تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( فارسی ) - جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنتوری لکهنوی سید محمد قلی، 1188-1260 ه-ق.

عنوان و نام پدیدآور : تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( فارسی )/ علامه محقق سید محمد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی. گروه تحقیق: برات علی سخی داد، میراحمد غزنوی، غلام نبی بامیانی

مشخصات نشر : [هندوستان]: کشمیری، 1241ھ.ق.[چاپ سنگی]

مشخصات ظاهری : 7888 ص.

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها

رده بندی کنگره : BP93/5/ ق2ت9 1287

رده بندی دیویی : 297/1724

ص : 1

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد پنجم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عمر طعن 4 - 6

اشاره

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الاَْلْبَابِ بگو آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند یکسانند ، تنها خردمندان متذکر میشوند .

سورة الزمر ( 39 ) : 9 .

ص : 6

قال عمر لمولانا أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) :

لولاک لافتضحنا .

نهج البلاغة 4 / 65 ( حکمت 270 ) ، ربیع الابرار زمخشری 4 / 440 ، شرح ابن ابی الحدید 19 / 158 .

هنگامی که امیرمؤمنان ( علیه السلام ) اشتباهی از عمر را به او تذکر داد به حضرت گفت :

اگر تو نبودی ما مفتضح و رسوا میشدیم .

ص : 7

روی الفخر الرازی : أن امرأة اعترفت بالزنا - وکانت حاملا - فأمر عمر برجمها ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « إن کان لک سلطان علیها فما سلطانک علی ما فی بطنها ؟ ! » فترک عمر رجمها ، وقال : لولا علی لهلک عمر .

الأربعین : 466 - 467 .

وروی فی المجنونة التی أمر عمر برجمها ، وفی التی وضعت لستّة أشهر ، فأراد عمر رجمها ، فقال له علی ( علیه السلام ) : « إن الله یقول : ( حَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ) [ وقال تعالی شأنه : ( وَفِصالُهُ فِی عامَیْنِ ) ، فالحمل لستة أشهر والفصال فی عامین » ، فترک عمر رجمها ] ، وقال له : « إن الله رفع القلم عن المجنون . . » إلی آخر الحدیث ، فکان یقول :

لولا علی لهلک عمر .

الاستیعاب 3 / 1102 - 1103 ، ذخائر العقبی : 82 .

در موارد متعدد که عمر حکم داد به سنگسار کردن زنان ( زن دیوانه ، زن باردار ، وزنی که ششماهه زاییده بود ) امیر مؤمنان به اشتباه او تذکر داد و او میگفت :

اگر علی نبود عمر هلاک میشد .

ومراجعه شود به : تأویل مختلف الحدیث ابن قتیبة : 152 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 18 ، 141 و 12 / 179 ، 205 ، فتح الملک العلی : 71 ، ینابیع المودة 1 / 216 ، 227 و 3 / 147 ، کنز العمال 10 / 300 ، الفائق زمخشری 2 / 375 ، زین الفتی 1 / 303 - 304 ( تحقیق محمودی ) ، تفسیر رازی 21 / 18 ، تفسیر سمعانی 5 / 154 ، سمط النجوم العوالی 2 / 359 ، العواصم من القواصم 1 / 202 ، المفصل 1 / 432 ، المغرب 2 / 440 ، مختصر المعانی : 95 .

ص : 8

عن سعید بن المسیب ، قال :

کان عمر بن الخطاب ، یقول :

أعوذ بالله من معضلة لیس لها أبو الحسن .

تذکرة الخواص : 136 - 134 .

و قال :

کان عمر یتعوّذ بالله من معضلة لیس لها أبو الحسن .

استیعاب 3 / 1102 - 1103 .

هنگامی که گرفتاریهای عمر به دست امیرمؤمنان ( علیه السلام ) برطرف میشد میگفت :

به خدا پناه میبرم از سختی و مشکلی که علی نباشد تا آن را حلّ نماید .

و مراجعه شود به : فیض القدیر 4 / 357 ، فتح الباری 13 / 286 ، تهذیب التهذیب 7 / 296 ، تهذیب الکمال 20 / 485 ، الاصابة 4 / 467 ، طبقات ابن سعد 2 / 339 ، اعلام الموقعین 1 / 16 ، فضائل الصحابة احمد بن حنبل 2 / 647 ، ذخائر العقبی 1 / 82 ، الوافی بالوفیات 21 / 179 ، صفوة الصفوة 1 / 314 . تأویل مختلف الحدیث ابن قتیبة : 152 ، کنز العمال 10 / 300 ، فتح الملک العلی : 71 ، الفائق زمخشری 2 / 375 ، تاریخ مدینة دمشق 25 / 369 و 42 / 406 - 407 ، تاریخ الاسلام ذهبی 3 / 638 ، البدایة والنهایة 7 / 397 ، النهایة ابن اثیر 3 / 254 ، لسان العرب 11 / 453 ، أسد الغابة 4 / 23 .

ص : 9

عن أبی سعید الخدری قال : حججنا مع عمر بن الخطاب فلمّا دخل فی الطواف استقبل الحجر ، فقال : إنی أعلم أنک حجر لا تضرّ ولا تنفع ، ولولا أنی رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقبّلک ما قبّلتک ، ثم قبّله ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] « . . . إنه یضرّ وینفع » ، قال : بم ؟ قال : « بکتاب الله عزّ وجلّ » ، قال : وأین ذلک من کتاب الله ؟ قال : « قال الله عزّ وجلّ : ( وَإِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی ) ، خلق الله آدم ، ومسح علی ظهره ، فقرّرهم بأنه الربّ وأنهم العبید ، وأخذ عهودهم ومواثیقهم ، وکتب ذلک فی رقّ ، وکان لهذا الحجر عینان ولسان ، فقال له : « افتح فاک » ففتح فاه ، فألقمه ذلک الرقّ ، وقال : « اشهد لمن وافاک بالموافاة یوم القیامة » ، وإنی أشهد لسمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : « یؤتی یوم القیامة بالحجر الأسود ، وله لسان ذلق ، یشهد لمن یستلمه بالتوحید » ، فهو . . . یضرّ وینفع » .

فقال عمر :

أعوذ بالله أن أعیش فی قوم لست فیهم یا أبا الحسن ! .

سبل الهدی والرشاد 1 / 176 - 177 ، و مراجعه شود به : السیرة الحلبیة 1 / 257 ، تاریخ مدینة دمشق 42 / 405 - 407 ، الاکمال فی اسماء الرجال : 128 ، تفسیر آلوسی 9 / 109 ، تفسیر رازی 32 / 10 ، الدر المنثور 3 / 144 ، المستدرک 1 / 457 - 458 ، کنز العمال 5 / 178 ، عمدة القاری 9 / 240 ، شرح الزرقانی 2 / 408 ، التدوین فی اخبار قزوین 3 / 151 ، اخبار مکه ازرقی 1 / 324 ، تبیین الحقائق 2 / 16 ، سبل السلام 2 / 206 ، شعب الایمان 3 / 451 ، الصواعق المحرقه 2 / 521 ، سمط النجوم العوالی 3 / 69 ، الریاض النضرة 2 / 261 ( چاپ مصر ) .

ص : 10

ابوسعید خدری گوید :

عمر در اثناء طواف رو به حجر الاسود کرده و قبل از بوسیدن آن گفت : میدانم که تو سنگی بیش نیستی و سود و زیانی نمیرسانی ، اگر ندیده بودم که پیامبر تو را میبوسید ، تو را نمیبوسیدم .

امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به او فرمود : آری ، او سود و زیان میرساند .

او از حضرت دلیل خواست ، حضرت با قرائت آیه فوق فرمود : خداوند از بنی آدم اقرار گرفت که آنها بنده اند و او پروردگارشان ، و از آنها عهد و پیمان گرفت و در کاغذی ثبت نمود ، و به این حجر - که دو چشم و یک زبان داشت - فرمود : دهانت را باز کن ، و آن نوشته را در دهان او گذاشت و فرمود : هر کس نزدت آید ( و به آن پیمان اقرار نماید ) در قیامت برایش شهادت بده که وفادار بوده است .

سپس حضرت به نقل از پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرمود : حجر الاسود برای کسانی که با اعتقاد به یگانگی خدا او را استلام کرده باشند ، در روز قیامت با زبان فصیح شهادت میدهد .

عمر ( که پس از شنیدن این مطالب به نادانی اش پی برده بود ) گفت :

به خدا پناه میبرم که در بین مردمانی زندگی کنم که تو ای ابا الحسن در میان آنها نباشی .

ص : 11

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 12

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 13

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 14

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 15

نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان

ص : 16

نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان

ص : 17

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 18

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 19

طعن چهارم : جهل عمر به احکام شرعی

ص : 20

ص : 21

قال : طعن چهارم :

آنکه عمر . . . جاهل بود به بعض مسائل شرعیه که معرفت آن مسائل از اهم مهماتِ امامت و خلافت است :

از آن جمله آنکه : حکم فرمود به رجم زن حامله از زنا ، پس او را امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] مانع آمد ، و گفت که :

« إن کان لک علیها سبیل ، فلیس لک علی ما فی بطنها سبیل » .

عمر نادم شد و گفت که : لولا علی لهلک عمر .

و از آن جمله آنکه : خواست که رجم کند زن مجنونه را ، پس امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] او را خبردار کرد ، و این حدیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بر او برخواند و گفت :

سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « رفع القلم عن ثلاثة : عن النائم حتّی یستیقظ ، وعن الصبی حتّی یبلغ ، وعن المجنون حتّی یفیق » .

ص : 22

و از آن جمله آنکه : پسر مرده خود را که ابوشحمه بود ، و در اثناء زدن حد جان داده ، حد زد و عدد ضربات را تمام کرد ، و حال آنکه مرده را حد زدن خلاف عقل و شرع است .

و از آن جمله آنکه : حدیث حد شراب خوردن ندانست تا آنکه به مشورت و صلاح مردم مقرر کرد .

پس از این قصه ها معلوم شد که او را به ظواهر شریعت علم نبود ، پس لیاقت امامت چگونه داشته باشد ؟ !

جواب از این طعن آنکه : در نقل این قصه ها خیانت به کار برده اند ، یک حرف از تمام قصه آورده اند و بقیه قصه را در شکم فرو برده تا طعن متوجه تواند شد ، و این صنعت متعصبین و معاندین است به دستور قول یهود که : ( إِنَّ اللّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیاءُ ) (1) .

قصه رجم حامله این است که : عمر را خبر نبود که این زن حامله است ، و حمل همچو چیزی نیست که به مجرد دیدن زن توان دریافت که حامله است ، مگر بعد از تمام مدت حمل یا قریب به تمام ، و قول حضرت امیر ( علیه السلام ) که از سابق به حال آن زن و به حامله بودنش اطلاع داشت ، و او را خبردار کرد ، منت این [ اطلاع برداشت ] (2) ، و این کلمه در مقام اداء شکر گفت : یعنی اگر


1- آل عمران ( 3 ) : 181 .
2- زیاده از مصدر .

ص : 23

مرا بعد از وقوع حد و هلاک شدن این زن و بچه اش معلوم میشد که آن زن حامله است ، تحسر و تأسفی که میکشیدم بر اتلاف جنین او نادانسته ، به منزله موت و هلاک من میبود ، اگر علی در این وقت مرا آگاه نمیکرد ، من به آن اندوه [ و ] حزن هلاک میشدم .

و بالاجماع نزد شیعه و سنی امام را لازم نیست - که هرگاه زن زانیه اقرار به زنا نماید ، یا شاهدان بر زنا گواهی دهند - پرسیدن آنکه تو حامله ای یا نه ؟ بلکه خود آن زن را میباید که اگر حمل ‹ 505 › داشته باشد اظهار نماید .

و حکمی که به سبب عدم اطلاع بر حقیقت حال صادر شود ، و در واقع ، حقیقت به رنگ دیگر باشد ، که [ آن ] (1) حکم را نمیخواهد ، آن حکم را جهل و نادانی نتوان گفت ، بلکه [ بی ] (2) اطلاعی است بر حقیقت حال که در امامت بلکه در نبوت هم قصور ندارد ; زیرا که حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] به سبب بی اطلاعی برادر کلان خود را - که حضرت هارون پیغمبر ( علیه السلام ) بود - ریش گرفت و موی سر کشید و اهانت فرمود ، حال آنکه حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] جاهل نبود به مسأله تعظیم پیغمبر یا تعظیم برادر کلان ، و نیز جناب پیغمبر ما صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بارها میفرمود :


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 24

« إنّما أنا بشر ، وإنکم تختصمون إلیّ ، وإن بعضکم ألحن بحجّته من بعض ، فمن قضیت له بحقّ أخیه فإنّما أقطع له قطعة من نار (1) » .

و نیز در " سنن ابی داود " موجود است که :

چون ابیض بن حمال مآربی از آن حضرت درخواستِ اَقطاع کان نمک کرد ، در اول وهله به سبب بی اطلاعی او را اقطاع فرمود ، و هرگاه که آن جناب علیه [ وآله ] السلام را مطلع کردند که آن کان تیار (2) است ، و نمک درست از آن بی حاجتِ عمل و صنعت بر میآید ، از وی باز گرفت ، و دانست که حق جمیع مسلمین به آن متعلق شده ، تخصیص یکی به ملک آن جائز نیست .

و نیز در " جامع ترمذی " روایت صحیح موجود است از وائل بن حجر کندی که :

زنی در زمان آن سرور از خانه خود به اراده دریافتن جماعت بر آمد ، در کوچه مردی با او در خورد و او را به اکراه بر زمین انداخت و جماع کرد ، پس آن زن ناله و فریاد برداشت ، آن مرد گریخته رفت ، مردی دیگر ، متصل آن زن میگذشت ، آن زن نشان داد که این مرد است که با من به اکراه زنا کرده ، او را


1- تفسیر منسوب به امام عسکری ( علیه السلام ) : 284 ، وسائل الشیعة 27 / 233 ، سنن نسائی 8 / 233 .
2- کان : معدن . تیار : درست ، تمام ، راست ، کامل ، مهیا ، معدّ ، صحیح . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 25

گرفته به حضور پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم آوردند ، حکم فرمود تا سنگسار کنند ، خواستند که او را زیر سنگ بگیرند و رجم شروع نمایند ، آن مرد زانی برخاست و اقرار کرد : یا رسول الله ! [ ص ] منم که این کار کرده ام ، و این مرد دیگر بی گناه است ، جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم از آن مرد دیگر عذر خواست ، و زانی را حکم به رجم نمود .

و نیز در حدیث متفق علیه که در کتب امامیه و اهل سنت هر دو مروی است موجود است که :

إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر علیاً بإقامة الحدّ علی امراة حدیثة بنفاس ، فلم یقم علیه الحدّ خشیة أن تموت ، فذکر ذلک للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : أحسنت ، دعها حتّی ینقطع دمها .

و نیز فرقه نواصب در مطاعن حضرت امیر ( علیه السلام ) آورده اند که :

آن جناب جمع فرمود در [ دو ] (1) حد زنا که جلد و رجم است در حق شراجه همدانیه که به جریمه زنا مرتکب شده بود ، و به صفت احصان موصوف بود ، و این مخالف شریعت است ; زیرا که آن حضرت ماعز و غامدیه را فقط رجم فرموده است ، و نیز مخالف عقل است ; زیرا که چون رجم - که اشدّ عقوبات است - بر وی نافذ شد ، جلد که اَخفّ از آن است چرا باید جاری نمود ؟


1- زیاده از مصدر .

ص : 26

و اهل سنت در جواب این فرقه مخذوله همین گفته اند که :

حضرت امیر ( علیه السلام ) را اولا احصان آن زن معلوم نبود ، حکم به جلد فرمود ، و چون بعد از جلد بر احصان او اطلاع یافت ، حکم به رجم فرمود ، پس جمع بین الحدّین از آن جناب حقیقتاً واقع نشد .

و بالجمله ; بی اطلاعی بر حقیقت حال چیز دیگر است ، و ندانستن مسأله شرع چیز دیگر ، اگر در میان این دو امر کسی تفرقه نکند قابل خطاب نباشد .

و هم بر این ‹ 506 › قیاس قصه رجم مجنونه را باید فهمید که عمر را از حال جنون او اطلاع نبود ، چنانچه امام احمد به روایت عطا بن السائب از ابوظبیان جبینی (1) آورده که :

نزد حضرت عمر زنی را به گناه زنا گرفته ، آوردند ، حضرت عمر حکم فرمود که او را سنگسار کنند ، پس مردم او را کشیده میبردند ، ناگاه حضرت علی ( علیه السلام ) در راه درخورد ، و پرسید که : « این زن را کجا میبرید ؟ » مردم عرض کردند که خلیفه حکم به رجم او فرموده است بنابر ثبوت زنا ، حضرت علی ( علیه السلام ) آن زن را از دست مردم کشیده ، همراه خود گرفت و نزد حضرت عمر آمد ، و فرمود که : « این زن مجنونه است از بنی فلان ، من این را خوب میدانم ، و آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرموده است که : « بر مجنون قلم تکلیف جاری نشده است » ، پس حضرت عمر رجم او را موقوف نمود .


1- در مصدر : ( حبشی ) .

ص : 27

پس معلوم شد که مسأله عدم رجم مجنونه ، حضرت عمر را معلوم بود ، و آنچه معلوم نبود مجنون بودن این زن بالخصوص بود ، و ظاهر است که جنون چون مطبق نباشد ، و صاحب آن حرکات و اصوات بی ربط ننماید ، هیچ به حس و عقل دریافته نمیشود ; زیرا که صورت مجنون از صورت عاقل ممتاز نمینماید ، و امور حسیه و عقلیه را ندانستن ، نقصان در نبوت نمیکند ، چه جای در امامت !

سابق از روایت شریف مرتضی در کتاب " الدرر و الغرر " منقول شده که : جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را بر حقیقت حال آن قبطی که نزد ماریه قبطیه آمد و رفت میکرد ، هیچ اطلاعی نبود که مجبوب است یا عنین یا سالم الاعضاء و فحل .

و نیز پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را حال آن زن که حدیثة النفاس بود نیز معلوم نبود که خون او منقطع شده است یا نه .

اگر عمر را هم اطلاعی بر حمل زنی یا جنون زن دیگر نباشد ، کدام شرط امامت او مختل میشود ؟ !

آنچه شرط امامت است معرفت احکام شرعیه است ، نه معرفت حسیات خفیه یا عقلیات جزئیه ، و معرفت جمیع احکام شرعیه بالفعل ، نه در نبوت شرط است و نه در امامت ، نبیّ را به وحی احکام شرعیه معلوم میشود ، و امام را به اجتهاد ، و بسا که در اجتهاد خطا واقع میشود ، چنانچه در " ترمذی " موجود است :

ص : 28

عن عکرمة : أن علیّاً [ ( علیه السلام ) ] أحرق قوماً ارتدّوا عن الإسلام ، فبلغ ذلک ابن عباس ، فقال : لو کنت أنا لقتلتهم ; لقول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من بدّل دینه فاقتلوه (1) » ، ولم أکن لأحرقهم ; لأن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « لا تعذّبوا بعذاب الله » ، فبلغ ذلک علیّاً [ ( علیه السلام ) ] فقال : صدق ابن عباس (2) .

بالجمله ; در این (3) قسم خطاهای اجتهادی هم جای طعن و ملامت نیست ، چه جای آنکه بی اطلاعی و بی خبری را در مقامی که اطلاع و خبر داشتن ضرور نباشد ، محل طعن گردانیده شود .

آمدیم بر اینکه در اینجا اشکالی است قوی که نواصب به آن اشکال در آویخته اند که حضرت امیر ( علیه السلام ) خود این حدیث رفع قلم را از سه شخص مذکور روایت فرموده است ، و مع هذا در کتب شیعه چنین مروی است :

إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] کان یأمر بإقامة حدّ السرقة علی الصبی قبل أن یحتلم ، رواه محمد بن بابویه القمی فی من لا یحضره الفقیه (4) .


1- [ الف ] در مطبوعه : ( تقتلهم ) .
2- سنن ترمذی 3 / 10 .
3- [ الف ] در مطبوعه : ( آن ) .
4- لم نجده بهذا اللفظ فی من لا یحضره الفقیه ولا فی غیره !

ص : 29

و این صریح مخالف روایت پیغمبر است ، بلکه فعل عمر اگر واقع میشد ، یک مجنونه مخصوصه در لگد و کوب (1) میمرد ، و از قول حضرت امیر ( علیه السلام ) که هر صبی را قطع [ در ] سرقت فرموده ، هزاران را (2) صبی ناقص الاعضا ‹ 507 › خواهند شد ، معلوم نیست که شیعه از این روایت چه جواب میگفته باشند ، گنجایش حمل بر تقیه هم نیست ; زیرا که اقامه حد بر صبیان مذهب عمر و عثمان نبود ، آری اگر میفرمود که زن مجنونه را رجم باید کرد البته تقیه میشد ، در اینجا خود اظهار حق فرمود ، و رجم شدن نداد .

اما بر اهل سنت پس در این باب اشکالی نیست ; زیرا که ایشان هرگز این روایت را از حضرت امیر ( علیه السلام ) باور نمیدارند ، بلکه افترا و بهتان میانگارند .

و آوردن شیخ ابن بابویه این روایت را نزد ایشان ، جواب شافی است که بالقطع کذب است ، و اگر نواصب خواهند که به اکاذیب شیعه در حق حضرت امیر ( علیه السلام ) اهل سنت را الزام دهند ، پیش نمیرود .

و قصه حد زدن مرده تمام دروغ و افتراست ، هرگز در روایات صحیحه اهل سنت موجود نیست ، پس محتاج جواب نباشد ، بلکه صحیح در روایات آن است که آن پسر بعد از زدن حد زنا زنده مانده ، و جراحات او مندمل شد ، آری [ او را ] (3) در اثنای زدن حد غشی و بی هوشی لاحق شده بود ، به این سبب بعضی را توهم مردن او شد .


1- در مصدر : ( لگدکوب حدّ ) .
2- ظاهراً ( را ) زائد است ، در مصدر نیز نیامده است .
3- زیاده از مصدر .

ص : 30

و آنچه گفته اند که : عمر بن الخطاب حد شراب خوردن نمیدانست تا به صلاح و مشورت دیگران مقرر کرده .

طرفه طعن است ; زیرا که ندانستن چیزی که قبل از آن موجود نباشد و در شرع معین نگردیده باشد ، محل طعن نمیشود ; لأن العلم تابع للمعلوم ، و حد خمر در زمان آن حضرت علیه [ وآله ] السلام معین نبود ، بی تعین (1) چند ضربت به چابک و چادرهای تافته و کفشها و چیزهای دیگر (2) میزدند ، و چون در وقت ابوبکر آن عدد را چند کس از صحابه تخمین کردند ، نوبت (3) به چهل رسید ، و چون نوبت خلافت عمر رسید و شرب خمر بسیار شد ، جمیع صحابه را جمع کرده مشورت نمود ، حضرت امیر ( علیه السلام ) - و در بعضی روایات عبدالرحمن بن عوف نیز شریک حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] شده - گفتند که : « این حد را مثل حد دشنام دادن مقرر باید کرد که هشتاد تازیانه است ; زیرا که چون شخص شراب میخورد ، مست و لایعقل میشود و چون بی عقل شد هذیان میگوید ، و در هذیان دشنام میدهد » . پس جمیع صحابه این استنباط لطیف را پسندیدند و بر همین اجماع کردند .

پس از اینجا معلوم شد که بانی مبانی حد خمر عمر بن الخطاب است ، سلب علم حد خمر از عمر کمال بی عقلی است .


1- در مصدر : ( تعیین ) .
2- در مصدر به جای ( چیزهای دیگر ) : ( و جریده های دستی ) آمده است .
3- در مصدر : ( نوبت ) نیامده است .

ص : 31

و نزد امامیه هم این قصه به همین طریق ثابت است ، چنانچه شیخ مطهر حلی در " منهج الکرامة " (1) آورده .

و از همین جا جواب طعن دیگر هم معلوم شد که گویند : عمر در حد خمر اضافه کرده به عقل خود ، حال آنکه در زمان آن حضرت چهل تازیانه بود و بس .

زیرا که عمر اگر زیاده کرد ، به قول امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اجماع صحابه کرد ، پس او فقط محل طعن نباشد .

و در بعضی کتب شیعه به طور دیگر این طعن مذکور است ، و آن طعن این است که گویند : عمر یکبار در حد شراب زیاده بر هشتاد تازیانه زد .

جواب از این طعن آن است که : اول این روایت صحیح نیست ، و بالفرض اگر صحیح باشد حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نیز در حد شراب صد تازیانه زده است ، بیست تازیانه بر هشتاد تازیانه افزوده است ، چنانچه محمد بن بابویه قمی در " من لا یحضره الفقیه " روایت کرده است که :

چون نجاشی خارفی شاعر را گرفته آوردند که در ماه رمضان شراب خورده بود ، حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] صد تازیانه زد ، به جهت حرمت رمضان (2) بیست تازیانه افزود .


1- کذا ، ولی صحیح ( منهاج الکرامة ) است
2- قسمت : ( شراب خورده بود ، حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] صد تازیانه زد ، به جهت حرمت رمضان ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 32

و بر طور اهل سنت جواب از هر دو واقعه یک سخن است که امام را میرسد که به طریق ‹ 508 › سیاست یا [ به ] (1) نظر تعظیم جنایت از قدر واجب شرع زیاده نماید به دلیل فعل امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، پس جای طعن بر عمر نباشد (2) .

أقول :

مخاطب در این طعن چهار روایت متضمن جهل عمر به احکام شرعیه ذکر کرده ، بعضی از آن در کتب شیعه در ضمن مطاعن عمر مذکور است و بعض آن در کتب ایشان یافته نشده ، علامه حلی علیه الرحمه در کتاب " کشف الحق و نهج الصدق " گفته :

منها : أنه أمر برجم امرأة حامل ، فقال [ له ] (3) أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : « إن کان لک علیها سبیل ، فلیس لک علی ما فی بطنها سبیل » .

فقال - عند ذلک - : لو لا علی لهلک عمر (4) .


1- زیاده از مصدر .
2- تحفه اثنا عشریه : 294 - 296 .
3- الزیادة من المصدر .
4- نهج الحق : 277 .

ص : 33

و قاضی القضات در کتاب " مغنی " گفته :

وأحد ما طعنوا به علی عمر : أنه أمر برجم حامل حتّی نبّهه معاذ ، وقال : إن یکن لک علیها سبیل ، فلا سبیل لک علی ما فی بطنها ، فرجع عن حکمه ، وقال : لولا معاذ لهلک عمر .

[ قالوا : ] (1) ومن یجهل هذا القدر ، لا یجوز أن یکون إماماً ; لأنه یجری مجری أُصول الشرع ، بل العقل یدلّ علی ذلک ; لأن الرجم عقوبة ، ولا یجوز أن یعاقب من لا یستحقّ (2) .

بدان که کلمه : ( لولا علی لهلک عمر ) - بنابر تقریر قاضی القضات در کتاب " مغنی " - چنانکه در این قصه مذکور است ، در روایت امر عمر به رجم مجنونه نیز در هر دو کتاب : ( لولا علی لهلک عمر ) مذکور است ، و مخاطب در قصه امر به رجم مجنونه به ذکر آن نپرداخته ، و باز در مقام جواب گفته که :

شیعه در نقل این قصه ها خیانت به کار برده اند !

و قصه که علامه ( رحمه الله ) ذکر فرموده در " شرح مواقف " به این طور مسطور است :

ونهاه - أی علیٌ [ ( علیه السلام ) ] عمرَ - عن رجم الحاملة التی أقرّت عنده بالزنا ، وقال : « إن کان لک علیها سبیل فما سلطانک علی ما فی


1- الزیادة من المصدر .
2- المغنی 20 / ق 2 / 12 .

ص : 34

بطنها ؟ ! » فقال عمر : لولا علی لهلک عمر . (1) انتهی بتغییر یسیر .

و میبدی در " فواتح " شرح دیوان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) گفته :

امام احمد گوید : عمر . . . حکم کرد به رجم مجنونه زانیه علی ( علیه السلام ) فرمود :

« أما سمعت قول النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « رفع القلم عن ثلاثة : عن النائم حتّی یستیقظ ، وعن الطفل حتّی یحتلم ، وعن المجنون حتّی یبرء ؟ ! » .

و نیز حکم کرد به رجم زنی حامل به سبب اعتراف او به زنا ، و علی [ ( علیه السلام ) ] گفت :

« هذه سلطانک علیها ، فما سلطانک علی ما فی بطنها ؟ ! » عمر گفت :

عجزت النساء أن تلدن (2) مثل علی بن أبی طالب ، لولا علی لهلک عمر (3) .

و قصه که قاضی القضات نقل کرده در کتاب " کنز العمال " در فضائل صحابه ، به ترجمه معاذ بن جبل به این الفاظ مذکور است :

عن أبی سفیان ، عن أشیاخ لهم : ان امرأة غاب عنها زوجها


1- شرح مواقف 8 / 370 .
2- کذا فی [ الف ] ، والظاهر : ( یلدن ) ، وفی المصدر : ( تلد ) .
3- [ الف و ب ] قوبل هذه العبارة علی أصل الفواتح ، وهی الفاتحة السابعة . ( 12 ) . [ شرح دیوان المنسوب إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، مشهور به : فواتح میبدی : 110 ] .

ص : 35

سنتین ، ثم جاء وهی حامل ، فرفعها إلی عمر ، فأمر برجمها ، فقال له معاذ : إن یکن لک علیها سبیل فلا سبیل لک علی ما فی بطنها ، فقال عمر : احبسوه (1) حتّی تضع ، فوضعت غلاماً له ثنیتان (2) ، فلمّا رآه أبوه عرف الشبیه (3) ، فقال : ابنی (4) وربّ الکعبة ، فبلغ ذلک عمر فقال : عجزت النساء أن تلدن (5) مثل معاذ ، لولا معاذ لهلک عمر (6) .

و در " رجال مشکاة " (7) شیخ عبدالحق در ترجمه معاذ مسطور است :

روی أن امرأة غاب عنها زوجها سنتین ، ثم جاء وهی حامل ، فرفعها إلی عمر فأمر برجمها ، فقال له معاذ : إن یکن لک علیها سبیل فلا سبیل لک علی ما فی بطنها ، ‹ 509 › فقال عمر : احبسوها حتّی تضع . . فوضعت غلاماً له ثنیتان ، فلمّا رآها أبوه عرف الشبه ،


1- فی المصدر : ( احبسوها ) .
2- [ الف ] ثنیّه ، ثنایا : جمع چهار دندان پیشین . [ رجوع شود به لغت نامه دهخدا ] .
3- فی المصدر : ( الشبه ) .
4- تکرر فی المصدر کلمة : ( ابنی ) .
5- کذا فی [ الف ] و کنز العمال ، والظاهر : ( یلدن ) .
6- کنز العمال 13 / 583 .
7- کتاب تحصیل الکمال - معروف به رجال مشکاة - چاپ نشده و از نسخه های خطی آن هیچ اطلاعی در دست نیست ، در طعن نهم ابوبکر به اختصار شرح حال مؤلف و کتاب گذشت .

ص : 36

فقال : ابنی ابنی وربّ الکعبة . . فبلغ ذلک عمر ، فقال : عجزت النساء أن یلدن مثل معاذ ، لولا معاذ لهلک عمر . (1) انتهی .

و سید شریف در " شرح فرائض " سراجی بعد ذکر اینکه نزد شافعی اکثر مدت حمل چهار سال است ، در دلائل مذهب شافعی گفته :

روی - أیضاً : أن رجلا غاب عن امرأته سنتین ، ثم قدم وهی حامل ، فهمّ عمر بأن یرجمها ، فقال له معاذ : إن کان لک سبیل علیها ، فلا سبیل لک علی ما فی بطنها . . فترکها حتّی ولدت ولداً قد نبت ثنایاه ویشبه أباه ، فقال الرجل : هذا ابنی وربّ الکعبة . . فأثبت عمر نسبه منه ، مع أنه ولد لأکثر من سنتین ، وقال : لولا معاذ لهلک عمر . (2) (3) انتهی .


1- رجال مشکاة : وراجع : السنن الکبری للبیهقی 7 / 443 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 58 / 422 ، الاحکام للآمدی 1 / 254 ، سیر أعلام النبلاء للذهبی 1 / 452 ، الإصابة لابن حجر 6 / 108 ، تفسیر القرطبی 9 / 288 ، کنز العمال للمتقی 13 / 584 ، المبسوط للسرخسی 6 / 44 - 45 .
2- شرح السراجیة فی علم الفرائض : 126 .
3- [ الف و ب ] ولی الله در " ازالة الخفا " گفته : روی أن عمر أمر برجل [ برجم حامل ] ، فقال معاذ : إن یکن لک علیها سبیل ، فلا سبیل لک علی ما فی بطنها ، فرجع عن حکمه ، وقال : لولا معاذ لهلک عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 159 ] .

ص : 37

از این حدیث به صراحت ثابت شد که عمر با وجود علم به حمل این زن از راه جهل ، حکم به رجمش داده .

مخفی نماند که از حدیث معاذ سوای جهل عمر به عدم جواز رجم حامله ، طعنی دیگر هم به عمر عاید میشود ، و آن اینکه از این حدیث ظاهر است که :

اولا : عمر حمل آن زن را بعد از غیبت زوج تا دو سال دلیل زنای زن مذکوره گردانیده ، حکم به رجمش داده بود .

و بعدِ ولادت بچه که دندان داشت و شبیه پدرش بود ، حکم به ثبوت نسب ، و عدم زنای زن مذکوره کرده ، او را رجم نساخت .

پس اگر حکم اول حق باشد ، حکم ثانی غیر جایز و مداهنه در حدود باشد ، و اگر حکم ثانی صواب بود ، معلوم شد که در حکم اول از مدت حمل هم جاهل بود ، چنانکه از عدم جواز رجم حامله نادان بود .

اما آنچه گفته : جواب از این طعن آنکه در نقل این قصه ها خیانت به کار برده اند . . . الی آخر .

پس ادعای خیانت شیعه در نقل این قصه ها ; کذب و بهتان و افترای محض است ، بلی إذا لم تستحی فاصنع ما شئت ! بحمد الله مثل صبح روشن واضح است که قصه هایی که شیعه ذکر کرده اند ، هرگز در آن خیانتی واقع نشده ، بلکه آنچه نقل کرده اند ، موافق کتب معتبره اهل سنت است ، و خیانت

ص : 38

در نقل کار اهل سنت است ، چنانچه مخاطب در این کتاب در مواضع بسیار خیانتهای شنیعه در نقل عبارات کتب فریقین به کار برده .

و مخفی نماند که کابلی قصه رجم حامله و رجم مجنونه را از اصل انکار کرده ، و غیر ثابت دانسته (1) ، و لیکن مخاطب از چنین جسارت باطل استحیا کرده ، و مطلق انکار را نهایت شنیع دانسته ، ناچار به کذبی دیگر - که آن هم مثل کذب کابلی است - التجا برده ، یعنی نسبت خیانت در نقل این قصه ها به اهل حق نموده ، و ندانسته که چنین اکاذیب و خرافات جز تفضیح خود و مذهب خود هیچ فائده ندارد !

اما آنچه گفته که : عمر را خبر نبود که این زن حامله است .

پس بدان که قاضی القضات نیز در جواب عبارتی که منقول شده گفته :

ولیس فی الخبر أنه أمر برجمها مع علمه بأنها حامل (2) .

و این مردود است به چند وجه :

اول : آنکه خبری که از " کنز العمال " و " رجال مشکاة " شیخ عبدالحق و " شرح فرایض " سراجی منقول شده ، صریح دلالت میکند بر اینکه سبب ظهور و ثبوت زنای زن مذکوره ‹ 510 › نزد عمر ، و وجه حکم [ به ] رجمش :


1- الصواقع ، ورق : 263 - 264 .
2- المغنی 20 / ق 2 / 12 .

ص : 39

ظهور حمل در غیبت زوج او بود که از مدت دو سال غائب بوده .

دوم : آنکه قول حضرت علی ( علیه السلام ) یا معاذ :

« إن کان لک علیها سبیل فلا سبیل لک علی ما فی بطنها » .

صریح دلالت میکند بر اینکه عمر را از بودن طفل در بطن آن زن اطلاع بود ، و الا حضرت علی ( علیه السلام ) یا معاذ به جای قول مذکور میگفت : یا عمر إنها حامل ، چنانچه سیدمرتضی ( رضی الله عنه ) در دفع این شبهه که قاضی القضات در کتاب " مغنی " (1) آورده ، فرموده :

لو کان الأمر علی ما ظنّه صاحب الکتاب ، لم یکن تنبیه معاذ له علی هذا الوجه ، بل کان یجب أن ینبّه بأن یقول : هی حاملة ، ولا یقول : إن کان لک علیها سبیل ، فما لک علی ما فی بطنها سبیل ; لأن هذا قول من عنده أنه أمر برجمها مع العلم بحملها (2) .

و ابن ابی الحدید گفته :

أمّا ظاهر لفظ معاذ فیشعر بما قاله المرتضی (3) .

سوم : آنکه عدم انکار عمر بر علی ( علیه السلام ) یا معاذ بر این قول نیز دلالت میکند بر اینکه عمر را علم به حمل زن مذکوره حاصل بود ، و گرنه میگفت که : من


1- المغنی 20 / ق 2 / 12 .
2- الشافی 4 / 180 .
3- شرح ابن ابی الحدید 12 / 204 .

ص : 40

میدانم که زن باردار رجم کرده نمیشود ، لیکن مرا از حمل او خبر نبود ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی بعدِ عبارت مذکوره گفته :

. . وأقلّ ما لو (1) یجب - لو کان الأمر کما ظنّه صاحب الکتاب - أن یقول لمعاذ : ما ذهب علیّ أن الحامل لا ترجم ، وإنّما أمرت برجمها لفقد علمی بحملها . . فکان ینفی بهذا القول عن نفسه الشبهة ، وفی إمساکه عنه - مع شدّة الحاجة إلیه - دلیل علی صحّة قولنا (2) .

چهارم : آنکه اگر عمر را به حمل این زن زانیه اطلاع نبود ، در این صورت بر عمر واجب و لازم بود که از زن مذکور بپرسد که : حامله است یا نه ؟ زیرا که حمل از موانع رجم است ، چنانچه قاضی القضات این معنا را تسلیم نموده ، چنانچه در توجیه قول عمر : ( لولا معاذ لهلک عمر ) ، گفته :

ویجوز أن یرید بذلک تقصیره فی تعرّف حالها ; لأن ذلک لا یمتنع أن یکون خطیئة وإن صغرت (3) .

و سید مرتضی فرموده :

وقد کان یجب أن یسأل عن الحمل ; لأنه أحد الموانع من الرجم ، فإذا علم انتفاءه وارتفاعه أمر بالرجم ، وصاحب الکتاب


1- الظاهر زیادة ( لو ) ، ولم تکن فی المصدر .
2- الشافی 4 / 180 .
3- المغنی 20 / ق 2 / 12 .

ص : 41

قد اعترف بأن ترک المسألة عن ذلک تقصیر وخطیئة (1) .

و ابن ابی الحدید این جواب سید مرتضی را قبول نموده ، گفته :

وأمّا قول المرتضی : کان یجب أن یسأل عن الحمل ; لأنه أحد الموانع من الرجم . . فکلام صحیح لازم ، ولا ریب أن ترک السؤال عن ذلک نوع من الخطأ (2) .

و فخرالدین رازی در کتاب " اربعین " - در تقریر حجة ثالثه از حجج تفضیل جناب امیر ( علیه السلام ) ، متضمن اعلمیت آن جناب از طرف شیعه - گفته :

روی : أن امرأة اعترفت بالزنا - وکانت حاملا - فأمر عمر برجمها ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « إن کان لک سلطان علیها فما سلطانک علی ما فی بطنها ؟ ! » فترک عمر رجمها ، وقال : لولا علی لهلک عمر .

فإن قیل : لعلّ عمر أمر برجمها من غیر فحص عن حالها ، فظنّ أنها لیست بحامل ، فلمّا نبّه علی [ ( علیه السلام ) ] ترک رجمها .

قلنا : هذا یقتضی أن یکون عمر ما کان یحتاط فی سفک الدماء ، وهذا أشرّ من الأول . (3) انتهی .

و در مقام جواب ، انکار این کلام و دیگر وجوه اعلمیت آن جناب ننموده ، بلکه گفته که : جایز است که جناب ‹ 511 › امیر ( علیه السلام ) این علوم کثیره را بعد ابی بکر حاصل کرده باشد ، نه در زمان او .


1- الشافی 4 / 180 .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 204 .
3- [ الف و ب ] قوبل علی أصل الأربعین . [ الأربعین : 466 - 467 ] .

ص : 42

پنجم : آنکه قول عمر :

( عجزت الناس أن تلدن (1) مثل معاذ ) ، ( لولا علی لهلک عمر ) .

دلالت صریح میکند بر اینکه عمر از حمل زن مذکوره جاهل نبود ; زیرا که محض اعلام و اخبار از حمل زنی ، موجب چنین فضیلت مخبر ، و سبب صدور این چنین کلمه مذکوره نمیتواند شد .

ششم : آنکه در " ذخائر العقبی " در ذکر رجوع ابی بکر و عمر به سوی قول جناب امیر ( علیه السلام ) مذکور است :

عن عبد الله بن الحسن ، قال : دخل علی [ ( علیه السلام ) ] علی عمر ، وإذا امرأة حبلی تقاد لترجم ، قال : « ما شأن هذه ؟ » قالت : یذهبون بی لیرجمونی . . فقال : « یا أمیر المؤمنین ! لأی شیء ترجم ؟ ! إن کان لک سلطان علیها ، فما لک سلطان علی ما فی بطنها » .

فقال عمر : کلّ أحد أفقه منّی . . ثلاث مرّات ، فضمنها علی ( علیه السلام ) حتّی وضعت غلاماً ، ثم ذهب بها إلیه ، فرجمها . (2) انتهی .

پس گفتن عمر که : ( کلّ أحد أفقه منّی ) دلالت صریحه دارد بر آنکه : او از مسأله عدم رجم حامله جاهل بود ، اگر جناب امیر ( علیه السلام ) از محض حمل آن زن


1- کذا فی [ الف ] ، والصحیح : ( یلدن ) .
2- [ الف ] ذکر رجوع شیخین به قول جناب امیر ( علیه السلام ) ، قوبل علی أصل ذخائر العقبی ، فاغتنم . ( 12 ) . [ ذخائر العقبی : 81 ] .

ص : 43

آگاه میفرمود ، مفضولیت عمر و افقهیت آن جناب چگونه لازم میآمد ؟ !

و ایراد صاحب " ذخائر العقبی " این روایت را در ذکر رجوع ابی بکر و عمر به سوی قول جناب امیر ( علیه السلام ) نیز دلالت دارد بر آنکه عمر اولا از عدم جواز رجم حامله جاهل بود ، و به آن حکم میداد ، هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) [ او را ] از این مسأله واقف ساخت ، به قول آن جناب رجوع نمود .

اما آنچه گفته : و چون حضرت امیر ( علیه السلام ) که از سابق به حال آن زن و به حامله بودنش اطلاع داشت ، او را خبردار کرد ، منت این اطلاع برداشت .

پس این دعوی را که جناب امیر ( علیه السلام ) به حال این زن از قبل این واقعه اطلاع داشت ، به روایت صحیحه به اثبات باید رسانید ، و روایاتی که متضمن این قصه منقول شده ، اثری از این معنا در آن پیدا نیست .

و بر فرض ثبوت سبق اطلاع جناب امیر ( علیه السلام ) به حال آن زن ، چون علم عمر به حمل آن ثابت شده ، موجب جهل عمر به حال آن زن ، دافع طعن نمیتواند شد .

اما آنچه در تأویل ( لولا علی لهلک عمر ) گفته : یعنی اگر مرا بعد از وقوع حد ، و هلاک شدن این زن و بچه اش . . . الی آخر .

پس مردود است به اینکه : این جهل عمر موجب معصیت بود یا نه ؟

در صورت اولی مطلوب شیعیان حاصل است ، و در صورت ثانیه سبب

ص : 44

اینقدر تأسف که موجب موت و هلاک او باشد ، معلوم نمیشود .

و مع هذا این امر - یعنی اهلاک جنین - از عمر واقع هم شده ، چنانچه در " توضیح " (1) در بحث اجماع مذکور است :

روی أن عمر ضرب امرأة لجنایة ، فأسقطت الجنین ، فشاور الصحابة ، فقالوا : لا غرم (2) علیک ، فإنک مؤدّب ، وما أردت إلاّ خیراً - وعلی [ ( علیه السلام ) ] ساکت - ، فلمّا سأله قال : « أری علیک الغرّة (3) » . (4) انتهی .


1- [ الف ] در " کشف الظنون " مذکور است : تنقیح الأُصول ; للفاضل العلاّمة صدر الشریعة عبد الله [ عبید الله ] بن مسعود المحبوبی البخاری الحنفی ، المتوفّی سنة سبع وأربعین وسبع مائة ، وهو متن لطیف مشهور ، أوله : إلیه یصعد الکلم الطیب . . إلی آخره . . إلی أن قال : ثمّ لمّا وقع فیه قلیل من المحو والإثبات ، صنّف شرحاً لطیفاً ممزوجاً ، وکتب فیه عبارة المتن علی النمط الذی تقرّر ، ولمّا تمّ مشتملاً علی تفریعات [ تعریفات ] تدنیب [ وترتیب ] أنیق ، لم یسبغه [ یسبقه ] أحد ، سمّاه : التوضیح فی حلّ غوامض التنقیح ، أوله : حامداً لله تعالی ، وثانیاً . . إلی آخره . [ کشف الظنون 1 / 496 ] .
2- [ الف ] غُرم - به ضم - هر چه ادایش لازم باشد ، و وام وتاوان . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
3- فی المصدر : ( الغرم ) .
4- شرح التوضیح للتنقیح 2 / 41 .

ص : 45

پس اگر در قول خود صادق بود ، چرا بر این امر اینقدر اندوه و حزن نکرد که هلاک میشد .

اما آنچه گفته : بالاجماع نزد شیعه و سنی امام را لازم نیست که هرگاه زن زانیه اقرار به زنا نماید ، یا شاهدان بر زنا گواهی دهند ، پرسیدن آنکه : تو حامله [ ای ] یا نه ؟ !

پس کذب محض و افترای صرف است ، چنانچه ‹ 512 › آنفاً از قول قاضی القضات و سید مرتضی علم الهدی ، و ابن ابی الحدید معلوم شد .

اما آنچه گفته : بلکه خود آن زن را میباید که اگر حمل داشته باشد ، اظهار نماید .

پس مقدوح است به اینکه : در صورت وجوب این معنا بر زن زانیه ، شک نیست در اینکه اعلام و اخبار به این وجوب بر امام لازم است .

اما آنچه گفته : آن حکم را جهل و نادانی نمیتوان گفت ، بلکه بی اطلاعی است .

پس جوابش آنکه : نزد علمای حقایق اشیاء ، جهل و نادانی و بی اطلاعی یک حقیقت دارد ، و فرقی در آنها نیست ، آری آنچه تفاوت است ، آنکه محل گفتگو در این مقام جهل به احکام ملک علام است ، نه جهل به حوادث

ص : 46

جزئیه ، و بلاشبهه قبیح است که کسی که (1) خود را حاکم خلق بداند ، و حکم خدا را نداند .

و بحمد الله به بیان شافی دانستی که حکم عمر به رجم حامله از راه جهل او به حکم الهی با وجود علم به حمل او بود ، پس چنین جهل قبیح البته در لیاقت امامت خلل میاندازد ، و مانع استحقاق این منصب شریف میگردد .

اما آنچه گفته که : حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] به سبب بی اطلاعی برادر کلان خود را - که حضرت هارون [ ( علیه السلام ) ] پیغمبر بود - ریش گرفت و موی سر کشید و اهانت فرمود !

پس کمال حیرت است که مخاطب با وجود دعوی اسلام ، بلکه پیشوایی اهل اسلام ، از دین و اسلام دست بردار شده ، اسناد طعن به حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] - که نبیّ معصوم است - نموده ، و عمر را از خطا و جهل بری ساخته ، میگوید که : حضرت موسی ( علیه السلام ) به سبب بی اطلاعی اهانت حضرت هارون پیغمبر ( علیه السلام ) نمود ! ! حال آنکه اهانت پیغمبر برحق بلاشک کفر است ، أعوذ بالله من إعماء البصیرة . . وإغشاء السریرة .

و نیز بنابر این لازم میآید که حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] گمان صدور امر قبیحی از حضرت هارون کرده باشد ، پس معاذ الله [ که ] آن جناب بر ضرورت عصمت انبیا هم اطلاع نداشته باشد .


1- ظاهراً ( که ) زاید است ، یا ( واو ) قبل از ( حکم خدا ) .

ص : 47

از این کلام ضلالت انجام او صریح مستفاد شده که او از طاعنان بر عصمت انبیا [ ( علیهم السلام ) ] است ، و طعن بر انبیا به مرتبه ای که قباحت و شناعت دارد ، محتاج بیان نیست ، فخرالدین رازی در " تفسیر کبیر " گفته :

. . وبالجملة ; فالطاعنون فی عصمة الأنبیاء یقولون : إنه أخذ برأس أخیه یجرّه [ إلیه ] (1) علی سبیل الإهانة والاستخفاف ، والمثبتون بعصمة الأنبیاء قالوا : [ إنه ] (2) جرّ رأس أخیه إلی نفسه لیسارّه ، ولیستکشف منه کیفیة تلک الواقعة .

فإن قیل : فلماذا قال : یا ( ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی ) ؟ (3) قلنا : الجواب عنه : إن هارون خاف أن یتوهّم جهال بنی إسرائیل أن موسی غضبان علیه کما أنه غضبان علی عبدة العجل ، فقال : یا ( ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی ) (4) ، وما أطاعونی فی ترک عبادة العجل ، وقد نهیتهم ، ولم یکن معی من الجمع ما أنهاهم به من (5) هذا العمل ، فلا تشمت بی (6) أعدائی ، فهم أعداؤک ;


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الأعراف ( 7 ) : 150 .
4- الأعراف ( 7 ) : 150 .
5- فی المصدر : ( ما أمنعهم بهم عن ) .
6- فی المصدر : ( فلا تفعل بی ما تشمت ) .

ص : 48

فإن القوم یحملون هذا الفعل الذی تفعله علی الإهانة لا علی الإکرام (1) .

حاصل آنکه طعن کنندگان در عصمت انبیا میگویند که : به درستی که موسی [ ( علیه السلام ) ] کشید سر برادر خود را بر سبیل استخفاف و اهانت ، و ثابت کنندگان عصمت انبیا گفته اند که : کشید سر برادر خود را ‹ 513 › به سوی خود تا با او راز گوید و استکشاف کیفیت این واقعه از او نماید .

پس اگر گفته شود که : برای چه گفت هارون : ای پسر مادر من ! به درستی که قوم مرا ضعیف کردند .

خواهیم گفت که : جواب از این شبهه آن است که : هارون ترسید اینکه توهم کنند جهال بنی اسرائیل که به درستی که موسی ( علیه السلام ) غضبناک است بر او چنانکه غضبناک بود بر پرستندگان گوساله ، پس گفت : ای پسر مادر من ! به درستی که قوم مرا ضعیف شمردند و مقهور ساختند و اطاعت من نکردند در ترک پرستش گوساله ; و به تحقیق که من نهی کردم ایشان را ، و نبود با من از جماعت مردم [ کسی ] که باز میداشتم آنها را به ایشان از این عمل (2) ، پس در شماتت مینداز دشمنان مرا ; زیرا که ایشان دشمنان تواند ، و به درستی که قوم این فعل تو را که میکنی بر اهانت حمل خواهند کرد ، نه بر اکرام . انتهی .

و از این عبارت فخر رازی صریح معلوم شد که : کسانی که این فعل


1- تفسیر الرازی 15 / 12 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( حمل ) آمده است .

ص : 49

حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] را حمل بر اهانت میکنند ، از طاعنان انبیااند ( علیهم السلام ) ; پس عجب است که بر شیعه - به جهت طعن ایشان بر خلفای ثلاثه که نزد اهل سنت بالاجماع معصوم نبودند ، و نزد شیعه از اصل ایمانشان ثابت نشده - طعن و تشنیع غلیظ میکند ، و خود بر انبیا ( علیهم السلام ) - که بلاشبهه معصوم اند - طعن میکند ، و استحیایی ندارد ! بلکه در قول آینده نسبت بعض خطایا به جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) کرده طعن بر آن جناب هم نموده است ، ظاهراً در پرده حمایت ثلاثه برباد زدن اسلام منظور دارد .

اما احادیث ثلاثه که برای اثبات عدم علم و اطلاع حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر بعض امور جزئیه نقل کرد .

پس جواب اجمالی به دو وجه است :

اول : اینکه ما به وجوه کثیره ثابت کردیم که عمر از حکم عدم جواز رجم حامله جاهل بود ، پس جهل عمر را بر عدم اطلاع حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر بعض امور که از احکام شرع نیست - در صورت فرض صحت - قیاس نتوان کرد .

دوم : آنکه احادیث مذکوره از کتب اهل سنت نقل کرده ، پس احتجاج به آن به مقابله شیعه برای دفع طعن عمر صحیح نباشد .

اما جواب تفصیلی آن پس این است که آنچه گفته : نیز جناب پیغمبر خدا

ص : 50

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بارها میفرمود که : « إنّما أنا بشر وإنکم تختصمون . . (1) » إلی آخره .

پس مراد آن است که : حق تعالی شأنه مرا امر فرموده که : من بنای فصل خصومات بر شهادت شهود و اقرار احد المتخاصمین کنم ، پس اگر کسی به حیله و فریب به گواهان دروغ و یمین کاذب ، موافق قانون احکام شریعت غرّا اثبات دعوی نماید ، و من از آن جهت به الزام مدعای او ، بر دیگری حکم کنم ، در واقع او را گرفتن آن مال حلال نخواهد بود ، و ابن حجر در " فتح الباری " گفته :

والحدیث حجّة لمن أثبت أنه : قد یحکم بالشیء فی الظاهر ویکون الأمر فی الباطن بخلافه ، ولا مانع من ذلک ; إذ لا یلزم منه محال عقلا ولا نقلا .

وأجاب من منع ب : أن الحدیث یتعلّق بالحکومات الواقعة فی فصل الخصومات المبنیّة علی الإقرار و (2) البیّنة ، ولا مانع من وقوع ذلک فیها (3) .


1- تفسیر منسوب به امام عسکری ( علیه السلام ) : 284 ، وسائل الشیعة 27 / 233 ، سنن نسائی 8 / 233 .
2- فی المصدر : ( أو ) .
3- [ الف و ب ] فی باب بعد باب القضاء علی الغائب من کتاب الأحکام . [ فتح الباری 13 / 153 ] .

ص : 51

و نیز بعض اهل سنت گفته اند که : لفظ « من قضیت له بحقّ . . » قضیه شرطیه است ، و قضیه شرطیه را وقوع لازم نیست ، چنانچه در " فتح الباری " مذکور است :

( مَن ) فی ‹ 514 › قوله : « مَن قضیت له . . » ، شرطیة ، وهی لا تستلزم الوقوع ، فیکون مِن فرض ما لم یقع ، وهو جائز فیما تعلّق به غرض وهو هاهنا محتمل ; لأن یکون للتهدید والزجر علی الإقدام علی أخذ أموال الناس باللبس والإبلاغ فی الخصومة (1) .

اما آنچه گفته : در " سنن ابی داود " موجود است . . . الی آخر .

پس حدیث مذکور اگر صحیح باشد ، لازم آید که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در مال مشترک جمیع مسلمین ، از روی عدم علم حکم میفرمود ، وهل هذا إلاّ الإزراء بشأن سید المرسلین ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، وتخریب قواعد الشرع المبین ؟ ! معاذ الله منه !

و این حدیث در " سنن ابوداود " به این اسناد مذکور است :

حدّثنا قتیبة بن سعید الثقفی ومحمد بن المتوکل العسقلانی - المعنی واحد - : إن محمد بن یحیی بن قیس المآربی حدّثهم : حدّثنی أبی ، عن ثمامة بن شراحیل ، [ عن سُمی بن قیس ، ] (2) عن شمیر ،


1- فتح الباری 13 / 154
2- الزیادة من المصدر .

ص : 52

قال ابن المتوکل ابن عبد المدان ، عن أبیض بن حمال . . (1) إلی آخره .

و اسناد این حدیث نهایت مقدوح و واهی است ، و هرگز لیاقت حجیت و اعتماد ندارد ، چه محمد بن یحیی مقدوح است ، و ابن عدی تصریح کرده که احادیث او منکر و مظلم است ، چنانچه ذهبی در " میزان " گفته :

محمد بن یحیی بن قیس المآربی السبائی ، قال ابن عدی : أحادیثه منکرة مظلمة . . إلی آخره (2) .

و سمی بن قیس هم مجهول است ، ابن حجر در " تقریب " گفته :

سُمی - بصیغة التصغیر - ابن قیس الیمانی ، مجهول من السادسة (3) .

و در " کاشف " مذکور است :

سمی بن قیس الیمانی ، عن شمیر ، وعنه ثمامة بن شراحیل ، نکرة (4) .


1- [ الف و ب ] باب فی أقطاع الأرضین من کتاب الخراج والامارة والفیء . [ سنن أبی داود 2 / 48 ]
2- میزان الاعتدال 4 / 62 .
3- تقریب التهذیب 1 / 256 .
4- الکاشف 1 / 467 .

ص : 53

و شمیر هم غیر معروف است ، فی " الکاشف " :

شمیر بن عبد المدان ، عن أبیض المآربی ، وعنه سمی بن قیس ، لا یعرف (1) .

و ذهبی در " میزان " گفته :

شمیر عن أبیض بن حمال ، لا یدری من هو ؟ ما روی عنه سوی سمی بن قیس ، وهو یمانی (2) .

از اینجا غایت تدرّب و مهارت مخاطب ، و کمال محدّثیت و حذاقت او باید دریافت که به چنین حدیث واهی که به این اسناد رکیک منقول است - که رجال آن مجهول و غیر معروفند - در مقام تنقیص و تهجین شأن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به غرض دفع طعن از عمر تمسک کرده !

اما آنچه گفته : و در " جامع ترمذی " روایت صحیح موجود است ، از وائل (3) بن حجر کندی که زنی . . . الی آخر .

پس بدان که اصل الفاظ این حدیث مع الإسناد در " جامع ترمذی " این است :

حدّثنا محمد بن یحیی ، حدّثنا محمد بن یوسف ، عن إسرائیل :


1- الکاشف 1 / 490 .
2- میزان الاعتدال 2 / 281 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( اوائل ) آمده است .

ص : 54

حدّثنا سمّاک بن حرب ، عن علقمة بن وائل الکندی ، عن أبیه : أن امرأة خرجت علی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ترید الصلاة ، فتلقّاها رجل ، فتجلّلها . . فقضی حاجته منها ، فصاحت ، فانطلق ، ومرّ بها رجل فقالت : إن ذلک الرجل فعل بی . . کذا وکذا ، ومرّت بعصابة من المهاجرین ، فقالت : إن ذلک الرجل فعل بی . . کذا وکذا ، فانطلقوا فأخذوا الرجل الذی ظنّت أنه وقع علیها فأتوها ، فقالت : نعم ، هو هذا ، فأتوا به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلمّا أمر به لیرجم ، قام صاحبها - الذی وقع علیها - ، فقال : یا رسول الله ! أنا صاحبها ، فقال لها : ( اذهبی ، فقد غفر الله لک ) ، وقال للرجل قولا حسناً ، وقال : الرجل الذی وقع علیها ارجموه . . (1) إلی آخره .

و اسناد این حدیث - بنابر تصریحات ‹ 515 › جمعی از اهل سنت - مقدوح و مجروح است ; زیرا که سماک بن حرب را ابن المبارک و شعبه تضعیف کرده اند ، و صالح جزره هم تضعیف او نقل کرده ، و سفیان هم او را ضعیف گفته ، و احمد بن حنبل او را مضطرب الحدیث گفته ، و نسائی هم متفردات او را حجت ندانسته ، ذهبی در " کاشف " میگوید :

سمّاک بن حرب أبو المغیرة الذهلی : أحد علماء الکوفة ، عن


1- [ الف و ب ] باب ما جاء فی المرأة إذا استکرهت علی الزنا من کتاب الحدود صفحه : 351 ( از نسخه مطبوعه دهلی ) . [ سنن الترمذی 3 / 7 ] .

ص : 55

جابر بن سمرة والنعمان بن بشیر ، وعنه شعبة وزائدة ، له نحو مائتی حدیث ، قال : أدرکت ثمانین صحابیاً ، قلت : هو ثقة ساء حفظه ، قال صالح جزرة : یضعّف ، وقال ابن المبارک : ضعیف الحدیث ، وکان شعبة یضعّفه . . إلی آخره (1) .

و در " میزان " ذهبی مذکور است :

سمّاک بن حرب أبو المغیرة الهذلی الکوفی : صدوق صالح الحدیث من أوعیة العلم مشهور ، روی ابن المبارک ، عن سفیان : أنه ضعیف ، وقال جریر الضبی : أتیت سمّاکا فرأیته یبول قائماً ، فرجعت ولم أسأله ، فقلت : خرق (2) .

وروی أحمد بن أبی مریم ، عن یحیی : سمّاک ثقة ، کان شعبة یضعّفه ، وقال حسّاد (3) المکتب : کنّا نأتی سمّاکاً فنسأله عن الشعر ، ویأتیه أصحاب الحدیث ، فیقبل علینا ویقول : سلوا فإن هؤلاء ثقلاء .

وقال أحمد : سمّاک مضطرب الحدیث ، وقال : هو أصلح حدیثاً من ابن عبد الملک بن عمیر ، وقال أبو حاتم : ثقة صدوق ، وقال


1- الکاشف 1 / 465 .
2- فی المصدر : ( خرف ) .
3- فی المصدر : ( جناد ) .

ص : 56

صالح جزرة : یضعّف ، وقال : ( س (1) ) إذا انفرد بأصل لم یکن حجّة ; لأنه کان یلقّن فیتلقّن ، روی حجّاج ، عن شعبة قال : کانوا یقولون لسماک : عکرمة عن ابن عباس ، فیقول : نعم ، فأمّا أنا فلم أکن أُلقّنه ، وقد روی عن أبی الأسود الدؤلی (2) قال : إن سرّک أن یکذّب صاحبک فلقّنه . (3) انتهی بالاختصار .

و اسرائیل که از سمّاک بن حرب روایت کرده نیز مقدوح است که ابن المدینی تضعیف او کرده ، چنانچه در " کاشف " مذکور است :

إسرائیل بن یونس ، عن جدّه وزیاد بن علاقة وآدم بن علی ، وعنه یحیی ابن آدم ومحمد بن کثیر وأُمم ، قال : أحفظ حدیث أبی إسحاق کما أحفظ السورة ، وقال أحمد : ثقة ، وتعجّب من حفظه ، وقال أبو حاتم : هو من أتقن أصحاب أبی إسحاق ، وضعّفه ابن المدینی ، توفّی 162 (4) .

و در " میزان " به ترجمه او گفته :

کان یحیی القطان یحمل علیه فی حال أبی یحیی القتات ، وکان لا یرضاه ، وقال أبو حاتم : صدوق من أتقن أصحاب


1- [ الف ] النسائی .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الاولی ) آمده است .
3- میزان الاعتدال 2 / 232 .
4- الکاشف 1 / 241 .

ص : 57

أبی إسحاق ، وقال یعقوب بن شیبة : صالح الحدیث ، فی حدیثه لین ، وروی محمد ابن أحمد البرا ، عن ابن المدینی : إسرائیل ضعیف . . (1) إلی آخره .

و اسرائیل دیگر که ترمذی از او روایت کرده نیز ازدی او را تضعیف کرده کما فی المیزان :

إسرائیل بن موسی أبو موسی (2) البصری نزیل السند ، عن الحسن وجماعة ، وعنه حسین الجعفی ویحیی القطّان ، وثّقه أبو حاتم وابن معین ، وشذّ الأزدی فقال : فیه لین . (3) انتهی !

و قطع نظر از این همه اگر این حدیث محمول باشد بر ظاهر ، چنانچه مخاطب ادعا کرده ، و برای تأیید آن بعض الفاظ در ترجمه از طرف خود زیاده کرده ، لازم میآید که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به مجرد ‹ 516 › ادعای زنی بدون تحقیق شهادت و بینه و بدون اقرار خصم ، حکم به رجم مردی بی گناه فرموده باشد ، و این معنا صریح مخالف قوانین شریعت مطهره و خلاف عدل آن حضرت است .

سبحان الله ! اهل سنت را دوستی و محبت خلفا به این نوبت رسانیده که


1- میزان الاعتدال 1 / 209 .
2- لم ترد هذه الکنیة : ( أبو موسی ) فی المصدر .
3- میزان الاعتدال 1 / 208 .

ص : 58

برای دفع طعن از ایشان بر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مطاعن و قوادح ثابت میکنند ! و امور محرمه را که از ادنی ایمان داری و صاحب دیانتی صدور آن مستبعد مینماید ، به آن جناب منسوب میسازند ، أعوذ بالله من التعصّب والجلاعة (1) ، وعدم الاکتراث بالکذب والفظاعة !

اما آنچه گفته : نیز در حدیث متفق علیه که نزد امامیه و اهل سنت هر دو مروی است ، موجود است که :

إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر علیاً [ ( علیه السلام ) ] بإقامة الحدّ علی امرأة حدیثة بنفاس . . إلی آخر الحدیث .

پس نشان باید داد که این روایت به این الفاظ در کدام کتاب امامیه موجود است ؟ آری این مضمون در حدیث اهل سنت البته موجود است ، و کابلی در " صواقع " خویش حدیثی را که در کتب اهل سنت مذکور است ، به تلخیص و تحریف در عبارت خود ذکر کرده ، و ادعای وجود آن در کتب شیعه ننموده ، مخاطب الفاظ او را - به جهت مهارتی که دارد ! - اصل حدیث گمان کرده ، به همان نحو اضافه کرده که در کتب شیعه و سنی هر دو موجود است ، ذکر نموده ! ! ، و اینقدر بعدِ تغیر یسیر کابلی در " صواقع " در اجوبه این طعن گفته :

ولأنه روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أنه أمر


1- جلاعة : پلیدزبان شدن ، بی شرم شدن . رجوع شود به لسان العرب 8 / 51 ، و لغت نامه دهخدا .

ص : 59

علیاً [ ( علیه السلام ) ] بإقامة الحدّ علی امرأة حدیثة بنفاس ، فلم یقمها خشیة أن تموت ، فذکر ذلک للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال : أحسنت ، دعها حتّی ینقطع دمها ثم أقم علیها الحدّ . (1) انتهی .

پس کابلی نسبت این حدیث به شیعه ننموده بود ، مخاطب این هم ادعا نموده که این حدیث در کتب شیعه و سنی هر دو مروی است ، و شاهدی برای ادعای خود ذکر ننموده ، و نه حواله این روایت بالخصوص به کتابی از کتب شیعه کرده ، مع هذا الفاظ کابلی را اصل الفاظ حدیث گمان کرده ، ( إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ) (2) .

ولیس هذا بأول قارورة کسرت ، بلکه در دیگر مقامات هم الفاظ کابلی را اصل الفاظ حدیث گمان نموده ، و در اینجا صرف بر ذکر الفاظ کابلی هم اکتفا نکرده ، بلکه در آن هم تغیر داده ; زیرا که او چنین گفته :

ولأنه روی عن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : أنه أمر علیاً [ ( علیه السلام ) ] . . إلی آخره .

و مخاطب به جای آن گفته :

إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر علیاً [ ( علیه السلام ) ] . . إلی آخره .

و وجه این تغییر ظاهراً این است : گمان کرده که اگر به صیغه ( رُوِیَ ) - که مجهول است - به کتب شیعه و سنی نسبت نماید ، نزد ناظرین ، دلیل ضعف آن خواهد شد ، لهذا ( روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) که کلام کابلی


1- الصواقع ، ورق : 264 .
2- سورة ص ( 38 ) : 5 .

ص : 60

بود حذف نموده ، و به جای آن (1) ( إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) آورده ، وکلّ ذلک دلیل علی جسارته ، وعدم دیانته . .

و اصل الفاظ این حدیث در " سنن ابی داود " این است :

حدّثنا محمد بن کثیر ، ( أنا ) إسرائیل ، ( نا ) عبد الأعلی ، عن أبی الجمیلة ، عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : فجرت جاریة لآل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : یا علی ! انطلق فأقم علیها الحدّ ، فانطلقت فإذا لها دم یسیل لم ینقطع ، فأتیته ، فقال : یا علی ! أفرغت ؟ قلت : أتیتها ودمها ‹ 517 › یسیل ، فقال : دعها حتّی ینقطع دمها ، ثم أقم علیها الحدّ . . إلی آخره (2) .

و مخفی نماند که اسناد ابوداود مقدوح است ; زیرا که محمد بن کثیر که از او روایت این حدیث کرده ، ابن معین در او قدح کرده و گفته که : کتابت از او مکنید که او ثقه نبود .

قال الذهبی فی المیزان :

محمد بن کثیر العبدی البصری ، عن أخیه سلیمان وشعبة والثوری ، وعنه ( خ د ) (3) ویوسف القاضی وخلق ، قال أبو حاتم :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( انه ) آمده است .
2- [ الف ] باب فی إقامة الحدّ علی المریض من کتاب الحدود . [ سنن ابوداود 2 / 357 ] .
3- یعنی : البخاری و أبو داود .

ص : 61

صدوق ، وروی أحمد بن أبی خیثمة ، قال لنا ابن معین : لا تکتبوا عنه ، لم یکن بالثقة . . (1) إلی آخره .

و مع هذا اسرائیل بن یونس که از او محمد بن کثیر روایت کرده ، نیز نزد یحیی القطان و ابن المدینی و دیگران مقدوح است ، در " میزان " مذکور است :

إسرائیل بن یوسف بن أبی إسحاق السبیعی الکوفی ، أحد الأعلام ، قال یحیی بن یونس : قال لی أخی إسرائیل : کنت أحفظ حدیث أبی إسحاق کما أحفظ الورقة من القرآن .

وقال أحمد بن حنبل : ثقة ، وجعل یتعجّب من حفظه ، وقال أیضاً : کان ثبتاً ، کان یحیی القطّان یحمل علیه فی حال أبی یحیی القتان ، وکان لا یرضاه .

وقال أبو حاتم : صدوق من أتقن أصحاب أبی إسحاق ، وقال یعقوب بن شبّة : صالح الحدیث ، فی حدیثه لین ، وروی محمد بن أحمد البراء ، عن ابن المدینی : إسرائیل ضعیف . . (2) إلی آخره .

و عبدالاعلی که از او اسرائیل روایت کرده نیز ضعیف و مقدوح است ، ذهبی در " کاشف " گفته :


1- [ الف و ب ] حرف المیم فی المحمدین . [ میزان الاعتدال 4 / 18 ] .
2- [ الف و ب ] فی حرف العین . [ میزان الاعتدال 1 / 208 ] .

ص : 62

عبد الأعلی بن عامر الثعلبی الکوفی ، عن أبی الحنفیة ، وعنه شعبة وسفیان ، لیّن ، ضعّفه أحمد ( 1 ) .

و در " میزان " گفته :

عبد الأعلی بن عامر الثعلبی ، عن أبی الحنفیة ، وعن سعید بن جبیر وأبی البختری ، وعنه إسرائیل وشعبة وخلق ، ضعّفه أحمد وأبو زرعة ، وقال أحمد : روایته عن ابن الحنفیة شبه الریح (1) ، کأنّه لم یصحّحها ، وضعّفها أیضاً سفیان الثوری ، وقال أحمد بن زبیر - عن یحیی - : لیس بذاک القوی ، قیل : مات سنة تسع وعشرین ومائة . (2) انتهی .

از اینجا ثابت شد که احمد و ابوزرعه و یحیی تضعیف عبدالاعلی کرده اند ، و ذهبی هم حکم به ضعف او نموده ، و توثیق او از احدی نقل نکرده ، و در " حاشیه کاشف " از ابوحاتم هم تضیف او نقل کرده : حیث قال :

وقال عبد الرحمن بن أبی حاتم : سألت أبی عنه ، فقال : لیس بقوی . (3) انتهی .

و هرگاه جرح روات این خبر - که ابوداود روایت نمود - ثابت شد ، پس تمسک به آن نتوان نمود .


1- فی المصدر : ( وشریح ) بدل : ( شبه الریح ) .
2- [ الف و ب ] حرف العین . [ میزان الاعتدال 2 / 530 ] .
3- حاشیه کاشف : وانظر : تاریخ الإسلام للذهبی 8 / 161 .

ص : 63

و ترمذی این روایت را به این اسناد نقل کرده :

وحدّثنا الحسن بن علی الخلال ، حدّثنا أبو داود الطیالسی ، حدّثنا زائدة ، عن السُدّی ، عن سعد بن عبیدة ، عن أبی عبد الرحمن السلمی ، قال : خطب علی [ ( علیه السلام ) ] فقال : یا أیها الناس ! أقیموا الحدود علی أرقّائکم ، من أحصن منهم ومن لم یحصن ، وإن أمة لرسول الله زنت ، فأمرنی أن أُجلّدها ، فأتیتها فإذا هی حدیثة عهد بنفاس ، فخشیت - إن أنا جلّدتها - أن أقتلها - أو قال : تموت - فأتیت رسول [ الله ] صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فذکرت ذلک له ، فقال : أحسنت . هذا حدیث ‹ 518 › صحیح . (1) انتهی .

و در این اسناد سدی واقع است ، و ابن معین گفته که : در حدیث او ضعف است ، و ابوحاتم گفته که : ( لا یحتجّ به ) ، و ابن مهدی هم او را ضعیف گفته ، ولیث او را کذّاب گفته ، چنانچه در " میزان " ذهبی مذکور است :

إسماعیل بن عبد الرحمن بن أبی کریمة السُدّی الکوفی ، عن أنس وعبد الله السهمی وجماعة ، وعنه الثوری وأبو بکر بن عباس وخلق ، ورأی أبا هریرة ، قال یحیی القطان : لا بأس به ، وقال أحمد : ثقة ، وقال ابن معین : فی حدیثه ضعف ، وقال أبو حاتم : لا یحتجّ به .

63


1- [ الف و ب ] باب ما جاء فی إقامة الحدّ علی الإماء من کتاب الحدود . [ سنن الترمذی 2 / 448 ] . 63

ص : 64

وأیضاً فیه : قال الفلاس - عن ابن مهدی : ضعیف .

وأیضاً فیه : قال الجوزجانی : عن معتمر ، عن لیث قال : کان بالکوفة کذّابان فمات أحدهما : السُدّی والکلبی (1) .

و ثانیاً : آنکه بر فرض وجود این حدیث در کتب شیعه ، و صحیح بودن آن ، و عدم حمل آن بر تقیه ، وجهش آن باشد که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به وحی الهی میدانست که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بدون ادراک آن زن ، اقامه حد نخواهد کرد ، بنابر آن اقامه حدِ آن زن حواله به آن حضرت فرمود به جهت اظهار فضیلت آن حضرت .

و ثالثاً : آنکه هرگاه ثابت شد که حکم عمر به رجم حامله از راه جهل مسأله با وجود علم به حملش بوده ، قیاس آن بر حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به اجرای حد بر زن مذکوره - علی تقدیر التسلیم - قیاس مع الفارق باشد .

اما آنچه گفته : و نیز فرقه نواصب . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : این طعن نواصب بر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هرگز عاید نمیشود ; زیرا که آن حضرت به موجب حدیث اهل سنت وجه


1- میزان الاعتدال 1 / 236 - 237 .

ص : 65

جمع بین الحدّ و الرجم را خود بیان فرمود ، چنانچه بخاری و احمد روایت کرده اند ، فی تبیان الحقائق : عن الشعبی : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] حین رجم المرأة ، جلّدها یوم الخمیس ، ورجمها یوم الجمعة ، وقال : جلّدتها بکتاب الله ، ورجمتها بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . رواه البخاری وأحمد ( 1 ) .

حاصل آنکه : از شعبی مروی است که : به درستی که وقتی که علی ( علیه السلام ) رجم کرد زن را ، جلد نمود او را در روز پنج شنبه ، و رجم فرمود او را به روز جمعه ، و گفت : جلد کردم او به کتاب خدا ، و رجم کردم او را به سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

و از حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) نیز مروی است که : آن حضرت نیز مردی را هم حد زد و هم رجم نمود ، و نیز ارشاد فرمود که :

« خذوا عنی ، فقد جعل الله لهنّ سبیلا ، البکر بالبکر جلد مائة ونفی سنة ، والثیّب بالثیّب جلد مائة والرجم (1) » .

و لهذا مذهب أُبیّ بن کعب و ابن مسعود و مذهب اسحاق و مذهب اصحاب حدیث از اهل سنت و مذهب امامیه همین است که اول حد باید زد و


1- الخلاف للشیخ الطوسی ( رحمه الله ) 5 / 365 ، مستدرک الوسائل 18 / 67 ، عوالی اللئالی 1 / 237 ، کنز العمال 5 / 334 .

ص : 66

بعد از آن رجم باید کرد ، چنانچه در " تبیان الحقایق شرح کنز الدقائق " مذکور است :

وعند أصحاب الظواهر یجلّد ثم یرجم ، لقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « خذوا عنی ، فقد جعل الله لهنّ سبیلا ، البکر بالبکر جلد مائة ونفی سنة ، والثیّب بالثیّب جلد مائة والرجم » .

رواه الجماعة إلاّ البخاری والنسائی .

وعنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جمع بینهما فی رجل .

وعن الشعبی : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] . . إلی آخر الحدیث (1) .

و در " صحیح ترمذی " مذکور است :

عن عبادة بن الصامت ، ‹ 519 › قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « خذوا عنّی ، فقد جعل الله لهنّ سبیلا ، الثیّب بالثیّب جلد مائة ثم الرجم ، والبکر بالبکر جلد مائة ونفی سنة » .

هذا حدیث صحیح ، والعمل علی هذا عند بعض أهل العلم من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منهم : علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] وأُبیّ بن کعب وعبد الله بن مسعود وغیرهم .

قال : الثیّب یجلّد فترجم ، وإلی هذا ذهب بعض أهل العلم ، وهو قول إسحاق (2) .


1- [ الف ] فی کتاب الحدود [ تبیین الحقائق 3 / 173 ] .
2- [ الف ] باب ما جاء فی الرجم علی الثیب من کتاب الحدود . [ سنن الترمذی 2 / 445 ] .

ص : 67

و شیخ مقداد - علیه الرحمه - در " کنز العرفان فی فقه الفرقان " گفته :

قیل : الضمّ فی حقّ الشیخین خاصّة ، وقیل : عامّ ، وهو الحقّ ; لأنّ علیاً ( علیه السلام ) جلّد شراخة (1) یوم الخمیس ورجمها یوم الجمعة ، فقال : جلّدتها بکتاب الله ، ورجمتها بسنّة رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وکانت شراخة (2) شابّة ، وفعله ( علیه السلام ) حجة . (3) انتهی .

و ابن المنذر - از فقهای شافعیه - نیز به این قول قائل است ، چنانچه تاج الدین سبکی در " طبقات الشافعیه " گفته :

محمد بن إبراهیم بن المنذر الإمام أبو بکر (4) النیسابوری ، نزیل مکّة ، أحد أعلام هذه الأُمّة وأخیارها ، کان إماماً مجتهداً حافظاً ورعاً (5) .

و بعد ذکر بسیاری از مناقب او گفته :

قال : إن الزانی المحصن یجلّد ثم یرجم . (6) انتهی .


1- فی المصدر : ( سراجة ) .
2- فی المصدر : ( سراجة ) .
3- کنز العرفان 2 / 341 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( الأبوبکر ) آمده است .
5- طبقات الشافعیة الکبری 3 / 102 .
6- طبقات الشافعیة الکبری 3 / 103 .

ص : 68

و هرگاه فعل آن حضرت موافق قول و فعل حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد ، طعن بر آن حضرت در این فعل متوجه نمیتواند شد .

اما آنچه گفته : و نیز مخالف عقل است ; زیرا که چون رجم - که اشدّ عقوبات است - بر وی نافذ شد ، جلد - که اخفّ است - چرا باید جاری نمود ؟ !

پس هرگز فعلی موافق شریعت و ملت حنیفه باشد مخالف عقل نیست ، و جمع در رجم که عقوبت شدید است ، و در جلد که خفیف است ، باعث زیادت و شدت عقوبت خواهد شد ، و آن زیاده تر در زجر از اقدام بر این فعل شنیع ، مؤثر خواهد شد .

اما آنچه گفته : اهل سنت در جواب این فرقه مخذوله همین گفته اند که : حضرت امیر را اولا احصان آن زن معلوم نبود . . . الی آخر .

پس کسی که قول و فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را در احکام شرع حجت نداند ، و نزد او حکم شرعی همان باشد که در رأی باطل و ذهن فاسد او مقرر شده ، گو مخالف قول و فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد ، البته او محتاج خواهد شد به جوابی که مخاطب ذکر کرده ، یا مثل آن ; ورنه هرگاه فعل حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) موافق قول و فعل جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود ، طاعن بر چنین فعل ، قابل التفات نیست ، کافری است ناپاک که در پرده طعن بر جناب امیر ( علیه السلام ) ، بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) طعن میسازد .

ص : 69

و عجب آنکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) خود - به روایت بخاری - در وجه جمع بین الجلد و الرجم فرموده :

« جلّدتها بکتاب الله ، ورجمتها بسنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (1) » .

و از این ارشاد باسداد ظاهر است که آن حضرت - به قصد و عمداً - با وصف علم به احصان ، جمع در جلد و رجم او فرموده ، و فعل خود را موافق کتاب و سنت وانموده ، باز اهل سنت بر خلاف کلام آن جناب ، تأویل فعل آن جناب را به عدم علم کنند !

عجب لطیفه ای است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرماید که : « من جلد و رجمش موافق کتاب و سنت ‹ 520 › کرده ام » ، و اهل سنت بر این حرف آن جناب گوش ننهاده به کذب و بهتان گویند که : جلد و رجم خلاف پیغمبر است ، و آن جناب عمداً نفرموده ، بلکه به جهت عدم علم .


1- ما جاء فی البخاری هکذا : الشعبی یحدّث : أن علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] حین رجم المرأة یوم الجمعة ، وقال : « قد رجمتها بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم » . انظر صحیح البخاری 8 / 21. ولکن الذی أسنده فی مسند أحمد 1 / 116 هو کما فی المتن مع تغییر یسیر ، وقد مرّ ما ذکره صاحب تبیان الحقائق ، ولاحظ ما ذکره هنا شراح البخاری مثل : عمدة القاری 23 / 291 ، وفتح الباری 12 / 105. . وغیرهما .

ص : 70

اما آنچه گفته : و هم بر این قیاس قصه رجم مجنونه را باید فهمید که عمر را از حال جنون او اطلاع نبود .

پس غنیمت است که در اینجا کار بند به استحیا شده ، از اصل قصه [ را ] انکار نکرده ، و به تقلید خواجه کابلی نرفته که او گفته :

وأمّا إرادة رجم المجنونة ، فلم تثبت عند أهل السنة ! (1) انتهی .

عجب است از کابلی که با وجود روایت کردن محدّثین اهل سنت این قصه را که در کتب معتبره خویش ، و ایراد آن در فضائل جناب امیر ( علیه السلام ) به قطع و یقین میگوید که : نزد اهل سنت این قصه ثابت نشده !

ابن عبدالبرّ در " استیعاب " در فضایل آن جناب آورده :

عن سعید بن المسیّب ، قال : کان عمر یتعوّذ [ بالله ] (2) من معضلة لیس لها أبو الحسن .

وقال فی المجنونة التی أمر عمر برجمها ، وفی التی وضعت لستّة أشهر ، فأراد عمر رجمها ، فقال له علی ( علیه السلام ) : « إن الله یقول : ( حَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ) (3) . . » إلی آخر الحدیث ، وقال له : « إن الله


1- الصواقع ، ورق : 264 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الأحقاف ( 46 ) : 15 .

ص : 71

رفع القلم عن المجنون . . » إلی آخر الحدیث ، فکان یقول : لولا علی لهلک عمر . (1) انتهی .

و احمد بن حنبل در " مسند " خود گفته :

حدّثنا محمد بن جعفر ، قال : حدّثنا سعید ، عن قتادة ، عن أنس : أن عمر بن الخطاب أراد أن یرجم مجنونة ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : [ « ما لک ذلک » ، قال : ] (2) « سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « رفع القلم عن ثلاثة : عن النائم حتّی یستیقظ ، وعن الطفل حتّی یحلم ، وعن المجنون حتّی یبرأ ویعقل » ، فأدرأ عنها عمر (3) .

و بخاری هم بعض این قصه در " صحیح " خود آورده (4) ، و شراح تفصیل آن کرده اند (5) ، و ابوداود هم در " سنن " خود روایت آن کرده ، و صاحب کتاب " الموافقة " که ابن السمّان است نیز آن را بالقطع ذکر کرده (6) .


1- [ الف و ب ] فی ترجمة علی ( علیه السلام ) من حرف العین . [ الاستیعاب 3 / 1102 - 1103 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف و ب ] مسند علی ( علیه السلام ) 81 ورق جلد اول . [ مسند احمد 1 / 140 ] .
4- صحیح بخاری 8 / 21 .
5- انظر مثلا : عمدة القاری 23 / 292 .
6- عبارت او به نقل از فصل الخطاب عن قریب خواهد آمد .

ص : 72

پس عجب است که کابلی ادعا میکند که اراده نمودن عمر ، رجم مجنونه را نزد اهل سنت ثابت نشده !

بار الها ! مگر اینکه بخاری و ابوداود و احمد بن حنبل و ابن عبدالبر و ابن السمّان و غیر ایشان را از اهل سنت خارج کند !

و مخاطب اگر چه یارای انکار این قصه نیافته ، لیکن عناداً و مکابرتاً دلالت آن را بر جهل عمر منع کرده ، و سخافت آن نیز ظاهر است ; زیرا که قصه مذکوره در " سنن " ابی داود به این الفاظ مذکور است :

حدّثنا عثمان بن أبی شیبة ، ( نا ) جریر ، عن الأعمش ، عن أبی ظبیان ، عن ابن عباس : أُتی عمر بمجنونة قد زنت ، فاستشار فیها أُناساً ، فأمر عمر [ بها ] (1) أن ترجم ، فمرّ بها علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فقال : « ماشأن هذه ؟ » فقالوا : مجنونة بنی فلان زنت ، فأمر بها أن ترجم ، فقال : « ارجعوا بها » ، ثم أتاه ، فقال : « یا أمیر المؤمنین ! أما علمت أن القلم قد رفع عن ثلاثة : عن المجنون حتّی یبرأ . . » إلی آخر الحدیث (2) .

در این روایت چند دلیل صریح است بر اینکه عمر از حال جنون زن مذکوره جاهل نبود :


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف و ب ] باب فی المجنون یسرق أو یصیب حدّاً من کتاب الحدود . ( 12 ) . [ سنن ابوداود 2 / 339 ] .

ص : 73

اول : قوله : ( فاستشار فیها أُناساً ) ; زیرا که در صورت عدم علم به جنون زن مذکوره احتیاج [ به ] استشاره مردم نبود ، بلکه بلامشورت حکم به رجم مینمود ، ‹ 521 › مگر اینکه قائل شوند به اینکه عمر به حد زنا هم جاهل بود ، لهذا مشورت در این باب کرد ، پس باز هم مقصود ما که اثبات جهل اوست از دست نمیرود !

دوم : قوله : ( فقالوا : مجنونة بنی فلان ) ; زیرا که این کلام دلالت دارد بر آنکه : این کسان بر جنون زن مذکوره واقف بودند ، و نهایت بعید است که اگر این کسان از نوع انسان بودند ، عمر را به جنون زن مذکوره در این حال اطلاع ننمایند .

سوم : خطاب فرمودن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) عمر را به لفظ : « أما علمت ؟ ! » زیرا که اگر او را به جنون زن مذکوره علم نمیبود ، میبایست که آن حضرت به عوض این کلام میفرمود که : ( هذه مجنونة ) ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی - طاب ثراه - گفته :

لو کان أمر عمر برجم المجنونة من غیر علم بجنونها لما قال له أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : « أما علمت أن القلم مرفوع عن المجنون حتّی یفیق ؟ ! » ولکان بدلا من ذلک یقول له : هی مجنونة .

ولکان أیضاً - لمّا سمع من التنبیه له علی ما یقتضی الاعتقاد فیه

ص : 74

أنه أمر برجمها مع العلم بجنونها - یقول - متبرّیاً من (1) الشبهة - : ما علمتُ بجنونها ، ولستُ ممّن یذهب علیه أن المجنون لا یرجم (2) .

و ابن ابی الحدید در جواب این قول سید مرتضی علم الهدی گفته :

لو کان قد نقل أن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] قال له : « أما علمت . . ؟ ! » لکان قول المرتضی قویاً ظاهراً ، إلاّ أنه لم ینقل هذه الصیغة بعینها ، والمعروف المنقول أنه قال له : « قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « رفع القلم عن ثلاث . . » فرجع عن رجمها ، ویجوز أن یکون أشعره بالعلّة والحکم معاً ; لأن هذا الموضع أکثر اشتباهاً من حدیث رجم الحامل ، فغلب علی ظنّ أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أنه لو اقتصر علی قوله : إنها مجنونة ، لم یکن [ ذلک ] (3) دافعاً لرجمها ، فأکّده بروایة الحدیث (4) .

حاصل آنکه : اگر امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به عمر میگفت : ( أما علمت ؟ ) هر آئینه قول مرتضی قوی و ظاهر میبود ، مگر [ اینکه ] این صیغه بعینها منقول نشده ، و معروف و منقول این است که : به درستی که گفت علی ( علیه السلام ) به عمر که : « گفت


1- فی المصدر : ( عن ) .
2- الشافی 4 / 182 - 183 .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] فی الطعن الثالث من مطاعن عمر فی المجلد الثانی عشر . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 12 / 206 ] .

ص : 75

رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که : « رفع قلم عن ثلاث . . » ، پس عمر از رجم آن زن بازگشت ، و جایز است که آن حضرت اشعار به علت و حکم هر دو باهم کرده باشد ; زیرا که این موضع زیاده تر از روی اشتباه است ، از رجم حامل ، پس غالب شده باشد بر ظنّ امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که اگر آن حضرت اقتصار بر این قول که : ( این زن مجنونه است ) ، خواهد فرمود ، که این معنا دافع رجم او نخواهد شد ، پس مؤکد کرد آن را به روایت حدیث .

ما میگوییم که قول : ابن [ ابی ] الحدید : ( لو کان قد نقل أن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) قال له : أ ما علمت . . ) إلی آخره .

دلیل عدم اطلاع اوست بر الفاظ مرویه این حدیث در کتب اهل سنت ; زیرا که دانستی که صیغه مذکوره به همین نحو واقع است که سید مرتضی علم الهدی - قدّس الله نفسه - گفته ، و در " صحیح بخاری " - که نزد اهل سنت اصح الکتب بعد کتاب الله الباری است ! - نیز این حدیث در باب لا یرجم المجنون والمجنونة به این الفاظ مذکور است : ‹ 522 › قال علی [ ( علیه السلام ) ] لعمر : « أما علمت أن القلم رفع عن المجنون حتّی یفیق ، وعن الصبی حتّی یدرک ، وعن النائم حتّی یستیقظ ؟ ! » (1) .

و کرمانی در " کواکب دراری " گفته :

قوله : ( قال علی [ ( علیه السلام ) ] ) : مرّ بنا (2) علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] بمجنونة زنت -


1- صحیح بخاری 8 / 21 .
2- لم یرد ( بنا ) فی المصدر .

ص : 76

وقد أمر برجمها - فردّها علی [ ( علیه السلام ) ] وقال لعمر . . . ذلک ، فخلّی عنها (1) .

و در کتاب " فصل الخطاب " تصنیف خواجه محمد پارسا مذکور است :

وقال - أی إسماعیل بن علی بن الحسین السمّان - فی کتاب الموافقة بین أهل البیت والصحابة فی قول عمر فی مناقب علی . . . [ ( علیه السلام ) ] وفی رجوعه إلیه فی الأحکام - : عن ابن عباس رضی الله عنهما أنه قال : خطبنا عمر . . . ، فقال : علی أقضانا ، وأُبیّ أقرأنا .

وأُتی عمر . . . بامرأة مجنونة قد زنت ، فأراد أن یرجمها ، فقال له علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « یا أمیر المؤمنین ! أما سمعت ما قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « رفع القلم عن ثلاث : عن المجنون حتّی یبرأ ، وعن الغلام حتّی یدرک ، وعن النائم حتّی یستیقظ » ، فخلّی عنها .

وفی عدّة من المسائل رجع عمر إلی قول علی ( علیه السلام ) . . . ثم قال : عجزت النساء أن یلدن مثل علی بن أبی طالب ، لولا علی لهلک عمر . (2) انتهی .


1- شرح الکرمانی علی البخاری 23 / 202 - 203 .
2- [ الف و ب ] قوبل علی أصله ، والعبارة فی الربع الأخیر من الکتاب 205 ورق . [ فصل الخطاب : 475 ] .

ص : 77

از این عبارت " فصل الخطاب " به دلیل صریح سیاق و سباق ظاهر است که : عمر به مسأله عدم جواز رجم مجنونه جاهل بود ، و با وصف علم به جنون مذکوره ، اراده رجم او کرده ، و هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) بر آن تنبیه فرموده ، به قول آن جناب رجوع نمود .

اما آنچه گفته : امام احمد به روایت عطا بن السائب از ابی ظبیان آورده است . . . الی آخر .

پس بدان که مخاطب در ترجمه این روایت ، خیانت و تصرف و تحریف کرده ، و ادخال بعض الفاظ از پیش خود در آن نموده ، و اصل الفاظ حدیثِ احمد بن حنبل مع الاسناد در " مسند " او این است :

حدّثنا عفان ، قال : حدّثنا حماد ، عن عطا بن السائب ، عن أبی ظبیان الجهنی : أن عمر بن الخطاب أُتی بامرأة قد زنت ، فأمر برجمها ، فذهبوا بها لیرجموها ، فلقیهم علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : « ما لهذه ؟ » قالوا : زنت فأمر عمر برجمها ، فانتزعها علی [ ( علیه السلام ) ] من أیدیهم ، وردّهم ، فرجعوا إلی عمر ، فقال : ما ردّکم ؟ قالوا : ردّنا علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال : ما فعل هذا علیّ إلاّ لشیء [ قد علمه ] (1) ، فأرسل إلی علی [ ( علیه السلام ) ] فجاء - وهو شبه المغضب ! -


1- الزیادة من المصدر .

ص : 78

فقال : ما لک رددت هؤلاء ؟ ! قال : « أما سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « رفع القلم عن ثلاثة : عن النائم حتّی یستیقظ ، وعن الصغیر حتّی یکبر ، وعن المبتلی حتّی یعقل ؟ » قال : بلی ، قال علی ( علیه السلام ) : « فإن هذه مبتلاة بنی فلان ، فلعلّه أتاها وهو بها » ، فقال عمر : لا أدری ، فقال : « أنا ادری (1) » ، فلم یرجمها (2) .

و این روایت به چند وجه لیاقت تمسک و حجیت برای مخاطب ندارد :

اول : آنکه این روایت بر علم عمر به مسأله عدم جواز رجم مجنونه و عدم اطلاع او بر جنون زن مذکوره دلالت ندارد ، بلکه بر عکس آن دلالت دارد ; زیرا که مشابه شدن جناب امیر ( علیه السلام ) به غضبناک ، و گفتن این کلام که : « أما سمعت النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ؟ ! » اشعار میکند ‹ 523 › به اینکه عمر با وصف علم به جنون زن حکم به رجم او داده ، و گفتن آن حضرت : « هذه مبتلاة بنی فلان » به آن جهت است که چون عمر به موجب علم خود به جنون زن عمل نکرده ، لهذا آن جناب او را جاهل از آن فرض کرده ، اخبار به آن فرمود .

و اما گفتن عمر لفظ ( بلی ) در جواب : « أما سمعت النبیّ ؟ ! » . . . الی آخر .

پس هرگز دلالت بر علم او به مسأله مذکوره ندارد ، چه آن ادعای محض است ، و تصدیق عمر در ادعای او غیر لازم ، بلکه با وصف جهل از این مسأله


1- فی المصدر : ( وأنا لا أدری ) ، والظاهر أنها محرّفة .
2- [ الف ] مسند علی [ ( علیه السلام ) ] . [ مسند احمد 1 / 154 ] .

ص : 79

و جریان بر موجب آن در اول امر ، هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) تنبیه بر این مسأله کرده ، از غایت وقاحت برای دفع عارِ جهل ، ادعای علم این حدیث هم کرد .

و بالفرض اگر در این ادعا صادق هم باشد از ذکاء او مستبعد نیست که با وصف کمال ظهورِ دلالت آن بر عدم جواز رجم مجنونه ، نفهمیده باشد که این حدیث موجب عدم رجم زن مجنونه زانیه است ، لیکن به تنبیه جناب امیر ( علیه السلام ) بر آن متنبه شده .

با آنکه محتمل است که عمر با وصف علم به جنون زن مذکوره و علم به مسأله عدم جواز رجم مجنونه زانیه ، حکم به رجم او داده باشد ، و این افضح است از طعن جهل .

دوم : آنکه بر تقدیری که دلالت این حدیث - بر علم عمر به جنون زن مذکوره - تسلیم کرده شود منافات ندارد با احادیث دیگر که دلالت دارد بر حکم عمر به رجم زن زانیه با وصف علم به جنون او ، چه جایز است که حکم عمر به رجم زن زانیه در دو واقعه بوده باشد : یک مرتبه با وصف علم به جنون زانیه از راه جهل مسأله حکم به رجم داده ، و مرتبه دیگر هرگاه از مسأله عدم جواز رجم مجنونه واقف شده ، به جهت عدم اطلاع به جنون زن دیگر ، حکم به رجم او داده ، و چون استدلال بر جهل عمر از روایات اولین است ، لهذا این حدیث احمد - که متضمن واقعه متأخره است - قادح در استدلال به آن احادیث نباشد .

ص : 80

سوم : آنکه اگر جمع در این هر دو حدیث ممکن نباشد ، بلکه با هم متعارض شود ، ما را چه ضرورت است که التفات به حدیث احمد کنیم ؟ چه احتجاج ما به روایات دیگر است که دلالت دارد بر آنکه عمر با وصف علم به جنون زن ، حکم به رجم او داده ، و چون آن روایات [ را ] هم اهل سنت روایت کرده اند ، احتجاج اهل حق به آن صحیح باشد .

و اگر اهل سنت بر خلاف آن - به اغراض باطله - روایت کنند ، چگونه لیاقت اصغا دارد ; فإن إقرار العقلاء علی أنفسهم مقبول ، وعلی غیرهم مردود .

مع هذا این روایت دیگر [ را ] رجال اهل سنت از عطا بن السائب به طور دیگر روایت کرده اند که از آن هیچ گونه اشعاری هم به عدم علم عمر به جنون زن مذکوره ثابت نمیشود ، چنانچه در " زین الفتی " در مقام قضایای مرجوعه به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) گفته :

منها : ما أخبرنیه شیخی محمد بن أحمد . . . ، قال : حدّثنا أبو سعید الرازی ، قال : حدّثنا محمد بن أیوب الرازی ، قال : أخبرنا سهل بن بکار ، قال : حدّثنا وهیب ، عن عطا بن السائب ، عن أبی ظبیان : أن عمر بن الخطاب . . . أُتی بامرأة زنت - وبها لمم - فأمر عمر برجمها ، فأتاه علی ( علیه السلام ) وقال : « أما علمت أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « رفع القلم عن ثلاث : عن النائم حتّی یستیقظ ، وعن المجنون حتّی یعقل ، وعن الصبی ‹ 524 › حتّی یحتلم » ، قال : فلم یرجمها .

ص : 81

وفی غیر هذه الروایة قال - عند ذلک - : لولا علی لهلک عمر (1) .

چهارم : آنکه حدیث احمد - که مخاطب نقل کرده - ضعیف السند و مقدوح است ; زیرا که عطا بن السائب که روایت آن کرده مجروح است ، در " کاشف " ذهبی مذکور است :

عطا بن السائب السقفی الکوفی ، أحد الأعلام - علی لین فیه - ، عن أبیه وابن أبی أوفی وأبی عبد الرحمن السلمی ، وعنه شعبة والحمّادان والسفیانان وعلی بن عاصم وأُمم - ثقة ساء حفظه بآخره - قال أبو حاتم : سمع منه حمّاد بن زید قبل أن یتغیّر ، وقال أحمد : ثقة ثقة ، رجل صالح ، یختم القرآن کلّ لیلة ، مات 136 (2) .

و در " میزان " ذهبی مسطور است :

عطا بن السائب بن زید الثقفی ، أبو زید الکوفی ، أحد علماء التابعین ، روی عن عبد الله بن أبی أوفی وأنس ووالده وجماعة ، حدّث عنه سفیان وشعبة والفلاس ، وتغیّر بآخره وساء حفظه ، قال أحمد : من سمع منه قدیماً فهو صحیح ، ومن سمع منه حدیثاً لم یکن بشیء ، وقال یحیی : ولا یحتجّ به ، وقال أحمد بن


1- [ الف ] فصل المرجوعات . ( 12 ) . [ زین الفتی 1 / 303 - 304 ( تحقیق المحمودی ) ] .
2- الکاشف 2 / 22 .

ص : 82

أبی خیثمة ، عن یحیی : حدیثه ضعیف إلاّ ما کان عن شعبة وسفیان . . (1) إلی آخره .

از این عبارت ظاهر است که ذهبی عطا را ضعیف دانسته ، و یحیی گفته که : با او احتجاج کرده نمیشود ، و حماد بن زید از یحیی نقل کرده که : حدیث عطا ضعیف است مگر آنچه از شعبه و سفیان باشد ، و بنابر این اقوال ، ضعف این حدیث ظاهر است .

و آنچه ذهبی در " کاشف " نقل کرده که : حماد بن زید از عطا قبلِ تغیر او سماع کرده ، پس دافع ضعف این حدیث نمیتواند شد ; زیرا که حماد - که از عطا روایت میکند - مشترک است در حماد بن زید و غیر او ، پس از کجا ثابت شود که حمادی که احمد از او این حدیث نقل کرده حماد بن زید است ؟

و عفان را - که از حماد روایت این خبر کرده - ابن عدی در مقدوحین و مجروحین ذکر نموده ، و قدح او از سلیمان بن حرب نقل کرده ، چنانچه ذهبی در " میزان " گفته :

عفّان بن مسلم الصغار (2) ، الحافظ ، الثبت ، الذی یقول فیه یحیی القطّان - ما أدراک ما یحیی القطّان ! - : إذا وافقنی عفّان


1- میزان الاعتدال 3 / 70 .
2- فی المصدر : ( الصفار ) .

ص : 83

لا أُبالی بمن خالفنی فآذی ابن عدی نفسه بذکره له فی کامله ، وأجاد ابن الجوزی فی حذفه ذکر ابن عدی قول سلیمان بن حرب : تری عفّان کان یضبط عن شعبة ؟ والله لو جهد جهده أن یضبط عن شعبة حدیثاً واحداً ما قدر ، کان بطیاً ، ردیء الحفظ ، بطیء الفهم .

قلت : عفان (1) أجلّ وأحفظ من سلیمان أو هو نظیره ، وکلام النظراء والأقران ینبغی أن یتأمّل ویتأنّی فیه . . (2) إلی آخره .

وأیضاً فی المیزان :

قال جعفر بن محمد الصامع (3) : اجتمع عفّان وابن المدینی وأبو بکر بن شیبة وأحمد بن حنبل ، فقال عفّان : ثلاثة یضعفون فی ثلاثة : علی فی حماد ، وأحمد فی إبراهیم بن سعد ، وأبو بکر فی شریک ، فقال علی : وعفان فی شعبة !

قلت : هذا منهم علی وجه المباسطة ; لأن هؤلاء من صغار من کتب عن المذکورین . . إلی آخره (4) . ‹ 525 ›


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عثمان ) آمده است .
2- میزان الاعتدال 3 / 81 .
3- فی المصدر : ( الصائغ ) .
4- میزان الاعتدال 3 / 82 .

ص : 84

اما آنچه گفته : پس معلوم شد که مسأله عدم رجم مجنونه حضرت عمر را معلوم بود ، و آنچه معلوم نبود مجنون بودن این زن بالخصوص بود .

پس جوابش آنکه : معلوم شد که مسأله عدم رجم مجنونه حضرت عمر را معلوم نبود ، و آنچه معلوم بود مجنون بودن این زن بالخصوص بود .

و اگر بالفرض از جنون این زن جاهل بود ، پس در این صورت عمر را لازم بود که به زن مذکوره میگفت : ( أبِکِ جنونٌ ) ؟ چنانچه موافق روایات بخاری حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به کسی که نزد آن حضرت اعتراف به زنا کرد فرمود : « أبِک جنونٌ ؟ (1) » .

و هیچ ظاهر نمیشود که مخاطب ثبوت علم عمر را به مسأله عدم جواز رجم مجنونه چگونه بر روایتی که از " مسند " احمد بن حنبل نقل کرده متفرع نموده ؟ حال آنکه آنچه مخاطب نقل کرده به هیچ وجه بر این معنا دلالت ندارد ، گو اصل روایت احمد بن حنبل دلالت دارد بر آنکه عمر ادعای علم به حدیث این مسأله کرده ، لیکن ظاهر است که آنچه مخاطب نقل کرده هرگز دلالتی بر آن هم ندارد .

اما آنچه گفته : سابق از این روایت شریف مرتضی در کتاب " الغرر والدرر " منقول شده که : جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را بر حقیقت حال آن


1- صحیح بخاری 6 / 168 - 169 و 8 / 22 ، 24 ، 112 .

ص : 85

قبطی که نزد ماریه قبطیه آمد و رفت میکرد ، هیچ اطلاعی نبود که مجبوب است . . . الی آخر .

پس غنیمت است که امر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را به قتل قبطی به طوری که طعن بر آن جناب لازم نیاید ذکر کرده ، و ندانستن آن جناب مجبوبیت قبطی و عدم آن را مستمسک خود ساخته ، و به تقلید خواجه کابلی به جهت شناعت کلامش نرفته که او در " صواقع " به پهن چشمی خود در جواب از امر عمر به رجم حامله گفته :

قد أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علیاً [ ( علیه السلام ) ] بقتل القبطی بمجرّد التهمة من غیر جزم واحتیاط (1) منه فی قتله . (2) انتهی .

معاذ الله ! چه کلمه نالایق است که از دهانش بیرون آمده ، نسبت عدم احتیاط به آن جناب نموده ! و گفته که : آن جناب به مجرد تهمت بدون جزم و یقین حکم به قتلش نموده .

حال آنکه سابقاً دانستی که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - بنابر روایت سید مرتضی ( رحمه الله ) - حکم را به قتلش مشروط به وجدان او نزد ماریه کرده بود ، غرض آنکه اگر او را با زنا و فجور نزدش یابد قتلش فرماید ، پس حکم قطعی به قتلش ننموده بود .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( واستیاط ) آمده است .
2- [ الف ] قوبل علی أصله . [ الصواقع ، ورق : 264 ] .

ص : 86

و نیز در آخر حدیث منقول است که : به جناب امیر ( علیه السلام ) گفته : « الشاهد یری ما لا یری الغائب (1) » .

و اگر بالفرض حکم آن حضرت به غیر قید : « إن وجدته عندها » هم مروی میبود باز هم تأویلش واجب بود ، نه آنکه با وجود مروی بودن این شرط ، و گفتن آن حضرت به جناب امیر ( علیه السلام ) که : « بل الشاهد یری ما لا یری الغائب » نسبت عدم احتیاط و حکم جزمی ، به مجرد تهمت بدون جزم و یقین جزم به مَنْ لا ( یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (2) مینماید ، و شرمی نمیکند لا حول ولا قوة إلاّ بالله .

و عجب آن است که سابق از این در حق عمر گفته که :

و هو إن کان محتاطاً فی الأحکام . . إلی آخره .

پس عمر را محتاط فی الأحکام میگوید و حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را غیر محتاط ! ! استغفر الله من التفوّه بهذا الکفر الصریح ، والإلحاد الفضیح . .

و جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از برائت قبطی واقف ‹ 526 › بود و لیکن بنابر محض اظهار برائت ساحت ماریه قبطیه از تهمت شنیعه [ ای ] که عایشه بر او بسته بود این حکم فرموده ، چنانچه علی بن ابراهیم در " تفسیر " خود روایت کرده :


1- در طعن اول عمر از أمالی سید مرتضی ( الدرر والغرر ) 1 / 54 - 55 گذشت .
2- النجم ( 53 ) : 3 .

ص : 87

عن عبد الله بن بکیر ، قال : قلت - لأبی عبد الله ( علیه السلام ) - : جعلت فداک ! [ کان ] (1) رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) أمر بقتل القبطی ، وقد علم أنها قد کذبت علیه أو لم یعلم ، وإنّما دفع الله عن القبطی القتل بتثبیت (2) علی ( علیه السلام ) ؟ فقال : بلی ، قد کان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ - والله - ] (3) أعلم ، ولو کان عزیمة من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ما انصرف علی ( علیه السلام ) حتّی یقتله ، ولکن إنّما فعل رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لترجع عن ذنبها ، فما (4) رجعت ، ولا اشتدّ علیها قتل رجل مسلم بکذبها . (5) انتهی .

پس از این روایت ظاهر شد که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از حال قبطی واقف بود ، لیکن چون که عایشه کذب شنیع بربسته بود لهذا آن جناب خواست که برائت ماریه قبطیه ظاهر شود و عایشه از کذب و بهتان خود باز آید .

اما آنچه گفته : معرفت جمیع احکام شرعیه بالفعل ، نه در نبوت شرط است نه در امامت .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( بتثبّت ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( فلمّا ) آمده است .
5- تفسیر القمی 2 / 319 .

ص : 88

پس فرق است در نبوت و امامت ، در نبوت معرفت جمیع احکام از آن جهت شرط نیست که احکام آن نبیّ - که صاحب شریعت باشد - به تدریج نازل میشود ، و امام چون بعدِ تعین جمیع احکام شرعیه منصوب شده و وحی موقوف گردیده ، لابد است که او را معرفت به جمیع احکام شرعیه حاصل باشد ، چنانچه در مبحث شرایط امامت معلوم شد (1) .

اما آنچه گفته : آنچه شرط امامت است معرفت احکام شرعیه است ، نه معرفت حسیات خفیه یا عقلیات جزئیه .

پس از بیان سابق و لاحق دانستی و میدانی که عمر را معرفت احکام شرعیه کثیره حاصل نبود ، و از مسائل بسیار و احکام بی شمار جاهل بود ، پس بنابر اعتراف او شرط امامت در عمر مفقود باشد ، والحمد لله علی ذلک .

اما آنچه گفته : آری نبیّ را به وحی احکام شرعیه معلوم میشود ، و امام را به اجتهاد ، و بسا که در اجتهاد خطا واقع میشود .

پس دانستی که حکم عمر در مسائل مذکوره به جهل و نادانی به احکام شرعیه بود نه به خطای اجتهادی ، اگر حکم سابق به مستمسکی از قرآن و سنت میبود ، البته در آن احتمال خطای اجتهادی امکانی داشت ، و حال آنکه


1- اشاره به کتاب " برهان السعادة " از مؤلف ، برای اطلاع بیشتر به مقدمه تحقیق مراجعه شود .

ص : 89

در رجم مجنونه و حامله اصلا مستمسکی نه عمر بیان کرده و نه اتباعش اختراع کرده اند !

اما آنچه گفته : عن عکرمة : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] أحرق قوماً ارتدّوا عن الإسلام . . إلی آخر الحدیث .

پس احراق جناب امیر ( علیه السلام ) اهل ارتداد را نه به اجتهاد بود ، بلکه به جهت استماع نص از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود .

و اما تخطئه ابن عباس جناب امیر ( علیه السلام ) را ، و تصدیق آن جناب آن را .

پس از مفتریات خوارج است ، و سبب افترا نمودن خوارج این روایت را آن است که هرگاه بعدِ شهادت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ابن ملجم را به قصاص رسانیدند ، یکی از محبان آن حضرت جثه او را از حضرت امام حسن ( علیه السلام ) طلب نموده به آتش سوخت ، چنانچه در " شرح نهج البلاغه " ابن ابی الحدید ‹ 527 › و غیر آن مذکور است (1) ، و این معنا بر خوارج نهایت شاق و گران آمد ، بنابر آن ، روایت تخطئه جناب امیر ( علیه السلام ) در تحریق زنادقه [ را ] وضع نمودند .

و در نقض باب دوم و ردّ باب هفتم ابواب کتاب مخاطب (2) ، بیان شافی و


1- شرح ابن ابی الحدید 6 / 125 .
2- اشاره به دو کتاب " برهان السعادة " و " تقلیب المکائد " از مؤلف ، برای اطلاع بیشتر به مقدمه تحقیق مراجعه شود .

ص : 90

براهین کافی به معرض اثبات آمده که : عکرمه مولی ابن عباس رأس و رئیس خوارج و کذّاب بود (1) ، پس روایت اهل سنت از چنین کذّابِ رأس و رئیس خوارج اشرار برای اثبات تخطئه افضل الاخیار بعد رسول مختار ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در مقابله شیعیان ائمه اهل بیت اطهار [ ( علیهم السلام ) ] قابل احتجاج و اعتبار نباشد .

و نیز دلالت دارد بر آنکه این حدیث را عکرمه بر ابن عباس وضع کرده [ آنچه ] در " کنز العمال " مسطور است :

عن ابن عباس ، قال : إذا حدّثنا ثقة عن علی [ ( علیه السلام ) ] بفتیا لا نعدوها . ابن سعد (2) .

و میرزا محمد بن معتمدخان در " نزل الابرار " - که در آن محض احادیث صحیحه ذکر کرده - آورده :

أخرج ابن سعد ، عن ابن عباس ( رضی الله عنه ) ، قال : إذا حدّثنا ثقة عن علی [ ( علیه السلام ) ] بفتیا لا نعدوها . (3) انتهی .

و شیخ عبدالحق در " رجال مشکاة " فرموده :

قال ابن عباس ( رضی الله عنه ) : أُعطی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] تسعة أعشار العلم ، والله لقد شارکهم فی العشر الباقی .


1- تقلیب المکائد : 350 - 354 .
2- کنز العمال 13 / 166 .
3- نزل الأبرار : 50 .

ص : 91

وفی الأربعین لتاج الإسلام : وعلی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أعلم بذلک الجزء ، وإذا ثبت لنا الشیء عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لم نعدل إلی غیره ، کذا فی فصل الخطاب . (1) انتهی .

هرگاه نزد ابن عباس جناب امیر ( علیه السلام ) اعلم جمیع الناس باشد ، و جمیع اقوال و فتاوی و احکام آن جناب را عین حق و واجب الاتباع مثل اقوال جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) داند ، پس نسبت تخطئه آن جناب به ابن عباس کذب محض و افترای صرف از عکرمه خارجی باشد .

