تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( فارسی ) - جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنتوری لکهنوی سید محمد قلی، 1188-1260 ه-ق.

عنوان و نام پدیدآور : تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( فارسی )/ علامه محقق سید محمد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی. گروه تحقیق: برات علی سخی داد، میراحمد غزنوی، غلام نبی بامیانی

مشخصات نشر : [هندوستان]: کشمیری، 1241ھ.ق.[چاپ سنگی]

مشخصات ظاهری : 7888 ص.

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها

رده بندی کنگره : BP93/5/ ق2ت9 1287

رده بندی دیویی : 297/1724

ص : 1

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد چهارم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عمر طعن 1 - 3

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ آنچه را پیامبر برای شما آورده بگیرید ( و اجرا کنید ) ، و از آنچه شما را از آن نهی نمود و باز داشت خودداری نمایید ، و از ( مخالفت ) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است .

سورة الحشر ( 59 ) : 7 .

ص : 6

ص : 7

روی الطبرانی عن عمر بن الخطّاب أنه قال : لمّا مرض النبی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : « ادعوا لی بصحیفة ودواة أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعدی [ بعده ] أبدا » فکرهنا ذلک أشدّ الکراهة ، ثمّ قال : « ادعوا لی بصحیفة أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده أبداً » . فقال النسوة من وراء الستر : ألا تسمعون ما یقول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ؟ ! فقلت : إنّکنّ صویحبات یوسف ، إذا مرض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عصرتنّ أعینکنّ وإذا صحّ رکبتنّ عنقه . فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « أحزنتنی [ دعوهنّ ] فإنّهنّ خیر منکم » .

المعجم الأوسط 5 / 288 ، جامع الأحادیث 13 / 263 .

طبرانی از عمر نقل میکند که : پیامبر در بیماری وفات درخواست قلم و کاغذ نمود تا نوشته ای برای امت بگذارد که هرگز گمراه نشوند .

عمر گوید : ما از شنیدن این کلام به شدت ناراحت شدیم !

زنان از پشت پرده گفتند : مگر نمیشنوید حضرت چه میفرماید ؟ !

عمر گوید : من به آنها گفتم : شما همان کسانی هستید که میخواستند یوسف را به گناه مبتلا کنند ، هنگام بیماری پیامبر به دیدگان خویش فشار میآورید ( تا اشک دروغین بریزید ) ، و هنگام سلامتی اش بر او مسلط میشوید !

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود : با آنها کاری نداشته باشید ، آنها از شما بهتر هستند !

ص : 8

و روی فی موضع آخر : فقالت امرأة ممّن حضر :

ویحکم ! عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم إلیکم . .

فقال بعض القوم : اسکتی فإنّه لا عقل لک .

فقال النبی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « أنتم لا أحلام لکم » .

المعجم الکبیر 11 / 30 .

بنابر روایتی زنی گفت : وای بر شما ، ببینید پیامبر چه میفرماید !

یکی از حضار به او گفت : بی عقل ساکت باش !

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود : بی خرد شما هستید .

ص : 9

فکان ابن عباس یقول : إنّ الرزیة کلّ الرزیة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و بین أن یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم ولغطهم .

مسند أحمد 1 / 325 ، 336 ، صحیح بخاری 5 / 137 و 7 / 9 ، صحیح مسلم 5 / 76 .

ابن عباس با اشک ریزان میگفت : مصیبت بزرگ در حقیقت همان بود که با سر و صدا و ایجاد اختلاف ، مانع از نوشتن عهد پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) شدند .

همچنین مراجعه شود به : صحیح بخاری 1 / 36 - 37 و 4 / 31 ، 65 - 66 و 5 / 138 و 7 / 9 و 8 / 161 ، صحیح مسلم 5 / 75 ، سنن نسائی 4 / 360 ، الدرر ابن عبد البرّ : 270 ، طبقات ابن سعد 2 / 244 ، البدایة والنهایة 5 / 271 ، مشکاة المصابیح 3 / 1682 ، کنز العمال 5 / 644 و 7 / 243 ، المواقف ایجی 3 / 650 ، الأحکام ابن حزم 7 / 984 ، امتاع الاسماع مقریزی 14 / 446 - 447 ، الشفاء 2 / 192 ، نسیم الریاض 1 / 262 ، السیرة النبویة ابن کثیر 4 / 499 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 87 ، الملل والنحل شهرستانی 1 / 22 .

ص : 10

قال عمر لابن عباس : أشکو إلیک ابن عمّک . . . و لم أزل أراه واجداً ، فیمَ تظنّ موجدته ؟ ! . . . أظنّه لا یزال کئیباً لفوت الخلافة . قلت : هو ذاک إنه یزعم أن رسول الله أراد الأمر له ، فقال : یا ابن عباس و أراد رسول الله الأمر له فکان ما ذا إذا لم یرد الله تعالی ذلک ؟ ! إن رسول الله أراد أمرا وأراد الله غیره .

وروی الخبر به غیر هذا اللفظ وهو قوله : إن رسول الله أراد أن یذکره للأمر فی مرضه فصددته عنه خوفاً من الفتنة وانتشار أمر الإسلام ، فعلم رسول الله ما فی نفسی وأمسک وأبی الله إلاّ إمضاء ما حتم .

وفی خبر آخر : قال عمر : لقد کان عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فی أمره ذرو من قول لا یثبت حجّة ولا یقطع عذراً ، وقد کان یزیغ فی أمره وقتاً ما ، ولقد أراد فی مرضه أن یصرّح باسمه فمنعت من ذلک إشفاقاً وحفظة علی الإسلام ، لا وربّ هذه البنیة لا تجتمع علیه قریش أبداً ، ولو ولیها لانتقضت علیه العرب من أقطارها ، فعلم رسول الله أنّی علمت ما فی نفسه فأمسک ، وأبی الله إلاّ إمضاء ما حتم .

مراجعه شود به :

بحارالأنوار 29 / 638 - 639 ، 30 / 554 - 555 ، 31 / 74 - 75 ، کشف الیقین 471 - 472 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 20 - 21 ، 78 - 80 .

ص : 11

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 12

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 13

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 14

نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان

ص : 15

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 16

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) و نشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 17

مطاعن عمر

اشاره

ص : 18

ص : 19

طعن اول : نسبت هذیان به پیامبر صلی الله علیه وآله

ص : 20

ص : 21

قال : مطاعن عمر . . .

و آن یازده طعن است .

اول که عمده طعنها نزد شیعه است قصه قرطاس است ، به روایت بخاری و مسلم از ابن عباس آمده که :

آن حضرت در مرض موت خود به روز پنج شنبه - قبل از وفات به چهار روز - صحابه را که در حجره مبارک حاضر بودند ، خطاب فرمود که : « نزد من کاغذی و دواتی و قلمی بیارید تا من برای شما کتابی بنویسم که بعد از وفات من گمراه نشوید » ، پس اختلاف کردند حاضران در آوردن و نیاوردن ، و عمر گفت که : کفایت میکند ما را قرآن مجید که نزد ما است ، و هر آئینه آن حضرت را درد شدت دارد ، پس بعضی تأیید قول عمر کردند ، و بعضی گفتند که : هان ! بیارید آنچه حضرت میخواهند از کاغذ و دوات ، و شور و شَغَب بسیار شد و در این اثنا کسی این هم گفت که : آیا آن حضرت را هذیان و اختلاط کلام رو داده است ؟ !

باز از آن حضرت پرسید که چه اراده میفرماید ؟ پس بعضی از ایشان باز این کلام را از آن حضرت اعاده خواستند ، آن حضرت فرمود که : « این وقت از

ص : 22

پیش من برخیزید که نزد پیغمبران تنازع و شور و شغب لائق نیست » ، و نوشتن کتاب به این قضیه و پرخاش موقوف ماند .

این است قضیه قرطاس که خاطرخواه شیعه موافق روایات صحیحه اهل سنت است ، و در این قصه به چند وجه طعن متوجه به عمر میشود :

اول : آنکه ردّ کرد قول آن حضرت را ، و قول آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم همه وحی است ، قوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) ، و ردّ وحی کفر است ، قوله تعالی : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ) (2) .

دوم : آنکه گفت که : آیا آن حضرت را هذیان و اختلاط کلام رو داده است ؟ ! و حال آنکه انبیا از این امور معصومند ، و جنون - بالاجماع - بر انبیا جایز نیست ، و الا اعتماد از قول و فعلشان برخیزد . پس در همه حالات قول و فعل انبیا معتبر و قابل اتباع است .

سوم : آنکه رفع صوت و تنازع کرد به حضور پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، حال آنکه رفع صوت به حضور آن جناب کبیره است به دلیل قرآن که : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلا تَجْهَرُوا


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- المائدة ( 5 ) : 44 .

ص : 23

لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَأَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ ) (1) .

چهارم : حق تلفی امت نمود ; زیرا که اگر کتاب مذکور نوشته میشد ، امت از گمراهی محفوظ میماند ، و حالا در هر وادی سراسیمه و حیران اند ، و اختلاف بی شمار در اصول و فروع پیدا کرده اند ، پس وزر و و بال این همه اختلافات بر گردن عمر است .

این است تقریر طعن با زور و شوری که دارد ، و در هیچ کتاب به این طُمْطُراق پیدا نمیشود .

جواب از این مطاعن چهار گانه :

اولا به طریق اجمال آن است که این کارها فقط عمر نکرده است ، تمام حاضران حجره در این مقدمه دو گروه شده بودند ، و حضرت عباس و حضرت علی ( علیه السلام ) نیز در آن وقت حاضر بودند ، پس اگر در گروه ‹ 356 › مانعین بودند شریک عمر شدند در همه مطاعن ، و اگر در گروه مجوزین بودند لابد بعض مطاعن به ایشان هم عاید گشت ! مثل رفع صوت به حضور پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، خصوصاً در این وقت نازک و مثل حقْ تلفی امت که به سبب منع مانعین از احضار قرطاس و دوات ممتنع شدند ، و نه در آن وقت و نه بعد از آنکه فرصت دراز بود آورده ، آن کتاب را نویسانیدند ، پس این


1- الحجرات ( 49 ) : 2 .

ص : 24

وجوه طعن مشترک است در عمر و غیر او که بعضی از آنها به اجماع شیعه و سنی مطعون نمیتوانند شد ، و چون طعن مشترک شد در مطعون و غیر مطعون ساقط گشت ، محتاج جواب نماند .

بلکه اگر تأمل به کار برده شود ، وجه اول از طعن نیز مشترک است ; زیرا که امر آن حضرت به لفظ « ائتونی بقرطاس » خطاب به جمیع حاضرین بود نه به عمر بالخصوص ، پس اگر این امر برای وجوب و فرضیت بود ، هر همه گنهکار و مخالف فرمان شرع شدند ، نهایت کار آنکه عمر دیگران را باعث بر این نافرمانی گردید ، و دیگران قبول حکم عمر کرده ، مخالفت حکم رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بجا آورده ، و در وعید : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ ) (1) بلاشبهه داخل شدند ، پس نسبت عمر - حاشاه - چون نسبت شیطان شد که کافران را باعث بر کفر میشود ، و نسبت دیگران - حاشاهم - چون کافران ، و پر روشن است که طعن را فقط به شیطان متوجه نمیتوان کرد ، و الا کافران معذور بلکه مأجور باشند . . وهو خلاف القرآن بل الشریعة کلّها .

و اگر این امر بنابر وجوب و فرضیت نبود ، بلکه بنابر صلاح و ارشاد ، پس عمر و غیر عمر همه در اهمال این امر مطعون نیستند ، و ملامت به هیچ وجه به ایشان عاید نمیگردد ، چه امر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم که برای اصلاح و ارشاد باشد ، مخالفت آن به اجماع جایز است ، چنانچه بیاید ان شاء الله تعالی .


1- المائدة ( 5 ) : 44 ، 45 ، 47 .

ص : 25

و اگر جواب تفصیلی از این مطاعن مرغوب باشد به تفصیل باید شنید :

وجه اول از طعن مبنی بر آن است که عمر ردّ وحی کرد ، و جمیع اقوال پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وحی است ، لقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) ، و در هر [ دو ] (2) مقدمه خلل بیّن است :

اما اول : پس از آن جهت که عمر ردّ قول آن حضرت ننمود بلکه ترفیه (3) و آرام و راحت دادن پیغبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و رنج نکشیدن آن جناب صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در حالت شدت بیماری منظور داشت ، و این معامله را - بالعکس - ردّ حکم پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فهمیدن ، کمال تعصب و عناد است ، هر کسی بیمار عزیز خود را از محنت کشیدن و رنج بردن حمایت میکنند ، و اگر احیاناً آن بیمار در حالت شدت درد و مرض بنابر مصلحت حاضرین و فائده آنها میخواهد که خود مشقتی نماید ، آن را به تعلل و مدافعت مانع میآیند ، و استغنا از آن مشقت و عدم احتیاج به آن و ضرور نبودن آن بیان میکنند ، و این معامله نسبت به بزرگان و عزیزان زیاده تر مُرَوَّج (4) و معمول است ، پس چون عمر دید که آن حضرت برای فائده


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- زیاده از مصدر .
3- ترفیه : آسان گردانیدن کار بر کسی ، آسوده داشتن ، خوشوقت گردانیدن . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
4- مُرَوَّج : لغت مفعولی است از مصدر ترویج ، روائی یافته ( رائج شده ) . ترویج : رائج کردن ، روان کردن ، روائی دادن چیزی را ، رواج دادن کالا . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 26

اصحاب و امت میخواهند که در این وقت تنگ ‹ 357 › که شدت مرض به این مرتبه است خود املاء کتاب فرمایند ، یا به دست خود بنویسند ، و این حرکتِ قولی و فعلی در این حالت موجب کمال حرج و مشقت خواهد بود ، تجویز این معنا گوارا نکرد ، و به آن حضرت خطاب ننمود - از راه کمال ادب - بلکه به مردم دیگر از آیه کریمه ثابت کرد که استغنا از این حرج دادن حاصل است که به گوش آن حضرت برسد و آن حضرت بداند که این مشقت بر خود کشیدن ، در این حالت چندان ضرور نیست ، و فی الواقع در این مقدمه نزد عقلا صد آفرین و هزار تحسین بر دقت نظر عمر است ; زیرا که (1) قبل از این واقعه به سه ماه آیه کریمه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِیناً ) (2) ، نازل شده بود ، و ابواب نسخ و تبدیل و زیاده و نقصان را در دین مطلقاً مسدود ساخته ، مُهر ختم بر آن نموده ، گذاشته ، و به همین آیه اشاره کرد عمر در این عبارت که : ( حسبنا کتاب الله ) پس اگر آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در این حالت چیزی جدید که سابق در کتاب و شریعت نیامده بنویساند ، موجب تکذیب این آیه خواهد بود ، و آن محال است ، پس مقصد آن حضرت در این وقت نیست مگر تأکید احکامی که سابق


1- [ الف ] لفظ : ( زیرا که ) در نسخه مطبوعه کلکته نیست .
2- المائدة ( 5 ) : 3 .

ص : 27

قرار یافته ، و تأکید آن حضرت ما را بیشتر و چسبان تر از تأکید حق تعالی در وحی منزل خود نخواهد بود ، پس در این وقت چه ضرور که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم این مشقت زائد - که چندان در کار نیست - بر ذات پاک خود گوارا نماید ، بهتر که در راحت و آرام بگذراند ، و این لفظ که : ( إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلبه الوجع ) ، و ( عندنا کتاب الله ، حسبنا ) صریح بر این قصد گواه است .

پس معلوم شد که ردّ حکم پیغمبر را در این ماجرا نسبت به عمر کردن ، کمال غلط فهمی و نادانی ، یا کمال عداوت و بغض و عناد است !

و این قسم عرض مصالح و مشاورات همیشه معمول پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم با صحابه و معمول صحابه با پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود ، و علی الخصوص عمر را در این باب خصوصیتی و جرأتی به هم رسیده بود که در قصه نماز بر منافق ، و پرده نشین کردن ازواج مطهرات ، و قتل بندیان (1) غزوه بدر ، و مصلی گرفتن مقام ابراهیم و امثال ذلک ، وحی الهی موافق عرض او آمده بود ، و صواب دید او در اکثر مقدمات مقبول پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، بلکه خدای پیغمبر میشد ، و اگر این قسم عرض مصلحت را ردّ وحی و ردّ قول پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم گفته اید ، حضرت امیر هم ، شریک عمر در چند جا خواهد بود :


1- بندیان : اسیران .

ص : 28

اول : آنکه در “ بخاری “ - که اصح الکتب اهل سنت است - به طرق متعدده مروی است که :

آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هنگام شب به خانه امیر ( علیه السلام ) و زهرا ( علیها السلام ) تشریف برد ، و ایشان را از خواب گاه برداشت ، و برای ادای نماز تهجد ، تقید بسیار فرمود ، و گفت : ( قوما . . تصلّیا ) (1) ، حضرت امیر ( علیه السلام ) گفت : ( والله لا نصلّی إلاّ ما کتب الله لنا ) ، یعنی : قسم به خدا که ما هرگز نماز نخواهیم خواند الا آنچه مقدر کرده است خدای تعالی برای ما ، ( وإنّما أنفسنا بید الله ) ، یعنی : دلهای ما در دست خداست ، اگر توفیق نماز تهجد میداد میخواندیم ، پس آن حضرت از خانه ایشان ‹ 358 › برگشت و رانهای خود میکوفت و میفرمود : ( وَکانَ الاِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ) (2) .

پس در این قصه مجادله (3) با رسول در مقدمه شرع و تمسک به شبهه جبریه که اصلا در شرع مسموع نیست ، از حضرت امیر ( علیه السلام ) واقع شد ، لیکن چون قرینه حالیه گواه صدق و راستی و قصد نیک بود ، آن حضرت ملامت نفرمود .

دوم : ایضاً در “ صحیح بخاری “ موجود است که :


1- در مصدر ( فصلّیا ) .
2- الکهف ( 18 ) : 54 .
3- [ الف ] در نسخه مطبوعه کلکته : ( مجادلت ) .

ص : 29

در غزوه حدیبیه چون صلح نامه در میان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و کفار (1) نوشته میشد ، حضرت امیر ( علیه السلام ) لفظ ( رسول ) صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در القاب آن حضرت رقم فرموده بود ، رئیسان کفار از ترقیم این لقب مانع آمدند و گفتند که : اگر ما این لقب را مسلم میداشتیم ، با وی چرا جنگ میکردیم ؟ ! آن حضرت هر چند امیر را فرمود که : « این لفظ را محو کن » ، حضرت امیر ( علیه السلام ) بنابر کمال ایمان محو نفرمود ، و مخالفت امر حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نمود ، تا آنکه حضرت صلح نامه از دست امیر گرفته ، و به دست مبارک محو فرمود (2) .

پس نزد اهل سنت این قسم امور را مخالفت پیغمبر نمیگویند و نمیدانند ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) را بر این مخالفت طعن نمیکنند ، عمر را چرا طعن خواهند کرد ؟ !

و اگر شیعه این قسم امور را هم ردّ قول پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بگویند ، تیشه به پای خود خواهند زد ، و دائره قیل و قال را بر خود تنگ خواهند ساخت ; زیرا که در کتب این فرقه نیز این قسم مخالفتها و عرض (3) مصلحت و مشورت در حق حضرت امیر ( علیه السلام ) مروی است .


1- [ الف ] در نسخه مطبوعه کلکته : ( کفر ) .
2- صحیح بخاری 3 / 167 .
3- در [ الف ] اشتباهاً ( غرض ) بود .

ص : 30

روی الشریف المرتضی الملّقب ب : علم الهدی عند الإمامیة فی کتاب الدرر [ و ] الغرر (1) :

عن محمد بن الحنفیة ; عن أبیه أمیر المؤمنین علی ( علیه السلام ) انه قال : « قد أکثر الناس علی ماریة القبطیة أُمّ ابراهیم ابن النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) فی ابن عمّ لها قبطی کان یزورها ویختلف إلیها ، فقال النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) : « خذ هذا السیف وانطلق ، فإن وجدته عندها فاقتله » ، فلمّا أقبلتُ نحوه علم أنی أُریده ، فأتی نخلة فرقی إلیها ، ثمّ رمی بنفسه علی قفاه ، وشغر برجلیه ، فإذا به أجبّ أمسح ، لیس له ما للرجال لا قلیل ولا کثیر . . » .

قال : « فغمدت السیف ، فرجعت إلی النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) فأخبرته ، فقال : « الحمد لله الذی یصرف عنا الرجس أهل البیت » . (2) انتهی .

و این روایت دلیل صریح است که ماریه قبطیه نیز از اهل بیت بود و در آیه تطهیر داخل ، والحمد لله علی شمول الرحمة وعموم النعمة . . !

و روی محمد بن بابویه فی الأمالی ، والدیلمی فی إرشاد القلوب :

إن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) أعطی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] سبعة دراهم ، وقال : « أعطیها علیاً ، ومریه (3) أن یشتری لأهل بیته طعاماً ، فقد غلبهم


1- [ الف ] در نسخه مطبوعه کلکته : ( الغرر والدرر ) .
2- الدرر والغرر ، ( امالی سید مرتضی ) 1 / 54 - 55 مع اختلاف یذکره المؤلف فیما یأتی .
3- [ الف ] در نسخه مطبوعه مریه [ مریة ظ ] است ، وهو غلط صریح . ( 12 ) .

ص : 31

الجوع » ، فأعطتها علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، وقالت (1) : « إن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) أمرک أن تبتاع لنا طعاماً » ، فأخذ علی [ ( علیه السلام ) ] وخرج من بیته لیبتاع طعاماً لأهل بیته ، فسمع رجلا یقول : من (2) یقرض الملی الوفی . . فأعطاه الدراهم (3) .

و در این قصه هم مخالفت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هست ، و هم تصرف در مال غیر به غیر اذن او ، و هم اتلاف حقوق عیال و قطعِ رحمِ اقرب - که پسر و زوجه باشد - ، و رنج دادن رسول به مشاهده گرسنگی اولاد [ و ] (4) فرزندان خود ، لیکن چون این همه ‹ 359 › لله و فی الله و ایثاراً لطاعة الله بود ، مقبول افتاد و محل مدح و منقبت گردید ، چه جای آنکه جای عتاب و شکایت باشد ؟ ! و به قرائن معلومِ حضرت امیر ( علیه السلام ) بود که اصحابِ حقوق - یعنی : حضرت زهرا ( علیها السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) به این ایثار رضا خواهند داد ، و جناب پیغمبر علیه [ وآله ] السلام هم تجویز خواهند فرمود .

اما مقدمه دوم : یعنی : جمیع اقوال پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وحی است ، پس باطل است ، هم به دلیل عقلی و هم به دلیل نقلی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ) آمده است .
2- قسمت : ( یقول من ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- أمالی شیخ صدوق : 556 ، روضة الواعظین : 126 ، بحار الأنوار 41 / 46 ، وقد رواه ابن شهرآشوب مختصراً فی المناقب 1 / 352 . . و لم نجده فی ارشاد القلوب .
4- زیاده از مصدر .

ص : 32

اما عقلی ; پس نزد هر عاقل ظاهر است که معنای رسول رساننده پیغام است ، و چون اضافه به خدا کردیم رساننده پیغامِ خدا معنای این لفظ شد ، پس در ضمن رسالت همین قدر داخل است که به سوی او وحی آمده باشد ، و به واسطه او پیغامی از جانب خدا به ما برسد ، نه آنکه هر قول او پیغام خدا باشد .

و آیه : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) صریحْ خاص به قرآن است ، به دلیل : ( عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی ) (2) ، نه عام در جمیع اقوال پیغمبر ، و پرروشن است که هر کسی را پادشاهی یا امیری رسول خود کرده به جانب مُلکی بفرستد ، هرگز مردم آن ملک جمیع اقوال آن رسول (3) را از جانب آن پادشاه و آن امیر نخواهند دانست .

و اما نقلی ; پس برای آنکه اگر اقوال آن حضرت تمام وحی منزل من الله میشد ، در قرآن مجید چرا بر بعضی اقوال آن حضرت عتاب میفرمود ، حال آنکه در جاها عتاب شدید نازل شده : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) (4) ، وقوله تعالی : ( وَلا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً ) (5) ، ( وَاسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ کانَ غَفُوراً


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- النجم ( 53 ) : 5 .
3- در [ الف ] اشتباهاً تحیت داشت .
4- التوبة ( 9 ) : 43 .
5- النساء ( 4 ) : 105 .

ص : 33

رَحِیماً ) (1) ، ( وَلا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ . . ) (2) إلی آخر الآیة . و [ در ] (3) اذن دادن به گرفتن فدیه از بندیان بدر این قدر تشدّد چرا واقع میشد : ( لَوْلا کِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ ) (4) ، و نیز اگر چنین میشد امر به قتل قبطی و خریدن طعام ، و محو [ لفظ ] ( رسول الله ) صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، و امر به تهجد ، همه وحی منزل من الله میشد و ردّ این وحی از جناب امیر ( علیه السلام ) لازم میآید !

و نیز در این صورت امر به مشورت صحابه که در آیه ( وَشاوِرْهُمْ فِی الأمْرِ ) (5) وارد است ، چه معنا داشت ؟ !

و اطاعت در بعض امور صحابه را که از آیه : ( لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیر مِنَ الأمْرِ لَعَنِتُّمْ ) (6) مستفاد میشود ، بر چه چیز محمول تواند بود ؟ !

و نیز جناب امیر ( علیه السلام ) در غزوه تبوک - چون به بودن (7) آن جناب در مدینه نزد عیال - امر رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم صادر شد ، چه قسم میگفت :


1- النساء ( 4 ) : 106 .
2- النساء ( 4 ) : 107 .
3- زیاده از مصدر .
4- الأنفال ( 8 ) : 68 .
5- آل عمران ( 3 ) : 159 .
6- الحجرات ( 49 ) : 7 .
7- در [ الف ] اشتباهاً : ( نبودن ) آمده است .

ص : 34

« أتخلّفنی فی النساء والصبیان ؟ ! » در مقابله وحی این اعتراضات نمودن کی جایز است ؟ !

و نیز در اصول امامیه باید دید جمیع اقوال آن حضرت را وحی نمیدانند ، و جمیع افعال آن جناب را واجب الاتباع نمیانگارند ، پس در این طعن این مقدمه فاسده باطله را که نه مطابق واقع است و نه مذهب خود و نه مذهب خصم ، برای تکمیل و ترویج طعن خود آوردن چقدر داد تعصب و عناد دادن است ؟ !

حالا این آهنگ را بلندتر نماییم و از اقوال پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بالاتر آییم و گوییم : نزد شیعه و سنی غرضِ (1) مصلحت و دفع مشقت نمودن ، و بر خلاف حکم الهی بلاواسطه که بالقطع وحی منزل من الله باشد ، چند مرتبه اصرار کردن ، ردّ وحی نیست ، جناب پیغمبر خاتم المرسلین در شب معراج به مشورت پیغمبر دیگر که از عمده اُولُوا العزم است ‹ 360 › یعنی : حضرت موسی علی نبیّنا [ وآله ] وعلیه السلام نُه بار مراجعه فرمود و عرض کرد که : این حکم را امت من تحمل نمیتواند کرد ، ذکر ذلک ابن بابویه فی کتاب المعراج ، اگر - معاذ الله - این امر ردّ وحی باشد ، از پیغمبران چه قسم صادر شود ؟ ! و این را ردّ وحی گفتن به غیر از ملحدی و زندیقی نمیآید .

و نیز مراجعه حضرت موسی با پروردگار خود بعد از آنکه بلاواسطه به او حکم شد ، در قرآن مجید صریح منصوص است .


1- در مصدر ( عرض ) .

ص : 35

قوله تعالی : ( وَإِذْ نادی رَبُّکَ مُوسی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظّالِمِینَ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا یَتَّقُونَ * قالَ رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ * وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلا یَنْطَلِقُ لِسانِی فَأَرْسِلْ إِلی هارُونَ * وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ * قالَ کَلاّ فَاذْهَبا بِآیاتِنا إِنّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ ) (1) .

و نیز از مقررات شیعه است در علم اصول خود که امر رسول - بلکه امر خدا بلاواسطه - نیز محتمل ندب است ، و مقتضی وجوب نیست بالیقین ، پس مراجعه توان کرد تا واضح شود که مراد از این امر وجوب است یا ندب ، ذکره الشریف المرتضی فی الدرر والغرر .

چون چنین باشد عمر را در این مراجعه با وجود تمسک به آیه قرآنی در باب استغنا از تحمل مشقت - که صریح دلالت بر ندب این امر میکند - چه تقصیر و کدام گناه ؟ !

و وجه ثانی از طعن یعنی : آنکه عمر اختلاط کلام را به پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نسبت کرد ، پس نیز بی جا است ; زیرا که اول از کجا ثابت شود که گوینده این لفظ : ( أهجر ؟ استفهموه ) عمر بود ، در اکثر روایات ( قالوا ) واقع است ، محتمل است مجوّزین آوردن (2) قرطاس و دوات تقویت قول خود


1- الشعراء ( 26 ) : 10 - 15 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 36

کرده باشند به این کلمه ، و استفهامِ انکاری بود ، یعنی : هجر و هذیان بر زبان پیغمبرْ خودْ مقرر است که جاری نمیشود ، پس آنچه فرموده است به آن اهتمام نمایید ، و آنچه نوشتن آن ارشاد میشود بپرسید که چه منظور دارند .

و محتمل است که مانعین نیز به طریق استفهام انکاری گفته باشند که : آخر پیغمبر هذیان نمیگوید ؟ ! و ظاهر این کلمه به فهم ما نمیآید ، پس باز پرسید که : آیا نوشتن کتاب حقیقتاً مراد است یا چیز دیگر ؟

و وجه نفهمیدن این کلمه صریح و ظاهر بود ; زیرا که عادت شریف آن حضرت بود که احکام الهی را به خدا نسبت میفرمود ، و در اینجا نفرمود که : إن الله أمرنی أن أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعدی .

مانعین را توهم پیدا شد که خلاف عادت البته نفرموده باشد ، ما نفهمیدیم ، تحقیق (1) باید کرد .

و نیز قطعاً معلوم داشتند که آن جناب نمینوشت ، و مشق این صنعت نداشت ، بلکه این صنعت اصلا از وی به صدور نمیآمد ، دفعاً للتهمة موافق نص قرآن : ( وَما کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتاب وَلا تَخُطُّهُ بِیَمِینِک ) (2) و در این عبارت نسبت آن به خود فرمود : « أکتب لکم کتاباً » ، این چه معنا دارد ؟ این را استفهام باید کرد که آخر کلام پیغمبر هذیان خود نخواهد بود .

و نیز عادت آن جناب بود که غیر از قرآن چیزی دیگر نمینویسانید ، بلکه


1- در مصدر ( استفهام ) .
2- العنکبوت ( 29 ) : 48 .

ص : 37

یک بار عمر بن الخطاب نسخه [ ای ] از تورات آورده میخواند آن جناب او را منع فرمود ، پس در این وقت که خلاف این عادت مقرره ، سوای قرآن به دست خود نوشتن فرمود ، کمال تعجب حاضرین را رو داد ، و هیچ نفهمیدند از این راه ذکر ‹ 361 › هذیان - به طریق استفهام انکاری ، یا استفهام تعجبی - بر زبان بعضی از ایشان (1) گذشت ، و اگر غرض ایشان اثبات هذیان بر پیغمبر میشد این نمیگفتند که : باز پرسید ، بلکه میگفتند که : بگذارید ، کلام هذیان را اعتباری نیست .

و تفصیل کلام در این مقام آن است که : ( هَجْر ) در لغت عرب به معنای اختلاط کلام است به وجهی که فهمیده نشود ، و این اختلاط دو قسم میباشد در حصول یک قسم انبیا را ، هیچ کس را نزاعی نیست ، و آن آن است که به سبب بحّة الصوت و غلبه خشکی بر زبان ، و ضعف آلات نطق و تکلم مخارج حروف کما ینبغی مبیّن نشود ، و الفاظ به وجه نیک مسموع نگردد ، و در لحوق این حالت به انبیا نقصانی نیست ; زیرا که از اعراض و توابع مرض است ، و پیغمبر ما را نیز به اجماع اهل سیر بحّة الصوت در مرض موت عارض شده بود ، چنانچه در کتب صحیحه احادیث نیز موجود است .

قسم دوم از اختلاط کلام آن است که به سبب غشی و صعود بخارات به دماغ که در تبهای محرقه اکثر میباشد ، کلام غیر منتظم یا خلاف مقصود


1- [ الف ] در نسخه چهاپه کلکته لفظ : ( بعض از ایشان ) به اصلاح نوشته اند .

ص : 38

بر زبان جاری گردد ، و این امر هر چند ناشی از امور بدنی است ، لیکن اثر آن به روح مدرکه میرسد ، علما را در تجویز این امر بر انبیا اختلاف است ، بعضی این را قیاس بر جنون کنند و ممتنع دانند ، و بعضی قیاس بر نوم کنند و جایز شمارند ، و در لحوق سبب این عارضه به انبیا شبهه نیست ; زیرا که لحوق غشی به حضرت موسی علی نبیّنا [ وآله ] وعلیه الصلاة والسلام در قرآن مجید منصوص است ، قوله تعالی : ( وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً ) (1) ولحوق بیهوشی در وقت نفخ صور به جمیع پیغمبران - سوای حضرت موسی - نیز ثابت و صحیح ، قوله تعالی : ( وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَمَنْ فِی الأرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ ) (2) ، و در حدیث صحیح وارد است :

فأکون أول من یفیق (3) ، فإذا موسی أخذ بقائمة من قوائم العرش ، فلا أدری أصعق فأفاق قبلی . . أم جوزی بصعقة الطور (4) .

آری اینقدر هست که حق تعالی انبیا را به جهت کرامت و بزرگی ایشان در حالت غشی و بیهوشی نیز از آنچه خلاف مرضی او تعالی میباشد معصوم میدارد ، قولا و فعلا هر چه مرضی حق است از ایشان صادر میشود در هر


1- الأعراف ( 7 ) : 143 .
2- الزمر ( 39 ) : 68 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یضیق ) آمده است .
4- صحیح بخاری 4 / 126 .

ص : 39

حالت ، و پر ظاهر است که این حالت را قیاس بر جنون نتوان کرد که در جنون اولا اختلال در قوای مدرکه روح به هم میرسد و راسخ و مستمر میباشد ، به خلاف این حالت که در روح اصلا اختلال نمیباشد ، بلکه آلات بدنی به سبب استیلای مخالف و توجه روح به دفع آن در حکم روح نمیماند ، و لهذا این حالت استمرار و رسوخ ندارد ، پس این حالت مثل نوم است که انبیا را نیز لاحق میگردد ، و از حالت یقظه تفاوت بسیار دارد ، نهایت آنکه در خواب نیز دل این بزرگان آگاه و خبردار میباشد ، و مع هذا احکام نوم در اموری که متعلق به جوارح و چشم و گوش میباشد ، تأثیر میکند و فوت نماز و بی خبری از خروج وقت آن طاری میگردد ، چنانچه در “ کافی “ کلینی در خبر لیلة التعریس مذکور است (1) .

و همچنین ‹ 362 › سهو و نسیان در نماز ایشان را لاحق میشود ، چنانچه امامیه در کتب صحیحه خود از انبیا و ائمه وقوع سهو را روایت کرده اند .

و چون در این قصه به وجوه بسیار از جناب پیغمبر خلاف عادت به ظهور رسیده - چنانچه سابق مفصل نوشته شد - اگر بعضی حاضرین را توهم پیدا شده باشد که مبادا از جنس اختلاط کلام است که در این امراض رو میدهد ، بعید نیست ، و محل طعن و تشنیع نمیتواند شد ، علی الخصوص که شدت درد سر و التهاب حمی در آن وقت بر آن جناب رو کرده بود .


1- کافی 3 / 294 حدیث 8 - 9 .

ص : 40

و از روایت دیگر صریح این معنا و این استبعاد معلوم میشود که گفتند : ( ما شأنه . . أهجر . . ؟ ! استفهموه . . ) .

و مع هذا از راه مراعات ادب این گوینده هم جزم نکرد ، و بر سبیل تردد گفت که : آیا اختلاط کلام است ؟ یا ما نمیفهمیم ؟ بار دیگر استفهام کنید تا واضح فرماید ، و به تیقظ و هوشیاری ارشاد کند تا دوات و کاغذ بیاریم ، و الا درگذریم که چندان حاجت مشقت کشیدنش نیست .

این همه بر تقدیری است که قسم اخیر از اختلاط کلام مراد باشد ، و اگر قسم اولش مراد باشد ، یعنی : این مضمون را خلاف عادت پیغمبر میبینیم ، مبادا به سبب ضعف ناطقه الفاظ آن جناب را به خوبی در نیافته باشیم ، الفاظ دیگر است و ما چیز دیگر میشنویم ، بار دیگر استفهام کنید تا واضح فرماید و به یقین معلوم کنیم که همین الفاظ است ، آنگاه [ دوات ] (1) و کاغذ بیاریم ، پس اصلا اشکال نمیآید .

و وجه سوم از طعن سراسر غلط فهمی یا از حق چشم پوشی است ; زیرا که رفع صوت بر صوت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ممنوع است ، و از کسی در این قصه واقع نشده ، نه از عمر و نه از غیر عمر .

و رفع صوت با هم در حضور آن حضرت به تقریب مناظرات و مشاجرات همیشه جاری بود ، و اصلا آن را منع نفرموده اند ، بلکه اشاره قرآن تجویز آن میفرماید به دو جهت :


1- زیاده از مصدر .

ص : 41

اول : به این لفظ که : ( لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ . . ) (1) و این نفرموده که : لا ترفعوا أصواتکم بینکم عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

دوم : ( کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْض . . ) (2) ، پس (3) صریح معلوم شد که جهر بعض بر بعض جائز است .

و مع هذا از کجا (4) ثابت شود که اول عمر رفع صوت کرد و باعث تنازع گردید ، این را به دلیلی ثابت باید کرد بعد از آن زبان طعن باید گشاد .

در آن حجره جمعی کثیر بودند ، و مقالات جمع کثیر را رفع صوت لابدی است ، و ارشاد پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم که : « لا ینبغی عندی تنازع » نیز بر همین مدعا گواه است ; زیرا که ( لا ینبغی ) ترک اولی را گویند ، نه حرام و کبیره را ، اگر کسی گوید که زنا کردن مناسب نیست ، نزد اهل شرع ضحکه میگردد .

ولفظ : « قوموا عنّی » از باب تنگ مزاجی مریض است که به گفت و شنید بسیار تنگ دل میشود ، و آنچه در حالت مرض از راه تنگ مزاجی به وقوع میآید در حق کسی محل طعن نیست ، علی الخصوص که این خطاب به همه حاضرین است خواه مجوزین خواه مانعین .


1- الحجرات ( 49 ) : 2 .
2- الحجرات ( 49 ) : 2.
3- در [ الف ] اشتباهاً ( پس ) تکرار شده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( اینجا ) آمده است .

ص : 42

و در روایت صحیحه وارد است که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را در همین مرض لدود (1) خورانیده بودند ، بعد افاقه فرمودند : ( لا یبقی أحد فی البیت إلاّ لُدّ (2) إلاّ العباس فإنه لم یشهدکم ) . و این تنگ مزاجی که به سبب مرض لاحق میگردد ، اصلا نقصان ندارد - که انبیا را از آن معصوم اعتقاد باید کرد - که مثل ضعف بدن است که در امراض لاحق میشود .

وجه چهارم از طعن مبتنی بر خیال باطل است ; زیرا که حق تلفی امت وقتی میشد ‹ 363 › که چیزی جدید را که از جانب خدا آمده باشد ، و در حق امت نافع باشد ممانعت میکرد ، به مضمون آیه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی ) (3) قطعاً معلوم است که امر جدید نبود بلکه امر و نهی دینی هم نبود ، محض مشورت نیک و مصالح ملکی ارشاد میشد که زمان همین وصیت بود .

و کدام عاقل تجویز میکند که جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در مدت بیست و سه سال - که زمان نبوت آن افضل البشر بود - با وصف رحمتی و رأفتی که بر عموم خلق الله و بالخصوص در حق امت خود داشت ،


1- هو ما یسقاه المریض فی أحد شقّی الفم . انظر : النهایة 4 / 245. دارویی که در یکی از دو کرانه دهان ریزند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( له ) آمده است .
3- المائدة ( 5 ) : 3 .

ص : 43

و با وجود تبلیغ قرآن و ارشاد احادیث بی شمار ، در این وقت تنگ چیزی که هرگز نگفته بود ، و آن چیز تِریاق مجرّب بود ، برای دفع اختلاف میخواست بگوید یا نویسد ، و به منع کردن عمر ممتنع شد ، و تا پنج روز در حیات بود و اصلا عمر در آن خانه حاضر نه ، به مجرد توهم آنکه مبادا بشنود و از بیرون درْ تهدید نماید ، بر زبان نیارد ؟ ! و با وصف آمد و رفت جمیع اهل بیت در این وقت به آنها نفرماید که این کتاب را نوشته بگذارید . ( سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ ) (1) .

دلیل عقلی بر بطلان این خیال باطل آن است که اگر پیغمبر به نوشتن این کتاب بالحتم والقطع از جناب باری تعالی مأمور میبود ، با وصف یافتن فرصت - که بقیه روز پنج شنبه و تمام روز جمعه و شنبه و یک شنبه به خیریت گذشت - متعرض کتابت آن نشد ، لازم میآید تساهل در تبلیغ که منافی عصمت آن جناب است ، حاشاه من ذلک ، قوله تعالی : ( یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ ) (2) ، این همه ترسیدن از عمر در این وقت که موت غالب بر حیات شده بود چقدر به وعده الهی که به عصمت و محافظت وارد است نامطمئن بودن است ، معاذ الله من ذلک .


1- النور ( 24 ) : 16 .
2- المائدة ( 5 ) : 67 .

ص : 44

و اگر به اجتهاد خود میخواستند که چیزی بنویسند ، پس به گفته عمر از آن اجتهاد رجوع فرمود یا نه ؟

علی الشقّ الأول طعن بالکلیه زایل گشت ، بلکه در رنگ سایر موافقات عمری منقلب شد به منقبت ، یعزّ عزیز أو ذلّ ذلیل .

وعلی الشقّ الثانی در ترک آنچه نافع امت (1) فهمیده بود ، مصداق رحمت الهی نشد ، حاشا جنابه من ذلک ، قوله تعالی : ( لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ ) (2) .

دلیل دیگر آنکه : آنچه منظور داشت در نوشتن کتاب یا امر جدید بود زاید بر تبلیغ سابق ، یا ناسخ و مخالف آن ، یا تأکید آن .

علی الشقّ الأول والثانی تکذیب آیه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی ) (3) لازم میآید .

وعلی الشق الثالث هیچ حق تلفی امت نمیشود ; زیرا که تأکید پیغمبر بالاتر از تأکید خدا نبود ، اگر از تأکید او حسابی برندارند از تأکید پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در حق شان چه خواهد گشود .

دلیل نقلی بر بطلان این خیال آنکه : در روایت سعید بن جبیر از ابن عباس


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( است ) آمده است .
2- التوبة ( 9 ) : 128 .
3- المائدة ( 5 ) : 3 .

ص : 45

در همین خبر قرطاس وارد است ، و در “ صحیحین “ موجود که :

اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه ، فقال : « ائتونی بکتف أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً » ، فتنازعوا ، فقالوا : ما شأنه ؟ هجر ؟ استفهموه ، فذهبوا ‹ 364 › یردّون علیه ، فقال : « دعونی فالذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه » ، وأوصاهم بثلاث : قال : « اخرجوا المشرکین من جزیرة العرب ، وأجیزوا الوفد بنحو ما کنت أُجیزهم » ، وسکت عن الثالثة ، أو قال ونسیتها !

وفی روایة : وفی البیت رجال - منهم : عمر بن الخطاب - قال : قد غلبه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبکم کتاب الله .

از این روایت صریح مستفاد شد که قبل از تکلم عمر ، حاضرین تنازع کردند و آنچه گفتنی بود گفتند ، و باز از جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم پرسیدند ، و آن جناب بعد از مراجعه سکوت فرمود از طلب ادوات کتابت ، و اگر امر جزمی یا موافق وحی میبود ، سکوت آن حضرت در امضای آن منافی عصمت میبود ، و آن حضرت بعد از این قصه به اقرار شیعه تا پنج روز زنده ماند و روز دوشنبه رفیق ملأ اعلی گشت ، فرصت تبلیغ وحی در این مدت بسیار یافت .

و نیز معلوم شد که [ از ] (1) امور دین چیزی نوشتن منظور نداشت ، بلکه


1- زیاده از مصدر .

ص : 46

در سیاست مدنیه ، و مصالح مُلکی و تدبیرات دنیوی ، چنانچه زبانی به آن چیزها وصیت فرمود .

و چیز سوم - که در این روایت فراموش شده - تجهیز جیش اسامه است که در روایت دیگر ثابت است ، و ادلّ دلیل بر این مدعا آن است که چون بار دیگر اصحاب از آوردن دوات و شانه پرسیدند ، در جواب فرمود که : « فالذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه » یعنی : شما میخواهید که وصیت نامه بنویسم و من مشغول الباطن ام به مشاهده حق تعالی و قرب و مناجات او جلّ شأنه ، و اگر منظور نوشتن امور دینیه یا تبلیغ وحی میشد ، معنای خیریت درست نمیگشت ; زیرا که به اجماع در حق انبیا بهتر از تبلیغ وحی و ترویج احکام دین عبادتی نیست .

و نیز از این روایت ظاهر شد که چون آن حضرت بار دیگر جواب بیتعلقی و وارستگی از این عالم به اصحاب ارشاد فرمود ، حاضران را یأسی و حسرتی دامن گیر حال شد ، عمر بن الخطاب برای تسلی آنها این عبارت گفت که : این جواب ترش پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به شما نه از راه عتاب و غضب است بر شما ، بلکه به سبب شدت درد سر است که موجب تنگ مزاجی گشته و از وارستگی پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مأیوس نشوید که کتاب الله کافی و شافی است برای تربیت شما و پاس دین و ایمان شما .

از اینجا معلوم شد که این کلام عمر بن الخطاب بعد از این گفت و شنید در مقام تسلیت اصحاب واقع شده ، نه در مقام ممانعت از کتابت !

ص : 47

و مقطع الکلام در این مقام آن است که : حضرت امیر ( علیه السلام ) نیز در این قصه حاضر بود - به اجماع اهل سیر از طرفین - و اصلا انکار او بر عمر یا دیگر حاضران آن مجلس که ممانعت از کتابت کرده بودند ، نه در حیاتشان و نه بعد از وفاتشان - که زمان خلافت حضرت امیر ( علیه السلام ) بود - به روایت شیعه و سنی منقول نشده ، پس اگر عمر در این کار خطادار است حضرت امیر نیز مجوّز کار او است ، و غیر از ابن عباس - که در آن زمان صغیر السن بود - هرگز بر این قصه افسوس و تحسّر از کسی منقول نشده ، اگر فوت امر مهمی در این ماجرا رو میداد کُبَرای صحابه ولااقل حضرت امیر خود آن را مذکور میفرمود و حسرت میخورد ، و شکایت این ممانعت بر زبان میآورد .

اگر در اینجا کسی را به طریق شبهه به خاطر رسد که : اگر مهمی از مهمات دین منظور نظر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در این ‹ 365 › نوشتن نبود پس چرا فرمود که : « لن تضلّوا بعدی » ; زیرا که این لفظ صریح دلالت میکند که به سبب نوشتن این کتاب شما را گمراهی نخواهد شد ، و معنای گمراهی همین است که در دین خللی افتد .

جواب این شبهه آن است که لفظ ( ضلالت ) در لغت عرب چنانچه به معنای گمراهی در دین میآید به معنای سوء تدبیر در مقدمات دنیوی نیز بسیار مستعمل میشود ، مثالش از کلام الهی قول برادران حضرت یوسف ( علیه السلام ) است در حق حضرت یعقوب ( علیه السلام ) که در سوره یوسف مذکور است : ( إِذْ قالُوا

ص : 48

لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلال مُبِین ) (1) ، و نیز در همین سوره در جای دیگر است : ( قالُوا تَاللّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ ) (2) ، و پیداست که برادران یوسف ( علیه السلام ) کافر نبودند که پدر بزرگوار خود را که پیغمبر عالی مرتبه بود گمراه دین اعتقاد کنند ، معاذ الله من هذا الظنّ الفاسد ، مراد ایشان بیتدبیری دنیوی بود که پسران کارآمدنی را که به خدمات قیام دارند چندان دوست نمیدارد ، پسران خردسال کم محنت قاصرالخدمت را نوبت به عشق رسانیده .

پس در اینجا هم مراد از ( تضلّوا ) خطا در تدبیر ملکی است نه گمراهی دین ، و دلیل قطعی بر این اراده آن است که در مدت بیست و سه سال به نزول وحی و قرآن و تبلیغ احادیث اگر کفایت در هدایت ایشان و دفع گمراهی ایشان نشده بود ، در این دو سه سطر کتاب چه قسم کفایت این کار میتوانست شد ؟ !

و نیز در اینجا به خاطر بعضی میرسد که شاید منظور آن جناب نوشتن امر خلافت [ بود ] ، و به سبب ممانعت عمر این امر مهم در حیّز توقف افتاد .

گوییم : اگر منظور نوشتن خلافت باشد از دو حال بیرون نخواهد بود :

یا خلافت ابوبکر خواهد بود ، یا خلافت حضرت امیر ( علیه السلام ) ، بر تقدیر اول آن حضرت بار دیگر در همین مرض این داعیه به خاطر مبارک آورده ، خود به


1- یوسف ( 12 ) : 8 .
2- یوسف ( 12 ) : 95 .

ص : 49

خود موقوف ساخت بی آنکه عمر یا دیگری ممانعت نماید ، بلکه حواله به خدا و اجماع مؤمنین فرمود ، و دانست این مقدمه واقع شدنی است حاجت به نوشتن نیست ، در “ صحیح مسلم “ موجود است که آن جناب عایشه صدیقه را در همین مرض فرمود :

ادعی لی أباک وأخاک أکتب لهما کتاباً ، فإنی أخاف أن یتمنّی متمنٍّ ویقول قائل : أنا (1) ، ویأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر . . ! (2) یعنی : بطلب نزد من پدر و برادر خود را تا من بنویسم وصیت نامه ; زیرا که میترسم که آرزو کند آرزوکننده ، یا گوید گوینده که : منم و دیگری نیست ، و قبول نخواهد کرد خدا و مردم باایمان مگر ابوبکر .

در اینجا عمر کی حاضر بود که از نویسانیدن وصیت نامه ممانعت کرده باشد ؟

و بر تقدیر ثانی نیز حاجت نوشتن نبود ; زیرا که قبل از این واقعه به حضور هزاران کس در میدان غدیر خم خطبه ولایت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرموده بود ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) را مولای هر مؤمن و مؤمنه ساخته ، و آن قصه مشهور آفاق و زبان خلق گشته بود ، اگر با وصف آن تقید و تأکید و شهرت و تواتر ، موافق آن عمل نکنند ، از این نوشتن خانگی - که چند کس بیش در آنجا نبودند - چه میگشود ؟


1- [ الف ] در چهاپه ( ولا ویأبی الله ) است [ و همچنین در تحفه چاپ پیشاور ] .
2- صحیح مسلم 7 / 110 .

ص : 50

بالجمله ; به هیچ صورت در ممانعت از این کتابت حق امت تلف نشده ، و مهمات دینی در پرده خفا نمانده ، و این خیال باطل بعینه مثال خیال ‹ 366 › غیبت امام مهدی ( علیه السلام ) است ، حذواً بحذو که وسواسی بیش نیست ، و مرض وسواسی [ را ] علاجی نه (1) .

أقول :

حصر مطاعن عمر در یازده مردود است به اینکه این حصر - مانند حصر مطاعن ابوبکر - نه عقلی است و نه استقرائی ، اما انتفای حصر عقلی پس ظاهر است ، و اما انتفای حصر استقرائی پس از جهت آنکه در هیچ کتابی از کتب شیعه حصر تعداد مطاعن عمر و احزاب او مذکور نیست ، بلکه علمای اعلام این فرقه چند طعن را به طریق تمثیل ذکر کرده اند ، چنانچه علامه حلی ( رحمه الله ) در کتاب “ کشف الحق و نهج الصدق “ گفته :

المطلب الثانی فی المطاعن التی نقلها أهل السنة علی عمر بن الخطاب . . نقل الجمهور عن عمر مطاعن کثیرة ، منها . . إلی آخره (2) .

و مولانا محمد باقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب “ حق الیقین “ فرموده :

مطلب دوم در بیان قلیلی از بدع و قبائح اعمال و شنایع افعال عمر است که


1- تحفه اثناعشریه : 284 - 292 .
2- نهج الحق : 273 .

ص : 51

خلیفه دوم سنیان است ، بدان که مطاعن آن منبع فتن زیاده از آن است که در کتب مبسوطه احصا توان کرد ، فکیف این رساله !

و او در جمیع مطاعن ابی بکر شریک بود ، بلکه خلافت ابوبکر شعبه [ ای ] از فتنه های او بود ، لهذا از مطاعن مخصوصه او اندکی بخصوصاً (1) در این رساله ایراد مینماییم . (2) انتهی .

و مع هذا سوای مطاعن یازده گانه که مخاطب ذکر نموده دیگر مطاعن عمر در کتب شیعه مذکور است و به ذکر آنها نپرداخته ، و ما بعضی از آنها بعد فراغ از رفع شبهات مخاطب بر مطاعن مذکوره نقل خواهیم کرد .

اما آنچه گفته : اول که عمده طعنها نزد شیعه است قصه قرطاس به روایت بخاری و مسلم . . . إلی قوله : این است ، قصه قرطاس که خاطرخواه شیعه موافق روایات صحیحه اهل سنت است .

پس اختلال این قول به چند وجه واضح و لائح است :

اول : آنکه لفظ : قبل از وفات به چهار روز در روایات قصه قرطاس مذکور نیست .

دوم : آنکه تقدیم اختلاف دیگر حاضران بر قول عمر ، از تحریفات


1- کذا فی [ الف ] دون المصدر .
2- حق الیقین : 219 .

ص : 52

مخاطب [ است ] و در روایات این قصه ، اختلاف حاضران بعدِ قول عمر مذکور است .

سوم : آنکه قوله : در این اثنا کسی این هم گفته که : آیا آن حضرت را هذیان و اختلاط کلام رو داده است ؟

ترجمه الفاظ روایات نیست ، و ما در اینجا بنابر اثبات امور مذکوره الفاظ روایات متضمنه این قصه را از “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ و “ مشکاة “ نقل نماییم .

پس بدان که بخاری این روایت را در هفت موضع به اسانید مختلفه و عبارات متنوعه ذکر نموده (1) .

اول : در کتاب العلم باب کتابة العلم و الفاظ آن این است :

حدّثنا یحیی بن سلیمان ; قال : حدّثنی ابن وهب ، قال : أخبرنی یونس ، عن ابن شهاب ، عن عبید الله بن عبد الله ، عن ابن عباس ، قال : لمّا اشتدّ بالنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه ، قال : « ائتونی بکتاب أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده » ، قال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم غلبه الوجع ، وعندنا کتاب الله ، حسبنا . . فاختلفوا وکثر (2) اللغط . .


1- [ الف ] قد قابلنا هذه الروایات السبع علی أصل الصحیح البخاری ، وصحّحناها منه ، وبعضها بإعانة بعض الشروح . ( 12 ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کثیر ) آمده است .

ص : 53

قال : « قوموا عنّی ولا ینبغی عندی التنازع » .

فخرج ابن عباس یقول : إن الرزیة کلّ الرزیة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و بین کتابه (1) .

دوم : در کتاب الجهاد در باب هل یستشفع إلی أهل الذمّة ، ومعاملتهم ، وجوائز الوفد و الفاظ آن این است :

حدّثنا قبیصة ; قال : حدّثنا ابن عیینة ، عن سلیمان ‹ 367 › الأحول ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس ، أنه قال : یوم الخمیس و ما یوم الخمیس ؟ ! ثمّ بکی حتّی خضب دمعه الحصباء ، فقال : اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه یوم الخمیس ، فقال : « ائتونی بکتاب أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً » ، فتنازعوا ، ولا ینبغی عند نبیّ تنازع ، فقالوا : هجر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، قال : « دعونی فالذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه » ، وأوصی عند موته بثلاث : « أخرجوا المشرکین من جزیرة العرب ، وأجیزوا الوفد بنحو ما کنت أُجیزهم . . » ، ونسیت الثالثة (2) .

سوم : در کتاب الخمس در باب إخراج الیهود من جزیرة العرب :

حدّثنا محمد ; قال : حدّثنا ابن عیینة ، عن سلیمان بن أبی مسلم ، سمع سعید بن جبیر ، سمع ابن عباس ; یقول : یوم الخمیس و ما یوم


1- صحیح بخاری 1 / 36 - 37 .
2- صحیح بخاری 4 / 31 .

ص : 54

الخمیس ؟ ! ثمّ بکی حتّی بلّ دمعه الحصی ، قلت لابن عباس : و ما یوم الخمیس ؟ قال : اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه ، فقال : « ائتونی بکتف أکتب لکم کتاباً لن (1) تضلّوا بعده أبداً » ، فتنازعوا ، ولا ینبغی عند نبیّ تنازع ، فقالوا : ما له ؟ أهجر ؟ استفهوه ، فقال : « ذرونی ، [ ف ] (2) الذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه » ، فأمرهم بثلاث . .

فقال : « أخرجوا المشرکین من جزیرة العرب ، وأجیزوا الوفد بنحو ما کنت أُجیزهم . . » ، والثالثة ، إمّا أن سکت عنها ، وإمّا أن قالها فنسیتها ، قال سفیان : هذا من قول سلیمان (3) .

چهارم : در باب مرض النبیّ و وفاته ، و الفاظ آن این است :

عن سلیمان الأحول ; عن سعید بن جبیر ; قال : قال ابن عباس : یوم الخمیس و ما یوم الخمیس ؟ ! اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه ، فقال : « ائتونی أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً » ، فتنازعوا ، ولا ینبغی عند نبیّ تنازع ، فقالوا بشأنه : أهجر ؟ استفهوه ، فذهبوا یردّون علیه ، فقال : « دعونی فالذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه » ، وأوصاهم بثلاث ، فقال : « أخرجوا المشرکین من جزیرة العرب ، وأجیزوا الوفد بنحو ما کنت


1- فی المصدر ( لا ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- صحیح بخاری 4 / 65 - 66 .

ص : 55

أُجیزهم . . » ، وسکت عن الثالثة ، أو قال فنسیتها (1) .

پنجم : در همین باب بعد ذکر اسناد دیگر ، و الفاظ این ، این است :

عن ابن عباس ; قال : لمّا حضر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وفی البیت رجال ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « هلمّوا أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده » ، فقال بعضهم : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلبه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبنا کتاب الله ، فاختلف أهل البیت واختصموا ، فمنهم من یقول : قرّبوا یکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده ، ومنهم من قال غیر ذلک ، فلمّا أکثروا اللغو والاختلاف قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا عنّی (2) » .

قال عبید الله : فکان یقول ابن عباس : إن الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و بین أن یکتب لهم ذلک الکتاب لاختلافهم ولغطهم . (3) انتهی .

ششم : در کتاب المرضی در باب قول المریض : قوموا عنّی ، و الفاظ آن این است :

عن عبید الله بن عبد الله ; عن ابن ‹ 368 › عباس : لمّا حضر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وفی البیت رجال فیهم


1- [ الف ] در آخر کتاب المغازی . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 5 / 137 ] .
2- لم یأت فی المصدر ( عنّی ) .
3- صحیح بخاری 5 / 138 .

ص : 56

عمر بن الخطاب ، قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « هلمّ أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده » ، فقال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلب علیه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبنا کتاب الله ، فاختلف أهل البیت فاختصموا ، فمنهم من یقول : قرّبوا یکتب لکم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کتاباً لن تضلّوا بعده ، ومنهم من یقول ما قال عمر ، فلمّا أکثروا اللغو والاختلاف عند النبیّ قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا عنّی » .

قال عبید الله : فکان ابن عباس یقول : إن الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و بین أن یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم ولغطهم (1) .

هفتم : در کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة در باب کراهة الخلاف ، و الفاظ آن این است :

عن ابن عباس ; قال : [ لمّا ] (2) حضر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وفی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب ، فقال : « هلمّ أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده » ، قال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم غلبه الوجع ، وعندکم القرآن ، فحسبنا کتاب الله ، واختلف أهل البیت واختصموا ، فمنهم من یقول : قرّبوا یکتب لکم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کتاباً لن تضلّوا


1- صحیح بخاری 7 / 9 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 57

بعده ، ومنهم من یقول ما قال عمر ، فلمّا أکثروا اللغط والاختلاف عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، قال : « قوموا عنّی » .

قال عبید الله : فکان ابن عباس یقول : إن الرزیّة کلّ الرزیة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و بین أن یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم ولغطهم (1) .

و مسلم نیز در “ صحیح “ خود این حدیث را به طرق متعدده آورده و الفاظ آن این است :

حدّثنا سعید بن منصور وقتیبة بن سعید وأبو بکر بن أبی شیبة وعمرو الناقد - واللفظ لسعید - قالوا : حدّثنا سفیان ، عن سلیمان الأحول ، عن سعید بن جبیر ، قال : قال ابن عباس : یوم الخمیس ، و ما یوم الخمیس ؟ ثم بکی حتّی بلّ دمعه الحصی ، فقلت : یا بن عباس ! (2) و ما یوم الخمیس ؟ قال : اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه فقال : « ائتونی أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعدی » ، فتنازعوا - و ما ینبغی عند نبیّ تنازع - وقالوا : ما شأنه ؟ أهجر ؟ ! استفهموه ، قال : « دعونی فالذی أنا فیه خیر ، أوصیکم بثلاث : أخرجوا المشرکین من جزیرة العرب ، وأجیزوا الوفد بنحو ما کنت أُجیزهم . . » ، قال : وسکت عن الثالثة ، أو قالها فأُنسیتها .


1- صحیح بخاری 8 / 161 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یا با عباس ) آمده است .

ص : 58

قال أبو إسحاق إبراهیم : حدّثنا الحسن بن بشر ; قال : حدّثنا سفیان بهذا الحدیث ، حدّثنا إسحاق بن إبراهیم ، قال : أخبرنا وکیع ، عن مالک بن معوّل ، عن طلحة بن مسرف ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس أنه قال : یوم الخمیس و ما یوم الخمیس ؟ ! ثم جعل تسیل دموعه حتّی رأیت علی خدّیه ، کأنّها نظام اللؤلؤ ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « ائتونی بالکتف والدواة - أو اللوح والدواة - ، أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً » ، فقالوا : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یهجر .

قال : حدّثنی محمد بن رافع وعبد الله بن حمید ; قال عبد الله : أخبرنا - وقال ابن رافع : حدّثنا - ‹ 369 › عبد الرزاق ، قال : أخبرنا معمّر ، عن الزهری ، عن عبید الله بن عبد الله بن عیینة (1) ، عن ابن عباس ، قال : لمّا حضر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - وفی البیت رجال ، فیهم عمر بن الخطاب . . . - فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « هلمّ أکتب لکم کتاباً لا تضلّون بعده » ، فقال عمر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلب علیه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبنا کتاب الله ، فاختلف أهل البیت ، فاختصموا ، منهم من یقول : قرّبوا یکتب لکم


1- [ الف ] خ ل : ( عتبة ) .

ص : 59

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کتاباً لن تضلّوا بعده ، ومنهم من یقول ما قال عمر ، فلمّا أکثروا اللغو والاختلاف عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا » .

قال عبید الله : فکان ابن عباس یقول : إن الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و بین أن یکتب لهم ذلک الکتاب ، من اختلافهم ولغطهم (1) .

و در “ مشکاة “ مذکور است :

عن ابن عباس قال : لمّا حضر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وفی البیت رجالهم (2) ، فیهم عمر بن الخطاب ، قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « هلمّوا أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده » ، فقال عمر : قد غلب علیه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبکم کتاب الله ، فاختلف أهل البیت ، واختصموا ، منهم من یقول : قرّبوا یکتب لکم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ،


1- [ الف ] این احادیث “ صحیح مسلم “ در کتاب الوصایا ، باب وصیة النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] بإخراج المشرکین من جزیرة العرب مذکور است . قوبل تلک الأحادیث علی نسختین من صحیح مسلم . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 5 / 75 ] .
2- فی المصدر ( رجال ) .

ص : 60

ومنهم من یقول ما قال عمر ، فلمّا أکثروا اللغط والاختلاف ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا عنّی » .

قال عبید الله : فکان ابن عباس یقول : إن الرزیّة کلّ الزریّة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و بین أن یکتب لهم ذلک الکتاب لاختلافهم ولغطهم .

وفی روایة سلیمان بن أبی مسلم الأحول ; قال ابن عباس : یوم الخمیس و ما یوم الخمیس ؟ ! ثم بکی حتّی بلّ دمعه الحصی ، قلت : یابن عباس ! و ما یوم الخمیس ؟ قال : اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه ، فقال : « ائتونی بکتف أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً » ، فتنازعوا - ولا ینبغی عند نبیّ تنازع - فقالوا : ما شأنه ؟ أهجر ؟ استفهموه ، فذهبوا یردّون علیه ، فقال : « دعونی فالذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه » ، فأمرهم بثلاث فقال : « اخرجوا المشرکین من جزیرة العرب ، وأجیزوا الوفد بنحو ما کنت أُجیزهم . . » ، وسکت عن الثالثة ، أو قالها فنیستها .

قال سفیان : هذا من قول سلیمان متفق علیه . (1) انتهی .

و خلاصه حدیث “ مشکاة “ - که متفق علیه بخاری و مسلم است - آن است که مینگاریم : روایت است از ابن عباس که هرگاه که احتضار شد جناب


1- [ الف ] این عبارت بعد باب الکرامات ، و قبل باب مناقب الصحابة در بابی بی ترجمه مسطور است . [ مشکاة المصابیح 3 / 1682 ] .

ص : 61

رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را در حالی که در خانه مردانی چند بودند که در میان ایشان عمر بود ، گفت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : بیایید تا بنویسم برای شما کتابی را که هرگز گمراه نشوید بعد از آن ، پس گفت عمر که : غلبه کرده است بر او درد ، و نزد شما است قرآن ، بس است ما را کتاب خدا . پس اختلاف کردند آنها که در آن خانه بودند از زمره صحابه و با هم خصومت کردند ، بعضی از ایشان کسانی بودند که میگفتند : نزدیک گردانید اسباب کتابت را تا که کتابت فرماید رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و بعضی از ایشان کسانی بودند که میگفتند آنچه گفته بود عمر ، پس چون بسیار کردند بانگ و خروش و اختلاف ، گفت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) : « برخیزید و دور شوید از من » .

گفت عبید الله ‹ 370 › - که راوی حدیث است از ابن عباس - : پس بود ابن عباس که میگفت که : به درستی که مصیبت ، همه مصیبت ، چیزی است که حائل شد در میان پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) و در میان آنکه بنویسد برای ایشان کتاب ، از اختلاف ایشان و آواز و خروش ایشان .

و در روایت سلیمان احول - که یکی از ثقات روات اهل سنت است - واقع است که گفت ابن عباس که : روز پنج شنبه ، و چه عظیم است روز پنج شنبه ! اشاره میکند به آن روز پنج شنبه که قصه مذکوره در آن واقع شد ، پس تر (1) گریست بر یاد این قصه تا اینکه تر کرد اشک وی سنگ ریزه ها را که در آنجا


1- یعنی : پس از آن .

ص : 62

افتاده بودند ، گفتم من : ای ابن عباس ! چیست روز پنج شنبه و چه حال دارد ؟ چه واقع شد در وی ؟ گفت : سخت شد به پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) درد ، پس گفت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) : « بیارید مرا شانه شتر یا گوسفند تا بنویسم برای شما کتابی ; زیرا که هرگز گمراه نشوید بعد از آن همیشه » . پس نزاع کردند و نمیشاید نزد هیچ پیغمبر تنازع ، پس گفتند : چه شأن است او را ؟ آیا هذیان میگوید ؟ استفهام کنید . پس شروع کردند که کلام را بر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) باز میگردانیدند ، پس آن حضرت گفت : « بگذارید مرا ، آنچه من در آنم بهتر است از آنچه شما مرا میخواهید به سوی آن » ، و وصیت کرد ایشان را به سه چیز :

1 . یکی اخراج مشرکین از جزیره عرب .

2 . دوم جایزه دادن وفد را .

3 . و سکوت کرد راوی از ذکر وصیت سوم ، یا گفت و من فراموش کردم .

[ اما آنچه گفته : ] اما در این قصه به چند وجه طعن متوجه به عمر میشود .

پس کلامش دلالت میکند که این قول [ را ] از طرف شیعیان گفته ، و حال آنکه وجه دوم را شیعه چنین گفته اند که : عمر اسناد هذیان - العیاذ بالله - به آن جناب کرد ، و کلمه : ( إن الرجل لیهجر ) گفت .

و همچنین وجه چهارم به لفظی که او ذکر کرده در کتب مشهوره شیعه یافته نمیشود .

ص : 63

و از ذکر دیگر وجوهی که علامه مجلسی علیه الرحمه و دیگر علما در این طعن نوشته اند اعراض ساخته .

اما آنچه گفته : این است تقریر طعن با زور و شوری که دارد ، و در هیچ کتاب پیدا نیست .

پس راست است ، و اگر مرادش این است که تقریر طعن به هر مضمونی و به هر لفظی که باشد مانند این زور و شوری که به زعم او در تقریرش یافته میشود ، در هیچ کتاب پیدا نیست ، پس دلیل جهل یا تجاهل او است از کتب شیعه ، و مخاطب را میبایست که اول در این مقام کلام یکی از علمای اعلام فرقه شیعه را که متضمن تقریر و بیان این طعن است بلفظه و بعینه نقل میکرد ، بعد از آن از طرف اهل سنت به جواب آن میپرداخت ، لیکن چون به مقتضای عادت و شیمه خود تقریر این طعن را از طرف خود ابتداع و اختراع نموده ، در اینجا ثبت کرده ، در آخر گفته :

این است تقریر طعن با زور [ و ] شوری که دارد و در هیچ کتاب به این طمطراق پیدا نیست .

بنابر آن ما خواستیم که کلام بعضی از علمای شیعه را در اینجا نقل نماییم ، پس بدان که مولانا محمد باقر مجلسی در کتاب “ حق الیقین “ در تقریر این طعن فرموده :

و بر نافذ بصیر مخفی نیست که امری که حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) خواهد در

ص : 64

این مجال تنگ و وقت قلیل بر کتفی بنویسد ، جمیع شرایع دین نخواهد بود ، پس باید امر مجملی باشد که مشتمل بر مصالح جمیع امت باشد تا روز قیامت ، و این نیست مگر آنکه خلیفه ‹ 371 › و جانشین عالم و عادل معصومی تعیین فرماید که عالم باشد به جمیع مصالح امت و عموم مسائل دین ، و خطا بر او روا نباشد ، و همه امت را بر یک طریقه بدارد ، و قرآن را چنانچه نازل شده لفظاً و معناً برای ایشان بیان کند ، تا طریق ضلالت و جهالت بالکلیه از ایشان مسدود گردد ، چنان که در حدیث ثقلین فرمود که : « کتاب خدا و اهل بیت ( علیهم السلام ) را در میان شما میگذارم ، و هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد » ، و در روز غدیر تعیین خلیفه نمود ، و چون حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میدانست که آنها را با وجود اتمام حجت ناشنیده خواهند انگاشت ، خواست تا تأکید حجت در این وقت بفرماید ، و نوشته صریحی در میان ایشان بگذارد که انکار نتوانند کرد ، و عمر این معنا را یافت و منافی آن تمهیدی بود که او با منافقان دیگر در این باب کرده بود ، و این شبهه را در میان انداخت که مرضِ آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) غالب شده و هذیان میگوید ، و حضرت دید که آن بی حیا در حیات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) انکار قول او میکند ، و منافقان با او موافقت میکنند ، دانست که اگر در این کار اهتمام بفرماید ، و چیزی نوشته شود آن ملعون خواهد گفت : هذیان گفته واعتبار ندارد ، و اکتفا به نصوص سابقه که اتمام حجت بر ایشان کرده بود نمود ، و ایشان را از حجره طاهره بیرون کرد .

ص : 65

ایضاً چون مشاجره آن منافقان را در حضور خود مشاهده کرد ترسید از آنکه مبادا از نوشتن نامه منازعت شدید شود ، و به کارزار منتهی شود ، و منافقان راهی بیابند ، و اسلام بالکلیه از میان برود ، چنانچه حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را به این سبب نهی از مقاتله ، و امر به مساهله - با عدم اعوان - نمود .

ایضاً ; معلوم است که وصیت و عهدی که مناسب آن وقت و آن حال بود تعیین وصی و وصیت به احوال بازماندگان است ، و جمیع امت بازماندگان آن حضرت بود ، چون تواند بود که احوال ایشان را مهمل بگذارد ؟ و وصی از برای ایشان تعیین نکند ، و حال آنکه همه امت را امر به وصیت نموده باشد ؟ ! چنانچه در “ صحیح ترمذی “ و ابوداود از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) روایت کرده اند که :

گاه هست که زنی یا مردی شصت سال طاعت خدا میکند ، و در وقت مرگ تقصیر در وصیت میکند ، آتش برای ایشان واجب میشود (1) .

و در جمیع “ صحاح “ خود روایت کرده اند :

آدمی نباید که یک شب یا دو شب بر او بگذرد مگر آنکه وصیت او در زیر سرش باشد (2) .


1- سنن ترمذی 3 / 292 ، سنن ابوداود 1 / 655 ، کنزالعمال 16 / 618 .
2- صحیح بخاری 3 / 186 ، صحیح مسلم 5 / 70 ، سنن ابن ماجه 2 / 901 ، سنن ترمذی 3 / 224 و 3 / 293 ، سنن ابوداود 1 / 654 ، سنن نسائی 6 / 239 ، سنن دارمی 2 / 402 ، سنن بیهقی 6 / 271 - 272 ، مسند احمد 2 / 10 ، 50 ، 57 ، 80 ، 113 ، 127 ، کنزالعمال 16 / 613 .

ص : 66

و مؤید آنچه مذکور شد آن است که ابن ابی الحدید از ابن عباس روایت کرده است که گفت : من در راه شام با عمر بودم ، روزی دیدم که بر شتر خود سوار است و تنها میرود و من از پی او رفتم ، گفت : ای پسر عباس ! من شکایت میکنم به تو از پسر عمت - یعنی : علی ( علیه السلام ) - سؤال کردم از او که با من بیاید ، قبول نکرد ، و همیشه او را با خود غضبناک مییابم ، تو چه گمان داری ؟ غضب و خشم او از چه جهت است ؟ گفتم : تو هم سببش را میدانی ، [ گفت : ] (1) گمان میکنم که غضب او برای فوت خلافت است از او ، گفتم : سببش همین است ، او چنین میداند که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلافت را از برای او میخواست ، عمر گفت : هرگاه خدا نخواست که به او برسد ، خواسته جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) چه فایده کرد ؟ ! رسول ( صلی الله علیه وآله ) امری را خواست و خدا غیر آن را خواست ، مگر هر چه پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) میخواست ‹ 372 › میشد ؟ ! حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خواست که عم او ابوطالب مسلمان شود و چون خدا نخواست نشد !

پس ابن ابی الحدید گفته است که :

در روایت دیگر چنین است که عمر گفت که : حضرت رسول خدا


1- زیاده از مصدر .

ص : 67

صلی الله علیه [ وآله ] و سلم خواست که در مرض موت خود از برای خلافت او را ذکر کند ، پس من مانع شدم او را از ترس فتنه ، و از خوف آنکه امر اسلام پراکنده شود ، پس حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم دانست آنچه در نفس من بود ، و نگفت ، و خدا آنچه مقدر کرده بود شد (1) .

و ایضاً ; روایت کرده است از ابن عباس که گفت : من داخل شدم بر عمر در اول (2) خلافتش ، و از برای او یک صاع خرما بر روی حصیری ریخته بودند ، و میخورد ، مرا تکلیف کرد ، یک دانه برداشتم ، و همه را خورد و سبوی آبی پیش او گذاشته بود برداشت و بیاشامید ، و تکیه کرد بر بالش ، و حمد خدا بجا آورد ، پس گفت : از کجا میآیی ای عبدالله !

گفتم : از مسجد .

گفت : پسر عمت را بر چه حال گذاشتی ؟

گمان کردم که عبدالله بن جعفر را میگوید ، گفتم : با هم سِنّان خود بازی میکرد .

گفت : او را نمیگویم ، بزرگ شما اهل بیت را میگویم .

گفتم : در بستان مشغول به آب کشیدن بود و تلاوت قرآن مینمود .

گفت : ای عبدالله ! تو را سوگند میدهم - که خونهای شتران بر تو لازم باشد اگر کتمان کنی - که آیا در نفس او از ادعای خلافت چیزی مانده است ؟


1- شرح ابن ابی الحدید 12 / 78 .
2- در مصدر ( ایام ) .

ص : 68

گفتم : بلی .

گفت : آیا گمان میکند که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نص بر خلافت او کرده است ؟

گفتم : بلی ; و زیاده هم بر این بگویم ، از پدرم پرسیدند از آنچه او دعوی میکند ، پدرم گفت : راست میگوید .

عمر گفت : از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در امر او گاهی سخنی چند صادر میشد که اثبات [ حجتی ] (1) نمیکرد و قطع عذری نمینمود - یعنی : صریح نبود - و گاهی از جهت محبتی که با او داشت ، میخواست که میل از حق به سوی باطل در باب او بکند [ ! ! ] و در مرض موت خواست که تصریحِ [ به ] (2) اسم او بکند ، من منع کردم او را از این ، از برای شفقت بر امت ، و محبت اهل اسلام ، به حق خانه کعبه سوگند که قریش هرگز بر او اتفاق نخواهند کرد ، و اگر او خلافت را بگیرد ، قریش بر او در اطراف زمین شورش خواهند کرد ، پس حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) دانست که من یافتم که او چه در خاطر دارد ، ساکت شد و تصریح به اسم او نکرد ، و خدا جاری کرد ، آنچه مقدر شده بود .

تا اینجا ترجمه روایات بود .

ابن ابی الحدید بعدِ نقل الفاظ این روایت گفته :


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 69

ذکر هذا الخبر أحمد بن أبی طاهر صاحب کتاب تاریخ بغداد (1) فی کتابه مسنداً . (2) انتهی (3) .

و از این روایات معلوم شد که از اول تا آخر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) تعیین حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) میخواست و میفرمود ، و این منافق مانع و ساعی در ابطال آن بوده .

و معلوم شد که او خود را از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) اعلم میدانسته است به مصالح امت ، و آنکه گفته است که : عرب بر او خواهند شورید ، و مریدان او این را از کرامات او حساب کرده اند .

به شومی تدبیرات او بود که بعد از فوت حضرت رسالت ( صلی الله علیه وآله ) نگذاشت که حق به امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) برگردد که موافق طریق حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در میان ایشان سلوک کند ، و عادت داد مردم را - در عرض بیست و پنج سال - با ‹ 373 › آنکه رؤسا و سرکرده ها را اموال بسیار بدهند ، و ضعفا و زیردستان

69


1- [ الف و ب ] مصطفی بن عبدالله قسطنطینی الشهیر ب : حاجی خلیفه در “ کشف الظنون “ گفته : تاریخ بغداد ، قیل : أول من صنّف لها تاریخاً أحمد بن أبی طاهر البغدادی ، وتلاه الإمام الحافظ أبو بکر أحمد بن علی المعروف ب : الخطیب البغدادی ( المتوفی سنة 463 ) ثلاث وستین وأربع مائة . . إلی آخره . باب التا صفحه 171 / 517 جلد اول نسخه مطبوعه مصر . ( 12 ) [ کشف الظنون 1 / 88 ]
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 20 - 21 .
3- سه سطر گذشته در حق الیقین نیامده است . 69

ص : 70

را ذلیل گردانند ، و هرچه مصلحت دنیا را [ در آن ] (1) دانند بکنند ، و دست از حکم خدا بردارند ، لهذا چون حق به حضرت امیر ( علیه السلام ) برگشت و خواست که موافق فرموده خدا و سنت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) عمل کند ، و قسمت بالسویه بکند ، و با شریف و وضیع به یک نحو سلوک کند ، مردم تاب نیاوردند ، و طلحه و زبیر مرتد شدند ، و فتنه بصره برپا شد .

و معاویه را دانسته در شام تعیین کرد ، و با او تمهید کرد که : اگر حق به امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) برگردد ، او اطاعت نکند ، و میدانست که او کافر و منافق و دشمن اهل بیت ( علیهم السلام ) است ، و فتنه صفین و خوارج و شهادت آن حضرت ( علیه السلام ) بر این مرتب شد .

و از عناد تدبیر خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) برباد نمود .

خون شهدا تمام بر گردن اوست * . . .

چون بر کیفیت این قصه مطلع شدی ، و اخبار متفق علیها بین الفریقین را شنیدی ، اکنون بیان کنیم که از این مقدمه کفر و نفاق و خطای او به چندین جهت لازم میآید :

اول : [ آنکه ] (2) نسبت هجر و هذیان به حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) داد ، و حال آنکه به اتفاق عامه و خاصه آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) معصوم است از آنکه در کلامش مخالفتی و اضطرابی و خلاف واقعی صادر شود ، نه به عمد و نه به


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 71

سهو ، نه در صحت و نه در مرض ، و نه به عنوان جدّ و نه مزاح ، و نه در حال رضا و نه در حال غضب ، چنانچه قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ (1) و کرمانی در “ شرح صحیح بخاری “ (2) و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ (3) تصریح به این نموده اند .

و حق تعالی در قرآن مجید میفرماید که : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (4) ، یعنی : حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله ) سخن نمیگوید از روی خواهش نفس خود ، و نیست سخن او مگر وحی که از جانب خدا به او رسیده است .

دوم : آنکه سخن را به این نحو ادا کردن ، متضمن نهایت بی ادبی و


1- الشفا 2 / 191 .
2- شرح الکرمانی علی البخاری 2 / 127. قال : فإن قیل : کیف یجوز لعمر أن یعترض علی ما رآه الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی أمر الدین ولا یسرع الی قبوله ؟ ! أفتراه خاف أن یتکلّم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به غیر حق أو یجری علی لسانه الباطل ؟ ! حاشاه عن ذلک ! قلنا : لا یجوز لعمر أن یتوهم الغلط علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أو یظنّ به التهمة فی حال من الأحوال . . إلی آخره . [ ولاحظ الخیر الجاری ورق : 78 ] .
3- شرح مسلم نووی 11 / 90 .
4- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .

ص : 72

بی حیایی است که دلیل کفر و نفاق است ; زیرا که :

این مرد هذیان میگوید ، یا وا گذارید او را که هذیان میگوید ، یا چه شده است او را که هذیان میگوید ؟ !

هر کس که اندک حیا و ادبی داشته باشد ، نسبت به ادنی کسی [ چنین سخن ] (1) نمیگوید ، چه جای جناب خاتم الانبیاء که حق تعالی در قرآن مجید در همه جا به القاب شریفه نام مبارک آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را برده مثل : ( یا أَیُّهَا الرَّسُولُ . . ) (2) و ( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ . . ) (3) ، و ایضاً فرموده است : ( لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً ) (4) یعنی : مگردانید خواندن آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را در میان خود ، مثل خواندن و ندا کردن بعضی از شما بعضی را ، و فرموده : صدای خود را بلندتر از صدای او مکنید .

و ایضاً ; بر هر عاقلی ظاهر است که این نوع سخن دلالت بر نهایت بی ادبی و بیپروایی و عدم محبت او نسبت به آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میکند که در چنین حال محزون و متأثر نباشد ، و از برای اغراض باطله خود چنین نزاعی و فضیحتی در میان خانه آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که محل نزول ملائکه مقربین


1- زیاده از مصدر .
2- مانند المائدة ( 5 ) : 41 .
3- مانند الأنفال ( 8 ) : 64 .
4- مانند النور ( 24 ) : 63 .

ص : 73

است - برپا کند ، بلکه دلالت بر شعف (1) و شادی و شماتت او میکند که در این حال فرصت به دست او افتاده و آنچه خواهد میکند .

سوم : آنکه ردّ حکم الهی کرده که در چندین موضع فرموده : ( أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ . . ) (2) یعنی : اطاعت کنید خدا را ، و اطاعت کنید رسول او را ، و فرموده : ( وَما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ) (3) ‹ 374 › یعنی : آنچه بیاورد رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از برای شما ، پس بگیرید و قبول کنید ، و آنچه نهی کند شما را از آن ، پس ترک کنید ، و باز فرموده است : ( وَما کانَ لِمُؤْمِن وَلا مُؤْمِنَة إِذا قَضَی اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ) (4) یعنی : هیچ مرد مؤمن و زن مؤمنه را نمیرسد که هرگاه خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حکم کند در امری ، اینکه بوده باشد ایشان را اختیاری در کار خود .

هیچ جا نفرموده که فرقی میان صحت و بیماری آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هست ، یا آنکه در بیماری از رسالت معزول است ، و نگفته که در هنگام مرض اطاعت او نکنید و حرف او را نشنوید ، و در جای دیگر فرموده که : کسی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( شغف ) آمده است .
2- مانند : النساء ( 4 ) : 59 ، المائدة ( 5 ) : 92 ، النور ( 24 ) : 54 .
3- الحشر ( 59 ) : 7 .
4- الاحزاب ( 33 ) : 36 .

ص : 74

که حکم نکند به آنچه خدا فرستاده است ، پس ایشان فاسقانند و ظالمانند و کافرانند (1) .

چهارم : آنکه در روایت ابن ابی الحدید که گذشت ، عمر خود اعتراف کرد که حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در آن وقت خواست تصریح به نام علی ( علیه السلام ) کند ، من مانع شدم ، و این عین مشاقّه و معارضه به آن حضرت است ، و حق تعالی میفرماید : ( وَمَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی . . ) (2) تا آخر آیه ، یعنی : هرکه مشاقّه و معارضه کند ، با جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، بعد از آنکه بر او ظاهر شده باشد راه هدایت ، و متابعت کند غیر راه مؤمنان را - که اطاعت رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است - او را به کردار خویش واگذاریم ، و آخر به جهنم فرستیم ، و بد جای است جهنم از برای ایشان .

پنجم : آنکه آن حضرت را آزار کرد و به غضب آورد به حدی که با آن وسعت خلق که خدای تعالی او را به خلق عظیم وصف کرده و او را رحمت عالمیان گفته ، رو از ایشان گردانید و اعراض فرمود ، و ایشان را راند ، و از پیش خود دور کرد ، و در احادیث متواتره وارد شده است که آزار [ و به


1- اشاره به آیات مبارکه : ( وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ ) و ( وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ) و ( وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَأُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ) المائدة ( 5 ) : 44 ، 45 ، 47 .
2- النساء ( 4 ) : 115 .

ص : 75

غضب در آوردن ] (1) آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آزار خدا است ، و حق تعالی فرموده است : [ ( وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ) (2) ، یعنی : آنها که آزار میکنند رسول خدا [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] را از برای ایشان است عذابی دردناک . و باز فرموده است : ] (3) ( الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً ) (4) ، یعنی : به درستی آنهایی که ایذا میکنند خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را ، لعنت کرده است خدا ایشان را در دنیا و آخرت ، و مهیا کرده است از برای ایشان عذابی خوار کننده را .

ششم : آنکه در قول او : ( حسبنا کتاب الله ) چندین خطا کرده :

اول : اظهار جهل حضرت رسالت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) یا خطای او کرد ; زیرا که اگر حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نمیدانست که کتاب خدا بس است ، پس اظهار جهل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کرد ، و اگر میدانست و باز خواست وصیت کند ، خطا و فعل لغو کرده .

دوم : آنکه آیاتی که استنباط احکام از آن کرده اند پانصد آیه است تقریباً ، و معلوم است که اکثر احکام از قرآن مستنبط نمیشود ، و آنچه مستنبط


1- زیاده از مصدر .
2- التوبة ( 9 ) : 61 .
3- زیاده از مصدر .
4- الاحزاب ( 33 ) : 57 .

ص : 76

میشود در غایت اجمال و اشکال و تشابه است ، و اختلاف عظیم در فهم احکام از آنها شده ، و بعضی گفته اند : محکم ترین آیات کریمه آیه وضو است ، و قریب به صد تشابه در آن است ، و در قرآن مجید ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و ظاهر و مأوّل و عام و خاص و مطلق و مقید و غیر اینها هست ، پس چگونه کتاب خدا از برای رفع اختلاف کافی باشد ؟

و ایضاً ; اگر کافی بود چرا خود در مسائل حیران میشد و رجوع به دیگران میکرد ، و میگفت : ( لولا علی لهلک عمر ) ، و مکرر اقرار به جهل میکرد و میگفت همه کس از عمر اعلم است حتّی زنها در حجله ها و در پس پرده ها ؟

سوم : آنکه ‹ 375 › اگر کتاب خدا کافی بود ، حضرت رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کتاب خدا را مقرون به اهل بیت نمیکرد ، چنانچه گذشت در حدیث ثقلین ، و نمیفرمود که : « از یک دیگر جدا نمیشوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند » ، پس کتاب با امامی که مفسر کتاب است کافی است ، نه کتاب به تنهایی ، و لهذا حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرمود : « منم کلام الله ناطق (1) » .

و قطب محیی شیرازی - که از علمای مشهور شافعیه ، و اهل حال صوفیه است - گفته است در مکاتیب خود که :

راه بیراهنما نمیتوان رفتن ; و گفتن : چون کتاب الله و سنت


1- مراجعه شود به : وسائل الشیعة 27 / 34 ، بحار الأنوار 30 / 546 .

ص : 77

رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در میان هست به مرشد چه حاجت است ؟ به آن ماند که مریض گوید که : چون کتب طب هست که اطبا نوشته اند ، ما را به اطبا مراجعه نباید کرد (1) ، چه این سخن خطا است ، برای اینکه نه هرکس را فهم کتب میسر است ، و استنباط از آن میتواند کرد ، مراجعه به اهل استنباط باید کرد ( وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلی أُولِی الأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ) (2) کتاب حقیقی صدور اهل علم است ( بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ) (3) ، نه بطون دفاتر ، چنانچه امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرموده : « أنا کلام الله الناطق ، وهذا کلام الله الصامت (4) » .

تا اینجا کلام قطب بود که حق تعالی بر قلمش جاری کرده است ، و اقبح ردی بر امام جاهل باطل خود کرده است .

چهارم : آنکه خود مخالفت این سخن کرده است در چند موضع :

اول در روز سقیفه - که پیش از آنکه از تجهیز و تغسیل و دفن و صلات بر حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله ) فارغ شوند - او و برادرش با چندین منافق دیگر ، دویدند به سوی سقیفه و مشغول غصب خلافت شدند .


1- در مصدر : ( چرا مر اطبا مراجعت میباید کرد ) .
2- النساء ( 4 ) : 83 .
3- العنکبوت ( 29 ) : 49 .
4- مکاتیب ، ورق : 74 .

ص : 78

و مریدان ایشان عذری که میگویند برای ایشان آن است که : از حدوث فتنه ترسیدند (1) .

اگر کتاب خدا از برای رفع اختلاف کافی بود ، فتنه نخواهد شد .

و چون است وقتی که حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میخواهد که نصب خلیفه کند ، او (2) را نسبت به هذیان میدهند ، و چون خود تعیین خلیفه ناحق میکنند صلاح امت است ، و ضرور است .

