تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( فارسی ) - جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنتوری لکهنوی سید محمد قلی، 1188-1260 ه-ق.

عنوان و نام پدیدآور : تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( فارسی )/ علامه محقق سید محمد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی. گروه تحقیق: برات علی سخی داد، میراحمد غزنوی، غلام نبی بامیانی

مشخصات نشر : [هندوستان]: کشمیری، 1241ھ.ق.[چاپ سنگی]

مشخصات ظاهری : 7888 ص.

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها

رده بندی کنگره : BP93/5/ ق2ت9 1287

رده بندی دیویی : 297/1724

ص : 1

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم تحفه اثنا عشریه ) علامه محقق سید محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد دوم

ص : 2

ص : 3

مطاعن ابوبکر طعن 8 - 12

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم وَمَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَی اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِیناً .

هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش به چیزی حکم نمایند ، اختیاری ( در برابر آن ) داشته باشد و هر کس نافرمانی خدا و پیامبرش را نماید قطعاً به گمراهی آشکاری گرفتار شده است .

سورة الأحزاب ( 33 ) : 36 .

ص : 6

ص : 7

قال أبو بکر :

کانت بیعتی فلتة ، وقی الله شرّها ابوبکر گوید : بیعت من امری ناگهانی بود که خداوند شرّ آن را دفع نمود .

شرح ابن ابی الحدید 2 / 50 .

وقال عمر بن الخطاب :

کانت بیعة أبی بکر فلتة وقی الله المسلمین شرّها فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه .

عمر بن خطاب گوید : بیعت ابوبکر امری ناگهانی بود که خداوند مسلمانان را از شرّ آن حفظ کرد ، اگر کسی به چنین کاری دست زد او را به قتل رسانید .

نهج الحق : 264 ، و مراجعه شود به :

مسند احمد 1 / 55 ، صحیح بخاری 8 / 26 ، الجمع بین الصحیحین 1 / 103 ، مصنف ابن ابی شیبه 7 / 661 و 8 / 570 - 571 ، مصنف عبدالرزاق 5 / 442 - 445 ، صحیح ابن حبان 2 / 148 ، 155 ، 157 - 158 ، الثقات ابن حبان 2 / 156 ، تاریخ طبری 2 / 445 - 446 ، العقد الفرید 4 / 257 ، تاریخ یعقوبی 2 / 158 ، تاریخ الاسلام ذهبی 3 / 8 ، البدایة والنهایة 5 / 265 - 266 ، سبل الهدی والرشاد 11 / 127 ، کامل ابن اثیر 2 / 327 ، منهاج السنه 5 / 469 ، 473 و 8 / 277 ، مجمع الزوائد 6 / 5 ، النهایه ابن اثیر 3 / 267 ، الفائق زمخشری : 50 ، کنز العمال 5 / 649 ، 651 ، جامع الأحادیث 13 / 263 ، شرح ابن ابی الحدید 2 / 23 ، 26 ، 29 ، و 9 / 31 و 11 / 13 و 12 / 147 و 13 / 224 و 17 / 164 و 20 / 21 و . . .

ص : 8

ص : 9

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 10

ص : 11

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 12

ص : 13

نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان

ص : 14

ص : 15

محقق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ابتدای هر بخش اول تمام مطالب او را نقل کرده ، سپس مطالب را تقطیع و هر قسمت را تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و به پاسخ آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه به عنوان ( مخاطب ) و گاهی به ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در جلد اخیر ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد اختلاف مطالب کتاب با مصادر فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده حذف گردیده ، و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 16

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت است از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین ) باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا به در کروشه صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام ، و رضی الله عنه آورده شده است ، و در مواردی که نقل از عامه بوده و به صورت بتراء نوشته بود در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › در مطالب کتاب آمده است شماره صفحات کتاب طبق نسخه [ الف ] میباشد .

ص : 17

طعن هشتم : اعتراف به تسلط شیطان بر او

ص : 18

ص : 19

قال : طعن هشتم :

آنکه ابوبکر میگفت :

إن لی شیطاناً یعترینی ، فإن استقمت فأعینونی ، وإن زغت فقوِّمونی و هر که او را شیطان پیش آید ، و از راه برد قابل امامت نیست .

جواب از این طعن :

اول : آنکه این روایت در کتب [ معتبره ] (1) اهل سنت صحیح نشده تا به آن الزام درست شود ، بلکه خلاف این روایت نزد ایشان صحیح و ثابت است که ابوبکر در وقت وفات خود ‹ 111 › عمر بن الخطاب را حاضر ساخته ، وصیت نموده ، این کلمات گفت :

والله ما نمت فحلمت ، و ما شبّهت فتوّهمت ، وإنی لعلَی السبیل ، ما زغت و لم آل جهداً ، وإنی أُوصیک بتقوی الله . . إلی آخر الکلام .

آری بعد از رحلت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و انعقاد خلافت خود ، اول خطبه [ ای ] که ابوبکر صدیق خواند ، همین بود که گفت :


1- زیاده از مصدر .

ص : 20

ای یاران رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من خلیفه پیغمبرم صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، لیکن دو چیز که خاصه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود از من نخواهید : اول : وحی ، دوم : عصمت از شیطان .

و این خطبه او در “ مسند “ امام احمد و دیگر کتب اهل سنت موجود است ، و در آخر خطبه اش این هم هست که :

من معصوم نیستم ، پس اطاعت من بر شما در همان امور فرض است که موافق سنت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و شریعت خدا باشد ، اگر بالفرض به خلاف این شما را بفرمایم قبول ندارید ، و مرا آگاه کنید .

و این عقیده ای است که تمام اهل اسلام بر آن اجماع دارند ، [ و ] (1) کلامی است سراسر انصاف ، و چون مردم خوگر بودند به ریاست پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، و در هر مشکل به وحی الهی رجوع میآوردند ، و به سبب عصمت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم امر و نهی او را بی تأمل اطاعت میکردند ، اولِ خلفا را لازم بود که ایشان را آگاه سازند بر آنکه این هر دو چیز از خواص پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم است که یوجد فیه ولا یوجد فی غیره .

دوم : آنکه در کتاب کلینی از حضرت جعفر صادق ( علیه السلام ) روایات صحیحه موجودند که : هر مؤمن را شیطانی است که قصد اِغوای او دارد (2) .


1- زیاده از مصدر .
2- کافی 2 / 266 ، 249 - 251 .

ص : 21

و در حدیث صحیح پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نیز وارد است :

« ما منکم من أحد إلاّ وقد وُکّل به قرینه من الجنّ (1) » .

حتّی که صحابه عرض کردند که : یا رسول الله [ ص ] ! برای شما هم قرین شیطانی است ؟ فرمود : آری هست ، لیکن حق تعالی مرا بر وی غلبه داده است که از شر او سلامت میمانم .

پس چون انبیا [ ( علیهم السلام ) ] را پیش آمدن شیطان به قصد اغوا ، و همراه بودنش نقصان در نبوت نکند ; ابوبکر را چرا نقصان در امامت خواهد کرد ؟ زیرا که امام را متقی بودن ضرور است ، و متقی را هم خطره شیطان میرسد ، و باز خبردار میشود و بر طبق آن کار نمیکند ، قوله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ ) (2) .

آری نقصان در امامت او را به هم میرسد که مغلوب شیطان و تابع فرمان او گشته ، زمام اختیار خود را به دست او دهد ، و بر طبق فرموده او کار کند ، و به تعجیل توبه و استغفار تدارکش به عمل نیارد ، قوله تعالی : ( وَإِخْوانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الغَیِّ ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ ) (3) ، و این مرتبه فسق و فجور است که در لیاقت امامت - بالاجماع - خلل میاندازد .


1- صحیح مسلم 8 / 139 ، مسند احمد 1 / 385 ، کنزالعمال 1 / 247 .
2- الاعراف ( 7 ) : 201 .
3- الاعراف ( 7 ) : 202 .

ص : 22

سوم : آنکه اگر مثل این کلام از ابوبکر صادر شود ، او به صدور این کلام از منصب امامت نیفتد ، چه عجب که حضرت امیر ( علیه السلام ) - که بالاجماع امام بر حق بود - نیز به یاران خود این قسم کلام فرموده ، و در “ نهج البلاغه “ - که نزد امامیه اصح الکتب و متواتر است - مروی شده ، وهو قوله :

« لا تکفّوا عن مقالة بحقّ أو مشورة بعدل ، فإنی لستُ بفوق أن أخطئ ولا آمن ذلک من فعلی . . (1) » إلی آخر ما سبق نقله .

و چه میتوان گفت کسی که سی پاره الم از قرآن مجید خوانده باشد در حق حضرت آدم ( علیه السلام ) و وسوسه شیطان مر او را و وقوع مراد شیطان از دست او تا اینکه موجب برآمدن از بهشت شد ، حال آنکه او بالنص خلیفه بود ، قوله تعالی : ( إِنِّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً ) (2) .

و چه میتوان گفت هرکه سوره صاد را خوانده باشد در حق ‹ 112 › حضرت داود ( علیه السلام ) که او به نص الهی خلیفه بود ، قوله تعالی : ( یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الأرْضِ ) (3) حال آنکه در مقدمه زن اوریا ، شیطان به چه مرتبه او را تشویش داد ، و آخر محتاج به تنبیه الهی و عتاب آن جناب گردانید ، و نوبت به توبه و استغفار رسیده .


1- [ ب ] نهج البلاغة 2 / 226 ( طبعة الاستقامة بمصر بشرح محمد عبده ) . [ نهج البلاغة 2 / 201 - 202 ] .
2- البقرة ( 2 ) : 30 .
3- سوره ص ( 38 ) : 26 .

ص : 23

و چه میتوان گفت شیعی اوراد خوان که صحیفه کامله حضرت سجاد ( علیه السلام ) را دیده باشد ، و دعاهای آن جناب را به گوش هوش شنیده که در حق خود میفرماید که :

« قد ملک الشیطان عنانی فی سوء الظنّ و ضعف الیقین ، وإنی أشکو سوء مجاورته لی ، وطاعة نفسی له (1) » .

حالا در این عبارت و عبارت ابوبکر موازنه باید کرد ، لفظ ( یعترینی ) و ( إن زغت ) را در یک پله باید گذاشت ، و لفظ ( ملک عنانی ) و ( طاعة نفسی ) را در یک پله .

و قضیه حملیه را که در کلام امام واقع است ملحوظ باید داشت که دلالت بر وقوع نسبت بالجزم بین الطرفین میکند ، و قضیه شرطیه ابوبکر را نیز به خاطر باید آورد که ( إن زغت ) هرگز وقوع طرفین را نمیخواهد .

و نیز باید فهمید که اعتراء شیطان ، بی دست یافتن بر مقصود ، نقصان چرا باشد ؟ بلکه فضیلتی است ، و از سوره یوسف اول آیه سی پاره : ( وَما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إلاّ ما رَحِمَ رَبِّی ) (2) تلاوت باید کرد و ابوبکر را به این کلمه از منصب امامت نباید انداخت (3) .


1- صحیفه سجادیه : 173 ، دعاؤه بعد الفراغ من صلاة اللیل .
2- یوسف ( 12 ) : 53 .
3- تحفه اثنا عشریه : 269 - 270 .

ص : 24

أقول :

قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ گفته :

قالوا : وکیف یصلح للإمامة من یخبر عن نفسه : إن له شیطاناً یعتریه ؟ و من یحذّر الناس نفسه ؟ و من یقول : أقیلونی . . بعد دخوله فی الإمامة ، مع أنه لا یحلّ للإمام أن یقول : أقیلونی البیعة .

و بعدِ آن گفته :

الجواب ، ما ذکره شیخنا أبو علی : من أن ذلک لو کان نقصاً فیه ، لکان قوله تعالی - فی آدم وحوا - : ( فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ ) (1) ، وقوله : ( فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ ) (2) ، وقوله : ( وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُول وَلا نَبِیّ إلاّ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ ) (3) ، یوجب النقص فی الأنبیاء ، وإذا لم یجب ذلک فکذلک ما وصف به أبو بکر نفسه ، وإنّما أراد : أن عند الغضب یشفق من المعصیة ویحذّر منها . . إلی آخره (4) .

و سیدمرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :

أمّا قولک فی ذلک ، فباطل ; لأن قول أبی بکر : ( ولّیتکم ولست بخیرکم ، فإن استقمت فاتبعونی ، وإن اعوججت فقوّمونی ، فإن لی


1- الاعراف ( 7 ) : 20 .
2- البقرة ( 2 ) : 36 .
3- الحجّ ( 22 ) : 52 .
4- [ ب ] المغنی 1 / 20 / 338 .

ص : 25

شیطاناً یعترینی عند غضبی ، فإذا رأیتمونی مغضباً فاجتنبونی ، لئلاّ أُؤثر فی أشعارکم ولا أبشارکم ) . یدلّ علی أنه لا یصلح للإمامة بوجهین :

أحدهما : إن هذه صفة من لیس بمعصوم ، ولا یأمن الغلط علی نفسه ، و من یحتاج إلی تقویم رعیته (1) له إذا واقع المعصیة ، وقد بیّنا أن الإمام لابدّ أن یکون معصوماً موفّقاً مسدّداً .

والوجه الآخر : إن هذه صفة من لا یملک نفسه ، ولا یضبط غضبه ، و من هو فی نهایة الطیش والحدّة والخرق والعجلة ; ولا خلاف أن الإمام یجب أن یکون منزها عن هذه الأوصاف غیر حاصل علیها . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : این روایت در کتب معتبره اهل سنت صحیح نشده .

پس جوابش آنکه : حسن بصری و ابن تیمیه و دیگر متعصبین علمای اهل سنت و معتبرین ایشان ، انکار صحت این کلام ابی بکر نکرده اند ، بلکه آن را از اعظم مدایح ابی بکر گمان نموده اند ، فاضل مخاطب چرا به هول و خوف اعتراضات شیعه و توسل شان به آن به سوی ابطال ‹ 113 › خلافت باطله اش دست برداریِ از مدایح و مناقب او مینماید ؟ !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رعیة ) آمده است .
2- [ ب ] الشافی : 241 ( طبع ایران سنه 1301 ) . [ الشافی 4 / 121 ] .

ص : 26

و چرا تقلیدا للاَسلاف نقاب حیا از رخ برگرفته (1) ، مذام و قبایح را به صورت مناقب و ممادح جلوه نمیدهد ؟

ابن تیمیه در جواب “ منهاج الکرامة “ گفته :

المأثور عنه - أی أبی بکر - أنه قال : إن لی شیطاناً یعترینی - یعنی عند الغضب - فإذا اعترانی فاجتنبونی لا أُؤثر فی أبشارکم .

وقال : أطیعونی ما أطعت الله ، فإذا عصیت الله فلا طاعة لی علیکم .

وهذا الذی قاله أبو بکر . . . من أعظم ما مُدح به کما سنبیّنه إن شاء الله . (2) انتهی .

و در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن الحسن : إن أبا بکر الصدیق خطب فقال : أما والله ما أنا بخیرکم ، ولقد کنت لمقامی هذا کارها ، ولوددت أن فیکم من یکفینی ، أفتظنّون أنّی أعمل بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ؟ إذاً لا أقوم بها ; إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کان یعصم بالوحی ، وکان معه ملک ، وإن لی شیطاناً یعترینی فإذا غضبت فاجتنبونی ، لا أُؤثر فی أشعارکم وأبشارکم ، ألا فراعونی ، فإن استقمت فأعینونی ، وإن زغت فقوّمونی .


1- ظاهرا ( نگرفته ) صحیح است .
2- [ الف ] در جواب مطاعن ابی بکر که در آخر کتاب است . ( 12 ) . [ منهاج السنة 8 / 266 ] .

ص : 27

قال الحسن : خطبة - والله - ما خُطب بها بعده . ابن راهویه . وأبو ذر الهروی فی الجامع . (1) انتهی .

پس به غایت غریب است که مخاطب چنین خطبه ابوبکر را - که حسن بصری چنین ستایش آن نموده که قسم شرعی یاد نموده ، گفته که : آن خطبه ای است که کسی بعد [ از ] آن به مثل آن خطبه نخوانده ، و ابن تیمیه آن را از اعظم مدایح ابی بکر گمان نموده - صحیح نمیداند ، و ردّ آن مینماید .

و محب طبری نیز که از اکابر علمای اهل سنت است ، این خطبه را از مناقب و فضائل ابی بکر دانسته ، چنانچه در “ ریاض نضره “ در فضایل ابی بکر میآرد :

وعن الحسن قال : لمّا بویع أبو بکر ، قام دون مقام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وقال : أیها الناس ! إنی شیخ کبیر فاستعملوا علیکم من هو أقوی منی علی هذا الأمر وأضبط له ; فضحکوا وقالوا : لا نفعل ، أنت صاحب رسول الله فی المواطن ، وأحقّ بهذا الأمر ، فقال : أما إذا قلتم فأحسنوا طاعتی وموازرتی ، واعلموا إنّما أنا بشر ومعی شیطان یعترینی فإذا رأیتمونی عصیت (2) فقوموا عنی لا أُؤثر فی أشعار [ کم ] (3) وأبشارکم ،


1- [ الف ] فی الفصل الثانی من الباب الثانی من کتاب الإمارة من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 3 / 126 . [ کنزالعمال 5 / 589 - 590 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- فی المصدر : ( غضبت ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 28

واتبعونی ما استقمت ، فإن زغت فقوّمونی .

خرّجه حمزة بن الحارث وابن السمان فی الموافقة . (1) انتهی .

و طبری هم در “ تاریخ “ خود - که اصح تواریخ اهل سنت است - این خطبه [ را ] آورده ، چنانچه ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :

قد ذکر أبو جعفر محمد بن جریر الطبری فی کتاب التاریخ الکبیر خطبتی أبی بکر عقیب بیعته بالسقیفة ; ونحن نذکرهما نقلا من کتابه ، أما الخطبة الاولی فهی :

أمّا بعد ; أیّها الناس ! فإنی ولّیت علیکم ولست بخیرکم ، فإن أحسنت فأعینونی وإن اسأت فقوّمونی ، الصدق أمانة ، والکذب خیانة ، الضعیف منکم قوی عندی حتّی أریح علیه حقّه ، والقوی منکم ضعیف حتّی آخذ الحق منه ; لا یدع قوم الجهاد فی سبیل الله إلاّ ضربهم الله بالذلّ ، ولا یشیع (2) الفاحشة فی قوم إلاّ عمّهم [ الله ] (3) بالبلاء ، وأطیعونی ما أطعت الله ورسوله ، فإذا عصیت الله ورسوله ، فلا طاعة لی علیکم ; قوموا إلی صلاتکم رحمکم الله .


1- [ الف ] ذکر استقالة أبی بکر من البیعة ، من الفصل الثالث عشر فی خلافته ، من الباب الأول ، فی مناقبه ، من القسم الثانی . ( 12 ) . [ الف ] نسخه ریاض النضرة از کتب منشی احمد حسن خان ، صاحب مستعار به دست فقیر افتاده ، و به آن این عبارت ، و دیگر عبارات مقابله کرده شد . ( 12 ) . [ ب ] ریاض النضرة 1 / 230 . [ الریاض النضرة 2 / 230 - 231 ] .
2- فی المصدر : ( تشیع ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 29

وأمّا الخطبة الثانیة فهی :

أیّها الناس ! إنّما أنا مثلکم ، وإنی لا ‹ 114 › أدری لعلکم ستکلّفونی ما کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یطیقه ، إن الله اصطفی محمداً علی العالمین ، وعصمه من الآفات ، وإنّما أنا متبع ولست بمبتدع (1) ، فإن استقمت فاتبعونی وإن زغت فقوّمونی ; وإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قبض ولیس أحد من هذه الأُمّة یطلبه بمظلمة ضربة سوط فما دونها ، ألا وإن لی شیطاناً یعترینی ، فإذا غضبت فاجتنبونی لا أُؤثر فی أشعارکم وأبشارکم . . إلی آخر الخطبة . (2) انتهی ما أردنا نقله .

و جلال الدین سیوطی - که از متعصبین اهل سنت است - در کتاب “ تاریخ الخلفاء “ گفته :

أخرج ابن سعد ، عن الحسن البصری ، قال : لمّا بویع أبو بکر قام خطیباً فقال : أمّا بعد ; فإنی ولّیت هذا الأمر وأنا له کاره ، والله لوددت أن بعضکم کفانیه ، ألا وإنکم إن کلّفتمونی أن أعمل فیکم


1- فی المصدر : ( بمتبوع ) .
2- [ الف ] در جواب مطاعن ابی بکر که در آخر کتاب است . ( 12 ) . در جزء سابع عشر در مطاعن ابی بکر . ( 12 ) . قد شاهدت - بعینی هاتین - الخطبتین فی أصل تاریخ الطبری الکبیر ، و لله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ ب ] تاریخ الطبری 3 / 211 ( طبع مصر سنه 1336 ) . [ تاریخ طبری 2 / 450 ، 460 ] شرح ابن ابی الحدید 17 / 159 .

ص : 30

به مثل عمل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لم أقم به ، کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عبداً أکرمه الله بالوحی وعصمه به ، وألا وإنّما أنا بشر ولست بخیر من أحدکم ، فراعونی فإذا رأیتمونی استقمت فاتبعونی ، وإذا رأیتمونی زغت فقوّمونی ، واعلموا إن لی شیطاناً یعترینی ، فإذا رأیتمونی غضبت فاجتنبونی لا أُؤثر فی أشعارکم وأبشارکم (1) .

و ابن حجر نیز این روایت را در “ صواعق محرقه “ آورده چنانچه گفته :

وفی روایة لابن سعد :

أمّا بعد ; فإنی ولّیت هذا الأمر وأنا له کاره ، والله لوددت أن بعضکم کفانیه ، ألا وإنکم إن کلّفتمونی أن أعمل فیکم به مثل عمل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لم أقم به ، کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عبداً أکرمه الله بالوحی وعصمه به وألا وإنّما أنا بشر ولست بخیر من أحدکم ، فراعونی ، فإذا رأیتمونی استقمت فاتبعونی ، وإذا رأیتمونی زغت فقوّمونی ، واعلموا إن لی شیطاناً یعترینی ، فإذا رأیتمونی غضبت فاجتنبونی لا أُؤثر فی أشعارکم وأبشارکم . (2) انتهی .


1- [ الف ] حال ابوبکر ، فصل فی مبایعته . ( 12 ) . [ ب ] تاریخ الخلفاء : 52 ( طبع هند سنه 1331 ) . [ تاریخ الخلفاء 1 / 71 ] .
2- [ الف ] فصل اول ، باب اول . ( 12 ) . [ ب ] الصواعق : 10 ( طبع مصر ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 37 ] .

ص : 31

اما آنچه گفته : بلکه خلاف این روایت نزد ایشان صحیح و ثابت است . . الی قوله : و این کلمات گفت : والله ما نمت فحلمت ، و ما شبّهت . .

پس مخدوش است اولا : به اینکه مخاطب را دعوی آن است که خطبه : ( إن لی شیطاناً یعترینی ) اصلا بر وقوع اطاعتِ شیطان ، از ابی بکر و زیغ او دلالت ندارد ، پس چرا این کلمات را مخالف آن خطبه میگوید ؟ لیکن به مقتضای آنکه حق بر زبان جاری ، به ادعای مخالفت بین الکلامین ، جمیع تأویلات واهیه خود را بر باد داده از مئونه ردّ و نقض آن کفایت فرموده [ است ] .

و ثانیاً : به آنکه آخر این کلمات که از نقل آن اعراض کرده ، مشتمل است بر مذمت و تحقیر کردن ابی بکر اصحاب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) را ، و چون والد مخاطب - از راه کمال دیانت - آن آخر را هم نقل کرده ، لهذا تنشیطاً للخواطر به نقل آن پردازیم که گو از ما نحن فیه خارج است ، لیکن برای مباحث آتیه مفید است ، فی إزالة الخفاء - بعد قوله : ما زغت - :

وإن أوّل ما أُحذّرک - یا عمر ! - نفسک ، وإن لکل نفس شهوة ، فإذا أعطیتها تمادت فی غیرها ، وأُحذّرک هؤلاء النفر من أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الذین قد انتفخت أجوافهم وطمحت أبصارهم ، وأحبّ کل امرء منهم لنفسه ، وإن لهم لحیرة

ص : 32

عند زلّة (1) واحذر منهم ، فإیّاک أن تکون ، و اعلم إنهم لن یزالوا منک خائفین ما خفت الله ، لک مستقیمین ما استقامت طریقتک ، هذه وصیتی وأقرء علیک السلام .

وأخرجه أبو یوسف . (2) انتهی ما فی إزالة الخفا .

فانظر - رحمک الله - ‹ 115 › إلی خلیفتهم کیف مدّ اللسان فی حق الذین أثنی علیهم القرآن ، ومدحهم وأمر بتکریمهم الرسول المبعوث إلی الإنس والجانّ ، فحذّر أخاه منهم کما یحذّر من الشیطان ، وأطلق فی شأنهم القول الفظیع والفحش الشنیع من انتفاخ الأجواف وطمح الأبصار ، وزلّة الأقدام ، وحیرة الأفکار ، ومحبّة ما لم یذکره - وهوالخلافة - کما یدلّ علیه قوله عند غضب الصحابة علی استخلافه عمر - فلو قالت الشیعة فی حق أحد من الصحابة بعض ما قاله لتغیّظت أهل السنة وتخازرت أعینهم ، وانتفخت أوداجهم ، وأخذت القائلین بألسنتهم بکلّ مقال ، ونسبتهم (3) إلی الزیغ والضلال ومخالفة الله ورسوله صلّی الله علیه وآله خیر آل (4) ونالت منهم کل منال ، ولکنهم یصغون منه هذا الکلام بطیبة نفس وتوجه قلب ، بل یضعونه علی الرأس والعین ، ولا یرون فیه


1- فی المصدر : ( لخیرة عند زلّة واحدة ) .
2- [ الف و ب ] مآثر ابی بکر ، مقصد دوم کتاب . [ ب ] 3 / 124 ( [ طبع ] کراچی ) . [ ازالة الخفاء 2 / 33 - 34 ] .
3- کلمه خوانا نیست شاید : ( ونسبتهم ) باشد .
4- کلمه : ( خیر آل ) از نسخه [ و ] صفحه : 123 نوشته شد ، در [ الف ] کلمه به هیچ وجه قابل خواندن نیست .

ص : 33

أثراً ولا عیناً من العیب والشین ، وهل هذا إلاّ محض التعصّب والعناد ؟ ! والله الهادی إلی السداد .

اما آنچه گفته : در آخر خطبه اش اینهم هست که : من معصوم نیستم ، پس اطاعت من بر شما در همان امور فرض است که موافق سنت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) و شریعت خدا باشد .

پس جوابش آنکه : بنابر این کلمه هم ابوبکر لایق خلافت نباشد ; زیرا که در مبحث شرایط امامت گذشت که عصمت امام از شرایط امامت است (1) .

و نیز این قول او دلیل واضح است بر آنکه او از اولی الامر خارج بود ، قال الله تعالی : ( أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ ) (2) .

و به موجب این قول اطاعت اولی الامر بر سبیل اطلاق ، مانند اطاعت خدا و رسول او صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فرض است ، و هرگاه که ابوبکر گفت : ( أطیعونی ما أطعت الله ) ، پس او از اولی الامر نباشد .

اما آنچه گفته : و این عقیده ای است که تمام اهل اسلام بر آن اجماع دارند .

پس کذب محض و دروغ صرف است ; زیرا که فرقه شیعه - بلا شبهه و شک - داخل در فرق اهل اسلام هستند ، و عقیده شان مخالف این عقیده است .


1- اشاره است به کتاب “ برهان السعادة “ از مؤلف ، مراجعه شود به مقدمه تحقیق .
2- النساء ( 4 ) : 59 .

ص : 34

اما آنچه گفته : دوم : آنکه در کتاب کلینی از حضرت صادق ( علیه السلام ) روایات صحیحه موجودند که هر مؤمن را شیطانی است که قصد اغوای او دارد . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : قصد اغوا چیزی دیگر است ، و قبول اغوای او - که اعتراف به آن در قول ابوبکر : ( إن لی شیطاناً یعترینی . . ) إلی آخره وارد است - امری دیگر ، و ثانی موجب ذم است نه اول .

و به غایت عجیب است که اهل سنت در حق عمر روایت کنند که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حقش فرموده :

ما لقیک الشیطان سالکاً فجّاً قط إلاّ سلک فجّاً غیر فجّک (1) (2) .

وإنی لأنظر شیاطین الجنّ والإنس قد فرّوا من عمر (3) .

پس هرگاه از خلیفه ثانی - که مفضول بود - شیاطین فرار کرده باشند ، اعتراء شیطان بر ابوبکر چگونه موجب منقصت او نخواهد شد ؟ !

اما آنچه گفته : اگر مثل این کلام از ابوبکر صادر شود ، و او به صدور این کلام از منصب امامت نیفتد ، چه عجب که حضرت امیر ( علیه السلام ) - که بالاجماع


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فجّاً غیرک ) آمده است .
2- کنزالعمال 11 / 575 و 12 / 607 ، و مراجعه شود به الغدیر 8 / 94 .
3- کنزالعمال 11 / 574 و 12 / 592 ، و مراجعه شود به الغدیر 8 / 66 - 69 .

ص : 35

امام بر حق بود - به یاران خود همین قسم کلام فرموده ، و در “ نهج البلاغه “ - که نزد امامیه اصح الکتب و متواتر است - مروی شده و هو قوله :

« لا تکفّوا عن مقالة بحقّ أو مشورة بعدل ; فإنی لست بفوق أن أخطئ ولا آمن ذلک من فعلی . . » إلی آخر ما سبق نقله .

پس اولا : اصح الکتب و متواتر بودن “ نهج البلاغه “ بمجموعه نزد شیعه ممنوعٌ و غیر مسلم ، کما مرّ غیر مرّة .

و ثانیاً : توضیح مقام آن است که جناب امیر ( علیه السلام ) به صفین خطبه میخواند ، شخصی به کلام طویل جواب ‹ 116 › آن حضرت داد ، و در آن تکثیر مدح و ثنای آن حضرت نمود ، لهذا جناب امیر ( علیه السلام ) در جوابش این کلام فرمود ، چنانچه در “ نهج البلاغه “ مذکور است :

فأجابه ( علیه السلام ) رجل من أصحابه بکلام طویل یکثر فیه الثناء علیه ، ویذکر سمعه وطاعته له ، فقال له ( علیه السلام ) :

« إن مِن حقّ مَن عَظّم جلال الله فی نفسه ، وجلّ موضعه من قلبه أن یصغر عنده - لعظم ذلک - کلّ ما سواه ، وإن أحقّ من کان کذلک لَمَن عظمت نعمة الله علیه ولطف إحسانه إلیه ، فإنه لم تعظم نعمة الله علی أحد إلاّ ازداد حق الله علیه عظماً » .

« وإن من أسخف حالات الولاة عند صالح الناس أن یظنّ بهم حبّ الفخر ، ویوضع أمرهم علی الکبر » .

« وقد کرهت أن یکون جال فی ظنّکم إنی أُحبّ الإطراء

ص : 36

واستماع الثناء ، ولست - به حمد الله - کذلک ، ولو کنت أُحبّ أن یقال ذلک لترکته انحطاطاً لله سبحانه عن تناول ما هو أحقّ به من العظمة والکبریاء » .

« وربما استحلی الناس الثناء بعد البلاء ، فلا تثنوا علیّ بجمیل ثناء لإخراجی نفسی إلی الله وإلیکم من البقیة فی حقوق لم أفرغ من أدائها ، وفرائض لابدّ من إمضائها ، فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرة ، ولا تتحفّظوا منی بما یتحفظ به عند أهل البادرة ، ولا تخالطونی بالمصانعة ، ولا تظنّوا بی استثقالا لحقّ قیل لی ، ولا التماس إعظام لنفسی ، فإنه من استثقل الحقّ أن یقال له ، أو العدل أن یعرض علیه ، کان العمل بهما علیه أثقل ، فلا تکفّوا عن مقالة بحقّ أو مشورة بعدل ، فإنّی لست فی نفسی بفوق أن أخطئ ولا آمن ذاک من فعلی ، إلاّ أن یکفی الله من نفسی ما هو أملک به منی ، فإنّما أنا وأنتم عبید مملوکون لربّ لا ربّ غیره ، یملک منا ما لا نملک من أنفسنا ، وأخرجنا ممّا کنّا فیه إلی ما صلحنا علیه فأبدلنا بعد الضلالة بالهدی ، وأعطانا البصیرة بعد العمی . . » (1) .

هرگاه آن شخص مدح و ثنای بسیار گفت ، آن حضرت ( علیه السلام ) این مدح او را مکروه داشت ، و مأثور است که از محاسن اخلاق آن حضرت ( علیه السلام ) بود که هرگاه کسی ثنای آن حضرت ( علیه السلام ) روبروی آن جناب میکرد میفرمود :


1- [ ب ] نهج البلاغة 2 / 225 ( طبعة الاستقامة بمصر ، بشرح محمد عبده ) . [ نهج البلاغة 2 / 201 - 202 ] .

ص : 37

« اللهم إنک أعلم بی من نفسی ، وأنا أعلم بنفسی منهم ، اللهم اجعلنی خیراً ممّا یظنّون واغفر لی ما لا یعلمون (1) » .

و غرض از خواندن این دعا انقطاع به سوی خالق و تعلیم خلق بود ، و این طریقه ابلغ وجوه تعلیم است ; زیرا که خلق [ که ] غیر معصوم است چون خواهند دید که امام و امیر ما - که معصوم است - چنین انقطاع و تواضع به درگاه او - تعالی شأنه - میکند ، ایشان که غیر معصومند و مرتکب معاصی کثیره میشوند بر ثنا و مدح اعمال خود مغرور نخواهند گشت ، و اظهار عجز و تواضع خواهند کرد .

در این مقام هم آن حضرت - موافق طریقه پسندیده خود - خواست که به جواب آن شخص که مدح آن حضرت ( علیه السلام ) بسیار گفته بود ، کلامی متضمن نصیحتهای بالغه و مواعظ نافعه مشتمل بر تواضع و انقطاع فرماید ، پس فرمود : « إن من حقّ من عظّم . . » إلی آخره . و غرض از آن بیان کراهت از ثنای خود است .

أمّا قوله ( علیه السلام ) : « فلا تثنوا علیّ بجمیل ثناء . . » إلی آخره .

فقد قال بعض الشارحین فی شرحه :

یقول ( علیه السلام ) فلا تمدحونی لانقطاعی إلی الله عبادةً له ، وإلیکم محافظةً لجانبکم فإنی استخرجت نفسی من [ ال ] إبقاء علی أشیاء


1- نهج البلاغة 2 / 162 و 4 / 22 ، بحار الأنوار 34 / 343 و 41 / 59 و 64 / 316 ، 343 .

ص : 38

لابدّ من مراجعتها واستصلاحها یشیر إلی ما غیّر من الأحکام ، ‹ 117 › والله أعلم .

اما قول آن حضرت ( علیه السلام ) : « ولا تظنّوا بی استثقالا لحقّ قیل لی . . » إلی آخره .

پس هیچگونه محل کلام نیست ; زیرا که محصّل مضمون آن ، این است که : امر حق باعث گرانی خاطر من نمیشود ، پس شما این گمان فاسد به طرف من نکنید ، و گمان استعظام نفس هم به من نبرید ; زیرا که کسی که گران خاطر شود از حقی که به او گفته شود ، یا عدلی که بر او عرض کنند ، امر بر او دشوار میشود و عمل کردن به حق و عدل بر او گران تر میباشد ، پس از قول حق و مشورت به عدل باز نایستید . انتهی محصل مضمونه .

و لفظ ( حق ) دلالت بر امر و نهی ندارد ; زیرا که معنای حق مطابقت واقع و نفس الامر است ، کما بیّن فی محله أن الصدق مطابقة الخبر مع الواقع ، والحق مطابقة الواقع مع الخبر (1) ، مثلا اگر عاملی از عاملان آن جناب بر شخصی ظلم کرده باشد ، و هنوز خبر آن به آن حضرت نرسیده ، دیگران را باید که گمان گرانی خاطر آن حضرت ننمایند ، و ماجرای آن بر وجه صواب و حق باز گویند ، و از مشورت و کنکاش درباره جزا و پاداش آنچه به خیال ایشان رسد


1- قال أبو هلال العسکری فی الفرق بین الحق والصدق : وقد یفرّق بینهما بأن المطابقة تعتبر فی الحق من جانب الواقع وفی الصدق من جانب الحکم ، فمعنی صدق الحکم مطابقته للواقع و معنی حقیّته مطابقة الواقع إیاه . انظر : الفروق اللغویة : 194 ، ولاحظ : أیضاً : تاج العروس 13 / 80 .

ص : 39

دریغ نکنند ، و از استشاره لازم نمیآید که مستشیر به طرف مشورت مشیران محتاج باشد ، و به آن عمل کند ، بلکه غرض از استشاره در همچو مقامات استعلام حال مشیران و غیر آن میباشد .

فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ گفته آنچه حاصلش آنکه : حق سبحانه و تعالی از ملائکه در استخلاف حضرت آدم ( علیه السلام ) مشورت فرمود ، حال آنکه حق - تعالی شأنه - منزه و مقدس از احتیاج به آن است و حاجت به استشاره ندارد ، و هذه عبارته :

فإن قیل : ما الفائدة فی أن قال الله للملائکة : ( إِنِّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً . . ) (1) ، مع أنّه منزّه عن الحاجة إلی المشورة ؟

والجواب من وجهین :

الأول : إنه تعالی علم أنهم إذا اطّلعوا علی ذلک السرّ أوردوا علیه ذلک السؤال ، وکانت المصلحة تقتضی إحاطتهم بذلک الجواب ، فعرّفهم هذه الواقعة لکی یوردوا ذلک السؤال ، ویسمعوا ذلک الجواب . (2) انتهی ما أردنا نقله .

و حق - سبحانه و تعالی - به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میفرماید : ( وَشاوِرْهُمْ فِی الأمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ ) (3) و حال آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله )


1- البقرة ( 2 ) : 30 .
2- [ الف ] تفسیر قوله تعالی : ( وَإذْ قالَ رَبُّک لِلْمَلائِکَةِ إِنی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً ) سورة البقرة [ ( 2 ) : 30 ] الجزء الاول . ( 12 ) . [ ب ] تفسیر کبیر 1 / 166 ( طبع طهران ) . [ تفسیر رازی 2 / 166 ] .
3- [ الف ] سوره آل عمران [ ( 3 ) : 159 ] ، سی پاره چهارم .

ص : 40

حاجت به مشورت احدی نداشت ، چنانچه در “ کشاف “ مذکور است :

عن الحسن : قد علم الله أنه ما به إلیهم من حاجة ، لکنه أراد أن یستنّ به من بعده (1) .

و اما قول آن حضرت ( علیه السلام ) : « فإنی لست فی نفسی بفوق أن أخطئ ، ولا آمن ذلک من فعلی إلاّ أن یکفی الله من نفسی ما هو أملک به منی » .

