سپس می افزاید:«(هم اکنون)صدای تسبیح تسبیح گویان آنها،فاصله های آسمان را پر کرده و در بارگاه قدس و درون حجابها و سراپرده های مجد و عظمت، طنین انداز است». (و بین فجوات (1)تلک الفروج زجل (2)المسبّحین منهم فی حظائر (3)القدس،و سترات الحجب،و سرادقات (4)المجد) .

ولی این بدان معنا نیست که این فرشتگان مقرّب توانسته اند به اوج معرفت پروردگار برسند؛بلکه همانگونه که امام علیه السّلام به دنبال این سخن می افزاید:«در ماورای زلزله و غوغای تسبیح آنان-که گوشها از آن کر می شود-شعاع های خیره کننده نور،چشمها را از دیدن باز می دارد و

ص: 99


1- 1) «فجوات»جمع«فجوه»به معنای محلّ وسیع و گشاده است و به معنای فراخی و گشادگی میان دو چیز نیز آمده است و در داستان اصحاب کهف در قرآن کریم اشاره است به محلّ وسیع غار اصحاب کهف «هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ» .
2- 2) «زجل»از مادّه«زجل»(بر وزن جمع)در اصل به معنای برداشتن و پرتاب کردن چیزی است و«زجل» (بر وزن عمل)به معنای صدای بلند و طرب انگیز است و گاه به هر گونه صدای بلند نیز اطلاق می شود.
3- 3) «حظائر»جمع«حظره»به معنای منطقه ممنوعه است-از مادّه«حظر»(بر وزن فرض)به معنای منع است.
4- 4) «سرادقات»جمع«سرادق»به معنای سراپرده و خیمه عظیم و با شکوه است.

در محدوده خود متوقف می سازد». (و وراء ذلک الرّجیج، (1)الّذی تستکّ، (2)منه الأسماع سبحات، (3)نور تردع الأبصار عن بلوغها،فتقف خاسئة (4)علی حدودها) .

بدیهی است مفهوم این سخن آن نیست که خداوند متعال،محلّی در آسمانها دارد که با انوار فوق العاده شدید،از هر سو احاطه شده است؛بلکه منظور این است که مراکز مقدّسی در این جهان هستی وجود دارد که حتّی فرشتگان از مشاهده آن عاجزند؛یا اینکه تعبیرات فوق کنایه از آن است که فرشتگان الهی با آن همه قرب و عظمت و غرق عبادت و تسبیح بودن نیز،قادر به درک کنه ذات و صفات خدا نیستند و عظمت پروردگار را جز به مقدار توان خود درک نمی کنند.

به تعبیر دیگر اگر این جمله ها را بر ظاهرشان حمل و تفسیر کنیم نشان می دهد که در آسمانها مراکزی است که از قداست و نورانیّت بیشتری برخوردار است(در روایاتی نیز به این معنا اشاره شده است) (5).

همانگونه که در روی زمین نیز مراکزی همچون کعبه و بیت المقدّس وجود دارد که همواره مورد احترام بوده،بی آنکه محلّی برای ذات پاک خدا باشد.

ص: 100


1- 5) «رجیج»از مادّه«رجّ»(بر وزن حجّ)به معنای حرکت دادن شدید یا زلزله است.
2- 6) «تستکّ»از مادّه«سکّ»(بر وزن حکّ)در اصل به معنای حفر کردن است و در جمله بالا اشاره به صداهای شدیدی است که گویی گوش را سوراخ می کند؛این واژه به معنای کر شدن نیز آمده است که در واقع لازم و ملزوم معنای قبل است.
3- 7) «سبحات»جمع«سبحه»(بر وزن غنچه)به معنای نور و عظمت است و اضافه آن به«نور»در جمله بالا اضافه بیانیّه است.
4- 8) «خاسئه»از مادّه«خسأ»(بر وزن مدح)به معنای طرد کردن توأم با تحقیر است.
5- 1) رجوع شود به بحار الانوار،جلد 55،کتاب«السماء العالم»،باب 5(الحجب و الأستار و السّرادقات) صفحه 39.

و اگر بر معنای کنایی حمل و تفسیر شود،دلیل بر این است که فرشتگان با تمام عظمتی که دارند در مقام قرب پروردگار،به جایی می رسند که از آن فراتر نمی روند؛ بلکه عظمت و نور پروردگار،آنها را از گذشتن از آن مرز مانع می گردد.

ص: 101

بخش دوازدهم

اشاره

و أنشأهم علی صور مختلفات،و أقدار متفاوتات،(أولی أجنحة)تسبّح جلال عزّته،لا ینتحلون ما ظهر فی الخلق من صنعه،و لا یدّعون أنّهم یخلقون شیئا معه ممّا انفرد به، «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» جعلهم اللّه فیما هنالک أهل الأمانة علی وحیه،و حمّلهم إلی المرسلین و دائع أمره و نهیه،و عصمهم من ریب الشّبهات،فما منهم زائغ عن سبیل مرضاته،و أمدّهم بفوائد المعونة،و أشعر قلوبهم تواضع إخبات السّکینة،و فتح لهم أبوابا ذللا إلی تماجیده،و نصب لهم منارا واضحة علی أعلام توحیده.

ترجمه

آنها را به صورتهای مختلف و اندازه های گوناگون آفرید،«در حالی که دارای بالهای متعددی هستند»(و از نظر قدرت،یکسان نمی باشند).همواره تسبیح جلال و عزّت او می گویند و هرگز اسرار شگفت انگیز آفرینش مخلوقات را به خود نسبت نمی دهند و ادّعا نمی کنند که در آفرینش چیزی با او شرکت دارند،«بلکه آنها بندگان گرامی او هستند که هیچ گاه در سخن بر او پیشی نمی گیرند و به فرمان او(بی هیچ کم و کاست)عمل می کنند».گروهی از آنها را امین وحی خود قرار داد،و به آنها برای رساندن ودایع امر و نهیش به پیامبران مأموریت داد،و از تردید و شبهات مصونیّت بخشید،به گونه ای که هیچ کدام از آنان از راه رضای حقّ منحرف نمی شوند.آنان را از یاری خویش بهره مند ساخت(تا وظیفه ابلاغ

ص: 102

وحی را به خوبی انجام دهند)و قلب آنان را با تواضع و خشوع و سکینه و آرامش قرین نمود(تا در انجام این وظیفه خطیر گرفتار خطا نشوند)و درهای سهل و آسانی را برای مدح و تمجید(و نیایش) خویش به روی آنها گشود(تا از این طریق مصونیّت بیشتری به آنها ببخشد)و چراغ های روشنی جهت راهیابی به نشانه های توحیدش برای آنان نصب نمود.

شرح و تفسیر: مأموریتهای فرشتگان

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به بیان صور مختلف فرشتگان و تقسیم مسئولیتهای آنها و قسمتی از ویژگیهای دیگر آنان پرداخته،چنین می فرماید:

«آنها را به صورتهای مختلف و اندازه های گوناگون آفرید،در حالی که دارای بال و پرهای متعددی هستند(و از نظر قدرت یکسان نمی باشند.)و همواره تسبیح جلال و عزّت او می گویند». (و أنشأهم علی صور مختلفات،و أقدار متفاوتات،«أولی أجنحة»تسبّح جلال عزّته (1)) .

بعضی از مفسّران نهج البلاغه این تعبیرات را بر ظاهر آن حمل کرده اند و گفته اند:فرشتگان اشکال مختلفی دارند و اندازه های آنها با هم متفاوت است و به راستی دارای بال و پرند و همواره تسبیح خدا می گویند.در حالی که بعضی دیگر این تعبیرات را کنایه از تفاوت مقامات فرشتگان و میزان قوّت و قدرت آنها دانسته اند و از آنجایی که بال برای پرندگان وسیله پرواز در آسمان است و چگونگی بال ها قدرتهای متفاوتی برای پرواز به

ص: 103


1- 1) تعبیر«تسبّح جلال عزّته»ممکن است اشاره به تسبیح فرشتگان در برابر جلال و عزّت خداوند باشد و انتخاب صیغه مؤنّث،به خاطر مفهوم جمعی آنهاست.

آنها می دهد،این تعبیر را در مورد فرشتگان اشاره به تفاوت آنان از حیث قوّت و قدرت در انجام وظائف الهی دانسته اند.

درست است که ما وظیفه داریم تمام الفاظ را که در قرآن مجید و تعبیرات معصومین علیهم السّلام به کار گرفته شده،بر معانی حقیقی حمل کنیم و کنایه و مجاز جز با وجود قراین روشن میسّر نیست،ولی با توجّه به تعبیراتی که در ادامه این خطبه درباره اوصاف فرشتگان آمده بعید به نظر می رسد که بتوان آنها را بر معنای ظاهری حمل کرد؛مانند:(و منهم من قد خرقت أقدامهم تخوم الأرض السّفلی...)و همچنین تعبیراتی که در خطبه های گذشته درباره فرشتگان آمده بود؛مانند آنچه در خطبه اوّل درباره فرشتگان آمده:(و منهم الثّابتة فی الأرضین السّفلی أقدامهم،و المارقة من السّماء العلیا أعناقهم...)«گروهی از آنان(از آن قدر عظیم و بزرگند که)پاهایشان در طبقات پایین زمین،ثابت و گردنهایشان از آسمان بالا،گذشته است...» (1).این تعبیرات می تواند قرینه خوبی باشد بر اینکه اینگونه اوصاف جنبه کنایی و معنوی دارد نه ظاهری و مادّی.

سپس در ادامه این سخن،به برخی از ویژگی های فرشتگان اشاره می کند و می فرماید:«آنها هرگز،اسرار شگفت انگیز آفرینش مخلوقات را به خود نسبت نمی دهند(هر چند خود به فرمان خدا واسطه در خلق باشند)و هیچ گاه ادّعا نمی کنند که در آفرینش چیزی،با او شرکت دارند». (لا ینتحلون (2)ما ظهر فی الخلق من صنعه،و لا یدّعون أنّهم یخلقون شیئا معه ممّا انفرد به) . بلافاصله از همان تعبیری که قرآن در مورد تسلیم مطلق فرشتگان در برابر اراده خدا بیان کرده، استفاده می کند و می فرماید:«بلکه آنها

ص: 104


1- 1) رجوع شود به جلد اوّل پیام امام امیر المؤمنین علیه السّلام،صفحه 159.
2- 2) «ینتحلون»از مادّه«انتحال»به معنای ادّعا کردن چیزی به نفع خویش است،در حالی که تعلّق به دیگری دارد.

بندگان گرامی(خدا)هستند که هیچگاه در سخن بر او پیشی نمی گیرند و به فرمان او(بی هیچ کم و کاست)عمل می کنند». «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» (1).

آری،آنها چشم بر امر،و گوش بر فرمان حقّ دارند و جز به اراده و مشیت او کاری نمی کنند و این نخستین ویژگی فرشتگان است که در این خطبه به آن اشاره شده است و مقام عصمت و مصون بودن آنها را از گناه و خطا بیان می دارد و در واقع بر تمام ادّعاهای مشرکان عرب و غیر آنها که برای فرشتگان مقام ربوبیّت و الوهیّت قائل بودند،خطّ بطلان می کشد،و آنها را در حدّ بندگان مطیع و سر بر فرمان حقّ معرفی می نماید که نه آفریدگارند و نه شریک آفریدگار در امر آفرینش.

سپس به وظیفه دیگری از وظایف آنها به عنوان حاملان وحی اشاره کرده،چنین می فرماید:«(گروهی از)آنان را امین وحی خود قرار داده و به آنها برای رساندن ودایع امر و نهیش به پیامبران مأموریت داده و از تردید و شبهات مصونیّت بخشیده است به گونه ای که هیچ کدام از آنها از راه رضای حقّ منحرف نمی شوند». (جعلهم اللّه فیما هنالک أهل الأمانة علی وحیه،و حمّلهم إلی المرسلین ودائغ أمره و نهیه، و عصمهم من ریب الشّبهات.فما منهم زائغ (2)عن سبیل مرضاته) .

گرچه در این عبارت رساندن پیام وحی الهی را به همه فرشتگان نسبت داده، ولی به یقین منظور از آن،گروهی از آنهاست همانگونه که قرآن مجید

ص: 105


1- 1) سوره انبیاء،آیات 26-27.
2- 2) «زائغ»از مادّه«زیغ»(بر وزن میل)به معنای عدول از حقّ و انحراف و تمایل به سوی دیگر است.

می فرماید:«اللّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً» ؛خداوند از فرشتگان رسولانی(به سوی پیامبران)بر می گزیند». (1)

و خود آن حضرت در خطبه اوّل نهج البلاغه نیز به این معنا تصریح فرموده، می فرماید:«و منهم أمناء علی وحیه،و ألسنة إلی رسله؛گروهی از آنها امنای وحی خدا و زبان(گویای حق)به سوی پیامبران او هستند».و این تعبیر معمول است که کارهای مهمّی که از گروه خاصّی از یک مجموعه سر می زند،به عنوان برنامه ای از همه آن مجموعه تلقّی می شود.

به هر حال،این تعبیر نشان می دهد که فرشتگان در ابلاغ وحی،نهایت دقّت و امانت را دارند بی آنکه کوچک ترین کم و زیادی در آن رخ دهد.

در واقع امام علیه السّلام در دو جمله اخیر اشاره به معصوم بودن فرشتگان از خطا و گناه فرموده است؛جمله اوّل اشاره به مصونیّت از شبهه و شکّ و خطاست و جمله دوم اشاره به معصوم بودن از گناه و مخالفت فرمان خدا می باشد.

در ادامه این سخن،امام علیه السّلام ضمن چهار جمله،عنایات خداوند را نسبت به فرشتگان وحی برای انجام صحیح مأموریت دشوارشان بیان می کند.

نخست می فرماید:«آنان را از یاری خویش بهره مند ساخته(تا وظیفه سنگین ابلاغ وحی را به خوبی انجام دهند)». (و أمدّهم بفوائد المعونة) و در دومین جمله می فرماید:«قلب آنان را با تواضع و خشوع و سکینه و آرامش قرین ساخته(تا در انجام این وظیفه خطیر گرفتار خطا نشوند)». (و أشعر قلوبهم تواضع إخبات السّکینة) . (2)

ص: 106


1- 3) سوره حج،آیه 75.
2- 1) «إخبات»به معنای خضوع و خشوع و تواضع است.

و در سومین جمله می افزاید:«و درهای سهل و آسانی را برای مدح و تمجید(و نیایش)خویش به روی آنها گشوده(تا از این طریق مصونیّت بیشتری به آنان ببخشد)». (و فتح لهم أبوابا ذللا (1)إلی تماجیده (2)) .

و در جمله چهارم می فرماید:«و چراغ های روشنی،جهت راهیابی به نشانه های توحیدش برای آنها نصب نموده است(تا در پرتو انوار الهی و درک بیشتر از حقیقت توحید برای انجام وظیفه ابلاغ وحی آماده تر گردند)». (و نصب لهم منارا واضحة علی أعلام توحیده) .

در مجموع،در این بخش از خطبه امام علیه السّلام ضمن بر شمردن اشکال و صورتهای مختلف فرشتگان و تفاوت توانایی های آنها،به یکی از مهمترین وظایف گروهی از آنها،یعنی ابلاغ وحی و صفات این گروه ابلاغ کننده،اشاره فرموده است.

نکته: چرا فرشتگان واسطه وحی اند؟

می دانیم وحی از طرق مختلف صورت می گرفته است:گاه توسط فرشته بوده که به عنوان پیک پروردگار عمل می کرده،مانند نزول وحی بر پیامبر اسلام به وسیله جبرئیل،و گاه از طریق شنیدن امواج صوتی که به قدرت خدا در فضا ایجاد می شده، مانند نزول وحی بر موسی علیه السّلام از این طریق.در داستان معراج نیز این گونه وحی -طبق روایات-بر پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نازل شده است و گاه از طریق الهام به قلب صورت می گرفته است،همانگونه که برای پیامبر اسلام در پاره ای از مواقع صورت پذیرفته است.

ص: 107


1- 2) «ذلل»جمع«ذلول»به معنای رام و تسلیم و سهل و آسان است.
2- 3) «تماجید»جمع«تمجید»به معنای بیان مجد و شرافت و جلالت شخصی است.

اکنون این سؤال پیش می آید:با توجّه به امکان وحی از طریق ایجاد امواج صوتی یا الهام به قلب،چه ضرورتی دارد که فرشتگان واسطه وحی باشند؟ در جواب این سؤال مهم می توان گفت:نزول فرشته،دارای مزایایی است:

1-از آنجا که فرشتگان موجودات مجرّدی هستند و بشر-هر کس باشد-جنبه مادّی و جسمانی و روحانی هر دو دارد تحمّل و دریافت وحی از طریق وساطت فرشتگان برای انبیا سهل تر و آسان تر است،در حالی که از طریق مستقیم سنگین و مشکل تر است.

2-نزول فرشته،وحی را به صورت مطمئن تر در می آورد و از این گذشته رسمیّت و اهمیّت بیشتری دارد،چرا که خداوند فرشته بزرگی را مأمور ابلاغ وحی ساخته است و جالب اینکه در بعضی از روایات آمده است که به هنگام نزول بعضی از سوره های قرآن،گروهی از فرشتگان(گاه هفتاد هزار نفر)جبرئیل را همراهی می کردند تا اهمیّت موضوع بر همگان آشکارتر شود و به یقین،این مزایا در الهام به قلب،یا شنیدن امواج صوتی نیست،هر چند آنها نیز در جای خود مزایای دیگری دارند.

ص: 108

بخش سیزدهم

اشاره

لم تثقلهم موصرات الآثام،و لم ترتحلهم عقب اللّیالی و الأیّام،و لم ترم الشّکوک بنوازعها،عزیمة إیمانهم،و لم تعترک الظّنون علی معاقد یقینهم، و لا قدحت قادحة الإحن فیما بینهم،و لا سلبتهم الحیرة ما لاق من معرفته بضمائرهم،و ما سکن من عظمته و هیبة جلالته فی أثناء صدورهم،و لم تطمع فیهم الوساوس فتقترع برینها علی فکرهم.

ترجمه

سنگینی گناهان هرگز فرشتگان را ناتوان و درمانده نساخته(چرا که آنها هرگز گناه نمی کنند.)و رفت و آمد شب و روز آنان را به سوی مرگ کوچ نداده است(تا ضعف و پیری بر آنها چیره شود.) تیرهای شک و شبهه،ایمان پر عزم آنان را هدف قرار نداده،و گمان و تردید بر پایگاه یقین آنان راه نیافته(و آنها را متزلزل نساخته است).هیچ چیز آتش کینه و حسد را در میان آنها بر نیافروخته(تا ضعف و فتوری در کار آنها راه یابد.)و هرگز حیرت و سرگردانی آنان را از معرفتی که در باطن دارند و آنچه از عظمت و هیبت و جلال الهی در درون سینه هایشان نهفته است،جدا نساخته،و(سرانجام)وسوسه ها در وجودشان راه نیافته،تا شک و تردید ناشی از آن بر افکارشان چیره شود.

ص: 109

شرح و تفسیر: اوصاف فرشتگان

امام علیه السّلام در این فراز،در ادامه بیان اوصاف فرشتگان-مخصوصا وصف عصمت و مصونیّت از خطا و گناه-بیاناتی در تکمیل این اوصاف،ذکر فرموده و ضمن هفت جمله کوتاه و پر معنا،تمام زوایای آن را روشن ساخته است.

نخست می فرماید:«سنگینی گناهان هرگز آنان را ناتوان و درمانده نساخته است (چرا که فرشتگان اصلا گناه نمی کنند)». (لم تثقلهم موصرات (1)الآثام) .

اشاره به اینکه معمولا گناه،انسان را در مسیر اطاعت خدا سنگین بار و ناتوان می سازد و از آنجا که آنها هرگز مرتکب گناهی نمی شوند،سبکبارند و همیشه برای اطاعت آماده اند و اینکه بعضی از شارحان احتمال داده اند که منظور این است گناهان مردم آنها را در کارشان دلسرد نمی سازد،بسیار بعید به نظر می رسد،چون با سایر جمله های این بخش از خطبه هماهنگی ندارد.

و در دومین جمله می فرماید:«رفت و آمد شب و روز،آنها را به سوی مرگ کوچ نداده است(تا ضعف بر آنها چیره شود،بنابر این،همواره آماده اطاعت فرمان الهی هستند)». (و لم ترتحلهم عقب (2)اللّیالی و الأیّام) .

ص: 110


1- 1) «موصرات»از مادّه«إصر»(بر وزن فعل)به معنای نگهداری و محبوس ساختن است؛سپس به هر کار سنگینی که انسان را از فعّالیت باز می دارد،گفته شده است.
2- 2) «عقب»جمع«عقبه»(بر وزن غرفه که جمع آن«غرف»است)به معنای نوبت است.اشاره به اینکه شب و روز به نوبت،پشت سر یکدیگر رفت و آمد دارند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور،انتقال از حیات به مرگ نباشد؛بلکه انتقال از اطاعت به معصیت باشد.یعنی طول زمان هرگز آنها را خسته نمی کند و از اطاعت پروردگار دور نمی سازد.

در سومین جمله می افزاید:«تیرهای شک و تردید ایمان پر عزم آنان را هدف قرار نداده است». (و لم ترم الشّکوک بنوازعها (1)عزیمة إیمانهم) .

در جمله چهارم می افزاید:«و گمانها بر پایگاه یقین آنان راه نیافته(و آنها را متزلزل نساخته است)». (و لم تعترک (2)الظّنون علی معاقد یقینهم) .

در پنجمین جمله می فرماید:«هیچ عاملی آتش کینه و حسد را در میان آنها بر نیفروخته(تا ضعف و فتوری در کار آنها راه یابد،بنابر این،همه فرشتگان به صورت هماهنگ و بی هیچ گونه اختلافی در انجام فرمانهای الهی عمل می کنند)». (و لا قدحت قادحة الإحن (3)فیما بینهم) .

در ششمین جمله در توصیف این فرشتگان اضافه می فرماید:«هرگز حیرت و سرگردانی آنان را از معرفتی که در باطن دارند و آنچه از عظمت و هیبت و جلال الهی در درون سینه هایشان نهفته اند جدا نساخته است». (و لا سلبتهم الحیرة ما لاق من معرفته بضمائرهم،و ما سکن عن عظمته و هیبة جلالته فی أثناء صدورهم) .

این عبارت ممکن است اشاره به این باشد که ایمان و معرفت آنها نسبت به خداوند و صفات جمال و جلال او به قدری قوی است که هرگز اوهام و حیرت ناشی از آن اوهام در آن نفوذ نخواهد کرد،و چیزی از آن نخواهد

ص: 111


1- 1) «نوازع»جمع«نازعه»از مادّه«نزع»(بر وزن وضع)به معنای از جا بر کندن،یا کشیدن است و در عبارت بالا اشاره به تیرهاست که وقتی می خواهند آن را از کمان رها کنند،باید بند کمان را با قوّت به عقب بکشند.
2- 2) «تعترک»از مادّه«عرک»(بر وزن ارک)در اینجا به معنای ازدحام است.
3- 3) «إحن»جمع«إحنه»به معنای حسد و کینه است.

کاست؛در حالی که در انسانها چنین نیست،گاه افراد مؤمن در برابر صحنه هایی قرار می گیرند که سبب حیرت و سرگردانی و تزلزل پایه های ایمان آنها می شود.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از حیرت،همان عدم دسترسی به کنه ذات و صفات او باشد که هرگز آنها را از درک اجمالی ذات و صفات باز نمی دارد و همچون پاره ای از انسانها که بر اثر عدم درک کنه ذات راه تعطیل صفات را پیش گرفته اند، نیستند.

سرانجام در هفتمین و آخرین توصیف می فرماید:«وسوسه ها در وجود آنها راه پیدا نکرده،تا شک و تردید ناشی از آن،بر فکرشان چیره شود». (و لم تطمع فیهم الوساوس فتقترع (1)برینها، (2)علی فکرهم) .

آنچه از مجموعه صفات بالا استفاده می شود این است که فرشتگان وحی، کمترین اشتباه و خطا و شک و تردید و سستی و تقصیر در وجودشان راه ندارد؛بلکه امانت در وحی الهی را کاملا رعایت می کنند و از طرق روشنی که برای آنها قرار داده شده است در نخستین فرصت به انبیا ابلاغ می نمایند.

در ضمن این کلام شریف پیامی برای همه انسانها-مخصوصا مبلّغان دینی و نویسندگان اسلامی-دارد که برای ابلاغ صحیح دعوت انبیا به مردم،نهایت دقّت، امانت،ایمان،استقامت و دوری از هر گونه وسوسه و شک و تردید و حقد و حسد لازم است.

ص: 112


1- 1) «تقترع»از ماده«قرع»به معنای کوبیدن است.
2- 2) «رین»به معنای چرک و زنگار است و گاه در مورد حجابهایی که بر فکر و قلب انسان می افتد،اطلاق می شود و در جمله بالا به همین معناست.

بخش چهاردهم

اشاره

و منهم من هو فی خلق الغمام الدّلّح،و فی عظم الجبال الشّمّخ،و فی قترة الظّلام الأیهم،و منهم من قد خرقت أقدامهم تخوم الأرض السّفلی،فهی کرایات بیض قد نفذت فی مخارق الهواء،و تحتها ریح هفّافة تحبسها علی حیث انتهت من الحدود المتناهیة،قد استفرغتهم أشغال عبادته،و وصلت حقائق الإیمان بینهم و بین معرفته،و قطعهم الإیقان به إلی الوله إلیه،و لم تجاوز رغباتهم ما عنده إلی ما عند غیره.

ترجمه

گروهی از آنها در درون ابرهای پر آب و بر فراز کوههای عظیم و مرتفع و در پوشش تاریکی های شدید قرار دارند و گروهی دیگر از آنها قدمهایشان تا قعر زمین پایین رفته و(قامت آنها)همچون پرچم های سفیدی دل هوا را شکافته و در زیر آن بادهایی است که با سرعت و نظم حرکت می کند و آنها را در مرزهای معیّنی نگه می دارد؛اشتغال به عبادت پروردگار،تمام وجودشان را پر کرده است،و حقیقت ایمان میان آنان و معرفت خدا پیوند داده،و یقین به پروردگار،آنها را تا سر حدّ عشق به او پیش برده است،و به جهت علاقه ای که به آنچه نزد خداست دارند به چیزی نزد غیر او نمی اندیشند.

شرح و تفسیر: فرشتگانی که تدبیر امور جهان می کنند

ص: 113

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام بعد از شرح حال فرشتگان وحی،به شرح حال اصناف دیگری از فرشتگان الهی می پردازد و می فرماید:«گروهی از آنها در درون ابرهای پر آب و بر فراز کوه های عظیم و مرتفع و در پوشش تاریکی های شدید قرار دارند». (و منهم من هو فی خلق الغمام الدّلّح، (1)و فی عظام الجبال الشّمّخ، (2)و فی قترة (3)الظّلام الأیهم (4)) .

«دلّح»جمع«دالح»به معنای ابرهای پر آب است و«شمّخ»جمع«شامخ»به معنای مرتفع و«قتره»در اینجا به معنای خفا،و مخفی گاه و«أیهم»به معنای شب های فوق العاده تاریک است و به نظر می رسد که منظور امام علیه السّلام اشاره به فرشتگانی است که مأمور بر ابرهای باران زا و کوه های بلند و تاریکی ها هستند که هر کدام در تدبیر این جهان-به فرمان پروردگار-سهمی دارند همان ها که قرآن مجید در آیه 5 سوره«نازعات»به عنوان «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً» از آنان تعبیر کرده است.

این احتمال نیز داده شده که:این گروه از فرشتگان نقشی در آفرینش آن ابرها و کوه ها و تاریکی ها دارند و در هر صورت مأموریت آنها یک

ص: 114


1- 1) «دلّح»جمع«دالح»از مادّه«دلوح»به معنای ابرهای پر باران است؛گویی به خاطر سنگینی،آهسته حرکت می کنند.(زیرا ریشه اصلی این لغت،به معنای آهسته حرکت کردن و گامهای کوتاه برداشتن است).
2- 2) «شمّخ»جمع«شامخ»از مادّه«شموخ»به معنای بلند و مرتفع شدن است و به همین مناسبت کوههای مرتفع را شامخ می گویند.
3- 3) «قتره»به معنای تنگی و ضیق و انضمام چیزی به چیزی است و از آنجا که تاریکی شدید چنین است که گویی بخش های تاریکی روی هم متراکم شده است،این واژه درباره آن در جمله بالا بکار رفته است.
4- 4) «أیهم»در اصل به معنای شخص دیوانه و ناقص العقل است و به بیابانی که آب و آبادانی ندارد و به شبی که ستاره در آن دیده نمی شود،نیز اطلاق می گردد و منظور از«ألظّلام الأیهم»در جمله بالا تاریکی شدید است.

مأموریت تکوینی است.بر خلاف گروه فرشتگان وحی،که مأموریت تشریعی دارند.

سپس به معرّفی گروه دیگری از فرشتگان پرداخته،چنین می فرماید:«گروهی دیگر از آنها قدم هایشان تا قعر زمین پایین رفته و(قامت آنها)همچون پرچم های سفیدی دل هوا را شکافته و در زیر آن بادهایی است که با سرعت و نظم حرکت می کند و آنها را در مرزهای معیّنی نگه می دارد». (و منهم من قد خرقت أقدامهم تخوم (1)الأرض السّفلی،فهی کرایات بیض قد نفذت فی مخارق (2)الهواء،و تحتها ریح هفّافة، (3)تحبسها علی حیث انتهت من الحدود المتناهیة) .

تعبیر بالا شبیه چیزی است که در«خطبه اوّل»نهج البلاغه آمده که می فرماید:

«و منهم الثّابتة فی الأرضین السّفلی أقدامهم،و المارقة من السّماء العلیا أعنآقهم؛ گروهی از آنها(به قدری عظیم هستند که)پاهایشان در طبقات پایین زمین ثابت و گردنهایشان از آسمان بالا گذشته است».

بدیهی است این تعبیرات،اشارات و کنایاتی است نسبت به این گروه از فرشتگان بلند پایه و والا مقام که ما تنها شبحی از آن را درک می کنیم؛چرا که اطلاع زیادی از آفرینش آنها نداریم.تنها برای شخصی مانند علی علیه

ص: 115


1- 1) «تخوم»جمع«تخم»(بر وزن شخم و تخت هر دو آمده)،در اصل به معنای حدّ است و در اینجا«تخوم الأرض»به معنای اعماق زمین است.
2- 2) «مخارق»جمع«مخرق»از مادّه«خرق»(بر وزن خلق)به معنای پاره کردن و شکاف دادن و سوراخ نمودن است و مخارق هوا به معنای شکافهایی است که در میان طبقات هوا به وجود می آید.
3- 3) «هفّافه»از مادّه«هفّ»(بر وزن صفّ)به معنای سرعت در سیر است و«ریح هفّافه»به بادهایی گفته می شود که با سرعت در حرکت است.و گاه گفته اند:«هفّافه»به معنای پاکیزه و ساکن است،ولی این معنا چندان تناسبی با عبارت بالا ندارد و بعید نیست هر دو معنا را در یک مفهوم بتوان ادغام کرد و گفت:منظور بادهای سریعی است که به صورت منظّم در جریان است.

السّلام و سایر معصومان علیهم السّلام که حجابهای جهان غیبت بر دیده آنان نیفتاده،درک حقیقت این تعبیرات به طور کامل ممکن است و ما باید به همین علم اجمالی خود در این زمینه قناعت کنیم.

در ادامه این سخن،ضمن چهار جمله،توصیف کاملی از وضع این فرشتگان بزرگ و والاقدر می کند.می فرماید:«اشتغال به عبادت پروردگار،تمام وجود آنها را پر کرده و حقیقت ایمان،میان آنان و معرفت او پیوند داده و یقین به پروردگار آنها را تا سر حدّ عشق به او پیش برده و(به همین دلیل)به خاطر علاقه ای که به آنچه نزد خداست دارند به چیزی که نزد غیر اوست نمی اندیشند».

(قد استفرغتهم أشغال عبادته،و وصلت حقائق الإیمان بینهم و بین معرفته،و قطعهم الإیقان به إلی الوله (1)إلیه،و لم تجاوز رغباتهم ما عنده إلی ما عند غیره) .

این تعبیرات چهارگانه به یقین با یکدیگر در ارتباطند؛اشتغال به عبادت پروردگار،سبب تقویت ایمان هر چه بیشتر می شود و قوّت ایمان،سرانجام به عشق منتهی می گردد و هنگامی که عشق او وجود انسان،یا فرشته را پر کند،به غیر او نمی اندیشد و جز آنچه نزد اوست نمی طلبد.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله چنین نقل می کند:

«أفضل النّاس من عشق العبادة فعانقها،و أحبّها بقلبه،و باشرها بجسده،و تفرّغ لها؛ فهو لا یبالی علی ما أصبح من الدّنیا علی عسر،أم علی یسر؛برترین مردم کسی است که عاشق عبادت و بندگی باشد و آن را در آغوش گیرد و با قلبش آن را دوست داشته باشد و با تمام جسد آن را

ص: 116


1- 1) «وله»به معنای متحیّر شدن از شدّت اندوه است تا آنجا که گاه بی قرار شود و عقل را از دست بدهد؛ سپس به عشق های سوزانی که آرامش و قرار از انسان می گیرند نیز،اطلاق شده است.

لمس کند و یکباره به آن پردازد؛چنین کسی اعتنایی به وضع دنیای خود ندارد که آیا در زحمت است یا راحت». (1)

ناگفته پیداست که نه عبادت فرشتگان آنها را از مأموریت هایشان در تدبیر جهان -به امر خدا-باز می دارد و نه عبادت اولیاء اللّه آنها را از تدبیر دین و دنیا و وظائف فردی و اجتماعی مانع می شود.چرا که آنها همه اینها را به عشق او بجا می آورند و در مسیر اطاعت فرمان اوست.

ص: 117


1- 2) کافی،جلد دوم،صفحه 83،باب العباده،حدیث 3.

بخش پانزدهم

اشاره

قد ذاقوا حلاوة معرفته،و شربوا بالکأس الرّویّة من محبّته،و تمکّنت من سویداء قلوبهم و شیجة خیفته،فحنوا بطول الطّاعة اعتدال ظهورهم، و لم ینفذ طول الرّغبة إلیه مادّة تضرّعهم،و لا أطلق عنهم عظیم الزّلفة ربق خشوعهم،و لم یتولّهم الإعجاب فیستکثروا ما سلف منهم و لا ترکت لهم استکانة الإجلال نصیبا فی تعظیم حسناتهم،و لم تجر الفترات فیهم علی طول دؤبهم،و لم تغض رغباتهم فیخالفوا عن رجاء ربّهم،و لم تجفّ لطول المناجاة أسلات ألسنتهم،و لا ملکتهم الأشغال فتنقطع بهمس الجؤار،إلیه أصواتهم،و لم تختلف فی مقاوم الطّاعة مناکبهم،و لم یثنوا إلی راحة التّقصیر فی أمره رقابهم،و لا تعدو علی عزیمة جدّهم بلادة الغفلات،و لا تنتضل فی هممهم خدائع الشّهوات.

ترجمه

آنها شیرینی معرفت خدا را چشیده و از جام محبتّش سیراب شده اند،و(در عین حال)خوف او در اعماق جانشان جایگزین شده است؛قامتشان از کثرت اطاعت خم شده و رغبت فراوان آنها به عبادت پروردگار،هرگز حال تضرّع و نشاط عبادت را در آنها از بین نبرده،و مقام برجسته آنان طوق خشوع را از گردنشان باز نکرده است؛خودبینی و عجب آنها را فرا نگرفته،تا اعمال گذشته خود را بسیار بشمرند،خضوع و کوچکی در برابر ذات با عظمتش،جایی برای بزرگ شمردن حسنات برای آنان باقی نگذارده است و با اینکه پیوسته مشغول عبادتند فتور و سستی به آنها دست نمی دهد و ادامه

ص: 118

این کار از رغبتشان نمی کاهد،تا از امید به پروردگار خود روی برتابند.مناجاتهای طولانی زبان آنان را خشک و ناتوان نساخته و اشتغال به غیر خداوند،آنها را تحت سلطه خود نیاورده،تا ندای بلند آنان را(در مقام تضرّع و تسبیح)کوتاه سازد،در مقام اطاعت و بندگی همچنان دوش به دوش ایستاده اند؛و راحت طلبی،آنان را به کوتاهی در انجام فرمانش وا نداشته و کودنی غفلت ها بر تلاش و عزم راسخ آنها چیره نگردیده،و تیرهای فریب شهوات، همّت های آنها را هدف قرار نداده است!.

شرح و تفسیر: صفات والای فرشتگان

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به شرح بیشتری از صفات فرشتگان و مقام معرفت و عشق آنان به پروردگار و مراتب عبادت و خشوع و خضوع آنها می پردازد و در واقع به طور عمده به سه وصف از اوصاف آنها که به شکل های مختلف و تعبیرات بسیار زیبا بیان شده،اشاره می کند:نخست مقام والای معرفت فرشتگان است که گویی همواره مست معارف و عشق و محبّت او هستند؛و سپس اطاعت مستمر که زاییده این معرفت است؛و سرانجام عدم ملال و کلال و خستگی و دلسردی و عجب در استمرار این اطاعت همیشگی.

آری!آنها کانونی هستند از علم و معرفت و عشق و محبّت،و سرمشقی از عبادت و اطاعت مستمر و خستگی ناپذیر.

گویی امام علیه السّلام با این سخنان مردم را به پیوستن به آنان و سرمشق گرفتن از آنها دعوت می کند که چگونه راه و رسم معرفت و حضور و خلوص و بندگی مستمر را در پیش گیرند.

ص: 119

می فرماید:«آنها شیرینی معرفتش را چشیده و از جام محبّتش سیراب شده اند، و(در عین حال)خوف او در اعماق جانشان جایگزین شده است». (قد ذاقوا حلاوة معرفته،و شربوا بالکأس الرّویّة (1)من محبّته،و تمکّنت من سویداء (2)قلوبهم وشیجة (3)خیفته) .

تعبیر به:«چشیدن شیرینی معرفت و سیراب شدن از جام سرشار محبت»نشان می دهد که معرفت و عشق پروردگار را با تمام وجود خود درک کرده اند و در اعماق هستی آنها نفوذ کرده؛و تعبیر به«تمکّنت...»نشان می دهد که خوف پروردگار نیز در اعماق دلهای آنها ریشه دوانده و این خوف و رجا تمام نیروهایشان را در مسیر اطاعت پروردگار به کار انداخته است؛چرا که محبّت و امیدواری بی خوف،انسان را به غفلت و غرور وامی دارد و خوف بدون امیدواری و محبّت،او را به ناامیدی و یأس و سکون می کشاند.

به همین دلیل،به دنبال این اوصاف می فرماید:«لذا قامتشان از کثرت اطاعت و عبادت خم شده است».( فحنوا (4)بطول الطّاعة اعتدال ظهورهم) .

اشاره به اینکه آنها دائما در برابر پروردگار کمال خضوع و تسلیم را دارند.

ص: 120


1- 1) «رویّه»از مادّه«ریّ»(بر وزن طیّ)به معنای سیراب شدن است و«کأس رویّه»کنایه از ظرف پری است که شخص را کاملا سیراب می کند.
2- 2) «سویداء»تصغیر«سوداء»به معنای سیاهی است و«سویداء»اشاره به نقطه کوچکی در قلب است که به اعتقاد گذشتگان،مرکز قلب را تشکیل می داد.
3- 3) «وشیجه»از مادّه«وشج»(بر وزن پشم)به معنای به هم پیچیدن و مشبّک شدن آمده است و طنابی را که به هم می پیچند و به صورت تور در می آورند«وشیج»می گویند و به ریشه های درختان و مانند آن که درهم پیچیده است«وشیجه»گفته می شود در جمله بالا اشاره به خوف خداست که به دلهای فرشتگان می پیچد و آن را احاطه می کند.
4- 4) «حنوا»از مادّه«حنو»(بر وزن حذف)به معنای پیچیدن و منحنی کردن است.

«ولی با این حال،رغبت فراوان آنها به عبادت او،حال تضرّع و نشاط آنها را از بین نبرده است(و هرگز ملال و کلالی به آنها دست نمی دهد)». (و لم ینفد طول الرّغبة إلیه مادّة تضرّعهم).

نه همچون افراد بی معرفت و تهی از عشق و محبّت و خوف و رجاء،که با اندک عبادتی خسته و دلسرد و بی میل و رغبت می شوند! سپس در ادامه این سخن به نکته مهم دیگری پرداخته،می فرماید:«مقام برجسته آنان(نزد پروردگار)طوق خشوع را از گردنشان باز نکرده و خودبینی و عجب،آنها را فرا نگرفته است،تا اعمال گذشته خود را بسیار بشمرند!(و در خود فرو روند)و خضوع و کوچکی در برابر ذات با عظمتش،جائی برای بزرگ شمردن حسنات خود باقی نگذارده است».

(و لا أطلق عنهم عظیم الزّلفة (1)ربق (2)خشوعهم،و لم یتولّهم الإعجاب فیستکثروا ما سلف منهم و لا ترکت لهم استکانة (3)الإجلال نصیبا فی تعظیم حسناتهم) .

نکته لطیفی که در این سخن نهفته شده است و بعضی از شارحان نهج البلاغه به آن اشاره کرده اند این است که آنهایی که به سلاطین و شاهان و شخصیتهای انسانی -که ظاهرا بزرگ و با عظمتند-نزدیک می شوند به زودی در می یابند که آنها هر قدر ظاهرا بزرگ و قدرتمند باشند،قدرتشان محدود و پایان پذیر است و نزدیکان آنها می توانند روزی

ص: 121


1- 1) «زلفه»از مادّه«زلف»(بر وزن ضعف)به معنای نزدیک شدن است و«زلفه»و«زلفی»به معنای مقام و منزلت و قرب است.
2- 2) «ربق»جمع«ربقه»به معنای طنابی است که در آن حلقه هایی وجود دارد که حیوانات را با آن می بندند. سپس به رابطه محکم چیزی با چیز دیگر اطلاق شده و در جمله بالا به همین معنا آمده است.
3- 3) «استکانه»از مادّه«سکون»است و در این گونه موارد به معنای خضوع و تواضع می آید.(بعضی آن را از باب افتعال و از مادّه«سکون»می دانند و بعضی از باب استفعال از مادّه کون؛که آن هم به معنای قرار کردن در مکانی توأم با خضوع و خشوع است).

به همان قدرت یا بیش از آن برسند.همین معنا سبب می شود که از خضوع و تواضع و طاعت آنها به سرعت کاسته شود و اگر در ظاهر مجبور به تعظیم باشند،در باطن عظمتی برای آنها قائل نیستند.

ولی فرشتگان هر قدر در مسیر قرب پروردگار پیش می روند جلوه های تازه ای از عظمت بی پایان او را می بینند و از اوصاف جمال و جلالش چهره های جدیدی می نگرند؛به همین دلیل،روز به روز بر عشق و خضوع و خشوع آنها افزوده می شود و جایی برای اعجاب و بزرگ شمردن حسنات توسّط آنان باقی نمی گذارد،بلکه همواره خود را در این راه مقصّرتر می بینند.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن،از این حقیقت پرده بر می دارد که فرشتگان الهی هرگز از عبادت پروردگار خسته نمی شوند و سستی در آنها راه نمی یابد و هیچ مانعی آنان را از ادامه این راه باز نمی دارد،بلکه همواره با شوق و شعف و با عشق و اراده و تصمیم به کار خویش ادامه می دهند؛همان گونه که انسان ها از تنفّس کردن و استفاده از هوای آزاد در تمام عمرشان-اگر هزاران سال هم ادامه یابد-خسته نخواهند شد.در بیان این مطلب،امام علیه السّلام هشت جمله زیبا بیان فرموده که این مسأله را از زوایای مختلف مورد توجّه قرار می دهد.

نخست می فرماید:«با آن که پیوسته مشغول عبادتند فتور و سستی به آنها دست نمی دهد.» (و لم تجر الفترات فیهم علی طول دؤبهم) . (1)

همان گونه که قرآن مجید در توصیف فرشتگان می فرماید:« «یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ» ؛پیوسته در طول شب و روز تسبیح خدا می گویند و فتور و سستی به آنها دست نمی دهد.» (2)

ص: 122


1- 1) «دؤوب»مصدر است و به معنای مداومت و استمرار و تلاش و کوشش،تا سر حدّ خستگی آمده است.
2- 2) سوره انبیاء،آیه 20.

در جمله دوم می فرماید:«و(ادامه این کار)از رغبتشان نکاسته تا از امید به پروردگار خود روی برتابند». (و لم تغض (1)رغباتهم فیخالفوا عن رجاء ربّهم) .

چرا که شوق و عشق آنها به کمال،دائمی است و علم آنها به عظمت پروردگار همواره رو به افزایش است.بنابر این،دلیلی ندارد که از عبادت او غافل شوند،یا از امید آنان چیزی کاسته گردد.

در سومین جمله می افزاید:«مناجات های طولانی،زبان آنان را خشک و ناتوان نساخته». (و لم تجفّ لطول المناجاة أسلات (2)ألسنتهم) .

البتّه فرشتگان،دهان و زبانی همچون ما ندارند که بر اثر کثرت ذکر و مناجات، رطوبت آن کم شود و به خشکی گراید؛بلکه این تعبیر کنایه لطیفی است از عدم ضعف و سستی و خستگی آنها در مقام تسبیح و نیایش پروردگار! در چهارمین جمله می فرماید:«اشتغال به غیر خداوند آنها را تحت سلطه خود نیاورده،تا ندای بلند آنان را(در مقام تضرّع و تسبیح)کوتاه سازد!» (و لا ملکتهم الأشغال فتنقطع بهمس (3)الجؤار، (4)إلیه أصواتهم) .

در حقیقت آنها جز عبادت و اطاعت و بندگی کار دیگری ندارند و این کار جزو ذات،وجود و عشق و ایمان آنها است و هرگز چنین امری

ص: 123


1- 3) «تغض»از مادّه«غیض»به معنای کم شدن و فروکش کردن چیزی است و در جمله بالا اشاره«لم تغض»به فروکش نکردن علاقه فرشتگان در امر اطاعت و عبادت پروردگار است.
2- 1) «أسلات»جمع«أسله»به معنای نوک زبان است و در جمله بالا در مورد کسی گفته می شود که از ادامه ذکر یا بیان چیزی خسته نمی شود و زبانش خشک نمی گردد.
3- 2) «همس»(بر وزن لمس)به گفته«راغب»در«مفردات»به معنای صدای آهسته و پنهان است.
4- 3) «جؤار»به معنای صدای بلند است و در جمله بالا اشاره به این است که صدای فرشتگان بر اثر ادامه مناجات پروردگار هرگز به خاموشی نمی گراید.

نمی تواند خستگی و ملال بیافریند!همان گونه که یک قلب سالم از ادامه کار به مدّت هفتاد سال نیز احساس خستگی نمی کند و افراد سالم،اصلا وجود قلب را در درون سینه خود احساس نمی کنند.

در پنجمین جمله می افزاید:«و در مقام عبادت و بندگی،همچنان دوش به دوش ایستاده اند». (و لم تختلف فی مقاوم (1)الطّاعة مناکبهم) .

در ششمین جمله می فرماید:«راحت طلبی،آنان را به کوتاهی در انجام فرمانش وانداشته». (و لم یثنوا (2)إلی راحة التّقصیر فی أمره رقابهم) .

همچنان گردن ها را برافراشته و آماده اطاعت فرمانند.

و بالاخره در هفتمین و هشتمین جمله چنین می فرماید:«کودنی غفلت ها بر تلاش و عزم راسخ آنها چیره نمی شود و تیرهای فریب شهوات،همت های آنها را هدف قرار نمی دهد». (و لا تعدو علی عزیمة جدّهم بلادة الغفلات،و لا تنتضل (3)فی هممهم خدائع الشّهوات) .

اساسا وجود آنها کانون شهوت و غفلت نیست که گرفتار این سرنوشت خطرناک شوند و ایمان و عشقشان به پروردگار آنقدر قوی و نیرومند است که هرگز در طریق طاعت،خسته نمی شوند.

نکته: انسان ها و فرشتگان

ص: 124


1- 4) «مقاوم»؛شارحان نهج البلاغه غالبا«مقاوم»را جمع«مقام»گرفته اند که در اینجا به معنای صفوف است. هر چند در منابع لغت چنین جمعی را نیافتیم.
2- 1) «یثنوا»از مادّه«ثنی»(بر وزن سنگ)به معنای تا کردن و دولا کردن است و اگر به مدح کردن،ثنا خوانی گفته می شود به خاطر آن است که صفات برجسته کسی را یکی بعد از دیگری می شمرند.
3- 2) «تنتضل»از مادّه«نضال»به معنای تیر انداختن است.

در یک جمع بندی کوتاه،هدف امام علیه السّلام این است که حال فرشتگان الهی را در طریق طاعت و بندگی مشخّص کند و با تعبیراتی آمیخته با کنایات و تشبیهاتی توأم با انواع تعبیرات زیبا و دقیق،ابعاد این موضوع را نشان دهد و در واقع درسی برای همه انسان ها باشد که اگر انسان به مقام قرب الهی راه یابد و حلاوت معرفت او را با ذائقه جان بچشد و از جام عشق او سیراب گردد هرگز در مسیر بندگی و طاعت پروردگار،احساس خستگی نمی کند بلکه هر چه پیش تر می رود جدّی تر و مصمّم تر می شود و شتاب بیشتری به خود می گیرد.به گفته شاعر:

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

ای بی خبر ز لذّت شرب مدام ما!

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شده به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما!

در حالات پیشوایان بزرگ و رهبران طریق هدایت نیز،نکته هایی می بینیم که به خوبی نشان می دهد که انسان ها نیز می توانند در این جهات همانند فرشتگان باشند،بلکه بر آنها پیشی گیرند!چرا که اگر فرشتگان دارای چنین صفاتی هستند از شهوت و غفلت و هوا و هوس های نفسانی دورند؛اگر انسان چنین گردد به یقین بر آنها برتری دارد.

درباره امام زین العابدین علی بن الحسین علیه السّلام می خوانیم چهل سال چنان شب زنده دار بود که نماز صبح را با وضوی نماز مغرب به جا می آورد:«إنّه علیه السّلام صلّی أربعین سنة صلاة الصّبح بوضوء المغرب». (1)

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السّلام می خوانیم که درباره عبادات امام علی علیه السّلام فرمود:«ما أطاق أحد عمله و إن کان علیّ بن الحسین لینظر فی الکتاب من کتب علیّ فیضرب به الأرض و یقول من یطیق هذا؟؛هیچ کس توانایی انجام عبادات علی علیه السّلام را ندارد(پدرم)علیّ بن الحسین علیه

ص: 125


1- 1) روضة المتقین،جلد 13،صفحه 264.

السّلام در بعضی از کتابهای علی علیه السّلام(که شرح عبادات او در آن بود)نظر می کرد و ناگهان کتاب را بر زمین می گذاشت و می فرمود چه کس توان چنین عبادتی دارد؟!». (1)

ص: 126


1- 2) موسوعة الامام علی بن ابی طالب،جلد 9،صفحه 202.همین معنا با شرح بیشتری در بحار الانوار،جلد 46،صفحه 75 آمده است.

بخش شانزدهم

اشاره

قد اتّخذوا ذا العرش ذخیرة لیوم فاقتهم،و یمّموه عند انقطاع الخلق إلی المخلوقین برغبتهم،لا یقطعون أمد غایة عبادته و لا یرجع بهم الاستهتار بلزوم طاعته،إلاّ إلی موادّ من قلوبهم غیر منقطعة من رجائه و مخافته،لم تنقطع أسباب الشّفقة منهم،فینوا فی جدّهم،و لم تاسرهم الأطماع فیؤثروا و شیک السّعی علی اجتهادهم.لم یستعظموا مآ مضی من أعمالهم،و لو استعظموا ذلک لنسخ الرّجاء منهم شفقات و جلهم،و لم یختلفوا فی ربّهم باستحواذ الشّیطان علیهم.و لم یفرّقهم سوء التّقاطع، و لا تولاّهم غلّ التّحاسد،و لا تشعّبتهم مصارف الرّیب،و لا اقتسمتهم أخیاف الهمم،فهم أسراء إیمان لم یفکّهم من ربقته زیغ و لا عدول و لا ونی و لا فتور،و لیس فی أطباق السّماء موضع إهاب إلاّ و علیه ملک ساجد،أو ساع حافد،یزدادون علی طول الطّاعة بربّهم علما،و تزداد عزّة ربّهم فی قلوبهم عظما.

ترجمه

آنها(فرشتگان عشق به)خداوندی را که صاحب عرش است ذخیره روز بی نوایی خود قرار داده و در آن هنگام که دیگران به مخلوقات می اندیشند آنها تمام توجّه خود را به خالق معطوف ساخته اند.آنها هیچ گاه عبادت او را پایان نمی دهند(چرا که)علاقه آنها به لزوم عبادت پروردگار از رجا و خوف او-که هرگز از دل آنها برکنده نمی شود-سرچشمه می گیرد،و هرگز اسباب خوف پروردگار از آنها قطع نشده تا در تلاش و کوشش خود

ص: 127

سستی کند و طمع ها آنها را اسیر چنگال خود نساخته تا سرعت سعی(در امور دنیا)را بر کوشش خود(در کار آخرت و طاعت پروردگار)مقدّم دارند.آنها اعمال گذشته خود را بزرگ نشمرده که اگر بزرگ می شمردند امیدواری (بیش از حدّ)خوفشان را از بین می برد،آنها درباره پروردگارشان هرگز بر اثر وسوسه های شیاطین گرفتار اختلاف نشده،و برخوردهای بد،آنان را از هم جدا نساخته و حسادت های درونی،آنان را از هم دور ننموده است،عوامل شک و تردید، آنها را پراکنده نکرده،و افکار متفرقه،جمع آنها را از هم جدا نساخته است،آنها همیشه پای بند ایمانی هستند که هرگز طوق آن را به سبب شک و تردید،و عدول از حق،و سستی و خستگی،از گردن خویش بر نمی دارند،در تمام آسمان ها به قدر جای پوست حیوانی نتوان یافت که فرشته ای در آنجا به سجده نیفتاده باشد،یا ملکی تلاشگر و سریع و چابک مشغول به کار نباشد،فرشتگانی که طاعت فراوان پیوسته،بر یقین و معرفتشان نسبت به پروردگار می افزاید و عزت خداوند را در قلوبشان فزونی می بخشد!

شرح و تفسیر: باز صفات والای دیگری از فرشتگان

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به سراغ اوصاف دیگری از فرشتگان می رود(و گویی به آدمیان توصیه می کند که اگر می خواهید به شکل فرشتگان در آیید و راه قرب الی اللّه را ادامه دهید باید این اوصاف را برای خود فراهم سازید.)نخست به مقام توحید افعالی آنها و توجّه خاصّ آنان به خداوند یکتا و صرف نظر کردن از غیر او اشاره کرده می فرماید،:

«آنها(عشق به)خداوندی را که صاحب عرش است،ذخیره روز بی نوایی خود قرار داده،و در آن هنگام که خلق به مخلوقات می اندیشند

ص: 128

آنها تمام توجّه خود را متوجّه خالق ساخته اند». (قد اتّخذوا ذا العرش ذخیرة لیوم فاقتهم،و یمّموه (1)عند انقطاع الخلق إلی المخلوقین برغبتهم) .

«ذالعرش»یکی از اوصاف خداست که دلالت بر نهایت عظمت ذات او دارد؛ چرا که عرش برترین موجود جهان خلقت است و این وصف از آیه شریفه «ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ» ؛او صاحب عرش است و روح(مقدّس)را به فرمانش بر هر کس از بندگانش که بخواهد القا می کند تا همه را از روز ملاقات(روز رستاخیز)بیم دهد». (2)

آری،آنها جز به خدا دل نبسته اند و جز او را مبدء خیر و برکت و نجات،در این عالم نمی شناسند و انسان های با ایمان تا همین طریق را در مسیر معرفة اللّه نپویند به جایی نمی رسند.

تعبیر به«ذخیرة لیوم فاقتهم»نشان می دهد که فرشتگان نیز در روز قیامت حساب و کتاب و پاداش و جزایی دارند.

سپس می افزاید:«آنها هیچگاه عبادت او را پایان نمی دهند(چرا که)علاقه آنها به لزوم عبادت پروردگار،از رجاء و خوف روز افزون او-که هرگز از دل آنها برکنده نمی شود-سرچشمه می گیرد». (لا یقطعون أمد غایة عبادته و لا یرجع بهم الإستهتار (3)بلزوم طاعته،إلاّ إلی موادّ (4)من قلوبهم غیر منقطعة من رجائه و مخافته) .

ص: 129


1- 1) «یمّموا»از مادّه«یمّ»به معنای قصد کردن چیزی است و«تیمّم»را از این رو«تیمّم»می گویند که انسان قصد می کند دست خود را بر خاک زند و بر پیشانی و پشت دستها بمالد.
2- 2) سوره غافر،آیه 15.
3- 3) «استهتار»مصدر است و به معنای بی مبالاتی و حرص بر انجام کار خلافی است و ریشه اصلی آن«هتر» (بر وزن ستر)به معنای حماقت و جهل است.
4- 4) «موادّ»جمع«مادّه»در اصل از«مدّ»به معنای گسترش و افزایش گرفته شده؛بنابر این،موادّ به معنای فزونی ها و افزایش هاست.

آری،آنها انگیزه های اطاعت و بندگی را از سرچشمه ای می گیرند که فناناپذیر است و آن سرچشمه،همان خوف و رجاء در برابر پروردگار است که نتیجه معرفت و شناخت آنها نسبت به خداست؛این عرفان ابدی و آن خوف و رجاء جاودانه،همواره آنها را در این مسیر به راه می اندازد.

لذا در جمله بعد تأکید می کند که:«هرگز اسباب خوف پروردگار،از آنها قطع نشده تا در تلاش و کوشش خود سستی کنند» (لم تنقطع أسباب الشّفقة منهم، فینوا (1)فی جدّهم) .

سپس این سخن را با جمله دیگری تکمیل می فرماید و آن اینکه:«طمع ها آنها را اسیر چنگال خود نکرده،تا سرعت سعی(در امور دنیا)را بر کوشش خود(در کار آخرت و طاعت پروردگار)مقدّم دارند». (و لم تأسرهم الأطماع فیؤثروا وشیک (2)السّعی علی اجتهادهم) .

آری،آنچه انسان را در طریق بندگی حق سست می کند اسارت در چنگال هوس ها و طمع هاست که نیروهای خلاّق را به خود جذب کرده و از اطاعت خدا دور می سازد.

در توصیفی دیگر درباره فرشتگان می فرماید:«آنها اعمال گذشته خود را بزرگ نشمرده اند که اگر بزرگ می شمردند امیدواری(بیش از حدّ)آنها خوفشان را از بین می برد».

(لم یستعظموا ما مضی من أعمالهم،و لو استعظموا ذلک لنسخ الرّجاء منهم شفقات وجلهم) .

ص: 130


1- 1) «ینوا»از مادّه«ونی»(بر وزن رمی)به معنای ضعف و فتور و سستی است.
2- 2) «وشیک»از مادّه«وشک»(بر وزن اشک)به معنای سرعت گرفتن است.

این،درس دیگری است برای همه انسانها تا همیشه اعمال خویش را در پیشگاه خدا کوچک بشمرند،که اگر بزرگ بشمرند سبب دلبستگی و امیدواری به آن می شود و آنان را در اعمال آینده،سست می سازد و خوف از خدا را-که یکی از عوامل مهمّ حرکت به سوی کمال است-از میان می برد.گذشته از این،ما چه هستیم که اعمال ما چیزی باشد که لایق درگاه او باشد.

در بعضی از صفات گذشته سخن از عدم اعجاب ملائکه نسبت به خود و اعمال خویش بود و در اینجا سخن از تأثیر اعجاب در غلبه یافتن رجا بر خوف است که رهروان راه حق را از راه باز می دارد!چرا که طبیعی است هرگاه کسی اعمال خود را در پیشگاه خدا بزرگ بشمرد،حالت طلبکاری در خود احساس می کند و شخصی که خود را طلبکار می داند اعمالی را که انجام داده کافی می شمرد و از پیمودن راه تکامل باز می ماند.

سپس در ادامه این اوصاف به بخش مهمّ دیگری از اوصاف فرشتگان می پردازد که انسانها سخت به آن نیازمندند و آن عدم اختلاف آنها با یکدیگر در مورد پروردگار است و از آنجا که اختلاف گاهی بر اثر وسوسه های شیطانی است و گاه ناشی از رذایل اخلاقی درونی،امام علیه السّلام آن را به صورت پنج توصیف درباره فرشتگان بیان می فرماید:

نخست به عوامل برونی اشاره کرده،می فرماید:«آنها درباره پروردگارشان هرگز بر اثر وسوسه های شیاطین گرفتار اختلافی نشده اند». (و لم یختلفوا فی ربّهم باستحواذ الشّیطان علیهم) .

این سخن پیام روشنی برای همه انسانها دارد که سرچشمه اختلاف ادیان و مذاهب پیش از هر چیز،وسوسه های شیطان است!چرا که اختلاف-به

ص: 131

خصوص اگر عقیدتی باشد-سرچشمه انواع جنگ ها و جدال ها و نابسامانی ها خواهد بود و سرنوشت و سعادت انسان را تباه می کند.

در توصیفات بعدی،اشاره به عوامل درونی و رذایل اخلاقی که سبب اختلاف می گردد فرموده،می افزاید:«برخوردهای بد،آنان را از هم جدا نساخته.و حسادت های درونی آنان را از هم دور ننموده؛و عوامل شکّ و تردید،آنها را پراکنده نکرده؛و افکار متفّرقه،جمع آنها را تقسیم ننموده است». (و لم یفرّقهم سوء التّقاطع،و لا تولاّهم غلّ التّحاسد،و لا تشعّبتهم مصارف الرّیب،و لا اقتسمتهم أخیاف (1)الهمم) .

بی شک قسمت عمده عوامل اختلاف با دقّت در این سخن کوتاه تبیین شده است:

اگر افراد نسبت به یکدیگر برخورد خوب و مؤدّبانه داشته باشند و با سخنان محبّت آمیز با هم برخورد کنند،جلو بسیاری از اختلافات که ناشی از سوء برخوردهاست،گرفته می شود و اگر نسبت به یکدیگر در درون دل حسد نپرورانند، عامل مهم دیگری ریشه کن می شود و اگر شک و تردیدها را در مسائل مختلف از خود دور سازند و با علم و آگاهی از مسائلی که پیرامون آنها می گذرد،گام بردارند،به یقین اختلافات کمتر می شود.

و اگر اختلاف اندیشه ها و تفاوت ذوق ها و سلیقه ها را تحمّل کنند باز هم جدایی ها کاهش می یابد؛چرا که خداوند انسانها را گوناگون آفریده و اگر هر کدام بخواهند سلیقه خود را بر دیگری تحمیل کنند-به یقین-حتّی دو نفر هم نمی تواند با هم زندگی مشترک و بی دغدغه ای داشته باشند.

ص: 132


1- 1) «أخیاف»از مادّه«خیف»،(بر وزن هدف)به معنای کسی است که رنگ چشم های او با هم متفاوت باشد،یکی آبی و دیگری مشکی؛سپس به هر گونه اختلاف و تفاوت اطلاق شده است.

درست است که فرشتگان دارای شهواتی که ویژه آدمیان است،نیستند،و بسیاری از عوامل گناه در آنها وجود ندارد،ولی به هر حال دارای اختیار و عقل و شعور و حبّ ذاتند و قدرت بر عصیان و نافرمانی دارند؛ولی عرفان آنها نسبت به پروردگار مانع از گناه می گردد؛چرا که هرگاه گناه و عصیان بر آنها غیر ممکن بود،در خور این همه مدح و تمجید و الگو شدن برای انسانها نبودند!بنابر این،اگر انسانها نیز به آن پایه از کمال و معرفت برسند،می توانند خود را در برابر عوامل گناه و شهوات،مهار کنند.

در پایان این سخن،در یک نتیجه گیری فشرده و گویا می فرماید:«آنها پای بند ایمانی هستند که هرگز طوق آن را به سبب شک و تردید،عدول از حق،و سستی و خستگی از گردن خویش بر نمی دارند!» (فهم أسراء إیمان لم یفکّهم من ربقته زیغ (1)و لا عدول و لا ونی (2)و لا فتور) .

تعبیر به«أسراء»(اسیران)و تعبیر به«ربقه»(طنابی که حلقه های متعدّد دارد) اشاره به التزام و پای بندی محکم آنها به ایمان است؛چنان در دریای معرفت پروردگار فرو رفته اند و تسلیم در برابر ذات پاک او هستند که گویی گردنهایشان را محکم با طناب ایمان بسته اند و هیچ عاملی نمی تواند این طوق و طناب را از گردن آنها بردارد و اگر انسانها نیز همین گونه تسلیم فرمان حق و پای بند به ایمان باشند،هرگز عوامل گناه به وجود آنها راه نمی یابد.

امام علیه السّلام در پایان این بخش به نکته دیگری پرداخته،از کثرت وجود فرشتگان و عظمت معرفت آنان سخن می گوید و سخن خود را در شرح اوصاف آنها به همین جا پایان می دهد و می فرماید:«در تمام آسمانها به قدر جای پوست حیوانی نتوان یافت جز اینکه فرشته ای در آنجا به

ص: 133


1- 1) «زیغ»از مادّه«زیغ»(بر وزن فیض)به معنای اعوجاج و کجی است.
2- 2) «ونیّ»از همان مادّه«ونی»است که پیش از این(در توضیح لغت ینوا)اشاره شد.

سجده افتاده،یا ملکی تلاشگر و سریع و چابک، مشغول کار است؛فرشتگانی که طاعت فراوان آنها بر یقین و معرفتشان نسبت به پروردگار می افزاید و عزّت خداوند را در قلوبشان فزونی می بخشد». (و لیس فی أطباق السّماء موضع إهاب (1)إلاّ و علیه ملک ساجد،أو ساع حافد، (2)یزدادون علی طول الطّاعة بربّهم علما،و تزداد عزّة ربّهم فی قلوبهم عظما) .

این تعبیر از یک سو نشان می دهد که عدد فرشتگان الهی تا چه حد زیاد و گسترده است،به گونه ای که تمام آسمانها را پر کرده اند؛اعم از فرشتگانی که مأموریّت هایی در اداره عالم بر عهده آنها گذارده شده،و فرشتگانی که کارشان پیوسته عبادت و بندگی خداست.

از سوی دیگر هر دو گروه به خاطر طول اطاعت پروردگار روز به روز بر علم و معرفتشان افزوده می شود و به عظمت پروردگار آشناتر می شوند.

و این درس دیگری است برای انسانها که بدانند تقوا و اطاعت،سبب فزونی علم و معرفت و آشنایی بیشتر به صفات جمال و جلال پروردگار است و در واقع این دو در هم تأثیر متقابل دارند؛معرفت بیشتر،سبب طاعت فزونتر می گردد و طاعت بیشتر،سبب علم و عرفان عمیق تر می شود! در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که شخصی از آن حضرت پرسید:آیا فرشتگان بیشترند یا انسانها؟امام در جواب فرمود:«و الّذی نفسی بیده!لعدد ملائکة اللّه فی السّموات أکثر من عدد التّراب فی الأرض؛و ما فی السّماء من موضع قدم إلاّ و فیها ملک یسبّحه و یقدّسه؛قسم به کسی که جانم در دست اوست!عدد فرشتگان خدا در آسمانها،بیشتر است از

ص: 134


1- 1) «إهاب»به معنای پوست حیوان است؛یا خصوص پوستی که دبّاغی شده.
2- 2) «حافد»از مادّه«حفد»(بر وزن هفت)به معنای سرعت در عمل است.

عدد ذرّات خاک در زمین و در تمام آسمانها به اندازه جای پایی نیست مگر اینکه در آنجا فرشته ای تسبیح و تقدیس خدا می گوید». (1)

نکته: باز هم انسانها و فرشتگان

در این خطبه امام علیه السّلام صفات فرشتگان را به صورت بسیار گسترده بیان فرموده است؛به همین هدف مهمی را در این بیان تعقیب می کند که تمام ریزه کاری ها را شرح می دهد.به نظر می رسد که هدف اصلی امام علیه السّلام دو چیز است:نخست،همان مطلبی است که خطبه برای آن ایراد شده و آن معرفت صفات الهی،به دور از هر گونه تفکّر شرک آمیز است؛نه آلوده تشبیه شدن و نه آلوده تعطیل گشتن.

دیگر اینکه،منظور این بوده که انسانها را به سوی صفات فرشتگان سوق دهد؛ فرشتگانی که پیوسته به کار خود مشغولند؛همواره متواضع،خاضع و سر بر فرمانند؛ نه از کار خود خسته می شوند و نه سستی و فتور در آنها راه می یابد؛نه گرفتار کینه و حسد هستند و نه اختلاف و پراکندگی؛نه اعمال خود را بزرگ می شمرند و نه یأس و نومیدی در آنها راه می یابد؛جز به خدا نمی اندیشند و جز در مسیر طاعت او گام برنمی دارند.

درست است که آفرینش انسان با آنها بسیار متفاوت است،بر آنها عقل حکومت می کند و بر آدمیان عقل و شهوت.ولی همان گونه که این معجون حیوانی و عقلانی -یعنی انسان-ممکن است تا سر حدّ حیوانات درنده بلکه پست تر از آن،سقوط کند «بَلْ هُمْ أَضَلُّ» .همین طور استعداد آن را دارد تا به اوج افتخار

ص: 135


1- 3) تفسیر قمی«جلد دوم»صفحه 255.

فرشتگان برسد بلکه در این پرواز ملکوتی خود،از آنها بالاتر رود و به جایی رسد که«جز به خدا نبیند».و به همین دلیل،فرشتگان می توانند در جهاتی الگویی برای انسانها شوند.

از سوی دیگر،آگاهی از حضور فرشتگان در سرتاسر جهان-به گونه ای که حتّی یک قدم از این جهان پهناور از وجود آنها خالی نیست-نشانه مهمّی از حضور تدبیر پروردگار در سرتاسر جهان هستی است و در این امر،یک نکته تربیتی مهمّی است که بر آگاهان پوشیده نمی باشد!

و باز از سوی دیگر،این اوصاف،این پیام مهم را نیز برای انسانها دارد که اگر گاه به نماز می ایستند،یا با خدای خود راز و نیاز می کنند و یا حتّی در دل شب به عبادت او برمی خیزند،از اعمال خود مغرور نشوند و آن را زیاد نشمرند و این فکر شیطانی در مغز آنها ظاهر نگردد که نیازی به عبادت آنها بوده است؛چه اینکه ذات بی نیاز،به فرض محال که عبادتی از بندگان می طلبید،آن قدر فرشته دارد که از ازل تا ابد در سجده و قیام و عبادتند.

به راستی،دقّت در اوصافی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این خطبه درباره فرشتگان بیان فرموده،انسان را در عالمی از نور و عرفان فرو می برد و به کوچکی اعمال و طاعاتش در پیشگاه خداوند واقف می سازد و راز و رمز قرب او را آشکار می کند و نشان می دهد که نه فرشتگان بی دلیل در جوار قرب خدا جای دارند و نه انسان بدون تلاش و عشق به پروردگار و اطاعت عاشقانه،به جایی می رسد:

طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری!

بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری!

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که یکی از یارانش به نام«عبد اللّه بن سنان» از او پرسید:

ص: 136

«آیا فرشتگان برترند یا بنی آدم؟»فرمود:«امیر مؤمنان علی علیه السّلام چنین فرمود:«إنّ اللّه رکّب فی الملائکة عقلا بلا شهوة،و رکّب فی البهائم شهوة بلا عقل،و رکّب فی بنی آدم کلتیهما،فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائکة و من غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم؛خداوند در فرشتگان عقل بدون شهوت قرار داد و در بهایم(چهارپایان) شهوت بدون عقل،ولی در انسانها هر دو را با هم ترکیب کرد؛پس آن کس که عقلش بر شهوتش غلبه کند،از فرشتگان بهتر است و آن کس که شهوتش بر عقلش پیشی گیرد،از بهایم بدتر». (1)

البتّه این حدیث بدان معنا نیست که فرشتگان از خود اختیاری ندارند و یا اینکه عوامل گناه و نافرمانی در آنها نمی تواند وجود داشته باشد،زیرا نبودن شهوت،به معنای نبودن بخشی از عوامل گناه است،نه تمام آن.

ص: 137


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 11،صفحه 164،حدیث 2.

بخش هفدهم

اشاره

کبس الأرض علی مور أمواج مستفحلة،و لجج بحار زاخرة،تلتطم أواذیّ أمواجها،و تصطفق متقاذفات أثباجها،و ترغو زبدا کالفحول عند هیاجها،فخضع جماح الماء المتلاطم لثقل حملها،و سکن هیج ارتمائه إذ وطئته بکلکلها،و ذلّ مستخذیا،إذ تمعّکت علیه بکواهلها،فأصبح بعد اصطخاب أمواجه،ساجیا مقهورا،و فی حکمة الذّلّ منقادا أسیرا،و سکنت الأرض مدحوّة فی لجّة تیّاره،و ردّت من نخوة بأوه و اعتلائه،و شموخ أنفه و سموّ غلوائه،و کعمته علی کظّة جریته،فهمد بعد نزقاته،و لبد بعد زیفان و ثباته.

ترجمه

زمین را بر روی امواج پر هیجان و دریاهای مملو از آب قرار داد،امواجی که قسمتهای بالای آن متلاطم بود و پیوسته به هم می خورد،و لایه ای از کف-همانند کفهای دهان شتر به هنگام مستی-بر روی آنها پدید آمد(سپس)قسمتهای سرکش آب پر تلاطم بر اثر سنگینی خضوع نمود،و هیجان آن به سبب تماس با سینه زمین فرو نشست،و کاملا تسلیم و رام شد؛چرا که زمین بر آن می غلتید و به این ترتیب آبها بعد از آن همه سر و صدا که بر اثر امواج خروشان پیدا شده بود،آرام شد و همچون اسب افسار شده ای اسیر و رام گشت و زمین نیز آرام شد و(خشکیها) از دل امواج تدریجا ظاهر و گسترده گشت،آب را از کبر و غرور و هیجان بی حدّ باز داشت و از شدّت حرکاتش کاست و بعد از آن همه جوش و خروش

ص: 138

(کاملا)آرام شد و پس از آن همه جست و خیز متکبّرانه،به جای خود ایستاد.

شرح و تفسیر: ظاهر شدن خشکی ها و آرام شدن دریاها

در خطبه اوّل«نهج البلاغه»خواندیم که امام علیه السّلام هنگام شرح آفرینش زمین فرمود:«خداوند نخست آبی جاری ساخت که امواجی متلاطم و متراکم داشت و آن را بر پشت تندبادی شدید،سوار کرد؛سپس به وسیله باد و طوفان شدید،امواج آب را به هم زد تا کف هایی بر روی آب نمایان شد و از آن کف های عظیم،آسمانها(و زمین)را آفرید».

در این بخش از خطبه مورد بحث نیز،اشاره به مطلبی همانند آن می کند:با تعبیرات تازه و جالب! نخست می فرماید:«زمین را بر روی امواج پر هیجان و دریاهای مملو از آب قرار داد» (کبس (1)الأرض علی مور (2)أمواج مستفحلة، (3)و لجج بحار زاخرة (4)) .

«امواجی که قسمتهای بالای آن متلاطم بود و پیوسته به هم می خورد و لایه ای از کف-همانند کفهای دهان شتر-به هنگام مستی،بر روی آنها پدید آمد!» (تلتطم أواذیّ (5)أمواجها،و تصطفق (6)متقاذفات (7)أثباجها، (8)و ترغو (9)زبدا کالفحول عند هیاجها) .

ص: 139


1- 1) «کبس»از مادّه«کبس»(بر وزن حبس)به معنای بستن و فشار آوردن است.
2- 2) «مور»(بر وزن غور)به معنای هیجان و اضطراب است.
3- 3) «مستفحله»از مادّه«استفحال»از ریشه«فحل»گرفته شده و به معنای هیجان و سرکشی است.
4- 4) «زاخره»از مادّه«زخر»(بر وزن فخر)به معنای مملوّ و پر شدن است.
5- 5) «أواذی»جمع«آذی»(بر وزن قاضی)به معنای موج یا قسمت بالای آن است.
6- 6) «تصطفق»از مادّه«صفق»(بر وزن سقف)به معنای زدن چیزی بر چیز دیگر است به گونه ای که صدایی از آن برخیزد؛لذا به کف زدن«تصفیق»می گویند.
7- 7) «متقاذفات»از مادّه«قذف»(بر وزن حذف)به معنای درگیری و پرتاب شدن بر روی یکدیگر است.
8- 8) «أثباج»جمع«ثبج»(بر وزن سبد)به وسط و میان هر چیزی اطلاق می شود و به همین مناسبت،گاه به بخش های عظیم دریا که در وسط دریا قرار دارد،اطلاق شده است.
9- 9) «ترغو»از مادّه«رغو»(بر وزن نقد)به معنای پیدا شدن رویه بر شیر و مانند آن است و واژه«رغوه»به چربی روی شیر و مانند آن گفته می شود و در جمله بالا به معنای موادّ تشکیل دهنده زمین است که بر روی آن مادّه مذاب نخستین،پیدا شد.

البته تعبیراتی مانند موج،دریا و کف و امثال آن برای اموری که قبل از آفرینش این جهان وجود داشت یعنی در آن زمانی که نه آبی بود نه دریا نه کف ها و نه حتّی شب و روز،تشبیهاتی است که می تواند شبحی از آن جریان ها را در برابر ما مجسّم سازد.

این تعبیرات ممکن است اشاره به موادّ مذابی باشد که در آغاز آفرینش وجود داشت و پیوسته بر اثر انفجارات عظیم متلاطم بود و به هم می خورد و بخشهایی از موادّ آن،شبیه کف های عظیم،بر روی این مواد مذاب بسیار گسترده،نمایان گشت که با حرکات دورانی و یا بر اثر انفجارهای درونی که هیچ کس جز خدا نمی داند،به فضا پرتاب شد و زمین و کواکب و سیّارات را به وجود آورد.

سپس امام علیه السّلام به مرحله دیگری از مراحل پیدایش جهان اشاره کرده،می فرماید:

«قسمتهای سرکش آب پرتلاطم،بر اثر سنگینی،خضوع نموده و هیجان آن بر اثر تماس با سینه زمین فرو نشست و کاملا تسلیم و رام شد؛چرا که زمین با پشت،بر آن می غلتید». (فخضع جماح (1)الماء

ص: 140


1- 1) «جماح»به معنای سرکشی کردن اسب و مانند آن است؛سپس به هر چیزی که شبیه آن است اطلاق شده است.

المتلاطم لثقل حملها،و سکن هیج ارتمائه إذ و طئته بکلکلها، (1)و ذلّ مستخذیا إذ تمعّکت (2)علیه بکواهلها (3)) .

«و به این ترتیب آبها بعد از آن همه سر و صدا که بر اثر امواج خروشان پیدا شده بود،ساکن و آرام شد و همچون اسب افسار شده ای اسیر و رام گشت!». (فأصبح بعد اصطخاب (4)أمواجه،ساجیا (5)مقهورا،و فی حکمته (6)الذّل منقادا أسیرا) .

از این تعبیرات چنین استفاده می شود که پیدایش زمین(و کرات دیگر آسمانی) بر روی مادّه مذاب نخستین،تدریجا سبب آرامش آن گردید و شور و هیجانش فرو نشست.

این احتمال نیز وجود دارد که این تعبیرات اشاره به باران های سیلابی آغاز پیدایش کره زمین باشد که اقیانوس های بسیار متلاطمی را تشکیل داد،ولی امواج خروشان آن تدریجا تحت تأثیر جاذبه زمین فرو نشست و آرامشی نسبی در سطح اقیانوس ها پیدا شد و خشکی ها تدریجا از زیر

ص: 141


1- 2) «کلکل»به معنای سینه است.
2- 3) «تمعّکت»از مادّه«معک»(بر وزن کبک)به معنای مالیدن و در غلتیدن و مانند آن است؛این واژه هنگامی که حیوانات،خود را به پشت،روی زمین می غلتانند اطلاق می شود.
3- 4) «کواهل»جمع«کاهل»به معنای قسمتهای بالای پشت و نزدیک به گردن است.
4- 1) «إصطخاب»از مادّه«صخب»(بر وزن وهب)به معنای صدا کردن شدید است و هنگامی که صدای پرنده ها و قورباغه ها با هم مخلوط می شود،واژه«اصطخاب»را بکار می برند و در جمله بالا اشاره به مخلوط شدن فریاد موجها در یکدیگر است.
5- 2) «ساجی»به معنای ساکن و آرام،از مادّه«سجو»(بر وزن هجو)آمده است.
6- 3) «حکمه»از مادّه«حکم»(بر وزن حتم)در اصل به معنای باز گرداندن و منع کردن است؛به همین جهت به آن قسمتی از لجام که بر دهان حیوان قرار دارد«حکمه»گفته می شود،چرا که او را از مسیرهایی که مطلوب نیست باز می گرداند.و حکمت،بر عقل و دانش اطلاق می شود،چرا که انسان را از بدی ها و انحراف ها باز می دارد.

آب،سر بر آورد،چه آنکه در جمله های بعد می افزاید:«زمین آرام شد و خشکی های آن،از دل امواج تدریجا ظاهر و گسترده گشت و آب را از کبر و غرور و نشاط بی حد،باز داشت و از شدّت حرکاتش کاست،و بعد از آن همه جوش و خروش ساکن شد و پس از آن همه جست و خیز متکبّرانه،به جای خود ایستاد». (و سکنت الأرض مدحوّة (1)فی لجّة تیّاره،و ردّت من نخوة بأوه (2)و اعتلائه،و شموخ (3)أنفه و سموّ غلوائه (4)و کعمته (5)علی کظّة (6)جریته، (7)فهمد (8)بعد نزقاته، (9)و لبد (10)بعد زیفان (11)وثباته (12)) .

به این ترتیب،طوفانهای نخستین فرو نشست و باران های سیلابی قطع شد و امواج خروشان دریاها بعد از آن همه جست و خیز آرام گرفت و کره

ص: 142


1- 4) «مدحوّه»از مادّه«دحو»(بر وزن محو)به معنای گسترش دادن است؛بنابر این،«مدحوّه»به معنای گسترش داده شده می باشد.
2- 5) «بأو»(بر وزن نحو)به معنای تکبّر و فخر فروشی است؛و در اینجا اشاره به شدّت تلاطم امواج است.
3- 6) «شموخ»به معنای بلندی و کبر و غرور آمده است.
4- 7) «غلواء»از مادّه«غلوّ»به معنای فزونی و بلند پروازی و تجاوز از حد است.
5- 8) «کعم»از مادّه«کعم»(بر وزن طعم)به معنای بستن دهان مشک و مانند آن است؛لذا به محدود کردن هر چیزی اطلاق می شود.
6- 1) «کظّه»به معنای پر شدن شکم از طعام است به حدّی که تنفّس مشکل شود؛و به هر چیزی که از حد بگذرد اطلاق می شود.
7- 2) «جریه»به معنای جاری شدن است.
8- 3) «همد»از مادّه«همود»به معنای فروکش کردن حرارت آتش است.
9- 4) «نزقات»از مادّه«نزق»به معنای جست و خیز است.
10- 5) «لبد»از مادّه«لبود»به معنای توقّف در مکانی است.
11- 6) «زیفان»به معنای راه رفتن متکبّرانه است.
12- 7) «وثبات»جمع«وثبه»به معنای جست و خیز و پرش است و در جمله های بالا به معنای حرکت شدید زمین در روزهای نخستین است.

زمین آماده برای پذیرش حیات و پیمودن مراحل آمادگی برای این موضوع شد،همانگونه که امام علیه السّلام در فراز بعد به آن اشاره خواهد فرمود.

بعضی از شارحان«نهج البلاغه»از تعبیرات بالا چنین استفاده کرده اند که آفرینش آب در فضا پیش از پیدایش کره زمین بوده؛ولی همانگونه که در بالا اشاره شد تعبیر به آب ممکن است اشاره به موادّ مذاب سیّالی بوده باشد که قبل از پیدایش آسمان و زمین وجود داشت و از درون آن،سیّارات و کرات و از جمله کره زمین به وجود آمد.

ص: 143

بخش هیجدهم

اشاره

فلمّا سکن هیج الماء من تحت أکنافها،و حمل شواهق الجبال الشّمّخ البذّخ علی أکتافها،فجّر ینابیع العیون من عرانین أنوفها،و فرّقها فی سهوب بیدها و أخادیدها،و عدّل حرکاتها بالرّسیات من جلامیدها،و ذوات الشّناخیب الشّمّ من صیاخیدها،فسکنت من المیدان لرسوب الجبال فی قطع أدیمها،و تغلغلها متسرّبة فی جوبات خیاشیمها،و رکوبها أعناق سهول الأرضین و جراثیمها،و فسح بین الجوّ و بینها،و أعدّ الهواء متنسّما لساکنها،و أخرج إلیها أهلها علی تمام مرافقها.

ترجمه

هنگامی که هیجان آب در اطراف زمین فرو نشست،و زمین کوه های سخت و مرتفع را بر دوش خود حمل کرد،چشمه های آب را از بینی کوه ها جاری ساخت؛و آن را در دشت های گسترده و گودال ها(و بستر رودخانه ها)پراکنده و جاری نمود و حرکات زمین را با صخره های عظیم و قلّه های بلند و استوار کوه ها تعدیل کرد،و بدین ترتیب،لرزشهای زمین به جهت نفوذ کوه ها در سطح آن و فرو رفتن ریشه های آن در اعماق زمین و سوار شدن آن ها بر گردن دشت ها و اعماق آن از لرزش و اضطراب باز ایستاد و خداوند میان زمین و جوّ فاصله افکند،نسیم هوا را برای ساکنان زمین آماده ساخت و تمام نیازمندی ها و وسایل زندگی را برای اهل آن فراهم نمود.

شرح و تفسیر: ظاهر شدن کوهها و چشمه ها

ص: 144

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-که بعد از شرح پیدایش زمین بیان فرموده- اشاره به مسأله پیدایش چشمه ها و آثار مهم کوه ها در آرامش زمین و زمینیان کرده است و در واقع مهم ترین اسباب حیات و زندگی را در زمین برشمرده که اوّل«آب» است و دوم«آرامش».می فرماید:«هنگامی که هیجان آب در اطراف زمین فرو نشست،و زمین کوه های سخت و مرتفع را بر دوش خود حمل کرد،چشمه های آب را از بینی کوه ها جاری ساخت؛و آن را در دشت های گسترده و گودال ها(و بستر رودخانه ها)پراکنده و جاری نمود». (فلمّا سکن هیج الماء من تحت أکنافها،و حمل شواهق (1)الجبال الشّمّخ (2)البذّخ (3)علی أکتافها،فجّر ینابیع العیون من عرانین (4)أنوفها، و فرّقها فی سهوب (5)بیدها (6)و أخادیدها (7)) .

این تعبیر نشان می دهد که نخست کوه ها بر صفحه زمین آشکار شدند و سپس چشمه ها؛این سخن با مطالعات زمین شناسی هماهنگ است که نخست پوسته زمین بر اثر سرد شدن،چین خوردگی هایی پیدا کرد و در این چین خوردگی ها حفره های عظیمی بود که آب آسمان را در خود جای می داد و سپس از گوشه ای به صورت چشمه ها جاری می شد.

ص: 145


1- 1) «شواهق»جمع«شاهق»به معنای بلند و مرتفع می باشد.
2- 2) «شمخ»جمع«شامخ»و«بذّخ»جمع«باذخ»هر دو به معنای بلند و مرتفع است.
3- 3) «شمخ»جمع«شامخ»و«بذّخ»جمع«باذخ»هر دو به معنای بلند و مرتفع است.
4- 4) «عرانین»جمع«عرنین»(بر وزن عشرین)به معنای قسمت استخوانی بالای بینی می باشد.
5- 5) «سهوب»جمع«سهب»(بر وزن فهم)به معنای دشت است.
6- 6) «بید»جمع«بیداء»به معنای دشت های گسترده است.
7- 7) «أخادید»جمع«أخدود»(بر وزن خشنود)به معنای گودال بزرگ است.

تعبیر به«عرانین أنوفها»که به معنای قسمت های بالای بینی است،در اینجا کنایه زیبایی است از قله های کوهها؛و اساسا تشبیه برآمدگی کوه ها به بینی تشبیه جالبی است که نشان می دهد چنان نیست که درون کوه ها پر باشد،بلکه قسمت های خالی در آن فراوان است که گاه به صورت غارهای نمایان در می آید و گاه غارهای بزرگ و مخفی و به هر حال،منابع ذخیره آب ها است.

و از آنجا که چین خوردگی های زمین و کوه ها به صورت پراکنده است،به طور طبیعی آب چشمه ها در دشت ها و بیابان های مختلف و دامنه کوه ها تقسیم می شود و همه آنها از آب بهره مند می گردند.

سپس به آرامش زمین و تعدیل حرکات آن به وسیله کوه ها اشاره کرده، می فرماید:«حرکات زمین را با صخره های عظیم و قلّه های بلند و محکم کوهها تعدیل نمود». (و عدّل حرکاتها بالرّاسیات (1)من جلامیدها، (2)و ذوات الشّناخیب (3)الشّمّ (4)من صیاخیدها (5)) .

و بدین ترتیب حرکات زمین به جهت نفوذ کوهها در سطح آن و فرو رفتن ریشه های آن در اعماق زمین و سوار شدن آنها بر گردن دشت ها و عمق زمین از لرزش باز ایستاد. (فسکنت من المیدان (6)لرسوب الجبال فی قطع

ص: 146


1- 1) «راسیات»جمع«راسیه»به معنای سنگین و استوار است.
2- 2) «جلامید»جمع«جلمود»(بر وزن خشنود)به معنای تخته سنگ است.
3- 3) «شناخیب»جمع«شنخوب»(بر وزن خشنود)به معنای قلّه کوه است.
4- 4) «شمّ»جمع«اشمّ»به معنای بلند و مرتفع است و به معنای بلند مقام و بلند مرتبه نیز آمده است.
5- 5) «صیاخید»جمع«صیخود»(بر وزن محمود)به معنای سنگ سخت است.
6- 6) «میدان»به معنای حرکت و لرزش است.

أدیمها (1)،و تغلغلها (2)متسرّبة (3)فی جوبات (4)خیاشیمها (5)،و رکوبها أعناق سهول الأرضین و جراثیمها (6)) .

آنچه امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بیان فرموده،همان است که از طریق علوم طبیعی ثابت شده است؛زیرا ریشه های کوهها در زمین فرو رفته و در بسیاری از مناطق زمین،از زیر به هم پیوسته اند و همچون شبکه ای اطراف زمین را گرفته و در برابر فشار درونی زمین که از موادّ مذاب آن برمی خیزد،مقاومت می کند و جلوی بسیاری از زلزله ها را می گیرد.

این همان چیزی است که در قرآن مجید بارها به آن اشاره شده و گاه کوهها را به منزله میخهای زمین شمرده «وَ الْجِبالَ أَوْتاداً» (7)و گاه می فرماید:«در زمین کوههایی افکندیم تا جلو حرکات ناموزون آن را بگیرد». «وَ أَلْقی فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ» . (8)

البتّه کوهها فواید فراوان دیگری نیز دارد؛از جمله ذخیره آبهاست که گاه در درون آنها به صورت چشمه ها خارج می شود و گاه در بیرون به صورت ذخیره های فراوان برف است که تدریجا آب شده و نهرها را

ص: 147


1- 7) «أدیم»در اصل به معنای پوست دبّاغی شده است؛سپس به سطح زمین نیز اطلاق شده است.
2- 8) «تغلغل»به معنای بسیار فرو رفتن است.
3- 9) «متسرّبه»از مادّه«تسرّب»به معنای داخل شدن مخفیانه است.
4- 10) «جوبات»جمع«جوبه»(بر وزن توبه)به معنای حفره است.
5- 11) «خیاشیم»جمع«خیشوم»(بر وزن زیتون)به معنای قسمت بالای سوراخ بینی است که متّصل به سر می باشد.
6- 12) «جراثیم»جمع«جرثومه»به معنای اصل و ریشه و طبقات پایین زمین است و امروزه این واژه بر میکروب نیز اطلاق می شود که اصل و اساس بیماری است.
7- 1) سوره نبأ،آیه 7.
8- 2) سوره نحل،آیه 15.

تشکیل می دهد و فوائد بسیار دیگری که در جلد اوّل،در شرح خطبه اوّل،صفحه 79 به آن اشاره کرده ایم.

سپس به امور مهمّ دیگری برای آماده کردن زمین جهت زندگی انسانها اشاره کرده،چنین می فرماید:«خداوند میان زمین و جوّ فاصله افکند،و نسیم هوا را برای ساکنان زمین آماده ساخت و تمام نیازمندیها و وسایل زندگی را برای اهل آن فراهم نمود». (و فسح بین الجوّ و بینها،و أعدّ الهواء متنسّما (1)لساکنها،و أخرج إلیها أهلها علی تمام مرافقها (2)) .

در این عبارت به ارکان اصلی حیات و زندگی انسان و حیوانات اشاره شده است که از همه مهم تر،هوا،یا به تعبیر دیگر اکسیژن هواست که اگر چند دقیقه از انسان قطع شود مرگ به سراغ او خواهد آمد؛ولی خداوند متعال آن را چنان فراوان آفریده و همه جا را از آن پر کرده که بدون کمترین زحمت،هوایی که بزرگترین نعمت است،در همه جا به طور یکسان در اختیار فقیر و غنی،کوچک و بزرگ،پیر و جوان و توانا و ناتوان قرار داد.

آن گاه در یک اشاره اجمالی تمام آنچه را برای زندگی انسان و حیوانات لازم بود، در عبارت کوتاهی بیان فرموده و تحت عنوان«مرافق»(نیازمندی ها)به همه اشاره می کند.

در اینکه منظور از«جوّ»در اینجا چیست که خداوند میان آن و زمین فاصله افکنده؟بعضی گفته اند:منظور فضاست و از آنجا که فضا،در واقع

ص: 148


1- 3) «متنسّم»از ریشه«نسیم»گرفته شده که به معنای وزش ملایم باد است؛بنابر این،«متنسّم»(به صیغه اسم مفعول)به معنای هوایی است که شایسته تنفّس است.
2- 4) «مرافق»جمع«مرفق»(بر وزن مکتب)به معنای تمام چیزهایی است که مورد نیاز است و انسان از آنها استفاده می کند؛«مرافق»جمع«مرفق»(بر وزن محنت)نیز آمده است که به معنای آرنج است و در خطبه بالا به همان معنای اوّل است.

جسم یا مادّه نیست،تعبیر به ایجاد فاصله بین آن و زمین،مناسب به نظر نمی رسد.

ممکن است،منظور از«جوّ»طبقات ما فوق هوا باشد،مانند لایه«ازن»که اگر فاصله آن با زمین کم بود و قشر هوا نازک می شد،جوابگوی نیازهای تنفّسی انسان نبود.

به علاوه سایر شرایط زندگی انسان و تمام جانداران در زمین به هم می خورد.

نکته: اسرار آفرینش کوه ها!

خداوند حکیم به مقتضای علم و قدرتش تمام وسایل زندگی انسان را پیش از آفرینش او بر صفحه زمین فراهم کرده است که به قسمتی از آن در خطبه بالا اشاره شده است؛از جمله آرامش زمین که اگر پیوسته در حالت لرزش بود زندگی بشر بر روی آن امکان نداشت و دیگر پیدایش هواست به گونه ای که به صورت گسترده این مادّه حیاتی،در سفر و حضر،در خانه و بیرون خانه،در خواب و بیداری،همراه و همدم او باشد.

و نیز پیدایش چشمه ها و آبها که در همه جا در اختیار انسان بوده باشد و همچنین بارش بارانهای حیات بخش که تمام نقاط مرتفع و بلندیها را سیراب و قابل استفاده می کند و در بخش آینده این خطبه به آن اشاره می شود.

همچنین پیدایش کوهها که نقش بسیار مؤثّری در حیات انسانها دارد و به یقین می توان گفت:«بدون آنها حیات انسانی بر صفحه زمین در مخاطره قرار خواهد گرفت»زیرا:

ص: 149

از یک سو،عامل موثّری برای پیشگیری لرزش زمین بر اثر فشار درونی است.

و از سوی دوم عامل مؤثّری است برای پیشگیری از ناآرامی زمین بر اثر فشار برونی که برخاسته از جاذبه خورشید و ماه و جزر و مدّ حاصل از آن است.

و از سوی سوّم پناهگاهی است در مقابل طوفانهایی که همه چیز انسان را دست خوش تزلزل می سازد.

و از سوی چهارم وسیله ای است برای متوقّف ساختن ابرها و نزول بارانها.

و از سوی پنجم عاملی است برای ذخیره کردن آبها به صورت برفهای متراکم در سطح برونی به گونه ای که در طول سال تدریجا آب شود و مورد بهره برداری قرار گیرد.

و از سوی ششم محلی است برای ذخیره آبهای درونی که در حفره های عظیم داخل آنها نهفته می شود و به صورت چشمه ها بر دشت ها جاری می گردد.

و از سوی هفتم مانع برخورد شدید هوا بر قشر جامد زمین است؛زیرا کوهها پنجه در هوا افکنده و جوّ را همراه خود به گردش در می آورد که اگر صفحه زمین

صاف یا صیقلی بود،لغزش هوا بر سطح آن مشکلات زیادی به بار می آورد.

و از سوی هشتم کوهها و چین خوردگی های زمین،سطح قابل استفاده زمین را عملا بیشتر می کند و در بعضی از نقاط به چندین برابر می رساند و با توجه به اختلاف درجه حرارت در بالا و وسط و دامنه کوه ها،محیط را برای پرورش انواع مختلفی از گیاهان و محصولات فراهم می سازد.

ص: 150

و از سوی نهم کوهها مرکز معادن عظیمی است که در زندگی انسانها نقش مهمّی دارد.

و از سوی دهم بخش مهمّی از مصالح ساختمانی بناهای مهم و محکم از سنگهای کوهها تأمین می شود.

و فوائد دیگر که ما در اینجا فقط به بخشی از آن،آن هم فهرست وار اشاره کرده ایم.

به همین دلیل قرآن مجید بارها به مسئله آفرینش کوهها به عنوان یک نعمت بزرگ الهی اشاره کرده و فواید مختلف آن را بر می شمرد و از جمله می فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» ،خداوند کسی است که زمین را گسترد و در آن کوهها و نهرهایی قرار داد و از تمام میوه ها دو جفت آفرید». (1)

ص: 151


1- 1) سوره رعد،آیه 3.

بخش نوزدهم

اشاره

ثمّ لم یدع جرز الأرض الّتی تقصر میاه العیون عن روابیها،و لا تجد جداول الأنهار ذریعة إلی بلوغها،حتّی أنشأ لها ناشئة سحاب تحیی مواتها،و تستخرج نباتها ألّف غمامها بعد افتراق لمعه،و تباین قزعه، حتّی إذا تمخّضت لجّة المزن فیه،و التمع برقه فی کففه،و لم ینم و میضه فی کنهور ربابه،و متراکم سحابه،أرسله سحّا متدارکا،قد أسفّ هیدبه، تمریه الجنوب درر أهاضیبه،و دفع شآبیبه.فلمّا ألقت السّحاب برک بوانیها،و بعاع ما استقلّت به من العبء المحمول علیها،أخرج به من هوامد الأرض النّبات،و من زعر الجبال الأعشاب،فهی تبهج بزینة ریاضها و تزدهی بما ألبسته من ریط،أزاهیرها،و حلیة ما سمطت به من ناضر أنوارها،و جعل ذلک بلاغا للأنام،و رزقا للأنعام،و خرق الفجاج فی آفاقها،و أقام المنار للسّالکین علی جوادّ طرقها.

ترجمه

سپس خداوند هیچ یک از بلندی های زمین را که آب چشمه ها به نقاط مرتفع آن نمی رسد و جدول های نهرها به آن راه ندارد،به حال خود وانگذاشت؛بلکه(برای آبیاری آنها)ابرهایی آفرید تا قسمتهای مرده زمین را زنده کند و گیاهان آن را برویاند.خداوند قطعات درخشنده و پراکنده و جدای ابرها را به هم پیوست و دریاهایی از آب که در ابرها نهفته بود سخت به حرکت در آمد(و آماده نزول شد؛)

برق،در اطراف آن درخشیدن گرفت و از درخشندگی آن،در ابرهای سفید کوه پیکر و متراکم چیزی

ص: 152

کاسته نشد؛(و همچنان ادامه یافت)این در حالی بود که ابرها(از شدّت سنگینی)به زمین نزدیک شده بودند؛در این هنگام باد جنوب،باران را همچون شیری از پستان حیوان بدوشید و به شدّت بر زمین فرو ریخت هنگامی که ابرها سینه بر زمین نهادند و آبهای فراوان سنگینی را که بر دوش داشتند،فرو ریختند،خداوند به وسیله آن از زمین های خشک و بی گیاه،نباتات فراوانی رویانید و از دامنه کوههای کم گیاه،سبزه بسیار خارج ساخت و زمین به زیور باغهایش غرق نشاط و شادی شد و با لباس نازک گلبرگها که بر خود پوشیده بود به ناز آمد،و از زینت و زیوری که از گردنبند گل های گوناگون یافته بود در وجد و شادی فرو رفت!و همه اینها را غذا و توشه انسانها،و روزی چهارپایان قرار داد،در اطراف زمین(و در میان کوهها)درّه ها و راههای وسیعی شکافت و نشانه ها-برای آنان که بخواهند از شاهراه های وسیعش بگذرند-قرار داد.

شرح و تفسیر: ابرهای باران زا و حیات زمین های مرده

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به یکی دیگر از مهم ترین نعمت های الهی که بدون آن حیات و زندگی بر صفحه زمین غیر ممکن است اشاره می فرماید و با تعبیراتی بسیار زیبا و جالب و روح پرور آن را شرح می دهد؛می گوید:«سپس خداوند هیچ یک از بلندی های زمین را که آب چشمه ها به نقاط مرتفع آن نمی رسد،و جدولهای نهرها به آن راه ندارد،به حال خود وانگذاشت؛بلکه(برای آبیاری آنها)ابرهایی آفرید تا قسمت های مرده آن را زنده کند و گیاهان آن را برویاند». (ثمّ لم یدع جرز (1)

ص: 153


1- 1) «جرز»به زمینی گفته می شود که گیاه از آن قطع شده و در اصل از«جزر»(بر وزن غرض)به معنای قطع کردن و بریدن گرفته شده است.

الأرض الّتی تقصر میاه العیون عن روابیها، (1)و لا تجد جداول الأنهار ذریعة إلی بلوغها،حتّی أنشأ لها ناشئة سحاب تحیی مواتها،و تستخرج نباتها) .

جالب اینکه امام علیه السّلام به اقسام سه گانه آبیاری ها در این بحث کوتاه اشاره کرده:

آبیاری هایی که به طور طبیعی به وسیله چشمه های پر آب صورت می گیرد و آبیاری هایی که از طریق کشیدن جدولهای مختلف و هدایت آب نهرهای طبیعی،از طریق این جدولها،به مناطقی که آب از دسترس آن بیرون است،صورت می گیرد و آبیاری از طریق باران که از همه مهم تر است؛چرا که در زمین مناطقی وجود دارد که جز به وسیله آب باران آبیاری نمی شود و این مناطق بسیار زیاد است؛اگر ابرها مأموریّت آبیاری این مناطق را نداشتند.قسمت عمده روی زمین خشک و مرده بود.اضافه بر این،شکّی نیست که نهرها و چشمه ها نیز از آب باران مایه می گیرند که «اگر باران به کوهستان نبارد بسالی دجله گردد،خشک رودی».

به هر حال،خداوند این مأموریت مهم را بر دوش ابرها نهاده است.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن شرح این مطلب را به زیباترین وجهی بیان فرموده است.می گوید:«خداوند قطعات درخشنده و پراکنده و جدای ابرها را به هم پیوست، تا دریاهایی از آب که در ابرها نهفته بود،سخت به حرکت درآمد(و آماده نزول شد) و برق در اطرافش درخشیدن گرفت و از درخشندگی آن در ابرهای سفید کوه پیکر و متراکم،چیزی کاسته نشد(و همچنان ادامه یافت)در حالی که(از شدّت سنگینی) به زمین نزدیک شده بود.در این هنگام،باد جنوب باران را همچون شیری از پستان حیوان

ص: 154


1- 2) «روابی»جمع«رابیه»از مادّه«ربوّ»(بر وزن غلوّ)به معنای افزایش و نموّ است و در اینجا به معنای بلندی های زمین(تپه ها)می باشد.

بدوشید و به شدّت بر زمین فرو ریخت». (ألّف غمامها بعد افتراق لمعه، (1)و تباین قزعه، (2)حتّی إذا تمخّضت (3)لجّة المزن (4)فیه و التمع برقه فی کففه، (5)و لم ینم و میضه (6)فی کنهور (7)ربابه، (8)و متراکم سحابه،أرسله سحّا (9)متدارکا،قد أسفّ (10)هیدبه، (11)تمریه (12)الجنوب درر (13)أهاضیبه، (14)و دفع شآبیبه (15)) .

ص: 155


1- 1) «لمع»جمع«لمعه»(بر وزن لقمه)به معنای قطعه است؛خواه قطعات ابر باشد،یا چیز دیگر.
2- 2) «قزع»جمع«قزعه»(بر وزن ثمره)به معنای قطعه ابر نازک است.
3- 3) «تمخّضت»از مادّه«مخض»(بر وزن فرض)به معنای حرکت شدید است،مانند حرکتی که به هنگام گرفتن کره از ماست به مشک وارد می کنند و«مخاض»به حرکت شدید بچه در شکم مادر به هنگام زایمان گفته می شود.
4- 4) «مزن»به معنای ابرهای روشن است و گاه آن را به ابرهای باران زا تفسیر کرده اند.
5- 5) «کفف»جمع«کفّه»(بر وزن قبّه)به معنای حاشیه و اطراف و جوانب هر چیزی است.
6- 6) «ومیض»از مادّه«ومض»(بر وزن رمز)به معنای درخشش مختصر است و«ومیض»به معنای درخشندگی است.
7- 7) «کنهور»به معنای قطعه عظیم یا متراکم از ابرهاست.
8- 8) «رباب»جمع«ربابه»به معنای ابرهای سفید و به هم پیوسته است.
9- 9) «سحّ»به معنای فربه شدن و نیز به معنای فرو ریختن آب فراوان است و در خطبه بالا به همین معنا به کار رفته است.
10- 10) «أسفّ»از مادّه«إسفاف»به معنای نزدیک شدن به زمین است.
11- 11) «هیدب»به معنای ابر پر آب و سنگینی است که به زمین نزدیک می شود.
12- 12) «تمری»از مادّه«مری»(بر وزن نرم)به معنای دست کشیدن به پستان حیوان برای دوشیدن است.
13- 13) «درر»جمع«درّة»(بر وزن ملّت)به معنای فراوانی و جریان شیر است.
14- 14) «أهاضیب»جمع«أهضوبة»به معنای دوشیدن پی در پی است.
15- 15) «شآبیب»جمع«شؤبوب»(بر وزن بهلول)به معنای رگبار باران است.

در این تعبیرات زیبا،نکات علمی مهمّی نهفته است؛نخست اشاره به مأموریّت بادها می کند که قطعات پراکنده ابر را که از دریاها برخاسته اند به هم می پیوندد تا بارانی گسترده و سیراب کننده به وجود آید.

سپس به تراکم و فشار ابرها بر یکدیگر که آنها را آماده نزول باران می کند و آن گاه به نقش جرقّه های برق،در یاری ابرها و کمک کردن برای ریزش باران دارد،اشاره می کند؛زیرا می دانیم برق ها که بر اثر الکتریسته مثبت و منفی ابرها به وجود می آید مقدار زیادی از هوای اطراف را جذب می کند و از فشار هوا می کاهد و در شرایط جوّی کم فشار،ابر آماده باران می شود.

در ادامه اشاره به نقش بادها می کند که همچون انگشتانی که شیر را از پستان می دوشد باران را از ابر جدا می سازد و در همه جا پخش می کند.

همه اینها نشان می دهد که خداوند حکیم برای آبیاری زمین های بلند و خشک تمام مقدّمات لازم را فراهم ساخته و تدبیری عالی مقرّر فرموده است.

تعبیر به:«دوشیدن ابرها بوسیله بادها»،نشان می دهد که بادها نقش مهمی در ریزش باران دارند و در واقع چنین است؛زیرا از یک سو،فضا را خنک تر می کنند و از سوی دیگر از فشار جوّ می کاهند که هر دو عاملی است برای فرو ریختن باران از ابرها.

تکیه بر باد جنوب(بادهایی که از جنوب به سمت شمال می وزد)به خاطر آن است که بیشترین رطوبت و ابر به وسیله آن منتقل می شود.

سپس در ادامه این سخن،از آثار حیات بخش باران در سرتاسر زمین و برکات و فواید آن سخن می گوید و می فرماید:«هنگامی که ابرها سینه بر زمین نهادند،و آبهای فراوان(سنگینی)را که بر دوش داشتند فرو گذاردند خداوند به وسیله آن از زمین های خشک و بی گیاه،نباتات فراوانی رویانید

ص: 156

و از دامنه کوههای کم گیاه،سبزه بسیار خارج ساخت». (فلمّا ألقت السّحاب برک (1)بوانیها (2)و بعاع (3)ما أستقلّت (4)به من

العبء (5)المحمول علیها،أخرج به من هوامد (6)الأرض النّبات،و من زعر (7)الجبال الأعشاب) .

تعبیرات زیبای بالا چنین نشان می دهد که گویی ابرها باردار هستند و به هنگام نزول بارانهای سنگین،بار خود را بر زمین می نهند.همان باری که سرچشمه حیات و زندگی و زیبایی و برکت است؛نه تنها در دشت های بی آب و علف که در دامنه و قلّه کوهها-که آبیاری آن به دست انسانها بسیار دشوار است-گیاهان و درختان فراوان می روید و منبع برکات و منافع مختلفی برای انسانها می شود.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام زیبایی های جهان طبیعت را که زاییده نزول بارانهاست به تصویر کشیده،چنین می فرماید:«پس زمین به زیور باغهایش غرق نشاط و شادی شد،و با لباس نازک گلبرگها که بر خود پوشیده به ناز آمد،و از زینت و زیوری که از گردن بندگل های گوناگون

ص: 157


1- 1) «برک»به معنای سینه شتر است که به هنگام خوابیدن بر زمین می گذارد.
2- 2) «بوانی»تثنیه«بوان»(بر وزن لسان)به معنای ستون خیمه و همچنین استخوانی است که در دو طرف سینه قرار می گیرد و در خطبه بالا،منظور،معنای دوم است.
3- 3) «بعاع»به معنای آب فراوانی است که در ابر وجود دارد.
4- 4) «إستقلّ»از مادّه«استقلال»و از ریشه«قلّ»(بر وزن ظلّ)به معنای بلند شدن و برداشتن و حمل کردن است.
5- 1) «عبء»به معنای بار است.
6- 2) «هوامد»جمع«هامده»از مادّه«همود»به معنای خاموش شدن آتش است و به زمینی که گیاهانش خشک شده«هامده»می گویند.
7- 3) «زعر»جمع«أزعر»(بر وزن اکبر)به معنای جایی است که گیاهان کمی در آنجا روییده و به موهای کم پشت نیز اطلاق می شود.

یافته بود،در وجد و شادی فرو رفت!» «فهی تبهج (1)بزینة ریاضها،و تزدهی (2)بما ألبسته من ریط (3)أزاهیرها، (4)و حلیة ما سمطت (5)به من ناضر (6)أنوارها (7)) .

ناگفته پیداست که زیبایی های جهان طبیعت در آرامش روح و رفع خستگی و ایجاد قدرت و نیرو برای فعالیّت حیات،نقش مهمی دارد؛بنابر این،تنها سخن از زیبایی نیست،هر چند زیبایی ها نشانه ای از جمال و جلال خالق است؛بلکه این زیبایی ها یکی از عوامل بقای حیات و ادامه زندگی انسان ها است و حتّی به گفته دانشمندان:در نشاط حیوانات نیز بسیار مؤثّر است و بخش مهمّی از زیبایی های طبیعت آن ها را در برنامه های مختلف فعّال می کند.

در پایان این بخش می فرماید:«همه اینها را غذا و توشه انسانها،و روزی برای چهارپایان قرار داد». (و جعل ذلک بلاغا (8)للأنام،و رزقا للأنعام) .

انسانها نه تنها برای تغذیه از مواهب جهان طبیعت بهره می گیرند،بلکه لباس و مسکن و مرکب آنها و در یک کلام:«همه نیازمندی های آنها»از این طریق تأمین می شود.همانگونه که قرآن مجید می فرماید: «أَنّا صَبَبْنَا

ص: 158


1- 4) «تبهج»از مادّه«بهجت»به معنای سرور و شادی است.
2- 5) «تزدهی»از مادّه«ازدها»به معنای تکبّر(و ناز)است.
3- 6) «ریط»جمع«ریطه»(بر وزن میته)به معنای پوشش نازک است.
4- 7) «ازاهیر»جمع«زهره»به معنای شکوفه های رنگارنگ است.
5- 8) «سمطت»از مادّه«سمط»(بر وزن سمت)به معنای آویزان کردن است.
6- 9) «ناضر»از مادّه«نضارت»به معنای طراوت و خرّمی و شادابی است؛مخصوصا شادابی که بر اثر وفور نعمت حاصل می شود.
7- 10) «أنوار»جمع«نور»(بر وزن غور)به معنای شکوفه است.
8- 1) «بلاغ»از مادّه«بلوغ»به معنای رسیدن به چیزی است؛خواه رسیدن به سنّ تکلیف باشد یا رسیدن میوه ها به مرحله قابلیت استفاده،یا رسیدن به مقصد؛و در خطبه بالا به معنای قوّت و غذا آمده؛چرا که انسان را در سفر و حضر به مقصدش می رساند.

الْماءَ صَبًّا ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً وَ حَدائِقَ غُلْباً وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنعامِکُم» ؛ما آب فراوانی از آسمان فرو ریختیم.سپس زمین را از هم شکافتیم،و در آن دانه های فراوان رویاندیم،و انگور و سبزی بسیار،و زیتون و نخل فراوان،و باغهای پر درخت،و میوه و چراگاه؛تا وسیله ای برای بهره گیری شما و چهارپایانتان باشد». (1)

آری!انسان نه تنها از گیاهان و میوه ها تغذیه می کند و از الیاف مختلف،لباس و فرش برای خود می سازد؛بلکه از چوبها خانه می سازد و از الیاف،خیمه بر پا می کند و از حیواناتی که از گیاهان تغذیه می کنند فراورده های مختلفی برای انواع نیازمندی های زندگی خود تهیّه می بیند.

در آخرین جمله این بخش به مسئله مهمّ دیگری که خداوند برای زندگی انسانها در روی زمین آفریده است اشاره کرده،چنین می فرماید:«در اطراف زمین(و در میان کوهها)درّه ها و راههای وسیعی شکافت،و نشانه هایی برای آنان که بخواهند از شاه راههای وسیعش بگذرند برپا نمود». (و خرق الفجاج (2)فی آفاقها و أقام المنار للسّالکین علی جوادّ (3)طرقها) .

با مختصر دقّتی بر صفحه زمین و جای جای این کره خاکی روشن می شود که خداوند به وسیله کوهها هرگز سدّ معبر نفرموده و قطعات و بخش های زمین را از هم جدا نساخته؛بلکه همه جا و در همه حال شکافها و جادّه هایی در لابلای آن به وجود آورده که تمام روی زمین را به هم می پیوندد.کمتر کسی توجّه دارد که اگر این جاده ها وجود نداشت و کوههای طولانی به یکدیگر متّصل بودند و دیوار بلندی که مانع عبور

ص: 159


1- 2) سوره عبس،آیات 25-32.
2- 1) «فجاج»جمع«فجّ»به معنای درّه و فاصله میان دو کوه است.
3- 2) «جوادّ»جمع«جادّه»به معنای راه وسیع و روشن است.

انسانها و حیوانات است،به وجود می آوردند و زمین را به بخش های پراکنده و نامربوطی تقسیم می کردند،چه بلایی بر سر انسانها می آمد و چه محرومیت هایی پیدا می کردند.

قرآن مجید هم می فرماید: «وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِیها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ» ؛و در زمین کوههای ثابت و پا بر جایی قرار دادیم تا انسانها نلرزاند و در آن دژها و راههایی قرار دادیم تا هدایت شوند.» (1)نه تنها به وسیله جاده ها سر تا سر زمین را پیوند داد بلکه علامات و نشانه های طبیعی بر سر جاده ها نصب کرد تا از گم کردن راه در امان بمانند،(کوهها را به اشکال مختلف و رنگهای گوناگون و درّه ها را به همین وضع آفرید تا بهترین راهنما باشد).

در قرآن می خوانیم: «وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِیبُ سُودٌ» ؛

و از کوهها نیز(به لطف پروردگار)جاده هایی آفریده شد،سفید و سرخ و به رنگ های مختلف و گاه به رنگ کاملا سیاه». (2)

نکته: گسترش قاعده لطف،در تکوین و تشریع

همیشه مدیران حکیم و مدبّر برای رسیدن به مقاصد خود،تمام مقدّمات را از پیش فراهم می سازند؛خواه در عالم تشریع و تکلیف باشد،یا در عالم عینیّت و واقعیت ها.خداوند عالم که حکمت و تدبیر او از هر کس برتر و بالاتر است،در جهان تکلیف تمام زمینه های اطاعت را فراهم کرده:به انسانها عقل و هوش داده،فطرت پاک مرحمت فرموده،پیامبران و کتب آسمانی فرستاده است تا همه بندگان بتوانند راه طاعت را در پیش گیرند و

ص: 160


1- 3) سوره انبیاء،آیه 31.
2- 1) سوره فاطر،آیه 27.

این همان چیزی است که در«علم کلام»به عنوان «لطف»از آن یاد می شود.

در عالم آفرینش،پیش از آن که انسان قدم به عرصه حیات بگذارد تمام وسایل زندگی او را فراهم ساخت؛سطح کره زمین را آرام ساخت و از حرکات ناموزونش به وسیله کوهها و غیر آن جلوگیری نمود،چشمه ها و نهرهای پر آب که مایه حیات بود آفرید،ابرها را مأموریت آبیاری نقاط مرتفع بخشید،انواع گیاهان که برای تغذیه انسانها و حیواناتی که در خدمت انسانند لازم بود،به وجود آورد و جاده ها در وسط کوهها برای عبور و مرور انسانها و ارتباط اجتماعات بشری فراهم نمود و حتّی برای تلطیف روح آدمی زمین را به انواع زیورها از گلها و شکوفه ها آراست.

آری معنای حکمت و تدبیر و ربوبیّت همین است و این همان چیزی است که مولا امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این بخش از خطبه به آن اشاره فرموده است که از یک سو،انسان را به علم و قدرت و حکمت خدا آشنا می سازد و معرفت الهی را به او می آموزد و از سوی دیگر،حسّ شکرگزاری او را-که خمیر مایه اطاعت و بندگی است-در او تحریک می کند.این همان چیزی است که در جای جای آیات قرآن به چشم می خورد و خداوند به هر مناسبتی از آن سخن می گوید از جمله در سوره نحل،بعد از ذکر آفرینش آسمانها و زمین و چهارپایان و نزول باران از آسمان و پرورش درختان و زراعت و انواع میوه ها و گردش خورشید و ماه و خلقت دریاها با نعمت های بی شمارش می فرماید: «وَ أَلْقی فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» ؛خداوند در زمین کوههای ثابت و محکمی افکند تا لرزش آن را در برابر شما بگیرد و نهرهایی آفرید و راههایی ایجاد کرد تا هدایت شوید و

ص: 161

(نیز)علاماتی(در کوهها و جاده ها)قرار داد و(حتّی برای شب)به وسیله ستارگان هدایت می شوند». (1)

ص: 162


1- 1) سوره نحل،آیات 15-16.