و ایضاً ; وقتی که ابوبکر در سکرات مرگ عثمان را طلبید که نص بر خلافت عمر بکند ، پیش از آنکه نام شوم او را ببرد غش کرد و بی شعور شد ، و عثمان از پیش خود نام عمر را نوشت ، و بعد از آنکه به شعور آمد او را دعا کرد (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نرسیدند ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( واو ) آمده است .
3- [ الف ] ابراهیم بن عبدالله یمنی شافعی در کتاب “ الاکتفا “ گفته : عن أسلم ; قال : کتب عثمان عهد الخلیفة ، فأمره أن : لا تسمّ أحداً واترک اسم الرجل ، فأُغمی علی أبی بکر ، فأخذ عثمان العهد ، فکتب فیه اسم عمر ، فقال أبو بکر : من کتب هذا ؟ فقال : أنا کتبته ، خشیت الفرقة ! فقال : رحمک الله وجزاک الله خیراً ، فوالله لو کتبت نفسک کنت لذلک أهلا . أخرجه الحسن بن عرفة فی جزء من حدیثه ، قال ابن کثیر : إسناده صحیح . ( 12 ) . [ الاکتفاء : کنزالعمال 5 / 680 ، تاریخ مدینة دمشق 39 / 185 ، تاریخ المدینة لابن شبة 2 / 667 ] .

ص : 79

چرا او را نسبت به هذیان نداد ؟ با آنکه نسبت هذیان (1) از جهات شتّی با (2) او اقرب بود ، چرا ( حسبنا کتاب الله ) را در آنجا نگفت .

و در وقتی که شوری قرار داد چرا این را نگفت ؟ !

پس عاقل خبیر از این احوال و اقوال مختلفه علم به هم میرساند که از اول تا آخر ایشان را از این اقوال متناقضه مطلبی به غیر محروم کردن اهل بیت رسالت صلوات الله علیهم از خلافت نبود ، و این اول قاروره نبود که در اسلام شکست ، آن شقی پیوسته در مواطن متعدده ، معارضات میکرد و راضی به گفته و کرده آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نبود . . . الی آخر (3) .

و قاضی نور الله شوشتری در “ مجالس المؤمنین “ فرموده :

اول شبهه [ که ] (4) در عالم پیدا شد ، شبهه ابلیس بود ، و منشأ صدور آن استبداد بود به رأی خود در مقابله ‹ 376 › نص الهی ، و استکبار او به مادّه آفرینش خود - که آتش بود - بر ماده آفرینش آدم - که گل بود - حیث قال :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( هذیان نسبت ) آمده است .
2- در مصدر ( به ) .
3- [ الف ] قابلنا هذه العبارة من أولها إلی آخرها ، ولقد أحسن مولانا المجلسی فیما أفاد ، وأبدع وأجاد ، جزاه الله عنا خیراً ، وساره فی ریاض الجنان سیراً . ( 12 ) ح . [ حق الیقین : 220 - 226 ] .
4- زیاده از مصدر .

ص : 80

( أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِین ) (1) و از آن استبداد و استکبار هفت شبهه او را سانح شد ، و بعد از وی در سائر خلائق این شبهات سرایت کرد ، تا آنکه بعد از غروب آفتاب نبوتِ هر نبیّ بعضی از آن شبهه ها در نفوس خلایق و علمای آن پیغمبر پدید آمده ، هر کدام از ایشان آنچه مناسب استعداد ایشان بود ، و بر آن میلی و محبتی تمام داشتند فرا گرفتند ، و دلیلْ گفتن بر آن آغاز کردند ، و کتب خانه ها از ادله عقلی و نقلی پر ساختند ، و از کلام پیغمبر خود ، آنچه موافق اعتقاد ایشان نبود تأویل کرده ، به اعتقاد خود راست کردند ، و هر چه تأویل نتوانستند کرد ، متشابه نام نهادند .

و این اختلاف و افتراق به حکم حدیث : « ستفرق امتی » در امت پیغمبر ما ( صلی الله علیه وآله و سلم ) زیاده گردید ، عدد متفرقان امت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به هفتاد و سه فرقه رسید ، چه منتسبان ملت احمدی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نیز چون آفتاب رسالت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به حجاب غیب متواری و محتجب گشت ، و ظلمت هوا اندک اندک از مقرّ استتار (2) بیرون آمد ، و مزاج قلوب ایشان از اعتدال رو به انحراف بنهاد ، مخالفت و اختلاف ظاهر میشد ، و به حسب بُعد از عهد حضرت رسالت و احتجاب نور وحی و عصمت ، هر روز ظلمات حب جاه و پیشوایی ، و آرزوی امامت و فرمانروایی در دماغ علما و عظما زیاده میگشت ، و در میان ایشان اختلاف پدید میآمد ، و از متقدم به متأخر منتقل میشد ، و ظلمات آن


1- سوره ص ( 38 ) : 76 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( استنار ) آمده است .

ص : 81

قرناً بعد قرن متراکم میگشت ، تا به حد بغی و ضلال و خصومت و جدال و سبّ و تکفیر و قتال انجامید ، و مذهب (1) بدع و ضلال از جبریه و قدریه و معتزله و اشعریه و ماتریدیه (2) و حشویه و ارباب حدیث و غیرهم ظاهر گردید ، و تفصیل آن شبهات که منشأ اشتباهات اهل بدع و ضلالت است با دفع آن در کتب اهل کتاب مذکور ، و در مصنفات علمای ملت احمدی مسطور .

و مخفی نماند که همچنان که اول شبهه که در عالم پیدا شده شبهه ابلیس بود ، و منشأ آن استبداد و استکبار بود به رأی خود در مقابله نصّ الهی ، همچنین اول شبهه که در ملت محمدی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به ظهور رسیده ، شبهه ثانی بود ، چه او نیز در مقابله نصّ حضرت رسالت پناهی که : « ائتونی بدواة وقرطاس أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعدی » گفت : ( إن الرجل لیهذی . . ! ) - و فی بعض الروایات : ( لیهجر . . ! ) - ( حسبنا کتاب الله ) ، و مآل هر دو روایت آن است که : این مرد از تاب تب و اشتداد مرض ، هذیان و پریشان میگوید ، سخنی که در این وقت بر زبان میآید ، اعتماد را نشاید ، و بس است ما را کتاب خدای تعالی ، و احتیاج به نوشته او نیست .

و بر متفطن خبیر واضح است که غرض او از القای این عبارت ، تزویر و تلبیسی بود که این کتاب به رقم در نیاید ، مبادا آن حضرت امری را که روز


1- در مصدر : ( مذاهب ) .
2- در مصدر : ( بایزیدیه ) .

ص : 82

غدیر صدور یافته بود ، تکریر و تأکید فرماید ; زیرا که بر وجهی که مولای ایشان فاضل عارف قطب الدین انصاری شافعی در کتاب خود که “ مکاتیب “ باشد تحریر نموده که :

راه بی راهنمای نمیتوان یافت ، و گفتن آنکه : چون کتاب ‹ 377 › الله و سنت رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در میان است ، به مرشد چه حاجت است ، به آن ماند که مریض گوید که چون کتب طب هست که اطبا نوشته اند ، چرا مرا به اطبا مراجعه باید کرد ، عاقل داند که این سخن خطا است ، برای آنکه نه هرکس را فهم کتب طب میسر است ، و استنباط از آن میتواند کرد ، بلکه مراجعه به اهل استنباط میباید کرد ، ( وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلی أُولِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ) (1) کتاب حقیقی صدور اهل علم است که : ( بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ) (2) نه بطون دفاتر ، چنانچه امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) فرمود : « أنا کلام الله الناطق ، وهذا کلام الله الصامت » . انتهی .

و این نیز بر اهل انصاف ظاهر و لایح است که : قطع نظر از رکاکت این عبارت و نسبت هذیان پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، با وجود آنکه جمیع انبیا و رسل خصوصاً حضرت رسالت ختمی پناه ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به موجب [ آیه ] (3) کریمه :


1- النساء ( 4 ) : 83 .
2- العنکبوت ( 29 ) : 49 .
3- زیاده از مصدر .

ص : 83

( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) ، در هیچ حکمی از احکام شرعیه الهیه - که نصب امام از آن جمله است - بیوحی حکمی نمیفرمودند ، اگر او را میل فتنه و اختلاف در کلمه امت نبود ، بایستی از طلب آن حضرت کاغذ و دوات [ را ] از برای آنکه کتابی بنویسد که بعد از وی امت آن سرور گمراه نشود خوشحال گشته ، با سائر اصحاب در آن باب موافقت میورزید ، بلکه اگر جمعی دیگر از اهل نفاق در این امر تهاون جایز میداشتند ، او در این باب سعی و اهتمام تمام مبذول داشته ، آن نوشته را از حضرت میگرفت تا فاروق میان حق و باطل بر وی از روی حقیقت صادق میآمد (2) ، چه جای آنکه بادی (3) منع آن باشد ، به آن غلظت و رکاکت عبارت که موافق و مخالف آن را در کتب خود روایت نموده اند ، چه در جمیع “ صحاح سته “ متسمیان به اهل سنت و جماعت - که فی الحقیقة اهل سنه و مجاعت اند - مسطور است که : چون پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دوات و کاغذ طلبید ، و عمر در برابر آن عبارت رکیکه گفت ، در میان اصحابی که در مجلس حاضر بودند ، نزاع و خصومت به هم رسید ، پس بعضی از اصحاب که غرض ایشان عدم اختلاف و انشعاب امت بود ، این معنا را غنیمت دانسته ، در آن مقام شدند که دوات و کاغذ را حاضر باید ساخت ، و بعضی دیگر با عمر موافقت نموده ، از آوردن دوات و کاغذ


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( میآید ) آمده است .
3- در مصدر ( بانی ) .

ص : 84

مانع شدند تا آنکه نزاع میان ایشان به جایی رسید که در مجلس شریف آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آوازها بلند گردید ، و چون حضرت را وقت سفر آخرت و محل توجه به درگاه احدیت بود ، از شنیدن آن الفاظ رکیکه که ایشان در اثنای نزاع با یکدیگر میگفتند [ به ] (1) تنگ آمده ، از روی غضب و اعراض فرمود : « قوموا (2) عنّی فإنه لا ینبغی التنازع » ، نقل است که ابن عباس هرگاه ذکر این حکایت پر شکایت (3) مینمود ، چندان سیل اشک از دیده میبارید که خاک و سنگ ریزه که نزد او بود از آن تَر میگردید ، و میگفت که : مصیبت بزرگتر (4) آن بود که نگذاشتند که رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وصیت نامه املا نماید ، و امت را از عوارض ضلالت و غوائل غوایت مستخلص فرماید . (5) انتهی .

و قاضی عیاض (6) در ‹ 378 › کتاب “ شفا “ گفته :


1- زیاده از مصدر .
2- فی المصدر ( تنحّوا ) .
3- در مصدر ( نکایت ) .
4- در مصدر ( بزرگ ) .
5- [ الف ] قد قوبل علی أصل المجالس . ( 12 ) . [ مجالس المؤمنین 1 / 5 - 7 ] .
6- [ الف ] در “ تهذیب الأسماء “ تصنیف نووی - که نسخه عتیقه آن پیش نظر فقیر حاضر - مذکور است : عیاض القاضی الإمام المالکی ، مذکور فی الروضة فی کتاب الردّة ، هو أبو الفضل عیاض بن موسی بن عیاض الیحصبی السبتی المالکی من أهل السبة ، مدینة معروفة ب : المغرب ، وهو إمام ، بارع ، متقن ، متمکن فی علم الحدیث والأصلین [ الأصولین ] والفقه والعربیة ، وله مصنفات فی کل نوع من العلوم المهمّة ، وکان من أصحاب الأفهام الثابتة [ الثاقبة ] . قال الإمام أبو القاسم خلف بن عبد الملک بن مسعود بن موسی بن بشکوال الأنصاری المغربی - فی کتابه المعروف ب : الصلة - : قدم القاضی عیاض الأندلس طالباً للعلم ، وعنی بلقاء الشیوخ ، والأخذ عنهم ، وجمع من الحدیث کثیراً ، [ له ] عنایة کبیرة [ کثیرة به ] ، واهتمّ [ واهتمام ] بجمعه وتقییده ، وهو من أهل التفنّن [ الیقین ] فی العلم والذکاء والیقظة والفهم . . إلی أن قال : توفّی بمراکش سنة أربع وأربعین و خمس مائة . ( 12 ) ح . [ تهذیب الاسماء 2 / 356 - 357 ] .

ص : 85

فإن قلت : قد تقرّرت عصمته فی أقواله فی جمیع أحواله ، وأنه لا یقع منه فیها خلف ولا اضطراب فی عمد ولا سهو ولا صحّة ولا مرض ولا جدّ ولا مزح ولا رضی ولا غضب . . فما معنا الحدیث فی وصیته الذی حدّثنا به القاضی الشهید أبو علی . . . قال : حدّثنا القاضی أبو الولید ، قال : حدّثنا أبو ذر ، قال : حدّثنا أبو محمد وأبو الهیثم وأبو إسحاق ، قالوا : حدّثنا محمد بن یوسف ، قال : حدّثنا محمد بن إسماعیل ، قال : حدّثنا علی بن عبد الله ، قال : حدّثنا عبد الرزاق بن همام ، عن معمّر ، عن الزهری ، عن عبید الله بن عبد الله ، [ عن ] ابن عباس ، قال : لمّا احتضر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - وفی البیت رجال - فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم :

ص : 86

« هلمّوا أکتب لکم کتاباً لئلاّ تضلّوا بعده » .

فقال بعضهم : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلبه الوجع (1) .

و خفاجی و شارح “ شفا “ لفظ ( بعضهم ) را به لفظ عمر تفسیر کرده ، و بعد قوله : ( إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلبه الوجع ) گفته :

. . أی ألم مرضه ، وهذا هو محل الشبهة والسؤال ; لأنه یقتضی أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی حال مرضه قد یصدر عنه ما یخالف الواقع ، وقد تقدّم أنه معصوم فی مرضه وصحّته وسائر أحواله (2) .

و اصل کلام محمد بن عبدالکریم شهرستانی (3) در کتاب “ ملل و نحل “ -


1- [ الف ] قد قوبل عبارة الشفاء علی أصله ، و صحیح [ کذا والظاهر : صحّح ] منه فی الفصل الخامس ، من الباب الثانی ، من القسم الثالث . ( 12 ) . [ ب ] الشفاء 2 / 169 ( طبع ملتان ) . [ الشفا 2 / 191 ] .
2- [ الف ] قابلنا عبارة الشرح الشفاء علی أصل الشرح المسمی ب : نسیم الریاض ، وکانت نسخته العتیقة من النصف الأخیر فی خزانة کتب المصنّف أعلی الله مقامه . ( 12 ) . [ نسیم الریاض شرح الشفا 4 / 277 ] .
3- [ الف ] در “ طبقات فقهاء شافعیة “ در طبقه خامسة عشر [ گوید ] : محمد بن عبد الکریم بن أحمد أبو الفتح الشهرستانی ، ولد سنة سبع - بتقدیم السین - وستین وأربع مائة ، وتفقّه علی أبی المظفر الخوافی وأبی نصر [ بن ] القشیری . . وغیرهما ، وبرع فی الفقه ، وقرأ الکلام علی أبی القاسم الأنصاری ، وتفرّد فیه وصنف کتباً منها : نهایة الأقدام فی علم الکلام ، وکتاب الملل والنحل . ( 12 ) ح . [ طبقات الشافعیة 1 / 323 ] .

ص : 87

که مولانا محمد باقر مجلسی ( رحمه الله ) و قاضی نور الله شوشتری اشاره به آن کرده اند - این است :

المقدمة الثالثة فی بیان أول شبهة وقعت فی الخلیقة ، و من مصدرها فی الأول و من مظهرها فی الآخر .

اعلم أن أول شبهة وقعت فی البریّة شبهة إبلیس اللعین ، ومصدرها استبداده بالرأی فی مقابلة النصّ ، واختیاره الهوی فی معارضة الأمر ، واستکباره بالمادّة التی خُلق منها - وهی النار - علی مادّة آدم ( علیه السلام ) - وهی الطین - ، وانشعبت عن هذه الشبهة سبع شبهات سارت فی الخلیقة ، وسرت فی أذهان الناس حتّی صارت مذاهب بدعة وضلال ، وتلک الشبهات مسطورة فی شرح الأناجیل الأربعة : إنجیل لوقا ، ومارقوس ، ویوحنّا ، ومتی ، ومذکورة فی التوراة ، متفرّقة علی شکل المناظرة بینه و بین الملائکة بعد الأمر بالسجود والامتناع منه (1) .

حاصل کلام آنکه اول شبهه که در میان خلق واقع شد ، شبهه ابلیس لعین بود ، و مصدر این شبهه استبداد او به رأی خود بود در مقابله نص الهی ، و اختیار او هوای خود را در معارضه امر باری ، و استکبار او به ماده خود که از آن خلق شد و آن آتش است بر ماده آدم و آن خاک است ، و منشعب گردید از


1- [ الف ] قوبل علی أصله فی شروع الکتاب . ( 12 ) . [ الملل والنحل 1 / 16 ] .

ص : 88

این شبهه هفت شبهه و ساری شد در مخلوقات و اذهان مردم تا اینکه آن شبهات ، مذاهب بدعت و ضلالت گشت ، و این شبهات مسطور است در اناجیل اربعه : انجیل لوقا ، و مارقوس ، و یوحنا ، و متی ، و مذکور است در تورات متفرق بر شکل مناظره در میان او و در میان ملائکه ، بعد امر الهی او را به سجود آدم و امتناع او از آن ، و شبهات مذکوره در نقض باب ثانی این کتاب - معه اجوبه آن به طریق ارباب عدل و توحید - ‹ 379 › به معرض نقل آمده (1) ، بعدِ ذکر شبهات گفته :

وکنت برهةً من الزمان أتفکّر وأقول : من المعلوم الذی لا مریة فیه أن کلّ شبهة وقعت لبنی آدم فإنّما وقعت من إضلال الشیطان الرجیم ووساوسه ، ونشأت من شبهاته ، وإذا کانت الشبهة (2) محصورة فی سبع عادت (3) کبار البدع والضلال (4) إلی سبع ، لا یجوز أن تتجاوز تعدّد شبهات فرق الزیغ والکفر [ والضلال ] (5) هذه الشبهات ، وإن اختلف (6) العبارات وتباینت الطرق ، فإنها


1- اشاره است به کتاب “ تقلیب المکائد “ از مؤلف ( قدس سره ) در ردّ باب دوم “ تحفه اثناعشریه “ ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق . تقلیب المکائد : 41 - 47 .
2- فی المصدر ( الشبهات ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( عادات ) آمده است .
4- فی المصدر ( الضلالات ) .
5- الزیادة من المصدر .
6- فی المصدر ( اختلفت ) .

ص : 89

بالنسبة إلی سائر الشبهات وأنواع الضلالات کالبذور [ و ] (1) ترجع جملتها إلی إنکار الأمر بعد الاعتراف بالحقّ ، وإلی الجنوح إلی الهوی فی مقابلة النصّ (2) .

و در آخر این مقدمه حدیث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نقل کرده :

« ولتسلکنّ سبل الأُمم قبلکم حذو القذّة بالقذّة ، والنعل بالنعل ، حتّی لو دخلوا جُحر ضبّ لدخلتموه (3) » .

و بعد آن گفته :

المقدمة الرابعة فی بیان أول شبهة وقعت فی الملّة الإسلامیة وکیفیة انشعابها و من مصدرها و من مظهرها ، وکما قرّرنا أن الشبهات التی قد وقعت فی آخر الزمان هی بعینها تلک الشبهات التی وقعت فی أول الزمان ، کذلک یمکن أن یقرّر فی زمان کلّ نبیّ و دور کلّ صاحب ملّة وشریعة أن شبهات أُمته فی آخر زمانه ناشئة من [ شبهات ] (4) خصماء أول زمانه من الکفّار والمنافقین ، وأکثرها من المنافقین ، وإن خفی علینا ذلک فی الأُمم السابقة لتمادی الزمان ، فلم یخف فی هذه الأُمّة أن شبهاتها کلّها نشأت من


1- الزیادة من المصدر .
2- الملل والنحل 1 / 18 .
3- الملل والنحل 1 / 20 .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 90

شبهات منافقی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إذ لم یرضوا بحکمه فیما کان یأمر وینهی ، وشرعوا فیما لا مشرع (1) فیه للفکر ولا مسری ، وسألوا عمّا منعوا عن الخوض فیه والسؤال عنه ، وجادلوا بالباطل فیما لا یجوز الجدال فیه ، اعتبر حدیث ذی الخویصرة التمیمی إذ قال : اعدل یا محمد [ ص ] ! فإنک لم تعدل ، حتّی قال علیه [ وآله ] السلام : « إن لم أعدل فمن یعدل ؟ ! » فعاد اللئیم وقال : هذه قسمة ما أُرید بها وجه الله تعالی ، وذلک خروج صریح علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ولو صار من اعترض علی الإمام الحقّ خارجیاً ، فمن اعترض علی الرسول الحقّ أولی بأن یصیر خارجیاً ، أو لیس ذلک قولا بتحسین العقل وتقبیحه وحکماً بالهوی فی مقابلة النصّ واستکباراً علی الأمر بقیاس العقل ؟ ! حتّی قال : « سیخرج من ضئضئ هذا الرجل قوم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة . . » إلی آخر الخبر بتمامه .

واعتبر حال طائفة من المنافقین یوم أُحد إذ قالوا : ( هَلْ لَنا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیْء ) (2) . .

وقولهم : ( لَوْ کانَ لَنا مِنَ الأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا ) (3) . .


1- فی المصدر ( مسرح ) .
2- آل عمران ( 3 ) : 154 .
3- آل عمران ( 3 ) : 154 .

ص : 91

وقولهم : ( لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَما قُتِلُوا ) (1) . .

فهل ذلک إلاّ تصریح بالقدَر ؟ ! وقول طائفة من المشرکین : ( لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْء ) (2) ، وقول طائفة : ( أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَه ) (3) تصریح بالجبر . ‹ 380 › واعتبر حال طائفة (4) [ أُخری ] (5) حیث جادلوا فی ذات الله تفکّراً فی جلاله ، وتصرّفاً فی أفعاله حتّی نقمهم (6) وخوّفهم بقوله : ( وَیُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ وَهُمْ یُجادِلُونَ فِی اللّهِ وَهُوَ شَدِیدُ الِْمحالِ ) (7) ، فهذا ما کان فی زمانه وهو علی شوکته وقوّته وصحّة بدنه ، والمنافقون یخادعون ، فیظهرون الإسلام ویبطنون النفاق (8) ، وإنّما [ یظهر ] (9) نفاقهم فی کلّ وقت بالاعتراض علی حرکات النبیّ وسکناته ، فصارت الاعتراضات


1- آل عمران ( 3 ) : 156 .
2- النحل ( 16 ) : 35 .
3- یس ( 36 ) : 47 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( الطالفة ) آمده است .
5- الزیادة من المصدر .
6- فی المصدر ( منعهم ) .
7- الرعد ( 13 ) : 13 .
8- فی المصدر ( الکفر ) .
9- الزیادة من المصدر .

ص : 92

کالبذور وظهرت من (1) الشبهات کالزروع .

أمّا الاختلافات الواقعة فی حال مرضه و بعد وفاته بین أصحابه (2) علیه [ وآله ] السلام فهی اختلافات اجتهادیة - کما قیل - کان غرضهم فیها إقامة مراسم الشرع ورواج مناهج الدین ، فأوّل تنازع وقع فی مرضه فیما رواه الإمام أبو عبد الله محمد بن إسماعیل البخاری بإسناده . . عن عبد الله بن عباس ( رضی الله عنه ) ، قال : لما اشتدّ بالنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مرضه الذی توفی فیه قال : « ائتونی بدواة وقرطاس أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعدی » ، فقال عمر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلبه الوجع ، حسبنا کتاب الله ، وکثر اللغط والاختلاف ، فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا عنّی لا ینبغی عندی التنازع » .

قال ابن عباس : الرزیّة کلّ الرزیة ما حال بیننا و بین کتاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . (3) انتهی کلامه بألفاظه .

بدان که اگر چه شهرستانی - به طریق دفع دخل - عمر و تابعین او را از زمره منافقین به قول خود : ( أمّا الاختلافات الواقعة فی مرضه فهی اختلافات اجتهادیة ) برآورده ،


1- فی المصدر ( منها ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( صحابه ) آمده است .
3- [ ب ] الملل والنحل 1 / 22 ( طبع بیروت سنه 1395 ) . [ الملل والنحل 1 / 21 ] .

ص : 93

لیکن این جواب مردود است به اینکه : اختلافات اجتهادیه در مقابله آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به اتفاق جایز نیست .

اما آنچه گفته : این کارها فقط عمر نکرده است .

پس مدفوع است به اینکه : شک نیست در اینکه بادی این کار تنها عمر بوده است ; زیرا که آنچه از احادیث “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ و دیگر “ صحاح “ و “ شروح “ آن و کتب معتبره اهل سنت مفهوم و مستفاد میشود آن است که : ابتدای انکار امر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) که متضمن اتیان دوات و قلم بود ، از عمر به ظهور آمده ، بعد از آن بعضی از حاضران حجره شریفه خواستند که اطاعت و متابعت قول حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نمایند ، لیکن اعوان و انصار عمر که متابعت و موافقت او را اهم و اقدم از اطاعت و متابعت قول پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میدانستند ، آنها را نگذاشتند که دوات و قلم بیارند تا اینکه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود که : « قوموا عنّی » یعنی : « برخیزید و دور شوید از من » .

اما آنچه گفته که : حضرت علی ( علیه السلام ) و حضرت عباس نیز در آن وقت حاضر بودند .

پس در هیچ یک از روایات منقوله از “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ و دیگر روایات مذکوره در “ صحاح “ اهل سنت حاضر بودن حضرت علی [ ( علیه السلام ) ]

ص : 94

و حضرت عباس در آن وقت - به تصریح یا به کنایه - مذکور نیست ، و در ‹ 381 › روایت پنجم و ششم و هفتم “ صحیح بخاری “ این الفاظ مذکور است :

وفی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب (1) .

و در “ شرح قسطلانی “ بعد لفظ ( رجال من الصحابة ) مذکور است ، یعنی : در خانه بودند مردی چند از صحابه ، و بعدِ لفظ ( فاختلف أهل البیت ) گفته :

الذین کانوا فیه من الصحابة ، لا أهل بیته علیه [ وآله ] السلام (2) .

یعنی : اختلاف کردند اهل بیت ، و مراد از اهل بیت کسانی هستند که در آن بیت - یعنی : خانه - از زمره صحابه حاضر بودند ، نه اهل بیت آن حضرت .

و ابن حجر عسقلانی (3) در “ فتح الباری “ در شرح حدیث چهارم گفته :


1- در روایاتی که اوائل همین طعن از صحیح بخاری 7 / 9 و 8 / 161 گذشت .
2- [ الف ] باب مرض النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] آخر کتاب المغازی ، قوبل علی أصله . [ ارشاد الساری 6 / 463 ] .
3- [ الف ] مدائح جلیله ومناقب جزیله ابن حجر عسقلانی بر ناظر “ حسن المحاضرة “ [ 2 / 310 ] سیوطی ، و “ مدینة العلم “ ، و “ کشف الظنون “ [ حدود صد مورد از تألیفات ابن حجر را ذکر کرده است ] ، و “ مفتاح کنز الدرایة “ ، و غیر آن مخفی نیست ، در این مقام التقاط بعض فقرات از “ مفتاح “ نقل سازم ، پس باید دانست که در بیان شروح “ صحیح بخاری “ بعد ذکر اسناد خود در “ فتح الباری “ فرموده : نبذة من تعریف أبی الفضل . . . : هو الإمام الهمام ، خاتمة الحفّاظ الأعلام ، قاضی القضاة ، أبو الفضل شهاب الدین ، أحمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی بن محمود بن أحمد بن حجر الکنانی العسقلانی المصری الشافعی ، قال فی الجواهر : هو الفرد ، ولد فی الثالث والعشرین من شعبان سنة ثلاث وسبعین وسبع مائة بمصر ، ورحل إلی الإسکندریة والقدس والشام وحلب والحجاز والیمن ، وصنّف وخرّج ونظم ونثر ، وطُلبت مصنفاته من کثیر من الأقطار ، وشهد له مشایخه بالتقدیم والانفراد ، و لم یزل علی جلالة إلی أن مات لیلة السبت الثامن والعشرین من ذی الحجّة سنة اثنتین وخمسین وثمان مائة ، و دفن بالقرافة الصغری بتربة بنی الجزولی و لم یر مثل جنازته ولا ما یقاربها ، حمله السلطان فمن دونه . انتهی . وأما تصانیفه فهی علی إبداعها وکثرة فوائد [ ه ] کثیرة ، وقد عدّ منها شیخ شیوخنا المناوی ما یزید علی مائة وخمسین ، وقال : إن عمله فیها أضعاف ما عملها الجلال السیوطی ، فإن الجلال وإن کانت تصانیف [ کذا ، والظاهر : تصانیفه ] أکثر عدداً ، فأکثرها صغار ، والحافظ أکثر تصانیفه کبار ، فمن عیونها : الفتح الذی ارتحلت به فی أعماق الآفاق نجائب الوفاق ، وتطاولت إلی تناول طوله حداق السبّاق وسباق الحذاق ، ولمّا تم جعل لختمه ولیمة أنفق فیها خمس مائة . . إلی آخره . ( 12 ) . [ مفتاح کنز الدرایة : ]

ص : 95

قوله - فی الروایة الثانیة - : واختلف أهل البیت . . أی من کان فی البیت - حینئذ - من الصحابة و لم یرد أهل بیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (1) .

و هرگاه که اهل بیت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در آن خانه نبوده باشند ، حضرت علی ( علیه السلام ) و حضرت عباس در آن خانه نبوده باشند ; زیرا که حضرت


1- [ الف ] باب مرض النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، آخر کتاب المغازی ، قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ فتح الباری 8 / 103 ] .

ص : 96

امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) به اتفاق فریقین ، و حضرت عباس به اعتقاد اهل سنت و جماعت از جمله اهل بیت آن حضرت بودند .

اما آنچه گفته : پس اگر در گروه مانعین بودند ، شریک عمر شدند در همه مطاعن .

پس معاذ الله که جناب امیر ( علیه السلام ) از مانعین باشد ، و جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را از نص بر امامت خود و تشیید مبانی آن باز دارد .

اما آنچه گفته : اگر در گروه مجوزین بودند ، لابد بعضِ مطاعن به ایشان هم عاید گشت ، مثل رفع صوت به حضور پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . . . الی آخر .

پس ( ثبّت العرش ثم انقش ) ، اولا بودن جناب امیر ( علیه السلام ) و حضرت عباس به روایات شیعه در آنجا میبایست که ثابت کند ، و ثانیاً رفع کردن ایشان اصوات را به روایات صحیحه شیعه اثبات نماید ، بعدِ آن هوس توجیه طعن به جناب امیر ( علیه السلام ) در سر نماید .

مع هذا ; اگر این امر به روایات صحیحه شیعه هم ثابت شود ، پس آن ممنوع و حرام نخواهد شد ; زیرا که چون این رفع صوت به جهت امتثال امر رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود ، بلاشک جایز باشد ، چنانچه رفع صوت در اذان و معارک جهاد و امثال آن که موجب تأذی جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نباشد جایز است .

جارالله زمخشری در “ کشاف “ گفته :

ص : 97

و لم یتناول النهی - أیضاً - رفع الصوت الذی لا یتأذی به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وهو ما کان منهم فی حرب أو مجادلة معاند أو إرهاب عدوّ . . و ما أشبه ذلک . (1) انتهی .

به خلاف رفع صوت مانعین امتثال امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) که آن را از قِبَلِ رفع صوت در اذان و امثال آن نتوان گرفت که خود علمای اهل سنت تصریح کرده اند که نزد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) اولی همین بود که کتابت واقع شود ، و امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) متمثل گردد ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح بخاری “ گفته :

قوله : « ولا ینبغی عندی التنازع » ، فیه إشعار بأن الأولی کان المبادرة إلی امتثال الأمر (2) .

و نیز کلمه : ( إن الرجل لیهجر ) که از زبان عمر بر آمده بلاشک موجب تأذی آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود .

اما آنچه گفته : پس اگر این امر برای وجوب فرضیت بود ، هر همه گنهکار و مخالف فرمان شدند .

پس ما مقدم این شرطیه را ‹ 382 › ثابت و متحقق میدانیم به چند وجه :

اول : آنکه اگر آن امر برای وجوب فرضیت نمیبود ، نمیفرمود : « أکتب


1- [ الف ] قوبل علی نسخة صحیحة . ( 12 ) . [ الکشاف 3 / 555 ] .
2- [ الف ] کتاب العلم باب کتابة العلم . ( 12 ) . [ فتح الباری 1 / 186 ] .

ص : 98

لکم کتاباً لن تضلّوا بعده » ، و نفی ضلالت بر کتاب معلق نمیگردانید .

دوم : آنکه بعدِ وقوع اختلاف کلمه « قوموا عنّی » که صریح دلالت بر تبعید میکند ، نمیگفت و آثار غضب بر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ظاهر نمیشد .

سوم : آنکه صحابه مخلصین که دانا و آگاه به مقصد و مراد بودند ، چرا وقوع کتابت ضرور میدانستند ، وعلی الحتم میگفتند : ( القول ما قاله رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) .

چهارم : آنکه ابن عباس نمیگفت : ( إن الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بین رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و بین أن یکتب کتابه ) .

پنجم : آنکه در اصل ، امر للوجوب است تا وقتی که قرینه صارفه پیدا شود ، و در اینجا قرینه مفقود است ، پس امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) برای وجوب و فرضیت خواهد بود .

و ملازمه را که در میان مقدم و تالی زعم کرده است ، باطل میدانیم ; زیرا که عصیان و نافرمانی جمیع حاضران حجره شریفه ، وقتی لازم میآمد که همه شریک عمر در منع اتیان دوات و قرطاس میشدند ، و حال آنکه در روایات “ صحیح بخاری “ موجود است که بعضی از ایشان گفتند که :

قرّبوا یکتب لکم النبیّ کتاباً لن تضلّوا بعده ، فلمّا کثر اللغط والاختلاف ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا عنّی » (1) .


1- روایات پنجم و ششم و هفتم که از بخاری در اوائل همین طعن گذشت .

ص : 99

یعنی : نزدیک بکنید آنچه میطلبد پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) که بنویسد کتابی را که گمراه نشوید بعد از آن ، پس هرگاه که بسیار شد شور و شغب و اختلاف گفت جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : « برخیزید و دور شوید از من » .

و سبب نوشته نشدن کتاب همین اختلاف عمر و تابعان او بود .

و قصور کسانی که میگفتند که : به منع عمر از اتیان دوات و قلم ، باز نباید ماند ، ظاهر نیست ، و باعث این اختلاف عمر بود ، و این اختلاف موجب هلاک مخالفان جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ از ابوهریره آورده که : پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فرموده :

« إنّما هلک من کان قبلکم بسؤالهم واختلافهم علی أنبیائهم ، فإذا نهیتکم عن شیء فاجتنبوه ، وإذا أمرتکم بأمر فأتوا منه ما استطعتم (1) » .

یعنی : « هلاک نشدند کسانی که پیش از شما بودند مگر به سبب سؤال کردن و اختلاف نمودن بر پیغمبران خویش ، پس هرگاه که نهی کنم شما را از


1- [ الف ] باب الاقتداء بسنن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، کتاب الاعتصام [ بالکتاب ] والسنة . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 8 / 142 ] . هذا الحدیث فی صحیح مسلم - أیضاً - مذکور فی باب وجوب اتباعه علیه [ وآله ] السلام من کتاب الفضائل . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 4 / 102 ] .

ص : 100

چیزی ، اجتناب کنید از آن ، و هرگاه که امر کنم شما را به چیزی ، پس بجا آرید آن را به حسب استطاعت خود » .

پس طعن بر عمر که باعث اختلاف بود ، و بر متابعان عمر - که خلاف حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) در منع از دوات و قلم و قرطاس نمودند - متوجه باشد ، نه بر کسانی که میگفتند که : از اتیان دوات و قلم و قرطاس مانع نباید شد .

اما نیاوردن ادوات کتابت ، پس اولا شهادت علی النفی بلادلیل است ، و علی التسلیم ، مجوزین را حاجت کتابت نبود ، کتابت برای همان کسان بود که اراده های غصب خلافت داشتند ، و اَتباع ضالّین شان ، و هرگاه ایشان از کتابت مانع آمدند ، و کلمات کفر بر زبان راندند ، و قول حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را به جوی هم نخریدند ، و عمر کلمه : ( إن الرجل لیهجر ) بر زبان ناپاک خود آورد ، ‹ 383 › و اَتباع او قولش را تقدیم بر قول حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نمودند ، و از این حالات شناعت سماتشان ظاهر شد که به کمال وقاحت عزم بالجزم [ بر ] منع کتابت دارند ، و خوف بود که کار به قتال و جدال رسانند ، از این جهت اگر ادوات کتابت نیاورده باشند ، هیچ طعنی بر ایشان لازم نمیآید .

اما آنچه گفته : نهایت کار آنکه عمر دیگران را باعث بر این نافرمانی گردید ، و دیگران قبول حکم عمر کرده ، مخالفت حکم جناب رسول خدا

ص : 101

صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بجا آوردند ، و در وعید ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ . . ) (1) بلاشبهه داخل شدند ، پس نسبت عمر - حاشاه - چون نسبت شیطان شد که کافران را باعث بر کفر میشود - و نسبت دیگران - حاشاهم - چون کافران . . . الی آخر .

پس این کلام به غیر از لفظ : ( حاشاه ) و ) حاشاهم ) ، همه راست و درست است ، و طعن در این قصه بر عمر و تابعان عمر در منع اتیان و دوات و قرطاس و قلم بأجمعهم متوجه میشود ، لهذا جناب علامه حلی ( رحمه الله ) این قصه را هم در مطاعن عمر ذکر فرموده ، و هم در مطاعن صحابه (2) .

اما آنچه گفته : اگر این امر بنابر وجوب فرضیت نبود . . . الی آخر .

پس ابطال این قول از قول سابق واضح شد ; زیرا که هرگاه که ثابت کردیم که امر بنابر وجوب و فرضیت بود ، این شق - که نقیض آن است - باطل باشد ; لاستحالة اجتماع النقیضین .

اما آنچه گفته : در هر دو مقدمه خللی بیّن است .

اما اول : پس از آن جهت که عمر ردّ قول آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ننمود ، بلکه ترفیه و آرام و راحت دادن پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و رنج نکشیدن آن جناب در حالت شدت بیماری منظور داشت !


1- المائدة ( 5 ) : 44 ، 45 ، 47 .
2- نهج الحق : 273 ( مطاعن عمر ) ، و صفحه : 333 - 332 ( مطاعن صحابه ) .

ص : 102

پس مقدوح است به اینکه بنابر این سوء فهم پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از اول تا آخر - معاذ الله - لازم میآید ; زیرا که اگر آن حضرت را ترفیه و آرام و راحت خود و رنج نکشیدن در حالت شدت بیماری منظور میبود ، میبایست که :

اولا : امر به اتیان ادوات کتابت نمیفرمود .

و ثانیاً : نمیگفت : « أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده . . » .

و ثالثاً : بعدِ وقوع اختلاف و تنازع ، مخالفان را از نزد خود دور نمیگردانید .

و رابعاً : کسانی که گفته بودند : ادوات کتابت را نزدیک باید کرد تا برای شما کتابی بنویسد ، ملامت و سرزنش میکرد ، و عمر را بر امتناع او مدح و ستایش میفرمود ، و حال آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مدح کسانی که گفتند که : دوات و قرطاس بیارید ، و امر پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را امتثال کنید ، فرمود ، و بر عمر ایشان را تفضیل داد ، در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن عمر ; قال : لمّا مرض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « ادعوا لی بصحیفة ودواة أکتب کتاباً لا تضلّوا بعده أبداً » .

فقال النسوة - من وراء الستر - : ألا تسمعون ما یقول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ؟ !

فقلت : إنکنّ صواحبات یوسف ، إذا (1) مرض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عصرتنّ أعینکنّ ، وإذا صحّ رکبتنّ


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( إذ ) آمده است .

ص : 103

عنقه . . فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « دعوهنّ فإنهنّ خیر منکم » (1) . طس (2) .

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن عمر بن الخطاب ; قال : کنّا عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وبیننا و بین النساء حجاب ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « اغسلونی بسبع قرب ، وائتونی بصحیفة ودواة أکتب لکم کتاباً ‹ 384 › لن تضلّوا بعده أبداً » . فقال النسوة : ائتوا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بحاجته . .

[ قال عمر : ] (3) فقلت : اسکتن فإنکنّ صواحبه (4) ، إذا مرض عصرتنّ أعینکنّ ، فإذا صحّ أخذتنّ بعنقه . .

فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « هنّ خیر منکم » . ابن سعد (5) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( منکن ) آمده است .
2- [ الف ] قوبل علی منتخب کنز العمال ، فی کتاب الإمارة ، حرف الهمزة ، خلافة أبی بکر . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال کتاب الامارة ، حرف الهمزة ، خلافت ابی بکر . [ کنزالعمال 5 / 644 ، و راجع : المعجم الاوسط 5 / 288 ، جامع الاحادیث 13 / 263 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] صواحبات یوسف .
5- [ الف و ب ] کتاب الشمائل ، ترجمه وفات آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . ( 12 ) . [ کنزالعمال 7 / 243 ] .

ص : 104

پس از این حدیث صریح معلوم شد که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کتابت این کتاب را بهتر در حق امت خود میدانست ، و مانعین کتابت را بد میدانست .

و از اینجا بطلان آنچه اهل سنت شبهه میکنند - که : اگر منع عمر از کتابت گناه بودی جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر او انکاری میفرمود - ظاهر شد ; زیرا که از آنچه مرقوم شد ، انکار صریح بر عمر ظاهر میشود .

و نیز در روایات “ صحیح بخاری “ است که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) گفت :

« دعونی ، فالذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه (1) » .

معنا اینکه : آنچه من میخواهم از کتابت بهتر است از ممانعت شما ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در شرح این قول آورده :

قال ابن الجوزی وغیره : یحتمل أن یکون المعنی : دعونی فالذی أعطانیه (2) من کرامة الله التی أعدّها لی بعد فراق الدنیا ، خیر ممّا أنا فیه من الحیاة والتأهّب للقاء الله تعالی ، والتفکّر فی ذلک ونحوه أفضل من الذی تسألوننی فیه من المسألة (3) عن المصلحة فی الکتابة أو عدمها .


1- روایت دوم و چهارم از روایاتی که اوائل همین طعن از صحیح بخاری 4 / 31 و 5 / 137 گذشت .
2- فی المصدر ( اُعاینه ) .
3- فی المصدر ( المباحثة ) .

ص : 105

ویحتمل أن یکون المعنی : فإن امتناعی من أن أکتب لکم خیر لکم ممّا تدعوننی إلیه [ من الکتابة ] (1) .

قلت : ویحتمل عکسه . . أی الذی أشرت علیکم به من الکتابة خیر ممّا تدعوننی إلیه من عدمها ، بل هذا هو الظاهر ، وعلی الذی قبله کان ذلک الأمر اختیاراً (2) وامتحاناً ، فهدی الله عمر لمراده وخفی ذلک علی غیره . . ! (3) و هرگاه که آن حضرت ترفیه و آرام و راحت خود منظور نداشت ، و خواست که چنان که از ابتدای بعثت تا آخر حیات خود انواع و اصناف رنج و الم برای هدایت امت کشیده بود ، در حال احتضار نیز امری را که مانع از ضلالت و گمراهی امت ، و موجب لقاء و استمرار ایشان بر هدایت باشد به عمل آرد ، اگر چه در عمل آوردن آن نوعی از رنج و الم بدان حضرت رسد ، عمر که بود که مخالفت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کند و آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را در غضب آرد ؟ !

اما آنچه گفته : هر کسی بیمار عزیز خود را محنت کشیدن و رنج بردن حمایت میکند . . . إلی قوله : مروج معمول است .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر ( اختباراً ) .
3- [ الف و ب ] باب مرض النبیّ ، آخر کتاب المغازی . [ فتح الباری 8 / 102 ] .

ص : 106

پس حال عوام الناس را بر حال پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) قیاس کردن ، و به این قیاس فاسد تجویز عدم امتثال امر آن جناب ، و جواز منع از اطاعت آن جناب ثابت کردن ، خرافتی بیش نیست .

و مع هذا ; این مقدمه هم کذب محض و افترای صرف است ; زیرا که ما در هیچ کتابی از کتب سیر و تواریخ صحابه و تابعین و اَتباع تابعین و احوال صلحا و اتقیا و اولیا که بعد از ایشان پیدا شدند ، ندیدیم و از هیچ کس نشنیدیم که کسی در وقت احتضار هیچ یک از صحابه و غیر ایشان منع از وصیت و اخلال در بجا آوردن آن افکنده باشد ، بلکه اگر ایشان برای رعایت اخلاف و اولاد خود ، یا برای امر دیگر از امور دینی یا دنیوی ، وصیت فرموده اند و میفرمایند ، اَتباع ایشان از یگانه و بیگانه ، به مجرد شنیدن نام وصیت ، سمعنا و اطعنا ‹ 385 › گویان در شنیدن و بجا آوردن احکام وصیت به دل و جان کوشش مینمایند .

اما آنچه گفته : چون عمر دید که برای فائده اصحاب و امت میخواهند که در این وقتِ تنگ [ که ] شدت مرض به این مرتبه است ، خود املای کتاب فرمایند ، یا به دست خود نویسند ، و این حرکت قولی و فعلی در این حالت موجب کمال حرج و مشقت خواهد بود ، تجویز این معنا گوارا نکرد .

پس در این قول چند خلل است :

اول : آنکه خدای تعالی شأنه آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] را برای فائده تمام امت

ص : 107

مخلوق و مبعوث فرموده بود ، و همیشه از دست کفار و منافقین امت - چه در حال صلح چه در حال حرب - حرج و مشقت میکشید ، و این حرج و مشقت را به جهت عظمت فائده ، عینِ راحت میدانست ، و به فراخ حوصلگی آن را بر خود گوارا میکرد ، و شک نیست در آنکه آن فائده که تمامی اصحاب و امت آن حضرت را تا قیامت از ضلال و گمراهی باز دارد ، فائده [ ای ] بس عظیمه و جلیله خواهد بود ، و حرج و مشقت آن حضرت اگر متصور بود ، نهایت اندک ، پس گناه مانع و حائل شدن عمر در میان آن فائده عظیمه جلیله ، و در میان تمامی اصحاب و امت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) البته از بس کبیر ، بلکه اکبر کبائر خواهد بود ، چنانچه ابن عباس از قول خود - : ( الرزیة کلّ الرزیة ما حال بین رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ) - بدان اشاره کرد .

دوم : آنکه عمر را اگر ترفیه و آرام رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) منظور میبود ، میبایست که در روز حدیبیه بر قول و فعل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) اعتراض نمینمود ، و وقتی که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در مکه به زیارت مادر خود تشریف برده ، نمیگفت :

نهیتنا عن زیارة القبور والبکاء ، ثم زرت وبکیت . . ؟ ! (1) یعنی : نهی کردی ما را از زیارت قبور و گریستن ، و بعدِ آن خود زیارت کردی و گریستی .


1- تفسیر رازی 16 / 206 .

ص : 108

و امثال این اعتراضات بر قول و فعل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از او مکرر صادر میشد ، چنانچه در محل خود بتمامها مذکور است (1) .

سوم : آنکه اگر عمر آن حضرت را از حرج و مشقت املای کتاب - که چند حرفی بیش نبود - باز داشت ، در این باز داشتن او آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را آنقدر حرج و مشقت رسید که در غضب آمده - با کمال شفقت و وسعت اخلاق - ایشان را از خود دور فرمود و گفت : « قوموا عنّی » .

چهارم : آنکه احتمال به دست خود نوشتن را ، این مخاطب خود بعد از این ابطال کرده ، چنانچه گفته :

قطعاً معلوم داشتند که آن جناب نمینوشت ، و مشق این صنعت نداشت . . . الی آخر .

پس آنچه در حاشیه این قول از “ احقاق الحق “ نقل کرده : ( مَشَقّتان لا ثالث لهما : مشی الأقدام ومشق الأقلام ) (2) ، مفید مطلوب او نباشد .

و در “ احقاق الحق “ مذکور است :

وأمّا ما ذکره من تعلیل امتناع عمر عن کتابة ذلک بإشفاقه علی


1- برای نمونه مراجعه شود به اثبات الهداة 2 / 325 و التعجب کراجکی ، مثالب النواصب شیخ ابن شهرآشوب مازندرانی ، الصراط المستقیم بیاضی و مصادر دیگر .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 569 .

ص : 109

النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) أن لا یتکلّف فی تلک الحال [ مشقّة ] (1) إملاء الکتاب ، فمدفوع ; بأنه ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لم یکن یکتب تلک الوصیة - مع قلّتها بحسب الکتابة - بخطّه وحرکة یده وقلمه حتّی یعلّل لزوم المشقّة بما اشتهر من قولهم : ( مشقّتان لا ثالث لهما ‹ 386 › ; مشی الأقدام ، ومشق الأقلام ) ; لأنه کان أُمیّاً لا یکتب ولا یقرأ من الکتاب شیئاً ، وإنّما کان إملاؤه بأن یلقی عبارة الوصیة إلی کاتبه ، ولا مشقّة فی ذلک مع قلّتها کما لا یخفی (2) .

پنجم : آنکه عمر اگر اینقدر حرج و مشقت [ را ] بر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) گوارا نمیداشت ، میبایست که در روز اُحد و حنین از پیش آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرار نمیکرد ، و مانند حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) خود را سپر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میگردانید ، نه اینکه فرار میکرد .

و کافی است برای ردّ و ابطال این تأویل رکیک که مخاطب ذکر نموده و دیگر تأویلاتِ تصویب عمر و اَتباع او در امتناع از امتثال امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و منع از آن ، آنچه محمدفاخر إله آبادی در “ رساله درّة التحقیق “ گفته :

أمّا الرابع عشر : فلأن ما ذکر أن عمر . . . نسب إلی النبیّ


1- الزیادة من المصدر .
2- احقاق الحق : 236 .

ص : 110

صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الهجر والهذیان ، فکذلک هاهنا - أیضاً - محتمل ، ففی الحدیث المروی فیه مناقشة من وجهین :

الأول : أنه کیف یلیق من عمر . . . إطلاق الهجر والهذیان علی سید الإنس والجانّ ؟ !

وجوابه : إن هذه النسبة غیر ثابتة ، فإن من طرق هذا الحدیث ما روی عن ابن عباس ، قال : لمّا حضر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم - وفی البیت رجال - فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « هلمّوا أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده » . .

فقال بعضهم : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قد غلبه الوجع . . إلی آخر الحدیث .

ومنها : فقالوا : ما له أهجر ؟ ! استفهموه .

ومنها : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یهجر .

ومنها : هجر .

ومنها : أهجر ؟ ! (1) ومنها : قال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قد اشتدّ به الوجع ، وعندنا کتاب الله . . حسبنا .

فالتی مع همزة الاستفهام فلا کلام فیه ، فإنه إنکار علی من قال :


1- فی المصدر ( أهجروا ) .

ص : 111

لا یکتب ، وتحمل علیه روایة : ( یهجر ) و ( هجر ) بدون ألف الاستفهام ، علی اعتبار الحذف .

وقول القائل : ( هجر ) أو ( أهجر ) . . محمول علی الدهشة منه والحیرة لعظم ما شاهد من حاله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وشدّة وجعه ، وهول المقام الذی اختلف فیه علیه .

والأمر الذی همّ بالکتاب فیه لم یضبط هذا القائل لفظه ، وأجری الهجر مجری شدّة الوجع ; لأنه اعتقد أنه یجوز علیه الهجر ; لأن الهجر معناه الهذیان .

وروایة : ( أهجراً ) (1) راجعة إلی المختلفین عنده صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . . أی (2) جئتم بین یدیه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم هجراً ومنکراً من القول .

فعُلم من هذه الروایات - مع صحّة معناها - أن لفظ الهذیان لم یجر علی لسان عمر . . . ، إنّما هو من مفتریات الروافض علیه .

والثانی : إنه کیف یسع لعمر وغیره أن یمتنعوا عن الإتیان بالکتاب ویمنعوا منه .

قیل فی جوابه : لعلّ بعضهم فهم من أنه لم یکن عزمه ، بل أمر


1- فی المصدر ( أهجراء ) أو : ( أهجروا ) [ خوانا نیست ] .
2- فی [ الف ] ( أمر ) ، وصححناه من [ ج ] .

ص : 112

ردّه إلی اختیارهم ، و (1) بعضهم استفهم ، فکفّ عنه ، إذ لم یکن عزمه ، ولمّا رآه ‹ 387 › من صواب رأی عمر ووجّهوا بامتناعه (2) بأنه کان منه إشفاقاً علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم من تکلیفه فی تلک الحال إملاء الکتاب ، أو خشیة أن یکتب أُموراً یعجزون عنها ، و أن یتقوّل المنافقون و من فی قلبه مرض کادّعاء الشیعة الوصیة . . و غیر ذلک ; لکون طلب الکتاب فی الخلوة .

وعندی : أن کلّ ذلک مدخول بعدم مطابقة ألفاظ الحدیث معه ، فالحقّ فیه أن الحق مع الجماعة التی قالت : قرّبوا یکتب لکم . . فإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم لا یأمر إلاّ بالحقّ ، وعمر . . . معذور ; فإنه کان فی حیاته صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وزیراً له یستشیره ویتکلّم هو عنده فیقبل کلامه ویردّ ، فعرف أن هذا الأمر أیضاً کذلک . . وهذا المحمل لهذا الکلام لست أنا أَبتدعُه ، بل یفهم من روایة حبر الأُمّة عبد الله بن العباس [ حیث ] یقول : إن الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و بین أن یکتب لهم ذلک لاختلافهم ولغطهم .


1- سقط من المصدر - مخطوطة مکتبة الآستانة الرضویة - هذه القطعة : ( بعضهم فهم من أنه لم یکن عزمه ، بل أمر ردّه إلی اختیارهم ، و ) .
2- فی المصدر ( امتناعه ) .

ص : 113

وکان [ یبکی علیه و ] (1) یقول : یوم الخمیس و ما یوم الخمیس ؟ ! ثم بکی حتّی بلّ دمعه الحصی .

فإثبات ترک الأولی فی حقّ الغیر المعصوم أولی منه فی المعصوم .

هذا ما ظهر لی فی هذا الوقت ، ولعلّی بعد ما أختم هذه المقالة أفرد لبیان تفصیل هذه القضیة مقالة أُخری آتی بأحسن من هذا ، والله المستعان (2) .

از این عبارت ظاهر است که این تأویلات تصویب امتناع عمر و اَتباع او از احضار کتاب و منع از آن ، همه مدخول ، و به علت عدم صحت معلول است ، و حق نزد محمد فاخر آن است که حق در قصه قرطاس با جماعت مجوّزین بوده که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) حکم نمیفرماید مگر به حق .

اما آنچه گفته : فی الواقع در این مقدمه نزد عقلا صد آفرین و هزار تحسین بر دقت نظر عمر است .

پس از طرف ما بر عمر و بر این فرزند عمر هر دو ، صد آفرین و هزار تحسین ، لیکن بر اذکیای ذوی الابصار مخفی نیست که به دلالت قرینه مقام از لفظ آفرین در اینجا چه معنا خواهد بود ، العاقل تکفیه الإشارة .


1- الزیادة من المصدر .
2- درّة التحقیق فی نصرة الصدیق ، ورق : 19 - 20 .

ص : 114

اما آنچه گفته : قبل از این واقعه به سه ماه آیه کریمه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِیناً ) (1) نازل شده ، و ابواب نسخ و تبدیل و زیاده و نقصان را در دین مسدود ساخته .

پس منقوض و مردود است به اینکه در “ صحیح بخاری “ در تفسیر آخر آیات سوره بقره مذکور است :

عن ابن عباس قال : آخر آیة نزلت علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آیة الربا (2) .

و در “ ارشاد الساری شرح صحیح بخاری “ مسطور است :

أخرج الطبری عن طرق ابن عباس : آخر آیة نزلت علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ( وَاتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللّهِ ) (3) ، قیل : فلعلّ المصنف أراد أن یجمع بین قولی ابن عباس .

قال العینی : یعنی بالإشارة .

وعن ابن جبیر : إنه عاش بعدها تسع لیال (4) .

باز بخاری در تفسیر آیات سوره نساء آورده :


1- المائدة ( 5 ) : 3 .
2- [ الف ] قوبل علی أصله فی کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 5 / 164 - 165 ] .
3- البقرة ( 2 ) : 281 .
4- [ الف ] قوبل علی أصله فی کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 7 / 47 ] .

ص : 115

عن ابن إسحاق : سمعت البراء : آخر سورة نزلت براءة و آخر ‹ 388 › آیة نزلت : ( یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ ) (1) .

و این آیه در آخر سوره نساء است .

و فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ تصریح کرده به اینکه : آخر سوره که نازل شده ، سوره برائت است ، و آیه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ) (2) در سوره مائده واقع است (3) .

و به نزد امامیه چنان ثابت است که هرگاه که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را در غدیر خم - بعد از مراجعت از حجة الوداع - به امامت منصوب کرد ، این آیه نازل شد ، چنانچه شیخ طبرسی ( رحمه الله ) در “ تفسیر مجمع البیان “ فرموده :

والمروی عن الإمامین أبی جعفر وأبی عبد الله ( علیهما السلام ) : أنه إنّما نزل بعد أن نصب النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) علیّاً عَلَماً (4) للأنام یوم غدیر خم بعد (5) منصرفه عن حجة الوداع .


1- النساء ( 4 ) : 176 .
2- المائدة ( 5 ) : 3 .
3- تفسیر رازی 7 / 111 - 112 .
4- در مصدر : ( علماً ) نیامده است .
5- در مصدر ( بعد ) نبود .

ص : 116

قالا : وهو آخر فریضة أنزلها الله تعالی ، ثم لم ینزل بعدها فریضة (1) .

یعنی : دیگر [ هیچ ] کدام فریضه از فرایض ایمان نازل نشد ، و این معنا از نزول بعضی احکام دین منع نمیکند .

اما آنچه گفته : پس مقصد آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در این وقت نیست مگر تأکید احکامی که سابق قرار یافته .

پس اگر چه راست است ، لیکن مراد از حکم سابق ، اطاعت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ( علیه السلام ) است در جمیع اوامر و نواهی ، و خلیفه بلافصل دانستن آن جناب .

اما آنچه گفته : و تأکید آن حضرت ما را بیشتر و چسبان تر از تأکید حق تعالی در وحی منزل خود نخواهد بود . . . الی آخر .

پس اگر این مقوله منافقین صحیح و راست باشد ، جمیع تأکیدات حضرت رسالت پناهی و نصب امام بی فایده و لغو بوده باشد .

اما آنچه گفته : و این لفظ که :

( إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلب علیه الوجع ) ، و ( عندنا کتاب الله حسبنا ) ، صریح بر این قصد گواه است .


1- مجمع البیان 3 / 274 .

ص : 117

پس غلط محض است ، بلکه مدلول صریح این لفظ همان است که شیعیان گفته اند که : مقصود عمر از این قول آن بود که : ما را به وصیت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حاجتی نیست ، و حال آنکه در آیات کثیره امر به اطاعت و فرمانبرداری پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وارد شده .

اما آنچه گفته : و به آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم خطاب از راه کمال ادب . . . الی آخر .

سبحان الله ! کمال ادب از لفظ : ( إن الرجل قد غلب علیه الوجع ) ، و ( إن الرجل لیهجر ) ظاهر است ! !

اما آنچه گفته : علی الخصوص عمر را در این باب خصوصیتی و جرأتی زاید به هم رسیده بود که در قصه نماز بر منافق . . . الی آخر .

پس کمال خوش فهمی است که مطاعن را مناقب میشمارد ! و عمر خود اعتراف کرده که از او در باب قصه نماز بر منافق هفوه صادر شده که گاهی مثل آن از او واقع نشده ، در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن الشعبی : إن عمر بن الخطاب قال : لقد أصبت فی الإسلام هفوة ما أصبت مثلها قطّ : أراد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أن یصلّی علی عبد الله بن أُبی ، فأخذت بثوبه ، فقلت : والله ما أمرک الله بهذا . . ! لقد قال الله تعالی : ( اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ

ص : 118

لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ) (1) .

فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قد خیّرنی ربّی فقال : ( اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ ) (2) » ، فقعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی شفیر القبر ، فجعل الناس یقولون لابنه : یا حباب ! افعل . . کذا ، یا حباب ! افعل . . کذا .

فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « الحباب اسم ‹ 389 › الشیطان ، أنت عبد الله » . ابن أبی حاتم (3) .

پس امری که به اقرار عمر هفوه عظیم و لغزش فخیم بود ، آن را از مناقب او شمردن ، و دلیل صواب رأی او قرار دادن ، نهایت غریب است !

و عمر بارها مثل این اعتراضات و ایرادات بر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) میکرد ، چنانچه خواهد آمد ان شاء الله تعالی .

و جواب از سکوت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از این جرأتهای عمر که موجب تأذی آن حضرت میشد ، آن است که آن حضرت به جهت مدارات از آنها چشم پوشی میکرد ، چنانچه قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ گفته :


1- التوبة ( 9 ) : 80 .
2- التوبة ( 9 ) : 80 .
3- [ الف ] در تفسیر سوره توبه از کتاب الاذکار ، حرف الألف . ( 12 ) . [ کنزالعمال 2 / 419 ] .

ص : 119

فإن قلت : فلِمَ لم یقتل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الیهودی الذی قال له : السام علیکم . . وهذا دعاء علیه ، ولا قتل الآخر الذی قال له : إن هذه الغنیمة (1) ما أُرید بها وجه الله . . وقد تأذّی من ذلک ، وقد قال : « أُوذی موسی بأکثر من هذا فصبر » ، ولا قتل المنافقین الذین [ کانوا ] (2) یؤذونه فی أکثر الأحیان ؟ !

فاعلم - وفّقنا الله تعالی وإیّاک - أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کان أولَ (3) الإسلام یتألّف علیه الناس ، ویمیل قلوبهم إلیه ، ویجیب (4) إلیهم الإیمان ویزیّنه [ فی قلوبهم ویدارئهم ] (5) ، ویقول - لأصحابه - : « إنّما بعثتم میسّرین و لم تبعثوا منفرّین » . .

یقول : « یسّروا ولا تعسّروا ، و سکّنوا ولا تنفروا » . .

ویقول : « لا یتحدّث الناس أن محمداً یقتل أصحابه » . .

وکان یداری الکفّار والمنافقین ، ویحمل (6) صحبتهم ، ویغضّ


1- فی المصدر ( القسمة ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] منصوب علی الظرفیة . . أی ابتداؤه . ( 12 ) .
4- فی [ ب ] ( یحبّب ) .
5- الزیادة من المصدر .
6- فی المصدر ( یجمل ) .

ص : 120

علّتهم (1) ، ویحتمل من أذاهم ، ویصبر علی جفائهم ما لا یجوز لنا الیوم الصبر [ لهم ] (2) علیه ، وکان یرفقهم بالعطاء والإحسان ، وبذلک أمر الله تعالی فقال : ( وَلا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلی خائِنَة مِنْهُمْ إِلاّ قَلِیلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الُْمحْسِنِینَ ) (3) .

وقال : ( ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ ) (4) .

وذلک لحاجة الناس للتألیف أول الإسلام وجمع الکلمة [ علیه ] . (5) انتهی (6) .

ما میگوییم که : اغضا و چشم پوشی و تحمل ایذای عمر از همین قبیل است ، و نزول وحی موافق رأی عمر از موضوعات و مفتریات اهل سنت است ، و در مقابله شیعیان صلاحیت و قابلیت احتجاج ندارد .


1- فی المصدر ( ویغضی عنهم ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- المائدة ( 5 ) : 13 .
4- فصّلت ( 41 ) : 34 .
5- الزیادة من المصدر .
6- [ الف ] قوبل وصحّح من أصل الشفاء ، در باب اول از قسم رابع . ( 12 ) . [ ب ] الشفاء 2 / 198 . [ الشفاء 2 / 224 - 225 ] .

ص : 121

اما آنچه گفته : و اگر این قسم عرض مصلحت ردّ وحی و ردّ قول پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم گفته اید . . . الی آخر .

پس منقوض است به اینکه در ممانعت از اتیان ادوات کتابت ، هیچ مصلحت - به غیر بازداشتن از نوشتن امری که منافی هوا و خواهش او بوده باشد - ظاهر نیست ، و منع کردن از امتثال امر نبوی ، و آن جناب را کلمه کفر : ( إن الرجل لیهجر ) گفته ، به غضب آوردن ، تا آنکه آن جناب - از نزد خود - او را و اتباعش را دور کرد ، عرض مصلحت است ، یا ردّ قول پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ؟ !

اما آنچه گفته : اول آنکه در بخاری - که اصح الکتب اهل سنت است - به طرق متعدده مروی است که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم هنگام شب به خانه امیر و زهرا تشریف برد ، ایشان را از خوابگاه برداشت ، و برای ادای نماز تقید بسیار فرمود و گفت : ( قوما . . فصلّیا ) و حضرت امیر ( علیه السلام ) گفت : ( والله لا نصلی إلاّ ما کتب الله لنا . . ! ! ) إلی آخره .

پس مقدوح است به چند وجه :

وجه اول : آنکه در “ صحیح بخاری “ این ‹ 390 › روایت در چند جا مسطور است ، لیکن به الفاظی که مخاطب ذکر کرده ، هیچ جا به نظر نرسیده ، لهذا جمیع طرق این روایت که در “ صحیح بخاری “ دیده شد منقول میشود ، پس بدان که این روایت در “ صحیح بخاری “ در

ص : 122

باب تحریص النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی صلاة اللیل والنوافل ، من غیر إیجاب وطرق النبیّ فاطمة وعلیاً [ ( علیهما السلام ) ] لیلة للصلاة به این الفاظ مذکور است :

عن الزهری [ قال ] (1) : أخبرنی علی بن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] : أن حسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] أخبره : أن علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أخبره : ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم طرقه وفاطمة بنت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لیلة ، فقال : ألا تصلّیان ؟ فقلت : یا رسول الله ! أنفسنا بید الله ، فإذا شاء أن یبعثنا بعثنا . . ! فانصرف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حین قلت له ذلک ، و لم یرجع إلیّ شیئاً . . ثم سمعته - وهو مولٍّ ، یضرب فخذه - ویقول : ( وَکانَ الاِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ) . (2) انتهی .

و در باب قوله : ( وَکانَ الاِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ) از کتاب التفسیر این حدیث به این الفاظ آورده :

عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم طرقه وفاطمة وقال : ألا تصلیان ؟ (3)


1- الزیادة من المصدر .
2- صحیح البخاری 2 / 43 ، والآیة الشریفة فی سورة الکهف ( 18 ) : 54 .
3- صحیح البخاری 5 / 229 - 230 .

ص : 123

و در کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة در باب ( وَکانَ الاِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ) ، و قوله : ( وَلا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ ) (1) به این الفاظ آورده :

عن الزهری ; قال : أخبرنی علی بن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] : أن حسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] أخبره : أن علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) قال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم طرقه وفاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فقال لهم : ألا تصلّون ؟ قال علی [ ( علیه السلام ) ] : فقلت : یا رسول الله ! [ ص ] إنّما أنفسنا بید الله فإذا شاء أن یبعثنا بعثنا . . فانصرف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حین قال له ذلک ، و لم یرجع إلیه شیئاً ، ثم سمعته - وهو مدبر یضرب فخذه - وهو یقول : ( وَکانَ الاِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ) (2) .

و در کتاب ردّ الجهمیة وغیرهم در باب المشیة و الارادة به این الفاظ آورده :

عن علی بن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] : أن حسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] أخبره : أن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] أخبره : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم طرقه وفاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لیلة ، فقال لهم : ألا تصلّون ؟ قال علی [ ( علیه السلام ) ] : فقلت : یا


1- العنکبوت ( 29 ) : 46 .
2- صحیح البخاری 8 / 155 - 156 .

ص : 124

رسول الله ! [ ص ] إنّما أنفسنا بید الله فإذا شاء أن یبعثنا بعثنا ، فانصرف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حین قلت له و لم یرجع إلیّ شیئاً ، ثم سمعته - وهو مدبر یضرب فخذه - ویقول : ( وَکانَ الاِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ) . (1) انتهی .

آری ; ولی الله - والد فاضل ناصب - در “ تفضیل الشیخین “ در مقام ایراد معائب جناب امیر ( علیه السلام ) - جزاه الله عمّا اجترأ علیه - روایت موضوعه این مضمون [ را ] از احمد آورده ، در آن این الفاظ یعنی : ( قوما فصلّیا ) ، و ( والله ما نصلّی إلاّ ما کتب لنا ) مذکور است (2) .

و نیز ذکر بیدار کردن و تأکید نمودن در آن مفتری شده .

و از ملاحظه این روایات که از “ صحیح بخاری “ منقول شد واضح است که آنچه مخاطب به بخاری نسبت داده به چند وجه مخالف آن است :

اول : آنکه در این روایات بر داشتن حضرت امیر ( علیه السلام ) و حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از خوابگاه مذکور نیست .

دوم : آنکه بسیار تأکید فرمودن بر ادای نماز در آن یافته نمیشود .

سوم : آنکه لفظ : ( قوما فصلّیا ) در آن مذکور نیست .

چهارم : آنکه آنچه مخاطب ذکر کرده که : جناب امیر ( علیه السلام ) به جواب


1- صحیح البخاری 8 / 190 .
2- قرة العینین : 156 .

ص : 125

حضرت ‹ 391 › رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفت که : ( والله لا نصلّی إلاّ ما کتب الله لنا ) ، در این روایات مذکور نیست .

وجه دوم : آنکه اگر بالفرض این روایت به این الفاظ که مخاطب ذکر کرده ، در “ صحیح بخاری “ موجود باشد ، لیاقت تمسک و احتجاج ندارد ، و بلاشبهه از موضوعات خوارج و نواصب است که قدح جناب امیر ( علیه السلام ) به آن خواسته اند ، و ظاهر است که صدور انکار از ادای نماز تهجد به این شدّ و مدّ ، و آن هم در جواب ارشاد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از ادانی اهل ایمان بعید است ، پس چگونه چنین انکار از جناب امیر ( علیه السلام ) - که زهد و عبادت آن جناب به غایت قصوی رسیده بود - واقع شود ؟ !

و نیز تمسک به شبهه جبریه بلاشبهه ممتنع الصدور از آن جناب است .

وجه سوم : آنکه نماز تهجد فرض و واجب نبود ، بلکه بلاشبهه مستحب است ، پس امر به آن برای وجوب نباشد ، چنانچه بخاری خود به آن تصریح کرده ، و گفته :

باب تحریض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی صلاة اللیل والنوافل من غیر إیجاب .

پس اگر بالفرض جناب امیر ( علیه السلام ) انکار از خواندن نماز کرده باشد ، مقایسه آن بر عدم امتثال امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) درباره احضار دوات و قرطاس صحیح نباشد ; زیرا که :

ص : 126

اولا : امری که ندبیت آن قطعاً ثابت باشد ، آن را بر مجرد امر [ ی ] که محمول بر وجوب میشود ، - کما فی فتح الباری - قیاس نتوان کرد ، و ثانیاً : قرائن دالّه [ بر ] وجوب امر جناب رسالت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به احضار دوات و قرطاس متحقق است (1) .

وجه چهارم : آنکه بعض محققین اهل سنت روایت بخاری را دلیل انکار جناب امیر ( علیه السلام ) از امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نمیدانند ، و کسی که ادعای آن کرده ، ردّ بر او نمایند ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

نقل ابن بطّال عن المهلب ما ملخّصه : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] لم یکن له أن یدفع ما دعاه النبیّ إلیه من الصلاة بقوله ذلک ، بل کان علیه


1- برخی از این قرائن را قبلا مؤلف ( رحمه الله ) به این ترتیب بیان فرمود : 1 . اگر آن امر برای وجوب نمیبود ، نفی ضلالت بر کتاب معلّق نمیگردانید . 2 . بعد از وقوع اختلاف کلمه « قوموا عنّی » نمیگفت و آثار غضب بر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ظاهر نمیشد . 3 . صحابه مخلصین - که دانا و آگاه به مراد بودند - چرا وقوع کتابت را ضرور دانسته ، میگفتند : ( القول ما قاله رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) ؟ ! 4 . ابن عباس نمیگفت : ( إن الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بین رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و بین أن یکتب کتابه ) . 5 . در اصل امر برای وجوب است تا وقتی که قرینه صارفه پیدا شود ، و در اینجا قرینه مفقود است ، پس امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) برای وجوب خواهد بود .

ص : 127

الاعتصام بقوله ، فلا حجّة لأحد فی ترک المأمور (1) .

و ابن حجر بعدِ این گفته :

و من أین له أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] لم یمتثّل (2) ما دعاه إلیه ، فلیس فی القصّة تصریح بذلک ، وإنّما أجاب علی [ ( علیه السلام ) ] بما ذکر اعتذاراً عن ترکه القیام بغلبة النوم ، ولا یمتنع أنه صلّی عقیب هذه المراجعة ، ولیس فی الخبر ما ینفیه (3) .

یعنی : از کجا ثابت شد - مهلب را - که علی ( علیه السلام ) امتثال نکرد چیزی را که آن حضرت دعوت کرد به سوی آن ; زیرا که نیست در الفاظ این قصه تصریح به این معنا ، و جواب نداد علی ( علیه السلام ) به آنچه ذکر کرد مگر به جهت اعتذار ترک قیام به سبب غلبه نوم ، و ممتنع نیست که آن حضرت بعد از این جواب نماز گزارده باشد ; زیرا که در خبر چیزی نیست که نفی این معنا کند .

اما آنچه گفته : پس در این قصه مجادله با رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] در مقدمه شرع . . . الی آخر .

پس عجب ناصبیت دارد که - معاذ الله - به جناب امیرالمؤمنین - افضل الوصیین ، سید الزهاد ، سرور عُبّاد ، وإمام الأبرار الذی کان یدور معه الحقّ


1- [ الف ] باب ( وَکانَ الاِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ) [ الکهف ( 18 ) : 54 ] در کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة . [ فتح الباری 13 / 264 ] .
2- [ الف ] من الامتثال . ( 12 ) . [ در [ الف ] اشتباهاً : ( لم یتمثّل ) آمده است ] .
3- فتح الباری 13 / 264 .

ص : 128

حیث ما دار - نسبت ابا از نماز تهجد به این اصرار و استبداد و مجادله نمودن با پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که بلاشک از اکبر کبائر است - و تمسک نمودن به شبهه جبریه - که اصلا در شرع مسموع نیست - مینماید ، و باز به جهت زعم حفظ ‹ 392 › از رسوایی میگوید :

چون قرینه حالیه گواه بر صدق و راستی و قصد نیک بود ، آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ملامت نفرمود !

سبحان الله در مجادله با پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و تمسک به شبهه جبریه - که حرام محض است - صدق و راستی را چه دخل ، و قصد نیک چه مصرف دارد ؟ !

اما آنچه گفته : دوم : آنکه در “ صحیح بخاری “ موجود است که : در غزوه حدیبیه چون صلح نامه در میان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و کفار نوشته میشد ، حضرت امیر ( علیه السلام ) لفظ ( رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) . . . الی آخر .

پس چون قرائن قویه دلالت داشت که این امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) برای محو لفظ ( رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) از صحیفه عهد برای ایجاب نبود ، ابا و انکار حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از محو لفظ ( رسول الله ) دلیل کمال رسوخ در اعتقاد باشد ، چنانچه نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

وهذا الذی فعله علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] من باب الأدب المستحبّ ; لأنه لم یفهم من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم تحتّم محو علی [ ( علیه السلام ) ]

ص : 129

نفسه (1) ، ولهذا لم ینکر علیه ، ولو حتم محوه لنفسه (2) لم یجز لعلی [ ( علیه السلام ) ] ترکه ، ولما أقرّه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی المخالفة . (3) انتهی .

و در “ مواهب لدنّیه “ مذکور است :

قال العلماء : وهذا الذی فعله علی [ ( علیه السلام ) ] من باب الأدب المستحبّ ; لأنه لم یفهم من النبیّ تحتّم محو علی [ ( علیه السلام ) ] نفسه ، ولهذا لم ینکر علیه ، ولو حتم محوه لنفسه لم یجز لعلی [ ( علیه السلام ) ] ترکه (4) .

و شیخ عبدالحق در “ مدارج النبوة “ گفته :

و این امتناع علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] از محو لفظ ( رسول الله ) صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نه از باب ترک امتثال است - که مستلزم ترک ادب است - بلکه عین امتثال و ادب ، و ناشی از غایت عشق و محبت است . (5) انتهی .

و فرق در هر دو موضع بر مستبصر خبیر و عارف بصیر واضح و لایح است ، حاجت به زیادتی توضیح و تشریح ندارد .


1- کذا ، فی المصدر : ( بنفسه ) .
2- کذا ، فی المصدر : ( بنفسه ) .
3- [ الف ] در کتاب الجهاد باب صلح الحدیبیه . ( 12 ) . [ شرح مسلم نووی 12 / 135 ] .
4- المواهب اللدنّیة 1 / 271 .
5- [ الف ] در ذکر غزوه حدیبیه ، قوبل علی أصل المدارج بنسخة صححّها عبد الحقّ ، وکتب علیها حواشی بیده ، فاغتنم . ( 12 ) . [ مدارج النبوة 2 / 286 ] .

ص : 130

کجا عدم محو لفظ ( رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) - که به اعتراف عبدالحق از غایت عشق و محبت و عین امتثال آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود - ، و کجا منع کردن از امتثال امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و قولِ ملعونِ خود را در مقابله قولِ آن جناب نمودن ، و به کلمه میشومه ملعونه : ( إن الرجل لیهجر ) ، و ( إن الرجل قد غلب علیه الوجع ) متفوّه شدن !

اما آنچه گفته : روی الشریف المرتضی - الملّقب ب : علم الهدی عند الإمامیة - فی کتاب الغرر والدرر . . إلی آخره .

پس جوابش آنکه مخاطب در نقل روایت “ درر و غرر “ خیانت کرده ، و سؤال حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و جواب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از میان روایت ساقط کرده ، بنابر آن عبارت “ درر [ و ] غرر “ در اینجا نقل کرده میشود و آن این است :

روی محمد بن الحنفیة ; عن أبیه أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، قال : « کان قد کثر علی ماریة القبطیة أُمّ إبراهیم فی ابن عمّ لها قبطی کان یزورها ویختلف إلیها ، فقال لی النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : « خذ هذا السیف وانطلق [ به ] (1) ، فإن وجدته عندها فاقتله » .

قلت : « یا رسول الله ! [ ص ] أکون فی أمرک - إذا أرسلتنی - کالسکّة المحماة ، أمضی لما أمرتنی به ؟ أم الشاهد یری ما لا یری الغائب ؟ »


1- الزیادة من المصدر .

ص : 131

فقال لی النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : « بل الشاهد یری ما لا یری الغائب » .

فأقبلت متوشّحا بالسیف ، فوجدته عندها ، فاخترطت السیف ، فلمّا أقبلت نحوه عرف ‹ 393 › أنی أُریده ، فأتی نخلة فرقی إلیها ، ثم رمی بنفسه علی قفاه ، وشغر برجله ، فإذا به أجبّ أمسح ، ما له ممّا للرجال ، قلیل ولا کثیر ، قال : « فغمدت السیف ورجعت إلی النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فأخبرته » ، فقال : « الحمد لله الذی یصرف عنا الرجس أهل البیت » . (1) انتهی .

و از این عبارت صریح معلوم شد که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) امر حتمی نفرموده بود که عدمِ قتل آن قبطی ، موجب مخالفت شود ، بلکه امر او به جناب امیر ( علیه السلام ) تفویض کرده که : آنچه مصلحت داند ، حسب آن به عمل آرد ، چنانچه سید مرتضی ( رحمه الله ) در شرح این حدیث فرموده :

فأمّا قوله ( علیه السلام ) : « بل الشاهد یری ما لا یری الغایب » فإنه عنی به : رؤیة القلب والعلم (2) ، لا رؤیة البصر ، فإنه لا معنی فی هذا الموضع (3) لرؤیة البصر ، فکأنّه ( علیه السلام ) قال : بل الشاهد یعلم ویصحّ له من وجه الرأی والتدبیر ما لا یصحّ للغائب ، ولو لم یقل ذلک لوجب قتل الرجل علی کلّ حال (4) .


1- [ الف ] اوائل کتاب . [ أمالی السید المرتضی ( الدرر والغرر ) 1 / 54 - 55 ] .
2- فی المصدر : ( رؤیة العلم ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( المواضع ) آمده است .
4- أمالی السید المرتضی ( الدرر والغرر ) 1 / 55 .

ص : 132

و نیز محتمل است که مراد از قول آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : « فإن وجدته عندها فاقتله » ، وجدان آن کس با فجور و زنا بوده باشد ، و جناب امیر ( علیه السلام ) چون آن کس را مجبوب یافت و شبهه و ریبه از او ساقط گردید ، از این جهت از قتل او باز ماند ، و این باز ماندن آن حضرت از قتل قبطی به جهت فقدان شرط قتل بود ، و مشهور و معروف است : ( إذا فات الشرط فات المشروط ) .

و ابن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ گفته :

عن أنس : ان رجلا کان یتّهم بأُمّ إبراهیم - [ أُم ] (1) ولد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - لعلی [ ( علیه السلام ) ] - : « اذهب فاضرب عنقه » .

فأتاه علی [ ( علیه السلام ) ] فإذا هو فی رکی (2) یتبرّد فیها .

فقال له : « اخرج » ، فناوله یده ، فأخرجه فإذا هو مجبوب لیس له ذکر ، فکفّ علی [ ( علیه السلام ) ] عنه ، ثم أتی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فقال : « یا رسول الله ! [ ص ] إنه لمجبوب » .

و روی الأعمش هذا الحدیث فقال فیه : قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا فرسول الله ! [ ص ] أکون کالسکّة المحماة أو الشاهد یری ما لا یری الغائب ؟ » قال : « بل الشاهد یری ما لا یری الغائب » (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] چاه .
3- [ الف ] در ترجمه ماریه در ذکر نساء . [ الاستیعاب 4 / 1912 ] .

ص : 133

یعنی : اعمش در این حدیث این زیادتی روایت کرده که گفت علی ( علیه السلام ) : « آیا بوده باشم من مانند آهن تافته که به مجرد رسیدن به چیزی میسوزد ، و بکشم آن کس را که به قتل امر فرموده [ ای ] ؟ یا عمل کنم به آنچه به مشاهده ببینم ; زیرا که در مشاهده و غیبت فرق بسیار میباشد ، و شاهد میبیند چیزی را که غائب نمیبیند ؟ » (1) فرمود که : « عمل کنی به آنچه به مشاهده ببینی ، و راست است که شاهد میبیند چیزی را که غائب نمیبیند » . انتهی محصّله .

اما آنچه گفته : و این روایت دلیل صریح است که ماریه قبطیه از اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] بود ، و در آیه تطهیر داخل .

پس سابق از این در مبحث امامت معلوم شد (2) که مراد از اهل بیت - در این آیه کریمه - خمسه آل عبا [ ( علیهم السلام ) ] هستند ، و علاوه بر آن ماریه از ازواج هم نبود بلکه کنیز بود ، پس داخل شدن ماریه قبطیه در مصداق آیه تطهیر به نزد اهل سنت هم درست نمیتواند شد .


1- در اینجا قسمت : ( فرمود که : عمل کنی به آنچه به مشاهده ببینی ; زیرا که در مشاهده و غیبت فرق بسیار میباشد ، و شاهد میبیند چیزی را که غائب نمیبیند ) در هر دو نسخه [ الف و ب ] اشتباهاً تکرار شده است .
2- اشاره است به کتاب “ برهان السعادة “ از مؤلف در ردّ باب هفتم “ تحفه “ ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 134

و این روایت هرگز دلیل دخول ماریه قبطیه در آیه تطهیر نمیتواند شد ، محتمل است ‹ 394 › که مراد از اهل بیت معنای لغوی باشد ; و یا مراد آنکه از ما اهل بیت عصمت و طهارت رجس گناهِ قتل بی گناهی باز داشته .

اما آنچه گفته : در این قصه هم مخالفت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، و هم تصرف در مال غیر به غیر اذن او ، و هم اتلاف حقوق عیال و قطع رحم اقرب که پسر و زوجه باشد . . . الی آخر .

پس گمان مخالفت نمودن جناب امیر ( علیه السلام ) با حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از اوهام فاسده و مزعومات کاسده است ، اگر مخالفت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از حضرت امیر ( علیه السلام ) صادر میشد ، جای مدح و اعطای صله سَنیه - اعنی ناقه بهشت ، و صدور هم از خزانه قدس در مقابله آن - که در آخر این قصه مسطور است - و مخاطب نقل نکرده [ ! ! ] - چه بود ؟ !

و همچنین تصرف در مال غیر به غیر اذن نیز ممنوع است ; زیرا که قوله : ( أعطیتها علیاً ) دلالت صریحه بر هبه و بخشش میکند ، چنانچه در “ شرح وقایه “ لفظ ( أعطیت ) را از الفاظ دالّه بر هبه و بخشش شمرده (1) ،


1- لم نجده فی کتاب شرح الوقایة حسب تتبعنا فی مظانّه ، والذی یهون الخطب وجود هذا المطلب بعینه فی کلام کثیر من فقهائهم . قال السرخسی : وکذلک لو قال : نحلتک هذا الثوب ، أو أعطیتک هذا الثوب عطیة ، فهذه عبارات عن تملیک العین بطریق التبرع ، وذلک یکون هبة . انظر : المبسوط 12 / 95. وقال أبو بکر الکاشانی : أمّا قوله : وهبت لک . . فصریح فی الباب ، وقوله : ملّکتک ، یجری مجری الصریح أیضاً ; لأن تملیک العین للحال من غیر عوض هو تفسیر الهبة ، و کذا قوله : جعلت هذا الشئ لک ، وقوله : هو لک ; لأن اللام المضاف إلی من هو أهل للملک للتملیک ، فکان تملیک العین فی الحال من غیر عوض ، وهو معنی الهبة ، و کذا قوله : أعطیتک ; لأن العطیة المضافة إلی العین فی عرف الناس هو تملیکها للحال من غیر عوض ، وهذا معنی الهبة . راجع : بدائع الصنائع 6 / 116 - 115. وقال ابن عابدین : قال فی الهندیة : وأما الالفاظ التی تقع بها الهبة فأنواع ثلاثة : نوع تقع به الهبة وضعا ، ونوع تقع به الهبة کنایة وعرفا ، ونوع یحتمل الهبة والعاریة مستویا . أمّا الأول : فکقوله : وهبت هذا الشئ لک ، أو ملّکته منک ، أو جعلته لک ، أو هذا لک ، أو أعطیتک ، أو نحلتک هذا . . فهذا کلّه هبة . لاحظ : تکملة حاشیة ردّ المحتار 2 / 570 .

ص : 135

پس تصرف در مال غیر به غیر اذن ، و اتلاف حقوق لازم نیاید .

و قطع نظر از آن رضای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) و حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - بالقطع - جناب امیر ( علیه السلام ) را به این ایثار و اعطا معلوم بود ، چنانچه مخاطب - به مقتضای آنکه دروغگو را حافظه نباشد - متصل همین قول ، تصریح به این معنا کرده ، حیث قال :

و به قرائن معلوم حضرت امیر ( علیه السلام ) بود . . . الی آخر .

و این قدر نفهمیده که هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) را رضای اهل بیت و

ص : 136

رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به این ایثار معلوم و متحقق بود ، مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و رنج دادن آن جناب ، و تصرف در مال غیر ، و اتلاف حقوق و قطع رحم اقرب ، به چه طور لازم میآید ؟ !

و نیز ناصبیّت و وقاحت ناصبی ملاحظه باید کرد که اولا اسناد این کبائر به جناب امیر ( علیه السلام ) به کمال وقاحت نموده ، و باز در اعتذار از آن گفته :

لیکن چون این همه لله فی الله و ایثاراً لطاعة الله بود ، مقبول افتاد .

حال آنکه در ارتکاب کبائر لله فی الله معنا ندارد ، و فعل جرائم عظیمه به نیت تقرّب الی الله هرگز در مذهبی جایز نمیشود .

و قیاس این فعل جناب امیر ( علیه السلام ) - که موجب رضا و خوشنودی جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) شده ; چنانچه آن جناب تبسم فرموده ، به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بشارت داده ، و خدای تعالی آن را پسندیده ، و در عوض آن به دست ملائکه مقربین دراهم از خزانه قدس خود و ناقه بهشت به آن جناب ( علیه السلام ) فرستاده - بر ردّ کردن عمر قول حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را ، و گفتن : ( إن الرجل لیهجر ) که موجب دل تنگی آن جناب شده تا آنکه کلمه : « قوموا عنّی » فرموده ، قیاس فاسد است ، و از صاحب عقلی چنین قیاس واهی نمیآید .

اما آنچه گفته : اما مقدمه دوم ; یعنی : جمیع اقوال پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] وحی است ، پس باطل است .

ص : 137

پس مدفوع است به اینکه فخرالدین رازی در تفسیر قوله تعالی : ( وَقالَ مُوسی یا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ * حَقِیقٌ عَلی أَنْ لا أَقُولَ عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ ) (1) گفته :

والمعنی : أن الرسول لا یقول إلاّ الحقّ ، فصار نظم الکلام کأنّه قال : أنا رسول الله ، ورسول الله لا یقول إلاّ الحقّ ، ‹ 395 › ینتج : أنی لا أقول إلاّ الحقّ ، ولمّا کانت المقدمة الاولی خفیة ، وکانت المقدمة الثانیة جلیّة ظاهرة ، ذکر ما یدلّ علی صحّة المقدمة الاولی وهو قوله : ( قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَة مِنْ رَبِّکُمْ ) (2) ، وهی المعجزة الظاهرة القاهرة (3) .

وقوله تعالی : ( مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ ) (4) صریح دلالت میکند که اطاعت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در جمیع اقوال و افعال او بعینه اطاعت خدا است بلاتفاوت فی ذلک ، چنانچه فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ گفته :

قوله : ( مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ . . ) من أقوی الدلائل


1- [ الف ] در سوره اعراف ربع اول سی پاره نهم . ( 12 ) . [ الأعراف ( 7 ) : 104 - 105 ] .
2- الأعراف ( 7 ) : 104 - 105 .
3- [ الف ] قوبل علی نسخة صحیحة حسنة الخط . ( 12 ) . [ ب ] تفسیر کبیر 14 / 190 .
4- النساء ( 4 ) : 80 .

ص : 138

علی أن الرسول معصوم فی جمیع الأوامر والنواهی ، وفی کلّ ما یبلّغه من الله ; لأنه لو أخطأ فی شیء منها لم یکن طاعته طاعة الله .

وأیضاً ; وجب أن یکون معصوماً فی جمیع أقواله وأفعاله وأحواله ; لأنه تعالی أمر بمتابعته فی قوله : ( فَاتَّبِعُوهُ ) (1) ، والمتابعة عبارة عن الإتیان به مثل فعل الغیر لأجل أنه فعل ذلک الغیر ، فکان الآتی به مثل ذلک الفعل مطیعاً لله فی قوله : ( فَاتَّبِعُوهُ ) ، فثبت أن الانقیاد له فی جمیع أقواله وفی جمیع أفعاله - إلاّ ما خصّه الدلیل - طاعة لله وانقیاد لحکمه . (2) انتهی .

حاصل آنکه این آیه از اقوی ترین ادله است بر اینکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) معصوم است در جمیع اوامر و نواهی ، و در آنچه تبلیغ میکند آن را از خدای تعالی ; زیرا که اگر آن حضرت خطا کند در چیزی از آنها ، طاعت رسول طاعت خدا نباشد .

و نیز واجب است که رسول معصوم باشد در جمیع اقوال و افعال و احوال خود ; زیرا که خدای تعالی شأنه امر کرده است به متابعت رسول در قول خود : ( فَاتَّبِعُوه ) ، و متابعت عبارت است از اتیان مانند فعل غیر به جهت آنکه این فعل ، فعل این غیر است ، پس ثابت شد که انقیاد رسول در


1- الأنعام ( 6 ) : 153 .
2- [ الف ] در سوره نساء سی پاره پنجم در تفسیر قوله تعالی : ( مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ ) . [ ب ] تفسیر کبیر 9 / 93. [ تفسیر رازی 10 / 93 ] .

ص : 139

جمیع اقوال و افعال طاعت خدا و انقیادِ حکم خداست ، مگر آنچه تخصیص کند آن را دلیل .