پس معنای آن این است که : من به لحاظ بشریت در نفس خود نیستم بالای آنکه خطا کنم ، و نه امن از خطا در فعل خود دارم ، مگر آنکه خدای تعالی کفایت کند از نفس من آن چیزی را که او به آن مالک تر است از من ; و از این کلام به جز اسناد عصمت خود به سوی خدای تعالی ، امری دیگر مستفاد نمیشود .

و این کلام آن حضرت مثل کلام حضرت یوسف ( علیه السلام ) است که حق - سبحانه و تعالی - از آن حکایت فرموده است : ( وَما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إلاّ ما رَحِمَ رَبِّی ) (2) .

و چنان که این کلام حضرت یوسف ( علیه السلام ) منافات با عصمت آن حضرت ندارد ، همچنان کلام آن حضرت ( علیه السلام ) منافت با عصمت آن حضرت ( علیه السلام ) ندارد ; زیرا که عصمت از معاصی بدون لطف الهی هیچ کس را حاصل نمیتواند شد ، و این فقره - به ظاهر - تعلیل عدم التماس اعظام نفس است ، و فصل


1- [ ب ] الکشاف 1 / 226 ( طبع مصر سنه 1354 ) . [ ب ] الکشاف 1 / 474 ] .
2- یوسف ( علیه السلام ) ( 12 ) : 53 .

ص : 41

مانع تعلق نمیتواند شد (1) ، پس حاصل ‹ 118 › کلام چنان میشود که : من استکبار از شما برای نفس خود نمیخواهم ; زیرا که من به لحاظ بشریت چنان نیستم که خطا نکنم ، و نه امن از خطا در فعل خود دارم ، مگر اینکه کفایت کند خدای تعالی از نفس من آن چیز را که او مالک تر است از من به آن ، و غرض همان است که بی اعانه خدا محفوظ از خطا و زلل نیستم ، پس در این حالت مرا استعظام نفس خود نباید .

و این معنا اعتراف به خطا نیست ، بلکه تصریح بیان آن است که مرا خدای تعالی حفظ میکند از خطا .

مولانا محمدباقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب “ مرآة العقول “ فرموده :

قوله ( علیه السلام ) : « لست بفوق ان أخطئ » هذا من الانقطاع إلی الله ، والتواضع الباعث لهم علی الانبساط معه بقول الحق ، وعدّ نفسه من المقصّرین فی مقام العبودیة ، والإقرار بأن عصمته من نعمه تعالی علیه ، ولیس اعترافاً بعدم العصمة کما توّهم ، بل لیست العصمة إلاّ ذلک ، فإنها هی : أن یعصم الله العبد عن ارتکاب


1- [ الف ] فی ضرام السقط - شرح دیوان أبی العلا لصدر الأفاضل - فی شرح بیت : < شعر > و من صحب اللیالی علّمته * خداع الألف والقیل المحالا < / شعر > [ قال : ] هذا البیت یتعلق بقوله : ( واتعظ بالصهیل الرکب . . ) ، وإنمّا لم یعقّبه به حیث حجز بینهما بطائفة من الأبیات ، لیذکر من قدم الصحبة بینه و بین فرسه ما ذکر . . إلی آخره . [ ضرام السقط ، ورق هشتم ]

ص : 42

المعاصی ، وقد أشار ( علیه السلام ) إلیه بقوله : « إلاّ أن یکفی الله » ، وهذا مثل قول یوسف : ( وَما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إلاّ ما رَحِمَ رَبِّی ) . (1) (2) انتهی .

و عجب آن است که مخاطب در باب امامت فقره : « إلاّ أن یکفی الله من نفسی هو أملک به منی » را که دلیل صریح بر عصمت آن جناب و دافع شبهه است ، دلیل صریح بر عدم عصمت آن جناب گمان کرده ، و از کلام اول اصرح در مقصود خود دانسته ، حیث قال محرّفاً لکلامه ( علیه السلام ) مصحّفاً له :

خصوصاً در آخر کلام این عبارت واقع است : ( إلاّ أن یلقی الله فی نفسی ما هو أملک به منی ) که دلیل صریح بر عدم عصمت است ; زیرا که معصوم را حق تعالی مالک نفس خودش میگرداند ، چنانچه در حدیث وارد است که : « کان أملککم (3) لإربه (4) » . انتهی بلفظه .

و این کلامش دلالت دارد بر عدم تحصیل او معنای حدیث شریف را ; زیرا که از کلام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هرگز - بأحد من الدلالات - مستفاد نمیشود که آن جناب مالک نفس خود نبود ، بلکه آن جناب خدای تعالی را


1- سوره یوسف ( علیه السلام ) ( 12 ) : 53 .
2- [ الف ] شرح کتاب الروضة کافی . [ مرآة العقول 26 / 527 - 528 ، و مراجعه شود به وافی 26 / 74 ، و شروح نهج البلاغه ، شرح خطبه : 207 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( امللکم ) آمده است .
4- [ الف ] در دلیل اول از دلایل عقلیه بر امامت جناب امیر ( علیه السلام ) ، صفحه : 459 [ ب ] تحفة اثنی عشریه : 221 ( طبع پیشاور ) .

ص : 43

مالک تر فرموده ، و این صریح دال است که آن جناب هم مالک بود ، لیکن کم [ تر ] از خدای تعالی ، و از مالک کردن خدای تعالی معصوم را بر نفس خود ، لازم نمیآید که او - تعالی شأنه - مالک نفسش نباشد ، بلکه مالک کردن حق تعالی همین دلیل صریح است بر املک بودن او ، و معنای حدیث : « کان أملککم لإربه » همین است که آن جناب از دیگر مردم مالک تر بود ، نه آنکه از خدای تعالی (1) معاذ الله من ذلک ، و جناب امیر ( علیه السلام ) بعد [ از ] جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) أملکهم لإربه بود ، و نفی آن از کلام جناب امیر ( علیه السلام ) هرگز ثابت نمیشود ، بلکه عصمت آن حضرت ( علیه السلام ) از این کلام ثابت است .

و هرگاه معنای کلام جناب امیر ( علیه السلام ) دانستی ، پس بدان که قیاس کلام جناب امیر ( علیه السلام ) بر کلام ابی بکر به چند وجه غیر صحیح است :

اول : آنکه کلام آن جناب اصلا بر عدم عصمت آن حضرت ( علیه السلام ) دلالت ندارد ، و کلام ابی بکر بالیقین به صراحت تمام دال بر عدم عصمتش است .


1- قال ابن منظور : وفی حدیث عائشة . . . کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أُملککم لإربه أی لحاجته ، تعنی أنه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم کان أغلبکم لهواه وحاجته أی کان یملک نفسه وهواه . وقال السلمی : الإرب الفرج هاهنا . قال : وهو غیر معروف . قال ابن الأثیر : أکثر المحدّثین یروونه بفتح الهمزة والراء یعنون الحاجة ، وبعضهم یرویه بکسر الهمزة وسکون الراء ، وله تأویلان : أحدهما : أنه الحاجة ، والثانی : أرادت به العضو ، وعنت به من الأعضاء الذکر خاصة . انظر : لسان العرب 1 / 208 .

ص : 44

دوم : آنکه - به فرض محال - اگر کلام جناب امیر ( علیه السلام ) دلالت بر عدم عصمت آن حضرت ( علیه السلام ) خواهد نمود ، پس بر متابعت آن حضرت شیطان را - معاذالله منه - و غضب بی جا نمودن آن حضرت ( علیه السلام ) اصلا دلالت نخواهد داشت ، بلکه دلالت بر خطا فی الاجتهاد خواهد داشت ، و آن از شیطان نیست که مذموم باشد ، بلکه باعث اجر میشود ، چه بر تقدیر جواز خطا بر امام ، چنان که دیگر ‹ 119 › مجتهدان بر آن مأجور میشوند [ ! ! ] ، باید که امام هم بر آن مأجور شود .

و کلام ابی بکر دلالت صریحه دارد بر آنکه او به وقت اعتراء شیطان به غضب و طیش مبتلا میگردید ، و به متابعتش میپرداخت ، و از حق به سوی باطل زیغ میورزید .

پس در هر دو کلام فرق ما بین السماء و الارض ظاهر است .

سوم : آنکه اگر بالفرض کلام جناب امیر ( علیه السلام ) به ظاهر دال بر عدم عصمت آن جناب میبود ، و کلام ابی بکر صلاحیت تأویل میداشت ، چون که جناب امیر ( علیه السلام ) معصوم است ، تأویل کلام آن جناب لازم میشد ; و ابوبکر چون که بالاجماع معصوم نیست ، تأویل را در کلام او مساغی نداشت ، و حمل کلامش بر ظاهر واجب میگردید .

ص : 45

ملا علی قاری در “ رساله ای “ (1) - که در جواب سؤال صاحب حالی نوشته ، و در آن ردّ تأویلات کلام ابن عربی فرموده ، و فضائح و قبائح او [ را ] وارد کرده - آورده :

وقد نقل الإمام عماد الدین بن کثیر ، عن العلامة تقی الدین السبکی انه سئل عن ابن عربی ، فقال : سوء کذّاب یقول بقدم العالم ، ولا یحرّم فرجاً .

قال الجزری : وبالجملة ; فالذی أقوله وأعتقده وسمعت من أثق به من شیوخی - الذین هم حجة بینی و بین الله تعالی - : إن هذا الرجل إن صحّ عنه هذا الکلام الذی فی کتبه ممّا یخالفه الشرع المطهّر ، وقاله فی عقله ، ومات وهو معتقد ظاهره ، فهو أنجس من الیهود والنصاری ; فإنهم لا یستحلّون أن یقولوا ذلک .

ثم إنّما یأوّل کلام المعصوم ، ولو فتح باب تأویل کلّ کلام ظاهر لم یکن فی الأرض کافراً . (2) انتهی .


1- هیچ اطلاعی از نسخه خطی یا چاپی رساله قاری در دست نیست .
2- [ الف و ب ] در اوائل رساله بعد یک جزء . این رساله در کتب خانه جناب سید العلما - دام ظلهم العالی - موجود است ، و هم در کتب خانه مسیح الدوله بهادر . ( 12 ) . [ رساله ملا علی : بعضی از مطالب مربوط به محیی الدین عربی : سیر اعلام النبلاء 23 / 49 ، تاریخ الاسلام ذهبی 46 / 375 - 380 ، الوافی بالوفیات 4 / 124 ] .

ص : 46

اما عصمت جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] (1) پس نزد شیعه خود یقینی و ثابت است ، و از احادیث اهل سنت هم ثابت است ، که جناب امیر ( علیه السلام ) گاهی در حکمی خطا نفرموده ، و شکی ننموده ، چنانچه در “ مشکاة “ مذکور است :

عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : « بعثنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إلی الیمن قاضیاً ، فقلت : « یا رسول الله ! أ ترسلنی وأنا حدیث السنّ ولا علم لی بالقضاء ؟ ! » فقال : « إن الله سیهدی قلبک ، ویثبّت لسانک ، إذا تقاضی إلیک رجلان فلا تقض للأول حتّی تسمع کلام الآخر ، فإنه أحری [ أن یتبیّن لک القضاء ] (2) » ، قال : « فما شککت فی قضاء بعد » .

رواه الترمذی ، وأبو داود وابن ماجه . (3) انتهی .

و ملا علی قاری در شرح این حدیث گفته :

قال المطهّر : لم یرد به نفی العلم مطلقاً ، وإنّما أراد به إنه لم یجرّب سماع المرافعة بین الخصماء وکیفیة دفع کلام کلّ واحد من الخصمین ومکرهما .

وقال الطیبی : السین فی قوله : « سیهدی قلبک » ، کما فی قوله تعالی : ( إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدِینِ ) (4) ، فإن السین فیهما صحب


1- [ الف ] ف [ فایده : ] عصمت جناب امیر ( علیه السلام ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] باب العمل فی القضاء من کتاب الإمارة والقضاء . [ ب ] مشکاة 2 / 335 ( [ طبعة ] دمشق ) . [ مشکاة المصابیح 2 / 1104 ] .
4- صافات ( 37 ) : 99 .

ص : 47

الفعل لتنفیس زمان وقوعه ولا شکّ إنه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] حین بعثه قاضیاً کان عالماً بالکتاب والسنة کمعاذ . . . ، وقوله : « أنا حدیث السن » ، اعتذار من استعمال الفکر واجتهاد الرأی ، من قلّة تجاربه ، ولذلک أجاب بقوله : « سیهدی قلبک » . . أی یرشدک إلی طریق استنباط القیاس بالرأی الذی محلّه قلبک ! فیشرح صدرک ویثبّت لسانک ، فلا تقضی إلاّ بالحق . (1) انتهی .

و بعد قوله ( علیه السلام ) : « فما شککت فی قضاء بعد » گفته :

أی بعد دعائه وتعلیمه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ولعلّ هذا وجه کونه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أقضاهم ، علی ما ذکره الجوزی (2) ‹ 120 › بإسناده فی أسنی المناقب ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس ، قال : قال عمر . . . : علی أقضانا ، وأُبی بن کعب أقرأُنا . (3) انتهی .

پس هرگاه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در حق جناب امیر ( علیه السلام ) به هدایت قلب و ثبات لسان دعا کرده باشد ، و طیبی گوید : که معنای آن این است که حکم نخواهی کرد مگر به حق ، و خود جناب امیر ( علیه السلام ) ارشاد نماید که بعدِ دعای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) در حکمی شک نکردم ، پس تجویز خطا بر جناب امیر ( علیه السلام ) جایز نباشد .


1- مرقاة المفاتیح 7 / 284 .
2- فی المصدر : ( الجزری ) .
3- [ ب ] مشکاة 2 / 335 ( طبع دمشق ) . [ مرقاة المفاتیح 7 / 284 ] .

ص : 48

و شیخ نورالدین علی شبراملسی شافعی در حاشیه “ مواهب لدنیه “ میفرماید :

قوله : « ثبّت لسانه » - بتشدید الباء - یقال : ثبّت الشیء ثبوتاً : دام واستقرّ ; ویتعدی بالهمزة والتضعیف ، فیقال : أثبته ، وثبّته . انتهی . مصباح .

والمعنی : اللهم اجعل لسانه مستقراً دائما علی النطق بالحق . (1) انتهی .

و هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) همیشه و مدام ناطق به حق باشد تطرق خطا به سوی آن جناب امکانی ندارد .

و نیز از جمله دلایل قاطعه بر عصمت آن جناب حدیث : « علی مع الحقّ والحقّ مع علی یدور معه حیثما دار (2) » هست .

فخر رازی در “ تفسیر کبیر “ بعد [ از ] ذکر اینکه جناب امیر ( علیه السلام ) جهر بالتسمیه میفرمود گفت :

و من اقتدی فی دینه بعلی [ ( علیه السلام ) ] فقد اهتدی وأصاب الحقّ ،


1- [ الف و ب ] قوبل العبارة علی اصل الحاشیة ، وهی موجودة عندی ، و لله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ تیسر المطالب السنیّة بکشف اسرار المواهب اللدنیة ( حاشیه مواهب اللدنیة ) ورق : 295 - 296 ] .
2- مراجعه شود به : ملحقات احقاق الحق 3 / 624 ، 626 و 16 / 397 و 17 / 136 ، الغدیر 3 / 178 - 180 و 7 / 177 ، غایة المرام 7 / 106 و بسیاری از مصادر دیگر .

ص : 49

والدلیل علیه قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « اللهم أدر الحقّ معه حیثما دار » . (1) انتهی .

و این کلام رازی دلیل صریح است بر آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) معصوم عن الخطا بود ، و در مسائل فروعیه خطای اجتهادی نمینمود .

و ولی الله در کتاب “ تفهیمات “ گفته :

یا أخی ! إنّی ذاکر لک من الوجاهة واحداً من الألف ، إذا صار العبد وجیهاً جمل وکمل فتکون کل خطوة منه یخطوها حسنة ، وکل حرکة یتحرک بها حسنة ، وإذا رفع اللقمة إلی [ فی ] (2) امرأته کانت حسنة ، وإذا سنّت (3) فرسه کان له بکل خطوة حسنة ، وإذا نام کانت انقلاباته - یمنة ویسرة - کلّها حسنات ، ویشکر الله منه عما (4) لا یشکر أضعافه من غیره ، وهو المحبوب ولأجله خلق ما خلق ، وإذا تمّت العصمة کانت أفاعیله کلّها حقة ، لا أقول إنها تطابق الحقّ ، بل هی الحقّ بعینها ، بل الحقّ أمر ینعکس من تلک


1- [ الف ] در باب رابع در مسائل فقهیه مستنبطه ، از سوره فاتحه ، تفسیر سوره فاتحه . ( 12 ) . [ ب ] التفسیر الکبیر 1 / 205 ( طبع طهران ) . [ أقول : حذف عن المصدر قول الرازی : ( وأصاب الحق ) ، وإن کان قوله : ( فقد اهتدی ) کافیاً لإثبات المدعی ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( استنّت ) .
4- فی المصدر : ( ما ) .

ص : 50

الأفاعیل ، کالضوء من الشمس ، وإلیه أشار رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حیث دعی الله تعالی لعلی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « اللهم أدر الحقّ معه حیث دار » ، و لم یقل : أدره حیث دار الحقّ . (1) انتهی .

از این کلام ولی الله به صراحت تمام ظاهر شد که جناب امیر ( علیه السلام ) معصوم عن الخطا بود ، و در جمیع اقوال و افعال و فتاوی و احکام بر حق بود ، بلکه حق ضوء افعال آن جناب بود ، نه اینکه اقوال آن جناب را توان گفت که مطابق حق بود ، پس مخاطب به قول پدر خود - که او را به وصف آیة من آیات الله ستوده است (2) - نیز اعتنا نمیکند و به جناب امیر ( علیه السلام ) اسناد خطا مینماید .

و در کتاب “ الیواقیت و الجواهر “ تصنیف عبدالوهاب شعرانی در حال حضرت صاحب الزمان ( علیه السلام ) مذکور است :

فإن قلت : فما صورة ما یحکم به المهدی إذا خرج . . ؟ هل یحکم بالنصوص ، أو بالاجتهاد ، أو بهما ؟

فالجواب - کما قاله الشیخ محیی الدین - : إنه یحکم بما ألقی إلیه ملک الإلهام من الشریعة ، وذلک إنه یلهمه الشرع المحمدی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فیحکم به ، کما أشار إلیه حدیث : « المهدی إنه یقفو أثری لا یخطئ » ، فعرّفنا


1- [ الف ] فاضل رشید در “ ایضاح “ این عبارت “ تفهیمات “ وارد کرده ، و اثبات قائل بودن اهل سنت به عصمت اهل بیت ( علیهم السلام ) به آن و امثال آن نموده . ( 12 ) . [ ایضاح : ] . [ ب ] التفهیمات الإلهیة 2 / 22 ( طبع هند سنه 1355 ) . [ التفهیمات الإلهیة 2 / 19 ] .
2- مراجعه شود به تحفه اثنا عشریه : 184 .

ص : 51

صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم انه متَّبِع لا مبتدع ، وانه معصوم فی ‹ 121 › حکمه ; إذ لا معنی للمعصوم فی الحکم إلاّ أنه لا یخطئ ، و حکم الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لا یخطئ ، فإنه لا ( یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) ، وقد أخبر عن المهدی إنه لا یخطئ ، وجعله ملحقاً بالأنبیاء فی ذلک الحکم .

قال الشیخ : فعُلم انه یحرم علی المهدی القیاس مع وجود النصوص التی منحه الله إیاها علی لسان ملک الإلهام ، بل حرّم بعض المحققین علی جمیع أهل الله القیاس ، لکون رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مشهوداً لهم فإذا شکّوا فی صحة حدیث أو حکم ، رجعوا إلیه فی ذلک ، فأخبرهم بالأمر الحقّ یقظة ومشافهة ; و صاحب هذا المشهد لا یحتاج إلی تقلید أحد من الأئمة ; غیر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

قال تعالی : ( قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصِیرَة أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی ) (2) وأطال فی ذلک . (3) انتهی .


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- یوسف ( علیه السلام ) ( 12 ) : 108 .
3- [ الف و ب ] قابلت هذه العبارة من أصل الیواقیت والجواهر ، وقد ؟ ؟ ؟ [ اطلعتُ أو وقفت ونحوهما ( کلمة لا تقرء ) ] - بمنّ الله وطوله - علی ثلاث نسخ من هذا الکتاب ، وواحدة منها موجودة عندی ، وهذه العبارة فی المبحث الخامس والستین من مباحث هذا الکتاب . ( 12 ) . [ الیواقیت والجواهر 2 / 145 ] .

ص : 52

و دلالت این کلام بر عصمت جناب امیر ( علیه السلام ) پر ظاهر است به دو وجه :

اول : آنکه هرگاه حضرت صاحب الزمان ( علیه السلام ) معصوم است ، جناب امیر ( علیه السلام ) نیز معصوم خواهد بود ، لعدم الفرق ، ولزوم الخرق ، وبطلان أفضلیة صاحب العصر من علی ( علیه السلام ) ، وهو فی کمال الظهور ، کما لا یخفی علی أولی الأفهام .

دوم : آنکه در این معنا شک نیست که جناب امیر ( علیه السلام ) از اهل الله بود ، و هرگاه بر اهل الله قیاس حرام باشد ، و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ایشان را مشاهَد باشد ، البته خطا بر ایشان جایز نخواهد بود ، پس خطا بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نیز جایز نباشد .

و هرگاه عصمت جناب امیر ( علیه السلام ) از احادیث صحیحه معتبره سنیان و اقوال علمای موثقین ایشان ثابت شد ، پس تأویل این کلام جناب امیر ( علیه السلام ) بر سنیه هم واجب شد ، و آن را بر محمل غیر صحیح که دال بر عدم عصمت باشد ، حمل نمودن غیر جایز باشد ; به خلاف کلام ابی بکر که او بالاجماع معصوم نبود ، پس حمل کلامش بر ظاهر واجب باشد .

اما آنچه گفته : و چه توان گفت کسی که سی پاره ( الم ) از قرآن خوانده باشد ، در حق حضرت آدم [ ( علیه السلام ) ] و وسوسه شیطانی مر او را و وقوع مراد شیطان از دست او . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : سیدمرتضی علم الهدی ( قدس سره ) در “ شافی “ به جواب قاضی القضات در دفع این شبهه گفته :

ولیس یشبه قول أبی بکر ما تلاه من الآیات کلّها ; لأن أبا بکر

ص : 53

أخبر عن نفسه بطاعته الشیطان عند الغضب وإن عادته بذلک جاریة ، ولیس هذا بمنزلة من یوسوس له الشیطان فلا یطیعه ، ویزیّن له القبیح فلا یأتیه ، ولیس وسوسة الشیطان بعیب علی الموسوس له ، إذا لم یستزلّه ذلک عن الصواب ، بل هو زیادة فی التکلیف ، ووجه یتضاعف معه الثواب .

وقوله تعالی : ( أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ ) (1) ، قیل معناه : فی تلاوته ، وقیل : فی فکرته علی سبیل الخاطر . وأی الأمرین کان فلا عار فی ذلک علی النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، ولا نقص ، وإنّما العار والنقص علی من یطع الشیطان ویتبع ما یدعو إلیه ، ولیس لأحد أن یقول هذا .

وإن سُلّم لکم فی جمیع الآیات لم یُسلّم لکم فی قوله : ( فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطان عَنْها ) (2) لأنه قد أخبر عن تأثیر غوایته ووسوسته بما کان منهما من الفعل ، وذلک أن المعنی الصحیح فی هذه الآیة : إن آدم وحوا کانا مندوبین إلی اجتناب الشجرة و ترک التناول منها ، و لم یکن ذلک علیهما واجباً لازماً بل ندباً ; لأن الأنبیاء لا یخلون بالواجب ، فوسوس ‹ 122 › لهما الشیطان حتّی تناولا من الشجرة ، فترکا مندوباً إلیه ، وحرما بذلک أنفسهما الثواب ، وسمّاه : ازلالا ; لأنه حطّ لهما عن درجة الثواب و فعل الأفضل .


1- الحجّ ( 22 ) : 52 .
2- البقرة ( 2 ) : 36 .

ص : 54

وقوله تعالی فی موضع آخر : ( وَعَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی ) (1) لا ینافی هذا المعنی ; لأن المعصیة قد یسمّی بها من أخلّ بالواجب والندب معاً ، وقوله : ( فَغَوی ) أی خاب من حیث لم یستحقّ الثواب علی ما ندب علیه .

علی أن صاحب الکتاب یقول : إن هذه المعصیة من آدم کانت صغیرة لا یستحقّ بها عقاباً ولا ذمّاً ، فعلی مذهبه أیضاً یکون المفارقة بینه و بین أبی بکر ظاهرة ; لأن أبا بکر أخبر عن نفسه إن الشیطان یعتریه حتّی یؤثر فی الأشعار والأبشار ، ویأتی ما یستحقّ به التقویم ، فأین هذا من ذنب صغیر لا ذمّ ولا عقاب علیه ، وهو یجری - من وجه من الوجوه - مجری المباح ؟ ! لأنه لا یؤثر فی أحوال فاعله وحطّ رتبته .

ولیس یجوز أن یکون ذلک منه علی سبیل الخشیة والإشفاق - علی ما ظنّ - لأن مفهوم خطابه یقتضی خلاف ذلک ، ألا تری أنه قال : إن لی شیطاناً یعترینی . . وهذا قول من قد عرف عادته ، ولو کان علی سبیل الإشفاق والخوف لخرج غیر هذا المخرج ولکان یقول : فإنی لا آمن من کذا . . [ و کذا ] (2) وإنی لمشفق منه (3) .


1- طه ( 20 ) : 121 .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ ب ] الشافی : 641 ( طبع ایران سنه 1301 ) . [ الشافی 4 / 122 - 123 ] .

ص : 55

اما آنچه گفته : در مقدمه زن اوریا شیطان به چه مرتبه او را تشویش داد ، و آخر محتاج تنبیه الهی و عتاب آن جناب ( علیه السلام ) گردانید .

پس جوابش آنکه : قصه زن اوریا نسبت [ به ] حضرت داود ( علیه السلام ) ثابت و متحقق نگشته ، و وجه توبه و استغفار که خاصه خاصان خداست به شرح و بسط در کتاب “ تنزیه الانبیا و الائمه “ سیدمرتضی علم الهدی ( قدس سره ) مذکور است ، وهذه عبارته :

وأمّا الاستغفار والسجود ; فلم یکونا لذنب کان فی الحال ولا فیما سلف - علی ما ظنّه بعض من تکلّم فی هذا الباب - بل علی سبیل الانقطاع إلی الله تعالی ، والخضوع له ، والتذلّل والعبادة والسجود ، وقد یفعله الناس کثیراً عند النعم التی تجدّد علیهم ، وتنزل إلیهم شکراً لموالیها ، وکذلک قد یسبّحون ویستغفرون الله تعظیماً وشکراً و عبادةً .

وأمّا قوله تعالی ( وَخَرَّ راکِعاً وَأَنابَ ) (1) فالإنابة هی الرجوع ، ولمّا کان داود [ ( علیه السلام ) ] بما فعله راجعاً إلی الله تعالی ومنقطعاً إلیه ، قیل فیه : إنه أناب ، کما یقال فی التائب الراجع إلی التوبة والندم : إنه منیب .

وأما قوله تعالی : ( فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ ) (2) فمعناه : أنّا قبلناه


1- [ الف ] سوره ص [ ( 38 ) : 24 ] جزء 23 قریب ثلاثة أرباع . ( 12 ) .
2- سوره ص ( 38 ) : 25 .

ص : 56

منه وکتبنا له الثواب علیه ، وأخرج الجزاء علی لفظ المجازی به . . إلی آخره (1) .

و در “ تفسیر نیشابوری “ - بعد نقل قصه زن اوریا - گفته :

والمحققون - کعلی [ ( علیه السلام ) ] وابن عباس وابن مسعود . . وغیرهم - ینکرون القصة علی هذا الوجه .

روی سعید بن المسیب والحارث بن الأعور : إنّ علی بن أبی طالب کرم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] قال : من یحدّثکم بحدیث داود [ ( علیه السلام ) ] - علی مایرویه القصّاص - جلّدته مائة وستین ، وهو حدّ الفریة علی الأنبیاء [ ( علیهم السلام ) ] (2) .

و نیز چون عصمت حضرت آدم [ ( علیه السلام ) ] و دیگر انبیا [ ( علیهم السلام ) ] به جهت ثبوت نبوت ایشان ثابت شد ، تأویل آیات مذکوره واجب گردید ، و همچنین تأویل اقوال ائمه معصومین ( علیهم السلام ) که عصمت ایشان به دلایل قاطعه ثابت شده ، و عصمت ابوبکر به دلیلی ثابت ‹ 123 › نگردیده ، پس تأویل کلام او واجب نباشد . و چگونه تأویل قول او واجب باشد ، و حال آنکه مریدان و معتقدان او نیز او را معصوم نمیدانند ؟

و قیاس کلام ابی بکر بر کلام حضرت امام زین العابدین ( علیه السلام ) قیاس مع الفارق است ، چه کلام آن حضرت در مقام خشوع و خضوع و اعتراف به


1- [ ب ] تنزیه الأنبیاء : 114 النجف الاشرف . [ تنزیه الأنبیاء ( علیهم السلام ) : 129 ] .
2- [ الف و ب ] سوره ص جزء 23 قریب ثلاثة أرباع . ( 12 ) . [ غرائب القرآن 5 / 591 ] .

ص : 57

عدم استطاعت شکر بر احسانات او - تعالی شأنه - واقع شده ، و به مثل کلام آن حضرت ، انبیا [ ( علیهم السلام ) ] هم - با وجود قطعیت عصمت ایشان - در حال مناجات ، متکلم شده اند .

و کلام ابی بکر به مخاطبه خلق مصرّح به اعتراف اعتراء شیطان بر نفس خود و اطاعت او واقع شده ، و گاهی کسی از انبیا [ ( علیهم السلام ) ] اعتراف به اعترای شیطان بر خود و اطاعت او به طیش و زیغ و غضب در مخاطبه خلق نکرده .

اما آنچه گفته : و قضیه حملیه را که در کلام امام واقع است ملحوظ باید داشت که دلالت بر وقوع نسبت بالجزم بین الطرفین میکند ، و قضیه شرطیه ابوبکر را نیز به خاطر باید آورد که ( إن زغت ) هرگز وقوع طرفین را نمیخواهد .

پس اولا : آنکه کلام ابی بکر دلالت صریحه بر این معنا دارد که : ابوبکر را شیطانی بود که او را در میگرفت ، و او به اعترایش زیغ از حق به سوی باطل میورزید ، به این سبب حاضرین را حکم کرد که به وقت اعتراء آن شیطان و زیع ، من را مستقیم میکرده باشید ، و از باطل به سوی حق آورده ، پس همین عادت سابقه ابی بکر مانع استحقاق امامت خواهد بود ، که امام را نشاید که تابع شیطان باشد ، و سنیان روایت کنند که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در حق عمر فرموده :

ما لقیک الشیطان سالکاً فجّاً قطّ إلاّ سلک فجّا غیر فجّک (1) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فجّاً غیرک ) آمده است .

ص : 58

وإنی أری شیاطین الإنس والجنّ قد فرّوا من عمر ! ! (1) سبحان الله ! از خلیفه ثانی شیطان خائف و لرزان باشد ! و بر اول - که افضل و اکمل بود - غالب آید و او را تابع خود کند ، و در افضلیتش هیچ نکاهد !

و ثانیاً : اینکه قضیه (2) شرطیه گو وقوع را نمیخواهد ، لیکن هرگاه که از سابق هم عادتش همین اتباع شیطان باشد ، و خود او ایمن از وقوعش در مستقبل نباشد ، بلکه از آن عادت خود حاضرین را تحذیر کند ، کدام چیز مانع از وقوعش خواهد شد .

اما آنچه گفته : اعتراء شیطان بی دست یافتن مقصود ، نقصان چرا باشد ؟

پس اگر شیطان بر ابوبکر دست نمییافت چرا در عقب آن میگفت : فإذا غضبت فاجتنبونی لا أُؤثر فی أشعارکم ولا أبشارکم . .

اما آنچه گفته : و از سوره یوسف اول آیه سی پاره : ( وَما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إلاّ ما رَحِمَ رَبِّی ) (3) تلاوت باید کرد ، و ابوبکر را به این کلمه از منصب امامت نباید انداخت .

پس این کلام هرگز دلالت بر عدم عصمت حضرت یوسف ( علیه السلام ) ندارد ، چه :


1- آدرس این دو در اوائل همین طعن گذشت .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قصه ) آمده است .
3- یوسف ( علیه السلام ) ( 12 ) : 53 .

ص : 59

اولا : آنکه بعض مفسرین اهل سنت ارجح آن دانسته اند که این کلام ، کلام حضرت یوسف ( علیه السلام ) نیست بلکه کلام زلیخا است ، چنانچه عمر بن عادل در تفسیر “ لباب فی علوم الکتاب “ در تفسیر این آیه گفته :

فإن قیل : أیّما أولی ، جعل هذا الکلام کلاماً لیوسف أم جعله کلاماً للمرأة ؟

قلنا : جعله کلاماً لیوسف یشکل ; لأنه (1) ( قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزیِزِ الاْنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ ) (2) کلام موصول بعضه ببعض إلی آخره ، فالقول بأن بعضه کلام للمرأة والبعض کلام لیوسف - مع تخلّل الفواصل الکثیرة بین القولین و بین المجلسین - بعید . (3) انتهی .

دوم : آنکه بر تقدیری که این کلام ، ‹ 124 › کلام حضرت یوسف ( علیه السلام ) باشد معنایش این است که : به تحقیق نفس حکم کننده است به بدی ، مگر آن نفسی که رحم کرده آن را پروردگار من ، چنانچه در تفسیر “ لباب “ گفته :

قوله : ( إلاّ ما رَحِمَ رَبِّی ) (4) فیه أوجه :

احدها : إنه مستثنی من الضمیر المستکن فی أمّارة ، کأنّه قیل :


1- فی المصدر : ( لأن قوله ) .
2- یوسف ( علیه السلام ) ( 12 ) : 51 .
3- [ الف ] شروع سی پاره 13 ، سوره یوسف [ ( علیه السلام ) ] . [ اللباب فی علوم الکتاب 11 / 132 ] .
4- یوسف ( علیه السلام ) ( 12 ) : 53 .

ص : 60

إن النفس لأمّارة بالسوء إلاّ نفساً رحمها ربی ، فیکون أراد بالنفس الجنس ، فلذلک ساغ الاستثناء منها ، کقوله (1) تعالی : ( إِنَّ الإنْسانَ لَفِی خُسْر * إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا ) (2) وإلی هذا نحا الزمخشری ، فإنه قال : إلاّ البعض الذی رحمه ربی بالعصمة کالملائکة .

وفیه نظر من حیث إیقاع ( ما ) علی من یعقل ، والمشهور خلافه .

وقال ابن الخطیب : ( ما ) بمعنی ( مَن ) . . أی إلاّ من رحم ربی ، و ( ما ) و ( من ) کل واحد منهما یقوم مقام الآخر قال تعالی : ( فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساء ) (3) وقال : ( وَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلی أَرْبَع ) (4) .

و یا معنا آن باشد که : نفس حکم کننده است به بدی مگر وقتی که رحم کند پروردگار من ، و چون رحم و لطف پروردگار همه وقت شامل حال انبیا میباشد ، پس انبیا ( علیهم السلام ) هر وقت معصوم باشند ، و غرض از این کلام اینکه عصمت به لطف خدای تعالی حاصل است .

در تفسیر “ لباب “ بعد [ از ] عبارت سابقه میفرماید :


1- فی المصدر : ( لقوله ) .
2- العصر ( 103 ) : 3 - 2 .
3- النساء ( 4 ) : 3 .
4- اللباب فی علوم الکتاب 11 / 132 - 133 ، والآیة فی سورة النور ( 24 ) : 45 .

ص : 61

والثانی : إن ( ما ) فی معنی الزمان ، فیکون مستثنی من الزمن العامّ المقدّر ، والمعنی : إن النفس لأمّارة [ بالسوء ] (1) فی کل وقت وأوان إلاّ وقت رحمة ربّی إیاها بالعصمة . (2) انتهی .

هرگاه این را دانستی پس معلوم شد که قیاس این کلام بر کلام ابی بکر غیر صحیح است ; زیرا که کلام ابی بکر بالیقین دلالت صریحه دارد بر عدم عصمت او و متابعت او مر شیطان را ، و از کلام حضرت یوسف [ ( علیه السلام ) ] عدم عصمت آن جناب اصلا ثابت نمیشود .

اما لفظ ( أقیلونی ) که قاضی القضات در این طعن ذکر کرده ، و همچنین لفظ ( لست بخیرکم ) که در کلام سید مرتضی مذکور است ، و مخاطب این هر دو لفظ را در طعن دهم ذکر نموده ، به انکار و جواب آن پرداخته ، پس ان شاءالله تعالی ما نیز در همان مقام به دفع کلام او خواهیم پرداخت .

* * *


1- الزیادة من المصدر .
2- اللباب فی علوم الکتاب 11 / 133 .

ص : 62

ص : 63

طعن نهم : بیعت با ابوبکر امری ناگهانی

ص : 64

ص : 65

قال : طعن نهم :

آنکه از عمر بن الخطاب مروی است که گفت :

ألا إن بیعة أبی بکر کانت فلتة وقی الله المؤمنین شرّها ، فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه .

و در روایت بخاری الفاظ دیگرند که حاصل معنای آن همین است ، پس این روایت صریح دلالت میکند که : بیعت ابی بکر ناگاه ، بی مشورت و بی تأمل واقع شده ، و بی تمسک به دلیلی او را خلیفه کردند ، پس خلافت او مبتنی بر اصلی نباشد ، پس امام بر حق نبود .

جواب : این کلام عمر در جواب شخصی واقع است که میگفت در زمان او که : اگر عمر را موت برسد من با فلانی بیعت خواهم کرد ، و او را خلیفه خواهم ساخت ; زیرا که با ابوبکر هم یک دو کس اولا فلتةً بیعت کرده بودند ، و آخر این مقدمه کرسی نشین شد ، و همه مهاجر وانصار تابع او شدند ، در بخاری [ هم ] این کلام مذکور است .

پس معنای کلام عمر در جواب این سائل آن است که : بیعت یک دو کس بی تأمل و مراجعه مجتهدین و مشورت اهل حل و عقد صحیح نیست ، و

ص : 66

آنچه در حق ابوبکر واقع شد - هر چند ناگاه بود ، بی تأمل و مراجعه - اما به جای خود نشست ، و حق به حق دار رسید ، و بی جا نیفتاد ، به سبب ظهور براهین خلافت او از امامت نماز و دیگر قرائن حالیه و مقالیه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در معاملاتی که با او میکرد و افضلیت ‹ 125 › او بر سائر صحابه ، و هر کس را بر ابوبکر قیاس نتوان کرد ، بلکه اگر دیگری این قسم بیعت نماید او را به قتل باید رسانید که آنچه واجب است از تأمل و اجتهاد و اجماع اهل حل و عقد نکرد ، و باعث فتنه و فساد شد در اهل اسلام .