و این عکرمه بسیاری از اکاذیب را بر ابن عباس بربسته ، بلکه - رویش سیاه باد ! - ابن عباس را به خارجیت منسوب میساخت ! چنانچه شیخ عبدالحق در " رجال مشکاة " در ترجمه اش میفرماید :

قیل : إنه کان یری رأی الخوارج ، وینسبه إلی ابن عباس أیضاً . . ! وقال ابن عمر - لنافع - : اتق الله ولا تکذب علیّ کما کذب عکرمة علی ابن عباس (2) .


1- رجال مشکاة : أقول : وراجع أیضاً : فصل الخطاب : 540 ، فتح الباری 7 / 60 ، کنز العمال 13 - 166 - 167 ، الطبقات الکبری لابن سعد 2 / 338 ، أنساب الأشراف : 100 ، ونقلها فی إحقاق الحق 8 / 27 و 31 / 450 - 451 عن غیر واحد من أعلام العامة .
2- رجال مشکاة : انظر : الجوهر النقی للماردینی 8 / 234 ، مقدمة فتح الباری لابن حجر / 425 ، عمدة القاری للعینی 1 / 8 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 41 / 108 ، الاستذکار لابن عبد البر 3 / 276 ، التعدیل والتجریح للباجی 3 / 1150 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 41 / 107 ، تهذیب الکمال للمزی 20 / 279 ، سیر أعلام النبلاء للذهبی 5 / 22. وورد الحکم بکذبه عن لسان آخرین فراجع : السنن الکبری للبیهقی 1 / 273 ، عمدة القاری للعینی 3 / 97 ، المصنف لعبد الرزاق الصنعانی 8 / 91 ، المصنف لابن أبی شیبة الکوفی 1 / 213 ، الاستذکار لابن عبد البر 1 / 217 ، التمهید لابن عبد البر 2 / 27 - 28 ، و 11 / 139 ، نصب الرایة للزیلعی 1 / 250 ، الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة لابن حجر 1 / 76 ، أحکام القرآن للجصاص 1 / 426 ، تفسیر البحر المحیط لأبی حیان الأندلسی 3 / 369 ، الکامل لابن عدی 1 / 51 ، 52 ، و 5 / 266 ، 271 ، التعدیل والتجریح - للباجی 1 / 254 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 41 / 109 - 112 ، تهذیب الکمال للمزی 20 / 280 - 282 ، سیر أعلام النبلاء للذهبی 5 / 23 - 25 ، میزان الاعتدال للذهبی 3 / 94 - 96 ، تهذیب التهذیب لابن حجر 7 / 237 - 238 ، لسان المیزان لابن حجر 2 / 7 ، تاریخ الإسلام للذهبی 7 / 179 ، الوافی بالوفیات للصفدی 20 / 40 .

ص : 92

و نیز گفته :

قال القاسم : عکرمة کذّاب ، یحدّث بکرة وینسی عشیة .

وقال طاووس : ولو أن مولی ابن عباس اتّقی الله ویؤمن حدیثه ، لشدّت إلیه المطایا . (1) انتهی .


1- [ الف و ب ] نسخه " رجال مشکاة " که فاضل فخرالدین دهلوی آن را با نسخه مصنف مقابله کرده ، در کتب وقفیه جناب مصنف ( رحمه الله ) موجود است . [ رجال مشکاة : ] .

ص : 93

اما آنچه گفته : در اینجا اشکالی است که نواصب به آن اشکال درآویخته اند که : حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] خود این حدیث رفع قلم را از سه شخص روایت فرموده ، و مع هذا در کتب شیعه چنین مروی است که :

إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] کان یأمر بإقامة حدّ السرقة علی الصبی قبل أن یحتلم . . إلی آخره .

پس بدان که صاحب " صواقع " در وجوه جواب این طعن گفته :

ولأنه روی محمد بن بابویه القمی فی فقه من لا یحضره الفقیه : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] کان یأمر بإقامة حدّ السرقة علی الصبی قبل أن یحتلم . . وهذا یدلّ دلالة صریحة علی أنه لم یعمل بما رواه ، وخالف أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ! ولأن عمر أراد إقامة حدّ واحد علی من رفع عنه القلم ، مع احتمال الذهول وعدم العلم بالمانع ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] أمر بإقامة حدّ السرقة علی کلّ صبی یسرق ، وحکم به حکماً جزماً مؤبّداً مع علمه ‹ 528 › بکونه لم یحتلم . . فلا غمیزة فی عمر . (1) انتهی .

و مخاطب ترجمه به همین الفاظ به تغیر یسیر نموده و اینقدر استحیا کرده که این اعتراض از طرف خود بیان نکرده ، بلکه آن را به نواصب منسوب ساخته ، حال آنکه موجد این اعتراض خواجه کابلی است ، پس اگر به لحاظ شدت نصب او اطلاق لفظ جمع بر او نموده است ، فمرحباً به ، وواهاً له .


1- الصواقع ، ورق : 265 .

ص : 94

و اینقدر خلط نموده که صاحب " صواقع " خلاصه مضمونی که به " من لا یحضر " منسوب ساخته ، به تحریف و تصحیف در عبارت خود ذکر کرده بود ، و مخاطب گمان کرده که این عبارت اصل حدیث مروی در " من لا یحضر " است ، و تفحص دعوای کابلی در " من لا یحضر " کرده شد ، در مظانّ آن که باب حد السرقة است ، روایتی متضمن این مطلب یافته نشد ، آری روایتی به مضمون دیگر از حضرت ابی جعفر ( علیه السلام ) مروی است به این الفاظ :

روی العلاء ، عن محمد بن مسلم ، عن أبی جعفر ( علیه السلام ) : قال : سألته عن الصبیّ یسرق ؟ قال : « إن کان له سبع سنین أو أقلّ دفع (1) عنه ، فأن عاد بعد السبع ، قطعت بنانه و (2) حکّت حتّی تدمی ، فإن عاد قطع منه أسفل [ من ] (3) بنانه ، فإن عاد بعد ذلک وقد بلغ تسع سنین قطعت یده ، ولا یضیع حدّ من حدود الله عزّ وجلّ . (4) انتهی .

این روایت اولا : مخالف ادعای صاحب " صواقع " است ; زیرا که از کلامش ظاهر میشود که جناب امیر ( علیه السلام ) علی الاطلاق حکم به اقامه


1- فی المصدر : ( رفع ) .
2- فی المصدر : ( أو ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] باب حدّ السرقة من کتاب الحدود . [ من لا یحضره الفقیه 4 / 62 ] .

ص : 95

حد سرقت میفرمود ، حال آنکه حکم مذکور در این روایت مطلق نیست بلکه مقید است .

و ثانیاً : آنکه این روایت از جناب امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) نیست ، بلکه از حضرت ابی جعفر ( علیه السلام ) است .

و روایتی دیگر که در باب نوادر الحدود در " من لا یحضر " مذکور است ، نیز با ادعای صاحب " صواقع " مطابق نیست ، و عبارتش اینکه :

روی أبو أیوب ، عن الحلبی ، عن أبی عبد الله ( علیه السلام ) ، قال : « إن فی کتاب علی ( علیه السلام ) : [ انه ] (1) کان یضرب بالسوط وبنصف السوط وببعضه - یعنی فی الحدود إذا أُتی بغلام أو جاریة لم یدرکا - ولم یکن یبطل حدّاً من حدود الله » ، قیل له : کیف کان یضرب ببعضه ؟ قال : « کان یأخذ السوط بیده من وسطه فیضرب به ، أو من ثُلثه فیضرب به علی قدر إساءتهم (2) ، کذلک یضربهم بالسوط . . ولا یبطل حدّاً من حدود الله عزّ وجلّ » . (3) انتهی .

و این روایت هم با مدعای صاحب " صواقع " مطابق نیست ; زیرا که از کلامش ظاهر است که در " من لا یحضر " حکم به اقامه حد سرقت


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( أسنانهم ) .
3- من لا یحضره الفقیه 4 / 74 .

ص : 96

بالخصوص مذکور است ، حال آنکه در این حدیث تخصیص حد سرقت مذکور نیست .

و هرگاه بر خطای نقل مخاطب - که به وکالت نواصب پیش کرده - واقف شدی ، پس حالا جواب اعتراضی را که کابلی اختراع کرده ، و مخاطب از راه استحیا به نواصب منسوب ساخته باید شنید ، بیانش آن است که :

رفع قلم از صبی عام مخصّص است ، و این احادیث که متضمن تعزیر صبیان و اجرای حد سرقت است مبیّن تخصیص این عام است ، پس مخالفت روایت حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لازم نیاید ، و تخصیص عمومات شایع است حتّی قیل : ما من عامّ إلاّ وقد خصّ .

و خود مخاطب هم از این اعتراض که به نواصب منسوب ساخته در باب امامت جواب گفته ، چنانچه گفته :

و ‹ 529 › استیفای حد سرقت از صبی نابالغ - اگر صحیح باشد - بنابر سیاست خلافت بود نه بنابر حکم شرع ، و هر چند قلم شرع از اطفال مرفوع است ، لیکن سیاست خلفا و تأدیب آنها مرفوع نیست ، به دلیل حدیث صحیح « اضربوهم علیها وهم ابناء عشر سنین (1) » . انتهی .

پس جواب مخاطب هم به همین معنا آئل میشود که روایت رفع قلم از صبیان مخصص است ، گو تخصیص را به وجه غیر مرضی بیان نموده ، و


1- تحفه اثناعشریه : 230 .

ص : 97

گمان کرده که استیفای حد سرقت بنابر حکم شرع نیست ، حال آنکه نزد شیعه در صورتی که استیفای حد سرقت بر صبی خواهد شد ، بنابر حکم شرع خواهد شد .

اما آنچه گفته : و این صریح مخالف روایت پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] است .

پس مخالفت وقتی لازم میآمد که احتمال جواز تخصیص از میان برمیخاست ، وإذ لیس فلیس .

اما آنچه گفته : بلکه فعل عمر اگر واقع میشد یک مجنونه مخصوصه در لگد و کوبِ حد میمرد ، و از قول حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] که هر صبی را قطع سرقت فرمود ، هزاران صبی ناقص الاعضا خواهند شد .

پس چونکه فعل عمر بر خلاف حکم حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میبود - گو در یک جا باشد - خطا و ظلم و گناه عظیم بود ، و حکم جناب امیر ( علیه السلام ) یا دیگر امام ، چونکه موافق قول حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود - گو در هزار جا باشد - عین صواب و عین عدل و باعث اجر عظیم خواهد بود .

اما آنچه گفته : معلوم نیست که شیعه از این روایت چه جواب میگفته باشند .

پس جواب شیعه به وجه شافی و کافی دانستی ، عجب است که خود مخاطب در باب امامت از این اعتراض جواب گفته ، و در اینجا جواب را از محالات دانسته .

ص : 98

و مع هذا ابن حزم در " محلّی " آورده :

قد صحّ عن بعض الصحابة - عمر و (1) عثمان - إقامة الحدّ علی من بلغ خمسة أشبار وإن لم یبلغ (2) .

پس هر جوابی که اهل سنت از این فعل عمر و عثمان خواهند داد ، همان جواب شیعه است از اعتراض نواصب .

اما آنچه گفته : گنجایش حمل بر تقیه هم نیست .

پس جواب منحصر در حمل بر تقیه نیست .

اما آنچه گفته : و آوردن شیخ ابن بابویه این روایت را نزد ایشان جواب شافی است که بالقطع کذب است .


1- فی المصدر : ( أو ) .
2- المحلی 8 / 50 . وقال ابن حزم - فی المحلی 7 / 31 - : وروینا عن عمر بن الخطاب . . . إذا بلغ الغلام خمسة أشبار وجبت علیه الحدود . وفی کنز العمال 5 / 544 : أن عمر کتب - فی غلام من أهل العراق سرق فکتب - : أن اشبروه ، فإن وجدتموه ستة أشبار فاقطعوه . . ! فشبّر ، فوجد ستة أشبار تنقص أنملة فترک . وعن سلیمان بن یسار : أن عمر أتی بغلام سرق ، فأمر به فشبّر ، فوجد ستة أشبار إلاّ أنملة ، فترکه . وفی تفسیر الآلوسی 18 / 211 - : عن ابن سیرین ، عن أنس ، قال : أتی أبو بکر . . . بغلام قد سرق فأمر به ، فشبّر ، فنقص أنملة فخلّی عنه .

ص : 99

پس نهایت حیرت است که به کدام وجه عقلی یا نقلی آوردن ابن بابویه ( رحمه الله ) روایتی را دلیل کذب آن میباشد ! و شیخ ابن بابویه چنان روایتها هم آورده که اجماع اهل اسلام بر صحت آن واقع است ، پس باید که آن هم - العیاذ بالله - کذب باشد ، مثل وجوب صلات و صیام وحج و زکات ، کمال عجب است که آوردن عکرمه خارجی کذّاب روایتی را در تنقیص جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) علی بن ابی طالب - که آثار کذب و افترا بر آن میبارد - دلیل کذب روایت نباشد بلکه دلیل صدق آن باشد ، و آوردن ابن بابویه روایتی را در حق جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که مثل آن [ را ] اهل سنت در حق عمر و عثمان هم روایت کرده باشند - دلیل کذب باشد ! !

لیکن راست است که نزد اهل سنت جرم تمسک [ به ] اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] چنان عظیم است که هرگز جرمی عظیم تر از آن ندانند ، " منهاج " ابن تیمیه را ‹ 530 › باید دید که در آن به تصریح تمام خوارج کفار را از شیعیان بهتر و افضل و اصدق و ادین میگوید ! ! بلکه میگوید که : خوارج هرگز مرتکب کذب نمیشوند (1) !


1- قال ابن تیمیة فی منهاج السنة 2 / 63 - : والخوارج أصح منهم - أی من الروافض - عقلا وقصداً ، والرافضة أکذب وأفسد دیناً ! وقال - فی 5 / 154 - : والرافضة أشدّ بدعة من الخوارج ، وهم یکفّرون من لم تکن الخوارج تکفّره کأبی بکر وعمر ، ویکذبون علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والصحابة کذباً ما کذب أحد مثله ، والخوارج لا یکذبون . . ! أقول : لعنه الله لعن عاد وثمود ، وحشره الله معهم فی مستقرّ سقر ، وما أدراک ما سقر . .

ص : 100

اما آنچه گفته : و قصه حد زدن مرده تمام دروغ و افتراست . . . الی آخر .

پس اولا : به اثبات باید رسانید که این قصه را علمای شیعه در مطاعن عمر ذکر کرده اند بعدِ آن به جوابش باید پرداخت .

و ثانیاً : - بر تقدیر تسلیم - جوابش آنکه : دروغ گویی و افتراپردازی در این قصه اگر واقع شده باشد ، از روات اهل سنت به وقوع آمده باشد ، در " فتاوای " ابراهیم شاهی (1) مذکور است :

فی نصاب الاحتساب ، - وذکر فی آخر فتاوی الظهیریة (2) - ذکر المستغفری . . . فی معرفة الصحابة . . . : إن ما یذکر الناس : أن عمر . . . ضرب ابنه أبا شحمة حتّی مات ، وضرب الباقی بعده ، فهو کذب ، قالوا : وهذا من أکاذیب محمد بن تمیم الرازی ، وکان کثیر الأکاذیب ووضّاع الأحادیث ، والصحیح أنه اندملت جراحاته ،


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال کشف الظنون 1 / 3 : إبراهیم شاهیه فی فتاوی الحنفیة ; لشهاب الدین احمد ابن محمد الملقّب ب : نظام الکیکانی الحنفی ، وهو کتاب کبیر من افخر الکتب کقاضی خان . جمعه من مائة وستین کتابا للسلطان إبراهیم شاه . أوله : الحمد لله الذی رفع منار العلم وأعلی مقداره . . إلی آخره .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الظهیریة ) آمده است .

ص : 101

وعاش بعد ذلک ، ثم مات حتف أنفه (1) .


1- [ الف و ب ] باب الاحتساب از فتاوی ابراهیم شاهیه . ( 12 ) . [ فتاوای ابراهیم شاهی : أقول : أمّا أنه مات تحت السیاط فقد نقله السید الشهرستانی فی وضوء النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) 1 / 38 عن مجموعة طه حسین 4 / 165. وأمّا سائر ما روی فی ذلک فنکتفی بما ذکره السید جلال الدین الحسینی الأرموی المحدّث فی التعلیق علی کلام الفضل بن شاذان : ( ثم رویتم عن عمر أنه ضرب ابنه الحد فی شرب المسکر ) - مع اصلاح فی بعض مواضعه - حیث قال : هذه القضیة رواها جمهور المؤرخین وأرباب السیر لکن مع اختلاف فی بعض خصوصیاتها : قال الطبری فی تاریخه ضمن ذکره حوادث السنة الرابعة عشر ما نصّه : وفیها - أعنی سنة أربعة عشر - ضرب عمر ابنه عبید الله وأصحابه فی شراب شربوه وأبا محجن . ونقل العبارة بعینها ابن الأثیر فی تاریخه ضمن حوادث السنة المشار إلیها . وقال ابن کثیر فی البدایة والنهایة - ضمن حوادث سنة 14 - : وفی هذه السنة ضرب عمر بن الخطاب ابنه عبید الله فی الشراب هو وجماعة معه . وقال ابن عبد ربّه فی العقد الفرید تحت عنوان ( من حدّ فی شرب الخمر وشهّر بها 4 / 341 من طبعة مصر سنة 1354 ) : ومنهم : عبید الله بن عمر بن الخطاب ، شرب بمصر فحدّه هناک عمرو بن العاص سرّاً ، فلمّا قدم علی عمر جلده حدّاً آخر علانیة . وحذا حذوهم جماعة یطول ذکر أسامیهم ، وصرح جماعة من العلماء بأن المحدود من ولد عمر أبو شحمة عبد الرحمن بن عمر ، فلنشر إلی کلمات بعضهم : قال ابن عبد البر فی الإستیعاب : عبد الرحمن بن عمر الأوسط هو أبو شحمة ، وهو الذی ضربه عمرو بن العاص بمصر فی الخمر ثم حمله إلی المدینة فضربه أبوه أدب الوالد ، ثم مرض ومات بعد شهر . . هکذا یرویه معمر ، عن الزهری ، عن سالم ، عن أبیه ، وأما أهل العراق فیقولون : إنه مات تحت سیاط عمر ، وذلک غلط . وقال الزبیر : أقام علیه عمر حد الشرب فمرض ومات . وذکر مثله ابن الأثیر فی أسد الغابة . ونقل ابن حجر کلام ابن عبد البر وصحّحه وقواه . ( انظر الإصابة 3 / 75 ) . وقال المسعودی فی مروج الذهب - عند ذکره ولد عمر - : وعبد الرحمن الأصغر ، وهو المحدود فی الشراب ، وهو المعروف ب : أبی شحمة . وقال ابن قتیبة فی المعارف - عند ذکره أولاد عمر - : وأما أبو شحمة بن عمر بن الخطاب ، فضربه عمر الحد فی الشراب ، وفی أمر آخر فمات ولا عقب له . أقول : الأمر الآخر المذکور فی کلام ابن قتیبة هو الزنا کما صرّح به الدیاربکری فی تاریخ الخمیس عند ذکره أولاد عمر ، وذکر القصة مبسوطة ومفصّلة ( انظر صفحة : 252 و 253 من الجزء الثانی من النسخة المطبوعة بالمطبعة الوهبیة بمصر سنة 1283 ) ، وکذا أوردها الشبلنجی فی نور الأبصار ، وکلاهما نقلاها عن الریاض النضرة لمحب الدین الطبری ، وهی مذکورة فی الریاض فی 2 / 32 ، کما أشار إلیها الأمینی ( قدس سره ) فی سادس الغدیر صفحة : 317. وذکر الخطیب البغدادی القصة ناسبا إیاها إلی عبد الرحمن بن عمر فی تاریخ بغداد 5 / 455 - 456 ، وأورد القصة ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة عند ذکره أفعالا تدل علی محاسن سیاسة عمر . ( انظر أواسط الجزء الثانی عشر المنطبق علی صفحة : 123 من المجلد الثالث المطبوع بمصر سنة 1329 ) . . إلی غیر ذلک ممّن حکی نظیر کلماتهم . وقال الدمیری فی حیاة الحیوان - فی باب الدال المهملة عند البحث عن الدیک - تحت عنوان ( فائدة ) ترجع إلی ذکر شئ من أحوال عمر ما نصّه : وکان - أی عمر - قد حدّ ابنه عبید الله علی شراب ، فقال له وهو یحدّه : قتلتنی یا أبتاه ! فقال له : یا بنیّ ! إذا لقیت ربّک فأخبره أن أباک یقیم الحدود ، والذی فی السیر أن المحدود فی الشراب ابنه الأوسط أبو شحمة ، واسمه : عبد الرحمن ، وأُمّه ام ولد یقال لها : لهیبة . وصرّح الزبیدی فی تاج العروس فی شرح هذه العبارة من القاموس : وأبو شحمة عبد الرحمن بن عمر بن الخطاب . . . بأنه الذی جلده أبوه . أقول : قد علم ممّا ذکرنا وجود الخلاف فی المحدود من ابنی عمر ، وهما : عبید الله ، وعبد الرحمن ، فلا حاجة بنا إلی الإطالة إلاّ أن محمد بن حبیب البغدادی المتوفی سنة 245 صرّح فی کتابه المنمق بأن کلیهما قد حدّا ، ونصّ عبارته فی الکتاب المذکور تحت عنوان ( أسماء من حدّ من قریش ) ضمن من ذکر ( انظر صفحة : 496 من طبعة الکتاب بحیدر آباد ) : وحدّ عمر أیضا ابنه أبا شحمة بن عمر - وکان زنی بربیبة لعمر - فضربه حدّاً ، فقال له وهو یضربه : یا أبتاه ! قتلتنی ، فقال له عمر : یا بنیّ ! إذا لقیت ربّک فأعلمه أن أباک یقیم الحدود . وحدّ عمر - أیضا - ابنه عبید الله المقتول بصفین فی الخمر ، فحلف عبید الله بعد ذلک أن لا یأکل عنباً ولا شیئاً یخرج من العنب ، ولا تمراً ولا شیئا یخرج من التمر . فیستفاد منه صریحا أن المحدود بسبب الزنا هو أبو شحمة والمحدود بسبب الخمر هو عبید الله . فلیعلم أن الخوض فی هذا المطلب یقتضی تألیف کتاب ، فمن أراد البسط فی ذلک فلیخض فیه ، فإن المقام لا یسع أکثر من ذلک إلا أن الإشارة إلی أمر من المهم هنا وهو أن الأمینی ( ره ) قد عنون هذه القضیة فی المجلد السادس من کتاب الغدیر ، واعترض علی فعل خلیفة هذا بأنه لم یکن له أن یحدّ ابنه بعد ما حدّه عمرو بن العاص بمصر فمن أراده فلیراجع الکتاب المذکور ( 6 / 316 - 320 من الطبعة الثانیة ) وقد صرح فی الکتاب المذکور بأن البیهقی أوردها فی السنن الکبری ( 8 / 312 ) وابن الجوزی فی سیرة عمر صفحة : 170 ، وفی طبعة صفحة : 207 ، والقسطلانی فی إرشاد الساری 9 / 439 وصحّحه . وممّن اعترض علی کیفیة عمل الخلیفة فی هذا المورد السید مرتضی الرازی فی تبصرة العوام ، فإنه ذکر فی الباب الثالث والعشرین الذی عقده لتزییف أحادیث نقلتها العامة فی کتبهم ضمن البحث عن الحدیث الثالث عشر ونصّ عبارته هکذا : حدیث سیزدهم ، گویند : شیطان در زمان عمر خلق را به فواحش نخواند . . فخاض فی تزییفه وبیان وجه بطلانه ، إلی أن قال - : وشیعه عمر روایت کنند که ابو شحمة پسر عمر بر زن یهودیه عاشق شد ، وخمر خورد و با او فساد کرد و عمر او را حد زد و چون نود ونه درّه بزد پسرش بمرد ودر موت او تازیانه دیگر بزد تا صد تمام شد . ودر این حکایت سه مثال است که در حق عمر پیدا کرده اند : اول : آنکه شک نیست که پسر به پدر نزدیکتر از احباست ، چون شیطان در فساد کردن از عمر ترسیدی چگونه جانب او فروگذاشت و پسرش را اضلال کرد . دوم : آنکه ابوشحمه را دو حدّ واجب بود : یکی حد خمر ، و دیگر حد زنا ، و عمر یک حد برای او تعیین کرده وآن دو را داخل یکدیگر ساخت ، و این جهل است زیرا که حد خمر جدا زنند وتداخلشان روا نباشد . و سوم : آنکه گویند : بعد از مرگ پسر تازیانه دیگر بزد ، و این نسبت جهل است به عمر زیرا که حدود از تکلیف شرعی است و چون مرگ آمد تکلیف منقطع شد ، و بعد از رفع تکلیف اقامه حدود جهل است . الإیضاح پاورقی 273 - 277 ] .

ص : 102

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 103

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 104

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 105

اما آنچه گفته : [ گفته ] اند که : عمر بن الخطاب حد شراب خوردن نمیدانست ، به صلاح و مشورت دیگران مقرر کرد ، پس طرفه طعن است ; زیرا که ندانستن چیزی که قبل از آن موجود نباشد و در شرع معین نگردیده باشد ، محل طعن نمیشود .

پس جوابش آنکه : معین نشدن چیزی از احکام شریعت در زمان حضرت رسالت پناه ( صلی الله علیه وآله ) و موقوف بودن تعین آن بر رأی عمر ، دلیل شرکت عمر است در رسالت و نبوت ، معاذ الله من ذلک !

فاضل ناصب به محبت ثلاثه چنان مبتلا شده که قائل به نقصان شریعت مطهره شده ، از این کلام واهی او نقص صریح بر خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لازم میآید که حد شراب در شرع معین نشد [ ه باشد ] !

آیا خدای تعالی را - پناه به خدا - در آن ترددی بود که آن را معین نکرد ، و بر رأی عمر میگذاشت ؟ !

یا آنکه خدا آن را بیان کرده ، و - معاذ الله - جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نفهمیده یا عمداً کتمان آن نموده !

و عجب آن است که خود عمر - علی ما فی " ازالة الخفا " - گفته که :

ص : 106

خدای تعالی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) را وفات نداد ، و وحی را مرفوع نساخت ، تا آنکه شریعت را کامل نکرد ، و مردم را از آرایشان مستغنی نساخت (1) .

و مخاطب - علی رغم أنفه - افاده مینماید که : شریعت کامل نشد و احتیاج [ به ] رأی عمر باقی ماند . ( سُبْحانَک هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ ) (2) .

اما آنچه گفته : و حد خمر در زمان آن حضرت معین نبود ، بی تعیین چند ضربت به چابک و چادرهای تافته و کفشها و جریده های دستی میزدند . . . الی آخر .

پس کذب محض و افترای صرف است ; زیرا که در " صحیح مسلم " در کتاب الحدود مذکور است :

عن أنس بن مالک : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أُتی برجل قد شرب الخمر ، فجلّده بجریدتین نحو أربعین ، قال : وفعله أبو بکر ، فلمّا کان عمر استشار الناس ، فقال عبد الرحمن : أخفّ الحدود ثمانین ، فأمر به عمر (3) .


1- ازالة الخفاء 2 / 136 ، عبارت او در طعن شانزدهم ابوبکر تحت عنوان مطاعنی دیگر گذشت .
2- النور ( 24 ) : 16 .
3- [ الف و ب ] باب حدّ الخمر من کتاب الحدود . [ صحیح مسلم 5 / 125 ] .

ص : 107

و در " کنز العمال " مذکور است :

عن علی [ ( علیه السلام ) ] : « ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم جلّد فی الخمر ثمانین (1) » .

و صاحب ‹ 531 › " تبیان الحقایق شرح کنز الدقائق " گفته که : جلد نمودن آن حضرت مردی را که شرب خمر نموده چهل جریدتین ، چونکه به سوط ذو طرفین بود ، دلالت میکند بر آنکه حد شرب خمر هشتاد بوده است ، وهذه عبارته فی شرح قول الماتن :

وحدّ السکر والخمر - لو شرب [ قطرة ] (2) - ثمانون سوطاً ، وقال الشافعی . . . أربعون ، لما روینا فی أول الباب من حدیث أنس . . . : ان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ضرب فی الخمر بالجرید والنعل ، وضرب أبو بکر أربعین . متفق علیه .

عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : أنه أمر أن یضرب شارب الخمر أربعین . ولنا قول علی [ ( علیه السلام ) ] : « إذا شرب سکر ، وإذا سکر هذی ، وإذا هذی افتری ، وعلی المفتری ثمانون » . رواه الدارقطنی ومالک بمعناه ، وعلیه إجماع الصحابة . . . ، وما رواه ، کان بجریدتین ونعلین ، فیکون کلّ ضربة ضربتین ، فکان حجّة لنا ، والذی یدلّ


1- کنز العمال 5 / 484 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 108

علی ذلک قول أبی سعید : جلد [ علی ] (1) عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الخمر بنعلین ، فلمّا أتی زمن عمر جعل بدل کلّ نعل سوطاً . رواه احمد .

والجریدتان - فیما روی عنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - منصوص علیهما .

وفی الصحیح : ان عثمان أمر علیاً [ ( علیه السلام ) ] أن یجلّد الولید ثمانین ، وفی روایة أربعین .

ویتوجّه الجمع بینهما بما رواه أبو جعفر محمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] [ : « أن علی ] (2) بن أبی طالب [ ( علیهم السلام ) ] : جلّد الولید بسوط له طرفان » . رواه الشافعی فی مسنده ، وکل ما ورد فی هذا الباب ، من ضربه أربعین سوطاً محمول علی ذلک ، ولهذا جلّده عمر [ ثمانین ] (3) بعد ما استشار الناس (4) .

و پدر فاضل ناصب در " ازالة الخفا " - بعدِ ذکرِ فتوای ابوبکر در کلاله به رأی خود - گفته :


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] کتاب الحدود . [ تبیین الحقائق 3 / 198 ] .

ص : 109

بعد از آن در حد شرب [ خمر ] (1) تَحَرِّی رو داد به آن جهت که آن حضرت به حضور شریف ، شارب خمر را به ضرب امر میفرمود ، چون مقداری که میخواست به عمل میآمد ، منع مینمود و بس میفرمود ، لهذا قدر آن معین نشد ، صدیق اکبر بر چهل ضربت تعیین آن کرد .

عن ابن عباس ; قال : إن الشرّاب کانوا یُضربون علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالأیدی والنعال حتّی توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکانوا فی خلافة أبی بکر أکثر منهم فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال أبو بکر : لو فرضنا لهم حدّاً ، فتوخّی نحواً ممّا کانوا یضربون علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فکان أبو بکر یجلّدهم أربعین حتّی توفی . . إلی آخر الحدیث .

أخرجه الحاکم والبیهقی . . وغیرهما ، واللفظ للحاکم . (2) انتهی .

از این کلام ولی الله هم ظاهر است که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را تعیین عدد ضربات حد خمر معلوم بود ، لیکن به کسانی که حد میزدند چون به تصریح نفرموده بود که اینقدر عدد بزنید ، بلکه امر به ضرب میکرد ، و هرگاه


1- زیاده از مصدر .
2- [ الف و ب ] مآثر ابوبکر در مقصد دوم از مقاصد کتاب . [ ازالة الخفاء 2 / 32 ، وانظر 1 / 176 - 177 ] .

ص : 110

مقدار معین که میخواست به عمل میآمد منع میفرمود ، تعیین عدد ضربات بر اکثران که تعداد آن نکرده بود [ ند ] ، مخفی ماند ، و بر کسانی که شمار میکردند ظاهر بود ، چنانچه از ایشان ابوبکر استفاده آن نموده ، تقریر آن نمود . پس آنچه فاضل ناصب بر خلاف اسلاف خود هوس باطل در سر کرده که - العیاذ بالله - در عهد جناب ‹ 532 › رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تعیین ضربات اصلا واقع نشده ، و اجرای آن بی تعیین به اختلاف ضربات به وقوع میآمد ، از غرائب تخیلات و عجایب توهمات بلکه افترائات است .

اما آنچه گفته که : حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] - و در بعضی روایات عبدالرحمن بن عوف نیز شریک حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] شد ، و - گفتند که : « این حد را مثل حد دشنام دادن مقرر باید کرد که هشتاد تازیانه است » .

پس مقدوح است به دو وجه :

اول : اینکه شرکت عبدالرحمن با حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در روایتی از روایات مذکور نیست ، بلکه در اکثر روایات صرف نام حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) مذکور است چنانچه گذشت ، و در بعض روایات صرف نام عبدالرحمن واقع است ، چنانچه در " تبیان الحقایق شرح کنز الدقایق " مذکور است :

إن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قد أُتی برجل قد شرب الخمر ، فجُلّد بجریدتین نحو أربعین ، قال : وفعله أبو بکر ، فلمّا کان عمر استشار الناس ،

ص : 111

فقال عبد الرحمن بن عوف : أخفّ الحدود ثمانون . . فأمر به عمر . رواه أحمد ، ومسلم ، وأبو داود ، والترمذی ، وصحّحه (1) .

وجه دوم : آنکه لفظ ( مقرر باید کرد ) در مقاله حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] یا عبدالرحمن در هیچ روایتی از روایات مذکور نیست .

اما آنچه گفته : پس از اینجا معلوم شد که بانی مبانی حد خمر عمر بن الخطاب است ، سلب علم حد خمر از عمر کمال بی عقلی است .

پس این قول دلیل کمال بی عقلی و نادانی قائل است ! زیرا که جاهلِ مستفتی را که از عالمی مسأله پرسیده باشد ، او را بانی مبانی جواب آن نباید گفت !

اما آنچه گفته : و به نزد امامیه هم این قصه [ به ] همین طریق ثابت است ، چنانچه شیخ ابن مطهر حلی در " منهج الکرامة " آورده .

پس مغالطه محض است ; زیرا که علامه حلی علیه الرحمه در کتاب " منهاج الکرامة " در مطاعن عمر فرموده :

ولم یحدّ قدامة بن مظعون فی الخمر ; لأنه تلی علیه آیة : ( لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا . . ) (2) إلی آخر الآیة ، فقال له علی ( علیه السلام ) : « لیس قدامة من أهل هذه الآیة » ،


1- [ الف ] کتاب الحدود [ تبیین الحقائق 3 / 196 ] .
2- المائدة ( 5 ) : 93 .

ص : 112

وأمره بحدّه ، فلم یدر کم یحدّه ، فقال له أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] : « حدّه ثمانین ; إن شارب الخمر إذا شربها سکر ، وإذا سکر هذی ، وإذا هذی افتری » . (1) انتهی .

و در این عبارت علامه حلی که ناصّ است بر جهل و عجز عمر ، در بیان مخاطب که در آن تصرف و تغییر بسیار کرده ، تفاوت ما بین السماء و الارض است .

و در " کنز العرفان فی فقه القرآن " مسطور است :

قد تقدّم حدیث قدامة : لمّا شرب الخمر فقال علی ( علیه السلام ) لعمر : « إن تاب أقم علیه الحدّ » ، فلمّا أظهر التوبة لم یدر عمر کیف یحدّه ، فقال لأمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] : أشر علیّ فی حدّه ، فقال : « حدّه ثمانین ; لأن شارب الخمر إذا شربها سکر ، وإذا سکر هذی ، وإذا هذی افتری ، قال الله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الُْمحْصِناتِ . . ) (2) إلی آخرها ، فدلّ ذلک علی أن حدّ المسکر ثمانون » ، وهذا لیس قیاساً منه ; لأن مذهبه تحریم القیاس ، بل بیاناً للعلّة کما سمعه من النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، ولذلک لمّا سکر الولید ، فأراد عثمان بن عفّان ‹ 533 › حدّه - وکان رأیه فی الحدّ أربعین - فأشار علی [ ( علیه السلام ) ] بضربه فضربه ، بدرّة لها


1- منهاج الکرامة : 105 .
2- النور ( 24 ) : 23 .

ص : 113

رأسان أربعین جلدة ، وکانت (1) ثمانین . (2) انتهی .

و روایت ضرب ولید نزد اهل سنت هم همین طور است ، چنانچه قبل از این از " تبیان الحقایق " نقل نموده شد .

و فاضل ناصب نیز این عبارت " کنز العرفان " را در حاشیه همین قول نقل نموده (3) ، لکن لفظ : ( لم یدر عمر کیف یحدّه ) که در صدر عبارت مذکوره واقع است ، از راه خیانت فروگذاشت نموده ، تا دلیل صحت قول او گردد ، وهل هذا إلاّ فعل من لم یتّق الله ورسوله ؟

هرگاه این را دانستی پس بدان که قصه قدامه مشتمل است بر دو طعن :

یکی : عجز عمر از جواب قدامه .

دوم : جهل او از حد خمر .

و این قصه در کتب معتبره اهل سنت مذکور است ، چنانچه ابن تیمیه در " منهاج " گفته :

وأمّا قصّة قدامة ; فقد روی أبو إسحاق الجوزجانی وغیره حدیثه ، عن ابن عباس : أن قدامة بن مظعون شرب الخمر ، فقال له عمر : ما یحملک علی ذلک ؟ فقال : إن الله یقول : ( لَیْسَ عَلَی


1- فی المصدر : ( فکانت ) .
2- کنز العرفان 2 / 348 .
3- حاشیه تحفه اثناعشریه : 587 .

ص : 114

الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا . . ) (1) إلی آخر الآیة ، وإنی من المهاجرین الأولین من أهل بدر وأُحد ، فقال عمر : أجیبوا الرجل ، فسکتوا عنه ، فقال لابن عباس : أجبه ، فقال : إنّما أنزلها الله عذراً للماضین ، لمن شربها قبل أن یحرم ، وأنزل : ( إنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ . . ) (2) حجّة علی الناس ، ثم سأل عمر عن الحدّ فیها ، فقال علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : « إذا شرب هذی ، وإذا هذی فقد افتری ، فاجلدهم (3) ثمانین » ، فجلّد عمر ثمانین . (4) انتهی .

و ابن تیمیه - از شدت تعصب - بعدِ نقل این روایت انکار استفاده عمر جلد ثمانین را از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) آغاز نهاده ، و ادعا کرده که عمر آن را از عبدالرحمن استفاده نموده .

و بطلان این انکار از کلام مخاطب هم هویدا و آشکار است که امر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عمر را به تقریر حد خمر مثل حد دشنام بالقطع ذکر نموده ، و دخل عبدالرحمن را و آن هم به طور شرکت آن حضرت به بعض روایات


1- المائدة ( 5 ) : 93 .
2- المائدة ( 5 ) : 90 .
3- فی المصدر : ( فاجلده ) .
4- منهاج السنة 6 / 84 .

ص : 115

منسوب ساخته ، پس انکار کلی از افاده جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) این مسأله را عصبیت محض است .

و اگر بالفرض عمر استفاده این حکم از عبدالرحمن نموده باشد نه از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) پس طعن جهل که از او ساقط نمیشود !

و شاه ولی الله در " قرة العینین " گفته :

عن ابن عباس ( رضی الله عنه ) ; قال : إن الشرّاب کانوا یضربون علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالأیدی والنعال حتّی توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکانوا فی خلافة أبی بکر . . . أکثر منهم فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : أبوبکر . . . لو فرضنا لهم حدّاً ، فتوخی نحواً ممّا کان یضربون فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فکان أبوبکر . . . یجلّدهم أربعین حتّی توفّی ، ثم قام من بعده عمر فجلّدهم کذلک أربعین حتّی أُتی برجل من المهاجرین الأولین وقد کان شرب ، فأمر به أن یجلّد ، فقال : لم تجلّدنی ؟ بینی وبینک کتاب الله عزّ وجلّ ! فقال عمر . . . : ‹ 534 › فی أیّ کتاب الله تجد أنی لا أُجلّدک ؟ فقال : إن الله تعالی یقول فی کتابه : ( لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا . . ) (1) إلی آخر الآیة ، فأنا من الذین


1- المائدة ( 5 ) : 93 .

ص : 116

( آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا ) (1) ، شهدت مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بدراً والحدیبیة والخندق . . والمشاهد ، فقال عمر . . . : ألا تردّون علیه ما یقول ؟ فقال ابن عباس : إن هؤلاء الآیات أُنزلت عذراً للماضین وحجّة علی الباقین ; لأن الله عزّ وجلّ یقول : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأنْصابُ وَالأزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ . . ) (2) [ ثم قرأ ] (3) حتّی أنفذ الآیة الأُخری ، ومن کان من الذین ( آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا ) ، فإن الله عزّ وجلّ قد نهی أن یشرب الخمر ، فقال عمر . . . : صدقت ، فماذا ترون ؟ فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « نری أنه إذا کان شرب سکر ، وإذا سکر هذی ، إذا هذی افتری ، وعلی المفتری ثمانون جلدة » ، فأمر عمر . . . یجلّد ثمانین . أخرجه الحاکم (4) .

و فقیه ابواللیث در کتاب " تنبیه الغافلین " روایت کرده :

وروی عطا بن السائب ، عن عبد الرحمن السلمی ، قال :


1- المائدة ( 5 ) : 93 .
2- المائدة ( 5 ) : 90 .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] فقهیات عمر . [ قرة العینین : 67 - 68 ] .

ص : 117

شرب ثلاثة نفر من أهل الشام الخمر - وعلیهم یومئذ یزید (1) بن أبی سفیان - وقالوا : هی لنا حلال ; لأن الله تعالی قال : ( لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا . . ) (2) إلی آخر الآیة ، فکتب فیهم إلی عمر . . . بذلک ، فکتب إلیه عمر . . . : أن ابعث بهم إلیّ قبل أن یفسدوا من قبلک ، فلمّا قدموا إلی عمر . . . جمع لهم أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم [ فقال ما ترون ؟ ] (3) ، فشاورهم فی ذلک ، فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! إنهم قد افتروا علی الله کذباً ، وشرعوا فی دینه ما لم یأذن به الله ، فاضرب أعناقهم ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] فی القوم ساکت ، فقال عمر - لعلی - [ ( علیه السلام ) ] : ماتری ؟ فقال : « أری أن تستتیبهم ، فإن لم یتوبوا فاضرب أعناقهم ، وإن تابوا فاضربهم ثمانین جلدة » (4) .

اما آنچه گفته : گویند : عمر در حد خمر اضافه کرده به عقل خود ، حال آنکه در زمان آن حضرت چهل تازیانه بود .


1- فی المصدر : ( معاویة ) .
2- المائدة ( 5 ) : 93 .
3- الزیادة من المصدر . وجاء فی [ الف ] هنا : ( وعلیّ [ ( علیه السلام ) ] فی القوم ساکت ، فقال عمر - لعلی [ ( علیه السلام ) ] - : ما تری ؟ قال : « أری أن تتیبهم [ تستتیبهم ] ، فإن لم یتوبوا فاضرب أعناقهم » ) . وهذا تکرار لما یأتی فی آخر الروایة .
4- تنبیه الغافلین : 84 ، تفسیر سمرقندی 1 / 439 .

ص : 118

پس اگر شیعه این طعن ذکر کرده باشند بنابر روایات اهل سنت ذکر نموده باشند که ایشان روایت کرده اند که :

در زمان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حد شرب چهل بود ، و عمر در آن به رأی و اجتهاد خود زیاده نمود .

ابن حجر مکی در " شرح اربعین " (1) نووی گفته :

وجلّد عمر . . . فی الخمر ثمانین ، لیس فیه زیادة محظورة ، وإن اقتصر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فیه وأبو بکر علی أربعین ; لأن الناس لمّا أکثروا الشرب زمنه ما لم یکثروا قبله ، استحقّوا أن یزید فی جلدهم تنکیلا لهم وزجراً ، فکانت الزیادة اجتهاداً منه بمعنی صحیح مسوّغ لها . (2) انتهی .

و این عبارت ابن حجر صریح دلالت دارد بر آنکه در وقت حضرت رسول خدا ‹ 535 › ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابوبکر حد خمر اربعین بود ، و عمر به رأی خود در آن زیاده نمود .


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال فی کشف الظنون 2 / 1039 : شرح الحدیث الأربعین ; للنووی ، وهو : الإمام محیی الدین یحیی بن شرف النووی ، المتوفی سنة 676 ست وسبعین وستمائة ، وشرحه معین بن الصفی ، وخرجه الشیخ أحمد بن علی ابن حجر العسقلانی المتوفی سنة 853 ثلاث وخمسین وثمانمائة ، وسمّاه : تخریج الأربعین النوویة بالأسانید العالیة .
2- [ الف ] الحدیث الثلاثون . [ شرح اربعین : وانظر : المجموع للنووی 20 / 113 ، فتح الوهاب للأنصاری 2 / 288 ، المحلّی 11 / 364. . وغیرها ] .

ص : 119

و در " تاریخ الخلفاء " تصنیف سیوطی در اولیات عمر مذکور است :

وأول من ضرب علی الخمر ثمانین . (1) انتهی .

از این قول هم معلوم میشود که در زمان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) حد خمر هشتاد نبود و عمر آن را به رأی خود مقرر کرد ، و شیعه این طعن را بنابر روایات خود ذکر نکرده باشند ; زیرا که نزد ایشان در زمان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم حد شرب خمر ثمانین بود نه اربعین ، و بنابر مذهب شیعه طعن جهل عمر از حد شرب البته صحیح میتواند شد .

اما آنچه گفته : زیرا که اگر عمر زیاده کرد به قول امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] و اجماع صحابه کرد ، پس او فقط محل طعن نباشد .

پس بنابر اقوال اهل سنت که میگویند : عمر به استشاره جناب امیر ( علیه السلام ) زیاده در حد خمر نمود - معاذالله - این اشکال لازم خواهد آمد ، لیکن شیعه آن را از اکاذیب اهل سنت میدانند ، و ایشان به افترائات اهل سنت ملزم نمیشوند ، جواب این اشکال بر ذمه اهل سنت است نه ذمه ایشان ; نزد شیعه صحیح و ثابت همین است که حد خمر در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هشتاد بود ، و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عمر را که از این حکم جاهل بود آگاه ساخت .

اما آنچه گفته : در بعضی کتب شیعه به طور دیگر این طعن مذکور است ،


1- تاریخ الخلفاء 1 / 137 .

ص : 120

و آن طعن این است که گویند : عمر یک بار در حد شراب زیاده بر هشتاد تازیانه زد .

پس مخاطب را میبایست که نام کتاب ذکر میکرد تا آن کتاب به جهت تصحیح نقل ملاحظه نموده میشد .

اما آنچه گفته : حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] نیز در شراب صد تازیانه زده است .

پس بدان که در کتاب " من لا یحضره الفقیه " مذکور است :

إن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أُتی بالنجاشی الحارثی وقد شرب الخمر فی رمضان فضربه ثمانین ، ثم دعا به من الغد ، فضربه عشرین سوطاً ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! ضربتنی ثمانین فی شرب الخمر ، فهذه العشرون ما هی ؟ فقال : « هذه لجرأتک علی شرب الخمر فی شهر رمضان » . (1) انتهی .

و در " کنز العمال " نیز این حدیث از عبدالرزاق و بیهقی و ابن جریر نقل کرده به این الفاظ :

عن أبی مروان : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] ضرب النجاشی الحارثی الشاعر ، وشرب الخمر فی رمضان ، فضربه ثمانین جلدة ، ثم حبسه ، وأخرجه من الغد فضربه عشرین ، وقال : « إنّما جلّدتک


1- من لا یحضره الفقیه 4 / 55 .

ص : 121

هذه العشرین لجرأتک علی الله وإفطارک فی رمضان » . عب . هق . وابن جریر (1) .

پس اگر مثل این وجه در فعل عمر نیز منقول باشد البته طعن ساقط خواهد شد .

عجب اینکه مخاطب در خاتمه باب امامت این فعل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را اولا وکالتاً عن النواصب از مطاعن آن جناب شمرده ، و در مقام جواب گفته که :

روایت محمد بن بابویه مقبول نیست (2) .

و ندانسته که این روایت را ائمه اعلام اهل سنت هم در کتب خود اخراج کرده اند ، ابن بابویه به آن متفرد نیست ، تا گنجایش عدم قبول آن باشد !

هرگاه که این را دانستی پس بدان که صرف همین چند قصه نیست که ‹ 536 › دلالت کند بر جهل عمر از احکام شرعیه ، و عدم مبالات او به امور دینیه ، بلکه قضایای دیگر غیر از آنچه مذکور شده بسیار است :


1- [ الف ] فرع ثانی از فصل ثانی در حد شارب خمر از کتاب الحدود . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 484 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 230 .

ص : 122

[ حرمت تصرف در حلیّ خانه کعبه ] از (1) آن جمله آنکه جاهل بود از عدم جواز تصرف در حلیّ خانه کعبه و خزائن آن ، و به سبب جهل از این مسأله و اشاره اصحاب او - به طمع انتفاع ! - قصد نمود که حلی کعبه و خزائن آن را به صرف آرد (2) ، چنانچه در کتاب " ربیع الابرار " زمخشری مذکور است :

قیل لعمر : لو اتّخذت حلیّ الکعبة فجهّزت به جیوش المسلمین ، وما تصنع الکعبة بالحلی ؟ !

فهمّ بذلک عمر (3) فسأل علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : « إن القرآن أُنزل علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، والأموال أربعة : أموال المسلمین فقسّمها بین الورثة فی الفرایض ، والفیء فقسّمه علی مستحقّیه ، والخمس فوضعه الله حیث وضعه ، والصدقات فجعلها الله حیث جعلها ، وکان حلیّ الکعبة فیها یومئذ ، فترکه الله علی حاله ، ولم یترکه نسیاناً ولم یخف علیه مکاناً ، فأقرّه حیث أقرّه


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز تصرف در حلی خانه کعبه و خزائن آن . ( 12 ) .
2- یعنی : در آن تصرف نماید .
3- حذف من المصدر جملة : ( فهمّ بذلک عمر ) !

ص : 123

الله ورسوله » ، فقال عمر : لولاک افتضحنا ، وترکه (1) .

و جلال الدین سیوطی در " عرف الوردی فی أخبار المهدی " گفته :

أخرج أیضاً - أی نعیم بن حمّاد - ، عن عمر بن الخطاب : أنه ولج البیت وقال : والله ما أدری أدع خزائن البیت وما فیه من السلاح والمال أو أُقسّمه فی سبیل الله ؟

فقال له علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : « امض یا أمیر المؤمنین ! فلست بصاحبه ، إنّما صاحبه منّا ، شابّ من قریش یقسّمه فی سبیل الله فی آخر الزمان » (2) .

و بخاری هم در " صحیح " خود حدیث اراده نمودن عمر تقسیم مال کعبه را آورده ، لکن تنبیه عمر بر عدم جوازش نسبت به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ننموده ، بلکه نسبت به شیبه کرده ، وهذه عبارته (3) :

عن أبی وائل ; قال : جلست مع شیبة علی الکرسی فی الکعبة ، فقال : لقد جلس هذا المجلس عمر ، فقال : لقد هممت أن لا أدع فیها صفراء ولا بیضاء إلاّ قسّمته ، قلت : إن صاحبیک لم یفعلاه ،


1- [ الف و ب ] فی الباب الخامس والسبعین . [ ربیع الأبرار 4 / 440 ] .
2- [ الف و ب ] هذه العبارة مذکورة فی وسطها ، وهی موجودة فی خزانة کتب الموقوفة للمصنف . ( 12 ) . [ عرف الوردی : 98 نسخه عکسی ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( عبارة ) آمده است .

ص : 124

فقال : هما المرءان أقتدی بهما . (1) انتهی .

و ابن حجر در شرح این حدیث گفته :

قال ابن بطّال : أراد عمر . . . لکثرته (2) إنفاقه فی منافع المسلمین ، ثم لمّا ذکر بأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لم یتعرض له ، أمسک ، وإنّما ترکا ذلک - والله أعلم - ; لأن ما جعل فی الکعبة وأسند (3) لها یجری مجری الأوقاف (4) ، فلا یجوز تغییره عن وجهه ، وفی ذلک تعظیم الإسلام وترهیب العدو . (5) انتهی .


1- [ الف و ب ] باب کسوة الکعبة من کتاب الحجّ . [ صحیح بخاری 2 / 159 ] .
2- کذا فی الأصل والمصدر ، والظاهر : ( لکثرة ) .
3- فی المصدر : ( وسبل ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( أوقات ) آمده است .
5- [ الف ] نشان مذکور . [ فتح الباری 3 / 364 ] .

ص : 125

[ دیه سقط جنین ] از (1) آن جمله آنکه جاهل بود از حکم دیه املاص و به تعلیم بعض صحابه از آن واقف گشت ، وگفت که : اگر این حکم را نمیشنیدم به غیر آن فتوا میدادم ، در " کنز العمال " مذکور است :

عن ابن عباس ; قال : قام عمر علی المنبر ، فقال : أُذکّر الله امرءاً سمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قضی فی الجنین ، فقام حمل بن مالک بن النابغة الهذلی ، وقال : یا أمیر المؤمنین ! کنت بین ضُرّتین ، فضربت إحداهما الأُخری بعود ، فقتلتها وقتلت ما فی بطنها ، فقضی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بغرّة عبد أو أمة ، فقال عمر : الله اکبر ! لو لم أسمع بهذا لقضینا بغیره . عب . ‹ 537 › طب . وأبو نعیم (2) .

و در " جمع بین الصحیحین " حمیدی مذکور است :

عن المغیرة ; قال : سئل عمر بن الخطاب عن إملاص المرأة -


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر [ به ] حکم دیه املاص .
2- [ الف و ب ] فی ترجمة الآیات ، من کتاب الفضائل ، من حرف القاف . [ کنز العمال 15 / 137 ] .

ص : 126

وهی التی یضرب بطنها فتلقی جنیناً - فقال : أیّکم سمع من النبیّ فیه شیئاً ؟ قال : فقلت : أنا ، قال : ما هو ؟ قلت : سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : فیه غرّة عبد أو أمة (1) .

و ولی الله در " ازالة الخفا " گفته :

الشافعی ، عن سفیان ، عن عمرو ، عن طاووس : أنه سمع عمر بن الخطاب قال : أُذکّر الله امرءاً سمع من النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فی الجنین شیئاً ، فقام حمل بن مالک بن النابغة فقال : کنت بین جاریتین لی ، فضربت إحداهما الأُخری بمسطح (2) فألقت جنیناً میتاً ، فقضی فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بغرّة ، فقال عمر : کدنا أن نقضی فی مثل هذا برأینا (3) .

و در " مستدرک حاکم " به اسناد او مذکور است :

عن ابن عباس ; قال : قام عمر علی المنبر فقال : أُذکّر امرءاً سمع


1- [ الف و ب ] قوبل علی أصل الجمع بین الصحیحین فی مسند المغیرة بن شعبة ، والنسخة الحاضرة بین یدی مقروءة علی بعض محدّثی أهل السنة . ( 12 ) . [ الجمع بین الصحیحین 3 / 419 ] .
2- [ الف ] مسطح - کمنبر - : عمود للخباء . [ لاحظ : الصحاح 1 / 375 ] .
3- [ الف و ب ] فی آخر الحدود ، من فقهیات عمر ، من المقصد الثانی . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء : 2 / 124 ] .

ص : 127

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قضی فی الجنین ، فقام حمل ابن مالک بن النابغة الهذلی فقال : یا أمیر المؤمنین ! کنت بین جاریتین - یعنی ضرّتین - فجرحت أو (1) ضربت إحداهما الأُخری بعمود ظلّتها فقتلتها وقتلت ما فی بطنها ، فقضی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی الجنین بغرّة عبد أو أمة ، فقال عمر : الله أکبر ! لو لم تسمع (2) بهذا ما (3) قضینا بغیره (4) .


1- فی المصدر : ( فخرجت و ) .
2- فی المصدر : ( نسمع ) ، وهو الظاهر .
3- الظاهر زیادة ( ما ) ، وأنها من زیادة أهل التحریف !
4- المستدرک 3 / 575 .

ص : 128

[ حکم ازدواج زن در عده ] از (1) آن جمله آنکه در " ذخائر العقبی " تألیف محبّ طبری مذکور است :

عن مسروق ، قال : [ إن ] (2) عمر . . . أُتی بامرأة قد نکحت فی عدّتها ، ففرّق بینهما وجعل مهرها فی بیت المال ، وقال : لا یجتمعان أبداً ، فبلغ علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فقال : « إن کان (3) جهلا فلها المهر بما استحلّ من فرجها ، ویفرّق بینهما ، فإذا انقضت عدّتها فهو خاطب من الخطاب » ، فخطب عمر وقال : ردّوا الجهالات إلی السنة ، فرجع إلی قول علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] (4) .

حاصل آنکه : آوردند نزد عمر زنی را که نکاح کرده بود در عده ، پس عمر در میان او و شوهرش تفریق نمود و مهر او را داخل بیت المال ساخت و گفت که : این هر دو گاهی جمع نشوند .

و این حکم عمر به جناب امیر ( علیه السلام ) رسید ، پس فرمود که : « اگر این نکاح به سبب جهل واقع شده ، پس زن را مهری باید به عوض استحلال آن مرد فرج


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز نکاح با زنی که در حالت عدّه با کسی نکاح کرده باشد .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( کانا ) .
4- [ الف و ب ] قوبل علی أصل الذخائر فی ذکر رجوع الشیخین إلی علی ( علیه السلام ) ، وقد روی هذه الروایة من کتاب الموافقة لابن السمان . ( 12 ) . [ ذخائر العقبی : 81 ] .

ص : 129

او را ، و تفریق در میان هر دو باید نمود ، و هرگاه عده زن منقضی شود پس آن مرد هم یک خواستگاری از خواستگاری کنندگان خواهد بود » ، پس عمر خطبه خواند و گفت : برگردانید جهالات به سوی سنت ، و رجوع کرد عمر به سوی قول جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) . انتهی .

و از عمر در این حکم چند غلط واقع شده :

یکی : آنکه مهر را در بیت المال داخل ساخت ، اگر نزد او آن زن مستحق مهر نبود ، کاش آن را به زوج او میداد ، ادخال آن در بیت المال جز ظلم و ستم وجهی ندارد .

دوم : آنکه ندانست که زن در این صورت مستحق مهر است ، و آن را از او گرفت (1) .

سوم : آنکه حکم داد که گاهی بعد از این ، آن هر دو زن و مرد جمع نشوند ، حال آنکه بعدِ انقضای عده اگر آن مرد به آن زن نکاح میکرد صحیح میشد ، چنانچه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بیان فرمود .

پس عمر چون این حکم ‹ 538 › به رأی فاسد خود خلاف شرع نمود آثم و گنهکار و مرتکب کبیره ، و داخل وعید ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ . . ) (2) بوده باشد .


1- از ( دوم ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- المائدة ( 5 ) : 44 ، 45 ، 47 .

ص : 130

[ رجم زنی که به تهدید اقرار به زنا کرد ] از (1) آن جمله آنکه حکم داد به رجم زنی که به تهدید و تخویف اقرار به زنا کرده بود ، و هرگاه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تنبیه فرمود ، رجوع کرد چنانچه در " ذخائر العقبی " مذکور است :

عن زید بن علی ; عن أبیه ، عن جدّه رضی الله عنهم [ ( علیهم السلام ) ] ، قال : أُتی عمر بن الخطاب بامرأة حامل قد اعترفت بالفجور ، فأمر برجمها ، فتلقاها علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فقال : « ما بال هذه ؟ » قالوا : أمیر المؤمنین أمر برجمها ، فردّها علی [ ( علیه السلام ) ] فقال : « هذه سلطانک علیها ، فما سلطانک علی ما فی بطنها ؟ ! ولعلّک انتهرتها (2) أو أخفتها ؟ » قال : قد کان ذلک ، قال : « أو ما سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « لا حدّ علی معترف بعد بلاء ، [ انه ] (3) من قید أو حبس أو تهدید فلا إقرار له ؟ » فخلّی سبیلها .

وعن عبد الله بن الحسن ; قال : دخل علی [ ( علیه السلام ) ] علی عمر . . .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز رجم زنی که به تخویف اقرار به زنا نموده .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( انتهزتها ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 131

وإذا امرأة حبلی تقاد لترجم ، قال : « ما شأن هذه ؟ » قالت : یذهبون بی لیرجمونی ، فقال : « یا أمیر المؤمنین ! بأیّ شیء ترجم ؟ إن کان لک سلطان علیها فما لک سلطان علی ما فی بطنها » ، فقال عمر : کلّ أحد أفقه منّی - ثلاث مرات - فضمنها علی [ ( علیه السلام ) ] حتّی وضعت غلاماً ، ثم ذهب بها إلیه فرجمها .

وهذه المرأة غیر تلک ، والله أعلم ; لأن اعتراف تلک کان معه تخویف ، فلم یصح فلم یرجم (1) ، وهذه رجمت کما تضمّنه الحدیث (2) .

خلاصه روایت اول آنکه : از زید بن علی ، از پدر بزرگوار آن جناب ، از جدّ امجد آن عالی قباب ( علیهم السلام ) مروی است که : آورده شد نزد عمر زنی حامله که اعتراف کرد به فجور و زنا ، پس عمر حکم کرد به رجم او ، پس بازگردانید آن زن را جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) وگفت که : « این زن سلطان و قدرت تو بر اوست ، پس چیست سلطان تو بر آنچه در شکم اوست ؟ ! و شاید که تو او را سرزنش کردی یا او را اخافه نمودی ؟ » گفت عمر که : البته اخافه او به وقوع آمده ، جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرمود که : « آیا نشنیدی رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را که


1- فی المصدر : ( فلم ترجم ) .
2- ذخائر العقبی : 80 .

ص : 132

فرمود : « نیست حد بر کسی که اعتراف نماید بعد مبتلا شدن به قید و حبس یا تهدید که اقرار او معتبر نیست » پس عمر گذاشت آن زن را . انتهی محصل الترجمة .

پس حکم به قتل نفس معصومه چقدر قباحت و شناعت دارد ، خصوصاً برای امام ! ! غور باید کرد و تأمل باید که هر کسی که از او چنین خطاهای فاحشه و جهالات شنیعه صادر شده باشد ، و نداند که اقرار بعدِ تخویف و تهدید ، صحیح نیست ، چگونه امام بر حق و خلیفه مطلق تواند شد ؟ !

ص : 133

[ اقامه حد به مجرد علم حاکم ] از (1) آن جمله در " کنز العمال " مذکور است :

عن أُمّ کلثوم ابنة أبی بکر : أن عمر بن الخطاب کان یعسّ بالمدینة ذات لیلة فرأی رجلا وامرأة علی فاحشة ، فلمّا أصبح قال للناس : أرأیتم لو أن إماماً رأی رجلا وامرأة علی فاحشة فأقام علیها (2) الحدّ ما کنتم فاعلین ؟ قالوا : إنّما أنت إمام ، فقال علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : « لیس ذلک لک ، إذن یقام علیک الحدّ ، إن الله لم یأمن علی هذا الأمر أقلّ من أربعة شهداء » . ثم ‹ 539 › ترکهم ما شاء الله أن یترکهم ، ثم سألهم ، فقال القوم مثل مقالتهم الأولی ، وقال علی [ ( علیه السلام ) ] مثل مقالته . الخرایطی فی مکارم الأخلاق (3) .

و ولی الله بعد از نقل این حدیث در " ازالة الخفا " گفته :

قال الغزالی : هذا یشیر إلی أن عمر کان متردّداً فی هذه المسألة (4) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز اقامه حد بر مرد و زنی که ایشان را بر فاحشه دیده .
2- فی المصدر : ( علیهما ) .
3- [ الف ] فی ذیل حد الزنا من کتاب الحدود من حرف الحاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 457 ] .
4- [ الف و ب ] در ذکر عسسی [ الف : عسعسی ] عمر از مآثر عمر از مقصد دوم . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 77 ] .

ص : 134

[ جهل از حکم اضطرار به زنا ] از (1) آن جمله آنکه در " ذخائر العقبی " مذکور است :

عن عبد الرحمن السلمی قال : أُتی عمر . . . بامرأة أجهدها العطش ، فمرّت علی راع ، [ فاستسقته ، ] (2) فأبی أن یسقیها إلاّ أن تمکّنه من نفسها ، ففعلت ، فشاور الناس فی رجمها ، فقال له علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « هی مضطرّة إلی ذلک » ، فخلّی سبیلها .

ففعل هذا محمول علی أنها أشرفت علی الهلاک لو لم تفعل ، ومع ذلک فیه (3) نظر ، وربما یخیّل من قول علی [ ( علیه السلام ) ] هذا أنه جوّز لها الفجور بسبب ذلک ، ولا أری أنه جوّز ذلک ، وإنّما سقط ذلک لمکان الشبهة ، والله أعلم (4) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم [ جواز ] اقامه حدّ بر زنی که به اضطرار زنا کرده بود .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( ففیه ) .
4- [ الف و ب ] ذکر رجوع الشیخین إلی علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) . [ ذخائر العقبی : 81 ] .

ص : 135

خلاصه آنکه از عبدالرحمن سلمی منقول است که گفت : آوردند نزد عمر زنی را که عطش او را در جهد انداخته بود ، پس گذشت او بر چراننده ، و او ابا و انکار کرد از نوشانیدن او آب را مگر آنکه به او جماع نماید ، پس آن زن او را بر جماع تمکین داد . عمر با مردم مشاوره ساخت در رجم او ، و جناب امیر ( علیه السلام ) فرمود که : « این زن مضطر است به سوی زنا » ، پس عمر راه او گذاشت و متعرض حال او نشد .

ص : 136

[ عفو بعضی از اولیاء دم از قاتل ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن إبراهیم النخعی : أن عمر بن الخطاب أُتی برجل قد قتل عمداً ، فعفا بعض الأولیاء ، فأمر بقتله ، فقال ابن مسعود : کانت النفس لهم جمیعاً ، فلمّا عفا هذا أحیی النفس فلا تستطیع أن تأخذ حقّه (2) حتّی یأخذ غیره ، قال : فما تری ؟ قال : أری أن تجعل الدیة علیه من ماله ، وترفع حصّة الذی عفا ، قال عمر : وأنا أری ذلک . الشافعی . ق (3) .

و در " ازالة الخفا " آورده :

الشافعی : حدّثنا محمد ، حدّثنا أبو حنیفة ، عن حمّاد ، عن إبراهیم ، عن عمر بن الخطاب ، أُتی برجل قد قتل عمداً ، فأمر بقتله ، فعفا بعض الأولیاء ، فأمر بقتله ، فقال ابن مسعود : کانت


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز قتل قاتلی که بعض اولیاء مقتول از او عفو کرده باشند .
2- فی المصدر : ( حقها ) .
3- [ الف و ب ] شروع کتاب القصاص من حرف القاف . ( 12 ) . [ کنز العمال 15 / 75 ] .

ص : 137

النفس لهم جمیعاً فلمّا عفا هذا أحیی النفس فلا تستطیع أن تأخذ حقّه حتّی تأخذ (1) حق غیره ، قال : فما تری ؟ قال : أری أن تجعل الدیة علیه فی ماله وترفع حصّة الذی عفا ، قال عمر : وأنا أری ذلک (2) .


1- فی المصدر : ( فلا یستطیع أن یأخذ حقّه حتّی یأخذ ) .
2- [ الف و ب ] الحدود من فقهیات عمر من المقصد الثانی . [ ازالة الخفا 2 / 124 ] .

ص : 138

[ عدم قصاص از مسلمان به جهت ذمّی ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن مکحول ; عن عبادة بن الصامت : دعی نبطیاً یمسک له دابّة عند بیت المقدس فأبی ، فضربه فشجّه (2) ، فاستعدی علیه عمر بن الخطاب ، فقال له : ما دعاک إلی ما صنعت بهذا ؟ فقال : یا أمیر المؤمنین ! أمرته أن یمسک دابّتی فأبی ، وأنا رجل فیّ حدّة ، فضربته ، فقال : اجلس للقصاص ، فقال زید بن ثابت : أتقید عبدک من أخیک ، فترک عمر القود ، وقضی علیه بالدیة (3) .

و نیز در آن مذکور است :

عن یحیی بن معید : أن عمر بن الخطاب أُتی برجل من أصحابه قد جرّح رجلا من أهل الذمّة ، فأراد أن یقیده ، قالوا : لیس ذلک لک ، قال ‹ 540 › عمر : إذاً نضعف علیه العقل ، فأضعفه . ق (4) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز اخذ قصاص از مسلم برای ذمی .
2- فی المصدر : ( فجسّه ) .
3- [ الف ] فی ترجمة قصاص الذمّی ، من کتاب القصاص ، من حرف القاف . [ کنز العمال 15 / 94 ] .
4- کنز العمال 15 / 94 .

ص : 139

[ عدم قصاص از پدر در قتل پسر ] از (1) آن جمله آنکه جاهل بود از اینکه در میان پدر و پسر قصاص نیست ، و به تنبیه معاذ واقف گشت و به قول او رجوع آورد ، چنانچه ولی الله در " ازالة الخفا " گفته :

ورجع - أی عمر - إلی قول معاذ : لیس بین الأب وابنه قصاص ، وإلی قول زید بن ثابت - فی قصّة قتل عبادة بن الصامت نبطیاً - : أتقتل أخاک فی عوض عبدک ؟ !

فرجع إلی غیر ذلک من صور لا تحصی . (2) انتهی .

حاصل آنکه : رجوع کرد عمر به سوی قول معاذ که : نیست در میان پدر و پسر قصاص .

و رجوع کرد ، به سوی قول زید بن ثابت در قصه قتل کردن عبادة بن الصامت نبطی را که گفت زید بن ثابت به عمر : آیا قتل میکنی برادر خود را در عوض بنده خود ؟ !


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اینکه در میان پدر و پسر قصاص نیست .
2- [ الف و ب ] آخر الفصل فی جنس من مقامات الیقین من مآثر عمر . قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 159 ] .

ص : 140

پس (1) رجوع کرد عمر از حکم خود ، و سوای این صورتهای دیگر است که احصای (2) آن کرده نمیشود . انتهی .

ولله الحمد وله المنة که ولی الله قائل گردیده که (3) به اینکه صور جهالات عمر و رجوع او از خطایای خود بی نهایت است و احصای آن نتوان کرد .


1- قسمت ذیل در نسخه [ الف ] اشتباهاً تکرار شده : ( رجوع کرد به سوی قول زید بن ثابت در قصه قتل کردن عبادة بن الصامت نبطی را که گفت زید بن ثابت به عمر : آیا قتل میکنی برادر خود را در عوض بنده خود . پس . . . ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( احصان ) آمده است .
3- لفظ ( که ) زائد است .

ص : 141

[ نرفتن در قبر نامحرم ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن عبد الرحمن بن ابزی ، قال : أراد عمر أن یدخل قبر زینب بنت جحش ، فأرسل إلی أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقلن : إنه لا یحلّ لک أن تدخل القبر ، وإنّما یدخل القبر من کان یحلّ له أن ینظر إلیها وهی حیة . ابن سعد . (2) انتهی .

خلاصه آنکه از عبدالرحمن بن ابزی منقول است که گفت : اراده نمود عمر که داخل شود در قبر زینب بنت جحش زوجه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، پس فرستاد کسی را نزد ازواج رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و اطلاع این اراده به ایشان نمود ، گفتند ازواج حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : حلال نیست تو را که داخل قبر او شوی ، داخل قبر او نمیشود مگر کسی که حلال باشد او را که نظر کند به سوی او در حال زندگی او . انتهی .

سبحان الله ! چه بی ادبی بود که اراده دخول قبر زوجه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نمود ، و از مسأله مشهوره - که نسوان عوام الناس هم به آن علم دارند ! - جاهل بود ، باز اهل سنت او را اعلم از جناب امیر ( علیه السلام ) ، و خلیفه برحق گویند ! !


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز در دخول قبر [ نا محرم ] .
2- [ الف و ب ] کتاب الفضائل ، قسم الأفعال ، فضائل أزواج ، ترجمة زینب . قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ کنز العمال 13 / 702 ] .

ص : 142

[ انتخاب نام و کنیه انبیا ( علیهم السلام ) ] از (1) آن جمله آنکه تسمی را به اسمای انبیا ( علیهم السلام ) مکروه میدانست ، و بر کسانی که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به نام انبیا نامشان نهاده بود انکار مینمود ، چنانچه در کتاب " الروض الأنف " تصنیف ابوالقاسم سهیلی (2) مذکور است :

وکان من مذهب عمر کراهیة التسمّی بأسماء الأنبیاء ، فقد أنکر علی المغیرة تکنیته ب : أبی عیسی ، وأنکر علی صهیب تکنیته ب : أبی یحیی ، فأخبره کلّ واحد منهما أن رسول الله صلی الله علیه


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر به عدم کراهت تسمّی به اسماء انبیا ( علیهم السلام )
2- [ الف ] ابن خلّکان در " وفیات الاعیان " میفرماید : أبو القاسم وأبو زید عبد الرحمن بن الخطیب أبی محمد عبد الله بن الخطیب أبی عمر أحمد بن أبی الحسن أصبغ بن حسن بن سعدون بن رضوان بن فتوح ، وهو الداخل إلی الأندلس ، قال الحافظ أبو الخطاب بن وحید : هکذا أملی علیّ نسبة الخثعمی السهیلی الإمام المشهور صاحب کتاب الروض الأنف فی شرح سیرة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وله کتاب التعریف والإعلام فیما اُبهم فی القرآن من الأسماء والأعلام . . إلی أن قال : - بعد ذکر شیء من أشعاره - : وأشعاره کثیرة ، وتصانیفه ممتّعة ، وکان ببلدة یتسوغ بالعفاف ، ویتبلّغ بالکفاف حتی نمی خبره إلی صاحب مراکش ، فطلبه إلیها وأحسن إلیه ، وأقبل بوجهه غایة الإقبال علیه ، وأقام بها نحو ثلاثة أعوام . . إلی آخره . [ وفیات الاعیان 2 / 143 - 144 ]

ص : 143

[ وآله ] وسلّم کنّاه بذلک ، فسکت . (1) انتهی .

یعنی بود از مذهب عمر کراهیت نام داشتن به نام انبیا ، پس به درستی که انکار کرد بر مغیره کنیه او را به ابوعیسی ، و انکار کرد بر صهیب کنیه او را به ابی یحیی ، پس خبر دادند (2) او را که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) (3) هر دو (4) را به این کنیه مُکَنّی ساخته ، پس عمر ساکت شد . انتهی .

قطع نظر از جهل به مسأله ، حکم دادن به کراهت این ‹ 541 › تسمیه بدون تمسک به دلیل ، به محض هوای نفس ، حرام و گناه است ، و موجب دخول در اعدای سنت ، چنانچه عمر خود به آن تصریح کرده .

و در " سنن ابوداود " مذکور است :

باب فی من یتکنّی ب : أبی عیسی ، حدّثنا هارون بن زید بن أبی الزرقاء ، أبی ، ( نا ) هشام (5) بن سعد ، عن زید بن أسلم ، عن


1- [ الف ] قوبل علی أصل الروض الأنف ، ونسخته العتیقة موجودة فی خزانة الکتب الوقفیة للمصنف الهمام أجزل الله جزاءه فی دار السلام . ( 12 ) . [ الروض الأنف 2 / 68 - 69 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( دارند ) آمده است .
3- قسمت : ( او را که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( او ) افزوده شده است .
5- فی المصدر : ( حدّثنا أبی هشام ) .

ص : 144

أبیه : أن عمر بن الخطاب ضرب ابناً له تکنّی ب : أبی عیسی ، وان المغیرة بن شعبة تکنّی ب : أبی عیسی ، فقال له عمر : ما یکفیک أن تکنّی ب : أبی عبد الله ؟ فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کنّانی ، فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غفر له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر ، وأنا فی جلجتنا (1) ، فلم یزل یکنّی بأبی عبد الله حتّی هلک (2) .

و از این روایت علاوه بر جهل ، معانده صریح عمر ، و اعتراض او بر


1- [ الف ] قالت الصحابة . . . بقینا نحن فی جلج لا یدری ما یصنع بها [ بنا ] ، قال أبو حاتم : سألت الأصمعی عنه فلم یعرفه ، وقال ابن الأعرابی وسلمة الحلاج [ الجلج ] : رؤوس الناس ، جلجلة الواحد [ واحدتها : جلجة ] ، المعنی : إنا بقینا فی عدد رؤوس کثیرة من المسلمین . ومنه کتاب عمر إلی عامله بمصر : أن خذ من کل جلجة من القبط . . کذا وکذا ، أراد من کل رأس . قال ابن قتیبة : ومعناها : وبقینا نحن فی عدد من أمثالنا من المسلمین ما ندری ما یصنع بنا . وقیل : الجلج : حباب [ جباب ] الماء فی لغة أهل الیمامة ، کأنّه یرید : ترکنا فی أمر ضیق کضیق الحباب [ الجباب ] ، ومنه حدیث أسلم : أن المغیرة بن شعبة تکنّی : أباعیسی ، فقال له عمر : أما یکفیک أن تکنّی ب : أبی عبدالله ؟ فقال : إن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کنّانی : أبا عیسی ، فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غفر له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر ، وأنا فی جلجتنا . ( 12 ) نهایة ابن أثیر . [ النهایة 1 / 283 ] .
2- [ الف ] کتاب الأدب . ( 12 ) . [ سنن ابوداود / 2 469 ] .

ص : 145

جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و ادعای این معنا که - معاذ الله - تکنیه آن حضرت مغیره را به ابی عیسی از ذنوب بود ، نیز ظاهر است .

و ابن القیم در کتاب " زاد المعاد " گفته :

فصل ، وقد کره قوم من السلف والخلف الکنیة ب : أبی عیسی ، وأجازها آخرون ، فروی أبو داود ، عن زید بن أسلم ، عن عمر بن الخطاب : ضرب ابناً [ له ] (1) یکنّی : أبا عیسی ، وأن المغیرة بن شعبة تکنّی ب : أبی عیسی ، فقال له عمر : ما یکفیک أن تکنّی ب : أبی عبد الله ؟ فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کنّانی ، فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غفر له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر ، وأنا فی جلجتنا ، فلم یزل یکنّی ب : أبی عبد الله حتّی هلک (2) .


1- الزیادة من المصدر و [ ب ] .
2- زاد المعاد 2 / 348 .

ص : 146

[ حکم مالی که پس از تقسیم بیت المال زیاد آمده ] از (1) آن جمله آنکه در " ذخائر العقبی " در ذکر رجوع ابوبکر و عمر به سوی قول جناب امیر ( علیه السلام ) آورده :

عن موسی بن طلحة ; قال : إن عمر اجتمع عنده مال فقسّمه ، ففضّلت منه فضل (2) ، فاستشار أصحابه فی ذلک الفضل ، فقالوا : نری أن تمسکه فإن احتجتَ إلی شیء کان عندک ، وعلی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فی القوم لا یتکلّم ، قال عمر . . . : ما لک لا تتکلّم یا علی ؟ قال : « قد أشار علیک القوم » ، قال : وأنت فأشر ، قال : « فإنی أری أن تقسّمه » ، ففعل . (3) انتهی .

حاصل آنکه : به درستی که مجتمع شد نزد عمر مالی ، پس تقسیم کرد آن را و فاضل شد از آن زیادتی ، پس مشورت کرد عمر با اصحاب خود در این زیادتی ، پس گفتند ایشان که : میبینیم که بازداری این زیادتی را تا به وقت حاجت به کار آید ، و جناب امیر ( علیه السلام ) هم تشریف میداشت و کلامی نمیکرد ، عمر به آن حضرت گفت که : چرا کلام نمیکنی ؟ آن جناب ( علیه السلام ) فرمود که :


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر به حکم فضله که از تقسیم مال فاضل شده .
2- فی المصدر : ( ففضل منه فضلة ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصل ذخائر العقبی . ( 12 ) . [ ذخائر العقبی : 82 ] .

ص : 147

« قوم به تو مشورت داده اند » ، عمر گفت که : تو هم مشورتی (1) بگو . آن جناب فرمود که : « چنان میبینیم که تقسیم این زیادتی مال بکنی » ، پس عمر تقسیم کرد .

و در " کنز العمال " در فضائل عمر در ذکر زهد او مذکور است :

عن طلحة . . . ، قال : أُتی عمر بمال فقسّمه بین المسلمین ، ففضلت منه فضلة ، فاستشار فیها ، فقالوا : لو ترکت لنائبة إن کانت ، وعلی ( علیه السلام ) ساکت لا یتکلّم ، فقال : ما لک - یا أبا الحسن ! - لا تتکلم ؟ قال : « قد أخبرک القوم » ، قال عمر : لتکلّمنی ، قال : « إن الله ‹ 542 › عزّ وجلّ قد فرغ من قسمة هذا المال . . » - وذکر حدیث مال البحرین حین جاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وحال بینه وبین أن یقسّمه اللیل ، فصلّی الصلاة فی المسجد - « فلقد رأیت ذلک فی وجه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی فرغ منه » ، فقال : لا جرم لنقسّمنّه ، فقسّمه علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فأصابنی منه ثمان مائة درهم . البزاز (2) .

و در کتاب " استیعاب " در ترجمه صعصعه مذکور است :

کان فصیحاً ، خطیباً ، لبیباً ، أدیباً (3) ، فاضلا ، بلیغاً ، یعدّ فی


1- در [ الف ] ( مشوره ای ) آمده است که اصلاح شد .
2- [ الف ] کتاب الفضائل ، قسم الأول . ( 12 ) . [ کنز العمال 12 / 634 ] .
3- فی المصدر : ( عاقلا ، لسناً ، دیّناً ) ، بدل قوله : ( لبیباً ، أدیباً ) .

ص : 148

أصحاب علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال یحیی بن معین : صعصعة وزید وإسحاق (1) بنو صوحان کانوا خطباء من عبد القیس ، قتل زید وإسحاق (2) یوم الجمل ، هو القائل لعمر بن الخطاب حین قسّم المال الذی بعثه أبو موسی ، وکان ألف ألف درهم وفضلت من ذلک فضلة ، فاختلفوا علیه : أین یضعها ؟ فقام خطیباً ، فحمد الله وأثنی علیه ، وقال : أیها الناس ! قد بقیت لکم فضلة بعد حقوق الناس ، فما تقولون فیها ؟ فقام صعصعة بن صوحان - وهو غلام شاب - وقال : یا أمیر المؤمنین ! إنّما یشاور الناس فیما لم ینزل الله فیه القرآن ، وأمّا ما أنزل الله فیه القرآن ووضعه مواضعه ، فضعه فی مواضعه التی وضعه (3) الله فیها ، فقال : صدقت ، أنت منی وأنا منک ، فقسّمه بین المسلمین . ذکره عمر بن شبّة بإسناده (4) .

و ولی الله نیز در " ازالة الخفا " این حدیث را روایت کرده (5) .


1- فی المصدر : ( صیحان ) .
2- فی المصدر : ( صیحان ) .
3- فی المصدر : ( وضع ) .
4- [ الف و ب ] ترجمة صعصعة ، حرف الصاد علی ترتیب أهل الکوفة . ( 12 ) . [ الاستیعاب 2 / 717 ] .
5- ازالة الخفاء 2 / 176 .

ص : 149

[ حکم مالی که دو نفر نزد کسی ودیعه بگذارند ] از (1) آن جمله آنکه در کتاب " ریاض النضرة " و " ذخائر العقبی " مذکور است :

عن حَنْش (2) بن المعتمر ، قال : إن رجلین أتیا امرأة من قریش فاستودعاها مائة دینار ، وقالا لها : لا تدفعیها إلی أحد منّا دون صاحبه حتّی نجتمع ، فلبثا حولا ، ثم جاء أحدهما إلیها وقال : إن صاحبی قد مات ، فادفعی إلیّ الدنانیر ، فأبت ، فثقل علیها بأهلها ، فلم یزالوا بها حتّی دفعتها إلیه ، ثم لبث (3) حولا آخر فجاء الآخر ، فقال : ادفعی إلیّ الدنانیر ، فقالت : إن صاحبک قد جاءنی وزعم أنک قد متّ فدفعتها إلیه ، واختصما إلی عمر . . . فأراد أن یقضی علیها (4) ، فقالت : أُنشدک الله أن لا تقضی بیننا وارفعنا إلی


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از حکم درباره زنی که به او دو مرد صد دینار سپرده بودند و شرط نموده [ بودند ] که بدون اجتماع هر دو به یکی از ایشان ندهد . ( 12 ) .
2- [ الف ] حَنْش : بفتح أوله ، والنون الخفیفة بعدها معجمة . ( 12 ) تقریب . [ تقریب التهذیب 1 / 248 ] .
3- فی الریاض النضرة : ( لبثت ) .
4- وزاد فی الریاض النضرة : ( وروی : أنه قال لها : ما أراک إلاّ ضامنة . . ) .

ص : 150

علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ، فرفعهما إلی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فعرف أنهما قد مکرا بها (1) ، فقال : « ألیس قد قلتما : لا تدفعیها (2) إلی أحد منّا دون صاحبه ؟ » قال : بلی ، قال : « فإن مالک عندنا ، اذهب فجیء بصاحبک حتّی ندفعها إلیکما » . (3) انتهی .

و در کتاب " تذکرة خواص الأُمة " مذکور است :

فی روایة : إن رجلین من قریش أودعا امرأة مائة دینار ، وقالا لها : لا تدفعیها إلی أحدنا حتّی یحضر الآخر ، [ فغابا ، ] (4) ثم جاء أحدهما فقال : إن صاحبی قد هلک وأُرید المال ، فدفعته إلیه ، ثم جاء الآخر فطلبه ، فقالت : أخذه صاحبک ، فقال : ما کان الشرط کذا ، فارتفعا إلی عمر ، فقال للرجل : ألک بینة ؟ قال : هی ، فقال عمر : ما أراک إلاّ ضامنة ، فقالت : أنشدک الله ارفعنا إلی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فرفعهما ، فقصّت المرأة القضیّة علیه ، فقال


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بهما ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لا تدفعیهما ) آمده است .
3- [ الف و ب ] قوبل علی أصل الذخائر فی ذکر أن جمعاً علی [ کذا ] من الصحابة لمّا سئلوا ، أحالوا [ علی ] علی [ ( علیه السلام ) ] من فضائل علی ( علیه السلام ) . [ الریاض النضرة 2 / 260 - 261 ( چاپ مصر ) ، ذخائر العقبی : 80 ] .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 151

للرجل : « ألست القائل : لا تسلّمها ‹ 543 › لأحد دون الآخر ؟ » فقال : بلی ، فقال : « مالک عندنا ، احضر صاحبک وخذ المال » ، فانقطع الرجل - وکان مختالا (1) - فبلغ ذلک عمر ، فقال : لا أبقانی الله بعد ابن أبی طالب (2) .

و در " ازالة الخفا " آورده :

عن حنش بن المعتمر : إن رجلین أتیا امرأة من قریش فاستودعاها مائة دینار ، وقالا : لا تدفعیها إلی واحد منّا دون صاحبه حتّی نجتمع ، فلبثا حولا ، ثم جاء أحدهما إلیها وقال : إن صاحبی قد مات فادفعی إلیّ الدنانیر ، فأبت ، فتقبل (3) علیها بأهلها فلم یزالوا بها حتّی دفعتها إلیه ، ثم لبث حولا آخر ، فجاء الآخر فقال : ادفعی إلیّ الدنانیر ، فقالت : إن صاحبک قد جاءنی وزعم أنک قد متّ فدفعتها إلیه ، فاختصما إلی عمر ، فأراد أن یقضی علیها . .


1- فی المصدر : ( محتالا ) ، وهو الصحیح .
2- [ الف ] فصل فی قول عمر بن الخطاب : أعوذ بالله . . إلی آخره ، من الباب السادس من فضائل علی ( علیه السلام ) . [ تذکرة الخواص : 137 ] .
3- فی المصدر : ( فنقل ) .

ص : 152

وروی : أنه قال لها : ما أراک إلاّ ضامنة ، فقالت : أُنشدک الله أن لا تقضی بیننا وارفعنا إلی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فرفعهما إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، وعرف أنهما قد مکرا بها ، فقال : « ألیس قلتما : لا تدفعیها إلی واحد منّا دون صاحبه ؟ » قال : بلی ، قال : « إن مالک عندنا ، اذهب فجیء بصاحبک حتّی ندفعها إلیکما » (1) .

از اینجا ظاهر میشود که عمر با وصف جهل از مسأله ، اراده حکم برخلاف شرع نموده بود ، و خواسته که هر چه در رأی فاسد او آمده به آن فتوا دهد ، و بر آن زن ظلم نماید ، بلکه از روایت " ازالة الخفا " ظاهر است که حکم نمود اینکه آن زن ضامن است .


1- [ الف و ب ] آخر مآثر جناب امیر ( علیه السلام ) در ذکر قضایای آن حضرت ( علیه السلام ) . [ ازالة الخفاء 2 / 269 ] .

ص : 153

[ شک در رکعات ] از (1) آن جمله آنکه جاهل بود از مسأله شک در عدد رکعات ، در " ازالة الخفا " مسطور است :

البیهقی ، عن ابن عباس : أن عمر سألهم ، فقال عبد الرحمن بن عوف : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : إذا شکّ فی الإثنتین والثلاث فلیجعلها إثنتین ، وإذا شکّ فی الثلاث والأربع فلیجعلها ثلاثاً حتّی یکون الوهم (2) فی الزیادة ، فأخذ به عمر . (3) انتهی .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مسأله شک در عدد رکعات . ( 12 ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابوهم ) آمده است .
3- [ الف ] فقهیات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 94 ] .

ص : 154

[ جماع روزه دار ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن سعید بن المسیب ، قال : خرج عمر بن الخطاب علی أصحابه فقال : أفتونی فی شیء صنعته الیوم ، فقالوا : ما هو یا أمیر المؤمنین ؟ قال : مرّت بی جاریة فأعجبتنی (2) ، فوقعت علیها وأنا صائم ، فعظّم علیه القوم - وعلی [ ( علیه السلام ) ] ساکت - فقال : ما تقول یابن أبی طالب ؟ فقال : جئت حلالا ، ویوم مکانه یوم ، فقال : أنت خیرهم فتویً . ابن سعد . (3) انتهی .

حاصل آنکه : از سعید بن المسیب مروی است که گفت : بیرون آمد عمر بن الخطاب بر اصحاب خود و گفت : فتوا دهید در امری که کرده ام آن را امروز . گفتند : چیست آن امر یا امیرالمؤمنین ؟ گفت : گذشت بر من کنیزی و در عجب آورد مرا ، پس با او جماع کردم و من صائم بودم ، پس اصحاب عمر این امر را بسیار بزرگ و عظیم شمردند ، و جناب امیر ( علیه السلام ) ساکت بود ، پس گفت عمر : چه میفرمایی یا ابن ابی طالب [ ع ] ؟ گفت آن جناب : جماع کردی با زن حلال - یعنی با جاریه خود جماع کردی نه به اجنبیه - لیکن چونکه در


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر به حکم جماع در صوم .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فأعجبنی ) آمده است .
3- [ الف ] کتاب الصوم ترجمة المبیح والمفسد . ( 12 ) . [ کنز العمال 8 / 600 ] .

ص : 155

صوم این فعل را کردی پس روزه تو فاسد شد ، بجای آن روزه دیگر باید گرفت . انتهی محصل ترجمته .

و از این روایت :

اولا : ‹ 544 › ثابت میشود جهل عمر به اینکه بر جماع کننده در صوم چه لازم میآید .

و ثانیاً : در حالت صوم که با جاریه جماع کرده از دو صورت خالی نیست : یا آنکه عالم بود به عدم جواز جماع در صوم ، پس فعلی حرام - که از شأن فساق بعید است - عمداً واقع ساخته و صوم واجب را دیده و دانسته بر باد داده ; و اگر جاهل به عدم جواز جماع در صوم بود ، پس جهل دیگر او ثابت شد و معلوم شد که از مسائل صوم که اکثر جهال هم به آن علم دارند تا زمان خلافت خود جاهل بود ، و به مفسدات صوم هم اطلاعی نداشت .

و اگر حامیان او در میدان مکابره پا نهاده گویند که : این صوم صوم مستحب بود نه واجب .

پس با آنکه خلاف ظاهر است ، مفید نیست ; زیرا که افطار صوم مستحب خود جایز است ، اگر در آن جماع میکرد حاجت استفتای اصحاب و استماع استعظامشان و باز رجوع به جناب امیر ( علیه السلام ) چه بود ؟ !

مگر آنکه التزام کنند که : او از جواز افطار و ایقاع وقاع در صوم مستحب هم جاهل بود ، پس باز هم مطلوب از دست نمیرود ، و کمال جهل او در این صورت هم ثابت میشود .

ص : 156

[ کفاره شکستن تخم شتر مرغ در حال احرام ] از (1) آن جمله آنکه در کتاب " ذخائر العقبی " تألیف محب طبری در ذکر رجوع ابی بکر و عمر به سوی قول جناب امیر ( علیه السلام ) ، و هم در " ریاض النضره " تصنیف او مذکور است :

عن محمد بن الزبیر ; قال : دخلت مسجد دمشق فإذا أنا بشیخ قد التوت ترقوتاه من الکبر ، فقلت : یا شیخ ! من أدرکت ؟ قال : عمر ، قلت : فما غزوت معه ؟ قال : الیرموک ، قلت : فحدّثنی شیئاً سمعته ، قال : خرجت مع فتیة حجّاجاً فأصبنا بیض نعام - وقد أحرمنا - فلمّا قضینا نسکنا ذکرنا ذلک لأمیر المؤمنین عمر ، فأدبر وقال : اتبعونی حتّی انتهی إلی حجر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فضرب حجرة منها ، فأجابته امرأة ، فقال (2) : أثمّ أبو الحسن ؟ قالت : لا ، هو فی القناة ، فأدبر ، وقال : اتبعونی حتّی انتهی إلیه وهو یسوّی التراب بیده ، فقال : مرحباً یا أمیرالمؤمنین ! فقال : إن هؤلاء أصابوا بیض نعام وهم محرمون ، قال


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر به حکم شکستن بیضه های شترمرغ در حالت احرام . ( 12 ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فقالت ) آمده است .

ص : 157

علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : ألا أرسلت إلیّ ؟ قال : أنا أحقّ بإتیانک ، قال : « یضربون الفحل قلائص أبکاراً بعدد البیض ، فما نتج منه أهدوه » ، قال عمر . . . : فإن الإبل تخرج (1) ، قال : قال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « والبیض تمرض » ، فلمّا أدبر قال عمر : اللهم لا تنزل بی شدّةً (2) إلاّ وأبو الحسن إلی جنبی . (3) انتهی .

و در " کنز العمال " نیز این حدیث را از ابن عساکر در کتاب الحج در فصل ثالث فیما یباح للمحرم ویحرم (4) علیه از باب رابع آورده (5) .

و ولی الله هم این قصه را در " ازالة الخفا " جایی به اختصار آورده حیث قال :

عن محمد بن الزبیر ، عن شیخ التفت ترقوتاه من الکبر ، یخبره أن عمر استفتی فی مسألة ، فقال : اتبعونی حتّی انتهی إلی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فقال : مرحباً یا أمیر المؤمنین ! فذکر المسألة ،


1- فی المصدر : ( تخدج ) .
2- فی المصدر : ( شدیدة ) .
3- [ الف و ب ] قوبل علی أصل ذخائر العقبی . ( 12 ) . [ الریاض النضرة 2 / 256 - 257 ، وذکره مختصراً فی 2 / 67 ( چاپ مصر ) ، ذخائر العقبی : 82 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( یجرم ) آمده است .
5- کنز العمال 5 / 256 .

ص : 158

فقال : ألا أرسلت إلیّ ؟ فقال : أنا أحقّ بإتیانک (1) .

و در مآثر جناب امیر ( علیه السلام ) در قضایای آن حضرت ( علیه السلام ) [ نیز ] مطولا از " ریاض النضره " نقل کرده (2) .

و خلاصه روایت " ذخایر " آنکه : از محمد بن الزبیر ‹ 545 › مروی است که گفت که : در مسجد دمشق دیدم پیری را که خم و کج شده بود هر دو چنبر (3) گردن او از پیری ، پس گفتم : ای شیخ کدام کس را دریافتی ؟ گفت : عمر را . گفتم : پس در کدام غزوه با او بودی ؟ گفت : در غزوه یرموک . گفتم : پس روایت کن حدیثی را که شنیده باشی . گفت : خارج شدم با جوانانی چند که به حج میرفتند ، پس بیضه های (4) شترمرغ را شکستیم ، و حال آنکه احرام بسته بودیم ، و هرگاه بجا آوردیم مناسک حج را بیان کردیم این امر را به عمر ، پس برگشت و گفت : پی من بیایید تا آنکه رسید به سوی حجره های رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و زد دروازه یک حجره را ، پس جواب داد او را زنی . گفت


1- [ الف ب ] فی الفصل الثانی من مآثر عمر فی جنس من مقامات الیقین . [ ازالة الخفاء 2 / 157 ] .
2- ازالة الخفاء 2 / 268 - 269 .
3- استخوانهای بالای گردن که در عربی به آن ترقوه گویند . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
4- در تمام موارد متن و حاشیه ( بیضها ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 159

عمر : آیا در اینجا جناب امیر ( علیه السلام ) هست ؟ گفت : نه ، او در کاریز است ، پس برگشت عمر و گفت : پی من بیایید تا آنکه رسید نزد جناب امیر ( علیه السلام ) و آن جناب برابر میکرد خاک را به دست مبارک خود ، پس گفت آن جناب : مرحبا یا امیرالمؤمنین ! گفت عمر : این جماعت شکسته اند بیضه های شتر مرغ را و ایشان محرم بودند . گفت جناب امیر ( علیه السلام ) : آیا نفرستادی کسی را به سوی من ؟ گفت عمر که : من احقّم به آمدن و حاضر شدن به خدمت تو . گفت جناب امیر ( علیه السلام ) که : برجهانند شتران را بر شتر مادگان به شمار بیضه های نعام ابکار ، پس آنچه ایشان زایند ، آن را به هدی برند . گفت عمر : پس گاهی شتر مادگان بچه را پیش از مدت وضع میاندازند . گفت جناب امیر ( علیه السلام ) که : « والبیض تمرض » یعنی : بیضه ها مریض میشوند ، پس هرگاه برگشت عمر گفت : بار الها ! نازل مکن بر من شدتی مگر آنکه ابوالحسن به پهلوی من باشد . انتهی محصل الترجمة .

ص : 160

[ حدّ سارقِ دست و پا بریده ] از (1) آن جمله آنکه جاهل بود از حد سارق أقطع الید والرجل و با وصف جهل ، حکم به قطع رجلش داده ، در وعید ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ ) (2) داخل شده ، در " کنز العمال " مذکور است :

عن عبد الرحمن بن عائذ (3) ; قال : أُتی عمر بن الخطاب برجل أقطع الید والرجل قد سرق فأمر به عمر أن یقطع (4) رجله .

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « إنّما قال الله تعالی : ( إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ . . ) (5) إلی آخر الآیة ، قد قطعت ید هذا ورجله ، ولا ینبغی أن تقطع رجله ، فتدعه لیس له قائمة یمشی علیها ، إمّا أن تعزّره ، وإمّا أن تستودعه السجن » .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر به عدم جواز قطع رجل سارق أقطع الید والرجل . ( 12 ) .
2- المائدة ( 5 ) : 44 ، 45 ، 47 .
3- [ الف ] عبد الرحمن بن عائذ : بتحتانیة ، ومعجمة الثانی [ الثمالی ] ، بضمّ المثلّثة ، ویقال : الکندی ، ثقة . ( 12 ) تقریب . [ تقریب التهذیب 1 / 576 ] .
4- فی المصدر : ( تقطع ) .
5- المائدة ( 5 ) : 33 .

ص : 161

قال : فاستودعه السجن . صب (1) . ق (2) .

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن عبد الرحمن بن عائذ الأزدی ، عن عمر : أنه أُتی برجل قد سرق ، فقطعه ، ثم أُتی به الثانیة ، ثم أُتی به الثالثة (3) ، فأراد أن یقطعه ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « لا تفعل ، فإنّما علیه ید ورجل ، ولکن اضربه واحبسه » . عب . وابن المنذر فی الأوسط (4) .


1- فی المصدر : ( ص ) .
2- کنز العمال 5 / 553 .
3- لم یرد فی المصدر : ( ثم أُتی به الثالثة ) .
4- [ الف ] قوبل علی أصل جمع الجوامع للسیوطی فی مسند علی [ ( علیه السلام ) ] . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 545 ، وانظر : جمع الجوامع ( جامع الأحادیث ) 14 / 446 ، و 15 / 416 ] .

ص : 162

[ طلاق کنیزان ] از (1) آن جمله آنکه از مسأله طلاق امه جاهل بود ، در کتاب " مودة القربی " تصنیف سید علی همدانی مذکور است :

عن عبد الله بن خوقعة بن صبرة العبدی ، عن أبیه ; عن جدّه . . . ، قال : أتی عمر بن الخطاب رجلان فسألاه عن طلاق الأمة ، فانتهی إلی حلقة فیها رجل أصلع ، فقال : یا أصلع ! ما تری فی طلاق الأمة ؟ فقال - بإصبعیه ، وأشار بالسبابة والتی یلیها - فالتفت ابن الخطاب ‹ 546 › إلیهما ، وقال : اثنان ، فقال أحدهما : سبحان الله ! جئناک وأنت أمیر المؤمنین ! وسألناک عن مسألة فجئت إلی رجل - والله - ما کلّمک ، فقال : أتدری من هذا ؟ قالا : لا ، قال : هذا علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، أشهد أنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، یقول : « لو أن إیمان أهل السموات والأرض وضع فی کفّة ووضع إیمان علی [ ( علیه السلام ) ] فی کفّة لرجّح إیمان علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) » (2) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مسأله طلاق امه .
2- المودة السابعة ، عنه ینابیع المودة 2 / 301 .

ص : 163

[ اکراه بر انتقال خانه به جهت توسعه مسجد ] از (1) آن جمله آنکه در تفسیر " درّ منثور " گفته :

أخرج عبد الرزاق ، عن زید بن أسلم . . . ، قال : کان للعباس ابن عبد المطلب دار إلی جنب مسجد المدینة ، فقال له عمر . . . : بعنیها - وأراد عمر أن یدخلها فی المسجد - ، فأبی العباس ( رضی الله عنه ) أن یبیعها إیّاه ، فقال عمر . . . : فهبها (2) لی . . فأبی ، فقال عمر : فوسّعها أنت فی المسجد . . فأبی ، فقال عمر : لابدّ لک من إحداهنّ . . فأبی ، قال : فخذ بینی وبینک رجلا . . فأخذ أُبیّ بن کعب ( رضی الله عنه ) ، فاختصما إلیه ، فقال أُبیّ ( رضی الله عنه ) لعمر : ما أری أن تخرجه من داره حتّی ترضیه ، فقال له عمر : أرأیت قضاءک هذا فی کتاب الله وحدیثه ام سنّة من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ؟ قال أُبیّ ( رضی الله عنه ) : بل سنّة من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال عمر : وما ذاک ؟ قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « إن سلیمان بن داود ( علیه السلام ) لمّا بنی بیت المقدس جعل کلّما بنی حائطاً أصبح منهدماً ،


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز اکراه عباس بر ادخال [ خانه ] او در مسجد .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فهبا ) آمده است .

ص : 164

فأوحی الله إلیه أن لا تبتن (1) فی حقّ رجل حتّی ترضیه » ، فترکه عمر . . . ، فوسّعها العباس ( رضی الله عنه ) بعد ذلک فی المسجد (2) .

و در " ازالة الخفا " گفته :

عن زید بن أسلم ، قال : کان للعباس بن عبد المطلب دار إلی جنب مسجد المدینة ، فقال له عمر : بعها (3) - وأراد عمر أن یزیدها فی المسجد - ، فأبی العباس أن یبیعها إیّاه ، فقال عمر : فهبها لی . . فأبی ، فقال عمر : فوسّعها أنت فی المسجد . . فأبی ، فقال عمر : لابدّک من إحداهنّ . . فأبی علیه ، قال : فخذ بینی وبینک رجلا . . فأخذ أُبیّ بن کعب فاختصما إلیه ، فقال أُبیّ لعمر : ما أری أن تخرجه من داره حتّی ترضیه . . إلی آخره (4) .

و در " جذب القلوب " مذکور است :

نقل است که دار عباس بن عبدالمطب ( رضی الله عنه ) به مسجد نزدیک بود ، عمر با


1- فی المصدر : ( لا تبنی ) .
2- [ الف ] سی پاره 15 ، سوره اسراء ، تفسیر قوله تعالی : ( إِلَی الْمَسْجِدِ الاَْقْصَی ) رکوع اول . [ سورة الإسراء ( 17 ) : 1 ، الدرّ المنثور 4 / 160 ] .
3- فی المصدر : ( بعنیها ) .
4- [ الف ] فصل ششم از مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 205 ] .

ص : 165

وی گفت : مسجد بر مسلمانان تنگ شد ، و من میخواهم که وسعتی بدان راه یابد ، جانبی حجرات امهات المؤمنین است ، و جانب دیگر خانه تو ، اما حجرات امهات المؤمنین ، مرا مجال برداشتن آنها نیست ، همین خانه تو ماند ، یا بفروش تا بر ثمنی که خواهی از بیت المال ادای آن بکنم ، یا هر جایی که خواهی از مدینه خوش کن تا عوض این خانه به تو بدهانم ، یا بر مسلمانان تصدق کن ، ناچار تو را یکی از این سه چیز اختیار باید کرد . عباس گفت : لا والله هیچ یک از اینها که گفتی نکنم ، این منزل است که رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم برای من جدا کرد و اختیار فرمود . أُبیّ بن کعب را در مخاصمه حَکَم ساختند ، وی حدیثی از پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شنیده بود ، بر عمر برخواند . . . الی آخر (1) .

از اینجا کمال جهل عمر ظاهر میشود که به عدم جواز غصب مال غیر و حرمت (2) اکراه او بر صرف مال در امر غیر واجب ، علم نداشت .


1- [ الف ] شروع باب هفتم در بیان تغییرات و زیادات که بعد آن حضرت در مسجد شریف واقع شد . ( 12 ) . [ جذب القلوب : 103 ] .
2- در [ الف ] ( حرمت ) خوانا نیست ، افتادگی دارد .

ص : 166

[ مدت زمانی که زن دوری شوهر را تحمل میکند ] از (1) آن جمله آنکه در " ازالة الخفا " آورده :

بینا عمر ذات ‹ 547 › لیلة یعسّ سمع صوت امرأة من سطح وهی تنشد :

< شعر > تطاول هذا اللیل (2) وازورّ جانبه * ولیس إلی جنبی خلیل أُلاعبه فوالله لولا الله لا شیء غیره * لزعزع من هذا السریر جوانبه مخافة ربّی والحیاء یصدّنی * وأُکرم بعلی أن تنال مراکبه < / شعر > فقال عمر : لا حول ولا قوة إلاّ بالله ! ماذا صنعت - یا عمر - بنساء المدینة ؟ ! ثم جاء فضرب الباب علی حفصة ابنته ، فقالت : ما جاء بک فی هذه الساعة ؟ قال : أخبرینی کم تصبر المرأة المغیبة


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مدت صبر [ زن بر دوری ] زوج خود که در سفر باشد . ( 12 ) .
2- ( هذا اللیل ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 167

عن أهلها ؟ قالت (1) : أقصاه أربعة أشهر . .

فلمّا أصبح کتب إلی أُمرائه فی جمیع النواحی : أن لا تجمروا البعوث ، وأن لا یغیب رجل عن أهله أکثر من أربعة أشهر (2) .

و ابراهیم بن عبدالله یمنی شافعی در کتاب " الاکتفا " (3) گفته :

عن ابن عمر . . . قال : خرج عمر بن الخطاب ذات لیلة فسمع امرأة تقول :

< شعر > تطاول هذا اللیل واسودّ جانبه * وأرقنی أن لا حبیب أُلاعبه فوالله لولا الله أنی أُرقّبه * لحرّک من هذا السریر جوانبه < / شعر > فقال عمر لحفصة : کم تصبر المرأة عن زوجها ؟ فقالت : ستة أشهر وأربعة أشهر .

قال : فلا أحبس الجیش أکثر من هذا . أخرجه البیهقی (4) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ) آمده است .
2- ازالة الخفاء 2 / 195 .
3- اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن سیزدهم ابوبکر گذشت .
4- الاکتفا : ورواها البیهقی فی السنن الکبری 9 / 29 ، والمتقی فی کنز العمال 16 / 573 .

ص : 168

و نیز در " اکتفا " گفته :

وفی روایة : إن عمر سأل نساءً : کم تصبر المرأة عن الرجل ؟ فقلن : شهرین ، وفی الثالثة یقلّ صبرها ، وفی الرابع ینفذ (1) الصبر ، فکتب إلی أُمراء الأجناد : أن لا تحبسوا رجلا عن امرأته أکثر من أربعة أشهر . أخرجه الإمام محبّ الدین الطبری فی الریاض (2) .


1- کذا والظاهر ( ینفد ) کما فی الریاض النضرة .
2- الاکتفا : وانظر : الریاض النضرة 2 / 77 ( چاپ مصر ) ، المغنی لابن قدامة 8 / 507 ، تفسیر القرطبی 3 / 108 ، تلخیص الحبیر 3 / 220 ، مغنی المحتاج 3 / 343 ، حاشیة الجمل علی شرح المنهج 4 / 396 .

ص : 169

[ ندانستن کیفیت رفتار با شاهزادگان ] از آن جمله آنکه در " تاریخ " ابن خلّکان و " تاریخ " یافعی در ترجمه جناب امام علی بن الحسین ( علیه السلام ) مسطور است :

ذکر أبو القاسم الزمخشری فی کتاب ربیع الأبرار : أن الصحابة لمّا أتوا المدینة بسبی فارس - فی خلافة عمر بن الخطاب - کانت فیهم ثلاث بنات لیزدجرد ، فباعوا السبایا ، وأمر عمر ببیع بنات یزدجرد أیضاً ، فقال له علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : « إن بنات الملوک لا یعاملن معاملة غیرهنّ من بنات السوقیة (1) » ، فقال : کیف الطریق إلی العمل معهنّ ؟ قال : « یُقوّمن ، ومهما بلغ ثمنهنّ قام به من یختارهنّ » ، فقُوّمن ، وأخذهنّ علی [ ( علیه السلام ) ] ، فدفع واحدة لعبد الله ابن عمر ، وأُخری لولده الحسین [ ( علیه السلام ) ] ، وأُخری لمحمد بن أبی بکر الصدیق (2) .


1- فی المصدر : ( السوقة ) .
2- وفیات الأعیان 3 / 267 ، مرآة الجنان للیافعی 1 / 190 ، ربیع الأبرار 3 / 350 - 351 ( الباب الخمسین : العبید والإماء )

ص : 170

[ جهل به احکام غسل جنابت ] از آن جمله آنکه از مسأله وجوب غسل جنابت به دخول به غیر انزال جاهل بود .

در " کنز العمال " تبویب " جمع الجوامع " سیوطی مذکور است :

عن رفاعة بن رافع ، قال : بینا أنا عند عمر بن الخطاب إذ دخل علیه رجل (1) فقال : یا أمیر المؤمنین ! هذا زید بن ثابت یفتی الناس فی المسجد برأیه فی الغسل من الجنابة ! فقال عمر : علیّ به . . فجاء زید ، فلمّا رآه عمر قال : أی عدو نفسه ! قد بلغت أن تفتی الناس برأیک ؟ ! فقال : یا أمیر المؤمنین ! بالله ما فعلت ، ولکنّی سمعت من أعمامی حدیثاً فحدَّثْنا به . . من أبی أیوب ، ومن أُبیّ بن کعب ، ومن رفاعة بن رافع . . فأقبل عمر إلی (2) رفاعة بن رافع فقال : وقد کنّا نفعل ‹ 548 › ذلک علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلم یأتنا من الله فیه تحریم ، ولم یکن من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیه نهی . قال :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الرجل ) آمده است .
2- فی المصدر : ( علی ) .

ص : 171

ورسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یعلم ذلک ؟ ! قال : لا أدری (1) . .

فأمر عمر بجمع المهاجرین والأنصار . . فجمعوا له ، فشاورهم ، فأشار الناس : أن لا غسل فی ذلک ، إلاّ ما کان من معاذ وعلی [ ( علیه السلام ) ] فإنهما قالا : « إذا جاوز الختانُ الختانَ فقد وجب الغسل » ، فقال عمر : لا أسمع برجل فعل ذلک إلاّ أوجعته ضرباً . ش . حم . طب . (2) انتهی .

و در " ازالة الخفا " مسطور است :

أبو بکر ، عن رفاعة بن رافع ، قال : بینا أنا عند عمر بن الخطاب إذ دخل علیه رجل فقال : یا أمیر المؤمنین ! هذا زید بن ثابت یفتی الناس فی المسجد برأیه فی الغسل من الجنابة ، فقال عمر : علیّ به ، فجاء زید ، فلمّا رآه عمر قال : أی عدو نفسه ! قد بلغت أن تفتی الناس برأیک ؟ ! فقال : یا أمیر المؤمنین ! بالله ما فعلت ، ولکنی سمعت من أعمامی حدیثاً فحدّثتُ به . . من أبی أیوب ، ومن أُبیّ بن کعب ، ومن رفاعة بن رافع . . فأقبل عمر علی رفاعة بن رافع ، فقال : وقد کنتم تفعلون ذلک ، إذا أصاب أحدکم من


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أدری ) آمده است .
2- کنز العمال 9 / 543 .

ص : 172

المرأة ، فأکسل - أی لم ینزل (1) - لم یغتسل ، فقال : قد کنّا نفعل ذلک علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلم یأتنا من الله تحریم ، ولم یکن من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیه نهی ، قال : ورسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یعلم ذلک ؟ ! قال : لا أدری ، فأمر عمر بجمع المهاجرین والأنصار ، فجمعوا له فشاورهم ، فأشار الناس أن لا غسل فی ذلک إلاّ ما کان من معاذ وعلی [ ( علیه السلام ) ] فإنهما قالا : « إذا جاوز الختانُ الختانَ فقد وجب الغسل » .

فقال عمر : هذا وأنتم أصحاب بدر ، وقد اختلفتم ، فمن بعدکم أشدّ اختلافاً ! قال : فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا أمیر المؤمنین ! إنه لیس أحد أعلم بهذا من شأن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من أزواجه » ، فأرسل إلی [ حفصة ، فقالت : لا علم لی بهذا ، فأرسلت إلی ] (2) عائشة ، فقالت : إذا جاوز الختانُ الختانَ فقد وجب الغسل ، فقال عمر : لا أسمع برجل فعل ذلک إلاّ أوجعته ضرباً .


1- لم یرد فی المصدر : ( أی لم ینزل ) ، نعم جاء فی حاشیة المصدر : أی أخرج قبل الإنزال .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 173

[ أبو بکر ] (1) ، عن سعید بن المسیب : قال عمر : لا أُوتی برجل فعله - یعنی جامع ولم ینزل ولم یغتسل - إلاّ نهکته (2) عقوبة (3) .