و همین کلام رازی بعینه در “ مواهب لدنّیه “ مذکور است (1) .

و در “ صحیح بخاری “ در کتاب الأحکام مذکور است :

عن الزهری ; قال : أخبرنی أبو سلمة بن عبد الرحمن : أنه سمع أبا هریرة : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : « من أطاعنی فقد أطاع الله ، و من عصانی فقد عصی الله ، و من أطاع أمیری فقد أطاعنی ، و من عصی أمیری فقد عصانی » (2) .

و همچنین قوله تعالی : ( أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ ) (3) صریح دلالت میکند بر اینکه اطاعت [ از ] آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - در جمیع اقوال و افعال - واجب است ، چنانچه فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ گفته :

اعلم أن المنقول عن الرسول إمّا القول وإمّا الفعل . .

أمّا القول ; فیجب إطاعته ; لقوله تعالی : ( وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ ) .

وأمّا الفعل ; فیجب (4) علی الأُمّة الاقتداء به إلاّ ما خصّه


1- المواهب اللدنّیة 2 / 453 - 454 .
2- صحیح بخاری 8 / 104 .
3- النساء ( 4 ) : 59 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( فتجب ) آمده است .

ص : 140

الدلیل ، وذلک ; لأنا بیّنا أن قوله تعالی : ( أَطِیعُوا ) یدلّ علی أن أوامره للوجوب .

ثم إنه تعالی قال فی آیة أُخری فی صفة محمد علیه [ وآله ] السلام : ( فَاتَّبِعُوه . . ) (1) ، وهذا أمر ; فوجب أن یکون للوجوب ، ‹ 396 › فثبت أن متابعته واجبة ، والمتابعة عبارة عن الإتیان مثل (2) فعل الغیر لأجل أن ذلک الغیر فَعَلَه ، فثبت أن قوله : ( أَطِیعُوا اللّهَ ) (3) یوجب الاقتداء بالرسول فی کلّ أفعاله ، وقوله : ( وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ ) یوجب الاقتداء به فی جمیع أقواله ، ولا شکّ أنهما أصلان معتبران فی الشریعة (4) .

و سیوطی در “ جامع صغیر “ روایت کرده که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود :

« أطیعونی ما کنت بین أظهرکم ، وعلیکم بکتاب الله ، أحلّوا


1- الأنعام ( 6 ) : 153 .
2- کذا ، وفی المصدر : ( به مثل ) .
3- [ الف ] ( أَطِیعُوا اللّهَ ) ; هکذا فی النسخة الحاضرة لدیّ ، ولا تخلوا عن صحّة ، وفی نسخة لفظ : ( أَطِیعُوا اللّهَ ) قد سقط رأساً . والظاهر بدل ( أَطِیعُوا اللّهَ ) ، ( فَاتَّبِعُوه ) ، کما لا یخفی . ( 12 ) . حامد بن محمد عفی عنهما .
4- [ الف ] در سوره نساء سی پاره پنجم ، بعد ربع اول ، در مسأله ثانیه . ( 12 ) . [ تفسیر رازی 10 / 149 ] .

ص : 141

حلاله وحرّموا حرامه » . طب (1) .

فإن الکتاب علیّ نزل ، وأنا أعلم الخلق به (2) .

و نورالدین عزیزی در شرح این حدیث گفته :

. . أی ما دمت بینکم حیّاً لا آمر إلاّ بما أمر الله ، ولا أنهی إلاّ عمّا نهی الله عنه . (3) انتهی .

و نیز خدای تعالی فرمود : ( مَنْ یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ) (4) .

در “ تفسیر کبیر “ در ذیل تفسیر قوله تعالی : ( یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوتِ ) (5) مذکور است :

المسألة الثالثة : مقصود الکلام : أن بعض الناس أراد أن یتحاکم إلی بعض أهل الطغیان ، و لم یرد التحاکم إلی محمد علیه [ وآله ] السلام . قال القاضی : ویجب أن یکون التحاکم إلی هذا الطاغوت کالکفر ، وعدم الرضاء به حکم محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کفراً ، ویدلّ علیه وجوه :


1- إلی هنا جاء فی الجامع الصغیر 1 / 170 ( طبعة دارالفکر بیروت ) ، و لم تکن فیه تتمة الحدیث ، نعم رواها العزیزی فی السراج المنیر 1 / 235 .
2- [ الف ] قوبل علی أصل الجامع الصغیر . ( 12 ) .
3- السراج المنیر 1 / 235 .
4- [ الف ] در سوره جنّ سی پاره 29 . [ الجن ( 72 ) : 23 ] .
5- النساء ( 4 ) : 60 .

ص : 142

الأول : أنه تعالی قال : ( یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ ) . .

فجعل التحاکم إلی الطاغوت مقابلا للکفر به ، فهذا یقتضی أن التحاکم إلی الطاغوت یکون (1) إیماناً به ، ولا شکّ أن الإیمان بالطاغوت کفر بالله کما أن الکفر بالطاغوت إیمان بالله .

الثانی : قوله تعالی : ( فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوک فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ . . ) إلی قوله : ( وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ) (2) . .

وهذا نصّ فی تکفیر من لم یرض به حکم الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

الثالث : قوله : ( فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ) (3) . .

وهذا یدلّ علی أن مخالفته معصیة عظیمة . .

وفی هذه الآیات دلائل علی أن من ردّ شیئاً من أوامر الله وأوامر الرسول فهو خارج عن الإسلام سواء ردّه من جهة الشکّ أو من جهة التمرّد (4) .


1- قسمت : ( مقابلا للکفر به ، فهذا یقتضی أن التحاکم إلی الطاغوت یکون ) از مصدر مطبوع سقط شده است .
2- النساء ( 4 ) : 65 .
3- النور ( 24 ) : 63 .
4- [ الف ] در سوره نساء سی پاره 51 ، بعد ربع اول . [ ب ] تفسیر کبیر 10 / 155 .

ص : 143

و نیز حق تعالی فرموده است : ( قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ ) (1) یعنی : بگو اگر هستید شما که دوست میدارید خدای تعالی شأنه را پس متابعت کنید مرا ، دوست خواهد داشت شما را خدای تعالی .

زمخشری در “ کشاف “ به تفسیر این آیه گفته :

عن الحسن : زعم أقوام علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أنهم یحبّون الله ، فأراد أن یجعل لقولهم تصدیقاً من عمل ، فمن ادّعی محبّته وخالف سنة رسوله فهو کذّاب ، وکتاب الله یکذّبه . (2) انتهی .

و در “ مواهب لدنّیه “ در ذیل این آیه مذکور است :

إشارة إلی دلیل المحبّة وثمرتها وفائدتها ، فدلیلها وعلامتها اتّباع الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وفائدتها وثمرتها محبّة المرسل لکم ، فما لم یحصل المتابعة فلا محبّة حاصلة لکم ، ومحبّته لکم منتفیة ، فجعل سبحانه اتّباع رسوله علیه [ وآله ] السلام شرطاً لمحبتهم لله وشرطاً لمحبة الله لهم ، ووجود المشروط یمتنع بدون ‹ 397 › وجود تحقّق شرطه ، فعُلم انتفاء المحبّة عند انتفاء المتابعة ، فانتفاء محبتهم لله


1- [ الف ] سوره آل عمران سی پاره سوم بعد نصف . ( 12 ) . [ آل عمران ( 3 ) : 31 ] .
2- [ الف ] سوره آل عمران سی پاره سوم بعد نصف . ( 12 ) . [ الکشاف 1 / 423 - 424 ] .

ص : 144

لازم لانتفاء المتابعة للرسول ، وانتفاء المتابعة ملزوم لانتفاء محبّة الله لهم ، فیستحیل حینئذ ثبوت محبّتهم لله وثبوت محبّة الله لهم بدون المتابعة لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ودلّ علی أن متابعة الرسول هی حبّ الله ورسوله وطاعة أمره (1) .

یعنی : این آیه کریمه اشاره است به سوی دلیل محبت خدا و ثمره و فایده آن ، پس دلیل آن و علامت آن متابعت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است ، و فایده آن و ثمره آن محبت فرستنده او مر شما را است ، پس هرگاه که متابعت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حاصل نخواهد شد ، پس محبت او مر شما را منتفی است ، پس گردانید خدای تعالی اِتباع رسول خود را شرط برای محبت ایشان مر خدای تعالی را ، و شرط برای محبت خدای تعالی مر ایشان را ، و وجود مشروط بدون تحقق شرط ممتنع است ، پس معلوم شد انتفای محبت خدا به نزد انتفای متابعت رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، پس انتفای محبت ایشان مر خدای تعالی را لازم است انتفای (2) متابعت رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را و انتفای متابعت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ملزوم انتفای محبت خدای تعالی مر ایشان را است ، پس محال است ثبوت محبت ایشان مر خدای تعالی را و ثبوت محبت خدای


1- [ الف ] فی النوع السابع ، من المقصد السادس . ( 12 ) . [ المواهب اللدنّیة 2 / 455 - 456 ] .
2- از قسمت : ( محبت خدا به نزد انتفای متابعت . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 145

تعالی مر ایشان را بدون متابعت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و دلالت کرد این کلام حق تعالی بر اینکه متابعت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) همین محبت خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و اطاعت او است .

و نیز حق سبحانه و تعالی فرموده : ( فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوک فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ) (1) ، در “ مواهب لدنّیه “ گفته :

أقسم [ الله ] (2) تعالی بنفسه الکریمة المقدسّة أنه لا یؤمن أحد حتّی یحکّم الرسول فی جمیع أُموره ، ویرضی بجمیع ما حکم به [ وینقاد له ] (3) ظاهراً وباطناً ، سواء کان الحکم بما یوافق أهواءهم ویخالفها (4) .

و نیز فرموده : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ وَرَسُولِهِ ) (5) .

یعنی : ای مردمان که ایمان آوردید ! تقدم نکنید رو به روی خدای تعالی و رسول او .


1- النساء ( 4 ) : 65 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( أو یخالفهم ) . [ الف ] فی النوع السابع ، فی آیات متضمن [ کذا ] وجوب طاعته من المقصد السادس . ( 12 ) . قوبل علی أصله . [ المواهب اللدنّیة 2 / 456 - 457 ] .
5- الحجرات ( 49 ) : 1 .

ص : 146

و در “ مواهب لدنّیه “ مذکور است :

فمن الأدب أن لا یتقدّم علیه (1) بأمر ولا نهی ولا إذن ولا تصرّف حتّی یأمر هو وینهی ویأذن ، کما أمر الله تعالی بذلک فی هذه الآیة ، وهذا باق إلی یوم القیامة لم ینسخ (2) .

و علامه ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

والمقصود : أن بحسب متابعة الرسول تکون العزّة والکفایة والنصرة ، کما أن بحسب متابعته تکون الهدایة والفلاح والنجاة ، فالله تعالی علّق سعادة الدارین بمتابعته ، وجعل شقاوة الدارین فی مخالفته ، فلأتباعه الهدی والأمن والفلاح والعزّ والکفایة والنصرة والولایة والتأیید وطیب العیش فی الدنیا والآخرة ، ولمخالفیه الذلّة والصغار والخوف والضلال والخذلان والشقاق فی الدنیا والآخرة ، وقد أقسم صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بأنه لا یؤمن أحد حتّی تکون هو أحبّ إلیه من نفسه وولده ووالده والناس أجمعین ، وأقسم الله سبحانه بأنه لا یؤمن إلاّ من یحکّمه فی کلّ ما تنازع فیه هو (3) وغیره ، ثم یرضی بحکمه ولا یجد فی ‹ 398 › نفسه حرجاً


1- فی المصدر ( بین یدیه ) .
2- [ الف ] نوع ثامن ، مقصد سادس . ( 12 ) . [ المواهب اللدنّیة 2 / 457 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( وهو ) آمده است .

ص : 147

بما (1) حکم به ثم یسلّم له تسلیماً وینقاد [ له ] (2) انقیاداً ، وقال تعالی : ( وَما کانَ لِمُؤْمِن وَلا مُؤْمِنَة إِذا قَضَی اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ) (3) ، فقطع سبحانه و تعالی التخییر بعد أمره وأمر رسوله ، فلیس لمؤمن أن یختار شیئاً بعد أمره صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، بل إذا أمر فأمر حتم ، وإنّما الخیرة فی قول غیره إذا خفی أمره ، وکان ذلک الغیر من أهل العلم به وبسنّته (4) .

فبهذه الشروط یکون قوله سائغ الاتّباع لا واجب الاتّباع ، فلا یجب علی أحد اتّباع قول أحد سواه ، بل غایته أنه یسوغ له اتّباعه ، ولو ترک الأخذ بقوله لم یکن عاصیاً لله ورسوله ، فأین هذا ممّن یجب علی جمیع المکلفین اتباعه ، ویحرم علیهم مخالفته ، [ و ] یجب علیهم ترک [ کل ] (5) قول لقوله ، فلا حکم لأحد معه ، ولا قول لأحد معه ، [ کما لا تشریع لأحد معه ] (6) وکلّ من سواه فإنّما یجب اتباعه علی قوله إذا أمر بما أمر به و نهی عما نهی عنه ، فکان مبلّغاً محضاً ومخبراً لا مُنشئاً ومؤسساً ، فمن أنشأ أقوالا


1- فی المصدر : ( ممّا ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الاحزاب ( 33 ) : 36 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( بسنّة ) آمده است .
5- الزیادة من المصدر .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 148

وأسس قواعد بحسب فهمه وتأویله لم یجب علی الأُمّة اتّباعها ولا التحاکم إلیها حتّی تعرض علی ما جاء به [ الرسول ] (1) ، فإن طابقته ووافقته وشهد لها بالصحّة قبلت حینئذ ، وإن خالفته وجب ردّها واطراحها ، وإن لم یتبیّن فیها أحد الأمرین جعلت موافقة (2) ، وکان أحسن أحوالها أن یجوز الحکم والإفتاء بها وترکه ، وأمّا أن یجب ویتعیّن فکلاّ ولمّا (3) .

و افاضل علماء ماوراء النهر که در رکاب عبدالله خان ازبک - که مخاطب او را در باب اول ملجأ و مرجع اهل سنت شمرده - حاضر بودند در نامه [ ای ] که در جواب علماء مشهد مقدس نوشته بودند به این مقدمه که : ( جمیع اقوال پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وحی است ) بر کفر شیعه استدلال نموده اند ، چنانچه گفته اند :

و به مقتضای ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (4) جمیع اقوال و افعال آن حضرت به موجب وحی است ، و آن حضرت کمال توقیر و تعظیم ایشان - یعنی : صحابه - میداشت ، و در توصیف هر یک احادیث کثیره وارد گشته ، پس منکر کمال ایشان ، بر گمراهی و خذلان ، و فی الحقیقة منکر قرآن ، و نسبت کننده نقض به سرور انس و جان بوده باشد . انتهی .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( موقوفة ) .
3- [ الف ] جلد اول ورق 3272. [ زاد المعاد 1 / 37 - 38 ] .
4- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .

ص : 149

و ملا محمد مکی - که از علمای مشهد مقدس بود - در جواب این قول ایشان فرموده :

امری که حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) در باب نوشتنِ وصیت فرمودند به مقتضای آیه کریمه مذکور وحی است ، و منعی که عمر کرد منع و ردّ وحی است ، و منع و ردّ وحی کفر است - علی ما اعترفتم - ، وعلی ما دلّ علیه قوله تعالی : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ الْکافِرُونَ ) (1) - و کافر قابل خلافت حضرت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نباشد ، و هرگاه که کفر و سلب قابلیت خلافت از عمر ثابت شود ، بنابر دلیل شما لازم است که ابوبکر و عثمان نیز خلیفه نباشند ; زیرا [ این ] که عمر خلیفه نباشد (2) و ابوبکر و عثمان باشند ، موافق رأی هیچ کس از اهل اسلام نیست . انتهی .

اما آنچه گفته : اما عقلی ; پس نزد هر عاقل ظاهر است که معنای رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم رساننده پیغام است . . . الی آخر .

پس زیاده تر از این کلامی باطل و لغو و واهی نمیتواند شد ، ‹ 399 › میخواهد بر معصوم نبودن انبیا دلیلی آرد ، و در بیانش چنین هفوات میسراید که از آن جز این معنا که در مفهومِ لفظِ ( رسول ) عصمتْ داخل نیست ، لازم نمیآید .


1- المائدة ( 5 ) : 44 .
2- جمله : ( زیرا که عمر خلیفه نباشد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 150

بر صبیان هم پوشیده نیست - فضلا عن العقلا - که از اثبات این معنا که در مفهومِ رسولْ عصمتْ داخل نیست ، نفی عصمت رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لازم نمیآید ، و الا لازم آید که - معاذ الله - به همین دلیل مزخرف واهی ، نفی اسلام و ایمان انبیا هم کرده اید که : معنای رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) رساننده پیغام است ، و چون اضافه به خدا کردیم ، رساننده پیغام خدا معنای این لفظ شد ، پس در ضمن رسالت همین قدر داخل است که : به سوی او وحی آمده باشد ، و به واسطه او پیغامی از جانب خدا به ما برسد ، نه آنکه او مؤمن و مسلم هم است ! !

العیاذ بالله من مثل هذه الکفریات الشنیعة ، والهفوات الفظیعة . .

اما آنچه گفته : و آیه : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) صریح خاص به قرآن است به دلیل : ( عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی ) (2) ، نه عام در جمیع اقوال پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

پس مقدوح است به آنچه در کتاب “ مواهب لدنّیه “ مذکور است :

ثم نزّه نطق رسوله أن یصدر عن هوی ، فقال تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) و لم یقل : و ما ینطق بالهوی ; لأن نفی نطقه عن الهوی أبلغ ; فإنه یتضمّن أن نطقه لا یصدر عن هوی ، وإذا لم یصدر عن هوی فکیف ینطق به ؟ !


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- النجم ( 53 ) : 5 .

ص : 151

فیتضمّن نفی الأمرین : نفی الهوی عن مصدر النطق ، ونفیه عن النطق نفسه ، فنطقه بالحقّ ومصدر الهدی والرشاد لا الغیّ والضلال .

ثم قال : ( إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) ، فأعاد الضمیر إلی المصدر ، والمفهوم من الفعل . . أی ما نطقه إلاّ وحی یوحی ، وهذا أحسن ممّن (1) جعل الضمیر عائداً إلی القرآن ، فإن نطقه بالقرآن والسنة ، وکلاهما وحی یوحی (2) .

و ابن حجر مکی در “ اشرف الوسائل شرح شمائل “ نقلا عن السبکی میآرد :

ثم قال : وکیف یتخیّل وقوع ذنب منه ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) ، وقد أجمع الصحابة . . . علی اتّباعه والتأسی به فی کلّ ما یفعله من قلیل و کثیر وصغیر وکبیر ، لم یکن عندهم فی ذلک توقّف ولا بحث ، حتّی أعماله فی السرّ والخلوة ، یحرصون علی العلم بها وعلی اتّباعها ، عَلم بهم أو لم یعلم . .


1- فی المصدر : ( من ) .
2- [ الف و ب ] القسم الثالث ، من الفصل الأول ، من النوع الرابع ، من المقصد السادس . ( 12 ) . [ المواهب اللدنّیة 2 / 441 ] .

ص : 152

و من تأمّل أحوالهم معه ، استحیی من الله أن یخطر بباله خلاف ذلک . (1) انتهی .

و بیضاوی (2) در تفسیر سوره والنجم ، در تفسیر آیه مذکوره گفته :

واحتجّ به من لم یر الاجتهاد له . .

وأُجیب عنه : بأنه إذا أوحی إلیه بأن یجتهد کان اجتهاده و ما یستند إلیه وحیاً . .

وفیه نظر ; لأن ذلک حینئذ یکون بالوحی لا الوحی (3) .


1- [ الف و ب ] باب ما جاء فی خاتم النبوة ، شروع کتاب ، ورق 28 . [ اشرف الوسائل : ورق : 24 - 25 ( مخطوط آستان قدس ) صفحه : 92 ( چاپ بیروت ) ، وانظر أیضاً إمتاع الأسماع للمقریزی 3 / 114 - 115 ] .
2- [ الف ] یافعی در وقایع سنه إحدی وتسعین و ست مائه گفته : فیها توفّی الإمام ، أعلم العلماء الأعلام ، ذو التصانیف المفیدة المحقّقة ، والمباحث الحمیدة المدقّقة ، قاضی القضاة ، ناصر الدین عبد الله ابن الشیخ الإمام قاضی القضاة إمام الدین عمر ابن العلاّمة قاضی القضاة ، فخر الدین محمد ابن الإمام صدر الدین علی القدوة الشافعی البیضاوی . . إلی أن قال : وللقاضی ناصر الدین المذکور مصنّفات عدیدة ومؤلفات مفیدة منها : الغایة القصوی فی الفقه علی مذهب الشافعی ، وله شرح المصابیح ، و تفسیر القرآن ، والمنهاج فی أُصول الفقه ، والطوالع فی أُصول الدین ، وکذلک المصباح ، وله المطالع فی المنطق . . و غیر ذلک ممّا شاع فی البلدان ، وسارت به الرکبان ، وتخرّج به أئمة کبار . . . ( 12 ) ح . [ مرآة الجنان 4 / 220 ] .
3- [ الف ] سی پاره 27. [ تفسیر بیضاوی 5 / 252 ] .

ص : 153

و پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ گفته :

حق سبحانه و تعالی آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم را مبعوث فرمود ، و بهترین کتب الهی بر وی نازل فرمود ، و به انواع احکام و حِکم اِنطاق نمود که : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) .

و فخرالدین رازی در تفسیر سوره یونس گفته :

قوله تعالی : ( إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیَّ ) (2) .

معناه : لا أتبع إلاّ ما یوحی ‹ 400 › إلیّ ، فهذا یدلّ علی أنه علیه [ وآله ] السلام ما حکم إلاّ بالوحی ، وهذا یدلّ علی أنه لم یحکم قطّ بالاجتهاد (3) .

یعنی : معنای قول خدای تعالی آن است که : متابعت نمیکنم من مگر چیزی را که وحی کرده میشود به سوی من ، پس این قول خدای تعالی دلالت میکند بر این معنا که به درستی که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم حکم نکرد هرگز به اجتهاد .

و نیز فخرالدین رازی در تفسیر سوره انعام گفته :


1- [ الف ] نکته چهارم ، مقصد اول ، از فصل هفتم . [ ازالة الخفاء 2 / 261 ] .
2- یونس ( 10 ) : 15 .
3- [ الف ] مسأله ثالثه آیه : ( وَإِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا ) [ یونس ( 10 ) : 15 ] . ( 12 ) . [ تفسیر رازی 17 / 56 ] .

ص : 154

قوله : ( إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیَّ ) (1) ظاهره یدلّ علی أنه لا یعمل إلاّ بالوحی ، وهو یدلّ علی حکمین :

الحکم الأول : إن هذا النصّ یدلّ أنه لم یکن یحکم من تلقاء نفسه فی شیء من الأحکام ، وأنه ما کان یجتهد ، بل جمیع أحکامه صادرة عن الوحی ، ویتأکّد هذا بقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) .

والحکم الثانی : إن نفاة القیاس قالوا : ثبت بهذا النصّ أنه ما کان یعمل إلاّ بالوحی النازل ، فوجب أن لا یجوز لأحد من أُمّته أن یعمل إلاّ بالوحی النازل (2) .

و بخاری در کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة گفته :

باب ما کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یسئل ممّا لم ینزل علیه الوحی ، فیقول : لا أدری ، أو لم یجب حتّی ینزل علیه الوحی ، و لم یقل برأی ولا بقیاس لقوله : ( بِما أَراکَ اللّهُ ) (3) .

و در “ شرعة الاسلام “ (4) در مدح حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفته :


1- الأنعام ( 6 ) : 50 .
2- تفسیر رازی 12 / 232 .
3- صحیح بخاری 8 / 148 ، والآیة الشریفة فی سورة النساء ( 4 ) : 105 .
4- [ الف ] شرعة الإسلام الإمام [ للإمام ] الواعظ ، رکن الإسلام ، محمد بن أبی بکر المعروف ب : إمام زاده الحنفی ، وکان حیّاً فی سنة 560 [ المتوفی سنة 573 ، ثلاث وسبعین وخمسمائة ] وهو کتاب نفیس کثیر الفوائد فی مجلد ، قال فیه : فهذه عقود منظومة من سنن سید المرسلین [ منتقدة ] من کتب الأئمة من علماء الدین ، فإنه أولی ما یلقّن به أطفال أهل الإیمان . ( 12 ) . کشف الظنون عن أسامی الکتب والفنون [ 2 / 1044 ] . ( 12 ) .

ص : 155

ما الحقّ إلاّ ما قاله ، أو عمل به ، أو أشار إلیه ، أو تفکّر فیه ، أو خطر بباله ، أو هجس فی خلده ، [ خلد ] (1) من کان لا ینطق عن الهوی ، ولا یأمر ولا ینهی إلاّ بما ینزل علیه ویوحی [ إلیه ] . (2) انتهی (3) .

و قول حق تعالی : ( عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی ) (4) دلیل این معنا هرگز نمیتواند شد که ( هو ) ضمیر عاید به قرآن است ، و هرگز دلیل با دعوی ربطی و مناسبتی ندارد ، کما لا یخفی .

و بر فرض تسلیم این معنا که آن حضرت در این امر حکم به عقل و رأی خود فرموده باشد ، پس عقل و رأی آن حضرت بلاشک از رأی عمر راجح تر


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] شروع کتاب . ( 12 ) . [ شرعة الاسلام ، صفحه دوم ، نسخه آستان قدس ، ( تذکر : شروع کتاب از ورق بیست و یکم است مطالب قبلی متفرقه است ) ] .
4- النجم ( 53 ) : 5 .

ص : 156

بود ، چنانچه قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ گفته :

وقد تواتر النقل عنه من المعرفة بأُمور الدنیا ، ودقائق مصالحها ، وسیاسة فرق أهلها . . ما هو معجز فی البشر ، ممّا قد نبّهنا علیه فی باب معجزاته (1) .

و نیز قاضی عیاض در “ شفا “ گفته :

قال وهب بن منبّه : قرأت فی أحد وسبعین کتاباً فوجدت فی جمیعها : أن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] أرجح الناس عقلاً ، وأفضلهم رأیاً .

وفی روایة أُخری : فوجدت فی جمیعها : أن الله تعالی لم یعط جمیع الناس - من بدء الدنیا إلی انقضائها - من العقل فی جنب عقله علیه [ وآله ] السلام إلاّ کحبّة رمل من بین رمال الدنیا (2) .

و لهذا قاضی القضات (3) در کتاب “ مغنی “ گفته :


1- [ الف ] فصل هذه حالة [ هذا حاله ] فی جسمه . . إلی آخره ، من الباب الثانی ، من القسم الثالث . ( 12 ) . [ الشفا 2 / 185 ] .
2- [ الف ] فصل وأمّا وفور عقله وذکاء لبّه . . إلی آخره ، من الباب الثانی ، من القسم الأول . ( 12 ) . [ الشفا 1 / 67 ] .
3- [ الف ] در “ طبقات فقهاء شافعیه “ در طبقه ثامنه میگوید : عبد الجبّار بن أحمد بن عبد الجبّار بن أحمد بن الخلیل القاضی أبو الحسن الهمدانی ، قاضی الری واعمالها ، وکان شافعی المذهب ، وهو مع ذلک شیخ الاعتزال ، وله المصنّفات الکثیرة فی طریقتهم [ وفی أصول الفقه ، قال ابن کثیر - فی طبقاته - : و من أجلّ مصنفاته ] وأعظمها دلائل النبوة فی مجلّدین ، أبان فیه عن علم وبصیرة حمیدة ، وقد طال عمره ، ودخل الناس إلیه من الأقطار واستفادوا به [ کذا ] ، مات فی ذی القعدة سنة خمس عشرة وأربع مائة . ( 12 ) . [ طبقات الشافعیة 2 / 184 ] .

ص : 157

اجتهاده فی الحیاة أولی من اجتهاد غیره (1) .

یعنی : اجتهاد آن حضرت در حیات اولی از اجتهاد غیر آن حضرت است ، پس مخالفت اجتهاد آن حضرت در حال حیات جایز نباشد .

اما آنچه گفته : و پر روشن است که اگر کسی را پادشاهی یا امیری رسول خود کرده . . . الی آخر .

پس در اعتقادات حقه ثابته به احادیث و اعتراف علمای موثقین ، قدح نمودن به امثال این توهمات و تمثیلات واهیه مزخرفه ، دلیل کمال دانشمندی است ، و چنین امثال واهیه به جز تلبیس بر عوام و تخدیع معتقدین فائده ندارد ، و حالات آحاد الناس را بر حالات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و احکام ‹ 401 › سلاطین را بر احکام الهی قیاس کردن ، و حالات خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را تابع حالات دیگر مخلوقین ساختن ، کار اهل سنت است و بس .

اما آنچه گفته : اگر اقوال آن حضرت تمام وحی منزل من الله میشد ، در


1- [ الف ] طعن تخلف از جیش اسامه ، مطاعن ابی بکر . ( 12 ) . [ لم نجده بنصّه ، وقریب منه فی المغنی 20 / ق 1 / 346 ] .

ص : 158

قرآن مجید چرا بر بعضی اقوال آن حضرت عتاب میفرمودند ، حال آنکه در جاها عتاب شدید نازل شده . . . الی آخر .

پس جواب این اعتراض آنکه ما هرگز تسلیم نمیکنیم که در قرآن مجید بر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) عتاب نازل شده ، اما قوله تعالی : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ ) (1) ، پس قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ گفته :

وأمّا قوله : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) ، فأمر لم یتقدّم للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فیه من الله تعالی نهی فیُعدّ معصیة ، ولا عدّه الله تعالی علیه معصیة ، بل لم یَعدّها (2) أهل العلم معاتبة ، وغلّطوا من ذهب إلی ذلک .

قال نفطویه (3) : وقد حاشاه الله من ذلک ، بل کان مخیّراً فی أمرین ، قالوا : وقد کان له أن یفعل ما یشاء فیما لم ینزل علیه فیه وحی ، فکیف وقد قال الله تعالی له : ( فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ ) ؟ ! (4) فلمّا أذن لهم أعلمه الله بما لم یطّلع علیه من سرّهم : أنه لو لم یأذن لهم لقعدوا ، وأنه لا حرج علیه فیما فعل ، ولیس : ( عَفَا ) هنا بمعنی غفر ،


1- التوبة ( 9 ) : 43 .
2- فی المصدر : ( لم یعده ) .
3- فی [ الف ] : ( لفظویه ) ، وصححناه من المصدر .
4- النور ( 24 ) : 62 .

ص : 159

بل کما قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « عفا الله [ لکم ] (1) عن صدقة الخیل والرقیق » ، و لم تجب علیهم قطّ . . أی لم یلزمکم ذلک ، ونحوه للقشیری ، قال : وإنّما یقول : العفو لا یکون إلاّ عن ذنب . . من لا یعرف کلام العرب ، وقال : معنی ( عَفَا اللّهُ [ عَنْکَ ] (2) ) : لم یلزمک ذنباً .

قال الداود : روی أنها کانت تکرّمة .

قال مکّی : هو استفتاح کلام مثل : أصلحک الله [ و ] (3) أعزّک . .

وحکی السمرقندی : أن معناه : عافاک الله (4) .

و در کتاب “ مواهب لدنّیه “ مذکور است :

وأمّا قول بعضهم : إن هذه الآیة تدلّ علی أنه وقع من الرسول ذنب ; لأنه تعالی قال : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ ) والعفو یستدعی سابقة ذنب ، وقول الآخر : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) استفهام بمعنی الإنکار .

فاعلم أنا لا نسلّم أن قوله تعالی : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ ) یوجب ذنباً ، ولِمَ لا یقال : إن ذلک یدلّ علی مبالغة الله تعالی فی توقیره


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] فصل فی الردّ علی من أجاز علیهم الصغائر ، والکلام علی ما احتجّوا به ، من الباب الأول ، من القسم الثالث . ( 12 ) . [ الشفا 2 / 158 - 159 ] .

ص : 160

وتعظیمه کما یقول الرجل لغیره - إذا کان عظیما عنده - : عفا الله عنک ، ما صنعت فی أمری ؟ ورضی عنک ما جوابک عن کلامی ؟ وعافاک الله [ أ ] (1) لا عرفت حقی ، فلا یکون غرضه من هذا الکلام إلاّ زیادة التبجیل والتعظیم .

قال : ولیس ( عَفَا ) هاهنا بمعنی غفر ، بل کما قال علیه [ وآله ] السلام : « عفا الله لکم عن صدقة الخیل والرقیق » ، و لم تجب علیهم قطّ . . أی لم یلزمکم ذلک ، ونحوه للقشیری .

قال : وإنّما یقول : العفو لا یکون إلاّ عن ذنب ، من لم یعرف کلام العرب ، قال : ومعنی ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ ) . . أی لم یلزمک ذنباً (2) .

و تقریر جواب از شبهه قوله تعالی : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) چنین کرده :

وأمّا الجواب عن الثانی ; فیقال : إمّا یکون صدر من الرسول ذنب أم لا ؟

فإن قلنا : لا ، امتنع علی هذا التقریر أن یکون قوله تعالی : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) إنکاراً علیه .

وإن قلنا : إنه ‹ 402 › صدر منه ذنب ، - [ و ] (3) حاشاه الله من ذلک - فقوله : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ ) یدلّ علی حصول العفو ، و بعد


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] نوع عاشر ، مقصد سادس . ( 12 ) . [ المواهب اللدنّیة 2 / 470 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 161

حصول العفو یستحیل أن یتوجّه الإنکار علیه .

فثبت أنه علی جمیع التقادیر یمتنع أن یقال : إن قوله تعالی : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) یدلّ علی کون الرسول مذنباً ، وهذا جواب کاف شاف قاطع ، وعلی هذا یحمل قوله : ( لِمَ أَذِنْتَ ) علی ترک الأولی والأکمل ، بل لم یعدّ هذا أهل العلم معاتبة ، وغلّطوا من ذهب إلی ذلک (1) .

و فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ گفته :

احتجّ بعضهم بهذه الآیة علی صدور الذنب عن الرسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] من وجهین :

الأول : أنه تعالی قال : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ ) والعفو یستدعی سابقة الذنب .

والثانی : إنه تعالی قال : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) ، وهذا استفهام بمعنی الإنکار ، فدلّ هذا علی أن ذلک الإذن کان معصیة وذنباً .

قال قتادة وعمر بن میمون : اثنان فعلهما الرسول علیه [ وآله ] السلام و لم یؤمر فیهما بشیء : إذنه للمنافقین ، وأخذه الفداء من الأُساری ، فعاتبه الله کما تسمعون .

والجواب عن الأول : لا نسلّم أن قوله : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ )


1- المواهب اللدنّیة 2 / 470 .

ص : 162

یوجب الذنب ، ولِمَ لا یجوز أن یقال : إن ذلک یدلّ علی مبالغة الله فی تعظیمه وتوقیره ، کما یقول الرجل لغیره - إذا کان معظّماً عنده - : عفا الله عنک ، ما صنعت فی أمری ؟ ورضی الله عنک ، ما جوابک عن کلامی ؟ وعافاک الله ، ما عرفت حقی ، فلا یکون غرضه من هذا الکلام إلاّ مزید التبجیل والتعظیم .

قال علی بن الجهم - فیما یخاطب به المتوکّل - وقد أمر بنفیه :

< شعر > عفا الله عنک ألا حرمة * تجود بفضلک ابن العلا (1) ألم تر عبداً عدا طوره * ومولی عفی ورشداً (2) هدی أقلنی أقالک من لم یزل * یقیک ویصرف عنک الأذی (3) < / شعر > والجواب عن الثانی أن نقول : لا یجوز أن یکون أن المراد بقوله : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) الإنکار ; لأنا نقول : إمّا أن یکون صدر عن الرسول ذنب فی هذه الواقعة ؟ أو لم یصدر عنه ذنب ؟

فإن قلنا : إنه ما صدر عنه ذنب ، امتنع علی هذا التقدیر أن یکون قوله : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) إنکاراً علیه . .

وإن قلنا : إنه کان قد صدر عنه ذنب ، فقوله : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ )


1- فی المصدر : ( تعود بعفوک إن أبعدا ) .
2- فی المصدر : ( ورشیداً ) .
3- فی المصدر : ( الردی ) .

ص : 163

یدلّ علی حصول العفو [ عنه ] (1) ، و بعد حصول العفو یستحیل أن یتوجّه الإنکار علیه ، فثبت أن علی جمیع التقادیر یمتنع أن یقال : إن قوله : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) یدلّ علی کون الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مذنباً ، وهذا جواب شاف قاطع (2) .

اما آنچه گفته : قوله تعالی : ( وَلا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً ) (3) ، ( وَاسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً ) (4) ، ( وَلا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ . . ) (5) إلی آخر الآیة .

پس بدان که فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ در ذیل تفسیر این آیه کریمه گفته :

قال الطاعنون فی عصمة الأنبیاء ( علیهم السلام ) دلّت هذه الآیة علی صدور الذنب عن الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ; فإنه لولا أن الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أراد أن یخاصم لأجل الخائن ویذبّ عنه ، وإلاّ لما ورد النهی .


1- الزیادة من المصدر .
2- تفسیر رازی 16 / 73 - 74 .
3- النساء ( 4 ) : 105 .
4- النساء ( 4 ) : 106 .
5- النساء ( 4 ) : 107 .

ص : 164

والجواب : أن النهی لا یدلّ علی کون المنهی فاعلا لمنهی عنه ، بل ثبت فی الروایة : ‹ 403 › أن قوم طعمة لمّا التمسوا من الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أن یذبّ عن طعمة ، و أن یلحق السرقة بالیهودی ، توقّف وانتظر الوحی ، فنزلت هذه الآیة ، فکان الغرض من هذا النهی تنبیه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی أن طعمة کذّاب ، و أن الیهودی بریء من ذلک الجرم .

فإن قیل : الدلیل علی أن ذلک الجرم قد وقع من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قوله : بعد هذه الآیة ( وَاسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً ) (1) ، فلمّا أمره الله بالاستغفار دلّ علی سبق الذنب .

والجواب من وجوه :

الأول : لعلّه مال طبعه إلی نصرة طعمة بسبب أنه کان فی الظاهر من المسلمین ، فأُمر بالاستغفار لهذا القدر . . وحسنات الأبرار سیئات المقربین .

الثانی : لعلّ القوم لمّا شهدوا علی سرقة الیهودی ، وعلی براءة طعمة من تلک السرقة ، و لم یظهر للرسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ما یوجب القدح فی شهادتهم ، همّ بأن یقضی بالسرقة علی الیهودی ، ثم لمّا اطّلعه الله علی کذب أُولئک الشهود ، عرف أن ذلک


1- النساء ( 4 ) : 106 .

ص : 165

القضاء - لو وقع - لکان خطأً ، فکان استغفاره بسبب أنه همّ بذلک الحکم الذی لو وقع لکان خطأً فی نفسه ، وإن کان معذوراً فیه عند الله .

الثالث : قوله : ( وَاسْتَغْفِرِ اللّهَ ) یحتمل أن یکون المراد : واستغفر لأُولئک الذین یذبّون عن طعمة ویریدون أن یظهروا براءته عن السرقة ، ثم قال الله تعالی : ( وَلا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ خَوّاناً أَثِیماً ) (1) ، والمراد بالذین یختانون أنفسهم . . طعمة و من عاونه من قومه ممّن علم کونه سارقاً ، والاختیان کالخیانة ، یقال : خانه واختانه ، وذکرنا ذلک عند قوله : ( عَلِمَ اللّهُ أنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ ) (2) ، وإنّما قال تعالی - لطعمة ولمن ذبّ عنه - أنهم : ( یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ ) (3) ; لأن من أقدم علی المعصیة فقد حرم نفسه الثواب وأوصلها إلی العقاب ، فکان ذلک منه خیانة مع نفسه ، ولهذا المعنی یقال لمن ظلم غیره : إنه ظلم نفسه .

و اعلم أن فی الآیة تهدیداً شدیداً ، وذلک ; لأن النبیّ صلی الله


1- النساء ( 4 ) : 107 .
2- البقرة ( 2 ) : 187 .
3- النساء ( 4 ) : 107 .

ص : 166

علیه [ وآله ] وسلّم لمّا مال [ طبعه ] (1) قلیلا إلی جانب طعمة ، وکان فی علم الله أن طعمة کان فاسقاً ، فالله (2) تعالی عاتب رسوله علی ذلک القدر من إعانة المذنب ، فکیف حال من یعلم من الظالم کونه ظالماً ثم یعینه علی ذلک الظلم ، بل یحمله علیه ویرغّبه فیه أشدّ الترغیب . (3) انتهی .

بدان که قول فخرالدین رازی : ( فکیف حال من یعلم من الظالم کونه ظالماً ثم یعینه ) ؟ ! بر عمر و ابوبکر و اعوان و انصار ایشان صادق است کما لا یخفی .

و ما میگوییم که : در حقیقت این خطاب به کسانی هست که از طرف طعمه مخاصمت میکردند ، نه به طرف جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به قرینه قوله تعالی : ( ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا فَمَنْ یُجادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ) (4) ، و معلوم است که این خطاب به طرف همین کسان است ، چنانچه فخرالدین رازی در تفسیر این قول گفته :

هذا خطاب مع قوم من المؤمنین کانوا یذبّون عن طعمة وعن ‹ 404 › قومه بسبب أنهم کانوا فی الظاهر من المسلمین ، والمعنی هو : أنکم خاصمتم عن طعمة وقومه فی الدنیا ، فمن الذی یخاصم


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لله ) آمده است .
3- [ الف ] آخر سوره نساء سی پاره 5. [ تفسیر رازی 11 / 34 - 35 ] .
4- النساء ( 4 ) : 109 .

ص : 167

عنهم فی الآخرة إذا أخذهم الله بعذابه (1) .

اما آنچه گفته : و در اذن [ دادن ] (2) به گرفتن فدیه از بندیان بدر اینقدر تشدّد چرا واقع میشد ؟ !

پس هرگز مسلم نیست که این تشدّد در عتاب متوجه به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است ، بلکه متوجه به کسانی است که فدیه گرفتند ، چنانچه قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ گفته :

وأمّا قوله - فی أُساری بدر - : ( ما کانَ لِنَبِیّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری . . ) إلی آخر الآیتین ، فلیس فیه إلزام ذنب له ، بل فیه بیان ما خصّ به ، وفضل له من بین سائر الأنبیاء ، فکأنّه قال : ما کان [ هذا ] (3) لنبیّ غیرک . وکما قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « أُحلّت لی الغنائم و لم تحلّ لنبیّ (4) قبلی » .

فإن قیل : فما معنی قوله : ( تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا . . ) (5) إلی آخر الآیة .


1- تفسیر رازی 11 / 37 .
2- زیاده از مصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً تصلیه [ ص ] آمده است .
5- الأنفال ( 8 ) : 67 .

ص : 168

قیل : المعنی بالخطاب (1) لمن أراد ذلک منهم ، وتجرّد غرضه بغرض (2) الدنیا وحده والاستکثار منها ، ولیس المراد بهذا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ولا ما علیه أصحابه (3) .

و بعد ذکر کلام طویل گفته :

هذا کلّه یدلّ علی أن فعل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی شأن الأسری کان علی تأویل وبصیرة ، وعلی ما تقدّم قبل مثله ، فلم ینکره الله تعالی علیهم ، لکن الله أراد بعظیم (4) أمر بدر وکثرة أُسرائها إظهار نعمته ، وتأکید منّته بتعریفهم ما کتبه فی اللوح المحفوظ من حلّ ذلک لهم ، لا [ علی ] (5) وجه عتاب وإنکار أو تذنیب . (6) انتهی .

و ابوالفتوح رازی - که از اجلّه علمای شیعه است - در تفسیر “ روضة الجنان “ فرموده :


1- فی المصدر : ( معنی الخطاب ) .
2- فی المصدر : ( لغرض ) .
3- الشفا 2 / 159 .
4- فی المصدر : ( لعظم ) .
5- الزیادة من المصدر .
6- [ الف ] فصل فی الردّ علی من أجاز علیهم الصغائر ، والکلام علی ما احتجّوا به ، من الباب الأول ، من القسم الثالث . [ الشفا 2 / 161 ] .

ص : 169

حق تعالی این آیه بدان فرستاد که هوای صحابه رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - إلاّ من شذّ عنهم - آن بود که اسیران را نکشند ، و فدیه ستانند که ایشان را میل به مال بود ، و آنچه خدای تعالی دانست از مصلحت در کشتن ایشان ، صحابه ندانستند ، متفق شدند که اینان را فدیه باید ستیدن ، و رها کردن ، خدای تعالی این آیه به عتاب ایشان بفرستاد ، و اگر چه خطاب با رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است و حواله اسیران و اضافه ایشان با رسول ، عتاب با قوم است .

قوله تعالی : ( تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا ) (1) ، و قول آن کس که گفت رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) داخل است در این عتاب ، باطل است برای آنکه خدای تعالی توجیه عتاب به جز او کرد ، و آنچه عتاب بر آن متوجه است از محبت دنیا ، کس نگفت که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به آن موصوف بوده است ، بل خدای تعالی دنیا و مال دنیا بر او عرض کرد و او قبول نکرد ، و مذهب با (2) آن است که رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هر چه کرد به غیر از وحی منزل نکرد ، و اگر آن مشورت کرد هم برای آن بود که او را رخصت داده بودند در مشورت ، پس به هیچ وجه عتابی متوجه به او نیست (3) .


1- الأنفال ( 8 ) : 67 .
2- فی المصدر : ( ما ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ روض الجنان و روح الجنان ، معروف به تفسیر ابوالفتوح رازی 9 / 150 - 151 ] .

ص : 170

اما آنچه در حاشیه این قول ، کلام شیخ مقداد از کتاب “ کنز العرفان “ نقل نموده ، و آن این است :

استدلّ جماعة من مخالفینا کأحمد بن حنبل وغیره بهذه القصّة علی جواز الاجتهاد علی النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، فإن أخذ الفداء لم یکن بالوحی ، وإلاّ لما أنکره الله .

والجواب : جاز أن یکون مخیّراً بین القتل والفداء ، وکان القتل أولی ، والعتاب علی ترکه .

وأیضاً ; قد نقلنا أنه کان کارهاً للفداء ، والعتاب کان لغیره . (1) انتهی .

پس مقصود و مطلوب او از نقل این کلام در این مقام معلوم نمیشود ‹ 405 › مگر اینکه قوله : ( فإن أخذ الفداء لم یکن بالوحی وإلاّ لما أنکره الله ) تقریر شیخ مقداد زعم نموده باشد ، و لیس کذلک ، چنانچه از ( قوله : الجواب : أنه جاز أن یکون مخیّراً بین القتل والفداء ) ظاهر است ; زیرا که حاصل این قول آن است که : ما تسلیم نمیکنیم که اخذ فداء به وحی نبوده است ، بلکه جایز است که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را خدای تعالی در میان اخذ فداء و قتل اختیار داده باشد ، و عتاب از جهت ترک اولی باشد .


1- لم نجده فی الحاشیة ، و راجع : کنز العرفان 1 / 368 .

ص : 171

اما قوله تعالی : ( لَوْلا کِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ ) (1) پس خطاب به گیرندگان فداست ، نه به آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله ) ] چنانچه شیخ مقداد ( رحمه الله ) در کتاب “ کنز العرفان “ فرموده :

والخطاب لمن أخذ الفداء ، لا له ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لعصمته عن الخطأ ، ولما نقلنا من کراهته لأخذ الفداء . (2) انتهی .

وفخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ در ذیل تفسیر آیه کریمه : ( ما کانَ لِنَبِیّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری . . ) (3) إلی آخر الآیة گفته :

تمسک الطاعنون فی عصمة الأنبیاء ( علیهم السلام ) بهذه الآیة بوجوه . .

و بعد ذکر وجه اول گفته :

الثانی : إنه تعالی أمر للنبیّ علیه [ وآله ] السلام و جمیع قومه یوم بدر بقتل الکفار ، وهو قوله : ( فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأَعْناقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنان ) (4) ، و ظاهر الأمر للوجوب ، فلمّا لم یقتلوه (5) ، بل أسروا کان الأسر معصیة (6) .


1- الأنفال ( 8 ) : 68 .
2- [ الف ] در کتاب الجهاد مذکور است . [ کنز العرفان 1 / 369 ] .
3- [ الف ] در سوره انفال سی پاره دهم . [ الأنفال ( 8 ) : 67 ] .
4- الأنفال ( 8 ) : 12 .
5- فی المصدر : ( لم یقتلوا ) .
6- تفسیر رازی 15 / 198 .

ص : 172

و در جواب از این وجه گفته :

والجواب عن الوجه الذی ذکروه ثانیاً أن نقول : إن الظاهر من قوله تعالی : ( فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأَعْناقِ ) أن هذا الخطاب إنّما کان مع الصحابة ; لإجماع المسلمین علی أنه علیه [ وآله ] السلام ما کان مأموراً أن یباشر قتل الکفّار بنفسه ، وإذا کان هذا الخطاب مختصّاً بالصحابة فهم لمّا ترکوا القتل وأقدموا علی الأسر ، کان الذنب صادرا عنهم لا عن الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

و نقل : أن الصحابة لمّا هزموا الکفار ، وقتلوا منهم جمعاً عظیماً ، والکفار فرّوا ، ذهب الصحابة خلفهم ، وتباعدوا عن الرسول ، وأسروا أُولئک الأقوام ، و لم یعلم الرسول بإقدامهم علی الأسر [ إلاّ بعد رجوع الصحابة إلی حضرته ، وهو ( علیه السلام ) ما أسر و ما أمر بالاسر ] (1) فزال هذا السؤال .

فإن قالوا : هب أن الأمر کذلک ، لکنّهم لمّا حملوا الأُساری إلی حضرته فلِمَ لم یأمر بقتلهم امتثالا لقوله تعالی : ( فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأَعْناقِ ) ؟ قلنا : إن قوله فاضربوا تکلیف مختص به حال الحرب (2) .

و بعد ذکر وجه ثانی از وجوه طعن بر عصمت جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) گفته :


1- الزیادة من المصدر .
2- تفسیر رازی 15 / 199 .

ص : 173

الثالث : إن النبیّ علیه [ وآله ] السلام حکم بأخذ الفداء ، وکان أخذ الفداء معصیة .

ویدلّ علیه وجهان :

الأول : قوله تعالی : ( تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ ) (1) ، وأجمع المفسرون علی أن المراد من عرض الدنیا هاهنا هو أخذ الفداء .

الثانی : قوله تعالی : ( لَوْلا کِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ ) (2) ، وأجمعوا علی أن المراد بقوله : ( أَخَذْتُمْ ) ذلک الفداء (3) .

و بعد اتمام وجوه طعن در جواب از این وجه گفته :

والجواب عمّا ذکروه ثالثاً - وهو قولهم : أنه علیه [ وآله ] السلام أمر بأخذ الفداء ، وأخذ الفداء محرّم - فنقول :

لا نسلّم أن أخذ الفداء محرّم ، وأمّا قوله : ( تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ ) (4) ، فنقول :

هذا لا یدلّ علی قولکم ، وبیانه من وجهین :


1- الأنفال ( 8 ) : 67 .
2- الأنفال ( 8 ) : 68 .
3- تفسیر رازی 15 / 198 .
4- الأنفال ( 8 ) : 67 .

ص : 174

الأول : أن المراد بهذه الآیة حصول العتاب ‹ 406 › علی الأسر لغرض أخذ الفداء ، وذلک لا یدلّ علی أن أخذ الفدیة محرّم مطلقاً .

الثانی : أن أبا بکر قال : الأولی أن تأخذ الفداء لیتقوّی العسکر به علی الجهاد ، وذلک یدلّ علی أنهم إنّما طلبوا ذلک الفداء للتقوّی به علی الدین ، وهذه الآیة تدلّ علی ذمّ من طلب الفداء لمحض عرض الدنیا ، ولا تعلّق لأحد البابین بالثانی .

وهذان الجوابان بعینهما (1) ، هما الجوابان عن تمسّکهم بقوله : ( لَوْلا کِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیم ) . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : و نیز اگر چنین میشد امر به قتل قبطی ، و خریدن طعام ، و محو رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، و امر به تهجد ، همه وحی منزل میشد .

پس جواب هریک از این [ ها ] به تفصیل قبل از این گذشت .

و اما آنچه گفته : و نیز در این صورت امر به مشورت صحابه که در آیه : ( وَشاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ ) (3) وارد است چه معنا داشت ؟ !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بعیناهما ) آمده است .
2- تفسیر رازی 15 / 200 ، والآیة المبارکة فی سورة الأنفال ( 8 ) : 68 .
3- آل عمران ( 3 ) : 159 .

ص : 175

جوابش آنکه : امر به مشاورت صحابه به جهت استماله قلوب ایشان بود ، نه از جهت احتیاج به رأی ایشان ، چنانچه در “ مواهب لدنّیه “ مذکور است :

قال قتادة ومقاتل : کانت سادات العرب إذا لم یشاوروا فی الأمر شقّ علیهم ، فأمر الله تعالی نبیّه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام أن یشاورهم ، فإن ذلک أعطف لهم ، وأذهب لأضغانهم ، وأطیب لنفوسهم (1) .

و نیز در آن مسطور است :

أخرج ابن عدی والبیهقی فی شعب الإیمان ، عن ابن عباس قال : لمّا نزلت : ( وَشاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ ) قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « أما إن الله ورسوله لغنیّان عنها ، و لکن جعلها الله رحمة لأُمّتی » .

وعند الترمذی الحکیم من حدیث عائشة رفعته : « إن الله أمرنی بمداراة الناس کما أمرنی بإقامة الفرائض » (2) .

و زمخشری در “ کشاف “ گفته :

عن الحسن : قد علم الله أنه ما به إلیهم من حاجة ، لکنّه أراد أن یستنّ به من بعده (3) .


1- [ الف ] قوبل علی أصل المواهب فی خصائصه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فی المقصد الرابع . ( 12 ) . [ المواهب اللدنّیة 2 / 256 ] .
2- المواهب اللدنّیة 2 / 256 .
3- [ الف ] سی پاره 4 سوره آل عمران . ( 12 ) . [ الکشاف 1 / 474 ] .

ص : 176

یعنی از حسن بصری مروی است که : دانست خدای تعالی که نیست جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم را به سوی ایشان حاجتی ، لیکن اراده کرد به امر آن جناب به مشورت که سنت گرفته شود به مشورت بعد از آن جناب .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ شرح صحیح بخاری - در ذیل شرح قوله : فإذا عزم الرسول فلم یکن لبشر التقدم علی الله ورسوله - گفته :

یرید أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - بعد المشورة - إذا عزم علی فعل أمر ممّا وقعت علیه المشورة وشرع فیه ، لم یکن (1) لأحد [ بعد ذلک ] (2) أن یشیر علیه بخلافه ، لورود النهی عن التقدم بین یدی الله ورسوله فی آیة الحجرات ، فظهر من الجمع بین آیة المشورة وبینها تخصیص عموم المشورة (3) ، فیجوز التقدّم لکن بإذن منه حیث یستشیر ، وفی غیر صورة المشورة لا یجوز [ لهم ] (4) التقدّم ، فأباح لهم القول فی جواب الاستشارة ، وزجرهم عن الابتداء بالمشورة وغیرها ، ویدخل فی ذلک الاعتراض علی ما یراه بطریق الأولی .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( لبشر ) اضافه شده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( عمومها بالمشورة ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 177

ویستفاد من ذلک أن أمره إذا ثبت لم یکن لأحد أن یخالفه ولا یتخیّل (1) فی مخالفته ، بل یجعله الأصل الذی یردّ إلیه ما خالفه ، لا بالعکس کما یفعل بعض المقلّدین ‹ 407 › ویغفل عن قوله : ( فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ ) (2) .

اما آنچه گفته : و اطاعت در بعض امورْ صحابه را که از آیه کریمه : ( لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیر مِنَ الأَمْرِ لَعَنِتُّمْ ) (3) مستفاد میشود چه معنا داشت ؟

پس محتمل است که مراد آن باشد که اگر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) موافقت شما کند در بسیاری از امور هر آینه به عنت مبتلا شوید ، پس اطاعت ایشان در بعض امر لازم نیاید .

و موافقت با رأی صحابه در بعض امور مستلزم آن نیست که در آن مقدمه بر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وحی نازل نشده باشد .

اما آنچه گفته : و جناب امیر ( علیه السلام ) در غزوه تبوک ، چون به بودن آن جناب در مدینه نزد عیال ، امر رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) صادر شده ، چه قسم میگفت : « أتخلّفنی فی النساء والصبیان ؟ ! »


1- فی المصدر : ( یتحیّل ) .
2- [ الف ] کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة ، باب قوله : ( وَأَمْرُهُمْ شُوری بَیْنهُمْ ) . [ الشوری ( 42 ) : 38 ] قوبل بالأصل . ( 12 ) . [ فتح الباری 13 / 284 ، والآیة المبارکة فی سورة النور ( 24 ) : 63 ] .
3- الحجرات ( 49 ) : 7 .

ص : 178

جوابش آنکه آن جناب در هنگام صادر شدن امر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) این کلمه را نگفت ، بلکه امتثال امر آن حضرت نموده در مدینه اقامه اختیار کرد ، و بعد از آنکه آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله ) ] از مدینه بیرون رفت ، منافقان گفتند که : پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از آن جهت علی ( علیه السلام ) را در مدینه گذاشته که صحبت او بر آن حضرت گران بود ، لهذا به این حیله خود را از صحبت او سبک بار نمود ، لهذا جناب امیر ( علیه السلام ) سلاح پوشیده ، در منزل جرف - که جایی است مشهور - به خدمت آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله ) ] پیوست ، و این مقوله منافقان را به طریق استفهام به خدمت آن حضرت عرض داشت ، نه آنکه به انکار امر آن حضرت پرداخت ، چنانچه ولی الله در کتاب “ ازالة الخفا “ آورده :

قال محمد بن إسحاق : وخلّف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] علی أهله ، وأمره بالإقامة فیهم ، فأرجف به المنافقون ، وقالوا : ما خلّفه إلاّ استثقالا وتخفّفاً منه ، فلمّا قال ذلک المنافقون أخذ علی [ ( علیه السلام ) ] سلاحه ، ثمّ خرج حتّی أتی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - وهو نازل بالجرف - فقال : « یا نبیّ الله ! زعم المنافقون إنک إنّما خلّفتنی استثقالا لی ! » فقال : « کذبوا ، فقد خلّفتک لما ترکت ورائی ، فارجع فاخلفنی فی أهلی وأهلک ، أفلا ترضی - یا علی ! - أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنه لا نبیّ بعدی ؟ » فرجع علی [ ( علیه السلام ) ] إلی المدینة ومضی رسول الله صلی الله علیه

ص : 179

[ وآله ] وسلّم علی سفره . (1) انتهی .

و مطابق آن در کتاب “ حبیب السیر “ مذکور است :

در وقت عزیمت غزوه تبوک بر ضمیر انور حضرت مقدس نبوی ظاهر گشت که در این سفر با اعدای دین مقاتله وقوع نخواهد یافت ، بنابر آن شاه مردان را در مدینه بر سر اهل و عیال گذاشته ، به خلافت خویش تعیین نمود ، و اُمهات مؤمنین را فرمود که از سخن صواب دید امام مسلمین تجاوز جائز ندارند ، و بعد از رفتن پیغامبر ذو المنن صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، اهل نفاق بر حال آن سرور مؤتمن حسد برده ، بر زبان آوردند که : خیر الانام صلی الله علیه [ وآله ] و سلم علی ( علیه السلام ) را جهت اجلال و اکرام در مدینه نگذاشت ، بلکه چون بر ضمیر انور نبوی گران میآمد که او را در این سفر همراه برد خلافت خود به وی داد .

< شعر > چون آن سرور شنید این داستان را * فضیحت خواست آن ناراستان را < / شعر > و [ القصه ، حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] (2) سلاح پوشیده ، از عقب حضرت مصطفی - علیه [ وآله ] من الصلاة اشرفها - ‹ 408 › در حرکت در آمده ، در جرف شرف ملازمه حاصل نموده ، سخنان منافقان را به عرض رسانید ، حضرت فرمود : « ای برادر من ! به مدینه مراجعت نمای که تو خلیفه منی در اهل من و سرای هجرت من و قبیله من » .


1- [ الف ] مآثر جناب امیر ( علیه السلام ) آخر کتاب . [ ازالة الخفاء 2 / 258 ] .
2- زیاده از مصدر .

ص : 180

« أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنه لا نبیّ بعدی » .

علی را چنین گفت خیر الانام [ ص ] * که ای کرده در کار دین اهتمام < شعر > تو را از من آن منزلت شد پدید * که نسبت ز موسی به هارون رسید مگر آنکه نبود پس از من نبیّ * نبوت زمردم شود اجنبی (1) < / شعر > انتهی .

اما آنچه گفته : در مقابله وحی این اعتراضات نمودن کی جایز است ؟ !

پس دلیل کمال غلط فهمی و نهایت نادانی او است ; زیرا که استفهام و استکشاف غرض را کسی اعتراض نمیگوید ; زیرا که دانستی که این قول جناب امیر ( علیه السلام ) برای اظهار کذب منافقین از زبان مبارک جناب خاتم النبیین ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود .

اما آنچه گفته که : در اصول امامیه باید دید که جمیع اقوال آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم را وحی نمیدانند .

پس کذب محض و بهتان صرف است ، چنانچه قبل از این در کلام ابوالفتوح رازی گذشت که او گفته :

مذهب ما آن است که رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هر چه کرد از وحی منزل کرد .


1- [ الف ] سال نهم . [ حبیب السیر 1 / 399 ] .

ص : 181

اما آنچه در حاشیه این قول گفته :

بدلیل ما ذکره أبو علی الطبرسی فی المجمع فی تفسیر قوله تعالی : ( إِلاّ قَوْلَ إِبْراهِیمَ لاَِبِیهِ لاََسْتَغْفِرَنَّ لَکَ ) . . أی اقتدوا بإبراهیم فی کلّ أُموره إلاّ فی هذا القول ، فلا تقتدوا به (1) .

پس این قول مولانا أبو علی طبرسی علیه الرحمه هرگز دلیل آنچه مخاطب گفته نمیتواند شد ; زیرا که از منع اقتدای حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) در قولی ، لازم نمیآید که آن قول مخالف وحی باشد ; زیرا که پیغمبر آخر الزمان ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را جمع کردن نُه زوجه جائز بود ، و امت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را زیاده از چهار زن جایز نیست ، و از این معنا لازم نمیآید که جمع کردن نُه زن مخالف وحی بوده باشد .

اما آنچه گفته : پس در این طعن این مقدمه فاسده باطله را که نه مطابق واقع است . . . الی آخر .

پس دانستی که این مقدمه صادقه حقه مطابق واقع است ، و هم موافق مذهب شیعه ، و هم مطابق مذهب محققین اهل نحله خصم است ، و آن را خلاف واقع و مخالف مذهب فریقین ، و مقدمه باطله گفتن ، چقدر داد تعصب و عناد دادن است .


1- [ الف ] سی پاره 28 سوره ممتحنه . [ سورة الممتحنة ( 60 ) : 4 ] . [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 572 ، ومراجعه شود به مجمع البیان 9 / 488 ] .

ص : 182

اما آنچه گفته : جناب پیغمبر خاتم المرسلین صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در شب معراج به مشورت پیغمبر دیگر - که از عمده اولوالعزم است ، یعنی : حضرت موسی ( علیه السلام ) - نُه بار مراجعت فرمود .

پس بدان که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در وقت صدور امر او تعالی شأنه هیچگونه ابا و انکار و امتناع و اعتذار نکرد ، بلکه قبول امر حق تعالی نموده ، از محل مناجات رجوع کرد ، و چون به نزد حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] رسید ، حضرت موسی از آن حضرت پرسید که : « چه امر کرده شدی ؟ » گفت : « امر کرده شدم به پنجاه نماز » ، موسی ( علیه السلام ) گفت : « به درستی که امت تو استطاعت گزاردن پنجاه نماز در هر روزی ندارند ، و به تحقیق که من تجربه کرده ام مردم را پیش از تو ، و معالجه سخت نمودم ‹ 409 › بنی اسرائیل را ، پس مراجعت کن به سوی پروردگار خود و سؤال کن تخفیف را از برای امت خود » ، آنگاه آن حضرت به نزد پروردگار خود مراجعت نمود .

و ظاهر است که مراجعت در امری و درخواست تخفیف آن امر دیگر است ، و امتناع از امتثالِ امر بی مراجعت و منع دیگران از امتثال آن ، امر آخر .

اما آنچه گفته : ذکر ذلک ابن بابویه فی کتاب المعراج .

پس بدان که شیخ صدوق ابن بابویه علیه الرحمه در کتاب “ من لا یحضره الفقیه “ از زید بن علی بن الحسین ( علیهم السلام ) روایت کرده که او گفت : « سؤال کردم من از پدر خود امام زین العابدین ( علیه السلام ) :

ص : 183

« أخبرنی عن جدّنا رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لمّا عرج به إلی السماء وأمره ربّه عزّ وجلّ بخمسین صلاةً ، کیف لم یسأله التخفیف عن أُمّته حتّی قال له موسی بن عمران ( علیه السلام ) : « ارجع إلی ربّک فاسأله التخفیف ، فإن أُمّتک لا تطیق ذلک ؟ ! » فقال : « یا بنیّ ! إن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کان لا یقترح علی ربّه عزّ وجلّ فلا (1) یراجعه فی شیء یأمره به ، فلمّا سأله موسی ( علیه السلام ) ذلک ، وصار شفیعاً لأُمّته إلیه ، لم یجز له أن یردّ شفاعة أخیه موسی ، فرجع إلی ربّه عزّ وجلّ فسأله التخفیف إلی أن ردّها إلی خمس صلاة (2) . . » إلی آخر الحدیث (3) .

و ظاهر است که سؤال تخفیف در وقت صدور حکمی از جانب حق تعالی امری دیگر است ، و ابا و انکار عمر از امر واجب مقرری و اصرار بر آن ، امری دیگر ، و فرق در هر دو امر أظهر من الشمس است و أبین من الأمس .

اما آنچه گفته : و نیز مراجعت حضرت موسی با پروردگار . . الی آخر .

پس حضرت موسی هرگز مخالفتی به امر الهی ننمود که سند بر جواز


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( فلا ) افزوده شده است .
2- فی المصدر : ( صلوات ) .
3- [ الف و ب ] باب فرض الصلاة من کتاب الصلاة . [ من لا یحضره الفقیه 1 / 198 ] .

ص : 184

مخالفت امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) آورده شود ، بلکه از حق تعالی سؤال کرده که حضرت هارون را نیز به آن جناب بفرستد ، سید مرتضی ( رحمه الله ) در “ تنزیه الانبیاء “ فرموده :

الجواب : إن ذلک لیس باستعفاء - کما تضمّنه السؤال - بل کان ( علیه السلام ) قد أُذن له فی أن یسأل ضمّ أخیه ( علیه السلام ) فی الرسالة إلیه قبل هذا الوقت ، وضمنت له الإجابة ، ألا تری إلی قوله تعالی : ( وَهَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسی إِذْ رَأی ناراً . . ) (1) إلی قوله : ( وَاجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی ) (2) ، فأجابه [ الله ] (3) تعالی إلی مسألته بقوله : ( قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی ) (4) ، وهذا یدلّ علی ثقته بالإجابة إلی مسألته التی تقدّمت ، وکان مأذوناً له فیها ، فقال : ( إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ * وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلا یَنْطَلِقُ لِسانِی ) (5) شرحاً بصورته وبیاناً عن حالته المقتضیة لضمّ أخیه إلیه فی الرسالة ، فلم یکن مسألته إلاّ عن إذن وعلم وثقة بالإجابة . (6) انتهی .


1- طه ( 20 ) : 9 .
2- طه ( 20 ) : 29 .
3- الزیادة من المصدر .
4- طه ( 20 ) : 36 .
5- الشعراء ( 26 ) : 12 - 13 .
6- تنزیه الانبیاء ( علیهم السلام ) : 104 .

ص : 185

و در “ تفسیر کبیر “ مذکور است :

اعلم أنه لیس فی التماس موسی [ ( علیه السلام ) ] أن یضمّ إلیه هارون ( علیه السلام ) ما یدلّ علی أنه استعفی من الذهاب إلی فرعون ، بل مقصوده فیما سأل أن یقع ذلک الذهاب علی أقوی الوجوه فی الوصول إلی المراد . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : و نیز از مقررات شیعه است که امر مقتضی وجوب نیست بالیقین ، پس مراجعت توان کرد تا واضح شود که مراد از این ‹ 410 › امر وجوب است یا ندب ، ذکره الشریف المرتضی فی “ الدرر والغرر “ .

پس بدان که از مقررات ایشان آن است که امر خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حقیقتاً برای وجوب است و مجازاً برای غیر آن و اثبات این مطلب به آیات و احادیث کثیره مینمایند .

از آن جمله است قوله تعالی : ( ما مَنَعَکَ أَلاّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ ) (2) ، پس اگر امر برای وجوب متعین نمیبود ، مذمت ابلیس بر ترک سجده به مجرد امر جایز نمیشد .


1- [ الف ] شروع سوره شعرا سی پاره 19 ورق : 248 . ( 12 ) . [ تفسیر رازی 24 / 123 ] .
2- الاعراف ( 7 ) : 12 .

ص : 186

و از آن جمله است قوله تعالی : ( وَإِذا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لا یَرْکَعُونَ ) (1) ، و وجه استدلال به این قول بعینه استدلال به قول سابق است .

و از آن جمله است قوله تعالی : ( فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ) (2) ، چنانچه علامه حلی ( رحمه الله ) در کتاب “ تهذیب الوصول الی علم الاصول “ گفته :

الفصل الثانی فی مدلول الصیغة ، وفیه مباحث : الأول : فی أن الأمر للوجوب ، وصیغة إفعل تستعمل فی معان متعددة کالإیجاب والندب والإرشاد والتهدید والإهانة والدعاء ، وهی حقیقة فی الأول (3) .

و مذهب سید مرتضی علم الهدی ( رحمه الله ) نیز همین است که امر مطلق خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در شرع ، محمول بر وجوب میشود ، چنانچه سابق از این در نقض جواب طعن سوم از مطاعن ابوبکر گذشت (4) .


1- المرسلات ( 77 ) : 48 .
2- النور ( 24 ) : 63 .
3- تهذیب الوصول الی علم الاصول : 96 .
4- در اواخر طعن سوم ابوبکر گذشت که : قال السید : نحن وإن ذهبنا إلی أن هذه اللفظة مشترکة فی اللغة بین الندب والإیجاب ، فنحن نذهب إلی أن العرف الشرعی المتفق المستمرّ قد أوجب أن یحمل مطلق هذه اللفظة إذا وردت عن الله وعن الرسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) علی الوجوب دون الندب . لاحظ : الذریعة : 1 / 53 .

ص : 187

و مع هذا در این مقام قرائن صریحه دلالت بر وجوب این امر دارد ، کما سبق (1) .

و قطع نظر از این عمر مراجعت ننموده ، بلکه - بالجزم و القطع - از امتثال امر آن حضرت امتناع و منع کرده .

اما آنچه گفته : چون چنین باشد ، عمر را در این مراجعت - با وجود تمسک به آیه قرآن در باب استغنا از تحمل مشقت که صریح دلالت بر ندبیت این امر میکند - چه تقصیر و کدام گناه ؟ !

پس جواب از تمسک [ به ] آیه قرآنی سابقاً گذشت ، و آن هرگز دلالت بر ندب بودن این امر نمیکند (2) ، و عمر مراجعت نکرده ، بلکه صریح ممانعت کرده ، اگر قصد استفهام نمودند ، دیگران نمودند ، چنانچه از ملاحظه روایات متضمنه این قصه بر عاقل مستبصر واضح و لائح میشود .

و ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در ذیل شرح احادیث باب ما یکره من التعمّق والتنازع از کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة گفته :

الحدیث الخامس : حدیث عائشة فی أمر أبی بکر بالصلاة بالناس ، وفیه مراجعة عائشة وحفصة ، وقد تقدّم شرحه مستوفی


1- صفحه 97 - 98 پنج قرینه ذکر شد .
2- مقصود تمسک به آیه کریمه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ . . ) است که پاسخ آن صفحه 114 - 116 گذشت .

ص : 188

فی أبواب الإمامة من کتاب الصلاة ، والمقصود منه بیان ذمّ المخالفة ، وقال ابن التین : وفیه : إن أوامره علی الوجوب ، وإن فی مراجعته فیما یأمر [ به ] (1) بعض المکروه (2) .

یعنی : حدیث پنجم از احادیث این باب حدیث عایشه است در امر به ابی بکر به گزاردن نماز با مردمان ، و در این حدیث مراجعت عایشه و حفصه مذکور است ، و مقصود از ذکر این حدیث مذمت مخالفت حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم است ، و ابن التین گفته : در این حدیث دلیل است بر آنکه اوامر آن حضرت علیه [ وآله ] السلام محمول بر وجوب است ، و در مراجعت آن حضرت در چیزی که امر کند به آن ، بعض مکروه است . انتهی .

و از این بیان معلوم شد که [ اگر ] مراجعت در این امر به وقوع آمده باشد ، آن هم مانند مراجعت عایشه و حفصه در امر صلات - علی ما رووه - محظور و ممنوع خواهد بود نه ممدوح .

و شک نیست در اینکه ‹ 411 › فهم حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از فهم عمر بهتر بود ، اگر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) میدانست که کتاب خدا تنها در منع از ضلالت و گمراهی خلق کافی است ، قبل از آن در حجة الوداع و در مواضع دیگر عترت خود را قرین قرآن نمیگردانید و نمیفرمود :


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة . ( 12 ) . [ فتح الباری 13 / 236 ] .

ص : 189

« إنی تارک فیکم الثقلین : کتاب الله [ و ] أهل بیتی ، إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی ، ولن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض » .

و حق این است که چون عمر را معلوم بود که در این وقت هم آن حضرت بر خلافت جناب امیر ( علیه السلام ) نص خواهد نمود ، و برای تمسک به اهل بیت و عترت خود وصیت و تأکید خواهد فرمود ، بنابر آن از اتیان ادوات کتابت ممانعت کرد ، و گفت : ( حسبنا کتاب الله ) .

و ملا یعقوب لاهوری در “ خیر جاری شرح صحیح بخاری “ (1) گفته :


1- [ الف ] “ خیر جاری “ شرح “ صحیح بخاری “ ، تصنیف ملا محمد یعقوب تنبالی [ کذا والظاهر : بنانی ] لاهوری است ، وفضائل حمیده و مناقب پسندیده او بر افواه عوام و خواص مذکور و مشهور است . محمد صالح مورخ در “ عمل صالح “ که در حال شاه جهان نوشته میفرماید : بهار گلشن دانشوری ، ملا محمد یعقوب لاهوری که ذات خجسته صفاتش مظهر فیض ایزدی و مورد عنایت سرمدی است ، در فقه و اصول و تفسیر و حدیث و منطق و معانی و کلام و دیگر فضائل و کمالات نفسانی و ملکات ملکی و انسانی نظیر و ثانی ندارد ، چو تابنده بود از افق لابد طلوع نمود ، و و جود آفتاب مسعودش که سرچشمه فیض و محض خیر است آبروی پنجاب افزوده و در علم و فضل شهره آفاق است ، و در هندسه و هیئت و جزئیات [ خبرویات ] دیگر نیز طاق ، بعد از تحقیق دقائق و تشخیص حقائق در حالت بیان منطق و معانی ، سحر مبین بر روی کار میآورد ، و هنگام درس کلید اندیشه و الا قفل از در گنج خانه عالم گشاده الیوم در همه باب به همه حساب بر دیگر فضلا مزیت نمایان دارد . انتهی . [ عمل صالح : ] . “ رساله عقائد “ که عبارتی از آن در جواب طعن سوم متضمن اعتراف به ورود لعن بر متخلّفین از جیش اسامه منقول است ، نیز از مصنفات همین ملا محمد یعقوب لاهوری است . [ مراجعه شود به نزهة الخواطر عبد الحیّ 5 / 453 ] .

ص : 190

لا شکّ فی أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم رأی المصلحة فی کتابة الکتاب بدلیل قوله علیه [ وآله ] السلام : « لن تضلّوا بعدی » .

ولا شکّ أیضاً أن عمر نهی الأصحاب عن إحضار الدواة والقلم .

ولا شکّ أیضاً أن أهل البیت ألحّوا علی إحضارهما ، وطال النزاع بین الفریقین حتّی أخرجهم النبیّ جمیعاً .

وهذا القدر ممّا یتبادر إلی الذهن من نصّ الحدیث ولا یرتاب فیه أحدّ (1) .

اما آنچه گفته : اول از کجا ثابت شد که گوینده این لفظ ( أهجر ؟ استفهموه ) عمر بود ؟

پس جوابش آنکه ابن اثیر جزری در “ نهایه “ گفته :

ومنه : حدیث مرض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، قالوا : ما شأنه أهجر ؟ . . أی اختلف کلامه بسبب المرض - علی سبیل


1- [ الف ] باب کتابة العلم من کتابة [ کتاب ] العلم . و نسخه “ خیر جاری “ در کتب خانه جناب مصنف موجود است . [ خیر جاری ، ورق : 77 - 78 ] .

ص : 191

الاستفهام - . . أی هل تغیّر کلامه واختلط لأجل ما به من المرض ، وهذا أحسن ما یقال فیه .

ولا یجعل إخباراً فیکون من الفحش والهذیان ، والقائل کان عمر ، ولا یظنّ به ذلک . (1) انتهی .

و خفاجی در “ نسیم الریاض (2) شرح شفاء “ قاضی عیاض گفته :


1- [ الف ] در لغت ( هجر ) سه تا نسخه “ نهایه “ قلمی و مطبوع نزد حقیر حاضر بود ، و به آن مقابله شد . [ النهایة 5 / 246 ] .
2- [ الف ] نسیم الریاض “ شرح “ شفاء “ قاضی عیاض ، تصنیف شهاب الدین احمد الخفاجی المصری صاحب کتاب “ ریحانة الالباء “ است ، و خفاجی حال خود را خود در “ ریحانه “ ذکر نموده ، حیث قال : کنت فی سنّ التمیز [ بعد سنّ التمییز ] فی مغرس طیّب النبات عزیز ، ممتّعاً فی حجر والدی ، بذخائر طریفی وتالدی ، مربّیً بعلمی [ مربّیً بغذاء علمی ] الظاهر والباطن فی النعیم المقیم یافع [ بأرفع ] المساکن . ومقام والدی غنی عن المدح والذکر بأوراقها [ والوُرق بأُوکارها ] لا تعلم الصدح ، فلمّا درجت من عشّی قرأت علی خاله [ خالی ] - سیبویه زمانه فی علم [ علوم ] العربیة - مجثوث [ فجثوت ] بین یدیه علی الرکب ، ونافست إخوانی فی الجدّ والطلب . ثم ترقّیت فقرأت المعانی والمنطق وبقیة العلوم [ علوم الأدب ] الاثنی عشر ، ونظرت کتب المذهبین - مذهب أبی حنیفة والشافعی - مؤسّساً عُلَی الأصلین من مشایخ العصر ، تنزّهاً [ متنزّهاً ] فی حدائق السحر موسی الأدانی [ موشّحاً لآدابی ] بحلل النظم والنثر : < شعر > فلولا الشعر بالعلماء یزری * لکنت الیوم أشعر من لبید < / شعر > و من أجلّ من أخذت عنه شیخ الإسلام ابن شیخ الإسلام الرملی ، حضرت دروسه الفرعیة ، وقرأت علیه شیئاً من مسلم ، فأجازنی بذلک وبجمیع مؤلّفاته ومرویّاته بروایته عن القاضی زکریا الأنصاری [ عن والده ] ، وجلالته أشهر من الشمس ، ومنهم العلاّمة فی سائر الفنون علی بن تمام [ غانم ] المقدسی الحنفی ، حضرت دروسه وقرأت علیه الحدیث ، وکتب لی إجازة بخطّه ، ومنهم العلاّمة والفهّامة خاتمة الحفّاظ والمحدّثین إبراهیم العلقمی ، قرأت علیه الشفاء بتمامه ، وأجازنی به وبغیره . و من تصانیفه : الرسائل الأربعون ، وحاشیة تفسیر القاضی فی مجلدات ، وحاشیة شرح الفرائض ، و شرح الدرّة ، وطراز المجالس ، وکتاب السوانح ، والرحلة ، وحواشی الرضی والجامی ، و شرح الشفا . . و غیر ذلک . انتهی ملتقطاً . [ ریحانة الالباء : 2 / 327 - 329 ، 340 ، و نقل بعضه فی معجم المطبوعات العربیة 1 / 830 ] .

ص : 192

وفی بعض طرقه - أی طرق هذا الحدیث المرویة عنه - فقال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یَهجُر - بفتح أولّه ، وضمّ ثالثه - أی یأتی بهجر من القول ، وهو علی تقدیر الاستفهام الإنکاری ، ولیس من الهجر بمعنی ترک الکتابة والإعراض عنها کما قیل ، وهذه روایة الإسماعیلی من طریق ابن خلاّد ، عن سفیان : وفی روایة - کما فی البخاری - : هجر ، ماض بدون استفهام . (1) انتهی .


1- [ الف ] فصل ، فقد تقرّر عصمته علیه [ وآله ] السلام فی أقواله ، فما معنی الحدیث فی وصیته علیه [ وآله ] السلام من الباب الثانی من القسم الثالث . ( 12 ) . [ نسیم الریاض فی شرح الشفا 4 / 278 ] .

ص : 193

و ابن تیمیه در “ منهاج السنه “ جواب “ منهاج الکرامه “ گفته :

الثالث : إن الذی وقع فی مرضه کان من أهون الأشیاء وأبینها . . فإنه قد ثبت فی الصحیحین : أنه قال لعائشة فی مرضه : ادعی لی أباک وأخاک حتّی أکتب لأبی بکر کتاباً لا یختلف علیه الناس من بعدی ، ثم قال : یأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر ، فلمّا کان یوم الخمیس همّ أن یکتب کتاباً ، فقال له عمر : ما له أهجر . . فشکّ عمر هل هذا القول من هجر الحمی [ أو هو ممّا یقول علی عادته ، فخاف عمر أن یکون من هجر الحمی ] (1) ، فکان هذا ممّا خفی علی عمر ، کما خفی علیه موت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، بل أنکره (2) .

و در “ شرح مسلم نووی “ مسطور است :

أهجر . . أی اختلف کلامه بسبب المرض علی الاستفهام . . أی هل تغیّر کلامه واختلط لأجل ما به من المرض ، ولا یجعل إخباراً فیکون من الفحش والهذیان ، والقائل عمر ، ولا یظنّ به ذلک (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] جواب کلام شهرستانی که علامه حلی بعد مطاعن ثلاثه ذکر کرده . [ منهاج السنة 6 / 315 ] .
3- [ الف ] از این مقام “ شرح مسلم “ به دست نیامده تا مقابله این عبارت نموده میشد . ( 12 ) . [ در شرح مسلم نووی 11 / 93 نیامده است ، ولی قریب به همین عبارت در مصادر دیگر موجود است ، رجوع شود به : نهایه ابن اثیر 5 / 245 - 246 ، لسان العرب 5 / 254 ، مزیل الخفا ، شمنی - در حاشیه الشفا ، قاضی عیاض - 2 / 192 ، مرقاة المفاتیح 11 / 115 ] .

ص : 194

و شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ (1) گفته :

‹ 412 › هجر : بمعنی اختلط ، ولا یجوز أن یکون بمعنی هذی وفحش ; لأن القائل بعدم الکتابة عمر ، ولا یظنّ به ذلک (2) .

و شیخ احمد فاروقی سرهندی در مکتوب سی و ششم از مجلد ثانی (3) گفته :

سؤال : حضرت فاروق در آن وقت که گفت : ( أهجر الرجل ) ، مراد از آنچه باشد ؟


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، نعم ذکره السید المرعشی فی شرح إحقاق الحق 4 / 33 من مصادر الکتاب فقال : اللمعات فی شرح المشکاة ; للعلامة المولی عبد الحق بن سیف الدین الدهلوی الحنفی .
2- شرح مشکاة :
3- لم نعلم بطبع کتاب المکاتیب ، ولا نعرف له نسخة ، قال فی هدیة العارفین 1 / 156 - 157 : الامام الربانی أحمد بن عبد الاحد السهرندی الفاروقی النقشبندی - الشهیر ب : الامام الربانی - الصوفی الحنفی ، ولد سنة 971 ، وتوفی سنة 1034 أربع وثلاثین والف ، و من مصنفاته . . . مکتوبات فی ثلاث مجلدات . . و غیر ذلک . وانظر : إیضاح المکنون 2 / 550 .

ص : 195

جواب : فاروق شاید در آن وقت فهمیده باشد که این کلام از ایشان به واسطه وجع ، بی قصد و اختیار واقع شده است (1) .

و از این عبارات به غایت ظهور واضح گردید که قائل کلمه : ( إن النبیّ یهجر ) یا ( أهجر ) ، عمر بن الخطاب بود .

پس به غایت عجیب است که مخاطب در حمایت خلیفه ثانی ، اظهار جهل خود از کتب دین و ایمان خویش ، و تفضیح و هتک ناموس خود پیش معتقدینِ کمال علم و نهایت اطلاع او سهل تر دانسته از اینکه اقرار به حق نماید ، آری حق عبدیت همین است ، لیکن تحیر است که چسان به چنین هفوات ، جواب الزامات اهل حق در سر کرده ؟ !

و آنچه صاحب “ نهایه “ و نووی گفته اند که : کلمه ( أهجر ) استفهام است نه إخبار .

پس با آنکه دلیلی که برای آن ذکر کرده اند خرافه محض است ، و نیز ظاهر است که معنای کلام در حالت انشا و اخبار مختلف نمیشود ، و کلام ایشان دلالت دارد بر آنکه اگر ( أهجر ) اخبار باشد ، معنای آن فحش و هذیان خواهد بود ، وإلاّ لا .

وهذا - وهو عین الهجر والهذیان - مدفوع است به اینکه : آنفاً دانستی که


1- مکاتیب :

ص : 196

اسماعیلی کلمه : ( إن النبیّ یهجر ) از عمر نقل کرده ، و آن احتمال انشاء ندارد .

و از دیگر روایات صحیحه اهل سنت هم ثابت شده که کلام عمر اخبار بود نه انشاء ، یعنی : او در حق آن سرور گفته : ( إن الرجل لیهجر ) ، و این کلام به غایت تأکید اثبات هذیان بر آن حضرت میکند . . العیاذ بالله من ذلک .

خفاجی در “ نسیم الریاض شرح شفا “ ی قاضی عیاض جایی که قاضی عیاض گفته :

قال علیه [ وآله ] السلام : أنا أمان لأصحابی ، قیل : من البدع ، وقیل : من الاختلاف والفتن (1) .

در شرح آن میگوید :

المراد بالاختلاف ما یشتمل الخلاف ، وهو مخالفة العلماء والفقهاء والحکّام من غیر دلیل معمول به ، وإن کان ذلک مطلقاً لم یقع فی حیاته حدّ لمعرفته (2) حقیقة کلّ أمر بالوحی . وأمّا الاختلاف الذی وقع عنده کما ورد فی الأحادیث الصحیحة من أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال - فی مرضه - : « ائتونی بدواة أکتب لکم کتاباً لا تضلّون [ به ] (3) بعدی » ، فقال عمر : إن الرجل


1- [ الف ] الفصل الثانی فی إعلام الله خلقه بصلاته علیه ، وولایة علیه [ کذا ] ، من الباب الأول ، من القسم الأول . [ الشفا 1 / 47 ] .
2- فی المصدر ( حیاته لمعرفة ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 197

لیهجر ، حسبنا کتاب الله . . فغلط (1) الناس ، فقال : « اخرجوا عنّی لا ینبغی التنازع لدیّ » . فقال ابن عباس : الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بیننا و بین کتاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

وهذا ممّا یطعن به الرافضة علی عمر ، وقال صاحب الملل والنحل : هو أول اختلاف وقع فی الإسلام ، وقال ابن تیمیه . . (2) إلی آخره .

از این عبارت به غایت صراحت واضح است که در روایات صحیحه اهل سنت ثابت گردیده که عمر به کلمه : ( إن الرجل لیهجر ) در حق آن سرور متفوه گردید ، و ظاهر است که معنایش این است که : به درستی که این مرد هرآینه هذیان میگوید .

و حمیدی در “ جمع بین الصحیحین “ در حدیث قرطاس روایت کرده : فقالوا ما شأنه ؟ فقال عمر : إن الرجل لیهجر (3) .


1- فی المصدر ( فلغط ) .
2- [ الف ] جلد اول “ نسیم الریاض “ در کتب خانه جناب ممتاز العلما دام ظلهم ، وجلد ثانی در کتب خانه جناب مصنف أعلی الله مقامه موجود است ، و اول آن این است : الحمد لله الذی نوّر الخافقین ببعثه النور الأمین ، وجعلها شفاءً لما فی الصدور ، وهدیً ورحمة للمؤمنین . . إلی آخره . [ نسیم الریاض فی شرح الشفا 1 / 262 ]
3- در جمع بین الصحیحین 2 / 9 - 10 ( چاپ دار ابن حزم بیروت ) آمده است : فقالوا : ما شأنه ؟ ! هجر ؟ استفهموه . . . ) . ولی علامه حلی در نهج الحق : 333 ( إن الرجل لیهجر ) را از آن نقل کرده . در صحیح بخاری 4 / 31 آمده : فقالوا : هجر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . . ؟ ! و در طبقات ابن سعد 2 / 242 آمده : فقال بعض من کان عنده : إن نبیّ الله لیهجر . .

ص : 198

و این کلام شامت انجام عمر که از غایت وقاحت برای تأکید مضمون آن دو حرف تأکید یکی ( إنّ ) و دیگری ( لام ) ‹ 413 › آورده ، صریح است در اثبات هذیان در حق سرور کائنات علیه [ وآله ] آلاف التحیات والتسلیمات .

و یوسف بن ابی الفتح واسطی اعور در “ رساله “ [ ای ] که به ردّ اهل حق نوشته ، گفته :

وأمّا ما ذکروه فی عمر ، فمنها : قولهم : إنه منع کتاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم الذی إذا (1) أراد أن یکتبه فی مرض موته ، وقال : إن الرجل لیهجر (2) .

و به مقام جواب گفته :

فأمّا ( إن الرجل لیهجر ) یعنی کلامه حینئذ - أی فی مرضه - خارج عن حدّ الصحة یعنی من جهة الکثرة والعلّة (3) ونحو ذلک ;


1- کذا والظاهر زیادة ( إذا ) .
2- رساله الردّ علی الرافضة : عنه الأنوار البدریة لکشف شبه القدریة للشیخ المهلبی الحلی : 134 - 135 ، ( نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 545 ) . هیچ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی رساله الردّ علی الرافضة در دست نداریم ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن دهم ابوبکر گذشت .
3- فی الأنوار البدریة : ( والقلّة ) .

ص : 199

لاحتمال السهو علیه من إشغال المرض القلب الذی هو وعاء للإیعاء (1) و مثل ذلک واقع للبشر فی حال المرض للأنبیاء وغیرهم ، وقد وقع منه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم السهو فی حال الصحّة کحدیث ذی الیدین فی تسلیمه من صلاة العصر علی رکعتین ، فالسهو فی المرض أقرب احتمال (2) (3) .

و عکبری - که از ثقات علمای اهل سنت است - نیز در “ شرح دیوان متنبی “ معترف به ثبوت این کلام از عمر گردیده ، یعنی : آن را قطعاً و حتماً به عمر منسوب ساخته ، و او را بالجزم قائل آن گفته ، و تصریح کرده که مراد از هجر در قول عمر یعنی : ( إن الرجل لیهجر ) ، هذیان است ، و در مقام عذر از این کلام خرافتی غریب نگاشته ، یعنی : بودن آن را بر عادت عرب مجوّز آن انگاشته ، دین و ایمان خود را در هوای عمر باخته ، چنانچه در “ تبیان “ در شرح بیت :

< شعر > أنطق فیک هجراً بعد علمی * بأنک خیر من تحت السماء < / شعر > گفته :

الهجر : القبیح من الکلام والفحش ، وهَجَرَ : إذا هذی ، وهو ما یقوله المحموم عند الحمی ، ومنه قول عمر بن الخطاب . . . - عند


1- [ الف ] أی الحفظ . ( 12 ) . [ انظر : تاج العروس 20 / 298 ] .
2- فی الأنوار البدریة : ( احتمالا ) .
3- رساله الردّ علی الرافضة : عنه الأنوار البدریة : 134 - 135 .