و در آخر این کلام - که شیعه او را برای ترویج شبهه خود نقل نکرده اند - این لفظ هم واقع است : ( وأیّکم مثل أبی بکر ) ، یعنی : کیست در شما مثل ابوبکر در افضلیت و خیریت و عدم احتیاج به مشورت و تأمل در حق او ؟

پس معلوم شد که معنای ( وقی الله شرها ) ، همین است که : خلافت ابوبکر هر چند به عجله واقع شد - در سقیفه بنی ساعده به ملاحظه پرخاش انصار - و فرصت مشورتها و مراجعه های طویل نیافتیم ، لیکن آنچه از این عجله خوف میباشد - که بیعت به جای خود نیفتد ، و نالایق بر منصب امامت مستولی گردد - به عنایت ربانی واقع نشد ، و حق به مرکز قرار گرفت .

و ظاهر است که مراد عمر این نیست که بیعت ابوبکر صحیح نبود ، و خلافت او درست نشد ; زیرا که عمر و ابوعبیدة بن الجراح همین دو کس اول با ابوبکر صدیق در سقیفه بیعت نموده اند ، بعد از آن دیگران ، و هر دو در آن وقت در حق ابوبکر گفته اند : ( أنت خیرنا وأفضلنا ) ، و این کلمه ایشان را

ص : 67

جمیع حاضرین از مهاجرین و انصار انکار نکرده ، بلکه مسلّم داشته ، پس خیریت و افضلیت ابوبکر نزد جمیع صحابه مسلّم الثبوت و قطعی بود .

انصار هم پرخاش در همین داشتند که خلیفه [ ای ] از انصار هم منصوب باید کرد ، نه آنکه ابوبکر قابل خلافت نیست .

و در روایات صحیحه اهل سنت ثابت است که : سعد بن عباده هم با ابوبکر بعد از این صحبت بیعت کرد ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) و حضرت زبیر نیز بیعت کرده اند ، و عذر تخلف در روز اول بیان نموده ، و شکایت آنکه : چرا به مشورت ما موقوف نداشتی ، بر زبان آورده ، ابوبکر در جواب آن شکایت ، پرخاش انصار و عجله آنها در این کار مذکور نموده ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) و حضرت زبیر این عجله را پسندیده و قبول نموده اند ، چنانچه در جمیع “ صحاح “ اهل سنت به شهرت و تواتر ثابت است .

و اگر به این قول عمر در حق ابوبکر تمسک نمایند ، لازم آن است که به جمیع اقوال عمر که در حق ابوبکر و خلافت او وارد است تمسک باید نمود ، و این همه را به این قول موازنه باید کرد که این کلام در چه مقام میافتد از آن دفترها و طومارها .

بالجمله ; عمر را معتقد صحت امامت و خلافت ابوبکر ندانستن طرفه ماجرایی است که در بیان نمیآید (1) .


1- تحفه اثنا عشریه : 270 - 271 .

ص : 68

أقول :

علامه حلّی - علیه الرحمة - در “ کشف الحق “ در مطاعن ابوبکر فرموده :

ومنها : قول عمر : کانت بیعة أبی بکر فلتة وقی الله المسلمین شرّها فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه (1) .

و ابن روزبهان از جهت قلت تتبع انکار صحت این خبر نموده ، و گفته :

لم یصحّ عندنا روایة هذا الخبر . (2) انتهی .

حال آنکه این خبر در کتب معتمده اهل سنت ثابت شده ، و بخاری هم آن را به تغییر الفاظ روایت کرده ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن ابن عباس ، قال : کنت أُقری رجالا من المهاجرین - منهم عبد الرحمن بن عوف - فبینما أنا فی منزله بمنی - وهو عند عمر بن الخطاب فی آخر حجّة حجّها - إذ رجع إلیّ ‹ 126 › عبد الرحمن فقال : لو رأیت رجلا أتی أمیر المؤمنین الیوم فقال : یا أمیر المؤمنین ! هل لک فی فلان یقول : لو قد مات عمر بایعت فلاناً ، فوالله ما کانت بیعة أبی بکر إلاّ فلتة ، فتمّت ; فغضب عمر ثم قال : إنی - إن شاء الله - لقائم العشیة فی الناس فمحذّرهم هؤلاء الذین یریدون أن یغصبوهم أمورهم .

قال عبد الرحمن : فقلت : یا أمیر المؤمنین ! لا تفعل ; فإن الموسم


1- [ ب ] دلائل الصدق 3 / القسم الاول / 9 . [ نهج الحق : 264 ] .
2- احقاق الحق : 219 .

ص : 69

یجمع رعاع (1) الناس وغوغاءهم ، وإنهم هم الذین یغلبون علی قربک (2) حین تقوم فی الناس ، وان (3) أخشی أن تقوم فتقول مقالة یطیرها عنک کل مُطیر (4) و أن لا یعوها و أن لا یضعوها علی مواضعها ، فامهل حتّی تقدم المدینة فإنها دارالهجرة والسنة ، فتخلص بأهل الفقه وأشراف الناس ، فتقول ما قلت متمکناً ، فیعی أهل العلم مقالتک فیضعوها علی مواضعها ، فقال عمر : أما والله - إن شاء الله - لأقومنّ بذلک أول مقام أقومه بالمدینة .

قال ابن عباس : فقدمنا المدینة فی عقب ذی الحجة ، فلمّا کان یوم الجمعة عجّلت الرواح حین زاغت الشمس حتّی أجد سعید بن زید بن عمرو بن نفیل جالساً إلی رکن المنبر ، فجلست حوله تمسّ


1- [ الف ] رعاع الناس - بفتح الراء والعینین مهملتین - : الجهلة ، الرذلاء ، وقیل : الشباب . ( 12 ) . [ کما ذکره ابن حجر ، ثم قال : والغوغاء - بمعجمتین بینهما واو ساکنة - الرذلاء ، أصله صغار الجراد حین یبدأ بالطیران ، ویطلق علی السفلة المسرعین إلی الشرّ . انظر : فتح الباری 12 / 129 ] .
2- [ الف ] قوله : وإنهم الذین یغلبون علی قربک . . أی هم الذین یکونون قریباً منک عند قیامک للخطبة لغلبتهم ولا یترکون المکان [ مکانماً قریباً ] لأُولی النهی من الناس . ( 12 ) . مجمع ( 12 ) . [ مجمع بحارالأنوار 2 / 341 ، ولاحظ : عمدة القاری 24 / 8 ] .
3- فی المصدر : ( وأنا ) .
4- [ الف و ب ] قوله کلّ مُطیر - بلفظ فاعل - الإطارة أی ینقلها عنک کلّ ناقل بالسرعة والانتشار ، لا بالتأنی والضبط . ( 12 ) ک . [ ذکره العینی فی عمدة القاری 25 / 55 ] .

ص : 70

رکبتی رکبته فلم أنشب أن خرج عمر بن الخطاب ، فلمّا رأیته مقبلا قلت - لسعید بن زید بن عمرو بن نفیل - : لیقولنّ العشیة مقالةً لم یقلها منذ استخلف . . فأنکر علیّ ، وقال : ما عسی أن یقول ما لم یقل قبله ، فجلس عمر علی المنبر ، فلمّا سکت المؤذن قام ، فأثنی علی الله بما هو أهله ، ثم قال :

أمّا بعد ; فإنی قائل لکم مقالة قد قدّر لی أن أقولها ، لا أدری لعلّها بین یدی أجلی ، فمن عقلها ووعاها فلیحدّث بها حیث انتهت به راحلته ، و من خشی أن لا یعقلها فلا أُحلّ لأحد أن یکذب علیّ .

إن الله بعث محمداً صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بالحقّ وأنزل علیه الکتاب ، فکان ممّا أنزل الله آیة الرجم ، فقرأناها وعقلناها ووعیناها ، [ فلذا ] (1) رجم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ورجمنا بعده ، فأخشی إن طال بالناس زمان أن یقول قائل : والله ما نجد آیة الرجم فی کتاب الله فیضلّوا به ترک فضیلة (2) أنزلها الله ، والرجم فی کتاب الله حقّ علی من زنا إذا أحصن من الرجال والنساء إذا قامت البینة ، أو کان الحبل ، أو الاعتراف . .

ثم إنّا کنّا نقرأ فیما یقرأ من کتاب الله : ( أن لا ترغبوا عن آبائکم فإنه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم ) ، أو : ( إن کفرا بکم أن ترغبوا عن آبائکم ) .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( فریضة ) .

ص : 71

ألا ثم إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : لا تطرونی کما أُطری عیسی بن مریم ، وقولوا : عبد الله ورسوله .

ثم إنه بلغنی إن قائلا منکم یقول : والله لو مات عمر بایعت فلاناً ، فلایغترنّ امرؤٌ أن یقول : إنّما کانت بیعة أبی بکر فلتة وتمّت .

ألا وإنها قد کانت کذلک ، و لکن الله وقی شرّها ، ولیس فیکم من یقطع (1) الأعناق إلیه مثل أبی بکر ، من بایع رجلا عن غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو ولا الذی تابعه (2) تغرّةً أن یقتلا (3) ، وإنه قد کان من خیرنا (4) حین توفّی الله نبیّه ، ‹ 127 › أن الأنصار خالفونا واجتمعوا بأسرهم فی سقیفة بنی ساعدة ، وخالف عنا علی والزبیر و من معهما ، واجتمع المهاجرون إلی أبی بکر . . . فقلت لأبی بکر : یا أبا بکر ! انطلق بنا إلی إخواننا هؤلاء من


1- فی المصدر : ( تقطع ) .
2- فی المصدر : ( بایعه ) .
3- [ الف ] قوله : تغرّة أن یقتلا . . ای المبایِع والمتابَع ، بالموحدة وفتح الیاء ، آخر الحروف فی الأول ، وبالمثناة من فوق وکسر الموحدة فی الثانی . وتغرّة - بالغین المعجمة - مصدر ، یقال : غرّر نفسه تغریراً ، وتغرّة إذا عرضها وأوقعها فی القتل . فحذف المضاف - الذی هو الخوف - وأُقیم المضاف الیه - الذی هو تغرّة - مقامه ، وانتصب علی أنه مفعول . ( 12 ) . [ کما ذکره العینی فی عمدة القاری 24 / 10 ، وانظر النهایة 3 / 356 ، ولسان العرب 5 / 13 ] .
4- فی المصدر : ( خبرنا ) .

ص : 72

الأنصار . . فانطلقنا نریدهم ، فلمّا دنونا منهم لقینا منهم رجلان صالحان ، فذکرا ما تمالئ علیه القوم ، فقالا : أین تریدون یا معشر المهاجرین ؟ فقلنا : نرید إخواننا هؤلاء من الأنصار ، فقالا : علیکم أن لا تقربوهم ، اقضوا أمرکم ، فقلت : والله لنأتینّهم . . فانطلقنا حتّی أتیناهم فی سقیفة بنی ساعدة ، فإذا رجل مزمّل بین ظهرانیهم ، فقلت : من هذا ؟ قالوا : هذا سعد بن عبادة ، فقلت : ما له ؟ قالوا : یوعک . . فلما جلسنا قلیلا تشهّد خطیبهم ، فأثنی علی الله بما هو أهله ، ثم قال :

أمّا بعد ; فنحن أنصار الله وکتیبة الإسلام ، وأنتم معاشر المهاجرین رهط ، وقد دفّت (1) دافّة من قومکم .

فإذا هم یریدون أن یختزلونا (2) من أصلنا ، و أن یحضنونا (3) من الأمر ، فلمّا سکتَ أردتُ أن أتکلم ، وکنت زوّرتُ مقالة


1- [ الف و ب ] قوله : وقد دفّت دافّة . . أی نزلت بها دافّة ، وهم أهل البادیة من الفقراء ، مأخوذ من الدفیف وهو السیر الضعیف . . أی أنتم قوم غرباء ، أقبلتم من مکّة إلینا ، وقیل : یرید انکم نفر یسیر . ( 12 ) . تنقیح . [ التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1218 ] .
2- [ الف و ب ] بالخاء والزاء المعجمتین ، أی یخرجوننا . ( 12 ) . تنقیح . [ التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1218 ، وفیه بدل : ( یخرجوننا ) ، ( منقطعین من أصلنا ) ] .
3- [ الف و ب ] بالحاء المهملة والضاد المعجمة ، أی یخرجوننا . ( 12 ) تنقیح . [ التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1218 ]

ص : 73

أعجبتنی أُرید أن أُقدّمها بین یدی أبی بکر ، وکنت أُدارئ منه بعض الحدّ ، فلمّا أردت أن أتکلم ، قال أبو بکر : علی رسلک ، فکرهت أن أعصیه ، فتکلّم أبو بکر ، فکان هو أحلم منی وأوقر ، والله ما ترک من کلمة أعجبتنی فی تزویری إلاّ قال فی بدیهته مثلها أو أفضل منها ، حتّی سکت ، فقال : ما ذکرتم فیکم من خیر فأنتم له أهل ، ولن (1) یعرف هذا الأمر إلا لهذا الحی من قریش ، هم أوسط العرب نسباً وداراً ، قد رضیت لکم أحد هذین الرجلین ، فبایعوا أیهما شئتم ، فأخذ بیدی وبید أبی عبیدة بن الجراح - وهو جالس بیننا - فلم أکره ممّا قال غیرها ، کان - والله - أن أُقدّم فتضرب عنقی - لا یقربنی ذلک من إثم - أحبّ إلیّ من أن أتأمر علی قوم فیهم أبو بکر ، اللهم إلاّ أن تسوّل لی نفسی عند الموت شیئاً لا أجده الآن .

فقال قائل من الأنصار : أنا جُذَیلها المحکک (2) وعُذیقها (3)


1- فی المصدر : ( و لم ) .
2- [ الف و ب ] أنا جُذَیلها - بضمّ الجیم وفتح الذال المعجمة - تصغیر الجذل ، وهو الأصل ، ویراد هنا : الجذع الذی تربط إلیه الإبل الجرباء ، وتنضمّ إلیه تحتک به ، ولذلک وصفه بالمحکّک . . أی أملس ، لکثرة ذلک ، وهو تصغیر تعظیم . . أی أنا یستشفی بی [ أنا ممّن یستشفی به ] ، کما یستشفی الإبل الجرباء بهذا الاحتکاک . ( 12 ) . تنقیح . [ التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1219 ] .
3- [ الف و ب ] بضمّ العین المهملة وبفتح الذال المعجمة ، تصغیر عِذق بکسر العین - : عرجون النخل ، وقیل : تصغیر عذق - بفتحها - : النخلة . ( 12 ) . تنقیح . [ التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1219 ]

ص : 74

المرجب ، منا أمیر ومنکم أمیر ، یا معشر قریش !

فکثر اللغط ، وارتفعت الأصوات حتّی فرقت من الاختلاف ، فقلت : ابسط یدک یا أبا بکر ! فبسط یده فبایعته وبایعه المهاجرون ، ثم بایعته الأنصار ، ونزونا علی سعد بن عبادة فقال قائل منهم : قتلتم سعد بن عبادة ، فقلت : قتل الله سعد بن عبادة .

قال عمر : وإنا - والله - ما وجدنا فیما حضرنا من أمر أقوی من مبایعة أبی بکر ، خشینا إن فارقنا القوم ، و لم تکن بیعة أن یبایعوا رجلا منهم بعدنا ، فإما تابعناهم (1) علی ما لا نرضی ، وإمّا نخالفهم فیکون فساد ، فمن بایع رجلا علی غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو ولا الذی تابعه (2) تغرّةً أن یقتلا . (3) انتهی .

و (4) بدرالدین زرکشی در “ تنقیح شرح صحیح بخاری “ گفته :


1- فی المصدر : ( بایعناهم ) .
2- فی المصدر : ( فلا یتابع هو ولا الذی بایعه ) .
3- [ الف ] باب رجم الحبلی فی الزنا إذا أُحصنت من کتاب المحاربین أهل الکفر والردّة . ( 12 ) . [ ب ] صحیح بخاری 8 / 168 ( طبع مصر سنه 1313 ) . [ صحیح بخاری 8 / 26 - 28 ] .
4- [ الف ] ف [ فایده : ] بیعة أبی بکر کانت جدیرة بأن تکون مهیّجة للشرّ والفتنة .

ص : 75

کانت فلتة . . أی فجأة ، وقی الله شرها . . أی مثل هذه البیعة جدیرة بأن تکون مهیّجة للشرّ والفتنة ، فعصم الله من ذلک .

والفلتة - بفتح الفاء فی المشهور - : ‹ 128 › کلّ شیء فعل من غیر رویة .

و روی سحنون ، عن أشهب أنه کان یقولها بضمّ الفاء ، وهو افتلات (1) الشیء من الشیء .

قال : ولا یجوز الفتح لأن معناه : ما یندم علیه ، و لم یکن بیعة أبی بکر ممّا یندم علیه .

وعلی الروایة المشهورة فالمراد بها بغتةً وفجأةً ; لأنه لم ینتظر بها العوام ، وإنّما ابتدرها الصحابة من المهاجرین وعامّة الأنصار ، لعلمهم أنه لیس لأبی بکر منازع ، ولا یحتاج فی أمره إلی نظر ومشاورة ، وإنّما عوجل بها مخافة انتشار الأمر والشقاق ، حتّی یطمع بها من لیس بموضع لها ، فلهذا کانت الفلتة التی وقی الله بها الشرّ المخوف .

هکذا ذکره أحمد بن خالد فی مسنده ، حکی ذلک کلّه عیسی بن سهل فی کتاب غریب ألفاظ البخاری (2) .


1- فی المصدر : ( أفلات ) .
2- [ الف ] باب رجم الحبلی إذا أُحصنت من کتاب المحاربین . [ ب ] التنقیح ، باب رجم الحبلی إذا أُحصنت . [ التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1217 ] .

ص : 76

و در کتاب “ ملل و نحلل “ شهرستانی مذکور است :

الخلاف الخامس : فی الإمامة .

وأعظم خلاف بین الأُمّة خلاف الإمامة ; إذ ما سلّ سیف فی الإسلام علی قاعدة دینیة مثل ما سلّ علی الإمامة فی کل زمان ، وقد سهّل الله تعالی فی ذلک (1) فی الصدر الأول فاختلف المهاجرون والأنصار فیها ، وقالت الأنصار : منا أمیر ومنکم أمیر ، واتفقوا علی رئیسهم سعد بن عبادة الأنصاری ، فاستدرکه أبو بکر وعمر فی الحال بأن حضرا سقیفة بنی ساعدة ، وقال عمر : کنت أُزّور فی نفسی کلاماً فی الطریق ، فلمّا وصلنا إلی السقیفة أردت أن أتکلم ، فقال أبو بکر : مه یا عمر ! فحمد الله وأثنی علیه و ذکر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و ذکر ما کنت أُزوّره (2) فی نفسی کأنّه یخبر عن غیب ، فقبل أن تشتغل الأنصار بالکلام ، مددت یدی إلیه فبایعته ، وبایعه الناس وسکنت النائرة (3) ، ألا إن بیعة أبی بکر کانت فلتة وقی الله شرّها ، فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه ، فأیّما رجل بایع رجلا من غیرمشورة من المسلمین ، فلا یبایع هو ولا الذی تابع تغرّةً أن یقتلا . (4) انتهی .


1- لم یرد ( فی ذلک ) فی المصدر .
2- فی المصدر : ( أُقدّره ) .
3- فی المصدر : ( الفتنة ) .
4- فی المصدر : ( المسلمین ، فإنهما تغرّةً یجب أن یقتلا ) . [ ب ] الملل 1 / 22 ( طبع مصر سنه 1317 ) . [ الملل والنحل 1 / 24 ] .

ص : 77

و طبری در “ تاریخ “ خود - که اصح التواریخ اهل سنت است - روایت کرده که بیعت ابوبکر فلته بود مثل فلته جاهلیه ، کما قال :

حدّثنا عبید الله بن سعد ، قال : حدّثنا عمّی ، قال : أخبرنا سیف بن عمر ، عن سهیل وأبی عثمان ، عن الضحاک بن خلیفة ، قال : لمّا قام الحباب بن المنذر انتضی سیفه ، وقال : أنا جُذیلها المحکک وعُذیقها المرجب ، أنا أبو شبل فی عریشة الأسدی یغری (1) إلی الأسد . . فحامله عمر ، فضرب یده فبدر (2) السیف فأخذه ثم وثب علی سعد ، وتتابع القوم علی البیعة ، وبایع سعد ، وکانت فلتة کفلتة (3) الجاهلیة ، قام أبو بکر دونها ، وقال قائل - حین وُطیء سعد - : قتلتم سعداً ، فقال عمر : قتله الله ، إنه منافق (4) .

و از نقل این عبارات چند فایده حاصل شد :

اول : آنکه واضح گردید که انکار نمودن ابن روزبهان خبر فلته را ، از فلتات و عثرات فضیحه است ; زیرا که شهرستانی بالقطع و الجزم آن را به


1- فی المصدر : ( عرینة الأسد یعزی ) .
2- فی المصدر : ( فندر ) .
3- فی المصدر : ( کفلتات ) .
4- [ ب ] تاریخ طبری 3 / 210 ( طبع مصر سنه 1336 ) . [ تاریخ طبری 2 / 459 ] .

ص : 78

عمر نسبت نموده ، و بخاری هم مضمون آن را در “ صحیح “ خود روایت کرده ، پس انکار چنین خبر صحیح از غرائب هفوات است .

دوم : آنکه از حدیث بخاری به اعتراف عمر واضح گردید که جناب امیر ( علیه السلام ) و زبیر و کسانی که با ایشان بودند مخالفت ابوبکر و عمر ‹ 129 › نمودند ، و اطاعت و اِتباع جناب امیر ( علیه السلام ) - هم به دلالت احادیث کثیره که درباره لزوم متابعت آن حضرت وارد گردید - واجب ، و مخالفت آن جناب دلیل هلاک و خسران [ است ] ، و هم [ چنین ] به دلالت حدیث ثقلین وجوب اتباع آن حضرت ثابت [ است ] ، چنانچه خود مخاطب در باب چهارم بعد ذکر حدیث ثقلین گفته :

پس معلوم شد که در مقدمات دینی و احکام شرعی ما را پیغمبر حواله به این دو چیز عظیم القدر فرموده است ، پس مذهبی که مخالف این دو باشد در امور شرعیه عقیدةً و عملا باطل و نامعتبر است . . . (1) الی آخر .

و نیز در باب امامت بعد ذکر حدیث ثقلین گفته :

و همین قسم حدیث « مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح ، من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق » دلالت نمیکند مگر بر آنکه فلاح و هدایت مربوط به دوستی ایشان و منوط به اِتباع ایشان است ، و تخلف از دوستی و اِتباع ایشان موجب هلاک . (2) انتهی .


1- [ الف ] آخر باب چهارم صفحه : 273 . [ تحفه اثنا عشریه : 130 ] .
2- [ الف ] حدیث دوازده باب هفتم ، صفحه : 204 . [ تحفه اثنا عشریه : 219 ] .

ص : 79

از این کلمات او به صراحت تمام واضح است که اتباع و اطاعت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] لازم و واجب و مخالفت شان و تخلف از اتباع ایشان باعث هلاک ، و موجب بطلان مذهب و عدم اعتبار آن است ، پس بحمدالله به اعتراف او بطلان و عدم اعتبار خلافت ابی بکر و هلاک او و برادرش به ثبوت پیوست .

سوم : آنکه از قول ابی بکر : ( قد رضیت لکم أحد هذین الرجلین . . إلی آخره ) به کمال صراحت ثابت است ، که تعیین ابی بکر برای خلافت لازم و واجب نبود ، و هیچ نصّی و دلیلی بر لزوم استخلافش دلالت نداشت ، و الا ابوبکر را کی جایز میشد که دیگری را برای خلافت پسند نماید ؟ و دیگران را امر به بیعت او فرماید ؟ !

پس بطلان دعاوی لاطائل اهل سنت - در لزوم و وجوب استخلاف ابی بکر ، و عدم صحت خلافت دیگری با وجود او ، و دلالت دلائل و نصوص بر تعین او برای خلافت - کالشمس فی رابعة النهار روشن گردید ، و افتراء و موضوع بودن آن خرافات بی شمار و اکاذیب بسیار که در نصّ بر خلافت ابی بکر بافته اند ، و بعض آن [ را ] صاحب “ صواعق “ ذکر کرده (1) ، و نبذی از آن در “ کنزالعمال “ (2) و دیگر کتب احادیث ایشان مذکور است نیز ظاهر شد .


1- الصواعق المحرقة 1 / 69 ، الفصل الرابع فی بیان أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هل نصّ علی خلافة أبی بکر ؟
2- کنزالعمال 11 / 528 ، 546 ، 550 ، 558 ، وغیرها .

ص : 80

چهارم : آنکه از قول عمر : ( قتل الله سعداً ) ، یا فسق و فجور عمر و معاندت و مخالفت او با خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ثابت میشود که : چنین صحابی جلیل را - که آیات و احادیث عامه که بی شمار است دلالت بر نهایت فضیلت و مدح و ثنا و جلالت و رفعت و عظمت و وجوب تعظیم و تبجیل و تکریم و حرمت سبّ و تحقیر و توهین او دارد ، و احادیث خاصه که در حق او وارد است نیز شرافت مرتبت و علو منزلت او [ را ] ظاهر میکند - تحقیر و توهین نموده ، و دعای بد در حق او کرده ، و بر سبّ و شتم او اقدام نموده [ است ] .

و یا آنکه اهل سنت از ادعای وجوب و لزوم تعظیم و تبجیل جمیع صحابه ، و حرمت تحقیر و سبّ ایشان دست بردارند ، و بر دراز نفسیهای خود درباره تحقیر و تهجین و توهین خلفای ثلاثه و احزابهم ندامت نمایند . و در هر صورت مطلوب ما حاصل است و شبهه زائل ، و لله الحمد علی ذلک .

و طرفه تر آن است که از روایت طبری واضح شد ، که عمر ، سعد بن عباده را منافق گفت ، حال آنکه جلالتی و منزلتی که سعد نزد سنیه دارد مخفی نیست . ‹ 130 › آنفاً معلوم شد (1) که سعد در بدر حاضر شده و بیعت عقبه نموده ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) طلب جزای خیر از حق تعالی برای انصار عموماً و برای او و برای عبدالله بن عمرو بن حرام خصوصاً فرموده ، و نیز گفته :


1- در حاشیه [ الف ] اشتباهاً لفظ ( خواهد ) قبل از ( شد ) اضافه شده است .

ص : 81

« اللهم اجعل صلوتک ورحمتک علی آل سعد بن عبادة (1) » .

پس کمال تعجب است که هرگاه چنین صحابی جلیل الشأن را عمر منافق گوید ، و این معنا نزد سنیه در کمال ایمان و فضائل او هیچ نکاهد ، باز چه وقاحت است که بر اهل حق به جهت منافق گفتن ایشان ثلاثه را ، نهایت طعن و ملام مینمایند ، بلکه خارج از ایمان و اسلام میپندارند .

پنجم : آنکه روایت طبری صریح است در اینکه بیعت ابی بکر فلته ای بود مثل فلته جاهلیت که ابوبکر قیام به آن نمود ، و ظاهر است که جدّ و کدّ اهل سنت در اصلاح چنین فلتات جاهلیت جز آنکه تفضیح ایشان میافزاید اصلا به کار نمیآید .

و نیز از آنجا که روایت مشهوره در لفظ فَلته فتح ( فاء ) است و به تصریح أشهب ، فلته به فتح ( فا ) به معنای چیزی است که ندامت بر آن کنند (2) ، پس به اعتراف عمر ثابت شد که بیعت ابوبکر لایق خجالت و ندامت بود ، گو اهل سنت از غایت جسارت آن را موجب جلالت و کرامت دانند ، و هرگز استحیا و ندامت را به سوی خود باری (3) ندهند !


1- کنزالعمال 11 / 689 .
2- کلام زرکشی در این زمینه چند صفحه قبل گذشت ، مراجعه شود به التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1217 .
3- یعنی راه ندهند ، اجازه ورود ندهند . دهخدا گوید : بار جستن : اذن ورود گرفتن ، رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 82

ششم : آنکه کلام عمر دلالت صریحه دارد بر آنکه بیعت بی مشورت مسلمین صحیح نیست ، بلکه به حدی قبیح و شنیع است که موجب قتل است ، و بیعت ابی بکر همین قسم بود ، یعنی بی مشورت ناگهان واقع شده ، پس لازم آمد که بیعت ابی بکر غیر صحیح و موجب قتل باشد ، و اهل سنت در حل این اشکال گاهی متمسک میشوند به اینکه چون در انتظار مشورت مسلمین فساد میشد ، بلکه ذهاب کلمه اسلام لازم میآمد ، لهذا بیعت ابی بکر به غیر مشورت صحیح شد ; چنانچه فضل بن روزبهان در “ ابطال الباطل “ گفته :

لم یصح عندنا روایة هذا الخبر ، وإن صحّ کان تحذیراً من غیر أن ینفرد (1) الناس بلاحضور العامّة بالبیعة ، ولهذا سمّاه : فتنة ، وکان ذلک لضرورة داعیة إلیه ، وذلک أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم توفّی من غیر استخلاف ، وإنّما لم یستخلف النبیّ لیُعلم أن نصب الإمام لیس من أُصول الشرائع ، بل هی من الواجبات علی الأُمّة ، فالواجب علیهم أن ینصبوا بعده ، ولهذا وکّل أمرها إلیهم .

فلمّا توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أراد الأنصار فی سقیفة بنی ساعدة أن ینصبوا بینهم أمیراً منهم ، وکان هذا سبب الاختلاف الذی کان وقوعه سبباً لذهاب الإسلام لضعف القلوب وزیغها عن الإسلام ، بسبب وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم


1- در تعلیقة [ الف ] به عنوان استظهار آمده است : ( من أن ینفرد ) .

ص : 83

وارتداد العرب فسارع أبو بکر وعمر إلی السقیفة لرفع الاختلاف ، ودفع (1) البیعة ، ولو کانا یؤخّران البیعة إلی حضور جمیع الناس واتفاق کلّ الآراء لکان یخاف منه وقوع الفتنة والاختلاف فتسارعوا إلی عقد البیعة ، واکتفوا بإجماع أهل الحلّ والعقد - وهم کانوا ذلک الیوم الأنصار ; لأنهم کانوا العسکر - وأهل الحلّ والعقد فی الخلافة هم العساکر وأُمراؤها ، فهذه الضرورة دعت إلی استعجال البیعة ، فلمّا تمّ الأمر أراد عمر أن یبیّن ‹ 131 › للناس أن بیعة أبی بکر کانت فتنة دعت إلیها الضرورة ، فلا تعادوا إلی مثله ولا تجعلوه دلیلاً . . فلا یتصور فی هذا الکلام طعن لا فی أبی بکر ولا فی عمر .

وأمّا قوله : ( یلزم خطأ أحد الرجلین لارتکاب أحدهما ما یوجب القتل ) ، فهذا کلام باطل ; لأن الارتکاب حال الضرورة لا ینافی ترکه فی غیر حالها (2) .

و علامه نورالله شوشتری نورالله مرقده - بعد [ از ] ذکر وجوه ثلاثه در اثبات اینکه : در روایات لفظ ( فلته ) واقع است ، نه فتنه ; و اینکه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به غیر استخلاف وفات نیافته ; و نصب امام از اصول شرایع است - فرموده :

ورابعاً : إنه من این علم الناصب أن الأنصار لو اَمَّروا علی


1- فی المصدر : ( ووقع ) .
2- [ ب ] دلائل الصدق 3 / 9 ( طبع قم سنه 1395 ) . [ احقاق الحق : 219 - 220 ] .

ص : 84

أنفسهم أمیراً کان ذلک سبب ذهاب الإسلام ؟ وکیف علم أنه لو صار سعد بن عبادة - من کبار صحابة النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ورئیس الأنصار - خلیفةً لوجب تلک المفسدة ؟ ! مع أن الناصب حصر العسکر وأهل الحلّ والعقد فی الأنصار ; و من البیّن أنهم إذا رضوا به لم یقدر غیره علی المخالفة وإثارة الفتنة والفساد ، فظهر أن مسارعة أبی بکر إلی السقیفة إنّما کانت لحبّ الجاه والطمع فی الخلافة ، لا لتمحّلات یتکلّفها له أهل الجلافة .

وأی فساد کان یتصور فی أنه بعد ما سارع إلی السقیفة لمنع الأنصار أن یقرّر معهم انتظار حضور بنی هاشم وغیرهم من أصحاب النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ؟ !

وأمّا فساد مخالفة بعض طوائف العرب ; فإنّما نشأ لإنکارهم صحة خلافة أبی بکر ، وطعنهم فی استحقاقه لذلک ، کما قدّمنا بیانه عند استدلال المصنف علی إمامة أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) بقوله تعالی : ( یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ ) (1) ، فلو أنصفوا اعترفوا بأنه کان الواجب علیهم فی ذلک الیوم أن یجتمعوا فی باب دار النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) مشتغلین بمصیبته وتعزیة أهل بیته إلی ان یتفرغوا للنظر فی حال الإمام علی تقدیر عدم النصّ من النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) .

وأیضاً ; المبادرة إلی تعیین الإمام - بحیث ترکوا أهمّ الأشیاء


1- المائدة ( 5 ) : 67 .

ص : 85

کتجهیز النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) وتعزیته - ینافی ما ذکره عمر عند مرض النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) حیث قال : حسبنا کتاب الله .

بل نقول لو کان صادقاً فی قوله هذا لکان الواجب علیه أن لا یبکّر إلی سقیفة بنی ساعدة لمدافعة الأنصار ، لو جوّزنا بکوره ومسارعته إلیها ، وکان الموافق (1) لما اعترف به من کفایة کتاب الله أن یقول لهم : لا حاجة لنا ولکم إلی تعیین أمیر ، حسبنا کتاب الله . لا أن یقول : حسبنا أبو بکر !

أحسن التأمّل ، فإن هذا من خواصّ هذا التعلیق ، وهو بذلک حقیق .

وأیضاً ; کیف لم یسارعوا لأجل الدین یوم بدر ویوم أُحد ویوم حنین . . وغیرها من أیام غزوات النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ؟ ! وقد فرّوا یوم الأحزاب فی خیامهم وعمرو بن عبدود ینادیهم ویطلبهم للبراز ، فصمتوا وخمدوا جمیعهم ، فلم یقم إلیه أحد منهم ، وکذلک یوم مرحب انهزموا أقبح هزیمة ، فلمّا لم یظهر منهم المسابقة والمسارعة فی تلک المشاهد لنصرة الدین ، علُم أن مسارعتهم ‹ 132 › یوم السقیفة إنّما کانت لنیل الریاسة ، طلباً للجاه وحبّاً للدنیا وحسداً لآل محمد ( علیهم السلام ) کما صرّح به الغزالی فی کتابه الموسوم ب : سرّالعالمین ، و لله درّ القائل فی شأن علی ( علیه السلام ) و من سبقه فی الخلافة :


1- فی المصدر : ( ولو جوّزنا بکوره ومسارعته إلیها کان الموافق . . ) .

ص : 86

< شعر > وعلی الخلافة سابقوک و ما * سبقوک فی أُحد ولا بدر < / شعر > وتلخیص الکلام : إن کل من یستحق أن یخاطب ، یَعلم أن أهل السقیفة لواتفقوا مع أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] فی واقعتهم ، وتوافقوا فیما أصابهم من مصیبتهم حتّی یدفن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ویسکن نائرة حرقتهم فی فجیعتهم ، ویجتمع المهاجر والأنصار [ من ] (1) أهل الحلّ والعقد وأفاضل القرابة وأکابر الصحابة مثل علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس وعقیل ، وکسلمان وأبی ذر وعمار والمقداد وحذیفة بن الیمان رضوان الله علیهم ، لکان خیراً لهم وأصوب ، وإلی الصلاح والرشاد أقرب ، و من الشبهة والریبة أبعد ، لأن الأمر کان عظیماً وخطباً جلیلا ، وحادثة لم یسبق بمثلها فی العالم ، فلِمَ ذا (2) تعجّلوا و لم یعبؤوا بهم ، و لم یلتفتوا إلیهم مع قرابتهم ومنزلتهم من رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، بل لغایة حرصهم علی المُلک صاروا عن مصیبة رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] غافلین ، وعن موافقة أهل بیته فی فجیعته ذاهلین ، کأن لم یقع فی الإسلام وقیعة ، و لم ینزل بهم مصیبة ، فلا جرم ظهر الفساد وکثر العناد ووقع الخلاف والاختلاف والنفاق والشقاق ، حتّی قال قائلهم : بایعوا عمر أو أبا عبیدة .

وقال عمر : بل نبایع أبا بکر .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( فلماذا ) .

ص : 87

وقال أبو بکر : أقیلونی فلست بخیرکم وعلی فیکم .

وقال بعضهم : منّا أمیر ومنکم أمیر .

وقال آخرون : نحن الأُمراء وأنتم الوزراء .

وقال أحدهم : قتلتم سعداً ; وقال الآخر : قتله الله .

وسلّ الزبیر سیفه وقال : لا أرضی بخلافة أبی بکر .

وقال أبو سفیان : أرضیتم یا بنی هاشم أن یلیکم تیمی رذل .

. . إلی غیر ذلک .

وکأنّ قول عمر : ( کانت بیعة أبی بکر فلتة وقی الله شرها ) ، إشارة إلی هذه الفتن الممتدة الرواق ، المشیدة النطاق ، القائمة بأهلها علی ساق ، فصارت هذه الفلتة فی البیعة لأمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] حجّةً علی أهل النکث ، حتّی احتجّ علیهم وقال لهم : « لم یکن بیعتهم (1) إیای فلتة ، و لم یکن أمری وأمرکم واحداً ، إنی أریدکم لله وأنتم تریدوننی لأنفسکم ، أیها الناس ! أعینونی علی أنفسکم ، وأیم الله لأتضعنّ (2) للمظلوم ، ولأقودنّ الظالم بجزامته (3) حتّی أورده منهل الحق وإن کان کارها » ، مع أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) قضی ما علیه ، وبلّغ ما أُنزل إلیه وبصّرهم ، ثم


1- فی المصدر : ( بیعتکم ) .
2- فی المصدر : ( لأنصفنّ ) .
3- فی المصدر : ( بخزامته ) .

ص : 88

بشّرهم وأنذرهم ، ثم حذرّهم ، واتخذ علیهم الحجّة وأوضح لهم المحجّة ، وقدّم إلیهم بالوعید وأنذرهم بین یدی عذاب شدید ، کما علم من حدیث الحوض وغیره ممّا وقع فیه الخوض .

وخامساً : إنه إذا سلم الناصب الشقی فی تأویل کلام عمر : إن بیعة أبی بکر کانت فتنة دعت إلیها الضرورة ، فکان مثل ذلک ممّا دعت إلیه الضرورة أیضاً ، فأیّ معنی لمنع المعاودة إلیه معللا بأن الارتکاب حال الضرورة لا ینافی ترکه فی حال غیرها ؟ !

فظهر أن ما ذکره من الطامّات ‹ 133 › إنّما کان للمغلطة ، وتفویت حقیقة المرام عن الناظر فی الکلام ، کما هو شأن المبهوت المحجوج الذی انحلّ زمامه ، واختلّ نظامه . . (1) و مخاطب در تفصی از این اشکال گفته که :

بیعت ابی بکر بی مشورت مسلمین به آن سبب صحیح شد که براهین خلافت او از امامت و دیگر قرائن حالیه و مقالیه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در معاملاتی که با او میکرد و افضلیت او بر صحابه ظاهر بود (2) .