بخش بیستم

اشاره

فلمّا مهد أرضه،و أنفذ أمره،اختار آدم،علیه السّلام،خیرة من خلقه،و جعله أوّل جبلّته،و أسکنه جنّته،و أرغد فیها أکله،و أوعز إلیه فیما نهاه عنه،و أعلمه أنّ فی الإقدام علیه التّعرّض لمعصیته،و المخاطرة بمنزلته؛ فأقدم علی ما نهاه عنه-موافاة لسابق علمه-فأهبطه بعد التّوبة لیعمر أرضه بنسله،و لیقیم الحجّة به علی عباده،و لم یخلهم بعد أن قبضه،ممّا یؤکّد علیهم حجّة ربوبیّته،و یصل بینهم و بین معرفته،بل تعاهدهم بالحجج علی ألسن الخیرة من أنبیائه،و متحمّلی ودائع رسالاته،قرنا فقرنا؛حتّی تمّت بنبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و آله حجّته،و بلغ المقطع عذره و نذره.

ترجمه

هنگامی که(خداوند)زمین را آماده ساخت و فرمان خویش را(در تمام جهات) نافذ کرد،آدم را از میان تمام مخلوقاتش برگزید،و او را نخستین و برترین آفریده، خویش قرار داد؛او را در بهشت خود ساکن کرد و غذاهای فراوان و گوارا را در اختیارش نهاد و(در عین حال)قبلا از آنچه ممنوعش کرده بود وی را بر حذر داشت،و آگاهش ساخت که اقدام بر آن(و تناول از درخت ممنوع)سبب عصیان و نافرمانی او خواهد بود و مقام و منزلتش را به خطر خواهد افکند!ولی آدم اقدام بر آن چیزی که از آن نهی شده بود کرد و علم خداوند درباره او به وقوع پیوست؛به همین جهت،او را پس از توبه از بهشت فرو فرستاد تا با کمک نسل خود زمین را آباد سازد و حجّت

ص: 163

را بر بندگانش اقامه کند؛و بعد از مرگ آدم،بندگان را از حجّت بر ربوبیّتش خالی نگذاشت و میان فرزندان آدم و معرفت خویش پیوندی برقرار ساخت و قرن به قرن،حجت ها و دلیل ها را بر زبان پیامبران برگزیده و حاملان ودایع رسالت خویش برای آنها اقامه نمود،سرانجام به وسیله پیامبر ما محمّد صلّی اللّه علیه و آله حجتش تمام شد(و سلسله پیامبران ختم گردید)و بیان احکام و انذار و(بشارت) به آخر رسید.

شرح و تفسیر: آفرینش آدم و بعثت پیامبران

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به مسأله آفرینش آدم بعد از مهیّا شدن زمین در تمام جهات می پردازد و می فرماید:«هنگامی که خداوند زمین خود را آماده ساخت و فرمان خویش را(در تمام جهات)نافذ کرد،آدم را از میان تمام آفریده ها برگزید و او را نخستین و برترین خلق خویش قرار داد!» (فلمّا مهد أرضه،و أنفذ أمره،اختار آدم،علیه السّلام،خیرة من خلقه،و جعله أوّل جبلّته) . (1)

تعبیر به«أوّل جبلّته»(نخستین مخلوق خود)ممکن است اشاره به نخستین انسان از نظر ترتیب زمانی باشد،و یا نخستین مخلوق از نظر موقعیّت و مقام،و یا هر دو.

سپس می افزاید:«خداوند او را در بهشت خود جای داد و غذاهای فراوان و گوارا در اختیارش نهاد و(در عین حال)پیشاپیش از آنچه ممنوعش کرده بود وی را بر حذر داشت،و آگاهش ساخت که اقدام بر آن

ص: 164


1- 1) «جبلّه»،به معنای طبیعت و فطرت انسان است(این واژه از مادّه«جبل»به معنای کوه گرفته شده است و از آنجا که فطرت انسان غیر قابل تغییر است،مانند کوه که نمی شود آن را جابجا کرد،به آن«جبّله»گفته شد).

(تناول از درخت ممنوع)سبب نافرمانی او خواهد بود و مقام و منزلتش را به خطر می افکند!». (و أسکنه جنّته،و أرغد فیها أکله،و أوعز (1)إلیه فیما نهاه عنه،و أعلمه أنّ فی الإقدام علیه التّعرّض لمعصیته،و المخاطرة بمنزلته) .

آری،خداوند آدم علیه السّلام را در بهشت زمین(باغی بسیار خرّم و سرسبز و پر از میوه ها از باغ های روی زمین)جای داد و جمله«فلمّا مهد أرضه»گواه روشن این معناست.

سپس گفتنی ها را به آدم گفت و امر و نهی خویش را به عنوان نخستین تکلیف برای آدم بیان کرد و از عاقبت شوم نافرمانی او را با خبر ساخت.

گرچه در این عبارت تصریح به شجره منهیّه(درخت ممنوع)نشده،ولی به طور اشاره بیان گردیده است و این همان چیزی است که در آیات متعدّدی از قرآن مجید دیده می شود.از جمله می فرماید:« «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» ؛پیش از این از آدم پیمان گرفته بودیم،امّا او فراموش کرد و عزم استواری برای او نیافتیم». (2)

در جای دیگر می فرماید: «وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمِینَ» ؛و گفتیم:ای آدم!تو با همسرت در بهشت سکونت کن و از نعمت های آن از هر جا می خواهید گوارا بخورید؛ولی نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید شد!» (3)سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:«امّا آدم اقدام بر آن چیزی که از آن نهی شده بود کرد،و علم خداوند درباره او به وقوع پیوست». (فأقدم علی ما نهاه عنه- موافاة لسابق علمه-) .

ص: 165


1- 1) «أوعز»از مادّه«وعز»(بر وزن وعظ)به معنای پیشنهاد کردن کاری به دیگری است.
2- 2) سوره طه،آیه 115.
3- 3) سوره بقره،آیه 35.

ممکن است در ابتدا چنین به نظر رسد،که تعبیر«موافاة لسابق علمه»نشان می دهد که آدم مجبور بود راه نافرمانی را بپیماید،چرا که در علم خداوند این معنا گذشته بود(و این همان شبهه معروف طرفداران جبر در مسأله علم ازلی خداوند است).

ولی همانگونه که در بحث جبر و تفویض به طور مشروح گفته ایم؛هرگز علم ازلی سبب اجبار بر عمل نمی شود!چرا که خداوند می دانسته،آدم از روی اختیار اقدام به چنین کاری می کند؛درست مثل اینکه استادی بداند فلان شاگرد او،به خاطر کوتاهی در درس و بحث،آخر سال رفوزه می شود.به یقین این علم و آگاهی،شاگرد او را مجبور بر این کار نمی کند.چرا که او می داند،شاگردش با علم و اختیار خود راه خطا می رود؛به خاطر تنبلی و تن پروری و یا به هر دلیل دیگر. (1)و به همین دلیل، بعد از این کار مورد مؤاخذه قرار گرفت و به او گفته شد:« «أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ» ؛آیا شما را(تو و همسرت را)از آن درخت نهی نکردم و نگفتم شیطان دشمن آشکار شماست» (2).

اگر آدم واقعا مجبور بود،چگونه خداوند حکیم او را بر چیزی که اختیار نداشته مؤاخذه می کند و نیز چرا آدم از کرده خود پشیمان می شود و توبه می نماید و چرا خداوند حکیم او را به خاطر این کار از بهشت خارج می کند؟تمام اینها دلیل بر آن است که علم ازلی خداوند،هیچ گونه تضادّی با اختیار آدم و دیگران نداشته و ندارد.

سپس در ادامه این سخن می افزاید:«خداوند او را بعد از توبه از بهشت فرو فرستاد تا با کمک نسل خود،زمین را آباد سازد،و حجّت را بر

ص: 166


1- 1) شرح بیشتر درباره این موضوع را در کتاب«خدا را چگونه بشناسیم»مطالعه کنید.
2- 2) سوره اعراف،آیه 22.

بندگانش،اقامه کند».

( فأهبطه (1)بعد التّوبة لیعمر أرضه بنسله،و لیقیم الحجّة به علی عباده) .

با توجه به عبارت گذشته،که می فرمود:خداوند آدم را در زمین جای داد، استفاده می شود که منظور از هبوط و نزول آدم،هبوط و نزول مکانی نیست؛بلکه مقامی است؛یعنی خداوند آدم را از آن مقام والایی که داشت به خاطر این ترک اولی تنزّل داد.

تعبیر به عمران و آبادسازی به وسیله آدم و نسل او نشان می دهد که باید هدف همه انسانها عمران و آبادی زمین باشد،نه تخریب آن به وسیله جنگها و اختلافات ویرانگر و یا تنبلی و سستی و بیکاری و یا حتّی تخریب محیط زیست!و جالب اینکه این عمران و آبادی بعد از توبه صورت گرفته و تا انسان از خطاهای خود توبه نکند توفیق این عمران و آبادی دست نمی دهد.در قرآن مجید نیز می خوانیم:« «هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ» ؛اوست که شما را از زمین آفرید و آبادی آن را به شما واگذاشت؛پس از او آمرزش بطلبید سپس به سوی او باز گردید(و به عمران و آبادی زمین بپردازید)» (2)در ضمن از جمله«فأهبطه بعد التّوبة»به خوبی استفاده می شود که هبوط آدم بعد از توبه صورت گرفته است.

نکته دیگری که در عبارت فوق به چشم می خورد و بارها در آیات قرآن به آن اشاره شده،مسئله اتمام حجّت بر بندگان است.گرچه خداوند به انسانها عقل داده است،ولی به آن اکتفا نفرموده؛بلکه با فرستادن پیامبران و نزول کتابهای آسمانی و ابلاغ مبلّغان الهی-که در هر عصر و زمان

ص: 167


1- 3) «أهبط»از مادّه«هبوط»به معنای نزول و پایین آمدن است.
2- 1) سوره هود،آیه 61.

صورت می گرفته-حجّت را بر بندگانش تمام کرد،همانگونه که در ادامه این سخن می فرماید:

«بعد از مرگ آدم،بندگان را از حجّت بر ربوبیّتش خالی نگذاشت و میان فرزندان آدم و معرفت خویش پیوندی برقرار ساخت و قرن به قرن،حجّت ها و دلیل ها را بر زبان پیامبران برگزیده و حاملان ودایع رسالت خویش برای آنها اقامه نمود،تا اینکه به وسیله پیامبر ما محمّد صلّی اللّه علیه و آله حجّتش تمام شد(و سلسله پیامبران ختم گردید)و بیان احکام و انذار(و بشارت)به آخر رسید». (و لم یخلهم بعد أن قبضه،ممّا یؤکّد علیهم حجّة ربوبیّته،و یصل بینهم و بین معرفته،بل تعاهدهم بالحجج علی ألسن الخیرة من أنبیائه،و متحمّلی ودائع رسالاته،قرنا (1)فقرنا؛حتّی تمّت بنبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و آله حجّته،و بلغ المقطع (2)عذره و نذره (3)) .

از بعضی از آیات قرآن استفاده می شود که توبه قبلا بوده و از بعضی استفاده می شود که توبه بعد صورت گرفته است و جمع میان آنها کاملا ممکن است،که آدم علیه السّلام توبه از خطای خود را مکرّر انجام داد:هم قبل از هبوط و هم بعد از هبوط؛و بسیار می شود که انسان خطایی مرتکب می شود و سالیان دراز هر زمان به یادش می آید،استغفار می کند.

ص: 168


1- 1) «قرن»به معنای یک زمان طولانی است که گاه به صد سال اطلاق می شود و گاه به معنای جماعتی است که در یک عصر با هم زندگی می کنند.
2- 2) «مقطع»به معنای پایان است.
3- 3) «عذره و نذره»تعبیر به«عذر»در اینجا به معنای اتمام حجّت بر بندگان است به گونه ای عذری برای آنها در مخالفت باقی نماند.و«نذر»جمع«نذیر»در اینجا به معنای انذار است؛یعنی:ذکر عواقب سوئی که بر چیزی متّرتب می شود.

جمله «لم یخلهم بعد أن قبضه» نشان می دهد که آدم یکی از پیامبران الهی و از حجّت های او بوده است و بعد از رحلت او،خدا پیامبران دیگری در هر زمان فرستاد و همچنان ادامه یافت تا به خاتم انبیا رسید. (1)

در اینجا این سؤال پیش می آید که اگر اتمام حجّت در هر عصر و زمان لازم است چرا با ظهور پیامبر اسلام،سلسله پیامبران پایان گرفت و آن حضرت خاتم انبیاء بود؟

پاسخ این سؤال با توجّه به یک نکته روشن می شود و آن اینکه خداوند آخرین دستورات و کامل ترین قوانین را بر پیامبر اسلام نازل کرد و اصول جامع و ضوابط متینی را مقرّر داشت که دانشمندان هر قوم و هر ملّت در سایه آن می توانند راه خود را به سوی خدا و طریق خویش را به سعادت بازیابند به خصوص اینکه اوصیای آن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تا دامنه قیامت خواهند بود.

(شرح بیشتر پیرامون این سخن را در بحث«خاتمیت»در جلد هشتم از تفسیر «پیام قرآن»مطالعه کنید!).

ص: 169


1- 4) جمله«لیقیم الحجّة به علی عباده»(بنابر این که ضمیر«به»به آدم برگردد)،نیز دلیل دیگری بر نبوّت آدم است و تعبیر به«عباده»اشاره به حوّا و فرزندان آدم است.به علاوه سرنوشت آدم و خروج از بهشت بعد از ارتکاب خطا،حجّتی برای همه بندگان تا روز قیامت می تواند باشد.

بخش بیست و یکم

اشاره

و قدّر الأرزاق فکثّرها و قلّلها،و قسّمها علی الضّیق و السّعة فعدل فیها لیبتلی من أراد بمیسورها و معسورها،و لیختبر بذلک الشّکر و الصّبر من غنیّها و فقیرها.ثمّ قرن بسعتها عقابیل فاقتها،و بسلامتها طوارق آفاتها،و بفرج أفراحها غصص أتراحها،و خلق الآجال فأطالها و قصّرها،و قدّمها و أخّرها،و وصل بالموت أسبابها،و جعله خالجا لأشطانها،و قاطعا لمرائر أقرانها.

ترجمه

خداوند روزی ها را مقدّر کرد و اندازه گیری فرمود؛گاه آن را زیاد و گاه کم نمود، گاه با تنگی و گاه با وسعت روزی را تقسیم کرد و(در عین حال)عدالت را در آن رعایت فرمود،و هدف از آن تقسیم،این بود که هر کس را بخواهد با وسعت روزی یا تنگی آن بیازماید و به وسیله آن،شکر و صبر غنی و فقیر را آزمایش کند.سپس روزی وسیع را با فقر و بیچارگی در آمیخت،تندرستی را با حوادث دردناک توأم ساخت،و شادی و سرور را با غصّه و اندوه قرین کرد.سرآمد عمر را آفرید؛آن را گاه طولانی و گاه کوتاه قرار داد و گاه مقدّم و گاه موخّر داشت و سرانجام مرگ را با عوامل پایان عمر پیوند داد و با آن،رشته های طولانی حیات را درهم پیچید و پیوندهای محکم زندگی(توانمندان)را قطع کرد.

شرح و تفسیر: روزی،وسیله بزرگ آزمایش انسان

ص: 170

در ادامه بحث های گذشته پیرامون اتمام حجت از سوی پروردگار به وسیله فرستادن پیامبران و نزول کتب آسمانی و دلایل قوی و روشن،امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دو وسیله آزمون الهی نسبت به بندگان در مراحل مختلف تکلیف اشاره می کند.

نخست می فرماید:«خداوند روزی ها را مقدّر کرد و اندازه گیری فرمود؛گاه آن را زیاد و گاه کم نمود؛گاه با تنگی و گاه با وسعت،روزی(بندگان)را تقسیم کرد». (و قدّر الأرزاق فکثّرها و قلّلها،و قسّمها علی الضّیق و السّعة) .

و از آنجا که ممکن است این چنین توّهم شود که تفاوت گذاشتن میان بندگان،با عدالت سازگار نیست در جمله بعد می افزاید:«خداوند ارزاق را به طور عادلانه تقسیم کرد». (فعدل فیها) .

اشاره به این که عدالت به معنای مساوات و برابری نیست؛بلکه عدالت آن است که به هر کس آنچه مصلحت او است بدهند چنان که در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آمده است که فرمود:خداوند می فرماید:«إنّ من عبادی المؤمنین من لا یصلحه إلاّ الفاقة و لو أغنیته لأفسده ذلک،و إنّ من عبادی من لا یصلحه إلاّ الصّحّة و لو أمرضته لأفسده ذلک...؛بعضی از بندگان با ایمان من هستند که جز تنگدستی آنها را اصلاح نمی کند و اگر آنها را غنی سازم موجب فسادشان می شود و بعضی از بندگان من هستند که جز سلامت(و غنا)آنها را اصلاح نمی کند و اگر آنها را بیمار(و فقیر)کنم موجب فسادشان می شود؛(بنابر این به هر یک آنچه سبب صلاح حالشان می شود می دهم)». (1)

ص: 171


1- 1) بحار الانوار،جلد 68،صفحه 140.شبیه همین معنا مخصوصا در مورد غنا و فقر و همچنین سلامت و بیماری و توفیق عبادت و عدم توفیق،در جلد 5 بحار الانوار،صفحه 284 از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از خداوند متعال نقل شده است.

سپس در این زمینه شرح بیشتری می دهد؛می فرماید:«هدف از آن تقسیم این بوده است که هر که را بخواهد به وسعت روزی،یا تنگی آن بیازماید(و به تعبیر دیگر:)به وسیله آن،شکر و صبر غنی و فقیر را امتحان کند». (لیبتلی من أراد بمیسورها و معسورها،و لیختبر بذلک الشّکر و الصّبر من غنیّها و فقیرها) .

ممکن است این تفاوت در اشخاص مختلف باشد؛گروهی از نعمت فراوان بهره گیرند تا در میدان آزمایش نشان دهند که آیا شکر این همه نعمت را به جا می آورند و بخشی از ثروت خداداد را در اختیار محرومان قرار می دهند و آنچه را دارند در جای خود مصرف می کنند،یا به عکس،فزونی ثروت آنها را از خدا و خلق بیگانه می کند و در غرور و غفلت فرو می برد؛یا این که تنگی روزی،صبر و استقامت آنها را درهم می شکند و آنان را به حرام و ناشکری و اعتراض بر پروردگار وادار می سازد.

حتّی در یک انسان ممکن است هر دو حالت واقع شود:گاه غنی و بی نیاز،و گاه فقیر و تنگدست؛و هر کدام از این دو،میدان آزمون الهی است،میدان آزمون شکر و صبر و عدم استقامت و بی تابی.

در ادامه این سخن،به این نکته اشاره می کند که فقر و غنا و سلامتی و بیماری، چنان از هم جدا نیستند که انسان بتواند بر یکی تکیه کند؛بلکه چنان به هم نزدیک یا آمیخته اند که بر هیچ یک نمی توان اعتماد کرد؛می فرماید:«سپس روزی وسیع را با باقی مانده فقر و بیچارگی در آمیخت،و تندرستی را با حوادث دردناک توأم ساخت،و شادی و سرور را با غصّه و اندوه قرین کرد». (ثمّ قرن بسعتها عقابیل فاقتها، و بسلامتها طوارق آفاتها،و بفرج أفراحها غصص أتراحها) (1).

ص: 172


1- 1) «أتراح»جمع«ترح»(بر وزن فرح)به معنای غم و غصه است و غالبا آن را به معنای ضدّ فرح تفسیر کرده اند؛ولی گاه به معنای هلاکت و قطع خیر و خوبی نیز اطلاق شده است.

تا هیچ کس در حال غنا و سلامت و شادی و سرور مغرور نگردد و همگان بدانند این امور همیشه و همه جا و در مورد هر کس در معرض زوال و نابودی و تبدیل به ضدّ است و به گفته شاعر:

بر مال و جمال خویشتن غرّه مشو کان را به شبی برند و این را به تبی!

با توجّه به اینکه«عقابیل»جمع«عقبوله»(بر وزن جرثومه)به معنای بقایای بیماری و مشکلات و آثاری که از«تب»به صورت«تبخال»بر لبها باقی می ماند،می باشد؛ تعبیر بالا نشان می دهد که مشکلات و گرفتاری ها و آثار و بقایای آن،همواره در کنار خوشی ها و راحتی ها قرار دارد و هرگز از آن جدا نمی شود و جمله«بفرج أفراحها غصص أتراحها»تأکید دیگری بر این معنا است؛چرا که«أتراح»جمع«ترح»(بر وزن فرح)به معنای غم و اندوه است؛در نتیجه امام علیه السّلام می فرماید:«شادی ها با اندوه ها آمیخته و غصّه ها در کنار شادمانی نشسته است».

دومین نکته ای که از امام علیه السّلام در ادامه این سخن بیان می فرماید،زمان دار بودن زندگی است،که بالأخره پایانی دارد و دیر یا زود به پایان می رسد و چیزی که برای هیچ کس از آن گریزی نیست،مرگ است.می فرماید:«سرآمد زندگی و پایان عمر را آفرید،آن را گاه طولانی و گاه کوتاه قرار داد،و گاه مقدّم و گاه مؤخّر داشت». (و خلق الآجال فأطالها و قصّرها،و قدّمها و أخّرها) .

«سرانجام مرگ را با عوامل پایان عمر،پیوند داد؛(و بیماری ها را بهانه هایی برای سرآمد زندگی مقرّر داشت.)و با آن رشته های طولانی حیات را درهم پیچید،و پیوندهای محکم زندگی(توانمندان و اقویا)را با

ص: 173

آن قطع کرد!» (و وصل بالموت أسبابها،و جعله خالجا (1)لأشطانها (2)،و قاطعا لمرائر (3)أقرانها) .

امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه به نکته های فراوانی اشاره فرموده،از جمله این که بعضی به طور طبیعی عمر طولانی دارند و بعضی عمر کوتاه و در عین حال،گاهی همان عمر طولانی بر اثر اعمال بی رویه،یا انواع گناهان کوتاه می شود و گاه آن عمر کوتاه به خاطر رعایت مسایل مربوط به تندرستی و یا بر اثر اعمال و کارهای نیک طولانی می شود.همچنین به این نکته اشاره فرموده که برای مرگ اسباب فراوانی است؛اگر انسان بتواند از بعضی بگریزد،در چنگال دیگری گرفتار خواهد شد و حتّی نیرومندترین نیرومندان از مرگ در امان نیست!بنابر این،هیچکس نباید به سلامتی و تندرستی و جوانی و نیرومندی مغرور گردد و هر کس در هر سن و سال و در هر شرایطی باید با اعمال صالحه آماده سفر آخرت باشد. (4)

بعضی از«شارحان نهج البلاغه»این احتمال را نیز داده اند که مراد از تقدیم و تأخیر،این است که خداوند طبق مصالحی بعضی را در زمان های گذشته آفریده و زمان آنها را مقدّم داشته و بعضی را در زمان های بعد آفریده است،ولی معنای اوّل مناسبتر و آموزنده تر است.

ص: 174


1- 1) «خالج»از مادّه«خلج»(بر وزن خرج)به معنای جذب کردن است و خلجان چیزی در ذهن انسان به معنای مجذوب شدن ذهن در برابر چیزی است؛«خلیج»را از آن جهت«خلیج»گفته اند که بخش عظیمی از آب دریا را به خود جذب می کند.
2- 2) «أشطان»جمع«شطن»(بر وزن وطن)به معنای طناب یا طناب طویل است.این واژه گاهی به معنای دوری نیز آمده است و«شیطان»را به این مناسبت شیطان می گویند که دور از هدایت و رحمت خداست.
3- 3) «مرائر»جمع«مریر»به معنای طناب محکم است.
4- 1) درباره مسأله«أجل و سر آمد عمر»بحث مشروحی در جلد سوم ذیل خطبه 62 بیان شد.

نکته: آیا روزی هر کس مقدّر است؟

نه تنها از عبارت بالا،بلکه از بسیاری از آیات قرآن و روایات مقدّر بودن روزی استفاده می شود و در منابع مختلف می بینیم که وسعت و فراخی روزی یا تنگی و ضیق آن،به اراده و مشیّت خداوند نسبت داده شده است،تا بندگان خود را بیازماید.

به تعبیر دیگر:به هر کس آنچه مصلحتش بوده است داده و برای هر کس آنچه

مایه صلاح حالش بوده مقرّر فرموده.این تعبیرات سؤالات متعدّدی بر می انگیزد.

نخست اینکه:اگر چنین است پس تلاش و کوشش،برای رزق و روزی چه مفهومی می تواند داشته باشد؟ دیگر اینکه:این گونه برداشت ها سبب رکود فعّالیت های اجتماعی و عقب ماندگی جامعه می گردد؛جامعه ای که باید پر نشاط و پر امید به فعّالیت های گسترده بپردازد و در میدان رقابت از جوامع غیر مسلمان عقب نماند.

قرآن مجید می فرماید:« «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ» ؛ما معیشیت و(روزی)آنها در حیات دنیا در میانشان تقسیم کردیم و بعضی را بر بعضی برتری دادیم». (1)

ولی پاسخ این سؤال ها در روایات اسلامی آمده است که هر گاه کنار هم چیده شود،ابهامی باقی نمی ماند.

از یک سو،در همین نهج البلاغه و کلمات مولا می خوانیم:«إنّ الرّزق رزقان:رزق تطلبه،و رزق یطلبک،فإن أنت لم تأته أتاک؛روزی بر دو گونه

ص: 175


1- 1) سوره زخرف،آیه 32.

است:قسمتی از آن،تو باید به دنبالش بروی و قسمتی از آن،او به دنبال تو می آید به گونه ای که اگر به سراغش نروی به سراغ تو خواهد آمد». (1)

واقعیت نیز چنین است که قسمت مهمّی از روزی چیزی است که انسان باید در راه آن تلاش و کوشش کند و تمام هوش و استعداد و توان خود را به کار گیرد و بدون اینها هرگز به آن نخواهد رسید؛ولی بخش دیگری روزی های ناخواسته است که به سراغ انسان می آید و به او نشان می دهد که اگر چه تلاش و کوشش یک اصل مهم است،امّا رازقیّت خدا منحصر به آن نیست و در همه حال باید به او دل بست و همه چیز را از او دانست.

در روایت دیگری می خوانیم:«از جمله دعاهایی که مستجاب نمی شود،دعای انسان سالمی است که در خانه نشسته و دست از تلاش و کوشش برداشته و عرضه می دارد:خدایا به من روزی ده!(فرشتگان الهی)به او می گویند:این دعای تو مستجاب نیست.برخیز و تلاش کن».امام صادق علیه السّلام می فرماید:«أربع لا یستجاب لهم دعاء:الرّجل جالس فی بیته،یقول:یا ربّ ارزقنی!فیقول له:ألم آمرک بالطّلب». (2)

از سوی دیگر،تقدیرات الهی در بسیاری از موارد هماهنگ با تدبیرات ما است؛ یعنی خداوند مقدّر کرده آنها که تلاش و کوشش می کنند سهم بیشتری داشته باشند و آنها که سست و تنبل اند سهم کمتر.این هماهنگی تقدیر و تدبیر،پاسخ روشنی به کسانی می دهد که به بهانه تقدیر از تدبیر سرباز می زنند و تن به تنبلی می دهند.

از سوی سوم،بی شک استعداد جسمانی و فکری همه انسان ها یکسان نیست و افراد بشر از نظر هوش و استعداد و مدیریّت اقتصادی و توان جسمی برای کار کردن بسیار تفاوت دارند و همین،سرچشمه تفاوت

ص: 176


1- 2) نهج البلاغه،نامه 31.
2- 1) میزان الحکمه،جلد حدیث 2،5701.

بهره های آنها در این قسمت می شود؛ آن کس که این تفاوت ها را مقدّر کرده،طبعا تفاوت های روزی را نیز مقدّر فرموده است و انتظار یکسان بودن همه انسانها از نظر روح و جسم،انتظار بسیار بی جایی است؛مانند انتظار مساوی بودن همه اعضای بدن و تمام استخوان ها و عضلات؛چرا که در مجموعه بدن،هر عضوی مأموریتی دارد و توان او به اندازه مأموریت اوست و مجموعه جهان انسانیّت نیز،همانند یک بدن است با تفاوت ها در جهات مختلف و طبعا با تفاوت در بهره های روزی.

نتیجه اینکه:آنچه در خطبه بالا درباره تقدیر ارزاق آمده،می تواند اشاره ای به تمام آنچه در سه نکته بالا گفتیم بوده باشد و این چیزی بر خلاف عدالت نیست؛ بلکه عین عدالت و حکمت است.

ص: 177

بخش بیست و دوّم

اشاره

عالم السّرّ من ضمائر المضمرین،و نجوی المتخافتین،و خواطر رجم الظّنون،و عقد عزیمات الیقین،و مسارق إیماض الجفون،و ما ضمنته أکنان القلوب،و غیابات الغیوب،و ما أصغت لاستراقه مصائخ الأسماع، و مصائف الذّرّ،و مشاتی الهوامّ،و رجع الحنین من المولهات،و همس الأقدام،و منفسح الثّمرة من ولائج غلف الأکمام،و منقمع الوحوش من غیران الجبال و أودیتها و مختباء البعوض بین سوق الأشجار و ألحیتها، و مغرز الأوراق من الأفنان،و محطّ الأمشاج من مسارب الأصلاب،و ناشئة الغیوم و متلاحمها،و درور قطر السّحاب فی متراکمها،و ما تسفی، الأعاصیر بذیولها،و تعفو الأمطار بسیولها،و عوم بنات الأرض فی کثبان الرّمال.

ترجمه

خداوند از اسرار پنهانی رازداران آگاه است،و از نجوای آنان که آهسته سخن می گویند با خبر است،از آنچه به اذهان از طریق ظنّ و گمان،می گذرد،و از تصمیماتی که به یقین می پیوندد،آگاهی دارد.

برق نگاه های خیانت آمیز چشم ها را که از لابه لای پلک ها خارج می شود،می بیند و از آنچه در نهانگاه دلها قرار دارد و آنچه در پشت پرده های ظلمانی غیب پوشیده و پنهان است و از آنچه که پرده های گوشها مخفیانه می شنود،آگاه است،او از درون لانه های تابستانی مورچه گان و

ص: 178

خانه های زمستانی حشرات،و آهنگ اندوه بار زنان غم دیده،و صدای آهسته گامها،آگاهی دارد.

و نیز از جایگاه پرورش میوه ها در درون غلاف شکوفه ها،و از مخفی گاههای وحوش در درون غارهای کوهها و اعماق درّه ها،و از نهانگاه پشه ها در میان ساقه ها و پوستهای درختان،و از محل پیوستگی برگها و شاخه ها و از جای حرکت نطفه ها از صلت(پدران)و آمیزش با نطفه(مادران)در درون رحم ها مطلع است.او از ابرهای رقیقی که(در آسمان)پیدا می شود،سپس به هم پیوسته،و متراکم می گردد و نیز از ریزش قطرات باران از ابرهای متراکم و آنچه گردبادها با دامن خویش از روی زمین بر می گیرند و باران ها با سیلاب خود آن را فرو می نشانند و محو می کنند و از فرو رفتن جانوران زمین،در میان تپه های شن(در همه جا و در هر زمان و در هر حال)به خوبی آگاه است!

شرح و تفسیر: او از همه چیز آگاه است

با دقّت در بخش های مختلف این خطبه عجیب،روشن می شود که امام علیه السّلام یک مسیر بسیار حساب شده را در«معرفة اللّه»و سپس شناخت این جهان و بعد از آن، معرفت انسان و تربیت او پیموده است؛با بیانی که دقیقا خواننده را در مراحل مختلف این مسیر طولانی رهبری می کند و به سر منزل مقصود،یعنی پرورش یک انسان کامل می رساند.

در فصل گذشته،بعد از بیان آفرینش زمین و منابع حیاتی آن و سپس آفرینش آدم و سرگذشت عبرت انگیز او در بهشت و سپس انتقال به زمین،پیرامون تقسیم ارزاق و تعیین آجال و سرآمد عمرها سخنان دقیق و بیدادگری فرمود.

ص: 179

برای تکمیل این مباحث،در این بخش از خطبه،سخن از علم خداوند درباره همه چیز و همه کس،در همه جا و در همه زمان و اسرار درون و برون می گوید و با تعبیرات بسیار دقیق و ظریف و لطیف،انگشت روی جزئیّات آن می گذارد؛به گونه ای که انسان با تمام وجود خود احساس می کند که همه عالم محضر خداست و تمام حرکات و سکناتش،در حضور او انجام می شود؛همان احساسی که مهمترین پایه تربیت و سوق به خوبی ها و جدایی از بدی هاست.

می فرماید:«خداوند از اسرار پنهانی رازداران،آگاه است و از نجوای آنان که آهسته سخن می گویند با خبر است و به آنچه به اذهان به واسطه گمان خطور می کند و از تصمیماتی که به یقین می پیوندد،آگاهی دارد». (عالم السّرّ من ضمائر المضمرین،و نجوی المتخافتین،و خواطر رجم الظّنون،و عقد عزیمات الیقین) .

در واقع،آنچه به ذهن می آید،گاهی واقعیّت هاست و گاه اوهام و پندارها؛گاهی تصمیم و اراده قطعی است و گاه شک و تردید؛گاه از درون وجود انسان می جوشد و گاه از طریق سخنان محرمانه این و آن به او منتقل شده؛خدا از تمام اینها آگاه و با خبر است.

سپس می افزاید:«خداوند برق نگاه های خیانت آمیز چشم ها را که از لابه لای پلک ها خارج می شود می بیند و از آنچه در نهان گاه دلها قرار دارد و آنچه در پشت پرده های ظلمانی غیب پوشیده و پنهان است و از آنچه پرده گوش ها مخفیانه می شنود،آگاه است». (و مسارق (1)إیماض (2)

ص: 180


1- 1) «مسارق»جمع«مسرق»از مادّه«سرقت»در اینجا به معنای نگاه های مخفیانه خیانت آمیز است.
2- 2) «ایماض»از مادّه«ومض»(بر وزن رمز)به معنای درخشش کوتاه و مخفیانه است.

الجفون، (1)و ما ضمنته أکنان القلوب،و غیابات الغیوب،و ما أصغت لاستراقه مصائخ (2)الأسماع) . با توجه به اینکه مهمترین منابع علم انسان قلب(عقل)و چشم و گوش است؛ همانگونه که در قرآن مجید آمده است:« «وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» ؛خداوند شما را از شکم مادران بیرون فرستاد در حالی که چیزی نمی دانستید و برای شما گوش و چشم و دل قرار داد تا(آگاه شوید و)شکر نعمت های او را بجا آورید» (3).و خداوند به تمام این منابع احاطه دارد؛بنابر این،از تمام اسرار درون انسان ها با خبر است.

سپس از اسرار درون انسان گذشته،به سراغ کوچکترین موجودات جهان می رود؛ می فرماید:«خداوند از درون لانه های تابستانی مورچگان،و خانه های زمستانی حشرات،و آهنگ اندوهبار زنان غمدیده،و صدای

ص: 181


1- 3) «جفون»جمع«جفن»(بر وزن جفت)به معنای پلک چشم است.
2- 4) «مصائخ»جمع«مصیخه»از مادّه«صوخ»(بر وزن صوت)به معنای شکاف است و در اینجا منظور شکاف گوش ها است که انسان از طریق آن،صداها را می شنود.
3- 1) سوره نحل،آیه 78.

آهسته گامها آگاهی دارد». (و مصائف (1)الذّرّ،و مشاتی (2)الهوامّ (3)،و رجع الحنین (4)من المولهات (5)،و همس (6)الأقدام) .

تکیه بر خانه های تابستانی مورچگان،از این نظر است که در تابستان کانون پر جوش و خروشی است که انسان را به یاد یک جامعه فعّال و پر تلاش-که با نظم و تدبیر خاصّی اداره می شود-می اندازد و تکیه بر خانه های زمستانی حشرات،شاید از این نظر است که آنها در زمستان در خواب عمیقی فرو می روند و گاه چندین ماه طول می کشد،که به«خواب زمستانی»معروف است؛خانه های آنها در این فصل، شبیه گورستانی است خاموش،در حالی که در واقع مرکز تجمع زندگان است.

تکیه بر ناله های اندوهبار زنان غمدیده و صدای آهسته قدم ها از این نظر است که هر کدام را صدای خاصّی است و بیانگر واقعیت جداگانه ای.یکی از سوز و درد درونی حکایت می کند و دیگری از مخفی کاری و احتیاط؛یعنی خداوند هم از مراکز پر ازدحام با خبر است و هم از مکان های خاموش.

ص: 182


1- 2) «مصائف»جمع«مصیف»به معنای اقامتگاه تابستانی است؛(از مادّه«صیف»به معنای تابستان).
2- 3) «مشاتی»جمع«مشتی»به معنای اقامتگاه زمستانی است(از مادّه«شتاء»به معنای زمستان).
3- 4) «هوام»جمع«هامّه»به معنای حشرات گزنده خطرناک است و گاه به مطلق حشرات اطلاق می شود.
4- 5) «حنین»به معنای ناله است(از مادّه«حنان»به معنای نازک دلی گرفته شده است).
5- 6) «مولهات»به معنای زنان غمگین است از مادّه«وله»(بر وزن فرح)به معنای خوشحالی یا اندوه شدیدی است که عقل انسان را می رباید.
6- 7) «همس»(بر وزن لمس)به معنای صدای آهسته و پنهان است و گاه به صدای پای برهنه اطلاق می شود.

در ادامه این سخن،باز انگشت روی امور دیگری از امور لطیف و ظریف و مخفی و پنهان گذارده و شمول علم بی پایان پروردگار را نسبت به آن،با تعبیراتی بسیار جالب و زیبا روشن می سازد.می فرماید:«خداوند از جایگاه پرورش میوه ها در درون غلاف شکوفه ها،و از مخفی گاههای وحوش در درون غارهای کوه ها و اعماق درّه ها و از نهانگاه پشه ها در میان ساقه ها و پوستهای درختان،و از محلّ پیوستگی برگها به شاخه ها و از جای حرکت نطفه ها از صلب(پدران)و آمیزش با نطفه(مادران)در درون رحم ها مطّلع است». (و منفسح (1)الثّمرة من ولائج (2)غلف (3)الأکمام (4)،و منقمع (5)الوحوش من غیران (6)الجبال و أودیتها،و مختباء البعوض بین سوق (7)الأشجار و ألحیتها (8)،و مغرز (9)الأوراق من الأفنان (10)،و محطّ الأمشاج (11)

ص: 183


1- 1) «منفسح»به معنای جایگاه وسیع از مادّه«فسح»(بر وزن مسح)به معنای وسعت دادن گرفته شده است.
2- 2) «ولائج»جمع«ولیجه»به معنای لباس زیرین و محرم اسرار و امر پنهانی است(از مادّه«ولوج»به معنای داخل شدن پنهانی).
3- 3) «غلف»جمع«غلاف»که معنای آن مشهور است.
4- 4) «أکمام»جمع«کمّ»(بر وزن جنّ)به معنای برگهایی است که شکوفه ها را می پوشاند و بعید نیست اضافه «غلف»به«أکمام»اضافه بیانیّه باشد.
5- 5) «منقمع»به معنای محلّ اختفا است(از مادّه«انقماع»به معنای اختفا گرفته شده است).
6- 6) «غیران»جمع«غار»که معنای آن معروف است.البتّه عرب به غارهای وسیع،کهف می گوید.
7- 7) «سوق»جمع«ساقه»مانند ساقه درختان و گیاهان است.
8- 8) «ألحیه»جمع«لحاء»(بر وزن کتاب)به معنای پوست درختان است.
9- 9) «مغرز»به معنای محلّ ریشه های هر چیزی است؛(از مادّه«غرز»(بر وزن فرض)به معنای فرو کردن است،مانند فرو کردن سوزن در پارچه).
10- 10) «أفنان»جمع«فنن»(بر وزن قلم)به معنای شاخه تازه و پر برگ درختان است.
11- 11) «أمشاج»جمع«مشج»(بر وزن مشق،یا بر وزن سبب)به معنای شیء مخلوط است.

من مسارب (1)الأصلاب) .

تعبیر به«منفسح»که به معنای جایگاه وسیع است،اشاره به این نکته می کند که خداوند برای پرورش میوه ها در درون شکوفه ها جایگاه وسیعی آفریده که اجازه می دهد به میوه،از نقطه کوچکی شروع کند و گسترش پیدا کند تا زمانی که تمام آن محل را پر کند.

تعبیر به«منقمع الوحوش»نشان می دهد که حیوانات بیابان،برای محفوظ ماندن از حمله حیوانات دیگر به غارها و درّه ها پناه می برند و به هنگام لزوم برای شکار کردن یا سایر حوائج بیرون می آیند.

تعبیر به«مختباء البعوض»اشاره به زندگی بسیاری حشرات در درون ساقه و پوست درختان است که هم آنها را از حوادث مختلف حفظ می کند و هم محلّی برای تغذیه آنان است.

تعبیر به «مغرز الأوراق...» نه اشاره به برگها است و نه شاخه ها؛بلکه اشاره به محلّ خاصی است که برگ به شاخه می چسبد و ریشه های آن در درون شاخه فرو می رود و آن را در برابر وزش بادها و طوفان ها حفظ می کند و مسیر آب و غذا برای برگ محسوب می شود.

و تعبیر به «محطّ الأمشاج...» اشاره به این است که نطفه مرد از غدّه هایی که در درون وجود او است به حرکت در می آید و هنگامی که به رحم می ریزد با نطفه زن ترکیب می شود و در قرارگاه خود جهت پرورش و تبدیل به یک انسان کامل قرار می گیرد.خداوند تمام این مسیر و چگونگی ترکیب و محل نزول آن را دقیقا می داند و نیز ممکن است«أمشاج»اشاره به ترکیب نطفه مرد از چند آب مختلف باشد که در علم امروز ثابت شده

ص: 184


1- 12) «مسارب»جمع«مسرب»(بر وزن مرکب)به معنای محلّ راه رفتن در سراشیبی یا ریزش آب و مانند آن است.(از مادّه«سرب»(بر وزن حرب)به معنای راه سراشیبی است).

است و هر یک از این آبها به اندازه معیّن برای هدف خاصّی با دیگری ترکیب می گردد و نطفه مرد را تشکیل می دهد،سپس به سوی قرارگاه رحم حرکت می کند.

اگر انسان به تعداد میوه های درختان و عدد وحوش بیابان و پشه ها و برگ های درختان و نطفه های مردان و زنان و جزئیّات آنها فکر کند-که چه رقم شگفت انگیزی را تشکیل می دهد-و توجّه داشته باشد که خداوند از تمام این جزئیّات با خبر است،آنگاه احساس می کند که در هر جا و در هر زمان و در همه حال،از اعمال و نیّات او به خوبی آگاه است.

سپس به سراغ بخش دیگری از ریزه کاری های جهان آفرینش و حوادث حساب شده و موجودات مختلف آن می رود و چنین می افزاید:«خداوند از ابرهای رقیقی که (در آسمان)پیدا می شود سپس به هم پیوسته،متراکم می گردد و نیز از ریزش قطرات باران از ابرهای متراکم و آنچه گردبادها با دامان خویش از روی زمین بر می گیرند و بارانها با سیلاب خود آن را فرو می نشانند و محو می کنند و از فرو رفتن جانوران زمین در میان تپّه های شن،(در همه جا و هر زمان و در هر حال)به خوبی آگاه است!». (و ناشئة الغیوم و متلاحمها،و درور قطر السّحاب فی متراکمها،و ما تسفی، (1)الأعاصیر (2)بذیولها،و تعفو (3)الأمطار بسیولها،و عوم (4)بنات الأرض فی کثبان (5)الرّمال) .

ص: 185


1- 1) «تسفی»از مادّه«سفی»(بر وزن نفی)به معنای بادی است که خاک و غبار زیادی بر می انگیزد.
2- 2) «أعاصیر»جمع«إعصار»(بر وزن اجبار)به معنای گردباد است.
3- 3) «تعفو»از مادّه«عفو»به معنای محو کردن است و هنگامی که این واژه در مورد گناهان به کار می رود به معنای محو گناهان است و تندرستی را از این نظر عافیت می گویند که بیماری را محو می کند.
4- 4) «عوم»(بر وزن قوم)به معنای شنا کردن و فرو رفتن است.
5- 5) «کثبان»جمع«کثیب»به معنای تلّ و تپه است(از ماده«کثب»(بر وزن کسب)به معنای جمع کردن است).

آری!او که از تمام دقایق عالم هستی و از جزئیّات مخلوقات جاندار و بی جان در زمین و آسمان،در هر شرایط و در هر حالت،آگاه است؛و از پیدایش و گسترش و جا به جایی و حرکات آنها،دقیقا با خبر است؛چگونه ممکن است از اعماق نیّات من بی خبر باشد؟!

نکته: تنوّع عجیب موجودات!

با اینکه در این بخش از خطبه،سخن از علم وسیع خداوند به همه اشیاء و تمامی موجودات است،ولی در ضمن اشاره به نکته مهمّ دیگری نیز شده است و آن تنوّع عجیب موجودات می باشد،از مسایل فکری و ذهنی انسان گرفته،تا اجزای مختلف چشم و گوش،و موجودات کوچک و بزرگ عالم؛مورچگان و خانه های تابستانی آنها،حشرات و لانه های زمستانی آنها،شکوفه های درختان،پرورش میوه ها،برگها و گل برگها،وحوش بیابان که در غارها و درّه ها زندگی می کنند، پشه هایی که در لابه لای ساقه ها و پوست درختان لانه می گزینند،چگونگی تشکیل نطفه آدمی از ترکیب نطفه های مرد و زن،پیدایش ابرها و تراکم آنها،و فرو ریختن دانه های باران از درون آن،وزش بادها و طوفانها و گردبادها،جاری شدن سیل ها از کوهسارها،و فرو رفتن حشرات میان تپّه های شن و امثال آن،که در بخش آینده خواهد آمد؛خلاصه اموری که هر یک نشانه تازه ای از علم و قدرت و خلاقیّت خداست و هر قدر انسان در آنها بیشتر بیندیشد به عظمت و علم او،آشناتر می شود و با گوش هوش،زمزمه تسبیح و حمد این موجودات را می شنود و غلغله آنها را که در سراسر جهان طنین انداز است احساس

ص: 186

می کند؛چیزی که نامحرمان قدرت درک آن را ندارند و تنها برای کسانی که از جمادی به سوی جان جان رفته اند آشکار است.آری:

از جمادی سوی جان جان شوید غلغل تسبیح عالم بشنوید

فاش تسبیح جمادات آیدت وسوسه تأویلها بزدایدت

ص: 187

بخش بیست و سوم

اشاره

و مستقرّ ذوات الأجنحة بذرا شناخیب الجبال،و تغزید ذوات المنطق فی دیاجیر الأوکار،و ما أوعبته الأصداف،و حضنت علیه أمواج البحار،و ما غشیته سدفة لیل،أو ذرّ علیه شارق نهار،و ما اعتقبت علیه أطباق الدّیاجیر،و سبحات النّور؛و أثر کلّ خطوة،و حسّ کلّ حرکة،و رجع کلّ کلمة،و تحریک کلّ شفة،و مستقرّ کلّ نسمة،و مثقال کلّ ذرّة،و هماهم کلّ نفس هامّة،و ما علیها من ثمر شجرة،أو ساقط ورقة؛أو قرارة نطفة،أو نقاعة دم و مضغة،أو ناشئة خلق و سلالة؛لم یلحقه فی ذلک کلفة،و لا اعترضته فی حفظ ما ابتدع من خلقه عارضة،و لا اعتورته فی تنفیذ الأمور و تدابیر المخلوقین ملالة و لا فترة،بل نفذهم علمه،و أحصاهم عدده،و وسعهم عدله،و غمرهم فضله،مع تقصیرهم عن کنه ما هو أهله.

ترجمه

خداوند،از جایگاه پرندگان در قلّه بلند کوهها،و از نغمه مرغان خواننده در آشیانه های تاریک،با خبر است.همچنین از لؤلؤهایی که در دل صدف ها پنهان شده و امواج دریا آنها را در دامن خویش پرورش داده است،و آنچه تاریکی شب آن را فرا گرفته،یا خورشید به آن نور افشانده،و آنچه ظلمت ها و امواج نور یکی بعد از دیگری آن را در بر می گیرد،و اثر هر گام و احساس هر گونه حرکت و آهنگ هر سخن،و جنبش هر لب،و جایگاه هر انسان،و وزن هر مورچه،و ناله هر صاحب اندوه،و

ص: 188

میوه هایی که بر شاخسار درختان قرار گرفته،و برگ هایی که روی زمین ریخته،و قرارگاه هر نطفه ها،یا جمع شدن خون،و مضغه یا پرورش یافتن انسان و سایر مخلوقات(آری!)از همه اینها به خوبی آگاه است،و هیچ گونه مشقّتی برای او در این علم و آگاهی وجود ندارد.بلکه در حفظ و نگهداری آنچه از مخلوقات ابداع کرده،نیز مشکلی برای او رخ نداده،و در تنفیذ امور و تدبیر موجودات نیز ملالت و فتوری بر او عارض نشده است.بلکه علمش در همه آنها نافذ و احصای او همه را شامل شده،و عدالتش همه را در بر گرفته است و با اینکه آنها در آنچه شایسته مقام اوست تقصیر دارند،فضل و رحمتش شامل حال همه آنهاست!.

شرح و تفسیر

گستردگی علم الهی

امام علیه السّلام در این بخش همچنان بحثهای گسترده سابق را پیرامون علم خداوند به تمام جزئیّات عالم هستی ادامه می دهد و با تعبیراتی بسیار جذّاب و الفاظی شیرین و گویا پرده از علم خداوند به تمام ریزه کاری های این عالم بر می دارد و چنان با موشکافی این بحث را دنبال می کند که در هیچ سخنی مانند آن دیده نشده است و با مطالعه آن،انسان به یقین باور می کند که این گفتار کسی است که با جهان ماورای طبیعت ارتباط دارد و علم و دانش او از سرچشمه علم الهی می جوشد.

نخست به سراغ پرندگان آسمان می رود می فرماید:«خداوند از جایگاه بالداران در قلّه بلند کوهها و از نغمه مرغان خواننده در آشیانه های تاریک

ص: 189

با خبر است». (و مستقرّ ذوات الأجنحة بذرا (1)شناخیب (2)الجبال،و تغرید (3)ذوات المنطق فی دیاجیر (4)الأوکار (5)) .

می دانیم هر یک از پرندگان لانه ای مخصوص و متناسب با خویش می سازد که با هم بسیار متفاوتند و نیز می دانیم نغمه های مرغان انواع و اقسامی دارد که هر کدام بیانگر مطلبی است؛آری خداوند از تمام جزئیات آنها آگاهی دارد.

سپس به اعماق دریاها گام می نهد و از صدف ها و لؤلؤها و امواج سخن می گوید؛ می فرماید:«خداوند از لؤلؤهایی که در دل صدف ها پنهان است،و امواج دریا آنها را در دامن خویش پرورش داده،آگاهی دارد». (و ما أوعبته (6)الأصداف،و حضنت علیه أمواج البحار) .

آنگاه به نظام نور و ظلمت در جهان آفرینش و زندگی انسان ها پرداخته، می افزاید:«خدا از آنچه تاریکی شب آن را فرا گرفته و یا خورشید به آن نور افشانده و آنچه ظلمت ها و امواج نور،یکی بعد از دیگری آن را در بر

ص: 190


1- 1) «ذرا»جمع«ذروه»(بر وزن هفده)به معنای مکان مرتفع و بالای هر چیزی است و به کوهان شتر نیز «ذروه»گفته می شود.
2- 2) «شناخیب»جمع«شنخوب»(بر وزن بهلول)به معنای قلّه کوه یا بلندی هر چیزی است.
3- 3) «تعزید»به معنای آواز خواندن پرندگان است.
4- 4) «دیاجیر»جمع«دیجور»به معنای تاریکی است.
5- 1) «اوکار»جمع«وکر»(بر وزن مکر)به معنای لانه و آشیانه است.
6- 2) «أوعبت»از مادّه«وعب»(بر وزن صعب)به معنای گردآوری کردن است.

می گیرد،با خبر است». (و ما غشیته سدفة (1)لیل،أو ذرّ (2)علیه شارق نهار،و ما اعتقبت علیه أطباق الدّیاجیر،و سبحات (3)النّور) .

و از آنجا به سراغ حرکات مختلف انسان می رود و می افزاید:«او از اثر هر گام،و احساس هر گونه حرکت،و آهنگ هر سخن،و جنبش هر لب،و جایگاه هر انسانی آگاه است». (و أثر کلّ خطوة،و حسّ کلّ حرکة،و رجع کلّ کلمة،و تحریک کلّ شفة،و مستقرّ کلّ نسمة) .

سپس به سراغ کوچکترین ذرّات و مخفی ترین صداها می رود؛می فرماید:«از وزن هر مورچه،و ناله هر صاحب اندوه و غمی اطلاع دارد». (و مثقال کلّ ذرّة،و هماهم (4)کلّ نفس هامّة (5)) .

و از آنجا توجّه خود را به درختان و میوه ها و انسان ها و نطفه ها که شباهت زیادی با هم دارند،معطوف می دارد و می فرماید:«او آنچه از میوه ها بر شاخه های درختان قرار گرفته و برگ هایی که روی زمین ریخته می شود،و قرارگاه نطفه،یا جمع شدن خون و مضغه ها یا پرورش یافتن انسان و سایر مخلوقات و مبدء آفرینش آنها،آری!از همه اینها و تمام جزئیّات آن و اسرار درون و برون آنها،به خوبی آگاه است». (و ما علیها من

ص: 191


1- 3) «سدفه»در اینجا به معنای ظلمت است.
2- 4) «ذرّ»به معنای پاشیدن است و به معنای نورافشانی طلوع آفتاب نیز می آید.
3- 5) «سبحات»جمع«سبحه»(بر وزن لقمه)به معنای شعاع نور است و«سبحات النّور»در جمله بالا به معنای اشعّه نور آمده است.
4- 1) «هماهم»جمع«همهمه»به معنای رفت و آمد صدا در گلو و سینه است و به معنای ناله آهسته برخاسته از اندوه نیز آمده است.
5- 2) «هامة»به گفته بعضی از مفسّران نهج البلاغه کسی است که دارای همّت بلند است و گاه به معنای اشخاص غمگین(از مادّه«هم»به معنای غم)آمده است و در جمله بالا مناسب همین است.

ثمر شجرة،أو ساقط ورقة،أو قرارة نطفة،أو نقاعة (1)دم و مضغة،أو ناشئة خلق و سلالة) .

در قسمت پایانی این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به نکته مهمّی اشاره می فرماید و آن اینکه ممکن است با توجّه به گستردگی فوق العاده اموری که امام علیه السّلام در این خطبه به آن اشاره فرموده،که تمام ذرّات زمین و آسمان و موجودات جاندار و بی جان،همه و همه را شامل می شود،به گونه ای که هیچ کس با هیچ وسیله ای نمی تواند آن را در حساب آورد و بر آن احاطه پیدا کند؛آری با این گستردگی، ممکن است این سؤال پیش آید که آیا علم خداوند به این امور مشکلی برای ذات پاکش ایجاد نمی کند؟زیرا انسانها برای احاطه به بخش بسیار بسیار کوچکی از حوادث و اسرار این جهان،گرفتار مشقّت و دردسر می شوند.

ولی امام علیه السّلام با صراحت می فرماید:«هیچ گونه مشقّتی برای خداوند در این زمینه وجود ندارد(نه تنها در علم و آگاهی بر آنها،بلکه)در حفظ و نگهداری آنچه از مخلوقات ابداع کرده،مشکلی برای او رخ نداده؛(اضافه بر این)در تنفیذ امور و تدبیر موجودات نیز،ملالت و فتوری بر او عارض نشده است». (لم یلحقه فی ذلک کلفة،و لا اعترضته فی حفظ ما ابتدع من خلقه عارضة،و لا اعتورته (2)فی تنفیذ الأمور و تدابیر المخلوقین ملالة و لا فترة) .

«بلکه علمش در آنها نفوذ یافته و شمارش او همه را شامل شده،و عدالتش همه را در بر گرفته است،و با اینکه آنها در آنچه شایسته مقام

ص: 192


1- 3) «نقاعه»از مادّه«نقع»(بر وزن نفع)به معنای جمع شدن آب و مانند آن در جایی است و«نقاعة دم»به معنای حفره ای است که خون در آن جمع می شود و در اینجا اشاره به رحم مادر است و بعضی گفته اند:در اینجا به معنای«علقه»است.
2- 1) «اعتورت»از مادّه«إعتوار»به معنای دست به دست کردن و عارض شدن است و در اینجا مناسب، معنای دوم است.

اوست تقصیر و کوتاهی دارند فضل و رحمتش شامل حال همه آنهاست». (بل نفذهم علمه،و أحصاهم عدده، و وسعهم عدله،و غمرهم فضله،مع تقصیرهم عن کنه ما هو أهله) .

امام علیه السّلام در جمله های پر معنای بالا،بر چند نکته تأکید می کند؛نخست این که:

احاطه علمی خداوند به تمام جزئیّات عالم هستی هیچ مشکلی برای او ندارد؛(چرا که علم خداوند،علم حضوری است نه علم حصولی،آن گونه که شرحش در نکات خواهد آمد).

دیگر این که:علاوه بر احاطه علمی،حافظ تمام آنها است که چیزی برتر از علم است؛این حفظ و نگهداری نیز مشکلی برای آن ذات مقدّس ایجاد نمی کند؛(چرا که همه وابسته به وجود او هستند).

و دیگر این که:علاوه بر آگاهی و نگهداری،مدیر و مدبّر آنها است و در مسیر کمال،آنها را رهبری و راهنمایی می کند؛این نیز،فتور و ملالتی برای آن ذات پاک ندارد و بی آن که در انتظار معرفت و شکر خلایق باشد،فضل او همه را شامل شده و عدل او همه را فرا گرفته است.

آری علمش بی پایان،قدرتش بی انتها و فضلش نامحدود است و از او جز این انتظار نمی رود.

نکته ها

1-وسعت عجیب علم او!

بیاناتی که مولا امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این بخش از خطبه درباره وسعت علم پروردگار فرموده و جزئیّات عجیبی را مورد دقّت قرار داده،انسان را به یاد آیه شریفه سوره«لقمان»می اندازد که می فرماید:« «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» ؛اگر تمام درختان روی زمین(برای نوشتن کلمات خدا)قلم

ص: 193

شوند و دریا برای آن مرکّب گردد و هفت دریا به آن افزوده شود تا کلمات الهی(معلومات خدا)را بنویسند(قلم ها و دریاها تمام می شوند،ولی)کلمات خداوند تمام نمی شود؛چرا که خدا قادر و حکیم است» (1)اگر به این نکته توجّه کنیم که آنچه را مولا امیر مؤمنان علیه السّلام بیان فرموده،غالبا مربوط به کره زمین و مخلوقات آن است؛حال آنکه در این فضای عظیم آسمان ها، ممکن است میلیونها،یا میلیاردها کرات آسمانی با عجایب و شگفتیهای زیادی باشد که خداوند به تمام جزئیّات آنها آگاهی دارد و نیز اگر به این نکته توجه کنیم که این جهان،میلیاردها سال قبل از ما بوده و معلوم نیست تا کی ادامه خواهد یافت؛اگر حوادثی را که در این زمان فوق العاده طولانی روی می دهد،بر آنچه گفته شد بیافزاییم سر از اعداد و ارقامی در می آورد که هیچ کس قادر به بیان آن نیست و جز خدا آن را نمی داند.

ولی نباید فراموش کرد که هدف امام علیه السّلام از بیان این حقایق و دقایق،از یک سو، افزایش معرفة اللّه در شنوندگان است و از سوی دیگر،تربیت نفوس انسانی به خاطر حضور در محضر خداوند در همه حال و آگاهی او از جزئیّات اعمال و نیّات انسان می باشد.

شاهد این سخن همان جمله های پر معنایی است که امام علیه السّلام در خطبه 198 بیان فرمود:«یعلم عجیج الوحوش فی القلوات،و معاصی العباد فی الخلوات،و اختلاف النّینان فی البحار الغامرات،و تلاطم الماء بالرّیاح العاصفات؛خداوند ناله و فریاد حیوانات وحشی را در بیابانها،و گناه و معاصی بندگان را در خلوتگاهها،و آمد و شد ماهیان را در اقیانوس های ژرف،و تلاطم امواج آب بر اثر وزش تند بادها را می داند».

ص: 194


1- 1) سوره لقمان،آیه 27.

2-علم خداوند به تمام جزئیّات

جمعی از فلاسفه پیشین اعتقاد داشتند که خداوند نمی تواند عالم به جزئیّات و ریزه کاری های این عالم باشد؛او فقط یک علم کلی و جامع دارد.آنها می گفتند:

جزئیّات متعدّد و متکثّرند و موجودات متعدّد در ذات پاک او-که از جمیع جهات واحد است-راه ندارد.

این سخن یک اشتباه بزرگ است و از اینجا ناشی شده که علم خدا را-به اصطلاح-«علم حصولی»می دانستند و چنین می پنداشتند که عکس و صورت های موجودات خارجیّه به ذات پاک او منتقل می شود؛در حالی که همه ما امروز می دانیم که علم خداوند به موجودات از طریق انتقال عکس و صورت ذهنی آنها -مانند انسانها-نیست؛بلکه علم او«علم حضوری»است.یعنی همه جا حاضر است و همه موجودات،نزد او حضور دارند و او به همه آنها احاطه دارد،بی آنکه احتیاج به عکس و نقشی باشد؛درست شبیه حضور صورت های ذهنی انسان در برابر روح او؛ زیرا صورتهای ذهنی،ذاتا در روح انسان ها حاضرند نه عکس و نقش آنها؛و احاطه انسان بر آنها نوعی احاطه حضوری است.

تأکید امام علیه السّلام در این خطبه بر علم خداوند به تمام جزئیّات هستی،خط بطلان بر اعتقاد بعضی از فلاسفه،در زمینه نفی خدا به جزئیّات،می کشد و نشان می دهد که او بر همه چیز،اعم از کلّی و جزیی و حتّی کوچکترین جزئیّات،احاطه دارد.

3-سخن جالبی از ابن ابی الحدید،در شرح این خطبه

هنگامی که این عالم مشهور در«شرح نهج البلاغه»خود به این بخش از خطبه می رسد-که درباره وسعت علم بی پایان خدا به زیباترین بیانی

ص: 195

سخن می گوید-در شگفتی عمیقی فرو می رود و می گوید:«اگر«نضر بن کنانه»(جدّ اعلای عرب)این کلمات فصیح و بلیغ را می شنید درباره گوینده آن همان می گفت که«ابن جریح»در مورد یکی از فصحای بزرگ عرب«اسماعیل بن بلبل»گفت که خلاصه اش چنین است:

بعضی گفتند اسماعیل از شیبان است،من به آنان گفتم چنین نیست،به جانم سوگند!قبیله شیبان از اوست.» اشاره به اینکه آن قبیله هر افتخاری دارند،از او نشأت می گیرد،و چه بسیارند پدرانی که از فرزندان شریف خود،کسب مقام و برتری می کنند،همانگونه که طایفه «عدنان»از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کسب شرف کرد.

سپس می افزاید:«نه تنها قبیله«عدنان»و«قحطان»به وجود علی علیه السّلام مباهات می کند بلکه چشم«ابراهیم خلیل علیه السّلام»نیز به وجود او روشن می شود و می گوید:او پایه های توحیدی را که من نهادم مستحکم ساخت و خداوند از دودمان من فرزندی آفرید که علم توحید را گسترش بی نظیری داد؛بلکه اگر این سخن(بخش هایی از خطبه که مربوط به علم خداوند است)را«ارسطاطالیس»که عقیده به نفی علم خدا به جزئیّات داشت،می شنید،قلبش لرزان می شد و مو بر بدنش راست می گشت و فکرش در اضطراب فرو می رفت،و من کلامی را شبیه این کلام نمی بینم،مگر سخن خداوند،که کلام علی علیه السّلام هم از کلام خدا سرچشمه گرفته و شعله ای از آن آتش فروزان است و شرح و تفسیری از آیات خداوند است». (1)

ص: 196


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 23(با کمی تلخیص).

بخش بیست و چهارم

اشاره

الّلهمّ أنت أهل الوصف الجمیل،و التّعداد الکثیر،إن تؤمّل فخیر مأمول، و إن ترج فخیر مرجوّ.الّلهمّ و قد بسطت لی فیما لا أمدح به غیرک،و لا أثنی به علی أحد سواک،و لا أوجّهه إلی معادن الخیبة و مواضع الرّیبة،و عدلت بلسانی عن مدائح الآدمیّین؛و الثّناء علی المربوبین المخلوقین.الّلهمّ و لکلّ مثن علی من أثنی علیه مثوبة من جزاء،أو عارفة من عطاء؛و قد رجوتک دلیلا علی ذخائر الرّحمة و کنوز المغفرة.الّلهمّ و هذا مقام من أفردک بالتّوحید الّذی هو لک،و لم یر مستحقّا لهذه المحامد و الممادح غیرک؛و بی فاقة إلیک لا یجبر مسکنتها إلاّ فضلک،و لا ینعش من خلّتها إلاّ منّک وجودک،فهب لنا فی المقام رضاک،و أغننا عن مدّ الأیدی إلی سواک؛ «إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» .

ترجمه

خداوندا!تو داری اوصاف جمال و صفات کمال فراوان هستی؛اگر به تو آرزومندیم به خاطر آن است که تو بهترین آرزوی مایی.و اگر به تو امیدواریم تو بهترین امید ما هستی؛بار الها!تو به من توان دادی که به مدحی بپردازم که غیر تو را با آن مدح نمی گویم،و به ثنایی روی آورم که بر غیر تو نمی خوانم؛و روی سخنم را به کسانی که کانون نومیدی و شک و تردید هستند،متوجّه نمی سازم،تو زبانم را (در پرتو معرفتت)از مدح و ستایش انسان ها و ثناخوانی مخلوقات بازداشتی.

خداوندا!هر ثناخوانی؛از

ص: 197

سوی کسی که ثنایش را می گوید،پاداش و عطایی دارد(به همین دلیل)من امیدوارم که مرا به سوی ذخایر رحمت و گنج های مغفرت رهنمون گردی،خداوندا!این وضع کسی است که تو را در توحید خاصّ خودت یکتا شمرده،و غیر تو را لایق این ستایش ها،و ثناها نمی داند.(خداوندا!)من به تو نیاز دارم.نیازی که جز فضل تو نمی تواند آن را برطرف سازد؛و پریشانم،پریشانی و فقری که جز بخشش تو نمی تواند آن را برطرف سازد.حال که چنین است،رضای خود را در این موقعیّت به ما عطا کن و دست نیاز ما را از دامن غیر خود کوتاه گردان«که تو بر هر چیز توانایی».

شرح و تفسیر: تو امید منی،تو پناه منی!

فراموش نکرده ایم که امام علیه السّلام این خطبه بسیار جامع و مفصّل را در پاسخ کسی بیان فرمود که تقاضای بحثی درباره صفات خدا نموده بود و امام علیه السّلام نخست با دقیق ترین و ظریف ترین عبارات،صفات خداوند را اعم از صفات جمال و کمال،شرح می دهد،سپس به سراغ صفات فعل او می رود،از آفرینش فرشتگان و زمین و آسمان و آنگاه خلقت انسان و انواع نعمت هایی که به او بخشیده و سرانجام از علم خداوند به همه جزئیّات و کلیّات جهان هستی،سخن می گوید.

سپس در این بخش از خطبه که بخش پایانی آن است،رو به درگاه خدا می آورد و با دعای پر معنایی که بحث های این خطبه را تکمیل می کند آن را پایان می دهد.

در این بخش،نخست خداوند را به بهترین صفات توصیف می کند؛توصیفی که برای غیر او جایز نیست و نشانه ای از توحید در مقام دعا است می فرماید:

ص: 198

«خداوندا!تو دارای اوصاف جمال و صفات کمال فراوان هستی». (الّلهمّ أنت أهل الوصف الجمیل،و التّعداد (1)الکثیر) .

آری تمام صفات نیک در ذات پاکت جمع است،«تو کریمی،تو رحیمی،تو نماینده فضلی،تو سزاوار ثنایی».و به همین دلیل:«اگر به تو آرزومندیم به خاطر آن است که تو بهترین آرزوی مایی و اگر به تو امیدواریم تو بهترین مایه امید و رجایی» (إن تؤمّل فخیر مأمول،و إن ترج فخیر مرجوّ) .

سپس می افزاید:«بارالها!تو به من،توان دادی که به مدحی بپردازم که غیر تو را با آن،مدح نمی گویم و به ثنایی روی آورم که بر غیر تو نمی خوانم و روی سخنم را به کسانی که کانون نومیدی و محلّ تردید هستند،متوجه نمی سازم؛(آری)تو زبانم را از مدح و ستایش انسان ها و ثناخوانی مخلوقات(در پرتو معرفت و ایمان به ذات پاکت)باز داشته ای». (الّلهمّ و قد بسطت لی فیما لا أمدح به غیرک،و لا أثنی به علی أحد سواک،و لا أوجّهه إلی معادن الخیبة و مواضع الرّیبة،و عدلت بلسانی عن مدائح الآدمیّین؛و الثّناء علی المربوبین المخلوقین) .

جالب اینکه امام علیه السّلام مدح و ستایش پروردگار را با شکر می آمیزد و از اینکه خداوند،توفیق عنایت کرده که زبانش به مدح و ثنای انسانها و مخلوقات-در برابر خالق-به گردش در نیاید،اظهار مسرّت می کند و چه کاری از این بهتر که انسان چشم بر عالم اسباب ببندد و در ماورای آن تنها ذات«مسبّب الأسباب»را ببیند و تمام حمد و ثنای خود را به پیشگاه او نثار کند.

ص: 199


1- 1) «تعداد»(به فتح تاء)به گفته ارباب لغت معنای مصدری دارد؛و به معنای شمارش چیزی است.(بعضی آن را مصدر ثلاثی مجرّد می دانند و بعضی مصدر باب تفعیل،که نخست تعدید بوده و یای آن تبدیل به الف شده است)و تلفّظ«تعداد»(به کسر تاء)بسیار کم است.

سپس در یک نتیجه گیری زیبا و دلنشین به پیشگاه خدا چنین عرضه می دارد:

«خداوندا!هر ثناخوانی از سوی کسی که ثنایش را می گوید پاداش و عطایی دارد و من امیدوارم که مرا به سوی ذخایر رحمت و گنج های مغفرت،رهنمون کردی».

(الّلهمّ و لکلّ مثن علی من أثنی علیه مثوبة من جزاء أو عارفة من عطاء؛و قد رجوتک دلیلا علی ذخائر الرّحمة و کنوز المغفرة) .

این تعبیر ممکن است به معنای تقاضای رحمت عظیم و مغفرت گسترده خدا باشد،یا به معنای تقاضای استعداد و توفیق کسب شایستگی ها برای وصول به آنها بوده باشد.

فرق میان«جزاء»و«عارفه»ممکن است این باشد که«جزاء»به عنوان پاداش عمل است و«عارفه»به معنای فضل و رحمت الهی-اضافه بر پاداش-است و از آنجا که خداوند به فضل و عطا معروف است،تعبیر به«عارفه»شده است.(در واقع «عارفه»در اینجا به معنای معروف است).

سپس می افزاید:«خداوندا!این وضع کسی است که تو را در توحید خاصّ خودت، یکتا شمرده و غیر تو را مستحقّ این ستایش ها و مدح ها نمی داند.(خداوندا!)من به تو نیاز دارم،نیازی که جز فضل تو نمی تواند آن را برطرف سازد و پریشانم،پریشانی و فقری که جز بخشش،وجود تو نمی تواند آن را برطرف سازد». (الّلهمّ و هذا مقام من أفردک بالتّوحید الّذی هو لک،و لم یر مستحقّا لهذه المحامد و الممادح غیرک؛و بی فاقة إلیک لا یجبر مسکنتها إلاّ فضلک،و لا ینعش (1)من خلّتها (2)إلاّ منّک وجودک) .

ص: 200


1- 1) «ینعش»از مادّه«نعش»در اصل به معنای بلند کردن و رهایی بخشیدن است(و جسد بی جان آدمی را از این جهت نعش می گویند که بلند می کنند و به محلّ مناسبی منتقل می سازند).
2- 2) «خلّه»به معنای احتیاج و فقر است و به معنای لاغری هم آمده است.

در واقع امام علیه السّلام می خواهد این حقیقت را بازگو کند که من تنها ثنای تو می گویم و تنها به تو امید بسته ام و حلاّل مشکلات من تنها تویی!که این همان حقیقت توحید صفات و توحید افعالی است.

سرانجام با دو دعای بسیار جامع و پر معنا،این خطبه عظیم و بی نظیر را پایان می بخشد؛عرضه می دارد:«حال که چنین است رضای خود را در این موقعیت به ما عطا کن و دست نیاز ما را از دامان غیر خود کوتاه گردان!«که تو بر هر چیز توانایی».

(فهب لنا فی هذا المقام رضاک،و أغننا عن مدّ الأیدی إلی سواک؛«إنّک علی کلّ شیء قدیر) .

چقدر جالب است بزرگ مردی که در میدان فصاحت و بلاغت و بیان دقیق ترین نکته های توحید و شرح معارف الهیّه،این گونه می درخشد و داد سخن می دهد؛در پایان،بی آنکه گرد و غبار خود بزرگ بینی بر دامانش بنشیند،با نهایت تواضع و فروتنی دست به درگاه خدا بر می دارد و با تمام وجود خویش،رضای او را می طلبد و غیر او را به فراموشی می سپرد.

نکته: اعجاز بیان!

همان گونه که قرآن مجید بزرگترین معجزه جاویدان پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله است، بعضی از خطبه های نهج البلاغه به راستی در حدّ اعجاز است!یعنی تنها از امام معصومی ممکن است صادر شود و انسان های دیگر قدرت مقابله با آن را ندارند.از جمله همین خطبه«اشباح»است که اکنون در پایان شرح و تفسیر خطبه،می توانیم با آگاهی بیشتری از آن سخن بگوییم.

ص: 201

از نظر فصاحت و بلاغت،تعبیرات به قدری شیرین و در عین ایجاز،گویا و در عین گویایی،عمیق و در عین عمق،روح پرور است که قلب و جان انسان را لبریز از نور و معنویّت آمیخته با شعف و شادی می کند و گویی با خود به پرواز در می آورد و در ملکوت اعلی جای می دهد.

از نظر احاطه ادبی بر لغات عرب،آنقدر عجیب است که هیچکس-هر چند سالیان دراز با لغات و فرهنگ نامه های عرب سر و کار داشته باشد-نمی تواند بدون مراجعه به منابع اصلی لغت،به مفاهیم آن کاملا آگاهی یابد.

از نظر محتوا،آنچنان ژرف و عمیق است که انسان تصوّر نمی کند درباره صفات خدا و معارف الهیّه سخنی بالاتر از آن پیدا شود.اینجاست که انسان به یاد کلمات مولا علیه السّلام در خطبه«شقشقیّه»(خطبه 3)می افتد که فرمود:«ینحدر عنّی السّیل،و لا یرقی إلیّ الطّیر؛چشمه های(علم و دانش)از دامان کوهسار وجودم،جاری است و مرغان(دور پرواز اندیشه ها)به افکار بلند من راه نتوانند یافت».

از نظر آثار تربیتی،هنگامی که نعمت های خدا را با تمام ریزه کاری هایش توصیف می کند،چنان حسّ شکرگزاری را در انسان زنده می نماید،که خود را در پیشگاه بخشنده این نعمت ها به خاطر قصور در شکرگزاری شرمنده می بیند و هنگامی که از علم بی پایان خدا و حضور پروردگار در تمام صحنه هستی سخن می گوید،انسان به خوبی احساس می کند که معنای این جمله«عالم محضر خداست و در محضر عصیان نکنید»یعنی چه! دعاهای عرفانی پایان خطبه،و تواضع و فروتنی فوق العاده امام علیه السّلام بعد از بیان آن همه نکات علمی و عرفانی و تربیتی،یک درس مهم برای هر انسان بیداری است که هرگز گرفتار غرور و خودبینی نشود و همه

ص: 202

چیز را از خدا بداند و هرگاه دست حاجت می برد به آستان مقدّس او دست برد که«کریم است و رحیم است و غفور است و ودود !».

ص: 203

خطبۀ 92: وقتی کرد که مردم بعد از قتل عثمان می خواستند با امام بیعت کنند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لمّا أراده الناس علی البیعة بعد قتل عثمان

(1)

این سخن را امام وقتی ایراد کرد که مردم بعد از قتل عثمان،می خواستند با او بیعت کنند(و او می خواست با این سخن هم به مردم اتمام حجّت کند و هم بی اعتنایی خود را به مقام،ثابت نماید).

ص: 204


1- 1) سند خطبه:نویسنده«مصادر نهج البلاغه»در ذیل این خطبه می گوید:«طبری»و«ابن اثیر»آن را در حوادث سال 35 هجری با تفاوت مختصری نقل کرده اند و آنچه از مراجعه به این دو مدرک استفاده می شود، این است که امام علیه السّلام این جمله ها را پشت سر هم به صورت یک خطبه بیان نفرموده؛بلکه بین آن حضرت و مردم گفتگوهایی در زمینه خلافت شد و امام سخنانی بیان فرمود که مرحوم«سیّد رضی»همه آنها را در کلام بالا جمع آوری کرده و گفتگوهای مردم را از آن حذف نموده است. از آنچه در بالا گفته شد،استفاده می شود که این کلام قبل از«سیّد رضی»از دو منبع معروف اهل سنّت نقل شده است؛سپس«سیّد رضی»از منبعی که نزد او معتبر بوده است،آن را نقل کرده است(به تاریخ طبری، جلد 3،صفحه 456 و تاریخ کامل ابن اثیر،جلد 3،صفحه 190 به بعد مراجعه شود)همچنین«شیخ مفید»در «الجمل»صفحه 48،و«ابن جوزی»،در«تذکرة الخواص،صفحه 57،این خطبه را نقل کرده اند.

خطبه در یک نگاه

یکی از شارحان معروف نهج البلاغه(مرحوم علاّمه خویی)می نویسد:«از روایات استفاده می شود که سبب ایراد این خطبه آن بود که خلفای پیشین سنّت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را در تقسیم عادلانه بیت المال و رعایت مواسات بین مردم،تغییر دادند؛ عرب را بر عجم و موالی را بر بردگان و بزرگان قبیله را بر افراد عادی مقدّم داشتند.

هنگامی که عثمان به حکومت رسید،این معنا تشدید شد؛او خویشاوندان خود را از بنی امیّه بر سایر مردم برتری بخشید(مقامات و پست های حکومت را بین آنها تقسیم کرد و اموال عظیمی از بیت المال را در اختیار آنها گذاشت)؛سال ها این رسم در میان آنان رواج داشت و بسیاری از مردم به آن خو گرفته بودند و سیره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به فراموشی سپرده شده بود.

هنگامی که بعد از کشته شدن عثمان،همگان دست بیعت را به سوی علی علیه السّلام دراز کردند،بزرگان قبایل و افراد سرشناس از آن حضرت انتظار داشتند که به همان شیوه خلفا عمل کند در حالی که امام علیه السّلام تنها سیره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را ملاک می دانست؛ناچار با این سخنان با آنها اتمام حجّت کرد و با صراحت اعلام داشت که اگر رشته خلافت را به دست گیرد مطابق خواسته آنها عمل نخواهد کرد». (1)

در ضمن،بی اعتنایی خود را به خلافت و مقامات ظاهری کاملا نشان داد و در آغاز،دست رد به سینه طالبان بیعت زد تا هیچ کس تصوّر نکند،پذیرش بیعت مردم از سوی امام علیه السّلام به خاطر علاقه او به خلافت بوده است.

ص: 205


1- 1) منهاج البراعه،جلد 7،صفحه 62.

دعونی و التمسوا غیری؛فإنّا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان؛لا تقوم له القلوب،و لا تثبت علیه العقول.و إنّ الآفاق قد أغامت،و المحجّة قد تنکّرت.و اعلموا أنّی إن أجبتکم رکبت بکم ما أعلم،و لم أصغ إلی قول القائل و عتب العاتب،و إن ترکتمونی فأنا کأحدکم؛و لعلّی أسمعکم و أطوعکم لمن و لّیتموه أمرکم،و أنا لکم وزیرا،خیر لکم منّی أمیرا!

ترجمه

مرا رها کنید و دیگری را بطلبید!چرا که ما به استقبال چیزی می رویم که چهره ها و رنگ های گوناگون دارد و دلها نسبت به آن استوار و عقل ها بر آن ثابت نمی ماند(چون قبول زمامداری در این شرایط بسیار مشکل و طاقت فرساست)؛ ابرهای تیره و تار،افق ها را پوشانیده و راه مستقیم حق(در این فضای ظلمانی) ناشناخته است.بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم مطابق آنچه خود،می دانم(با اصول حق و عدالت)با شما رفتار خواهم کرد و هرگز به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان،گوش نخواهم داد!و اگر مرا رها کنید همچون یکی از شما خواهم بود(و با عدم وجود یارو یاور،مسئولیّتی نخواهم داشت)بلکه شاید از شما شنواتر و مطیع تر،نسب به رئیس حکومت و والیان امر(در حفظ کیان اسلام و منافع مردم) بوده باشم و من برای شما وزیر و مشاور باشم بهتر از آن است که امیر و رهبر باشم (چرا که اگر امیر باشم و با من مخالفت کنید کافر می شوید،ولی اگر دیگری به جای من باشد چنین نیست).

ص: 206

شرح و تفسیر: مرا رها کنید و به دنبال دیگری بروید!

شارحان«نهج البلاغه»بحث های فراوانی پیرامون این خطبه کرده اند و بیشتر به اشکالاتی که مربوط به مسئله امامت است،پرداخته اند؛حتّی بسیاری از آنها شرح خطبه را رها کرده،مستقیما به سراغ پاسخ اشکالات رفته اند؛ولی بهتر این است که ما نخست به تفسیر خطبه بپردازیم و در پایان به سراغ سؤال و جوابهایی که پیرامون این خطبه مطرح شده است،برویم.

امام علیه السّلام در برابر کسانی که دست بیعت به سوی او دراز کرده اند و از هر طرف هجوم آورده اند و گمانشان این بوده که امام هم برنامه تبعیض های ناروا در تقسیم بیت المال و مقام ها و پست ها را انجام خواهد داد،می فرماید:«مرا رها نمائید و دیگری را طلب کنید!» (دعونی و التمسوا غیری) .

سپس به بیان دلیل این مطلب پرداخته،می فرماید:«زیرا ما به استقبال چیزی می رویم که چهره ها و رنگ های گوناگونی دارد؛و دلها نسبت به آن استوار و عقل ها بر آن ثابت نمی ماند!» (فإنّا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان؛لا تقوم له القلوب،و لا تثبت علیه العقول) .

اشاره به اینکه مردم بر اثر کارهای ناروای خلفا-مخصوصا عثمان-اتّحاد نخستین را از دست داده اند و هر کس برای خود نظری دارد و آن را دنبال می کند و بسیاری از آنها همچون شکارچیان در هر جا دنبال شکاری از اموال و مقامات دنیا هستند و با این اختلاف و تشتّت،باز گرداندن مردم به وحدت عصر رسول اللّه کار بسیار مشکل و پیچیده ای است و انتظارات آنها حدّ و مرزی ندارد.

ص: 207

سپس در ادامه این سخن،دور نمای تاریک آینده را با واقع بینی دقیقی ترسیم می کند و می فرماید:«ابرهای تیره و تار افق ها را پوشانیده و راه مستقیم حق(در این فضای ظلمانی)ناشناخته است».

(و إنّ الآفاق قد أغامت (1)،و المحجّة (2)قد تنکّرت) .

چرا که هوا و هوس های شیطانی و زرق و برق فریبنده دنیا چنان فضای افکار و قضاوت جامعه را تیره و تار کرده که اجازه نمی دهد راه صحیح را از چاه بشناسد و از پرتگاههایی که در مسیر آنهاست،بپرهیزد و به گفته دانشمند مصری محمّد عبده:

«طمعهایی که در بسیاری از مردم در عهد عثمان به خاطر بخششهای بی دریغ از بیت المال و انواع تبعیضهای ناروا حاصل شده بود،به آسانی به آنها اجازه نمی داد که بعدا با دیگران مساوات داشته باشند و هرگاه عدل علی علیه السّلام به سراغ آنها می آمد، از آن می گریختند و به سراغ بر پا ساختن فتنه ها می رفتند تا به مقصود خود برسند و این در اغلب رؤسا و سردمداران قوم وجود داشت و امام بر سر دو راهی قرار داشت؛ اگر همان امتیازات را به آنها می داد مرتکب ظلم عظیم و مخالفت با شرع شریف می شد(و اگر تسلیم آنها نمی شد فتنه گری ها آغاز می گشت)و از سوی دیگر،توده مردم که بر ضدّ مظالم عثمان به پا خاسته بودند،خواهان عدل و داد بودند و می بینیم که آنچه را علی علیه

ص: 208


1- 1) «أغامت»از مادّه«غیم»گرفته شده که به معنای ابر است؛بنابر این،جمله«إنّ الآفاق قد أغامت»یعنی: افق ها را ابر پوشانده است؛که در اینجا کنایه از تاریک بودن اوضاع سیاسی و اجتماعی مسلمین در آن زمان است.
2- 2) «محجّه»در لغت به معنای طریقه واضح و راه روشن و مستقیم است،خواه ظاهری باشد یا معنوی،و در اصل از مادّه«حجّ»به معنای«قصد»گرفته شده؛زیرا همیشه انسان قصد دارد از راه روشن و مستقیم برود،تا به مقصود برسد.

السّلام پیش بینی می کرد،بعد از قبول بیعت مردم رخ داد(و فریاد مخالفت دنیا پرستان از هر سو بلند شد)». (1)

سپس در تأکید بیشتری نسبت به این موضوع،که اگر من زمام امور را بدست گیرم روش های نادرست پیشین را ادامه نخواهم داد؛بلکه همچون زمان پیامبر اکرم به سراغ حقّ و عدالت خواهم رفت،می افزاید:«بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم، مطابق آنچه خود می دانم(از اصول حق و عدالت)با شما رفتار خواهم کرد و هرگز به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش نخواهم داد!» (و اعلموا أنّی إن أجبتکم رکبت بکم ما أعلم،و لم أصغ إلی قول القائل و عتب (2)العاتب) .

اشاره به اینکه من می دانم مصلحت اندیشان دنیا طلب،در آینده به من خواهند گفت که اجرای حق و عدالت امر حکومت را بر من مشکل می کند و مخالفت ها را برمی انگیزد؛اصول سیاست مداری ایجاب می کند که همان ناهنجاری های سابق را ادامه دهم؛بیت المال را به زورمندان ببخشم و مناصب و پست ها را در اختیار گردنکشان قرار دهم هر چند به قیمت پایمال شدن حقوق توده مردم باشد؛درست همان کاری که اسلام و همه ادیان آسمانی برای نفی آن آمده اند: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ» ؛ (3)ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب(آسمانی)و میزان(شناسایی حق از باطل و قوانینی عادلانه)نازل کردیم،تا مردم قیام به عدالت کنند».

سپس برای اتمام حجّت و اثبات بی اعتنایی خود به مقام های ظاهری می افزاید:

«اگر مرا رها کنید همچون یکی از شما خواهم بود(و با عدم

ص: 209


1- 3) شرح نهج البلاغه شیخ محمّد عبده،ذیل خطبه 92،صفحه 233.
2- 1) «عتب»مصدر است و به معنای سرزنش کردن آمده است.
3- 2) سوره حدید،آیه 25.

وجود یار و یاور مسئولیّتی نخواهم داشت)بلکه شاید از شما شنواتر و مطیع تر نسبت به رئیس حکومت و والیان امر(در حفظ کیان اسلام و منافع مردم)بوده باشم» (و إن ترکتمونی فأنا کأحدکم؛و لعلّی أسمعکم و أطوعکم لمن ولّیتموه أمرکم) .

این تعبیر نشان می دهد که امام علیه السّلام در عالمی غیر از عالم مصلحت گرایان دنیا پرست و سیاست پیشه،سیر می کرد و هرگز حکومت را به عنوان یک طعمه شیرین و لذیذ نمی دانست؛بلکه وظیفه ای سنگین و مقدّمه ای برای احیای ارزش های اسلامی می شمرد،که بدون آن،حکومت به اندازه آب بینی حیوانی هم ارزش ندارد.

در پایان روی سخنش را به همان گروه دنیا پرست و زیادت خواه و سیاست باز کرده،می فرماید:«من برای شما وزیر و مشاور باشم،بهتر از آن است که امیر و رهبر باشم». (و أنا لکم وزیرا،خیر لکم منّی أمیرا) .

چرا که اگر امیر باشم شما هرگز نمی توانید به خود کامگی ها و غصب حقوق محرومان ادامه دهید،ولی در مشاورت با من بهره هایی از حق خواهید برد،بی آنکه مسئول اعمال شما باشم.

تاریخ با صراحت می گوید تمام پیش بینی های امام علیه السّلام در این کلام شریف به وقوع پیوست.و بر خلاف آنچه برخی از کوته نظران می اندیشند،امام علیه السّلام کاملا از شرایط سخت دوران حکومت خود آگاه بود و تمام واکنش های مخالفان را پیش بینی می کرد؛هرگز غافلگیر نشد و چیزی بر خلاف آنچه گفته بود روی نداد،ولی او پیرو مکتبی بود که می گفت:احیای ارزش ها،هر چند به قیمت قربانی شدن خود انسان باشد،بر هر چیز مقدّم است؛نه مکتب های دنیای مادّی که می گویند:برای حفظ حکومت می توان ارزش ها را قربانی کرد!

ص: 210

او به گفته خود عمل کرد؛حتّی حاضر نشد به برادرش«عقیل»سهم مختصری، اضافه بر آنچه حقّ او بود،از بیت المال بدهد.

او بر خلاف خلیفه پیشین،کمترین چیزی برای خود نیاندوخت و روزی خطاب به مردم فرمود:«دخلت بلادکم بأشمالی هذه و رحلتی،و راحلتی،هاهی فإن أنا خرجت من بلادکم بغیر ما دخلت فإنّنی من الخائنین؛من به سرزمین شما وارد شدم با این لباس و این اثاث مختصر و این مرکب؛و اگر از سرزمین شما به غیر از این خارج شوم(و چیزی از بیت المال مسلمین را با خود ببرم)؛از خائنانم!» (1)بر خلاف آنچه معمول سیاستمداران امروز است،که به هنگام انتخابات وعده های فریبنده ای به مردم می دهند و برای جلب آرا به هر کار خلافی دست می زنند،امام علیه السّلام اهداف واقعی خود را کاملا روشن ساخت و از مسائلی که در ذائقه بسیاری تلخ بود،خبر داد و برای اینکه کمترین شائبه اغفال در کار نباشد،مردم را از طوفان های آینده آگاه نمود؛این کاری است که در برنامه هیچ یک از زمامداران دنیای مادّی در طول تاریخ،سابقه نداشته است.

نکته ها

1-چرا فرمود دست از من بردارید؟

شارحان«نهج البلاغه»و دیگر اندیشمندان اسلام درباره این کلام امیر مؤمنان سخنان بسیاری گفته اند؛گروهی آن را دلیل بر عدم وجود نصّ بر مسئله امامت و ولایت پنداشته اند و گروهی در مقابل به دفاع برخاسته اند و جمعی از-به اصطلاح- روشنفکران عصر ما،آن را دلیل بر اصالت رأی مردم در حکومت گرفته اند و همچنین...

ص: 211


1- 1) بحار الانوار،جلد 40،صفحه 325.

ولی برای اینکه در اینجا بیراهه نرویم بهتر است قبل از قضاوت درباره متن خطبه،به شرایط زمانی و مکانی و سایر مقدّماتی که فضای اصلی خطبه را تشکیل می دهد،توجّه کنیم.از جمله:

الف)این سخن در زمانی از امام صادر شد که«عثمان»بر اثر حیف و میل در بیت المال و مسلّط ساختن بنی امیّه بر جان و مال مردم و بروز اغتشاش در مناطق مختلف،به قتل رسیده بود و مردم برای بیعت،به سوی امام هجوم آورده بودند.

مردمی که سران آنها به امتیازات بی دلیل زمان عثمان خو گرفته بودند،انتظار داشتند امام هم بیت المال مسلمین را مطابق میل آنها تقسیم کند و سیاستمدارانشان انتظار داشتند که در برابر بیعت با امیر مؤمنان علیه السّلام،پست های مهمّ فرمانداری و استانداری کشور وسیع اسلام،در اختیار آنها گذاشته شود.

بسیاری از توده مردم نیز از ارزش های اسلامی فاصله گرفته و به خاطر وفور غنایم جنگی،آلوده زرق و برق دنیا شده بودند؛افکار جاهلی در میان آنها خودنمایی می کرد و زندگی عصر پیامبر-به خاطر بی توجّهی خلفا-به فراموشی سپرده شده بود.

به همین دلیل،امام خود را بر سر دو راهی می دید:تسلیم نشدن در برابر بیعت مردم در آن شرایط بحرانی،یا تن دادن به بیعت و استقبال از طوفانها و بحرانها و امواج سهمگین اجتماعی.

ب)امام کسی نبود که مانند سیاستمداران دنیا طلب،طرح واقعی خود را برای حکومت اسلام پنهان سازد و با نشان در باغ سبز و فریبکاری،آنها را به بیعت بشکاند و بعد از نشستن بر تخت قدرت،طرح اصلی خود را آشکار سازد!او هرگز به این گونه فریبکاری ها تن در نمی داد و مایل بود

ص: 212

همه چیز را قبلا به طور آشکار با مردم در میان بگذارد و مشکلات بیعتشان را برای آنها بیان کند.

بدیهی است برای کسی که از دیدگاه ارزش های الهی به حکومت می نگرد،دلیلی ندارد که خود را با فریبکاری و به هر قیمت ممکن،به قدرت برساند.

ج)بی شک امام لایق ترین فرد،نه تنها در آن زمان،بلکه در زمان های قبل از آن نیز برای حکومت بود؛نه تنها امام چنین عقیده ای را درباره خود داشت و می فرمود:

«إنّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحا؛رقیب من هم به یقین می داند که جایگاه من از خلافت جایگاه محور سنگ آسیا نسبت به آن است،(که هرگز ممکن نیست سنگ بدون آن گردش کند). (1)

و نیز هنگامی که به مسئله شورای شش نفری عمر اشاره می کند که او را در کنار پنج نفر قرار داده بودند؛می فرماید:«متی اعترض الرّیب فیّ مع الأوّل منهم،حتّی صرت أقرن إلی هذه النّظائر؛کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنان(ابو بکر) شک و تردید وجود داشته باشد،تا چه رسد به اینکه مرا هم سنگ امثال اینها قرار دهند». (2)

و در جای دیگر هنگامی که مردم می خواستند بعد از عثمان با او بیعت کنند،با صراحت می گوید:«و لقد علمتم أنّی أحقّ النّاس بها من غیری؛همه شما به خوبی می دانید من از همه کس به خلافت شایسته ترم». (3)

حتّی رقبای او،با صراحت شایسته تر بودن او را قبول داشتند(هر چند در عالم سیاست این شایستگی ها از طرف رقیبان در عمل فراموش می شود!)از جمله«عمر» به هنگام انتخاب شورای شش نفری به علی علیه

ص: 213


1- 1) خطبه 3(شقشقیّه).
2- 1) همان مدرک.
3- 2) خطبه 74.

السّلام گفت:«تو از همه شایسته تری اگر شوخ طبع نبودی!»سپس افزود:«أما و اللّه لئن ولّیتهم لتحملنّهم علی الحقّ الواضع و المحجّة البیضاء؛به خدا سوگند!اگر زمام حکومت را تو در دست بگیری مردم را در مسیر حقّ واضح،و راه روشن قرار خواهی داد». (1)

«ابو بکر»هنگامی که به خلافت رسید-طبق نقل بسیاری از روایات-عدم صلاحیّت خویش را برای خلافت بیان کرد.به گفته«طبری»چنین گفت:«أیّها النّاس! فإنّی ولّیت علیکم و لست بخیرکم؛مردم من والی شما شده ام در حالی که بهترین شما نیستم». (2)

و حتّی در بعضی از این روایات آمده است که ابو بکر گفت:«أقیلونی!فلست بخیرکم و علیّ فیکم؛مرا رها سازید،من بهترین شما نیستم در حالی که علی در میان شماست». (3) با توجه به آنچه در بالا آمد که همه از محکمات تاریخ و حدیث محسوب می شود -و طبعا جمله های متشابهی ماند خطبه بالا را باید در پرتو آن تفسیر کرد-شکّی باقی نمی ماند که امام علیه السّلام در این خطبه می خواهد،عدم علاقه خود را به مسأله خلافت روشن سازد و نهایت تواضع خویش را در این امر نشان دهد و هم به مردمی که اصرار در بیعت با او داشتند،بگوید که اگر من قدرت را بدست گیرم برنامه ام دنبال روی از روش های نادرست پیشین نیست؛بلکه چاره ای جز این ندارم که شما را به راه حق باز گردانم و ارزش های عصر پیامبر را زنده کنم؛هر چند

ص: 214


1- 3) شرح نهج البلاغه ابن الحدید،جلد 1،صفحه 186.همین مضمون را طبری در تاریخ خود،با تفاوت مختصری نقل کرده است.(جلد 3،294-حوادث سال 23 هجری).
2- 4) تاریخ طبری،جلد 2،صفحه 405.
3- 5) احقاق الحق،جلد 8،صفحه 240.

خوشایند گروه زیادی نباشد و علم مخالفت بر پا دارند و طوفان هایی بپا کنند.

با توجّه به این نکات،نوبتی برای این باقی نمی ماند که بحث کنیم،آیا این خطبه دلیل بر آن نیست که امامت منصوص نبوده.و یا اینکه معیار برای امامت و خلافت تنها آرای مردم است و بس!زیرا این سخن را کسی می گوید که تنها ظاهر این خطبه را مورد توجّه قرار دهد و از تمام قراین تاریخی و سخنان دیگر امام علیه السّلام در نهج البلاغه و غیر آن،چشم بپوشد!

2-چرا عدالت علی علیه السّلام را بر نمی تابیدند؟

بی شک،بیعت با علی علیه السّلام-به گفته همه مورّخان-پرشورترین و مردمی ترین، بیعت بود؛چرا که بیعت در«سقیفه»از چند نفر تجاوز نمی کرد و بیعت با«عمر»طبق سفارش خلیفه اوّل بود و بیعت با«عثمان»ناشی از رأی سه نفر از شورای شش نفری بود؛در حالی که بیعت با علی علیه السّلام از آغاز به صورت گروهی انجام شد و از متن توده مردم برخاست و مردم همه یک صدا گرد او را گرفته و با او بیعت کردند؛در حالی که امام به خاطر شرایط بسیار سخت جامعه اسلامی-که از سوی مدیریّت خلفای پیشین سرچشمه گرفته بود-از قبول آن اکراه داشت.

مورّخ معروف،«ابن اثیر»در«کامل»در این زمینه چنین می گوید:«هنگامی که مصریان که در شورش بر ضدّ عثمان،نقش اصلی را داشتند بعد از واقعه قتل عثمان به مردم مدینه اصرار کردند که باید حتما خلیفه ای برای مسلمین تعیین گردد، مردم به سوی علی علیه السّلام هجوم آوردند و گفتند:«آمده ایم با تو بیعت کنیم؛می بینی که چه بر سر اسلام و مسلمین آمده است».علی فرمود:«مرا رها کنید!و به دنبال دیگری بروید چرا که ما

ص: 215

به سوی چیزی می رویم که چهره ها و رنگ های مختلف دارد و دل ها و عقل ها بر آن استقرار نمی یابد(مسئله ای است بسیار پیچیده و غامض)».

مردم گفتند:«تو را به خدا سوگند می دهیم!مگر نمی بینی در چه شرایطی قرار داریم؟مگر اسلام را(تنها)نمی بینی؟مگر آشوب و فتنه ها را مشاهده نمی کنی؟ مگر از خدا نمی ترسی؟».فرمود:«من پاسخ شما را گفتم و بدانید اگر من پیشنهاد شما را اجابت کنم(به سنّت های غلط پیشین تن نمی دهم و)شما را به راهی می برم که می دانم(عین حقّ و عدالت است)و اگر مرا رها کنید من فردی مانند شما خواهم بود(و مسئولیّتی بیش از مسئولیّت یک نفر ندارم)».

سپس ابن اثیر بیعت عامّه مردم با علی علیه السّلام به طور مشروح،شرح می دهد. (1)

به یقین-همان گونه که عبارت های فوق گواهی می دهد-علی علیه السّلام می دانست که حکومت حق و عدالت بر مردمی که عادت به ظلم و ستم کرده اند،بسیار مشکل است و با مخالفت های شدید سران دنیا پرست روبرو خواهد شد؛ولی با این همه می دانست حفظ اصول،هر چند به قیمت مخالفت ها،کارشکنی ها و سرانجام شهادتش تمام شود،کار بسیار پر ارزشی است.

هدف امام حکومت کردن به هر قیمت نبود،بلکه حکومت را برای حفظ اصول و ارزش ها لازم می دانست،هر چند موقعیّت و حتّی جان او در این راه قربانی شود و البتّه درک این واقعیت برای کسانی که با فرهنگ انبیا و اولیا آشنا نیستند،آسان نیست.

«ابن ابی الحدید»در اینجا جمله جالبی از بعضی اندیشمندان نقل کرده است که گفته اند:«سیاست علی علیه السّلام را اگر انسان منصف،با دقّت

ص: 216


1- 1) کامل ابن اثیر،جلد 3،صفحه 193.

بررسی کند و نسبت به شرایطی که او و یارانش گرفتار آن بودند آن را بسنجد،می بیند که این سیاست واقعا یک معجزه بود». (1)

3-چرا وزیر بودن آن حضرت بهتر است؟

جمله«أنا لکم وزیرا،خیر لکم منّی أمیرا»علاوه بر اینکه می توان آن را بر نوعی تواضع و اتمام حجّت حمل کرد،توجیه دیگری هم می تواند داشته باشد که اگر علی علیه السّلام امیر می شد،مخالفت و قیام بر ضدّ او سبب کفر می گردید؛چرا که پیامبر صلی اللّه علیه و آله در حدیث معروف درباره او فرموده بود:«حربک حربی؛جنگ با تو،همچون جنگ با من است(و موجب کفر و خروج از اسلام می شود)». (2)در حالی که اگر آن حضرت مشاور بود،مخالفت با حکومت وقت،سبب کفر نمی گردید.

*** کوتاه سخن اینکه بعضی از ناآگاهان پیرامون این خطبه جنجال زیادی به راه انداختند و آن را بر خلاف اصول اعتقادی تشیّع پنداشتند،در حالی که هیچ مسئله ای که بر خلاف این اعتقادات باشد،در آن دیده نمی شود؛زیرا از یک سو، امام می خواهد بی اعتنایی خود را به مقام های ظاهری کاملا نشان بدهد؛در حالی که دیگران برای اموری بسیار کمتر از آن دست و سر می شکستند.

از سوی دیگر،امام نهایت تواضع خود را در برابر مردم و افراد مؤمن و با ایمان،با این تعبیرات نشان می دهد.

ص: 217


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 73.
2- 2) «ابن مغازلی»دانشمند معروف اهل سنّت در کتاب«مناقب»خود از ابن عبّاس نقل می کند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خطاب به علی علیه السّلام فرمود:«سلمک سلمی و حربک حربی»(مناقب ابن مغازلی،صفحه 50).

از سوی سوم،به آنها هشدار می دهد و اتمام حجّت می کند که اگر من زمام امور را به دست گیرم جز حقّ و عدالت و کتاب و سنّت پیامبر و رضای خدا را به رسمیّت نمی شناسم.هرگز از من انتظار نداشته باشید که مانند دیگران،پایه های حکومت خود را با ظلم و ستم و تبعیض و تزویر محکم کنم.

و از سوی چهارم،تصّور نکنید من از طوفان های آینده بی خبرم و بر مرکب خلافت به عنوان یک مرکب راهوار سوار می شوم؛من می دانم در شرایط فعلی،سوار شدن بر این مرکب چموش بسیار خطرناک و پر دردسر است!اگر آن را بپذیرم به خاطر وظیفه الهی است،نه غیر آن.

ص: 218

خطبۀ 93: از فضل و آگاهی های خود و(عمدتا)از فتنه های بنی امیّه خبر می دهد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها ینبّه أمیر المؤمنین علی فضله و علمه و یبیّن فتنة بنی امیّه

(1)

امام علیه السّلام در این خطبه از فضل و آگاهی های خود و(عمدتا)از فتنه های بنی امیّه خبر می دهد.

ص: 219


1- 1) سند خطبه:«ابن ابی الحدید»در شرح این خطبه می گوید:این خطبه را بسیاری از مورّخان در کتب خود آورده اند؛خطبه ای است معروف و مستفیض که علی علیه السّلام آن را پس از پایان جنگ با خوارج نهروان بیان فرمود.و در آن جمله هایی است که جز علی علیه السّلام آن را بیان نفرموده است.حتّی«ابن ابی الحدید»مطالبی بیش از آنچه«سیّد رضی»آورده است،در اینجا نقل می کند که نشان می دهد مرحوم«سیّد رضی»-مانند موارد دیگر-خطبه را تلخیص و گلچین کرده است.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 57). در کتاب«مصادر نهج البلاغه»نیز آمده است که«ابن واضح»در تاریخ خود(تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 193)و«ابو نعیم»در«حلیة الأولیاء»و«ابن اثیر»در«نهایه»قسمت هایی از این خطبه را آورده اند. مرحوم«علاّمه مجلسی»نیز آن را از کتاب«الغارات ثقفی»نقل کرده است(مصادر نهج البلاغه،جلد 2، صفحه 178). از مجموع این نقل ها به خوبی استفاده می شود که این خطبه،از خطبه های معروفی است که در منابع بسیاری آمده است.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه بیش از هر چیز به فتنه هایی توجّه می کند که مسلمانان در پیش داشتند و راه خلاصی از آن را شرح می دهد و به عنوان یک رهبر آگاه و صادق،هشدارهای لازم را به مردم درباره بدترین فتنه ها که فتنه بنی امیّه است می دهد:

فتنه های کور و ظلمانی و بلاهای فراگیر و وحشتناک که بر اثر حکومت بنی امیّه، صغیر و کبیر را در بر می گیرد؛فتنه هایی که تا امام علیه السّلام در حیات است،جلوی آن را گرفته،ولی بعد از امام علیه السّلام رخ می دهد؛فتنه هایی که وقتی مردم حق نشناس در آن غوطه ور شدند،آرزو می کنند ای کاش یک بار دیگر علی در میان آنها می آمد و سکّان کشتی نجات امّت را در دست می گرفت! در بخش کوتاه دیگری از این خطبه،از آگاهیهای خویش و ارتباط و پیوند با عالم غیب و سیراب شدن از سرچشمه وحی،سخن می گوید و جمله معروف و مشهور «فاسألونی قبل أن تفقدونی؛پیش از آنکه مرا از دست دهید،هر چه می خواهید از من بپرسید»را بیان می کند که به گفته«ابن عبد البرّ»در کتاب«استیعاب»گروهی از راویان و محدّثان تصریح کرده اند که احدی از صحابه این جمله را نگفت(چرا که از این بیم داشتند مردم سؤالاتی مطرح کنند که آنها پاسخ آن را نداشته باشند) (1)

ص: 220


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 46 و جلد 13،صفحه 106.

بخش اوّل

اشاره

أمّا بعد حمد اللّه،و الثّناء علیه،أیّها النّاس فإنّی فقأت عین الفتنة،و لم یکن لیجتریء علیها أحد غیری بعد أن ماج غیهبها و اشتدّ کلبها.

فاسألونی قبل أن تفقدونی،فو الّذی نفسی بیده لا تسألونی عن شیء فیما بینکم و بین السّاعة،و لا عن فئة تهدی مئة و تضلّ مئة إلاّ أنبأتکم بناعقها و قائدها و سائقها،و مناخ رکابها،و محطّ رحالها،و من یقتل من أهلها قتلا،و من یموت منهم موتا.و لو فقدتمونی و نزلت بکم کرائه الأمور،و حوازب الخطوب،لأطرق کثیر من السّائلین،و فشل کثیر من المسؤولین،و ذلک إذا قلّصت حربکم،و شمّرت عن ساق،و ضاقت الدّنیا علیکم ضیقا،تستطیلون معه أیّام البلاء علیکم،حتّی یفتح اللّه لبقیّة الأبرار منکم.

ترجمه

بعد از حمد و ثنای الهی(فرمود:)ای مردم!من چشم فتنه را کور کردم-و کسی جز من بر این کار جرأت نداشت!-بعد از آنکه ظلمت فتنه ها،در همه جا گسترده شد و به آخرین درجه شدّت رسید!.

از من سؤال کنید(و آنچه را می خواهید درباره سرنوشت خود و آینده از من بپرسید)پیش از آنکه مرا از دست دهید.سوگند به کسی که جانم در دست قدرت اوست!از هیچ حادثه ای که از امروز تا دامنه قیامت واقع می شود از من سؤال نمی کنید(مگر اینکه پاسخ آن را آماده دارم)و همچنین درباره هیچ گروهی که حتّی یک صد نفر را هدایت یا گمراه

ص: 221

می کند،پرسشی نمی کنید،مگر اینکه از دعوت کننده،رهبر و کسی که آنها را به پیش می راند،و از جایگاه خیمه و خرگاه و محلّ اجتماع آنها،و کسانی که از آنها کشته می شوند،یا به مرگ طبیعی می میرند(از همه اینها شما را آگاه می سازم و اگر مرا از دست دهید سپس ناراحتی های زندگی و مشکلات بر شما فرو بارد(و برای یافتن راه حل به این و آن متوسّل شوید)بسیاری از پرسش کنندگان سر به زیر می افکنند و در حیرت فرو می روند(چرا که پاسخگویی برای این سؤالات نمی یابند)و بسیاری از مسئولان(و آنها که مورد پرسش واقع می شوند)از پاسخ فرو می مانند،این حوادث و بلاها هنگامی روی می دهد که جنگ بر شما طولانی شود و(برای در هم کوبیدن شما)دامن به کمر زند و دنیا آنچنان بر شما تنگ گردد که ایّام بلا را بسیار طولانی بشمرید و سخت بی تابی کنید(و این وضع همچنان ادامه می یابد)تا زمانی که خداوند،پرچم فتح و پیروزی را برای باقی مانده نیکان شما به اهتزاز درآورد!

شرح و تفسیر: من چشم فتنه را کور کردم!

امام علیه السّلام در نخستین بخش این خطبه-بعد از حمد و ثنای الهی-مردم را مخاطب ساخته می فرماید:

«ای مردم!من چشم فتنه را کور کردم و کسی جز من بر این کار جرأت نداشت، بعد از آنکه ظلمت فتنه ها،در همه جا گسترده شد و به آخرین درجه شدّت رسید!».

(أمّا بعد حمد اللّه،و الثّناء علیه،أیّها النّاس!فإنّی فقأت (1)

ص: 222


1- 1) «فقأت»از مادّه«فقأ»(بر وزن فقر)به معنای شکافتن دمل برای بیرون آوردن چرک و خون آن است و هرگاه در مورد چشم به کار رود،به معنای در آوردن یا شکافتن آن می آید که نتیجه آن،کوری است.

عین الفتنة،و لم یکن لیجتریء علیها أحد غیری بعد أن ماج غیهبها، (1)و اشتدّ کلبها (2)) .

در این که منظور از فتنه در این عبارت کدام فتنه است؟جمعی از«شارحان نهج البلاغه»آن را اشاره به فتنه جنگ جمل دانسته اند؛چرا که افراد ساده لوح و حتّی آنها که در درجه متوسّطی از علم و ایمان بودند،در آن حیران شده بودند که آیا می شود با گروهی که ظاهرا مسلمانند-و به اصطلاح-اهل قبله اند،جنگید؟! گروهی که بعضی از صحابه معروف و مشهور مانند«طلحه»و«زبیر»در میان آنهاست و گروهی که همسر رسول خدا«عایشه»زمامدار آن است؛هر چند این جنگ و پیکار، بعد از اتمام حجّت فراوان و عدم تسلیم در برابر حق بوده باشد.وانگهی،بعد از غلبه بر آنها،آیا می توان اموال آنها را به غنیمت گرفت؟با اسیرانشان باید چه کرد؟ ولی امام که می دانست اگر این پیمان شکنی و شقّ عصای مسلمین ادامه یابد، فتنه و آشوب سراسر کشور اسلام را خواهد گرفت و شاید چیزی از اسلام و میراث پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله باقی نماند؛نخست به اتمام حجّت برخاست و با ملاقات ها و گفتگوهای پی در پی آنها را از عواقب این امر بر حذر داشت و چون نپذیرفتند چاره ای جز توسّل به زور نبود؛

ص: 223


1- 1) «غیهب»از مادّه«غهب»(بر وزن وهب)به معنای ظلمت و سیاهی شدید است که در مورد شب های کاملا ظلمانی و گاه در مورد حیواناتی کاملا سیاه به کار می رود.ریشه این لغت به معنای غفلت و نسیان آمده است،که تناسب زیادی با تاریکی دارد.
2- 2) «کلب»(بر وزن طلب)از مادّه«کلب»(بر وزن قلب)در اصل به معنای زدن اسب با مهمیز است(شیء نوک تیزی که در کنار چکمه قرار داشته و سوارکاران،برای دواندن اسب ها از آن استفاده می کردند و آن را به شکم اسب می زدند.)به همین تناسب،در مورد حوادث سخت و جنگ های طاقت فرسا و بیماری هاری سگ،و حمله ور شدن حیوانات درنده،به کار رفته است.

به همین دلیل،با قاطعیّت و بدون هیچ گونه شک و تردید،بر آنها تاخت و آتش جنگ جمل را خاموش نمود.

بعضی دیگر،فتنه«خوارج»در«نهروان»را نیز در مفهوم جمله بالا وارد دانسته اند؛چرا که«خوارج»علی رغم آلودگی و انحراف باطنی و حماقتشان،ظاهری آراسته داشتند و حتّی غالبا به واجبات و مستحبّات کوچک نیز،اهمیّت می دادند؛ لذا بسیاری از ساده دلان در مبارزه با آنان،تردید به خود راه می دادند.امام چشم این فتنه را که برخاسته از کج اندیشی ها و اعمال منافقانه خوارج بود نیز،کور کرد.

بعضی دیگر،فتنه«معاویه»،شامیان و جنگ صفّین را-که از همه اینها گسترده تر بود و امام تا سر حدّ پیروزی آن را رهبری فرمود،و اگر سستی و نادانی گروهی از فریب خوردگان پیش نیامده بود،آن هم برای همیشه پایان می یافت-در مفهوم جمله بالا داخل می دانند.

بعضی از«شارحان»نیز فتنه را،به مفهوم عامّی گرفته اند و معتقدند این فتنه ها از زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در جنگ بدر آغاز شد و در غزوات دیگر ادامه یافت و بعد از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به صورت خطرناکتر،ظهور و بروز کرد و تا زمان«عثمان»ادامه یافت و بعد از بیعت مردم با آن حضرت به اشکال دیگری نمایان گشت و امام گاه با شمشیر،گاه با صبر و شکیبایی،گاه با آگاهی رسانی و گاه با فریادها و هشدارها، چشم فتنه ها را نابینا کرد.

ولی تفسیر اوّل(اشاره به جنگ جمل)با تعبیرات خطبه،مناسبتر به نظر می رسد.

تعبیر به«عین الفتنة»نشان می دهد که امام فتنه را به هیولای وحشتناکی تشبیه کرده،که وقتی چشم او را کور کنند،قدرت فعّالیت از او گرفته می شود و در ضمن اشاره به این نکته نیز می تواند باشد که امام در مبارزه

ص: 224

با فتنه ها،به سراغ مرکز اصلی فتنه و توطئه می رفت،نه شاخ و برگها؛زیرا،هنگامی که مرکز فتنه متلاشی شود بقیّه اعوان و انصار فتنه گران،خود به خود متلاشی خواهند شد و این،بهترین راه برای از بین بردن فتنه ها،با ضایعات کمتر است.

سپس امام علیه السّلام در این زمینه به سراغ نکته بسیار مهمّی می رود و برای بیان آن، این گونه آغاز می کند.می فرماید:«از من سؤال کنید(و آنچه را می خواهید درباره سرنوشت آینده از من بپرسید)پیش از آن که مرا از دست دهید». (فاسألونی قبل أن تفقدونی) .

همان گونه که در سابق نیز اشاره شد،به گفته محقّقان،هیچ کس را یارای این سخن،جز علی بن ابی طالب علیه السّلام نبوده است!چرا که آگاهی او بر مسائل گذشته و حال و آینده،به قدری گسترده بود که پاسخ هر سؤالی را،از معارف و احکام و حوادث گوناگون آماده داشت و این علم و دانشی بود که از پیامبر آموخته بود و پیامبر از سرچشمه وحی فرا گرفته بود و الهامات الهیّه و تأییدات روح القدس بر قلب پاک امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز،آن را گسترش می داد و بر آن تأکید می نمود.

جمعی از«مورّخان»از افرادی نام برده اند که به خاطر غرور آمیخته با ناآگاهی،در این میدان گام نهادند و ندای«سلونی»سر دادند؛ولی به زودی رسوا و سرشکسته شدند و مدّعای خود را پس گرفتند»از جمله«ابن جوزی»(دانشمند معروف قرن ششم)روزی بر منبر همین جمله«سلونی قبل أن تفقدونی»را در برابر مردم گفت، ناگهان زنی از میان جمعیّت برخاست رو به سوی او کرده گفت:«در روایات آمده که علی علیه السّلام در یک شب برای مراسم کفن و دفن«سلمان فارسی»به«مدائن»آمد و بلافاصله بازگشت»ابن جوزی گفت:«آری چنین روایتی نقل شده است».زن گفت «این را هم می دانیم که جنازه«عثمان»که در نزدیکی امام بود سه

ص: 225

روز در مزابل افتاده بود و علی علیه السّلام کاری نکرد؛»ابن جوزی گفت:«آری!چنین بوده است»زن گفت:

«باید یکی از این دو کار اشتباه باشد»(در واقع زن می خواست اعتقاد ابن جوزی را در مورد عثمان تخطئه کند)ابن جوزی از پاسخ فرو ماند و تنها به این قناعت کرد که به آن زن گفت:«اگر بدون اجازه همسرت از خانه بیرون آمدی لعنت خدا بر تو باد و اگر با اجازه شوهرت بود لعنت خدا بر او باد!»زن با خونسردی گفت:«بگو ببینم خارج شدن عایشه برای جنگ با علی علیه السّلام(در واقعه جمل)به اذن پیامبر بود،یا بدون آن!»(اشاره به اینکه پیامبر اکرم از قبل پیش بینی کرده بود و او را نهی فرمود.)ابن جوزی خاموش ماند و قدرت بر پاسخ نداشت. (1)

شبیه این واقعه درباره بعضی دیگر نقل شده است.

سپس امام علیه السّلام بعد از ذکر این مقدّمه چنین می فرماید:«سوگند به کسی که جانم در دست قدرت اوست!از هیچ حادثه ای که از امروز تا دامنه قیامت واقع می شود از من سؤال نمی کنید(مگر این که پاسخ آن را آماده دارم)و همچنین درباره هیچ گروهی که حتّی یک صد نفر را هدایت یا گمراه می کنند پرسش نمی کنید،مگر اینکه از دعوت کننده و رهبر و کسی که آنها را به پیش می راند و از جایگاه خیمه و خرگاه و محلّ اجتماع آنها و کسانی که از آنها کشته می شوند،یا به مرگ طبیعی می میرند، (از همه اینها)شما را آگاه می سازم.» (فو الّذی نفسی بیده!لا تسألونی عن شیء فیما بینکم و بین السّاعة،و لا عن فئة تهدی مئة و تضلّ مئة إلاّ أنبأتکم بناعقها، (2)و

ص: 226


1- 1) منهاج البراعه،جلد 7،صفحه 74.
2- 2) «ناعق»از مادّه«نعق»(بر وزن ضرب)به معنای فریاد زدن بر حیوانات به منظور حرکت دادن آنها است. به کار بردن این تعبیر در مورد انسان ها،در جایی است که افرادی ناآگاه،با تحریک افراد فاسد و مفسد به حرکت درمی آیند.

قائدها و سائقها،و مناخ (1)رکابها،و محطّ رحالها،و من یقتل من أهلها قتلا،و من یموت منهم موتا) .