خلاصه روایت اول آنکه : از رفاعة بن رافع مروی است که گفت : ما نزد عمر بن الخطاب بودیم که مردی بر او داخل شد و گفت که : این زید بن ثابت فتوا میدهد مردم را در مسجد به رأی خود در غسل از جنابت . گفت که : او را حاضر کنید ، پس او آمد ، هرگاه عمر او را دید گفت : ای دشمن نفس خود ! حال تو به این نوبت رسیده که فتوا میدهی مردم را به رأی خود ؟ ! گفت زید : یا امیر المؤمنین ! قسم به خدا که این فتوا را من خود ندادم و لیکن از اعمام خود حدیثی شنیدم ، پس حدیث کردم به آن از ابی ایوب و اُبَیِّ بن کعب و رفاعة بن رافع ، پس متوجه شد عمر به سوی رفاعة بن رافع ، پس گفت (4) که : میکردیم این را چون جماع میکردیم و منزِل (5) نمیشدیم ، پس غسل نمیکردیم در عهد رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم پس نیامد ما را در این


1- الزیادة من المصدر .
2- قال الجوهری : ونهکه السلطان عقوبة نیهکه نهکاً ونهکةً . . أی بالغ فی عقوبته . لاحظ : الصحاح 4 / 1613 .
3- ازالة الخفاء 2 / 88 .
4- در [ الف ] اشتباهاً ( گفت رفاعه ) آمده است ، با اینکه قائل این قول عمر است .
5- کذا .

ص : 174

باب از خدای تعالی تحریمی و نبود از رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در آن منعی ، گفت [ رفاعه ] (1) که : رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم میدانست این را ؟ ‹ 549 › گفت : نمیدانم ، پس حکم کرد عمر به جمع ساختن مهاجرین و انصار ، هرگاه جمع شدند با ایشان مشورت کرد ، ایشان مشورت دادند که : در این صورت غسل نیست ، مگر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و معاذ گفتند که : « وقتی که ختان از ختان تجاوز کند ، واجب میشود غسل » . پس گفت عمر : نخواهم شنید مردی را که بکند این را - یعنی اگر در جماع منزل نشود [ و ] غسل نکند - مگر آنکه او را به ضرب الم رسانم .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( گفت عمر ) آمده است ، با اینکه قائل این قول رفاعه است .

ص : 175

[ بی اطلاعی از حکم حضانت ] از آن جمله آنکه جاهل بود که حضانت پسر تعلق به مادر دارد ، و به سبب جهل از این مسأله اراده ساخته که : پسر خود را از مادرش - که او را طلاق داده بود - بگیرد ، چنانچه در " کنز العمال " مسطور است :

عن ابن عباس ; قال : طلّق عمر بن الخطاب امرأته الأنصاریة أُمّ ابنه (1) عاصم ، فلقیها تحمله ، وقد فطم ومشی ، فأخذ بیده لینتزعه (2) منها ، وقال : أنا أحقّ بابنی منک . . فاختصما إلی أبی بکر ، فقضی لها به ، وقال : ریحها وحرّها وفراشها خیر له منک حتّی یشبّ ویختار لنفسه . عب .

عن زید بن إسحاق ، عن حارثة الأنصاری : أن عمر بن الخطاب خاصم إلی أبی بکر فی ابنه ، فقضی به أبو بکر لأُمّه ، ثم قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « لا توله والدة عن ولدها » . هق (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابنة ) آمده است .
2- فی المصدر : ( لینزعه ) .
3- [ الف و ب ] کتاب الحضانة من حرف الحاء ، وهو الکتاب الثالث منه . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 576 - 577 ] .

ص : 176

خلاصه روایت اخیر آنکه : عمر بن الخطاب رفع مخاصمه کرد با زوجه خود به سوی ابی بکر در پسر خود ، پس حکم داد ابوبکر برای مادر آن پسر ، بعد آن گفت ابوبکر که : شنیدم جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را که میفرمود : « جدا کرده نمیشود والده از ولد او » .

انتهی محصله .

ص : 177

[ رجم زنی که شش ماهه زائید ] از (1) آن جمله آنکه در " ذخائر العقبی " مذکور است :

روی : أن عمر . . . أراد رجم المرأة التی ولّدت لستة أشهر ، فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « إن الله یقول : ( حَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ) (2) ، وقال تعالی شأنه : ( وَفِصالُهُ فِی عامَیْنِ ) (3) ، فالحمل لستة (4) أشهر والفصال فی عامین » ، فترک عمر رجمها ، وقال : لولا علی لهلک عمر . أخرجه القلعی وأخرجه ابن السمان (5) .

حاصل آنکه : مروی است که : اراده نمود عمر رجم نمودن زنی را که زائیده بود بعد از شش ماه از حمل ، پس فرمود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که : خدای تعالی میفرماید که : حمل او و فصال او سی ماه است ، و فرمود که : فصال او در دو سال است ، پس حمل شش ماه باشد و فصال دو سال ، پس عمر ترک کرد رجم او را و گفت که : اگر نمیبود علی هر آیینه هلاک میشد عمر . انتهی .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل از عدم جواز رجم زنی که بعد شش ماه از حمل زائیده بود .
2- الأحقاف ( 46 ) : 15 .
3- لقمان ( 31 ) : 14 .
4- فی المصدر : ( ستة ) .
5- [ الف و ب ] در ذکر رجوع شیخین به قول جناب امیر ( علیه السلام ) از باب ثامن در فضائل آن حضرت ( علیه السلام ) . [ ذخائر العقبی : 82 ] .

ص : 178

از این روایت هم جهل او و [ هم ] اراده هلاک ساختن نفس بی گناه ظاهر است (1) .

و در " ازالة الخفا " آورده :

عن رافع بن جبیر : أن ابن عباس أخبر : انی لصاحب المرأة التی أُتی بها عمر ، وضعت لستة أشهر ، فأنکر الناس ذلک ، فقلت لعمر : کیف تظلم ؟ ! قال : کیف ؟ قلت : اقرأ : ( وَحَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ) (2) ، ( وَالْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ ) (3) ، قلت : کم الحول ؟ قال : سنة ، قلت : کم السنة ؟ قال : اثنا عشر شهراً ، قلت : فأربعة وعشرون شهراً : حولان کاملان ، ویؤخّر الله من الحمل ما شاء ویقدّم ، قال : فاستراح عمر إلی قوله (4) .


1- [ الف و ب ] و در " تفسیر کبیر " در سوره أحقاف در تفسیر آیه : ( وَحَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ) [ الأحقاف ( 46 ) : 15 ] مذکور است : روی عن عمر : أن امرأة رفعت إلیه ، وکانت قد ولّدت لستة أشهر ، فأمر برجمها ، فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] « لا رجم علیها . . » إلی آخره . نسخه سلطان العلما از کتب خانه غفران مآب 12 / 301 ورق جلد رابع . [ تفسیر رازی 28 / 15 ] .
2- المائدة ( 5 ) : 15 .
3- البقرة ( 2 ) : 233 .
4- [ الف و ب ] فصل 6 از مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 233 ] .

ص : 179

[ جزیه مجوس ] از (1) آن جمله آنکه از اخذ جزیه مجوس ناواقف بود ، ‹ 550 › در تفسیر " درّ منثور " مذکور است :

أخرج مالک ، والشافعی ، وأبو عبیدة - فی کتاب الأموال - ، وابن أبی شیبة ، عن جعفر ، عن أبیه [ ( علیهما السلام ) ] : « أن عمر بن الخطاب استشار الناس فی المجوس فی الجزیة ، فقال عبد الرحمن بن عوف : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : « سنّوا بهم سنّة أهل الکتاب » (2) .

وأیضاً فیه :

أخرج ابن أبی شیبة عن بجالة ، قال : لم یأخذ عمر الجزیة من المجوس حتّی شهد عبد الرحمن بن عوف : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أخذها من مجوس هجر (3) .

خلاصه آنکه : از جعفر از پدرش [ ( علیهما السلام ) ] مروی است : به تحقیق که عمر بن الخطاب مشورت کرد با مردم در جزیه مجوس ، پس گفت عبدالرحمن بن


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اخذ جزیه مجوس .
2- الدرّ المنثور 3 / 229 .
3- الدرّ المنثور 3 / 228 .

ص : 180

عوف که : شنیدم جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را میفرمود که : « سلوک کنید به ایشان به طریقه اهل کتاب » .

و ابن ابی شیبه از بجاله روایت کرده که گفت او که : اخذ نکرد عمر جزیه را از مجوس تا آنکه شهادت داد عبدالرحمن بن عوف که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گرفته بود جزیه را از مجوس هجر .

و ابوبکر بن ابی شیبه در " مصنف " خود گفته :

حدّثنا حاتم بن إسماعیل ، عن جعفر ، عن أبیه [ ( علیهما السلام ) ] : « قال عمر - وهو فی مجلس بین القبر والمنبر - : ما أدری کیف أصنع بالمجوس ولیسوا بأهل کتاب ؟ فقال عبد الرحمن بن عوف : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : « سنّوا بهم سنّة أهل الکتاب » (1) .

و در " شرح کنز الدقایق " تصنیف زیلعی مذکور است :

روی عن عمر . . . : أنه لم یأخذ الجزیة من المجوس حتّی شهد عبد الرحمن بن عوف أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أخذها من مجوس هجر . رواه أحمد والبخاری وجماعة .

وروی : أن عمر . . . ذکر المجوس ، فقال : ما أدری کیف أصنع فی


1- [ الف و ب ] ورق 233 / 289 جلد اول ، نسخه سبحان علی خان مرحوم . [ المصنف 3 / 112 ] .

ص : 181

أمرهم ؟ فقال له عبد الرحمن : أشهد أنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « سنّوا بهم سنّة أهل الکتاب » . رواه الشافعی (1) .

و در " سنن " ابی داود در آخر حدیثی که از بجاله منقول است مذکور است :

ولم یکن عمر . . . أخذ الجزیة من المجوس حتّی شهد عبد الرحمن ابن عوف أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أخذها من مجوس هجر (2) .

و مولوی عبدالعلی در " شرح مسلم " گفته :

وعمل أمیر المؤمنین عمر . . . بخبر عبد الرحمن بن عوف فی أخذ الجزیة من المجوس ، وهم عبدة النار .

روی ابن أبی شیبة : إنه لم یأخذ عمر الجزیة من المجوس حتّی شهد عبد الرحمن بن عوف أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أخذها من مجوس هجر .

کذا فی الدرّ المنثور (3) ، ومثله فی صحیح البخاری أیضاً .


1- [ الف و ب ] باب العشر والخراج 481 / 539 ورق جلد ثانی . [ تبیین الحقائق 3 / 277 ] .
2- سنن ابو داود 2 / 43 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الدرّ والمنثورة ) آمده است .

ص : 182

وروی الإمامان مالک والشافعی وابن أبی شیبة ، عن جعفر ، عن أبیه [ ( علیهما السلام ) ] : « أن عمر بن الخطاب استشار الناس فی المجوس فی الجزیة ، فقال عبد الرحمن بن عوف : سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله وأصحابه وسلم (1) یقول : « سنّوا بهم سنّة أهل الکتاب » (2) .

و شاه ولی [ الله ] در کتاب " قرة العینین " گفته :

عن جعفر بن محمد بن علی ، عن أبیه [ ( علیهم السلام ) ] : ‹ 551 › « أن عمر بن الخطاب ذکر المجوس ، فقال : ما أدری کیف أصنع فی أمرهم ؟ فقال عبد الرحمن بن عوف : أشهد لسمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « سنّوا بهم سنّة أهل الکتاب » . أخرجه مالک (3) .

و دارقطنی در کتاب " مجتنی " گفته :

حدّثنا الحسین بن إسماعیل وآخرون ، قالوا : ( نا ) محمد بن مسلم بن وارة ، قال : ( نا ) المصر بن محمد بن شجاع ، قال : ( نا )


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( صلی الله علیه وسلم وآله وأصحابه ) آمده است .
2- فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 132 - 133 .
3- [ الف ] فقهیات عمر . [ ب ] قرة العینین ، باب فقهیات عمر . [ قرة العینین : 58 ] .

ص : 183

هشیم ، قال : ( نا ) داود بن أبی هند بن (1) قشیر بن عمرو ، عن بجالة ، قال : لم یأخذ عمر الجزیة من المجوس حتّی شهد عبد الرحمن ابن عوف أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أخذها منهم .

قال : وقال ابن عباس : کنت جالساً بباب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فدخل علیه رجلان منهم ، ثم خرجا ، فقلت : ماذا قضی به النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیکم ؟ فقالا : الإسلام أو القتل ، فقال ابن عباس : فأخذ الناس بقول عبد الرحمن وترکوا قولی .

حدّثنا محمد بن إسماعیل الفارسی ، قال : ( نا ) إسحاق بن إبراهیم ، قال : ( نا ) عبد الرزاق ، قال : ( نا ) معمّر وابن عیینة وابن جریح ، عن عمرو بن دینار ، قال : سمعت بجالة التمیمی قال : ولم یکن عمر یرید أن یأخذ الجزیة من المجوس حتّی شهد عبد الرحمن بن عوف : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أخذها من مجوس هجر (2) .


1- فی السنن : ( عن ) .
2- لم نجد کتاباً للدارقطنی باسم المجتنی ، نعم روی هذه الروایات الدارقطنی بنصّها فی السنن 2 / 136 .

ص : 184

[ ارث زن از دیه شوهر ] از (1) آن جمله آنکه از میراث یافتن زوجه از دیه زوج جاهل بود .

چنانچه در " تفسیر کبیر " مذکور است :

روی : ان امرأة جاءت تطلب نصیبها من دیة الزوج ، فقال عمر : لا أعلم لک شیئاً ، إن الدیة للعصبة الذین یعقلون عنه ، فشهد بعض الصحابة بأن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أمره أن یورث الزوجة من دیة زوجها ، فقضی عمر بذلک (2) .

و در " شرح مسلم " مولوی عبدالعلی مسطور است :

وعمل الفاروق . . . بخبر الضحاک بن سفیان فی إیراث الزوجة من دیة الزوج ، وظاهر القیاس کان یأبی عنه ، فإن الدیة وجبت بعد موت الزوج ، وهو وقت بطلان النکاح ، قال الضحاک : کتب رسول الله صلی الله علیه وآله وأصحابه وسلم : « أورث امرأة أشیم من دیة زوجها » . أخرج أحمد وأصحاب السنن (3) .

و در " سنن " ابوداود مذکور است :


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از میراث یافتن زوجه از دیه زوج .
2- [ الف و ب ] تفسیر قوله : ( وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْریرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة ) سوره نساء [ ( 4 ) : 92 ] جزء خامس ، مسأله عاشره . [ تفسیر رازی 10 / 233 ] .
3- فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 133 .

ص : 185

حدّثنا أحمد بن صالح ، حدّثنا سفیان ، عن الزهری ، عن سعید ، قال : کان عمر بن الخطاب یقول : الدیة للعاقلة ، ولا ترث المرأة من دیة زوجها شیئاً حتّی قال له الضحاک بن سفیان : کتب إلیّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن أورث امرأة أشیم الضبابی من دیة زوجها . فرجع عمر .

حدّثنا أحمد بن صالح ، ( نا ) عبد الرزاق بهذا الحدیث ، عن معمّر ، عن الزهری ، عن سعید ، وقال فیه : وکان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم استعمله علی الأعراب (1) .

خلاصه آنکه : عمر میگفت که : دیه برای عاقله است و وارث نمیشود زوجه از دیه زوج خود چیزی را تا آنکه گفت ضحاک بن سفیان که : نوشت به من رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که میراث دهم زوجه اشیم ضبابی را از دیه زوج او . پس رجوع کرد عمر ‹ 552 › از حکم خود . انتهی .

و از این حدیث ثابت است که عمر تا زمان خلافت خود بر خلاف حکم حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم میداد ، و حق تعالی جلّ شأنه فرموده : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ الظّالِمُونَ ) (2) .


1- [ الف ] باب ترث المرأة من دیة زوجها من کتاب الفرائض . [ سنن ابو داود 2 / 12 ] .
2- المائدة ( 5 ) : 45 .

ص : 186

[ دیه انگشتان ] از (1) آن جمله آنکه از دیه اصابع جهل داشت و به رأی خود خلاف حکم شرع حکم جاری مینمود ، چنانچه عضدالدین در " شرح مختصر الاصول " گفته :

عمل عمر بخبر عبد الرحمن فی جزیة المجوس ، وبخبر حمل بن مالک فی وجوب الغرّة بالجبین (2) ، وبخبر الضحاک فی میراث الزوجة من دیة الزوج ، وبخبر عمرو بن حزم فی دیة الأصابع (3) .

و مولوی عبدالعلی در " شرح مسلم " گفته :

وعمل الفاروق . . . بخبر عمرو بن حزم فی دیة الأصابع ، عن سعید بن المسیب قال : قضی عمر فی الإبهام بثلاث عشرة ، وفی الخنصر بستّ حتّی وجد کتاباً عند آل عمرو بن حزم یذکرون أنه من رسول الله صلی الله علیه وآله وأصحابه وسلم ، فیه : فی کلّ إصبع عشر من الإبل .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از حکم دیه اصابع .
2- فی المصدر : ( بالجنین ) .
3- [ الف و ب ] فی مسألة التعبد بخبر الواحد بعد بحث الإجماع . [ شرح مختصر منتهی الأصولی 2 / 426 ] .

ص : 187

حدیث حسن أخرجه الشافعی والنسائی ، کذا فی التشریح (1) .

و علامه تفتازانی در " شرح الشرح " اعنی " حاشیه شرح عضدی " گفته :

وعمل - أی عمر - بخبر عمرو بن حزم : ان فی کلّ إصبع عشرة من الإبل ، وکان عمر یری أن فی الخنصر ستة ، وفی البنصر تسعة ، وفی الإبهام خمسة عشر ، وفی کلّ من الأخیرتین عشرة (2) .


1- فی المصدر : ( الشرح ) . انظر : فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 133 .
2- شرح مختصر منتهی الأصولی 2 / 428 .

ص : 188

[ میراث عمه ] از (1) آن جمله آنکه از میراث عمه مثل ابوبکر جاهل بود و اولا به رأی فاسد خود کتابی در این باب نوشت ، و آخرها ندامت بر آن نمود ، و آن را به آب شست ، در " شرح موطأ " تصنیف ملا علی قاری مذکور است :

أخبرنا مالک ، أخبرنا محمد بن أبی بکر - أی ابن محمد بن عمرو بن حزم - عن عبد الرحمن بن حنظلة بن عجلان - بکسر أوّله ، وفی نسخة : ابن حنظلة - ، عن حنظلة بن عجلان الزُرَقی - بضمّ زای وفتح راء - نسبته إلی عامر بن زُرَیق - بالتصغیر - أنه أخبره عن مولی لقریش (2) کان قدیماً - أی فی قدیم الأیام - یقال له : ابن مِرْسی - بکسر میم ، فسکون راء ، فسین مهملة ، وهو مقصور منوّن - قال : کنت جالساً عند عمر بن الخطاب - أی یوماً - فلمّا صلّی صلاة الظهر قال : یا یَرْفَاءُ ! - بفتح الیاء ، وسکون الراء ، ففاء مفتوحة ، بعدها همزة مضمومة ، وقد تبدّل الفاء للخفّة - وهو مولی عمر وبوّابه : هلمّ ذلک الکتاب - أی هات به - وأشار لکتاب کتبه - وفی نسخة کان کتبه - فی شأن العمّة ، یُسأل عنه -


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از میراث عمه .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( القریش ) آمده است .

ص : 189

بصیغة المجهول - ویستخیر الله - بالموحدة - أی یطلب عمر علمه من الله تعالی فیه . . أی فی ظهور أمرها : هل لها - أی للعمة - من شیء - أی مع ذوی الفروض والعصبة - فأتی به یرفا ، فدعا بتَوْر - بفتح فوقیة وسکون واو ، إناء یشرب فیه ماء - أو قدح - شکّ من الراوی - ، فجیء بتور أو قدح فیه ماء ، فمحا ذلک الکتاب فیه ، ثم قال : لو رضیک الله قرّک - أی أثبتک - . . لو رضیک قرّک . کرّر (1) للتأکید (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کره ) آمده است .
2- [ الف و ب ] باب میراث العمة من کتاب الفرائض . ( 12 ) . [ شرح موطأ : انظر الموطأ 2 / 516 ، الاستذکار 5 / 358 ، أضواء البیان 2 / 108 . . وغیرها ] .

ص : 190

[ جهل به معنای کلاله ] از (1) آن جمله آنکه از مسأله ‹ 553 › کلاله جاهل بود ، و آنقدر شدّت بلادت و غباوت داشت که با مراجعتهای بسیار نفهمید .

در " کنز العمال " مذکور است :

عن سعید بن المسیب : أن عمر سأل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کیف یورث الکلالة ؟ قال : « أو لیس قد بیّن الله ذلک ؟ ! » ثمّ قرأ : ( وَإِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً . . ) (2) إلی آخرها ، فکأن عمر لم یفهم ، فأنزل الله : ( یَسْتَفْتُونَک قُلِ اللّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ . . ) (3) إلی آخر الآیة ، فکأن عمر لم یفهم . .

فقال لحفصة : إذا رأیت من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم طیب نفس فاسألیه عنها . . فسألته منها (4) ، فقال : « أبوک ذکر لک هذا ؟ ما أری أباک یعلمها أبداً » ، فکان یقول : ما أرانی أعلمها أبداً ، وقد قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ما قال . ابن راهویه ، وابن مردویه ، وهو صحیح (5) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مسأله کلاله .
2- النساء ( 4 ) : 12 .
3- النساء ( 4 ) : 176 .
4- لم یأت فی المصدر : ( فسألته منها ) .
5- [ الف و ب ] فی ترجمة الکلالة من کتاب الفرائض من حرف الفاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 78 ] .

ص : 191

حاصل آنکه : از سعید بن المسیب مروی است که : عمر سؤال کرد جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را از میراث کلاله ، فرمود آن جناب که : « آیا نیست که بیان کرده است خدای تعالی این را ؟ ! » بعد از آن ، آن جناب آیه : ( وَاِنْ کانَ رَجُلٌ . . ) (1) إلی آخر الآیة ، خواند ، پس گویا عمر معنای آیه را نفهمید ، پس نازل کرد حق تعالی آیه دیگر را ، پس عمر آن را هم نفهمید ، پس گفت به حفصه که : وقتی که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را مسرور و خوش یابی ، پس سؤال کن آن جناب را از مسأله کلاله ، پس از آن حضرت سؤال این مسأله کرد ، پس جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود که : « پدر تو ذکر کرده این را به تو ، نمیبینم پدر تو را که بداند این مسأله را گاهی (2) » ، پس عمر میگفت که : نمیبینم که بدانم این مسأله را گاهی (3) و حال آنکه فرموده است جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آنچه فرموده است .

و این حدیث را ابن راهویه و ابن مردویه روایت کرده اند ، و آن صحیح است . انتهی .

از این حدیث ظاهر است که عمر از فهم مسأله کلاله عاجز بوده و نمیتوانست که آن را با وصف ارشادات مکرر بفهمد ، پس کمال حیرت


1- النساء ( 4 ) : 12 .
2- یعنی : هیچ گاه .
3- یعنی : هیچ گاه .

ص : 192

است که اگر اهل سنت علم را به جمیع مسائل دینیه بالفعل شرط امامت نمیدانند اینقدر فهم داشتن امام که مسائل ضروریه دینیه را که بیشتر احتیاج به آن میافتد بفهمد ، نیز شرط امامت نمیدانند !

پس شاید جهل و بلادت را شرط امامت کرده باشند !

و در " مسند " احمد بن حنبل مذکور است :

حدّثنا عبد الله ، قال : حدّثنی أبی ، قال : حدّثنا إسماعیل ، عن سعید بن أبی عروبة ، عن قتادة ، عن سالم بن أبی الجعد ، عن معدان بن أبی طلحة ، قال : قال عمر : ما سألت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن شیء أکثر ممّا سألته عن الکلالة حتّی طعن بإصبعه فی صدری ، وقال : یکفیک (1) آیة الصیف التی فی آخر سورة النساء (2) .

حاصل آنکه : گفت که : سؤال نکردم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را بیشتر از سؤال کردن من آن جناب را از کلاله تا آنکه آن جناب بزد انگشت مبارک خود را در سینه من و فرمود که : « کفایت میکند تو را آیتی که در آخر سوره نساء است » .

و نیز در " مسند " احمد بن حنبل در ضمن حدیثی طویل مذکور است که عمر گفت :


1- فی المصدر : ( تکفیک ) .
2- [ الف و ب ] مسند عمر بن الخطاب ، ورق 16. [ مسند احمد 1 / 26 ] .

ص : 193

وأیم الله ما أغلظ إلیّ (1) نبیّ الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی شیء منذ صحبته أشدّ ممّا أغلظ لی فی شأن الکلالة حتّی طعن بإصبعه فی صدری وقال : « تکفیک آیة الصیف التی ‹ 554 › نزلت فی آخر سورة النساء » .

وإنی إن أعش فسأقضی (2) فیها بقضاء یعلمه من یقرأ ومن لا یقرأ . . إلی آخره (3) .

خلاصه آنکه : گفت عمر که : قسم به خدا که درشتی نکرد نبی خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در چیزی - از وقتی که در صحبت شریف آن جناب بودم - زیاده تر و شدیدتر از اغلاظ و شدت آن جناب با من در شأن کلاله ، تا آنکه بزد انگشت شریف خود را در سینه من و گفت آن حضرت که : « کفایت میکند تو را آیه صیف که در آخر سوره نسا ست » .

و به تحقیق که من اگر زنده میمانم ، پس قریب است که من حکم میکنم درباره کلاله به حکمی که خواهد دانست آن را کسی که میخواند و کسی که نمیخواند . انتهی محصله .

و این ارعاد و ابراق خلیفه ثانی ملاحظه باید کرد که - با وصف جهل شدید و عجز از فهم مسأله کلاله ، و ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که از آن صریح


1- فی المصدر : ( لی ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فساقنی ) آمده است .
3- [ الف ] مسند عمر بن الخطاب ، ورق 10 . [ مسند احمد 1 / 15 ] .

ص : 194

ثابت میشود که : او را علم [ به ] مسأله کلاله حاصل نخواهد شد - به این زور و شور میفرماید که : قریب است که درباره کلاله حکمی بکنم که هرکس آن را بداند ، قاری باشد یا غیر قاری !

و با این همه بالاخوانی حکمی که درباره کلاله کرده تزلزل و تذبذب در آن رو داده ، و جز آنکه - رجماً بالغیب - هوسها بپزد چیزی از او به ظهور نیامده ! فاعتبروا یا أُولی الألباب ! وقولوا : ( إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ) (1) .

در " کنز العمال " مذکور است :

عن عمر ; قال : لئن أکون أعلم الکلالة أحبّ إلیّ من أن یکون لی مثل قصور الشام . ابن جریر (2) .

یعنی گفت عمر که : اگر بدانم معنای کلاله را محبوب تر است به سوی من از اینکه باشد برای من مثل قصرهای شام .

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن ابن سیرین : أن عمر کان إذا قرأ : ( یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا ) (3) : [ یقول : ] اللهم من بیّنت له الکلالة فلم تتبیّن لی ! عب (4) .


1- سوره ص ( 38 ) : 5 .
2- کنز العمال 11 / 80 .
3- النساء ( 4 ) : 176 .
4- کنز العمال 11 / 80 .

ص : 195

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن مسروق ; قال : سألت عمر بن الخطاب عن ذی قرابة لی ورث کلالة ، فقال : الکلالة . . الکلالة . . وأخذ بلحیته ، ثم قال : والله لئن أعلمها أحبّ إلیّ من أن یکون لی ما علی الأرض من شیء ! سألت عنها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : « ألم تسمع الآیة التی أُنزلت فی الصیف ؟ ! » فأعادها ثلاث مرّات . ابن جریر (1) .

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن عمرو بن مرة ، عن عمر ، قال : ثلاث لئن یکون رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بیّنهنّ لنا أحبّ إلیّ من الدنیا وما فیها : الخلافة ، والکلالة ، والربا .

قال عمرو : قلت لمرّة : ومن یشکّ فی الکلالة ؟ ! هو : ما دون الوالد والولد ، قال : قال : إنهم کانوا یشکّون فی الوالد . عب . ط . ش . والعدنی ه . والشاشی ، وأبو الشیخ فی الفرایض ک . ق . ض (2) .

یعنی از عمرو بن مره روایت کرده شده است که : گفت عمر بن الخطاب : سه چیز است که اگر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بیان آن برای ما میفرمود محبوب تر میبود به سوی من از دنیا و ما فیها :


1- کنز العمال 11 / 80 .
2- کنز العمال 11 / 78 .

ص : 196

یکی : خلافت ، دوم : کلاله ، سوم : ربا .

عمرو بن مره میگوید که : گفتم به مرة که : کدام کس شک میدارد در کلاله ؟ ! کلاله سوای والد و ولد (1) است ، گفت عمرو که : ایشان شک میداشتند در والد . انتهی المحصل .

و از این روایت معلوم میشود که عمر در معنای والد هم شک ‹ 555 › داشت .

و اعجب آنکه با وصفی که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به حفصه فرموده بود که : « نمیبینم که پدر تو داند این مسأله را » ، و خود هم اعتراف کرده بود که :

ما أرانی أعلمها ابداً ، وقد قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ما قال .

باز به چه وجه جسارت بر فتوا در این مسأله نمود ؟ ! و تزلزلها در آن کرد و گفت که : کلاله ما عدا الولد است .

و بنابر بعضی روایات فتوا داد که : ( الکلالة من لا ولد له ) .

و هرگاه دم واپسین رسید گفت : از مخالفت ابوبکر شرم دارم ! (2) و میبینم


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( والده و والد ) آمده است .
2- قال الرازی فی المحصول 4 / 334 : ثم رویتم أن عمر . . . قال إنی لأستحیی أن أُخالف أبا بکر . قال النظام : فإن کان عمر استقبح مخالفة أبی بکر فلِمَ خالفه فی سائر المسائل ؟ ! فإنه قد خالفه فی الجدّ ، وفی أهل الردّة ، وقسمة الغنائم . . وقال الشنقیطی فی أضواء البیان 7 / 325 : وأمّا استدلالهم بأن عمر قال فی الکلالة : إنی لأستحیی من الله أن أخالف أبا بکر ، وأن ذلک تقلید منه له . . فلا حجة لهم فیه أیضا . وخلاف عمر لأبی بکر . . . أشهر من أن یذکر . کما خالفه فی سبی أهل الردة فسباهم أبو بکر ، وخالفه عمر . وبلغ خلافه إلی أن رّدهن حرائر إلی أهلهنّ إلاّ لمن ولّدت لسیدها منهنّ . ونقص حکمه . . . وخالفه فی أرض العنوة فقسّمها أبو بکر ووقفها عمر . وخالفه فی المفاضلة فی العطاء ، فرأی أبو بکر التسویة ، ورأی عمر المفاضلة . وخالفه فی الاستخلاف ، فاستخلف أبو بکر عمر علی المسلمین ، ولم یستخلف علیهم عمر أحداً إیثاراً لفعل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی فعل أبی بکر . . . . وخالفه فی الجدّ والإخوة . . . عمر بن الخطاب . . . أقرّ عند موته أنه لم یقض فی الکلالة بشیء ، وقد اعترف أنه لم یفهمها ، قاله فی إعلام الموقعین .

ص : 197

که کلاله : ( ما عدا الوالد والولد ) است ، کما سبق نقل کل ذلک من کنز العمال (1) .


1- اشاره است به روایتی که در طعن پانزدهم ابوبکر از ازالة الخفاء 2 / 32 گذشت ، و نظیر آن در کنز العمال 11 / 80 - 79 چنین آمده است : عن الشعبی ; قال : سئل أبو بکر عن الکلالة ، فقال : إنی أقول فیها برأیی فإن کان صواباً فمن الله وحده لا شریک له ، وإن کان خطأً فمنّی ومن الشیطان ، والله منه بری ، أراه ما خلا الوالد والولد ، فلمّا استخلف عمر قال : الکلالة : ما عدا الولد - وفی لفظ : من لا ولد له - فلمّا طعن عمر قال : إنی لأستحیی الله أن أُخالف أبا بکر ، أری أن الکلالة ما عدا الوالد والولد . ص . عب . ش . والدارمی ، وابن جریر ، وابن المنذر . هق . وراجع : السنن الکبری للبیهقی 6 / 224 ، المصنف لعبد الرزاق الصنعانی 10 / 304 ، معرفة السنن والآثار البیهقی 5 / 49 ، التمهید لابن عبد البر 5 / 195 ، تخریج الأحادیث والآثار للزیلعی 1 / 291 ، جامع البیان للطبری 4 / 376 و 6 / 57 ، أحکام القرآن للجصاص 2 / 109 ، تفسیر الثعلبی 3 / 269 ، 421 ، تفسیر الرازی 9 / 221 ، تفسیر ابن کثیر 1 / 470 ، 609 ، الدرّ المنثور 2 / 250 ، أضواء البیان للشنقیطی 7 / 316 ، 325 ، المحصول للرازی 4 / 334. . وغیرها . و لاحظ أیضاً : ما علّقه العلامة الأمینی ( رحمه الله ) علی کلام الخلیفة فی الغدیر 6 / 127 و 7 / 104 .

ص : 198

و این صریح مخالفت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عمل به رأی است .

و خود عمر مذمت شدید [ از ] اصحاب رأی کرده و گفته که : ایشان ضالّین و مضلّین و معاندین سنت رسول اند صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کما سبق نقله من إزالة الخفاء (1) .

و گل سر سبد عجایب این است که اهل سنت عمر را با این بلادت و جهل ، اعلم و افضل از قائل : « سلونی » میدانند ( سُبْحانَک هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ ) (2) .


1- ازالة الخفاء 2 / 136 .
2- النور ( 24 ) : 16 .

ص : 199

ثعلبی در باب کلاله روایتی عجیب در تفسیر ( یَسْتَفْتُونَک . . . فِی الْکَلالَةِ . . ) (1) میآرد :

قال محمد بن سیرین : نزلت هذه الآیة والنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی مسیر له فی حجّة الوداع ، وإلی جنبه حذیفة بن الیمان ، وإلی جنب حذیفة عمر ، فلقّاها النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حذیفة ولقّاها حذیفة عمر ، فلمّا استخلف عمر سأل حذیفة عنها رجاء أن یکون عنده تفسیرها ، فقال له حذیفة : والله إنک لأحمق إن ظننت أن إمارتک تحملنی علی أن أخذتک فیها بما لم أخذتک (2) یومئذ لقّانیها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلقّیتکها کما لقّانیها ، والله لا أزید علیها شیئاً أبداً ، فقال عمر : لم أرد هذا رحمک الله ، ثم قال عمر : اللهم من کنت بیّنتها له ، فإنها لم تتبیّن لی ، ومن فهمها فإنی لم أفهمها . (3) انتهی .


1- النساء ( 4 ) : 176 .
2- فی المصدر : ( أُحدّثک فیها بما لم أُحدّثک ) . در [ الف ] ( فیها بما لم أخذتک ) اشتباهاً تکرار شده ، در مصدر نیز نیامده است .
3- [ الف و ب ] قوبل علی أصل التفسیر فی تفسیر سورة النساء من نسخة صحیحة کتبوا علیها إجازات . ( 12 ) . [ تفسیر الثعلبی 3 / 421 - 422 ] .

ص : 200

از این روایت ظاهر است که عمر را گمان کتمان تفسیر آیه به نسبت حذیفه بود ، لهذا حذیفه به غضب آمده او را - به شرطی که تحقیقش ظاهر است - احمق گفت ، و عمر که نادم شده انکار از این گمان کرده ، [ و این انکار ] بطلانش ظاهر است که اگر او را این گمان نبود چرا از حذیفه سؤال کرد ؟ !

و خود راوی تحقیق این گمان کرده گفته :

فلما استخلف عمر سأل حذیفة عنها رجاء أن یکون عنده تفسیرها .

ص : 201

[ ضمانت بایع نسبت به مالی که از مشتری گرفته ] از (1) آن جمله آنکه ولی الله در " ازالة الخفا " آورده :

البیهقی ; عن الشعبی : أخذ عمر بن الخطاب فرساً من رجل علی سوم ، فحمل علیه رجلا ، فعطب عنده ، فخاصمه الرجل ، فقال : اجعل بینی وبینک رجلا ، فقال الرجل : إنی أرضی بشریح العراقی ، فأتوا شریحاً ، فقال شریح لعمر : أخذته صحیحاً سالماً ، وأنت له ضامن حتّی تردّه صحیحاً سالماً ، فأعجب القاضیُ عمرَ بن الخطاب ، فبعثه قاضیاً .

قلت : احتجّ الشافعی بهذه القصة (2) علی أن المأخوذ بسوم الشراء مضمون . (3) انتهی .

خلاصه آنکه : گرفت عمر بن الخطاب فرسی را از مردی به قصد خرید آن ، پس سوار کرد عمر مردی را بر آن فرس و هلاک شد آن فرس ، پس


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر به ضمانت مالی که بایع از مشتری گیرد . ( 12 ) .
2- در متن [ الف ] اشتباهاً : ( الفقه ) آمده است ، و در حاشیه آن به عنوان استظهار آمده : ( القصة ) ، در مصدر نیز ( القصة ) آمده است .
3- [ الف و ب ] فقهیات عمر احکام بیوع . [ ازالة الخفاء 2 / 107 ] .

ص : 202

مخاصمت کرد آن مرد با عمر و عمر گفت به آن مرد که : بگردان درمیان من و تو مردی که حکم بکند ، و گفت آن مرد که : من راضی میشوم به شریح پس آمد ‹ 556 › عمر و آن مرد به سوی شریح و گفت شریح به عمر که : گرفتی تو فرس را از این کس در حالی که صحیح و سالم بود و تو ضامن آن هستی تا وقتی که واپس کنی آن را در حالی که صحیح و سالم باشد ، پس عمر از این حکم شرع (1) متعجب شد ، و او را قاضی گردانید .


1- کذا ، وظاهراً ( شریح ) صحیح است .

ص : 203

[ احکام خرید و فروش ] از (1) آن جمله آنکه از شخصی شتری را خرید کرد و بخواست که پالانهای آن هم بگیرد ، حال آنکه در بیع آن شرط اخذ پالانها [ را ] نکرده بود و جناب امیر ( علیه السلام ) او را واقف کرد بر اینکه اخذ پالانها - هرگاه شرط گرفتن آن در بیع واقع نشده باشد - جائز نیست .

در " کنز العمال " مذکور است :

عن أنس بن مالک : أن أعرابیاً جاء بإبل له یبیعها ، فأتی عمر یساومه بها ، فجعل عمر ینخس (2) بعیراً بعیراً یضربه برجله لیبعث البعیر لینظر کیف قواده ، فجعل الأعرابی یقول : خلّ إبلی لا أبا لک ، فجعل عمر لا ینهاه قول الأعرابی أن یفعل ذلک ببعیر بعیر ، فقال الأعرابی لعمر : إنی لأظنّک رجل سوء ، فلمّا فرغ منها اشتراها ، فقال : سقها وخذ أثمانها ، فقال الأعرابی : حتّی أضع عنها أحلاسها وأقتابها ، فقال عمر : اشتریتها وهی علیها ، فهی لی کما


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر [ از ] عدم جواز گرفتن پالان شتران ، هرگاه آنها را بی شرط پالان خریده باشد . ( 12 ) .
2- [ الف ] نخسوا : راندند به اینکه به چوب میدرخستند سرین شتران را . ( 12 ) . [ میدرخستند : مجروح میکردند . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .

ص : 204

اشتریتها ، فقال الأعرابی : أشهد إنک رجل سوء ، فبینما هما یتنازعان إذ أقبل علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال عمر : أترضی بهذا الرجل بینی وبینک ؟ قال الأعرابی : نعم ، فقصّا علی علی [ ( علیه السلام ) ] قصّتهما ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا أمیر المؤمنین ! إن کنت اشترطت علیه أحلاسها وأقتابها فهی لک کما اشترطت ، وإلاّ فإن الرجل یزیّن سلعته بأکثر من ثمنها » ، فوضع عنها أحلاسها وأقتابها ، فساقها الأعرابی فدفع إلیه عمر الثمن (1) .

در این قضیه عمر به دو وجه مطعون است :

یکی : جهل به این مسأله .

دوم : آنکه هرگاه اعرابی از دوانیدن شتران ممانعت کرده بود ، بر عمر واجب بود که باز میآمد ، پس بعد ممانعت او که در شتران او تصرف کرد ، حرام به عمل آورد .


1- [ الف و ب ] الفصل الثالث من الباب الثانی من کتاب البیع حرف الباء . مقابله این روایت با اصل " جمع الجوامع " [ 15 / 366 ] سیوطی هم کرده شد در مسند جناب علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] مذکور است . ( 12 ) . [ کنز العمال 4 / 142 ] .

ص : 205

[ سود و زیان حجر الاسود ] از (1) آن جمله در " بدور سافره فی امور الآخرة " تصنیف سیوطی مذکور است :

أخرج الحاکم ، عن أبی سعید ، قال : حججنا مع عمر فلمّا دخل للطواف استقبل الحجر ، فقال : إنی أعلم أنک حجر لا تضرّ ولا تنفع ، ولولا رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقبّلک ما قبّلتک ، ثم قبّله ، فقال له علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « بلی یا أمیر المؤمنین ! إنه یضرّ وینفع » قال : بم قلت ؟ قال : « بکتاب الله تعالی ، قال الله تعالی : ( وَإِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی ) (2) ، وذلک أن الله تعالی فی خلق آدم مسح علی ظهره ، وقرّرهم بأنه الربّ وأنهم العبید ، [ و ] (3) أخذ عهودهم ومواثیقهم ، وکتب ذلک فی رقّ ، وکان لهذا الحجر عینان ولسان ، فقال له : افتح فاک ، ففتح فاه ، فألقمه ذلک الرقّ ، وقال : « اشهد لمن وافاک بالموافاة یوم القیامة » ، وإنی أشهد


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر به این معنا که حجر اسود به مردم ضرر ونفع میرساند .
2- الأعراف ( 7 ) : 172 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 206

لسمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « یؤتی یوم القیامة بالحجر الأسود ، وله لسان ذلق یشهد لمن استلمه بالتوحید ، فهو یا أمیر المؤمنین ! یضرّ وینتفع (1) » ، فقال عمر : أعوذ بالله أن أعیش ‹ 557 › فی قوم لست فیهم یا أبا حسن ! (2) انتهی .

خلاصه آنکه : روایت کرده حاکم از ابی سعید ، گفت که : حج کردیم با عمر ، پس هرگاه داخل شد عمر برای طواف ، استقبال حجر اسود نمود و گفت : من میدانم که تو سنگی هستی و ضرر و نفع نمیرسانی ، و اگر من نمیدیدم جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را که تقبیل تو میکرد ، تقبیل تو نمیکردم ، بعد از این تقبیل حجر نمود و بوسه داد ، پس جناب امیر ( علیه السلام ) به عمر فرمود که : « این حجر ضرر ونفع میکند » ، گفت عمر : به کدام دلیل گفتی ؟ فرمود : « به دلیل کتاب خدا که فرموده است - آنچه حاصلش اینکه - : ( وقتی که گرفت پروردگار تو از بنی آدم از ظهور ایشان ذریات ایشان را ، و گواه کرد ایشان را بر نفْس های ایشان : آیا نیستم پروردگار شما ؟ گفتند : آری ) ، بیانش آنکه : هرگاه خدای تعالی خلق فرمود آدم را ، مسح کرد بر پشت آدم و به ایشان تقریر کرد


1- فی المصدر : ( ینفع ) .
2- [ الف و ب ] نسخه " بدور سافره " در کتب خانه جناب مصنف اعلی الله مقامه موجود است ، و سه تا نسخه دیگر آن هم دیده شد . بعد ثُلث کتاب ، باب شهادة الأمکنة والأزمنة در شروع باب ( 12 ) . [ البدور السافرة : 208 - 209 ] .

ص : 207

که او پروردگار ایشان است و ایشان بندگان اویند ، و اخذ کرد عهود و مواثیق ایشان را ، و نوشت آن را در کاغذی ، و بود برای این حجر دو چشم و لسان ، فرمود خدای تعالی که : « بگشا دهان خود را » ، پس در دهانش این کاغذ را گذاشت و فرمود که : « گواهی ده برای کسی که بیاید نزد تو به آمدن او روز قیامت » . و من گواهی میدهم که : شنیده ام رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را که میفرمود که : « آورده شود در روز قیامت حجر اسود ، و او را لسانی تیز و فصیح باشد ، گواهی دهد برای هر کسی که بوسه داده باشد آن را به توحید ، پس این حجر - ای امیر - ضرر میرساند و نفع میرساند » .

پس گفت عمر که : پناه میجویم به خدا از آنکه زندگانی کنم در قومی که تو در ایشان نباشی ای ابوالحسن .

و (1) فقیه ابواللیث در کتاب " تنبیه الغافلین " روایت کرده :

عن أبی هارون العبدی ، عن أبی سعید الخدری . . . قال : حججنا مع عمر بن الخطاب . . . فی أول خلافته ، فدخل المسجد حتّی وقف علی الحجر ، ثم قال : إنک حجر لا تضرّ ولا تنفع ، ولولا أنی رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقبّلک ما قبّلتک ، فقال له علی کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] : « لا تقل مثل هذا - یا أمیر المؤمنین ! - فإنه یضرّ وینفع بإذن الله تعالی ، ولو أنک قرأت


1- [ الف ] ف [ فایده : ] قال عمر - للحجر - : إنک لا تضرّ ولا تنفع فمنعه من ذلک علی [ ( علیه السلام ) ] .

ص : 208

القرآن وعلمت ما فیه ما أنکرت علیّ ! » فقال له عمر . . . : یا أبا الحسن ! وما تأویله من کتاب الله عزّ وجلّ ؟ قال : « یقول الله عزّ وجلّ : ( وَإِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا . . ) (1) إلی آخر الآیة ، فلمّا أقرّوا بالعبودیة ، کتب إقرارهم فی رقّ ، ثم دعا هذا الحجر ، فألقمه ذلک الرقّ ، فهو أمین الله علی هذا المکان ، یشهد لمن وافاه یوم القیامة » ، قال له عمر : یا أبا الحسن ! لقد جعل [ الله ] (2) بین ظهرانیکم (3) من العلم غیر قلیل (4) .

و محمد بن یوسف شامی در کتاب " سبل الهدی و الرشاد " که مشهور به " سیره شامیه " است گفته :

روی الخجندی (5) - فی فضائل مکّة - ، وأبو الحسن القطّان - فی الطوالات (6) - ، والحاکم ، والبیهقی - فی الشعب - ، عن أبی سعید الخدری . . . ‹ 558 › قال : حججنا مع عمر بن الخطاب . . . فلمّا


1- الأعراف ( 7 ) : 172 .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ظهرانکم ) آمده است .
4- تنبیه الغافلین : 281 ، تفسیر سمرقندی 1 / 576 - 577 .
5- فی المصدر : ( الجندی ) .
6- فی المصدر : ( المطولاّت ) .

ص : 209

دخل فی الطواف استقبل الحجر ، فقال : إنی أعلم أنک حجر لا تضرّ ولا تنفع ، ولولا أنی رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقبّلک ما قبّلتک ، ثم قبّله ، فقال له علی رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] « یا أمیر المؤمنین ! إنه یضرّ وینفع » ، قال : بم ؟ قال : « بکتاب الله عزّ وجلّ » ، قال : وأین ذلک من کتاب الله ؟ قال : « قال الله عزّ وجلّ : ( وَإِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ . . ) إلی قوله : ( بَلی ) (1) ، خلق الله آدم ، ومسح علی ظهره ، فقرّرهم بأنه الربّ وأنهم العبید ، وأخذ عهودهم ومواثیقهم ، وکتب ذلک فی رقّ ، وکان لهذا الحجر عینان ولسان ، فقال له : « افتح فاک » ففتح فاه ، فألقمه ذلک الرقّ ، وقال : « اشهد لمن وافاک بالموافاة یوم القیامة » ، وإنی أشهد لسمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : « یؤتی یوم القیامة بالحجر الأسود ، وله لسان ذلق ، یشهد لمن یستلمه بالتوحید » ، فهو - یا أمیر المؤمنین ! - یضرّ وینفع » .

فقال عمر : أعوذ بالله أن أعیش فی قوم لست فیهم یا أبا الحسن ! (2) .


1- الأعراف ( 7 ) : 172 .
2- [ الف و ب ] قوبل علی الأصل ، فی الباب السادس ، فی فضل الحجر الأسود ، من جماع أبواب بعض فضائل بلدة المنیف . ( 12 ) . 38 / 596 نصف اول . [ سبل الهدی والرشاد 1 / 176 ] .

ص : 210

[ دو زن که هر کدام نوزاد پسر را از خود میدانست ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " و " جمع الجوامع " مذکور است :

عن ابن عباس ; قال : وردت علی عمر واردة قام منها وقعد وتغیّر وتربدّ ، وجمع لها أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فعرضها علیهم ، وقال : أشیروا علیّ ، فقالوا جمیعاً : یا أمیر المؤمنین ! أنت المفزع وأنت المنزع ، فغضب عمر ، وقال : ( اتَّقُوا اللّهَ وَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً * یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ ) (2) ، فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! ما عندنا ممّا تسأل منه (3) شیء ، فقال : أما والله إنی لأعرف (4) أبا بجدتها وابن نجدتها (5) ، وأین مفزعها وأین منزعها ؟ فقالوا : کأنّک تعنی علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ؟ ! فقال عمر : هو - والله - هو (6) ، وهل طفحت حرّة بمثله وابرعته ؟ انهضوا بنا


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از حکم در میان دو زن که در پسر و دختر اختلاف داشتند ، و هر یکی از آنها دعوای پسر میکرد ، و از دختر برائت مینمود . ( 12 ) .
2- الأحزاب ( 33 ) : 70 .
3- فی المصدر : ( عنه ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( الأعرف ) آمده است .
5- فی المصدر : ( بجدتها ) .
6- فی المصدر : ( لله هو ) .

ص : 211

إلیه ، فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! أتصیر إلیه ؟ ! یأتیک ، فقال : هیهات ! هناک شجنة من بنی هاشم ، وشجنة من الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، واثرة (1) من علم یؤتی لها ولا یأتی ، فی بیته یؤتی الحکم .

فأعطفوا نحوه ، وألفوه فی حائطه ، وهو یقرأ : ( أَیَحْسَبُ الاْنْسانُ أَنْ یُتْرَک سُدیً ) (2) ، ویردّدها ویبکی ، فقال عمر - لشریح - : حدّث أبا حسن بالذی حدّثتنا به ، فقال شریح : کنت فی مجلس الحکم ، فأتی هذا الرجل فذکر أن رجلا أودعه امرأتین : حرّة مهیرة وأُمّ ولد ، وقال له : أنفق علیهما حتّی أقدم ، فلمّا کان فی هذه اللیلة وضعتا جمیعاً : إحداهما ابناً والأُخری بنتاً ، وکلتاهما تدّعی الإبن وتنتفی من البنت من أجل المیراث ، فقال له : « بما قضیت بینهما ؟ » فقال شریح : لو کان عندی ما أقضی به بینهما لم آتکم بهما ، وأخذ علی [ ( علیه السلام ) ] تبنة من الأرض فرفعها ، وقال : « إن القضاء فی هذا أیسر من هذه » ، ثم دعا بقدح فقال لأحد الإمرأتین : « احلبی » ، فحلبت ، فوزنه ، ثم قال للأُخری : « احلبی » ، فحلبت ، فوزنه ، فوجده علی النصف من لبن الأُولی ، فقال لها : « خذی أنت


1- [ الف ] اثرة - محرّکة - : بقیه از علم که برگزیده و نقل کرده شود از سلف . ( 12 ) .
2- القیامة ( 75 ) : 36 .

ص : 212

ابنتک » ، وقال للاولی : « خذی أنت ابنک » ، قال ‹ 559 › لشریح : « أما علمت أن لبن الجاریة علی النصف من لبن الغلام ؟ وأن میراثها نصف میراثها ؟ وأن عقلها نصف عقله ؟ وأن شهادتها نصف شهادته ؟ وأن دیتها نصف دیته ؟ وهی علی النصف فی کلّ شیء ؟ » فأعجب به عمر إعجاباً شدیداً ، ثم قال : یا أبا الحسن ! لا أبقانی الله لشدیدة لست لها ، ولا فی بلد لست فیه .

أبو طالب علی بن أحمد الکاتب فی جزء من حدیثه ، وفیه یحیی بن عبد الحمید الحمانی - قال فی المغنی : وثّقه ابن معین وغیره - وقال ( ن ) - أی النسائی - : ضعیف ، وقال محمد بن عبد الله بن نمیر : کذّاب (1) ، وقال : وقال ( حب ) - أی ابن حبان - : کان یکذب


1- [ الف و ب ] لا التفات إلی هذا النقل ، فإنه قد ذکر الذهبی - فی التذکرة [ تذکرة الحفاظ 2 / 423 ] ، علی ما نقل عنه - : أنه قال ابن نمیر - فی حق یحیی بن عبد الحمید الحمانی ، لمّا سئل عنه - : هو ثقة ، هو أکبر من هؤلاء کلّهم ، فاکتبوا عنه . وقال الذهبی - فی المیزان [ میزان الاعتدال 4 / 392 ] - : قال محمد بن عبد الله بن نمیر : ا بن الحمانی کذّاب ، وقال مرة : ثقة ، وقال ابن عدی : لیحیی الحمانی مسند صالح ، ویقال : إنه أول من صنّف المسند بمصر . [ بالکوفة ] انتهی . فظهر من هنا أن ابن نمیر أیضاً وثّق یحیی الحمانی ، وقد ظهر أیضاً أن ابن عدی اعترف بأن مسنده صالح ، وهو أول من صنّف المسند بمصر ، وهذا القدر کاف فی الاحتجاج بروایته ، فکیف إذا تأیّد ذلک بتوثیق یحیی بن معین إمام المحدّثین [ و ] مدح أبی حاتم له إیاه . ( 12 ) ح .

ص : 213

جهاراً ، ویسرق الأحادیث ، وقال ( عد ) - أی ابن عدی - : أرجوا أنه لا بأس به ، قال الذهبی : وأما تشیّعه فقل ما شئت ، کان یکفّر معاویة ! (1) انتهی .

خلاصه آنکه : وارد شد بر عمر قضیه [ ای ] که عمر از آن به قلق و اضطراب مبتلا شد و متغیر گردید و ترش رو شد ، و جمع کرد برای آن اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را پس آن قضیه را به ایشان بیان ساخت و گفت که : مشورت دهید در این باب . پس گفتند جمیع اصحاب که : ای امیرالمؤمنین ! تویی جای پناه در مهمات ، و تویی ملجأ در ملمّات . پس غضب کرد عمر وگفت : پرهیز کنید خدای تعالی را و بگویید کلام راست و درست که اصلاح اعمال شما کند . پس گفتند که : ای امیرالمؤمنین ! نیست نزد ما از آنچه سؤال میکنی چیزی ، پس گفت عمر که : من میشناسم عالم و دانای این مشکل را و مفزع و ملجأ آن را ، پس گفتند اصحاب عمر که : گویا اراده میکنی جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را ، پس گفت عمر : بلی ، همان (2) است ، و آیا زائیده است زنی


1- [ الف ] قوبلت هذه الروایة علی أصل جمع الجوامع [ 12 / 56 - 57 ] . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 830 ] .
2- در [ الف ] ( همون ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 214

حره مثل آن جناب را ، برخیزید به سوی آن جناب ، پس این گروه به عمر گفتند که : آیا تو میروی به سوی آن جناب ؟ آن جناب نزد تو خواهد آمد . عمر گفت : هیهات ! نزد آن جناب قرابت مشتبکه بنی هاشم و قرابت مشتبکه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است و بقیه [ ای ] است از علم که مردم برای تحصیل آن نزد آن حضرت حاضر میشوند ، و آن جناب نمیآید ، در خانه او عطا کرده میشود حکم ، پس متوجه شوید به سوی آن جناب .

پس رفتند به خدمت آن جناب و یافتند آن جناب را در بستانی که آن جناب را بود ، و آن جناب میخواند این آیه را که ظاهر معنایش اینکه :

( آیا گمان میکند انسان اینکه گذاشته شود مهمل ) ؟ ! و بار بار میخواند این آیه را و میگریست .

پس گفت عمر به شریح که : خبر ده ابوالحسن - یعنی جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) - را به آنچه خبر دادی ما را ، پس گفت شریح که : بودم من در مجلس حکم ، پس آمد این مرد و ذکر کرد که : مردی امانت گذاشت نزدش دو زن را : یکی آزاد و گران کابین بود و دیگر ام الولد ، و گفت به او که : نفقه ده به این هر دو تا اینکه بیایم من ، پس این شب که شد زائیدند هر دو : یکی پسر را و دیگری دختر را ، و هر دو دعوی میکنند پسر را و برائت میجویند از دختر به جهت میراث پسر ، فرمود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به شریح که : « چه حکم دادی تو در میان ایشان ؟ » گفت شریح که : اگر نزد من

ص : 215

حکمی در این باب بودی نزد شما نمیآوردم این هر دو را ، پس گرفت ‹ 560 › جناب امیر المؤمنین ( علیه السلام ) گیاهی را و گفت که : « حکم در این قضیه آسان تر است از این کاه ! » بعد از آن جناب امیر المؤمنین ( علیه السلام ) طلب فرمود کاسه [ ای ] را و فرمود به یک زن که : « بدوش شیر خود را » ، پس بدوشید شیر خود را ، پس وزن آن شیر فرمود ، و به زن دیگر هم فرمود که : « بدوش » ، او هم دوشید ، و شیرش را هم وزن کرد ، پس یافت وزن شیرش را نصف وزن شیر زن اول ، پس فرمود - برای این زن دوم - که : « دختر دختر تو است » ، بعد آن فرمود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به شریح که : « آیا ندانستی که شیر دختر نصف شیر پسر میباشد ؟ و میراث او نصف میراث اوست ؟ و عقل او نصف عقل اوست ؟ و شهادت او نصف شهادت اوست ؟ و دیه او نصف دیه اوست ؟ و دختر بر نصف است در هر شیء ؟ » پس عمر از این حکم جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در کمال تعجب شد ، و گفت : ای ابوالحسن ! باقی ندارد (1) مرا خدای تعالی برای قضیه دشواری که تو برای حل آن موجود نباشی ، و ندارد مرا در شهری که تو در آن نباشی . انتهی .

مخفی نماند که یحیی بن عبد الحمید که راوی این حدیث است مسلم از او در " صحیح " خود روایت کرده ، چنانچه از " تقریب " ابن حجر و " کاشف "


1- در [ الف ] ( نه باقی دارد ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 216

ذهبی هویداست که بر نام او رمز " میم " که اشاره به " مسلم " است نوشته اند (1) ، و روایت مسلم از او کافی است در قبول روایت او چنانچه ابن حجر مکی در " شرح قصیده همزیه " در بیان حدیث : « أنا مدینة العلم » گفته :

وقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أنا دار الحکمة » وروایة : « [ أنا ] (2) مدینة العلم وعلی [ ( علیه السلام ) ] بابها » قد کثر خلاف الحفّاظ وتناقضهم فیه بما یطول بسطه ، وملّخصه : أن لهم فیه أربعة آراء :

صحیح : وهو ما ذهب إلیه الحاکم ، ویوافقه قول الحافظ العسقلانی (3) ، وقد ذکر له طرقاً ، وعیّن (4) عدالة رجالها - ولم یأت أحد ممّن تکلّم فی هذا الحدیث بجواب عن هذه الروایات الصحیحة عن یحیی بن معین - وبیّن ردّ ما طعن به فی بعض رواته کشریک القاضی بأن مسلماً احتجّ به ، وکفاه بذلک فخراً واعتماداً علیه ، وقد قال الثوری (5) - فی حدیث رواه فی البسملة ردّاً علی


1- تقریب التهذیب 2 / 308 ، ولم نجد فی الکاشف للذهبی ما یدلّ علی روایة مسلم عنه ، نعم أشار الیه الذهبی فی سیر أعلام النبلاء 10 / 537 - 538 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( العلائی ) .
4- فی المصدر : ( وبیّن ) .
5- فی المصدر : ( النووی ) .

ص : 217

من طعن فیه - : یکفینا أن نحتجّ بما احتجّ به مسلم (1) .

و مع هذا ابن عدی - که از متمهرین و متبحرین در فنّ رجال است - در حق او ( أرجوا أنه لا بأس به ) گفته ، و یحیی بن معین - که امام اهل رجال است ، و امام احمد بن حنبل او را اعلم از خود گفته - نیز توثیق او کرده ، و همچنین ابوحاتم توثیق او نموده ، سمعانی در " انساب " و صاحب " مفتاح النجا " در " تراجم الحفاظ " (2) که از " انساب " سمعانی خلاصه کرده ، نقلا عنه در ترجمه یحیای مذکور گفته اند :

قال أبو حاتم الرازی : سألت یحیی بن معین عن الحمّانی - یعنی یحیی بن عبد الحمید - فأجمل القول فیه وقال : ما له [ و ] (3) کان یسرد مسنده أربعة آلاف سرداً - وذکر أبو حاتم نحو عشرة


1- المنح المکیة فی شرح الهمزیة 3 / 1262 .
2- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 6 / 261 : الشیخ العالم المحدّث ، محمد بن رستم بن قباد الحارثی البدخشی . . . من مصنفاته غیر ما ذکرناه مصنف لطیف فی تراجم الحفاظ ، استخرجها من کتاب الأنساب للشیخ . . . السمعانی المروزی مع اختصار فی بعض التراجم وزیادة مفیدة فی أکثرها . . . فرغ من تصنیفه یوم الخمیس لتسع خلون من ربیع الأول سنة 1146 بمدینة دهلی . . . ومنها : مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء [ ( علیهم السلام ) ] . . . ومنها : نُزل الأبرار بما صحّ من مناقب أهل البیت الأطهار [ ( علیهم السلام ) ] . .
3- الزیادة من الأنساب .

ص : 218

آلاف - وقال : کان أحد المحدّثین صدوق مشهور بالکوفة (1) ، ما یقال فیه إلاّ من حسد (2) .

و نیز در ترجمه او آورده اند :

قال العباس الدوری : لم یزل یحیی بن معین یقول : یحیی بن عبد الحمید ثقة حتّی مات ، ‹ 561 › وروی عنه .

وقال أبو حاتم الرازی : کتب معی یحیی الحمانی إلی أحمد بن حنبل فقرأ أحمد کتابه وسألت أن یکتب جوابه ، فأبی وقال : اقرأه السلام .

وکان یحیی بن معین یحسن القول فی یحیی الحمانی .

وقال أبو حاتم الرازی : لم أر أحد من المحدّثین ممّن یحفظ یأتی الحدیث علی لفظ واحد سوی الحمانی و (3) شریک (4) .

از این عبارت واضح شد که یحیی حمانی ثقه و صدوق و از مشهورین محدّثین بود و قادحین از راه حسد در او قدح کرده اند و چنین قدح قابل اصغا نیست .


1- فی الأنساب : ( ما بالکوفة مثل ابن الحمّانی ) .
2- [ الف و ب ] حرف الیاء ، والنسخة الحاضرة بین یدی من تراجم الحفّاظ کانت بخطّ المصنف . ( 12 ) . [ تراجم الحفاظ : وانظر : الانساب للسمعانی 2 / 258 ] .
3- فی المصدر : ( فی ) .
4- الجرح والتعدیل للرازی 9 / 170 .

ص : 219

[ حکم مولود عجیب الخلقه ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن سعید بن جبیر ; قال : أُتی عمر بن الخطاب بامرأة قد ولّدت ولداً له خلقتان و (2) بدنان وبطنان وأربعة أید ورأسان وفرجان ، هذا فی النصف الأعلی ، وأمّا فی الأسفل فله فخذان وساقان ورجلان مثل سائر الناس ، فطلبت المرأة میراثها من زوجها - وهو أبو ذلک الخلق العجیب - فدعی [ عمر ] (3) بأصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، [ فشاورهم ، ] (4) فلم یجیبوا فیه بشیء ، فدعا علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « إن هذا أمر یکون له نبأ ، فاحبسها واحبس ولدها واقبض مالهم ، وأقم لهم من یخدمهم ، وأنفق علیهم بالمعروف » ، ففعل عمر ذلک ، ثم ماتت المرأة ، وشبّ الخلق وطلب المیراث ،


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از حکم شخصی که دو خلقت داشت .
2- لم ترد ( الواو ) فی المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 220

فحکم له علی [ ( علیه السلام ) ] بأن یقام له خادم خصی یخدم فرجیه ، ویتولّی منه ما یتولّی الأُمّهات ، ما لا یحلّ لأحد سوی المحارم ، ثم إن أحد البدنین طلب النکاح ، فبعث عمر إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال له : یا أبا الحسن ! ما تجد فی أمر هذین ؟ إن اشتهی أحدهما شهوة خالفه الآخر ، وإن (1) طلب الآخر حاجة ، طلب الذی یلیه ضدّها حتّی أنّه فی ساعتنا هذه طلب أحدهما الجماع ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « الله اکبر ! إن الله أحلم وأکرم من أن یری عبداً أخاه ، وهو یجامع أهله ، ولکن علّلوه ثلاثاً ، فإن الله تعالی سیقضی قضاءه فیه ، ما طلب هذا إلاّ عند الموت » ، فعاش بعد (2) ثلاثة أیام ومات ، فجمع [ عمر ] (3) أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فشاورهم فیه ، فقال بعضهم : اقطعه حتّی یبیّن الحی من المیت ، ونکفّنه وندفنه ، فقال عمر : إن هذا الذی أشرتم لعجیب أن یقتل حیّاً لحال میّت ، وضجّ الجسد الحیّ ، فقال : الله حسیبکم تقتلوننی وأنا أشهد أن لا إله الا الله ، وأقل : محمد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأقرأ القرآن ؟ ! فبعث إلی علی [ ( علیه السلام ) ]


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اان ) آمده است .
2- فی المصدر : ( بعدها ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 221

فقال : یا أبا الحسن احکم فیما بین هذین الخلقین ، فقال : علی [ ( علیه السلام ) ] : « الأمر فیه أوضح من ذلک وأسهل وأیسر ، الحکم فیه أن تغسّلوه وتکفّنوه وتدعوه مع ابن أُمّه یحمله إذا مشی ، فیعاون علیه أخاه ، فإذا کان بعد ذلک (1) جفّ فاقطعوه جافّاً ، ویکون موضع الحیّ (2) لا یألم ، فإنی أعلم أن الله تعالی لا یبقی الحی بعده أکثر من ثلاث یتأذی برائحة نتنه وجیفه » ، ففعلوا ذلک ، فعاش الآخر ثلاثة أیام ومات ، فقال عمر : یا ابن أبی طالب ! ما زلت کاشف کلّ شبهة ، وموضح ‹ 562 › کلّ حکم .

أبو طالب علی بن احمد الکاتب ، ورجاله ثقات إلاّ أن سعید بن جبیر لم یدرک عمر . (3) انتهی .

محصل آنکه : از سعید بن جبیر مروی است که : آورده شده نزد عمر بن الخطاب زنی که زائیده بود پسری را که او دو خلقت داشت و دو بدن و دو شکم و چهار دست و دو سر و دو فرج ، این هیئت در نصف بالا بود ; لیکن در نصف اسفل پس دو ران و دو ساق و دو پا داشت مثل سائر مردم ، پس


1- فی المصدر : ( بعد ثلاث ) .
2- فی المصدر : ( موضعه حیّ ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصل جمع الجوامع للسیوطی فی مسند علی ( علیه السلام ) [ 15 / 443 - 442 ] . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 833 ] .

ص : 222

طلب کرد زن میراث زوج خود [ را ] که پدر این خلق عجیب بود ، پس عمر طلب ساخت اصحاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ را ] و از ایشان پرسید ، جوابی در این باب ندادند ، پس جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را طلب ساخت ، آن جناب فرمود که : « این امری است که خواهد بود برای آن خبری ، پس این زن را حبس کن و هم پسرش را ، و مالشان را قبض کن ، و کسی را به خدمت ایشان مأمور ساز ، و نفقه به ایشان ده » ، پس عمر چنین کرد ، بعد آن ، آن زن بمرد ، و آن خلق جوان شد و میراث طلب کرد ، پس حکم کرد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که یک خادمی خصی برای خدمت هر دو فرج او مقرر شود ، و متولی خدمات محارم گردد ، بعد از این یک بدن طلب مجامعت کرد ، پس عمر نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفته فرستاد که : چه مییابی در امر این هر دو ؟ ! اگر میخواهد یکی از ایشان چیزی را ، دیگری مخالفت مینماید ، و بالعکس ، تا آنکه در این ساعت یکی جماع طلب کرده ! پس فرمود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) : « الله اکبر ! خدا بزرگ تر است از اینکه بنماید عبدی را که برادرش با زوجه خود جماع کند ، ولیکن مشغول کنید او را سه روز که عن قریب خدای تعالی حکم خود در این جاری خواهد فرمود ، و آن کس جماع نخواسته مگر در قرب موت » ، پس او بعدِ سه روز مرد ، و عمر اصحاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را جمع نمود ، و مشاوره به ایشان ساخت ، پس بعض اصحاب گفتند که : قطع کن مرده را تا که جدا شود مرده از زنده ، و او را

ص : 223

دفن و کفن کنیم ، پس گفت عمر که : این مشورت شما عجیب است که قتل سازیم زنده را به جهت مرده ، و جسد زنده هم فریاد بر آورد و گفت که : خدا کفایت کند شما را که قتل میکنید مرا و من اقرار [ به ] شهادتین میکنم و قرآن میخوانم ، پس عمر فرستاد به سوی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و گفت که : ای ابوالحسن ! حکم کن در این هر دو خلق ، پس جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرمود که : « امر در این مسأله واضح تر و سهل تر و آسان تر است از این ، این است که : مرده را غسل کنید و کفن کنید و بگذارید او را با برادر او که او حاملش و معینش باشد ، و هرگاه مرده خشک گردد پس قطع نمایید او را تا زنده را درد و ایذا نرسد ، و من میدانم که خدای تعالی باقی نخواهد گذاشت زنده را بعد این اکثر از سه روز که متأذی شود به بدبوی او » ، پس مطابق فرموده جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عمل کردند و زنده بعد این سه روز باقی ماند و مرد ، پس عمر گفت : یابن ابی طالب ! همیشه باشی (1) کشف کننده هر شبهه و واضح نماینده هر حکم .


1- در [ الف ] کلمه خوانا نیست ، ممکن است ( باقی ) ، ( باشی ) ، ( بمانی ) ، یا چیز دیگری باشد .

ص : 224

[ جهل از کیفیت وزن زنجیری که به پای برده ای بود ] از آن جمله ‹ 563 › است که اسعد بن ابراهیم بن الحسن بن علی تلمیذ ابن دحیه در " اربعین فضائل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) " که آن را به روایت ابن دحیه جمع نموده گفته :

الحدیث العاشر : یرفعه - یعنی ابن دحیة - إلی [ شریح بن عبید الحضرمی ، عن ] (1) کعب الأحبار ، قال : بینما رجلان جالسان - فی زمن عمر - إذ مرّ بهما رجل مقیّد - وهو عبد لبنی نوفل - ، فتحاوروا فی ثقل قیده [ وقدّر کلّ واحد وزنه حرزاً (2) ] (3) ، فقال أحدهما : امرأته طالق ثلاثاً إن لم یکن وزنه کما قلتُ ، وحلف الآخر کمثل ذلک ، فأُشکل الأمر بینهما ، فمضیا إلی مولی العبد ، وعرّفاه الحدیث ، وسألاه عن وزن القید ، فقال : لا أعلم ، فقالا : فکّه ، فحلف بالطلاق أنه لا یفکّ القید ، فأخذاه ومضیا إلی عمر ، وقصّا علیه القصّة ، فقال : اذهبوا إلی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ]


1- الزیادة من المصدر .
2- فی بعض نسخ المصدر : ( جوزاً ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 225

[ وقصّوا علیه القصّة ] (1) ، فلمّا أُحضروا عنده ، دعی بجفنة ، ثم صبّ فیها ماءً [ وأمر بقید الغلام فشدّ به خیط ] (2) ، فقال : « ارفعوا القید بخیط ، وادخلوا القید ورجلیه فی الجفنة ، ثم صبّوا فیها الماء حتّی تمتلیء » ، فصبّوا ، فقال : « ارفعوا القید » ، فرفعوا حتّی خرج من الماء ، فدعی بزبر من الحدید فوضعها من الماء حتّی تراجع الماء إلی موضعه حین کان القید فیه ، ثم قال : « زنوا هذا الحدید فإنه بوزن هذا القید » ، وبلغ عمر ما جری ، قال : الحقّ لا یغطّی [ الحقّ لا یغطّی - قالها ثلاثاً . ] (3) (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- الأربعین : 26 - 27 ( نسخه عکسی کتابخانه تخصصی امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مشهد شماره 8274 ) صفحه : 46 - 50 ( نسخه عکسی شماره 12813 از همان کتابخانه ) ، همین کتاب به نام " فضائل امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) " در ضمن " المجموع الرائق من أزهار الحدائق " - تألیف سید هبة الله موسوی ، ( تحقیق درگاهی ) 2 / 340 - 392 - چاپ شده است ، روایت فوق 2 / 349 . ورواها فی ملحقات احقاق الحق 8 / 96 عن کتاب الاربعین للحافظ محمد بن أبی الفوارس : 15 ( مخطوط ) . وقریب منه ما رواه ابن شهر آشوب فی المناقب 1 / 328 . . ولاحظ : بحار الأنوار 40 / 165 - 166 ، 280 - 281 ، خصائص الائمة ( علیهم السلام ) : 85 .

ص : 226

[ پرسشهای قیصر روم ] از (1) آن جمله آنکه ملک روم مسائل کثیره از عمر پرسید و عمر از جواب آن عاجز شد و بر صحابه عرض کرد ، ایشان هم جوابش نتوانستند گفتن ، و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) جواب آن مسائل در اسرع اوقات بیان فرمود . سبط ابن الجوزی در کتاب " تذکره خواص الأُمة فی معرفة الائمة " گفته :

قال أحمد - فی ف (2) - : حدّثنا عبد الله القواریری ، حدّثنا مؤمّل ، عن یحیی بن سعید ، عن ابن المسیب ، قال : کان عمر بن الخطاب ، یقول : أعوذ بالله من معضلة لیس لها أبو الحسن .

قال ابن المسیب : ولهذا القول سبب ، وهو أن ملک (3) الروم کتب إلی عمر یسأله عن مسائل ، فعرضها علی الصحابة ، فلم یجد عندهم جواباً ، فعرضها علی علی [ ( علیه السلام ) ] فأجاب عنها فی أسرع وقت بأحسن جواب .

ذکر المسائل : قال ابن المسیب : کتب ملک الروم إلی عمر :

من قیصر بنی الأصفر إلی عمر خلیفة المؤمنین ، أمّا بعد ; فإنی


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مسائل کثیره که قیصر ملک روم پرسیده بود .
2- لم نجدها فی فضائل الصحابة المطبوع .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( مالک ) آمده است .

ص : 227

سائلک عن مسائل فأخبرنی عنها :

ما شیء لم یخلقه الله ؟

وما شیء لم یعلمه الله ؟

وما شیء لیس عند الله ؟

وما شیء کلّه فم ؟

وما شیء کلّه رجل ؟

وما شیء کلّه عین ؟

وما شیء کلّه جناح ؟

وعن رجل لا عشیرة له ؟

وعن أربعة لم یحمل بهم رحم ؟

وعن شیء یتنفّس ولیس فیه روح ؟

وعن صوت الناقوس ، ماذا یقول ؟

وعن ظاعن ظعن مرّة واحدة ؟

وعن شجرة یسیر الراکب فی ظلّها مائة عام لا یقطعها ، ما مثلها فی الدنیا ؟

وعن مکان لم تطلع فیه الشمس إلاّ مرّة واحدة ؟

وعن شجرة تنبت من غیر ماء ؟

وعن أهل الجنة یأکلون ویشربون ولا یتغوّطون ولا یبولون ، ما مثلهم فی الدنیا ؟

ص : 228

وعن عوائد الجنة علیها القصاع ، فی کل قصعة ألوان لا یختلط بعضها ببعض ، ما مثلها فی الدنیا ؟ (1) وعن جاریة تخرج من تفاحة فی الجنّة ، ولا ینقص منها شیء ؟

وعن جاریة ‹ 564 › تکون فی الدنیا لرجلین ، وفی الآخرة لواحد ؟

وعن مفاتیح الجنّة ما هی ؟

فقرأ علی [ ( علیه السلام ) ] الکتاب وکتب خلفه :

بسم الله الرحمن الرحیم ، أمّا بعد ; فقد وقفت علی کتابک - أیّها الملک ! - وأنا أُجیبک بعون الله وقوّته ، وببرکة نبیّنا محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . إلی آخر الجواب .

وفیه - بعد ختم الجواب - : قال ابن المسیب : فلمّا قرأ قیصر الکتاب ، قال : هذا الجواب الصحیح ، وهذا الکلام ما خرج إلاّ من بیت النبوة ! ثم سأل عن المجیب ، فقیل له : هذا جواب ابن عمّ محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فکتب إلیه :

سلام علیک . . أمّا بعد ; فقد وقفت علی جوابک ، وعلمت أنک من أهل النبوّة ، ومعدن الرسالة ، وأنت موصوف بالشجاعة والعلم . . إلی آخره (2) .


1- قسمت : ( وعن عوائد الجنة علیها القصاع ، فی کل قصعة ألوان لا یختلط بعضها ببعض ، ما مثلها فی الدنیا ؟ ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- تذکرة الخواص : 136 - 134 .

ص : 229

و از این روایت کمال افضلیت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و شدت جهل عمر ظاهر است .

و این هم پیداست که کفار میدانستند که علوم لدنیه مختص است به حضرات اهل بیت نبوت [ ( علیهم السلام ) ] ، و هر کس و ناکس از آن بهره ندارد ، و کفار این امر را از کتب سماویه دریافته باشند ، پس با این همه وضوح دلائل که مثل آفتاب واضح است ، اهل سنت تعامی اختیار نموده ، عمر را عالم ، بلکه - معاذ الله - اعلم از عالم علوم لدنیه گویند و هیچ شرم و آزرم ندارند .

و مثل این حدیث است آنچه ابومحمد احمد بن محمد بن علی العاصمی هم در کتاب " زین الفتی " - که تفسیر سوره هل اتی است - نقل کرده ، چنانچه در ذکر کسانی که در مسائل واقعه رجوع به جناب امیر ( علیه السلام ) کرده اند میگوید :

ومنهم أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب ، روی عن عبد الرحمن ابن زید بن أسلم ، عن أبیه ، عن جدّه قال : لمّا ولی عمر بن الخطاب . . . الخلافة ، کان رجل من أصحابه - یقال له : الحارث بن سنان الأسدی - جری بینه وبین رجل من الأنصار کلام ومنازعة ، فقام إلیه الأنصاری فلطمه علی حرّ وجهه ، فقدّمه الحارث بن سنان إلی عمر . . ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! إن هذا الأنصاری لطمنی علی حرّ وجهی ، فقال : یا حارث ! ترید قصاص الجاهلیّة أم قصاص الإسلام ؟ قال : بل قصاص الجاهلیة ، فقال عمر : نعوذ بالله من الجهل والجاهلیّة بعد الإسلام ! إن الله

ص : 230

تعالی محا بمحمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والقرآن قصاص الجاهلیة - وکان فی الجاهلیة من لطم حرّ وجه قطعت یده - قال عمر : یا حارث ! لا قطع إلاّ فی السرقة ، قم فالطمه کما لطمک ، فإن الله تعالی یقول : ( وَالْحُرُماتُ قِصاصٌ ) (1) ، فغضب الحارث من ذلک وانطلق - وظنّ عمر والمسلمون أنه یرید البادیة - فمضی إلی قیصر ملک الروم ، فتنصّر ، فأعجب قیصر دخوله فی النصرانیة وترکه دین الحنیفیة ، وکان أول من ارتدّ ، فأمّا أهل الردّة فکانوا لا یتنصّرون ولا یتهوّدون ولا یتمجّسون ، إنّما قالوا : نصلّی ونصوم ولا نؤدّی الزکاة ، فأمّا أول من تنصّر فی الإسلام فإنه الحارث بن سنان ، فجمع قیصر بطارقته وأمرهم بالسجود له ، وأخذ للحارث سریراً مشبّکاً بالذهب وأجری علیه کلّ شهر ألف دینار ، وکان عند قیصر ثلاث مائة رجل من أُساری المسلمین ، فعرض علیهم الحارث : النصرانیة ورغّبهم فیها ، وزهّدهم فی الإسلام ، وقال ‹ 565 › لهم قیصر : من تنصّر منکم فأفعل (2) به کما فعلتُ بالحارث ، فلمّا سمعوا ذلک شقّوا الجیوب ، وتنفوا اللحی ، ورفعوا أصواتهم ، وقالوا : ( لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَیَغْفِرْ لَنا لَنَکُونَنَّ مِنَ


1- البقرة ( 2 ) : 194 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فما فعل ) آمده است .

ص : 231

الْخاسِرِینَ ) (1) ، وقالوا للحارث : ویلک ! قال الله تعالی : ( لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُک وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ ) (2) ، وبکوا شدیداً أسفا علی الحارث ، وجزعاً لما حلّ به بعد إیمانه بالله وإیمانه بالقرآن ، وفرغ الحارث من کلامهم ، وقال : قد نسیت القرآن کلّه فما أذکر منه إلاّ قوله : ( وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاْسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ ) (3) ، فاغتاظ (4) قیصر ، واغتمّ لما رأی زهد الأُساری فی النصرانیة ، وخلّی المجلس للبطارقة والأساقفة ، وقال لهم : لا أدری علی ما أُنزل ارتداد الحارث ؟ الطمع فی المال أو مکیدة أو وجد فی دین الحنیفیة عیباً ؟ قالوا : اکتب إلی ملک العرب ، وسله مسائل ، وقل للرسول الذی یوصله کتابک حتّی یتجسّس عن أمره هناک ، فإن أجاب عن مسائلک ، علمنا أنهم أهل العلم والنبوّة وبقاءهم ممدود ، فأطلق أُساراهم وخلّ عنهم ، وإن لم یخبرک ، فتعرض علیهم النصرانیة ، فمن قبل منهم استعبدته ، ومن لم یقبل قتلته ، ولا تخف المیکدة منهم ، فإن ملکهم لا یجاوز الرومیة ، فقال قیصر : وملکهم یبلغ الرومیة ؟


1- الأعراف ( 7 ) : 149 .
2- الزمر ( 39 ) : 65 .
3- آل عمران ( 3 ) : 85 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاعتاظ ) آمده است .

ص : 232

فقالوا : إن کان أحمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] الذی بشّر به عیسی [ ( علیه السلام ) ] حواریه ، فنعم ، وإن کان غیره ، فما أوشک أن یندرس أمرهم ، فدعا قیصر بدواة وقرطاس ، وقال : انتسخوا کتاباً ، وعرضوا علیه .

بسم الله الرحمن الرحیم ، من قیصر ملک الروم إلی عمر بن الخطاب ، أمّا بعد ; فإن الحارث بن سنان قد تنصّر وارتدّ عن دینکم ، وکنّا رأینا أنکم علی الهدی ، وأن دینکم الحنیفیة ، وأن بینکم (1) هو أحمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] الذی بشّرنا به عیسی [ ( علیه السلام ) ] ، فإن الله قال فی الإنجیل فی صفته :

یبیّن لکم ما تختلفون فیه ، فاتقوا الله وأطیعون ، ولا تخالفوه فتهلکوا ، ولا تحاربوه فتهزموا ، فإنی ناصره ومؤیّده ، أُرسل (2) علیکم ملائکة السموات والأرض لشرفهم ، وأقذف فی قلوب أعدائهم الرعب ، فطوبی لمن صدّقه وعزّره ونصّره ، وویل لمن کذّبه وخالفه .

فأخبرونا - إن کنتم علی الهدی - عن أشیاء شککنا فیه بما بعد ما حرّفناها فی التوراة والإنجیل والزبور ، وقد أُخبرنا أنها فی القرآن :


1- در حاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده است : ( نبیّکم ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أرس ) نوشته شده است .

ص : 233

أخبرونا أولاً عن قولکم : ( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ) (1) .

وأخبرونا عن قولکم : ( الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ ) (2) .

وأخبرونا عن ( مالِک یَوْمِ الدِّینِ ) (3) ، فیا عجباً ملک الآخرة ولم یملک الدنیا !

وأخبرونا عن قولکم : ( إِیّاک نَعْبُدُ وَإِیّاک نَسْتَعِینُ ) (4) ، فعلی ماذا (5) تستعینون الله ؟ فإن استعنتم به علی الخیر ، فما بالکم تسرعون إلی الشرّ وتطلبون الملک وتقاتلون علی الدنیا ، وتزهدون فی الترهّب والتعبّد ؟ وإن کنتم ‹ 566 › تستعینون به علی الشرّ فقد ظفرتم به !

وأخبرونا عن قولکم : ( اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ ) (6) [ هل الصراط المستقیم ] (7) غیر الذی أنتم علیه حتّی تسألوه ؟ أم شککتم فی دینکم ؟ أم کذّبتم نبیّکم ؟


1- الحمد ( 1 ) : 1 .
2- الحمد ( 1 ) : 2 .
3- الحمد ( 1 ) : 4 .
4- الحمد ( 1 ) : 5 .
5- نسخه کتاب زین الفتی تحقیق شیخ محمودی ناقص است و از ( کما فعلتُ بالحارث ) حدود دو صفحه قبل تا اینجا را نداشت .
6- الحمد ( 1 ) : 6 .
7- الزیادة من المصدر .

ص : 234

وأخبرونا عن قولکم : ( صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ ) (1) ، أنعم الله علی أُمّة أفضل ممّا أنعم علیکم ، وقد قال فی الإنجیل : أُتمّم نعمتی علیهم - یعنی أُمّة أحمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] الذی بشّرنا به عیسی [ ( علیه السلام ) ] - .

وأخبرونا عن قولکم : ( غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ ) (2) ، أ فأنتم المغضوب علیکم ؟ أم تتوقّعون الغضب من الله ؟

وأخبرونا عن قولکم : ( وَلاَ الضّالِّینَ ) (3) ، أفأنتم الضلاّل ؟ أم شککتم فیما جاء به محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟

فهذه کلمات ما قرأناها فی التوراة ، ولا فی الزبور ولا فی الإنجیل ، ووجدنا فی التوراة : أن لله إزاراً ورداءً . . فأخبرونا ما إزاره وما رداءه ؟ وعلی ما مقامه ؟

وأخبرونا عن ماء (4) لیس فی أرض ولا من السماء .

وأخبرونا عن رسول (5) لا من الجنّ ولا من الإنس ولا من الملائکة .

وأخبرونا عن شیء یتنفّس ولا روح فیه .


1- الحمد ( 1 ) : 7 .
2- الحمد ( 1 ) : 7 .
3- الحمد ( 1 ) : 7 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ما ) آمده است .
5- در [ الف ] تحیت ( ص ) از خطای نساخ است .

ص : 235

وأخبرونا عمّا أوحی الله إلیه لا من الجنّ ولا من الإنس ولا من الملائکة .

وأخبرونا عن عصا موسی ( علیه السلام ) ، ما کانت ؟ وما اسمها ؟ وکم طولها ؟

وأخبرونا عن جاریة بکر فی الدنیا لأخوین ، فی الآخرة لواحد ، وفی رقبتها لؤلؤ یقدّه خلق .

وأخبرونا عن قبر سار بصاحبه .

وأخبرونا من الواحد إلی العشرین متصلة ، ومن العشرین إلی المائة متفرقة .

ثم طوی الکتاب ودفعه إلی بطریق من بطارقته ، فبعثه ، فقدم البطریق المدینة ، فقال : أین دار ملککم ؟ فدلّوه علی دار عمر ، فإذا لیس علی داره بوّاب ولا حجب ، فتحیّر البطریق ، فقیل له : اقرع الباب ، فقرع ، فخرج جاریة سوداء ، فقالت : ما ترید ؟ قال : الملک ، فقالت : الملک هو الذی فی السماء لا إله غیره ، فإن عنیت (1) صاحب الدار ، فلیس هو بملک ، وإنّما هو أجیر المسلمین وأمیر المؤمنین ، قال : هو أُرید لا غیره ، فقالت : هو فی سعی أرملة یقضی لها حوائجها ، فقال : من یدلّنی علیه ؟ فقالت : ادخل


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عنت ) آمده است .

ص : 236

السوق ، فإذا رأیت رجلا طویلا نحیفاً علیه رداء غلیظ مرقّع برقاع الأدیم ، وبیده درّة ، یعین الضعیف ویحمل عئیبه ، فاعلم أنه هو ، فرجع البطریق من باب دار عمر - وأجفأت الجاریة الباب وأغلقت - حتّی دخل السوق ، فإذا عمر قد وضع رداءه ، ویرفع علی حمّال حمله ، ویقول له : یا مسکین ! ما أثقل حملک ، ثم أخذ درّته ، وأراد أن یمشی ، فعلم البطریق أنه هو ، فدفع إلیه الکتاب من غیر أن یسلّم علیه ، قال : بطریق من بطارقة الروم ؟ قال : نعم ، رسول قیصر ، وأفزعه کلام عمر ، فأخذ عنه الکتاب ، وفکّ خاتمه ، فلمّا رأی أن الحارث بن سنان تنصّر اغرورقت عینه ، ورجع إلی منزله ، وأنزل البطریق منزلا وبعث إلیه نزلا وقرأ الکتاب ، فلمّا کان غداة یومه دخل علیه علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) وجماعة من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . . ، فقرأ علیهم الکتاب ، فبکوا بأجمعهم لحارث بن سنان ، ثم دفع الکتاب إلی ‹ 567 › علی بن أبی طالب کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] فقرأه وضحک ، ثم قال : « مر بدواة وقرطاس وقلم » ، فأحضروها ، فکتب :

بسم الله الرحمن الرحیم ، من عبد الله عمر أمیر المؤمنین إلی قیصر ملک النصرانیة ، أمّا بعد ; فما ذکرت من أمر الحارث بن

ص : 237

سنان فإنه ( مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ ) (1) ، وما کان دخوله فی الإسلام إلاّ طمعاً فی الأموال ، فلمّا لم ینل ما طمع مال إلی الذی نال منها ما طمع ! قال لله تبارک وتعالی : ( وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللّهَ عَلی حَرْف . . ) (2) إلی آخر الآیة .

وأمّا ما سألت عن قول : ( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ) (3) ، فإن اسمه شفاء من کل داء ، وعون علی کل دواء ، وأما ( الرحمن ) فهو اسم لم یتسمّ به أحد سوی الرحمن ، وأمّا ( الرحیم ) فرحیم بمن عصاه ، ثم تاب وآمن وعمل صالحاً .

وأمّا قولک : ( الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ ) (4) ، فثناء أثنی الله تعالی علی نفسه بما أنعم علی عباده .

وأمّا قولک : ( مالِک یَوْمِ الدِّینِ ) (5) ، فإنه یملک نواصی الخلق یوم القیامة ، فکلّ من کان فی الدنیا شاکّا به أو مشرکاً أدخله النار ، وکلّ من کان فی الدنیا موقناً به مطیعاً له أدخله الجنة برحمته .


1- الأعراف ( 7 ) : 178 .
2- الحجّ ( 22 ) : 11 .
3- الحمد ( 1 ) : 1 .
4- الحمد ( 1 ) : 2 .
5- الحمد ( 1 ) : 4 .

ص : 238

وأمّا قوله : ( إِیّاک نَعْبُدُ ) (1) ، فنحن نعبده ولا نشرک به شیئاً ، وکلّ من کان دوننا إذا عبده یشرکون معه شیئاً .

وأمّا قوله : ( وَإِیّاک نَسْتَعِینُ ) (2) ، فنستعین بالله علی الشیطان أن لا یضلّنا کما أضلّکم ، وتحسبون أنکم علی شیء .

وأمّا قوله : ( اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ ) (3) ، فذلک الطریق الواضح إلی الجنّة ، من عمل فی الدنیا عملا صالحاً فإنه یسلک هذا الطریق ، فنحن نسأله توفیق العمل الصالح ، فهو الذی نسأله سلوک طریق الجنة .

وأمّا قوله : ( صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ ) (4) ، فتلک النعم التی أنعم الله علی من کان قبلنا من النبیین والصدیقین ، فنسأل ربّنا أن ینعم علینا کما أنعم علیهم .

وأمّا قوله : ( غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ ) (5) ، فأُولئک الیهود بدّلوا نعم الله کفراً ، فغضب الله علیهم ، وجعل منهم القردة والخنازیر ، فنسأل ربّنا أن لا یغضب علینا کما غضب علیهم .


1- الحمد ( 1 ) : 5 .
2- الحمد ( 1 ) : 5 .
3- الحمد ( 1 ) : 6 .
4- الحمد ( 1 ) : 7 .
5- الحمد ( 1 ) : 7 .

ص : 239

وأمّا قوله : ( وَلاَ الضّالِّینَ ) (1) ، فأنتم معشر النصاری ! ترکتم دین عیسی ، واتّخذتموه وأُمّه إلهین اثنین ، فنسأل ربّنا [ أن ] (2) لا یضلّنا کما أضلّکم .

وأمّا قولکم فی ربّ العالمین : ما إزاره وما رداؤه ؟ فقد ذکره نبیّنا (3) صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال « قال [ الله ] (4) عزّ وجلّ : « الکبریاء ردائی ، والعظمة إزاری » ، فهو کما قال جلّ جلاله .

وما قلتَ مِنْ مقامه ، فمقامه علی القدرة .

وأمّا سؤالک عن الماء الذی لیس من الأرض ولا من السماء ، فهو الماء الذی أخذه سلیمان بن داود ( علیه السلام ) من عرف الخیل .

وأمّا سؤالک عن رسول لا من الجنّ ، ولا من الإنس ، ولا من الملائکة ، فذلک الغراب الذی بعثه الله یبحث لیواری قابیل سوءة أخیه .

وأمّا سؤالک عن شیء یتنفّس ولا روح فیه ، فذلک الصبح ، ‹ 568 › قال الله تعالی : ( وَالصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ ) (5) .


1- الحمد ( 1 ) : 7 .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( نبیّاً ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .
5- التکویر ( 81 ) : 18 .

ص : 240

وأمّا سؤالک عن شیء أوحی الله إلیه لا من الجنّ ولا من الإنس ولا من الملائکة ، فذلک النحل ، قال الله تعالی : ( وَأَوْحی رَبُّک إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمّا یَعْرِشُونَ ) (1) .

وأمّا سؤالک عن عصا موسی [ ( علیه السلام ) ] : ممَّ کانت وما اسمها ؟ فاسمها : زائدة ; لأنها إذا دخل فیه الروح زادت ، واذا خرج منها الروح نقصت ، وکانت من عوسج ، وکانت عشرة أذرع ، وکانت من الجنّة أنزلها جبرائیل علی شعیب صلوات الله علیهما .

وأمّا سؤالک عن جاریة بکر فی الدنیا لأخوین وفی الآخرة لواحد ، وفی رقبتها لؤلؤ یقدّه خلق ، فتلک النخلة فی الدنیا لی ولک (2) ، وفی الآخرة للمسلمین .

وأمّا سؤالک عن قبر سار بصاحبه ، فذلک یونس بن متی [ ( علیه السلام ) ] سار به الحوت وهو فی بطنه .

وأمّا سؤالک عن الواحد إلی العشرین متصلة :

فالواحد : هو الله جلّ جلاله .

والإثنان : آدم ، وحوا [ ( علیهما السلام ) ] .


1- النحل ( 16 ) : 68 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ذلک ) آمده است .

ص : 241

وأمّا الثلاثة : فجبرئیل ، ومیکائیل ، وإسرافیل ، فهم رؤوس الملائکة [ ( علیهم السلام ) ] .

وأمّا الأربعة : فالتوراة ، والإنجیل ، والزبور ، والفرقان .

وأمّا الخمسة : فخمس صلوات .

وأمّا الستّة : فتخلیق الله السماوات والأرض وما بینهما فی ستّة أیّام .

وأمّا السبعة : فسبع السماوات .

وأمّا الثمانیة : ف ( وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّک فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذ ثَمانِیَةٌ ) (1) .

وأمّا التسعة : فتسع آیات موسی [ ( علیه السلام ) ] ، قال الله تعالی : ( وَلَقَدْ آتَیْنا مُوسی تِسْعَ آیات بَیِّنات ) (2) .

وأمّا العشرة : ف ( تِلْک عَشَرَةٌ کامِلَةٌ ) (3) فی الحج .

وأمّا الأحد عشر : فقوله : ( إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً ) (4) .

وأمّا الاثنا عشر : فقوله : ( إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً ) (5) .


1- الحاقة ( 69 ) : 17 .
2- الأسراء ( 17 ) : 101 .
3- البقرة ( 2 ) : 196 .
4- یوسف ( 12 ) : 4 .
5- التوبة ( 9 ) : 36 .

ص : 242

وأمّا الثلاثة عشر : فقول یوسف لأبیه : ( إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ ) (1) .

وأمّا الأربعة عشر : فأربعة عشر قندیلا من نور معلّقة بالعرش مکتوبة فی التوراة ، لیس فی القرآن ، ولا فی الزبور ، ولا فی الإنجیل .

وأمّا الخمسة عشر : فأنزل الله تعالی الزبور علی داود [ ( علیه السلام ) ] لیلة خمسة عشر من رمضان .

وأمّا ستّة عشر : فستة عشر صفّاً من الملائکة ذکرهم الله تعالی فی القرآن مجملا [ فی ] (2) قوله : ( الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ ) (3) ، وذکره فی التوراة مفسّراً ، وهم ستة عشر صفّا .

وأمّا سبعة عشر : فسبعة عشر أسماء من الأسماء المکتوبات ، وضعها الله علی جهنّم ، ولولا ذلک لزفرت جهنم زفرة تحرق ما بین السماء والأرض .

وأمّا ثمانیة عشر : فثمانیة عشر حجاباً من نور ، ولولا ذلک لذاب ما بین السماء والأرض من نور ربّ العزّة .

وأمّا تسعة عشر : فتسعة عشر ملکاً رؤوس الملائکة


1- یوسف ( 12 ) : 4 .
2- الزیادة من المصدر .
3- غافر ( 40 ) : 7 .

ص : 243

الزبانیة (1) ، تحت کلّ واحد منهم ملائکة بعدد رمل عالج ، وبعدد قطر المطر ، وبعدد ورق الأشجار ، وبعدد أیّام الدنیا ، ملائکة غلاظ شداد ، قال الله تعالی : ( عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ ) (2) .

وأمّا العشرون : فأنزل الله تعالی الإنجیل ‹ 569 › علی عیسی [ ( علیه السلام ) ] لعشرین لیلة مضین من رمضان .

وأمّا الثلاثون : فقوله عزّ وجلّ : ( وَواعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً ) (3) .

وأمّا الأربعون : فقوله : ( فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ) (4) .

وأمّا الخمسون : فدیة المرأة خمسون من الإبل .

أمّا الستون : فإطعام ستّین مسکیناً .

وأمّا السبعون : فقوله تعالی : ( وَاخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً ) (5) .

وأمّا الثمانون : فحدّ القاذف .

وأمّا التسعون : فنسوة داود ( علیه السلام ) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الربانیة ) آمده است .
2- المدثر ( 74 ) : 30 .
3- الأعراف ( 7 ) : 142 .
4- الأعراف ( 7 ) : 142 .
5- الأعراف ( 7 ) : 155 .

ص : 244

وأمّا المائة : فحدّ الزانی إذا کان بکراً .

. . ثم طوی الکتاب ، وناوله البطریق ، ومرّ علی وجهه حتّی قدم علی قیصر ، ودفع إلیه الکتاب ، ففکّه وقرأه وعمد إلی الأُساری فاطّلعهم وأحارهم (1) . .

ثم قال للحارث بن سنان : إن رجعت إلی دینک وإلی بلدک لم أنقص من عطائک شیئاً . .

فقال الحارث : لو قتلتنی بالسیف وأحرقتنی بالنار لم أرجع إلی بلدی ، ولم أُفارق النصرانیة ، فأقام عندهم حتّی مات علی النصرانیة ، ملأ الله قبره ناراً (2) .

و صاحب " زین الفتی " بعدِ این عبارت گفته :

قلت : ونظیر هذا الحدیث ما وقع [ ل ] (3) ابن عباس ( رضی الله عنه ) ، وهو - أیضاً - ابن عمّ الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وسراج أهل البیت ، وفیه تقویة لحدیث المرتضی [ ( علیه السلام ) ] - رضوان الله علیهما - الذی ذکرناه (4) .


1- فی المصدر : ( فأطلقهم وأجارهم ) .
2- زین الفتی 1 / 287 - 293 ( تحقیق المحمودی ) ، مع نقصان کثیر .
3- الزیادة من المصدر .
4- زین الفتی 1 / 293 ( تحقیق المحمودی ) .

ص : 245

و بعدِ این دو ، حدیث [ دیگری ] متضمن جواب دادن ابن عباس از مسائل مشکله نقل کرده ، و بعد آن گفته :

وهذان الحدیثان وإن کانا من مناقب ابن عباس ( رضی الله عنه ) ، وفضله وبراعته فی العلوم وعقله ، وکنّا فی ذکر المرتضی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ورجوع الأئمة إلیه ، فإن فیهما تأییداً لما ذکرناه علی الوجهین المذکورین ، وفی ذکر الشواهد إثبات الحجج والفوائد . (1) انتهی .

از این روایت هم افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) و عجز عمر از جواب این اسئله کثیره قیصر ظاهر است ، و پیداست که اگر جناب امیر ( علیه السلام ) جواب این مسائل نمینوشت ، از عمر و اقران او اگر زمین را به آسمان هم میدوختند جواب مهیا نمیگشت ، و سرخ رویی روبروی کفار میسر نمیشد ، بلکه الزام کَفَره ملحدین برمیداشتند ، و مثل دیگر وقایع ، اقرار به عجز و قصور باع خود میساختند .

و از صدر روایت واضح است که کفار ظهور حقیت اسلام را منوط کرده بودند بر جواب این مسائل و در مقام تحدّی بر آمده ، پس تأمل باید کرد که عجز در چنین مقام چقدر قبیح و شنیع است ، پس اگر خلیفه برحق عمر باشد و خلافت نبوی بالاستحقاق منحصر در او بود - کما یظنّه أهل السنة - لازم آید هتک اسلام و غلبه کفار لئام در مقام مناظره و احتجاج و الزام .


1- زین الفتی 1 / 301 ( تحقیق المحمودی ) .

ص : 246

بالجمله ; اندک تأمل باید کرد که آیا استحقاق خلافت چنین کس دارد که از جواب کفار که در مقام مناظره و الزام اهل اسلام برآیند عاجز شود ؟ !

و سر در دامن جهل فرو برد و حقیت اسلام و نبوت ظاهر کردن نتواند ; یا کسی که تکفل مهام حمایت اهل اسلام نماید و شبهات و اسئله مخالفین دین را فی الفور جواب گوید و مشکلات و معضلات ایشان را حل نماید ؟ !

ص : 247

[ سؤالات عالم ترسایان ] و نیز (1) ‹ 570 › مثل این حدیث است آنچه در " زین الفتی " مذکور است که :

منها : ما ذکر أنه قدم أُسقف نجران علی أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب . . . فی صدر خلافته فقال : یا أمیر المؤمنین ! إن أرضنا باردة شدیدة المؤونة لا تحتمل الجیش ، وأنا ضامن لخراج أرضی أحمله إلیک فی کلّ عام کملاً ، قال : فضمّنه إیّاه ، فکان یحمل المال ویقدم به فی کلّ سنة ، ویکتب له عمر البراءة بذلک ، فقدم الأُسقف ذات مرّة - ومعه جماعة - وکان شیخاً جمیلا مهیباً - ، فدعاه عمر إلی الله ورسوله وکتابه وذکر له أشیاءً من فضل الإسلام ، وما یصیر إلیه المسلمون من النعیم والکرامة ، فقال له الأُسقف : یا عمر ! أنتم تقرؤون فی کتابکم : ( وَجَنَّة عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّماءِ وَالاَْرْضِ ) (2) فأین یکون النار ؟ فسکت عمر وقال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : أجبه أنت ، فقال له علی ( علیه السلام ) : « أنا أُجیبک یا أُسقف ! أرأیت إذا جاء اللیل أین یکون النهار ؟ وإذا جاء النهار أین یکون اللیل ؟ »


1- [ الف ] ف [ فایده : ] عجز عمر از جواب مسائل عالم ترسایان .
2- الحدید ( 57 ) : 21 .

ص : 248

فقال الأُسقف : ما کنت أری أن أحداً یجیبنی عن هذه المسألة ! مَن هذا الفتی - یا عمر ! ؟ - فقال : علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، ختن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وابن عمّه وهو أبو الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] .

فقال الأُسقف : فأخبرنی - یا عمر ! - عن بقعة من الأرض طلع فیها الشمس مرّة واحدة ، ثم لم تطلع قبلها ولا بعدها ؟ فقال عمر : سل الفتی . .

فقال : « أنا أُجیبک ، وهو البحر حیث انفلق لبنی اسرائیل ، ووقعت فیه الشمس مرّة واحدة ، ولم تقع [ علیها ] (1) قبلها ولا بعدها » .

فقال الأُسقف : أخبرنی عن شیء فی أیدی الناس شبیه بثمار الجنة ، قال عمر : سل الفتی ، فسأله ، فقال علی ( علیه السلام ) : « أُجیبک ، هو القرآن یجتمع علیه أهل الدنیا فیأخذون منه حاجتهم ، فلا ینقص منه شیء ، فکذلک ثمار الجنّة » ، فقال الأُسقف : صدقت .

قال : أخبرنی هل للسماوات من قفل ؟

فقال علی ( علیه السلام ) : « قفل السموات : الشرک بالله » ، فقال الأُسقف :


1- الزیادة من المصدر .

ص : 249

وما مفتاح ذلک القفل ؟ قال : « شهادة أن لا اله الا الله ، لا یحجبها شیء دون العرش » ، فقال : صدقت .

فقال : أخبرنی عن أول دم وقع علی وجه الأرض .

فقال علی ( علیه السلام ) : « أمّا نحن فلا نقول - کما تقولون - : دم الخشاف ، ولکن أول دم وقع علی وجه الأرض مشیمة حواء حیث ولّدت هابیل بن آدم » ، قال : صدقت ، وبقیت مسألة واحدة : أخبرنی أین الله ؟ فغضب عمر ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « أُجیبک ، وسل عمّا شئت ، کنّا عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إذ أتاه ملک فسلّم ، فقال له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من أین أُرسلت ؟ » فقال : « من السماء السابعة من عند ربّی » ، ثم أتاه آخر فسأله ، فقال : « أُرسلت من الأرض السابعة من عند ربّی » ، فجاء ثالث من المشرق ، ورابع من المغرب ، فسألهما فأجابا کذلک ، فالله عزّوجلّ هاهنا . . وهاهنا فی السماء إله وفی الأرض إله » . (1) انتهی .

این حدیث هم دلالت واضحه دارد بر عجز عمر از جواب سؤالات این عالم ترسا که او را اولا دعوت ‹ 571 › به اسلام کرد ، ولیکن هرگاه او - برای


1- [ الف ] فی فصل المرجوعات . [ زین الفتی 1 / 309 - 310 ، ( تحقیق المحمودی ) ] .

ص : 250

اسکات و الزام و اعتراض بر اسلام - سؤال از آیه قرآنی نمود ، در گِل عجز فرو ماند و ساکت و صامت گردید ، و رجوع به جناب امیر ( علیه السلام ) آورد ، و دست به دامن حلاّل مشکلات زد ، و آن جناب جواب باصواب از شبهه آن مرتاب بفرمود و زنگ تشکیک او بزدود .

و همچنین هرگاه آن ترسا سؤالات دیگر از آن خلافت دستگاه کرد ، از آن هم عاجز آمد و حواله آن هم به جناب امیر ( علیه السلام ) نمود .

بالجمله ; رجوع عمر به جناب امیر ( علیه السلام ) در مشکلات و معضلات افزون تر است از آنکه بیان کرده اید ، و نبذی از آن در این مبحث بیان کرده شد .

در " ریاض النضره " مذکور است :

عن أبی سعید الخدری : سمع عمر یقول لعلی ( علیه السلام ) - وقد سأله عن شیء فأجابه - : أعوذ بالله أن أعیش فی قوم لست فیهم یا أباالحسن ! (1) .

یعنی : از ابی سعید خدری مروی است که او شنید عمر را میگفت به جناب امیر ( علیه السلام ) - و حال آنکه سؤال کرده بود عمر آن جناب را از چیزی ، پس


1- [ الف ] ذکر اختصاص علی ( علیه السلام ) بإحالة جمع من الصحابة عند سؤالهم علیه ، من الفصل السادس ، من الباب الرابع ، من مناقب علی [ ( علیه السلام ) ] ، من القسم الثانی . [ الریاض النضرة 2 / 261 ( چاپ مصر ) ] .

ص : 251

جواب داد جناب امیر ( علیه السلام ) او را - که : پناه میبرم به خدا از اینکه زنده مانم در قومی که تو در ایشان نباشی ای ابوالحسن .

و نیز در آن مذکور است :

عن یحیی بن عقیل ; قال : کان عمر یقول لعلی [ ( علیه السلام ) ] - إذا سأله ففرّج عنه - : لا أبقانی الله بعدک یا علی [ ع ] ! (1) .

یعنی از یحیی بن عقیل منقول است که گفت : بود عمر که میگفت برای جناب امیر ( علیه السلام ) - هرگاه سؤال میکرد از آن جناب و آن جناب تفریج مشکل او میکرد - که : باقی ندارد خدا مرا بعدِ تو ای علی [ ع ] .


1- [ الف ] مقام سابق . [ الریاض النضرة 2 / 261 ( چاپ مصر ) ] .

ص : 252

[ مسائل دانشمندان یهود ] و ثعلبی در " قصص الانبیا " گفته :

قال أهل التفسیر وأصحاب التواریخ : کان أمر أصحاب الکهف فی أیام ملوک الطوائف بین عیسی ومحمد ( علیهما السلام ) ، وأمّا قصّتهم ، فیقال : لمّا ولی أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب . . . الخلافة ، أتاه قوم من أحبار الیهود ، فقالوا له : یا عمر ! أنت ولی الأمر بعد محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وصاحبه ، وإنا نرید أن نسألک عن خصال إن أخبرتنا بها علمنا أن الإسلام حقّ ، وأن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان نبیّنا (1) ، وإن لم تخبرنا بها علمنا أن الإسلام باطل ، وأن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لم یکن نبیّاً ، فقال عمر : سلوا عما بدا لکم .

قالوا : أخبرنا أقفال السموات ما هی ؟

وأخبرنا عن مفاتیح السموات ما هی ؟

وأخبرنا عن قبر سار بصاحبه ما هو ؟

وأخبرنا عن من أنذز قومه ، لا هو من الجنّ ولا هو من الإنس ؟ (2)


1- کذا ، والظاهر : ( نبیّاً ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( من هو الانس ) آمده است .

ص : 253

وأخبرنا عن خمسة أشیاء مشوا علی الأرض ولم یخلقوا فی الأرحام ؟

وأخبرنا ما یقول الدرّاج فی صیاحه ؟

وما یقول الدیک فی صراخه ؟

وما یقول الفرس فی صهیله ؟

وما یقول الضفدع فی نعیقه ؟

وما یقول الحمار فی نهیقه ؟

وما یقول القنبر فی صفیره ؟

قال : فنکس عمر رأسه فی الأرض ، ثم قال : لا عیب بعمر إذا سئل عمّا لا یعلم أن یقول : لا أعلم ، فوثبت الیهود ، وقالوا : نشهد أن محمداً لم یکن نبیّاً ، وأن الإسلام باطل . .

فوثب سلمان الفارسی وقال للیهود : قفوا قلیلا ، ثم توجّه نحو علی بن أبی طالب کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] حتّی دخل علیه فقال : یا أبا الحسن ! ‹ 572 › أغث الإسلام ! فقال : « وما ذاک ؟ » . .

فأخبره الخبر ، فأقبل یرفل (1) فی بردة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فلمّا نظر إلیه عمر وثب قائماً فاعتنقه ،


1- الرفل : جرّ الذیل . انظر : لسان العرب 11 / 291 .

ص : 254

وقال : یا أبا الحسن ! أنت لکلّ معضلة وشدّة تدعی ، فدعی علی کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] الیهود ، فقال : « سلوا عما بدا لکم ، فإن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علّمنی ألف باب من العلم ، فتشعّب لی من کلّ باب ألف باب » .

فسألوه عنها ، فقال علی کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] : « إن لی علیکم شریطة : إذا أخبرتکم کما فی توراتکم دخلتم فی دیننا [ وآمنتم ] (1) ؟ » فقالوا : نعم ، فقال : « سلوا عن خصلة خصلة » .

قالوا : أخبرنا عن أقفال السموات ما هی ؟

قال : « أقفال السموات : الشرک بالله ; لأن العبد والأمة إذا کانا مشرکین لم یرتفع لهما عمل » .

قالوا : فأخبرنا عن مفاتیح السموات ما هی ؟

قال : « شهادة أن لا إله إلاّ الله وأن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] عبده ورسوله » ، قال : فجعل بعضهم ینظر إلی بعض ، ویقولون : صدق الفتی .

قالوا : فأخبرنا عن قبر سار بصاحبه ؟


1- الزیادة من المصدر .

ص : 255

فقال : « ذلک الحوت الذی التقم یونس بن متی ، فسار به فی البحار السبعة » .

فقالوا : أخبرنا عن من أنذر قومه لا هو من الجنّ ولا من الإنس .

قال : « هی نملة سلیمان بن داود ، قالت : ( یا أَیُّهَا الَّنمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ ) (1) » .

قالوا : فأخبرنا عن خمسة مشوا علی الأرض ولم یخلقوا فی الأرحام ؟

قال : « ذلک آدم ، وحوا ، وناقة صالح ، وکبش إبراهیم ، وعصا موسی » .

قالوا : فأخبرنا ما یقول الدرّاج فی صیاحه ؟

قال : « یقول : ( الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی ) (2) » .

قالوا : فأخبرنا ما یقول الدیک فی صراخه ؟

قال : « یقول : اذکروا الله یا غافلین ! » قالوا : أخبرنا ما یقول الفرس فی صهیله ؟

قال : « یقول - إذا مشی المؤمنون إلی الکافرین للجهاد - : اللهم


1- النمل ( 27 ) : 18 .
2- طه ( 20 ) : 5 .

ص : 256

انصر عبادک المؤمنین علی الکافرین » .

قالوا : فأخبرنا ما یقول الحمار فی نهیقه ؟

قال : « یلعن العشّار ، وینهق فی أعین الشیاطین » .

قالوا : فأخبرنا ما یقول الضفدع فی نعیقه ؟

قال : « یقول : سبحان ربّی ، المعبود المسبَّح فی لجج البحار » .

قالوا : فأخبرنا بقول القنبر فی صفیره ؟ قال : « یقول : اللهم العن مبغضی محمد وآل محمد » .

وکان الیهود ثلاثة نفر ، فقال اثنان منهم : نشهد أن لا إله إلاّ الله ، وأن محمداً رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ووثب الحبر الثالث ، فقال : یا علی ! لقد وقع فی قلوب أصحابی ما وقع من الإیمان والتصدیق ، وقد بقی خصلة واحدة أسألک عنها ، فقال : « سل عمّا بدا لک » ، فقال : أخبرنی عن قوم فی أول الزمان ماتوا ثلاث مائة وتسع سنین ، ثم أحیاهم الله ، فما (1) کان من قصّتهم ؟

قال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « یا یهودی ! هؤلاء أصحاب الکهف ، وقد أنزل الله علی نبیّنا قرآناً فیه قصّتهم ، وإن شئت قرأتُ علیک قصتهم ؟ »


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عمّا ) آمده است .