و این توجیه غیر وجیه منقوض است به وجوه عدیده :

اول : آنکه بالیقین ثابت است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از بیعت ابی بکر


1- احقاق الحق : 220 .
2- تحفه اثنا عشریه : 271 .

ص : 89

تخلف ورزیده ، و خلافت را حق خود میدانست ، چنانچه در اصح صحاح اهل سنت - که “ صحیحین “ اند - ثابت شده .

و صاحب “ ریاض النضرة “ (1) - در شرح حدیث تخلف جناب امیر ( علیه السلام ) و


1- [ الف و ب ] “ ریاض النضرة “ از کتب معتبره و مشهوره اهل سنت است ، خود صاحب “ تحفه “ - در جواب طعن فدک ، در مقام ادعای استرضای ابی بکر از حضرت فاطمة ( علیها السلام ) - این کتاب را از کتب اهل سنت شمرده ، [ تحفه اثنا عشریه : 271 ] و والد ماجدشان نقلها از این کتاب در مصنفات خود ، مانند : “ ازالة الخفا “ و غیره آورده اند ، و فاضل رشید در “ شوکت عمریه “ نیز آن را از کتب معتبره میداند ، چنانچه میگوید : در کتب معتبره اهل سنت تزویج موالی در عربیات - که مخالف نقل صاحب رساله باشد - واقع است . والد ماجد صاحب “ تحفه “ در “ ازالة الخفا “ از “ ریاض النضرة “ نقل کرده . . . الی آخر . [ شوکت عمریه : برای نمونه مراجعه شود به ازالة الخفاء 2 / 265 و 273 ] . اما مصنف این کتاب پس جلالت قدر او بر ناظر کتب رجال مخفی نیست ، در “ عقد ثمین “ میفرماید : وقد أثنی علی المحبّ الطبری غیر واحد من الأعیان ، وترجموه بتراجم عظیمة ، وهو جدیر بها - علی ما وجدت به خط ابن مسدی - : الإمام الأجلّ العالم قطب الشریعة . . وترجمه البرزال [ البرزالی ] - فیما وجدت بخطه - : شیخ الحجاز ، والیمن . . وترجمه الذهبی ب : شیخ الحرم ، الفقیه ، الزاهد ، المحدّث ، ثم قال : وکان شیخ الشافعیة ، ومحدّث الحجاز . انتهی . وقد سمعت شیخنا مفتی الحجاز القاضی جمال الدین بن ظهیرة یقول : سمعت القاضی أبا الفضل یقول : أنه سمع الحافظ صلاح الدین العلائی یقول : ما أخرجت مکة بعد الشافعی مثل المحبّ الطبری . انتهی . وهذه منقبة عظیمة إلاّ أنها لا تسلم من الاعتراض به مثل الحمیدی المکی صاحب الشافعی ، وبمثل ابن المنذر . . وآخرین من الغرباء . ووجدت به خط القطب الحلبی - فی ترجمة المحبّ الطبری - : أنه لم یکن فی زمانه مثله بالحرم المکی . وهذا ممّا لا ریب فیه . . إلی آخره . [ العقد الثمین فی تاریخ البلد الأمین 3 / 41 - 42 ] .

ص : 90

سایر بنی هاشم از بیعت ابی بکر - گفته :

قوله ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « کنا نری أن لنا فی هذا الأمر حقاً . . » .

المراد بالأمر ; الخلافة ، ویدلّ علیه : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] بعث إلی أبی بکر لیبایعه ، فقدّم العذر فی تخلّفه أولاً ، فقال : « لم امتنع (1) نفاسةً علیک ولا کذا [ ولا کذا ] (2) ، ولکنا کنّا نری أن لنا فی هذا الأمر حقاً » ، فعُلم بالضرورة أن الأمر المشار إلیه المعرّف بلام العهد هو ما تضمّنه الکلام الأول ، و ما ذلک إلا ما وقع التخلّف عنه ، وهو بیعة الإمامة .

أمّا الحق ; فالمراد به حقّ فی الخلافة (3) :


1- فی المصدر : ( لم نمتنع ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( حقّ الخلافة ) .

ص : 91

إمّا بمعنی الأحقّیة . . أی کنا نظنّ إنا أحقّ منکم بهذا الأمر لقرابتنا من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، مضافاً إلی ما اجتمع فینا من أهلیة الإمامة ، ممّا (1) یساوینا فیه غیرنا .

وإمّا بمعنی إنی أستحق استحقاقاً مساویاً لاستحقاقکم علی تقدیر انضمام القرابة إلیه ، إذ القرابة أعظم (2) معنی یحصل به الراجحیة ، فإذا قدّرنا التساوی دونها ترجّح بها . .

وإمّا بمعنی استحقاقاً مّا ، ولو کان مرجوحاً عند فرض انعقاد ولایة المرجوح ، ویکون منه ذکر القرابة علی هذین الاحتمالین الآخرین تنبیهاً علی ما کان ینبغی أن یعامل به ویراعی فیه من قرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، والأول هو المختار ، والاحتمالان بعده باطلان ; لأنه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] إذا اعتقد أنه لیس بأحقّ ، وأنه غیر (3) مساو له أو راجح علیه ، وقد عُقد له فلا یسعه التخلف ، لما فیه من شقّ العصی ، وتفریق الکلمة ، وقد صحّ تخلّفه ، فکان دلیلا علی عدم اعتقاد ذلک ، وإلا لزم أن یکون تخلّف عن الحقّ مع تمکنه منه ، ومنصبه أجلّ من ذلک ، ومرتبته فی الدین أعظم ، ومنهاجه فیه أقوم .


1- فی المصدر : ( فما ) .
2- فی المصدر : ( القرابة به أعمّ ) .
3- فی المصدر : ( و أن غیره ) .

ص : 92

لا یقال : إن التخلّف ما (1) یکون تخلفاً عن الحق إذا انعقدت الإمامة ، وهی إنّما تنعقد به اجتماع (2) أهل الحلّ والعقد ، و من ذکر من المتخلفین عن البیعة من جلّة (3) أهل الحلّ والعقد .

لأنا نقول : جمهور أهل الحلّ والعقد بایعوا أبا بکر ، وإذا اجتمع الجمهور علی من تکاملت له ، واجتمع خصال الأهلیة (4) و لم یکن مفضولا ، أوکان علی رأی انعقدت الولایة ، ولزم الباقین [ المتابعة علی ] (5) المبایعة إذا کانوا معترفین بتأهله لها ، وإلاّ یجعل ذلک طریقاً إلی عدم انعقاد کل بیعة وتطرّق الخلل ، وانتشرت المفاسد ولا یقوم للدین نظام أبداً ، وفی فتح هذا الباب من اعتراض الأهویة والأغراض ما لا خفاء به . .

ولمّا بطل المعنیان تعیّن الأول - وهو رؤیته أحقیته ، و أن المفضول لا ینعقد ولایته - دفعاً لذلک المحذور . ‹ 134 › ولا یلزم من تخلّفه فی تلک المدّة عن (6) الإنکار ، التقریر علی الباطل ، لأنا نقول : إن رؤیته الأحقیة کانت أول وهلة ، وغاب


1- فی المصدر و [ ب ] : ( إنّما ) .
2- فی المصدر : ( بإجماع ) .
3- فی المصدر و [ ب ] : ( أجلة ) .
4- فی المصدر : ( تکاملت إلیه . . اجتمع خصال الأهلیة فیه )
5- الزیادة من المصدر .
6- [ ب ] علی .

ص : 93

عنه إذ ذاک ما کان یعلمه من حق أبی بکرفیه من قول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فلمّا اجتمع الجمّ الغفیر علی ولایة أبی بکر اتهمّ نظره فی حق نفسه ، و لم یر المبادرة إلی إظهاره ، ولا المطالبة لمقتضاه ، حتّی یبذل جهده فی السبر (1) والنظر وإمحاض الفکر ، فإن (2) ذلک من الوقائع العظیمة فی الدین ، وفیه تفریق کلمة من اجتمع من المسلمین ، فلم یقنع فیه بمبادی النظر خشیة اشتماله (3) الهوی الجبلّی ، وحبّ الریاسة الطبعی . . ولا رأی الموافقة لما ارتسم فی ذهنه من رؤیة أحقیته فیما یستحقّ به الإمامة ، وتعیّن وجوب القیام بالأمر علیه لکونه أحقّ وکان ذلک فی مبادی النظر قبل الإمعان فیه ، فتخلّف عن الأمرین سالکاً فی ذلک سبیل الورع والاحتیاط فیما (4) عنده ، باذلا جهده فی الاجتهاد والنظر تلک المدّة ، فکان فی تخلّفه فیها مجتهداً ذا أجر ، فلمّا تبیّن له أحقیة أبی بکر وأفضلیته بتذکر مقتضیات الأفضلیة ، وتقدیمه نقلا عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ماذکرنا عنه فی فضلهما ، ونتیجة نظر قویم ، واجتهاد من خبیر علیم ، ووافا ذلک وفاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، أرسل إلی أبی بکر : ( أن ائتنا ) ، واعتذر إلیه بأنه کان


1- فی المصدر : ( السیر ) .
2- فی المصدر : ( بأن ) .
3- فی المصدر : ( استمالة ) .
4- فی المصدر : ( فیهما ) .

ص : 94

یری أحقّیته . . ! وسیاق هذا اللفظ یشعر بأن تلک الرؤیة قد زالت ، و لم یکرر (1) ذکره للقرابة إقامة للحجة علی أبی بکر ; فإنه معتذر ، ولا یلیق المحاجّة بالمعتذر وإن (2) کان إظهاراً لمستند تخلّفه ، وتبیاناً لمعتمد تمسّکه ، لکیلا یظنّ به أن تخلّفه لهوی متبع به غیر هدی من الله ، لا عن اجتهاد ونظر وإن لم یکن صحیحاً ، إذ المجتهد معذور ولو أخطأ ، ولذلک کان له أجر ، والله أعلم .

وهذا التأویل ممّا یجب اعتقاده ویتعیّن المصیر إلیه ، لأنه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] إمّا أن یعتقد صحة خلافة أبی بکر [ مع أحقّیّته ] (3) فیکون تخلفه عن البیعة ومفارقة الجماعة ونزع ربقة الطاعة عدولا عن الحق ، ( فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ ) (4) ، وهو مبرء من ذلک ومنزّه عنه ، أو لا یعتقد صحتها ; فیکون قد أقرّ علی الباطل لأنه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أقرّ الطیر علی وکناتها ، و لم یظهر منه نکیر علی فعله لا بقول ولا بفعل ، مع قوّة إیمانه ، وشدّة بأسه ، وکثرة ناصره ، وکفی بفاطمة [ ( علیها السلام ) ] بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم والعباس عمّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وبنی هاشم بأجمعهم ظهیراً ونصیراً ، مع ما أسّس له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ]


1- فی المصدر و [ ب ] : ( لم یکن ) .
2- فی المصدر : ( وإنّما ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- یونس ( علیه السلام ) ( 10 ) : 32 .

ص : 95

وسلّم من القواعد فی العقائد ، و أن موالاته من موالاته ، ومحبته من محبته ، والدعاء لمن والاه وعلی من عاداه ، ومع ذلک کلّه لم یظهر منه ما یقتضیه حال مثله ; من إنکار الباطل بحسب طاقته ، فلو کان باطلا لزم تقریره الباطل ، واللازم باطل إجماعاً ; فالملزوم کذلک . (1) انتهی به قدر الحاجة .

پس اگر براهین خلافت ابی بکر سمتی از واقعیت میداشت ، محال است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که فاروق بین الحق و الباطل بود - از بیعت او تخلف فرماید ، و خود را مستحق خلافت داند ، و ابوبکر را غیر مستحق .

و احتمال مصرّ ماندن آن جناب - العیاذ بالله - بر خطای اجتهادی تا شش ماه باطل است ; زیرا که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حق آن جناب فرموده : ‹ 135 › « علی مع الحقّ والحقّ مع علی ، یدور معه حیثما دار (2) » .

وعبدالحق دهلوی در رجال “ مشکاة “ (3) در ترجمه آن حضرت ( علیه السلام ) فرموده :


1- [ الف ] قابلت هذه العبارة من أصل ریاض النضرة ، و لله الحمد علی ذلک ، وهی فی ذکر بیعة علی ( علیه السلام ) من الفصل الثالث فی خلافة أبی بکر من الباب الأول فی فضائل أبی بکر من القسم الثانی . ( 12 ) . [ ب ] ریاض النضرة 1 / 221 . [ الریاض النضرة 2 / 219 - 221 ( طبع دارالغرب الإسلامی بیروت ) ] .
2- مراجعه شود شود به : ملحقات احقاق الحق 3 / 624 ، 626 و 16 / 397 و 17 / 136 ، الغدیر 3 / 178 - 180 و 7 / 177 ، غایة المرام 7 / 106 و بسیاری از مصادر دیگر .
3- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، و لم نتحصل علی خطیته . ذکر ترجمته غعبدالحیّ فی نزهة الخواطر 5 / 206 - 215 ، و بالغ فی الثناء علیه ، وقال : المحدّث المشهور ، أول من نشر علم الحدیث بأرض الهند تصنیفاً وتدریساً . . . وتصانیفه من الصغار والکبار کثیرة . . . منها : لمعات التنقیح فی شرح مشکاة المصابیح ، وهو أجلّ وأعظم وأطول وأکبر تصنیفاته . . . ومنها : أسماء الرجال والرواة المذکورین فی المشکاة . . . توفی یوم الاثنین لسبع بقین من ربیع الأول 1052 بدار الملک دهلی .

ص : 96

وورد أحادیث کثیرة فی حقانیته وعدم مفارقته للحق قطعاً (1) .

و عبارت ولی الله والد مخاطب مصرح به عصمت جناب امیر ( علیه السلام ) سابقاً گذشت (2) ، و سیوطی در کتاب “ جمع الجوامع “ آورده :

« إن هذا أول من آمن بی ، وهذا أول من یصافحنی یوم القیامة ، وهذا الصدّیق الأکبر ، وهذا فاروق هذه الأُمّة ، یفرّق بین الحق والباطل ، وهذا یعسوب المؤمنین ، والمال یعسوب الظالمین (3) » . قاله لعلی [ ( علیه السلام ) ] . طب (4) عن سلمان وأبی ذر معاً ش (5) عد (6) عن ابن عباس . (7) انتهی .


1- رجال مشکاة : و راجع ما یأتی من مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء ، ورق : 50 - 52 فی الطعن الثانی من مطاعن الثانی .
2- مراجعه شود به طعن هشتم ابوبکر .
3- وزاد فی جمع الجوامع : ( أو قال : الکافرین ) .
4- [ ب ] طبرانی .
5- [ ب ] ابن أبی شیبة .
6- [ ب ] ابن عدی .
7- جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 10 / 180 . غ لازم به تذکر است که این جلد استدراکات مناوی است بر جمع الجوامع ، و این حدیث در اصل کتاب پیدا نشد . و مراجعه شود به کنزالعمال 11 / 616 .

ص : 97

پس کدام اسلام و ایمان است که نصوص جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) پس پشت انداخته نسبت مفارقت حق و مصاحبت خطا تا شش ماه به جناب امیر ( علیه السلام ) مینمایند ؟ ! و از تکذیب ارشادات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نمیاندیشند ؟ !

و در “ شرح جامع صغیر “ - که از نورالدین عزیزی است - مذکور است :

« علی باب حطّة ، - أی طریق حطّ الخطایا - من دخل فیه (1) کان مؤمناً ، و من خرج منه کان کافراً » ، یحتمل أن المراد الحثّ علی اتباعه والزجر عن مخالفته .

وقال المناوی : إنه تعالی کما جعل لبنی اسرائیل دخولهم الباب متواضعین خاشعین سبباً للغفران ، جعل الاقتداء بهدی علی [ ( علیه السلام ) ] سبباً للغفران ، وهذا نهایة المدح . انتهی .

وقال العلقمی : أشار إلی قوله تعالی : ( وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ ) (2) . . أی قولوا حطّ عنّا ذنوبنا ، وارتفعت علی معنی : مسألتنا أو أمرنا ، فعلی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] من اقتدی به واهتدی بهدیه واتبعه فی أفعاله وأقواله کان مؤمناً کامل الإیمان . (3) انتهی .


1- فی المصدر : ( منه ) .
2- البقرة ( 2 ) : 58 .
3- [ الف و ب ] کان عندی نسخة شرح من العلقمی علی الجامع الصغیر - غالمسمّی ب : الکوکب المنیر - فقابلت هذه العبارة علیها فوجدتها مطابقة لها ، إلا أنه فی نسختی بدل ( مسألتنا ) لفظ : ( سوّلنا ) ، و بعد قوله : ( کان مؤمناً ) لفظ ( کامل الایمان ) ولعلّه من سهو الناسخ . ( 12 ) ح . [ السراج المنیر شرح العزیزی الشافعی علی الجامع الصغیر 2 / 458 ] .

ص : 98

پس از اینجا بحمدالله ثابت شد که ابوبکر و اتباعش که اقتدای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نکردند از کفار بودند و نصیبی از اهتدا و ایمان نداشتند (1) .

و نیز بر همه ایشان به مفاد حدیث ثقلین که به غایت صحیح و معتبر است ، تمسک به ذیل آن جناب واجب بود ; نه که از آن جناب انحراف کنند ، و به دامن بکری (2) دست زنند ، سبحان الله ! تمسک به اهل بیت ( علیهم السلام ) همین است که بر خلاف جناب امیر ( علیه السلام ) راه بروند ؟ ! و از احترام و اکرام آن جناب باز آیند تا که مُلجأ و مضطر شود و بیعت ابی بکر کند ؟ !

سید نورالدین سمهودی در “ جواهر العقدین “ در بیان تنبیهات که بعد ذکر حدیث ثقلین ذکر کرده میفرماید :

رابعاً : هذا الحثّ شامل للتمسک به من سلف من أئمة أهل البیت والعترة الطاهرة ، والأخذ بهدیهم ، وأحقّ من یتمسک منه (3)


1- در نسخه [ ب ] به جای ( از کفار بودند و نصیبی از اهتدا و ایمان نداشتند ) آمده است : ( نصیبی از اهتدا نداشتند ) .
2- یعنی : ابوبکر .
3- فی المصدر : ( تمسّک به منهم ) .

ص : 99

إمامهم وعالمهم علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فی فضله وعلمه ، ودقائق مستنبطاته وفهمه ، وحسن شیمه ، ورسوخ قدمه . .

ویشیر إلی هذا ما أخرجه الدارقطنی فی الفضائل عن معقل بن یسار ، قال : سمعت أبا بکر یقول : علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) عترة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . أی الذین حثّ علی التمسک بهم ، فخصّه أبو بکر بذلک لما أشرنا إلیه . (1) انتهی .

پس کمال عجب است که ابوبکر با وصف افاده آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر تمسک [ به ] جناب امیر ( علیه السلام ) حث و ترغیب نموده ، باز تمسک به آن جناب نورزیده ، و بر خلاف مرضی آن جناب خلافت را برای خود پسندید .

و اگر فرض محال کنیم که - معاذ الله - آن جناب جایزالخطا بود ، پس باز هم تجویز خطای اجتهادی بر آن جناب در تخلف از بیعت ابی بکر ، و خود را احق ‹ 136 › به خلافت دانستن از دین داری نمیآید ، چه امر خلافت امری است از امور مهمه دینیه و اصول شرایع ربانیه ، مدار نجات و ایمان بر آن است ، خاطئ فی الاجتهاد در امثال این امور معذور نیست ، و از همین جا هست که اهل سنت هم فرقه ها را که مخالف شان در خلافت اند معذور نمیدارند .


1- [ الف و ب ] فی القسم الثانی . ( 12 ) . [ جواهر العقدین 2 / 97 ] .

ص : 100

و آنچه صاحب “ ریاض نضره “ افاده نموده که :

حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از اقوال حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حق ابی بکر غافل بود ، و از مقتضیات افضلیتیش ذاهل ، هرگاه احقیتیش به تذکر فضائلش ظاهر شد ، بیعت او نمود !

کلامی است که صدور آن از عاقل بعید مینماید ، نه که از چنین فضلای محقّقین ، لیکن تعصب را چه کنند ؟ !

بالجمله ; امر از دو صورت خالی نیست :

یا آنکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) اقوال جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را در حق ابی بکر - مثل :

حدیث : ( إنه الخلیفة بعدی ) که نزد مخاطب در “ صحاح “ اهل سنت موجود است (1) .

و حدیث : ( أبی علیّ إلاّ تقدیم أبی بکر ) (2) .

و به قرب وفات خود به عایشه فرمودن که : ( ادعی أباک وأخاک أکتب کتاباً ، فإنی أخاف أن یتمنّی متمنٍّ ویقول قائل : أنا أولی ; ویأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر ) (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 269 ، کنزالعمال 11 / 628 .
2- تحفه اثنا عشریه : 269 ، کنزالعمال 11 / 558 .
3- [ الف ] این حدیث در صحیح مسلم در فضایل ابی بکر مذکور است . ( 12 ) . [ ب ] صحیح مسلم 4 / 1856 ( طبع مصر سنه 1375 ) . [ تحفه اثنا عشریه : 269 ، صحیح مسلم 7 / 110 ، کنزالعمال 11 / 546 ، 550 ] .

ص : 101

و امر فرمودن آن جناب به زنی که بعد وفات آن سرور ( صلی الله علیه وآله ) نزد ابی بکر آید .

و امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) به بعض مردمان که زکات را بعد آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) به ابوبکر دهند ، کما فی شرح القصیدة الهمزیة لابن الحجر المکی (1) .

و امر فرمودن آن جناب ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را برای امامت صلات - که جناب امیر ( علیه السلام ) - معاذ الله - میفرمود : که این امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) روبروی من صادر شده ، و من غایب نبودم - کما فی شرح القصیدة الهمزیة أیضاً (2) .

و سد جمیع خوخه ها مگر خوخه ابی بکر (3) - بالکل از سر سهو و فراموش فرموده بود ، و با وجود اختلاف مردم در امامت و تهدید شدید عمر بن الخطاب ، و - اگر این امور واقعیت دارد - تذکیر عمر و ابوبکر نیز به این اقوال و اعمال جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حق ابی بکر اصلا تا شش ماه حرفی از این امور به یاد آن جناب نیامد ! !

پس چنین سهو و فراموشی را نسبت کردن به جناب امیر ( علیه السلام ) که اعقل و احفظ ناس بود هرگز از ایمان داری نمیآید .

و صاحب “ ریاض نضره “ خود در جای دیگر بر سر انصاف آمده ، و به بُعد صحت حدیثی که متضمن امامت ابی بکر و عمر و عثمان است و وضّاعین آن


1- المنح المکّیّة فی شرح الهمزیة 3 / 1204 .
2- المنح المکّیّة فی شرح الهمزیة 3 / 1203 .
3- کنزالعمال 11 / 544 - 545 ، 511 .

ص : 102

را نسبت به جناب امیر ( علیه السلام ) داده اند ، قائل شده ، چنانچه گفته :

وعن علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) قال : إن الله فتح هذه الخلافة علی یدی أبی بکر ، وثنّاه عمر ، وثلّثه عثمان ، وختمها بی (1) بخاتمه نبوة محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

وعنه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : ما خرج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من الدنیا حتّی عهد إلیّ : أن أبا بکر یلی الأمر بعده ، ثم عمر ثم عثمان ، ثم إنی (2) ، فلا یجتمع علیّ وعنه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لم یمت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حتّی أسرّ إلیّ : أن أبا بکر یستولی بعده . .

ثم ذکر معنی ما تقدّم ، و لم یقل : ( فلا یجتمع علیّ ) .

قلت : وهذا الحدیث یبعد صحته ; لتخلّف علی [ ( علیه السلام ) ] عن بیعة أبی بکر ستة أشهر ، ونسبته إلی نسیان الحدیث فی مثل هذه المدة بعید ، ثم توقفه فی أمر عثمان علی التحکیم ممّا یؤیّد ذلک ، ولو کان عهد [ إلیه ] (3) صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بذلک لتأدب (4) و لم یتوقف (5) .


1- لم یرد فی المصدر : ( بی ) .
2- فی المصدر : ( إلی ) ، وهو الظاهر .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( لبادر ) ، وهو الصواب .
5- [ الف ] در باب متضمن للدلالة علی خلافة الأربعة من الباب الرابع من غالقسم الأول ، ورق 16 . [ ب ] ریاض نضره 1 / 47 . [ الریاض النضرة 1 / 257 ( طبع دارالغرب الإسلامی بیروت ) ] .

ص : 103

و یا اینکه اقوال و اعمال حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را در حق ابی بکر فراموش نکرده بود ، بلکه تا شش ماه متردد ماند در این باب که آیا این امور بر خلافت ابی بکر دلالت دارد یا نه ؟ پس تجویز این معنا نهایت اسائه ادب است به جناب مرتضوی ( علیه السلام ) ، و نواصب و خوارج ‹ 137 › هم غالباً چنین سوء فهم را به آن جناب نسبت نکرده باشند ، چه جمله [ ای ] از احادیثی که اهل سنت افترا کرده اند درباره خلافت ابی بکر نصّ صریح است ، مثل حدیث : ( إنه الخلیفة بعدی ! ) و امثال آن که ابن حجر در “ صواعق “ بعضی از آن [ را ] آورده (1) .

و همچنین اهل سنت میگویند که امر به امامت صلات و عدم سد خوخه دلالات واضحه بر خلافت ابوبکر است ، پس محال است که جناب امیر ( علیه السلام ) - که أعلم الناس وأزکی الناس بود ، و بعد [ از ] دعای جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گاهی در حکمی شک نفرموده ، و همیشه مرجع خلفای ثلاثه در حلّ مشکلات بوده - چنین دلالات واضحه و نصوص صریحه را تا شش ماه نفهمد ! !

و آنچه صاحب “ ریاض نضره “ - به سبب ابتلا به حبّ ثلاثه - گفته که :


1- الصواعق المحرقة 1 / 69 .

ص : 104

وجه بیعت جناب امیر ( علیه السلام ) با ابی بکر تبین احقیت و افضلیت او به تذکر مقتضیات آن بود ، نیز باطل است ، و حق همان است که خدای تعالی بر زبان روات “ صحاح “ اهل سنت و شُراح آن جاری ساخته ، و حاصلش آنکه :

چون حضرت فاطمه ( علیها السلام ) وفایت یافت ، مردم از احترام و اکرام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بازماندند ، و روهای خود را از آن جناب ( علیه السلام ) برگردانیدند ، لهذا آن جناب به سوی بیعت ابی بکر مضطر شد ، چنانچه در “ جامع الاصول “ مذکور است :

وکان لعلی [ ( علیه السلام ) ] وجه من الناس حیاة فاطمة ( علیها السلام ) ، فلمّا توفّیت فاطمة انصرفت وجوه الناس عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، ومکثت فاطمة ( علیها السلام ) بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ستة أشهر ثم توفّیت ، فقال رجل للزهری (1) : فلم یبایعه علی [ ( علیه السلام ) ] ؟ ! فقال : لا والله ، ولا أحد من بنی هاشم حتّی بایعه علی [ ( علیه السلام ) ] . .

فلمّا رأی علی [ ( علیه السلام ) ] انصراف وجوه الناس عنه ضرع إلی مصالحة أبی بکر . . إلی آخره (2) .

و قرطبی در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ - در شرح قوله : کان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس وجهة حیاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] - گفته :

کان الناس یحترمون علیاً [ ( علیه السلام ) ] فی حیاتها کرامةً لها ; لأنها


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الزهری ) آمده است .
2- [ الف ] کتاب الإمارة من حرف الهمزة . [ ب ] جامع الاصول 4 / 482 ( طبع قاهره سنه 1369 ) . [ جامع الأصول 4 / 104 ] .

ص : 105

بضعة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وهو مباشر لها ، فلمّا ماتت - وهو لم یبایع أبا بکر - انصرف الناس عن ذلک الاحترام ، لیدخل فیما دخل فیه الناس ولا یفرّق جماعتهم . (1) انتهی .

و آنچه از قلم صاحب “ ریاض نضره “ چکیده که : ( وافی ذلک وفاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ) ، نیز تصریح میکند که به سبب وفات حضرت فاطمة ( علیها السلام ) و انصراف وجوه ناس جناب امیر ( علیه السلام ) بیعت ابوبکر نمود .

و نیز اگر بیعت جناب امیر ( علیه السلام ) با ابی بکر بنابر تبین احقیت او و ثبوت فضائل و مناقب موجبه خلافتش میبود ، بعد [ از ] بیعت ادعای استحقاق خود به خلافت ، و بیان ظلم ابی بکر و عمر نمینمود ، حال آنکه آن حضرت همیشه اظهار میفرمود که : خلافت حق من است ، و عمر و ابوبکر به غصب و ظلم خلافت را گرفتند .

ابن عبدالبر در کتاب “ استیعاب “ - که از معتبرترین کتب اهل سنت است - در ترجمه رفاعة بن رافع آورده :

ذکر عمر بن شبّة ، عن المداینی ، عن أبی صحیف (2) ، عن جابر ، عن الشعبی قال : لمّا خرج طلحة والزبیر کتبت أُمّ الفضل بنت الحرث إلی علیّ [ ( علیه السلام ) ] بخروجهم ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « العجب لطلحة والزبیر ، إن الله عزّوجلّ لمّا قبض رسوله قلنا : نحن أهله


1- [ الف ] باب الفیء من کتاب الجهاد . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 569 ] .
2- فی المصدر و تعلیقة [ ب ] : ( أبی مخنف ) .

ص : 106

وأولیاؤه ، فلا ینازعنا سلطانه أحد ، فأبی علینا قومنا فولّوا غیرنا ، وأیم الله لولا مخافة الفرقة و أن یعود الکفر ویبور (1) الدین لغیرنا . . فصبرنا علی بعض الألم ، ثم لم نر به حمد الله إلاّ خیراً ، ثم وثب الناس علی عثمان فقتلوه ، ثم بایعونی و لم أستکره أحداً ، وبایعنی طلحة والزبیر ، و لم یصبرا شهرا کاملا حتّی خرجا ‹ 138 › إلی العراق ناکثین . . » « اللهم فخذهما بفتنتهما للمسلمین » . (2) انتهی .

حاصل آنکه هرگاه خروج کردند طلحه و زبیر ، نوشت ام فضل بنت حرث به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) خبر خروج ایشان را ، پس در جوابش فرمود جناب امیر ( علیه السلام ) که :

« عجب است از طلحه و زبیر به تحقیق که هرگاه خدای تعالی وفات داد رسول خود ( صلی الله علیه وآله ) را گفتیم ما که : ما هستیم اهل آن حضرت و اولیای او ، پس منازعت نخواهد کرد ما را در پادشاهت آن حضرت کسی ، پس ابا کردند قوم ما بر ما ، پس والی کردند غیر ما را - یعنی ابوبکر را - و قسم به خدا که اگر نبودی خوف فرقت اسلام ، و اینکه باز گردد کفر و هلاک شود دین ، هر آینه تغیر میساختیم - یعنی ابوبکر را از مسند خلافت زائل میکردیم - پس صبر


1- فی المصدر : ( یبوء ) .
2- [ الف ] قوبل علی أصل الاستیعاب فی حرف الراء علی ترتیب أهل الکوفة . ( 12 ) . [ ب ] الاستیعاب 1 / 177 . [ الاستیعاب 2 / 497 - 498 ] .

ص : 107

کردیم بر بعض رنجها ، و باز ندیدیم - بحمدالله - این صبر را مگر بهتر و نیکو . . . » الی آخر .

و در خطبه شقشقیه زیاده از این به صراحت تمام ظلم و فسق ثلاثه [ را ] بیان فرموده ، و نقلش و اثباتش از کتب معتبره اهل سنت ، در مطاعن صحابه بیاید (1) .

و از عبارت “ استیعاب “ ظاهر میشود صحت آنچه شیعه در توجیه عدم قتال جناب امیر ( علیه السلام ) با خلفای ثلاثه و عدم دفع ایشان از مقام خلافت میگویند که : آن جناب به جهت تقیه و خوف ذهاب اسلام ، قتال ایشان نفرمود ; چه در این عبارت جناب امیر ( علیه السلام ) به صراحت تمام ارشاد فرمود که : « به خوف فرقت اسلام ، و عود کفر ، و هلاک دین صبر کردم ، و الا تغیّر میساختم » ، پس انکار و ردّ اهل سنت این توجیه را ، عناد و تعصب محض باشد .

و مخفی نماند که در احادیث صحیحه اهل سنت وارد است که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود که :

اطاعت امام باید کرد ، گو فاسق و ملعون باشد ، و نهی از قتال ائمه ظالمین نموده ، پس اگر جناب امیر ( علیه السلام ) قتال با خلفای ثلاثه نکرده ، و طاعت ایشان به ظاهر کرده باشد ، از آن ثابت نمیشود که ایشان خلفای راشدین و ائمه صالحین بودند ، در “ صحیح مسلم “ مذکور است :


1- مراجعه شود به طعن هشتم صحابه .

ص : 108

عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : خیار أئمتکم الذین تحبّونهم ویحبّونکم ، ویصلّون علیکم وتصلّون علیهم ، وشرار أئمتکم الذین تبغضونهم ویبغضونکم ، وتلعنونهم ویلعنونکم .

قیل : یا رسول الله [ ص ] ! أفلا ننابذهم بالسیف ؟

فقال : لا ، ما أقاموا فیکم الصلاة ، وإذا رأیتم من ولاتکم شیئاً تکرهونه ، فاکرهوا عمله ولا تنزعوا یداً من طاعة (1) .

و نیز حدیثی دیگر مثل این حدیث نقل کرده و آخرش این است :

ألا من ولی علیه وال فرآه یأتی شیئاً من معصیة الله ، فلیکره ما یأتی من معصیة الله ، ولا ینزعنّ یداً من طاعة (2) .

و نیز در “ صحیح مسلم “ مسطور است :

قال حذیفة بن الیمان قلت : یا رسول الله [ ص ] ! إنا کنا بشرّ . . فجاء الله بهذا الخیر . . فنحن فیه ، فهل من وراء هذا الخیر شرّ ؟

قال : نعم ، قلت : وهل من وراء ذلک الشرّ خیر ؟

قال : نعم ، قلت : فهل من وراء ذلک الخیر شرّ ؟


1- [ الف ] هر سه حدیث در باب ( الإمام إذا أمر بتقوی الله وعدله فإن له طاعة ) ، من کتاب الإمارة . ( 12 ) . [ ب ] صحیح مسلم 3 / 1481 . [ صحیح مسلم 6 / 24 ( طبع دارالفکر بیروت ) ] .
2- [ ب ] صحیح مسلم 3 / 1482 . [ صحیح مسلم 6 / 24 ( طبع دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 109

قال : نعم ، قلت : کیف ؟

قال : تکون بعدی أئمة لا یهتدون بهدای ولا یستنّون بسنتی ، وسیقوم فیهم رجال قلوبهم قلوب الشیاطین فی جثمان إنس ، قال : قلت : کیف أصنع یا رسول الله [ ص ] إن أدرکت ذلک ؟

قال : تسمع [ و ] (1) تطیع وإن ضرب ظهرک وأخذ مالک . (2) انتهی .

هرگاه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به صراحت تمام ارشاد فرموده باشند که بعدِ من خلفای ظالم خواهند شد ، باید که سمع و طاعت ایشان کنید ، گو ایشان به ضرب و اخذ اموال و ظلم و ستم پیش آیند ، پس محض سمع و طاعت ‹ 139 › کردن جناب امیر ( علیه السلام ) خلفای ثلاثه را ، چگونه دلیل حقیّت ایشان میتواند شد ؟ !

دوم : آنکه اگر براهین خلافت ابی بکر - از امامت صلات ، و قول حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) : ( یأبی الله والمؤمنون إلا أبا بکر ) و دیگر نصوص صریحه موضوعه - سمتی از واقعیت میداشت ، [ بایستی ] انصار - در مخالفت ابی بکر ، و اراده نصب امیری غیر ابوبکر - از فساق و فجار باشند ، و این معنا نزد اهل سنت باطل است که میگویند : ( الصحابة کلّهم عدول ) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] صحیح مسلم 3 / 1476 . [ صحیح مسلم 6 / 20 ( طبع دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 110

و از اینجاست که علمای اهل سنت هم بر مخالفت انصار متفرع ساخته اند که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر کسی نص نکرده بود ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ آورده :

قال القرطبی فی المفهم : لو کان عند أحد من المهاجرین [ والأنصار ] (1) نصّ من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی تعیّن أحد بعینه للخلافة لما اختلفوا فی ذلک ، ولا تعارضوا (2) فیه .

قال : وهذا قول جمهور أهل السنة . (3) انتهی .

و اگر کسی توهم نماید که از این کلام بطلان احادیثی که در آن نص بر خلافت ابی بکر واقع شده معلوم میشود ، نه بطلان امر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابی بکر را به امامت صلات .

پس [ این توهم ] مدفوع است به اینکه : متعصبین اهل سنت مدعی هستند که امر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابی بکر را نص است بر خلافت او ، و دلالت بر آن دارد : [ آنچه ] در “ فتح الباری “ مذکور است :

واستند من قال : إنه نصّ علی خلافة أبی بکر بأُصول کلیة


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( تفاوضوا ) .
3- [ الف ] مناقب أبی بکر من ابواب المناقب . [ ب ] فتح الباری 7 / 24 ( طبع مصر سنه 1348 ) . [ فتح الباری 7 / 26 ] .

ص : 111

وقرائن حالیه تقتضی بأنه أحقّ بالإمامة وأولی بالخلافة . (1) انتهی .

و ظاهر است که نزد ایشان عمده قرائن حالیه ، امر امامت نماز است ، پس آن هم نص باشد .

و محب الدین طبری در “ ریاض نضره “ بعد [ از ] ذکر حدیث امامت ابی بکر گفته :

وفی هذا کلّه أبین البیان وأوضح الدلالة علی أنه الخلیفة بعده . (2) انتهی .

و خود مخاطب در همین کلام تصریح کرده به اینکه امر امامت صلات از براهین خلافت ابی بکر بود ، پس به هر وجهی که بطلان نص خلافت ابی بکر بر مخالفت انصار متفرع ساخته اند ، به همان وجه ، بطلان امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به امامت ابی بکر در صلات - که به اعتراف اهل سنت دلالت واضحه دارد - بر امامتش متفرع خواهیم ساخت ، و همچنین بطلان دیگر امور داله بر خلافت ابی بکر .

و اگر امر به امامت صلات بر خلافت دلالتی ندارد ، پس باز هم مطلوب حاصل است .


1- [ الف ] باب أبی بکر من ابواب المناقب . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 7 / 24 ( طبع مصر سنه 1348 ) . [ فتح الباری 7 / 26 ] .
2- [ الف ] ذکر اختصاصه بتقدیم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إیّاه أیاماً فی مرض وفاته من الباب الاول فی فضائل ابی بکر من القسم الثانی . ( 12 ) . [ ب ] ریاض النضرة 1 / 151 . [ الریاض النضرة 2 / 86 ( طبع دارالغرب الإسلامی بیروت ) ] .