بسیارند کسانی که ممکن است مسائلی را به صورت مبهم و کلّی در آینده ای نزدیک پیش بینی کنند و این کاری است که سیاستمداران،در مسایل مربوط به اطراف عصر خود،همیشه دارند و ممکن است گاهی صحیح و گاهی اشتباه از آب درآید؛ولی پیش بینی دقیق جزئیّات با تمام مشخصّات،آن هم در زمان های بسیار دور،برای هیچ کس ممکن نیست،جز آنها که با سرچشمه وحی ارتباطی دارند و از علم بی پایان پروردگار،مدد می گیرند و جالب این است که امام علیه السّلام در جمله های بالا از یک سو،تأکید بر این دارد که من تمام حوادث آینده را تا دامنه قیامت می توانم برای شما پیش گویی کنم و از سوی دیگر اشاره به تمام جزئیّات آنها می کند.چیزی که برای غیر پیغمبر و کسانی که از علوم خاص او بهره دارند،امکان پذیر نیست.

در اینجا فورا این سؤال به ذهن می آید که آیا پیامبر یا امام،علم غیب-آن هم به این گستردگی-می توانند داشته باشند،با اینکه قرآن با صراحت می گوید: «قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللّهُ» ؛بگو کسانی که در آسمان و زمین هستند جز خدا از غیب آگاه نیستند» (2).

این سخن پاسخ روشن و معروفی دارد که هم از آیات قرآن استفاده می شود و هم در کلمات خود آن حضرت آمده است و آن اینکه علم غیب به صورت ذاتی مخصوص خداست ولی خداوند هر مقدار از آن را لازم

ص: 227


1- 3) «مناخ»از مادّه«نوخه»به معنای اقامت گرفته شده و«مناخ»به جایی گفته می شود که شتر را در آنجا می خوبانند و سپس به عنوان کنایه،به معنای وسیعتری،یعنی محلّ اقامت،بکار رفته است.
2- 1) سوره نمل،آیه 65.(در آیات متعدّد دیگری شبیه به این مضمون نیز آمده است).

بداند در اختیار اولیاء اللّه می گذارد؛ همان گونه که در آیه 26-27 سوره«جنّ»می خوانیم: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ» ؛خداوند عالم به امور پنهانی است و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی کند،مگر رسولی که او را برگزیده و از وی راضی شده است».

به زودی در کلام خود امام علیه السّلام-به خواست خدا-می خوانیم هنگامی که امام علیه السّلام از پاره ای از حوادث آینده خبر داد و کسی همین سؤال را مطرح کرد امام علیه السّلام در پاسخ او فرمود:«لیس هو بعلم غیب،و إنّما هو تعلّم من ذی علم؛این علم غیب نیست؛ بلکه آموزشی است از صاحب علم».اشاره به اینکه علم غیب ذاتی،مخصوص خداست و علم من جنبه اکتسابی دارد؛من همه این امور را از پیامبر آموختم و او از خداوند متعال(شرح بیشتر این سخن،ذیل همان خطبه خواهد آمد).

به هر حال،هیچ کس بعد از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله جز امام امیر مؤمنان علیه السّلام چنین سخنی را نگفته و نمی توانسته است بگوید؛ولی امام این سخن را فرموده و بارها پیش گویی هایی کرده که عینا واقع شده است.

«ابن ابی الحدید»در«شرح نهج البلاغه»خود فصلی تحت عنوان«امور غیبی که امام از آن خبر داد،سپس تحقّق یافت»در ذیل همین خطبه آورده است که در بحث نکات،اشاره ای به آن خواهیم داشت.

تعبیر امام در جمله های بالا به«و لا عن فئة تهدی مئة...»اشاره به این است که نه تنها از گروهها و لشکرهای انبوه،که در آینده حادثه می آفرینند،با خبرم؛بلکه حتّی از گروهک های کوچک که هیچ کس نمی تواند درباره آن پیش گویی داشته باشد-به برکت تعلیم الهی-با خبر هستم!.

سپس امام علیه السّلام به دو نکته دیگر در این زمینه اشاره می کند:

ص: 228

نخست،برای تشویق هر چه بیشتر آنها به سؤال کردن از مسائلی سرنوشت ساز، می فرماید:«اگر مرا از دست دهید سپس ناراحتی های زندگی و مشکلات بر شما فرو بارد(و برای یافتن راه حلّ به این و آن متوسّل شوید)بسیاری از پرسش کنندگان سر به زیر می افکنند و در حیرت فرو می روند،(چرا که پاسخگویی نمی یابند)؛و بسیاری از مسئولان(آنها که مورد پرستش واقع می شوند،)از پاسخ فرو می مانند».

( و لو فقدتمونی و نزلت بکم کرائه (1)الأمور،و حوازب (2)الخطوب،لأطرق کثیر من السّائلین،و فشل کثیر من المسؤولین) .

اشاره به اینکه،تا من در میان شما هستم از مسائل سرنوشت ساز خود سؤال کنید؛چرا که بعد از من دیگران نمی توانند پاسخ درستی به شما بدهند؛لذا در کار خود فرو می مانید و پشیمان می شوید.

دیگر اینکه،یک اشاره اجمالی به طوفانها و بحرانهایی که در پیش است می کند، تا خود را برای آن آماده سازند و در عین حال نوید فتح و پیروزی به نیکان می دهد.

می فرماید:«این حوادث و بلاها هنگامی روی می دهد که جنگ بر شما طولانی شود و(برای کوبیدن شما)دامن به کمر زند و دنیا آنچنان بر شما تنگ گردد که ایّام بلا را بسیار طولانی بشمرید(و سخت بی تابی کنید،و این وضع همچنان ادامه می یابد)تا زمانی که خداوند پرچم فتح و پیروزی را برای باقیمانده نیکان شما،به اهتزاز در آورد». (و ذلک إذا

ص: 229


1- 1) «کرائه»جمع«کریهه»به معنای شیء ناپسند است.
2- 2) «حوازب»جمع«حازب»به معنای کار مشکل و پیچیده از مادّه«حزب»(بر وزن جذب)به معنای شدّت است.

قلّصت (1)حربکم،و شمّرت (2)عن ساق،و ضاقت الدّنیا علیکم ضیقا، تستطیلون معه أیّام البلاء علیکم،حتّی یفتح اللّه لبقیّة الأبرار منکم) .

امام در واقع پیش بینی روشنی از سیطره حکّام جنایتکار بنی امیّه بر اموال و نفوس و سرزمین های اسلامی می کند که هر کس با آنها اندک مخالفتی داشت،با شدیدترین ضربات سرکوب می شد و آمار جنایتها و اعمال غیر انسانی آنها از حد و حصر بیرون است و تعبیر«ضاقت الدّنیا علیکم ضیقا؛دنیا بر شما شدیدا تنگ خواهد شد»کاملا بر این حکومت سیاه،صادق بود.

تعبیر به«فتح و پیروزی نیکان»ممکن است اشاره به زوال حکومت جابر بنی امیّه باشد که مسلمانان برای مدّتی نفسی آسوده کشیدند؛چرا که هنوز عبّاسیان قدرت و قوّتی پیدا نکرده بودند.

و نیز ممکن است اشاره به حکومت جهانی حضرت مهدی علیه السّلام باشد،که به تمام ظلم و بی عدالتی ها و جنایات جنایتکاران پایان می دهد.

نکته: پیشگوئی های شگفت انگیز امام علیه السلام

نهج البلاغه پر است از پیشگویی هایی که امام درباره حوادث آینده دارد و گاه چنان جزئیّات آن را شرح می دهد که گویی با چشم،همه آنها را در برابر خود می بیند.

ص: 230


1- 1) «قلص»از مادّه«قلوص»(به معنای پریدن و جستن)گرفته شده و«قلّص»(با تشدید)به معنای استمرار و ادامه یافتن است.
2- 2) «شمّر»از مادّه«تشمیر»در جایی گفته می شود که انسان دامن را به کمر می زند و برای انجام کاری مهیّا و آماده می شود و«شمر»به معنای افراد جدّی و مجرّب و نیز به معنای افراد شرور آمده است.

«ابن ابی الحدید»در ذیل خطبه مورد بحث نکته جالبی دارد و آن اینکه می گوید:

«امام علیه السّلام در این خطبه،به خدا سوگند یاد می کند که از هر حادثه ای تا قیامت از او سؤال کنند،از تمام آنها خبر می دهد و حتّی جزئیّات آن را بازگو می کند».سپس می افزاید:«این سخن از آن حضرت نه به معنای ادّعای ربوبیّت است،نه به معنای ادّعای نبوّت؛بلکه امام می فرمود اینها را با تعلیم پیامبر فراگرفته است»و بعد می گوید:«ما این سخن را بارها آزموده ایم و کاملا مطابق واقعیّت دیده ایم و به صدق دعوی آن حضرت پی برده ایم؛مانند اخبار از ضربت خوردن آن حضرت به گونه ای که محاسن مبارکش با خون سرش خضاب شود و اخبار از قتل امام حسین علیه السّلام و سخنی را که هنگام عبور از کربلا فرمود و اخبار به حکومت«معاویه»و جریان «حجّاج»و سرانجام کار«خوارج»در«نهروان»و اخباری که درباره بعضی از یارانش داد که بعضی کشته می شوند و بعضی به دار آویخته می شوند و خبرهای مربوط به جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین و اخبار از عدّه لشکری که از کوفه به یاری او می آید، در آن هنگام که می خواست برای خاموش کردن فتنه طلحه و زبیر و عایشه به بصره برود و خبری که درباره آینده«عبد اللّه بن زبیر»داد و ماجرای ویران شدن«بصره»با غرقاب و رفتن به زیر آب و هلاک شدن مردم در فتنه«زنج»و نیز پرچم های سیاهی که از سوی خراسان حرکت می کند(جریان ابو مسلم و عبّاسیان)...»(و اخبار فراوان دیگری که ابن ابی الحدید مشروحا آن را ذکر کرده و ما به خاطر پیش گیری از اطاله سخن آن را تلخیص نمودیم). (1)

این گواهی کسی است که به امامت آن حضرت به عنوان یک پیشوای معصوم اعتقادی ندارد؛ولی مسئله از نظر ما بسیار روشن تر است؛زیرا ائمه معصومین علیهم السّلام هم وارث علوم فراوانی از پیامبر اسلام بودند؛هم

ص: 231


1- 1) برای آگاهی بیشتر،به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 47-50 مراجعه شود.

حقایق تازه ای را از قرآن درک می کردند که دیگران درک نمی کنند و هم الهامات غیبی بر قلب آنها وارد می شد.

درباره وسعت علم امام باز هم ذیل خطبه های مناسب بحث خواهیم کرد.

ص: 232

بخش دوم

اشاره

إنّ الفتن إذا أقبلت شبّهت،و إذا أدبرت نبّهت؛ینکرن مقبلات،و یعرفن مدبرات،یحمن حوم الرّیاح،یصبن بلدا و یخطئن بلدا.ألا و إنّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی امیّة،فإنّها فتنة عمیاء مظلمة:عمّت خطّتها،و خصّت بلیّتها،و أصاب البلاء من أبصر فیها،و أخطأ البلاء من عمی عنها.

و ایم اللّه لتجدنّ بنی أمیّة لکم أرباب سوء بعدی،کالنّاب الضّروس:تعذم بفیها،و تخبط بیدها،و تزین برجلها،و تمنع درّها،لا یزالون بکم حتّی لا یترکوا منکم إلاّ نافعا لهم،أو غیر ضائر بهم.و لا یزال بلاؤهم عنکم حتّی لا یکون انتصار أحدکم منهم إلاّ کانتصار العبد من ربّه،و الصّاحب من مستصحبه،ترد علیکم فتنتهم شوهاء مخشیّة،و قطعا جاهلیّة،لیس فیها منار هدی،و لا علم یری.

ترجمه

هنگامی که فتنه ها روی می آورد به شکل حق خودنمایی می کند و هنگامی که پشت می کند(مردم را از ماهیّت خود)آگاه می سازد.در حال روی آوردن ناشناخته است و به هنگام پشت کردن شناخته می شود؛مانند گرد بادها به بعضی از شهرها اصابت می کند و از بعضی می گذرد.آگاه باشید!وحشتناکترین فتنه ها برای شما از نظر من،فتنه بنی امیّه است!چرا که فتنه ای است کور و تاریک؛و حکومت آن فراگیر است(و همه تحت فشار آن حکومت ظالم قرار می گیرند،)ولی بلای آن ویژه گروه خاصّی است،هر کس در آن فتنه بصیر و بینا باشد(و با آن به ستیز برخیزد)بلا

ص: 233

دامان او را می گیرد.و هر کس در برابر آن نابینا باشد،بلائی به او نمی رسد.به خدا سوگند!بعد از من،بنی امیّه را برای خود زمامداران بدی خواهید یافت!آنها همچون شتر شرور و بد خویی هستند که صاحب خود را گاز می گیرد؛با دست خود بر سر او می کوبد و با پا او را دور می سازد.و از دوشیدن شیرش او را منع می کند.آنها به این وضع ادامه می دهند.(و نیکان و مجاهدان را نابود می کنند)،مگر اینکه در مسیر منافع آنها قرار گیرد،یا لا اقل ضرری به آنها نرساند.بلا و ستم های آنها نسبت به شما نیز همچنان ادامه خواهد یافت تا آنجا که(هیچ پناهگاهی نیابید و)استمداد شما از آنها به استمداد برده ای می ماند که در برابر ظلم مالک خویش،از او کمک بطلبد؛یا همچون دوستی که از(تعدّی و احجاف دوست خود)به او پناه برد.(آری!) فتنه های آنها پشت سر یکدیگر بر شما وارد می شود؛با قیافه ای زشت و ترسناک و همراه پاره ای از آداب و رسوم جاهلیّت؛در آن زمان نه راهنمایی در آن میان خواهد بود و نه پرچم نجاتی!

شرح و تفسیر

فتنه خطرناک بنی امیّه!

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه،گوشه ای از حوادث تلخ آینده و فتنه هایی که به مسلمانان روی می دهد خبر داد و در ادامه آن،در این بخش:اوّلا،به یک قانون کلّی درباره فتنه ها اشاره می کند؛قانونی که آگاهی بر آن می تواند خطر فتنه ها را تا حدّ زیادی تقلیل دهد و ثانیا،انگشت روی یک فتنه خاص-که در واقع مهمترین فتنه ها بوده است-می گذارد و مردم را نسبت به آن هشدار می دهد و آن،فتنه بنی امیّه است که امام در این کلام کوتاه،بسیاری از ویژگی های آن را بر شمرده است.

ص: 234

نخست می فرماید:«هنگامی که فتنه ها روی آورند خود را به لباس حق درمی آورند و هنگامی که پشت می کنند(مردم را از ماهیّت خود)آگاه می سازند». (إنّ الفتن إذا أقبلت شبّهت،و إذا أدبرت نبّهت) .

در واقع،به هنگام روی کرد،اغفال کننده است و به هنگام پشت کردن،بیدار کننده.

سپس به نکته ای که در حقیقت علّت این موضوع است اشاره کرده،می فرماید:

«آنها در حال روی آوردن ناشناخته اند و به هنگام پشت کردن شناخته می شوند».

(ینکرن مقبلات،و یعرفن مدبرات) .

این،یک نکته بسیار مهمّ اجتماعی و سیاسی است،که فتنه گران و سود جویان تبهکار،ماهیّت خود را در چهره ساختگی حق به جانب،پنهان می دارند تا مردم را به دنبال خود بکشند؛ولی هنگامی بر مرکب مراد سوار شدند،چهره واقعی خود را نشان می دهند و همین امر،تدریجا سبب نابودی آنها می شود.این قانون و قاعده ای است برای تمام اعصار و قرون؛به همین دلیل طرفداران حق باید همیشه با دقّت و هشیاری به حوادث نگاه کنند،مبادا فریب چهره های حق به جانب دروغین را بخورند و غافلگیر شوند.هر گونه سطحی نگری و حسن ظنّ بی دلیل در این گونه موارد،جز زیان و خسران به بار نمی آورد.

در ادامه این سخن به این نکته اشاره می فرماید که فتنه ها همیشه فراگیر نیستند؛بلکه«مانند گردبادها به بعضی از شهرها اصابت می کنند و از کنار بعضی می گذرند!» (یحمن (1)حوم الرّیاح،یصبن بلدا و یخطئن بلدا) .

زیرا زمینه های ظهور و بروز فتنه ها در همه شهرها یکسان نیست؛بلکه عوامل متعدّد و پیچیده ای دارد که در جایی هست و در جایی دیگر نیست.

ص: 235


1- 1) «یحمن»از مادّه«حوم»(بر وزن قوم)به معنای چرخیدن است.

بنابر این،اگر آثاری از فتنه در شهرهایی دیده نشد،نباید فریب خورد؛ای بسا شهر خاصّی را به خاطر آمادگی هایش هدف قرار دهد.

در ادامه این سخن،به سراغ فتنه بنی امیّه می رود و می فرماید:«آگاه باشید! وحشتناکترین فتنه ها از نظر من برای شما،فتنه بنی امیّه است؛چرا که فتنه ای است کور و تاریک». (ألا و إنّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی امیّة،فإنّها فتنة عمیاء مظلمة) .

فتنه های کور و تاریک فتنه هایی است که هیچ کس و هیچ چیز را به رسمیّت نمی شناسد و همه ارزشها را پایمال می کند و نیکان را بدون توجّه به سوابق و شخصیّت آنها درهم می کوبد و فتنه بنی امیّه براستی چنین بود!!در عصر حکومت آنها،ارزش های عصر جاهلیّت،ناگهان زنده شد و بازماندگان کثیف و آلوده آن زمان، پست های حسّاس حکومت اسلامی را اشغال کردند و نیکان و پاکان از صحنه اجتماع عقب رانده شدند و آنها که مقاومت کردند،نابود گشتند.

سپس به یکی از ویژگی های این فتنه اشاره کرده،می فرماید:«حکومت آن فراگیر است(و همه تحت فشار آن حکومت ظالم هستند)و بلای آن ویژه گروهی است؛هر کس در آن فتنه بصیر و بینا باشد(و با آن ستیزه جویی کند)بلا دامان او را می گیرد و هر کس در برابر آن نابینا باشد،بلایی به او نمی رسد». (عمّت خطّتها (1)،و خصّت بلیّتها،و أصاب البلاء من أبصر فیها،و أخطأ البلاء من عمی عنها) .

بدیهی است آثار شوم فتنه سرانجام دامان همه اجتماع را خواهد گرفت و تعبیر به«عمّت خطّتها»ممکن است اشاره به همین معنا باشد؛ولی لبه تیز

ص: 236


1- 1) «خطّه»از مادّه«خطّ»به معنای علامت گذاردن است و واژه«خطّه»به معنای حالت و موضوع می آید.

آن،متوجّه آگاهان مجاهد و مبارز است ولی ناآگاهان و آگاهان بی مسئولیّت و بی درد،از بلاهای خاص در امان می مانند.

سپس امام علیه السّلام در بیان دومین ویژگی حکومت بنی امیّه می افزاید:«به خدا سوگند!بعد از من بنی امیّه را برای خود زمامداران بدی خواهید یافت؛آنها همچون شتر شرور و بد خویی هستند که صاحب خود را گاز می گیرد؛با دست خود،بر سر او می کوبد؛و با پا او را دور می سازد؛و از دوشیدن شیرش او را منع می کند». (و ایم اللّه (1)لتجدنّ بنی أمیّة لکم أرباب سوء بعدی کالنّاب (2)الضّروس: (3)تعذم (4)بفیها،و تخبط (5)بیدها،و تزین (6)برجلها،و تمنع درّها، (7)).

چه تشبیه جالبی!انسان انتظار دارد از شیر شترش استفاده کند و بر او سوار شود و به مقصد برسد؛همان گونه انسان انتظار دارد حکومت به او کمک کند و مشکلاتش را حل نماید و در مسیر پیشرفت های فردی و اجتماعی یار و یاورش باشد؛ولی حکّام ظالم،بی رحم و بی منطق-که جز به منافع زودگذر خود و اشباع هوس های خویش نمی اندیشند-نه

ص: 237


1- 1) «أیم»به اعتقاد بعضی از ادبا در اصل«أیمن»جمع«یمین»بوده،که نون آن ساقط شده و هنگامی که گفته شود«و أیم اللّه»یعنی:من به خدا سوگندها می خورم(ابن ابی الحدید در تفسیر این کلمه بحث مشروحی دارد که علاقه مندان می توانند به جلد 7،صفحه 54،مراجعه کنند).
2- 2) «ألنّاب»به معنای شتر ماده پیر است.
3- 3) «ضروس»به معنای حیوان کج خلقی است که گاز می گیرد و در اصل از مادّه«ضرس»(بر وزن حرص)به معنای دندان آسیا است.
4- 4) «تعذم»از مادّه«عذم»(بر وزن جزم)به معنای خوردن چیزی با فشار حریصانه است که لازمه آن گاز گرفتن است.
5- 5) «تخبط»از مادّه«خبط»(بر وزن ضبط)به معنای زدن و کوبیدن با دست است.
6- 6) «تزبن»از مادّه«زبن»(بر وزن دفن)به معنای دور کردن و لگد زدن است.
7- 7) «درّ»به معنای ریزش شیر فراوان است؛سپس به هر خیر و برکتی اطلاق شده است.

تنها مشکلی را از جامعه حل نمی کنند،بلکه مردم را گرفتار سخت ترین مشکلات ساخته،از هر سو ضربه تازه ای بر آنان وارد می سازند.

چقدر این پیشگویی صحیح بود و علی علیه السّلام با قلب پاکش تمام حوادث آینده را می دید که این گروه بی رحم و درنده خو،چه بلایی بر سر اسلام و مسلمین می آورند.

در ویژگی سوم می فرماید:«آنها به این وضع ادامه می دهند(و همواره با شما به سختی رفتار می کنند).تا کسی باقی نماند مگر اینکه در مسیر منافع آنها قرار گیرد؛ یا لا اقل،ضرری به آنها نرساند». (لا یزالون بکم حتّی لا یترکوا منکم إلاّ نافعا لهم،أو غیر ضائر بهم) .

همه صداهای حق طلبان را در گلوهایشان خفه می کنند و هر مخالفی را در هر جا باشد،از روی زمین بر می دارند و به هیچ کس حق حیات و زندگی نمی دهند،جز کسانی که در خدمت آنها باشند،یا کمترین ضرری به منافع آنها نرسانند.برای آنها تفاوت نمی کند این حق طلب و عدالت جو،فرزند رسول خدا باشد،یا صحابه پیامبر، یا عالم و دانشمند بزرگ دینی و یا زاهد و عابد!و به این ترتیب،عمومیت و گسترش فتنه را که امام علیه السّلام در آغاز کلام اشاره فرمود،در عمل به طور کامل پیاده می کنند.

در ویژگی چهارم به این نکته اشاره می فرماید که مشکل عظیم در این حکومت این است که هیچ پناهگاهی برای در امان ماندن از ظلم آنها وجود نخواهد داشت و هیچ دادرسی در برابر ستم های آنها پیدا نمی شود و مردم ناچارند از ظلم این ظالمان به خودشان شکایت برند و تکلیف چنین شکایت و شاکیان روشن است.

می گوید:«بلا و ستم های آنها نسبت به شما همچنان ادامه خواهد یافت،تا آنجا که (هیچ پناهگاهی نیابید و)استمداد شما از آنها به استمداد برده ای ماند که در برابر ظلم مالک،از او کمک بطلبند؛یا همچون دوستی که(از تعدّی و احجاف دوست خود،)به

ص: 238

او پناه برد». (و لا یزال بلاؤهم عنکم حتّی لا یکون انتصار أحدکم منهم إلاّ کانتصار العبد من ربّه،و الصّاحب من مستصحبه) .

و چنین است سرنوشت مردمی که حکومت جائر و ظالمشان تمام زبان حق گویان را قطع کند؛عالمان را خانه نشین سازد؛عزیزان را ذلیل و خوار کند و تمام قدرت های مردمی را درهم بکوبد و همه را به استخدام خود در آورد.

در پنجمین و آخرین ویژگی-که در واقع تأکیدی است بر ویژگی های قبل- می فرماید:«فتنه های آنها پشت سر یکدیگر بر شما وارد می شود،با قیافه ای زشت و ترسناک،و همراه پاره هایی از آداب و رسوم جاهلیّت؛نه راهنمایی در آن میان خواهد بود و نه پرچم نجاتی». (ترد علیکم فتنتهم شوهاء (1)مخشیّة (2)،و قطعا جاهلیّة، لیس فیها منار هدی،و لا علم یری) .

امام علیه السّلام با این ویژگی ها تمام شرایط و اوضاع حکومت بنی امیّه را ترسیم کرده و پایان آن را نشان داده؛گویی در این دوران تاریک هشتاد ساله،می زیسته است و همه چیز را به رأی العین دیده،حکومتی که از قانون خدا پیروی می کرد،نه بهایی برای ارزش های اسلامی قائل بود و نه قوانین اسلامی را به رسمیّت می شناخت.

حکومتی خود کامه،ظالم،بی منطق و مملوّ از فتنه ها که نمایانگر عصر جاهلیّت بود.

حکومتی که حتّی به مصالح و منافع مادّی خویش نمی اندیشید و آن قدر ظلم و ستم در این دوران هشتاد سال مرتکب شد،که در تاریخ بشریّت کم نظیر است.

آری!امام همه اینها را برای مسلمانان پیش بینی کرد و هشدار داد.تعبیر به «أرباب سوء بعدی»اشاره لطیفی به این حقیقت است که،شما که به

ص: 239


1- 1) «شوهاء»از مادّه«شوه»(بر وزن قوم)به معنای زشتی است و«شوهاء»به معنای زشت و قبیح است.
2- 2) «مخشیّه»به معنای مخوف از مادّه«خشیت»به معنای خوف گرفته شده است.

حکومت اسلامی و انسانی عادلانه من تن ندادید و در حفظ و دفاع از آن کوتاهی کردید باید در انتظار چنین زمامداران و حکّام سوئی بوده باشید.

بعضی از«شارحان نهج البلاغه»مطلبی نقل کرده اند که نشان می دهد بنی امیه با گروهی از مردم واقعا به صورت برده و غلام رفتار می کردند،تا آنجا که در«شرح نهج البلاغه تستری»آمده است که آنها بسیاری از مسلمین را به بردگی گرفتند و به گردن آنها مهر بردگی می زدند و در کف دست های آنها علامتی می گذاشتند. (1)

نکته ها

1-ویژگی های فتنه!

«فتنه»واژه ای است که همه از آن وحشت دارند و نتیجه آن را شوم و ناگوار می دانند،ولی فتنه چیست؟و نشانه های آن کدام است؟امام علیه السّلام در این خطبه،هم نشانه های فتنه را بیان فرمود و هم تعریف آن را با تکیه بر این نشانه ها،روشن ساخته است.

فتنه به حوادث پیچیده ای می گویند که ماهیّت آن روشن نیست؛ظاهری فریبنده دارد و باطنی مملوّ از فساد؛جوامع انسانی را به بی نظمی،تباهی،عداوت، دشمنی،جنگ و خونریزی،و فساد اموال و اعراض می کشاند.و از همه بدتر این که قابل کنترل نیست.

غالبا،در ابتدا چهره حق به جانبی دارد و ساده اندیشان را به دنبال خود می کشاند و تا مردم از ماهیّت آن آگاه شوند،ضربات خود را بر همه چیز وارد ساخته است.

فتنه ها،هیچ قانونی را به رسمیّت نمی شناسند؛ممکن است در یک شهر همه چیز را به آتش کشد و در کنار آن شهر دیگری باشد که در امان بماند.فتنه همان گونه که امام علیه السّلام در فراز بالا بیان فرمود،مانند

ص: 240


1- 3) شرح نهج البلاغه تستری،جلد 6،صفحه 106.

گردباد است که همه چیز را با خود می چرخاند و می برد و گاه دیده شده گردبادهای سنگین،انسانها،حتّی اتومبیل را از جا کنده و به آسمان برده و به هر سو پرتاب می کنند!!فتنه ها نیز با شخصیّت های بزرگ اجتماعی،دینی،علمی و سیاسی و با اموال مردم و سرمایه های جامعه،همین کار را می کند.

می دانیم گردبادها بر اثر وزش دو جبهه قویّ باد در دو جهت مخالف،پیدا می شود؛یعنی دو جبهه مخالف درهم می پیچند و به گرد هم می گردند و گردباد را به وجود می آورند؛فتنه ها نیز بیشتر از اختلافات بر می خیزد؛آنگاه که دو جناح،بی فکر و بی مطالعه،بی رحمانه به جان هم می افتند،فضای جامعه را تیره و تار می سازند، نتیجه اش آن است که گردبادهای حوادث و ناامنی،همه چیز را از بیخ و بن می کند و نابود می سازد! به همین دلیل،در برابر حوادث اجتماعی باید خوش بینی ها را تا حدّی کنار گذاشت و درباره کسانی که روی صحنه و پشت صحنه هستند،دقّت کرد و سوابق آنها را بررسی نمود و اگر فتنه ای در کار است،مردم را با خبر ساخت و این وظیفه اندیشمندان هر جامعه است.

جنگ هایی که در دوران حکومت امیر مؤمنان علی علیه السّلام به وقوع پیوست،هر کدام نمونه بارزی از فتنه بود؛در«جنگ جمل»،«عایشه»همسر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را بر شتر سوار کردند و دو نفر از صحابه پیامبر-که سوابق نسبتا خوبی در اسلام داشتند-بر اثر هوا و هوس و وسوسه های شیطان آتش فتنه را بر افروختند و نخستین بانگ اختلاف را در امّت اسلامی سر دادند؛در این میان،نزدیک به بیست هزار نفر از مسلمانان در این آتش فتنه سوختند و خانه های زیادی ویران شد.تا آن که با تدبیر امیر مؤمنان علی علیه السّلام آتش فتنه خاموش گشت.

ص: 241

فتنه«شامیان»و«جنگ صفّین»و ادّعای واهی خونخواهی عثمان و بر سر نیزه کردن قرآن ها نمونه دیگری از این فتنه ها بود و هنوز شعله آن خاموش نشده بود، فتنه سومی از آن برخاست!گروهی از متنسّکان جاهل و متعبّدان بی فکر،زیر پوشش«حکم فقط حکم خداست» (1)آتش جنگ نهروان را بر افروختند.

دقّت در این نمونه های عینی،می تواند تمام ویژگیهای فتنه را که امام علیه السّلام در این خطبه بیان کرده،عملا به انسان بیاموزد.

2-حکومت جنایت بار بنی امیّه

همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه بالا فرموده،بنی امیّه سخت ترین و خطرناکترین فتنه ای بود که دامان مسلمانان را در آغاز اسلام گرفت و تمدّن اسلامی را دگرگون ساخت و چهره حکومتی خونخوار،مستبد و بی منطق به حکومت اسلامی داد.

بنی امیّه از دودمان«امیّة بن عبد شمس بن عبد مناف»(جدّ اعلای بنی امیّه) می باشند.

«ابو سفیان»که از نواده های امیّه است،سرسخت ترین دشمن اسلام بود و آتش افروز اصلی بسیاری از جنگ های عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله محسوب می شود،که تا آخرین نفس آنچه می توانست برای نابودی اسلام تلاش و کوشش کرد،ولی نقشه های او به لطف پروردگار نقش بر آب شد و سرانجام در نهایت ذلّت،تسلیم سپاه نیرومند اسلام گردید و چون ظاهرا اسلام آورده بود،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از جنایات او صرف نظر کرد، ولی معروف این است که تا آخر عمر در باطن ایمان نیاورد.

«ابن ابی الحدید»از«شعبی»(یکی از معاریف تابعین است)نقل می کند:هنگامی که«عثمان»به حکومت رسید«بنی امیّه»به خانه او آمدند و خانه پر

ص: 242


1- 1) لا حکم إلاّ للّه.

شد؛سپس در خانه را بستند،ابو سفیان که در آن روز نابینا بود رو به آنها کرد و گفت:«آیا شخصی غیر از شما بنی امیّه در اینجا حضور دارد؟»گفتند:«نه!»سپس این جمله مشهورش را بیان کرد:«یا بنی أمیّة تلقّفوها تلقّف الکرة!فو الّذی یحلف به أبو سفیان!ما من عذاب، و لا حساب،و لا جنّة،و لا نار،و لا بعث،و لا قیامة؛ای بنی امیّه!گوی خلافت را بربایید(و آن را در میان خود نگهدارید)قسم به کسی که ابو سفیان به او سوگند می خورد(گویا اشاره به بتها است!)نه عذابی در کار است و نه حسابی و نه بهشت و دوزخی و نه رستاخیز و قیامتی». (1)همان سخنی که نظیر آن را«معاویه»در داستان«مغیره»و «یزید»در اشعار معروفش بعد از مشاهده سر بریده امام حسین علیه السّلام بیان کرد.

دانشمندان اهل سنّت و شیعه،کتب و مقالات فراوانی درباره جنایات و زشتی های حکومت بنی امیّه نگاشته اند که نشان می دهد آنچه در روایات اسلامی قبل از این حکومت ظالم و جائر،پیش بینی شده-که بنی امیّه آفت این امّتند- عین حقیقت است.

در اینجا کافی است به گوشه ای از کلمات بعضی از بزرگان اهل سنّت اشاره کنیم.

مرحوم«مغنیه»در شرح«نهج البلاغه»از«طه حسین»در کتاب«مرآة الاسلام»چنین نقل می کند که:معاویه خلافت را تبدیل به سلطنت کرد و آن را در فرزندان خود موروثی نمود؛اموری که قرآن آنها را تحریم کرده بود مباح شمرد...سپس پی در پی بر ضدّ کتاب و سنّت قیام کرد؛چرا که گناه،همیشه دعوت به گناه دیگر می کند و انسان دنیا پرست هرگز سیر نمی شود.خداوند در قرآن مجید،حرم مکّه را محترم شمرده و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حرم مدینه را بر آن افزود؛ولی بنی امیّه هم احترام مکّه را هتک

ص: 243


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 53.

کردند و هم احترام مدینه را!در آغاز«یزید بن معاویه»مدینه را(به خاطر این که اهل آن در برابر حکومت یزید تسلیم نشده بودند)مباح شمرد و به لشکریان خود اجازه داد که سه روز هر چه را در آن است،غارت کنند(نوامیس مردم مدینه نیز در این سه روز در امان نبود)سپس«عبد الملک بن مروان»به«حجّاج»اجازه داد که هتک احترام مکّه کند...همه اینها به خاطر آن بود که سرزمین های مقدّس را مجبور به تسلیم کنند و«ابن زیاد»هتک احترام خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را نمود و امام حسین علیه السّلام و فرزندان و برادرانش را به قتل رسانید و دختران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به اسارت گرفت و اموال مسلمین بازیچه دست خلفای بنی امیّه شد،هر گونه که خود می خواستند آن را صرف می کردند،نه آن گونه که خدا می خواست. (1) همین نویسنده معروف،در تعبیر دیگری در مقایسه علی علیه السّلام با معاویه می گوید:

«چه می گویی درباره مردی که برادرش«عقیل بن ابی طالب»برای گرفتن کمک نزد او آمد و او به فرزندش حسن علیه السّلام گفت هنگامی که بیت المال را تقسیم کردم،عمویت را به بازار ببر و لباس و کفش تازه ای برای او بخر و چیز بیشتری از بیت المال به او نداد؛ولی همین«عقیل»،هنگامی که ناراضی و عصبانی به شام نزد«معاویه»آمد صد هزار(درهم یا دینار)از بیت المال مسلمین به او بخشید.» (2)درباره جنایات بنی امیّه و تغییراتی که در حکومت اسلامی ایجاد کردند و فجایع زندگی آنها،فهرست نسبتا کاملی را در جلد سوم همین کتاب ذیل خطبه 77 به طور مستند آورده ایم،که مطالعه آن هر خواننده منصفی را در وحشت فرو می برد.

ص: 244


1- 1) مرآة الاسلام،صفحه 268،چاپ سال 1959 م.
2- 1) مجموعه آثار طه حسین،جلد 4،صفحه 489.

با این همه به راستی جای تعجّب است!که هنوز بعضی از غافلان اصرار دارند معاویه،سردمدار بنی امیّه را در اعمالش تبرئه کنند؛به عنوان اینکه مجتهد بوده و بر مجتهد گناهی نیست!سخنی که با هیچ منطق و میزان عقلی تناسب ندارد و اگر بنا شود بدترین جنایات تاریخی را این گونه توجیه کنیم،دیگر جنایت کاری در سراسر تاریخ باقی نمی ماند!!

ص: 245

بخش سوم

اشاره

نحن أهل البیت منها بمنجاة،و لسنا فیها بدعاة،ثمّ یفرّجها اللّه عنکم کتفریج الأدیم:بمن یسومهم خسفا،و یسوقهم عنفا،و یسقیهم بکأس مصبّرة لا یعطیهم إلاّ السّیف،و لا یحلسهم إلاّ الخوف،فعند ذلک تودّ قریش -بالدّنیا و ما فیها-لو یروننی مقاما واحدا،و لو قدر جزر جزور،لا قبل منهم ما أطلب الیوم بعضه فلا یعطونیه!

ترجمه

هنگامی که آن فتنه های کور و تاریک و ظلمانی روی آورد،ما اهل بیت از آن برکناریم و در آن زمان دعوت به حکومت نمی کنیم؛(این فتنه ها همچنان ادامه نمی یابد)و بعد از مدّتی خداوند آنها را از شما جدا می سازد؛همچون جدا کردن پوست از گوشت!این کار به وسیله کسانی انجام می شود که ذلّت را بر آنها تحمیل می کنند و آنها را(به سوی مرگ و نیستی)می رانند و جام تلخ بلا را در کامشان فرو می ریزند؛جز ضربه شمشیر،چیزی به آنها نمی دهند و جز لباس ترس و وحشت بر آنها نمی پوشانند!در آن زمان،قریش دوست دارد،دنیا و آنچه را در دنیاست از دست بدهد،تا یکبار دیگر مرا ببیند(و رهبری مرا بپذیرد)هر چند زمان آن کوتاه باشد،به اندازه کشتن شتری،تا چیزی را از آنها بپذیرم که امروز کمی از آن را می خواهم و آنها نمی دهند.

شرح و تفسیر

انتقام شدید الهی از بنی امیّه

ص: 246

امام علیه السّلام در قسمت پایانی این خطبه،خبرهای تازه ای از حوادث تلخ و شیرین آینده می دهد و نخست می فرماید:«هنگامی که آن فتنه های کور و تاریک و ظلمانی روی آورد،ما اهل بیت از آن برکناریم و در آن زمان دعوت(به حکومت)نمی کنیم».

( نحن أهل البیت منها بمنجاة (1)،و لسنا فیها بدعاة) .

در تفسیر این جمله،در میان«مفسّران نهج البلاغه»گفتگوهایی شده است؛زیرا به یقین،فتنه ها از نظر عینیّت خارجی،دامان اهل بیت علیهم السّلام را گرفت که شهادت امام حسین علیه السّلام و یارانش یکی از نمونه های روشن آن بود؛بنابر این،برکناری اهل بیت از فتنه های آن دوران،به معنای این است که مسئولیّت آن فتنه ها متوجّه آنان نبود؛بلکه متوجّه مردمی بود که رهبری اهل بیت را رها کردند و به بازماندگان دوران کفر و شرک و جاهلیت پیوستند.جمله«و لسنا فیها بدعاة؛ما در آن فتنه دعوت کننده نیستیم».نیز قرینه ای بر این معنا است؛چرا که وقتی اهل بیت،به حکم اجبار خاموش باشند و هیچ گروهی را تشویق به کاری نکنند،مسئولیّت آن را بر عهده نخواهند داشت.

سپس امام علیه السّلام به آنها بشارت می دهد که این فتنه ها برای همیشه ادامه نمی یابد بلکه:«بعد از مدّتی خداوند آن را از شما جدا می سازد،همچون جدا کردن پوست از گوشت!» (ثمّ یفرّجها (2)اللّه عنکم کتفریج الأدیم (3)) .

ص: 247


1- 1) -«منجاة»از مادّه«نجات»به معنای زمین مرتفعی است که سیل آن را فرا نمی گیرد و سپس به هر مکانی که سبب نجات بشود،«منجاة»اطلاق شده است؛ولی گاه به معنای محلّ برکنار بودن از دخالت در امری نیز، آمده است.و در خطبه فوق به همین معنا است؛یعنی اهل بیت هیچ نقشی در حکومت،در عصر بنی امیّه نداشتند و تمام وزر و بال آن متوجّه خود آنان بود.
2- 2) «یفرّج»از مادّه«فرج»،به معنای گشایش است،خواه گشایش در مکان باشد،یا در مسائل معنوی و مشکلات و در خطبه بالا به معنای جدا شدن چیزی از چیزی است.
3- 3) «أدیم»به معنای پوست است.

این تشبیه اشاره به این است که فتنه بنی امیّه در آن زمان به طور کامل خاموش می شود و پایان می گیرد؛زیرا هنگامی که پوست را از گوشت جدا می کنند ذرّه ای از پوست را بر گوشت رها نمی سازند و شکل و قیافه حیوان ذبح شده به طور کامل دگرگون می شود.

امّا این کار به دست چه کسانی انجام می شود و چگونه صورت می گیرد؟امام علیه السّلام در ادامه این سخن اشاره سربسته ای به آن کرده چنین می فرماید:«این کار به وسیله کسانی انجام می شود که خواری را بر آنها تحمیل می کنند و آنها را(به سوی مرگ و نیستی می رانند)و جام تلخ بلا را در کامشان فرو می ریزند؛جز ضربه شمشیر چیزی به آنها نمی دهند و جز لباس ترس و وحشت بر آنها نمی پوشانند!» (بمن یسومهم خسفا (1)،و یسوقهم عنفا،و یسقیهم بکأس مصبّرة لا یعطیهم إلاّ السّیف،و لا یحلسهم (2)إلاّ الخوف) .

تعبیر به«مصبّرة»که از ریشه«صبر»گرفته شده و می دانیم«صبر»(بر وزن خشن) گیاهی است بسیار تلخ،اشاره به این است که«بنی امیّه»در حکومت«بنی عبّاس» تلخ ترین و ناگوارترین زندگی ها را خواهند داشت و جمله«لا یعطیهم...»تأکیدی است بر این معنا که هر کدام از«بنی امیّه»در چنگال«بنی عبّاس»گرفتار شوند،از دم شمشیر گذرانده خواهند شد و آنها که موفّق به فرار شوند،در ترس و وحشت عمیقی خواهند بود!!

ص: 248


1- 1) «خسف»به معنای پنهان گشتن،مخفی شدن و فرو بردن است و به تناسب،به معنای ذلّت نیز آمده است و در خطبه بالا به همین معنا است.
2- 2) «یحلس»از مادّه«حلس»(بر وزن فلس)به معنای پوشاندن است و به حلّی که بر حیوان می پوشانند، «حلس»(بر وزن حرص)اطلاق می شود.

در پایان این فراز می فرماید:«در آن زمان قریش(اشاره به گروه بنی امیّه است) دوست دارد،دنیا و آنچه را در دنیا است از دست بدهد،تا یک بار دیگر مرا ببیند(و رهبری مرا بپذیرد)هر چند زمان آن کوتاه باشد،به اندازه کشتن شتری،تا چیزی را از آن ها بپذیرم که امروز کمی از آن را می خواهم ولی نمی دهند». (فعند ذلک تودّ قریش بالدّنیا و ما فیها-لو یروننی مقاما واحدا،و لو قدر جزر جزور (1)،لا قبل منهم ما أطلب الیوم بعضه فلا یعطونیه!) .

گرچه ظاهر عبارات بالا به خوبی نشان می دهد که پیش بینی امام علیه السّلام مربوط به نابود شدن بنی امیّه به وسیله بنی عبّاس است،ولی بعضی از«مفسّران نهج البلاغه» این احتمال را تقویت کرده اند که این جمله ها ناظر به حکومت حضرت مهدی علیه السّلام می باشد،که با ظهورش بساط ظلم و ستم برچیده می شود؛ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد؛زیرا:اوّلا،بنی امیّه در آن زمان به صورت یک گروه مشخّص نخواهند بود و ثانیا،با ظهور حضرت مهدی علیه السّلام که برنامه های علوی را به طور کامل اجرا می کند،دیگر جایی برای این باقی نمی ماند که آنها آرزوی حکومت علی علیه السّلام را کنند و به تعبیری دیگر:این آرزو از قبیل تحصیل حاصل است.

به هر حال،تاریخ به خوبی نشان می دهد که آنچه امام علیه السّلام فرموده بود،به طور کامل واقع شد؛از جمله حدود هشتاد سال بعد هنگامی که«مروان بن محمّد»آخرین خلیفه«بنی امیّه»سالهای پایانی حکومت خود را می گذرانید،با خبر شد که«عبد اللّه بن علی»از نوادگان«ابن عبّاس»و از فرماندهان لشکر«بنی عبّاس»به سرزمین«موصل» آمده؛او برای مقابله با

ص: 249


1- 1) «جزور»از مادّه«جزر»(بر وزن جذب)به معنای سر بریدن و نحر کردن حیوان است و«جزور»به شتری گفته می شود که آن را نحر کرده باشند.این واژه به معنای فروکش کردن آب دریا و مانند آن نیز آمده است.

آنها با لشکرش حرکت کرد،هنگامی که پرچم لشکر دشمن را دید،این جمله را بر زبان جاری ساخت:«ای کاش علیّ بن ابی طالب زیر این پرچم بود نه این جوان عباسی!» (1)و عجب تر این که هنگامی که«ابو العبّاس سفّاح»نخستین خلیفه عبّاسی بر تخت قدرت نشست،دستور داد آن قدر از«بنی امیّه»کشتار کنند،که به شمار در نمی آید و حتّی دستور داد قبرهای بنی امیّه را شکافتند و مردگان آن ها را از گور درآوردند و سوزاندند.و به این ترتیب،هیچ کس از زندگان آنها سالم نماند مگر آنانی که به «اندلس»فرار کرده بودند.حتّی نوشته اند«سفّاح»خشونت را به آنجا رسانید که دستور داد کشتگان«بنی امیّه»را پیش روی سگها اندازند،تا گوشت آنها را بخورند. (2)

و اساسا لقب«سفّاح»(خونریز)که به نخستین خلیفه عبّاسی داده شده،به خاطر کشتار وسیع و بی حسابی است که از بنی امیّه کرد. (3)

ناگفته پیدا است فرجی را که امام علیه السّلام اشاره می کند،تنها در زمان فترت بین حکومت بنی امیّه و بنی عبّاس بود؛یا به تعبیر دیگر؛مربوط به زمانی است که بنی عبّاس قدرت چندانی پیدا نکرده بود،زیرا بعد از آن که پایه های قدرت آنان محکم شد،آنها نیز به ظلم و ستم پرداختند و دوران تاریک دیگری به مسلمانان روی آورد.

نکته ها

1-آن که گریزد ز خراجات شام!

ص: 250


1- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 57.
2- 1) تتمّة المنتهی،صفحه 156.
3- 2) دائرة المعارف اعلمی،جلد 10،صفحه 405.

این تجربه تاریخی کرارا تکرار شده است،که افرادی از پذیرش حقّ،با کرامت و عزّت سر باز زدند،سرانجام با خواری و ذلّت باطل را پذیرا شدند؛و نمونه روشن آن، مردم«عراق»در عصر علی علیه السّلام بودند.رهبری پیشوایی عادل آگاه،دلسوز و مهربان که حتّی در میدان جنگ،از دلسوزی و مهربانی فروگذاری نمی کرد،نپذیرفتند و هر روز با بهانه ای از اطاعت فرمان او سرباز زدند؛قلب او را مالامال از خون کردند و هر زمان با ندانم کاری و حتّی خیانت ها،امواج تازه ای از غم و اندوه بر روح پاک او فرستادند.ولی چیزی نگذشت،آن ها که«از خراج عادلانه شام گریخته بودند،بارکش غول بیابان شدند».

بی رحمانی بی منطق،سنگدلانی کوردل،بر آنها مسلّط گشتند؛که نه بر صغیرشان رحم کردند و نه بر کبیرشان.همه چیز آنها را به تاراج بردند و روز روشن را بر آنها شب ظلمانی ساختند؛آرزو داشتند یک لحظه از حکومت علی علیه السّلام باز گردد؛ولی هیهات! آری!همان گونه شد که خود امام علیه السّلام در خطبه 28 بیان فرموده:«آن کس که از حقّ سود نگیرد،زیان باطل دامانش را خواهد گرفت و آن کس که نور هدایت او را به راه راست نبرد،ظلمت گمراهی او را به وادی هلاکت می کشاند».

به راستی این فصل از تاریخ اسلام،مملوّ از درس های عبرت است؛از یک سو سرنوشت آنها که با امیر مؤمنان علیه السّلام وفا نکردند،فوق العاده عبرت انگیز است!و از سوی دیگر،داستان بنی امیّه بعد از علی علیه السّلام پر از درس های عبرت است! «مسعودی»مورّخ مشهور،نقل می کند:«حجّاج حاکم کوفه و بصره(در دوران عبد الملک بن مروان)بیست سال فرمانروایی کرد؛تعداد کسانی را که در این مدّت در زیر شکنجه های دژخیمان او جان سپردند یا با شمشیر

ص: 251

کشته شدند،یکصد و بیست هزار نفر بود.و این آمار مربوط به غیر از کسانی است که در جنگ های او کشته شدند». (1)

«ابن قتیبه»در«الامامة و السیاسة»می نویسد:«حجّاج همراه دویست نفر مسلّح که شمشیرها را زیر لباس پنهان کرده بودند،وارد مسجد بصره شد،و به آنها دستور داد که اگر من برای مردم سخنرانی کردم و آنها مرا سنگباران کردند،من به علامت هجوم عمامه را از سر برمی دارم؛شما شمشیرها را از نیام بکشید و به هر کس دست یابید،او را از دم شمشیر بگذرانید! این جریان تحقق یافت و بعد از آن فکر«حجّاج»گفت از طرف«عبد الملک»به حکمرانی شهر شما منصوب شده ام،مردم بصره که سابقه زشت او را می دانستند او را سنگباران کردند،امّا او عمامه از سر برداشت و همراهان او شمشیرها را از غلاف بیرون آوردند و به جان مردم افتادند.هر کس از در مسجد بیرون می رفت او را گردن می زدند؛ناچار گروهی به داخل مسجد برگشتند،ولی آنها را یکی بعد از دیگری از دم شمشیر گذراندند،به گونه ای که جوی خون از در مسجد سرازیر شد و به بازار رسید!» (2)این نمونه ای از سرنوشت مردمی بود که با علی علیه السّلام آنچنان معامله کردند.

2-سرنوشت عبرت انگیز بنی امیّه!

بنی امیّه نیز سرنوشتی بدتر از مردم عراق در حکومت بنی عبّاس پیدا کردند.تا آنجا که می نویسند:یکی از فرمانروایان بنی عبّاس نود نفر از سران بنی امیّه را در مجلس خود حاضر کرد؛دستور داد با عمودهای آهنین

ص: 252


1- 1) مروج الذهب،جلد 3،صفحه 166.
2- 1) الامامة و السیاسة،جلد 2،صفحه 32.

جمجمه های آنها را شکستند و آنها را نیمه جان در وسط مجلس انداختند؛سپس دستور داد،سفره غذا بر پیکر آنها گستراند و غذا حاضر کردند و او(و دستیارانش)بر جنازه های نیمه جان آنها که ناله می کردند،نشستند و غذا خوردند!» (1)آنها حتّی بر کودکان«بنی امیّه»و مردگان آنها رحم نکردند.تا آنجا که همان «عبد اللّه بن علی»در ایّام«سفّاح»(نخستین خلیفه عبّاسی)به نبش قبور بنی امیه پرداخت؛از جمله جنازه«هشام بن عبد الملک»را از قبر بیرون آوردند و آتش زدند و همچنین جسد«ولید بن عبد الملک»و«یزید بن معاویه»-که فقط استخوانی از او باقی مانده بود-و اجساد دیگر را در تمام شهرها از قبرها بیرون کشیدند و سوزاندند (2)و سرانجام به سراغ قبر«معاویه»رفتند،امّا در آن جز مشتی خاک و غبار چیزی ندیدند! (3)

ص: 253


1- 2) کامل ابن اثیر،جلد 5،صفحه 430.
2- 1) مروج الذهب،جلد 3،صفحه 207.
3- 2) کامل ابن اثیر،جلد صفحه 5،430.

خطبۀ 94: صفات خداوند و فضیلت پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها یصف اللّه تعالی ثمّ یبیّن فضل الرّسول الکریم و أهل بیته ثمّ یعظ النّاس

(1)

ص: 254


1- 1) سند خطبه:نویسنده«مصادر نهج البلاغه»معتقد است آنچه در اینجا آمده بخشی از خطبه مشهوری است که آغاز آن:«ألحمد للّه الواحد الأحد المنفرد...»بوده است که مرحوم«کلینی»در کتاب«کافی»بعد از آن که بخشی از این خطبه را در مورد توحید نقل کرده چنین می گوید:«این خطبه از خطبه های مشهوری است که در میان مردم دست به دست می گشت»(کافی،جلد اوّل،صفحه 136). مرحوم«صدوق»می افزاید:«به فرموده امام صادق علیه السّلام این خطبه را امیر مؤمنان علی علیه السّلام هنگامی بیان کرد که می خواست برای دومین بار مسلمانان را برای جنگ با معاویه آماده کند».(توحید صدوق،صفحه 41،باب التوحید و نفی التشبیه،حدیث 3). «ابن عبد ربّه مالکی»نیز در کتاب«عقد الفرید»آن را در جلد چهارم با کمی تفاوت تحت عنوان«خطبته الغّراء»آورده است.نویسنده مصادر بعد از نقل مطالب بالا می گوید:«مطابق روایت«ابن عبد ربّه»سخنی از اهل بیت در این خطبه نیامده است؛شاید دست امانتداری!آن را حذف نموده،آن گونه که«خطبه شقشقیّه» را از کتاب«عقد الفرید»حذف کرده است؛در حالی که ثابت کردیم«خطبه شقشقیّه»در«عقد الفرید»وجود داشته».به هر حال،(بسیاری از)کسانی که این خطبه را نقل کرده اند قبل از«سیّد رضی»می زیسته اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 185).

امام علیه السّلام در این خطبه صفات خداوند،سپس فضیلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و اهل بیت گرامی آن حضرت را بیان کرده،آنگاه مردم را موعظه می کند.

خطبه در یک نگاه

این خطبه عمدتا بر چهار محور دور می زند:نخست،بیان بخشی از صفات خداوند متعال است.

سپس،اشاره ای به آفرینش انبیا از صلب آدم علیه السّلام می کند.

و در محور سوم،اشاره ای به پیدایش پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از نسل پاکان و نیکان می کند و بخشی از فضایل و اوصاف برجسته آن حضرت را شرح می دهد و عترت گرامی او را می ستاید.

و در آخرین محور،اندرزهای مؤثّر و بیدارگر در عبارت های کوتاهی به مخاطبان می دهد.

ص: 255

بخش اوّل

اشاره

فتبارک اللّه الّذی لا یبلغه بعد الهمم،و لا یناله حدس الفطن،الأوّل الّذی لا غایة له فینتهی،و لا آخر له فینقضی.

ترجمه

پر برکت است خداوندی که افکار بلند،به اوج معرفت او راه نمی یابد و گمان زیرکان به مقام والایش نمی رسد،آغازی است که نهایتی ندارد تا به آن رسد،و آخری ندارد تا پایان گیرد و سپری شود.

شرح و تفسیر: هیچ فکری به اوج معرفتش نمی رسد!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-مانند بسیاری از خطبه های دیگر-نخست به مدح و ثنای پروردگار می پردازد،تا بهترین آغاز برای سخن باشد و دلها را آماده برای سخنان آینده کند.در این چند جمله،چهار وصف از اوصاف الهی را بیان می فرماید که در حقیقت به یک وصف باز می گردد(و شبیه آن در نخستین خطبه نهج البلاغه در آغاز جلد اوّل این کتاب گذشت.)می فرماید:«پر برکت است خداوندی که افکار بلند،به اوج معرفت او راه نمی یابد و گمان زیرکان به مقام والایش نمی رسد». (فتبارک اللّه الّذی لا یبلغه بعد الهمم،و لا یناله حدس الفطن) .

ص: 256

«خداوندی که آغازی است که نهایت ندارد تا به آن رسد و آخری ندارد تا پایانی برای او باشد و سپری شود». (الأوّل الّذی لا غایة له فینتهی،و لا آخر له فینقضی) .

تمام این اوصاف چهارگانه،اشاره به نامحدود بودن ذات او در هر جهت می کند؛ ذاتی که از نظر عظمت و علم و قدرت و آغاز و انجام نامحدود است:نه در فکر محدود انسانها می گنجد و نه با گمانه زنی های زیرکان درک می شود،نه اوّلی دارد،نه آخری،نه هدفی برای ذات او است و نه غایتی؛چرا که کمال مطلق است و هستی نامحدود و بی پایان.

در عین حال،این اوصاف چهارگانه از زاویه های مختلفی به این حقیقت می نگرد:

در جمله اوّل،سخن از این است که افکار بلند انسانی و اراده های قوی و نیرومند هر اندازه تلاش و کوشش کند و مقدّمه چینی نماید،به کنه معرفت او نمی رسد! ولی در جمله دوم،اشاره به حدس و گمان و انتقال های دفعی و سریع فکری می کند که در بسیاری از مسائل زندگی ممکن است راه گشا باشد؛می فرماید:حدس زیرکان نیز در اینجا کارآیی ندارد! در جمله سوم،اشاره به این می کند که خداوند بر خلاف موجودات امکانیّه-که هدف و مقصدی برای وجود آنهاست و هنگامی که به آن رسیدند و رسالت وجود خویش را ایفا کردند،پایان می گیرند-نیست؛در واقع،چیزی در بیرون هستی بی پایان او وجود ندارد،تا به آن برسد.

و در آخرین جمله،اشاره به این می کند که او آخری است که هرگز به پایان نمی رسد.به تعبیر دیگر:او آغاز و انجام هستی است،امّا نه آغازی که روزی به پایان رسد و نه انجامی که روزی سپری شود؛زیرا،این اوصاف در او به معنای نامتناهی بودن و ازلیّت و ابدیّت است.

ص: 257

ممکن است معنای اخیر در بدو نظر چنین نباشد؛ولی با توجّه به جمله قبل و جمله ای مشابه آن در نهج البلاغه،مانند خطبه 85،آنچه گفتیم بسیار نزدیک به نظر می رسد.

به هر حال،افکار محدود انسانها هرگز به کنه هستی آن کمال مطلق نمی رسد و معرفت ما از ذات پاک و صفات او،تنها یک معرفت اجمالی است که هر قدر روح انسان پاکتر و اندیشه،قوی تر گردد،این معرفت اجمالی رو به کمال می رود؛هر چند هیچ گاه به معرفت تفصیلی نخواهند رسید.

ص: 258

بخش دوم

اشاره

(و منها فی وصف الأنبیاء) بخش دیگری از این خطبه که بیان صفات پیامبران را می کند.

فاستودعهم فی أفضل مستودع،و أقرّهم فی خیر مستقرّ،تناسختهم کرائم الأصلاب إلی مطهّرات الأرحام؛کلّما مضی منهم سلف،قام منهم بدین اللّه خلف.

ترجمه

خداوند پیامبران را در برترین جایگاه قرار داد و در بهترین مکان مستقر ساخت و پیوسته آنها را از اصلاب با ارزش(پدران)به ارحام پاک(مادران)منتقل نمود؛هر زمان یکی از آنها بدرود حیات گفت،دیگری برای پیشبرد آیین خدا به جای او برخاست!

شرح و تفسیر: موقعیّت ممتاز پیامبران

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،اشاره به پیامبرانی می کند که در طول تاریخ بشریّت یکی بعد از دیگری ظاهر شدند،تا بحث توحید را با بحث نبوّت تکمیل کند.

قرائن به خوبی نشان می دهد که در میان این بخش و بخش اوّل خطبه،قسمت هایی حذف شده است و اینها،همه گزیده هایی است از خطبه طولانی تری که امام بیان فرموده است.

به هر حال،این بخش در واقع اشاره به چند نکته مهم دارد:نخست اینکه، سلسله پیامبران،تاریخ بشریّت را زیر پوشش خود قرار داده و یکی

ص: 259

بعد از دیگری به وظیفه ارشاد بر می خاستند و دیگر اینکه،همه آنها هدف واحدی را دنبال می کردند و نکته سوم،اینکه همواره در صلب پدران،با فضیلت و ارحام مادران پاک پرورش یافتند.

می فرماید:«خداوند آنها را در برترین جایگاه،قرار داد و در بهترین مکان مستقر ساخت». (فاستودعهم فی أفضل مستودع،و أقرّهم فی خیر مستقرّ) .

سپس به شرح این مجمل پرداخته،می فرماید:«پیوسته اصلاب با ارزش(پدران) آنها را به ارحام پاک(مادران)منتقل نمود» (تناسختهم (1)کرائم الأصلاب إلی مطهّرات الأرحام) .

در واقع«أفضل مستودع»همان صلب پدران با فضیلت است و«خیر مستقرّ»همان ارحام مادران پاک دامن می باشد.

سپس به استمرار رسالت انبیا و تداوم آن اشاره کرده،می فرماید:«هر زمان یکی از آنها بدرود حیات گفت،دیگری برای پیشبرد آیین خدا به جای او برخاست».

(کلّما مضی منهم سلف،قام منهم بدین اللّه خلف) .

در حقیقت باغستان زندگی انسانها هیچ گاه از شجره طیّبه و درخت پربار وجود آنان خالی نمانده؛و همواره انسانها از این درختان پرثمر،که به مصداق «تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» (2)نتایج وافر می گرفتند و قوت جان و قوّت روان را از شاخه های پربار آن می چیدند،و از این بذرهای اصلاح شده و درختان پرثمر بهره ها می بردند.

مسأله پاکی پدران و مادران انبیا،مسأله مهمّی است که در روایات اسلامی و زیارات بازتاب گسترده ای دارد.چرا که هم از نظر قانون وراثت

ص: 260


1- 1) «تناسخ»از مادّه«نسخ»در اصل به معنای زایل کردن و جا به جا نمودن چیزی است و در اینجا به معنای انتقال نطفه پدران به رحم مادران است.
2- 2) سوره ابراهیم،آیه 25.

دارای آثار عمیقی است و هم از نظر اجتماعی و اعتماد مردم و پیوند در میان امّت ها و انبیا،آثار انکار ناپذیری دارد.

به همین دلیل،در روایات اسلامی که مربوط به انتخاب و گزینش همسر است تأکید شده است که مردم به سراغ خانواده های پاکدامن و مشهور به تقوا بروند و زنان زیبای فریبنده ای که در خانواده های آلوده پرورش می یابند،به گیاهان و گلهایی که بر مزبله ها می رویند،تشبیه شده اند. (1)

این نکته نیز قابل توجّه است که تعبیر«جانشینی انبیا نسبت به یکدیگر و نشستن خلف به جای سلف»اشاره به این حقیقت است که آنها به مصداق «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» (2)همه،برنامه های واحد داشتند که در اصول یکسان بود؛هر چند گاهی در بعضی از فروع به خاطر تفاوت زمانها و مکانها،متفاوت بود؛همه دعوت به توحید و عدل و معاد داشتند و حتّی در اصول مسائل فرعیّه نیز یکسان بودند؛ همگی مردم را به نیایش و عبادت دعوت می کردند و به فضایل و اخلاق سوق می دادند و از صفات رذیله بر حذر می داشتند؛قانون را محترم می شمردند و رعایت نظم را لازم می دانستند.

ص: 261


1- 1) پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«أیّها النّاس إیّاکم و خضراء الدّمن!قیل:یا رسول اللّه!و ما خضراء الدّمن؟ قال:المرأة الحسناء فی منبت السّوء».(وسائل الشیعه،جلد 14،صفحه 29،حدیث 4).
2- 2) سوره بقره،آیه 285.

بخش سوّم

اشاره

حتّی أفضت کرامة اللّه سبحانه و تعالی إلی محمّد صلّی اللّه علیه و آله؛فأخرجه من أفضل المعادن منبتا،و أعزّ الأرومات مغرسا؛من الشّجرة الّتی صدع منها أنبیاءه،و انتجب منها أمناءه.عترته خیر العتر،و أسرته خیر الأسر،و شجرته خیر الشّجر؛نبتت فی حرم،و بسقت فی کرم؛لها فروع طوال؛و ثمر لا ینال؛فهو إمام من اتّقی،و بصیرة من اهتدی،سراج لمع ضوؤه،و شهاب سطع نوره،و زند برق لمعه،سیرته القصد،و سنّته الرّشد،و کلامه الفصل،و حکمه العدل؛أرسله علی حین فترة من الرّسل،و هفوة عن العمل،و غباوة من الأمم.

ترجمه

عنایات خداوند متعال در جهت ارسال رسل همچنان ادامه یافت،تا نوبت به محمّد صلّی اللّه علیه و آله رسید؛در این هنگام گوهر دانش را از بهترین معادن استخراج نمود و نهال وجودش را از اصیل ترین و عزیزترین سرزمین ها برآورد،و شاخه هستی او را از همان درختی که پیامبرانش را آفرید،و امینان درگاه خود را از آن برگزید،به وجود آورد.عترتش بهترین عترت ها،خاندانش بهترین خاندان ها،و درخت پربار وجودش بهترین درختان بود.درختی که در حرم(امن خداوند)رویید و در آسمان کرامت و فضیلت سر بر کشید،درختی با شاخه های بلندی و میوه هایی(بسیار شیرین و پر ارزش)که دست(فرومایگان)هرگز بدان نمی رسد.

ص: 262

به همین دلیل،او پیشوای پرهیزکاران و سبب بینایی،هدایت جویان است.

چراغی است درخشان،و شهابی است پر فروغ،و آتش زنه ای است که برقش آشکار است.راه و رسم او معتدل،سنّت و روش او صحیح و متین،سخنش روشنگر حق از باطل،و حکمش عین عدالت است.خداوند هنگامی او را به رسالت برگزید که میان او و پیامبران پیشین،فاصله زیادی افتاده بود و جهانیان از نیکی ها دوری گزیده،و منحرف گشته و امّت ها به جهل و نادانی گراییده بودند.

شرح و تفسیر: ویژگی های پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،به دنبال اشاره ای که در بخش قبل درباره سلسله انبیا فرمود،به خاتم انبیا محمّد صلّی اللّه علیه و آله و فضائل و کمالات و صفات برجسته آن حضرت،در جهات مختلف اشاره می کند.

نخست از اجداد پاک و ریشه پر برکت و با فضیلت خاندانش سخن می گوید؛ سپس به شاخ و برگ های شجره پربار وجود او،یعنی عترت و فرزندانش می پردازد.

در مرحله سوم،شایستگی های او را برای رهبری توصیف می کند و در مرحله چهارم،از زمان ظهور و قیام او سخن می گوید؛که هر یک از این ابعاد چهارگانه می تواند بخشی از عظمت آن حضرت را نمایان سازد.

در قسمت اوّل می فرماید:«عنایات خداوند متعال در جهت ارسال رسل همچنان ادامه یافت،تا نوبت به محمّد صلّی اللّه علیه و آله رسید». (حتّی أفضت کرامة اللّه سبحانه و تعالی إلی محمّد صلّی اللّه علیه و آله) .

«در این هنگام،او را از بهترین معادن استخراج کرد و نهال وجودش را از اصیل ترین و عزیزترین سرزمین ها برآورد و شاخه هستی او را از همان

ص: 263

درختی که پیامبرانش را از آن آفرید،به وجود آورد.از همان شجره(طیّبه)ای که امینان درگاه خود را از آن برگزید». (فأخرجه من أفضل المعادن منبتا،و أعزّ الأرومات (1)مغرسا؛من الشّجرة الّتی صدع منها أنبیاءه،و انتجب منها أمناءه) .

به یقین،یکی از ابعاد شخصیّت انسان را مسأله وراثت او تشکیل می دهد و پدران پاک و با فضیلت و مادران با تقوا و صاحب شخصیّت،زمینه های قداست فرزندان را به وجود می آورند،(بی آن که اجباری در کار باشد)و پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله از این نظر کاملا برجسته بود؛از دودمان ابراهیم علیه السّلام و پیامبران بزرگی که از تبار او برخاستند،از صلب بنی هاشم که فداکاری و ایثار و بخشندگی جزء صفات برجسته آنان بود؛از فرزندان عبد المطّلب که ایمان و عدالت و شجاعت در خمیره وجود او قرار داشت و در حقیقت آنچه خوبان همه داشتند او تنها داشت.

این نکته نیز مسلّم است که فرزندان با شخصیّت و نواده های با فضیلت،دلیل دیگری بر شخصیّت هر انسانی است!چرا که«از کوزه همان برون تراود که در او است».لذا امام علیه السّلام در بخش دیگر این خطبه می فرماید:«عترت او بهترین عترت ها، خاندانش بهترین خاندان ها،و درخت پر بار وجودش بهترین درختان بود». (عترته (2)خیر العتر،و أسرته خیر الأسر،و شجرته خیر الشّجر) .

«درختی که در حرم«امن خداوند»رویید،و در آسمان کرامت و فضیلت سر برکشید». (نبتت فی حرم؛و بسقت فی کرم) .

ص: 264


1- 1) «أرومات»جمع«أرومه»به معنای اصل و اساس چیزی است و به ریشه درخت نیز اطلاق می شود.
2- 2) «عترت»از ماده«عتر»(بر وزن سطر)به معنای فرزندان و نوه ها و عشیره است و معنای اصلی آن همان اصل و ریشه است.

«این درخت،شاخه های بلندی دارد و میوه هایی(بسیار شیرین و پر ارزش،)که دست(فرومایگان)هرگز بدان نمی رسد».

(لها فروع طوال،و ثمر لا ینال) .

امام علیه السّلام با این تعبیرات بسیار زیبا،حقّ سخن را درباره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و عترت او ادا فرموده و عظمت و برکت این شجره طیّبه را روشن ساخته و با تشبیهات و تعبیراتی دلنشین،فضایل آنها را بیان فرموده است.

جمله«نبتت فی حرم»بنا به عقیده جمعی از«شارحان نهج البلاغه»اشاره به«حرم مکّه»است،که شجره وجودی پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله از آن رویید و در آن پرورش یافت؛ ولی بعضی دیگر گفته اند منظور از حرم در اینجا عزّت و حرمت است؛یعنی درخت پربار وجود آن حضرت،در نهایت حرمت و عزّت رویید؛ولی معنای اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

جمله «بسقت فی کرم» اشاره به این است که نه تنها پیامبر در سرزمین و خانواده آبرومندی متولّد شد،بلکه پرورش و نموّ و رشد او نیز،در محیطی مملوّ از کرامت و بزرگواری تحقّق یافت؛(چون«بسوق»در اصل به معنای بلند شدن و طولانی شدن شاخه های درخت نخل است).

جمله«ثمر لا ینال»به این معنا نیست که هیچ کس دستش به ثمره این درخت پربار نمی رسد؛چرا که این فضیلتی نیست!بلکه یا همان طور که در بالا گفتیم منظور این است فرومایگان و افراد نالایق دستشان به میوه های این درخت فضیلت نمی رسد؛یا آنکه منظور آن است که آنچنان میوه های این شجره مبارکه پر ارزش است که احدی نمی تواند،همانند آنها شود.

از آنچه در بالا گفتیم معلوم شد که«شجره»در جمله اوّل اشاره به حضرت ابراهیم و انبیای پیشین است و در جمله بعد اشاره به شجره وجود خود پیامبر است،که عترتش شاخه های پربارش بودند.

ص: 265

در قسمت دیگری از همین بخش،اوصاف مهم و پر ارزشی را از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ضمن نه جمله کوتاه و بسیار گویا بیان می فرماید.نخست می گوید:«به همین دلیل او پیشوای پرهیزکاران،و سبب بینایی هدایت جویان است» (فهو إمام من اتّقی و بصیرة من اهتدی) .

«چراغی است که نورش درخشان،و شهابی است پر فروغ،و آتش زنه ای است که برقش آشکار است». (سراج لمع ضوؤه،و شهاب سطع نوره،و زند (1)برق لمعه) .

«راه و رسم او معتدل،سنّت و روش او صحیح و متین،سخنش روشنگر حق از باطل،و حکمش عادلانه است!». (سیرته القصد،و سنّته الرّشد،و کلامه الفصل،و حکمه العدل) .

تعبیر«إمام من التّقی...»شبیه «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» درباره قرآن در آیه دوم سوره بقره است و منظور این است که تنها کسانی می توانند از این چراغ پر فروغ هدایت و پیشوای بزرگ و بی نظیر بهره بگیرند که چشمی بینا و روحی حقّ طلب و حقیقت جو، داشته باشند.

به تعبیر دیگر:حداقّل تقوا،یعنی آمادگی برای پذیرش حق در وجود آنها باشد؛ لذا جای تعجّب نیست که افراد لجوج،متعصّب،کینه توز و کور باطن از وجود او بهره نبرند؛همان گونه که نابینا از نور آفتاب عالم تاب بهره ای نمی برد.

تعبیر به«سراج»و«شهاب»و«زند»،ممکن است تأکید بر مطلب واحدی باشد که همان نورانیّت وجود پیامبر اکرم و سخنان و افعال و افکار اوست و احتمال دارد که «سراج»اشاره به جنبه هدایت و«شهاب»اشاره به دفع

ص: 266


1- 1) «زند»به معنای چیزی است که با آن آتش می افروزند؛مانند کبریت و سنگ چخماق،یا وسایل دیگری که در قدیم با آن آتش می افروختند.

شیاطین و مخالفان حق باشد (با توجّه به آیاتی از قرآن که«شهاب»را تیری برای طرد شیاطین شمرده) (1)و«زند» (آتش زنه،یا چیزی که آتش با آن می افروزد)اشاره به این باشد که وجود پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله جرقّه های نخستین را در افرادی که قابلیّت دارند،می زند و آنها را در مسیر تکامل به راه می اندازد.

جمله«سرته القصد»شبیه چیزی است که در قرآن آمده: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً» . (2)و اشاره به اعتدال سیره پیامبر و دوری او از هر گونه افراط و تفریط در تمام زمینه های عبادی و اخلاقی و سیاسی و اقتصادی بود.

ممکن است برای کسی این توهم ایجاد شود که جمله«و حکمه العدل؛حکم او عین عدالت است»که با این حدیث معروف متضاد است؛آنجا که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«إنّما أقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان،و بعضکم ألحن بحجّته من بعض؛فأیّما رجل قطعته من مال أخیه شیئا،فإنّما قطعت له به قطعة من النّار؛من در میان شما به وسیله شهود و قسم داوری می کنم و ممکن است بعضی از شما در اقامه دلیل خود،از بعضی گویاتر باشد(و بتواند ادّعای خود را در ظاهر ثابت کند و من مطابق آن حکم خواهم کرد،)ولی بدانید هر کسی که من بخشی از مال برادر مسلمانش را(بدین طریق) به او بدهم،بخشی از آتش دوزخ را به او داده ام!» (3)چرا که مفهوم این حدیث این است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ممکن است،حکمی بر خلاف واقع بدهد.

ص: 267


1- 2) سوره حجر،آیات 17-18.
2- 1) سوره بقره،آیه 142.
3- 2) وسائل الشیعه،جلد 18،صفحه حدیث 169،1.

ولی جواب این سخن روشن است؛هیچ گاه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در مقام قضاوت از وحی الهی و جبرئیل کمک نمی گرفت؛بلکه احکام او همیشه مطابق مدارک موجود بود؛و این عین عدالت است که قاضی بر طبق مدارک موجود قضاوت کند؛حال اگر شخصی نتواند مدارک خود را خوب ارائه دهد و یا مدارک خویش را بر اثر سهل انگاری و یا هر عامل دیگر از دست داده باشد و مظلوم واقع شود،هیچ گونه خدشه ای در حکم عادلانه قاضی وارد نمی شود و اگر غیر از این باشد،عادلانه نیست.

در آخرین قسمت از این بخش امام علیه السّلام به شرایط سخت و بحرانی عصر ظهور پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می پردازد،تا عظمت دعوت او و زحمات طاقت فرسای آن حضرت را روشن کند.می فرماید:«خداوند هنگامی او را به رسالت برگزید که میان او و پیامبران پیشین فاصله زیادی افتاده بود؛(به همین دلیل،جهانیان)از عمل نیک دوری گزیده و منحرف گشته،و امّت ها به جهل و نادانی گراییده بودند». (أرسله علی حین فترة من الرّسل،و هفوة (1)عن العمل،و غباوة (2)من الأمم) .

تاریخ جامعه بشریّت در آستانه ظهور پیامبر اسلام و مخصوصا جاهلیّت عرب، حقیقت جمله های بالا را به خوبی تأیید می کند. (3)

بدیهی است هر قدر شرایط نامساعدتر و حاکمیّت جهل و نادانی،قوی تر و گسترش دامنه فساد در جامعه بیشتر باشد،کار رهبران الهی و منادیان عدل و داد و اخلاق و فضیلت،سخت تر و سنگین تر است به همین نسبت،عظمت مقام آنها به هنگام پیروزی بر مشکلات نمایان تر می شود.

ص: 268


1- 1) «هفوه»از مادّه«هفو»(بر وزن هفت)به معنای لغزش است.
2- 2) «غباوه»به معنای کند ذهنی و کودنی است.
3- 3) در جلد اوّل این شرح،ذیل خطبه اوّل،صفحه 228 به بعد،بحث گویایی در این زمینه داشتیم.

نکته ها

1-عظمت مقام پیامبر در نظر دیگران

آنچه در خطبه بالا درباره صفات و فضایل پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و برنامه هدایت آن حضرت آمده است،چیزی نیست که فقط امیر مؤمنان علی علیه السّلام و دوستان و پیروان او می گویند؛بلکه مطلبی است که حتّی دور افتادگان و شخصیّت های غربی نیز بدان اعتراف دارند.

«برنارد شاو»فیلسوف انگلیسی در یکی از گفته های خود چنین می گوید:دین محمّد صلّی اللّه علیه و آله تنها دینی است که این واقعیت از آن نمایان است که برای تمام اشکال زندگی انسانها شایستگی دارد،به گونه ای که می تواند برای هر قوم و گروهی جاذبه داشته باشد...

باید محمّد صلّی اللّه علیه و آله را نجات دهنده بشر بنامیم و من معتقدم اگر کسی مانند او پیدا می شد که رهبری جهان امروز را بر عهده بگیرد بر همه مشکلات پیروز می شد،به گونه ای که جهان را به سعادت و صلح سوق می داد.محمّد صلّی اللّه علیه و آله کاملترین بشر از سابقین و حاضرین بوده است و در آینده نیز وجود شخصی همانند او تصوّر نمی شود. (1)

گواهی های زیادی از گروهی دیگر از دانشمندان غیر مسلمان،در این زمینه نقل شده که بعضی نویسندگان آن را جمع آوری کرده و به صورت کتاب منتشر کرده اند. (2)

ص: 269


1- 1) محمّد جواد مغنیه،فی ظلال نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 63.
2- 2) یکی از نویسندگان(مرحوم حسین عبد اللّهی خوروش)کتابی محقّقانه در این زمینه نگاشته به نام «فرهنگ اسلام شناسان خارجی»که گواهی بیش از دو هزار نفر از دانشمندان و محقّقان و خاورشناسان و استادان مهم دانشگاههای جهان-که پیرامون اسلام و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله کتاب یا مقاله ای نوشته اند-در آن گرد آوری شده است.

این نکته را با اشعاری در وصف رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به پایان می بریم:

ای از بر سدره شاهراهت

وی قبّه عرش تکیه گاهت

ای طاق نهم،رواق بالا

بشکسته ز گوشه کلاهت

هم عقل دویده در رکابت

هم شرع خزیده در پناهت

ای چرخ کبود،ژنده دلقی

در گردن پیر خانقاهت

مه،طاسک گردن سمندت

شب،طرّه پرچم سیاهت

جبریل،مقیم آستانت

افلاک،حریم بارگاهت

چرخ ار چه رفیع،خاک پایت

عقل ار چه بزرگ،طفل راهت

خوردست خدا ز روی تعظیم

سوگند به روی همچو ماهت!

ایزد که رقیب جان،خرد کرد

نام تو ردیف نام خود کرد

2-شرافت خاندان پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله

نه تنها در خطبه بالا در کلام مبارک علی علیه السّلام از عظمت خاندان پیغمبر یاد شده است،بلکه در روایاتی که از خود پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله در منابع شیعه و اهل سنّت آمده است، تعبیراتی دیده می شود که رفعت مقام و عظمت جایگاه آنها را در پیشگاه خدا روشن می سازد.از جمله در حدیثی می خوانیم،که آن حضرت فرمود:«إنّ جبرائیل علیه السّلام قال لی:یا محمّد!قد طفت الأرض شرقا و غربا،فلم أجد فیها أکرم منک،و لا بیتا أکرم من بنی هاشم؛شرق و غرب جهان را گشتم کسی را از تو گرامی تر و خاندانی را از بنی هاشم گرامی تر نیافتم» (1)و در حدیث دیگری می فرماید:«سادة أهل محشر سادة أهل الدّنیا:

أنا و علیّ و حسن و حسین و حمزة و جعفر؛سروران اهل محشر سروران اهل دنیا هستند:من و علی و حسن و حسین و حمزه و جعفر» (2)

ص: 270


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 63.
2- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 63.

.و در حدیث سومی آمده است که فرمود:«إنّه لا یبغض أحد أهلی إلاّ حرّمه اللّه الجنّة؛هر کس با خاندان من دشمنی ورزد خداوند او را از بهشت محروم می سازد». (1)

در حدیث دیگری از عایشه نقل شده است که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«جبرئیل به من گفت:ای محمّد!شرق و غرب زمین را جستجو کردم انسانهایی بهتر از بنی هاشم نیافتم» (2)و«صحیح مسلم»که از معروفترین منابع اهل سنّت است در بحث «فضائل الصحابه»در نقل داستان غدیر آمده است که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در خطبه خود سه بار این جمله را تکرار کرد:«أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی؛به شما یاد آوری می کنم که خدا را در مورد اهل بیت من فراموش نکنید(احترام و حق آنها را ضایع ننمایید)». (3) جالب اینکه«الامام الحافظ ابو العباس احمد بن عمر بن ابراهیم القرطبی»از علمای معروف اهل سنّت در کتاب«المفهم»که در شرح«صحیح مسلم»نوشته است هنگامی که به این حدیث می رسد چنین می گوید:«جای تعجّب است که با وجود این توصیه های پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بنی امیّه به مخالفت به آن برخاستند و حقّ آنها را ضایع کردند؛خونهای اهل بیت را ریختند،زنان و کودکان آنها را اسیر کردند،خانه هاشان ویران نمودند و

ص: 271


1- 3) همان،صفحه 64.
2- 4) عمده ابن بطریق،صفحه 273.همین مضمون در کتاب«فضائل الصحابة»احمد بن حنبل،جلد 2،صفحه 628 آمده است.
3- 5) صحیح مسلم،جلد 4،صفحه 1873،(کتاب فضائل الصحابه حدیث 36).

سبّ و لعن آنها را مباح دانستند و بر خلاف وصیّت پیغمبر و آرزوی او رفتار کردند؛وای از شرمساری آنها و رسوائیشان در قیامت!!» (1)و از آن شگفت انگیزتر کار بی خبرانی است که با این همه رسوایی های بنی امیّه باز هم ظالمان بی ایمانی همچون معاویه را محترم می شمرند و از او دفاع می کنند.

به هر حال شجره طیّبه وجود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و شاخه های پرثمر آن مصداق آیه شریفه 24 و 25 سوره«ابراهیم»است: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» ؛همچون درخت پاکیزه ای که ریشه آن ثابت و شاخه های آن در آسمان است و هر زمان به اذن پروردگار میوه خود را(در اختیار طالبان و جویندگان)قرار می دهد».

این سخن را با اشعار پر معنایی در این زمینه پایان می دهیم:

یا حبّذا دوحة فی الخلد نابتة ما مثلها نبتت فی الخلد من شجر

ألمصطفی أصلها و الفرع فاطمة ثمّ اللّقاح علیّ سیّد البشر

و الهاشمیّان سبطاه لها ثمر و الشّیعة الورق الملتفّ بالثّمر

هذا مقال رسول اللّه جاء به أهل الرّوایة فی العالی من الخبر

«آفرین بر آن درخت تناوری که در بهشت برین روییده که همانند آن،درختی در بهشت نیست.مصطفی ریشه آن،فاطمه شاخه آن و علی علیه السّلام-آقای انسانها-مایه باروری آن است.

و آن دو هاشمی(حسن و حسین علیهما السّلام)نوه های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،میوه آن هستند و شیعیان برگهایی هستند که اطراف میوه ها را گرفته اند.

ص: 272


1- 1) المفهم،جلد 6،صفحه 304.

این سخن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است که راویان در اخبار معتبر آن را آورده اند.» (1)

ص: 273


1- 1) منهاج البراعه،جلد 7،صفحه 110.

بخش چهارم

اشاره

اعملوا رحمکم اللّه،علی أعلام بیّنة،فالطّریق نهج یدعو إلی دار السّلام، و أنتم فی دار مستعتب علی مهل و فراغ،و الصّحف منشورة،و الأقلام جاریة،و الأبدان صحیحة،و الألسن مطلقة،و التّوبة مسموعة،و الأعمال مقبولة.

ترجمه

به عمل بپردازید خدا شما را رحمت کند!و باید اعمال شما بر طبق نشانه های روشن(کتاب خدا و سنّت معصومین علیهم السّلام)بوده باشد؛راه روشن است و شما را به خانه امن و امان(بهشت و سعادت جاویدان)دعوت می کند.شما در سرایی هستید که می توانید از خطاهای خود(در پیشگاه خداوند)عذرخواهی کنید و رضایت او را جلب نمایید و مهلت کافی و فراغت خاطر دارید؛پرونده های اعمال گشوده و قلم ها آماده نوشتن است؛بدنهای شما سالم و زبانها آزاد است؛توبه پذیرفته می شود و اعمال مقبول می گردد.

شرح و تفسیر: تا می توانید عمل کنید!

امام علیه السّلام در آخرین بخش این خطبه،به نتیجه گیری عملی و اخلاقی می پردازد و طیّ بیانی کوتاه و بسیار پر محتوا،تذکّراتی بسیار آموزنده بیان می فرماید.

ص: 274

نخست می گوید:«به عمل بپردازید خدا شما را رحمت کند!» (إعملوا،رحمکم اللّه) .

سپس به مسیر اشاره کرده،می فرماید:«و باید اعمال شما بر طبق نشانه های روشن(کتاب خدا و سنّت معصومین علیهم السّلام)بوده باشد». (علی أعلام بیّنة) .

سپس این نکته را یاد آوری می کند که تشخیص این راه و مقصد آن کار مشکلی نیست:«راه،روشن است و شما را به خانه امن و امان(بهشت و سعادت جاویدان) دعوت می کند».( فالطّریق نهج یدعو الی دار السّلام) .

آنگاه به فرصت های بسیار گرانبهایی که مردم در اختیار دارند و غالبا به آن توجّه ندارند،اشاره کرده و طیّ هشت جمله،جوانب مختلف این فرصت های گرانبها را روشن می سازد.نخست می فرماید:«شما در سرایی هستید که می توانید از خطاهای خود،(از پیشگاه خداوند)عذرخواهی کنید و رضایت او را جلب نمایید». (و أنتم فی دار مستعتب) . (1)

«مهلت کافی و فراغت خاطر(برای انجام حسنات و کسب فضایل)دارید». (علی مهل و فراغ) .

«پرونده های اعمال گشوده،و قلم ها آماده نوشتن است(و این،فرصت گرانبهایی است که نباید آن را از دست دهید)». (و الصّحف منشورة و الأقلام جاریة) .

«بدن های شما سالم و زبان ها آزاد است(و آماده انجام هر کار خیر،و بیان هر سخن نیکی هستید)». (و الأبدان صحیحة و الألسن مطلقة) .

ص: 275


1- 1) «مستعتب»از مادّه«عتب»(بر وزن حتم)در اصل به معنای ناراحتی درونی است و هنگامی که به باب «استفعال»برده شود به معنای زائل کردن ناراحتی است.به همین دلیل،«استعتاب»به معنای رضایت طلبیدن است.

«توبه پذیرفته می شود،و اعمال مقبول می گردد». (و التّوبة مسموعة،و الأعمال مقبولة) .

از یک سو،وسایل سعادت فراهم؛و از سوی دیگر،موانع راه قابل برطرف کردن است؛اگر از این فرصت ها استفاده نشود،به راستی جای تأسّف است!به خصوص اینکه،هیچ تضمینی سپرده نشده که این فرصت گرانبها تا کی پایدار می ماند؛ممکن است در یک لحظه کوتاه،همه چیز پایان گیرد؛درهای توبه بسته شود،پرونده های اعمال مختومه گردد،قلم ها از نوشتن حسنات باز ایستد،بدنها علیل و ناتوان به بستر بیماری افتد،زبان ها از کار بیفتد و هیچ گونه راه بازگشتی وجود نداشته باشد! قرآن مجید بارها هشدار داده و همگان را به این حقیقت توجّه می دهد که بعد از مرگ،پشیمانی و ندامت سودی ندارد و تقاضای بازگشت به دنیا و جبران تقصیرات به جایی نمی رسد.می فرماید: «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصّالِحِینَ» ؛از آنچه به شما روزی داده ایم انفاق کنید پیش از آن که مرگ یکی از شما فرا رسد و بگوید:پروردگار را چرا مرگ مرا مدّت کمی به تأخیر نینداختی تا در راه خدا صدقه دهم و از صالحان باشم!» و بلافاصله می افزاید: «وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» ؛ (1)خداوند هرگز مرگ کسی را هنگامی که اجلش فرا رسد،به تأخیر نمی اندازد و خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است.»

ص: 276


1- 1) سوره منافقون،آیات 10-11.

خطبۀ 95: فضیلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یقررّ فضیلة الرسول الکریم صلّی اللّه علیه و آله

(1)

در این خطبه امام علیه السّلام به فضیلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله اشاره می کند.

خطبه در یک نگاه

هدف از بیان این خطبه،ذکر عظمت اسلام از یک سو،و عظمت آورنده آن از سوی دیگر است؛چرا که در خطبه،وضع مردم قبل و بعد از ظهور اسلام با هم مقایسه شده است و از این مقایسه به خوبی می توان فهمید که تا چه حد،کار پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله عظمت دارد که آن جامعه فوق العاده منحطّ جاهلی را به جامعه مترقّی و نوین اسلامی تبدیل کرد.

ص: 277


1- 1) سند خطبه:در کتاب«مصادر نهج البلاغه»منبع دیگری غیر از نهج البلاغه برای این خطبه ذکر نکرده؛ فقط از کلام«ابن ابی الحدید»که برای بعضی از واژه های این خطبه تعبیری غیر از آنچه در نهج البلاغه آمده است؛آورده،چنین استنباط کرده که معلوم می شود نسخه های دیگری از این خطبه نزد«ابن ابی الحدید» بوده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 186).

بعثه و النّاس ضلاّل فی حیرة،و حاطبون فی فتنة،قد استهوتهم الأهواء،و استزلّتهم الکبریاء،و استخفّتهم الجاهلیّة الجهلاء؛حیاری فی زلزال من الأمر،و بلاء من الجهل،فبالغ صلّی اللّه علیه و آله فی النّصیحة، و مضی علی الطّریقة،و دعا إلی الحکمة،و الموعظة الحسنة.

ترجمه

(خداوند)او را هنگامی مبعوث کرد که مردم در حیرت و گمراهی،سرگردان بودند و در فتنه ها غوطه ور؛هوا و هوسهای سرکش آنها را به خود جلب کرده،و تکبّر و خود بزرگ بینی آنها را به پرتگاه افکنده و جاهلیّت شدید آنها را سبک مغز ساخته بود،و در ناپایداری امور و بلای جهل،حیران و سرگردان بودند.در این هنگام، پیامبر در نصیحت آنها،نهایت کوشش را به خرج داد(و با سخنان دلنشین و منطقی در آنها نفوذ کرد؛)در راه راست حرکت می نمود(و مردم را به دنبال خود،به حرکت وامی داشت)و به سوی حکمت و دانش و موعظه نیکو دعوت می کرد.

شرح و تفسیر: نوری که در تاریکی درخشید

بارها در نهج البلاغه امام علیه السّلام به تشریح وضع زمان جاهلیّت عرب پرداخته و با تعبیراتی روشن،ترسیم زنده ای از آن زمان کرده است؛تا نسل جدید عصر آن حضرت-که زمان جاهلیّت را درک نکرده بودند-به

ص: 278

عظمت انقلاب اسلامی پی برند و بدانند چه کار بزرگی انجام شده است و نیز از این طریق،به مقام والای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آشناتر شوند؛چرا که ایجاد چنین تحوّل عظیمی اراده ای آهنین،استقامتی بی نظیر و تدبیری بسیار عالی و برنامه ای روشن لازم دارد،که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله واجد همه آنها بود.امام علیه السّلام در این خطبه،ضمن هفت جمله وضع عصر جاهلیّت را کاملا تبیین می کند.

در نخستین و دومین جمله چنین می فرماید:«خداوند او را زمانی مبعوث کرد که مردم در حیرت و گمراهی سرگردان بودند و در فتنه ها غوطه ور». (بعثه و النّاس ضلاّل فی حیرة،و حاطبون فی فتنة) .

بی شک،ضلالت و گمراهی اگر توأم با سرگردانی نباشد،ممکن است انسان خود را از آن نجات دهد؛مانند کسی که راه را گم کرده و از قرائن،طریق نجات را به دست می آورد؛بدبختی آنجا است که گمراهی با حیرت و سرگردانی همراه باشد و مردم در دوران جاهلیّت چنین بودند.

«حاطب»به کسی گفته می شود که هیزم جمع آوری کند.مردم عصر جاهلیّت،در عین گرفتاری در میان شعله های فتنه،همواره هیزم بر آتش آن می افزودند و مشکل عظیم آنها همین بود که هیزم آور فتنه ها بودند.

در سومین و چهارمین جمله می افزاید:«هوا و هوس های سرکش آنها را به خود جلب کرده،و تکبّر و خود برتربینی آنها را به پرتگاه افکنده بود». (قد استهوتهم الأهوآء،و استزلّتهم الکبریاء) .

بدیهی است حاکمیّت هوا و هوس،جامعه را به پرتگاه می کشاند و هنگامی که خود بزرگ بینی به آن افزوده شود،مردم را در پرتگاه ساقط می کند.

ص: 279

در سه جمله آخر می فرماید:«جاهلیّت شدید،آنها را سبک مغز ساخته و در ناپایداری امور و بلای جهل حیران و سرگردان بودند». (و استخفّتهم الجاهلیّة الجهلاء؛حیاری فی زلزال من الأمر،و بلاء من الجهل) .

به این ترتیب،ریشه اصلّی بدبختی آنها جهل و گمراهی و هوا پرستی و فتنه گری و تکّبر بود؛صفات زشت و ناپسندی که هر یک از آنها در جامعه ای پیدا شود،برای سقوط آن کافی است؛تا چه رسد که همه آنها یکجا جمع باشد! از اینجا روشن می شود که مشکلات عصر جاهلیّت تا چه اندازه زیاد،و پیچیده و نگران کننده بود و نیز روشن می شود کسی که بر آنها غلبه یافت،به یقین مؤیّد به تأییدات الهی و امدادهای غیبی بوده است.

در پایان این خطبه،به برنامه های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اشاره کرده و در جمله های کوتاهی حقّ سخن را ادا می کند؛می فرماید:«در این هنگام،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در نصیحت آنها نهایت کوشش را به خرج داد،(و با سخنان دلنشین و منطقی و حساب شده خود و استمداد از وحی آسمانی،به تدریج در آنها نفوذ کرد!)». (فبالغ صلّی اللّه علیه و آله فی النّصیحة) .

«و در راه راست حرکت می نمود(و مردم را به دنبال خود به حرکت وامی داشت) و به سوی حکمت و دانش و موعظه نیکو دعوت می کرد». (و مضی علی الطّریقة و دعا إلی الحکمة،و الموعظة الحسنة) .

در واقع،ابزار پیشرفت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در چهار چیز خلاصه شده:نخست، نصیحت و خیرخواهی،به طوری که مردم باور کرده بودند او برای نجات آنها تلاش می کند.سپس،اهل عمل بودن که خود بر طریقه ای گام برمی داشت که به آن دعوت کرده بود و سوم،مردمی را که گرفتار جاهلیّت سخت و بلای نادانی و حیرت و سرگردانی بودند به علم و

ص: 280

دانش فرا خواند و سرانجام،به مواعظ حسنه و خطابه های عاطفی که در اعماق قلب نفوذ می کرد،دعوت نمود.

جمعی از«شارحان نهج البلاغه»برای دو جمله اخیر،تفسیر دیگری ذکر کرده اند و گفته اند:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله مردم را به وسیله حکمت و موعظه حسنه به سوی خدا دعوت کرد.همان گونه که در آیه شریفه: «ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» (1)آمده است. (2)

امّا با توجه به جمله های قبل،که امام علیه السّلام عامل بدبختی آنها را«جاهلیّت جهلاء» و«بلاء من الجهل»شمرده است،تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

به هر حال،آنچه در این خطبه درباره اوضاع ناگوار و شرایط ناهنجار و فجایع و نابسامانی های عصر جاهلیّت بیان شده،انسان را به فکر می اندازد که با مراجعه به تواریخ و روایاتی که شرایط آن زمان را بیان می کند،اطلاعات مشروح تری در این زمینه پیدا کند و خوشبختانه مدارک کافی برای این معنا وجود دارد و از آنجا که مقایسه آن اوضاع و احوال با شرایطی که بعد از قیام رسول اللّه بوجود آمد یکی از جنبه های اعجاز آمیز تاریخ اسلام است،بررسی این موضوع برای همه،بخصوص برای نسل جوان اندیشمند ضروری به نظر می رسد.

ما در«جلد اوّل»ذیل«خطبه اوّل»و در«جلد دوم»ذیل خطبه«26»و«33»، توضیحات کافی در این زمینه داده ایم و نیاز به تکرار نمی بینیم؛ولی توصیه می کنیم که خوانندگان گرامی بار دیگر آنها را از نظر بگذرانند.

ص: 281


1- 1) سوره نحل،آیه 125.
2- 2) طبق این تفسیر«إلی»در جمله بالا به معنای«به»می باشد؛یا بعد از«إلی»باید چیزی در تقدیر گرفته شود:«إلی ربّه بالحکمة».

خطبۀ 96: توصیف خدا و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی اللّه و فی الرّسول الأکرم صلّی اللّه علیه و آله

(1)

از خطبه آن حضرت است که در آن از خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سخن به میان آورده است.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه به طور عمده از دو چیز بحث می فرماید:نخست،اشاره به قسمتی از اسمای حسنای خداوند می نماید و او را به این اوصاف مدح و ستایش می کند.سپس،به بیان بخشی از فضائل پیامبر گرامی اسلام پرداخته و از اصل و نسب شریف آن حضرت و سپس قیام شجاعانه او-که سبب خاموش شدن آتش فتنه و محو کینه ها از سینه ها گردید-سخن می گوید.

ص: 282


1- 1) سند خطبه:در مورد این خطبه،سندی غیر از آنچه در نهج البلاغه آمده است،به نظر نرسیده است.

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الأوّل فلا شیء قبله،و الآخر فلا شیء بعده،و الظّاهر فلا شیء فوقه،و الباطن فلا شیء دونه.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است که نخستین هستی است،و چیزی قبل از او نبوده است؛و آخرین هستی است،و چیزی بعد از او نیست؛او آشکار است،آن گونه که آشکارتر از او چیزی نیست؛و باطن و مخفی است،که چیزی از او مخفی تر نتوان یافت.

شرح و تفسیر: آغاز و انجام او است!

همان گونه که در بالا اشاره شد،در بخش اوّل این خطبه،اشاره به بعضی از صفات پروردگار شده و عمدتا روی«اوّل»و«آخر»بودن خداوند و«ظاهر»و«باطن» بودن ذات پاکش،تکیه گردیده است:می فرماید:«ستایش مخصوص خداوندی است که نخستین هستی است و چیزی قبل از او نبوده و آخرین هستی است و چیزی بعد از او نیست». (الحمد للّه الأوّل فلا شیء قبله،و الآخر فلا شیء بعده) .

«او آشکار است،آن گونه که آشکارتر از او چیزی نیست،و باطن و مخفی است، که چیزی از او مخفی تر نتوان یافت». (و الظّاهر فلا شیء فوقه،و الباطن فلا شیء دونه ) .

ص: 283

اوّل و آخر بودن خداوند به معنای ازلیّت و ابدیّت ذات پاک اوست؛زیرا اوّلیت او، نه به معنای آغازگر زمانی است؛چرا که در این صورت محصور در دایره زمان می شود و نه آغازگر از نظر مکان؛چرا که محصور در دایره مکان می گردد؛بلکه آغازگر بودن او به این معناست که ذات پاک ازلی او،سرچشمه تمام هستی هاست و همه موجودات از او نشأت گرفته اند.

همچنین پایان بودن او،به معنای پایان زمانی و مکانی نیست؛بلکه مفهومش آن است که ذاتش ابدی می باشد،و بقای موجودات بسته به بقای اوست و آنگاه که همه چیز فانی شود،او باقی است: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» (1)کوتاه سخن اینکه:او سرآغاز و ابتدای عالم هستی است و اوست که بعد از فنای جهان نیز خواهد بود.

توصیف او به«ظاهر»و«باطن»،تعبیر دیگری از احاطه وجود بی پایان او نسبت به همه چیز است.

از همه چیز ظاهرتر است،چرا که آثارش تمام جهان را پر کرده؛و از همه چیز مخفی تر است،چرا که کنه ذاتش ناشناخته است! بعضی از«مفسّران نهج البلاغه»احتمالات دیگری درباره ظاهر و باطن بودن خداوند داده اند؛از جمله اینکه:منظور از ظاهر این است که او بر همه چیز غالب است و چیزی بر او غلبه پیدا نمی کند و دیگر اینکه منظور از ظاهر این است که او برتر از همه اشیا می باشد:ولی مطابق این دو تفسیر،مفهوم باطن به قرینه مقابله چندان روشن نیست و مناسب تر همان تفسیر اوّل است؛که او از نظر آثار وجودیش بقدری ظاهر و آشکار است که هیچ چیز مانند او نیست؛زمین،آسمان،گیاهان،حیوانات و انسان ها،دریا و صحرا،همه مملوّ از آثار وجود اوست؛ولی با این حال، کنه ذاتش

ص: 284


1- 1) سوره الرّحمن،آیات 26-27.

چنان مخفی است که احدی به آن راه ندارد؛زیرا انسان محدود،کنه آن وجود نامحدود را نمی تواند درک کند.

در دعای پربار و معروف امام حسین علیه السّلام(مشهور به دعای عرفه)می خوانیم:

«متی غبت حتّی تحتاج إلی دلیل یدلّ علیک و متی بعدت حتّی تکؤن الآثار هی الّتی توصل إلیک،عمیت عین لا تراک علیها رقیبا.» شاعر فارسی زبان همین مضمون را در اشعار لطیف خود بازگو کرده:

کی رفته ای ز دل که تمنّا کنم تو را

کی گشته ای نهفته که پیدا کنم تو را!

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را!

ص: 285

بخش دوّم

اشاره

و منها:فی ذکر الرسول صلّی اللّه علیه و آله بخش دیگری از این خطبه که درباره پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سخن می گوید:

مستقرّه خیر مستقرّ،و منبته أشرف منبت،فی معادن الکرامة،و مماهد السّلامة؛قد صرفت نحوه أفئدة الأبرار،و ثنیت إلیه أزمّة الأبصار،دفن اللّه به الضّغائن،و أطفأ به الثّوائر،ألّف به إخوانا،و فرّق به أقرانا،أعزّ به الذّلّة،و أذلّ به العزّة،کلامه بیان،و صمته لسان.

ترجمه

جایگاه او بهترین جایگاه و محلّ رویش او شریف ترین محلها بود.در کان بزرگواری و شرف،و گاهواره سلامت،پرورش یافت.دلهای نیکوکاران شیفته او گشت و چشمها(ی حق جویان)به سوی او متوجّه شد.خداوند به برکت وجود او،کینه ها را مدفون ساخت و آتش دشمنی ها را فرو نشاند؛افراد دور افتاده را به وسیله او به هم نزدیک و برادر ساخت و نزدیکانی را(که در ایمان و هدف هماهنگ نبودند)از هم دور نمود.ذلیلان(پاکدل و محروم)را به وسیله او عزّت بخشید و عزیزان(خودخواه) را ذلیل ساخت.سخنش بیان بود و سکوتش زبان.

شرح و تفسیر: سخنانش بیان بود و سکوتش پر معنا

ص: 286

در این خطبه کوتاه،امام علیه السّلام اوصافی برای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بیان می کند که هر یک از دیگری پر معناتر است.نخست از اساس و ریشه خانوادگی و جایگاه تولّد او شروع می کند؛می فرماید:«جایگاه او بهترین جایگاه و محلّ رویش او شریف ترین محلها بود؛درکان بزرگواری و شرف،و گاهواره سلامت،پرورش یافت». (مستقرّه خیر مستقرّ،و منبته أشرف منبت،فی معادن الکرامة،و مماهد (1)السّلامة) .

منظور از«مستقرّ»و«منبت»رحم مادران پاک و صلب پدران موحّد و با ایمان بود.

همانگونه که در زیارات معصومین نیز به آن اشاره شده است همان گونه که در زیارت امام حسین علیه السّلام،مشهور به«زیارت وارث»آمده:«أشهد أنّک کنت نورا فی الأصلاب الشّامخة،و الأرحام المطّهرة».

این سخن در مورد شخص پیامبر از زبان خودش نیز نقل شده است.همان گونه که«فخر رازی»در تفسیر آیه «وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّاجِدِینَ» (2)نقل کرده است که آن حضرت فرمود:«لم أزل أنقل من أصلاب الطّاهرین إلی أرحام الطّاهرات؛پیوسته من از صلب پدران پاک،به رحم مادران پاکدامن انتقال می یافتم». (3)

«معادن کرامت»و«مماهد سلامت»نیز تأکیدی بر آن است و یا اشاره به این است که پدران و اجداد و مادران پیامبر اسلام،علاوه بر پاکدامنی و ایمان،دارای فضایل انسانی،و از عیوب اخلاقی پاک بودند.

ص: 287


1- 1) «مماهد»جمع«ممهد»(بر وزن مکتب)در اصل از«مهد»به معنای گاهواره گرفته شده؛سپس به هر جایی که انسان در آن استراحت کند،یا آرامش روح در آن داشته باشد،اطلاق شده است.
2- 2) سوره شعراء،آیه 219.
3- 3) تفسیر کبیر فخر رازی،جلد 24،صفحه 174،مرحوم«علاّمه مجلسی»در«بحار الانوار»نیز روایات متعدّدی در این زمینه نقل کرده است(بحار جلد 15،صفحه 3 به بعد).

این احتمال نیز در تفسیر جمله های بالا داده شده که منظور از«مستقرّ»مدینه است که قرارگاه پیامبر بود و منظور از«منبت»مکّه است که محلّ تولّد آن حضرت به شمار می رود.

ولی تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد؛مخصوصا با توجّه به جمله «فی معادن الکرامة،و مماهد السّلامة» .

سپس به جاذبه های اخلاقی پیامبر پرداخته،می فرماید:«دلهای نیکوکاران، شیفته او گشت و چشمها(ی حق جویان)به سوی او متوجّه شد». (قد صرفت نحوه أفئدة الأبرار،و ثنیت (1)إلیه أزمّة الأبصار) .

به راستی پیامبر اسلام چنین بود!جاذبه های اخلاقی او:تواضع،محبّت، مهربانی،عفو و گذشت آمیخته با شجاعت و شهامت،دلها را به سوی خود جذب می کرد و تلاش فوق العاده او در طریق هدایت و اصلاح مردم،چشم ها را به او متوجّه می ساخت.

سپس در سومین مرحله به بخشی از برنامه های اجتماعی آن حضرت اشاره کرده،می فرماید:«خداوند به برکت وجود او،کینه ها را مدفون ساخت و آتش فتنه ها و دشمنی ها را خاموش نمود». (دفن اللّه به الضّغائن (2)،و أطفأبه الثّوائر (3)) .

«افراد دور افتاده را به وسیله او به هم نزدیک و برادر ساخت و(گاه)نزدیکانی را (که در ایمان و هدف هماهنگ نبودند)از هم دور نمود». (ألّف به إخوانا،و فرّق به أقرانا) .

ص: 288


1- 1) «ثنیت»از مادّه«ثنی»(بر وزن سنگ)به معنای باز گرداندن است و در جمله بالا به معنای توجه آمده است.
2- 2) «ضغائن»جمع«ضغینه»به معنای کینه و عداوت است.
3- 3) «ثوائر»جمع«ثائره»به معنای فتنه و عداوت است.

همان گونه که قرآن مجید در آیه 62 و 63 سوره«انفال»می فرماید: «هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ» ؛او همان کسی است که تو را با یاری خود و مؤمنان تقویت کرد و دل های آنان را با هم الفت داد».در آیه 103«سوره آل عمران» می فرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» ،و همگی به ریسمان خدا(-قرآن و اسلام)چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت(بزرگ)خدا را بر خود به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او میان دل های شما الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او برادر شدید».

سپس به یکی دیگر از الطاف الهی به برکت وجود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اشاره کرده، می فرماید:«خداوند ذلیلان پاکدل و(محروم)را به وسیله او عزّت بخشید و عزیزان (خودخواه)را ذلیل ساخت». (أعزّ به الذّلّة،و أذلّ به العزّة) .

افراد با ایمان و با شخصیّت که به خاطر تهیدستی در چنگال زورمندان بی ایمان گرفتار بودند،خداوند آنها را به برکت وجود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عزیز ساخت و مدیریت های مهمّ جامعه اسلامی را به آنها سپرد و زورمندان فاسد و بی منطق را از صحنه اجتماع بیرون راند.

در پایان خطبه،به یکی از برجسته ترین صفات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اشاره کرده می فرماید:

«سخنش بیان بود و سکوتش زبان». (کلامه بیان،و صمته لسان) .

هر زمان،زبان به سخن می گشود اسرار حکمت از زبانش فرو می ریخت و حقایق وحی را تبیین می کرد؛راه نجات را نشان می داد و پرتگاهها را مشخّص می نمود و اگر گاهی سکوت می کرد،سکوتش پر معنا و پر مفهوم بود.ناراحتی ها و نگرانی ها و عدم رضایت خود را از پاره ای کارها با سکوت نشان می داد و نادرست بودن سؤالات بیجا را،از همین

ص: 289

طریق پاسخ می گفت و در برابر جاهلان بد زبان،از همین سلاح یاری می جست و گاه با سکوت(با قرائن حالیّه)کارهایی را تقریر و امضا می کرد.

ص: 290

خطبۀ 97: پیرامون مقایسه یاران حضرت با یاران پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی اصحابه،و اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

(1)

این خطبه،پیرامون مقایسه یاران حضرت با یاران پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

با توجه به اینکه شأن ورود این خطبه-به گونه ای که شارحان نهج البلاغه نوشته اند-جریان سرپیچی مردم کوفه از فرمان علی علیه السّلام جهت مقابله با لشکریان غارتگر معاویه بعد از واقعه جنگ نهروان بوده است،امام در بخش اوّل این خطبه، مردم متمرّد کوفه را با شدیدترین عتاب

ص: 291


1- 1) سند خطبه:آنچه مرحوم«سیّد رضی»در این خطبه آورده است بخشی از یک خطبه طولانی است که به طور پراکنده در منابع متعدّدی نقل شده است،از جمله در کتاب«سلیم بن قیس هلالی»و«کافی مرحوم کلینی»و«ارشاد مفید»و«تذکره سبط بن جوزی»و«تاریخ دمشق ابن عساکر»و«البیان و التبیین جاحظ»و کتب فراوان دیگر،که بسیاری از آنها قبل از«سید رضی»می زیسته اند(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 192.و نهج البلاغه چاپ جامعه مدّرسین ذیل خطبه).

و سرزنش-که در نوع خود کم نظیر یا بی نظیر است-رو به رو می سازد و به این امید که غیرت آنها به جوش آید و آماده نبرد با ظالمان شوند،آنها را با شلاّق های توبیخ می نوازد و از تعبیرات مختلف،برای بیدار کردن آنها از خواب خرگوشی بهره می گیرد و مقصود از همه این توبیخ ها و سرزنش ها آن است که پیش از سیطره ظالمان بی رحم،بر جان و مال و ناموس آنها و بر حکومت اسلامی،به خود آیند و به پا خیزند و آتش فتنه را خاموش و دست ظالمان را از قلمرو حکومت اسلامی قطع کنند! سپس در بخش دیگری از این خطبه،آنها را به پیروی اهل بیت-که سبب هدایت و نجات آنهاست-دعوت می کند و در واقع،همان مضمون و محتوای حدیث «ثقلین»را به آنها یادآور می شود.

و در آخرین بخش خطبه،مردم کوفه را با یاران پیامبر اسلام مقایسه می کند و با این مقایسه،روشن می سازد که چقدر میان آنها و یاران پیامبر از نظر ایمان و تقوا و عبادت و جهاد و استقامت و شجاعت،تفاوت وجود داشت.

روشن است که هر سه بخش خطبه،یک هدف را تعقیب می کند و آن بسیج لشکر کوفه است برای مقابله با دشمن؛دشمنی که بر هیچ چیز آنها-نه دین نه دنیایشان-رحم نمی کرد.

ص: 292

بخش اوّل

اشاره

و لئن أمهل الظّالم فلن یفوت أخذه،و هو له بالمرصاد علی مجاز طریقه،و بموضع الشّجا من مساغ ریقه.أما و الّذی نفسی بیده،لیظهرنّ هؤلاء القوم علیکم،لیس لأنّهم أولی بالحقّ منکم،و لکن لإسراعهم إلی باطل صاحبهم،و إبطائکم عن حقّی.و لقد أصبحت الأمم تخاف ظلم رعاتها،و أصبحت أخاف ظلم رعیّتی.استنفرتکم للجهاد فلم تنفروا،و أسمعتکم فلم تسمعوا،و دعوتکم سرّا و جهرا فلم تستجیبوا،و نصحت لکم فلم تقبلوا،أشهود کغیّاب،و عبید کأرباب!أتلوا علیکم الحکم فتنفرون منها،و أعظکم بالموعظة البالغة فتتفرّقون عنها،و أحثّکم علی جهاد أهل البغی فما آتی علی آخر قولی حتّی أراکم متفرّقین أیادی سبا.ترجعون إلی مجالسکم،و تتخادعون عن مواعظکم،أقوّمکم غدوة،و ترجعون إلیّ عشیّة،کظهر الحنیّة،عجز المقوّم،و أعضل المقوّم.

ترجمه

اگر خداوند،ظالم و ستمگر را مهلت دهد چنان نیست که فرصت مجازات او از دستش برود.او در کمین گاه،بر سر راه ستمگر است و گلوی وی را در دست دارد،هر زمان بخواهد می فشارد،آن گونه که نتواند آب دهان فرو برد!آگاه باشید!سوگند به آن کس که جانم در دست قدرت اوست!این قوم(سپاه شام)سرانجام بر شما پیروز می شوند،امّا نه به خاطر این که در حقّانیّت از شما سزاوارترند؛بلکه به این جهت در طریق باطل زمامدارانشان،سریع و کوشا هستند؛در حالی که شما در ادای حقّ من

ص: 293

سستی می کنید،امّت ها همواره از ظلم زمامدارانشان در وحشتند،ولی من از ظلم پیروانم بیمناکم!من شما را برای جهاد با دشمن برانگیختم،امّا حرکت نکردید؛به گوش شما خواندم،امّا نشنیدید؛در آشکار و نهان شما را(برای جهاد)دعوت کردم، اجابت ننمودید؛به شما اندرز دادم،ولی نپذیرفتید.آیا شما حاضرانی همچون غایبان هستیند و بردگانی در قیافه مالکان؟!پیوسته حکمت های الهی را بر شما می خوانم،ولی از آن می گریزید و با اندرزهای رسا شما را موعظه می کنم،(امّا) پراکنده می شوید.

شما را به مبارزه با ظالمان ترغیب می کنم،امّا هنوز سخنانم به آخر نرسیده، می بینم همچون«قوم سبأ»متفرّق می شوید!به مجالس خود باز می گردید و یکدیگر را از این مواعظ بر می گردانید،صبحگاهان شما را مستقیم می سازم ولی شامگاهان همچون کمان خمیده سخت و محکمی که نه کسی قدرت صاف کردن آن را دارد و نه خودش قابلیّت صاف شدن را،به سوی من باز می گردید!

شرح و تفسیر: شما بردگانی هستید در قیافه اربابان!

همان گونه که در بحث«خطبه در یک نگاه»اشاره شد،هدف اصلی این خطبه برانگیختن مردم عراق برای مقابله با بیدادگران شام(معاویه و لشکر او)است و امام علیه السّلام از طرق مختلف برای رسیدن به این هدف بهره می گیرد.

نخست می فرماید:«اگر خداوند،ظالم و ستمگر را(چند روزی)مهلت دهد،چنان نیست که فرصت مجازات او از دستش برود». (و لئن أمهل الظّالم فلن یفوت أخذه) .

ص: 294

«او در کمین گاه،بر سر راه ستمگر است و گلوی وی را در دست دارد؛هر زمان بخواهد می فشارد،آن چنان که نتواند آب دهان را فرو برد». (و هو له بالمرصاد علی مجاز طریقه،و بموضع الشّجا (1)من مساغ (2)ریقه (3)) .

این تعبیرات ممکن است اشاره به معاویه و لشکریان شام باشد؛که مبادا فرصت خداوند به آنها،سبب شکّ و تردید شما گردد و در حقّانیت خود،یا باطل بودن آن ها تردیدی به خود راه دهید و این،در واقع نوعی دلداری به لشکریان امام علیه السّلام است تا با توجّه به این حقیقت،روحیّه خود را از دست ندهند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ظالم،همان لشکر متمرّد و عصیانگر است و در واقع،تهدیدی است در برابر آنها که اگر چند صباحی خداوند به شما مهلت داده،از عذاب و مجازات او در برابر عصیان و گردنکشی تان ایمن نباشید!ولی تفسیر اوّل،مناسب تر به نظر می رسد.

به هر حال،این همان چیزی است که قرآن مجید کرارا به آن اشاره کرده و می فرماید: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» ؛آنها که کافر شدند تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت می دهیم به سودشان است؛ما به آنها مهلت می دهیم برای آنکه بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوار کننده ای است.» (4)و در جای دیگر می فرماید: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» ؛به یقین پروردگار تو در کمین گاه (ظالمان)است.» (5)

ص: 295


1- 1) «شجا»به معنای استخوان،یا چیز دیگری است که در گلو گیر کند.
2- 2) «مساغ»از مادّه«سوق»(بر وزن فوق)به معنای گوارا گرفته شده است.
3- 3) «ریق»به معنای آب دهان است.
4- 4) سوره آل عمران،آیه 178.
5- 5) سوره فجر،آیه 14.

این موضوع،نه تنها درباره ستمگران شام و گردنکشان لشکر عراق صادق است؛ بلکه امروز هم برای همه ما درس آموزنده ای است که مهلت های الهی درباره ستمگران،نباید سبب غرور و غفلت ما گردد.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که:«خداوند فرشته ای را(برای مأموریتی)به زمین فرستاد؛مدّتی در زمین ماند و سپس به آسمان عروج کرد؛به او خطاب شد در زمین چه دیدی؟گفت:شگفتی های فراوانی دیدم و از عجیب ترین چیزهایی که دیدم این بود که بنده ای از بندگانت را غرق نعمت دیدم؛رزق و روزی تو را می خورد و ادّعای خدایی می کرد،من از جرأت و جسارت او در برابر تو و از حلم تو در برابر او در شگفتی فرو رفتم!خداوند فرمود:آیا از حلم من تعجّب کردی؟! من چهار صد سال به او مهلت دادم،کمترین ناراحتی جسمانی پیدا نکرد و هر چه از دنیا می خواست به آن می رسید و غذا و آب او کمترین تغییری پیدا نمی کرد(اینها همه برای این بوده است تا او را بیازمایم و بندگان را هم به وسیله او آزمایش کنم)». (1)

سپس امام علیه السّلام آینده وضع آنها را در برابر دشمنان بی رحم چنین پیش بینی می کند و می فرماید:«آگاه باشید!سوگند به آن کس که جانم در دست قدرت اوست! این قوم سرانجام بر شما پیروز می شوند؛امّا نه به خاطر اینکه آنها در حقّانیّت،از شما سزاوارترند؛بلکه به این جهت که آنها در راه باطل زمامدارانشان سریع و کوشا هستند،در حالی که شما در ادای حقّ من کند و سست هستید!» (أما و الّذی نفسی بیده،لیظهرنّ هؤلاء القوم علیکم،لیس لأنّهم أولی بالحقّ منکم،و لکن لإسراعهم إلی باطل صاحبهم،و إبطائکم عن حقّی) .