ص : 200

مرض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - : إن الرجل لیهجر . . علی عادة العرب . انتهی (1) .

و از این عبارت واضح است که عمر - العیاذ بالله - هذیان را بر سرور دو جهان ثابت نموده ، کفر و ضلال و نفاق و عدم ایمان و بطلان اسلام خود را بر تمام عالم ، مثل آفتاب روشن ، ثابت کرده ، و لله الحمد علی ذلک .

و آنچه عکبری گفته که : این کلام عمر بر حسب عادت عرب واقع شده .

پس اگر غرضش از آن این است که عادت عرب جاری بر آن است که در حق سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله و سلم ) این کلام را ذکر میکردند ، و آن جناب را منسوب به هجر و هذیان میساختند ، و مرادش از عرب کفار آنها هستند ، پس در صدق این کلام شک نیست ، لیکن بدیهی است که این معنا دافع طعن نمیگردد ، بلکه طعن را دو بالا میگرداند ، و واضح میسازد که عمر در این کلام به طریقه کفار رفته .

و اگر غرضش آن است که مؤمنین عرب بر آن جسارت میکردند ، فهو کذب صریح وبهت فضیح .

و غالباً غرض عکبری آن است که : چون عادت عرب جاری بر آن است که باهم یکی مر دیگری را نسبت هجر و هذیان میکنند ، لهذا بر حسب این


1- [ الف ] و عبارت مذکوره در متن با نسخه مطبوعه کلکته مقابله شد ، در صفحه 7. [ دیوان المتنبی 1 / 9 ] .

ص : 201

دأب ، عمر هم نسبت هذیان به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کرده ، و ظاهر است که اگر عادات و حالات عوام الناس - که در ما بین ایشان جاری میشود - حجت باشد اصل دین برهم خورد ، و هیچ حرام حرام ، و هیچ واجب واجب نماند ، عجب است که به جهت منسوب ساختن عوام اقران خود را به هجر و هذیان ، تجویز نسبت هذیان بر سرور عالمیان میخواهند ، و استحیایی نمیکنند .

اما آنچه خفاجی ادعاء نموده که کلمه : ( إن النبیّ یهجر ) - که به روایت اسماعیلی عمر متفوه به آن شده - بر تقدیر استفهام انکاری است .

پس هذیانی ‹ 414 › بیش نیست ، و سخافت آن به چند وجه ظاهر است :

اولا : آنکه این کلام مؤکد صریح است در اثبات هجر و هذیان بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و تقدیر استفهام بیوجه نتوان کرد که دلیلی بر آن ندارند ، و حمل کلام بر غیر ظاهر بدون قیام دلیل غیر جائز .

و اگر باب همچو تقدیرات و تأویلات مفتوح شود بر روی زمین کافری نباشد ، که جمیع کفریات و خرافات ملاحده را به این تأویل علیل توجیه توان کرد ، مثلا اگر کسی - العیاذ بالله - بگوید که : إن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) خالف ربّه وعصاه ، و ترک أوامره وارتکب مناهیه . . وهکذا ینسبه ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - عیاذاً بالله - إلی غیر ذلک من الشنائع والقبائح ، بلاشبهه تمام علما و فضلا و عقلا - بلکه جهلا -

ص : 202

هم حکم قطعی به کفر قائل این قول شنیع و کلام فظیع خواهند کرد ، و هرگز احتمال تقدیر استفهام و حمل آن بر انکار پیدا نخواهند کرد ، پس اگر تقدیر استفهام ، و حمل آن بر انکار در این کلام جائز باشد ، لازم آید که چنین کلام واهی هم مثبِت کفر قائل آن نتواند شد ، و هو باطل بالبدیهة (1) .

بالجمله ; بنابر این تأویل لازم میآید که تکلم به جمیع کلمات کفر و زندقه و الحاد ، و انکار شرایع و تشنیعات و مطاعن انبیا و ائمه ( علیهم السلام ) جایز باشد ، و تأویل همین طور جایز گردد .

ثانیاً : آنکه سابقاً از رساله ملا علی قاری منقول شد که مأوّل نمیشود مگر کلام معصوم (2) ، و چون عمر قطعاً معصوم نبوده ، لهذا تأویل کلامش جایز نباشد .

و ثالثاً : اینکه کلام عکبری (3) - که آنفاً منقول شده - نیز دلالت دارد بر آنکه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بالبدهة ) آمده است .
2- در طعن هشتم ابوبکر از رساله ملا علی قاری - که در ردّ تأویل کلمات ابن عربی نوشته - گذشت که : إنّما یأوّل کلام المعصوم ، ولو فتح باب تأویل کلّ کلام ظاهر لم یکن فی الأرض کافراً . ( هیچ اطلاعی از نسخه خطی یا چاپی رساله قاری در دست نیست ) .
3- [ الف ] در “ وفیات الاعیان “ ابن خلّکان مذکور است : أبو البقا عبد الله بن عبد الله الحسین بن أبی البقا عبد الله بن الحسین العکبری الأصل ، البغدادی المولد والدار ، الفقیه الحنبلی ، الحاسب الفرضی ، النحوی الضریر ، الملّقب : محبّ الدین ، أخذ النحو عن أبی محمد بن الخشاب المذکور بعده ، وعن غیره من مشایخ عصره ببغداد ، وسمع الحدیث من أبی الفتح محمد بن عبد الباقی المعروف ب : ابن البطّی ، و من أبی زرعة طاهر بن محمد بن طاهر المقدسی . . وغیرهما ، و لم یکن فی آخر عمره فی عصره مثله فی فنونه ، وکان الغالب علیه علم النحو ، وصنّف فیه مصنّفات مفیدة ، و شرح کتاب الإیضاح لأبی علی الفارسی ، ودیوان المتنبی . . إلی أن قال : واشتغل علیه خلق کثیر ، وانتفعوا به ، واشتهر اسمه فی البلاد - [ و ] هو حی - و بعد صیته ، وکانت ولادته سنة ثمان وثلاثین و خمس مائة ، وتوفّی لیلة الأحد ثامن شهر ربیع الآخر سنة ست عشرة وست مائة ببغداد ، و دفن بباب حرب . . . والعُکْبَری - بضمّ العین المهملة ، وسکون الکاف ، وفتح الباء الموحدة ، وبعدها راء - وهذه النسبة إلی عُکْبَرا . . إلی آخره . ( 12 ) . [ وفیات الاعیان 3 / 100 - 101 ] .

ص : 203

کلام عمر مأوّل به استفهام انکاری نیست ، بلکه مثبِت هذیان در حق جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است ، و لهذا آن را بر حسب عادت عرب گفته .

ورابعاً : آنکه قطعاً ثابت است که عمر از مانعین احضار دوات و قرطاس بوده ، و اَتباع او میگفتند : القول ما قال عمر . . ! پس انکار صدور هذیان از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در مقام منع از امتثال امر آن جناب اصلا ربطی و مناسبتی ندارد ، و آنچه مخاطب در توجیه استفهام انکاری از قِبل مانعین گفته ، خرافتی بیش نیست ، کما سیظهر .

خامساً : در مابعد میشنوی که عینی قائلین کلمه ( هجر ) یا ( أ هجر ) را از

ص : 204

جمله کسانی که قریب العهد به اسلام بودند ، و از خصائص مقام نبوت جاهل بودند شمرده ، و هرگاه حال قائلین کلمه : ( أهجر رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) به این مثابه نزد اهل سنت باشد ، حال قائل کلمه : ( إن الرجل ( لیهجر ) که کمال اسائه ادب از آن ظاهر است ، و اثبات هذیان بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) - عیاذاً بالله - به کمال تأکید میکند ، چه خواهد بود ؟ !

اما آنچه گفته : محتمل است که مجوزین آوردن قرطاس و دوات ، تقویت قول خود کرده باشند به این کلمه ، و استفهام انکاری بود .

پس جوابش آنکه لفظ ( استفهموه ) دلالت میکند که این قولِ مانعین اتیان قرطاس و دوات بود ; زیرا که مجوزین را به یقین معلوم بود که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بلااشتباه برای اتیان دوات و قرطاس امر فرموده ، پس ایشان را احتیاج گفتنِ این کلمه - که دلالت بر شک و تردد دارد - هرگز نبود ، و در روایت “ صحیح بخاری “ - که در کتاب الجهاد واقع است - حرف همزه استفهام مذکور نیست (1) .

و در روایت کشمیهنی (2) در کتاب الجهاد در “ صحیح بخاری “ ( هجر . . هجر


1- صحیح بخاری 4 / 62 .
2- [ الف ] الکُشْمِیْهَنی - بضمّ الکاف ، وسکون الشین المعجمة ، وکسر المیم ، وسکون الیاء المنقوطة بین [ من ] تحتها باثنتین ، وفتح الهاء ، وفی آخرها النون - هذا النسبة إلی قریة من قری مرو علی خمس فراسخ منها فی الرمل ، إذا خرجت إلی ماوراء النهر ، وکانت قریة قدیمة استولی الخراب علیها ، خرج منها جماعة کثیرة من العلماء قدیماً وحدیثاً . ( 12 ) . أنساب سمعانی . [ الانساب سمعانی 5 / 75 ] .

ص : 205

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، ) به تکرار ‹ 415 › لفظ ( هجر ) واقع است ، چنانچه عینی شارح “ صحیح بخاری “ تصریح به آن کرده ، وهذه عبارته :

وفی کتاب الجهاد : ( هجر ) بدون الهمزة ، وفی روایة الکشمیهنی هناک : هجر هجر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بتکرار لفظ ( هجر ) .

وقال عیاض : معنی هجر : أفحش ، ویقال : هجر الرجل إذا هذی وأهجر .

قلت : نسبة مثل هذا إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لا یجوز ; لأن وقوع مثل هذا الفعل عنه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام مستحیل ; لأنه معصوم فی کلّ حالة - فی صحّته ومرضه - لقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ) (1) ولقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « إنی لا أقول فی الغضب والرضاء إلاّ حقاً » ، وقد تکلّموا فی هذه (2) المواضع کثیراً ، وأکثره لا یجدی نفعاً ، والذی ینبغی أن


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( هذا ) آمده است .

ص : 206

یقال : الذین قالوا : ما شأنه أهجر أو هجر - بالهمزة وبدونها - هم الذین کانوا قریبی العهد بالإسلام ، و لم یکونوا عالمین بأن هذا القول لا یلیق فی حقه علیه [ وآله ] السلام ; لأنهم ظنّوا أنه مثل غیره من حیث الطبیعة البشریة إذا اشتدّ الوجع فیهم یتکلّم من غیر تحریر (1) فی الکلام (2) .

و از نقل این کلام چند فایده حاصل شد :

اول : آنکه ( هجر ) به معنا هذیان است .

دوم : آنکه پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حال صحت و مرض از گفتن فحش و هذیان معصوم است .

سوم : آنکه آیه کریمه : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ) ، دلالت میکند بر اینکه جمیع اقوال پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) وحی است ، و اگر نه استدلال عینی به آن بر انتفای فحش و هذیان از پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) صحیح نمیبود .

چهارم : آنکه اکثر گفتگوی اهل سنت در تأویل این موضع نفع نمیبخشد .

پنجم : آنکه گویندگان قول : ( ما شأنه أهجر ) یا ( هجر ) - به همزه یا بدون آن - جاهلانِ از مرتبه آن حضرت بودند ، و بنابر این به کمال وضوح ثابت


1- فی المصدر : ( تحرٍّ )
2- [ ب ] باب مرض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم آخر کتاب المغازی . [ عمدة القاری 18 / 62 ] .

ص : 207

گردید که عمر که بلاشبهه قائل کلمه : ( ما شأنه أهجر ) یا ( هجر ) بوده ، بلکه به تصریح شارح “ شفا “ و غیر او گفته : ( إن الرجل لیهجر ) ، از خواص و اکابر اصحاب خارج باشد ، و در جمله کسانی که قریب العهد بالاسلام و جاهل از مرتبه نبوت بودند ، داخل باشد .

و از این فوائد خمسه که از کلام عینی مستفاد شده ، سائر تقریرات و توجیهات رکیکه مخاطب که در این مقام ذکر کرده باطل گردید .

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ در شرح حدیث قرطاس گفته :

قوله : ( فقالوا : ما شأنه أهجر ) ، بالهمزة لجمیع رواة البخاری ، وفی الروایة التی فی الجهاد بلفظ : ( فقالوا : هجر ) ، به غیر همزة ، ووقع للکشمیهنی هناک : ( فقالوا : هجر هجر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ) ، أعاد هجر مرّتین . .

قال عیاض : معنی أهجر : أفحش ، یقال : هجر الرجل . . إذا هذی ، وأهجر . . إذا أفحش ، وتعقّب بأنه یستلزم أن یکون به سکون الهاء ، والروایات کلّها إنّما هی بفتحها ، وقد تکلّم عیاض وغیره علی هذا الموضع فأطالوا ، ولخّصه القرطبی تلخیصاً حسناً ، ثم لخّصته من کلامه وحاصله :

أن قولهم : هجر ، الراجح فیه إثبات همزة الاستفهام ، وبفتحات علی أنه فعل ماض .

ص : 208

قال : ولبعضهم : أهُجْراً - بضم الهاء وسکون الجیم والتنوین - علی أنه مفعول بفعل مضمر . . أی أ قال هُجْراً ؟ (1) والهُجْر - بالضمّ ثم ‹ 416 › السکون - : الهذیان ، والمراد به هنا : ما یقع من کلام المریض الذی لا ینتظم ولا یعتدّ به لعدم فائدته ، ووقوع ذلک من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم مستحیل ; لأنه معصوم فی صحّته ومرضه ; لقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ) ولقوله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « إنی لا أقول فی الغضب والرضی إلاّ حقاً » .

وإذا عرف ذلک فإنّما قاله من قاله منکراً علی من توقّف فی امتثال أمره بإحضار الکتف والدواة ، فکأنّه قال : کیف تتوقّف ؟ ! أتظنّ أنه کغیره یقول الهذیان فی مرضه ؟ ! امتثل أمره ، واحضر ما طلب ، فإنه لا یقول إلاّ الحقّ .

قال : هذا أحسن الأجوبة .

قال : ویحتمل أن بعضهم قال ذلک من شکّ عرض له ، و لکن یبعد أن لا ینکره الباقون علیه مع کونهم من کبار الصحابة ، ولو أنکروه علیه لنقل .

ویحتمل أن یکون الذی قال ذلک . . صدر عن دهش وحیرة ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( هجرٌ ) آمده است .

ص : 209

کما أصاب کثیراً منهم عند موته .

وقال غیره : یحتمل أن یکون قائل ذلک أراد : أنه اشتدّ وجعه ، وأطلق اللازم وأراد الملزوم ; لأن الهذیان الذی یقع للمریض ینشأ عن شدّة وجعه .

و بعدِ عبارتی گفته :

قلت : ویظهر لی ترجیح ثالث الاحتمالات (1) التی ذکرها القرطبی ، ویکون قائل ذلک بعض من قرب دخوله فی الإسلام ، وکان یعهد أن من یشتدّ علیه الوجع قد یشتغل به عن تحریر ما یرید (2) أن یقوله ، لجواز وقوع ذلک ، ولهذا وقع فی الروایة الثانیة : فقال بعضهم : إنه قد غلب علیه الوجع .

ووقع عند الإسماعیلی من طریق محمد بن خلاد ، عن سفیان فی هذا الحدیث : قالوا : ما شأنه ، یهجر ؟ استفهموه .

وعند ابن سعد من طریق أُخری : عن سعید بن جبیر : أن نبیّ الله یهجر (3) .

از این عبارت ظاهر میشود که نزد ابن حجر احتمال راجح همین [ است ]


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لاحتمالات ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یزید ) آمده است .
3- [ الف ] قوبل علی أصل فتح الباری . [ فتح الباری 8 / 101 ] .

ص : 210

که قائل ( أهجر ) قریب الدخول فی الاسلام ، و جاهل از جلالت مرتبه حضرت خیر الأنام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - بوده ، وناهیک بدلالة لآلة (1) علی فضیحة الثانی (2) ، وبطلان التأویلات الصادرة باتّباع الوسواس الشیطانی .

و از عبارتی که از قرطبی نقل کرده ، ظاهر است که ( هجر ) به معنای هذیان است ، و آن بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ناجایز و مستحیل ، پس خرافات مخاطب نبیل ، همه فاسد و باطل و علیل .

و نیز آیه : ( ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ) و حدیث سید الوری - علیه وآله آلاف التحیة والثناء - مفید کلیت حقیّت ارشادات صواب انتمای حضرت مصطفی - صلی الله علیه وآله أهل الاجتباء - [ میباشد ] ، پس جزاف مخاطب کثیر الاعتساف همه پا در هوا ، و محض کذب لاطائل و عین خطا [ خواهد بود ] .

اما آنچه گفته : و محتمل است که مانعین نیز به طریق استفهام انکاری گفته باشند که : آخر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم هذیان نمیگوید ، و ظاهراً این کلمه به فهم ما نمیآید . . . الی آخر .

پس سخافت آن در کمال ظهور است ; زیرا که این کلام به غایت صراحت


1- کذا فی [ الف ] .
2- از قسمت : ( و بعدِ عبارتی گفته : قلت : ویظهر لی ترجیح ثالث ) تا اینجا ، در نسخه [ الف ] در حاشیه به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 211

دلالت بر مطلوب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) دارد ، و اصلا اغلاقی و اشتباهی ندارد ، پس ادعای این معنا که مانعین - از جمله شان عمر بود - معنای این کلام نفهمیدند ، غایت تهجینِ شأنِ عمر و دیگر اصحاب است .

و مع هذا اگر عمر و غیر او این کلام را نفهمیده بودند ، میبایست که عمر حتماً از امتثال امر آن جناب منع نمیکرد ، و دیگران نمیگفتند که : ( القول ما قال عمر ) .

اما آنچه گفته : وجه نفهمیدن این کلمه صریح و ظاهر بود ; زیرا که عادت شریف آن حضرت آن بود که جمیع احکام را به خدا نسبت میفرمود . . .

از (1) تتبع کتب احادیث و سِیَر به کمال وضوح ظاهر است که : بسیاری از احکام و اوامر از آن جناب منقول است که آن حضرت آن را به خدای تعالی نسبت نکرده .

اما آنچه گفته : نیز قطعاً معلوم داشتند که آن جناب نمینوشت . . . الی آخر .

پس مردود است به اینکه در “ صحیح مسلم “ در حدیث صلح حدیبیه مذکور است :

فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « أرنی مکانها » ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( و از ) آمده است .

ص : 212

فأراه مکانها ، فمحاه (1) ، وکتب : ابن عبد الله (2) .

و نووی در شرح این قول گفته :

احتجّ ‹ 417 › بعض الناس بهذا اللفظ علی أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کتب ذلک بیده ، علی ظاهر هذا اللفظ ، وقد ذکر البخاری نحوه من روایة إسرائیل ، عن أبی إسحاق ، وقال فیه : أخذ رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] الکتاب فکتب .

وزاد عنه فی طریق آخر : ولا یحسن أن یکتب ، فکتب .

قال أصحاب هذا المذهب : إن الله تعالی أجری ذلک علی یده ، إمّا بأن کتب ذلک بالقلم (3) بیده ، وهو غیر عالم بما کتب ، أو أن الله تعالی علّمه ذلک حینئذ حتّی کتب ، وجعل هذا زیادة فی معجزته (4) .

و قرطبی در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ در شرح این قول گفته :

ظاهر هذا أنه علیه [ وآله ] السلام محی تلک الکلمة - التی هی : ( رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ) - بیده وکتب مکانها : ( ابن عبد الله ) .


1- فی المصدر : ( فمحاها ) .
2- [ الف ] باب صلح الحدیبیة من کتاب الجهاد . [ صحیح مسلم 5 / 174 ] .
3- فی المصدر : ( القلم ) .
4- شرح مسلم نووی 12 / 137 .

ص : 213

وقد رواه البخاری بأظهر من هذا ، فقال : فأخذ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الکتاب فکتب .

وزاد فی طریق أُخری : ولا یحسن أن یکتب .

فقال جماعة بجواز هذا الظاهر علیه ، وأنه کتب بیده - ومنهم السمنان (1) وأبو ذرّ والباجی - ورأوا أن ذلک غیر قادح فی کونه أُمّیاً ، ولا معارض لقوله تعالی : ( وَما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتاب وَلا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ ) (2) ولا لقوله : أنا أُمّة أُمّیة ، لا نکتب ولا نحسب ، بل رأوه زیادة فی معجزاته ، واستظهاراً علی صدقه وصحّة رسالته ، وذلک أنه کتب من غیر تعلّم الکتابة ، ولا تعاط لأسبابها ، فکان ذلک خارقاً للعادة ، کما أنه علیه [ وآله ] السلام أعلم (3) علم الأولین والآخرین من غیر تعلّم ولا اکتساب ، فکان ذلک أبلغ فی معجزاته وأعظم فی فضائله .

هذا لو فرض أنه علم الکتابة کلّها وداوم علیها ، فکیف و لم یرو عنه أنه قطّ کتب فی غیر ذلک الموطن الخاصّ ، بل لم یفارق ما کان علیه من عدم معرفته بالکتابة حالة کتابته تلک ، وإنّما أجری الله تعالی علی یده وقلمه حرکات ، کانت عنها خطوط مفهومها : ( ابن عبد الله ) لمن قرأها .


1- فی المصدر : ( السمنانی ) .
2- العنکبوت ( 29 ) : 48 .
3- فی المصدر : ( علم ) .

ص : 214

ثم هل کان عالماً فی تلک الحال بنظم الحروف الخاصّة ؟

کلّ ذلک محتمل ، وعلی التقدیرین فلا یزول عنه اسم الأُمّی بذلک [ و ] (1) لذلک قال الراوی عنه - فی هذه الحالة - : ولا یحسن أن یکتب ، فبقی علیه اسم الأُمّی مع کونه قال : کتب .

وقد أنکر هذا کثیر من متفقهة الأندلس وغیرهم ، وشدّدوا (2) النکیر فیه ، ونسبوا قائله إلی الکفر ، وذلک دلیل علی عدم العلوم النظریة ، وعدم التوقف فی تکفیر المسلمین ، و لم یتفطّنوا ; لأن تکفیر المسلم کقتله علی ما جاء عنه علیه [ وآله ] السلام فی الصحیح ، لا سیّما رمی من شهد له أهل عصره بالعلم والفضل والإمامة (3) .

اما آنچه گفته : و در این عبارت نسبت آن به خود فرمود : « أکتب لکم کتاباً . . » إلی آخره .

پس جوابش - بعد تسلیم عدم کتابت آن حضرت - آنکه : هرگاه که در آنچه در “ صحاح “ اهل سنت مذکور است :


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وشذّووا ) بود .
3- [ الف و ب ] قوبل علی أصل المفهم ، وهو موجود عندی بفضل الربّ المنعم . ( 12 ) ح . [ المفهم 3 / 636 - 638 ] .

ص : 215

کتب النبیّ إلی کسری وقیصر . . (1) .

وکتب ابن عبد الله . . (2) .

هیچ کس را اشتباه واقع نشد ، در لفظ ( أکتب ) چرا اشتباه واقع میشد ؟ ! زیرا که آنچه مراد از ( کتب النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) الی کسری و قیصر ) ، و ( کتب ابن عبد الله ) است همان مراد از ‹ 418 › ( أکتب ) خواهد بود .

اما آنچه گفته : و نیز عادت آن جناب آن بود که غیر از قرآن چیزی دیگر نمینویسانید .

پس کذب صریح و بهتان فضیح است ، چه نویسانیدن آن حضرت نامه ها به سوی ملوک و صلح نامه حدیبیه از دست جناب امیر ( علیه السلام ) روشن تر از آفتاب است .

و شیخ عبدالحق دهلوی در “ ترجمه مشکاة “ در فصل ثانی از باب صلات العیدین گفته :

ابوالحویرث که از تابعین است روایت کرده است که : آن حضرت نوشت


1- برای نمونه مراجعه شود به : مسند احمد 3 / 133 ، 336 ، صحیح بخاری 3 / 235 و 5 / 136 ، کنزالعمال 10 / 631 - 632 ( مراسلاته صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ) .
2- برای نمونه مراجعه شود به : صحیح مسلم 5 / 174 ، شرح مسلم نووی 12 / 137 ، فتح الباری 7 / 386 ، الدیباج علی مسلم 4 / 395 ، کنزالعمال 10 / 474 .

ص : 216

به جانب عمر بن حَرْم (1) - به فتح حای مهمله و سکون را (2) - که صحابی انصاری است ، و اول مشاهد وی خندق است و وی در آن زمان پانزده ساله بود ، و عامل گردانید او را آن حضرت ( علیه السلام ) در نَجْران - به فتح نون و سکون جیم نام شهری است در یمن - و بود وی در آن زمان هفده ساله ، و کتابی نوشته به وی سپرد که در وی فرایض و سنن ودیات بود ، و نوشت : « عجّل الأضحی ، وأخّر الفطر » . یعنی : « شتابی بکن نماز عید اضحی را ، و دیر کن نماز عید فطر را . . . (3) » الی آخر .

و در باب دیات از کتاب “ مشکاة “ مذکور است :

إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کتب إلی أهل الیمن ، وکان فی کتابه : « إن من اعتبط مؤمناً . . » إلی آخر الحدیث (4) .

و نیز در کتاب “ مشکاة “ در فصل اول از باب حرم المدینة مذکور است :

عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : ما کتبنا عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إلاّ القرآن و ما فی هذه الصحیفة ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « المدینة حرام ما بین عیر إلی ثور ، فمن


1- در مصدر ( عمرو بن حَزْم ) .
2- در مصدر ( زای ) .
3- أشعة اللمعات 1 / 602 .
4- مشکاة المصابیح 2 / 1037 .

ص : 217

أحدث فیها حدثاً ، أو آوی محدثاً فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین . . » إلی آخر الحدیث (1) .

و همچنین نویسانیدن آن حضرت بسیاری از احکام غیر از کتاب خدا ثابت و متحقق است .

اما آنچه گفته : بلکه یک بار عمر بن الخطاب نسخه از تورات آورده ، میخواند ، آن جناب او را منع فرمود .

پس جوابش آنکه : به کمال وضوح ظاهر است که خواندن عمر نسخه تورات را و منع کردن آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله ) ] او را از خواندنش ، هرگز دلالت ندارد که آن جناب چیزی سوای قرآن نمینویسانید .

کمال تحیر است که چسان منع آن حضرت را از قرائت تورات ، دلیل ننویسانیدن چیزی دیگر سوای قرآن گردانیده ؟ !

ظاهراً اختلال حواس رو داده که چنین خرافات بر زبان میآورد !

اما آنچه گفته : اگر غرض ایشان اثبات هذیان بر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم میشد این نمیگفتند : باز پرسید .

پس تجویز صدور هذیان از جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، مانند اثبات هذیان آن حضرت دلیل کفر و نفاق است .


1- مشکاة المصابیح 2 / 834 .

ص : 218

اما آنچه گفته : بلکه میگفتند که : بگذارید ، کلام هذیان را اعتباری نیست .

پس دانستی که شارح “ شفا “ اعتراف کرده که : در روایات صحیحه ثابت گشته که عمر در جواب ارشاد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفته که :

به درستی که این مرد هر آئینه هذیان میگوید ، کافی است ما را کتاب خدا .

و این کلام به اصرح تصریحات دلالت میکند که عمر اثبات هذیان بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کرده ، و به حمد الله این معنا جمیع بیهوده سرائی مخاطب را از اول تا آخر در این باب باطل میگرداند ، و ظاهر است که مآل کلام عمر که شارح “ شفا “ نقل کرده ، و مآل آنچه مخاطب آن را مثبتِ هذیان بر جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دانسته ‹ 419 › متحد است .

اما آنچه گفته که : ( هجر ) در لغت عرب به معنای اختلاط کلام است . . . الی آخر .

پس بدان که حاصل این همه تطویل علیل - که مخاطب در این مقام به عمل آورده - بدان میکشد که ( هجر ) به معنای اختلاط کلام است ، و اختلاط کلام دو معنا دارد که یکی از آن بالإجماع بر انبیا ( علیهم السلام ) جایز است ، و جواز معنای دیگر بر انبیا ( علیهم السلام ) مختلف فیه است ، و نزد مخاطب راجح جواز آن است .

و مخفی نیست که این کلام سخافت نظام قطعاً باطل و از حلیه صحت عاطل است ; زیرا که به اعتراف اکابر محققین و مدققین اهل سنت ( هجر ) به

ص : 219

معنای هذیان است ، و آن در حق انبیا ( علیهم السلام ) غیر جایز است .

قاضی عیاض در “ شفا “ گفته :

قال ائمتنا - فی هذا الحدیث - : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم غیر معصوم من الأمراض ، و ما یکون من الأمراض و ما یکون من عوارضها من شدّة وجع وغشی (1) ونحوه ممّا یطرء علی جسمه ، معصوم عن أن یکون منه من القول أثناء ذلک ما یطعن فی معجزته ، ویؤدّی إلی فساد فی شریعته من هذیان أو اختلال فی کلام ، وعلی هذا لا یصحّ [ ظاهر ] (2) روایة من روی [ فی الحدیث ] (3) : ( هجر ) ; إذ معناه : هذی ، ویقال : هجر یهجر هجراً . . إذا هذی ، وأهجر هجراً . . إذا أفحش ، وأهجر تعدیة هجر ، وإنّما الأصحّ والأولی : أهجر ؟ ! علی طریق الإنکار علی من قال : لا نکتب (4) (5) .

و قسطلانی در “ شرح صحیح بخاری “ گفته :


1- فی المصدر : ( وجع غشی ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( لا یکتب ) .
5- [ الف ] فی الفصل الخامس ، من الباب الثانی ، من القسم الثالث . ( 12 ) . [ الشفا 2 / 192 - 193 ] .

ص : 220

( أهَجَر ) بإثبات همزة للاستفهام وفتح الهاء والجیم والرای ، ولبعضهم : ( أهُجْراً ) ؟ بضمّ الهاء وسکون الجیم والتنوین ، مفعول بفعل مضمر . . أی : أقال هُجْراً ؟ - بضمّ الهاء وسکون الجیم - ، وهو الهذیان الذی یقع من کلام المریض الذی لا ینتظم ، وهذا مستحیل وقوعه من المعصوم صحةً ومرضاً ، وإنّما قال ذلک من قال منکراً علی من توقّف فی امتثال أمره بإحضار الکتف والدواة ، وکأنّه قال : کیف یتوقّف ویظنّ أنه کغیره یقول الهذیان فی مرضه ؟ ! امتثل أمره واحضر ما طلب ، فإنه لا یقول إلاّ الحقّ (1) .

و از این هر دو عبارت و دیگر عبارات محققین ایشان مثل عبارت ابن حجر - که عن قریب منقول شود - و عبارت سابقه عینی و غیر آن ، بطلان این تطویل مخاطب ظاهر است ; زیرا که از این عبارات ظاهر است که ( هجر ) به معنای هذیان است ، و آن بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) جایز نیست ، و مخاطب به صراحت تمام تجویز آن در حق آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کرده ، حق پیروی عمر - کما ینبغی - ادا نموده ، و با وصف قصد صیانت ذیل عمر از تلوث به نسبت هذیان به آن سرور ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، خود مرتکب آن شده !

اما آنچه گفته : رفع صوت با هم در حضور آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ]


1- [ الف ] باب مرض النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] آخر کتاب المغازی . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 6 / 462 ] .

ص : 221

و سلم به تقریب مناظرات و مشاجرات همیشه جاری بود .

پس جوابش آنکه : رفع صوت مطلقاً به حضور جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) - اگر چه با هم باشد - ممنوع است ، چنانچه اهل سنت روایت میکنند که :

روزی عمر و ابوبکر با هم رفع صوت در حضور آن جناب کرده بودند ، آیه کریمه : ( لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ ) ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (1) در حق ایشان نازل شد ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن أبی ملیکة قال : کاد الخیّران یهلکان ، أبو بکر (2) وعمر رفعا أصواتهما عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حین أقدم ‹ 420 › علیه رکب بنی تمیم ، فأشار أحدهما بالأقرع بن حابس أخی بنی مجاشع ، وأشار الآخر برجل آخر - وقال نافع : لا أحفظ اسمه - فقال أبو بکر بعمر (3) : ما أردت إلاّ خلافی ، قال (4) : ما أردت خلافک . . فارتفعت أصواتهما فی ذلک ، فأنزل الله تعالی : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ . . ) صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . إلی آخر الآیة .


1- الحجرات ( 49 ) : 2 .
2- فی المصدر ( عن ابن أبی ملیکة ، قال : کاد الخیّران أن یهلکا ، أبا بکر . . ) .
3- فی المصدر ( لعمر ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ابو بکر ) آمده است ، ولی در مصدر نیست ، و معلوم است که قائل هم عمر است نه ابو بکر .

ص : 222

فقال ابن الزبیر : فما کان عمر یُسمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعد هذه الآیة حتّی یستفهمه ، و لم یذکر ذلک عن أبیه . . یعنی أبی بکر (1) .

و نیز در “ صحیح بخاری “ - در حدیثی که متضمن بیان آداب اصحاب آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است - مذکور است که : اصحاب آن حضرت رفع صوت به حضور آن حضرت با هم نمیکردند ، وهذه ألفاظه :

إذ تکلّموا (2) خفضوا أصواتهم عنده (3) .

و از این بیان ثابت گردید که آنچه مخاطب بعد از این قول گفته :

بلکه اشاره قرآن تجویز آن میفرماید . . . الی قوله : پس معلوم شد که جهر بعض بر بعض جایز است . . باطل محض است .

اما آنچه گفته : اول به این لفظ که : ( لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ ) (4) و این نفرموده اند : ( لا ترفعوا أصواتکم بینکم عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ) .

پس دلیل نافهمی او است ، و از حدیث “ صحیح بخاری “ واضح شده که


1- [ الف ] باب ( لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ ) سوره حجرات من کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 6 / 46 ، و راجع : 5 / 116 ، و 6 / 147 ، و 8 / 145 ] .
2- فی المصدر ( إذا تکلم ) .
3- صحیح بخاری 3 / 18 .
4- الحجرات ( 49 ) : 2 .

ص : 223

رفع صوت - گو با هم باشد - ممنوع و حرام است .

و نیز حق تعالی شأنه میفرماید : ( الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی ) (1) ، و این آیه هم دلالت دارد بر آنکه : رفع صوت نزد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) غیر ممدوح است ، و از اینجا است که مالک به این هر دو آیه مذکوره استدلال نموده بر ممنوعیت رفع صوت در مسجد نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بعد از وفات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، چنانچه در کتاب “ مواهب لدنّیه “ مذکور است :

وقد روی أن أبا جعفر المنصور ناظر مالکاً فی مسجد الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فقال له مالک : یا أمیر المؤمنین ! لا ترفع صوتک فی هذا المسجد ، فإن الله عزّ وجل أدّب قوماً فقال : ( لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ . . ) (2) صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . إلی آخر الآیة ، ومدح قوماً فقال : ( اِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ . . ) (3) صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . إلی آخر الآیة ، وذمّ قوماً وقال : ( إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ . . ) (4) إلی آخر الآیة ، وإن


1- الحجرات ( 49 ) : 3 .
2- الحجرات ( 49 ) : 2 .
3- الحجرات ( 49 ) : 3 .
4- الحجرات ( 49 ) : 4 .

ص : 224

حرمته میّتاً کحرمته حیّاً ، فاستکان لها أبو جعفر . (1) انتهی .

و قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ گفته :

ولمّا کثر علی مالک الناس ، قیل له : لو جعلت مستملیاً یسمعهم ؟ فقال : قال الله تعالی : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ ) (2) صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وحرمته حیّاً ومیّتاً سواء . (3) انتهی .

در تاریخ “ وفاء الوفا بأخبار دار المصطفی “ تصنیف سید نورالدین سمهودی مذکور است :

قال أبو بکر . . . : لا ینبغی رفع الصوت علی نبیّ حیّاً ولا میّتاً (4) .

و در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

روی ابن ماجة ، عن عائشة ، قالت : لمّا مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم اختلفوا فی اللحد والشقّ ، حتّی تکلّموا فی ذلک وارتفعت أصواتهم ، فقال ابن عمر : لا تصیحوا عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حیّاً ولا میّتاً ،


1- [ الف ] النوع الثامن ، من المقصد السادس . [ المواهب اللدنّیة 2 / 458 ] .
2- الحجرات ( 49 ) : 2 .
3- [ الف ] فصل : و اعلم أن حرمة النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] بعد موته وتوقیره لازم ، من الباب الثالث ، من القسم الثانی . [ الشفا 2 / 43 ] .
4- [ الف ] فصل حادی و عشرون ، از باب رابع . ( 12 ) . [ وفا الوفا 2 / 559 ] .

ص : 225

أو کلمة نحوها (1) .

اما آنچه گفته : مع هذا از کجا ثابت شود که اول عمر رفع صوت کرد ، و باعث تنازع گردید ؟ این را به دلیل ثابت باید کرد .

پس اگر رفع صوت نمیکرد حاضرانِ حجره شریفه که جمع کثیر بودند ، چگونه آواز میشومش ‹ 421 › شنیدند ؟ !

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است که عمر بعد نزول آیه : ( لا تَرْفَعُوا . . ) آنقدر آهسته کلام میگفت که بدون استفهام ، جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کلام او نمیشنید (2) ; و در اینجا به جهت عداوت اهل بیت ، آن عادت را ترک داده ، آنقدر آواز بلند کرد که همه حاضران منعش را شنیدند ، و قول : ( القول ما قال عمر ) ، بر زبان آوردند .

اما دلیل باعث گردیدن عمر تنازع را ، پس همان روایت “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ است که در آن مذکور است :

قال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلبه الوجع ، عندنا کتاب الله ، حسبنا ، فاختلفوا وکثر اللغط (3) .

و حرف ( فا ) که بر لفظ ( اختلفوا ) داخل است ، ( فای ) تفریع است ، و دلالت دارد بر آنکه اختلاف و تنازع مردم ، متفرع این قول بوده ، و این معنا


1- [ الف ] کتاب الجنائز ، باب من تقدّم فی اللحد . ( 12 ) . [ عمدة القاری 8 / 159 ] .
2- صحیح بخاری 6 / 46 و 8 / 145 .
3- صحیح بخاری 1 / 37 ، صحیح مسلم 5 / 76 .

ص : 226

دلیل واضح است بر اینکه عمر باعث تنازع گردید .

اما آنچه گفته : در آن حجره جمعی کثیر بودند .

پس دانستی که علامه حلی ( رحمه الله ) به همین جهت طعن رفع صوت را در ضمن مطاعن صحابه نیز ذکر کرده .

اما آنچه گفته : و ارشاد پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم که : « لا ینبغی عندی تنازع » ، نیز بر همین مدعا گواه است .

پس لفظ ( لا ینبغی ) چنانچه در ترک اولی مستعمل میشود ، همچنان در امر محال و غیر جایز نیز استعمال میکنند ، قال الله تعالی : ( وَما یَنْبَغِی لِلرَّحْمنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً ) (1) ، و در “ مشکاة “ مذکور است :

عن عقبة بن عامر قال : أُهدی لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فَرّوج (2) حریر ، فلبسه [ ثم صلّی فیه ] (3) ، ثم انصرف


1- مریم ( 19 ) : 92 .
2- فی [ الف ] : ( فرّوح ) ، ولکنها فی جمیع المصادر : ( فَرّوج ) ، فراجع : مسند أحمد 4 / 149 - 150 ، صحیح البخاری 1 / 99 و 7 / 38 ، صحیح مسلم 6 / 163 ، السنن للنسائی 2 / 72 ، والسنن الکبری للبیهقی 2 / 433. والفَرّوج - بفتح أوله وتشدید الراء وتخفیفها أیضاً - کما فی مقدمة فتح الباری : 162 - هو القباء الذی فیه شقّ من خلفه . انظر : النهایة 3 / 433 ، لسان العرب 2 / 344 ، تاج العروس 3 / 454.. وغیرها .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 227

فنزعه نزعاً شدیداً کالکاره له ، ثم قال : لا ینبغی هذا للمتقین . (1) انتهی .

و ملا علی قاری در شرح آن گفته :

قیل : فیه دلیل أن ذلک کان قبل التحریم ; لأن المتقی وغیره سواء فی التحریم ، ویمکن دفعه بأن المراد به المتقین عن الشرک ، و ( لا ینبغی ) بمعنی : لا یجوز . انتهی (2) .

اما آنچه گفته : و لفظ « قوموا » از باب تنگ مزاجی مریض است .

پس جوابش آنکه : چون ثابت و متحقق گردیده که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) مجبول و مفطور بر خُلق عظیم بود ، چنانچه حق تعالی شأنه فرمود : ( إِنَّکَ لَعَلی خُلُق عَظِیم ) (3) صدور این تنگ مزاجی از آن حضرت ممکن و متصور نیست ، بلکه صدور این قول از جهت کثرت اصوات و اختلاف ایشان بود ، چنانچه قوله : ( فلما أکثروا اللغط والاختلاف ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « قوموا عنّی » ) ، دلالت صریحه بر آن دارد ، و لهذا بخاری این حدیث را در کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة ، در باب کراهیة الخلاف آورده ، و شیخ


1- [ الف ] الفصل الأول من باب الستر من کتاب الصلاة . ( 12 ) . [ مشکاة المصابیح 1 / 237 ] .
2- از ( ملا علی قاری . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده . مرقاة المفاتیح 2 / 434 .
3- الشعراء ( 36 ) : 137 .

ص : 228

عبدالحق دهلوی در ترجمه این قول گفته :

پس چون بسیار کردند بانگ و خروش و اختلاف ، گفت آن حضرت : برخیزید و دور شوید از من (1) .

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن أبی هریرة ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « إنّما هلک من کان قبلکم بسؤالهم واختلافهم علی أنبیائهم ، فإذا نهیتکم عن شیء فاجتنبوه ، وإذا أمرتکم بشیء فأتوا منه ما استطعتم » (2) .

پس به قرینه این حدیث واضح میشود که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به سبب ظهور اختلاف صحابه - که موجب هلاکت و ضلالت ایشان بود - لفظ : « قوموا عنّی » که صریح در تبعید است ، ارشاد فرمود ، و از بساط قرب خود ایشان را دور گردانید ، و اینقدر برای اثبات سوء حال ایشان کفایت میکند .

اما آنچه گفته : و آنچه در حالت مرض از راه تنگ مزاجی به وقوع میآید ، در حق کسی محل طعن نیست .

پس چون که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) در حالت مرض و صحت و غضب و رضا ، غیر حق و صدق نمیفرمود ، و هر چه میفرمود وحی منزل میبود ،


1- أشعة اللمعات 4 / 623 ، و مراجعه شود به 1 / 695 .
2- صحیح بخاری 8 / 142 .

ص : 229

لهذا آنچه آن حضرت در حالت مرض از ‹ 422 › تبعید مانعین از بساط قرب انبساط به عمل آورده ، و کلمه « قوموا عنّی » که مشعر بر غضب از این اختلافشان بوده - چنانچه ایراد بخاری این حدیث را در باب کراهیة الاختلاف هم دلالت صریحه بر این معنا دارد - ارشاد فرموده ، بلاشک دلالت بر سوء حال ، ومخالفت ومعاندت قبیحه شان با رسول ذوالجلال خواهد داشت . ابن حجر در “ فتح الباری “ آورده :

الهُجْر - بالضمّ ثم السکون - : الهذیان ، والمراد به هنا ما یقع من کلام المریض الذی لا ینتظم ولا یعتدّ به لعدم فائدته ، ووقوع ذلک من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مستحیل ; لأنه معصوم فی صحّته ومرضه ; لقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی . . ) إلی آخر الآیة ، ولقوله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « إنی لا أقول فی الغضب والرضاء إلاّ حقاً . . » إلی آخره (1) .

پس هرگاه جمیع اقوال و افعال جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) در جمیع احوال حق و صواب باشد ، باز تجویز وقوع امری خلاف حق از آن حضرت در حالت مرض از راه تنگ مزاجی ، قدح در عصمت آن جناب و عدم اعتداد و اعتماد بر اقوال آن عالی جناب است . . معاذ الله من مثل هذه الهفوة الفظیعة ، والقولة الشنیعة .


1- [ الف ] قوبل علی أصله فی آخر کتاب المغازی . ( 12 ) . [ فتح الباری 8 / 101 ] .

ص : 230

اما آنچه گفته که : علی الخصوص که این خطاب که به همه حاضرین است ، خواه مجوزین و خواه مانعین .

پس جوابش آنکه : لا نسلّم که خطاب به همه حاضرین است ، بلکه مختص به کسانی بود که باعث و سبب اختلاف و اختلاط اصوات شدند ، و لهذا راوی حدیث ، اکثار لغط (1) و اختلاف را سبب و موجبِ صدور لفظ « قوموا عنّی » از آن حضرت دانسته گفته :

فلمّا أکثروا اللغط والاختلاف ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا عنّی » .

و صریح است که سبب اکثار اختلاط اصوات و اختلاف نبودند ، مگر مخالفان امر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، نه موافقان و متابعان امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) .

اما آنچه گفته : در روایت صحیحه وارد است که : آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم را در همین مرض لدود (2) خورانیده بودند ، بعدِ افاقه فرمودند :

لا یبقی أحد فی البیت إلاّ لُدّ [ إلاّ ] العباس ، فإنه لم یشهدکم .


1- [ الف ] لغط : بانگ و خروش . [ انظر : الصحاح 3 / 1157 ، النهایة 4 / 257 ، لسان العرب 7 / 291 ، و مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
2- هو ما یسقاه المریض فی أحد شقّی الفم . انظر : النهایة 4 / 245. دارویی که در یکی از دو کرانه دهان ریزند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 231

پس بدان که این قصه در “ صحیح بخاری “ - به روایت عایشه - به این الفاظ مذکور است :

لددناه فی مرضه ، فجعل یشیر إلینا أن لا تلدّونی ، فقلنا کراهیة المریض للدواء ، فلمّا أفاق قال : ألم أنهکم أن تلدّونی ؟ ! قلنا : کراهیة المریض للدواء ، فقال : لا یبقی أحد فی البیت إلاّ لُدّ - وأنا أنظر - إلاّ العباس ، فإنه لم یشهدکم (1) .

و بر عاقل بصیر مخفی نیست که هرگاه که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) اول به اشاره از لدود کردن منع ، و بعد از آن به قول صریح فرموده که : آیا من شما را نهی نکرده ام از لدود کردن ، و عائشه و دیگر اصحاب منع و نهی آن حضرت را از باب کراهیت مریض دوا را گفته باشند ، پس از ایشان چه مستبعد است که قول آن حضرت را : - « ائتونی بدواة وقرطاس أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعدی » - از باب هذیان مریض شمارند .

اما استدلال مخاطب به روایت لدود بر وقوع امر ناحق از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به جهت تنگ مزاجی که مریض را عارض میشود ، پس مدفوع است :

اولا : به اینکه روایت مذکوره تا وقتی که در کتب معتبره شیعه ثابت نشود لیاقت احتجاج ندارد .


1- [ الف ] باب مرض النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] آخر کتاب المغازی . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 5 / 143 ، و 7 / 17 ] .

ص : 232

و ثانیاً : به اینکه روایت مذکوره هرگز دلالت بر اختلال حواس و زوال عقل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از لدود کردن نمیکند ، بلکه [ جمله ] : ( لا یبقی أحد فی البیت إلاّ لُدّ وأنا أنظر ‹ 423 › إلاّ العباس ، فإنه لم یشهدکم ) دلالت بر کمال عقل آن حضرت میکند ، چنانچه در “ شرح صحیح بخاری “ قسطلانی در ذیل شرح این قول مذکور است :

. . أی لا یبقی أحد إلاّ لُدّ فی حضوری وحال نظری إلیهم قصاصاً لفعلهم وعقوبةً لهم لترکهم امتثال نهیه عن ذلک ، أمّا من باشر فظاهر ، وأمّا من لم یباشر فلکونهم ترکوا نهیه عمّا نهاهم هو عنه إلاّ العباس ، فإنه لم یشهدکم . . أی لم یحضرکم حال اللدود (1) .

و ثالثاً : به اینکه در متن این روایت اضطراب و اختلاف واقع است ، چنانچه ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغة “ - در جزء دوازدهم آن - از “ تاریخ طبری “ نقل کرده :

روت عائشة . . . قالت : أُغمی علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم والدار مملوة من النساء : أُمّ سلمة ومیمونة وأسماء بنت عمیس ، وعنده عمّه العباس بن عبد المطلب ، فأجمعوا علی أن یلدّوه ، فقال العباس : لا ألدّه (2) ، فلدّوه ، فلمّا أفاق قال : من صنع


1- [ الف ] باب مرض النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] آخر کتاب المغازی . [ ارشاد الساری 6 / 471 ] .
2- کذا فی [ الف ] و شرح ابن أبی الحدید ، و لکن الصحیح - کما فی تاریخ الطبری - : ( لألدنّه ) .

ص : 233

لی هذا ؟ قالوا : عمّک قال لنا : هذا دواء جاءنا من نحو هذا الأرض - وأشار إلی أرض الحبشة - قال : و لم فعلتم ذلک ؟

فقال العباس : خشینا - یا رسول الله [ ص ] - أن یکون بک ذات الجنب ، فقال : إن ذلک لداء ما کان الله لیعاقبنی (1) به ، لا یبقی أحد فی البیت إلاّ لُدّ إلاّ عمّی قال : فقد لُدّتْ میمونة - وإنها لصائمة - لقسم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عقوبةً لهم بما صنعوا (2) .

و ابن ابی الحدید بعدِ نقل این روایت گفته :

قال أبو جعفر : وقد رُویت روایة أُخری عن عائشة ، قالت : لددنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی مرضه ، فقال : لا تلدّونی ، فقلنا : کراهیة المریض للدواء ، فلمّا أفاق قال : لا یبقی أحد إلاّ لُدّ غیر العباس عمّی ، فإنه لم یشهدکم .

وقال أبو جعفر : والذی تولّی اللدود بیده أسماء بنت عمیس .

قلت : العجب من تناقض هذه الروایات :

فی إحداها : أن العباس لم یشهد اللدود ، فلذلک أعفاه رسول الله


1- فی المصدر : ( لیقذفنی ) .
2- [ الف ] فی شرح کلام له وهو یلی غسل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . اصل “ شرح نهج البلاغة “ که بیست مجلد است در کتب خانه موقوفه جناب مصنف قمقام أحلّه الله دارالسلام موجود است . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 13 / 31 - 32 ، تاریخ الطبری 2 / 438 ] .

ص : 234

صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من أن یلدّ ، ولدّ من کان حاضراً .

وفی إحداها : أن العباس حضر لدّه .

وفی هذه الروایة - التی تتضمّن حضور العباس فی لدّه - کلام مختلف فیها : إن العباس قال : لا ألدّه ، ثم قال : فلدّوه ، فأفاق فقال : من صنع لی هذا ؟ قال (1) : عمّک ، إنه قال : هذا دواء جاءنا من أرض الحبشة لذات الجنب .

فکیف یقول : لا ألدّه ، ثم یکون هو الذی أشار بأن یلدّ ، وقال : هذا دواء جاءنا من أرض الحبشة لکذا ؟ !

وسألت النقیب أبا جعفر یحیی بن أبی زید البصری عن حدیث اللدود ، فقلت : ألُدّ علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ذلک الیوم ؟

فقال : معاذ الله ! لو کان [ لدّ ] (2) لذکرت عائشة ذلک فیما تذکره وتتغاه (3) علیه ، فقال : وقد کانت فاطمة ( علیها السلام ) حاضرة فی الدار وابناها معها ، أفتراها لدّت أیضاً ؟ ولدّ الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] ؟ ! کلاّ هذا أمر لم یکن ، إنّما هو حدیث ولّده من ولّده تقرباً إلی بعض الناس ، والذی کان أسماء بنت عمیس أشارت بأن یلدّ وقالت : هذه دواء جاءنا من أرض الحبشة ، جاء به جعفر بن أبی طالب ،


1- فی المصدر ( قالوا ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- کذا ، وفی المصدر ( وتنعاه ) .

ص : 235

وکان بعلها ، وساعدتها علی تصویب ذلک [ و ] (1) الإشارة ‹ 424 › به میمونة بنت الحرث ، فلدّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فلمّا أفاق أنکره وسأل عنه ، فذکر له کلام أسماء وموافقة میمونة لها ، فأمر أن تلدّ الإمرأتان لا غیر ، فلُدّتا ، و لم یجز (2) غیر ذلک ، والباطل لا یکاد یخفی علی المستبصر . (3) انتهی .

از نقل این کلام معلوم شد که بعضی روات این حدیث ، بعضی فقرات را به جهت تقرب بعضی مردم از نزد خود متولد ساخته اند ، و در این صورت حدیث مذکور محل اعتماد و قابل احتجاج نباشد .

اما آنچه گفته : وجه چهارم از طعن نیز مبنی بر خیال باطل است ; زیرا که حق تلفی امت وقتی میشد . .

پس بدان که این وجه چهارم طعن به این الفاظ که مخاطب ذکر کرده در کتب شیعه یافت نشده ، بلکه آنچه شیعیان گفته اند مضمونش آن است که : منع عمر از اتیان دوات و قلم مستلزم ضلالت [ و ] گمراهی امت بود ، چنانچه قاضی نور الله شوشتری گفته :

بالجملة ; منع النبیّ عن کتابة الوصیّة - التی و صفها بکونها رافعاً


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر ( و لم یجر ) .
3- شرح ابن ابی الحدید 13 / 32 - 33 ، ولاحظ : تاریخ الطبری 2 / 437 - 438 .

ص : 236

للضلالة عن الأُمّة - قبیح شرعاً وعقلا ، ویلزم منه ضلالة عمر وإضلاله المسلمین ، وإیقاظ الفتنة وإیقاعها بین المؤمنین ، کما صرّح به القاضی أمیر حسین المیبدی الشافعی فی شرحه للدیوان المنسوب إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) حیث قال بالفارسیة :

اول فتنه که در میان اهل اسلام واقع شد ، آن بود که پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در مرض موت فرمود : « هلمّوا أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً » . .

و عمر گفت : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلب علیه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبکم کتاب الله . .

و نزاع به مرتبه [ ای ] رسید که پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فرمود که : « قوموا عنّی ، لا ینبغی عند نبیّ التنازع » . (1) انتهی .

فعلی هذا یکون منع عمر لذلک إضلالا للخلق ، وإیقاظاً للفتنة التی قد استمرّت بین المسلمین ، وقد صحّ عن النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) أنه قال : « الفتنة نائمة ، لعن الله من أیقظها » فافهم . (2) انتهی .

و شاید مخاطب به زعم خود به این الفاظ ادای همین مضمون خواسته باشد ، یا از نسبت لفظ اضلال به طرف عمر شرم کرده باشد .


1- شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) : 189 .
2- احقاق الحق : 235 .

ص : 237

و هرگاه که این را دانستی پس بدان که حاصل این همه توجیهات بارده غیر از این نیست که کلام پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : « أکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعده . . » لا طائل محض بوده ! و از کجا ثابت شد که نفع امت منحصر در امر جدید بود ؟ ! حال آنکه تأکید امر سابق هم مانع ضلالت میباشد .

اما آنچه گفته که : به مضمون آیه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ) (1) قطعاً معلوم است که امر جدید نبود .

پس این معنا وقتی حجت باشد که به اتفاق ثابت گردد که بعد از این کدام (2) آیه دیگر نازل نگردید ، و پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بعد از نزول آیه کریمه هیچ حکم جدید ارشاد نفرمود ، حال آنکه در میان مفسرین اختلاف است که آخر ما نزل من القرآن کدام آیه است از آیات قرآنی ، و لهذا زمخشری در “ کشاف “ در تفسیر این آیه کریمه گفته :

( أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ) : کفیتکم أمر عدوّکم ، وجعلت الید العلیا لکم کما تقول الملوک : الیوم کمل لنا الملک . . وکمل لنا ما نرید . . إذا کفّوا من ینازعهم الملک ووصلوا إلی أغراضهم ومباغیهم . (3) انتهی .

و در “ روضة الاحباب “ مذکور است :


1- المائدة ( 5 ) : 3 .
2- ( کدام ) در اینجا به معنای ( هیچ ) است .
3- [ الف ] سوره مائده ، سی پاره ششم ، بعد ربع اول . [ الکشاف 1 / 593 ] .

ص : 238

روایتی آنکه فرمود که : « گویا مرا به عالم بقا (1) خوانده اند ، و من اجابت نمودم ، بدانید که من در میان شما دو امر بزرگ عظیم ‹ 425 › میگذارم یکی از دیگری بزرگتر است و آن قرآن است ، و اهل بیت من ، ببینید و احتیاط کنید که بعد از من به آن دو امر چگونه سلوک خواهید نمود ، و رعایت حقوق آنها به چه کیفیت خواهید کرد ؟ و آن دو امر از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در حوض کوثر به من رسند » .

آنگاه فرمود : « به درستی که خداوند تعالی مولای من است ، و من مولای جمیع مؤمنان ام » .

بعد از آن دست علی ( علیه السلام ) را گرفت و فرمود :

« من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه ، واخذل من خذله ، وانصر من نصره ، وأدر الحقّ معه حیث دار (2) » .

مروی است که عمر بن الخطاب گفت : ای علی ! بامداد کردی و مولای من و مولای هر مؤمن ومؤمنه گشتی . (3) انتهی .

پس مقصود آن حضرت آن بود که : در این حدیث نیز تأکید مضمون


1- در مصدر ( بالا ) .
2- در مصدر ( کان ) .
3- روضة الاحباب ، ورق : 163 - 164 .

ص : 239

همین حدیث - که بنابر آنچه در باب امامت گذشت ، امر به تمسک و اقتدا به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و نص بر خلافت آن حضرت است - فرماید ، و عمر چون از مقصود آن حضرت واقف بود ، مردم را از آوردن ادوات کتابت منع کرد .

اما آنچه گفته : بلکه امر دینی هم نبود ، محض مشورت نیک و مصالح مُلکی ارشاد میشد که زمانِ همین وصیت بود .

پس جوابش آنکه : اگر مشورت نیک و مصالح مُلکی از امور دین نبود ، آن حضرت را چه لازم بود که در چنین وقت به اهتمام آن میپرداخت ؟ !

و ادعای این معنا که وقت احتضار زمان وصیت به امور دنیویه است ، بی دلیل و باطل محض است .

اما آنچه گفته : کدام عاقل تجویز میکند که جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در مدت بیست سال که زمان نبوت آن افضل البشر بود - با وصف رحمتی و رأفتی که بر عموم خلق الله ، و بالخصوص در حق امت خود داشت ، و با وجود تبلیغ قرآن و ارشاد احادیث بی شمار - در این وقت تنگ چیزی که هرگز نگفته بود ، و آن چیز تریاق مجرب بود برای دفع اختلاف میخواست بگوید یا بنویسد .

پس مردود است به اینکه : کدام کس از شیعیان به این معنا قائل شده که امری که برای نوشتن آن ، جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ادوات کتابت طلب فرموده بود ،

ص : 240

گاهی نگفته بود ، بلکه آنچه شیعیان میگویند آن است که : آن امر را پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از ابتدای رسالت تا آخر وقت وفات - هم به طریق رموز و اشارات ، و هم به صراحت و وضوح الفاظ و عبارات ، در خلوات و جلوات به کرّات و مرات - ارشاد میفرمود ، تا اینکه بعد از مراجعه از حجة الوداع در موضع غدیر خم به روز هجدهم ذی الحجة ، در حضور تمامی مردمانی که در آن حج همراه رکاب سعادت انتساب آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بودند ، بر ولایت و امامت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) نص نمود ، و خطبه طویله متضمن : مدح و ثنای باری تعالی ، و وصف رسالت خود ، و بیان فضائل و کمالات علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ارشاد فرمود ، و حثّ بر تمسک ثقلین نمود .

و چون عمر از قول آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) یافت که تأکید همان امر سابق - اعنی امامت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، و حث بر تمسک کتاب الله و عترت اهل بیت ( علیهم السلام ) که هر دو به اتفاق مانع از ضلالت اند - خواهد فرمود گفت : ( إن الرجل لیهجر . . ! ) .

اما اثبات این معنا که : این امر چنان تریاق مجرب بود که برای دفع اختلاف و ضلال کافی بود .

پس بنابر آن است که هر اختلافی که در امت واقع شده فرع اختلاف در ‹ 426 › امامت بود ، چنانچه شهرستانی در “ ملل و نحل “ گفته :

الخلاف الخامس فی الإمامة ، وأعظم خلاف بین الأُمّة خلاف

ص : 241

الإمامة ، إذ ما سلّ سیف فی الإسلام علی قاعدة دینیة مثل ما سلّ علی الإمامة فی کلّ زمان ، وقد سهّل الله ذلک فی الصدر الأوّل (1) .

و شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ گفته :

قیل : کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أراد أن یکتب تعیین واحد من الصحابة للخلافة لئلاّ یقع بعده نزاع منهم ، وکان بکاء ابن عباس لفوات معتقده من هذا الخبر (2) .

و خفاجی شارح “ شفاء “ قاضی عیاض گفته :

قال سفیان : أراد أن یبیّن أمر الخلافة بعده حتّی لا یختلفوا فیها (3) .

و کرمانی در “ شرح صحیح بخاری “ از خطابی نقل کرده که او گفته :

هذا یتأوّل علی وجهین :

أحدهما : أنه أراد أن یکتب اسم الخلیفة بعده لئلاّ یختلف الناس ولا یتنازعوا ، فیؤدّیهم ذلک إلی الضلال . (4) انتهی به قدر الحاجة .


1- الملل والنحل 1 / 24 .
2- شرح مشکاة :
3- [ الف ] فصل ، فإن قلت : فقد تقرّرت عصمته علیه [ وآله ] السلام فی أقواله ، فما معنی الحدیث فی وصیته من الباب الثانی ، من القسم الثالث . ( 12 ) . [ نسیم الریاض فی شرح الشفا 4 / 277 ] .
4- [ الف ] باب کتابة العلم ، من کتاب من المجلد الأول من نسخة أحمد حسین خان دام مجده . [ شرح الکرمانی علی البخاری 2 / 126 ] .

ص : 242

و در “ فتح الباری “ در شرح قوله : « أکتب لکم کتاباً » ، گفته :

هو تعیین الخلیفة بعده ، وسیأتی شیء من ذلک فی کتاب الأحکام فی باب الاستخلاف منه (1) .

اما آنچه گفته : و اصلا عمر در آن خانه حاضر نبود ، و به مجرد توهم آنکه مبادا بشنود و از بیرون تهدید نماید ، بر زبان نیاورد و با وصف آمد و رفت جمیع اهل بیت در این وقت به آنها نفرماید که این کتاب را نوشته بگذارید .

پس جوابش آنکه : از کجا معلوم شد که آن حضرت برای نوشتن این کتاب اهل بیت خود را امر نفرمود ؟ در کتاب “ جلاء العیون “ مذکور است که : شیخ ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی ( رحمه الله ) از حضرت امام موسی کاظم ( علیه السلام ) روایت کرده که آن حضرت فرمود که :

« از پدرم امام جعفر صادق ( علیه السلام ) پرسیدم که : « آیا نه چنین بود که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کاتب وصیت نامه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود که حضرت بر او املاء میکرد و او مینوشت ، و جبرئیل و ملائکه مقربین گواهان بودند ؟ » حضرت صادق ( علیه السلام ) ساعتی ساکت شد ، و بعد از آن فرمود که :

« چنین بود که گفتی » . (2) انتهی .


1- فتح الباری 8 / 101 .
2- جلاء العیون 1 / 69 ، و مراجعه شود به : کافی 1 / 281 ، بحارالأنوار 22 / 479 ، الطرف : 22 - 24 .

ص : 243

و عدم اطلاع مخاطب که از پیروان عمر است بر نوشته شدن وصیت نامه دلیل عدم آن در واقع نمیتواند شد ، بنابر آنچه خود در فصل اول از باب یازدهم این کتاب در ضمن بیان نوع بیست و چهارم از انواع اوهام منسوبه به طرف شیعه گفته (1) ، کما سیجیء إن شاء الله تعالی (2) .

و بر تقدیر تنزل میگوییم : مجرد توهم تهدید عمر از بیرونِ در ، ممنوع است ; زیرا که اگر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بار دیگر قصد کتابت وصیت به حضور همان جماعت صحابه مانعین میفرمود ، همان آش در کاسه در پیش میگردید ، و اگر به یکی از اهل بیت خود - موافق قول مخاطب - ارشاد میفرمود که این کتاب را نوشته بگذارد ، از آن چه فایده متصور میشد ؟ ! زیرا که در این هنگام عمر و اتباع او - که از گروه مانعین بودند - میگفتند که : ما قطعاً معلوم داریم که آن جناب این کتاب را به دست مبارک خود ننوشته است ; زیرا که آن جناب گاهی چیزی به دست مبارک خود نمینوشت ، و مشق این صنعت نداشت ، و به سبب غلبه وَجَع از املا هم عاجز بود ، پس یکی از ‹ 427 › اهل بیت هر آنچه خواسته باشد ، به دست خود نوشته باشد ،


1- مؤلف تحفه در ضمن اوهامی که به شیعه نسبت داده مینویسد : نوع بیست و چهارم : هر چه دلیل او را در معلومات خود نیابیم باطل است . مراجعه کنید به تحفه اثناعشریه : 352 .
2- اشاره است به اثر دیگری از مؤلف ( رحمه الله ) در ردّ باب یازدهم تحفه به نام : “ مصارع الأفهام لقطع الأوهام “ ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 244

و این چنین کتاب نزد ما محل اعتماد و قابل حجت نیست ، چنانچه حق تعالی شأنه از حال و مآل کفار خبر داده ، فرموده : ( وَلَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاس فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِینٌ ) (1) .

اما آنچه گفته : اگر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم به نوشتن این کتاب بالجزم و القطع از جناب باری تعالی مأمور میبود ، با وصف یافتن فرصت - که بقیه روز پنجشنبه و تمام روز جمعه و شنبه و یک شنبه به خیریت گذشت - متعرض کتابت آن نشد ، لازم میآمد تساهل در تبلیغ که منافی عصمت آن جناب است .

پس ممکن است که در جواب این شبهه گفته شود که : جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) از جانب خدای تعالی به گفتن : « ائتونی بدواة وقرطاس . . » یا مانند آن مأمور بود ، و غرض از آن اظهار مخالفت عمر و اتباع او و حدوث تنازع صحابه بود ، و بعد از آن منسوخ شد ، و هرگاه که غرض ظهور مخالفت عمر و اتباع او باشد ، حاجت به نوشتن آن کتاب - بعد از ظهور غایت آن - نباشد .

و در “ تفسیر کبیر “ در ذیل قوله تعالی : ( إِنِی أَذْبَحُکَ . . ) (2) مذکور است :


1- الانعام ( 6 ) : 7 .
2- [ الف ] سی پاره 23 ، سوره والصافات ، رکوع 7 ، قبل از نصف . [ الصافات ( 37 ) : 102 ] .

ص : 245

المسألة الثالثة : اختلف الناس فی إبراهیم [ ( علیه السلام ) ] : هل کان مأموراً بالذبح أم لا ؟ وهذا اختلاف متفرّع علی مسألة من مسائل أُصول الفقه ، وهی أنه هل یجوز نسخ الحکم قبل حضور مدّة الامتثال ؟ فقال أکثر أصحابنا : إنه یجوز . . إلی آخره (1) .

اما آنچه گفته : و اگر به اجتهاد خود میخواستند که چیزی بنویسند .

پس جوابش آنکه : قطع نظر از آنکه مذهب امامیه این است که جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) هیچ کاری به اجتهاد نمیکرد ، به نزد جمعی از اهل سنت هم بر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) اجتهاد جایز نبود ، و هرگاه که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را اجتهاد جایز نباشد ، آنچه بر جواز آن تفریع نموده باطل باشد .

اما آنچه گفته : آنچه منظور داشت در نوشتن کتاب یا امر جدید بود زاید بر تبلیغ سابق ، یا ناسخ و مخالف آن ، یا تأکید آن . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : ما شق ثالث را اختیار میکنیم و میگوییم که :

اولا : تأکید حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را مغایر تأکید الهی گمان کردن باطل محض است : ( یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ ) (2) .

وثانیاً : ظاهر است که هر قدر تأکید زیاده شود ، تأثیر آن زیاده خواهد بود .


1- تفسیر رازی 26 / 155 .
2- النساء ( 4 ) : 150 .

ص : 246

و ثالثاً : اگر چه تأکید پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بالاتر از تأکید خدا نبود ، لیکن به اعتقاد مخاطب ، تأکید عمر البته بالاتر از تأکید خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود ! چنانچه در این باب در کید یازدهم از باب دوم بدان تصریح کرده (1) ، و در این صورت اگر عمر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را از تأکید امر مطلوب ممانعت نمیکرد ، بلکه خود تأیید آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مینمود ، البته آن تأکید پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) که مؤید به تأکید عمر میشد ، نزد مخاطب هم کاری میگشود .

اما آنچه گفته : از این روایت صریح مستفاد میشود که : قبل از تکلم عمر حاضرین تنازع کردند .

پس کذب محض و بهتان صرف است ، و هرگز روایات “ صحیحین “ دلالت ندارد بر آنکه تنازع حاضرین قبل از تکلم عمر بوده ، و الفاظ مختلفه


1- در تحفه اثنا عشریه : 37 در باب دوم ، کید یازدهم مطلبی مناسب فرمایش ایشان پیدا نشد . شاید مقصود ایشان کلام دهلوی است در طعن یازدهم از مطاعن عمر که : و آنچه از عمر . . . نقل کرده اند که أنه قال : وأنا أنهی عنهما ، معنایش همین است که نهی من در دلهای شما تأثیر بسیار دارد ; زیرا که خلیفه وقتم و در امور دینی تشدّد من معلوم شماست ، نباید که در این دو امر تساهل ورزید ، و در حقیقت نهی از این هر دو در قرآن نازل است ، و خود پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فرموده . مراجعه شود به : تحفة اثنا عشریه : 305 .

ص : 247

این روایت - که در هفت موضع “ صحیح بخاری “ مذکور است - قبل از این نقل نموده شد ، و همچنین طرق مسلم هم مذکور شده (1) ، و از هیچ یک از آنها فهمیده نمیشود که قبل از تکلم عمر حاضران تنازع کردند ، بلکه در هر روایتی که نام عمر ‹ 428 › مذکور است از آن روایت مستفاد میشود که تکلم عمر به کلمه شوم قبل از اختلاف و تنازع حاضرین بود ، بلکه سبب اختلاف و تنازع حاضرین همان تکلم عمر بود ; زیرا که بر لفظ ( اختلف ) ( فاء ) تفریع داخل است ، و در بعض روایات که نام عمر مذکور نیست در آن روایات هم میباید که نام عمر مقدم بر لفظ ( فتنازعوا ) در اصل روایت بوده باشد ، و بعضی روات یا بخاری خود به جهت اختصار نام عمر محذوف نموده باشد ; زیرا که در روایت اولی و روایت سادسه و سابعه نام عمر را ذکر کرده ، پس بر روایت اولی و روایت آخری که نام عمر را در آن ذکر کرده ، روایات متوسطه را حمل باید کرد که قاعده نقّاد احادیث است که روایات مختلفه را با هم مطابق کرده ، یکی را بر دیگری حمل مینمایند ، چنانچه بر متتبع خبیر پوشیده نیست و احتیاج مثال ندارد .

مخاطب در این جا تلبیس عجیب به کار برده که :

اولا : روایتی آورده که در آن نام عمر مذکور نیست .

و بعد آن فقره : ( وفی البیت رجال . . ) إلی آخره ، - که در دیگر روایات در


1- اوائل همین طعن از صحیح مسلم 5 / 75 گذشت .

ص : 248

صدر حدیث قبلِ ذکر اختلاف حاضرین مذکور است - آورده ، و به این حیله خواسته که تکلم عمر را متأخر از تنازع حاضرین گرداند ! !

هرگاه حال مخاطب در ذکر احادیث خویش به این مثابه باشد که از فضیحت نترسیده ، برای تخدیع عوام تحریف آن مینماید ، پس وقوع خیانت از او در ذکر معاملات و روایات خصم - که جابجا ظاهر شده - چه مستبعد است ؟ !

اما آنچه گفته : و نیز معلوم شد که از امور دین چیزی نوشتن منظور نداشت ، بلکه در سیاست مدنیه و مصالح مُلکی و تدبیرات دنیوی ، چنانچه زبانی به آن چیزها وصیت فرمود . . . الی آخر .

پس از این کلام او معلوم میشود که اخراج مشرکین و جایزه دادن وفود از امور دین و موافق وحی نیست ، و غلط این ظاهر است ; زیرا که در محل خود ثابت شده که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) هر معامله که با کفار از مصالحه و مجاهده و جز آن نموده همه از امور دین و موافق وحی الهی بود ، چنانچه از کلام پدر مخاطب که سابقاً در طعن سوم از مطاعن ابی بکر منقول شد (1) ، نیز واضح است ، و کدام عاقل مستبصر تجویز خواهد کرد که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که محض برای اصلاح دین مبعوث شده بود - در وقت ارتحال و انتقال به حضرت ذو الجلال به تلقین تدبیرات امور دنیوی اشتغال نماید ، و از امور دین حرفی بر زبان نراند .


1- در طعن سوم ابوبکر از ازالة الخفاء 2 / 140 گذشت .

ص : 249

اما آنچه گفته : و چیز سوم که در این روایت فراموش شده ، تجهیز جیش اسامه است که در روایت دیگر آن را ذکر نموده .

پس دلیلی بر آن اقامه نکرده ، و ما میگوییم که : محتمل است که امر سوم - که راوی در این روایت آن را ذکر ننموده یا فراموش کرده - وصیت به خلافت جناب امیر ( علیه السلام ) ، و امر به متابعت اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود که به موجب حدیث ثقلین مانع از ضلالت است تا مطابق مضمون « اکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعده » باشد ، چنانچه در احادیث دیگر ثابت است .

اما آنچه گفته که : ادلّ دلیل بر این مدعا آن است که : چون بار دیگر اصحاب از آوردن دوات و شانه پرسیدند ، در جواب فرمودند که :

« فالذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه » یعنی : شما میخواهید که وصیت نامه بنویسم . . . الی آخر .

پس مخدوش است به اینکه : از کجا ثابت ‹ 429 › شد که ضمیر مجرور در جمله : « تدعوننی إلیه » راجع است به کتاب و وصیت نامه ؟ !

زیرا که در رجوع ضمیر احتمالات دیگر نیز گفته اند ، ابن الجوزی میگوید : راجع به سؤال از مصلحت کتابت است ، یعنی : آنچه من آنم در آن از تأهّب برای لقاء خدا و تفکر در آن و نحو آن ، افضل است از آنچه سؤال میکنید شما از مصلحت کتابت و عدم آن .

ص : 250

و محتمل است که معنا آن باشد که : آنچه من در آنم ، بهتر است از آنچه شما مرا به آن نسبت میکنید از هجر و هذیان ، و شنیدن من آن را میخواهید .

و محتمل است که معنا آن باشد که : آنچه من به آن شما را از نوشتن کتاب گفته ام بهتر است از آنچه شما میخواهید که آن را ترک کنم .

و ابن حجر - که از اعاظم محققین اهل سنت است - این معنا را ظاهر گفته ، و از حصری که در باب ظاهریت آن از کلامش مستفاد است ، پیداست که ذکر معانی غیر ظاهره است .

پس فاضل مخاطب با وجود تطرّق این احتمالات - که بر صحت اولین و آخرین اش علمای اهل سنت تصریح کرده اند - مطلبی را که خود فهمیده و موافق مطلوبش انگاشته متعین گمان میکند ، و این احتمالات را غیر صحیح میداند ، و معنایی را که نزد مثل ابن حجر ظاهر است ، ترک میسازد ، و غیر ظاهر را اختیار میسازد ، بلکه معنای ظاهر را محتمل هم نمیداند ، ( إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ) (1) .

اما آنچه گفته : و نیز از این روایت ظاهر شد که چون آن حضرت بار دیگر جواب بیتعلقی و وارستگی از این عالم به اصحاب ارشاد فرموده ، حاضران را یأسی و حسرتی دامن گیر حال شد ، عمر بن الخطاب از برای تسلی آنها این عبارت گفت !


1- سوره ص ( 38 ) : 5 .

ص : 251

پس دانستی که از هیچ یک [ از ] روایات “ صحیح بخاری “ گفتن این عبارت بعد از تنازع اصحاب ، و ارشاد فرمودن جناب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بار دیگر جواب بیتعلقی و وارستگی را ، ثابت و مفهوم نمیشود ، بلکه مقوله عمر - که به تصریح نامش تا به لفظ بعض مذکور است - قبل از ذکر تنازع و اختلاف حاضران مذکور است ، و از هیچ یک روایات (1) ظاهر نمیشود که عمر این عبارت را بعد از ظهور اختلاف و گفت و شنید امور مذکوره گفته باشد .

اما آنچه گفته : از اینجا معلوم شد که این کلام از عمر بن الخطاب بعد از این گفت و شنید در مقام تسلیت اصحاب واقع شده ، نه در مقام ممانعت از کتابت .

پس چنانچه دانستی کذبی است که حدی ندارد ، و بهتانی و دروغی است که پایانی نه .

در “ صحیح بخاری “ مسطور است :

قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « هلمّ أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده » ، فقال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد


1- در [ الف ] اشتباهاً ( روایت ) بود .

ص : 252

غلب علیه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبنا کتاب الله ، فاختلف أهل البیت ، فاختصموا ، فاختلفوا ، فمنهم من یقول : قرّبوا یکتب لکم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کتاباً لن تضلّوا بعده ، ومنهم من یقول ما قال عمر (1) .

و در “ صحیح مسلم “ مذکور است :

قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « هلمّ أکتب لکم کتاباً لا تضلّون بعده » .

فقال عمر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قد غلب علیه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبنا کتاب الله ، فاختلف أهل البیت (2) .

و این عبارت “ صحیحین “ - به ابلغ دلالات و اوضح ایضاحات - دلالت دارد که این کلام عمر بن الخطاب قبل از این گفت و شنید در مقام ممانعت واقع شده ، نه در مقام تسلیت اصحاب .

و نیز واضح میشود که : باعث اختلاف حاضرین همین قول عمر شد که بعضی گفتند که : امر پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را امتثال باید نمود ، و بعضی گفتند که : قول ‹ 430 › همان است که عمر گفته ، یعنی : ادوات کتابت نیاریم ، و


1- صحیح البخاری 7 / 9 و قریب منه 8 / 161 .
2- صحیح مسلم 5 / 76 .

ص : 253

رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را وصیت نامه نوشتن ندهیم .

پس به این تصریحات و ایضاحات ، چنین دعوی کاذبه مزخرفه نمودن ، و آن را در کتب درج ساختن ، کار مخاطب است و بس .

اما آنچه گفته : و مقطع الکلام در این مقام آن است که : حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نیز در این قصه حاضر بود به اجماع اهل سیر از طرفین . . . الی آخر .

پس ادعای اجماع اهل سیر طرفین بر حضور جناب حضرت امیر ( علیه السلام ) در این قصه ، ادعای محض است ، دلیلی بر آن وارد نکرده .

و ادعای عدم نقل شیعه و سنی انکار جناب امیر ( علیه السلام ) را بر عمر نیز محض دعوی است ، و شهادت علی النفی که نزد خودش مقبول نیست (1) (2) .

اما آنچه گفته : غیر از ابن عباس که در آن زمان صغیر السن بود . . . الی آخر .

پس بدان که اگر قول ابن عباس : ( الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بیننا و بین أن


1- مراجعه شود به تحفة اثنا عشریة : 352 ( نوع بیست و چهارم ) .
2- [ الف ] وانکار بر این امر از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در “ بحار “ و غیر آن منقول است . ( 12 ) . مراجعه شود به بحار الأنوار 30 / 310 ، و 31 / 425 ، و 36 / 277 ، احتجاج 1 / 223 - 224 ، غیبت نعمانی : 84 ، کتاب سلیم : 211 ، 233 ، 398 ( احادیث شماره 11 ، 14 ، 49 ) . . . وبسیاری از مصادر دیگر .

ص : 254

یکتب لهم ذلک الکتاب ) (1) به سبب صغر سن در زمان جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نزد اهل سنت محل اعتبار نباشد ، میباید که تمامی مسائل و معتقدات او محل اعتبار نباشد ، و حال آنکه تمامی اشاعره اهل سنت در جواز رؤیت باری تعالی اعتماد بر قول ابن عباس میکنند ، و روایت عایشه را که متضمن انکار جواز رؤیت باری تعالی است - با وجود آن بزرگی عایشه که اهل سنت معتقد آن هستند - از اعتبار ساقط میکنند .

اما آنچه گفته که : لفظ ( ضلال ) در لغت عرب چنانچه به معنای گمراهی در دین میآید ، به معنای سوء تدبیر در مقدمات دنیوی نیز بسیار مستعمل میشود .

پس جوابش آنکه : مخاطب در باب اول در بیان معتقدات اهل سنت گفته :

نصوص پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و ائمه محمول بر ظاهر است (2) . و شک نیست در اینکه ظاهر آن است که مراد از لفظ ( ضلال ) در نصوص خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) گمراهی در دین باشد ، و اگر در بعضی آیات قرآن و بعضی احادیث نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - به سبب بعضی قرائن - مراد از لفظ ( ضلال ) سوء تدبیر در مقدمات دنیوی هم بوده باشد ، موجب صرف این لفظ از معنای ظاهر آن در هر آیه و حدیث نمیتواند شد .


1- مصادر آن اوائل همین طعن گذشت .
2- تحفه اثناعشریه : 11 .

ص : 255

اما آنچه گفته : پس در اینجا هم مراد از « لن تضلّوا » خطا در تدبیر مُلکی است .

پس جوابش آنکه : پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را چه ضرورت بود که با وجود بیتعلقی و وارستگی در آخر وقتِ ارتحال و انتقال به جوار پروردگار به القای تدابیر مُلکیه دنیویه میپرداخت .

اما آنچه گفته : و دلیل قطعی بر این اراده آن است که : در مدت بیست و سه سال نزول وحی و قرآن و تبلیغ احادیث ، اگر کفایت در هدایت ایشان نشده بود ، در این دو سه سطر چه قسم کفایت این کار میتوانست شد ؟ !

پس عجب غلط فهمی و ناحق کوشی دارد که چنین اباطیل میسراید ! ! اینقدر نمیفهمد که این دو سه سطر کتاب ، حاوی جمیع خیر دنیا و آخرت و تمامی مصالح دنیویه و دینیه بود ، یعنی : جناب امیر ( علیه السلام ) را خلیفه بلافصل دانستن ، و در جمیع اقوال و اعمال و افعال و اعتقادات پیروی آن جناب کردن - که از دو سه سطر هم کم [ تر ] است - کافی بود در هدایتشان و دفع گمراهی ایشان .

و چنین مطلب واضح نفهمیدن ، و بر خلاف آن اقتدای جناب امیر ( علیه السلام ) را

ص : 256

کافی در ‹ 431 › هدایت ندانستن ، و آن را دلیل قطعی بر مراد نبودن (1) آن در حدیث جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفتن ، عنادی است که علاج ندارد .

اما آنچه گفته : بر تقدیر اول آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بار دیگر در همین مرض این داعیه را به خاطر مبارک خود آورده ، خود به خود موقوف داشت . . . الی قوله : در “ صحیح مسلم “ موجود است که آن جناب عایشه صدیقه را در همین مرض فرمود : ( ادعی لی أباک . . ) إلی آخره .

پس مقدوح است به اینکه : روایت مذکوره از موضوعات و مفتریات نواصب و خوارج است که در مقابله حدیث : « ائتونی بدواة وقرطاس . . » إلی آخره وضع کرده اند ، چنانچه صاحب “ جامع الاصول “ گفته :

ولا تصدّق الشیعة بنقل النصّ علی إمامة علی کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] والبکریة علی إمامة أبی بکر ; لأن هذا وضعه الآحاد أولاً وأفشوه ، ثم کثر الناقلون فی عصره و بعد (2) فی الأعصار ، فلذلک لم یحصل التصدیق . (3) انتهی .

و خود این ناصبی در باب امامت گفته که :


1- در [ الف ] ( نه مراد بودن ) آمده است که اصلاح شد .
2- کذا ، وفی المصدر : ( وبعده ) .
3- جامع الاصول 1 / 121 .

ص : 257

خلفاء ثلاثه نزد اهل سنت نه معصوم اند و منصوص علیه . (1) انتهی بلفظه .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :

فلمّا رأت البکریّة ما صنعت الشیعة وضعت لصاحبها أحادیث فی مقابلة هذه الأحادیث ، نحو : ( لو کنت متخذاً خلیلا . . ) ، فإنهم وضعوه فی مقابلة حدیث الإخاء ، ونحو : ( سدّوا الأبواب . . ) فإنه کان لعلی [ ( علیه السلام ) ] ، فقلّبته البکریة إلی أبی بکر ، ونحو : ( ائتونی بدواة وبیاض أکتب لأبی بکر کتاباً لا یختلف علیه اثنان ، ثم قال : یأبی الله والمسلمون إلاّ أبا بکر ) ، فإنهم وضعوه فی مقابلة الحدیث المروی فی مرضه : « ائتونی بدواة وبیاض أکتب لکم کتاباً ما لا تضلّون بعده أبداً » ، فاختلفوا عنده . . إلی آخره (2) .

اما آنچه گفته : بر تقدیر ثانی حاجت نوشتن نبود ; زیرا که قبل از این واقعه به حضور هزاران . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : حاجتِ نوشتن تأکید همان امر سابق بود تا اصحاب ثلاثه و طلحه و زبیر و معاویه و عایشه و اعوان و انصار ایشان را مجال انکار آن امر نماند .


1- تحفه اثنا عشریه : 180 .
2- [ الف ] جزء حادی عشر شرح قوله [ ( علیه السلام ) ] : « إن فی أیدی الناس حقّاً وباطلاً » . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 11 / 49 ] .

ص : 258

اما جواب شبهات نواصب بر غیبت امام دوازدهم - که اثنا عشریه اعتقاد جازم به آن دارند - در نقض شبهات باب هفتم به شرح و بسط تمام ، به معرض گزارش و بیان آمد ، فلیرجع إلیه (1) .


1- اشاره به کتاب “ برهان السعادة “ از مؤلف ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 259

طعن دوم : احراق درب خانهء حضرت زهرا علیها السلام

ص : 260

ص : 261

قال : طعن دوم :

آنکه عمر . . . خانه حضرت سیدة النسا ( علیها السلام ) را بسوخت ، و بر پهلوی مبارک آن معصومه به شمشیر خود صدمه رسانید که موجب اسقاط حمل گردید .

و این قصه سراسر واهی و بهتان و افتراست هیچ اصلی ندارد ، و لهذا اکثر امامیه قائل این قصه نیستند ، و گویند که : قصد سوختن آن خانه مبارک کرده بود ، لیکن به عمل نیاورد .

و قصد از امور قلبیه است که بر آن غیر از خدای تعالی دیگری مطلع نمیتواند شد !

و اگر مراد از قصد ، تخویف و تهدید زبانی است و گفتن اینکه : من خواهم سوخت ، پس وجهش آن است که این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) را ملجأ و پناه هر صاحب خیانت دانسته ، حکم حرم مکه معظمه داده ، در آنجا جمع میشدند ، و فتنه و فساد منظور میداشتند ، و بر هم زدن خلافت خلیفه اول به کنکاشها و مشورتهای فسادانگیز قصد میکردند ، و حضرت زهرا ( علیها السلام ) هم از این ‹ 432 › نشست و برخاست آنها مکدر و ناخوش بود ، لیکن به سبب کمال حسن خلق ، به آنها بی پرده نمیفرمود

ص : 262

که : در خانه من نیامده باشید ، عمر بن الخطاب چون دید که حال بر این منوال است ، آن جماعت را تهدید نمود که : خانه را بر شما خواهم سوخت .

و تخصیص سوختن در این تهدید مبنی بر استنباط دقیق است از حدیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نیز در حق کسانی که در جماعت حاضر نمیشدند و با امام اقتدا نمیکردند ، همین قسم ارشاد فرموده بود که : « این جماعت اگر از ترک جماعت باز نخواهند آمد ، من خانه ها را بر ایشان خواهم سوخت » .

و چون ابوبکر نیز امام منصوب کرده پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بود در نماز ، و آنها ترک اقتدای آن امام به حق به خاطر خودشان میاندیشیدند ، و رفاقت جماعت مسلمین در این باب نمیکردند ، مستحق همان تهدید پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم شدند ، پس این قول عمر مشابه است به فعل پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم که چون روز فتح مکه به حضور او عرض نمودند که ابن حنظل - که یکی از شعرای کفار بود ، و بارها به هجو حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در اشعار خود ، روی خود را سیاه کرده - پناه به خانه خدا - یعنی خانه کعبه معظمه - برده ، و در پرده های آن خانه تجلّی آشیانه خود را پنهان ساخته ، در باب او چه حکم است ؟

فرمود که : « او را همان جا بکشید و پاس حرم نکنید » .

و هرگاه این قسم مردودان جناب الهی را در خانه خدا پناه نباشد ، در خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا پناه باید داد ؟ و حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا از سزادادن اشرار

ص : 263

فسادپیشه مکدر گردد ؟ که « تخلّقوا بأخلاق الله » شیوه آن پاک طینت بود .

و مع هذا روی اخبار صحیحه ثابت است که حضرت زهرا ( علیها السلام ) نیز آن مردم را از این اجتماع منع فرموده بود .

و نیز قول عمر در اینجا بسیار کمتر از فعل حضرت امیر ( علیه السلام ) است که چون بعد از شهادت عثمان . . . خلافت بر آن حضرت ( علیه السلام ) قرار گرفت ، کسانی را که داعیه برهم زدن این منصب عظیم به خاطر آورده ، از مدینه برآمده به مکه شتافتند ، و در پناه سایه حرم محترم رسول - یعنی اُمّ المؤمنین عایشه صدیقه - درآمده دعوی قصاص عثمان از قتله او نموده ، آماده جنگ و پیکار گشتند ، به قتل رسانید ، و اصلا پاس حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و رعایت ادب مادر خود - و مادر جمیع مؤمنین - به موجب نص قرآن نفرمود ، اگر چه در این بین آسیبی به حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و اهانتی و ذلتی که رسید أظهر من الشمس است ، و فی الواقع هر چه حضرت امیر ( علیه السلام ) فرمود ، عین صواب و محض حق بود که در این قسم امور عظام - که موجب فتنه و فساد عام باشد - به مراعات مصالح جزئیه ، مبادی و مقدمات فتنه را واگذاشتن ، و به تدارک آن نرسیدن ، باعث کمال بی انتظامی امور دین و دنیا میباشد ; چنانچه خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) واجب التعظیم و الاحترام بود ، امّ المؤمنین و حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و زوجه و محبوبه او - که محبوب الهی بود - نیز واجب التعظیم و الاحترام بود ، بلکه از عمر محض قول و تخویف بنابر تهدید و ترهیب به

ص : 264

وقوع آمده نه فعل ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) فعل را هم به اقصی الغایه رسانید ، پس در این مقام زبان طعن در حق عمر گشادن - حال آنکه قول عمر به مراتب کمتر از فعل حضرت امیر ( علیه السلام ) است - مبنی بر تعصب (1) و عناد است ، لا غیر .

و در مقابله اهل سنت فرق بر آوردن که :

خلافت حضرت امیر ( علیه السلام ) حق بود ، پس حفظ انتظام او ضرور افتاد ، و پاس اُمّ المؤمنین و تعظیم حرم حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ساقط ‹ 433 › گشت ; و خلافت ابوبکر صدیق ناحق بود ، پس برای حفظ انتظام آن خلافت فاسده ، پاس خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) بنت الرسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نکردن و بال بر و بال است .

کمال نادانی و بی عقلی است ; زیرا که اهل سنت هر دو خلافت را برابر میدانند ، و هر دو را حق میانگارند .