ص : 112

سوم : آنکه سعد بن عباده بیعت [ با ] ابی بکر ننمود ، و اقرار به حقیت خلافتش نفرمود ، بلکه او ابوبکر و اتباع او را در اخذ خلافت ظالم و ستمکار و آثم و گنهکار ، بلکه ایشان را لایق ضرب سیوف و طعن رماح و مستحق مقاتله و کفاح ، و خون ایشان را مباح میدانست ، چنانچه در “ تاریخ طبری “ - که اصح تواریخ اهل سنت است - مذکور است :

قال عبد الله بن عبد الرحمن : وأقبل الناس من کل جانب یبایعون أبا بکر ، وکانوا یطؤون سعداً ، فقال ناس من أصحاب سعد : اتقوا سعداً لا تطؤوه ، فقال عمر : اقتلوه قتله الله . .

ثم قام علی رأسه ، فقال : هممت أن أطأک حتّی یندر عضوک . . ! فأخذ سعد بلحیة عمر ، فقال : والله ! لو حصصت منه شعرة ما رجعت وفی فیک واضحة ، فقال أبو بکر : مهلا یا عمر ! الرفق هاهنا أبلغ . . فأعرض [ عنه ] (1) عمر .

وقال سعد : أم (2) والله لو أن فی قوی (3) علی النهوض سمعتم منی فی أقطارها وسککها زیراً (4) یحجزک (5) وأصحابک ،


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر و [ ب ] : ( أما ) .
3- فی المصدر و [ ب ] : ( بی قوة ما أقوی ) .
4- فی المصدر و [ ب ] : ( زئیراً ) .
5- فی المصدر : ( یحجرک ) .

ص : 113

أم (1) والله إذا لألحقنّک بقوم کنت فیهم تابعاً غیر متبوع . . احملونی من هذا المکان . . فحملوه ‹ 140 › فأدخلوه داره ، ونزل (2) أیاماً . . ، ثم بُعث إلیه أن أقبل . . فبایع فقد بایع الناس وبایع قومک .

فقال : أم (3) والله حتّی أرمیکم بما فی کنانتی من نبلی (4) ، وأخضب سنان رمحی ، وأضربکم بسیفی ما ملکته یدی ، وأُقاتلکم بأهل بیتی ، و من أطاعنی من قومی فلا أفعل ، وایم الله لو أن الجنّ اجتمعت لکم مع الإنس ما بایعتکم حتّی أعرضکم علی الله ربّی (5) ، وأعلم ما حسابی .

فلمّا أُتی أبو بکر بذلک ، قال له عمر : لا تدعه حتّی یبایع .

فقال له بشیر بن سعد : إنه قد لجّ وأبی ، ولیس بمبایعکم حتّی یُقتل ، ولیس بمقتول حتّی یُقتل معه أهله وولده وطائفة من عشیرته ، فاترکوه ، فلیس ترکه بضارّکم ، إنّما هو رجل واحد ، فترکوه وقبلوا مشورة بشیر بن سعد ، واستنصحوه لما بدا لهم منه . .

فکان سعد لا یصلی بصلاتهم ، ولا یجمع معهم ، ویحجّ


1- فی المصدر و [ ب ] : ( أما ) .
2- فی المصدر : ( و ترک ) .
3- فی المصدر و [ ب ] : ( أما ) .
4- فی المصدر : ( نبل ) .
5- فی المصدر : ( أُعرض علی ربّی ) .

ص : 114

فلا یتبعهم [ ولا یفیض ] (1) بإفاضتهم ، فلم یزل کذلک حتّی هلک أبو بکر . . . (2) .

و نیز در “ تاریخ طبری “ مذکور است :

عن جابر قال : قال سعد بن عبادة یومئذ لأبی بکر : إنکم - یا معشر المهاجرین ! - حسدتمونی [ علی ] (3) الإمارة . . (4) إلی آخره !

و این سعد بن عباده از اَجلاّی صحابه بود ، و به روایت بخاری - علی ما فی الاصابة - در بدر هم حاضر شده ، و هم در جمیع مواطن رایت انصار با او میبود - علی ما فیه ایضاً - (5) .

و اهل سنت به آیات کثیره و احادیث عدیده - علی العموم - مدح و ثنای جمیع صحابه ثابت کنند ، و بالخصوص هم در باب سعد بن عباده احادیث مدح وارد شده ، چنانچه در “ اصابه فی معرفة الصحابة “ در ترجمه [ او ] (6) مذکور است :


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] در خلافت ابی بکر با اصل تاریخ کبیر طبری مقابله شد . و لله الحمد علی ذلک . [ ب ] تاریخ طبری 3 / 210 ( طبع مصر سنه 1336 ) . [ تاریخ طبری 2 / 459 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- تاریخ طبری 2 / 460 .
5- الاصابة 3 / 55 .
6- زیاده از [ ب ] .

ص : 115

روی أبو علی من حدیث جابر قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : جزی الله عنا الأنصار خیراً لاسیما عبد الله بن عمرو بن حرام ، وسعد بن عبادة (1) .

از این حدیث معلوم میشود که سعد عباده و عبدالله از جمیع انصار نزد جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) افضل و بهتر بودند که به تخصیص در باب ایشان دعا فرمود .

و نیز در “ اصابه “ مذکور است :

و روی أحمد - من طریق محمد بن عبد الرحمن بن سعد بن زرارة - ، عن قیس بن سعد : زارنا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی منزلنا فقال : السلام علیکم ورحمة الله . . إلی آخر الحدیث وفیه : . . ثم رفع یده فقال : اللهم اجعل صلوتک ورحمتک علی آل سعد بن عبادة (2) .

پس اگر ابوبکر خلیفه بر حق باشد ، و دلایل و براهین خلافت او واقعی ، لازم آید که سعد بن عباده - با این همه فضایل و مناقب - در تخلف از بیعت ابی بکر ، و اعتقاد به جور و ظلم او ، هالک و خاسر و خارج از عدالت و ایمان باشد .


1- [ الف ] با اصل اصابه مقابله شد . ( 12 ) . [ ب ] الاصابة 2 / 28 ( طبع مصر ) . [ الاصابة 3 / 56 ] .
2- [ ب ] الاصابة 2 / 28 ( طبع مصر ) . [ الاصابة 3 / 55 - 56 ] .

ص : 116

چهارم : آنکه اگر یک دلیل واقعی هم بر خلافت ابوبکر میبود ، او در صحت خلافت خود وقت وفات شک نمیکرد ، چه جا براهین کثیره ! ! حال آنکه به روایت صاحب “ کنزالعمال “ - که از محدّثین ثقات مثل ابوعبیده و خثیمه بن سلیمان و طبرانی و ابن عساکر و ضیاء مقدسی نقل کرده - ثابت است که ابوبکر در وقت وفات خود گفت :

. . أمّا الثلاث التی وددت أنی سألت عنهنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فوددت أنی سألته فیمن هذا الأمر ، فلا ننازعه (1) أهله . . ! وددت أنی کنت سألته هل للأنصار فی هذا الأمر شیء ! (2) .

حاصل آنکه دوست داشتم که من سؤال میکردم جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را که امر خلافت در کدام کس است ، پس ما به اهل خلافت ‹ 141 › منازعه نمیکردیم ، و دوست داشتم که من سؤال میکردم از آن حضرت که آیا برای انصار در امر خلافت چیزی هست . انتهی محصله .

در اینجا مثل : ( مدعی سست ، گواه چیست ؟ ) صادق میآید که بیچاره ابوبکر در صحت خلافت خود شک مینماید ، و میگوید که اگر مستحق خلافت را میشناختم با او منازعه نمیکردم ، و نمیدانم که آیا انصار را در خلافت ، حق است یا نه ، و حضرات اهل سنت ادعا میکنند که چون براهین


1- فی المصدر : ( ینازعه ) .
2- کنزالعمال 5 / 632 .

ص : 117

قاطعه و دلایل ساطعه خلافت ابی بکر ظاهر بود ، لهذا بر امری اقدام کرد که موجب قتل است !

پس از اینجا یقیناً معلوم میشود که بیعت ابی بکر هرگز صحیح نبود بلکه موجب قتل و عین فتنه و فساد بود .

پنجم : آنکه بیعت عبدالرحمن با عثمان بی مشورت مسلمین و اجماع اهل حل و عقد بود ، چنانچه در “ مواقف “ و شرح آن تصریح کرده که :

خلافت عثمان به بیعت یک کس - که عبدالرحمن بود - ثابت شده (1) ، پس لازم آمد که خلافت عثمان صحیح نباشد ، و عبدالرحمن قابل قتل باشد ! چه در اینجا ضرورتی داعیه هم به سوی خلافت عثمان مفقود است ، و به این امر خود مخاطب تصریح کرده که :

مثل ابوبکر کسی نبود در افضلیت و خیریت و عدم احتیاج به مشورت و تأمل (2) .

ششم : آنکه به غایت عجیب است که مخاطب افضلیت مزعومی ابی بکر را بر صحابه از دلایل و براهین خلافت گردانیده ، حال آنکه در باب امامت بر


1- [ ب ] شرح مواقف 8 / 352 . [ مواقف 3 / 591 - 593 ، شرح مواقف 8 / 353 ] .
2- مراجعه شود به کلام او در اول همین طعن از تحفه اثنا عشریه : 270 - 271 .

ص : 118

خلاف عقل و نقل و تصریح و تنصیص پدر خود (1) گفته که :

افضلیت شرط امامت نیست ، و امامت مفضول با وجود افضل صحیح است (2) .

و هل هذا الا تناقض صریح و تهافت قبیح ؟ !

اما آنچه گفته در آخر این کلام که : شیعه او را برای ترویج شبهه خود نقل نکرده اند ، این لفظ هم واقع است : ( وأیّکم مثل أبی بکر ) .

پس بدان که جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ نقل کرده آنچه حاصلش آنکه :

شخصی در حضور مأمون بن هارون خلیفه عباسی عرض نمود که : معاویه گفته بود که : بنی هاشم در سیادت و سخاوت افضل خلق اند ، ونحن أکثر سواداً منهم .


1- پدر او - در “ ازالة الخفا “ 1 / 16 - گفته : و از لوازم خلافت خاصه آن است که خلیفه افضل امت باشد در زمان خلافت خود عقلا و نقلا . . الی آخر . و در “ قرة العینین “ : 115 گوید : قول محقق آن است که افضلیت [ از ] امت نسبت [ به ] اهل خلافت نبوت - که مقنّن قوانین و مبلّغ شرایع و مروج دین ایشان اند - لازم است ، و الا اعتماد کلی حاصل نشود . . . و اهل سنت همین قول محقق [ را ] در شیخین بلکه در خلفای اربعه اثبات نمودند .
2- تحفه اثنا عشریه : 180 عقیده پنجم .

ص : 119

مأمون در جواب گفت : إنه قد أقرّ وادّعی .

حاصل آنکه : به درستی که معاویه دو سخن گفت ، یکی اقرار است و دوم ادعا . فهو فی ادعائه خصم ، وفی إقراره مخصوم . .

پس او در ادعای خود خصم است و سخن او بدون دلیلْ اعتبار را نشاید ، و در اقرار خود مخصوم است ، یعنی مغلوب است (1) .

و متفق علیه جمیع اهل ملل و نحل است که : المرء یؤخذ بإقراره .

پس آنچه در کتب اهل سنت از مثالب و معایب ابوبکر و عمر و احزاب ایشان منقول است ، به نزد شیعه مسلم است ، و آنچه در فضایل ایشان وضع و افترا کرده اند ، بدون اقامه دلیل و برهان بر ثبوت آن ، مردود و مطرود است .

و اگر قول عمر تسلیم هم کرده شود فایده ندارد ; زیرا که هرگاه به اقرار او بیعت بی مشورت صحیح نیست ، افضلیت مبیح اسقاط مشورت نمیتواند شد ، و الا بعد [ از ] عمر هم کسی افضل زمان خود بوده باشد ، و در این صورت بیعت آن افضل هم باید که بی مشورت صحیح باشد ، و عمر از مطلق بیعت بی مشورت منع ساخته ، و آن را مبیح قتل گردانیده .

اما آنچه گفته : ظاهر است که مراد عمر این نیست که بیعت ابوبکر صحیح نیست و خلافت او درست نشد ; زیرا که عمر و ابوعبیدة بن الجراح ‹ 142 › همین دو کس اول به ابوبکر صدیق در سقیفه بیعت نمودند ، و بعد از آن دیگران . . . الی آخر .


1- [ الف ] در مناقب مأمون ، فصل فی نبذ من أخبار المأمون . ( 12 ) [ ب ] تاریخ الخلفا 226 ( طبع کانپور هند 1331 ) . [ تاریخ الخلفاء 1 / 325 ] .

ص : 120

پس جوابش آنکه : از بیعت کردن عمر با ابوبکر لازم نمیآید که عمر معتقد صحت آن در واقع باشد ، و اگر عمر در واقع هم معتقد صحت خلافت ابی بکر بود ، باز هم صدور کلامی متضمن عدم صحت خلافتش از او چرا ممتنع باشد ؟ ! بسا هست که کلمات حق بر زبان اهل باطل - با وجود راسخ القدم بودن شان در باطل - جاری میشود .

اما آنچه گفته : پس خیریت و افضلیت ابوبکر نزد جمیع صحابه مسلّم الثبوت و قطعی بود .

پس جوابش آنکه : از گفتن عمر و ابوعبیده جراح در حق ابوبکر : ( أنت خیرنا وأفضلنا ) ، و عدم انکار بعض مهاجرین و انصار ، مسلّم بودن خیریت و افضلیت ابوبکر نزد جمیع صحابه لازم نمیآید ; زیرا که بسیاری از صحابه در سقیفه بنی ساعده در وقت این گفت و گو موجود نبودند .

و به روایات و افادات معتمدین و موثوقین اهل سنت نزد جماعتی از صحابه کبار جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) افضل جمیع صحابه بود (1) ، ابن عبدالبر در کتاب “ استیعاب “ (2) فرموده :


1- [ الف ] ف [ فایده : ] مبحث افضلیت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] .
2- [ الف ] “ استیعاب فی معرفة الأصحاب “ از مصنفات یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبی است که مدایح جلیله و مناقب جمیله او در انساب سمعانی [ 4 / 472 ] و تراجم الحفاظ میرزا محمد بدخشانی [ هیچ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی کتاب تراجم الحفاظ در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن چهارم عمر خواهد آمد ] ، و وفیات الأعیان ابن خلّکان [ 7 / 66 ] و مرآة الجنان یافعی [ 3 / 89 ] و تبیان ابن ناصرالدین [ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی تبیان نداریم ، قال الزرکلی - فی الأعلام 8 / 293 : التبیان لبدیعة البیان لابن ناصر الدین ، مخطوط . ] و تذکرة الحفاظ ذهبی [ تذکرة الحفاظ 3 / 1128 - 1129 ] و غیر آن مذکور است . و صاحب “ مفتاح کنز الدرایة “ به ترجمه او میفرماید : إتحاف به طرف من تعریفه : قال الذهبی : هو الامام ، شیخ الاسلام ، حافظ المغرب ، ابو عمر یوسف بن عبد الله بن عبد البرّ بن عاصم النمری القرطبی ، ولد یوم الجمعة - والإمام یخطب - سنة ثمان وستین وثلاث مائة فی ربیع الآخر ، و طلب الحدیث قبل مولد الخطیب بأعوام ، حدّث عن خلف بن القاسم ، وعبد الوارث بن سفیان ، وسعید بن نصر ، وعبدالله بن محمد بن عبد المؤمن . . وعدّة ، وأجاز له من مصر ; الحافظ عبدالغنی ، و من مکة ; أبو القاسم عبید الله بن السقطی . . وساد أهل الزمان فی الحفظ والاتقان . قال أبو الولید الباجی : لم یکن بالأندلس مثل أبی عمر فی الحدیث . . وقال أیضاً : أبو عمر أحفظ أهل المغرب . وقال ابن حزم : التمهید لصاحبنا أبی عمر ، لا أعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله فکیف أحسن منه . وله تآلیف لا مثل لها فی جمیع معانیها ، منها : الکافی علی مذهب مالک ( خمسة عشر مجلداً ) ، ومنها : کتاب الاستیعاب فی الصحابة ، لیس لأحد مثله . . إلی آخره . ( 12 ) . [ مفتاح کنز الدرایة : وانظر تذکرة الحفاظ 3 / 1129 - 1128 ، تاریخ الاسلام 31 / 136 ] .

ص : 121

ص : 122

روی عن سلمان وأبی ذر والمقداد وحذیفة (1) وخباب وجابر وأبی سعید الخدری وزید بن أسلم (2) : أن علی بن أبی طالب أول من أسلم . . وفضّله هؤلاء علی غیره . (3) انتهی .

یعنی روایت کرده شده است از سلمان و ابوذر و مقداد و حذیفه و خباب و جابر و ابی سعید خدری و زید بن اسلم که : به تحقیق علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) اول کسی است که اسلام آورد ، و تفضیل داده اند این جماعتِ صحابه جناب امیر ( علیه السلام ) را بر غیر او . انتهی .

از این قول ابن عبدالبر - که از محدّثین اعلام اهل سنت است - بالقطع ثابت شد که : این جماعتی از صحابه که نزد اهل سنت نهایت جلیل المرتبه و عظیم الشأن اند جناب امیر ( علیه السلام ) را افضل صحابه میدانستند ، پس ادعای آنکه افضلیت ابوبکر نزد جمیع صحابه مسلم و قطعی بود ، غلط محض و کذب بحت باشد ، مگر آنکه مخاطب این صحابه را از صحابه خارج کند ! !

لیکن مشکل آنکه نزد پسر ابن الخطاب نیز جناب امیر ( علیه السلام ) افضل از ابوبکر و عمر بود ، چنانچه سیدعلی همدانی (4) در کتاب “ مودة القربی “ آورده :


1- لا یوجد فی المصدر ( وحذیفة ) .
2- فی المصدر : ( الأرقم ) .
3- [ الف ] ترجمه جناب علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) . [ الاستیعاب 3 / 1090 ] .
4- [ الف و ب ] جامی در “ نفحات “ [ نفحات الانس : 445 ] میفرماید : امیر سیدعلی بن شهاب الدین بن محمد الهمدانی . . . جامع بوده است میان علوم ظاهری و باطنی ، وی را در علوم اهل باطن مصنفات مشهور است ، چون : اسرار النُقَط [ النقطة ] ، و شرح اسماء الله ، و شرح فصوص الحکم ، و شرح قصیده همزیه فارضیه و غیر آن . وی مرید شیخ شرف الدین محمود بن عبدالله الزوقانی [ المزدقانی ] بود ، پیش صاحب السرّ بین الأقطاب تقی الدین علی دوستی کرد ، و چون شیخ تقی الدین علی از دنیا رفت ، باز رجوع به شیخ شرف الدین محمود کرد و گفت : فرمان چیست ؟ وی توجه کرد و گفت : فرمان [ آن ] است که اقصای بلاد عالم بگردی ، سه نوبت ربع مسکون را سیر کرد ، [ و ] صحبت هزار و چهارصد ولی را دریافت . و از کتاب “ اعلام الاخیار “ کفوی هم فضایل و مناقب سید علی همدانی دریافت میشود . [ اعلام الاخیار : هیچ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی کتاب اعلام الاخیار در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن یازدهم عمر - بخش متعة النساء - خواهد آمد ] . و فاضل رشید هم در “ ایضاح “ او را از عظمای علمای اهل سنت شمرده ، و ذکر کتاب “ مودة القربی “ نموده ، و به تصنیف آن و به امثالش مفاخرت کرده . ( 12 ) . [ ایضاح : ] .

ص : 123

عن أبی وائل ، عن عبد الله بن عمر . . . قال : کنا إذا عددنا أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قلنا : أبو بکر وعمر وعثمان ، فقال رجل : یا أبا عبد الرحمن ! فعلیّ ؟ قال : علیّ من أهل البیت ، لا یقاس به أحد مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وفی درجته ، إن الله یقول : ( الَّذِینَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمان أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ ) (1) ، ففاطمة [ ( علیها السلام ) ] مع رسول الله


1- الطور ( 52 ) : 21 .

ص : 124

صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی درجته وعلی [ ( علیه السلام ) ] معهما . (1) انتهی .

خلاصه آنکه از ابیوائل از عبدالله بن عمر مروی است که گفت ابن عمر : بودیم وقتی که میشمردیم اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را میگفتیم : ابوبکر و عمر و عثمان ، پس گفت مردی به ابن عمر که : ای اباعبدالرحمن ! علی را چرا ذکر نکردی ؟ گفت ابن عمر که : علی ( علیه السلام ) از اهل بیت است ، قیاس کرده نمیشود با او احدی ، او با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است و در درجه او است ، خدای تعالی میفرماید که : ( کسانی که ایمان آوردند و اتباع کرد ایشان را ذریه ایشان به ایمان ، ملحق ساختیم به ایشان ذریه ‹ 143 › ایشان را ) ، پس فاطمه ( علیها السلام ) با جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم است در درجه آن جناب ، و جناب امیر ( علیه السلام ) با آن هر دو بزرگوار است .

و ابو علی یحیی بن عیسی بن جزلة الحکیم البغدادی در “ مختار مختصر تاریخ بغداد “ در ترجمه شریک آورده :

دخل شریک علی المهدی فقال له : ما ینبغی أن تقلّد الحکم بین المسلمین ، قال : ولِم ؟ قال : بخلافک علی الجماعة ، وقولک بالإمامة ، قال : أمّا قولک : ( بخلافک علی الجماعة ) ، فمن الجماعة أخذت دینی ، فکیف أُخالفهم وهم أصلی فی دینی ؟ !

وأمّا قولک : ( قولک بالإمامة ) ، فما أعرف إلاّ کتاب الله وسنة رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .


1- [ الف ] مودة سابعه . ( 12 ) . [ ب ] مودة القربی : 68 ( طبع لاهور ) . [ المودة السابعة ، عنه ینابیع المودة 2 / 297 ] .

ص : 125

وأمّا قولک : ( مثلک لا یقلّد الحکم بین المسلمین ) ، فهذا شیء أنتم فعلتموه ، فإن کان خطأً فاستغفروا الله منه ، وإن کان صواباً فأمسکوا عنه ! (1) قال : ما تقول فی علی بن أبی طالب ؟ قال : ما قال فیه أبوک العباس وعبد الله (2) . قال : و ما قالا [ فیه ] ؟ (3) قال : أمّا العباس ، فمات وعلی [ ( علیه السلام ) ] عنده أفضل الصحابة ، وقد کان یری کبراء المهاجرین یسألونه عمّا نزل من النوازل ، و ما احتاج هو إلی أحد حتّی لحق بالله .

وأمّا عبد الله فإنه کان یضرب بین یده [ بسیفین ] (4) ، وکان فی حروبه رأسا متّبعاً وقائداً مطاعاً ، فلو کانت إمامة علی [ ( علیه السلام ) ] جوراً کان أولی أن یقعد عنها أبوک لعلمه بدین الله ، وفقهه فی أحکام الله .

فسکت المهدی ، وأطرق ، و لم یمض بعد هذا المجلس إلاّ قلیل حتّی عزل شریک . (5) انتهی .


1- فی المصدر : ( علیه ) .
2- سقط من المصدر قوله : ( قال : ماتقول . . ) إلی هنا .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] در ترجمه شریک از حرف الشین جلد اول . [ مختار مختصر تاریخ بغداد لابن جزلة البغدادی وانظر : أصله تاریخ بغداد 9 / 291 - 292 ] .

ص : 126

این کلام شریک صریح است در اینکه : عباس [ که ] عم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را تا دم وفات خود افضل جمیع صحابه میدانست .

و مستمسک این صحابه فخام در باب افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) احادیث حضرت خیر الانام ( صلی الله علیه وآله ) است ، چنانچه سید علی همدانی در “ مودة القربی “ آورده :

عن علی بن أبی هاشم ، عن عمر . . . قال مرّ سلمان الفارسی - وهو یرید أن یعود رجلا ، ونحن جلوس فی حلقة - وفینا رجل یقول : لو شئتم لأنبأتکم بأفضل هذه الأُمة بعد نبیّنا ، وأفضل من هذین الرجلین أبی بکر وعمر ، فقام سلمان فقال : أما والله لو شئت لأنبأتکم بأفضل من هذه الأُمة بعد نبیّنا ، وأفضل من هذین الرجلین أبی بکر وعمر . . ثم مضی سلمان ، فقیل له : یا أبا عبد الله ! ما قلت ؟ قال : دخلت علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وهو فی غمرات الموت ، فقلت : یا رسول الله ! [ ص ] هل أوصیت ؟ قال : « یا سلمان ! أتدری من الأوصیاء ؟ » قلت : الله ورسوله أعلم ، قال : « آدم وصیّه شیث ، وکان أفضل من ترکه بعده ، وکان وصی نوح سام ، وکان أفضل من ترکه بعده ، وکان وصی موسی یوشع ، وکان أفضل من ترکه ، وکان وصی سلیمان آصف بن برخیا ، وکان أفضل من ترکه ، وکان وصی عیسی شمعون بن

ص : 127

فرخیا ، وکان أفضل من ترک بعده ، وإنی أوصیت إلی علی وهو أفضل من أترک بعدی » . (1) انتهی .

و در “ کنزالعمال “ مذکور است :

« إنّ وصیّی ، وموضع سرّی ، و خیر من أترک بعدی ، وینجز عدتی ، ویقضی دینی علی بن أبی طالب » .

طب (2) . عن أبی سعید ، عن سلمان (3) .

و نیز در “ مودة القربی “ مذکور است :

عن عطا . . . قال : سألت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عائشة عن علی ، قالت : قال : « ذلک خیر البشر لا یشکّ فیه إلاّ کافر » .

وفیها : عن علی ( علیه السلام ) قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « أنت ‹ 144 › خیر البشر ، ما شکّ فیک إلاّ کافر » (4) .

و نیز در “ مودة القربی “ مذکور است :

وعنه أیضاً - أی علی [ ( علیه السلام ) ] - قال : قال رسول الله صلی الله علیه


1- [ الف ] مودة سابعه . ( 12 ) . [ ب ] مودة القربی : 67 ( طبع لاهور ) . [ المودة السابعة ، عنه ینابیع المودة 2 / 296 - 297 ] .
2- [ الف ] یعنی رواه الطبرانی فی المعجم الکبیر . ( 12 ) .
3- [ الف ] فضایل جناب امیر ( علیه السلام ) از قسم الأقوال . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 6 / 154 . [ کنزالعمال 11 / 610 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
4- [ ب ] مودة القربی : صفحه : 41 . [ المودة الثالثة ، عنه ینابیع المودة 2 / 273 - 274 ، مع اختلاف یسیر ] .

ص : 128

[ وآله ] وسلّم : « إن الله تعالی اطّلع علی الدنیا فاختارنی علی رجال العالمین ، ثم اطّلع الثانیة فاختارک علی رجال العالمین ، ثم اطّلع الثالثة فاختار الائمة من ولدک ، ثم اطلع الرابعة فاختار فاطمة علی نساء العالمین » (1) .

و نیز در آن است :

عن جابر ; قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « علی خیر البشر ، من شکّ فیه فقد کفر » (2) .

و نیز در آن مذکور است :

عن أم هانی بنت أبی طالب ; قالت : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « أفضل البریة عند الله تعالی من نام فی قبره و لم یشکّ فی علی وذریته إنهم خیر البریة » (3) .

و در “ کنزالعمال “ مذکور است :

« من لم یقل علی خیر الناس فقد کفر » .

الخطیب عن ابن مسعود (4) .


1- [ ب ] نفس المصدر : 41 . [ المودة الثالثة ، عنه ینابیع المودة 2 / 273 - 274 ] .
2- [ ب ] نفس المصدر : 42 . [ المودة الثالثة ، عنه ینابیع المودة 2 / 273 - 274 ] .
3- [ ب ] نفس المصدر : 45 . [ المودة الثالثة ، عنه ینابیع المودة 2 / 277 مع اختلاف یسیر ] .
4- [ الف ] فضائل علی [ ( علیه السلام ) ] من قسم الأقوال . [ ب ] کنزالعمال 6 / 159 . [ کنز العمال 11 / 625 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 129

و از اینجا است که بعض ائمه اهل سنت نیز قائل به تفضیل جناب امیر ( علیه السلام ) شده اند ، چنانچه در “ مودة القربی “ مذکور است :

عن أحمد بن محمد الکردری البغدادی . . . قال : سمعت عبد الله [ بن أحمد ] (1) بن حنبل قال : سألت أبی عن التفضیل ، فقال : أبو بکر ، وعمر ، وعثمان ، ثم سکت ، فقال : یا أبت ! علی بن أبی طالب ؟ قال : من أهل البیت لا یقاس به هؤلاء (2) .

و در “ استیعاب “ مذکور است :

ذکر عبد الرزاق ، عن معمّر قال : لو أن رجلا قال : عمر أفضل من أبی بکر ما عنفته ، وکذلک لو قال : علی عندی أفضل من أبی بکر وعمر . . . لم أعنفه إذا ذکر فضل الشیخین وأحبّهما وأثنی علیهما بما هما أهله ، فذکرت ذلک لوکیع فأعجبه واشتهاه (3) .

از این عبارت ظاهر میشود که نزد معمر و وکیع افضلیت ابوبکر قطعاً ثابت نبود که معتقِد افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) را بر شیخین لایق تشنیع و سرزنش نمیدانستند .

اما آنچه گفته : انصار هم پرخاش در همین داشتند که خلیفه [ ای ] از انصار هم منصوب باید کرد ، نه آنکه ابوبکر قابل خلافت نیست .


1- الزیادة من [ ب ] .
2- [ الف ] مودة سابعة . [ ب ] مودة القربی : 69 . [ عنه ینابیع المودة 2 / 298 ] .
3- [ الف ] ترجمه عمر بن الخطاب . ( 12 ) . [ ب ] الاستیعاب 6 / 417 . [ الاستیعاب 3 / 1150 ] .

ص : 130

پس مردود است ، به اینکه روایات کتب معتبره دلالت صریحه دارد بر آنکه : انصار میخواستند که خلیفه را از میان خود نصب کنند ، و دیگری را مستحق آن نمیدانستند (1) ، چنانچه در “ تاریخ طبری “ مذکور است که سعد بن عباده - در جمله کلامی که به انصار گفته - گفت :

أثخن الله عزّوجلّ لرسوله بکم الأرض ، ودانت بأسیافکم له العرب ، وتوفّاه الله وهو عنکم راض وبکم قریر العین (2) ، استبدّوا بهذا الأمر دون الناس فإنه لکم دون الناس (3) . .

فأجابوا بأجمعهم : أن قد وفّقت فی الرأی ، وأصبت فی القول ، ولن نعدو ما رأیت ، نوّلیک هذا الأمر ، فإنک فینا مقنع ، ولصالح المؤمنین رضی . . إلی آخره (4) .

این عبارت صریح است در اینکه سعد بن عباده به انصار گفت که : خلافت حق انصار است و دیگری را در آن مدخل و استحقاقی نیست ، و انصار باجمعهم کلام او را پسندیدند و نصیحت او را به گوش رضا شنیدند ، و گفتند که : ما هرگز از گفته تو تجاوز نمیکنیم ، و تو را والی امر خلافت میگردانیم .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نمیدانست ) آمده است .
2- فی المصدر : ( عین ) .
3- حذفت من المصدر قوله : ( فإنه لکم دون الناس ) .
4- تاریخ طبری 2 / 456 .

ص : 131

و نیز در همان تاریخ مذکور است که : عمر به ابوبکر گفت :

[ أما ] (1) علمت أن الأنصار قد اجتمعت فی سقیفة بنی ساعدة یبایعون سعد بن عبادة (2) ، وأحسنهم مقالةً من یقول : منّا أمیر ومنکم أمیر . . إلی آخره (3) .

این کلام هم صریح است در اینکه بعض انصار به مقوله : ( منا أمیر ومنکم ) مترنم بودند ، و بقیه ایشان بر بیعت سعد بن عباده اجتماع داشتند و قائل این مقوله نبودند .

اما آنچه گفته : در روایات ‹ 145 › صحیحه اهل سنت ثابت است که سعد بن عباده هم با ابوبکر بعد از این صحبت بیعت کرده . . . الی آخر .

پس منقوض است به اینکه : نزد ثقات اهل سنت حتماً ثابت شده که سعد بن عباده گاهی بیعت ابوبکر نکرده ، و در وقت خلافت عمر مرد و بیعتش هم نکرد . ابن تیمیه - که از متعصبین اهل سنت است - گفته :

وقد علم بالتواتر أن المسلمین اتفقوا علی مبایعة عثمان ، لم یتخلّف عن بیعته أحد ، مع أن بیعة الصدّیق تخلّف عنها سعد بن عبادة ، ومات و لم یبایعه ، و ما بایع عمر ، ومات فی خلافة عمر . (4) انتهی .


1- الزیادة من [ ب ] .
2- فی المصدر : ( یریدون أن یولّوا هذا الأمر سعد بن عبادة ) .
3- تاریخ طبری 2 / 456 .
4- منهاج السنة 8 / 314 .

ص : 132

و فخر رازی قائل شده به اینکه اجماع بر خلافت ابوبکر بعد فوت سعد بن عباده واقع شد ، چنانچه در “ نهایة العقول “ در ذکر نزاع انصار گفته :

قوله : ( الأنصار نازعوا فیه ) .

قلنا : لا نزاع فی ذلک ، لکنّه ارتفع ذلک النزاع عند موت سعد بن عبادة ، ونحن إنّما نتمسّک بهذا الإجماع (1) .

و ابن اثیر جزری (2) هم تصریح کرده به اینکه : سعد بن عباده تا زنده بود


1- [ الف و ب ] المسألة العاشرة من الأصل العشرین آخر الکتاب . ( 12 ) . [ نهایة العقول ، ورق : 272 ، صفحه : 549 ] .
2- [ الف و ب ] ابوبکر اسدی در “ طبقات شافعیه “ گفته : علی بن محمد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد ، العلاّمة عزّ الدین أبو الحسن الشیبانی الجزری المؤرّخ الحافظ المعروف ب : ابن الأثیر ، أخو مجد الدین صاحب النهایة ، ولد بالجزیرة سنة خمس وخمسین و خمس مائة ، اشتغل وسمع فی بلاد متعددة ، وکان إماماً نسّابة مؤرّخاً أخباریاً أدیباً نبیلا محتشماً ، وصنّف التاریخ المشهور بالکامل المشتمل علی الحوادث والسنین فی عشر مجلدات ، واختصر الأنساب لأبی سعید [ سعد ] السمعانی وهذّبه وأفاد فیه أشیاءً ، هو فی مقدار النصف أو أقلّ ، وصنّف کتاباً [ حافلا ] فی معرفة الصحابة جمع فیه بین کتاب ابن مندة وکتاب أبی نعیم وکتاب ابن عبد البرّ وکتاب أبی موسی فی ذلک وزاد وأفاد سمّاه : أُسد الغابة فی معرفة الصحابة ، وشرع فی تاریخ الموصل . قال ابن خلّکان : کان بیته بالموصل مجمع الفضلاء ، اجتمعت به فی حلب فوجدته مکمل الفضائل والتواضع و کرم الأخلاق فتردّدت إلیه ، فتوفّی فی شعبان ، - وقیل فی رمضان - سنة ثلاثین وست مائة . ( 12 ) ح . [ طبقات الشافعیة 2 / 80 - 81 ] .

ص : 133

بیعت کسی نکرده ، چنانچه در “ اُسد الغابه “ به ترجمه ابوبکر گفته :

وتخلّف عن بیعته علی [ ( علیه السلام ) ] وبنو هاشم والزبیر بن العوام وخالد بن سعید بن العاص وسعد بن عبادة الأنصاری ، ثم إن الجمیع بایعوا بعد موت فاطمة ( علیها السلام ) بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إلاّ سعد بن عبادة فإنه لم یبایع أحداً إلی ان مات . (1) انتهی .

و از کلام عبدالعلی شارح “ مسلم “ هم به غایت وضوح ثابت است که : سعد بن عباده بیعت ابی بکر نکرده ، و بی بیعت در حالت مفارقت جماعت مرده ، چنانچه در “ شرح مسلم “ گفته :

قال أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] - علی ما فی الاستیعاب ، بسند متصل : نشدتکم الله هل تعلمون أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أمر أبا بکر أن یصلی بالناس ، قالوا : اللهم نعم ، قال : فأیّکم یطیب نفسه أن یزیله عن مقام أقامه فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ؟ فقالوا : کلّنا لا یطیب نفسه ، ونستغفر الله . .

فبایع الأنصار کلّهم من الخزرج والأوس ، و لم یبایع سعد ; لما


1- [ الف ] ترجمه عبد الله بن عثمان بن أبو بکر من حرف العین . ( 12 ) . از عنایات الهی نسخه کامله اُسد الغابة از کتب خانه بعض اهل خلاف به دست به دست [ کذا ] حقیر افتاده ، از آن تصحیح این عبارت نمودم . [ ب ] اسد الغابة 3 / 222 ( طبع تهران سنة 1377 ) .

ص : 134

کان له حب السیادة !

وإذا لم یکن مخالفته عن الاجتهاد ، فلا یضرّ الإجماع ، ولعلّه لهذا قال أمیر المؤمنین عمر - حین قالوا : قتلتم سعداً - : قتله الله ، کما فی صحیح البخاری .

وظنّی : أن الذی وقع فی موته : انه وجد میتاً مخضرّ اللون کان أثر دعوة أمیر المؤمنین [ ! ] والله أعلم .

فإن قلت : فحینئذ قد مات هو . . . شاقّ عصا المسلمین ، مفارق الجماعة ، وقد قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : لم یفارق الجماعة أحد ومات إلاّ مات میتة الجاهلیة ، رواه البخاری .

والصحابة - لاسیما مثل سعد - براء عن موت الجاهلیة .

قلت : هب إن مخالفة الإجماع کذلک ، إلاّ أن سعداً شهد بدراً ، علی ما فی صحیح مسلم ، والبدریون غیر مؤاخذین بذنب ، مثلهم کمثل التائب ، وإن عظمت المعصیة ، لما أعطاهم الله تعالی [ من ] (1) المنزلة الرفیعة برحمته الخاصّة .

وأیضاً هو عقبی ممّن بایع فی العقبة وقد وعدهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الجنة والمغفرة ، فإیّاک وسوء ظنّ بهذا الصنیع ، فاحفظ الأدب . (2) انتهی .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] مسألة : قیل : إجماع الأکثر مع ندرة المخالف ، إجماع . ( 12 ) . [ فواتح الرحموت بشرخ مسلم الثبوت 2 / 224 ] .

ص : 135

اما آنچه گفته : و حضرت امیر ( علیه السلام ) و . . . زبیر نیز بیعت کرده اند . . . الی آخر .

جوابش آنکه : طرفه ماجرا است که اهل سنت در محبت ثلاثه چنان مبهوت و سرگشته میشوند که اصلا ضارّ را از نافع تمیز نمینمایند !

و فضائح ائمه و اسلاف خود را ‹ 146 › میخواهند که به حسن بیان و طلاقت لسان و سخن سازی و سقیفه پردازی به محاسن و مکارم مبدل سازند ! !