ص : 257

فقال الیهودی ما أکثر ما قد سمعنا قرآنکم ، إن کنت عالماً فأخبرنی ‹ 573 › بأسمائهم ، وأسماء آبائهم ، وأسماء مدینتهم ، واسم ملکهم ، واسم کلبهم ، واسم جبلهم ، واسم کهفهم ، وقصّتهم من أولّها إلی آخرها ، فاحتبی علی کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] ببردة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ثم قال : « یا أخا العرب ! حدّثنی حبیبی محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « إنه کان بأرض رومیة مدینة یقال لها : اقسوس (1) - ویقال : هی طرطوس ، وکان اسمها فی الجاهلیة : اقسوس ، فلمّا جاء الإسلام سمّوها : طرطوس - قال : « وکان لهم ملک صالح ، فمات ملکهم ، وانتشر أمرهم ، فسمع بهم ملک من ملوک فارس ، یقال له : دقیانوس - وکان جبّاراً کفّاراً - ، فأقبل فی عساکره حتّی دخل اقسوس ، فاتّخذها دار ملکه وبنی فیها قصراً » .

فوثب الیهودی ، وقال : إن کنت عالماً ، فصف لی ذلک القصر ومجالسه ، فقال : « یا أخا الیهود ! ابتنی فیها قصراً من الرخام ، طوله فرسخ فی عرض فرسخ ، واتّخذ فیه أربعة آلاف أُسطوانة من الذهب وألف قندیل من الذهب ، لها سلاسل من اللجین تسرج فی


1- فی المصدر : ( افسوس ) ، وکذا فی الموارد الآتیة .

ص : 258

کلّ لیلة بالأدهان الطیبة ، واتّخذ لشرقی المجلس ثمانی کرات ، ولغربیها کذلک ، وکانت الشمس من حین تطلع إلی حین تغیب تدور فی المجلس کیف ما دارت ، واتّخذ فیه سریراً من الذهب طوله ثمانون ذراعاً فی عرض أربعین ذراعاً مرصّعاً بالجوهر ، ونصب علی یمین السریر ثمانین کرسیاً من الذهب فأجلس علیها بطارقته ، واتّخذ أیضاً ثمانین کرسیاً من الذهب عن یساره ، فأجلس علیها هراقلته ، ثم جلس هو علی السریر ووضع التاج علی رأسه » .

فوثب الیهودی وقال : یا علی ! إن کنت عالماً ، فأخبرنی ممّا کان تاجه ؟ فقال : « یا أخا الیهود ! کان تاجه من الذهب السبیک ، له تسعة أرکان ، علی کلّ رکن لؤلؤة تضیء کما یضیء المصباح فی اللیلة الظلماء ، واتّخذ خمسین غلاماً من أبناء البطارقة ، فمنطّقهم بمناطق الدیباج الأحمر ، وسرولهم بسراویل القزّ الأخضر ، وتوّجهم ودملجهم وخلخلهم وأعطاهم عمد الذهب ، وأقامهم علی رأسه ، واصطنع ستّة غلمة (1) من أولاد العلماء ، وجعلهم وزراءه ، فما یقطع أمراً دونهم ، وأقام منهم ثلاثة عن یمینه وثلاثة عن یساره ، [ فوثب الیهودی وقال : یا علی ! إن کنت صادقاً ،


1- فی المصدر : ( غلمان ) .

ص : 259

فأخبرنی ما کانت أسماء الستة ؟ ] (1) ثم قال علی کرّم الله وجهه [ ( علیه السلام ) ] « حدّثنی حبیبی محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إن الذین کانوا عن یمینه أسماؤهم : تملیخا ، ومکسلمینا ، ومحسلمینا ، وأمّا الذین کانوا عن یساره : فمرطلیوس ، وکسطولس ، وساریوس (2) ، وکان یستشیرهم فی جمیع أُموره ، وکان إذا جلس کلّ یوم فی صحن داره ، واجتمع الناس عنده دخل من باب الدارثلاث غلمة فی ید أحدهم جام من الذهب مملوّ من المسک ، وفی ید الثانی جام من الفضة مملوّ من ماء الورد ، وعلی ید الثالث طائر فیصیح به فیطیر الطائر حتّی یقع فی جام ماء الورد فیتمرّغ فیه ، ‹ 574 › فینشف ما فیه بریشه وجناحه ، ثم یصیح به الثانیة فیطیر الطائر فیقع فی جام المسک فیتمرّغ فیه ، فینشف ما فیه بریشه وجناحه ، ثم یصیح به الثالثة فیطیر الطائر فیقع علی تاج الملک ، فینفض رأسه علی رأس الملک بما فیه من المسک وماء الورد ، فمکث الملک فی ملکه ثلاثین سنة من غیر أن یصیبه صداع ولا وجع ولا حمی ولا لعاب ولا بصاق ولا مخاط ، فلمّا رأی ذلک من نفسه وماله عتی وطغی وتجبّر واستعصی وادّعی الربوبیة من


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( کشطوس وسادنیوس ) .

ص : 260

دون الله تعالی ، ودعا إلیه وجوه قومه ، فکلّ من أجابه أعطاه وحباه وکساه وخلع علیه ، ومن لم یجبه ویتابعه قتله ، فأجابوه بأجمعهم ، فأقاموا فی ملکه زماناً یعبدونه من دون الله تعالی ، فبینما هو ذات یوم جالس فی عید له - علی سریره ، والتاج علی رأسه - إذ أتی بعض بطارقته ، فأخبره أن عساکر الفرس قد غشیته ، یریدون قتاله ، فاغتمّ لذلک غمّاً شدیداً حتّی سقط التاج من عُلی رأسه ، وسقط هو من عُلی سریره ، فنظر أحد فتیته الثلاثة الذین کانوا عن یمینه إلی ذلک - وکان عاقلا یقال له : تملیخا - فتفکّر وتذکّر فی نفسه وقال : لو کان دقیانوس هذا إلهاً - کما یزعم - لما حزن ، ولما کان ینام ، ولما کان یبول ویتغوّط ، ولیست هذه الأفعال من صفات الإله ، وکانت الفتیة الستة یکونون کلّ یوم عند واحد منهم ، وکان ذلک الیوم نوبة تملیخا ، فاجتمعوا عنده فأکلوا وشربوا ، ولم یأکل تملیخا ولم یشرب ، فقالوا : یا تملیخا ما لک لا تأکل ولا تشرب ؟ فقال : یا إخوتی ! وقع فی قلبی شیء منعنی عن الطعام والشراب والمنام ! فقالوا : وما هو یا تملیخا ؟ فقال : أطلت فکری فی هذه السماء ، فقلت : من رفعها سقفاً محفوظاً بلا علاقة من فوقها ، ولا دعامة من تحتها ؟ ومن أجری فیها شمسها وقمرها ؟ ومن زیّنها بالنجوم ؟ ثم أطلت فکری فی هذه الأرض ، فقلت : من

ص : 261

سطحها علی ظهر الیمّ الزاخر ؟ ومن حبسها وربطها بالجبال الرواسی لئلاّ تمید ؟ ثم أطلت فکری فی نفسی ، فقلت : من أخرجنی جنیناً من بطن أُمّی ؟ ومن غذّانی وربّانی ؟ إن لهذا صانعاً ومدبراً سوی دقیانوس الملک ، فانکبّت الفتیة علی رجلیه یقبّلونها ، وقالوا : یا تملیخا ! لقد وقع فی قلوبنا ما وقع فی قلبک . . فأشر علینا ، فقال : یا إخوتی ! ما أجد لی ولکم حیلة إلاّ الهرب من هذا الجبّار إلی ملک السموات والأرض ، فقالوا : الرأی ما رأیت ، فوثب تملیخا فابتاع تمراً بثلاثة دراهم وصرّها فی ردائه ، ورکبوا خیولهم وخرجوا ، فلمّا ساروا قدر ثلاثة أمیال من المدینة ، قال لهم تملیخا : یا إخوتاه ! قد ذهب عنّا ملک الدنیا ، وزال عنا أمره ، فانزلوا عن خیولکم وامشوا علی أرجلکم ، لعلّ الله یجعل لکم من أمرکم ‹ 575 › فرجاً ومخرجاً ، فنزلوا عن خیولهم ، ومشوا علی أرجلهم سبع فراسخ حتّی صارت رجلهم (1) تقطر دماً ; لأنهم لم یعتادوا المشی علی أقدامهم ، فاستقبلهم رجل راع ، فقالوا : أیها الراعی ! أعندک شربة ماء أو لبن ؟ فقال : عندی ما تحبّون ، ولکنی أری وجوهکم وجوه الملوک ، وما أظنّکم إلاّ هرّاباً ، فأخبرونی


1- کذا ، والظاهر : ( أرجلهم ) کما فی المصدر .

ص : 262

بقصّتکم ، فقالوا : یا هذا ! إنا دخلنا فی دین لا یحلّ لنا الکذب ، أفتجیبنا (1) الصدق ، قال : نعم . . فأخبروه بقصّتهم ، فانکبّ الراعی علی أرجلهم یقبّلها ویقول : قد وقع فی قلبی ما وقع فی قلوبکم ، فقفوا إلی هاهنا حتّی أردّ الأغنام إلی أربابها وأعود إلیکم ، فوقفوا له ، فردّها وأقبل یسعی ، فتبعه کلب له » .

فوثب الیهودی قائماً فقال : یا علی ! إن کنت عالماً فأخبرنی ما کان لون الکلب واسمه ؟ فقال : « یا أخا الیهود ! حدّثنی حبیبی محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : إن الکلب کان أبلق بسواد ، وکان اسمه : قطمیر » (2) .

و هرگاه بعض احادیث متضمن عجز عمر از جواب کفار لئام و عدم استطاعت او به محامات اسلام شنیدی حالا باز روایات دالّه بر جهل او از مسائل شرعیه باید شنید .


1- فی المصدر : ( أفینجینا ) .
2- [ الف ] قوبل علی أصل نسخة من قصص الأنبیاء طبعت بمصر ، ولله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ قصص الأنبیاء ( علیهم السلام ) للثعلبی : 232 - 234 ] .

ص : 263

[ ازدواج مملوک ] از (1) آن جمله آنکه در " ریاض النضره " مذکور است :

عن ابن سیرین : أن عمر سأل الناس : کم یتزوّج المملوک ؟ وقال لعلی ( علیه السلام ) : إیّاک أعنی یا صاحب المعافری ! - رداء کان علیه - قال : « اثنتین » (2) .

حاصل آنکه : عمر سؤال کرد مردم را که : چند زن را مملوک تزویج میتواند کرد ؟ و گفت به جناب امیر ( علیه السلام ) که : من تو را اراده میکنم ، یعنی جواب این مسأله از تو میخواهم . آن جناب ( علیه السلام ) فرمود که : « مملوک دو زن را تزویج میتواند کرد » .

و در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج ابن أبی شیبة ، عن محمد بن سیرین ، قال : قال عمر : من یعلم ما یحلّ المملوک (3) من النساء ؟ قال رجل : أنا ، امرأتین من النساء ، فسکت (4) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اینکه مملوک با چند زن نکاح میتواند کرد .
2- [ الف و ب ] مقام سابق ، ذکر اختصاص علی [ ( علیه السلام ) ] بإحالة جمع من الصحابة . . إلی آخره . [ الریاض النضرة 2 / 260 ( چاپ مصر ) ] .
3- فی المصدر : ( للملوک ) ، وهو خطأ .
4- [ الف ] سی پاره چهارم 4 ، سوره نساء ، رکوع . ( 12 ) . [ الدرّ المنثور 2 / 119 ] .

ص : 264

[ احکام عمره ] از (1) آن جمله آنکه در " ریاض النضره " مذکور است :

عن أُذینة العبدی ; قال : أتیت عمر ، فسألته من أین أعتمر ؟ قال : إئت علیاً [ ( علیه السلام ) ] فاسأله . أخرجه أبو عمر وابن السمّان فی الموافقة (2) .

حاصل آنکه : اذینه عبدی میگوید که : آمدم نزد عمر پس سؤال کردم او را که از کجا عمره کنم ؟ گفت که : بیا نزد جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) پس سؤال کن آن جناب را .

روایت کرده این حدیث را ابن السمان در کتاب " الموافقه " .

[ و ابن ابی شیبه در " مصنّف " خود گفته :

حدّثنا وکیع ، عن سفیان بن سلمة بن کهیل بن قیس العرفی ، عن أبی أُذینة : أن رجلاً أتی عمر ، فسأله عن العمرة ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! ما أتیتک حتّی رکبت الإبل والخیل والسفن ، فمن


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مسأله عمره .
2- [ الف ] مقام سابق . [ الریاض النضرة 2 / 257 ( چاپ مصر ) ] .

ص : 265

أین أُحلّ ؟ (1) قال : ائت علیاً فاسأله ، فأتی علیاً [ ( علیه السلام ) ] فسأله ، فقال : « من حیث أبدأت » .

فرجع (2) إلیه ، فأخبره . .

قال : ما أجد لک إلاّ ما قال علی (3) . ] (4)


1- فی المصدر : ( أهلّ ) .
2- در [ ج ] اشتباهاً : ( فارجع ) آمده است .
3- [ ج ] جلد اول - نسخه سبحان علی خان مرحوم - : 289 . [ المصنف 4 / 223 ] .
4- قسمت داخل کروشه در اواخر نسخه [ ج ] ص : 225 بدون تعیین محل آمده آمده است که به جهت مناسبت با مطلب فوق اینجا افزوده شد .

ص : 266

[ احکام احرام ] از (1) آن جمله آنکه از حلّت طیب قبلِ طواف بیت جاهل بود و بر خلاف حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم به عدم حلّت آن داد ، چنانچه ولی الله در " ازالة الخفا " آورده :

مالک ، عن عبد الله بن دینار ، عن ابن عمر : أن عمر خطب الناس بعرفة ، وعلّمهم الحجّ فقال لهم فیما قال : إذا جئتم منی فمن رمی الجمرة فقد حلّ له ما حرّم علی الحاجّ إلاّ النساء والطیب ، لا یمسّ أحد نساءً ولا طیباً حتّی یطوف بالبیت .

مالک فی روایة أُخری مثله إلاّ أنه قال : من رمی الجمرة وحلق أو قصّر ونحر هدیاً - إن کان معه - فقد حلّ . . إلی آخر الحدیث .

قلت : ترک الفقهاء قوله : ( والطیب ) ، لما صحّ عندهم ‹ 576 › من حدیث عائشة وغیرها : أن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] تطیّب قبل طواف الإفاضة (2) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از حلّت طیب قبلِ طواف .
2- [ الف ] فقهیات عمر فی الحج . [ ازالة الخفاء 2 / 105 ] .

ص : 267

[ احکام ربا ] از (1) آن جمله آنکه از مسأله ربا هم جاهل بود و تمنّا ظاهر میساخت که کاش حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را به او بیان میفرمود ، چنانچه در " کنز العمال " مسطور است :

عن عمر : أن آخر ما نزل من القرآن آیة الربا ، وأن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قبض ولم یفسّرها لنا ، فدعوا الربا والریبة .

ش . وابن راهویه . حم . ه . وابن النصربس (2) . وابن جریر ، وابن المنذر ، وابن مردویه . هق (3) . فی الدلائل (4) .

عن أبی سعید الخدری ; قال : خطبنا عمر بن الخطاب ، فقال : إنی لعلّی أنهاکم عن أشیاء تصلح لکم ، وآمرکم بأشیاء لا تصلح لکم ، وإن من آخر القرآن نزولا آیة الربا ، وإنه قد مات رسول الله


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مسأله ربا .
2- فی المصدر : ( وابن الضریس ) .
3- فی المصدر : ( ق ) .
4- کنز العمال 4 / 186 .

ص : 268

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولم یبیّنها لنا ، فدعوا ما یریبکم إلی ما لا یریبکم . خط (1) .

و ولی الله در " ازالة الخفا " آورده :

أخرج البخاری ، ومسلم ، عن عمر ; قال : ثلاث وددت أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان عهد إلینا فیهنّ عهداً أنتهی إلیه : الجدّ ، والکلالة ، وأبواب من أبواب الربا (2) .


1- [ الف و ب ] الباب الرابع من کتاب البیع فی الربا . ( 12 ) . [ کنز العمال 1 / 404 ] .
2- [ الف و ب ] فصل ششم از مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 174 ] .

ص : 269

[ آیا میشود خود را مؤمن گفت ؟ ] از (1) آن جمله است آنچه در " کنز العمال " مذکور است :

عن سعید بن یسار ; قال : بلغ عمر بن الخطاب أن رجلا بالشام یزعم أنه مؤمن ، فکتب إلی أمیره : أن ابعثه إلیّ ، فلمّا قدم ، قال : أنت الذی تزعم أنک مؤمن ؟ قال : نعم یا أمیر المؤمنین ! قال : ویحک ! وممّ ذاک ؟ قال : أو لم تکونوا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أصنافاً : مشرک ومنافق ومؤمن ، فمن أیّهم کنت ؟ فمدّ عمر یده إلیه - معرفةً لما قال - حتّی أخذ بیده . هب . (2) انتهی .

از این روایت واضح است که عمر از این معنا هم جاهل بود که مؤمن را جائز است که خود را مؤمن گوید ، و این کمال جهل و نادانی است .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اینکه خود را مؤمن گفتن جایز است . ( 12 ) .
2- [ الف ] الفصل الخامس من الباب الثانی من کتاب الایمان . [ کنز العمال 1 / 404 - 405 ] .

ص : 270

[ شعر گفتن در مسجد ] و (1) از آن جمله آنکه در جذب القلوب مذکور است :

و از سعید بن المسیب روایت کرده اند که : روزی عمر بن الخطاب به حسان بن ثابت برگذشت و (2) وی در مسجد نشسته انشاد میکرد ، و تیز تیز در وی نگاه کرد ، حسان گفت : چه میبینی ؟ ! من به حضرت کسی انشاد کرده ام که بهتر از تو بود - یعنی سرور انبیا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - ، ابوهریره حاضر بود ، حسان روی به وی آورد و گفت : به خدای رب العزه تو را سوگند میدهم که تو از پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شنیدی که میگفت : « اللهم أیّد حسّانا بروح القدس ؟ » ابوهریره گفت : ( اللهم نعم ) ، آری همچنین میگفت که گفتی (3) .

وفی جمع الجوامع للسیوطی :

عن ابن المسیب ; قال : أنشد حسّان بن ثابت فی المسجد ، فمرّ به


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از جواز انشاد شعر در مسجد .
2- در مصدر : ( واو ) نیامده است .
3- [ الف ] باب ششم در بیان عمارت مسجد در آخر باب صفحه : 159 . [ جذب القلوب : 104 ( باب هفتم ) ] .

ص : 271

عمر فلحظه ، فقال حسّان : والله لقد أنشدت فیه وفیه من هو خیر منک ، فخشی أن یرمیه برسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فأجاز وترکه . عب . کر . (1) .


1- [ الف و ب ] مسند حسان بن ثابت . [ جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 19 / 341 ، کنز العمال 13 / 336 ] .

ص : 272

[ حکم بعضی از پارچه ها ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن الحسن ; قال : قال عمر : لو نهینا عن هذه العصب ، فإنها تصبغ بالبول ، فقال أُبیّ بن کعب : والله ما ذلک لک ، قال : لم ؟ قال : لأنا لبسناها علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، والقرآن ینزل ، وکفّن فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال عمر : صدقت . عب (2) .

و در " ازالة الخفا " مذکور است :

عن قتادة ; قال : همّ عمر بن الخطاب أن ینهی عن الحبیرة من صباغ البول ، فقال ‹ 577 › له رجل : [ أ لیس ] (3) قد رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یلبسها ؟ قال عمر : بلی ، قال


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از جواز استعمال چادرها که در زمان نبوی [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] صحابه آن را میپوشیدند و خود جناب رسالت مآب [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] آن را میپوشید . [ در [ الف ] اشتباهاً ( و خود ) تکرار شده است ] .
2- [ الف ] کتاب الطهارة باب المیاه ذیل الأنجاس . ( 12 ) . [ کنز العمال 9 / 587 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 273

الرجل : ألم یقل الله : ( [ لَقَدْ ] کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ) . (1) (2) انتهی .

از این حدیث صراحتاً ثابت میشود که عمر با وصف آنکه میدانست که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چادر حبیره را پوشید ، باز اراده کرد که از آن ممانعت کند ، و ندانست که امری که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عمل آرد ممنوع بودنش محال است ، و اهل ایمان را اتباع آن جناب باید ، و این غایت جهل و نادانی است که مزیدی بر آن غیر متصور ، که هر جاهل هم میداند که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) امر ممنوع و غیر جائز به عمل نمیآورد ، و اِتباع آن جناب عین دین و ایمان است ، پس امری را که آن جناب به عمل آرد ، ممنوع و ناجائز دانستن علاوه بر اینکه جهل فضیح است ، کفر صریح نیز هست .


1- الأحزاب ( 33 ) : 21 .
2- [ الف ] مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 222 ] .

ص : 274

[ اوصاف پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] از (1) آن جمله آنکه در " تذکرة الاولیاء " در ترجمه اویس قرنی مذکور است :

چون حضرت امیر ( علیه السلام ) از مکالمه با اویس فارغ شد ، عمر گفت که : ای اویس ! چرا نیامدی تا پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را ببینی ؟ گفت : تو پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را دیده ای ، مگر او را دیده باشی ؟ (2) باز گفت : اگر تو پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را دیده ای بیا بگو که ابروی او پیوسته است یا گشاده ؟ عمر در جواب هیچ نتوانست گفت (3) .

و در " تفسیر کبیر " مذکور است :

یروی أن یهودیاً من فصحاء الیهود جاء إلی عمر فی أیام خلافته وقال : أخبرنی عن أخلاق رسولکم ، فقال عمر : اطلب من بلال ; فإنه أعلم به منی ، ثم إن بلالاً دلّه إلی فاطمة ( علیها السلام ) ،


1- [ الف ] ف [ فایده : ] عجز عمر از بیان حلیه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .
2- در مصدر : ( مگر جُبّه او را دیدید ؟ ! ) .
3- تذکرة الاولیاء : 22 ، به چاپهای متعدد رجوع شد ، به جای : ( عمر در جواب هیچ نتوانست گفت ) آمده است : ( عجب چندان او را دیده بودند ، اما از هیبت که او را بود نشان باز نتوانستند داد ) .

ص : 275

وفاطمة ( علیها السلام ) علی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فلمّا سأل علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال له : « صف أنت لی متاع الدنیا حتّی أصف لک أخلاقه » ، فقال الرجل : هذا لا یتیّسر لی ، فقال علی ( علیه السلام ) : « عجزت عن وصف الدنیا ، وقد شهد الله علی قلّته حیث قال : ( قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ ) (1) فکیف أصف لک أخلاقه علیه [ وآله ] السلام وقد شهد الله بأنه عظیم ؟ حیث قال : ( وَإِنَّک لَعَلی خُلُق عَظِیم ) (2) » . (3) انتهی .

به اختصار از این هر دو روایت کمال غباوت و جهل عمر و نهایت عدم اعتنای او به احوال و آثار جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ظاهر است ، و هم اعلمیت جناب امیر ( علیه السلام ) از روایت اخیر پیدا .

و از قول اویس قرنی این هم معلوم شده که محض صحابیت تا وقتی که بصیرت نداشته باشد مفید نیست ، چنانچه عمر با وصف صحبت ممتده اینقدر معلوم نکرد که ابروی (4) آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) پیوسته بود یا گشاده ، فکیف العلم بالشرایع والمسائل ؟ !


1- النساء ( 4 ) : 77 .
2- القلم ( 68 ) : 4 .
3- [ الف ] تفسیر قوله تعالی : ( أَ رَأَیْتَ الَّذی یَنْهی * عَبْداً إِذا صَلّی ) سی پاره 30 سورة إقرأ . . أعنی سورة العلق [ ( 96 ) : 10 ] . ( 12 ) . [ تفسیر رازی 32 / 21 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( آبروی ) آمده است .

ص : 276

[ حکم استیذان ] از (1) آن جمله آنکه بخاری در " صحیح " خود آورده :

عن عبید بن عمر : أن أبا موسی الأشعری استأذن علی عمر بن الخطاب فلم یؤذن له - وکأنّه کان مشغولا - فرجع أبو موسی ، ففرغ عمر ، فقال : ألم أسمع صوت عبید الله (2) بن قیس ؟ ! ائذنوا له ، قیل : قد رجع ، فدعاه ، فقال : کنّا نؤمر بذلک ، فقال : تأتینی علی ذلک بالبیّنة ، فانطلق إلی مجلس الأنصار فسألهم ، فقالوا : لا یشهد لک علی هذا إلاّ أصغرنا : أبو سعید الخدری ، فذهب بأبی سعید الخدری ، فقال عمر : أخفی هذا علیّ من أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ ! ألهانی الصفق بالأسواق ، یعنی الخروج إلی التجارة (3) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مسأله استیذان .
2- فی المصدر : ( عبد الله ) .
3- [ الف و ب ] باب الخروج فی التجارة ، من کتاب البیوع ، وفی کتاب الاعتصام فی باب الحجّة علی من قال : إن أحکام النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کانت ظاهرة . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 3 / 6 - 7 ، همچنین مراجعه شود به : صحیح بخاری 3 / 19 و 8 / 157 ، صحیح ابن حبان 13 / 122 ، مجمع الزوائد 4 / 324 ] .

ص : 277

یعنی : روایت است از عبید بن عمر که به درستی که ابوموسی اشعری طلب اذن کرد بر عمر بن الخطاب ، پس ‹ 578 › او اذن نداد و مشغول به کاری بود . ابوموسی بازگشت ، چون عمر فارغ شد گفت : آیا نشنیده بودم من آواز عبیدالله بن قیس - یعنی ابوموسی اشعری - [ را ] ، اذن دهید او را ، گفته شد که : او بازگشت . عمر او را طلبید ، ابوموسی گفت بودیم که : امر کرده میشدیم به این معنا ، یعنی رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ما را امر کرد که شما از صاحب خانه اذن طلبید ، اگر اذن بدهد در آیید و گرنه باز گردید . گفت : بیار نزد من بینه این قول خود را . پس رفت ابوموسی به سوی مجلس انصار و پرسید از ایشان ، گفتند : شهادت ندهد برای تو بر این امر مگر صغیرترین ما : ابوسعید خدری ، پس ابوسعید خدری را نزد عمر آورد و گفت عمر : مخفی ماند این امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر من ، در لهو انداخت مرا صفق به اسواق .

بخاری گفته که : مراد از ( صفق بالأسواق ) تجارت است .

و در " شرح کرمانی بر صحیح بخاری " مذکور است :

قال النووی : ( قال الأنصار [ ذلک ] (1) ) إنکاراً علی عمر فیما قاله ، قالوا : إنه حدیث مشهور متناً ، معروف عندنا حتّی أن أصغرنا حفظه وسمعه من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] قوبل علی أصل شرح الکرمانی فی باب الخروج فی التجارة من کتاب البیوع . ( 12 ) . [ شرح الکرمانی علی البخاری 9 / 193 ] .

ص : 278

و این قصه دلالت دارد بر کمال بی اعتنایی عمر به سنن و آداب شائعه که در هر روز و شب واقع میشود ، چنانچه انکار انصار در این باب اِشعاری واضح است به آن .

و نیز از آن بطلان دعاوی اهل سنت - در کمال تقرب عمر به نزد حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - ظاهر میشود و الا محال است که چنین شخص مقرب که در جمیع امور دخیل و کفیل باشد ، بر این سنت شائعه واقف نشود ، واصاغر اصحاب از آن با خبر باشند ، و خود عمر به عدم تقرب خویش و بی اعتنا [ یی ] به سنن و احکام اقرار نموده : ألهانی الصفق بالأسواق بر زبان رانده ، که این قول صریح است در آنکه انصار به نسبت عمر زیاده تر در خدمت حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حاضر میبودند و او به اسواق میرفت ، از این سبب به سنن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) او را علم حاصل نشد .

و ابن روزبهان در جواب این قصه غفلت از جوانب و اطراف نموده ، حسب دأب اهل سنت گفته که :

علم سنت در اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متفرق بوده ، بسیاری از احکام را بعضِ صحابه میدانستند وبعض نمیدانستند ، پس عدم علم عمر به بعض قدحی در او نکند .

ص : 279

و علامه شوشتری - نوّرالله مرقده - در جواب (1) او افاده فرموده :

وأقول : الکلام فی أن الناصب وأصحابه یقولون : إن عمر کان وزیراً لرسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، ملازماً له ، لا یفارق مجلسه إلاّ أحیاناً ، وإنه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کان یستمدّ بتدبیره ، ویشاوره فی قلیله وکثیره ، فکیف یمکن - مع ذلک - أن یخفی علیه استحباب طلب الإذن للدخول علی الناس ؟ ! والحال أن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان أولی وأحقّ برعایة الصحابة لهذا الأدب بالنسبة إلیه ، واستمرارهم علی ذلک عند الدخول علیه ، وبالجملة السنن التی یجوز تفرّق علمها فی الأصحاب إنّما هی ما یسأل آحاد الجمهور دون السنن المتکررة فی الأیام والشهور (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اجواب ) آمده است .
2- احقاق الحق : 293 .

ص : 280

[ سوره هایی که پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در نماز عید میخواندند ] از (1) آن جمله آنکه این هم نمیدانست که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در نماز عید اضحی کدام کدام سوره میخواند .

در " صحیح مسلم " مذکور است :

عن عبید الله بن عبد الله : أن عمر بن الخطاب سأل أبا واقد اللیثی : ما کان یقرأ به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الأضحی والفطر ؟ فقال : کان یقرأ فیهما ب : ( ق وَالْقُرْآنِ الَْمجِیدِ ) (2) ‹ 579 › و ( اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ ) (3) (4) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از سوره هایی که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را در نماز عید میخواند .
2- سوره ق ( 50 ) : 1 .
3- القمر ( 54 ) : 1 .
4- [ الف ] باب ما یقرأ فی صلاة العید . [ صحیح مسلم 3 / 21 ] .

ص : 281

[ معنای الحمد لله ] و نیز از تفسیر الفاظ قرآن شریف جاهل بود ، پس از (1) آن جمله آنکه از معنای ( حمد ) جاهل بود ، چنانچه در تفسیر " درّ منثور " آورده :

أخرج ابن أبی حاتم ، عن ابن عباس ، قال : قال عمر : قد علمنا سبحان الله ، ولا إله إلاّ الله ، فما الحمد لله ؟ فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « کلمة رضیها الله لنفسه ، وأحبّ أن یقال له » . (2) انتهی .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از معنای الحمد لله .
2- [ الف و ب ] قوبل علی أصله فی تفسیر سورة الحمد فی قوله : ( الْحَمْدُ لِلّهِ ) . [ الحمد ( 1 ) : 2 ] ( 12 ) . [ الدر المنثور 1 / 11 ] .

ص : 282

[ معنای سبحان الله ] از (1) آن جمله آنکه از معنای ( سبحان الله ) جاهل بود ، چنانچه در " کنز العمال " مذکور است :

عن ابن عباس ; قال : قال عمر : أمّا الحمد فقد عرفناه ، فقد یحمد الخلائق بعضهم بعضاً ، وأمّا لا إله إلاّ الله فقد عرفنا ، فقد عبدت الآلهة (2) من دون الله ، وأمّا الله اکبر فقد یکبّر المصلی ، وأمّا سبحان الله فما هو ؟ فقال رجل من القوم : الله أعلم ، فقال عمر : قد شقی عمر إن لم یکن یعلم أن الله أعلم .

فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « یا أمیر المؤمنین ! اسم ممنوع أن ینتحله أحد من الخلائق ، وإلیه یفزع الخلق ، وأحبّ أن یقال له » ، فقال عمر : هو کذلک . ه . فی تفسیره ، وابن أبی حاتم ، وابن راهویه (3) .

و در " ازالة الخفا " آورده :


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل از معنای سبحان الله .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الإله ) آمده است .
3- [ الف و ب ] فرع فی لواحق الفصل الرابع ، من الباب السابع ، من کتاب الأذکار . [ کنز العمال 2 / 564 ] .

ص : 283

عن ابن عباس ; قال : قال عمر : أمّا الحمد فقد عرفناه (1) ، فقد یحمد الخلائق بعضهم بعضاً ، وأمّا لا إله إلاّ الله فقد عرفناها ، فقد عبدت الآلهة (2) من دون الله ، وأمّا الله اکبر فقد یکبّرالمصلی ، وأمّا سبحان الله فما هو ؟ فقال رجل من القوم : الله أعلم .

فقال عمر : قد شقی عمر إن لم یکن یعلم أن الله أعلم ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا أمیر المؤمنین ! اسم ممنوع أن ینتحله أحد من الخلائق ، وإلیه یفزع الخلق ، وأحبّ أن یقال له » ، فقال : هو کذلک (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فقد عرفناه ) تکرار شده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الإله ) آمده است .
3- [ الف ] فصل ششم در تفسیر آیات متعلقه به خلافت ، سوره روم ، از مقصد اول . [ ازالة الخفاء 1 / 220 ] .

ص : 284

[ معنای تخوف ] از (1) آن جمله آنکه از معنای تخوف نیز جاهل بود ، چنانچه در " تفسیر کشاف " در تفسیر ( أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلی تَخَوُّف ) (2) گفته :

عن عمر . . . [ أنه ] (3) قال - علی المنبر - : ما تقولون فیها ؟ فسکتوا ، فقام شیخ من هذیل ، فقال : هذه لغتنا ، التخوّف : التنقّص ، قال : فهل تعرف العرب [ ذلک ] (4) فی أشعارها ؟ قال : نعم ، قال شاعرنا : . . . وأنشد البیت (5) ، فقال عمر : أیها الناس ! علیکم بدیوانکم لا یضلّ ، قالوا : وما دیواننا ؟ قال : شعر الجاهلیة ; فإن فیه تفسیر کتابکم (6) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از معنای ( أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلی تَخَوُّف ) [ النحل ( 16 ) : 47 ] .
2- النحل ( 16 ) : 47 .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] أی البیت الذی ذکره سابقاً ، وهو المذکور مع عبارة السهم المعترض . ( 12 ) .
6- [ الف ] سوره نحل سی پاره چهارده ، نصف به چند سطور . [ الکشاف 2 / 411 ] .

ص : 285

و در رساله " السهم المعترض فی قلب المعترض " (1) - که آن را محب الدین بن تقی الدین حموی حنفی که در دفع اعتراضات بر " تفسیر منظوم " شیخ بدرالدین ابن شیخ الاسلام رضی الدین الغزی العامری تصنیف کرده - مذکور است :

قال سعید بن المسیب : بینا عمر بن الخطاب . . . علی المنبر یقول : یا أیها الناس ! ما تقولون فی قوله عزّ وجلّ : ( أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلی تَخَوُّف ) ؟ (2) فسکت الناس ، قال شیخ من بنی هذیل : هذه لغتنا یا أمیر المؤمنین ! التخوّف : التنقّص ، فقال له عمر : أتعرف العرب ذلک فی أشعارهم ؟ قال : نعم ، قال شاعرهم أبو کثیر الهذلی - یصف الناقة - :


1- لم تصل لنا مخطوطته ، ولا نعلم بطبعه . فی هدیة العارفین للبغدادی 2 / 267 قال : المحبی ; محمد بن تقی الدین أبی بکر بن داود بن عبد الرحمن بن عبد الخالق العلوانی الحموی محب الدین أبو الفضل المحبی الدمشقی الحنفی ، ولد سنة 951 وتوفی سنة 1016 ست عشرة والف ، له من التصانیف : . . . السهم المعترض فی قلب المعترض . وقال فی معجم المؤلفین لکحالة 1 / 106 : إبراهیم بن محمد بن محی الدین بن علاء الدین بن محمد الدمشقی الحنفی ، المعروف ب : ابن الطباخ . فقیه ، أصله من بلدة الخلیل ، ولد بدمشق ، ونشأ بها ، ومات بها فی 2 شعبان ، من مؤلفاته : السهم المعترض فی قلب المعترض .
2- النحل ( 16 ) : 47 .

ص : 286

تخوّف الرحل منها تامکا قرد (1) * الحما (2) تخوف عود النبعة السفن فقال عمر : یا أیها الناس ! علیکم بدیوانکم شعر الجاهلیة ! فإن فیه تفسیر کتابکم ومعانی کلامکم (3) .


1- [ الف ] تامک - کصاحب - : کوهان ، و ناقه بزرگ کوهان . ( 12 ) . [ مراجعه شود به : منتهی الارب : 130 ، و لغت نامه دهخدا ] . فرس قرد الخصیل : اسب استوار پی و گوشت ران و بازو . [ خوانا نیست از منتهی الارب : 1009 تصحیح شد ، وقالوا : فرس قرد الخصیل : إذا کان غیر مسترخ . انظر : تاج العروس 5 / 185 ، لسان العرب 3 / 348 ، القاموس المحیط 1 / 327 ] .
2- کذا فی [ الف ] وفی جمیع المصادر : ( کما ) بدل ( الحما ) .
3- [ الف ] یک نسخه رساله " سهم معترض فی قلب المعترض " در کتب خانه جناب ممتاز العلما دام ظلهم العالی موجود است ، ونسخه دیگر در کتب خانه مولوی اوحدالدین بلگرامی دیده بودم ، و شروع این رساله این است : الحمد لله الذی أطلع نجم الدین فی سماء العلوم هادیاً وجعل به منهاج الشریعة المحمدیة ظاهراً بادیاً . . ( 12 ) . [ الف و ب ] قوبل هذه العبارة علی أصل رسالة السهم المعترض ، وهی بعد نصف الرسالة تقریباً . ( 12 ) . [ السهم المعترض : انظر : الکشاف 2 / 411 ، تفسیر الثعلبی 6 / 19 ، تفسیر الرازی 20 / 39 ، تفسیر القرطبی 10 / 110 ، الغدیر 6 / 321 ولاحظ - أیضاً - جامع البیان لابن جریر الطبری 14 / 149 ] .

ص : 287

[ معنای عدن ] از (1) آن جمله آنکه از معنای عدن جاهل بود ، چنانچه در تفسیر " درّ منثور " مذکور است :

أخرج عبد ابن حمید ، عن الحسن . . . : أن عمر قال لکعب : ما عدن ؟ قال : هو قصر فی الجنّة ، لا یدخله إلاّ نبیّ أو صدّیق أو شهید أو حکم عدل . (2) انتهی . ‹ 580 › و در " ازالة الخفا " مسطور است :

عن قتادة - فی قوله : ( وَأَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْن ) (3) - قال : إن عمر بن الخطاب قال : یا کعب ! ما عدن ؟ قال : قصور من ذهب فی الجنة یسکنها النبیون والصدیقون وأئمة العدل (4) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از معنای عدن .
2- [ الف ] سوره رعد ، سی پاره 13 ، رکوع نهم . ( 12 ) . [ الدرّ المنثور 4 / 57 ] .
3- غافر ( 40 ) : 8 .
4- [ الف و ب ] فصل ششم در تفسیر آیات متعلقه بخلافت . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 229 ] .

ص : 288

[ معنای حرج ] از (1) آن جمله آنکه از معنای حرج هم جاهل بود ، در " ازالة الخفا " مذکور است :

عن محمد بن زید بن عبد الله بن عمر ; قال : قرأ عمر بن الخطاب هذه الآیة : ( وَما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج ) (2) ثمّ قال : ادعوا لی رجلا من بنی مدلج (3) ، قال عمر : ما الحرج فیکم ؟ قال : الضیق (4) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از معنای حرج .
2- الحجّ ( 22 ) : 78 .
3- [ الف ] بنو مدلج : قبیله است از کنانه . ( 12 ) .
4- [ الف ] فصل 6 از مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 213 ] .

ص : 289

[ معنای ابّاً ] از (1) آن جمله آنکه از معنای لفظ ( ابّا ) هم مثل ابوبکر جاهل بود ، چنانچه در تفسیر " درّ منثور " مسطور است :

أخرج عبد بن حمید ، وابن الأنباری - فی المصاحف - ، عن أنس ، قال : قرأ عمر : ( وَفاکِهَةً وَأَبّاً ) (2) ، فقال : هذه الفاکهة قد عرفناها ، فما الأبّ ؟ ثم قال : مه ! نهینا عن التکلّف !

وأخرج [ ابن ] (3) سعد ، وسعید بن منصور ، وعبد بن حمید ، وابن جریر ، وابن المنذر ، والحاکم - وصحّحه - وابن مردویه ، والبیهقی - فی شعب الإیمان - ، والخطیب ، عن أنس : أن عمر . . . قرأ علی المنبر : ( فَأَنْبَتْنا فِیها حَبّاً * وَعِنَباً . . ) إلی قوله : ( وَأَبّاً ) (4)


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از معنای ( أَبّاً ) [ عبس ( 80 ) : 31 ] . [ الف و ب ] ولنعم ما قال مولانا المجلسی فی بحار الأنوار [ 30 / 693 ] : وقد ظهر ممّا رووه : أن تفسیر الأبّ کان عند الشیخین معضلة لم یوفّقا للعلم به مع أنه یعرفه کلّ حمار ! ( 12 ) ح . [ نسأل الله سبحانه أن لا یؤاخذنا الحمار یوم القیامة ! ] .
2- عبس ( 80 ) : 31 .
3- الزیادة من المصدر .
4- عبس ( 80 ) : 27 - 31 .

ص : 290

قال : کلّ هذا قد عرفناه ، فما الأبّ ؟ ثم رفض عصاً کانت فی یده فقال : هذا لعمر - والله - (1) هو التکلف ! فما علیک أن لا تدری ما الأبّ ، اتبعوا ما بیّن لکم من هذا الکتاب فاعملوا به ، وما لم تعرفوه فکلوه إلی ربّه .

وأخرج ابن مردویه ، عن أبی وائل : أن عمر سأل عن قوله : ( وَأَبّاً ) (2) ما الأبّ ؟ ثم قال : ما کلّفنا هذا ، وما أُمرنا بهذا (3) .

و نیز در " درّ منثور " آورده :

وأخرج عبد بن حمید ، عن عبد الله بن زید : أن رجلا سأل عمر . . . عن قوله : ( وَأَبّاً ) (4) ، فلمّا رآهم یقولون ، أقبل علیهم بالدرّة (5) .

و از عجایب آنکه بخاری در " صحیح " خود با آنکه قول عمر : ( نهینا عن التکلّف ) روایت کرده ، لیکن به حسب عادت شنیعه خویش - که حتّی الوسع


1- فی المصدر : ( لعمر الله ) .
2- عبس ( 80 ) : 31 .
3- [ الف و ب ] سوره ( عَبَسَ وَتَوَلَّی ) [ سوره ( 80 ) ] سی پاره 30 . [ الدرّ المنثور 6 / 317 ] .
4- عبس ( 80 ) : 31 .
5- الدرّ المنثور 6 / 317 .

ص : 291

اهتمام تمام در اخفای مثالب خلفا و اطفاء انوار مناقب اهل بیت ( علیهم السلام ) به تغییر و اقتصار روایات مرةً وعدم الذکر رأساً أُخری منظور نظر او میباشد - جهل عمر از معنای ( أبّا ) ذکر نکرده ، مگر این صنیعه شنیعه او فائده به او و امام او نرسانید ، بلکه او را با امام او فضیحت ساخت که حق تعالی این جهل عمر را از زبان دیگر محدّثین ، و شراح کتابش ثابت ساخته .

ابن حجر در " فتح الباری " گفته :

قوله : عن أنس : کنا عند عمر ، فقال : نهینا عن التکلف .

هکذا أورده مختصراً .

وذکر الحمیدی : انه جاء فی روایة أُخری عن ثابت ، عن أنس : أن عمر قرأ : ( فاکِهَةً وَأَبّاً ) (1) فقال : ما الأبّ ؟ ثمّ قال : ما کلّفنا ، أو قال : ما أُمرنا بهذا .

قلت : هو عند الإسماعیلی من روایة هشام ، عن ثابت ، وأخرجه من طریق یونس بن عبید ، عن ثابت بلفظ :

إن رجلا سأل عمر بن الخطاب عن قوله : ( وَفاکِهَةً وَأَبّاً ) (2) ما الأبّ ؟ فقال عمر : نهینا عن التعمّق والتکلّف .

وهذا أولی أن یکمل به الحدیث الذی أخرجه البخاری .


1- عبس ( 80 ) : 31 .
2- عبس ( 80 ) : 31 .

ص : 292

وأولی منه ما أخرجه أبو نعیم فی المستخرج من طریق أبی مسلم الکی (1) ، عن سلیمان بن حرب شیخ البخاری - فیه - ولفظه : عن أنس : کنا عند عمر - وعلیه قمیص فی ظهره أربع ‹ 581 › رقاع - فقرأ : ( وَفاکِهَةً وَأَبّاً ) (2) ، فقال : هذه الفاکهة قد عرفناها ، فما الأبّ ؟ ثم قال : قد (3) نهینا عن التکلّف . وقد أخرجه عبد بن حمید - فی تفسیره - ، عن سلیمان بن حرب بهذا السند مثله سواء . وأخرجه - أیضاً - ، عن سلیمان بن حرب ، عن حماد بن سلمة (4) - بدل حماد بن زید - ، وقال - بعد قوله : فما الأبّ ؟ - : ثم قال : یا بن أُمّ عمر ! إن هذا لهو التکلف ، وما علیک أن لا تدری بالأبّ ؟ ! (5) وسلیمان بن حرب سمع من الحمّادین (6) ، لکنه اختص بحمّاد بن زید فإذا أطلق : حدّثنا حمّاد ، فهو ابن زید ، وإذا روی عن حمّاد بن سلمة (7) ، نسبه .


1- فی المصدر : ( الکجی ) .
2- عبس ( 80 ) : 31 .
3- فی المصدر : ( مه ) .
4- در [ الف ] : ( مسلمة ) خوانده میشود ، لیکن در مصدر ( سلمة ) آمده است .
5- فی المصدر : ( ما الأب ) .
6- در [ الف ] اشتباهاً : ( الحماد ) آمده است .
7- در [ الف ] : ( مسلمة ) خوانده میشود ، لیکن در مصدر ( سلمة ) آمده است .

ص : 293

وأخرج عبد بن حمید - أیضاً - من طریق صالح بن کیسان ، عن الزهری ، عن أنس : أنه أخبره : أنه سمع عمر یقول : ( فَأَنْبَتْنا فِیها حَبّاً * وَعِنَباً . . ) إلی آخر الآیة إلی قوله : ( وَأَبّاً ) (1) قال : کلّ هذا قد عرفناه ، فما الأبّ ؟ ثم رمی عصاً کانت فی یده ، فقال : هذا لعمر - والله (2) - التکلّف ، اتبعوا ما یبیّن (3) لکم من هذا الکتاب .

وأخرجه الطبری من وجهین آخرین ، عن الزهری ، وقال فی آخره : اتبعوا ما یبیّن (4) لکم فی هذا الکتاب .

وفی لفظ : ما بیّن لکم فعلیکم [ به ] (5) ، وما لا ، فدعوه .

وأخرج عبد بن حمید - أیضاً - من طریق إبراهیم النخعی ، عن عبد الرحمن بن یزید : أن رجلا سأل عمر عن ( فاکِهَةً وَأَبّاً ) ، فلمّا رآهم عمر یقولون ، أقبل علیهم بالدرّة . (6) انتهی .


1- عبس ( 80 ) : 27 - 31 .
2- فی المصدر : ( لعمر الله ) .
3- فی المصدر : ( بیّن ) .
4- فی المصدر : ( بیّن ) .
5- الزیادة من المصدر .
6- [ الف ] کتاب الاعتصام ، باب أجر الحاکم إذا اجتهد فأصاب أو أخطأ . [ فتح الباری 13 / 229 ] .

ص : 294

[ چند نکته در مورد جهل به آیات ] هرگاه بر این جمله اطلاع یافتی ، پس بدان که از آن لطائفی چند مستفاد است که موجب زیاده بصیرت اهل ایمان وخذلان ارباب عدوان باشد :

اول : آنکه بر اهل انصاف پوشیده نیست که با وصف ادعای خلافت و امامت خلق ، و آن همه طول صحبت جناب رسالت مآب (1) ( صلی الله علیه وآله ) جهل از معانی شایعه الفاظ قرآن شریف چقدر شنیع است ، اگر احد من العلماء از معانی الفاظ قرآنیه جاهل باشد او را جای حیا و آزرم است ، چه جا کسی که خلیفه و امام و مقتدای خلق در جمیع علوم باشد ، لیکن حیا را در جناب او بار نبود که به صفت غلظت و فظاظت در میان اصحاب و ازواج رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) معروف و موصوف بود .

اگر اهل سنت به تأسی ثالث حیا را کارفرما شده از ادعای امامت چنین جاهل (2) دست بردارند ، عجب نباشد .

و کمال عجب است که با وصف این طول صحبت و کمال تقرب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که اهل سنت ادعای آن دارند - این جهل شدید داشت ، لیکن او معذور است که خود اقرار کرده : ( ألهانی الصفق بالأسواق ! ) و به


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مآب ) تکرار شده است .
2- ( جاهل ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 295

انصار گفته : ( شهدتم و غبنا ! ) (1) اگر اهل سنت تقرب و کمال اختصاص را بر فتراک او بندند قصورش چیست ؟

دوم : آنکه از این جهالات او ظاهر است که قرآن را نهایت کم میخواند ، و یا بی تدبّر معانی تلاوت آن مینمود !

سوم : آنکه از اینجا کمال سفاهت اهل سنت ظاهر است که از نهایت وقاحت عمر را اعلم (2) از جمیع اصحاب حتّی من باب مدینة العلم ، گویند ! سبحان الله ! اعلمیت همین است که معانی الفاظ شایعه قرآن نمیدانست ، تا به فهم دقائق و ‹ 582 › ادراک حقایق آن چه رسد ؟ !

اگر ذکر علم جناب امیر ( علیه السلام ) در اینجا نماییم ، ذرّه حقیره منکدره را با آفتاب درخشان ، و قطره نزیره مقتذره را با سحاب باران مقایسه کرده باشم ! لهذا از آن درگذشته ، یک قصه ابن عباس که از تلامذه جناب امیر ( علیه السلام ) است - و در حق آن حضرت ( علیه السلام ) گفته : علمی إلی علمه کالقرارة فی المثعنجر (3) یعنی علم من به


1- عبارت در [ الف ] قابل خواندن نیست ، از روایتی که در همین فایل از " تفسیر کبیر رازی " نقل شد ، استفاده گردید .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( علم ) آمده است .
3- [ در [ الف ] اشتباهاً : ( المثعنی ) آمده است ] . [ الف و ب ] فی نهایة ابن الأثیر : فی حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] : « یحملها الأخضر المثعنجر . . » ، هو أکثر موضع فی البحر ماءً ، والمیم والنون زائدتان . ومنه حدیث ابن عباس : فإذا علمی بالقرآن فی علم علی [ ( علیه السلام ) ] کالقرار [ کالقرارة ] فی المثعنجر . ( 12 ) . [ النهایة 1 / 212 ] .

ص : 296

قیاس علم آن حضرت [ ( علیه السلام ) ] مثل غدیر صغیر است به نسبت دریای عمیق . - در اینجا به قلم آید که از آن ظاهر خواهد گردید که در میان عمر و ابن عباس تفاوت ما بین السماء و الارض است .

پس بدان که سیوطی در کتاب " اتقان " آورده :

عن حمید الأعرج ، وعبد الله بن أبی بکر بن محمد ، عن أبیه ، قال : بینا عبد الله بن عباس جالس بفناء الکعبة ، قد اکتنفه الناس یسألونه عن تفسیر القرآن ، فقال نافع بن الأزرق لنجدة بن عویمر : قم بنا إلی هذا الذی تجرّی علی تفسیر القرآن بما لا علم [ له ] (1) به ، فقاما إلیه ، فقالا : إنا نرید أن نسألک عن أشیاء من کتاب الله ، فتفسّرها لنا ، وتأتینا بمصادقة من کلام العرب ، فإن الله إنّما أنزل القرآن بلسان عربی مبین ، فقال ابن عباس : سلانی عمّا بدا لکما ، فقال نافع : أخبرنی عن قول الله تعالی : ( عَنِ الَْیمِینِ وَعَنِ الشِّمالِ عِزِینَ ) (2) فقال : عزین : الخلق الرقاق ، قال : وهل تعرف العرب ذلک ؟ قال نعم ، أما سمعت عبید الأبرص وهو یقول :


1- الزیادة من المصدر .
2- المعارج ( 70 ) : 37 .

ص : 297

< شعر > فجاؤوا یهرعون إلیه حتّی * یکون حول منبره عزینا (1) < / شعر > همین طور قریب دوصد سؤال نقل کرده که ابن عباس ( رضی الله عنه ) در مجلس واحد ، جواب هر سؤال [ را ] علی سبیل الارتجال ، مع إیراد الاستشهاد فی کل جواب بشعر من أشعار الأعراب داده ، و از جمله سؤالات سؤال از معنای ( أبّ ) نیز نقل کرده ، وهو ذاک :

قال - أی نافع بن الأزرق لابن عباس - : أخبرنی عن قوله : ( وَأَبّاً ) (2) ، قال - أی ابن عباس - : الأبّ ما یعتلف منه الدوابّ ، أما سمعت قول الشاعر :

< شعر > تری به الأبّ والیقطین مختلطاً * علی الشریعة یجری تحتها العرب (3) < / شعر > پس بعد اطلاع بر عجز و جهل عمر و مهارت و غزارت علم ابن عباس ، تفضیل عمر بر او ، تفضیل را چه ، ذکر تسویه هر دو ، بلکه گرفتن هر دو از یک جنس کار عاقلی بلکه سفیهی نیست ، نه که - العیاذ بالله - تفضیل عمر بر کسی که ابن عباس در مقابله علم او ، علم خود را مثل غدیر صغیر نسبت به دریای عمیق غزیر گوید که آن جز [ کار ] اهل سنت کار دیگری نیست !


1- [ الف ] النوع السادس والثلاثون فی معرفة غریبه . ( 12 ) . [ الاتقان 1 / 347 - 348 ] .
2- عبس ( 80 ) : 31 .
3- الاتقان 1 / 373 .

ص : 298

چهارم : آنکه از احادیث " درّ منثور " و " فتح الباری " متضمن جهل عمر از معنای ( أبّا ) ظاهر است که عمر با وصف جهل از معنای ( أبّا ) استفسار آن نکرد ، استفسار چه ، دریافتِ معنای آن را تکلف منهی عنه گفت ، و قسم یاد کرد و گفت که : به تعلم معنای آن امر نشده .

و این کذب صریح و دروغ فضیح ، ناشی شده از کمال وقاحت او که به گمان خود ، دفع عار جهل از خود خواسته ، و حال آنکه به منهی عنه گفتن امر مستحسن ، در کذب صریح بر شارع - که آن اشنع است از جهل - افتاده ، احادیث کثیره و آیات عدیده ناصّ است بر حُسن تدبر معانی ‹ 583 › قرآن شریف ، پس فهم معنای آن را غیر مأمور به بلکه منهی عنه گفتن ، صریح مخالفت و معاندت خدا ورسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است که موجب فسق و کفر میشود .

و عجب آنکه اگر نزد او دریافتِ معانی قرآن تکلف منهی عنه بود ، چرا از همین لفظ اولا سؤال کرده ، ومعانی دیگر الفاظ قرآنیه را چرا از جناب امیر ( علیه السلام ) و دیگران دریافته ؟ !

و عجب تر آنکه بر این کذب و دروغ راضی نشده ، کسانی که خواستند که معنای لفظ ( أبّا ) بیان کنند ، و جواب سائلی که او از جوابش عاجز آمده بدهند ، ایشان را به ضرب درّه پیش آمد !

این چه دانشمندی و اتباع هوای نفس بود ؟ ! - العیاذ بالله منه - آنان که معانی قرآن را تفسیر کنند مستحق تعظیم و اکرام اند یا مستوجب ضرب و ایلام ؟ !

ص : 299

[ ندانستن آیه : ( إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ . . . ) ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن أبی إدریس الحولانی ; قال : کان أُبیّ یقرأ : ( إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ ) (2) ولو حمیتم کما حموا [ نفسه ] (3) لفسد المسجد الحرام ، ( فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ ) (4) فبلغ ذلک عمر ، فاشتدّ علیه ، فبعث إلیه فدخل علیه ، فدعا ناساً من أصحابه - فیهم زید بن ثابت - ، فقال : من یقرأ منکم سورة الفتح ؟ فقرأ زید علی قراءتنا الیوم ، فغلظ له عمر ، فقال أُبیّ : لا تکلّم ، فقال : [ تکلّم ] (5) لقد علمت أنی کنت أدخل علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ویقرؤنی ، وأنت بالباب ، فإن


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اینکه [ در ] آیه : ( إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا . . ) إلی آخر الآیة [ الفتح ( 48 ) : 26 ] ( ولو حمیتم کما حموا [ نفسه ] لفسد المسجد الحرام ) هم بود .
2- الفتح ( 48 ) : 26 .
3- الزیادة من المصدر .
4- الفتح ( 48 ) : 26 .
5- الزیادة من المصدر . والصحیح - کما فی المستدرک للحاکم 2 / 226 والدرّ المنثور 6 / 79 - هکذا : فقال أُبیّ : أ أتکلّم ؟ ! فقال : [ یعنی عمر ] تکلّم ، فقال : لقد علمت . . الی آخره .

ص : 300

أحببت أن أقرأ الناس علی ما أقرأنی أقرأت ، وإلاّ لم أقرأ حرفاً ما حییت ، قال : بل اقرأ الناس .

ن . وابن داود فی المصاحف ، ک . وروی ابن خزیمة بعضه (1) .

و ولی الله نیز این حدیث را در " ازالة الخفا " از حاکم نقل کرده (2) ، حاصل آنکه :

از ابی ادریس منقول است که : اُبیّ بن کعب میخواند آیه : ( إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا ) (3) [ را ] به طوری که در عبارت مسطور است ، پس این خبر به عمر رسید ، و این امر بر او سخت آمد ، و اُبیّ را طلب داشت ، و او آمد ، و دیگر مردم را از اصحاب خود بخواند که از ایشان زید بن ثابت بود ، گفت عمر که : کدام کس از شما میخواند سوره فتح را ؟ پس بخواند زید آن را مثل قرائت ما امروز ، پس عمر درشتی نمود با اُبیّ ، اُبیّ گفت که : تو میدانی که من داخل میشدم بر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و آن جناب مرا قرائت میآموخت ، و تو بر دروازه میبودی ، پس اگر میخواهی که بیاموزم مردم را مثل آنچه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به من آموخته ، بیاموزم و الا تعلیم قرائت نکنم تا که زنده مانم ، گفت عمر : بیاموز قرائت را به مردم . انتهی .


1- [ الف ] فی الفصل الخامس من الباب السابع من کتاب الأذکار . [ کنز العمال 2 / 568 ] .
2- [ الف ] در مقصد اول در فصل ششم . [ ازالة الخفاء 1 / 238 ] .
3- الفتح ( 48 ) : 26 .

ص : 301

[ جهل به آیه : ( وَالسّابِقُونَ الاْوَّلُونَ . . . ) ] و (1) نیز در " کنز العمال " مذکور است (2) :

عن أبی أُسامة ، ومحمد بن إبراهیم التیمی ، قالا : مرّ عمر بن الخطاب برجل وهو یقرأ : ( وَالسّابِقُونَ الاْوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَالاْنْصارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان ) (3) ، فوقف عمر وقال : انصرف ، فانصرف الرجل ، فقال : من أقرأک هذه ؟ قال : أقرأنیها أُبیّ بن کعب ، قال : فانطلق إلیه . . فانطلقا إلیه ، فقال : یا أبا المنذر ! أخبرنی هذا : أنک أقرأته هذه الآیة ، قال : صدق ; تلقّیتُها من فیّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال عمر : تلقّیتَها من محمد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ ! قال : نعم ، فقال - فی الثالثة ، وهو ‹ 584 › غضبان - : نعم ، والله ! لقد أنزلها الله علی جبرئیل ، وأنزلها جبرئیل علی قلب محمد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولم یتأمّر (4) فیها الخطّاب ولا ابنه !


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اینکه در ( وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان ) [ التوبة ( 9 ) : 100 ] ( واو ) است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( و نیز در " کنز العمال " مذکور است ) تکرار شده است .
3- التوبة ( 9 ) : 100 .
4- [ الف ] مشورت نکرده . [ فی المصدر : ( لم یستأمر ) ] .

ص : 302

فخرج عمر - رافعاً یدیه - وهو یقول : الله اکبر ! الله اکبر !

أبو الشیخ فی تفسیره . ک . قال الحافظ ابن حجر فی الأطراف : صورته مرسل .

قلت : له طریق آخر من (1) محمد بن کعب القرطبی مثله ، أخرجه ابن جریر ، وأبو الشیخ .

وأخرج عن عمرو بن عامر الأنصاری .

ونحوه أخرجه أبو عبید - فی فضائله - ، وسنید ، وابن جریر ، وابن المنذر ، وابن مردویه ، هکذا صحّحه نسائی (2) .

وفخر الدین رازی در " تفسیر کبیر " آورده :

روی : أن عمر بن الخطاب کان یقرأ : ( وَالسّابِقُونَ الاْوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَالاْنْصارِ ) (3) ( الذین اتبعوهم باِحسان ) ، فکان یعطف قوله : ( وَالاْنْصارِ ) علی قوله : ( وَالسّابِقُونَ ) ، فکان یحذف ( الواو ) من قوله : ( وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان ) (4) یجعله وصفاً للأنصار .

وروی : أن عمر بن الخطاب کان یقرأ : ( وَالسّابِقُونَ الاْوَّلُونَ


1- فی المصدر : ( عن ) .
2- کنز العمال 2 / 605 .
3- التوبة ( 9 ) : 100 .
4- التوبة ( 9 ) : 100 .

ص : 303

مِنَ الْمُهاجِرِینَ ) (1) ، کان یقرأ هذه الآیة علی هذا الوجه ، فسمع رجلا یقرأ بالواو ، فقال : من أقرأک ؟ قال : أُبیّ . . فدعاه (2) ، فقال : أُبیّ : والله لقد أقرأنیها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی هذا الوجه وإنک لتبیع القرظ (3) یومئذ ببقیع المدینة ، فقال عمر : صدقت ، شهدتم وغبنا ، وفرغتم وشغلنا ، ولئن شئت لتقولنّ : نحن آوینا ونصرنا . (4) انتهی .

و عمر بن عبدالرحمن المدعو ب : سراج در " کشف کشاف " یعنی " حاشیه تفسیر کشاف " (5) گفته :


1- التوبة ( 9 ) : 100 .
2- لم یرد فی المصدر : ( فسمع رجلا یقرأ بالواو ، فقال : من أقرأک ؟ قال : أُبیّ ، فدعاه ) . وتکرّر فی [ الف ] قوله : ( فقال أُبیّ فدعاه . . ) .
3- برگ درخت سلم که بدان پوست پیرایند . مراجعه شود به منتهی الارب : 1014 ، و لغت نامه دهخدا .
4- تفسیر رازی 16 / 171 - 172 ، وانظر : المستدرک للحاکم 3 / 305 ، تخریج الأحادیث والآثار للزیلعی 2 / 96 - 95 ، الکشاف 2 / 210 .
5- [ الف و ب ] قال فی کشف الظنون - بعد ذکر أسامی الذین کتبوا حواشی علی الکشّاف نقلا عن السیوطی ما هذا لفظ [ - ه ] - : وممّن کتب أیضاً - غیر ما ذکره السیوطی - : الإمام ، العلامة ، عمر بن عبد الرحمن الفارسی القزوینی مجلداً سمّاه : الکشف . . إلی آخره . [ کشف الظنون 2 / 1480 ] .

ص : 304

قوله : ( وإنک لتبیع القرظ بالبقیع ) ، أراد به : أنه لا علم له بالقراءة لغیبته عن مشهد النزول .

وقول عمر . . . : ( إن شئت قلت . . ) تصدیق له بأن لهم فضیلة الشهود التی أومات إلیها ، وزیادة علیها . (1) انتهی .

و ولی الله در " ازالة الخفا " نیز این حدیث را از حاکم آورده ، و بعد آن گفته :

معنای حدیث آن است که فاروق اعظم وابوذر (2) ( وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ ) نمیخواندند و بعدِ مناظره أُبیّ بن کعب ظاهر شد که صحیح وجود اوست ، پس در مصحف همان صحیح را اثبات نمود (3) .


1- [ الف ] قوبل علی أصل الحاشیة . [ الکشف عن مشکلات الکشاف ، ورق : 182 - 183 ] .
2- در مصدر به جای ( وابوذر ) آمده است : ( واو در ) .
3- [ الف ] مقصد اول . [ ازالة الخفاء 2 / 211 مقصد دوم ] .

ص : 305

[ بی اطلاعی از آیه : ( مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الاْوْلَیانِ ) ] و (1) نیز در " کنز العمال " مسطور است :

عن أبی مجلز : أن أُبیّ بن کعب قرأ : ( مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الاْوْلَیانِ ) (2) ، فقال عمر : کذبت ، قال : أنت أکذب ، فقال رجل : تکذّب أمیر المؤمنین ؟ ! قال : أنا أشدّ تعظیماً لحقّ أمیر المؤمنین منک ، ولکن کذّبته فی تصدیق کتاب الله تعالی ، ولم أُصدّق أمیر المؤمنین فی تکذیب کتاب الله ، فقال عمر : صدق .

عبید (3) بن حمید وابن جریر ، عد (4) .

حاصل آنکه أُبیّ بن کعب بخواند : ( مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الاْوْلَیانِ ) (5) ، پس عمر گفت که : تو دروغ گفتی ، أُبیّ گفت به عمر که : تو بسیار دروغ


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از آیه : ( مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الاوْلَیانِ ) [ المائدة ( 5 ) : 107 ] که أُبیّ بن کعب خوانده و تکذیب أُبیّ در این آیه .
2- المائدة ( 5 ) : 107 .
3- در حاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده است : ( عبد ) .
4- [ الف و ب ] فصل خامس از باب سابع من کتاب الاذکار من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ کنز العمال 2 / 596 ] .
5- المائدة ( 5 ) : 107 .

ص : 306

گویی ، مردی گفت که : تو تکذیب امیرالمؤمنین میکنی ؟ ! أُبیّ گفت که : من زیاده تر تعظیم میکنم حق امیرالمؤمنین را از تو ، و لکن تکذیب او نمودم در تصدیق کتاب خدا ، و تصدیق ننمودم (1) امیرالمؤمنین ‹ 585 › را در تکذیب کتاب الله ، پس گفت عمر که : راست میگوید .


1- در [ الف ] ( و نه تصدیق نمودم ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 307

[ ندانستن آیه : ( النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ . . . ) ] و (1) نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن ابن جریح ، عن عمرو بن دینار ، قال : سمعت بجالة التمیمی قال : وجد عمر بن الخطاب مصحفاً فی حجر غلام فی المسجد ، فیه : ( النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ) (2) وهو أبوهم ، فقال : احککها یا غلام ! فقال : والله لا أحکّها ، وهی فی مصحف أُبیّ بن کعب ، فانطلق إلی أُبیّ ، فقال له أُبی : شغلنی القرآن وشغلک الصفق بالأسواق ! إذ تعرض رداءک [ علی عنقک ] (3) بباب ابن العجماء . (4) انتهی .

خلاصه آنکه : یافت عمر مصحفی را در کنار غلامی در مسجد که در آن مصحف مکتوب بود : ( النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ) (5) وهو أبوهم ، پس


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اینکه در آیه : ( وَالنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ) [ الأحزاب ( 33 ) : 6 ] لفظ ( وهو أبوهم ) نازل شده . ( 12 ) .
2- الأحزاب ( 33 ) : 6 .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] کتاب الفضائل ، فضائل أُبیّ بن کعب . ( 12 ) . [ کنز العمال 13 / 295 ] .
5- الأحزاب ( 33 ) : 6 .

ص : 308

عمر گفت : که حک بکن لفظ ( أبوهم ) را ای غلام ! گفت غلام : قسم به خدا که این را حک نخواهم نمود ، و این لفظ در مصحف اُبیّ بن کعب است ، پس رفت عمر به سوی اُبیّ ، گفت أُبیّ که : مشغول ساخت مرا قرآن و مشغول ساخت تو را صفق در بازارها وقتی که میبستی ردای خود را بر گردن خود در دروازه ابن العجماء .

ص : 309

[ ندانستن آیه : ( وَلا تَقْرَبُوا الزِّنی . . . ) ] و (1) نیز در " کنز العمال " مسطور است :

قرأ أُبیّ بن کعب : ( وَلا تَقْرَبُوا الزِّنی إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً [ ومقتاً ] (2) وَساءَ سَبِیلاً ) (3) ، ( الا من تاب فان الله کان غفوراً رحیماً ) فذُکر لعمر ، فأتاه وسأله عنها ، فقال : أخذتها من فیّ رسول [ الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، ولیس لک عمل إلاّ الصفق بالبقیع . ع . وابن مردویه (4) .

از این حدیث و از احادیث سابقه ظاهر است که عمر در خدمت سراسر افاده حضرت رسالت پناه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کمتر حاضر میشد ، و بیشتر برای


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اینکه در آیه : ( إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَساءَ سَبِیلاً ) [ الإسراء ( 17 ) : 32 ] لفظ ( إلاّ من تاب ) بوده .
2- در ألف ( ومقتاً ) اضافه شده بود ، ولی در کنز العمال نبود ، ظاهراً در قرائت ابیّ بن کعب این لفظ وجود داشته است ، چنانکه در همین روایت در برخی مصادر آمده است . رجوع شود به الدر المنثور 4 / 179 ، فتح القدیر للشوکانی 3 / 225 ، تفسیر الآلوسی 15 / 69 .
3- الإسراء ( 17 ) : 32 .
4- [ الف ] فی لواحق الفصل الرابع من الباب السابع من کتاب الأذکار . [ کنز العمال 2 / 568 ] .

ص : 310

خرید و فروخت متاع دنی دنیا در بازار میرفت ، و به این سبب از اکثر احکام شرعیه - که نسوان و صبیان هم به آن علم داشتند ! - جاهل بود .

و نیز این احادیث مکذّب دعاوی باطله اهل سنت است در تقرب عمر نزد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) که میگویند که : [ او ] از همه صحابه اقرب بود (1) . سبحان الله ! قرب همین است که أُبیّ بن کعب گفته که : ( یقرؤنی وأنت بالباب ) یا : ( ولیس لک عمل إلاّ الصفق بالأسواق ) !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بودند ) آمده است .

ص : 311

[ اعتراف به بی اطلاعی از آیات قرآن ] بالجمله ; از این روایات کثیره ، واحادیث عدیده جهل عمر به بسیاری از احکام الهیه و شرایع ربانیه و تفاسیر آیات قرآنیه و قرائات (1) فرقانیه ثابت شد .

و از اینجاست که عمر ناچار شده بر سر منبر رفته از إفتا در امور دینیه و تعلیم قرآن استعفا کرد ، چنانچه در " کنز العمال " مذکور است :

عن موسی بن علی بن رباح ، عن أبیه : أن عمر بن الخطاب خطب الناس بالجابیة ، فقال : من أراد أن یسأل عن القرآن فلیأت أُبی بن کعب ، ومن أحبّ أن یسأل عن الفرائض فلیأت زید بن ثابت ، ومن أراد أن یسأل عن الفقه فلیأت معاذ بن جبل (2) ، ومن أراد أن یسأل عن المال فلیأتنی ، فإن الله جعلنی له خازناً وقاسماً . . !

ألا وإنی باد (3) بالمهاجرین الأولین - أنا وأصحابی - فنعطیهم ،


1- در [ الف ] ( قرات ) آمده است .
2- جمله : ( ومن أراد أن یسأل عن الفقه فلیأت معاذ بن جبل ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- فی المصدر : ( بادئ ) فی المواضع الثلاثة .

ص : 312

ثم باد بالأنصار ( الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَالاْیمانَ ) (1) فنعطیهم ، ثم باد بأزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فنعطیهنّ ، فمن أسرعت به الهجرة أسرع به العطاء ، ومن أبطأ [ عن الهجرة أبطأ به ] (2) عن العطاء ، فلا یلومنّ أحدکم إلاّ مناخ راحلته .

أبو عبیدة فی الأموال . ش . هق . کر (3) .

حاصل آنکه : عمر بن الخطاب ‹ 586 › خطبه خواند در موضع جابیه و گفت که : کسی که اراده کند که سؤال نماید از قرآن پس بیاید نزد اُبیّ بن کعب ، و هر کسی که خواهد که سؤال کند از فرایض پس بیاید به نزد زید بن ثابت ، و کسی که اراده سؤال از فقه داشته باشد پس به نزد معاذ بن جبل بیاید ، و کسی که اراده سؤال مال کند پس نزد من بیاید ; به تحقیق که الله تعالی گردانیده مرا خازن مال و قسمت کننده آن . . . الی آخر .

و والد مخاطب در " ازالة الخفا " این روایت [ را ] به این وجه نقل کرده :

الحاکم ، عن موسی بن علی بن ریاح اللخمی ، عن أبیه : أن عمر بن الخطاب . . . خطب الناس فقال : من أراد أن یسأل عن


1- الحشر ( 59 ) : 9 .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] فصل رابع از باب ثالث در ارزاق و عطایا از کتاب الجهاد . [ کنز العمال 4 / 556 ] .

ص : 313

القرآن فلیأت أُبیّ بن کعب ، ومن أراد أن یسأل عن الحلال والحرام فلیأت معاذ بن جبل ، ومن أراد أن یسأل عن المال فلیأتنی ، فإن الله تعالی جعلنی خازناً .

وزاد فی روایة : من أراد أن یسأل عن الفرائض فلیأت زید بن ثابت (1) .

در کتاب " قرة العینین " گفته :

عن موسی بن علی بن ریاح اللحمی ، عن أبیه : أن عمر بن الخطاب . . . خطب الناس ، فقال : من أراد أن یسأل عن القرآن فلیأت أُبیّ بن کعب ، ومن أراد أن یسأل عن الحلال والحرام فیأت معاذ بن جبل ، ومن أراد أن یسأل عن الفرائض فلیأت زید بن ثابت ، ومن أراد أن یسأل عن المال فلیأتنی ، فإنی له خازن . أخرجه الحاکم (2) .


1- [ الف و ب ] قوبل علی أصله فی الفصل الثانی فی جنس من مقامات الیقین من مآثر عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 159 ] .
2- [ الف و ب ] قبل فقهیات عمر . ( 12 ) . [ قرة العینین : 52 ] .

ص : 314

[ کیفیت استدلال به موارد گذشته بر ناحق بودن خلافت عمر ] هرگاه بر جهالات کثیره و خطاهای عدیده عمر در احکام الهیه و مسائل شرعیه واقف شدی ، پس حالا باید دانست که این جهالات و خطایای او دلالت دارد بر آنکه خلیفه برحق نبود به چند وجه :

اول : آنکه در کتاب " الیواقیت والجواهر " تصنیف عبدالوهاب شعرانی - که عالم بس جلیل و معتبر بود - مذکور است :

بل حرّم بعض المحققین علی جمیع أهل الله القیاس ; لکون رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مشهوداً لهم ; فإذا شکّوا فی صحة حدیث أو حکم رجعوا إلیه فی ذلک فأخبرهم بالأمر الحقّ یقظةً ومشافهةً ، وصاحب هذا المشهد لا یحتاج إلی تقلید أحد من الأئمة غیر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . إلی آخر ما مرّ نقله (1) .

از اینجا واضح شد که عمر از اهل الله نبود که چنین خطاهای فاحش مینمود ، و از این مسائل کثیره جاهل بود ، و مثل جهله سلاطین مسائل را از دیگران پرسیده ، اجرای احکام میکرد ، و اگر از اهل الله میبود چرا خطا مینمود ؟ ! و چرا حاجت استفسار و پرسیدن از دیگران میافتاد ؟ ! از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) - که مشهود اهل الله است - چرا نپرسیدی ؟ !


1- [ الف و ب ] قوبل علی أصله فی المبحث الخامس والستین . ( 12 ) . [ الیواقیت والجواهر 2 / 145 ، عبارت او در مقدمه مطاعن ابوبکر گذشت ] .

ص : 315

و در کتاب " مفتاح کنز الدرایة " در ترجمه ابن حجر عسقلانی آورده که حافظ سخاوی گفته :

وقد بشّر الشیخ الضافیری - ذو الکرامات المشهورة - بشیخنا - یعنی ابن حجر العسقلانی - ، وذلک أنه خاطب والد شیخنا قائلا : یخرج من ظهرک رجل یملأ الأرض علماً ، ثم قال : لا یکون الولی ولیاً حتّی یری ما فی اللوح المحفوظ ، ویولّی ویعزل ، ویکون الدنیا فی یده کالصحفة . (1) انتهی .

پس اگر عمر از اولیاء الله بودی و مطالعه ‹ 587 › لوح محفوظ مینمودی ! این جهالات و خطایا در حق او امکانی نمیداشت .

و هرگاه ثابت شد که عمر از اهل الله و اولیای الهی نبود ، بلاشبهه خلافت او - با وجود جناب امیر ( علیه السلام ) که افضل اهل الله ، و سرور اولیای الهی بوده - صحیح نباشد ، و دعاوی لاطائله اهل سنت در باب ولایت عمر و بودنش از اهل الله ، بلکه از اکابر ایشان ، سراسر باطل ، و از حلیه صحت عاطل گردد .


1- [ الف و ب ] ذکر فتح الباری در ذکر شروح بخاری اول کتاب . ( 12 ) . [ مفتاح کنز الدرایة : عبد الوهاب شعرانی در کتاب لواقح الانوار فی طبقات الاخیار ( الطبقات الکبری ) از این نوع سخنان بسیار دارد برای نمونه مراجعه شود به صفحه : 490 - 516 ] .

ص : 316

دوم : آنکه : مولوی نظام الدین سهالی (1) در کتاب " صبح صادق " (2) شرح " منار " فرموده :

و معاویة ونحوه لم یکن مجتهداً ، وکیف یکون من اشتبه علیه حرمة الربا وغیرها مجتهداً . . (3) إلی آخره .

و این کلمه حقی است که خدای تعالی بر زبان این فاضل جاری ساخته ، بنیان مذهب اهل سنت [ را ] از بیخ برمیکَند ، و توجیهات لاطائله و تأویلات لاحاصله اهل سنت را از سر باطل میسازد ، هرگاه معاویه و عمرو عاص به


1- کذا ، و صحیح ( سهالوی ) است ، منسوب به سهالی از توابع لکنهو ، مراجعه شود به هدیة العارفین 1 / 586 ، الاعلام زرکلی 8 / 34 .
2- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، ذکر عبد الحیّ ترجمة نظام الدین بن قطب الدین بن عبد الحلیم الأنصاری السهالوی اللکهنوی فی نزهة الخواطر 6 / 383 - 385 ، وقال : وشرح له علی منار الأصول .
3- [ الف و ب ] رشید الدین ، تلمیذ صاحب " تحفه " ، هم این عبارت را در " ایضاح لطافة المقال " نقل نموده ، حیث قال : از آنجا که مسأله اجتهاد والی شام مجمع علیه در میان علمای سنیان نیست ، مولانا نظام الدین سهالی . . . در کتاب " صبح صادق " شرح " منار " - علی ما نقل عنه بعض الثقات - انکار فرموده : فکیف یکون من اشتبه علیه الربا وغیره مجتهداً کمعاویة وعمرو بن العاص . انتهی بلفظه [ صبح صادق : ] ، وهذه العبارة فی الثلث الأخیر من الإیضاح . ( 12 ) . [ ایضاح لطافة المقال : ونقلها فی فلک النجاة : 49 عن الفتاوی : 103 لعبد العزیز الدهلوی - مؤلف التحفة - ، والروضة الندیة : 43 ] .

ص : 317

جهت اشتباه حرمت ربا و غیر آن بر ایشان از اهل اجتهاد خارج باشند ، عمر بن الخطاب چرا - به سبب جهل از 1 . عدم جواز رجم حامله .

2 . و مجنونه .

3 . و زنی که به تخویف و ایعاد اقرار به زنا کرده .

4 . و زنی که بعدِ شش ماه از حمل زائیده بود .

5 . و عدم علم به جواز مغالات در مهر .

6 . و عدم علم [ به ] حد شرب خمر .

7 . و عدم علم [ به عدم ] جواز تصرف در حلی و خزاین کعبه .

8 . و جهل از عدم ضبط مهر زنی که در عده نکاح کرده .

9 . و جهل از جواز اجتماعشان بعدِ عده .

10 . و جهل از دیه املاص .

11 . و جهل از طلاق امه .

12 . و جهل از تقسیم فضلتی که بعدِ تقسیم ، فاضل آمده .

13 . و جهل از مسأله کسی که جماع در صوم نماید .

14 . و جهل از عدم جواز دخول او در قبر زینب زوجه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

15 . و جهل از جواز تسمّی به اسماء انبیا [ ( علیهم السلام ) ] .

16 . و جهل از مسأله غسل جنابت .

17 . و جهل از میراث یافتن زوجه از دیه زوج .

ص : 318

18 . و جهل از مسأله کلاله .

19 . و جهل از عدم جواز گرفتن اقتاب و پالانهای شتران بدون شرط در بیع .

20 . و جهل از مسأله کسانی که بیضه های نعام را شکسته بودند .

21 . و جهل از عدم جواز قطع پای سارقی که اقطع الید و الرجل بود .

22 . و جهل از عدم جواز حد زدن بر مردی و زنی که آن هر دو را بر فاحشه یافته بود .

23 . و جهل از حکم در هر دو زنانی که در دختر و پسر اختلاف داشتند ، و هر یک از آنها دعوای پسر میکرد .

24 . و جهل از حکم در میراث پدر خلق عجیبی که قصه اش گذشت .

25 . و جهل از عدم جواز تجسس ، و دیگر جهالات او - که بعضی از آن به معرض بیان آمده - خارج از ارباب اجتهاد نباشد ؟ !

و جهل از عدم جواز رجم حامله و مجنونه و متوعده و امثال آن اشنع است از اشتباه در حرمت ربا ، با آنکه مسأله ربا هم بر عمر مخفی بوده ، کما سبق .

سوم : آنکه جلال الدین سیوطی در " تاریخ الخلفا " آورده :

أخرج - أی ابن سعد - عن النخعی : أن رجلا قال لعمر : ألا تستخلف عبد الله بن عمر ؟ فقال : قاتلک الله ! والله ما أردت الله

ص : 319

بهذا ، أستخلف رجلا لم یحسن أن یطلّق امرأته ؟ ! (1) انتهی .

و در " کنز العمال " مذکور است :

عن إبراهیم ; قال : قال عمر : من أستخلف ؟ لو کان أبو عبیدة ابن الجراح ! فقال له رجل (2) : یا أمیر المؤمنین ! فأین أنت من عبد الله بن عمر ؟ فقال : قاتلک الله ! والله ما أردت الله بهذا ، أستخلف رجلا لم یحسن أن یطلّق امرأته . ابن سعد . (3) انتهی .

و در ‹ 588 › " صواعق محرقه " مسطور است :

و قال له - أی لعمر - رجل : ألا تستخلف عبد الله بن عمر ؟ فقال له : قاتلک الله ! والله ما أردت الله بهذا ، أستخلف رجلا لم یحسن أن یطلّق امرأته ؟ !

. . أی لأنه فی زمان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم طلّقها فی الحیض ، فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - لعمر - : « مره فلیراجعها » (4) .


1- [ الف ] فضائل عمر ترجمة وفاته . ( 12 ) . [ الف و ب ] قوبل علی أصل تاریخ الخلفاء ، فی خلافة عمر ، فی فصل فی نبذ من أخباره وقضایاه . ( 12 ) . [ تاریخ الخلفاء 1 / 145 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( رجلا ) آمده است .
3- کنز العمال 12 / 681 .
4- [ الف و ب ] شروع الباب السادس فی خلافة عثمان . [ الصواعق المحرقة 1 / 304 ] .

ص : 320

حاصل آنکه : گفت مردی به عمر : آیا خلیفه نمیسازی عبدالله بن عمر را ؟ پس گفت عمر او را که : لعنت کند تو را خدای تعالی ، قسم به خدا که اراده نساختی تو به این قول رضای الهی را ، آیا خلیفه سازم مردی را که به خوبی طلاقِ زن خود نتوانست داد ؟ !

یعنی عبدالله بن عمر در زمان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) طلاق داده بود زن خود را در حیض ، پس آن حضرت به عمر فرمود که : « امر کن عبدالله را که مراجعت با او نماید » . انتهی .

هرگاه به اعتراف عمر ندانستن عبدالله بن عمر - که حدیث السن و قلیل الصحبة با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بود ، در زمان اوائل شیوع شرع اطهر که هنوز احکام دینیه به وجه کمال مشتهر نگشته ، و مردم به مسائل شرعیه به خوبی تمام علم نداشتند - مسأله طلاق را مانع باشد از صلاحیت او خلافت را ; ندانستن عمر بن الخطاب - با این طول صحبت و تقرب و اختصاص که اهل سنت مدعی آنند - بسیاری از مسائل را که پاره [ ای ] از آن به معرض عرض آمده ، در زمان خلافت خود ; بالبداهه به طریق اولی مانع صلاحیت عمر برای خلافت خواهد شد .

و مجوز استخلاف ابن عمر هرگاه قابل لعنت باشد ; مجوز استخلاف عمر ، بل مستخلِف او ، بالاولی سزوار لعنت خواهد بود .

ص : 321

بلکه جهل به بعض مسائلی که عمر از آن جاهل بود ، شنیع تر است از جهل مسأله طلاق ، چه مفسده طلاق دادن در حیض کم است از مفسده قتل نفس معصومه که عمر بارها اراده آن نموده ! !

چهارم : آنکه غرض عمده از نصب امام همین است که نشر معالم ربانیه و احکام الهیه علی نهج الحق و الصواب نماید ، خلق را به راه حق هدایت سازد و مرجع ناس باشد وقت اختلاف ، و مأوایشان باشد عند الاحتیاج ، خصوصاً در اموری و مسائلی که احتیاج مردم به آن بیشتر است .

و اهل سنت هم نظر بر ضروری بودن این صفت در خلیفه ، حدیث موضوع : ( اقتدوا باللذین من بعدی . . ) إلی آخره و حدیث : ( علیکم بسنتی وسنة الخلفاء الراشدین من بعدی . . ) إلی غیر ذلک [ را ] روایت کنند .

و هرگاه حال عمر بر این منوال باشد - که از اکثر احکامات شرعیه و حدود الهیه جاهل باشد ، و از راه جهلْ اکثر [ اً ] حکم خلاف شرع میداده ، و در مسائل معضله و احکام مشکله همیشه عاجز آمده ، رجوع به دیگران کرده باشد - خلیفه بر حق نباشد ، و از صفتی که عمده است در خلافت راشده عاری باشد .

ولی الله در تعریف خلافت گفته :

هی الریاسة العامّة فی التصدی لإقامة الدین بإحیاء العلوم الدینیة ، وإقامة أرکان الإسلام ، والقیام بالجهاد وما یتعلق به من ترتیب الجیوش ، والفرض للمقاتلة ، وإعطائهم من الفیء ، والقیام

ص : 322

بالقضاء ، وإقامة الحدود ، ورفع المظالم ، والأمر بالمعروف ، والنهی عن المنکر نیابةً عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (1) .

پس کسی که از علوم دینیه بی خبر باشد و به قضا و افتا وقوف ندارد ، بلکه از آن استعفا کند ، و از حدود شرعیه ‹ 589 › جاهل باشد تا آنکه اکثر جاها اراده های اجرای حدود خلاف شرع نموده ، و به معروف و منکَر اطلاع ندارد ، بلکه خودْ منکر را واقع میسازد که تجسس را - که منهی عنه بالنص است - مرتکب شده ، چگونه خلیفه گردد ؟ !

و نیز در " ازالة الخفا " آورده :

الغزالی : قال عمر - فی خطبة له - : اعلموا أنه لا حلم أحبّ إلی الله تعالی ولا أعظم نفعاً من حلم إمام ورفقه ، ولیس جهل أبغض إلی الله ولا أعظم ضرراً من جهل إمام وخرقه . (2) انتهی .

پس کمال عجب است که خود عمر - به مقتضای حق بر زبان جاری - اقرار مینماید که : نزد خدای تعالی جهلی مبغوض تر و مضرتر از جهل امام نیست ، و اهل سنت برای حفظ آبروی او به چنین مکابرات و مباهتات درآویزند که هرگز جهل امام قادح در خلافت نیست ، و علم به احکام شرعیه شرط امامت نیست ! !


1- [ الف و ب ] قوبل علی الأصل فی شروع الکتاب . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 2 ] .
2- [ الف و ب ] ترجمة آفات القلب من الفصل الأول من رسالة مقامات عمر وکراماته من مآثر عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 147 ] .

ص : 323

پنجم : آنکه هرگاه عمر از این مسائل بسیار جاهل باشد ، و جناب امیر ( علیه السلام ) عالم به آن ، به دلیل آنکه در اکثر آن ، جناب امیر ( علیه السلام ) عمر را واقف ساخته ، و در مسائلی که واقف ساختن و تعلیم نمودن آن جناب مروی نیست ، آن را هم بالیقین آن جناب میدانست .

و اگر معاندی متعصبی - عیاذاً بالله - خلاف آن را - به هواجس نفسانیه - ادعا کند ، احادیث نبویه مثل : « أنا مدینة العلم » و غیر آن ، تفضیح او خواهد کرد ، پس جناب امیر ( علیه السلام ) اعلم از عمر باشد ، پس افضل از او باشد ، و اعلم افضل است .

قاضی بیضا در تفسیر آیات : ( وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ . . ) (1) الی آخر ، در تعداد مدلولات آن گفته :

وإن آدم أفضل من هؤلاء الملائکة ; لأنه أعلم منهم ، والأعلم أفضل لقوله تعالی : ( هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ ) (2) .

و ابن حجر در " فتح الباری " در قصه انکار عمر موت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را و واقف ساختن ابوبکر بر آن گفته :


1- البقرة ( 2 ) : 34 .
2- تفسیر بیضاوی 1 / 292 - 293 ، والآیة الشریفة فی سورة الزمر ( 39 ) : 9 .

ص : 324

فیه بیان رحجان [ علم ] (1) أبی بکر علی عمر فمن دونه . (2) انتهی .

هرگاه از واقف ساختن ابوبکر به یک مسأله ، علم ابوبکر راجح باشد ، و دانستن این یک مسأله دلیل اعلمیت ابی بکر باشد ، و ندانستن عمر آن را دلیل مفضولیت و مرجوحیت علم او ; بلاشبهه واقف ساختن جناب امیر ( علیه السلام ) عمر را از مسائل کثیره ، البته به طریق اولی ، دلیل اعلمیت آن جناب از عمر خواهد بود ، و ندانستن او مسائل کثیره را دلیل مرجوحیت علم او از علم جناب امیر ( علیه السلام ) خواهد بود .

و خود مخاطب در باب امامت - بعدِ ذکر حدیث امالی متضمن تسلیت حضرت خضر حضرت امام زین العابدین ( علیه السلام ) را به جهت حزن آن حضرت از فتنه ابن زبیر ، در تعداد فوائدی که به زعم او از آن حدیث حاصل شده - گفته :

دوم : آنکه ائمه نیز در بعضی اوقات محتاج به تذکیر و تنبیه و ارشاد خضر ( علیه السلام ) بوده اند ، و خضر [ ( علیه السلام ) ] را منصب تذکیر و تعلیم و تنبیه ائمه حاصل است ، پس افضلیت ائمه بر خضر ( علیه السلام ) ثابت نشد ، و خضر بالاجماع مفضول


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] فی شرح الحدیث الثانی عشر من باب قول النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : لو کنت متخذاً خلیلاً . . من أبواب فضائل أبی بکر . ( 12 ) . [ فتح الباری 7 / 23 ] .

ص : 325

است از انبیا [ ( علیهم السلام ) ] یا مثل سائر انبیاست ، پس افضلیت ائمه بر انبیا نیز ثابت نشد . (1) انتهی .

و این عبارت صریح است در آنکه اگر کسی تعلیم یک مسأله به کسی نماید ، معلم از متعلم افضل خواهد بود ، و از این کلام لازم میآید که جماعتی از صحابه که به عمر تعلیم مسائل مینمودند افضل از او باشند ، خصوصاً جناب ‹ 590 › امیر ( علیه السلام ) که از دیگران هم افضل بوده ، و هم مسائل مشکله و احکام معضله را که جمیع اصحاب از جواب آن عاجز میآمدند ، آن جناب به عمر تعلیم میفرمود ، پس افضلیت آن جناب از عمر به مراتب کثیره ثابت باشد .

و در مثل چنین امر واضح حاجت استناد هم نیست ، خود ظاهر است که کسی که جاهل باشد به مسائل کثیره و کسی که به آن عالم باشد ، و آن جاهل در آن به او رجوع کرده باشد ، بالبدیهه علم آن جاهل از این عالم به مراتب کثیره کم است ، لیکن اهل سنت در مثل چنین واضحات و ضروریات هم به راه مکابره روند و به سفسطه کاربند شده ، با این همه جهالات شنیعه عمر و رجوع دائمی او در معضلات به جناب امیر ( علیه السلام ) و گفتن :

اللهم لا تنزل بی شدّة إلاّ وأبو الحسن إلی جنبی (2) .


1- تحفه اثنا عشریه : 177 .
2- کما تقدّم عن الریاض النضرة 2 / 256 - 257 و ذخائر العقبی : 82. وانظر أیضاً : ملحقات احقاق الحق 8 / 207 و 17 / 441 و 31 / 500 عن عدّة مصادر .

ص : 326

و هم اعتراف به اینکه ( أقضانا علی ) [ ( علیه السلام ) ] (1) و رجوع نکردن جناب امیر ( علیه السلام ) گاهی به او یا به دیگری در حکمی از احکام و مسأله [ ای ] از مسائل ; عمر را از جناب امیر ( علیه السلام ) - پناه به خدا - اعلم گویند ، و بر آفتاب روشن خاک بزند ! ( یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ ) (2) .

بالجمله ; از این مقام افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) و مفضولیت عمر به غایت وضوح ثابت شده ، و هرگاه آن جناب افضل باشد و عمر مفضول ، بلاشبهه خلافت عمر باطل باشد ; زیرا که افضلیت شرط خلافت است و خلافت مفضول با وجود افضل غیر صحیح است و هرگز منعقد نمیشود .

و اثبات وجوب افضلیت امام به دلائل عقلیه و نقلیه در باب امامت گذشته (3) ، و مبین شده که علمای اهل سنت هم افضلیت را شرط خلافت دانند ، تا آنکه پدر مخاطب هم به آن قائل است و در " قرة العینین " (4) و


1- کما تقدّم عن فصل الخطاب : 475 ، وانظر ملحقات احقاق الحق 8 / 61 - 66 و 16 / 286 و 17 / 427 و 31 / 508 ، 561 و 32 / 106 - 113 ، 142 .
2- الصف ( 61 ) : 8 .
3- اشاره به کتاب " برهان السعاده " از مؤلف ، مراجعه شود به مقدمه تحقیق .
4- در " قرة العینین " : 115 گوید : قول محقق آن است که افضلیت [ از ] امت نسبت [ به ] اهل خلافت نبوت - که مقنّن قوانین و مبلّغ شرایع و مروج دین ایشان اند - لازم است ، و الا اعتماد کلی حاصل نشود . . . و اهل سنت همین قول محقق [ را ] در شیخین بلکه در خلفای اربعه اثبات نمودند .

ص : 327

" ازالة الخفا " به آن تصریح نموده ، و در " ازالة الخفا " به شرح و بسط تمام لزوم افضلیت خلیفه ثابت کرده (1) ، و بعض عبارات اهل سنت که نص است بر این مدعا در اینجا هم نوشت میآید :

تفتازانی در " شرح مقاصد " گفته :

ذهب معظم أهل السنة وکثیر من الفرق إلی أنه یتعیّن للإمامة أفضل أهل العصر (2) .

و محب طبری در " ریاض النضرة " در مقام اثبات خلافت ابی بکر گفته :

وأحادیث أفضلیته کلّها دلیل علی تعیّنه علی قولنا : لا ینعقد ولایة المفضول عند وجود الأفضل (3) .

و ولی الله در " ازالة الخفا " گفته :

و از لوازم خلافت خاصه آن است که خلیفه افضل امت باشد در زمان خلافت خود عقلا و نقلا . . . (4) الی آخر .


1- ازالة الخفاء 1 / 16 .
2- شرح المقاصد 2 / 298 .
3- [ الف و ب ] الفصل الثالث فی خلافة أبی بکر من الباب الأول من القسم الثانی . ( 12 ) . [ الریاض النضرة 2 / 173 ( چاپ مصر ) 1 / 193 - 194 ] .
4- [ الف و ب ] مقصد اول . [ ازالة الخفاء 1 / 16 ] .

ص : 328

و افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) از این روایات سابقه به وجهی دیگر هم ظاهر میشود ، بیانش اینکه جمله [ ای ] از این روایات دلالت دارد بر آنکه عمر در احکام متعدده خطا کرده ، و از جناب امیر ( علیه السلام ) گاهی خطا واقع نشده ، و احادیث نبویه بر این مدعا دلالت [ دارد ] و از افادات علمای اهل سنت هم اعتراف به این معنا ظاهر میشود چنانچه گذشت (1) ، و بعض عبارات دیگر عن قریب خواهد آمد ، و ظاهر است که کسی که مرتکب خطایا شود مفضول است از کسی که خطایی از او واقع نشود .

ششم : آنکه از این قضایای متعدده و قصص متکثره ظاهر است که عمر بارها قبل از علم به حکم شرعی به رأی و هوای خود هم حکم میداد ، و چنانچه به رجم حامله و مجنونه و متوعّده و من ولدت لستة أشهر ، امر کرده ، و به عدم استحقاق منکوحه فی العدة مِهر را به ضبط مِهرش ، و به عدم اجتماع ناکحش با او ابداً حکم داده ، ‹ 591 › و اراده دخول قبر زینب بن جحش نموده ، و به عدم میراث یافتن زوجه از دیه زوج قائل شده ، و به کراهت تسمّی به اسمای انبیا [ ( علیهم السلام ) ] فتوا داده ، و به قتل قاتلی که بعض اولیای مقتول از او عفو نمودند حکم کرده . . إلی غیر ذلک ممّا ذکر .

و ظاهر است که در احکام شرعیه و مسائل دینیه به محض رأی فاسد و


1- در طعن هشتم ابوبکر از تفسیر رازی 1 / 205 ، مرقاة المفاتیح 7 / 284 ، التفهیمات الإلهیة 2 / 19 و دیگران گذشت .

ص : 329

هوای باطل حکم دادن از اعظم کبائر و اشنع شنایع است ، از فساق هم بعید است ، نه که خلفای راشدین ! !

و خود عمر کسانی را که عمل به رأی میکنند مذمت شدید نموده ، و به عیب قبیح یاد نموده ، گفته که :

ایشان اعدای سنن و ضالین و مضلین اند ، حفظ احکام سنت نتوانستند کرد ، و وقتی که از ایشان مردم چیزی سؤال نمودند و از تکلم به کلمه ( لا ندری ) استحیا کردند ، پس معادات سنن به رأی خود آغاز نهادند ، و در ضلال و اضلال بسیار گرفتار شدند .

ولی الله در " ازالة الخفا " آورده :

عن سعید بن المسیب ; قال : قام عمر بن الخطاب فی الناس ، فقال : أیها الناس ! ألا إن أصحاب الرأی أعداء السنة ، أعیتهم الأحادیث أن یحفظوها ، وثقلت (1) منهم أن یعوها ، واستحیوا إذا سألهم الناس أن یقولوا : لا ندری . . فعاندوا السنن برأیهم ، فضلّوا وأضلّوا کثیراً . . إلی آخر ما سبق نقله (2) .

پس انصاف باید نمود که آیا این اوصاف برای عمر ثابت میشود یا نه ؟ !

و حق تعالی میفرماید : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ


1- فی المصدر : ( وتَفَلَّتَتْ ) .
2- ازالة الخفاء 2 / 136 ، عبارت او در طعن شانزدهم ابوبکر گذشت .

ص : 330

الْکافِرُونَ ) (1) ، و نیز فرموده : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ الظّالِمُونَ ) (2) ، ونیز فرموده : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ الْفاسِقُونَ ) (3) ، و بنابر این آیات ثلاثه ثابت شد که عمر - چون در قضایای متعدده به غیر ما أنزل الله حکم کرده - فاسق و ظالم و کافر باشد .

و غریب تر آن است که خود عمر این آیات ثلاثه را برای دیگران از قضا کردن در میان دو کس مانع دانسته و خود از آن هیچ عبرتی نگرفته : ( أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ ) ؟ ! (4) در " کنز العمال " مذکور است :

عن عمر ; قال : ما رأیت من قضی بین اثنین بعد هؤلاء الثلاثة ، ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ الْکافِرُونَ ) (5) ، ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ الظّالِمُونَ ) (6) ، ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ الْفاسِقُونَ ) (7) ص (8) .


1- المائدة ( 5 ) : 44 .
2- المائدة ( 5 ) : 45 .
3- المائدة ( 5 ) : 47 .
4- البقرة ( 2 ) : 44 .
5- المائدة ( 5 ) : 44 .
6- المائدة ( 5 ) : 45 .
7- المائدة ( 5 ) : 47 .
8- [ الف و ب ] الباب الثالث فی القضاء والاحتساب من کتاب الامارة من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 801 ] .

ص : 331

. . أی رواه سعید بن منصور فی سننه .

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

لا یقبل الله صلاة إمام حکم بغیر ما أنزل الله ، ولا یقبل الله صلاة عبد بغیر طهور ، ولا صدقة من غلول .

ک . والشیرازی فی الألقاب ، عن طلحة بن عبید الله (1) (2) .

هفتم : آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن میمون بن مهران : أن أعرابیاً أتی أبا بکر ، فقال : قتلت صیداً - وأنا محرم - فما تری علیّ من الجزاء ؟ فقال أبو بکر لأُبیّ بن کعب - وهو جالس عنده - : ما تری فیها ؟ فقال الأعرابی : أتیتک - وأنت خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - أسألک ، فإذا أنت تسأل غیرک ؟ ! فقال أبو بکر : وما تنکر ؟ یقول الله : ( یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْل مِنْکُمْ ) (3) ، فشاورت صاحبی حتّی إذا اتّفقنا علی أمر أمرناک به . عبد بن حمید وابن ‹ 592 › أبی حاتم . (4) انتهی .

31


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عبد الله ) آمده است .
2- کنز العمال 6 / 40 .
3- المائدة ( 5 ) : 95 .
4- [ الف و ب ] قوبل علی الأصل فی الفصل الثالث فیما یباح للمحرم من الباب الرابع من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 244 ] . 331

ص : 332

و مثل همین قصه که ابوبکر را در پیش شد ، عمر را هم رو داده ، چنانچه در " کنز العمال " مذکور است :

عن بکر بن عبد المزنی ; قال : کان رجلان من الأعراب محرمان ، فأحاش أحدهما ظبیاً فقتله الآخر ، فأتیا عمر - وعنده عبد الرحمن بن عوف - فقال له عمر : وما تری ؟ قال : شاة ، قال : وأنا أری ذلک ، اذهبا فأهدیا شاةً ، فلمّا مضیا ، قال : أحدهما لصاحبه : ما دری أمیر المؤمنین ما یقول حتّی سأل صاحبه . . یسمعها عمر فردّهما ، وأقبل علی القائل ضرباً بالدرّة ، فقال : تقتل الصید وأنت محرم ، وتغمص الفتیا ؟ ! إن الله یقول : ( یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْل مِنْکُمْ ) (1) ، ثمّ قال : إن الله لم یرض بعمر وحده فاستعنت بصاحبی هذا . عبد بن حمید وابن جریر (2) .

از این هر دو حدیث ظاهر میشود که قباحت سؤال خلیفه از رعایا در مسائل شرعیه و احتیاج او به ایشان در این باب آنقدر ظاهر است که اعراب بادیه نشین هم به آن متفطن بودند . و آن را عجیب و غریب میدانستند ، و زبان طعن به آن بر شیخین میگشادند ، و چونکه امر حق بود شیخین هم آن را تقریر نمودند ، و نگفتند که : در سؤال خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از رعایا ، و جهل


1- المائدة ( 5 ) : 95 .
2- کنز العمال 5 / 245 .

ص : 333

او از مسائل شرعیه کدام مقام طعن است ؟ کار خلیفه نیست که محیط جمیع مسائل باشد ، و از کسی سؤال ننماید ، بلکه در جواب ایشان به حیله دیگر متمسک شدند !

هشتم : آنکه ولی الله در " ازالة الخفا " گفته :

از لوازم خلافت خاصه آن است که قول خلیفه حجت باشد در دین .

نه به آن معنا که تقلید عوام مسلمین او را صحیح باشد ; زیرا که این معنا از لوازم اجتهاد است ، و در خلافت عامه بیان آن گذشت .

و نه به آن معنا که قول خلیفه فی نفسه بی اعتماد بر تنبه آن حضرت واجب الطاعة باشد ; زیرا که این معنا غیر نبیّ را میسر نیست ، بلکه مراد اینجا منزلتی است بین المنزلتین ، تفصیل این صورت آن است که :

[ اگر ] آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حواله فرموده باشند بعض امور را به شخصی به خصوصِ اسم او پس لازم شود متابعت او چنانکه لازم میشود متابعت امرای جیوش آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به مقتضای امر آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; و این خصلت در خلفای راشدین به همان میماند که قول زید بن ثابت را در فرایض مقدم باید ساخت بر اقوال مجتهدین دیگر ، و قول عبدالله بن مسعود را در قرائت وفقه ، و قول اُبیّ بن کعب را در قرائت بر قول دیگران ، و قول اهل مدینه نزدیک اختلاف امت بر قول دیگران .

ص : 334

آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - بتعلیم الله عزّ وجلّ - دانستند که بعد آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اختلاف ظاهر خواهد شد و امت در بعض مسائل به حیرت درمانند ، رأفت کامله آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بر امت اقتضا فرمود که مَخلص آن حیرت برای ایشان تعیین (1) فرماید ، و در این باب حجتی برای امت قائم کنند . (2) انتهی .

این عبارت ولی الله ناص است بر آنکه قول خلیفه میباید که حجت باشد ، و قول او مقدم بر اقوال دیگران است ، و لازم [ است ] که او در وقت اختلاف امت حجت و متمسَّکٌ به و رافع حیرت گردد .

و از جهالات و خطایای عمر خود ظاهر است که قول او هرگز نزد صحابه حجت نبود ، و نه اتباع او [ را ] لازم میدانستند ، بلکه همیشه مثل جناب امیر ( علیه السلام ) و ابن ‹ 593 › عباس ( رضی الله عنه ) و ابن مسعود و عبادة بن الصامت او را تنبیه بر خطایای او نموده اند ، و او قول اینها را حجت گرفته ، و بر آن عمل نموده .

و این قسم جاهل نادان که از مسائل ضروریه مثل وجوب تیمم در حال فقدان ماء و مسأله جنابت و عدم جواز رجم مجنونه و حامله و مضطرّه و متوعّده و غیر آن جاهل باشد ، چگونه رافع حیرت و دافع ضلالت و حجّت عند الاختلاف باشد ؟ ! !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تعین ) آمده است .
2- [ الف ] فصل دوم در بیان لوازم خلافت خاصه از مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 14 - 15 ] .

ص : 335

او خویشتن گم است که را رهبری کند ؟ !

و نیز ولی الله در " ازالة الخفا " گفته :

اما افعالی که تعلق به جزیه دارد بر وجه اتفاق صادر نشود ، مگر که خلیفه عالم به کتاب و سنت باشد ، وتلقّی آن به فهم خداداد نموده باشد ، مصلحت هر حکمی دانسته ، نسبت او با پیغامبر مانند نسبت مخرجین با مجتهد مستقل [ است که ] فن فقه را خوب ورزیده ، و فن حکمت از دل او جوشیده ، و آنکه خود این علم ندارد ، دیگران را چه افاده فرماید ؟ !

< شعر > خشک ابری که بود زآب تهی * ناید از وی صفت آب دهی (1) < / شعر > پس هرگاه این امور که ولی الله ذکر کرده شرط خلافت باشد ، و حال تبحر عمر بن الخطاب این قسم باشد که به مسائل ضروریه هم واقف نبود ، چسان او را خلیفه توان گفت ؟ ! سبحان الله ! تلقی کتاب و سنت به فهم خداداد او و دانستن مصلحت هر حکم و جوشیدن فن حکمت همین باشد که عمر را حاصل بود ! ! لا والله ، ثمّ لا والله ولنعم ما أنشد .

< شعر > خشک ابری که بود زآب نهی * ناید از وی صفت آب دهی < / شعر > نهم : آنکه از کل قضایا و قصص ظاهر و واضح است که عمر در امور دین محتاج به غیر خود بود ، حال آنکه به نص جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) امامی که


1- [ الف ] نکته پنجم از فصل هفتم . قوبل علی الأصل . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 265 ] .

ص : 336

محتاج باشد در امور دین به غیر خود ملعون است .

چنانچه در " مودة القربی " تصنیف سید علی همدانی مذکور است :

عن ابن عمر ; قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : الإمام الضعیف ملعون . . یعنی من یحتاج إلی غیره فی أُمور الدین (1) .

حاصل آنکه : از ابن عمر مروی است که گفت : ارشاد فرمود حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که : امام ضعیف ملعون است ، و مراد از امام ضعیف کسی است که محتاج باشد به سوی غیر خود در امور دین . انتهی .

پس - الحمد لله - ملعونیت عمر از اینجا ظاهر گردید ، و اگر اهل سنت او را با وصف ملعون بودنش بر زبان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خلیفه بر حق و صواب میدانند اختیار به دست ایشان است !

دهم : آنکه بسیاری از این روایات و حکایات که گذشته ، دلائل واضحه است بر اینکه عمر از استنباط احکام متعدده عاجز بوده ، و بی رجوع به جناب امیر ( علیه السلام ) بر او منکشف نشده ، حال آنکه نزد اهل سنت هم اینقدر لازم خلافت است که هر واقعه جدیده که واقع شود ، خلیفه متمکن باشد از استنباط آن بر وجه صحیح ، چنانچه فخر رازی در " نهایة العقول " گفته :


1- مودّة القربی آخر المودة العاشرة ، عنه ینابیع المودة 2 / 319 .

ص : 337

المسألة الخامسة : فی کون الإمام عالماً بکلّ الدین ، اتّفقت الإمامیة علی ذلک ; فإن کان مرادهم من ذلک أنه یجب أن یکون الإمام عالماً بجمیع قواعد الشریعة وضوابطها وبکثیر من الفروع الجزئیة لتلک القواعد ، ویکون بحیث لو وقعت واقعة جدیدة لا یعلم حکمها ، فإنه یکون متمکّناً من استنباط الحکم منها (1) ‹ 594 › علی الوجه الصحیح ، فذلک مذهبنا ، وهو الذی نعنی بقولنا : إن الإمام یجب أن یکون مجتهداً . (2) انتهی .


1- فی المصدر : ( فیها ) .
2- [ الف ] المسألة الخامسة من الأصل العشرین . [ نهایة العقول ، ورق : 249 ، صفحه : 504 ] .

ص : 338

[ نفهمیدن هجو صریح ] و (1) از طرائف غریبه آن است که عمر به حدی نافهم و بلید بود که معنای شعر حطیئه را که در آن زبرقان را به ذمّ شدید و هجو شنیع و عیب عظیم و طعن قبیح یاد کرده نفهمید و ندانست که آن هجو است یا نه ، و شک در آن کرد ، و از حسان بن ثابت استفسار کرد که : آیا آن هجو است !

در کتاب " اسد الغابه " مذکور است :

وکان الزبرقان قد سار إلی عمر بصدقات قومه ، فلقیه الحطیئة - ومعه أهله وأولاده یرید العراق فراراً من السنة ، وطلباً للعیش - فأمر الزبرقان أن یقصد أهله ، وأعطاه أمارة یکون بها صنیعاً (2) له حتّی یلحق به ، ففعل الحطیئة ذلک ، ثم هجاه الحطئیة بقوله :

< شعر > دع المکارم لا ترحل لبغیتها * فاقعد فإنک أنت الطاعم الکاسی < / شعر > فشکاه الزبرقان إلی عمر ، فسأل عمر حسان بن ثابت عن قوله : أهو هجو ؟ فحکم أنه هجو له وضعة ، فحبسه عمر فی مطمورة حتّی شفع فیه عبد الرحمن بن عوف والزبیر فأطلقه بعد


1- [ الف ] ف [ فایده : ] نفهمیدن عمر معنای شعر هجو صریح .
2- فی المصدر : ( ضیفاً ) .

ص : 339

أن أخذ علیه العهد أن لا یهجو أحداً أبداً ، ویهدّده (1) إن فعل .

والقصة مشهورة ، وهی أطول من هذه (2) .

و ظاهر است که کسی که به این مرتبه بلید و نافهم باشد که در هجو بودن این شعر حطیئه که ذمّ بلیغ است ، شک و ریب داشته باشد ، و بیاعلام غیر معلوم او نشود ، بلاریب از استنباط مسائل دقیقه و احکام غامضه عاجز خواهد بود .


1- فی المصدر : ( وتهدّده ) .
2- اسد الغابة 2 / 195 - 194 .

ص : 340

ص : 341

طعن پنجم : زدن صد شاخه به جای صد تازیانه

ص : 342

ص : 343

قال : طعن پنجم :

آن است که عمر در اقامه حد به جای صد تازیانه [ به ] (1) صد شاخ درخت حکم کرده ، و این مخالف شریعت است ; زیرا که خدای تعالی میفرماید : ( الزّانِیَةُ وَالزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة ) (2) .

جواب آن است که : این فعل عمر موافق رأی (3) [ و ] فعل پیغمبر است ، در " مشکاة " شریف و " شرح السنة " به روایت سعید بن سعد بن عباده آورده که : سعد بن عباده نزد پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مردی ناقص الخلقه بیمار را گرفته آورد که با کنیزکی از کنیزکان محله زنا کرد ، پس گفت پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم که : بگیرید برای او شاخ بزرگ را که باشد در


1- الزیادة من المصدر .
2- النور ( 24 ) : 2 .
3- در مصدر : ( رأی ) نیامده است .

ص : 344

وی صد شاخ [ خُرد ] (1) ، پس بزنید او را یک بار زدن .

و ابن ماجه نیز حدیثی مانند این روایت کرده ، و همین است مذهب علمای اهل سنت در مریضی که توقع به شدنش نباشد .

قال فی الفتاوی العالم گیریه : المریض إذا وجب علیه الحدّ ; فإن کان الحدّ رجماً یقام علیه للحال ; وإن کان جلداً لا یقام علیه حتّی یبرأ ویصلح (2) إلاّ إذا کان مریضاً وقع الیأس عن برئه فحینئذ یقام علیه ، کذا فی الظهیریة (3) ، ولو کان المرض لا یرجی زواله کالسلّ أو کان مخدجاً ضعیف الخلقة ، فعندنا یضرب بعثکال (4) فیه مائة شمراخ ، فیضرب دفعة ، ولابدّ من وصول کلّ شمراخ إلی بدنه ، کذا فی فتح القدیر .