علی الخصوص وقتی که طعن متوجه بر عمر بن الخطاب باشد ، و نزد او خلافت ابوبکر متعین بود به حقیت ، و در آن وقت منازعی ومخالفی که هم جنب ابوبکر باشد ، و از مخالفت او حسابی برتوان داشت در میان نه ; این قسم خلافت منتظمه را در اول جوش اسلام - که هنگام نشو و نمای نهال دین و ایمان بود - برهم زدن و اراده های فاسد نمودن - البته - موجب قتل و تعزیر ، لا اقل موجب تهدید و ترهیب است .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تغضب ) آمده است .

ص : 265

و طرفه این است که بعضی از فضلای شیعه در این طعن به طریق ترقی ذکر کرده اند که :

زبیر بن عوام - ابن عمه (1) رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم - نیز از جمله آن جوانان بود که برای تهدید و ترهیبشان عمر این کلام [ را ] گفت ، و مِن بعد حضرت زهرا ( علیها السلام ) آن جوانان بنی هاشم را و زبیر را نیز جواب داد که : در خانه من ، بعد از این مجلس و اجتماع نکرده باشید .

سبحان الله ! هیچ فهمیده نمیشود که در خلافت ابوبکر اگر زبیر بن العوام تدبیر افسادی نماید ، معصوم و واجب التعظیم گردد ، و در باب قصاص خواستن عثمان اگر سخن درشت بگوید واجب القتل و التعزیر شود !

و چون در خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) مردم داعیه فسادی و کنکاش فتنه برپا کنند ، واجب القبول باشند ، و هرگاه در حضور حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و همراه او - که بلاشبهه ام المؤمنین بود - دعوای قصاص و یا شکایت از قتله عثمان بر زبان آرند ، واجب الردّ و الإزاله گردند ! این فرق مبتنی نیست مگر بر اصول شیعه ، و اگر خواهند که اهل سنت را بر اصول خود الزام دهند ، چرا این قدر تطویل مسافت باید کرد ، یک سخن کافی است .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابن عم ) آمده است .

ص : 266

و هرگاه بر ترک جماعت - که از سنن مؤکده است ، و فائده آن عاید به نفس مکلف است فقط ، و هیچ ضرری از ترک آن به مسلمین نمیرسد - پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] تهدید فرموده باشد به احراق بیوت ; و در این قسم مفسده که شراره های آن به تمام مسلمین ، بلکه تمام دین را برسد ، چرا تهدید به احراق بیوت جایز نباشد ؟ !

و هرگاه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم به سبب بودن پرده های منقّش و تصاویر در خانه زهرا ( علیها السلام ) در نیاید (1) ، تا وقتی که آن را ازاله نکنند ، بلکه در خانه خدا نیز در نیاید (2) تا وقتی که صورتهای حضرت ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] و حضرت اسماعیل [ ( علیه السلام ) ] از آن خانه برآرند ; اگر عمر بن الخطاب هم به سبب بودن مفسدان در آن خانه کرامت آشیانه ، و وقوع تدبیرات فتنه انگیز در آنجا ، آن مردم را تهدید کند به احراق آن خانه ، چه گناه بر وی لازم شود ؟ ! نهایت کار آنکه مراعات ادب مقتضی این تهدید نبود ، لیکن معلوم شد که رعایت ادب در این قسم امور عظام کسی نمیکند به دلیل فعل حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] با عایشه صدیقه - که بلاشبهه زوجه محبوبه رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و اُمّ جمیع المؤمنین ، و واجب التعظیم کافّه خلایق اجمعین بود - پس هر چه از عمر مطابق فعل معصوم به وقوع آید ، چرا محل طعن و تشنیع گردد ؟ (3)


1- در [ الف ] ( نه در آید ) آمده است که اصلاح شد .
2- در [ الف ] ( نه در آید ) آمده است که اصلاح شد .
3- تحفه اثناعشریه : 292 - 293 .

ص : 267

أقول :

مخفی و محتجب نماند که از اعمال شنیعه و افعال فظیعه و مطاعن قبیحه و کفریات صریحه عمر بن الخطاب آن است که تخویف و تهدید حضرت ‹ 434 › فاطمه علیها الصلاة والسلام به تحریق بیت جنابش کرده ، و به قصد احراق آن آستانه فیض کاشانه ، اسباب آن از قبیل هیزم و نار آورده ، و جسارت عمر بر این خسارت - یعنی ایذای اهل بیت عصمت و طهارت [ ( علیهم السلام ) ] به ترهیب و تخویف به احراق بیت - به روایات ثقات اهل سنت و اعاظم معتمدین و اکابر محدّثین ایشان ثابت گردیده ، و از اینجاست که مخاطب با این همه وقاحتی که بر انکار بسیاری از روایات ثابته و امور جلیه در کتاب خویش اقدام نموده ، چاره از اعتراف و عدم انکار نیافته ، در اختراع توجیهات رکیکه فاسده و تأویلات سخیفه بارده ، دست و پا زده ، در تخلیص امام خود از عار و نار سعی وافر به تقدیم رسانیده ، ولکنّه ( کَسَراب بِقِیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً ) (1) .

و چون بعض اسلاف اهل سنت انکار این امر واضح و مشهور - که در کتب و دفاتر مذکور و مسطور است - نموده ، تفضیح خود به اظهار جهل و عناد خویش کرده اند ، لهذا توضیح حقیقت حال ضرور است ، پس مخفی نماند که جایی که جناب علامه حلی ( رحمه الله ) (2) در مطاعن ابوبکر ذکر فرموده که :


1- النور ( 24 ) : 39 .
2- [ الف ] ابن حجر عسقلانی در “ درر کامنه “ میفرماید : الحسین بن یوسف بن المطهّر الحلی المعتزلی جمال الدین الشیعی ، ولد فی سنة بضع وأربعین وست مائة ، و لازم نصیر الطوسی مدّة ، واشتغل فی العلوم العقلیة فمهر فیها ، وصنّف فی الأُصول والحکمة ، وکان صاحب أموال وغلمان وحفدة ، وکان رأس الشیعة بالحلّة ، واشتهرت تصانیفه ، وتخرّج به جماعة ، وشرحه علی مختصر ابن الحاجب فی غایة الحسن فی حلّ ألفاظه وتقریب معانیه ، وصنّف فی فقه الإمامیة ، وکان قیّماً بذلک ، داعیة إلیه ، وله کتاب فی الإمامة ، ردّ علیه فیه ابن تیمیة بالکتاب المشهور المسمّی ب : الردّ علی الرافضی ، وقد أطنب فیه وانتهب ، وأجاد فی الردّ ، إلا أنه تحامل فی مواضع عدیدة ! وردّ أحادیث موجودة - وإن کانت ضعیفة - بأنها مختلفة [ کذا ، والظاهر : مختلقة ] وإیّاه عنی الشیخ تقی الدین السبکی بقوله : < شعر > وابن المطهّر لم تطهر خلائقه * داع إلی الرفض غال فی تعصبه ولابن تیمیة ردّ علیه له * أجاد فی الردّ واستیفاء ضربه [ أضربه ] < / شعر > . . إلی آخر الأبیات . وله کتاب الأسرار الخفیّة فی العلوم العقلیة . . و غیر ذلک وبلغت تصانیفه مائة وعشرین مجلّداً فیما یقال ، ولمّا وصل إلیه کتاب ابن تیمیة فی الردّ علیه ، کتب أبیاتاً أولها : < شعر > لو کنت تعلم کلّ ما علم الوری * طرّاً لصرت صدیق کلّ العالم < / شعر > . . إلی آخر الأبیات . وقد أجابه الشمس الموصلی علی لسان ابن تیمیة ، ویقال : إنه تقدّم فی دولة خدابنده [ خربندا ] وکثرت أمواله ، وکان مع ذلک فی غایة الشحّ ، وحجّ فی أواخر عمره ، وتخرّج به جماعة فی فنون ، وکانت وفاته فی شهر المحرّم سنة 726 ه أو فی آخر سنة 25. وقیل : إسمه : الحسن - بفتحتین - وقدّم التنبیه علیه . انتهی . [ الدرر الکامنة 2 / 188 - 189 ] . از این عبارت جلالت فضل وسمّو مرتبه علامه حلی - طاب ثراه وکان [ کذا ] الجنة مثواه - و مهارت و حذاقت جنابش واضح است ، و نسبت ابن حجر جناب او را به اعتزال ، لا یصلح الإصغاء ; فإنه بمعزل من الاعتبار ، و وجه آن نیست مگر عدم اطلاع - کما ینبغی - بر حالات جنابش ، و از اینجاست که ارتیاب در اسم مبارک آن جناب کرده ، حال آنکه اسم آن جناب حتماً ( حسن ) است مکبّراً نه ( حسین ) . و مدح ابن حجر “ شرح مختصر “ علامه حلی را ، و آن را در غایت حسن گفتن نیز دلیل کمال فضل آن جناب است . و کرمانی شارح “ صحیح بخاری “ در کتاب “ نقود و ردود “ که حاشیه “ شرح مختصر ابن الحاجب “ تصنیف عضدی است ، جناب علامه حلی و “ شرح مختصر “ آن جناب را نهایت مدح کرده ، و آن جناب را از اکابر فضلای بالاستحقاق و علمای کرام شمرده ، و به لفظ : المولی جمال الدین الحلّی - طابت تربته - آن جناب را یاد کرده ، و مرتبه جنابش را بلند ، و تعظیم آن جناب را متحتم دانسته ، و “ شرح مختصر “ آن جناب را لایق آن گفته که نوشته شود بر احداق ، و در حق آن و دیگر “ شروح سته “ گفته که : آن سبعه سیاره است در آفاق ، و نیز در حق آن گفته که : آن صحف مکرمه است . و عبارت “ نقود و ردود “ در نسخه که به دست حقیر افتاده ، از این مقام سقیم است ، و از بین آن بعض الفاظ ساقط شده ، لیکن بنابر ضرورت ، چنانچه یافته ام به همان نهج مینویسم - که گو مخدوش و سقیم است - لیکن مطلوب حقیر از آن ظاهر است ، پس بدان که کرمانی بعد ذکر “ شرح عضدی “ گفته : وقد وقع علیّ من الشروح عشرة أُخری حریّة بأن تکتب علی الأحداق ، بل أحری ، أشهرها السبعة السیارة فی الآفاق المنسوبات إلی أکابر الفضلاء بالاستحقاق : المولی الأعظم شیخ الدنیا قطب الدین الشیرازی . . . والمولی السید رکن الدین الموصلی . . . والمولی الشیخ جمال الدین الحلّی - طابت تربته - ، والمولی القدوة زین الدین الخنجی . . . والمولی العلاّمة شمس الدین الإصفهانی . . . والمولی الأفضل بدر الدین التستری . . . والمولی الأعلم شمس الدین الخطبی . . . المذکور أسماء هؤلاء العلماء الکرام البررة المعظّمة علی ترتیب وجود الشروح التی کأنّها صحف مکرّمة . . إلی أن قال : واکتفیت فی أسماء الشرّاح بما اشتهروا به اختصاراً ، لا حطّاً لمرتبتهم العلیّة واحتقاراً . انتهی . [ نقود و ردود : لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال فی هدیة العارفین 2 / 172 : الکرمانی ; شمس الدین أبو عبد الله البغدادی الشافعی المعروف ب : الکرمانی ، ولد سنة 718 وتوفی راجعا عن الحج سنة 786 ست وثمانین وسبعمائة . من تصانیفه . . . : السبعة السیارة فی شرح منتهی السؤال والأمل لابن الحاجب ] .

ص : 268

ص : 269

ص : 270

او و عمر ، طلب احراق بیت جناب امیر ( علیه السلام ) کردند حیث قال فی مطاعن أبی بکر :

وهاهنا (1) إنه طلب هو وعمر بن الخطاب إحراق بیت أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] وفیه أمیر المؤمنین وفاطمة وابناهما [ ( علیهم السلام ) ] وجماعة من بنی هاشم لأجل ترک مبایعة أبی بکر . . إلی آخره (2) .


1- فی المصدر : ( ومنها ) .
2- [ الف ] فی المطلب الأول فی مطاعن أبی بکر ، من المسألة الخامسة فی الإمامة . [ ب ] دلائل الصدق 3 / 64 ( طبع قم ایران ) . [ نهج الحق : 271 ] .

ص : 271

ابن روزبهان به جواب آن جناب تفت شده و از غایت بی باکی و جهل انکار آن کرده و گفته :

من أسمج ما افتراه الروافض هذا الخبر ، وهو إحراق عمر بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] و ما ذکر أن الطبری ذکره فی التاریخ ، فالطبری من الروافض ، مشهور بالتشیع ، حتّی أن علماء بغداد هجروه لغلوّه فی الرفض والتعصب ، وهجروا کتبه وروایاته وأخباره ، وکلّ من نقل هذا الخبر فلا یشک أنه رافضی متعصب یرید إبداء القدح والطعن علی الأصحاب (1) .

و نیز گفته :

و ما رأینا أحداً روی هذا إلاّ أن الروافض ینسبونه إلی الطبری ، ونحن ما رأینا هذا فی تاریخه . . إلی آخره (2) .

و این همه نباح (3) و صیاح منکر ابن روزبهان به کمال وضوح و عیان دلالت دارد بر آنکه او از ثبوت آنچه علامه حلی ( رحمه الله ) ذکر فرموده انکار دارد ، و از غایت جهل و عناد میگوید که : او احدی را ندیده که روایت این خبر کرده


1- [ الف ] نشان سابق . [ احقاق الحق : 228 ] .
2- [ الف ] نشان سابق . [ احقاق الحق : 229 ] .
3- نباح : بانگ کردن سگ . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .

ص : 272

باشد ، حال آنکه بسیاری از اکابر و اعاظم متقدمین و متأخرین اهل سنت روایت آن کرده اند مثل :

طبری و واقدی و عثمان بن ابی شیبه و ابن عبدربه و ابن خزابه و مصنف کتاب “ المحاسن “ و “ انفاس الجواهر “ و عبدالله بن ابی شیبه و بلاذری و ابن عبدالبرّ صاحب “ استیعاب “ و ابوبکر جوهری صاحب کتاب “ السقیفة “ و قاضی جمال الدین و اصل و ابوالفدا اسماعیل بن علی بن محمود صاحب کتاب “ المختصر “ و ابن قتیبه و ابراهیم بن عبدالله الیمنی الشافعی صاحب کتاب “ الاکتفا “ و سیوطی صاحب “ جمع الجوامع “ و ملاعلی متقی صاحب “ کنزالعمال “ و شاه ولی الله والد مخاطب .

حالا عبارات متضمن این خبر باید شنید ، علامه حلی ( رحمه الله ) در “ کشف الحق “ فرموده :

ذکر الطبری فی تاریخه قال : أتی عمر بن الخطاب منزل علی [ ( علیه السلام ) ] فقال : والله لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ ‹ 435 › للبیعة . . !

و ذکر الواقدی : إن عمر جاء إلی علی [ ( علیه السلام ) ] - فی عصابة فیهم أسید بن الحصین (1) وسلمة بن أسلم - فقال : اخرجوا أو لنحرقنّها علیکم . . !


1- فی المصدر : ( الحضیر ) .

ص : 273

و نقل ابن خزابة (1) فی غرره : قال زید بن أسلم : کنت ممّن حمل الحطب مع عمر إلی باب فاطمة ( علیها السلام ) حین امتنع علی ( علیه السلام ) وأصحابه عن البیعة أن یبایعوا ، فقال عمر : لفاطمة ( علیها السلام ) اخرجی من [ فی ] (2) البیت وإلاّ أحرقته و من فیه ، قال : وفی البیت علی ( علیه السلام ) وفاطمة ( علیها السلام ) والحسن ( علیه السلام ) والحسین ( علیه السلام ) وجماعة من أصحاب النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) .

فقالت فاطمة ( علیها السلام ) : « تحرق علیّ ولدی ؟ ! » قال : أی والله أو لیخرجنّ ولیبایعنّ . . !

وقال ابن عبد ربّه - وهو من أعیان السنیة (3) - : فأمّا علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس فقعدا فی بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] حتّی بعث إلیهما أبو بکر عمرَ بن الخطاب لیخرجهما من بیت فاطمة ( علیها السلام ) (4) ، وقال له : إن أبیا فقاتلهما . .

فأقبل بقبس من نار علی أن یضرم علیها النار (5) ، فلقیته فاطمة ( علیها السلام ) فقالت : « یا ابن الخطاب ! أجئت لتحرق دارنا ؟ » فقال : نعم .


1- فی المصدر : ( ابن خیزرانة ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( السنة ) .
4- قسمت ( حتّی بعث إلیها أبو بکر عمرَ بن الخطاب لیخرجهما من بیت فاطمة ( علیها السلام ) ) از نرم افزار کامپیوتری سقط شده است .
5- فی المصدر : ( علیهما الدار ) .

ص : 274

ونحوه روی مصنّف کتاب المحاسن وأنفاس الجواهر . (1) انتهی .

و اصل عبارت “ تاریخ طبری “ - که اصح تواریخ اهل سنت است - مع الاسناد این است :

حدّثنا ابن حمید ; قال : حدّثنا جریر ، عن مغیرة ، عن زیاد بن کلیب ، قال : أتی عمر بن الخطاب منزل علی [ ( علیه السلام ) ] - وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین - وقال : والله لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة . فخرج علیه الزبیر مصلتاً بالسیف ، فعثر و سقط السیف من یده ، فوثبوا علیه فأخذوه . (2) انتهی بلفظه .

حاصل آنکه : آمد عمر بن الخطاب به خانه جناب امیر ( علیه السلام ) - و در آن خانه طلحه و زبیر و مردانی چند از مهاجرین بودند - و گفت عمر که : قسم به خدا هر آئینه خواهم سوخت بر شما این بیت را یا آنکه بیرون آیید به سوی بیعت ابی بکر . پس برون آمد زبیر در حالی که شمشیر خود کشیده بود ، پس پای او بلغزید ، و سیف از دست او بیفتاد ، پس همراهیان عمر برجستند بر او و گرفتند او را . انتهی .


1- [ الف ] نشان سابق . [ ب ] دلائل الصدق 3 / 45 ( طبع قم ) . [ نهج الحق : 271 - 272 ] .
2- [ الف ] این روایت را با اصل “ تاریخ طبری “ کبیر - که جزء خامس آن نزد حقیر موجود است - مقابله کردم ، و این روایت در این تاریخ در ذکر خلافت ابی بکر مذکور است . ( 12 ) . [ تاریخ طبری 2 / 443 ] .

ص : 275

و عبارت کتاب “ العقد “ ابن عبدربّه این است :

الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر . . . علی ( علیه السلام ) ، والعباس ، والزبیر ، وسعد بن عبادة ، فأمّا علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس ; فقعدا فی بیت فاطمة ( علیها السلام ) حتّی بعث أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجهما من بیت فاطمة ( علیها السلام ) وقال له : إن أبیا فقاتلهما (1) ، فأقبل بقبس من نار علی أن یضرم علیهم الدار ، فلقیته فاطمة ( علیها السلام ) فقالت : « یا ابن الخطاب ! جئت لتحرق دارنا ؟ » قال : نعم ، أو یدخلوا (2) فیما دخلت فیه الأُمّة . فخرج علی [ ( علیه السلام ) ] حتّی دخل علی أبی بکر . . (3) إلی آخره .

یعنی : کسانی که تخلف کردند از بیعت ابی بکر ، علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس و زبیر و سعد بن عباده اند ، اما علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس پس نشسته در بیت


1- فی المصدر : ( فأمّا علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس والزبیر فقعدوا فی بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] حتّی بعث أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجهم من بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] وقال له : إن أبوا فقاتلهم ) .
2- فی المصدر : ( تدخلوا ) .
3- [ الف ] عبارت کتاب “ العقد “ ابن عبد ربه با “ مختصر “ آن - که در کتب خانه جناب سید العلما طاب ثراه موجود است - مقابله گردیده ، و این عبارت در فصل سقیفة بنی ساعدة ، در کتاب ألّفناه فی أخبار الخلفاء و تواریخهم - که کتاب یتیمه ثانیه است - مذکور است . [ ب ] عقد الفرید در فصل سقیفه ، اخبار الخلفاء ، یتیمه ثانیه . [ العقد الفرید 4 / 259 ] .

ص : 276

حضرت فاطمه ( علیها السلام ) تا آنکه فرستاد ابوبکر عمر بن الخطاب را تا که برون آرد ایشان را از بیت فاطمه ( علیها السلام ) ، و گفت ابوبکر به عمر که : اگر انکار کنند علی و عباس از آمدن پس مقابله (1) با ایشان کن ، پس متوجه شد عمر و آتش را با خود گرفت به قصد این معنا که بسوزد بر علی ( علیه السلام ) و عباس ( رضی الله عنه ) خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را ، پس ملاقات کرد با او حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و گفت با او که : « ای پسر خطاب آمده [ ای ] تا که بسوزی خانه ما را ؟ ! » گفت عمر که : آری خواهم سوخت خانه شما ، مگر اینکه علی ( علیه السلام ) وعباس داخل شوند [ در آنچه داخل شده اند ] (2) در آن امت .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته که :

ابوبکر جوهری (3) روایت کرده :


1- ( مقاتله ) صحیح است .
2- زیاده به لحاظ متن عربی افزوده شده است .
3- [ الف ] شاه سلامت الله صاحب در “ معرکة الأبرار “ [ الآراء ] - در مقام جواب از خطبه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) که مشهور است به : خطبه لمّه - گفته اند : حاشا که ابوبکر جوهری ، یا ثقات دیگر از اهل سنت مثل ابن اثیر جزری و غیره اعتراف به محض خطبه [ ای ] که از مفتریات شیعیان است نموده باشند . انتهی . [ معرکة الآراء : لا نعرف له نسخة ، قال عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 7 / 207 - 206 : . . . الشیخ سلامة الله البدایونی . . . له کتب ورسائل . . . ومنها فی الجدل مع الرافضة مثل کتابه معرکة الآراء مات 1271 ] . از این کلام ظاهر است که ابوبکر جوهری از علمای اهل سنت است ، و سیاق کلام دلالت بر آن دارد که او از ثقات ایشان است . [ أقول : هو أحمد بن عبد العزیز المعروف ب : أبی بکر الجوهری البصری البغدادی صاحب کتاب السقیفة وفدک ، لم یصل إلینا کتابه ، نقل عنه ابن أبی الحدید کثیراً ، ووثّقه مکرّراً ، قال : عالم محدّث کثیر الأدب ، ثقة ورع أثنی علیه المحدّثون ورووا عنه . . وقال فی موضع آخر : هو من الثقات الأُمناء عند أصحاب الحدیث . . وفی موضع ثالث : هو من رجال الحدیث ، و من الثقات المأمونین . . راجع : شرح ابن أبی الحدید 2 / 60 و 16 / 210 ، 234. و من مشایخه : عمر بن شبّة ( المتوفّی 262 ) ، و محمد بن زکریّا الغلابی ( المتوفی 298 ) ، ویعقوب بن شیبة السدوسی ( المتوفی 262 ) ، وأحمد بن منصور الرمادی ( المتوفی 265 ) . و من تلامیذه أبو الفرج علی بن الحسین الأصفهانی صاحب کتاب الأغانی ( المتوفی 356 ) ، وأبو عبید الله محمّد بن عمران المرزبانی ( المتوفی 385 ) ، وأبو أحمد الحسن عبد الله العسکری ( المتوفی 382 ) ، وأبو القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی ( المتوفی 360 ) . انظر : مقدمة کتاب السقیفة وفدک ، للدکتور محمد هادی الأمینی .

ص : 277

لمّا جلس أبو بکر علی المنبر ، کان علی ( علیه السلام ) والزبیر ‹ 436 › وناس من بنی هاشم فی بیت فاطمة ( علیه السلام ) ، فجاء عمر إلیهم ، فقال : والذی نفسی بیده لتخرجنّ إلی البیعة أو لأحرقنّ البیت علیکم ، فخرج الزبیر مصلتاً سیفه ، فاعتنقه رجل من الأنصار و زیاد بن لبید ، فدقّ به ، فبدر السیف ، فصاح به أبو بکر - وهو علی المنبر - : اضرب به الحجر .

ص : 278

قال أبو عمرو بن خماش : فلقد رأیت الحجر فیه تلک الضربة ، ویقال : هذه ضربة سیف الزبیر (1) .

باز ابن ابی الحدید گفته :

قال أبو بکر : وقد روی فی روایة أُخری : أن سعد بن أبی وقاص کان معهم فی بیت فاطمة ( علیها السلام ) ، والمقداد بن الأسود أیضاً ، وإنهم اجتمعوا علی أن یبایعوا علیاً ( علیه السلام ) ، فأتاهم عمر لیحرق علیهم البیت ، فخرج إلیه الزبیر بالسیف ، وخرجت فاطمة ( علیها السلام ) تبکی وتصیح . . (2) إلی آخره .

و نیز گفته :

قال أبو بکر : حدّثنا أبو زید عمر بن شبّه ، قال : أخبرنا أبو بکر الباهلی ، قال : حدّثنا إسماعیل بن مجالد ، عن الشعبی ، قال : سأل أبو بکر فقال : أین الزبیر ؟ فقیل : عند علی [ ( علیه السلام ) ] وقد تقلّد سیفه ، فقال : قم یا عمر ! قم یا خالد بن الولید ! انطلقا حتّی تأتیانی بهما . . فانطلقا فدخل عمر وقام خالد علی باب البیت من خارج ، فقال عمر للزبیر : ما هذا السیف ؟ فقال : نبایع علیاً ، فاخترطه عمر فضرب به حجراً فکسره ، ثم أخذ بید الزبیر فأقامه ، ثم دفعه وقال : یا خالد ! دونکه فأمسکه ، ثم قال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : قم فبایع


1- [ ب ] شرح نهج البلاغة 2 / 56 ( طبع مصر 1385 ) .
2- [ ب ] شرح نهج البلاغة 2 / 56 ( طبع مصر 1385 ) .

ص : 279

لأبی بکر . . فتلکّأ واحتبس فأخذ بیده ، وقال : قم ، فأبی أن یقوم ، فحمله و دفعه کما دفع الزبیر فأخرجه . .

ورأت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ما صنع بهما ، فقامت علی باب الحجرة وقالت : « یا أبا بکر ! ما أسرع ما أغرتم علی [ أهل ] (1) بیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، والله لا أُکلّم عمر حتّی ألقی الله . . » (2) إلی آخره .

و نیز ابن ابی الحدید گفته :

روی أحمد بن العزیز ، قال : لمّا بویع لأبی بکر کان الزبیر والمقداد یختلفان فی جماعة من الناس الی علی ( علیه السلام ) - وهو فی بیت فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] فیتثاورون (3) ویتراجعون أُمورهم ، فخرج عمر حتّی دخل علی فاطمة ( علیها السلام ) ، وقال : یا بنت رسول الله ! [ ص ] ما من أحد من الخلق أحبّ إلینا من أبیک ، و ما من أحد أحبّ إلینا منک بعد أبیک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمر بتحریق البیت علیهم . . ! !

فلمّا خرج عمر جاءوها ، فقالت : « تعلمون أن عمر جاءنی


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] شرح نهج البلاغة 2 / 57 .
3- کذا ، وفی المصدر : ( فیتشاورون ) ، وهو الصحیح .

ص : 280

وحلف لی بالله إن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت ؟ وأیم الله لیمضینّ لما حلف له ، فانصرفوا عنّا راشدین » .

فلم یرجعوا إلی بیتها وذهبوا فبایعوا لأبی بکر . (1) انتهی .

و در کتاب “ جمع الجوامع “ سیوطی و کتاب “ کنزالعمال فی تبویب سنن الاقوال و الافعال “ علی متقی مذکور است :

عن أسلم ; إنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، کان علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر یدخلون علی فاطمة ( علیها السلام ) بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، ویشاورونها ویرتجعون (2) فی أمرهم ، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی دخل علی فاطمة ( علیها السلام ) فقال : یا بنت رسول الله ! [ ص ] والله ما من الخلق أحد أحبّ إلیّ من أبیک ، و ما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک ، أن آمر بهم أن یحرق علیهم الباب ، فلمّا خرج عمر جاءوها ، قالت : « تعلمون ‹ 437 › أن عمر جاءنی ، وقد حلف بالله لئن عدتم


1- [ الف ] جمیع این روایات در جزء دوم در شرح قوله [ ( علیه السلام ) ] : « فنظرت فإذاً لیس لی معین إلاّ أهل بیتی » مذکور است ، و نسخه “ شرح نهج البلاغه “ تمام و کمال در کتب خانه وقفیه جناب مصنف - طاب ثراه - موجود است . ( 12 ) . [ ب ] شرح نهج البلاغة 2 / 45 ( طبع مصر 1385 ) .
2- فی المصدر : ( ویرجعون ) .

ص : 281

لیحرقنّ علیکم البیت (1) ، وأیم الله لیمضینّ لما (2) حلف علیه ، فانصرفوا راشدین فرءوا آراءکم ولا ترجعوا إلیّ » ، فانصرفوا عنها و لم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر . ش (3) . أی رواه عبد الله بن أبی شیبة .

حاصل این روایت آنکه : از اسلم مروی است که : به تحقیق که وقتی که بیعت کرده شد برای ابی بکر بعد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ، بودند علی ( علیه السلام ) و زبیر که داخل میشدند بر فاطمه ( علیها السلام ) بنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و مشاوره میکردند حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را ، و مراجعت میکردند در امر خود ، پس هرگاه برسید این خبر به عمر بن الخطاب ، برون آمد تا آنکه داخل شد بر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و گفت که : ای دختر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ! قسم به خدا که نیست از خلق کسی دوست تر به سوی من از پدر تو ، و نیست کسی دوست تر به سوی ما بعد پدر تو از تو ، و قسم به خدا که نیست این اَحَبّیت تو مانع من از این معنا که اگر جمع شوند این نفر نزدیک تو ، که حکم نکنم درباره ایشان که دروازه خانه تو را بر ایشان بسوزند .

پس هرگاه عمر برون رفت ، جناب امیر ( علیه السلام ) و زبیر نزد حضرت فاطمه ( علیها السلام ) آمدند ، آن حضرت ( علیها السلام ) به ایشان گفت : « میدانید به درستی که عمر نزد من


1- فی المصدر : ( الباب ) .
2- فی المصدر : ( ما ) .
3- جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 13 / 267 ، کنزالعمال 5 / 651 .

ص : 282

آمده بود ، و قسم یاد کرده به خدای تعالی که : اگر شما باز خواهید آمد به سوی من ، هر آئینه خواهد سوخت بر شما بیت مرا . و قسم به خدا هر آئینه خواهد گذشت عمر بر آنچه حلف کرده بر آن ، یعنی احراق خانه من بر شما خواهد کرد ، پس بازگردید در حالی که راشد هستید ، پس ببینید رأی خود ، و باز نیایید به سوی من » .

پس بازگشتند از نزد آن جناب ، و رجوع به آن حضرت ( علیها السلام ) نکردند تا آنکه بیعت ابی بکر کردند .

و شاه ولی الله در کتاب “ ازالة الخفا “ گفته :

و در همین ایام مشکلی دیگر که فوق جمیع مشکلات توان شمرد پیش آمد ، و آن این بود که زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانه حضرت زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] جمع شده ، در باب نقض خلافت ابوبکر مشورتها به کار میبردند ، حضرت شیخین آن را به تدبیری که بایستی برهم زدند ، و تدارک ملالی که بر مزاج حضرت علی مرتضی ( علیه السلام ) عارض شده بود به حسن ملاطفت فرمودند [ ! ] ، روات این قصه هر یکی چیزی را حفظ کرد و چیزی ترک نمود ، در اینجا چند روایت بنویسم تا قصه منقح گردد :

عن زید بن أسلم ، عن أبیه : إنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم کان علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . . فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم ، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی

ص : 283

دخل علی فاطمة ( علیها السلام ) ، فقال : یا بنت رسول الله ! [ ص ] [ والله ] (1) ما من الخلق أحد أحبّ إلینا من أبیک ، و ما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمر بهم أن یحرق علیهم البیت ، قال : فلمّا خرج عمر جاءوها فقالت : « تعلمون أن عمر قد جاءنی ، وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت ؟ وأیم الله لیمضینّ لما حلف علیه ، فانصرفوا راشدین فرءوا آراءکم ولا ترجعوا إلیّ » .

فانصرفوا عنها ، فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر . أخرجه ابن أبی شیبة (2) .

از این عبارت ولی الله ظاهر است که او این روایت را معتبر و معتمد دانسته ، و آن را از فضائل شیخین شمرده ، و وقاحت او ملاحظه باید کرد ‹ 438 › که به مقتضای ( دروغ گویم بر روی تو ) برای تخدیع عوام بی بصیرت ، دعوی میکند که شیخین ملال جناب امیر ( علیه السلام ) را به حسن ملاطفت تدارک کردند ، و باز از غایت بی باکی و بی تدبیری ، متصلِ همین ادعای کاذب ، این روایت را که مشتمل بر کمال ایذارسانی عمر به جناب امیر ( علیه السلام ) ، و غایت ایذا و ایلام آن حضرت است - که به مشافهه حضرت


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف و ب ] مآثر ابی بکر ، مقصد دوم از مقاصد کتاب . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 29 - 30 ] .

ص : 284

فاطمه ( علیها السلام ) گفته که : من خانه تو را بر این کسان که رأس و رئیس شان جناب امیر ( علیه السلام ) بوده ، خواهم سوخت - نقل میکند ، آری اگر به اصطلاح اهل سنت عبارت از حسن ملاطفت ، قهر و زجر و خشونت و ایذا و ایلام است ، البته جای کلام نیست ! و الا ظاهر است که حسن ملاطفت کجا و خشونت و ایذا و ایلام کجا !

و نیز ولی الله - از غایت وقاحت و نهایت عناد و عدم تدبر جوانب و اطراف - این روایت را دگرباره هم از مناقب عمر بن الخطاب شمرده ، و آن را از دلایل تهذیب و تثقیف (1) آن اَفظّ غلیظ رعیت خود را دانسته ، و غرضش این است که چون از جناب امیر ( علیه السلام ) ، و دیگر اَتباع آن جناب تخلف از حق و صواب و خروج از جاده شریعت به عمل آمد ، لهذا عمر ایشان را به ترهیب و تخویف و ایعاد و ایلام از این امر باطل باز داشت ، و به سوی امر حق آورده ، و چون این غرض باطل دامن گیر او شده ، به اهتمام تمام اثبات کمال صحت آن نموده ، چنانچه در فضائل عمر گفته :

وثثقیفه . . . رعیّته متواتر المعنی . .

و بعدِ آن چند حدیث - یکی متضمن تنبیه عمر و تعریض او بر عثمان به جهت تأخیر در حضور صلات جمعه و ترک غسل جمعه ; و دیگری متضمن


1- تثقیف : راست کردن نیزه ، تعلیم و تهذیب و تلطیف کودک . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 285

تحذیر عثمان از تولیت بنی امیه و متولی ساختن ایشان بر رقاب ناس ; و حکم به اینکه بعدِ او هرگاه بر مردی اجماع کنند ، مخالف ایشان را قتل کنند ; و سومی متضمن منع عمر جناب امیر ( علیه السلام ) را از خواندن رکعتین بعد العصر - گفته :

أبو بکر ; عن أسلم - بإسناد صحیح علی شرط الشیخین - : أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، کان علی ( علیه السلام ) والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم ، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی دخل علی فاطمة ( علیها السلام ) ، فقال : یا بنت رسول الله ! [ ص ] [ والله ] (1) ما من الخلق أحد أحبّ إلینا من أبیک ، و ما من أحد أحبّ الینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمرهم أن یحرق علیهم البیت . قال : فلمّا خرج عمر جاءوها .

فقالت : « تعلمون أن عمر قد جاءنی ، وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت ، وأیم الله لیمضینّ لما حلف علیه ، فانصرفوا راشدین ، فرءوا آراءکم ، ولا ترجعوا الیّ » . فانصرفوا عنها ، فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر . (2) انتهی .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف و ب ] فصل سادس در تثقیف عمر بن الخطاب ، از مآثر عمر ، در مقصد دوم از مقاصد کتاب ، نسخه “ ازالة الخفا “ که نزد حقیر است ، آن را از نسخه [ ای ] که حسن علی محدّث تلمیذ شاه عبدالعزیز صحیح کرده ، نویسانیده و مقابله کرده ام . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 178 - 179 ] .

ص : 286

از این عبارت به نص صریح ثابت گشت که : این حدیث صحیح است بر شرط شیخین - یعنی بخاری و مسلم - و این غایت صحت و نهایت اعتماد و اعتبار است ، پس این حدیث در قوت احادیث “ صحیح بخاری “ و “ مسلم “ است ، و احادیث بخاری و مسلم شرافتی و جلالتی که نزد اهل سنت دارد ، خود ظاهر است .

صاحب “ جامع الاصول “ در ذکر اقسام حدیث صحیح که اتفاق است بر صحت آن گفته :

النوع الأول من المتفق علیه : اختیار الإمامین أبی عبد الله البخاری وأبی الحسین مسلم ; وهی الدرجة العلیا من الصحیح ، وهو حدیث الصحابی المشهور بالروایة عن ‹ 439 › رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وله راویان ثقتان ، ثم یرویه عنه التابعی المشهور بالروایة عن الصحابة وله راویان ثقتان ، ثم یرویه عنه من أتباع التابعین الحافظ المتقن المشهور وله رواة من الطبقة الرابعة ، ثم یکون شیخ البخاری أو مسلم حافظاً متقناً مشهوراً بالعدالة فی روایته ، فهذه الدرجة العلیا من الصحیح . (1) انتهی .


1- [ الف و ب ] القسم الثالث من الباب الرابع من الرکن الأول . ( 12 ) . [ جامع الاصول 1 / 160 - 161 ] .

ص : 287

و چون حدیث ابوبکر بن ابی شیبة به اعتراف شاه ولی الله صحیح بر شرط شیخین است ، پس معلوم شد که این حدیث هم در درجه علیای صحت است .

و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

قال الشیخ الإمام أبو عمرو بن الصلاح . . . شرط مسلم فی صحیحه أن یکون الحدیث متصل الأسناد بنقل الثقة عن الثقة من أوّله إلی منتهاه ، سالماً من الشذوذ والعلّة ، وهذا حدّ الصحیح ، فکلّ حدیث اجتمعت فیه هذه الشروط فهو صحیح بلا خلاف بین أهل الحدیث . . (1) إلی آخره .

و از این عبارت ظاهر است که : این حدیث به نقل ثقه از ثقه متصل الاسناد است ، و از اول تا منتهای اسناد همه رجال آن ثقات اند .

و نیز شاه ولی الله این روایت را در “ قرة العینین در فضائل شیخین “ وارد کرده چنانچه گفته :

عن أسلم : انه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، کان علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فیشاورونها ، ویرتجعون فی


1- [ الف ] ابتدای کتاب ورق : 6. [ ب ] شرح صحیح مسلم 1 / 13 ( طبع دهلی 1376 ) . [ شرح مسلم نووی 1 / 15 ] .

ص : 288

أمرهم ، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی دخل علی فاطمة ( علیها السلام ) ، فقال : یا بنت رسول الله ! [ ص ] والله ما من الخلق أحد أحبّ إلینا من أبیک ، و ما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمر بهم أن یحرق علیهم البیت .

قال : فلمّا خرج عمر جاءوها ، فقالت : « تعلمون أن عمر قد جاءنی ، وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت ، وأیم الله لیمضینّ لما حلف علیه ، فانصرفوا راشدین فرءوا رأیکم ولا ترجعوا الیّ » . فانصرفوا عنها فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر . أخرجه ابن أبی شیبة (1) .

و ابن عبدالبر صاحب “ استیعاب “ هم این روایت را مسنداً روایت کرده ، حیث قال :

حدّثنا محمد بن إبراهیم ، حدّثنا محمد بن أحمد ، حدّثنا محمد بن أیوب ، حدّثنا أحمد بن عمرو البزّاز ، حدّثنا احمد بن یحیی ، حدّثنا محمد بن حسین ، حدّثنا عبد الله بن عمر ، عن زید بن أسلم ، عن أبیه : ان علیاً ( علیه السلام ) والزبیر کانا - حین بویع لأبی بکر - یدخلان علی فاطمة ( علیها السلام ) فیشاورانها ویتراجعان فی أمرهم ، فبلغ ذلک عمر ،


1- قرة العینین : 78 .

ص : 289

فدخل علیها عمر فقال : یا بنت رسول الله ! [ ص ] والله (1) ما کان أحد أحبّ إلینا من أبیک ، و ما أحد أحبّ إلینا بعده منک ، وقد بلغنی أن هؤلاء النفر یدخلون علیک ، ولئن بلغنی لأفعلنّ ولأفعلنّ . . ثم خرج .

وجاءوها فقالت لهم : « إن عمر جاءنی وحلف لئن عدتم لیفعلنّ ، وأیم الله لیفینّ (2) بها ، فانظروا فی أمرکم ولا ترجعوا إلیّ » . فانصرفوا فلم یرجعوا حتّی بایعوا أبا بکر . (3) انتهی .

و علامه ابوالفدا اسماعیل بن علی بن محمود بن محمد بن عمر بن شاهنشاه بن ایوب در تاریخ خود مسمی ب : “ المختصر فی اخبار البشر “ در ذکر بیعت سقیفه گفته :

ذکر أخبار أبی بکر الصدیق وخلافته . . . : ‹ 440 › لمّا قبض الله نبیّه ، قال عمر بن الخطاب : من قال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مات علوتُ رأسه بسیفی هذا . . وإنّما ارتفع إلی السماء . . فقرأ أبو بکر : ( وَما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ


1- لم ترد التلصیة ، ولا قوله : ( والله ) فی المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لیفتنّ ) آمده است .
3- [ الف ] ترجمة أبی بکر ، حرف العین ، به ترتیب أهل الکوفة . [ ب ] الاستیعاب 1 / 334 حیدرآباد دکن 1336. [ الاستیعاب 3 / 975 ] .

ص : 290

قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ ) (1) ، فرجع القوم إلی قوله ، وبادروا سقیفة بنی ساعدة ، فبایع عمر أبا بکر . . . وانثال الناس علیه یبایعونه فی العشر الأوسط من ربیع الأول سنة إحدی عشر ، خلا جماعة من بنی هاشم ، والزبیر ، وعتبة بن أبی لهب ، وخالد بن سعید بن العاص ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان الفارسی ، وأبا ذرّ ، وعمار بن یاسر ، والبراء بن عازب ، وأُبی بن کعب ، ومالوا مع علی بی أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] وقال فی ذلک عتبة بن أبی لهب :

< شعر > ما کنت أحسب أن الأمر منصرف * عن هاشم ثم منهم عن أبی حسن ألیس (2) أول الناس إیماناً (3) وسابقةً * وأعلم الناس بالقرآن والسنن و آخر الناس عهداً بالنبیّ و من (4) * جبریل عون له فی الغسل والکفن < / شعر >


1- آل عمران ( 3 ) : 144 .
2- فی المصدر : ( عن ) بدل ( أ لیس ) .
3- [ الف ] خ ل : ( إسلاماً ) .
4- فی المصدر : ( من ) بدل ( و من ) .

ص : 291

< شعر > ما (1) فیه ما فیهم لا یمترون به * ولیس فی القوم ما فیه من الحسن < / شعر > وکذلک تخلّف عن بیعة أبی بکر أبو سفیان من بنی أُمیة .

ثم إن أبا بکر بعث عمر بن الخطاب إلی علی [ ( علیه السلام ) ] و من معه لیخرجهم من بیت فاطمة الزهراء رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] ، وقال : إن أبوا علیک فقاتلهم . فأقبل عمر بشیء من نار علی أن یضرم الدار ، فلقیته فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] وقالت : « إلی أین یا ابن الخطاب ؟ ! أجئت لتحرق دارنا ؟ » قال : نعم ، أو یدخلوا (2) فیما دخل فیه الأُمّة .

فخرج علی [ ( علیه السلام ) ] حتّی أتی أبا بکر فبایعه ، کذا نقله القاضی جمال الدین بن و اصل ، وأسنده إلی ابن عبد ربّه المغربی . (3) انتهی .


1- فی المصدر : ( من ) بدل ( ما ) .
2- فی المصدر : ( تدخلوا ) .
3- [ ب ] تاریخ ابی الفدا 1 / 156 ( طبع قدیم مصر ) . [ المختصر فی أخبار البشر 1 / 219 ] . [ الف و ب ] أقول : لمّا فزت - بعون الله وحسن توفیقه - بزیارة المدینة المنوّرة - زادها الله شرفاً وتعظیماً وجلالةً وتکریماً ، ورزقنی العود إلیها ثم العود حتّی أوسّد فیها دفیناً - وجدت فی خزانة الحرم النبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نسخة من تاریخ المختصر بأخبار البشر ، فنقلت منها هذه العبارة و غیرها ، وقابلت هذه العبارة علی المنقول من تلک النسخة - و لله الحمد علی ذلک - وأنا المفتاق إلی رحمة ربّه حامد حسین - کان الله له ، وجعل إلی کلّ خیر مآله - وأول المختصر هکذا : الحمد لله الذی حکم علی الأعمار بالآجال ، وتفرّد بالعظمة والبقاء والجلال ، وعلا عن أن یکون له نظیر أو مثال . . إلی آخره . إلی أن قال : الفقیر إلی الله تعالی سیدنا ومولانا السلطان الملک المؤیّد عماد الدین أبو الفدا إسماعیل بن الملک الأفضل نور الدین أبی الحسن علی بن السلطان الملک المظفر تقی الدین أبی الفتح محمود بن السلطان الملک منصور [ المنصور ] ناصر الدین أبی المعالی محمد بن السلطان الملک المظفر تقی الدین أبی الخطاب عمر بن شاهان شاه بن أیّوب - لا زالت علومه مشهورة فی المغارب والمشارق ، ورأفته شاملة لکافّة الخلائق ، أعزّ الله أنصاره ، وضاعف جلاله - انه سنح لی أن أورد فی کتابی هذا شیئاً من التواریخ القدیمة والإسلامیة ، یکون تذکرة تغنینی عن مراجعة الکتب المطوّلة ، فاخترته واختصرته من الکامل تألیف الشیخ عزّ الدین علی المعروف ب : ابن الأثیر الجزری ، وهو تاریخ ذکر فیه ابتداء الزمان إلی سنة ثمان وعشرین وست مائة ، وهو ثلاثة عشر مجلّداً ، و من تجارب الأُمم لأبی علی أحمد بن مسکونه [ مسکویه ] ، و من تاریخ أبی عیسی أحمد بن علی المنجّم المسمی ب : کتاب البیان عن تاریخ سنی زمان العالم علی سبیل الحجّة والبرهان ، ذکر فیه التواریخ القدیمة ، وهو مجلّد لطیف ، و من التاریخ المظفری للقاضی شهاب الدین أبی الدم الحموی ، وهو تاریخ مختصّ بالملّة الإسلامیة نحو ستّة مجلدات ، و من تاریخ القاضی شمس الدین ابن خلّکان المسمّی ب : وفیات الأعیان ، رتّبه علی الحروف ، وهو نحو أربعة مجلدات ، و من تاریخ الیمن للفقیه عمارة ، وهو مجلد لطیف ، و من تاریخ القیروان المسمّی ب : الجمع والبیان للصنهاجی ، و من تاریخ الأول [ الدول ] المنقطعة لابن أبی منصور ، وهو نحو أربعة مجلدات ، و من تاریخ علی بن موسی بن محمد بن عبد الله بن سعید المغربی الأندلسی المسمّی : کتاب لذّة الأحلام فی تاریخ أُمم الأعجام ، وهو نحو مجلدین ، و من کتاب ابن سعید المذکور المسمّی ب : المغرب فی أخبار أهل الغرب [ المغرب ] ، و هو نحو خمسة عشر مجلداً ، و من مفرّج الکروب فی أخبار بنی أیّوب للقاضی جمال الدین بن و اصل ، وهو نحو ثلاثة مجلدات ، و من تاریخ حمزة الإصفهانی ، وهو مجلد لطیف . . إلی آخره . [ المختصر فی أخبار البشر 1 / 2 - 3 ] .

ص : 292

ص : 293

و جناب سید مرتضی (1) - رضی الله عنه وأرضاه وأکرم فی أعلی علیین


1- [ الف ] در “ وفیات الاعیان “ ابن خلّکان مسطور است : الشریف المرتضی أبو القاسم علی بن الطاهر ذی المناقب أبی أحمد الحسین بن موسی بن محمد بن إبراهیم بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن أبی طالب [ ( علیهم السلام ) ] ، کان نقیب الطالبین [ الطالبیین ] ، وکان إماماً فی علم الکلام والأدب والشعر . . إلی أن قال : وله الکتاب الذی سمّاه : الغرر والدرر ، وهی مجالس أملاها تشتمل علی فنون من معانی الأدب ، تکلّم فیها علی النحو واللغة . . و غیر ذلک ، وهو کتاب ممتّع یدلّ علی فضل کثیر وتوسّع فی الاطلاع علی العلوم . وذکره ابن بسّام [ الأندلسی ] فی أواخر کتاب الذخیرة فقال : کان هذا الشریف إمام أئمة العراق بین الاختلاف والاتفاق ، إلیه فزع علماؤها ، وعنه أخذ عظماؤها ، صاحب مدارسها ، و جماع شاردها ، وأُنسها ممّن سارت أخباره ، وعرفت به أشعاره ، وحمدت فی ذات الله مآثره وآثاره إلی تآلیفه فی الدین وتصانیفه فی أحکام المسلمین ممّا یشهد أنه فرع تلک الأُصول ، و من أهل ذلک البیت الجلیل . . إلی آخره . [ وفیات الأعیان 3 / 314 - 313 ] . و نیز ابن خلّکان در آخر ترجمه سید مرتضی ( رحمه الله ) گفته : وملح الشریف المرتضی وفضائله کثیرة . . انتهی . [ وفیات الأعیان 3 / 316 ] .

ص : 294

مثواه - در کتاب “ شافی “ فرموده :

قد روی البلاذری عن المداینی ، عن مسلمة بن محاذر ، عن سلیمان التیمی ، عن ابن عون : ان أبا بکر أرسل إلی علی [ ( علیه السلام ) ] یریده علی البیعة ، فلم یبایع ، فجاء عمر ومعه قبس ، فلقیته فاطمة [ ( علیها السلام ) ] علی الباب ، فقالت : « یا ابن الخطاب ! أتراک محرقاً علیّ بابی ؟ ! » فقال : نعم ، وذلک أقوی فیما جاء به أبو ک . وجاء علی [ ( علیه السلام ) ] فبایع .

وهذا الخبر قد روته الشیعة من طرق کثیرة ، وإنّما الطریف أن ترویه شیوخ (1) محدّثی العامّة . . (2) إلی آخره .

و در کتاب “ الاکتفا “ تصنیف ابراهیم بن عبدالله یمنی شافعی (3) مذکور است :


1- فی المصدر : ( نرویه بروایة لشیوخ . . ) .
2- الشافی 3 / 241 ، وانظر : أنساب الأشراف 1 / 586 ( چاپ مصر ) ، 2 / 268 ( چاپ بیروت ) ، مثالب النواصب : 419 ( الخطّیة ) ، تلخیص الشافی 3 / 76 ، وعنه فی بحار الأنوار : 28 / 388 .
3- اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن سیزدهم ابوبکر گذشت .

ص : 295

عن أسلم ، إنه قال : حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کان علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر ورجل آخر یدخلون علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فیشاورونها ویرتجعون فی أُمورهم ، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی دخل علی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فقال : یا فاطمة ! والله ما من أحد أحبّ إلینا من أبیک ، و ما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانع إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمر بهم أن یحرق علیهم البیت . فلمّا خرج جاءوها ، قالت : « تعلمون أن عمر قد جاء وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت ، وأیم الله لیمضینّ لما حلف علیه ، فانصرفوا راشدین فرءوا آراءکم ولا ترجعوا إلیّ » . فانصرفوا عنها ، ‹ 441 › فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر . أخرجه عثمان بن أبی شیبة فی سننه (1) .

و ابن قتیبه در کتاب “ الامامة و السیاسة “ گفته :

إن أبا بکر أُخبر بقوم (2) تخلّفوا عن بیعته عند علی [ ( علیه السلام ) ] ، فبعث


1- [ الف ] قد وقع - به حمد الله - إلیّ کتاب الاکتفاء ، فوجدت هذه الروایة فیه کما نقلت ، و لله الحمد علی ذلک حمداً جمیلاً . ( 12 ) . [ الاکتفاء : ورواه غیر احد من العامة ، کما مرّ ویأتی ، منهم أحمد بن عمرو بن الضحّاک المعروف ب : ابن أبی عاصم الشیبانی ( المتوفی 287 ) فی المذکّر والتذکیر والذکر : 41 ( طبع دار الصحابة للتراث بطنطا ) ] .
2- فی المصدر : ( تفقّد قوماً ) .

ص : 296

إلیهم عمر بن الخطاب ، فجاء فناداهم - وهم فی دار علی [ ( علیه السلام ) ] - وأبوا أن یخرجوا ، فدعا عمر بالحطب فقال : والذی نفس عمر بیده لتخرجنّ أو لأحرقنّها علیکم علی ما فیها ، فقیل له : یا أبا حفص ! إن فیها فاطمة . . فقال : وإن کانت (1) . .

فخرجوا وبایعوا إلاّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] . . (2) إلی آخره .

از این روایات صحت ادعای اهل حق که عمر طلب احراق بیت حضرت فاطمة ( علیها السلام ) کرده ، و قصد سوختن آن آستانه مبارک نموده ، به غایت (3) وضوح و ظهور و انجلا ، ظاهر ، و بطلان انکار ابن روزبهان و خرافت عقل او در تکذیب چنین امر ثابت به روایات عدیده واضح شده ، و لله الحمد علی ذلک .

و عجب آن است که جناب علامه حلی نبذی از این روایات - اعنی روایات طبری و واقدی و ابن خزابه و غیره - مفصلا آورده ، و حواله به مصنف کتاب “ المحاسن و الجواهر “ هم فرموده ، چنانچه دانستی ، لیکن ابن روزبهان چشم پوشی کرده ، از غایت عناد و تعصب و عجز و حیرانی و پریشانی چاره جز این نیافت که در جواب آن جناب انکار بحت نماید ، و


1- لم یرد فی المصدر ( کانت ) .
2- [ ب ] الامامة والسیاسة 1 / 19 ( طبع مصر 1378 ) . [ الامامة والسیاسة 1 / 19 ( تحقیق الزینی ) ، 1 / 30 ( تحقیق الشیری ) ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( به غایت ) تکرار شده است .

ص : 297

اصلا گامی حسب دأب مناظره نکند ، و گو در روایت طبری بالخصوص کلام کرده و جهل خود را از آن ظاهر ساخته ، مگر در دیگر روایات این قدر هم کلام نکرده .

و از این هم عجب تر این است که ابن روزبهان - از غایت جهل و بی باکی ، و خرافت عقل - با وصفی که انکار رؤیت این روایت در “ تاریخ طبری “ نموده ، و به این انکار و قول خود : ( إلاّ أن الروافض ینسبونه إلی الطبری ) - معاذ الله - تکذیب علامه حلی در نقل ، قصد کرده ، و نسبت اهل حق این روایت را به طبری ، باطل دانسته ، باز او را بر این قدر صبر و قرار دست نداده ، به مخافت اینکه مبادا صحت نقل ظاهر شود ، قدح و جرح خودِ بیچاره طبری آغاز نهاده ، و از غایت وقاحت نسبت رفض - که نزد اهل سنت متمذهبین به آن بدتر از یهود و نصاری اند ! - کرده ، و بر مجرّد نسبت رفض به او اکتفا نکرده او را غالی فی الرفض قرار داده ! ( سُبْحانَک هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ ) (1) .

و این کلام او مضحکه ارباب علم و اصحاب رجال و حدیث است ، ادنی ممارسی به کتب حدیث و رجال اهل سنت قطع و یقین بر بطلان آن دارد ، و قائل آن را سفیه جاهل یا عنید بی دین میپندارد ; زیرا که تسنن طبری و جلالت و اعتماد و اعتبار او نزد اهل سنت کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار است ، و کتب دین و ایمان اهل سنت به نقل اقوال و روایات او


1- النور ( 24 ) : 16 .

ص : 298

مشحون ، و اعتماد و اعتبار علمای اهل سنت بر او در مسائل شرعیه و روایات دینیه قطعاً و حتماً ثابت ، احدی از علما انکار آن نتواند کرد ، و ظاهراً ابن روزبهان هرگز کتب دین و ایمان خویش را به نظر بصیرت ندیده ، یا عمداً دیده (1) و دانسته کمر را بر ناحق کوشی و باطل فروشی و تذلیل علمای کبار خویش چست بسته !

و از این هم عجب تر آنکه بر مجرّد حکم به رفض طبری اکتفا نکرده ، بلکه کلیتاً حکم کرده که : هر کسی که این خبر [ را ] روایت کند ، بلاشک او رافضی است ، و به این حکم باطل این علمای اعلام خود را که اسمای شان شنیدی ، روافض و بدتر از یهود و نصاری قرار داده ، مقدوح و مجروح و بی اعتماد ساخته ، وذلک أعجب من کلّ عجیب وأغرب من کلّ غریب . ‹ 442 › و برای تنبیه ناظرین قاصرین ، فضائل و مناقب جمله [ ای ] از این علما از کتب رجال نوشته میآید .

اما طبری (2) ، پس اعتماد و اعتبار و جلالت و وثوق و کمال فضل و علو مرتبه او از رجوع به کتاب “ طبقات فقهای شافعیه “ سبکی و “ طبقات فقهای شافعیه “ ابن جماعة ، و “ مرآت الجنان “ یافعی و “ وفیات الاعیان “ ابن خلّکان ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( دید ) آمده است .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] توثیق طبری صاحب توثیق [ کذا ، والصحیح : تاریخ ] .

ص : 299

و “ معجم الادباء “ یاقوت حموی ، و “ انساب “ سمعانی و “ تاریخ بغداد “ خطیب و “ تهذیب الاسماء “ نووی و “ مدینة العلوم “ و غیر آن به کمال وضوح و ظهور روشن میشود (1) .

ابن خلّکان در کتاب “ وفیات الاعیان “ گفته :

أبو جعفر ، محمد بن جریر بن یزید بن خالد الطبری ، وقیل : یزید بن کثیر بن غالب ، صاحب التفسیر الکبیر والتاریخ الشهیر ، کان إماماً فی فنون کثیرة ، منها : التفسیر والحدیث والفقه والتاریخ . . و غیر ذلک ، وله مصنّفات ملیحة فی فنون عدیدة تدلّ علی سعة علمه وغزارة فضله ، وکان من الأئمة المجتهدین ، لم یقلّد أحداً ، وکان أبو الفرج المعافی بن زکریا النهروانی المعروف ب : ابن طرار علی مذهبه ، وسیأتی ذکره إن شاء الله تعالی ، وکان ثقة فی نقله ، وتاریخه أصحّ التواریخ وأثبتها ، وذکره الشیخ أبو إسحاق الشیرازی فی طبقات الفقهاء فی جملة المجتهدین . . (2) إلی آخره .

و تقی الدین ابوبکر بن احمد المعروف ب : ابن قاضی شهبة الاسدی


1- کلام هر یک از مؤلفین همراه با آدرس آنها در صفحات آینده آمده است ، غیر از کلام خطیب در تاریخ بغداد 2 / 159 - 165 ، کلام سمعانی در الأنساب 4 / 46 - 47 ، و کلام یافعی در مرآة الجنان 2 / 261 .
2- [ الف ] حرف المیم صفحه : 639 ( نسخه مطبوعه جرمن ) . [ ب ] وفیات الاعیان 3 / 332 ( طبع مصر ) . [ وفیات الاعیان 4 / 191 ] .

ص : 300

الشافعی در “ طبقات فقهای شافعیه “ گفته :

محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب ، أبو جعفر الطبری الآملی البغدادی ، الإمام العلم ، صاحب التصانیف العظیمة والتفسیر المشهور ، مولده سنة أربع وعشرین ومائتین (1) . .

قال الخطیب : سمعت علی بن عبد الله البغوی یقول : مکث ابن جریر أربعین سنة یکتب کلّ یوم أربعین ورقة .

قال أبو محمد الفرغانی : حدّثنی هارون بن عبد العزیز ، قال : قال لی أبو جعفر الطبری : أظهرت مذهب الشافعی واقتدیت به ببغداد عشر سنین ، وتلقّاه منّی ابن بشّار الأحول شیخ ابن سریج ، قال الفرغانی : فلمّا اتّسع علمه أدّاه بحثه واجتهاده إلی ما اختاره فی کتبه . . (2) إلی آخره .

و در “ مدینة العلوم “ مذکور است :

و من التواریخ : تاریخ الطبری ; وهو أبو جعفر محمد بن جریر الطبری ، وقیل : یزید بن کثیر بن غالب ، صاحب التفسیر الکبیر والتاریخ الشهیر ، کان إماماً فی فنون کثیرة ، منها : التفسیر والحدیث والفقه والتاریخ . . و غیر ذلک ، وله مصنّفات ملیحة فی


1- زاد فی المصدر : ( أخذ الفقه علی الزعفرانی والربیع المرادی ) .
2- [ الف ] فی الطبقة الثالثة ورق 17. [ ب ] توجد ترجمته فی طبقات الشافعیة 2 / 135 ( طبع مصر ) . [ طبقات الشافعیة 1 / 101 - 102 ] .

ص : 301

فنون عدیدة تدلّ علی سعة علمه وغزارة فضله ، وکان من الأئمة المجتهدین ، لم یقلّد أحداً ، وکان أبو الفرج المعافی بن زکریا النهروانی علی مذهبه ، وکان ثقة فی نقله ، وتاریخه أصحّ التواریخ وأثبتها ، ذکره الشیخ أبو إسحاق الشیرازی فی طبقات الفقهاء فی جملة المجتهدین (1) .

و نووی شارح “ صحیح مسلم “ - که از ائمه متبحرین اهل سنت است ، و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ به حق او از بعض محققین اهل سنت نقل کرده که او گفته که : احدی بعدِ او کسی که مقارب و مدانی او باشد ‹ 443 › به وجود نیامده ، چه جا کسی مساوی او باشد (2) - در کتاب “ تهذیب الاسماء “ گفته :

محمد بن جریر ; تکرّر ذکره فی الروضة ، هو الإمام البارع فی أنواع العلوم ، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الطبری ، وهو فی طبقة الترمذی والنسائی ، سمع عبد الملک بن أبی الشوارب ، وأحمد بن منیع البغوی ، و محمد بن حمید الرازی ، والولید بن شجاع ، وأبا کریب محمد بن العلاء ، ویعقوب بن


1- [ الف ] فی علم التاریخ ، کفر ، یعنی علم بیست و هفتم . [ مدینة العلوم : ] .
2- [ الف ] فی الحدیث التاسع ، من الفصل الثانی ، فی فضائل علی ( علیه السلام ) ، من الباب التاسع . [ قال ابن حجر فی الصواعق المحرقة 2 / 358 - بعد ذکر ابن الجوزی والنووی - : . . وناهیک بهما معرفة بالحدیث وطرقه حتّی قال بعض محققی المحدّثین : لم یأت بعد النووی من یدانیه فی علم الحدیث فضلا عن أن یساویه ] .

ص : 302

إبراهیم الذورقی ، وأبا سعید الأشجّ ، وعمرو بن علی ، و محمد بن مثنّی (1) ، و محمد بن یسار . . وغیرهم من شیوخ البخاری ، ومسلم .

وحدّث عنه أحمد بن کامل ، و محمد بن عبد الله الشافعی ، ومخلّد بن جعفر ، وخلائق .

وقال الحافظ أبو بکر الخطیب البغدادی فی تاریخ بغداد : استوطن الطبری بغداد ، فأقام بها حتّی توفّی ، وکان أحد أئمة العلماء یحکم بقوله ، ویرجع إلی رأیه ، لمعرفته وفضله ، وکان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه أحد من أهل عصره ، وکان حافظاً لکتاب الله تعالی ، عارفاً بالقراءات ، بصیراً بالمعانی ، فقیهاً فی أحکام القرآن ، عالماً بالسنن وطرقها ، صحیحها وسقیمها ، وناسخها ومنسوخها ، عارفاً بأقوال الصحابة والتابعین فمن بعدهم فی الأحکام ، عارفاً بأیّام الناس وأخبارهم ، وله کتاب التاریخ المشهور ، وکتاب فی التفسیر لم یصنّف أحد مثله ، وکتاب تهذیب الآثار ، لم أر سواه فی معناه ، لکنّه لم یتمّه ، وله فی أُصول الفقه وفروعه کتب کثیرة ، وتفرّد بمسائل حفظت عنه .

قال الخطیب : سمعت علی بن عبید الله (2) السمسار یحکی : إن محمد بن جریر مکث أربعین سنة یکتب فی کلّ یوم أربعین ورقة .


1- فی المصدر : ( المثنی ) .
2- فی المصدر : ( عبد الله ) .

ص : 303

وعن الشیخ أبی حامد الاسفرینی (1) قال : لو سافر رجل إلی الصین لیحصل تفسیر ابن جریر ، لم یکن هذا کثیراً . . أو کلاماً هذا معناه .

وروینا عنه أنه قال لأصحابه : هل تنشطون لتفسیر القرآن ؟ قالوا : کم یکون قدره ؟ قال : ثلاثون ألف ورقة ، فقالوا : هذا ممّا یفنی الأعمار قبل تمامه . فاختصره فی ثلاثة ألف ورقة ، وکذلک قال لهم فی التاریخ ، فاجأبوا به مثل جواب التفسیر ، فقال : ( إِنَّا لِلّهِ . . ) (2) ماتت الهمم ، فاختصره نحو ما اختصر التفسیر .

وقال محمد بن إسحاق بن خزیمة : ما أعلم علی أدیم الأرض أعلم من محمد بن جریر .

وروینا : أن أبا بکر بن مجاهد - إمام الناس فی القراءات - استمع لیلة بقراءة محمد بن جریر ، فقال : ما ظننت (3) أن الله تعالی خلق بشراً یحسن أن یقرء هذه القراءة .

و روی الخطیب ; عن القاضی أبی أحمد بن کامل ، قال : توفّی أبو جعفر محمد بن جریر وقت المغرب لیلة الإثنین لیومین بقیا من


1- فی المصدر : ( الاسفرایینی ) .
2- البقرة ( 2 ) : 156 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ظنت ) آمده است .

ص : 304

شوال سنة ست عشر (1) وثلاث مائة ، و دفن ضحوة یوم الإثنین فی داره ، و لم یغیّر شیبه ، وکان السواد فی شعر رأسه ولحیته کثیراً ، وکان مولده فی آخر سنة أربع و (2) أول سنة خمس وعشرین ومائتین ، وکان أسمر إلی الأدمة ، أعین ، نحیف الجسم ، مدید القامة ، فصیح اللسان ، و لم یؤذن به أحد ، واجتمع علیه من لا یحصیهم عدداً إلاّ الله ، ‹ 444 › وصلّی علی قبره عدّة شهور لیلا ونهاراً ، فزاره خلق کثیر من أهل الدین والأدب ، ورثاه ابن الأعرابی ، وابن درید . . وغیرهما ، ولقد أجاد ابن درید وأبلغ فی مرثیته .

قال الرافعی فی مواضع - منها : أول کتاب الزکاة من الشرح - : تفرّد ابن جریر لا یعدّ وجهاً فی مذهبنا ، وإن کان معدوداً من طبقات أصحاب الشافعی . . . .

قلت : ذکره أبو عاصم العبادی فی الفقهاء الشافعیة ، وقال : هو من أفراد علمائنا ، وأخذ فقه الشافعی عن الربیع المرادی والحسین الزعفرانی . (3) انتهی باختصار .


1- فی المصدر : ( سنة عشر ) .
2- فی المصدر : ( أو ) .
3- [ الف و ب ] در ذکر محمدین ، در اوائل کتاب ، و از نسخه کهنه “ تهذیب الاسماء “ مملوکه حافظ شوکت علی سندیلوی این عبارت مقابله نموده شد . ( 12 ) . [ نسخه ب ناقص است ] . [ تهذیب الأسماء واللغات 1 / 95 ] .

ص : 305

و تاج الدین سبکی (1) در “ طبقات فقهای شافعیه “ گفته :


1- [ الف ] ابن حجر عسقلانی در کتاب “ درر کامنه “ میفرماید : عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی بن علی بن تمام السبکی ، أبو نصر تاج الدین بن تقی الدین ، ولد سنة 727 ، وأجاز له ابن الشحنة ویونس الدبوسی ، وأسمع علی یحیی بن المصری وعبد المحسن بن الصابونی وابن سید الناس وصالح بن مختار وعبد القادر بن الملوک . . وغیرهم . ثمّ قدم مع والده دمشق سنة 739 ، فسمع بها من زینب بنت الکمال وابن أبی الیسیر . . وغیرهما ، وقرأ بنفسه علی المزی ، و لازم الذهبی ، وتخرّج بتقی الدین بن رافع ، وأمعن فی طلب الحدیث ، وکتب الأجزاء والطباق مع ملازمة الاشتغال بالفقه والأُصول والعربیة حتّی مهر وهو شابّ . وخرج له ابن معدّ [ سعد ] مشیخة وحدّث بها ، وأجاد فی الخطّ والنظم والنثر ، و شرح مختصر ابن الحاجب ومنهاج البیضاوی ، و عمل فی الفقه : التوشیح والترشیح ، ولخّص فی الأُصول : جمع الجوامع ، و عمل علیه : منع الموانع ، و عمل القواعد المشتملة علی الأشباه والنظائر ، وکان ذا بلاغة وطلاقة [ وطلاوة ] لسان ، عارفاً بالأُمور ، وانتشرت تصانیفه فی حیاته ، ورزق فیه السعد ، و عمل الطبقات الکبری والوسطی والصغری ، وکان جیّد البدیهة ، طلق اللسان ، أذن له ابن النقیب بالإفتاء والتدریس ، ودرس فی غالب مدارس دمشق ، وناب عن أبیه فی الحکم ، ثم استقلّ به به اختیار أبیه ، وولی دار الحدیث الأشرفیة بتعیین أبیه ، وولی بتوقیع [ توقیع ] الدست فی سنة 754 ، وولی خطابة الجامع ، وانتهت إلیه ریاسة القضاء والمناصب بالشام ، وحصل له بسبب القضاء محنة شدیدة مرّة بعد مرّة ، وهو مع ذلک فی غایة الثبات ، ولمّا عاد إلی منصبه صفح عن کل من أساء إلیه ، وکان جواداً مهیباً . . إلی أن قال : قال الشیخ شهاب الدین ابن حجی : أخبرنی : أن الشیخ [ شمس الدین ] بن النقیب أجاز له بالإفتاء والتدریس و لم یکمل العشرین ، فإن عمره لمّا مات ابن النقیب کان ثمانیة عشر عاماً ، وأوّل ما مات فی الحکم بعد وفاة أخیه حسین ، قال : وقد صنّف تصانیف کثیرة جدّاً علی صغر سنّه ، قرأت علیه وانتشرت فی حیاته و بعد موته . وقال ابن کثیر : جری علیه من المحن والشدائد ما لم یجر علی قاض قبله ، وحصل له من المناصب والریاسة ما لم یحصل لأحد قبله ، وانتهت إلیه الریاسة بالشام ، وأبان فی أیام محنته عن شجاعة وقوّة علی المناظرة حتّی أفحم خصومه مع کثرتهم ، ثم لمّا عاد عفی وصفح عمّن قام علیه ، وکان کریماً مهیباً ، ومات فی سابع ذی الحجّة سنة 771 . . إلی آخره . [ الدرر الکامنة 3 / 232 - 235 ] .

ص : 306

محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب ، الإمام الجلیل ، المجتهد المطلق ، أبو جعفر الطبری من أهل آمل طبرستان ، أحد أئمة الدنیا علماً ودیناً (1) .

و بعدِ این بسیاری از فضائل و مناقب ابن جریر ، قریب آنچه در “ تهذیب الاسماء “ مذکور است ، و بعض اشیاء زائد هم بر آن نقل کرده ، از آن جمله آنکه گفته :

قال الفرغانی : کان محمد بن جریر ممّن لا یأخذه فی الله لومة لائم ، مع عظیم ما یلحقه من الأذی والشناعات من جاهل


1- الطبقات الشافعیة الکبری 3 / 120 .

ص : 307

وحاسد وملحد ، فأمّا العلم والدین فغیر منکرین علی علمه وزهده فی الدنیا ورفضه لها . . (1) إلی آخره .

و نیز سبکی از ابن رفعه در ذکر مسأله [ ای ] نقل کرده ، که او در حق محمد بن جریر گفته که :

کلام صاحب “ اشراف “ افهام میکند ، که او از اصحاب ماست ، و بعد این کلام گفته :

وهذا کلام عجیب یوهم أن ابن جریر هذا غیر ابن جریر الإمام المشهور صاحب الترجمة ، فإن [ فی ] (2) هذا اللفظ تجهیلا عظیماً للمسمّی بهذا الإسم ، وابن جریر إمام شهیر لا یخفی حاله علی ابن الرفعة ، ولا من دونه . . (3) إلی آخره .

و یاقوت حموی در ترجمه طبری تطویل بسیار نموده و قریب یازده ورق طویل در مدح و ثنا و تقریظ و ستایش او و حال او و کتب او نوشته ، چون نقل تمام آن موجب تطویل بسیار است ، لهذا از ذکر آن اعراض انسب


1- الطبقات الشافعیة الکبری 3 / 125 ، وانظر : تاریخ مدینة دمشق 52 / 198 ، تاریخ الاسلام / 23 / 282 ، سیر أعلام النبلاء 14 / 274
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] فی المحمدین من الطبقة الثالثة ، نسخه “ طبقات “ سبکی که “ طبقات کبری “ است در کتب وقفیه جناب مصنف ( رحمه الله ) موجود است لیکن ناتمام است . [ ب ] طبقات الشافعیه 2 / 139 ( طبع مصر ) . [ الطبقات الشافعیة الکبری 3 / 126 - 127 ] .

ص : 308

مینماید ، لیکن بعضی عبارات او نوشته میشود ، ففی المعجم :

قال أبو محمد عبد العزیز بن محمد الطبری : کان أبو جعفر من الفضل والعلم والذکاء والحفظ علی ما لا یجهله أحد عرفه لجمعه من علوم الإسلام ما لم یعلمه (1) اجتمع لأحد من هذه الأُمّة ، ولا ظهر من کتب المصنفین وانتشر من کتب المؤلفین ما انتشر له ، وکان راجحاً فی علوم القرآن والقراءات وعلم التاریخ من الرسل والخلفاء والملوک ، واختلاف الفقهاء مع الروایة لذلک (2) علی ما فی کتابه البسیط والتهذیب وأحکام القراءات من غیر تعویل علی المناولات والإجازات ، ولا علی ما قیل فی الأقوال ، بل یذکر ذلک بالأسانید المشهورة ، وقد بان فضله فی علم اللغة والنحو علی ما ذکره فی کتاب التفسیر وکتاب التهذیب مخبراً عن حاله فیه ، وقد کان له قدم فی علم الجدل یدلّ علی ذلک مناقضاته فی کتبه علی المعارضین لمعانی ما أتی به ، وکان فیه من الزهد والورع والخشوع والأمانة وتصفیة الأعمال وصدق النیة وحقائق الأفعال ما دلّ علیه کتابه فی آداب النفوس (3) .


1- فی المصدر : ( لم نعلمه ) .
2- فی المصدر : ( کذلک ) .
3- [ الف ] فی ترجمة محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب ، أبی جعفر الطبری ، من حرف المیم ، فی الجزء الثالث من أجزاء الکتاب ، ونسخه “ معجم “ از حرف العین تا باب المیم ، به خط عرب در کتب خانه مسیح الدولة موجود است ، و بر برگه نسخه مصححه حواشی به خط سیوطی نیز است . ( 12 ) . [ ب ] معجم الادباء 31 / 59 ( طبع مصر ) . [ معجم الادباء 5 / 254 ] .

ص : 309

‹ 445 › و از این عبارت - ورای کمال فضل و جلالت و ورع و تقدس و امانت و دیانت طبری و افضلیت او از جمیع علمای امت - این هم ظاهر است که آنچه او در مصنفات خود در تاریخ و غیر آن آورده ، آن را به اسانید مشهوره نقل کرده ، و بر مناولات و اجازات اعتماد ننموده .

و نیز یاقوت حموی در ذکر “ تاریخ طبری “ بعد بیان حال آن گفته :

وهذا الکتاب من الأفراد فی الدنیا فضلا ونباهةً ، وهو یجمع کثیراً من علوم الدین والدنیا ، وهو فی نحو خمسة ألف ورقة ! (1) و نیز یاقوت حموی گفته :

قال عبد العزیز بن محمد الطبری : کان أبو جعفر یذهب فی جلّ مذاهبه إلی ما علیه الجماعة من السلف وطریق أهل العلم المتمسّکین بالسنن ، شدیداً علیهم مخالفتهم ، ماضیاً علی منهاجهم ، لا یأخذه فی ذلک ولا فی شیء لومة لائم (2) .


1- [ ب ] معجم الادباء 18 / 70 . [ معجم الادباء ( إرشاد الأریب إلی معرفة الأدیب ) 5 / 260 ( چاپ دارالکتب العلمیة بیروت ) ] .
2- [ ب ] نفس المصدر 18 / 82. [ معجم الادباء 5 / 267 ] .

ص : 310

و نیز یاقوت حموی از عبدالعزیز مذکور آورده که او گفته :

کان أبو جعفر یذهب فی الإمامة إلی إمامة أبی بکر وعمر وعثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] . . . ، و ما علیه أصحاب الحدیث فی التفضیل ، وکان یکفّر من خالفه فی کلّ مذهب إذ کانت أدلة العقول تدفع کالقول فی القدر ، وقول من کفّر أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من الروافض والخوارج ، ولا یقبل أخبارهم ولا شهاداتهم ، و ذکر ذلک فی کتابه فی الشهادات ، وفی الرسالة ، وفی أول ذیل المذیّل (1) .

و نیز یاقوت حموی گفته :

وقد کان رجع - أی الطبری - إلی طبرستان ، فوجد الرفض قد ظهر ، وسبّ أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بین أهلها قد انتشر ، فأملی فضائل أبی بکر وعمر حتّی خاف أن یجری علیه ما یکرهه ، فخرج منها لأجل ذلک (2) .

بالجمله ; از این عبارات ظاهر است که طبری از اکابر ائمه و اعاظم مجتهدین و افاخم علمای سنیه بوده ، و فضائل و محامد او به غایت قصوی رسیده ، و در اعتبار و اعتماد و وثوق او هرگز ریبی و شکی نیست ، پس قدح همچو امام شهیر و مجتهد کبیر - که ممدوح است به فضائل جلیه و موصوف


1- [ ب ] معجم الادباء 18 / 83.[ معجم الادباء 5 / 268 ] .
2- [ ب ] نفس المصدر 18 / 86. [ معجم الادباء 5 / 269 ] .

ص : 311

است به مناقب سنیه ، و از مشاهیر ثقات و نحاریر اثبات است - مایه حیرتها است و موجب تعجبها ; و فی الحقیقة قدح ابن روزبهان در او ، و اخراج او از علمای اهل سنت ، و حکم به عدم اعتبار او ، مثل آن است که اهل سنت در مقابله شیعه قدح ائمه أربعه خویش - اَعنی ابوحنیفه و احمد بن حنبل و مالک و شافعی - و دیگر ائمه حدیث و اصحاب “ صحاح “ مثل بخاری و مسلم و ابوداود و ترمذی و ابن ماجه و غیر ایشان آغاز نهند ، و گویند که : این همه علما متشیع و غالی فی الرفض بودند ، علمای ما ایشان را و کتب ایشان را ترک کرده اند و هرگز اعتماد و اعتبار بر روایات و مقالات ایشان نمیکنند ، پس به هر وجه که ابطال این کلام توان کرد ، به همان وجه ابطال هذیان ابن روزبهان درباره طبری میتوان نمود .

و از اینجا و امثال آن ، کمال بیدیانتی علمای اهل سنت به وضوح میرسد که چنان عصبیت و عناد در مقابله شیعه پیش میگیرند که به جواب احتجاجات صحیحه ایشان ، اکابر و ثقات علما و ائمه و مجتهدین خود را مقدوح و مجروح میسازند ، و تهمت رفض بر ایشان میگذارند ، و به این زعم باطل که شاید از الزامات ‹ 446 › ایشان خلاصی حاصل شود کذب و بهتان را حلال میپندارند ، لیکن از غایت سفه و بیدانشی نمیدانند که این معنا موجب کمال فضیحت و ظهور نهایت بیدیانتی خواهد بود ، و این خرافات و هفوات هرگز در بنای مرصوص الزامات شیعه وهنی نخواهد افکند .

ص : 312

و وثوق و تسنن طبری و اصحیت “ تاریخ “ او از کلام مخاطب هم به غایت صراحت ظاهر است ، چنانچه در مکائد خود گفته :

کید پنجاه و دوم آنکه : مخادعه میکنند با مورخین اهل سنت به نهجی دیگر ، مثلا کتابی در تاریخ نویسند و در آن کتاب از تواریخ معتبره اهل سنت نقل نمایند و اصلا خیانت در نقل نکنند ، لیکن چون نوبت به ذکر صحابه و مشاجرات آنها رسد ، بعضی قدحیات ایشان از کتاب محمد بن جریر طبری شیعی که در مثالب صحابه تصنیف کرده ، یا از کتاب او که در امامت نوشته ، و “ ایضاح المسترشد “ نام او نهاده ، نقل نمایند و نام آن کتاب صریح نگویند ، پس در اینجا ناظرین را غلط افتد که شاید مراد کتاب محمد بن جریر طبری شافعی است که به “ تاریخ کبیر “ مشهور است ، و اصح التواریخ است (1) .

و کابلی هم در “ صواقع “ تصریح کرده به اینکه :

محمد بن جریر طبری شافعی است ، و “ تاریخ “ او اصح التواریخ است (2) .

و اما واقدی (3) ، پس او هم از اکابر علماء محدّثین و ثقات متبحرین و معتمدین ایشان است تا آنکه او را هم پایه بخاری و مسلم گرفته اند ، و به


1- [ الف ] باب دوم صفحه 117 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ تحفه اثناعشریه : 57 ] .
2- [ الف ] فی الکید الثامن والتسعین ، من المطلب السادس ، من المقصد الأول . [ الصواقع ، ورق : 77 - 78 ، 80 - 81 ، 86 - 87 ] .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] توثیق واقدی .

ص : 313

مدایح جمیله و مناقب جلیله ستوده ، و به حدی معتبرش دانسته اند که روایت نکردن او حدیث غدیر را از جمله قوادح آن شمرده اند ، چنانچه شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ در ذکر حدیث غدیر گفته :

و روایت نکرده آن را از اهل حفظ و اتقان که در طلب حدیث طواف بلاد و سیر امصار کرده اند مثل بخاری و مسلم و واقدی و جز ایشان از اکابر اهل حدیث . (1) انتهی .

و این عبارت صریح است در اینکه واقدی از اهل حفظ و اتقان بوده ، و در طلب حدیث طواف بلاد و سیر امصار نموده ، و هم پایه بخاری و مسلم بوده ، بر دیگر اکابر اهل حدیث فوقیت و ارجحیت داشته .

و رازی در “ نهایة العقول “ در مقام انکار صحت حدیث غدیر گفته :

وأیضاً ; فلأن کثیراً من أصحاب الحدیث لم ینقلوا هذا الحدیث کالبخاری ومسلم والواقدی . (2) انتهی .

و از این عبارت هم کمال جلالت و فضل واقدی ظاهر و باهر است .

و نیز ذهبی در “ میزان “ توثیق واقدی از اعاظم علمای اهل سنت نقل کرده ، چنانچه به ترجمه او گفته :


1- [ الف ] فصل ثالث ، باب مناقب علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] از کتاب المناقب . ( 12 ) . [ ب ] شرح مشکاة ، کتاب المناقب ، فصل ثالث . [ أشعة اللمعات 4 / 680 ] .
2- [ الف ] الطریقة الثانیة من المسألة التاسعة من الأصل العشرین فی الإمامة . ( 12 ) . [ نهایة العقول ، ورق : 263 ، صفحه : 530 ] .

ص : 314

قال محمد بن سلام الجمحی (1) : هو عالم دهره .

وقال إبراهیم الحربی : الواقدی أمین الناس علی الإسلام ، وکان أعلم الناس بأمر الإسلام ، فأمّا الجاهلیة فلم نعلم فیها شیئاً .

وقال مصعب الزبیری : والله ما رأینا مثل الواقدی قطّ .

وعن الدراوردی (2) ، قال : الواقدی أمیر المؤمنین فی الحدیث .

وقال ابن سعد : قال الواقدی : ما من أحد وإلاّ (3) وکتبه أکثر من حفظه ، وحفظی أکثر من کتبی .

وقال یعقوب بن شیبة : لمّا تحوّل الواقدی من الجانب الغربی ، یقال : إنه حمل کتبه علی عشرین ومائة وقر ، وقیل : کان له ست مائة قمطر کتب .

وقد وثّقه جماعة ، فقال محمد بن إسحاق الصنعانی : والله لولا أنه عندی ثقة ما حدّثت عنه .

وقال مصعب : ‹ 447 › ثقة مأمون .


1- [ الف ] الجُمَحی - بضم الجیم ، وفتح المیم ، وفی آخرها الحاء المهملة - هذه النسبة إلی بنی جُمَح . ( 12 ) انساب . [ الأنساب للسمعانی 2 / 85 ] .
2- [ الف ] الدَراوَرْدی - بفتح الدال المهملة والواو ، وسکون الراء الأُخری وکسر الدال الأُخری - هذه النسبة لأبی محمد عبد العزیز بن محمد بن عبید بن أبی عبد الدراوردی من أهل المدینة . ( 12 ) انساب . [ الأنساب للسمعانی 2 / 467 ] .
3- فی المصدر : ( الاّ ) بدون الواو .

ص : 315

وسئل معن القزّاز (1) عنه ، فقال : أنا أُسأل عن الواقدی ؟ ! الواقدی یسأل عنی .

وقال جابر بن کردی (2) : سمعت یزید بن هارون یقول : الواقدی ثقة ، و کذا وثّقه أبو عبید .

وقال إبراهیم الحزلی (3) : من قال : إن مسائل مالک وابن أبی ذئب یؤخذ عن أصدق - وفی بعض النسخ : أوثق - من الواقدی ، فلا یصدّق .

قال الخطیب فی تاریخه : قدم الواقدی بغداد ، وولی قضاء الجانب الشرقی منها ، قال : وهو ممّن طبق الأرض شرقها وغربها ذکره ، و لم یخف علی أحد عرف أخبار الناس أمره ، وسارت الرکبان بکتبه فی فنون العلم من المغازی والسیر والطبقات وأخبار النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم والأحداث الکائنة فی وقته و بعد


1- [ الف ] القزّاز - بفتح القاف وتشدید الزاء الأُولی وفی آخرها زاء أُخری - هذه النسبة إلی بیع القزّ وعمله . ( 12 ) انساب . [ الأنساب للسمعانی 4 / 491 ] .
2- [ الف ] الکَرْدی - بفتح الکاف وسکون الراء والدال المهملتین - هذه النسبة إلی طائفة بالطرق ینظرون فی الصحاری [ ینزلون بالصحاری ] فأمّا جابر بن کردی الواسطی فمن الثقاة المشهورین ، وهو اسم یشبه النسبة . ( 12 ) أنساب . [ الانساب للسمعانی 5 / 54 ] .
3- فی المصدر : ( الحربی ) .

ص : 316

وفاته ، وکتب الفقه (1) واختلاف الناس فی الحدیث . . و غیر ذلک . . . إلی أن قال : وکان جواداً مشهوراً بالسخاء . (2) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که بسیاری از اکابر واعاظم اهل سنت مدح و ثنای واقدی کرده اند ، و توثیق و تعدیل او نموده ، محمد بن سلام جمحی او را عالم دهر خود گفته ، و ابراهیم حربی فرموده که : واقدی امین مردم بر اسلام ، و داناترین ایشان به امر اسلام بوده ، وکفی بذلک مدحاً وثناءً وتقریظاً وإطراءً ، و مصعب زبیری قسم شرعی یاد کرده ، گفته که : ما هرگز مثل واقدی ندیدیم ، و دراوردی گفته که : واقدی امیرالمؤمنین است در حدیث ، و این لقب بس جلیل و شریف است که کم کسی را از محدّثین ایشان حاصل شده ، هر کسی که به غایت علیای وثوق و جلالت میرسد - مثل بخاری و غیر او - او را به این لقب مینوازند ، و ابن سعد هم در مدح حفظ واقدی به نهایت کوشیده ، و از خود واقدی نقل کرده که : هر کس کتب او از حفظش بسیار میباشد ، لیکن حفظ واقدی از کتب او بیشتر بوده ، و محمد بن اسحاق صنعانی هم حلف به خدای تعالی کرده گفته که : اگر واقدی نزد من ثقه نمیبود ، روایت حدیث از او نمیکردم ، و مصعب تصریح کرده که : او ثقه و مأمون است ، و معن قزاز او را به آن مرتبه عظمت و جلالت دانسته که هرگاه او را از حال واقدی سؤال کردند ، در جواب گفت که : میباید که از واقدی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الفقهه ) آمده است .
2- میزان الاعتدال 3 / 665 .

ص : 317

حال من بپرسند که آیا ثقه ام یا غیر ثقه ، نه آنکه از من حال او بپرسند ، و یزید بن هارون گفته که : واقدی ثقه است ، و ابوعبید هم توثیق او کرده ، و ابراهیم به تصریح تمام گفته که : هر کسی که ادعا کند که مسائل مالک و ابن ابی ذئب اخذ کرده میشود از کسی که صادق تر یا موثوق تر از واقدی است ، پس او را تصدیق نباید کرد .

و خطیب هم در مدح و ثنای واقدی مبالغه کرده و گفته که : ذکر واقدی به شرق و غرب رسیده ، و بر احدی از عارفین اخبار ناس امر او مخفی نشده و کتب او در فنون علم دائر و سائر گردیده .

و هرگاه این علمای اعلام مدح واقدی کرده باشند ، و اکثری از ایشان نص صریح بر وثوق و اعتماد او فرموده ، و رازی هم به مقابله شیعه او را از امثال بخاری و مسلم گردانیده و اعتماد او ظاهر کرده ، و شیخ عبدالحق هم مدح و ثنای او ‹ 448 › نموده ; احتجاج و استدلال اهل حق به روایات واقدی به مقابله اهل سنت صحیح و متین باشد ، و قدح دگر اهل سنت در واقدی که در “ میزان “ ذکر کرده ، موجب اختلال این استدلال نمیشود .

و وثوق و اعتماد واقدی از دگر کتب حدیث و تواریخ اهل سنت نیز واضح میشود ، که بسیاری از روایات و حکایات از “ تاریخ “ او نقل میکنند ، و اعتماد و اعتبار بر آن مینمایند ، و خود مخاطب (1) و مقتدای او کابلی (2) هم


1- [ الف ] در طعن پانزدهم از مطاعن ابوبکر در صفحه : 566 ( نسخه مطبوعه دهلی ) گفته : أخرج البیهقی فی شعب الإیمان ، وابن أبی الدنیا - بإسناد جیّد - عن محمد بن المنکدر ، وللواقدی فی کتاب الردّة فی آخر ردّة بنی سلیم : إن أبا بکر . . إلی آخره . ( 12 ) . [ تحفه اثناعشریه : 283 ] .
2- [ الف ] در طعن تاسع از مطاعن ابوبکر ، از مطلب سادس ، از مقصد رابع ، در جواب طعن احراق لوطی گفته : ولأنه لو ثبت أنه أحرقه ، فإنّما فعل ذلک بأمر علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقد أخرج البیهقی فی الشعب ، وابن أبی الدنیا بإسناد جیّد عن محمد بن المنکدر ، والواقدی فی کتاب الردّة فی آخر ردّة بنی سلیم : أن أبا بکر . . إلی آخره . [ الصواقع ، ورق : 259 - 260 ] .

ص : 318

بعض روایات از واقدی نقل کرده ، و اعتماد بر آن نموده ، و صاحب “ استیعاب “ هم در شروع آن ، “ تاریخ واقدی “ را از جمله آن کتب شمرده که در حق آن گفته که : من اعتماد کرده ام در این کتاب بر کتب مشهوره نزدیک اهل علم سیر و انساب ، و بر تواریخ معروفه که اعتماد کرده اند علماء بر آن در معرفت ایام اسلام و سیر اهل آن (1) .