ص: 296


1- 1) بحار الانوار،جلد 70،صفحه 381.

در واقع،امام علیه السّلام در اینجا به نکته مهمّی اشاره می کند؛می فرماید:سرانجام آنها بر شما پیروز می شوند،ولی گمان نکنید که این پیروزی به خاطر حقّانیّت آنهاست! مبادا کسی گمان کند که عامل پیروزی آنها تکیه بر حق است و این امر سبب گمراهی شما شود.آنها قطعا بر باطلند،ولی در باطل خود کوشا و مصمّم اند و گوش بر فرمان معاویه دارند؛ولی شما با اینکه در مسیر حق گام برمی دارید،افرادی سست و بی اراده و در برابر فرمانده خود،سرکش و عصیانگرید و این صفات در هر کس و هر قوم و ملّتی باشد،سرنوشتی جز شکست نخواهد داشت.

و عجب اینکه،همین سخن را«مسلم بن عقبه»(همان کسی که از سوی یزید، فرمانده لشکری بود که مدینه را به خاک و خون کشید)در برابر اهل شام هنگامی که می خواست آنها را به میدان نبرد بکشاند تکرار کرد.گفت:ای مردم شام!شما از نظر شخصیّت و نسب برترین عرب نیستید؛جمعیّت شما نیز بیش از دیگران نیست و منطقه زندگی شما نیز گسترده تر نمی باشد.اگر شما بر دشمنانتان پیروز می شوید، تنها به خاطر انضباط و اطاعت از پیشوایان،و ایستادگی در برابر دشمن است؛در حالی که دشمنان شما چنین نیستند. (1)

سپس به نکته مهمّی در این رابطه اشاره کرد،می فرماید:«امت ها همواره از ظالم زمامدارانشان در وحشتند،ولی من از ظلم پیروانم بیمناکم!» (و لقد أصبحت الأمم تخاف ظلم رعاتها،و أصبحت أخاف ظلم رعیّتی) .

همیشه در طول تاریخ،ملّت ها از حکومت های خود کامه خود و مظالم آنها در وحشت و اضطراب بودند،به گونه ای که این یک امر طبیعی محسوب می شود؛ولی این مسأله در مورد امام علیه السّلام دگرگون شد!هیچ کس ترسی از ظلم و ستم او نداشت، چرا که کمترین ظلم و ستمی از

ص: 297


1- 1) ابو مخنف،طبق نقل شرح نهج البلاغه مرحوم تستری،جلد 10،صفحه 596.(با کمی تلخیص).

او سر نمی زد و به عکس،امام پیوسته نگران کارشکنی ها،بی وفایی ها،توطئه ها و ندانم کاری های اصحابش بود؛و البتّه چنین افرادی باید سرانجام زیر چکمه ستمگران،پایمال شوند و شدند.

سپس مطلب را باز کرده و انگشت روی نقاط ضعف عجیب کوفیان و عراقیان آن زمان می گذارد و می فرماید:«من شما را برای جهاد با دشمن برانگیختم،امّا حرکت نکردید؛به گوش شما خواندم،امّا نشنیدید؛در آشکار و نهان شما را(برای جهاد) دعوت کردم،اجابت ننمودید؛اندرزتان دادم،ولی نپذیرفتید!» (استنفرتکم للجهاد فلم تنفروا،و أسمعتکم فلم تسمعوا،و دعوتکم سرّا و جهرا فلم تستجیبوا،و نصحت لکم فلم تقبلوا) .

آیا لشکریان عراق خطر را می دیدند و بر اثر سستی و تن پروری به استقبال دشمن نمی رفتند؟یا به راستی تصوّر می کردند که حکومت معاویه برای آنها مشکلی ایجاد نخواهد کرد؟هر دو احتمال وجود دارد؛اضافه بر بزدلی و اختلافات قبیلگی و جهل و نادانی.

سپس برای تحریک آنها،با جملات کوبنده ای-که هر انسانی غیر تمندی را به حرکت در می آورد-آنان را مخاطب ساخته،می فرماید:«آیا شما حاضرانی همچون غائبان هستید؟(که سخنانم را نمی شنوید)و یا بردگان(ضعیف)در قیافه مالکان (سرکش و قدرتمند)!». (أشهود کغیّاب،و عبید کأرباب!) .

«پیوسته حکمت های الهی را بر شما می خوانم،از آن می گریزید؛و با مواعظ بالغه و اندرزهای رسا شما را موعظه می کنم،پراکنده می شوید؛به مبارزه با ظالمان شما را ترغیب می کنم،امّا هنوز سخنانم به آخر نرسیده می بینم همچون«ایادی سبا» متفرّق می شوید!» (أتلوا علیکم الحکم فتنفرون منها،و أعظکم بالموعظة البالغة فتتفرّقون عنها،و أحثّکم علی جهاد أهل البغی فما آتی علی آخر قولی حتّی أراکم متفرّقین أیادی سبا) .

ص: 298

«أیادی سبا»(و به تعبیر دیگر«مثل ایادی سبا»)اشاره به ضرب المثلی است معروف در میان عرب،برای گروهی که به شدّت پراکنده می شوند و اصل آن چنین است که«سبا»مردی بود که قبائل عرب«یمن»از او نشأت گرفتند؛وی دارای ده فرزند بود که شش نفر از آنها را به منزله دست راست خود قرار داده بود و چهار نفر را به منزله دست چپ؛ولی بعدا فرزندان او به شدّت از هم دور و پراکنده شدند و هر کدام در گوشه ای زندگی کرد و قبیله ای از او بوجود آمد؛سپس پراکندگی آنها به عنوان یک ضرب المثل،معروف شد. (1)

به هر حال،جمله های بالا به خوبی نشان می دهد که امام نخست به نصیحت آنها با کلمات حکمت آمیز و مواعظ سودمند پرداخت و گفتنی ها را با منطق صحیح به آنها گفت و تا آنجا که می شد مدارا کرد و اگر تعبیرات تند و شدیدی در این خطبه نسبت به آنها می بینیم،همه بعد از سخنان حکیمانه و اندرزهای مشفقانه بوده است؛و این،در زمانی که طرف مقابل به قدری لجوج و خیره سر است که جز با شلاّق عتاب و تازیانه های ملامت و سرزنش از خواب غفلت بیدار نمی شود! سپس در ادامه این سخن می فرماید:«(شما اندرزهای بلیغ مرا می شنوید،ولی) به مجالس خود باز می گردید و یکدیگر را از این مواعظ فریب می دهید(و آثار سخنان من را خنثی می کنید)» (ترجعون إلی مجالسکم،و تتخادعون عن مواعظکم) .

به همین دلیل،من«صبحگاهان شما را مستقیم می سازم،ولی شامگاهان همچون کمان خمیده سخت و محکمی که نه کسی قدرت صاف کردن آن را دارد و نه خودش قابلیّت صاف شدن را،به سوی من باز می گردید!»

ص: 299


1- 1) «ایادی»جمع«ایدی»و آن نیز به نوبه خود جمع«ید»به معنای دست می باشد،هر چند«ایادی»غالبا در غیر این معنا استعمال می شود.

(أقوّمکم غدوة،و ترجعون إلیّ عشیّة،کظهر الحنیّة (1)،عجز المقوّم،و أعضل (2)المقوّم) .

این جمله ها اشاره به نکته مهمّی دارد و آن اینکه:منافقان زیادی در میان اهل عراق بودند که برای خنثی کردن تأثیر کلام امام کوشش می کردند؛هنگامی که نزد امام علیه السّلام می آمدند تحت تأثیر جاذبه اخلاقی و سخنان حکمت آمیزش قرار می گرفتند و باور می کردند که باید آماده پیکار با دشمن شوند؛امّا هنگامی که به جلسات خصوصی و عمومی خود باز می گشتند،گروهی شیطان صفت،به سم پاشی می پرداختند،افکار آنها را مشوّش،اراده آن ها را ضعیف و رشته اتّحاد آن ها را پاره می کردند؛صبح در محضر امام علیه السّلام،دلها را با آب توبه می شستند و عصر که به خدمتش باز می گشتند،با قلبی سیاه و تاریک و افکاری منحرف و کج و معوج می آمدند و این نبود مگر به خاطر فقدان شخصیّت درونی و عدم اراده قوی و رنگ پذیری از هر کس و هر چیز.

«نافع بن کلیب»می گوید:برای سلام گفتن به علی علیه السّلام وارد کوفه شدم؛به مسجد آمدم و کنار منبر نشستم.علی بر فراز منبر بود و عمامه سیاهی بر سر داشت...(و مردم را پیوسته نصیحت می کرد و اندرز می داد)هنگامی که از منبر پایین آمد،دیدم اشک از چشمان مبارکش جاری است.فرمود: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» ؛صبحگاه آنها را صاف و مستقیم می کنم،ولی وقت عصر به نزدم می آیند در حالی که مثل کمان خم شده اند؛تا کی و تا چه زمانی(این کار را ادامه می دهند؟)» (3)

ص: 300


1- 2) «حنیّة»به معنای کمان است،به سبب اینکه منحنی می باشد.
2- 3) «أعضل»از ماده«اعضال»به معنای شدّت و پیچیدگی است.
3- 1) عقد الفرید،جلد 4،صفحه 162.(مطابق نقل شرح نهج البلاغه تستری).

بخش دوم

اشاره

أیّها القوم الشّاهدة أبدانهم،الغائبة عنهم عقولهم،المختلفة أهواؤهم، المبتلی بهم أمراؤهم.صاحبکم یطیع اللّه و أنتم تعصونه،و صاحب أهل الشّام یعصی اللّه و هم یطیعونه.لوددت و اللّه أنّ معاویة صرفنی بکم صرف الدّینار بالدّرهم،فأخذ منّی عشرة منکم و أعطانی رجلا منهم!

ترجمه

ای قومی که جسم هایتان حاضر است و عقل هایتان پنهان و خواسته هایتان مختلف و پراکنده و زمامدارانتان به شما مبتلا هستند!رهبر شما خدای را اطاعت می کند و شما او را عصیان می کنید؛امّا زمامدار اهل شام خدا را معصیت می کند، ولی آنان اطاعتش می کنند.به خدا سوگند!بسیار دوست داشتم معاویه شما را با نفرات خود مبادله می کرد،همچون مبادله کردن دینار به درهم:ده نفر از شما را از من می گرفت و یک نفر از آنها را به من می داد.

شرح و تفسیر: جسم هایتان حاضر و عقل هایتان پنهان است!

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام لحن سخن را تندتر کرده و تازیانه سرزنش را محکمتر بر پیکر روح آنها وارد می کند،به این امید که حرکتی در این ارواح خمود و سست پیدا شود و پیش از بروز خطر شدید،به پا خیزند می فرماید:«ای قومی که بدن هایتان حاضر است و عقل هایتان

ص: 301

پنهان،و خواسته هایتان مختلف و پراکنده و زمامدارانتان به شما مبتلا هستند». (أیّها القوم الشّاهدة أبدانهم،الغائبة عنهم عقولهم،المختلفة أهواؤهم،المبتلی بهم أمراؤهم) .

در این عبارت،امام علیه السّلام روی سه نقطه ضعف آنها انگشت می گذارد:نخست،غایب بودن عقل ها؛گویی عقل هایشان از تن جدا شده و تدبیر آن را رها نموده و وجودشان همچون کشوری بدون مدیر و مدبّر باقی مانده است.

دیگر اینکه،هیچگونه حلقه اتّصالی در میان آنها وجود ندارد؛هر کدام خواسته ای دارند به اندازه هوای نفس و عقل کوچکشان.

بدیهی است!چنین گروهی،هیچ مشکلی را از خودشان و از دیگران حل نخواهند کرد.

و سومین نقطه ضعف آنها این بود که زمامداران ناچار بودند،با آنها بسازند و جانشینی برای آنان نداشتند.

مجموع این صفات سبب می شد که در میدان نبرد با دشمن،کفایت و کارآیی نداشته باشند.

در ادامه این سخن می افزاید:«رهبر شما خدای را اطاعت می کند؛و شما او را عصیان می کنید؛امّا زمامدار اهل شام خدا را معصیت می کند،ولی آنها اطاعتش می کنند!» (صاحبکم یطیع اللّه و أنتم تعصونه،و صاحب أهل الشّام یعصی اللّه و هم یطیعونه) .

راستی شگفت انگیز است!کسی که مطیع فرمان خدا است،سزاوارترین فردی است که باید او را اطاعت کرد و آن کس که عصیانگر است باید با او مخالفت نمود؛ ولی در اینجا قضیه به عکس شد؛مطیع فرمان خدا مورد بی مهری قرار گرفت و عصیانگر مورد احترام!!

ص: 302

در جمله پایانی این بخش،به تعبیری بر می خوریم که در نهج البلاغه بی مانند است.می فرماید:«به خدا سوگند!بسیار دوست داشتم معاویه شما را با نفرات خود مبادله می کرد،همچون مبادله کردن دینار به درهم:ده نفر از شما را از من می گرفت و یک نفر از آنها را به من می داد». (لوددت و اللّه أنّ معاویة صارفنی بکم صرف الدّینار بالدّرهم،فأخذ منّی عشرة منکم،و أعطانی رجلا منهم) .

تأکیدات متعدّدی که در این جمله آمده،نشان می دهد که این سخن امام علیه السّلام واقعا جدّی است و کمترین مبالغه در آن راه ندارد.شامیان را به منزله سکّه طلا فرض کرده و عراقیان را به منزله سکّه نقره،که در آن زمان یک دهم آن(دینار) ارزش داشت و این نشان می دهد که مردم شام افرادی با انضباط بودند حتّی هنگامی که معاویه آنان را فریب داد باز هم پشت سر او محکم ایستادند؛ولی لشکر کوفه و عراق به هیچ وجه انضباطی نداشتند و حتّی ده نفر از آنها به اندازه یک نفر از شامیان ارزش نداشت! در طول تاریخ شام و عراق قبل از اسلام و بعد از اسلام شواهدی برای این مطلب پیدا می شود.

ص: 303

بخش سوم

اشاره

یا أهل الکوفة،منیت منکم بثلاث و اثنتین:صمّ ذوو أسماع،و بکم ذوو کلام،و عمی ذوو أبصار،لا أحرار صدق عند اللّقاء،و لا إخوان ثقة عند البلاء!تربت أیدیکم!یا أشباه الإبل غاب عنها رعاتها!کلّما جمعت من جانب تفرّقت من آخر،و اللّه لکأنّی بکم فیما إخالکم:أن لو حمس الوغی،و حمی الضّراب،قد انفرجتم عن ابن أبی طالب انفراج المرأة عن قبلها.و إنّی لعلی بیّنة من ربّی،و منهاج من نبیّی،و إنّی لعلی الطّریق الواضح ألقطه لقطا.

ترجمه

ای اهل کوفه من به سه چیز(که در شما هست)و دو چیز(که در شما نیست) مبتلا شده ام:حقایق را نمی شنوید،در حالی که گوش دارید!سخن نمی گویید،در حالی که زبان تکلّم دارید!حقایق را نمی بینید،در حالی که چشم دارید!نه در هنگام نبرد،آزاد مردان صادقید؛و نه در آزمایش های سخت برادران قابل اعتماد؛ دستهایتان خاک آلود باد!(و بر خاک مذلّت بنشینید)ای کسانی که به شتران بی ساربانی می مانید که هرگاه از یک سو جمعشان کنند،از سوی دیگر پراکنده می شوند!به خدا سوگند!من درباره شما چنین گمان می کنم که اگر جنگ سختی روی دهد و آتش آن زبانه کشد،از اطراف فرزند ابو طالب جدا می شوید،همانند جدا شدن زن(هنگام وضع حمل)از نوزاد خویش!ولی من نشانه روشن(بر حقّانیت خویش)از پروردگارم دارم و بر طریق آشکار پیامبرم گام برمی دارم و در راهی واضح،

ص: 304

با هوشیاری و دقّت،به پیش می روم(و تکلیف الهی خود را انجام می دهم).

شرح و تفسیر: من به وظیفه الهی خود عمل می کنم امّا شما...

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،تازیانه های ملامت و سرزنش را محکمتر بر ارواح خفته آنها فرود می آورد و نقاط ضعف آنها را یکی بعد از دیگری بیان می کند؛باشد که به خود آمده،در صدد اصلاح برآیند.نخست می فرماید:«ای اهل کوفه!من به سه چیز(که در شما هست)و دو چیز(که در شما نیست)مبتلا شده ام:

گوش دارید امّا نمی شنوید،زبان دارید امّا سخن نمی گویید،حقایق را نمی بینید، در حالی که چشم دارید!». (یا أهل الکوفة!منیت منکم بثلاث و اثنتین:صمّ ذوو أسماع،و بکم ذوو کلام،و عمی ذوو أبصار) .

در اینجا امام علیه السّلام اشاره به ناتوانی آنها از مشاهده حوادث و تحلیل صحیح پیرامون آن و تلاش برای پیدا کردن راه حل ها می کند،که در عین توانایی بر این امور،همه چیز را نادیده گرفته و در لاک خود فرو رفته بودند؛صیّاد بی رحم را می دیدند،امّا عکس العملی نشان نمی دادند؛پیام تهدید آمیز دشمن را می شنیدند، امّا تکان نمی خوردند.

و امّا آن دو چیز که در آنها می بایست باشد،ولی نبود،همان است که در ادامه سخن فرموده:«نه در هنگام نبرد،آزاد مردان صادقید،و نه در آزمایش های سخت برادران قابل اعتماد!». (لا أحرار صدق عند اللّقاء،و لا إخوان ثقة عند البلاء!) .

بی شک،زندگی فراز و نشیب های زیادی دارد:گاه زمان صلح است و گاه زمان جنگ و گاه راحتی است و گاه بلا؛دوستان باوفا و برادران قابل

ص: 305

اعتماد در آرامش و راحتی شناخته نمی شوند،بلکه سختی ها،جنگها،بلاها و حوادث پیچیده و ناراحت کننده،میدان آزمون آنها است و متأسّفانه مردم کوفه و عراق،در آن زمان در این آزمون ها روسفید نبودند و بارها بی وفایی و عدم استقامت و سستی و تنبلی خود را نشان داده بودند.

به همین جهت،امام علیه السّلام در جمله های بعد نخست به آنها نفرین می کند،سپس با دو تشبیه گویا از وضع روانی آن جمعیّت،آخرین سخن را درباره آنها بیان می فرماید.می گوید:«دستهایتان خاک آلود باد!(و بر خاک مذلّت بنشینید)».

(تربت (1)أیدیکم) .

«ای کسانی که به شتران بی ساربانی می مانید که هرگاه از یک سو جمعشان کنند، از سوی دیگر پراکنده می شوند!». (یا أشباه الإبل غاب عنها رعاتها!) .

این تشبیه،تعبیر روشنی از جهل و نادانی و عدم انضباط آنها است.نخست آنها را به حیوانات تشبیه می کند و سپس به نداشتن صاحب نافذ الکلام.

روشن است جمع کردن شتران توسط ساربان ها میسّر است و آنها به ندای هر کس گوش نمی دهند؛به همین دلیل،اگر دیگری بخواهد آنها را جمع کند،به مقصود خود نائل نمی شود.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن،سوگند یاد می کند و می فرماید:«به خدا سوگند!من درباره شما چنین گمان می کنم که اگر جنگ سختی روی دهد،و آتش آن زبانه کشد،از گرد فرزند ابو طالب جدا می شوید همانند جدا شدن زن(هنگام وضع حمل) از نوزاد خویش!». (و اللّه لکأنّی بکم فیما

ص: 306


1- 1) «تربت»از مادّه«تراب»به معنای خاک گرفته شده و«تربت أیدیکم»در اصل به این معنا است که دستانتان خاک آلود باد!ولی این واژه به معنای خسارت و فقر نیز به کار می رود؛زیرا افراد زیان کار و فقیر گویی به زمین خورده اند و دستانشان خاک آلوده شده است!

إخالکم:أن لو حمس (1)الوغی (2)،و حمی (3)

الضّراب،قد انفرجتم عن ابن أبی طالب انفراج المرأة عن قبلها) .

برای جمله«إنفرجتم...»تفسیرهای گوناگونی شده،ولی مناسب تر با مقام شامخ امیر مؤمنان علی علیه السّلام و رعایت موازین فصاحت،و رعایت تناسب در مقام تشبیه، همان است که در بالا گفتیم.

زیرا زن به هنگام وضع حمل،به خاطر درد زیادی که می کشد هر لحظه می خواهد فرزند از او جدا شود،تا نفس راحتی بکشد!امام علیه السّلام مردم کوفه را به چنین زنی تشبیه می کند که برای جدا شدن از فرزند،لحظه شماری می نماید؛آنها نیز در میدان نبرد،پیچ و تاب می خوردند و در انتظار لحظه ای بودند که راه فرار را پیدا کنند و از محضر امام علیه السّلام بگریزند؛گریختنی که بازگشتنی در آن نمی باشد؛ همانگونه که نوزاد به شکم مادر باز نمی گردد.

امام علیه السّلام در خطبه 34 تشبیه جالب دیگری در این زمینه فرموده؛می فرماید:«و أیم اللّه إنّی لأظنّ بکم أن لو حمس الوغی،و استحرّ الموت،قد انفرجتم عن إبن أبی طالب انفراج الرّأس؛به خدا قسم!من گمان می کنم اگر جنگ سختی درگیر شود و حرارت مرگ به شما نزدیک گردد،از فرزند ابو طالب جدا می شوید،همچون جدا شدن سر از تن(که التیامی در آن نیست)».

ص: 307


1- 2) «حمس»از مادّه«حمس»(بر وزن قفس)به معنای شدّت است و«حماسه»و«تمحّس»به معنای تشدید، مخصوصا در جنگ ها آمده است.
2- 3) «وغی»در اصل به معنای سر و صدای جنگاوران در میدان نبرد است و گاه به خود جنگ هم گفته می شود و در اینجا به همین معنا است.
3- 4) «حمی»از مادّه«حمی»(بر وزن سعی)به معنای شدّت حرارت است.«ضراب»در اینجا به معنای زد و خورد و جنگ می باشد.

سرانجام در پایان این بخش،موضوع خود را در این گیر و دارها روشن می سازد و می فرماید:«من نشانه روشنی(بر حقّانیت خویش)از پروردگارم دارم؛و بر طریق آشکار پیامبرم گام برمی دارم؛و من در راهی واضح با هوشیاری و دقّت به پیش می روم!« (و إنّی لعلی بیّنة من ربّی،و منهاج من نبیّی،و إنّی لعلی الطّریق الواضح ألقطه لقطا (1)) .

بدیهی است کسی که تکیه گاهش فرمان خدا و مسیرش مسیر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله باشد، گمراهی و شکستی برای او متصوّر نیست و هر چه برای او پیش آید،فتح و پیروزی و انجام وظیفه است.

جمله «ألقطه لقطا» در اصل به معنای جمع آوری کردن چیزی از نقاط مختلف است،که نیاز به هوشیاری و دقّت دارد و منظور امام علیه السّلام از این تعبیر،این است که من برای پیشرفت در مسیر حق،پیوسته گزینش می کنم و با هوشیاری،بهترین راه را بر می گزینم و مسیر خود را از لابلای موانع،با تلاش و کوشش انتخاب می کنم.

نکته: مقایسه روشنی از مردم عراق و شام!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به هنگام مقایسه مردم عراق و شام،تعبیر بی سابقه ای داشت که فرمود:«من دوست دارم که معاویه شما را با مردم شام معاوضه کند؛ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از شامیان را به من بدهد»در حالی که قضیّه باید بر عکس باشد،چون قرآن مجید در مقایسه مؤمنان با افراد بی ایمان می فرماید «إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ

ص: 308


1- 1) «لقط»به معنای برداشتن چیزی از زمین است و همچنین برداشتن چیزهای مختلفی از نقاط مختلف.و اشیای گمشده را«لقطه»می گویند،زیرا معمولا از زمین برداشته می شود.

یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ» ؛هرگاه از شما بیست نفر با استقامت باشند،بر دویست نفر غلبه می کنند». (1)

راستی چرا این اصل قرآنی در مورد عراقیان و شامیان بر عکس شد؟ تحلیلهای دقیق،ما را به ریشه های آنچه در کلام امام علیه السّلام در این زمینه آمده است واقف می کند زیرا:

اوّلا-کوفه یک شهر نوبنیاد جنگی بود و اهالی آن که عمدتا لشکر امام علیه السّلام را تشکیل می دادند،از قبائل مختلف و مناطق گوناگون به آنجا آمده بودند و در میان آنها انسجام و هماهنگی و انضباط لازم وجود نداشت.هر کدام برای خود فکر و هدف داشتند و فرهنگ و روشی؛در حالی که شامیان از زمانهای قدیم همه در آنجا می زیستند و منسجم و یک پارچه و دارای یک فرهنگ بودند.

ثانیا-در میان لشکر امام علیه السّلام گروهی وجود داشتند که به منظور گردآوری غنائم جنگی به آنجا آمده بودند آنجا که پای غنیمتی در کار بود،مرد میدان بودند و آنجا که سخن از ایثار و فداکاری و شهادت بود،به گوشه ای می خزیدند.

ثالثا-شامیان به کشور خود به عنوان یک وطن نگاه می کردند و خود را موظّف به دفاع از آن می دیدند،در حالی که لشکر کوفه وطنش جای دیگر بود و هر زمان که نمی توانست در آنجا زندگی کند،راه بازگشت به وطن اصلی برای او باز بود.

اضافه بر اینها،ضعف اراده و آسیب پذیری در برابر فریبهای دشمن که نمونه های آن در جنگ صفّین و سایر حوادث نمایان گشت و عدم معرفت آنها به مقام و موقعیّت امام علیه السّلام و چشم بستن بر حوادث آینده و گرفتار روزمرّگی شدن،همه اینها عواملی بود که آثارش در میدان نبرد

ص: 309


1- 1) سوره انفال،آیه 65.

نمایان می شد.نخست دعوت امام علیه السّلام را برای جهاد اجابت نمی کردند و اگر هم اجابت می کردند در میدان نبرد ضعف و زبونی و سستی و پراکندگی را به زودی ابراز می داشتند.

به همین دلیل،هر بهانه ای را برای فرار از میدان نبرد،مغتنم می شمردند؛یک روز می گفتند هوا شدیدا سرد است،بگذار کمی آرام گردد!و امام علیه السّلام می فرمود:هوا فقط برای شما سرد نیست،برای دشمنتان نیز سرد است.روز دیگر می گفتند:بگذار گرمی هوا کمی فروکش کند،تا آماده میدان نبرد شویم و امام علیه السّلام می فرمود:«اینها همه بهانه های فرار است:«فإذا کنتم من الحّر و القرّ تفرّون،فأنتم و اللّه من السّیف أفرّ؛ جایی که شما از سرما و گرما فرار می کنید،به خدا سوگند!از شمشیر دشمن بیشتر فرار می کنید خطبه!» (1) گویی میدان جنگ باید در فصل بهار باشد:در میان دشتهای پر گل و مرغان خواننده و مناظر زیبا! در حدیثی می خوانیم (2):«هنگامی که امام علیه السّلام مشاهده کرد که اصحابش بعد از جنگ نهروان از حرکت به سوی شام ناخشنودند،آنها را در«نخیله»(لشکرگاهی نزدیک کوفه)گرد آورد و دستور داد از لشکرگاه خارج نشوند و کمتر به سراغ زن و فرزندان بروند تا آماده و ساخته برای جهاد گردند؛ولی آنها آهسته و به طور پنهانی از لشکرگاه خارج می شدند و راه کوفه را پیش می گرفتند و جز عدّه ای از یاران خاص امام،با او باقی نماندند؛هنگامی که امام چنین دید به کوفه بازگشت و برای مردم خطبه خواند(خطبه ای شبیه خطبه مورد بحث)»و این نشان می دهد که اگر لحن امام در این گونه خطبه ها تند و خشن است،به خاطر سستی شدید و

ص: 310


1- 1) 27.
2- 1) شرح نهج البلاغه تستری،جلد 10،صفحه 519.

بی وفایی مخاطبان اوست که روح پاک او را سخت آزردند و امام علیه السّلام برای تحریک آنها به جهاد با دشمن خونخوار،چاره ای جز این نداشت.

عامل دیگری که سبب سستی و بی انضباطی لشکر کوفه بود،این بود که سران آنها در دوران حکومت عثمان،در ناز و نعمت فرو رفته بودند؛چرا که او بیت المال را بدون حساب و کتاب در میان مردم تقسیم می کرد و برای سران و دوستان و بستگان و نزدیکان خود،امتیازات عجیبی قائل بود؛هنگامی که تحت برنامه های حکومت علی علیه السّلام قرار گرفتند،وضع دگرگون شد و تلخی عدالت،شیرینی تبعیض و ظلم را از کام آنها بیرون فرستاد؛مرتّب گلایه داشتند و نق می زدند؛این در حالی بود که معاویه برای پیشبرد اهدافش،نه عدالت را به رسمیت می شناخت و نه حکم خدا را! تمام تلاش و کوشش او این بود که هر کس را با درهم و دینار-به هر مبلغی که باشد-خریداری کند؛او تنها به حکومت خویش می اندیشید،نه به اسلام و نه به مردم،و در هنگام لزوم نیز متوسّل به ارعاب و تهدید و شکنجه و قتل می شد.

آری هنگامی که این امور دست به دست هم داد،چنین پدیده ای را در عراق و شام به وجود آورد.

و از اینجا می توان به نکته مهمّی پی برد که امام امیر المؤمنین علیه السّلام چقدر مدیر و مدبّر بود که توانست با چنین مردمی در سه جنگ جمل و صفّین و نهروان شرکت جوید و با رعایت تمام ضوابط عدالت اسلامی در آنها برنده شود؛هر چند حماقت و نادانی گروهی از لشکریان،سرانجام کار خود را کرد و بخشی از نتایج مثبت را بر باد داد.

اینجاست که به یاد گفته«ابن ابی الحدید»می افتیم؛آنجا که می گوید:«علمای کلام از معتزله گفته اند:«هیچ کس در حسن سیاست و صحّت

ص: 311

تدبیر،به مقام امام علی علیه السّلام نرسید؛زیرا او گرفتار رعیّتی با خواسته های مختلف و پراکنده و لشکری عاصی و متمرّد بود و با این حال،به وسیله همین گروه،دشمنان را درهم شکست و رؤسای آنها را از بین برد». (1)

راستی اگر ما بخواهیم قضاوت صحیحی در مورد سیاست امیر مؤمنان علی علیه السّلام داشته باشیم باید تمام این جهات را در نظر بگیریم؛به اضافه اینکه امام علیه السّلام بهره گیری از هر گونه ابزار نادرست را برای خود حرام می دانست.

ص: 312


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 73.

بخش چهارم

اشاره

انظروا أهل بیت نبیّکم فالزموا سمتهم،و اتّبعوا أثرهم فلن یخرجوکم من هدی،و لن یعیدوکم فی ردی،فإن لبدوا فالبدوا،و إن نهضوا فانهضوا.

و لا تسبقوهم فتضلّوا،و لا تتأخّروا عنهم فتهلکوا.لقد رأیت أصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله،فما أری أحدا یشبههم منکم!لقد کانوا یصبحون شعثا غبرا،و قد باتوا سجّدا و قیاما،یراوحون بین جباههم و خدودهم،و یقفون علی مثل الجمر من ذکر معادهم!کأنّ بین أعینهم رکب المعزی من طول سجودهم!إذا ذکر اللّه هملت أعینهم حتّی تبلّ جیوبهم،و مادوا کما یمید الشّجر یوم الرّیح العاصف،خوفا من العقاب،و رجاء للثّواب!

ترجمه

به اهل بیت پیامبرتان نگاه کنید!از همان سو که آنها گام برمی دارند گام بردارید.

و قدم در جای قدمهای آنها بگذارید(و بدانید)آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت نمی کشانند.اگر آنها توقّف کردند،توقّف کنید و اگر قیام کردند،قیام کنید.از آنها سبقت نگیرید که گمراه می شوید،و از آنان عقب نمانید که هلاک خواهید شد! من اصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله را دیده ام ولی هیچ یک از شما را مانند آنها نمی بینم.

آنها موهایی ژولیده و چهره ای غبار آلود داشتند(با این که در فقر و تنگدستی زندگی می کردند خم به ابرو نمی آورند!)شب تا به صبح در حال سجده و قیام بودند(و هرگز از عبادت خسته نمی شدند؛)

ص: 313

گاهی پیشانی و گاه دو طرف صورت را(در پیشگاه خدا)به خاک می نهادند،و از ترس رستاخیز،گویی بر شعله های آتش ایستاده بودند و آرام نداشتند.پیشانی آنها از سجده های طولانی پینه بسته بود (همچون زانوی گوسفند).هنگامی که نام خدا برده می شد،اشک از چشمانشان فرو می ریخت،آن قدر که گریبانشان تر می گشت،و همچون درختی که در روز طوفانی از شدّت تندباد به خود می لرزد،از خوف عقاب و عشق به ثواب می لرزیدند!

شرح و تفسیر: یاران واقعی پیامبر چنین بودند!

امام علیه السّلام در این بخش-که آخرین بخش خطبه است-به دو نکته مهم اشاره می فرماید:نخست،رهبرانی را که هرگز گمراه نمی شوند به یارانش معرّفی می کند،تا دست از دامن آنها برندارند و در پرتو آنان راه رستگاری را بیابند و دیگر،بخشی از صفات برجسته اصحاب خاص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به عنوان سرمشقی برای آنان بازگو می کند تا به مضمون آیه شریفه «وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» (1)گام در جای گام آنها نهند و فضایلی را که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آموخته بودند،عملا به آنان منتقل سازند.

در قسمت اوّل می فرماید:«به اهل بیت پیامبرتان نگاه کنید!از همان سو که آنها گام برمی دارند،گام بردارید؛و قدم در جای قدمهای آنها بگذارید!(و بدانید)آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت نمی کشانند!».

(انظروا أهل بیت نبیّکم فالزموا سمتهم،و اتّبعوا أثرهم،فلن یخرجوکم من هدی،و لن یعیدوکم فی ردی) .

ص: 314


1- 1) سوره توبه،آیه 100.

این سخن،در واقع اشاره به همان حدیث«ثقلین»است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در آن حدیث متواتر،بدان اشاره فرمود که اگر دست از دامان قرآن و اهل بیت برندارید هرگز گمراه نخواهید شد و روشن است که منظور از اهل بیت در اینجا همان امامان معصوم است که به مفاد آیه شریفه «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» ؛ (1)خداوند آنها را از هر گونه رجس و پلیدی و گناه بر کنار ساخته و از هر نظر پاک نموده است».

سپس این دستور کلّی و اجمالی را باز می کند و شرح می دهد؛می فرماید:«اگر آنها توقّف کردند،توقّف کنید و اگر آنها قیام کردند قیام کنید!» (فإن لبدوا فالبدوا، (2)و إن نهضوا فانهضوا) .

به یقین شرایط زمانها و مکانها متفاوت است؛در آنجا که شرایط ایجاب می کند، قیام کنند و وارد معرکه جهاد شوند،سکوت و سکون سبب بدبختی است و آنجا که شرایط،اجازه قیام نمی دهد قیام کردن،مایه خسران و هدر دادن نیروها است.

عالمان معصوم از اهل بیت به خوبی این شرایط را می شناسند و طبق آن حرکت می کنند و هر گونه تخلّف از روش آنان مایه عقب افتادگی است.

و سرانجام با دو جمله دیگر این سخن را تکمیل می کند.می فرماید:«از آنها سبقت نگیرید که گمراه می شوید!و از آنان عقب نمانید که هلاک خواهید شد!» (و لا تسبقوهم فتضلّوا،و لا تتأخّروا عنهم فتهلکوا) .

همیشه و در هر جامعه ای افراد افراطی و تفریطی یافت می شوند؛افراط گرایان روش پیشوایان راستین را کند می شمردند و بر آنها سبقت می گیرند و جامعه را به تباهی می کشند و به عکس،تفریط گرایان حرکت پیشوایان

ص: 315


1- 1) سوره احزاب،آیه 33.
2- 2) «لبدوا»از مادّه«لبود»به معنای اقامت در مکانی است و در اینجا به معنای توقّف کردن است.

را تند می پندارند و به بهانه حزم و دوراندیشی و احتیاط،از آنها عقب می افتند؛هم خود را هلاک می کنند و هم جامعه را گرفتار نابسامانی. در واقع،سخن امام علیه السّلام هم سو با حدیث معروف نبوی است که فرمود:«مثل أهل بیتی فیکم،مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک».این حدیث که با تعبیرات مختلفی در کتب شیعه و اهل سنّت با تفاوتهای مختصری نقل شده،نشان می دهد که اهل بیت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله که علم و دانش آنها از قرآن مجید و از سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مایه می گیرد،تنها وسیله نجات در این دنیای طوفانی اند.همان گونه که هنگام وقوع طوفان نوح هیچ وسیله نجاتی جز کشتی نوح نبود. (1)

جالب اینکه در خطبه 87 شبیه تعبیر بالا درباره قرآن هنگام توصیف بندگان خاصّ خدا گذشت،که فرمود:«فهو قائده و إمامه،یحلّ حیث حلّ ثقله،و ینزل حیث کان منزله؛بنده خالص خدا قرآن را پیشوا و امام خود قرار داده؛هر جا قرآن فرود آید،او بار خویش را همانجا فرود می آورد و هر جا قرآن منزل کند او آنجا را منزلگاه خویش می گرداند».

و این تأکید دیگری بر همان حدیث ثقلین است! *** در قسمت دوم این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به سراغ ویژگی های گروه خاصّی از یاران پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می رود و آنها را برای اصحابش الگو و سرمشق می سازد و در عبارت مبسوطی،هفت ویژگی درباره آنها بیان می کند.

ص: 316


1- 1) نویسنده متتبّع،مرحوم«میر حامد حسین هندی»در کتاب«عبقات الانوار»این حدیث را از 92 کتاب که بوسیله 92 نفر از دانشمندان اهل سنّت تألیف یافته،با تمام مشخّصات،نقل می کند.

نخست می فرماید:«من اصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله را دیده ام،امّا هیچ یک از شما را مانند آنان نمی بینم!آنها موهایی ژولیده و چهره هایی غبار آلود داشتند(زاهد بودند و در فقر و تنگ دستی زندگی می کردند و خم به ابرو نمی آوردند!)». (لقد رأیت أصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله،فما أری أحدا یشبههم منکم لقد کانوا یصبحون شعثا (1)غبرا (2)) .

در دومین وصف می فرماید:«آنها شب تا به صبح در حال سجده و قیام بودند(و هرگز از عبادت خسته نمی شدند)گاه پیشانی و گاه دو طرف صورت را(در پیشگاه خدا)به خاک می گذاردند». (و قد باتوا سجّدا و قیاما،یراوحون (3)بین جباههم و خدودهم (4)) .

هر زمان پیشانی آنها خسته می شد طرف راست را بر زمین می نهادند و هر زمان طرف راست خسته می شد طرف چپ را.

در سومین توصیف می افزاید:«آنها از ترس رستاخیز(و محاسبه اعمال)گویی بر شعله های آتش ایستاده بودند و آرام نداشتند». (و یقفون علی مثل الجمر (5)من ذکر معادهم) .

آری آنها عذاب الهی را با تمام وجود خود،احساس می کردند و به همین دلیل آرامش نداشتند.

ص: 317


1- 1) «شعث»جمع«اشعث»در اصل به معنای ژولیده و کسی است که موهایش پریشان است و در عبارت بالا کنایه از فقر یا زهد است.
2- 2) «غبر»جمع«أغبر»به معنای غبار آلود است.
3- 3) «یراوحون»از مادّه«تراوح»به معنای انجام کاری،یکی بعد از دیگری است.
4- 4) «خدود»جمع«خدّ»به معنای دو طرف صورت است؛در مقابل«جباه»جمع«جبهه»که به معنای پیشانی است.و ترجمه«خدّ»در فارسی به«گونه»،صحیح نیست.
5- 5) «جمر»جمع«جمره»است که به معنای قطعه آتش شعله ور است.این واژه گاهی به سنگ ریزه نیز اطلاق می شود،که جمع آن«جمرات»است.

در چهاردهمین توصیف می افزاید:«پیشانی آنها از سجده های طولانی،پینه بسته بود همچون زانوی گوسفند!» (کأنّ بین أعینهم رکب (1)المعزی (2)من طول سجودهم!) .

آری،لذّت عبادت و عشق به بندگی،آنها را به سجده های طولانی در برابر محبوب مطلق وادار می ساخت و آثارش بر پیشانی آنها می نشست.

در پنجمین وصف آنها می فرماید:«هنگامی که نام خدا برده می شد،اشک از چشمانشان فرو می ریخت،آن قدر که گریبانشان تر می گشت!». (إذا ذکر اللّه هملت (3)أعینهم حتّی تبلّ جیوبهم) .

گاه از عشق خدا و درد فراق اشک می ریختند و گاه از خوف عقاب! و در ششمین و آخرین وصف بار دیگر به چهره دیگری از ایمان قوی و خوف و رجاء آنها اشاره کرده،می فرماید:«آنها همچون درختی که در روز طوفانی از شدت تندباد به خود می لرزد،از ترس عقاب و عشق به ثواب می لرزیدند!» (و مادوا (4)کما یمید الشّجر یوم الرّیح العاصف،خوفا من العقاب،و رجاء للثّواب!) .

تشبیه به درخت که در برابر تندباد لرزان می شود،تشبیه جالبی است که امام علیه السّلام دلیل آن را نیز بیان فرموده،که گاه از ترس عقاب و گاه به امید ثواب صورت می گیرد.از یک چشم،اشک شوق دیدار پروردگار می ریزند و از چشم دیگر،اشک خوف عقاب!و این است راه و رسم بندگان خالص و مخلص که در میان خوف و رجاء و بیم و امید در حرکتند.

ص: 318


1- 6) «رکب»جمع«رکبه»به معنای زانو است.
2- 7) «معزی»و«معز»به معنای بز است.
3- 1) «هملت»از مادّه«همول»به معنای سیلان و جریان است.
4- 2) «مادوا»از مادّه«میدان»(بر وزن جریان)به معنای حرکت کردن و لرزیدن است.

نکته ها

1-ولایت و عصمت اهل بیت

از این بخش از خطبه،به خوبی روشن می شود که امامان اهل بیت،معصومند؛ چرا که امام علیه السّلام با صراحت می فرماید:«در همه چیز و در همه کار پیرو آنها باشید! هرگاه فرمان قیام و حرکت بدهند قیام و حرکت کنید!و هرگاه دستور سکون دهند، متوقف شوید!بر آنها پیشی نگیرید!از آنها عقب نیفتید،که مایه گمراهی و هلاکت است!و آنها هرگز شما را از هدایت بیرون نمی برند،و به گمراهی نمی کشانند!» این تعبیرات،روشن ترین دلیل مقام عصمت آنهاست؛چرا که درباره غیر معصوم از گناه و خطا این گونه دستورات صحیح نیست.

از سوی دیگر،نشان می دهد که امامت مسلمین،همواره در اهل بیت خواهد بود؛ چرا که امام علیه السّلام این دستور را محدود به زمان معیّنی نکرده است.

و از سوی سوم،نشان می دهد که مفهوم ولایت این نیست که انسان با دستورات آن بزرگواران گزینشی برخورد کند؛بلکه ولایت حقیقی آن است که در همه چیز و در هر حال،سر بر فرمان آن بزرگواران باشد و آنها که تنها در گفتار،یا پاره ای از رفتارهای فردی و اجتماعی تابع اهل بیت اند موالیان حقیقی نیستند؛مدّعیانی هستند در لباس موالی! بدیهی است که منظور امام علیه السّلام تنها عصر و زمان او نیست؛چرا که«اهل بیت»را به عنوان امام و پیشوای معرّفی می کند نه فقط خودش را.

شاهد گویای این سخن حدیثی است که از خود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل شده؛آنجا که علی علیه السّلام می فرماید:«حافظان حدیث از یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می دانند که آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله چنین فرمود»:«إنّی و أهل بیتی مطهّرون،فلا تسبقوهم فتضلّوا؛و لا تتخلّفوا عنهم فتزلّوا،و

ص: 319

لا تخالفوهم فتجهلوا،و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.هم أعلم النّاس کبارا،و أحلم النّاس صغارا؛فاتّبعوا الحقّ و أهله حیث کان؛من و اهل بیتم از هر نظر پاک و پاکیزه ایم؛بنابر این،بر آنها پیشی نگیرید،که گمراه می شوید!و از فرمان آنها تخلّف نکنید،که لغزش خواهید داشت!و با آنها مخالفت نکنید،که گرفتار نادانی می شوید!و به آنها چیزی نیاموزید که آنها از شما داناترند!آنها در بزرگی از همه مردم عالم ترند و در کوچکی از همه عاقل تر!بنابر این،از حق و اهل حق پیروی کنید،هر جا که باشد». (1)

2-ویژگی های کوفیان و شامیان

بخش اخیر این خطبه که از یک سو مردم را به پیروی از اهل بیت علیهم السّلام دعوت می کند و از سوی دیگر یاد آور ویژگی های اصحاب خاص رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله می شود، رابطه لطیفی با بخش های نخستین این خطبه که از مردم عراق و کوفه شدیدا نکوهش می کند،دارد زیرا از یک سو،به آنها می فهماند که شما هیچ عذری در پیشگاه خدا ندارید زیرا رهبر شما از اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است.

از همان کسانی است که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سفارش آنها را کرده،که مردم دست از دامنشان برندارند؛همان ها که در کنار قرآن قرار دارند و کشتی نجاتند؛در حالی که پیشوای مردم شام،مردی است منحرف،ظالم و غارتگر و از بقایای عصر جاهلیّت؛ لذا از این نظر حجّت بر شما تمام است.

دیگر این که،ضعف و زبونی شما نه به دلیل عدم قدرت جسمانی است،بلکه از نظر روحانی و معنوی و رابطه با پروردگار ضعیف و ناتوانید؛از این رو،آنها را به پیروی عملی از اصحاب خاصّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله دعوت کرده که قوی ترین رابطه ها را با خدا داشتند:در پیشگاه او

ص: 320


1- 1) تفسیر قمی،طبق نقل بحار الانوار،جلد 23،صفحه 130،حدیث 12.

به عبادت برمی خاستند و به سجود می پرداختند و پیکرشان از خوف خدا می لرزید،آثار سجده در صورت آنها نمایان بود و اشک خوف و شوق بر صورتشان جاری و این تعبّد و تعهّد رمز اصلی پیروزی آنها بر دشمن بود.

3-کدام یک از صحابه؟

ممکن است افراد ساده اندیش از اطلاق کلام حضرت چنین تصوّر کنند که ویژگی های بسیار والای فوق،در همه صحابه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بوده است و آن را دلیلی بر اصل معروف«تنزیه صحابه»بگیرند در حالی که به یقین این اوصاف و ویژگی ها مربوط به اصحاب خاصّ آن حضرت،همچون:سلمان ها،بوذرها،عمّارها و مقدادها است،نه همه آنان؛زیرا اوّلا:چنین مطلبی بر خلاف تاریخ است؛چرا که در هیچ تاریخی این صفات برای همه آنها نوشته نشده است.

ثانیا:بسیاری از آیات قرآن نشان می دهد که در میان آنها متخلّفان و گنهکاران خطرناکی بودند.

از جمله بعضی از آنها به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و ارتش اسلام خیانت کردند که وقتی رسوا شدند،از در توبه درآمدند؛مانند«حاطب بن ابی بلتعه»و«ابو لبابه»که داستان آنها را همه شنیده ایم و ستون توبه در مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله یادآور این حقیقت است.

بعضی دیگر در مقام اعتراض در برابر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نسبت به حکم زکات برآمدند،در حالی که قبلا با خدا عهد کرده بودند اگر ثروتی پیدا کردند در راه خدا از آن انفاق کنند!مانند«ثعلبة بن حاطب انصاری»که داستان او در آیات 75 تا 77 سوره توبه آمده است.

ص: 321

بعضی فرمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را زیر پا گذاردند و به بهانه های واهی از شرکت در جنگ «تبوک»تخلّف کردند؛که داستان آن ها ذیل آیه 118 سوره«توبه»آمده است.

گروهی دست به جاسوسی زدند،که قرآن در آیه 47 سوره«توبه»در مورد آنها می گوید:« «وَ فِیکُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ» ».

بعضی به ساختن مسجد«ضرار»پرداختند،تا در میان مؤمنان ایجاد شکاف و تفرقه کنند،که داستان آنها در ذیل آیات 107 تا 110 سوره«توبه»آمده است.

و بعضی از آنها که در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را راستی را می پیمودند،بعد از آن حضرت در اثر هوا پرستی فتنه هایی بر پا کردند که خون های زیادی از مسلمین ریخته شد؛مانند:«طلحه»و«زبیر»که آتش جنگ«جمل»را بر پا کردند و بر ضدّ امام المسلمین قیام نمودند و«معاویه»که فتنه های فراوانی،از جمله فتنه«صفّین»را رهبری می کرد.

بسیار ساده لوحی است که ما در برابر واقعیّت های روشن تاریخ و آیات صریح قرآن،چشم بر هم نهیم و همه صحابه را با آب تنزیه بشوییم و دامان آنها را پاک و پاکیزه کنیم.

بنابر این،اگر امام امیر المؤمنین علیه السّلام در این خطبه،یا خطبه های دیگری مدح و تمجید بلیغی از صحابه می کند،به یقین منظور اصحاب خاصّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است که گروه قابل ملاحظه ای از یاران او را تشکیل می دادند و در تمام میدان های نبرد در صفوف مقدّم جای داشتند و همواره سر بر فرمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله می نهادند و بسیاری از آنان در عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شربت شهادت نوشیدند.

به هر حال،این گروه از یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که عالی ترین درس بندگی و عبودیّت خداوند و استقامت و ایستادگی و ایثار و فداکاری را در

ص: 322

راه اسلام،از محضر بزرگترین استاد جهان بشریّت،یعنی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آموخته بودند سزاوار است الگو و اسوه مسلمانان،در هر عصر و زمان باشند.

همانها که به گفته مورّخان هنگامی که می خواستند از یکدیگر جدا شوند،سوره «و العصر»را یکی برای دیگری می خواند و او را به ایمان و عمل صالح و طرفداری از حق و صبر و استقامت دعوت می کرد. (1)

همان ها که به تعبیر قرآن آثار سجده در چهره هایشان نمایان بود: «سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» (2).و همان ها که در برابر دشمنان شدید و محکم،و در برابر دوستان نرم و ملایم بودند: «وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» (3).

ص: 323


1- 1) اسد الغابه،جلد 3،صفحه 144.
2- 2) سوره فتح،آیه 29.
3- 3) سوره فتح آیه،29.

خطبۀ 98: اشاره به ستم های بنی امیّه

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

یشیر فیه إلی ظلم بنی أمیّة

(1)

امام علیه السّلام در این خطبه اشاره به ستم های بنی امیّه می فرماید.

خطبه در یک نگاه

در این خطبه،امام علیه السّلام در جمله های کوتاهی از فاجعه حکومت بنی امیّه و ظلم و انحراف آنها سخن می گوید و به قدری رسا و گویا است که تمام مظالم و رسوایی های این قوم بی دادگر،در همین عبارات فشرده بیان شده است و نشان می دهد که سستی مردم در مبارزه با آنها چه عواقب دردناکی برای خودشان و کلّ جامعه اسلامی در بر خواهد داشت.

ص: 324


1- 1) سند خطبه:به گفته نویسنده«مصادر نهج البلاغه»این خطبه را«ابن قتیبه»در کتاب«الامامة و السیاسه» نقل کرده و از تعبیرات او چنین بر می آید که امام علیه السّلام این سخن را بعد از خطبه 123 بیان فرموده است (مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 193).بعضی از محقّقان این خطبه را از«تذکرة الخواص ابن جوزی»و«ارشاد مفید»نیز نقل کرده اند(نهج البلاغه چاپ جامعه مدرّسین،تحقیق مرحوم حجة الاسلام دشتی،ذیل خطبه مورد بحث).

تاریخ نیز نشان می دهد که تمام پیش بینی های امام درست بود و عدم توجّه به این هشدارها،سرانجام کار خود را کرد و چنان ظلم و ستمی بر مسلمین رفت که در تاریخ بشریّت کم سابقه،یا بی سابقه بود! این خطبه،در ضمن پاسخی است دندان شکن به ساده اندیشانی که اصرار امام علیه السّلام را در جنگ با بنی امیّه زیر سؤال می برند و می گویند چرا مسلمان با مسلمان بجنگند؟

ص: 325

و اللّه لا یزالون حتّی لا یدعوا للّه محرّما إلاّ استحلّوه،و لا عقدا إلاّ حلّوه، و حتّی لا یبقی بیت مدر و لا وبر إلاّ دخله ظلمهم و نبا به سوء رعیهم،و حتّی یقوم الباکیان یبکیان:باک یبکی لدینه،و باک یبکی لدنیاه،و حتّی تکون نصرة أحدکم من أحدهم کنصرة العبد من سیّده،إذا شهد أطاعه،و إذا غاب اغتابه،و حتّی یکون أعظمکم فیها عناء أحسنکم باللّه ظنّا،فإن أتاکم اللّه بعافیة فاقبلوا،و إن ابتلیتم فاصبروا،ف «إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ» .

ترجمه

به خدا سوگند!آنها(بنی امیّه)همچنان به حکومت خود ادامه می دهند،تا آنجا که حرامی را باقی نمی گذارند،مگر آن که حلال بشمارند و پیمانی(از پیمان های الهی و مردمی)نمی ماند مگر این که آن را می شکنند.خانه و خیمه ای باقی نمی ماند،مگر اینکه ظلم و ستم شان در آن راه می یابد،و فساد و سوء تدبیرشان مردم را از خانه های خویش فراری می دهد.کار حکومت آنها بدانجا می رسد که مردم دو گروه می شوند و هر دو گروه گریانند:گروهی برای دینشان،و گروهی برای دنیایشان!کار به قدری سخت می شود که شما همچون برده ای خواهید بود که به یاری ارباب(ظالم وستمگرش)برمی خیزد؛در حضور او ناگزیر از اطاعت است و در غیاب از او بدگویی می کند.این حکومت ظالم و بیدادگر تا آنجا پیش می رود که هر کس به خدا امیدوارتر(و نزدیک تر)است،بیش از همه رنج و مصیبت می بیند.(در آن حکومت خودکامه)اگر خداوند برای شما

ص: 326

عافیت و سلامت پیش آورد(و از این امواج خطرناک در امان بودید،این نعمت الهی را)بپذیرید،(و خدا را شکر گویید!)و اگر(طوفان حوادث شما را گرفت و)به رنج و ناراحتی گرفتار شدید،شکیبا باشید،که «سرانجام نیک برای پرهیزکاران است!».

شرح و تفسیر: مظالم بی حساب بنی امیّه!

همانگونه که در بالا اشاره شد،امام علیه السّلام در این سخن فشرده خود آینده بنی امیّه را شرح می دهد و فجایع این حکومت ظالم و ستمگر را در پنج عنوان خلاصه می کند.

نخست می فرماید:«به خدا سوگند!آنها همچنان به حکومت خود ادامه می دهند تا آنجا که حرامی را باقی نگذارند،مگر این که حلال بشمارند و پیمانی(از پیمان های الهی و مردمی)نمی ماند مگر اینکه آن را می شکنند». (و اللّه لا یزالون (1)حتّی لا یدعوا للّه محرّما إلاّ استحلّوه،و لا عقدا إلاّ حلّوه) .

بعضی از بزرگان،فهرستی از بدعت های بنی امیّه و حرام هایی را که آنها حلال کردند و پیمان هایی را که شکستند،گرد آوری نموده اند،که در بحث نکات خواهد آمد.از مطالعه آنها روشن می شود که این قوم بیدادگر،چه بلایی بر سر اسلام آوردند.

در دومین فاجعه ای که آنها برای مسلمین به وجود می آورند،اشاره به ظلم گسترده و فراگیر آنها کرده،می فرماید:«خانه و خیمه ای باقی نمی ماند مگر اینکه ظلم و ستم شان در آن راه می یابد و فساد و سوء

ص: 327


1- 1) جمعی از شارحان گفته اند که:جمله«لا یزالون»محذوفی دارد و در تقدیر«لا یزالون ظالمین»می باشد ولی ظاهر این است که«لا یزالون حاکمین»می باشد،تا متناسب با جمله های بعد باشد.

تدبیرشان،مردم را از خانه های خویش فراری می دهد». (و حتّی لا یبقی بیت مدر،و لا وبر إلاّ دخله ظلمهم و نبابه سوء رعیهم) .

«مدر»در لغت گاه به معنای گل های به هم فشرده و گاه به معنای خشت و گاه به معنای آجر و سنگ تشکیل شده؛بنابر این،«بیت مدر»اشاره به خانه هایی است که در شهرها ساخته می شود و«وبر»به معنای پشم شتر،اشاره به خانه های روستایی و بادیه نشینان است که در آن زمان و در میان اعراب به صورت خیمه هایی بنا می شد.

و این،بهترین تعبیر برای فراگیر بودن ظلم آنها است که هیچ کس از ظلم آنها در امان نبود.و این ظلم و ستم در بسیاری از اوقات سبب می شد آنها از خانه های خود فرار کنند و در به در شوند.

سپس در بیان فاجعه سوم می فرماید:«کار حکومت آنها بدانجا می رسد که مردم دو گروه می شوند و هر دو گروه گریانند:گروهی برای دینشان و گروهی برای دنیایشان!» (و حتّی یقوم الباکیان یبکیان:باک یبکی لدینه،و باک یبکی لدنیاه) .

آری!دین باوران به خاطر خطراتی که از سوی این گروه بازمانده جاهلی،متوجّه دین می شوند اشک می ریزند و دنیا طلبان به خاطر هجوم ظالمانه آنها به دنیای مردم؛چرا که آنها،هم عقاید مردم را غارت می کردند و هم دنیایشان را.

در بیان چهارمین فاجعه می فرماید:«در این حکومت خودکامه،کار به قدری سخت می شود که شما همچون برده ای خواهید بود که به یاری ارباب(ظالم و ستمگرش)برمی خیزد؛در حضور ناگزیر از اطاعت است و در غیاب از او بدگویی می کند!». (و حتّی تکون نصرة أحدکم من أحدهم کنصرة العبد من سیّده،إذا شهد أطاعه،و إذا غاب اغتابه) .

ص: 328

اشاره به اینکه آنها مردم را به بردگی و عبودیّت می کشند؛نه عبودیّتی که حداقل توأم با رابطه عاطفی باشد و غلام مورد محبّت آقا و آقا مورد علاقه غلام قرار گیرد، بلکه عبودیّتی توأم با ظلم و تحقیر!که گویی زنجیر بر گردن آنها نهاده اند و به هر جا می خواهند می کشند.

بعضی از«مفسّران نهج البلاغه»در تفسیر این جمله گفته اند که منظور یاری طلبیدن مردم از آنهاست نه یاری کردن مردم نسبت به آنها(به اصطلاح«نصرة» اضافه به مفعول شده است،نه اضافه به فاعل؛)بنابر این،مفهوم جمله چنین می شود که:«اگر از آنها یاری بطلبید همچون یاری طلبیدن غلام از ارباب ستمکار است،نه یاری طلبیدن دوست را دوست».ولی دو جمله«إذا شهد أطاعه...»گواه معنای اوّل است.

در بیان پنجمین و آخرین فاجعه می فرماید:«این حکومت ظالم و بیدادگر تا آنجا پیش می رود که هر کس به خدا امیدوارتر(و نزدیک تر)است،بیش از همه رنج و مصیبت می بیند». (و حتّی یکون أعظمکم فیها عنآء أحسنکم باللّه ظنّا) .

از یک حکومت جنایتکار و ستم پیشه و فاقد دین و اخلاق غیر از این انتظار نمی رود که هر کس پاک تر است در آن حکومت جام بلا و مصیبت بیشتری به او می دهند.

در پایان اصحاب و یارانش خود را در برابر حوادث دردناکی که در پیش دارند با این جمله دلداری می دهد؛می فرماید:«اگر خداوند برای شما عافیت و سلامت پیش آورد(و از این امواج خطرناک در امان بودید،این نعمت الهی را)بپذیرید(و خدا را شکر گویید)و اگر(طوفان حوادث شما را گرفت و)به رنج و ناراحتی گرفتار شدید، شکیبا باشید!که«سرانجام نیک برای پرهیزکاران است!» (فإن أتاکم اللّه بعافیة فاقبلوا،و إن ابتلیتم فاصبروا،ف «إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ» .

ص: 329

از این تعبیر استفاده می شود که اگر چه در حکومت بنی امیّه اکثریت عظیم مردم در رنج و فشار و تعب بودند،ولی گروه اندکی از امواج این حوادث برکنار بودند و امام علیه السّلام به هر دو گروه نصیحت می کند؛گروه اوّل را به صبر و شکیبایی و انتظار فرج و گروه دوم را به شکرگزاری در برابر حق!

نکته

1-فجایع بی سابقۀ بنی امیّه!

پیش بینی عجیبی که امام علیه السّلام در این خطبه از فجایع فراگیر بنی امیّه فرموده است-به گواهی تاریخ اسلام-همه بدون استثناء،به وقوع پیوست و این حکومت ظالم و جبّار و بیدادگر جاهلی،از هیچ ظلم و ستمی فروگذار نکرد و برای تحکیم پایه های قدرت خود،خون های زیادی ریخت و بی گناهان بسیاری را به زندان افکند و چنان وحشت و اضطراب بر مردم حاکم شد که حتّی در درون خانواده ها،گاه خویشاوندان نزدیک از هم می ترسیدند.

مرحوم«علاّمه امینی»در کتاب نفیس«الغدیر»با ذکر اسناد و مدارک روشن فجایعی را که شخص معاویه انجام داد،جمع آوری کرده است؛در اینجا فهرست آن از نظر خوانندگان عزیز می گذرد و شرح و تفصیل منابع آن را می توانند در«الغدیر» جلد یازدهم مطالعه کنند.

این مرد محقّق می نویسد:

«نخستین کسی که آشکارا به شرب خمر و خریدن آن اقدام کرد،معاویه بود.

نخستین کسی که در محیط اسلام فحشا را اشاعه داد،معاویه بود.

نخستین کسی که ربا را حلال شمرد،معاویه بود.

ص: 330

نخستین کسی که ازدواج با دو خواهر را در یک زمان اجازه داد،معاویه بود.

نخستین کسی که سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را در باب دیات تغییر داد،معاویه بود.

نخستین کسی که لبّیک را(در مراسم زیارت خانه خدا)ترک کرد،معاویه بود.

نخستین کسی که از اجرای حدود الهی سر باز زد،معاویه بود.

نخستین کسی که اموالی را برای جعل حدیث اختصاص داد،معاویه بود.

نخستین کسی که به هنگام بیعت با مردم بیزاری از علی علیه السّلام را شرط می کرد، معاویه بود.

نخستین کسی که سر یکی از اصحاب پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله(عمرو بن حمق)را جدا کرد و در شهرها گردش داد،معاویه بود.

نخستین کسی که خلافت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به سلطنت مبدّل ساخت،معاویه بود.

نخستین کسی که به دین خدا اهانت کرد و فرزند فاجرش را به خلافت برگزید، معاویه بود.

نخستین کسی که دستور داد مدینه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را غارت کنند،معاویه بود.

نخستین کسی که سبّ و ناسزاگویی به علی علیه السّلام را رواج داد،معاویه بود. (1)

نخستین کسی که خطبه نماز عید را(بر خلاف دستور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)بر نماز عید مقدّم داشت،تا در ضمن آن سبّ علی علیه السّلام کند و مردم متفرّق نشوند،معاویه بود». (2)

ص: 331


1- 1) برای توضیح بیشتر به کتاب نفیس الغدیر جلد 11،صفحه 71 به بعد مراجعه شود.
2- 2) الغدیر،جلد 11،صفحه 72.

این تنها بخشی از فجایع معاویه در زمینه تغییر احکام الهی و نقض سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و زیر پا نهادن دستورات خدا بود و اگر کسی تمام تاریخ زندگانی او و سایر بنی امیّه را بررسی کند،باز هم به نمونه های بیشتری دست می یابد و به راستی اگر حکومت این ظالمان بیگانه از اسلام ادامه می یافت،به یقین چیزی از اسلام باقی نمی ماند و این سخن با مدارک گسترده ای که در دست است،جای انکار ندارد!و ما تعجّب می کنیم چرا بعضی اصرار دارند چشم بر هم نهند و با این همه فجایع،باز معاویه و بنی امیّه را بستایند؛براستی شگفت آور است.!!

2-گوشۀ دیگری از فجایع بنی امیّه

«ابو الفرج اصفهانی»از مشاهیر علمای قرن چهارم هجری در کتاب معروف «اغانی»مطالب عجیبی درباره بنی امیّه ذکر کرده است که انسان را در وحشت فرو می برد!از جمله:

1-«خالد بن عبد اللّه قسری»که از طرف«هشام بن عبد الملک»خلیفه اموی،والی کوفه بود خودش زندیق و مادرش نصرانی بود و در کارهایش نصارا و مجوس را بر مسلمانان ترجیح می داد. (1)

2-او برای مادرش که نصرانی بود،در پشت قبله مسجد کوفه،کلیسا و عبادتگاهی ساخته بود و با کمال وقاحت،هنگامی که صدای مؤذّن در مسجد بلند می شد،ناقوس کلیسا را می نواختند! (2)

3-او،خلیفه(هشام)را-العیاذ باللّه-بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ترجیح می داد و به قدری متملّق و چاپلوس بود که می گفت:به خدا

ص: 332


1- 1) اغانی،جلد 22،صفحه 23.
2- 2) همان مدرک،صفحه 22.

سوگند!اگر خلیفه به من دستور دهد،خانه کعبه را ویران می کنم و سنگ های آن را یک به یک جدا می سازم و به شام منتقل می کنم!. (1)

و عجیب اینکه بعد از مدّتی«هشام»او را عزل کرد!نه به خاطر کارهایی که در بالا گفته شد؛بلکه به خاطر اینکه از بنی امیّه در اواخر کار بدگویی می کرد. (2)

«ابن ابی الحدید معتزلی (3)»در«شرح نهج البلاغه»از«ابو عثمان جاحظ»نقل می کند که«بنی هاشم»بر«بنی امیّه»افتخار می کردند که ما این کارها را انجام ندادیم:

الف-ویران کردن کعبه(اشاره به کاری است که«حجّاج»در زمان«عبد الملک» انجام داد).

ب-تغییر قبله(اشاره به نماز خواندن«ولید»به هنگام مستی به غیر قبله است، که می گفت: «تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» .

ج-آنها پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را در مرتبه پایین تر از خلیفه قرار ندادند(اشاره به چیزی است که در بالا از کتاب«اغانی»نقل شد).

د-آنها مهر بر گردن مسلمین نزدند(اشاره به این است که بنی امیّه بر گردن گروهی از مسلمانها،به عنوان برده و غلام خود،مهر زدند؛همانند مهری که بر گردن اسبها می زدند!).

ه-آنها حرم پیامبر را غارت نکردند و حرمت زنان مسلمان را در آن حرم مقدّس بر باد ندادند(اشاره به داستان«مسلم بن عقبه»است که از طرف یزید مأمور حمله به مدینه شد،و جنایاتی آفرید که تاریخ بشریّت را سیاه کرد و به راستی زبان از ذکر آن عاجز و قلم از بیانش شرم دارد).

ص: 333


1- 3) همان مدرک،صفحه 25.
2- 4) همان مدرک،صفحه 33.
3- 5) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 15،صفحه 240 و 242.

«پیش از آن«بسر بن أرطاة»از سوی معاویه مأموریت یافت به مدینه حمله کند و او در مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مردم را مجبور به بیعت با معاویه کرد؛درهای مسجد را بست و گفت اگر بیعت نکنید همه شما را از دم تیغ می گذرانم؛خانه هایتان را ویران و اموالتان را غارت می کنیم!». (1)

فجایع بنی امیّه(معاویه و اعقابش)بیش از آن است که در این مختصر بگنجد.

کلام خود را در اینجا با سخنی از«ابن عساکر»مورّخ معروف اهل سنّت،پایان می دهیم.او در کتاب«تاریخ دمشق»می گوید:«عبد اللّه بن حنظله»که از بزرگان اصحاب پیامبر بود(فرزند حنظله غسیل الملائکه)در آن روز که«مسلم بن عقبه»از طرف یزید به مدینه حمله کرد،خطاب به مردم چنین گفت:ای مردم!تقوای خداوند یگانه یکتا را پیشه کنید؛به خدا سوگند!ما در برابر یزید قیام نکردیم مگر زمانی که ترسیدیم اگر سکوت کنیم،خداوند سنگهای آسمانی را بر سر ما فرو فرستد؛آیا در برابر مردی که با مادر و خواهر و دختر خود عمل منافی عفّت انجام می دهد!شراب می نوشد!نماز را رها می کند!می توان در برابر او سکوت کرد؟به خدا سوگند!که اگر هیچ کس با من نباشد،من وظیفه خود را انجام می دهم. (2)

اینجاست که به عمق کلام امیر مؤمنان علی علیه السّلام واقف می شویم که فرمود:«لکلّ أمّة آفة،و آفة هذه الأمّة بنو أمیّة؛هر امتی را آفتی است؛و آفت این امّت بنی امیّه است» (3)و چه بی خبر و بی نوا هستند کسانی که با این همه فجایع،باز دم از مجد بنی امیّه و صداقت معاویه می زنند؛راستی عجیب است!!!

ص: 334


1- 1) ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 11.
2- 1) تاریخ دمشق،ابن عساکر،جلد 12،صفحه 127.
3- 2) کنزل العمّال،جلد 11،صفحه 364،حدیث 31755.

خطبۀ 99: پیرامون زهد در دنیا

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی التزهید من الدنیا

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که پیرامون زهد در دنیا سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

ص: 335


1- 1) سند خطبه:از کسانی که قبل از مرحوم«سیّد رضی»و گرد آوری نهج البلاغه،این خطبه را نقل کرده اند، «زید بن وهب»است(او از صحابه امیر مؤمنان علی علیه السّلام است که بخش قابل ملاحظه ای از خطبه های آن حضرت را در کتابی به عنوان«خطب امیر المؤمنین علی المنابر فی الجمع و الأعیاد و غیرهما»جمع آوری کرده و این نخستین کتابی است که در این زمینه نگاشته شده است.)مرحوم«محدّث نوری»در«مستدرک الوسائل»این خطبه را از آن کتاب آورده است که با خطبه مورد بحث اندک تفاوتی دارد.مرحوم«صدوق»- که او هم قبل از«سیّد رضی»می زیسته است-در دو کتاب خود:«معانی الأخبار»و«من لا یحضره الفقیه»تمام یا بخشی از آن را با تفاوت مختصری ذکر کرده است.افراد متعدّد دیگری که بعد از«سیّد رضی»می زیستند نیز،آن را در کتاب های خود آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 196).

با توجه به اینکه امام علیه السّلام-طبق بعضی از روایات-این خطبه را به عنوان خطبه نماز جمعه ایراد فرموده است،سعی می کند که در آن مردم را به زهد در دنیا ترغیب کند و چنان از بی وفایی دنیا و ناپایداری آن سخن بگوید که طالبان و عاشقان دنیا از آن دلسرد شوند و فریب زرق و برق آن را نخورند؛مخصوصا تصویر زنده ای از کسانی ارائه می دهد که به خاطر از دست رفتن عزیزانشان،اشک می ریزند و گروهی دیگر آنها را تسلیت می گویند و گروههای دیگری که در بستر بیماری افتاده اند و با مرگ دست به گریبانند؛تا غافلان را بیدار و مست های هوا و هوس را هوشیار کند و در مجموع،داروی شفابخشی است برای بیمار دلان دنیا پرست و غافلان مغرور و مست.

ص: 336

بخش اوّل

اشاره

نحمده علی ما کان،و نستعینه من أمرنا علی ما یکون،و نسأله المعافاة فی الأدیان،کما نسأله المعافاة فی الأبدان.

ترجمه

ما خدا را بر آنچه رخ داده است،حمد و سپاس می گوییم؛و از او یاری می طلبیم برای کارهایی که در پیش داریم،و از درگاهش سلامت در دین می طلبیم،آنگونه که سلامت در بدن را تقاضا می کنیم.

شرح و تفسیر: تقاضای سلامت دین و تن

امام علیه السّلام در آغاز و مقدّمه این خطبه،به حمد و ثنای الهی می پردازد،تا دلها آماده پذیرش سخنان آینده او شود و ضمن چهار جمله،گفتنی ها را می گوید.

نخست می فرماید:«ما خدا را بر آنچه رخ داده است،حمد و سپاس می گوییم».

(نحمده علی ما کان) .

مفهوم این سخن وسیع است:هم نعمت هایی را که از سوی خدا ارزانی شده، شامل می شود و هم حوادث تلخ و دردناک را.چرا که بندگان خاصّ خدا هر چه را از سوی اوست،نعمت و رحمت می شمرند و در برابر همه آنها سپاسگزارند.

ص: 337

سپس می افزاید:«و از او یاری می طلبیم،در همه کارهای آینده خود». (و نستعینه من أمرنا علی ما یکون) .

بدیهی است حمد و سپاس بر گذشته است و یاری طلبیدن برای آینده؛و بندگان خالص و مخلص،در برخورد با حوادث گذشته و آینده چنین اند،که یکی را سپاس می گویند و برای دیگری از پروردگار یاری می طلبند.

در سومین و چهارمین جمله،می فرماید:«ما از او سلامت در دین می طلبیم، آن گونه که سلامت در بدن ها را تقاضا می کنیم!» (و نسأله المعافاة فی الأدیان،کما نسأله المعافاة فی الأبدان) .

این عبارت اشاره به نکته لطیفی است و آن اینکه اگر مردم به همان اندازه که به عافیت و سلامت جسمانی اهمیّت می دهند،به سلامت دینشان اهمیت می دادند وضع خوبی داشتند.ولی افسوس!یک بیماری مختصر جسمانی گاه انسان را به دنبال طبیبان متعدّد می فرستد،در حالی که به خاطر ده ها بیماری خطرناک معنوی و اخلاقی و دینی،حتّی به دنبال یک طبیب هم نمی رود!!.

بعضی از«شارحان نهج البلاغه»این سخن را از بعضی از متفکّران انسان شناس نقل کرده اند که:«اگر یک صدم اشکهایی که برای شکم های گرسنه و بدنهای برهنه ریخته می شود،برای ارواح گرسنه معرفت و برهنه از فضایل ریخته می شد،هم گرسنگی ها و برهنگی های جسمانی از بین می رفت و هم گرسنگی ها و برهنگی های روحی زایل می گشت!». (1)

این نکته نیز قابل دقّت است که ذکر«ادیان»به صورت جمع،اشاره به دین باوری نفرات انسانهاست،نه ادیان مختلف؛همانگونه که جمع آوردن«ابدان»به خاطر همین منظور است.

ص: 338


1- 1) شرح نهج البلاغه علاّمه جعفری،جلد صفحه 18،9.

بخش دوم

اشاره

عباد اللّه،أوصیکم بالرّفض لهذه الدّنیا التّارکة لکم و إن لم تحبّوا ترکها، و المبلیة لأجسامکم و إن کنتم تحبّون تجدیدها،فإنّما مثلکم و مثلها کسفر،سلکوا سبیلا فکأنّهم قد قطعوه،و أمّوا علما فکأنّهم قد بلغوه.و کم عسی المجری إلی الغایة أن یجری إلیها حتّی یبلغها!و ما عسی أن یکون بقاء من له یوم لا یعدوه،و طالب حثیث من الموت یحدوه و مزعج فی الدّنیا حتّی یفارقها رغما!فلا تنافسوا فی عزّ الدّنیا و فخرها،و لا تعجبوا بزینتها و نعیمها،و لا تجزعوا من ضرّائها و بؤسها،فإنّ عزّها و فخرها إلی انقطاع،و إنّ زینتها و نعیمها إلی زوال،و ضرّاءها و بؤسها إلی نفاد،و کلّ مدّة فیها إلی انتهاء،و کلّ حیّ فیها إلی فناء.

ترجمه

ای بندگان خدا!شما را به ترک این دنیایی که سرانجام شما را ترک می گوید توصیه می کنم؛هر چند ترک آن را دوست نداشته باشید!دنیایی که جسم های شما را کهنه و فرسوده می سازد،با اینکه دوست دارید همواره تازه و نو گردد!شما نسبت به دنیا به مسافرانی می مانید که وقتی گام در جادّه نهاده اند،احساس می کنند به پایان راه رسیده اند و تا قصد رسیدن به نشانه ای در وسط راه کرده اند،گویی بلافاصله در کنار آن قرار گرفته اند.

(آری،دنیا به سرعت پایان می یابد!)کسی که(در این دنیا)به سوی مقصد پیش می رود چه زود به آن می رسد!و چگونه می تواند امید به بقا

ص: 339

داشته باشد آن کس که روز معیّنی در پیش دارد،که از آن نمی تواند فراتر برود،مرگ به سرعت او را دنبال می کند و به پیش می راند و اجل او را به زور و بر خلاف میلش به جدایی از دنیا وادار می سازد.حال که چنین است،برای به دست آوردن عزّت و افتخارات(موهوم) سر و دست نشکنید؛و به زینت و نعمت هایش فریفته نشوید؛و از رنج و ناراحتی های آن بی تابی نکنید!چرا که عزّت و افتخاراتش به زودی پایان می گیرد؛زینت و نعمت هایش زایل می گردد و رنج و ناراحتی هایش تمام می شود(و در یک کلمه) دوران هر چیز سپری می گردد و هر موجود زنده ای به سوی فنا پیش می رود!

شرح و تفسیر: به سرعت همه چیز دنیا پایان می یابد

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام بعد از حمد و ثنای الهی-که در بخش پیشین گذشت-مردم را با عباراتی بسیار مؤثّر و نافذ،به زهد در دنیا ترغیب می کند و بی اعتباری دنیا را در لابه لای عباراتی لطیف و پویا مجسّم می سازد.می فرماید:«ای بندگان خدا!شما را به ترک این دنیایی که سرانجام رهایتان می سازد توصیه می کنم، هر چند شما ترک آن را دوست نداشته باشید!» (عباد اللّه!أوصیکم بالرّفض (1)لهذه الدّنیا التّارکة لکم و إن لم تحبّوا ترکها) .

ص: 340


1- 1) «رفض»در اصل به معنای ترک کردن چیزی است و«شیعه»را از آن جهت«رافضه»نامیدند که خلفای سه گانه را ترک کرده اند و بعضی گفته اند اوّلین بار در زمان«زید بن علی»این عنوان برای شیعه مطرح شد؛ چرا که«زید»آنها را از بدگویی به«شیخین»نهی کرده بود و همین سبب شد که«زید»را رها کنند.

چه دردناک است که انسان دنبال معشوقی بدود که او با تمام قدرت از وی فرار می کند!امام علیه السّلام می فرماید حال که دنیا چنین است شما هم آن را ترک کنید،هر چند بر خلاف امیال و هوس های شما باشد؛چرا که به مصداق آیه شریفه: «وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ» (1)ممکن است اموری باشد که انسان ظاهر بین آن را دوست داشته باشد،ولی در درونش سمّ جانگدازی نهفته باشد! سپس می افزاید:«دنیایی که جسم های شما را کهنه و فرسوده کند،با اینکه شما دوست دارید همواره تازه و نو گردد!». (و المبلیة (2)لأجسامکم و إن کنتم تحبّون تجدیدها) .

هر کس با گذشت زمان،آثار پیری و فرسودگی را در خود ملاحظه می کند:از بین رفتن طراوت پوست بدن،سست شدن استخوانها،کم نور شدن چشم،سنگینی گوش،لکنت زبان،خمیدگی قامت،ضعف عضلات و اعصاب و مانند آن؛و به یقین هر کس از مشاهده آنها نگران و متأسّف می شود و گاه تلاش و کوشش می کند که این حرکت طبیعی برگشت ناپذیر را،با وسایلی برگرداند!ولی به یقین،اگر موفقیّت جزیی نصیب او شود،سرانجام این مسیر را خواه ناخواه طی می کند.آیا سزاوار است با مشاهده این امور باز هم انسان به آن دل ببندد؟ قابل توجّه اینکه دنیا نه تنها موجودات زنده و بخصوص جسم انسان ها را کهنه و فرسوده می کند،بلکه قانون فرسودگی بر تمام جهان مادّه،از کهکشان ها گرفته تا اتم ها حاکم است.حتّی این آفتاب عالمتاب و خورشید درخشان نیز،تدریجا کهنه و فرسوده می شود و روزی به کلّی

ص: 341


1- 1) سوره بقره،آیه 216.
2- 2) «مبلیه»از مادّه«بلا»به معنای کهنگی و پوسیدن است.

نابود خواهد شد.نه تنها قرآن سخن از«تکویر شمس»(تاریکی خورشید)می گوید،بلکه علم امروز هم با صراحت به این معنا اشاره دارد.

در ادامه سخن امام علیه السّلام با ذکر تشبیهی،وضع ساکنان دنیا را روشن می سازد.

می فرماید:«شما نسبت به دنیا،به مسافرانی می مانید که وقتی گام در جاده نهاده اند، احساس می کنند به آخر رسیده اند؛و تا قصد رسیدن به نشانه ای در(وسط راه) کرده اند،گویی بلافاصله در کنار آن قرار گرفته اند؛(آری،دنیا آنچنان به سرعت می گذرد که تا چشم بر هم می زنند همه چیز پایان می یابد)». (فإنّما مثلکم و مثلها کسفر (1)سلکوا سبیلا فکأنّهم قد قطعوه،و أمّوا (2)علما فکأنّهم قد بلغوه) .

در ادامه این سخن و تأکید بر مطلب بالا می افزاید:«چه نزدیک است کسی که (در این دنیا)به سوی مقصد پیش می رود،به محض حرکت،به آن برسد!». (و کم عسی المجری (3)إلی الغایة أن یجری إلیها حتّی یبلغها!) .

و در تعبیر و تأکید دیگری اضافه می فرماید:«چگونه می تواند امید به بقاء داشته باشد آن کس که روز معیّنی در پیش دارد که از آن نمی تواند فراتر برود،و مرگ به سرعت او را دنبال می کند،و به پیش می راند،و اجل او را به زور و بر خلاف میلش به جدایی از دنیا وادار می سازد!».( و ما عسی أن یکون بقاء من له یوم لا یعدوه،و طالب حثیث (4)من الموت یحدوه (5)،و مزعج (6)فی الدّنیا حتّی یفارقها رغما! (7)) .

ص: 342


1- 1) «سفر»جمع«سافر»به معنای مسافر است.
2- 2) «أمّوا»از مادّه«امّ»(بر وزن غم)به معنای قصد کردن است.
3- 3) «مجری»از مادّه«اجراء»در اینجا کنایه از مسافر است و در تفسیر جمله بالا،نظرات مختلفی از سوی مفسّران اظهار شده است و آنچه در بالا گفتیم از همه مناسب تر به نظر می رسد.
4- 4) «حثیث»از مادّه«حثّ»(به فتح حاء)به معنای تحریک کردن و به سرعت دنبال کاری رفتن است.
5- 5) «یحدو»از مادّه«حدی»به معنای راندن شتر همراه با آوازی است که ساربانها می خوانند؛سپس به معنای هر گونه راندن و سوق دادن به کار رفته است.
6- 6) «مزعج»از مادّه«ازعاج»به معنای بیرون راندن و مضطرب ساختن و ریشه کن کردن است.
7- 7) «رغم»به معنای مجبور ساختن است و گاهی اضافه به«انف»می شود که می گویند به«رغم انف»یعنی بینی کسی را به خاک مالیدن.

این تعبیرهای چهارگانه،که هر یک در قالب الفاظی نوریخته شده،یک حقیقت را بیان می کند و آن ناپایداری دنیا و بی اعتباری آن است.حقیقتی که غالب انسانها از آن غافل و بی خبرند و همین غفلت،بلای سعادت و خوشبختی آنها است.

سپس امام علیه السّلام از این بحث(ناپایداری و بی اعتباری دنیا)نتیجه گیری می کند و در بیانی زنده و گویا می فرماید:«حال که چنین است برای به دست آوردن عزّت و افتخارات(موهوم)دنیا،سر و دست نشکنید و به زینت و نعمتهایش فریفته نشوید و از رنج و ناراحتی های آن جزع و بی تابی نکنید!». (فلا تنافسوا (1)فی عزّ الدّنیا و فخرها،و لا تعجبوا بزینتها و نعیمها،و لا تجزعوا من ضرّائها و بؤسها) .

«چرا که عزّت و افتخاراتش به زودی پایان می گیرد،زینت و نعمتهایش زایل می گردد،و رنج و ناراحتی هایش تمام می شود و(در یک کلمه)دوران هر چیز، سپری می شود و هر موجود زنده ای به سوی فنا پیش می رود!». (فإنّ عزّها و فخرها إلی انقطاع،و إنّ زینتها و نعیمها إلی زوال،و ضرّاءها و بؤسها إلی نفاد (2)،و کلّ مدّة فیها إلی انتهاء،و کلّ حیّ فیها إلی فناء) .

ص: 343


1- 1) «تنافسوا»از مادّه«تنافس»به معنای تلاش دو انسان است که هر کدام می خواهند چیز نفیسی را که در میان آن دو است،به چنگ آورند.
2- 2) «نفاد»به معنای فنا و نابودی و پایان یافتن است.

امام علیه السّلام در این عبارات زیبا،نخست انگشت روی عزّتها و افتخارات،نعمت ها و زینت ها و درد و رنجهای دنیا می گذارد و همه را فانی و ناپایدار معرّفی می کند و بعد به صورت یک قانون کلّی می فرماید:«همه چیز این دنیا پایان می پذیرد و همه زندگان بدون استثناء به سوی مرگ پیش می روند؛حال که چنین است این همه دعوا و کشمکش و قال و غوغا و بی تابی و زاری برای چیست؟»به گفته یکی از «شارحان نهج البلاغه»،پیشینیان،رفتند و خاک شدند و ما از روی آنها عبور می کنیم و ما هم به زودی خاک می شویم و آیندگان از روی ما می گذرند،ولی باز هم بیدار نمی شویم!! جالب اینکه امام باقر علیه السّلام در حدیثی زرق و برق نعمت های دنیا را تشبیه به مالی می کند که انسان در خواب پیدا می کند،ولی هنگامی که بیدار شد چیزی در دست خود نمی بیند:«أو کمال وجدته فی منامک،فاستیقظت و لیس معک منه شیء (1)».

و به گفته شاعر عرب:

«ألا إنّما الدّنیا کمنزل راکب أناخ عشیّا و هو فی الصّبح راحل

و کلّ شباب،أو جدید إلی البلاء و کلّ امرء یوما إلی اللّه صائر».

«آگاه باشید!دنیا همچون منزل مسافری است که شب هنگام در آنجا توقّف می کند و صبحگاهان از آن کوچ می نماید.

هر جوان،یا نوی به سوی پیری و فرسودگی پیش می رود و هر انسانی روزی به سوی خدا(و عالم آخرت)می شتابد».

ص: 344


1- 3) بحار الانوار،جلد 70،صفحه 36.

بخش سوم

اشاره

أ و لیس لکم فی آثار الأوّلین مزدجر،و فی آبائکم الماضین تبصرة و معتبر،إن کنتم تعقلون!أو لم تروا إلی الماضین منکم لا یرجعون،و إلی الخلف الباقین لا یبقون!أو لستم ترون أهل الدّنیا یصبحون و یمسون علی أحوال شتّی:فمیّت یبکی،و آخر یعزّی،و صریع مبتلی،و عائد یعود، و آخر بنفسه یجود،و طالب للدّنیا و الموت یطلبه،و غافل و لیس بمغفول عنه؛و علی أثر الماضی ما یمضی الباقی!

ترجمه

آیا اگر درست بیندیشید برای شما در آثار پیشینیان عامل باز دارنده ای نیست؟و در نیاکان گذشته شما وسیله بینایی و عبرت وجود ندارد؟آیا نمی دانید که گذشتگانتان باز نمی گردند و بازماندگان شما باقی نمی مانند؟!آیا اهل دنیا را مشاهده نمی کنید که صبح و شام حالات گوناگونی دارند:یکی می میرد،و بر او می گریند،و دیگری می ماند و به او تسلیت می گویند؛یکی در بستر بیماری افتاده،و دیگری به عیادت او می رود،و یکی دیگر،در حال جان کندن است.یکی به دنبال دنیا می رود، در حالی که مرگ در پی او در حرکت است؛دیگری در عالم غفلت فرو رفته،در حالی که مرگ از او غافل نیست(آری!)بدین گونه،بازماندگان به دنبال گذشتگان در حرکتند!

شرح و تفسیر: صحنه های عبرت انگیز دنیا!

ص: 346

امام علیه السّلام این معلّم بزرگ جهان انسانیّت،برای بیدار ساختن ارواح خفته،به دنبال بحثهای بیدارگر گذشته در زمینه ناپایداری دنیا،در این فراز چنین می افزاید:«(به گذشته تاریخ باز گردید)،آیا اگر درست بیندیشید برای شما در آثار پیشینیان عامل بازدارنده ای نیست،و در نیاکان گذشته شما وسیله بینایی و عبرت وجود ندارد؟!» (أ و لیس لکم فی آثار الأوّلین مزدجر (1)،و فی آبائکم الماضین تبصرة و معتبر،إن کنتم تعقلون!) .

در توضیح این سخن می فرماید:«آیا نمی دانید که گذشتگانتان باز نمی گردند و بازماندگان باقی نمی مانند؟!».( أ و لم تروا إلی الماضین منکم لا یرجعون،و إلی الخلف الباقین لا یبقون) .

اشاره به اینکه قانون مرگ و فنا قانونی است فراگیر و شامل،که هیچ گونه استثنایی نمی پذیرد.آنها که رفتند باز نمی آیند و آنها که هستند،به دنبال آنها در حرکتند و همه در این قافله شرکت دارند.با این تفاوت که بعضی در صفوف مقدّم اند و بعضی در صفوف مؤخّر؛همانگونه که امام در جای دیگر-هنگامی که ارواح خفتگان در خاک را در پشت دروازه کوفه مخاطب می سازد-می گوید:«أنتم لنا فرط سابق،و نحن لکم تبع لاحق؛شما پیشگامان این قافله بودید و ما دنباله رو و تابع شما». (2)

باز در شرح این سخن،به تحلیل دقیق تر و گویاتری پرداخته و حال مردم دنیا را که در چنگال حوادث گوناگون گرفتارند،در یک تقسیم بندی هفتگانه چنین بیان می کند.می فرماید:«آیا اهل دنیا را مشاهده نمی کنید!

ص: 346


1- 1) «مزدجر»از مادّه«زجر»به معنای عامل بازدارنده است و«زجر»در اصل به معنای دور ساختن و طرد کردن با صدای بلند است و«مزدجر»در جمله فوق،مصدر میمی به معنای اسم فاعل است.
2- 2) کلمات قصار،شماره 130.

که صبح و شام حالات گوناگونی دارند:یکی می میرد،و بر او می گریند،دیگری می ماند و به او تسلیت می گویند،یکی در بستر بیماری افتاده،و دیگری به عیادت او می رود،و یکی دیگر در حال جان کندن است؛یکی به دنبال دنیا می رود،در حالی که مرگ(همچون سایه)در پی او در حرکت است،دیگری در عالم غفلت فرو رفته،در حالی که مرگ از او غافل نیست؛و بدین گونه،بازماندگان به دنبال گذشتگان در حرکتند!». (أ و لستم ترون أهل الدّنیا یصبحون و یمسون علی أحوال شتّی:فمیّت یبکی،و آخر یعزّی و صریع مبتلی،و عائد (1)یعود،و آخر بنفسه یجود، (2)و طالب للدّنیا و الموت یطلبه،و غافل و لیس بمغفول عنه؛و علی أثر الماضی ما یمضی الباقی!) .

این تجزیه و تحلیل چقدر جالب،گویا و فراگیر است که اگر کسی صحنه های آن را بتواند مجّسم کند و انسانها پشت سر هم،این صحنه ها را ببینید چقدر مؤثّر خواهد بود:در جایی کسی از دنیا رفته و بر او اشک می ریزند!در جایی دیگر مجلس عزا و یاد بود برپاست و مردم گروه گروه به بازماندگان تسلیت می گویند! در جای دیگر،گروهی در بستر بیماری ناله می کنند و به خود می پیچند و جمعی از دوستان و آشنایان در گرد بستر آنها،به عنوان عیادت حلقه زده اند!.

در جای دیگر،کسانی آخرین ساعات عمر خود را طی می کنند و در حال جان کندن هستند و کاری از دست هیچ کس برای آنها بر نمی آید!

ص: 347


1- 1) «عائد»در اینجا به معنای عیادت کننده است.
2- 2) «یجود»از مادّه«جود»به معنای سخاوت است ولی این واژه در مورد جان کندن نیز به کار می رود،که گویی انسان نفیس ترین امور،یعنی جان خود را می بخشد و می رود!

در صحنه دیگری،افرادی با تمام قدرت به دنبال دنیا می دوند و بدون توجّه به حلال و حرام،مشروع و ممنوع،در پی به چنگ آوردن آن هستند؛ولی حوادث مرگبار به دنبال آنها و در کمین آنهاست؛ناگهان در یک لحظه آنها و مرکبشان را به درون درّه ای واژگون می کند و همه چیز پایان می یابد!

و بالأخره؛در جای دیگر،گروهی غافل،مشغول عیش و نوش و مست باده غرورند و فریاد شادی آنها به آسمان بلند است،در حالی که مرگ در کمین آنهاست؛ناگهان یکی را از آن میان در یک لحظه می گیرد و مجلس شادی شان به عزا مبدّل می شود و یا سقف بر آنها فرود می آید،و تمام مجلس تعطیل می شود.

اینها صحنه هایی است که همیشه در تاریخ بشر بوده و همیشه خواهد بود و چقدر عبرت انگیز و آموزنده است،افسوس که عبرت گیران و فرهیختگان کم اند!!

ص: 348

بخش چهارم

اشاره

ألا فاذکروا هاذم اللّذّات،و منغّص الشّهوات،و قاطع الأمنیات،عند المساورة للأعمال القبیحة؛و استعینوا اللّه علی أداء واجب حقّه،و ما لا یحصی من أعداد نعمه و إحسانه.

ترجمه

به هوش باشید!در آن هنگام که با شتاب به سراغ اعمال زشت می روید،نابود کننده لذّات و بر هم زننده خواسته ها و قطع کننده آرزوها را به یاد آورید؛و برای ادای حقّ واجب خداوند،و نعمت های بی شمار و احسان های بی پایانش،از او یاری بطلبید.

شرح و تفسیر: درهم کوبنده لذّات

امام علیه السّلام در پایان این خطبه بلیغ و فصیح و نافذ،اشاره به دو نکته می فرماید که بحثهای گذشته را کامل و جامع می سازد:

نخست،اشاره به مرگ است که یاد آوری آن از عوامل بسیار مهم بیداری انسانهاست.می فرماید:«به هوش باشید!در آن زمان که با شتاب به سراغ اعمال قبیح می روید نابود کننده لذّات و بر هم زننده خواسته ها و قطع کننده آرزوها را

ص: 349

به باد آورید! (ألا فاذکروا هاذم اللّذّات،و منغّص (1)الشّهوات،و قاطع الأمنیات،عند المساورة (2)للأعمال القبیحة) .

در این جا،امام علیه السّلام از مرگ به سه عنوان یاد کرده است:نخست«نابود کننده لذّتها؛»چرا که بسیاری از مردم،یک عمر زحمت می کشند تا وسایل زندگی و عیش و نوش و لذّت را از هر جهت فراهم سازند و درست این در زمانی است که نشانه های مرگ به صورت انواع بیماریها ظاهر شده است.اضافه بر این،بسیار دیده شده است که مجالس عیش و نوش،در یک لحظه،با یک حادثه به مجلس عزا مبدّل گشته است و عجب اینکه هیچ تضمینی درباره هیچ کس درباره این خطرها وجود ندارد.

دیگر:«گلوگیر کننده شهوات و خواستها»؛چرا که مرگ-همان مرگی که تاریخ و زمان معیّنی ندارد و به هیچ وجه قابل پیش بینی نیست-در آن لحظه که انسان جرعه شهوات و کامیابی ها را سر می کشد،گلویش را می فشارد و به همه چیز پایان می دهد.

سوّم:«قطع کننده آرزوها»؛چرا که آروزهای انسان به قدری دامنه دار است که هرگز پایان نمی پذیرد؛بلکه گاه با گذشت عمر-همانند سایه هایی که نزدیکی غروب آفتاب گسترده تر می شود-دامنه دارتر می گردد و تنها چیزی که آروزها را قطع می کند،مرگ است و مرگ!

ص: 350


1- 1) «منغّص»از مادّه«نغص»(بر وزن نقص)به معنای ناگوار بودن است و نیز به معنای گلوگیر شدن آب آمده است؛سپس به زندگی ناگوار و ناراحت کننده و مانند آن اطلاق شده است.
2- 2) «مساورة»از مادّه«سور»(بر وزن غور)به معنای پریدن بر چیزی و حمله کردن است.این واژه در مورد کسی که خشمگین می شود نیز به کار می رود و به کار رفتن آن در جمله بالا به خاطر آن است که افراد هواپرست،هنگامی که به سراغ کارهای زشت می روند،سر از پا نمی شناسند و همچون حیوان درنده ای که بر شکار خود می پرد،به آن حمله می کنند.

این تعبیرات به قدر کوبنده و هشدار دهنده است که هر انسانی را تحت تأثیر قرار می دهد و جالب اینکه می فرماید:«از مرگ زمانی یاد کنید که به اعمال قبیح حمله ور می شوید»(زیرا کلمه«مساوره»از مادّه«سور»(بر وزن غور)به معنای پریدن و حمله کردن است)اشاره به اینکه بسیار می شود که زشتی ها آن چنان زرق و برق دارد و هوای نفس آن را تزیین می کند که انسان مانند جانور درنده ای که به صید خود حمله می کند و بر آن می پرد به سراغ آن می رود و در این لحظه یاد مرگ می تواند عامل بازدارنده ای باشد.

و در دومین نکته،همگان را توصیه می کند که به یاد نعمت های خدا باشند که آن،عامل بازدارنده دیگری است در برابر گناه؛می فرماید:«برای ادای حقّ واجب خداوند و نعمت های بی شمار و احسان های بی پایانش،از او یاری بطلبید!» (و استعینوا اللّه علی أداء واجب حقّه،و ما لا یحصی من أعداد نعمه و إحسانه) .

شکر منعم(سپاسگزاری در برابر بخشنده نعمت ها)نه تنها انسان را به معرفة اللّه رهنمون می شود؛بلکه در ادای واجبات و ترک محرّمات نیز،عامل مؤثّری است.

نکته ها

1-دنیا آن قدر هم فریبنده نیست

بسیاری از مردم می گویند زرق و برق دنیا فریبنده است و در تعبیرات آیات قرآن و روایات،اشاراتی به این معنا شده.ولی اگر خوب بیندیشیم این فریبندگی برای ساده اندیشان و کودک صفتان است و اگر کمی دقّت کنیم کمتر چیزی از دنیا در نظر ما فریبنده خواهد بود و این همان چیزی است که امام علیه السّلام در خطبه بالا به آن اشاره کرده است،چرا که در هر

ص: 351

گوشه و کناری از دنیا،صدها و هزارها نشانه بی وفایی دنیا و ناپایداری و بی محتوایی آن به چشم می خورد.

مردگانی که مردم برای آنها اشک می ریزند؛نه تنها پیران،بلکه جوانان و کودکان نیز به دلائل گوناگون رهسپار دار آخرت می شوند.بیمارانی که در خانه ها یا در بسترها،یا بیمارستانها خفته اند و آنها که در اطاق های عمل تحت سخت ترین جرّاحی ها قرار دارند.

آنها که تمام زندگی خود را در حوادث ناگهانی،یا ورشکستگی های تجاری به کلّی از دست داده اند،آنها که یک روز،عزیزترین مردم بودند و الان ذلیل ترین آنها هستند؛همه اینها،نشانه های ناپایداری و بی وفایی دنیا است.

آیا دنیایی که این همه صحنه های دردناک در هر زمان و هر مکان آن دیده می شود،فریبنده است؟ لذا امیر مؤمنان علی علیه السّلام در«کلمات قصار»به کسی که از فریبندگی دنیا می گفت فرمود:«ای کسی که دنیا را مذمّت می کنی و گمان می کنی فریبنده است؛کجای دنیا فریبنده است؟آیا قبرهای پدرانت در دل خاک،یا خوابگاه مادرانت در زیر زمین تو را فریب داده؟فراموش کرده اید که بارها در کنار بستر بیماران نشسته بودید و شفای آنها را طلب می کردید و از طبیبان برای آنها دارو طلب نمی نمودید؟در آن لحظاتی که نه دارو برای آنها اثری داشت و نه گریه تو دارای فایده بود...دنیا خود را با این وضع برای تو مجسّم ساخته و با قربانگاه های دیگران،قربانگاه تو را نشان داده است». (1)

ص: 352


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 131.

چه زیبا است که دنیا در روایات اسلامی به مار خوش خط و خال تشبیه شده. (1)

چه کسی فریب مار خوش خط و خال را می خورد،جز کودکان،به یقین انسان ها از مار می گریزند،چه خوش خط و خال باشد،یا نه و به گفته شاعر نکته دان:

زندگی نقطه مرموزی نیست غیر تبدیل شب و روزی نیست

تلخ و شوری که به نام«عمر»است راستی آش دهن سوزی نیست!

2-هوشیارترین مردم!

در بعضی از احادیث اسلامی می خوانیم که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پرسیدند:

«هوشیارترین مؤمنان کیست؟»فرمود:«أکیس المؤمنین أکثرهم ذکرا للموت،و أشدّهم له استعدادا؛هوشیارترین مردم کسی است که از همه بیشتر به یاد مرگ باشد و برای آن خود را مهیّا کند». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت این روایت به عنوان:«أکیس النّاس و أحزمهم؛ هوشیارترین مردم و دوراندیش ترین آنها»یاد شده و در آخر همین روایت آمده:

«أولئک الأکیاس ذهبوا بشرف الدّنیا و کراهة الآخرة؛هوشیاران واقعی آنها هستند که هم شرف دنیا را برای خود فراهم کرده اند و هم کرامت آخرت را». (3)

دلیل آن هم روشن است؛زیرا یاد مرگ و پایان زندگی،عامل بازدارنده مهمّی در برابر گناهان-که معمولا از حبّ دنیا سرچشمه می گیرد و تلاشهای بیهوده آمیخته با حرص و طمع که معمولا از فراموشی مرگ حاصل می گردد-محسوب می شود.

ص: 353


1- 2) همان مدرک،شماره 119.
2- 1) میزان الحکمه،جلد 3،حدیث 18013.
3- 2) همان مدرک،شماره 18014.

بگذریم از آن گروهی که به مضمون آیه شریفه: «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ» ؛ (1)هنگامی که گرفتار طوفانهای بلا می شوند به یاد قیامت می افتند،همین که طوفان نشست همه چیز را فراموش می کنند».این گروه یقینا نابخردترین مردم دنیا هستند.

از جمله اموری که در اسلام به مسلمانها دستور داده شده،زیارت اهل قبور است که از یک سو،احترامی است به ارواح گذشتگان از مؤمنان و از سوی دیگر،یکی از عوامل مهم بیداری است،چرا که هر کس در آنجا با زبانحال این شعر را زمزمه می کند:

هر که باشی و به هر جا برسی آخرین منزل هستی این است.

ص: 354


1- 3) سوره عنکبوت،آیه 65.

خطبۀ 100: درباره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و اهل بیت گرامی او

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی رسول اللّه و أهل بیته علیهم السّلام

(1)

این خطبه درباره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و اهل بیت گرامی او سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

ص: 355


1- 1) سند خطبه:«ابن ابی الحدید»در شأن ورود این خطبه سخنانی دارد که نشان می دهد به منبع دیگری غیر از«نهج البلاغه»در مورد این خطبه دست یافته است.می گوید:این خطبه را علی علیه السّلام در سومین جمعه خلافتش بیان فرمود و به طور کنایه از آینده خود خبر داد و به آنها گوشزد کرد که در آن زمان که اجتماعات عظیم گرد آن حضرت را می گیرد،از این جهان چشم خواهد پوشید و همین گونه هم شد!زیرا نوشته اند که اهل عراق در آن ماه که حضرت شربت شهادت نوشید،بیش از هر زمان بر گرد آن حضرت جمع شده بودند؛ به گونه ای که یک لشکر ده هزار نفری،به فرزندش امام حسن علیه السّلام سپرد و لشکر ده هزار نفری دیگری به أبو أیّوب انصاری و همچنین به دیگران،تا آن که یکصد هزار شمشیر زن آماده حرکت برای در هم کوبیدن ظالمان و غارتگران شام شدند؛ولی درست در همین زمان،«ابن ملجم»ملعون حضرت را با ضربه شمشیر خود شهید کرد و آن جمعیت عظیم پراکنده شدند.(اقتباس از:مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 198).

همان گونه که در بحث سند خطبه آمده است این خطبه را امام علیه السّلام در آغاز خلافت خود بیان فرمود و در آن،نخست به حمد و ثنای الهی می پردازد و از رسالت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و خدمات برجسته آن حضرت و لزوم اطاعت و پیروی از وی سخن می گوید.

سپس،با اشاره سربسته ای،به پیشگویی وضع خود و مردم عراق می پردازد و می فرماید:در آن زمان که همه تحت فرمان و رهبری پیشوایتان در می آیید متأسّفانه دوران او سپری شده و مرگ او فرا می رسد! و در آخرین بخش از خطبه،درباره عظمت آل محمّد علیهم السّلام سخن می گوید و از برکات وجودی آنها بحث می کند و اینکه هدایت های آنها استمرار دارد و هر زمان یکی از آنان می رود،دیگری به جای او می نشیند.

ص: 356

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه النّاشر فی الخلق فضله،و الباسط فیهم بالجود یده.نحمده فی جمیع أموره،و نستعینه علی رعایة حقوقه،و نشهد أن لا إله غیره و أنّ محمّدا عبده و رسوله،أرسله بأمره صادعا،و بذکره ناطقا،فأدّی أمینا، و مضی رشیدا؛و خلّف فینا رایة الحقّ،من تقدّمها مرق،و من تخلّف عنها زهق،و من لزمها لحق،دلیلها مکیث الکلام،بطیء القیام،سریع إذا قام،فإذا أنتم ألنتم له رقابکم،و أشرتم إلیه بأصابعکم،جاءه الموت فذهب به، فلبثتم بعده ما شاء اللّه حتّی یطلع اللّه لکم من یجمعکم و یضمّ نشرکم،فلا تطمعوا فی غیر مقبل،و لا تیأسوا من مدبر،فإنّ المدبر عسی أن تزلّ به إحدی قائمتیه،و تثبت الأخری،فترجعا حتّی تثبتا جمیعا.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است که فضل و بخشش خود را در تمامی مخلوقات منتشر ساخته،و دست جود و سخایش را به سوی آنان گشوده است!او را در تمام کارهایش ستایش می کنیم و برای رعایت حقوقش از او یاری می طلبیم؛و گواهی می دهیم که جز او معبودی نیست و محمّد بنده و فرستاده اوست.او را فرستاد تا فرمان حق را آشکارا بیان کند،و به تبیین اوصافش بپردازد.

او با امانت رسالت خویش را ادا کرد و با راستی و درستی به راه خود ادامه داد و پرچم حق را در میان ما به یادگار گذارد.پرچمی که هر کس از

ص: 357

آن پیشی گیرد از دین خارج شود!و هر کس از آن عقب بماند،هلاک گردد!و آن کس که همراه و ملازم آن باشد(به سر منزل سعادت)می رسد.

راهنمای این پرچم،با تأنّی سخن می گوید و دیر به پا می خیزد؛امّا هنگامی که به پا خاست،با سرعت و قاطعیّت پیش می رود.امّا زمانی که شما تحت فرمان او در آیید و با انگشت به سوی او اشاره کنید(و همه تسلیم فرمان او گردید)مرگ او فرا می رسد و دورانش سپری می شود و بعد از او،مدتی در انتظار خواهید بود،تا خداوند شخصی را ظاهر کند که شما را جمع نماید و پراکندگیتان را به جمعیّت مبدّل سازد.

بنا بر این،به چیزی که نیامده،دل نبندید و نسبت به آنچه گذشته،مأیوس و نگران نباشید!زیرا آن کس که پشت کرده،ممکن است یکی از پاهایش بلغزد و دیگری برقرار ماند.سپس هر دو با هم،به جای خود باز گردد و ثابت شود(و پیروزی بیافریند).

شرح و تفسیر: با پرچم حق همراه باشید

بی شک،هدف اصلّی خطبه،بیان اوصاف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و خدمات آن حضرت و مقامات اهل بیت او است؛ولی از آن جا که به مضمون حدیث معروف که:«إنّ کلّ خطبة لیس فیها تشهد فهی کالید الجذماء؛هر خطبه ای که در آن شهادتین نباشد،مانند دست قطع شده است» (1)امام علیه السّلام سخن خود را با حمد و ثنای الهی و شهادت به الوهیّت پروردگار و نبوّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آغاز می کند،تا دل های شنوندگان در پرتو این دو شهادت،نور و صفا یابد و آماده پذیرش مطالب آینده خطبه شود.می فرماید:

ص: 358


1- 1) شرح نهج البلاغه مرحوم علاّمه خویی،جلد 7،صفحه 157.

«ستایش مخصوص خداوندی است که فضل و بخشش خود را در تمامی مخلوقات منتشر ساخته و دست جود و سخایش را به سوی آنان گشوده است». (1)

(الحمد للّه النّاشر فی الخلق فضله،و الباسط فیهم بالجود یده) .

توصیف پروردگار به این اوصاف،در واقع دلیلی است بر اختصاص او به هر گونه ستایش و حمد؛آری،کسی که این گونه فضل وجود و سخای او همگان را فرا گرفته و خوان نعمت او همه جا گسترده شده،باید شایسته مدح و ستایش باشد،نه غیر او؛ چرا که همه ریزه خوار خوان او هستند.

سپس به گسترش دامنه حمد و ستایش او اشاره کرده،می فرماید:«ما او را در تمام کارهایش ستایش می کنیم،و برای رعایت حقوقش از او یاری می طلبیم!».

(نحمده فی جمیع أموره،و نستعینه علی رعایة حقوقه) .

تعبیر به«جمیع أمور»اشاره به آن است که نه تنها در نعمت و کامیابی و سلامت و رفاه او را حمد و سپاس می گوییم؛بلکه،در بلا و شدّت و مصیبت،و به هنگام هجوم طوفان حوادث نیز،شاکر و سپاسگزاریم.چرا که،اوّلا می دانیم هر کاری می کند، موافق حکمت و نهایت مصلحت است،حتّی مصایبی که برای آزمایش ما،یا به عنوان کفّاره گناهان ما،یا سبب بیداری ما از خواب غفلت است.

و ثانیا،این حوادث،سبب می شود که ما اجر صابران،و پاداش شاکران را ببریم و این خود نعمت دیگری است.

و جمله «و نستعینه...» اشاره به این حقیقت است که برای اطاعت فرمان او،و رعایت حقوقش،نیز باید از او یاری بجوییم؛که بدون یاری او،کاری از ما ساخته نیست و این همان چیزی است که شب و روز در نمازها می گوییم: «إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ» .

ص: 359


1- 1) شرح نهج البلاغه مرحوم علاّمه خویی،جلد 7،صفحه 157.

بعد از این حمد و ثنا،شهادت به الوهیّت او می دهد و می گوید:«گواهی می دهیم، جز او معبودی نیست». (و نشهد أن لا إله غیره) .

زیرا هنگامی که پذیرفتیم همه نعمت ها از سوی او است،عبودیّت و پرستش نیز تنها شایسته ذات پاک او خواهد بود.

سپس می افزاید:«و گواهی می دهیم که محمّد صلّی اللّه علیه و آله بنده و فرستاده اوست». (و أنّ محمّدا عبده و رسوله) .

تکیه بر عبودیّت،قبل از رسالت،علاوه بر اینکه هر گونه شرک را از مؤمنان دور می سازد،اشاره به این است که مقام عبودیّت،از مقام رسالت نیز برتر و بالاتر است! زیرا،بنده کامل و خاصّ خدا کسی است که تمام وجودش متعلّق به او باشد؛به جز او نیندیشد و غیر از او را نخواهد و این،اوج تکامل انسان است و مقامی فراتر از آن نیست و همان است که شایستگی لازم برای رسالت را فراهم می سازد.

به دنبال آن،در پنج جمله،اوصافی را برای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بیان می کند که بسیار پر معنا و پربار است؛می فرماید:«او را فرستاد تا فرمان حق را آشکارا بیان کند، و به شرح و تبیین اوصافش بپردازد.او با امانت،رسالت خویش را ادا کرد؛و با راستی و درستی به راه خود ادامه داد،و پرچم حق را در میان ما به یادگار گذارد».

( أرسله بأمره صادعا (1)،و بذکره ناطقا،فأدّی أمینا،و مضی رشیدا؛و خلّف فینا رایة الحقّ) .

امام علیه السّلام در این چند جمله،به ابعاد خدمات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله اشاره می کند:از یک سو،اشاره به ابلاغ اوامر و نواهی حق

ص: 360


1- 1) «صادع»از مادّه«صدع»به معنای شکافتن است و از آنجا که با شکافتن چیزی درونش آشکار می شود، این واژه به معنای اظهار و افشا نیز آمده است و در جمله بالا به همین معنا است و اینکه به دردسرهای شدید «صداع»گفته می شود،به این دلیل است که گویی می خواهد سر را بشکافد.

می فرماید؛که به طور شفاف و روشن و آشکار و بدون پرده پوشی همه را بیان فرمود.

و از سوی دیگر،آنچه برای معرفة اللّه و شناخت پروردگار لازم بود،تشریح کرد.

از سوی سوم،در ابلاغ این مأموریّت ها نهایت امانت را رعایت کرد.

و از سوی چهارم،خودش نیز در عمل،این راه را بپیمود و سرمشقی برای همگان شد.

و از سوی پنجم،به فکر نسل های آینده بود و پرچم حق را که همان کتاب و سنّت باشد،در میان مردم به یادگار گذاشت.

در تفسیر «رایة الحقّ» (پرچم حق)در میان مفسّران گفتگوست؛بعضی آن را به قرآن مجید،و بعضی به کتاب و سنّت و بعضی به قرآن و عترت-که در حدیث ثقلین آمده است-تفسیر کرده اند.

ولی با توجه به جمله هایی که از «دلیلها مکیث الکلام...» شروع می شود،مناسبتر از همه آن است که«رایة حق»همان کتاب و سنّت باشد(زیرا کتاب اللّه،دعوت به سنّت هم نموده است).

سپس می افزاید:«پرچمی که هر کس از آن پیشی گیرد از دین خارج شود،و هر کس از آن عقب بماند هلاک گردد،و آن کس که ملازم آن باشد(به سر منزل سعادت)می رسد». (من تقدّمها مرق (1)،و من تخلّف عنها زهق (2)،و من لزمها لحق) .

جمله های سه گانه بالا درباره نحوه برخورد گروههای سه گانه مردم با حق و واقعیّت است:گروهی اهل افراطند و از حق پیشی می گیرند و در

ص: 361


1- 1) «مرق»از مادّه«مروق»(بر وزن غروب)به معنای خارج شدن تیر از کمان است و بر همین اساس،به «خوارج»که از ایمان خارج شدند،«مارقین»گفته می شود.
2- 2) «زهق»از مادّه«زهوق»به معنای اضمحلال و هلاکت و نابودی است.

بیراهه ها سرگردان و گمراه می شوند؛مانند خوارج که به گمان خود می خواستند در عمل کردن به قرآن، از امام زمان خود پیشی بگیرند و با کارهای احمقانه،گرفتار تضاد شدند.یا همچون کسانی که در عصر پیامبر هنگامی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در سفر روزه خود را افطار کرد، آنها گفتند:ما چنین نخواهیم کرد و احترام ماه رمضان را باید حفظ کنیم!که آنها به نام«عصاة»(گردنکشان)نامیده شدند. (1)

گروه دیگر،تفریط کاران هستند که چند قدمی به دنبال حق می روند و سپس تنبلی و سستی و هوا پرستی آنها را از ادامه پیروی از حق باز می دارد.

گروه سوم،ملازمان حقّند؛که نه بر آن پیشی می گیرند و نه از آن عقب می مانند؛ همیشه در ظلّ و سایه حق گام بر می دارند و به سر منزل مقصود می رسند. (2)

در ادامه سخن،به مسئله مهم دیگری پرداخته می فرماید:«راهنمای این پرچم (دارای این اوصاف است:)با تأنّی سخن می گوید،و دیر به پا می خیزد،امّا هنگامی که به پا خاست با سرعت و قاطعیّت پیش می رود!». (دلیلها مکیث (3)الکلام،بطیء القیام،سریع إذا قام) .

تعبیر به«دلیلها»آیا اشاره به کسی است که«حامل رایت»،یعنی پرچمدار است؟و یا آن کس که پیشاپیش لشکر حرکت می کند و آشنایی کامل به جاده دارد و آنها را در مسیر صحیح هدایت می کند؟

ص: 362


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 7،صفحه 125،حدیث 7.(ابواب من یصحّ منه الصوم).
2- 2) مفعول«لحق»می تواند«کتاب اللّه»یا«رسول اللّه»یا«حق»و یا همه اینها بوده باشد.
3- 3) «مکیث»از مادّه«مکث»به معنای ماندن و توقّف توأم با انتظار است و«مکیث»به کسی گفته می شود که عاقل و هوشیار است و حساب شده سخن می گوید و حرکت می کند.

احتمال اوّل نزدیکتر به نظر می رسد؛چرا که پرچمدار عهده دار بخشی از راهنمایی نیز می باشد و به هر جا می رود آحاد لشکر موظّفند به دنبال او حرکت کنند.

ولی دلیل و راهنما(اگر نیازی به وجود او باشد،)دلیل و راهنمای لشکر و قافله است،نه راهنمای پرچم که در عبارت بالا آمد.

در هر حال،منظور از این تعبیر-به تصریح غالب شارحان نهج البلاغه-شخص امیر مؤمنان یا همه اهل بیت عصمت علیهم السّلام است؛چرا که آنها به مقتضای«حدیث ثقلین»همواره با قرآن بودند و قرآن با آنها و هیچگاه از هم جدا نمی شدند و نمی شوند؛و امیر مؤمنان علی علیه السّلام همان کس است که به گواهی روایات شیعه و اهل سنّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به او فرمود:«أنت مع الحقّ و الحقّ معک حیثما دار؛تو با حق هستی و حق با توست،هر گونه گردش کند.» (1)

ص: 363


1- 1) این حدیث و شبیه آن،به طرق مختلف از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به وسیله«امّ سلمه»نقل شده است.از جمله «ابن عساکر»در«تاریخ دمشق»و«ابو بکر بغدادی»در«تاریخ بغداد»و«حموینی»در«فرائد السمطین»و کتب دیگر نقل کرده اند.در«صحیح ترمذی»نیز به این عبارت نقل شده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«أللّهمّ أدر الحقّ معه حیثما دار؛خداوندا حق را با او قرار ده،هر گونه گردش می کند».(برای شرح بیشتر به کتاب احقاق الحق،جلد پنجم،صفحه 623 به بعد،و الغدیر،جلد 3،صفحه 176 به بعد مراجعه شود). جالب اینکه«فخر رازی»در تفسیر سوره«حمد»در مورد جهر به «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» (بلند خواندن «بِسْمِ اللّهِ» از«بیهقی»دانشمند معروف اهل سنّت،از«ابو هریره»نقل می کند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله جهر به «بِسْمِ اللّهِ» می کرد؛سپس می افزاید:عمر،ابن عبّاس،عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر نیز،همگی جهر به «بِسْمِ اللّهِ» می کردند؛امّا علی علیه السّلام به تواتر ثابت شده است که همواره جهر به «بِسْمِ اللّهِ» می کرد و هر کس در دینش به علی اقتدا کند،به راه هدایت رفته و دلیل بر آن،حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است که فرمود:«أللّهمّ أدر الحقّ مع علیّ حیث دار»(تفسیر کبیر فخر رازی،جلد اوّل،صفحه 204 و 205).