و کسی را که عمر بن الخطاب به این صورت حد زد مرد ضعیف الخلقه بود .

و در " قرآن مجید " نیز اشاره به این حیله شرعیه است - که هم رعایت احوال مستحق حد ، و هم محافظت ‹ 595 › حدّ الهی در آن میماند -


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( یصح ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الظهریة ) آمده است .
4- عثکال : شاخ خرما ، سر شاخ یا شاخ بزرگ . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 345

قوله تعالی : ( وَخُذْ بِیَدِک ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَلا تَحْنَثْ ) . (1) (2) انتهی .

در حاشیه گفته :

بلکه مذهب امامیه نیز همین است ، پس این طعن محض مبنی بر تعصب است ، لا غیر .

قال المقداد - شیخهم - فی کنز العرفان فی باب الحدود فی تفسیره قوله تعالی : ( فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة ) (3) :

الرابعة : لو کان من یجب حدّه مریضاً یخشی تلفه یتخیّر الحاکم بین الصبر حتّی یبرأ ، وبین الضرب بالضغث المشتمل علی العدد ; لأنه روی عن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : أنه أُتی بمستسق قد زنی بامرأة فأمر بعرجون فیه مائة شمراخ فضربه واحدة ، ثم خلّی سبیله .

وهذا یمکن أن یکون مأخوذاً من قوله تعالی : ( وَخُذْ بِیَدِک ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَلا تَحْنَثْ ) . (4) انتهی .


1- سوره ص ( 38 ) : 44 .
2- تحفه اثناعشریه : 296 - 297 .
3- النور ( 24 ) : 2 .
4- صاد ( 38 ) : 44 ، حاشیه تحفه اثناعشریه : 588 .

ص : 346

أقول - و به أستعین - :

ولی الله - پدر مخاطب - در رساله " تفضیل الشیخین " در جواب این طعن گفته :

باید دانست که زدن صد شاخ از دو صورت خالی نیست :

یا این است که آن محدود ، تام الاعضا بود و شاخ درست او را زدند ، در این صورت موافقت کرده است به سنّت آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

عن أنس : [ أن ] (1) النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ضرب فی الخمر بالجرید والنعال ، وجلد أبو بکر أربعین . متفق علیه .

یا این است که این شخص ناقص الخلقه بود ، و صد شاخ عبارت از صد شمراخ است در یک عرجون ، ، و این نیز مأخوذ از سنت است ، عن سعید بن سعد بن عبادة [ أن سعد بن عبادة ] (2) أتی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم برجل کان فی الحی مخدج سقیم ، فوجد علی أمة من إمائهم یخنث (3) بها ، فقال النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « خذوا له


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( یحنث ) .

ص : 347

عثکالا فیه مائة شمراخ ، فاضربوه ضربة » . رواه فی شرح السنة (1) .

و در کتاب " سیف مسلول " قاضی سناءالله پانی پتی نیز همین عبارت بعینها مذکور است (2) .

و هرگاه مثل ولی الله پدر و شیخ مخاطب را تعین یکی از هر دو صورت مذکوره میسر نگردیده ، تحیر است که مخاطب را از کجا معلوم شد که این فعل عمر موافق فعل حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود در زدن حد مریض به شاخی از درخت که مشتمل بر صد شاخ [ است ] ؟ !

و هرگاه که این را دانستی پس بدان که چون کتب علمای شیعه و سنی را که متضمن مبحث مطاعن خلفا است ، و در این بلاد یافت شده ، تتبع و تفحص نمودیم اثری از این طعن که مخاطب و پدرش و سناءالله ذکر کرده اند نیافتیم ، مگر آنچه علامه قوشجی از محقق نصیرالدین طوسی ( رحمه الله ) نقل نموده که او فرموده :


1- قرة العینین : 217 .
2- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، ذکر ترجمته عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 7 / 116 - 115 ، وقال من مصنفاته : . . . والسیف المسلول فی الردّ علی الشیعة . . . ورسالة فی حرمة المتعة . . . ورسائل أُخری ، مات فی غرة رجب سنة 1225 ببلدة پانی پت . راجع : سیف مسلول 318 - 319 ( ترجمه اردو ) .

ص : 348

ومنها : أنه قضی فی الحدّ مائة قضیب (1) .

و در جواب این طعن و طعن تفضیل (2) در قسمت و طعن تحریم متعتین (3) گفته :

أُجیب عن الوجوه الأربعة ; بأن ذلک لیس ممّا یوجب قدحاً [ فیه ] (4) ; فإن مخالفة المجتهد لغیره فی المسائل الاجتهادیة لیس ببدیع . (5) انتهی .

و این عبارت علامه قوشجی صریح است که فعل عمر در مطاعن اربعه به سبب اجتهاد مخالف حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که او نیز مجتهد بود ! - واقع شد .

پس دعوای موافقت فعل عمر در بعضی از این امور با فعل حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مخالف تصریح عمده اعاظم علمای اهل سنت باشد .

و در اصل کتاب " تجرید العقاید " این عبارت محقق طوسی علیه الرحمه موافق عبارت دیگر علمای شیعه چنین واقع شده :


1- عبارت تحریف شده از مطلب است که از " تجرید " خواهد آمد .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تفصیل ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( متعین ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .
5- شرح تجرید العقائد قوشچی : 374 .

ص : 349

إنه قضی فی الجدّ ‹ 596 › بمائة قضیة ; یعنی مختلفة (1) .

و ظاهراً نقطه حرف ( جیم ) از کاتب ساقط شده ، و ( تای ) لفظ ( قضیه ) که در اصل کوتاه بود - به سبب سهو یا به سبب دیگر - به صورت ( تای ) ( قرشت ) نوشته شده باشد ، از این جهت بعضی مردم لفظ ( قضیه ) را ( قضیب ) به معنای شاخ خوانده و نوشته باشند (2) .

و علامه حلی علیه الرحمه عبارت " تجرید " [ را ] موافق آنچه گفتیم نقل کرده ، و در شرح این قول گفته :

هذا طعن آخر وهو أن عمر غیر عارف بالأحکام الشرعیة ، فقضی فی الجدّ بمائة قضیة ، وروی بسبعین (3) قضیة (4) .

* * *


1- مراجعه شود به تعلیقه آینده .
2- در شرح تجرید : 404 ، ( تحقیق زنجانی ) به همین کیفیت است .
3- فی المصدر : ( بتسعین ) .
4- مراجعه شود به شرح تجرید : 513 ( تحقیق آملی ) ، صفحه : 209 ( تحقیق سبحانی ) . لازم به تذکر است که : در طعن دهم عمر قضاوتهای مختلف او درباره میراث جدّ خواهد آمد .

ص : 350

ص : 351

طعن ششم : اسقاط حد رجم از مغیره

ص : 352

ص : 353

قال : طعن ششم :

آنکه حدّ زنا [ را ] از مغیرة بن شعبه درء نمود با وجود ثبوت آن به شهادت چهار کس ، و تلقین نموده شاهد را کلمه [ ای ] که به سبب آن حدّ ثابت نشد ، به این وضع که چون شاهد چهارم برای ادای شهادت آمد گفت که : ( أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین ) .

جواب از این طعن آنکه : درءِ حدّ بعد از ثبوت آن میشود ، و شاهد چهارم چنانچه باید شهادت نداد ، پس اصل حدّ ثابت نشد ، دفع او چه معنا دارد ؟

و تلقین شاهد افترای محض [ و بهتان صریح ] (1) است ، ابن جریر طبری و محمد بن اسماعیل بخاری در " تاریخ " خود و حافظ عمادالدین ابن اثیر و حافظ جمال الدین ابوالفرج ابن الجوزی و شیخ شمس الدین مظفر سبط ابن الجوزی و دیگر مورخین ثقات نقل کرده اند که :

مغیرة بن شعبه امیر بصره بود ، و مردم بصره با او بد بودند ، و میخواستند که او را عزل کنانند بر وی تهمت زنا بربستند ، و چند کس را از


1- زیاده از مصدر .

ص : 354

شاهدان زور مقرر کردند که به حضور امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب شهادت این فاحشه بر مغیره ادا نمایند ، و خبر تهمت زنا در بصره شایع شد ، رفته رفته به عمر رسید ، هر همه را به حضور خود طلبید ، و مغیره و شهود اربعه در محل حکومت به محضر صحابه - که حضرت امیر ( علیه السلام ) هم در آن مجلس بود - حاضر آمدند و مدعیان اهل بصره دعوی نمودند که مغیرة بن شعبه زنا کرده است با زنی که او را ام جمیل میگفتند و شهود برای شهادت حاضر شدند ، یک کس از شهود پیش آمد و گفت : ( رأیته بین فخذیها ) ، پس امیرالمؤمنین عمر گفت که : ( لا والله حتّی تشهد أنه یلج فیها ولوج المرود (1) فی المکحلة ) ، پس آن شاهد گفت : ( نعم أشهد علی ذلک ) ، باز شاهد دیگر برخاست و همین قسم ادای شهادت نمود ، باز سوم برخاست و همین قسم گواهی داد ، چون نوبت به شاهد چهارم رسید - که زیاد ابن ابیه بود - از او پرسیدند که : تو هم موافق یاران خود گواهی میدهی ، او گفت : اینقدر میدانم که : ( رأیت مجلساً ونفساً حثیثاً وانتهازاً ، ورأیته مستبطنها ، ورِجْلَیْن کأنّهما أُذنا حمار ) .

پس عمر گفت : ( هل رأیته کالمیل فی المکحلة ؟ قال : لا ) .

در این قصه باید دید که نزد علمای امت ثبوت حدّ میشود یا نه ؟

و تلقین شاهد چه قسم واقع شد ؟ در جایی که محضر صحابه کبار باشد ،


1- در [ الف ] اشتباهاً ( المرو ) آمده است .

ص : 355

و مثل حضرت امیر ( علیه السلام ) هم در آنجا حاضر بود ، اگر در امور شرعی و اثبات حدود مداهنتی میرفت اینقدر جمع کثیر که برای همین کار حاضر شده بودند ، و شیوه آنها انکار و مجاهرت بود در هر امر ناحق ، و در این باب پاس کسی نداشتند چطور سکوت میکردند ؟ و حدّ ثابت شده را رایگان میگذاشتند ؟ یا اگر از عمر تلقین شاهد واقع میشد بر وی گرفت (1) نمیکردند ؟ ! حال آنکه از حال عمر معلوم است و شیعه خود از ‹ 597 › او روایت کرده اند که : در مقدمات دین به گفته زنی جاهل قائل میشد ، وبیحضور جماعت صحابه و مشورت ایشان هیچ مهم دینی را به انصرام نمیرسانید (2) .

اما آنچه گفته اند که : عمر این کلمه گفت که : ( أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلاً (3) من المسلمین ) .

غلط صریح و افترای قبیح بر عمر است .

آری مغیرة بن شعبه این کلمه را در آن وقت گفته بود ، و هر که را نوبت به جان رسید چیزها میگوید و تملقها میکند ، اگر شاهد حسبةً لله برای گواهی آمده بود ، او را پاس گفته مغیرة بن شعبه چرا بود ؟ !

و مع هذا ، اگر شاهد پاس مدّعی علیه نموده ، ادای شهادت به واجبی


1- گرفت : اعتراض .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نمیرسانند ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( رجلٌ ) آمده است .

ص : 356

ننماید ، حاکم را نمیرسد که از او به جبر و اکراه ادای شهادت بر ضرر مدعی علیه طلب کند در هیچ مذهب و هیچ شریعت .

و بالفرض اگر این کلام مقوله عمر باشد ، پس از قبیل فراست عمری است که بارها به فراست چیزی دریافته میگفت که چنین است ، و مطابق آن واقع میشد .

از کجا ثابت شود که به حضور شاهدِ شهادت گفت ، و او را شنوانید ؟

و باز هم اراده آنکه شاهد از شهادت ممتنع شود در دل داشت ، به چه دلیل ثابت توان نمود ؟ و اراده از افعال قلوب است ، و اطلاع [ بر ] (1) قلوب و اطلاع بر افعال قلوب خاصه خداست .

جواب دیگر آنکه : اگر تعطیل حدّ - بالفرض - از عمر واقع شده باشد ، موافق فعل معصوم خواهد بود ، و هر فعلی که موافق فعل معصوم باشد ، طعن کردن بر آن ، بر فعل معصوم طعن کردن است ، و آنچه از توجیه در فعل معصوم تلاش کرده باشند ، در اینجا هم بکار برند ، روی محمد بن بابویه - فی الفقیه - :

ان رجلا جاء إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) وأقرّ بالسرقة - إقراراً یقطع به الید - فلم یقطع یده (2) .


1- زیاده از مصدر .
2- تحفه اثنا عشریه : 297 - 298 .

ص : 357

أقول :

حاصل قصه زنای مغیره و شهود او بنابر آنچه ثقات و معتمدین اهل سنت نقل کرده اند - کما سیتضح - این است که :

ابوبکره و شبل بن معبد و نافع و زیاد در خانه نشسته بودند و مقابل آن خانه ، خانه ام جمیل بود ، اتفاقاً بادی در رسید و دروازه غرفه ام جمیل را بگشاد ، ابوبکره و دیگر شهود دیدند که مغیره با ام جمیل زنا میکند و تأمل نمودند و تثبّت بکار بردند ، و هر دو را شناختند ، و این خبر را به سوی عمر نوشتند ، عمر شهود و مغیره را نزد خود طلب کرد ، و هر سه شاهد یعنی : ابوبکره ، و شبل بن معبد ، و نافع شهادت بر زنای مغیره در حضور عمر هم ادا کردند و شهادت هر سه شهود به زنای مغیره بر عمر شاقّ و ناگوار آمد و کراهت از آن ظاهر کرد ، و هرگاه نوبت به شهادت زیاد رسید و عمر بدید که او برای ادای شهادت حاضر است ، بگفت که : میبینم مردی را که رسوا نخواهد کرد خدا بر زبان او مردی را از مسلمین یا مهاجرین ، پس زیاد شهادت [ بر ] زنای مغیره [ را ] چنانچه باید ادا نکرد ، پس عمر هر سه شهود را حدّ زد ، و مغیره را خلاص نمود ، و بعدِ این واقعه عمر به مغیره گفت که : قسم به خدا گمان نمیکنم که ابوبکره بر تو کذب و دروغ بربسته باشد ، و گاهی نمیبینم تو را مگر اینکه خوف دارم که از آسمان سنگباران شوم .

پس از ملاحظه این قصه واضح است که با وصفی که نزد عمر هم زنای مغیره کذب و دروغ نبوده ، به جهت حمایت ‹ 598 › و رعایت او حیله و

ص : 358

سعی بکار برد تا که حدّ بر او لازم نگردد ، و شاهد رابع را به کلام خود تلقین کرد که از ادای شهادت به زنای مغیره باز آید ، پس عمر به این احتیال از کسی که مستحق حدّ بود درءِ حدّ نمود ، و شهود ثلاثه را - که نزد او هم صادق بودند ! - حدّ زد ، و فضیحت کرد ، و شناعت این فعل او از کلام خودش ثابت گردید ، و واضح شد که چنان شنیع و فظیع بود که او به جهت آن مستحق سنگباری از آسمان بوده !

اما آنچه گفته : جواب از این طعن آنکه : درءِ حدّ بعد از ثبوت آن میشود .

پس از اینجا و امثال آن حقیقت مهارت مخاطب در علوم عربیه و حال فهم محاورات مشهوره و اطلاقات شایعه توان دریافت !

نهایت عجب است که اطلاق درءِ حدّ را منحصر در ثبوت حدّ میگرداند ، و نمیداند که بنابر این مصائب عظیمه بر سر او بر پا میشود ، و اشکالات شدیده لازم میآید که به هیچ وجه خلاص از آن نتوان جست :

اول : آنکه اهل سنت به جواب همین طعن حدیث « ادرؤوا الحدود بالشبهات » [ را ] وارد کرده اند ، چنانچه فخر رازی در " نهایة العقول " این حدیث را ذکر نموده (1) و ابن ابی الحدید هم به آن متمسک شده (2) ، پس این


1- نهایة العقول ، ورق : 273 ، صفحه : 552 ، یک صفحه به آخر کتاب .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 241 .

ص : 359

حدیث بنابر زعم مخاطب دلالت خواهد کرد بر آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) امر به درءِ حدود ثابته فرموده باشد !

ونیز مضمون این حدیث متهافت و متناقض خواهد شد ; زیرا که لفظ ( شبهات ) دلالت میکند بر عدم ثبوت این حدود و لفظ ( درء ) - بنابر زعم مخاطب - دلالت میکند بر ثبوت آن ، فتناقض الکلامُ وتهافتَ صراحةً .

و از غرائب امور آن است که خود مخاطب هم در " حاشیه " این حدیث را نقلا عن [ ابن ] ابی الحدید ذکر نموده ، و نیز روایتی مشتمل بر درء نمودن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حدّ را از مردی نقل کرده حیث قال :

روی المدائنی : ان أمیر المؤمنین علیاً [ ( علیه السلام ) ] أُتی برجل قد وجب علیه الحدّ ، فقال : أهاهنا شهود ؟ قالوا : نعم ، قال : « فأتونی بهم إذا أمسیتم ، ولا تأتونی إلاّ معتمّین » ، فلمّا اعتمّوا جاؤوه ، فقال [ لهم ] (1) : « نشدت الله رجلا مثل هذا الحدّ عنده إلاّ انصرف » ، فما بقی منهم أحد ، فدرأ عنه الحدّ .

ذکر هذا الخبر أبو حیان فی کتاب البصائر فی الجزء السادس منه ، والخبر المشهور الذی یکاد أن یکون متواتراً أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 360

" شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه " . (1) انتهی .

واعجباه که مخاطب چنان در اصلاح شنایع و قبائح ائمه و پیشوایان خود سراسیمه و بی خود گردیده که هر چیز را که دافع طعن گمان میبرد - گو در اقصای مراتب وهن و بطلان و رکاکت و سخف و هزل و سقوط باشد - ذکر مینماید ! و از ایراد وجوه متخالفه متهافته هم باکی ندارد !

در متن کتاب اهتمام در اثبات لزوم ثبوت حدّ در اطلاق درء دارد ، و در " حاشیه " خود حدیث : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » ، و درء نمودن جناب امیر ( علیه السلام ) حدّ را از مردی نقل مینماید (2) ، و نمیداند که بنابر این یا بطلان ادعای غیر متین متن واضح خواهد شد ، و یا - معاذ الله - طعن بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و حضرت امیر ( علیه السلام ) لازم خواهد آمد .

و نیز تناقض حدیث نبوی ‹ 599 › ثابت خواهد شد .

و نیز تناقض این خبر که در آن درءِ حدّ از جناب امیر ( علیه السلام ) نقل کرده اند ; زیرا که ( ادرؤوا ) بر حسب زعم مخاطب دلالت بر ثبوت حدّ دارد ، و حال آنکه عدم ثبوت حدّ بر آن مرد هم از این روایت ثابت است ، کما سیجیء بیانه .

و نیز مخاطب در جواب طعن دوم از مطاعن ابی بکر گفته :

جواب دیگر : سلمنا که مالک بن نویره مرتد نبود ، اما شبهه ارتداد او


1- [ الف ] صفحه 590 / 776 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 ، و مراجعه شود به شرح ابن ابی الحدید 12 / 241 ] .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 .

ص : 361

بلاریب در ذهن خالد جا گرفته بود ، والقصاص یندری بالشبهات . (1) انتهی .

و ظاهر است که اگر افاده این مقام صحیح باشد ، لازم آید که معنای : ( القصاص یندری بالشبهات ) آن باشد که قصاص - با وصف ثبوت آن - مندفع میشود ، ولا یخفی بطلانه .

دوم : آنکه سابقاً از " مسند احمد بن حنبل " روایتی منقول شد که از آن ظاهر است که عمر درءِ حدّ از مجنونه نمود (2) ، پس بنابر این لازم آید که عمر درءِ حدّ از مجنونه با وصف ثبوت آن کرده ، حال آنکه حکم به ثبوت حدّ بر مجنونه خرافه و جنون است ، و لزوم درءِ حدّ ثابت علاوه بر آن است .

سوم : آنکه بنابر این لازم میآید که عمر بن الخطاب درءِ حدّ از قاذف نموده باشد ، در " ازالة الخفا " مذکور است :

أبو بکر ; عن الحسن : ان رجلا تزوّج امرأة فأسرّ ذلک ، فکان یختلف إلیها فی منزلها ، فرآه جار لها ، فقذفه بها ، فخاصمه إلی عمر بن الخطاب ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! هذا کان یدخل علی جارتی ، ولا أعلمه تزوّجها ، فقال له : ما تقول ؟ فقال : تزوّجت امرأة علی شیء دون فأخفیت ذلک ، قال : فمن شهدکم ؟ قال :


1- تحفه اثناعشریه : 263 .
2- در طعن چهارم عمر از مسند احمد 1 / 140 گذشت .

ص : 362

أشهدت بعض أهلها ، قال : فدرء الحدّ عن قاذفه ، وقال : أعلنوا هذا النکاح وحصّنوا هذه الفروج (1) .

از این عبارت ثابت است که عمر ، درءِ حدّ از قاذف نموده به سبب آنکه مقذوف نکاح خود را اعلان ننموده ، و چون نزد مخاطب درءِ حدّ را لازم است ثبوت حد ، پس لازم آید که اعتراف نماید به آنکه عمر درءِ حدّ از قاذف با وصف ثبوت حدّ بر او و مطالبه خصم نمود ، پس اگر این افاده مخاطب درء طعن از عمر در درءِ حدّ از مغیره حسب ظاهر نماید ، چه سود که گلوی عمر را در طعن درءِ حدّ در دیگر مقامات گرفتار ساخت .

فلیضحک قلیلا ولیبک کثیراً .

چهارم : آنکه بنابر این افاده لازم میآید که از عمر درءِ حدّ ثابت در این قصه هم واقع شده ، چه هرگاه درءِ حدّ بعد از ثبوت آن باشد ، لازم آید که اسقاط حدّ نیز بعدِ ثبوت آن باشد ، لعدم تعقّل الفرق بینهما هاهنا .

حال آنکه اسقاط حدّ اینجا حسب افادات خود مخاطب در " حاشیه " واقع شده ، چه در عبارتی که از " تاریخ " طبری در " حاشیه " نقل کرده مذکور است :

فقال عمر : الله أکبر . . فأسقط الحدّ عن المغیرة . (2) انتهی .

و نیز در عبارتی که مخاطب از ابن ابی الحدید نقل کرده مسطور است :


1- [ الف ] کتاب النکاح از فقهیات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 112 ] .
2- [ الف ] صفحه 589 / 776 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 589 ] .

ص : 363

فلعل إسقاط الحدّ کان لهذا (1) .

پس حسب افاده مخاطب محتاط ! این اسقاط ، دلیل بیّن عدم اسقاط توجیهات کثیرة الاختباطِ حضرات سنیه عظیم الاعتساف و الاعتباط (2) ، طعن را از فظّ غلیظ کثیر الخطایا و الأغلاط است .

و اگر - به سبب مزید تعصب و اختباط ! - ادعای افتراق درء و اسقاط نمایند ، پس قطع نظر از سقوط آن ، اینک اطلاق (3) درء هم در این ماده خاص ثابت است .

در عبارت ابن خلّکان که در مابعد منقول میشود ، ‹ 600 › مذکور است :

وأعجبه - یعنی عمر - قول زیاد ، ودرأ الحدّ عن المغیرة (4) .

پس در این عبارت تصریح صریح واقع است به آنکه عمر درءِ حدّ از مغیره نموده .

و در " اغانی " مذکور است :

وأعجب عمر قول زیاد ، ودرأ الحدّ عن المغیرة (5) .

پس بنابر این حسب اعتراف مخاطب ثابت شد که عمر بعد ثبوت حدّ زنا


1- [ الف ] نشان سابق . [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 589 ، و رجوع شود به شرح ابن ابی الحدید 12 / 241 ] .
2- [ الف ] دروغ گفتن بی سبب . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( طلاق ) آمده است .
4- وفیات الاعیان 6 / 366 .
5- الاغانی 16 / 108 .

ص : 364

بر مغیره ، درءِ حدّ از او نموده ، فلله الحمد که طعن به ابلغ وجوه بر عمر ثابت گشت ، و جمیع تأویلات و توجیهات مخاطب و اسلاف او به یک کلمه بلیغه اش مندفع گردید .

و نیز مخاطب در " حاشیه " از " مغنی " نقل کرده :

فلم یمکن فی إزالة الحدّ عنهم ما أمکن فی المغیرة (1) .

از این عبارت ظاهر است که عمر ازاله حدّ از مغیره نموده ، و ظاهر است که ازاله و درء به یک معناست .

قال - فی الصراح - : درء : دور کردن ودفع کردن (2) .

و نیز در " صراح " گفته : ازاله : دور کردن از جایی (3) .

و نیز قاضی القضات در " مغنی " گفته :

إنه - یعنی عمر - جلّد الثلاثة من حیث صاروا أقذفة ، ولیس حالهم - وقد شهدوا - کحال من لم یتکامل الشهادة علیه ; لأن الحیلة فی إزالة الحدّ عنه - ولم یتکامل الشهادة علیه - ممکنة بتلقین وتنبیه ، ولا حیلة فیما وقع من الشهادة (4) .


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 ، وانظر : المغنی 20 / ق 2 / 16 .
2- صراح : 7 .
3- صراح : 342 .
4- المغنی 20 / ق 2 / 16 .

ص : 365

پس اطلاق ازاله حدّ هم برای ازاله شبهه مخاطب کافی است .

و فخر رازی در " نهایة العقول " گفته :

قوله : خامساً : إنه أسقط الحدّ عن المغیرة .

قلنا : ذلک هو الصواب ; لأن الإمام مندوب إلی أن یحتال فی إسقاط الحدود ، وقال علیه [ وآله ] السلام : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » (1) .

از این عبارت ظاهر است که اسقاط حدّ ، و درءِ حدّ به معنای واحد است ، که به حدیث : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » استدلال بر مندوبیت احتیال در اسقاط حدّ نموده و اگر اسقاط حدّ مغایر درءِ حدّ میبود ، استدلال صحیح نمیشد .

و نیز از آن ظاهر است که عمر اسقاط حدّ از مغیره نموده ، و اسقاط آن صواب است ، پس حسب افاده رازی هم ثابت شد که عمر درءِ حدّ از مغیره نموده ، و نزاع مخاطب طویل الباع ! در اطلاق درءِ حدّ در این مقام ناشی از اختلال دماغ و تسلط اوهام است .

اما آنچه گفته : و شاهد چهارم چنانچه باید شهادت نداد .


1- [ الف ] فی المسألة العاشرة من الأصل العشرین فی الإمامة . [ نهایة العقول ، ورق : 273 ، صفحه : 552 ، یک صفحه به آخر کتاب ] .

ص : 366

پس بدان که از عبارت نووی ظاهر میشود که : زیاد از جمله چهار کس بود که شهادت [ بر ] زنا دادند ، پس شهادت چهار کس بر زنا ثابت شد ، نووی در " تهذیب الاسماء و اللغات " گفته :

زیاد بن سمیة : المذکور فی المهذّب فی مواضع من کتاب الحدود ، وهو أحد الأربعة الشهود بالزنا ، یقال له : زیاد بن سمیة ، مولاة الحارث بن کلدة - بفتح الکاف واللام - وهی أُمّ أبی بکرة وأُمّ زیاد هذا ، ویقال له : زیاد بن أبیه ، ویقال له : زیاد بن أبی سفیان صخر بن حرب ، واستلحقه معاویة بن أبی سفیان ، وقال : أنت أخی وابن أبی . . (1) إلی آخره .

و ابن خلّکان در " وفیات الاعیان " [ در ] ترجمه یزید بن زیاد بن ربیعه گفته :

ثم إن الحارث بن کلدة - المذکور - الثقفی زوّج عبید - المذکور - سمیة ، فولّدت سمیة زیاداً علی فراش عبید ، فکان یقال له : زیاد بن عبید ، وزیاد بن سمیة ، وزیاد بن أبیه ، وزیاد بن أُمّه ، وذلک قبل أن یستلحقه ‹ 601 › معاویة - کما سیأتی إن شاء الله تعالی - وولّدت سمیة أیضاً أبا بکرة ، نفیع بن الحارث بن کلدة المذکور ، ویقال : نفیع بن مسروح ، وهو الصحابی المشهور بکنیته . . . ، وولّدت أیضاً شبل بن معبد ونافع بن الحارث ، وهؤلاء إخوة الأربعة هم الذین


1- [ الف ] حرف الزاء 311 / 49 . [ تهذیب الاسماء واللغات 1 / 195 ] .

ص : 367

شهدوا علی المغیرة بن شعبة بالزنا . (1) انتهی .

این عبارت هم دلالت واضحه دارد که این چهار کس شهادت به زنای مغیره دادند .

اما آنچه گفته : پس اصل حدّ ثابت نشد ، دفع او چه معنا دارد ؟ !

پس غرض اهل حق در این مقام آن است که چون عمر تلقین شاهد رابع نموده ، و او را از ادای شهادت به وسیله این حیله باز داشته ، درءِ حدّ از مغیره نموده ، و اطلاق درءِ حدّ مخصوص به اهل حق نیست ، حامیان عمر هم در این مقام ، اطلاق درءِ حدّ نموده اند و نسبت درءِ حدّ به عمر کرده [ اند ] ، ابن ابی الحدید در عبارتی که میآید گفته :

ولکنی لست أُخطّئ عمر . . . فی درء الحدّ عنه (2) .

و نیز گفته :

ثم اعتذر لعمر فی درء الحدّ عنه (3) .

و نیز گفته :

وإنّما قلنا : إن عمر لم یخطأ فی درء الحدّ عنه (4) .


1- وفیات الاعیان 6 / 356 .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 231 .
3- شرح ابن ابی الحدید 12 / 231 .
4- شرح ابن ابی الحدید 12 / 241 .

ص : 368

و در عبارت ابن خلّکان - کما علمت - مذکور است :

وأعجبه - یعنی : عمر - قول زیاد ، و درء الحدّ عن المغیره (1) .

و ابن روزبهان به جواب " نهج الحق " گفته :

أمّا علی روایاته فلیس فیه طعن أیضاً ; لأنه إن لوّح إلی الشاهد بترک الشهادة ، فهذا مندوب إلیه ; لأن الإمام یجب علیه درء الحدّ بالشبهات . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : تلقین شاهد افترای محض و بهتان صریح است .

پس ادعای افترای تلقین شاهد ، افترای محض و بهتان صریح است ; زیرا که در مابعد - ان شاء الله تعالی - میدانی که ثقات علمای سنیه و أفاخم معتمدین ایشان نقل کرده اند که : عمر به شاهد رابع کلامی گفت که از آن به صراحت تمام ظاهر میشد که عمر شاهد را آموخته که شهادت بر زنای مغیره ندهد و تفضیح او نکند .

اما آنچه گفته : ابن جریر طبری و محمد بن اسماعیل بخاری در " تاریخ " خود و حافظ عمادالدین بن اثیر و حافظ جمال الدین ابوالفرج بن الجوزی و شیخ شمس الدین مظفر سبط ابن الجوزی و دیگر مورخین ثقات نقل کرده اند . . . الی آخر .


1- وفیات الاعیان 6 / 366 .
2- احقاق الحق : 242 .

ص : 369

پس بدان که از این عبارت ثابت میشود اعتماد و وثوق سبط ابن الجوزی به دو وجه :

اول : آنکه احتجاج به روایت او نموده .

دوم : آنکه قول او : ( و دیگر مورخین ثقات ) دلالت دارد بر آنکه مذکورین نیز از ثقات اند ، والا ذکر حواله غیر ثقه و اجمال در ذکر حواله به ثقات ، خبط صریح است .

و نیز باید دانست که ابن روزبهان حواله این قصه به طوری که ذکر کرده به ابن کثیر نموده ، و کابلی حواله آن به عمادالدین ابن کثیر نموده - یعنی لقب ابن کثیر هم ذکر کرده - مگر در عبارت ابن روزبهان تغییر و تبدیل فاحش کرده !

و مخاطب تغییر و تبدیل عبارت کابلی هم نموده و آن را به عمادالدین ابن اثیر نسبت داده ، و هیچ ظاهر نمیشود که مراد او از عمادالدین ابن اثیر کیست !

و نیز مخفی نماند که نام سبط ابن الجوزی یوسف است ، و ابوالمظفر کنیه اوست ، و مخاطب او را - تقلیداً للکابلی ! - به مظفر موسوم ساخته ، ‹ 602 › ونسبت این قصه - به نحوی که ذکر کرده - به طبری کذب محض و بهتان صرف است .

ابن ابی الحدید معتزلی بعدِ نقل این طعن و جواب قاضی القضات و اعتراض سید مرتضی - طاب ثراه - گفته :

ص : 370

قلت : أمّا المغیرة ; فلا شکّ عندی أنه زنا بالإمرأة ، ولکنی لست أُخطّئ عمر . . . فی درء الحدّ عنه ، وإنّما أذکر أولاً قصّته من کتابی أبی جعفر محمد بن جریر الطبری وأبی الفرج علی بن الحسین الإصفهانی لیعلم أن الرجل زنی بها لا محالة ، ثم أعتذر لعمر . . . فی درء الحدّ عنه .

أمّا الطبری ; فإنه قال - فی تاریخه - : وفی هذه السنة - یعنی سنة سبع عشر - ولّی عمر . . . أبا موسی البصرة ، وأمره أن یشخص إلیه المغیرة بن شعبة ، وذلک لأمر بلغه عنه .

قال الطبری : حدّثنی محمد بن یعقوب بن عتبة ، قال : حدّثنی أبی ، قال : کان المغیرة - وهو أمیر البصرة - یختلف إلی أُمّ جمیل - امرأة من بنی هلال بن عامر - وکان لها زوج من ثقیف ، هلک قبل ذلک ، یقال له : الحجاج بن عبید - وکان المغیرة - وهو أمیر البصرة - یختلف إلیها سرّاً ، فبلغ ذلک أهل البصرة ، فأعظموه ، فخرج المغیرة یوماً من الأیام ، فدخل علیها ، وقد وضعوا علیهما الرصد ، فانطلق القوم - الذین شهدوا عند عمر . . . - فکشفوا الستر ، فرأوه قد واقعها ، فکتبوا بذلک إلی عمر . . . وأوفدوا إلیه بالکتاب أبا بکرة ، فانتهی أبو بکرة إلی المدینة ، وجاء إلی باب عمر ، فسمع

ص : 371

صوته [ و ] (1) بینه وبینه حجاب (2) ، فقال : أبو بکرة ؟ فقال : نعم ، قال : لقد جئت بشرّ ! (3) قال : إنّما جاء به المغیرة . . ثم قصّ علیه القصّة ، وعرض علیه الکتاب ، فبعث أبا موسی عاملا ، وأمره أن یبعث إلیه المغیرة ، فلمّا دخل أبو موسی البصرة ، وقعد فی دار الإمارة وأهدی إلیه المغیرة عقیلة ، وقال : إننی قد رضیتها لک ، فبعث أبو موسی بالمغیرة إلی عمر .

قال الطبری : وروی الواقدی ; قال : حدّثنی عبد الرحمن بن محمد بن أبی بکر بن عمرو بن حزم الأنصاری ، عن أبیه ، عن مالک بن أوس بن الحدثان ، قال : قدم المغیرة علی عمر . . . فتزوّج فی طریقه امرأة من بنی مرّة ، فقال له عمر : إنک لفارغ القلب ، شدید الشبق (4) ، طویل الغرمول (5) ، ثم سأل عن المرأة ، فقیل له : یقال لها : الرقطاء ، وکان زوجها من ثقیف ، وهی من بنی هلال .

وقال الطبری : وکتب إلیّ السری ، عن شعیب ، عن سیف : أن


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خجا ) آمده است .
3- فی المصدر : ( لشرّ ) .
4- [ الف ] شبق شبقاً - من [ باب ] سَمِعَ : سخت آرزومند شد به جماع . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
5- [ الف ] الذکر . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .

ص : 372

المغیرة کان یبغض أبا بکرة ، وکان أبو بکرة یبغضه ، ویناغی (1) کلّ واحد منهما صاحبه ، وینافره [ عند ] (2) کلّ ما یکون منه ، وکانا متجاورین بالبصرة ، بینهما طریق ، وهما فی مشربتین (3) متقابلتین ، فهما فی داریهما ، وفی کل واحد منهما کوة (4) مقابلة للأُخری ، فاجتمع إلی أبی بکرة نفر یتحدثون فی مشربته ، فهبّ (5) ریح ففتحت باب الکوّة ، فقام أبو بکرة لیصفقه فبصر بالمغیرة - وقد فتحت الریح باب الکوّة التی فی مشربته - ‹ 603 › وهو بین رجلی امرأة ، فقال للنفر : قوموا فانظروا . . فقاموا فنظروا . .

ثم قال : اشهدوا ، قالوا : ومن هذه ؟ قال : أُمّ جمیل بنت أفقم ، وکانت أُمّ جمیل إحدی بنی عامر بن صعصعة ، فقالوا : إنّما رأینا أعجازاً ، ولا ندری ما (6) الوجوه ، فلما قامت عرفوها . . (7) .


1- [ الف ] معارضه کردن . ( 12 ) . [ منتهی الارب : 1265 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] مشربة - وتضمّ الراء - : دریچه . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
4- [ الف ] بالفتح ، ویضمّ : روزن خانه . ( 12 ) . [ منتهی الارب : 1121 ] .
5- فی المصدر : ( فهبّت ) .
6- لم ترد ( ما ) فی المصدر .
7- فی المصدر : ( صمّموا ) .

ص : 373

وخرج المغیرة إلی الصلاة ، فحال أبو بکرة بینه وبین الصلاة ، وقال : لا تصلّ بنا ، وکتبوا إلی عمر . . . بذلک ، وکتب المغیرة إلیه أیضاً ، فأرسل عمر إلی أبی موسی ، فقال : یا أبا موسی إنی مستعملک ، وإنی باعثک إلی أرض قد باض بها الشیطان وفرخ ، فالزم ما تعرف ولا تستبدل فیستبدل الله بک ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! أعنّی بعدّة من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من المهاجرین ، والأنصار ، فإنی وجدتهم فی هذه الأُمّة ، وهذه الأعمال کالملح (1) لا یصلح الطعام إلاّ به ، قال : فاستعن بمن أحببت ، فاستعان بتسعة وعشرین رجلا - منهم أنس بن مالک ، وعمران بن الحصین ، وهشام بن عامر - وخرج أبو موسی بهم حتّی أناخ بالبصرة فی المربد (2) ، وبلغ المغیرة أن أبا موسی قد أناخ بالمرید ، فقال : والله ما جاء أبو موسی تاجراً ولا زائراً ، ولکنه جاء أمیراً ، وإنهم لفی ذلک إذ جاء أبو موسی حتّی


1- ( کالملح ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المرید ) آمده است . المِرْبَد - بالکسر ، ثم السکون ، وفتح الباء الموحدة ، ودال مهملة - : وهذا اسم موضع . . . قال الأصمعی المربد : کل شیء حسبت فیه الإبل ، ولهذا قیل : مربد النعم بالمدینة ، وبه سمّی مربد البصرة ، وإنّما کان موضع سوق الإبل . انظر : معجم البلدان 5 / 97 - 98 .

ص : 374

دخل علیهم ، فدفع إلی المغیرة کتاباً من عمر ، إنه لأزجر (1) کتاب کتب به أحد من الناس ، أربع کلم (2) عزل فیها وعاتب واستحثّ وأمر :

أمّا بعد ; فإنه بلغنی نبأ عظیم ، فبعثت أبا موسی ، فسلّم ما فی یدیک إلیه ، والعجل .

وکتب إلی أهل البصرة : أمّا بعد ; فإنی قد بعثت أبا موسی أمیراً علیکم لیأخذ لضعیفکم من قویّکم ، ولیقاتل بکم عدوّکم ، ولیدفع عن ذمّتکم ، ولیجبی لکم فیئکم ، ولیحمی لکم طرفکم .

فأهدی إلیه المغیرة ولیدةً من مولّدات الطائف تدعی : عقیلة ، وقال : إنی قد رضیتها لک ، وکانت فارهة . .

وارتحل المغیرة ، وأبو بکرة ، ونافع بن کلدة ، وزیاد ، وشبل بن معبد البجلی حتّی قدموا علی عمر ، فجمع بینهم وبین المغیرة ، فقال المغیرة : یا أمیر المؤمنین ! سل هؤلاء الأعبد کیف رأونی ، مستقبلهم أم مستدبرهم ، وکیف رأوا المرأة وعرفوها ؟ فإن کانوا مستقبلی ، فکیف استتروا ؟ (3) وإن کانوا مستدبری فبأیّ شی


1- فی المصدر : ( لأوجز ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کلّهم ) آمده است .
3- فی المصدر : ( لم أستتر ) .

ص : 375

استحلّوا النظر إلیّ فی منزلی علی امرأتی ؟ ! والله ما أتیت إلاّ امرأتی .

فبدأ بأبی بکرة ، فشهد علیه أنه رآه بین رجلی أُمّ جمیل ، وهو یدخله ویخرجه ، قال : کیف رأیتهما ؟ قال : مستدبرهما ، قال : کیف استبنت (1) رأسها ؟ قال : تخافیت (2) .

ثم دعا بشبل بن معبد ، فشهد بمثل ذلک ، وقال : استقبلتهما واستدبرتهما ، وشهد نافع بمثل شهادة أبی بکرة ، ولم یشهد زیاد بمثل شهادتهم ، وقال : رأیته جالساً بین ‹ 604 › رجلی امرأة ، ورأیت قدمین مرفوعین یخفقان (3) ، وإستین مکشوفتین ، وسمعت حفراً (4) شدیداً . .

قال عمر : فهل رأیته کالمیل فی المکحلة ؟

قال : لا ، قال : فهل تعرف المرأة ؟ قال : لا ، ولکن إستها (5) .

فأمر عمر بالثلاثة ، فجلّدوا الحدّ ، وقرأ : ( فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ


1- فی المصدر : ( استثبت ) .
2- فی المصدر : ( تجافیت ) .
3- فی المصدر : ( مرفوعتین تخفقان ) .
4- [ الف ] حفر المرأة - بالراء المهملة والمعجمة معاً - بمعنی جامعها . ( 12 ) ح . [ انظر : تاج العروس 6 / 259 و 8 / 50 ]
5- کذا ، وفی المصدر : ( أشبهها ) .

ص : 376

فَأُولئِک عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ ) (1) .

فقال المغیرة : فالحمد لله الذی أخزاکم . . فصاح به عمر : اسکت ، أسکت الله نامتک (2) ، أما والله لو تمّت الشهادة لرجمتک بأحجارک . فهذا ما ذکره الطبری (3) .

از ملاحظه این عبارت طبری ظاهر میشود که از مخاطب در نسبت این قصه به طبری اکاذیب متعدده و افترائات متنوعه و بهتانهای گوناگون و تهمتهای بوقلمون واقع شده ، و ابن روزبهان و خواجه کابلی هم در نقل آن از طبری مرتکب خیانات و تحریفات و افترائات گردیده اند ، لیکن مخاطب ماهر ، ایشان را در صنعت کذب و افترا قاصر گمان نموده ، به مفاد : کم ترک الأوائل للأواخر ! ! چند تا کذبات ظاهر افزوده .

و اولاً اکاذیبی که از مخاطب در نقل این قصه واقع شده ، و در بعض آن کابلی و ابن روزبهان هم شریک اویند ، و بعض آن مخصوص به او است ، باید شنید :


1- النور ( 24 ) : 13 .
2- [ الف ] النامة : النغمة والصوت . وأسکن الله نامته و یقال : نامّته - مشدّدة - أی أماته . ق [ القاموس المحیط 4 / 179 ] . ( 12 ) .
3- [ الف و ب ] قوبل علی أصل شرح نهج البلاغة فی الجزء الثانی عشر . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 12 / 231 ، تاریخ الطبری 3 / 168 - 0 17 ] .

ص : 377

اول : آنکه قول او : مردم بصره با مغیره بد بودند .

کذب و دروغ است ; زیرا که این کلام به لحاظ سیاق دال است بر آنکه مردم بصره قبلِ صدور قصوری از مغیره با او بد بودند ، حال آنکه از عبارت طبری ظاهر است که بر اهل بصره ، آمد و رفت مغیره نزد ام جمیل دشوار شد ، به این سبب در پی استکشاف حال او شدند ، نه به سبب عداوت سابقه .

دوم : آنکه قول او : مردم بصره میخواستند که مغیره را عزل کنند .

نیز کذب محض است ، چه ظاهر است که این معنا هم در عبارت طبری مذکور نیست ، و کابلی هم آن را ذکر نکرده ، این معنا از اضافات و زیادات مخاطب است !

سوم : آنکه قول او : بر وی تهمت زنا بستند .

نیز کذب صریح است و بهتان فضیح ، و در عبارت طبری مذکور نیست ، بلکه بر خلاف آن زنای مغیره از آن ثابت است ، چنانچه ابن ابی الحدید هم به آن اعتراف کرده ، و کابلی و ابن روزبهان هم این کذب را ذکر نکرده بودند ، از اضافات و اختراعات مخاطب است ، گو کابلی و ابن روزبهان قصد ایهام آن کرده باشند لیکن بر ذکر آن صراحتاً جسارت نیافتند .

چهارم : آنکه قول او : چند کس را از شاهدان زور مقرر کردند .

کذب صریح و بهتان قبیح و دروغ فضیح است که اصلا در عبارت طبری وجودی ندارد ، و بر خلاف آن عبارتش به آواز بلند ندا میکند ، و این کذب را

ص : 378

هم کابلی ذکر ننموده ، گو به قول خود : ( أخذوا علیه شهوداً ) (1) بعدِ ذکر عداوت اهل بصره قصد ایهام این معنا کرده باشد (2) ، لیکن صراحتاً زور و کذب شهود را به طبری و دیگر علمای خود منسوب نساخته ، و همچنین ابن روزبهان .

پنجم : آنکه آنچه گفته : و خبر تهمت زنا در بصره شایع شد .

نیز کذب محض و دروغ صرف است ، هرگز در عبارت طبری مذکور نیست - کما علمت - و ابن روزبهان و خواجه کابلی هم - که متصدی نسبت این قصه به طبری شده اند - ذکر آن نکرده اند ، محض از ابتداعات و اختراعات ‹ 605 › مخاطب باکمالات است !

ششم : آنچه گفته : و رفته رفته به عمر برسید .

نیز از عبارت طبری ظاهر نمیشود که این خبر رفته رفته به عمر رسیده ، بلکه از آن ظاهر است که خبر مغیره را مردم بصره با شهود زنای مغیره به عمر نوشتند ، و این نقل هم چنانچه خلاف واقع است ، همچنین مخالف نقل ابن روزبهان و کابلی است که از عبارت ابن روزبهان چنان ظاهر است که مردم بصره با شهود خود نزد عمر حاضر شده ، بیان حال مغیره کردند ، و از عبارت


1- الصواقع ، ورق : 265 .
2- ( کرده باشد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 379

کابلی ظاهر است که مردم بصره حال مغیره را به عمر نوشتند (1) ، پس عجب که این ثلاثه معتقدین ثلاثه یک قصه را به طرق ثلاثه نقل مینمایند ، و همه [ آن ] ها نسبت به طبری مینمایند ، و یکی از دیگری اخذ میکند و مخالفت او مینماید ، یعنی کابلی از کتاب ابن روزبهان برداشته و مخالفت او اختیار ساخته ، و مخاطب قلاده تقلید کابلی در گردن انداخته و باز همت به مخالفت خواجه خود و خواجه خواجه گماشته ! !

هفتم : آنچه گفته که : مغیره و شهود اربعه در محل حکومت به محضر صحابه که حضرت امیر ( علیه السلام ) هم در آن مجلس بود ، حاضر آمدند .

در این عبارت هم کذب را داخل ساخته ، چه حضور حضرت امیر ( علیه السلام ) در محل حکومت - که مغیره و شهود اربعه در آنجا حاضر شدند - اصلا طبری ذکر ننموده ، و نه کابلی و ابن روزبهان این معنا را ذکر نموده اند ، محض از ایجادات و اختراعات طبع عالی و خاطر وقت مآثر (2) مخاطب ماهر است !

هشتم : آنچه گفته : و مدعیان اهل بصره دعوی نمودند که مغیرة بن شعبه زنا کرده است ، با زنی که او را ام جمیل میگفتند .

نسبت آن نیز به طبری صحیح نیست ، چه از عبارت طبری اصلا ظاهر


1- الصواقع ، ورق : 265 .
2- کذا ، و ظاهراً ( دقت مآثر ) صحیح است .

ص : 380

نمی شود که مدعیان اهل بصره رو بروی عمر آمده ، دعوی زنای مغیره کرده باشند .

پس تر بدان که مخاطب با وصف نقل این قصه از طبری نام سه شاهد ذکر نکرده و به اخفای آن پرداخته ، حال آنکه در " تاریخ طبری " به تصریح مذکور است که : ایشان ابوبکره و نافع بن کلده و شبل بن معبد بودند ، و ابن روزبهان و کابلی نام هر چهار شاهد را مخفی ساخته اند ، و در این اخفا و اجمال و اهمال غرض عظیمی مطوی است ، و آن اخفای این معناست که این شهود صحابه بودند ! چه در مابعد میدانی که ابوبکره و شبل و نافع به تصریح نووی صحابه اند ، پس اخفای نام اینها به این سبب است که نسبت کذب و زور به ایشان - در نسبت زنا به مغیره - آسان شود .

و از لطائف آن است که مخاطب برای تصدیق خود - که به ابن جریر طبری در متن قصه ، مغیره را به نحوی که ذکر کرده نسبت داده - در " حاشیه " عبارتی عربی نقل نموده ، و آن را به " تاریخ طبری " منسوب ساخته ، حال آنکه آن عبارت اصل " تاریخ طبری " نیست (1) ، شاید از بعض مختصرات آن


1- شایان ذکر است که این نکته اختصاص به این مورد خاص ندارد ، بلکه مطالب متعددی که در " حاشیه تحفه " از طبری نقل کرده ، در " تاریخ طبری " مطبوع یافت نشد !

ص : 381

باشد ، و مع هذا از عبارت منقوله او هم تصدیق اکاذیب او ظاهر نمیشود ، قال فی الحاشیة :

فبلغ ذلک الخبر إلی عمر . . . فاستدعاه ، وولّی إمارة البصرة أبا موسی الأشعری ، فلمّا قدم المغیرة المدینة ، قال عمر : ما هذا الذی سمعته منک ؟ ! قال : لا أدری ماذا یقول هؤلاء الموالی ، فإنی لم أطأ إلاّ امرأتی المنکوحة ، فشهد أبو بکرة ‹ 606 › ونافع ثم شبل ، فقال لهم عمر : تشهدون أنکم رأیتموه یدخل [ ک ] المیل فی المکحلة ، والرشاء فی البئر ؟ (1) قالوا : نعم ، وقصر زیاد فی شهادته ، فقال : رأیته بین رجلی امرأة رافعاً رجلیها ، لکنی لم أر حقیقة الجماع ، ولم أعلم أن المرأة کانت له حلالا أو حراماً ، فقال عمر : الله أکبر ! فأسقط الحدّ عن المغیرة (2) .

ظاهر است که این عبارت ، عبارت اصل " تاریخ طبری " نیست ، و اصل عبارت او آن است که ابن ابی الحدید نقل کرده ، و مع هذا از این عبارت هم تصدیق اکاذیب مخاطب : بستنِ مردم بصره تهمت زنا بر مغیره ، و مقرر کردن شاهدان زور و غیر آن پیدا نمیشود (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( البرء ) آمده است .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 589 .
3- ( پیدا نمیشود ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 382

پس حیرت است که از نقل این عبارت چه فائده جز اظهار کمال عجز از تصدیق کذب و زور خود تصور نموده .

و مع هذا از این عبارت که خودش نقل کرده ظاهر است که شهود زنای مغیره ، ابوبکره و نافع و شبل بودند ، پس رازی که ابن روزبهان و کابلی نهفته بودند ، و مخاطب هم در متن به تقلیدشان در اخفای آن رفته ، به نقل خودش بر ملا افتاد ، و تحریف اسلاف او و تحریف خود او در نقل این قصه حسب نقل او ثابت گردید ، ولله الحمد علی ذلک حمداً جمیلا .

و هرگاه حال اکاذیب و خیانات و تحریفات مخاطب در نقل این قصه از طبری دریافت کردی ، پس محتجب نماند که چنانچه مخاطب در نقل این قصه مرتکب خیانات و اکاذیب گردید ، همچنان ابن روزبهان و کابلی تحریفات و خیانات و اختراعات را پسندیده اند ، و با این همه ، نقل هر سه با هم متخالف است و مخالف واقع !

عبارتِ مخاطب که خود میبینی ، عبارت ابن روزبهان و کابلی هم باید شنید ، پس بدان که ابن روزبهان به جواب " نهج الحق " گفته :

قصّة مغیرة - علی ما ذکره المعتمدون من الرواة - : انه کان أمیراً بالکوفة ، وکان الناس یبغضونه ، فأخذوا علیه الشهود أنه زنی ، وأتوا عمر ، فأحضره من الکوفة ، فشهد علیه واحد منهم ، فقال عمر - لمغیرة - : قد ذهب ربعک . . فلمّا شهد إثنان ، قال : قد

ص : 383

ذهب نصفک . . فلمّا شهد الثالث ، قال : قد ذهب ثلاثة أرباعک . . فلمّا بلغ نوبة الشهادة إلی الرابع ، أدّی الشهادة بهذه الصیغة : إنی رأیته مع المرأة فی ثوب ملتحفین [ به ] (1) ، وما رأیت العضو فی العضو کالمرود فی المکحلة . . فسقط الحدّ عن المغیرة .

فقال المغیرة : یا أمیر المؤمنین ! انظر کیف کذبوا علیّ !

فقال له عمر : اسکت ، فلو تمّ الشهادة لکان الحجر فی رأسک .

هذا روایة الثقات ، ذکره الطبری فی تاریخه بهذه الصورة ، وذکره البخاری فی تاریخه ، وابن الجوزی وابن الخلّکان (2) وابن کثیر وسائر المحدّثین وأرباب التواریخ فی کتبهم ، وعلی هذا الوجه هل یلزم طعن ؟ ! (3) و نصرالله کابلی در " صواقع " گفته :

ودعوی أهل البصرة علی مغیرة ، کما ذکره ابن جریر الطبری ، والإمام البخاری ، والحافظ عماد الدین بن کثیر ، والحافظ جمال الدین أبو الفرج بن الجوزی ، والشیخ شمس الدین المظفر سبط ابن الجوزی فی تواریخهم ، هو :

أن مغیرة ‹ 607 › کان أمیر البصرة ، وکان الناس یقلونه ،


1- الزیادة من احقاق الحق .
2- کذا .
3- [ الف ] مطاعن عمر . [ احقاق الحق : 241 - 242 ] .

ص : 384

فأخذوا علیه الشهود أنه زنی بامرأة یقال لها : أُمّ جمیل ، وکتبوا بذلک إلی عمر ، فأمر أن یقدموا علیه جمیعاً - المغیرة والشهود - ، فلمّا قدموا ، جلس عمر ، فدعا بالشهود والمغیرة ، فتقدّم واحد منهم ، فقال : رأیته بین فخذیها ، فقال : لا والله حتّی تشهد لقد رأیته یلج فیها ولوج المرود فی المکحلة ، فقال : نعم أشهد علی ذلک . . ثم دعا شاهداً آخر ، فقال : علی ما تشهد ؟ فقال : علی مثل شهادة الأول ، فقال : لا ، تشهد أنه ولج فیها ولوج المرود فی المکحلة ؟ قال : نعم حتّی بلغ قذذه . . ثم دعا الشاهد الثالث فقال له : علی ما تشهد ؟ فقال : علی مثل شهادة صاحبیّ ، ثم دعا الرابع - وکان غائباً - فلمّا حضر قال : ما عندک ؟ قال : یا أمیر المؤمنین ! رأیت مجلساً ، ونفساً حثیثاً ، وابتهاراً (1) ، ورأیته مستبطنها ، ورجلین کأنّهما أُذنا حمار ، فقال عمر : رأیته کالمیل فی المکحلة ؟ فقال : لا . . فأمر عمر أن یُضرب کلّ من الشهود ثمانین سوطاً (2) .

از ملاحظه این هر دو عبارت و عبارت مخاطب ظاهر است که : این هر سه


1- [ الف ] وفیه : وقع علیه البُهر : هو - بالضمّ - ما یعتری الإنسان عند السعی الشدید والعدو من التهیّج وتتابع النَفَس . ( 12 ) نهایة . [ النهایة 1 / 165 ] .
2- [ الف ] المطلب السابع فی إبطال ما احتجّ به الرافضة ، فی مطاعن عمر من أخبار أهل السنة من المقصد الرابع ، ورق 367 / 392. [ الصواقع ، ورق : 265 ] .

ص : 385

این قصه را به نحوی که نقل کرده اند به طبری نسبت داده اند ، حال آنکه نقل هر سه با هم متخالف است ، و غیر مطابق واقع .

مگر نمیبینی که آنچه ابن روزبهان گفته : ( وکان الناس یبغضونه ، فأخذوا علیه الشهود ) .

از آن متبادر میشود که مردم بصره قبلِ وقوع این قصه ، عداوت با مغیره داشتند ، و به این سبب گرفتند شهود بر مغیره که او زنا کرده است .

و ظاهر است که نسبت این سیاق به طبری کذب و دروغ محض است که از عبارت طبری هرگز ظاهر نمیشود که مردم بصره به سبب عداوت مغیره شهود گرفتند بر اینکه زنا کرده است ، بلکه از عبارتش ظاهر است که چون آمد و رفت مغیره نزد ام جمیل بر مردم بصره متحقق شد ، به این سبب در پی استکشاف حال افتادند و پرده از روی کار گشادند که چند کس را مقرر ساختند که ایشان مجامعت او [ را ] با ام جمیل دیدند .

و نیز قول ابن روزبهان : ( وأتوا عمر ، فأحضره من الکوفة ) ، دلالت دارد بر آنکه مردم بصره قبلِ مغیره نزد عمر حاضر شدند ، و بعد از آن عمر مغیره را طلب کرد .

و این معنا هم از عبارت طبری ظاهر نمیشود ، بلکه مدلول روایت طبری که از محمد بن یعقوب نقل کرده آن است که :

اهل بصره خبر زنای مغیره به عمر نوشتند ، و کتاب به دست ابوبکره فرستادند ، و به این سبب عمر مغیره را طلب کرد .

ص : 386

و مدلول روایت طبری که از سری آورده آن است که :

شهود زنای مغیره این خبر را به عمر نوشتند ، و عمر مغیره را طلب کرد ، و شهود اربعه و مغیره نزد عمر حاضر شدند .

بالجمله ; آمدن اهل بصره نزد عمر ، از عبارت طبری اصلا ثابت نمیشود ، پس نسبت آن به طبری کذب محض است .

و ظاهراً غرض ابن روزبهان از ذکر این معنا ، همان اثبات عداوت اهل بصره با مغیره است ، حال آنکه اصلا فائده به او نمیرساند ، پس عجب که به چنین غرض سهل ارتکاب کذب را سهل شمرده .

و اگر ضمیر ( أتوا ) [ را ] راجع به شهود گردانند ، پس قطع نظر از بُعد آن ، باز هم این معنا از عبارت طبری ظاهر ‹ 608 › نمیشود .

آری آمدن تنها ابوبکره قبل از مغیره نزد عمر ظاهر میشود نه آمدن غیر او هم ، پس باز هم این کلام وجهی از صحت ندارد .

و کذب ابن روزبهان در این ادعا - اعنی حضور مردم بصره یا شهود ، قبلِ مغیره - به حدی ظاهر است که کابلی هم - با آن جسارت ! - از ذکر آن اعراض کرده ; زیرا که کابلی اگر چه در ذکر فقره ( وکان الناس یقلونه ، فأخذوا علیه الشهود أنه زنی ) - که غرض از آن اظهار این معناست که : اخذ مردم بصره شهود را بر زنای مغیره به سبب عداوت سابقه بود - تقلید ابن روزبهان اختیار ساخته ، لیکن ذکر آمدن مردم بصره یا شهود نزد عمر قبل مغیره نکرده ، بلکه از عبارتش ظاهر است که :

ص : 387

مردم بصره حال مغیره به سوی عمر نوشتند ، پس حکم کرد عمر که قدوم کنند بر او همه : - مغیره و شهود - حیث قال :

وکتبوا بذلک إلی عمر ، فأمر أن یقدموا علیه جمیعاً المغیرة والشهود .

و نیز کابلی بر خلاف ابن روزبهان غیبت شاهد چهارم را در این قصه - که به ابن جریر طبری و غیر او منسوب ساخته - ذکر نموده ، حال آنکه پر ظاهر است که غیبت شاهد چهارم نیز در عبارت طبری مذکور نیست ، بلکه بر خلاف آن ، اجتماع شهود از عبارتش ظاهر است ، کما تراه ، وسیجیء التنبیه علیه فیما بعد .

وعلاوه بر این دیگر اختلافات هم در عبارت ابن روزبهان وکابلی واقع است ، کما هو ظاهر .

پس بعد ملاحظه عبارت ابن روزبهان و خواجه کابلی ومخاطب - که هر سه این قصه را به طبری حواله کرده اند ، و نقل هر سه متخالف [ و ] متهافت است که : ابن روزبهان به طوری نقل میکند ، و خواجه کابلی بر خلاف آن به طور دیگر ، و مخاطب بر خلاف هر دو به طور ثالث - ظاهر میشود که : یکی مکذب دیگر ایشان است ، و بعدِ ملاحظه عبارت " تاریخ طبری " (1) ظاهر شد که هر سه با وصف آنکه یکی مکذّب دیگری است ، خود هم در نقلْ خائن و کاذب ، و نقل هر سه خلاف واقع است .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تاریخ عبارت طبری ) آمده است .

ص : 388

و سناءالله پانی پتی در " سیف مسلول " (1) با آنکه در جل مقامات تقلید کابلی اختیار ساخته ، لیکن در این مقام در ذکر این قصه که آن را به طبری و بخاری و ابن جوزی و سبط ابن الجوزی نسبت داده ، مضمون فقره : ( وکان الناس یقلونه ، فأخذوا علیه الشهود . . ) إلی آخره [ را ] ذکر نکرده ، گو در ذکر غیبت شاهد چهارم بعدِ نسبت این قصه به طبری پیش پا خورده است ، چنانچه گفته :

هفتم : آنکه حدّ زنا بر مغیره قائم نکرد ، و شاهد را تلقین نمود .

جواب : این گزافی و افتراست ، و حق آن است آنچه طبری و امام بخاری و ابن جوزی و شمس الدین سبط ابن الجوزی در " تواریخ " خودشان (2) نقل کرده اند که :

مغیره امیر بصره بود ، و مردم آنجا بر وی دعوی زنا کردند با زنی ام جمیل نام ، و این معنا به عمر نوشتند ، عمر مغیره و شهود را به حضور طلب فرمود ، چون حاضر شدند یکی از شهود بر روی مغیره شهادت داد که دیدم او را در میان دو ران آن زن ، عمر گفت : این شهادت معتبر نیست ، شهادت میدهی که : دخول کرد با وی مانند دخول میل در مکحله ، گفت : آری چنین دیدم ، پس تر دوم شاهد گفت : شهادت میدهم مثل شهادت اول ، عمر گفت : نی ،


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، ذکر ترجمته عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 7 / 116 - 115 ، وقال من مصنفاته : . . . والسیف المسلول فی الردّ علی الشیعة . . . ورسالة فی حرمة المتعة . . . ورسائل أُخری ، مات فی غرة رجب سنة 1225 ببلدة پانی پت .
2- در [ الف ] ( خودها ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 389

شهادت بده آنکه : دخول کرد مانند دخول میل در مکحله ، گفت : آری ، پس تر سوم شاهد شهادت داد مثل شهادت ‹ 609 › هر دو ، پس تر شاهد چهارم را طلبید ، او حاضر نبود ، چون حاضر شد ، از نشستن برای جماع و دیگر مقدمات جماع شهادت داد ، چون عمر پرسید : دیدی تو کالمیل فی المکحلة ؟ او گفت : این چنین ندیدم ، پس امر کرد عمر به زدن هر یک از شهود هشتاد هشتاد دره حدّ قذف .

پس امتناع عمر از حدّ زنا ، عین صواب بود که نصاب شهادت تمام نشد . (1) انتهی .

و از لطائف آن است که اسحاق هروی در " سهام ثاقبه " (2) - با آنکه در ذکر این قصه و نسبت آن به طبری ، به طوری که ابن روزبهان ذکر نموده خبطِ عشوا (3) پیش گرفته ، لیکن به مفاد زاد فی الطنبور نغمة ، در این مقام خرافتی عجیب نگاشته ، یعنی ادعای تشیع طبری هم آغاز نهاده ، و از خواب غفلت و


1- [ الف ] فصل ثانی در مطاعن عمر از مقاله رابعه 137 / 235. [ سیف مسلول : ] .
2- لم تصل لنا مخطوطته ، ولا نعلم بطبعه . قال فی إیضاح المکنون للبغدادی 2 / 31 : السهام الثاقبة فی الکلام ; لملا اسحاق الهروی ، تاریخ کتابة النسخة سنة 1186 .
3- عشواء : شتری که ضعفی در بصر و چشم خود دارد و خود را به هنگام رفتن نمیتواند حفظ کند . یخبط خبط عشواء : یعنی او کار بر نظام نمیکند ، کنایه از انحراف از روش مستقیم است . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 390

عصبیت - بعدِ تنبیه علامه شوشتری بر بطلان نسبت تشیع به طبری که ابن روزبهان از راه کذب و بهتان به جواب طعن مطالبه عمر به احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) بر آن جسارت کرده - بیدار نشده ، و به سبب مزید اختلال دماغ و اختلاط حواس بر چنین کذب شنیع جرأت نموده ، چنانچه گفته :

منها : إنه لم یجر الحدّ الواجب علی المغیرة بن شعبة لمّا شهد علیه بالزنا ، ولقّن الشاهد الرابع الامتناع من الشهادة ، قال : أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین .

وهذا تلقین للشاهد الامتناع عن الشهادة .

أُجیب بأنه قصّة مغیرة علی ما رواه الثقاة من الرواة : انه کان أمیراً علی الکوفة ، وکان أهل الکوفة یبغضونه ، فأخذوا علیه الشهود ، أنه زنا وأتوا عمر . . . ، فطلبه من الکوفة ، وجلس فی المسجد لفصل القضیة ، وشهد واحد من الشهود ، فقال عمر . . . - لمغیرة - : ذهب ربعک . . فلمّا شهد الثانی ، قال له : ذهب نصفک . . فلمّا شهد الثالث ، قال : ذهب ثلاثة أرباعک . . فلمّا انتهی الأمر إلی الرابع شهد بهذه العبارة : إنی رأیته مع المرأة تحت ثوب واحد ، وما رأیت العضو فی العضو .

فسقط الحدّ عن المغیرة بحکم الشریعة المطهرة ، لا أن عمر . . . أسقط الحدّ الواجب عن المغیرة ، کما ادّعته الرافضة الجهلة .

وقال بعد هذا :

ص : 391

إن مغیرة قال لعمر . . . : أُنظر - یا أمیر المؤمنین ! - کیف کذبوا علیّ ؟ ! فقال عمر : اسکت ، فلو تمّت الشهادة کان الحجر علی رأسک .

هذا هو المروی من الثقات ، والطبری - مع تشیعه - أیضاً روی بهذه الصفة (1) .

و هرگاه بر تخلیطات و تحریفات اینها در نقل این قصه از طبری واقف شدی ، پس واضح شد که [ در ] نسبت آن به دیگران نیز محل اعتبار نماند ، با آنکه ادعای کذب و زور شهود زنای مغیره مدحور (2) که مخاطب صراحتاً آن را ذکر کرده ، و ابن روزبهان و کابلی ایهام آن قصد کرده اند ، از طرائف امور و عجائب دهور بلکه طرائف شرور و غرائب فسق و فجور است ، و دلائل بطلان آن بسیار است بر نبذی از آن اکتفا میشود :

اول : آنکه از روایت اول طبری - که ابن روزبهان و کابلی و مخاطب به آن استدلال و احتجاج به همین مقام مینمایند ، و سناءالله حکم به حقیّت روایت او نموده - ‹ 610 › ظاهر است که مغیره اختلاف میکرد به سوی ام جمیل بر پوشیدگی (3) هرگاه به اهل بصره این معنا رسید اعظام آن کردند ، پس مغیره


1- [ الف ] در ذکر مطاعن عمر ، ورق 71 / 108 . [ سهام ثاقبه : ] .
2- مدحور : مطرود ، رانده شده . مراجعه شود به کتاب العین 3 / 177 .
3- یعنی : مستوری ، مستور بودن ، خفا ، استتار . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 392

روزی از روزها بر ام جمیل داخل شد ، و کسانی که نزد عمر شهادت دادند ، کشف ستر کردند و دیدند که مغیره جماع با ام جمیل کرده . انتهی محصّله .

و این معنا دلیل صریح است بر آنکه شهود زنای مغیره در واقع ، وقاع مغیره را با ام جمیل دیدند ، نه آنکه به کذب و بهتان اتهام آن کردند چنانچه مخاطب صراحتاً ادعای آن نموده ، و ابن روزبهان و هروی و خواجه کابلی قصد ایهام آن کرده اند .

دوم : آنکه از روایت دیگر طبری که از سیف نقل کرده ، نیز واضح است که ابوبکره و نفر چند که نزد او بودند ، مغیره را در میان پاهای ام جمیل دیدند . انتهی .

پس نسبت کذب و زور به شهود زنای مغیره و ادعای این معنا که اهل بصره شاهدان زور مقرر کردند ، کذب محض و زور صرف است .

سوم : آنکه منع کردن عمر مغیره را از حمد الهی بر رسوا ساختن شهود و بد دعا کردن در حق مغیره به قول خود : ( أسکت الله نامتک ) که حاصلش آن است که : خدا تو را هلاک کند ، دلیل واضح است بر آنکه مغیره در واقع بری نبوده ، و مستحق لوم و ذم و سرزنش و بد دعا بوده ، ورنه ظاهر است که اگر در واقع مغیره بری میبود و شهود زنای او دروغگو و کاذب میبودند ، منع از

ص : 393

حمد الهی بر تفضیح ایشان و بد دعا به هلاک در حق صحابی عادل ، وجهی از جواز نداشت !

و از عبارت ابن روزبهان واضح است که عمر مغیره را امر به سکوت از نسبت کذب به شهود نموده ، چه در آن مذکور است که :

مغیره گفت که : ای امیرالمؤمنین (1) نظر کن که چگونه کذب گفتند اینها بر من ، پس گفت عمر به مغیره که : خاموش باش ، پس اگر تمام میشد شهادت هر آئینه میبود سنگ در سر تو . انتهی .

پس عجب که عمر راضی به نسبت کذب به شهود نشود ، و مخاطب بر خلاف او - رغماً لأنفه ! - تکذیب ایشان به اهتمام تمام نماید .

چهارم : آنکه قاضی القضات ابوالولید محمد بن محمد بن شحنة حنفی حلبی در کتاب " روض المناظر فی علم الأوائل والأواخر " - که از شروع آن ظاهر است که آن کتابی است وجیز الألفاظ والمبانی ، أنیق الفحاوی والمعانی (2) - در وقایع سنه سبع عشر گفته :

وفیها : کانت حکایة المغیرة بن شعبة : کان عمر قد ولاّه البصرة ، وکان بعلیة تقابلها علیة فیها أربعة رجال : أبو بکرة مولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وإخوته لأُمّه : زیاد بن أبیه ،


1- در [ الف ] اشتباهاً در اینجا علامت تحیت ( ع ) گذاشته شده است .
2- روض المناظر ، ورق اول .

ص : 394

نافع بن کلدة ، وشبل بن معبد ، فرفعت الریح الکوة عن إلیة المغیرة ، فنظره الرجال الأربعة ، وهو علی أُمّ جمیل بنت الأرقم بن عامر بن صعصعة ، فکتبوا إلی عمر بذلک ، فعزل المغیرة ، وولّی البصرة أبا موسی الأشعری ، وشهد أبو بکرة ونافع وشبل علی المغیرة بالزنا ، ولم یفصح زیاد بن أبیه الشهادة ، وکان عمر قد قال - قبل أن یتکلّم زیاد - : أری رجلا أرجو أن لا یفضح الله به رجلا من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فقال زیاد : رأیته جالساً بین رجلی المرأة ، ورأیت رجلین مرفوعتین کأُذنی حمار ، ورأیت نفساً تعلو ، وإستاً تنبو عن ‹ 611 › ذکر ، ولا أعرف ما وراء ذلک ، فقال عمر : هل کالمیل (1) فی المکحلة ؟ قال : لا ، قال : فهل تعرف المرأة ؟ قال : لا ، ولکن إستها (2) . . فجلّد عمر الثلاثة الذین شهدوا حدّ القذف (3) .

این عبارت هم برای تکذیب و تخجیل مخاطب نبیل کافی ، و برای تفضیح و تقبیح ابن روزبهان و من تبعه کالکابلی و غیره وافی است ، چه از آن صاف ظاهر است که در دریچه [ ای ] که مقابل دریچه مغیره بود ، ابوبکره و


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( المیل ) آمده است .
2- فی المصدر : ( أشبهها ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصل روض المناظر 49 / 193 ، والحمد لله علی هذا الإنعام الظاهر . [ روض المناظر ، ورق : 66 ] .

ص : 395

زیاد و نافع و شبل بن معبد بودند ، پس باد دریچه مغیره را گشود ، و این چار کس دیدند که مغیره بر ام جمیل است ، پس نوشتند این را به سوی عمر ، و عزل کرد عمر مغیره را . . . الی آخر .

پس ادعای تبرئه مغیره از زنا و ادعای کذب و زور شهود زنای مغیره ، و مقرر ساختن اهل بصره شهود زور ; کذب محض و زور صرف و بهتان عظیم و دروغ فخیم است .

پنجم : آنکه حاکم در " مستدرک " گفته :

حدّثنا أبوبکر محمد بن داود بن سلیمان الزاهد ، حدّثنا عبد الله بن قحطبة بن مرذوق الصلحی - بفم الصلح (1) - ، حدّثنا محمد بن نافع الکرابیسی البصری ، حدّثنا أبو عتاب سهل بن حماد ، حدّثنا أبو کعب الحریز ، عن عبد العزیز بن أبی بکر ، قال : کنّا جلوساً عند الباب الصغیر الذی فی المسجد - یعنی باب غیلان - أبو بکرة وأخوه نافع وشبل بن معبد ، فجاء المغیرة بن شعبة یمشی فی ظلال المسجد ، - والمسجد یومئذ من قصب - فانتهی إلی أبی بکرة ، فسلّم علیه ، فقال له أبو بکرة : أیها الأمیر ! ما


1- [ الف ] الصلحی - بکسر الصاد والحاء المهملتین بینهما اللام الساکنة - هذه النسبة إلی فم الصلح ، وهی بلدة علی دجلة بأعلی واسط . ( 12 ) انساب سمعانی . [ 3 / 550 ] ( 12 ) .

ص : 396

أخرجک من دار الإمارة ؟ قال : أتحدّث إلیکم ، فقال أبو بکرة : لیس [ لک ] (1) ذلک ، الأمیر یجلس فی داره ، یبعث إلی من یشاء فیتحدّث معهم ، قال : أبابکرة ! لا بأس بما أصنع ، فدخل من باب الأصغر حتّی تقدّم إلی باب أُمّ جمیل - امرأة من قیس - قال : وبین دار أبی عبد الله وبین دار المرأة طریق ، فدخل علیها ، قال أبو بکرة : لیس لی علی هذا صبر ، فبعث إلی غلام له ، فقال : ارتق من غرفتی ، فانظر من الکوة ، فانطلق فنظر ، فلم یلبث أن رجع ، فقال : وجدتهما فی لحاف ، فقال للقوم : قوموا معی ، فقاموا ، فبدأ أبو بکرة فنظر فاسترجع ، ثم قال لأخیه : انظر فنظر ، قال : ما رأیت ؟ قال : رأیت الزنا ، ثم قال : [ ما رابک ] (2) یا شبل ! انظر ، فنظر ، قال : ما رأیت ؟ قال : رأیت الزنا محصناً ، قال : أُشهد الله علیکم ، قالوا : نعم ، قال : فانصرف إلی أهله ، وکتب إلی عمر بن الخطاب بما رأی ، فأتاه أمر فظیع صاحب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فلم یلبث أن بعث أبا موسی الأشعری أمیراً علی البصرة ، فأرسل أبو موسی إلی المغیرة : أن أقم ثلاثة أیام أنت فیها أمیر نفسک ، فإذا کان الیوم الرابع فارتحل أنت و أبو بکرة


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 397

وشهوده ، فیا طوبی لک إن کان مکذوباً علیک ، وویل لک إن کان مصدوقاً علیک .

فارتحل القوم أبو بکرة وشهوده والمغیرة بن شعبة حتّی قدموا المدینة علی أمیر المؤمنین ، فقال : هات ما عندک یا أبا بکرة ! قال : أشهد أنی رأیت الزنا محصناً ، ثم قدّموا أبا عبد الله أخاه ‹ 612 › فشهد ، فقال : أشهد أنی رأیت الزنا محصناً [ ثم قدّموا شبل بن معبد البجلّی ، فسأله ، فشهد کذلک ] (1) ، ثم قدّموا زیاداً فقالوا : ما رأیت ؟ فقال : رأیتهما فی لحاف ، فسمعت نفساً عالیاً ، ولا أدری ما وراء ذلک ، فکبّر عمر وفرح إذ نجا المغیرة ، وضرب القوم إلاّ زیاداً (2) .

از این عبارت ظاهر است که مغیره بر ام جمیل داخل شد ، و چون ابوبکره این معنا دید گفت که : نیست برای من صبر بر این امر . و به غلام خود امر کرد که حال مغیره را از روزنه غرفه اش ببیند ، آن غلام دید ، و آمده بیان کرد که : مغیره و ام جمیل را در یک لحاف دیده ، پس ابوبکره آمده ، خود اولا واقعه


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] قوبل علی أصل المستدرک فی ذکر مناقب المغیرة بن شعبة من کتاب معرفة الصحابة جلد ثانی 138 / 375. [ المستدرک 3 / 448 ] .

ص : 398

وقاع دید ، و به ( إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ) (1) متکلم گردید ، بعد از آن برادرش دید و گفت که : من دیدم زنا را . بعد از آن شبل دید ، او هم شهادت داد که : من دیدم زنای محصن ، و ابوبکره بر ایشان خدا را گواه گرفت ، و به عمر بن الخطاب این معنا نوشت .

ششم : آنکه ابن ابی الحدید در " شرح نهج البلاغه " گفته :

وقد روی المدائنی : أن المغیرة کان أزنی الناس فی الجاهلیة ، فلمّا دخل فی الإسلام قیّده الإسلام ، وبقیت عنده منه بقیة ظهرت فی أیام ولایة البصرة . (2) انتهی .

از این عبارت مدائنی ظاهر است که از مغیره در بصره زنا واقع شده ، پس تکذیب شهود زنای او کذب محض باشد .

و مدائنی مذکور از اکابر و اعاظم اهل سنت است .

سمعانی در " انساب " گفته :

أبو الحسن علی بن محمد بن عبد الله بن أبی سیف (3) المدائنی ، مولی عبد الرحمن بن سمرة القرشی ، وهو بصری ، سکن المدائن ثم انتقل عنها إلی بغداد ، فلم یزل بها إلی حین وفاته ، وهو صاحب


1- البقرة ( 2 ) : 156 .
2- [ الف ] جزء ثانی عشر . [ شرح ابن ابی الحدید 12 / 239 ] .
3- فی المصدر : ( شعیب ) .

ص : 399

الکتب المصنّفة ، یروی عنه الزبیر بن بکار ، واحمد بن أبی خیثمة ، والحارث بن أبی أُسامة .

قال یحیی بن معین - غیر مرة - : أکتب عن المدائنی کتبه . وکان أبو العباس ثعلب یقول : من أراد أخبار الجاهلیة فعلیه بکتب أبی عبیدة ، ومن أراد أخبار الإسلام فعلیه بکتب المدائنی .

ذکر الحارث بن أبی أُسامة أن أبا الحسن المدائنی سرد الصوم قبل موته بثلاثین سنة ، وأنه کان قارب مائة سنة ، فقیل له . . . فی مرضه : ما تشتهی ؟ فقال : أشتهی أن أعیش ، وکان مولده ومنشؤه بالبصرة ، ثم صار إلی المدائن بعد حین ، ثم صار إلی بغداد ، فلم یزل بها حتّی توفّی [ بها ] (1) فی ذی القعدة سنة أربع وعشرین ومائتین ، وکان عالماً بأیام الناس وأخبار العرب وأنسابهم ، عالماً بالفتوح والمغازی وروایة (2) للشعر ، صدوقا فی ذلک ، وذکر غیره أنه مات فی سنة خمس وعشرین ومائتین ، وله ثلاث وتسعون سنة (3) .

هفتم : آنکه از عبارت " تاریخ طبری " و عبارت ابن شحنة واضح گردید که


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( وراویة ) .
3- [ الف ] نسبت مداینی . [ الانساب 5 / 232 ] .

ص : 400

شهود زنای مغیره ، ابوبکره و شبل و نافع بودند ، و از عبارت " مستدرک " هم ظاهر است که ابوبکره و برادرش و شبل شهود بودند ، و از عبارت دیگر ائمه قوم نیز این معنا واضح است ، چنانچه از " تاریخ ابن خلّکان " (1) ، و روایت طبرانی که در " اصابه " نقل کرده ، و روایت بیهقی و روایت عبدالرزاق که در مابعد از " کنز العمال " منقول خواهد شد ظاهر میشود (2) .

و ابن حبان در " تاریخ الثقات " در وقایع سنة سابع عشر گفته :

وبعد موت عتبة بن غزوان والی ‹ 613 › البصرة أمّر عمر علی البصرة أبا موسی الأشعری ، وکان المغیرة علی الصلاة بها ، فشهد أبو بکرة وشبل بن معبد البجلی ونافع وزیاد علی المغیرة بما شهدوا ، فبعث عمر إلی أبی موسی الأشعری : أن أشخص إلیّ المغیرة ، ففعل ذلک أبو موسی (3) .

و در تفسیر " مفاتیح الغیب " در تفسیر آیه : ( وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الُْمحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً . . ) (4) إلی آخر الآیة ، در بیان حجت


1- چنانکه قبلا از وفیات الاعیان 6 / 356 گذشت .
2- چنانکه از الاصابة 3 / 303 و کنز العمال 5 / 423 خواهد آمد .
3- [ الف ] قوبل علی أصل تاریخ ابن حبان والحمد لله المنان . ( 12 ) . [ الثقات 2 / 216 ] .
4- النور ( 24 ) : 4 .

ص : 401

ابی حنیفه که اجتماع شهود شرط کرده ، مذکور است :

الثانی : ما روی أن المغیرة بن شعبة شهد علیه بالزنا عند عمر بن الخطاب أربعة : أبو بکرة ، ونافع ، وشبل ، وقال زیاد - وکان رابعهم - : رأیت إستاً تنبو ونَفَساً یعلو . . إلی آخره (1) .

و از " تهذیب الاسماء " نووی و " استیعاب " هم ظاهر است که شهود زنای مغیره اشخاص مذکورین بودند ، و ظاهر است که ابوبکره و شبل و نافع حسب تصریحات ائمه سنیه از صحابه اند .

اما ابوبکره پس شهرت صحابیت او مستغنی از بیان است که از فضلاء صحابه و خیار ایشان بوده ، و یک صد و سی و دو حدیث از او روایت شده که جمله [ ای ] از آن در " صحاح " سنیه مسطور است ، و کثرت عبادت و خداپرستی او به حدی رسیده که مثل پیکان تیر لاغر گردیده ، و از کلام حسن بصری ظاهر است که در بصره هیچ صحابی افضل از عمران بن حصین و ابی بکره نرفته .

ابن عبدالبر در " استیعاب " گفته :

أبو بکرة الثقفی ; اسمه : فضیع ، وقیل : نفیع بن الحارث بن کلدة بن عمرو بن علاج بن أبی سلمة بن عبد العزّی بن عنبرة بن عوف بن قسی - وهو ثقیف - ، وأُمّ أبی بکرة : سمیة جاریة


1- تفسیر رازی 23 / 159 .

ص : 402

الحارث بن کلدة ، وقد ذکرنا خبرها فی باب زیاد ; لأنها أُمّها ، وکان أبو بکرة یقول : أنا مولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ویأبی أن ینسب ، وکان قد نزل یوم الطائف إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من حصن الطائف ، فأسلم فی غلمان من غلمان أهل الطائف ، فأعتقهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وقد عدّ فی موالیه . . .

قال أحمد بن زهیر : سمعت یحیی بن معین یقول : أملی علیّ هوذة بن خلیفة البکراوی نسبه إلی أبی بکرة ، فلمّا بلغ أبا بکرة ، قلت : ابن من ؟ قال : دع لا تزده ، وکان أبو بکرة یقول : أنا من إخوانکم فی الدین ، وأنا مولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فإن أبی الناس إلاّ أن ینسبونی فأنا نفیع بن مسروح ، وکان من فضلاء الصحابة ، وهو الذی شهد علی المغیرة بن شعبة فبتّ الشهادة ، وجلّده عمر حدّ القذف إذ لم تتمّ الشهادة ، ثم قال له : تب یقبل شهادتک ، فقال له : إنّما تستتیبنی (1) لیقبل شهادتی ؟ قال : أجل ، قال : لا جرم لا أشهد بین اثنین أبداً ما بقیت فی الدنیا .

روی ابن عیینة ، ومحمد بن مسلم الطائفی ; عن إبراهیم بن میسرة ، عن سعید بن المسیب قال : شهد علی المغیرة ثلاثة ونکل


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تستیبنی ) آمده است .

ص : 403

زیاد ، فجلّد عمر الثلاثة ، ثم استتابهم ، فتاب اثنان ، فجازت شهادتهما ، وأبی أبو بکرة أن یتوب ، وکان مثل النصل ‹ 614 › من العبادة حتّی مات ، قیل : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کنّاه ب : أبی بکرة ; لأنه تعلّق ببکرة من حصن الطائف ، فنزل إلیه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وکان أولاده أشرافاً بالبصرة بالولایات والعلم ، وله عقب کثیر ، وتوفّی أبو بکرة بالبصرة سنة إحدی ، وقیل : سنة اثنتین وخمسین ، وأوصی أن یصلی علیه أبو برزة الأسلمی ، فصلّی علیه ، قال الحسن البصری : لم ینزل البصرة - ممّن سکنها من الصحابة - أفضل من عمران بن حصین وأبی بکرة (1) .

و ابن حجر عسقلانی در " اصابه " گفته :

نفیع بن الحارث ; ویقال : ابن مسروح ، وبه جزم ابن سعد ، وأخرج أبو أحمد - من طریق أبی عثمان النهدی - عن أبی بکرة أنه قال : أنا مولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فإن أبی الناس إلاّ أن ینسبونی ، فأنا نفیع بن مسروح ، وقیل : اسمه هو : مسروح ، وبه جزم ابن إسحاق ، مشهور بکنیته ، وکان من فضلاء الصحابة ، وسکن البصرة ، وأنجب أولاداً لهم شهرة ، وکان تدلّی


1- الاستیعاب 4 / 1614 - 1615 .

ص : 404

إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من حصن الطائف ببکرة ، فاشتهر بأبی بکرة . روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، روی عنه أولاده (1) .

و عبدالحق در " رجال مشکاة المصابیح " (2) گفته :

أبو بکرة - بفتح الباء ، وسکون الکاف ، فی آخره تاء - صحابی مشهور ، قال العجلی : کان من خیار أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، اسمه نفیع - بضمّ النون ، وفتح الفاء ، وسکون الیاء - بن الحارث بن کلدة - بفتح الکاف وفتح اللام وبالدال المهملة - الثقفی ، وقیل : نفیع بن مسروح (3) بن کلدة ، وقیل : بل کان عبداً للحارث بن کلدة الثقفی ، فاستلحقه ، وغلبت علیه کنیته ، کنّاه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ; لأنه تدلّی یوم الطائف ببکرة ، فکنّاه به (4) .


1- [ الف ] فی القسم الأول من حرف القاف نصف ثانی 72 / 431. [ الاصابة 6 / 369 ] .
2- کتاب تحصیل الکمال - معروف به رجال مشکاة - چاپ نشده و از نسخه های خطی آن هیچ اطلاعی در دست نیست ، در طعن نهم ابوبکر به اختصار شرح حال مؤلف و کتاب گذشت .
3- [ الف ] بفتح المیم وسکون السین المهملة ، وقیل : اسمه : مسروح بن کلدة . ( 12 ) .
4- [ الف ] حرف الباء 83 / 399 . [ رجال مشکاة : ] .

ص : 405

و نووی در " تهذیب الاسماء " گفته :

أبو بکرة الصحابی . . . : تکرّر فی هذه الکتب ، اسمه : نفیع بن الحارث بن کلدة - بکاف ثم لام مفتوحتین - بن عمرو بن علاج بن أبی سلمة ، وهو عبد العزّی بن غبرة - بکسر الغین المعجمة - بن عوف بن قسی - بفتح [ القاف ] (1) وکسر السین المهملة - وهو ثقیف بن منبّه الثقفی البصری ، وأُمّه : سمیة أمة للحارث بن کلدة ، وهی أیضاً أُمّ زیاد بن أبیه ، وإنّما کُنی : أبا بکرة ; لأنه تدلّی من حصن الطائف إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ببکرة ، وکان أسلم ، وعجز عن الخروج من الطائف إلاّ هکذا .

روی له : عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مائة حدیث ، واثنان وثلاثون حدیثاً ، اتفق البخاری ومسلم منها علی ثمانیة أحادیث ، وانفرد البخاری بخمسة ومسلم بحدیث ، روی عنه ابناه عبد الرحمن ومسلم وربعی بن حراش والحسن البصری والأحنف .

وکان أبو بکرة من الفضلاء الصالحین ، ولم یزل فی کثرة العبادة حتّی توفّی ، وکانت أولاده أشرافاً بالبصرة فی کثرة العلم والمال والولایات ، قال الحسن البصری : لم یکن بالبصرة من الصحابة


1- الزیادة من المصدر .

ص : 406

أفضل من عمران بن الحصین وأبی بکرة ، واعتزل أبو بکرة یوم الجمل ‹ 615 › فلم یقاتل مع واحد من الفریقین ، توفّی بالبصرة سنة إحدی وخمسین ، وقیل : سنة ثنتین (1) وخمسین (2) .

اما نافع که او هم برادر مادری ابوبکره است ، پس صحابیت او هم از " تهذیب الاسماء " و " اصابه " و " استیعاب " و غیر آن ظاهر است .

در " تهذیب الاسماء " گفته :

نافع بن الحارث بن کلدة - بفتح الکاف واللام - الصحابی أبو عبد الله الثقفی أخو أبی بکرة لأُمّه اسمها : سمیة ، ونستوفی الکلام فی نسبه فی ترجمة أخیه نفیع أبو بکرة . . (3) إلی آخره .

و ابن حجر عسقلانی در " اصابه " گفته :

نافع بن الحارث بن کلدة الثقفی أخو أبی بکرة لأُمّه ، قال أبو عمر : روی عن ابن عباس : أنه کان ممّن نزل إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من الطائف ، وأُمّه سمیة مولاة الحارث ، قال ابن سعد : [ ادعاه الحارث ] (4) واعترف أنه ولده ، فثبت نسبه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ثلاثین ) آمده است .
2- [ الف ] باب أبی بکرة - بالهاء فی آخره - من الکنی ، ورق 142 / 311. [ تهذیب الاسماء 2 / 486 ] .
3- [ الف و ب ] حرف النون ، ورق 122 / 311. [ تهذیب الأسماء 2 / 423 ] .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 407

[ أنه ] (1) منه ، وهو أول من اقتنی الخیل بالبصرة ، وهو أحد الشهود علی المغیرة (2) .

و ابن عبدالبر در " استیعاب " گفته :

نافع بن الحرث الثقفی الطائفی أخو أبی بکرة - سیأتی القول فی نسبه عند ذکر أخیه أبی بکرة نفیع ، إن شاء الله تعالی - روی من حدیث ابن عباس : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله وسلّم ] کان نازلاً بالطائف ، فنادی منادیه : من خرج إلینا من دیارهم فهو حرّ ، فخرج إلیه نافع ونفیع - یعنی أبا بکرة - فأعتقهما ، ونافع هذا أحد الشهود علی المغیرة ، وکانوا أربعة : أبو بکرة وأخوه ، وزیاد ، وشبل بن معبد ، إلاّ أن زیاداً لم یقطع الشهادة فسلم من الحدّ (3) .

و اما شبل بن معبد که او هم برادر مادری (4) ابوبکره است ، پس نووی به صحابیت او قطعاً تصریح نموده ، چنانچه در " تهذیب الاسماء و اللغات " گفته :

شبل بن معبد الصحابی ، تکرّر ذکره فی المهذّب فی کتاب


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف و ب ] القسم الاول من حرف النون ، نصف ثانی 165 / 347. [ الإصابة 6 / 319 ] .
3- [ الف و ب ] باب نافع من حرف النون 154 / 214. [ الاستیعاب 4 / 1489 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( برادر مادر مادری ) آمده است .

ص : 408

الشهادات ، هو أحد الثلاثة الذین شهدوا بالزنا ، وهو شبل بن معبد ، وقیل : ابن خلید ، وقیل : ابن خالد ، قال الطبری : شبل بن معبد بن عبید بن الحارث بن عمرو بن علی بن أسلم بن أخمس بن الغوث بن أنمار البجلی ، وهو أخو أبی بکرة لأُمّه ، وهم أربعة إخوة لأُمّ اسمها : سمیة ، وهم الشهود (1) .

و هرگاه ثابت شد که این شهود صحابه اند - ولا سیما ابوبکره که از فضلای صحابه اخیار ، و صلحای اعیان ابرار ، و عبّاد کثیر الاجتهاد بوده - بطلان نسبت کذب و زور ، و آن هم در تهمت زنا بر صحابی - که کمال شناعت آن به غایت مرتبه ظهور است ! - به وجوه بسیار بلکه بی شمار هویدا و آشکار خواهد شد ، چه اهل سنت قدیماً و حدیثاً در اثبات عدالت و جلالت صحابه عموماً ، وتقبیح نسبت شنائع به ایشان دادِ اتعاب نفس داده ، وجوه بسیار ایجاد میکنند ، و خود مخاطب در باب امامت (2) و در همین باب به جواب مطاعن صحابه (3) ، استحاله صدور امور شنیعه از ایشان ثابت میکند ، و جلالت و عدالت ایشان از آیات و احادیث ظاهر میسازد ، پس به جمیع این وجوه که خود مخاطب در تشیید و ابرام آن اهتمام تمام دارد ، کذب و زور مخاطب


1- [ الف و ب ] حرف الشین المعجمه 60 / 311. [ تهذیب الأسماء 1 / 231 ] .
2- برای نمونه مراجعه شود به تحفه اثناعشریه : 193 ، 195 .
3- برای نمونه مراجعه شود به تحفه اثناعشریه : 338 - 340 .

ص : 409

مغرور - در نسبت کذب و زور به شهود مذکور - ظاهر خواهد شد .

و این ‹ 616 › یک وجه به حقیقت حاوی وجوه بسیار است که به هر وجهی که عدالت صحابه و صدق ایشان ثابت خواهند کرد ، همان وجه بر تکذیب مخاطب دلالت خواهد کرد ، مگر نمیبینی که مخاطب در باب امامت از فخرالدین رازی تقریری در این باب که : روافض کمتر از مورچه سلیمان اند نقل کرده ، و تصریح کرده که : آن به غایت دل چسب و ذهن نشین است (1) .

از این تقریر به صراحت تمام واضح میشود که صحابه پیغمبران سابق هم ، چه جا صحابه حضرت خاتم النبیین ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و صحابه عام ، چه جا صحابه خاص ، به حدی مهذب بودند که از ایشان صدور ظلم بر مورچه محال است ، و ایشان مورچه را پایمال نخواهند ساخت ، چه جا صدور دیگر شنایع و قبائح ؟ !

پس صدور کذب و زور از صحابه علی الاطلاق ، ولاسیما در نسبت زنا به کسی ، ولا سیما نسبت آن به صحابی ، ولاسیما نسبت آن به صحابی روبروی خلیفه در محضر صحابه از أمحل محالات ، و أشدّ ممتنعات باشد .

و نیز مخاطب در باب امامت بعد ذکر بعض آیات گفته :


1- تحفه اثناعشریه : 193 .

ص : 410

و اجتماع چنین اشخاص بر امر باطل که صریح مخالف نص رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و نقض عهد او باشد محال است و الا در بشارات کتاب الله کذب لازم آید . (1) انتهی .

پس هرگاه صدور امر باطل از صحابه محال باشد ، نسبت کذب و زور به شهود زنای مغیره که صحابه بودند ، عین کذب و زور باشد ، و ادعای افتراق در افتراق و اجتماع ، دلیل عدم اجتماع حواس و اختلال دماغ است .

و نیز مخاطب به جواب طعن سوم از مطاعن صحابه گفته :

و نیز فرموده : ( وَلکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الاْیمانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ ) (2) از این آیه معلوم شد که اگر کسی از ایشان مرتکب فسوق و عصیان شده است از خطا و غلط فهمی شده است ، با وصف کراهیت فسوق و عصیان ، دانسته فسوق و عصیان کردن محال است ; زیرا که شوق و استحسان از مبادی ضروریه افعال اختیاریه است به اجماع عقلا ، کما تقرر فی موضعه من الحکمة . (3) انتهی .

از این کلام که در ابرام آن دست به دامان حکمت هم زده ! به صراحت تمام ظاهر است که دانسته صدور فسق و عصیان از صحابه محال است ، پس


1- تحفه اثناعشریه : 195 .
2- الحجرات ( 49 ) : 7 .
3- تحفه اثناعشریه : 339 .

ص : 411

کمال حیرت است که چگونه شهادت کذب و زور [ و ] افترای تهمت زنا بر صحابی به سه صحابه مینماید ؟ ! و از تکذیب کلام الهی - حسب مزعوم باطل خود - باکی بر نمیدارد !

بالجمله ; این کلمات و دیگر کلمات مخاطب و اسلاف او برای تکذیب او در نسبت کذب و زور به شهود زنای مغیره کافی است ، احتیاج به دلیل دیگر ندارد .

مرد عاقل را از تهافت و تناقض این قوم حیرت رو میدهد که برای اثبات خلافت ابی بکر و دیگر اغراض باطله ، چها اغراق و مبالغه در مدح و تعظیم و تبجیل و تعدیل صحابه که نمیکنند ! و خود هرگاه به ضیق خناق مبتلا میشوند ، به همین صحابه شنایع عظیمه و فضائح قبیحه - که مو بر تن از سماع آن میخیزد - نسبت میسازند !

و عجب که مخاطب با این همه نازش و افتخار ، اینقدر تخیّل (1) نکرده که ادعای کذب و زور شهود زنای مغیره به مقابله اهل حق نمودن ، در حقیقت اسلاف و اخلاف خود را رسوا کردن است ، و جمیع خرافات و ترهات و مبالغات مدح و ثنای صحابه ‹ 617 › علی العموم به آب بطلان شستن و به باد دادن ! که هرگاه به اعتراف مخاطب این سه صحابی چندان منهمک در فسق و


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تخیّیل ) آمده است !

ص : 412

فجور و عدم مبالات به دین و ایمان باشند که به گفته اوباش و فساق آماده برای ادای شهادت زور گردیدند ، و به کذب و دروغ نسبت زنا به صحابی جلیل نمودند ، و از جلالت ساحت خلافت (1) هم حسابی بر نداشتند ، و این کذب و دروغ را در حضرت خلافت ذکر ساختند .

پس مجرد صحابیت را اصلا وقعی نماند که با چنین شنیعه عظیمه - که ارتکاب آن را آحاد ناس هم مستبعد است ، بلکه اکثر فساق و فجار هم با وصف ارتکاب انواع فسق و فجور از آن احتراز دارند - صحابیت مجتمع میشود ! پس مدایح و محامد عامّه که اهل سنت برای جمیع صحابه علی العموم ثابت میکنند حظّی از واقعیت نداشته باشد .

و بر مجرد تکذیب مخاطب در تکذیب شهود زنای مغیره اکتفا نتوان کرد ، بلکه به اندک تتبع افادات و تحقیقات اهل سنت کفر و زندقه و الحاد به کمال وضوح میرسد .

ابن حجر عسقلانی در اوائل " اصابه فی تمییز الصحابه " گفته :

الفصل الثالث فی بیان حال الصحابة من العدالة . . اتفق أهل السنة علی أن الجمیع عدول ، ولم یخالف فی ذلک إلاّ شذوذ من المبتدعة ، وقد ذکر الخطیب فی الکفایة فصلا نفیساً فی ذلک ، فقال :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( خلاف ) آمده است ، ولی ( خلافت ) یا ( خلافت مآب ) صحیح است .

ص : 413

عدالة الصحابة ثابتة معلومة بتعدیل الله لهم ، وإخباره عن طهارتهم ، واختیاره لهم (1) ، فمن ذلک قوله تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ . . ) (2) . .

وقوله : ( وَکَذلِک جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً ) (3) . .

وقوله : ( لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَک تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ ) (4) . .

وقوله : ( وَالسّابِقُونَ الاْوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَالاْنْصارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ) (5) . .

وقوله : ( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُک اللّه وَمَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ) (6) . .

وقوله : ( لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَأَمْوالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَرِضْواناً وَیَنْصُرُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِک هُمُ


1- فی المصدر : ( واخبارهم ) .
2- آل عمران ( 3 ) : 110 .
3- البقرة ( 2 ) : 143 .
4- الفتح ( 48 ) : 18 .
5- البینة ( 98 ) : 8 .
6- الأنفال ( 8 ) : 64 .

ص : 414

الصّادِقُونَ . . ) إلی قوله : ( إنّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ ) (1) . .

فی آیات کثیرة یطول ذکرها ، وأحادیث شهیرة یکثر تعدادها ، وجمیع ذلک یقتضی القطع بتعدیلهم ، ولا یحتاج أحد منهم - مع تعدیل الله له - إلی تعدیل أحد من الخلق .

علی أنه لو لم یرد من الله ورسوله فیهم شیء ممّا ذکرناه ، لأوجبت الحال التی کانوا علیها من الهجرة ، والجهاد ، ونصرة الإسلام ، وبذل المهج والأموال ، وقتل الآباء والأبناء ، والمناصحة فی الدین ، وقوّة الإیمان والیقین ، القطع علی تعدیلهم والاعتقاد لنزاهتهم ، وأنهم أفضل من جمیع الخالفین بعدهم ، والمعدلّین الذین یجیبون من بعدهم . هذا مذهب کافّة العلماء ومن یعتمد قوله .

ثم روی بسنده إلی أبی زرعة (2) الرازی ، قال : إذا رأیت الرجل ینتقص أحداً من أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فاعلم أنه زندیق ، وذلک ‹ 618 › أن الرسول حقّ ، والقرآن حقّ ، وما جاء به حقّ ، وإنّما أدّی إلینا ذلک کلّه الصحابة ، وهؤلاء یریدون أن یجرحوا شهودنا لیبطلوا الکتاب والسنة ، والجرح بهم أولی وهم زنادقة . (3) انتهی .


1- الحشر ( 59 ) : 8 - 10 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ذرعة ) آمده است .
3- الاصابة 1 / 162 .

ص : 415

از آخر این فصل که به تصریح ابن حجر نفیس است ، ظاهر است که ابوزرعه رازی بر کسی که انتقاص یکی از اصحاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نماید حکم به زندقه نموده .

و نیز از عبارت خطیب ظاهر است که عدالت صحابه از آیات [ و ] احادیث بالقطع ثابت است ، و بالفرض اگر این آیات و احادیث هم در مدح صحابه وارد نمیشد ، به ملاحظه حالات ایشان - که هجرت و جهاد و نصرت اسلام و بذل مهج و اموال و قتل آبا و اولاد و مناصحت در دین و قوت ایمان و یقین است - قطع به تعدیل و اعتقادِ نزاهت ایشان حاصل میشد .

پس - بحمد الله - ثابت شد که مخاطب المعی که به مبالغه و اجهار و استبداد و اصرار نسبت کذب و زور شنیع - أعنی افتراء تهمت زنا بر صحابی - به سه کس از صحابه مینماید ، در حقیقت زندقه و الحاد و کفر و عناد خود - حسب افادات ائمه نقاد - ثابت میسازد ، و ظاهر مینماید که او اراده ابطال کتاب و سنت دارد ، پس جرح او اولی است و او زندیق است .

و نیز از این قدح مخاطب در این صحابه واضح است که او را به آیات قرآنیه و احادیث نبویه که در مدح صحابه وارد است اعتقادی نیست ، و قطع نظر از آن حالات صحابه را هم که مثبت تعدیل ایشان است تصدیق نمیکند .

هشتم : آنکه ابن خلّکان - که از اکابر و اعاظم سنیان است ، و ابن روزبهان به همین مقام احتجاج به او نموده - قصه زنای مغیره را به طوری نقل کرده که به وجوه عدیده دلالت دارد بر نسبت کذب و زور به شهود ; و ارتکاب مغیره زنا را به کمال صراحت از آن واضح میشود .

ص : 416

و نیز ظاهر میگردد که عمر در صرف حدّ از مغیره ، و حدّ شهود ، ارتکاب جرم عظیم نموده ، و قبل از نقل عبارت ابن خلّکان بعضِ مناقب و فضائل او مذکور میشود .

پس بدان که فضایل او از " حسن المحاضرة " و " مدینة العلوم " و " تاریخ یافعی " و " طبقات " ابوبکر اسدی و " طبقات " اسنوی و " وافی بالوفیات " صفدی و " عبر " ذهبی و امثال آن ظاهر است .

سیوطی در " حسن المحاضرة " گفته :

ابن خلّکان : قاضی القضاة شمس الدین أبو العباس أحمد بن محمد بن إبراهیم بن أبی بکر الإربلی الشافعی ، صاحب وفیات الأعیان ، ولد سنة ست مائة ، وأجاز له المؤیّد الطوسی ، وتفقّه بابن یونس وابن شدّاد ، ولقی کبار العلماء ، وسکن مصر مدّة ، وناب فی القضاء بها ، ثم ولی قضاء الشام عشر سنین ، ثمّ عُزل ، فأقام بمصر ، ثم ردّ إلی قضاء الشام ، قال فی العبر : کان سریاً ، ذکیاً ، أخباریاً ، عارفاً بأیام الناس ، مات فی رجب سنة إحدی وثمانین وست مائة (1) .

وتقی الدین ابوبکر بن احمد بن شهبة الدمشقی الاسدی الشافعی در " طبقات شافعیه " میفرماید :


1- حسن المحاضرة فی أخبار مصر والقاهرة 1 / 453 .

ص : 417

أحمد بن محمد بن إبراهیم بن أبی بکر بن خلّکان ، قاضی القضاة ، شمس الدین أبو العباس البرمکی الإربلی ، ولد بإربل سنة ثمان وست مائة ، وتفقّة بالموصل علی کمال الدین بن یونس ‹ 619 › وأخذ بحلب ، عن القاضی بهاء الدین بن شدّاد . . وغیرهما ، وقرأ النحو علی أبی البقاء یعیش بن علی النحوی ، وسمع من جماعة ، وقدم الشام فی شبیبته ، وأخذ عن ابن الصلاح ، ودخل الدیار المصریة وسکنها ، وناب فی القضاء عن القاضی بدر الدین السخاوی ، ثم قدم الشام علی القضاء فی ذی الحجّة سنة تسع وخمسین منفرداً بالأمر ، ثم أُقیم معه القضاة الثلاثة فی سنة أربع وستین ، ثم عزل سنة تسع وستین ، ثم أُعید بعد سبع سنین فی أول سنة سبع وسبعین ، ثم عزل ثانیاً فی أوائل سنة ثمانین ، واستمرّ معزولا ، وبیده الأمینیة والنجیبیة .

قال الشیخ تاج الدین الفزاری - فی تاریخه - : کان قد جمع حسن الصورة ، وفصاحة المنطق ، وغزارة الفضل ، وثبات الجأش ، ونزاهة النفس .

وقال الذهبی (1) : کان إماماً ، فاضلا ، بارعاً ، متفنّناً ، عارفاً بالمذهب ، حسن الفتاوی ، جیّد القریحة ، بصیراً بالعربیة ، علاّمة فی


1- حذف المؤلف ( رحمه الله ) هنا شیئاً کثیراً ممّا جاء فی المصدر للاستغناء عنه .

ص : 418

الأدب والشعر وأیام الناس ، کثیر الاطلاع ، حلو المذاکرة ، وافر الحرمة من سروات الناس ، کریماً ، جواداً ، ممدّحاً ، وقد جمع کتاباً نفیساً فی وفیات الأعیان ، توفّی فی رجب سنة إحدی وثمانین وست مائة ، ودفن بالصالحیة ، قال الأسنوی : خلّکان قریة کذا . قال : وهو وهم ، وإنّما هو اسم لبعض أجداده (1) .

و یافعی در تاریخ " مرآة الجنان " گفته :

سنة إحدی وثمانین وست مائة ; فیها توفّی قاضی القضاة شمس الدین أبو العباس أحمد بن محمد الإربلی الشافعی ، المعروف ب : ابن خلّکان ، صاحب التاریخ ، ولد سنة ثمان وست مائة ، وسمع البخاری من ابن مکرم ، وأجاز له المؤیّد الطوسی وجماعة ، وتفقّه بالموصل علی الکمال بن یونس ، والشام (2) علی ابن شداد ، ولقی کبار العلماء ، وبرع فی الفضائل والآداب ، وسکن مصر [ مدة ] (3) ، وناب فی القضاء ، ثم ولی قضاء الشام عشر سنین معزولا [ به عزّ الدین ابن الصائغ ، وعزل بعزّ الدین المذکور ، فأقام سبع سنین


1- [ الف و ب ] فی الطبقة الثانیة والعشرین ، وهم الذین کانوا فی العشرین الخامسة من المائة السابعة ، ورق 68 / 131. [ طبقات الشافعیة 2 / 166 - 168 ] .
2- فی المصدر : ( بالشام ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 419

معزولا ] (1) بمصر ، ثم ردّ إلی قضاء الشام ، وعزل به ابن الصائغ ، وتلقّاه یوم دخوله نائب السلطنة وأعیان البلد ، وکان یوماً مشهوداً [ قلّ أن رأی قاض مثله ] (2) ، کان عالماً ، بارعاً ، عارفاً بالمذاهب وفنونه ، سدید الفتاوی ، جیّد القریحة ، وقوراً ، رئیساً ، حسن المذاکرة ، حلو المحاضرة ، بصیراً بالشعر ، جمیل الأخلاق سریاً ، ذکیاً ، أخباریاً ، عارفاً بأیام الناس ، له کتاب : وفیات الأعیان ، وهو من أحسن ما صنّف فی هذا الفنّ .

قلت : ومن طالع تاریخه المذکور اطلع علی کثرة فضائل مصنّفه . . (3) إلی آخره .

و علامه ذهبی در " عبر بأخبار من غبر " در وقایع سنه احدی و ثمانین و ست مائة گفته :

وابن خلّکان ; قاضی القضاة ، شمس الدین أبو العباس أحمد بن محمد بن إبراهیم بن أبی بکر الإربلی الشافعی ، ولد سنة ثمان وست مائة ، وسمع البخاری من ابن مکرم ، وأجاز له المؤیّد الطوسی وجماعة ، وتفقّه بالموصل ‹ 620 › علی الکمال بن یونس ، وبالشام علی ابن شداد ، ولقی کبّار العلماء ، وبرع فی الفضائل


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- مرآة الجنان 4 / 193 - 194 .

ص : 420

والآداب ، وسکن مصر مدّة ، وناب فی القضاء ، ثم ولی قضاء الشام عشر سنین ، وعزل بابن الصانع سنة تسع وستین ، فأقام سبع سنین معزولا بمصر ، ثم ردّ إلی قضاء الشام ، وکان کریماً ، جواداً ، سریّاً ، ذکیاً ، أخباریاً ، عارفاً بأخبار الناس ، توفّی فی رجب (1) .

و صلاح الدین صفدی در کتاب " وافی بالوفیات " گفته :

أحمد بن محمد بن إبراهیم بن خلّکان ، قاضی القضاة ، شمس الدین أبو العباس البرمکی الإربلی الشافعی ، ولد بإربل سنة ثمان و ست مائة ، وسمع بها صحیح البخاری من أبی محمد بن هبة الله بن مکرم الصوفی ، وأجاز له المؤیّد الطوسی وعبد العزیز الهروی وزینب الشعریة ، روی عنه المزی والبرزالی والطبقة وعبد العزیز الهروی وزینب الشعریة ، وکان فاضلا ، بارعاً ، متفقّهاً ، عارفاً بالمذهب ، حسن الفتاوی ، جیّد القریحة ، بصیراً بالعربیة ، علاّمة بالأدب والشعر وأیّام الناس ، کثیر الاطلاع ، حلو المذاکرة ، وافر الحرمة ، فیه ریاسة کثیرة (2) ، له کتاب وفیات الأعیان ، وقد اشتهر کثیراً ، وله مجامیع أدبیة ، قدم الشام فی شبیبته ، وقد تفقّه بالموصل علی کمال الدین بن یونس ، وأخذ بحلب عن القاضی بهاء الدین بن شداد . . وغیرهما ، ودخل مصر وسکنها مدّةً ، وناب بها فی


1- [ الف ] 409 / 435. [ العبر فی خبر من غبر 5 / 334 ] .
2- فی المصدر : ( کبیرة ) .

ص : 421

القضاء عن القاضی بدر الدین السنجاوی . . (1) إلی آخره .

و شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در کتاب " طبقات فقهاء الشافعیه " گفته :

ومنهم : شمس الدین أحمد ; صاحب التاریخ المعروف ، وهو ولد الشهاب محمد المذکور قبله ، بیته کما تراه من أجلّ البیوت ، لکن لعب الدهر بناره ما بین لهوب (2) وخبوت ، وتقلّب ببدره (3) ما بین ظهور وخفوت .

وقد أوضح هو حاله فی تاریخه [ مفرّقاً فی مواضع ] (4) ، فقال : إنه ولد بمدینة إربل سنة ثمان وست مائة ، ثم انتقل بعد موت والده إلی الموصل ، وحضر درس الشیخ کمال الدین بن یونس ، ثم انتقل إلی حلب فقرأ الفقه علی قاضیها : ابن شداد - الآتی ذکره - والنحو علی ابن یعیش ، ثم قدم دمشق ، وأخذ عن ابن الصلاح ، ثم ارتحل إلی مصر ، وناب فی الحکم بالقاهرة عن بدر الدین البخاری ، ثم ولی قضاء المحلّة ، ثم قضاء القضاة بالشام سنة تسع وخمسین ، وعزل بابن الصانع فی سنة تسع وستین ، قال : فکانت مدّة تلک


1- [ الف و ب ] حرف الألف ، جلد ثانی 209 / 239 . [ الوافی بالوفیات 7 / 201 ] .
2- فی المصدر : ( لهیب ) .
3- فی المصدر : ( یقلب بید کاره ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 422

الولایة عشر سنین ، لا یزید یوماً ولا ینقص یوماً .