اما ابن عبد ربّه پس او هم از اکابر علماء سنیه و اماثل فضلای امویه است ، ابن خلّکان در “ وفیات الاعیان “ گفته :

أبو عمر أحمد [ بن محمد ] (2) بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر بن سالم القرطبی ، مولی هشام بن عبد الرحمن بن معاویة بن هشام بن


1- الاستیعاب 1 / 20 - 22 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 319

عبد الملک بن مروان بن الحکم الأموی ، کان من العلماء المکثرین من المحفوظات والاطلاع علی أخبار الناس ، وصنّف کتابه العقد وهو من الکتب الممتّعة حوی من کلّ شیء . . (1) إلی آخره .

و یافعی در “ مرآة الجنان “ گفته :

أحمد بن محمد بن عبد ربّه القرطبی ، صاحب العقد ، الأموی مولاهم ، کان من (2) العلماء المکثرین والاطلاع علی أخبار الناس (3) .

و حافظ أبونصر علی بن ماکولا (4) در کتاب “ الاکمال “ فرموده :


1- [ الف ] حرف الألف ، ترجمة أحمد بن عبد ربّه صفحة 46 نسخة مطبوعة جرمن . ( 12 ) . [ ب ] وفیات الأعیان 1 / 92 ( طبع مصر ) . [ وفیات الأعیان 1 / 110 ] .
2- فی المصدر : ( رأس ) بدل ( من ) .
3- [ ب ] 2 / 211 ( طبع الکویت 1961 ) . [ مرآة الجنان 2 / 295 ] .
4- [ الف ] [ در ] “ وفیات الاعیان “ ابن خلّکان مذکور است : الأمیر سعد الملک أبو نصر علی بن هبة الله بن علی بن جعفر بن علکان بن محمد بن دلف بن أبی دلف القاسم بن عیسی العجلی ، المعروف ب : ابن ماکولا ، وبقیة نسبه مستوفاة فی ترجمة جدّه أبی دلف القاسم فی حرف القاف ، وأصله من جرباذقاق [ جرباذقان ] من نواحی إصبهان ، ووزر أبوه أبو القاسم هبة الله للإمام القائم بأمر الله ، وتولّی وعمّه أبو عبد الله الحسن بن علی قضاء بغداد ، سمع الحدیث الکثیر ، وصنّف المصنّفات النافعة ، وأخذ عن مشایخ العراق وخراسان والشام . . و غیر ذلک ، وکان أبو نصر أحد الفضلاء المشهورین ، تتبع الألفاظ المشبهة [ المشتبهة ] فی الأسماء الأعلام ، وجمع منها شیئاً کثیراً ، وکان الخطیب أبو بکر صاحب تاریخ بغداد قد أخذ کتاب أبی الحسن الدارقطنی المسمّی : المختلف والمؤتلف ، وکتاب الحافظ عبد الغنی بن سعید الذی سمّاه : مشتبه النسبة ، وجمع بینهما وزاد علیهما وجعله کتاباً مستقلاّ سمّاه : المؤتلف [ المؤتنف ] تکملة المختلف ، وجاء الأمیر أبو نصر المذکور وزاد علی هذه التکملة وضمّ إلیها الأسماء التی وقعت له ، وجعله أیضاً کتاباً مستقلاّ وسمّاه : الإکمال ، وهو فی غایة الإفادة فی رفع الإلتباس والضبط والتقیید ، وعلیه اعتماد المحدّثین وأرباب هذا الشأن ، فإنه لم یوضع مثله ، ولقد أحسن فیه غایة الإحسان [ . . . ] وکانت ولادته فی عکبر [ عکبرا ] فی خامس شعبان سنة إحدی وعشرین وأربع مائة ، وقتله غلمانه بجرجان فی سنة نیّف وسبعین وأربع مائة [ . . . ] . ومَاکُوْلا - بفتح المیم ، و بعد الألف کاف مضمومة ، وبعدها واو ساکنة ، ثم لام ألف - ولا أعرف معناه . . إلی آخره . انتهی مختصراً . [ وفیات الاعیان 3 / 305 - 306 ] .

ص : 320

أحمد بن محمد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر بن سالم ، مولی [ هشام بن عبد الرحمن بن معاویة ] (1) هشام بن عبد الملک بن مروان ، أبو عمر الأندلسی ، مشهور بالعلم والأدب والشعر ، وهو صاحب کتاب العقد فی الأخبار ، وشعره کثیر جدّاً ، وهو مجید (2) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] کتاب الاکمال نسخه صحیحه عتیقه در لکنهو پیش بعض افاضل اهل سنت موجود است ، از آن مقابله کرده شد ، و نقل نسخه مذکوره نزد احمد حسین خان صاحب است . ( 12 ) . [ اکمال الکمال 6 / 36 ] .

ص : 321

و سیوطی در “ بغیة الوعاة “ گفته :

أحمد بن محمد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر بن سالم ، مولی هشام بن عبد الرحمن بن معاویة ، أبو عمر القرطبی ، قال ابن الفرضی : عالم الأندلس بالأخبار والأشعار ، وأدیبها وشاعرها ، کتب الناس تصنیفه وشعره ، سمع من بقی بن مخلد وابن وضّاح والخشنی ، مات یوم الأحد اثنتی عشرة بقیت من جمادی الاولی سنة ثمان وعشرین وثلاث مائة ، وهو ابن إحدی وثمانین سنة وثمانیة أشهر (1) .

و ذهبی در کتاب “ العبر فی أخبار من غبر “ در وقایع سنه ثمان و عشرین وثلاثمائة فرموده :

وفیها أبو عمر (2) أحمد بن محمد بن عبد ربّه الأموی ، مولاهم ، الأندلسی ، الأدیب ، الأخباری ، العلاّمة ، مصنّف العقد ، وله اثنتان وثمانون سنة ، وشعره فی الذروة العلیا ، سمع من بقی بن مخلد و محمد بن وضّاح (3) .

و در “ مدینة العلوم “ مذکور است :

العقد لابن عبد ربّه ; وهو أبو عمر أحمد بن محمد بن عبد ربّه ،


1- [ ب ] بغیة الوعاة : 160 ( طبع مصر 1326 ) . [ بغیة الوعاة 1 / 371 ] .
2- فی المصدر : ( عمرو ) .
3- العبر فی خبر من غبر 2 / 217 .

ص : 322

مولی هشام بن عبد الرحمن بن معاویة بن هشام بن عبد الملک بن مروان بن الحکم الأموی ، کان من العلماء المکثرین من المحفوظات والاطلاع علی أخبار الناس ، وصنّف ‹ 449 › کتاب العقد وهو من الکتب الممتّعة ، حوی من کلّ شیء ، وله دیوان شعر جیّد ، یشتمل أشعاره کلّ معنی ملیح وکل لفظ فصیح . . (1) إلی آخره .

از این عبارات عدیده ، فضل و جلالت ابن عبدربه ظاهر است ، و واضح که او عالم کثیر الاطلاع و فاضل طویل الباع است ، و مشهور است به علم و ادب ، و اخباری علامه بوده ، و کتاب او که “ عِقد “ است از کتب نافعه مفیده و اسفار ممتّعه است ، و تصنیف ابن عبدربه را مردم نوشته اند ، و او از اکابر علمای اهل سنت مثل بقی بن مخلد و ابن وضاح و غیر ایشان سماع احادیث کرده .

اما ابوبکر ابن ابی شیبه صاحب “ مصنف “ که روایت او [ را ] صاحب “ کنزالعمال “ و والد مخاطب نقل کرده اند ، پس فضل و جلالت و اعتماد و اعتبار او اشهر از آن است که بیان کرده اید که بخاری و مسلم از مستفیدان جنابش و آخذان روایات خدامش باشند ، و اعتماد تمام بر احادیث مرویه او دارند ، و آن را در غایت وثوق و اعتماد و نهایت صحت دانسته ، در “ صحیحین “ خود میآرند ، چنانچه بر ناظرین “ صحیحین “ و شروح آن مخفی


1- مدینة العلوم :

ص : 323

نیست ، و همچنین ابوداود و نسائی و ابن ماجه نیز از خوشه چینان خرمن فیض اویند ، و اخراج روایات او در “ صحاح “ خود میکنند ، ذهبی در “ کاشف “ گفته :

عبد الله بن محمد بن أبی شیبة ، الحافظ ، أبو بکر العبسی ، مولاهم ، الکوفی ، صاحب التصانیف ، عن شریک وابن المبارک وهشیم ، وعنه خ . م . د . ق (1) . وأبو یعلی والباغندی ، قال الفلاس : ما رأیت أحفظ منه ، وقال صالح جزرة : هو أحفظ من أدرکنا عند المذاکرة (2) ، توفی 235 (3) .

و در “ تقریب “ ابن حجر عسقلانی مذکور است :

عبد الله بن محمد بن أبی شیبة بن إبراهیم بن عثمان ، الواسطی الأصل ، أبو بکر بن أبی شیبة الکوفی ، ثقة ، حافظ ، صاحب تصانیف من العاشرة ، مات سنة خمس وثلاثین ومائتین (4) .

و یافعی در “ مرآة الجنان “ گفته :

الإمام أحد الأعلام أبو بکر بن أبی شیبة صاحب التصانیف الکبار ، قال أبو زرعة : ما رأیت أحفظ منه .


1- یعنی : البخاری ، ومسلم ، وأبو داود ، وابن ماجة القزوینی .
2- فی المصدر : ( المناظرة ) .
3- الکاشف 1 / 592 .
4- تقریب التهذیب 1 / 320 .

ص : 324

وقال أبو عبیدة : انتهی علم الحدیث إلی أربعة : أبی بکر بن أبی شیبة ، وهو أسردهم له ، وابن معین ، وهو أجمعهم له ، وابن المدینی ، وهو أعلمهم به ، وأحمد بن حنبل وهو أفقههم فیه .

وقال نفطویه : لمّا قدم أبو بکر بن أبی شیبة بغداد فی أیّام المتوکّل حرزوا (1) مجلسه بثلاثین ألفاً (2) .

و در “ فیض القدیر شرح جامع صغیر “ تصنیف مناوی مذکور است :

ابن أبی شیبة ; الحافظ ، الثبت ، العدیم النظیر ، عبد الله بن محمد بن أبی شیبة العبسی الکوفی ، صاحب المسند والأحکام والتفسیر . . وغیرهما (3) ، سمع من ابن المبارک وابن عیینة وتلک الطبقة ، وعنه الشیخان وأبو داود وابن ماجة و خلق قال الفلاس : ما رأیتمنه (4) .

و مخاطب در کتاب “ بستان المحدّثین “ در ذکر “ مصنف “ ابوبکر بن ابی شیبه و بیان حال او گفته :

ابوبکر از اهل کوفه است ، و او را سوای این “ مصنف “ ، “ مسندی “ است


1- فی المصدر : ( احذروا ) ، و ما هنا أولی .
2- مرآة الجنان 2 / 116 .
3- فی المصدر : ( وغیرها )
4- فیض القدیر شرح الجامع الصغیر 1 / 36 .

ص : 325

دیگر ، و بعضی تصانیف هم دارد ، و از شریک بن عبدالله قاضی کوفه و ابوالأحوص و عبدالله بن المبارک و سفیان ‹ 450 › بن عیینه و جریر بن عبدالحمید و اقران آنها استفاده علم حدیث کرده ، و از وی ابوزرعه و بخاری و مسلم و ابوداود و ابن ماجه و خلایق بسیار استفاده این علم کرده اند ، از ائمه این فن است ، ابوزرعه رازی گفته که : در زمان ما علم حدیث منتهی شده بود به چهار کس : ابوبکر ابن ابی شیبه که در سرد حدیث یکتا بود ، و احمد بن حنبل در فقه حدیث و فهم آن مستثنی ، و ابن معین در جمع و تکثیر حدیث ممتاز ، و علی بن المدینی در علم به مخرج حدیث و علل آن یگانه و بی همتا ، اما در وقت مذاکره ابوبکر بن ابی شیبه احفظ ترین همه اهل عصر بود ، و در ترتیب و تهذیب کتاب نیز او را از این اقران خود امتیاز تمام حاصل است (1) .

اما عثمان بن ابی شیبه که روایت او [ را ] صاحب کتاب “ الاکتفا “ نقل کرده ، پس او هم مثل برادر خود عبدالله بن ابی شیبه که مذکور شد از ثقات اکابر و معتمدین ذوی المفاخر است ، بخاری و مسلم و ابوداود و ابن ماجه از خوشه چینان و کاسه لیسان اویند و بر روایاتش اعتماد و اعتبار تمام دارند ، و در “ صحاح “ خود روایات او اخراج کنند ، و به او احتجاج مینمایند ، و ائمه اهل سنت او را به مدایح و مناقب جلیله میستایند ، و در “ کاشف “ مذکور است :


1- ( تعریب ) بستان المحدّثین : 76 - 77 .

ص : 326

عثمان بن أبی شیبة ، أبو الحسن العبسی مولاهم الکوفی الحافظ عن شریک وجریر وأبی الأحوص ، وعنه خ . م . د . ق . (1) وابنه محمد وأبو یعلی والبغوی ، مات فی محرم 239 (2) .

وفی حاشیة الکاشف - بعد لفظة عثمان بن محمد بن ابراهیم بن عثمان بن الواسطی - :

أخو أبی بکر بن أبی شیبة والقاسم بن أبی شیبة ، قال یحیی : ثقة ، صدوق ، لیس فیه شکّ ، وقال العجلی : کوفی ثقة ، وقال أحمد : ما علمت إلاّ خیراً وأثنی علیه (3) .

و یافعی در حق او گفته :

الحافظ عثمان بن أبی شیبة العبسی الکوفی ، وکان أسنّ من أخیه أبی بکر ، رحل ، وطوّف ، وصنّف التفسیر والمسند ، وحضر مجلسه ثلاثون ألفاً (4) .

اما اسماعیل بن محمود ابوالفدا صاحب کتاب “ المختصر فی اخبار البشر “ پس از مشاهیر علما و فضلاء معتمدین و اکابر مورخین موثقین است ، و علاوه بر شرف علم و جلالت و اعتماد ، به مرتبه سلطنت و امارت هم فائز


1- یعنی : البخاری ، ومسلم ، وأبو داود ، وابن ماجة القزوینی .
2- الکاشف 2 / 12 .
3- حاشیه کاشف ذهبی :
4- مرآة الجنان 2 / 122 .

ص : 327

بوده ، چنانچه در “ طبقات فقهای شافعیه “ ابوبکر اسدی مذکور است :

إسماعیل بن علی بن محمود بن عمر بن شاهنشاه بن أیّوب بن شاذی ، العالم ، العلاّمة ، المقنّن (1) ، المصنّف ، السلطان ، الملک ، المؤیّد ، عماد الدین أبو الفدا بن الملک الأفضل نور الدین بن الملک المظفّر تقیّ الدین بن الملک المنصور ناصر الدین بن الملک المظفّر تقیّ الدین الأیّوبی ، مولده فی جمادی الاولی سنة اثنتین وسبعین - بتقدیم السین - وست مائة ، واشتغل فی الفنون وتفنّن فیها وصنّف التصانیف المشهورة ، منها : التاریخ فی ثلاث مجلدات کبیرة ، ولی مملکة حماة فی سنة عشرین (2) إلی أن توفّی ، وکان الملک الناصر یکرمه ، ویحترمه ، ویعظّمه ، وله شعر حسن ، وکان جواداً ممدحاً ، امتدحه غیر واحد .

قال ابن کثیر : له فضائل کثیرة فی علوم متعددة من الفقه والهیئة . . و غیر ذلک ، وله مصنّفات عدیدة ، وکان ، ‹ 451 › یحبّ العلماء ویقصدونه لفنون کثیرة ، وکان من فضلاء بنی أیوب الأعیان منهم ، و ذکر له الأسنوی فی طبقاته ترجمة عظیمة ، توفّی فی


1- فی المصدر : ( المفنن ) .
2- فی المصدر : ( عشر ) .

ص : 328

المحرّم سنة اثنتین وثلاثین وسبع مائة (1) عن ستین سنة إلاّ ثلاثة أشهر وأیّاماً ، وقال الذهبی : توفّی کهلا ، وهو عجیب ، تصحّف علیه سبعین ب : تسعین ، وتبعه الأسنوی . (2) انتهی .

و صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن در کتاب “ فوات الوفیات “ که ذیل “ تاریخ ابن خلّکان “ است گفته :

الملک المؤید إسماعیل بن علی ، الإمام ، الفاضل ، العالم ، السلطان ، الملک ، المؤید ، عماد الدین أبو الفدا بن الأفضل بن المظفّر بن المنصور ، صاحب حماة .

و بعد ذکر سلطنت او گفته :

کان الأمیر سیف الدین ننکن . . . یکتب إلیه : یقبّل الأرض بالمقام العالی الشریف المولوی السلطانی الملکی المؤیّد العمادی ، وفی العنوان : صاحب حماة ، ویکتب إلیه السلطان أخوه مجد بن فلادون : أعزّ الله أنصار المقام الشریف العالی السلطان الملکی المؤیدی العمادی بلا مولوی .

وکان الملک المؤیّد فیه مکارم وفضیلة تامّة من فقه وطبّ


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اثنتین وست مائة ) آمده است .
2- طبقات الشافعیة 2 / 256 - 257 ، مع حذف واختصار فی بعض المواضع ، ویحتمل اختلاف نسخة المؤلف مع ما هو مطبوع .

ص : 329

وحکمة . . و غیر ذلک ، وأجود ما کان یعرفه علم الهیئة لأنه أتقنه ، وإن کان قد شارک فی سائر العلوم مشارکة جیّدة ، وکان محبّاً لأهل العلم مقرّباً لهم (1) .

و ابن حجر در “ درر کامنه “ گفته :

إسماعیل بن علی بن محمود بن محمد بن عمر بن شاهنشاه بن أیّوب ، الملک المؤید ، عماد الدین بن الأفضل بن المظفر بن المنصور تقی الدین الأیّوبی ، السلطان عماد الدین ، صاحب حماة ، ولد سنة بضع وسبعین - وبخطّ المؤرخ بحلب سنة اثنتین - وامّر بدمشق ، فخدم الناصر لمّا کان بالکرک فبالغ ، فلمّا عاد إلی السلطنة وعده بسلطنة حماة ، ثم سلطنه بعد مدّة یفعل فیها ما یشاء من أقطاع وغیره .

و بعد فاصله یسیره گفته :

وکان جواداً ، شجاعاً ، عالماً فی عدّة فنون ، نظم [ الحاوی ] (2) فی الفقه ، وصنّف تاریخه المشهور ، وتقویم البلدان ، ونظم الشعر والموشّحات ، وفاق فی علم الهیئة ، واقتنی کتباً نفیسه ، و لم یزل علی ذلک إلی أن مات فی المحرم سنة 33 (3) و لم یکمل الستین ، ورثاه


1- فوات الوفیات 1 / 214 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( 733 ) .

ص : 330

ابن نباتة (1) وغیره ، و من شعره ما أنشدنا (2) أبو البشر ابن الصائغ إجازةً ، أنشدنا خلیل بن ایبک ، أنشدنا جمال الدین ابن نباتة ، أنشدنا المقرئ محمود بن حماد ، أنشدنا الملک المؤید لنفسه فی وصف فرس :

< شعر > أحسن به طرفاً أفوت به القضا * إن رمته فی مطلب أو مهرب مثل الغزالة ما بدت فی مشرق * إلاّ بدت أنوارها فی المغرب < / شعر > قال الذهبی : کان محبّاً للفضیلة وأهلها ، وله محاسن کثیرة ، وله تاریخ علّقت منه أشیاء شتّی (3) ، ولا أعرف فی أحد من الملوک من المدائح ما لابن نباتة والشهاب محمود . . وغیرهما فیه إلاّ سیف الدولة ، وقد مدح الناس غیرهما من الملوک کثیراً لکن اجتمع لهذین من الکثرة والإجادة من الفحول ما لم یتّفق لغیرهما ، ‹ 452 › ولمّا بلغ السلطان موته أسف علیه جدّاً وحزن علیه ، وقرّر ولده الأفضل محمداً فی مکان أبیه ، وکان المؤیّد کریماً فاضلا عارفاً بالفقه والطبّ والفلسفة وله ید طولی فی الهیئة ومشارکة فی عدّة علوم ، وکان یحبّ أهل العلم ویقرّبهم ویؤویهم (4) إلیه . . (5) إلی آخره .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بنانه ) آمده است .
2- در [ الف ] تمام موارد پنج گانه این متن اشتباهاً : ( أنشذنا ) نوشته شده است .
3- فی المصدر : ( انتهی ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ویؤیّهم ) آمده است .
5- الدرر الکامنة 1 / 441 - 444 .

ص : 331

و ابن شحنه حلبی در کتاب “ روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر “ (1) به ترجمه ابوالفدا گفته :

کان عالماً ، أدیباً ، له الید الطولی فی الریاضیة والهندسة والهیئة ، أخذ ذلک عن الشیخ أثیر الدین الأبهری ، وامتدحه الشعراء من البلاد ، ووفدوا علیه ، وأجری علیهم الجوائز ، منهم : الشیخ صفی الدین الحلّی ، عبد العزیز بن سرایا . . إلی أن قال : وللشیخ جمال الدین أبی بکر محمد بن محمد بن نباتة المصری کتب مفردة فی مدائحه ، منها : منتخب الهدیة فی المدائح المؤیدیة ، وللسلطان عماد الدین إسماعیل . . . عدّة مؤلفات فی أنواع العلوم وأشعار رائقة ، فمن مؤلفاته : نظم الحاوی الصغیر - وشرحه قاضی القضاة شرف الدین أبو القاسم هبة الله بن الباذری - ، ومنها : کتاب نوادر العلم فی مجلدین ، ومنها کتاب الکناس فی مجلدین ، وکتاب تقویم البلدان ، وکتاب الموازین ، وکتاب التاریخ ، المسمّی ب : المختصر فی أخبار البشر (2) .

اما ابن عبدالبرّ صاحب “ استیعاب “ پس مشهورتر از آن است که حالش


1- در [ الف ] اشتباهاً ( والآخر ) بود .
2- [ الف ] وقایع سنة اثنتین وثلاثین وسبعمائة . [ روض المناظر ، چهل و یک ورق مانده به آخر کتاب ، وقائع سنه 732 ] .

ص : 332

بیان کرده اید ، و وثوق و اعتماد او نزد اهل سنت ظاهرتر از آن است که محتاج به اثبات باشد ، ابن خلّکان در “ وفیات الاعیان “ به ترجمه او گفته :

أبو عمر یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم النمری القرطبی ، إمام عصره فی الحدیث والأثر و ما یتعلّق بهما ، و روی بقرطبة عن أبی القاسم خلف بن القاسم الحافظ وعبد الوارث بن سفیان ، وأبی سعید بن نصر ، وأبی محمد بن عبد المؤمن ، وأبی عمرو الباحی ، وأبی الطلمتکی ، وأبی الولید بن العرضی . . وغیرهم ، وکتب إلیه من أهل الشرق أبو القاسم السقطی المکی ، وعبد الغنی بن سعید الحافظ ، وأبو ذرّ الهروی ، وأبو محمد بن النحاس المصری . . وغیرهم .

قال القاضی أبو علی بن سکرة : سمعت شیخنا القاضی أبا الولید یقول : لم یکن بالأندلس مثل أبی عمر بن عبد البرّ فی الحدیث .

وقال الباحی أیضاً : أبو عمر أحفظ أهل المغرب .

وقال أبو علی الحسین بن أحمد بن محمد الغسانی الأندلسی الجیانی (1) المقدّم ذکره : إن ابن عبد البرّ شیخنا من أهل قرطبة ، بها طلب الفقه وتفقّه ، ولزم أبا عمر أحمد بن عبد الملک بن هاشم الفقیه الاشبیلی ، وکتب بین یدیه ، ولزم أبا الولید ابن العرضی الحافظ ،


1- در [ الف ] خوانا نیست ، از مصدر تصحیح شد .

ص : 333

وعنه أخذ کثیراً من علم الأدب والحدیث ، و دار فی طلب العلم وافتتن به ، ودأب فیه ، وبرع براعة فاق فیها من تقدّمه من رجال أهل الأندلس ، وألّف فی الموطّأ کتباً مفیدة ، منها : کتاب التمهید لما فی الموطّأ من المعانی والأسانید ، ورتّبه علی أسماء شیوخ مالک علی حروف المعجم ، وهو کتاب لم یتقدّمه أحد إلی مثله ، وهو سبعون جزءاً ، قال أبو محمد بن حزم : لا أعلم فی الکلام علی فقه الحدیث ‹ 453 › مثله ، فکیف أحسن منه ! ثم صنع کتاب الاستدراک لمذاهب [ علماء ] (1) الأمصار فیما تضمّنه الموطّأ من معانی الرأی والآثار ، شرح فیه الموطّأ علی وجهه ونسق أبوابه ، وجمع فی أسماء الصحابة کتاباً جلیلا سمّاه : کتاب الاستیعاب (2) .

و سمعانی در “ انساب “ گفته :

أبو عمر یوسف بن عبد الله بن عبد البرّ النمری الأندلسی القرطبی الحافظ ، کان إماماً ، فاضلا ، کبیراً ، جلیل القدر ، صنّف التصانیف . . إلی آخره (3) .

و خود مخاطب در کتاب “ بستان المحدّثین “ به اطراء و مدح و ستایش


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] وفیات الاعیان 6 / 64 ( طبع مصر ) . [ وفیات الاعیان 7 / 66 - 67 ] .
3- الانساب 4 / 472 .

ص : 334

ابن عبدالبر پرداخته ، من شاء الاطلاع علیه فلیرجع إلیه (1) .

اما ابن قتیبه ; پس او هم از فضلای ثقات ، و علمای عالی درجات ایشان است ، در “ مختار مختصر تاریخ بغداد “ - که از ابن جزله است - مذکور است :

عبد الله بن مسلم بن قتیبة أبو محمد الکاتب الدینوری ; کان فاضلا ، وهو صاحب التصانیف المشهورة والکتب المعروفة ، منها : غریب القرآن ، وغریب الحدیث ، ومشکل القرآن ، ومشکل الحدیث ، وأدب الکاتب ، وعیون الأخبار ، وکتاب المعارف . . و غیر ذلک ، توفّی فجأة ، وقیل : أکل هریسة ثم صاح صیحة شدیدة ، ثم أُغمی علیه ، ثم اضطرب ساعة ، ثم تشهّد ، ومات فی أول لیلة من رجب سنة ست وسبعین وستین له (2) .

و ابن خلّکان در “ وفیات الاعیان “ میفرماید :

أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبة الدینوری ; - وقیل المروزی - النحوی ، اللغوی ، صاحب کتاب المعارف ، وأدب الکاتب ، کان فاضلا ثقة ، سکن بغداد وحدّث بها ، عن إسحاق بن راهویه وأبی إسحاق بن راهویه (3) ، وأبی إسحاق ابراهیم بن


1- ( تعریب ) بستان المحدّثین : 105 .
2- تاریخ بغداد 10 / 168 .
3- لم یرد فی المصدر : ( وأبی إسحاق بن راهویه ) والظاهر أنه من زیادة الناسخ .

ص : 335

سفیان بن سلیمان بن أبی بکر بن عبد الرحمن [ بن ] (1) زیاد بن أبیه الزیادی ، وأبی حاتم السجستانی . . وتلک الطبقة ، روی عنه ابنه أحمد ، وابن درستویه الفارسی ، وتصانیفه کلّها مفیدة . . إلی آخره (2) .

الحاصل ; از این مقام به غایت وضوح و ظهور ثابت گردید که ناقلین این خبر وحشت اثر علمای ثقات و محدّثین اثبات اهل سنت اند ، و سنیه هرگز مجال قدح و جرح این علما ندارند که از اعاظم ائمه و افاخم مقتدایان ایشان اند و در علوم دینیه اعتماد بر ایشان دارند ، و اکابر محققین اهل سنت به مدح و ثنای ایشان پرداخته اند ، پس بی آنکه دست از مذهب تسنن بر دارند ، مجال سرتابی از روایات ایشان و جرح و قدح ایشان ندارند .

و از کلام ابن روزبهان قطعاً ثابت است که این خبر موجب قدح و جرح اصحاب است ، و به همین جهت بلاریب و شک حکم به رفض ناقل آن - کائناً من کان - نموده ، به عنایت الهی این خبر به نقل جماعت بسیار از علمای


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] وفیات الاعیان 2 / 204 ( طبع مصر ) . [ وفیات الاعیان 3 / 42. اما اینکه کتاب “ الامامة والسیاسة “ از ابن قتیبه است ، پس مراجعه شود به ابتدای طعن اول از مطاعن عثمان ، و کتاب المحسن السبط ، تألیف سید محمد مهدی خرسان ، صفحه : 573 - 592 ] .

ص : 336

عالی مقدار ایشان ثابت شده ، و به حدی در صحت و اعتماد رسیده که شاه ولی الله - والد مخاطب - با آن همه تعصب شنیع و عناد فظیع ، ناچار قائل به صحت آن گردیده ، و گفته که : اسناد آن صحیح است بر شرط شیخین ، و از غایت بی تأملی و نهایت وقاحت ، استدلال بر فضیلت شیخین به آن کرده ، لهذا در ثبوت قدح و جرح عمر و ابوبکر و دگر اصحاب ‹ 454 › - بحمدالله تعالی - ریب و شبهه باقی نماند ، و تأویلات واهیه رکیکه و توجیهات فاسده سخیفه که صاحب “ صواقع “ و مخاطب ذکر کرده اند ، همه واهی و لغو و باطل و سراسر فاسد و پا در هوا گردید .

و نیز از قول ابن روزبهان صاحب کتاب “ [ ابطال ال ] باطل “ (1) ظاهر است که هر کسی که نقل این خبر کند پس او اراده ابداء قدح و طعن بر اصحاب دارد ، و از این کلام لازم آمد که این همه علمای اعلام و ثقات فخام اهل سنت - اعنی طبری و واقدی و بلاذری و محمد بن ابی شیبة و عثمان بن ابی شیبة و ابن عبدالبر صاحب “ استیعاب “ و سیوطی و ملا علی متقی و والد فاضل مخاطب و غیر ایشان - همه قدح و جرح ابوبکر و دگر اصحاب میخواستند ، پس به غایت عجیب است که اهل سنت این همه علمای خویش را ، با وصف قدح و


1- در اوائل همین طعن به نقل از احقاق الحق : 228 - 299 گذشت که او گفته : وکلّ من نقل هذا الخبر فلا یشکّ أنه رافضیّ متعصّب یرید إبداء القدح والطعن علی الأصحاب .

ص : 337

جرحشان در عمر و ابوبکر و دگر اصحاب ، از اکابر و اعاظم اهل ایمان میدانند ، بلکه مخاطب پدر خود را - که از جمله ناقلین این روایت است و تصحیح آن هم نموده - آیة من آیات الله و معجزة من معجزات رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میپندارد (1) ! و شیعه را به سبب قدح و جرح شیخین و دگر اصحاب ، فاسق بلکه کافر دانند ، و از ایمان و اسلام خارج سازند ، ( إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ) (2) ، فاعتبروا یا أُولی الألباب .

و مستتر مباد که از جمع این روایات عدیده و اخبار متنوعه چند فائده دیگر بر ارباب بصیرت واضح گردیده :

اول : آنکه از آن به کمال وضوح ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از بیعت ابی بکر تخلف کرده بود ، و ابا و انکار از آن داشت ، لهذا به تخویف و تهدید و قصد احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) پرداختند ، و مع هذا از آن حضرت صرف تخلف از بیعت ابی بکر واقع نشده ، بلکه اراده بر هم زدن خلافت ابی بکر هم فرموده ; زیرا که خود مخاطب گفته :

اگر مراد از قصد ، تخویف و تهدید زبانی است و گفتن اینکه : من خواهم سوخت ، پس وجهش آن است که این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) را ملجأ و پناه هر صاحب جنایت دانسته حکم حرم مکه


1- مراجعه شود به تحفه اثناعشریه : 184 .
2- سورة ص ( 38 ) : 5 .

ص : 338

معظمه داده ، در آنجا جمع میشدند ، و فتنه و فساد منظور میداشتند ، و بر هم زدن خلافت خلیفه اول به کنکاشها و مشورتهای فسادانگیز قصد میکردند . (1) انتهی .

از این کلام صراحتاً واضح است که کسانی که عمر تخویف ایشان به احراق کرده ، ایشان فتنه و فساد منظور میداشتند ، و برهم زدن خلافت خلیفه اول به مشورتهای فسادانگیز قصد میکردند ، حال آنکه از ملاحظه اکثر این روایات ظاهر است که جناب امیر ( علیه السلام ) هم در جمله این زمره که عمر تخویف و ترهیب ایشان کرده ، داخل بود ، چنانچه از روایت ابن ابی شیبه که سیوطی و متقی و ولی الله نقل کرده اند ، و از روایت “ استیعاب “ و غیر آن صراحتاً پیداست ، چه در اول آن مذکور است : ( کان علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر یدخلان علی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] . . ) إلی آخره .

و در آخر آن مسطور که عمر گفت : ( إن اجتمع هؤلاء النفر عندک . . ) إلی آخره .

و ظاهر است که مشار الیهم به ( هؤلاء النفر ) همین کسان اند که راوی در صدر روایت ذکر ایشان کرده .

و از عبارت کتاب “ المختصر “ هم واضح است که : عمر ترهیب جناب امیر ( علیه السلام ) به احراق کرده ، وقس علی هذا غیرها من الروایات .


1- در اول همین طعن از تحفه اثناعشریه : 292 گذشت .

ص : 339

بالجمله ; جناب امیر ( علیه السلام ) از این زمره بوده ، بلکه رأس و رئیس ایشان ، پس ثابت شد که جناب امیر ( علیه السلام ) ابوبکر را خلیفه بر حق نمیدانست ، ‹ 455 › بلکه او را غاصب و ظالم میدانست ، و در نقض خلافت او و افساد و بر هم زدن آن مشورتها میفرمود ، و انهدام اساس این خلافت جائره میخواست ، و عصمت جناب امیر ( علیه السلام ) سابقاً به کمال وضوح ثابت گردیده (1) ، و والد مخاطب هم به آن اعتراف کرده (2) ، پس تجویز ارتکاب خلاف حق ، در حق جناب امیر ( علیه السلام ) در این باب ، کار اهل ایمان نیست ، و ملازمت حق با آن جناب به نصوص احادیث کثیره ثابت است ، چنانچه بعض آن سابقاً مبیّن شده (3) ، و بعض دیگر در اینجا باید شنید ، ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته :

اما آنکه خلافت مرتضی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] منعقد شد ، پس از آن جهت که آن حضرت نهی کردند از مفارقت حضرت مرتضی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] .

أخرج الحاکم ; عن أبی ذرّ ، قال : قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « یا علی ! من فارقنی فقد فارق الله ، و من فارقک - یا علی ! - فقد فارقنی » .


1- در طعن هشتم ابوبکر از مصادر عدیده گذشت و در طعن هفتم و چهاردهم عمر نیز خواهد آمد .
2- کلام او از التفهیمات الإلهیة 2 / 19 در در طعن هشتم ابوبکر گذشت ، و در طعن هفتم و چهاردهم عمر نیز خواهد آمد .
3- مراجعه شود به طعن هشتم ابوبکر .

ص : 340

وأخرج الحاکم ; عن أُمّ سلمة - رضی الله عنها - : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : « علی مع القرآن ، والقرآن مع علی ، لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض » .

وأخرج الحاکم ; عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال : « قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « رحم الله علیاً ، اللهم أدر الحقّ معه حیث دار » . (1) انتهی .

و لله الحمد که از ملاحظه این احادیث شریفه به کمال وضوح ظاهر گردید که : جناب امیر ( علیه السلام ) در تخلف از بیعت ابی بکر ، و باطل دانستن خلافت او ، و اراده بر هم زدن آن ، و مشورت در این باب ، بر حق و صواب بود ، و ابوبکر و اتباع او - که مفارقت آن جناب کردند - بر باطل محض و مفارق خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بودند .

و عجب است از ولی الله که با وصفی که در “ تفهیمات “ به عصمت جناب امیر ( علیه السلام ) ، و بودن جمیع افعال آن جناب عین حق و صواب قائل گردیده ، بلکه حق را ضوء افعال آن جناب دانسته (2) ، و در “ ازالة الخفا “ چنانچه میبینی به عدم مفارقت حق از آن جناب در جمیع احوال - وإلاّ لما صحّ استدلاله ، لاشتراط کلیة الکبری فی الاستنتاج - قائل شده ، و این احادیث عدیده ناصّه بر عدم مفارقت حق از آن جناب [ را ] نقل کرده و اعتماد بر آن نموده ، باز تخلف آن جناب را از بیعت ابی بکر بر حق نمیداند ، بلکه از غایت وقاحت ،


1- ازالة الخفاء 2 / 279 .
2- کلام او از التفهیمات الإلهیة 2 / 19 در طعن هشتم ابوبکر ذکر شد .

ص : 341

این تهدید و ترهیب عمر را به احراق بیت بر آن حضرت و اکراه و اجبار بر بیعت ابی بکر ، عین حق میپندارد ، و چنین شنیعه را که از افضح فضائح شیخین است ، از مناقب ایشان میشمارد .

و احادیث دالّه بر ملازمت حق با جناب امیر ( علیه السلام ) بسیار از بسیار است ، و نبذی از آن میرزا محمد بدخشانی (1) - که قریب شانزده هفده حدیث باشد - در “ مفتاح النجا “ آورده (2) ، و خود مخاطب هم در باب الامامة استدلال را به


1- در اول نسخه “ مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء “ آستان قدس آمده است : شاه عبدالعزیز دهلوی صاحب “ تحفه “ در فتاوای خویش در جواب سؤال سائل که از اطلاق لفظ ( مرتضی ) در القاب جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) استفسار کرده گفته : و میرزا محمد بن معتمد خان حارثی مورخ مشهور این شهر دو رساله فضائل خلفا و فضائل اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] - که این هر دو رساله از عمده تصانیف اویند - تلقیب ایشان به ( مرتضی ) نیز ذکر نموده ، اما آن وقت فقیر را یاد نیست که به کدام حدیث در این باب تمسک کرده . نقل کرده شد از فتاوای عبدالعزیز - صفحه : 158 - نسخه عبدالحی خزنگی محلی .
2- قال البدخشی فی الباب الثالث من کتابه مفتاح النجاء : الفصل الثامن عشر فی قول النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم الحق معه . أخرج الترمذی ; عن علی ( رضی الله عنه ) ( علیه السلام ) [ کذا ] ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « رحم الله علیاً ، اللهم أدر الحق معه حیث دار » . وأخرج أبو یعلی ، والضیاء ، عن أبی سعید . . . : أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : « الحق مع ذا ، الحق مع ذا » ، یعنی علیاً [ ( علیه السلام ) ] . وأخرج ابن مردویه ; عن عائشة . . . : أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : « الحق مع علی ، یزول معه حیث مازال » . وفی روایة أُخری عنها : « علی مع الحق والحق معه » . وأخرج الطبرانی - فی الکبیر - ; عن کعب بن عجرة . . . قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « تکون بین الناس فرقة واختلاف ، فیکون هذا وأصحابه علی الحق » . یعنی علیاً [ ( علیه السلام ) ] . وأخرج أبو نعیم ; عن أبی لیلی الغفاری ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، قال : « سیکون من بعدی فتنة ، فإذا کان ذلک فالزموا علی بن أبی طالب ، فإنّه الفاروق بین الحق والباطل » . وأخرج ابن مردویه ; عن عائشة . . . أنها لمّا عقر جملها ، ودخلت داراً بالبصرة ، فقال لها أخوها محمد : أُنشدک الله ! أتذکرین یوم حدّثتنی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أنّه قال : « الحق لن یزال مع علی ، وعلی مع الحق ، لن یختلفا ولن یتفرقا ؟ ! » . قالت : نعم . وأخرج عن أبی موسی الأشعری ; قال : أشهد أنّ الحق مع علی ، و لکن مالت الدنیا بأهلها ، ولقد سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یقول له : « یا علی ! أنت مع الحق ، والحق بعدی معک » . وأخرج عن أُم سلمة رضی الله عنها ; قالت : کان علی ( علیه السلام ) علی الحق ، من اتبعه اتبع الحق ، و من ترکه ترک الحق ، عهداً معهوداً قبل یومه هذا . وأخرج عن شهر بن حوشب ; قال : کنت عند أُم سلمة رضی الله عنها فسلّم رجل ، فقیل : من أنت ؟ قال : أنا ثابت مولی أبی ذر ، قالت : مرحباً بأبی ثابت ، ادخل ، فدخل ، فرحّبت به ، وقالت : أین طار قلبک حین طارت القلوب مطائرها ؟ ! قال : مع علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] قالت : وُفقّتَ ، والذی نفس أُم سلمة بیده لسمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یقول : « علی مع القرآن والقرآن مع علی ، لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض » ، ولقد بعثت ابنی عمر وابن أخی عبد الله بن أبی أُمیة وأمرتهما أن یقاتلا مع علی [ ( علیه السلام ) ] من قاتله . ولولا أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أمرنا أن نقرّ فی خجالنا وفی بیوتنا لخرجت حتّی أقف فی صف علی [ ( علیه السلام ) ] . وأخرج عن علی ( رضی الله عنه ) ( علیه السلام ) ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « یا علی ! إن الحق معک ، والحق علی لسانک ، وفی قلبک ، و بین عینیک » . وأخرج عن عبید الله بن عبد الله الکندی ; قال : حجّ معاویة ، فأتی المدینة وأصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم متوافرون ، فجلس فی حلقة بین عبد الله بن عباس وعبد الله بن عمر فضرب بیده علی فخذ ابن عباس ، ثم قال : أما کنت أحقّ وأولی بالأمر من ابن عمّک ؟ قال ابن عباس : وبِمَ ؟ قال : لأنی ابن عم الخلیفة المقتول ظلماً . قال : هذا - یعنی ابن عمر - أولی بالأمر منک ; لأنّ أبا هذا قُتل ابن عمک ! قال : فانصاع عن ابن عباس وأقبل علی سعد قال : وأنت - یا سعد ! - الذی لم تعرف حقّنا من باطل غیرنا فتکون معنا أو علینا ؟ قال سعد : إنی لمّا رأیت الظلمة قد غشیت الأرض قلت لبعیری : هخ . . فأنختُه حتّی إذا اسفرّتْ مشیتُ . قال : والله لقد قرأت المصحف یوماً بین الدفتین ما وجدت فیه : هخ ! فقال : أمّا إذا أبیت فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یقول لعلی : أنت مع الحق والحق معک . قال : لتجیئنی به من سمعه معک أو لأفعلنّ . قال : أُم سلمة رضی الله عنها . قال : فقام وقاموا معه حتّی دخل علی أُم سلمة ، قال : فبدأ معاویة فتکلّم ، فقال : یا أُمّ المؤمنین ! إنّ الکذّابة قد کثرت علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بعده ، فلا یزال قائل یقول : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ما لم یقل ، وإن سعداً روی حدیثاً زعم أنّکِ سمعتیه معه ! قالت : ما هو ؟ قال : زعم أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال لعلی : « أنت مع الحق والحق معک » . قال [ قالت ] : صدق ، فی بیتی قاله . فأقبل علی سعد ، وقال : الآن ألزم [ خ . ل : ألوم ] ما کنت عندی ، والله لو سمعت هذا من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم مازلت خادماً لعلی حتّی أموت . أخرج الطبرانی - فی الأوسط والصغیر - ; عن أُم سلمة رضی الله عنها ، قالت : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یقول : « علی مع القرآن والقرآن مع علی ، لا یفترقان حتّی یردا علی الحوض » . وأخرج ابن مردویه ; عن عائشة . . . : أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : « الحق مع علی وعلی مع الحق ، لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض » . وأخرج الدیلمی ; عن عمار بن یاسر ، وأبی أیوب . . . : أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال لعمار : « یا عمار ! إن رأیت علیاً قد سلک وادیاً وسلک الناس وادیاً غیره فاسلک مع علی ودع الناس ، إنّه [ لن ] یدلّک علی ردی ولن یخرجک من الهدی . . » . وأخرج الحاکم ; عن أبی ذر ( رضی الله عنه ) ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « من أطاعنی فقد أطاع الله عزّ وجلّ ، و من عصانی فقد عصی الله ، و من أطاع علیاً فقد أطاعنی ، و من عصی علیاً فقد عصانی » . وأخرج الطبرانی - فی الکبیر - ; عن ابن عمر . . . قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « من فارق علیاً فارقنی و من فارقنی فقد فارق الله » . وفی روایة الحاکم ، عن أبی ذر ( رضی الله عنه ) مرفوعاً بلفظ : « من فارقک - یا علی ! - فقد فارقنی ، و من فارقنی فقد فارق الله » . ( مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء ، ورق : 50 - 52 ) .

ص : 342

ص : 343

ص : 344

ص : 345

حدیث : « اللهم أدر الحقّ معه حیث دار » بر صحت خلافت ابوبکر و عمر به این وجه که : جناب امیر ( علیه السلام ) با ایشان بوده ، و مبایعت و متابعت ایشان کرده ، به غایت متین و استوار گفته (1) ، لیکن عجب است که به اقتدای والد متعصب خود در اینجا کلام خویش را فراموش کرده ، و مفارقت جناب امیر ( علیه السلام ) را از شیخین باطل دانسته ، و تهدید و ترهیب عمر را عین حق و صواب گمان نموده .

سبحان الله ! ماجرایی عجیب است که همین حدیث را به گمان اینکه مفید ایشان خواهد بود ، حجت و دلیل گردانند و به غایت ابتهاج ذکر کنند ، و هرگاه از همین حدیث انهدام بنیان مذهب ایشان لازم آید ‹ 456 › آن را پس پشت اندازند ، و هرگز آن را پیش نظر ننهند ، و به صراحت تمام تخطئه جناب امیر ( علیه السلام ) نمایند ، بلکه آن حضرت را - معاذ الله - لایق تخویف و ترهیب ، بلکه احراق دانند ، و امور شنیعه - که ادنی مسلمی تخیل آن نتواند کرد - به آن جناب ( علیه السلام ) نسبت دهند ، و کلمات کفر و سوء ادب و نهایت تهجین و توهین در حق آن جناب بر زبان رانند ، کما لا یخفی علی من تأمّل فی کلام المخاطب المکابر بعد ملاحظة الروایات السابقة المنقولة عن علمائهم الأکابر .


1- تحفه اثناعشریه : 217 .

ص : 346

و ولی الله در عبارت “ ازالة الخفا “ غایت حزم به کار برده که برای تخدیع عوام کالانعام که قدرت بر فهم عبارت عربی ندارند ، فقط همین قدر ذکر کرده که : زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) جمع شده ، در باب نقض خلافت ابوبکر مشورتها به کار میبردند ، و نام جناب امیر ( علیه السلام ) را در این جماعت ذکر نکرده تا عوام درنیابند (1) که جناب امیر ( علیه السلام ) نقض خلافت ابوبکر میخواست ، و به این جهت به بطلان خلافت ابوبکر پی نبرند ، لیکن از این تخدیع چه سود که روایتی که خودش آورده در آن نام جناب امیر ( علیه السلام ) به صراحت تمام مذکور است ، و از آن به کمال وضوح ظاهر است که : آن جناب هم از خلافت ابوبکر کاره بود و از بیعت او تخلف فرموده بود ، هرگاه به اعتراف خودش زبیر و جمعی از بنی هاشم جمع شده ، در باب نقض خلافت ابوبکر مشورت میکردند ، و این هم از روایات ظاهر که : جناب امیر ( علیه السلام ) هم از این جماعت بوده ، بلکه آن جناب رئیس ایشان بوده ، چه خانه ، خانه آن جناب بود ، محال است که بدون رضای آن جناب این مردم جمع شوند و مشورتها خلاف مرضی آن جناب نمایند .

و نیز از روایات واضح است که زبیر و جناب امیر ( علیه السلام ) مشورت در امر خود با حضرت فاطمه ( علیها السلام ) مینمودند ، و مشورت زبیر به اعتراف خود ولی الله و مخاطب درباره نقض خلافت ابی بکر بود ، پس همچنین مشورت جناب


1- در [ الف ] ( نه دریابند ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 347

امیر ( علیه السلام ) در این باب باشد ، و نیز چون از مشورت کردن زبیر با حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، رضای آن حضرت به این مشورت ثابت شد ، رضای جناب امیر ( علیه السلام ) هم به آن ثابت خواهد شد لعدم القائل بالفرق ، واستحالة مخالفة فاطمة أمیر المؤمنین ( علیهما السلام ) .

و با این همه هرگاه ثابت شد که زبیر و جمعی از بنی هاشم نقض خلافت ابوبکر میخواستند ، و در این باب مشورتها میکردند و اهتمام داشتند ، پس از التزام دو امر اهل سنت را چاره نیست که یا به فسق و ضلال زبیر - که از عشره مبشره است - و همچنین به هلاک و خسران جماعت بنی هاشم - که ایشان هم نزد اهل سنت داخل اهل بیت واجب الاتباع و صحابه عدول بودند - قائل شوند ، و این معنا موجب بطلان مذهب ایشان که مبنی بر عدالت و جلالت و ایمان جمیع صحابه است خواهد گردید ، و بطلان تقریرات لاطائله ایشان در مدح و منقبت صحابه و احتجاج و استدلال به افعال و اقوال ایشان ، و ظهور کذب و افترای احادیث بسیار در حق صحابه واضح خواهد شد ، و هم سخافت ادعای ایشان درباره ولای کل اهل بیت ظاهر خواهد شد ; و یا به بطلان خلافت ابی بکر قائل شوند ، و دست از خرافات لاطائل بردارند .

عاقل منصف را لازم است که در کلمات و مقالات مخاطب که در باب امامت در حق صحابه گفته ، و همچنین آنچه در حق ایشان در همین باب مطاعن ‹ 457 › در مابعد خواهد گفت ، به نظر امعان ملاحظه کند که چه قسم به اهتمام تمام استحاله صدور امور شنیعه از صحابه ثابت کرده تا آنکه صدور

ص : 348

حطم مورچه را هم از ایشان ممتنع دانسته ، و بر اهل حق به جهت نسبت امور شنیعه به ایشان کمال طعن و تشنیع کرده ، و عقل ایشان را کمتر از عقل مورچه پنداشته (1) ، آیا بعد این همه تقریرات و تمهیدات ، امکانی هست که زبیر و بنی هاشم را در مشورتهای نقض خلافت ابی بکر بر باطل دانند ؟ و تضلیل و تسفیه ایشان کنند ؟

دوم : آنکه از عبارت کتاب “ المختصر “ تصنیف ابوالفدا ظاهر و پیداست که عتبة بن ابی لهب این اشعار گفته : ما کنت أحسب . . إلی آخره و از این اشعار بلاغت شعار به کمال وضوح آشکار است که جناب امیر ( علیه السلام ) اولی و احق به خلافت بود ، و خلافت - با وجود آن جناب - دیگری را نمیرسید ، و ابوبکر در اخذ آن ظالم و ستمکار بود ، و جناب امیر ( علیه السلام ) از تمامی اصحاب افضل است ، و چون صحابه کلّهم نزد اهل سنت عدول اند ، و لایق اقتدا و هادی و مهتدی - کما یظهر من حدیث : أصحابی کالنجوم . . إلی آخره - بطلان خلافت ابی بکر و تعیّن خلافت برای جناب امیر ( علیه السلام ) - چنانچه اعتقاد با سداد اهل حق است - در نهایت ظهور واضح شد ، و لله الحمد علی ذلک .

و نیز از این اشعار اسبقیت اسلام جناب امیر ( علیه السلام ) و اعلمیت آن جناب از


1- تحفه اثناعشریه : 193 .

ص : 349

تمام صحابه به غایت قصوی ظاهر است ، پس ادعای متعصبین معاندین - که : ابوبکر سابق بود بر جناب امیر ( علیه السلام ) در اسلام ، و نیز ابوبکر بلکه عمر هم اعلم بودند از آن جناب ! ! - کذب محض و دروغ بی فروغ است .

و بیضاوی (1) - که از اعاظم مفسرین معتبرین اهل سنت است - در “ تفسیر “ خود تصریح کرده به اینکه قائل شعر : ألیس أول من صلّی . . إلی آخره حسّان بن ثابت است .

و جمع در کلام صاحب “ المختصر “ و بیضاوی ممکن است به اینطور که این اشعار را حسّان بن ثابت انشا کرده باشد ، و عتبه خوانده باشد ، وهذه عبارة البیضاوی فی تفسیر قوله تعالی : ( وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا . . ) (2) إلی آخر الآیة :


1- [ الف ] در “ مفتاح کنز الدرایة “ در حال بیضاوی مذکور است : هو الإمام المحقّق ، الحجّة ، أبو الخیر عبد الله بن عمر بن محمد بن علی ، قاضی القضاة ، ناصر الدین البیضاوی الشافعی ، کان إماماً ، علاّمة ، مبرّزاً ، نظّاراً ، صالحاً ، متعبداً ، زاهداً ، عارفاً بالفقه والتفسیر والأصلین والعربیة والمنطق . . إلی أن قال - بعد ذکر حکایة دخوله بتبریز نقلا عن طبقات السبکی - : صنّف التصانیف المفیدة کالطوالع ، قال الحافظ ابن حجر المکی : وهو أجلّ مختصر فی علم الکلام ، والمصباح مختصره ، والمنهاج فی أُصول الفقه ، وتفسیره الذی اختصر فیه الکشّاف ، و شرح المصابیح ، و شرح المطالع فی المنطق ، و شرح کافیة ابن الحاجب ، و شرح التنبیه فی الفقه أربع مجلدات ، والغایة القصوی فیه أیضاً . . و غیر ذلک . ( 12 ) . [ مفتاح کنز الدرایة : ] .
2- البقرة ( 2 ) : 34 .

ص : 350

أمرهم (1) بالسجود تذلّلا لما زادا (2) فیه من عظیم قدرته وباهر آیاته ، وشکراً لما أنعم علیهم بوساطته ، فاللام فیه کاللام فی قول حسان :

< شعر > ألیس أول من صلّی لقبلتکم * وأعرف الناس بالقرآن والسنن (3) < / شعر > و ملا عصام (4) در “ حاشیه تفسیر بیضاوی “ گفته :

قوله : ( أ لیس أول من صلّی لقبلتکم ) . .

قاله فی شأن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] مدّعیاً أن الخلافة حقّه ، وأولّه : ( ما کنت أعلم ) . . أی أعرف ، ( أنّ الأمر منصرف ) یعنی الخلافة ( عن هاشم ، ثمّ منها عن أبی حسن ) یعنی


1- [ الف ] هذه الکلمة جواب ( لمّا ) السابقة علیها فی العبارة المتروکة اختصاراً . ( 12 ) .
2- فی المصدر : ( رأوا ) .
3- تفسیر بیضاوی 1 / 293 .
4- [ الف ] صاحب “ کشف الظنون “ در ذکر حواشی “ تفسیر بیضاوی “ گفته : وحاشیة الفاضل المحقّق عصام الدین إبراهیم بن محمد بن عمر المعروف ب : شاه [ محمد بن عرب شاه ] الاسفراینی المتوفّی سنة ثلاث وأربعین وتسع مائة ، وهی مشحونة بالتصرفات الفالقة [ اللائقة ] والتحقیقات اللائقة من أول القرآن إلی آخر الأعراف ، و من أول سورة النبأ إلی آخر القرآن ، أهداها إلی السلطان سلیمان . ( 12 ) . [ کشف الظنون 1 / 190 ] .

ص : 351

ثم أبعد من ذلک أن ینصرف من هذه القبیلة عن أبی الحسن - کنیة علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] - .

< شعر > ما (1) فیه ما فیهم من کلّ صالحة * ولیس فی کلّهم ما فیه من حسن < / شعر > یعنی أُرید بأبی الحسن ما (2) فیه ما فی الأصحاب أو فی [ بنی ] هاشم من کلّ خصلة صالحة ، ولیس فی کلّهم ما فیه من خلق حسن ، ( أ لیس أول من صلّی لقبلتکم ) . . أی أول المسلمین ، ( وأعرف الناس بالقرآن والسنن ) ، فاللام فی ( لقبلتکم ) بمعنی الجانب . (3) انتهی .

و از این عبارت ملا عصام ظاهر است که او معترف است به اینکه این اشعار دلالت دارد بر آنکه : حسان بن ثابت ادعا ‹ 458 › کرده که خلافت حق جناب امیر ( علیه السلام ) بوده ، پس بلاشبهه ابوبکر نزد حسان غاصب و ظالم و مبطل و غیر محق باشد .

و دیگر علمای اهل سنت هم این اشعار [ را ] نقل کرده اند ، و به بعض دیگر


1- فی المصدر : ( من ) .
2- فی المصدر : ( من ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصل حاشیة عصام . ( 12 ) . [ حاشیه تفسیر بیضاوی ، ورق : 74 - 75 ] .

ص : 352

صحابه منسوب ساخته ، در کتاب “ التقئید والإیضاح لما أُطلق وأُغلق من کتاب ابن الصلاح “ (1) در مقام اثبات اسبقیت اسلام جناب امیر ( علیه السلام ) مذکور است :

وأنشد أبو عبد الله المرزبانی لخزیمة ابن ثابت :

< شعر > ما کنت أحسب هذا الأمر منصرفاً * عن هاشم ثم منها عن أبی حسن (2) < / شعر >


1- [ الف ] در “ کشف الظنون عن أسامی الکتب والفنون “ در حرف العین ، در ذکر “ کتاب علوم الحدیث “ ابن صلاح مذکور است : و شرح الشیخ الإمام أبو الفضل عبد الرحیم الحسن العراقی ، أوّله : الحمد لله الذی ألهم إیضاح ما أبهم . . سمّاه : التقئید والإیضاح لما أُطلق وأُغلق من کتاب ابن الصلاح . قال : فإن أحسن ما صنّف أهل الحدیث فی معرفة اصطلاحه کتاب علوم الحدیث لابن الصلاح ، جمع فیه غرر الفوائد فأوعی ودعی له زمر الشوارد ، فأجابت طوعاً . . إلاّ أن فیه غیر موضع قد خولف فیه ، وأماکن أُخر تحتاج إلی تقییدهم [ تقیید ] وتنبیه ، فأردت أن أجمع علیه نکت تقئید مطلقه [ نکتاً علیه تقیّد مطلقه ] ، وتفتح مغلقه ، [ وردّاً علی إیراد ما أُورد علیه ] وقد کان الشیخ علاء الدین مغلطای أقفنی [ أوقفنی ] علی شیء جمعه علیه ، سمّاه : إصلاح ابن الصلاح ، وأیضاً قد اختصره جماعة وتعقّبوه فی مواضع منه ، فحیث کان الاعتراض علیه غیر صحیح ، ذکرته بالصیغة : ( اعترض ) ، وسمّیته : التقئید والإیضاح لما أُطلق وأُغلق من کتاب ابن الصلاح ، فذکره بالقول ، وفرغ من تبییضه یوم الأحد الحادی والعشرین من ذی القعدة سنّة 796. انتهی باختصار نقلاً من نسخة لا ینتهی إلی حدّ [ لا یقرأ ] [ کشف الظنون 2 / 1162 - 1163 ] .
2- فی المصدر : ( أبی الحسن ) .

ص : 353

< شعر > أ لیس أول من صلّی لقبلتهم * وأعلم الناس بالقرآن والسنن (1) < / شعر > و در “ اصابه “ مذکور است :

قال المرزبانی : قتل - أی خزیمة بن ثابت - مع علی [ ( علیه السلام ) ] بالصفّین ، وهو القائل - شعر - :

< شعر > إذا نحن بایعنا علیاً فحسبنا * أبو حسن ممّا نخاف من الفتن وفیه الذی فیهم من الخیر کلّه * و ما فیهم بعض الذی فیه من حسن < / شعر > وقال ابن سعد : شهد بدراً و قتل بصفّین (2) .

و ابن عبدالبر در کتاب “ استیعاب “ در ذکر مدایح جناب امیر ( علیه السلام ) گفته :

وقال الفضل بن عباس بن عتبة بن أبی لهب :

ما کنت أحسب أن الأمر منصرف * عن هاشم ثم منها عن أبی حسن (3)


1- [ الف ] در نوع تاسع وثلاثون ، نسخه تقئید و الایضاح نزد حقیر موجود است . [ التقیید والإیضاح 1 / 309 ] .
2- الاصابة 2 / 240 .
3- فی المصدر : ( أبی الحسن ) .

ص : 354

< شعر > ألیس أول من صلّی لقبلته (1) * وأعلم الناس بالقرآن والسنن (2) < / شعر > فیه (3) ما فیهم لا یمترون (4) به * ولیس فی القوم ما فیه من الحسن (5) و از اینجا معلوم شد که خزیمة [ بن ] ثابت و فضل بن عباس هم خلافت را حق جناب امیر ( علیه السلام ) میدانستند ، و ابوبکر نزد ایشان ظالم و غاصب و مبطل بوده .

سوم : آنکه از این روایات به کمال وضوح ظاهر است که بیعت جناب امیر ( علیه السلام ) با ابی بکر ، و همچنین بیعت زبیر و عباس و دیگر صحابه - که اسمایشان در عبارت کتاب “ المختصر “ اسماعیل بن علی مذکور است (6) - از


1- فی المصدر : ( لقبلتکم ) .
2- فی المصدر : ( وزاد أبو الفتح : و آخر الناس عهداً بالنبیّ و من * جبریل عون له فی الغسل والکفن ) .
3- فی المصدر : ( من فیه ) .
4- فی المصدر : ( لا تمترون ) .
5- [ الف ] ترجمه علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، ونسخه استیعاب در کتب خانه جناب مصنف طاب ثراه موجود است . [ الاستیعاب 3 / 1133 و راجع : شرح ابن أبی الحدید 6 / 21 ، تفسیر الرازی 2 / 212 و 18 / 212 ، تفسیر أبی السعود 1 / 87 ، تفسیر الآلوسی 1 / 229 و 13 / 58 و 14 / 45 ، المناقب للخوارزمی : 40 ] .
6- اشاره است به کتاب “ المختصر فی أخبار البشر “ تألیف ابوالفدا اسماعیل بن علی ، عبارت آن در اوائل همین طعن از المختصر 1 / 219 گذشت .

ص : 355

راه اکراه و اجبار ، و ناشی از خوف و اضطرار بوده ; زیرا که عمر بن الخطاب هرگاه اینها را تخویف و تهدید به احراق بیت بر ایشان کرد ، و قسم بر آن یاد نمود ، لهذا به خوف و بیم ، بیعت ابوبکر نمودند ، نه آنکه از راه رضا و اختیار بیعت او کردند ، پس اجماع بر بیعت ابی بکر بر هم خورد ، و دلیلی برای حقیت خلافتش در دست ایشان نماند که چیزی که در آن این جماعت از اکابر و اعاظم اصحاب داخل نباشند ، و جناب امیر ( علیه السلام ) هم شریک آن نباشد ، چگونه ادعای اجماع بر آن تواند نمود ؟ ! و چنین اجماعی که عین خلاف و شقاق است ، چگونه لیاقت حجیت دارد ؟ !

چهارم : آنکه از این روایات ظاهر است که ابوبکر هم شریک عمر در اجبار و اکراه این صحابه و جناب امیر ( علیه السلام ) بر بیعت خود بود ، و ایذا و استخفاف و اهانت اهل بیت ( علیهم السلام ) ، و ارهاب و تخویف ایشان به امر و رضای او واقع شده ، و از اینجاست که جناب علامه حلی این قصه را از مطاعن عمر و ابوبکر هر دو (1) شمرده (2) .

پنجم : آنکه از روایات کتاب “ المختصر “ به غایت وضوح ظاهر است که : ابوبکر هرگاه عمر را برای آوردن جناب امیر ( علیه السلام ) ، و اتباع آن حضرت از بیت


1- در [ الف ] ( هر دو ) تکرار شده است .
2- نهج الحق : 271 ( مطاعن ابوبکر ) و صفحه : 275 ( مطاعن عمر ) .

ص : 356

حضرت فاطمه ( علیها السلام ) فرستاد این هم بر زبان آورد ‹ 459 › که :

اگر این جماعت ابا کنند - یعنی از آمدن برای بیعتِ میشومه او انکار نمایند - مقاتله با ایشان کن .

و ظاهر است که عمر هم انکاری بر آن نکرد ، و به سمع قبول آن را شنید ، و این امر نزد اهل ایمان و ارباب ایقان ، برهان قاطع و حجت ساطع بر ردائت و خباثت ونفاق و کفر آن هر دو است که اول ایشان به کمال طیب خاطر و بهجت و انبساط حکم به قتال نفس رسول و زوج بتول و اتباع آن جناب - که صحابه عدول بودند - داد و ثانی به کمال رضا آن را بشنید ، و انکاری بر آن نکرد .

و از اینجا کمال بغض و عداوت و عناد آن هر دو رئیس اهل فتنه و فساد با اهل بیت امجاد واضح گردید ، و در کفر و عدم ایمان مبغض و معاند اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] هرگز نزد ارباب بصیرت ریبی نیست .

ششم : آنکه مطلوبی که در صدد اثبات آن بودیم کالشمس فی رابعة النهار واضح گردید ، یعنی ظاهر شد که عمر بن الخطاب به قصد احراق خانه اهل بیت مصطفوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) روانه شده ، و هیزم و نار برای آن آورده ، و أتباع حمالة الحطب را حامل حطب برای احراق خانه اهل بیت نبوی ( علیهم السلام ) گردانیده ، و هرگاه بر در [ خانه ] حضرت فاطمه ( علیها السلام ) رسید و آن حضرت متعجبانه پرسیده که : « ای ابن خطاب ! آمده ای که بسوزی خانه ما را ؟ » از غایت بی ادبی پاس و لحاظ آن حضرت نکرده ، بیمحابا گفت که : آری برای همین کار

ص : 357

آمده ام ، و قسم به خدای تعالی یاد کرده به خطاب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گفته که : قسم به خدا خانه تو را بر این کسانی که در این خانه میآیند ، و ابا از بیعت ابی بکر کرده اند ، خواهم سوخت .

و نیز هرگاه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به عمر گفت که : « آیا خواهی سوخت تو بر من اولاد مرا ؟ ! » گفت که : قسم به خدا که من اولاد تو را خواهم سوخت ، مگر اینکه اینها بیرون آیند و بیعت کنند .

و از روایت بلاذری ظاهر است که هرگاه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به عمر گفت که : « آیا تو دروازه من بر من خواهی سوخت ؟ » عمر گفت : آری (1) .

و این همه به وجوه کثیره دلالت بر شقاوت و کفر ونفاق او دارد ، چنانچه بر متدین عاقل پوشیده نیست ; زیرا که :

اولا : کمال استخفاف و اهانت به جناب امیر ( علیه السلام ) کرده ; زیرا که آن جناب ( علیه السلام ) هم از جمله متخلفین از بیعت ابی بکر بوده ، و به تصریح روایت “ کنزالعمال “ و “ ازالة الخفا “ و مثل آن ، آن جناب در بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) میآمد ، و مشاوره با آن جناب میکرد ، و عمر بن الخطاب در حق همین کسان گفته (2) - به مخاطبه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گفته که - : قسم به خدا احبّیّت


1- اوائل همین طعن از الشافی 3 / 241 نقل شد ، وانظر : أنساب الأشراف 1 / 586 ( چاپ مصر ) ، 2 / 268 ( چاپ بیروت ) ، مثالب النواصب : 419 ( الخطّیة ) ، تلخیص الشافی 3 / 76 ، وعنه فی بحار الأنوار : 28 / 388 .
2- لفظ : ( گفته ) زائد است .

ص : 358

تو مانع من از آن نیست که اگر این نفر نزد تو جمع شوند ، امر کنم که دروازه بر ایشان بسوزند . و از اینجاست که در آخر این روایت مذکور است که : حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به جناب امیر ( علیه السلام ) و زبیر هرگاه آمدند گفت که : « عمر نزد من آمده ، و قسم به خدای تعالی یاد کرده که : اگر شما عود میکنید ، او هر آئینه این خانه را بر شما خواهد سوخت » . پس به تصریح تمام واضح گردید که عمر به مشافهه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) تخویف و ترهیب آن جناب به احراق نفس مبارک حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - عیاذا بالله - کرده ، و هر کسی که در خباثت و شرارت و هلاک و ضلال قائل این قول تأمل داشته باشد ، از اهل ایمان نیست ; زیرا که وجوب تعظیم و تکریم آن جناب از ضروریات دین ، ثابت است ، و هلاک و ضلال تارک آن به اجماع و نصوص صریحه متحقق .

و ثانیاً : ‹ 460 › آنکه عمر به جواب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - هرگاه آن جناب گفت که : « آیا تو اولاد مرا بر من خواهی سوخت ؟ ! » - گفته : آری ! قسم به خدا ایشان را خواهم سوخت . و ظاهر است که هر کسی که چنین کلام شقاوت نظام در حق حسنین ( علیهما السلام ) - که نهایت محبت و عطوفت سرور انام ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در حق ایشان معلومِ خواص و عوام است - گوید ، بلاشبهه کافر و ملحد ومنافق و شیطان خبیث است ، و هرگز او را از ایمان و اسلام بهره نیست ، و بلاریب او عدو خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است .

و ثالثاً : صراحتاً واضح است که عمر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را به این کلمات آزرده ، و نهایت رنج و صدمه به آن جناب رسانیده ، چه بدیهی اولی است - تا

ص : 359

آنکه بُله و صبیان هم درمییابند - که اگر کسی به آحاد الناس بگوید که : من خانه تو را بر تو خواهم سوخت ، و اولاد و شوهر تو را و اتباع او را به آتش خواهم داد ، این معنا موجب کمال اهانت و استخفاف و ایذا و هتک حرمت و صدمه و رنج او خواهد بود ، و هیچ عاقلی - بلکه سفیهی هم - در این معنا ریب و شک نمیکند ، مگر عجب نیست که اهل سنت در آن ریب داشته باشند ، بلکه قطع و یقین بر خلاف آن به هم رسانیده ، لیکن منکر بدیهیات و ضروریات ، خود ضحکه عقلا است ، و ظاهر است که کسی که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را ایذا رساند ، و به غایت اهتمام آن جناب را رنجاند ، و استخفاف و اهانت آن حضرت نماید او بی ایمان و ملحد است ; که محبت اهل بیت ( علیهم السلام ) و تعظیم و تکریم ایشان رکن دین و ایمان است .

کابلی در “ صواقع “ گفته :

یقولون : أی أهل السنة - من ترک المودّة فی أهل بیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فقد خانه ، وقد قال تعالی : ( لا تَخُونُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ ) (1) ، و من کره أهل بیته فقد کرهه [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، ولقد أجاد من أفاد :

< شعر > فلا تعدل بأهل البیت خلقاً * فأهل البیت هم أهل السیادة فبغضهم من الإنسان خسر * حقیقی وحبّهم عبادة < / شعر > ویوجبون الصلاة علیهم فی الصلوات ، قال الشیخ الجلیل


1- الانفال ( 8 ) : 27 .

ص : 360

فرید الدین أحمد بن محمد النیسابوری : من آمن بمحمد [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] و لم یؤمن بأهل بیته فلیس بمؤمن . (1) انتهی .

از این عبارت واضح است که ترک مودت اهل بیت رسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] خیانت در حق آن جناب است ، و نیز کراهت اهل بیت ( علیهم السلام ) کراهت آن حضرت است ، و بغض ایشان خسر [ ان ] حقیقی است ، و ایمان به اهل بیت ( علیهم السلام ) مثل ایمان به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) واجب و لازم است ، و هر که به اهل بیت ( علیهم السلام ) ایمان نیاورد او مؤمن نیست ، و بدیهی اولی است که ایذای اهل بیت ( علیهم السلام ) و تخویف و تهدید ایشان که از عمر صادر شده بلاشبهه خلاف ایمان به اهل بیت ( علیهم السلام ) است ، و الا لازم آید که تخویف و تهدید جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به احراق بیت آن حضرت بر آن جناب و ذریه آن حضرت هم جایز باشد ، و غالب که اهل سنت هم این معنا را خلاف ایمان به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دانند ، و مرتکب چنین جسارت را تکفیر و تضلیل نمایند ، و خارج از ایمان و اسلام دانند ، پس هم چنین عمر هم - به جهت اقدام بر این تهدید و تخویف اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] به احراق - از ایمان خارج باشد .

و قطع نظر از این همه ، نفس تهدید به احراق خانه ملائک آشیانه حضرت


1- [ الف ] فی المطلب السادس من المقصد السادس . [ الصواقع ، ورق : 329 - 330 ] . چند تا نسخه “ صواقع “ به دست حقیر افتاده ، لیکن ظاهراً اصل همه یک نسخه بوده که در کتب خانه جناب آیة الله فی العالمین اعلی الله مقامه فی أعلی علیین موجود است ، مگر یک نسخه که سوای بعض اجزایش همه مستکتب از نسخه دیگر بود .

ص : 361

فاطمه ( علیها السلام ) و جمع اسباب حرق آن مثل هیزم و نار نیز موجب ایذای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ‹ 461 › و جناب امیر و حسنین ( علیهم السلام ) بوده ، بلکه روح نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را در روضات جنان رنجانیده ، و نهایت اَلَم و صدمه به آن جناب رسانیده ، آیا بر عاقل متأمل بالقطع ظاهر نیست که : اگر در حالت حیات آن سرور ( صلی الله علیه وآله و سلم ) عمر هیزم و نار بر در خانه اهل بیت اطهار ( علیهم السلام ) میآورد ، و به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) میگفت که : من خانه تو را خواهم سوخت ، این معنا موجب نهایت رنج و صدمه و ملال خاطر مبارک آن سرور میگردید ، نفکذا بعد الوفاة ; چه آن جناب - به نص احادیث طرفین - بر اعمال امت خود مطلع میشود .

سبحان الله ! جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) تمام خلق را نهایت تأکید بر تکریم و تعظیم اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] فرماید و ایشان را قرین قرآن گرداند ، و اتباع ایشان را بر کافه انام واجب نماید ، و باز عمر این حضرات (1) را تخویف به احراق خانه ایشان نماید ، و استخفاف و اهانتشان کند ! و اهل سنت در هوای باطل ، ایمان خود بازند و به تصویب فعل او ردّ صریح بر خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) سازند .

و علاوه بر این همه تعظیم نفس خانه مبارک اهل بیت مصطفوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) واجب و لازم و ضروری اسلام است ، و بداهتاً واضح است که هیزم و نار برای احراق آن آوردن ، و گفتن که : من آن را خواهم سوخت ، و قسم بر آن


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حضرت ) آمده است .

ص : 362

یاد کردن ، نهایت شنیع و فظیع است ، و الا لازم آید که اگر کسی هیزم و نار برای احراق خانه کعبه برد ، و باز بگوید که : من خانه کعبه را خواهم سوخت ، و قسم بر آن یاد نماید ، در ایمان و جلالت و عدالت او اصلا خللی متطرق نشود .

و وجوب تعظیم و احترام خانه اقدس اهل بیت ( علیهم السلام ) اگر چه قطعاً ثابت است ، لیکن یک روایتی هم در اینجا باید شنید ، سیوطی در تفسیر “ درّ منثور “ گفته :

أخرج ابن مردویه ; عن أنس بن مالک وبریدة ، قال (1) : قرأ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هذه الآیة : ( فِی بُیُوت أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ ) (2) فقام إلیه رجل فقال : أیّ بیوت هذه یا رسول الله ؟ [ ص ] قال : « بیوت الأنبیاء » ، فقام إلیه أبو بکر .

فقال : یا رسول الله [ ص ] ! هذا البیت منها ؟ - لبیت علی وفاطمة [ ( علیهما السلام ) ] - قال : « نعم من أفاضلها » . (3) انتهی .

پس کسی که چنین بیت شریف را که حق تعالی و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مدح آن کردند ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آن را از افاضل این بیوت که حق تعالی مدحش کرده ، گفته بخواهد سوختن ، و بگوید که : من آن را خواهم سوخت ،


1- کذا والظاهر : ( قالا ) .
2- [ الف ] سوره نور ، جزء 18 ، رکوع 11 . [ النور ( 24 ) : 36 ] .
3- [ ب ] الدرّ المنثور 5 / 50 ( طبع بیروت ) .

ص : 363

و اسباب احراق آن جمع کند ، و هیزم و آتش به اهتمام تمام بر آن آرد ، جزایش جز آن نیست که حق تعالی دهانش به آتش شرربار بسوزد ، و جحیم سوزان بر او افروزد .

و عجب تر آنکه مخاطب در حواشی مکائد خویش این حدیث از “ مجمع البیان “ مولانای طبرسی نقل نموده ، و به آن استدلال بر استحاله رضای ابی بکر به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) کرده ، حیث قال :

روی عن أبی بکر . . . : أنه لمّا قرأ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هذه الآیة : ( فِی بُیُوت أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ . . ) سئل أی البیوت هذه ؟

فقال : « بیوت الأنبیاء » . .

فقام أبو بکر [ فقال ] (1) : یا رسول الله ! [ ص ] ! هذا البیت منها ؟ - لبیت علی وفاطمة [ ( علیهما السلام ) ] - قال : « نعم من أفاضلها » .

کذا فی مجمع البیان للطبرسی ، وثبت أن أبا بکر . . . هو الذی سأل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وروی عنه ذلک ، فالرضاء بإحراق البیت المعهود منه محال عادة . مفتاح (2) .


1- الزیادة من مجمع البیان .
2- [ الف ] کید بیست و پنجم . [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 89 ، وانظر : مجمع البیان 7 / 253 ، شواهد التنزیل 1 / 553 ، تفسیر الثعلبی 7 / 107 ، الدرّ المنثور 5 / 50 . . وغیرها ] .

ص : 364

و در حقیقت به نقل این حدیث و این ‹ 462 › استدلال در تفضیح ابوبکر و عمر به غایت قُصوی کوشیده ; زیرا که تهدید عمر به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و قصد سوختن آن ، به جمع اسباب احراق ثابت شده ، و رضای ابوبکر بلکه ارسال او برای این شنیعه نیز ثابت است ، پس متحقق شد که عمر و ابوبکر هر دو به احراق بیت ذریه طاهره راضی شدند ، و بر چنان امری شنیع - که مخاطب آن را مستحیل عادی میداند - دل نهادند ، و سعی در آن کردند .

و اگر چه نزد اهل سنت به ظاهر مستبعد است که عمر با وصف ادعای اسلام ، - بلکه امامت اهل اسلام ! - سعی در احراق آن خانه فیض کاشانه که خدای تعالی مدح آن کرده ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) آن را از افاضل بیوت انبیاء ( علیهم السلام ) گفته نماید ، و از غایت وقاحت حرف سوختن آن بر زبان آرد ، لیکن چون آن بی باک در مراتب کفر و نفاق و خبث و شقاق یکتای آفاق بود ، از هیچ امری مبالات نداشت ، و چنین کفریات صریحه را بر زبان میآورد ، و سعی در چنین شنایع عظیمه به کار میبرد ، و ابوبکر هم بر این حرکات عنیف و کلمات سخیف او راضی بود .

و لله الحمد والمنّة که ثبوت این امر دافع استبعاد بسیاری از دعاوی اهل حق است که اهل سنت آن را هم محال عادی دانند ، و خلفای ثلاثه مرتکب آن شده اند ، و خرق عادت در آن کرده ، و اگر اهل سنت به این وجه معتقد کرامات و خرق عادات برای شیخین و ثالث ایشان شوند رواست ! و اگر به

ص : 365

ارتکاب چنین مستحیلات عادیه ایشان را از اولیای کبار شمارند بجاست !

و غریب تر آن است که مخاطب در مکائد خویش بعض روایات اهل حق متضمن قصد ابوحنیفه الزام حضرت صادق ( علیه السلام ) آورده ، و بعد از آن ، از جا رفته و تفت شده ، و قطعاً و حتماً آن را افترای صریح و بهتان قبیح گفته ، و قصد الزام حضرات اهل بیت ( علیهم السلام ) را به غایت شنیع و قبیح دانسته ، استفاده از آن نموده ، و این قصد را دلیل عداوت و بغض اهل بیت ( علیهم السلام ) دانسته ، به اثبات محبت مزعومی ابوحنیفه با اهل بیت ( علیهم السلام ) دفع آن خواسته ، چنانچه میگوید :

کید هشتاد دوم : آنکه بر بعضی از علمای اهل سنت افترا نمایند که ایشان اراده الزام دادن بعضی ائمه عظام اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] نموده بودند ، اما پیش نرفت و خود خفیف و ملزم شد ، تا مردم را از آن عالم - بلکه جمیع علماء اهل سنت - تنفر حاصل شود ، و اتباع و تلمّذ ایشان را عار دانند ، از این جنس است آنچه عیاشی آورده است به اسناد خود که : ابوحنیفه ابوعبدالله [ ( علیه السلام ) ] را گفت که :

کیف تفقّد سلیمان الهدهد من بین الطیر ؟

أبو عبد الله گفت : لأن الهدهد یری ما فی بطن الأرض کما یری أحدکم الدهن فی القارورة .

فنظر أبو حنیفة إلی أصحابه فضحک .

فقال أبو عبد الله [ ( علیه السلام ) ] : ما یضحکک ؟

قال : ظفرت بک ، قال : الذی یری ما فی بطن الأرض کیف

ص : 366

لا یری الفخّ فی التراب حتّی یُؤخذ بعنقه ؟

قال أبو عبد الله [ ( علیه السلام ) ] : یا نعمان ! أما علمت أنه إذا نزل القدر عمی البصر ؟ !

و این افترایی است صریح و بهتانی است قبیح که در وی هیچ شک و شبهه نیست ; زیرا که ابوحنیفه نزد شیعه هم عالم بود ، جاهل نبود ، و از اهل تمکین ‹ 463 › و وقار بود ، ، سفله وضع و سبک گفتار نبود ، و این چشمک (1) زدن و بر کبراء و بزرگان گرفت و گیر کردن ممکن نیست که از اهل تمکین به وقوع آید . . . إلی أن قال : و ابوحنیفه همیشه به صحبت و خدمت حضرت صادق ( علیه السلام ) افتخار مینمود ، و کلمه : ( لولا السنتان لهلک النعمان ) از وی مشهور است ، پس چه امکان دارد که این قسم داعیه نسبت به جناب ایشان به خاطر ابوحنیفه خطور کند ، یا این کلام از زبان او برآید ؟ ! (2) و نیز بعدِ ذکر روایت طبرسی متضمن اراده الزام ابوحنیفه امام موسی کاظم ( علیه السلام ) را ، و تکذیب آن ، و نقل روایتی متضمن سؤال ابوحنیفه بعض مسائل از امام موسی کاظم ( علیه السلام ) گفته :

و در حقیقت منظور سائل در امثال این مقام یا تأکید اعتقاد بزرگی آن خاندان برای خود یا اثبات علو درجه آن خاندان نزد غیر خود میباشد ، نه


1- در مصدر : ( چشمکها ) .
2- [ الف ] باب دوم صفحه 137 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . ( 12 ) . [ تحفه اثناعشریه : 68 ] .

ص : 367

قصد افحام و الزام ، معاذ الله من ذلک . (1) انتهی .

از این کلمات تزویر آیات او به کمال وضوح و ظهور پیداست که آنچه از عمر واقع شده به غایت شنیع و قبیح بوده به چند وجه :

اول : آنکه از قول او : ( این چشمکها زدن و بر کبراء گرفت و گیر کردن ممکن نیست . . . ) الی آخر . واضح است که بر کبراء گرفت و گیر نمودن از اهل تمکین محال است ، و صدور آن از ایشان غیر ممکن ، و ظاهر است که هرگاه گرفت و گیر نمودن بر کبراء ، دلیل خروج از علماء و اهل تمکین باشد ، و موجب دخول در زمره عوام جاهلین گردد ، بلاشبهه تهدید کبراء به احراق بیت ایشان ، و اهانت و استخفافشان به کلام خشن و درشت ، و تهدید به احراق اولاد کبراء ، بلکه خود کبراء - که اقبح و اشنع است به مراتب بسیار از گرفت و گیر بر کبراء - موجب خروج از علماء و دخول در جهلا و سفها خواهد شد ، و چون صدور این امور از آن معدن فتن و شرور ، متحقق گشت یقیناً و قطعاً واضح گردید که او از زمره علما و اهل تمکین خارج بوده ، و در جرگه اوباش و جهله و سفله سبک گفتار و عوام ناهنجار داخل .

دوم : آنکه از قول او : ( پس چه امکان دارد . . . ) الی آخر . به غایت وضوح ظاهر است که در صدد الزام و افحام حضرات اهل بیت ( علیهم السلام ) آمدن ، بلکه


1- تحفه اثناعشریه : 70 .

ص : 368

محض خطور داعیه الزام این حضرات در خاطر ، چنان شنیع و قبیح است که صدور آن از کسی که محبت اهل بیت ( علیهم السلام ) داشته باشد ، محال و غیر ممکن است .

و همچنین صدور کلام مشتمل بر الزام از محبان و موالیان ناجایز است ، و این امور منافی و مناقض مودّت و محبت و موالات ، و دلیل صریح بر بغض و عداوت و معادات میباشد .

و هرگاه در صدد الزام اهل بیت ( علیهم السلام ) آمدن ، بلکه محض خطور داعیه الزام ایشان در خاطر - فضلا عن اخطارها بالبال - دلیل معادات و بغض و موجب نفی محبت و مودت باشد ، بلاریب و شبهه تهدید حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به احراق آستانه آن جناب ، بلکه تهدید و ترهیب آن جناب به احراق جناب امیر ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) و دیگر موالیان و محبان این حضرات که در آن خانه بودند ، دلیل کمال بغض و معادات عمر با اهل بیت ( علیهم السلام ) و برهان صریح بر نفی محبت و موالات او با این حضرات باشد ; زیرا که این تهدید شنیع به مراتب کثیره اشنع از قصد الزام و افحام است ، و اخطار داعیه احراق بیت اهل بیت مصطفوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، بلکه احراق خود ایشان ، و بر زبان آوردن این معنا بلاشبهه اقبح و افضح از خطور داعیه الزام و افحام اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] است .

سوم : ‹ 464 › آنکه از کلام اخیرش صراحتاً واضح است که قصد الزام و افحام اطفال صغار اهل بیت به حدی مستقبح است که مخاطب به غایت اهتمام ، تکذیب و ردّ آن مینماید ، و استعاذه به حق تعالی از آن میکند ، و

ص : 369

ظاهر است که قصد احراق بیت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] و قصد احراق نفوس قدسیه جناب امیر ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) ، و ترهیب این حضرات به احراق ، و مشافهه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به آن کلام شآمت انجام که شنیدی ، بلاریب و شبهه اشنع از قصد الزام و افحام حضرت امام موسی کاظم ( علیه السلام ) است ، و لا اقل مثل آن است ، و هرگاه مخاطب ثانی را قبیح و دلیل بغض و عداوت میداند ، بلاشبهه اول هم شنیع و دلیل بغض و عداوت با اهل بیت ( علیهم السلام ) خواهد بود .

و از این هم عجیب تر آن است که اکابر ثقات و فقهاء اهل سنت صرف ذکر بنت ابی بکر را موجب ضرب شدید و حبس طویل دانند ، و کسی را که تقریر بر این ذکر کرده ، او را فاسق و فاجر و مجروح و مقدوح و غیر مقبول الفتوی و الشهادة پندارند ، و او را مبغوض در راه خدا دارند ، چنانچه سیوطی در رساله “ إلقام الحجر “ میگوید :

أفتی أبو المطرف الشعبی فی رجل أنکر تحلیف امرأة باللیل قال : ولو کانت بنت أبی بکر الصدیق ما حلفت إلاّ بالنهار ، وصوّب قوله بعض المتّسمین بالفقه ، فقال أبو المطرف : ذکر هذا لابنة أبی بکر . . . یوجب علیه الضرب الشدید والحبس الطویل ، والفقیه الذی صوّب قوله هو أحقّ باسم الفسق من اسم الفقه ، فیتقدّم إلیه فی ذلک ویؤخّر ولا یقبل فتواه ولا شهادته ، وهی جرحة تامّة ویبغض فی الله . انتهی .

فإذا کان هذا فیمن لم یسبّ و لم یعرّض ، بل أقرّ علی قول من

ص : 370

عرّض ، فما ظنّک به من عرّض أو صرّح بالسبّ ، والغرض من هذا کلّه تقریر (1) أنه فاسق مرتکب لعظیم من الکبائر لا مخلص له إلی العدالة بسبیل . (2) انتهی .

از این کلام ابوالمطرف شعبی - که سیوطی آن را پسندیده و اعتماد بر آن نموده - به کمال صراحت واضح است که : قول این کس - که انکار تحلیف زنی به شب کرده بود و گفته که : آن زن اگر چه بنت ابی بکر صدیق باشد ، لیکن تحلیف نکرده مگر به نهار - موجب فسق و فجور و سقوط عدالت و باعث ضرب شدید و حبس طویل است ; حال آنکه نهایت ظاهر است که در این کلام هرگز اهانتی و توهینی و تشنیعی و استخفافی به سوی بنت ابی بکر به تصریح متوجه نکرده ، آری اینقدر است که ذکر بنت ابی بکر کرده و در حق زنی گفته که : او اگر چه بنت ابی بکر باشد ، و این گونه خلاف شأن است که آن را سیوطی تعریض قرار داده .

و هرگز عاقلی ریب ندارد در این باب که قول عمر به خطاب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) که : من خانه تو را خواهم سوخت ، و نیز گفتن اینکه : خانه را بر این کسان که مجتمع میشوند در این خانه - حال آنکه از جمله ایشان است جناب امیر ( علیه السلام ) - خواهم سوخت ، و نیز کلام او که : من اولاد تو را خواهم


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تقریراً ) آمده است .
2- [ الف و ب ] الفصل الثالث ، این رساله در مجموعه رسائل سیوطی ، در کتب وقفیه جناب مصنف ( رحمه الله ) موجود است . [ القام الحجر : 66 - 67 ] .

ص : 371

سوخت ، و نیز آنچه در جواب سؤال حضرت فاطمه ( علیها السلام ) که : « آیا آمده ای که خانه مرا بسوزی ؟ ! » گفته : آری ! قسم به خدا خواهیم سوخت ، بلاشبهه زیاده تر موجب اهانت و استخفاف حضرت فاطمه ( علیها السلام ) است ; زیرا که آنجا غایة الأمر این است که تعریض باشد ، و در اینجا ‹ 465 › صراحت است و تصریح ، و استخفاف و اهانت قبیح ، پس تعجب است که چنین کلام را در حق بنت ابی بکر موجب فسق و فجور و ضرب شدید و حبس طویل دانند ، حال آنکه به اقرار ایشان محض تعریض است ، و نیز به مشافهه بنت ابی بکر نبوده ، و چنین کلام شنیع را که صریح تخویف و ترهیب و تهدید و ایذا و اهانت و استخفاف است و به مشافهه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) واقع شد ، موجب هیچ تهجینی و توهینی هم نمیپندارند ، چه جا موجب فسق و فجور و ضرب و حبس انگارند ، بلکه این کلام را عین حق و صواب ، و مستنبط از دلیل سنت و کتاب ، و موافق ارشاد مصطفوی و مطابق احادیث نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دانند !

و نیز فقیهی را که تصویب آن کلام در حق بنت ابی بکر کند فاسق و فاجر گویند و فقه و دین را از او مسلوب نمایند ، و این تصویب را جرح تام و قدح مالا کلام [ فیه ] در حق او دانند ، و بغض و معادات او متحتم انگارند ، و کسانی را که تصویب کلام عمر کنند ، ایشان را فقهای کامل و علمای فاضل و نحاریر محقق و حُذّاق مدقق و کملای متدین و اعلام عارف پندارند ! !

وهل ذلک إلاّ محض التعصّب القبیح ، والعناد الصریح ، والعصبیة الفاضحة ، والجاهلیة الواضحة . . ؟ !

ص : 372

و غایت دست و پا زدن اهل سنت در جواب این شنیعه فظیعه که از عمر صادر شده آن خواهد بود که - العیاذ بالله - جناب امیر ( علیه السلام ) را به جهت تخلف از بیعت ابی بکر ، و حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را به سبب جمع کردن متخلفینِ از بیعت ابی بکر در خانه ، مستحق این ایذا و اهانت و ترهیب و تخویف خواهند گفت .