قصه بیعت جناب امیر علیه السلام برای مؤمن متدین و منصف متأمل دلیل وافی و برهان کافی است بر جور و ظلم و جفا و ستم و بی دینی و کفر ابی بکر وعمر که (1) به جبر و قسر تمام از آن جناب بیعت گرفته اند ، پس چنین قصه شنیعه را میباید که به هزار جد و کد و کاوش در استار حجب اختفا داشتن ، نه اینکه همت بر اظهار و اشاعه آن گماشتن !

اگر چه نمونه آن آنفاً شنیدی ، و در مابعد هم گونه تفصیل آن خواهی شنید (2) لیکن در اینجا هم روایتی متضمن آن نوشته میآید .


1- در نسخه [ ب ] قسمت ( و بی دینی و کفر ابی بکر وعمر که ) نیامده است ، به جایش آمده است : ( که ایشان ) .
2- در طعن شانزدهم ابوبکر تحت عنوان مطاعنی دیگر گذشت ، و در طعن دوم عمر و طعن هشتم صحابه نیز خواهد آمد .

ص : 136

در “ تاریخ طبری “ در ضمن روایتی طویل متضمن ماجرای سقیفه و بیعت مردم با ابوبکر مذکور است :

وتخلّف علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر ، واخترط الزبیر سیفه ، وقال : لا أغمده حتّی یُبایع علی [ ( علیه السلام ) ] .

فبلغ ذلک أبا بکر وعمر ، قال : فقال عمر : خذوا سیف الزبیر فاضربوا به الحجر ، قال : فانطلق إلیهم عمر فجاء بهما تعباً ، وقال : لتبایعان وأنتما [ طائعان أو تبایعان وأنتما ] (1) کارهان . . فبایعا . (2) انتهی .

از این روایت به کمال وضوح و ظهور پیدا است که جناب امیر ( علیه السلام ) هرگز به رضای خود بیعت نفرموده ، بلکه عمر بن الخطاب به جبر و قسر آن حضرت ( علیه السلام ) را برای بیعت کردن آورده ، و خود به تصریح تمام به خطاب آن جناب و زبیر گفت که : بیعت کنید شما و حال آنکه هر دو شما کاره و ناخوش هستید .

پس به چنین بیعت که به اعتراف خود ابن الخطاب در حالت کراهت واقع شده ، استدلال بر حقیّت خلافت ابی بکر نمودن ، داد دانشمندی دادن است !

اما آنچه گفته : و اگر به این قول عمر در حق ابوبکر تمسک نمایند ، لازم این


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] تاریخ الطبری 3 / 199 ( طبع مصر سنه 1336 ) . [ تاریخ الطبری 2 / 444 ] .

ص : 137

است که به جمیع اقوال عمر - که در حق ابی بکر و خلافت او واردند - تمسک باید نمود . . . الی آخر .

پس جوابش دانستی که : اقرار خصم مقبول است ، و ادعای او غیر مسموع ; شیعه به یک دو کلمه حق که خدای تعالی اعلائاً للحق گاهی بر زبان عمر جاری ساخته تمسک مینمایند ، و به دیگر اقوال عمر که به اغوای شیطانی و تلبیس ابلیس به آن متفوه میشد ، چسان تمسک خواهند نمود ؟ !

اما آنچه گفته : بالجمله ; عمر را معتقد صحت امامت و خلافت ابوبکر ندانستن طرفه ماجرایی است که در بیان نمیآید .

پس عدم اعتقاد عمر [ به ] صحت خلافت ابی بکر طرفه نیست ، عمر چگونه معتقد بطلان خلافت ابی بکر نباشد ، و حال آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در غدیر خم جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را بر ابی بکر و جمیع صحابه خلیفه و امیر ساخته بود ، و حضرت جبرئیل ( علیه السلام ) شفاهاً او را انذار نموده بود از اینکه این عقد جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را نقض نماید ، لیکن عمر نقض عهد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نمود ، و از انذار حضرت جبرئیل ( علیه السلام ) هم نترسید ، و کرد آنچه کرد . . وسیری جزاء ما فعل إن شاء الله عزّوجلّ . .

و سید علی همدانی در کتاب “ مودة القربی “ آورده :

عن عمر بن الخطاب ، قال : نصب رسول الله صلی الله علیه

ص : 138

[ وآله ] وسلّم علیاً علماً ، فقال : « من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه ، واخذل من خذله ، وانصر من نصره ، اللهم أنت شهیدی علیهم » .

قال : وکان فی جنبی شابّ حسن الوجه طیّب الریح ، فقال لی : یا عمر ! لقد عقد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عقداً لا یحلّه إلاّ منافق ، فاحذر أن تحلّه ، قال عمر : فقلت : یا رسول الله [ ص ] ! إنک حیث قلت فی علی کان فی جنبی شاب حسن الوجه ‹ 147 › طیّب الریح ، قال : کذا و کذا . .

قال : نعم یا عمر ! إنه لیس من ولد آدم لکنه جبرئیل ( علیه السلام ) أراد أن یؤکّد علیکم ما قلته فی علی . (1) انتهی .

خلاصه آنکه از عمر بن الخطاب مروی است که گفت : نصب فرمود رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) جناب علی بن ابی طالب را علم ، و فرمود : « هر کسی که بودم من مولای او پس علی مولای او است ، بار الها ! موالات کن ، و دوست دار کسی را که دوست دارد علی را ، و معادات کن و دشمن دار کسی را که دشمن دارد علی را ، و مخذول کن کسی را که علی را مخذول کند ، و یاری کن کسی که علی را یاری نماید ، بار الها ! تو گواه من هستی بر ایشان » .

گفت عمر که : بود در پهلوی من جوانی خوب روی پاکیزه بوی ، پس گفت


1- [ الف ] مودة خامسة . [ ب ] مودة القربی : 54 . [ عنه ینابیع المودة 2 / 284 ] .

ص : 139

آن جوان به من : ای عمر ! به تحقیق که عقد کرده جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) عقدی را که نمیگشاید آن را مگر منافقی ، پس بترس از اینکه تو حلّ این عقد نمایی ، گفت عمر که : پس گفتم : یا رسول الله [ ص ] ! به تحقیق که تو هرگاه گفتی آنچه گفتی در حق علی ، بود در پهلوی من جوانی حسن الوجه و طیّب الریح و گفت چنین و چنین ، فرمود رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) : « بلی ای عمر ! به تحقیق که او نیست از ولد آدم ، او جبرئیل است ، اراده کرده است که تأکید نماید بر شما آنچه من گفتم در حق علی » .

* * *

ص : 140

ص : 141

طعن دهم : اعتراف ابوبکر به برتر نبودن خودش

ص : 142

ص : 143

قال : طعن دهم :

آنکه ابوبکر میگفت : لست بخیرکم وعلی فیکم . پس اگر در این قول صادق بود البته قابل امامت نباشد ; زیرا که مفضول با وجود افضل لایق امامت نیست ; و اگر کاذب بود نیز قابل امامت نباشد ; زیرا که کاذب فاسق است ، والفاسق لا یصلح للإمامة .

جواب اول : این روایت در هیچ کتابی از کتب اهل سنت موجود نیست ، نه به طریق صحیح و نه به طریق ضعیف ، اول این روایت را از کتب اهل سنت باید برآورد ، بعد از آن جواب باید خواست ، و به افترائات شیعه الزام اهل سنت خواستن ، کمال نادانی است .

دوم : اگر این روایت [ را ] (1) به گفته شیعه قبول داریم ، گوییم که : حضرت امام همام زین العابدین ( علیه السلام ) امام سجاد در “ صحیفه کامله “ - که نزد شیعه به طریق صحیحه متعدده مروی است - میفرماید : « أنا الذی أفنت الذنوب عمره . . » إلی آخره . اگر در این کلام صادق بود قابل امامت نباشد ;


1- زیاده از مصدر .

ص : 144

لأن الفاسق المرتکب للذنوب لا یصلح للإمامة ، و اگر کاذب بود نیز قابل امامت نباشد ; زیرا که کاذب فاسق است ، و الفاسق لا یصلح للإمامة .

و لابد شیعه از این کلام جوابی خواهند گفت ، همان جواب را از طرف اهل سنت در حق ابوبکر قبول فرمایند ، و تخفیف تصدیع دهند .

و در این روایت بعضی از علمای شیعه لفظ ( أقیلونی [ أقیلونی ] (1) ) نیز افزایند و گویند که : ابوبکر استعفا مینمود از امامت ، و هر که استعفا نماید از امامت قابل امامت نباشد .

و طرفه آن است که خود شیعه اعتقاد دارند که حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] از رسالت و نبوت استعفا کرد ، و به هارون مدافعه نمود ، پس اگر استعفا از ابوبکر در باب امامت - بالفرض - ثابت هم شود ، مثل حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] خواهد بود ، بلکه سبک تر از آن ; زیرا که استعفا [ از ] (2) رسالت و نبوت با وجود مخاطبه جناب الهی بلاواسطه سخت قبیح است ، و استعفا از امامت که به قول شیعه مردم با او داده بودند ، بنابر مصلحتِ وقتی خود - یعنی دفع پرخاش انصار و تهیه قتال مرتدین ‹ 148 › و حفظ مدینه از شر اعراب - و از جانب خدا نبود ، چه باک داشت ; زیرا که ریاستی که مردم به این کس بدهند قبول کردن یا دوام و استمرار بر آن نمودن چه ضرور است ؟

و نیز تحمل مشقتهای امامت و خلافت - هم در دنیا و هم در آخرت -


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 145

خیلی دشوار است ، و در اول وهله که ابوبکر قبول این منصب دشوار کرده بود ، محض برای قطع نزاع انصار کرده بود ، چون آن فتنه فرو نشست خواست تا خود را سبک بار گرداند ، و این بار را بر دوش دیگری اندازد ، و خود فارغ البال زیست نماید .

از اینجا معلوم شد که موافق روایات شیعه نیز ابوبکر طامع ریاست و امامت نبود ، و از خود دفع میکرد و مردم دفع او را قبول نمیکردند ، و از اعلی تا ادنی این منصب را به زور بر گردن او بستند ، و الا این حرف به زبان آوردن چه گنجایش داشت ؟

و اگر پادشاهان زمان را - که اصلا طاقت سلطنت ندارند ، بلکه پیر و کور و کر شده باشند ، و هیچ لذت دنیا غیر از حکم رانی بر چند کس معدود از سلطنت نصیب ایشان نباشد - بگوییم که این منصب را برای محبوب ترین اولاد خود بگذارند ، هرگز قبول نخواهند داشت ، بلکه در رئیسان یک یک دیهه و یک یک محله همین بخل و حسد مشاهده میافتد ، چه جای ریاستی که ابوبکر را به دست افتاده و عزت دنیا و آخرت نصیب او شده ، این قسم چیز عزیز را از خود افکندن ، و به دیگری دادن ناشی از کمال بیطمعی و زهد است .

و نیز در کتب شیعه به روایت صحیحه ثابت و مروی است که : حضرت امیر ( علیه السلام ) بعد از قتل عثمان خلافت را قبول نمیکرد ، و بعد از الحاح و ابرام و مبالغه تمام از مهاجرین و انصار قبول فرمود ، اگر ابوبکر هم همین قسم ناز و دلالی ، و اظهار حجتی و اقرار کنانیدن از مردم برای خود به کمالی منظور

ص : 146

داشته باشد ، چه عجب و در منصب امامتش چه قصور ؟ (1) أقول :

مخفی نماند که اصل کلام ابی بکر که به روایات ثقات سنیه بلکه به روایت ارباب “ صحاح “ ایشان - کما سیجیء - ثابت شده ، این است : ( أقیلونی فلست بخیرکم وعلی فیکم ) ، و این کلام که به مقتضای حق بر زبان جاری ، ابوبکر متکلم به آن شده ، دلالت صریحه دارد بر بطلان خلافت ابی بکر چه :

اولا : اینکه در آن به صراحت تمام اعتراف کرده به اینکه جناب امیر ( علیه السلام ) افضل است و او مفضول است ، وهذا هو الحق الحقیق بالاتباع والإذعان والصدق . . الحری والإیقان (2) .

و هرگاه به اعتراف خود ابوبکر مفضولیت او ثابت شده ، و افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) متحقق گردید ، بطلان خلافت او کالشمس فی رابعة النهار هویدا گردید ; زیرا که به دلایل قاطعه و براهین ساطعه و حجج عقلیه و نقلیه در باب امامت ثابت شده که : افضلیت شرط امامت است ، و امامت مفضول با وجود افضل باطل ، و پدر مخاطب هم در “ ازالة الخفا “ و “ قرة العینین “ به اشتراط افضلیت در امام تصریحات نموده ، و به دلایل و براهین اثبات آن نموده (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 271 - 272 .
2- کذا ، والظاهر : ( بالإیقان ) .
3- پدر او - در “ ازالة الخفا “ 1 / 16 - گفته : غ و از لوازم خلافت خاصه آن است که خلیفه افضل امت باشد در زمان خلافت خود عقلا و نقلا . . الی آخر . و در “ قرة العینین “ : 115 گوید : قول محقق آن است که افضلیت [ از ] امت نسبت [ به ] اهل خلافت نبوت - که مقنّن قوانین و مبلّغ شرایع و مروج دین ایشان اند - لازم است ، و الا اعتماد کلی حاصل نشود . . . و اهل سنت همین قول محقق [ را ] در شیخین بلکه در خلفای اربعه اثبات نمودند .

ص : 147

و ثانیاً : آنکه ابوبکر در این کلام اقاله بیعت نموده و استعفا از خلافت کرده ، و آن دلالت واضحه دارد بر بطلان خلافت او ; زیرا که این اقاله از چند شق خالی نیست :

یا آنکه هزل و عبث محض بوده ; پس شأن خلفا منزه از آن است که امر خلافت را - که سعادت دنیا و دین وابسته به آن است - سخریه و مضحکه گردانند ، و هزلیات را در آن راه دهند .

و یا آنکه برای امتحان صحابه بود ، تا معلوم نماید که کدام کس از ایشان ، خلافت ‹ 149 › ابی بکر را کراهت دارد ; پس این احتمال را هم سنیه بر زبان نمیتوانند آورد ; زیرا که نزد ایشان خلافت ابی بکر به نص جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ثابت شده ، چنانچه مخاطب در همین باب مدعی آن شده ، و حدیث : ( یأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر ) ، و ( إنه الخلیفة بعدی ) و امثال آن نزد او متحقق گردیده (1) ، پس تجویز نمودن ابوبکر بر صحابه کراهتِ خلافت


1- تحفه اثنا عشریه : 269 .

ص : 148

خود را ، نهایت اسائت ظنّ به جماعتی که حق تعالی و جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نهایت مدح و ثنای ایشان کرده اند ، نمودن است ، و تمامی آیات و احادیثی را که اهل سنت در فضل صحابه و اثبات عدم امکان صدور باطل از ایشان وارد میسازند ، و جمله ای از آن [ را ] مخاطب در باب امامت آورده (1) ، تکذیب کردن است .

و یا آنکه در حقیقت نقض خلافت کرده بود و خواسته که خلافت را از خود دفع نماید ; پس این هم سمتی از جواز ندارد ; زیرا که هرگاه به نصوص قطعیه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) - به زعمشان - ابوبکر متعین برای خلافت باشد ، و تسلط دیگری بر خلافت ، غیر مرضی خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) ، و مخالف امر ایشان باشد ، در این صورت تجویز ابوبکر خلافت را برای دیگری ، صریح مخالفت و معاندت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است .

و از اینجا است که عثمان - با وصف اضطرار و الجا - نزع خلافت از خود تجویز نکرده ، و القای نفس خود را در تهلکه - که به تصریح اعور در رساله ای که به ردّ اهل حق نوشته - ناجایز است ، اختیار کرد (2) ، و گفت که :


1- تحفه اثناعشریه باب هفتم ( 173 - 236 ) ، و به خصوص صفحه : 225 .
2- رسالة الردّ علی الرافضة : عنه الأنوار البدریة : 159 - 160 . أقول : لم نعلم بطبع الرسالة ولا نعرف له مخطوطاً ، فی معجم المؤلفین لکحالة 13 / 286 قال : یوسف الجمال الواسطی الشافعی ، نزیل مکة . فاضل . من آثاره : الرسالة المعارضة فی الردّ علی الرافضة . وجاء فی مجلة تراثنا لمؤسسة آل البیت 6 / 37 : فی القرن التاسع ألّف یوسف بن مخزوم الأعور الواسطی کتاباً هاجم فیه الشیعة ، وهو الذی ترجم له السخاوی فی الضوء اللامع 10 / 338 وقال : یوسف الجمال أبو المحاسن الواسطی الشافعی ، تلمیذ النجم السکاکینی . . . رأینا له مؤلفاً سمّاه : الرسالة المعارضة فی الردّ الرافضة .

ص : 149

نمیکشم پیراهنی را که خدا به من پوشانیده ، چنانچه در “ ریاض نضره “ و غیره مذکور است (1) .

و هرگاه عثمان را - با وصف اضطرار - خلع خلافت از خود جایز نباشد ، تعجب است که ابوبکر را در حالت اختیار چگونه جایز گردید ؟ !

و از همین جا است که غزالی - که از اکابر و اعاظم اولیاء و کملاء اهل سنت است - در کتاب “ سرّ العالمین “ - که به تصریح ذهبی در “ میزان “ تصنیف او است (2) - از ادراک وجه این قول ابی بکر متحیر شده ، آن را در شِقّی که ناقض خلافت او است منحصر دانسته ، و دیگر وجوه را - یعنی هزل و امتحان صحابه را - باطل گفته ، حیث قال :


1- مراجعه شود به ریاض النضرة 1 / 290 ( طبع دارالغرب الإسلامی بیروت ) ، 2 / 167 ( چاپ مصر ) ، تاریخ طبری 3 / 405 ، تاریخ المدینه ابن شبّة 4 / 1286 .
2- [ الف و ب ] قال الذهبی فی المیزان - فی ترجمة الحسن بن صباح - : قال أبو حامد الغزالی فی کتاب سرّ العالمین : شاهدت قصّة الحسن بن صباح لمّا تزهّد تحت حصن ألَمُوت . . إلی آخره . نقلت هذه العبارة من أصل المیزان . ( 12 ) . [ میزان الاعتدال 1 / 500 ] .

ص : 150

ثم قال أبو بکر علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : أقیلونی [ أقیلونی ] (1) فلست بخیرکم ، أفقال ذلک هزلا أو جدّاً [ أم امتحاناً ] ؟ (2) فإن کان هزلا ; فالخلفاء منزّهون عن الهزل ، وإن کان جدّاً ، فهذا نقض للخلافة ، وإن کان امتحاناً ; فالصحابة لا یلیق بهم الامتحان (3) ، لقوله تعالی : ( وَنَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ ) (4) (5) .

و شمس الدین ابوالمظفر سبط ابن الجوزی - که از اکابر ائمه سنت است (6) ، و مخاطب در جواب طعن ششم از مطاعن عمر بر نقل او اعتماد


1- الزیاده من المصدر .
2- الزیاده من المصدر .
3- لم یرد فی المصدر المطبوع قوله : ( فالصحابة لا یلیق بهم الامتحان ) .
4- سورة الأعراف ( 7 ) : 43 ، وسورة الحجر ( 15 ) : 47 .
5- [ الف و ب ] قوبل علی أصل سرّ العالمین ، ونسخته موجودة فی خزانة کتب مولانا ممتاز العلماء دام ظله العالی . [ سرّ العالَمَین وکشف ما فی الدارین : 18 - 19 ( المقالة الرابعة ) ، وحرّفوا العبارة فی طبع دمشق ، نشر الحکمة صفحة : 23 - 24 هکذا : قوله علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : قوموتی لست خیرکم ، أفقال هزلا أو جدّاً أو امتحاناً ؟ فإن کان هزلا فالخلفاء منزّهون عن الهزل ، وإن قاله جدّاً فهذا نقض للخلافة ، وإن قاله امتحاناً . . : ( وَنَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ ) ] .
6- [ الف و ب ] در کتاب “ اعلام الاخیار “ محمود بن سلیمان کفوی مذکور است : یوسف بن قزغلی بن عبد الله البغدادی ، سبط الحافظ أبی الفرج بن الجوزی الحنبلی ، صاحب مرآة الزمان . . إلی أن قال فی التاریخ ، ذکره الحافظ شرف الدین فی معجم شیوخه ، وکان إماماً عالماً فقیهاً ، واعظاً جیّداً نبیهاً ، یُلتقط الدرر من کلمه ، ویتناثر الجوهر من حکمه ، یصلح المذنب القاصی عند ما یلفظ ، ویتوب الفاسق العاصی حین ما یعظ ، یصدع القلب بخطابه ، ویجمع العظام النخرة بجنابه ، لو استمع له الصخر لانفلق ، والکافر الجحود لأسلم وصدّق ، وکان طلق الوجه ، دائم البشر ، حسن المجالسة ، ملیح المحاورة ، یحکی الحکایات الحسنة ، وینشد الأشعار الملیحة ، وکان فارساً فی البحث ، عدیم النظیر ، مفرط الذکاء ، إذا سلک طرقاً ینقل فیها أقوالا ویخرج أوجهاً ، کان من وحداء الدهر بوفور فضله ، وجودة قریحته ، وغزارة علمه ، وحدّة ذکائه وفطنته ، وله مشارکة فی العلوم ، ومعرفة بالتواریخ ، وکان من محاسن الزمان ، وتواریخ الأیام ، وله القبول التامّ عند العلماء والأُمراء والخاصّ والعامّ ، وله تصانیف معتبرة مشهورة . . إلی آخره . ( 12 ) . [ اعلام الاخیار : هیچ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی کتاب اعلام الاخیار در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن یازدهم عمر - بخش متعة النساء - خواهد آمد ] .

ص : 151

کرده (1) ، - نیز این عبارت را در کتاب “ تذکرة خواص الامة “ از کتاب “ سرّ العالمین “ غزالی نقل کرده (2) .

اما آنچه گفته : این روایت در هیچ کتابی از کتب اهل سنت موجود نیست ، نه به طریق صحیح و نه به طریق ضعیف .


1- تحفه اثنا عشریه : 297 .
2- تذکرة الخواص : 65 .

ص : 152

پس مردود است (1) به آنکه : فضل بن روزبهان - در جواب طعن قصد احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - اقرار به وجود این حدیث در “ صحاح “


1- [ الف ] حقیر میگویم که : از اینجا پی به کمال تبحر و مهارت شاه صاحب غباید برد که چنین حدیثی را - که به اعتراف مثل روزبهان در “ صحاح “ اهل سنت مروی است ، و او آن را معتبر و معتمد دانسته ، و چیزی را که منافی آن انگاشته مردود ساخته [ است ] - شاه صاحب از غایت ذکاء و فطانت قطعاً انکار میکنند ! و بر ملا به این زور و شور تکذیب مینمایند ! و میفرمایند که : در هیچ کتابی از کتب اهل سنت موجود نیست ، نه به طریق صحیح و نه به طریق ضعیف ! نمی دانم که اولیای شاه صاحب ، مقتدایشان را بلکه مقتدای خواجه شان را تکذیب میفرمایند ، و به سفه و بیتمیزی منسوب میسازند ؟ یا مریدان خجالت میکشند و معترف به جسارت و خسارت شاه صاحب میشوند ؟ و از آن هم عجیب تر این است که ابن روزبهان - با وصف اعتراف به مروی بودن این روایت در صحاح خود [ شان ] ، و اعتبار و اعتماد بر آن - در اینجا جایی که علامه حلی آن را ذکر کرده ، تشکیک در آن نموده و گفته : إن صحّ هذا الکلام ، فهو من باب التواضع . . إلی آخره . [ مراجعه شود به احقاق الحق : 220 - 221 ] . آیا از این هم زیاده تعصب و بیحمیتی در عالم به نظر کسی رسیده باشد که امری را که خود به مقاله خصم حجت دانند ، و در “ صحاح “ خود مروی گویند ، و مخالف آن را ساقط از اعتبار دانند ، اگر خصم به همان امر متشبث شود ، تشکیک در آن نمایند ، لایق حجت ندانند ؟ ! ! فاعتبروا یا أولی الأبصار من تعصبات هؤلاء الکبار ، کیف قادتهم العصبیة إلی التفوه بالهفوات والجحود للواضحات حتّی ( جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ) [ سورة النمل ( 27 ) : « 14 » ] ، بل أنکروها وأقرّت بها ألسنتهم . ( 12 ) ح .

ص : 153

اهل سنت کرده ، چنانچه گفته :

السابع : انه ینافی هذا روایة الصحاح ، فإن أرباب الصحاح ذکروا فی بیعة علی [ ( علیه السلام ) ] لأبی بکر : أن بنی هاشم لم یبایعوا أبا بکر إلاّ بعد وفاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، و لم یتعرّض أبو بکر لهم ، وترکهم علی حالهم ، وکانوا یتردّدون عند أبی بکر ، ویدخلون فی المشاورات والمصالح والمهمات وتدبیر الجیوش ، فلمّا توفیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ‹ 150 › بعث أمیر المؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] إلی أبی بکر وقال : ائتنی وحدک . . فجاءه أبو بکر فی بیته ، فجلسا وتحدّثا ، ثم قال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لأبی بکر : إنک استأثرت هذا الأمر دوننا ، ما کنّا نمنعک عن هذا الأمر ، ولا نحن نراک غیر أهل لهذا ، و لکن کان ینبغی أن تؤخّره إلی حضورنا .

قال أبو بکر : یا أبا الحسن ! کان الأنصار یدّعون هذا الأمر لأنفسهم ، وکانوا یریدون أن ینصبوا أمیراً منهم ، وکان یُخاف منهم الفتنة ، فتسارعت إلی إطفاء الفتنة ، وأخذت بیعة الأنصار ، وإن کان لک فی هذا الأمر رغبة فأنا أخطب الناس وأُقیل بیعتهم وأبایعک والناس . .

فقال أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] : الموعد بینی وبینک بعد صلاة الظهر . . فلمّا صلّی الظهر رقی أبو بکر المنبر وقال : أقیلونی فلست بخیرکم وعلی فیکم . (1) انتهی به قدر الحاجة .


1- [ ب ] دلائل الصدق 3 / 47 . [ احقاق الحق : 229 ] .

ص : 154

و آنفاً دانستی که ( أقیلونی فلست بخیرکم ) را غزالی - که از اکابر ائمه اهل سنت است - قطعاً به ابوبکر منسوب ساخته ، و او را قائل این کلام حتماً دانسته ، و در کتاب او “ سرّ العالمین “ و کتاب “ تذکرة خواص الامة “ سبط ابن الجوزی نقلا عنه مذکور است .

اما آنچه گفته : و به افترائات شیعه الزام اهل سنت خواستن کمال نادانی است .

پس دانستی که این روایت در کتب معتمده اهل سنت و “ صحاح “ ایشان به اعتراف ابن روزبهان موجود است ، پس آن را از افترائات شیعه گفتن دلیل کمال همه دانی مخاطب است .

اما آنچه گفته : که حضرت امام همام زین العابدین امام سجاد [ ( علیه السلام ) ] در “ صحیفه کامله “ - که نزد شیعه به طرق صحیحه متعدده مروی است - میفرماید : « أنا الذی أفنت الذنوب عمره » . . إلی قوله : همان جواب را از طریق اهل سنت در حق أبوبکر قبول فرمایند . . . الی آخر .

پس مردود است :

اولا : به اینکه نزد شیعه کلمات حضرت امام زین العابدین ( علیه السلام ) محمول بر تواضع و فروتنی است ، و نزد ما اگر کسی از راه تواضع نسبت ذنوب به سوی خود با وصف برائت از آن کند ، مضایقه ندارد .

و مخاطب را نمیرسد که کلام ابی بکر را محمول بر تواضع نماید ; زیرا که

ص : 155

امام الائمه او که فخر رازی است اقرار به خطا از راه تواضع با وصف برائت از آن [ را ] جایز نمیداند ، بلکه ان را عین معصیت میانگارد ، چنانچه در تفسیر آیه : ( الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ ) (1) گفته :

السؤال الثانی : لِمَ أسند إلی نفسه الخطیئة مع أن الأنبیاء منزّهون عن الخطایا ؟

وفی جوابه وجوه ثلاثة :

أحدها : إنه محمول علی کذب إبراهیم فی قوله : ( بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ . . ) (2) ، و ( إِنِّی سَقِیمٌ . . ) (3) ، وقوله لسارة : « إنها اختی » .

وهو ضعیف ; لأن نسبة الکذب إلیه غیر جائز .

وثانیها : إنه ذکر علی سبیل التواضع وهضم النفس .

وهذا ضعیف ; لأنه إن کان صادقاً فی هذا التواضع ، فقد لزم الإشکال ، وإن کان کاذباً فیه ، فحینئذ یرجع حاصل الجواب إلی إلحاق المعصیة به ، لأجل تنزیهه عن المعصیة . (4) انتهی به قدر الحاجة .


1- الشعراء ( 26 ) : 82 .
2- الأنبیاء ( 21 ) : 63 .
3- الصافات ( 37 ) : 89 .
4- [ الف ] سوره شعراء ، ربع ثانی ، جزء 19 . [ ب ] تفسیر کبیر 23 / 146 . [ تفسیر رازی 24 / 146 ] .

ص : 156

و از این کلام به صراحت تمام واضح است که : اعتراف به امری گو از راه تواضع باشد ، هرگاه مطابق واقع نباشد ، جایز نیست ، بلکه معصیت است ، پس در این صورت حمل کلام ابی بکر بر تواضع به نوعی که تخلیص او از کذب و معصیت حاصل شود ، غیر ممکن ، بلکه ادعای این معنا که او با وصف افضلیت اقرار به مفضولیت خود و افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) کرد ، کذب و معصیت را بر او ثابت ساختن است ، و در این صورت ‹ 151 › به هر صورت مطلوب اهل حق ثابت است ، خواه کلام ابی بکر مطابق واقع باشد خواه نباشد .

و ثانیاً : اینکه قیاس کلام ابوبکر بر کلام هدایت نظام آن امام همام ( علیه السلام ) قیاس مع الفارق است ; زیرا که کلام ابوبکر بر سر منبر با رعایای خودش است متضمن اعتراف به مفضولیت خود و افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) ، و در امثال این کلام تأویل را گنجایش نیست ، به خلاف کلام جناب امام زین العابدین ( علیه السلام ) که در مقام اظهار عجز و عبودیت روبروی جناب ربوبیت است ، و انبیا و ائمه معصومین ( علیهم السلام ) با وصف عدم عصیان اوامر و نواهی الهی چون این همه را از تفضلات و توفیقات او تعالی شأنه میدانند ، در مقام مناجات با او تعالی وتقدس اعتراف به عجز و تقصیر خود مینمایند .

قاضی عیاض در “ شفا “ گفته :

قد قیل : إن کثرة استغفار النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم

ص : 157

وتوبته [ و ] (1) غیره من الأنبیاء علی وجه ملازمة الخشوع والاعتراف بالتقصیر شکراً لله علی نعمه ، کما قال - وقد أُمن من المؤاخذة بما تقدّمه وتأخر - : « أفلا أکون عبداً شکوراً ؟ ! » وقال : « إنی أخشاکم لله وأعلمکم بما أتقی » .

وقال الحارث بن أسد : خوف الملائکة والأنبیاء خوف إعظام وتعبد لله ; لأنهم آمنون .

وقیل : فعلوا ذلک لیقتدی بهم أُممهم . (2) انتهی .

و از اینجا است که از انبیا استغفار و انابت و اقرار به عصیان و تقصیر در حالت مناجات الهی منقول شده ، و عالمی آن را قبیح و مذموم ندانسته ، به خلاف تفضیل کسی دیگر بر خود ، مثلا آنکه کسی از انبیا بر سر منبر رفته اعتراف نکرده (3) که فلان کس - که از آحاد رعایا است - از من بهتر است و من با وجود او بهتر از او نیستم .

و در “ رساله “ ملا علی قاری که در جواب سؤال صاحب حالی متضمن فضائح و قبائح ابن عربی نوشته (4) از “ تاریخ الاسلام “ منقول است :

وسئل عنه - أی عن ابن عربی - شیخنا العلامة المحقق الحافظ


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] فی فصل فی ردّ علی من أجاز علیهم الصغائر من الباب الأول من القسم الثالث ورق 129 . [ الشفا بتعریف حقوق المصطفی ( علیه السلام ) 2 / 172 ] .
3- مقصود این است که : نرفته اعتراف کند .
4- از این رساله هیچ اطلاعی در دسترس نمیباشد .

ص : 158

المفتی المصنف أبو ذرعة أحمد ابن شیخنا الحافظ العراقی الشافعی ، فقال : لا أشک فی اشتمال الفصوص المشهورة علی الکفر الصریح الذی لا یشکّ فیه ، وکذلک فتوحاته المکیة ، فإن صحّ صدور ذلک عنه واستمر علیه إلی وفاته فهو کافر مخلّد فی النار بلا شکّ ، ولقد صحّ عندی عن الحافظ جمال الدین المزی أنه نقل من خطّه فی تفسیر قوله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ ) (1) کلاماً ینبو عنه السمع ، ویقتضی الکفر فی الشرع . .

و بعض کلماته لا یمکن تأویلها ، والذی یمکن تأویله منها کیف یصار إلیه مع مرجوحیة التأویل ، والحکم إنّما یترتب علی الظاهر ؟ وقد بلغنی عن الشیخ الإمام علاء الدین القونوی - وأدرکت علیه أصحابه - أنه قال فی مثل ذلک : إنّما یأوّل کلام المعصومین وهو کما قال . (2) انتهی .

و نیز ملا علی قاری در این رساله از ذیل “ تاریخ الاسلام “ نقل کرده که در آن در ترجمه قونوی مسطور است :

حدّثنی ابن کثیر - یعنی الشیخ عماد الدین صاحب التاریخ والتفسیر - إنه حضر مع المزی عنده - یعنی القونوی - فجری ذکر


1- البقرة ( 2 ) : 6 .
2- [ الف ] در آخر رساله قبل از تمام آن به پنج ورق . ( 12 ) . [ رساله ملا علی : بعضی از مطالب مربوط به محیی الدین عربی : سیر اعلام النبلاء 23 / 49 ، تاریخ الاسلام ذهبی 46 / 375 - 380 ، الوافی بالوفیات 4 / 124 ] .

ص : 159

الفصوص لابن عربی ، فقال : لا ریب أن هذا الکلام الذی قال فیه کفر وضلال ، فقال صاحبه الجمال المالکی : أفلا تأوله یا مولانا ؟ ‹ 152 › فقال : لا إنّما نتأول کلام المعصوم . انتهی .

والمزی هوالحافظ جمال الدین صاحب تهذیب الکمال والأطراف ، وفی سکوته إشعار برضاه بکلام القونوی ، والله أعلم (1) .

پس چون که ابوبکر بالاجماع معصوم نیست ، در کلام او که مصرح است به تفضیل جناب امیر ( علیه السلام ) بر خودش ، تأویل جایز نباشد .

بدان که فضل بن روزبهان در جواب این طعن گفته :

إن صحّ هذا الکلام فهو من باب التواضع وتألیف قلوب المتابعین ، وحقّ الإمام أن لا یفضّل نفسه علی الرعیة ، ولا یتکبّر علیهم (2) .

و علامه شوشتری - نوّر الله مرقده شریف - در جواب آن افاده فرموده :

إن التواضع وهضم النفس فی أمر الدین والخلافة غیر معقول ، کیف ولایبقی حینئذ وثوق بالکلام لعدم العلم بقصده !

وأیضاً القول المذکور - کما أشار إلیه الناصب - إنّما وقع من أبی بکر عند تعریض الناس علیه بأنه لا یلیق بالإمامة مع


1- رساله ملا علی قاری : و مراجعه شود به مصادر تعلیقه قبل .
2- احقاق الحق : 220 - 221 .

ص : 160

وجود علی ( علیه السلام ) ، فلو کان غرضه التواضع وهضم النفس لما خصّ الخیریة بعلی [ ( علیه السلام ) ] ، بل قال : أقیلونی فإن کل واحد منکم خیر منی . (1) انتهی .

و ما میگوییم که : اگر حق امام همین است که خود را بر رعیت تفضیل ندهد ، پس لازم میآید که عمر خلاف حق نموده باشد که در خطبه ، خود را بر جمیع مسلمین تفضیل داد ، چنانچه ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :

ذکر أبو جعفر الطبری فی تاریخه بعض خطب عمر ، فمنها خطبة خطب بها حین وُلّی الخلافة ، وهی - بعد الحمد والثناء علیه ورسوله - : أیها الناس ! إنی وُلّیت علیکم ، ولولا رجائی أن أکون خیرکم ، وأقومکم (2) علیکم ، وأشدّکم استضلاعاً بما ینوب من فهم (3) أمورکم ما تولّیت ذلک منکم . . (4) إلی آخره .

اما آنچه گفته : و در این روایت بعضی از علمای شیعه لفظ ( أقیلونی ) نیز افزایند .

پس دانستی که لفظ ( أقیلونی ) در “ صحاح “ اهل سنت مذکور است ،


1- احقاق الحق : 221 .
2- فی المصدر : ( وأقواکم ) .
3- فی المصدر : ( مهم ) .
4- ازالة الخفاء 2 / 200 .

ص : 161

چنانچه فضل (1) بن روزبهان اعتراف نموده ، پس نسبت الحاق آن به طرف شیعیان کذب محض و افترای بحت است ، بار الها ! مگر آنکه مراد او از علمای شیعه اصحاب “ صحاح “ خویش باشند ! ! و غرضش نسبت الحاق و افترا به سوی ایشان باشد ! ! فلا مجال للکلام فی هذا المرام .

و غزالی - که از اکابر ائمه و اکمل اولیاء اهل سنت است - نیز لفظ ( أقیلونی ) به ابوبکر قطعاً منسوب ساخته ، و دیگر معتمدین اهل سنت هم روایات اقاله ابی بکر [ را ] آورده اند ، در “ تاریخ خمیس “ مذکور است :

و ذکر غیر ابن حبان (2) : أن أبا بکر . . . قام فی الناس - بعد مبایعتهم إیاه - یقیلهم فی بیعتهم ، ویستقیلهم فیما تحمّله من أمرهم ، ویعید ذلک علیهم ، کلّ ذلک یقولون له : والله لا نقیلک ولا نستقیلک ، قدّمک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . فمن ذا یؤخّرک ؟ ! (3) انتهی .

و در “ جامع الاصول “ مذکور است :

ذکر رزین فی کتابه : قال أنس : فسمعت عمر یقول لأبی بکر یومئذ : اصعد المنبر [ فلم یزل به حتّی صعد المنبر ] (4) ، فبایعه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاضل ) آمده است .
2- فی المصدر : ( غیر ابن عقبة ) .
3- [ الف و ب ] ذکر بیعة أبی بکر من الموطن الحادی عشر . [ تاریخ الخمیس 2 / 169 - 170 ] .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 162

الناس عامّة ، وخطب أبو بکر فی الیوم الثالث ، فقال - بعد أن حمد الله وصلّی علی رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - : أمّا بعد ; أیها الناس ! إن الذی رأیتم منی لم یکن حرصاً علی ولایتکم ، ولکنی خفت الفتنة والاختلاف ، وقد رددت أمرکم إلیکم ، فولّوا من شئتم ، فقالوا : لا نقیلک . (1) انتهی .