ثم عزل ابن الصانع بعد [ سبع ] (1) سنین ، وأُعید هو إلیها . .

ثم عزل أیضاً مرّة أُخری بابن الصانع ، واستمرّ معزولا مدرّساً بالأمینیة والنجیبیة إلی أن توفّی یوم السبت عشیة السادس والعشرین من رجب سنة إحدی وثمانین وست مائة بالمدرسة النجیبیة ، ذکره الذهبی فی العبر والتاریخ ، وکان ‹ 621 › . . . خیّراً ، دیّناً ، کریماً ، وقوراً ، ومن مؤلفاته التاریخ المشهور ، ولله درّ القائل :

< شعر > ما زلت تلهج بالأموات تکتبها * حتّی رأیتک فی الأموات مکتوبا (2) < / شعر > و در کتاب " مدینة العلوم " تصنیف علامه ارنیقی تلمیذ محمود بن محمد بن قاضی زاده الرومی بن علی بن محمد القوشجی مذکور است :

ومن التاریخ : تاریخ شمس الدین أبی العباس أحمد بن محمد بن إبراهیم بن أبی بکر بن خلّکان البرمکی الشافعی ، کان ذا فضل فی کلّ فنّ ، وکان موصوفاً بالکرم والدیانة ، وکان ثقة فی نقله ، وصنّف تاریخاً سمّاه : وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان ، ممّا ثبت


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] فی الفصل الثانی فی الاسماء الزائدة علی الکتابین من حرف الخاء المعجمة ، ورق 132 / 396. [ طبقات الشافعیة 1 / 496 ] .

ص : 423

بالنقل أو أثبته العیان ، ورأیته فی خمس مجلدات بخطّه . . إلی آخره (1) .

و هرگاه بر بعض فضائل و مدایح ابن خلّکان مطلع شدی ، پس بدان که همین ابن خلّکان در کتاب " وفیات الاعیان " - که به تصریح یافعی از بهترین تصانیف این فن است ، و مطالعه آن دلیل کثرت فضائل مصنف آن است ، و حسب افاده ذهبی کتاب نفیس است - در ترجمه یزید بن زیاد گفته :

وأمّا حدیث المغیرة بن شعبة الثقفی والشهادة علیه : فإن عمر بن الخطاب . . . کان قد رتّب المغیرة أمیراً بالبصرة (2) ، وکان یخرج من دار الإمارة نصف النهار ، وکان أبو بکرة - المذکور - یلقاه ، فیقول : أین یذهب الأمیر ؟ فیقول : فی حاجة ، فیقول : إن الأمیر یزار ولا یزور ، قالوا : وکان یذهب إلی امرأة ، یقال لها : أُمّ جمیل بنت عمر ، وزوجها الحجّاج بن عتیک بن الحارث بن وهب الخیثمی .

وقال ابن الکلبی - فی کتاب جمهرة النسب - : هی أُمّ جمیل بنت الأفقم بن محجن بن عمرو بن شعبة بن الهرم ، وعدادهم فی الأنصار .

وزاد غیر ابن الکلبی فقال : الهرم بن رؤیبة بن عبد الله بن


1- [ الف ] علم التواریخ . [ مدینة العلوم : ] .
2- فی المصدر : ( علی البصرة ) .

ص : 424

هلال بن عامر بن صعصعة بن معاویة بن بکر بن هوازن . . والله أعلم .

قال الراوی : فبینا أبو بکرة فی غرفته مع إخوته - وهم نافع وزیاد - المذکوران - وشبل بن معبد ، والجمیع أولاد سمیة المذکورة ، فهم إخوة لأُمّ - وکانت أُمّ جمیل المذکورة فی غرفة أُخری قبالة هذه الغرفة ، فضربت الریح باب غرفة أُمّ جمیل ، ففتحته ، فنظر القوم فإذا هم بالمغیرة مع المرأة علی هیئة الجماع ، فقال أبو بکرة : هذه بلیة قد ابتلیتم بها ، فانظروا ، فنظروا حتّی أثبتوا ، فنزل أبو بکرة ، فجلس حتّی خرج علیه المغیرة من بیت المرأة ، فقال له : إنه کان من أمرک ما علمت ، فاعتزلنا ، قال : فذهب المغیرة لیصلّی بالناس الظهر ، ومضی أبو بکرة ، فقال أبو بکرة : لا والله لا تصلّ (1) بنا وقد فعلت ما فعلت ، فقال له الناس : دعه فلیصلّ فإنه الأمیر ، واکتبوا بذلک إلی عمر بن الخطاب ، فکتبوا إلیه ، فأمرهم أن یقدموا علیه جمیعاً - المغیرة والشهود - ، فلمّا قدموا علیه ، جلس عمر فدعا بالشهود والمغیرة ، فتقدّم أبو بکرة ، فقال : رأیته بین فخذیها ؟ قال : نعم ، والله لکأنی


1- فی المصدر : ( لا تصلی ) .

ص : 425

أنظر إلی بثرة (1) جدری (2) بین فخذیها (3) . .

فقال له المغیرة : لقد ألطفت فی النظر . ‹ 622 › فقال له أبو بکرة : ألم أکن (4) أثبت ما یخزیک الله به ؟ ! فقال عمر : لا والله ، حتّی تشهد لقد رأیته یلج فیها ولوج المرود فی المکحلة ، فقال : نعم ، أشهد علی ذلک ، قال : فاذهب (5) مغیرة ، ذهب ربعک . . ثم دعا نافعاً فقال له : علی ما تشهد ؟ قال : علی مثل شهادة أبی بکرة ، قال : لا ، حتّی تشهد أنه ولج فیها ولوج المرود فی المکحلة ، قال : نعم ، حتّی بلغ قُذذه - قلت : القُذذ ، بالقاف المضمومة وبعدها ذالان معجمتان ، وهی : ریش السهم - قال الراوی : فقال له عمر : اذهب مغیرة ، ذهب نصفک . .

ثم دعا الثالث ، فقال له : علی ما تشهد ؟ فقال : علی مثل شهادة


1- [ الف ] آبله . [ رجوع شود به لغت نامه دهخدا . وفی المصدر : ( تشریم ) بدل : ( بثرة ) . والتشریم : التشقیق . وتشرّم الجلد إذا تشقّق وتمزّق . کما فی الصحاح للجوهری 5 / 1960 - 1959 والنهایة لابن الأثیر 2 / 468 . . وغیرهما ] .
2- [ الف ] چیچک . [ نوعی از آبله که بر اقدام اطفال پدید آید ، به فارسی آن را چیچک گویند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا ] .
3- فی المصدر : ( بفخذیها ) .
4- فی المصدر : ( لم آل أن ) .
5- فی المصدر : ( فاذهب عنک ) .

ص : 426

صاحبیّ ، فقال له عمر : اذهب مغیرة ، ذهب ثلاث أرباعک . .

ثم کتب إلی زیاد - وکان غائباً - فقدم ، فلمّا رآه ، جلس له فی المسجد ، واجتمع عنده رؤوس المهاجرین والأنصار ، فلمّا رآه مقبلا ، قال : إنی أری رجلا لا یخزی الله علی لسانه رجلا من المهاجرین ، ثم إن عمر رفع رأسه إلیه ، فقال : ما عندک یا سُلح (1) الحباری ؟ فقیل : إن المغیرة قام إلی زیاد ، فقال : لا مخبأ بعد عروس - قلت : هذا مثل العرب ، لا حاجة إلی الکلام علیه ، فقد طالت هذه الترجمة کثیراً - .

قال الراوی : فقال المغیرة : یا زیاد ! اذکر الله تعالی ، واذکر موقف القیامة ، فإن الله تعالی وکتابه ورسوله وأمیر المؤمنین قد حقنوا دمی إلاّ أن تتجاوز إلی ما لم تر ممّا رأیت ، ولا یحملنّک سوء منظر رأیته علی أن تتجاوز إلی ما لم تَرَ ، فوالله لو کنت بین بطنی وبطنها ، ما رأیت أن یسلک ذکری فیها ، قال : فدمعت عینا زیاد واحمرّ وجهه ، وقال : یا أمیر المؤمنین ! اما ان احقّ ما احقّ (2) القوم ، فلیس عندی ، ولکن رأیت مجلساً ، وسمعت نفساً حثیثاً (3)


1- [ الف ] سُلَح - کصُرَد - : بچه کبک . ( 12 ) . [ رجوع شود به لغت نامه دهخدا ] .
2- فی المصدر : ( حقّ ) .
3- [ الف ] کأمیر : سریع و [ با ] شتاب . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .

ص : 427

وابتهاراً (1) ، ورأیته مستبطنها ، فقال عمر : رأیته کالمیل فی المکحلة یدخل ویخرج ؟ قال : لا .

وقیل : قال زیاد : رأیته رافعاً رجلیها ، فرأیت خصیته تتردّد إلی (2) فخذیها ، ورأیت حفراً (3) شدیداً ، ونفساً عالیاً ، فقال له عمر : رأیته یدخله ویخرجه کالمیل فی المکحلة ؟ فقال : لا ، فقال عمر : الله أکبر ، قم إلیهم فاضربهم ، فقام إلی أبی بکرة فضربه ثمانین ، وضرب الباقین .

وأعجبه قول زیاد ، ودرأ الحدّ عن المغیرة ، فقال أبو بکرة - بعد أن ضُرب - : أشهد أن المغیرة فعل کذا . . وکذا ، فهمّ عمر أن یضربه حدّاً ثانیاً ، فقال له علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « إن ضربته فارجم صاحبک » ، فترکه . .

واستتاب عمر أبا بکرة ، فقال : إنّما تستتیبنی (4) لتقبل شهادتی ؟ فقال : أجل ، فقال : لا أشهد بین اثنین ما بقیت فی الدنیا .

فلمّا ضربوا الحدّ ، قال المغیرة : الله أکبر ، الله أکبر ، الحمد لله الذی أخزاکم .


1- فی المصدر : ( وانتهازاً ) .
2- فی المصدر : ( بین ) .
3- فی المصدر : ( حفزاً ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( تستیبنی ) آمده است .

ص : 428

فقال عمر : بل أخزی الله مکاناً رأوک فیه .

وذکر عمر بن شبّة - فی کتاب أخبار البصرة - : ان أبا بکرة لمّا جُلّد ، أمرت أُمّه بشاة فذبحت ، وجعلت جلدها علی ظهره ، وکان ما یقال : ما ذاک إلاّ من ضرب شدید .

وحکی عبد الرحمن بن أبی بکرة : أن أباه حلف ‹ 623 › أن لا یکلّم زیاداً ما عاش ، فلما مات أبو بکرة کان قد أوصی أن لا یصلّی علیه زیاد ، وأن یصلّی علیه أبو برزة الأسلمی ، وکان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آخی بینهما ، وبلغ ذلک زیاداً ، فخرج إلی الکوفة ، وحفظ المغیرة بن شعبة ذلک لزیاد وشکره !

ثم إن أُمّ جمیل وافت (1) عمر بن الخطّاب . . . فی الموسم ، والمغیرة هناک ، فقال له عمر : أتعرف هذه المرأة یا مغیرة ؟ قال : نعم ، هذه ام کلثوم بنت علی ، فقال له عمر : أتتجاهل علیّ ؟ ! والله ما أظنّ أبا بکرة کذب علیک ! وما رأیتک إلاّ خفت أن أُرمی بحجارة من السماء !

قلت : ذکر الشیخ أبو إسحاق الشیرازی - فی أول باب عدد الشهود فی کتاب المهذّب - : وشهد علی المغیرة ثلاثة : أبو بکرة


1- فی المصدر : ( وافقت ) .

ص : 429

ونافع ، وشبل بن معبد ، وقال زیاد : رأیت إستاً ینبو (1) ، ونفساً تعلو (2) ، ورِجْلَین کأنّهما أُذنا حمار ، ولا أدری ما وراء ذلک ، فجلّد عمر . . . [ الثلاثة ولم یحدّ المغیرة .

قلت : وقد تکلّم الفقهاء علی قول علی ( رضی الله عنه ) ] (3) لعمر : « إن ضربته فارجم صاحبک » .

فقال أبو نصر بن الصبّاغ - المقدّم ذکره ، وهو صاحب کتاب : الشامل فی المذهب - : یرید أن هذا القول إن کان شهادةً أُخری فقد تمّ العدد ، وإن کان هو الأول فقد جلّدته علیه .

وذکر عمر بن شبّة - فی أخبار البصرة - : إن العباس بن عبد المطلب ( رضی الله عنه ) قال لعمر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أقطعنی البحرین ، فقال : من یشهد لک بذلک ؟ قال : المغیرة بن


1- [ الف ] نبوة و نباءة : برآمدن و بلند شدن . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
2- فی المصدر : ( إستاً تنبو ، ونفساً یعلو ) .
3- الزیادة من المصدر . وجاء فی [ ب ] بدل هذه الزیادة : ( فقال أبو بکرة - بعد أن ضُرب - : أشهد أن المغیرة فعل کذا . . وکذا ، فهمّ عمر أن یضربه حدّاً ثانیاً ، فقال علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ) . . إلی آخر ما فی المتن .

ص : 430

شعبة . . قال : إن یجز (1) شهادته ! (2) انتهی .

این عبارت به وجوه عدیده دلالت دارد بر کذب نسبت کذب و زور به شهود زنای مغیره :

اول : آنکه از آن ظاهر است که ابوبکره و نافع و زیاد و شبل بن معبد ، مغیره را با ام جمیل به هیئت جماع دیدند ، حیث قال :

فنظر القوم فإذا هم بالمغیرة مع المرأة علی هیئة الجماع . .

دوم : آنکه از قول او : ( فنظروا حتّی أثبتوا ) واضح است که اینها چنان نظر کردند که به آن نیک شناختند و اثبات زنای او نمودند ، و شکی در آن باقی نمانده . پس ادعای کذب و تهمت نسبت زنا به مغیره ، و زور و کذب شهود زنای مغیره و نسبت مقرر ساختن شهود زور به اهل بصره ، همه کذب و زور لاحاصل و دروغ بی فروغ ، [ و ] از حلیه صحت عاطل است .

سوم : آنکه از این عبارت ظاهر است که عمر حکم به ذهاب ربع مغیره بعدِ شهادت شاهد اول نموده ، و همچنین حکم به ذهاب نصف او بعدِ شهادت شاهد ثانی ، و حکم به ذهاب سه ربع او بعدِ شهادت شاهد ثالث نموده .


1- فی المصدر : ( فأبی أن یجیز ) .
2- [ الف ] قوبل علی ثلاث نسخ من وفیات الأعیان . [ 6 / 364 - 367 ] .

ص : 431

و ابن روزبهان هم این را ذکر کرده ، و از عبارتش اجماع مورّخین بر آن ظاهر میشود که آن را به طبری و بخاری و ابن الجوزی و ابن خلّکان و ابن کثیر و سایر محدّثین نسبت داده ، و اسحاق هروی هم آن را ذکر نموده ، کما رأیت .

و این هر سه حکم عمر ، سه دلیل قوی است بر آنکه : این شاهدان ، شاهدان زور و کذب نبودند ، ورنه عمر به سبب ‹ 624 › شهادت ایشان ، حکم به ذهاب اجزای مغیره نمیکرد که آن دلیل صریح بر اعتماد و اعتبار شهادت ایشان است .

به غایت عجب است که عمر را با آن همه قرب و حضور اطلاع بر کذب و زور شهود مذکور حاصل نشد که ایشان را معتمد و معتبر دانست ، و مخاطب را بعدِ مرور سنین و شهور و انقضای اعصار و دهور به طور کشف و شهود اطلاع بر کذب و زور شهود به هم رسید ! ( إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ) (1) ، یتحیّر فیه الألباب !

چهارم : آنکه ارشاد کردن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به عمر که :

اگر خواهی زد ابوبکره را پس رجم خواهم کرد صاحب تو را - یعنی مغیره را - دلیل واضح است و برهان قاطع بر آنکه زنای مغیره نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت بوده ; زیرا که بر تقدیر زدن عمر ابوبکره را ، بار


1- سوره ص ( 38 ) : 5 .

ص : 432

دگر مغیره هرگز مستحق رجم نمیتواند شد ، بی آنکه زنای مغیره در واقع ثابت باشد .

و وجه تعلیق رجم مغیره بر زدن ابی بکره آن است که : بر این تقدیر جور و ظلم عمر به کمال مرتبه وضوح ظاهر میشد ، و اصلا عذری در نظر معتقدین عمر هم برای فعل او باقی نمیماند ، پس در اجرای حدّ رجم بر مغیره جای خوف و تقیه نبوده ، اما در صورت ترک عمر ضرب ابی بکره را ، پس چون برای فعل او نزد معتقدینش عذری بوده - ولو کان فی الواقع باطلا - لهذا جناب امیر ( علیه السلام ) مجاهرت به مخالفت عمر در اجرای حدّ رجم بر مغیره به سبب تقیه نمیتوانست فرمود .

و از این تأویل چاره نیست ورنه بدیهی است که برای رجم مغیره در صورت ضرب ابی بکره وجهی متصور نمیشود .

پنجم : آنکه قول عمر : ( بل أخزی الله مکاناً رأوک فیه ) دلیل صریح است بر آنکه این شاهدان در واقع مغیره را در مکانی بد دیدند که عمر بدْ دعا برای آن مکان نموده .

پس نسبت کذب و زور به شهود در حقیقت تکذیب خلیفه ثانی است - که حمایت او مخاطب به دل و جان منظور دارد ! - چه هرگاه این شهود ، شهود زور و کذب بودند ، یعنی نسبت زنا به مغیره به کذب و زور نمودند ، در این صورت از اصل دیدن شهود مغیره را به حال جماع کذب و دروغ خواهد بود ; و یا اگر دیدن او به حال جماع مسلم شود ، آن جماع حلال خواهد بود ، پس

ص : 433

بدْ دعا در حق این مکان که در آن فعل حرام واقع نشده ، وجهی ندارد .

و به همین تقریب آنچه ابن روزبهان نقل کرده که : عمر - بعدِ گفتن مغیره که : ای امیرالمؤمنین ! ببین که چگونه کذب گفتند بر من - گفته که : ساکت شو ، پس اگر تمام میشد شهادت هر آینه میبود سنگ در سر تو .

دلالت واضحه دارد بر آنکه این شهود نزد عمر کاذب و دروغگو نبودند ، ورنه امر عمر مغیره را به سکوت از نسبت کذب به ایشان وجهی نداشت ، و نیز در این صورت اگر شهادت تمام هم میشد مغیره مستحق رجم نمیشد ; زیرا که شهادت شاهدان کذب و زور - که به گفته فساق و اوباش ، مستعد برای شهادت باطل شده باشند - اگر صد کس هم باشد اعتبار را نشاید .

ششم : آنکه از این عبارت ظاهر است که مغیره با وصف دانستن ام جمیل در اظهار معرفت او تجاهل نموده که ‹ 625 › با آنکه او را میدانست ، هرگاه عمر پرسید که : تو این زن را میدانی ؟ به جواب گفت که : آری این ام کلثوم بنت علی است (1) .

و وجه جسارت مغیره بر این کذب فاحش و دروغ فضیح و افترای قبیح - که مشتمل بر کمال بی ادبی و ناصبیت و عداوت و سُخریه و استهزا به خاندان نبوی [ ( علیهم السلام ) ] است - نیست مگر آنکه چون در واقع مبتلا به زنا با او


1- [ الف ] ف [ فایده : ] بیان اسائه ادب مغیره به ذکر ام کلثوم بنت جناب امیر ( علیه السلام ) ، و عدم مؤاخذه عمر بر آن ! ( 12 ) .

ص : 434

گردیده ، خواسته که به جواب عمر ، از معرفت او تجاهل به کار برد ، و آفرین بر فراست خلیفه ثانی که با آن همه ذکا و المعیت پی به تجاهل او بردند ! !

پس اگر شهود مذکور ، شهود کذب و زور بودند و زنای مغیره با ام جمیل حظّی از واقعیت نداشته - چنانچه مزعوم مخاطب است - مغیره چرا تجاهل از معرفت ام جمیل میکرد و بر این کذبِ غیر جمیل اقدام مینمود ؟ ! و از سطوت ساحت خلافت نمیترسید ؟ !

و محتجب نماند که این جسارت سراسر خسارت مغیرة بن شعبه که زن زانیه فاحشه را گفته که - معاذ الله - : او ام کلثوم بنت علی است . دلیل کمال نفاق و خبث سریره و بغض و عدوات با اهل بیت ( علیهم السلام ) است .

و سابقاً دانستی که شعبی ذکر شخصی ذکر بنت ابی بکر را - با وصفِ وصفِ ابی بکر به صدیق - در مقام انکار تحلیف زنی به شب گفته ، حیث قال : ولو کانت بنت أبی بکر الصدیق ما حلّفت إلاّ بالنهار . موجب ضرب شدید و حبس طویل دانسته ، و در حق فقیهی که تصویب این قول نموده گفته : او احق است به اسم فسق از اسم فقه ، و قبول نکرده خواهد شد فتوای او و شهادت او ، و این حکم او جرح تام است و دشمن داشته خواهد شد فقیه مذکور در راه خدا (1) .

پس هرگاه مجرد ذکر بنت ابی بکر - با وصف تلقیب ابی بکر به صدیق - در


1- در طعن دوم عمر از سیوطی در کتاب القام الحجر : 66 - 67 گذشت .

ص : 435

مقام انکار تحلیف زنی به شب ، موجب ضرب شدید و حبس طویل باشد ، ذکر بنت جناب امیر ( علیه السلام ) در این مقام شنیع - که از تخییل آن مو بر تن میخیزد و کار کسی از اهل اسلام نیست - بالاولی موجب ضرب شدید و حبس طویل باشد . پس اعراض عمر از ضرب مغیره و حبس او نیز دلیل قطعی است بر آنکه او ترک امر واجب نموده ، و مداهنه را اختیار ساخته ; و ضرب و حبس مغیره را چه ذکر از عجایب آنکه خلیفه ثانی قبح و شناعت این جسارت هم بیان نکرده ؟ !

هفتم : آنکه قول عمر : ( أتتجاهل علیّ ؟ ! والله ما أظنّ أبا بکرة کذب علیک ) دلیل صریح است و برهان صحیح بر آنکه عمر را ظنّ کذب ابوبکره حاصل نبود ، پس به غایت غریب است که مخاطب را علم قطعی به کذب و زور ابوبکره و دیگران که شهادت به زنای مغیره دادند حاصل شد ، و عمر را با آن همه قرب و حضور ، ظنِّ کذب ابوبکره حاصل نشد .

و نیز این قول عمر دلالت دارد بر آنکه ابوبکره و شبل و نافع ، قاذف نبودند ، و اجرای حدّ قذف بر ایشان وجهی از جواز نداشت ; زیرا که اگر این شهود قاذف بودند ، کذب ایشان حسب تصریحات قوم ثابت میشد ، و چون کذب ابوبکره ثابت نشد ، قذف این شهود هم ثابت نشود .

اما اینکه بر تقدیر قذف کذب ثابت میشد ، پس اسحاق ‹ 626 › هروی در " سهام ثاقبه " گفته :

ص : 436

وأمّا تفضیح الشهود ; فلأن نصاب الشهود إذا لم یتمّ ثبت کذبهم علیه ، فینبغی أن یحدّهم الإمام حدّ القذف ; لأنهم فضحوا رجلا من المسلمین ، بل أحداً من أصحاب سید المرسلین صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لغرض کان لهم فی ذلک مثل العداوة معه ، أو أخذ الرشوة علی هذه الشهادة ، والله الموفّق (1) .

و ابن ابی الحدید در " شرح نهج البلاغه " گفته که :

تقدیر کلام عمر آن است که : ( أظنّ أبا بکرة ما کذب علیک . . ) (2) و بنابر این ظنّ عمر به عدم کذب ابی بکره ثابت خواهد شد ، و آن ابلغ در تکذیب مخاطب و اثبات بطلان اجرای حدّ قذف بر شهود ثلاثه است .

هشتم : آنکه گفتن عمر به مغیره که : ( ندیدم تو را مگر آنکه خوف کردم که رمی کرده شوم به سنگی از آسمان ) دلیل واضح و برهان لائح است بر آنکه شهود زنای مغیره کاذب و دروغگو نبودند .

و از عمر در درءِ حدّ از مغیره و حدّ زدن شهود ثلاثه جرم عظیم و جور فخیم واقع شده که علاوه بر عذاب آجل ، خوف عذاب عاجل داشت ، و خود را مستحق سنگباری از جناب باری میدانست .

و این کلام - که حق تعالی بنابر اظهار حق بر زبان عمر جاری ساخته و


1- [ الف ] مطاعن عمر . [ سهام ثاقبه : ] .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 238 ، وفیه : ( ما أظنّ أبا بکرة کذب علیک ) .

ص : 437

حامیان و معتقدان او نقل میکنند - جمیع تأویلات رکیکه و توجیهات سخیفه سنیه را برای درءِ حدّ از مغیره باطل میسازد .

و نیز توقف عمر در قبول شهادت مغیره بر دعوی عباس ، دلیل صریح است بر آنکه زنای او نزد عمر ثابت شده ، و الا وجه عدم قبول شهادت صحابی - که به نصوص قرآن و حدیث ممدوح است حسب ما یزعمونه - چیست ؟ ! مگر آنکه فسقی و فجوری دیگر برای مغیره ثابت کنند ، و تیشه دیگر بر پای خود زنند .

و ابوعلی گمان کرده که قول عمر : ( لقد خفت أن یرمینی الله عزّ وجلّ بحجارة من السماء ) غیر صحیح است .

لیکن هرگاه به روایت ابن خلّکان مثل این قول عمر ثابت شده ، تسلیم آن بر اهل سنت لازم افتاد .

و ابوعلی بعد تسلیم تأویلی بس عجیب و غریب ، خارج از قانون عقل و نقل نموده ، اعنی این کلام عمر را بر تخویف و اظهار قوّت ظنّ به صدق شهود برای ردع مغیره حمل کرده .

و سید مرتضی - طاب ثراه - در جوابش فرموده :

ومن تأوّل قوله : لقد خفت أن یرمینی الله بالحجارة من السماء . . یردّ علیه أنه لا یلیق بظاهر الکلام ; لأنه یقتضی الندم والتأسّف علی تفریط وقع .

ص : 438

ولِمَ یخاف أن یرمی بالحجارة ، وهو لم یدرأ الحدّ عن مستحقّ [ له ] ؟ ! (1) ولو أراد الروع والتخویف للمغیرة لأتی بکلام یلیق بذلک ، ولا یقتضی إضافة التفریط إلی نفسه . (2) انتهی .

اهل سنت عجب تعصبی دارند و در اصلاح اقوال و افعال خلفای خود هفوات طرفه میسرایند !

کلام عمر به صراحت تمام دلالت دارد که از او تقصیر صریح و جرم عظیم در باب درءِ حدّ از مغیره و جلد شهود واقع شده ، تا آنکه خوف داشت که از آسمان سنگباران شود . و ایشان میگویند که : فعل او صواب بود ، و این کلامش محض تخویف است ! !

اگر فعل عمر صواب بود ، پس آن موجب اجر جزیل ‹ 627 › و ثواب جمیل بود که صحابی عادل را از تهمت ناروا مبرّا ساخته ، حق صحبت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را رعایت نموده ، روح آن جناب را خوش کرده ، و چندی از مفتریان کذاب را که بر ذمه صحابی عادل تهمت شنیع بسته بودند ، حدّ موافق شرع زده ، و اتباع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده ، دیگران را از اجترا بر چنین افترای ناروا باز داشته ! !

در این صورت میبایست که رجای نزول ثوابی از آسمان داشتن یا حلول عقابی ؟ !


1- الزیادة من المصدر .
2- الشافی 4 / 192 .

ص : 439

اندک انصاف باید کرد ، و از تعصب و اعتساف باید گذشت !

و صحابی جلیل القدر عادل که اصلا امری خلاف عدالت نکرده باشد ! چه جا زنا که از افحش کبائر است ! حاجت تخویف و تهدید چه داشت ؟ ! تهدید و تخویف ، مفتری و تهمت کننده [ را ] میبایست ، نه کسی را که بر او تهمت شنیع و بهتان فظیع بسته باشند .

تخویف و تهدید را (1) ذمّ شدید در احادیث وارد گردیده ، در " جامع صغیر " سیوطی مسطور است :

من أخاف مؤمناً - لغیر حقّ (2) - کان حقّاً علی الله أن لا یؤمنه من أفزاع یوم القیامة . طس . عن ابن عمر (3) .

و نیز در آن مذکور است :

من روّع مؤمناً لم یؤمن الله روعه (4) یوم القیامة ، ومن سعی بمؤمن أقامه الله تعالی مقام ذلّ وخزی یوم القیامة . هب . عن أنس (5) .

و نیز در آن مذکور است :


1- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( را ) حرف ( واو ) آمده است .
2- لم یرد فی المصدر : ( لغیر حقّ ) .
3- الجامع الصغیر 2 / 558 . ولم یأت فی المصدر : ( طس . عن ابن عمر ) .
4- فی المصدر : ( روعته ) .
5- الجامع الصغیر 2 / 605. ولم یرد فی المصدر : ( هب . عن أنس ) .

ص : 440

لا تروعوا المسلم ، فإن روعة المسلم ظلم عظیم . طب . عن عامر بن ربیعة (1) .

و از این همه در گذشتیم ، برای ارشاد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که به اجماع مأمور بالتمسک [ به ] - به حکم حدیث ثقلین و غیر آن - بود ، و به اعتراف عمر اقضای صحابه (2) ، و از احادیث نبویه عدم مفارقت آن جناب از حق بالقطع ثابت [ است ] ، کما نصّ علیه عبد الحقّ فی رجال المشکاة (3) ، که در حق مغیره به مخاطبه عمر فرمود : « إن ضربته فارجم صاحبک (4) » که دلیل صریح بر ثبوت زنای مغیره است ، کدام تأویل و توجیه ، اختراع خواهند کرد ؟ !


1- الجامع الصغیر 2 / 733. وسقط من المصدر : ( طب . عن عامر بن ربیعة ) .
2- در طعن چهارم عمر عبارت فصل الخطاب : 475 گذشت . و مراجعه شود به ملحقات احقاق الحق 8 / 61 - 66 و 16 / 286 و 17 / 427 و 31 / 508 ، 561 و 32 / 106 - 113 ، 142 .
3- رجال مشکاة : در طعن نهم ابوبکر عبارت شیخ عبدالحق دهلوی از " رجال مشکاة " در ترجمه آن حضرت ( علیه السلام ) گذشت که : ( وورد أحادیث کثیرة فی حقانیّته وعدم مفارقته للحقّ قطعاً ) . وهمچنین مراجعه شود به آنچه از مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء ، ورق : 50 - 52 در طعن دوم عمر گذشت .
4- وفیات الأعیان 6 / 366 ، الاغانی 16 / 104 - 110 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 234 ، کنز العمال 5 / 423 .

ص : 441

چه مغیره از زدن عمر ابوبکره را مستحق رجم نمیشد ، مگر آنکه زنای او ثابت باشد .

و قطع نظر از این ولی الله والد مخاطب - کما سیجیء - نقل کرده که جناب امیر ( علیه السلام ) فرموده که : اگر بر مغیره دست یابم [ او را ] رجم کنم .

پس این کلام آن حضرت دلیل صریح است بر آنکه زنای او نزد آن حضرت ثابت بود ، مگر به جهت عدم قدرت بر او ، رجمش نتوانست کرد ، و این را جوابی نیست ، ولو غاصوا فی الأرض أو طاروا إلی السماء .

و ابوالفرج اصفهانی هم قصه زنای مغیره را به طوری نقل کرده که به وجوه عدیده دلالت بر نسبت کذب و زور به شهود زنای او دارد .

ابن ابی الحدید در " شرح نهج البلاغه " گفته :

وأمّا أبو الفرج علی بن الحسین الإصفهانی فإنه ذکر فی کتاب الأغانی : ان أحمد بن عبد العزیز الجوهری حدّثه ، عن عمر بن شبّة ، عن علی بن محمد ، عن قتادة ، قال : کان المغیرة بن شعبة - وهو أمیر البصرة - یختلف سرّاً إلی امرأة من ثقیف ، یقال لها : الرقطاء ، فلقیه أبو بکرة یوماً ، فقال له : أین ترید ؟ قال : أزور آل ‹ 628 › فلان ، فأخذ بتلابیبه ، وقال : إن الأمیر یزار ولا یزور .

قال أبو الفرج : وحدّثنی بحدیثه جماعة - ذکر أسماءهم بأسانید مختلفة لا نری الإطالة بذکرها - : ان المغیرة کان یخرج من دار

ص : 442

الإمارة وسط النهار ، فکان أبو بکرة یلقاه ، فیقول له : أین یذهب الأمیر ؟ فیقول : إلی حاجة ، فیقول : حاجة ماذا ؟ إن الأمیر یزار ولا یزور ، قالوا : وکانت المرأة التی یأتیها جارة لأبی بکرة . .

قال : فبینا أبو بکرة فی غرفة له مع أخویه نافع وزیاد ورجل آخر ، یقال له : شبل بن معبد ، وکانت غرفة جاریة (1) تلک محاذیة غرفة أبی بکرة ، فضربت الریح باب غرفة المرأة ففتحته ، فنظر القوم فإذا هم بالمغیرة ینکحها ، فقال أبو بکرة : وهذه بلیّة قد ابتلیتم بها ، فانظروا . . فنظروا حتّی أثبتوا . .

فنزل أبو بکرة فجلس حتّی خرج علیه المغیرة من بیت المرأة ، فقال له أبو بکرة : إنه قد کان من أمرک ما قد علمت ، فاعتزلنا ، فذهب المغیرة ، وجاء لیصلّی بالناس الظهر ، فمنعه أبو بکرة ، وقال : لا والله ، لا تصلی بنا ، وقد فعلت ما فعلت ، فقال الناس : دعوه فلیصلّ إنه الأمیر ، واکتبوا إلی عمر ، فکتبوا إلیه ، فورد کتابه أن یقدموا علیه جمیعاً المغیرة والشهود .

قال أبوالفرج : وقال المدائنی - فی حدیثه - : فبعث عمر بأبی موسی وعزم علیه أن لا یضع کتابه عن یده حتّی یرحل المغیرة .

قال أبوالفرج : وقال علی بن أبی هاشم - فی حدیثه - : إن أباموسی


1- فی المصدر : ( جارته ) .

ص : 443

قال لعمر - لمّا أمره أن یرحل المغیرة من وقته - : أو خیر من ذلک یا أمیر المؤمنین ! نترکه فیتجهّز ثلاثاً ، ثم یخرج ، قالوا : فخرج أبو موسی حتّی صلّی صلاة الغداة بظهر المربد ، وأقبل إنسان فدخل علی المغیرة ، فقال : إنی رأیت أبا موسی قد دخل المسجد الغداة ، وعلیه برنس ، وها هو فی جانب المسجد ، فقال المغیرة : إنه لم یأت زائراً ولا تاجراً ، قالوا : وجاء أبو موسی حتّی دخل علی المغیرة ، ومعه صحیفة ملأ یده (1) ، فلمّا رآه قال : أمیر ؟ فأعطاه أبو موسی الکتاب ، فلمّا ذهب یتحرّک عن سریره ، قال له : مکانک ! تجهّز ثلاثاً .

وقال أبو الفرج : وقال آخرون : إن أبا موسی أمره أن یرحل من وقته ، فقال له المغیرة : قد علمتُ ما وجّهتَ له ، فألاّ تقدّمت فصلّیت ؟ ! فقال : ما أنا وأنت فی هذا الأمر إلاّ سواء ، فقال المغیرة : إنی أُحبّ أن أُقیم ثلاثاً لأتجهّز ، فقال أبو موسی : قد عزم علیّ أمیر المؤمنین أن لا أضع عهدی من یدی - إذا قرأته - حتّی أرحلک إلیه ، قال : إن شئت شفعتنی ، وأبررت قسم أمیر المؤمنین بأن ترحلنی (2) إلی الظهر ، وتمسک الکتاب فی یدک ؟ قالوا : فلقد رئی أبو موسی مقبلا ومدبراً ، وإن الکتاب فی یده معلّق بخیط ! ، فتجهّز


1- فی المصدر : ( ملء یده ) ، وفی [ الف ] یقرأ : ( ملائدة ) .
2- فی المصدر : ( تؤجّلنی ) .

ص : 444

المغیرة ، وبعث إلی أبی موسی بعقیلة جاریة عربیة من سبی ‹ 629 › الیمامة من بنی حنیفة ، ویقال : إنها مولّدة الطائف ، ومعها خادم ، وسار المغیرة حین صلّی الظهر حتّی قدم علی عمر .

قال أبو الفرج : فقال محمد بن عبد الله بن حزم - فی حدیثه - : إن عمر قال له : لمّا قدم علیه لقد شهد علیک بأمر إن کان حقّاً لئن تکون متّ قبل ذلک کان خیراً لک .

قال أبو الفرج : قال أبو زید عمر بن شبّة : فجلس له عمر ، ودعا به وبالشهود ، فتقدّم أبو بکرة ، فقال : أرأیته بین فخذیها ؟ قال : نعم ، والله لکأنی أنظر إلی شریم (1) جدری بفخذیها ، قال المغیرة : لقد ألطفت النظر ، قال أبو بکرة : لم آل أن أُثبت ما یخزیک الله به ، فقال عمر : لا والله ، حتّی تشهد : لقد رأیته یلج فیها کما یلج المرود فی المکحلة ، قال : نعم أشهد علی ذلک ، فقال عمر : اذهب عنک مغیرة ، ذهب ربعک . - قال أبو الفرج : ویقال : إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] هو قائل هذا القول - ، ثمّ دعا نافع (2) فقال : علی ما تشهد ؟ فقال :


1- [ الف ] خُرج . ( 12 ) . [ الشریم : المفضاة ، التی شقّ مسلکاها فصارا شیئاً واحداً . کما فی لسان العرب 12 / 321. وفی المصدر : ( تشریم ) . والتشریم : التشقیق . وتشرّم الجلد إذا تشقّق وتمزّق . کما فی الصحاح للجوهری 5 / 1960 - 1959 ، والنهایة لابن الأثیر 2 / 468 ] .
2- فی المصدر : ( نافعاً ) .

ص : 445

علی مثل شهادة أبی بکرة ، فقال عمر : لا ، حتّی تشهد : أنک رأیته یلج فیها ولوج المرود فی المکحلة ، قال : نعم ، حتّی بلغ قذذه ، فقال : اذهب عنک مغیرة ، ذهب (1) نصفک . . ثم دعا الثالث ، وهو شبل بن معبد ، فقال : علی ما ذا تشهد ؟ قال : علی مثل شهادتی صاحبیّ ، فقال عمر : اذهب عنک مغیرة ، ذهب ثلاثة أرباعک .

قال : فجعل المغیرة یبکی إلی المهاجرین ، فبکوا معه ، وبکی إلی أُمّهات المؤمنین حتّی بکین معه ، ولم یکن زیاد حضر ذلک المجلس ، فأمر عمر أن ینحّی الشهود الثلاثة ، وأن لا یجالسهم أحد من أهل المدینة ، وانتظر قدوم زیاد ، فلمّا قدم جلس له فی المسجد ، واجتمع رؤوس المهاجرین والأنصار .

قال المغیرة : وکنت قد أعددت کلمة أقولها ، فلمّا رآی عمر زیاداً مقبلا ، قال : إنی لأری رجلا لن یخزی الله علی لسانه رجلا من المهاجرین .

قال أبو الفرج : وفی حدیث أبی زید عمر بن شبّة ، عن السری ، عن عبد الکریم بن رشید ، عن أبی عثمان النهدی : أنه لمّا شهد الشاهد الأول عند عمر تغیّر لذلک لون عمر ، ثم جاء الثانی فشهد ،


1- از ( ربعک ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است ، و در آخر آن - قبل از علامت تصحیح - علامتی بود که خوانده نشد ، ولی در مصدر چیز اضافه ای نداشت .

ص : 446

فانکسر لذلک انکساراً شدیداً ، ثم جاء الثالث فشهد ، فکأن الرماد نثر علی وجه عمر ، فلمّا جاء زیاد جاء شاب یخطر بیدیه ، فرفع عمر رأسه إلیه ، وقال : ما عندک أنت یا سُلَح العقاب ؟

وصاح أبو عثمان النهدی صیحةً تحکی صیحة عمر ، قال عبد الکریم بن رشید : لقد کدت أن یغشی علیّ لصیحته !

قال أبو الفرج : فکان المغیرة یحدّث قال : فقمت إلی زیاد ، فقلت : لا مخبأ لعطر بعد عروس ، یا زیاد ! أُذکّرک الله وأُذکّرک موقف القیامة وکتابه ورسوله أن تتجاوز إلی ما لم تَرَ ، ثم صحت یا أمیر المؤمنین ! إن هؤلاء قد احتقنوا دمی فالله الله فی دمی ، قال : فرتقت (1) عینا زیاد واحمرّ وجهه ، وقال یا أمیر المؤمنین ! أما إن أحقّ ما حقّ القوم فلیس عندی ، ولکنی رأیت مجلساً قبیحاً ، وسمعت نفساً حثیثاً وابتهاراً (2) ، ورأیته مستبطنها . ‹ 630 › فقال عمر : أرأیته یدخله فی فرجها کالمیل فی المکحلة ؟ قال : لا .

قال أبو الفرج : وروی کثیر من الرواة : أن زیاداً قال : رأیته رافعاً برجلیها ، ورأیت خصیتیه متردّدین بین فخذیها ، ورأیت حفراً (3) شدیداً ، وسمعت نفساً عالیاً ، فقال عمر : أرأیته یدخله


1- [ الف ] خ ل : ( فرقّت ) . [ فی المصدر : ( فترنقت ) ] .
2- فی المصدر : ( وانتهاراً ) .
3- فی المصدر : ( وسمعت حفزاً ) .

ص : 447

ویخرجه فیها کالمیل [ فی المکحلة ] ؟ (1) قال : لا ، قال عمر : الله أکبر ، قم یا مغیرة ! إلیهم فاضربهم ، فقام المغیرة إلی أبی بکرة فضربه ثمانین ، وضرب الباقین .

وروی قوم : ان الضارب لهم الحدّ لم یکن المغیرة .

قال : وأعجب عمر قول زیاد ، ودرأ الحدّ عن المغیرة ، فقال أبو بکرة - بعد أن ضرب : أشهد أن المغیرة فعل کذا . . وکذا ، فهمّ عمر بضربه ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « إن ضربتَه رجمتُ صاحبک » ، ونهاه عن ذلک .

قال أبو الفرج : یعنی إن ضربه یصیر شهادته شهادتین ، فیوجب بذلک الرجم علی المغیرة .

قال : واستتاب عمر أبا بکرة ، فقال : إنّما تستتیبنی (2) لتقبل شهادتی ؟ قال : أجل ، قال : فإنی لا أشهد بین اثنین ما بقیت فی الدنیا .

قال : فلمّا ضُربوا الحدّ ، قال المغیرة : الله أکبر ، الحمد لله الذی أخزاکم ، فقال عمر : اسکت ، أخزی الله مکاناً رأوک فیه .

قال : وأقام أبو بکرة علی قوله ، وکان یقول : والله ما أنسی قطّ فخذیها . . وتاب الاثنان ، فقبل شهادتهما ، وکان أبو بکرة بعد ذلک


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تستیبنی ) آمده است .

ص : 448

إذا طلب إلی شهادة ، قال : أُطلبوا غیری ; فإن زیاداً أفسد علیّ شهادتی .

قال أبو الفرج : وروی إبراهیم بن سعد ، عن أبیه ، عن جدّه قال : لمّا ضُرب أبو بکرة أمرت أُمّه بشاة فذبحت ، وجعل جلدها علی ظهره ، قال إبراهیم : فکان أبی یقول : ما ذاک إلاّ من ضرب شدید .

قال أبو الفرج : فحدّثنا الجوهری ، عن عمر بن شبّة ، عن علی بن محمد ، عن یحیی بن زکریا ، عن مجالد ، عن الشعبی ، قال : کانت الرقطاء - التی رمی بها المغیرة - تختلف إلیه فی أیام إمارته (1) الکوفة فی خلافة معاویة فی حوائجها ، فیقضیها لها .

قال أبو الفرج : وحجّ عمر بعد ذلک مرّةً ، فوافق الرقطاء بالموسم فرآها ، وکان المغیرة یومئذ هناک ، فقال عمر للمغیرة (2) : ویحک أتتجاهل علیّ ؟ ! والله ما أظنّ أبا بکرة کذب علیک ، وما رأیتک إلاّ خفت أن أُرمی بحجارة من السماء . .

قال : وکان علی [ ( علیه السلام ) ] بعد ذلک یقول : « إن ظفرت بالمغیرة


1- [ الف ] خ ل : ( إمارة ) .
2- والظاهر هنا سقط یظهر ممّا تقدّم عن ابن خلّکان ، وهو قوله : ( أتعرف هذه المرأة یا مغیرة ؟ قال : نعم ، هذه ام کلثوم بنت علی ، فقال له عمر . . ) .

ص : 449

لأتبعته أحجاره » (1) .

قال أبو الفرج : فقال حسّان بن ثابت - یهجو المغیرة ، ویذکر هذه القصة - :

< شعر > لو أن اللوم ینسب کان عبداً * قبیح الوجه أعور من ثقیف ترکت الدین والإسلام لمّا * بدت لک غدوة ذات النصیف (2) وراجعت الصبی وذکرت لهواً * مع القینات فی العمر اللطیف < / شعر > قال أبو الفرج : وروی المدائنی : إن ‹ 631 › المغیرة لمّا أُشخص إلی عمر فی هذه الواقعة رآی فی طریقه جاریة فأعجبته (3) ، فخطبها إلی أبیها ، فقال له : وأنت علی هذه الحال ؟ قال : وما علیک ؟ إن أبق فهو الذی ترید ، وإن أُقتل ترثنی (4) ، فزوّجه .

قال أبو الفرج : قال الواقدی : کانت امرأة من بنی مرة تزوّجها بالرقم ، فلمّا قدم بها علی عمر ، قال : إنک لفارغ القلب ، طویل السبق (5) .


1- فی المصدر : ( الحجارة ) .
2- [ الف ] نصیف - کأمیر - : معجر و مقنعه زنان . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( فأعجبتها ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ترشی ) آمده است .
5- فی المصدر : ( الشبق ) .

ص : 450

فهذه الأخبار کما تراها تدلّ متأمّلها علی أن الرجل زنی بالمرأة لا محالة ، و کلّ کتب التواریخ والسیر تشهد بذلک ، وإنّما اقتصرنا نحن منها علی ما فی هذین الکتابین (1) .

و باید دانست که به روایات و اخبار ابوالفرج اصفهانی اکابر علما و اماثل ائمه و اساطین اهل سنت جابجا احتجاج و استدلال مینمایند ، و آن را در کتب دین و ایمان خود ذکر میکنند ، کمال الدین ابوالفضل جعفر بن تغلب بن جعفر بن علی الادفوی - که از اکابر ائمه و فقهای شافعیه است ، و فضایل و مناقب باهره او از " طبقات " ابوبکر اسدی و " درر کامنه " و امثال آن ظاهر است (2) - در کتاب " الأمتاع فی أحکام السماع " (3) چند جا احتجاج به روایت


1- [ الف ] الطعن السادس من مطاعن عمر ، من المجلد الثانی عشر ، وقد رأیت هذه العبارة فی أصل الأغانی أیضاً ، وهی مذکورة فیه فی ترجمة مغیرة بن شعبة من الجزء الثانی عشر ، ولله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 12 / 234 ، الاغانی 16 / 104 - 110 ] .
2- الدرر الکامنة 2 / 84 ، الطبقات الشافعیة الکبری للاسدی 9 / 407 ، الطبقات الشافعیة للقاضی شهبة 3 / 20 .
3- لم تصل لنا مخطوطته ، ولا نعلم بطبعه . قال فی کشف الظنون 1 / 167 : الامتاع فی أحکام السماع ; لکمال الدین أبی الفضل جعفر بن تغلب [ ثعلب ] الأدفوی الشافعی ، المتوفی سنة تسع وأربعین وسبعمائة ، وهو کتاب نفیس لم یصنف مثله ، کما شهد له التاج السبکی فی التوشیح ، وقد لخصه الشیخ أبو حامد المقدسی واقتصر علی المقصود منه ورتّبه کأصله علی مقدمة وبابین وسمّاه : تشنیف الأسماع . . راجع : هدیة العارفین للبغدادی 2 / 56 ، معجم المطبوعات العربیة لسرکیس 1 / 416 - 417 ، الأعلام للزرکلی 2 / 123 ، الوافی بالوفیات للصفدی 11 / 78 .

ص : 451

ابوالفرج بر مسأله شرعیه نموده ، چنانچه گفته :

وحکی أبو الفرج الإصبهانی - بسنده - قال : سمع سعید بن المسیب قائلا یقول :

< شعر > سألت سعید بن المسیب ذا التقی * وذا الحلم هل فی حبّ سلمی من وزر فقال سعید بن المسیب إنّما * یلام علی ما یستطاع من الأمر < / شعر > فقال سعید : والله ما سألتنی ، ولم ینکر ذکر المحبّة بها ، ولا التشبیب بها بعد أن سمّاها وعیّنها (1) .

و نیز کمال الدین مذکور در کتاب " امتاع " گفته :

وأمّا حسّان بن ثابت . . . ، فروی أبو الفرج الإصبهانی - بسنده إلی محرز بن جعفر - قال : ختن زید بن ثابت بنیه وأولم ، واجتمع إلیه المهاجرون والأنصار وعامّة أهل المدینة ، وحضر حسّان - وقد کفّ بصره - فوضع بین یدیه خوان لیس علیه غیره إلاّ ولده


1- [ الف ] فی المسألة الثالثة فی الشعر واستنشاده من المسائل التی ذکرها فی المقدمة ورق 23 / 251. [ الامتاع فی أحکام السماع : ولم نجده فی الأغانی ] .

ص : 452

عبد الرحمن ، فلمّا فرغ من الطعام ثنیّت له وسادة ، وأقبلت غرّة المیلا فوضع فی حجرها مزمر ، فضربت به ولعبت (1) ، فأول بیت ابتدأت به شعر حسّان :

< شعر > فلا زال قصر بین بصری وجلّق (2) * علیه من الوسمی جود ووابل < / شعر > فطرب حسّان ، وجعلت عیناه ینضحان علی خدّیه ، وهو مصغ لها .

وروی بسنده إلی الخارجة بن زید أنه قال : دُعینا إلی مأدبة فحضرنا ، فحضر حسّان بن ثابت ، فجلسنا جمیعاً علی مأدبة ، وکان قد ذهب بصره ، ومعه عبد الرحمن ابنه ، فلمّا فرغ من الطعام أتونا بجاریتین مغنّیتین : إحداهما رقعة والأُخری غرّة المیلا ، فجلسنا . . فأخذتا بمزمریهما ، وضربتا ضرباً عجیباً ، وغنّتا بشعر


1- فی الأغانی : ( ثم تغنّت ) .
2- [ الف ] جلّق - کحمص بکسرتین مشدّدة اللام ، وکقنب - : دمشق . ( 12 ) . [ انظر : لسان العرب 10 / 36. وقال الحموی : جلق : بکسرتین ، و تشدید اللام ، وقاف ، کذا ضبطه الأزهری والجوهری ، وهی لفظة أعجمیة ، ومن عرّبها قال : هو من جلق رأسه إذا حلقه . وهو اسم لکورة الغوطة کلها ، وقیل : بل هی دمشق نفسها . وقیل : موضع بقریة من قری دمشق . . لاحظ : معجم البلدان 2 / 154 ] .

ص : 453

حسّان ، فاسمع حسّان یقول : قد أرانی هناک ‹ 632 › سمیعاً بصیراً . . وعیناه تدمعان ، فإذا سکتتا سکت عنه البکاء ، وإذا غنّتا یبکی ، وکنت أری عبد الرحمن ابنه إذا سکتتا یشیر إلیهما : أن غنّیاً (1) .

و نیز در کتاب " امتاع " گفته :

وذکر أبو الفرج الإصبهانی أن عبد الله بن جعفر اشتری جاریة بأربعین ألف ، وکانت مغنّیة (2) .

و ابن حجر عسقلانی در " اصابه " به ترجمه عمران بن حطان گفته :

عمران بن حطان بن ظبیان بن لوزان بن الحارث بن سدوس السدوسی ، ویقال : الذهلی ، یکنّی : أبا شهاب ، تابعی مشهور ، وکان من رؤوس الخوارج من القَعَدیة - بفتحتین - وهم الذین یحسنون لغیرهم الخروج علی المسلمین ، ولا یباشرون القتال - قاله المبرد - قال : وکان من الصفریة ، وقیل : القعدیة : لا یرون الحرب ، وإن کانوا یزیّنونه (3) ، وقال أبو الفرج الإصبهانی : إنّما صار عمران


1- [ الف ] الفصل الثالث فی بیان ما احتجّ به القائلون بالإباحة من الباب الأول فی الغناء 65 / 251. [ الامتاع فی أحکام السماع : الأغانی 17 / 169 ] .
2- [ الف ] أواخر الکتاب 222 / 251. [ الامتاع فی أحکام السماع : ولم نجده فی الأغانی ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یزنبونه ) آمده است .

ص : 454

قعدیا بعد أن کبر وعجز عن الحرب (1) .

و ابن حجر مکی در " صواعق محرقه " گفته :

أخرج أبو الفرج الإصبهانی : أن عبد الله بن حسن بن حسن بن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] دخل یوماً علی عمر بن عبد العزیز - وهو حدیث السن ، وله وفرة - فرفع عمر مجلسه ، وأقبل علیه ، وقضی حوائجه ، ثم أخذ بعکنة من عکنه فغمزها حتّی أوجعه ، وقال : اذکرها عندک للشفاعة ، فلمّا خرج لُئم (2) علی ما فعل به ، فقال : حدّثنی الثقة - حتّی کأنّی سمعته - من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنّما فاطمة بضعة منی ، یسرّنی ما یسرّها » ، وأنا أعلم أن فاطمة [ ( علیها السلام ) ] لو کانت حیّة لسرّها ما فعلت بابنها ، قالوا : فما غمزک فی بطنه ؟ وقولک ما قلت ؟ فقال : إنه لیس واحد من بنی هاشم إلاّ وله شفاعة ، ورجوت أن أکون فی شفاعة هذا . (3) انتهی .

و برای کتاب " اغانی " ابوالفرج علمای اهل سنت مدایح جمیله و محامد جلیله ذکر کرده اند ، کاتب حلبی استنبولی - أعنی مصطفی بن عبدالله القسطنطینی الشهیر ب : حاجی خلیفه - در " کشف الظنون " گفته :


1- [ الف ] القسم الرابع من حرف العین ، نصف ثانی 57 / 347. [ الاصابة 5 / 232 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لئیم ) نوشته شده است ، وفی المصدر : ( لیم ) .
3- [ الف ] باب الحثّ علی حبهم من تتمة الکتاب 171 / 197. [ الصواعق المحرقة 2 / 662 ] .

ص : 455

الأغانی ; لأبی الفرج علی بن الحسین الإصبهانی ، المتوفّی سنة 356 ست وخمسین وثلاث مائة ، وهو کتاب لم یؤلّف مثله اتفاقاً ، قال أبو محمد المهلبی : سألت أبا الفرج فی کم جُمع هذا ؟ فذکر أنه جمعه فی خمسین سنة ، وأنه کتبها فی عمره مرة واحدة بخطه ، وأهداه إلی سیف الدولة ، فأنفذ له ألف دینار ، ولمّا سمع الصاحب بن عُبّاد ، قال : لقد قصر سیف الدولة ، وأنه لیستحقّ أضعافها ; إذ کان مشحوناً بالمحاسن المنتخبة ، والفقر الغریبة ، فهو للزاهد فکاهة ، وللعالم مادّة وزیادة ، وللکاتب والمتأدّب بضاعة وتجارة ، وللبطل رحلة (1) وشجاعة ، وللمضطرب ریاضة وصناعة ، وللملک طیبة ولذاذة ، ولقد اشتملت خزانتی علی مائة ألف وسبعة عشر ألف مجلد ، ما فیها سمیری غیره ، ولقد عیّنت (2) بامتحانه فی أخبار العرب وغیرهم ، فوجدت جمع ما یعزّ عن أسماع من فرّقه بذلک ، وقد أورده العلماء فی کتبهم ، ففاز بالسبق ‹ 633 › فی جمعه وحسن وضعه وتألیفه ، ولقد کان عضد الدولة لا یفارقه فی سفره ولا فی حضره ، ولقد بیعت مسودّته بسوق بغداد بأربعة آلاف درهم . (3) انتهی .


1- کذا ، وفی المصدر : ( رجلة ) ، وهو الظاهر .
2- کذا ، وفی المصدر : ( عنیت ) ، وهو الظاهر .
3- [ الف ] حرف الألف بانسخه چهاپه مصر مقابله شد . ( 12 ) . [ کشف الظنون 1 / 129 ] .

ص : 456

و خود ابوالفرج اصفهانی را هم به فضایل و محامد جمیله وصف کرده اند ، ابومنصور عبدالملک بن محمد ثعالبی - که فضایل و محامد [ او ] از " مرآة الجنان " یافعی و امثال آن ظاهر است (1) - [ نیز او را ستوده ] چنانچه در کتاب " یتیمة الدهر " گفته :

أبو الفرج الإصفهانی علی بن الحسین الأموی . . إصبهانی الأصل ، بغدادی منشأً ، وکان من أعیان أُدبائها ، وأفراد مصنّفیها ، وله شعر یجمع إتقان العلماء وإحسان الظرفاء الشعراء ، والذی رأیت من کتبه : کتاب القیان ، کتاب الأغانی ، وکتاب الإماء الشواعر ، وکتاب الدرایات ، وکتاب دعوة التجار ، وکتاب مجرّد الأغانی ، وکتاب أخبار جحظة البرمکی ، وما أشکّ (2) فی أن له غیرها ، وکان منقطعاً إلی المهلبی الوزیر مختصّاً به ، کثیر المدح له (3) .

و یاقوت حموی هم در " معجم الأُدباء " ابوالفرج اصفهانی را به مدایح جلیله و محامد عظیمه و فضایل جمیله و مناقب فخیمه موصوف ساخته (4) ،


1- مرآة الجنان 3 / 53 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وأما الشکّ . . ) آمده است .
3- یتیمة الدهر 3 / 127 .
4- معجم الادباء 4 / 50 . أقول : ونقل محمد عبدالجواد الأصمعی فی تألیف مستقل آراء عدّة من الأعیان فیه . . انظر : أبو الفرج الإصبهانی وکتابه الأغانی : 87 - 95 ، ( طبعة دار المعارف مصر ، الطبعة الثانیة ) . ولا بأس بذکر بعض ما فیه من الآراء : رأی أبو الحسین هلال بن المحسن بن إبراهیم : غزیر الأدب ، عالی الروایة ، حسن الدرایة . ( عن معجم الأدباء لیاقوت 5 / 152 ) رأی القاضی التنوخی : یحفظ من الشعر والأغانی والأخبار والآثار والأحادیث المسندة والنسب ما لم أر قط من یحفظ مثله ، وکان شدید الاختصاص بهذه الأشیاء . ( عن تاریخ بغداد 11 / 399 ) رأی أبی الحسن البستی : لم یکن أحد أوثق من أبی الفرج الإصبهانی . ( عن تاریخ بغداد 11 / 400 ) رأی یاقوت الحموی : العلاّمة ، النسّاب ، الأخباری ، الحفظة ، الجامع بین سعة الروایة والحذق فی الدرایة ، لا أعلم أحداً أحسن من تصانیفه فی فنّها ، وحسن استیعاب ما یتصدّی لجمعه . . ( معجم الأُدباء 5 / 149 - 168 ) رأی الذهبی : ما علمت فیه جرحاً إلاّ قول ابن أبی الفوارس : خلط قبل أن یموت ، وقد أثنی علی کتابه الأغانی جماعة من جلّة الأُدباء ( عیون التواریخ لابن شاکر فی ذکر من توفّی سنة 356 ، مخطوط دار الکتب المصریة رقم 1497 ) رأی ابن شاکر : روی عنه الدارقطنی وغیره ، استوطن بغداد ، وکان من أعیان أُدبائها ، وأفراد مصنّفیها . ( عن المصدر السابق ) .

ص : 457

و مدح و تعظیم - به تصریح فخر رازی - دلیل تعدیل است ، چنانچه در کتاب

ص : 458

" ترجیح مذهب شافعی " در اجوبه حجت رابعه از حجج طاعنین شافعی که مشتمل است بر اینکه بخاری و مسلم روایت از شافعی نکرده اند گفته :

الخامس : إنهما ما طعنا فی الشافعی ، بل ذکراه بالمدح والتعظیم ، وترک الروایة لا یدلّ علی الجرح ، وأمّا المدح والتعظیم فإنه دلیل التعدیل (1) .

بالجمله ; از عبارت " اغانی " - مثل دیگر عبارات - زنای مغیره و کذب نسبت کذب و زور به شهود زنای او به وجوه عدیده ثابت است .

و نیز از آن ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) میفرمود که : « اگر ظفر یابم به مغیره سنگسار سازم او را » . و ظاهر است که سبب این ارشاد نیست ، مگر آنکه زنای مغیره نزد آن حضرت ثابت شده .

و نیز اشعار حسّان بن ثابت که نقل کرده دلالت واضحه دارد بر آنکه مغیره مرتکب زنا گردیده ، و دین و اسلام را ترک نموده .

پس کمال عجب است که با این همه ثبوت و ظهور زنای مغیره چسان مخاطب ابطال و تکذیب آن - مثل اسلاف خود - میخواهد !

و حیرت که اینها نمیدانند که تکذیب زنای مغیره در حقیقت تکذیب و تجهیل خلیفه ثانی است که او حکم کرده به عدم ظنّ [ کذب ] ابوبکره .


1- ترجیح مذهب شافعی :

ص : 459

و نیز این معنا تکذیب اسلاف خود است که روایات دالّه بر زنای او نقل کرده اند .

ونیز تکذیب سه صحابی است که یکی از اینها ابوبکره است که حال جلالت قدر (1) او دانستی .

و نیز این معنا نهایت اسائه ادب [ به ] جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است که نزد آن حضرت نیز زنای مغیره ثابت بوده ، و بعدِ ثبوت زنای مغیره نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کار هیچ مسلمی نیست که تکذیب زنای مغیره نماید .

عجب که مخاطب به مجرد حضور جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ‹ 634 › استدلال بر اصابه عمر مینماید ، و به قول صریح آن جناب اعتنایی نمیکند ! و بر خلاف آن تکذیب زنای مغیره کرده ، از رجوع تکذیب از کجا تا به کجا نمیهراسد !

اما آنچه گفته : در این قصه باید دید که نزد علمای امت ثبوت حدّ میشود یا نه ؟ و تلقین شاهد چه قسم واقع شد ؟

پس بدان که از عبارت ابن خلّکان - که منقول شد - واضح است که عمر هرگاه زیاد را دید گفت :

إنی لأری رجلا لا یخزی الله علی لسانه رجلا من المهاجرین . .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قدرت ) آمده است .

ص : 460

و از روایات دیگر ائمه قوم مثل بیهقی و عبدالرزاق و طبرانی و ابوالفدا و ابن شحنه و آمدی و غیر ایشان نیز ثابت است گفتن مثل این کلمه .

و گفتن این کلمه دلالت واضحه دارد بر آنکه عمر نمیخواست که زیاد شهادت بر زنای مغیره بدهد ، و همین است مراد اهل حق از تلقین .

اما آنچه گفته : و مثل حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم در آنجا حاضر بود .

پس حاضر شدن آن حضرت دلیل رضا به فعل عمر نمیتواند شد ، و مع هذا چون مغیره به امر عمر ابوبکره را - که شاهد اول بود - به تهمت شهادت زور حدّ قذف زد ، و ابوبکره بار دیگر گفت : ( أشهد أن المغیرة فعل کذا . . وکذا ) ، و عمر قصد کرد که بار دیگر ابوبکره را حدّ زند ، حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرمود : « إن ضربته رجمتُ صاحبک » . . ونهاه عن ذلک . یعنی اگر تو خواهی زد - ای عمر - ابوبکره را ، رجم خواهم کرد من صاحب تو را - یعنی مغیره را - و نهی کرد آن حضرت عمر را از ضرب ابوبکره بار دیگر ، چنانچه علامه ابن خلّکان و علی بن الحسین الاصفهانی و بیهقی - کما نقله السیوطی و المتقی - ذکر کرده اند (1) ، و این کلام حضرت دلیل صریح است بر اینکه نزد آن حضرت ثابت شده بود که مغیرة بن شعبه قابل رجم است ، و عمر دیده و دانسته او را رجم نکرده .


1- مراجعه شود به : وفیات الأعیان 6 / 366 ، الاغانی 16 / 104 - 110 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 234 ، کنز العمال 5 / 423 .

ص : 461

و تأویلی که ابن خلّکان از ابن الصبّاغ برای ارشاد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نقل کرده نیز تأیید ثبوت زنای مغیره نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مینماید ; زیرا که در شرطیه ثانی - اعنی قول او : ( وإن کان هو الأول فقد جلّدته ) - مقدم محال است - اعنی بودن قول ثانیِ ابی بکره عین قول اول او - چه بدیهی است که این قول ثانی او عین قول اول نیست ، بلکه مغایر آن است قطعاً و جزماً ; و هرگاه مقدم این شرطیه باطل باشد ، به حکم بداهت (1) ، هر حکمی که بر آن متفرع خواهند ساخت نیز باطل خواهد شد ، پس این شرطیه باطل باشد ; و هرگاه این شرطیه باطل باشد شرطیه اول به تحقیق خواهد بود - اعنی قول او : ( إن هذا القول إن کان شهادة أُخری فقد تمّ العدد ) ، پس این شرطیه را به جملتین منحل باید ساخت ، أعنی : ( هذا القول شهادة أُخری ) ، و ( تمّ العدد ) ، پس بنابر این ثابت شد که عدد شهادت زنای مغیره (2) تمام شد ، و زنای او ثابت گردید ، و استحقاق او رجم را متحقق شد .

و نیز ابوالفرج اصفهانی - کما علمت - نقل کرده که :

کان علی [ ( علیه السلام ) ] یقول - بعد ذلک - : « إن ظفرت بالمغیرة لأتبعته بأحجاره » .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( هدایت ) آمده است .
2- در [ الف ] اسم ( مغیره ) اشتباهاً تکرار شده است .

ص : 462

حاصل آنکه جناب امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) بعدِ وقوع این قصه مغیره میفرمود که : « اگر ظفر یابم به مغیره هر آینه ‹ 635 › بزنم او را به سنگها » ، یعنی او را رجم کنم ، و این ارشاد آن حضرت دلالت صریحه دارد بر آنکه زنای مغیره نزد آن حضرت در این ماجرا ثابت شده ، و آن حضرت او را لایق و مستحق رجم میدانست ، وناهیک به دلیلا واضحاً وبرهاناً قاطعاً علی أن عمر داهن (1) فی إجراء الحدّ ، واستحقّ فی هذه القصّة طعناً لیس له ردّ ، وارتکب أمراً شنیعاً لیس لفظاعته حدّ .

و مخفی نماند که ولی الله - پدر مخاطب - نیز در " قرة العینین " تصریح کرده که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ارشاد فرموده که : « اگر بر مغیره دست یابم [ او را ] رجم کنم » لیکن به سبب شدت نصب و عداوتی که دارد این ارشاد آن حضرت را بر مغلوبیت و سکر و عدم فکر در تحقق امتیاز حق از باطل و ثبوت گواهی علی وجهها وترک تأنی نمودن - تا آنکه قوم را بر اقامه حدود تألیف کند ، تا نزاع از میان ایشان برخیزد ، و فتنه ثوران نکند - حمل کرده ، چنانچه در " قرة العینین " به جواب عبارت " تجرید " گفته :

قوله : وأکثرهم حرصاً علی إقامة الحدود (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وابن ) آمده است .
2- شرح تجرید : 415 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 531 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 226 ( تحقیق سبحانی ) .

ص : 463

باید دانست که شک نیست در آنکه حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] و شیخین همه حرص داشتند بر اقامه حدود و مداهنه در آن نمیکردند ، لیکن [ آنچه ] اینجا باقی است آن است که حرص بر اقامه حدود دو قسم میباشد :

یکی : آنکه با وجود کثرت رغبت اگر مسأله مختلف فیهاست ، در اقامه حدود تأنی نماید تا آنکه اجماع متحقق شود ، و اختلاف متلاشی گردد ، و حق از باطل امتیاز یابد ، و گواهی علی وجهها مثبت گردد ، و این تأنی عین حق است ; زیرا که غرض از اقامه حدود نیست مگر امتثال امر الهی ; و طلب امر تا امتثال او کرده شود طریق او است ، بلکه اعتجال در این صورت مذموم است ، و همچنین تأنی نمودن تا آنکه قوم را بر اقامه آن تألیف کند ، تا نزاع از میان ایشان برخیزد و فتنه ثوران نکند ، و نفس عشیره او به جمعیت برنخیزند ، و این سنت آن حضرت است صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لهذا در قصه افک فرموده اند : « من یعذرنی من رجل آذانی فی أهلی ؟ » و در حدیث آمده است که : اگر سارق در دار الحرب سرقت کند ، در آن محل قطع ید نباید کرد .

و قسم دوم : آنکه آدمی مثل مغلوب و سکران باشد ، و در این چیزها فکر نکند ، غالب بر شیخین طریقه اولی بود چنانکه قصه فیروز دیلمی بر آن دلالت میکند ، و عمر بن عبدالعزیز به آن اشارتی لطیفه کرده است :

ص : 464

عن نافع ; قال : قال عبد الملک بن عمر لعمر بن عبد العزیز : یا أمیر المؤمنین ! ما یمنعک أن تقضی للذی ترید ، فوالذی نفسی بیده ما أُبالی لو غلت لی وربّک فیه القدور . .

قال : وحقّ هذا منک یا بنی ؟ ! قال : نعم ، والله .

قال : الحمد لله الذی جعل لی من ذریتی من یعیننی علی أمر ربی ، یا بنیّ ! لو بدهت الناس بالذی تقول ، لم آمن أن ینکروها ، فإذا أنکروها لم أجد بدّاً من السیف ، ولا خیر فی خیر لا یأتی إلاّ بالسیف ، یا بنیّ ! إنی أروض الناس الریاضة الصعبة ، فإن بطل ‹ 636 › لی عمر فإنی أرجو أن ینفذ الید (1) لی شیئاً ، وإن تعدّ علیّ منیة فقد علم الله الذی أُرید . أخرجه ابن أبی شیبة .

و آن اوفق است به سیاست و اقرب است به سنت ، و حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] وجه ثانی را اختیار میفرمودند ، لهذا با مغیرة بن شعبه گفت - در وقت خوف اختلاف و تهیا فتنه - : « اگر بر او دست یابم [ او را ] رجم کنم » ، و او همان شب بگریخت و با اهل شام پیوست ، و شد آنچه شد .

و همچنین است قصه عبیدالله (2) بن عمر - با وجود آنکه در قصاص ذی النورین توقف فرمود [ ! ! ] - بلکه همین استعجال است که باعث عدم انتظام امر خلافت او شده .


1- در مصدر ( الله ) خوانده میشود .
2- در مصدر ( عبدالله ) .

ص : 465

بالجمله ; غالب بر حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] طریقه اولیا و سکر و غلبه بود ، و غالب بر شیخین طریقه صحو و تأنی و دوربینی ، و این را حضرت ابن عباس واضح تر بیان نمود حیث قال :

کان عمر یری من بعید ، وکان شدید الحذر ، وکان علی [ ( علیه السلام ) ] لا یقصد شیئاً إلاّ ظنّ أنه سیفعله . . فما فعله . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ارشاد فرمود که : « اگر بر مغیره دست یابم [ او را ] رجم کنم » ، و او به سبب این ارشاد بگریخت و با اهل شام پیوست ، و این ارشاد آن حضرت دلیل واضح و برهان قاطع است بر آنکه زنای مغیره نزد آن حضرت به شهادت معتبره فی الشرع ثابت شده ، ورنه محال عقل است و خلاف نقل که آن حضرت بلاثبوت زنای مغیره او را مستحق رجم گردانیده باشد .

اما گمان ولی الله که : آن حضرت در این ارشاد وجه ثانی را اختیار فرمود ، یعنی - معاذ الله - آن حضرت مثل مغلوب و سکران بوده و در این چیزها فکر نکرده ; و مراد از این چیزها چیزها [ یی ] است که در وجه اول بیان کرده ، اعنی تأنی نمودن تا اجماع متحقق شود ، و اختلاف متلاشی گردد ، و حق از باطل امتیاز یابد ، و گواهی علی وجهها مثبت گردد (2) ، و نیز تأنی نمودن تا آنکه


1- قرة العینین : 160 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کرد ) آمده است .

ص : 466

قوم را بر اقامه حدّ تألیف کند تا نزاع از میان ایشان برخیزد و فتنه ثوران نکند .

پس این غایت ازرا و تحقیر و نهایت عیب و تعییر امیر کل امیر [ ( علیه السلام ) ] است ، و حاشا که احدی از اهل ایمان و اسلام تخییل آن کند ، چه جا که تفوّه به آن نماید ، و به اجهار و اعلان به مقابله علمای اعیان ، زبان به آن آلاید ، لیکن راست [ است ] که : ( إذا لم تستحی فاصنع ما شئت ) .

و غایت جسارتش این است که صرف بر این تصریح - که حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] وجه ثانی را اختیار میفرمودند - اکتفا نکرده ، در آخر عبارت به صراحت تمام هم گفته که : غالب بر آن حضرت سکر و غلبه بود ! و این را طریقه اولیا نامیده ! و صحو و تأنی و دوربینی را از آن حضرت دورتر فکنده ! و به تهمت شنیع بر ابن عباس ، احتجاج بر این مطلب بی اساس نموده .

بالجمله ; چون این ناصب کثیر العدوان به سبب غلبه شیطان - معاذ الله - جناب امیرالمؤمنین - علیه سلام الربّ المنان - را تمثیل به مغلوب و سکران داده ، و زبان خرافت توأمان به انواع هذیان گشاده ، در حقیقت داد پیروی ثانیِ اول من قاس داده ، که ثانی به سرور انام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - نسبت هذیان ‹ 637 › و هجر نموده ، و این ثانیِ ثانی به وصی آن حضرت نسبت غلبه و سکر کرده ، به وجوه عدیده در ازرای آن حضرت قصب مسابقت ربوده .

ولله الحمد که غایت شناعت و فظاعت این جسارت و خسارت - که عین شقاوت و ضلالت است - از کلام خودش ظاهر و واضح است که سابقاً

ص : 467

تصریح او به عصمت آن حضرت در جمیع افعال شنیدی تا آنکه از گفتن این معنا که افعال آن حضرت مطابق حق است ابا کرده ، بلکه افاده کرده که : حق مطابق افعال آن حضرت است ، و حق امری است منعکس از افعال آن حضرت ، مثل ضوء منعکس از شمس (1) .

پس کسی که عصمتش به حدی رسیده باشد که نتوان گفت که افعال او مطابق حق بوده ، بلکه حق مطابق افعال جنابش بوده ، و حق امری بود منعکس از افعال آن حضرت مثل انعکاس ضوء از شمس ، به جناب او چنین خرافات نسبت کردن - اعنی آن حضرت را - معاذ الله - مثل مغلوب و سکران گردانیدن ، و به ترک تأنی و تثبّت که عین حق است ، و ترک امتیاز حق از باطل ، و ایثار استعجال مذموم که باعث عدم انتظام امر خلافت شده ، و عدم مبالات به ثوران فتنه ، و عدم رعایت مصلحت و مجانبت از صحو و تأنی و دوربینی و غیر ذلک منسوب ساختن - ضلالتی است بیّن که شناعت آن پایانی ندارد .

و نیز ولی الله در همین کتاب " قرة العینین " به جواب طعن تحریم متعه از مطاعن عمر گفته :

و اگر سائل عود کند و گوید که : حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] نهی از متعه روز


1- کلام او در طعن هشتم ابوبکر از التفهیمات الإلهیة 2 / 19 گذشت .

ص : 468

خیبر روایت کرده است ، و احادیث دیگر دلالت میکند که در روز اوطاس نیز به عمل آمد ، پس آن نهی دلیل نمیتواند شد .

گوییم : سائل آن نقض را وارد نمیکند مگر بر مرتضی ( علیه السلام ) ; زیرا که اول کسی که به این حدیث استدلال نموده و ابن عباس را الزام کرد و زجر شدید به عمل آورد ، حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] است ، پس گویا میگوید مرتضی [ ( علیه السلام ) ] غلط کرد در این استدلال ; و این معنا شاهد جهل و حمق او است نزدیک اهل سنت و شیعه تفضیلیه قاطبتاً . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که کسی که کلامی گوید که از آن نقض بر کلام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و غلطِ استدلال آن حضرت لازم آید ; آن کلام شاهد جهل و حمق او [ باشد و ] حسب اعتراف خودش ثابت گردید که به وجوه شتّی ازرا و تحقیر آن حضرت نموده ، و - معاذ الله - تخطئه آن حضرت در اراده رجم مغیره خواسته .

و مخاطب نیز به جواب طعن یازدهم از مطاعن عمر دعوی غلط را در استدلال جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] شاهد جهل و حمق مدعی دانسته ، پس جهل و حمق ولی الله حسب اعتراف خود او و اعتراف پسر او واضح شد ، ولله الحمد علی ذلک .


1- قرة العینین : 214 .

ص : 469

و نیز مخاطب مطاعن خوارج و نواصب را - که مثل این هفوات ولی الله بلکه جمله [ ای ] از آن کمتر از آن است - خرافات نامیده ، و ایراد آن را به محض حکایت هم سوء ادب و آن را عین کفر دانسته ، به مثل مشهور : ( نقل کفر ، کفر نباشد ) اعتذار کرده ، حیث قال :

و آنچه گفته اند که : در حضرت امیر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] هیچ یک از مخالف و موافق ‹ 638 › قدحی روایت نکرده .

خبطی دیگر است ; زیرا که اگر مراد از مخالف اهل سنت اند ، پس کذب صریح است ; زیرا که اهل سنت معتقدین صحت امامت آن جناب اند ، چرا قوادح روایت کنند ؟ !

و اگر مراد خوارج و نواصب اند ، پس ایشان خود دفاتر طویله و طوامیر کثیره - مثل چهره های ظلمانی خود - در این باب سیاه کرده اند ، و ایراد آن خرافات هر چند در این رساله سوء ادب است ، اما بنابر ضرورت ، نقل کفر را کفر ندانسته چیزی از کتب ایشان به طریق نمونه نقل میکند . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که مطاعن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که خوارج و نواصب وارد کرده اند - عین کفر است ، و چون ظاهر است که کلام ولی الله در این مقام مشتمل است بر طعن آن حضرت به وجوه عدیده ، پس در کفر او به تصریح پسرش ریبی باقی نماند .


1- تحفه اثناعشریه : 227 .

ص : 470

و از طرائف آن است که توقف جناب امیر ( علیه السلام ) در قصاص عثمان - که ولی الله به غرض اثبات طعن بر آن حضرت به مداهنت در حدّ لازم و مخالفت و مناقضت آن با استعجال در حدّ غیر ثابت ذکر کرده (1) - از جمله این مطاعن است که مخاطب از نواصب نقل کرده ، و آن را عین کفر دانسته ، چنانچه گفته :

و از آن جمله آنکه توقف نمود در اقامه قصاص بر قاتلان عثمان . . . ، حال آنکه از موجبات قتل بر عثمان هیچ ثابت نبود . (2) انتهی .

و از غرائب تعصبات آن است که با آنکه اهل سنت بر اهل حق که نسبت تقیه به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در بعض امور میکنند ، نهایت طعن و تشنیع میسازند ، و آن را عین نفاق نام میگذارند ; در اینجا ولی الله به صراحت اثبات تقیه نموده که تأخیر حدود را به سبب رعایت مصلحت و خوف فتنه عین حق و صواب دانسته ، و تعجیل را در این باب و عدم مبالات را به فتنه ، مذموم دانسته ! !

اما آنچه گفته : اینقدر جمع کثیر که برای همین کار حاضر بودند ، و شیوه آنها انکار و مجاهرت بود در هر امر ناحق و در این باب ، پاس کسی نداشتند ، چطور سکوت میکردند ؟ !


1- اخیراً عبارت او - از قرة العینین : 160 - گذشت که : ( با وجود آنکه در قصاص ذی النورین توقف فرمود ) .
2- تحفه اثناعشریه : 228 .

ص : 471

پس مخدوش است :

اولا : به آنکه هرگاه ابوبکره - که از فضلا و صلحا و خیار صحابه بود ، و عبادتش به حدی رسیده که مثل پیکان تیر گردیده ، و هم جنب عمران بن الحصین بوده ، و عمران کسی است که ملائکه بر او سلام کردند ، و او ملائکه را میدید عیاناً ! - کما فی تهذیب النووی وغیره (1) - مرتکب کذب و زور گردیده ، و اقدام بر ادای شهادت کذب و زور روبروی خلیفه ثانی نموده ، و به گفته چند کس از اوباش و اجلاف و فساق ، تهمت زنا بر صحابی بسته که صدور مثل آن از فساق و فجار هم مستبعد مینماید .

و همچنین شبل و نافع با وصف صحابیت مرتکب این شنیعه شدند - حسب مزعوم مخاطب - پس با وصف آن ، ادعای این معنا که صحابه انکار و مجاهرت در هر امر ناحق مینمودند ، از عجایب خرافات است .

و دیگر دلائل ابطال این دعوی باطل بسیار از بسیار است که بعض آن سابقاً مذکور شده ، و بسیاری از آن در مابعد مذکور میشود ، خصوصاً در مطاعن صحابه .

و در مبحث خمس میدانی که شیخین خمس را با وصف منصوص بودن


1- مراجعه شود به : تهذیب الاسماء واللغات 2 / 351 ، الاصابة 4 / 585 - 586 ، الاستیعاب 3 / 1208 ، صحیح مسلم 4 / 47 ، شرح مسلم نووی 8 / 206 .

ص : 472

آن در قرآن و ثبوت آن به فعل و قول ‹ 639 › جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ساقط کردند ، و اهل سنت انکار صحابه [ را ] بر شیخین در این باب نقل نمیکنند ، و خود شافعی هم فعل شیخین را در این باب حجت ندانسته ، و نه سکوت دیگران را لایق اعتنا گردانیده ، بلکه تصریح کرده که : هرگاه چیزی به قرآن و سنت ثابت شود ، استغنا میشود از اینکه از حال مابعد بپرسیم ، یعنی مخالفت و موافقت صحابه را به آن دخلی در وهن ثبوت آن نمیشود (1) .

و سابقاً مخاطب تصریح کرده است به اینکه تجهیز جیش اسامه ، ابوبکر بر خلاف مرضی جمیع اصحاب نمود (2) ; و حال آنکه تجهیز جیش اسامه ، امر لازم و واجب بود ، به حدی که ابوبکر - حسب تصریح مخاطب - گفت که : اگر به سبب فرستادن لشکر اسامه دانم که در مدینه لقمه سباع خواهم شد ، خلاف فرمان رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] جایز ندارم (3) .

و نیز دانستی که تنفیذ جیش اسامه از جمله سه وصیت بوده که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وقت وفات فرموده (4) ، پس هرگاه جمیع صحابه بر ترک


1- مراجعه شود به کلام شافعی در طعن هشتم عمر : ( إذا کان الشیء منصوصاً فی کتاب الله مبیناً علی لسان رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أو بفعله ؟ ألیس یستغنی عن أن یسئل عمّا بعده ؟ ) به نقل از ازالة الخفاء 2 / 126 - 127 .
2- طعن سوم ابوبکر از تحفه اثناعشریه : 264 - 266 .
3- مدرک سابق .
4- در طعن سوم ابوبکر از کنز العمال 10 / 581 گذشت که : أوصی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عند موته بثلاث : أوصی أن ینفذ جیش أُسامة .

ص : 473

چنین امر ضروری و واجب - که ابوبکر در صورت گردیدنش لقمه سباع هم ترک آن جایز نداشته (1) ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اهتمام شدید در آن داشته ، و وصیت وقت دم واپسین به آن فرموده - اجماع کرده باشند ، و بر فعل آن راضی نباشند ، از ایشان سکوت بر امر باطل و عدم انکار منکر که سهل تر از آن است چه عجب است ؟ !

و ثانیاً : به آنکه سکوت همه صحابه مسلم نیست ، بلکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به ارشاد باسداد خود استحقاق مغیره رجم را بیان فرموده ، وفیه کفایة لإنکار المنکر .

و نیز حسّان بن ثابت - چنانچه از عبارت ابوالفرج اصفهانی دریافتی - بعدِ وقوع قصه زنای مغیره در هجو او اشعاری گفته که از آن صاف ظاهر است که مغیره به اقصای مراتب لوم رسیده ، و به سبب پیش آمدن زنی که با او زنا نموده ، ترک دین و اسلام کرده ، و ایام صبا و لهو و لعب را از سر باز گرفته ، پس اگر با وصف این هجو شدید مغیره - که یقیناً مستلزمِ هجوِ صارفِ حدّ از او است ! - نیز ادعای سکوت صحابه کرده شود ، جوابش جز سکوت امری دیگر نیست .

و ثالثاً : آنکه سکوتْ دلیل تسلیم و موافقت وقتی میتواند شد که وجوه


1- یعنی : ندانسته .

ص : 474

خوف و تقیه مرتفع شود ، پس اولا بر ذمه مخاطب لازم است که ثابت سازد که در این وقت این حاضرین را در مخالفت عمر و انکار و مجاهرت ، خوف و تقیه نبود ، ودونه خرط القتاد .

و عن قریب میدانی که ولی الله در " ازالة الخفا " تصریح نموده به آنکه در زمان شیخین - بعد عزم خلیفه بر چیزی - مجال مخالفت نبود ! (1) رابعاً : آنکه محتمل است که علاوه بر آنچه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ارشاد فرموده و حسّان بن ثابت گفته ، کسی دیگر از صحابه هم در این قصه انکاری کرده باشد ، لیکن نقل نشده باشد ، چه عدم نقل ، دلیل نفی آن در واقع نمیتواند شد .

و خامساً : خود مخاطب در باب امامت به جواب مطاعن نواصب (2) اجماع سکوتی را مثل اجماع ظنّی حجت و دلیل ندانسته که تصریح به جواز مخالفت ‹ 640 › آن نموده ، پس هرگاه اجماع سکوتی دلیل و حجت نباشد ، و مخالفت آن جایز باشد ، اگر بالفرض اجماع سکوتی بر فعل عمر ثابت هم شود ، آن دلیل حقیت فعل او و بطلان طعن اهل حق بر او نمیتواند شد .

و عبارت مخاطب در مقام مذکور این است :

و اجماعی که در عهد عمر بر منع بیع امهات اولاد انعقاد یافته بود ، اجماع


1- ازالة الخفاء 2 / 140 .
2- در [ الف ] ( نواصب ) خوانا نیست .

ص : 475

قطعی نزد حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نبود ، بلکه شاید نزد حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] آن اجماع ظنّی باشد ، لهذا مخالفت آن نمود ، و اجماع ظنّی را مخالفت میتوان کرد ، مثل اجماع سکوتی ، و نیز بقای اهل اجماع بر قول خود نزد اکثری از اصولیین شرط است در حجیت او ، چون حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نیز از اهل آن اجماع بود ، و اجتهاد او متغیر شد ، آن اجماع در حق او حجت نماند . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که مخالفت اجماع سکوتی و اجماع ظنّی جایز است ، پس از ثبوت اجماع سکوتی بر فعل عمر حقیت فعل او لازم نیاید .

و نیز از عبارت ظاهر است که در حجیت اجماع بقای اهل اجماع بر قول خود شرط است ، پس اگر به فرض محال ثابت شود که - معاذ الله - جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگران به تصریح صریح هم تصویب فعل عمر کردند ، پس چون قول آن حضرت که ولی الله در " قرة العینین " نقل کرده ، و همچنین اشعار حسّان بن ثابت دلیل تغیر اجتهاد است ، بر این تقدیر باز هم تمسک به تصریح سابق نتوان نمود .

اما آنچه گفته : یا اگر از عمر تلقین شاهد واقع میشد ، بر وی گرفت (2) نمیکردند ؟ !


1- [ الف ] 472 / 776. [ تحفه اثناعشریه : 229 ] .
2- گرفت : اعتراض ، نقد ، ایراد . [ رجوع شود به لغت نامه دهخدا ] .

ص : 476

پس بدان که علمای سنیه را به جواب تلقین شاهد عجب رقص الجملی (1) رو داده که صاحب " مغنی " و ابن ابی الحدید چون بهره [ ای ] از تتبع روایات داشتند ، قبول آن کرده ، در پی اثبات جواز و استحسان آن فتادند ، و همچنین رازی تقلید صاحب " مغنی " اختیار نموده ، و از انکار وقوع تلقین استحیا کرده ، اثبات عدم شناعت آن خواسته ، و ابن روزبهان هم از قبول تلقین سر تافته ، و هم مندوبیت آن به زعم خود ثابت ساخته ، و اسحاق هروی از او هم بالاتر رفته ، جمع بین المتناقضین اختیار نموده که : اولا به مدّ و شدّ انکار وقوع تلقین از عمر نموده ، و آن را منافی سیره او و تصلب او دانسته ، و باز مشغول به دفع شناعت آن گردیده ، و کابلی و سناءالله و مخاطب در متن بر محض انکار و اصرار بر تکذیب اکتفا نمودند ، و جسارت بر تصویب و تحسین تلقین نیافتند .

کابلی در " صواقع " گفته :

أمّا تلقین الشاهد فکذب ، ولم یثبت عند أهل السنة ما عزوه إلیه (2) .


1- رقص شتری : رقصی که از روی قاعده نباشد ، حرکات نابهنجار شبیه رقص . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- الصواقع ، ورق : 264 - 265 .

ص : 477

و نیز کابلی گفته :

وتلقین الشاهد کما سلف افتراء . . إلی آخره (1) .

و سناءالله در " سیف مسلول " گفته :

و تلقین شهود افتراء محض است . (2) انتهی .

اهل حق محض تلقین شاهد رابع ذکر کرده اند ، چنانچه خودش هم در تقریر طعن همچنین ذکر نموده ، پس وجه لفظ شهود در کلام سناءالله پیدا نمیشود .

بالجمله ; از عبارت مخاطب صاف ظاهر است که تلقین شاهد ناجایز و خلاف صواب و حرامِ مستلزم انکار و عقاب است که بر تقدیر وقوع تلقین انکار ‹ 641 › آن را لازم و واجب ، و انفکاک آن را از صحابه حاضرین ممتنع و محال دانسته ، پس حسب افاده مخاطب بطلان خرافه صاحب " مغنی " و ابن ابی الحدید و فخر رازی و ابن روزبهان و اسحاق هروی که اینها تلقین شاهد را - به تلقین شیطان - ناجایز و خلاف حق ندانسته ، در پی اثبات جواز بلکه مأمور به و مندوب الیه بودن آن فتاده اند ، ظاهر شد ، ولله الحمد علی ذلک .

عبارت " مغنی " و ابن ابی الحدید - که در آن جواب تلقین داده اند - بعد از این خواهی شنید ، و ابن روزبهان به جواب " نهج الحق " گفته :


1- الصواقع ، ورق : 268 - 269 .
2- سیف مسلول : 314 - 315 ( ترجمه اردو ) .

ص : 478

أمّا علی روایاته فلیس فیه طعن أیضاً ; لأنه إن لوّح إلی الشاهد بترک الشهادة فهذا مندوب إلیه ; لأن الإمام یجب علیه درء الحدّ بالشبهات ، وله أن یندب الناس بإخفاء المعاصی ، کیف لا ؟ وقد قال الله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ) (1) (2) .

و ظاهر است که این کلام ابن روزبهان نهایت واهی و صریح البطلان است ; زیرا که درءِ حدّ به شبهات که مأمور به است ، معنایش آن است که : اگر امری موجب شبهه متحقق شود ، درءِ حدّ بکنید ، اما منع شاهد از ادای شهادت ، خصوصاً هرگاه این منع مستلزم ابتلای سه کس - که در واقع بری باشند - به عذابِ حدّ بود ، پس هرگز جواز آن یا مندوب بودن آن از این حدیث (3) ثابت نمیشود .

و استدلال بر این مرام از کلام ملک علام نمودن یعنی : ( إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ) (4) را بر مندوبیت منع شاهد از ادای شهادت شاهد گردانیدن ، تهمت گران بر ایزد منان نهادن است ، چه اگر عدم منع شهود از ادای شهادت مستلزم شیوع فاحشه و باعث استحقاق


1- النور ( 24 ) : 19 .
2- [ الف ] مطاعن عمر . [ احقاق الحق : 242 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( حدّ ) آمده است .
4- النور ( 24 ) : 19 .

ص : 479

عذاب الیم گردد ، لازم آید که استماع شهادت بر زنا و طلب آن علی الاطلاق ناجایز گردد ، و خود عمر هم که شهود ثلاثه را از ادای شهادت بر زنای مغیره منع نکرده ، بلکه طلب آن از ایشان نموده ، خواهان شیوع فاحشه و مستحق عذاب الیم گردد .

و اسحاق هروی در این مقام داد خبط و خلط و تهافت و تناقض صریح داده که :

اولا : تلقین شاهد رابع را به مدّ و شدّ تمام و اصرار و مبالغه و اغراق تکذیب کرده ، و از مفتریات روافض و هذیانات ایشان انگاشته ، و منافی سیره عمر و تصلب او در دین و شدت او با کافرین و منافقین و فاسقین دانسته .

و بعدِ این همه زور و شور بلافاصله در پی اصلاح و تصویب آن افتاده ، و آن را از قبیل کتمان فاحشه پنداشته ، و به تقلید ابن روزبهان گراییده ، در " سهام ثاقبه " گفته :

وأمّا ما نقله الرافضة : انه لقّن الشاهد الرابع أن یمتنع من الشهادة . . فهو من مفتریاتهم علی الصحابة والمسلمین ، ومن کان عارفاً بسیرة عمر وتصلّبه فی الدین وشدّته مع الکافرین والمنافقین والفاسقین . . یعلم یقیناً أن ساحة قدسه مبرأة عن أمثال هذه الهذیانات التی یفتریها الرافضة .

ولئن سُلّم أنه أومئ إلی الرابع ، فهو أیضاً غیر ‹ 642 › قادح ،

ص : 480

فإن کتمان الفاحشة أمر حسن ، ولذلک جعل الله تعالی لشهادة الزنا أربعة ، بخلاف سائر الشهادات ، فإنها یکفی فیه اثنان ، والسرّ فی ذلک : أن الله سبحانه یرید أن لا یشیع (1) الفاحشة فی الذین آمنوا ، ولذلک یستحبّ للإمام أن یغضّ عن الذی یقرّ بالزنا ، ولا یسمع قوله أولا حتّی یقرّ أربع مرّات ، بل یشیر ویؤمی إلیه بالإنکار ، ویقول : لعلّک مجنون ، ولعلّک رأیت فی النوم ، ولعلّک ضاجعتها ، أو قبّلتها ، کما جاء فی قصّة ماعز لمّا أقرّ بالزنا عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وقول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم له ذلک ، علی ما رواه أرباب الصحاح ، فلو أفضی اجتهاد عمر إلی حسن الإیماء إلی أن یمنع الشاهد من الشهادة ، فلیس فیه طعن ، ومن یطعنه علی ذلک فهو جاحد بقواعد الشریعة (2) .

و محتجب نماند که استحباب غضّ امام از اقرار مقرّ به زنا تا آنکه اقرار چهار مرتبه نماید ، و استحباب اشاره و ایماء او به انکار ، ربطی به این مقام ندارد ; زیرا که در ایماء مقرّ به انکار ، ضرر به احدی لازم نمیآید به خلاف این مقام که منع شاهد رابع مستلزم محدود شدن سه کس به ناحق بوده .

و هرگاه بر تخالیط اینها مطلع شدی ، پس بدان که جواب از شبهه مخاطب


1- کذا .
2- [ الف ] مطاعن عمر . [ سهام ثاقبه : ] .

ص : 481

- که : اگر از عمر تلقین شاهد واقع میشد ، صحابه بر وی گرفت میکردند - آن است که عدم نقل انکار بر تلقین شاهد ، دلیل نفی تلقین از واقع نمیتواند شد [ به چند جهت ] :

اول : آنکه انکارِ انکارِ صحابه بر تلقین عمر ، شهادت بر نفی است ، و شهادت بر نفی به شهادت خودِ مخاطب مقبول نیست ، چنانچه در کید هشتم از باب دوم گفته :

اگر زجاج انکار کرده باشد جرّ ( جوار ) را با وجود حرف عطف ، اعتبار را نشاید که ماهران عربیت و ائمه ایشان تجویز کرده اند ، و در قرآن مجید و کلام بلغا وقوع یافته ، پس شهادت زجاج مبنی بر قصور متتبع (1) است ، و مع هذا شهادت بر نفی است ، و شهادت بر نفی غیر مقبول . (2) انتهی .

سبحان الله ! مخاطب با وصف تمسک ائمه سنیه به شهادت علی النفی جابجا بر خلاف ( لا یرمی بالحجارة من بیته من الزجاجة ) شهادت زجاج را قبول نکند ، و ردّ کلام اهل حق نماید ، و خود در اینجا به شهادت علی النفی متشبث شود .

دوم : آنکه محتمل است که انکار بر تلقین از بعض صحابه واقع شده باشد ، و روات نقل نکرده باشند لعدم توفّر الدواعی علی نقل مثل ذلک ، و عدم ذکر روات دلیل بر عدم وقوع انکار نمیتواند شد .


1- در مصدر : ( تتبع ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 33 - 34 .

ص : 482

سوم : آنکه محتمل است که روات صدر اول نقلِ انکار کرده باشند ، و روات مابعد خصوصاً روات زمان بنی امیه - که اکثری تابع اهوای سلاطین زمان بودند ، و کسانی که تابع به قلب نبودند ، خائف بودند - نقل این انکار نتوانستند نمود ، مگر نمیبینی که حسن بصری - علی ما فی تهذیب الکمال (1) - تصریح کرده که او در زمانی بوده که قدرت نداشت بر ذکر علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ! پس هرگاه در این زمان ذکر جناب امیر المؤمنین ( علیه السلام ) ممکن نباشد ، اگر ذکر انکار بر عمر ممکن نشود چه عجب است .

چهارم : ‹ 643 › آنکه محتمل است که به سبب هیبت خلیفه ثانی مردم انکار بر تلقین او ننموده باشند ، مگر نمیبینی که ابن عباس با وصف آنکه عول را در نهایت بطلان (2) میدانست ، و آماده مباهله با قائل آن بوده ، انکار عول بر عمر نتوانست کرد و در عذر عدم انکار عول بر عمر و عدم اخبار او به قول خود گفت که : ترسیدم او را . چنانچه بعد از این مذکور خواهد شد (3) .

و ملا علی متقی در " کنز العمال " آورده :

عن نافع : إن رجلا سأل ابن عمر عن (4) متعة النساء ؟ فقال :


1- تهذیب الکمال 6 / 124 ، و رجوع شود به : السیرة الحلبیة 2 / 289 ، تحفة الأحوذی 4 / 571 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( به بطلان ) آمده است .
3- از مصادر متعدد در طعن پانزدهم عمر خواهد آمد .
4- [ الف ] خ ل : ( فی ) .

ص : 483

هی حرام ، فقال له : ابن عباس یفتی بها ، فقال ابن عمر : ألا ترمرم بها ابن عباس فی زمن عمر ؟ ! لو أخذ فیها أحداً لرجمه . ابن جریر (1) .

از این عبارت ظاهر است که ابن عباس به سبب خوف عمر اظهار فتوای خود به اباحه متعه نتوانست نمود .

پس چنانچه ابن عباس را خوف عمر باعث عدم اظهار فتوی به حلّت متعه گردیده ، اگر همچنین صحابه به سبب خوف عمر ، انکار بر او در باب تلقین شاهد نکرده باشند چه عجب است ؟ !

و آنفاً دانستی که ولی الله تأنّی را در اقامه حدود به غرض تألیف قوم و ارتفاع نزاع و عدم ثوران فتنه و سکون نفوس ، عین حق و صواب و موافق سنت دانسته و خلاف آن را ذمّ و نکوهش نموده ; پس اگر صحابه هم انکار را بر عمر به سبب تألیف و خوف نزاع و ثوران فتنه ترک کرده باشند چه جای استنکار است ؟ !

و نیز ولی الله در " ازالة الخفا " تصریح کرده که در زمان شیخین - بعد عزم خلیفه - مجال مخالفت نبود ، و بدون استطلاع رأی خلیفه کاری را مصمم


1- [ الف و ب ] المتعة من باب النکاح ، من حرف النون ، من قسم الأفعال ( 12 ) . جلد ثانی 434 / 455. [ کنز العمال 16 / 521 ] .

ص : 484

نمی ساختند ، و همه بر یک مذهب متفق و بر یک رأی مجتمع ، و آن مذهب خلیفه و رأی او بوده ، چنانچه گفته :

چون نوبت خلافت خاصه رسید ، شیخین در مجالس متعدده تمییز و تفریق در منصب نبوت و منصب خلافت بیان نمودند ، و فی الجمله طریق مشاوره در مسائل اجتهادیه و تتبع احادیث از مظانّ آن گشاده شد ، مع هذا بعد عزم خلیفه بر چیزی ، مجال مخالفت نبود ، در جمیع این امور شذر و مذر (1) نمیرفتند و بدون استطلاع رأی خلیفه کاری را مصمم نمیساختند ، لهذا در این عصر اختلاف مذاهب و تشتّت آرا واقع نشد ، همه بر یک مذهب متفق و بر یک رأی مجتمع [ بودند ] و آن مذهب خلیفه و رأی او بوده ، روایت احادیث و فتوی و قضا و مواعظ مقصور بود در خلیفه یا کسی که نائب خلیفه باشد به امر او .

قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : لا یقصّ إلاّ أمیرٌ أو مأمورٌ أو محتال (2) .

وقال عمر - فی الفتاوی والقضا - : ولّ حارّها من تولّی قارّها . (3) انتهی .

هرگاه حسب افاده ولی الله کسی را مجال مخالفت شیخین بعد عزم ایشان


1- شذر مذر : متفرق و پریشان . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
2- فی المصدر : ( مختال ) .
3- [ الف ] نکته اولی که در آخر فقهیات عمر ذکر کرده . [ ازالة الخفاء 2 / 140 ] .

ص : 485

نبود و بدون استطلاع رأی ایشان کاری را مصمم نمیساختند ، و اختلاف مذاهب و تشتت آرا واقع نشد ، بلکه همه بر یک مذهب متفق بودند و بر یک رأی مجتمع که آن مذهب خلیفه و رأی او است ، پس چگونه به عدم صدور انکار از صحابه بر عمر ، احتجاج و استدلال بر اصابه رأی او توان کرد ؟ ! و توقع انکار و مجاهرت از صحابه توان داشت ، و سکوت ایشان را ‹ 644 › مستغرب توان فهمید ؟ !

پنجم : آنکه از ارشاد باسداد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت گردید که زنای مغیرة بن شعبه ثابت بوده که آن حضرت میفرمود که : « اگر من ظفر یابم بر مغیره رجم کنم او را » .

ونیز به خطاب عمر گفته که : « اگر خواهی زد ابوبکره را ، رجم خواهم کرد صاحب تو را » - یعنی مغیره را - و این هم دلیل واضح بر ثبوت زنای او است . پس هرگاه زنای مغیرة بن شعبه ثابت گردید - حسب ارشاد باسداد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - طعن به ابلغ وجوه بر عمر متوجه گردید ، خواه تلقین از او واقع شده باشد خواه نه .

اما آنچه گفته : حال آنکه از عمر معلوم است و شیعه خود روایت کرده اند که در مقدمات دین به گفته زنی جاهل قائل میشد ، و بی حضور جماعت صحابه و مشورت ایشان هیچ مهم دینی را به انصرام نمیرسانید .

ص : 486

پس مخدوش است :

اولا : به آنکه ادعای این معنا که شیعه خود روایت کرده اند که عمر بی حضور جماعت صحابه و مشورت ایشان هیچ مهم دینی را به انصرام نمیرسانید ، کذب محض و بهتان صرف است ، و هرگز شیعه این را روایت نکرده اند ، عجب وقاحت دارد و اصلا از کذب و دروغ احترازی نمیکند ! نعوذ بالله من وساوس النفس وخدائعها .

و ثانیاً : این ادعا حسب روایات و افادات اهل سنت هم کذب و دروغ صرف و بهتان محض است ; زیرا که از تتبع روایات ایشان واضح است که عمر جاها به رأی خود - به غیر مشورت جماعت صحابه - حکمها جاری میساخت ، چنانچه از ملاحظه جهالات و بدعات عمر واضح است ، عجب آن است که عمر عقد خلافت را برای ابی بکر به غیر حضور جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر بنی هاشم نمود ، و هرگز مشورت با ایشان در این باب نکرد .

پس هرگاه عمر در این مهم - که از اصل اصول احکام است - مشورت با اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] - که مقتدای صحابه بودند - ننمود ، ادعای این معنا که عمر هیچ مهم دینی را بی حضور جماعت صحابه و بی مشورت ایشان به انصرام نمیرسانید ، از غرائب خرافات است ، مگر اینکه اعتذار نمایند به اینکه خلافت ابی بکر مهمِ دین نبود بلکه کار شیطان لعین [ بود ] ، پس اگر عمر در

ص : 487

آن مشورت با اهل بیت ( علیهم السلام ) نکرده باشد ، مخالفت این قول لازم نیاید .

و ثالثاً : آنکه اگر شخصی در بعض اوقات به سبب مزید عجز و اضطرار و وضوح دلیل و حجتِ امری اعتراف و انقیاد به حق کند ، لازم نمیآید که او در جمیع اوقات تابع حق و ملازم صدق باشد و الا لازم آید که فِرق باطله و ملل هالکه - که به بعض عقاید مثل توحید و رسالت و معاد معتقد هستند - در جمیع اعتقادات و اقوال و افعال خود بر حق باشند .

و نیز در معاملات و معاشرات شاهد است که بعض فساق و فجار و ظالمین و جائرین - با وصف کمال انهماک در مخالفت حق و مبالغه در جور - بعض اوقات در بعض امور اعتراف به حق مینمایند .

پس اگر عمر در بعض اوقات به سبب گفتن زنی جاهل ملزم و قائل گردیده ، معترف به حق در بعض مسائل خصوصاً مسائلی که غرض باطنی از حمایت بعض هم جنسان یا اهانت مخالفان خود در آن مکنون نبوده ، ‹ 645 › بلکه به محض بی تدبیری و بی تأملی جسارت بر آن کرده ، مثل تحریم مغالات (1) و امثال آن ، از آن لازم نمیآید که عمر همیشه در هر وقت و در هر حکم - گو آن حکم بنابر حمیت و رعایت بعض هم مشربان علی رغم من کان


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مقالات ) آمده است .

ص : 488

یرید وضع رتبه (1) و نقص قدره باشد - منقاد و مطیع حق بوده و به تنبیه و توقیف از چنین احکام باطله هم رجوع میکرد و انکار منکر در این مقامات هم تأثیری در او - با آن همه غلظت و فظاظت ! - داشت .

[ اما آنچه گفته : ] اما آنچه گفته اند که : عمر این کلمه گفت : ( أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین ) ، غلط صریح وافترای فضیح بر عمر است .

پس مقدوح است به اینکه قاضی القضات در کتاب " مغنی " این کلمه را حتماً به عمر نسبت کرده ، در صدد تأویل آن فتاده و انکارش نتوانسته ، چنانچه گفته :

إن قوله . . . : ( أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین ) . . یجری فی أنه سائغ مجری ما روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أنه أُتی بسارق ، فقال له : لا تقرّ . . (2) إلی آخره .

و ابن شحنه در " روض المناظر " گفته :

قد قال - قبل أن یتکلّم زیاد - : أری رجلا أرجو أن لا یفضح الله به رجلا من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (3) .


1- کذا فی [ الف ] والظاهر : ( رتبته ) .
2- المغنی 20 / ق 2 / 16 .
3- روض المناظر ، ورق : 66 .

ص : 489

و ابوالحسن آمدی در کتاب " ابکار الافکار " گفته :

قولهم : انه - أی عمر - لقّن الشاهد المداهنة فی الشهادة .

لا نسلّم ذلک ، بل غایته أنه قال : إنی لأری وجه رجل ما کان الله لیفضح بشهادته رجلا من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (1) . . ولیس فی ذلک ما یوجب التعلیم بالمداهنة (2) !

و در کلام علامه ابن خلّکان - که قبل از این مذکور شد - این کلمه به این الفاظ مذکور است :

إنی لأری رجلا لایخزی الله علی لسانه رجلا من المهاجرین (3) .

و ابوالفداء در کتاب " المختصر فی اخبار البشر " در وقایع سنة سبع عشرة در قصه مغیره ذکر کرده :

وأمّا زیاد بن أبیه ; فلم یفصح شهادة الزنا ، وکان عمر قد قال - قبل أن یشهد - : أری رجلا أرجو أن لا یفضح الله به رجلا من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فقال زیاد : رأیته


1- وزاد فی المصدر - فی طبعة بیروت - : ( معناه : انی أتفرّس فیه أنه لیس معه شهادة یفضح بها رجلا من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ) .
2- در [ الف ] از " و ابوالحسن آمدی " تا اینجا در حاشیه به عنوان تصحیح آمده است . ابکار الافکار : 481 ( نسخه عکسی ) ، 3 / 561 ( چاپ بیروت ) .
3- وفیات الاعیان 6 / 365 .

ص : 490

جالساً بین رجلی امرأة ، ورأیت رجلین مرفوعین (1) کأُذنی حمار ، ونَفَساً یعلو ، وإستاً تنبو عن ذکر ، ولا أعرف ما وراء ذلک (2) .

و ابن حجر عسقلانی در " اصابه " گفته :

شبل بن معبد بن عبید بن الحارث بن عمرو بن علی بن أسلم بن أحمر البجلی الأحمسی ، نسبه الطبری والعسکری وقال : لا یصح له سماع عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

وقال ابن السکن : یقال : وله صحبة ، وأُمّه : سمیة والدة أبی بکرة وزیاد .

وروی الطبرانی - فی ترجمته - من طریق سلیمان التیمی ، عن أبی عثمان ، قال : شهد أبو بکرة ونافع وشبل بن معبد علی المغیرة ، وأنهم نظروا إلیه کما ینظرون إلی المرود فی المکحلة ، فجاء زیاد فقال عمر : جاء رجل لا یشهد إلاّ بحقّ ، فقال : رأیت منظراً قبیحاً ، وابتهاراً ، ولا أدری [ ما ] (3) وراء ذلک . . فجلّدهم عمر الحدّ .

وروی القصة مطولّةً ابن أبی شیبة ، والطبری من طریق


1- فی المصدر : ( مرفوعتین ) .
2- [ الف و ب ] رأیت بعینی هذه العبارة فی نسخة المختصر التی فی خزانة الحرم النبوی ، ونقلتها منها ، ولله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ المختصر فی أخبار البشر 1 / 227 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 491

الزهری ، عن سعید بن المسیب (1) .

و در " کنز العمال " به تبویب " جمع الجوامع " سیوطی مذکور است :

عن بسامة بن الزهیر ; قال : لمّا کان من شأن أبی بکرة والمغیرة الذی کان ، ودُعی الشهود ، فشهد أبو بکرة وشهد ابن معبد ونافع بن عبد الحرث ، فشقّ علی عمر حین شهد هؤلاء الثلاثة ، فلمّا قام زیاد ، قال عمر : إنی [ أری ] (2) ‹ 646 › غلاماً کیّساً لن یشهد - إن شاء الله - إلاّ بالحقّ ، قال زیاد : أمّا الزنا فلا أشهد به ، ولکن قد رأیت أمراً قبیحاً ، قال عمر : الله أکبر ! حدّوهم ، فجلّدوهم . .

فقال أبو بکرة : أشهد أنه زان ، فهمّ عمر أن یعید علیه الحدّ ، فنهاه علی [ ( علیه السلام ) ] وقال : « إن جلّدته فارجم صاحبک » ، فترکه ولم یجلّده . هق (3) .

و نیز در آن مذکور است :

عن أبی عثمان النهدی ; قال : شهد أبو بکرة ونافع وشبل بن معبد علی المغیرة بن شعبة أنهم نظروا إلیه کما یُنظر المرود فی


1- [ الف و ب ] القسم الثالث من حرف الشین . [ الاصابة 3 / 303 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف و ب ] ذیل حدّ الزنا من الفرع الرابع فی حدّ الزنا ، من الفصل الأول ، من الکتاب الثانی فی الحدود ، من حرف الحاء المهملة . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 423 ] .

ص : 492

المکحلة ، فجاء زیاد ، فقال عمر : جاء رجل لا یشهد إلاّ بالحقّ ، فقال : رأیت مجلساً قبیحاً ، وابتهاراً ، فجلّدهم عمر الحدّ . عب (1) .

پس هرگاه گفتن عمر این کلمه - یعنی : ( أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین ) . . أو ما یماثلها - حسب تصریح صاحب " مغنی " و روایات ثقات و اعلام اهل سنت مثل عبدالرزاق و بیهقی و طبرانی و ابوالفداء و ابن خلّکان و ابن شحنه و ابن حجر عسقلانی و سیوطی و متقی ثابت باشد ، آن را افترای فضیح و غلط صریح گفتن ، به غایت عجیب و غریب است .

آیا این ائمه اعلام از مفتریان و کذابان بر خلیفه خود عمر بن الخطاب بودند ؟ !

و اگر ایشان افترایی هم بر عمر بسته باشند ، اهل سنت رگِ گردن به جواب اهل حق نمیتوانند دراز ساخت ; و استدلال به آن صحیح ، و تکذیب و تفضیح این اعلام به مقابله شیعه کاری نمیگشاید .

اما آنچه گفته : آری مغیرة بن شعبه این کلمه در آن وقت گفته بود و هر که را نوبت به جان میرسد چیزها میگوید و تملقها میکند ، اگر شاهد حسبةً لله برای گواهی آمده بود ، او را پاس گفته مغیره چرا بود ؟ !

پس روایاتی که سابقاً منقول شد ، در آن گفتن مغیرة بن شعبه این کلمه را


1- [ الف ] نشان سابق . [ کنز العمال 5 / 452 ] .

ص : 493

مذکور نیست و نه کسی از اهل سنت - مثل صاحب " مغنی " و رازی و آمدی و ابن روزبهان و کابلی و اسحاق هروی و امثالشان - به مقام جواب اهل حق این دعوی آغاز کرده اند .

و بالفرض اگر در روایتی گفتن مغیره این کلمه [ را ] وارد هم شده باشد ، ضرری ندارد ، چه غرض آن است که عمر این کلمه أو ما ماثلها [ را ] گفته ، و این معنا حسب افادات ائمه سنیه ثابت است ، اگر گفتن مغیره هم آن را ثابت شود ، منافاتی با گفتن عمر آن را ندارد .

و آنچه گفته : و هر که را نوبت به جان میرسد . . . الی آخر .