او کتاب ناطق بود و مفسّر قرآن مجید و بیانگر سنّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله.

تعبیر به«مکیث الکلام»به این معنا نیست که او کم سخن می گوید؛بلکه مفهومش این است که با تأنّی و دقّت و تفکّر سخن می گوید و به تعبیری دیگر:

همیشه سنجیده سخن می گوید.

و توصیف او به«بطیء القیام،سریع إذا قام»تأکید بر این معنا است که اعمال او نیز،همچون گفتارش سنجیده است؛شتابزده برای انجام کاری قیام نمی کند؛امّا هر زمان،وقت کاری فراهم شد فرصت را از دست نمی دهد.قاطعانه بر می خیزد و بدون تردید به انجام آن می پردازد!هر کس با زندگی امیر مؤمنان علی علیه السّلام آشنا باشد، وجود این اوصاف را آشکارا در حضرتش می بیند.بارها بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله افراد سرشناسی آمدند و حضرتش را دعوت به قیام کردند،امّا چون شرایط آماده نبود و دشمن سوء استفاده می کرد،نپذیرفت؛ولی در آن زمان که شرایط فراهم گشت، تردیدی به خود راه نداد. در بیانات آن حضرت نیز شواهد روشنی بر این اوصاف دیده می شود. (1)

سپس اضافه می فرماید:«زمانی که شما تحت فرمان او در آیید،و با انگشت به سوی او اشاره کنید(و همه تسلیم فرمان او گردید،)مرگ او فرا می رسد،و دورانش سپری می شود». (فإذا أنتم ألنتم له رقابکم،و أشرتم إلیه بأصابعکم،جاءه الموت فذهب به) .

اشاره به اینکه:او زحمت فراوانی می کشد،تا شما را زیر پرچم خویش گرد آورد و رهبری او برای شما آن چنان مسلّم شود،که از هر سو به او اشاره کنید؛ولی بعد از فراهم شدن مقدّمات پیروزی و اتّحاد شما،دست

ص: 364


1- 1) به شرح خطبه پنجم و ششم نهج البلاغه،در جلد اوّل از این کتاب مراجعه شود.

تقدیر او را از شما خواهد گرفت و شما بار دیگر پراکنده می شوید و دشمنان مسلّط می گردند.

جمله های بالا می تواند اشاره به همان چیزی باشد که قبلا در سند همین خطبه آوردیم،که اهل عراق در آن ماه که امام علیه السّلام شربت شهادت نوشید،بیش از هر زمان دیگر،گرد آن حضرت جمع شدند؛به گونه ای که یک صد هزار لشکر،هر 10 هزار تن تحت فرماندهی یک نفر،آماده پیکار تحت فرمان آن حضرت با ستمگران شام شده بودند.ولی شهادت آن امام شیرازه آنها را در هم ریخت.

بعضی از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگری برای این بخش از خطبه کرده اند و گفته اند که اشاره به تمام دوران حضرت است؛ولی این تفسیر،بسیار بعید به نظر می رسد!چرا که تعبیرات قبل از این جمله،خلاف این معنا را می رساند؛به خصوص اینکه،این خطبه بعد از خلافت آن حضرت ایراد شده و اشاره به آینده می کند.

امام علیه السّلام برای اینکه اصحاب و یارانش مأیوس نشوند،آنها را به پیروزی های آینده بشارت می دهد و می فرماید:«بعد از او مدّتی در انتظار خواهید بود،تا خداوند شخصی را ظاهر کند که شما را جمع نماید و پراکندگی تان را به جمعیّت مبدّل سازد». (فلبثتم بعده ما شاء اللّه حتّی یطلع اللّه لکم من یجمعکم،و یضمّ نشرکم) .

در اینکه این جمله ها اشاره به قیام کیست؟«مفسّران نهج البلاغه»دو احتمال داده اند:بعضی آن را اشاره به قیام حضرت مهدی علیه السّلام می دانند و بعضی دیگر،به قیام بنی عبّاس؛که زندگی ننگین بنی امیّه را به طور کامل در هم پیچیدند و سایه شوم آن گروه ظالم و فاسد و مفسد را،از سر مسلمین کم کردند؛هر چند خود آنها به شکل دیگری جنایات را آغاز نمودند.

ص: 365

ولی تفسیر اوّل بسیار مناسبتر است؛چرا که بنی عبّاس شایسته این تعبیرات در کلام امام علیه السّلام نبودند و مظالم آنها بر شیعیان علی علیه السّلام و مردم عراق،کمتر از مظالم بنی امیّه نبود.اضافه بر این،سخن در کسی است که پرچمدار حق باشد و به یقین بنی عبّاس پرچمدار باطل بودند! این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده که منظور از اجتماع یاران حضرت بر گرد فرد یا افرادی در آینده،تنها اجتماعی سیاسی و نظامی نیست؛بلکه اجتماع فکری و فرهنگی را نیز شامل می شود و این معنا در زمان امام باقر و امام صادق و امام علی بن موسی الرضا علیهم السّلام تحقّق یافت و جمله های آخر این خطبه را،گواهی بر این معنا گرفته اند.

ولی با توجّه به ناهماهنگی این تفسیر با جمله های پیشین که از اجتماع سیاسی و نظامی سخن می گوید،این احتمال بعید به نظر می رسد.

ولی به هر حال،هدف از بیان این جمله نفی آن چیزی است که غالبا بعد از شکست ها بر افکار چیره می شود و آن یأس و نومیدی و بدبینی است.می فرماید:

این موج به هر حال گذرا است و آینده ای روشن برای جامعه اسلامی در پیش است؛ نگران نباشید! در تأیید همین سخن،در جمله های بعد می افزاید:«بنابر این،به چیزی که نیامده دل نبندید و نسبت به آنچه گذشته،مأیوس و نگران نباشید؛زیرا آن کس که پشت کرده،ممکن است یکی از پاهایش بلغزد و دیگری برقرار ماند؛سپس هر دو با هم به جای خود باز گردد،ثابت شود(و پیروزی بیافریند)». (فلا تطمعوا فی غیر مقبل،و لا تیأسوا من مدبر،فإنّ المدبر عسی أن تزلّ به إحدی قائمتیه،و تثبت الأخری،فترجعا حتّی تثبتا جمیعا) .

در واقع امام علیه السّلام به بیان دو قاعده کلّی می پردازد که در پیشامدها و حوادث سخت باید به آن توجه داشت:نخست این که،نباید در این گونه

ص: 366

مواقع گرفتار خوش بینی افراطی شد و دل به چیزی بست که هنوز مقدّمات آن فراهم نشده و به دنبال آن قیام نسنجیده ای صورت گیرد.و دیگر این که،شکست ها و مشکلات نیز نباید مایه یأس گردد و آن را امام علیه السّلام تشبیه به کسی می کند که در جادّه ای حرکت می کند و ناگهان یک پای او می لغزد؛مردم خیال می کنند برای همیشه سقوط کرد! ولی چیزی نمی گذرد که بر پای دیگر تکیه می کند و پای اوّل را به جای خود می آورد و آماده حرکت می شود.

بنابر این،در حوادث سخت اجتماعی،در برابر امواج خروشان حادثه،نباید مأیوس شد و نسبت به حرکات نسنجیده،نباید امیدوار بود.

جمعی از شارحان نهج البلاغه «غیر مقبل» را اشاره به امامان غیر از مهدی علیه السّلام از اهل بیت علیهم السّلام دانسته اند و این که می فرماید:

در آنها طمع نداشته باشید،اشاره به این است که شرایط قیام برای آنها فراهم نیست و«مدبر»را اشاره به حضرت مهدی علیه السّلام دانسته اند که نباید از ظهورش در هیچ زمان مأیوس بود.

ولی این تفسیر،با جمله های آخر این قسمت از خطبه ابدا سازگار نیست!چرا که لغزش یک پا و سپس تکیه کردن بر پای دوم و بازگشتن پای لغزیده به جای خود، جز با تکلّف زیاد بر آن حضرت تطبیق نمی کند.

اضافه بر این،تعبیر به«مقبل»و«مدبر»به صورت نکره نشان می دهد که منظور بیان یک قاعده کلی است،نه اشاره به یک مصداق شخصی و گرنه مناسب بود با الف و لام ذکر شود.

نکته ها

1-رهبران الهی باید چنین باشند!

ص: 367

ویژگی هایی که امام علیه السّلام درباره خودش به طور غیر مستقیم در عبارت بالا آورده است؛در واقع اشاره به اوصافی است که در هر رهبر الهی مدیر و مدبّر و با اقتدار باید باشد.

نخست اینکه:باید سخنانش سنجیده و توأم با فکر و تروّی باشد.همان گونه که در روایت دیگری از امام علیه السّلام در نهج البلاغه آمده است:

«لسان العاقل وراء قلبه،و قلب الأحمق وراء لسانه؛زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان او است.» (1)یعنی خردمندان نخست می اندیشند،سپس سخن می گویند ولی سفیهان، نخست سخن می گویند سپس پیرامون صحّت و بطلان کلام خود اندیشه می کنند!! دیگر اینکه:کارهایش سنجیده و همراه با تدبیر و عاقبت اندیشی است و پس از آگاهی از درستی کار،آن را قاطعانه انجام می دهد.

در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم که فرمود:«إذا هممت بأمر فتدبّر عاقبته، فإن یک خیرا و رشدا فاتّبعه،و إن یک غیّا فاجتنبه؛هنگامی که تصمیم بر کاری گرفتی به عاقبت آن نیک بیندیش!اگر خوب است و نیکی آن آشکار است،پیروی کن و اگر گمراهی است از آن بپرهیز.» (2)

2-شکست ها پل های پیروزی است!

هنگام بروز حوادث سخت،گروهی ناگهان از همه چیز مأیوس می شوند،یا به فعالیت های خام و ناپخته دست می زنند و این یأس مانع مهمّی از فعّالیت های حساب شده آینده آنها خواهد شد؛همان ص: 368


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 40.
2- 2) شرح نهج البلاغه علاّمه خوئی،جلد 7،صفحه 159.

فعّالیت هایی که ممکن است شکست را به پیروزی مبدّل سازد و ناکامی را به کامیابی.

توجّه عمیق به دو نکته ای که امام علیه السّلام در بالا فرمود می تواند این حالت منفی را برطرف سازد.نخست این که،از کارهای شتاب زده و دلبستگی به آنچه مقدّمات آن فراهم نشده است بپرهیزند و دیگر این که،از شکست های مقطعی و موردی مأیوس نشوند؛چرا که می شود با تجربه های شکست،پل پیروزی ساخت.

اضافه بر این،گاه الطاف خفیّه الهی شامل حال انسان می شود و وسایل پیروزی را آماده می سازد.در حدیثی از امام امیر المؤمنین علیه السّلام طبق روایتی که شیخ صدوق در امالی نقل کرده،چنین می خوانیم که فرمود:

«کن لما لا ترجو أرجی منک لما ترجو؛نسبت به چیزی که امیدوار نیستی از چیزی که امید بدان داری،امیدوارتر باش(نه نسبت به اوّلی مأیوس باش و نه دلبستگی به دومی داشته باش.)»سپس امام علیه السّلام با ذکر سه مثال جالب،این مسأله را روشن می سازد؛ نخست می فرماید:«موسی بن عمران برای آوردن مقداری آتش در بیابان سینا به راه افتاد،ولی خداوند با او سخن گفت و به مقام نبوّت رسید.و ملکه سبا برای دیدار سلیمان آمد،امّا به افتخار اسلام و ایمان با سلیمان مفتخر شد،و ساحران فرعون، به امید تقرّب به او به مبارزه با موسی علیه السّلام برخاستند،ولی سرانجام به موسی علیه السّلام ایمان آوردند.» (1)

ص: 369


1- 1) امالی صدوق،صفحه 150،حدیث 7.

بخش دوم

اشاره

ألا إنّ مثل آل محمّد،صلّی اللّه علیه و آله کمثل نجوم السّماء:إذا خوی نجم طلع نجم،فکأنّکم قد تکاملت من اللّه فیکم الصّنائع،و أراکم ما کنتم تأملون.

ترجمه

آگاه باشید!آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله همانند ستارگان آسمانند که هر گاه یکی از آنها غروب کند،دیگری طلوع می کند.گویا(می بینم در پرتو خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)نعمت های الهی بر شما کامل شده،و آنچه را آرزو داشته اید،خدا به شما ارزانی داشته است.

شرح و تفسیر: در پرتو آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله

در قسمت پایانی این خطبه،امام علیه السّلام همه مخاطبان خود را که منحصر به معاصران خویش نیست،مخاطب ساخته و مقام و موقعیّت اهل بیت را در عباراتی کوتاه،امّا بسیار پر معنا برای آنها شرح می دهد.می فرماید:«آگاه باشید!آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله همانند ستارگان آسمانند که هر گاه یکی از آنها غروب کند،دیگری طلوع می کند». (ألا إنّ مثل آل محمّد،صلّی اللّه علیه و آله کمثل نجوم السّماء:إذا خوی (1)نجم طلع نجم) .

ص: 370


1- 1) «خوی»از مادّه«خوی»(بر وزن هوا)به معنای غروب کردن و سقوط نمودن است.

سپس در تکمیل این سخن می افزاید:«گویا(می بینم)در پرتو خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،نعمت های الهی بر شما کامل شده و آنچه را آرزو داشته اید خداوند به شما ارزانی داشته است». (فکأنکم قد تکاملت من اللّه فیکم الصّنائع، (1)و أراکم ما کنتم تأملوون) .

امام علیه السّلام در این سخن کوتاه،به چند نکته اشاره فرموده؛نخست اینکه:

آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله همانند ستارگانند که قرآن مجید درباره آنها می فرماید: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» ؛آنها به وسیله ستارگان هدایت می شوند». (2)و در جایی دیگر می فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» ؛خداوند کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد؛تا در تاریکی های صحرا و دریا بوسیله آنها هدایت شوید». (3)

در زمان های قدیم که قطب نما اختراع نشده بود و جادّه ها به صورت امروز نبود، قافله ها در صحراها،و کشتی ها در دریاها،در شب های تاریک به وسیله ستارگان آسمان راه را پیدا می کردند و به منزل مقصود می رسیدند و از ظلمات برّ و بحر رهایی می یافتند.

نجات در دنیا و آخرت و راهیابی به سعادت دارین نیز در پرتو هدایت آل محمّد علیهم السّلام امکان پذیر است.

مطلب دیگر اینکه:آسمان،شب خالی از ستاره نمی شود؛هر زمان ستارگانی آرام و آهسته غروب می کنند،ستارگان دیگری در افق مشرق ظاهر می شوند؛اهل بیت پیامبر علیهم السّلام نیز چنین هستند؛هر امامی چشم از جهان فرو می بندد،امام دیگری جای او را می گیرد تا نوبت به حضرت مهدی علیه السّلام رسد و با قیام خود جهان را پر از عدل و داد کند.

ص: 371


1- 1) «صنایع»جمع«صنیعه»در این گونه موارد به معنای نعمت و احسان است.
2- 2) سوره نحل،آیه 16.
3- 3) سوره انعام،آیه 97.

این تعبیر به خوبی نشان می دهد که سلسله امامت گسستنی و تعطیل بردار نیست.یا به تعبیر دیگر:روی زمین از حجّت خدا،هرگز خالی نمی ماند و تعجّب در این است که بعضی از«شارحان نهج البلاغه»(مانند ابن ابی الحدید)هنگامی که جمله های پیشین این خطبه را تفسیر می کند،می گوید:اشاره به ظهور حضرت مهدی علیه السّلام است که به عقیده طرفداران مذهب ما،در آخر الزمان متولّد می شود و قیام به عدالت می کند.

اگر این گوینده در جمله های محل بحث-که در ذیل خطبه آمده-دقّت می کرد، به اشتباه خود در این سخن پی می برد؛ولی افسوس!که گاهی تعصّب ها اجازه نمی دهد تا قرینه ای به این روشنی مورد توجّه قرار گیرد.

آخرین مطلب اینکه:امام علیه السّلام می فرماید:پیروی از آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله سبب می شود که به تمام آرزوهای خویش برسید و نعمت های خداوند بر شما به کمال خود برسد و این دلیل بر نقش مؤثّر اهل بیت در تکامل دینی و دنیوی در همه زمانهاست و اینکه بعضی از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به زمان ظهور حضرت مهدی علیه السّلام دانسته اند،سخنی است بدون دلیل.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا وجود دارد،که امام علیه السّلام می فرماید:خداوند همه وسایل سعادت را برای شما فراهم کرده،که یکی از آنها وجود آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله است.

نکته ها

1-یک حدیث پر معنا

آنچه امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،در مورد آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله و تشبیه آنها به ستارگان آسمان بیان فرموده،در واقع اقتباسی است

ص: 372

از حدیث معروف پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله که درباره آنها فرموده است:«ألنّجوم أمان لأهل الأرض من الغرق،و أهل بیتی أمان لأمّتی من الإختلاف؛ستارگان،مایه امنیّت و نجات از غرق شدن برای اهل زمین هستند(زیرا در مسافرت های دریایی،با کمک ستارگان به مقصد می رسیدند)و اهل بیت من،سبب امان و نجات امّتم از اختلافات هستند.» این حدیث را«حاکم نیشابوری»از علمای معروف اهل سنّت در کتاب«مستدرک» از«ابن عبّاس»نقل می کند و به دنبال آن می گوید:

«هذا حدیث صحیح الإسناد؛این حدیثی است که سندش صحیح است». (1)

عدّه دیگری از معاریف اهل سنّت نیز،این حدیث یا شبیه آن را از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده اند؛از جمله«حموینی»در«فرائد السمطین»«ابن حجر»در «صواعق»،«محمّد بن صبان»در«اسعاف الراغبین»و غیر آنان بود. (2)

مرحوم«علاّمه مجلسی»در بحث امامت«بحار الأنوار»بابی تحت عنوان«إنّهم أمان لأهل الأرض من العذاب»ذکر کرده،که در آن احادیث متعدّدی از طرق اهل بیت علیهم السّلام آورده و در ضمن تصریح می کند که«احمد بن حنبل»نیز در مسندش این حدیث را از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده است. (3)

روشن است که تشبیه اهل بیت علیهم السّلام به ستارگان،به دلالت التزامی بر آنچه که امام علیه السّلام در خطبه بالا فرموده نیز دلالت دارد؛چرا که طبیعت ستارگان آسمان چنین است که هر زمان یکی از آنها در افق مغرب

ص: 373


1- 1) مستدرک حاکم،جلد 3،صفحه 149.(طبق نقل إحقاق الحق،جلد 9،صفحه 294).
2- 2) برای آگاهی بیشتر به احقاق الحق،جلد 9،صفحه 294 تا 296 مراجعه شود.
3- 3) بحار الانوار،جلد 27،صفحه 308 به بعد.

غروب کند،دیگری در افق مشرق طلوع می کند.اضافه بر این،تعبیر«أمّتی»که در حدیث آمده،نشان می دهد که تمام امّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در طول زمان می توانند از هدایت های اهل بیت علیهم السّلام بهره مند شوند در نتیجه،همیشه امامی از اهل بیت علیهم السّلام در میان امّت خواهد بود.

2-آخرین مرحله تکامل نعمت های الهی

این نکته نیز قابل توجّه است که تکامل نعمت های الهی در پرتو اهل بیت علیهم السّلام در هر زمان خواهد بود،ولی نهایت کمال آن در عصر ظهور حضرت مهدی علیه السّلام ارواحنا فداه است.همان گونه که در حدیثی که مرحوم«ابن میثم»در شرح خطبه بالا نقل کرده است،استفاده می شود.او می گوید:من در خطبه ای از آن حضرت سخنی یافتم که در واقع می تواند شرح خطبه مورد بحث باشد؛آنجا که می گوید:

«یا قوم اعلموا علما یقینا!إنّ الّذی یستقبل قائمنا من أمر جاهلیّتکم لیس بدون ما استقبل الرّسول من أمر جاهلیّتکم...و لعمری لینزعنّ عنکم قضاة السّوء،و لیقبضنّ عنکم المراضین(المرائین)و لیعزلنّ عنکم أمراء الجور،و لیطهّرنّ الأرض من کلّ غاشّ و لیعملنّ فیکم بالعدل،و لیقومنّ فیکم بالقسطاس المستقیم؛ای مردم!به یقین بدانید جاهلیّتی که امام قائم،ما با آن رو به رو می شود،کمتر از جاهلیتی که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله با آن رو به رو شد،نخواهد بود...و به جان خودم سوگند!که او تمام قضات فاسد را از جامعه شما دور می کند و امتیاز طلبان و سازشکاران(یا ریاکاران)را بر می گیرد و حاکمان جور را معزول می سازد و زمین را از هر خیانتکاری پاک می کند و در میان شما به عدل رفتار می نماید و معیارهای صحیح را در میان شما بر پا می دارد.» (1)

ص: 374


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن میثم،جلد 3،صفحه 9.

خطبۀ 101: از حوادث آینده پرده بر می دارد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و هی إحدی الخطب المشتملة علی الملاحم

(1)

از خطبه های آن حضرت است که در آن از حوادث آینده پرده بر می دارد.

خطبه در یک نگاه

این خطبه-همانگونه که از عنوان بالا معلوم شد-به طور عمده درباره حوادث آینده سخن می گوید و خطراتی که مسلمانان،مخصوصا مردم عراق را تهدید می کند،پیشگویی می نماید.ولی قبل از آن،به دو بحث دیگر می پردازد:نخست، حمد و ثنای الهی و شهادت به یگانگی او،توأم با نکات تازه؛و دیگر،اظهار نگرانی از قیافه منفی به خود گرفتن گروهی از مردم،در برابر سخنان امام و پیشگویی های او.

ص: 375


1- 1) سند خطبه:در کتاب هایی که مصادر خطبه های نهج البلاغه در آن ذکر می شود،سند دیگری غیر از آنچه «سیّد رضی»در اینجا آورده است،دیده نشد؛گر چه در«نهج البلاغه چاپ جامعه مدرسین،با تحقیق مرحوم حجّة الاسلام آقای دشتی»اسنادی برای این خطبه ذکر شده است،ولی پس از مراجعه به منابع اصلی و آدرس هایی که در آن کتاب آمده،معلوم شد آن هم اشتباه است.

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الأوّل قبل کلّ أوّل،و الآخر،بعد کلّ آخر،و بأوّلیّته وجب أن لا أوّل له،و بآخریّته وجب أن لا آخر له،و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه شهادة یوافق فیها السّرّ الإعلان،و القلب اللّسان.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است!که نخستین هستی است پیش از همه نخستین ها،و آخرین هستی است بعد از همه آخرها؛به دلیل نخست بودنش،لازم است آغازی نداشته باشد و به دلیل آخر بودنش،واجب است پایانی برایش نباشد.

و شهادت می دهم که معبودی(جز ذات پاک)اللّه نیست؛شهادتی که درون و برون در آن هماهنگ است،و دل با زبان هم صدا.

شرح و تفسیر: با تمام وجود گواهی می دهیم

امام در آغاز این خطبه،مانند بسیاری از خطبه های دیگر،از حمد و ثنای پروردگار و شهادت به وحدانیّت او شروع می کند؛ولی برای رعایت موازین فصاحت و بلاغت در هر مورد،نکته،یا نکات تازه ای درباره صفات حق به کار می برد.می فرماید:

«ستایش مخصوص خداوندی است که نخستین هستی است،قبل از همه نخستین ها و آخرین هستی است بعد از همه آخرها». (الحمد للّه الأوّل قبل کلّ أوّل،و الآخر بعد کلّ آخر) .

ص: 376

امام علیه السّلام در اینجا به سراغ ازلیّت و ابدیّت خداوند می رود که از مهمترین اوصاف اوست و اوصاف دیگر به آن باز می گردد؛چرا که در بحث صفات خدا گفته ایم:اساس صفات جمال و جلال او،نامحدود بودن ذات پاک او از تمام جهات است و ازلیّت و ابدیّت،بیان دیگری از نامحدود بودن آن ذات مقدّس است.

سپس به بیان دلیل،یا توضیحی در این زمینه پرداخته،می فرماید:«به دلیل نخست بودنش،لازم است آغازی نداشته باشد؛و به همین دلیل آخر بودنش،واجب است پایانی برایش نباشد». (و بأوّلیّته وجب أن لا أوّل له،و بآخریّته وجب أن لا آخر له) .

این تعبیر نکته لطیفی در بر دارد و آن اینکه:اوّل بودن خداوند،اوّلیت زمانی نیست؛بلکه اوّلیت ذاتی و به معنای ازلیّت است و روشن است ذاتی که ازلی است، آغازی از نظر زمان ندارد.همچنین آخریّت او ذاتی است،نه زمانی و به معنای ابدیّت است و چیزی که ابدی است،آخری از نظر زمان ندارد.

بعضی از«شارحان نهج البلاغه»در تفسیر این جمله،احتمالات دیگری داده اند که با تعبیرات جمله های امام سازگار نیست.

سپس به شهادت بر الوهیّت خداوند پرداخته،چنین می فرماید:«و شهادت می دهم که معبودی جز(ذات پاک)اللّه نیست؛شهادتی که درون و برون در آن هماهنگ،و دل با زبان هم صدا است». (و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه شهادة یوافق فیها السّرّ الإعلان،و القلب اللّسان) .

این تعبیر نشان می دهد شهادتی ارزش دارد که تمام وجود انسان را در بر گیرد و ظاهر و باطن و قلب و زبان،در آن هماهنگ باشد.زیرا بسیارند که شهادت به توحید را بر زبان جاری می کنند،امّا دل آنها کانونی است از بت پرستی؛و بتکده ای است با انواع بتها،و نیز بسیارند کسانی که در دل

ص: 377

گواهی به یکتایی حق می دهند،ولی به هنگام عمل آثار شرک در آنها نمایان است:در برابر مال و مقام سجده می کنند و در مقابل شهوات،سر تعظیم فرود می آورند؛در حالی که در زبان و گاه در دل می گویند:

«معبودی جز خدای یکتا نیست!»و می دانیم همه اینها،از شاخه های نفاق است و چنین کسانی به حق در زمره منافقانند.

ص: 378

بخش دوّم

اشاره

أیّها النّاس،لا یجرمنّکم شقاقی،و لا یستهوینّکم عصیانی،و لا تتراموا بالأبصار عند ما تسمعونه منّی.فو الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة،إنّ الّذی أنبّئکم به عن النّبیّ الأمّیّ صلّی اللّه علیه و آله،ما کذب المبلّغ،و لا جهل السّامع.

ترجمه

ای مردم!دشمنی و مخالفت با من،شما را وادار به گناه نسازد،و نافرمانی نسبت به من شما را به پیروی از هوای نفس نکشاند،و به هنگام شنیدن سخنانم با دیده انکار به یکدیگر نگاه نکنید.سوگند به آن کس که دانه را(در دل خاک)شکافت و بشر را آفرید!آنچه را که به شما خبر می دهم،از پیامبر امّی صلّی اللّه علیه و آله است.نه آن کس که (این حقایق را)به من ابلاغ کرده،دروغ گفته است و نه شنونده جاهل بوده،(که نتواند سخنان رسول خدا را به درستی حفظ کند).

شرح و تفسیر: آنچه می گویم عین واقعیّت است

امام علیه السّلام در این بخش،در واقع مقدّمه چینی می کند برای بخش بعد که پرده از حوادث مهم آینده بر می دارد و به مردم اطمینان می دهد که آنچه را درباره حوادث آینده پیشگویی می کند،واقعیّت های قطعی و یقینی است

ص: 379

که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شنیده است و تخلّفی در آن وجود ندارد. تعبیرات این بخش نشان می دهد که امام علیه السّلام قبلا هم پیشگویی هایی کرده است و بعضی از منافقان کوردل،یا مؤمنان ضعیف و ناآگاه با دیده انکار به آن نگریستند.

می فرماید:«ای مردم!دشمنی و مخالفت با من،شما را وادار به گناه نسازد و نافرمانی نسبت به من شما را به پیروی از هوای نفس نکشاند.و به هنگام شنیدن سخنانم،با دیده انکار به یکدیگر نگاه نکنید!».

( أیّها النّاس،لا یجرمنّکم (1)شقاقی (2)،و لا یستهوینّکم (3)عصیانی،و لا تتراموا بالأبصار،عند ما تسمعونه منّی) .

اشاره به اینکه:کینه توزی ها و لجاجت ها و حسادت ها در بسیاری از موارد، انسان را به گناه می کشاند و پرده ای در مقابل چشم او می افکند و چهره حقیقت را نمی بیند.

سپس می افزاید:«سوگند به آن کس که دانه را(در دل خاک)شکافت و بشر را آفرید!آنچه را که به شما خبر می دهم،از پیامبر امّی صلّی اللّه علیه و آله است.نه آن کس که(این حقایق را)به من ابلاغ کرده دروغ گفته است و نه شنونده؛جاهل بوده،(که نتواند سخنان رسول خدا را به درستی حفظ

ص: 380


1- 1) «یجرمنّ»از مادّه«جرم»(بر وزن جهر)(جرم بر وزن ظلم،اسم مصدر است)در اصل به معنای قطع کردن و بریدن است و از آنجا که افراد گناهکار پیوند خود را با خدا قطع می کنند،این کلمه به گناه نیز اطلاق شده است،بنابر این،«لا یجرمنّکم»به معنای«شما را وادار به گناه نکند»می باشد.
2- 2) «شقاق»در اصل به معنای شکاف است و به جنگ و منازعه و اختلاف نیز اطلاق می شود؛چرا که طرفین صفوف خود را از یکدیگر جدا می سازند و در جمله بالا به معنای مخالفت و منازعه است.
3- 3) «یستهوینّ»از مادّه«هوی»(هوای نفس)گرفته شده و مفهومش این است که شما را به پیروی هوای نفس وادار نکند.

کند)».( فوالّذی فلق الحبّة،و برأ (1)النّسمة، (2)إنّ الّذی أنبّئکم به عن النّبیّ الأمّیّ صلّی اللّه علیه و آله، (3)ما کذب المبلّغ،و لا جهل السّامع) .

تعبیری که در سوگند بالا آمده از ابداعات امام امیر المؤمنین علیه السّلام است و بارها در خطبه های نهج البلاغه دیده می شود،اشاره به نکته مهمّی است!و آن اینکه مهمترین و پیچیده ترین مسئله در نظام عالم هستی،مسئله حیات و زندگی است؛ چه در عالم گیاهان و چه در جهان انسانیّت؛و با تمام تلاش ها و کوشش هایی که انسان های امروز در این راه به کار گرفته اند،هنوز اسرار مسئله حیات،کشف نشده است.بنابر این،حیات و زندگی شاهکار آفرینش است و چیزی است که مطالعه درباره آن،ما را به خدا می رساند و نشان می دهد این پدیده عجیب و شگفت انگیز، چیزی نیست که بدون علم و قدرت خالق توانا و دانایی به وجود آمده باشد.بنابر این، استفاده از این اوصاف به هنگام قسم خوردن،مفهوم برجسته ای را در اذهان ترسیم می کند.

به هر حال،هدف امام علیه السّلام این است که به مخاطبان خود اطمینان دهد که آنچه درباره حوادث آینده می گویم نه بر پایه حدس و تخمین

ص: 381


1- 4) «برأ»از مادّه«برء»(بر وزن نرم)گاه به معنای آفریدن و ایجاد کردن آمده و گاه به معنای دوری جستن و برائت از چیزی و در خطبه بالا به معنای اوّل است و اطلاق«برأ»(بر وزن ظلم)به معنای بهبودی و سلامتی به جهت آن است که شخص از حالت اوّل که بیماری است،جدا می شود.
2- 5) «نسمه»در اصل به معنای وزش ملایم باد است و گاه به معنای نفس کشیدن آمده و به همین مناسبت،به خود انسان هم که دارای تنفّس است،اطلاق می شود.
3- 1) تعبیر به«امّی»(درس نخوانده یا کسی که منسوب به امّ یعنی مادر است و جز در دامان مادر مطلبی فرا نگرفته)اشاره لطیفی به این نکته است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله با اینکه اصلا درسی نخوانده بود،هم از گذشته خبر می داد و هم از آینده و این یکی از نشانه های ارتباط او با خداوند است.

است و نه از قبیل پیشگویی کاهنان؛بلکه واقعیت هایی است که از رسول خدا شنیده ام و من کسی نیستم که در درک سخنان آن حضرت،خطا کرده باشم.بنابر این،آنچه می گویم عین حقیقت است و می خواهم با این پیشگویی،شما را آماده سازم تا بتوانید خطرات حوادث سخت آینده را به حداقل برسانید.

در حدیثی می خوانیم:هنگامی که آیه «وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ» ؛و گوش های شنوا آن را حفظ کند» (1)نازل شد،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام فرمود:«سألت اللّه تعالی أن یجعلها أذنک یا علیّ!قال علیه السّلام:فما نسیت شیئا بعد ذلک؛من از خدا خواستم که گوش تو را ای علی از آن گوش های شنوا قرار دهد و علی علیه السّلام می فرماید:از آن به بعد،هر چه را شنیدم هرگز فراموش نکردم». (2)

ص: 382


1- 2) سوره حاقه،آیه 12.
2- 1) کفایة الطالب کنجی،صفحه 40.شبیه این معنا را بسیاری از مفسّران اهل سنّت مانند:«قرطبی»در تفسیر «جامع الاحکام»و«برسوی»در«روح البیان»و«آلوسی»در«روح المعانی»ذیل آیه 12 سوره حاقه آورده اند.

بخش سوم

اشاره

لکأنّی أنظر إلی ضلّیل قد نعق بالشّام،و فحص برایاته فی ضواحی کوفان،فإذا فغرت فاغرته،و اشتدّت شکیمته،و ثقلت فی الأرض وطأته، عضّت الفتنة أبناءها بأنیابها،و ماجت الحرب بأمواجها،و بدا من الأیّام کلوحها،و من اللّیالی کدوحها.فإذا أینع زرعه،و قام علی ینعه،و هدرت شقاشقه،و برقت بوارقه،عقدت رایات الفتن المعضلة،و أقبلن کاللّیل المظلم،و البحر الملتطم.هذا،و کم یخرق الکوفة من قاصف و یمرّ علیها من عاصف و عن قلیل تلتفّ القرون بالقرون،و یحصد القائم،و یحطم المحصود!

ترجمه

گویا می بینم شخصی بسیار گمراه و گمراه کننده،بر مردم شام مسلّط شده،و همچون حیوانات بر آنها بانگ می زند و(آن قدر پیشروی می کند که)پرچم های خویش را در اطراف کوفه نصب می نماید.هنگامی که او دهن باز می کند و طغیانش به اوج می رسد و جای پایش در زمین محکم می گردد و فتنه،فرزندان خود را با دندان هایش می گزد،و امواج جنگ،به حرکت در می آید؛چهره عبوس روزها ظاهر می شود و درد و رنج و مشقّت شب ها نمایان می گردد و هنگامی که کشت(آن ظالم گمراه)به مرحله درو می رسد،برای چیدنش به پا می خیزد،به هیجان در می آید و برق شمشیرش می درخشد؛در آن هنگام،پرچم های فتنه های پیچیده(بر ضدّ او) به اهتزاز در می آید و(دشمنانش)همچون شب تار،و دریای

ص: 383

متلاطم روی می آورند. چه طوفان های سختی شهر کوفه را می شکافد!و چه تندبادهایی که بر آن می گذرد و به زودی گروههای مختلف به جان هم می افتند؛آنان که سرپا هستند درو می شوند و آنها که از پا افتاده اند،لگد مال می گردند!.

شرح و تفسیر: فتنه حاکمان شام و سرانجام دردناکشان

امام علیه السّلام در این بخش-که در واقع بخش اصلی خطبه است-از روی حوادث وحشتناکی که در آینده در انتظار مردم عراق خواهد بود،پرده بر می دارد و با دقّت هر چه تمام تر،جزئیّات بعضی از این حوادث دردناک را تشریح می کند تا شاید مردم آماده شوند و با هوشیاری بتوانند ضایعات آن را به حداقل برسانند.می فرماید:

«گویا می بینم شخصی بسیار گمراه و گمراه کننده بر مردم شام مسلط شده،و همچون حیوانات بر آنها بانگ می زند و(آن قدر پیشروی می کند که)پرچم های خویش را در اطراف کوفه نصب می نماید!» (لکأنّی أنظر إلی ضلّیل (1)قد نعق (2)بالشّام، و فحص (3)برایاته فی ضواحی کوفان (4)) .

ص: 384


1- 1) «ضلّیل»از مادّه«ضلال»به معنای گمراهی گرفته شده،و به معنای کسی است که بسیار گمراه است و طبعا،هم گمراه است و هم گمراه کننده.
2- 2) «نعق»از مادّه«نعق»(بر وزن نعل)در اصل به معنای صدای کلاغ است؛سپس به صداهایی که برای حرکت حیوانات و امر و نهی آنها گفته می شود،اطلاق شده و تعبیر بالا اشاره به آن است که بنی امیّه گروهی از مردم شام را تحمیق کرده بودند و همچون حیوانات به هر جا می خواستند،می بردند.
3- 3) «فحص»از مادّه«فحص»به معنای بحث و جستجو است.
4- 4) «کوفان»به معنای کوفه است و در اصل به معنای تپه شن های دایره مانند و سرخ رنگ است.

سپس در توضیح بیشتری پیرامون این فاجعه بزرگ می افزاید:«هنگامی که او دهن باز می کند،و طغیانش به اوج می رسد،و جای پایش در زمین محکم می گردد فتنه،فرزندان خود را با دندان های خویش می گزد،و امواج جنگ به حرکت در می آید،چهره عبوس روزگار ظاهر می شود،و درد و رنج و مشقّت شبها،نمایان می گردد!» (فإذا فغرت (1)فاغرته،و اشتدّت شکیمته (2)،و ثقلت فی الأرض و طأته،عضّت الفتنة أبناءها بأنیابها،و ماجت الحرب بأمواجها،و بدا من الأیّام کلوحها (3)،و من اللّیالی کدوحها (4)) .

در این که منظور از این فرد«ضلّیل»(گمراه و گمراه کننده)کیست؟شارحان نهج البلاغه به طور عمده دو قول دارند:بعضی معتقدند که منظور«معاویه»است که بعد از شهادت امیر مؤمنان علیه السّلام و به اصطلاح صلح با امام حسن علیه السّلام مردم عراق را در تحت شدیدترین فشارها قرار داد و آنچه را در جمله های بالا آمد،در عمل پیاده کرد؛ولی جمعی دیگر معتقدند منظور«عبد الملک بن مروان»است که جنایتکار معروف تاریخ اسلام،یعنی«حجّاج»از طرف او بر کوفه و عراق مسلّط شد و ظلم و ستمی نبود که انجام ندهد!ولی هر چه هست اشاره به حاکمان بیدادگر بنی امیّه می باشد.

ص: 385


1- 1) «فغرت»از مادّه«فغر»(بر وزن فقر)به معنای گشودن دهان است.
2- 2) «شکیمه»در اصل به معنای دهان بند حیوان است(قطعه فلزی که متصل به افسار است و در دهن حیوان قرار می گیرد؛)سپس به هر گونه فشار اطلاق شده است و در جمله بالا به همین معناست.
3- 3) «کلوح»به معنای عبوس بودن است.
4- 4) «کدوح»به معنای شدّت تلاش و کوشش است،آنچنان که در وجود انسان اثر کند و در اصل به معنای خراش نهادن بر چیزی است.

جمله«عصّنت الفتنة أبناءها بأنیابها؛فتنه فرزندان خود را با دندان می گزد»اشاره به این است که این آشوبها و فتنه ها حتّی دامن فتنه گردان را نیز رها نمی کند!آنها نیز با اختلافات داخلی به جان هم می افتند و یا دشمنانشان-آن گونه که در تاریخ اسلام آمده-به پا می خیزند و طعم تلخ ظلم و بیدادگری را به آنان نیز می چشانند و در هر حال،فضای جهان اسلام تاریک می شود و پیر و جوان و خرد و کلان در امواج فتنه غرق می شوند.

سپس در ادامه این سخن می افزاید:«هنگامی که کشت او(آن ظالم گمراه)به مرحله درو می رسد،برای چیدنش به پا می خیزد و به هیجان در می آید،و برق شمشیرش می درخشد،در آن هنگام،پرچم های فتنه های سخت(بر ضدّ او)به اهتراز در می آید،و(دشمنانش)همچون شب تار و دریای متلاطم،روی می آورند!» (فإذا أینع زرعه و قام علی ینعه (1)،و هدرت شقاشقه (2)،و برقت بوارقه،عقدت رایات الفتن المعضلة،و أقبلن کاللّیل المظلم،و البحر الملتطم) .

اشاره به این که دوران حکومت آنها دیری نمی پاید و این گمراهان ستمگر،از کار خود بهره چندانی نمی گیرند و به زودی پرچم های مخالفان برافراشته می شود و از هر سو آنها را احاطه می کند.ممکن است این جمله ها اشاره به قیام بنی عبّاس بر ضد بنی امیّه باشد.

و در پایان چنین می فرماید:«اضافه بر اینها،چه طوفانهای سخت و پر صدایی شهر کوفه را می شکافد،و چه تندبادهایی که بر آن می گذرد،و به زودی دسته های مختلف به جان هم می افتند؛آنان که سر پا هستند درو

ص: 386


1- 1) «ینع»به معنای رسیدن میوه است؛سپس به هر گونه پختگی و آمادگی برای گرفتن نتیجه اطلاق شده است.
2- 2) «شقاشق»جمع«شقشقه»به معنای پوسته ای است مانند بادکنک که شتر به هنگام هیجان از دهان خود بیرون می آورد؛سپس به هر گونه هیجان،اطلاق شده است.

می شوند،و آنها که از پا افتاده اند لگدمال می گردند!» (هذا،و کم یخرق الکوفة من قاصف،و یمرّ علیها من عاصف،و عن قلیل تلتفّ القرون بالقرون،و یحصد القائم،و یحطم المحصود) .

جالب اینکه آنچه را امام علیه السّلام در این جمله های کوتاه و پر معنا بیان فرموده،در فاصله کمی به وقوع پیوست؛سرزمین«عراق»و به خصوص«کوفه»با فتنه های بنی امیّه و سپس بنی عبّاس در هم کوبیده شد؛و این شهر بزرگ،پیوسته مرکز طوفان سخت حوادث و تندبادهای فتنه ها بود و هر کس،کمی با تاریخ«کوفه»آشنا باشد، عمق کلمات امام را در جمله های بالا به خوبی درک می کند.

تعبیر «تلتفّ القرون بالقرون» (با توجه به اینکه«تلتفّ»به معنای به هم پیچیدن و «قرون»جمع«قرن»به معنای گروهی از مردم است)اشاره به جنگهای سختی است که اقوام مختلف در سرزمین عراق و کوفه با یکدیگر داشتند؛مخصوصا درگیریهای بنی امیّه و بنی عبّاس!.

جمله «یحصد القائم،و یحطم المحصود!» کنایه لطیفی است از آسیب هایی که در طول این حوادث به همه مردم می رسد:آنها که سر پا هستند،به زمین می خورند و آنها که به زمین افتاده اند،پایمال می شوند! «ابن ابی الحدید»در شرح خود جمله «یحصد القائم» را کنایه از قتل امرای بنی امیّه در میدان جنگ گرفته و جمله «و یحطم المحصود» را کنایه از کشتن اسیران،با شکنجه های سخت می داند که نمونه های آن در تاریخ مذکور است.

ولی آنچه را«ابن ابی الحدید»ذکر کرده است،در واقع بعضی از مصادیق مفهوم گسترده جمله بالاست.

نکته ها

اشاره

ص: 387

1-ملاحم چیست؟

«ملاحم»جمع«ملحمه»در اصل به معنای واقعه مهمی است که توأم با فتنه باشد.

در بسیاری از خطبه های نهج البلاغه به مواردی برخورد می کنیم که امیر مؤمنان علی علیه السّلام از فتنه های مهمّی که مردم در پیش داشتند،خبر می دهد و در بسیاری از موارد،جزئیّات آن را نیز تشریح می فرماید و با صراحت می فرماید:«من اینها را از پیشوایم پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آموختم».

به نظر می رسد که هدف امام علیه السّلام از این پیشگویی ها،دو چیز بوده است:نخست اینکه،به خاطر محبّتی که امام علیه السّلام به مردم داشته،آنان را آماده کند،تا ضایعات این فتنه ها به حداقل برسد؛درست مثل اینکه شخص آگاهی مردم را از آمدن سیل،یا زلزله با خبر کند؛گرچه مردم نمی توانند جلو آن را بگیرند،ولی با داشتن آگاهی قبلی،می توانند خطرات آن را کم کنند.

دیگر اینکه،به آنها بفهماند کوتاهی در جهاد،تنبلی و سستی و اختلاف های گوناگون و در یک جمله:«ارتکاب گناهان عظیم»چنین حوادثی را در پیش دارد؛شاید بیدار شوند و توبه کنند و به راه خدا باز گردند.

در این زمینه،در خطبه های مناسب دیگر از جمله خطبه 128 و 138 که شباهت زیادی با خطبه بالا دارد،بحث خواهیم کرد.

2-کوفه کانون طوفان ها و بحران ها

هر کس آشنایی مختصری با تاریخ«کوفه»داشته باشد می داند یکی از پرحادثه ترین بلاد اسلام در طول تاریخ،شهر«کوفه»و اطراف آن بوده است و به تعبیر دیگر:صحنه های بوده برای نشان دادن عمق جنایات جمعی

ص: 388

از جنایتکاران بنی امیّه و بنی عبّاس و اعمال خشونت بار بی نظیر این درندگان انسان نما؛که انسان از خواندن آن در صفحات تاریخ،وحشت می کند!پس وای به حال آنها که این صحنه ها را با چشم می دیدند!! ما قسمت های زیادی از تاریخ کوفه و حوادث مرگبار آن را در ذیل خطبه 25 و 47 در جلد دوّم و خطبه 87 در جلد سوّم آورده ایم و نیازی به تکرار نیست.

ص: 389

خطبۀ 102: به حوادث آینده اشاره دارد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

تجری هذا المجری و فیها ذکر یوم القیامة و احوال النّاس المقبلة

(1)

این خطبه نیز همانند خطبه سابق،به حوادث آینده اشاره دارد و در ابتدا به حوادث سخت روز قیامت نیز اشاره ای می کند.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از دو بخش تشکیل یافته:بخش اوّل که قسمت کوتاهی است،اشاره به حوادث سخت روز رستاخیز دارد،که خداوند اوّلین و آخرین را برای رسیدگی به حساب دقیق و دادن پاداش و کیفر اعمالشان جمع می کند.

در بخش دوم اشاره به فتنه های وحشتناکی دارد که همچون پاره های شب تاریک روی می آورند و مردم را در فشار شدید قرار می دهند و

ص: 390


1- 1) سند خطبه:این خطبه در منابعی که قبل از«سیّد رضی»نگاشته شده،به دست نیامده؛ولی در هر حال،به نظر می رسد که جزئی از خطبه 128-که به خواست خدا به زودی به شرح آن خواهیم پرداخت-می باشد؛ ولی در کتاب هایی که بعد از«سیّد رضی»نوشته شده،دیده می شود.

سرانجام گروهی از مجاهدان راستین،در برابر آنها به پا می خیزند.امام علیه السّلام در این بخش مخصوصا روی شهر بصره انگشت می گذارد و به فتنه هایی که دامن این شهر را می گیرد،اشاره می کند.

ص: 391

بخش اوّل

اشاره

و ذلک یوم یجمع اللّه فیه الأوّلین و الآخرین لنقاش الحساب،و جزاء الأعمال،خضوعا،قیاما،قد ألجمهم العرق،و رجفت بهم الأرض،فأحسنهم حالا من وجد لقدمیه موضعا،و لنفسه متّسعا.

ترجمه

آن روز روزی است که خداوند،اوّلین و آخرین را برای حساب رسی دقیق و دادن جزای اعمال جمع می کند،در حالی که همه با خضوع(و وحشت)به پا خاسته اند! این در حالی است که عرق(از سر و رویشان فرو می ریزد،به گونه ای که)بر دهانشان لجام زده،و لرزش زمین،تمام اندامشان را به حرکت در می آورند و بهترین حال برای کسانی که در عرصه محشر حاضرند حال کسی است که جای پایی پیدا کند و یا محلّی برای خود به دست آورد!

شرح و تفسیر: وحشت عظیم محشر!

همان گونه که در بالا اشاره شد،امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه،جهت آماده سازی دل ها،اشاره به وضع مردم در روز قیامت می کند و در عباراتی کوتاه و تکان دهنده،ویژگی های وحشت انگیز آن روز را شرح می دهد.می فرماید:«آن روز روزی است که خداوند اوّلین و آخرین را برای رسیدگی به حساب دقیق و دادن جزای اعمال،جمع می کند؛در

ص: 392

حالی که همه،با خضوع(و وحشت)به پا خاسته اند!».

(و ذلک یوم یجمع اللّه فیه الأوّلین و الآخرین لنقاش الحساب،و جزاء الأعمال،خضوعا، قیاما) .

تعبیر به«اوّلین»و«آخرین»اشاره به این حقیقت است که قیامت و حساب اعمال،برای همه انسان ها در یک روز و یک زمان خواهد بود؛همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً» ؛و همگی روز رستاخیز،تک و تنها نزد او حاضر می شوند.» (1)و در جای دیگر می فرماید: «قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ لَمَجْمُوعُونَ إِلی مِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ» ؛بگو اوّلین و آخرین همگی در روز معیّنی گردآوری می شوند». (2)

تعبیر به«نقاش»که به معنای دقّت در محاسبه است،نشان می دهد در آن روز کمترین و کوچک ترین اعمال مورد حساب قرار می گیرد و به آن پاداش یا کیفر داده می شود.

تعبیر به«خضوع»و«قیام»اشاره به این است که مردم در روز قیامت همچون کسانی هستند که در دادگاهها،در برابر قضات عدل،حاضر می شوند و در حالی که ایستاده اند آثار وحشت در آنها نمایان است.

در آیات قرآن نیز به این معانی اشاره شده؛در یک جا می فرماید: «خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ» ؛در حالی که چشمانشان از شدت وحشت به زیر افتاده...» (3)و در جایی دیگر می فرماید: «یَوْمَ یَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» ؛روزی که مردم در پیشگاه پروردگار جهانیان می ایستند». (4)سپس می افزاید:آنها در حالی در دادگاه عدل الهی حاضر می شوند که«عرق(از سرو رویشان فرو می ریزد به گونه ای که)بر دهانشان لجام زده

ص: 393


1- 1) سوره مریم،آیه 95.
2- 2) سوره واقعه،آیات 49-50.
3- 3) سوره قمر،آیه 7.
4- 4) سوره مطففّین آیه،6.

و لرزش زمین تمام اندامشان را می لرزاند». (قد ألجمهم العرق،و رجفت (1)بهم الأرض) .

آیا این عرق ریزان شدید،به خاطر گرمی فضای محشر است،یا از شدّت شرمندگی و خجالت،و یا هر دو؟!و نیز لرزش زمین آیا به خاطر اعمال آنهاست،یا طبیعت دادگاه عدل الهی این چنین است،تا همه به فکر خویش باشند و به آنچه انجام داده اند بی کم و کاست اعتراف کنند؟!هر چه باشد محیط رعب آور عجیبی است.

در آیات و روایات اسلامی نیز اشارات زیادی به عوامل و اسباب وحشت زای روز محشر شده است.(خداوند همه ما را حفظ کند و در آن روز،مشمول الطاف کریمانه اش قرار دهد!).

بعضی از شارحان نهج البلاغه در اینجا-مانند بسیاری دیگر از موارد-اصرار دارند که الفاظ بالا را کنایه از امور باطنی و روحانی بدانند؛در حالی که هیچ نیازی به این گونه تأویلها که شاهد و قرینه ای ندارد،نیست و اگر ما باب این گونه تأویلات را در آیات و روایات بگشاییم،باب«تفسیر به رأی»گشوده می شود و هر کس آنچه را تمایل به آن دارد،از آیات و روایات می فهمد و به شیوه بعضی از روشنفکر نمایان «قرائت های جدید در آیات و روایات»شروع می شود،در این صورت مسلّم است که اصالت همه متون مذهبی مخدوش می گردد و چیزی برای استدلال بر مسایل عقیدتی و عملی باقی نمی ماند.

امام علیه السّلام در پایان این بخش،به یکی دیگر از مشکلات عظیم صحنه قیامت اشاره کرده،می فرماید:«بهترین حال برای کسانی که در عرصه محشر حاضرند،حال کسی است که جای پایی پیدا کند،یا محلّی

ص: 394


1- 1) «رجف»از مادّه«رجف»(بر وزن ربط)به معنای اضطراب و لرزه شدید است و از آنجا که اخبار فتنه انگیز،مایه اضطراب جامعه می شود،به آن«اراجیف»می گویند.

برای خود به دست آورد».( فأحسنهم حالا من وجد لقدمیه موضعا،و لنفسه متّسعا) .

این تعبیر اشاره به یکی از مشکلات عظیم صحنه محشر است که بر اثر کثرت جمعیّت و ضیق مکان حاصل می شود و از تعبیرات روایات بر می آید که هول محشر و وحشت حساب رسی اعمال،مسأله عامّی است که همه حاضران در محشر را فرا می گیرد؛چرا که حتّی نیکوکاران از حساب رسی دقیق پروردگار،بیم ناکند!هول محشر عوامل فراوانی دارد که یکی از آنها همان ضیق مکان است که در جمله بالا آمده است.

ص: 395

بخش دوّم

اشاره

و منها:

در قسمت دیگری از این خطبه آمده است:

فتن کقطع اللّیل المظلم،لا تقوم لها قائمة،و لا تردّ لها رایة،تأتیکم مزمومة مرحولة:یحفزها قائدها،و یجهدها راکبها،أهلها قوم شدید کلبهم، قلیل سلبهم،یجاهدهم فی سبیل اللّه قوم أذلّة عند المتکبّرین،فی الأرض مجهولون،و فی السّماء معروفون.فویل لک یا بصرة عند ذلک،من جیش من نقم اللّه!لا رهج له،و لا حسّ،و سیبتلی أهلک بالموت الأحمر،و الجوع الأغبر).

ترجمه

(در آینده)فتنه هایی خواهد بود،همچون پاره های شب تاریک که هیچ کس نمی تواند در برابر آن بایستد،و هیچ پرچمی از پرچمهای آن به عقب رانده نمی شود (و شکست دامان آنها را نمی گیرد؛)همچون شتری مهار شده،و جهاز نهاده-که زمام دارش آن را می کشد،و سوارش به سرعت آن را می راند-به سوی شما می آید؛ این فتنه گران،جمعیّتی هستند که ضربه آنها بسیار شدید ولی تلفات خود آنها بسیار کم است.(سرانجام)گروهی(در برابر آنها به پا می خیرند و)در راه خدا با آنها نبرد می کنند(و فتنه گران را در هم می شکنند).آنها جمعیّتی هستند که نزد متکبّران و گردنکشان خوارند.در زمین گم نامند،و در آسمان معروفند.

ص: 396

در آن هنگام،وای بر تو ای بصره!از لشکری که به عنوان کیفر الهی بدون گرد و غبار و بی سر و صدا به تو حمله ور می شوند و به زودی ساکنانت به مرگ سرخ،و گرسنگی شدیدی که رنگ چهره آنها را دگرگون می سازد،مبتلا خواهند شد.

شرح و تفسیر: به هوش باشید،فتنه ها در پیش است!

در این بخش از خطبه،باز امام علیه السّلام به پیشگویی دقیق دیگری پیرامون یکی دیگر از فتنه هایی که در انتظار مردم عراق است و کانون آن به خصوص بصره می باشد، اشاره می کند،شاید مردم با شنیدن آن،آمادگی دفاع بیشتری پیدا کنند و ضایعات و تلفاتشان در این فتنه کم شود و نیز از کیفر الهی که گاه به صورت فتنه ها ظاهر می شود،بترسند و راه راست را در پیش گیرند.می فرماید:«فتنه هایی است همچون پاره های شب تاریک،که هیچ کس نمی تواند در برابر آن بایستد و هیچ پرچمی از پرچم های آن به عقب رانده نمی شود(و شکست،دامن آنها را نمی گیرد)» (فتن کقطع (1)اللّیل المظلم،لا تقوم لها قائمة،و لا تردّ لها رایة) .

اشاره به اینکه،گردانندگان این فتنه بسیار قوی و زورمندند و حساب شده وارد میدان می شوند و فضای جامعه را تیره و تار می سازند.

در تکمیل این معنا می افزاید:«این فتنه ها به سوی شما می آید،همچون شتری مهار شده و جهاز بر پشت نهاده که زمام دارش آن را می کشاند و

ص: 397


1- 1) «قطع»جمع«قطعه»است و این تعبیر در مورد شبهای تاریک شاید به این معنا است که بعضی از بخش های شب مانند نیمه شب،یا زمانی که ماه در آسمان نیست،فضا تاریک تر است و بعضی آن را به معنای قسمت عمده شب تفسیر کرده اند.

سوارش به سرعت آن را می راند». (تأتیکم مزمومة (1)مرحولة (2):یحفزها (3)قائدها،و یجهدها راکبها) . امام علیه السّلام برای نشان دادن آمادگی فتنه گران از هر نظر،فتنه آنان را به شتری تشبیه می کند که افسار بر دهان و جهاز بر پشت دارد و کاملا تسلیم کسی است که سوار بر آن است و به تعبیر دیگر:همه چیز،برای پیشرفت فتنه گری های آنها آماده است.

تا آن حد که«این فتنه گران،جمعیّتی هستند که ضربه آنها بسیار شدید و تلفات آنان کم است».( أهلها قوم شدید کلبهم (4)،قلیل سلبهم (5)) .

این از ویژگی های کسانی است که حساب شده و با تدارکی کامل وارد میدان می شوند،که در ادامه سخن با توجّه به تواریخ موجود،این گروه را خواهیم شناخت و خواهیم دید اوصافی که در بالا آمده،بر آنها به خوبی تطبیق می کند.

سپس امام علیه السّلام به نکته مهمّی اشاره می فرماید که این فتنه،زیاد دوام پیدا نمی کند،بلکه خداوند فتنه گران را به دست جمعی از اولیای مجاهدش در هم می پیچد،می فرماید:«گروهی(در برابر آنها به پا می خیزند و)در راه خدا با آنها نبرد می کنند(و فتنه گران را در هم می شکنند؛)آنها جمعیّتی هستند که نزد متکبّران و گردن کشان خوارند،در

ص: 398


1- 2) «مزمومه»از مادّه«زمام»به معنای حیوانی است که به آن مهار زده باشند و تحت کنترل باشد.
2- 3) «مرحوله»از مادّه«رحل»به معنای جهاز شتر یا وسائل سفر است و در اینجا«مرحوله»به معنای شتر آماده و مهیّا است و کنایه از این است که فتنه گران با تمام امکانات به پا می خیزند.
3- 4) «یحفز»از مادّه«حفز»(بر وزن حبس)به معنای تحریک کردن و برانگیختن و هول دادن است.
4- 1) «کلب»(بر وزن طلب)به معنای اذیّت و آزار است.
5- 2) «سلب»(بر وزن طلب)در این گونه موارد به معنای لباسی است که در میدان جنگ،قاتل از مقتول بر می دارد و در عبارت بالا کنایه از این است که تلفات فتنه گران بسیار کم است.

زمین گمنامند،و در آسمانها معروف!». (یجاهدهم فی سبیل اللّه قوم أذلّة عند المتکبّرین،فی الأرض مجهولون،و فی السّماء معروفون) .

اشاره به اینکه گروهی از اولیاء اللّه که مقام والایی در پیشگاه خدا دارند و در زمینه جهاد فی سبیل اللّه،قویّ و پیشتازند،آتش این فتنه را خاموش می کنند.آنها کسانی هستند که به خاطر عدم تظاهر و یا ریاکاری و بی اعتنایی به دنیا،نزد گردنکشان،مقام و منزلتی ندارند و در میان مردم،گمنامند؛امّا فرشتگان آسمان- که از باطن این جهان باخبرند-آنها را به خوبی می شناسند! در اینکه آن قوم فتنه گر که امام علیه السّلام از ظهور و فجایع آن ها خبر می دهد،کیستند و مجاهدانی که در برابر آنها برخاستند و بعد از مدّتی فتنه را خاموش کردند چه کسانی بودند؟در میان مفسّران نهج البلاغه گفتگوی زیادی است.

جمعی آن قوم فتنه گر را طرفداران مردی به نام«صاحب الزنج»می دانند که نام اصلی اش«علیّ بن محمّد»بود و خود را منتسب به خاندان پیامبر می کرد(هر چند انتساب او کاملا مشکوک است)و گروهی از بردگان سیاه پوست را دور خود جمع کرد و به همین دلیل،لقب،«صاحب الزنج»به او دادند(صاحب بردگان سیاه پوست).وی در نیمه قرن سوم به پا خاست و در اطراف بصره،آشوب و فتنه عظیمی بر پا نمود و بعد از 12 سال،حکومت بر آن منطقه،به دست جمعی از مجاهدان کشته شد.

بعضی دیگر آن را اشاره به فتنه«مغول»می دانند که نه تنها سرزمین عراق،بلکه بخش های عظیم جهان اسلام را زیر پوشش خود قرار دادند و بعد از مدّت طولانی، فتنه آنها به وسیله جنگجویان اسلام خاموش شد.

گروهی آن را به حوادث«آخر الزّمان»تفسیر کرده اند که فتنه گرانی به پا می خیزند،نه تنها سرزمین عراق،که مناطق وسیعی را زیر ضربات

ص: 399

شدیدترین فتنه ها قرار می دهند و سرانجام به دست سپاهیان مهدی علیه السّلام که از مجاهدین فی سبیل اللّه اند،از میان می روند.

با توجّه به اینکه بسیاری از مفسّران نهج البلاغه این خطبه را بخشی از خطبه 128 می دانند،ترجیح می دهیم که بحث بیشتر در این زمینه را به شرح آن خطبه واگذار کنیم و هر دو را یکجا بحث نماییم.

سپس در قسمت اخیر این خطبه،امام علیه السّلام شهر بصره را مخاطب قرار داده، پیشگویی خاصّی در خصوص این شهر می کند.می فرماید:«در آن هنگام وای بر تو ای بصره!از لشکری که به عنوان کیفر الهی بدون گرد و غبار و بی سر و صدا به تو حمله ور می شود،و به زودی ساکنانت به مرگ سرخ و گرسنگی شدیدی که رنگ چهره آنها را دگرگون می سازد،مبتلا خواهند شد!». (فویل لک یا بصرة عند ذلک،من جیش من نقم اللّه!لا رهج (1)له،و لا حسّ (2)،و سیبتلی أهلک بالموت الأحمر،و الجوع الأغبر (3)) .

تعبیر به«عند ذلک؛در آن زمان»نشان می دهد که حادثه بصره،حادثه جداگانه ای نیست؛بلکه بصره یکی از کانون های آن فتنه عظیم است که مردمش زیر ضربات آن فتنه،به شدیدترین وجهی مجازات می شوند.

تعبیر به «نقم اللّه» نشان می دهد که این فتنه وحشتناک،کیفر اعمال آنها است.

ص: 400


1- 1) «رهج»به معنای غبار است و در این جا کنایه از این است که لشکر مهاجم،بی سر و صدا و به طور غافلگیرانه وارد شهر می شود.
2- 2) «حسّ»به معنای صداهای در هم آمیخته است.
3- 3) «أغبر»به معنای غبار آلود است و«ألجوع الأغبر»کنایه از قحطی شدید است؛چرا که در زمان قحطی مردم چنان گرسنه می شوند که رنگ از صورت آنها می پرد،که گویی چهره آنها را غبار گرفته است.

تعبیر به «لا رهج له و لا حسّ» اشاره به آمادگی کامل لشکر مهاجم است که با شیوه حساب شده،بی سر و صدا و به طور ناگهانی به شهر حمله ور می شوند،تا کسی مجال مقاومت در برابر آنها نداشته باشد!.

تعبیر به «الموت الأحمر» (مرگ سرخ)اشاره به کشتار وسیعی است که در بصره واقع می شود.در تاریخ«صاحب زنج»نوشته اند:هنگامی که وارد بصره شد سیصد هزار نفر از مردم آنجا را از دم شمشیر گذراند (1).

و تعبیر به «الجوع الأغبر» (گرسنگی غبار آلود)اشاره به قحطی شدیدی است که بر اثر جنگ ها و ناامنی،یا بر اثر خشکسالی دامان آنها را گرفت و رنگ چهره آنان را دگرگون ساخت.

به گفته بعضی از مورّخان آن قدر کار بر آنها سخت شد که حیواناتی همچون سگ و گربه و موش را کشتند و خوردند و گاهی مرده انسانها را می خورند. (2)

بعضی از«مفسّران نهج البلاغه»تفسیرهای دیگری برای«ألموت الأحمر»و «الجوع الأغبر»مانند تفسیر به«طاعون»و«وبا»و«غرق شدن به خاطر سیلاب»و «هجوم امواج دریا»نموده اند که مناسب به نظر نمی رسد.

ص: 401


1- 4) مروج الذهب،جلد 4،صفحه 119.
2- 1) مروج الذهب،جلد 4،صفحه 119.

خطبۀ 103: درباره زهد در دنیا

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی التزهید فی الدنیا

(1)

امام علیه السّلام این خطبه را درباره زهد در دنیا ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که از تعبیرات مرحوم«سیّد رضی»(منها و منها)استفاده می شود؛آن بزرگوار تمام این خطبه را در اینجا نیاورده؛بلکه گزیده هایی از آن را که درخشش بیشتری داشته،در اینجا آورده است،و در مجموع چنین به نظر می رسد که این خطبه اهداف متعدّدی را دنبال می کند:نخست،تشویق به زهد و پارسایی و ترک دنیا پرستی،و سپس،مسأله تفکّر و عبرت گرفتن و بینایی در امور؛و بعد از آن،عالم واقعی را معرّفی می کند

ص: 402


1- 1) سند خطبه:آنچه مرحوم«سیّد رضی»در این خطبه آورده،بخش هایی است که از یک خطبه مشروح تر گرفته شده است؛لذا تعبیر به«منها»و«منها»می کند و به گفته محقّقان،قسمت های مختلف این خطبه،در کتب زیادی که قبل از نهج البلاغه نگاشته شده به طور پراکنده دیده می شود؛مانند:«روضه کافی»،«تحف العقول»،«اصول کافی»«عیون الاخبار ابن قتبه»و«کتاب الفتن نعیم بن حمّاد خزاعی»متوفّای سال 228. (مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 206).

و رهروان راه حقّ را از منحرفان-از طریق بیان اوصاف- جدا می سازد؛و در بخش آخر این خطبه،مشکلات عظیم مؤمنان را در آخر الزّمان و سرنوشت اسلام را در آن شرایط،بیان می فرماید؛تا افراد با ایمان،با کم کردن ضایعات از نظر ایمانی و اخلاقی،آمادگی پیدا کنند.

از مجموع این خطبه،معجونی به دست می آید که می تواند انسان را در جهات مختلف زندگی معنوی و مادّی کمک کند،تا بر مشکلات چیره شود.

ص: 403

بخش اوّل

اشاره

أیّها النّاس!انظروا إلی الدّنیا نظر الزّاهدین فیها،الصّادفین عنها؛فإنّها و اللّه عمّا قلیل تزیل الثّاوی السّاکن،و تفجع المترف الآمن؛لا یرجع ما تولّی منها فأدبر،و لا یدری ما هو آت منها فینتظر.سرورها مشوب بالحزن،و جلد الرّجال فیها إلی الضّعف و الوهن،فلا یغرّنکم کثرة ما یعجبکم فیها لقلّة مآ یصحبکم منها.

ترجمه

ای مردم!به دنیا همچون پارسایان و بی اعتنایان نگاه کنید؛زیرا به خدا سوگند! دنیا به زودی مقیمان و ساکنان خود را از میان بر می دارد،و هوس بازان غرق نعمت را-که بر آن تکیه کرده اند-ناگهان به مصیبت می کشاند.آنچه از دنیا،از دست رفته و پشت کرده،هیچ گاه بر نمی گردد،و آینده معلوم نیست چگونه خواهد بود تا در انتظارش باشیم.شادی آن،آمیخته با اندوه است و توان و استقامت مردان نیرومند، در آن به ضعف و سستی می گراید،زیبایی ها و زرق و برق های فراوان دنیا شما را نفریبد؛چرا که تنها مدّت کمی با شما خواهد بود.

شرح و تفسیر: دنیای بی اعتبار!

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه-همانگونه که در بالا اشاره شد-به مسأله زهد در دنیا که سرچشمه همه نیکی ها و فضایل است،اشاره

ص: 404

کرده،می فرماید:«ای مردم!به دنیا همچون زاهدان و بی اعتنایان نگاه کنید!». (أیّها النّاس!انظروا إلی الدّنیا نظر الزّاهدین فیها،الصّادفین (1)عنها) .

مفهوم این سخن آن نیست که انسان ترک دنیا کند و به رهبانیّت رو آورد؛بلکه هدف،عدم دلباختگی و ترک دنیا پرستی است؛چرا که به روشنی ثابت شده است، دلدادگی و دلباختگی در برابر مال و مقام و لذّات دنیا،چشم و گوش انسان را کور و کر می کند و به تمام گناهان آلوده می سازد.همانگونه در حدیث معروفی که از پیامبر اکرم و ائمه هدی نقل شده،آمده است:«حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة؛محبّت و دلباختگی به دنیا،سرچشمه هر گناهی است». (2)

یک گناه به وضع دنیایی که در آن زندگی می کنیم،به روشنی نشان می دهد، سرچشمه جنگ ها و جنایت ها و خون ریزی ها و آلودگی ها،عموما دنیاپرستی است.

سپس امام علیه السّلام در عباراتی کوتاه،دلایل شش گانه ای برای اثبات این حقیقت بیان می نماید.

نخست می گوید:«زیرا به خدا سوگند!دنیا به زودی مقیمان و ساکنان خود را از میان بر می دارد». (فإنّها و اللّه عمّا قلیل تزیل الثّاوی (3)السّاکن) .

ص: 405


1- 1) «صادف»از مادّه«صدف»(بر وزن حرف)به معنای اعراض و روی گردانی از چیزی است.
2- 2) این حدیث با تعبیرات مختلف از پیامبر اکرم،امیر مؤمنان،امام صادق و حتّی انبیای پیشین علیهم السّلام نقل شده است.(میزان الحکمه،جلد 2،حدیث 5813-5823)در حدیثی که مرحوم کلینی در کافی از امام سجّاد علیه السّلام نقل کرده،بعد از شرح سرچشمه های گناه،می فرماید:«فاجتمعن کلّهنّ فی حبّ الدّنیا.فقال الأنبیاء و العلماء-بعد معرفة ذلک-:حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة؛تمام ریشه های گناه در حب دنیا جمع است و به همین دلیل انبیا و دانشمندان بعد از آگاهی بر این موضوع گفته اند:دنیا پرستی سرچشمه هر گناهی است!» (اصول کافی،جلد 2،صفحه 131).
3- 3) «ثاوی»از مادّه«ثواء»به معنای اقامت توأم با استقرار است.

آری!هر کس-بدون استثنا-روزی باید جهان را وداع گوید؛گروهی زودتر و گروهی کمی دیرتر!امّا به هر حال،همه طعم تلخ مرگ را می چشند: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» . (1)

فرق میان«ثاوی»و«ساکن»این است که«ثاوی»به کسی می گویند که اقامت مستمرّ توأم با استقرار در جایی داشته باشد؛در حالی که«ساکن»ممکن است چنین باشد و ممکن است نباشد.

بنابر این،هم جوانانی که تصوّر می شود برای مدّت زیاد در این دنیا مستقرّ خواهند بود،در معرض زوالند و هم پیرانی که به حسب ظاهر سکونت آنها موقّتی و محدود است،همه راهیان دیار فنا و سیر کنندگان به سوی عالم بقا هستند.

در دومین دلیل می فرماید:«دنیا،هوسبازان غرق نعمت را که بر آن تکیه کرده اند، ناگهان به مصیبت می کشاند». (و تفجع المترف (2)الآمن) .

آری!در آن هنگام که سفره عیش و نوش را گسترده اند و فریاد شادی آنها گوش فلک را کر کرده،ناگهان«بانگی بر می آید که خواجه مرد»و چه عبرت انگیز است این مرگ و میرهای ناگهانی،که در هر عصر و زمان بوده و در این زمان فزونی یافته است! و چه عبرت انگیز است حال کسانی که شب،در ناز و نعمت می خوابند و صبحگاهان در حالی بیدار می شوند که همه امکانات خود را از دست داده اند!! سوم و چهارم اینکه:«آنچه از دنیا از دست رفته و پشت کرده،هیچگاه بر نمی گردد و آینده معلوم نیست چگونه خواهد بود،تا در انتظارش باشیم!». (لا یرجع ما تولّی منها فأدبر،و لا یدری ما هو آت منها فینتظر) .

ص: 406


1- 1) سوره آل عمران،آیه 185.
2- 2) «مترف»از مادّه«ترف»(بر وزن تلف)به معنای تنعّم است و«مترف»به کسی می گویند که فزونی نعمت او را غافل و مغرور ساخته و به طغیان واداشته است.

و چه دردناک است که انسان گم شده های خویش را هرگز نتواند پیدا کند و به آینده نیز امیدوار نباشد!در حسرتی جبران ناپذیر بماند و امیدهای خود را بر باد رفته ببیند!نه جوانی باز می گردد و نه توان ها و نیروهای از میان رفته بر اثر گذشت عمر.نه دوستان و مونسانی که در چهره در نقاب خاک کشیدند،خود را نشان می دهند و نه عزیزان از دست رفته.اینها همه یک طرف،از سوی دیگر،وحشت از آینده آمیخته با ابهام و جهل نیز،برای انسان دردناک است! در پنجمین و ششمین استدلال برای بی اعتباری دنیا می فرماید:«شادی آن آمیخته با اندوه است،و توانایی و استقامت مردان نیرومند در آن به ضعف و سستی می گراید». (سرورها مشوب بالحزن،و جلد (1)الرّجال فیها إلی الضّعف و الوهن) .

مشکل بزرگ مواهب مادّی دنیای همان است که امام علیه السّلام در جای دیگر به آن اشاره کرده:«لا تنالون منها نعمة إلاّ بفراق أخری؛به هر نعمتی از آن می رسید به فراق نعمت دیگری مبتلا می شوید». (2)مثلا کسی که فرزند ندارد،غم بی فرزندی قلب او را می فشارد؛ولی همین که صاحب فرزند،یا فرزندان شد،مشکلات فرزند از هر سو هجوم می آورد!ثروت ندارد،غم فقر او را آزار می دهد؛ثروتمند می شود،مشکل حسادت حسودان،خیانت خائنان،و طمع ورزی دزدان و سارقان،ظاهر و آشکار می شود و آرامش او را به کلّی بر هم می زند.آری!شادی های دنیا،همیشه آمیخته با غم و اندوه هاست و قوّت ها به زودی جای خود را به ضعف و سستی می دهد.

سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری قاطع و بیدارگر از تمام این استدلالات، می فرماید:«حال که چنین است زرق و برق ها و زیبایی های

ص: 407


1- 1) «جلد»به معنای قوّت و قدرت و صلابت است.
2- 2) نهج البلاغه خطبه،145.

فراوان دنیا شما را نفریبد!چرا که مدّت کمی با شما خواهد بود!». (فلا یغرّنّکم کثرة ما یعجبکم فیها لقلّة مآ یصحبکم منها) .

درست است که در دنیا زیبائی های فراوان و زرق و برق های خیره کننده بسیار دیده می شود،ولی همانها علاوه بر تمام مشکلاتی که در درونشان نهفته است، ناپایدار و زودگذر و بی اعتبار است.بنابر این،چیزی نیست که انسان عاقل را بفریبد و به خود مشغول کند.

به هر حال،کمی دقّت و تأمّل در جهات شش گانه بالا-و حتّی در یکی از آنها- کافی است که غافلان را از خواب غفلت بیدار کند،امّا افسوس که بسیاری از مردم نسبت به همان یک لحظه،دقّت و تأمّل بخل می ورزند.

نکته: زهد در دنیا چیست؟

گاه تصوّر می شود مفهوم زهد آن است که انسان به کلّی ترک دنیا گوید،و همچون راهبان در گوشه ای بخزد و از جامعه دوری گزیند؛در حالی که این معنا با روح اجتماعی اسلام هرگز نمی سازد و در روایات اسلامی،شدیدا از آن نهی شده است.بنابر این،زهد مفهوم دیگری دارد و آن ترک دلباختگی و دلدادگی و عشق بی قرار نسبت به دنیا،و عدم اسارت در چنگال زرق و برق آن است و این همان سرمایه عظیمی است که اگر انسان فاقد آن باشد،آلوده انواع گناهان می گردد و گاه دین و ایمان خود را بر سر متاع دنیا می نهد.

ص: 408

این همان چیزی است که امیر مؤمنان علیه السّلام درباره آن می فرماید:«إنّ من أعون الأخلاق علی الدّین،الزّهد فی الدّنیا؛از مهم ترین اخلاقی که انسان را بر حفظ دینش یاری می دهد،زهد در دنیاست». (1)

امام صادق علیه السّلام درباره آن می فرماید:«إذا تخلّی المومن من الدّنیا سما،و وجد حلاوة حبّ اللّه؛هنگامی که مؤمن از دنیا پرستی کناره گیری کند،ترقّی و تکامل می یابد و شیرینی محبّت خدا را می چشد». (2) در حدیث دیگری می خوانیم که علی علیه السّلام«جابر بن عبد اللّه»را دید که آه می کشد! فرمود:«یا جابر!علی م تنفسّک؟!أعلی الدّنیا؟؛برای چه آه کشیدی؟بر دنیا؟»جابر عرض کرد:«آری!» در اینجا امام علیه السّلام تحلیل جالبی درباره لذّت های دنیا بیان فرموده که لذّاتش یا در خوردنی است،یا نوشیدنی،یا لباس فاخر،یا لذّت جنسی،یا مرکب،یا بوی خوش، یا نغمه ها.

سپس در تشریح آنها فرمود:«بهترین غذاها عسل است و آن چیزی جز(شیره گل های آمیخته با)آب دهان مگسی نیست و شیرین ترین نوشیدنی ها آب است که چیزی است کم ارزش که بر سطح زمین جاری است و برترین لباس ها حریر است که از لعاب کرمی تهیّه می شود و بهترین لذّات جنسی در زنان است و آن هم در محلّی از بدن او که آلوده ترین محل هاست و بهترین مرکب ها اسب است که در بسیاری از موارد قاتل انسان است و بهترین بوی خوش،مشک است که از خون ناف حیوانی (آهوی ختن)گرفته می شود جالب ترین نغمه ها،نغمه غناست که انسان را به گناه می کشاند.

ص: 409


1- 1) منهاج البراعه(شرح نهج البلاغه خویی)،جلد 7،صفحه 182.
2- 2) همان مدرک.

ای جابر!چیزی که بهترین لذّاتش چنین است،از دست رفتنش جای تأسف نیست.» جابر می گوید:«بعد از شنیدن این سخن،هرگز زرق و برق دنیا به فکر من خطور نکرد!» (1)

ص: 410


1- 1) بحار الانوار،جلد 75،صفحه 11.

بخش دوّم

اشاره

رحم اللّه امرأ تفکّر فاعتبر،و اعتبر فأبصر،فکأنّ ما هو کائن من الدّنیا عن قلیل لم یکن،و کأنّ ما هو کائن من الآخرة عمّا قلیل لم یزل،و کلّ معدود منقض،و کلّ متوقّع آت،و کلّ آت قریب دان.

ترجمه

رحمت خدا بر آن کس باد که اندیشه کند،عبرت گیرد،و بینا شود،آنچه هم اکنون از دنیا موجود است پس از مدّت کوتاهی فکر می کنید گوئی هرگز وجود نداشته،و آنچه از آخرت به زودی فرا می رسد گوئی همواره بوده است.هر چیز که به شمارش آید(مانند ساعات عمر،)سرانجام پایان می گیرد،و هر چیز انتظارش را دارید،خواهد آمد و هر آینده ای قریب و نزدیک است.

شرح و تفسیر: ساعات عمر به سرعت می گذرد!

امام علیه السّلام در این فراز از خطبه-که در واقع نتیجه گیری از فراز سابق است- می فرماید:«رحمت خدا بر آن کس باد که اندیشه کند و عبرت گیرد و بینا شود!»..

(رحم اللّه امرأ تفکّر فاعتبر،و اعتبر فأبصر) .

به یقین،منظور امام علیه السّلام تفکّر در مسائلی است که درباره سرنوشت دنیا،در فراز قبل بیان فرموده است و به یقین تفکّر در آن ویژگی های شش گانه دنیا،مایه عبرت است و سبب بیداری و هشیاری

ص: 411

انسانها.و واضح است کسی که عبرت گیرد و پند بیاموزد،بینا می شود و به جای ظواهر اشیا و حوادث،باطن آنها را می نگرد و به ریشه ها و نتیجه ها فکر می کند و راه نجات را در سایه این تفکّر و عبرت و بینایی پیدا می کند و به تعبیر دیگر:انسان با تفکّر و اندیشه در حوادث امروز و دیروز،با یک سلسله حقایق آشنا می شود و با منطبق ساختن آنها بر اموری که در پیش دارد،راه صحیح را پیدا می کند.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که شخصی سؤال کرد:«آیا این روایت صحیح است که«إنّ تفکّر ساعة خیر من قیام لیلة؛ساعتی اندیشیدن بهتر است از یک شب بیدار بودن و عبادت کردن؟»فرمود:آری!پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«تفکّر ساعة، خیر من قیام لیلة»راوی سؤال می کند:«کیف یتفکّر؛چگونه فکر کند؟»حضرت فرمود:

«یمرّ بالدّور الخربة،فیقول:أین بانوک؟أین ساکنوک؟ما لک لا تتکلّمین؟؛از کنار خانه های ویران شده می گذرد(رو به آنها کرده)می گوید:سازندگان شما کجا رفتند، ساکنان شما چه شدند،چرا سخن نمی گویید؟!» (1)و اگر گوش شنوایی در کار باشد پیام ها و گفتگوهای این ویرانه ها را به خوبی می شنود:

هر شکاف خرابه ای دهنی است که به معموره جهان خندد!

در ادامه این سخن می فرماید:«آنچه هم اکنون از دنیا موجود است پس از مدّت کوتاهی فکر می کنید اصلا وجود نداشته و آنچه از آخرت به زودی فرا می رسد، همواره بوده است!» (فکأنّ ما هو کائن من الدّنیا عن قلیل لم یکن،و کأنّ ما هو کائن من الآخرة عمّا قلیل لم یزل) .

ص: 412


1- 1) بحار الانوار،جلد 68،صفحه 324،حدیث 16.

اشاره به اینکه دنیا به قدری سریع می گذرد،و آخرت به قدری سریع می آید،که انسان این چنین تصوّر می کند هرگز دنیایی وجود نداشته و همیشه آخرت وجود داشته است.

ما این مسأله را در بسیاری از حوادث دنیا آزموده ایم؛گاه از کنار خانه بعضی از بزرگان پیشین،که روزی مرکزی پر غوغا و پر رفت و آمد بود می گذریم،آنچنان سکوت و خاموشی بر آن حاکم است که گویی هرگز در اینجا خبری نبود.

در پایان فراز به سه نکته مهمّ دیگر در سه عبارت کوتاه اشاره می فرماید و می گوید:«هر چیز به شمارش آید(مانند ساعات عمر)سرانجام پایان می گیرد،و هر چیز انتظارش را دارید خواهد آمد،و هر آینده ای قریب و نزدیک است!» (و کلّ معدود منقض،و کلّ متوقّع آت،و کلّ آت قریب دان) .

جمله اوّل اشاره به قاعده کلّی فلسفی است که هر چیزی تحت عدد در آید محدود است و هر چه محدود است پایان پذیر است و از آنجا که عمر انسانها و عمر تمام دنیا تحت اعداد و ارقام در می آید،باید همه در انتظار پایان گرفتن آن باشیم و جمله های بعد مکمّل آن است؛چرا که آنچه در انتظارش هستیم روزی به سراغ ما می آید و آنچه روزی به سراغ ما می آید؛از ما دور نیست!بنابر این،مرگ و پایان زندگی را نباید مطلبی دور دست تصوّر کرد و عمر را نمی توان جاودانی شمرد و در واقع،این جمله های سه گانه به منزله دلیلی است برای آنچه در عبارات قبل آمد.

نکته: چشم عبرت بین!

ص: 413

زندگی انسانها در هر عصر و مکان،مملوّ از درس های عبرت است؛درسهایی که دل را بیدار می کند و حجابها را کنار می زند و ماهیّت زندگی دنیا را برملا می سازد؛ ولی افسوس که دیده عبرت بین کم است!! مردم غالبا از کنار حوادث آموزنده می گذرند و مخصوصا تکرار آنها سبب بی اعتنایی است.

مسئله«فرا افکنی»عامل دیگری برای عبرت نگرفتن از حوادث است.گویی ناکامی ها،شکست ها،زوال قدرت ها،همه برای دیگران است و ما جاودانه،جوان و تندرست و پر قدرت،خواهیم ماند و دنیا به کام ما می گردد! اگر واقعا دیده عبرت بین باشد،در و دیوار و زمین و زمان،با زبان بی زبانی به ما درس می آموزند و هشدار می دهند.

در حدیث جالبی که از امام موسی بن جعفر علیه السّلام نقل شده به این نکته اشاره گردیده است.روزی«هارون الرشید»نامه ای خدمت آن حضرت نوشت با این مضمون کوتاه:«عظنی و أوجز؛مرا موعظه کن و اندرز ده،امّا مختصر کن!».(البتّه بسیار بعید است که این گونه افراد در گفته ها و نوشته هایشان صادق باشند و خواهان پند و اندرز؛زیرا معمولا این مسائل نیز جزیی از برنامه های سیاسی آنهاست،تا به مردم نشان دهند،ما هم اهل موعظه ایم و از فرزند پیامبر،اندرز و رهنمودی خواستیم).

امام علیه السّلام در پاسخ او این جمله کوتاه و پر معنا را رقم زد:«ما من شیء تراه عینک إلاّ و فیه موعظة؛هر چه را می بینی موعظه و پیامی دارد». (1)

آری!زمین و آسمان،برگ های درختان و تمام جان داران،حوادث زندگی بشر، ناله بیماران،موی سپید پیران،قامت خمیده بزرگسالان،

ص: 414


1- 1) سفینة البحار،ماده«وعظ».

قبرستان های خاموش و کاخ های ویران شده شاهان،به هر کدام بنگری مجموعه ای از عبرت ها و اندرزها را در دل خود نهفته است.

در واقع،امام علیه السّلام با کنایه به هارون می گوید:دیده عبرت بین پیدا کن!عبرت فراوان است؛گوش شنوا پیدا کن!همه جا پر از آواز و اندرز است.کمبود در عبرت ها و اندرزها نیست،کمبود در گوش های شنوا و چشم های بیناست.

کاخ کسری،اندرزهای مؤثّر خود را به همه می دهد،تنها خاقانی ها که گوش شنوا دارند آن را می شنوند.

ویرانه های کاخ جمشید در فارس،به همه گردشگران اندرز می دهد،ولی آنها که به هنگام تماشای این آثار گوش شنوا دارند،کمند!امّا مرد عالم و دانشمند و روحانی گرانقدری همچون«شیخ علی ابی وردی شیرازی» (1)پیام آن را با گوش جان می شنود و از زبان فاخته ای(پرنده ای است با آواز حزن انگیز)که در کنار این کاخ ویران نشسته بود،گفتنی ها را می گوید و چنین می سراید:

در بارگه جمشید دی فاخته ای خوش خوان

با نغمه چنین می گفت:ای طرفه کهن ایوان

بر تخت در و ریزت،در پایه دهلیزت

کو جم که دهد فرمان؟کو درگه و کو دربان؟

جمشید که بر خورشید بر سود کلاه زر

آن تارک و آن افسر،با خاک شده یکسان

جم عبرت مردم شد،افسر ز سرش گم شد

سر خشت سر خم شد،هان ای سر باهش،هان!

ص: 415


1- 1) این مرد از بزرگانی است که قریب به عصر ما می زیسته،از شاگردان مرحوم آیت اللّه خراسانی و شرحی بر فرائد شیخ انصاری(ره)دارد.

این پند خموشان است،گر پند زبان خواهی

رو آیه«أورثنا»از سوره قرآن خوان

گوید که نشد یکدم،بر مرگ تبهکاران

نی خاطر خود پژمان،نی چشم فلک گریان (1)

ص: 416


1- 1) اشاره به این آیات شریفه است: «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ» ؛چه بسیار باغ ها و چشمه ها که از خود به جای گذاشتند.و زراعت ها و قصرهای زیبا و گران قیمت و نعمت های فراوان دیگر که در آن(غرق)بودند.این چنین بود ماجرای آنان و با اینها را میراث برای اقوام دیگری قرار دادیم.نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین و نه به آنها مهلتی داده شد»(سوره دخان،آیات 25 تا 29).

بخش سوم

اشاره

و منها:العالم من عرف قدره،و کفی بالمرء جهلا ألاّ یعرف قدره؛و إنّ من أبغض الرّجال إلی اللّه تعالی لعبدا و کله اللّه إلی نفسه،جائرا عن قصد السّبیل،سائرا بغیر دلیل؛إن دعی إلی حرث الدّنیا عمل،و إن دعی إلی حرث الآخرة کسل!کأنّ ما عمل له واجب علیه؛و کأنّ ما ونی فیه ساقط عنه!

ترجمه

عالم کسی است که قدر و منزلت خویش را بشناسد؛و برای نادانی انسان همین بس که قدر و منزلت خود را نشناسد!از مبغوض ترین افراد نزد خدا،بنده ای است که خداوند او را به خودش واگذاشته؛از راه راست منحرف گشته و بدون راهنما گام بر می دارد.او(چنان فریفته دنیاست که)اگر به تحصیل دنیا خوانده شود،اجابت می کند و برای آن می کوشد و اگر به تحصیل آخرت دعوت شود،سستی می ورزد؛ گویا آنچه را برای آن کار می کند بر او واجب است و آنچه در آن سستی نشان می دهد،از او ساقط می باشد!.

شرح و تفسیر: عالمان و عالم نمایان

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-که بخش جداگانه ای به نظر می رسد،هر چند بی ارتباط به بخش های گذشته نیست-به سراغ معرّفی

ص: 417

عالمان حقیقی و عالم نمایان می رود و با اوصاف دقیقی،وضع آنها را مشخّص می سازد.نخست می فرماید:«عالم کسی است که قدر و منزلت خویش را بشناسد!». (العالم من عرف قدره) .

و برای تأکید بیشتر می افزاید:«و برای نادانی انسان همین بس که قدر و منزلت خود را نشناسد!». (و کفی بالمرء جهلا ألاّ یعرف قدره) .

در تفسیر این دو جمله،احتمالاتی وجود دارد که همه،مناسب است و می تواند در مفهوم کلام مولا جمع باشد:

نخست اینکه،عالم واقعی کسی است که جایگاه و ارزش خود را در این جهان هستی در برابر عظمت پروردگار بشناسد:بداند ذرّه ای ناچیز است که وابسته به وجودی است بی پایان؛و همین وابستگی او را به خدا آشنا می سازد و در مسیر قرب الی اللّه حرکت می دهد؛شبیه آنچه در تفسیر حدیث مشهور«من عرف نفسه،فقد عرف ربّه» (1)آمده است.

دیگر اینکه،منظور شناخت ارزش و جایگاه واقعی در اجتماع است و به تعبیر دیگر:عالم واقعی کسی است که از بلند پروازی های دور از منطق،بپرهیزد و پایش را از گلیم خویش بیرون نکشد و در جایگاهی که برای آن آمادگی ندارد،خود را قرار ندهد و آبروی خویش را نبرد.

شبیه آنچه در بعضی از تعبیرات آمده که«رحم اللّه من عرف قدره،و لم یتجاوز حدّه؛رحمت خدا بر آن کس که قدر و منزلت خویش را بشناسد و از حدّ خود تجاوز نکند». (2)

سوم اینکه،منظور آن است که انسان موجودی است با ارزش،دارای استعدادهای والاست؛نباید گوهر گرانبهای وجود خود را ارزان بفروشد و

ص: 418


1- 1) بحار الانوار جلد 2،صفحه 32،حدیث 22.
2- 2) این جمله معروفی است که در افواه دانشمندان،با استفاده از احادیث شهرت یافته است.

سرمایه های بزرگ خداداد را از دست دهد؛شبیه آنچه در شعر معروف منسوب به مولا امیر مؤمنان علیه السّلام آمده است:

أتزعم أنّک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الأکبر

«آیا گمان می کنی موجود کوچکی هستی حال آنکه عالم کبیر در تو خلاصه شده است».

البتّه با توجّه به اینکه استعمال لفظ در اکثر از معنا هیچ مشکلی ندارد،بلکه از زیبایی ها و بدایع کلام است،جمع بودن هر سه تفسیر در کلام بالا بعید به نظر نمی رسد؛هر چند جمله های بعد در این خطبه،با معنای دوم و سوم متناسب تر است.

و در ادامه این سخن و به عنوان شرح بیشتر،عالم نمایان بی خبر و دور از حق را چنین معرّفی می کند:«از مبغوض ترین افراد نزد خدا بنده ای است که خدا او را به خودش واگذاشته،از راه راست منحرف گشته،و بدون راهنما گام بر می دارد!» (و إنّ من أبغض الرّجال إلی اللّه تعالی لعبدا و کله اللّه إلی نفسه،جائرا عن قصد السّبیل، سائرا بغیر دلیل) .

بدیهی است تنها کسی از میان انبوه موانع و خطرها و پرتگاه ها می تواند بگذرد و به مقصد برسد که مشمول عنایت الهی و تحت رعایت او باشد و اگر کسی-به خاطر اعمالش-به خود رها شود،به یقین هلاک خواهد شد؛از راه راست منحرف می گردد و بدون راهنما در بیابان زندگی سرگردان می شود! برای توضیح بیشتر می افزاید:«او(چنان فریفته دنیاست که)اگر به کشت دنیا خوانده شود،اجابت می کند و برای آن می کوشد،و اگر به کشت آخرت(و سعادت جاویدان)دعوت شود،سستی می ورزد!» (إن دعی إلی حرث الدّنیا عمل،و إن دعی إلی حرث الآخرة کسل!) .

ص: 419

آن جدیّت در امر دنیا و این سستی و کسالت در امر آخرت،به خاطر آن است که باورهایش نسبت به آخرت ضعیف و اعتقادش به وعده های الهی سست و بی پایه است.دنیا را نقد پنداشته و آخرت را نسیه! از همین رو در آخرین جمله می فرماید:«گویی آنچه را برای آن کار می کند(از امور دنیا)و لذّات زود گذرش بر او واجب است،و آنچه در آن سستی نشان می دهد از او ساقط می باشد!». (کأنّ ما عمل له واجب علیه؛و کأنّ ما ونی فیه ساقط عنه) . (1)

تعبیر به کشت و کشتزار درباره دنیا و آخرت اقتباس از این آیه شریفه است: «مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ» ؛کسی که زراعت آخرت را بخواهد بر محصولش می افزاییم و کسی که کشت دنیا را بطلبد مقداری از آن را به او می دهیم،امّا در آخرت هیچ بهره ای نخواهد داشت». (2)

دنیا می تواند مزرعه پر برکت آخرت باشد و می تواند کشتزار کم درآمد این دنیا.

اعمال خوب و بد،بذرهایی است که در آن افشانده می شود؛اعمال نیک،مانند بذری است که هفت خوشه و از هر خوشه ای یک صد دانه و بیشتر ثمر می دهد؛و اعمال بد،همچون بذری است که در شوره زار افشانده می شود که «لا یَخْرُجُ إِلاّ نَکِداً» (3)«جز بهره ای اندک از آن حاصل نمی شود».

ضمنا جمله اخیر به خوبی نشان می دهد که اعمال نیک و بد از اعتقادات قوی و سست سرچشمه می گیرد.

***

ص: 420


1- 1) «ونی»از مادّه«ونی»(بر وزن رمی)به معنای سستی ورزیدن و اظهار ضعف و خستگی است.
2- 2) سوره شوری،آیه 20.
3- 3) سوره اعراف،آیه 58.

نکته: عالمان واقعی کیانند؟

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،اوصاف عالمان واقعی و عالم نمایان را به خوبی روشن ساخته و نخستین وصف آنها را نشناختن قدر خویش بیان فرموده.نه قدر خود را در برابر عظمت خدا می دانند و نه قدرت خود را در برابر اجتماع و نه در برابر خودش.و آن کس که قدر و پایه خویش را نشناسد.در میان امواج جهل و بدبختی سرگردان خواهد شد و سرانجام خدا او را به حال خودش وامی گذارد و در بیابان زندگی حیران می گردد؛جز مواهب مادّی را به رسمیّت نمی شناسد؛دنیا را آب و آخرت را سراب می پندارد؛حلال و حرام،و حق و باطل برای او یکسان است؛ضدّ ارزش ها در نظرش ارزش،و ارزش ها در نظرش رنگ باخته و بی ارزش می شوند.

چنان به دنبال مال و مقام می دود که گویی اوجب واجبات است و چنان در برابر وظایف واجب خود سستی می ورزد،که گویی از محرّمات است.

در خطبه«هفدهم»امام علیه السّلام بحث های بیشتری در این زمینه بیان فرموده و داد سخن داده است،به شرح و تفسیر ما از آن خطبه،در جلد اوّل،صفحه 583 مراجعه فرمایید.

ص: 421

بخش چهارم

اشاره

و منها:و ذلک زمان لا ینجو فیه إلاّ کلّ مؤمن نومة،«إن شهد لم یعرف،و إن غاب لم یفتقد،أولئک مصابیح الهدی،»و أعلام السّری،لیسوا بالمساییح،و لا المذاییع البذر،أولئک یفتح اللّه لهم أبواب رحمته و یکشف عنهم ضرّاء نقمته.

أیّها النّاس،سیأتی علیکم زمان یکفأ فیه الإسلام،کما یکفأ الإناء بما فیه،أیّها النّاس،إنّ اللّه قد أعاذکم من أن یجور علیکم،و لم یعذکم من أن یبتلیکم،و قد قال جلّ من قائل: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنّا لَمُبْتَلِینَ» .

ترجمه

(آخر الزّمان)زمانی است که هیچ کس از فتنه ها نجات نمی یابد،مگر مؤمنی که بی نام و نشان است!اگر حاضر باشد،شناخته نمی شود و اگر غایب شود کسی سراغ او را نمی گیرد.آنها چراغ های هدایت و نشانه ها برای حرکت در شب های تاریک رهروان راه حقّ اند.آنها در میان مردم اظهار وجود نمی کنند،و احمقانه و ناآگاهانه به افشای اسرار نمی پردازند.آنها کسانی هستند که خداوند درهای رحمتش را به رویشان می گشاید،و سختی ها و مشکلات را از آنان برطرف می سازد.ای مردم!به زودی زمانی بر شما فرا می رسد که اسلام واژگون می شود،همچون ظرفی واژگون که آنچه در آن است بریزد.ای مردم!خداوند به شما امان داده که هرگز بر شما ظلم روا ندارد؛ولی هرگز امان نداده است که شما را آزمایش نکند،حال

ص: 422

آنکه خداوند متعال (در قرآن)فرموده:«در این ماجرا نشانه هایی است(از حق)و ما به یقین همگان را می آزماییم!».

شرح و تفسیر: نشانه های آخر الزّمان

اشاره

نشانه های آخر الزّمان

در این بخش-که آخرین بخش این خطبه است-امام علیه السّلام به وضع آخر الزّمان و به تعبیر دیگر:زمان پر شور و شرّی که قبل از قیام حضرت مهدی علیه السّلام فرا می رسد اشاره کرده،گاه ویژگی های مؤمنان را در آن زمان شرح می دهد،و گاه وضع اسلام و احکام و قوانین اسلامی را. (1)

می فرماید:«آن(زمان)زمانی است که هیچ کس از فتنه نجات نمی یابد،مگر مؤمنی که بی نام و نشان است!اگر در حضور است،شناخته نمی شود و اگر غایب شود،کسی سراغ او را نمی گیرد!» (و ذلک زمان لا ینجو فیه إلاّ کلّ مؤمن نومة،إن شهد لم یعرف،و إن غاب لم یفتقد) .

درست است که«نومه»از مادّه«نوم»به معنای شخص پر خواب است؛ولی روشن است که در اینجا کنایه از افراد گمنام و ناشناخته است؛به خصوص اینکه امام علیه السّلام در جمله های بعد همین توضیح را درباره آنها بیان فرموده است.

بدیهی است در زمان هایی که فساد جامعه را فرا می گیرد و مدیران و سردمداران اجتماع،افراد فاسد و آلوده هستند.افراد مؤمن و با شخصیّت،اگر چهره های شناخته شده ای باشند جبّاران آنها را رها نمی کنند؛یا باید

ص: 423


1- 1) عدم پیوند معنوی این بخش،با بخش قبل،به خوبی نشان می دهد که مرحوم«سیّد رضی»قسمت هایی از این خطبه را که در میان این دو بخش بوده،حذف کرده است و تعبیر به«منها»نیز شاهد صدق این مدّعاست.

تسلیمشان شوند و در ردیف کارگزاران آنها قرار گیرند و یا در صورت مقاومت و امتناع،آنها را از میان بر می دارند.بنابر این،صلاح کار افراد مؤمن و با شخصیّت در این است که گمنام و دور از شهرت زندگی کنند،تا کسی به سراغ آنها نیاید.

در عین حال این گمنامی ظاهری،چیزی از مقام آنها نمی کاهد و نقش معنوی خود را در جامعه خواهند داشت؛از این رو امام علیه السّلام در ادامه سخن می افزاید:«آنها چراغ های هدایت و نشانه هایی برای حرکت در شب های تاریک رهروان راه حقّ اند».

(أولئک مصابیح الهدی،و أعلام السّری) . (1)

گرچه خاموشند،ولی راه و رسم آنها برای افراد آگاه و بیدار سرمشق بزرگی است و به چراغ ها و نشانه هایی می مانند که در مسیر مسافران نصب می شود،تا در شب تاریک راه را گم نکنند و بی راهه نروند.

سپس در توصیف این گروه از مؤمنان می افزاید:«آنها در میان مردم اظهار وجود نمی کنند،و احمقانه و ناآگاهانه به افشای اسرار نمی پردازند». (لیسوا بالمساییح،و لا المذاییع البذر) .

مرحوم«سیّد رضی»در ذیل این خطبه-چنانکه خواهد آمد-«مساییح»را به معنای افرادی که در میان مردم به فساد و سخن چینی مشغولند،تفسیر می کند و «مذاییع»را به کسانی که شایعات زشت و گناه آلود را پخش می کنند.و«بذر»را به معنای افراد نادان و بی منطق ذکر کرده؛بنابر این،معنای جمله این می شود که این گروه از مؤمنان نه مفسده جو و فتنه انگیزند و نه مانند سفیهان در پی اشاعه فحشا.

ولی آنچه در بالا ذکر کردیم که منظور از این جمله سیاحت گرانی هستند که در میان مردم سیر می کنند و اظهار وجود می نمایند و ناآگاهانه

ص: 424


1- 1) «سری»(بر وزن شما)به معنای راه رفتن در شب است.

به افشای اسرار می پردازند،با معنای لغوی و جمله های دیگر خطبه سازگارتر است؛چرا که امام علیه السّلام آنها را به عنوان افراد ناشناخته در جامعه معرّفی می کنند. در پایان این توصیف چنین می فرماید:«آنها کسانی هستند که خداوند درهای رحمتش را به رویشان می گشاید،و سختی ها و مشکلات را از آنان برطرف می سازد!». (أولئک یفتح اللّه لهم أبواب رحمته،و یکشف عنهم ضرّاء نقمته) .

این تعبیر نشان می دهد که در آن زمان سخت و طوفانی،خداوند عنایتش را از مؤمنان راستین،که هدایتگر دیگرانند بر نمی گیرد و آنان را از شرّ ظالمان،حوادث دوران و مشکلات زمان حفظ می کند.

سپس در ادامه این بحث،امام علیه السّلام به پیشگویی صریح تر و توضیح بیشتری درباره آن زمان پرداخته،چنین می افزاید:«ای مردم!به زودی زمانی بر شما فرا می رسد که اسلام واژگون می شود،همچون ظرفی که واژگون شود و آنچه در آن است بریزد».

(أیّها النّاس!سیأتی علیکم زمان یکفأ (1)فیه الإسلام،کما یکفأ الإناء بما فیه) .

تعبیر به «یکفأ فیه الإسلام» کنایه لطیفی است از دگرگون شدن همه مفاهیم اسلام و از دست رفتن حقیقت آن؛زیرا اسلام تشبیه به ظرفی شده که معارف و قوانین و احکام و اخلاق اسلامی در آن جای گرفته است و همانگونه که ظرف آب را اگر وارونه کنند،هر چه در آن است می ریزد،اسلام هم در آن زمان وارونه می شود و محتوای خود را از دست می دهد و تنها نامی از آن باقی می ماند.

نشانه های چنین زمانی در عصر ما ظاهر شده؛بسیاری از مسلمانان تنها به نام آن قناعت کرده اند؛نه اثری از اخلاق اسلامی در آن دیده می شود،

ص: 425


1- 1) «یکفأ»از مادّه«کفأ»(بر وزن نفع)به معنای واژگون کردن است.

نه تقوای الهی، نه توکّل بر پروردگار!نه آشنا به معارف قرآنند و نه آگاه از حقایق سنّت؛در میان شهوات غوطه ورند و جز مال و مقام و لذّات مادّی و شهوات حیوانی چیزی را به رسمیّت نمی شناسند.

یکی از عوامل مهمّ این بدبختی«تفسیر رأی»و قرائت های دروغین و انحرافی از اسلام است؛کسانی برای فریب خود،یا دیگران،با تفسیرهای نادرست از حقایق مسلّم اسلام،آنها را با هوا و هوس های خویش تطبیق می دهند و در نتیجه،اسلام به شکل قطعه مومی می شود در دست آنها،که به هر شکل بخواهند آن را در می آورند!و سرانجام،اسلام از دیدگاه آنها مجموعه ای از هوا و هوس های سرکش می شود.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله خطاب به امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم:

«یستحلّون حرامه بالشّبهات الکاذبة،و الأهواء السّاهیّة؛زمانی فرا می رسد که مردم حرام خدا را با شبهات دروغین و هوا و هوس های فراموشی آور،حلال می شمردند!». (1)

در پایان این سخن،به پاسخ سؤال مقدّری می پردازد و آن سؤال این است که چرا خداوند مردم مسلمان را گرفتار این گونه زمان ها و حوادث ناهنجار آن می کند؟ می فرماید:«ای مردم!خداوند به شما تأمین داده که هرگز بر شما ظلم روا ندارد،ولی هرگز تأمین نداده است که شما را آزمایش نکند،حال آن که خداوند متعال(در قرآن)فرموده:«در این ماجرا(ماجرای حضرت نوح)نشانه هایی است(از حق)و ما به یقین،همگان را می آزماییم!». أیّها النّاس!إنّ اللّه قد أعاذکم من أن یجور علیکم،و لم یعذکم من أن یبتلیکم،و قد قال جلّ من قائل: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنّا لَمُبْتَلِینَ» . (2)

ص: 426


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 156.
2- 2) سوره مؤمنون،آیه 30.

اشاره به اینکه این گونه زمان ها،دوران آزمایش و امتحان مردم است و همه بدون استثنا-از انبیای بزرگ الهی گرفته تا افراد عادی-باید در آزمون بزرگ الهی شرکت کنند!آزمون هایی که گاهی جنبه فردی و گاه جنبه جمعی دارد؛مانند آنچه در جمله های بالا که خداوند همگان را در یک آزمون سراسری شرکت می دهد،تا صادقان از کاذبان و مؤمنان از منافقان شناخته شوند.

ص: 427

کلام سیّد رضی

قال السیّد الشرّیف الرّضی:أمّا قوله علیه السّلام:«کلّ مؤمن نومة»فإنّما أراد به الخامل الذّکر،القلیل الشرّ.

و«المساییح»جمع«مسیاح»و هو الّذی یسیح بین النّاس بالفساد و النّمائم.و «المذاییع»جمع«مذیاع»و هو الّذی إذا سمع لغیره بفاحشة أذاعها،و نوّه بها.و«البذر» جمع«بذور»و هو الّذی یکثر سفهه و یلغو منطقه ؛ سیّد شریف رضی می فرماید:«امّا تعبیر آن حضرت «کلّ مؤمن نومة» (هر مؤمن پر خواب)اشاره به افراد گمنام و بی آزار است و «المساییح» جمع«مسیاح»به معنای کسی است که در بین مردم به نمّامی و شرّ و فساد رفت و آمد دارد. و «المذاییع» جمع«مذیاع»کسی است که چون کار زشتی را بشنود،اشاعه دهد. و «بذر» (بر وزن دهل)جمع«بذور»(بر وزن قبول)به کسی گفته می شود که بسیار سفیه و بیهوده گو است».

نکته: سرچشمه های فساد در آخر الزّمان

در بسیاری از روایات نکوهش هایی از وضع آخر الزّمان می بینیم که معمولا آخر الزّمان را به زمان های نزدیک قیام حضرت مهدی علیه السّلام تفسیر کرده اند؛و در واقع، مفاسدی است که به مضمون«کما ملئت ظلما و جورا»صحنه جهان را فرا می گیرد و دل های مشتاقان را برای پذیرش وجود مهدی علیه السّلام که مظهر عدل و صلاح است، آماده می سازد.

عواملی که سبب بروز و گسترش فساد در آخر زمان است،بسیار است؛از جمله امور زیر است:

1-دور ماندن از تعلیمات انبیا و اوصیا علیهم السّلام.

2-فزونی وسایل فساد و هوسرانی و هوا پرستی.

ص: 428

3-گسترش وسایل تبلیغاتی،که اجازه می دهد هر فسادی در گوشه ای از دنیا باشد،به وسیله آنها به همه جای دنیا کشیده شود.

4-فزونی شبهات در مبانی دین و اخلاق،از طریق تفسیر به رأی و قرائات مختلف از معارف دینی و برنامه های عملی و اخلاقی.

5-سلطه حاکمان جبّار و فاسد و مفسد،که هیچ چیز جز منافع مادّی خویش را به رسمیّت نمی شناسد و با سرگرم ساختن مردم-مخصوصا جوانان-به انواع فساد، راه را برای نیل به مقاصد خود هموار می سازند.

به راستی،دینداری و دین باوری در چنین عصر و زمانهایی بسیار مشکل و طاقت فرساست و در واقع،این دوران،سخت ترین دوران آزمون های الهی برای بندگان است.و هیچ کس جز پاکان و نیکانی که دست توسّل به دامان لطف الهی می زنند،از عهده چنین امتحان طاقت فرسایی بر نمی آیند!

ص: 429

خطبۀ 104: مسأله قیام پیامبر اسلام در محیط جاهلی عرب و زحمات طاقت فرسای آن حضرت

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

(1)

از خطبه های آن حضرت است

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه،به مسأله قیام پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در محیط جاهلی عرب و زحمات طاقت فرسای آن حضرت،برای هدایت مردم اشاره می فرماید.

ص: 430


1- 1) سند خطبه:این خطبه،شباهت زیادی با خطبه سی و سوم دارد؛لذا مرحوم«سیّد رضی»در پایان این خطبه می فرماید: «قسمتی از این خطبه قبلا گذشت ولی چون آن را در این روایت با کمی اختلاف یافتم،بار دیگر طبق این روایت ذکر کردم.» این تعبیر نشان می دهد که هر دو خطبه مربوط به یک واقعه است،هر چند راویان اخبار آن را با کمی تفاوت نقل کرده اند؛ولی از آنجا که تفاوت های آشکاری میان این دو خطبه نیز وجود دارد،احتمال تعدّد قوی تر است. برای توضیح بیشتر به آنچه ذیل خطبه سی و سوم نگاشته ایم مراجعه فرمایید.

در بخش دیگری از این خطبه،ضمن اشاره به احیای ارزش های جاهلی از سوی منحرفان،می فرماید:من همان راه پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله را دنبال می کنم و باطل را می شکافم و حق را از درون آن خارج می سازم،تا مردم تکلیف خود را با امام علیه السّلام بدانند،و برای مبارزه با ارزش های جاهلی آماده شوند.

ص: 431

بخش اوّل

اشاره

أمّا بعد،فإنّ اللّه سبحانه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و لیس أحد من العرب یقرأ کتابا،و لا یدّعی نبوّة و لا وحیا،فقاتل بمن أطاعه من عصاه، یسوقهم إلی منجاتهم؛و یبادر بهم السّاعة أن تنزل بهم،یحسر الحسیر،و یقف الکسیر،فیقیم علیه حتّی یلحقه غایته،إلاّ هالکا لا خیر فیه،حتّی أراهم منجاتهم و بوّأهم محلّتهم،فاستدارت رحاهم،و استقامت قناتهم.

ترجمه

امّا بعد،خداوند سبحان،محمّد صلّی اللّه علیه و آله را مبعوث کرد،در حالی که هیچ کس از عرب،کتاب آسمانی نداشت و ادّعای نبوّت و وحی نمی کرد.او به کمک کسانی که وی را اطاعت کردند،به مبارزه با عصیان گران برخاست،آنها را به سوی سر منزل نجات سوق می داد و پیش از آنکه مرگشان فرا رسد،آنها را در مسیر هدایت پیش می برد.

در این میان گروهی ناتوان و خسته بازماندند و شکسته حالان متوقّف شدند؛ولی او در کنار آنان می ایستاد(و به هدایتشان می پرداخت).تا آنها را به مقصد برساند؛به جز گمراهانی که هیچ امیدی به هدایتشان نبود!و این کار همچنان ادامه یافت،تا محلّ نجاتشان را به آنان نشان داد،و در جایگاه مناسبشان جای داد.در نتیجه، آسیای(زندگی پر برکت)آنها به گردش در آمد،و حکومت آنها قوی و استوار گشت.

ص: 432

شرح و تفسیر: تحوّلی که بر اثر بعثت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به وجود آمد

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه-بعد از حمد و ثنای الهی که در عبارت بالا ذکر نشده -اشاره به مسأله بعثت پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله در آن محیط جاهلی کرده،می فرماید:«امّا بعد،خداوند سبحان محمّد صلی اللّه علیه و آله را مبعوث کرد در حالی که هیچ کس از عرب،کتاب آسمانی نداشت و ادّعای نبوّت و وحی نمی کرد». (أمّا بعد،فإنّ اللّه سبحانه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله،و لیس أحد من العرب یقرأ کتابا،و لا یدّعی نبوّة و لا وحیا) .

این تعبیر اشاره به اکثریّت قاطع عرب در آن زمان است که آیین بت پرستی را پیشه نموده بودند و دعوت انبیای پیشین را بر طاق نسیان زده بودند.بنابر این، وجود اقلیّت های ضعیف یهود و نصارا در میان آنها،منافاتی با حکم عام که ناظر به اکثریّت قاطع است،ندارد.اضافه بر این،اقلیّت یهود،مهاجر بودند و از«شامات»به «حجاز»نقل مکان کردند،و اقلیّت مسیحیان نیز از«یمن»آمده بودند،که هیچکدام، از عرب محسوب نمی شدند.

این احتمال نیز وجود دارد که مراد از کتاب،کتب آسمانی تحریف نیافته است که در آن زمان وجود نداشت و اینکه بعضی احتمال داده اند که کتاب در اینجا اشاره به خواندن و نوشتن معمولی است،بسیار بعید به نظر می رسد و جمله بعد بر خلاف آن گواهی می دهد.

به علاوه،کسانی که خواندن و نوشتن بلد باشند در آن زمان وجود داشتند.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن،مردم را در برابر دعوت به اسلام به سه گروه تقسیم می کند:گروهی که با آغوش باز اسلام را پذیرا شدند و

ص: 433

گروهی که با زحمت اسلام را پذیرفتند و گروه کمی که با لجاجت و تعصّب،در برابر آن ایستادند و هرگز آن را پذیرا نشدند و از میان رفتند. درباره گروه اوّل می فرماید:«پیامبر صلی اللّه علیه و آله به کمک کسانی که وی را اطاعت کردند به مبارزه با عصیانگران برخاست!آنها را به سوی سر منزل نجات سوق می داد و پیش از آن که مرگشان فرا رسد،به سرعت(در مسیر هدایت)پیش می برد!» (فقاتل بمن أطاعه من عصاه،یسوقهم إلی منجاتهم،و یبادر بهم السّاعة أن تنزل بهم) .

تعبیر به«ألسّاعة»در جمله بالا،اشاره به قیامت صغری،یعنی:مرگ است،نه قیامت کبری که بعد از پایان جهان فرا می رسد.

درباره گروه دوم می فرماید:«گروهی ناتوان و خسته(در این میان)بازماندند،و شکسته حالان واماندند،ولی او در کنار آنان می ایستاد(و به هدایتشان اهتمام می ورزید،)تا آنها را به مقصد برساند!». (یحسر الحسیر (1)،و یقف الکسیر،فیقیم علیه حتّی یلحقه غایته) .

و سرانجام به گروه سوم اشاره می کند و می فرماید:«جز گمراهانی که هیچ امیدی به هدایتشان نبود». (إلاّ هالکا لا خیر فیه) .

در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم که فرمود:«آنچه خداوند مرا به آن مبعوث کرده از هدایت و علم،همچون باران فراوانی است که از آسمان به زمین فرو می ریزد،بعضی از زمین ها پاکیزه و آماده رویش گیاه است،آب را به خود جذب می کند و گیاهان فراوانی از آن می روید؛بعضی دیگر توان رویش گیاه را ندارد،ولی آب را در خود حفظ می کند و مردم(از طریق قنات ها و چشمه ها)از آن آب بهره می گیرند،

ص: 434


1- 1) «حسیر»،از مادّه«حسر»(بر وزن حبس)به معنای برهنه کردن و برداشتن پوشش از چیزی است.سپس به معنای خستگی و واماندگی به کار رفته؛گویی انسان توان خود را از دست می دهد و برهنه می شود.

می نوشند و کشت و زرع خود را آبیاری می کنند،ولی بعضی دیگر نه آمادگی برای پرورش گیاه دارند،نه نگهداری آب(و چیزی از آن عاید هیچ کس نمی شود).

کسانی که از دانش بهره می گیرند یا به دیگران تعلیم می دهند و کسانی که اصلا بهره نمی گیرند و هدایت را نمی پذیرند همانند همین مثال هستند». (1)

آنچه در این حدیث شریف آمده است،همان چیزی است که در تعبیر زیبای دیگری در کلام مولا علی علیه السّلام آمده است.

سپس به اصل مطلب باز می گردد و می فرماید:«این کار همچنان ادامه یافت تا محل نجاتشان را به آنان نشان داد و در جایگاه مناسبشان جایگزین نمود،در نتیجه آسیای(زندگی پر برکت)آنها به گردش در آمد،و حکومت آنها قوی و استوار گشت (و در یک کلمه دنیا و آخرتشان تأمین شد)» (حتّی أراهم منجاتهم و بوّأهم محلّتهم، فاستدارت رحاهم (2)،و استقامت قناتهم (3)).

نکته ها

1-آیا پیامبری از عرب بر نخاسته بود؟

ص: 435


1- 1) صحیح مسلم،جلد 4،صفحه 1787،حدیث 2282.
2- 2) «رحی»،به معنای سنگ آسیاب است،و به گردش در آمدن سنگ آسیاب کنایه از جریان امور بر وفق مراد است.
3- 3) «قناة»از مادّه«قنو»(بر وزن صنف)در اصل به معنای شاخه درخت است.این واژه،به نیزه به خاطر شباهتش به شاخه درخت اطلاق شده است.و«استقامت قنات»به معنای برافراشته بودن پرچم،و آن هم کنایه از قدرت و قوّت حکومت است.

در آغاز این خطبه اشاره به عدم قیام انبیا از میان مردم عرب شد؛و این،در واقع اقتباسی است از آیه شریفه «لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ» ؛قرآن را بر تو نازل کردیم،تا قومی را که پدرانشان انذار نشدند،انذار کنی». (1)

ممکن است این سؤال در اینجا مطرح شود که قرآن مجید،در جای دیگر می فرماید: «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ» ؛هیچ امّتی نبود مگر اینکه بیم دهنده ای در میان آنها وجود داشت». (2) به علاوه قاعده لطف ایجاب می کند،که هر امّتی رسول و فرستاده الهی داشته باشد.