و محب طبری در “ ریاض نضره “ فصلی خاص برای ذکر استقاله ابی بکر منعقد کرده ، احادیث متعدده متضمن آن ذکر نموده ، و این معنا را از جمله فضائل او شمرده چنانچه گفته :

ذکر استقالة أبی بکر من البیعة . . عن زید ‹ 153 › بن أسلم :

قال : دخل عمر علی أبی بکر - وهو آخذ به طرف لسانه - وهو یقول : إن هذا أوردنی الموارد ، ثم قال : یا عمر ! لا حاجة لی فی إمارتکم ، قال عمر : والله لا نقیلک ولا نستقیلک . خرّجه حمزة بن الحارث .

وعن أبی الجحاف ، قال : قام أبو بکر بعد ما بویع له ، وبایع له علی [ ( علیه السلام ) ] وأصحابه ، فأقام ثلاثا یقول : أیها الناس ! قد أقلتکم بیعتکم ، هل من کاره ؟ قال : فیقوم علی [ ( علیه السلام ) ] فی أول الناس یقول : لا والله لا نقیلک ولا نستقیلک ، قدّمک رسول الله صلی الله علیه


1- [ الف ] کتاب الخلافة والإمارة من حرف الخاء ، باب ثانی ، بعد ذکر حدیث سقیفة . ( 12 ) . [ ب ] جامع الاصول 4 / 481 ( طبع قاهره سنه 1369 ) . [ جامع الاصول 4 / 103 ] .

ص : 163

[ وآله ] وسلّم فمن ذاالذی یؤخّرک ؟ ! خرّجه ابن السمان فی الموافقة .

وعنه قال : احتجب أبو بکر عن الناس ثلاثاً یشرف علیهم کل یوم یقول : قد أقلتکم بیعتی فبایعوا من شئتم ، قال : فیقوم علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فیقول : لا والله لا نقلیک ولا نستقیلک ، قدّمک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فمن ذا الذی یؤخّرک ؟ ! خرّجه الحافظ السلفی فی المشیخة البغدادیة ، وابن السمان فی الموافقة .

وأبو الجحاف هذا داود بن أبی عوف البرجمی التمیمی ، مولاهم کوفی ، ثقة ، روی عن غیر واحد من التابعین ، وهو حدیث مرسل عن الطریقین .

وعن جعفر ، عن أبیه [ ( علیهما السلام ) ] ، قال : لمّا استخلف أبو بکر خیّر الناس سبعة أیام ، فلمّا کان الیوم السابع أتاه علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : لا نقیلک ولا نستقیلک ، ولولا أنّا رأیناک أهلا ما بایعناک . خرّجه ابن السمان فی الموافقة .

وعن سوید بن غفلة قال : لمّا بایع الناس أبا بکر قام خطیباً فحمد الله وأثنی علیه ، ثم قال : یا أیها الناس ! أُذکّر بالله أیّما رجل ندم علی بیعتی لما قام علی رجلیه ، قال : فقام إلیه علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ومعه السیف ، فدنا منه حتّی وضع رجلا علی عتبة المنبر والأُخری علی الحصا ، وقال : والله لا نقیلک ولا نستقیلک ، قدّمک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فمن ذا یؤخّرک ؟ !

ص : 164

خرّجه فی فضائله وقال : هو أسند حدیث روی فی هذا المعنی ، وسوید بن غفلة أدرک الجاهلیة وأسلم فی حیاة النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] (1) .

اما آنچه گفته : طرفه آن است که خود شیعه اعتقاد دارند که حضرت موسی ( علیه السلام ) از رسالت و نبوت استعفا کرد و به هارون مدافعه نمود .

پس طرفه آن است که : چنین دعوی بزرگ و عظیم بر زبان آورده ، و دلیل و شاهد آن اجمالا هم ذکر نکرده و باز خواسته که به آن حجت آرد و گلوی امام خود را به دعوی لسانی از طعن و ملام بدر آرد ؟ !

و عجب تر آنکه در باب نبوت هم این دعوی بی سر و پا به بسط تمام وارد ساخته (2) ، و در مقام استشهاد بر آن مهره سکوت بر لب گذاشته .

اما آنچه گفته : زیرا که ریاستی که مردم به این کس بدهند ، قبول کردن یا دوام و استمرار بر آن نمودن چه ضرور است ؟

پس جوابش آنکه : عثمان کشته شدن خود اختیار کرد ، و خلع خلافت از خود ننمود ، و گفت : نمیکشم پیراهنی را که خدا به من پوشانیده است (3) .


1- [ الف ] الفصل الثالث عشر من الباب الأول ، من القسم الثانی 104 ورق . [ ب ] ریاض النضرة 1 / 229 . [ الریاض النضرة 2 / 229 - 230 ( طبع دارالغرب الإسلامی بیروت ) ] .
2- تحفه اثنا عشریه : 168 عقیده هشتم .
3- مراجعه شود به : ریاض النضرة 1 / 290 ، تاریخ طبری 3 / 405 ، تاریخ المدینه ابن شبّة 4 / 1286 .

ص : 165

پس اگر خلع خلافت امر جایز بلکه ممدوح است - چنانچه مخاطب گفته - لازم آید که عثمان امر ممدوح اختیار نکرد ، و قتل خود ایثار کرد ، و القای نفس در هلاک گناه کبیره است .

اما آنچه گفته : از اینجا ‹ 154 › معلوم شد ، که موافق روایات شیعه نیز ابوبکر طامع ریاست و امامت نبود ، و از خود دفع میکرد ، و مردم دفع او را قبول نمیکردند .

پس مخدوش است ، به چند وجه :

اول : آنکه روایت اقاله ابی بکر که اهل حق در مطاعن ابی بکر میآرند ، از کتب سنیه نقل میکنند ، چنانچه ملاحظه کتب کلامیه شاهد عدل بر آن است ، پس آن را روایت شیعه دانستن ، و به آن احتجاج بر امری نمودن ، داد دانشمندی دادن است ، آری اگر از کتب اهل حق این روایت [ را ] نقل کرده ، این کلام [ را ] میگفت ، وجهی میداشت .

بار الها ! مگر اینکه همان ادعای الحاق را اعاده نماید ، و به این زعم باطل ، این روایت را روایت شیعه گرداند ! پس آن دعوی بی دلیل ، بلکه بهتان محض و افترای صرف است .

هرگاه این روایت در کتب معتبره سنیه ، بلکه به اعتراف ابن روزبهان در “ صحاح “ ایشان موجود است (1) ، باز حرف الحاق بر زبان آوردن ، خود را


1- کلام فضل بن روزبهان اوائل همین طعن از احقاق الحق : 229 گذشت .

ص : 166

پیش ارباب علم و فضل ، فضیحت و رسوا نمودن است .

و غرض از این بیان نه انکار ورود روایت اقاله در روایات اهل حق است ، بلکه اظهار قصور تحریر مخاطب ، و عدم وقوف او بر قواعد مناظره منظور است .

دوم : آنکه محض اقاله لسانی با وصف کمال رغبت و مسارعت در اخذ خلافت و تقمّص به قمیص آن در حیات ، و القای آن به سوی عمر بعدِ ممات ، هرگز دلالت بر عدم طمع او ندارد ، و این اقاله مثل اقوال متغلّبین است که منهمک در دنیا میباشند ، و با وصف آنکه اهتمام تمام در اخذ حطام دنیا دارند ، باز به محض دعاوی لسانیه ، تنفر خود [ را ] از آن ، و عدم رغبت خویش [ را ] به آن اظهار مینمایند ، ( یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ ) (1) اگر ابوبکر در اقاله صادق بود ، چرا ترک خلافت نکرد ، و خود را از آن سبک دوش نساخت ، هرکس میخواست آن را میگرفت ، و عجب بیطمعی بود که عمر به این شدّ و مدّ از بسیاری از صحابه بیعت به جبر و قسر گرفت ، و ابوبکر بر آن سکوت نمود ، تا آنکه از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که ایذای آن حضرت عین کفر و بی دینی بود - هم به اکراه و الجاء تمام بیعت گرفت ، و ابوبکر منع از آن ننمود ، بلکه بنابر روایات کتب معتبره سنیه ، خود ابوبکر عمر را فرستاد ، و گفت که : جناب امیر ( علیه السلام ) و اتباع آن حضرت ( علیه السلام ) را از خانه ملائک آستانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) برآرد ، و اگر ایشان ابا کنند با ایشان مقاتله


1- آل عمران ( 3 ) : 167 .

ص : 167

نماید ، کما سیجیء نموذجه فی مطاعن عمر (1) .

بالجمله ; این اقاله لسانی - با این همه فضائح و قبائح ! - جز آنکه حجت اهل حق را قوی گرداند ، و عدم حقیت او را به زبانش بر کرسی نشاند ، اصلا فایده به حال او و اولیای او نمیرساند .

و از اینجاست که جناب امیر ( علیه السلام ) در خطبه شقشقیه - که ثقات سنیه روایت آن کرده اند ، کما سیجیء ان شاء الله (2) - از تناقض و تهافت فعل و قول ابی بکر تعجب نموده و فرموده :

« . . فیا عجبا ! بینا هو یستقیلها فی حیاته ، اذ عقدها لآخر بعد وفاته . . (3) » .

و در حقیقت این اقاله هم مثل بیعت او فلته [ ای ] بود از فلتات او ! ! و بسیار است که ارباب باطل گاه گاه به کلمات حق هم گویا میشوند ، و آن دلالت بر حقیت ایشان نمیکند ، و من هنا قال علی ( علیه السلام ) : « ما أضمر أحد شیئاً إلاّ ظهر فی صفحات وجهه أو فلتات لسانه (4) » و چونکه در ضمیر ابی بکر عدم حقیت خودش مضمر بود ، و قطعاً میدانست که او لیاقت این کار [ را ] ندارد ، و به اغوای شیطان الانس - که گوی سبقت از شیطان الجن ربوده بود -


1- مراجعه شود به طعن دوم از مطاعن عمر ، و عبارتی که مؤلف نقل فرموده از ابن عبد ربّه است در العقد الفرید : 4 / 242 ( چاپ دار الکتاب العربی ) ، 4 / 259 ( چاپ مکتبة النهضة المصریة ) .
2- در طعن هشتم از مطاعن صحابه .
3- نهج البلاغة 1 / 32 .
4- نهج البلاغة 4 / 7 .

ص : 168

تصدی ‹ 155 › آن نموده ، لهذا در بعض اوقات کلمات اعتراف حق بر زبان او جاری میشد .

سوم : آنکه عدم طمع ابی بکر را در خلافت از فضایل او شمردن ، به غایت مستغرب است ! زیرا که نزد سنیه ابوبکر متعین بود برای خلافت ، و خلافت دیگری با وجود او صحیح نبود به جهت نصوص مزعومه و دلایل موهومه ، پس ابوبکر اگر چنین امری را که به نص جناب رسالت مآب [ ( صلی الله علیه وآله ) ] برای او ثابت بود ، و قیام او به آن واجب و لازم ، از خود دفع میکرد و میخواست که کسی دیگر آن را بگیرد ، در حقیقت مخالفت خدا و رسول او میکرد .

و عجیب تر آن است که خود مخاطب در این قول تصریح کرده که خلافت ابی بکر موجب عزت دنیا و آخرت او بود ، حیث قال :

چه جای ریاستی که ابوبکر را به دست افتاده ، و عزت دنیا و آخرت نصیب او شده (1) .

و ظاهر است که چیزی که موجب عزت آخرت باشد ، آن را از خود دور کردن دلیل حرمان از سعادت و میلان به خسارت است ، پس حیرت است که چگونه مخاطب افکندن چنین چیز را از خود ، دلیل کمال فضیلت و نهایت بیطمعی و زهد ابی بکر گردانیده ؟ !


1- تحفه اثنا عشریه : 272 .

ص : 169

مگر اینکه مرادش بیطمعی و زهد و بیپروایی در امر آخرت باشد ، پس این زهد و بیطمعی او را ، و امام او را مبارک باد ! ! کسی را جای کلام در آن نیست .

اما آنچه گفته : و نیز در کتب شیعه به روایات صحیحه ثابت و مروی است که : حضرت امیر ( علیه السلام ) نیز بعد از قتل عثمان ، خلافت را قبول نمیکرد ، و بعد از الحاح و ابرام و مبالغه تمام از مهاجرین و انصار قبول فرمود .

پس جوابش آنکه : ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ جواب مثل این اعتراض ، از طرف امامیه به این عبارت ذکر کرده :

قالت الإمامیة : هذا غیر لازم . . والفرق بین الموضعین ظاهر ; لأن علیاً ( علیه السلام ) لم یقل : إنی لا أصلح لها ، ولکنه کره الفتنة ، وأبو بکر قال کلاماً معناه : أنی لا أصلح لها ، لقوله : ( إنی لست بخیرکم ) ، و من نفی عن نفسه صلاحیة الإمامة لا یجوز له أن یعهد بها إلی غیره (1) .

حاصل آنکه گفته اند امامیه که : این اعتراض لازم نیست ، و فرق در هر دو موضع ظاهر است ; زیرا که به درستی که علی ( علیه السلام ) نگفته است که : من صالح خلافت نیستم ، لیکن فتنه را مکروه داشت ، و ابوبکر کلامی گفته که معنای آن این است که : من صالح نیستم برای خلافت ، چه گفته : به درستی که من


1- [ ب ] ابن ابی الحدید : 69 ( طبع مصر سنه 1385 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 1 / 169 ] .

ص : 170

نیستم بهترین شما ، و کسی که نفی کند از نفس خود صلاح امامت را جایز نیست ، او را که عهد کند آن را برای غیر خود .

و صاحب “ ابطال الباطل “ در توجیه کلام ابوبکر گفته :

وقد قیل : إنه قال هذا بعد ما شکی بعض أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم استیثاره للخلافة من غیر انتظار لحضورهم ، فقال : أقیلونی فإنی لا أُرید الخلافة ، ولیس هی عندی بشیء (1) لا أقدر علی طرحها ، وهذا من باب الاستظهار به ترک الإیالة والحکومة ، کما روی أن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] کان یقول : « لایسوّی الخلافة عندی بنعلی مخصوفاً » ، و من حمل أمثال هذا الکلام علی خلاف ما ذکرناه ، وجعلها من المطاعن فهو جاهل لا یعرف الکلام (2) .

و جناب قاضی نورالله - نوّر الله مرقده - در جواب این کلام فرموده :

قوله : وقد قیل هذا بعد ما شکی . . إلی آخره ، مجرّد تمویه وتلبیس أتی به لترویج باطله ; لظهور أنه لا ربط بین إظهار عدم التعلق بالریاسة والخلافة علی الإطلاق و بین ‹ 156 › طلب الإقالة والفسخ ، معللا بأن غیره أخیر وأفضل منه ، و ما نقل من علی ( علیه السلام ) - لو صحّ - فهو من قبیل الأول ، فالاستشهاد به لا یصحّ إلاّ لمغلطة الصبیان ، أو إخوان النواصب من أهل العمیان .


1- فی احقاق الحق : ( شیء ) .
2- [ ب ] دلایل الصدق 3 / 13 ( طبع قم سنه 1395 ) . [ احقاق الحق : 221 ] .

ص : 171

ثم من جملة ما فعله من التمویه والتلبیس ، تفسیره قول أبی بکر : فإنی لست بخیرکم وعلی فیکم . . بقوله : فإنی لا أُرید الخلافة ، ولیس هی عندی بشیء (1) لا أقدر علی طرحها . . فإن هذا الکلام مبائن لما قاله أبو بکر ، وإنّما هذا کلام آخر صدر عن عمر عند ملاقات اویس القرنی ( رضی الله عنه ) وملاحظة تجرده و رفع تعلقاته فأراد أن یتشبّه به فی المقال فقال لأُویس ( رضی الله عنه ) : من الذی یشتری منی الخلافة بخبز واحد ، فقال أُویس له : لا یفعل ذلک عاقل ، ولِمَ تبیعها ؟ ! اطرحها حتّی یأخذها من یریدها .

هذا حاصل ما ذکره الشیخ العارف فرید الدین العطار فی کتاب تذکرة الأولیاء .

ولا یخفی أن کلام اویس ( رضی الله عنه ) صریح فی طعن عمر ، وأنه فی ارتکاب الخلافة واعتقاد جریان البیع والشری فیها قد خالف العقل [ والنقل ] (2) ; لأن العقل یحکم بأن نصب الإمام یکون من الله ، وشراؤه من أبی بکر وبیعه من عثمان مخالف للعقل والنقل .

وفیه تصریح - أیضاً - بأنه لا یجیء منه ترک الخلافة ، و أن قلبه فی تلک الدعوی لا یوافق لسانه ، وإلاّ فالخلاص منه لا یتوقّف علی بیعها .

وأیضاً ; لو کان صادقاً فی إرادة بیعها لاشتراها کل من طلحة


1- فی المصدر : ( شیء ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 172

والزبیر ومعاویة بجوامع الجنان والأرکان ، فضلا عن خبز مهان ، لکن لمّا علموا أن عمر لیس فی بیع الخلافة راسخاً ، کما أن أبا بکر لم یکن فی إقالتها - سابقاً - صادقاً ، و أن صدور ذلک منهما کان خدعةً وریاءً للناس لا جرم لم یسارعوا إلی اشترائها من عمر . . فلیضحک قلیلا ، ولیبک کثیراً (1) .

* * *


1- احقاق الحق : 221 .

ص : 173

طعن یازدهم : عزل ابوبکر از تبلیغ سورهء برائت

ص : 174

ص : 175

قال : طعن یازدهم :

آنکه ابوبکر را پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم برای رسانیدن سوره برائت به مکه روان فرموده بود ، جبرئیل ( علیه السلام ) نازل شد و گفت که : « برائت را حواله علی ( علیه السلام ) فرما ، از ابوبکر بستان » . پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی ( علیه السلام ) را از عقب ابوبکر روان کرد و گفت : « برائت را از او بگیر ، و خود بستان و بر اهل مکه بخوان » .

پس کسی که قابلیت ادای یک حکم قرآن نداشته باشد ، او را برای ادای حقوق جمیع خلق الله و ادای احکام جمیع شریعت و قرآن ، چه قسم امین توان گفت ، و امام توان دانست ؟ !

جواب : در این روایت طرفه خبط و خلط واقع شده ، مثال آنکه کسی گفته است :

چه خوش گفته است سعدی در زلیخا * الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها یا مانند : استفتای مشهور که : خشن و خشین هر سه دختران معاویه را چه حکم است ؟ !

ص : 176

تفصیل این مقدمه آنکه روایات اهل سنت در این قصه مختلفند ، و اکثر روایات به این مضمون آمده اند که :

ابوبکر را برای امارت حج منصوب کرده ، روانه کرده بودند ، نه برای رسانیدن برائت ; و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را بعد از روانه شدن ابوبکر ، چون سوره برائت نازل شد و نقض عهد مشرکان در آن سوره فرود آمد ، از عقب فرستادند ‹ 157 › تا تبلیغ این احکام تازه نماید ، پس در این صورت عزل ابوبکر اصلا واقع نشد ، بلکه این هر دو کس برای دو امر مختلف منصوب شدند ، پس در این روایات خود جای تمسک شیعه نماند که مدار آن بر عزل ابوبکر است ، و چون نصب نبود عزل چرا واقع شود ؟ !

و در [ “ تفسیر “ ] بیضاوی و “ مدارک “ و “ زاهدی “ و “ تفسیر نظام نیشابوری “ و “ جذب القلوب “ و “ شرح (1) مشکاة “ همین روایت را اختیار نموده اند ، و همین است ارجح نزد اهل حدیث .

و از “ معالم “ و “ حسینی “ و “ معارج “ و “ روضة الاحباب “ و “ حبیب السیر “ و “ مدارج “ چنان ظاهر میشود که :

اول آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ابوبکر را به قرائت این سوره امر نموده بود بعد از آن علی مرتضی ( علیه السلام ) را در این کار نامزد فرمودند ، و این دو احتمال دارد :

یکی : آنکه ابوبکر صدیق را از این خدمت عزل کرده ، علی مرتضی ( علیه السلام ) را منصوب فرمودند به جای او .


1- در مصدر : ( شروح ) .

ص : 177

دوم : آنکه علی مرتضی ( علیه السلام ) را شریک ابوبکر کردند تا این هر دو به این خدمت قیام نمایند ، چنانچه روایات “ روضة الاحباب “ و “ بخاری “ و “ مسلم “ و دیگر محدّثین ، همین احتمال را قوت میبخشد ; زیرا که اینها به اجماع روایت کرده اند که :

ابوبکر ، ابوهریره را در روز نَحْر با جماعت دیگر متعینه علی مرتضی ( علیه السلام ) فرمود تا منادی دهند : ( لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان ) ، و از این روایات صریح معلوم میشود که : ابوبکر صدیق از این خدمت معزول نشده بود ، و الا در خدمت غیر دخل نمیکرد ، و منادیان را نصب نمیفرمود ، پس در این صورت هم چون عزل واقع نشد جای تمسک شیعه نماند .

آمدیم بر احتمال اول که ظاهر « لا یؤدّی عنّی إلاّ رجل منی » آن را قوت میبخشد ، و نیز حکم آن سرور که : « سوره [ برائت ] (1) را از ابوبکر بگیر و تو آن را بخوان » بر تقدیر صحت این جمله ، مؤید میشود .

گوییم که : این عزل به سبب عدم لیاقت و قصور قابلیت ابوبکر نبود ; زیرا که بالاجماع ثابت است که ابوبکر از امارت حج معزول نشد ، و چون لیاقت سرداری حج - که متضمن اصلاح عبادات چند لک (2) کس از مسلمین است ، و مستلزم ادای احکام بسیار ، و خواندن خطبه ها و تعلیم مسائل بی شمار ، و فتوا دادن در وقایع نادره و حوادث غریبه که در آن انبوه کثیر رو میدهد و


1- زیاده از مصدر .
2- لک : صد هزار ، مؤلف تحفه گوید : نسبت هزار با لک چون نسبت ده با هزار است . مراجعه شود به تحفه اثناعشریه : 312 ، و لغت نامه دهخدا .

ص : 178

محتاج به اجتهاد عظیم و علم وافر میگرداند - با ابوبکر ثابت شد ، لیاقت قرائت چند آیه به آواز بلند - که هر قاری و حافظ میتواند سرانجام داد - چرا او را ثابت نخواهد بود ؟ و خطبه های ابوبکر و صفت اقامه حج که از ابوبکر در آن هنگام به ظهور آمده در “ صحیح نسائی “ و دیگر کتب حدیث به طرق متعدده مذکور است .

و به اجماع اهل سیر ثابت و مقرر است که : علی مرتضی ( علیه السلام ) در این سفر اقتدای [ به ] ابوبکر میفرمود ، و عقب او نماز میگزارد ، و در مناسک حج متابعت او مینمود .

و نیز در سیر و احادیث ثابت و صحیح است که : چون علی مرتضی ( علیه السلام ) از مدینه منوره به عجله روانه شد ، و بعد از قطع مسافت به جناح سرعت نزدیک به ابوبکر رسید ، و آواز ناقه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مسموع ابوبکر گردید ، اضطراب نمود ، و گمان برد که شاید حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) خود برای ادای حج تشریف آورده باشند ، تمام لشکر را ایستاده کرد و توقف نمود ، و بعد از ‹ 158 › ملاقات علی مرتضی ( علیه السلام ) استفسار فرمود : ( أمیر أو مأمور ؟ ) یعنی : تو امیری و من از امارت معزول ؟ یا تابع و مأموری و من امیر ؟ علی مرتضی ( علیه السلام ) در جواب گفت : که من مأمورم ، پس ابوبکر روانه شد و پیش از روز ترویه خطبه خواند ، و تعلیم مناسک حج - موافق آیین اسلام - به مردم شروع کرد ، پس لابد این عزل ابوبکر را که در مقدمه تبلیغ چند آیه قرآنی واقع شد ، وجهی میباید ، ورای عدم لیاقت و قصور قابلیت ، و الا نصب ابوبکر در امری که خیلی جلیل القدر است ، و عزل او از این کار سهل صریح خلاف عقل

ص : 179

است که هرگز از حضرت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) - که اعقل ناس بود - [ واقع ] (1) نمیتواند شد ، چه جای آنکه حکم الهی نیز خلاف حکمت نازل شود ، معاذ الله من ذلک .

و آن وجه آن است که : عادت عرب در عهد بستن و شکستن ، و صلح نمودن و جنگ بنیاد نهادن ، همین بود که این چیزها را بلاواسطه سردار قوم یا کسی که در حکم او باشد ، از فرزند و داماد و برادر به عمل آرد ، و گفته و کرده دیگری را - هر چند در مرتبه بزرگی داشته باشد - به خاطر نمیآورند ، و معتبر نمیدانستند ، و حالا هم همین رایج و جاری است که هرگاه میان سلاطین و امرا و زمین داران (2) بابت ملکی یا (3) سرحدی مناقشه میافتد ، از هر دو جانب وزرا و امراء افواج و لشکرها در جنگ و جدال و سعی و تلاش جدّ و کدّ مینمایند ، و چون نوبت به عهد و پیمان و قول و قسم میرسد ، تا وقتی که شاهزاده ها را به طریق توره (4) حاضر نکنند و از زبانشان این مضمون نگویایند معتبر نمیشود ، محل اعتماد نمیگردد ، و اگر تأمل کنیم خواندن


1- زیاده از مصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( زین داران ) و در [ ب ] : ( زمن داران ) ولی در مصدر : ( زمین داران ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( با ) آمده است .
4- توره : قاعده ، قانون ، طرز ، روش ، حکم شدید پادشاهی . همچنین خان زادگان خوارزم و اوزبک را که به مقام خانی نرسیده اند توره خوانند . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 180

سوره برائت در این انبوه کثیر که در منی واقع میشود ، و به قدر شش لک کس در آن وادی وسیع فراهم میآیند ، و رسانیدن آواز به گوش هر کس محتاج است به گردش بسیار و محنت شدید و بلند کردن آواز متصلِ هر خیمه ای و در هر شارع (1) و در هر بازار پس ناچار از امیر حج این کار نمیتواند شد ; زیرا که او مشغول [ است ] (2) به خبرداری اعمال حج ، و نگاه داشتن مردم از فتنه و فساد و افسادِ احرام ، و دیگر جنایات حج ; برای این کار شخصی دیگر میباید ، و چون این کار از مهمات عظیمه بود ، پس لابد آن شخص هم عظیم القدر و بزرگ مرتبه باشد ، مثل ابوبکر ، و لهذا جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) علی مرتضی ( علیه السلام ) را برای این کار امیر ساخت ، و ابوبکر را بر حج ; تا هر دو مهم به خوبی و رونق سرانجام پذیرد ، و هر دو کار نزد مردم مقصود بالذات دریافته شود ، و اگر اکتفا بر منادیان ابوبکر میفرمود ، مردم را گمان میشد که مقدمه عهد و پیمان نزد پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) چندان ضرور نبود که برای این کار شخصی مستقل منصوب نفرمود .

و در اینجا لطیفه ای دیگر است که بعض مدققین اهل سنت به آن پیبرده اند که : ابوبکر مظهر صفت رحمت الهی بود ، و لهذا در حق او ارشاد فرموده اند : ( أرحم أُمّتی بأُمّتی أبو بکر ) ، پس کار مسلمین را که مورد رحمت الهی اند به او حواله فرمود ; و علی مرتضی ( علیه السلام ) که شیر خدا و مظهر جلال و


1- در [ الف ] اشتباهاً به جای : ( هر شارع ) لفظ : ( مثل ) آمده است که معنای صحیحی نداشت ، لذا از مصدر اصلاح شد .
2- زیاده از مصدر .

ص : 181

قهر الهی بود و کافر کشی شیوه او ، نقض عهد کافران را که مورد قهر و غضبند بر ذمه او گردانید ، تا صفت جمال و جلال الهی در آن مجمع عظیم - که نمونه محشر و موردِ مسلمان و کافر بود - از این دو فواره دریای بی پایان صفات حقانیه جوش زند .

و طرفه آن است که ابوبکر صدیق در این کار هم مددکار جناب ‹ 159 › علی مرتضی ( علیه السلام ) بود ، در [ “ صحیح “ ] بخاری از ابوهریره روایت موجود است که : او را با جماعت دیگر ، متعینه علی مرتضی ( علیه السلام ) نمود ، و خود نیز گاه گاه شریک این خدمت میشد .

چنانچه در [ “ سنن “ ] ترمذی و [ “ مستدرک “ ] حاکم به روایت ابن عباس ثابت است که :

کان علی ( علیه السلام ) ینادی ، فإذا أعیی ، قام أبو بکر فنادی بها (1) .

وفی روایة : فإذا بحّ قام أبو هریرة فنادی بها (2) .

بالجمله ; وجه عزل ابی بکر همین بود که نقض عهد را موافق عادت عرب اظهار نموده اید ، تا آینده عربان را جای عذر نماند که ما را موافق رسم و آیین ما بر نقض عهد آگاهی نشد تا راه خود میگرفتیم و چاره خود میساختیم ، و این وجه در “ معالم “ و [ “ تفسیر “ ] زاهدی ، و [ “ تفسیر “ ] بیضاوی و “ شرح تجرید “ ، و “ شرح مواقف “ ، و “ صواعق “ و “ شروح مشکاة “ ، و دیگر کتب اهل سنت مذکور و مسطور است .


1- سنن ترمذی 4 / 340 .
2- مستدرک 3 / 52 .

ص : 182

و لهذا چون جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حدیبیه بعد از مصالحه اوس انصاری را - که در صنعت کتابت مهارت تمام داشت - برای نوشتن عهدنامه طلبیدند ، سهیل بن عمر که از طرف مشرکان جهت مصالحه آمده بود گفت : یا محمد ! [ ص ] باید که این عهدنامه [ را ] (1) پسر عم تو علی ( علیه السلام ) بنویسد ، و نوشتن اوس را قبول نداشت ، چنانچه در “ مدارج “ و “ معارج “ و دیگر کتب سیر مرقوم است .

جواب دیگر : سلمنا که ابوبکر را از تبلیغ برائت عزل فرمودند ، اما عزل شخصی که صاحب عدالت باشد و هزار جا پیغمبر و آیات قرآنی بر عدالت او گواهی داده باشند ، به جهت مصلحت جزئیه ، دلیل نمیشود بر عدم صلاحیت و ریاست را ، خصوصاً چون در خدمتی که از آن معزول شده ، تقصیری و خیانتی از او صدور نیافته باشد ; زیرا که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نیز عمر بن ابی سلمه [ را ] - که ربیب خاص پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بوده ، و از شیعه مخلصین حضرت امیر ( علیه السلام ) ، و خیلی عابد و زاهد و امین و عالم و فقیه و متقی - از ولایت بحرین (2) عزل فرمود ، و در مقام عذر به او نامه نوشت که در کتب صحیحه بل اَصحّ الکتب شیعه که “ نهج البلاغه “ است موجود است :

« أمّا بعد ; فإنی ولّیت النعمان بن عجلان الدورقی علی البحرین ،


1- زیاده از مصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بکر بن ) آمده است .

ص : 183

ونزعت یدک بلا ذمّ لک ، ولا تثریب علیک ، فقد أحسنت الولایة وأدّیت الأمانة ، فأقبل غیر ظنین ولا ملوم ولا متّهم ولا مأثوم (1) » .

و بالیقین ثابت است که عمر بن ابی سلمه از نعمان بن عجلان دورقی افضل بود ، هم از راه دین و هم از راه حسب و هم از راه نسب ، و ولایت را به خوبی سرانجام داده بود ، و امانت را کما هو حقّها ادا نموده .

و اگر ابوبکر لیاقت و قابلیت ادای یک حکم قرآنی نداشت ، او را امیر حج ساختن - که به چند مرتبه مهم تر و اعظم است از ادای [ این ] (2) رسالت - چه معنا داشت ؟

و از پیغمبر - که بالاجماع معصوم است - چه قسم صدور یافت ؟ ! (3) أقول :

مولانا محمدباقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب “ بحار الانوار “ فرموده :

لا یخلوا إمّا أن یکون بعث أبی بکر أولا بأمر الله تعالی ، کما هو الظاهر لقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (4) ; أو بعثه الرسول به غیر وحی منه .


1- نهج البلاغة 3 / 67 .
2- زیاده از مصدر .
3- تحفه اثنا عشریه : 272 - 274 .
4- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .

ص : 184

فعلی الأول نقول : لا ریب فی أنه تعالی منزّه عن العبث والجهل ، فلا یکون بعثه وعزله قبل وصوله إلاّ لبیان رفعة ‹ 160 › شأن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] وفضله ، وأنه خاصّة یصلح للتبلیغ عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دون غیره ، و أن المعزول لا یصلح لهذا ، ولا لما هو أعلی منه من الخلافة والریاسة العامّة ، و لوکان دفع البراءة (1) أولا إلی علی ( علیه السلام ) لجاز أن یجول (2) بخواطر الناس : أن فی الجماعة غیر علی ( علیه السلام ) من یصلح لذلک .

وعلی الثانی ; فنقول : إن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] إمّا أن یکون لم یتغیّر علمه - حین بعث أبا بکر أولا ، وحین عزله ثانیاً - به حال أبی بکر ، و ما هو المصلحة فی تلک الواقعة ; أو تغیّر علمه . .

فعلی الأول ; عاد الکلام الأول بتمامه . .

وعلی الثانی ; فنقول : لا یرتاب عاقل فی أن الأمر المستور أولا لا یجوز أن یکون شیئاً من العادات والمصالح الظاهرة ، لاستحالة أن یکون خفی علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) - مع وفور علمه ، وعلی جمیع الصحابة - مثل ذلک ، فلابدّ أن یکون أمراً مستوراً لا یطّلع علیه إلاّ بالوحی الإلهی من سوء سریرة أبی بکر ونفاقه ; أو ما علم الله من أنّه سیدّعی الخلافة ظلماً ، فیکون هذا حجةً وبرهاناً علی کذبه ، وأنه لا یصلح لذلک (3) .


1- فی المصدر : ( براءة ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یجول ) آمده است .
3- [ الف ] در فضائل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مجلد نهم . [ بحارالأنوار 35 / 310 ] .

ص : 185

اما آنچه گفته : در این روایت ، طرفه خبط و خلط واقع شده . . . الی آخر .

پس در این کلام ، طرفه خبط و خلط واقع شده ; زیرا که روایت عزل ابی بکر را علمای ثقات و محدیثن اَثبات اهل سنت روایت فرموده اند ، مثل ترمذی و امام احمد بن حنبل و پسرش عبدالله و طبری و کواشی و حموی و امام ابوعبدالرحمن نسائی و سهیلی و ثعلبی و حاکم - مع الحکم بالصحة - و سید حفاظ ابن مردویه و ابن ابی شیبه و ابن حبان و عبدالرزاق و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و ابن خزیمه و ابوعوانه و طبرانی و دارقطنی و بیهقی و سبط ابن الجوزی و سعید بن منصور کازرونی و اصیل الدین محدّث و سید جمال الدین محدّث و ابن حجر و شیخ عبدالحق دهلوی و غیر ایشان که اِحصاء اسمائشان مشکل است .

پس این جماعت بسیار و عدد بی شمار [ از ] (1) علمای کبار خود را اصحاب خبط و خلط نامیدن ، و حال ایشان را مماثل حال منشد شعر مذکور و مستفتی استفتای مسطور نمودن ، به غایت غریب و بدیع است !

پس ظاهراً مخاطب ، در پرده طعن و تشنیع بر اهل حق ، میخواهد که بنای مذهب سنیه [ را ] از بیخ برکند ، و ائمه و اساطین دین ایشان را به افحش انواع تفضیح در خلایق رسوا کند ، این همه گو بر او سهل باشد ، لیکن مشکل این است که پدر بزرگوار او - که خود او را آیتی از آیات الهی و معجزه ای از


1- زیاده از نسخه [ ب ] .

ص : 186

معجزات نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دانسته (1) - نیز در این زمره داخل ، و فهم و ادراک و عقل و شعور از او زایل میگردد ; زیرا که او هم این روایت را تصدیق کرده ، و آن را اصل قصه دانسته ، کما ستراه عن قریب ; فلیتدبّر اللبیب فی هفوات المخاطب الأریب ، و [ ممّا ] یقض منه العجب العجیب . . !

اما آنچه گفته : یا مانند استفتای مشهور که : خشن و خشین هر سه دختران معاویه را چه حکم است ؟

پس ذکر این استفتا متضمن چنین سوء ادب ، و به این بی باکی و ابتهاج ، دلیل کمال ناصبیت و خارجیت است ، و این چنین استفتا صادر نمیشود مگر از حمصی شامی که حمصیان با وجود ناصبیت موصوف و مشهورند به حماقت ، چنانچه در “ شرح مقامات حریری “ از مطرزی مذکور است :

الحمص : أحد أجناد (2) الشام ، وأهلها موصوفون ‹ 161 › بالرقاعة باتفاق الجماعة ; حتّی أن البغدادیین إذا أرادوا أن یعبّروا عن الأحمق قالوا : حمصی .

ونوادرهم کثیرة ، منها ما أورد أبوالعباس السنجری - المعروف ب : جراب الدولة - قال واحد من أهل حمص لآخر : علیک بالسنة حتّی تدخل الجنة ، فقال : و ما السنة ؟ قال حبّ أبی بکر بن عثمان ، وعمر بن الصدیق ، وعثمان بن الفاروق ، وعلی بن أبی سفیان ،


1- مراجعه شود به تحفه اثنا عشریه : 184 .
2- فی المصدر : ( حمص : أحد أجناس ) .

ص : 187

ومعاویة بن أبی طالب . . فقال صاحبه : و ما معاویة بن أبی طالب ؟ قال : کان صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم رجلا عابداً من حملة العرش ، وکاتب المؤمنین ، وخال الوحی ، وختن النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) (1) علی (2) ابنته عائشة وجدّته فاطمة .

وقریب من هذا ما مرّ بی فی هذا الکتاب : أنه جاء بعضهم إلی بعض القضاة - آخذاً بتلبیب رجل - فقال : أعزّ الله القاضی ، إن هذا رافضی ناصبی مجبّری مشبّهی جهمی مبتدعی حروری یشتم علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، ویحبّ عمر بن أبی قحافة وأبا بکر بن عفان ، فقال القاضی : ما أدری أیّ شیء منک أجید ؟ أمعرفتک بالمذهب (3) ، أم علمک بأنساب العرب (4) .

اما آنچه گفته : اکثر روایات به این مضمون آمده که : ابوبکر را برای امارت حج منصوب کرده ، روانه کرده بودند ، نه برای رسانیدن سوره برائت . . . الی آخر .

پس از روایاتی که منقول خواهد شد ، ظاهر میشود که : نصب ابی بکر


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وعلی ) آمده است .
3- فی المصدر : ( بالمذاهب ) .
4- [ الف ] در شرح مقامه سادسه و أربعین . ( 12 ) . [ شرح المطرزی علی مقامات الحریری ، شانزده ورق مانده به آخر کتاب ] .

ص : 188

برای ادای سوره برائت و عزل او از آن [ را ] جماعتی از صحابه روایت کرده اند :

اول و افضل ایشان : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) .

دوم : ابن عباس ( رضی الله عنه ) .

سوم : ابوسعید خدری .

چهارم : خود ابوبکر .

پنجم : ابن عمر .

ششم : ابوهریره .

هفتم : ابن ابیوقاص .