تطویل لا طائل است که اصلا ربطی به مقام ندارد ، و کسی طاعن بر گفتن مغیره این کلمه را نیست تا که مخاطب توجیه آن به این خوش بیانی نماید ، و قلوب معتقدین خود از جا رباید .

اما آنچه گفته : و مع هذا اگر شاهد پاس مدعا علیه نموده ادای شهادت به واجبی ننماید ، حاکم را نمیرسد که از او به جبر و اکراه ادای شهادت بر ضرر مدعا علیه طلب کند ، در هیچ مذهب و هیچ شریعت .

پس هیچ کس الزام طلب شهادت به جبر و اکراه ننموده تا مخاطب به بیان عدم لزوم آن توضیح واضح نماید و اعتقاد تبحر خود پیش عوام افزاید .

اما آنچه گفته : وبالفرض اگر این کلام مقوله عمر باشد پس از قبیل فراست عمری است که بارها به قرائن چیزی دریافته میگفت که چنین است ، و مطابق آن واقع میشد .

ص : 494

پس البته این مقوله از قبیل شرارت ‹ 647 › عمری است که بارها به قرائن دریافته که فلان امر حق واقعْ شدنی است ، کلامی میگفت که به سببش آن امر واقع نمیشد ، چنانچه از قصه قرطاس و امثال آن واضح است .

و عجب که مخاطب بعد این ، به فاصله چند الفاظ خواهد گفت که اطلاع بر افعال قلوب خاصه خداست ، و در اینجا اطلاع بر حال قلب برای عمر ثابت مینماید ، و آن را فراست عمری نام مینهد .

سبحان الله ! کمال عجب است که عمر را به قرائن حالیه انکشاف اشیاء غیر واقعه و احوال قلوب حاصل شود و بداند که فلان کس چنین خواهد کرد و چنین نخواهد کرد ; و اهل حق اگر به دلالت الفاظ و کلمات و دیگر قرائن صادقه و شواهد عادله حکم نمایند به آنکه عمر احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) خواسته ، یا امتناع شاهد را از ادای شهادت به این قول خود قصد کرده ; هرگز مقبول نشود ، و اطلاع بر این معنا مخصوص به باری تعالی گردد .

اما آنچه گفته : از کجا ثابت شد که به حضور شاهد گفت و او را شنوانید .

پس جوابش آنکه لفظ ( أری ) خود دلالت دارد بر آنکه عمر این کلمه در حالت رؤیت شاهد گفته .

و قبل از این گذشت که علامه ابن خلّکان گفته :

ص : 495

فلمّا رآه - أی رأی عمر زیاداً - مقبلا قال : إنی لأری رجلا . . (1) إلی آخره .

یعنی هرگاه دید عمر زیاد را پیش آینده ، گفت قول مذکور را .

و در " کنز العمال " به روایت بیهقی مسطور است :

فلمّا قام زیاد ، قال عمر . . (2) إلی آخره .

و در " اصابه " مذکور است :

فجاء زیاد ، فقال عمر : جاء رجل . . (3) و به روایت عبدالرزاق مذکور است :

فجاء زیاد ، فقال عمر : جاء رجل . . (4) إلی آخره .

و نیز دانستی که ابن ابی الحدید از ابوالفرج نقل کرده که او گفته :

وفی حدیث زید بن عمر بن شبّة ، عن السری ، عن عبد الکریم ابن رشید ، عن أبی عثمان النهدی : إنه لمّا شهد الشاهد الأول عند عمر تغیّر لذلک لون عمر ، ثم جاء الثانی فشهد فانکسر لذلک انکساراً شدیداً ، ثم جاء الثالث فشهد به فکأن الرماد نثر علی وجه عمر ، فلمّا جاء زیاد ، جاء شابّ یخطر بیدیه ، فرفع عمر


1- وفیات الاعیان 6 / 365 .
2- کنز العمال 5 / 423 .
3- الاصابة 3 / 403 .
4- کنز العمال 5 / 452 .

ص : 496

رأسه إلیه ، فقال : ما عندک یا سلح العقاب ؟ !

وصاح أبو عثمان النهدی صیحة یحکی صیحة عمر ، قال عبد الکریم بن رشید : لقد کدت أن یغشی علیّ لصیحته (1) .

و این تغیّر رنگ عمر و انکسار شدیدش - به حدی که گویا خاکستر بر رویش افتاده شد ، و چنین صیحه سخت زدن - دلالت صریحه دارد بر اینکه عمر را اقامه شهادت بر زنای مغیره بسیار ناگوار بود ، و میخواست که زنای او ثابت نگردد ، و غرض او از گفتن این کلمه و مخاطب ساختن زیاد به خطاب ( سلح الحباری ) یا ( سلح العقاب ) همین بود ، که زیاد از شهادت باز ماند .

و از کتاب " کنز العمال " به روایت بیهقی گذشت که :

پس شاقّ آمد بر عمر وقتی که گواهی دادند این سه کس ، و هرگاه برخاست ، زیاد عمر گفت که :

أری غلاماً کیّساً لن یشهد - إن شاء الله - إلاّ بالحقّ (2) .

و از اینجاست که ابن ابی الحدید وقوع تلقین را از عمر بن الخطاب قبول کرده ، در جواب کلام سید مرتضی علم الهدی گفته :


1- شرح ابن ابی الحدید 12 / 237 .
2- کنز العمال 5 / 423 .

ص : 497

أمّا قوله : إن عمر لقّنه [ وکره أن یشهد ] (1) ، فلا ریب أن الأمر وقع کذلک (2) .

اما آنچه گفته : ‹ 648 › و باز هم اراده آنکه شاهد از شهادت ممتنع شود در دل داشت ، به چه دلیل ثابت توان نمود ؟

پس مدفوع است به اینکه اراده عمر از قول و فعل او ثابت میشود ، چه ظاهر است که اگر مثلا زید خالد را دیده بگوید که : من روی مردی را میبینم که او یک درهم به بکر خواهد داد . این کلام دلالت خواهد کرد بر آنکه زید خالد را تحریض و ترغیب بر اعطای درهم به بکر کرده ، و همچنین اگر زید خالد را ببیند که او به قصد ضرب بکر برخاسته و باز زید بگوید که : من مردی را میبینم که بکر را نخواهد زد . این تلقین او خواهد که بکر را نزند و از ضرب او باز آید .

پس همچنین گفتن عمر که : میبینم روی مردی را که تفضیح نخواهد کرد (3) خدا به او مردی را از مسلمین .


1- الزیادة من المصدر .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 244 .
3- در [ الف ] ( نه تفضیح خواهد کرد ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 498

یا گفتن او که : هر آینه میبینم مردی را که نه رسوا خواهد کرد خدا بر زبان او مردی را از مهاجرین .

یا گفتن او که : به تحقیق من بینم روی مردی را که نیست خدا که تفضیح کند به شهادت او مردی را از اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

یا مثل آن دلالت صریحه دارد بر آنکه تلقین کرده شاهد را که شهادت بر زنای مغیره ندهد .

و اظهار عمر ناگواری را از وقوع شهادت بر زنای مغیره - چنانچه از روایت بیهقی ظاهر است و روایت ابوالفرج از ادلّ دلائل بر آن است - دلیل فعلی است ، علاوه دلیل قولی بر تلقین شاهد امتناع را از ادای شهادت .

و قاضی القضات هم این کلمه را جاری مجرای منع سارق از اقرار گردانیده ، پس اگر این کلمه دلالت بر منع شاهد از ادای شهادت ندارد ، چرا قاضی القضات آن را جاری مجرای منع سارق از اقرار گردانیده ؟

و ابن روزبهان هم در دلالت این کلمه بر تلویح شاهد به ترک شهادت کلام نتوانسته ، ناچار متفوه به مندوبیت آن گردیده .

و آنفاً مخاطب تصریح کرده است که مغیرة بن شعبه این کلمه را - أعنی : ( أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین ) - گفته بود ، و مخاطب این کلمه او را بر تملق و استخلاص جان حمل کرده ، پس اگر این کلمه دلالت

ص : 499

بر منع شاهد از ادای شهادت ندارد ، حاجت حمل آن بر تملق و استخلاص چه بود ؟ !

و مع هذا توجه طعن منوط و موقوف بر ثبوت اراده عمر نیست ، بلکه غرض ما همین قدر است که عمر کلامی گفت که هر کس که آن را میشنود ، بی تأمل حکم میکند که عمر به کلام خود زیاد را بیاموخت که شهادت بر زنای مغیره ندهد ، خواه قصد و اراده امتناع شاهد از شهادت داشته باشد خواه نه ، چه طعن بر عمر به گفتن این کلام و ظاهر کردن افعالی که دلالت دارد بر ناگواری او از ثبوت زنای مغیره است ، نه به محض قصد و اراده او تا کلام در قصد و اراده نفعی به او و ضرری به ما رساند ، مثلا اگر شخصی شخص دیگر را امر به زنا کند و گوید که : با فلان زن زنا کن . در این صورت بلاشبهه طعن بر او متوجه خواهد شد ، و کلام کردن در این معنا که این کلام دلالت ندارد بر آنکه آمر را اراده آن بود که مأمور زنا کند ، فائده نخواهد بخشید .

ص : 500

[ آیا اطلاع بر اراده قلبی مخصوص خداست ؟ ] اما آنچه گفته : اراده از افعال قلب است ، و اطلاع بر افعال ‹ 649 › قلوب خاصه خداست .

پس این دعوی - که در ماسبق هم ذکر کرده - به حقیقت تکذیب بسیاری از اسلاف و شیوخ و اساطین دین خود است که جاها اراده و قصد امور عدیده برای خلق ثابت کرده اند .

و بعض دلائل در ماسبق مذکور شد (1) ، در اینجا هم بعض آن مذکور میشود ، ابن حجر عسقلانی در کتاب " اصابه " گفته :

معاذ بن یزید بن الصعق العامری ، ذکره وثیمة فی کتاب الردّة ، وأنه کان له فی قومه شأن ، قال : فجمعهم - حین عزموا علی الردّة - وخطبهم خطبة طویلة یحرّضهم علی الرجوع ، ویقبّح علیهم فی (2) الردّة ، فقال : یا معشر هواذن ! إنکم عثرتم فی الإسلام خمس عثرات ، والله لترجعنّ إلی ما خرجتم منه أو لتؤخذنّ أخذة أهل بدر . . فلم یقبلوا ، فارتحل بأهله وبمن أطاعه (3) .

این عبارت دلالت دارد بر آنکه معاذ بن یزید جمع کرد قوم خود را هرگاه


1- مراجعه شود به طعن دوم از مطاعن عمر .
2- لم ترد ( فی ) فی المصدر .
3- [ الف ] القسم الثالث من حرف المیم . [ الاصابة 6 / 327 ] .

ص : 501

ایشان عزم کردند بر ردّه و خطبه خواند بر ایشان خطبه طویله ، و این دلیل صریح است بر حصول علم به قصد و اراده اینها که عزم بر ارتداد کردند .

و ابن خلّکان در " وفیات الاعیان " گفته :

فلمّا صار الأمر إلی علی [ ( علیه السلام ) ] وجّه زیاداً إلی فارس ، فضبط وحمی وجبی وأصلح الفساد ، فکاتبه معاویة ، یرید إفساده علی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فلم یفعل ، ووجّه بکتابه إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، وفیه شعر ترکته ، فکتب إلیه علی [ ( علیه السلام ) ] :

« إنّما ولّیتک ما ولّیتک وأنت أهل لذلک عندی ، ولن تدرک ما یریده بما (1) أنت فیه إلاّ بالصبر والیقین ، وإنّما کانت من أبی سفیان فلتة عند (2) عمر لا یستحقّ بها نسباً ولا میراثاً ، وإن معاویة یأتی المؤمن من بین یدیه ومن خلفه ، فاحذره ، والسلام » .

فلمّا قرأ زیاد الکتاب ، قال : شهد لی أبو الحسن وربّ الکعبة ! فذلک جرّأ زیاداً ومعاویة علی ما صنعا ، فلمّا قتل علی [ ( علیه السلام ) ] وتولّی ولده الحسن [ ( علیه السلام ) ] ، ثم فوض (3) الأمر إلی معاویة - کما هو مشهور - أراد معاویة استمالة زیاد إلیه ، وقصد تألیف قلبه لیکون


1- فی المصدر : ( تریده ممّا ) .
2- فی المصدر : ( زمن ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( فرض ) آمده است .

ص : 502

معه کما کان مع علی [ ( علیه السلام ) ] ، فتعلّق بذلک القول الذی صدر من أبیه بحضرة علی [ ( علیه السلام ) ] وعمرو بن العاص ، فاستلحق زیاداً فی سنة أربع وأربعین ، فصار یقال له : زیاد بن أبی سفیان ، فلمّا بلغ أخاه أبا بکرة أن معاویة استلحقه ، وأنه رضی بذلک ، حلف یمیناً أن لا یکلّمه أبداً ، وقال : هذا زنّی أُمّه وانتفی من أبیه ، والله ما علمتُ سمیة رأت أبا سفیان قطّ ، ویله ! ما یصنع بأُمّ حبیبة بنت أبی سفیان ، زوج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، أ یرید أن یراها ؟ ! فإن حجبته فضحته ، وإن رآها فیالها مصیبة عظیمة یهتک من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حرمة عظیمة .

وحجّ زیاد فی زمن معاویة فأراد الدخول علی أُم حبیبة ; لأنها أُخته علی زعمه و زعم معاویة ، ثم ذکر قول أخیه أبی بکرة ، فانصرف عن ذلک ، وقیل : إنها حجبته ولم ‹ 650 › تأذن له فی الدخول علیها ، وقیل : إنه حجّ ولم یزر من أجل قول أبی بکرة ، وقال : جزی الله أبا بکرة خیراً فما یدع النصیحة علی حال (1) .

در اینجا چند جا اثبات اراده و قصد واقع است :

اول : اثبات اراده افساد زیاد بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) برای معاویه .

دوم : اثبات اراده استماله زیاد به سوی خود برای معاویه .


1- وفیات الاعیان 6 / 357 - 358 .

ص : 503

سوم : اثبات قصد تألیف قلب زیاد برای معاویه .

چهارم : اثبات اراده دخول بر اُمّ حبیبه برای زیاد .

و حاکم در " مستدرک " گفته :

أخبرنا أبو العباس محمد بن [ احمد ] (1) محبوبی ، حدّثنا سعید بن مسعود ، حدّثنا عبید الله بن موسی ، أنبا إسرائیل ، عن أبی إسحاق ، عن عمرو بن غالب ، قال : دخل عمار علی عائشة . . . یوم الجمل ، فقال : السلام علیک یا أُمّاه ! قالت : لستُ لک بأُمّ ! قال : بلی إنک أُمّی وإن کرهتِ ، قالت : من ذا الذی أسمع صوته معک ؟ قال : الأشتر ، قالت : یا أشتر ! أنت الذی أردت أن تقتل ابن أُختی ؟ ! قال : لقد حرمت علیّ قتله ، وحرص علی قتلی ؟ ! (2) فقالت : أم - والله ! - لو قتلته ما أفلحت ، فأمّا أنت یا عمّار ! فقد علمت أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : لا یُقتل إلاّ أحد ثلاثة : رجل قتل رجلا فقتل به ، ورجل زنی بعد ما أُحصن ، ورجل ارتدّ عن الإسلام . هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( حصرت [ حرصتُ ظ ] علی قتله ، وحرص علی قتلی ، فلم یقدر ) .
3- [ الف ] شروع کتاب الحدود جلد ثانی 308 / 385. [ المستدرک 4 / 353 ] .

ص : 504

از این حدیث ظاهر است که عایشه تصریح نموده به اینکه اشتر اراده قتل ابن اخت عایشه نموده ، پس حیرت است که مخاطب آیا تکذیب عایشه در این ادعا مینماید و میفرماید که حکم او به اراده اشتر جزاف و گزاف محض است که آن از افعال قلب است و اطلاع بر آن خاصه خداست ؟ ! یا آنکه از افاده مکرره خود استحیا و استعفا مینماید و میگوید که علم به اراده و قصد به قرائن و علامات ، خلق را هم حاصل میشود و مخصوص به خدا نیست ; پس حکم اهل حق به اراده عمر در بعض مقامات از مستحیلات و ممتنعات نباشد .

و عمر بن فهد مکّی در کتاب " اتحاف الوری " میگوید :

ودعا ابن الزبیر وجوه الناس وأشرافهم ، فتشاورهم فی هدم الکعبة ، فأشار علیه ناس کثیر یهدمها (1) منهم جابر بن عبد الله - وکان جاء معتمراً - ، وعبید بن عمیر ، وعبد الله بن صفوان بن أبی أُمیة ، وأبی أکثر الناس هدمها (2) ، وکان أشدّهم إباءً عبدالله بن عباس ، وقال : دعها علی ما أقرّها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فإنی أخشی أن یأتی بعدک من یهدمها ، ثم یأتی بعد ذلک آخر ، فلا تزال أبداً تهدم وتبنی ، فتذهب حرمة هذا البیت من


1- فی المصدر : ( بهدمها ) ، وهو الظاهر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یهدمها ) آمده است .

ص : 505

قلوبهم ، ویتهاون الناس بحرمتها ، ولا أُحبّ ذلک ، ولکن ارقعها ، فقال ابن الزبیر : والله ما یرضی أحدکم أن یرفع بیت أُمّه ، فکیف أرفع (1) بیت الله سبحانه ، وأنا أنظر إلیه ینقص من أعلاه إلی أسفله ، حتّی أن الحمام یقع فیتناثر حجارته ، فأقام أیاماً یشاور وینظر ، ثم أجمع علی هدمها ، ‹ 651 › وکان یحبّ أن یکون هو الذی یردّ (2) - علی ما قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - علی قواعد إبراهیم وعلی ما وصفه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لعائشة ، فأراد أن یبنیها بالورس . . (3) إلی أن قال : فلمّا اجتمع له - یعنی لابن الزبیر - قدر ما یحتاج إلیه من آلات العمارة ، وأراد هدم الکعبة عمد إلی ما کان فی الکعبة من حلیة وثیاب وطیب ، فوضعه فی خزانة الکعبة فی دار شیبة بن عثمان ، حتّی أعاد بناءه (4) ، ولمّا أراد ابن الزبیر هدم الکعبة ، خرج أهل مکّة منها ، بعضهم إلی الطائف ، وبعضهم إلی منی ، فرقاً أن


1- فی المصدر : ( أن یرقع بیت أبیه ، فکیف أرقع ) .
2- فی المصدر : ( یردّها ) .
3- [ الف ] وَرَسَ - بالفتح - اسپرک : گیاهی است شبیه سمسم و نبت آن بلاد یمن است . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
4- فی المصدر : ( بناءها ) .

ص : 506

ینزل علیهم عذاب بهدمها ، ولم یرجعوا [ إلی ] (1) مکّة حتّی أُخذ فی بنائها ، وبعضهم - منهم ابن عباس - حتّی أُکمل بناؤها (2) .

این عبارت به وجوه عدیده دلالت دارد بر اثبات علم به قصد و اراده ابن زبیر :

اول : آنکه قول او : ( ثمّ أجمع علی هدمها ) دلالت دارد بر آنکه ابن زبیر قصد هدم کعبه کرد .

دوم : آنکه قول او : ( أراد (3) أن یبنیها بالورس ) دلالت دارد بر آنکه ابن زبیر اراده کرد که بنا نماید کعبه را به ورس .

سوم : آنکه قول او : ( وأراد هدم الکعبة ) دلالت دارد بر آنکه ابن زبیر هدم کعبه را اراده نمود .

چهارم : قول او : ( ولمّا أراد ابن الزبیر هدم الکعبة ) دلالت دارد بر آنکه ابن زبیر اراده هدم کعبه نمود .

پنجم : آنکه قول او : ( عمد إلی ما کان . . إلی آخره ) دلالت دارد بر آنکه ابن زبیر قصد کرد به سوی حلیه و ثیاب و طیب کعبه ، پس نهاد آن را در خزانه کعبه .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] سنة أربع وستین . [ اتحاف الوری 2 / 68 - 70 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ما أراد ) آمده است .

ص : 507

و نیز ابن فهد در " اتحاف الوری " گفته :

یقال : إن ابن الزبیر أرسل إلی ابن عباس وابن الحنفیة أن یبایعا ، فقالا : حتّی تجتمع الناس علی إمام ثم نبایع ، فإنک فی فتنة ، فعظم الأمر بینهما ، وغضب من ذلک ، وحبس ابن الحنفیة فی زمزم ، وضیّق علی ابن عباس فی منزله ، وأراد إحراقهما ، وأرسل المختار جیشاً کما تقدّم (1) .

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه ابن زبیر اراده احراق ابن عباس و محمد بن حنفیه نموده .

بس عجب است که بعدِ ثبوت چنین دلائل واضحه چگونه انکار ثبوت اراده ابن خطاب احراق بیت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] که شبیه به اراده زبیر است مینمایند ، و علم را به آن از مستحیلات میپندارند .

و نیز در " اتحاف الوری " مذکور است :

سنة سبع وستین : فیها حجّ بالناس عبد الله بن الزبیر . . . وفیها أو فی التی بعدها - بعد أن قتل المختار بالکوفة - استوسقت البلاد لابن الزبیر ، وتضعضع حال ابن الحنفیة وأصحابه واحتاجوا ، فأرسل ابن الزبیر أخاه عروة إلی ابن الحنفیة : أن ادخل فی بیعتی


1- [ الف ] سنة ستّ وستین . [ اتحاف الوری 2 / 81 ] .

ص : 508

وإلاّ نابذتک ، فقال ابن الحنفیة - یوماً - : ویل لأخیک وما ألحّه (1) فیما أسخط الله تعالی وأغفله عن ذات الله عزّوجلّ ، وقال - لأصحابه - : ابن الزبیر یرید أن یثور بنا ، وقد أذنت ، فمن أحبّ الانصراف عنّا فإنه لا ذمام علیه ولا لوم ، فإنی مقیم حتّی یفتح الله بینی وبین ابن الزبیر ، وهو خیر الفاتحین (2) .

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه محمد بن حنفیه ‹ 652 › به اصحاب خود گفته که : ابن زبیر اراده میکند که حمله کند بر ما .

پس این دلیل صریح است بر آنکه محمد بن حنفیه را علم به قصد و اراده ابن زبیر به هم رسید .

و ابن عبدالبر در کتاب " استیعاب " به ترجمه ابولبابه از کتاب " الکنی " گفته :

روی ابن وهب ، عن مالک ، عن عبد الله بن أبی بکر : ان أبا لبابة ارتبط بسلسلة ربوض - والربوض الثقیلة - بضع عشر لیلة حتّی ذهب سمعه ، فما یکاد یسمع ، وکاد أن یذهب بصره ، وکانت ابنته تحلّه إذا حضرت الصلاة ، وأراد أن یذهب لحاجته فإذا فرغ أعادته إلی الرباط . . (3) إلی آخره .


1- فی المصدر : ( ألجّه ) .
2- اتحاف الوری 2 / 81 - 82 .
3- الاستیعاب 4 / 1740 .

ص : 509

این روایت دلالت دارد بر حصول علم به اراده رفتن ابولبابه برای حاجتش .

و شیخ عبدالحق در " لمعات شرح مشکاة " (1) گفته :

لمّا هاجرت زینب إلی المدینة - وأبو العاص علی دین الکفر - المتفق (2) له أنه خرج إلی الشام فی تجارة - ومعه أموال الناس - فلمّا کان بقرب المدینة ، أراد بعض المسلمین أن یخرجوا إلیه فیأخذوا ما معه ، فبلغ ذلک زینب - رضی الله عنها - فقالت : یا رسول الله ! ألیس عهد المسلمین واحداً ؟ قال : « نعم » ، قالت : فاشهد أنی أجرت أبا العاص . . إلی آخره (3) .

از این روایت ثابت است که بعض مسلمین اراده کردند که اموالی که با ابوالعاص بوده بگیرند ، و هرگاه زینب زوجه او را علم به این اراده حاصل شد ، بعدِ پرسیدن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ابوالعاص را پناه داد تا از نهیب و غارت محفوظ ماند .


1- تقدّم أنا لا نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، نعم ذکره السید المرعشی فی شرح إحقاق الحق 4 / 33 من مصادر الکتاب فقال : اللمعات فی شرح المشکاة ; للعلامة المولی عبد الحق بن سیف الدین الدهلوی الحنفی .
2- کذا ، و الظاهر ( اتفق ) .
3- [ الف ] الفصل الثانی من باب حکم الأُسراء من کتاب الجهاد . ( 12 ) . [ لمعات : قریب منه ما فی أشعة اللمعات 3 / 427 ] .

ص : 510

و از لطائف عجیبه آن است که قاضی ابویوسف بر همه کسانی که شهادت در قضایای شرعیه به خدمت او ادا میکردند ، و او قبول شهادتشان میکرد ، حکم فرموده که اینها متصنعین اند - یعنی در واقع عفاف و تقوی ندارند ، بلکه به ظاهر خود را به صورت اهل ستر و تقوی ساخته اند ، ابطان غیر ستر نموده اند - و بر این دعوی ، دلیلی لطیف ذکر نموده که رشید هم به سماع آن متبسم گردیده ، ابن خلّکان در " وفیات الأعیان " به ترجمه ابویوسف یعقوب بن ابراهیم القاضی گفته :

قال أبو العباس أحمد بن یحیی - المعروف ب : ثعلب ، صاحب کتاب الفصیح - : أخبرنا بعض أصحابنا ، قال : قال الرشید - لأبی یوسف - : بلغنی أنک تقول : إن هؤلاء الذین یشهدون عندک وتقبل أقوالهم متصنعة ؟ قال : نعم ، قال : وکیف ذلک ؟ قال : لأن من صحّ ستره وخلصت أمانته لم یعرفنا ولم نعرفه ، ومن ظهر أمره وانکشف خبره لم یأتنا ولم نقبله ، وبقیت هذه الطبقة الذین أظهروا الستر وأبطنوا غیره ، فتبسّم الرشید (1) .

عجب که قاضی ابویوسف را علم غیوب و اطلاع به احوال قلوب این شهود - بر خلاف دلالت ظاهر و بر خلاف حکم خود آن علامه ماهر - حاصل گردید ، و اصلا امتناعی در آن راه نیافت ، و اهل حق را اطلاع بر اراده عمر - که


1- وفیات الاعیان 6 / 387 .

ص : 511

قول و فعل خودش بر آن دلالت دارد - ممتنع و محال گردید ! !

و ابن خلّکان در تفسیر قول جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) لعمر : « إن ضربته فارجم صاحبک » از شیخ ابواسحاق ‹ 653 › شیرازی نقل کرده که او گفته : یرید أن هذا القول . . (1) إلی آخره .

و در این قول صراحتاً اثبات اراده معنایی که بیان کرده برای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است .

و آنفاً شنیدی که ولی الله در " قرة العینین " از ابن عباس نقل کرده که او گفته که :

بود علی [ ( علیه السلام ) ] که قصد نمیکرد چیزی را مگر اینکه ظنّ میکرد به تحقیق که خواهد کرد آن را . . . الی آخر (2) .

و این صریح است در آنکه ابن عباس را علم به قصد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حاصل میشد .

و روایتی که ولی الله از ابن ابی شیبه نقل کرده دلالت دارد بر آنکه عبدالملک را علم به اراده عمر بن العزیز حاصل بود که به عمر بن عبدالعزیز گفته که :


1- وفیات الأعیان 6 / 366 .
2- قرة العینین : 160 .

ص : 512

چه چیز منع میکند تو را از اینکه حکم کنی به آنچه اراده میکنی ؟ (1) و در " صحیح بخاری " مذکور است :

باب من أدّب أهله أو غیره دون السلطان .

وقال أبو سعید عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : إذا صلّی فأراد أحد أن یمرّ بین یدیه فلیدفعه ، فإن أبی فلیقاتله ، وفعله أبو سعید (2) .

این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه مصلی را علم به اراده مرور کسی که اراده مرور کند حاصل میشود ، و بر این علم مدافعت او مترتب میشود .

و علاوه بر این همه اسلاف و مشایخ سنیه جابجا اثبات اراده برای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم کرده اند ، سیوطی در تفسیر " درّ منثور " گفته :

أخرج عبد الرزاق ، وأحمد ، وعبد بن حمید ، والبخاری ، ومسلم ، وابن جریر ، وابن المنذر ، وابن أبی حاتم ، وابن مردویه ، والبیهقی - فی الشعب - ، عن عائشة قالت : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إذا أراد أن یخرج سفراً ، أقرع بین أزواجه . . إلی آخره (3) .


1- قرة العینین : 160 .
2- [ الف ] کتاب المحاربین من أهل الکفر والردّة . [ صحیح بخاری 8 / 30 ] .
3- [ الف ] قوله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالاِْفْک . . ) إلی آخر الآیات [ من ] سورة نور . [ النور ( 24 ) : 11 ، الدرّ المنثور 5 / 24 ] .

ص : 513

از این خبر - که در درجه اعلای حجت و اتقان است که بخاری و مسلم بر اخراج آن اتفاق دارند ، و دیگر جهابذه قوم آن را روایت میکنند - ظاهر است که عایشه را علم به اراده جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حاصل میشد .

و نیز در " درّ منثور " در خبر طولانی متضمن قصه افک - که از طبرانی و ابن مردویه از روایت ابن عمر منقول است - مذکور است :

فبعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إلی علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] وأُسامة بن زید وبریرة ، وکان إذا أراد أن یستشیر فی أهله لم یعد علیاً [ ( علیه السلام ) ] وأُسامة بعد موت أبیه . (1) انتهی .

و سابقاً از " کنز العمال " به روایت ابن ابی حاتم منقول شد که عمر گفت که :

اراده کرد رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که نماز خواند بر عبدالله بن اُبیّ ، پس گرفتم من ثوب آن حضرت را . . . الی آخر (2) .

حیرت است که مخاطب آیا تکذیب عایشه و ابن عمر و عمر که مدعی علم به اراده جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) گردیده اند مینماید ؟ یا از ادعای باطل خود رجوع میکند ؟ !


1- [ الف ] قوله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالاِْفْک . . ) [ النور ( 24 ) : 11 ] إلی آخر الآیات من سورة النور . [ الدرّ المنثور 5 / 29 ] .
2- در طعن اول عمر از کنز العمال 2 / 419 گذشت .

ص : 514

و نیز در " صحیح مسلم " مسطور است :

حدّثنی عمرو الناقد ، حدّثنا شبابة بن سوار المدائنی ، حدّثنا لیث بن سعد ، عن عقیل بن خالد ، عن الزهری ، عن أنس ، قال : کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إذا أراد أن یجمع بین الصلاتین فی السفر أخّر الظهر حتّی یدخل أول وقت العصر ، ثم ‹ 654 › یجمع بینهما (1) .

این روایت صریح است در آنکه انس بن مالک را علم به اراده نمودن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جمع بین الصلاتین را حاصل میشد .

پس کذب و دروغ مخاطب در ادعای امتناع حصول علم به اراده و قصد کسی به تصریح انس بن مالک - که صحابی جلیل الشأن است - حسب روایت " صحیح مسلم " - که به تصریح خود مخاطب صحیح ترین کتب اهل سنت است (2) - ثابت شد .

و نیز مسلم در " صحیح " خود روایت کرده :

حدّثنا أحمد بن یونس ، وعون بن سلام - جمیعاً - ، عن زهیر ، قال ابن یونس : حدّثنا زهیر ، حدّثنا أبو الزبیر ، عن سعید بن


1- [ الف ] باب ما روی فی الجمع بین الصلاتین من کتاب الصلاة . [ صحیح مسلم 2 / 151 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 302 طعن یازدهم عمر .

ص : 515

جبیر ، عن ابن عباس ، قال : [ صلّی ] (1) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الظهر والعصر جمیعاً بالمدینة فی غیر خوف ولا سفر .

قال أبو الزبیر : فسألت عن سعد : لِمَ فعل ذلک ؟ فقال : سألت ابن عباس کما سألتنی ، فقال : أراد أن لا یحرّج أحد من أُمّته .

حدّثنا یحیی بن حبیب الحارثی ، حدّثنا خالد - یعنی ابن الحرث - ، حدّثنا قرّة ، حدّثنا أبو الزبیر ، حدّثنا سعید بن جبیر ، حدّثنا ابن عباس : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم جمع بین الصلاة فی سفرة سافرها فی غزوة تبوک ، جمع بین الظهر والعصر ، والمغرب والعشاء .

قال سعد : قلت لابن عباس : ما حمله علی ذلک ؟ قال : أراد أن لا یحرّج أُمّته (2) .

و نیز مسلم در " صحیح " خود گفته :

حدّثنا یحیی بن حبیب ، حدّثنا خالد - یعنی ابن الحرث - حدّثنا قرّة بن خالد ، حدّثنا أبو الزبیر ، حدّثنا عامر بن واثلة أبو الطفیل ، حدّثنا معاذ بن جبل ، قال : جمع رسول الله


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف و ب ] باب ما روی فی الجمع بین الصلاتین من کتاب الصلاة . [ صحیح مسلم 2 / 151 ] .

ص : 516

صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی غزوة تبوک بین الظهر والعصر و [ بین ] (1) المغرب والعشاء .

قال : فقلت : ما حمله علی ذلک ؟

قال : فقال : أراد أن لا یحرّج أُمّته .

وحدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة ، وأبو کریب قالا : حدّثنا أبو معاویة . ح . (2) قال : وحدّثنا أبو کریب وأبو سعید الأشجّ - واللفظ لأبی کریب - قالا : حدّثنا وکیع ، کلاهما عن الأعمش ، عن حبیب بن أبی ثابت ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس ، قال : جمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بین الظهر والعصر ، والمغرب والعشاء بالمدینة فی غیر خوف ولا مطر .

فی حدیث وکیع ، قال : قلت لابن عباس : لِمَ فعل ذلک ؟ قال : کی لا یحرّج أُمّته .

وفی حدیث أبی معاویة ، قیل لابن عباس : ما أراد إلی ذلک ؟ قال : أراد أن لا یحرّج أُمّته (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- علامت تحویل سند .
3- صحیح مسلم 2 / 152 .

ص : 517

این روایات عدیده دلالت واضحه دارد بر آنکه ابن عباس در توجیه جمع نمودن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلاة ظهر و عصر را افاده نموده که : آن حضرت اراده عدم حرج امت خود نموده ، پس این دلیل صریح است بر آنکه ابن عباس را علم به اراده و قصد آن حضرت حاصل شده .

و روایت ابوالطفیل دلالت دارد که معاذ بن جبل هم ظاهر کرده که : آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اراده فرموده به جمع بین الصلاتین که حرج بر امت آن حضرت نشود .

عجب که مخاطب با وصف ‹ 655 › این همه نازش و فخار و جلالت و اشتهار خصوصاً در علم حدیث اصلا گرد تتبع روایات و اخبار و احادیث و آثار نگردیده تا آنکه کتاب الصلاة " صحیح مسلم " را - که نهایت مشهور است - نیز ندیده ، به سبب مزید استیلاء وساوس و هواجس نفسانیه ظلمانیه ادعای امتناع حصول علم به اراده و قصد ، آغاز نهاده ، آن را مخصوص باری تعالی نموده ، در میان خلائق خود را به کمال مزید تفضیح ساخته ! !

و لطیف تر از همه آن است که جاها مشایخ سنیه مدعی علم به اراده باری تعالی هم میشوند ، پس حیرت است که مخاطب آیا دعوی خواهد کرد که این حضرات - معاذ الله - به محض جسارت ، ادعای علم اراده باری تعالی نمودند ، و به افترا و بهتان ، اراده را به او - تعالی شأنه - منسوب ساختند ؟ !

و دلائل حصول علم به اراده پروردگار بسیار از بسیار است که بر ناظر

ص : 518

تفاسیر و آثار مخفی نخواهد بود ، آنفاً شنیدی که اسحاق هروی تصریح کرده به اینکه الله سبحانه اراده میکند که شایع نشود فاحشه در کسانی که ایمان آورده اند . در اینجا یک روایت نوشته میشود که از اول تا آخر سراسر مشتمل است بر اثبات اراده امور عدیده برای باری تعالی .

در تفسیر " درّ منثور " مذکور است :

أخرج الطبرانی ; عن ابن عباس رضی الله عنهما - فی قوله : ( إِنَّ الَّذِینَ جاؤوا بِالاِْفْک . . ) (1) إلی آخر الآیة - : یرید : إن الذین جاؤوا بالکذب علی عائشة . . . أربعة منکم ، ( لا تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ) (2) ، یرید : خیراً (3) لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وبراءة لسیدة نساء المؤمنین ، وخیراً (4) لأبی بکر ، وأُمّ عائشة وصفوان بن المعطل ، ( لِکُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الاِْثْمِ وَالَّذِی تَوَلّی کِبْرَهُ ) (5) ، یرید : إشاعته


1- النور ( 24 ) : 11 .
2- النور ( 24 ) : 11 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( خیرٌ ) آمده است .
4- در [ الف ] و مصدر اشتباهاً : ( خیرٌ ) آمده است ، ولی صحیح ( خیراً ) است چنانکه در المعجم الکبیر للطبرانی 23 / 130 آمده است .
5- النور ( 24 ) : 11 .

ص : 519

منهم ، یرید : عبد الله بن أبی بن سلول ، ( لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ ) (1) ، یرید : فی الدنیا جلّده رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ثمانین ، وفی الآخرة مصیره إلی النار ، ( لَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَقالُوا هذا إِفْک مُبِینٌ ) (2) ، وذلک أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم استشار فیها بریرة وأزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فقالوا خیراً ، وقالوا : هذا کذب عظیم ، ( لَوْلا جاؤؤُا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ ) (3) لکانوا هم والذین شهدوا کاذبین ، ( فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِک عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ ) (4) ، یرید : الکذب بعینه ، ( وَلَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ ) (5) ، یرید : فلولا ما منّ الله به علیکم وسترکم ، ( هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ ) (6) ، یرید بالبهتان : الافتراء - مثل قوله فی مریم : ( بُهْتاناً عَظِیماً ) (7) - ( یَعِظُکُمُ اللّهُ أَنْ تَعُودُوا


1- النور ( 24 ) : 11 .
2- النور ( 24 ) : 12 .
3- النور ( 24 ) : 13 .
4- النور ( 24 ) : 13 .
5- النور ( 24 ) : 14 .
6- النور ( 24 ) : 16 .
7- النساء ( 4 ) : 156 .

ص : 520

لِمِثْلِهِ ) (1) ، یرید : مسطحاً ، وخمته (2) ، وحسّان ، ( وَیُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الاْیاتِ ) (3) التی أنزلها فی عائشة . . . والبراءة لها ، ( وَاللّهُ عَلِیمٌ ) (4) بما فی قلوبکم من الندامة فیما خضتم به ، ( حَکِیمٌ ) (5) ، حکم فی القذف ثمانین جلدة ، ( إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ ) (6) ، یرید : بعد هذا ، ( فِی الَّذِینَ آمَنُوا ) (7) ، یرید : المحصنین والمحصنات من المصدّقین ، ‹ 656 › ( لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ) (8) وجیع ( فِی الدُّنْیا ) (9) ، یرید : الحدّ ، وفی ( وَالآخِرَةِ ) (10) : العذاب فی النار ، ( وَاللّهُ یَعْلَمُ ) [ : ما دخلتم فیه ، وما فیه من شدّة العذاب ، ] (11)


1- النور ( 24 ) : 17 .
2- فی المصدر : ( وخمنه ) .
3- النور ( 24 ) : 18 .
4- النور ( 24 ) : 18 .
5- النور ( 24 ) : 18 .
6- النور ( 24 ) : 19 .
7- النور ( 24 ) : 19 .
8- النور ( 24 ) : 19 .
9- النور ( 24 ) : 19 .
10- النور ( 24 ) : 19 .
11- الزیادة من المصدر .

ص : 521

( وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ) (1) : شدّة سخط الله علی من فعل هذا ، ( وَلَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ ) (2) ، یرید : لولا ما تفضّل الله به علیکم ، ( وَرَحْمَتُهُ ) (3) ، یرید : مسطحاً ، وخمته (4) ، وحسّان ، ( وَأَنَّ اللّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ ) (5) ، یرید : من الرحمة : رؤوف بکم ، حیث ندمتم ورجعتم إلی الحق .

( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ) (6) ، یرید : صدّقوا بتوحید الله ، ( لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ ) (7) ، یرید : الزلاّت ، ( فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَالْمُنْکَرِ ) ، یرید بالفحشاء : عصیان الله تعالی ، والمنکر : کلّما یکرهه الله تعالی ، ( وَلَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ ) (8) ، یرید : ما تفضّل الله به علیکم ورحمکم ، ( ما زَکی مِنْکُمْ مِنْ أَحَد


1- النور ( 24 ) : 19 .
2- النور ( 24 ) : 20 .
3- النور ( 24 ) : 20 .
4- فی المصدر : ( وخمنه ) .
5- النور ( 24 ) : 20 .
6- النور ( 24 ) : 21 .
7- النور ( 24 ) : 20 .
8- النور ( 24 ) : 21 .

ص : 522

أَبَداً ) (1) ، یرید : ما قَبِلَ توبة أحد منکم أبداً ، ( وَلکِنَّ اللّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ ) (2) : فقد شئت أن أتوب علیکم ، ( وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ) (3) ، یرید : سمیع لقولکم ، علیم بما فی أنفسکم من الندامة فی التوبة (4) ، ( وَلا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَالسَّعَةِ ) (5) : ولا یحلف أُولوا الفضل منکم والسعة ، یرید : أن لا یحلف أبو بکر أن لا ینفق علی مسطح ، ( أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبی وَالْمَساکِینَ وَالْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا ) (6) : قد جعلت فیک - یا أبا بکر ! - الفضل ، وجعلت عندک السعة ، والمعرفة بالله ، فتعطف (7) - یا أبا بکر ! - علی مسطح ، فله قرابة ، وله هجرة ومسکنة ومشاهد رضیتُها منه یوم بدر ، ( أَ لا تُحِبُّونَ ) (8) - یا أبا بکر ! - ( أَنْ یَغْفِرَ


1- النور ( 24 ) : 21 .
2- النور ( 24 ) : 21 .
3- النور ( 24 ) : 21 .
4- لم یرد ( فی التوبة ) فی المصدر .
5- النور ( 24 ) : 22 .
6- النور ( 24 ) : 22 .
7- فی المصدر : ( فسخطت ) .
8- النور ( 24 ) : 22 .

ص : 523

اللّهُ لَکُمْ ) (1) ، یرید : فاغفر لمسطح ، ( وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ) (2) ، یرید : فإن الله غفور لمن أخطأ ، رحیم لأولیائی (3) ، ( إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الُْمحْصَناتِ ) (4) ، یرید : العفائف الغافلات ، ( الْمُؤْمِناتِ ) (5) ، یرید : المصدّقات بتوحید الله وبرسله ، وقد قال حسّان [ بن ] ثابت . . . - فی عائشة - :

< شعر > حصان رزان ما تزن بریبة * وتصبح غرثی من لحوم الغوافل < / شعر > فقالت عایشه . . . : لکنّک لست کذلک ، ( لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ ) (6) ، یقول : أخرجهم من الإیمان ، مثل قوله - فی سورة الأحزاب للمنافقین : ( مَلْعُونینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتیلاً ) (7) - ( وَالَّذِی تَوَلّی کِبْرَهُ ) (8) ، یرید : کبر القذف وإشاعته :


1- النور ( 24 ) : 22 .
2- النور ( 24 ) : 22 .
3- کذا ، ولعلّه : لأولیائه .
4- النور ( 24 ) : 23 .
5- النور ( 24 ) : 23 .
6- النور ( 24 ) : 23 .
7- الأحزاب ( 33 ) : 61 .
8- النور ( 24 ) : 11 .

ص : 524

عبد الله بن أُبی بن سلول الملعون ، ( یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ ) (1) ، یرید : أن الله ختم علی ألسنتهم ، فتکلّمت الجوارح ، وشهدت علی أهلها ، وذلک أنهم قالوا : تعالوا نحلف بالله ما کنّا مشرکین ، فختم علی ألسنتهم ، فتکلّمت الجوارح بما عملوا ، ثم شهدت ألسنتهم علیهم بعد ذلک ، ( یَوْمَئِذ یُوَفِّیهِمُ اللّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ ) (2) ، یرید : یجازیهم بأعمالهم بالحقّ کما یجازی أولیاءه بالثواب ، کذلک یجزی أعداءه بالعقاب ، کقوله - فی الحمد - : ( مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ) (3) ، یرید : یوم الجزاء ، ( وَیَعْلَمُونَ ) (4) ، یرید : یوم القیامة ، ( أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ ) (5) ، وکذلک ‹ 657 › إن عبد الله بن أبی کان یشکّ فی الدنیا ، وکان رأس المنافقین ، فذلک وقوله : ( یَوْمَئِذ یُوَفِّیهِمُ اللّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ ) (6) ، ویعلم ابن سلول ( أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ ) (7) ، یرید :


1- النور ( 24 ) : 24 .
2- النور ( 24 ) : 25 .
3- الحمد ( 1 ) : 3 .
4- النور ( 24 ) : 25 .
5- النور ( 24 ) : 25 .
6- النور ( 24 ) : 25 .
7- النور ( 24 ) : 25 .

ص : 525

انقطع الشکّ ویستیقن حیث لا ینفعه الیقین . .

( الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ ) (1) ، یرید : أمثال عبد الله بن أبی ومن شکّ فی دین الله ، ویقذف مثل سیدة نساء العالمین . . ! ( وَالطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ ) (2) ، عائشة . . . طیّبها الله تعالی لرسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، أتی بها جبرئیل ( علیه السلام ) فی سرقة من حریر قبل أن تصوّر فی رحم أُمّها ، فقال له : عائشة بنت أبی بکر زوجتک فی الدنیا وزوجتک فی الجنّة عوضاً من خدیجة - رضی الله عنها - ، وذلک عند موتها . . فسرّ (3) بها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وقرّ بها عیناً ، ( وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ ) (4) ، یرید : رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم طیّبه الله لنفسه وجعله سید ولد آدم ، ( لِلطَّیِّباتِ ) (5) ، یرید : عائشة . . . ( أُولئِک مُبَرَّؤونَ مِمّا یَقُولُونَ ) (6) ، یرید : برّأها الله من کذب عبد الله بن أبی ، ( لَهُمْ


1- النور ( 24 ) : 26 .
2- النور ( 24 ) : 26 .
3- فی المصدر : ( فبشّر ) ، وکتبت فی [ الف ] ( نسر ) .
4- النور ( 24 ) : 26 .
5- النور ( 24 ) : 26 .
6- النور ( 24 ) : 26 .

ص : 526

مَغْفِرَةٌ ) (1) ، یرید : عصمة فی الدنیا ومغفرة فی الآخرة ، ( وَرِزْقٌ کَرِیمٌ ) (2) ، یرید : رزق الجنّة وثواب عظیم (3) .

این روایت چنانچه میبینی از اول تا آخر سراسر مشتمل است بر آنکه خدای تعالی اراده آن و اراده این نموده .

پس هرگاه علم به اراده خالق ذو الجلال ممتنع و محال نباشد ، علم به اراده مخلوقین چرا جایز نباشد ؟ !

و سیوطی در " دیوان الحیوان " - که مختصر " حیاة الحیوان " است - در لغت " ظبی " گفته :

وقال ابن باکویة - فی کتاب أخبار العارفین - : حدّثنا الورثانی ، حدّثنا أحمد بن عمران الوذان ، سمعت بعض النسّاک یقول : کنت أصید علی شاطیء البحر الظبا بالشرک ، فأقبل ظبی کبیر له جمال وهیئة ، فطمعت أن یقع فی یدی ، فکلّما نظر إلی الشرک رجع عن الماء وخاف ، ثم أراد الهجوع فیه لما به من العطش ، فلمّا عظم ذلک علیه طلع إلی ذروة الجبل ، فبسط یدیه


1- النور ( 24 ) : 26 .
2- النور ( 24 ) : 26 .
3- [ الف ] قوله تعالی : ( إنّ الّذین جاؤوا بالإفکّ . . ) إلی آخر الآیات من سورة النور . [ الدرّ المنثور 5 / 29 ] .

ص : 527

ومدّ رجلیه ، ثم صرخ صرخةً تفرّعت من شدّتها ، فما کان إلاّ یسیراً حتّی أقبلت سحابة فأمطرت حتّی صار بین یدیه برکة ، فشرب من الماء وهو نائم . . فتبت من الصید (1) .

این عبارت دلالت دارد بر آنکه بعض نسّاک را علم به اراده ظبی حاصل شد ، پس هرگاه علم به اراده و قصد حیوانات ممکن الحصول باشد ، حصول علم به اراده و قصد عمر به سبب دلالت کلام و قرینه فعل او بالاولی ممکن باشد ، بار الها مگر آنکه عمر را بدتر از حیوانات گردانند و او را داخل جمادات سازند و گویند که : چون حصول اراده و قصد برای جمادات از ممتنعات و محالات است ، پس علم به قصد ایشان هم ممکن نشود ، فإن السالبة تصدق مع انتفاء الموضوع .

لیکن بنابر این هم از روایات عدیده که دلالت صریحه دارد بر آنکه اسلاف سنیه را جاها علم به قصد و اراده عمر حاصل شده ، هیچ جواب نیست گو عمر داخل جمادات هم باشد .

مگر سابقاً نشنیدی که احمد بن حنبل در " مسند " خود روایت کرده :

عن أنس : ‹ 658 › ان عمر بن الخطاب أراد أن یرجم مجنونة . . (2) إلی آخره .


1- دیوان الحیوان ، ورق : 170 .
2- در طعن چهارم عمر از مسند احمد 1 / 140 گذشت .

ص : 528

و نیز روایت دالّه بر اراده عمر ادخال دار عباس را در مسجد ، از " درّ منثور " و " ازالة الخفا " سابقاً گذشته (1) .

و نیز سابقاً از " کنز العمال " به روایت بیهقی منقول شد که :

عمر اراده کرده که قصاص گیرد از مردی از اصحاب خودش که زخم زده بود مردی را از اهل ذمه (2) .

و از " ذخائر العقبی " منقول شد که :

عمر اراده کرد که حکم کند بر زنی که دو کس از قریش صد دینار امانت نزدش گذاشته بودند (3) .

و نیز از " کنز العمال " منقول شد که :

عمر اراده کرد که قطع کند سارقی را که در مرّه ثالثه سرقت کرده بود (4) .

و نیز از " ذخائر العقبی " گذشت که :

عمر اراده کرد رجم زنی که زاییده بود بعد از شش ماه (5) .


1- در طعن چهارم عمر از الدرّ المنثور 4 / 160 و ازالة الخفاء 1 / 205 گذشت .
2- در طعن چهارم عمر از کنز العمال 15 / 94 گذشت .
3- در طعن چهارم عمر از ذخائر العقبی : 80 گذشت .
4- در طعن چهارم عمر از کنز العمال 5 / 553 گذشت .
5- در طعن چهارم عمر از ذخائر العقبی : 82 گذشت .

ص : 529

و ولی الله در " قرة العینین " به روایت بخاری از ابن عباس حدیثی نقل کرده که در آن مذکور است که :

عیینة بن حصین بر عمر داخل شد و گفت :

یا ابن الخطاب ! فوالله ما تعطینا الجزا (1) ولا تحکم بیننا بالعدل ، فغضب عمر حتّی همّ أن یوقع به . . إلی آخره (2) .

و نیز سابقاً از " کنز العمال " منقول شد که عبدالرحمن بن انبری گفته که : اراده کرد عمر که داخل شود قبر زینب بنت جحش را . . . (3) الی آخر .

و نیز سابقاً از " ربیع الابرار " منقول شد روایتی که دلالت دارد بر قصد نمودن عمر تجهیز جیوش مسلمین به حلیّ کعبه (4) .

و نیز در " کنز العمال " حدیثی از عبدالرزاق منقول است که از آن ظاهر است که عمر قصد رجم زنی کرده که او با عبد خود نکاح کرده بود ، - کما سیجیء إن شاء الله تعالی (5) .


1- فی المصدر : ( الجزل ) .
2- [ الف ] جواب قوله : وأحلمهم ، وأشرفهم خلقاً وأطلقهم وجهاً ، جواب عبارت " تجرید " 131 / 216. ( 12 ) . [ قرة العینین : 157 ] .
3- در طعن چهارم عمر از کنز العمال 13 / 702 گذشت .
4- در طعن چهارم عمر از ربیع الأبرار 4 / 440 گذشت .
5- إشارة إلی ما رواه المتقی الهندی فی کنز العمال 16 / 545 عن جابر بن عبد الله ، قال : جاءت امرأة إلی عمر بن الخطاب - ونحن بالجابیة - نکحت عبدها ، فانتهرها ، وهمّ أن یرجمها ، وقال : لا یحل لک مسلم بعده . عب . ولم نجد هذه الروایة فی التشیید ، ولعلّ المؤلف ( رحمه الله ) نسی أن یذکرها ، نعم روی فی آخر هذا الطعن عن الدرّ المنثور 5 / 5 ، عن عبدالرزاق ما یقاربها فراجع .

ص : 530

و ابن روزبهان به جواب همین طعن بعد عبارتی که در اعتذار از تلویح به ترک شهادت گذشته میگوید :

أمّا تفضیح الثلاثة ; لأنهم فضّحوا أمیراً من أُمراء الإسلام ، وکان عمر یعرف غرضهم . . (1) إلی آخره .

ظاهر است که غرض ابن روزبهان از اثبات معرفت غرض شهود برای عمر آن است که عمر اراده و قصد شهود را میدانست ; زیرا که ( غرض ) به معنای ( قصد ) است :

قال فی الصحاح : وفهمت غرضک . . أی قصدک (2) .

و در عبارت ابن خلّکان که متضمن قصه زنای مغیره است ، و ابن روزبهان احتجاج و استناد به آن - بعد تغییر و تبدیل ! - خواسته مذکور است :

فقال أبو بکرة - بعد أن ضرب - : أشهد أن المغیرة فعل کذا . . وکذا ، فهمّ عمر أن یضربه حدّاً ثانیاً (3) .


1- احقاق الحق : 242 .
2- صحاح اللغة 3 / 1093 .
3- وفیات الاعیان 6 / 366 .

ص : 531

این عبارت دلالت صریحه دارد بر اثبات قصد و اراده زدن ابی بکره برای عمر .

و از غرائب امور آن است که مخاطب این دعوی را - یعنی حصر اطلاع قصد و اراده [ را ] در ذات باری تعالی - در ماسبق هم در طعن دوم (1) ذکر کرده ، و کذب او در این دعوی به وجوه عدیده از کلام او در همین طعن ظاهر شده ; زیرا که او در همین طعن بعد دعوی مذکور گفته است :

و اگر مراد ایشان از قصد تخویف و تهدید زبانی است ، و گفتن اینکه : من خواهم سوخت ، پس وجهش آن است که این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) را ملجأ و پناه هر صاحب جنایت دانسته و حکم حرم مکه معظمه داده ، در آنجا جمع میشدند و فتنه و فساد منظور میداشتند ، و بر هم زدن خلافت خلیفه اول به کنکاشها و مشورتهای فسادانگیز قصد میکردند ، و حضرت زهرا ( علیها السلام ) هم ‹ 659 › از این نشست و برخاست آنها مکدر و ناخوش بود ، لیکن به سبب کمال حسن خلق با آنها بی پرده نمیفرمود که در خانه من نیامده باشید . (2) انتهی .

در این عبارت صراحتاً قصد بر هم زدن خلافت خلیفه اول به کنکاشها و مشورتهای فسادانگیز به این جماعت منسوب ساخته .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( سوم ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( باشند ) آمده است . تحفه اثنا عشریه : 292 .

ص : 532

و نیز منظور داشتن فتنه و فساد که آن هم اثبات قصد فتنه و فساد است به ایشان منسوب ساخته .

و نیز مکدر و ناخوش بودن حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از نشست و برخاست این جماعت با وصف عدم منعشان از آمدن ، ادعا کرده ، و این هم ادعای علم به حال قلب است .

و نیز در همین طعن گفته :

و نیز قول عمر . . . در اینجا بسیار کمتر از فعل حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] است که چون بعد از شهادت عثمان . . . خلافت بر آن جناب قرار گرفت ، کسانی را که داعیه بر هم زدن این منصب عظیم به خاطر آورده ، از مدینه برآمده به مکه شتافتند و در پناه سایه حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - یعنی امّ المؤمنین عایشه صدیقه - در آمده دعوای قصاص عثمان از قتله او نموده ، آماده جنگ و پیکار گشتند ، به قتل رسانید . (1) انتهی .

این عبارت صریح است در اثبات قصد و اراده بر هم زدن خلافت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) برای کسانی که در پناه سایه عایشه در آمدند .

و نیز ادعای آماده شدنشان برای جنگ و پیکار ، ادعای قصد و اراده ایشان است .


1- تحفه اثنا عشریه : 292 .

ص : 533

پس این وجوه عدیده برای تکذیب او در ادعای حصر علم و قصد و اراده به ذات باری تعالی که آنجا و اینجا جسارت بر آن کرده کافی و وافی است .

و چنانچه در همان طعن مکذبات عدیده برای این دعوای خود یاد کرده ، همچنان در این طعن تکذیب خود در این دعوی آغاز نهاده ; زیرا که آنفاً از مشایخ و اسلاف ثقات خود نقل کرده است که :

مغیرة بن شعبه امیر بصره بود ، و مردم بصره با او بد بودند و میخواستند که او را عزل کنند . (1) انتهی .

و ظاهر است که ادعای این معنا - که اهل بصره میخواستند که مغیره را عزل کنند - عین ادعای قصد و اراده ایشان است .

سبحان الله ! خود به کذب و بهتان ادعای قصد و اراده اهل بصره مینماید ، و بر نسبت اراده قصد بعض امور جلیه - که دلائل و قرائن آن ظاهر است - به خلیفه ثانی انکار بلیغ دارد !

و نیز کذب مخاطب در این دعوای مکرر و حرف مزوّر از دیگر کلمات و جزافات او نیز ظاهر و واضح است ، مگر نمیبینی که مخاطب به جواب طعن قرطاس گفته :


1- تحفه اثنا عشریه : 297 .

ص : 534

وجه اول از طعن مبنی بر آن است که عمر ردّ وحی کرد ، و جمیع اقوال پیغمبر وحی است ; لقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) .

و در هر دو مقدمه خلل بیّن است : اما اول پس از آن جهت که عمر ردّ قول آن حضرت ننمود ، بلکه ترفیه و آرام و راحت دادن پیغمبر و رنج نکشیدن آن جناب در حالت شدت بیماری منظور داشت . (2) انتهی .

از این عبارت صاف ظاهر است که مخاطب دعوی کرده که عمر ترفیه و آرام و راحت دادن پیغمبر و رنج نکشیدن آن جناب منظور داشت ; و این صریح دعوای اطلاع بر قصد و اراده عمری است .

پس کمال حیرت است که اگر اهل حق ‹ 660 › دلالت اقوال عمری را بر اراده و قصد او که موافق این اقوال است ادعا کنند ، مخاطب در ردّ و ابطال آن کوشد ، و علم را به اراده و قصد مخصوص به خدای تعالی گرداند ، و خود بر خلاف کلام شآمت نظام عمر که دلالت بر کمال ایذا و ایلام سرور انام دارد - أعنی : إن الرجل لیهجر - که شناعت آن سابقاً دانستی (3) ، علم به قصد و اراده عمر که او ترفیه و آرام و راحت آن حضرت منظور داشت به هم رساند !


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- تحفه اثنا عشریه : 285 .
3- مراجعه شود به طعن دوم عمر .

ص : 535

و نیز مخاطب بعد این عبارت گفته :

و این معامله را بالعکس ردّ حکم پیغمبر فهمیدن کمال تعصب است ، هر کسی بیمار عزیز خود را از محنت کشیدن و رنج بردن حمایت میکند ، و اگر احیاناً آن بیمار در حالت شدت مرض - بنابر مصلحت حاضرین و فائده آنها - میخواهد که خود مشقتی نماید آن را به تعلل و مدافعت مانع میآیند . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که علم به اراده و قصد بیمار مشقتی را بنابر مصلحت حاضرین و فائده آنها - به هم میرسد .

و نیز مخاطب به جواب طعن قرطاس گفته :

پس چون عمر دید که آن حضرت برای فائده اصحاب و امت میخواهند که در این وقت تنگ که شدت مرض به این مرتبه است خود املای کتاب فرمایند ، یا به دست خود نویسند ، و این حرکت قولی و فعلی در این حالت موجب کمال حرج و مشقت خواهد بود ، تجویز این معنا گوارا نکرد . (2) انتهی .

این عبارت دلالت واضحه دارد بر آنکه عمر را علم به اراده و قصد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) برای املای کتاب یا نوشتن آن به دست خود به هم رسید .


1- تحفه اثنا عشریه : 285 .
2- تحفه اثنا عشریه : 285 .

ص : 536

و نیز مخاطب به جواب طعن قرطاس گفته :

و نیز معلوم شد که از امور دین چیزی نوشتن منظور نداشت بلکه در سیاست مدنیه و مصالح ملکی و تدبیرات [ دنیوی ] (1) ; چنانچه زبانی به آن چیزها وصیت فرمود . (2) انتهی .

این عبارت هم دلالت دارد بر آنکه مخاطب را به حال اراده آن حضرت علم حاصل شده .

و نیز مخاطب تکذیب خود در این ادعا به جواب طعن چهارم از مطاعن صحابه نموده ، چنانچه گفته :

طعن چهارم : آنکه صحابه معانده با رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نمودند ، وقتی که طلب قرطاس فرمود ، هرگز نیاوردند و تعللات بیجا آغاز نهادند .

جواب از این طعن ، سابق در مطاعن عمر . . . گذشت که : قصد ایشان تخفیف تصدیع آن جناب بود ، با وجود قطع به استغنای (3) خود از آن . . . الی آخر (4) .


1- زیاده از مصدر .
2- تحفه اثنا عشریه : 290 - 291 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( استغنا و ) آمده است .
4- تحفه اثنا عشریه : 340 .

ص : 537

این عبارت نص صریح است بر آنکه مخاطب را علم به قصد صحابه متعلّلین - که تجویز امتثال امر آن حضرت نکردند - به هم رسیده .

و عجب که بر خلاف ظاهر و صریح ، این معانده و تعلل و منع از امتثال آن حضرت را حمل بر قصد تخفیف - که اصلا مناسبتی به این بی ادبی ندارد ، کما یوضح عنه قول ابن عباس الوارد فی صحاحهم (1) - مینماید ; و حصول علم [ به ] قصد عمر را برای اهل حق - که قول عمر بر آن دلالت واضحه دارد (2) - ممتنع الحال گردانیده .

و نیز مخاطب در جواب طعن هشتم از مطاعن صحابه تکذیب این ادعای باطل نموده ، چنانچه گفته :

ناچار عایشه . . . به قصد اصلاح و انتظام امور امت و حفظ جان چندی از کبرای صحابه رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم که هم اقارب او بودند سمت بصره حرکت فرمود . (3) انتهی .

عجب است که مخاطب را به مقام اصلاح معایب و مثالب و فضائح ‹ 661 › و قبائح اسلاف خود چنان ذهول و غفول رو میدهد که بر خلاف ظاهر و دلائل قاطعه حتماً و جزماً ادعای علم به قصد و اراده اصلاح و انتظام


1- مراجعه شود به طعن دوم عمر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( دلالت دارد واضحه ) آمده است که اصلاح شد .
3- تحفه اثنا عشریه : 344 .

ص : 538

امور امت برای عایشه میکند ! و از لزوم مخالفت بداهت و مخالفت تصریحات جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - کما سیجیء - و تصریحات ام سلمه و دیگر صحابه باکی نمیکند ، و از تکذیب خود هم نمیاندیشد که علم را به اراده و قصد منحصر در ذات باری تعالی کرده ! !

و نیز مخاطب تکذیب خود در این ادعا به جواب طعن سوم از مطاعن عایشه نموده ، چنانچه گفته :

جواب از این طعن آنکه اراده رجوع از حضرت عایشه . . . به موجب این روایات هم ثابت شد ، چنانچه در روایات اهل سنت مصرّح بها است که فرمود : ردّونی . . ردّونی (1) .

و نیز مخاطب در همین طعن گفته : آنچه از حدیث مستفاد میشود همین قدر است که یکی را از شما مصیبتی پیش خواهد آمد و فی الواقع آن حادثه مصیبتی عظیم بود که موجب خفّت حرم محترم حضرت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شده و کاری که مقصود بود - یعنی اصلاح ذات البین - سرانجام نیافت و مفت تقاتل مسلمین واقع شد . (2) انتهی .

از این عبارت هم واضح است که مخاطب دعوی کرده که مقصود عایشه اصلاح ذات البین بود ، و آن صریح است در حصول علم به قصد و اراده


1- تحفه اثنا عشریه : 332 .
2- تحفه اثنا عشریه : 332 .

ص : 539

عایشه ، و آن برای تکذیب مخاطب . . . (1) کافی است که انکار امکان اطلاع بر قصد ، و دعوای حصر علم اراده و قصد در ذات باری تعالی دارد .

و نیز مخاطب در جواب همین طعن گفته :

حال آنکه حضرت عایشه . . . در این اصرار معذور بود ; زیرا که وقت خروج از مکه نمیدانست که در این راه چشمه ( حوأبْ ) نام واقع خواهد شد و بر آن گذشتن لازم خواهد آمد ، و چون بر آن آب رسیدند و دانست ، اراده رجوع مصمم کرد ، لیکن میسرش نشد . (2) انتهی .

این عبارت هم برای تکذیب مخاطب در دعوای حصر علم اراده و قصد به ذات باری تعالی کافی و وافی است که در آن صراحتاً ادعا کرده که : عایشه اراده رجوع مصمم کرد .

سبحان الله ! مخاطب را علم به اراده عایشه و مصمّمیت آن نیز به هم میرسد ، و به مقابله اهل حق از ثبوت اراده عمر ، امتناع شاهد را از کلام او - که دلالت صریحه بر آن دارد - امتناع دارد ، و همچنین ثبوت اراده احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) باطل میگرداند ، و حصول علم را به اراده قصد ، ممتنع و محال و مخصوص به ایزد ذوالجلال میداند .


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .
2- تحفه اثنا عشریه : 332 .

ص : 540

و نیز مخاطب در همین طعن گفته :

و در حدیث نیز بعد از وقوع واقع هیچ ارشاد نفرموده اند که چه باید کرد ، ناچار به قصد اصلاح ذات البین که بلا شبهه مأمور به است پیشتر روانه شد یعنی عایشه . (1) انتهی .

در این عبارت هم - به ایثار کذب و بهتان و مین (2) - قصد اصلاح ذات البین به عایشه منسوب ساخته ، تکذیب دعوی باطل خود نموده .

و نیز مخاطب به جواب طعن اول از مطاعن عثمان گفته :

چون امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] او را والی فارس ساخت و در ضبط بلاد و اصلاح فساد از وی تردّد نمایان ، و تدبیرات نیک به ظهور رسید ، معاویه به او پنهان مکاتبه و مراسله شروع کرد و خواست که او را ‹ 662 › به طمع استلحاق به نسب با خود رفیق [ سازد ] (3) ، و از رفاقت امیر [ ( علیه السلام ) ] جدا کند که جدا شدن این قسم سردار خوش تدبیر صاحب جمعیت از حریف غنیمت است . (4) انتهی .

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه معاویه خواسته - یعنی اراده نموده


1- تحفه اثنا عشریه : 332 .
2- قال الخلیل : المین : الکذب . لاحظ : کتاب العین 8 / 388 .
3- زیاده از مصدر .
4- تحفه اثنا عشریه : 307 .

ص : 541

و قصد کرده - که زیاد را به طمع استلحاق به نسب خود ، رفیق خویش سازد ، و از رفاقت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) او را جدا کند .

بالجمله ; صدور چنین دعوای باطل و ادعای بی اصل که دلائل قطعیه کثیره و براهین ساطعه عدیده بر کمال بطلان آن دلالت دارد ، و خود مخاطب جابجا آن را باطل کرده ، از غرائب دهور و عجایب امور است و حقیقت آن است که مخاطب اصلا مبالات به صدق ندارد ، و هرگز امعان وتدبر و تفحص روایات و اخبار را به خود . . . (1) باری نمیدهد ، و از تناقض و تهافت و تکذیب و تجهیل خود هم حسابی بر نمیدارد .

و اصل آن است که کابلی راه مخاطب زده و او را به این فضائح و قبائح گرفتار ساخته ، چه اصل این دعوای باطل - اعنی عدم امکان اطلاع بر قصد و اراده و حصر اطلاع آن در ذات باری تعالی - از کابلی است که به جواب قصد عمر احراق بیت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] و به جواب تلقین شاهد ذکر کرده ، چنانچه در مطاعن عمر گفته :

الثانی : إنه قصد إحراق بیت فاطمة ( علیها السلام ) ، وهو باطل ; لأنه من مفتریاتهم وشنایع خرافاتهم ، وقد اختلفت کلمتهم فی ذلک ، فالأکثرون منهم علی أنه أحرقه ، والآخرون أنه قصد إحراقه . .


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .

ص : 542

وبطلانه فی غایة الظهور ; لأن القصد من أفعال القلوب لا یطّلع علیه أحد إلاّ الله تعالی (1) .

و نیز به جواب طعن سابع از مطاعن عمر - که مشتمل بر قصه مغیره است - گفته :

وتلقین الشاهد کما سلف افتراء ، وآخر الأثر لم یثبت ، ولو فرض صحّته فلا نسلّم أنه قال ذلک بمسمع من الشاهد ، والمدّعی مطالب بالبرهان .

ولو سلّم فلا نسلّم أنه أراد به امتناعه عن الشهادة ; فإن الإرادة من أفعال القلوب لا یطلع علیه إلاّ علاّم الغیوب ، ودون إثباته خرط قتاد . . إلی آخره (2) .

و چنانچه کذب مخاطب علاوه بر دلائل ساطعه و براهین قاطعه از تصریحات و اعترافات خودش واضح گردیده ، همچنین کذب کابلی هم به تصریحات عدیده او لامع و درخشان است ، پس بدان که کابلی به جواب طعن قرطاس گفته :

ولأن الأمر یحتمل الندب ، ولأن الشریف المرتضی ذکر - فی الدرر والغرر - : أن مجرّد أمر الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لا یقتضی الوجوب ،


1- الصواقع ، ورق : 263 .
2- الصواقع ، ورق : 268 - 269 .

ص : 543

فیجوز المراجعة لیظهر الجزم وینتفی احتمال الندب ، فلذلک راجع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مراجعة لطیفة فی ذلک ، حیث قال - لمن اختلف من أهل البیت وتنازع فی الأمر - : حسبکم کتاب الله ، ولم یخاطب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بشیء قصداً للتخفیف علیه عند شدّة الوجع وقرب الوفاة علی ما غشیه من الکرب بعد التکلم (1) .

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه عمر در قول خود : ( حسبکم کتاب الله ) قصد تخفیف جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) داشته .

و نیز ‹ 663 › کابلی بعد نقل قصه قرطاس به روایت سعید بن جبیر از ابن عباس گفته :

وهو ناصّ علی أن أهل البیت اختلفوا فی الأمر ، وإنّما رجّح عمر قول الفرقة الثانیة لما مرّ ; لأنه [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لم یبالغ فیه ، ولم یقل أولا : إن الله تعالی أمرنی أن أکتب لکم کتاباً ، ولا آخراً ، فکأنّه علیه [ وآله ] السلام همّ بالکتابة حین بدا له مصلحة ، ثم ظهر له أن المصلحة ترکه ، فلم یکرّر القول ولم یبالغ فیه ، ولم ینکر علی من رأی أن المصلحة ترک الکتابة ، فسکت عنها (2) .


1- الصواقع ، ورق : 261 - 262 .
2- الصواقع ، ورق : 262 .

ص : 544

این عبارت هم صریح است در آنکه کابلی نسبت قصد کتابت به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نموده گو به کلمه ( کأنّ ) این حکم را مصدّر ساخته ، پس اگر علم به قصد ، محال و ممتنع باشد ، نسبت قصد به آن حضرت - و لو بعد التصدیر به ( کأنّ ) جایز - نباشد .

و نیز کابلی به جواب طعن اول از مطاعن عثمان گفته :

ومن فرط وقاحته أنه لمّا ولاّه أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فارس ، وضبط البلاد ، وأصلح الفساد ، کاتبه معاویة ، یرید خدیعته باستلحاقه وإفساده علی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فکتب إلیه أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] : « قد عرفت أن معاویة کتب إلیک یستزلّ لبّک ، ویستفلّ غربک ، فاحذره ، فإنّما هو شیطان یأتی المرء من بین یدیه ومن خلفه وعن یمینه وشماله لیقتحم غفلته ویستلب غرّته ، فاحذره ثم احذره ، وقد کان من أبی سفیان فی زمن عمر بن الخطاب فلتة من حدیث النفس ، ونزغة من نزغات الشیطان ، لا یثبت بها نسب ، ولا یستحقّ بها میراث ، والمتعلّق بها کالواغل المدفع ، والنوط المذبذب » .

ولمّا قرأ الکتاب قال : شهد لی أبو الحسن وربّ الکعبة !

وما ذاک إلاّ من غایة الوقاحة ، وفقدان الأنفة . .

ولمّا استشهد علی [ ( علیه السلام ) ] وفوض الأمر مولانا الحسن المجتبی [ ( علیه السلام ) ] إلی معاویة ، أراد معاویة استمالته إلیه ، وقصد تألیف

ص : 545

قلبه لیکون معه کما کان مع علی [ ( علیه السلام ) ] ، فتعلّق بالقول الذی صدر من أبیه بحضرة علی [ ( علیه السلام ) ] وعمرو بن عاص ، فاستلحق زیاداً سنة أربع وأربعین من الهجرة ، فصار یقال له : زیاد بن أبی سفیان (1) .

این عبارت دلالت دارد بر آنکه کابلی اراده خدع زیاد و افساد او [ را ] بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) برای معاویه ثابت نموده .

و نیز کابلی اراده استماله زیاد و قصد تألیف قلب او را به معاویه نسبت داده .

پس این عبارت به سه ، بلکه چهار وجه بر تکذیب کابلی و مخاطب دلالت دارد .

و نیز کابلی به جواب طعن ثانی از مطاعن عایشه گفته :

وقد روی قیس : أن عائشة لمّا خرجت مرّت بماء یقال له : الحوأب ، فنبحها کلاب ، فقالت : ردّونی ، فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول - لنسائه - : « کأنّی بإحداکنّ إذا تنبحها کلاب الحوأب » ، فقد أرادت الرجوع ، ولم یردّها أحد من أهل العسکر (2) .


1- الصواقع ، ورق : 273 - 274 .
2- الصواقع ، ورق : 270 - 271 .

ص : 546

از این عبارت ظاهر است که کابلی ادعا کرده که عایشه اراده رجوع کرده و کسی از اهل لشکر ‹ 664 › اراده رجوع نکرد .

پس عجب که کابلی را علم به قصد عایشه و عدم قصد اهل لشکر او حاصل شد ، و اهل حق را حصول علم به قصد عمر ممتنع و محال گردید ، ( إِنَّ هذَا لَشَیءٌ عَجِیبٌ ) (1) و نیز کابلی بعد این عبارت به فاصله یک سطر گفته :

ولأنه قد ثبت أن عائشة إنّما خرجت لإصلاح ذات البین المأمور به (2) .

این عبارت هم دلالت دارد بر آنکه کابلی را علم به قصد عایشه ، اصلاح ذات البین را به هم رسیده .

و نیز کابلی تکذیب خود در مطاعن صحابه نموده ، چنانچه گفته :

الرابع : إنهم عاندوا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وخالفوه فی مرضه حین قال : « ائتونی بقرطاس أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعدی » وهو لا ینطق عن الهوی .

وهی شبهة باطلة بطوله فی غایة الظهور ، لکن ( مَنْ لَمْ یَجْعَلِ


1- هود (11) : 72 .
2- الصواقع ، ورق : 271 .

ص : 547

اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور ) (1) ; لأن من رضی بما أمر به فلا مطعن له ، ومن توقّف فی ذلک فقد قصد التخفیف علیه ، لما لاح له أنه غیر جازم ، أو لیظهر جزمه علیه [ وآله ] السلام علی ذلک ، ولذا استفهموه کما سلف ، وجعل ذلک عناداً من فرط بغضهم للصحابة ، ولقد أُشربوا فی قلوبهم بغضهم بکفرهم مع أنهم عاندوا الله ورسوله (2) .

این عبارت دلالت واضحه دارد بر آنکه کسی که توقف در امتثال امر نبوی در قصه قرطاس نموده ، قصد تخفیف آن حضرت نموده .

و نیز کابلی ادعای اشراب قلوب اهل حق ، بغض صحابه را نموده ، پس تکذیب قول خود در اینجا به دو وجه نموده .

و نیز کابلی به جواب طعن نهم از مطاعن صحابه تکذیب خود کرده حیث قال :

وکانت جماعة من أعاظم الصحابة کطلحة ، وزبیر بن العوام ، ونعمان بن البشیر ، ومحمد بن مسلمة ، وکعب بن عجرة . . وغیرهم یتلهّفون علی عثمان ، ویقولون : إنه کان علی الحقّ ، ومقاتلوه علی


1- النور ( 24 ) : 40 .
2- الصواقع ، ورق : 286 - 287 .

ص : 548

الباطل (1) ، وإنه قتل مظلوماً ، وسمع ما قالوه قتلةُ عثمان ، فغاظوا وأرادوا بهم کیداً ، فلمّا أحسّوا ذلک منهم هرب کلّ رجل منهم إلی ناحیة ، فهرب طلحة وزبیر إلی مکّة ، فلمّا قدما مکّة وجدا فیها أُمّ المؤمنین عائشة ، وکانت حاجّة فی السنة التی قتل فیها عثمان ، فقالت : ماوراءکما ؟ فقالا : إنا تحمّلنا هرباً من المدینة من غوغاء الأعراب ، ثم قالا - مع جمع آخر بها - : عسی أن تخرجی رجاء أن یرجع الناس إلی أُمّهم ، وهی تمتنع علیهم ، فاحتجّوا علیها بقول الله تعالی : ( لا خَیْرَ فِی کَثِیر مِنْ نَجْواهُمْ إلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ إِصْلاح بَیْنَ النّاسِ ) (2) ، فأجابتهم عائشة وراودوا موضعاً یأمنون من شرّ البغاة ; فإنهم علموا أن قتلة عثمان یقصدونهم فاستقام رأیهم علی التوجه إلی البصرة (3) .

این عبارت هم به سه وجه تکذیب کابلی در دعوای باطل او میکند :

اول : آنکه از آن ظاهر است که قتله عثمان اراده کید به اعاظم صحابه مینمودند .

دوم : آنکه قول او : ( راودوا موضعاً ) دلالت دارد بر آنکه طلحه و زبیر و عایشه قصد موضعی - که آمن شوند در آن از شر بغاة - کردند .


1- قسمت : ( إنه کان علی الحقّ ومقاتلوه علی الباطل ) ازنسخه موجود افتاده است .
2- النساء ( 4 ) : 114 .
3- الصواقع ، ورق : 290 .

ص : 549

سوم : آنکه قول او : ( علموا أن قتلة عثمان یقصدونهم ) دلالت دارد ‹ 665 › بر آنکه طلحه و زبیر و عایشه را علم به قصد نمودن قتله عثمان ایشان را حاصل شده .

و نیز کابلی در همین طعن گفته :

فهذا الحرب لم یکن عن عزیمة من الفریقین ، کذا ذکره القرطبی وجماهیر أهل العلم ، وهذا هو الصحیح المشهور (1) .

از این عبارت ظاهر است که کابلی ادعا کرده که حرب جمل به عزیمت طرفین نبود ، والعزیمة هی القصد (2) ، و اگر علم به قصد چیزی محال است - که آن از احوال قلب است - علم به عدم قصد چیزی نیز حاصل نخواهد شد .

پس به غایت عجب است که کابلی را علم به احوال قلوب طرفین حاصل شد که این جنگ عظیم - که هزارها مردم در آن کشته شدند - به عزیمت طرفین نبود ، و حصول علم به قصد و اراده عمر از اشدّ محالات و امحل


1- الصواقع ، ورق : 290 - 291 .
2- قال الطریحی : العزیمة : هی إرادة الفعل والقطع علیه ، والجدّ فی الأمر . لاحظ : مجمع البحرین 3 / 176. وقال الخلیل : العزم : ما عقد علیه القلب أنک فاعله . انظر : کتاب العین 1 / 363. وقال الجوهری : عزمت علی کذا عَزماً وعُزماً - بالضمّ - وعزیمة وعزیماً . إذا اردت فعله وقطعت علیه . راجع : الصحاح 5 / 1985 .

ص : 550

ممتنعات گردد ، ( إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ) (1) .

و نیز کابلی تکذیب خود در جواب همین طعن بعد این عبارت نموده ، حیث قال :

وکان معاویة بالشام ، ولا یرید المحاربة مع أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] إلاّ أنه یلتمس منه أن یسلّم قتلة عثمان أو یخرجهم من عنده ، وکان علی [ ( علیه السلام ) ] یأبی (2) ذلک . (3) انتهی .

واعجباه ! که کابلی را چگونه به حال قلب خبیث معاویه شقی - که خود از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نقل کرده که : او شیطان است - حاصل شد که حتماً ادعا مینماید که او وقتی که در شام بود ، اراده محاربه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نمیکرد ؟ !

و نیز کابلی تکذیب خود در آخر جواب این طعن بار دگر نموده حیث قال :

قال الشیخ الإمام ، العالم الصدّیق ، الولیّ ، شیخ شیوخ العرب والعجم ، شهاب الملّة والدین أبو حفص عمر بن محمد


1- سورة ص ( 38 ) : 5 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یأتی ) آمده است .
3- الصواقع ، ورق : 290 - 291 .

ص : 551

السهروردی . . . - فی الرسالة المسمّاة ب : أعلام الهدی وعقیدة أرباب التقی - :

اعلم - أیّها المبرّأ من الهوی (1) والعصبیة ! - أن أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - مع نزاهة بواطنهم ، وطهارة قلوبهم - کانت بشراً ، وکان لهم نفوس ، وللنفوس صفات تظهر وقلوبهم منکرة لذلک ، فیرجعون إلی حکم قلوبهم ، وینکرون ما کان من نفوسهم ، وانتقل الیسیر من آثار نفوسهم إلی أرباب نفوس عدموا القلوب ، فما أدرکوا قضایا قلوبهم ، وصفات نفوسهم مدرکة عندهم ، وقعوا فی بدع وشبه أوردتهم کلّ مورد ردیّ ، وجرّعهم کلّ شرب وبیّ ، فاستعجم علیهم صفاء قلوبهم ، ورجوع کلّ واحد إلی الإنصاف ، واذعانه لما یجب علیه من الاعتراف ; لأن نفوسهم کانت محفوفة بأنوار القلوب ، فلمّا توارث ذلک أرباب النفوس المسلّطة الأمّارة بالسوء القاهرة ، والقلوب المحرومة أنوارها ، أورث عندهم العدواة والبغضاء . . إلی آخره (2) .

از این عبارت مزوقه - که کابلی از سهروردی بعد مدح عظیم او نقل کرده ، و مخاطب مصلحت در ذکر آن به جواب این طعن با وصف سرقت دیگر


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الهدی ) آمده است .
2- الصواقع ، ورق : 293 - 294 .

ص : 552

خرافات کابلی ندیده - ظاهر است که سهروردی به مدّ و شدّ تمام ، ادعای علم به حال قلوب صحابه و قلوب شیعه نموده .

بالجمله ; صدور این دعوای ‹ 666 › باطل به تکرار و اصرار از مخاطب و کابلی ، و باز تکذیب هر دو نفس خود را در این دعوی به مقامات عدیده ، از غرائب مضحکه و عجائب لطیفه است ، و عذری در آن - جز آنکه دروغگو را حافظه نباشد ! - ندارند .

ص : 553

[ طعن دیگر : عدم تعزیر عمر مغیره را ] و مخفی نماند که اگر - بالفرض - امتناع زیاد از ادای شهادت زنا به تلقین عمر هم واقع نشد ، باز هم چونکه زیاد بر مقدمات زنا شهادت داده ، تعزیر مغیره بنابر این هم لازم بود .

اما شهادت زیاد بر مقدمات زنا ، پس خود از ماسبق ظاهر است که حسب شهادت زیاد ، مغیره برهنه شده و در [ میان ] هر دو پای ام جمیل فتاده ، و خُصیتین او به سوی رانهای ام جمیل آمد و رفت کرده ، و صدای بلند و آواز جماع به سماع زیاد رسیده .

و کابلی گفته که :

شاهد رابع گفت که : من دیدم مجلسی و نفسی سریع و متتابع نفس ، و دیدم مغیره را مستبطن آن زن (1) .

و سناءالله گفته که ، شاهد چهارم از نشستن برای جماع و دیگر مقدمات جماع شهادت داد (2) .

و در عبارت ابن خلّکان مذکور است که زیاد گفت که :


1- الصواقع ، ورق : 265 .
2- سیف مسلول : 314 - 315 ( ترجمه اردو ) .

ص : 554

من دیدم مجلسی را و شنیدم نفس حثیث و تتابع نفس را و دیدم مغیره را مستبطن زن (1) .

و نیز ابن خلّکان گفته که :

گفته شده که زیاد گفت که : دیدم من مغیره (2) را بردارنده هر دو پای آن زن ، پس دیدم خصیه را که متردد میشد به سوی فخذین آن زن ، و دیدم جماع شدید را ، و شنیدم نفس عالی را (3) .

و بنابر تصریح شیخ ابوالسمعة شیرازی در کتاب " مهذب " (4) :

زیاد گفته که : من دیدم استی را که بر آمده بود و نفسی که بلند بود و دو پا را که گویا آن دو گوش حمارند (5) .

و حسب روایت بیهقی که در " کنز العمال " مذکور است :

زیاد گفت که : لیکن زنا ، پس شهادت نمیدهم به آن ، ولکن دیدم امری قبیح را (6) .

و موافق روایت عبدالرزاق که در " کنز العمال " مسطور است :


1- وفیات الاعیان 6 / 366 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( زیاد ) آمده است .
3- وفیات الاعیان 6 / 366 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( مذهب ) آمده است .
5- وفیات الاعیان 6 / 366 .
6- کنز العمال 5 / 423 .

ص : 555

زیاد گفت که : دیدم مجلس قبیح و تتابع نفس را (1) .

و موافق روایت طبرانی که در " اصابه " مذکور است :

گفته که : دیدم منظری قبیح را و تتابع نفس را (2) .

و حسب روایت ابوالفداء :

گفته که : دیدم مغیره را جالس در میان هر دو پای زنی و دیدم دو پای بلند گویا که آنها دو (3) گوش حمارند ، و نفس بلند را ، و استی را که بر آمده بود از ذکر (4) .

و خود مخاطب نقل کرده که زیاد گفت که :

رأیت مجلساً ، ونفساً حثیثاً ، وابتهاراً ، ورأیته مستبطنها ، ورجلین کأنّهما أُذنا حمار (5) .

و در " تفسیر کبیر " مذکور است که زیاد گفت که :

رأیت إستاً تنبو ، ونفساً یعلو ، ورجلاها علی معانقه کأُذنی حمار (6) .


1- کنز العمال 5 / 423 .
2- الاصابة 3 / 403 .
3- در [ الف ] کلمه ( در ) آمده ، ولی ( دو ) صحیح است که در روایات قبل گذشت .
4- المختصر فی أخبار البشر 1 / 227 .
5- تحفه اثناعشریه : 297 .
6- [ الف ] سوره نور . [ تفسیر رازی 23 / 159 ] .

ص : 556

و در روایت حاکم مذکور است که :

زیاد گفت که : دیدم هر دو را در یک لحاف ، پس شنیدم نفس بلند (1) .

و ابن روزبهان از شاهد چهارم نقل کرده که :

او گفت که : من دیدم مغیره را با زن در یک ثوب (2) .

اما لزوم تعزیر مغیره به سبب شهادت زیاد ، پس وجهش آن است که سابقاً در طعن فدک دانستی (3) که عمر بن الخطاب ابوالسیارة را صد تازیانه زد ، به مجرد اخبار ابوجندب که ابوالسیارة مراوده زن او کرده ، با وصف آنکه خود ابوجندب هم ابوالسیارة را به نهایتِ زد و کوب مبتلا ساخته بود ، تا آنکه ابوالسیارة به سبب ضرب او کوزه پشت (4) گردید .

پس تعزیر مغیره به چند وجه اولی بود :

اول : ‹ 667 › آنکه ابوالسیارة مجرد مراوده زن ابوجندب کرده (5) ، و مرتکب مقدمات زنا - از قبیل مضاجعه و ملامسه و برهنه گردیدن با زن ابوجندب - نگردیده .


1- المستدرک 3 / 448 .
2- احقاق الحق : 241 - 242 .
3- در طعن سیزدهم ابوبکر از کنز العمال 5 / 452 - 453 گذشت .
4- یعنی : کوژپشت ، کسی که پشت او خمیده باشد . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( گردیده ) آمده است .

ص : 557

به خلاف مغیره که صدور این امور از آن معدن فسق و فجور به شهادت زیاد به ظهور رسیده .

دوم : آنکه در اینجا قول خود مغیره که به ابوبکره و زیاد گفته ، مؤید ثبوت شهادت زیاد است ; زیرا که از کلام خود مغیره هم اعتراف به مقدمه جماع ظاهر میشود ; به خلاف ابوالسیارة که اصلا اعتراف به امری نکرده .

سوم : آنکه ابوالسیارة را خود ابوجندب هم به ضرب شدید مبتلا ساخته بود به حدی که او به سبب این ضرب موجع کوزه پشت گردید ; به خلاف مغیره که بر او به سبب ارتکاب این امور اصلا ضربی و ایجاعی از کسی دیگر واقع نشده .

پس هرگاه ابوالسیارة - با وصف تقدم ضرب او از ابوجندب ، و عدم مؤاخذه عمر ابوجندب را بر این ضرب - مستحق جلد صد تازیانه باشد ، مغیره بالاولی مستحق تعزیر باشد .

و علاوه بر فعل عمر ، فعل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هم مقتضی تعزیر مغیره است ; زیرا که نزد آن جناب سه کس به زنای شخصی شهادت دادند ، و شاهد رابع گفت که : من دیدم هر دو را در ثوب واحد . پس آن حضرت شهود ثلاثه را جلد فرمود ، و مرد و زن را تعزیر فرمود .

در " کنز العمال " مذکور است :

ص : 558

عن أبی الرضی ; قال : شهد ثلاث نفر علی رجل وامرأة بالزنا ، وقال الرابع : رأیتهما فی ثوب واحد ، قال : إن کان هذا هو الزنا ، فهو ذاک ، فجلّد علی [ ( علیه السلام ) ] الثلاثة ، وعزّر الرجل والمرأة . عب (1) .

و چون ظاهر است که شهادت شاهد رابع در اینجا هم به دیدن مغیره و ام جمیل در یک ثوب بلکه زیاده از آن ثابت است ، پس حسب عمل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هم مغیره مستحق تعزیر باشد و هم ام جمیل ، فترک تعزیرهما مع التصدی للامامة دلیل علی الزیغ وأی دلیل !

و اگر کسی بگوید که از شهادت زیاد ، ارتکاب مغیره حرام را ثابت نمیشود ، بلکه او بر مقدمات جماع شهادت داده ، و محتمل است که ارتکاب این مقدمات با منکوحه او باشد ، پس تعزیر مغیره به شهادت زیاد لازم نیاید .

پس مدفوع است به آنکه قول خود زیاد دلالت صریحه دارد بر آنکه از مغیره امر ناجایز واقع شده ; زیرا که زیاد - حسب روایت بیهقی که در " کنز العمال " مذکور است - گفته :

لیکن زنا ، پس شهادت نمیدهم به آن ، لیکن دیدم امری قبیح را (2) .

و عبدالرزاق روایت کرده که :


1- [ الف و ب ] ذیل حدّ الزنا من الفرع الرابع فی حدّ الزنا ، من الباب الثانی ، من کتاب الحدود ، من حرف الحاء المهملة . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 458 ] .
2- کنز العمال 5 / 423 .

ص : 559

زیاد گفت که : دیدم مجلس قبیح و تتابع نفس را (1) .

و طبرانی روایت کرده که :

زیاد گفت که : دیدم منظری قبیح را (2) .

پس اگر مغیره مرتکب مقدمات جماع با منکوحه خود گردیده بود ، وصف این مجلس صحیح به قبیح ، قبیح و غیر صحیح میبود ، پس حکم زیاد به قبح آن دلالت واضحه دارد بر آنکه این امور با زن اجنبیه واقع شده .

و نیز بنابر این فسق زیاد لازم میآید که عمداً نظر به مغیره در حالت برهنگی او با منکوحه خودش نموده ، پس عدم انکار عمر بر زیاد به سبب این فعل موجب طعن بر او خواهد شد .

و بر تعمد نظر زیاد و دیگر شهود ‹ 668 › عبارت ابن خلّکان و غیر او دلالت صریحه دارد ، کما علمت .

پس تا وقتی که شهود را علم به ارتکاب مغیره مقدمات زنا را با زن اجنبیه به هم نرسیده باشد ، نظر به مغیره در این حالت سمتی از جواز نخواهد داشت ، وهو ظاهر جداً .

و علاوه بر این از عبارت کابلی - که سابقاً گذشته - ظاهر است که زیاد


1- کنز العمال 5 / 423 .
2- الاصابة 3 / 403 .

ص : 560

شهادت به استبطان مغیره ام جمیل را داده (1) ; و ظاهر است که ام جمیل منکوحه مغیره نبود .

اما امر اول : پس بیانش این است که ضمیر مجرور در قول او : ( مستبطنها ) راجع به ام جمیل است ، چه در عبارت کابلی - سابق از این قول - ذکر هیچ زنی دیگر غیر ام جمیل نیامده که این ضمیر راجع به او تواند شد ، پس لا محاله راجع به ام جمیل باشد .

واما اینکه ام جمیل منکوحه مغیره نبوده : پس این هم از عبارت کابلی ظاهر است ، چه شاهد اول - حسب نقل کابلی - شهادت به ولوج در ام جمیل مثل ولوج مرود (2) را در مکحله داده ، و همچنین شاهد ثانی و ثالث ; و به سبب همین شهادت عمر این سه کس را حدّ قذف زده ، پس ثابت شد که ام جمیل منکوحه [ مغیره ] نبوده ورنه اگر - قطعاً یا احتمالا - ام جمیل حلیله مغیره میبود ; به این شهادت ، شهود ثلاثه مستحق حدّ قذف نمیشدند .

خلاصه از عبارت کابلی ظاهر است که به نسبت زن واحده ، شهادت شهود اربعه واقع شده ، فرق این است که سه شاهد شهادت ولوج هم دادند ، و زیاد خروج از ولوج نموده ، بر محض مقدمات اکتفا کرده .

پس ثابت شد که حسب تصریح کابلی شهادت زیاد بر استبطان مغیره زن اجنبیه را واقع شده .


1- الصواقع ، ورق : 265 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( مرد ) آمده است .

ص : 561

و به همین تقریب عبارت مخاطب اریب هم دلالت دارد بر آنکه زیاد شهادت داده به آنکه مغیره استبطان ام جمیل کرده که اهل بصره دعوای زنای مغیره با او کرده بودند ، و شهود ثلاثه ، شهادت ولوج در او مثل ولوج میل در مکحله دادند و به این شهادت مستحق حدّ قذف گردیدند .

پس این تأویل علیل هرگاه حسب روایت کابلی و خود مخاطب مردود باشد چطور تفوّه به آن توان نمود ؟ !

و از عبارت ابن خلّکان - که متضمن این قصه است - نیز ظاهر است که زیاد شهادت به استبطان مغیره همان ام جمیل را که شهود دیگر شهادت بر ولوج در او دادند و به سبب آن مستحق حدّ قذف گردیدند ، داده .

و همچنین از آن ظاهر است که بنابر روایت قیل : زیاد شهادتِ برداشتن مغیره هر (1) دو پای ام جمیل [ را ] ، و متردد شدن خصیه مغیره به سوی هر دو رانهای ام جمیل ، و شنیدن آواز جماع شدید با او داده .

پس حمل این شهادت بر استبطان زن حلیله ، و رفع رجلین حلیله ، و تردد خصیه به سوی رانهای حلیله ، و شنیدن آواز جماع حلیله ، کذب محض و مخالفت صریح الفاظ است ، چه پر ظاهر است که ضمیر ( مستبطنها ) و همچنین ضمیر ( رجلیها ) و ( فخذیها ) در عبارت ابن خلّکان راجع به ام جمیل است که غیر ام جمیل ذکر زنی دیگر در این عبارت نیامده که این ضمایر راجع به او تواند شد .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بر ) آمده است .

ص : 562

و همچنین ضمیر ( فیها ) در قول عمر : ( حتّی تشهد لقد رأیته یلج فیها ) راجع به ام جمیل است .

و همچنین ضمیر ( فیها ) در قول عمر که بار دگر ‹ 669 › به نافع گفته ، راجع به ام جمیل است .

پس ثابت شد که شهادت زنا و مقدمات زنا بابت زن واحده واقع شده .

و قطع نظر از شهادت زیاد ، کلام خود مغیره هم دلالت بر اعتراف به بعض مقدمات زنا دارد ; زیرا که مغیره حسب روایت ابن خلّکان به زیاد گفته :

لا یحملنّک سوء منظر رأیته علی أن تتجاوز إلی ما لم تر (1) .

و این کلام دلالت واضحه دارد بر آنکه زیاد منظری بد از مغیره دیده ، و ظاهر است که اگر از مغیره فعلی شنیع در این مقام واقع نشده ، تعبیر از آن به سوء منظر وجهی نداشت .

و نیز حسب روایت ابن خلّکان :

هرگاه عمر از ابوبکره پرسید که : آیا دیدی مغیره را [ در میان ] هر دو رانهای ام جمیل ؟ و ابوبکره گفت : آری ، یعنی دیدم مغیره را در میان هر دو رانهای ام جمیل (2) .

ونیز گفت که : قسم به خدا گویا که میبینم به سوی آبله جدری در میان هر دو رانهای او - یعنی ام جمیل - .


1- وفیات الاعیان 6 / 366 - 365 .
2- وفیات الاعیان 6 / 366 - 365 .

ص : 563

مغیره به ابوبکره گفت : به تحقیق که باریکی کردی در نظر (1) .

و این قول مغیره دلالت دارد بر تصدیق ابوبکره در دیدن او مغیره را در میان هر دو رانهای ام جمیل ، خصوصاً به نظر عدم انکار مغیره و دیگر صحابه بر قول ابوبکره که بعد این گفته - أعنی : ألم أکن أثبت ما یخزیک الله به ؟ ! - که حاصلش این است که : آیا اثبات نمیکردم چیزی را که رسوا کند خدا تو را به آن چیز . که این قول ابوبکره دلالت صریحه دارد بر آنکه او اثبات چیزی که خدا به آن مغیره را رسوا کند نموده ، و چون بر این قول ، مغیره هم انکاری نکرده و نه خلیفه ثانی و نه کسی دیگر از صحابه ، پس صحیح و درست باشد .

علاوه بر آنکه مخاطب به جواب طعن دوازدهم از مطاعن ابوبکر شهادت یک صحابی را هم - از جماعتی که نامشان برده - مفید یقین دانسته (2) ، پس خبر ابوبکره هم مفید یقین باشد ; لاشتراک العلّة التی هی الصحابیة والجلالة .

و این قول ابوبکره دلالت دارد بر آنکه الطاف نظر ابوبکره در امری بوده که خدای تعالی مغیره را به آن رسوا فرموده ، پس ارتکاب مغیره مقدمه زنا [ را ] از این قول ابوبکره ، و از قول او : ( رأیته بین فخذیها ) ثابت میشود .

و نیز چون این هر دو قول ابوبکره [ را ] با شهادت زیاد ضم کنیم ، شهادت


1- وفیات الاعیان 6 / 366 - 365 .
2- تحفه اثنا عشریه : 275 .

ص : 564

دو کس بر ارتکاب مغیره بعض مقدمات زنا را ثابت میشود ، و استحقاق مغیره تعزیر را زیاده تر واضح میشود .

و علاوه بر ثبوت ارتکاب مغیره مقدمات زنا را به شهادت زیاد و تأیید آن به اقرار خود مغیره ، کلام عمر همه دلالت دارد بر آنکه نزد او ارتکاب مغیره فعلی شنیع را از مقدمات زنا با زن اجنبیه ثابت شده ; زیرا که عمر حسب روایت طبری گفته که : ( أخزی الله مکاناً رأوک فیه ) و ظاهر است که بدْ دعا کردن عمر بر این مکان - که شهود ، مغیره را در آن دیدند - دلیل واضح است بر آنکه مغیره در آن مکان مرتکب امری شنیع گردیده .

و بر عدم اعتبار و اعتماد این هر دو قول ابی بکره دلیلی قائم نیست ، چه این هر دو قول نه عین قذف است نه بعد قذف واقع شده تا لایق اعتبار نباشد ، بلکه چون این هر دو قول قبل از صدور امری که عمر آن را قذف گردانیده واقع شده لامحاله معتبر باشد .

اما آنچه گفته : جواب دیگر : ‹ 670 › اگر تعطیل حدّ - بالفرض - از عمر واقع شده باشد ، موافق فعل معصوم خواهد بود .

پس بدان که غایت عصبیت آن است که از نسبت تعطیل حدّ به عمر بن الخطاب سر باز میزنند و آن را کذب و دروغ محض میدانند ، حال آنکه اکابر حامیان عمر تلقین شاهد را - که مستلزم تعطیل حدّ است - قبول میکنند ، کما یظهر من کلام قاضی القضاة ، وصرّح به ابن ابی الحدید .

ص : 565

و کلام عمر - که اکابر ائمه قوم روایت کرده اند - صراحتاً بر تلقین شاهد دلالت دارد ، و با وصف اغراق در ردّ نسبت تعطیل حدّ به عمر قطعاً و حتماً ، تعطیل حدّ بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت میسازند ، و از وجوه عدیده که دال بر صحت فعل آن حضرت است ، اغماض نظر میسازند .

کابلی در " صواعق " در مطاعن عمر گفته :

السابع : إنه عطّل حدّ الله فی مغیرة بن شعبة لمّا شهد علیه بالزناء ، ولقّن الشاهد الرابع الامتناع ، وقال : أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین اتباعاً لهواه .

وهو باطل ; لأنه کذب ، فإن الشاهد الرابع لم یشهد ، کما شهد به الشهود الثلاث . . إلی آخره (1) .

این کلام چنانچه میبینی دلالت واضحه دارد بر آنکه کابلی نسبت تعطیل حدّ را به عمر بن الخطاب کذب محض دانسته ، و خود در آخر اجوبه این طعن گفته :

ولأن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] عطّل حدّ الله فی السارق . . إلی آخر ما سیجیء (2) .

در این عبارت تعطیل حدّ را حتماً به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نسبت داده ، و کلام مخاطب هم دلالت واضحه دارد بر اثبات تعطیل جناب


1- الصواقع ، ورق : 268 .
2- الصواقع ، ورق : 268 - 269 .

ص : 566

امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حدّ را ; زیرا که از کلام او واضح است که اگر از عمر تعطیل حدّ واقع شده باشد ، موافق فعل معصوم - یعنی جناب امیر ( علیه السلام ) - خواهد بود ، پس مخاطب هم در تعطیل عمر حدّ را تشکیک کرده ، بلکه سابقاً اطلاق درءِ حدّ را در این مقام جایز ندانسته ، چه جا تعطیل آن ؟ و بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تعطیل را حتماً و جزماً ثابت ساخته ، حال آنکه از این روایت هرگز تعطیل حدّ ثابت نمیشود ، کما ستطلع علیه .

ولله الحمد والمنة که به تصریح صریح سناءالله - که از اجلّه علمای سنیه [ و ] مشاهیر ایشان است ، و کتاب کابلی را تلخیص نموده - ثابت شده که ظاهر آن است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را شبهه در اینجا پیدا شده که موجب دفع حدّ باشد ، پس ادعای تعطیل از حلیه صحت عاطل و کذبی است غیر جمیل و تضلیلی است باطل ، عاری از تحصیل .

و از تتمه این روایت واضح است که عفو آن حضرت از سارق به سبب حصول اختیار در صورت اقرار است ; و عفو حدّ را که حسب اذن شارع واقع شود ، تعطیل نامیدن ، در حقیقت تعطیل حکم دین و تخدیع و تضلیل فاسقین است ، ( فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ ) (1) .

ومحتجب نماند که کابلی و مخاطب در حقیقت در این مقام اطاعت و تقلید اشعث لعین - که طاعن بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بوده ، و نسبت تعطیل


1- الأنعام ( 6 ) : 45 .

ص : 567

حدّ الهی به آن حضرت نموده ، اختیار کرده اند - چه از تتمه روایت - که اینها در شکم فرو برده اند - ظاهر است که اشعث به سبب عفو آن حضرت از این سارق ، بر آن حضرت طعن و اعتراض کرد و گفت که : آیا تعطیل میکنی حدی را از حدود خدا ؟

و کابلی و مخاطب ‹ 671 › هم چنانچه میبینی نسبت تعطیل حدّ به آن حضرت مینمایند ، پس در حقیقت ایشان به مفاد : ( الجنس یمیل إلی الجنس ) اطاعت و پیروی اشعث منافق اختیار کرده ، لیکن برای صیانت خود از تفضیح و عدم ظهور تقلید و اتباع چنین منافق - که خود ابی بکر مذمت او نموده ، و تأسف - وقت موت - بر نزدن گردن او کرده ، کما سبق عن " کنز العمال " وغیره (1) - این طعن او را حذف نموده و در شکم فرو برده ، خود را محقق و موجد این اعتراض وانموده اند ، و ندانسته اند که ایجاد و اختراع اعتراض اشنع است از تقلید دیگری در آن اگر چه منافق باشد ; زیرا که ایجاد اعتراض بر آن حضرت دلیل زیاده بغض و عداوت است به نسبت تقلید کسی دیگر در آن ، گو آن هم برای ثبوت شدّت بغض کافی است ، ولکن لشدّة البغض - أیضاً - مراتب متفاوتة متزایدة ، و مدارج مختلفة متصاعدة .

پستر بدان که فعل عمر [ را ] موافق فعل جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] دانستن باطل است به وجوه عدیده :


1- در اول طعن شانزدهم ابوبکر ( مطاعنی دیگر ) گذشت .

ص : 568

اول : آنکه در مابعد میدانی که عفو [ آن ] جناب از سارقی که اقرار کرده ، به این سبب بوده که آن حضرت خود بیان فرموده که :

امام را در صورت ثبوت حدّ به اقرار اختیار است ، خواهد عفو کند و خواهد اجرای حدّ نماید .

و نیز تکرار اقرار و مطالبه غریم - که شرط وجوب قطع است (1) - در این روایت مذکور نیست .

اما تلقین شاهد امتناع را از ادای شهادت - با وصف آنکه این تلقین موجب ابتلای سه کس در عذاب حدّ باشد - پس هرگز جواز آن ثابت نیست ، و اهل سنت هر چند دست و پا زده اختراع توجیهات مزخرفه برای جواز آن کرده اند ، لیکن - بحمد الله - بطلان از کلام خودشان ظاهر است ، چنانچه کلام خود مخاطب دلالت بر شناعت و عدم جواز تلقین شاهد دارد که در صورت وقوع تلقین شاهد از عمر ، انکار صحابه را بر آن واجب و لازم دانسته .

و همچنین شناعت آن از کلام اسحاق هروی در " سهام ثاقبه " ثابت میشود که آن را منافی سیره عمر و منافی تصلّب او در دین و شدت او با کافرین و منافقین و فاسقین دانسته .


1- در [ الف ] در متن : ( فطنت ) آمده است ، و در حاشیه ( قطع است ) به عنوان نسخه بدل ذکر شده است .

ص : 569

دوم : آنکه عمر خود شناعت فعل خود [ را ] ظاهر کرده که به مغیره بیان نموده که : او مغیره را ندیده مگر آنکه خوف سنگباری از آسمان کرده .

پس ادعای موافقت چنین فعل شنیعِ لایق به نزول عذاب حجاره ، با فعل معصوم موصوف بالطهارة ، دلیل کمال مجازفت و جسارت و نهایت عدوان و خسارت است .

سوم : آنکه مغیره حسب ارشاد باسداد خود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مستحق رجم بود که آن حضرت میفرمود که : « اگر من ظفر یابم بر مغیره رجم او نمایم » ، پس عدم تمکین (1) آن حضرت از اجرای حدّ بر مغیره یا اجرای حدّ بر مغیره به اذن آن حضرت ، و اجرای حدّ بر شهود ثلاثه ، دلیل صریح است بر عدول عمر از حق و صواب ، و جلب موجبات عقاب .

اما آنچه گفته : و بر فعلی که موافق فعل معصوم باشد طعن کردن ، بر فعل معصوم طعن کردن است .

پس بدان که علاوه بر تعطیل حدّ زنای مغیره ، طعن بر عمر در این قصه به وجوه عدیده متوجه است که بعضِ آن مبنی بر محض تحقیق است ، و بعضِ آن مبنی بر محض الزام ، ‹ 672 › و بعضِ آن جامع تحقیق و الزام و افحام خصام .


1- کذا ، و ظاهراً ( تمکن ) صحیح است .

ص : 570

اول : آنکه چون اجرای حدود و فصل احکام نزد اهل حق در اصل کار امام معصوم است یا کسی که اجازه برای او از طرف امام حاصل شود ، پس عمر را از اصل ، دخل در این باب جایز نبود ، و میبایست که ارجاع این حکم به سوی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) میکرد ، و چون خود متصدی طلب شهود و استماع شهادت بلا اذن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گردیده ، به محض این معنا نیز عمر مطعون خواهد بود .

دوم : آنکه اجرای حدّ قذف بر شهود ثلاثه بر تقدیری که قذف از ایشان ثابت هم شود ، و احتیال عمر و تلقین او را دخل در عدم کمال نصاب شهادت نباشد ، عمر را جایز نبود ; که اجرای حدود کار جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود ، پس بلا اذن آن حضرت حدّ زدنِ این شهود ، امر ناجایز و حرام باشد ، به هر صورت : خواه قذف ایشان ثابت شود خواه نشود .

وتخصیص مطعونیت عمر به سبب حدّ این شهود - به تقدیر ثبوت احتیال و تلقین عمر - مبنی بر محض الزام است ، ورنه ظاهر است که بنابر مذهب اهل حق طعن به هر صورت - به سبب حدّ شهود - متوجه است .

سوم : آنکه اراده کردن عمر اجرای حدّ را بار دیگر بر ابوبکره ، نیز دلیل کمال جهل و عناد و اصرار او بر ارتکاب حرام بود ، چه از اصل حدّ زدن ابوبکره او را جایز نبود ، چه جا که اعاده حدّ بر او توان نمود .

ص : 571

ولله الحمد که جهل عمر در این باب از منع حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که اهل سنت هم روایت میکنند - ظاهر شده .

و هرگاه جهل عمر از اجرای حدّ بر ابوبکره ظاهر شد ، عدم لیاقت او برای خلافت - حسب افاده خودش که ابن عمر را به سبب جهل یک مسأله طلاق لایق خلافت ندانسته ، و در حق مجوّز استخلاف او کلمه : ( قاتلک الله ) (1) گفته - ظاهر شد .

چهارم : آنکه دانستی که [ مغیره ] حسب عمل خود عمر و حسب عمل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به سبب شهادت زیاد بر مقدمات جماع مستحق تعزیر بوده ، پس [ عمر ] به سبب ترک تعزیر او مطعون باشد .

پنجم : آنکه از روایتی که از " کنز العمال " منقول شد ظاهر است که حسب عمل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که مردی و زنی را که شاهد رابع شهادت بر یافتن شان در یک ثوب داده بود تعزیر فرموده - ام جمیل که زیاد شهادت بر دیدن مغیره با او در یک ثوب داده ، نیز مستحق تعزیر بوده ، و چون عمر ترک تعزیر او کرده بر معتقدین امامت او - که او را لایق اجرای حدود و تعزیرات میدانند - لازم آمد که حسب عمل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که به حدیث


1- روایات آن در طعن دوازدهم عمر ( شوری ) از مصادر ذیل خواهد آمد : أنساب الأشراف 10 / 421 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 190 ، تاریخ الطبری 3 / 292 ، الکامل فی التاریخ 3 / 65 - 66 ، الشافی 3 / 196 ، بحار الانوار 28 / 383 .

ص : 572

ثقلین و غیر آن واجب الاتباع بود - عمر را در ترک تعزیر ام جمیل تارک واجب دانند .

و نزد اهل حق [ عمر ] به سبب عدم تمکین جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] از تعزیر ام جمیل مطعون است ، و عذاب ترک این واجب در گردن او است ، چنانچه عذاب جمیع مخالفات حق که به سبب صرف (1) حق از صاحب آن من بدو الأمر إلی أن یظهر الحقّ در گردن او است ، ولنعم ما قیل :

خون شهدا تمام در گردن اوست * . . .

ششم : آنکه دانستی که مغیره به سبب جسارت شنیعه او بر ذکر حضرت ‹ 673 › ام کلثوم مستحق تعزیر و حبس بوده ، و چون عمر ترک آن کرده به این سبب هم مطعون باشد .

وقد عرفت الفرق بین التحقیق والإلزام ، فعلیک بالتمییز وترک التخلیط فی المقام .

هفتم : آنکه از عبارت " تاریخ طبری " ظاهر است که هرگاه ابوبکره با کتاب اهل بصره بر دروازه [ خانه ] عمر رسید و عمر آواز او [ را ] شنید و به استفسار به تحقیق رسید که او ابوبکره است ، عمر به او گفت که : هر آینه آوردی تو شرّ را . و نسبت اتیان شر به ابوبکره بلادلیل - با آنکه ابوبکره از


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حرف ) آمده است .

ص : 573

خیار و صلحا و فضلا و عبّاد صحابه بوده - بلاشبهه طعن عظیم و عیب فخیم است ، بلکه حسب افاده حضرت ابوزرعه دلیل زندقه و الحاد و کفر و عناد خلیفه ثانی است ، چه آنفاً دانستی که ابوزرعه - علی ما فی الاصابة - گفته که :

هرگاه میبینی مرد را که انتقاص کند یکی را از اصحاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) پس بدان که او زندیق است (1) .

و چون عمر هم یکی را از اصحاب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - و لاسیما که او از خیار و صلحا و فضلا و عبّاد صحابه بوده - انتقاص نموده که نسبت اتیان شر به او نموده ، بلاشبهه زندیق و ملحد و کافر باشد . ولله الحمد علی ذلک .

و فضل و جلالت ابوبکره نزد سنیه سابقاً هر چند دریافتی ، مگر در اینجا هم تصریح دیگر باید شنید که از آن نهایت جلالت و انهماک او در عبادت و صلاح عمل او ظاهر میشود .

ابن الهمام در " فتح القدیر " گفته :

قوله : ( ولا یقبل شهادة المحدود فی قذف [ وان تاب ] (2) ) . .

وقال الشافعی ومالک وأحمد : یقبل إذا تاب .

والمراد بتوبته الموجبة لقبول شهادته أن یکذّب نفسه فی قذفه . .