در پاسخ می گوییم،منظور از آیه و خطبه بالا،انذار کنندگان آشکار و پیامبران بزرگ است،که آوازه آنها همه جا بپیچد،و گر نه در هر زمانی حجّت الهی،برای طالبان حقّ در میان امّت ها وجود دارد؛به همین دلیل،زمان میان بعثت حضرت مسیح و بعثت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را زمان«فترت»می گویند؛حال آنکه به یقین اوصیای مسیح بعد از او،وجود داشتند.

اضافه بر این،در زمان قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله-که خطبه بالا ناظر به آن است- احدی از عرب،ادّعای نبوّت وحی و کتاب آسمانی نداشت.

2-قدرت در سایۀ دین

از تعبیرات امام علیه السّلام در این فراز از خطبه بالا به خوبی استفاده می شود که ظهور اسلام،نه تنها سبب اصلاح امر دین مردم شد،بلکه مشکلات دنیای آنها نیز بر طرف گشت.ملّتی نیرومند و حکومتی قوی در

ص: 436


1- 4) سوره یس،آیه 6.
2- 5) سوره فاطر،آیه 24.

سایه این آیین به وجود آمد،که سالیان دراز،سایه خود را بر سر مردم افکنده بود؛و اگر این حکومت از مسیر اسلام منحرف نمی گشت،ای بسا جاودانه باقی می ماند.

اضافه بر این،در سایه تعلیمات اسلام،تمدّنی قوی و نیرومند با فرهنگی غنی و گسترده به وجود آمد،که فصل نوینی در تاریخ بشریّت گشود.

اینها همه دلیل بر آن است که پیروی از برنامه های اسلام،هم ضامن سلامت دین انسان و هم آبادی دنیای انسان است.

تعبیرهای چهارگانه ای که در پایان فراز بالا آمده،گواه بر این مدّعاست.امام علیه السّلام می فرماید:«محلّ نجات آنها را به آنان ارائه نمود و در جایگاه مناسبشان جایگزین ساخت،آسیای آنها به گردش در آمد،و حکومت آنها قوی شد»که مجموعه ای از پیروزی های معنوی و مادّی است.

ص: 437

بخش دوّم

اشاره

و ایم اللّه،لقد کنت من ساقتها حتّی تولّت بحذافیرها،و استوسقت فی قیادها؛ما ضعفت،و لا جبنت،و لا خنت،و لا وهنت و ایم اللّه،لأبقرنّ الباطل حتّی أخرج الحقّ من خاصرته!

ترجمه

به خدا سوگند!من در عقب این لشکر(لشکر اسلام)حرکت می کردم،و آنها را به پیش می بردم،تا گروه طرفداران باطل به طور کامل پشت کردند و تحت رهبری اسلام در آمدند.من(در انجام این مهم)هرگز ناتوان نشدم و نترسیدم،خیانت ننمودم و سست نگردیدم!(هم اکنون نیز همان راه را می پیمایم)و به خدا سوگند! شکم باطل را می شکافم،تا حق را از پهلوی آن خارج کنم.

شرح و تفسیر: شکم باطل را می شکافم و حق را بیرون می آورم!

اشاره

شکم باطل را می شکافم و حق را بیرون می آورم!

امام علیه السّلام در ادامه این سخن،به نقش خود در پیش روی اسلام و شکست لشکر جاهلی اشاره کرده،می فرماید:«به خدا سوگند!من دنبال این لشکر[ لشکر اسلام] بودم و آنها را به پیش روی وامی داشتم،تا گروه طرفداران باطل به طور کامل پشت کردند(و متلاشی شدند)و تحت

ص: 438

رهبری اسلام در آمدند». (و ایم اللّه،لقد کنت من ساقتها حتّی تولّت بحذافیرها (1)،و استوسقت فی قیادها) . (2)

«ساقه»جمع«سائق»به معنای راننده است؛در گذشته چنین بوده است که برای حرکت مرکب،یا قافله کسی در جلو بوده،به نام«قائد»و کسی در پشت سر به نام «سائق».در مورد لشکرها نیز چنین بوده است،رهبرانی در جلو،و فرماندهانی در قسمت عقبه لشکر بودند و در واقع،امام علیه السّلام،پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را به عنوان«قائد» لشکر معرّفی می کند و خود را به منزله«سائق»،ولی«سائق»گاه به معنای«قائد»هم آمده.اضافه بر این،ساقه لشکر به معنای قسمت عقبه لشکر نیز ذکر شده است،که در این صورت جمع«سائق»نمی باشد.

به هر حال،این تعبیر نشان می دهد که علی علیه السّلام نقش مهمّی در رهبری و هدایت لشکر اسلام و عقب راندن و شکست لشکر کفر داشته است.

در ادامه این سخن می فرماید:«من(در انجام این مهم)هرگز ناتوان نشدم و نترسیدم،خیانت ننمودم و سست نگردیدم». (ما ضعفت،و لا جبنت،و لا خنت،و لا وهنت) .

در واقع،شکست به سبب یکی از این چهار عامل است:ضعف،ترس،خیانت و سستی نشان دادن.

تفاوت«ضعف»و«وهن»این است که«ضعف»به معنای ناتوانی است،ولی در «وهن»،توانایی وجود دارد،امّا در بکار گرفتن آن سستی می شود.

ص: 439


1- 1) «حذافیر»جمع«حذفور»(بر وزن مزدور)به معنای گروه زیاد است و به معنای جانب نیز آمده است اشاره به اینکه همه گروههای باطل پشت کردند و متلاشی شدند.
2- 2) طبق تفسیری که در بالا کردیم ضمیر در«ساقتها»و«قیادها»به لشکر اسلام بر می گردد و در«حذافیرها» به قرینه مقام،به لشکر کفر باز می گردد.

بنابر این،هیچ یک از عوامل شکست در وجود مبارک آن حضرت یافت نمی شد.به همین دلیل در همه صحنه ها پیروز بود. در پایان می فرماید:«(هم اکنون نیز همان راه را می پیمایم)و به خدا سوگند! شکم باطل را می شکافم تا حق را از پهلوی آن خارج سازم!». (و ایم اللّه،لأبقرنّ الباطل حتّی أخرج الحقّ من خاصرته (1)) .

این تعبیر نشان می دهد که حق همواره در دنیا وجود دارد،هر چند باطل روی آن پرده بیفکند،بنابر این،با شکافتن پرده باطل،حق که در پشت آن پنهان شده، آشکار می گردد و این نکته لطیفی است که امام علیه السّلام با تعبیرات خود آن را بیان فرموده است.

کلام سیّد رضی

قال السیّد الشّریف الرّضی:و قد تقدّم مختار هذه الخطبة،إلاّ أنّنی وجدتها فی هذه الرّوایة علی خلاف ما سبق من زیادة و نقصان،فأوجبت الحال إثباتها ثانیة.

شریف رضی می گوید:جمله های برگزیده این خطبه را قبلا(در خطبه 33)آوردیم؛ ولی چون من همان معنا را در این روایت(در خطبه بالا)با کمی اختلاف یافتم،لازم بود بار دیگر در اینجا بیاورم.(و این نشان می دهد که مرحوم سیّد رضی تا چه حد در ذکر خطبه ها دقّت به خرج می داده،که حتّی تفاوت روایات را از نظر دور نمی داشته است).

ص: 440


1- 1) «خاصره»به معنای پهلو است.

خطبۀ 105: صفات پیامبر اسلام و تهدید بنی امیّه و موعظه مردم

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی بعض صفات الرّسول الکریم و تهدید بنی امیّة وعظة النّاس

(1)

این خطبه پیرامون بخشی از صفات پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و تهدید بنی امیّه و موعظه مردم،ایراد شده است.

خطبه در یک نگاه

همانگونه که از عنوان خطبه روشن می شود این خطبه سه بخش عمده دارد:

در بخش اوّل،به ذکر پاره ای از صفات پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله می پردازد و تصریح می کند آن حضرت،شایسته ترین مخلوق الهی از آغاز کودکی تا پایان عمر بود و در واقع هدف امام علیه السّلام این است که مردم

ص: 441


1- 1) سند خطبه:بخشی از این خطبه را مفسّر معروف«علیّ بن ابراهیم»(متوفّای 307)در تفسیر خود (جلد 1،صفحه 384)ذیل آیه «لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ» (نحل-آیه 25)از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است همانگونه که«شیخ مفید»نیز بخشی از آن را در کتاب ارشاد(صفحه 1600)آورده است و هر دو بزرگوار قبل از«سیّد رضی»می زیسته اند.

را به اهمیّت میراث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و پاسداری از قرآن و اسلام دعوت کند.

در بخش دوّم،بنی امیّه را مورد خطاب و سرزنش قرار داده و آنها را به ناپایدار بودن دنیایی که به آن روی آورده اند،توجّه می دهد و از انتقام الهی در برابر خونهای بسیاری که به ناحق ریخته اند،بر حذر می دارد و تأکید می کند که به زودی این خلافت را در دست دشمنان خود خواهید دید.

در بخش سوّم،به عنوان یک نتیجه گیری کلّی-همه مردم را با اندرزهایی بیدارگر موعظه می کند که در برابر هوا و هوس تسلیم نشوند و در فراگرفتن دانش بکوشند و امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنند.

ص: 442

بخش اوّل

اشاره

حتّی بعث اللّه محمّدا صلّی اللّه علیه و آله،شهیدا و بشیرا،و نذیرا،خیر البریّة طفلا،و انجبها کهلا،و أطهر المطهّرین شیمة،و أجود المستمطرین دیمة.

ترجمه

(مردم جهان سخت در گمراهی بودند)تا اینکه خداوند محمّد صلّی اللّه علیه و آله را مبعوث ساخت که گواه بر اعمال آنها و بشارت دهنده(به پاداش های الهی در برابر نیکی ها) و بیم دهنده(از کیفر الهی در برابر زشتی ها)بود.در کودکی شایسته ترین مخلوق،و در بزرگسالی نجیب ترین و شایسته ترین آنان بود.اخلاقش از همه پاکان،پاکتر،و باران جود و سخایش،از همه بادوام تر بود.

شرح و تفسیر: اوصاف برجسته پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

اوصاف برجسته پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه،اشاره به نعمت پر فیض ظهور پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله کرده و او را به هفت وصف از اوصاف برجسته اش می ستاید.می فرماید:«مردم جهان سخت در گمراهی بودند)تا اینکه خداوند محمّد صلّی اللّه علیه و آله را مبعوث ساخت،که گواه بر اعمال آنها و بشارت دهنده(به پاداش های الهی،در برابر نیکی ها)و بیم دهنده(از کیفر الهی،در برابر زشتی ها)بود.در کودکی شایسته ترین

ص: 443

مخلوق و در بزرگسالی نجیب ترین و شایسته ترین آنان بود.اخلاقش از همه پاکان،پاکتر و باران جود و سخایش از همه با دوام تر بود». (حتّی بعث اللّه محمّدا صلّی اللّه علیه و آله شهیدا،و بشیرا،و نذیرا،خیر البریّة طفلا،أنجبها کهلا، (1)و أطهر المطهّرین شیمة، (2)و أجود المستمطرین دیمة) (3).

توصیف اوّل(شهیدا)اشاره به چیزی است که در قرآن مجید آمده: «وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلی هؤُلاءِ» ؛(به یاد آورید!)روزی را که از هر امّتی گواهی از خودشان بر آنان بر می انگیزیم و تو را گواه بر آنان قرار می دهیم». (4)

و توصیف دوّم و سوم اشاره به همان است که در چندین آیه از قرآن مجید به آن اشاره شده است؛مانند: «إِنّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً» ؛ما تو را به حق فرستادیم در حالی که بشارت دهنده و بیم دهنده ای». (5)

در توصیف چهارم سخن از دوران طفولیّت آن بزرگوار است که حتّی در آن زمان از نظر ظاهر و باطن ممتاز بود؛به گونه ای که طبق نقل«مناقب ابن شهر آشوب»«ابن عباس»می گوید:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در آن زمان با کودکان(هم سنّ و سال خود) دوستی و رفاقت داشت.آنها از روی نادانی گاه آلوده سرقت چیزی می شدند،ولی آن حضرت هرگز دست به سوی اموال مردم دراز نمی کرد؛آنها از نظر ظاهر گاه آلوده بودند،ولی آن حضرت همواره پاک و تمیز بود.

ص: 444


1- 1) «کهل»به معنای فرد میانسال است و بعضی گفته اند این واژه به کسی که سی سال به بالا داشته باشد، اطلاق می شود و به معنای پیر نیست.
2- 2) «شیمه»به معنای اخلاق است و جمع آن«شیم»(بر وزن ستم)است.
3- 3) «دیمه»به معنای بارانی است که به صورت طولانی و نرم نرم و بدون رعد و برق می بارد.
4- 4) سوره نحل،آیه 89.
5- 5) سوره بقره،آیه 119.

و نیز در همان کتاب از حضرت«ابو طالب»نقل شده است:«من هرگز دروغی از او نشنیدم و آثار جاهلیّت در او نمایان نبود؛بی جهت نمی خندید و همراه کودکان بازی نمی کرد».

باز در همان کتاب آمده است که گاهی برای«عبد المطّلب»در سایه کعبه فرشی می گستراندند و هیچکس به احترام او بر آن فرش نمی نشست؛فرزندانش در اطراف فرش می نشستند،تا او خارج شود؛ولی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در همان زمان می آمد و روی فرش«عبد المطّلب»می نشست!عموهایش می خواستند او را دور کنند؛ «عبد المطلب»می گفت فرزندم را رها کنید!«فو اللّه إنّ له لشأنا عظیما؛به خدا سوگند! او مقام والایی دارد» (1)و نیز از«ابو طالب»در مورد خلق و خوی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در زمان طفولیّت و نوجوانی این دو بیت نقل شده است.می گوید:

و لقد عهدتک صادقا فی القول لا تتزیّد

ما زلت تنطق بالصّوا ب و أنت طفل أمرد

«من همواره تو را راستگو دیدم که سخنی به گزاف نمی گویی.تو همواره سخن به صواب می گفتی،در حالی که هنوز در سنّ نوجوانی بودی.» (2)و از عجایب اینکه در حالات شیر خوارگی پیامبر(صلی الله علیه و آله)نوشته اند:هنگامی که او را به دایه اش«حلیمه»سپردند،او تنها از پستان راست وی شیر می نوشید و اصلا تمایلی به پستان چپ نشان نمی داد!گویی

ص: 445


1- 1) مناقب ابن شهرآشوب،جلد 1،صفحه 34 تا 37.(مطابق نقل شرح نهج البلاغه شوشتری،جلد 2،صفحه 204)و سیره ابن هشام،جلد 1،صفحه 178.
2- 2) همان مدرک.

می خواست عدالت را رعایت کند و سهم فرزند«حلیمه»را نیز در نظر بگیرد. (1)

و در پنجمین و ششمین و هفتمین توصیف اشاره به نجابت و کرامت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در بزرگسالی می کند چیزی که بر کسی پوشیده نیست و تاریخ شاهد صدق آن است. تواضع،محبّت،هوش و درایت آن حضرت،عفو و گذشت او زبانزد خاصّ و عام بود؛ هر چه داشت بی دریغ در اختیار نیازمندان قرار می داد و باران جود و بخشش او، پر دوام بود.

او از همه سخاوتمندتر بود،به گونه ای که هرگز درهم و دیناری نزد او باقی نمی ماند و اگر چیزی اضافه می آورد و به نیازمندی برخورد نمی کرد که به او ببخشد، آرام نمی گرفت و در منزل نمی آسود،تا آن را به نیازمندی برساند.

او افراد با فضیلت را گرامی می داشت و در صله رحم کوشا بود.عذر خطاکاران را می پذیرفت و در لباس و غذا بر غلامان پیشی نمی گرفت.

ص: 446


1- 3) این حدیث را ابن شهرآشوب،طبق نقل بحار الانوار،جلد 15،صفحه 332 آورده است.

بخش دوم

اشاره

فما احلولت لکم الدّنیا فی لذّتها،و لا تمکّنتم من رضاع أخلافها إلاّ من بعد ما صادفتموها جائلا خطامها،قلقا و ضینها،قد صار حرامها عند أقوام بمنزلة السّدر المخضود،و حلالها بعیدا غیر موجود،و صادفتموها،و اللّه، ظلاّ ممدودا إلی أجل معدود.فالأرض لکم شاغرة،و أیدیکم فیها مبسوطة؛ و أیدی القادة عنکم مکفوفة،و سیوفکم علیهم مسلّطة،و سیوفهم عنکم مقبوضة.ألا و إنّ لکلّ دم ثائرا،و لکلّ حقّ طالبا و إنّ الثّائر فی دمائنا کالحاکم فی حقّ نفسه،و هو اللّه الّذی لا یعجزه من طلب،و لا یفوته من هرب.فأقسم باللّه،یا بنی أمیّة،عمّا قلیل لتعرفنّها فی أیدی غیرکم و فی دار عدوّکم!ألا إنّ أبصر الأبصار ما نفذ فی الخیر طرفه!ألا إنّ أسمع الأسماع ما وعی التّذکیر و قبله!

ترجمه

شما(ای افراد ضعیف الایمان)زمانی از لذّت و زرق و برق دنیا بهره بردید و از پستان آن شیر نوشیدید،که افسارش رها،و تنگ جهازش گشوده بود.(و کار شما به جایی رسید که)حرام دنیا در نظر گروهی،همچون درخت سدر بی خار بود و حلالش دور دست بلکه غیر موجود!به خدا سوگند!دنیایی که شما با آن رو به رو هستید، همچون سایه ای است گسترده،تا سر آمدی معیّن.امروز زمین برای شما آزاد و بی مانع و دست هایتان باز است،در حالی که دست رهبران(الهی شما)نسبت به شما بسته است؛شمشیرهای شما بر آنان مسلّط،و شمشیرهای آنان از شما باز

ص: 447

گرفته شده است؛ولی آگاه باشید!هر خونی خونخواهی دارد.و هر حقّی صاحب و طالبی.و انتقام گیرنده خون های ما،مانند کسی است که داور خویش است(که چیزی را فرو گذار نخواهد کرد،)و او خداوندی است که از گرفتن و مجازات کسی ناتوان نگردد و هیچ کس از پنجه عدالتش نگریزد.ای بنی امیّه!به خدا سوگند!به زودی این خلافت را در دست دیگران و در خانه دشمنان خود خواهید دید.آگاه باشید!بیناترین چشم ها آن است که شعاعش در دل نیکی ها نفوذ کند،و شنواترین گوش ها آن است که اندرزها را در خود جای دهد و پذیرا گردد!.

شرح و تفسیر: از شما انتظار نداشتم!

این بخش از خطبه-که به نظر می رسد با بخش اوّل فاصله ای داشته که مرحوم «سیّد رضی»آن قسمت را نقل نکرده؛چون بنای آن بزرگوار،بر گزینش بخش های خاصّی از خطبه ها و گلچینی از عبارات مولا علیه السّلام بوده است-به گفته بسیاری از شارحان نهج البلاغه،خطاب به بنی امیّه است و شاهد آن اینکه در اواخر این بخش، نام بنی امیّه به صراحت آمده است؛در حالی که جمعی دیگر از شارحان نهج البلاغه معتقدند مخاطب در قسمت اوّل این بخش،باقی مانده صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و تابعین هستند و ذیل آن خطاب به بنی امیّه است و تعبیراتی که در آغاز این بخش است، معنای دوّم را تأیید می کند؛زیرا تعبیرات نشان می دهد که امام علیه السّلام کسانی را مورد سرزنش قرار داده که انحراف از جادّه حقّ درباره آنها غیر منتظره بوده است و می دانیم بنی امیّه در طول تاریخ گروهی ستم پیشه،مخالف اسلام و منحرف بودند.

ص: 448

به هر حال،امام علیه السّلام در این بخش می فرماید:«شما(ای مسلمانان ضعیف الایمان)زمانی از لذّت و زرق و برق دنیا بهره بردید،و از پستان آن شیر نوشیدید، که افسارش رها،و تنگ جهازش گشوده بود!». (فما احلولت (1)لکم الدّنیا فی لذّتها،و لا تمکّنتم من رضاع أخلافها (2)إلاّ من بعد ما صادفتموها جائلا (3)خطامها (4)،قلقا (5)و ضینها) (6).

اشاره به اینکه در زمان حکومت عثمان و بعد از فتوحات اسلامی و ریخت و پاش در بیت المال،شما به لذّات دنیا و زرق و برق آن دست یافتید و همین امر،شما را از خدا دور ساخت؛حاکمان مشغول ثروت اندوزی بودند و توده های مردم مشغول عیش و نوش.

لذا در ادامه سخن می افزاید:«(کار به جایی رسید که)حرام دنیا در نظر گروهی همچون درخت سدر بی خار بود و حلالش دور دست و غیر موجود!». (قد صار حرامها عند أقوام بمنزلة السّدر المخضود،و حلالها بعیدا غیر موجود) .

گروهی بر بیت المال افتاده بودند و با کمک دستیاران خود آن را غارت می کردند و این اموال حرام در میان مردم گسترده می شد.

تعبیر به«ألسّدر المخضود»(درخت سدر بی خار)اشاره به این است که نهی پروردگار و تحریم او همچون خارهایی است،در برابر لذّات نامشروع

ص: 449


1- 1) «احلولت»یعنی شیرین شد؛از مادّه«حلو»به معنای شیرینی گرفته شده است.
2- 2) «اخلاف»جمع«خلف»(بر وزن جلف)به معنای نوک پستان شتر است.
3- 3) «جائل»از مادّه«جولان»در اصل به معنای زائل شدن چیزی از مکانش می باشد.این تعبیر در مورد حیوانی که مهارش را رها می کنند و به هر سو می رود،اطلاق می شود.
4- 4) «خطام»به معنای مهار و افسار است.
5- 5) «قلق»از مادّه«قلق»(بر وزن ضرب)به معنای اضطراب و حرکت دادن چیزی است.
6- 6) «وضین»نوار پهنی است که دو طرف آن را از زیر شکم حیوان به جهاز شتر می بندند،تا سقوط نکند و در فارسی به آن تنگ(بر وزن سنگ)می گویند.

دنیا؛ولی افراد بی تقوا و لا ابالی نواهی الهی را نادیده می گیرند و حرام نزد آنها همچون سدر بی خار است.ارباب لغت می گویند:درخت سدر انواعی دارد بعضی از آنها میوه بسیار شیرین و معطّری دارد که دست و لباس کسی که آن را می خورد،آغشته به عطر آن می شود. (1)

آری،دنیا پرستان اموال حرام را همچون میوه شیرین سدر بی خار می بلعند و اعتنا به اوامر و نواهی پروردگار ندارند و در چنین فضایی حرام همه جا را پر می کند و حلال از دسترس مردم بیرون می رود.

سپس می افزاید:«به خدا سوگند!دنیایی که شما با آن رو به رو هستید،همچون سایه ای است گسترده تا سرآمدی معیّن؛امروز زمین برای شما آزاد و بی مانع و دست هایتان باز است،در حالی که دست رهبران(واقعی و الهی)نسبت به شما بسته است!شمشیرهای شما بر آنان مسلّط،و شمشیرهای آنان از شما باز گرفته شده است!». (و صادفتموها،و اللّه،ظلاّ ممدودا إلی أجل معدود،فالأرض لکم شاغرة (2)،و أیدیکم فیها مبسوطة؛و أیدی القادة عنکم مکفوفة،و سیوفکم علیهم مسلّطة،و سیوفهم عنکم مقبوضة) .

این تعبیرات به خوبی نشان می دهد که در این بخش از خطبه،روی سخن به گروهی از مؤمنان،از بازماندگان صحابه و تابعین است؛که آنها به هنگام وزش تندبادهای آزمایش الهی،نتوانستند خود را حفظ کنند و همراه تندباد به هر سو حرکت کردند.

دنیا آنها را به خود مشغول داشت و فریفته زرق و برق خود نمود.این در حالی بود که حتّی برای امام علیه السّلام در دوران حکومتش امکان باز داشتن آنها نبود؛چرا که در عصر عثمان چنان غرق در زخارف دنیا شدند،که نجات آنها به آسانی ممکن نبود.

ص: 450


1- 1) لسان العرب،مادّه«سدر».
2- 2) «شاغره»از مادّه«شغور»به معنای خالی شدن و آزاد و بی مانع گشتن است.

سپس آنها را به شدّت تهدید می کند که بدانند اوضاع چنین نمی ماند و حساب و کتابی در کار است.می فرماید:«آگاه باشید!هر خونی خونخواهی دارد و هر حقّی صاحب و طالبی،و انتقام گیرنده خون های ما مانند کسی است که داور خویش است (که چیزی را فروگذار نخواهد کرد،)و او خداوندی است که از گرفتن کسی ناتوان نگردد و هیچ کس از پنجه عدالتش نگریزد!». (ألا و إنّ لکلّ دم ثائرا (1)،و لکلّ حقّ طالبا، و إنّ الثّائر فی دمائنا کالحاکم فی حقّ نفسه،و هو اللّه الّذی لا یعجزه من طلب،و لا یفوته من هرب) .

اشاره به اینکه،اگر عذاب و انتقام الهی در برابر این خلاف کاری های ظاهر و آشکار،به تأخیر افتد،بدین معنا نیست که این اعمال به فراموشی سپرده شده است و یا کسی را توان و یارای فرار از چنگال عدل الهی است.

جمله «إنّ الثّائر فی دمائنا...» (با توجه به اینکه«ثائر»از مادّه«ثار»که به معنای خونبها،یا خونخواهی است،گرفته شده)اشاره به این است که خون هایی که به ناحق از ما خاندان پیامبر ریخته می شود،خون خواهش خداست؛چرا که در راه او و برای او ریخته شده و جنبه شخصی و قبیله ای ندارد و به یقین چنین خونخواهی، در کار خود عاجز نمی ماند.

در پایان این بخش روی سخن را به بنی امیّه کرده و با تعبیرات پر معنایی به آنها هشدار می دهد.می فرماید:

ص: 451


1- 1) «ثائر»از مادّه«ثأر»(بر وزن قعر)(که همزه آن تبدیل به الف شده و«ثار»(بر وزن غار)خوانده می شود.) در اصل به معنای خوانخواهی و خونبهاست و گاهی به معنای خون گفته شده که آن هم کنایه از همین است و تعبیر به«ثار اللّه»که درباره امام حسین و امیر مؤمنان آمده است:(یا ثار اللّه و ابن ثاره.)اشاره به این است که خونبها و خونخواهی آن دو بزرگوار،تعلّق به خانواده،یا قبیله ای ندارد؛بلکه تعلّق به خدا دارد و مربوط به تمام جهان انسانیّت است.

«ای بنی امیّه!به خدا سوگند!به زودی این خلافت را در دست دیگران و در خانه دشمنان خود خواهید دید». (فأقسم باللّه،یا بنی أمیّة،عمّا قلیل لتعرفنّها فی أیدی غیرکم و فی دار عدوّکم!) .

مبادا گمان کنید اگر خون های بی گناهان را ریختید و بر صغیر و کبیر رحم نکردید و پایه های حکومت خود را با ظلم و ستم و نهب اموال و سفک دما،محکم کردید،این قدرت و حکومت،مدّت زیادی برای شما باقی می ماند!تصوّر نکنید اگر خون من و فرزندانم در این راه ریخته شود،دنیا به کام شما خواهد بود!به زودی دشمنان شما از هر سو بر می خیزند و ضربات خود را با قیام های پی در پی،بر سر شما وارد می کنند و سرانجام کاخ حکومت شما فرو می ریزد و دودمان شما بر باد می رود و دشمنانتان همه شما را از دم شمشیر می گذرانند و حتّی بر مردگان شما نیز رحم نمی کنند؛استخوان های مردگان را از قبر در آورده،آتش می زنند.

تاریخ می گوید:آنچه را امام علیه السّلام درباره آنها پیش بینی کرده بود،دقیقا واقع شد که بخشی از آن در شرح خطبه 87 گذشت. (1)

در پایان این سخن می فرماید:«آگاه باشید!بیناترین چشم ها آن است که شعایش در دل نیکی ها نفوذ کند و شنواترین گوش ها آن است که یادآوری ها را در خود جای دهد و پذیرا گردد!». (ألا إنّ أبصر الأبصار ما نفذ فی الخیر طرفه!ألا إنّ أسمع الأسماع ما وعی التّذکیر و قبله) .

اشاره به اینکه اگر شما و سایر مردم،چشم و گوش باز داشته باشید؛پیدا کردن راه خیر و سعادت،مخفی و پیچیده نیست؛ولی افسوس!که هوای نفس و هوس های سرکش،چنان پرده ظلمانی بر چشم و گوش انسان می اندازد،که حقایق واضح را نمی بیند و دوستانه ترین اندرز را نمی شنوند.

ص: 452


1- 1) پیام امام،جلد 3،صفحه 591 تا 600 و جلد 4،بخش پایانی خطبه 93.

جالب اینکه از یکی از سران بنی امیّه بعد از زوال حکومت آنها پرسیدند سبب زوال ملک شما چه بود؟او در پاسخ گفت:«عمّال ما بر رعایا ظلم کردند و انتظار داشتند ما عکس العملی نشان ندهیم.مالیات های سنگین بر مردم تحمیل کردیم و آنها از اطراف ما پراکنده شدند.باغ ها و زراعت های ما ویران شد و خانه های ما خالی گشت.ما به وزرای خود اعتماد کردیم،ولی آنها منافع خویش را بر منافع ما مقدّم داشتند و کارها را بدون اطّلاع ما انجام دادند و نتیجه را از ما پنهان داشتند.حقوق لشکریان را به موقع به آنها ندادیم و آنها از اطاعت ما سر پیچیدند و دست در دست دشمنان ما گذاشتند.ما از مقابله دشمنان ناتوان شدیم،چون یار و یاوری نداشتیم و پنهان ماندن اخبار و حقایق از ما،از مهمترین اسباب زوال حکومت ما بود». (1)(دقت کنید،این درست همان چیزی است که امام علیه السّلام در خطبه بالا پیش بینی فرمود!).

ص: 453


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 136،ذیل خطبه مورد بحث.

بخش سوم

اشاره

أیّها النّاس،استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ،و امتاحوا من صفو عین قد روّقت من الکدر.

عباد اللّه،لا ترکنوا إلی جهالتکم،و لا تنقادوا لأهوائکم،فإنّ النّازل بهذا المنزل نازل بشفا جرف هار،ینقل الرّدی علی ظهره من موضع إلی موضع،لرأی یحدثه بعد رأی؛یرید أن یلصق ما لا یلتصق،و یقرّب ما لا یتقارب!فاللّه اللّه أن تشکوا إلی من لا یشکی شجوکم،و لا ینقض برأیه ما قد أبرم لکم.

ترجمه

ای مردم!چراغ قلب خود را،از شعله(پر فروغ)واعظ با عمل،روشن سازید،و ظرف وجود خویش را،از آب زلال چشمه ای که از آلودگی ها پاک است،پر کنید.ای بندگان خدا!بر نادانی های خود تکیه نکنید و تسلیم هوس های خویش نشوید!زیرا آن کس که در این مقام بر آید(و تکیه بر جهالت و هوا و هوس ها کند)همچون کسی است که بر لب پرتگاهی که در شرف فرو ریختن است قرار گرفته.او بار هلاکت را بر دوش می کشد و از جایی به جای دیگر می برد و برای توجیه آرای ناپخته و ضدّ و نقیض خویش،مطالب نامتناسب را به هم پیوند می دهد.از(نافرمانی)خدا بپرهیزید!و شکایت خویش را نزد کسی که نمی تواند مشکل شما را حل کند و توان ندارد که با فکر خود گره از کار شما بگشاید،مبرید.

شرح و تفسیر: دست از دامن رهبر الهی خود بر ندارید

ص: 454

دست از دامن رهبر الهی خود بر ندارید

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به پند و اندرز مردم پرداخته و با مواعظ شایسته و نکات پر معنا،آنها را اندرز می دهد و در آغاز برای آماده ساختن روح و جان آنها می فرماید:«ای مردم!چراغ دل خود را از شعله(پر فروغ فکر)واعظ با عمل،روشن سازید و ظرف وجود خویش را از آب زلال چشمه ای که از آلودگی ها پاک است پر کنید!» (أیّها النّاس،استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ،و امتاحوا (1)من صفو عین قد روّقت (2)من الکدر) .

همانگونه که چراغ های پر نور،مسیر انسان را در تاریکی ها روشن می سازد و از سقوط در پرتگاه،یا رفتن به بی راهه حفظ می کند؛بهره گیری از اندرزهای«واعظ متّعظ»نیز،در سیر و سلوک معنوی و فکری و اخلاقی،انسان را از انحرافات عقیدتی و اخلاقی نگاه می دارد و همانگونه که آب صاف و خالی از هر گونه کدورت و آلودگی، مایه حیات جسم انسان و همه موجودات زنده است؛اندرزهای شایسته رهروان راه حق،مایه حیات جان و روح آدمی است.

روشن است که منظور از این چراغ هدایت و چشمه آب حیات،وجود خود امام علیه السّلام است که مردم حق شناس می بایست تا زمانی که دست رسی دارند نهایت استفاده را از آن حضرت بکنند:افسوس و صد افسوس!که نکردند و ما امروز بر سر سفره هدایت او نشسته ایم و از گوشه ای از کلمات آن حضرت که به ما رسیده است، چراغ دل را روشن می سازیم و از چشمه زلالش سیراب می شویم.

ص: 455


1- 1) «امتاحوا»از مادّه«متح»به معنای بالا کشیدن دلو،از چاه آب است.
2- 2) «روّقت»از مادّه«روق»(بر وزن فوق)به معنای صاف بودن است و هنگامی که به باب تفعیل برده می شود،به معنای تصفیه کردن می آید و«روّقت»به صورت فعل مجهول به معنای تصفیه شده است.

در ادامه این سخن،بندگان خدا را به طور عام مخاطب قرار داده و از تکیه بر جهل و نادانی و هوا و هوس و افکار باطل بر حذر می دارد.

می فرماید:«ای بندگان خدا!بر نادانی های خود تکیه نکنید و تسلیم هوس های خویش نشوید!»( عباد اللّه،لا ترکنوا إلی جهالتکم،و لا تنقادوا لأهوائکم) .

سپس دلیل روشنی برای این دستور بیان می کند و می فرماید:«زیرا آن کس که در این مقام بر آید(و تکیه بر جهالت و هوا و هوسها کند)همچون کسی است که بر لب پرتگاهی که در شرف فرو ریختن است،قرار گرفته». (فإنّ النّازل بهذا المنزل نازل بشفا جرف هار) . (1)

«آری او بار هلاکت و فساد را بر دوش می کشد و از جایی به جای دیگر می برد!» (ینقل الرّدی علی ظهره من موضع إلی موضع) .

«و برای توجیه آرای ناپخته و ضدّ و نقیض خویش،مطالب نامتناسب را به هم پیوند می دهد!» (لرأی یحدثه بعد رأی؛یرید أن یلصق ما لا یلتصق،و یقرّب ما لا یتقارب!) .

امام علیه السّلام در این عبارات،با تشبیهات زیبا و رسایی که فرموده،یک حقیقت مهم را بیان می کند که یکی از سرچشمه های گمراهی،تکیه کردن بر پندارهای بی اساس و گمان های باطل و آرای فاسد و غیر مستدل است.اینها گاه ظاهر فریبنده ای دارد! همچون لب رودخانه ها،یا پرتگاه هایی

ص: 456


1- 1) «شفا»به معنای لبه چیزی است و در اصل به معنای لبه چاه و رودخانه می باشد.و واژه«شفه»به معنای لب نیز از همین ریشه است.«جرف»به معنای حاشیه رودخانه و یا چاه است.(ولی«شفا»لبه آن چیز می باشد).«هار»از مادّه«هور»(بر وزن غور)به معنای فرو ریختن و ویران شدن و شکست برداشتن است. بنابر این،مجموع سه کلمه چنین معنا می دهد:لبه حاشیه پرتگاهی که در حال فرو ریختن است.

که ظاهرش محکم،امّا زیر آن خالی شده است!افراد بی خبر،پای بر آن می نهند و ناگهان در درون رودخانه،یا قعر درّه سقوط می کنند.

اینها با اصرار بر پندارهای جاهلانه خود،همانند کسانی هستند که اسباب مرگ و سقوط خویش را بر دوش گرفته،به هر سو می برند.و یکی از ناهنجاری ها و بدبختی های آنان این است که برای توجیه افکار باطل خود به امور باطل دیگری استناد می کنند و به این ترتیب،روز به روز و لحظه به لحظه،در گمراهی عمیق تری فرو می روند.

اینها نقطه مقابل کسانی هستند که در آغاز این بخش،به آنان اشاره شد:کسانی که از چراغ هدایت رهروان راستین،نور می گیرند و از چشمه های زلال علم آنها سیراب می شوند.

سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری می فرماید:«از(نافرمانی)خدا بپرهیزید و شکایت خویش را نزد کسی که نمی تواند مشکل شما را حل کند توان ندارد که با فکر خود گره از کار شما بگشاید،مبرید!»( فاللّه اللّه أن تشکوا إلی من لا یشکی شجوکم (1)،و لا ینقض برأیه ما قد أبرم لکم) .

این جمله ممکن است اشاره به یکی از سرچشمه های جهالت و گرفتاری در چنگال پندارهای باطل باشد و آن،مشورت نزد نااهلان بردن است!کسانی که از فکر سلیم و رأی قاطع و آگاهی کافی برای حل مشکلات بی بهره اند و مشورت کنندگان را همراه خود به وادی ضلالت می کشانند.

این احتمال نیز وجود دارد که اشاره به مطلب تازه ای باشد و آن اینکه مردم فریب قدرت های کاذب و جبّار را که جز به منافع خویش نمی اندیشند(همچون بنی امیّه)نخورند و حلّ مشکلات خویش را از آنها

ص: 457


1- 1) «شجو»به معنای غم و اندوه است.(این واژه،هم معنای مصدری دارد،هم اسم مصدری).

نخواهند،که نه تنها مشکلی را حل نمی کنند،بلکه در بسیاری از اوقات بر مشکلات نیز می افزایند.

ص: 458

بخش چهارم

اشاره

إنّه لیس علی الإمام إلاّ ما حمّل من أمر ربّه:الإبلاغ فی الموعظة،و الاجتهاد فی النّصیحة،و الإحیاء للسّنّة،و إقامة الحدود علی مستحقّیها،و إصدار السّهمان علی أهلها.فبادروا العلم من قبل تصویح نبته،و من قبل أن تشغلوا بأنفسکم عن مستثار العلم من عند أهله،و انهوا عن المنکر و تناهوا عنه،فإنّما أمرتم بالنّهی بعد التّناهی!

ترجمه

به یقین امام و پیشوا جز وظایفی که به امر خداوند بر عهده او نهاده شده، وظیفه ای ندارد؛یعنی ابلاغ مواعظ به همه مردم و تلاش و کوشش در خیرخواهی در تمام زمینه ها،احیای سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله(و اجرای تمام قوانین الهی)و اجرای حدود الهی نسبت به تمام مستحقّین،بدون تبعیض و بی کم و کاست،و احقاق حقوق و پرداختن سهم همگان(از بیت المال).(امّا وظیفه شما این است که:)در فرا گرفتن علم بکوشید،پیش از آن که درخت آن بخشکد و قبل از آن که به خود مشغول گردید علم و دانش را از معدن آن که نزد اهلش می باشد استخراج کنید.

مردم را از منکرات باز دارید،و خودتان نیز مرتکب نشوید!چرا که شما موظّف هستید خود،ترک گناه کنید؛آنگاه مردم را از آن نهی نمایید!.

ص: 459

شرح و تفسیر: وظایف امام و مردم

وظایف امام و مردم

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به وظایف پنج گانه پیشوای مسلمین و وظایف مسلمانان در میان خود پرداخته و نکات مهمّی را در این زمینه یادآور می شود؛ گویی بحث های پیشین امام علیه السّلام که در بخش قبل آمده،این سؤال و ایراد را در اذهان بعضی برانگیخته که اگر ما در وادی جهالت افتادیم و یا شکایت مشکلات خویش به نااهل برده ایم،به خاطر آن است که امام دست ما را نگرفته و پا به پا نبرده و شیوه راه رفتن را به ما نیاموخته است.

در پاسخ این سؤال مقدّر،امام علیه السّلام می فرماید:من تمام وظایف خویش را که در پنج امر خلاصه می شود،در برابر شما انجام داده ام.این شما هستید که در انجام وظیفه کوتاهی کرده اید.می فرماید:

«امام و پیشوا غیر از آنچه به فرمان خدا بر عهده او نهاده شده است وظیفه ای ندارد». (إنّه لیس علی الإمام إلاّ ما حمّل من أمر ربّه) .

وظایف او از این قرار است:

1-مواعظ الهی را به همه ابلاغ کند(و آموزش های لازم را در تمام زمینه ها به مردم بدهد)». (الإبلاغ فی الموعظة) .

2-«تلاش و کوشش در خیرخواهی(در تمام زمینه ها)». (و الاجتهاد فی النّصیحة) .

3-«احیای سنّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله(و اجرای تمام قوانین الهی)». (و الإحیاء للسّنّة) .

4-«اجرای حدود الهی نسبت به تمام مستحقّین(بدون تبعیض و بی کم و کاست)». (و إقامة الحدود علی مستحقّیها) .

ص: 460

5-«پرداختن حقوق و سهم همگان(از بیت المال)» (و إصدار السّهمان (1)علی أهلها) .

و به این ترتیب،وظایف اصلی پیشوای مسلمین مشخّص شده است.از یکسو:

باید نسبت به احکام اسلام اطّلاع رسانی کامل کند،به گونه ای که طالبان حقّ،از جهل و نادانی بدر آیند و بی اطّلاعی از احکام بدون دلیل،عذر شناخته نشود.

از سوی دیگر:در خیرخواهی مسلمین و اصلاح وضع دینی و دنیوی،اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مردم نهایت تلاش و کوشش را به کار بندد.

و از سوی سوم:برای احیای احکام الهی و سنّت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله از طریق امر به معروف و نهی از منکر،یا هر وسیله دیگری کوشش کند.

و از سوی چهارم:برای پیش گیری از جرایم،حدود الهی را در مورد مستحقّین، بدون هیچ گونه تبعیض و تسامح اجرا کند.

و از سوی پنجم:حقوق مستحقّین و نیازمندان را از بیت المال،بی کم و کاست بپردازد.

هنگامی که پیشوای مسلمین این امور را انجام دهد،دین خود را به بندگان خدا ادا کرده است و اگر نابسامانی پیش آید،در اثر کوتاهی مردم است.

سپس امام علیه السّلام به وظایف مردم پرداخته و سه وظیفه عمده برای آنها بیان می کند.

نخست می فرماید:«در فراگرفتن علم بکوشید پیش از آن که درخت آن بخشکد!

ص: 461


1- 1) «سهمان»(بر وزن لقمان)جمع«سهم»به معنای بهره و نصیب است.

و قبل از آن که به خود مشغول گردید(و به دنیا آلوده شوید).علم و دانش را از نزد اهلش استخراج کنید!». (فبادروا العلم من قبل تصویح (1)نبته،و من قبل أن تشغلوا بأنفسکم عن مستثار (2)العلم من عند أهله) .

منظور از خشکیدن درخت علم،ممکن است شهادت آن حضرت باشد و منظور از مرکز جوشش علم نیز وجود مبارک خود او باشد.به این ترتیب،به آنها هشدار می دهد پیش از آنکه از میان شما بروم آنچه می خواهید بپرسید و فراگیرید.

این سخن همانند چیزی است که در اواخر عمر مبارکش می فرمود:«سلونی قبل أن تفقدونی،از من به پرسید پیش از اینکه مرا نیابید». (3)

این احتمال نیز وجود دارد که مراد حضرت از این جمله،خشکیدن درخت وجود انسان باشد؛چون انسان در هر سنّ و سالی آماده فراگیری علوم نیست.و این تفسیر با جمله بعدی هماهنگ است؛زیرا هر چه عمر انسان بالاتر رود،هم گرفتاری او بیشتر می شود و هم استعداد فراگیری او کمتر می شود.جمع بین این دو تفسیر نیز کاملا ممکن است.

در بیان دومین و سومین وظیفه مردم چنین می گوید:«مردم را از منکرات باز دارید،و خودتان نیز مرتکب نشوید،چرا که شما موظّف هستید اوّل خودتان ترک گناه کنید،و آنگاه مردم را از آن نهی نمایید!». (و انهوا عن المنکر و تناهوا عنه،فإنّما أمرتم بالنّهی بعد التّناهی!) .

به این ترتیب،وظیفه مردم این است که اوّلا:سطح معرفت و علم و آگاهی خود را بالا ببرند؛چرا که جهل یکی از عوامل ناهنجاری هاست و

ص: 462


1- 2) «تصویح»به معنای خشک شدن گیاه و چوب و مانند آن است،به حدّی که شکاف بردارد.
2- 1) «استثار»از مادّه«استیثار»گرفته شده،و در اینجا به معنای به هیجان در آوردن و منتشر ساختن است.
3- 2) نهج البلاغه،خطبه 93.

ثانیا:در عمل به دستورات خداوند بکوشند و وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را که یک وظیفه عمومی است،فراموش نکنند و به یقین اگر حکومت وظایف پنجگانه خود را انجام دهد،و مردم به این وظایف سه گانه عمل کنند،صلاح و سعادت جامعه را فرا خواهد گرفت. در اینجا میان«شارحان نهج البلاغه»سؤالی مطرح شده،سؤالی که به ذهن هر خواننده دقیقی می آید و آن این که:چگونه امام علیه السّلام نهی از منکر را مشروط به خودداری شخص خود نهی کننده از منکرات شمرده و فرموده:«فإنّما أمرتم بالنّهی بعد التّناهی!».

«ابن ابی الحدید»در پاسخ این اشکال می گوید:«منظور این نیست که نهی از منکر مشروط به خودداری شخص نهی کننده باشد؛بلکه منظور این است که من نخست شما را به خودداری از منکرات امر کردم و سپس نهی کردن دیگران». (1)

مرحوم«شارح خویی»این پاسخ را نوعی تکلّف شمرده،سپس افزوده:«بهتر این است که در پاسخ این سؤال گفته شود،امام علیه السّلام در ابتدا هر دو را واجب شمرده (بی آنکه هیچ کدام مشروط به دیگری باشد)و جمله اخیر اشاره به این است که وجوب خویشتن داری از منکرات و موکّدتر از وجوب نهی از منکر است!چرا که اصلاح خویشتن،مقدّم بر اصلاح دیگران است». (2)

ولی بهتر این است که گفته شود:خویشتن داری از گناه،شرط کمال نهی از منکر است،نه شرط وجوب.زیرا،به یقین انسان وقتی خود مرتکب گناهی شود و بخواهد دیگران را از آن نهی کند،سخن او تأثیر چندانی

ص: 463


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 170.
2- 2) شرح نهج البلاغه مرحوم خویی،جلد 7،صفحه 251.

نخواهد داشت و اگر مردم جریان را بدانند او را مورد تمسخر قرار می دهند و می گویند:

ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند

بانک و فریاد بر آری که مسلمانی نیست!

لذا پیشوایان اسلام بر این معنا تأکید داشتند که:ما شما را از هر کاری نهی می کنیم،نخست خودمان از آن پرهیز داریم.

داستان نهی کردن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله کودکی را از خرما معروف است،که در آن روز که حضرت خرما خورده بود او را نهی نکرد و در ادبیّات فارسی نیز آمده است:رطب خورده منع رطب چون کند! امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز سوگند یاد می کند که:«و اللّه!شما را از هر چیز نهی کردم، قبلا خودم آن را ترک گفتم». (1)

ص: 464


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 175.

خطبۀ 106: مزایای اسلام،فضایل پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،سپس یارانش را(به خاطر خلاف هایی که مرتکب شده اند)مورد سرزنش قرار می دهد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها یبیّن فضل الاسلام و یذکر الرّسول الکریم،ثمّ یلوم اصحابه

(1)

امام علیه السّلام در این خطبه مزایای اسلام را بیان کرده و به فضایل پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اشاره می کند،سپس یارانش را(به خاطر خلاف هایی که مرتکب شده اند)مورد سرزنش قرار می دهد.

مزایای اسلام،فضایل پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،سپس یارانش را(به خاطر خلاف هایی که مرتکب شده اند)مورد سرزنش قرار می دهد

خطبه در یک نگاه

همان گونه که از عنوان خطبه روشن شد،این خطبه از سه بخش تشکیل یافته:

ص: 465


1- 1) سند خطبه:در«مصادر نهج البلاغه»آمده است که ما مدارک این خطبه را در ذیل کلمات قصار حضرت (کلمات 30،31،226 و 268)می آوریم و به نظر می رسد که همه اینها در یک خطبه جمع بوده است که امام علیه السّلام یکجا آورده(و مرحوم«سیّد رضی»آنها را جدا ساخته و هر قسمت را در جایی مطرح کرده است). ولی ما مدارک روشنی برای آنچه«مصادر»نقل کرده است،نیافتیم.آنچه از کتاب«مستدرک و مدارک نهج البلاغه»استفاده می شود این است که بخشی از این خطبه در کتاب«اصول کافی»و بخشی از آن«در امالی شیخ طوسی»آمده است.(از اوّل خطبه،تا جمله و الجنّة سبقته).

بخش اوّل،از اهمیّت اسلام و برکات آثار آن سخن می گوید و انگشت روی نکات دقیقی روی این زمینه می گذارد.

در بخش دوّم،نخست از شخصیّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در عباراتی کوتاه و پر معنا بحث می کند.سپس با دعاهای پر محتوایی به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و همه مؤمنین،این بخش را پایان می دهد.

در بخش سوم،یاران خود را مورد سرزنش قرار می دهد که با این همه نعمت ها و مواهب الهی که به شما داده شده است،چرا تماشاگر ظلم و فساد شده اید!چرا به ظالمان اجازه می دهید که رشته حکومت شما را به دست گیرند و هر کاری خواستند انجام دهند.

در بعضی از روایات آمده است که شخصی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام از ویژگی های اسلام و ایمان و کفر و نفاق سؤال کرد و حضرت این خطبه را در پاسخ او بیان فرمود و در روایت دیگری از«اصبغ بن نباته»نقل شده است که:امیر مؤمنان علی علیه السّلام این خطبه را در خانه،یا در«دار الاماره»بیان فرموده؛سپس دستور داد آن را بنویسند و بر مردم بخوانند. (1)

ص: 466


1- 1) شرح نهج البلاغه شوشتری،جلد صفحه 12،339.

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی شرع الإسلام فسهّل شرائعه لمن ورده،و أعزّ أرکانه علی من غالبه،فجعله أمنا لمن علقه،و سلما لمن دخله،و برهانا لمن تکلّم به،و شاهدا لمن خاصم عنه،و نورا لمن استضاء به،و فهما لمن عقل،و لبّا لمن تدبّر،و آیة لمن توسّم،و تبصرة لمن عزم،و عبرة لمن اتّعظ،و نجاة لمن صدّق،و ثقة لمن توکّل،و راحة لمن فوّض،و جنّة لمن صبر،فهو أبلج الماهج،و أوضح الولائج؛مشرف المنار،مشرق الجوادّ،مضیء المصابیح،کریم المضمار،رفیع الغایة،جامع الحلبة،متنافس السّبقة، شریف الفرسان.التّصدیق منهاجه،و الصّالحات مناره،و الموت غایته،و الدّنیا مضماره،و القیامة حلبته،و الجنّة سبقته.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است که اسلام را تشریع کرد،راههای ورود به آن را آسان ساخت.و ارکانش را در برابر کسانی که به ستیز بر می خیزند،استوار نمود.و آن را برای کسانی که دست به دامنش زنند،پناهگاه امنی قرار داد.برای آنها که به حریمش گام نهند،وسیله سلامت و صلح؛و برای آنها که از منطقش پیروی کنند، دلیل و برهان روشن؛و برای آنها که از آن دفاع کنند،گواه(آشکار).اسلام برای کسانی که از آن روشنایی بجویند نور است و برای آنها که آن را درک کنند،مایه فهم و شعور؛و برای کسانی که تدبّر کنند،سرچشمه عقل است.اسلام برای کسانی که جستجوگر و تیز بین باشند نشانه(هدایت)است و برای آنها که

ص: 467

عزم بر درک حقیقت دارند،مایه بصیرت؛و برای آنها که اندرز پذیرند،درس عبرت.اسلام برای آنها که تصدیقش کنند،مایه نجات است و برای آنها که بر آن توکّل و تکیه نمایند،وسیله اطمینان؛و برای کسانی که کار خود را به آن واگذارند،موجب راحت و آسایش؛و برای آنها که(در راهش)صبر و استقامت به خرج دهند،سپری است(محکم.)، راه هایش واضحترین راهها،ورودی هایش آشکارترین ورودی ها،نشانه هایش مرتفع، و جاده هایش روشن،و چراغ هایش پر نور است.میدان تمرین اسلام پاک و پاکیزه؛ نقطه پایانی مسابقه،بلند و رفیع؛اسب های این میدان،اصیل و آماده؛جایزه مسابقه دهندگان،بسیار عالی؛و سوارکاران آن،مردمی شریفند.

تصدیق و یقین،راه رسیدن به اسلام است؛و نشانه آن،اعمال صالح.پایان این مسابقه،مرگ است و دنیا میدان تمرین و قیامت میدان مسابقه؛و بهشت جایزه آن است!

شرح و تفسیر: ویژگی های ارزشمند اسلام

ویژگی های ارزشمند اسلام

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به امتیازات مهمّ اسلام و ویژگی های پر ارزش آن در ضمن 26 جمله کوتاه و پر معنا،اشاره فرموده است و همان گونه که در«خطبه در یک نگاه»آمد،این خطبه را در جواب کسی بیان فرمود که از ویژگی های اسلام و کفر و ایمان و نفاق سؤال کرده بود و دستور داد در مسجد برای همه مردم بخوانند.

در آغاز،از حمد و ثنای الهی شروع می کند و می فرماید:«ستایش مخصوص خداوندی است که اسلام را تشریع فرمود و راه های ورود به آن را آسان ساخت».

(الحمد للّه الّذی شرع الإسلام فسهّل شرائعه لمن ورده) .

ص: 468

می دانیم«شریعت»به معنای راهی است که از کناره نهرهای بزرگ به سوی آب می گشایند،تا مردم بتوانند به آسانی از آب استفاده کنند.در اینجا امام علیه السّلام اسلام را به نهر عظیم پر برکتی تشبیه نموده و طرق وصول به آن را آسان معرّفی کرده است.

هم اسلام آوردن آسان است و خالی از هر گونه تشریفات؛زیرا کافی است انسان شهادتین را از صمیم قلب بر زبان جاری کند تا از صف کفر و نفاق خارج گردد و در صفوف مؤمنین و مسلمین قرار گیرد و هم برنامه های اسلام را آسان قرار داده؛با ادّله«لا ضرر»و«نفی حرج»هر گونه ضرر و تکلیف سنگین و طاقت فرسا را از دوش انسان ها برداشته!اصل را بر«برائت»گذاشته و دستور داده فعل دیگران را حمل بر صحّت کنند.هر گونه اکراه و اجبار را مردود شمرده و کلیّه قراردادهایی که با اکراه و اجبار صورت می گیرد،باطل اعلام کرده.واجبات را تا آن جا لازم العمل شمرده که موجب مشقّت و عسر و حرج نشود و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در یک کلمه فرموده است:

«بعثت إلیکم بالحنیفیّة السّمحة السّهلة البیضاء،من به سوی شما با آیینی مبعوث شدم که هم خالص است و هم سهل و آسان و روشن» (1).

امّا سهل و آسان بودنش بدین معنا نیست که بد اندیشان بتوانند بر آن چیره گردند و غلبه کنند؛لذا در دومین توصیف می فرماید:«ارکانش را در برابر کسانی که به ستیز بر می خیزند،استوار نموده است». «و أعزّ أرکانه علی من غالبه» .

و به حکم «أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» (2)مسلمانان موظّفند که در برابر دشمنان،قوی و سخت گیر باشند و در برابر مؤمنان رحیم و مهربان.

ص: 469


1- 1) بحار الانوار،جلد 65،صفحه 346.
2- 2) سوره فتح،آیه 29.

سپس در چند توصیف دیگر می افزاید:«آن را برای کسانی که دست در دامنش زنند پناهگاه امنی قرار داده،و برای آنها که به حریمش گام نهند وسیله سلامت و صلح،و برای آنان که از منطقش پیروی کنند دلیل و برهان روشن،و برای آنها که از آن دفاع کنند گواه(آشکار)». (فجعله أمنا لمن علقه (1)،و سلما لمن دخله،و برهانا لمن تکلّم به،و شاهدا لمن خاصم عنه) .

آری،تمام مسلمانان بدون استثنا در محیط اسلام از امنیّت کامل برخوردارند.

پایه ها و مبانی آن،چنان محکم و قوی است که در برابر حق طلبان،قابل استدلال و در مقابل مخالفان،در خور دفاع است.

در ادامه این سخن،در چند توصیف دیگر می افزاید:«اسلام برای کسانی که از آن روشنایی بطلبند،نور(و هدایت)است و برای آنها که آن را درک کنند،مایه فهم است و برای آنها که تدبّر کنند،سرچشمه عقل است». (و نورا لمن استضاء به،و فهما لمن عقل،و لبّا لمن تدبّر) .

از آنجا که برای رسیدن به یک حقیقت،سه مرحله وجود دارد:نخست،پیدا کردن جایگاه آن.سپس،فهمیدن.و بعد،تحلیل دقیق نمودن است.امام علیه السّلام در سه جمله کوتاه مراحل سه گانه را بیان فرموده؛نخست می فرماید:اسلام نور درخشانی است که افراد را به سوی خود فرا می خواند تا به آن برسند.سپس می گوید:قابل درک است برای کسانی که آن را تعقّل کنند.و سرانجام می فرماید:آنها که در آن تدبّر نمایند،به مغز و حقیقت آن می رسند.

و به راستی،اسلام واجد همه این صفات است!چرا که قرآن که شرح و مبیّن اسلام است،همه جا بر دلیل و برهان و بر منطق عقل تکیه می کند و همان گونه که در سوره مائده آیات 15 و 16 آمده است: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ

ص: 470


1- 1) «علق»از مادّه«علوق»به معنای چنگ زدن و چسبیدن به چیزی است و به خون بسته شده،بدین جهت «علقه»گویند،که به یکدیگر چسبیده است.

نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» ؛از طرف خداوند،نور و کتاب آشکاری بسوی شما آمد.خداوند به وسیله آن،کسانی را که از خشنودی او پیروی کنند،به راههای سلامت هدایت می کند و به فرمان خود از تاریکی ها به سوی نور می برد و آنها را به راه راست رهبری می کند».

در سه وصف دیگر می فرماید:«اسلام نشانه ای است برای آن کس که جستجوگر و تیزبین باشد،و مایه بصیرت است برای آن کس که عزم بر درک حقیقت دارد،و درس عبرتی است برای آن کس که اندرز پذیرد». (و آیه لمن توسّم،و تبصرة لمن عزم،و عبرة لمن اتّعظ) .

«توسّم»از مادّه«وسم»(بر وزن رسم)به معنای اثر گذاشتن و علامت نهادن است و«متوسّم»به کسی گفته می شود که از کمترین اثر،پی به واقعیّت ها می برد و معادل آن در فارسی هوشیار و با فراست است.قرآن مجید می گوید:« «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» ؛ (1)در این مجازات های دردناک کافران آلوده،نشانه هایی است برای هوشیاران».

در واقع،این تعبیر اشاره به نکات دقیق و باریکی است که در قرآن وجود دارد و افراد با فراست آن را درک می کنند. در ادامه این سخن،در بیان چهار ویژگی دیگر، می فرماید:

«(اسلام)مایه نجات کسی است که تصدیقش کند،و وسیله اطمینان آنها که بر آن توکّل و تکیه کنند،و موجب راحت و آسایش کسانی که کار خود را به آن واگذارند،و سپری است(محکم)برای آنها که(در راه آن)صبر و استقامت به خرج دهند». (و نجاة لمن صدّق،و ثقة لمن توکّل و راحة لمن فوّض،و جنّة لمن صبر) .

ص: 471


1- 1) سوره حجر،آیه 75.

در این قسمت سخن از چهار فضیلت اخلاقی است:تصدیق و توکّل و تفویض و صبر.

تصدیق اسلام در اعتقاد و عمل،بی شک سبب نجات است و توکّل و اعتماد بر معارف اسلامی و برنامه های عملی آن،سبب اطمینان به آینده و حال در دنیا و آخرت است و تفویض امر به اصول و فروع اسلام و به تعبیری دیگر:حرکت در سایه آن،سبب آرامش و راحتی است و صبر و استقامت در این مسیر و تحمّل شداید در حفظ عقیده و عمل به دستورات اسلام،سپری می سازد برای مقابله با اموری که سعادت فرد و جامعه را تهدید می کند.

در واقع،انسان خواهان نجات و اطمینان و آرامش و امنیّت است و تمام اینها در عمل به برنامه های اسلامی حاصل می شود.

در ادامه سخن،اشاره به پنج ویژگی دیگر درباره مسیر اسلام کرده،که در واقع جنبه نتیجه گیری از اوصاف گذشته دارد.می فرماید:«بنابر این،راههای اسلام، واضح ترین راهها،و ورودی های آن،آشکارترین ورودی ها است.نشانه هایش،مرتفع، جاده های آن روشن،و چراغ های آن پر نور است». (فهو أبلج (1)المناهج (2)،و أوضح الولائج (3)؛مشرف (4)المنار،مشرق الجوادّ (5)،مضیء المصابیح) .

ص: 472


1- 1) «ابلج»از مادّه«بلوج»(بر وزن بلوغ)به معنای نورانی و روشن است.
2- 2) «مناهج»جمع«منهج»به معنای جادّه واضح و مستقیم است.
3- 3) «ولائج»جمع«ولیجه»از مادّه«ولوج»به معنای داخل شدن است.بنابر این،«ولائج»به معنای درهای ورودی می آید.
4- 4) «مشرف»از مادّه«اشراف»در اینجا به معنای مرتفع است.
5- 5) «جوادّ»جمع«جادّه»به معنای راه وسیعی است که دو طرف آن درخت کاری شده باشد و گاه به هر جادّه وسیعی گفته می شود.

در واقع،امام علیه السّلام در اینجا جاده ای را ترسیم کرده که تمام امتیازات یک جادّه خوب را دارد.جادّه آنچنان واضح است که پیدا کردن آن برای همه ممکن است.

ورودی های متعدّدی دارد که آنها نیز در برابر دیدگان حق طلبان قرار گرفته.این جاده نیاز به نشانه هایی دارد که از دور نمایان باشد و مسیر را برای رهگذران کاملا آشکار کند.جادّه اسلام در واقع،چنین است.

(در گذشته در مسیر راه ها،برج هایی می ساختند و بالای آن چراغی نصب می کردند که از دور نمایان بود و از بیراهه رفتن جلوگیری می کرد و آن را«منار» می نامیدند.یعنی:محلّ نور.ولی معنای وسیع این کلمه،شامل تمام نشانه هایی می شود که رهروان را از انحراف باز می دارد).

اضافه بر اینها،جادّه در روز روشن و در شب،با چراغ هایی پر نور برای رهگذران آشکار است.

این تعبیرات می تواند کنایه از محکمات آیات قرآن و سنّت صریح و آشکار و معجزات و کرامات و دلیل عقل و نقل،که مسیر پویندگان راه اسلام را روشن می سازد و نشانه های آشکار در جای جای این مسیر نصب می کند،بوده باشد.

سپس در ادامه این توصیفات،اسلام را به مسابقه ای تشبیه می کند که تمام ارکانش در بالاترین مرتبه حسن و کمال است.

مسابقه ها معمولا نیاز به ارکانی دارد:1-میدان تمرین 2-محلّ پایان مسابقه 3-اسب های آماده و ورزیده 4-جایزه عالی 5-سوارکاران شریف و با ارزش.

می فرماید:«میدان تمرین اسلام پاک و پاکیزه،نقطه پایانی مسابقه بلند و رفیع، اسب های این میدان اصیل و آماده،جایزه مسابقه دهندگان بسیار

ص: 473

عالی،و سوارکاران آن مردمی شریفند!». (کریم المضمار (1)،رفیع الغایة،جامع الحلبة (2)متنافس (3)السّبقة (4)،شریف الفرسان) .

سپس می افزاید:«تصدیق و یقین،راه(رسیدن به اهداف)اسلام است و نشانه آن اعمال صالح،(و در واقع راه پیروزی در این مسابقه دو چیز است:ایمان و عمل صالح)». (التّصدیق منهاجه،و الصّالحات مناره) .

سپس در آخرین جمله های این بخش،آنچه به صورت کلّی آمده بود،به صورت جزیی مشخص می کند و می فرماید:«پایان این مسابقه مرگ است و دنیا میدان تمرین،و قیامت میدان مسابقه،و بهشت جایزه آن است». (و الموت غایته،و الدّنیا مضماره،و القیامة خلبته،و الجنّة سبقته) .

اگر در اینجا سخنی از سوارکاران مسابقه دهنده به میان نیامده،به خاطر روشن بودن آن است.

زیرا،آنها جز مؤمنانی که دارای ایمان صالح هستند،نخواهند بود.

این تشبیه زیبا با بیان روشن تری-و با کمی تفاوت-در خطبه 28 گذشت،که می فرمود:«ألا و إنّ الیوم المضمار،و غدا السّباق،و السّبقة الجنّة و الغایة النّار؛بدانید! امروز روز تمرین و آمادگی است و فردا روز مسابقه.جایزه برندگان بهشت و سرانجام (شوم)عقب ماندگان آتش دوزخ است».

ص: 474


1- 1) «مضمار»در اصل به معنای مکان یا زمان لاغر شدن است و از آنجا که اسب ها در موقع تمرین برای مسابقه لاغر و قوی می شوند،این واژه به زمان،یا مکان مسابقه اطلاق می شود.
2- 2) «حلیة»از مادّه«حلب»(بر وزن قلب)در اصل به معنای جمع شدن است و از آنجا که به هنگام دوشیدن پستان حیوان،شیرها را در ظرفی جمع می کنند،این واژه به دوشیدن پستان حیوان هم،اطلاق شده است و سپس به اسب هایی که برای مسابقه گرد آوری می شوند،اطلاق شده است.
3- 3) «متنافس»از مادّه«تنافس»به معنای تلاش دو انسان در برابر یکدیگر برای به دست آوردن چیز نفیسی است.
4- 4) «سبقه»به معنای جایزه مسابقه است.

نکته ها:

1-جایگاه دنیا و آخرت در جهان بینی اسلامی

دنیا برای دنیا پرستان و آنها که آخرت را علما و یا عملا انکار می کنند،تمام مطلوب و منتهای مقصود است و به همین دلیل،تمام ارزشها را در پای آن قربانی می کنند.

تمام بدبختی های مردم جهان مولود این طرز فکر است که در عقیده و یا در عمل زندگی سرای دیگر حضور نداشته باشد.

ولی در جهان بینی اسلامی،دنیا مرحله ای است گذرا و مقدّمه ای برای آخرت، که در روایات اسلامی با تشبیهات مختلفی آمده.گاه«مزرعه»گاه«پل»و گاه «تجارتخانه»شمرده اند،که شرح آن ذیل خطبه 28 گذشت.

ولی در خطبه مورد بحث و بعضی دیگر از خطبه های نهج البلاغه،دنیا تشبیه به میدان تمرین و آخرت تشبیه به میدان مسابقه شده؛تشبیهی بسیار رسا و گویا.در واقع انسان ها در این میدان با آموزش های عقیدتی و پرورش های اخلاقی،چنان قوی و نیرومند می شوند که در میدان مسابقه آخرت می توانند به سرعت در بهشت جای گیرند و در آسمان قرب خدا پرواز کنند.و این که در خطبه بالا،«تصدیق»به عنوان«منهاج و«صالحات»به عنوان«منار»آمده،اشاره به همین آموزش و پرورش الهی است.

از این تشبیه نکات زیر استفاده می شود:

الف)سعادت و نجات در آخرت را بی حساب به کسی نمی دهند؛بلکه در پرتو سازندگی های فکری و اخلاقی و عملی خواهد بود.

ب)با پایان دنیا پرونده اعمال بسته می شود و قیامت جای حساب است نه عمل همانگونه که میدان مسابقه جای تمرین نیست.

ج)جایزه این مسابقه،برترین جوائز است!چرا که این مسابقه برترین مسابقه ها است.

ص: 475

د)تفاوت درجات و مراتب انسان ها با اعتقاد اعمال و اخلاق آنها ارتباط دارد.

ممکن است گروهی بهشتی باشند،ولی هر کدام در مقامی از مقامات بهشت؛ همانگونه که شرکت کنندگان در یک مسابقه،نفر اوّل و دوم و سوم دارند که هر کدام جایزه متناسب رتبه خود می گیرند.

ه)هیچ چیز از اعمال و رفتار ما در دنیا از میان نمی رود و آثار همه باقی می ماند.

همانگونه که آثار همه تمرینات برای مسابقه دهندگان محفوظ است.این همان است که قرآن می گوید: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» . (1)

در حدیثی از امام مجتبی علیه السّلام می خوانیم که:حضرت بعد از آنکه ماه رمضان را به عنوان مضمار خلق و میدان تمرین می شمرده،می فرماید:«و ایم اللّه لو کشف الغطاء لعلموا أنّ المحسن مشغول بإحسانه،و المسییء مشغول بإسائته؛به خدا سوگند!اگر پرده برداشته شود،مردم خواهد دانست که نیکوکار،بهره مند از نیکوکاری خود و بدکار، درگیر بدکاری خویش است». (2)

2-اسلام شریعت سهل و آسان

همانگونه که در خطبه بالا و روایتی که در ذیل آن نقل کردیم،آمده است:اسلام شریعتی است سهل و آسان.یعنی در عین این که همه اعمال انسانها را تحت برنامه قرار می دهد،برنامه اش چنان است که مایه تنفّر و رمیدن مردم نمی شود.

دقّت در احکام اسلام چه در عبادات و معاملات و روابط انسانها و چه در مجازات ها،همه در پرتو این اصل تنظیم شده؛حتی شدیدترین مجازات های اسلامی مثلا قتل مرتکب زنای محصنه،این اصل رعایت

ص: 476


1- 1) سوره زلزال،آیات 7-8.
2- 2) بحار الانوار،جلد 75،صفحه 110.

شده؛چرا که اگر مجازات شدید است،در عوض اثبات جرم به آسانی ممکن نیست.غالب دعاوی با دو شاهد اثبات می شود.در اینجا چهار شاهد لازم است و حتّی در اجرای بعضی از حدود که به صورت شلاّق انجام می شود،دستور داده شده:در تابستان در هوای خنک،و در زمستان در موقع گرمی هوا اجرا شود.دست ها را زیاد بالا نیاورند،تا ضربه شدید شود و بر جاهای حسّاس بدن نزنند و امثال این دستورها.

این مجرمان مستوجب حد،هرگاه قبل از دست گیری توبه کنند،گناهشان بخشیده شده و هر کجا شک و تردید در این مجازات ها پیدا شود،قاعده«درء»اجرا می شود که به معنای نادیده گرفتن جرم است.

در حدیثی آمده است که امام صادق علیه السّلام به یکی از یاران خود فرمود:«تکالیف و وظایف دینی را به اندازه توانایی مردم بر دوش آنها بگذارید.سپس داستان مسلمانی را که همسایه کافری داشت و تمایل به اسلام پیدا کرده بود.نقل می فرماید که آن همسایه مسلمان،مرد کافر را صبح و ظهر و شب مرتّب به مسجد برد.بطوری که بیشتر اوقات او در مسجد به ادای واجبات و مستحبّات و مشغول عبادت بود.

یک روز که گذشت مرد تازه مسلمان انصراف خود را از اسلام اعلام کرد و گفت:این دین سختی است و من طاقت آن را ندارم.سپس امام علیه السّلام فرمود:«إنّ إمارة بنی أمیّة کانت بالسّیف و العسف،و إنّ إمارتنا بالرّفق،و الوقار،و التّقیّة،و حسن الخلطة،و الورع،و الإجتهاد.فرغّبوا النّاس فی دینکم،و فیما أنتم فیه؛حکومت بنی امیّه بر پایه شمشیر و سخت گیری و تبعیض بود؛ولی حکومت ما به رفق و مدارا و تقیّه(منظور تقیّه مداراتی است)و حسن معاشرت و پارسایی و تلاش و کوشش است.بنابر این،تا می توانید(از این طریق)مردم را به دین خود و آیین اهل بیت علیهم السّلام که در آن هستید، تشویق کنید.» (1)

ص: 477


1- 1) خصال شیخ صدوق،جلد 2،باب السّبعة،حدیث 35.

بدیهی است،محبّت و رفق و مدارا و برخورد خوب در مورد کسانی است که شرارت را پیشه خود نساخته اند و به یقین،اسلام در برابر ظالمان و ستمگران و اشرار و اوباش برخورد سختی دارد،تا امنیّت جامعه،در جهات مختلف خدشه دار نشود.

ص: 478

بخش دوّم

اشاره

(و منها فی ذکر النّبی صلّی اللّه علیه و آله) این بخش از خطبه از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سخن می گوید:

حتّی أوری قبسا لقابس،و أنار علما لحابس،فهو أمینک المأمون،و شهیدک یوم الدّین،و بعیثک نعمة و رسولک بالحقّ رحمة،اللّهمّ اقسم له مقسما من عدلک،و اجزه مضعّفات الخیر من فضلک.اللّهمّ أعل بناء البانین بنآءه!و أکرم لدیک نزله،و شرّف عندک منزله،و آته الوسیلة،و أعطه السّناء و الفضیلة،و احشرنا فی زمرته غیر خزایا،و لا نادمین،و لا ناکبین،و لا ناکثین،و لا ضالّین،و لا مضلّین،و لا مفتونین.

ترجمه

او تلاش کرد تا شعله فروزانی برای طالبان(حق)برافروخت و چراغ پر فروغی بر سر راه گم شدگان وادی ضلالت قرار داد؛او امین مورد اطمینان شماست.شاهد و گواهتان در رستاخیز و برانگیخته شما،به عنوان نعمت،و فرستاده به حق به سوی شما،به عنوان رحمت است.بار خدایا!سهم وافری از عدل خود و پاداش مضاعفی از خیرات از فضل خود،نصیب او گردان.خداوندا!بنای رفیع او را برترین بناها قرار ده و او را بر سر خوان(رحمت)خویش گرامی دار؛بر شرافت مقام او نزد خود بیفزای؛و وسیله قرب خود را به روی عنایت کن،مقام بلند و برتر را به او عطا فرما و ما را در زمره(دوستان و پیروان)او محشور گردان،در حالی که نه رسوا باشیم و

ص: 479

نه پشیمان؛ نه منحرف نه پیمان شکن؛نه گمراه،نه گمراه کننده و نه فریب خورده !

شرح و تفسیر: صفات و مقامات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

اشاره

صفات و مقامات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به ویژگی ها و صفات عالی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اشاره می کند و سپس علوّ مقام و درجات آن حضرت را از خدا می خواهد و سرانجام برای خودش و همه مؤمنان،جهت قرار گرفتن در زمره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله دعا می کند.

می فرماید:«(تلاش ها و کوشش ها از سوی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ادامه یافت)تا شعله فروزانی برای طالبان(حق)برافروخت و چراغ پر فروغی بر سر راه گمشدگان(وادی ضلالت قرار داد!». (حتّی أوری (1)قبسا (2)لقابس،و أنار علما لحابس) (3)با توجّه به اینکه این بخش از خطبه-به گفته مرحوم سیّد رضی-روایت دیگری از یکی از خطبه های پیشین(خطبه 72)می باشد،به خوبی می توان فهمید که «حتّی»غایت و انتهایی برای تلاش ها و کوشش های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است و نیز می توان دریافت که فاعل در جمله های

ص: 480


1- 1) «أوری»از مادّه«وری»(بر وزن نفی)به معنای مستور ساختن است و هنگامی که باب افعال می رود،به معنای آتش افروختن استعمال می شود؛گویی آتشی که در دل موادّ آتش زا نهفته شده،از آن بیرون می آید و در خطبه بالا اشاره به انوار هدایت است،که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در اختیار حق طلبان گذاشت.
2- 2) «قبس»به معنای بخشی از آتش است که آن را از مجموعه ای جدا می کنند و«قابس»کسی است که آن بخش از آتش را در اختیار می گیرد و در اینجا اشاره به نور و هدایت است.
3- 3) «حابس»به معنای حبس کننده است و در اینجا به معنای انسان سرگردان آمده،زیرا کسی که در بیابان راه را گم می کند و سرگردان می شود شتر خود را نگه می دارد،تا ببیند از کدام راه باید برود.

«أوری»و«أنار»شخص پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می باشد.به این ترتیب،آن حضرت دو کار مهم انجام داد:

نخست،شعله های فروزانی در اختیار طالبان حق قرار داد و دیگر اینکه، چراغ های پر فروغی بر سر راه گمشدگان نصب کرد.

گویا جمله اوّل،اشاره به علما و دانشمندان امّت است،که شعله ای را به سان چراغ در اختیار می گیرند و به راه می افتند و گروهی را با خود می برند و جمله دوم،اشاره به افراد عادی و معمولی است که چراغی در اختیار ندارند و چشمشان به نشانه ها و چراغ های منصوب در کنار جادّه دوخته شده است.یا به تعبیری دیگر:

هدایت خاص و عام را برای حق جویان فراهم ساخت.

سپس در یک نتیجه گیری زیبا و روشن می افزاید:«او(پیامبر صلّی اللّه علیه و آله امین مورد اطمینان،و شاهد و گواهتان در روز رستاخیز و برانگیخته شما به عنوان نعمت و فرستاده به حق شما برای رحمت است». (فهو أمینک المأمون،و شهیدک یوم الدّین،و بعیثک نعمة و رسولک بالحقّ رحمة) .

«أمین مأمون»نوعی تأکید و به معنای امانتدار کامل است و«شهید»و شاهد روز جزا بودن،اشاره به همان چیزی است که در آیه شریفه 89 سوره نحل آمده است:« «وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلی هؤُلاءِ» ؛بیاد آور! روزی را که از هر امّتی گواهی از خودشان بر آنها بر می انگیزیم و تو را گواه بر آنان قرار می دهیم».

این گواهی می تواند بر اصول کلّی باشد که در دعوت تمام انبیا بوده و یا بر جزئیات اعمال،به جهت حضور علمی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نسبت به اعمال تمام امّتها.

تعبیر به«بعیثک نعمة»اشاره به آن است که بعثت پیامبر هم نعمت بزرگی از سوی خداوند بود و هم نمونه بارزی از رحمت واسعه حق،چرا که

ص: 481

میلیونها میلیون مردم جهان،در پرتو تعلیماتش راه حق را پیدا کردند و به آن پیوستند.

این سخن در واقع اقتباسی است از آیات قرآن،در آنجا که می فرماید: «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» (1)و در جای دیگر می فرماید: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» (2)در ادامه این سخن،به عنوان قدردانی از زحمات طاقت فرسای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و تعظیم و تکریم مقام والای او،امام علیه السّلام دست به دعا بر می دارد و هفت نعمت الهی را برای این رسول گرامی از خدا می طلبد.عرضه می دارد:«بار خدایا!سهم وافری از عدل خود و پاداش مضاعفی از خیرات،از فضل خود،نصیب او بگردان!» (اللّهمّ اقسم له مقسما من عدلک،و اجزه مضعّفات الخیر من فضلک) .

«خداوندا!بنای رفیع او را برترین بناها قرار ده،و او را بر سر خوان(رحمت) خویش گرامی دار؛بر شرافت مقام او نزد خود بیفزای؛وسیله قرب خود را به وی عنایت کن؛و مقام بلند و افضل را به او عطا فرما!». (اللّهمّ أعل علی بناء البانین بناءه و أکرم لدیک نزله (3)،و شرّف عندک منزله،و آته الوسیلة،و أعطه السّناء (4)،و الفضیلة) .

در دعای اوّل و دوم این نکته نهفته شده است که:پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به مقتضای عدل الهی استحقاق پاداش فراوانی دارد و به مقتضای فضل پروردگار پاداش های مضاعف،قرآن مجید می گوید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ

ص: 482


1- 1) سوره آل عمران،آیه 164.
2- 2) سوره انبیاء،آیه 107.
3- 1) «نزل»هم به معنای منزلگاه آمده و هم به معنای چیزی که برای پذیرایی مهمان تازه وارد آماده می کنند و در اینجا معنای دوم مناسب تر است.
4- 2) «سناء»به معنای درخشندگی و بلندی مقام است و گاه به معنای سیراب کردن نیز آمده است.

عَشْرُ أَمْثالِها» ؛کسی که کار نیکی کند،ده برابر به او پاداش داده می شود». (1)به یقین یک پاداش به مقتضای عدل است، و نه پاداش به مقتضای فضل پروردگار.

درخواست علوّ بنای پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بر بنای همه بنا کنندگان،یا اشاره به برتری آیین او بر همه آئین ها،به مقتضای «لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ» (2)می باشد؛یا برتری بنای مقامات بهشتی او؛و یا برتری روحیات و فضایل معنوی آن حضرت است.ولی تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

تعبیر به«آیة الوسیلة»ظاهرا اشاره به مقام عالی قرب است و نتیجه آن درجات بسیار عالی بهشتی است.در حدیثی می خوانیم که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله خطاب به اصحاب خود فرمود:«سلوا اللّه لی الوسیلة،از خداوند برای من وسیله بخواهید!»و در ادامه این حدیث آمده است:«هی درجتی فی الجنّة،و هی ألف مرقاة...فلا یبقی یومئذ نبیّ و لا صدّیق و لا شهید إلاّ قال طوبی لمن کآن هذه الدّرجة درجته؛وسیله درجه من در بهشت است که هزار پله دارد.»سپس فاصله عظیم بین این مراتب را شرح می دهد تا به اینجا می رسد:«در آن روز هیچ پیامبر و صدّیق و شهیدی نیست،مگر اینکه می گوید خوشا به حال آن کس که این مقام،مقام او است!» (3)در پایان این بخش،امام علیه السّلام دست به دعا بر می دارد و برای خود و یارانش دعا می کند.عرضه می دارد:«(خداوندا)ما را در زمره(دوستان و پیروان)او محشور بگردان،در حالی که(به خاطر اعمال خویش)نه رسوا باشیم،نه پشیمان،نه منحرف،نه پیمان شکن،نه گمراه،نه گمراه کننده،و نه

ص: 483


1- 3) سوره انعام،آیه 160.
2- 4) سوره صف،آیه 9.
3- 1) تفسیر نور الثقلین،جلد 1،صفحه 626،حدیث 178.

فریب خورده!» (و احشرنا فی زمرته غیر خزایا (1)،و لا نادمین،و لا ناکبین،و لا ناکثین،و لا ضالّین،و لا مضلّین،و لا مفتونین) .

اشاره به اینکه کسانی که بتوانند در پرتو علم و عمل،در زمره یاران پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله قرار گیرند،از این هفت آسیب بزرگ در امانند.در روز قیامت خوار و رسوا و شرمنده نمی شوند و هنگامی که در برابر نتایج اعمال خود قرار می گیرند از کرده ها پشیمان نخواهند شد؛در صف منحرفان و پیمان شکنان قرار نخواهند گرفت؛در وادی ضلالت سرگردان نمی شوند و بار گناه دیگران را بر دوش نمی کشند و فریب شیطان و هوای نفس را نمی خورند.

در حقیقت امام علیه السّلام به گروههایی از امت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اشاره می کند که هنگامی که وارد صحنه محشر می شوند،در یکی از این صفوف هفتگانه قرار می گیرند و شاید در میان مخاطبان حضرت در آن روز نیز وجود داشتند و امام علیه السّلام با دعایش به آنها هشدار و اندرز می دهد.

کلام مرحوم سیّد رضی

مرحوم«سیّد رضی»در ذیل این سخن می فرماید: «و قد مضی هذا الکلام فیما تقدّم؛ إلاّ أنّنا کرّرناه هنا لما فی الرّوایتین من الإختلاف؛ این سخن در خطبه های پیشین گذشت؛ولی ما آن را در اینجا تکرار کردیم،چون در میان این دو روایت تفاوتی وجود داشت». (2)

ص: 484


1- 2) «خزایا»جمع«خزیان»به معنای رسوا و شرمنده است.
2- 1) اشاره به خطبه 72 است که شرح آن در جلد سوم،صفحه 175 به بعد گذشت.

نکته: اعتراف جالب!

اعتراف جالب!

«ابن ابی الحدید»در ذیل این بخش از خطبه،مطلب بسیار جالبی دارد.او می گوید:«از استادم«ابو جعفر نقیب»که مرد با انصاف و دور از تعصّب بود در اینجا سؤال کردم و گفتم:«من سخنان صحابه و خطبه های آنها را دیده ام،هیچکدام را مثل علی علیه السّلام در تعظیم و تکریم و بزرگداشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ندیدم و نه دعایی مانند دعای او،ما از نهج البلاغه و غیر نهج البلاغه فصل های بسیاری را همانند این فصل دیده ایم که نشان می دهد،او تعظیم و تکریم بسیار زیادی نسبت به پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله دارد (دیگران چرا چنین نبودند)؟».

«ابو جعفر نقیب»در پاسخ گفت:«هیچ یک از صحابه-جز علی علیه السّلام-سخنان مدوّنی که انسان چیزی از آن در مورد شخصیت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله بیاموزد،ندارد.

آنها سخنانی معمولی و کم فایده دارند».سپس افزود:

«ایمان علی به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و تصدیق و پذیرش او بسیار قوی بود؛او در ایمان و یقین خود ثابت؛و در امور،قاطع و در عین حال،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را کاملا دوست می داشت؛چرا که هم نسبتش به او می رسید،و هم تربیتش؛و موقعیت او نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با سایر اصحاب تفاوت داشت.اضافه بر این،شرافت را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گرفته بود؛چرا که هر دو همچون یک روح در یک بدن بودند». (1)

ص: 485


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 174.

بخش سوم

اشاره

و منها فی خطاب اصحابه بخش دیگری از خطبه،خطاب به یارانش.

و قد بلغتم من کرامة اللّه تعالی لکم منزلة تکرم بها إماؤکم و توصل بها جیرانکم،و یعظّمکم من لا فضل لکم علیه،و لا ید لکم عنده،و یهابکم من لا یخاف لکم سطوة،و لا لکم علیه إمرة و قد ترون عهود اللّه منقوضة فلا تغضبون!و أنتم لنقض ذمم آبائکم تأنفون!و کانت أمور اللّه علیکم ترد،و عنکم تصدر،و إلیکم ترجع،فمکّنتم الظّلمة من منزلتکم،و ألقیتم إلیهم أزمّتکم،و أسلمتم أمور اللّه فی أیدیهم،یعملون بالشّبهات،و یسیرون فی الشّهوات،و ایم اللّه،لو فرّقوکم تحت کلّ کوکب،لجمعکم اللّه لشرّ یوم لهم!

ترجمه

شما از لطف خداوند بزرگ به مقامی رسیدید که حتّی کنیزانتان را گرامی می دارند و به همسایگانتان محبّت می کنند،کسانی که شما از آنها برتر نیستید و حقّی بر آنان ندارید،برای شما عظمت و احترام قائلند،و کسانی که ترسی از قدرت شما ندارند و بر آنها حکومتی ندارید،از شما حساب می برند.ولی شما می بینید که قوانین و پیمان های الهی شکسته شده،امّا به خشم نمی آیید!در حالی که اگر سنّت های پدرانتان نقض گردد،سخت ناراحت می شوید!در گذشته امور حکومت به دست شما بود و از ناحیه شما به دیگران می رسید و نتیجه(و داوری)نهایی به سوی شما باز

ص: 486

می گشت،ولی شما مقام خویش را به ستمگران واگذار کردید و زمام امور خود را به دست آنها سپردید،و مأموریت های الهی را به آنها دادید.آنها به شبهات عمل می کنند و در شهوات غوطه ورند.امّا به خدا سوگند!اگر دشمنان،شما را در زیر هر ستاره ای از آسمان پراکنده کنند،باز خداوند فرزندان شما را برای بدترین روز آنها(روز انتقام)گردآوری می کند!

شرح و تفسیر: افسوس که قدر این نعمت را نشناختید

افسوس که قدر این نعمت را نشناختید

امام علیه السّلام در این بخش آخر خطبه،در حقیقت اشاره به دو نکته مهم می کند که با یکدیگر ارتباط روشنی دارد:

نخست،عظمتی که مسلمانان در سایه اسلام پیدا کردند؛عظمتی بی نظیر در چشم دوست و دشمن.

دیگر اینکه،شما مردم قدر این نعمت را نشناختید و بر اثر سستی و ضعف و زبونی،کار خود را به دست حکّام ظالم،بی ایمان و شهوت پرست سپردید و این یک ناشکری عظیم بود.

می فرماید:«شما از لطف خداوند بزرگ،به مقامی رسیدید که حتّی کنیزانتان را گرامی می دارند و به همسایگانتان محبّت می کنند!». (و قد بلغتم من کرامة اللّه تعالی لکم منزلة تکرم بها إماؤکم و توصل بها جیرانکم) .

«و کسانی که شما از آنها برتر نیستید،و حقّی بر آنان ندارید،برای شما عظمت و احترام قائلند». (و یعظّمکم من لا فضل لکم علیه،و لا ید لکم عنده) .

«و کسانی که ترسی از قدرت شما ندارند و بر آنها حکومتی ندارید،از شما حساب می برند». (و یهابکم (1)من لا یخاف لکم سطوة (2)،و لا لکم علیه إمرة) .

ص: 487


1- 1) «یهاب»از مادّه«هیبت»به معنای احترام آمیخته با ترس است.
2- 2) «سطوة»در اصل به گفته«راغب»در«مفردات»به معنای بلند شدن اسب بر سر پاها و بلند کردن دستهاست.سپس به معنای قهر و غلبه و سلطه بر چیزی آمده است.

در واقع امام علیه السّلام با این تعبیرات زیبا و گویا،مقام و منزلت مسلمین را در سایه اسلام بیان می کند.نه تنها خودشان در نظر دوست و دشمن احترام داشتند،بلکه کنیزان آنها را هم احترام می گذاشتند؛همسایگانشان را به خاطر آنها مورد لطف و عنایت قرار می دادند و اقوامی که از نظر قدرت و مکنت چیزی از آنان کم نداشتند و شرمنده احسانی نبودند،مسلمانان را بزرگ می داشتند و حتّی آنها که از قلمرو حکومت اسلام بیرون بودند،ابهّت و هیبت برای آنان قایل بودند.

مسلّم است،به مضمون حدیث شریف:«من خاف اللّه أخاف اللّه منه کلّ شیء و من لم یخف اللّه أخافه اللّه من کلّ شیء؛کسی بنده خدا باشد و از خدا بترسد،دیگران از او می ترسند و برای او هیبت قائلند و آن کس که بنده هوا و شیطان باشد،از همه چیز بیمناک و ترسناک است». (1)مسلمانانی که به حقیقت اسلام عمل کنند و دستورات خداوند را به درستی اجرا نمایند و تقوای الهی را پیشه سازند،نزد دیگران نیز محترم و پرهیبتند.این یک واقعیّت است و هرگز مبالغه ای در آن نیست.مورّخ و جامعه شناس معروف غربی«گوستاولبون»در«تاریخ تمدّن اسلام و عرب»نقل می کند:

هنگامی که بعضی از فرماندهان بزرگ آماده جنگ و ستیز با مسلمین می شدند، آگاهان تعجب کردند که حمله بردن به محلّ و موطن نیرویی که تا مدّت پانصد سال، تمام اروپا را به وحشت و اضطراب انداخت،اقدامی متهوّرانه است». (2)

ص: 488


1- 3) کافی،جلد 2،صفحه 68.
2- 4) تاریخ تمدّن اسلام و عرب،صفحه 400(فصل آغاز جنگ های صلیبی).

اینها به خاطر آن بود که مسلمین در پرتو ایمان،افرادی شجاع و فداکار و از جان گذشته و شکست ناپذیر شده بودند.

اضافه بر این،امدادهای غیبی و عنایات الهی نیز شامل حال آنها بود.«ابن ابی الحدید»داستان عبرت انگیزی نقل می کند که شاهد گویای این معناست.

می گوید:«هنگامی که لشکر اسلام از دجله به سوی کاخ سفید مدائن عبور کرد،در زمانی بود که دجله در حال«مدّ»و همچون دریای موّاجی بود.آنها سوار بر اسب(و اسب ها شناکنان)در حالی که نیزه ها بر دست داشتند،نه زرهی در تن و نه کلاه خودی بر سر آنها،راه می پیمودند.

لشکر ساسانیان بعد از یک تیراندازی شدید،عقب نشینی کردند و مسلمانان همچنان پیش می آمدند و از تیرها نمی ترسیدند؛کشاورزی که در آن نزدیکی بود و بیلی در دست داشت،به یکی از لشکریان ساسانی که از تیراندازان ماهر بود گفت:

«وای بر شما!شما با این همه سلاح از برابر این جمعیّت بی دفاع فرار می کنید!راستی شرم آور و خجلت آور است!»آن مرد لشکری که سوار بر مرکب بود،گفت:بیل خود را در گوشه ای روی زمین نصب کن!او چنین کرد.سوار تیرانداز،آن را هدف قرار داد، به طوری که تیر بیل را شکافت و از سوی مقابل در آمد.سپس به آن مرد کشاورز گفت:«الآن نگاه کن!»در همین حال،بیست تیر به سوی یکی از لشکریان اسلام پرتاب کرد،ولی یکی از آنها نه به او و نه به اسبش اصابت نکرد،در حالی که فاصله زیادی نداشت.بعد به او گفت:دیدی؟گویی این جمعیت در پوششی از حمایت (الهی)قرار دارند!». (1)

سپس امام علیه السّلام در قسمت دوم از بخش اخیر این خطبه،به ناسپاسی مردم در مقابل آن همه نعمت و قدرت اشاره کرده،می فرماید:«با این همه می بینید،قوانین و پیمان های الهی شکسته شده امّا به خشم

ص: 489


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 177.

نمی آیید!در حالی که اگر پیمان ها و سنّت های پدرانتان نقض گردد،سخت ناراحت می شوید!(آنها برای پیمان های الهی به اندازه پیمان های پدرانتان ارزش قائل نیستید؟)». (و قد ترون عهود اللّه منقوضة فلا تغضبون!و أنتم لنقض ذمم آبائکم تأنفون! (1)) .

اشاره به اینکه اگر یک سنّت قبیلگی و طایفه ای در میان آنها شکسته می شد، فریادشان بلند می گشت؛امّا بنی امیّه در مقابل چشم آنها،تمام سنن الهی را درهم شکستند،ولی آنها فریاد بر نکشیدند و این ناسپاسی بسیار بزرگی در برابر آن همه نعمت های الهی بود.

سپس می افزاید:«در گذشته،امور حکومت به دست شما بود و از ناحیه شما به دیگران می رسید و نتیجه(و داوری)نهایی به سوی شما باز می گشت؛ولی شما مقام خویش را به ستمگران واگذار کردید و زمام امور خود را به دست آنها سپردید و مأموریّت های الهی را به آنها دادید!» (و کانت أمور اللّه علیکم ترد،و عنکم تصدر،و إلیکم ترجع،فمکّنتم الظّلمة من منزلتکم،و ألقیتم إلیهم أرمّتکم،و أسلمتم أمور اللّه فی أیدیهم) .

این ناسپاسی بزرگ دیگری بود که بعد از آن همه،قوّت و قدرت-به گونه ای که همه چیز در دست آنها بود،و جز به اداره آنها کاری انجام نمی شد-میدان را برای ظالمان خالی کردند و آنها بر جای پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله تکیه زدند و زمام امور مسلمین را به دست گرفتند.

و همانگونه در ادامه این سخن می فرماید:«آنها به شبهات عمل می کنند و در شهوات غوطه ورند!». (یعملون بالشّبهات،و یسیرون فی الشّهوات) .

آری،در عصر حکومت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،کارها به دست صالحان سپرده می شد؛و برنامه های حکومت اسلامی در تمام زمینه ها در مسیر

ص: 490


1- 1) «تأنفون»از مادّه«أنف»(بر وزن شرف)به معنای ناخوش داشتن چیزی است.

اسلام پیش می رفت؛ولی غفلت و سستی و ناسپاسی مردم سبب شد که بازماندگان دوران جاهلیّت و تفاله های شرک و عصبیّت؛فرزندان ابو سفیان-دشمن شماره یک اسلام-بر تخت و حکومت اسلامی تکیه زدند و همه چیز را دگرگون ساختند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله«و کانت أمور اللّه علیکم ترد...»را اشاره به احاکم الهی دانستند نه حکومت،و گفته اند:احکام خدا از سوی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و امام علیه السّلام به مردم تعلیم داده می شد؛سپس از سوی اصحاب این دو بزرگوار به سایر مردم تعلیم داده می شد،و آنها باز می گشتند و نسل های آینده را تعلیم می دادند.

یا اینکه داوری درباره احکام الهی به سوی اصحاب باز می گشت و آنها در اختلافات مردم داوری می کردند.

ولی این گونه احتمالات ضعیف به نظر می رسد و با جمله«فمکّنتم الظّلمة من منزلتکم؛اکنون ظالمان را به جای خود نشاندید»که اشاره به امر حکومت است،با این گونه تفسیرها سازگار نیست.

منظور از جمله «یعملون بالشّبهات» این است که آنها(بنی امیّه)برای توجیه کارهای خلاف خود،به متشابهات و تعبیراتی از قرآن یا کلمات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله-که می توانستند به کمک قرائت های جدید،بر مقصود انحرافی خود تطبیق دهند- تمسّک می جستند؛و به جای اینکه به هدایت مردم و نشر عدالت و تقوا بپردازند، در شهوات غوطه ور بودند و چیزی جز حفظ مقام و شهوات حیوانی و انتقام جویی های وحشیانه و سنن جاهلی برای آنها مفهومی نداشت.

در آخرین جمله می فرماید:«به خدا سوگند!اگر دشمنان،شما را در زیر هر ستاره ای از آسمان پراکنده کنند،باز خداوند(نسل هایی از)شما را

ص: 491

برای بدترین روز آنها(روز انتقام)گردآوری می کند!». (و ایم اللّه،لو فرّقوکم تحت کلّ کوکب،لجمعکم اللّه لشرّ یوم لهم!) .

بسیاری از«شارحان نهج البلاغه»این جمله را به قیام ابو مسلم خراسانی و قیام مردم عراق بر ضدّ بنی امیه دانستند که به بدترین وجهی از آنان انتقام گرفتند و ریشه آنها را به کلّی قطع کردند و حتّی گاهی دست به کارهای وحشیانه ای زدند که در تاریخ هم کم سابقه است.

این احتمال که جمله بالا اشاره به قیام حضرت مهدی علیه السّلام باشد که بعضی از شارحان نهج البلاغه ذکر کرده اند،بسیار بعید است و با تعبیرات خطبه هم خوانی ندارد.

جمله«لو فرّقوکم تحت کلّ کوکب»کنایه از نهایت پراکندگی و از هم گسیختگی است و گرنه هرگز نمی توان هر انسانی را در زیر ستاره ای در روی زمین جای داد.

نکته: انتقام عجیب عبّاسیان از امویان!

انتقام عجیب عبّاسیان از امویان!

بنی امیّه جنایات وحشیانه عجیبی در دوران کوتاه تاریخ خود انجام دادند و سرانجام انتقام سختی از آنها گرفته شد و تعبیر به«شرّ یوم»در خطبه بالا می تواند اشاره به آن باشد.در اینجا به یک نمونه از آن اشاره می کنیم که راستی عبرت انگیز است:

«هنگامی که نخستین خلیفه عباسی«عبد اللّه سفّاح»بر تخت قدرت نشست،در فکر بود که چگونه از سران بنی امیّه انتقام سختی بگیرد.در همین ایّام،سران بنی امیّه که پراکنده شده بودند،به او نامه نوشتند و از او امان خواستند.

ص: 492

«سفّاح»از فرصت استفاده کرد و پاسخ محبّت آمیزی به آنها داد و نوشت که به کمک آنها سخت نیازمند است و آنان را مورد عطا و بخشش قرار خواهد داد؛لذا سران«آل زیاد»و«آل مروان»و خاندان معاویه دعوت او را پاسخ گفتند و نزد او حاضر شدند.

«سفّاح»دستور داد کرسی هایی از طلا و نقره برای آنها نصب کردند و این شگفتی مردم را برانگیخت که چرا«سفّاح»با این جنایتکاران چنین رفتار می کند. در این موقع یکی از دربانان وارد مجلس شد و به«سفّاح»خبر داد که مردی ژولیده و غبار آلود از راه رسیده و درخواست ملاقات فوری داد.

«سفّاح»با این اوصاف او را شناخت،گفت:قاعدتا باید«سدیف»شاعر باشد؛ بگویید وارد شود.

«بنی امیّه»با شنیدن نام«سدیف»رنگ از چهره هایشان پرید و اندامشان به لرزه در آمد؛زیرا می دانستند او شاعری توانا،فصیح،شجاع و از دوستان و شیعیان علی علیه السّلام و از دشمنان سرسخت بنی امیّه است.

«سدیف»وارد شد؛هنگامی که نگاهش به بنی امیّه افتاد،اشعار تکان دهنده ای در مورد ظلم های بنی امیّه بر بنی هاشم قرائت کرد که از جمله آنها این دو بیت بود:

و اذکروا مصرع الحسین و زید و قتیل بجانب المهراس

و القتیل الّذی بحرّان أضحی ثاویا بین غربة و تتاس

«به یاد آورید!محل شهادت حسین علیه السّلام و زید را و آن شهیدی که در مهراس(اشاره به شهادت حمزه در احد است.)شربت شهادت نوشید.

و آن شهیدی که در حرّان به شهادت رسید و تا شامگاهان در تنهایی بود و(حتّی جنازه او)به فراموشی سپرده شد».

ص: 493

(اشاره به شهادت«ابراهیم بن محمّد»یکی از معاریف بنی هاشم و بنی عبّاس در سرزمین حرّان در نزدیکی مرزهای شمالی عراق است). (1)

«سفّاح»دستور داد خلعتی به«سدیف»بدهند و به او گفت:فردا بیا تا تو را خشنود سازم و او را مرخص نمود؛سپس رو به بنی امیّه کرد و گفت:سخنان این برده و غلام بر شما گران نیاید،او حق ندارد درباره موالی خود سخن بگوید؛شما مورد احترام من هستید(بروید و فردا بیایید!) بنی امیّه پس از بیرون آمدن از نزد سفّاح به مشورت پرداختند.بعضی گفتند:

بهتر آن است که فرار کنیم؛ولی گروه بیشتری نظر دادند که خلیفه وعده نیکی به ما داده و«سدیف»کوچکتر از آن است که بتواند نظر خلیفه را برگرداند.

فردا همه نزد«سفّاح»آمدند؛او دستور پذیرایی از بنی امیّه را داد؛ناگهان «سدیف»شاعر وارد شد و رو به سفّاح کرد و گفت:

«پدرم فدایت باد!تو انتقام گیرنده خونهایی؛تو کشنده اشراری».سپس اشعار بسیار مهیّجی خواند که از ظلم و بیدادگری بنی امیّه مخصوصا از ظلم آنها بر شهیدان کربلا سخن می گفت.«سفّاح»ظاهرا برآشفت و به«سدیف»گفت:تو در نظر من احترام داری؛ولی بر گرد و دیگر از این سخنان مگو و گذشته را فراموش کن.

بنی امیّه از کاخ«سفّاح»بیرون آمدند و به شور پرداختند؛گفتند:باید از خلیفه بخواهیم«سدیف»را اعدام کند و گرنه سخنان تحریک آمیز او ما را گرفتار خواهد کرد.

«سفّاح»شب هنگام«سدیف»را احضار کرد و گفت:وای بر تو چرا این قدر عجله می کنی؟!

ص: 494


1- 1) معجم البلدان،جلد 2،صفحه 235.

«سدیف»گفت:«پیمانه صبر من لبریز شده و پیش از این طاقت تحمل ندارم.چرا از آنها انتقام نمی گیری؟»سپس بلند بلند گریه کرد و اشعاری در مظالم بنی امیّه بر بنی هاشم خواند که سفّاح را تکان داد و به شدّت گریست.«سدیف»نیز آن قدر گریه کرد که از هوش رفت؛هنگامی که به هوش آمد«سفّاح»به او گفت روز آنها فرا رسیده و به مقصودت خواهی رسید!برو امشب را آرام بخواب و فردا بیا.امّا«سدیف»آن شب به خواب نرفت و پیوسته با خدا مناجات می کرد و از او می خواست سفّاح به وعده اش وفا کند.

«سفّاح»روز بعد برای اغفال بنی امیّه دستور داد،منادی ندا کند که امروز روز عطا و جایزه است.مردم به طرف قصر هجوم آوردند و درهم و دینارهایی در میان آنها پخش شد.سفّاح چهار صد نفر از غلامان نیرومند خود را مسلّح ساخت و دستور داد هنگامی که من عمامه را از سر برداشتم،همه حاضران را به قتل برسانید.

سفّاح در جای خود قرار گرفت و رو به بنی امیّه کرد و گفت:امروز روز عطا و جایزه است؛از چه کسی شروع کنم؟آنها برای خوشایند سفّاح گفتند:از بنی هاشم شروع کن! یکی از غلامان که با او تبانی شده بود گفت:«حمزة بن عبد المطلب»بیاید و عطای خود را بگیرد.

سدیف که در آنجا حاضر بود گفت:حمزه نیست.سفّاح گفت:چرا؟گفت زنی از بنی امیّه به نام هند،وحشی را واداشت تا او را به قتل برساند؛سپس جگر او را بیرون آورد و زیر دندان گرفت.

سفّاح گفت:عجب!من خبر نداشتم،دیگری را صدا بزن.

غلام صدا زد:«مسلم بن عقیل»بیاید و عطای خود را بگیرد.

ص: 495

خبری نشد؛سفّاح پرسید:چه شده؟سدیف در جواب گفت:«عبید اللّه بن زیاد»او را گردن زد و طناب به پای او بست و در بازارهای کوفه گردانید.

سفّاح گفت:عجب!نمی دانستم،دیگری را طلب کنید و غلام همچنان ادامه داد و یک یک را صدا زد،تا به امام حسین علیه السّلام و ابو الفضل العبّاس و زید بن علی و ابراهیم بن محمّد رسید و بنی امیّه هنگامی که این صحنه را دیدند و این سخنان را شنیدند،به مرگ خود یقین پیدا کردند و در اینجا بود که آثار خشم و غضب در چهره سفّاح کاملا نمایان شد و با چشمش به سدیف اشاره کرد و«سدیف»اشعاری انشاء کرد که از جمله دو بیت زیر است:

حسبت أمیّة أن سترضی هاشم عنها،و یذهب زیدها و حسینها

کذبت و حقّ محمّد و وصیّه حقّا ستبصر ما یسییء ظنونها

«بنی امیّه پنداشتند که بنی هاشم به آسانی از آنها خشنود می شوند و حسین بن علی علیه السّلام و زید را فراموش می کنند.

دروغ گفتند!به حق محمّد و وصیّ او سوگند!که به زودی چیزهایی می بینند که به اشتباه خود پی می برند».

سفّاح با صدای بلند گریه کرد و عمامه را از سر انداخت و سخت آشفته شد و صدا زد:«یا لثارات الحسین،یا لثارات بنی هاشم؛ای خونخواهان امام حسین و ای خونخواهان بنی هاشم!» غلامان با مشاهده این علامت از پشت پرده ها بیرون آمدند و با شمشیر به جان سران بنی امیّه افتادند و طولی نکشید که جسد بی جان همه آنها بر

ص: 496

زمین افتاد و آنها که بیرون قصر بودند مشاهده کردند که خون از درون قصر بیرون می آید و بدین وسیله از جریان آگاه شدند...» (1)البته این داستان طولانی است و ما بخشی از آن را نقل کردیم که نشان می دهد همانگونه که علی علیه السّلام در خطبه بالا پیش بینی فرموده بود،بنی امیّه بدترین روز خود را مشاهده کردند.

ص: 497


1- 1) تاریخ ابی مخنف لوط بن یحیی(مطابق نقل منهاج البراعه علاّمه خوئی،جلد 7،صفحه 223 به بعد).

خطبۀ 107: سخنان امام علیه السّلام در یکی از روزهای جنگ صفّین

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی بعض ایّام صفّین

(1)

یکی از سخنان امام علیه السّلام که در یکی از روزهای جنگ صفّین ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

با توجّه به اینکه امام علیه السّلام این سخن را در یکی از ایّام صفّین بیان فرموده،و نشان می دهد ناظر به حادثه ای است که در آغاز آن،اصحاب امام علیه السّلام عقب نشینی کردند و سپس باز گشتند و بر دشمن پیروز شدند؛مقصود امام این بوده است که نخست عقب نشینی آنها را با الفاظی لطیف و ملایم نکوهش و مذمّت کند،سپس از ضدّ حمله آنها ستایش و تمجید به عمل آورد و آنها را تشویق به پایمردی و ایستادگی در برابر

ص: 498


1- 1) سند خطبه:این کلام را«طبری»در تاریخ خود در حوادث سنه 37 و«مرحوم کلینی»در کتاب جهاد از «فروغ کافی»و«نصر بن مزاحم»در کتاب«صفّین»(با تفاوتهایی)نقل کرده اند.«ابن اثیر»در کتاب«نهایه» لغات پیچیده این کلام را تفسیر کرده،که نشان می دهد به دست او هم رسیده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 221).

دشمن کند و به یقین گذاشتن انگشت روی نقطه ضعف و سپس پرداختن به نقاط قوّت و تشویق آنان،از نظر روانی تأثیر خاصّی دارد،که امام علیه السّلام در این کلام فصیح و بلیغ خود از این روش بهره گرفته است.

ص: 499

و قد رأیت جولتکم،و انحیازکم عن صفوفکم،تحوزکم الجفاة الطّغام،و أعراب أهل الشّام،و أنتم لهامیم العرب،و یآفیخ الشّریف،و الأنف المقدّم،و السّنام الأعظم.و لقد شفی و حاوح صدری أن رأیتکم بأخرة تحوزونهم کما حازوکم،و تزیلونهم عن مواقفهم کما أزالوکم؛حسّا بالنّصال،و شجرا بالرّماح،ترکب أولاهم أخراهم کالإبل الهیم المطرودة؛ترمی عن حیاضها؛ و تذاد عن مواردها!

ترجمه

من فرار و کناره گیری شما را از صفوف خودتان مشاهده کردم(و با چشم خود دیدم)که فرومایگان خشن و اعراب بادیه نشین شام،شما را به عقب نشینی وادار کردند،در حالی که شما از بزرگان(و شجاعان)و پیشگامان عرب و از سران شرف و پیشروان و برجستگان آنها هستید(ولی خوشوقتم،طولی نکشید که)ناراحتی درون سینه مرا شفا بخشیدید(و بر زخم دلم مرهم نهادید؛)چون دیدم همان گونه که آنها شما را عقب راندند،شما صفوفشان را درهم شکستید و آنان را از لشکرگاه خود به عقب راندید؛با رگبار تیر و نیزه به آنها حمله کردید،آنچنان که فراریان آنها همچون شتران تشنه عقب رانده شده از ورود به آبشخور،بر روی هم می ریختند!

ص: 500

شرح و تفسیر: بر زخم دلم مرهم نهادید

بر زخم دلم مرهم نهادید

بعضی از شارحان نهج البلاغه نقل کرده اند که امام علیه السّلام این خطبه را هنگامی بیان فرمود که میمنه(بخش راست لشکر)اهل عراق عقب نشینی کرد؛سپس در یک ضدّ حمله،به جای خود بازگشت و به«مالک اشتر»پیوست و«مالک»به اتّفاق آنها بر صفوف لشکر شام یورش برد و آنها را پراکنده ساخت. (1)هنگامی که امام این دو صحنه را مشاهده کرد،آنها را مخاطب ساخت و سخنان بالا را خطاب به آنها ایراد فرمود.

در جمله های کوتاه بالا امام علیه السّلام برای تشویق این گروه از یارانش نخست به نقطه ضعف آنها اشاره کرده و بعد به جبران آن ضعف از ناحیه خودشان اشاره می کند و گفتار خود را با انواع تشبیهات عمیق و زیبا و کنایات پر معنا می آمیزد،تا عمیق ترین اثر را در روح و جان آنها بگذارد و در آینده از آن پندگیرند و در برابر حملات دشمن پایمردی و استقامت بیشتری نشان دهند.

نخست می فرماید:«من فرار و هزیمت و کناره گیری و عقب نشینی شما را از صفوف خودتان مشاهده کردم(و با چشم خود دیدم)که فرومایگان خشن و اعراب بادیه نشین شام،شما را به عقب نشینی وادار

ص: 501


1- 1) «نصر بن مزاحم»در کتاب«صفّین»شأن ورود این خطبه را به خوبی بیان کرده است.او می گوید:در روز هفتم ماه صفر بود که از روزهای وحشتناک جنگ صفّین محسوب می شد؛در آن روز لشکر معاویه به بخشی از لشکر امیر مؤمنان علی علیه السّلام حمله کردند و آنها را عقب راندند؛علی علیه السّلام ناراحت شد و آنها را ملامت نمود و سپس آنها را تشویق به حمله نمود و به اتّفاق«مالک اشتر»حمله سریع و مؤثّری کردند و دشمن را درهم کوبیدند و به عقب راندند؛و آنگاه امام علیه السّلام خطبه مورد بحث را ایراد فرمود.(کتاب وقعه صفین،صفحه 243 تا 256،چاپ بصیرتی قم).

کردند». (و قد رأیت جولتکم (1)،و انحیازکم (2)عن صفوفکم،تحوزکم الجفاة (3)الطّغام (4)،و أعراب أهل الشّام) .

«این در حالی است که شما از بزرگان و(شجاعان)پیشگامان عرب و از سران شرف،و پیشروان و برجستگان آنها هستید!». (و أنتم لهامیم (5)العرب،و یآفیخ (6)الشّرف،و الأنف (7)المقدّم،و السّنام الأعظم) .

من از شما چنین عقب نشینی را انتظار نداشتم و برازنده و شایسته شما نبود؛ولی خوشوقتم طولی نکشید که:«ناراحتی درون سینه مرا شفا بخشیدید(و بر زخم دلم مرهم نهادید؛)چون دیدم همان گونه که آنها شما را به عقب نشینی واداشتند،شما صفوفشان را درهم شکستید و آنان را از

ص: 502


1- 2) «جوله»از مادّه«جولان»در اصل به معنای دور زدن در میدان و مانند آن است؛و گاه به معنای عقب نشینی،سپس بازگشت به میدان و حمله به دشمن-که یک حرکت دورانی است-آمده و در کلام بالا به همین معنا است.
2- 1) «انحیاز»به گفته«قاموس»به معنای ترک مواضع(و عقب نشینی)است.
3- 2) «جفاة»جمع«جافی»به معنای افراد فرومایه و خشن است.
4- 3) «طغام»جمع«طغامه»به معنای اوباش و افراد رذل و پست است.
5- 4) «لهامیم»جمع«لهمیم»و«لهموم»به معنای اسب های چابک و پیش رو است؛سپس به انسان های پیش رو نیز،اطلاق شده است؛مانند چیزی که در کلام بالا آمده است.این واژه،گاه به معنای افراد با سخاوت آمده،که تناسبی با محلّ بحث ندارد.
6- 5) «یآفیخ»جمع«یافوخ»به معنای محل اتّصال استخوان های پیش سر است.بعضی گفته اند:این واژه نام همان موضعی در پیش سر است،که در آغاز تولّد نرم است و با گذشت زمان سفت و محکم می شود و در کلام بالا کنایه از سرکردگان است.
7- 6) «أنف»معنای واضحی دارد و آن«بینی»است؛ولی از آنجا که برجسته ترین نقطه صورت نوک بینی است،عرب این واژه را به افراد پیش رو اطلاق می کند.

لشکرگاه خود به عقب راندید». (و لقد شفی وحاوح (1)صدری أن رأیتکم بأخرة تحوزونهم کما حازوکم،و تزیلونهم عن مواقفهم کما أزالوکم) .

«آنها را به رگبار تیر و نیزه بستید،آنچنان که فراریان آنها،همچون شتران تشنه عقب رانده شده از ورود به آبشخور،بر روی هم می ریختند!» (حسّا (2)بالنّصال (3)،و شجرا (4)بالرّماح؛ترکب أولاهم أخراهم کالإبل الهیم (5)المطرودة؛ترمی عن حیاضها؛و تذاد (6)عن مواردها!) .

بی شکّ،جنگ صفّین مقابله دو لشکر بود که یکی از آنها بسیاری از شخصیّت های اسلامی را در خود جای می داد؛بعضی از صحابه پیامبر و بعضی از فرزندان صحابه و از خاندان های با شخصیّت و از پیش گامان در اسلام بودند،که در خدمت علی علیه السّلام در برابر گروهی قیام کردند که در واقع بازماندگان دوران جاهلیّت و فرومایگان و فرصت طلبان و دنیا دوستانی بودند که با جوایز و بخشش های بی حساب و کتاب معاویه،به میدان آمده بودند و در رأس آنها«عمرو بن عاص»بود که رشوه کلانش را که همان حکومت مصر بود،در برابر حضور در این میدان و فتنه انگیزی های شیطانی گرفت.

بنابر این،تعبیرات امام علیه السّلام درباره لشکر شام و لشکر کوفه هرگز جنبه تشویق و تعارف بی محتوا نداشته،بلکه عین واقعیّت بود.

ص: 503


1- 7) «و حاوح»جمع«وحوح»به معنای صدایی است که از سینه دردمند بر می خیزد.
2- 8) «حسّ»(به فتح حاء)به چند معنا آمده است:گاه به معنای ریشه کن کردن و قتل و کشتن،(مانند کلام بالا.) و گاه به معنای جستجو نمودن،یا دیدن و دریافتن آمده است.
3- 9) «نصال»جمع«نصل»به معنای قطعه آهن تیزی است که در نوک تیرهای چوبین قرار می دهند تا کارگر شود و در فارسی آن را«پیکان»می گویند.
4- 1) «شجر»به معنای ضربه زدن با نیزه است.
5- 2) «هیم»جمع«أهیم»یا«هائم»به معنای انسان یا حیوانی است که شدیدا تشنه باشد.
6- 3) «تذاد»از مادّه«ذود»به معنای طرد کردن و عقب راندن است.

ص: 504

خطبۀ 108: وقایع و حوادث مهم آینده خبر می دهد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و هی من خطب الملاحم

(1)

از خطبه های امام است که از وقایع و حوادث مهم آینده خبر می دهد.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از بخش هایی تشکیل یافته:در«نخستین بخش،مانند بسیاری از خطبه ها،سخن از حمد و ثنای الهی و اوصاف جلال و جمال او و دلایل اثبات وجود مقدس اوست.در دومین بخش،-مانند بسیاری از خطبه های دیگر-سخن از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و فضایل و کمالات اوست.

در سومین بخش،از یک طبیب سیّار روحانی که به دنبال بیمارانش می گردد و تمام وسایل درمان را فراهم کرده،سخن به میان آورده،که

ص: 505


1- 1) سند خطبه:بخشی از این خطبه را«آمدی»در«غرر»و بخش دیگری را«زمخشری»در«ربیع الأبرار»و نیز بخش دیگری را«آمدی»در همان«غرر»در جایی دیگر آورده است؛که با آنچه در«نهج البلاغه»آمده است،تفاوت ها و اضافاتی دارد که نشان می دهد،آنها این خطبه را از منابع دیگری نقل کرده اند نه از نهج البلاغه.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 227).

بسیاری از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به خود حضرت می دانند و بعضی آن را ناظر به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله دانسته اند. در بخش چهارم،به سرزنش یاران سست و بی تحرّک خود پرداخته و به آنها گوشزد می کند که این سستی و پراکندگی و بی تفاوتی عاقبت دردناکی دارد؛دشمنان بر شما مسلّط می شوند و چنان شما را درهم می کوبند که چیز قابل توجّهی باقی نمی ماند.

و در پنجمین بخش،که قسمت مهمّی از خطبه را تشکیل می دهد،به نصیحت و اندرز آنها می پردازد و در ششمین و آخرین بخش،حوادث سخت آینده را پیشگویی می کند که برکات زمین و آسمان از مردم قطع می شود؛زشتی ها پدیدار می گردد؛ معروف،منکر و منکر،معروف،و حقایق اسلام تحریف می شود.