و بطلان این معنا قطع نظر از دیگر اعتراضات - که پاره [ ای ] از آن در مابعد مذکور شود - بنابر تصریحات اکابر علمای اهل سنت - در غایت ظهور است ; زیرا که اعاظم اهل سنت تصریح کرده اند که معنای مودّت آن است که اگر از محبوب جور و جفا و جرم و خطا واقع شود آن را عین وفا داند ، پس اگر به فرض محال از اهل بیت ( علیهم السلام ) در این مقام - عیاذاً بالله - بر حسب اعتقاد نواصب مبغضین و اشقیای ملحدین ، جرمی و خطایی واقع شده بود ، باز هم ابوبکر و عمر را لازم و واجب بود که از آن در میگذشتند ، و آن را عین حق و صواب میدانستند .

ملک العلماء شهاب الدین (1) در رساله “ مناقب السادات “ در ذیل آیه :


1- [ الف ] شیخ عبدالحق دهلوی در کتاب “ أخبار الأخیار “ میفرماید : قاضی شهاب الدین دولت آبادی ، [ شهرت ] اوصافش مستغنی است از شرح آن ، اگر چه در زمان او دانشمندان بوده اند که استادان و شریکان او بوده ، اما شهرت و قبولی که حق تعالی او را عطا کرد ، هیچ کس را از اهل زمان او نکرد ، از تصنیفات او “ حواشی کافیه “ است که در لطافت و متانت بیعدیل واقع شده است ، و هم در حالت حیات او مشهور گشته ، و “ ارشاد “ در نحو که در وی تمثیل در ضمن تعبیر التزام نموده ، و ترتیب جدید اختیار فرموده است ، و نیز متنی است لطیف و متین و بی نظیر وقرین ، و “ بدیع المیزان “ [ بدیع البیان ] نیز متنی است در علم بلاغت ، در آنجا مقید به سجع شده است ، و “ بحر موّاج “ تفسیر قرآن مجید کرده به عبارت فارسی ، در وی داد بیان و ترکیب معنای فصل و وصل داده است ، و در آنجا نیز از برای سجع تکلیف [ تکلفی ] کرده است ، قابل اختصار و تنقیح و تهذیب است ، و بر “ اصول بزدوی “ تا بحث امر نیز شرح نوشته ، و کتب و رسائل دیگر نیز دارد ، فارسی و عربی ، و رساله [ ای ] دارد در تقسیم علوم ، و در صنایع نیز رساله فارسی دارد ، و سلیقه شعر نیز داشت . . . إلی أن قال : قاضی شهاب الدین رساله [ ای ] دارد مسمّی به “ مناقب السادات “ در آنجا داد عقیده و محبت به اهل بیت نبوت ع [ کذا ] سلام الله تعالی علیهم أجمعین داده ، [ سر ] مایه سعادت و موجب نجات وی در آخرت آن خواهد شد ، إن شاء الله تعالی ، باعث تصنیف این رساله را چنان گویند که : در زمان او سیدی بود - که او را سید اجمل میگفتند - از اکابر وقت بود لیکن جمال نسبش از حلیه علم و فضل عاطل بود ، غالباً قاضی را با وی در بعض محافل ملوک در تقدیم و تأخیر مجلس نزاعی شده بود ، در اول قائل شد به افضلیت عالم و تقدیم او بر علوی عامی ، بعد از آن به تسویه عالم غیر علوی با علوی غیر عالم [ آمد ] ، و در این باب رساله نوشت و گفت که : عالمیت ما مشخص و متیقن است و علویت شما مشکوک ، ما را تقدم و ترجیح بر شما ثابت شد . استاد قاضی شهاب الدین را این معنا از وی ناخوش آمده ، مزاج منحرف گشت ، قاضی از این معنا برگشت در مناقب سادات و افضلیت ایشان رساله نوشت ، و از آنچه گذشته بود ، اعتذار نمود . و بعضی گویند که : حضرت سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را به خواب دید که او را از این معنا تنبیه میفرماید ، و بر استرضای سید اجمل مذکور تحریص مینماید ، قاضی پیش سید رفت و توبه کرد و رساله نوشت . انتهی . [ اخبار الاخیار : 359 - 361 ] .

ص : 373

ص : 374

( قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ) (1) بعدِ ذکر این معنا که این آیه در حق جناب امیر ( علیه السلام ) و حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و ابناء این حضرات نازل شده ، گفته :

مودت آن است که جور و جفای محبوب صفای روان داند ، و جرم و خطای وی را وفا خواند ، به بلیات و ناکامی وی سر نهد ، و جمله چیزها بهر وی در بازد ، پس مودت قربی بر مؤمن سنی به نص صریح واجب و ثابت شد ، هر که قبول کند و منقاد شود ، مؤمن موحد باشد و الا کافر ملحد و ملعون و مرتد شود . (2) انتهی .


1- الشوری ( 42 ) : 23 .
2- [ الف ] شروع باب اول در مودت اولاد رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، رساله مناقب السادات نزد حقیر موجود است . [ مناقب السادات : لا زال الکتاب مخطوطاً حسب علمنا ، و لم نتحصل علی خطیته . قال فی إیضاح المکنون 2 / 561 : مناقب السادات ; لشهاب الدین أحمد بن عمر الدولت آبادی الهندی . وقال فی هدیة العارفین 1 / 127 : الدولة آبادی ; أحمد بن أبی القاسم عمر الزاولی شهاب الدین الدولة آبادی الهندی الحنفی ، توفی سنة 848 ثمان وأربعین وثمانمائة ، له من التصانیف . . . مناقب السادات ] .

ص : 375

پس لله الحمد والمنّة که از این جا کمال کفر و الحاد و ملعونیت و ارتداد شیخین - لاسیما ثانی ایشان - ظاهر گردید که اول ایشان حکم به قتال نفس رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و اتباع آن جناب داده ، و برای اجبار و اکراه ایشان و آوردن ایشان به جبر و قسر ، عمر را فرستاده ، و آن خانه خراب هیزم و نار جمع کرده به قصد سوختن خانه اهل بیت ( علیهم السلام ) رفته ، و اخافه و ترهیب ایشان به احراق بیت بر جناب امیر ( علیه السلام ) و اتباع آن حضرت ( علیه السلام ) کرده ، و حرف ‹ 466 › سوختن حسنین ( علیهما السلام ) هم بر زبان آورد ، و ایذا و اهانت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و دیگر اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] - که به نص صریح ، مودت ایشان واجب است - نموده .

و نیز ملک العلماء در “ مناقب السادات “ گفته :

اگر کسی جمیع اساس شرایع به تن معمول دارد ، و به اهانت علوی را ( علویک ) گوید کافر گردد . (1) انتهی .

سبحان الله ! به گفتن ( علویک ) در حق یکی از علویان ، آدمی - با وصف عمل بر سائر شرایع و اتصاف به جمیع انواع تقوی و دیانت - کافر گردد ، و ابوبکر در حکم به قتال نفس رسول و عمر در ارهاب و تخویف حضرت


1- [ الف ] باب اول شروع باب . [ مناقب السادات : ] .

ص : 376

فاطمه ( علیها السلام ) به احراق بیت آن حضرت ، و سوختن جناب امیر ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) کافر نگردد ، بلکه فاسق هم نشود .

و نیز در “ مناقب السادات “ میگوید :

المقصود : مودت اولاد رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم به فرمان خداوند رحمان ، منزَل در قرآن ، به ملازمه مُساویه بر جمیع مؤمنان ، از اصول طاعات است ، اگر از جور و جفا و عصیان و خطاء ایشان ، رعایت از ایشان بازگیری ، به ابلهی مانی که نماز میگزارد و یا روزه داشته بود ، کسی وی را ناسزا گفت ، وی از سر خشم نماز و روزه شکست ، پس به جفای دیگری عبادت ربّ گذاشتن ، ضرر خود است نه خشم بر وی ، و حبّ ایشان خاصة از حب مصطفی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم است . (1) انتهی .

از این عبارت صراحتاً واضح است که اگر به فرض محالِ شنیع - عیاذاً بالله - از اهل بیت عصیانی و خطایی هم واقع شده بود ، چنانچه مزعوم نواصب است باز هم ترهیب و تخویف و ایذای این حضرات جایز نبود ، و حال عمر در این صورت هم مانا (2) به حال ابلهی بود که روزه و نماز بشکست و دست از دین بشست .

و از همه لطیف تر آن است که نزد اکابر محققین اهل سنت ایذای سادات و


1- [ الف ] در ذیل حدیث اول از باب اول . ( 12 ) . [ مناقب السادات : ] .
2- مانا : مانند ، شبیه ، نظیر ، مثل . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 377

علویه ، اگر چه به سب شیخین هم پردازند جایز نیست ، چنانچه عبدالرؤوف مناوی در “ فیض القدیر شرح جامع صغیر “ میگوید :

« أُخلُفونی » - بضمّ الهمزة واللام - أی : کونوا خلفائی فی أهل بیتی علی وفاطمة وابنیهما وذرّیتهما [ ( علیهم السلام ) ] . . فاحفظوا حقی فیهم وأحسنوا الخلافة علیهم بإعظامهم واحترامهم ونصحهم والإحسان إلیهم وتوقیرهم والتجاوز عن سیّئهم (1) ، ( قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ) (2) .

قال المجد اللغوی : و ما احتجّ به من رمی عوامهم بالابتداع و ترک الاتّباع لا ینجع ; فإنه إذا ثبت هذا فی معیّن لم یخرج عن حکم الذرّیة ، فالقبیح عمله لا ذاته ، وقد منع بعض العمّال علی الصدقات بعض الأشراف لکونه رافضیاً فرأی تلک اللیلة : أن القیامة قد قامت ومنعته فاطمة [ ( علیها السلام ) ] من الجواز علی الصراط ، فشکاها لأبیها ، فقالت : منع ولدی رزقه فاعتلّ بأنه یسبّ الشیخین ، فالتفتت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلیهما وقالت : أتؤاخذان ولدی قالا : لا ، فانتبه مذعوراً . . فی حکایة طویلة .

ولمّا جری للإمام أحمد بن حنبل من الخلیفة العباسی ما جری ندم ، وقال : اجعلنی فی حلّ ، فقال : ما خرجتُ من منزلی حتّی


1- فی المصدر : ( مسیئهم ) .
2- الشوری ( 42 ) : 23 .

ص : 378

جعلتک فی حلّ إعظاما لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لقرابتک منه . وحکی العزیزی (1) عن بعض العلماء : أنه کان یغضّ من بعض أشراف المدینة لتظاهرهم بالبدع ، فرأی المصطفی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی النوم فعاتبه ، فقال : یا رسول الله ! حاشا (2) لله ما أکرههم ، وإنّما ‹ 467 › کرهت تعصّبهم علی أهل السنة ، فقال : مسألة فقهیة : أ لیس الولد العاقّ یلحق بالنسب ؟ قال : نعم ، قال : هذا ولد عاقّ . (3) انتهی .

و از این عبارت مثل سفیده صبح روشن گردیده که : برای اشراف و سادات که از ذریه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) اند ، و به عُشرُ عشیر فضل و جلالت جناب امیر ( علیه السلام ) و حضرت فاطمة ( علیها السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) نمیرسند ، بلکه خاک پای اَقدام شریف ایشانند ، آن مرتبه جلالت و عظمت حاصل شده که مؤاخذه ایشان به سبّ شیخین ، و بغض و معادات ایشان به این جهت قبیح و شنیع ، و موجب ممنوعیت از جواز بر صراط است ، و مؤاخذ و معادی و مبغض ایشان ، مستوجب مؤاخذه و عتاب است .


1- فی المصدر : ( المقریزی ) .
2- فی المصدر : ( حاش ) .
3- [ الف ] حرف الألف مع الخاء المعجمة ، و نسخه عتیقه فیض القدیر مملوکه منشی احمد حسن خان صاحب نزد فقیر حاضر است . . ( 12 ) . [ فیض القدیر 1 / 283 ] .

ص : 379

و ظاهر است که سبّ شیخین نزد اهل سنت ، بدتر است از تخلف از بیعت ابی بکر ; زیرا که سابّ شیخین را تکفیر میکنند ، و متخلفین را از بیعت ابی بکر ، هرگز کافر نمیگویند ، پس هرگاه مؤاخذه ذریه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و ایذای ایشان به جهت سبّ شیخین جایز نباشد ، به هزار اولویت ایذای جناب امیر ( علیه السلام ) به جهت تخلف از بیعت ابی بکر ، و تهدید حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و ایذای آن جناب به جهت آمدن متخلفین در خانه آن جناب ، حرام محض خواهد بود ، و بلاشبهه موجب عتاب جناب رسول ( صلی الله علیه وآله ) و حضرت بتول ( علیها السلام ) و جناب (1) امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر ائمه طاهرین ( علیهم السلام ) ، و باعث ممنوعیت عمر از گذشتن بر صراط و افتادن او در درکات جهنم خواهد گردید .

بالجمله ; به غایت غریب [ است ] که اهل سنت به مقابله اهل حق در مقام حدیث ثقلین و امثال آن گردنهای خود را به ادعای موالات و اِتباع اهل بیت برافرازند ، و خود را متمسک به ذیول طاهره اهل بیت ( علیهم السلام ) وانمایند ، و در مقام حمایت خلفا چنان سرگشته و مبهوت شوند که بالکل دعاوی لاطائل خود فراموش کنند ، و اصلا خیال حرمت اهل بیت ( علیهم السلام ) نکنند ! و - العیاذ بالله - تهدید و ارهاب و تخویف و ایذای این حضرات را ، و آن هم به احراق خانه ایشان ، و سوختن نفوس قدسیه ایشان جایز ، بلکه مستحسن ، بلکه واجب گردانند ، العیاذ بالله من ذلک .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( و جناب ) تکرار شده است .

ص : 380

و اگر چه در ایذا بودن این ترهیب و تخویف هیچ مقام ریب نیست ، چه بدیهی اولی است که این امور به نسبت هر کسی که به عمل آید ، او را نهایت ایذا میکند ، و از اینجاست که اگر کسی بگوید که : اگر شیخین زنده میبودند ، من ایشان را به آتش میسوختم ، و خانه ایشان را بر ایشان احراق میکردم ، یا نعش ایشان را بعدِ موت میسوختم ، قطعاً اهل سنت تفسیق و تضلیل و تکفیر او خواهند کرد ، و خواهند گفت که : این کس شیعی و رافضی و ملحد و زندیق بحت است که حضرات شیخین را که آیات و احادیث بی شمار در وجوب تعظیم و تکریم ایشان وارد است توهین میکند ، و بغض ایشان ظاهر میکند ، و سر احراق ایشان میدارد ، و لیکن چشمهای بصیرت ایشان در کفریات شیخین کور میشود ، و عقول ایشان در محبت ایشان خیره و امور واضحه در انظار ایشان تیره میگردد ، لهذا هرگز حق را از باطل در نمییابند و اصلا مدلولات الفاظ صریحه را نمیرسند ، و به امور واضحه جلیه التفات نمیکنند ، و خرافات غریب و هفوات عجیب در اصلاح شنایع ائمه خویش ‹ 468 › بر زبان میآرند .

الحاصل ، اگر اهل سنت این کلمات عمر را موجب ایذای و ایلام و اهانت و تحقیر اهل بیت ( علیهم السلام ) ندانند ، و مثبت بغض عمر با این حضرات نپندارند ، باید که اجازه افشای مثل آن در حق شیخین به اهل حق دهند .

ص : 381

و علاوه بر این به نص اکابر اهل سنت ثابت است که : اموری که به مراتب کثیره کمتر از این امور است عین ایذاست ، پس چگونه این امور موذی نخواهد بود ؟ !

ملک العلماء در “ مناقب السادات “ گفته :

سؤال : معنای ایذا چیست ؟

جواب : فی التاج : الایذاء : آزردن .

و فی النکات : کسی را رنجانیدن و ناخوش گردانیدن . و ایذا عام است ، سواء کان او را کُشد و زند و بد گوید ، به حدی که اگر از مجلس برخیزد و جامه بیفشاند چنان که خاک به اهل مجلس رسد ایذا بُوَد ، و نیز اگر فرزند و یار و غلام و متعلق او را آزارد ، آزار او بود - کما بیّناه فی حقوق الوالدین والأُستاد والجار - و نیز روی ترش کردن آزار است ; زیرا که چون عباس ( رضی الله عنه ) بر انصار آمد ، ایشان روی ترش کردند ، مصطفی علیه [ وآله ] السلام در غضب شد ، و گفت : نباشد ایمان کسی را که عم مرا آزارد . تا به حدی که هر که پیاز خورد و در مجلس درآید که مردمان از بوی وی آزرده شوند ، آزار باشد ، کذا فی المصابیح و المشارق .

و ایذاء اهل بیت ، ایذاء رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم است به تصریح نصّ - وهو الحدیث الأول - فی الکشّاف وشرف النبوة ، رواه علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] :

ص : 382

« حرمت الجنة علی من ظلم أهل بیتی وآذانی فی عترتی » . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که اگر آدمی از مجلس برخیزد و خاک به اهل مجلس رسد ، این معنا ایذاست ، و نیز ترش رویی ایذاست ، و نیز پیاز خورده به مجلس آمدن که مردم از بوی وی آزرده شوند ایذاست ، پس هرگاه این امور ایذاست ، قصد احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) و کلمات وقاحت آیات عمر بن الخطاب به خطاب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) متضمن تخویف و ترهیب آن حضرت به احراق بیت آن جناب ، و سوختن جناب امیر ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) بلاشبهه از أشدّ انواع ایذاء و آزار باشد ، و هر که در این معنا ریب و تمسک کند ، از زمره سفهای بی عقل است که لیاقت کلام و خطاب ندارد .

و لله الحمد که این معنا خود به نصوص احادیث کثیره معتمده ثابت است که ایذای اهل بیت ( علیهم السلام ) عین کفر و کافری و نفاق و الحاد است ، و خود ملک العلماء در این عبارت تصریح کرده که : ایذای اهل بیت ( علیهم السلام ) ایذای رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است ، پس به کمال وضوح ثابت شد که عمر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را نیز ایذا کرده .

و ملک العلماء بعدِ عبارت سابقه گفته :

و در ایذاء علویه ، ایذای رسول علیه [ وآله ] السلام است ، در این باب احادیث کثیر است ، به سبب اختصار مذکور نشد ، پس ایذاء حسینیان ایذاء


1- [ الف ] باب دهم در لعن یزید و امثال وی . [ مناقب السادات : ] .

ص : 383

مصطفی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و علی ( علیه السلام ) و فاطمه ( علیها السلام ) است ، و ایذاء ایشان به نص و احادیث همه موجب کفر و لعنت است ، فبهذا اتفق أهل السنة والجماعة علی الکفر واللعن علی قاتل الحسین ( علیه السلام ) وآمره ، کذا فی السنة والتشریح چه گمان است تو را که ایذاء سگ همسایه به همسایه سرایت کند ، چنانچه در باب حق الجار خوانده باشی ، و ایذاء ولد به والد سرایت نکند ؟ ! (1) انتهی .

ظاهر است که به همین دلیل بعینه که ملک العلماء به آن کفر یزید ثابت کرد ، کفر عمر ثابت میگردد ، پس الحق در یزید و عمر فرقی نیست ، بل هو یربو علی یزید ، و لم یصنع ما صنع یزید إلاّ بما أسّسه ذلک العنید .

و محتجب نماند که : تهدید عمر بن الخطاب به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ‹ 469 › دلالت دارد بر آنکه احراق بیت آن حضرت ( علیها السلام ) نزد او جایز بوده ، و ظاهر است که تجویز احراق بیت آن حضرت کفر صریح است .

اما اینکه تهدید دلالت بر تجویز دارد ، پس پُر ظاهر است .

ابن القیّم در “ زاد المعاد “ در شرح قصه حدیث خاطب گفته :

وفیها جواز تجرید المرأة کلّها وتکشّفها للحاجة والمصلحة العامّة ، فإن علیاً [ ( علیه السلام ) ] والمقداد قالا للظعینة (2) : لتخرجنّ الکتاب


1- [ الف ] باب دهم در لعن یزید و امثال وی .
2- قال ابن حجر فی شرح هذا الحدیث : والظعینة - بظاء معجمة ، وزن عظیمة - فعیلة بمعنی فاعلة من الظعن ، وهو الرحیل . لاحظ : فتح الباری 12 / 272. وقال ابن الأثیر : وقیل : الظعینة : المرأة فی الهودج ، ثم قیل للهودج بلا مرأة وللمرأة بلاهودج : الظعینة . انظر النهایة 3 / 157 .

ص : 384

أو لنکشفنّک ، وإذا جاز تجریدها لحاجتها إلی ذلک حیث تدعو إلیه ، فتجریدها لمصلحة الإسلام والمسلمین أولی . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که گفتن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و مقداد به این ظعینه که : برون آری کتاب را و الا کشف تو خواهیم کرد . دلالت بر جواز کشف ظعینه دارد ، پس همچنین تهدید عمر به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) دلالت خواهد کرد بر آنکه احراق بیت آن حضرت ( علیها السلام ) نزد او جایز بود ، و بلاریب مجوز احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) کافر است .

و کابلی در “ صواقع “ وقاحت را به مرتبه پایان رسانیده و تکذیب قصد عمر احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را به کمال شَدّ و مَدّ نموده و گفته که - پناه به خدا - از مفتریات شیعیان و شنایع خرافات ایشان است ، چنانچه در مطاعن عمر میگوید :

الثانی : إنه - أی عمر - قصد إحراق بیت فاطمة ( علیها السلام ) ، وهو باطل ; لأنه من مفتریاتهم وشنایع خرافاتهم ، وقد اختلف کلمتهم فی ذلک ; فالأکثرون منهم علی أنه أحرقه ، والآخرون : إنه قصد


1- [ الف و ب ] من فصول الإشارة إلی ما فی غزوة الحدیبیة من الفقه واللطائف . [ زاد المعاد 3 / 423 ] .

ص : 385

إحراقه . . وبطلانه فی غایة الظهور ; لأن القصد من أفعال القلوب لا یطّلع علیه أحد إلاّ الله تعالی . . ! وإعداد أسباب الإحراق والأمر بإحضارها والتهدید به - لو ثبت - لا یدلّ علی إمضاء الفعل ، إذ ربّما یکون ذلک للتهدید والترهیب ، ولأنه ورد من طریق القوم : أنه صدر من المرسلین ما هو أعظم منه - کما سلف ! - ولأن ذلک کما زعموا کان بسبب إباء علی [ ( علیه السلام ) ] عن البیعة ، وهو مطعن له حیث ترک ما هو الواجب علیه من التقیة ، فهو حجّة علیهم ; ولأنه - لو فرضت صحّته (1) - فلا یقاوم ما صحّ من فضائل عمر واستحقاقه للخلافة ، لتواتره معنیً . (2) انتهی هذیانه زاد هوانه .

و این کلام خرافت نظام که صریح است در اختلال حواس و انتشار عقل و اختباط فهم او ، و أصلا با قانون مناظره ربطی ندارد که از غایت عجز و حیرانی و درماندگی و پریشانی ، خرافات عجیب و ترهات غریب در آن درج نموده ، لایق تماشای أولوا الابصار و موجب حیرت أفکار است به چند وجه :

أول : آنکه تکذیب قصد عمر احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را ، و آن را از مفتریات و شنایع خرافات دانستن ، از شنایع خرافات (3) و فضائح هفوات


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( صحة ) آمده است .
2- [ الف ] مطلب سادس ، مقصد رابع . [ الصواقع ، ورق : 263 ] .
3- قسمت : ( دانستن از شنایع خرافات ) در حاشیة [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 386

است ; زیرا که منشأ این تکذیب دو امر متصور میتواند شد :

یا آنکه روایاتی که متضمن آن است آن را انکار میکند ، و غیر ثابت میداند .

و یا آنکه آن را تسلیم میکند لیکن آن را دلیل قصد نمیداند .

اگر اختیار شق أول کند ، کمال جهل و بی بصیرتی ، یا نهایت عناد و تعصب و بی دیانتی او ظاهر خواهد شد ، چه دانستی که روایاتی که دلالت بر این معنا دارد أکابر و أعاظم محدّثین و أئمة معتبرین در کتب معتمده و أسفار معتبره روایت کرده اند ، تا آنکه طبری آن را در “ تاریخ “ ‹ 470 › خود - که به اعتراف محققین أهل سنت أصح تواریخ ایشان است ، و از کلام کابلی در “ صواقع “ ظاهر است که از دگر تواریخ صحیحه أهل سنت بهتر و أفضل است (1) - این خبر روایت [ را ] کرده ، و ابن أبی شیبه آن را به سند صحیح بر شرط شیخین آورده ، پس انکار روایت سفاهت ظاهر و حماقت محض است ، و تکذیب آن نمودن و آن را از مفتریات و شنایع خرافات پنداشتن ، أئمة اعلام خود را به کذب و افترا و اختلاقِ مفتریات و شنایعِ خرافات منسوب کردن است .

و اگر به شق ثانی تن در دهد پس کمال بی بصیرتی و نهایت خفت عقل او واضح خواهد شد که انکار أمور واضحه بیّنه میکند ، چه دلالت این روایت بر این قصد فاسد در کمال وضوح و ظهور است ، تشکیک معاندی را در مجال


1- [ الف ] فی الکید الثامن والتسعین ، من المطلب السادس ، من المقصد الأول . ( 12 ) . [ الصواقع ، ورق : 77 - 78 ، 80 - 81 ، 86 - 87 ] .

ص : 387

نیست ، چه هر عاقل میداند که اگر کسی آتش و هیزم همراه برد و به سوی خانه کسی رود ، و هیزم به این وفور باشد که چند کس را حامل آن گرداند ، و هرگاه به آن خانه رسد به خطابِ مالک او گوید که : من این خانه را خواهم سوخت . بلاشبهه ثابت خواهد شد که این کس قصد احراق این خانه را کرده ، و یا اگر کسی هیزم و نار بر در خانه کعبه جمع کند و از غایت خسارت بر زبان آرد که : من این را خواهم سوخت . قصد او برای این معنا ثابت خواهد شد ، و بالبدیهة جمیع عقلاء در این صورت خواهند گفت که : فلان کس اراده احراق خانه کعبه کرده . و همچنین هرگاه کسی معاول (1) و دیگر اسباب هدم ابنیه همراه برد و معاونین هم همراه خود کند ، و بر مسجدی آید و بگوید که : من این مسجد را خواهم برکند ، و هدم آن خواهم نمود ، بلاشبهه عقلا خواهند گفت که : فلان کس قصد هدم فلان مسجد کرده ، و همچنین هرگاه کسی شرابی بطلبد و آن را پیش خود نهد و گوید که : من آن را خواهم نوشید ، قصد شُرب آن ثابت خواهد شد ، و همچنین هرگاه کسی زنی اجنبیه را بطلبد و با او مصاحبت کند و برهنه شود و آن زن را برهنه کند و گوید که : من با او مقاربت خواهم کرد ، بلاشبهه تمام عالم خواهد گفت که : این کس قصد زنا با این زن کرده ، و همچنین هرگاه جفا کاری تیغ بر کشیده بر سر مظلومی رسد و گوید که : من این را خواهم کشت ، قصد قتل این مظلوم بر همه کس عیان خواهد شد .


1- معاول : جمع معول : پُتک . دهخدا گوید : آهنی که بدان کوه کنند ، کلنگی که بدان سنگ را شکافند ، رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .

ص : 388

و با این همه ، عمر بر احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) قسم هم یاد کرده ، و از راه کمال وقاحت به مشافهه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گفته :

وأیم الله إن اجتمع هؤلاء النفر عندک لآمر بهم أن یُحرق علیهم البیت (1) .

و ظاهر است که اگر آدمی بر امری قسم یاد میکند ، دلالت بر قصد آن ، بلکه نهایت تصمیم عزم و کمال اهتمام و شدت توجه به آن میکند ، ابن حجر عسقلانی در شرح حدیث تهدید متخلفین از صلات جماعت - که عن قریب مذکور میشود - در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : « والذی نفسی بیده » ، هو قسم کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کثیراً ما یقسم (2) به ، والمعنی : أن أمر نفوس العباد بیدی الله بتقدیره (3) وتدبیره ، وفیه جواز القسم علی الأمر الذی لا شکّ فیه تنبیهاً علی عظم شأنه . (4) انتهی .

این عبارت صریح است در اینکه قسم بر امری ، دلالت دارد بر آنکه در آن امر شک نیست ، و عظیم الشأن و جلیل المرتبه است ، پس ظاهر شد که قسم کردن عمر بر احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) دلالت داشت بر آنکه عمر را در


1- آدرس آن از مصادر عامه در اوائل همین طعن گذشت .
2- در [ ألف ] اشتباهاً : ( بالقسم ) آمده است .
3- فی المصدر : ( بید الله . . أی بتقدیره ) .
4- فتح الباری 2 / 107 - 108 .

ص : 389

احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - به شرطی که ‹ 471 › او ذکر کرده - شکی و ریبی نبود ، و احراق بیت آن حضرت ( علیها السلام ) نزد او امر عظیم الشأن و جلیل المرتبه بود ، و اهتمام تمام به آن داشت .

و نیز در روایت بلاذری مذکور است که : عمر در جواب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، هرگاه آن جناب پرسید که : « آیا بر من دروازه خواهی سوخت ؟ » گفت که : آری خواهم سوخت ، و این معنا اقوی در دین جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) است (1) .

و به روایت ابن خزابه هرگاه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گفت که : آیا خواهی سوخت بر من اولاد من ؟ عمر گفت که : آری قسم به خدا (2) .

و این کلمات دلالت واضحه دارد بر آنکه او قصد احراق کرده ، چه بدیهی است که اگر به کسی بگویند که : تو فلان مسجد را منهدم خواهی ساخت ؟ یا آن را خواهی سوخت ؟ و او بگوید که : قسم به خدا آن را خواهم سوخت ، و این معنا موجب تقویت دین است ، بلاشبهه عقلا خواهند گفت که : فلان کس قصد سوختن فلان مسجد کرده .

و نیز روایت “ عقد “ ابن عبد ربّه که در آن مذکور است :


1- اوائل همین طعن از الشافی 3 / 241 نقل شد ، وانظر : أنساب الأشراف 1 / 586 ( چاپ مصر ) ، 2 / 268 ( چاپ بیروت ) ، مثالب النواصب : 419 ( الخطّیة ) ، تلخیص الشافی 3 / 76 ، وعنه فی بحار الأنوار : 28 / 388 .
2- اوائل همین طعن از نهج الحق 271 - 272 نقل شد .

ص : 390

فأقبل بقبس من النار علی أن یضرم [ علیهم ] الدار (1) .

صریح است در آنکه عمر به قصد احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) آمده ، و آتش آورده .

و علاوه بر این همه ، کلام حضرت فاطمه ( علیها السلام ) دلالت واضحه دارد بر آنکه عمر قصد احراق بیت آن جناب و تصمیم عزم بر آن کرده بود ، و بلاریب و شبهه - در صورت عدم بیعت متخلفین به ابی بکر - خانه آن جناب را ، آن خانه خراب خواهد سوخت ; زیرا که در “ ازالة الخفا “ و غیر آن مذکور است که :

حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به زبیر و حضرت امیر ( علیه السلام ) گفت که : « عمر حلف کرده بر این که اگر شما عود خواهید کرد به سوی من ، بیت مرا بر شما خواهد سوخت ، و قسم به خدا که عمر بر قسم خود خواهد گذشت (2) » .

پس اگر عمر قصد این فعل شنیع نکرده باشد - العیاذبالله - کذب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، و آن هم در قسم به نام حق تعالی - که هرگز مسلمی تجویز آن نتوانست کرد - لازم آید ، فثبت بالبداهة (3) أن عمر قصد إحراق بیت أهل البیت ( علیهم السلام ) وصمّم عزمه علی إیقاع ذلک الأمر الذی هو کفر عند أهل الإسلام .


1- اوائل همین طعن از العقد الفرید 4 / 259 نقل شد .
2- ازالة الخفاء 2 / 29 ، 179 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( بالبدهة ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 391

بالجمله ; گفتن عمر که : من این خانه را خواهم سوخت ، و قسم یاد کردن بر آن ، دلیل قصد آن است .

و جاها خود اهل سنت امثال این کلمات را دلیل قصد میگردانند ، لیکن در محبت عمر به مقام اصلاح شنایع او از امور واضحه - که خود گفته اند ! - غفلت میکنند .

در “ صحیح بخاری “ و غیر آن مذکور است که : عبدالله بن الزبیر درباره بعض بیوع یا عطایای عایشه گفته :

أما والله لتنتهینّ أو لأحجرّن علیها (1) .

یعنی : قسم به خدا هر آئینه باز ایستد عایشه از فروختن یا عطا کردن ، و الا حجر بر او خواهم کرد ، یعنی او را از تصرف منع خواهم کرد .

اهل سنت میگویند که : این کلام دلیل است بر آنکه ابن الزبیر قصد و اراده کرده بود که بر عایشه حجر کند ، چنانچه ابن حزم (2) در “ مُحلّی “ گفته :


1- صحیح بخاری 7 / 9 .
2- [ الف ] در “ وفیات الأعیان “ قاضی القضات ابن خلّکان مذکور است : أبو محمد علی بن أحمد بن سعید بن الحزم [ حزم ] بن غالب بن صالح بن خلف بن معدان بن سفیان بن یزید مولی یزید بن أبی سفیان صخر بن حرب بن أُمیة بن عبد شمس الأموی . . إلی أن قال : وکان حافظاً ، عالماً بعلوم الحدیث وفقهه ، مستنبطاً للأحکام من الکتاب والسنة بعد أن کان شافعی المذهب ، فانتقل إلی مذهب [ أهل ] الظاهر ، وکان متفنّناً فی علوم جمّة ، عالماً [ عاملاً ] بعلمه ، زاهداً فی الدنیا ، بعد ریاسة التی کانت له ولأبیه من قبله فی الوزارة وتدبیر الملک [ الممالک ] ، متواضعاً ، ذا فضائل جمّة ، وتآلیف کثیرة ، وجمع من الکتب فی علم [ علوم ] الحدیث والمصنّفات والمسندات شیئاً کثیراً ، وسمع سماعاً جمّاً ، وألّف فی فقه الحدیث کتاباً سمّاه : کتاب الإیصال إلی فهم کتاب الخصال الجامعة لجمل شرائع الإسلام فی الواجب والحلال والحرام والسنّة والإجماع ، وأورد فیه أقوال الصحابة والتابعین ومن بعدهم من أئمة المسلمین . . . فی مسائل الفقه ، والحجّة لکلّ طائفة وعلیها ، وهو کتاب کبیر ، وله کتاب الإحکام لأصول الأحکام فی غایة التقصی وإیراد الحجج ، وکتاب الفصل فی الملل والأهواء والنحل ، وکتاب فی الإجماع ومسائله علی أبواب الفقه ، وکتاب فی مراتب العلوم وکیفیة طلبها وتعلّق بعضها ببعض ، وکتاب إظهار تبدیل الیهود والنصاری للتوراة والإنجیل وبیان تناقض ما بأیدیهم من ذلک ممّا لا یحصل [ یحتمل ] التأویل ، وهذا معنی لم یسبق إلیه ، وکتاب التقریب بحدّ المنطق والمدخل إلیه بالإیقاظ العامّة [ بالألفاظ العامیة ] والأمثلة الفقهیة ، فإنه سلک فی بیانه وإزالة سوء الظنّ عنه ، وتکذیب المنحرفین [ الممخرقین ] به طریقةً لم یسلکها أحد قبله . . إلی أن قال : وقال ابن بشکوال فی حقه : کان أبو محمد أجمع أهل الأندلس قاطبة لعلوم أهل الإسلام ، وأوسعهم معرفة مع توسّعه فی علم اللسان ، ووفور حظّه من البلاغة والشعر والمعرفة بالسیر والأخبار ، أخبر ولده أبو رافع الفضل : أنه اجتمع عنده بخطّ أبیه من تآلیفه نحو أربع مائة مجلد ، تشتمل علی قریب من ثمانین ألف ورقة . وقال الحافظ أبو عبد الله محمد بن فتوح الحمیدی : ما رأینا مثله فیما اجتمع له من الذکاء وسرعة الحفظ وکرم النفس والتدیّن . . إلی آخره . [ وفیات الأعیان 3 / 325 - 326 ] .

ص : 392

وأمّا الروایة عن ابن الزبیر ; فطامّة الأبد ما ندری کیف استحلّ

ص : 393

مسلم أن یحتجّ بخطیئة ووهلة وزلّة کانت من ابن الزبیر ، والله تعالی یغفر له إذا أراد مثله - فی کونه من أصاغر الصحابة - أن یحجر علی مثال (1) أُمّ المؤمنین التی أثنی الله تعالی علیها أعظم الثناء فی نصّ القرآن ، وهو لا یکاد لیجزی (2) منها فی الفضل عند الله تعالی ، وهذا خبر رویناه ‹ 472 › من طریق عبد الرزاق ، عن معمّر ، عن الزهری ، عن عوف بن الحارث بن أخی عائشة أُمّ المؤمنین لأُمّها : ان عائشة أُمّ المؤمنین حدّثت : أن عبد الله بن الزبیر قال - فی بیع أو عطاء أعطته - : والله لتنتهینّ عائشة أو لأحجرنّ علیها . . (3) إلی آخره .

از این کلام ابن حزم به صراحت تمام واضح است که او مجرّد قول ابن الزبیر را متضمن تخویف عایشه به حجر بر او ، دلیل اراده و قصد ابن الزبیر حجر را بر عایشه گردانیده ، معلوم نیست که اهل سنت را در اینجا به قصد ابن الزبیر که علم آن را منحصر در باری تعالی میکردند ، چگونه اطلاع حاصل گشت ؟ آیا وحی بر ایشان در این باب نازل شد ؟ یا - العیاذ بالله - مرتبه


1- فی المصدر : ( مثل ) .
2- فی المصدر : ( یتجزی ) .
3- [ الف ] کتاب الحجر ، نسخه “ محلی “ به خط عرب از کتابة [ کتاب ] الأشربة تا بیوع در کتب وقفیه جناب مصنف علامه أحله الله دارالسلامة موجود است . [ المحلی 8 / 292 ] .

ص : 394

الوهیت برای خود حاصل کردند ، و شریک باری تعالی در صفات مخصوصه او گردیدند ؟

بالجمله ; هرگاه این قول ابن الزبیر دلیل قصد او باشد ، بلاشبهه قول عمر نیز دلیل قصد او خواهد بود .

و نیز ابن روزبهان در جواب همین طعن قصد عمر احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را گفته است که :

هر کسی که روایت این خبر کند بلاشبهه او رافضی است ، و اراده ابداء قدح بر اصحاب دارد (1) .

پس کمال عجب است که نزد اهل سنت مجرّد روایت این خبر ، دلیل قصد و اراده راوی به قدح و جرح اصحاب میگردد (2) ; و قول عمر - که در آن بر احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) قسم کرده - دلیل قصد او به این امر نمیشود ، إن هذا لتحکمٌ عجیبٌ .

و از کلام خود مخاطب ظاهر است که کسانی که در خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) جمع میشدند ، برهم زدن خلافت ابی بکر قصد میکردند ، و ظاهر


1- در اوائل همین طعن به نقل از احقاق الحق : 228 - 299 گذشت که او گفته : وکلّ من نقل هذا الخبر فلا یشکّ أنه رافضیّ متعصّب یرید إبداء القدح والطعن علی الأصحاب .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکرد ) نوشته شده است .

ص : 395

است که به هر دلیلی که اهل سنت قصد این جماعت ثابت خواهند کرد ، به همان دلیل قصد عمر هم ثابت خواهد شد ، و ظاهر است که غایة الامر همین است که اقوال این جماعت را دلیل قصد ایشان خواهند گردانید ، پس همچنین قول عمر هم دلیل قصد او خواهد بود ، بلا فرق فارق .

دوم : آنکه آنچه گفته : و إعداد اسباب الحرق . . . الی آخر .

پس ظاهر است که تشکیک کابلی در ثبوت إعداد اسباب حرق و تهدید به احراق ، دلیل صریح بر کمال جهل یا نهایت عصبیت او است ; زیرا که جمع نمودن عمر هیزم و نار را برای احراق خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به روایات ثقات اهل سنت ثابت شده ، و همچنین تهدید عمر به احراق بیت آن حضرت ( علیها السلام ) و صحتش به مرتبه [ ای ] رسیده که بر شرط شیخین است که درجه علیای صحت نزد اهل سنت است ، و ولی الله به صحت آن معترف و طبری هم آن را در “ تاریخ “ خود - که اصح تواریخ است - روایت کرده ، پس در ثبوت این امور جای ریب و شک نیست ، خصوصاً نظر به اینکه شیعه هم به طرق کثیره روایت آن کرده ، و ظاهر است که متفقٌ علیه را عاقل اختیار میکند و مختلفٌ فیه را میگذارد .

سوم : آنکه ادعای کابلی که : اعداد اسباب احراق در تهدید به آن ، دلالت بر امضا ندارد .

اگر غرضش از آن این است که این امور دلالت بر وقوع احراق ندارد ،

ص : 396

فمسلّم ، ولکن لا ندّعی أن ذلک یدلّ علی وقوعه حتماً (1) .

و اگر غرضش این است که این امور دلالت بر امضاء احراق - در صورت عدم وقوع مراد عمر که بیعت متخلفین به ابی بکر بود - نمیکند ، و دلالت بر تصمیم عزم او ندارد ، فباطل بالضرورة ; زیرا که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) قسم شرعی یاد فرموده ، ارشاد نموده که عمر در صورت عود متخلفین به خانه آن جناب ، خانه آن جناب [ را ] خواهد سوخت ، ‹ 473 › و بر آنچه قسم یاد کرده خواهد گذشت ، و این کلام آن حضرت دلالت دارد که کلام عمر دلیل قطعی بود بر آنکه او در صورت عدم وقوع مراد خود ، امضاء اراده خود خواهد کرد .

چهارم : آنکه آنچه ادعا کرده که : به طرق اهل حق از انبیاء ( علیهم السلام ) اموری ثابت شده که اعظم است از این شنیعه عمر .

پس بطلان آن ظاهر است ، و هرگز نزد اهل حق صدور امری شنیع از انبیاء ( علیهم السلام ) ثابت نشده ، و آنچه کابلی به توهمات بارده خود بعض احادیث ما را دلیل این معنا گردانیده (2) ، و مخاطب استراق آن کرده ، در کتاب خویش


1- یعنی : ما هم ادعا نمیکنیم که مجرّد تهیه اسباب احراق ، دلالت بر وقوع احراق دارد ، نه آنکه ما هم پذیرفتیم که اصلا احراق واقع نشده است .
2- انظر مثلا : الصواقع ، ورق : 208 - 209 .

ص : 397

وارد ساخته ، سخافت آن در کتاب “ حسام الاسلام “ به وجه شافی و وافی مبین شده (1) .

پنجم : آنچه گفته : ولأن ذلک کما زعموا . . إلی آخره .

دلالت صریحه دارد بر آنکه تخلف جناب امیر ( علیه السلام ) نزد اهل سنت ثابت نشده ، و مطالبه عمر به احراق بیت از این جهت نزد ایشان باطل است ، حال آنکه ثبوت این معنا به روایات معتبره اهل سنت دانستی ، و یافتی که این معنا به اسناد صحیح نزد ایشان مروی گشته .

ششم : آنکه گمان کابلی که - العیاذ بالله - تخلف جناب امیر ( علیه السلام ) باعث طعن اعدای آن حضرت است ; زیرا که تقیه را ترک کرده .

مدفوع است به اینکه : وجوب تقیه در جمیع احوال نزد ما غیر مسلم است ، بنای آن بر ظنّ وصول ضرر است ، چون در ابتدای حال ظنّ ضرر متحق نبود ، آن جناب تخلف از بیعت ابی بکر کرد ، و هرگاه عمر تهدید به احراق کرد و ظنّ ضرر متحقق گردید ، آن جناب تقیه بیعت ابی بکر نمود .

و گرفتیم که - عیاذاً بالله - جناب امیر ( علیه السلام ) ترک واجب به جهت ترک تقیه کرده ، لیکن حیرت است که به این حیله عمر را چگونه از طعن تخویف و


1- حسام الاسلام وسهام الملام ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 22470 . ردّ باب ششم تحفه اثناعشریه است ، اثر مولانا سید دلدار علی نصیرآبادی متوفای 1235 ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 398

ترهیب و ایذا و اهانت آن جناب ، سبک دوش خواهد کرد ; زیرا که اگر به جهت ترک تقیه اعدای جناب امیر ( علیه السلام ) مطعون شدند ، بنابر مذهب شیعه - بر فرض محال - مطعون شدند ، نه بنابر مذهب سنیه که تقیه نزد ایشان غیر واجب است ، پس بنابر مذهب اهل سنت در این صورت هم طعن از عمر ساقط نمیشود . فلیضحک قلیلا ولیبک کثیراً . .

هفتم : آنچه در خاتمه هفوات خویش سرائیده که : اگر این قصد عمر ثابت هم شود ، مقاوم فضائل او نمیشود !

خرافت ظاهر است ; زیرا که هرگاه امری مبطل خلافت عمر به اعتراف اهل سنت ثابت شد ، بطلان خلافت او هویدا گردید ، و عدم صحت فضائل او هم ظاهر شد ، و واضح گردید که همه آن را اهل سنت بافته و تافته اند ، پس آن فضائل خود صلاحیت اصغا و التفات ندارد ، چه جا که مقاوم و معارض مطاعن او شود ! چه جا که بر مطاعن او راجح گردد !

و قطع نظر از این ، چون فضائل عمر نزد اهل حق ، غیر ثابت ، و اهل سنت متفرد به آنند ، و ثبوت این طعن متفق علیه ، پس مختلف فیه ، معارض متفق علیه نمیتواند شد .

بالجمله ; این کلام مضحکه نسوان و لعبه صبیان بیش نیست ، و بدان میماند که معتقدین ابلیس و دیگر مردودین و اشقیا - مثل فرعون و هامان و سامری - در جواب مطاعن ایشان که اهل اسلام ذکر میکنند ، بگویند که : این مطاعن مقاوم فضائل این گروه نمیتواند شد که آن متواتر است معناً ،

ص : 399

هر جوابی که اهل اسلام از این کلام دهند ، همان جواب از طرف اهل حق برای این کلام کابلی تصور باید کرد .

و قاضی القضات هم - با وصف آن جلالت و امامت - تشکیک در صحت این ‹ 474 › روایت کرده ، و بعدِ تسلیم صحت آن ، از غایت وقاحت دست از اسلام برداشته ، تن به تصویب آن داده ، چنانچه اولا از طرف شیعه در تقریر طعن نقل کرده :

وذکروا : أن عمر قصد منزلها - أی فاطمة ( علیها السلام ) - وعلی ( علیه السلام ) ، والزبیر والمقداد وجماعة ممّن تخلّف عن بیعة أبی بکر مجتمعون هناک ، فقال لها : ما أحد بعد أبیک أحبّ إلینا منک ، وأیم الله لئن اجتمع هؤلاء النفر لیحرقنّ علیهم . . فمنعت القوم من الاجتماع (1) .

و در مقام جواب گفته :

فأمّا ما ذکروه من حدیث عمر فی باب الإحراق ، فلو صحّ لم یکن طعناً علی عمر ; لأن له أن یهدّد من امتنع عن المبایعة إرادةً للخلاف علی المسلمین ، لکنّه غیر ثابت ; لأن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) قد بایع ، وکذلک الزبیر والمقداد والجماعة . (2) انتهی .

ولله الحمد که بطلان مزعوم قاضی در ماسبق به کمال وضوح ظاهر شده ،


1- المغنی 20 / ق 1 / 335 .
2- المغنی 20 / ق 1 / 337 .

ص : 400

و متحقق گردیده که این تهدید به روایات ثقات اهل سنت ثابت است و به اسناد صحیح مروی گردیده .

و عجب آن است که قاضی تخلف جناب امیر ( علیه السلام ) را از بیعت ابی بکر باطل میداند ، حال آنکه این معنا در صحاح اهل سنت که اجماع بر صحت و قبول آن دارند ثابت شده ( وَلاتَ حِینَ مَناص ) (1) .

وأمّا ما ذکره القاضی فی تصویب هذا التهدید الذی لا یجوّزه إلاّ کلّ شیطان مرید ، فما أحسن ما أفاده فی جوابه السید المرتضی - رضی الله عنه وأرضاه وأجزل علیه إنعامه وأکرم مثواه - :

والذی اعتذر به من حدیث الإحراق إذا صحّ فطریف . . ! وأیّ عذر لمن أراد أن یحرق علی أمیر المؤمنین وفاطمة [ ( علیهما السلام ) ] منزلهما ؟ ! وهل یکون فی مثل ذلک علّة یصغی إلیها (2) أو تسمع ؟ !

وإنّما یکون مخالفاً علی المسلمین وخارقاً لإجماعهم إذا کان الإجماع قد تقرّر وثبت ، وإنّما یصحّ لهم الإجماع متی کان أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ومن قعد عن البیعة - ممّن انحاز إلی بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] - داخلا فیه غیر خارج عنه ، وأیّ إجماع یصحّ مع


1- سورة ص ( 38 ) : 3 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( إلیه ) آمده است .

ص : 401

خلاف أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) وحده ، فضلا عن أن تبایعه علی ذلک غیره ، وهذه زلّة صاحب الکتاب وممّن حکی احتجاجه (1) .

مخفی نماند که اگر چه بعد این تقریرات شافیه و توضیحات کافیه - که از آن به کمال وضوح و ظهور ، شقاوت و خسارت و کفر و نفاق عمر ثابت گردیده - حاجتی به طرف ردّ هفوات و خرافات مخاطب که در جواب از تهدید و وعید او گفته باقی نمانده ، لیکن برای مزید توضیح ، جواب ترهات او هم بالتفصیل نوشته میآید .

پس بدان که آنچه در تکذیب وقوع احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و صدمه رسانیدن عمر به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گفته که :

این قصه سراسر واهی و بهتان و افتراست هیچ اصلی ندارد ، و لهذا اکثر امامیه قائل این قصه نیستند .

مدفوع است به اینکه : وقوع احراق خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) در روایات شیعه وارد گشته ، و امارات و قرائن صادقه آن در کتب اهل سنت هم یافته میشود که عمر تهدید و تخویف آن حضرت به احراق بیت مبارکش کرده و قسم بر آن یاد نموده و نار و هیزم برای احراق آورده ، پس با این همه اگر احراق واقع هم شده باشد ، هرگز محل استعجاب و استغراب نیست .


1- الشافی 4 / 120 .

ص : 402

و تخویف و تهدید بضعه رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به احراق بیت مبارکش بر آن جناب و جناب امیر ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) چه کم است که احتیاج اثبات وقوع احراق باشد ؟ !

و مع هذا ‹ 475 › از کلمات مخاطب به نهایت ظهور واضح است که به زعم باطل او احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به جهت حفظ انتظام خلافت ابوبکر از فساد و برهمی (1) جایز بود ، پس اگر امر جایز واقع شده باشد ، چه جای استحاله است ؟ !

بلکه از کلام مخاطب این هم ظاهر است که کسانی که اراده افساد خلافت ابی بکر کرده بودند ، مستحق قتل بودند ، و ظاهر است که از جمله ایشان جناب امیر ( علیه السلام ) بود ، و هرگاه - العیاذ بالله - قتل جناب امیر ( علیه السلام ) و احراق خانه اهل بیت ( علیهم السلام ) بر این حضرات جایز باشد در این صورت اگر عمر به پهلوی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به شمشیر خود صدمه رساند ، چرا جایز نباشد ؟ !

و مخاطب در مکائد خویش ادعا کرده بود که در باب مطاعن مناقضت قصه احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) با روایات شیعه خواهد کرد (2) ، ولیکن چون امر خارج از حیطه امکانش بوده ، تصدیق وعده خود نتوانسته ، لیکن عجب است که چرا به محو آن وعده مکذوب از مقام سابق نپرداخته .


1- برهمی معامله : بند شدن کار و بی رونقی آن . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- تحفه اثناعشریه : 41 - 42 ، کید بیست پنجم .

ص : 403

و آنچه گفته که : اکثر امامیه قائل این قصه نیستند .

پس اگر غرض او آن است که اکثر امامیه تکذیب این قصه میکنند ، پس کلامش سراسر واهی و بهتان و افتراست ، هیچ اصلی ندارد ، عجب است که چنین ادعای غریب آغاز نهاده ، و دلیلی بر آن وارد نکرده .

اما آنچه گفته : و قصد از امور قلبیه است که بر آن غیر خدای تعالی مطلع نمیتواند شد .

پس مدفوع است به آنکه امارات و علامات دلیل قصد میباشد ، و عجب که در اینجا اطلاع قصد را ، خاص به ذات خدای تعالی نموده ، و به این حیله ثبوت قصد عمر را باطل ساخته و به فاصله دو سطر بعد از این مدعا ، اطلاع بر قصد کسانی که در خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) جمع میشدند گردیده ، چنانچه گفته :

و اگر مراد ایشان از قصد ، تخویف و تهدید زبانی است و گفتن اینکه : من خواهم سوخت . وجهش آن است که این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) را ملجأ و پناه هر صاحب خیانت دانسته ، و حکم حرم مکه معظمه داده ، در آنجا جمع میشدند و فتنه و فساد منظور داشتند ، و برهم زدن خلافت خلیفه اول به کنکاشها و شورهای فسادانگیز قصد میکردند . انتهی .

ص : 404

پس این تهافت و تناقض صریح را به نظر بصیرت ملاحظه باید نمود که : اولا در یک شق کلام اطلاع قصد را منحصر به ذات باری تعالی میکند ، و باز در شق ثانی که متصل آن است بلافصل فاصل از دعوی باطل خود غفلت ورزیده - به مفاد آنکه : دروغگو را حافظه نباشد - ادعای اطلاع بر قصد این جماعت مینماید ، مقام تحیر است که آیا دعوای الوهیت برای خود خواهد کرد ؟ یا تکذیب خود در دعوی اول خواهد نمود ؟ !

و محتجب نماند که نفی اطلاع خلق بر قصد کسی ، و حصر اطلاع قصد به ذات خالق تعالی شأنه - که از مخاطب در اینجا و بعض دیگر مقامات مثل طعن ششم از مطاعن عمر حیث قال :

اراده از افعال قلب است و اطلاع بر افعال قلوب خاصه خداست . (1) انتهی .

سر زده - هر چند به ظاهر حمایتِ خلیفه ثانی است ، ولیکن در حقیقت راجع و آیل به کمال تفضیح و تکذیب او میشود ; زیرا که خود خلیفه ثانی مدعی اطلاع بر اراده و قصد بعض مردم گردیده ، پس یا تکذیب خلیفه ثانی در ادعای اطلاع بر این قصد و اراده باید نمود ، و یا ‹ 476 › دست از این دعوای باطل باید برداشت که : اطلاع بر قصد و اراده ، کسی را حاصل نمیشود ، واقدی در “ فتوح الشام “ گفته :


1- تحفه اثناعشریه : 297 .

ص : 405

حدّثنی واقد بن أبی یاسر ، عن یزید بن رومان ، قال : لمّا سمع عمر بن الخطاب . . . کلام سعید بن خالد ، وأنه قد حرص أن یکون أمیراً . . کره عمر ذلک ، وأقبل إلی أبی بکر الصدیق . . . وقال : یا خلیفة رسول الله [ ص ] ! عقدت هذه الرایة لسعید بن خالد علی من هو خیر منه ولقد سمعته یقول - عند ما عقدتها له - : علی رغم الأعادی ، والله إنک لتعلم أنه ما أراد بالقول غیری ، وبالله ما تکلّمت فی أبیه ولا عادیته . . فنقل (1) ذلک علی أبی بکر الصدیق . . . وکره أن یعزله ، وکره أیضاً خلاف عمر لمحبّته له ونصحه ومنزلته من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (2) .

از این عبارت پیداست که : عمر قسم به خدای قهار یاد کرده به ابوبکر گفت که : تو میدانی که خالد بن سعید به قول خود : ( علی رغم الأعادی ) اراده نکرده غیر مرا ، پس در اینجا عمر اولا مدعی اراده و قصد خالد بن سعید گردیده ، و بعد از آن مدعی علم ابی بکر به آن شده و قسم بر این معنا یاد نموده ، حالا مخاطب را میباید که از این دعوی باطل که : غیر خدای تعالی بر قصد و اراده مطلع نمیتواند شد ، دست بر دارد ، یا همت به تکذیب و تفسیق خلافت مآب (3) برگمارد !

و نیز واقدی در “ فتوح الشام “ گفته :


1- فی المصدر : ( فثقل ) .
2- [ الف و ب ] صفحه : 19 ( چهاپه کلکته ) . [ فتوح الشام 1 / 14 ] .
3- در [ الف ] اینجا اشتباهاً علامت ( ع ) آمده است .

ص : 406

قال عبد الله بن أنیس : فسرنا حتّی أتینا عسکر أبی عبیدة بدمشق ، فبعثه أمیر تلک السریة إلی دیر أبی القدس . .

قال ابن أنیس : فلمّا رأیت تلک الوقعة بینه وبین الروم ، فقلت : یوشک أن یدهی (1) عبد الله . . فسرت کالبرق وأتیت عسکر أبی عبیدة ، فقال : أبشارة - یا ابن أنیس ! - أم لا ؟ فقلت : نفّذ المسلمین إلی نصر عبد الله بن جعفر . . ثم حدّثته بالقصّة .

فقال أبو عبیدة : ( إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ) (2) إن أُصیب عبدالله بن جعفر ومن معه تحت رایتک - یا أبا عبیدة ! - وهی أول إمارتک . . ثمّ التفت إلی خالد بن الولید ، فقال : سألتک بالله الحق عبد الله ، فأنت المعدّ لها ، فقال خالد : أنا لها والله العظیم إن شاء الله ، وما کنت أنتظر إلاّ أن تأمرنی ، فقال أبو عبیدة : استحییت منک - یا أبا سلیمان ! - .

فقال ، أم والله لو أمّر علیّ عمر طفلا لأتمرت له ، فکیف أُخالفک وأنت أقدم منی إیماناً وإسلاماً ؟ ! سبقت بإیمانک مع السابقین ، وسارعت بإسلامک مع المسارعین ، وسمّاک رسول الله : الأمین ، فکیف أسبقک وأنال درجتک ، والله لقد ضربتُ وجوه المسلمین بالسیف زماناً ، والآن أُشهدک أنی جعلت نفسی فی سبیل الله


1- فی المصدر : ( یذهب ) .
2- البقرة ( 2 ) : 156 .

ص : 407

حبساً ، وسوف أُحالل أمیر المؤمنین إذ قال : إنی لا أُرید الجهاد إلاّ لأجل السموّ ، والله لا ولّیت إمارة أبداً . . فاستحسن المسلمون کلامه .

وقال أبو عبیدة : یا أبا سلیمان ! الحق إخوانک المسلمین (1) .

از این عبارت هم واضح است که عمر گفته که : خالد اراده نمیکند ، جهاد را مگر برای سموّ - یعنی بلندی - (2) بس عجیب است که خلیفه ثانی را علم به قصد و اراده فاسده خالد - که ابوبکر او را سیف مسلول الهی بر اعدا ‹ 477 › میپنداشت ! - حاصل شد ، و دانست که او با این همه عظمت و جلالت و صحابیت و عدالت به نیت خالصِ تقرب خدا ، جهاد نمیکند ، بلکه به اراده باطله سمو و علو دنیا اساس اخلاص بر میکند .

و حضرات اهل سنت تکذیب خلافت مآب (3) در ادعای این اراده و قصد - که مبنی بر محض کشف و کرامت است ، نه مستند به حجت و دلالت علی مزعومهم ، و کلامی از خالد مثبت این اراده هم نشان نمیدهند ، و به وجوه عدیده خرافات سنیه را در تعظیم و تبجیل و مدح و ثنای صحابه و حمایت خلفا از بیخ میکند - نفرمایند ، و اگر اهل حق نسبت قصد و اراده احراق بیت


1- [ الف ] صفحه 20 ( چهاپه کلکته ) . [ فتوح الشام 1 / 104 ] .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] قال عمر : إن خالداً لا یجاهد إلاّ للسمو ، ولا یریده إلاّ لذلک . ( 12 ) .
3- در [ الف ] اینجا اشتباهاً علامت ( ع ) آمده است .

ص : 408

اهل بیت ( علیهم السلام ) به خلیفه ثانی - حسب دلالت کلام خودش بر آن - نمایند ، این حضرات از جا درآیند ، و حظ وافر از مکابره و سفسطه و جدل و جدال ربایند .

و علاوه بر این دیگر اسلاف اهل سنت جاها ادعای اطلاع بر اراده و قصد کرده اند ، در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است :

عن زید بن أسلم ; قال : کان للعباس بن عبد المطلب داراً فی جنب مسجد المدینة ، فقال له عمر . . . : بعنیها ، وأراد عمر أن یدخلها فی المسجد . . (1) إلی آخر ما سیجیء فیما بعد إن شاء الله تعالی .

از این روایت ظاهر است که زید بن اسلم گفته که : اراده کرد عمر که داخل کند دار عباس را در مسجد .

وآمدی در کتاب “ الاحکام “ گفته :

والغالب إنّما هو سلوک طریق النصح وترک الغشّ من أرباب الدین ، کما نقل عن علی [ ( علیه السلام ) ] فی ردّه علی عمر فی عزمه علی إعادة الجلد علی أحد الشهود (2) علی المغیرة بقوله : إن جلّدته ، ارجم


1- الدرّ المنثور 4 / 160 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المشهود ) آمده است .

ص : 409

صاحبک . . » وردّ معاذ [ علیه ] (1) فی عزمه علی حدّ الحامل . . (2) إلی آخره (3) .

از این عبارت واضح است نسبت عزم بر اعاده جلد علی أحد الشهود (4) علی المغیرة ، و نسبت عزم بر حد حامل به سوی عمر بن خطاب .

و در عبارت ابن خلّکان متضمن قصه زنای مغیره - که بعد از این مذکور خواهد شد - مذکور است :

فقال أبو بکرة - بعد أن ضرب - : أشهد أن المغیرة فعل کذا . . وکذا ، فهمّ عمر أن یضربه حدّاً ثانیاً . . (5) إلی آخره .

از این عبارت هم نسبت قصد ضرب ابوبکرة به سوی عمر ظاهر است .

و در “ ذخائر العقبی “ مذکور است :

روی : أن عمر أراد رجم المرأة التی ولدت لستة أشهر . . (6) إلی آخره .

از این عبارت ظاهر است که راوی این روایت اراده رجم این زن را به عمر نسبت کرده .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( العامل ) بود .
3- الاحکام 1 / 254 .
4- در [ الف ] اشتباهاً ( المشهود ) بود .
5- وفیات الاعیان 6 / 366 .
6- ذخائر العقبی : 82 .

ص : 410

و در “ ربیع الابرار “ زمخشری مذکور است :

قیل لعمر : لو اتخذت حلیّ الکعبة فجهّزت به جیش المسلمین ، وما تصنع الکعبة بالحلی ؟ ! فهمّ بذلک عمر . . (1) إلی آخره .

از این روایت ظاهر است که راوی این روایت ، اراده اتخاذ حلی کعبه و تجهیز جیش مسلمین را به آن ، به عمر نسبت کرده .

و آنفاً دانستی که ابن حزم اراده حَجْر را بر عایشه ، به ابن الزبیر نسبت نموده (2) .

بالجمله ; هرگاه قول یا فعل کسی دلالت بر اراده امری کند ، بلاشبهه در این صورت نسبت اراده آن امر به او میکنند ، و نفی امکان اطلاع بر اراده ، صریح البطلان است و مفضی به تکذیب و تجهیل أسلاف أعیان سنیان .

اما آنچه گفته : و اگر مراد از قصد ، تخویف و تهدید زبانی است و گفتن اینکه : من خواهم سوخت ، پس وجهش آن است که این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهرا [ ( علیها السلام ) ] . . . الی آخر .


1- ربیع الابرار 4 / 440 . ولی در “ ربیع الابرار “ جمله : ( فهمّ بذلک عمر ) حذف شده است ، با اینکه در احقاق الحق 8 / 203 از آن همین جمله را نقل کرده ، و به واسطه ارجح المطالب : 122 نیز همین قسمت را نقل نموده است . همچنین مراجعه شود به نهج البلاغة 4 / 65 ، شرح ابن ابی الحدید 19 / 158 ، احقاق الحق 31 / 560 .
2- قبلا از المحلی 8 / 292 گذشت .

ص : 411

پس مخفی نماند که از این کلام اعتراف صریح به صدور این کلام - یعنی من خواهم سوخت - از عمر ظاهر است ، ولله الحمد ‹ 478 › که ثبوت تهدید عمر به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به مثابه [ ای ] رسیده که مخاطب هم با آن همه اغراق و مبالغه در انکار واضحات و ابطال ثابتات ، چاره از اعتراف به آن نیافته ، و تاب انکار آن نداشته .

پستر (1) بدان که حاصل کلام مخاطب در این مقام آن است که :

چون جماعتی که در خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بودند ، افساد خلافت ابی بکر میخواستند ، لهذا تهدید و ترهیب ایشان به سوختن خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر ایشان جایز باشد .

و آن مقدوح است به اینکه ثبّت العرش ثم انقش ، اول صحت خلافت ابی بکر به دلیلی قاطع و برهانی ساطع اثبات باید کرد ، بعد از آن جواز تهدید و ترهیب این جماعت بر زبان باید آورد ، و نسبت جنایت و غیر آن به ایشان باید نمود ، حال آنکه ظاهر است که عمده دلایل خلافت ابی بکر نزد اهل سنت اجماع است ، و بدیهی است که هرگاه این جماعت - که أجلّه و عمده صحابه بودند - متخلف از بیعت ابی بکر باشند ، و از جمله ایشان جناب


1- پستر : به معنای سپس است ، دهخدا مینویسد : پس تر : دیرتر ، عقب تر . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .

ص : 412

امیر ( علیه السلام ) هم بود ، و اینها خلافت ابی بکر را باطل دانند ، اجماع متحقق نمیتواند شد ، پس اگر قبلِ تحقق اجماع ، این جماعت اراده افساد خلافت ابی بکر کنند ، مستحق تعزیر و تهدید نمیتوانند شد .

و محتجب نماند که از روایات سابقه به کمال وضوح ظاهر گردیده که در این جماعت جناب امیر ( علیه السلام ) هم داخل بوده ، و نیز از این جماعت زبیر و دیگر أجلّه صحابه بودند ، و فاضل ناصب ، نصب و عداوت عترت طاهره نصب العین داشته ، و از اعتقاد به جلالت و عظمت و تبجیل و تعظیم صحابه - که به کمال مباهات و افتخار ادعای آن دارد - دست برداشته ، در این مقام نهایت تهجین و توهینِ این جماعت کرده ، چند بار مرتکب کفر صریح و ضلال قبیح گردیده :

اول : آنکه این جماعت را لایق تهدید و تخویف و ایذا و اهانت دانسته .

دوم : آنکه نسبت جنایت به ایشان به کنایه أبلغ من التصریح کرده .

سوم : آنکه ایشان را اصحاب فتنه و فساد گفته .

چهارم : آنکه به ادعای مکدر و ناخوش بودن حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از نشست و برخاست این جماعت ، توهین ایشان کرده .

پنجم : آنکه حال این جماعت را مماثل حال کسانی که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) تهدید ایشان به جهت ترک نماز جماعت کرده ، و نزد جمهور اهل سنت ایشان منافقین بودند ، گردانیده .

ششم : آنکه ترک اقتدای امام به حق ، به ایشان منسوب ساخته .

ص : 413

هفتم : آنکه ایشان را تارک رفاقت مسلمین گفته ، حال آنکه خود در آخر این کتاب بعد ایراد آیه : ( وَمَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ . . ) (1) ( صلی الله علیه وآله وسلم ) الی آخر گفته :

معلوم شد که هر که خلاف راه مؤمنان اختیار نمود مستحق دوزخ شد (2) .

هشتم : آنکه این جماعت را به ابن حنظل کافر روسیاه که هجو پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده بود ، تشبیه داده .

نهم : آنکه به قول خود : هرگاه این قسم مردودان . . . الی آخر . تصریح کرده که - العیاذ بالله - تمام این جماعت - خاک به دهانش - مردودان جناب الهی بودند .

دهم : آنکه ایشان را لایق سزا (3) و جماعت فسادپیشه گفته .

یازدهم : آنکه تهمت رضا به سزای این جماعت بر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) فرابسته .

دوازدهم : آنکه برهم زدن دین و ایمان به ایشان نسبت کرده .

سیزدهم : آنکه نسبت اراده های فاسده به ایشان نموده .

چهاردهم : آنکه - العیاذ بالله ، زبانش بسوزد - این جماعت را واجب القتل و التعزیر دانسته .


1- النساء ( 4 ) : 115 .
2- [ الف ] خاتمة الباب از باب یازدهم . [ تحفه اثناعشریه : 378 ] .
3- اشاره به کلام او : حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا از سزادادن اشرار فسادپیشه مکدر گردد ؟

ص : 414

پانزدهم : آنکه به قول ‹ 479 › خود : ( در این قسم مفسده که شراره های آن به تمام مسلمین بلکه تمام دین برسد . . . ) الی آخر . تصریح کرده که این جماعت چنان مفسده برانگیخته بودند که شراره های آن به تمام مسلمین بلکه تمام دین میرسید .

شانزدهم : آنکه به قول خود : ( اگر عمر بن الخطاب هم به سبب بودن مفسدان در آن خانه . . . ) الی آخر . تصریح صریح کرده به اینکه این جماعت مفسدان بودند .

و به وجوه دیگر هم عیب این جماعت از کلامش ظاهر است .

بالجمله ; این کلام شآمت نظام او از آغاز تا انجام مشحون است به هجو و مذمت و تهجین و تشنیع این جماعت ، و نسبت فتنه و فساد و برهم زدن دین و اسلام . . . الی غیر ذلک [ به آنها ] ، و از هر لفظ و هر فقره او - هم به کنایه و هم به تصریح - تحقیر و اهانت این جماعت توده توده میبارد ; و ارباب ایمان و ایقان نیک میدانند که نسبت این امور به جناب امیر ( علیه السلام ) - بلاشبهه - عین ناصبیت و عداوت و بغض ، و دلیل هلاک و ضلال و نفاق است ; و بس است آن برای ثبوت خروج قائل آن از اسلام و ایمان به نصوص احادیث صریحه و روایات صحیحه .

هیچ پیدا نمیشود که فاضل ناصب را آیا اختلاط عقل و خلل دماغ رو داده ، یا در نشاء محبت ثلاثه مدهوش و سراسیمه گردیده ، که از مذهب تسنن هم دست برداشته و دعاوی سابقه باطله خود را در ولای اهل بیت ( علیهم السلام ) ، و

ص : 415

اعتقاد به صحت خلافت جناب امیر ( علیه السلام ) پسِ پشت انداخته ، آنچه خواسته بلامحابا نگاشته ، همانا خدایش سلب توفیق کرده است که این کلمات خطا و الفاظ ناسزا در حق سرور اوصیا و اصحاب نجبا اجرا کرده است .

عجب است که در باب [ امامت ] مطاعنِ خوارج و نواصب را که در حق جناب امیر ( علیه السلام ) ذکر کرده اند ، کفر گفته ، و در مقام اعتذار از نقل آن گفته که : نقل کفر ، کفر نباشد (1) ; و در اینجا در محبت عمر چنان بی هوش و بی خود گردیده که - من تلقاء نفسه الشریرة الخبیثة - مطاعن سترگ و معائب بزرگ در حق جناب امیر ( علیه السلام ) ایراد کرده ، و تصدیق و تحقیق و اثبات آن به کمال اهتمام نموده ، به شانزده وجه ، بلکه زیاده از آن ، آن جناب را - عیاذاً بالله - مطعون ساخته ، و الحق از نواصب و خوارج هم گوی سبقت ربوده .

و حقیقت این است که اخلاط سوداویه ظلمانیه او به جوشش آمده ، عنان تمالک از دستش ربوده ، اِتباع واقعی عمر و ابوبکر برگزیده ، بلکه مسابقت از ایشان نموده ، که ابوبکر به محض قتال نفس رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و اَتباع آن جناب حکم داده ، و عمر تهدید به احراق آن جناب ( علیه السلام ) نموده ، و مخاطب هم به تجویز آنچه شیخین تجویز آن کردند - یعنی قتل نفس رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و احراق بیت اهل بیت نبوی ( علیهم السلام ) - بپرداخت ، و هم کلمات ناسزا و معائب شنیع در حق آن جناب و اتباع آن حضرت ( علیه السلام ) بر زبان آورده ، دین و ایمان خود تباه ، و روی خود سیاه ساخته !


1- تحفه اثناعشریه : 227 .

ص : 416

و گرفتیم که محامات عمر چندان نزد او مهم بوده که تهجین و تنقیص جناب امیر ( علیه السلام ) به کمال مرتبه او را خوش آمد ، وآن را عین حق و صواب پنداشت ، لیکن تحیر است که چسان این همه مطاعن و مثالب و تحقیر و اهانت و بد گفتن و عیب و مذمت نمودن در حق اصحاب جایز کرده ! و کدام زهره برای انشای آن در حق ایشان آورده !

به اعتراف خود ولی الله ثابت [ است ] که این جماعت ، جمعی از بنی هاشم ‹ 480 › بودند ، و ظاهر است که بنی هاشم علاوه بر اینکه نزد اهل سنت از اهل بیت ( علیهم السلام ) بودند ، اصحاب هم بودند ، و از جمله ایشان عباس هم بوده ، - کما فی روایة العِقد لابن عبد ربّه (1) - و ابن روزبهان هم تصریح کرده که : عیون بنی هاشم و اشرافِ بنی عبد مناف و صنادید قریش همراه جناب امیر ( علیه السلام ) بودند ، و در خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) جا داشتند ، چنانچه در وجوه مزعومه تکذیب این روایات که علامه حلی ( رحمه الله ) نقل کرده ، گفته :

الثانی : إن عیون بنی هاشم وأشراف بنی عبد مناف وصنادید قریش کانوا مع علی [ ( علیه السلام ) ] ، وهم کانوا فی البیت ، وعندهم السیوف الیمانیة ، وإذا بلغ أمرهم إلی أن یحرقوا من فی البیت ،


1- اوائل همین طعن از العقد الفرید 4 / 259 گذشت که : الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر . . . علی ( علیه السلام ) ، والعباس ، والزبیر ، وسعد بن عبادة ، فأمّا علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس ; فقعدا فی بیت فاطمة ( علیها السلام ) حتّی بعث أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجهما من بیت فاطمة ( علیها السلام ) . .

ص : 417

أتراهم طرحوا الغیرة وترکوا الحمیّة رأساً ، ولم یخرجوا بالسیوف المسلّة فقتلوا من قصد إحراقهم بالنار ؟ ! (1) انتهی .

و روایت طبری هم صریح است در آنکه : طلحه و مردانی چند از مهاجرین در خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بودند (2) ، پس فاضل ناصب را اگر حرمت جناب امیر ( علیه السلام ) مانع از اجرای کفریات بر زبان خسارت توأمان نشده ، کاش عظمت و جلالت عباس - که عم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بود - و همچنین رفعت و علو منزلت دیگر بنی هاشم ، از این خرافات فضیحه و هفوات قبیحه باز میداشت !

و اگر این هم مانع نیفتاد ، کاش خیال این معنا که عباس و دیگر بنی هاشم از صحابه اند ، و دیگر مذکورین هم از اجله و اعاظم صحابه ، از تفوه به این کفریات خود را معذور میداشت .

لیکن افسوس که این هم به خیال نیاورد که : چنانچه این کفریات به لحاظ توجه آن به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) و دیگر بنی هاشم - که نزد اهل سنت از اهل بیت ( علیهم السلام ) بودند - موجب ظهور کمال ناصبیت و خارجیت و عداوت او با اهل بیت ، و بغض و معادات او با جناب امیر ( علیه السلام ) ، و وضوح بطلان دعاوی او


1- احقاق الحق : 229 .
2- اوائل همین طعن از تاریخ طبری 2 / 443 گذشت که : أتی عمر بن الخطاب منزل علی [ ( علیه السلام ) ] - وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین - وقال : والله لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة . .

ص : 418

در ولای جمیع اهل بیت ، و تمسک به ذیل اِتباع ایشان گردیده ; و (1) همچنین این کفریات به جهت توجه آن به سوی صحابه بنای غیر مرصوصی که درباره منقبت و ثناخوانی صحابه به غرض باطل اثبات خلافت ابی بکر ریخته بود رأساً منهدم ساخته ، و اساس مزعومات باطله خود را از پا در آورده !

عجب است که این جماعت کبار را که علاوه بر فضائل عامه - که نزد اهل سنت شامل جمیع صحابه است - بالخصوص هم فضائل و مناقب بسیار در حق ایشان به کتب اهل سنت منقول است ، به این مطاعن و قبائح یاد کرده ، و چنین تحقیر و اهانت در حق ایشان روا داشته که ایشان را از مردودان جناب الهی گفته .

و گو محتمل است که اجرای این الفاظ در حق آن صحابه که شیعه هم ایشان را نیک و خوب میدانند به معادات شیعه باشد ، و به این جهت که شیعه موالات این صحابه دارند ، از موالات این صحابه هم دست برداشته تا مشارکت اهل حق در این باب لازم نیاید ; لیکن هیچ پیدا نمیشود که طلحه و زبیر را که به زعمش قطعاً از عشره مبشره اند ، چه قسم به این فضائح و قبائح و معائب نواخته ، و ایشان را چرا مردودان جناب الهی گفته و قاصدین افساد دین و شرع مبین قرار داده ، ایشان را به کمال مذمت و عیب یاد کرده ؟ !

و گو یحتمل که اولیای او عذر واهی بدتر از گناه پیدا کنند و گویند ‹ 481 ›


1- ظاهراً ( واو ) زائد است .

ص : 419

که : فاضل ناصب را اطلاع نبود که این جماعت صحابه داخل این کسان بودند که عمر ترهیب ایشان کرده ، لهذابه این مطاعن ایشان را یاد کرده .

لیکن داخل بودن زبیر را در این جماعت ، خود مخاطب نقل کرده ، پس ظاهر شد که او دیده و دانسته زبیر را مردود جناب الهی دانسته ، و او را مثل ابن حنظل کافر روسیاه انگاشته ، لایق تهجین و مذمت بلیغ ، و قاصد افساد و استیصال نهال دین و اسلام گفته !

پس میباید که اهل سنت هم خود را از تکفیر و لعن و تضلیل فاضل مخاطب معذور ندارند که او در حقیقت به این کلماتِ خرافت آیات مذهب اهل سنت را از بیخ و بن برکنده ، و زبیر و طلحه و دگر اعاظم و اکابر صحابه را - که تکریم و تبجیل ایشان ضروری مذهب سنیه است - به کمال مذمت و عیب یاد کرده ، ایشان را مردودان جناب الهی گفته ، و به کافر روسیاه تشبیه داده ، و واجب القتل گفته .

پس فاضل ناصب چنانچه در ادعای ولای اهل بیت راستگو نیست ، همچنین در مذهب تسنن و ادعای موالات صحابه ، کاذب و دروغگو و لاف زن محض است !

< شعر > در کفر هم راسخ نه ای * زنار را رسوا مکن < / شعر > بالجمله ; هر عاقلی از تکذیب نفس خود و مخالفت کلمات و دعاوی خویش البته احتراز بلیغ میکند ، لیکن مخاطب در اکثر مواضع این کتاب چنانچه مخالفت کتاب و سنت و عقل و نقل و تکذیب و تسفیه علمای کبار

ص : 420

خویش پیش نظر نهاده ، همچنین در اکثر مقامات مخالفت دعاوی خویش و تکذیب افادات خود هم به اهتمام تمام نموده ! و این مقام نیز از آن جمله است .

آیا ملاحظه نمیکنی که در باب امامت در اثبات مدح و ثنای جمیع صحابه علی العموم ، به غرض اثبات خلافت خلیفه اول ، چه قسم مبالغات رکیکه که نکرده ، و در جواب مطاعن صحابه چها مساعی که در تبرئه و تطهیر ذیول ایشان از مطاعن و معایب که آغاز ننهاده ، حال آنکه بعض آن مطاعن بلاشبهه از آنچه در اینجا در حق این صحابه یاد کرده به مراتب خفیف تر است ; زیرا که عن قریب در جواب مطاعن صحابه خواهد گفت :

و نیز باید دید ، ( وَلکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ ) (1) خطاب به کدام گروه است ؟

و این فعل شنیع یعنی احراق خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و اندر پهلوی مبارکش شمشیر خلانیدن ، فسوق و عصیان است یا نه ؟ (2) انتهی .

از این کلام به غایت وضوح ظاهر است که صدور فسوق و عصیان از صحابه محال و ممتنع است ، پس - لله الحمد و المنة - ثابت شد که این جماعت صحابه که در خانه جناب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) مجتمع میشدند ، و به تصریح مخاطب برهم زدن خلافت ابی بکر میخواستند ، هرگز مرتکب فعلی


1- الحجرات ( 49 ) : 7 .
2- تحفه اثناعشریه : 346 .

ص : 421

شنیع نشدند ، و فسوقی و عصیانی از ایشان واقع نشد ، بلکه ایشان در این باب بر حق و صواب بودند ، پس تهدید و ترهیب عمر ایشان را جایز نباشد ، و خرافات مخاطب در نسبت شنائع و فضائح به ایشان ، به اعتراف او باطل باشد .

و نیز بعد ذکر آیه : ( لا تَجِدُ قَوْماً . . ) (1) إلی آخر الآیة میگوید :

پس این آیه نص صریح است که صحابه را به هر که مخالف خدا و رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم باشد ، میل کردن و جانب داری او نمودن ، و دوستی او را مانع اجرای حکم الهی ساختن از محالات است . . . (2) الی آخر .

از این کلام او هم به غایت وضوح حقیت این ‹ 482 › اصحاب در هر آنچه کردند ظاهر و باهر است ; زیرا که هرگاه میل صحابه به مخالفت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) محال باشد ، صدور مخالفت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) (3) از ایشان که مخاطب در این مقام بر فتراک ایشان میبندد ، امحل محال باشد .

عجب که در مقامات آتیه بر حفظ خود ، قرآن را ، و امر پدرش ، استاد او را به آموختن آن ، کمال فخر و مباهات کرده ، و از پی بردن او به عظمت و بزرگی


1- المجادلة ( 58 ) : 22 .
2- تحفه اثناعشریه : 346 - 347 .
3- قسمت : ( محال باشد ، صدور مخالفت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 422

صحابه به وسیله حفظ قرآن در جامه نگنجیده ، و بسیاری از آیات قرآنیه برخوانده ، مدح صحابه ثابت کرده (1) ، لیکن در اینجا همه آن آیات را فراموش کرده .

بالجمله ; تمام آنچه مخاطب در جواب مطاعن صحابه از آیات در اثبات برائت ایشان از مطاعن ذکر کرده ، و همچنین آنچه در باب امامت به غرض اثبات خلافت ابی بکر در مدح ایشان از آیات و احادیث نقل کرده ، و به آن استحاله اقدام ایشان بر امر باطل ، ثابت کرده ، همه آن را در جواب این


1- [ الف ] [ مخاطب در همین کتاب تحفه اثنا عشریه گوید : ] بالجمله ; حافظ قرآن را ممکن نیست که در بزرگی صحابه تردد داشته باشد ، اگر چه حدیث و روایت را در نظر نیارد ; زیرا که اکثر قرآن مملو است از تعریف و توصیف این جماعت ، و ناظره خوانان ، یک لفظ را از یک آیه گوش میکنند ، و سیاق و سباق آن را چون یاد ندارند ، غور نمیکنند که در آنجا چه قیود واقع شده ، و ضمیمه آن لفظ کدام کدام چیز در نظم قرآنی گردانیده اند ، که تأویل مبطلین و تحریف جاهلین را در آن دخلی نمانده ، والله اگر پدر من جز از حفظ قرآن به من هیچ تعلیم نمیکرد ، از عهده شکر آن بزرگوار عالی مقدار نمیتوانستم برآمدی < شعر > روح پدرم شاد که میگفت به استاد * فرزند مرا عشق بیاموز دگر هیچ < / شعر > این همه نعمت حفظ قرآن است که در هر مشکل دینی به آن رجوع آورده ، حل آن میکنم . . . الی آخر . باب دهم مطاعن صحابه صفحه 662 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . ( 12 ) ح . [ تحفه اثناعشریه : 340 ] .

ص : 423

هفوات مخاطب باید برخواند ، و به جمیع دلایلی که وارد کرده ، تکذیب او در این خرافات باید کرد .

اما آنچه گفته : و حضرت زهرا ( علیها السلام ) هم از این نشست و برخاست آنها مکدر و ناخوش بود ، لیکن به سبب کمال حسن خلق به آنها بی پرده نمیفرمود که : در خانه من نیامده باشید .

پس افترای محض و بهتان صرف است ; و معاذ الله که جناب فاطمه ( علیها السلام ) از نشست و برخاست حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اتباعش مکدر و ناخوش شود .

و مع هذا ; منع صریح نفرمودن از اجتماع برای افساد خلافت خلیفه برحق مداهنت در دین است نه حسن خلق ; و مداهنت در امر دین از حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) به نزد هیچ عاقل متصور نمیشود ، و در حقیقت مخاطب توجیه طعن به سوی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به خاطر دارد ، لیکن بی پرده نمیگوید ، در لباس محبت ، داد ناصبیت میدهد !

اما آنچه گفته : که تخصیص سوختن در این تهدید ، مبنی بر استنباط دقیق است از حدیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

پس به غایت عجیب و غریب است که تهدید و تخویف قائل : ( کلّ الناس أفقه من عمر حتّی المخدرات فی الحجال ) را - که صد جا در فهم مسائل دینیه و

ص : 424

استنباط آن از کتاب و سنت مثل خر در گل عاجز بمانده ، و با وصف ادراک ادانی صحابه ، بلکه عوام ناس ، بلکه نسوان آن را ، به آن وانرسیده - با وصفی که این تهدید و ترهیب عین مخالفت و معاندت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است - کما سبق بأوضح تفصیل - مبنی بر استنباط دقیق از ارشاد نبوی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میگوید !

تحیر است که این استنباط دقیق عمر در تحریم مغالات و تجسس عیوب مسلمین ، و دیگر جهالات شنیعه که آنفاً (1) بیاید کجا رفته بود ، مگر اینکه بگویند که معاندت و معادات اهل بیت ( علیهم السلام ) چنان مثمر برکات است که جاهل عنید به مرتبه استنباط دقیق فائز میشود !

و ادعای این معنا که این تهدید عمر مبنی بر استنباط دقیق است ، - حذوا بحذو - مثل کلمات نواصب و خوارج است که - عیاذاً بالله - مطاعن جناب امیر ( علیه السلام ) را مستنبط از کتاب و سنت گویند !

عجب ناصبیب دارد که تهدید و تخویف بضعه رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را ، و آن هم به احراق بیت آن حضرت بر نفس مبارک نفس رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و اولاد آن جناب ( علیهم السلام ) و خود حضرت فاطمه ( علیها السلام ) تجویز میکند ، و باز بر آن اکتفا نکرده ، آن را مبنی بر استنباط دقیق میگوید ، الحق این استنباط دقیق تر (2) از استنباط ابلیس است که خیریت خود از ناریّت خویش استنباط کرده ، همچنین ناصب


1- کذا .
2- قسمت : ( میگوید ، الحق این استنباط دقیق ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 425

ناری از حدیث وعید ‹ 483 › نبوی به احراق بیوت بر متخلفین از صلات جماعت ، استنباط تهدید به احراق بیت نبوی بر اهل بیت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده ، فلا أفلح أبداً .

و ظاهر است که این استنباط دقیق هرگز به خاطر بلند عمر نرسیده ، لیکن این همه خیرخواهی ناصب است که استنباطی واهی از طرف خود ایجاد کرده ، آن را به عمر منسوب ساخته ، کمال ذکاء و حدّت فهم او ظاهر کرده .

سبحان الله ! تهدید عمر را به احراق بیت نبوی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و اعداد اسباب احراق ، دلیلِ قصدِ احراق ندانند ، کما تفوّه به الکابلی (1) ، و خود مخاطب میگوید که قصد از امور قلبیه است ، جز خدای تعالی دیگری را بر آن اطلاع نیست ! و باز ادعا میکند که این تهدید مبنی بر استنباط دقیق است ! !

معلوم نیست که در اینجا مخاطب را از کجا علم به مضمرات قلب (2) عمر حاصل شده ؟ ! چه ظاهر است که تصریح عمر به این معنا که این تهدید را مبنی بر این استنباط دقیق کرده ام منقول نیست ، وإلاّ فعلیه البیان ، پس به غیر آنکه ناصب ادعای [ اطلاع از ] مضمرات قلوب بکند ، این ادعای باطل او راست نمیآید .

و قطع نظر از این همه ، اگرچه مخاطب به زعم خود به ادعای بنای این


1- الصواقع ، ورق : 263 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قلب ) تکرار شده است .

ص : 426

تهدید بر این استنباط مدحی عظیم برای عمر ثابت کرده ، لیکن همانا عند التأمل قدحی جسیم در او کرده ، چه بطلان این استنباط به غایت ظاهر است ، پس در حقیقت غایت جهل عمر هم در اینجا به منصه ظهور رسانیده .

بالجمله ; مخفی نماند که الفاظ حدیثی که مخاطب تهدید عمر را مستنبط از آن گفته ، در “ صحیح بخاری “ این است :

عن أبی هریرة ; ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « والذی نفسی بیده لقد هممت أن آمر بحطب لیحطب ، ثم آمر بالصلاة فیؤذن لها ، ثم آمر رجلا فیؤمّ الناس ، ثم أُخالف إلی رجال فأُحرق علیهم بیوتهم ، والذی نفسی بیده لو یعلم أحدهم أنه یجد عرقاً سمینا أو مرماتین حسنتین لشهد العشاء » . (1) انتهی .

و این حدیث از دو صورت خالی نیست :

یا آنکه در حق منافقین وارد است ، و یا در حق مؤمنین صحابه ؟

و اول مختار جمهور اهل سنت است .

قال النووی - فی المنهاج شرح صحیح مسلم بن حجّاج فی شرح هذا الحدیث - :

هذا ممّا استدلّ به من قال : الجماعة فرض عین ، وهو مذهب


1- [ الف و ب ] باب وجوب صلاة الجماعة ، من أبواب الجماعة . [ صحیح بخاری 1 / 158 و 8 / 128 ، ثم قال : مرماة : ما بین ظلف الشاة من اللحم ] .

ص : 427

عطا والأوزاعی وأحمد وأبی ثور وابن المنذر وابن خزیمة وداود ، وقال الجمهور : لیست فرض عین ، واختلفوا : هل هی سنّة أم فرض کفایة ؟ کما قدّمناه ، وأجابوا عن هذا الحدیث : بأن هؤلاء المتخلّفین کانوا منافقین ، وسیاق الحدیث یقتضیه ; فإنه لا یظنّ بالمؤمنین من الصحابة أنهم یؤثرون العظم السمین علی حضور الجماعة . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که مذهب جمهور اهل سنت آن است که این حدیث در حق منافقین وارد است ، و بنابر این از این حدیث هرگز جواز تهدید احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر جماعت صحابه که متخلف از بیعت ابی بکر بودند ، ثابت نتوان کرد ; زیرا که اینها مؤمن کامل و عدول افاضل بودند ، قیاس ایشان بر منافقین نتوان کرد ، و از جواز تهدید منافقین جواز تهدید مؤمنین لازم نمیآید .

و علی الثانی ; غایت تهجین و مذمت و هجو صحابه ، و نهایت بی اعتنایی ایشان به امور دین ، و غایت مخالفت ‹ 484 › ایشان با رسول رب العالمین ثابت خواهد شد ، که صحابه عدول را جناب رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چنان بی حرمت کرده که قصد احراق بیوت ایشان بر ایشان نموده ! و اهلاک ایشان و آن هم به احراق - که اشدّ انواع عذاب است - تجویز کرده ! که آن جناب قصد نمیکند


1- [ الف و ب ] باب فضل صلاة الجماعة ، وبیان التشدّد فی التخلّف ، من کتاب الصلاة . ( 12 ) . [ شرح مسلم للنووی 5 / 153 ] .

ص : 428

مگر به امر جایز ، چنانچه در “ فتح الباری “ مذکور است :

ومنها - وهو خامسها - : کونه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ترک تحریقهم بعد التهدید ، فلو کان واجباً ما عفا عنهم . .