وهل یعتبر معه إصلاح العمل ؟ فیه قولان ; فی قول یعتبر ;


1- چنانکه قبلا از الاصابة 1 / 162 گذشت .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 574

لقوله تعالی : ( إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا وَأَصْلَحُوا ) (1) ، وقیل : لا ; لأن عمر . . . قال - لأبی بکرة - : تُب أقبل شهادتک .

وقد یجاب بأن أبا بکرة کان من العبّاد ، وحاله فی العبادة معلوم ، فصلاح العمل کان ثابتاً له ، فلم یبق إلاّ التوبة بإکذاب نفسه . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : و آنچه از توجیه در فعل معصوم تلاش کرده باشند در اینجا هم بکار برند .

پس مدفوع است به آنکه - بحمدالله - در توجیه فعل معصوم اهل حق را حاجت تلاش نیست ، چه کابلی بدمعاش و مخاطب نیک قماش در نقل روایتِ سرقت ، سرقت کرده اند ، و در همین روایت ، توجیه فعل معصوم از زبان معصوم منقول و مرقوم است .

و اما توجیه فعل ثانی مرجوم در تعطیل حدّ زانی ملوم ، پس بالبداهه مفقود و معدوم ، که شناعت فعلش حسب اعترافش ظاهر است و غیر مکتوم ، و عدم صحتش و بطلان آن به نهایت وضوح معلوم .


1- البقرة ( 2 ) : 160 ; النساء ( 4 ) : 146 .
2- [ الف و ب ] باب من یقبل شهادته ومن لا یقبل ، من کتاب الشهادات . ( 12 ) . [ فتح القدیر 7 / 400 ] .

ص : 575

اما آنچه گفته :

روی محمد بن بابویه فی الفقیه : ان رجلا جاء إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) وأقرّ بالسرقة إقراراً تقطع به الید ، فلم یقطع یده .

پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه مخاطب حسب دأب ناصواب خود در این مقام هم به تقلید کابلی مرتاب رفته ، و زمام خود به دست او سپرده ، به هر سو که کشیده ‹ 674 › دویده و اصلا از حقیقت حال خبری بر نداشته ، خود را در حمل وزر کابلی - که خیانت و تحریف و سرقت پیشه او است - گرفتار ساخته ، و الفاظ محرّفه و کلمات مصحّفه کابلی را اصل حدیث پنداشته ، و بر آن هم اکتفا نکرده ، تغییر بعض الفاظ کابلی هم کرده ! !

پس بدان که کابلی در آخر اجوبه این طعن گفته :

ولأن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] عطّل حدّ الله فی السارق . .

روی محمد بن بابویه القمی فی الفقیه : انه جاء رجل إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) وأقرّ بالسرقة إقراراً یقطع به یده ، فلم یقطع یده . (1) انتهی .

از ملاحظه این عبارت واضح است که مخاطب موافق نقل کابلی هم حدیث را نقل نکرده ، اما تحریف و خیانت کابلی پس از ملاحظه اصل


1- الصواقع ، ورق : 268 - 269 .

ص : 576

روایت به وضوح تمام میرسد ، و الفاظ این روایت در " من لا یحضره الفقیه " چنین است :

جاء رجل إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) فأقرّ بالسرقة ، فقال له أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : « أتقرأ شیئاً من کتاب الله عزّ وجلّ ؟ » قال : نعم ، سورة البقرة . .

فقال : « قد وهبت یدک بسورة البقرة » .

فقال الأشعث : أتعطّل حدّاً من حدود الله ؟ !

فقال : « ما یدریک ما هذا ؟ ! إذا قامت علیه البیّنة ، فلیس للإمام أن یعفو ، وإذا أقرّ الرجل علی نفسه فذلک (1) للإمام إن شاء عفا وإن شاء قطع » (2) .

حاصل ترجمه آنکه : آمد مردی به سوی جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و اقرار [ به ] سرقت نمود ، پس آن حضرت اول از او استفسار فرمود که : « آیا چیزی از کتاب خدا قرائت میکنی ؟ » او گفت : من سوره بقره را قرائت میکنم ، آن حضرت فرمود : « وهبت یدک بسورة البقرة » یعنی : « بخشیدم دست تو را به سوره بقره » ، پس اشعث گفت : آیا تعطیل میکنی حدی از حدود خدای عز و جل را ؟ ! آن حضرت فرمود : « چه چیز تو را آگاه کرد که این چیست ؟ هرگاه که قائم شود بینه جایز نیست امام را که عفو کند ، و


1- [ الف ] خ ل : ( فذاک ) .
2- [ الف و ب ] باب حدّ السرقة من کتاب الحدود . [ من لا یحضره الفقیه 4 / 62 ] .

ص : 577

هرگاه اقرار کند مرد بر نفس خود ، پس در این صورت اختیار به دست امام است ، اگر خواهد عفو نماید ، و اگر خواهد قطع کند » .

از ملاحظه اصل عبارت " فقیه " ظاهر است که کابلی اصل الفاظ حدیث را نقل نکرده ، بلکه آن را تلخیص در عبارت خود نموده ، و بر مجرد تلخیص اکتفا نکرده ، تحریف و تغییر و تبدیل و حذف و اسقاط و زیاده و اضافه و خیانت هم - کما ینبغی - بکار برده ، و مخاطب سارق محض تقلید و کاسه لیسی کابلی حاذق پیش گرفته اصلا خبری از حقیقت برنداشته ، همان عبارت محرّف و ملخّض کابلی را اصل الفاظ حدیث گمان کرده ، الفاظ او را بعد تغییر وارد ساخته !

و هرگاه مخاطب الفاظ کابلی را اصل روایت " سنن ابوداود " گمان برده ، از حقیقت آن خبر نداشته - کما سیظهر من قریب إن شاء الله تعالی - پس غفلت او از کتاب " فقیه " چه مستعجب است ؟ !

الحاصل ; کابلی از اصل الفاظ حدیث جز فقره : ( جاء رجل إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ) نقل نکرده و باقی همه الفاظ خود کابلی است ، و مخاطب به نقل فقره : ( جاء رجل إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ) هم موافق اصل راضی نشده ، آن را به صورت دیگر تغییر داده ، یک فقره هم موافق اصل ‹ 675 › روایت باقی نگذاشته ، تغییر کابلی را ناقص دیده به حدّ کمال رسانیده ! !

اما وجوه عدم مطابقت الفاظ کابلی با اصل روایت " فقیه " پس به چندین وجه ظاهر است :

ص : 578

اول : آنکه فقره : ( إقراراً یقطع به یده ) بعد لفظ : ( بالسرقة ) زیاده کرده ، و این کذب صریح و بهتان فضیح و خیانت قبیح و افترای شنیع و زیاده فظیع است که از طرف خود این کلمات در روایت افزوده .

و شاید غرض کابلی اثبات این معناست که اقرار این مقرّ جامع شرایط بوده که تا تأویل و توجیه عدم اجرای آن حضرت حدّ را ممکن نشود ; و همانا این خیال محال است .

عجب است از وقاحت کابلی که بر ملا تحریف حدیثِ چنین کتاب شایع و مشهور مینماید ، و اصلا از فضیحت در خلق و رسوایی نزد خالق و عذاب شدید الانتقام نمیترسد !

و از مخاطب چه شکایت توان کرد که کورکورانه (1) به متابعت هفوات ، و خرافات کابلی رفته حامل اوزار (2) او مع اوزار خود گردیده .

دوم : آنکه لفظ : ( فلم یقطع یده ) در اصل حدیث مذکور نیست ، این الفاظ کابلی است که عفو جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ید آن سارق را به سوره بقره به این طور بیان کرده ، و به جای عبارت :


1- در [ الف ] ( کور و کورانه ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( اواز ) آمده است . و این کلام مؤلف ( رحمه الله ) اشاره است به آیه شریفه : ( لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ وَمِنْ أَوْزارِ الَّذینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْم أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ ) ( النحل ( 16 ) : 25 ) .

ص : 579

فقال له أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : « أ تقرأ شیئاً من کتاب الله عزّوجلّ ؟ » قال : نعم ، سورة البقرة ، فقال : « قد وهبت یدک بسورة البقرة » .

که عبارت طویله است ، فقره مختصره أعنی : ( فلم یقطع یده ) نهاده ، دلیل قاطع بر جسارتش بر تحریف و تغییر و خیانت روبروی ناظرین فرا نهاده ، قطع الله یده (1) ، وبتر أصله ، وجزّ شراسیفه (2) ، وهشم أنفه ، حیث مزّق الحدیث کلّ ممزّق ، وفرّق أجزاءه کلّ مفرّق ، فزاد فیه ، وحرّف ، وخان ، وحذف منه ، وأسقط ، ومان (3) ، فأسقط بالإسقاط أمانته ، وحذف بالحذف دیانته (4) ، وقطع بالتحریف أُسّ عدالته ، وصدع بالافتراء عن عظیم خیانته .

سوم : آنکه تتمه روایت [ را ] - که دافع شبهه کریه و مبیّن توجیه وجیه است - در شکم فرو برده ، سرقت در روایت نموده ! حال خود را مثل حال ملحدی که تمسک به کلمه : ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (5) نموده ، ساخته . و مخاطب هم در این سرقت گرفتار شده .


1- جمله : ( قطع الله یده ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- جمع شرسوف ، سرهای استخوانهای پهلو که سوی شکم باشد ، واستخوانهای نرم که در پهلو باشند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- قال الخلیل : المین : الکذب ، تقول : منتُ أمین میناً ، ورجل میون : کذوب . لاحظ : کتاب العین 8 / 388 .
4- لو کانت ! !
5- النساء ( 4 ) : 43 .

ص : 580

و عجیب که مخاطب به جواب طعن هفتم از مطاعن صحابه به تهمت حذف تتمه حدیث بر اهل حق طعن و تشنیع بلیغ نموده ، چنانچه گفته :

طعن هفتم : آنکه در " صحیح مسلم " واقع است که :

عبدالله بن عمرو بن العاص روایت میکند :

إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « إذا فتحت علیکم خزائن فارس والروم . . أیّ قوم أنتم ؟ » قال : عبد الرحمن بن عوف کما أمرنا الله تعالی ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « کلاّ ! بل تنافسون ، ثم تتحاسدون ، ثم تتدابرون ، ثم تتباغضون » (1) .

جواب از این طعن آنکه در اینجا حذف تتمه حدیث نموده ، بر محل طعن اقتصار نموده اند ، و عبارت آینده را - که مبیّن مراد و دافع طعن از صحابه است - در شکم فرو برده ، از قبیل تمسک ملحدی به کلمه : ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (2) ، و سرقت احادیث در مثل این مقام به غایت قبیح است ! تتمه این حدیث این است :

ثم تنطلقون إلی مساکن المهاجرین ، فتحملون بعضهم علی رقاب بعض . . إلی آخره (3) .


1- صحیح مسلم 8 / 212 - 213 .
2- النساء ( 4 ) : 43 .
3- تحفه اثنا عشریه : 342 .

ص : 581

از این عبارت ظاهر است که مخاطب ‹ 676 › حذف تتمه حدیث را که آن را مبین مراد و دافع طعن گمان کرده ، به غایت قبیح و نهایت شنیع شمرده که حذف آن را به فرو بردن در شکم تعبیر کرده ، و آن را از قبیل تمسک ملحدی به کلمه : ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (1) دانسته ، و آن را به سرقت حدیث تعبیر نموده ، و تصریح کرده که آن به غایت قبیح است .

پس بحمدالله به اعتراف خود مخاطب ظاهر شد که کابلی و خودش - که در این مقام تتمه روایت " فقیه " را حذف کردند و بر محل شبهه اقتصار نمودند ، و عبارت آینده را - که مبیّن مراد و دافع شبهه است - در شکم فرو بردند ، اتباع ملحدی که تمسک به کلمه : ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (2) نموده ، اختیار ساخته اند ، و سرقت حدیث نموده و آن به غایت قبیح است ! !

ولله الحمد که در مابعد میدانی که نسبت حذف تتمه حدیث به اهل حق کذب محض و بهتان صرف است ، بلکه اهل حق حدیث را بالتمام ذکر کرده اند ، و حق آن است که حذف تتمه حدیث در این مقام - یعنی نقل طعن هفتم از مطاعن صحابه از اهل حق - از کابلی و مخاطب واقع شده نه از اهل حق ! !

و چگونه اهل حق حذف آن میکردند که آن مفید اهل حق است نه مضرّ ایشان !


1- النساء ( 4 ) : 43 .
2- النساء ( 4 ) : 43 .

ص : 582

و نیز این تتمه در بعض روایات وارد است ، [ نه در تمام روایات ] پس در حقیقت در این مقام مخاطب مرتکب چند جرم گردیده :

اول : آنکه نسبت حذف تتمه حدیث به اهل حق کذباً وبهتاناً و مجازفتاً و عدواناً نموده .

دوم : آنکه طعن و تشنیع شنیع به نسبت این حذف - که به کذب و بهتان جسارت بر آن نموده - کرده ، حال آنکه خودش لایق تشنیع شنیع بود ، نه کسانی که بهتان و افترا بر ایشان آغاز نهاده .

سوم : آنکه به کذب و بهتان ادعا کرده که : این تتمه دافع طعن از صحابه است .

حال آنکه هرگز دافع طعن از ایشان نیست ، بلکه مؤید و مشیّد ارکان طعن است .

چهارم : آنکه در این تتمه هم تحریف کرده که ( مساکین ) را ( مساکن ) قرار داده .

پنجم : آنکه در تبیین معنای آن خطای فاحش را - که به حقیقت کذب و بهتان بر سرور انس و جان است ! - مرتکب شده .

بالجمله ; از تتمه روایت " فقیه " - که کابلی و مخاطب سفیه آن را حذف کرده اند - ظاهر است که وجه عدم اجرای حدّ را بر این سارق به جواب اشعث منافق که معاذ الله طعن بر آن حضرت به تعطیل حدّ کرده ، خود آن جناب بیان

ص : 583

فرموده ، طعن آن منافق بی دین را موهون و مخدوش ، و وهم رکیک آن مردود را مردود و ( کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ ) (1) فرمودند که از آن ظاهر است که عدم اجرای آن حضرت حدّ را بر این سارق ، تعطیل حدّ گمان ساختن ، ناشی از جهل و عدم درایت حقیقت حال است ، و تحتّم قطع و عدم جواز عفو در صورت قیام بینه است ، و در صورت اقرار ، اختیار است امام را ، خواهد عفو نماید و خواهد اجرای حدّ سرقت فرماید .

و چون این ارشاد باسداد آن حضرت دافع طعن منافقین است و رافع شبهه معاندین بود ، و با وصف آن جای تمسک و تشبث به این روایت برای اصلاح حال خسارت مآل عمر - که خودش از اثبات حقیقت فعلش عاجز آمده ، اظهار کمال شناعت و فظاعت آن نموده - نبوده ، لهذا کابلی به حذف و اسقاط آن ، توجیه طعن بر آن حضرت - به تقلید اشعث منافق - خواسته ، ‹ 677 › و هوس دفع طعن از عمر به این خیانت و جنایت در سر ساخته ( ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ ) ! (2) و به مفاد : الحدیث یفسّر بعضه بعضاً (3) چون جمع بین الأحادیث و ردّ


1- القارعة ( 101 ) : 5 .
2- الحجّ ( 22 ) : 73 .
3- لم نجد نصّاً بهذه العبارة ، وإن کان المضمون ممّا اتفق علیه الخاصّة والعامّة ، کما فی جواهر الکلام 26 / 67 ، وجامع الشتات 2 / 50 من الخاصّة ، المبسوط للسرخسی 12 / 110 ، وفتح الباری 2 / 134 ، ونیل الاوطار للشوکانی 6 / 97 من العامّة . . وغیرها .

ص : 584

بعضها إلی بعض واجب و لازم است ، این حدیث " فقیه " محمول است بر حدیث دیگر متضمن این واقعه که از آن ثابت است که این سارق بعد اقرار سرقت توبه هم کرده بود .

شیخ مقداد در " کنز العرفان " به تفسیر آیه : ( فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ) (1) گفته :

المراد بظلمه هنا : سرقته ، والإصلاح : الاستمرار علی التوبة ، ولا کلام فی سقوط العقاب الأُخروی بذلک ، وأمّا الحدّ فهل یسقط بها أم لا ؟ قال أبو حنیفة : لا یسقط ، وهو أحد قولی الشافعی ، وقال أصحابنا بسقوطه بالتوبة قبل الثبوت عند الحاکم ، أمّا بعده فإن ثبت بالبیّنة فلا سقوط ، وبالإقرار قیل : یتحتّم الحدّ کما فی البیّنة ، وقیل : یتخیّر الإمام لفعل علی ( علیه السلام ) لمّا وهب ید السارق المقرّ بسرقته ، ثم تاب ، فقال له ( علیه السلام ) : « هل تحفظ شیئاً من القرآن ؟ » قال : نعم ، سورة البقرة ، قال : « وهبت یدک بسورة البقرة » ، فقال له الأشعث : أتعطّل حدّاً من حدود الله ؟ فقال له : « وما یدریک ؟ ! إذا قامت البیّنة فلیس للإمام أن یعفو ، قال الله تعالی : ( وَالْحافِظُونَ


1- المائدة ( 5 ) : 39 .

ص : 585

لِحُدُودِ اللّهِ ) (1) ، وإذا أقرّ الرجل علی نفسه بسرقة ، فذاک إلی الإمام ، إن شاء عفا وإن شاء عاقب » (2) .

و در " تفسیر غرائب القرآن " نظام الدین نیشابوری مذکور است :

( فَمَنْ تابَ ) من السرّاق ( مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ ) أو سرقته ( وَأَصْلَحَ ) أی یتوب بنیة صالحة وعزیمة صحیحة خالیة عن الأغراض الفاسدة ، ( فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ ) (3) ، وعند بعض الأئمة یسقط العقوبة أیضاً ، وعند الجمهور لا یسقط (4) .

وجه دوم : از وجوه ردّ احتجاج مخاطب به روایت " فقیه " آن است که اگر بالفرض این وجه وجیه در روایت " فقیه " برای عدم اجرای حدّ بر سارق - که مخاطب سارق ، سرقتِ آن به تقلید کابلی مارق نموده - مذکور نمیبود باز هم اشکالی لازم نمیآمد ، و مقایسه فعل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر فعل عمر صحیح نمیشد ; زیرا که در اجرای حدّ سرقت به اقرار ، تکرارِ اقرار شرط است .


1- التوبة ( 9 ) : 112 .
2- [ الف ] کتاب الحدود : صفحه : 361. [ کنز العرفان 2 / 350 - 351 ] .
3- المائدة ( 5 ) : 39 .
4- فی المصدر : ( لا تسقط ) . غرائب القرآن 2 / 589 .

ص : 586

در " شرایع " فرموده :

یثبت (1) - أی القطع - بشهادة عدلین أو الإقرار مرّتین ، ولا تکفی المرّة . (2) انتهی .

و تکرار اقرار نزد ابویوسف و احمد بن حنبل و ابن ابی لیلی و نزد ابن شبرمه (3) هم شرط است ، قال ابن الهمام فی فتح القدیر :

وقال أبو یوسف : لا یقطع إلاّ بإقراره مرّتین ، وهو قول أحمد وابن أبی لیلی وزفر وابن شبرمة ، ویروی عن أبی یوسف : اشتراط کون الإقرارین فی مجلسین ، استدلّوا بالمنقول والمعنی :

أمّا المنقول ; فما روی أبو داود ، عن أبی أُمّیة المخزومی : أنه - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - أُتی بلصّ قد اعترف ، ولم یوجد معه متاع ، فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « ما أخالک سرقت » ، قال : بلی یا رسول الله [ ص ] ! فأعادها علیه - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - مرّتین أو ثلاثا ، وأمر به ، فقطع . فلم یقطعه ‹ 678 › إلاّ بعد تکرار إقراره .

وأسند الطحاوی إلی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أن رجلا أقرّ عنده بسرقة مرّتین ، فقال : « شهدت علی نفسک بشهادتین » ، وأمر به فقطع ، فعلّقها فی عنقه .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یثب ) آمده است .
2- شرائع الاسلام 4 / 955 .
3- [ الف ] خ ل : ( بر به ) [ خوانا نیست ] .

ص : 587

وأمّا المعنی ، فإلحاق الإقرار بها بالشهادة علیها فی الحدّ (1) فیقال : هو حدّ ، فیعتبر عدد الإقرار فیه بعدد الشهود ، نظیره إلحاق الإقرار فی حدّ الزنا فی العدد بالشهادة فیه (2) .

و چون تکرار اقرار این سارق در این روایت " فقیه " مذکور نیست ، پس اگر صرف همین قدر مروی میشد که کابلی و مخاطب ذکر کرده اند ، محتمل میشد که عدم اجرای حد ، به سبب عدم تکرار اقرار بوده ; پس مقایسه این فعل بر فعل ثانی که تلقین شاهد رابع نموده و به سبب آن صرف حدّ از مستحق آن کرده ، و سه کس را ناحق مبتلا به عذاب حدّ ساخته ، اصلا صحیح نباشد .

سوم : آنکه در اجرای حدّ سرقت ، طلب غریم - که مسروق منه است - شرط است ، پس بی مطالبه غریم حدّ سرقت جاری نمیتواند شد ، و چون در این روایت مطالبه غریم و مرافعه او مذکور نیست ، پس در صورت عدم تتمه که کابلی و مخاطب ذکر نکرده اند ، نیز اشکال لازم نمیآمد ، که محتمل بود که عدم اجرای حدّ بر سارق به سبب عدم مطالبه مسروق منه باشد .

اما اشتراط مطالبه غریم در قطع نزد اهل حق خود ظاهر است ، در " شرح لمعه " فرموده :

لا قطع علی السارق إلاّ بمرافعة الغریم له وطلب ذلک من


1- فی المصدر : ( العدد ) .
2- فتح القدیر 5 / 360 .

ص : 588

الحاکم ، ولو قامت علیه البیّنة بالسرقة أو أقرّ مرّتین (1) .

و در " شرایع " گفته :

قطع السارق موقوف علی مطالبة المسروق [ منه ] (2) ، فلو لم یرافعه لم یرفعه الإمام ، وإن قامت البیّنة . (3) انتهی .

و نزد حنفیه هم مطالبه مسروق منه در اجرای حدّ سرقت شرط است ، در " تبیان الحقایق شرح کنز الدقائق " مسطور است :

قال : وطلب المسروق منه شرط القطع . . أی طلبه المال المسروق حتّی لا یقطع وهو غائب ; لأن الخصومة شرط لظهورها ، ولا فرق بین الشهادة والإقرار فی ذلک . . إلی آخره (4) .

و در " هدایه " مذکور است :

ولا یقطع السارق إلاّ أن یحضره المسروق منه فیطالب بالسرقة ; لأن الخصومة شرط لظهورها ، ولا فرق بین الشهادة والإقرار عندنا خلافاً للشافعی . . . فی الإقرار ; لأن الجنایة علی مال الغیر لا یظهر إلاّ بخصومة (5) .


1- شرح اللمعة الدمشقة 9 / 279 .
2- الزیادة من المصدر .
3- شرائع الاسلام 4 / 957 .
4- تبیین الحقائق 3 / 227 .
5- [ الف ] صفحه : 30 / 341. [ الهدایة شرح البدایة 2 / 127 ] .

ص : 589

و ابن الهمام در " فتح القدیر " گفته :

قوله : ( ولا یقطع السارق بالسرقة ) ، والخصم : هو المسروق [ منه ] (1) ولابد من حضوره ، وهو قول الشافعی وأحمد . . . ، وقال مالک وأبو ثور : لا یشترط المطالبة لعموم الآیة ، وکما فی حدّ الزنا .

وقوله : ( لا فرق بین الشهادة والإقرار عندنا خلافاً للشافعی . . . فی الإقرار ) ، هو خلاف الأصحّ عنده ، والأصحّ عنده : أن الإقرار کالبیّنة ; یعنی إذا أقرّ (2) الرجل عند الحاکم : إنی سرقت مال فلان نصاباً من حرز لا شبهة فیه ، لا یقطع حتّی یظهر (3) فلان ویدّعی .

وما ذکره عن الشافعی روایة عن أبی یوسف ; لأن خصومة العبد لیس إلاّ لیظهر سبب القطع الذی هو حقّ الله تعالی ، وبالإقرار یظهر السبب فلا حاجة إلی حضوره .

والجواب : أنه ما لم یظهر تصدیق المقرّ له فی المقرّ به ‹ 679 › فهو للمقرّ ظاهراً ، ولهذا لو أقرّ لغائب ثم لحاضر جاز ، وشبهة إباحة المالک للمسلمین أو لطائفة منهم ثابتة ، وکذا شبهة وجود إذنه له فی دخول بیته ، فاعتبرت المطالبة دفعاً لهذه ، بخلاف الزنا فإنه لا یباح بإباحة بوجه من الوجوه فلم یتمکن فیه هذه الشبهة (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أقرء ) آمده است .
3- فی المصدر : ( یحضر ) .
4- [ الف ] صفحه : 31 / 341. [ فتح القدیر 5 / 400 ] .

ص : 590

چهارم : آنکه بیچاره سناءالله پانی پتی چون در وقاحت و جلاعت (1) و بی باکی و جسارت بر توجیه طعن به ساحت علیای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به پایه کابلی و مخاطب نرسیده ، هر چند به سبب حسن ظنّ و ارادت به کابلی مرید و ابتلا به تقلیدِ غیرِ سدید آن خائن عنید ، مبتلا به تحریف و خیانت در نقل حدیث " فقیه " گردیده ، لیکن از نسبت تعطیل حدّ به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ادعای صریح مشابهت آن با فعل عمر بن الخطاب استحیا کرده ، به طور فائده علی حده آن را ذکر کرده ، و باز بر سر انصاف آمده تأویلی برای آن بیان نموده ، چنانچه در " سیف مسلول " گفته :

فائدة : محمد بن بابویه قمی در " فقیه " روایت کرده که : مردی پیش امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] آمده و اقرار کرد به سرقت ، اقراری که قطع به آن لازم آید ، پس قطع نکرد .

فقیر گوید : ظاهر آن است که امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] را هم آنجا شبهه پیدا شده باشد که موجب دفع حدّ باشد ، فإن الحدود تندری بالشبهات . (2) انتهی .

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که سناءالله عدم اجراء جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حدّ سرقت را بر پیدا شدن شبهه حمل ساخته ، و آن را مستند


1- پلید زبان و بی شرم شدن . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- سیف مسلول :

ص : 591

ساخته به اینکه حدود مندری (1) میشود به شبهات که آن مدلول حدیث : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » است ، پس صحت فعل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به اعتراف عالم اهل خلاف ثابت شد .

اما فعل عمر پس کسی از اهل حق به صحت آن اعتراف نکرده ، بلکه همیشه طاعن بر آن میباشند ، و نیز شناعت و فظاعت آن به قول خود عمر ثابت است ، و نیز شناعت تلقین شاهد - که بداهتاً واقع شد و صاحب " مغنی " و ابن ابی الحدید به آن معترف اند - به اعتراف مخاطب و صاحب " سهام ثاقبه " ثابت است .

پس قیاس فعل عمر بر فعل جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] و هر دو را موافق و مطابق پنداشتن ، کذب صریح و دروغ فضیح است .

و باید دانست که مخاطب این روایت " فقیه " [ را ] در باب امامت از جمله آن مطاعن شمرده که نواصب آن را ذکر کرده اند (2) ، و مخاطب این مطاعن را


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تندری ) آمده است . مندری اسم فاعل است از باب انفعال . الدرء : الدفع - کما فی لسان العرب 1 / 71. . وغیره . اندراء : پراکنده شدن و دور شدن . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا . و مراد در مقام این است که حدّ به واسطه ، شبهه از متهم دفع میشود .
2- تحفه اثناعشریه : 228 .

ص : 592

عین کفر دانسته ، و به مثل مشهور که : ( نقل کفر کفر نباشد ) اعتذار از ذکر آن نموده (1) ، و در مقام جواب هیچ تأویلی برای این روایت وارد نکرده ، اکتفا بر ردّ آن نموده (2) ، پس ثابت شد که مضمون این روایت به زعم باطل مخاطب طعنی است غیر قابل جواب ، و این طعن عین کفر است .

و چون هرگز ثابت نیست که نواصب این روایت را در مطاعن ذکر کرده باشند ، بلکه کابلی آن را اولا به جواب طعن تعطیل [ حد ] مغیره ذکر نموده و مخاطب از کتابش این روایت برداشته ، دو جا آن را ذکر کرده ، یکی جواب طعن تعطیل حد ، و دیگر مقام تعدید مطاعن ، پس در حقیقت تشید نواصب (3) در ایراد طعن بر حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] که عین کفر است ، از مخاطب سر زده . ‹ 680 › و محتجب نماند که حاصل کلام مخاطب در اینجا - که به تقلید کابلی بلکه به سرقت خرافاتش گفته - همین قدر است که :

شاهدان به زور و کذب و بهتان گواهی زنای مغیره داده بودند ، و تلقین شاهد از عمر واقع نشده ; و نسبت کلمه : ( أری وجه رجل . . إلی آخره ) به


1- تحفه اثناعشریه : 227 .
2- حیث قال : ( و روایت محمد بن بابویه در درء حدّ از سارق مقرّ سرقت و . . . مقبول نیست تا محتاج جواب باشد ) . تحفه اثناعشریه : 230 .
3- در [ الف ] دو کلمه خوانا نیست ، ( کشیده ) ( ناصب ) نیز خوانده میشود .

ص : 593

عمر بهتان فضیح است ; و بر تقدیر تسلیم دلالت بر آن ندارد که عمر امتناع شاهد از ادای شهادت قصد کرده ; و نیز تعطیل حدّ مغیره موافق فعل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بوده .

و سخافت این وجوه پرظاهر است چنانچه شنیدی و دریافتی که بنای آن بر کذب و بهتان و دروغ و خیانت و تحریف و انکار بدیهیات و واضحات است ، از شأن ادانی عقلا بعید است که به امثال همچو خرافات و مزخرفات تفوّه نمایند فکیف الأفاضل ؟ !

ص : 594

[ پاسخ به شبهات ابن ابی الحدید ] و چون ابن ابی الحدید در این مقام داد حمایت عمر بن الخطاب داده ، سعی وافر در تخلیص گلوی او از طعن به تقدیم رسانیده ، و جمله [ ای ] از عبارات او را مخاطب هم در " حاشیه " وارد کرده (1) ، لهذا نقل کلام او و باز دفع آن مناسب مینماید ، قال ابن [ أبی ] الحدید - بعد ما ذکر سابقاً - :

وإنّما قلنا : إن عمر . . . لم یخطأ فی درء الحدّ عنه ; لأن الإمام یستحبّ له ذلک وإن غلب علی ظنّه أنه قد وجب علیه الحدّ .

روی المدائنی : أن أمیر المؤمنین علیاً [ ( علیه السلام ) ] اتُی برجل قد وجب علیه الحدّ ، فقال : « أهاهنا شهود ؟ » قالوا : نعم ، قال : « فأتونی بهم إذا أمسیتم ، ولا تأتونی إلاّ معتمّین » ، فلمّا اعتمّوا جاؤوه ، فقال لهم : « نشدت الله رجلا لله تعالی عنده مثل هذا الحدّ إلاّ انصرف » ، قال : فما بقی منهم [ أحد ] (2) ، فدرء عنه الحدّ .

ذکر هذا الخبر أبو حیان فی کتاب البصائر فی الجزء السادس منه .

والخبر المشهور - الذی یکاد یکون متواتراً - : ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » .


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 589 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 595

ومن تأمّل المسائل الفقهیة [ فی باب الحدود ] (1) علم أنها بنیت علی الإسقاط عند أدنی سبب وأضعفه ، ألا تری أنه لو أقرّ بالزناء ثم رجع عن إقراره قبل إقامة الحدّ أو فی وسطه ، قُبل رجوعه [ و ] (2) خلّی سبیله . .

وقال أبو حنیفة . . . وأصحابه : یستحبّ للإمام أن یلقّن المقرّ الرجوع ، ویقول له : تأمّل ما تقول ، لعلّک مسستها ؟ أو قبّلتها ؟ ویجب علی الإمام أن یسأل عن الشهود : ما الزنا ؟ وکیف هو ؟ واین زنی ؟ وبمن زنی ؟ ومتی زنی ؟ وهل رأوه وطأها فی فرجها کالمیل فی المکحلة ؟ فإذا ثبت کلّ ذلک سأل عنهم ، فلا یقیم الحدّ حتّی یعدّلهم القاضی فی السرّ والعلانیة ، ولا یقام الحدّ بإقرار الإنسان علی نفسه حتّی یقرّ أربع مرّات فی أربعة مجالس ، کلّما أقرّ ردّه القاضی ، وإذا تمّ إقراره سأله القاضی عن الزنا ما هو ؟ وکیف هو ؟ وأین زنی ؟ وبمن زنی ؟ ومتی زنی ؟

قال الفقهاء : ویجب أن یبتدئ الشهود برجمه إذا تکاملت الشهادة ، فإن امتنعوا من الابتداء برجمه سقط الحدّ . .

قالوا : ولا حدّ علی من وطأ جاریة ولده أو ولد ولده وإن قال : علمت أنها علیّ حرام .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 596

وإن وطأ جاریة أبیه أو أُمّه أو أُخته ، وقال : ظننت أنها تحلّ لی فلا حدّ علیه .

ومن أقرّ ‹ 681 › أربع مرّات فی مجالس مختلفة بالزنا بفلانة ، فقالت هی : بل تزوّجنی ، فلا حدّ علیه ، وکذلک إن أقرّت المرأة بأنها زنی بها فلان ، وقال الرجل : بل تزوّجتها ، فلا حدّ علیها .

قالوا : وإذا شهد الشهود بحدّ [ متقادم ] (1) من الزناء ، لم یمنعهم عن إقامته بعدهم عن الإمام ، لم یقبل شهادتهم إذا کان حدّ الزناء (2) .

وإن شهدوا علی رجل : أنه (3) زنی بامرأة ، ولا یعرفونها لم یحدّ .

وإن شهد اثنان : أنه زنی بامرأة بالکوفة ، وآخر : أنه زنی بالبصرة ، درئ الحدّ عنهما جمیعاً .

وإن شهدوا علی رجل : أنه زنی بامرأة بالنخلة (4) عند طلوع الشمس من یوم کذا ، وأربعة شهدوا : أنه زنی بهذه المرأة عند طلوع الشمس ذلک الیوم بدیر هند ، درئ الحدّ عنه وعنهم جمیعاً .


1- الزیادة من المصدر .
2- انظر - لشرح هذا الفرع - ما ذکره فی هامش الدر المنضود 1 / 234 عن الفقه علی المذاهب الأربعة 5 / 72 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( انی ) آمده است .
4- فی المصدر : ( بالنخیلة ) .

ص : 597

وإن شهد أربعة علی شهادة أربعة بالزنا لم یحدّ المشهود علیه .

وهذه المسائل کلّها مذهب أبی حنیفة ، ویوافقه الشافعی فی کثیر منها ، ومن تأمّلها علم أن مبنی الحدود علی الإسقاط بالشبهات وإن ضعفت .

فإن قلت : کلّ هذا لا یلزم المرتضی ; لأن مذهبه فی فروع الفقه مخالف لمذاهب الفقهاء .

قلت : ذکر محمد بن النعمان - وهو شیخ المرتضی الذی قرأ علیه فقه الإمامیة - فی کتاب المقنعة - : إن الشهود الأربعة إن تفرّقوا فی الشهادة بالزنا ولم یأتوا بها مجتمعین فی وقت فی مکان واحد سقط الحدّ عن المشهود علیه ، ووجب علیهم حدّ القذف .

قال : وإذا أقرّ الإنسان علی نفسه بالزنا أربع مرّات - علی اختیار منه للإقرار - وجب علیه الحدّ ، وإن أقرّ مرّة أو مرّتین أو ثلاثاً لم یجب علیه حدّ بهذا الإقرار ، وللإمام أن یؤدّبه بإقراره علی نفسه حسب ما یراه ، فإن کان أقرّ علی امرأة بعینها جلّد حدّ القذف .

قال : وإن جعل فی الحفرة لیرجم - وهو مقرّ علی نفسه بالزناء - ففرّ منها ، ترک لأن فراره رجوع عن الإقرار ، وهو أعلم بنفسه . قال : ولا یجب الرجم علی المحصن الذی یعدّه الفقهاء محصناً ، وهو من وطیء امرأة فی نکاح صحیح ، وإنّما الإحصان عندنا : من له

ص : 598

زوجة أو ملک یمین یستغنی بها عن غیرها ویتمکّن من وطئها ، فإن کانت مریضة لا یصل إلیها بنکاح ، أو صغیرة لا توطأ مثلها ، أو غائبة عنه ، أو محبوسة ، لم یکن محصناً بها ، ولا یجب علیه الرجم . قال : ونکاح المتعة لا یحصن عندنا .

وإذا کان هذا مذهب الإمامیة فقد اتفق قولهم وأقوال الفقهاء فی سقوط الرجم بأدنی سبب ، والذی رواه أبو الفرج الإصفهانی : أن زیاداً لم یحضر فی المجلس الأول ، وأنه حضر فی مجلس ثان ، فلعلّ إسقاط الحدّ کان لهذا (1) .

و خلاصه این کلام چنانچه میبینی این است که امام را درءِ حدّ با وصفی که ظنّ ثبوت و وجوب آن داشته باشد مستحب است ، و استدلال کرده بر این مدعا :

اولا : به خبر مردی از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ‹ 682 › که از مدائنی نقل کرده .

و ثانیاً : به اقوال فقهای اهل سنت .

و ثالثاً : به کلام شیخ مفید .

و جوابش : اولا به اجمال این است که : کلام در اینجا این است که عمر را تلقین شاهد رابع جایز نبوده که مستلزم انصراف حدّ از مستحق آن و موجب


1- شرح ابن ابی الحدید 12 / 241 .

ص : 599

افتضاح و محدود شدن سه کس به ناحق بوده ; و شناعت آن از کلام خود عمر هم ظاهر شده .

و ظاهر است که این را کلام ابن ابی الحدید دافع (1) نمیتواند شد .

و اما جواب تفصیلی پس به چند وجه است :

اول : آنکه روایتی که از مدائنی نقل کرده لایق آن نیست که احتجاج و استدلال به آن به مقابله اهل حق کنند که مدائنی از اهل سنت است نه از شیعه .

دوم : آنکه صحت این خبر علی طریق السنیة هم غیر ثابت ، فالاستدلال به بدون إثبات صحته غیر مقبول ، کما لا یخفی علی الأذکیاء الفحول .

سوم : آنکه این خبر متهافت و متناقض است ; زیرا که از آن ظاهر است که نزد جناب امیر ( علیه السلام ) مردی را آوردند که حدّ بر او واجب شده بود ، پس جناب امیر ( علیه السلام ) فرمود که : آیا اینجا شهودند ؟ مردم گفتند : آری . انتهی .

و ظاهر است که پرسیدن جناب امیر ( علیه السلام ) از حضور شهود ، دلالت واضحه دارد که ادای شهادت نزد آن جناب واقع نشده ; و هرگاه شهادت شهود واقع نشده باشد ، حکم به وجوب حدّ بر این کس سمتی از صحت ندارد .

چهارم : آنکه قیاس این قصه بر قصه عمر غیر صحیح است ; زیرا که درء نمودن عمر حدّ را از مغیره ، مستلزم جلد شهود ثلاثه بود ، و در این قصه جناب امیر ( علیه السلام ) جلد شهود نکرده ، که از اصل شهادت واقع نشده .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( واقع ) آمده است .

ص : 600

پنجم : آنکه فظاعت صنیع شنیع عمر به اعتراف خودش ظاهر است که او به سبب ارتکاب این شنیعه خود را مستحق سنگساری از آسمان میدانست ، پس قیاس چنین شنیعه بر فعل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - علی تقدیر ثبوته که شناعت آن مخالفین هم نقل نکرده اند - صحیح نباشد .

ششم : آنکه استدلال بر تصویب فعل عمر به حدیث : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » خرافه محض است ; زیرا که مراد از این حدیث نه آن است که شهود را از اقامه شهادت منع نمایید ، و ترهیب و ترغیب و تخویف ایشان به این غرض بکنید ، بلکه مراد از این حدیث آن است که اگر در ثبوت حدّ شبهه باشد و امری که مقتضی حدّ میشود ، مشتمل شود بر شبهه ، پس از اقامه حدّ باز آیید .

و مع هذا در اینجا اگر عمر از یک کس درءِ حدّ کرد سه کس را حدّ زد ، پس جریان این حدیث در این مقام غیر ممکن .

بالجمله ; استدلال به حدیث : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » برای دفع طعن عمر از غرائب شبهات و عجائب توهمات است .

هفتم : آنکه آنچه از اقوال ابوحنیفه و اصحاب او نقل کرده ، محصلش بیان شروط ثبوت زنا و وجوب حدّ زناست ، و آن دلیل جواز منع شهود از ادای شهادت و تلقین ایشان که امتناع از شهادت کنند ، نمیتواند شد ، سیما هرگاه این منع و تلقین موجب تفضیح سه کس و محدود شدن ایشان باشد .

ص : 601

و همچنین استحباب تلقین رجوع به مقرّ ، به این مقام ربطی ندارد .

هشتم : آنکه عبارتی که ‹ 683 › از شیخ مفید - علیه الرحمه - نقل کرده ، نیز دافع طعن از عمر نمیتواند شد ; زیرا که ظاهر است که آنچه در آن از عدم ثبوت حدّ بدون اقرار چهار مرتبه و معنای احصان مذکور است ، هرگز مناسبتی به مقام ندارد ، و دلیل دفع طعن از عمر نمیتواند شد .

آری ; آنچه در اول این عبارت از اشتراط اجتماع شهود مذکور است ، و ابن ابی الحدید - بناءاً علی هذا به تمسک روایت صاحب " اغانی " - احتمال مبنی بودن سقوط حدّ بر تفرّق شهود ذکر کرده ، جواب میخواهد ; پس مخفی نماند که احتمال اعتماد عمر در اسقاط حدّ بر این مسأله خیلی غریب و عجیب است ; زیرا که اگر عمر به این مذهب متذهّب میبود لابد که قبل از حضور زیاد شهود ثلاثه را حدّ میزد ، و انتظار حضور او نمیکشید ، و محتاج به سماع شهادت او نمیشد ، و این همه تلقین و تفهیم که به عمل میآورد ، و سعی بلیغ در امتناع شاهد رابع بکار برد ، عبث و لغو میشد ! !

بالجمله ; توقف عمر در حدّ زدن شهود ثلاثه و طلب کردن زیاد برای ادای شهادت و نامه نوشتن به او و (1) برای استماع شهادت او اهتمام بلیغ نمودن ، و در مسجد نشستن با جماعت رؤوس مهاجرین و انصار ; دلالت واضحه دارد بر آنکه : نزد عمر تفرّق شهود در ثبوت زنای مغیره ، قادح نبود ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( او ) آمده است .

ص : 602

و نیز گفتن عمر به مغیره - بعد ادای شهادت شهود ثلاثه - که : ( برفت سه ربع تو ) دلیل واضح است بر آنکه : تفرّق شهود قادح در ثبوت حدّ زنا نبود ، پس ظاهر شد که تفرّق شهود نزد عمر قادح در ثبوت حدّ نبود .

و از غرائب دلائل دالّه بر نهایت تورّع و دیانت و امانت مخاطب آن است که بعض عبارت ابن [ ابی ] الحدید را در حاشیه این طعن نقل کرده ، و بعدِ لفظ ابوالفرج این فقره افزود : ( وهو من الإمامیة ) ! (1) قال - فی الحاشیة - :

قال محمد بن نعمان - الملّقب ب : المفید عند الشیعة ، شیخ المرتضی الذی قرأ علیه فقه الإمامیة - فی کتاب المقنعة : الشهود الأربعة إن تفرّقوا فی الشهادة بالزنا ولم یأتوا بها مجتمعین فی وقت واحد فی مکان واحد سقط الحدّ عن المشهود علیه ، ووجب الحدّ علی القذفة .

وإن (2) کان هذا مذهب الإمامیة ، فقد اتفق قولهم وقول الفقهاء فی سقوط الرجم بأدنی سبب .

والذی رواه أبو الفرج - وهو من الإمامیة - : أن زیاداً لم یحضر


1- در حاشیه تحفه اثناعشریه : 114 نیز گفته : أبو الفرج الاصفهانی ، صاحب الأغانی ، وهو من مصنفی الشیعة الإمامیة . و کلمات دانشمندان عامه درباره او صفحه 450 - 457 در همین طعن گذشت .
2- [ الف ] در اصل " شرح نهج " ( فإذا کان ) است ، و لفظ ( إذا ) انفع است برای مخاطب ، فتَرْکُه وإیراد ( إن ) عوضها دلیلٌ علی عدم تمییزه بین الضارّ والنافع ! ( 12 ) .

ص : 603

فی المجلس الأول ، وأنه حضر فی [ المجلس ] (1) الثانی ، فلعلّ إسقاط الحدّ کان لهذا (2) .

سبحان الله ! زهی دیانت و زهی (3) امانت که به ادنی غرض باطل در نقل عبارت مثل چنین کتاب مشهور و شایع ، تحریف و خیانت مینماید !

و قطع نظر از دیانت ، کمال فراست او هم از اینجا ظاهر میشود ، چه اگر بعدِ ارتکاب این خیانت ، تخلیص عمر از طعن ممکن میشد ، چندان جای عجب نبود ، لیکن مزید تحیر این است که این خیانت هم اصلا فائده به او نرسانید ، چه بدیهی است که تفرّق شهود در ادای شهادت ، دافع طعن از عمر نمیتواند شد که : او تفرّق شهود را - حسب روایت تفرّق - قادح در ثبوت حدّ زنا نمیدانست ، کما بیّن .

وعوداً علی بدء ‹ 684 › باز بر سر سخن میرویم و جواب این شبهه جدیده حدیدیه را که مخاطب هم دست به آن زده به تفصیل تمام مینگاریم ، پس مخفی نماند که :

اولا : از عبارت " تاریخ طبری " ظاهر است که شهود زنای مغیره متفرق نبودند ، بلکه همه یک جا بودند ، چه در عبارت طبری - کما سمعت آنفاً - مذکور است :


1- الزیادة من شرح ابن ابی الحدید .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 589 ، وانظر شرح ابن ابی الحدید 12 / 243 .
3- در [ الف ] کلمه ( زهی ) خوانا نیست .

ص : 604

وارتحل المغیرة وأبو بکرة ونافع بن کلدة وزیاد وشبل بن معبد البجلی حتّی قدموا علی عمر ، فجمع بینهم وبین المغیرة . . فقال المغیرة : یا أمیر المؤمنین ! سل هؤلاء الأعبد : کیف رأونی . . إلی أن قال : ولم یشهد زیاد بمثل شهادتهم (1) .

از این عبارت صاف ظاهر است که مغیره و هر چهار گواه کوچ کرده نزد عمر حاضر شدند ، و عمر در میان هر چهار گواه و مغیره جمع کرده ، طلب شهادت از ایشان نمود که سه شاهد بر زنای مغیره شهادت دادند و زیاد به مثل ایشان شهادت نداد .

پس بنابر این روایت طبری که مخاطب در متن کتاب و همچنین ابن روزبهان به جواب " نهج الحق " به آن احتجاج و استدلال نموده اند ، ثابت شد که تعلیل درء عمر حدّ را به تفرّق شهود ، باطل محض است که در واقع تفرق نشده .

و از عجائب آن است که کابلی در بیان قصه مغیره - که به ابن جریر طبری و دیگر علمای خود منسوب ساخته - غیبت شاهد چهارم را ذکر نموده چنانچه گفته :

ثم دعا الرابع - وکان غائباً - فلمّا حضر قال : ما عندک ؟ . . إلی آخره (2) .


1- تاریخ طبری 3 / 170 .
2- الصواقع ، ورق : 265 .

ص : 605

و همچنین سناءالله در " سیف مسلول " هم نسبت این قصه به ابن جریر طبری و دیگر علمای خود نموده ، و در آن غیبت شاهد چهارم ذکر نموده ، حیث قال :

پستر شاهد چهارم را بطلبید و او حاضر نبود . . . الی آخر (1) .

و ظاهر است که نسبت ذکر غیبت شاهد چهارم به طبری کذب محض و دروغ صرف است که از آن ، خلاف آن ظاهر است ، چه جا که آن را ذکر کرده باشد .

و غنیمت است که مخاطب این بهتان را در بیان قصه مغیره در متن کتاب ذکر ننموده ، و به حذف آن پرداخته ، و عبارتی که در " حاشیه " وارد ساخته و به " تاریخ طبری " منسوب ساخته (2) ، در آن نیز تفرّق شهود را نیاورده ، و ظاهراً چون در این عبارت ، این کذب کابلی را نیافته ، و بر بطلان نسبت آن به طبری مطلع شده ، در متن هم از ذکر آن اعراض ساخته .

لیکن عجب آن است که با وصف حذف این بهتانِ کابلی در متن ، باز در " حاشیه " مشغول به اثبات آن گردیده ، حیث قال :

ولم یکن زیاد حضر ذلک المجلس ، فأمر عمر أن ینحّی الشهود الثلاثة ، وأن لا یجالسهم أحد من أهل المدینة ، وانتظر قدوم زیاد ، فلمّا قدم جلس فی المسجد واجتمع رؤوس المهاجرین و الأنصار . .


1- سیف مسلول :
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 589 .

ص : 606

إلی آخر القصّة . ( 12 ) . کنز العرفان . (1) انتهی .

در " کنز العرفان " شیخ مقداد تفحص کرده شد ، اصل این قصه [ را ] در مظان آن - که کتاب الحدود و کتاب القضا و الشهادات باشد و غیر آن - یافت نمیشود ، چه جا که بالخصوص غیبت زیاد در آن مذکور باشد .

آری در کتاب الحدود از آن استتابه عمر ابوبکره را و ابای او از تکذیب خود البته ذکر کرده وبس .

قال : وروی عن عمر : أنه قال - لأبی بکرة فی شهادته علی ‹ 685 › المغیرة - : إن تبت قبلت شهادتک ، فأبی أن یکذّب نفسه (2) .

پس حیرت است که مخاطب را چه اختباط رو داده که بعد حذف غیبت زیاد از متن کتاب - با وصف ذکر خواجه اش آن را ! - باز قصد اثبات آن از " کنز العرفان " نموده ، و بر این هم اکتفا نکرده ، به غرض اثبات آن در نقل عبارت ابن ابی الحدید خیانت نموده ، لفظ : ( وهو من الإمامیة ) بعدِ لفظ ( ابوالفرج ) افزوده ، کما دریت آنفاً .

و از روایت بیهقی که سابقاً مذکور شد نیز ظاهر میشود که زیاد غایب نبوده ; زیرا که در آن مذکور است :


1- لم یأت فی المصدر : ( کنز العرفان ) ، حاشیه تحفه اثناعشریه : 589 .
2- کنز العرفان 2 / 346 .

ص : 607

فشهد أبو بکرة وشهد ابن معبد ونافع بن عبد الحارث (1) ، فشقّ علی عمر حین شهد هؤلاء الثلاثة ، فلمّا قام زیاد . . إلی آخره (2) .

از این عبارت متبادر میشود که در حالت شهادت شهود ثلاثه ، زیاد نشسته بود ، هرگاه ایشان از شهادت فارغ شدند ، زیاد برخاست ، پس ثابت شد که زیاد غایب نبود .

و از عبارت مخاطب - که گفته : مغیره و شهود اربعه در محل حکومت به محضر (3) صحابه که حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم در آن مجلس بود حاضر آمدند انتهی . - نیز متبادر همین است که مغیره و شهود اربعه بلاتفرق در این مجلس حاضر شدند ، وحمل این عبارت بر این معنا که اولا مغیره و سه شاهد در مجلس حکومت حاضر شدند ، و بعدِ ادای شهادت سه شاهد ، به زمان دراز ، شاهد رابع حاضر محل حکومت شد ، خیلی بعید از سیاق عبارت است .

وثانیاً : بنا بر روایت " اغانی " و ابن خلّکان - که از آن تفرق شهود به سبب غیبت زیاد ظاهر میشود - نیز [ معلوم است که ] تعلیل درء عمر حدّ را از مغیره به سبب تفرق شهود باطل محض است ; زیرا که بر بطلان آن همین روایت " اغانی " و ابن خلّکان به وجوه عدیده دلالت دارد :


1- [ الف ] خ . ل : ( نافع بن الحارث ) .
2- روایت او به نقل از کنز العمال 5 / 423 گذشت .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( محض ) آمده است .

ص : 608

اول : آنکه از عبارت ابن خلّکان و عبارت ابوالفرج اصفهانی - که به آن ابن ابی الحدید در تفرق شهود احتجاج کرده - ثابت میشود که عمر قبل وصول زیاد ، شهادت از سه شاهد طلب کرده و آن را از ایشان شنیده .

و ظاهر است که اگر عمر اجتماع شهود را شرط میدانست ، شهادت از سه کس بی حضور شاهد رابع نمیکرد و نمیشنید که بنابر قول به اجتماع شهود ، طلب شهادت از سه کس ، با وصف علم به عدم امکان حضور شاهد رابع که غایب بوده - موافق روایت " اغانی " و ابن خلّکان - حرام محض و فسق صریح است که موجب اغرا به حرام ، و تحریص بر اشاعه فاحشه ، و قذف است و علی الخصوص اینجا موجب قذف صحابی جلیل ممدوح خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) علی ما یزعمونه .

پس بنابر این تأویل اگر طعن احتیال در درءِ حدّ ساقط گردید ، طعن دیگر هم جنب آن بر سر عمر و اولیای او رسید ! ( فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَلْیَبْکُوا کَثِیراً ) (1) .

پس بنابر این ثابت شد که عمر به مثابه [ ای ] بی مبالاتی به احکام شرعیه داشته که با وصف علم این معنا که شهادت سه کس بی حضور شاهد رابع لائق سماع و قابل قبول نیست - بلکه موجب قذف صحابی جلیل الشأن و ایذای روح سرور انس و جان - علی حسب ما یذکرونه فی مدح الصحابة علی


1- التوبة ( 9 ) : 82 .

ص : 609

العموم - و نیز موجب ثبوت حدّ قذف بر شاهدان که بعضشان نیز صحابه بودند - از این شهود بر خلاف شرع طلب شهادت کرده ، ‹ 686 › سبب اشاعه فاحشه و قذف و تهمت گردیده .

دوم : آنکه قول عمر - بعد سماع شهادت ابوبکره - به خطاب مغیره : ( اذهب مغیرة . . ذهب ربعک ) - که ابن خلّکان و صاحب " اغانی " هر دو نقل کرده اند (1) - دلیل صریح است بر آنکه عمر حاضر نشدن زیاد را در این مجلس قادح در اعتبار و اعتماد دیگر شهود نمیدانست ، بلکه به سبب شهادت شاهد اول ، حکم به ذهاب ربع مغیره نموده .

و ظاهر است که اگر عدم حضور زیاد نزد عمر قادح میبود ، اصلا به هیچ وجهی از وجوه حکم به ذهاب ربع مغیره سمتی از جواز نمیداشت که بنابر اعتبار اجتماع شهود ، شهادت شاهد ، ضرر به حق آن شاهد میرساند که قذف و کذب او ثابت میگرداند ، فمن حکم فی هذه الصورة بذهاب ربع المشهود علیه بالزنی ، فقد ذهب عریضاً فی الاختباط ، وبالغ فی الخنا .

سوم : آنکه حکم عمر به ذهاب نصف مغیره - بعد شهادت شاهد ثانی - شاهد ثانی از کلام ثانی بر خبط و خلط مأوِّل حکم ظلمانی ثانی ، بلکه اول أول من قاس خلافاً للحکم الربانی است .


1- وفیات الأعیان 6 / 366 ، الأغانی 16 / 104 - 110 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 234 .

ص : 610

عجب که خلیفه ثانی حکم به اعتبار شهادت میفرماید و عذر عدم حضور زیاد به میان نمیآرد ، و ابن ابی الحدید و من تبعه کذبا وبهتانا بر فتراک خلیفه ثانی میبندند که او شاید درءِ حدّ به سبب عدم حضور زیاد کرده ، فظهر أن التعلّل بتفرّق الإشهاد لعدم حضور زیاد ، نشأ عن محض العناد واللداد وعدم التدبر فی إدراک المراد ، والله الهادی إلی الرشاد .

چهارم : آنکه قول عمر بعد سماع شهادت شبل : ( اذهب مغیرة . . ذهب ثلاث أرباعک ) ، مثل هر دو قول اول ، دلیل قاطع و برهان قامع است بر بطلان این تأویل واهی و رکیک ، چه ظاهر است که در صورت ابتناء درءِ حدّ بر تفرّق اشهاد - یعنی اداء شهادت سه کس بی حضور زیاد - حکم عمر به ذهاب ثلاث ارباع مغیره وجهی از صحت ندارد ، و بنابر این مثل مشهور در حق عمر صادق میآید : یک خطا ، دو خطا ، سه خطا ، مادر به خطا (1) .

پس در حقیقت این تأویل اگر یک طعن را از عمر دفع کرده باشد لیکن مطاعن عدیده بر عمر ثابت کرده که تفصیل آن ، بعد ملاحظه سائر وجوه ظاهر خواهد شد .

و نیز مثل مشهور - مرّةً بعد أُولی وکرّةً بعد أُخری - صادق میآید که :


1- دهخدا مینویسد : مادر به خطا : مادر به گناه ، فحشی است که کسی به کسی دیگر دهد و در آن زنا کردن مادر کسی را قصد کند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 611

( مدعی سست (1) گواه چیست ) ؟ که خلیفه ثانی را این عذر - [ یعنی ] تشبّث به تفرّق شهود در درءِ حدّ از مغیره - به دست نمیآید ، و بر خلاف آن به مرّات و کرّات عدیده حکم میفرماید به ذهاب اجزای مغیره ، و حامیان او ادعا میکنند که شاید درءِ حدّ به سبب تفرّق شهود شده باشد ، ( إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ) (2) .

ولله الحمد والمنّة که حکم عمر به ذهاب ربع مغیره بعدِ شهادت شاهد اول ، و حکم او به ذهاب نصفش بعدِ شهادت شاهد ثانی ، و حکم او به ذهاب ثلاثة ارباع او بعدِ شهادت شاهد ثالث ، حسب روایتی که ابن روزبهان به جواب " نهج الحق " وارد کرده و آن را به معتمدین روات و ثقات و طبری و بخاری و ابن جوزی و ابن خلّکان و ابن کثیر و سائر محدّثین و ارباب تواریخ نسبت داده ، نیز ظاهر است ، کما علمت .

پنجم : آنکه از عبارت ابن خلّکان ظاهر است که عمر بعد سماع شهادت شهود ثلاثه ، اجرای حدّ قذف بر ایشان نکرده ، بلکه به زیاد ‹ 687 › - که غایب بود - نامه طلب نوشته ، و ظاهر است که اگر عمر تفرّق شهود را قادح در ثبوت زنا میدانست ، انتظار حضور زیاد نمیکشید ، زیاد را برای ادای شهادت طلب نمیکرد ، بلکه قبل از وصول او اجرای حدّ قذف بر شهود


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( و ) آمده است .
2- سورة ص ( 38 ) : 5 .

ص : 612

میکرد ، پس بنابر این طعن عظیم بر عمر در تأخیر حدّ قذف لازم خواهد آمد .

ششم : آنکه اگر عمر زیاد را طلب هم کرده بود ، لیکن بعدِ رسیدن او با جماعت مهاجرین و انصار در مسجد شریف حضرت سرور مختار - صلی الله علیه وآله الاطهار - نشسته ، طلب شهادت بر زنای مغیره از او نمیکرد که بعد تحقق کذب شهود ثلاثه ، به سبب عدم حضور شاهد رابع ، حدّ قذف بر ایشان لازم آمد ، و طلب شهادت از شاهد رابع موجب ثبوت کمال بی مبالاتی عمر به شرع و دین خواهد گردید که نه حرمت مسجد شریف نبوی رعایت کرده ، و نه از مهاجرین و انصار مبالاتی نموده ، به طلب شهادت از زیاد بر زنای مغیره یا تجویز ادای این شهادت ، تجویز اشاعه حرام و عیب صحابی حضرت خیر الانام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - روبروی خاص و عام نموده .

مگر نمیبینی که خود مخاطب نقل کرده که : عمر گفت - یعنی به زیاد - که : ( هل رأیته کالمیل فی المکحلة ) ؟ و چون مخاطب منکر وقوع تلقین است ، پس غرض عمر بنابر این از این کلام طلب - و لااقل تجویز - ادای شهادت بر زنای مغیره بوده ، و آن بنابر عدم اعتماد شهادت شهود ثلاثه - به سبب عدم حضور زیاد - مستلزم طلب یا تجویز قذف بوده ، چه هرگاه شهادت شهود ثلاثه قذف شد ، بنابر این اگر زیاد هم شهادت به زنا میداد ، آن هم قذف میشد .

ص : 613

هفتم : آنکه اگر عمر اسقاط حدّ از مغیره به وجه تفرق شهود و عدم اجتماعشان میکرد ، وجهی نبود برای خوف عمر که از آسمان سنگباران شود ، پس این خوف او دلیل واضح و برهان قاطع است بر سقوط تعلیل اسقاط حدّ به تفرق شهود و تمسک به عدم اجتماع شهود ، و تفرقشان دلیل عدم اجتماع حواس و تفرق عقل است .

هشتم : آنکه قول مغیره به زیاد که : ( إلاّ أن تتجاوز إلی ما لم تر ) - که ابن خلّکان روایت کرده ، و از " اغانی " هم مثل آن ظاهر است - دلالت دارد بر آنکه اگر زیاد تجاوز از رؤیت خود میکرد - یعنی شهادت به زنای او میداد - در این صورت حقن دم او نمیشد ، و حدّ رجم بر او جاری میگردید ، و ظاهر است که در صورت تعلیل اسقاط حدّ به تفرّق شهود ، اگر زیاد هم شهادت زنا میداد ، هرگز حدّ بر مغیره ثابت نمیشد ، بلکه زیاد هم به حدّ قذف مبتلا [ می ] گردید .

نهم : آنکه قول عمر : ( لو تمّت الشهادة لرجمتک بأحجارک ) - که طبری روایت کرده (1) - دلالت دارد بر آنکه اگر شهادت تمام میشد - یعنی زیاد هم شهادت به زنای مغیره میداد - حدّ بر مغیره ثابت میشد ، و عمر رجم او میکرد ، و این نص صریح و دلیل ظاهر و برهان باهر بر فساد این تعلیل علیل


1- تاریخ الطبری 3 / 0 17 .

ص : 614

و تأویل غیر جمیل است ; زیرا که اگر در واقع شهود متفرق بودند ، و عمر آن را مانع هم در ثبوت حدّ میدانست ، بنابر این اگر زیاد هم شهادت میداد ، هرگز حدّ بر مغیره ثابت نمیشد ، و هرگز مغیره مستحق رجم نمیشد ، بلکه در این صورت زیاد هم مستحق حدّ قذف میشد ، چه بنابر اشتراط اجتماع شهود ‹ 688 › اگر صد کس هم متفرق - مثلا - شهادت دهند ، حدّ زنا ثابت نمیشود ، بلکه این شهود مستحق حدّ قذف میشوند .

و ابن روزبهان هم نقل کرده که عمر به مغیره گفته : ( أُسکت ! فلو تمّت (1) الشهادة لکان الحجر فی رأسک ) (2) .

و اجماع محدّثین و ارباب تواریخ بر ذکر آن از کلامش ظاهر است ، پس این کلام هم - مثل آنچه طبری ذکر کرده - دلیل صریح است بر آنکه اگر زیاد هم شهادت میداد بر مغیره حدّ زنا جاری میشد ، پس عذر تفرق شهود باطل و مردود گردید .

دهم : آنکه این تأویل - یعنی تعلیل اسقاط حدّ از مغیره به تفرق اشهاد و عدم حضور زیاد - منافی تأویل دیگر است که صاحب " مغنی " تمسک به آن جسته و مخاطب هم آن را در " حاشیه " وارد کرده ، و حاصلش آن است که : قذف از این شهود مقدم شده بود در بصره ، پس اگر اعاده شهادت هم


1- فی احقاق الحق : ( تمّ ) .
2- احقاق الحق : 242 .

ص : 615

نمی کردند ، عمر لامحاله ایشان را حدّ قذف میزد (1) ، چه ظاهر است که هرگاه قذف از این شهود در بصره واقع شده باشد ، و به سبب آن مستوجب حدّ قذف گردیده باشند ، باز تعلیل اسقاط حدّ به تفرق شهود از مرتبه اعتبار ساقط ، و از پایه اعتماد هابط است ، چه جمع در این هر دو تأویل ممکن نیست ، هرگاه قذف از این شهود در بصره واقع شد ، و نزد عمر ثابت گردید ، اجرای حدّ قذف بر ایشان واجب شد ، و طلب شهادت از ایشان بر زنای مغیره بار دگر وجهی از جواز ندارد تا قذف ایشان به سبب تفرّق شهود ثابت شود !

یازدهم : آنکه اگر در حضور شهود تفرق واقع میشد ، و عمر آن را قادح در ثبوت حدّ میدانست ، چرا بر او شهادت سه شاهد شاق و ناگوار میآمد ؟ حال آنکه در روایت بیهقی مذکور است : ( فشقّ علی عمر حین شهد هؤلاء الثلاثة ) ، و ظاهر است که اگر شهود متفرق میبودند ، و عمر آن را قادح در ثبوت حدّ میدانست ، هرگاه این سه کس شهادت داده بودند ، اجرای حدّ قذف بر ایشان میکرد ، و قولی و فعلی ظاهر نمیکرد که به سبب آن حاضرین را علم به شاقّ آمدن این شهادت بر او به هم میرسید .

و اگر گویند که : مراد از شاقّ آمدن شهادت این شهود آن است که چون


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 ، عین عبارت او عن قریب خواهد آمد .

ص : 616

خلاف شرع بود به این سبب بر عمر شاقّ آمد که مرتکب خلاف شرع شدند ، نه آنکه به این سبب شاقّ آمد که آن موجب وصول ضرری به مغیره بود !

پس مدفوع است که : این تأویل را اقوال خود عمر ردّ میکند که بعد سماع شهادت هر واحد از سه شهود گفته .

و همچنین ردّ میکند آن را گفتن عمر به خطاب مغیره : ( ما رأیتک إلاّ خفت أن أُرمی بحجارة من السماء ) .

دوازدهم : آنکه بنابر این تأویل و توجیه ، عمر محتاج به تلقین شاهد نمیگردید ، حال آنکه تلقین شاهد ثابت است که ابن ابی الحدید به آن خود اعتراف کرده و از کلام قاضی القضات هم اعتراف به آن ظاهر است ، و روایات عدیده بر آن دلالت دارد ، پس این تلقین دلالت ظاهره دارد بر آنکه عمر شهادت این سه شاهد را معتبر و معتمد میدانست تا که محتاج شد به اینکه شاهد رابع را تلقین نماید که او از ادای شهادت بر زنای مغیره باز آید تا مغیره از حدّ زنا خلاص یابد .

و اگر شهادت این سه شاهد - به سبب عدم حضور زیاد - معتبر نزد عمر نبود ، بعد آنکه این سه شاهد شهادت ‹ 689 › داده بودند ، اجرای حدّ بر ایشان میکرد و شهادت زیاد از اصل نمیشنید تا که محتاج به تلقین و تعلیم او میگردید که باعث رسوایی و تفضیح او تا ابد الدهر گردید .

ص : 617

و نیز مخاطب در " حاشیه " گفته :

إنّما جلّد عمر الثلاثة ; لأنه کان القذف منهم تقدّم بالبصرة ; لأنهم صاحوا به من نواحی المسجد بأنا نشهد أنک زان ، فلو لم یعیدوا الشهادة لکان یحدّهم لا محالة ، فلم یکن فی إزالة الحدّ عنهم ما أمکن فی المغیرة .

وأیضاً ; حدّ المغیرة الرجم - الذی هو إتلاف النفس - وحدّهم الجلد الخفیف ، فأین هذا من ذاک ؟ ( 12 ) مغنی . (1) انتهی .

و خلاصه این کلام آن است که از این شهود ثلاثه قذف مغیره در بصره قبل از ادای شهادت نزد عمر واقع شده بود ، پس ایشان مستحق حدّ قذف شدند ، و اگر اعاده ادای شهادت نزد عمر هم نمیکردند لا محاله عمر ایشان را حدّ میزد ، پس ازاله حدّ از ایشان ممکن نبود ، و ازاله آن از مغیره ممکن بود ، و نیز حدّ مغیره رجم بود که آن اتلاف نفس است و حدّ شهود ثلاثه جلد خفیف است ، و در هر دو فرق ظاهر است . انتهی .

و رکاکت و سخافت این توجیه فاسد و تعلیل کاسد پر واضح است و حاجت بیان و اظهار ندارد ، مگر چون سنیه - با وصف ادعای علم و مهارت - لب به چنین مزخرفات میگشایند و به مزید تعصب و هوای باطل از تفوّه به


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 ، در المغنی 20 / ق 2 / 17 قسمتی از عبارت موجود است ، و چنانکه مؤلف بعداً اشاره میفرماید تمام مطالب از " مغنی " نیست .

ص : 618

هر رکیک و غث - ولو کان بالغاً إلی أقصی البطلان ، وغریقاً فی غایة السخف والهوان - مبالاتی ندارند ، لهذا عوام و غیر متدبرین به سبب زعم جلالت مرتبه شان به چنین هفوات از جا میروند و طالب جواب آن میشوند .

بالجمله ; از عبارات سابقه چند دلائل برای بطلان این تأویل رکیک و توجیه سخیف ظاهر میشود :

اول : آنکه عزل عمر مغیره [ را ] ، و طلب او مع شهود نزد خود - که طبری و غیر او روایت کرده - دلالت واضحه دارد بر آنکه قبل از حضور شهود ، برائت مغیره و قذف شهود بر عمر ثابت نشده بود ، ورنه محتاج به عزل مغیره و طلب او - و آن هم به شدتی و تأکیدی که از " اغانی " و غیر آن ظاهر است - نزد خود همراه شهود که به غرض استکشاف قضیه نموده ، نمیگردید .

دوم : آنکه قول ابوموسی : ( فیا طوبی لک إن کان مکذوباً علیک ، وویل لک إن کان مصدوقاً علیک ) - که در " مستدرک " حاکم مسطور است (1) - دلالت واضحه دارد بر آنکه قبل حضور شهود و وقوع واقعه شهادت ، نزد ابوموسی در صدق و کذب شهود شک و ریب بود .

و ظاهر است که اگر قذف از شهود مقدم میشد ، ابوموسی تشکیک و ارتیاب در صدق و کذب شهود نمیورزید ، فهذا الارتیاب والتشکیک ممّا


1- المستدرک 3 / 449 .

ص : 619

یبطل صراحةً هذا التأویل الرکیک .

و ثبوت قذف بعد این قول ابوموسی باطل تر است فلا یعبأ به .

سوم : آنکه جمع کردن عمر در میان شهود و مغیره و طلب کردن شهادت از ایشان و عدم مبادرت به اجرای حدّ قذف بر ایشان ، دلیل قاطع و برهان ساطع است بر آنکه نزد عمر قذف از ایشان متقدم نشده ، و الا لازم آید کمال بیدانشی و جهالت و سفاهت خلیفه ثانی ‹ 690 › که با وصف تحقق قذف از این شهود ، تأخیر کثیر در اجرای حدّ بر ایشان کرد ; و علاوه بر تأخیر حدّ طلب شهادت از ایشان کرد ، و با وصف ظهور فسق و فجور و کذبشان ، ایشان را عادل و ثقه و مقبول الشهادة پنداشت .

چهارم : آنکه اگر قذف متقدم شده بود لازم آید که عمر در طلب شهادت بر زنای مغیره از این شهود واحداً بعد واحد به کرّات عدیده ، اغرا بر حرام و اعاده قذف نموده ، و این طعنی فاحش است مثل طعن درءِ حدّ .

پس گو این توجیه از طعن درءِ حدّ گلوی عمر وارهاند ، لیکن کمال بی باکی و بی مبالاتی عمر به شرع ، و اغرای او بر حرام ، و حبّ تشییع فاحشه ، و قذف بعض صحابه حضرت خیر الأنام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - به کمال وضوح میرساند .

پنجم : آنکه قول عمر : ( فاذهب مغیره . . ذهب ربعک ) بعدِ ادای شهادت

ص : 620

ابوبکره - که در تاریخ ابن خلّکان و غیر آن مذکور است (1) - دلالت صریحه دارد بر آنکه از ابوبکره قذف متقدم نشده بود ، و فسق و فجور او و استحقاق او برای حدّ ظاهر نشده ، و الا به سبب شهادت فاسق فاجر که لایق حدّ زدن باشد ، حکم به ذهاب رُبع مغیره ، دلیل ذهاب رُبع عقل ، بلکه کل عقلِ عقلِ اول سنیان خواهد شد ، وهی داهیة دهیاء تذهل عقولهم ، ومعضلة عمیاء تکشف غفولهم وذهولهم .

ششم : آنکه بعد حکم عمر به ذهاب نصف مغیره بعد شهادت نافع ، این تأویل علیل غیر نافع ، فذهب هذا التأویل بحکم عمر بذهاب النصف ادراج الریاح ، وظهر أنه کذب صراح ، وزور بواح . .

هفتم : آنکه حکم عمر به ذهاب ثُلث أرباع مغیره بعد شهادت شاهد ثالث - به تقریب ما تقدم - دلیل ظاهر و حجت قاهر است بر بطلانِ سبق تقدم قذف از شهود ، وحصل علمه للکنود العنود ، والله العاصم من الانهماک فی العصبیة والجحود .

هشتم : آنکه قول خود مغیره که به مخاطبه زیاد گفته ، اعنی :

فإن الله تعالی وکتابه ورسوله وأمیر المؤمنین قد حقنوا دمی إلاّ


1- وفیات الأعیان 6 / 366 ، الأغانی 16 / 104 - 110 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 234 .

ص : 621

أن تتجاوز إلی ما لم تر ممّا رأیت ، کما فی تاریخ ابن خلّکان (1) .

دلالت صریحه بر بطلان این تأویل دارد ; زیرا که این قول مغیره ثابت است که : اگر زیاد تجاوز از رؤیت خود به سوی آنچه ندیده میکرد ، یعنی شهادت بر زنای مغیره - مثل دیگر شهود - ادا میکرد ، حفظ دم مغیره حاصل نمیشد ، و او مستحق رجم میگردید ، فإن الاستثناء من الإثبات نفی کما فی « لا اله الا الله » .

و ظاهر است که اگر قذف از شهود ثلاثه متقدم میشد و نزد عمر ثابت میگردید ، در صورت ادای زیاد شهادت را موافق دیگر شهود ، هرگز حدّ بر مغیره لازم نمیآمد که شهود ثلاثه خود به سبب قذف متقدم و قذف متأخر مستحق حدّ بودند ، پس اگر زیاد هم شهادت مثل دیگر شهود میداد ، او هم به سبب قذف ، مستحق حدّ قذف میگردید ، و به مغیره هرگز ضرری نمیرسید ، لیکن چون مغیره خود حکم کرده که : حقن دم او در صورت شهادت زیاد حاصل نخواهد شد ، و عمر و دیگر صحابه هم انکاری بر آن نکردند ، بالبداهة ثابت شد که نزد مغیره و عمر و دیگر ‹ 691 › صحابه از شهود ثلاثه قذف متقدم نشده ، پس ادعای سبق قذف از شهود و استحقاقشان برای حد ، و اسقاط ثقت (2) و جلالتشان چنانچه مخالفت عمر بن الخطاب است ، همچنین مخالفت خود مغیره و دیگر اصحاب است ، و مصداق مثل


1- وفیات الاعیان 6 / 365 .
2- یعنی : وثاقت .

ص : 622

سائر که : ( مدعی سست (1) گواه چیست ) ؟

نهم : آنکه قول عمر : ( والله ما أظنّ أبابکرة کذب علیک ) دلالت صریحه دارد بر آنکه از ابوبکره قذف مغیره واقع نشده ، و الا اگر قذف از ابوبکره واقع میشد ، کذب ابوبکره ثابت میشد ، چنانچه از عبارت " سهام ثاقبه " ظاهر میشود ، و در این صورت حلف عمر بر عدم ظنّ کذب ابوبکره مخالف واقع خواهد بود ، پس حکم به تقدم قذف از ابوبکره ، و نیز حکم به اصابه عمر در صرف حدّ از مغیره به تلقین شاهد رابع ، اگر چه یک طعن را از عمر برمیگرداند ، لیکن در مطاعن دیگر مثل آن مبتلا میگرداند .

دهم : آنکه اظهار عمر ملازمه خوف سنگباری را خود از آسمان با دیدن مغیره کثیر العدوان أدلّ دلیل و اقوی برهان است بر آنکه از این شهود ثلاثه اصلا قذف واقع نشده ، ورنه ظاهر است که اگر از این شهود صرف قذف متقدم در بصره واقع میشد وجهی برای خوف عمر نبود ، چه جا که قذف متأخر هم با آن مجتمع شود .

یازدهم : آنکه بنابر این وجهی نبود برای شاق آمدن شهادت هر سه شهود بر عمر ، چه در صورت تقدم قذف این اعاده قذف بود نه ادای شهادت ، پس


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 623

اصل (1) ضرری به مغیره نمیرسید ، بلکه مؤکد تفضیح و تقبیح شهود بود .

دوازدهم : قول عمر : ( أما والله لو تمّت الشهادة لرجمتک بأحجارک ) علی ما رواه الطبری (2) .

یا قول او : ( فلو تمّ الشهادة لکان الحجر فی رأسک ) علی ما رواه ابن روزبهان عن أکابره الأعیان (3) .

دلیل واضح و حجت عظیم الشأن است بر نهایت هوان و بطلان این توجیه فاسد و تعلیل بارد ; زیرا که اگر از این شهود قذف متقدم میشد ، در صورت تمام شدن شهادت به شهادت زیاد نیز مغیره مستحق رجم نمیشد ، پس در این صورت حکم ثانی به استحقاق مغیره زانی رجم را ، مخالفت حکم یزدانی و اتباع القای شیطانی خواهد بود .

سیزدهم : آنچه ابن خلّکان در تفسیر قول جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از ابن الصباغ نقل کرده نیز به صراحت مبطل این تأویل است ; زیرا که از افاده ابن الصباغ واضح است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) اراده فرموده که اگر قول ابی بکره شهادت دیگر است ، پس تمام شد عدد شهادت .

و ظاهر است که اگر قذف از این شهود متقدم میشد ، در صورت تغایر


1- کذا ، وظاهراً ( اصلا ) صحیح است .
2- تاریخ الطبری 3 / 0 17 .
3- احقاق الحق : 242 .

ص : 624

این قول ثانی ابی بکره با قول اولیش (1) نیز عدد شهادت تمام نمیشد که شهادت قاذفان را اعتباری نیست ، پس تمام را چه ذکر ، شهادت ناقص هم متحقق نخواهد شد .

پس حکم آن حضرت به تمام شدن عدد شهادت بر تقدیر تغایر قول ثانی ابی بکره با قول اولش - که بر این حکم عمر و دیگر صحابه هم انکاری نکردند - حجت قاطع است و برهان لامع بر بطلان این توجیه بی اصل و شناعت این خرافه و هزل . ‹ 692 › چهاردهم : آنکه هرگاه از این شهود قذف متقدم شده بود ، پس وجهی نبود برای امر عمر مغیره را به سکوت از حمد الهی بر رسوا ساختن این شهود ، چه قاذف بلاشبهه مستحق حدّ قذف است به نص کلام الهی ، پس حمد بر رسوایی او فعل جمیل است ، پس امر به سکوت از آن در حکم نهی عن المعروف است .

و آنچه مخاطب - نقلا عن المغنی - فرق در حدّ مغیره و حدّ شهود دگر کرده .

پس با آنکه در عبارت " مغنی " به این نحو وجودی ندارد ! (2) ربطی به ما نحن فیه و مناسبتی به دفع طعن از عمر هم ندارد ; زیرا که بنای طعن بر آن


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- مراجعه شود به المغنی 20 / ق 2 / 17 .

ص : 625

است که عمر را تلقین شاهد رابع - که امتناع از شهادت حقه نماید - جایز نبوده ، که آن موجب انصراف حدّ از مستحق آن ، و ابتلای سه کس به ناحق در حدّ قذف بوده ; و متانت این طعن از کلام خود عمر واضح است که او حلف بر عدم ظنّ کذب ابوبکره نموده ، و هرگاه مغیره را میدید خوف سنگباری خود از جانب ایزد باری میداشت ; پس شدت حدّ مغیره و خفت حدّ شهود ثلاثه ، موجب خفّت طعن عمر نمیتواند شد ، چه جا که موجب سقوط آن گردد ؟ ! زیرا که ابطال حدّ اگر چه شدید باشد ، هرگاه حق و لازم الاجرا باشد باعث عذاب است ، و همچنین اجرای حدّ به ناحق اگر چه خفیف باشد موجب عقاب ، کما یستفاد من کلام ابن الخطاب .

پس بنای فرق بر حقیت و عدم حقیت است نه شدت و خفت ، اگر کسی ادنی حدی را و لو مثل تعریک (1) الأُذُن والضرب بالید هرگاه شرعاً ثابت نشود جاری کند ، مطعون خواهد شد ; و هرگاه کسی حدی را اگر چه در اقصای شدت باشد ابطال کند ، موجب طعن خواهد شد ، هرگاه آن حدّ ثابت و لازم شود شرعاً ، فذکر الخفّة والشدّة دلیل علی شدّة الغفول وخفّة العقول .

و نیز مخاطب در " حاشیه " گفته :

وأیضاً لو وقع التلقین من عمر فی مجلس الحکم ، وکان فسقاً ،


1- قال الجوهری : عرکت الشیء أعرکه عرکاً : دلکته . انظر : الصحاح 4 / 1599 ، لسان العرب 10 / 464. . وغیرهما .

ص : 626

لوقع التلقّن من زیاد ، وکان فسقاً بالأولی ، ولو کان الأمر هکذا لما ولاّه أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فارس ، ولا ائتمنه علی أموال الناس ودمائهم !

( 12 ) " مغنی " تألیف قاضی القضات (1) .

و این تغییر و تبدیل عبارتی است که جناب سید مرتضی - طاب ثراه - از " مغنی " قاضی القضات نقل فرموده ، حیث قال :

ثم أجاب عن [ سؤال من ] (2) سأله عن امتناع زیاد من الشهادة ، هل یقتضی الفسق أو لا ؟ بأن قال : لا نعلم أنه کان یقیم الشهادة ، ولو علمنا ذلک لکان من حیث ثبت فی الشرع أن له السکوت ، لا یکون طعناً ما وکان (3) ذلک طعناً ، وقد ظهر أمره لأمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] لمّا ولاّه فارس ولا ائتمنه علی أموال الناس ودمائهم . (4) انتهی .

از عبارت قاضی - که جناب سید طاب ثراه نقل فرموده - ظاهر است که قاضی القضات به تولیت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) زیاد را ، استدلال بر عدم فسق و طعن زیاد نموده و بس .


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( ولو کان ) بدل : ( ما وکان ) .
4- الشافی 4 / 190 ، و مراجعه شود به المغنی 20 / ق 2 / 18 .

ص : 627

و مخاطب آن را مبدل و مغیر ساخته ، به صورت استدلال بر عدم فسق ثانی به سبب تلقین نقل کرده ، و به هر کیف ظاهر است که این استدلال ناتمام و از خرافات اوهام است ; زیرا که در محظوریت تلقین و محظوریت امتناع زیاد تلازم نیست ، لجواز انفکاک أحدهما عن الآخر ، چه جایز است که زیاد را از ‹ 693 › علامات و قرائن قویه ، خوف ضرر - در صورت ادای شهادت - حاصل شده باشد ، و هرگاه امتناع زیاد از ادای شهادت به سبب خوف ضرر باشد ، فسق او لازم نیاید ، پس وهن استدلال مخاطب - که آن را به " مغنی " منسوب ساخته - در کمال وضوح و ظهور است .

اما استدلال صاحب " مغنی " به تولیت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) زیاد را بر اینکه سکوت زیاد از ادای شهادت موجب قدح و طعن او نبوده .

پس به ما ضرری ندارد ; زیرا که در این مقام غرض اهل حق اثبات طعن و قدح و جرح زیاد نیست ، بلکه غرضشان زیاده از طعن عمر نیست (1) .

پس استدلال صاحب " مغنی " بر عدم مطعونیت زیاد - به سکوت از ادای شهادت - اصلا ضرری به ما نرساند .

و از اینجاست که مخاطب این استدلال صاحب " مغنی " را غیر مرتبط به مقام دیده ، آن را به صورت دیگر مبدل و مغیر ساخته ، تخلیص گلوی عمر به


1- مضافاً إلی ما یقال من أنه لم یثبت تولیة أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) زیاداً ، وإنّما الذی ولاّه ذلک ابن عباس .

ص : 628

آن خواسته ، و دانسته که آن هم ناتمام و از خیالات خام است .

و باز مخاطب در " حاشیه " گفته :

قول المرتضی : ( إن قصّة المغیرة یخالف هذا ) لیس بجیّد ; لأن فی درء السارق عن الحدّ إضاعة مال المسلم الذی سرق السارق منه .

وفیه - أیضاً - إغواء لأهل الفساد بالسرقة ; لأنهم إذا لم یقم علیهم الحدّ لقّنوا وجحدوا وأقدموا علی سرقة الأموال .

وما ذا یقول المرتضی فی ثلاثة شهود علی الزنا ، کیف أوجب الشارع جلد الثلاثة من المسلمین لتخلیص واحد من الرجم وفضیحة الزنا ؟ فلیفهم (1) ملحوظ الشارع فی ذلک .

( 12 ) " مغنی " تألیف قاضی القضات (2) .

و در این حاشیه از مخاطب تصحیف و تحریف و خبط و خلط غریب واقع شده که در بیان نمیگنجد ، و تفصیلش بالاجمال این است که :

اولا : مخاطب عبارتی که مشتمل است بر جواب کلام سید مرتضی [ را ] - که در " شافی " افاده فرموده - منسوب به " مغنی " تألیف قاضی القضات نموده .

حال آنکه بدیهی است که قاضی القضات جواب " شافی " سید مرتضی [ را ] در " مغنی " ننوشته ، بلکه سید مرتضی " شافی " را در جواب " مغنی " قاضی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فیلفهم ) آمده است .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 ، وانظر : المغنی 20 / ق 2 / 12 .

ص : 629

القضات نوشته ! ! پس ادعای این معنا که قاضی القضات در " مغنی " جواب کلامی که سید مرتضی در " شافی " نوشته ، وارد کرده ، از شعر مشهور که :

< شعر > چه خوش گفته است سعدی در زلیخا * الا یا ایها الساقی ادر کأساً وناولها هم غریب تر و لطیف تر است .

< / شعر > وثانیاً : اینکه حقیقت امر این است که این مضمون را که مخاطب ذکر کرده ، ابن ابی الحدید در جواب سید مرتضی وارد نموده ، لیکن مخاطب عبارت او را تغییر و تبدیل بسیار کرده و مقدم را مؤخر و مؤخر را مقدم ساخته ، و الفاظ او را در عبارت رکیکه خود آورده .

لیکن تعجب است که هرگاه عبارت ابن ابی الحدید را تلخیص کرده ، چرا به " مغنی " منسوب ساخته ؟ !

پس ظاهراً کسی دیگر از اهل سنت تلخیص کلام ابن ابی الحدید کرده ، بر حاشیه " شافی " یا جای دیگر نوشته ، و مخاطب - از مزید تبحر ! ! - همان تلخیص محرّف را اصل عبارت گمان کرده ، و چون از افواه شنیده یا جایی نوشته دیده که : سید مرتضی جواب " مغنی " نوشته در قوه حافظه او ، امر بالعکس منتقش گردیده ، و فهمیده که صاحب " مغنی " جواب سید مرتضی نوشته ; به این وهم عبارت مغیّره ‹ 694 › مبدله رکیکه به " مغنی " منسوب ساخته ! !

ص : 630

و اصل عبارت ابن ابی الحدید این است :

فأمّا قول المرتضی : إنه درء الحدّ عن واحد ، وکان درأه عن ثلاثة أولی . .

فقد أجاب قاضی القضاة عنه بأنه ما کان یمکن دفعه عنهم بأن لا یلقّن الرابع الامتناعَ من الشهادة .

فقد أجاب قاضی القضاة عنه بأن الزنا [ و ] (1) وسم الإنسان به أعظم وأشنع وأفحش من أن یوسم بالکذب والافتراء ، وعقوبة الزانی أعظم من عقوبة الکاذب القاذف عند الله تعالی فی دار التکلیف . .

ویبیّن ذاک : أن الله تعالی أوجب جلد ثلاثة من المسلمین لتخلیص واحد شهد الثلاثة علیه بالزنا ، فلو لم یکن هذا المعنی ملحوظاً فی نظر الشارع لما أوجبه ، فکیف یقول المرتضی : لیس لأحد الأمرین إلاّ [ ما ] (2) فی الآخر ؟

وأمّا خبر السارق الذی رواه قاضی القضاة وقول المرتضی فی الاعتراض علیه : ( لیس فی دفع الحدّ عن السارق إیقاع غیره فی المکروه ، وقصّة المغیرة تخالف هذا ) . فلیس بجیّد ; لأن فی دفع الحدّ عن السارق إضاعة مال المسلم الذی سرق السارق ماله فی


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 631

زمانه ، وفیه أیضاً إغراء أهل الفساد بالسرقة ; لأنهم إذا لم یقم الحدّ علیهم ولُقّنوا (1) الجحود ، أقدموا علی سرقة الأموال ، فلو لم یکن عنایة الشارع بالدماء أکثر من عنایته بغیرها من الأموال والأبشار لَما قال للمکلف : لا تقرّ بالسرقة ولا بالزنا ، ولَما رجّح واحداً علی ثلاثة ، وهان فی نظره أن یضرب أبشارهم بالسیاط - وهم ثلاثة - حفظاً لدم واحد (2) .

از ملاحظه این عبارت ظاهر شد که آنچه مخاطب در " حاشیه " ذکر کرده ، تلخیص و تحریف همین عبارت ابن ابی الحدید است ، لیکن اولا عبارت ابن ابی الحدید را از قوله : ( وأما خبر السارق ) تا قوله : ( فلیس بجید ) بدین طور تلخیص کرده که ( قول المرتضی أن قصة المغیرة یخالف هذا لیس بجیّد ) و باز تا لفظ : ( سرقة ) عبارت ابن ابی الحدید را ذکر کرده ، و از جهت قصور باع ، تحریف و تصحیف بعض الفاظ و ترک بعض آن نموده ، و تلخیص عبارت ابن ابی الحدید - که سابق از قول او : ( واما خبر السارق ) بوده - کرده ، بعد لفظ : ( سرقة الأموال ) ذکر نموده ، ملصق به آن ساخته ، و تلخیص هم به لطافتی که فرموده ، ظاهر است و زبان از بیان آن قاصر ! که نظام کلام ابن ابی الحدید را برهم ساخته و تشویش عظیمی در سیاق عبارتش افکنده ، و با


1- فی المصدر : ( لمکان ) بدل : ( لقّنوا ) .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 244 .

ص : 632

این همه گلدسته لطائف ، ادعای کمال علم و فضل و مهارت و حذاقت دارد ! !

و معتقدینش جانهای خود را نثار او میسازند ! !

و ما اولا کلام قاضی القضات [ را ] ذکر میکنیم (1) و بعد از آن کلام سید مرتضی - طاب ثراه - و بعد از آن کلام ابن ابی الحدید را که به جواب کلام سید مرتضی است ، به ترتیب آن نقض میکنیم ، و از سیاق محرّف مخاطب قطع نظر مینماییم (2) .

پس بدان که قاضی القضات در " مغنی " گفته :

إن قوله . . . : ( أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین ) یجری فی أنه سائغ صحیح مجری ما روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من أنه أُتی بسارق ، فقال : « لا تقرّ (3) » .

وقال علیه [ وآله ] السلام ‹ 695 › - لصفوان بن امیة ، لمّا أتاه بالسارق ، وأمر بقطعه ، فقال : هو له ، یعنی ما سرق - : « هلاّ قبل أن تأتینی به » .

فلا یمتنع من عمر . . . أن یحبّ أن لا یکمل الشهادة ، وینبّه الشاهد علی أن لا یشهد ، وأنه جلّد الثلاثة من حیث صاروا قذفة ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکنم ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( مینمایم ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( أ لا تقرّ ) آمده است .

ص : 633

وأنه لیس حالهم - وقد شهدوا - کحال من لم یتکامل الشهادة علیه ; لأن الحیلة فی إزالة الحدّ عنه - ولمّا یتکامل الشهادة - ممکنة بتلقین وتنبیه وغیره ، ولا حیلة فیما وقع من الشهادة ، فلذلک حَدَّهم ، ولیس فی إقامة الحدّ علیهم من الفضیحة ما فی تکامل الشهادة علی المغیرة ; لأنه یتصوّر بأنه زان ، ویحکم بذلک ، ولیس کذلک حال الشهود ; لأنهم لا یتصوّرون بذلک ، وإن وجب فی الحکم أن یجعلوا فی حکم القذفة (1) .

و سید مرتضی - طاب ثراه - به جواب او در " شافی " فرموده :

ومن العجائب أن یطلب الحیلة فی دفع الحدّ عن واحد ، وهو لا یندفع إلاّ بانصرافه إلی ثلاثة ، فإن کان درء الحدّ والاحتیال فی دفعه من السنن المتّبعة ، فدرؤه عن ثلاثة أولی من درئه عن واحد . وقوله : إنّ دفع الحدّ عن المغیرة ممکن ، ودفعه عن ثلاثة - وقد شهدوا - غیر ممکن . . طریف ; لأنه لو لم یلقّن الشاهد الرابع الامتناعَ من الشهادة لاندفع (2) الحدّ عن الثلاثة ، وکیف لا یکون الحیلة ممکنة فیما ذکره ؟ ! [ بل لو أمسک عن الاحتیال فی الجملة لما لحق الثلاثة حدّ ] (3) .


1- المغنی 20 / ق 2 / 16 - 17 .
2- فی [ الف ] : ( لا تدفع ) وما أثبتناه من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 634

وقوله : ( إن المغیرة یتصوّر بصورة زان لو تکاملت الشهادة ، وفی هذا من الفضیحة ما لیس فی حدّ الثلاثة ) ، غیر صحیح ; لأن الحکم فی الأمرین واحد ; لأن الثلاثة إذا حدّوا لَظُنّ بهم الکذب ، وإن جوّز أن یکونوا صادقین ، والمغیرة لو تکاملت الشهادة علیه بالزنا لظُنّ به ذلک مع التجویز لأن یکون الشهود کذبة ، ولیس فی أحد الأمرین إلاّ ما فی الآخر .

وما روی عنه علیه [ وآله ] السلام من أنه أُتی بسارق فقال له : « لا تقرّ » . إن کان صحیحاً لا یشبه ما نحن فیه ; لأنه لیس فی دفع الحدّ عن السارق إیقاع غیره فی المکروه ، وقصّة المغیرة تخالف هذا لما ذکرناه (1) .

مخفی نماند که آنچه ابن ابی الحدید ذکر عدم امکان دفع حدّ از شهود نموده .

پس جوابش آنفاً به شرح تمام گذشت که هرگز از این شهود ، قذف متقدم نشده و در حقیقت اثبات قذف بر شهود ، اثبات مطاعن عدیده بر عمر است که طلب شهادت از ایشان کرده ، وبه شهادت ایشان حکم به ذهاب اجزای مغیره نموده . . . إلی غیر ذلک .


1- الشافی 4 / 190 .

ص : 635

اما اعظمیت و اشنعیت و افحشیت وسم زنا از وسم کذب و افترا ، و اعظمیت عقوبت زنا از عقوبت کاذب قاذف .

پس آن هم مثبت جواز تلقین شاهد ، و دافع طعن از حامی مغیره مارد نمیتواند شد ، چه آنفاً دانستی که مدار طعن بر اسقاط لازم و حدّ صحیح است ، گو شدید باشد ، و اجرای حدّ باطل اگر چه خفیف باشد ; پس مدار بر حقیت و عدم حقیت است نه بر محض خفّت و شدّت ، والا لازم آید که ابطال جمیع حدود شدیده درست شود ، اگر چه حسب شرع لازم و ثابت گردد ، و نیز اجرای حدود خفیفه جایز گردد ، ‹ 696 › گو شرعا ثابت نشود ، پس در اینجا به دلیل ، جواز درءِ حدّ و تلقین شاهد از کتاب و سنت ثابت باید کرد ، و خفّت و شدّت را دخل نباید داد .

ولله الحمد که عدم جواز تلقین شاهد به اعتراف خود اهل خلاف ثابت است ، مگر آنفاً نشنیدی که اسحاق هروی تلقین عمر شاهد را از مفتریات روافض بر صحابه و مسلمین دانسته ، و وقوع تلقین را از عمر منافی سیره او و تصلب او در دین و شدت او با کافرین و معاندین و فاسقین انگاشته ، و وقوع آن را موجب تلوّث ساحت قدس عمری پنداشته ! !

پس اثبات جواز تلقین شاهد - با این همه زور و شور در تشنیع و تقبیح آن ! - چگونه مقبول تواند شد ؟ !

و از عجائب آن است که خود مخاطب هم در متن کتاب اهتمام بلیغ در انکار وقوع تلقین نموده ، و آن را شنیع و قبیح پنداشته که بر تقدیر وقوع آن ،

ص : 636

وقوع نکیر را از صحابه لازم و واجب دانسته ، پس عدم جواز تلقین حسب افاده او هم - کما ینبغی - ظاهر شد .

و باز در " حاشیه " کتاب از افاده متن غفلت صریح نموده ، راضی به اثبات جواز تلقین گردیده ، کلام ابن ابی الحدید را - که به مقام اثبات جواز تلقین و تأیید قاضی القضات که مدّعی جواز تلقین است - سراییده ، به تلخیص و تحریف در " حاشیه " وارد کرده ، رهزنی عوام غافل ، و تخدیع غیر متدبرین جاهل خواسته !

ولله الحمد که برای ابطال این خرافه - اعنی ادعای جواز تلقین که قاضی القضات و ابن ابی الحدید و رازی و ابن روزبهان و اسحاق هروی بر آن جسارت کرده اند - افاده متنیه مخاطب کافی و وافی است ، و مبالغه و اغراق اسحاق هروی در اثبات شناعت و فظاعت آن ، علاوه بر آن .

پس در حقیقت اصلا اهل حق را حاجت جواب خرافات مجوزین تلقین نیست ، لکن به محض تبرّع ، نقض آن هم کرده میشود ، و اگر - به مزید ناچاری و اضطرار و کمال اختلال حواس و انتشار ! ! - برای اثبات عدم جواز تلقین شاهد کلام مخاطب و کلام اسحاق هروی را کافی ندانند ، پس اینک - بحمد الله - شناعت قول عمر از کلام خودش واضح است که به مخاطبه مغیره گفته که :

ندیدم تو را مگر آنکه خوف کردم که رمی کرده شوم به حجاره از آسمان .

که از این کلام واضح است : نهایت شناعت فعل عمر که به مثابه [ ای ] در

ص : 637

فظاعت رسیده که عمر به سبب آن مستحق عذاب عاجل فضلا عن العقاب الآجل گردیده .

پس اثبات جواز تلقین در حقیقت عین مخالفت و عقوق خود خلیفه ثانی نیز هست .

اما قول ابن ابی الحدید : ( ویبین ذلک . . إلی آخره ) .

حاصلش استدلال است به ایجاب جلد سه کس از مسلمین برای تخلیص یک کس که بر او شهادت زنا داده باشند بر اینکه وسم زنا افحش و اشنع است از وسم کذب و افترا .

پس جوابش آن است که کلام در افحشیت و اشنعیت وسم زنا از وسم قذف نیست ، و کسی آن را انکار نکرده تا ابن ابی الحدید را این معنا نفعی رساند ، بلکه غرض در این مقام آن است که تلقین شاهد امر ناجایز است ، پس ارتکاب آن [ در ] دفع حدّ از مغیره سمتی از جواز ندارد .

ولله الحمد که عدم جواز تلقین شاهد از کلام اسحاق هروی و کلام مخاطب بلکه عمر هم ظاهر است .

و نیز غرض آن است که در این مقام استناد ‹ 697 › به دلیلی دالّ بر درءِ حدّ (1) سمتی از جواز ندارد ; زیرا که در اینجا اگر از یک کس درءِ حدّ واقع


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .

ص : 638

شد ، پس سه کس مبتلا به حدّ شدند ، و ظاهر است که به مفاد دلیلی که دالّ بر درءِ حدّ باشد ، درءِ حدّ از سه کس اولی است ، و ایثار درءِ حدّ از یک کس بر درءِ حدّ از سه کس ، خارج است از مفاد آن .

اما اعتراض ابن ابی الحدید بر قول سید مرتضی - طاب ثراه - که آن جناب فرموده که : ( لیس فی أحد الأمرین إلاّ ما فی الآخر ) به اثبات اشنعیت وسم زنا از وسم قذف .

پس مخدوش است به اینکه ابن ابی الحدید نه کلام قاضی القضات [ را ] فهمیده ، و نه کلام جناب سید مرتضی را به میزان عقل سنجیده ، به محض ظاهر این فقره گرویده ، از تدبر تمام عبارت غضّ نظر کرده ; چه کلام قاضی القضات ندا میکند به اینکه غرض او ابداء فرق است در فضیحت مغیره و فضیحت شهود به اینکه اگر شهادت زنا بر مغیره کامل میشد ، مغیره متصور میشد به اینکه زانی است ، وحکم به زنا بر او کرده میشد - یعنی قطعاً و حتماً به غیر احتمال خلاف آن - ; و اما شهود زنا پس ایشان به سبب عدم تمام شدن شهادت متصور نمیشوند به کذب و افترا ، گو واجب باشد که گردانیده شوند در حکم قاذفان - یعنی قذف ایشان در واقع ثابت نمیشود ، بلکه ایشان در حکم قاذفان اند - .

و بر این فرق جناب سید مرتضی - طاب ثراه - اعتراض کرده که :

این فرق مسلم نیست ، بلکه شهود ثلاثه هرگاه حدّ زده شوند ، ظنّ کرده

ص : 639

میشود به ایشان کذب ، گو تجویز کرده شود که در واقع صادق باشند ، و مغیره هم هرگاه شهادت بر او به زنا کامل میشد ، ظنّ کرده میشد بر او زنا با وصف تجویز اینکه شهود کاذب باشند ، و نیست در یکی از هر دو امر مگر آنچه در آخر است .

و گمان مبر که قول جناب سید مرتضی منافاتی دارد به آنچه ذکر کردیم ; زیرا که از این کلام آن جناب واضح میشود که : به شهود ثلاثه هرگاه حدّ زده شوند ، ظنّ کذب کرده میشود ; حال آنکه ما دلائل عدیده بر بطلان نسبت کذب به شهود بیان نمودیم ، چه غرض جناب سیدمرتضی - طاب ثراه - آن است که : اگر این شهود ثلاثه به طریق شرعی حدّ زده شوند ، آن وقت - بلالحاظ امور خارجیه - به محض حیثیت عدم تمامیت شهادت ، ظنّ کذب ایشان حسب ظاهر حاصل میشود ، پس مراد جناب سید مرتضی از قول خود : ( إذا حُدّوا ) آن است که حدّ زده شوند به طریق شرعی ، ورنه بدیهی است که اگر شهود ثلاثه را - بلاطریق شرعی به محض هواجس نفسانی - حدّ زنند ، هرگز کذب ایشان مظنون نمیشود ، مثلا اگر شهود ثلاثه را با وصف شهادت شاهد رابع هم حدّ زنند ، هرگز ظنّ کذب شهود ثلاثه حاصل نخواهد شد ، پس ضرور است که مراد از ( حدّوا ) : حدّوا علی طریق الشرع باشد .

و ظاهر است که حدّ شهود در این مقام به طریق شرعی نبود ; زیرا که حدّ

ص : 640

شهود (1) به سبب تلقین شاهد رابع بود ، و ظاهر است که تلقین شاهد رابع جایز نیست . و خود جناب مرتضی در همین قول اثبات عدم جواز آن و ردّ شبهات جواز آن مینماید ، پس ظنّ کذب شهود هم در این مقام حاصل نشود .

و نیز آنچه از کلام جناب سید مرتضی - طاب ثراه - ظاهر میشود که : اگر شهادت بر زنای مغیره کامل میشد ، ظنّ زنای او حاصل میشد با وصف تجویز ‹ 698 › کذب شهود .

این حکم هم مقصور بر حیثیت تکامل شهادت است بلا لحاظ امور خارجه و موارد (2) مخصوصه ، یعنی محض تکامل شهادت حسب طریق شرعی بر زنای کسی علی الاطلاق موجب حصول قطع به زنای او نمیشود ، پس اگر یقین به زنای مشهود علیه و قطع به صدق شهود در بعض موارد (3) حاصل شود منافاتی با این حکم ندارد .

و ابن ابی الحدید خود معترف به ثبوت زنای مغیره است قطعاً و حتماً .


1- در [ الف ] قسمت : ( در این مقام به طریق شرعی نبود ; زیرا که حدّ شهود ) در حاشیه به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( مواد ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( مواد ) آمده است .

ص : 641

اما خبر منع سارق از اقرار به سرقت - که قاضی القضات به آن تمسک نموده - پس مخدوش است :

اولا : به اینکه صحت خبر تا وقتی که به دلیلی ثابت نشود ، احتجاج به آن نتوان کرد ، و جناب سید مرتضی به قول خود : ( إن صحّ ) اشاره به منع صحت آن فرموده ، و ابن ابی الحدید به جواب آن متعرض نشده و اثبات صحت آن نتوانسته .

و ثانیاً : به آنکه این روایت بر تقدیر صحت و تسلیم هم دلیل جواز تلقین شاهد نمیتواند شد به چند وجه :

اول : آنکه (1) این استدلال قیاس است و قیاس حجت نیست و بطلان حجیت قیاس ، ابن حزم هم - که به تصریح خود مخاطب در باب امامت از علمای اهل سنت است (2) - به اهتمام تمام ثابت کرده (3) .

دوم : آنکه عدم جواز تلقین شاهد از کلام خود مخاطب و کلام اسحاق هروی ثابت شده ، پس استدلال بر جواز آن در حقیقت استدلال است بر جواز حرام و قیاس ، ولیس ذلک إلاّ من وسواس الخناس .


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .
2- تحفه اثنا عشریه : 227 .
3- المحلّی 1 / 56 .

ص : 642

سوم : آنکه فرق است در منع از اقرار به سرقت و تلقین شاهد به وجه آخر نیز و آن اینکه بر این کس که به خدمت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حاضر شده اصلا جرمی ثابت نشده و به هیچ وجه مستحق لوم و ملام نگردیده ، و اصل برائت ذمه است ، پس اگر چنین کسی را منع از اقرار سرقت نمایند چه حرج است ؟ به خلاف تلقین شاهد رابع که به سبب شهادت به سه شاهد ، ذهاب به سه ثُلث (1) مغیره به نص عمر ثابت شده ، فلا یقاس أحدهما علی الآخر .

چهارم : آنکه در منع از اقرار سرقت ، ایقاع کسی در مکروه و مبتلا ساختن کسی در عذابِ حدّ نیست ، به خلاف تلقین شاهد - که از عمر صادر شده - که آن موجب ایقاع سه کس در عذاب حدّ بوده به ناحق .

و آنچه ابن ابی الحدید گفته که : در دفع حدّ از سارق اضاعه مال مسلم است .

پس مدفوع است به آنکه : الزام اضاعه مال مسلم حتماً بر دفع حدّ از سارق در این حدیث - که قاضی القضات نقل کرده از عجائب هفوات است ; زیرا که اضاعه مال مسلم حتماً وقتی لازم آید که در واقع سرقت ثابت باشد ، و چون سرقت این کس - که بنابر این حدیث پیش جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آمده - حتماً ثابت نشده ، پس امر او به عدم اقرار موجب اضاعه مال مسلم


1- کذا ، و ظاهراً مقصود : سه ربع 43 است .

ص : 643

حتماً نشود ، به خلاف قصه مغیره که تلقین عمر شاهد را حتماً موجب ایقاع شهود ثلاثه در مکروه بوده ، پس فرق واضح است .

و چگونه چنین فعل شنیع عمر را که خود عمر به سبب آن خوف سنگباری از آسمان داشت ‹ 699 › بر فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که بر تقدیر ثبوت ، حجت اهل ایمان و اسلام است - قیاس توان کرد ؟ !

و علاوه بر این عدم جواز تلقین شاهد حسب افاده مخاطب و اسحاق هروی واضح شده .

پس استدلال بر منع از اقرار به سرقت ، بر جواز آن ، خبط صریح و مجازفه قبیح است .

اما ادعای ابن ابی الحدید که در منع از اقرار به سرقت ، اغرای اهل فساد به سرقت است .

پس ناشی از اغوای اصل فساد و منبع عناد است ، چه بعد اثبات امری بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، آن امر را موجب اغرای اهل فساد دانستن ، کمال جسارت و خسارت است ، و کار هیچ مسلمی نیست که در فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اغرای اهل فساد ثابت سازد .

و عجب است که مخاطب هم این خرافه سراسر خسارت را نقل کرده ، و به شناعت آن مبالاتی نکرده ، بلکه اغراراً به اغوای شیطان ، به اغوا مبدل ساخته .

ص : 644

به هر حال هرگاه منع از اقرار به سرقت نزد اینها ثابت است ، و باز آن را موجب اغرا یا اغوای اهل فساد هم میدانند ، پس این اثبات طعن صریح بر سرور انبیای امجاد است ، وهل هو إلاّ صریح إغواء العناد والفساد وإغراء أرباب الإنکار والإلحاد علی الإزراء بشأن أفصح من نطق بالضاد ؟ !

پس اگر ادنی حمیت اسلام داشته باشند ، از این تقریرِ سراسر تزویر خود جواب دهند ، و از ایجاد و اختراع آن استعفا [ و ] ندامت نمایند .

و اگر استبداد و اصرار بر این جریمه شنیعه نمایند و دست از اسلام بردارند ، پس ناچار جواب از ما بشنوند .

و بیانش آن است که اغرای اهل فساد به سرقت در صورت منع از اقرار به سرقت وقتی لازم آید که اصلا طریقی به تأدیب و تنبیه و تعزیر و تفضیح ایشان نباشد ، حال آنکه ثابت است که اگر سرقت به بیّنه ثابت شود ، در این صورت قطعاً قطع لازم خواهد شد ، وفیه کفایة عن الردع والزجر ، و الا لازم آید که هر شرطی که در ثبوت و لزوم حدّ سرقت ذکر میکنند ، آن شرط موجب اغراء اهل فساد باشد ، بلکه جمیع شروط حدودِ جمیع معاصی که حدود در آن ثابت میشود ، موجب اغرای اهل فساد به آن معاصی باشد .

و اصل آن است که چنانچه حق تعالی باب زجر و ردع از معاصی به ایجاب حدود بر آن مفتوح ساخته ، همچنین صیانت خلق از تفضیح مرعی داشته ، شروط برای ثبوت حدود (1) معین فرموده .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حدّ در ) آمده است .

ص : 645

و از ظرائف آن است که مخاطب در این عبارت محرفه که در " حاشیه " وارد کرده ، و به " مغنی " منسوب ساخته در فقره : ( لأن فی درء السارق عن الحدّ . . إلی آخره ) (1) لفظ ( درء ) به ( سارق ) اضافه کرده ، و از ( اضافه ) آن به حدّ ، و گفتن : ( لأن فی درء الحدّ عن السارق درء ) اعتراض بر تحقیقی که در صدر کلام درباره درء افاده نموده خواسته ، پس محاوره صحیحه را که موافق قرآن شریف و احادیث و اطلاقات علما است غلط پنداشتن ، و محاوره جدیده از طرف خود ایجاد ساختن ، و عبارت غیر را به آن متغیّر ساختن ، غرابتی که دارد خود ظاهر است .

بالجمله ; ‹ 700 › از استعمال قرآن و حدیث ظاهر است که در اطلاق درءِ حدّ ، ثبوت حدّ معتبر نیست ، حق تعالی در ذکر لعان فرموده : ( وَیَدْرَؤُ عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهادات بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ ) (2) ، و عذاب را مفسرین به حدّ تفسیر کرده اند ، در " تفسیر " بیضاوی مذکور است :

( وَیَدْرَؤُ عَنْهَا الْعَذابَ ) : أی الحدّ (3) .

در " مدارک " مسطور است :

( وَیَدْرَؤُ عَنْهَا الْعَذابَ ) : ویدفع عنها الحدّ ، وفاعل یدرأ : ( أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهادات بِاللّهِ إِنَّهُ ) : إن الزوج ( لَمِنَ الْکاذِبِینَ ) : فیما


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 .
2- النور ( 24 ) : 8 .
3- تفسیر بیضاوی 4 / 175 .

ص : 646

رمانی به من الزناء . (1) انتهی .

و حدیث : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » خود مشهور است ، و دانستی که خود اهل سنت به آن تمسک مینمایند ، و بعض روایات دیگر که در آن اطلاق ( درءِ حدّ ) ، با وصف عدم ثبوت حدّ واقع است سابقاً شنیدی ، بعض در اینجا هم نوشته میشود :

در " درّ منثور " مذکور است :

وأخرج عبد الرزاق ، عن قتادة . . . قال : سرّت (2) امرأة غلاماً لها ، فذکرت لعمر . . . ، فسألها ما حملک علی هذا ؟ فقالت : کنت أری أنه یحلّ لی ما یحلّ للرجل من ملک الیمین ، فاستشار عمر . . . فیها أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فقالوا : تأوّلتْ کتاب الله علی غیر تأویله ، فقال عمر . . . : لا جرم - والله - لا (3) أُحلّکِ لحرّ بعده أبداً ، کأنّه عاقبها بذلک ، ودرء الحدّ عنها ، وأمر العبد أن لا یقربها (4) .

و در " عنایه حاشیه هدایه " از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نقل کرده :


1- تفسیر نسفی 3 / 136 .
2- فی المصدر : ( تسرّت ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( إلاّ ) آمده است .
4- الدرّ المنثور 5 / 5 .

ص : 647

إنه أُتی برجل قد سرق من المغنم ، فدرء عنه الحدّ ، وقال : « إن له فیه نصیباً » (1) .

و خود مخاطب به جواب مطاعن نواصب در باب امامت گفته :

و ولید بن عقبه را از آن جهت اکتفا بر چهل تازیانه فرمود که در شهادت حدّ او شبهه راه یافته بود ; زیرا که یک شاهد او شهادت بر شرب خمر داد ، و یک شاهد بر قی کردن خمر ، هر چند خود حضرت عثمان این شبهه را در درءِ حدّ معتبر نداشت ، و فرمود که : ( ما تقیّأها إلاّ وقد شربها ) . انتهی (2) .

از این عبارت مخاطب ظاهر است که درءِ حدّ به شبهه واقع هم میشود ، لیکن عثمان این شبهه [ را ] در درءِ حدّ معتبر نداشت .

* * * < / لغة النص = عربی >


1- [ الف ] فصل فی الحرز والأخذ من کتاب الحدود . ( 12 ) . [ شرح العنایة علی الهدایة 5 / 383 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 229 .

ص : 648

فهرست

طعن چهارم : جهل عمر به احکام شرعی

19

طعن پنجم : زدن صد شاخه به جای صد تازیانه

341

طعن ششم : اسقاط حد رجم از مغیره

351

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109