ص: 506

بخش اول

اشاره

الحمد للّه المتجلّی لخلقه بخلقه،و الظّاهر لقلوبهم بحجّته.خلق الخلق من غیر رویّة،إذ کانت الرّویّات لا تلیق إلاّ بذوی الضّمائر،و لیس بذی ضمیر فی نفسه.خرق علمه باطن غیب السّترات،و أحاط بغموض عقائد السّریرات.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است که با آفرینش خویش بر انسان ها تجلّی کرده است.خداوندی که با حجّت و نشانه های خود،بر قلب بندگان آشکار شده است.

آفریده ها را بدون نیاز به فکر و اندیشه آفرید؛چرا که اندیشه مخصوص کسانی است که دارای روح و ضمیر باطن هستند،و او چنین نیست؛(زیرا)علم و دانش او،اعماق پرده های غیب را شکافته و به عقاید پیچیده و پنهان احاطه دارد.

شرح و تفسیر: تجلّی خدا بر بندگان

تجلّی خدا بر بندگان

همان طور که در بالا اشاره شد امام علیه السّلام در آغاز این خطبه،به سراغ حمد و ستایش پروردگار و ذکر جمال و جلال او و براهین ذات مقدّسش می رود.در عباراتی کوتاه و زیبا و دلنشین،به مهمترین دلایل توحید اشاره می کند.نخست می فرماید:

«ستایش مخصوص خداوندی است

ص: 507

که با آفرینش خود،بر انسان ها تجلی کرده است!». (الحمد للّه المتجلّی لخلقه بخلقه) .

و این،در واقع اشاره به«برهان نظم»است که در جای جای قرآن مجید آمده است.گاه دست انسان را می گیرد و به آسمان ها می برد و سیّارات و ثوابت و کهکشان های با عظمت را به او نشان می دهد و گاه به اعماق اتم می کشاند و ساختمان شگفت انگیز آن را به انسان ارائه می دهد.گاه عجایب خلقت پرندگان،گاه شگفتی های جهان حیوانات و جانداران،گاه اسرار آفرینش نباتات،گاه عجایب اعماق دریاها.آری،به وسیله مخلوقات،خالق را به خلقش نشان داده است و این داستان عجیب و طولانی دارد که هرگز تمام نمی شود.از یک سو،هر قدر در عظمت عالم آفرینش بیندیشیم،به جایی نمی رسیم و از سویی دیگر،در اسرار خلقت آنها و نظم حاکم بر آنها.

از تفسیر بالا روشن شد که خلق در«لخلقه»اشاره به انسان ها است و در«بخلقه» اشاره به تمامی مخلوقات است.یکی خاص،و دیگری عام است.

سپس در ادامه این سخن،اشاره به«برهان فطرت»می کند و می فرماید:

«خداوندی که با حجّت و دلیل خود،بر قلب بندگان آشکار شده است!» (و الظّاهر لقلوبهم بحجّته) .

چه حجّتی از این بالاتر که وقتی انسان به قلب و روح خود باز می گردد،بانگ توحید و خداشناسی را از هر گوشه آن می شنود و به همین دلیل،هر قدر شیاطین در انکار ذات پاکش بکوشند و برای منحرف ساختن بندگان تلاش کنند،هنگامی که فشارها برچیده شد،و ابرهای ظلمانی وساوس شیطانی کنار رفت،فطرت توحیدی تجلّی می کند و باز انسان به سوی خدا بر می گردد.

ص: 508

در سومین جمله،اشاره به دلیل سومی می کند که می توان آن را«برهان ابداع» نام نهاد.می فرماید:«آفریده ها را بدون نیاز به فکر و اندیشه آفرید؛چرا که اندیشه مخصوص کسانی است که دارای روح و ضمیر باطن هستند و او چنین نیست!» (خلق الخلق من غیر رویّة،إذ کانت الرّویّات لا تلیق إلاّ بذوی الضّمائر (1)،و لیس بذی ضمیر فی نفسه) .

می دانیم تمام مصنوعات انسانی بازگشت به تفکّر و برنامه ریزی و نقشه کشی های قبلی می کند و این تفکّر و برنامه ریزی نیز بازگشت به مخلوقات و مصنوعات جهان آفرینش دارد.یعنی هر چه انسان می سازد،شبیه و مانندی برای آن در جهان خلقت دیده؛و گاه اشکال مخلوقات گوناگون را به هم ترکیب می کند و از آن چیزی درست می کند؛صنعت کشتی را از مرغان دریایی،و هواپیما را از خلقت پرندگان، و مراکب دیگر را از مراکب صحرایی آموخته است.بنابر این،اوّلا در مصنوعات خود نیاز به اندیشه و تفکّر دارد و ثانیا نیاز به پیروی و تقلید و الگو گرفتن از موجودات اطراف خویش.

آن کس که تمام افعالش ابداع است،نه اندیشه ای لازم دارد و نه الگویی،تنها خداست.

امروز ثابت شده است که تنها در روی کره زمین میلیونها نوع گیاه و حیوان و حشره وجود دارد که هنوز بسیاری از آنها که در اعماق دریاها و یا در قلب جنگلها و یا درون کویرهای دور دست و یا مناطق قطبی زندگی می کنند،برای انسان کشف نشده است؛آفریده هایی با شگفتی های حیرت انگیز و طرز زندگی کاملا متفاوت و ساختمان و ترکیب بندی بسیار

ص: 509


1- 1) «ضمائر»جمع«ضمیر»از مادّه«ضمور»(بر وزن قبول)گرفته شده،که در اصل به معنای لاغر و باریک شدن است و از آنجا که اسرار درون انسان نیز باریک و دقیق است،واژه ضمیر به باطن انسان اطلاق شده است.

حساب شده.تمام اینها،ابداعات الهی است و ابداع او یکی از دلایل وجود و علم و قدرت است.

گذشته از همه اینها،مصنوعات بشری با گذشت قرنها و استفاده کردن از تجربه های دیگران تکامل می یابد،در حالی که مخلوقات خدا چنین نیست و اگر روند تکاملی داشته باشند،از درون خود آن مخلوق سرچشمه می گیرد،نه با تجربه جدید.

سپس در چهارمین جمله برای توضیح و تفسیر گفتار پیشین می فرماید:«علم و دانش او،اعماق پرده های غیب را شکافته و به عقاید پیچیده و پنهان احاطه دارد» (خرق علمه باطن غیب السّترات (1)،و أحاط بغموض عقائد السّریرات (2)) .

اگر آفرینش او در آشکال و کیفیّات بسیار متنوّع و گوناگون نیاز به اندیشه و الگوی قبلی ندارد؛به این دلیل است که علم او بی پایان و نامحدود است.در اعماق همه چیز نفوذ دارد و از عقاید پنهانی هر کس با خبر است.

آری،کسی نیاز به اندیشه و تفکّر و استفاده از تجارب دیگران دارد،که علمش محدود است و از پشت پرده های غیب بی خبر است.

تعبیر بالا،در واقع از قبیل ذکر خاص بعد از عام است؛یعنی نخست از علم خداوند به باطن تمام اشیا،سخن می گوید؛سپس از علم او به عقاید پنهان آدمیان.

ص: 510


1- 1) «سترات»جمع«ستره»(بر وزن قربة)به معنای پرده،یا چیزهایی است که اشیای مختلف را با آن می پوشند.
2- 2) «سریرات»جمع«سریره»به معنای چیزی که انسان آن را مکتوم و مخفی می کند.باید توجّه داشت که جمع«سریره»گاهی«سرائر»آمده که جمع مکسّر است و گاه به صورت جمع صحیح با«ات»می آید.

نکته: وسعت علم خداوند

وسعت علم خداوند

مسئله علم خداوند،هم از نظر معرفتی و هم از نظر آثار اخلاقی و تربیتی از مهمترین مسائل است.مسئله ای است که قرآن مجید،بحث های مهمّی پیرامون آن دارد و گستردگی آن را با مثالهای زیبایی بیان می کند.از جمله می فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» ؛اگر همه درختان روی زمین قلم شود و دریا برای آن مرکّب گردد و هفت دریا بر آن افزوده شود،همه اینها تمام می شود،ولی کلمات(و معلومات)خدا پایان نمی گیرد!خداوند عزیز و حکیم است». (1)

اگر در عمق این مثال دقت کنیم و معنای آن را کاملا در ذهن مجسّم سازیم، آنگاه به این حقیقت پی می بریم که دامنه علم پروردگار بسیار فراتر از آن است که ما فکر می کنیم.

بدیهی است این علم نمی تواند علم حصولی و از طریق تصوّر و تصدیق باشد؛ بلکه علم حضوری است.یعنی حضور خداوند در همه جا و در هر زمان و هر مکان و حضور همه اشیا در نزد ذات پاک او ایجاب می کند که چیزی بر او مخفی و پوشیده نباشد؛چرا که حقیقت علم،حضور معلوم نزد عالم است؛منتها در علم حصولی، معلوم شخصا نزد عالم حضور ندارد،بلکه صورتی از آن طریق تصوّر یا تصدیق در ذهن عالم،حاضر می شود؛ولی در علم حضوری ذات معلوم نزد عالم حاضر است و تمام اشیا و حوادث در هر زمان و هر مکان،باطن و ظاهر آنها،همه از طریق همین علم حضوری نزد خداوند واضح و آشکار است.

ص: 511


1- 1) سوره لقمان،آیه 27.

به همین دلیل،امام علیه السّلام در بخش اوّل از خطبه بالا می فرماید:علم و دانش او اعماق پرده های غیب را شکافته و عقاید پیچیده و پنهان را احاطه کرده است.

ممکن است درک مفهوم علم حضوری برای بعضی مشکل باشد؛ولی با یک مثال می توان آن را روشن ساخت و آن اینکه بی شک علم ما به صورت های ذهنی ما و تصوّرها و تصدیق هایی که از جهان خارج در ذهن ما ترسیم شده،علم حضوری است؛یعنی این صورت های ذهنی نزد روح ما حاضر است و از آن جدا نیست.آری، علم خداوند به تمام عالم هستی اینگونه است،نه اینکه صور ذهنی داشته باشد؛ بلکه وجود عینی آنها نزد او است؛چرا که می دانیم او همه جا با ماست: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» (1).و او از ما به ما نزدیکتر است «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» (2).

از اینجا روشن می شود که توجّه به این علم گسترده و بی پایان،چه آثار مهم تربیتی دارد.زیرا،هنگامی که انسان،عالم را محضر خدا بداند و علم او را محیط بر اسرار درون و مسایل برون ببیند،به یقین مراقب اعمال و حتی نیّات و افکار خویش خواهد بود. (3)

ص: 512


1- 1) سوره حدید،آیه 4.
2- 2) سوره ق،آیه 16.
3- 3) برای توضیح بیشتر درباره علم خداوند به کتاب«پیام قرآن»جلد 4،مراجعه شود.

بخش دوّم

اشاره

و منها فی ذکر النبی صلّی اللّه علیه و آله بخشی از این خطبه،که درباره پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سخن می گوید إختاره من شجرة الأنبیاء،و مشکاة الضّیاء،و ذؤابة العلیاء،و سرّة البطحاء،و مصابیح الظّلمة،و ینابیع الحکمة.

ترجمه

او را از شجره پیامبران برگزید،از محلّ روشنایی،و سرچشمه نور،از جایگاه بلند و رفیع،و از کانون بطحاء،از چراغ های برافروخته در تاریکی،و چشمه های دانش و حکمت انتخاب کرد.

شرح و تفسیر: توصیف شایسته ای از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله

توصیف شایسته ای از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله

امام علیه السّلام در بخش دوم این خطبه،بعد از حمد و ستایش الهی و بیان دلایل وجود او،به سراغ معرّفی پیامبر بزرگ اسلام صلّی اللّه علیه و آله می رود و در چند جمله کوتاه و با استفاده از شش تشبیه،فضایل بی مثال آن حضرت را می شمرد.نخست می فرماید:«او را از شجره پیامبران برگزید». (اختاره من شجرة الأنبیاء) .

«و از محل روشنایی و سرچشمه نور». (و مشکاة الضّیاء) .

«و از محلّی بلند و رفیع!» (و ذؤابة العلیاء) .

«و از کانون(سرزمین شریف)بطحاء». (و سرّة البطحاء) .

ص: 513

«و از چراغ های برافروخته در تاریکی». (و مصابیح الظّلمة) .

«و از چشمه های دانش و حکمت». (و ینابیع الحکمة) .

این تشبیهات و استعارات شش گانه،هر کدام اشاره به نکته ای و فضیلتی از فضایل رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است.

تشبیه اوّل-به گفته بسیاری از شارحان نهج البلاغه-اشاره به دودمان ابراهیم علیه السّلام است که پیامبران بزرگی از آن برخاستند و نسب والای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نیز از طریق اسماعیل به آن پیغمبر بزرگ(ابراهیم علیه السّلام)می رسد.

تشبیه دوّم،اشاره به این است که:انوار معارف الهی در مشکاة وجود انبیا قرار دارد و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله حامل این انوار است.توجّه داشته باشید که«مشکاة»یا چراغ دان،همان محفظه ای است که در گذشته،چراغ را در آن می گذاشتند تا وزش باد آن را خاموش نکند.بنا بر این،انبیا حافظان انوار معارف الهیّه اند.

در تشبیه سوم،با توجه به اینکه«ذؤابه»موهای قسمت جلو سر است و«علیاء»نیز به معنای بلندی است،اشاره به این است که:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نسبش به برترین خاندان های بشری می رسد که شرف وراثت را در حدّ اعلا از آنها کسب کرده بود.

و در تشبیه چهارم،با توجّه به اینکه«بطحاء»اشاره به بخش خاصّی از مکه است که قبیله قریش ساکن آن بودند و«سرّه»به معنای ناف و کانون است و قریش برترین قبایل عرب محسوب می شدند،اشاره به این است که:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از مرکز قبیله ای برخاسته که اشرف قبایل آنجا محسوب می شده(هر چند گروهی از آنها بر اثر دنیا پرستی دعوت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را اجابت نکردند،و به عنوان کفّار قریش معروف شدند).

ص: 514

پنجمین تشبیه،اشاره به این است که:پیامبران و انبیای الهی چراغ های پر نوری هستند که سینه ظلمت کفر و جهل را می شکافند و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله یکی از پر فروغ ترین چراغ های هدایت بود.

و در آخرین تشبیه،پیامبران را به چشمه هایی تشبیه می کند که علم و دانش از آن می جوشد و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله یکی از پر جوشش ترین چشمه های علم و دانش بود.

ص: 515

بخش سوّم

اشاره

و منها:طبیب دوّار بطبّه،قد أحکم مراهمه،و أحمی مواسمه،یضع ذلک حیث الحاجة إلیه،من قلوب عمی،و آذان صمّ،و ألسنة بکم؛متتبّع بدوائه مواضع الغفلة،و مواطن الحیرة؛لم یستضیئوا بأضواء الحکمة؛و لم یقدحوا بزناد العلوم الثّاقبة؛فهم فی ذلک کالأنعام السّائمة،و الصّخور القاسیة.

ترجمه

در بخش دیگری از این خطبه می فرماید:او طبیب سیّاری است که با طبّ خویش همواره در گردش است(و در جستجوی بیماران)مرهم هایش را کاملا آماده ساخته و ابزارش را برای موارد نیاز(به عنوان آخرین درمان)جهت داغ کردن محلّ زخم ها گداخته نموده،برای قلب های نابینا،گوش های ناشنوا و زبان های گنگ.و با داروی خود در جستجوی بیماران غافل و سرگردان است.همانها که با فروغ حکمت، روشن نشده و با جرقّه آتش افروز دانش های تابناک فکر خود را شعله ور نساخته اند، آنهائی که همچون چهارپایان صحرا گرد و سنگ های سخت نفوذ ناپذیرند.

شرح و تفسیر: طبیب سیّار!

طبیب سیّار!

غالب«شارحان نهج البلاغه»اوصافی را که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این فراز شمرده،اشاره به وجود مقدّس خودش دانسته اند که بعد از بیان

ص: 516

اوصاف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به بیان اوصاف خویش می پردازد و خود را طبیب سیّاری می داند که تمام وسایل لازم را برای علاج بیماران فراهم ساخته است و گویی اجماع شارحان نهج البلاغه بر این معناست.تنها کسی که این جملات را اوصاف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دانسته و ادامه بحث های فراز گذشته می شمرد،«آمدی»در کتاب«غرر الحکم»است،که می گوید:

«إنّه فی ذکر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؛این اوصاف درباره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است» (1).

ولی ارتباط این جمله،با جمله های سابق از یک سو و انطباق دقیق آن بر اوضاع و شرایط پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از سوی دیگر تأیید می کند که این اوصاف درباره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله باشد و ما تعجّب می کنیم چگونه همه شارحان نهج البلاغه این مطلب را- لا اقل-در حدّ یک احتمال مطرح نکرده اند؛در حالی که هیچ شاهد و قرینه ای برای ادّعای خودشان اقامه ننموده اند.درست است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام هر دو از یک شجره مبارکه و هر دو شبیه روح واحدی هستند که در دو بدن قرار گرفته است و اوصافی که درباره یکی از این دو بزرگوار صادق است،درباره دیگری نیز صادق می باشد؛ولی از نظر روشن شدن واقعیّات باید مرجع ضمایر این بخش از خطبه معلوم گردد و خوانندگان عزیز نیز به هنگام مطالعه شرح این اوصاف،تصدیق خواهند کرد که با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سازگارتر است.

به هر حال،می فرماید:«او طبیبی است سیّار که با طبّ خویش،همواره به گردش می پردازد،(و در جستجوی بیماران است)مرهم هایش را کاملا آماده ساخته و برای موارد نیاز(و اضطرار)جهت داغ کردن محلّ زخم ها ابزارش را گداخته نموده،برای قلب های نابینا؛گوش های ناشنوا،و

ص: 517


1- 1) غرر الحکم و درر الکلم،حکمت شماره 6033(شرح فارسی،جلد 4،صفحه 1794).

زبان های گنگ آماده است و با داروی خود،در جستجوی بیماران غافل و سرگردان است». (طبیب دوّار بطبّه،قد أحکم مراهمه (1)،و أحمی مواسمه (2)،یضع ذلک حیث الحاجة إلیه:من قلوب عمی،و آذان صمّ،و ألسنة بکم؛ متتبّع بدوائه مواضع الغفلة،و مواطن الحیرة) .

چه تعبیرات و تشبیهات زیبایی!از یک سو،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله(یا خودش)را به عنوان طبیب معرّفی می کند؛چرا که اطبّا به درمان بیمارهای جسمی می پردازند و او به درمان بیماری های روحی و اخلاقی،که به مراتب سخت تر و خطرناک تر از بیماری های جسمانی است که از آن میان،به سه قسمت مهم در عبارت بالا اشاره شده:کسانی که بر اثر گناه و هوا پرستی و غفلت،چشم دلهای شان نابینا شده و گوش شنوا را برای گرفتن پیام حق از دست داده اند و زبان گویا برای ذکر حق ندارند.

از سوی دیگر او را به عنوان«دوّار»یعنی سیّار معرفی می کند،اشاره به اینکه مانند طبیبان جسمانی در گوشه مطب،یا بیمارستان نمی نشیند که بیماران به سراغ او بیایند؛بلکه بر می خیزد و وسایل دارو و درمان را با خود حمل می کند و در هر کوی و برزن و هر شهر و دیار به دنبال بیماران می گردد؛و این سیره همه پیامبران و امامان بوده که دانشمندان و علمای امّت نیز باید به آنها اقتدا کنند؛خود را همچون کعبه ندانند که مردم به طواف آنها بیایند؛بلکه همچون نسیم سحرگاهان به هر سو بوزند و روح تازه در کالبدهای مرده بدمند،یا همچون صیادی که به دنبال صید می گردد.

سپس اشاره به جامعیّت درمان او می کند،که نخست برای درمان زخم های جانکاه از انواع مرهم های شفابخش استفاده می کند و در پایان

ص: 518


1- 2) «مراهم»جمع«مرهم»به معنای داروهای نرمی است که بر زخم ها می نهند.
2- 1) «مواسم»جمع«میسم»به معنای ابزاری است که با آن بدن انسان یا حیوانی را داغ می نهند و«وسم»(بر وزن رسم)به آن اثری گفته می شود که از داغ کردن بر بدن انسان می ماند.

کار،اگر هیچ مرهم و دارویی اثر نگذاشت برای نجات جان بیمار ناچار محلّ زخم را داغ می کند.(در گذشته زخم های غیر قابل علاج-مانند سیاه زخم-را با آهن داغ می سوزاندند.)و به این ترتیب،وظیفه«بشارت»و«انذار»را به طور کامل انجام می دهد و به تعبیر دیگر:

قرآن داروی شفابخش اوست،با آیات«بشارت»بر زخم های جانکاه قلوب،مرهم می نهد و با آیات«انذار»زخم های غیر قابل علاج را داغ می کند.

توجّه به این نکته نیز لازم است که«مواضع غفلت»و«مواطن حیرت»را می توان به افراد غافل و سرگردان تفسیر کرد که در بالا گفتیم و می توان اشاره به افرادی دانست که بیمار و فراموش شده،یا سرگردانند؛ولی تفسیر اوّل با جمله های بعد سازگارتر است.

سپس در توضیح و تفسیر مواضع غفلت و مواطن حیرت،می فرماید:«این غافلان سرگردان،با فروغ حکمت روشن نشده،و با جرقّه آتش افروز دانش های تابناک،فکر خود را شعله ور نساخته بودند،و آنها از این نظر همچون چهارپایان صحرا گرد و سنگ های سخت نفوذ ناپذیر بودند!» (لم یستضیئوا بأضواء الحکمة؛و لم یقدحوا (1)بزناد (2)العلوم الثّاقبة؛فهم فی ذلک کالأنعام السّائمة (3)،و الصّخور القاسیة) .

ص: 519


1- 1) «یقدحوا»از مادّه«قدح»(بر وزن مدح)به معنای افروختن آتش است به وسیله زند(:سنگ چخماق،یا آتش زنه که در قدیم مانند کبریت جهت بر افروختن آتش از آن استفاده می شد).
2- 2) «زناد»جمع«زند»به معنای ابزار فوقانی است که برای آتش افروزی استفاده می کنند؛زیرا معمول عرب این بوده که از دو چوب مخصو صفحه برای جرقّه زدن جهت آتش افروزی استفاده می کردند؛چوب زیرین را«زنده»و چوب رویین را«زند»می نامیدند و آن موادّی که به وسیله آنها آتش در آن شعله ور می شد را «وقود»می نامیدند.
3- 3) «سائمه»از مادّه«سوم»(بر وزن قوم)به معنای حرکت حیوان در بیابان و همچنین وزش بادهای مستمرّ آمده است و«حیوان سائمه»به حیوانی گفته می شود که او را برای چرا کردن،در بیابان رها می کنند.

تعبیر«لم یستضیئوا»و«لم یقدحوا»نشان می دهد که آنها قبل از قیام انبیا نیز می توانستند بخشی از غفلت و سرگردانی خود را با نور حکمت و علم و دلیل عقل برطرف سازند،ولی هرگز به پیام های علم و عقل نیز اعتنا نکردند.

جمله«لم یستیضیئوا...»و«لم یقدحوا»ممکن است اشاره به دو گروه از افراد گمراه باشد:گروهی که اگر جرقّه علم و دانش به قلب آنها می رسید،تبدیل به مبدء نور می شدند و راهنمای دیگران؛و گروه دیگری که توان انجام هدایت دیگران را نداشتند،امّا می توانستند در پرتو انوار حکمت،حداقل راه خودشان را پیدا کنند.

تعبیر به«أنعام سائمه»(چهارپایان بیابان گرد)و«صخور قاسیه»(سنگ های سخت و نفوذناپذیر)نیز می تواند اشاره به دو گروه باشد:گروهی گمراهند در حدّ چهارپایان که قابلیّت تعلیم و تربیت را در حدّ پایینی دارند؛و گروهی که در بدو نظر همچون سنگ،نفوذناپذیر هستند.

توجّه به این نکته نیز لازم است که«مواضع غفلت»و«مواطن حیرت»با هم متفاوت است؛«غفلت»در جایی گفته می شود که انسان توجّه به چیزی ندارد و خطراتی را که در اطراف اوست نمی بیند؛یا شبیه بیماری هایی است که بدون داشتن درد،ناگهان بر وجود انسان مسلّط می شود و راه بازگشت ندارد.

ولی«مواطن حیرت»جایی است که انسان توجّه به خطرات دارد،ولی راه مقابله با آن را نمی داند.

به هر حال،این طبیب روحانی سیّار،همه جا روی حساب و برنامه گام بر می دارد و با دم مسیحاییش،دردمندان را درمان و در کالبد مردگان،روح و حیات می دمد.

ص: 520

بخش چهارم

اشاره

قد انجابت السّرائر لأهل البصائر،و وضحت محجّة الحقّ لخابطها و أسفرت السّاعة عن وجهها،و ظهرت العلامة لمتوسّمها.ما لی أراکم أشباحا بلا أرواح،و أرواحا بلا أشباح،و نسّاکا بلا صلاح،و تجّارا بلا أرباح،و أیقاظا نوّما،و شهودا غیّبا،و ناظرة عمیاء،و سامعة صمّاء،و ناطقة بکماء!

ترجمه

و باطن آنها(منافقان)برای اهل بصیرت آشکار است،و راه حق برای پویندگان آن هویدا گشته است(قیامت نزدیک است و)رستاخیز،نقاب از چهره برداشته،و نشانه های آن برای جستجوگران هوشیار آشکار گشته است!چرا شما را پیکرهای بی روح،و روح های بی پیکر می بینم؟عبادت کنندگانی ناصالح،تجّاری بی سود، بیدارانی خواب آلود،حاضرانی غایب،ناظرانی نابینا،شنوندگانی کر و سخنگویانی گنگ مشاهده می کنم؟!

شرح و تفسیر: پیکرهای بی روح!

پیکرهای بی روح!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،اشاره به وضع منافقین و معاندین بنی امیّه می کند.می فرماید:«سرائر و باطن آنها برای اهل بصیرت آشکار شده،و راه حق برای پویندگان آن هویدا گشته است.(و به این ترتیب،

ص: 521

امروز حجّت بر همه کس تمام شده است)». (قد انجابت (1)السّرائر لأهل البصائر،و وضحت محجّة الحقّ لخابطها) . (2)

و در ادامه می افزاید:«رستاخیز،نقاب را از چهره برداشته،و نشانه های آن،برای جستجوگران هوشیار آشکار گشته است». (و أسفرت (3)السّاعة عن وجهها،و ظهرت العلامة لمتوسّمها) .

ممکن است منظور از ظهور علامات قیامت،همان بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله-که خاتم انبیا و آخرین فرد از سلسله پیامبران خداست-و همچنین آشکار شدن فتنه ها در جهان اسلام و در صفحه روی زمین،بوده باشد و این مطلب منافات با گذشتن هزار سال و بیشتر،از آن زمان ندارد؛چرا که در قیاس با عمر دنیا،این مقدار از زمان،مقدار کوتاهی است.

در حدیثی نیز از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«بعثت أنا و السّاعة کهاتین-و ضمّ السّبّابة و الوسطی-؛بعثت من و قیامت همانند این دو است-و اشاره به دو انگشت مبارک سبّابه و وسطای خویش نمود-» (4).

ص: 522


1- 1) «إنجابت»از مادّه«جوب»(بر وزن قوم)و«جوبه»(بر وزن توبه)به معنای قطع کردن و بریدن است و پاسخ کلام را از این رو«جواب»می گویند که سؤال را قطع می کند و به آن پایان می دهد و هنگامی که این کلمه به باب انفعال می رود،به معنای انکشاف و آشکار شدن است و در خطبه بالا به همین معنا آمده است.
2- 2) «خابط»از مادّه«خبط»گاه به معنای ضرب شدید آمده و گاه به معنای راه سپردن بدون هدایت،همچون کسی که در شب بدون چراغ طیّ طریق می کند و در خطبه بالا معنای دوم منظور است.
3- 3) «أسفرت»از مادّه«سفور»به معنای باز کردن پوشش و کشف حجاب است و لذا به زنان بی حجاب «سافرات»گفته می شود.و«مسافر»را از این جهت«مسافر»گویند که در حال عادّی در لابه لای خانه ها و دیوارهای شهر ناپیداست؛امّا به هنگامی که گام به بیابان می گذارد،آشکار می شود.
4- 4) بسیاری از مفسّران شیعه و اهل سنّت حدیث بالا را در تفسیر آیه 18 سوره محمّد صلّی اللّه علیه و آله آورده اند.

بنابر این،با آشکار شدن اسرار درون و روشن شدن راه حق و نزدیک شدن قیامت،جای این است که همه غافلان از خواب غفلت بیدار شوند!از گناهان خود به درگاه خدا توبه کنند و راه حق را پیش گیرند؛ولی با این حال،امام علیه السّلام از عدم عکس العمل مناسب از سوی بسیاری از مردم در برابر این جریان تعجّب می کند و در ادامه این سخن می فرماید:«چرا شما را پیکرهای بی روح،و روح های بی پیکر می بینم؟!،عبادت کنندگانی ناصالح،تجّاری بی سود،بیدارانی در خواب،حاضرانی غائب،ناظرانی نابینا،شنوندگانی کر،و سخن گویانی گنگ،مشاهده می کنم!» (ما لی أراکم أشباحا بلا أرواح،و أرواحا بلا أشباح،و نسّاکا (1)بلا صلاح،و تجّارا بلا أرباح،و أیقاظا (2)نوّما (3)،و شهودا غیّبا،و ناظرة عمیاء،و سامعة صمّاء،و ناطقة بکماء!) .

منظور از «أشباح بلا أرواح،و أرواح بلا أشباح» گروههایی هستند که یا قدرت ظاهری دارند،امّا تفکّر و تدبیر ندارند و یا صاحب تفکّر و تدبیرند امّا قدرت بکارگیری آن را ندارند!بدیهی است هیچ یک از این دو گروه،راه به جایی نمی برند؛ همانگونه که جسم بی روح و روح بی جسم کارایی ندارد.

تعبیر به «نسّاکا بلا صلاح» اشاره به عبادت های بی محتوای عابدان آن زمان است.زیرا نخستین اثر عبادت،تربیت و اصلاح انسان است؛اگر عابدی ناصالح بود، دلیل بر این است که عبادتش پوست بی مغزی بوده است.

ص: 523


1- 1) «نسّاک»جمع«ناسک»به معنای عبادت کننده است.
2- 2) «أیقاظ»جمع«یقظان»به معنای بیدار است.
3- 3) «نوّم»جمع«نائم»به معنای شخص خواب است.

«تجارا بلا أرواح» ممکن است اشاره به چیزی باشد که در سوره«عصر»نیز آمده است که می فرماید:«همه انسانها در خسرانند،مگر آنها که ایمان و عمل صالح دارند و دعوت به حق و صبر می کنند».

و تعبیر به «أیقاظا نوّما» و چهار تعبیر دیگری که بعد از آن آمده،اشاره به افرادی است که بر حسب ظاهر بیدارند و در صحنه حاضرند و چشم و گوش و زبان دارند،امّا چون هیچ عکس العملی در برابر حوادث نیک و بد از خود نشان نمی دهند؛گویی واقعا خوابند و از صحنه غایبند؛نابینا و کر و لالند!

آری،اسلام وجود هر چیزی را در آثار آن می بیند؛انسان زنده بی اثر،گویی در صف مردگان است و بینایان بی بصیرت،گویی کورند و همچنین شنوندگان و گویندگان بی خاصیّت،کران و لالان محسوب می شوند.شبیه این تعبیر،کرارا در آیات قرآن آمده است که از افراد منافق و بی ایمان به «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ» (1)و یا مانند آن،تعبیر می کند.

به این ترتیب از مجموع کلام بالا چنین استفاده می شود که علی علیه السّلام یاران خود را شدیدا سرزنش می کند که چرا بعد از آشکار شدن باطن بنی امیّه و اهداف شوم حکومت آنها،حرکتی از شما دیده نمی شود و همچون افراد خواب و بی خبر،کور و کر و لال از کنار فجایع بنی امیّه می گذرید و نمی دانید چه آینده تاریکی برای اسلام و مسلمین در پیش است.

نکته: وجود بی خاصیّت،همچون عدم است

وجود بی خاصیّت،همچون عدم است

ص: 524


1- 1) سوره بقره،آیه 171.

معمولا وجود و عدم اشیا را با عینیّت آنها در خارج و عدم آن محاسبه می کنند؛ ولی در منطق قرآن مجید و روایات اسلامی وجود و عدم اشیا با آثار آنها محاسبه می شود.زندگان بی اثر،در صف مردگانند و مردگان زنده یاد،در صف زندگان.قرآن مجید بارها روی این مطلب تأکید کرده است.گاه به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می فرماید: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ» ؛به یقین تو نمی توانی سخنت را به گوش مردگان برسانی و نمی توانی کران را هنگامی که روی بر می گردانند و پشت می کنند فرا خوانی». (1)

مسلّم است که منظور از مردگان و کران در اینجا افرادی هستند که ظاهرا زنده و دارای گوش شنوا می باشند؛امّا چون عکس العمل مناسبی در برابر دعوت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نشان نمی دهند،در زمره مردگان و کران محسوب شده اند.

و در جای دیگر می فرماید: «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا» ؛ما شعر به او تعلیم ندادیم و سزاوار او نیست.این(کتاب آسمانی)فقط ذکر و قرآن مبین است،تا افرادی را که زنده اند،بیم دهد». (2)

امیر مؤمنان علی علیه السّلام به کمیل بن زیاد فرمود:«هلک خزّان الأموال و هم أحیاء،و العلماء باقون ما بقی الدّهر:أعیانهم مفقودة،و أمثالهم فی القلوب موجودة؛ثروت اندوزان مرده اند در حالی که ظاهرا زنده اند!ولی دانشمندان،تا دنیا برقرار است،زنده می مانند:جسم آنها از میان مردم بیرون رفته،ولی چهره آنان در آینه دلها نقش بسته است». (3)

ص: 525


1- 2) سوره نمل،آیه 80.
2- 1) سوره یس،آیات 69-70.
3- 2) نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 147.

اگر با این مقیاس قرآنی و روایی،اشخاص و افراد و تمدّن ها و برنامه ها را بسنجیم،جهان چهره دیگری در نظر ما خواهد داشت و باید هم مقیاس سنجش، همین باشد؛چرا که موجود زنده چیزی است که دارای آثار حیات است؛آن کس و آن چیز که آثار حیات نداشته باشد،در واقع مرده است و اگر مردگانی بعد از حیات خود آثار وجودی نشان دهند،تا آن زمان که آثار وجود آنها در جامعه بشری است، در زمره زندگان محسوب می شوند.شهیدان راه خدا چون آثارشان باقی است،زنده جاویدانند(گذشته از زندگی برزخی بهشتی).

و ظالمان بیدادگر که جز تباهی و فساد و ویرانی و مرگ اثری ندارند،به یقین در صف مردگان می باشند.

اگر علی علیه السّلام گروهی از مردم کوفه و عراق را به عنوان«أشباح بلا أرواح»و ناظران نابینا و شنوندگان کر،معرّفی می کند به خاطر پیروی از همین منطق و همین فلسفه اسلامی است.

ص: 526

بخش پنجم

اشاره

رایة ضلال قد قامت علی قطبها،و تفرّقت بشعبها،تکیلکم بصاعها،و تخبطکم بباعها.قائدها خارج من الملّة،قائم علی الضّلّة؛فلا یبقی یومئذ منکم إلاّ ثفالة کثفالة القدر،أو نفاضة کنفاضة العکم،تعرککم عرک الأدیم، و تدوسکم دوس الحصید،و تستخلص المؤمن من بینکم استخلاص الطّیر الحبّة البطینة من بین هزیل الحبّ.

ترجمه

(گویا می بینم:)پرچم گمراهی بر جایگاه خود نصب و محکم شده،و طرفداران آن همه جا پراکنده گشته اند.شما را با پیمانه خود می پیماید(و با معیارهای خود می سنجد)و با دست های گشاده خویش،شاخ و برگ شما را فرو می ریزد.رهبر این گروه،از آیین اسلام خارج است و بر پایه گمراهی و ضلالت ایستاده؛(کار به جایی می رسد که)در آن روز جز تعداد کمی از شما باقی نمی ماند.همانند ته مانده دیگ و یا خرده نانهائی که در ته کیسه باقی مانده و به هنگام تکان دادن فرو می ریزد(به این هم قناعت نمی کنند؛بلکه)شما را همچون پوست هایی که(به هنگام دبّاغی)به هم می پیچند،تحت فشار قرار می دهند و همچون زراعت درو شده می کوبند و پایمال می کنند،افراد با ایمان(و ممتاز)را از میان شما جدا می سازند(و نابود می کنند؛)همان گونه که پرندگان،دانه های درشت را از دانه های لاغر جدا می سازند (و می بلعند).

شرح و تفسیر: جبّاران بنی امیّه همه چیز را درهم می کوبند

ص: 527

جبّاران بنی امیّه همه چیز را درهم می کوبند

جمعی از شارحان نهج البلاغه این بخش از خطبه را جدا از بخش های سابق دانسته اند و معتقدند در میان این دو،مطالب دیگری بوده است که مرحوم«سیّد رضی»طبق روشی که دارد-که از هر خطبه قسمت هایی را که برجستگی بیشتری، مخصوصا از نظر فصاحت و بلاغت دارد،بر می گزیند و بقیّه را حذف می کند- قسمت های میانی این دو بخش را انداخته است و لذا این دسته از شارحان این بخش را اشاره به حوادث و فتنه های آخر الزّمان می دانند.

در حالی که بعضی دیگر،مانند«ابن میثم بحرانی»معتقد به ارتباط میان این بخش و بخش های سابق هستند و آن را اشاره به گمراهان بنی امیّه و حکّام ظالم و جائر و بی دین آنها می دانند و این احتمال نزدیکتر به نظر می رسد.زیرا مرحوم«سیّد رضی»به هنگام گزینش بخش های مختلف یک خطبه،معمولا با کلمه«و منها»آنها را از هم جدا می کند؛همان گونه که در قسمت های نخستین همین خطبه مشاهده می کنیم که در دو مورد بخش ها را با تعبیر«و منها»جدا کرده است.

به هر حال،می فرماید:«(گویا می بینم:)پرچم گمراهی بر جایگاه خود نصب و محکم شده،و طرفداران آن،همه جا پراکنده گشته اند». (رایة ضلال قد قامت علی قطبها،و تفرّقت بشعبها) .

با اینکه خبر از حوادث آینده است تا مردم خود را برای آن آماده کنند و ضایعات و زیان هایش به حداقل برسد،ولی با این حال،آن را به صورت فعل ماضی بیان فرموده؛اشاره به اینکه این برنامه حتما واقع خواهد شد!همان طور که در تعبیر معروف ادبا آمده است که مضارع متحقّق الوقوع،به منزله ماضی است.

ص: 528

تعبیر به«قد قامت علی قطبها»اشاره به این است که این پرچم ضلالت که از سوی خاندان فاسد و مفسد بنی امیّه برپا می شود،چنان محکم خواهد شد که به این آسانی از جا کنده نمی شود.

جمله«تفرّقت بشعبها»گرچه ظاهرا سخن از پراکندگی شاخه های این پرچم است،ولی در واقع منظور پراکنده شدن طرفداران آن در تمام بلاد اسلامی است.

سپس می افزاید:این پرچم(اشاره به طرفداران پرچم است)«شما را با پیمانه خود می پیماید(و با معیارهای خود می سنجد)و با دست های گشاده خویش شاخ و برگ شما را فرو می ریزد!»( تکیلکم (1)بصاعها،و تخبطکم بباعها) . (2)

اشاره به اینکه:آنها با معیارهای خود شما را می سنجند؛هر کس با معیارشان هماهنگ باشد،مطلوب و آنها که هماهنگ نیستند نامطلوبند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از جمله اوّل این است که آنها تمام مقدّرات شما را در دست می گیرند و به هر کس آنچه بخواهند می دهند.

جمله «تخبطکم بباعها» -با توجّه به اینکه«تخبط»در اینجا به معنای فروریختن برگ درخت با ضربات چوب است و«باع»به معنای دست های گشاده می باشد- اشاره به این است که آنان تا آنجا که دستشان می رسد،شاخ و برگ شما را فرو می ریزند و شما را به ضعف و ذلّت می کشانند و

ص: 529


1- 1) «تکیل»از مادّه«کیل»(بر وزن ذیل)به معنای پیمانه است و غالبا در مورد موادّ غذایی مانند گندم و جو به کار می رود؛ولی گاه به صورت مجازی در مورد هر گونه سنجش نیز استعمال می شود.
2- 2) «باع»در اصل به معنای فاصله میان سرانگشتان دو دست است،هنگامی که انسان کاملا دستها را به طرف راست و چپ باز کند؛ولی در بسیاری از مواقع،در معنای مجازی قدرت کامل یک انسان بکار می رود و «طول باع»اشاره به توانایی زیاد است.

این است راه و رسم یک حکومت ظالم و خودکامه که همه چیز را با معیارهای خود می سازد و هر که با او هماهنگ نیست،محکوم به فنا است.

سپس امام علیه السّلام به رهبر این حکومت خودکامه بیدادگر اشاره کرده،می فرماید:

«رهبر این گروه از آیین اسلام خارج است و بر پایه گمراهی و ضلالت ایستاده!»

( قائدها خارج من الملّة،قائم علی الضّلّة) .

این جمله که اشاره به معاویه یا سایر حکّام بنی امیه است،ناظر به این معناست که رهبران این گروه نه تنها مطابق قوانین اسلام عمل نمی کنند و ضروریّات دین را زیر پا می نهند،بلکه پایه و اساس کارشان گمراهی و اصرار بر ضلالت است؛همانگونه که تاریخ بر اعمال و برنامه های آن ها گواهی می دهد.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن،به پایان دردناک و غم انگیز این ماجرا اشاره کرده می فرماید:«(کار به جایی می رسد که)در آن روز جز تعداد کمی از شما باقی نمی ماند:همانند ته مانده دیگ،خرده نان هائی که در ته کیسه باقی مانده و به هنگام تکان دادن،فرو می ریزد!». (فلا یبقی یومئذ منکم إلاّ ثفالة (1)کثفالة القدر،أو نفاضة (2)کنفاضة العکم (3)) .

این تعبیر به اشاره به این است که آنها که از این فتنه جان سالم بدر می برند،بسیار اندکند و غیر قابل توجّه!زیرا،آنها ظالمان احدی از مؤمنان با شخصیّت را سالم نمی گذارند.

ص: 530


1- 1) «ثفاله»از مادّه«ثفل»(بر وزن هفت)به معنای رسوب کردن تفاله هاست و گاه به معنای باقیمانده های بی مصرف هر چیزی بکار می رود.
2- 2) «نفاضه»از مادّه«نفض»(بر وزن نبض)به معنای حرکت دادن چیزی،به منظور اینکه آنچه به آن چسبیده است،بریزد و«نفاضه»به آن اشیایی که ریزش می کند،گفته می شود.
3- 3) «عکم»(بر وزن فکر)به معنای کیسه،یا جوال است که در آن چیزی نگهداری می کنند.

به این هم قناعت نمی کنند بلکه:«شما را همچون پوست هایی که(به هنگام دبّاغی)به هم می پیچند،تحت فشار قرار می دهند و همچون زراعت درو شده می کوبند و پایمال می کنند!». (تعرککم (1)عرک الأدیم (2)،و تدوسکم (3)دوس الحصید) .

«و افراد با ایمان(و ممتاز)را از میان شما جدا می سازند(و نابود می کنند؛) همان گونه که پرندگان،دانه های درشت را از دانه های لاغر جدا می کنند(و می بلعند)». (و تستخلص المؤمن من بینکم استخلاص الطّیر الحبّة البطینة (4)من بین هزیل (5)الحبّ) .

اشاره به اینکه آنها به همه ستم می کنند،ولی نسبت به مؤمنان با شخصیت و ممتاز،ستم مضاعفی دارند.

نکته: یک قانون کلّی درباره حکومت های خودکامه!

یک قانون کلّی درباره حکومت های خودکامه!

گرچه امام علیه السّلام این بخش از خطبه را به عنوان پیشگویی،درباره بنی امیّه و آینده حکومت آنان(به احتمال قوی)بیان فرموده،ولی به نظر می رسد این یک قانون کلّی درباره تمام حکومت های خودکامه و ستمگر

ص: 531


1- 4) «تعرک»از مادّه«عرک»(بر وزن ارک)به معنای مالش محکم است و میدان جنگ را از این جهت«معرکه» می گویند که طرفین یکدیگر را درهم می کوبند.
2- 5) «ادیم»در اصل به معنای پوسته هر چیزی است؛ولی بیشتر به چرم و پوست حیوانات اطلاق می شود.
3- 6) «تدوس»از مادّه«دوس»(بر وزن قوس)به معنای پایمال کردن شدید است.
4- 1) «بطینه»از مادّه«بطن»به معنای شکم گرفته شده؛و به افراد،یا دانه های چاق و فربه اطلاق می شود و به تعبیر دیگر:«بطینه»به معنای شکم بزرگ است.
5- 2) «هزیل»نقطه مقابل«بطین»به معنای شیء لاغر و کم گوشت و سبک وزن است و به سخنان بی محتوا و شوخی،واژه«هزل»اطلاق می شود،که آن هم به معنای سبک وزن بودن است.

است.آنها پایه های پرچم ضلالت را محکم می کنند و به هر سو شاخه های خود را می گسترانند.همه چیز را با معیارهای موافق منافع خود می سنجند و همه مخالفان را درهم می کوبند و پایمال می کنند و افراد برجسته آنها را مخصوصا هدف قرار داده و به زودی از میان بر می دارند؛نه رحم و نه عواطف انسانی برای آنها مطرح است و نه قانون و نه حقوق بشر؛نه نمونه های آن را در عصر و زمان خود نیز آشکارا می بینیم.

ص: 532

بخش ششم

اشاره

أین تذهب بکم المذاهب،و تتیه بکم الغیاهب و تخدعکم الکواذب؟و من أین تؤتون،و أنّی تؤفکون؟فلکلّ أجل کتاب،و لکلّ غیبة إیاب،فاستمعوا من ربّانیّکم،و أحضروه قلوبکم،و استیقظوا إن هتف بکم.و لیصدق رائد أهله،و لیجمع شمله،و لیحضر ذهنه،فلقد فلق لکم الأمر فلق الخرزة، و قرفه قرف الصّمغة.فعند ذلک أخذ الباطل مآخذه،و رکب الجهل مراکبه،و عظمت الطّاغیة،و قلّت الدّاعیة،و صال الدّهر صیال السّبع العقور،و هدر فنیق الباطل بعد کظوم،و تواخی النّاس علی الفجور،و تهاجروا علی الدّین،و تحابّوا علی الکذب،و تباغضوا علی الصّدق.

ترجمه

روش های گمراه کننده،شما را به کجا می برد؟!تاریکی ها و ظلمت ها تا کی شما را سرگردان می سازد؟و دروغ پردازی ها تا کی شما را می فریبد؟!از کجا در شما نفوذ می کنند و چگونه شما را منحرف می سازند؟!(کی می خواهید بیدار شوید؟)برای هر اجل و سرآمدی،نوشته ای مقرّر شده،و برای هر غیبتی بازگشتی(عمر شما پایان می پذیرد و اعمالتان در برابر شما ظاهر می شود.)حال که چنین است،به سخنان پیشوای الهی خود،گوش فرا دهید؛دل های خود را نزد او حاضر سازید و هنگامی که (به خاطر احساس خطر،)به شما فریاد می زند،بیدار شوید!رهبر باید برای پیروانش صادقانه سخن گوید،و آنها را متمرکز ساخته و

ص: 533

محتوای ذهن خویش را(جهت برنامه ریزی برای نجات آنها)حاضر کند(و رهبر شما چنین است).پیشوای شما حقیقت را برای شما به خوبی شکافته،همانند مهره ای که آن را برای شناسایی درونش می شکافند؛یا همچون صمغ و شیره درختی که از بدنه آن جدا می سازند.

زمانی فرا می رسد که باطل جایگاه خود را گرفته(و بر همه چیز سلطه می یابد)و جهل بر مرکب های خویش سوار می شود؛طاغوت،عظمت یافته و داعیان حق کاستی می گیرند.روزگار همچون درنده خطرناکی حمله ور می شود و باطل بعد از مدّت ها سکوت،همچون شتر نر،نعره بر می آورد.مردم در شکستن قوانین الهی هم دست می شوند و در فاصله گرفتن از دین متّحد می گردند!برای دروغ گفتن،پیمان می بندند و در برابر صدق و راستی دشمنی می ورزند!!

شرح و تفسیر: بیدار شوید آینده شومی در پیش است!

بیدار شوید آینده شومی در پیش است!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،به دنبال پیش بینی حوادث سخت و دردناک-که در آینده دامن مسلمین را می گیرد-طرق دور ماندن از آن،یا حداقل،کم کردن ضایعات آن را به اصحابش تعلیم می دهد.

نخست برای جلب توجّه آنان فریاد می زند:«مذاهب و روش های گمراه کننده شما را به کجا می برد؟تاریکی ها و ظلمت ها تا کی شما را سرگردان می سازد؟و دروغ پردازی ها تا کی شما را می فریبد؟از کجا در شما نفوذ می کنند و چگونه شما را از راه منحرف می سازند؟(کی می خواهید بیدار شوید و پیام حق را بشنوید؟!)». (أین تذهب بکم المذاهب،و تتیه (1)بکم الغیاهب (2)و تخدعکم الکواذب؟و من أین تؤتون،و أنّی تؤفکون؟) .

ص: 534


1- 1) «تتیه»از مادّه«تیه»(بر وزن پیه)به معنای گمراه و سرگردان شدن است.
2- 2) «غیاهب»جمع«غیهب»(بر وزن حیرت)به معنای شدّت تاریکی شب است.

و به این ترتیب،این معلّم بزرگ و رهبر آسمانی مخاطبین خود را از خواب غفلت بیدار و آماده شنیدن سخنان حق می کند و در ادامه سخن آنها را متوجّه مسئله مرگ و پایان عمر و بازگشت اعمال می کند و می فرماید:«برای هر اجل و سرآمدی، نوشته ای مقرر شده،و برای هر غیبتی،بازگشتی(عمر شما بی پایان می پذیرد،و اعمالتان در برابر شما ظاهر می شود)». (فلکلّ أجل کتاب،و لکلّ غیبة إیاب) .

اشاره به اینکه:تصوّر نکنید عمر شما بی پایان است و همیشه فرصت برای جبران خطاها وجود دارد و تصوّر نکنید که اعمال شما غائب و پنهان می شود و هرگز به سوی شما باز نمی گردد؛مرگ حق است و پیمانه های عمر،محدود و اعمال انسانها نزد خداوند محفوظ است.

بنابر این،منظور از«غائبی که باز می گردد»،یا اعمال انسانهاست و یا مرگ است؛ همانگونه که در خطبه های دیگری از نهج البلاغه نیز این تعبیر دیده می شود؛ امام علیه السّلام در پایان خطبه 83 مردم را دعوت به توبه و اصلاح خویشتن،قبل از فرا رسیدن مرگ می کند و از آن تعبیر به«قبل قدوم الغائب المنتظر»می فرماید.و شبیه این معنا در خطبه 64 نیز دیده می شود. (1)

ص: 535


1- 1) بعضی از شارحان نهج البلاغه چون پیوند روشنی برای این جمله و جمله های قبل ندیده اند،فرض را بر این گرفته اند که این جمله در کلام امام علیه السّلام از جمله های قبل جدا بوده و مرحوم«سیّد رضی»به خاطر روش گزینشی،از نقل قسمت های وسط صرف نظر کرده است؛در حالی که معمول«سیّد رضی»این چنین نیست که جمله هایی را بیندازد و جمله های بعد را با ما قبل پیوند دهد،بی آنکه اشاره ای به آن(مثلا با کلمه«و منها») نداشته باشد و همانگونه که ما در بالا گفتیم:پیوند معنوی این جمله،با جمله های قبل کاملا قابل درک است.

سپس امام علیه السّلام در ادامه سخن می فرماید:«حال که چنین است!به سخنان پیشوای الهی خود گوش فرا دهید،دل های خود را نزد او حاضر سازید،و هنگامی که (به خاطر احساس خطر)به شما فریاد می زند،بیدار شوید».( فاستمعوا من ربّانیّکم، و أحضروه قلوبکم،و استیقظوا إن هتف (1)بکم) .

در ادامه سخن برای جلب توجّه مردم به نصایح و اندرزها و هشدارها می افزاید:

«رهبر باید برای پیروانش صادقانه سخن گوید؛و آنها را متمرکز ساخته،و محتوای ذهن خویش را(برای نجات آنها)حاضر کند،(و رهبر شما چنین است)». (و لیصدق رائد (2)أهله،و لیجمع شمله (3)،و لیحضر ذهنه) .

خلاصه اینکه:رهبر و پیشوای جمعیّت وظیفه ای دارد و مردم هم وظیفه ای؛او از یک سو،باید واقعیّت ها را برای مردم بگوید و از سوی دیگر،افکار،یا نفرات خود را جمع کند و سامان و نظام دهد و از سوی سوم،فکر خود را متمرکز ساخته و برنامه ریزی دقیق کند و هنگامی که رهبر و پیشوا این برنامه را انجام داد،وظیفه پیروان این است که با تمام وجود خود،در انجام اوامر او بکوشند.

سپس می افزاید:«پیشوای شما،حقیقت را برای شما به خوبی شکافته؛همانند مهره ای که آن را برای شناسایی درونش می شکافند؛یا همچون صمغ و شیره درختی که از بدنه آن جدا می سازند». (فلقد فلق (4)لکم الأمر فلق الخرزة (5)،و قرفه (6)قرف الصّمغة (7)) .

ص: 536


1- 2) «هتف»از مادّه«هتاف»(بر وزن حباب)به معنای فریاد زدن است.
2- 1) «رائد»از مادّه«رود»(بر وزن قوم)به معنای کسی است که پیشاپیش قافله حرکت می کند و محلّ آب و مرتع را شناسایی می کند،تا قافله در آنجا اطراق کند.
3- 2) «شمل»به معنای جمع کردن و گردآوری نمودن است.
4- 3) «فلق»از مادّه«فلق»(بر وزن خلق)به معنای شکافتن است.
5- 4) «خرزه»به جواهرات و دانه های زینتی گران قیمت،یا کم قیمت اطلاق می شود.
6- 5) «قرف»از مادّه«قرف»(بر وزن حرف)به معنای تراشیدن،پوست کندن،یا جدا کردن است.
7- 6) «صمغه»شیره ای است که از درختان جاری می شود.

«خرزه»به معنای مهره گران قیمت،یا ارزان قیمت است و هنگامی که مهره هایی مشکوک شوند که از چه نوع می باشند،یکی از آنها را می شکافند تا باطن آن آشکار شود.

و این سخن کنایه از تبیین واقعیّت ها و آشکار کردن باطن امور است و تعبیر به:«قرفه قرف الصّمغة»اشاره به این است که:«من عصاره و جوهره مطالب را بیرون کشیده ام،همانند جدا کردن شیره های سودمند از درختان».

در اینجا امام علیه السّلام بار دیگر به ادامه سخن درباره حوادث آینده که در سطرهای پیشین از آن بحث شد،می پردازد و آن را با بیان پیامدهای اجتماعی و اخلاقی و دینی حکومت های خودکامه،تکمیل می کند و در واقع،آثار مختلف اجتماعی و مذهبی این حکومت ها را بیان می فرماید.پیوند این بخش از خطبه،با بخش های گذشته کاملا روشن است؛هر چند در این میان چند جمله ای خطاب به یارانش برای بیدار باش بیان فرموده است و جای تعجّب است که جمعی از شارحان نهج البلاغه این بخش را بریده از بخش های سابق می دانند که بر اثر گزینش های مرحوم«سیّد رضی»به وجود آمده.گویی گزینش حساب شده آن مرد بزرگ،بهانه ای شده تا هر کس که نخواهد در پیوندها دقّت کند،آن را به گردن گرد آورنده نهج البلاغه بیندازد.

به هر حال،امام می فرماید:«در آن هنگام باطل جایگاه خود را می گیرد(و بر همه چیز سلطه می یابد)و جهل،بر مرکب های خویش سوار می شود؛طاغوت عظمت یافته و داعیان حق کاستی می گیرند». (فعند ذلک أخذ الباطل مآخذه،و رکب الجهل مراکبه،و عظمت الطّاغیة،و قلّت الدّاعیة) .

ص: 537

«طاغیه»در اینجا ممکن است معنای مصدری داشته باشد؛یعنی:طغیان در سطح جامعه،بزرگ و گسترده می شود و می تواند معنای اسم فاعلی داشته باشد؛ یعنی:گروه طغیانگر عظمت می یابند و طبعا دعوت کنندگان به سوی حق در مقابل آنها کم می شوند،یا آنها را نابود و یا خاموش می کنند و از صحنه اجتماع می رانند و این است خطرناکترین پدیده شوم حکومت های باطل و خودکامه،که زبان حق گویان را می برند و دهان آنها را می دوزند.

و در ادامه می افزاید:«روزگار به سان درنده خطرناکی حمله ور می شود و باطل بعد از مدّت ها سکوت،همچون شتر نر نعره بر می آورد!». (و صال (1)الدّهر صیال السّبع العقور (2)،و هدر (3)فنیق (4)الباطل بعد کظوم (5)) .

آری گروه های منافق و پس مانده های دوران جاهلیّت-که از صحنه جامعه اسلامی عقب رانده شده بودند-بار دیگر بر اثر ضعف طرفداران حق،به صحنه می آیند و آزادانه فریاد می کشند.

در این هنگام،تمام ارزش ها،ضد ارزش و ضد ارزش ها،ارزش می شود:«مردم در شکستن قوانین الهی هم دست می شوند،و در فاصله گرفتن از دین متّحد می گردند، برای دروغ گفتن،پیمان دوستی می بندند و

ص: 538


1- 1) «صال»از مادّه«صول»(بر وزن قول)به معنای پریدن روی چیزی است.
2- 2) «عقور»از مادّه«عقر»(بر وزن قفل)در اصل به معنای اساس و ریشه چیزی است و به معنای پی کردن شتر و گاز گرفتن و دریدن نیز آمده است.
3- 3) «هدر»از مادّه«هدیر»(بر وزن قدیر)به معنای صدا را در گلو گرداندن و فریاد کشیدن است.
4- 4) «فنیق»به معنای حیوان نر،یا شتر نری است که مورد احترام است و کمتر بر آن سوار می شوند.
5- 5) «کظوم»و«کظم»(بر وزن هضم)در اصل به معنای بستن سر مشک است و به سکوت کردن و فرو بردن خشم و غضب نیز اطلاق می شود.

در برابر صدق و راستی،دشمنی می ورزند». (و تواخی النّاس علی الفجور،و تهاجروا علی الدّین،و تحابّوا علی الکذب، و تباغضوا علی الصّدق) .

و به این ترتیب،به مقتضای«ألنّاس علی دین ملوکهم»این حاکمان فاسق و فاجر و بی دین و کذّاب،مردم را به این صفات می کشانند و صحنه جامعه اسلامی به کلّی تیره و تار می شود.

با این که دین،شامل ترک دروغ و فجور می باشد و هجرت از دین،به معنای هجرت از همه این ارزش ها است؛ولی امام علیه السّلام به طور خاص،روی مسأله فجور و کذب تکیه می کند؛چرا که در میان پدیده های شوم حکومت های خودکامه بی دین، مسأله بی بند و باری اخلاقی و دروغ از همه آشکارتر و خطرناکتر است.

تعبیر به«تواخی»و«تهاجروا»و«تحابّوا»و«تباغضوا»اشاره به این نکته لطیف است که در این گونه جوامع،توده مردم به صورت گروهی و دسته جمعی و متّحد و متّفق به سوی فجور و کذب و بی دینی پیش می روند و به تعبیر دیگر:مسأله جنبه فردی ندارد،بلکه جنبه جمعی توأم با برنامه ریزی دارد و خطر بزرگ همین است.

ص: 539

بخش هفتم

اشاره

فإذا کان ذلک کان الولد غیظا،و المطر قیظا،و تفیض اللّئام فیضا،و تغیض الکرام غیضا،و کان أهل ذلک الزّمان ذئابا،و سلاطینه سباعا،و أوساطه أکّالا،و فقراؤه أمواتا؛و غار الصّدق،و فاض الکذب،و استعملت المودّة باللّسان،و تشاجر النّاس بالقلوب،و صار الفسوق نسبا،و العفاف عجبا،و لبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا.

ترجمه

در آن هنگام،فرزندان سبب خشم(پدران و مادران)می شوند؛و باران گرمی می افزاید؛فرومایگان همه جا را پر می کنند و نیکان بزرگوار،کمیاب می شوند!مردم آن زمان،همچون گرگان؛و سلاطین آنها همچون درندگان؛و طبقه متوسط طعمه آنها؛و مستمندان همچون مردگان خواهند بود.(در آن زمان)راستگویی از میان می رود و دروغ فراوان می شود؛مردم با زبان اظهار دوستی می کنند،و با دل دشمنی؛ به گناه و آلودگی افتخار می کنند و از عفّت و پاکدامنی در شگفتی فرو می روند!و اسلام همچون پوستینی وارونه پوشیده می شود!!.

شرح و تفسیر: پوستین وارونه!

پوستین وارونه!

به دنبال بحثی که امام علیه السّلام به عنوان پیشگویی از آینده در مورد سیطره و سلطه حکّام خودکامه بیدادگر و پیامدهای آن در بخش های سابق

ص: 540

خطبه بیان فرمودند،در بخش آخر،به قسمت های مهمّ دیگری از آثار شوم این حکومت ها،و وضع اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی مردم در چنین حکومتهایی اشاره می فرماید.

نخست می گوید:«در آن هنگام،فرزندان سبب خشم(پدران و مادران)می شوند و باران،گرمی می افزاید؛فرومایگان همه جا را پر می کنند و نیکان بزرگوار،کمیاب می شوند!» (فإذا کان ذلک کان الولد غیظا (1)؛و المطر قیظا (2)،و تفیض اللّئام فیضا (3)،و تغیض الکرام غیضا (4)) .

اشاره به اینکه صفات سوء حکّام ظالم،به درون خانواده ها نیز نفوذ می کند و فرزندانی که باید نور چشمان پدر و مادر و مایه برکت و شکوفایی زندگی آنان باشند، مبدّل به یک عامل ناراحتی و بدبختی می شوند.

از سوی دیگر،آثار وضعی این اعمال ناروا در جهان طبیعت و نعمت های الهی نیز آشکار می شود و بارانی که باید در زمستان ببارد و مایه برودت و لطافت هوا شود،در تابستان می بارد و سبب گرمی و ناراحتی و ضایع شدن محصولات کشاورزی می گردد.

و از سوی سوم،به خاطر دگرگون شدن ارزش ها،فرومایگان صحنه اجتماع را جولانگاه خود قرار می دهند و به همین دلیل،پاکان و نیکان از صحنه طرد می شوند و این ویژگی های چهارگانه،در هر حکومت خودکامه ظالمی دیده می شود.

ص: 541


1- 1) «غیض»به معنای غضب است و بعضی گفته اند:حالتی است شدیدتر از غضب.
2- 2) «قیض»به معنای وسط تابستان و به اصطلاح«قلب الأسد»است و هنگامی که این واژه به معنای مصدری به کار می رود،به معنای حرارت شدید یافتن است.
3- 3) «فیض»به معنای سیلان آب،یا باران،یا اشک و مانند آن است.
4- 4) «غیض»به معنای نقصان یافتن و در زمین فرو رفتن است.

در ادامه این سخن به ویژگی های چهارگانه دیگری اشاره فرموده و گروههای اجتماعی آن زمان را به چهار دسته تقسیم می فرماید و می گوید:«مردم آن زمان همچون گرگان؛و سلاطین آنها همچون درندگان؛و طبقه متوسّط،طعمه آنها؛و مستمندان،همچون مردگان خواهند بود!». (و کان أهل ذلک الزّمان ذئابا،و سلاطینه سباعا،و أوساطه أکّالا (1)،و فقراؤه أمواتا) .

منظور از اهل آن زمان،کارگزاران و اعوان و انصار حکّام ظالم است.هنگامی که سلطان آنها درنده خو باشد،همکاران و همدستان آنها نیز گرگ صفت خواهند بود و طبیعی است که در این میان،قشرهای متوسّط جامعه،طعمه آن گرگان درنده می شوند و فقرا چنان به فراموشی سپرده می شوند،که گویی مرده اند! گویی امام علیه السّلام سرتاسر تاریخ بشر را مورد بررسی قرار داده و در این عبارات کوتاه، ویژگی های حکومت های خودکامه ستمگر را،دقیقا بیان فرموده است.

در آخرین قسمت این خطبه،به هفت پدیده شوم در چنین جوامعی که سرچشمه تمام بدبختی ها می شود،اشاره فرموده،چنین می گوید:

«در آن زمان،راستگویی از میان می رود و دروغ فراوان می شود.مردم با زبان اظهار دوستی می کنند،و با دل،دشمنی.به گناه و آلودگی افتخار می کنند و از عفّت و پاکدامنی در شگفتی فرو می روند و اسلام همچون

ص: 542


1- 1) «أکّال»جمع«آکل»(مانند طلاّب جمع طالب)به معنای خورنده است؛بنابر این،معنای جمله«أوساطه أکّالا»این است که طبقه متوسط در آن زمان دائما مشغول خورد و خوراک و چپاول و غارت اموالند و اگر اسم فاعل را در اینجا به معنای اسم مفعول بدانیم که متناسب با جمله های قبل است،مفهوم همان می شود که در متن آوردیم.

پوستینی وارونه پوشیده می شود!» (و غار (1)الصّدق،و فاض الکذب،و استعملت المودّة باللّسان،و تشاجر النّاس بالقلوب،و صار الفسوق نسبا،و العفاف عجبا،و لبس الإسلام لبس الفرو (2)مقلوبا. تعبیر به «غار الصّدق،و فاض الکذب» -با توجّه به اینکه«غار»از مادّه«غور»در اصل به معنای فرو رفتن آب،یا چیز دیگر در زمین و«فاض»از مادّه«فیض»به معنای سیلان و فزونی آب،یا باران و امثال آن است-اشاره به این می باشد که گویی در آن زمان،چشمه های صدق و راستی در زمین فرو می رود و باغستان سر سبز جهان انسانیّت به خشکی می گراید و به عکس،آب شور و ناگوار دروغ بر سرزمین اجتماع غلبه می کند و در این شوره زار،جز«خس»نمی روید.

جمله«صار الفسوق نسبا»اشاره به این است که:افراد فاسق چنان به یکدیگر نزدیک می شوند و دست به دست هم می دهند،که گویی برادر یا خویشاوند یکدیگرند.

بعضی از«شارحان نهج البلاغه»«فسوق»را در اینجا به زنا تفسیر کرده اند؛یعنی فرزندان نامشروع در آن جامعه زیاد می شود و این تفسیر با جمله«و العفاف عجبا» (عفّت و پاکدامنی مایه تعجّب می شود)تناسب دارد.

احتمال سومی در تفسیر این جمله وجود دارد و آن این است که فاسقان به فسق خود افتخار می کنند!همانگونه که عرب به نسب خود افتخار می کرد و به عکس،افراد پاکدامن در چنان جامعه ای سرافکنده خواهند بود و مورد ملامت و سرزنش واقع می شوند.

ص: 543


1- 2) «غار»از مادّه«غور»به معنای داخل شدن در چیزی است و هنگامی که در مورد آب بکار می رود به معنای فرو رفتن در زمین است و به همین جهت به معنای نابود شدن نیز می آید.
2- 3) «فرو»به معنای پوستین است که از پوست حیوانات تهیّه می شود و پشم های بلندی دارد و در هنگام شدّت سرما از آن استفاده می گردد.

و جمله «لبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا» اشاره به نکته لطیفی است و آن اینکه حکّام ظالم و فاسق و فاجر سعی در نابودی اسلام و بی دین کردن مردم نمی کنند؛ بلکه برای رسیدن به منویّات شوم خود،اسلام را تحریف کرده،وارونه نشان می دهند؛درست مانند پوستینی که وارونه پوشیده شود و تاریخ حکومت های خودکامه-مخصوصا حکومت های بیدادگر بنی امیّه و بنی عبّاس-شاهد صدق این سخن است.

بدیهی است پوستین وارونه نه گرمای چندانی دارد و نه شکل و شباهتی به لباس انسانها؛بلکه،انسان را به صورت حیوانی در می آورد و ذکر این جمله بعد از ذکر مفاسد دیگر آن زمان ممکن است از قبیل ذکر عام بعد از خاص باشد؛زیرا هنگامی که اسلام وارونه شود،دروغ به جای راستی،فسوق به جای عفاف می نشیند؛ همچنین سایر ارزش ها و ضد ارزش ها جا به جا می شود.

نکته: آثار سلطه فرومایگان!

آثار سلطه فرومایگان!

آنچه را امام علیه السّلام در سه بخش از این خطبه درباره حوادث آینده جامعه اسلامی به عنوان پیش بینی بیان فرموده،ترسیم بسیار دقیق و حساب شده ای از تمام حکومت های جبّار خودکامه در طول تاریخ است.هنگامی که آنها پایه های خود را محکم می کنند تمام نیکان و پاکان را از صحنه اجتماع کنار می زنند و مدیران و دستیاران خود را از افراد بی بند و بار و بی ایمان و نوکر مآب که به جای«کلاه،سر می آورند».بر می گزینند.مؤمنان را تحت فشار قرار می دهند و مردم را به جهل و نادانی و بی خبری سوق می دهند.دروغ همه جا را فرا می گیرد و صدق و راستی برچیده می شود.فرومایگان بر مقدّرات مردم مسلّط می شوند و بسیاری از مردم به

ص: 544

حکم«ألنّاس علی دین ملوکهم»از آن حکّام و سلاطین درنده خو پیروی می کنند.

نظام ارزش جامعه به کلّی دگرگون می شود و فی المثل:بی عفّتی و ناپاکی مایه افتخار و پاکدامنی از اسباب سرافکندگی به حساب می آید.

این گونه حکومت ها در محیطهای مذهبی با مذهب نمی جنگند؛بلکه سعی می کنند مذهب را از درون تهی سازند و تعلیمات آن تحریف کنند و به این طریق از احساسات مذهبی مردم به نفع مقاصد شوم خود استفاده کنند.خرافات را در میان مردم ترویج می دهند و به بعضی از ظواهر مذهبی اهمیّت داده،عمق و باطن آن را از میان می برند.

هرگاه با این معیارهای دقیقی که مولا امیر مؤمنان علیه السّلام در این خطبه بیان کرده به جوامع دنیای امروز-مخصوصا بسیاری از کشورهای اسلامی-بنگریم،می بینیم چقدر قابل تطبیق است.گویی امام علیه السّلام از آن روز تمام حوادثی را که امروز در جوامع می گذرد با چشم می دیده و همچون نقّاش چیره دستی آنها را با نوک قلم ترسیم نموده؛تصویری که از هر نظر برابر با اصل است.

آنچه امام علیه السّلام در این خطبه پیش بینی فرموده است شباهت به روایاتی دارد که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در این زمینه نقل شده است.از جمله در حدیثی می خوانیم:

«یأتی علی النّاس زمان وجوههم وجوه الآدمیّین،و قلوبهم قلوب الشّیاطین،کأمثال الذّئاب الضّواری،سفّاکون للدّماء،لا یتناهون عن منکر فعلوه،إن تابعتهم ارتابوک و إن حدّثتهم کذّبوک،إن تواریت عنهم اغتابوک.ألسّنّة فیهم بدعة،و البدعة فیهم سنّة،و الحلیم منهم غادر،و الغادر بینهم حلیم،ألمؤمن فیما بینهم مستضعف،و الفاسق فیما بینهم مشرّف...فعند ذلک یحرمهم اللّه قطر السّماء فی أوانه،و ینزله فی غیر أوانه،و یسلّط علیهم شرارهم...؛زمانی بر مردم فرا

ص: 545

می رسد که صورت های آنها،صورت های انسانی است و دل های آنها دل های شیطانی!مانند گرگان درنده اند؛و پیوسته خون ریزی می کنند؛و هیچگاه(با تذّکر و ارشاد)از منکراتی که انجام می دهند،باز نمی گردند!اگر با آنها همراهی کنی تو را متّهم می کنند و اگر سخنی بگویی،تکذیبت می کنند و اگر از آنها پنهان شوی غیبت می کنند.سنّت(سنّت معصومین)در میان آنها بدعت است؛و بدعت در میان آنها سنّت!عاقل در نظر آنها کسی است که فریبکار و پیمان شکن باشد و فریبکار و پیمان شکن در میان آنها عاقل و هوشیار محسوب می شود.مؤمن در میان آنها مستضعف و فاسق در میان آنها مشرّف و گرامی است...در این هنگام،خداوند آنها را از باران به موقع،محروم می سازد و باران های بی موقع(که مایه فساد و تباهی است)بر آنها نازل می کند و اشرار بر آنها مسلّط می شوند». (1)

ص: 546


1- 1) سفینة البحار،مادّه«زمن».

خطبۀ 109: بیان قدرت خداوند و عظمت منحصر به فرد او و مسأله رستاخیز و قیامت

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی بیان قدرة اللّه و انفراده بالعظمة و أمر البعث

(1)

امام علیه السّلام این خطبه را برای بیان قدرت خداوند و عظمت منحصر به فرد او و مسأله رستاخیز و قیامت ذکر فرموده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از خطبه های بسیار فصیح و بلیغ و پر محتوا و با ارزش نهج البلاغه است که به همین دلیل نام«الزّهراء»(درخشنده)را بر آن گزارده اند و به گفته یکی از شارحان معروف نهج البلاغه،«ابن ابی الحدید»:«تأثیر و جاذبه این خطبه چنان است که اگر آن را بر انسان بی ایمانی که قیامت را با تمام قدرت نفی می کند،بخوانند توان مقاومتش درهم

ص: 547


1- 1) سند خطبه:در«مصادر نهج البلاغه»آمده است که مرحوم«سیّد رضی»این خطبه را به صورت گزینش از خطبه معروف به«الزهراء»گرفته است.از کسانی که قبل از«سیّد رضی»می زیسته اند و این خطبه را در کتاب خود آورده اند«ابن عبد ربّه مالکی»در«عقد الفرید»است.«زمخشری»و«آمدی»،بخش هایی از این خطبه را بعینه ذکر کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 235).

می شکند و دلش در وحشت فرو می رود،و او را در مبانی فکری خود متزلزل می سازد،و وادار به تجدید نظر می کند». (1)

این خطبه دارای نکات بسیار آموزنده ای است و در مجموع دارای هشت بخش است:

بخش اوّل از قدرت عظیم پروردگار و ناتوانی مخلوقات در برابر او سخن می گوید و نکات دقیقی را در این زمینه یاد آور می شود.

بخش دوّم از خلقت فرشتگان و بعضی از ویژگی های آنها بحث می کند،که اگر از اسرار غیب با خبر می شدند می دانستند عبادات مستمرّ و بی نظیرشان در برابر عظمت حق،بسیار ناچیز است.

بخش سوّم با ترسیمی از خانه آخرت و نعمت های بهشتی،از غفلت بندگان و رغبت آنها به دنیای مادّی و دور ماندن از دعوت انبیا سخن می گوید.

بخش چهارم به سراغ حالت دلباختگان دنیا و آلودگان به معصیت در هنگام مرگ می رود و در تعبیراتی بسیار مؤثّر و رسا وضع آنها را در آن حالت چنان ترسیم می کند که هر انسان غافلی را به تفکّر و بازنگری در رفتار خویش وامی دارد.

در بخش پنجم و ششم پیرامون قیامت و مقدّمات روز رستاخیز و پرسش از اعمال انسان ها و سعادت مؤمنان نیکوکار و مجازات بدکاران سخن می گوید و سرنوشت هر یک از این دو گروه را با تعبیراتی بسیار مؤثّر شرح می دهد.

در بخش هفتم از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله مخصوصا از زهد و بی اعتنایی آن حضرت نسبت به دنیا سخن می گوید و او را به عنوان الگو و اسوه ای برای همه اهل ایمان معرّفی می کند.

ص: 548


1- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 202.

در بخش هشتم-که آخرین بخش است-سخن از اهل بیت پیامبر و یاران و پیروان او دارد و در بیان بسیار کوتاهی عظمت مقام آنها را ترسیم می فرماید.

ص: 549

بخش اوّل

اشاره

کلّ شیء خاشع له،و کلّ شیء قائم به:غنی کلّ فقیر،و عزّ کلّ ذلیل،و قوّة کلّ ضعیف،و مفزع کلّ ملهوف.من تکلّم سمع نطقه،و من سکت علم سرّه،و من عاش فعلیه رزقه،و من مات فإلیه منقلبه.لم ترک العیون فتخبر عنک،بل کنت قبل الواصفین من خلقک.لم تخلق الخلق لوحشة،و لا استعملتهم لمنفعة،و لا یسبقک.من طلبت،و لا یفلتک،من أخذت،و لا ینقصی سلطانک من عصاک،و لا یزید فی ملکک من أطاعک،و لا یردّ أمرک من سخط قضاءک،و لا یستغنی عنک من تولّی عن أمرک.کلّ سرّ عندک علانیة،و کلّ غیب عندک شهادة.أنت الأبد فلا أمد لک،و أنت المنتهی فلا محیص عنک،و أنت الموعد فلا منجی منک إلاّ إلیک.بیدک ناصیة کلّ دابّة،و إلیک مصیر کلّ نسمة.سبحانک ما أعظم شأنک!سبحانک ما أعظم ما نری من خلقک!و ما أصغر کلّ عظیمة فی جنب قدرتک!و ما أهول ما نری من ملکوتک!و ما أحقر ذلک فیما غاب عنّا من سلطانک!و ما أسبغ نعمک فی الدّنیا،و ما أصغرها فی نعم الآخرة!

ترجمه

همه چیز در برابر او خاضع است،و هر چیزی به وجود او قائم می باشد!بی نیاز کننده هر فقیر،و عزّت بخش هر خوار و ذلیل،و نیروی هر ناتوان،و پناهگاه هر مصیبت رسیده است.هر کس سخن بگوید نطق او را می شنود،هر کس سکوت کند اسرار درونش را می داند،آن کس که

ص: 550

زنده است روزیش بر اوست،و آن کس که می میرد بازگشتش به سوی اوست.

(پروردگارا!)چشم ها تو را ندیده تا از تو خبر دهند؛بلکه تو پیش از آنکه وصف کنندگانت وجود پیدا کنند،بوده ای.آفریدگان را برای رفع وحشت تنهایی نیافریدی، و برای سود خود آنها را به کاری وانداشتی،هیچ کس نمی تواند از پنجه قدرتت بگریزد،و آن کس را که بگیری از حیطه قدرت تو بیرون نمی رود.معصیت گنهکاران از عظمت تو نمی کاهد و اطاعت مطیعان بر حاکمیت تو نمی افزاید.آن کس که از قضا و قدر تو به خشم آید،نمی تواند حکم و فرمانت را دگرگون سازد،و آن کس که از اوامر تو روی گرداند،از تو بی نیاز نمی شود.هر رازی نزد تو آشکار،و هر پنهانی پیش تو حاضر است.تو وجودی جاودانی هستی که زمان برایت نیست،تو پایانی هستی که جز بازگشت به سویت راهی وجود ندارد،و وعده گاهی که نجات از حکمت جز به وسیله تو ممکن نیست.ناصیه(و زمام اختیار)هر جنبنده ای به دست توست،و بازگشت همه نفوس به سوی تو می باشد.

(پروردگارا!)پاک و منزّهی!چه بزرگ است مقام تو.(باز هم)منزّهی!چه بزرگ است آنچه را که از آفریده هایت می بینیم و چه کوچک است هر بزرگی در برابر قدرت و عظمت تو،و چه با شکوه است آنچه را از ملکوتت مشاهده می کنیم.(با این حال، چقدر ناچیز است آنچه را می بینیم،در برابر آنچه از قلمرو حکومتت از ما پنهان است!چه قدر نعمت های دنیایت فراوان و پر اهمیّت است و چه کوچک است این نعمت ها در برابر نعمت های آخرتت.

شرح و تفسیر: اوصاف کمال پروردگار

ص: 551

اوصاف کمال پروردگار

همانگونه که در بالا اشاره شد این خطبه یکی از زیباترین و پر معناترین خطبه های نهج البلاغه است و در بخش نخست آن اوصاف جمال و جلال و صفات فعل پروردگار به طرز بسیار جامع و جالبی ترسیم شده است.

نخست روی ده وصف از اوصاف کمال انگشت گذارده،می فرماید:«همه چیز در برابر او خاضع است و هر چیزی به وجود او قائم می باشد!بی نیاز کننده هر فقیر، عزّت بخش هر فرد خوار و ذلیل،نیروی هر ناتوان،و پناهگاه هر مصیبت رسیده است!». (کلّ شیء خاشع له،و کلّ شیء قائم به:غنی کلّ فقیر،و عزّ کلّ ذلیل،و قوّة کلّ ضعیف،و مفزع کلّ ملهوف) .

این شش وصف در حقیقت بازگشت به قدرت مطلقه پروردگار و وجود بی پایان و نامحدود او و نیاز همه ممکنات می کند.

«خاشع»از مادّه«خشوع»در اصل به معنای خضوع است؛ولی مفهومی گسترده تر از آن دارد که خضوع ظاهری و باطنی و تشریعی و تکوینی را شامل می شود.

بنابر این،خشوع همه اشیاء در برابر او،به معنای تسلیم بودن در برابر خداوند و حاکمیّت قوانین آفرینش بر آنهاست.

قائم بودن همه چیز به خداوند از این جهت است که او واجب الوجود است و غیر او ممکن الوجود،و ممکن،وجودی وابسته به واجب است؛همانند نور آفتاب که به خورشید وابسته است.غنای هر فقیر و عزّت هر ذلیل و قوّت هر ضعیف بودن نیز از همین جا سرچشمه می گیرد؛چرا که ممکنات و مخلوقات،چیزی از خود ندارند؛هر چه دارند از ناحیه اوست و هر کمالی نصیب آنها شود،پرتوی از آن کمال مطلق الهی است.

«ملهوف»از مادّه«لهف»در اصل به معنای غم و اندوه است که به خاطر از دست دادن چیزی به انسان است می دهد و گاه در مورد افرادی به کار می رود که مظلوم شده اند و فریاد استغاثه بر آورده اند و از آنجا که قدرت

ص: 552

ناچیز انسان ها به آنها اجازه نمی دهد که به تمام خواسته های خود برسند و یا آنچه را دارند نگهداری کنند، بنا بر این،به هنگامی که غم و اندوه از دست دادن سرمایه های مادّی و معنوی بر وجود آنها چیره می شود،راهی جز این ندارند که به آن ذات پاک قادر و توانا پناه ببرند و برای حلّ مشکلات خود،از او یاری بطلبند.

آنچه در بالا آمد،در واقع بر گرفته از آیات مختلف قرآن است که این اوصاف را در جای جای قرآن برای خداوند بیان می کند.در یک جا می فرماید: «وَ لِلّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» ؛تمام آنچه در آسمان و زمین وجود دارد،برای خدا سجده می کنند». (1)

و در جای دیگر می فرماید: «اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ» ؛هیچ معبودی نیست جز خداوند یگانه زنده،که قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر قائم به او هستند». (2)

و در جای دیگر می فرماید: «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» ؛ای مردم!شما همگی نیازمند به خدایید؛تنها خداوند است که بی نیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است». (3)

و بالأخره به صورت جامع می فرماید: «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ؛بگو:بارالها!مالک حکومت ها تویی؛به هر کس بخواهی حکومت می بخشی و از هر کس بخواهی حکومت را می گیری؛هر کس را

ص: 553


1- 1) سوره نحل،آیه 49.
2- 2) سوره بقره،آیه 255.
3- 3) سوره فاطر،آیه 15.

بخواهی عزّت می دهی و هر کس را بخواهی خوار می کنی؛تمام خوبی ها به دست تو است؛تو بر هر چیزی توانا هستی!». (1)

در ادامه این شش وصف،به چهار وصف دیگر اشاره کرده،می فرماید:«هر کس سخنی بگوید نطق او را می شنود،و هر کس سکوت کند اسرار درونش را می داند،آن کس که زنده است روزیش بر او است،و آن کس که می میرد بازگشتش به سوی اوست». (من تکلّم سمع نطقه،و من سکت علم سرّه،و من عاش فعلیه رزقه،و من مات فإلیه منقلبه) .

آری!او از درون و برون ما آگاه است و او در زندگی و مرگ ناظر احوال ما است؛ روزی ما بر اوست و بازگشت ما به سوی او.

اگر راستی همین ده وصفی را که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این جمله های کوتاه بیان کرده است،در عمق جان ما جای گیرد و همه را باور کنیم،برای اصلاح ما کافی است.بدانیم هر چه داریم از اوست و هر چه می خواهیم،باید از او بخواهیم؛از اسرار درون ما با خبر است و سرانجام،همه به سوی او و دادگاه عدلش باز می گردیم.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به ذکر پاره ای از صفات سلبیه خداوند می پردازد و می فرماید:«چشم ها تو را ندیده تا از تو خبر دهند؛بلکه تو پیش از آنکه وصف کنندگانت وجود پیدا کنند،بوده ای!». (لم ترک (2)العیون فتخبر عنک،بل کنت قبل الواصفین من خلقک) .

تعبیر به«لم ترک العیون»اشاره به این است که:تو نه مخلوق بوده ای و نه جسم،تا دیده شوی و بخواهند اوصاف تو را از طریق رؤیت و مشاهده بیان کنند و جمله بعد، در حقیقت به منزله علّت است؛زیرا خداوندی که از

ص: 554


1- 4) سوره آل عمران،آیه 26.
2- 1) «لم تر»فعل و«ک»مفعول آن است و فاعل آن«العیون»می باشد.یعنی:چشم ها تو را نمی بیند.

ازل بوده،هرگز ممکن نیست جسم باشد؛زیرا جسم حادث است و مرکز حوادث؛بنابر این،قابل مشاهده نیست و اگر اوصافی برای ذات پاک خداوند بیان می کنیم،به حکم آن است که عقل از طریق استدلالات به آن رسیده،یا پیامبران الهی در کتب آسمانی آن را برای ما آورده اند.

در ادامه سخن،به هشت وصف دیگر از اوصاف جلال-که جنبه سلبی دارد و در واقع بی نیازی مطلق و شکست ناپذیری خداوند را بازگو می کند-اشاره کرده،با این تعبیر سخن می گوید:«آفریدگان را برای رفع وحشت تنهایی نیافریدی و برای سود خود،آن ها را به کاری وانداشتی؛هیچ کس از پنجه قدرت تو نمی تواند فرار کند و آن کس را که بگیری از حیطه قدرتت بیرون نمی رود؛معصیت گنه کاران،از عظمت تو نمی کاهد و اطاعت مطیعان،بر حاکمیّت تو نمی افزاید.آن کس که از قضا و قدر تو به خشم آید،نمی تواند فرمانت را برگرداند و آن کس که از اوامر تو روی گرداند،از تو بی نیاز نمی شود!».

(لم تخلق الخلق لوحشة،و لا استعملتهم لمنفعة،و لا یسبقک.من طلبت،و لا یفلتک (1)من أخذت،و لا ینقص سلطانک من عصاک،و لا یزید فی ملکک من أطاعک،و لا یردّ أمرک من سخط قضاءک،و لا یستغنی عنک من تولّی عن أمرک) .

آری؛او از همگان بی نیاز است و هر کمالی در عالم پیدا شود،منبع اصلی و بی پایانش نزد اوست و چیزی در برابر اراده او نمی تواند قد علم کند.بنابر این اگر مخلوقاتی را آفریده،به خاطر نور افشانی و فیض بخشی

ص: 555


1- 1) «یفلت»از مادّه«افلات»به معنای رهایی یافتن ناگهانی،یا فرار کردن است و حدیث معروف«عمر»که در کتب شیعه و اهل سنّت آمده و«ابن منظور»در«لسان العرب»نیز در لغت«فلت»آن را نقل می کند،از همین باب است.می گوید:«إنّ بیعة أبی بکر کانت فلتة وقی اللّه شرّها؛بیعت ابی بکر ناگهانی(و بدون مطالعه) بود،که خداوند شرّ آن را برطرف ساخت.(و جنجال و درگیری واقع نشد)».

است،نه به خاطر دفع وحشت تنهایی،یا جلب منفعت.نه عبادت عبادت کنندگان بر جلال او می افزاید و نه اگر جمله کائنات کافر گردند،بر دامان کبریائیش گردی می نشیند.آنها که به او پشت کنند بی نیاز از او نیستند و آنها که بر قضاء و قدر او خرده گیرند،قادر به تغییر و تبدیل آن نیستند.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به پنج وصف دیگر از اوصاف جمال او اشاره کرده، می فرماید:«هر سرّی نزد تو آشکار است و هر پنهانی پیش تو حاضر.تو وجودی ابدی هستی که زمان برایت نیست؛و پایانی هستی که جز بازگشت به سویت راهی وجود ندارد؛و وعده گاهی که نجات از حکمت جز به وسیله تو ممکن نیست». (کلّ سرّ عندک علانیة،و کلّ غیب عندک شهادة.أنت الأبد فلا أمد لک،و أنت المنتهی فلا محیص (1)عنک،و أنت الموعد فلا منجی منک إلاّ إلیک) .

گرچه در ابتدای نظر،واژه«سرّ»و«غیب»به یک معنا است و همچنین واژه های «علانیه»و«شهاده»؛ولی بعید نیست که منظور از«سرّ»اسرار درون بندگان باشد که خداوند از همه آنها با خبر است و به تعبیر دیگر هر سرّی برای او علانیه می باشد؛ ولی«غیب»به معنای حوادث آینده،یا گذشته است که از حسّ ما پوشیده است؛یا انواع موجوداتی که در زمین و آسمان پهناور در حال حاضر وجود دارند،ولی حواس ما به آنها دسترسی ندارد. (2)

ص: 556


1- 1) «محیص»از مادّه«حیص»(بر وزن حیف)به معنای بازگشت و عدول و کناره گیری کردن از چیزی است و از آنجا که«محیص»اسم مکان است،این کلمه به معنای قرارگاه،یا پناهگاه آمده است.
2- 2) از منابع لغت نیز استفاده می شود که«سرّ»چیزی است که انسان آن را مخفی می کند،ولی غیب هر چیزی است که از چشم و حسّ ما پوشیده است.

تعبیر به«أنت الأبد»در واقع نوعی تأکید است بر ابدیّت خداوند.او چنان ابدی است که گویی عین ابدیّت است!چرا که او واجب الوجود است و به همین دلیل،نه آغازی دارد و نه پایانی؛چرا که آغاز و پایان از اوصاف مخلوقات است که از جهات مختلف محدودند.

تعبیر به«منتهی»و«موعد»درباره خداوند دو وصف متفاوت است.او«منتهی» است،یعنی:همه چیز به سوی او بازگشت می کند. «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» و او «موعد»است،یعنی:وعده گاهی است برای حساب و کتاب و بررسی اعمال انسانها و هیچ کس توانایی فرار از دادگاه عدل او را ندارد.قرآن مجید نیز با صراحت می گوید:

«وَ عُرِضُوا عَلی رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً» ؛آنها در یک صف به پیشگاه پروردگارت عرضه می شوند(و به آنان گفته می شود:)همگی نزد ما آمدید همان گونه که نخستین بار شما را آفریدیم،امّا شما گمان می کردید ما هرگز موعدی برایتان قرار نخواهیم داد». (1)پیام این اوصاف الهی این است که ما بدانیم او از همه چیز و حتّی از اسرار درون ما کاملا آگاه است؛اگر از خلق پنهان کنیم از خالق پنهان نخواهد بود و نیز بدانیم در این جهان هر چه باشیم و به هر جا برسیم آخرین منزلگاه ما دادگاه عدل او است و به یقین،توجّه به این اوصاف، اثر عمیقی در باز داشتن از گناه و نافرمانی حق دارد.

در ادامه این سخن باز برای تأکید بر قدرت پروردگار و بازگشت همه موجودات زنده به سوی او می فرماید:«ناصیه(و زمام)اختیار هر جنبنده ای به دست تو است و بازگشت همه نفوس به سوی تو می باشد». (بیدک ناصیة کلّ دابّة،و إلیک مصیر کلّ نسمة) .

ص: 557


1- 1) سوره کهف،آیه 48.

با توجّه به اینکه«ناصیة»به معنای موی پیش سر است و برای رام کردن و تسلیم نمودن حیوانات موی پیش سر آنها را محکم می گیرند،تعبیر فوق به معنای تسلیم همه جنبندگان در برابر اراده مطلقه پروردگار است.

تعبیر به«کلّ نسمة»با توجّه به این که«نسمة»در اصل به معنای وزش ملایم نسیم است و سپس به روح موجودات زنده و خود آنها اطلاق شده،اشاره به این می باشد که هر موجود زنده ای سرانجام به سوی تو باز می گردد و در محضر عدل تو حاضر می شود.

در هفت جمله پایانی این بخش از خطبه،امام علیه السّلام مسأله عظمت قدرت و آفرینش خداوند و اهمیّت نعمت های دنیا و آخرت را با تعبیراتی بسیار زیبا و گویا و رسا بیان فرموده است.

در پنج جمله نخست،در مورد عظمت خداوند و آفرینش او می فرماید:

«(پروردگارا!)پاک و منزّهی!چه بزرگ است مقام تو.(باز هم)منزّهی!چه بزرگ است آنچه را که از آفریده هایت می بینیم؛و چه کوچک است هر بزرگی در برابر قدرت و عظمت تو؛و چه با شکوه است آنچه را از ملکوتت مشاهده می کنیم و چقدر ناچیز است آنچه را می بینیم،در برابر آنچه از قلمرو حکومتت که از ما پنهان است!».

(سبحانک ما أعظم شأنک!سبحانک ما أعظم ما نری من خلقک!و ما أصغر کلّ عظیمة فی جنب قدرتک!و ما أهول ما نری من ملکوتک!و ما أحقر ذلک فیما غاب عنّا من سلطانک!) .

هر قدر علم و دانش بشر پیشرفت می کند و ابزار قوی تری برای بررسی جهان آفرینش در اختیار او قرار می گیرد،عظمت این عالم به طرز عجیبی در نظر ما بیشتر می شود.به گفته بعضی از دانشمندان،جهان آفرینش-تا آنجا که ما می دانیم- همچون کتابخانه عظیمی است که میلیون ها کتاب داشته باشد و کره زمین ما با تمام تشکیلاتش،همچون یک

ص: 558

نقطه در یکی از صفحات کتابی از کتاب های این کتابخانه بزرگ است و به گفته دیگری:امروز ثابت شده که بعضی از ستارگان آسمان به قدری بزرگ است که انسان را غرق در شگفتی می کند!ستاره ای است جزء ستارگان صورت فلکی«جوزا»که به عنوان«ابط الجوزا»شناخته می شود،که سی میلیارد برابر کره زمین است!و این تنها یکی از ستارگان بزرگ آسمان است.و چه جالب است که امام علیه السّلام می فرماید آنچه از ما پنهان است،بسیار با عظمت تر است از آنچه می بینیم.

این را در زمانی فرمود که هیچ یک از اکتشافات امروز نبود و«هیأت بطلمیوسی»که جهان هستی را با نهایت حقارت می نگریست،بر تمام محافل علمی حکمفرما بود.

امام علیه السّلام در این سخن،دقیقا در سایه قرآن مجید حرکت می کند آنجا که می فرماید: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ» ؛

آفرینش آسمان ها و زمین از آفرینش انسان ها بزرگ تر است،ولی بیشتر مردم نمی دانند». (1)

امام علیه السّلام در دو جمله پایانی در مورد نعمت های دنیا و آخرت می فرماید:«چه قدر نعمت های دنیایت فراوان و پر اهمیّت است و چه کوچک است در برابر نعمت های آخرت!» (و ما أسبغ (2)نعمک فی الدّنیا،و ما أصغرها فی نعم الآخرة) .

ص: 559


1- 1) سوره غافر،آیه 57.
2- 2) «أسبغ»از مادّه«إسباغ»به معنای فراوان ساختن است.

بخش دوّم

اشاره

و منها:من ملائکة أسکنتهم سماواتک،و رفعتهم عن أرضک؛هم أعلم خلقک بک،و أخوفهم لک،و أقربهم منک؛لم یسکنوا الأصلاب،و لم یضمّنوا الأرحام،و لم یخلقوا «مِنْ ماءٍ مَهِینٍ» و لم یتشعّبهم «رَیْبَ الْمَنُونِ» ؛و إنّهم علی مکانهم منک،و منزلتهم عندک،و استجماع أهوائهم فیک و کثرة طاعتهم لک،و قلّة غفلتهم عن أمرک،لو عاینوا کنه ما خفی علیهم منک لحقّروا أعمالهم،و لزروا علی أنفسهم،و لعرفوا أنّهم لم یعبدوک حقّ عبادتک،و لم یطیعوک حقّ طاعتک.

ترجمه

از جمله مخلوقات تو فرشتگانی هستند که آنها را در آسمان های خود سکونت بخشیدی و از زمینت بالا بردی.آنها از همه آفریده های تو نسبت به تو آگاهترند،و پیش از همه،از تو خائفند،و از همه به تو نزدیکتر.آنها هرگز در صلب پدران قرار نداشته و رحم مادران آنها را در بر نگرفته،از آبی پست،آفریده نشده،و حوادث زمان و مرگ و میرها آنها را از یکدیگر جدا نساخته است؛ولی آنان با این مقام قرب که نسبت به ساحت مقدّست دارند و منزلتی که نزد تو یافته اند و عشق و علاقه ای که تنها به تو دارند و طاعات فراوانی که برای تو انجام می دهند و از فرمان تو کمتر غفلت می کنند،با این همه،هرگاه آنچه را از عظمت تو بر آنها پوشیده است مشاهده می کردند،اعمال خویش را حقیر می شمردند و بر خود عیب می گرفتند(و آن را شایسته مقام تو نمی دانستند)و به خوبی می فهمیدند

ص: 560

که حقّ عبادتت را هرگز انجام نداده اند و آن گونه که سزاوار مقام توست،اطاعت ننموده اند.

شرح و تفسیر: عظمت و عبودیّت فرشتگان

عظمت و عبودیّت فرشتگان

با توجّه به اینکه امام علیه السّلام در بخش سابق این خطبه سخن از عظمت خلق خداوند و ملکوت آسمان ها به میان آورد و آنچه را می بینیم در برابر آنچه از ما پنهان است، کوچک شمرد!در این بخش از خطبه به بعضی از بزرگترین آفریدگان خداوند یعنی فرشتگان اشاره کرده،می فرماید:«از جمله آنها فرشتگانی هستند که آنها را در آسمان های خود سکونت بخشیدی و از زمینت بالا بردی». (من ملائکة (1)أسکنتهم سماواتک،و رفعتهم عن أرضک) .

بی شک،فرشتگان پروردگار منحصر به ساکنان آسمان ها نیستند و در زمین فرشتگانی وجود دارند که حافظ اعمال مردم یا تدبیر اموری به فرمان پروردگار می کنند و یا مسئولیّت قبض ارواح را بر عهده دارند؛ولی با توجّه به اینکه امام علیه السّلام در عبارت بالا حکم کلّی درباره فرشتگان بیان نفرموده،بلکه سخن از گروهی از آنها به میان آورده است،مشکلی ایجاد نمی شود و اینکه جمعی از شارحان نهج البلاغه در اینجا دست به توجیهاتی زده اند،هیچ ضرورتی ندارد.

سپس در ادامه این سخن به اوصاف فرشتگان پرداخته و بخشی از صفات ثبوتیّه و سلبیه آنها را بیان می فرماید.در قسمت اوّل می گوید:«آنها

ص: 561


1- 1) بنابر آنچه در بالا آمده«من»به اصطلاح«تبعضیّه»است و اشاره به بخشی از مخلوقات عظیم خداوند است که در فراز سابق این خطبه آمده است.

از همه مخلوقات تو، نسبت به تو آگاه ترند و بیشتر از همه از تو خائفند و از همه به تو نزدیکترند». (هم أعلم خلقک بک،و أخوفهم لک،و أقربهم منک) . این سه وصف ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند؛زیرا معرفت بالای فرشتگان نسبت به ذات پروردگار سبب خوف آنها می شود،هم خوف از کوتاهی در انجام مسئولیّت ها و هم خوف ناشی از هیبت مقام و عظمت او.و مجموع این دو صفت سبب می شود که نزدیکترین بندگان به خدا باشند.

در اینجا این سؤال پیش می آید که چگونه فرشتگان از تمام مخلوقات،آگاهتر و به خداوند متعالی نزدیکترند،در حالی که ما می دانیم انبیای الهی-مخصوصا پیغمبر اسلام-و حتّی شاید گروهی صلحا،از فرشتگان برترند و سجده تمام فرشتگان بر آدم و برتری آدم از نظر علم و دانش بر فرشتگان،دلیل روشنی بر این برتری است و در احادیث آمده است که گروهی از فرشتگان در خدمت انبیا،یا صلحا و مؤمنان هستند و حدیث معروف ترکیب خلقت انسان از عقل و شهوت و خلقت فرشتگان از عقل بدون شهوت و اینکه اگر انسان از عقل خویش پیروی کند و بر شهوت خود غالب گردد،از فرشتگان برتر است،دلیل دیگری بر برتری گروهی از انسان ها بر فرشتگان می باشد. (1)

در پاسخ این سؤال می توان گفت:منظور اعلمیّت و اقربیّت نسبی است و به تعبیر دیگر:عبارت بالا،شبیه حصر اضافی می باشد و نیز می توان گفت که عبارت فوق یک حکم عام است که استثنائاتی در مورد انبیا و اولیا به خود گرفته است.

در قسمت صفات سلبیّه آنها که اشاره به عدم وجود نواقصی در فرشتگان است که در آدمیان وجود دارد،به چهار وصف اشاره می فرماید و می گوید:«آنها هرگز در صلب پدران قرار نداشته و رحم مادران آنان را در

ص: 562


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 11،صفحه 164،ابواب جهاد نفس،باب 9،حدیث 2.

بر نگرفته و از آبی پست آفریده نشده اند،حوادث زمان و مرگ و میرها آن ها را از یکدیگر جدا نساخته است». (لم یسکنوا الأصلاب،و لم یضمّنوا الأرحام،و لم یخلقوا «مِنْ ماءٍ مَهِینٍ» (1)،و لم یتشعّبهم (2)«رَیْبَ الْمَنُونِ» (3)روشن است قرار گرفتن در مکانی محدود،همچون صلب پدران و سپس رحم مادران و آفریده شدن از قطره آبی به ظاهر پست و بی مقدار،نقصان هایی است که دامن انسان ها را گرفته است؛در حالی که فرشتگان نه ازدواجی دارند و نه تولّدی همچون انسان ها.

اضافه بر این،آنها نه مرگ و میر دارند و نه تغییر و دگرگونی بر اثر گذشت زمان، نه بیماری دامان آنها را می گیرد و نه پیری و فرسودگی.

وجود این امتیازات در فرشتگان،گرچه نشانه شرافت خلقت آنهاست و انسان ها از این نظر بی شکّ نسبت به آنها در مقام پایین تری قرار می گیرند؛ولی آنچه سبب عظمت انسان و برتری او بر فرشتگان می شود،همان روح الهی است که در جمله «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» (4)به آن اشاره شده است و همین امر سبب سجده تمام آنها در برابر آفرینش آدم شد.

بیان این اوصاف که همه آنها نشانه عظمت فرشتگان است،در واقع مقدّمه ای است برای آنچه امام علیه السّلام در جمله های بعد فرموده است.می گوید:«ولی آنها با این مقام قرب که نسبت به تو دارند و منزلتی که نزد

ص: 563


1- 2) «مهین»از مادّه«مهانت»به معنای حقارت و پستی است و«ماء مهین»اشاره به آب منی است که هم از نظر مقدار ناچیز است و هم از نظر ارزش ظاهری.
2- 3) «یتشعّبهم»از مادّه«تشعّب»به معنای پراکندگی است و«شعبه»به معنای شاخه و فرعی است که از اصل جدا شود.
3- 1) «ریب»به معنای هر گونه شکّ و تردیدی است که سرانجام پرده از روی آن برداشته می شود و«منون»به معنای حوادث روزگار یا مرگ است.بنابر این،«ریب المنون»به معنای حوادث و مرگ و میرهایی است که گذشت زمان آن را آشکار خواهد ساخت.
4- 2) سوره حجر آیه،29.

تو یافته اند و عشق و علاقه ای که تنها به تو دارند،و طاعت های فراوانی که برای تو انجام می دهند و از فرمان تو کمتر غفلت می کنند-با این همه-اگر کنه و واقع آنچه را از عظمت تو بر آنها پوشیده است،مشاهده می کردند،اعمال خویش را حقیر می شمردند و بر خود عیب می گرفتند(و آن را شایسته مقام تو نمی دانستند)و به خوبی می فهمیدند که حقّ عبادت تو را هرگز انجام نداده اند و آن گونه که سزاوار مقام توست،اطاعتت ننموده اند!». (و إنّهم علی مکانهم منک،و منزلتهم عندک،و استجماع أهوائهم فیک، و کثرة طاعتهم لک،و قلّة غفلتهم عن أمرک،لو عاینوا کنه ما خفی علیهم منک لحقّروا أعمالهم،و لزروا (1)علی أنفسهم،و لعرفوا أنّهم لم یعبدوک حقّ عبادتک،و لم یطیعوک حقّ طاعتک) .

آری،فرشتگان الهی با آن همه مقام و معرفتی که دارند،باز در شناخت عظمت پروردگار و گستره صفات جمال و جلال او بسیار قاصرند و به همین دلیل،اگر به فرض محال امکان داشت خدا را آنچنان که هست،بشناسند،می فهمیدند که نه عبادتی در خور شأن داشته اند و نه اطاعتی.و آنچه را انجام داده اند ذرّه ای ناچیز و عملی بی مقدار بوده است.

این تعبیر،از یک سو می رساند که هر قدر معرفت و شناخت انسان نسبت به خدا بالاتر برود،به همان نسبت اطاعت و عبادت او بیشتر خواهد بود.

و از سوی دیگر،نشان می دهد که هیچ کس حقّ عبادت خدا را انجام نداده.

همانگونه که هیچ کس حقّ معرفت او را به دست نیاورده است.چرا که انسان و فرشته-حتّی بزرگترین انسان ها و فرشتگان-وجودی محدودند و ذات پاک خدا از هر نظر نامحدود است و این وجود محدود،

ص: 564


1- 1) «زروا»از مادّه«زری»(بر وزن سعی)به معنای عیب گرفتن،یا توبیخ و سرزنش کردن است و«ازراء» نیز به همین معناست.

نه توان معرفت آن وجود لایتناهی را دارد و نه توان حقّ عبادت و اطاعت او را.

تعبیر به«أهواء»(جمع هوی)در جمله«و استجماع أهوائهم فیک»به معنای هوا و هوس ها نیست؛بلکه به معنای عشق و علاقه است.زیرا،این واژه در هر دو معنا به کار می رود.

و به تعبیر دیگر:گاه در علاقه مثبت به کار می رود و گاه در علاقه های منفی.و به هر حال،منظور از این جمله این است که:فرشتگان تمام عشق و علاقه خود را متوجّه ذات پاک خداوند کرده اند.

تعبیر به «قلّة غفلتهم عن أمرک» نشان می دهد که غفلت برای فرشتگان نیز امکان پذیر است،ولی بسیار کم و ناچیز می باشد.و روایاتی که درباره ترک اولای بعضی از فرشتگان وارد شده،شاهد این مدّعاست.بنابر این،نیازی به توجیه تکلّف آمیز بعضی از«شارحان نهج البلاغه»که«قلّت»را به معنای«عدم»گرفته اند، نیست.

به هر حال،جایی که فرشتگان که هزاران هزار سال در خطّ عبادت و اطاعت خدا هستند چنین باشند،ما با این عبادت و اطاعت ناچیز چگونه خواهیم بود؟! این نکته نیز حائز اهمیّت است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله با توجّه به حدیث معروف«ما عبدناک حقّ عبادتک،و ما عرفناک حقّ معرفتک؛ما هرگز حقّ عبادت تو را بجا نیاوردیم و آنچه را شایسته معرفت توست،پیدا نکردیم» (1).التفات به این حقیقت-یعنی عدم معرفت و عبادت شایسته در برابر عظمت پروردگار-داشته است؛در حالی که جمله های بالا در کلام علی علیه السّلام نشان می دهد که فرشتگان توجّه به این نکته ندارند و شاید

ص: 565


1- 1) مرحوم علاّمه مجلسی در جلد 68 بحار الانوار،صفحه 23،حدیث فوق را از پیامبر اکرم ضمن توضیحات خود برای بعضی از احادیث،بیان فرموده است.

آیه «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ» (1)نیز دلیل دیگری بر این معنا باشد و این برتری انسان را نسبت به فرشتگان روشن می سازد.

ص: 566


1- 2) سوره بقره،آیه 30.

بخش سوم

اشاره

سبحانک خالقا و معبودا!بحسن بلائک عند خلقک.خلقت دارا،و جعلت فیها مأدبة:مشربا و مطعما،و أزواجا و خدما،و قصورا،و أنهارا،و زروعا، و ثمارا؛ثمّ أرسلت داعیا یدعو إلیها،فلا الدّاعی أجابوا،و لا فیما رغّبت رغبوا،و لا إلی ما شوّقت إلیه اشتاقوا.أقبلوا علی جیفة قد افتضحوا بأکلها،و اصطلحوا علی حبّها،و من عشق شیئا أعشی بصره،و أمرض قلبه،فهو ینظر بعین غیر صحیحة،و یسمع بأذن غیر سمیعة،قد خرقت الشّهوات عقله،و أماتت الدّنیا قلبه،و ولهت علیها نفسه،فهو عبد لها،و لمن فی یدیه شیء منها،حیثما زالت زال إلیها،و حیثما أقبلت أقبل علیها؛لا ینزجر من اللّه بزاجر،و لا یتّعظ منه بواعظ،و هو یری المأخوذین علی الغرّة،حیث لا إقالة و لا رجعة،کیف نزل بهم ما کانوا یجهلون،و جاءهم من فراق الدّنیا ما کانوا یأمنون،و قدموا من الآخرة علی ما کانوا یوعدون.

فغیر موصوف ما نزل بهم.

ترجمه

(خداوندا)خالق و معبودی هستی پاک و منزّه!تو را(به خاطر نعمت هایی که به آفریدگان عطا کرده ای)تنزیه و ستایش می کنم!سرایی بزرگ آفریده ای(به نام سرای آخرت)که در آن انواع نعمت ها را قرار داده ای:آشامیدنی ها،خوردنی ها، همسران،خدمتکاران،کاخ ها،نهرها،درختان بارور و میوه ها.سپس دعوت کننده ای فرستاده ای که مردم را به سوی آن همه نعمت فراخواند؛ولی نه دعوت او را اجابت کردند و نه به

ص: 567

آنچه ترغیب فرموده ای،اظهار علاقه نمودند و نه به آنچه تشویق نموده ای مشتاق شدند؛(بلکه)به مرداری روی آوردند که با خوردن آن رسوا گشته اند،و(عجب اینکه)در محبّت و دوستی آن با هم توافق کرده اند.

آری!هر کس به چیزی عشق ورزد چشم او را ناتوان و قلب و فکر او را بیمار می سازد؛در نتیجه با چشمی معیوب(به همه چیز)می نگرد و با گوشی ناشنوا می شنود.شهوات و خواسته های دل جامه عقلش را دریده،و دنیا پرستی،قلبش را میرانده،و تمام وجودش شیفته آن شده است؛از این رو او بنده دنیاست و بنده هر کسی که چیزی از دنیا را در دست دارد!به هر طرف دنیا بلغزد،او هم می لغزد و به هر سو رو کند،به همان سو رو می کند.نه نهی کننده الهی را پذیرا می شود و نه موعظه هیچ واعظ ربّانی را؛در حالی که با چشم خود غافلانی را می بیند که ناگهان در چنگال مرگ گرفتار می شوند؛در آنجا که نه تقاضای عفو پذیرفته می شود و نه بازگشتی وجود دارد(آری!او می بیند)چگونه حوادث دردناکی که از آن خبر نداشته اند،بر سر آنها فرود آمده،و دنیایی را که جایگاه امنی می پنداشتند،از آنها جدا شده،و به آنچه از آخرت به آنها وعده داده شده بود،رسیده اند.(آری!)حوادثی بر سر آنها فرود آمده که با هیچ بیانی قابل توصیف نیست(اما اینها پند نمی گیرند!)

شرح و تفسیر: ترسیم گویایی از سرای دیگر

ترسیم گویایی از سرای دیگر

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،نخست از سرای آخرت و آفرینش بهشت و نعمت های گوناگون و گرانبهای آن سخن به میان می آورد،تا مقدمّه ای باشد برای بحث های آینده این خطبه.می فرماید:«(خداوندا!)خالق و معبودی هستی پاک و منزّه!تو را،(به خاطر نعمت های

ص: 568

نیکی که به آفریدگان عطا کرده ای)تنزیه و ستایش می کنم! (سبحانک خالقا و معبودا!بحسن بلائک عند خلقک) «سرایی آفریده ای با عظمت(به نام سرای آخرت)که در آن انواع نعمت ها قرار داده ای:آشامیدنی ها،خوردنی ها،همسران،خدمتکاران،کاخ ها،نهرها،درختان بارور و میوه ها». (و جعلت فیها مأدبة (1):مشربا و مطعما،و أزواجا و خدما،و قصورا، و أنهارا،و زروعا،و ثمارا) .

به یقین،هدف از بیان همه اینها پاک سازی انسان از رذایل اخلاقی و انواع گناهان و سوق او به سوی«قرب الی اللّه»است؛ولی از آنجا که این نعمت ها باعث تشویق انسان برای پیمودن این مسیر می شود،خداوند حکیم همه آنها را برای بندگانش مقرّر فرموده و از آنها برای حضور بر سر این سفره پربار و پر برکت دعوت نموده است.

در ادامه سخن می افزاید:«سپس دعوت کننده ای فرستادی که مردم را به سوی آن همه نعمت دعوت کند؛ولی نه دعوت او را اجابت کردند و نه به آنچه ترغیب کرده ای،اظهار علاقه نمودند،و نه به آنچه تشویق نموده ای مشتاق شدند!». (ثمّ أرسلت داعیا یدعو إلیها،فلا الدّاعی أجابوا،و لا فیما رغّبت رغبوا،و لا إلی ما شوّقت إلیه اشتاقوا) .

نه تنها نسبت به نعمت های پاک و جاویدان سرای آخرت،علاقه ای نشان نداده اند،بلکه«به مرداری روی آوردند که با خوردن آن رسوا

ص: 569


1- 1) «مأدبة»(به ضمّ دال و به فتح آن)به معنای طعام و غذایی است که برای مجلسی فراهم می شود و میهمانها را به سوی آن دعوت می کنند و در اصل از مادّه«ادب»به معنای دعوت کردن گرفته شده و به کارهای خوب و رعایت آن«ادب»می گویند،چون مردم به سوی آن دعوت شده اند.

گشته اند و(عجیب اینکه)در محبّت و دوستی آن،با هم توافق کرده اند».( أقبلوا علی جیفة (1)قد افتضحوا بأکلها،و اصطلحوا علی حبّها) .

بدیهی است منظور امام علیه السّلام از«ارسال دعوت کننده»فرستادن پیامبران الهی -مخصوصا-پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله است و منظور از عدم اجابت دعوت،همه انسانها نیست؛بلکه اکثریّت طالبان دنیا و پیروان هوا و هوس و تارکان آخرت است.

به همین دلیل،آنها را به حیوانات درنده ای تشبیه می کند که بر سر جیفه ای ریخته اند و خود را به خاطر آن رسوا می سازند؛چرا که بوی جیفه از دهان و دست آنها استشمام می شود و آثار جیفه و مردار گندیده دنیا،در تمام وجودشان ظاهر می گردد.

اینکه امام علیه السّلام می فرماید:در دوستی جیفه دنیا با هم توافق کرده اند،به این معنا نیست که دنیا پرستان با هم جنگ ندارند؛بلکه دائما مانند حیواناتی که اطراف یک مردار را می گیرند،به یکدیگر حمله می کنند و هر کدام پاره های جیفه را از دهان دیگران بیرون می کشند؛بلکه منظور این است که همگی در محبّت و علاقه به آن متّفق هستند! تشبیه دنیا به جیفه و مردار،تشبیهی است که در روایات دیگر نیز وارد شده و این تشبیه به خاطر تعفّنی است که در باطن دنیای آلوده به انواع ظلم ها و گناهان وجود دارد و یا به خاطر این که دنیا پرستان برای ربودن آن از یکدیگر،به جنگ و ستیز بر می خیزند.

ص: 570


1- 2) «جیفه»به معنای مردار،در اصل از مادّه«جیف»(اجوف یایی)به معنای گندیدن می باشد.لذا هر چیز تنفّر آمیز را به«جیفه»تشبیه می کنند و تشبیه دنیای مادّی و آلوده به«جیفه»در خطبه بالا از همین روست.

سپس امام علیه السّلام نتیجه این محبّت و علاقه شدید به دنیا را به صورت یک قاعده کلّی و عام بیان می فرماید و می گوید:«هر کس به چیزی عشق ورزد،چشم او را ناتوان،و قلب و فکر او را بیمار می سازد؛در نتیجه با چشمی معیوب(به همه چیز) می نگرد و با گوشی ناشنوا می شنود». (و من عشق (1)شیئا أعشی (2)بصره،و أمرض قلبه،فهو ینظر بعین غیر صحیحة،و یسمع بأذن غیر سمیعة) .

امام علیه السّلام به عنوان یک طبیب حاذق،در این بیان خود،انگشت بر نقطه اصلی درد گذارده است و آن اینکه دنیا پرستی و عشق سوزان به زرق و برق و زینت های دنیای مادّی،نیروی داوری و قضاوت صحیح را به کلّی از انسان سلب می کند؛به گونه ای که تمام سعادت و خوشبختی خود را در وصول به این دنیای مادّی می پندارد،از هر طریق و به هر قیمت که باشد و جدایی از آن،او را بی تاب و بیمار می سازد.

بدیهی است که چنین کسی نه حقّ و باطل را تشخیص می دهد و نه مصالح و مفاسد خویش را درک می کند.دیوانه وار به سوی لذّات دنیا پیش می رود و هنگامی بیدار می شود که همه چیز را از دست داده است.

درباره حقیقت عشق و آثار آن،در بحث نکات-به خواست خدا-سخن خواهیم گفت.اکنون این بحث را با حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله پایان می دهیم،آنجا که فرمود:

«من جعل الدّنیا أکبر همّه،فرّق اللّه علیه

ص: 571


1- 1) «عشق»از مادّه«عشق»(بر وزن فکر)به معنای علاقه شدید به چیزی است و«عشقه»(بر وزن ثمره)به معنای درختی است که سبز و با طراوت می شود،سپس چیزی نمی گذرد که باریک و زرد می گردد. بعضی گفته اند:عشق در اصل از همین مادّه گرفته شده است؛زیرا عاشق را لاغر و پژمرده می کند.
2- 2) «أعشی»از مادّه«عشو»(بر وزن خشم)به معنای ضعف چشم و ناتوانی آن است و گاه به معنای شب کوری تفسیر شده است.

همّه،و جعل فقره بین عینیه؛آن کسی که مهم ترین فکر او دنیا باشد،خداوند فکر او را پریشان می سازد و فقر او را در برابر چشمانش قرار می دهد». (1)

سپس در ادامه این سخن می افزاید:«شهوات و خواسته های دل جامه عقلش را دریده،و دنیاپرستی قلبش را میرانده،و تمام وجودش شیفته آن شده است!». (قد خرقت الشّهوات عقله،و أماتت الدّنیا قلبه،و ولهت علیها نفسه) .

در جمله اوّل،امام علیه السّلام عقل را به لباسی تشبیه کرده،که می تواند هم حافظ انسان باشد و هم زینت او؛ولی شهوات جامه زیبای عقل را پاره می کند.در جمله دوّم،مغلوب شدن عقل و خرد را در برابر شهوات،به عنوان مرگ عقل معرفی می کند و در جمله سوّم از عشق و دلدادگی دنیا که تمام وجود دنیاپرستان را احاطه می کند، خبر می دهد.

«به این ترتیب،او بنده دنیاست و بنده هر کسی که چیزی از دنیا را در دست دارد.

به هر طرف دنیا بلغزد،او هم می لغزد و به هر سو رو کند،به همان سو رو می کند!».

(فهو عبد لها،و لمن فی یدیه شیء منها،حیثما زالت زال إلیها،و حیثما أقبلت أقبل علیها) .