قال القاضی عیاض ومن تبعه : لیس فی الحدیث حجّة ; لأنه همّ ولم یفعل . .

زاد النووی : ولو کانت فرض عین لما ترکهم . .

وتعقّبه ابن دقیق العید فقال : هذا ضعیف ; لأنه لا یهمّ إلاّ بما یجوز له فعله لو فعله ، وأمّا الترک فلا یدلّ علی عدم الوجوب ; لاحتمال أن یکون انزجروا بذلک ، وترکوا التخلّف الذی ذمّهم بسببه . . (1) إلی آخره .

از این عبارت ظاهر است که تحریق این جماعت و اهلاک ایشان جایز بوده .

و نیز از این حدیث شریف ظاهر است که این جماعت به حدی خسیس النفس و حریص و طامع دنیا و غیر مبالی به احکام شریعت بودند که عظم سمین را بر حضور صلات جماعت تقدیم میدادند ، و اگر عظمی و استخوانی مییافتند ، مثل کلاب به طمع آن استخوان میشتافتند ، و عیبی و مذمتی زاید بر این نمیباشد .


1- [ الف وب ] باب وجوب صلاة الجماعة ، من أبواب الجماعة . ( 12 ) . [ فتح الباری 2 / 105 ] .

ص : 429

پس اگر ناصب اختیار کند که این تهدید در حق صحابه مؤمنین وارد است ، کمال تهجین و مذمت و نهایت عیب و شنار (1) ایشان ظاهر خواهد کرد ، و همه مساعی نامشکور خود را - که درباره مدایح و مناقب صحابه به کار برده - هباءً منثوراً خواهد ساخت .

و نیز باید دانست که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تهدید این جماعت به احراق بیوت ایشان بر ایشان کرده ، چنانچه از ملاحظه حدیث بخاری ظاهر است ، پس از این تهدید جواز تهدید به احراق خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر دیگر صحابه متخلفین از بیعت ابی بکر نتوان کرد ; زیرا که خانه حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) خانه این صحابه نبوده ، مگر اینکه مخاطب به تصریح تمام اقرار کند که چون جناب امیر ( علیه السلام ) هم از این جماعت بود ، و عمر به احراق خانه آن جناب بر آن حضرت تهدید کرده ، لهذا تهدید جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) و تهدید عمر مطابق باشد ، پس در این صورت - قطع نظر از دیگر امور - از این معنا به اعتراف او هم ثابت خواهد شد که عمر تهدید حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به احراق نفس مبارک جناب حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کرده ، چنانچه مدلول صریح روایات سابقه است .

و نیز تهدید متخلفین از صلات جماعت به تصریح علمای اهل سنت منسوخ گردیده ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :


1- شنار : بدترین عیب و عار . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .

ص : 430

ومنها - وهو تاسعها - : ما ادّعاه بعضهم : إن فریضة الجماعة کانت فی أول الأمر لأجل سدّ باب التخلّف عن الصلاة علی المنافقین ، ثم نسخ ، حکاه عیاض .

ویمکن أن یتقوّی بثبوت نسخ الوعید المذکور فی حقّهم - وهو التحریق بالنار - کما سیأتی واضحاً فی کتاب الجهاد ، وکذا بثبوت نسخ ما یتضمّنه التحریق فی جواز العقوبة بالنار (1) .

از این عبارت ابن حجر ظاهر است که این تهدید منسوخ گردید ، پس استنباط عمر تهدید صحابه کبار را از این ‹ 485 › تهدید منسوخ ، و مدح و ثنای مخاطب این استنباط را طرفه ماجراست که امر منسوخ لیاقت استنباط ندارد .

بار الها ! مگر اینکه ادعای نزول وحی بعد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر عمر بن الخطاب کنند ! ! لیکن در این صورت احتیاج به استنباط از حدیث پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خود نیست ، همین قدر گفتن کفایت میکرد که : این تهدید عمر مبنی بر وحی آسمانی است ، لیکن چون در این صورت مدیحت دقت نظر عمر از دست میرفت ، لهذا مخاطب آن را تقدیم داده ، و از لزوم فضیحتِ تمسک به امر منسوخ باکی نکرده .

و محتجب نماند که عبارت “ فتح الباری “ دلالت دارد بر آنکه تهدید به


1- [ الف و ب ] باب وجوب صلاة الجماعة من أبواب الجماعة . ( 12 ) . [ فتح الباری 2 / 106 ] .

ص : 431

امری دلالت بر جواز آن دارد ، پس تهدید عمر به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) دلالت بر جواز آن نزد عمر کند ، و ظاهر است که اعتقاد جواز احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) کفر و زندقه محض است بلاشبهه .

و فرض محال کردیم که تهدید متخلفین از بیعت ابوبکر به احراق بیت بر ایشان جایز بود ، لیکن این تهدیدی که عمر بن الخطاب به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نموده ، بلاشک از اعظم کبائر و اشنع شنایع بود ; زیرا که این تهدید و تخویف ، مستلزم ایذای آن حضرت بود ، و ایذای آن حضرت عین ایذای جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و این فعل شنیع قباحتی که دارد محتاج به بیان نیست ، و نزد اهل سنت ایذای جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به امر جایز - بلکه به امر مستحب هم - حرام و کبیره است .

ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در شرح قصه موضوعه خطبه بنت ابی جهل گفته :

قال ابن التین : [ أصحّ ] (1) ما یحمل علیه هذه القصّة أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حرّم علی علی [ ( علیه السلام ) ] أن یجمع بین ابنته وبین ابنة أبی جهل ; لأنه علّل ذلک بأن ذلک مؤذیه ، وإذایته حرام بالاتفاق . (2) انتهی .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف و ب ] باب ذبّ الرجل عن ابنته ، من کتاب النکاح . [ فتح الباری 9 / 287 ] .

ص : 432

و قسطلانی در “ مواهب لدنیه “ آورده :

ذکر الشیخ أبو علی السنجی فی شرح التلخیص : إنه یحرم التزوّج علی بنات النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ویحتمل أن یکون ذلک خاصّاً بفاطمة [ ( علیها السلام ) ] رضی الله عنها ، وقد علّل علیه [ وآله ] السلام بأن ذلک یؤذیه ، وإذایته علیه [ وآله ] الصلاة والسلام حرام بالاتفاق ، وفی هذا تحریم أذی من یتأذّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بتأذّیه ; لأن إیذاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حرام اتفاقاً ، قلیله وکثیره ، وقد جزم علیه [ وآله ] الصلاة والسلام بأنه یؤذیه ما آذی فاطمة ( علیها السلام ) فکلّ من وقع منه فی حقّ فاطمة شیء فتأذّت به فهو یؤذی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بشهادة هذا الخبر الصحیح . (1) انتهی .

پس عجب است - و کمال عجب - که نزد اهل سنت نکاح - که بلاشک جایز و بلکه مستحب است - موجب ایذای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) است و حرام ، و عین ایذای رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد ، و تهدید و تخویف آن جناب به احراق بیت آن حضرت جایز شود و هرگز موجب ایذای جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نگردد ! !

و نیز روایاتی که از “ ازالة الخفا “ و “ کنز العمال “ و غیر آن نقل شد ، در آن


1- [ الف و ب ] در مقصد رابع ، در خصایص آن حضرت . [ المواهب اللدنیة 2 / 292 ] .

ص : 433

تصریح است که : جناب امیر ( علیه السلام ) و زبیر در بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) میآمدند ، و به آن جناب مشاورت میفرمودند ، و عمر گفت به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) که : اگر ایشان نزد تو جمع خواهند شد ، اَحبّیت تو مانع نخواهد شد مرا که حکم دهم که دروازه را بر ایشان بسوزند .

و این صریح است در آنکه عمر تهدید احراق باب بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کرده بود ، و این امر به اجماع اهل اسلام غیر جایز است ، و کسی که مدعی جواز آن باشد کافر است .

و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) (1) به حکم حدیث ثقلین (2) ، واجب التمسک و الاتباع ‹ 486 › بود و به موجب حدیث : « اللهم أدر الحقّ معه حیث ما دار (3) » در جمیع افعال و اعمال ، خصوصاً در همچو امور که از اصول دین است بر حق بود ، پس عمر و ابوبکر و جمیع اصحاب را اِتباع آن جناب لازم و واجب بود ، نه آنکه آن جناب را به خطا و مفارقت حق در ترک بیعت ابی بکر


1- از قسمت : ( امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) . . . ) قبلی تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- مراجعه شود به عبقات الانوار ، بخش حدیث ثقلین ، و به کلام خود دهلوی در تحفه اثناعشریه : 130 ، 219 .
3- مراجعه شود به الغدیر 3 / 179 ، ملحقات احقاق الحق 5 / 626 - 628 و 7 / 470 و 16 / 394 و 17 / 134 - 136 و 20 / 584 - 585 و 23 / 646 - 647 و 30 / 227 - 228 و 31 / 956 ، و مصادر دیگر .

ص : 434

منسوب سازند ، و تمسک به آن جناب [ را ] ترک کنند ، و تخویف آن جناب به احراق بیت بر آن حضرت نمایند .

و اگر چه فاضل ناصب از کمال وقاحت داد نصب و عداوت اهل بیت ( علیهم السلام ) داده ، مدعی جواز تهدید و تخویف حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به احراق بیت آن حضرت ( علیها السلام ) بر مجتمعین در آن بیت - که از جمله شان جناب امیر ( علیه السلام ) بود - شده ، بلکه از کلمات ضلالت سماتش پیداست که احراق بیت آن حضرت ( علیها السلام ) به جهت حفظ نظام خلافت ابی بکر جایز ، بلکه مستحسن بود ، مثل فعل پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) با کفار ، و فعل جناب امیر ( علیه السلام ) با اصحاب جمل ، لیکن علمای متقدمین او در جواب طعنِ طلب احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از جواب عاجز شده ، جز انکار آن مفرّی نیافته اند ، و راویان آن را از روافض قرار داده ، و ناصبی چون مطلع شده بر اینکه طلب عمر احراق بیت حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] را به روایات معتبره ثابت است ، تا آنکه پدرش هم آن را در کتاب خود ذکر کرده ، و تصحیح آن نموده ، لهذا چاره انکار آن نیافته ، در پی تأویل و توجیه آن افتاده ، از تکلم به کلمات کفر و زندقه هم نیندیشیده ، حال آنکه اَسلاف او این مطالبه و این تخویف و تهدید را نهایت شنیع و فظیع دانسته اند ، تا ابن روزبهان در جواب علامه حلی احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را اقبح و اشنع از قتل عثمان و قتل امام حسین ( علیه السلام ) گفته ، و هر عاقل دیندار میداند که تخویف و تهدید به قتل امام حسین ( علیه السلام ) کفر صریح و زندقه قبیح است ، پس تخویف و تهدید به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - که بنابر

ص : 435

اعتراف ابن روزبهان اقبح و اشنع است از آن - بالبداهة کفر باشد ، پس بحمدالله در کفر عمر شکی و ریبی باقی نماند .

و ظاهر شد که ادعای مستنبط بودن تهدید عمر از ارشاد نبوی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و ثبوت جوازش از آن کفری دیگر ، و عین تهمت بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است ، و این ادعا بدان میماند که کسی اهانت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کند ، و باز ادعای استنباط جواز آن از قرآن و سنت نماید !

اما آنچه گفته : چون ابوبکر نیز امام منصوب کرده پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود در نماز . . . الی آخر .

پس اگر این معنا بر جماعت مذکورین ثابت و متحقق میشد ، چرا از اقتدای او تخلف مینمودند ؟ ! و حال آنکه جماعت مذکورین از اجلای صحابه بودند ، و قول و فعل ایشان نزد اهل سنت و جماعت حجت است ، و رأس و رئیس ایشان جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بود ، و ملازمت حق با آن جناب به نصوص احادیث نبویه ثابت ، پس ترک بیعت و اقتدای ابوبکر حق باشد .

اما آنچه گفته : پس این قول مشابه است به فعل پیغمبر [ 6 ] . . . الی آخر .

پس مردود است به اینکه : مشابهت قول عمر با فعل پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وقتی متحقق میشد که خلافت و امامت ابوبکر به دلیلی قاطع و برهانی ساطع ثابت میگردید ، و چون هیچ دلیلی بر امامت ابوبکر ثابت نشده ، پس انکار آن

ص : 436

موجب هیچ گونه عقوبتی نباشد ، بلکه چون به اقرار مخاطب کنکاش و مشورت فرمودن مجتمعین در خانه جناب فاطمه ( علیها السلام ) ‹ 487 › که از جمله شان جناب امیر ( علیه السلام ) است ، در برهم زدن خلافت باطله اش ثابت است ، بطلان خلافت او روشن تر از آفتاب ظاهر شد ، و دگر حاجت اقامه هیچ دلیل و برهان نماند ، والحمد لله علی ذلک حمداً کثیراً .

و مع هذا اگر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) - العیاذ بالله - میفرمود که خانه کعبه را بر این کافر بسوزید ، البته مشابهت در هر دو مقام متحقق میشد .

اما آنچه گفته : و هرگاه این قسم مردودان جناب الهی را در خانه خدا پناه نباشد ، در خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا پناه باید داد ؟ !

پس مخدوش است به دو وجه :

اول : آنکه تشبیه جماعت مذکورین - که از اجلای صحابه بودند ، و حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) رأس و رئیس ایشان بود - به ابن حنظل که از شعرای کفار بود ، و ایشان را مردودان جناب الهی گفتن ، دلیل کفر و نفاق و خارجیت و ناصبیت این مردودِ جناب الهی است .

دوم : آنکه کشتن آن مردود در خانه خدا به وجهی از وجوه موجب ضرر خدای تعالی شأنه نمیتواند شد ، به خلاف تهدید احراق بیت فاطمه ( علیها السلام ) که ایذای آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود ، و به موجب حدیث مذکور در “ صحاح “

ص : 437

اهل سنت : « فاطمة بضعة منی یؤذینی ما آذاها (1) » ، اذیت آن حضرت عین اذیت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و به حکم آیه کریمه : ( إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ ) (2) کسانی که ایذای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به قصد احراق بیت آن حضرت ، و ارتکاب دیگر امور فظیعه - که تفصیل بعضی از آنها در مطاعن ابوبکر گذشت - مینمودند ، مستحق لعنت خدای تعالی شأنه باشند .

اما آنچه گفته : که حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا از سزا دادن اشرار فسادپیشه مکدر گردد ؟ !

پس دانستی که نسبت شر و فساد به جماعت مذکورین دلیل کفر و نفاق این فسادپیشه است .

و تهمت رضا به سزا دادن این جماعت ، و آن هم به احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) بر ایشان ، از غرائب تهمتها و عجایب افترائات است ! چه ظاهر است که عمر سزای این جماعت همین معین کرده که دروازه آن


1- مراجعه شود به : مسند احمد 4 / 5 ، صحیح مسلم 7 / 141 ، سنن ترمذی 5 / 360 ، مستدرک حاکم 3 / 159 ، سنن نسائی 5 / 147 ، کنز العمال 12 / 107 ، و سائر مصادر ، علامه امینی ( رحمه الله ) در الغدیر 7 / 231 - 237 این روایت را به الفاظ گوناگون از پنجاه و نُه راوی نقل کرده است .
2- الاحزاب ( 33 ) : 57 .

ص : 438

حضرت ( علیها السلام ) بر ایشان بسوزد ، و ناصب حضرت فاطمة ( علیها السلام ) را راضی بر این سزا میگوید ، پس در حقیقت بر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) تهمت رضا به احراق بیت آن حضرت ( علیها السلام ) بر بسته .

و اگر مراد او از سزا ، تهدید به احراق بیت است ، پس باز هم بطلان آن ظاهر است ، چه عاقلی تجویز - بلکه تخیل (1) - نمیکند که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) راضی به آن بوده که عمر بگوید به آن حضرت ( علیها السلام ) که : من خانه تو را بر جناب امیر ( علیه السلام ) و دیگر اتباع آن جناب خواهم سوخت ، ، لا والله لا یجوّز ذلک ذو فهم وبصیرة .

و غایت وقاحت و بی باکی ناصب این است که - بلامحابا - این صحابه کبار را - اعنی سلمان ( رضی الله عنه ) و اباذر ( رضی الله عنه ) و عمار ( رضی الله عنه ) و غیر ایشان را - اشرار فسادپیشه میگوید ، و باکی از آن ندارد که جناب امیر ( علیه السلام ) هم از این جمله بلکه رأس و رئیس ایشان بوده ! !

و این هم یک طرف ، این هم به خیال نمیآرد که طلحه و زبیر هم از ایشان بودند ، اگر شیعه ادانی صحابه - حتّی عمرو [ بن ] عاص و امثال او را - اشرار فسادپیشه گفتندی ، لعنت واجب آمدی ، و کافری ایشان متحقق گشتی ، و الحاد ایشان به ثبوت پیوستی ; و اگر فاضل ناصب سلمان و اباذر و طلحه و


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تخئیل ) آمده است .

ص : 439

زبیر را اشرار فساد پیشه گوید ، اصلا در ایمان و جلالت ‹ 488 › و عدالت او خللی متطرق نشود ! !

اما آنچه گفته : مع هذا از روی اخبار صحیحه ثابت است که حضرت زهرا ( علیها السلام ) نیز آن مردم را از این اجتماع منع فرموده بود .

پس اگر مراد از آن این است که قبل از آنکه عمر تهدید به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بکند ، آن حضرت جماعت مذکورین را از اجتماع منع فرموده بود ; پس کذب محض و افترای صرف است .

و اگر مراد این است که بعدِ این تهدید آن حضرت ( علیها السلام ) جماعت مذکورین را از آمدن در خانه خود منع فرموده - چنانکه در اخباری که سابق از این منقول گردیده گذشت - پس مفید مطلب مخاطب نمیتواند شد ، چه این منع نه از طیب نفس و رضای باطن بوده ، بلکه آن حضرت به خوف و بیم عمر - که تخویف به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) کرده - این گروه را از آمدن در خانه خود منع کرده ، و دلیل قاطع بر این معنا - که منع آن جناب از طیب نفس نبوده ، بلکه وجهش تقیه و خوفِ خود - علاوه بر ثبوت تهدید عمر بن الخطاب ، و تأخر این منع از آن ، و ظهور آن از کلام حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - این است که : از روایت “ کنز العمال “ و “ ازالة الخفا “ و غیر آن ظاهر است که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) جناب امیر ( علیه السلام ) را هم از آمدن در خانه خویش منع کرده ، و محال است که آن جناب ، جناب امیر ( علیه السلام ) را بی خوف و تقیه منع فرماید .

ص : 440

اما آنچه گفته : و نیز قول عمر در اینجا بسیار کمتر از فعل حضرت امیر ( علیه السلام ) است که چون بعد از شهادت عثمان خلافت بر آن جناب قرار گرفت ، کسانی را که داعیه برهم زدن آن منصب عظیم به خاطر آورده ، از مدینه به مکه شتافتند ، و در پناه سایه حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یعنی امّ المؤمنین عایشه صدیقه در آمده . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : این کسان چون با حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بیعت کرده بودند ، حجت آن حضرت بر ایشان تمام شده بود ، به خلاف جماعت مذکورین که با ابوبکر بیعت نکرده بودند که از این جهت حجت بر ایشان تمام نگردیده بود .

اما آنچه گفته : در مقابله اهل سنت فرق بر آوردن که خلافت حضرت امیر ( علیه السلام ) حق بود . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : کسانی که متابعت ابوبکر نکردند ، از اولِ امر بر ایشان استحقاق ابوبکر برای خلافت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت نشده بود به خلاف کسانی که مخالفت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نمودند که در اول امر به آن حضرت بیعت کرده بودند ، و حجت آن حضرت ( علیه السلام ) بر ایشان تمام گردیده بود .

و مع هذا جناب امیر ( علیه السلام ) را حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) امر فرموده بود به قتال عایشه و زبیر و طلحه ، پس بر جناب امیر ( علیه السلام ) قتال ایشان و عدم

ص : 441

رعایتشان واجب بود ، چنانچه ولی الله در “ رساله تفضیل الشیخین “ در جواب مطاعنی که خوارج و نواصب هوس طعن به آن - پناه به خدا - بر جناب امیر ( علیه السلام ) دارند ، گفته :

اعتماد بنده بر احادیث صحیحه است :

عن أبی أیوب الأنصاری ; قال : أمر رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] لقتال الناکثین والقاسطین والمارقین . أخرجه الحاکم ، وعن أبی سعید نحو من ذلک .

پس لفظ ( ناکثین و قاسطین و مارقین ) به اظهار وصفی که مبیح قتال باشد ، دلالت میکند بر آنکه این قتال حق است ، و همچنین لفظ ( امر ) اگر محفوظ باشد - والله اعلم - دلالت میکند بر اباحه قتال یا (1) وجوب آن . (2) انتهی .

و مخاطب در جواب طعن پنجم ‹ 489 › از مطاعن عثمان گفته :

و حال عثمان در این امر هم نزد اهل سنت مثل حال حضرت امیر ( علیه السلام ) است ، قدم به قدم ، که او را نیز جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وصیت فرموده که :

« یا علی ! لا یجتمع الأُمّة علیک بعدی ، وإنک تقاتل الناکثین والقاسطین والمارقین » .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( با ) آمده است .
2- قرة العینین : 226 .

ص : 442

وقتی که حضرت امیر ( علیه السلام ) سریرآرای خلافت راشده پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شد ، به قدر مقدور در تسکین فتنه و دفع مخالفان - که طلحه و زبیر و امّ المؤمنین عایشه صدیقه و یعلی بن اسید (1) و ابوموسی اشعری و دیگر صحابه کرام بودند - کوشش و سعی فرمود ، و از قتل و قتال و جنگ و جدال با ایشان باک نفرمود ، هر چند تقدیر مساعد نشد ، و انتظام امور خلافت صورت نبست ، پس در صورتی که امر صریح آن حضرت به هر یک از این دو بزرگوار در این باب متحقق بود ، دیگر ادب صحبت و قرابت را نگاه داشتن ، و امر آن جناب را تقویت نمودن چه گنجایش داشته باشد ؟ ! (2) انتهی .

پس عدم رعایت جناب امیر ( علیه السلام ) عایشه را و قتال با او ، و قتل طلحه و زبیر ، و هر اهانتی و ذلتی و آسیبی که به ایشان رسید ، به امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بود ، به خلاف حضرت زهرا ( علیها السلام ) و حضرت امیر ( علیه السلام ) که در باب ایذارسانی این هر دو جناب ، و ایعاد و تخویف ایشان به احراق بیت بر ایشان ، حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) اصلا امری و حکمی به عمر بن الخطاب ننموده بود ، بلکه بر ایذای این بزرگواران وعید شدید و تخویف تمام نموده ، و مؤذیان ایشان را لعنت نموده ، و قابل و مستوجب نار جهنم فرموده ، و در حکم به رعایت حقوق و حفظ مودت و محبت ایشان تأکید بسیار کرده ، بلکه حکم تمسک


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( امیه ) آمده است .
2- تحفه اثناعشریه : 319 .

ص : 443

[ به ] ذیول طاهره ایشان را مثل تمسکِ قرآن واجب و لازم داده ، پس در فعل جناب امیر ( علیه السلام ) و فعل ابن خطاب فرقِ زمین و آسمان - بنابر مذهب اهل سنت هم - ثابت شد .

و نیز کابلی بعدِ نقل قصه حرب جمل - به طوری که مخاطب در مابعد نقل کرده - تصریح نموده به اینکه : حرب جمل به قصد طرفین نبوده ، حیث قال : فهذا الحرب لم یکن عن عزیمة من الفریقین (1) .

هرگاه حرب جمل به قصد جناب امیر ( علیه السلام ) نباشد ، پس اهانتی و ذلتی که به عایشه رسیده ، نیز به قصد آن جناب نباشد ، و ظاهر است که این تخویف و تهدید از عمر به قصد واقع شده ، پس امری که بی قصد واقع شده آن را بر امری که به قصد واقع نشده قیاس نتوان کرد .

اما آنچه گفته : و علی الخصوص وقتی که طعن متوجه بر عمر بن الخطاب باشد که نزد او خلافت ابوبکر متعین بود به حقیت .

پس بنابر این باید که تهدید و تخویف عمر جماعت مذکورین را نیز صحیح نباشد ; زیرا که چنانچه عمر یقین به حقیت خلافت ابوبکر داشت ، جماعت مذکورین تیقن به بطلان خلافت ابوبکر داشتند .

اما آنچه گفته : در آن وقت منازعی و مخالفی که هم جنب ابوبکر باشد ، و از مخالفت او حسابی برتوان داشت در میان نه .


1- الصواقع ، ورق : 290 - 291 ، وانظر : ورق 282 ، 294 .

ص : 444

پس دلیل کفر و نفاق او است ; زیرا که معلوم است که منازع و مخالف ابوبکر ، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بود ، و اطلاق قول او : ( از مخالفت او حسابی بر توان داشت ) ، در حق آن حضرت چقدر دلیل بی باکی و بیپروایی از دین اسلام است .

اما آنچه گفته : این قسم خلافت ‹ 490 › منتظمه را . . الی قوله : موجب قتل و تعزیر است . . . الی آخر .

پس از اینجا کمال نصب و عداوت مخاطب ، و غایت بغض و معادات او با اصحاب ظاهر شده که این جماعت اصحاب را - که جناب امیر ( علیه السلام ) رئیس ایشان بوده - و آن حضرت مر (1) در ایشان داخل ، واجب القتل و التعزیر گفته ، دست از اسلام و ایمان ظاهری هم شسته ، در حقیقت - عیاذاً بالله - تصویب فعل ابن ملجم أشقی الأولین و الآخرین میخواهد ، چه هرگاه - پناه به خدا - این خرافه او صحیح باشد ، پس ابن ملجم آنچه کرده به زعم مخاطب و اولیای او عین صواب کرده ، و چون خلفای ثلاثه . . . (2) به خیال حفظ


1- مر : حرفی است که به نظر فرهنگ نویسان برای زینت و تحسین کلام ، یا برای اقامه وزن در شعر ، یا برای افاده حصر و تحدید ، یا برای تأیید در جمله ذکر میشود ، و به عقیده گروه دیگر از لغت نویسان از جمله کلمات زائده است و حذفش هیچ لطمه به جمله نمیزند . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .
2- در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .

ص : 445

ناموس خلافت خود بر آن جسارت نکردند ، ابن ملجم به تدراک آن پرداخته ، و مخاطب به حمایت او برخاسته ، سفاهت خلفای ثلاثه که ترک قتل جنابش با وصف آنکه - عیاذاً بالله - نزد او امری موجب قتل از آن جناب واقع شده ، ظاهر ساخته .

اما آنچه گفته : سبحان الله ! فهمیده نمیشود که در خلافت ابوبکر اگر زبیر ابن العوام تدبیر افسادی نماید معصوم و واجب التعظیم گردد و . . . الی آخر .

پس به غایت عجیب است که اگر صحابه بیعت ابی بکر کنند ، معصوم و واجب التعظیم گردند ، و اگر از بیعت او تخلف کنند و تدبیر افساد آن نمایند ، واجب الرد و الازالة گردند !

بالجمله ; شیعه هرگز زبیر را در هیچ حالتی معصوم نمیگویند ، و نه فعل و قول او را حجت میدانند ، آری چون اهل سنت معتقد عدالت جمیع صحابه اند ، و حدیث ( أصحابی کالنجوم ) را بر اصحاب فرود میآورند ، و اقتدا را به جمیع ایشان موجب اهتدا میانگارند ، البته بر ایشان لازم میآید که زبیر را در هر امری که از او صادر شود ، محق و مصیب دانند ، و در هیچ حالی دست از تعظیم او بر ندارند .

عجب است که خود در مابعد تصریح خواهد کرد که : تحقیر صحابه روا نیست ، گو مرتکب سیئات شوند (1) .


1- تحفه اثناعشریه : 340 ( طعن سوم صحابه ) ، و مراجعه شود به صفحه : 394 .

ص : 446

و در اینجا چون زبیر را در قصد افساد خلافت ابی بکر موافق شیعه ، و تابع جناب امیر ( علیه السلام ) یافته ، دست از تعظیم او برداشته ، در پی اثبات جواز توهین و تحقیر ، بلکه استحسان ، بلکه وجوب آن فتاده .

اما آنچه گفته : این فرق مبنی نیست مگر بر اصول شیعه .

پس بهتانی است فضیح ، و افترایی است صریح ; زیرا که هرگز شیعه زبیر بن العوام را در وقتی از اوقات معصوم نمیپندارند .

اما آنچه گفته : در این قسم مفسده که شراره های آن تمام مسلمین بلکه تمام دین را برسد . . . الی آخر .

پس کسی که تتبع و تفحص کتب سیر و تواریخ و کتب مناظره و مباحثه فریقین نموده ، بر او ثابت و متحقق است که بانی مبانی مفاسد در اسلام عمر و ابوبکر و اقران ایشان اند ، و فی الواقع شراره های مفاسد ایشان به تمام مسلمین ، بلکه به تمام دین رسیده ، و اگر بیوت دنیوی ظالمان از احراق به نار محفوظ و مصون ماندند ، یقین است که بیوت اخروی ایشان ، بلکه پیراهنهای ایشان نیز به حکم ( قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نار ) (1) از آتش جهنم خواهد بود .


1- الحج ( 22 ) : 19 .

ص : 447

اما آنچه گفته : هرگاه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به سبب بودن پرده های منقش و تصاویر در خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) در نیاید تا وقتی که آن را ازاله نکنند ، بلکه در خانه خدا نیز . . . الی آخر .

پس پرده های منقش با تصاویر در خانه عایشه البته بوده ، چنانچه بخاری در “ صحیح “ خود در باب التجارة ‹ 491 › فیما یکره لبسه للرجل والنساء آورده :

عن القاسم بن محمد ; عن عائشة أُمّ المؤمنین انها أخبرته : إنها اشترت نمرقة فیها تصاویر ، فلمّا رآها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قام علی الباب ولم یدخله ، فعرفت فی (1) وجهه الکراهة ، فقلت : یا رسول [ الله ] (2) ! [ ص ] أتوب إلی الله وإلی رسوله ، ماذا ذنبت ؟ (3) فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « ما بال هذه النمرقة ؟ » .

قلت : اشتریتها لتقعد علیها ، وتوسّدها .

فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « إن اصحاب هذه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فی ) تکرار شده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( أذنبت ) .

ص : 448

الصور یوم القیامة یعذّبون ، فیقال لهم : أحیوا ما خلقتم » . .

وقال : « إن البیت الذی فیه هذه الصور لا تدخله الملائکة » (1) .

و نیز بخاری در کتاب اللباس آورده :

حدّثنا علی بن عبد الله ، حدّثنا سفیان ، قال : سمعت عبدالرحمن ابن القاسم - وما بالمدینة یومئذ أفضل منه - قال : سمعت أبی یقول : سمعت عائشة : قدم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من سفر ، وقد سترت بقرام (2) لی علی سهوة لی فیها تماثیل ، فلمّا رآها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هتکه ، وقال : « أشدّ الناس عذاباً یوم القیامة الذین یضاهئون (3) بخلق الله » ، قالت : فجعلناه وسادة أو وسادیتن (4) .

و این حدیث دلالت میکند بر اینکه با وجود دریدن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) پرده منقش تماثیل را ، عایشه وساده از آن ساخته ، در خانه نگاه داشته ، بر آن مینشست ، و حال آنکه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآل


1- [ الف ] کتاب البیوت . [ صحیح بخاری 3 / 17 و 6 / 145 ] .
2- [ الف ] ستر فیه رقم ونقش . [ انظر : الصحاح 5 / 2009 ، لسان العرب 12 / 474 ، تاج العروس 17 / 563 ] .
3- فی المصدر : ( یضاهون ) .
4- صحیح بخاری 7 / 65 - 66 .

ص : 449

که : در خانه [ ای ] که این صورتها میباشد ، ملائکه در آن خانه داخل نمیشوند ، چنانچه در حدیث اول گذشت .

و به هر حال قیاس نمودن تخویف و تهدید عمر به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - که پاره [ ای ] از شناعت و فظاعت آن شنیدی - بر امتناع جناب رسالت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از تشریف آوردن در خانه [ ای ] که در آن تصاویر باشد ، خواه خانه کعبه باشد خواه غیر آن ، داد دانشمندی دادن است ! چه در امتناع از تشریف فرما شدن در خانه کعبه بر غیر آن ، هیچ تحقیر و توهین آن لازم نمیآید ، آری اگر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) - معاذالله - حرف سوختن خانه کعبه یا غیر آن بر زبان اقدس میآورد ، البته این قیاس فاسد به ظاهر وجهی میداشت .

اما آنچه گفته : نهایت کار آنکه مراعات ادب مقتضی این تهدید نبود . . . الی آخر .

پس لله الحمد و المنّه که در اینجا به بی ادبی آن بی ادب معترف شده ، لیکن از غایت اسائه ادب ، آن را بر فعل جناب امیر ( علیه السلام ) قیاس کرده ، و در آخر کلام گفته :

پس هر چه از عمر مطابق فعل معصوم به وقوع آید ، چرا محل طعن و تشنیع گردد (1) .


1- تحفه اثناعشریه : 293 .

ص : 450

وذلک أعجب من کلّ عجیب ، چه این کلامش دلالت صریحه دارد بر آنکه او الزام اهل حق به سقوط طعن از عمر میخواهد ، والا ذکر عصمت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] مصرفی نداشت ، و حال آنکه بدیهی اولی است که هرگز این فعل و قول شنیع عمر مطابق فعل جناب امیر ( علیه السلام ) نبود ; زیرا که نزد ما هرگز عایشه واجب التعظیم و التکریم نبود که او از اصل ایمان نداشت .

و علاوه بر آن مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) و حرب آن جناب قطعاً کفر صریح بوده ، پس قیاس حال عایشه بر حال جناب امیر ( علیه السلام ) و اتباع آن جناب چگونه صحیح میتواند شد .

به هر حال قیاس این شنیعه عمر بر فعل جناب امیر ( علیه السلام ) نه بنابر الزام راست میآید ، و نه بنابر تحقیق ، أمّا علی الأول فهو فی کمال الظهور ، ‹ 492 › وأما علی الثانی فلما سبق آنفاً .

و نیز کمال عجب (1) است که مخاطب رعایت ادب خانه اهل بیت ( علیهم السلام ) را ساقط میگرداند ، و نمیداند که این عین تجهیل و تسفیه خلیفه اول است ; زیرا که او در آخر وقت وفات خود رعایت ادب خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) چنان متحتّم فهمیده که بر جسارت پر خسارت خود بر آن خانه بسی ندامت و حسرت خورده و گفته که :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عجیب ) نوشته شده است .

ص : 451

کاش که من خانه آن حضرت ( علیها السلام ) را کشف نمیکردم ، و گو حرب را بر من میبستند (1) .

و ظاهر است که بسته شدن حرب بر ابوبکر به مراتب زائد بر محض تخلف از بیعت ابی بکر و قصد افساد آن بوده ، و هرگاه رعایت ادب خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) با وصف صدور چنین امر عظیم - یعنی قیام حرب بر سر ابی بکر - لازم و متحتم باشد ، و ترک آن ناجایز و ناروا بود ترک رعایت کردن آن خانه به محض تخلف از بیعت ابی بکر و قصد برهم زدن آن ، بلاشبهه ناجایز باشد ، و لا اقل که مستحسن هرگز نباشد ، پس مخاطب که ادعای کمال استحسان آن ، بلکه وجوب آن نموده ، بلاشبهه تسفیه ابوبکر کرده ، و غالباً قول او را عین هجر و هذیان ناشی از اختلال عقل و حواس در حالت احتضار پنداشته .

و نیز محتجب نماند که جناب امیر ( علیه السلام ) با عایشه و امثال او آنچه کرده ، محض مدافعه بوده ، و چاره کار منحصر در آن ; به خلاف تهدید به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به مشافهه آن حضرت ، چه اگر عمر این متخلفین را تهدید میکرد به این نوع که : من شما را خواهم کشت ، یا حبس خواهم کرد ، به آن هم انزجار ایشان از افساد خلافت ابی بکر ممکن بود .


1- مراجعه شود به آخرین بخش از مطاعن ابوبکر تحت عنوان ( مطاعنی دیگر ) .

ص : 452

ص : 453

طعن سوم : انکار وفات پیامبر صلی الله علیه وآله

ص : 454

ص : 455

قال : طعن سوم :

آنکه عمر انکار موت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نمود ، و قسم خورد که آن جناب نمرده است تا آنکه ابوبکر بر او این آیه خوانده : ( إِنَّک مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ ) (1) .

واین طرفه طعنی است که شخصی به سبب کمال محبت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم از مفارقت آن جناب و مشاهده شدت مرض آن عالی قباب آنقدر مدهوش و ذاهل شد که از عقل خود رفت ! و او [ را ] (2) در آن وقت نام خود و نام پدر خود یاد نماند ! و از موت و حیات خود خبر نداشت ! و از راه مدهوشی و بی خبری - به سبب کمال محبت - انکار موت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نمود (3) ، او را باید هدف سهام طعن خود ساخت .


1- الزمر ( 39 ) : 30 .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 456

< شعر > چشم بداندیش که برکنده (1) باد * عیب نماید هنرش در نظر < / شعر > از آیات قرآنی ، اکثری را در حالت غم و حزن و جزع و فزع غفلتها واقع میشود ، به حکم بشریت جای طعن و ملامت نمیباشد .

از روایات صحیحه شیعه سابق گذشت که حضرت موسی را در عین حالت مناجات علم به قرب الهی و تنزه او از مکان (2) حاصل نشده ، حال آنکه حضرت موسی را در آن وقت هیچ عارضه [ ای ] از عوارض مُدهِشه و محیره لاحق نبود ، اگر عمر را در حالت کذائی - که نزد او نمونه هول محشر بود - به جواز موت بر پیغمبر خبر نماند ، چه گناه ؟ ! نسیان و ذهول از لوازم بشریت است .

حضرت یوشع که بالاجماع نبی معصوم بود خبر عجیب ماهی را - با وصف تقید حضرت موسی ( علیه السلام ) - نسیان کرد ، و خود حضرت موسی ( علیه السلام ) با وصف قول و قراری [ که ] با خضر ( علیه السلام ) در میان آورده بود - که هرگز سؤال نخواهد کرد - به سبب مشاهده غرائب قصه و ندرت آن نسیان فرمود و ذهول نمود ، حضرت آدم ابوالبشر ‹ 493 › - که اصل انبیا است - حق تعالی در حق او میفرماید : ( فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ) (3) ، و نسیان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در نماز در “ کافی “ کلینی موجود است ، و ابوجعفر


1- در مصدر : ( پراکنده ) ، به جای ( که برکنده ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( امکان ) آمده است .
3- طه ( 20 ) : 115 .

ص : 457

طوسی و دیگر امامیه حکم به صحت او نموده ، و خود ابوجعفر طوسی از ابوعبدالله حلبی روایت آورده که :

إن الإمام أبا عبد الله ( علیه السلام ) کان یسهو فی صلاته ، ویقول - فی سجدتی السهو - : « بسم الله وبالله وصلی الله علی محمد وآله وسلم » .

پس اگر عمر را هم یک آیه قرآنی به طریق ذهول در همچو حادثه قیامت نما از خاطر رفته باشد چه قسم محل طعن تواند شد ؟ (1) أقول :

قصه انکار عمر وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را بخاری در “ صحیح “ خود به این الفاظ آورده :

عن عائشة - زوج النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - : ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مات وأبو بکر بالسنح (2) - قال إسماعیل : یعنی ب : العالیة (3) - فقام عمر یقول : والله ما مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . .


1- تحفه اثناعشریه : 293 - 294 .
2- السُنْح : وهی إحدی محالّ المدینة ، کان بها منزل أبی بکر . انظر : معجم البلدان 3 / 265 .
3- العالیة : اسم لکل ما کان من جهة نجد من المدینة من قراها وعمائرها إلی تهامة . لاحظ : معجم البلدان 4 / 71 .

ص : 458

قالت : وقال عمر : والله ما کان یقع فی نفسی إلاّ ذاک ، ولیبعثه (1) الله ، فلیقطعنّ أیدی رجال وأرجلهم . . فجاء أبو بکر فکشف عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقبّله ، قال (2) : بأبی أنت وأُمّی طبت حیاً ومیتاً ، والذی نفسی بیده لا یذیقک الله الموتتین أبداً . .

ثم خرج فقال : أیها الحالف ! علی رسلک . . فلمّا تکلّم أبو بکر جلس عمر ، فحمد الله أبو بکر وأثنی علیه وقال : ألا من کان یعبد محمداً صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فإنه قد مات ، ومن کان یعبد الله فإن الله حیّ لا یموت ، وقال : ( إِنَّک مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ ) (3) ، وقال : ( وَما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّهَ شَیْئاً ) (4) . . إلی آخر الحدیث (5) .


1- فی المصدر : ( ولیبعثنّه ) .
2- فی المصدر : ( فقال ) .
3- الزمر ( 39 ) : 30 .
4- آل عمران ( 3 ) : 144 .
5- [ الف ] باب بعد باب قول النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( لو کنت متخذاً خلیلاً . . ) من أبواب فضائل أصحاب النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . [ ب ] صحیح بخاری 1 / 417 ( طبع مصطفای سنه 1307 ) . [ صحیح بخاری 4 / 193 - 194 ] .

ص : 459

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن عائشة ; قالت : لمّا توفی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم استأذن عمر والمغیرة بن شعبة فدخلا علیه ، فکشفنا (1) الثوب عن وجهه ، فقال عمر : واغشیاه ! ما اشتدّ غشی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . ! ثم قاما ، فلمّا انتهیا إلی الباب قال المغیرة : یا عمر ! مات - والله - رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال عمر : کذبت ، ما مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولکنّک رجل تحوشک (2) فتنة ، ولن یموت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی یفنی المنافقین . .

ثم جاء أبو بکر - وعمر یخطب الناس - فقال له أبو بکر : اسکت ، فسکت ، فصعد أبو بکر ، فحمد الله وأثنی علیه ثم قرأ :


1- فی المصدر : ( فکشفا ) .
2- کذا فی کنز العمال ، وفی غیر واحد من المصادر ( تحوسک ) ، فراجع : مسند أحمد 6 / 220 ، مجمع الزوائد 9 / 32 ، شرح ابن أبی الحدید 12 / 152 ، البدایة والنهایة 5 / 262. . وغیرها . وتحوسک فتنة . . أی تخالط قلبک ، وتحثّک ، وتحرکّک علی رکوبها . انظر : لسان العرب 6 / 59 ، النهایة 1 / 460 ، الصحاح 3 / 920 ، غریب الحدیث لابن سلاّم 3 / 403 .

ص : 460

( إِنَّک مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ ) (1) ، ثمّ قرأ : ( وَما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ . . ) (2) حتّی فرغ من الآیة ، ثم قال : من کان یعبد محمداً فإن محمداً قد مات ، ومن کان یعبد الله فإن الله حیّ لا یموت .

فقال عمر : هذا فی کتاب الله ؟ ! قال : نعم ، قال : أیها الناس ! هذا أبو بکر ذو شیبة المسلمین فبایعوه . . فبایعه الناس . ابن سعد (3) .

و نیز در “ کنز العمال “ به روایت ابن سعد مذکور است :

عن عکرمة ; قال : [ لمّا ] (4) توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقالوا : إنّما عُرج بروحه کما عُرج بروح موسی . . وقام عمر خطیباً یوعد المنافقین ، وقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یمت ، ولکن إنّما عُرج بروحه کما عُرج بروح موسی ، لا یموت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی یقطع


1- الزمر ( 39 ) : 30 .
2- آل عمران ( 3 ) : 144 .
3- [ الف ] فی ذکر ما یتعلق بموت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من الباب الرابع فی شمائل رسول الله ، من الکتاب الرابع ، من حرف الشین . [ ب ] کنز العمال 7 / 140 حیدرآباد . [ الف ] قوبل جمیع العبارات علی منتخب کنز العمال . ( 12 ) . [ کنز العمال 7 / 232 ] .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 461

أیدی أقوام وألسنتهم . . فلم یزل عمر یتکلّم حتّی أن بدا (1) شدقاه (2) ، فقال العباس : إن رسول الله ، یأسن (3) ن ‹ 494 › کما یأسن البشر ، وإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد مات ، فادفنوا (4) صاحبکم ، أیمیت أحدکم إماتة ویمیته إماتتین ؟ ! هو أکرم علی الله من ذلک . (5) انتهی بقدر الحاجة .

و نیز در “ کنز العمال “ به روایت بیهقی مذکور است :

عن عروة ; قال : لمّا مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قام عمر بن الخطاب یخطب الناس ویوعد من قال : مات . . بالقتل والقطع ، ویقول : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی غشیته ، لو قد قام قتل وقطع . . وعمرو بن أُمّ مکتوم قائم فی مؤخّر المسجد یقرأ : ( وَما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ . . ) إلی قوله : ( وَسَیَجْزِی اللّهُ الشّاکِرِینَ ) (6) ، والناس فی المسجد قد ملأوه یبکون ، ویموجون ، لا یسمعون . .


1- فی المصدر : ( ازبدّ ) .
2- [ الف ] شدق بالکسر : کنج دهن . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
3- یأسنُ : یتغیّر . انظر : النهایة لابن الأثیر 1 / 49 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( فنوا ) آمده است .
5- [ ب ] نفس المصدر 7 / 170 . [ کنز العمال 7 / 244 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
6- آل عمران ( 3 ) : 144 .

ص : 462

فخرج عباس (1) بن عبد المطلب علی الناس ، فقال : یا أیها الناس ! هل من أحد منکم من عهد (2) من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی وفاته . . فلیحدّثنا ؟ قالوا : لا ، قال : هل عندک - یا عمر ! - من علم ؟ قال : لا ، قال العباس : أشهد - أیها الناس ! - إن أحداً لا یشهد علی النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بعهد عهده إلیه فی وفاته ، والله الذی لا اله إلاّ هو لقد ذاق رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الموت . .

فأقبل أبو بکر من السنح علی دابّته حتّی نزل بباب المسجد ، ثمّ أقبل مکروباً حزیناً ، فاستأذن فی بیت ابنته عائشة ، فأذنت له فدخل - ورسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد توفی علی الفراش ، والنسوة حوله . . فخمرن وجوههن ، واستترن من أبی بکر إلاّ ما کان من عائشة - فکشف من (3) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فحنی علیه یقبّله ویبکی ویقول : لیس ما یقول ابن الخطاب بشیء ، توفی رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) والذی نفسی بیده ، رحمة الله علیک یا رسول الله ! [ ص ] ، ما أطیبک حیّاً وما أطیبک میّتاً . . ثم غشّاه بالثوب ، ثم خرج سریعاً إلی المسجد یتوطّأ رقاب الناس


1- فی المصدر : ( العباس ) .
2- فی المصدر : ( هل عند أحد منکم عهد ) .
3- فی المصدر : ( عن ) .

ص : 463

حتّی أتی المنبر ، وجلس عمر حین رأی أبا بکر مقبلا إلیه ، فقام أبو بکر إلی جانب المنبر ، ثم نادی الناس ، فجلسوا وأنصتوا ، فتشهّد أبو بکر وقال : إن الله نعی نبیکم إلی نفسه وهو حیّ بین أظهرکم ، ونعاکم إلی أنفسکم ، فهو الموت حتّی لا یبقی أحد إلاّ الله ، قال الله تعالی : ( وَما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ . . ) إلی قوله : ( وَسَیَجْزِی اللّهُ الشّاکِرِینَ ) (1) . .

فقال عمر : هذه الآیة فی القرآن ؟ ! فوالله ما علمت أن هذه الآیة نزلت قبل الیوم ! (2) اما آنچه گفته : شخصی به سبب کمال محبت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم از مفارقت آن جناب . . . الی آخر .

پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه گو مخاطب در سلب نقیصه جهل از عمر سعی وافر نموده ، زنگ عار ملاهت و سفاهت از او زدوده ، انکار او را به وادی بی هوشی و مدهوشی افکنده ، لیکن همانا جهل ابی بکر و خفت عقل او ثابت کرده که او در حق عمر چنان گمان کرده که او از راه بیتدبری و قلّت ادراک و تأمل ، انکار موت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نموده ! چه ظاهر است که اگر این گمان


1- آل عمران ( 3 ) : 144 .
2- کنز العمال 7 / 245 .

ص : 464

نمی کرد ، آیات را برای اثبات امکان وفات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نمیخواند ، و کلمه ( لا یجمع الله علیک موتتین ) که بنابر تصریح ابن بطال ‹ 495 › فی شرح الکرمانی (1) ردّ قول عمر است نمیگفت ، چه استدلال و احتجاج به مقابله ارباب هوش میباشد ، نه به مقابله مدهوشان ذاهل و بی خبران غافل ، پس این شعری که در حق اهل حق خوانده آن را در حق ابی بکر باید خواند و باید گفت :

< شعر > چشم بداندیش که برکنده باد * عیب نماند هنرش در نظر < / شعر > و نیز اهل سنت این قصه را دلیل افضلیت و اعلمیت ابوبکر میگردانند چنانچه کرمانی در شرح این حدیث گفته :

وفیه فضیلة عظیمة لأبی بکر ورحجان علمه علی [ علم ] (2) عمر وغیره . (3) انتهی .

و بدیهی است که اگر انکار عمر ناشی از بی هوشی و مدهوشی میبود ، افضلیت ابی بکر و اعلمیت او از عمر هرگز ثابت نمیشد ، پس گو مخاطب به


1- [ الف ] کتاب الجنائز . ( 12 ) . [ قال الکرمانی : وانّما قال أبو بکر : ( لا یجمع الله علیک موتتین ) ردّاً لما قال عمر : إن الله سیبعث نبیّه . . إلی آخره . لاحظ : شرح الکرمانی علی البخاری : 7 / 53 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] أبواب الفضائل . ( 12 ) . [ شرح الکرمانی علی البخاری : 14 / 210 ] .

ص : 465

ادعای مدهوشی عمر طعن جهالت را از او مندفع کرده ، لیکن اعلمیت و افضلیت ابی بکر را بر باد فنا داده .

دوم : آنکه عمر به حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفته : والله لأنت - یا رسول الله ! - أحبّ إلیّ من کلّ شیء إلاّ [ من ] (1) نفسی ، یعنی قسم به خدا هر آئینه تو ای رسول خدا ! [ ص ] محبوب تر هستی ، به سوی من از هر شیء مگر نفس من . پس جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ارشاد فرمود که :

ایمان نمیآرد یکی از شما تا آنکه باشم من محبوب تر به سوی او از نفس او .

و ظاهر است که هرگاه حال عمر در محبت آن حضرت به این مثابه باشد که او را مرتبه [ ای ] که ادانی مؤمنین را حاصل بودنش ضروری است ، و بی آن ایمان متحقق نمیشود ، دست نداده ، پس چگونه باور توان کرد که او به وفات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و غم مفارقت آن حضرت بی هوش گردیده ؟ !

سوم : آنکه اگر انکار عمر موت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را به سبب کمال محبت آن حضرت بوده ، میبایست که در جنگ احد از کشته شدن آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) انکار میکرد ، و از قتال با کفار باز نمیماند ، حال آنکه جلال الدین سیوطی در تفسیر “ درّ منثور “ گفته :


1- الزیادة من البخاری 7 / 218 .

ص : 466

أخرج ابن جریر ، عن القاسم بن عبد الرحمن بن رافع - أخی بنی عدی بن النجار - قال : انتهی أنس بن النصر - عمّ أنس بن مالک - إلی عمر وطلحة بن عبید الله . . فی رجال من المهاجرین والأنصار - وقد ألقوا ما بأیدیهم - فقال : ما یجلسکم ؟ قالوا : قتل محمد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال : فما تصنعون بالحیاة بعده ؟ قوموا فموتوا علی ما مات علیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . واستقبل القوم ، فقاتل حتّی قتل (1) .

یعنی رسید انس بن نصر - عم انس بن مالک - به سوی عمر و طلحة بن عبیدالله در حالی که ایشان در مردانی چند از مهاجرین و انصار بودند - در حالی که افکنده بودند آنچه در دست آنها از جنس سلاح بود - پس گفت انس : چه چیز نشانیده است شما را ؟ گفتند : کشته شد محمد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، گفت انس : پس شما بعدِ او به زندگی چه خواهید کرد ؟ برخیزید و بمیرید بر آنچه شهادت یافت [ بر آن ] رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم واستقبال کرد قوم را و قتال نمود تا آنکه کشته شد .

چهارم : آنکه اگر عمر را به این مرتبه محبت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بود که مخاطب بر او بر بسته ، میبایست وقتی که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) امر به


1- [ الف ] تفسیر آیة ( وَما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ . . ) إلی آخر الآیة 4 سی پاره [ یعنی سی پاره چهارم ] سوره آل عمران . [ ب ] الدرّ المنثور 2 / 81 ( طبع بیروت ) .

ص : 467

احضار دوات و کاغذ نموده ، فرمود : « أکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعدی » ، عمر از شنیدن ‹ 496 › این کلمه که مشعر به وفات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) بود جزع فزع نماید ، و بگوید که : خدای تعالی در نصیب ما نکند که ما را بعدِ فنای تو بقا حاصل باشد ، نه اینکه گوید : ( حسبنا کتاب الله ) ، و پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) را در آن حالت آنقدر آزرده نماید که آن حضرت فرماید : « قوموا عنی » .

پنجم : آنکه این تأویل از قبیل تأویل القول بما لا یرضی (1) قائله است ; زیرا که در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن ابن عباس ; ان عمر بن الخطاب ذکر له ما حمله علی مقالته التی قال حین توفی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال : کنت أتأمّل (2) هذه الآیة : ( وَکَذلِک جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ ) (3) ، فوالله إن کنت لأظنّ أنه سیبقی فی أُمّته حتّی یشهد علیها بآخر أعمالها ، وأنه الذی حملنی [ علی ] (4) أن قلت ما قلت . هق . فی الدلایل . (5) انتهی .


1- [ ب ] به قائله .
2- فی المصدر : ( أتأوّل ) .
3- البقرة ( 2 ) : 143 .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] مقام سابق ; أعنی شمائل رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . [ ب ] کنز العمال 7 / 173 ( طبع هند 1378 ) . [ کنز العمال 7 / 247 ] .

ص : 468

از این روایت صریح معلوم شد که سبب انکار عمر موت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را بی هوشی و مدهوشی نبود ، بلکه در آن وقت باهوش بود ! و وجه انکار موت ، استدلال خیالی به این آیه بود ، و اهل سنت محض به محبت او در اصلاح افعالش چنین کذب و افترا بر او میبندند .

مگر عجب آن است که عمر چگونه این توهم از این آیه نمود ، حال آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) وقتی که بعض مردم استنکار موت آن حضرت کردند ، ایشان را بر وفات خود تنبیه ساخت و فرمود که :

من با پروردگار خود لاحق میشوم ، چنانچه در “ جواهر العقدین “ مسطور است :

أخرج السید أبو الحسین یحیی بن الحسن - فی کتابه : أخبار المدینة - عن محمد بن عبد الرحمن بن خلاّد - وکان من رهط جابر بن عبد الله - حدیث : أخذه بید (1) علی [ ( علیه السلام ) ] والفضل بن عباس فی مرض وفاته ، قال : فخرج یعتمد علیهما (2) حتّی جلس علی المنبر - وعلیه عصابة - فحمد الله وأثنی علیه ، ثم قال : « أمّا بعد ; أیها الناس ! فماذا تستنکرون من موت نبیکم ؟ ! ألم ینع إلیکم نفسه ؟ وینع إلیکم أنفسکم ؟ أم هل خلّد (3) أحد ممّن بعث قبلی فی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بیده ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( علیها ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( خلّدا ) آمده است .

ص : 469

من بعثوا إلیه فأُخلّد فیکم ؟ ! ألا إنی لاحق بربّی . . » إلی آخره (1) .

ششم : آنکه اگر عمر بیهوش بود به حدی که از عقل خود رفته بود چه قسم به کلام ابوبکر دفعتاً به هوش آمد ، و برای اخذ خلافت به سقیفه شتافت ؟ ! کسی که مبتلای غم و حزن میباشد ، خصوصاً به حدی که از عقل رفته باشد ، برای افاقه او مدتی میباید ، و بعدِ افاقه هم او را لازم بود که به تجهیز و تکفین و تدفین آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) متوجه میشد ، چنانکه شأن احبا و دوستان است ، نه آنکه آن حضرت را همچنان بر بستر موت گذاشته ، با رفیق و یار غار خود به تدبیر اخذ خلافت او به سقیفه بنی ساعده شتابد .

هفتم : آنکه در “ کنز العمال “ در غزوه موته مذکور است :

عن أبی قتادة ; قال : بعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جیش الأُمراء وقال : « علیکم زید بن حارثه ، فإن أُصیب زید فجعفر بن أبی طالب ، فإن أُصیب جعفر فعبد الله بن رواحة » .

فوثب جعفر ، فقال : بأبی أنت وأُمّی یا رسول الله ! [ ص ] ما کنت ارتقب أن تستعمل علیّ زیداً .

قال : « امضه ، فإنک لا تدری فی أیّ ذلک خیر » ، [ فانطلقوا ] (2) ، فلبثوا ما شاء الله .


1- جواهر العقدین 2 / 77 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 470

ثم إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قعد علی المنبر ، وأمر أن ینادی : الصلاة جامعة ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ‹ 497 › « باب خیر باب خیر . . » ثلاثاً « ألا أُخبرکم عن جیشکم هذا الغازی ؟ انطلقوا فلقوا العدوّ ، فأُصیب زید شهیداً ، فاستغفروا له » ، - فاستغفر له الناس - « ثم أخذ اللواء جعفر بن أبی طالب ، فشدّ علی القوم حتّی قتل شهیداً ، أشهد له بالشهادة ، فاستغفروا له » - فاستغفر له الناس - « ثم أخذ اللواء عبد الله بن رواحة ، فثبت قدمیه حتّی قتل شهیداً ، أشهد له بالشهادة ، فاستغفروا له » - فاستغفر له الناس - « ثم أخذ اللواء خالد بن الولید ، ولم یکن من الأُمراء ، هو أمّر نفسه » ، ثم رفع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ضبعیه ، فقال : اللهم هذا سیف من سیوفک فانتقم به . . !

وفی لفظ : فأنت تنصره ، فسمّی : خالد سیف الله !

ثم قال : « انفروا وأمدّوا أخوانکم ولا یتخلفنّ منکم أحد » .

فنفر الناس فی حرّ شدید مشاةً ورکباناً ، فبینما هم لیلة مائلین عن الطریق إذ نعس رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، حتّی مال عن الرحل ، فأتیته ، فدعمته بیدی ، فلمّا وجد مسّ ید رجل اعتدل ، فقال : « من هذا ؟ » فقلت : أبو قتادة . . فسار أیضاً ، ثم نعس حتّی مال عن الرحل ، فأتیته فدعمته بیدی ، فلمّا وجد مسّ

ص : 471

ید رجل اعتدل ، فقال : « من هذا ؟ » فقلت : أبو قتادة ، قال - فی الثانیة أو فی الثالثة : « ما أرانی إلاّ قد شققت علیک منذ اللیلة » ، قلت : کلاّ بأبی أنت وأُمّی یا رسول الله [ ص ] ! ولکن أری الکری أو النعاس قد شقّ علیک ، فلو عدلت فنزلت حتّی یذهب کراک ؟

قال : « إنی أخاف أن یخذل الناس » ، قال (1) : کلاّ بأبی أنت وأُمّی .

قال : « فابغنا (2) مکاناً خیراً (3) » ، فعدلت عن الطریق فإذا أنا بعقدة من شجر ، فجئت ، فقلت : یا رسول الله [ ص ] ! هذه عقدة من شجر قد أصبتها ، فعدل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وعدل معه من یلیه من أهل الطریق ، فنزلوا ، واستتروا بالعقدة من الطریق ، فما استیقظنا إلاّ بالشمس طالعة علینا ، فقمنا ونحن ذاهلین ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « رویداً . . رویداً » حتّی تعالت الشمس ، ثم قال : « من کان یصلّی هاتین الرکعیتین قبل صلاة الغداة فلیصلّهما » ، فصلاّهما من کان یصلّیهما ومن کان لا یصلّیهما ، ثم أمر فنودی للصلاة ، ثم تقدّم رسول الله


1- کذا فی الأصل والمصدر ، والظاهر ( قلت ) .
2- [ الف ] أی فاطلب لنا . ( 12 ) . [ قال الجوهری : بغیتُ الشیء : طلبته . انظر : الصحاح 6 / 2282 ] .
3- فی المصدر : ( خمراً ) ، وفی هامش المصدر : ( حمراً ) .

ص : 472

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فصلّی بنا ، فلمّا سلّم فقال : « إنا نحمد الله انا لم نکن فی شیء من أمر الدنیا یشغلنا عن صلاتنا ، ولکن أرواحنا کانت بید الله أرسلها إن شاء ، ألا فمن أدرکته هذه الصلاة من عبد صالح فلیقض معها مثلها » ، قالوا : یا رسول الله [ ص ] ! العطش ، قال : « لا عطش ، یا أبا قتادة . . أرنی المیضاة » ، فأتیته بها ، فجعلها فی ضبنه (1) ، ثم التقم فمها ، فالله أعلم ، أنفث فیها أم لا ؟

ثم قال : « یا أبا قتادة ! أرنی الغمر (2) علی الراحلة . . » ، فأتیته بقدح بین القدحین ، فصبّ فیه ، فقال : « استق (3) القوم » ، ونادی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - و رفع صوته - : « ألا من أتاه إناه ، فلیشربه » ، فأتیت رجلا فسقیته ، ثم رجعت إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بفضلة القدح ، فذهبت فسقیته الذی ‹ 498 › یلیه حتّی سقیت أهل تلک الحلقة ، ثم رجعت إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بفضلة القدح ، فسقیت حلقة


1- [ الف ] بالکسر ، مابین کشح [ یعنی : تهیگاه ] و بغل . ( 12 ) . [ رجوع کنید به لغت نامه دهخدا ] .
2- [ الف ] غُمَر - کصُرَد - : قدح خُرد ، یا خُردتر . [ منتهی الارب 3 / 929 ، وقال الطریحی : إناء صغیر . انظر : مجمع البحرین 3 / 330 ] .
3- فی المصدر : ( اسق ) .

ص : 473

أُخری . . حتّی سقیت سبع رفق ، وجعلت أتطاول (1) هل بقی فیها شیء ؟ فصبّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی القدح ، فقال لی : « اشرب » ، قلت : بأبی أنت وأُمّی إنی لا أجد فیّ کثیر العطش ، قال : « إلیک عنی ، فإنی ساقی القوم منذ الیوم » ، فصبّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فشرب ، ثم صبّ فی القدح فشرب ، ثم رکب فرکبنا .

ثم قال : « کیف تری القوم صنعوا حیث فقدوا نبیّهم فراهقتهم صلاتهم ؟ » قلنا : الله ورسوله أعلم ، قال : ألیس فیهم (2) أبو بکر وعمر ؟ إن یطیعوهما فقد رشدوا ورشدت أُمّهم ، وإن یعصوهما فقد غووا وغوت أُمّهم . . ! - قالها ثلاثاً - . . ثم سار وسرنا حتّی إذا کنّا فی نحر الظهیرة ، إذاً ناس یبتغون ظلال الشجر ، فأتیناهم فإذاً ناس من المهاجرین - فیهم عمر بن الخطاب - فقلنا لهم : کیف صنعتم حین فقدتم نبیّکم ، فأرهقتکم صلاتکم ؟ قالوا : نحن - والله - نخبرکم (3) . . وثب عمر فقال لأبی بکر : إن الله تعالی قال فی


1- [ الف ] أی أنظر ، فی الأصل التطاول : گردن دراز کردن به وقت نگریستن به چیزی . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فیهما ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( أنخبرکم ) آمده است .

ص : 474

کتابه : ( إِنَّک مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ ) (1) وإنی لا أدری ، لعلّ الله قد توفّی نبیّه ، فقُم وصلّ وانطلق ، إنی ناظر بعدک ومتلوّم ، فإن رأیت شیئاً وإلاّ لحقت بک ، وأُقیمت الصلاة وانقطع الحدیث .

ش (2) . والرویانی - ورجاله ثقات - وروی بعضه . ق . فی الدلائل . (3) انتهی .

و این روایت صراحتاً دلالت میکند بر آنکه : عمر در حالت حیات آن حضرت هیچگونه از اطلاق لفظ ( ممات ) بر آن حضرت - که أحبا و دوستان شخص از آن تحاشی میکنند - مبالات نداشت ، و با رفیق و مصاحب خود گفت آنچه گفت ، پس اگر عمر اندکی از محبت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در دل میداشت ، در حال حیات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هرگز نمیگفت : ( لعلّ الله قد توفّی نبیّه ) ، و از تفحص و تجسس حال آن حضرت اعراض نمیورزید ، اگر کسی از ادانی هم مفقود میشود ، رفقاء او در تفحص و تلاش او میافتند ، و این نمیگویند که : او مرده باشد ، برخیزید و نماز خوانده ، روانه شوید .

اینجا جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) مفقود گردیده ، و عمر اصلا بر فقدان آن


1- الزمر ( 39 ) : 30 .
2- [ الف ] ابن أبی شیبة فی المصنف . ( 12 ) .
3- [ الف ] کتاب الغزوات حرف الغین ، قوبل وصحّح من نسختین من کنز العمال . [ کنز العمال 10 / 555 ] .

ص : 475

حضرت محزون و ملول نشده ، و هرگز در پی تفحص آن حضرت نیفتاده ، و نه به یاران خود گفته که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را تلاش باید کرد ، بلکه برجسته به ابوبکر گفته که : شاید خدا قبض روح آن حضرت کرده باشد ، پس برخیز ، و نماز خوان و روان شو .

اگر انصاف به کار رود از این قضیه معلوم میشود که شیخین - خصوصاً عمر - اصلا محبتی با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نداشتند .

و نیز از این روایت واضح شد که عمر را آیه کریمه : ( إِنَّک مَیِّتٌ . . ) معلوم بود ، پس از آنچه در روایات مذکور است که عمر بعد از شنیدن آیات دالّه بر موت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از ابوبکر ، اظهار عدم علم خود به آن نمود ، غرض از آن محض تلبیس بود .

بدان که علمای اهل سنت در تأویل و توجیه انکار عمر ، وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را متحیر شده ، تأویلات متناقضه و توجیهات متهافته گفته اند .

قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ در جواب این طعن گفته :

وهذا لا یصحّ ; لأنه قد روی أنه قال : کیف یموت ‹ 499 › وقد قال الله تعالی : ( لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ ) (1) وقال : ( وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ


1- التوبة ( 9 ) : 33 .

ص : 476

مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً ) (1) ، فلذلک نفی موته علیه [ وآله ] السلام ; لأنه حمل الآیة علی أنه خبر عن ذلک فی حال حیاته ، حتّی قال له أبو بکر : إن الله وعده بذلک وسیفعله ، وتلا علیه أبو بکر ما تلا ، فأیقن عند ذلک بموته ، وإنّما ظنّ أن موته یتأخّر عن ذلک الوقت ، لا أنه منع من موته (2) .

و ما میگوییم که : اگر عمر انکار جواز موت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) مطلقاً نمیکرد ، بلکه غرضش عدم جواز موت آن حضرت ، قبل حصول امن و غلبه میبود که در این صورت خواندن ابوبکر آیاتی را که دلالت [ میکند ] بر محض امکان وفات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - بی تخصیص به وقتی خاص که منافی عدم امکان آن در وقتی معین نیست - لغو و بی فایده محض میشود ، و فضل بن روزبهان بعد از نقل این قصه گفته :

واختلفوا فی ذلک الحال الذی غلبه حتّی حکم بأن النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یمت . .

فقال بعضهم : أراد أن لا یستولی المنافقون ، وخاف أن لو اشتهر موت النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قبل البیعة بخلیفة تشتّت أمر الإسلام ، فأراد أن یظهر القوّة والشوکة علی المنافقین


1- النور ( 24 ) : 55 .
2- المغنی 20 / ق 2 / 9 .

ص : 477

لیرتدعوا عمّا همّوا به من إیقاع الفتنة والإیضاع (1) خلال المسلمین ، کما کان دأبهم .

وقال بعضهم : کان هذا الحال من غلبة حکم المحبّة وشدّة المصیبة ، أن قلبه کان لا یأذن أن یحکم بموت النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهذا کان أمراً عمّ جمیع المؤمنین حتّی جنّ بعضهم ، وعمی بعضهم من کثرة الهمّ ، واختبل بعضهم ، فغلب عمر شدّة حال المصیبة ، فخرج من حال العلم والمعرفة ، وتکلّم بعدم موته ، وأنه ذهب إلی مناجات ربّه . . وأمثال هذه لا یکون طعناً . (2) انتهی .

نقول : یرد علی التوجیه الأول :

أولا : انه محض تخرّص ، کما لا یخفی علی النبیه (3) المتأمل فیه ، والمأثور عن عمر فی اعتذاره عن تلک المقالة المزوّرة ینافیه .

وثانیاً : ان الخوف من فتنة المنافقین الأقشاب لا یقتضی التفوّه بالکذب وتکذیب الأصحاب ، کما وقع من ابن الخطاب ، وإن قالوا بذلک ، فهو عین التقیة التی التأنیب علیها والتعییر بها لهم سجیة .


1- الظاهر أنه إشارة إلی قوله تعالی : ( وَلاََوْضَعُوا خِلاَلَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ ) ( سورة التوبة ( 9 ) : 47 ) . قال ابن قتیبة : والإیضاع : سیر سریع ، لا یرد به أن یسیر ذلک السیر ، وإنّما یرید أنه یسرع إلی الضلال ! راجع : تأویل مختلف الحدیث : 209 .
2- [ ب ] دلائل الصدق 3 / 73 ( طبع قم ) . [ احقاق الحق : 239 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( النیّة ) آمده است .

ص : 478

وثالثاً : ان المنافقین کانوا أذلاّء خاسئین ، ولیس لهم ید ولا قوّة ، فأیّة فتنة تخاف منهم بمجرد انتشار خبر وفاة النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، والمسلمون علی حالهم من القوّة واجتماع الکلمة ؟ !

اللهم إلاّ أن یکونوا أرادوا بالمنافقین : المؤمنین ، وبالمسلمین : المنافقین ، وبالفتنة : بیعتهم واستسلامهم لأمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) . . فنعم ذلک صدق بلا فریة ، وحق بلا مریة ، فإن ابن الخطاب أراد أن لا یستولی المؤمنون ، وخاف أن لو اشتهرت موت النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قبل مجیء أبی بکر من السنح والبیعة به (1) ، لتشتّت أمر النفاق ، فأراد أن یوقع فی القلوب أن النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ما مات ، لیرتدعوا عمّا همّوا به من إیقاع الشتات والإیضاع خلال المنافقین والبیعة بأمیر المؤمنین .

وأما التوجیه الثانی فباطل کالأول ، والحقّ أن الفظّ الغلیظ ‹ 500 › لا غلبت علیه المحبّة ، ولا شدّت علیه المصیبة ، ولا جنّ ، ولا عمی ، ولا ذهل ، ولا سهی . . بل افتری عمداً ما افتری ، فإنه إذا فقد النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وثب وثوب سامع لخبر الفرح ، واستدلّ علی وفاته فی حال حیاته ولم یمسّه ترح ، لکن السنیّة غلبت علیهم شدّة محبّة ابن الخطاب ، فجنّوا ، وعموا ، وذهلوا ، وسهوا ، فلا یدرون القشر من اللباب ، ویتفوّهون فی إصلاح أفعاله وتأویلات أقواله وستر شنائعه وکتم فظائعه بهذه الهفوات ، ویتصدّون لإزالة زلله وإماطة حظله ،


1- فی [ ب ] : ( لهم ) .

ص : 479

فیقعون فی الزلاّت ، ولنعم ما أفاد العلاّمة الشوشتری فی جواب ابن روزبهان حیث قال :

کلّ من القولین المذکورین فی تأویل جهل عمر ممّا یأبی عنه رجوعه فی الحال إلی قول أبی بکر والاعتذار بقوله : کأنّی لم أسمع الآیة .

ویتوجّه علی خصوص الثانی ، وعلی الأول أیضاً (1) :

أولا : إن نسبة هذه المرتبة من التعلّق والتولّه فی حکم غلبة المحبة إلی عمر وجعله صوفیاً ذا سکر للنبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بحیث لا یجوّز علیه الموت . . ینافی ما سبق من تجویزه الهذیان علیه ، بل تجویز الموت علیه عند منع الکتاب بقوله : ( حسبنا کتاب الله ) ; فإن معناه : أن کتاب الله یکفی بعد موته ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، وکذا ینافی قوله وقول أخویه عند تخلّفهم عن جیش أُسامة ب : أنا نصبر حتّی نری ما یظهر من حال النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، بل ینافی أصل تخلّفهم عن ذلک الجیش ، کما لا یخفی .

ویتوجّه علیه - أی الثانی - ثانیاً : أنه لو کان لعمر شدّة محبّة مع النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لما ترک تجهیزه والصلاة علیه ودفنه وتعزیته اشتغالا عن ذلک بأخذ البیعة لأبی بکر .


1- فی المصدر : ( ویتوجّه علی خصوص الأول ) .

ص : 480

وأیضاً ; یتوجّه علی الأول ما مرّ من أن منافقی المدینة (1) - الذین خاف منهم عمر - لم یکونوا فی آخر زمان حیاة النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بحیث یقدرون علی إیقاع الفتنة بین المسلمین ، وإنّما کانوا شرذمة قلیلة خائفین کما لا یخفی ، نعم لو أرادوا من المنافقین من یشمل هؤلاء وغیرهم من الصحابة الذین اعتقد الشیعة نفاقهم ، صحّ ذلک ، وقد وقع منهم الفتنة التی ابتلی بها الأُمّة إلی ظهور کاشف الغمّة المهدی المنتظر من آل محمد ( علیهم السلام ) . . فافهم الکلام .

وأمّا ما ذکر من خروج عمر عن حال العلم والمعرفة . .

فنقول - فی جوابه - : ثبّت العرش ثم انقش ! وأین کان لعمر حال علم ومعرفة حتّی یخرج منه إلی غیره ؟ ! ولا یتوجّه الطعن علیه بجهله المستمرّ ، نعم الحال الثابت له هو الخروج علی علی ( علیه السلام ) . (2) انتهی .

و حق این است که غرض عمر از انکار موت حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن بود که مردم مطلع به موت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نگردند تا یاران جمع شوند و موافق عهد و پیمان خودشان یکی را از میان خود خلیفه سازند ; زیرا که او را خوف آن بود که مبادا قبل از آمدن ابوبکر ، مردم بیعت غدیر خم را بیاد آورند ، و حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را امیر و امام خود سازند .


1- یعنی المنافقین المعروفین بالنفاق ، لا الواقعیین الذین هم أصل الکفر والشقاق .
2- احقاق الحق : 239 .

ص : 481

و ذهول و نسیان و سهو در امور غیر ضروریه واقع میشود ، ‹ 501 › نه در امور جلیّه بدیهیه ; و جواز طریان موت بر هر جانداری ، از اجلای بدیهات و ضروریات است .

اما آنچه گفته : از آیات قرآنی اکثری را در حالت غم و حزن و جزع و فزع غفلتها واقع میشود به حکم بشریت ، جای طعن و ملامت نمیباشد .

پس بدان که اولا : - علی الالزام - آنکه عمر خود به قسم گفته که : من قبل از این روز به نزول این آیه علم نداشتم - کما فی الروایة المنقولة عن البیهقی فی کنز العمال - پس ثابت شد که عمر از این آیه جاهل بود ، نه آنکه او عالم به آن بوده ، و به جهت غم و حزن و جزع و فزع او را غفلت از آن رو داده ، پس کسی که از جواز وفات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که به آیات قرآنیه و احادیث نبویه و به بداهت عقل و اتفاق جمیع عقلا ثابت است - جاهل باشد ، البته در کمال مرتبه از جهل و بی عقلی است .

و ثانیاً : - علی التحقیق - آنکه دانستی که او از موت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جاهل نبود ، بلکه میدانست که آن جناب وفات یافته ، لیکن به جهت خدع و مکر بر این کذب - که مفضی به استهزا و کمال بی اعتنایی به امر دین است - عمداً دیده و دانسته اقدام نموده .

ص : 482

و ثالثاً : آنکه عمر محض به انکار وفات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مطعون نیست ، بلکه به جهت قسم دروغ خوردن که گفته : ( والله ما مات رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) ، و افترا کردن بر جناب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این معنا را که آن جناب باز خواهد گشت ، و دست و پاهای مردم خواهد برید ، نیز مطعون است .

اما آنچه گفته : از روایات صحیحه شیعه سابق گذشت که : حضرت موسی را در عین حالت مناجات ، علم به قرب الهی و تنزه او از مکان حاصل نشد .

پس جوابش آنکه : در باب نبوت یک روایت از “ کافی “ و “ عیون اخبار الرضا “ و “ توحید “ که به زعم باطلش - معاذ الله - دلالت بر عدم علم حضرت موسی ( علیه السلام ) به تنزّه باری تعالی از مکان دارد ، نقل کرده (1) ، حال آنکه روایت مذکوره هرگز دلالت بر عدم علم حضرت موسی ( علیه السلام ) به تنزه باری تعالی از مکان ندارد ، کما بیّنه مولانا الهمام فی جوابه ، فلیراجع ثمّة حتّی یجد فوائد جمّه (2) .

و عجب آن است که مخاطب در باب نبوت - بعد نقل روایت کافی و غیره که اصلا با مطلوبش مناسبتی ندارد - زبان درازی بسیار آغاز کرده ، حال آنکه


1- تحفه اثناعشریه : 164 - 165 .
2- اشاره است به کتاب حسام الاسلام ، مراجعه شود به صفحات : 82 - 92 ، به خصوص 84 - 85 .

ص : 483

علمای اهل سنت روایت کنند که : حضرت موسی را علم به تنزه او تعالی از نوم - که از صفات ناقصه مخلوقین است - حاصل نبود ، و عدم علم به تنزه از نوم اشنع است از عدم علم به تنزه از قرب و بعد مکانی .

فی الدرّ المنثور للسیوطی :

أخرج أبو یعلی ، وابن أبی حاتم ، والدارقطنی فی الافراد ، وابن مردویه ، والبیهقی فی الأسماء والصفات ، والخطیب فی تاریخه : عن أبی هریرة . . . قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول - علی المنبر - : قال : وقع فی نفس موسی ، فقال : یا جبرئیل ! هل ینام ربّک ؟ فقال : هل ینام الله عزّ وجلّ . . ؟ ! فأرسل الله ملکاً فارقه ثلاثاً ، وأعطاه قارورتین فی کلّ ید قارورة ، وأمره أن یتحفّظ بهما ، فجعل ینام ، ویکاد یداه تلتقیان ، ثم یستیقظ فیحسّ إحداهما ‹ 502 › علی الأُخری حتّی قام قومة (1) ، فاصطفقت یداه وانکسرت القارورتان ، قال : ضرب [ الله ] (2) له مثلا ، إن الله تبارک وتعالی لو کان ینام لم یستمسک السماء والأرض .

وأخرج ابن أبی حاتم ، عن خرشة بن الحرّ ، قال : حدّثنی


1- کذا ، وفی المصدر : ( فیحبس إحداهما عن الأُخری حتّی نام نومة ) . . وهو الظاهر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 484

عبد الله بن سلام . . . : ان موسی قال : یا جبرئیل ! هل ینام ربّک ؟ فقال جبرئیل ( علیه السلام ) : یا ربّ ! إن عبدک موسی ( علیه السلام ) یسألک هل تنام ؟

فقال الله : یا جبرئیل ! قل له : فلیأخذ بیده قارورتین ، ولیقم علی الجبل من أول اللیل حتّی الصبح ، فقام علی الجبل وأخذ قارورتین ، فصبر (1) ، فلمّا کان آخر اللیل غلبته عیناه ، فسقطتا فانکسرتا ، فقال : یا جبرائیل ! قل لعبدی : لو نمت لزالت السماوات والأرض . (2) انتهی .

پس کمال عجب است که خود چنین روایات مزخرفه را روایت [ کنند ] - که دلالت دارد بر آنکه - العیاذ بالله - حضرت موسی ( علیه السلام ) را علم به عدم جواز نوم بر حق تعالی حاصل نبود ، حال آنکه تنزه حق تعالی از نوم بر ادنی سفیهی پوشیده نخواهد بود ، فضلا عن النبی المعصوم المبعوث لهدایة الخلق ; - و بر شیعه به روایت حدیثی که به زعمشان دلالت بر عدم علم حضرت موسی ( علیه السلام ) به تنزه حق تعالی از قرب و بعد مکانی دارد - حال آنکه اصلا بر آن دلالت ندارد - زبان طعن و تشنیع دراز کنند !

و اگر به این جواب مُسکت - که به طریق ترقی ذکر کرده ایم - قناعت نکنند ، و بدون اینکه همان روایت که مخاطب از کتب شیعه نقل کرده ، از طرق اهل سنت اثبات نکنیم ، زبان تشنیع در کام نکشند ، اینک بحمدالله تعالی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فصر ) آمده است .
2- الدرّ المنثور 5 / 254 - 255 .

ص : 485

همان روایت را از کتب اهل سنت بر آریم ، پس بدان که جلال الدین سیوطی در رساله “ درر منتثرة فی الأحادیث المشتهرة “ گفته :

أخرج عبد الرزاق - فی المصنّف - ، عن کعب ، قال : قال موسی : « یا ربّ ! أقریب أنت فأُناجیک ؟ أم بعید فأُنادیک ؟ » قال : « یا موسی ! أنا جلیس من ذکرنی » . (1) انتهی بلفظه .

و مخاطب این روایت را به این الفاظ از “ کافی “ و “ عیون اخبار الرضا “ و “ توحید “ آورده :

إن موسی بن عمران صلوات الله وسلامه علیه سأل الله تعالی فقال : یا ربّ ! بعید أنت منّی فأُنادیک ، أم قریب فأُناجیک . (2) انتهی .

به زعم فاسد خود بنای تشنیعات بسیار بر این روایت گذاشته ، و امامیه را نسبت داده به تجویزِ جهلِ واجباتِ ایمان و اصول عقاید ، در حین بعثت بر انبیا ، که آن را موجب کفر و زندقه گفته ، و بعدِ نقل روایت گفته :

و این خبر صریح دلالت میکند که حضرت موسی را تا این وقت - که


1- لم نجد هذه الروایة فی الدرر المنتثرة ، ولکنّا وجدناها فی تفسیره الدرّ المنثور 1 / 195 .
2- تجد الروایة مع اختلاف یسیر فی الکافی 2 / 496 ، عیون أخبار الرضا ( علیه السلام ) 1 / 51 و 2 / 116 ، التوحید : 182. . وغیرها .

ص : 486

حالت مناجات و مکالمه بود - از قرب و بعد مکانی منزه بودن باری تعالی معلوم نبود (1) .

و بعد بیان حقیقت این خبر به زعم خود گفته :

قوت حفظ رجال این فرقه است که به جای اعرابی نام پیغمبری از پیغمبران اولوالعزم گرفتند ، و در ورطه ضلالت افتادند ، و رجال اهل سنت ( من ) و ( عن ) این قصه یاد داشتند ، و روایت کردند ، و همین است تفاوت روایات ایشان و روایات اهل سنت ، و از این غلطِ قبیح پی باید برد که در دعای صنمی قریش و دیگر مثالب صحابه هم ، همین قبح تبدیل اسماء و القاب ، و تحریف شمائل و صفات به وقوع آمده ، نوبت به کجا رسانیده ، و این همه به سبب مساهلت و بی مبالاتی ‹ 503 › این فرقه است که روایات دین از هر کس و ناکس اخذ علوم دینی کردند ! (2) انتهی .

و این تشنیعات بر این حدیث اگر چه اصلا وارد نیست ، چنانچه از رجوع به “ حسام الاسلام “ واضح است (3) ، لیکن چون نزد مخاطب و اولیای او این شنایع بر این حدیث لازم میآید ، و ما ثابت کردیم که این حدیث در کتب اهل سنت موجود است ، پس بر ایشان لازم که این همه تشنیعات به علمای


1- تحفه اثناعشریه : 164 .
2- تحفه اثناعشریه : 165 .
3- حسام الاسلام : 84 - 85 .

ص : 487

خود متوجه سازند ، و علمای خود را کافر و زندیق گویند ، و مجوز جهلِ واجبات ایمان و اصول عقائل در حین بعثت بر انبیا دانند ، و از رجال خود قوت حافظه را مسلوب نمایند ، و واقع در ورطه ضلالت و مرتکب غلط قبیح گویند ، و نسبت مساهلت و بی مبالاتی در اخذ علوم از هرکس و ناکس به علمای خود سازند .

اما آنچه گفته : حضرت یوشع - که بالاجماع نبی معصوم بود - خبر عجیب (1) ماهی را - با وصف تقید حضرت موسی - نسیان کرد ، و خود حضرت موسی ، با وصف قول و قراری که با خضر ( علیه السلام ) در میان آورده . . . الی آخر .

پس بدان که مراد از نسیان - در قصه حضرت یوشع و حضرت موسی - ترک است ، در “ تفسیر لباب فی علوم الکتاب “ تصنیف عمر بن عادل حنبلی مذکور است :

( قالَ ) موسی : ( لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ ) .

قال ابن عباس : إنه لم ینس (2) ، ولکنه من معاریض الکلام ، فکأنّه نسی شیئاً آخر . .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عجیبت ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لم ینسس ) آمده است .

ص : 488

وقیل : معناه : بما ترکت من عهدک ، والنسیان : الترک (1) .

اما آنچه گفته : و حضرت آدم - که اصل انبیا است - حق تعالی در حق او میفرماید : ( فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ) (2) .

پس در اینجا هم معنای نسیان همان ترک است ، چنانچه در “ تفسیر جلالین “ مسطور است :

( وَلَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ ) ، وصّیناه أن لا یأکل من الشجر ( مِنْ قَبْلُ ) أی من قبل أکله منها ، ( فَنَسِیَ ) : ترک عهدنا ، ( وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ) : جزماً وصبراً عمّا نهیناه عنه (3) .

و اما آنچه گفته : و نسیان پیغمبر در نماز در “ کافی “ کلینی (4) موجود است ، و ابوجعفر طوسی و دیگر امامیه حکم به صحت او نموده .

پس شیخ ابوجعفر طوسی - طاب ثراه - حکم به صحت وقوع سهو از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ننموده ، بلکه احادیثی که به این معنا وارد شده است ، آن را بر تقیه حمل نموده ، و حدیثی متضمن عدم وقوع سهو حضرت


1- اللباب فی علوم الکتاب 12 / 536 .
2- طه ( 20 ) : 115 .
3- تفسیر الجلالین : 417 .
4- کافی 3 / 355 .

ص : 489

رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و دیگر ائمه معصومین ( علیهم السلام ) نقل نموده ، و گفته که : فتوای من به مضمون همین خبر است ، چنانچه در “ تهذیب الاحکام “ میفرماید :

عن أحمد بن محمد ، عن الحسن بن محبوب ، عن عبد الله بن بکیر ، عن زرارة قال : سألت أبا جعفر ( علیه السلام ) : هل سجد رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سجدتی السهو قطّ ؟ فقال : « لا ، ولا یسجدهما فقیه » .

فقال محمد بن الحسن : الذی أُفتی به ما تضمّنه هذا الخبر ، فأمّا (1) الأخبار التی قدّمناها من أن النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سهی فسجد ، فإنها موافقة للعامّة ، وإنّما ذکرناها لأن ما تضمّنه من الأحکام معمول بها علی ما بیّناه (2) .

اما آنچه گفته : و خود ابوجعفر طوسی از ابوعبدالله حلبی روایات آورده که : إن الإمام أبا عبد الله ( علیه السلام ) کان یسهو فی صلاته . . إلی آخره .

پس دانستی که ‹ 504 › معتقد شیخ ابوجعفر طوسی - طاب ثراه - همین است که بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) و ائمه معصومین ( علیهم السلام ) سهو جایز نیست ، و این روایت که در آن نسبت سهو به امام ( علیه السلام ) وارد است ، محمول بر تقیه است ، یا تعلیم ، نه وقوع سهو حقیقتاً از آن جناب (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( فأمّا ) کلمه ( ما ) آمده است .
2- تهذیب الأحکام 2 / 350 .
3- مضافاً به اینکه مخاطب در نقل روایت خیانت کرده است ; زیرا متن روایت چنین است : عن عبید الله الحلبی ، قال سمعت أبا عبد الله ( علیه السلام ) یقول - فی سجدتی السهو - : « بسم الله وبالله وصلی الله علی محمد وعلی آل محمد » . تهذیب الأحکام 2 / 196. ولی چنانکه در متن گذشت او فقره : ( إن الإمام أبا عبد الله ( علیه السلام ) کان یسهو فی صلاته ) ، را از پیش خود به روایت افزوده . و روایت بدون این زیاده دلالتی بر مقصود او ندارد . قال المحدّث الشیخ الحرّ العاملی ( رحمه الله ) : المراد أنه سمعه یقول فیهما علی وجه الفتوی والتعلیم بقرینة أوّله ، کما قالوا : سمعته یقول فی القتل : مائة من الإبل . . راجع : وسائل الشیعة 8 / 234 .

ص : 490

و مع هذا کلّه ; عمر را ذهول و نسیان از آیات قرآنی واقع نشده که آن را بر سهو قیاس توان کرد ، بلکه از روایت بیهقی که در “ کنز العمال “ مذکور است ، صریح واضح است که : عمر را به این آیه علم نبوده ، چنانچه قسم شرعی یاد کرده ، گفته که :

من ندانستم قبل از این روز که این آیه در قرآن است ، حیث قال : ( فوالله ما علمت أن هذه الآیة نزلت قبل الیوم ) . .

بس عجب که عمر خود اعتراف مینماید به جهل خویش و قسم شرعی بر آن یاد میکند ، و مخاطب بر ملأ [ عام ] تکذیب او مینماید ، و به این حیله تخلص او از عار جهل میخواهد ، و نمیداند که التکذیب أشنع من التجهیل !

ص : 491

در افست نسخه [ الف ] ، در آخر این طعن آمده است :

تمّت بحمد الله الملک الوهّاب ، القسم الأول من المجلد الأول من کتاب تشیید المطاعن وکشف الضغائن ، تألیف الإمام الأکبر ، والمجتهد الأشهر ، حامی الشریعة والدین ، وماحی بدع الملحدین ، المجاهد فی سبیل الله بقلمه ولسانه ، آیة الله العظمی ، وحجّته الکبری ، فقیه أهل بیت العصمة ومتکلمهم ، وتریکة بیت الوحی ، مولانا السید محمد قلی النیسابوری ثم الهندی روّح الله روحه .

ویلیه القسم الثانی من المجلد الأول إن شاء الله تعالی .

الحمد لله أولا وآخراً وظاهراً وباطناً .

* * *

ص : 492

ص : 493

قال رسول الله :

« إنّ أوثق عری الإیمان الحبّ فی الله ، والبغض فی الله ، وتوالی ولی الله ، وتعادی عدو الله . . » .

المحاسن 1 / 165 ( الطبعة المحققة 293 - 294 ) .

قال الإمام الصادق :

« . . تحبّ فی الله ، وتبغض فی الله ، وتعطی فی الله ، وتمنع فی الله . . » .

الکافی 2 / 125 .

ص : 494

در ضمن دعای روز غدیر از امام صادق ( علیه السلام ) آمده است :

« . . اللهمّ إنّا نشهدک إنّا ندین بما دان به محمّد وآل محمّد صلّی الله علیه وعلیهم ، وقولنا ما قالوا ، ودیننا ما دانوا به ، ما قالوا به قلنا ، وما دانوا به دنّا ، وما أنکروا أنکرنا ، ومن والوا والینا ، ومن عادوا عادینا ، ومن لعنّوا لعنّا ، ومن تبرّؤوا منه تبرّءنا منه ، ومن ترحّموا علیه ترحّمنا علیه . . » کتاب الإقبال : 472 - 474 ( الطبعة الحجریة ) بحار الأنوار 98 / 299 - 300 ( باختلاف یسیر ) < / لغة النص = عربی >

ص : 495

فهرست

طعن اول : نسبت هذیان به پیامبر صلی الله علیه وآله

19

طعن دوم : احراق درب خانهء حضرت زهرا علیها السلام

259

طعن سوم : انکار وفات پیامبر صلی الله علیه وآله

453

ص : 496

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109