«این دلباخته به دنیا از هیچ نهی کننده الهی پذیرا نمی شود و موعظه هیچ واعظ ربّانی را قبول نمی کند؛در حالی که با چشم خود غافلانی را می بیند که ناگهان در چنگال مرگ گرفتار می شوند؛در جایی که نه تقاضای عفو پذیرفته می شود و نه بازگشتی وجود دارد». (لا ینزجر من اللّه بزاجر،و لا یتّعظ منه بواعظ،و هو یری المأخوذین علی الغرّة (2)،حیث لا إقالة (3)و لا رجعة) .

ص: 572


1- 3) شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی،جلد 3،صفحه 63.
2- 1) «غرّه»به معنای غفلت،از مادّه«غرور»که به معنای فریب و نیرنگ است،گرفته شده.زیرا فریب،انسان را غافل گیر می کند.
3- 2) «إقاله»از مادّه«قیل»(بر وزن سیل)به معنای فسخ کردن معامله و مانند آن است و گاه گفته اند که:معنای اصلی آن نجات دادن کسی از سقوط است و در خطبه مورد بحث به معنای عفو خداوند از گناهان بنده آمده است و خواب نیم روز را از این جهت«قیلوله»می گویند که موجب آرامش است.و همان گونه که فسخ کردن معامله کسی که از معامله پشیمان شده است،مایه آرامش و راحتی اوست.

«آری!او می بیند چگونه حوادث دردناکی که از آن خبر نداشتند،بر سر آنها فرود آمده و دنیایی را که جایگاه امنی می پنداشتند از آنها جدا شده و به آنچه از آخرت به آنها وعده داده شده بود رسیده اند.(آری!)حوادثی بر سر آنها فرود آمده که به هیچ وجه قابل توصیف نیست». (کیف نزل بهم ما کانوا یجهلون،و جاءهم من فراق الدّنیا ما کانوا یأمنون،و قدموا من الآخرة علی ما کانوا یوعدون،فغیر موصوف ما نزل بهم) .آری،کسی که همه روز نشانه های بی وفایی دنیا و حوادث سختی را که برای فریب خوردگان روی می دهد با چشم خود می بیند،باید قاعدتا بیدار شود؛پند واعظان را بشنود و نهی زاجران را پذیرا شود؛ولی عشق و دلباختگی به دنیا و زرق و برق آن،چنان چشم و گوش آنها را کور و کر کرده و عقل و فکر آنها را مسخّر ساخته که اجازه بیدار شدن به آن ها را نمی دهد.

نکته: عشق های مقدّس و نامقدّس

عشق های مقدّس و نامقدّس

در خطبه بالا امام علیه السّلام با تعبیری کوتاه و گویا اشاره به یک حقیقت مهم فرموده است که دانشمندان و عرفا و شعرا هر یک به نوبه خود پیرامون آن سخنان فراوانی دارند.

امام فرمود:«من عشق شیئا أعشی بصره،و أمرض قلبه،فهو ینظر بعین غیر صحیحة،و یسمع بأذن غیر سمیعة؛هر کس به چیزی عشق ورزد،نابینایش

ص: 573

می کند و قلبش را بیمار می سازد سپس با چشمی معیوب می نگرد و با گوشی ناشنوا می شنود».

این چند جمله پر معنا ما را بر آن داشت که بحثی پیرامون عشق-اعم از عشق های مقدّس و نامقدّس-داشته باشیم.درباره عشق،عظمت و شکوه عشق و یا جنون و بیماری عشق،سخن بسیار گفته شده و شاید کمتر کلمه ای باشد که این همه،تعبیرها و تعریف های مختلف و متناقض درباره آن گفته شده باشد.بعضی از نویسندگان بزرگ آن را به قدری بالا برده اند که گفته اند:عشق افسر زندگی و سعادت جاودانی است!یا اینکه:عشق معمار عالم هستی است! در مورد انسان ها نیز از آثار معجزه آسای عشق سخن گفته اند،که روح انسان را توانا و دل او را زنده نگه می دارد.یا اینکه:اصولا زندگی بدون عشق مفهومی ندارد.

در برابر این تفسیرها و تعریف های زیبا،جمعی دیگر از نویسندگان و فلاسفه، شدیدترین حملات و اتّهامات خود را نثار عشق کرده اند و آن را همچون یک بیماری نفرت انگیز تحقیر نموده اند.یکی از نویسندگان معروف می گوید:عشق مانند بیماری سرطان و نقرس است که انسان عاقل باید از آن فرار کند! یکی دیگر از دانشمندان می گوید:عشق را اگر یک نوع جنون ندانیم،لا اقل عصاره ای از مغزهای ناتوان است! این تفسیرهای ضدّ و نقیض در مورد عشق به خوبی نشان می دهد که همه این اندیشمندان از یک چیز سخن نمی گویند.گروهی نظرشان به عشق های مقدّسی است که تمام وجود انسان را به رنگ خود در می آورد و با جاذبه بسیار نیرومندش به سوی معشوق حقیقی و خالق یکتا پیش می برد.

ص: 574

و آنها که در نکوهش آن کوشیده اند نظرشان به عشق های آتشین مادّی و مجازی و آلوده به انواع گناه و جنایت است که غالبا سر از رسوایی و بدبختی و بیماری در می آورد.

در عشق های مجازی و مادّی نامقدّس،انسان دیوانه وار به چیزی علاقه پیدا می کند و هر چه دارد در پای آن می ریزد.در واقع،منظور از عشق در این جا،جاذبه نیرومندی است که دو انسان را به گناه و آلودگی و سقوط در لجنزار عصیان می کشاند و هر چه در نکوهش آن گفته شود،کم است.

این جاذبه سرکش،عقل را ویران می کند و از کار می اندازد و انسان بر اثر آن دست به کارهای جنون آمیزی می زند.

نخستین خطر آن،پرده افکنی بر عیب ها،نقص ها و زشتی ها است.این گونه عاشقان بی قرار،حتّی بدترین عیوب را با تفسیرهای شگفت آور حسن معرّفی می کنند!نه اندرزی می پذیرند و نه گوش به نصیحت ناصحان می دهند و حتّی گاه به ستیز در برابر اندرزگویان بر می خیزند.

اشخاصی که گرفتار چنین عشق های داغ و مادّی می شوند،پیش خود فکر می کنند در پرتو این عشق درکی پیدا کرده اند که سایر مردم از آن محرومند و معتقدند:

اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی این عاشقان خسته دل،در عالمی از خیال و اوهام غوطه ورند و همه ارزش ها در نظر آنها جابجا می شود.آنها تنها با زبان عشق سروکار دارند و از کسانی که با زبان علم و منطق با آنها سخن می گویند،بیگانه اند.

این عشق های آتشین مجازی،غالبا با یک آمیزش جنسی خاموش می شود! یکباره پرده ها کنار می رود و چشم واقع بین باز می شود،گویی عاشق بی قرار از یک خواب عمیق بیدار شده و گاه آن عشق پرشور جای خود را به نفرت و بیزاری می دهد؛چرا که می بیند همه چیز خود را در

ص: 575

پای معشوق نثار کرده و از دست داده است.این گونه عشق های سرکش،غالبا به رسوایی می کشد.

همان رسوایی که بعد از بیداری و هوشیاری قابل جبران نیست.بسیاری از جدایی ها،فرارها،و انتحارها،ناشی از عدم انطباق تخیّلات عاشقانه،با زندگی واقعی انسان ها است.

نه تنها عشق های آتشین جنسی،بلکه عشق به مال و مقام و جاه و جلال و زرق و برق جهان مادّی نیز،همین پی آمدها را دارد.

حدیثی که از امام صادق علیه السّلام درباره عشق نقل شده است،ناظر به همین معنی است.یکی از یاران آن حضرت می گوید:درباره عشق(و عاشقان)از او سؤال کردم، فرمود:«قلوب خلت عن ذکر اللّه،فأذاقها اللّه حبّ غیره؛دلهایی است که از یاد خدا خالی شده و خداوند محبّت غیر خود را به آنها چشانیده است». (1)

در حدیثی دیگری که از علی علیه السّلام درباره ناتوانی عاشق از دیدن حقایق نقل شده، می خوانیم:«عین المحبّ عمیّة عن معایب المحبوب،و أذنه صمّاء عن قبح مساویه؛ چشم محب و عاشق،از دیدن عیوب محبوب نابینا و گوشش از شنیدن کاستی های او ناشنواست». (2)

و اینکه در بعضی از احادیث از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آمده است:«من عشق فعفّ ثمّ مات،مات شهیدا؛کسی که عاشق شود و عفّت پیشه کند،سپس(با همین حال پارسایی) از دنیا برود،شهید از دنیا رفته است». (3)اشاره به همینگونه عشق های آلوده مجازی است.

ص: 576


1- 1) بحار الانوار،جلد 70،صفحه 158.
2- 2) غرر الحکم،شماره 6314.
3- 3) کنزز العمّال،حدیث 6999.

همچنین حدیث دیگری که از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«من عشق و کتم و عفّ و صبر،غفر اللّه له،و أدخله الجنّة؛کسی که عاشق شود و کتمان کند و پارسایی و شکیبایی پیشه کند،خداوند گناهان او را می بخشد و او را وارد بهشت می کند». (1)

ولی به عکس،در عشق های حقیقی و مقدّس،روح انسان صفا و نورانیّت فوق العاده ای پیدا می کند و همه چیز را جز معشوق حقیقی-که مظهر کمال مطلق است-به فراموشی می سپارد و تحمّل تمام شداید را برای رسیدن به وصال او و برخوردار شدن از جذبه های عنایت و لطفش آسان می شمرد و هنگامی که«در بیابان به شوق کعبه قدم می گذارد،از سرزنش های خار مغیلان غمی به دل راه نمی دهد».

همانگونه که در حدیث قدسی آمده است:«إذا کان الغالب علی العبد الإشتغال بی جعلت بغیته و لذّته فی ذکری،فإذا جعلت بغیته و لذّته فی ذکری،عشقنی و عشقته، فإذا عشقنی رفعت الحجاب فیما بینی و بینه؛هنگامی که بنده من توجّه به من پیدا کند، آرزو و لذّتش را در ذکر خودم قرار می دهم و هنگامی که آرزو و لذّتش در ذکر من باشد، به من عشق می ورزد و من هم به او عشق می ورزم و هنگامی که به من عشق ورزد حجاب میان خودم و او را بر می دارم،(تا به مقام شهود نائل گردد)» (2).

عشق به خدا و اولیاء اللّه و همچنین عشق به ارزش های والا،یا به تعبیر دیگر:

محبّت و علاقه شدید و سوزان به این امور،همواره چراغ راه اولیاء اللّه و شهیدان پاک باخته و عارفان دل سوخته و عالمانی که آثار علمی بزرگی از خود نشان داده اند، بوده است و در یک کلمه،راههای پرپیچ و خم تکامل را،بدون مرکب عشق نمی توان پیمود.

ص: 577


1- 4) همان مدرک حدیث،7002.
2- 1) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 433،حدیث 1772.

زمزمه های امیر مؤمنان در دل شب و دعای پر معنای«صباح»در صبحگاهان و بندبند دعای«کمیل»و راز و نیاز امام حسین علیه السّلام در روز عرفه در بیابان عرفات و مناجات های پانزده گانه امام سجّاد علیه السّلام و تمام«صحیفه سجادیّه»و زمزمه عاشقانه منتظران حضرت مهدی علیه السّلام به هنگام خواندن دعای«ندبه»همه و همه آثار گرانبهایی است از این عشق مقدّس.

از آنچه گفتیم روشن شد که اگر بعضی از دانشمندان روی کلمه«عشق» حسّاسیت منفی شدیدی دارند،به خاطر مشاهده عشق های نامقدّس و هوس آلود و گناه خیز است و گرنه عشق مقدّس،نیرومندترین عامل حرکت به سوی خداوند و ارزش های والای انسانی است.

و اینکه بعضی تصوّر می کنند واژه«عشق»در کلمات معصومین نیامده است، اشتباه بزرگی است.زیرا،هم در روایات نبوی و هم در روایات معصومین دیده می شود.

از جمله مرحوم کلینی در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند که فرمود:

«أفضل النّاس من عشق العبادة فعانقها،و أحبّها بقلبه،و باشرها بجسده و تفرّغ لها؛ برترین مردم کسی است که عاشق عبادت باشد؛آن را در آغوش بگیرد و با قلبش آن را دوست داشته باشد و با جسدش آن را لمس کند و خود را فارغ البال برای آن قرار بدهد». (1)

در حدیث نبوی دیگری درباره سلمان می خوانیم:«إنّ الجنّة لأعشق لسلمان من سلمان للجنّة؛بیش از آنچه سلمان به بهشت عشق می ورزد،بهشت عاشق سلمان است». (2)

ص: 578


1- 1) کافی،جلد 2،صفحه 83،حدیث 3،باب العبادة.
2- 2) بحار الانوار،جلد 22،صفحه 341.

مرحوم علاّمه مجلسی در ذیل حدیث اوّل بیانی دارد که می فرماید:«عشق به معنای افراط در محبّت است و گاه تصوّر کرده اند که مخصوص به امور باطله می باشد و در محبّت به خدا و آنچه مربوط به اوست بکار نمی رود؛ولی این روایت نشان می دهد که چنین نیست،هر چند احتیاط آن است واژه های مشتقّ آن(عاشق و معشوق)را در مورد خداوند بکار نبریم،بنابر این که اسماء اللّه توفیقی باشد». (1)

ص: 579


1- 3) بحار الانوار،جلد 67،صفحه 253.

بخش چهارم

اشاره

اجتمعت علیهم سکرة الموت و حسرة الفوت،ففترت لها أطرافهم،و تغیّرت لها ألوانهم،ثمّ ازداد الموت فیهم ولوجا،فحیل بین أحدهم و بین منطقه،و إنّه لبین أهله ینظر ببصره،و یسمع بأذنه،علی صحّة من عقله، و بقاء من لبّه،یفکّر فیم أفنی عمره،و فیم أذهب دهره!و یتذکّر أموالا جمعها،أغمض فی مطالبها،و أخذها من مصرّحاتها و مشتبهاتها،قد لزمته تبعات جمعها،و أشرف علی فراقها،تبقی لمن وراءه ینعمون فیها،و یتمتّعون بها،فیکون المهنأ لغیره،و العبء علی ظهره.و المرء قد غلقت رهونه بها،فهو یعضّ یده ندامة علی ما أصحر له عند الموت من أمره،و یزهد فیما کان یرغب فیه أیّام عمره،و یتمنّی أنّ الّذی کان یغبطه بها و یحسده علیها قد حازها دونه!فلم یزل الموت یبالغ فی جسده حتّی خالط لسانه سمعه،فصار بین أهله لا ینطق بلسانه،و لا یسمع بسمعه:یردّد طرفه بالنّظر فی وجوههم،یری حرکات ألسنتهم،و لا یسمع رجع کلامهم.

ثمّ ازداد زاد الموت التیاطا به،فقبض بصره کما قبض سمعه،و خرجت الرّوح من جسده،فصار جیفة بین أهله،قد أوحشوا من جانبه،و تباعدوا من قربه.لا یسعد باکیا،و لا یجیب داعیا.ثمّ حملوه إلی مخطّ فی الأرض، فأسلموه فیه إلی عمله،و انقطعوا عن زورته.

ص: 580

ترجمه

(آری)شدائد و سکرات مرگ،و حسرت از دست دادن(همه چیز)بر آنها هجوم آورده،و به خاطر آن،اعضای پیکرشان سست می شود و در برابر آن،رنگ خود را می بازند؛سپس مرگ تدریجا در آنها نفوذ می کند و بین آنها و زبانشان جدایی می افکند،در حالی که میان خانواده خود قرار دارد و با چشم خود به آنها نگاه می کند،با گوش سخنانشان را می شنود،عقلش سالم و فکرش برجا است.(در این هنگام،از خواب غفلت بیدار می شود:) فکر می کند که عمرش را برای چه چیزهایی بر باد داده و روزگارش را در چه راهی سپری نموده است.به یاد ثروت هایی می افتد که گردآوری کرده؛در جمع آن چشم بر هم گذارده و از حلال و حرام و مشکوک(هر چه به دستش آمده)در اختیار گرفته است،گناه جمع آوری آن،بر دامانش نشسته،و هنگام جدایی از آن رسیده است!(آری!)این اموال برای بازماندگان او به جای می ماند و از آن بهره می گیرند و متنعّم می شوند!لذّت و آسایش آن برای دیگران است و سنگینی گناهانش بر دوش او!و او گروگان این اموال است.این در حالی است که به خاطر اموری که به هنگام مرگ برای او روشن شده،دست خود را از پشیمانی می گزد(و انگشت ندامت به دندان می گیرد!)نسبت به آنچه در تمام عمر به آن علاقه داشت،بی اعتنا می شود و آرزو می کند ای کاش این اموال به دست آن کس می رسید که در گذشته به ثروت او غبطه می خورد و بر آن حسد می ورزید،(تا وبال جانش نگردد).

سپس مرگ همچنان در وجود او پیشروی می کند،تا آنجا که گوشش همچون زبانش از کار می افتد؛به طوری که در میان خانواده اش نه زبان

ص: 581

سخن گفتن دارد و نه گوش برای شنیدن.پیوسته به صورت آنها نگاه می کند،حرکات زبانشان را می بیند، ولی صدای آنان را نمی شنود.

سپس چنگال مرگ در او بیشتر فرو می رود!چشمش نیز همانند گوشش از کار می افتد و روح او از بدنش برای همیشه خارج می شود.در این هنگام،به صورت مرداری در میان خانواده اش قرار می گیرد،که از نشستن نزد او وحشت می کنند و از او فاصله می گیرند.

(فریاد سوگواران بر می خیزد،)ولی نمی تواند سوگوارانش را یاری دهد و نه به کسی که او را صدا می زند،پاسخ گوید.سرانجام او را به سوی گودالی در درون زمین حمل می کنند؛او را به دست عملش می سپارند و برای همیشه از دیدارش چشم می پوشند!

شرح و تفسیر: مراحل تکان دهنده مرگ

مراحل تکان دهنده مرگ

آنچه در این فراز از خطبه می بینید شرح بسیار گویا و تکان دهنده ای است برای آنچه امام علیه السّلام در آخرین جمله فراز گذشته-که مربوط به سکرات موت بود-بیان فرموده است.

نخست می فرماید:«سکرات و شداید مرگ و حسرت از دست دادن همه چیز،بر آنها هجوم آورده است». (اجتمعت علیهم سکرة الموت و حسرة الفوت) .

در واقع دو هجوم سنگین در آستانه مرگ به انسان می شود؛نخست:هجوم سکرات موت است،و آن حالتی است شبیه به گیجی مستی که بر اثر فرا رسیدن مرگ،به انسان دست می دهد و گاه بر عقل او چیره می شود و او را در اضطراب و ناآرامی فوق العاده ای فرو می برد.

ص: 582

و دیگر:حسرت از دست دادن تمام چیزهایی است که در یک عمر طولانی برای گردآوری آنها زحمت کشیده و رنج ها تحمّل نموده است.اموری که سخت به آن دلبستگی دارد و گویی جزو وجود او شده است و در یک لحظه می بیند،باید با همه آنها وداع کند و بگذارد و بگذرد،و این بر هیجان و ناآرامی شدید او می افزاید.

سپس به شرح آن سکرات پرداخته می فرماید:«به خاطر آن،اعضا و پیکرشان سست می شود و در برابر آن رنگ خود را می بازند؛سپس مرگ تدریجا در آنها نفوذ می کند و میان آنها و زبانشان جدایی می افکند؛در حالی که میان خانواده خود قرار دارند؛با چشم خود به آنها نگاه می کنند و با گوش سخنانشان را می شنوند و عقلشان سالم و فکرشان برجاست». (ففترت لها أطرافهم،و تغیّرت لها ألوانهم،ثمّ ازداد الموت فیهم ولوجا،فحیل بین أحدهم و بین منطقه،و إنّه لبین أهله ینظر ببصره،و یسمع بأذنه،علی صحّة من عقله،و بقاء من لبّه) .

از این تعبیر به خوبی استفاده می شود که معمولا اوّلین چیزی که از کار می افتد زبان است.همان زبانی که بزرگترین سرمایه انسان برای حلّ مشکلات اوست و چه دردناک است که انسان با چشم ببیند و با گوش بشنود و عقل او سالم باشد،ولی نتواند کمترین سخنی بر زبان جاری کند و خواسته های خود را شرح دهد.

یکی از شارحان نهج البلاغه در این جا مثالی از تورات درباره مرگ نقل کرده است که بسیار گویا است.می گوید:مرگ همچون درخت پر خاری است که در تمام بدن انسان فرو رود و هر خاری(همچون قلاّب)به یکی از رگ ها و عصب ها بند شود و یک مرتبه انسان قوی و نیرومندی آن درخت را از بدن جدا کند و تمام عروق و اعصاب را پاره پاره سازد. (1)

ص: 583


1- 1) شرح ابن میثم،جلد 3،صفحه 164.

سپس در ادامه این سخن می فرماید:«(در این هنگام که سیلی سکرات بر صورت او نواخته می شود،از خواب غفلت بیدار می گردد و عمیقا به فکر فرو می رود)فکر می کند که عمرش را برای چه چیزهایی بر باد داده،و روزگارش را در چه راهی سپری نموده است!». (یفکّر فیم أفنی عمره،و فیم أذهب دهره!) .

«به یاد ثروت هایی می افتد که گردآوری کرده است؛در جمع آوری آن چشم بر هم گذارده و از حلال و حرام و مشکوک(هر چه به دستش آمده)در اختیار گرفته است،و گناه جمع آوری آن بر دامان او نشسته و هنگام جدایی از آن فرا رسیده است». (و یتذکّر أموالا جمعها،أغمض (1)فی مطالبها،و أخذها من مصرّحاتها و مشتبهاتها،قد لزمته تبعات جمعها،و أشرف علی فراقها) .

آری او بیدار می شود و نخستین کابوسی که بر وجود او سایه می افکند کابوس اموال اوست!اموالی که به خاطر دلباختگی و دلبستگی به دنیا در فکر حلال و حرام آن نبود؛یا با توجیهات نادرست،اجازه تملّک آن را به خود داده است.حال که پرده ها کنار می رود،می بیند چه بار سنگینی بر دوش او از حقوق اللّه و حقوق النّاس قرار گرفته و از همه بدتر اینکه راهی برای نجات از آن نیست.زبان گویایی برای بیان این مشکل ندارد و به فرض که بیان کند،گوش شنوایی وجود ندارد!چه اینکه غالبا اطرافیان و وارثان نیز به همین درد گرفتارند و اگر چیزی بگوید،می گویند:

«هذیان می گوید و عقل و هوش خود را از دست داده است!»تا به راحتی بتوانند اموال او را تصاحب کنند.

ص: 584


1- 1) «أغمض»از مادّه«غمض»(بر وزن نبض)در اصل به معنای قرار گرفتن پلک های چشم بر روی یکدیگر است.سپس به هر گونه تساهل و تغافل و چشم پوشی اطلاق شده است.

بدبختی واقعی اینجاست که زحمت گردآوری آن اموال و تبعات و مسئولیّت های الهی همه بر دوش او سنگینی می کند،ولی او ناچار است از همه چشم بپوشد و دیگران از آن بهره گیرند.

لذا در ادامه این سخن می فرماید:«این اموال برای بازماندگان او به جای می ماند و از آن بهره می گیرند و متنّعم می شوند.لذّت و آسایش آن برای دیگران است و سنگینی گناهانش بر دوش او!و او گروگان این اموال است!» (تبقی لمن وراءه ینعمون فیها،و یتمتّعون بها،فیکون المهنأ لغیره،و العبء (1)علی ظهره.و المرء قد غلقت رهونه (2)بها) .

تعبیر به«رهون»در جمله اخیر اشاره به این است که او در گرو اموال حرامی است که از دیگران گرفته،که تا گروگان را نپردازد خلاصی و رهایی نمی یابد.

چه دردناک است!که انسان در یک لحظه،به کاخ های زیبا،وسایل پذیرایی گوناگون،لباس های گران قیمت و رنگارنگ،مرکب های سواری پر قیمت و سرمایه ها و اموال متراکم شده نظر بیفکند که عمری برای تهیّه آن زحمت کشید و خون جگر خورد و بدون هیچ عوض و پاداشی همه را به دیگران می سپارد و از آن دردناکتر! اینکه حساب و مسئولیّت هایش بر

ص: 585


1- 1) «عبء»به معنای ثقل و سنگینی است و ریشه اصلی آن«عبء»(بر وزن فرد)به معنای مهیّا ساختن است.
2- 2) «رهون»جمع«رهن»به معنای گروگان و محبوس شدن هر چیزی است و آن وثیقه ای است که معمولا در برابر وام داده می شود که تا وام پرداخت نشود وثیقه آزاد نخواهد شد و جمله«و المرء قد غلقت رهونه بها»اشاره به این است که تمام وثیقه های معنوی وجود انسان گویی گروگان اموال او می شود؛اموالی که حلال و حرام در آن به هم آمیخته است.سعادت انسان،نجات او و سرنوشت آینده او همه در گرو آن است.

دوش اوست و لذّاتش نصیب دیگران.ولی افسوس که دیر هنگام بیدار شد و راهی برای جبران مافات نیست و جز حسرت و اندوه نصیبی ندارد.

به همین دلیل در جمله بعد می فرماید:«او در این حال،به خاطر اموری که به هنگام مرگ برای او روشن شده،دست خود را از پشیمانی می گزد(و انگشت ندامت به دندان می گیرد!)و نسبت به آنچه در تمام عمر به آن علاقه داشت،بی اعتنا می شود!» (فهو یعضّ یده ندامة علی ما أصحر (1)له عند الموت من أمره،و یزهد فیما کان یرغب فیه أیّام عمره) .

در این حال او به یاد این مطلب می افتد که در دوران زندگی غالبا در برابر حسودان قرار داشت؛حسودانی می خواستند اموال و ثروت ها را به چنگ آورند و به او اجازه تملّک آنها را ندهند،ولی او با زیرکی و تلاش و فعالیّت،جلو آنها را گرفت و به آنها اجازه نداد ثروت هایی که می بایست نصیب او بشود،به چنگ حسودانش بیفتد؛ولی اکنون که سرنوشت خود و اموال خود را در آستانه مرگ می بیند:«آرزو می کند ای کاش این اموال به دست آن کس می رسید که در گذشته به ثروت او غبطه می خورد و بر آن حسد می ورزید(تا وبال جانش نگردد)». (و یتمنّی أنّ الّذی کان یغبطه بها و یحسده علیها قد حازها دونه!) .

سپس امام علیه السّلام به بیان مرحله پایانی عمر و نقطه نهایی زندگی می پردازد و با تعبیراتی تکان دهنده چنان ترسیمی از این مرحله می کنند که هر شنونده ای را تحت تأثیر قرار می دهد؛گویی خود را در آن حال می بیند که می خواهد با زندگی وداع گوید؛می فرماید:«سپس مرگ همچنان در وجود او پیشروی می کند تا آنجا که گوشش همچون زبانش

ص: 586


1- 3) «أصحر»به معنای خارج شدن به سوی صحراست و چون در بیابان همه چیز ظاهر و آشکار می شود به خلاف کوچه ها و پس کوچه های شهر،این واژه به معنای اظهار و آشکار ساختن آمده است.

از کار می افتد؛به طوری که در میان خانواده اش نه زبان برای سخن گفتن دارد،و نه گوش برای شنیدن». (فلم یزل الموت یبالغ فی جسده حتّی خالط لسانه سمعه،فصار بین أهله لا ینطق بلسانه،و لا یسمع بسمعه) .

آری!اعضای اصلی او یکی بعد از دیگری از کار می افتد؛نه زبان گویایی باقی مانده و نه گوش شنوایی.در این حال:«پیوسته به صورت خانواده اش می نگرد.

حرکات زبانشان را می بیند،ولی صدای آنان را نمی شنود!». (یردّد طرفه بالنّظر فی وجوههم،یری حرکات ألسنتهم،و لا یسمع رجع کلامهم) .

چه دردناک است که با چشم سخن گفتن آنها را می بیند،ولی با گوش پیام آنها را نمی شنود.آنها می کوشند با او ارتباطی برقرار کنند،ولی او قدرت بر ارتباط گرفتن با آنان را ندارد! در ادامه می افزاید:«سپس چنگال مرگ در او بیشتر فرو می رود؛چشمش نیز همانند گوشش از کار می افتد.(آری چشم را برای همیشه فرو می بندد)و روح او از بدنش برای همیشه خارج می شود». (ثمّ ازداد الموت التیاطا (1)به،فقبض بصره کما قبض سمعه،و خرجت الرّوح من جسده) .

«در این هنگام به صورت مرداری در میان خانواده اش قرار می گیرد که از نشستن نزد او وحشت می کنند و از او فاصله می گیرند(فریاد سوگواران بر می خیزد؛)ولی نه می تواند سوگوارانش را یاری دهد،و نه کسی را که او را صدا می زند پاسخ گوید».

(فصار جیفة بین أهله،قد أوحشوا من جانبه،و تباعدوا من قربه،لا یسعد باکیا،و لا یجیب داعیا) .

ص: 587


1- 1) «التیاط»از مادّه«لیط»(بر وزن لیل)به معنای چسبیدن و آمیختن به چیزی است.

«سرانجام او را به سوی گودالی در درون زمین حمل می کنند؛او را به دست عملش می سپارند و برای همیشه از دیدارش چشم می پوشند!». (ثمّ حملوه إلی مخطّ (1)فی الأرض،فأسلموه فیه إلی عمله،و انقطعوا عن زورته (2)) .

سالیان دراز در میان خانواده اش می گفتند و می خندیدند و می جوشیدند و می خروشیدند و دوری از یکدیگر را تحمّل نمی کردند؛ولی بعد از فرا رسیدن مرگ یک ساعت ماندن در کنار او را تحمّل نخواهند کرد!گویی همیشه از آنها بیگانه و آنها نیز از او بیگانه بوده اند.

نکته: لحظه هولناک جان دادن

لحظه هولناک جان دادن

در طول زندگی انسان،لحظه ای دردناک تر و غم انگیزتر از لحظه جان دادن نیست.

لحظه پایان گرفتن آرزوها! لحظه چشم پوشی از تمام فرآورده های زندگی! لحظه جدا شدن از دوستان و بستگان و فرزندان! لحظه وداع با دنیا و با هر چه در دنیاست! و بالأخره لحظه انتقال به جهانی تازه که ممکن است آمیخته با مشکلات عظیم و پی آمدهای بسیار دردناکی باشد.

امام علیه السّلام در خطبه بالا چنان ترسیمی از پایان زندگی و مرگ به صورت لحظه به لحظه فرموده است که هر خواننده ای آن را در مقابل خود مجسّم می بیند و در جریان شرایط هولناک آن قرار می گیرد.

ص: 588


1- 2) «مخطّ»به معنای شکاف و گودال است و به قبر نیز اطلاق می کنند؛زیرا قبلا خطّی می کشند،سپس آن را می شکافند.
2- 3) «زوره»از مادّه«زیارت»و به همان معناست.

امام علیه السّلام با تعبیراتی تکان دهنده انسان هایی را که از این لحظه فوق العاده غم انگیز غافلند بیدار می کند،تا قبل از فرا رسیدن زمانی که راه برگشت و جبران و تدارک نیست،به فکر خود باشند و زاد و توشه لازم را برای این سفر خوفناک و طولانی فراهم سازند.

اما نباید فراموش کرد گروهی از اولیاء اللّه و پاکان و نیکان هستند که بر چهره مرگ لبخند می زنند و تنگاتنگ آن را در آغوش می گیرند؛چرا که معتقدند:مرگ تنها جامه رنگارنگی را از آنها می گیرد و آنها جانی جاودان به دست می آورند و به تعبیر دیگر:سکرات موت و حوادث هولناک لحظه جان دادن،بستگی به نیّت و عمل انسان دارد که می تواند آن لحظه را به صورت دردناک ترین لحظات عمر،یا زیباترین لحظات زندگی در آورد.

ص: 589

بخش پنجم

اشاره

حتّی إذا بلغ الکتاب أجله،و الأمر مقادیره،و ألحق آخر الخلق بأوّله،و جاء من أمر اللّه ما یریده من تجدید خلقه،أماد السّماء و فطرها،و أرجّ الأرض و أرجفها،و قلع جبالها و نسفها،و دکّ بعضها بعضا من هیبة جلالته و مخوف سطوته،و أخرج من فیها،فجدّدهم بعد إخلاقهم،و جمعهم بعد تفرّقهم،ثمّ میّزهم لما یریده من مسألتهم عن خفایا الأعمال و خبایا الأفعال،و جعلهم فریقین:أنعم علی هؤلاء و انتقم من هؤلاء.

ترجمه

این وضع(مرگ و میرهای آدمی)همچنان ادامه می یابد تا عمر جهان پایان گیرد و مقدّرات به انتها رسد،و آخرین مخلوقات به نخستین آنها ملحق گردد(و همه بمیرند)و فرمان خدا برای بازگشت مخلوقات که اراده کرده است صادر گردد.در این هنگام آسمان(کرات آسمانی)را به حرکت در می آورد و از هم می شکافد؛زمین را به لرزه در آورده و به سختی تکان می دهد؛کوهها را از جا کنده،به هر سو پرتاب می کند و آنها از هیبت جلال و خوف سطوتش به یکدیگر کوبیده شده،متلاشی می گردند.(بعد از این انقلاب های عظیم)خداوند تمام کسانی را که در دل خاک آرمیده اند،بیرون می آورد و پس از فرسودگی،نوسازی می کند،و بعد از پراکندگی آنها را جمع می نماید؛سپس آنها را برای سؤال از اعمال مخفی و افعال پنهانی از هم جدا ساخته،به دو گروه تقسیم می کند:به این گروه(نیکان و پاکان)نعمت می بخشد و آن گروه(بدان)را مجازات می کند.

ص: 590

شرح و تفسیر: رستاخیز انسانها

رستاخیز انسانها

با توجّه به بحث هایی که امام علیه السّلام در قسمت های پیشین خطبه،در مورد زندگی پر غوغای دنیاپرستان و سپس لحظات پایانی عمر انسان با تمام مشکلات طاقت فرسا و حوادث دردناکش کرد،در این بخش از خطبه به بحث از مرحله دیگری می پردازد و آن قیامت،رستاخیز و حساب و کتاب است و با این بخش،بحث را درباره سرنوشت انسان،کامل می سازد و دورنمای گویا و آموزنده ای در پیش روی انسان ها می گذارد؛به این منظور که تا فرصتی باقی است،بیدار شوند و صراط مستقیم را از جاده های انحرافی بشناسند.

می فرماید:«این وضع همچنان ادامه می یابد،تا عمر جهان پایان گیرد و مقدّرات به انتها برسد و آخرین مخلوقات،به نخستین آنها،ملحق گردد(همه بمیرند)و فرمان خدا برای تجدید خلقت که اراده کرده است،صادر گردد». (حتّی إذا بلغ الکتاب أجله،و الأمر مقادیره،و ألحق آخر الخلق بأوّله،و جاء من أمر اللّه ما یریده من تجدید خلقه) .

آری!زندگی انسان در این دنیا هدف نهایی نیست،بلکه مقدّمه ای است برای زندگی در جهان دیگر،که جاودانی و مقصد نهایی خلقت است.

«در این هنگام آسمان(کرات آسمانی)را به حرکت در می آورد و از هم می شکافد؛زمین را به لرزه در آورده،به سختی تکان می دهد؛کوهها را از جا کنده و به هر سو پرتاب می کند،و آنها از هیبت جلال و خوف سطوتش به یکدیگر کوبیده شده،و متلاشی می گردد!» (أماد (1)السّماء و

ص: 591


1- 1) «أماد»از مادّه«مید»(بر وزن صید)به معنای تحرّک و اضطراب است؛بنابر این«أماد»به معنای به حرکت در آوردن،توأم با تکان دادن است.

فطرها،و أرجّ (1)الأرض و أرجفها (2)،و قلع جبالها و نسفها (3)،و دکّ (4)بعضها بعضا من هیبة جلالته و مخوف سطوته) .

به این ترتیب،انفجار عظیمی در آسمان ها و زمین به وقوع می پیوندد و جهان مادّه به طور کامل ویران می شود و همانگونه که قرآن می گوید،بر ویرانه های آن جهان نوینی ایجاد می شود که رستاخیز در آن واقع خواهد شد:« «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ» ؛در آن روز که این زمین به زمینی دیگر و آسمان ها به آسمان های دیگری مبدّل می شود و آنها(انسان ها)در پیشگاه خداوند واحد قهّار ظاهر می شوند». (5)

در واقع سخنان امام علیه السّلام در این جمله های کوتاه و پر معنا بر گرفته از قرآن مجید است و عصاره چیزی است که در قرآن به صورت گسترده آمده است.

و درباره آسمان می فرماید:« «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ» ؛هنگامی که آسمان از هم شکافته شود و ستارگان پراکنده شوند و فرود ریزند». (6)

ص: 592


1- 2) «أرجّ»از مادّه«رجّ»(بر وزن حجّ)گرفته شده که به معنای حرکت دادن شدید است.
2- 3) «أرجف»از مادّه«رجف»(بر وزن کشف)به معنای اضطراب و لرزه شدید است و اخبار فتنه انگیز را از آن جهت«اراجیف»گویند که مایه اضطراب جامعه است.
3- 1) «نسف»از مادّه«نسف»(بر وزن حذف)در اصل به معنای ریختن دانه های غذایی در غربال و تکان دادن و باد دادن آن است تا پوست از دانه جدا شود.در اینجا به معنای متلاشی و خرد کردن کوههاست.
4- 2) «دکّ»در اصل به معنای زمین صاف و هموار است و از آنجا که برای صاف کردن زمین ناهموار باید آن را درهم کوبید،این واژه در بسیاری از موارد به معنای کوبیدن شدید به کار می رود.
5- 3) سوره ابراهیم،آیه 48.
6- 4) سوره انفطار،آیات 1-2.

و نیز در مورد زمین می فرماید:« «إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا» ؛هنگامی که زمین به شدّت به لرزه در می آید و کوهها درهم کوبیده می شود و به صورت غبار پراکنده ای در می آید». (1)

و نیز می فرماید:« «یَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرّادِفَةُ» ؛آن روز که زلزله های هولناک همه چیز را می لرزاند و به دنبال آن دوّمین حادثه(صیحه عظیم محشر)رخ می دهد». (2)

در ادامه این سخن می فرماید:«بعد از این انقلاب های عظیم و حوادث کوبنده و هولناک،خداوند تمام کسانی را که در دل خاک آرمیده اند،بیرون می آورد و پس از فرسودگی نوسازی می کند و بعد از پراکندگی آنها را جمع می نماید». (و أخرج من فیها،فجدّدهم بعد إخلاقهم (3)،و جمعهم بعد تفرّقهم) .

و این آغاز رستاخیز انسان هاست که همگی به حیات نوین باز می گردند و وارد صحنه محشر می شوند.

تعبیر به«جدّدهم»اشاره روشنی به معاد جسمانی و نوسازی انسان ها و تکامل جسمی آنان در عرصه محشر است.

جمله «و جمعهم بعد تفرّقهم» ممکن است اشاره به اجتماع انسان ها در صحنه محشر باشد و یا اشاره به جمع شدن ذرّات پراکنده هر انسانی برای تجدید حیات و مانعی ندارد که عبارت مذکور اشاره به هر دو معنا باشد.

در ادامه می فرماید:«سپس آنها را برای سؤال از اعمال مخفی و افعال پنهانی از هم جدا ساخته،به دو گروه تقسیم می کند:به این گروه نعمت می بخشد و آن گروه را مجازات می کند». (ثمّ میّزهم لما یریده من مسألتهم عن

ص: 593


1- 5) سوره واقعه،آیات 4-6.
2- 6) سوره نازعات،آیات 6-7.
3- 1) «إخلاق»از ریشه«خلق»(بر وزن شفق)به معنای کهنه شدن است.

خفایا الأعمال و خبایا الأفعال، و جعلهم فریقین:أنعم علی هؤلاء و انتقم (1)من هؤلاء) .

تعبیر به «خفایا الأعمال و خبایا الأفعال» ممکن است اشاره به یک مطلب،یعنی:

اعمال پنهانی بوده باشد و این احتمال نیز وجود دارد که«خفایا الأعمال»اشاره به اعمالی باشد که به صورت پنهان کاری،هر چند در دل اجتماع انجام داده می شود و «خبایا الأفعال»اشاره به کارهایی باشد که در خلوتگاه های پوشیده از نظر انجام می گیرد؛زیرا«خبایا»جمع«خبیئه»به معنای شیء پنهان است.به هر حال چیزی از کارهای ما بر خدا پنهان و پوشیده نیست،چرا که او در همه جا حضور دارد و تمام عالم محضر خدا است.

ص: 594


1- 2) «إنتقم»از مادّه«نقمت»(بر وزن نعمت)در اصل به معنای کیفر دادن و مجازات کردن است و گاه به معنای تلافی کردن توأم با کینه جویی آمده است؛ولی در خطبه بالا و مواردی که در قرآن به کار رفته است،همان معنای مجازات کردن را دارد.

بخش ششم

اشاره

فأمّا أهل الطّاعة فأثابهم بجواره،و خلّدهم فی داره،حیث لا یظعن النّزّال،و لا تتغیّر بهم الحال،و لا تنوبهم الأفزاع،و لا تنالهم الأسقام،و لا تعرض لهم الأخطار،و لا تشخصهم الأسفار.و أمّا أهل المعصیة فأنزلهم شرّ دار،و غلّ الأیدی إلی الأعناق،و قرن النّواصی بالأقدام،و ألبسهم سرابیل القطران،و مقطّعات النّیران،فی عذاب قد اشتدّ حرّه،و باب قد أطبق علی أهله،فی نار لها کلب و لجب،و لهب ساطع،و قصیف هائل،لا یظعن مقیمها،و لا یفادی أسیرها،و لا تفصم کبولها.لا مدّة للدّار فتفنی،و لا أجل للقوم فیقضی.

ترجمه

اما اطاعت کنندگان را در جوار رحمت خویش پاداش عطا می کند،و در سرای جاودانی خود برای همیشه جای می دهد.در سرایی که اقامت کنندگانش هرگز از آن کوچ نمی کنند.و حالاتشان دگرگون نمی شود.ترس و وحشتی به آنان روی نمی آورد، و بیماری به وجودشان عارض نمی شود،خطری به آنها متوجّه نمی گردد،و سفرها آنها را از دیار خود بیرون نمی راند.

و اما گناهکاران را در بدترین منزلگاه جای می دهد و دست آنها را با غل و زنجیر به گردنشان می بندد،آن گونه که سرهایشان را به پاها نزدیک می کند.لباسی از موادّ آتش زا و جامه هایی از قطعه های آتش بر آنها می پوشاند.در عذابی که حرارتش بسیار شدید و درش به روی آنها بسته

ص: 595

است!آتشی پر هیجان که می خروشد و زبانه می کشد!شعله هایش فروزان،و صدایش هراس انگیز است.همیشه در آن اقامت دارند و برای آزادی اسیرانش غرامتی پذیرفته نمی شود،و زنجیرهایش گسسته نمی گردد!مدتی برای آن سرا تعیین نشده تا پایان گیرد و سرآمدی برای آن قوم وجود ندارد،تا به آخر رسد!

شرح و تفسیر: آخرین منزلگاه هستی

آخرین منزلگاه هستی

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-که در واقع آخرین مرحله سیر انسان را بیان می کند-اشاره به بخشی از پاداش های نیکوکاران و مجازات های بدکاران فرموده، چنین می گوید:«اما اطاعت کنندگان را در جوار رحمت خویش پاداش می دهد و در سرای جاودانی خود آنان را برای همیشه جای می دهد». (فأمّا أهل الطّاعة فأثابهم بجواره،و خلّدهم فی داره) .

سپس ویژگی های این سرای آخرت را در چند جمله کوتاه و پر معنا بر می شمرد و می فرماید:«سرایی که اقامت کنندگانش هرگز از آن کوچ نمی کنند و حالاتشان دگرگون نمی شود(و پیوسته مشمول نعمت های الهی هستند)». (حیث لا یظعن (1)النّزّال،و لا تتغیّر بهم الحال) .

«ترس و وحشت به آنان روی نمی آورد و بیماری به وجودشان نمی رسد؛خطری به آنها عارض نمی گردد و سفرها،آنها را از دیار خود

ص: 596


1- 1) «یظعن»از مادّه«ظعن»به معنای کوچ کردن است.

بیرون نمی راند». (و لا تنوبهم الأفزاع (1)،و لا تنالهم الأسقام،و لا تعرض لهم الأخطار،و لا تشخصهم (2)الأسفار) .

به این ترتیب،حوادث ناراحت کننده و عوارض نگرانی زا که در عالم دنیا پیوسته آرامش فکر انسان را بر هم می زند و زندگانی های راحت را تحت تأثیر قرار می دهد در آنجا وجود ندارد و همیشه خیال انسان راحت و آرامش او برقرار و زندگی او مملوّ از سرور و شادی است؛نه خطری آنها را تهدید می کند و نه بیماری و نه عوامل وحشتناک طبیعی همچون سیل ها و زلزله ها و خشکسالی ها و نه حوادث ناراحت کننده اجتماعی مانند ناامنی ها،جنگ ها و کشمکش ها.

تفاوت میان جمله: «لا یظعن النّزّال» با جمله: «و لا تشخصهم الأسفار» .ممکن است از این نظر باشد که اوّلی اشاره به کوچ های اجباری باشد که انسان در دنیا گاهی مجبور به آن می شود و به کلّی ترک وطن می گوید و دومی اشاره به سفرهایی است که انسان در دنیا به حکم اجبار برای تأمین حاجات زندگی،مشکلات و رنج آن را پذیرا می شود.در سرای آخرت هیچ یک از آنها وجود ندارد.

آری!زندگی دنیا هر قدر راحت و پر نعمت باشد،به خاطر اینکه همواره در معرض این آفات است لذّت بخش و شیرین نیست؛ولی زندگی سرای جاویدان به خاطر نبودن هر گونه عوامل نگرانی،شیرین شیرین است.

در اینجا ممکن است کسانی سؤال کنند که ما ارزش نعمت های این جهان را به خاطر لحظاتی که آنها را از دست می دهیم درک می کنیم؛تا ظلمت شب را نبینیم ارزش روشنایی روز و آفتاب عالمتاب را نمی فهمیم و تا بیماری دست ندهد ارزش نعمت سلامتی آشکار نمی شود؛آیا نبودن

ص: 597


1- 2) «أفزاع»جمع«فزع»به معنای ترس و وحشت است.
2- 3) «تشخص»از مادّه«إشخاص»به معنای بیرون کردن از منزلی به منزل دیگر است.

عوارض و حوادثی که در بالا اشاره شد، سبب نمی شود که انسان در آنجا از درک لذّت نعمت ها باز ماند.

در پاسخ این سؤال باید به دو نکته توجّه داشت:نخست اینکه،نعمت های سرای آخرت در تحوّل و تغییرند؛یعنی پیوسته نعمتی جای خود را به نعمتی دیگر می دهد و هر روز مواهب جدیدی به آنها می رسد و این دگرگونی های نشاط آفرین و لذّت بخش یک نواختی را از بین می برد و ارزش آنها را آشکار می سازد.

دیگر اینکه:آنچه لذّات دنیا را در کام انسان تلخ می کند این است که پیوسته خطرات نعمت ها را احاطه کرده و فکر سلب نعمت،همواره انسان را آزار می دهد.

امام علیه السّلام در عبارات بالا می فرماید:این مشکل بزرگ درباره نعمت های آخرت وجود ندارد.

همانگونه که در قرآن مجید آمده است که از زبان بهشتیان به هنگام حمد و ستایش پروردگار می گوید:« «وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ اَلَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ» ؛آنها می گویند:ستایش برای خداوندی است که اندوه را از ما برطرف ساخت؛زیرا پروردگار ما غفور و شکور است.خداوندی که به فضل خود ما را در این سرای جاویدان جای داد که نه رنجی در آنجا به ما می رسد و نه سستی و واماندگی». (1)

سپس امام علیه السّلام به شرح درد و رنج های اهل معصیت در سرایی دیگر پرداخته می فرماید:«و اما گناهکاران را در بدترین منزلگاه جای می دهد و دست آنها را با غل و زنجیر به گردنشان می بندد،آن گونه که سرهایشان را به پاها نزدیک می کند!» (و أمّا أهل المعصیة فأنزلهم شرّ دار،و غلّ الأیدی إلی الأعناق،و قرن النّواصی بالأقدام)

ص: 598


1- 1) سوره فاطر،آیات 34-35.

این تعبیرات اشاره به چیزی است که در قرآن مجید آمده:« «إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ ثُمَّ فِی النّارِ یُسْجَرُونَ» ؛در آن هنگام که غل و زنجیرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را می کشند و در آب جوشان وارد می کنند،سپس در آتش دوزخ افروخته می شوند». (1)

در ادامه این سخن می افزاید:«خداوند جامه هایی از موادّ آتش زا و لباس هایی از قطعه های آتش بر آنها می پوشاند؛در عذابی که حرارتش بسیار شدید است و درش به روی آنها بسته است!آتشی پر هیجان که می خروشد و زبانه می کشد!شعله هایش فروزان و صدایش هراس انگیز است!». (و ألبسهم سرابیل القطران،و مقطّعات النّیران،فی عذاب قد اشتدّ حرّه،و باب قد أطبق علی أهله،فی نار لها کلب (2)و لجب (3)،و لهب ساطع،و قصیف (4)هائل) .

«قطران»در اصل به معنای مادّه قابل اشتعالی است شبیه نفت سیاه که سیاه و لزج و بدبوست و در قدیم به حیواناتی که مبتلا به«جرب»(نوعی بیماری که مو و پشم با آن می ریزد)بودند می مالیدند و معتقد بودند که این مادّه بیماری را درمان می کند.این مادّه چنان است که اگر شعله آتش به آن برسد شعله ور می شود.

امام علیه السّلام می فرماید:در آن روز پیراهنی از این مادّه بر دوزخیان می پوشانند.

ص: 599


1- 2) سوره غافر،آیات 71-72.
2- 1) «کلب»از مادّه«کلب»(بر وزن جلب)در اصل به معنای فشار آوردن بر اسب به وسیله مهمیز است تا به سرعت حرکت کند؛سپس این واژه به هر نوع شدّتی استعمال شده.
3- 2) «لجب»(معنای مصدری و اسم مصدری دارد)به معنای سر و صداست.
4- 3) «قصیف»به معنای صدای شدید است.

اوصافی که برای آتش دوزخ در این عبارات کوتاه و تکان دهنده ذکر شده،نشان می دهد که آتشی فوق العاده سوزان است.شعله هایش به آسمان زبانه می کشد و صدای هولناکش گوش را کر می کند.

امام علیه السّلام در ادامه سخن می فرماید:اضافه بر همه اینها،مشکل عظیم این است که:«گنه کاران همیشه در آن اقامت دارند و برای آزادی اسیرانش غرامتی پذیرفته نمی شود و زنجیرهایش گسسته نمی گردد؛مدّتی برای آن سرا تعیین نشده تا پایان گیرد و سرآمدی برای آن قوم وجود ندارد تا به آخر رسد!». (لا یظعن مقیمها،و لا یفادی أسیرها،و لا تفصم (1)کبولها، (2)لا مدّة للدّار فتفنی،و لا أجل للقوم فیقضی) .

اگر انسان یک لحظه این عذاب های هولناک و شدید را در ذهن خود تصوّر کند، کافی است که او را از گناه باز دارد و هدف اصلی از شرح این عذاب های الهی نیز همین است!مخصوصا در روایات اسلامی تأکید شده است که وقتی به آیات پاداش های شوق انگیز بهشت می رسید،به آن فکر کنید و هر زمان به آیات هولناک عذاب می رسید،توقّف کنید و در آن بیندیشید.امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خطبه «همّام»(خطبه 193)در توصیف پرهیزکاران می فرماید:«فإذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا إلیها طمعا،و تطلّعت نفوسهم إلیها شوقا،و ظنّوا أنّها نصب أعینهم،و إذا مرّوا بآیة فیها تخویف أصغوا إلیها مسامع قلوبهم،و ظنّوا أنّ زفیر جهنّم و شهیقها فی أصول آذانهم؛پرهیزکاران هنگام تلاوت قرآن هرگاه به آیه ای برسند که در آن تشویق باشد،با علاقه فراوان به آن روی آورند و روح و جانشان با شوق فراوان در آن سر می کشد و آن را همواره نصب العین خود می سازند و هر زمان به آیه ای

ص: 600


1- 4) «تفصم»از مادّه«فصم»(بر وزن نظم)به معنای شکستن چیزی بدون جدا شدن است؛هر چند گاهی در موارد جدا شدن اجزاء به کار می رود.
2- 5) «کبول»جمع«کبل»(بر وزن طبل)به معنای قید و بند است.

برسند که در آن تخویف باشد،گوش دل خویش را برای شنیدن آن باز می کنند و گویی صدای زوزه آتش جهنّم را در اعماق گوش خود احساس می کنند».

نکته: برنامه عالی هدایت

برنامه عالی هدایت

بحث بسیار منظّم و منطقی و بیدارگر و هشدار دهنده که امام در این خطبه از آغاز تا به اینجا بیان فرموده،راستی نسخه هدایت و نجات انسانهاست.

نخست از اوصاف جمال و جلال خدا و قدرت عظیم و علم و احاطه او نسبت به هر چیز از جمله اعمال بندگان و همچنین عظمت جهان هستی شروع می کند،تا سطح معرفت و ایمان را بالا ببرد و آماده پذیرش حق کند.

سپس از آفرینش اصناف ملائکه و عبادت آنها سخن می گوید،تا نشان دهد عبادت انسان ها در برابر آن ناچیز است.

آنگاه به آفرینش انسان و نعمت های عظیم خدا پرداخته و دنیاپرستان را سخت مورد نکوهش قرار می دهد و از دلبستگی به نعمت های زوال پذیر دنیا بر حذر می دارد.

سپس از مرگ و پایان زندگی و سکرات موت و ندامت عمیق انسان های خطاکار در آستانه مرگ خبر می دهد و چنان ترسیمی از آن در اذهان مجسّم می کند که ارواح خفته را به شدّت تکان می دهد و بیدار می سازد.

ص: 601

و در پایان از پاداش های عظیم و دل انگیز نیکوکاران و مجازات های سخت و وحشتناک بدکاران در قیامت پرده بر می دارد،تا هر کس حساب کار خویش را بکند.

آری!این طبیب بزرگ روحانی نسخه ای شفابخش برای بیمار دلان پیچیده که اگر بدان عمل کنند،بهبودی آنها قطعی است.

ص: 602

بخش هفتم

اشاره

و منها فی ذکر النبیّ صلّی اللّه علیه و آله بخش دیگری از این خطبه که درباره پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله سخن می گوید:

قد حقّر الدّنیا و صغّرها و أهون بها و هوّنها،و علم أنّ اللّه زواها،عنه اختیارا،و بسطها لغیره احتقارا،فأعرض عن الدّنیا بقلبه،و أمات ذکرها عن نفسه،و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه،لکیلا یتّخذ منها ریاشا،أو یرجو فیها مقاما.بلّغ عن ربّه معذرا،و نصح لأمّته منذرا،و دعا إلی الجنّة مبشّرا،و خوّف من النّار محذّرا.

ترجمه

پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله دنیا را بسیار حقیر و کوچک می شمرد و آن را خوار و بی مقدار می دانست،و در دیدگاه دیگران نیز تحقیرش می نمود،او می دانست خداوند برای احترام و گرامی داشت وی،دنیا را از او گرفته و به خاطر حقارتش آن را برای دیگران گسترده ساخته است!(و به این ترتیب،پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)با قلب و روح خود از دنیا روی گردان شد و یاد آن را برای همیشه در دل خود میراند،و دوست می داشت که زینت های آن از پیش چشمش پنهان و دور شود،تا از آن لباس فاخری تهیّه نکند،و یا اقامت در آن را آرزو ننماید.او در تبلیغ احکام الهی به بندگان برای قطع عذر و اتمام حجّت اصرار ورزید،و امّت خویش را از

ص: 603

عذاب خدا بیم داد و نصیحت کرده،آنها را به سوی بهشت دعوت نمود و بشارت داد و از آتش دوزخ بر حذر داشت.

شرح و تفسیر: زهد پیامبر خدا

زهد پیامبر خدا

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به ذکر اوصاف والای پیامبر و بی اعتنایی او نسبت به زرق و برق دنیا می پردازد تا نمونه ای جامع و الگویی کامل برای بحث های پیشین این خطبه باشد و نشان دهد چگونه یک انسان می تواند در پرتو ایمان و آگاهی و عمل صالح از خطرات دنیاپرستی در امان بماند.می فرماید:«او دنیا را بسیار حقیر و کوچک می شمرد و آن را خوار و بی مقدار می دانست و در دیدگاه دیگران نیز تحقیرش می نمود!» (قد حقّر الدّنیا و صغّرها،و أهون بها و هوّنها) .

این تعبیرات اشاره روشنی به مقام زهد پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است؛زیرا کسی که دنیا را حقیر بداند و حقارت آن را به دیگران نیز توصیه کند،به یقین وابستگی و دلبستگی به دنیا نخواهد داشت!چرا که شیء حقیر و بی مقدار،ارزشی ندارد که عقل او را برباید و قلب او را به خود جذب کند.

سپس در تأکید این معنا می افزاید:«و می دانست که خداوند برای احترام و گرامی داشت او،دنیا را از وی گرفته و به خاطر حقارتش آن را برای دیگران گسترده ساخته است!» (و علم أنّ اللّه زواها (1)عنه اختیارا (2)،و بسطها لغیره احتقارا) .

ص: 604


1- 1) «زوی»از مادّه«زیّ»(بر وزن طیّ)به معنای جمع کردن و گرفتن و بردن و دور کردن است و در عبارت فوق به همان معنای دور کردن می باشد.
2- 2) «اختیار»در اینجا به معنای برگزیدن و گرامی داشتن است،در مقابل«احتقار»که به معنای حقیر و خوار شمردن است.

این سخن شبیه چیزی است که خداوند در سوره زخرف بیان فرموده است:« «وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ» ؛اگر(تمکّن کفار از مواهب مادی) سبب نمی شد که همه مردم امّت واحد(گمراهی)شوند،ما برای کسانی که به(خداوند) رحمان کافر می شدند،خانه هایی قرار می دادیم با سقف هایی از نفره و نردبان هایی که از آن بالا روند و برای خانه هایشان درها و تخت هایی(زیبا و نقره ای)قرار می دادیم که بر آن تکیه کنند و انواع زیورها؛ولی تمام اینها بهره زندگی دنیا است،و آخرت نزد پروردگار از آن پرهیزکاران است». (1)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:«پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با قلب و روح خود از دنیا روی گردانید و یاد آن را(برای همیشه)در دل خود میراند،و دوست می داشت که زینت های آن از پیش چشمش پنهان و دور شود؛تا از آن لباس فاخری تهیّه نکند و یا اقامت در آن را آرزو ننماید». (فأعرض عن الدّنیا بقلبه،و أمات ذکرها عن نفسه،و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه،لکیلا یتّخذ منها ریاشا،أو یرجو فیها مقاما) .

تعبیر به«ریاش»که هم به معنای مفرد و هم به معنای جمع آمده است،اشاره به لباس های فاخر است و در اصل از مادّه«ریش»به معنای«پرهای پرندگان»گرفته شده و این تعبیر می تواند اشاره به همه زرق و برق های دنیا باشد که یکی از آنها لباس های فاخر است.

این نخستین ویژگی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بود که هرگز فریفته دنیا و زرق و برق آن نشد و خود را اسیر دنیای مادّی و مواهب زودگذر آن نکرد.

ص: 605


1- 1) سوره زخرف آیات،33-35.

ویژگی دوّم وظیفه تبلیغ رسالت و رساندن فرمان خدا به همه بندگان بود که برای آن نهایت مجاهدت را فرمود.همانگونه که امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«در تبلیغ احکام الهی به بندگان برای قطع عذر و اتمام حجّت اصرار ورزید،و امّت خویش را از عذاب خدا بیم داد،و نصیحت کرد،و آنها را به سوی بهشت دعوت نمود و بشارت داد و از آتش دوزخ بر حذر داشت!». (بلّغ عن ربّه معذرا،و نصح لأمّته منذرا،و دعا إلی الجنّة مبشّرا،و خوّف من النّار محذّرا) .

به یقین اگر پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در مرحله اوّل شکست می خورد و فریفته زرق و برق دنیا و ناز و نعمت آن می گشت،هرگز نمی توانست حقّ مرحله دوم یعنی ابلاغ رسالت های الهی را انجام دهد.اسیر دنیا و نفس کجا و رساندن پیام های الهی کجا! در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که خداوند به موسی بن عمران فرمود:

«یا موسی!إنّ الدّنیا دار عقوبة عاقبت فیها آدم عند خطیئته،و جعلتها ملعونة،ملعون ما فیها إلاّ ما کان لی.یا موسی إنّ عبادی الصّالحین زهدوا فی الدّنیا بقدر علمهم،و سائر الخلق رغبوا فیها بقدر جهلهم؛ای موسی!دنیا دار کیفر و مجازات است.من آدم را به خاطر خطایش در آن مجازات کردم و دنیا را ملعون و نفرین شده قرار دادم.هر چه در دنیاست ملعون است مگر آنچه برای من(و در طریق طاعت و رضای من)باشد.ای موسی!بندگان صالح من به مقدار علم و آگاهیشان در مورد دنیا زهد پیشه کردند و سایر مردم به اندازه جهلشان به آن علاقمند شدند». (1)

نکته: شرط اصلی رهبری پیشوایان

شرط اصلی رهبری پیشوایان

ص: 606


1- 1) کافی،جلد 2،صفحه 317،حدیث 9.

مهمترین مشکلی که رهبران و پیشوایان و رؤسای جمعیت ها دارند،گرفتار شدن در چنگال مواهب مادّی و زرق و برق دنیاست و همین امر سبب می شود که افراد ناصالح را به خاطر منافع مادّی خود،بر صالحان مقدّم بشمرند و ظلم و ستمکاری را که حافظ منفعت آنها باشد بر عدل و داد ترجیح دهند.همه چیز را با معیار منافع مادّی بسنجند و ضابطه های الهی و عقلانی و انسانی را در پای منافع زودگذر دنیوی قربانی کنند.

به همین دلیل،امام علیه السّلام مهمترین چیزی را که در این فراز از خطبه درباره پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ذکر می کند،حقارت و کوچکی دنیا در نظر اوست حقارتی که سبب شد تمام زرق و برق های دنیا را نادیده بگیرد و یاد آن را از صحنه ذهن خویش محو کند.

قرآن مجید بارها درباره پیامبران بزرگ الهی و شخص پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله می گوید:

آنها با صراحت به مردم می گفتند که ما از شما اجر و مزدی هرگز مطالبه نمی کنیم و زندگی آنها همچون زندگی افراد مستضعف بود و همین امر سبب می شد که حق و عدالت را درباره همه اجرا کنند و از ثروتمندان خودخواهی که همه کس و همه چیز را می خواهند با پول و ثروت در اختیار بگیرند،نهراسند و در برابر آنان تسلیم نشوند.

زندگی گسترده و مرفّه و پر زرق و برق،هزینه سنگینی دارد و این هزینه جز از طریق مماشات و سازشکاری با ثروتمندان و ارباب زر و زور حاصل نمی شود و می دانیم این امر دشمن واقعی حقّ و عدالت یا به تعبیر دیگر:مدیریّت پاک و صالح است.

این سخن را با حدیثی درباره زهد و بی اعتنایی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله پایان می دهیم.

امام صادق علیه السّلام می فرماید:«مردی خدمت پیامبر آمد در حالی که پیامبر روی حصیری استراحت کرده بود و ناهمواری های حصیر در جسم پیامبر اثر گذاشته بود و متّکایی از لیف خرما داشت که اثر

ص: 607

آن هم در صورت مبارکش آشکار بود.آن مرد عرب از روی محبّت دست بر بدن پیامبر می کشید و می گفت:«کسری و قیصر هرگز به چنین اموری راضی نمی شوند!آنها بر صریر و دیباج می خوابند و تو بر این حصیر».پیامبر فرمود:به خدا سوگند!من بهتر از آنها هستم و نزد خدا(با این زندگی

ساده)گرامی ترم؛مرا با دنیا چکار؟!سپس افزود:«إنّما مثل الدّنیا کمثل راکب مرّ علی شجرة و لها فیء فاستظلّ تحتها،فلمّا أن مال الظّلّ عنها ارتحل فذهب و ترکها؛مردم دنیا همانند سواری هستند که در بیابان به درختی که سایه دارد می رسد و در سایه آن می آرامد،هنگامی که سایه برگشت کوچ می کند و می رود و آن درخت را ترک می کند». (1)

ص: 608


1- 1) بحار الانوار،جلد 16،صفحه 283.

بخش هشتم

اشاره

نحن شجرة النّبوّة،و محطّ الرّسالة،و مختلف الملائکة،و معادن العلم، و ینابیع الحکم،ناصرنا و محبّنا ینتظر الرّحمة و عدوّنا و مبغضنا ینتظر السّطوة.

ترجمه

ما درخت پر بار نبوّت و جایگاه رسالت و محلّ آمد و شد فرشتگان و معادن علم و چشمه سارهای حکمتیم،یاوران و دوستداران ما در انتظار رحمت حقّند،و دشمنان کینه توز ما باید در انتظار مجازات باشند.

شرح و تفسیر: شاخه های درخت پربار نبوّت

شاخه های درخت پربار نبوّت

امام علیه السّلام این خطبه را بعد از ذکر اوصاف پیامبر با ذکر اوصافی از اهل بیت پایان می دهد و رعایت فصاحت و بلاغت را با این حسن ختام به سر حدّ کمال می رساند.

می فرماید:«ما درخت پر بار نبوّت و جایگاه رسالت و محلّ رفت و آمد فرشتگان و معادن علم و چشمه سارهای حکمتیم». (نحن شجرة النّبوّة،و محطّ الرّسالة،و مختلف (1)الملائکة،و معادن العلم،و ینابیع الحکم) .

ص: 609


1- 1) «مختلف»از مادّه«اختلاف»که در اینجا به معنای رفت و آمد است.بنابر این«مختلف»یعنی محلّ رفت و آمد.

تعبیر به«شجره»،اشاره به این است که نبوّت همچون درخت پرباری است که دارای شاخه ها و فروع مختلفی است.ریشه و ساقه آن،پیغمبر اکرم و فرزندان او، شاخ و برگ های آن و هدایت مردم به سوی خدا،میوه این درخت است.

در تعبیر دوم،خاندان نبوّت را به بارانداز و فرودگاهی تشبیه می کند که رسالت،در آن از سوی خدا نزول پیدا کرده است و در تعبیر سوم،خانه پیامبر را مرکز رفت و آمد فرشتگان الهی می شمرد و علی علیه السّلام و فرزندانش کسانی هستند که در این خانه و خانواده،پرورش یافته اند و طبعا آثار و برکات وحی در آنها پرتو افکن می باشد.

واژه«ملائکه»در اینجا ممکن است که اشاره به فرشتگان وحی باشد(جبرئیل و همراهانش)که بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نازل می شدند؛یا اشاره به معنای اعمّی باشد که سایر فرشتگانی را که به عنوان خدمت یا بشارت در این خانواده رفت و آمد داشته اند،شامل شود و در هر حال،منظور این نیست که فرشته وحی بر غیر پیامبر نازل می شده است.

تفاوت«شجرة النّبوّة»و«محطّ الرّسالة»از این نظر است که پیامبر دارای دو مقام بود:مقام نبوّت،که همان خبر دادن از سوی خداست و مقام رسالت،که تبلیغ آن است.

یا به تعبیر دیگر:نبیّ مأمور ابلاغ است و رسالت معمولا توأم با امامت و رهبری و اجرا می باشد.

و منظور از «معادن علم» آن است که امامان اهل بیت علیه السّلام وارث علوم پیامبر و حافظ کتاب و سنّت بودند.در شأن نزول آیه شریفه« «وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ» ؛گوش شنوا این پیام ها را در خود نگه می دارد» (1)در روایات متعدّدی که در منابع فراوانی از اهل سنّت نقل شده،آمده است که پیغمبر

ص: 610


1- 1) سوره حاقّه،آیه 12.

اکرم فرمود:«سألت ربّی أن یجعلها أذن علیّ؛از پروردگارم تقاضا کردم که این گوش شنوا را گوش علی علیه السّلام قرار دهد»و به دنبال این دعا علی علیه السّلام می فرمود:«ما سمعت من رسول اللّه شیئا فنسیته؛من هیچ سخنی را بعد از آن از رسول خدا نشنیدم که فراموش کنم؛بلکه همیشه آن را به خاطر داشتم». (1)

حدیث«علیّ مع القرآن،و القرآن مع علیّ؛علی همواره با قرآن است و قرآن با علی است». (2)

و همچنین حدیث«أنا مدینة العلم و علیّ بابها؛من شهر علمم و علیّ ام در است» (3)از احادیث معروفی است که در کتب شیعه و اهل سنّت وارد شده و همه گواه بر این است که این خانواده،معادن علم و سرچشمه های حکمت بوده اند.

تفاوت«معادن»و«ینابیع»از این نظر است که«معدن»چیزی است که معمولا مردم به سراغ آن می روند و از آن بهره می گیرند؛ولی«ینابیع»(به معنای چشمه ها) چیزی است که می جوشد و به سوی مردم سرازیر می شود.

امام علیه السّلام در پایان این سخن می فرماید:«یاور و دوستدار ما در انتظار رحمت حقّ است و دشمن کینه توز ما در انتظار مجازات حق است». (ناصرنا و محبّنا ینتظر الرّحمة،و عدوّنا و مبغضنا ینتظر السّطوة (4)) .

ص: 611


1- 1) برای آگاهی از منابع حدیث می توانید به جلد 9 پیام قرآن،صفحه 359 به بعد و بحار الانوار،جلد 35، صفحه 326-331 مراجعه کنید.
2- 2) الغدیر،جلد 3،صفحه 178 و 180.
3- 3) به کتاب الغدیر،جلد 6،صفحه 61-80 مراجعه شود.
4- 4) «سطوه»در اصل به معنای پریدن بر روی کسی و مقهور ساختن اوست و از آنجا که یکی از لوازم آن مجازات کردن است،در خطبه بالا و مانند آن به این معنا به کار رفته است.

این سخن بدان معنا نیست که آنها چنین انتظاری را واقعا دارند؛بلکه به این معناست که باید منتظر چنین عاقبت شومی باشند و در واقع نوعی تهدید به عذاب الهی است،در دنیا و آخرت.

ص: 612

خطبۀ 110: تقرّب به خدا که عبارت از ایمان،جهاد،اخلاص،نماز و زکات و ...

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی ارکان الدّین

(1)

در این خطبه امام علیه السّلام از ارکان اسلام سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

ص: 613


1- 1) سند خطبه:به گفته نویسنده«مصادر نهج البلاغه»آغاز این خطبه:«الحمد للّه فاطر الخلق،و خالق الأشباح»بوده و این خطبه ای است که در میان اهل قبل از مرحوم سیّد رضی و بعد از او معروف و مشهور بوده و به نام خطبه«دیباج»شناخته می شده است.از کسانی که قبل از«سیّد رضی»آن را نقل کرده است مرحوم«صدوق»در«من لا یحضره الفقیه»(جلد 1،صفحه 131)می باشد که آن را به صورت مسند با تفاوتهایی آورده است و همچنین در کتاب«علل الشرایع»و نیز در کتاب«تحف العقول»که نویسنده آن نیز قبل از«سیّد رضی»می زیسته آمده است و در کتاب«محاسن»هم ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2، صفحه 238).ولی آنچه در«تحف العقول»آمده از«ألحمد للّه فاطر الخلق،و خالق الإصباح»شروع می شود؛سپس خطبه را بسیار مشروح تر از آنچه«سیّد رضی»آورده است،بیان می کند و معروف بودن آن را به عنوان خطبه «دیباج»ذکر می نماید(تحف العقول صفحه 104-107).

این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل شده:در بخش اوّل،امام علیه السّلام بهترین اسباب تقرّب به خدا را که عبارت از ایمان،جهاد،اخلاص،نماز و زکات و مانند آن است،در ده عنوان بیان فرموده و فلسفه هر کدام را در عباراتی کوتاه و بسیار پر معنا ذکر می کند.

در بخش دوّم،به جنبه های عملی ایمان و طرق رسیدن به آن پرداخته و توصیه به ذکر خدا و اقتدا به هدایت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و پیروی از سنّت او و اهتمام به تعلّم قرآن و فهم آیات الهی می کند.

در پایان خطبه نیز نکوهش شدیدی از عالم بی عمل-با ذکر مجازات سخت او- شده است.

ص: 614

بخش اوّل

اشاره

إنّ أفضل ما توسّل به المتوسّلون إلی اللّه سبحانه و تعالی،الإیمان به و برسوله،و الجهاد فی سبیله،فإنّه ذروة الإسلام؛و کلمة الإخلاص فإنّها الفطرة؛و إقام الصلاة فإنّها الملّة؛و إیتاء الزّکاة فإنّها فریضة واجبة؛و صوم شهر رمضان فإنّه جنّة من العقاب؛و حجّ البیت و اعتماره فإنّهما ینفیان الفقر و یرحضان الذّنب،و صلة الرّحم فإنّها مثراة فی المال،و منسأة فی الأجل؛و صدقة السّرّ فإنّها تکفّر الخطیئة؛و صدقة العلانیة فإنّها تدفع میتة السّوء؛و صنائع المعروف فإنّها تقی مصارع الهوان.

ترجمه

برترین وسیله ای که متوسّلان به خدا،به آن توسّل می جویند ایمان به خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اوست و جهاد در راه خدا که قلّه رفیع اسلام است و کلمه اخلاص(و شهادت به یگانگی خدا)که هماهنگ با فطرت انسانی است،و برپا داشتن نماز که حقیقت دین و آیین است،و ادای زکات که فریضه ای واجب است،و روزه ماه رمضان که سپری در برابر عذاب الهی است،و حج و عمره خانه خدا که نابود کننده فقر و شستشو دهنده گناه است و صله رحم که سبب فزونی مال و طول عمر،و صدقه پنهانی که کفّاره گناهان است و صدقه آشکار که از مرگ های بد پیشگیری می کند و خدمت به خلق که از لغزش ها و شکست های خفّت بار جلوگیری می کند.

ص: 615

شرح و تفسیر: کار آمدترین وسیله ها

کار آمدترین وسیله ها

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه از بهترین چیزی که رهروان راه حق و سالکان طریق بندگی خدا می توانند به آن متوسّل شوند و به قرب پروردگار راه یابند سخن می گوید و به ده موضوع مهم اشاره می فرماید.نخست می گوید:«برترین وسیله ای که متوسّلان به خدا،به آن توسّل می جویند ایمان به خدا و پیامبر اوست». (إنّ أفضل ما توسّل به المتوسّلون (1)إلی اللّه سبحانه و تعالی،الإیمان به و برسوله) .

این تعبیر گویی اشاره به آیه شریفه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ» (2).و شرح و تفسیر آن می باشد؛زیرا خداوند در این آیه،نخست دستور به تقوا می دهد و سپس دستور به انتخاب وسیله به سوی خداوند.و به این ترتیب، منظور از وسیله،ایمان و جهاد و سایر اموری است که در این خطبه آمده است.

این سخن منافات با تفسیر دیگر آیه که وسیله را شفاعت اولیاء اللّه می شمرد، ندارد؛زیرا همه این وسایل می تواند در مفهوم آیه شریفه جمع باشد.

به هر حال نخستین وسیله ایمان ذکر شده،ایمان به خدا و پیامبر.زیرا،ریشه اصلّی تمام حرکت های سازنده و مثبت،ایمان است.

جالب اینکه در کلام امام علیه السّلام نسبت به تمام این واجبات«ده گانه»نکته ای به عنوان تعلیل و فلسفه ذکر شده،جز مسئله ایمان به خدا و پیامبر.به خاطر اینکه این مسئله بی نیاز از ذکر دلیل است و به تعبیر دیگر:اساس و

ص: 616


1- 1) «متوسّلون»از مادّه«وسیله»که به گفته راغب به معنای رسیدن به چیزی توأم با میل و رغبت است.
2- 2) سوره مائده،آیه 35.

پایه تمام خوبی ها و نیکی ها ایمان است و بدون آن،هیچ گونه حرکتی به سوی فرایض الهی و واجبات دینی وجود نخواهد داشت و به قدری این امر واضح و روشن است که نیازی به ذکر دلیل ندارد.

سپس به دومین واجب پرداخته می فرماید:«و جهاد در راه او،چرا که جهاد قلّه رفیع اسلام است». (و الجهاد فی سبیله،فإنّه ذروة (1)الإسلام) .

«جهاد»در اینجا معنای وسیعی دارد که علاوه بر جهاد نظامی و مقابله مسلّحانه با دشمن،شامل جهاد علمی و تبلیغی و امر به معروف و نهی از منکر و هر گونه تلاش و کوشش مفید و سازنده برای پیشبرد اهداف اسلامی و حتّی جهاد با نفس می شود و تعبیر به«ذروة الإسلام»«قلّه رفیع اسلام»اشاره به این است که تا جهاد همه جانبه نباشد،کاری از پیش نخواهد رفت.امام علیه السّلام در تعبیر دیگری که در اواخر نهج البلاغه آمده است و ناظر به بیان فلسفه احکام است درباره جهاد می فرماید:«و الجهاد عزّ للإسلام؛خداوند جهاد را برای عزّت و سربلندی اسلام و مسلمین قرار داده است». (2)

گرچه دشمنان اسلام سعی دارند با سوء استفاده و سوء تفسیر از واژه جهاد، اسلام را به خشونت متّهم سازند؛ولی از این نکته غافلند که جهاد یعنی:«تلاش برای زنده ماندن در مقابل عوامل مزاحم»در نهاد و طبیعت هر موجود زنده ای افتاده است.در درون وجود ما اگر نیروهای جهادگر،که کارشان دفاع از سلامت انسان در مقابل هزاران هزار میکروب مزاحم،که شب و روز از طرق مختلف وارد بدن انسان می شود،نبودند؛زندگی کردن حتّی یک روز برای ما مشکل بود و بیماری«ایذر»که امروز خطرناکترین

ص: 617


1- 1) «ذروه»(بر وزن قبله،و بر وزن قدوه)به معنای قسمت بالای هر چیزی است و به کوهان شتر و قلّه کوهها اطلاق می شود.
2- 2) نهج البلاغه،حکمت 252.

بیماری شمرده می شود،چیزی جز از کار افتادن نیروی دفاعی بدن نیست.جامعه ای که جهاد را از دست بدهد شبیه کسی است که به این بیماری مبتلا شده و مورد تهاجم انواع مشکلات قرار می گیرد.

حقیقت این است آنها که جهاد اسلامی را نشانه گرفته اند،به خوبی می دانند تا این اصل در میان مسلمانان زنده است،سلطه بر آنان ممکن نیست و اگر جهاد تحت عنوان«خشونت»حذف شود،مشکلی در برابر سلطه گران وجود نخواهد داشت.به همین دلیل،یکی از ویژگی های بعضی از مذاهب ساختگی،حذف جهاد از برنامه آنهاست.

به هر حال،اگر در بیان امام علیه السّلام،نخستین واجب از واجبات بعد از ایمان به خدا و پیامبر،جهاد شمرده شده،دلیلش همین است که بدون جهاد،حیات مکتب تضمین نمی شود.

در حدیثی از علی علیه السّلام می خوانیم:«و اللّه ما صلحت دنیا و لا دین إلاّ به؛به خدا سوگند!دنیا و دین بدون جهاد سامان نمی گیرد». (1)

در بیان سومین واجب می فرماید:«همچنین کلمه اخلاص(و شهادت به یگانگی خدا)که هم آهنگ با فطرت انسانی است». (و کلمة الإخلاص فإنّها الفطرة) .

منظور از«کلمه اخلاص»همان شهادت«لا اله الاّ اللّه»است که عبودیّت و الوهیّت را مخصوص ذات پاک پروردگار می کند و هر گونه شرک و بت پرستی را نفی می نماید.

از بعضی از روایات استفاده می شود که اخلاص جنبه عملی هم دارد و آن اینکه تنها به آستان حق روی آورد و از غیر او در عمل چشم بپوشد و از ارتکاب گناهان خودداری نماید.در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«من قال لا إله إلاّ اللّه مخلصا دخل الجنّة،و إخلاصه أن یحجزه لا إله

ص: 618


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 1،صفحه 9.

إلاّ اللّه عمّا حرّم اللّه؛کسی که«لا اله الا اللّه»را با اخلاص بگوید وارد بهشت می شود و اخلاصش آن است که«لا اله الا اللّه»او را از آنچه خدا بر او حرام کرده است،باز دارد». (1)

روشن است کسی که به سراغ گناهان می رود،یا تسلیم شیطان شده،یا هوای نفس و هر کدام از این دو باشد نوعی شرک در عمل محسوب می شود و با حقیقت اخلاص سازگار نیست.

در بیان چهارمین واجب می فرماید:«و بر پا داشتن نماز که حقیقت دین و آیین است» (و إقام الصّلاة فإنّها الملّة) .

«ملّت»در اینجا به معنای دین و آیین است و اینکه نماز را به عنوان جزء دین نشمرده،بلکه کلّ دین معرفی کرده،به خاطر آن است که نماز پایه اصلّی دین است؛ همانگونه که در حدیث معروف پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله آمده است:«ألصّلاة عماد الدّین، فمن ترک صلاته متعمّدا فقد هدم دینه؛نماز ستون دین است کسی که عمدا آن را ترک کند،دین خود را ویران کرده است». (2)و در حدیث دیگری از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمده است:

«مثل الصّلاة مثل عمود الفسطاط إذا ثبت العمود ثبتت الأطناب و الأوتاد و الغشاء،و إذا انکسر العمود لم ینفع طنب،و لا وتد و لا غشاء؛نماز همچون ستون خیمه است هنگامی که ستون خیمه برقرار باشد،طناب ها و میخ ها و پوشش خیمه برقرار و مفید است و هنگامی که ستون بشکند نه طناب ها بدرد می خورد و نه میخ ها و پوشش». (3)

در بیان پنجمین واجب می فرماید:«و ادای زکات که فریضه ای واجب است». (و إیتاء الزّکاة فإنّها فریضة واجبة) .

ص: 619


1- 2) بحار الانوار،جلد 8،صفحه 359.
2- 1) جامع الاخبار(طبق نقل بحار الانوار،جلد 79،صفحه 202).
3- 2) منهاج البراعه،جلد 7،صفحه 398.و بحار الانوار،جلد 79،صفحه 218.

«فریضه»معمولا به معنای واجب است؛بنابر این،ذکر واجب بعد از آن،نوعی تأکید محسوب می شود.ولی فریضه معنای دیگری دارد که با محل بحث ما متناسب تر است و آن،عبارت از قطع کردن و جدا کردن چیزی است و در اینجا، بخشی از مال است که برای هدفی جدا می کنند.یا به تعبیر دیگر:مالیّاتی است که برای کمک به ضعیفان جامعه و تأمین هزینه های حکومت اسلامی تعیین شده است.

در قرآن مجید درباره سهام ارث می فرماید: «نَصِیباً مَفْرُوضاً» . (1)و به همین جهت، بسیاری از بزرگان در بحث ارث به جای«کتاب الارث»«کتاب الفرائض»گفته اند.

به هر حال،مسأله زکات بعد از نماز،از مهمترین ارکان اسلام است.در حدیثی از امام باقر علیه السّلام می خوانیم:«هنگامی که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در مسجد بود،پنج نفر را صدا زد و فرمود برخیزید و از مسجد ما بیرون روید!«لا تصلّوا فیه و أنتم لا تزکّون؛شما که زکات نمی دهید،در مسجد ما نماز نخوانید». (2)

در بیان ششمین رکن از ارکان اسلام به سراغ روزه می رود و می فرماید:«و روزه ماه رمضان که سپری در برابر عقاب است». (و صوم شهر رمضان فإنّه جنّة من العقاب) .

تعبیر به«جنّة»(سپر)درباره روزه ماه رمضان که یک وسیله مهم دفاعی در میدان مبارزه است،به خاطر آن است که سرچشمه اصلی گناهان وسوسه های شیطان و ابزار شیطان،هوای نفس است.هنگامی که به وسیله روزه،شهوات در کنترل عقل در آیند انسان با این وسیله دفاعی،از حملات شیطان محفوظ می ماند.

ص: 620


1- 3) سوره نساء،آیه 7.
2- 1) شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری،جلد 13،صفحه 102.

در اینجا تعبیر «جنّة من العقاب» آمده،در حالی که در حدیث معروف دیگری «جنّة من النّار» (1)ذکر شده که هر دو به یک معنا باز می گردد.

و به هر حال،در فضیلت روزه همین بس که انسان را از جهان بهیمیّت به سوی جهان فرشتگان می برد و بر بساط قرب خداوند جای می دهد.

در بیان هفتمین رکن از ارکان اسلام می فرماید:«و حج و عمره خانه خدا که نابود کننده فقر و شستشو دهنده گناه است». (و حجّ البیت و اعتماره فإنّهما ینفیان الفقر و یرحضان (2)الذّنب) .

بی شک،زیارت خانه خدا،هم برکات مادی دارد و هم برکات معنوی و روحانی که در اینجا به هر دو اشاره شده که خلاصه آن در آیه شریفه 28 سوره حج دیده می شود؛آنجا که می فرماید: «لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» .

اما تأثیر آن در شستشوی گناه از این نظر است که حج و عمره تحوّلی در روح و جان انسان ایجاد می کند و حتّی قلوب سنگدلان را نرم می سازد و به بازنگری اعمال پیشین و توبه از گناهان وامی دارد.همان گونه که در حدیثی وارد شده است که:

مانند روزی که از مادر متولّد شده از گناهان خود پاک می شود:(یخرج من ذنوبه کهیئة یوم ولدته أمّه) (3).

و اما تأثیر آن در زدودن آثار فقر و تنگدستی-علاوه بر برکات الهی حج در نفی فقر-از این نظر است که مسلمانان می توانند در کنار مراسم حج،بازارهای خوبی جهت مبادلات اقتصادی به وجود آورند و نوعی تجارت جهانی در میان خود دائر سازند؛آن گونه که در اعصار نخستین به صورت

ص: 621


1- 2) کافی،جلد 4،صفحه 62،حدیث 1.
2- 3) «یرحضان»از مادّه«رحض»(بر وزن محض)به معنای شستن است.اشاره به اینکه حج و عمره آثار گناه را از صحنه عمل،یا از صحنه دل می شوید.
3- 1) بحار الانوار،جلد 96،صفحه 26.

محدودتری در میان قبایل عرب وجود داشت و اگر مسلمین امروز از این فرصت برای تقویت بنیه های اقتصادی کشورهای اسلامی استفاده کنند،به یقین موفقیت های خوبی از جهت فقر زدایی نصیب آنان خواهد گشت.در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«ما رأیت شیئا أسرع غنی و لا أنفی للفقر من إدمان حجّ البیت؛چیزی را سریع تر در جلب بی نیازی و نفی فقر از تداوم حج،ندیدم». (1)

در بیان هشتمین رکن می فرماید:«و صله رحم که سبب فزونی مال و تأخیر اجل (و طول عمر)است». (و صلة الرّحم فإنّها مثراة (2)فی المال،و منسأة (3)فی الأجل) .

تأثیر صله رحم در فزونی مال-علاوه بر الطاف الهی که در جنبه های مادّی شامل حال این دسته از نیکوکاران می شود-این است که پیوندهای خانوادگی غالبا سبب همکاری های دسته جمعی اقتصادی می شود و معمولا کارهای گروهی در مسایل اقتصادی سود آورتر است.

و تأثیر آن در طول عمر ممکن است از این جهت باشد که ارحام به یکدیگر دعا می کنند و همین دعا سبب طول عمر آنها می شود؛به علاوه،هنگامی که روابط خوبی با هم داشته باشند،در مشکلات و از جمله بیماری ها به یاری هم می شتابند و همین امر باعث طول عمر آنها می شود.

ص: 622


1- 2) بحار الانوار،جلد 66،صفحه 406.
2- 3) «مثراة»از مادّه«ثری»،و«ثروت»به معنای فزونی یافتن است.لذا مال فراوان را«ثروت»می گویند و «مثرات»مصدر میمی به معنای اسم فاعل است،یعنی:«سبب فزونی».
3- 4) «منسأة»از مادّه«نسأ»(بر وزن نسخ)به معنای تأخیر انداختن است و«منسأة»مصدر میمی به معنای اسم فاعل،یعنی«سبب تأخیر»می باشد و به عصا«منسأة»می گویند،زیرا با نوک آن،اشیای مزاحم به کنار رانده می شود.

اضافه بر این،صله رحم،غم و اندوه را کم می کند و نشاط و شادابی-که از عوامل طول عمر است-می آفریند.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«صلة الأرحام تزکّی الأعمال،و تنمنی الأموال،و تدفع البلوی،و تسیّر الحساب،و تنسیء فی الأجل؛صله رحم اعمال را پاک می کند و اموال را رشد و نموّ می دهد و بلا را دفع،و حساب را آسان،و أجل را به تأخیر می اندازد». (1)

پر واضح است که تحلیل های منطقی که ما برای رابطه عبادات و کارهای نیک با آثار مادّی داریم،به این مفهوم نیست که ارتباطات معنوی و الهی آنها را که از چشم ما پوشیده است،نادیده بگیریم.

در بیان نهمین رکن از ارکان اسلام می فرماید:«و صدقه پنهانی که کفّاره گناهان است و صدقه آشکار که از مرگ های بد پیشگیری می کند». (و صدقة السّرّ فإنّها تکفّر الخطیئة،و صدقة العلانیة فإنّها تدفع میتة السّوء) .

منظور از«صدقه سرّ»کمک هایی است که انسان به افراد نیازمند و آبرومند می کند که هم خلوص نیّت بیشتری و هم حفظ آبروی افراد نیازمند در آن است و به همین دلیل،برکات فراوانی دارد و این تعبیر هم شامل صدقات واجبه مانند کفّارات و نذورات می شود و هم صدقات مستحبّه و انفاقات.

و منظور از«صدقه علانیه»کمک هایی است که آشکارا انجام می شود و یکی از آثار و برکات آن تشویق دیگران به کار خیر و دعای مردم در حق صدقه دهنده است.این سخن در واقع برگرفته از آیه شریفه «الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» ؛آنان که اموال خود را در شب روز،پنهان و آشکار انفاق

ص: 623


1- 1) کافی،جلد صفحه 2،150.

می کنند،پاداششان نزد پروردگارشان است؛نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین می شوند». (1)

در روایات متعدّدی که در منابع معروف اهل سنّت و شیعه وارد شده،آمده است (2)که:این آیه هنگامی نازل شد که علی علیه السّلام چهار درهم داشت یکی را در شب و یکی را در روز،یکی را آشکار و یکی را پنهان،در راه خدا انفاق کرد.

البتّه«صدقه»در فقه اسلامی معمولا در مورد کمک به نیازمندان که با قصد قربت انجام می شود اطلاق می گردد؛ولی صدقه مفهوم وسیع تری دارد که شامل هر کار خیر اجتماعی مانند بنای مساجد و مدارس و جادّه ها و بیمارستانها و کارهای فرهنگی می گردد و لذا در روایتی از امام کاظم علیه السّلام وارد شده:«عونک للضّعیف من أفضل الصّدقة؛کمک کردن تو به ضعیفان از بالاترین صدقات است». (3)و بی شک بنای بیمارستان ها و مدارس و مانند آن مصداق«عون الضعیف»است.

در حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله می خوانیم:«کلّ معروف صدقة؛هر کار نیکی صدقه محسوب می شود». (4)

و نیز در حدیث دیگری از همان بزرگوار می خوانیم:«ألکلمة الطّیّبة صدقة؛هر سخن پاکیزه ای صدقه است». (5)

ص: 624


1- 1) سوره بقره،آیه 274.
2- 2) به احقاق الحق،جلد 3،صفحه 246 تا 251 مراجعه شود.
3- 3) تحف العقول،کلمات قصار امام کاظم(علیه السلام).
4- 4) خصال،جلد 1،صفحه 134.
5- 1) بحار الانوار،جلد 80،صفحه 369.

و امام صادق علیه السّلام می فرماید:«إسماع الأصمّ من غیر تزجّر صدقة هنئة؛رساندن مطلب بدون اظهار ناراحتی به گوش افرادی که شنوایی آنها ضعیف است،صدقه گوارایی است». (1)

این سخن را با حدیث دیگری از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله پایان می دهیم.روزی آن حضرت فرمود:«بر هر مسلمانی لازم است که در هر روز صدقه ای بدهد».کسی عرض کرد:«همه،توانایی این کار را ندارند».پیامبر صلی اللّه علیه و آله فرمود:«إماطتک الأذی عن الطّریق صدقة،و إرشادک الرّجل إلی الطّریق صدقة و عیادتک المریض صدقة،و أمرک بالمعروف صدقة،و نهیک عن المنکر صدقة،و ردّک السّلام صدقة؛کنار زدن موانع از سر راه و جادّه ها صدقه است؛راهنمایی افراد به مقصد مورد نظر آنها صدقه است؛عیادت مریض صدقه است؛امر به معروف صدقه است؛نهی از منکر صدقه است و جواب سلام نیز صدقه است». (2)

منظور از«میتة السّوء»مرگ و میرهایی است که با شکنجه و ناراحتی شدید واقع می شود؛مانند سوختن در آتش و بیماری های جانکاه و مشقّت بار و تصادف های شدید به هنگام رانندگی.

در بیان دهمین و آخرین رکن از ارکان اسلام می افزاید:«و کارهای خوب (مخصوصا خدمت به خلق)که از لغزش ها و شکست های خفّت بار جلوگیری می کند». (و صنائع (3)المعروف فإنّها تقی مصارع (4)الهوان) .

ص: 625


1- 2) بحار الانوار،جلد 71،صفحه 388.
2- 3) بحار الانوار،جلد 72،صفحه 50،حدیث 4.
3- 4) «صنایع»از مادّه«صنع»(بر وزن قفل)به معنای ساختن و ابداع چیزی است و در لغت عرب به کارهای خوب و نیکوکاری«صنایع»جمع«صنیعه»گفته می شود.(نقل از المعجم الوسیط).
4- 5) «مصارع»جمع«مصرع»به معنای محل افکندن و زمین افتادن است و به قتلگاه،«مصرع»گفته می شود و به کشتی گرفتن«مصارعه»می گویند،چون هر یک از دو طرف می خواهد دیگری را به زمین بیفکند.

تعبیر به«صنائع المعروف»که هر کار نیکی را شامل می شود،از قبیل ذکر عام بعد از خاص است.در واقع در هر یک از جمله های قبل،انگشت روی یکی از کارهای مهمّ خیر گذارده شده،ولی در اینجا کارهای خیر به طور عام آمده است.این احتمال نیز وجود دارد که منظور از«صنائع المعروف»کمک به بندگان خداست.

کمک هایی که در امور سابق نمی گنجد.

منظور از«مصارع الهوان»شکست هایی است که در زندگی برای انسان پیش می آید و توأم با خواری و ذلّت است؛که در واقع،دو شکست محسوب می شود:

شکست از ناحیه از دست دادن امکانات و شکستی از ناحیه آبرو و حیثیّت.زیرا همه شکست ها توأم با خفّت و ذلّت نیست.به همین دلیل،بعضی از آنها قابل تحمّل است؛ولی شکست آمیخته با خفّت و ذلّت بسیار دردناک است و کارهای خیر- مخصوصا خدمت به نیازمندان،خواه خدمات فردی باشد یا اجتماعی-سبب پیشگیری از این گونه شکست ها می شود.

در روایات متعدّدی که از معصومین علیهم السّلام نقل شده،روی مسئله«صنایع معروف» (کارهای خیر)تأکید فراوانی دیده می شود.از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که فرمود:«أوّل من یدخل الجنّة أهل المعروف؛نخستین کسانی که وارد بهشت می شوند کسانی هستند که اهل کارهای خیر و خدمت به خلق هستند». (1)

ص: 626


1- 1) میزان الحکمه،جلد 3،صفحه 1931،شماره 12611.

و در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم:«علیکم بصنائع المعروف فإنّها نعم الزّاد إلی المعاد؛بر شما باد!به کارهای نیک و خدمت به خلق که بهترین زاد و توشه برای معاد است». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام آمده است که اصحاب و یاران خود را تشویق به معروف و کارهای خیر کرد؛سپس فرمود:«بهشت دری دارد به نام«معروف»تنها کسانی از آن در وارد می شوند که در دنیا«صنایع معروف»(کارهای خیر)داشته اند»و در پایان می افزاید:«إنّ العبد لیمشی فی حاجة أخیه المؤمن،فیوکّل اللّه عزّ و جلّ به ملکین:واحدا عن یمینه،و واحدا عن شماله،یستغفرون له ربّه و یدعوان بقضاء حاجته؛بنده ای که در طریق بر آوردن حاجت برادر مؤمنش گام بر می دارد خداوند دو فرشته را مأمور می کند:یکی از طرف چپ با او می روند و پیوسته برای او استغفار می کنند و بر آوردن حاجات او را از خدا می خواهند» (2).

نکته: فلسفه احکام

فلسفه احکام

بسیار می شود که طبیبان آگاه،بیماران خود را از آثار مهمّ داروهای شفابخش و غذاهای تقویتی که درمان بیماری ها را تسریع می کند با خبر می سازند؛تا با شوق و علاقه بیشتر داروهای تلخ را تحمّل کنند و دستورات طبیب را دقیقا بکار بگیرند.

طبیبان روحانی نیز دقیقا همین مسیر را می پیمایند و فلسفه تشریع احکام و آثار حیات بخش برنامه های دینی را برای مردم شرح می دهند تا

ص: 627


1- 2) غرر الحکم،شماره 6166.
2- 1) کافی،جلد 2،صفحه 195،حدیث 10.

آتش اشتیاق را در دل آنها شعله ور سازند و با عزمی راسخ به دنبال انجام برنامه ها بفرستند.

بیان فلسفه احکام که نمونه روشنی از آن در خطبه بالا دیده می شود،علاوه بر اینکه شوق و علاقه مردم را برای انجام وظائف دینی افزون می کند و تحمّل ناراحتی را برای انجام پاره ای از وظایف سخت و سنگین آسان می سازد،چند فایده دیگر نیز دارد:

1-به همه مردم هشدار می دهد که باید در چه مسیری حرکت کنند تا فلسفه حکم پیاده شود؛مثلا هنگامی که می گوید:«فرض اللّه...الحجّ تشییدا للدّین؛خداوند حج را سبب قدرت و قوّت اسلام قرار داده است». (1)مفهومش این است که مراسم حج را آنچنان با شکوه برگزار کنند که به این هدف والا برسند،نه اینکه تنها به آداب صوری حج و تشریفات ظاهری آن قناعت کنند.

2-دیگر اینکه:بدانند آثار و برکات این اعمال به خود ما باز می گردد.در واقع ما با انجام این اعمال،خدمتی به خویش می کنیم؛منّتی بر خدا نداریم و باید بسیار ممنون باشیم.همانگونه که قرآن در مورد اصل ایمان و اسلام می گوید:« «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ؛گروهی بر تو منّت می گذارند که مسلمان شده اند!بگو خداوند بر شما منّت می گذارد که شما را به سوی اسلام هدایت کرده است،اگر در ادّعای اسلام راست می گویند». (2)

3-سرانجام اینکه:می توانیم با توجّه به فلسفه احکام اعمال خود را ارزیابی کنیم،که تا چه اندازه مقبول درگاه خداوند است و چه اندازه از آن

ص: 628


1- 2) خطبه حضرت زهرا علیها السّلام،احتجاج طبرسی،جلد 1،صفحه 258،چاپ انتشارات اسوه.-قریب به همین معنا،از علی علیه السّلام در کلمات قصار(کلمه 252)نقل شده است.
2- 1) سوره حجرات،آیه 17.

دور می باشد.مثلا وقتی می فرماید:«فلسفه روزه تقوا و فلسفه نماز نهی از فحشا و منکر است»باید ملاحظه کنیم که آیا بعد از انجام روزه و نماز،روح تقوا و پرهیز از گناه در ما حاصل شده است،یا نه؟و به این ترتیب،ارزش عبادات و اعمال خود را به دست آوریم.

آری!ما خدا را حکیم می دانیم و حکمت او ایجاب می کند که هیچ دستوری را بدون هدف و نتیجه بیان نفرماید و چه بی خبرند آن جاهلان ناآگاه که می گویند افعال خداوند معلّل به اغراض نیست؛یعنی هیچ هدفی در کارها و برنامه ها و تشریعات او وجود ندارد!آنها با این سخن زشت و ناپسند خود،حکیم بودن خداوند را زیر سؤال می برند و چنین می پندارند که به حقیقت توحید نزدیک شده اند در حالی که مصداق این آیه شریفه اند که:« «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» ؛بگو:آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین(مردم)در کارها چه کسانی هستند؟آنها که تلاش هایشان در زندگی دنیا کم(و نابود)شده،با این حال می پندارند کار نیک انجام می دهند». (1)

آری!افعال خدا معلّل به اغراض نیست؛یعنی هدفهایی که به خود او بازگشت کند.زیرا،او بی نیاز از همه چیز و همه کس می باشد؛ولی افسوس که این ناآگاهان این سخن را نمی گویند،بلکه می گویند ضرورتی ندارد که نتیجه افعال و دستورات خداوند به بندگان برگردد و این نهایت بی خبری است!!! به هر حال،امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خطبه بالا بخش های جالبی از فلسفه احکام را بیان فرموده،که با مطالعه آن،آتش شوق انجام این برنامه های حساب شده الهی، در دل ها زبانه می کشد و با طیب

خاطر به دنبال آن حرکت می کنند.

ص: 629


1- 2) سوره کهف،آیات 103-104.

ص: 630

بخش دوّم

اشاره

أفیضوا فی ذکر اللّه،فإنّه أحسن الذّکر.و ارغبوا فیما وعد المتقین فإنّ وعده أصدق الوعد.و اقتدوا بهدی نبیّکم فإنّه أفضل الهدی.و استنّوا بسنّته فإنّها اهدی السّنن.و تعلّموا القرآن فإنّه أحسن الحدیث،و تفقّهوا فیه فإنّه ربیع القلوب،و استشفوا بنوره فإنّه شفاء الصّدور،و أحسنوا تلاوته فإنّه أنفع القصص،و إنّ العالم بغیر علمه کالجاهل الحائر الّذی لا یستفیق من جهله؛بل الحجّة علیه أعظم،و الحسرة له ألزم،و هو عند اللّه ألوم.

ترجمه

پیوسته به یاد خدا باشید که بهترین یادهاست!و به آنچه خداوند به پرهیزکاران وعده داده است،علاقه مند باشید که وعده او صادق ترین وعده هاست!به راه و رسم پیامبرتان اقتدا کنید،که بهترین راه و رسم هاست!دستورها و سنّت او را به کار بندید که هدایت کننده ترین سنّت هاست!قرآن را فرا گیرید که بهترین گفته هاست!و در آن بیندیشید که بهار قلب هاست!از نور آن شفا و درمان بطلبید که شفای دلها(ی بیمار)است!و آن را به نیکوترین وجه تلاوت کنید،که نیکوترین سخن هاست.

به یقین،عالمی که به غیر علمش عمل می کند،همچون جاهل سرگردانی است که هرگز از جهل خویش بیرون نمی آید؛بلکه حجّت بر او عظیم تر،حسرتش پایدارتر،و سرزنش او در پیشگاه خدا سزاوارتر است!

شرح و تفسیر: از این راه به سوی خدا آیید

از این راه به سوی خدا آیید

ص: 631

امام علیه السّلام بعد از بیان ارکان اسلام و ذکر اسرار و فلسفه احکام،مخاطبان خود را به انجام دستوراتی در طریق پیاده کردن آن ارکان،تشویق و هدایت می کند.نخست می فرماید:«پیوسته به یاد خدا باشید،که بهترین یادهاست!» (أفیضوا فی ذکر اللّه فإنّه أحسن الذّکر) .

تعبیر به«افاضه»که در اصل به معنای خروج آب با کثرت و فزونی است در اینجا به معنای توجّه فراوان به ذکر خدا و همواره به یاد او بودن است.

تعبیر به«أحسن الذّکر»به خاطر آن است که تمام برکات معنوی و مادّی از آن سرچشمه می گیرد.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم که فرمود:«لیس عمل أحبّ إلی اللّه تعالی، و لا أنجی لعبد من کلّ سیّئة فی الدّنیا و الآخرة،من ذکر اللّه.قیل:و لا القتال فی سبیل اللّه؟ قال:لو لا ذکر اللّه لم یؤمر بالقتال؛هیچ عملی در نزد خداوند متعال و نجات بخش تر برای بندگان از هر گناهی در دنیا و آخرت،محبوب تر از ذکر خداوند وجود ندارد!کسی پرسید:حتّی جهاد در راه خدا؟پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:اگر به خاطر ذکر خدا نبود،دستور به جهاد داده نمی شد». (1)

سپس امام علیه السّلام در ادامنه این سخن می فرماید:«به آنچه خداوند به پرهیزکاران وعده داده است،علاقه مند باشید؛که وعده او صادق ترین وعده هاست». (و ارغبوا فیما وعد المتقین فإنّ وعده أصدق الوعد) .

«و به راه و رسم پیامبرتان اقتدا کنید!که بهترین راه و رسم هاست؛دستورات و سنّت او را به کار بندید،که هدایت کننده ترین سنّت هاست». (و اقتدوا بهدی نبیّکم فإنّه أفضل الهدی،و استنّوا بسنّته فإنّها اهدی السّنن) .

بی شک وعده های الهی به مطیعان و مؤمنان نیکوکار،صادق ترین وعده هاست.

زیرا،کسی تخلّف از وعده می کند که یا عاجز و ناتوان باشد

ص: 632


1- 1) کنز العمّال،شماره 3931.

و یا بخیل و یا نادان؛که بدون آگاهی وعده ای داده و بعدا از آن سرباز می زند.اما کسی که قدرت،علم وجودش بی پایان است،تخلّف از وعده درباره او محال است.

منظور از«هدی»(بر وزن منع)به معنای راه و رسم و طریقه و روش است و «سنّت»به معنای دستوراتی است که در زمینه های مختلف صادر فرموده است و با توجّه به اینکه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله خاتم انبیاست،طبیعی است که راه و رسم و سنّت او برترین راه و رسم و سنّت ها بوده باشد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن در مورد قرآن،تأکید می کند و چهار دستور درباره آن،بیان می فرماید.می گوید:«قرآن را فرا گیرید که بهترین گفته هاست!و در آن بیندیشید که بهار قلب هاست!از نور آن،شفا و درمان بطلبید که شفای دل ها(ی بیمار)است!و آن را به نیکوترین وجه تلاوت کنید،که نافع ترین سخن هاست!» (و تعلّموا القرآن فإنّه أحسن الحدیث،و تفقّهوا فیه فإنّه ربیع القلوب،و استشفوا بنوره فإنّه شفاء الصّدور،و أحسنوا تلاوته فإنّه أنفع القصص) .

امام علیه السّلام در واقع چهار مرحله مختلف را که به طور طبیعی،یکی بر دیگری تقدّم دارد،ذکر فرموده:

در مرحله نخست،دستور به فراگرفتن قرآن می دهد و آن را«احسن الحدیث» می شمرد؛چرا که جامع ترین دستور سعادت انسان هاست.

در مرحله بعد،به تفکّر و اندیشه در معنا و محتوای آن،دستور می دهد،چرا که بهار دل هاست؛همان گونه که در فصل بهار،شکوفه ها و گل ها و سبزه ها همه جا می روید،به برکت قرآن مجید نیز گل های فضایل اخلاق و شکوفه های معارف الهیّه بر صفحه دل ظاهر می شود و آن کس که

ص: 633

حیات انسانی از آن نگیرد،همچون درخت خشکیده ای است که در فصل بهار،تکان نمی خورد(هر درختی که به نوروز بجنبد حطب است).

در مرحله سوم،دستور به عمل می دهد و می فرماید:از نور آیات الهی شفا بگیرید؛همان گونه که بسیاری از بیماران از پرتو نور آفتاب،سلامتی خود را باز می یابند و محیط زندگی آنها با تابش نور آفتاب از عوامل بیماری پاک سازی می شود، که گفته اند:«آنجا که آفتاب بتابد طبیب نیاید».

و در مرحله چهارم،با جمله«أحسنوا تلاوته؛قرآن را به نیکوترین وجه،تلاوت کنید»تا دل های مشتاقان به سوی آن جذب شود و دور افتادگان،به آن نزدیک گردند،وظیفه تبلیغ صحیح قرآن را گوشزد می نماید.

امام علیه السّلام با این چهار دستور،وظیفه مردم را در برابر قرآن مجید مشخّص کرده و ای کاش تنها به تلاوت و تجوید و زیبایی صوت و قرائت،قناعت نمی شد و مراحل دیگر که هدف اصلی را تشکیل می دهد،درباره قرآن پیاده می گشت.

در جمله اوّل درباره قرآن مجید تعبیر به«احسن الحدیث»و در جمله آخر به «انفع القصص»شده است و با توجّه به اینکه حدیث به معنای هر کلامی است که از سخنگویی صادر می شود(زیرا حدیث از مادّه«حدوث»است و به کلام،حدیث گفته می شود به خاطر اینکه پی در پی حادث می گردد)مفهوم آن این است که قرآن برترین کلامی است که در میان انسان ها وجود دارد:هم از نظر فصاحت و بلاغت و هم از نظر محتوا.و در واقع،اشاره به آیه شریفه «اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ» ؛خداوند بهترین سخن را نازل کرده است؛کتابی که آیاتش(در لطف و زیبایی و عمق و محتوا)همانند یکدیگر است؛آیاتی مکرّر دارد». (1)

ص: 634


1- 1) سوره زمر،آیه 23.

ولی«أنفع القصص»(با توجّه به اینکه«قصص»در اصل به معنای جستجو کردن چیزی است و به هر کلامی اطلاق می شود،زیرا هر سخنی چیزی را جستجو و بیان می کند و به همین دلیل بعضی از مفسّران تصریح کرده اند که«أحسن القصص»اشاره به مجموعه قرآن است)ناظر به آثار و نتایج عملی قرآن است که در سایه پیاده کردن دستورات آن حاصل می شود.

از این جهت،در پایان خطبه به نکته بسیار مهمّی در رابطه با عالم بی عمل و آنان که قرآن را می خوانند و عمل نمی کنند اشاره کرده و می فرماید:«به یقین،عالمی که به غیر علمش عمل می کند همچون جاهل سرگردانی است که هرگز از جهل خویش به خود نمی آید!بلکه حجّت بر او عظیم تر و حسرتش پایدارتر و سرزنش او در پیشگاه خدا سزاوارتر است!» (و إنّ العالم العامل بغیر علمه کالجاهل الحائر الّذی لا یستفیق (1)من جهله؛بل الحجّة علیه أعظم،و الحسرة له ألزم،و هو عند اللّه ألوم (2)) .

در این عبارت امام علیه السّلام نخست تشبیه جالبی درباره عالم بی عمل(یا به تعبیر امام علیه السّلام:عالمی که به غیر علمش عمل می کند)فرموده،که نشان می دهد چنین عالمی از حدّ یک جاهل معمولی هم پایین تر است.به جاهل سرگردانی می ماند که هرگز از جهل خود بیدار نمی شود و امیدی به هدایت او نیست؛چرا که آگاهانه در راه خلاف گام نهاده و به همین جهت،خداوند توفیق هدایت را از او سلب می کند؛ نیروهای خود را در

ص: 635


1- 1) «یستفیق»از مادّه«استفاقه»به معنای بهبودی یافتن از بیماری و یا هوشیار شدن بعد از مستی و یا بیدار شدن بعد از خواب است و در خطبه بالا،مناسب،معنای سوم است.
2- 2) «ألوم»از مادّه«لوم»(بر وزن قوم)به معنای سرزنش گرفته شده و با توجّه به اینکه«ألوم»صیغه افعل تفضیل است،در اینجا به معنای«سزاوارتر به ملامت»است.

این سرگردانی از دست می دهد و هرگز به ساحل نجات نمی رسد و در گرداب های هلاکت گرفتار می شود.

سپس از این مرحله پا را فراتر می نهد و بدبختی بیشتر چنین عالمی را نسبت به جاهل سرگردان در سه جمله کوبنده بیان می دارد.نخست می فرماید:«حجّت بر او عظیم است!»چرا که جاهل می تواند جهل خود را عذر قرار دهد(هر چند واقعا جهل عذر نیست)ولی عالم بی عمل چه عذری خواهد داشت؟! دیگر اینکه:«حسرت او پایدارتر است!»زیرا با داشتن اسباب و وسایل سعادت از این قافله عقب مانده و در بیابان زندگی گرفتار سرگردانی شده است.

سوم این که:«او در نزد خدا بیش از جاهل سرگردان مستحق سرزنش و ملامت است!»چون حجّت الهی و عقلی از هر نظر بر او تمام بوده و چنین کسی از هر نظر، مستحقّ ملامت است.به همین دلیل،در روایات اسلامی می خوانیم که امام صادق علیه السّلام فرمود:«یغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل أن یغفر للعالم ذنب واحد؛هفتاد گناه جاهل بخشوده می شود،پیش از آنکه یک گناه عالم بخشوده شود!» (1)بلکه قبول توبه چنین عالم بی عمل،بسیار مشکل است زیرا قرآن می گوید: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» ؛توبه تنها برای کسانی است که کار بدی را از روی جهالت انجام داده اند». (2)(اشاره به این که توبه عالم،سخت پذیرفته می شود).

نکته: سرنوشت عالمان بی عمل!

سرنوشت عالمان بی عمل!

ص: 636


1- 3) کافی،جلد 1،صفحه 47،حدیث 1.
2- 1) سوره نساء،آیه 17.

مردم چند گروهند:عالم،جاهل قاصر،جاهل مقصّر بسیط،و جاهل مرکّب.

«عالم»کسی است که مطلبی را به طور اجمال یا به طور تفصیل می داند.یعنی نسبت به چیزی گاه علم اجمالی دارد و گاه علم تفصیلی.مثلا اجمالا می داند شراب، حرام است و زیان هایی برای جسم و روح انسان دارد.یا به طور تفصیل دلایل حرمت شراب و مدارک آن را دیده و آثار زیانبار آن را در هر یک از اعضا مورد بررسی دقیق قرار داده است.

«جاهل قاصر»کسی است که نمی داند؛ولی دسترسی به علم هم ندارد،یا به خاطر دور بودن از مراکز علم و یا فرو رفتن در غفلت و سهو و خطا.

«جاهل مقصّر»کسی است که دسترسی به اسباب علم دارد،اما بر اثر سستی و تنبلی و سهل انگاری به سراغ علم نرفته و در جهل و بی خبری مانده است؛ولی با این حال از جهل خود با خبر است!یعنی می داند که نمی داند.

اما«جاهل مرکّب»کسی است که واقعا در جهل فرو رفته و از حق و واقعیت به دور افتاده؛امّا از جهل خود خبری ندارد؛بلکه به عکس خیال می کند آگاه و با خبر است و آنچه را فهمیده،عین واقعیّت می باشد و به تعبیر دیگر:نمی داند که نمی داند.

در میان این گروهها خطر و مسئولیّت جاهل قاصر از همه کمتر است و بعد از آن، جاهل مقصّر قرار دارد و سپس جاهل مرکّب؛که ممکن است به خاطر جهل مرکّبش خطراتی برای خود و دیگران ایجاد کند.امّا از همه خطرناکتر عالم بی عمل است.آن کس که آگاهانه راه خلاف می رود و همچون دزدی است که با چراغ آمده،به کاه دان نمی زند،بلکه کالای گزیده تر را می برد.تمام بدبختی هایی که بشر در طول تاریخ داشته،به

ص: 637

خاطر همین عالمان بی عمل بوده.سرچشمه تمام جنگ ها و نابسامانی ها در جامعه بشری چه در گذشته.و چه امروز از همین گروه است.

آنها هستند که خطرناکترین سلاح های کشتار جمعی برای محو و نابودی انسان های بی گناه می سازند.آنها هستند که نقشه های شیطانی برای استثمار و استعمار ملّت ها می کشند.آنها هستند که برای حفظ منافع شوم و نامشروعشان آتش جنگ به پا می کنند و بالأخره آنها هستند که برای دست یافتن به منافع بیشتر، مراکز حسّاس تبلیغاتی را به دست می گیرند.چهره حقایق را می پوشانند و با دروغ و تزویر،انسان ها را در بی خبری فرو می برند.

قرآن مجید آنها را به سگ هاری تشبیه کرده که عطش نامحدود و پایان ناپذیری بر او غلبه نموده،در هیچ حال سیراب نمی شود.اگر به او حمله کنی دهانش باز و زبانش بیرون است و اگر او را به حال خود واگذاری باز چنین است: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ» . (1)

تعبیری که امام علیه السّلام در خطبه بالا درباره عالم بی عمل و سرنوشت او بیان فرموده، تعبیری است بسیار رسا و گویا.او در عمل همچون جاهل مرکّب است که به راه خطا می رود و گاه به آن هم افتخار می کند و در حساب روز جزا و مجازات آخرت و دنیا، کیفر او از همه شدیدتر و مسئولیّتش بیشتر و حسابش سنگین تر است.

راستی چه می شود که انسان با علم و آگاهی در راه خطا گام می گذارد و این تضادّ علم و عمل از کجا سرچشمه می گیرد؟

ص: 638


1- 1) سوره اعراف،آیه 176.

جواب این سؤال روشن است.گاه این عالم واقعا پایه های ایمانش سست و ضعیف است گرچه در ظاهر مسلمان است،ولی در باطن،«یقولون إنّ اللّه خالق جنّة و نار و تعذیب و غلّ یدین» (1)می گوید.

و گاه در عین ایمان به خدا،آنچنان غلبه هوای نفس بر او شدید است که سدّ ایمانش را که معمولا چندان محکم نیست می شکند و سیلاب هوا و هوس تمام وجودش را فرا می گیرد و به قعر درّه هولناک ضلالت و گمراهی پرتاب می کند.

این سخن را با حدیث زیبایی از علی علیه السّلام پایان می دهیم،می فرماید:«تورات با پنج جمله پایان یافته که من دوست دارم در آغاز هر روز آنها را از نظر بگذرانم».

سپس آنها را به این صورت بیان می فرماید:

«ألاوّل:العالم الّذی لا یعمل بعلمه فهو و إبلیس سواء».

«و الثّانی:سلطان لا یعدل برعیّته فهو و فرعون سواء».

«و الثّالث:فقیر یتذلّل لغنیّ طمعا فی ماله فهو و الکلب سواء».

«و الرّابع:غنّی لا ینتفع بماله فهو و الأجیر سواء».

«و الخامس:امرأة تخرج من بیتها بغیر ضرورة فهی و الأمة سواء».

«اوّل عالمی که به علمش عمل نکند،با شیطان مساوی است».

«دوم زمامداری که عدالت را درباره مردم رعایت نکند،با فرعون مساوی است».

«سوم فقیری که در برابر غنی به خاطر طمع در اموال او ذلیلانه خضوع می کند،با سگ مساوی است».

ص: 639


1- 2) این شعر از«عمر سعد»نقل شده که به هنگام پیشنهاد رویارویی با امام حسین علیه السّلام در میدان کربلا وعده حکومت«ری»را به او دادند و او مدّتی در فکر فرو رفت و بعد اشعاری خواند که یک بیتش همین بیت بالاست و مضمونش این است که:«می گویند خدایی هست و بهشت و دوزخ و عذاب و کیفری دارد!».

«چهارم ثروتمندی که از مالش(برای خود و کمک به دیگران)بهره نمی گیرد،با فقیر اجیر مساوی است».

«پنجم زنی که برای هوای نفس و بدون نیاز از منزل خارج می شود،او با کنیز برده یکسان است.(چرا که او هم برده هوسهاست)». (1)

بارالها!اکنون که در پرتو هدایت های نهج البلاغه امیر مؤمنان علی علیه السّلام علم و دانشی را به ما موهبت فرمودی توفیق عمل و بهره گیری از آن مرحمت فرما و ما را از همسویی و همرنگی با شیطان رهایی ببخش و عاقبت امر ما را ختم به خیر بگردان! پایان جلد چهارم پیام امام امیر المؤمنین علیه السّلام 1380/10/11 مطابق 17 شوّال 1422

ص: 640


1- 1) اثنی عشریّه صفحه،206.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109