هشتم : ابورافع .

نهم : انس بن مالک .

پس بر ذمه مخاطب لازم است که ثابت نماید که اکثر از این صحابه روایت نموده اند که ابوبکر را محض برای امارت حج منصوب کرده بودند نه برای رسانیدن سوره برائت ، و سوره برائت بعدِ روانگی ابوبکر نازل شد ، تا خود را از بند گران چنین دعوی بی سر و پا وارهاند ، و مقصود خود را به پایه اثبات رساند .

و هرگاه به روایت نه کس از صحابه عزل ابی بکر ثابت شد ، تواتر حاصل گردید ; زیرا که ابن حجر در “ صواعق “ به جهت دعوی روایت هشت کس ، حدیث امامت ابی بکر را در صلات ، ادعای تواتر آن نموده حیث قال :

اعلم : أن هذا الحدیث متواتر ، فإنه ورد من حدیث عائشة

ص : 189

وابن مسعود وابن عباس وابن عمر وعبد الله بن زمعة وأبی سعید وعلی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] وحفصة . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : پس در این روایات خود جای تمسک شیعه نماند ، که مدار آن بر عزل ابوبکر است .

پس مخدوش است :

اولا : به اینکه از این روایات اگر چه عزل ابی بکر ثابت نمیشود ، لیکن اینقدر از آن خود ثابت است که : ابوبکر لیاقت تبلیغ سوره برائت نداشت ، چنانچه در “ تفسیر نیشابوری “ در تفسیر سوره برائت مذکور است :

ونزلت هذه السورة سنة تسع ، وکان قد أُمر فیها أبا بکر علی الموسم ، فلمّا نزلت السورة أتبعه علیاً [ ( علیه السلام ) ] راکب العضباء لیقرأها علی أهل الموسم ، فقیل له : لو بعثت بها إلی أبی بکر . . !

فقال : « لا یؤدّی عنّی ‹ 162 › إلاّ رجل منی » . . إلی آخره (2) .

و ظاهر است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را لایق تبلیغ ندانست که در جواب بعض کسانی که گفته بودند که : این سوره را به سوی ابوبکر بفرست ، ارشاد نمود که : « تأدیه نمیکند از جانب من مگر مردی از من » .


1- [ الف ] در ذکر نصوص خلافت ابی بکر از باب اول . ( 12 ) . [ ب ] صواعق : 21 مصر سنه 1375 . [ الصواعق المحرقة 1 / 59 - 60 ] .
2- غرائب القرآن 3 / 429 .

ص : 190

و ثانیاً : به اینکه متمسک شیعه در باب عزل ابی بکر روایات کثیره است - که ثقات اهل سنت آن را نقل کرده اند - نبذی از آن در این مقام ثبت میشود ، پس بدان که در “ تفسیر درّ منثور “ مذکور است :

أخرج عبد الله بن أحمد بن حنبل فی زوائد المسند ، وأبو الشیخ ، وابن مردویه ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] قال : « لمّا نزلت عشر آیات من براءة علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم دعا أبا بکر لیقرأها علی أهل مکّة ، ثم دعانی فقال لی : « أدرک أبا بکر فحیث ما لقیته فخذ الکتاب منه ، فاقرأه علی أهل مکّة » ، فلحقته ، فأخذت الکتاب منه (1) ، ورجع أبو بکر فقال : یا رسول الله ! نزل فیّ شیء ؟ قال : « لا ، و لکن جبرئیل جاءنی فقال : « لن یؤدّی عنک إلاّ أنت أو رجل منک » .

وأخرج ابن أبی شیبة ، وأحمد ، والترمذی - وحسّنه - ، وأبوالشیخ ، وابن مردویه ، عن أنس ، قال : بعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ببراءة مع أبی بکر ، ثم دعاه فقال : « لا ینبغی لأحد أن یبلغ هذا إلاّ رجل من أهلی » ، فدعا علیّاً [ ( علیه السلام ) ] ، وأعطاه إیّاه .

وأخرج ابن مردویه عن ابن أبی وقاص : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث أبا بکر ببراءة إلی أهل مکة ، ثم


1- حذف من المصدر قوله : ( فاقرأه علی أهل مکّة » ، فلحقته ، فأخذت الکتاب منه ) .

ص : 191

بعث علیّاً [ ( علیه السلام ) ] علی إثره فأخذها منه ، فکان أبو بکر وجد فی نفسه ، فقال النبیّ : « یا أبا بکر ! إنه لایؤدّی عنّی إلاّ أنا أو رجل منّی » (1) .

و نیز در “ درّ منثور “ است :

أخرج عبد الرزاق ، وابن المنذر ، وابن أبی حاتم - من طریق سعید بن المسیب - ، عن أبی هریرة : أن أبا بکر أمره أن یؤذن ببراءة فی حجّة أبی بکر بمکة ، قال أبو هریرة : ثم أتبعنا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علیاً [ ( علیه السلام ) ] وأمره أن یؤذن ببراءة ، وأبو بکر علی الموسم کما هو أو قال علی هیئته (2) .

و نیز در “ درّ منثور “ است :

أخرج ابن مردویه ، عن ابن عباس : أن النبیّ بعث أبا بکر بسورة التوبة ، وبعث علیاً [ ( علیه السلام ) ] علی إثره ، فقال أبو بکر : یا علی ! لعل الله ونبیّه سخطا علیّ ؟ فقال علی : لا ، و لکن نبیّ الله قال : « لا ینبغی أن یبلغ عنّی إلاّ رجل منی » (3) .


1- [ الف ] قوبلت جمیع هذه الروایات علی أصل الدرّ المنثور فی تفسیر سورة التوبة . ( 12 ) . [ ب ] الدرّ المنثور 3 / 209 ( طبع مصر سنه 1314 ) .
2- [ ب ] نفس المصدر 3 / 209 .
3- [ ب ] نفس المصدر 3 / 209 . [ أقول : لم نجد الروایة فی الدرّ المنثور لا فی طبعات الکتاب ولا عن طریق الحاسوب ، و لکن قریب منها ما رواه الطبرانی فی المعجم الأوسط 3 / 165 ] .

ص : 192

و نیز در آن مذکور است :

وأخرج ابن حبان ، وابن مردویه ، عن أبی سعید الخدری (1) قال : بعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أبا بکر یؤدّی عنه براءة ، فلمّا أرسله ، بعث إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : « یا علی ! إنه لا یؤدّی عنّی إلاّ أنا وأنت » ، فحمله علی ناقته العضباء ، فسار حتّی لحق أبا بکر ، فأخذ منه براءة ، فأتی أبو بکر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وقد دخله من ذلک مخافة أن یکون قد أُنزل فیه شیء ، فلمّا أتاه قال : ما لی یا رسول الله ؟ قال : خیر ، أنت أخی وصاحبی فی الغار ، وأنت معی علی الحوض ، غیر أنه لا یبلغ [ عنی ] (2) غیری أو رجل منّی .

وأخرج ابن مردویه عن أبی رافع ، قال : بعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أبا بکر ببراءة إلی الموسم ، فأتی جبرئیل ، فقال : « إنه لن یؤدّیها عنک إلاّ أنت أو رجل منک » ، فبعث علیاً [ ( علیه السلام ) ] ‹ 163 › فی إثره ، حتّی لحقه بین مکّة والمدینة ، فأخذها فقرأها علی الناس فی الموسم (3) .

و قسطلانی در “ شرح بخاری “ آورده :

وعند الإمام أحمد ، من حدیث أنس بن مالک - وقال الترمذی


1- در [ الف ] اشتباهاً ( أبی سعید ابن الخدری ) بود .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ ب ] الدرّ المنثور 3 / 209 ( طبع مصر سنه 1314 ) .

ص : 193

حسن غریب - : أنه بعث ببراءة مع أبی بکر ، فلمّا بلغ ذا الحلیفة قال : « لا یبلغها إلاّ أنا أو رجل من أهل بیتی » ، فبعث بها مع علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] . (1) انتهی .

و در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : ( قال حمید ) ، هو ابن عبد الرحمن بن عوف .

ثم أردف النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعلی [ ( علیه السلام ) ] یأمره : أن یؤذن ببراءة .

هذا القدر من الحدیث مرسل ; لأن حمیداً لم یدرک ذلک ، ولا صرّح بسماعه له من أبی هریرة ، لکن ثبت إرسال علی [ ( علیه السلام ) ] من عدّة طرق ; فروی الطبری من طریق أبی صالح ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] قال : « بعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أبا بکر ببراءة إلی أهل مکة ، وبعثه علی الموسم ، ثم بعثنی فی إثره فأدرکتُه ، فأخذتُها منه » ، فقال أبو بکر : ما لی ؟ قال : خیر ، أنت صاحبی فی الغار ، وصاحبی فی الحوض ، غیر أنه لا یبلغ عنی غیری أو رجل منی .

و من طریق عمرو بن عطیة ، عن أبیه ، عن أبی سعید . . مثله .

و من طریق العمری ، عن نافع ، عن ابن عمر . . کذلک .

و روی الترمذی من حدیث مقسّم ، عن ابن عباس . . مثله مطولا .


1- [ الف و ب ] فی تفسیر سورة براءة من کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 7 / 142 ] .

ص : 194

وعند الطبرانی ، من حدیث أبی رافع . . نحوه ، و لکن قال : فأتاه جبرئیل ، فقال : « إنه لن یؤدّیها عنک إلاّ أنت أو رجل منک » .

و روی الترمذی - وحسّنه - وأحمد من حدیث أنس ، قال : بعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ببراءة مع أبی بکر ، ثم دعا علیاً [ ( علیه السلام ) ] فأعطاها إیاه ، وقال : « لا ینبغی لأحد أن یبلغ هذا إلاّ رجل من أهله (1) » . (2) انتهی .

و امام حافظ ابوعبدالرحمن أحمد بن شعیب النسائی (3) در رساله فضایل جناب امیر ( علیه السلام ) که مشهور به “ خصایص “ است ، چنین روایت کرده :


1- فی المصدر : ( أهلی ) .
2- [ الف ] فی تفسیر سورة براءة من کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 220 ( طبع مصر سنه 1325 ) . [ فتح الباری 8 / 239 ] .
3- [ الف و ب ] در “ تحصیل الکمال “ شیخ عبدالحق دهلوی مذکور است : النسائی : هو أبو عبد الرحمن ، أحمد بن شعیب بن بحر بن سنان النسائی ، ولد فی سنة خمس عشرة ومائتین ، ومات بمکة سنة ثلاث وثلاث مائة ، أحد الأئمة الحفّاظ العلماء الفقهاء ، کان مقدّماً و قدوة ومشاراً إلیه بین أصحاب الحدیث والجرح والتعدیل ، لقی المشائخ والأکابر . . إلی أن قال : و أیضاً قال الیافعی : صنّف النسائی کتاباً فی فضائل أمیرالمؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] وأهل البیت - علیهم التحیة والسلام - فقالوا له : کیف لم تصنّف فی فضائل باقی الصحابة ؟ فقال : بعثنی علی ذلک أنی رحلت إلی دمشق ، فوجدت أهله منحرفاً عن جادّة إنصاف عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، فأردت أن أهدیهم فألّفت هذا الکتاب . وکان . . . یصوم یوماً ویفطر یوماً ، کان کثیر الجماع ، وله أربعة نسوة وسراری متعددة ، ولد سنة خمس عشرة ومائتین ، مات سنة ثلاث مائة . ( 12 ) . [ تحصیل الکمال : ] .

ص : 195

أخبرنا محمد بن بشار ، قال : حدّثنا عفان وعبد الصمد ، قالا : حدّثنا حمّاد بن سلمة ، عن سماک بن حرب ، عن انس ، قال : بعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ببراءة مع أبی بکر ، ثم دعاه فقال : « لا ینبغی أن یبلغ هذا إلاّ رجل من أهلی » ، فدعا علیاً [ ( علیه السلام ) ] وأعطاه إیاها .

أخبرنا العباس بن محمد الدوری ، قال : حدّثنا أبو نوح (1) قراد ، عن یونس بن أبی إسحاق ، عن زید بن یثیع (2) ، عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث ببراءة الی أهل مکة مع أبی بکر ، ثم أتبعه بعلی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال له : « خذ الکتاب فامض به إلی أهل مکة » ، قال : « فلحقته فأخذت الکتاب منه ، فانصرف أبو بکر وهو کئیب ، فقال : یا رسول الله ! أنزل فیّ شیء ؟ قال : « لا ، إلاّ أنی أُمرت أن أبلغه أنا أو رجل من أهل بیتی » .

أخبرنا زکریا بن یحیی ، قال : حدّثنا عبد الله بن عمر ، قال : حدّثنا أسباط ، عن فطر ، عن عبد الله بن شریک ، عن عبد الله بن رقیم ، عن سعد ، قال : بعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم


1- [ الف ] أبو نوح [ لقبه : ] قُراد - بالضم القاف وتخفیف الراء - واسمه : عبد الرحمن بن غزوان . ( 12 ) . تقریب . [ تقریب التهذیب 1 / 348 ، 679 ] .
2- [ الف ] زید بن یثیع - بالضم التحتانیة ، و [ قد ] تبدل همزة بعدها مثلثة ثم تحتانیة ساکنة ثم مهملة الهمدانی الکوفی ثقة مخضرم . ( 12 ) . تقریب [ تقریب التهذیب 1 / 332 ] .

ص : 196

أبا بکر ببراءة حتّی إذا کان ببعض الطریق أرسل علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فأخذها ‹ 164 › منه ثم سار بها ، فوجد أبو بکر فی نفسه ، فقال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « إنه لا یؤدّی عنّی إلاّ أنا أو رجل منی » (1) .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته :

اصل قصه آن است که : ابوبکر بلانزاع امیر حج بود ، و سوره برائت اول به دست ابوبکر صدیق داده بودند ، بعد از آن جبریل فرود آمد و امر کرد که : « آن را به دست حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] باید فرستاد ! » أخرج الترمذی عن أنس ، قال : بعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ببراءة مع أبی بکر ، ثم دعاه فقال : « لا ینبغی لأحد أن یبلغ هذا إلاّ رجل من أهلی » ، فدعا علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فأعطاه إیّاها .

وعن سعد بن أبی وقاص : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث أبا بکر ببراءة إلی أهل مکة ، ثم بعث علیاً [ ( علیه السلام ) ] علی إثره فأخذها منه ، وقال : أبو بکر وجد فی نفسه فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « یا أبا بکر ! لا یؤدّی عنّی إلاّ أنا أو رجل منّی » . (2) انتهی .


1- [ الف ] فی ذکر توجیه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم براءة مع علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] . [ خصائص أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : 91 - 92 ] .
2- [ الف و ب ] فصل ششم در بیان عمومات و تعریضات قرآن به خلافت خاصه ، از مقصد اول . [ ب ] 2 / 98 . [ ازالة الخفاء 1 / 189 ( چاپ لاهور ) ] .

ص : 197

و در “ تاریخ “ سعید بن مسعود کازرونی مذکور است :

أخبرنا شیخنا صدر الدین أبو الجامع إبراهیم بن محمد بن المؤید الحموی ، ( نا ) شیخنا المسند محبّ الدین أبو العباس أحمد بن عبد الله الظهیر ، ( نا ) أصیل الدین أبو بکر عبد الله بن عبد الأعلی بن محمد بن أبی القاسم القطان [ الإصفهانی ، قال : ] (1) ، ( نا ) موفق الدین داود بن معمر بن عبد [ الواحد بن الفاخر القربشتی ، قال : أخبرنا سدید الدین أبو الوقت عبد الأول بن عیسی الشجری ، أنا محمد بن عبد ] (2) العزیز الفارسی ، أنبأنا عبد الرحمن بن أبی شریح ، ( نا ) البغوی ، ( نا ) العلاء بن موسی ، أنبأنا سوار بن مصیب عن عطیة العوفی ، عن أبی سعید الخدری ، قال : بعث رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] أبا بکر علی الموسم ، وبعث معه بسورة براءة ، وأربع کلمات إلی الناس ، فلحقه علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فی الطریق فأخذ علی [ ( علیه السلام ) ] السورة والکلمات ، وکان یبلغ - وأبو بکر علی الموسم - فإذا قرأ السورة نادی : « ألاّ (3) یدخل الجنة إلاّ نفس مسلمة ، ولا یقرب المسجد الحرام مشرک بعد عامه هذا ، ولا یطوفنّ بالبیت عریان ، و من کان بینه و بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( أن لا ) .

ص : 198

عهد فأجله إلی مدّته » ، فلمّا رجعا ، قال أبو بکر : [ ما لی ] (1) هل نزل فیّ شیء ؟ قال : لا ، إلاّ خیر (2) ، و ما ذاک ؟ قال : إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] لحق بی وأخذ منی السورة والکلمات : فقال : « أجل ، لم یکن یبلغها إلاّ أنا ، أو رجل منی » (3) .

و عینی (4) در “ عمدة القاری “ شرح صحیح بخاری آورده :


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( خیراً ) .
3- تاریخ کازرونی ( سیرة النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) ، 40 ورق مانده به آخر کتاب .
4- [ الف و ب ] در “ بغیة الوعاة “ جلال الدین سیوطی مذکور است : محمود بن أحمد بن موسی بن أحمد بن حسین بن یوسف بن محمود العنتابی الحنفی ، العلاّمة قاضی القضاة بدر الدین العینی ، ولد فی رمضان سنة اثنتین وستین وسبع مائة بعنتاب ، ونشأ بها ، وتفقّه واشتغل بالفنون [ بالفقه ] وبرع و مهر ، وانتفع فی النحو وأُصول الفقه والمعانی . . وغیرها بالعلاّمة جبریل بن صالح البغدادی ، وأخذ عن الجمال یوسف الملطی والعلاء السیرافی ، ودخل معه القاهرة ، وسمع مسند أبی حنیفة للحارثی علی الشرف بن الکویک ، وولی نظر الحسبة بالقاهرة مراراً ، ثم نظر الأحباس ثم قضاء الحنفیة بها ، ودرّس الحدیث بالمؤیدیة ، وتقدّم عند السلطان الأشرف برسبای وکان إماماً عالماً علاّمة عارفاً بالعربیة والتصریف . . وغیرهما ، حافظاً للّغة ، کثیر الاستعمال لحوشیّها ، سریع الکتابة ، عمّر مدرسة بقرب الجامع الأزهر ، و وقف بها کتبه ، وأمّا نظمه فمنحطّ إلی الغایة ، وربما یأتی به بلا وزن ، وله مصنّفات کثیرة منها : شرح البخاری ، شرح الشواهد الکبیر والصغیر . [ ب ] بغیة الوعاة : 386 ( طبع مصر ) . [ بغیة الوعاة 2 / 275 ] .

ص : 199

قال السهیلی : کان سیدنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حین قدم من تبوک أراد الحجّ ، فذکر مخالطة المشرکین للناس فی جمعهم وتلبیتهم بالشرک ، وطوافهم عراةً بالبیت ، وکانوا یقصدون بذلک أن یطوفوا کما ولدوا به غیر الثیاب التی أذنبوا فیها وظلموا ، فأمسک عن الحج فی ذلک العام ، وبعث أبا بکر . . . بسورة براءة لینبذ إلی کل ذی عهد عهده من المشرکین ، إلاّ بعض بنی بکر الذین کان لهم عهد إلی أجل خاصّ ، ثمّ أردف بعلی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فرجع أبو بکر إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فقال : هل أُنزل فیّ قرآن ؟ قال : « لا ، و لکن أردت أن یبلغ عنّی من هو من أهل بیتی » . (1) انتهی به قدر الحاجة .

و در تفسیر “ تلخیص “ که تصنیف شیخ فقیه موفق الدین ابی العباس احمد بن یوسف بن الحسن الکواشی (2) است مذکور است :


1- [ الف و ب ] باب لا یطوف بالبیت عریان من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ عمدة القاری 9 / 265 ] .
2- [ الف و ب ] در “ بغیة الوعاة “ جلال الدین سیوطی مذکور است : أحمد بن یوسف بن رافع ، الإمام موفق الدین الکواشی الموصلی ، المفسّر الفقیه الشافعی ، قال الذهبی : برع فی العربیة والقراءة والتفسیر ، وقرأ علی والده والسخاوی ، وکان عدیم النظیر زهداً وصلاحاً وصدقاً ، فیزوره السلطان فمن دونه ، فلا یعبأ بهم ، و لا یقوم لهم ، ولا یقبل لهم شیئاً ، وله کشف وکرامات ، وأُصرّ قبل موته بعشر سنین ، وله التفسیر الکبیر والصغیر جوّد فیه الإعراب ، وحّرر أنواع الوقوف ، وأرسل منه نسخة إلی مکّة والمدینة والقدس . قلت : وعلیه اعتمد الشیخ جلال الدین المحلّی فی تفسیره ، واعتمدت أنا علیه فی تکملته مع الوجیز و تفسیر البیضاوی وابن کثیر . مات الکواشی بالموصل فی جمادی الآخرة سنة ثمانین وست مائة . ( 12 ) . [ بغیة الوعاة 1 / 401 ] .

ص : 200

ونزلت براءة سنة ثمان ، وفیها ‹ 165 › فتحت مکة ، فلمّا کان سنة تسع تجهّز صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم للحجّ ، فقیل له : إن المشرکین یطوفون بالبیت عراةً ، فبعث أبا بکر بسبع ، أو تسع ، أو عشر آیات ، أو ثلاثون ، أو أربعون آیة ، ثم اتبعه بعلی [ ( علیه السلام ) ] لیقرأها علی أهل الموسم ، وأمره أن یؤذن بمکة ومنا وعرفة : « أن قد برءت ذمة الله وذمة رسوله من کل مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان » ، فرجع أبو بکر وقال : یا رسول الله ! أنزل فی شأنی شیء ؟ قال : « لا ، و لکن لا ینبغی أن یبلغ هذا إلاّ رجل من أهلی » . (1) انتهی .

در “ نزل الابرار “ میرزا محمد بدخشانی (2) که مخصوص است به ذکر


1- [ الف و ب ] قوبل علی أصل تفسیر الکواشی ، والنسخة الحاضرة عندی صحیحة عتیقة قوبلت علی نسخة المصنّف . ( 12 ) . [ التلخیص فی تفسیر القرآن العزیز ، صفحه دوم از تفسیر سوره توبه ] .
2- [ الف و ب ] میرزا محمد بن معمتد خان بدخشانی از فضلای جلیل القدر غو علمای جمیل الذکر است ، و تصنیفات او مانند “ نزل الابرار “ و “ مفتاح النجا “ و “ تحفة المحبّین “ و غیر آن از غایت اشتهار کالشمس فی رابعة النهار ، فاضل رشید در “ ایضاح لطافة المقال “ بر مصنفات او در مناقب اهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] تفاخر میکند ، و آن را دلیل مزید ولای خود میآرد ، چنانچه بعدِ ذکر عبارت “ رساله شیخ علی حزین “ در بیان کتب اهل سنت که در فضایل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ائمه طاهرین ( علیهم السلام ) تصنیف نموده اند میفرماید : و سوای اشخاص مذکورین ، دیگر از عظماء اهل سنت رسائل منفرده در فضایل اهل بیت طهارت [ ( علیهم السلام ) ] تألیف نموده اند ، مثل رساله “ مناقب السادات “ از ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی ، و “ مفتاح النجا فی مناقب آل العباء “ و “ نزل الابرار “ بما صحّ من مناقب اهل البیت الاطهار “ از میرزا محمد بن معتمدخان بدخشی . . الی آخر الکلام . ( 12 ) . [ ایضاح : أقول : وترجم للبدخشی عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 6 / 261 فراجع ] .

ص : 201

احادیث صحیحه ، در قسم اول باب اول - که آن قسم مخصوص است به احادیثی که علمای اعلام سنیه در آن اختلافی ندارند - مسطور است :

أخرج أحمد ، عن عمرو بن میمون ، قال : إنی لجالس إلی ابن عباس - رضی الله عنهما - إذ أتاه تسعة رهط قالوا : یا بن عباس ! إمّا أن تقوم معنا ، وإمّا أن تخلو بنا ، فقال ابن عباس : بل أقوم معکم - قال : وهو یومئذ صحیح لم یعم - قال : فانتدوا ، فتحدّثوا ، فلا ندری ما قالوا و ما قال ، فجاء ینفض ثوبه وهو یقول : اف وتف ! وقعوا فی رجل له عشر خصال ، وقعوا فی رجل قال له النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « لأبعثنّ رجلا لا یخزیه الله أبداً ، یحبّ

ص : 202

الله ورسوله » ، فاستشرف لها من استشرف ! فقال : « أین علی ؟ » قال : قیل : هو فی الرحل یطحن ، قال : « و ما کان أحدکم یطحن ؟ ! » قال : فجاء وهو أرمد لا یکاد یبصر ، قال : فنفث فی عینیه ، ثم هزّ الرایة ثلاثاً ، فأعطاه إیاها ، فجاء بصفیة بنت حیّ .

قال : ثم بعث أبا بکر (1) بسورة التوبة فبعث علیاً [ ( علیه السلام ) ] خلفه فأخذها منه ، قال : « لا یذهب بها إلاّ رجل منی وأنا منه . . » إلی آخر الحدیث (2) .

و محب الدین طبری نیز در “ ریاض نضره “ و “ ذخائر العقبی “ این حدیث را از احمد و ابی القاسم دمشقی نقل کرده (3) .

و ثعلبی (4) در تفسیر خود گفته :


1- فی ذخائر العقبی : ( أبو فلان ) !
2- [ الف ] قوبل علی أصله فی قسم الأول من باب الأول . ( 12 ) . [ ب ] القسم الأول من باب الأول . [ نزل الابرار : 47 - 48 ] .
3- [ ب ] ریاض نضرة 2 / 227 ، ذخایر العقبی : 69 ( طبع مصر سنه 1356 ) . [ الریاض النضرة 2 / 268 - 269 ( چاپ مصر ) ، ذخایر العقبی : 86 ] .
4- [ الف و ب ] در “ وفیات الاعیان “ ابن خلّکان مذکور است : أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم الثعلبی النیسابوری ، المفسّر المشهور ، کان أوحد زمانه فی علم التفسیر ، وصنّف التفسیر الکبیر الذی فاق غیره من التفاسیر ، وله کتاب العرائس فی قصص الأنبیاء ( علیهم السلام ) . . و غیر ذلک ، ذکره السمعانی ، وقال : یقال له : الثعلبی والثعالبی ، وهو لقب له ولیس بنسب ، قاله بعض العلماء . وقال أبو القاسم القشیری : رأیت ربّ العزة عزّ وجلّ فی المنام . . وهو یخاطبنی وأُخاطبه ، فکان فی أثناء ذلک أن قال الربّ - تعالی اسمه - : أقبل الرجل الصالح ، فالتفتُّ فإذا أحمد الثعلبی مقبل . وذکره عبد الغافر بن إسماعیل الفارسی فی کتاب سیاق تاریخ نیسابور ، وأثنی علیه وقال : هو صحیح النقل ، موثوق به ، حدّث عن أبی طاهر بن خزیمة والإمام أبی بکر بن مهران المقرئ ، وکان کثیر الحدیث ، کثیر الشیوخ ، وتوفّی فی سنة سبع وعشرین وأربع مائة ، وقال غیره : توفّی فی المحرّم سنة سبع وعشرین وأربع مائة ، وقال غیره توفّی یوم الأربعاء لسبع بقین من المحرّم سنة سبع وثلاثین وأربع مائة . . إلی آخره . [ وفیات الاعیان 1 / 79 - 80 ] .

ص : 203

فلمّا کانت سنة تسع أراد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الحجّ ، ثم قال : « إنه یحضر المشرکون یطوفون عراةً ، فلا أُحبّ أن أحجّ حتّی لا یکون ذلک » ، فبعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أبا بکر تلک السنة أمیراً علی الموسم ، لیقیم للناس الحجّ ، وبعث معه أربعین آیة من صدر براءة لیقرأها علی أهل الموسم ، فلمّا سار دعا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علیاً [ ( علیه السلام ) ] فقال : « أخرج بهذه العصبة من صدر براءة ، وأذّن بذلک فی الناس إذا اجتمعوا » ، فخرج علی [ ( علیه السلام ) ] علی ناقة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم العضباء حتّی أدرک أبا بکر بذی الحلیفة ، وأخذها منه ، فرجع أبو بکر إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ،

ص : 204

فقال : یا رسول الله ! [ ص ] بأبی أنت وأُمّی أنزل فی شأنی شیء ؟ قال : « لا ، و لکن لا یبلغ عنّی غیری أو رجل منّی » . (1) انتهی .

و سبط ابن الجوزی در کتاب “ تذکره خواص الامة “ گفته :

ذکر أهل السیر : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث أبا بکر یحجّ بالناس سنة تسع من الهجرة ، وقال له : « إن المشرکین یحضرون الموسم ویطوفون بالبیت عراة ، ولا أُحبّ أحجّ حتّی لا یکون ذلک » ، وأعطاه ‹ 166 › أربعین آیة من صدر سورة براءة لیقرأها علی أهل الموسم ، فلمّا سار ، دعا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فقال له : « أخرج بهذه الآیات من صدر براءة ، فإذا اجتمع الناس إلی الموسم فأذّن بها » ، ودفع إلیه ناقته العضباء ، فأدرک أبا بکر بذی الحلیفة ، فأخذ منه الآیات ، فرجع أبو بکر إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فقال : بأبی أنت وأمی هل نزل فیّ - أو فی شأنی - شیء ؟ فقال : « لا ، و لکن لا یبلغ عنّی غیری أو رجل منّی » (2) .

و اصیل الدین محدّث در کتاب “ درج الدرر “ گفته که :

صدیق را از مناسک حج صاحب وقوف گردانیده ، و سوره ( بَرَاءَةٌ مِنَ اللهِ


1- [ الف ] قوبل علی أصل التفسیر الثعلبی ونسخته الحاضرة عتیقة علیها إجازات العلماء . ( 12 ) . [ تفسیر الثعلبی 5 / 8 ، وعنه ابن البطریق فی الخصائص : 162 ] .
2- [ الف ] اوایل کتاب در فضایل جناب امیر ( علیه السلام ) . [ تذکرة الخواص : 42 ] .

ص : 205

وَرَسُولِهِ ) (1) ، و چهار کلمه دیگر که مشتمل بر حکمی بود به او داد که در موسم بر خلایق بخواند ، و بعد از توجه ایشان جبرئیل ( علیه السلام ) برسید ، و فرمان رسانید که : « خواندن سوره برائت باید که از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم واقع شود ، یا از کسی که خویش و نزدیک او باشد » ، پس علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] را بطلبید ، و از عقب یاران فرستاد ، با قرار آنکه سوره برائت و احکام اربعه بستاند ، و به مردم رساند ، پس جناب ولایت مآب بر طبق فرموده متوجه گشت ، و در عرج با ابوبکر و اصحاب او رسید ، صدیق پرسید : که امیری یا مأموری ؟ جواب داد که : مأمورم و سوره برائت خواندن و جمل چهارگانه به خلق رسانیدن به من تعلق گرفت ، فی الحال سوره برائت و کلمات مذکوره را تسلیم وی نمود ، و چون به مکه رفتند و حج بگزاردند علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] سوره برائت را بر حجاج بخواند ، و احکام به ایشان رسانید ، و مضمون آنها آنکه :

« به بهشت نرود مگر نفس مسلمان ، و بعد از این تاریخ هیچ مشرک حج نگزارد ، و هیچ برهنه طواف خانه نکند ، و هرکه با پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عهدی دارد که آن عهد موقت نگشته ، تا چهار ماه دیگر از روز نحر ، آن پیمانها آخر شود ، و هر که عهدی موقت داشته باشد - مانند قبیله بنی حمره (2) که وعده ایشان تا نه ماه بود - اتمام عهد آن طائفه به


1- التوبة ( 9 ) : 2 .
2- در مصدر : ( ضمرة ) .

ص : 206

تقدیم رسانند ، لقوله تعالی : ( فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلی مُدَّتِهِمْ ) (1) ، و آن کس که عهدی از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نیافت (2) ، چون ماه محرم آخر شود امان از او برخیزد » .

بدان که اقوال مفسرین و ارباب سیر و تواریخ در این مقام پر اختلاف و بی هنجار (3) واقع شده ، آنچه موافق نص است در اینجا اختیار کرده شد . (4) انتهی .

و ابن کثیر هم - با وصف تعصب کثیر ! - روایت عزل ابی بکر را از ائمه خویش در “ تاریخ “ خود نقل کرد چنانچه گفته :

وقال الإمام أحمد : حدّثنا عفان ، حدّثنا حماد ، عن سماک ، عن أنس بن مالک : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث ببراءة مع أبی بکر فلمّا بلغ ذا الحلیفة ، قال : « لا یبلغها إلاّ أنا أو رجل من أهل بیتی » ، فبعث بها مع علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] .

وقد رواه الترمذی من حدیث حماد بن سلمة ، وقال : حسن غریب من حدیث أنس . (5) انتهی .


1- التوبة ( 9 ) : 4 .
2- در مصدر : ( نیافته ) .
3- در مصدر : ( ناهنجار ) .
4- درج الدرر : 749 - 750 .
5- [ الف ] ذکر بعث رسول الله أبا بکر من وقائع السنة التاسعة ، از نسخه أحمد حسن خان صاحب . [ ب ] البدایة والنهایة 5 / 38 ( طبع مصر سنه 1351 ) . [ البدایة والنهایة 5 / 46 ] .

ص : 207

و در “ فتح الباری “ مذکور است :

وأخرج أحمد - بسند حسن - عن أنس : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث ببراءة مع أبی بکر ، فلمّا بلغ ذا الحلیفة ، قال : « لا یبلغها إلاّ أنا أو رجل من أهل بیتی » ، فبعث بها مع علی [ ( علیه السلام ) ] . قال الترمذی : حسن غریب .

ووقع فی حدیث لعلی [ ( علیه السلام ) ] - عند أحمد - : « لمّا نزلت عشر ‹ 167 › آیات من براءة ، بعث بها النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مع أبی بکر لیقرأها علی أهل مکّة ، ثم دعانی فقال : « أدرک أبا بکر فحیثما لقیته فخذ منه الکتاب » ، فرجع أبو بکر فقال : یا رسول الله ! نزل فیّ شیء ؟

قال : « لا ، ولکنّ جبرئیل قال لی : لا یؤدّی عنک إلاّ أنت أو رجل منک » .

قال العماد بن کثیر : لیس المراد أن أبا بکر رجع من فوره ، بل المراد أنه رجع من حجّه .

قلت : ولا مانع من حمله علی ظاهره لقرب المسافة (1) .

و در “ ریاض النضره “ مذکور است :


1- [ الف ] قوبل علی أصله فی کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 222 ( طبع قاهره سنه 1325 ) . [ فتح الباری 8 / 241 ] .

ص : 208

وعن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : « لمّا نزلت عشر آیات من براءة علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، دعا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أبا بکر فبعثه بها لیقرأها علی أهل مکّة ، ثم دعانی فقال لی : « أدرک أبا بکر فحیثما لقیته فخذ الکتاب منه فاذهب به إلی مکّة فاقرأه علیهم » ، فلحقته بالجحفة ، فأخذت الکتاب منه ، فرجع أبو بکر إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فقال : یا رسول الله ! هل نزل فیّ شیء ؟ قال : « لا ، و لکن جبرئیل جاءنی فقال : لن یؤدّی عنک إلاّ أنت أو رجل منک » (1) .

اما آنچه گفته : و در “ بیضاوی “ و “ مدارک “ و “ زاهدی “ و در “ تفسیر نظام نیشابوری “ و “ جذب القلوب “ و “ شرح مشکاة “ همین روایت را اختیار نموده اند .

پس اختیار نمودن بیضاوی و غیر او این روایت را کاری نمیگشاید ; در جنب اقوال دیگر مفسرین ثقات و محدّثین اَثبات و مورخین عالی صفات که جَمّ غفیر و جمع کثیرند ، قول ایشان را اعتباری نیست .

با آنکه عبارت زاهدی صریح نیست در مدعای مخاطب ، و عبارت او این است :

مصطفی علیه [ وآله ] السلام سال نهم از هجرت صدیق . . . را به حج فرستاد


1- [ الف ] الباب الرابع فی مناقب علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] من القسم الثانی . ( 12 ) . [ ب ] ریاض نضره 2 / 229 . [ و مراجعه شود به فتح الباری 8 / 320 ] .

ص : 209

و علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] را به دم (1) فرستاد ، بازدادن عهد را به کافران ; که عرب را عادت بود در باز دادن عهد که همان کس بایستی که عهد با وی کرده بودندی ، یا کسی از قرابت وی که هم تن وی بودی . . . الی آخر (2) .

این عبارت در مقصود مخاطب - که اختیار روایت عدم نصب ابی بکر است برای ادای سوره برائت - نص نیست ; زیرا که در آن همین قدر مذکور است که : آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) جناب امیر ( علیه السلام ) را عقب ابی بکر برای نقض عهد مشرکان فرستاد ، و آن عام است از اینکه بعدِ نصب ابی بکر برای ادای سوره برائت و عزل از آن واقع شده باشد یا بدون آن .

و در “ جذب القلوب “ که از تصانیف شیخ عبدالحق دهلوی است ، در وقایع سال نهم ، این عبارت مذکور است :

و هم در این سال ابوبکر را به حج فرستاد ، و علی مرتضی ( علیه السلام ) را نیز از عقب او بفرستاد ، تا سوره برائت [ را ] برخواند ، و نقض عهد مشرکان بکند ، و از طواف عریان منع فرماید ، و هیچ مشرک را نگذارد که حج کند ، و خبر دهد که در بهشت نه در آید الا مؤمن . (3) انتهی .


1- یعنی بلا فاصله . در مصدر : ( در پی او ) .
2- لطائف التفسیر ( تفسیر زاهدی ) جلد اول ، شروع سوره توبه ، صفحه دوم ، ( 129 ورق مانده به آخر کتاب ) .
3- [ الف ] باب پنجم در هجرت نمودن آن حضرت از مکه به مدینه صفحه 135 ( نسخه چهاپه ) . [ ب ] جذب القلوب : 830 ( طبع نول کشور هند ، سنه 1322 ) . [ جذب القلوب : 83 ] .

ص : 210

و این عبارت هم صریح نیست در اختیار عدم نصب ابی بکر برای ادای سوره برائت ، بلکه در این عبارت منصوب شدن جناب امیر ( علیه السلام ) به این خدمت مذکور است ، و آن عام است که : خواه بعدِ نصب ابی بکر به آن و عزلش از آن باشد ، یا نه ، هر دو امر محتمل است .

و چون که شیخ عبدالحق دهلوی - کما سیجیء در “ مدارج النبوة “ که موضوع برای بیان و تحقیق ‹ 168 › امثال این امور است - روایت نصب و عزل ابی بکر را از ادای سوره برائت اختیار کرده ، بلکه مخالف آن را به حدی ضعیف و سخیف دانسته که اِشعاری هم به ورود آن نکرده ، حمل عبارت “ جذب القلوب “ بر محمل اول واجب باشد لیحصل الجمع بین عبارتیه ، و عبارت شیخ عبدالحق در “ شرح مشکاة “ هم مثل عبارت “ جذب القلوب “ است ، وهی هذه :

قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « علی منّی وأنا من علی » ، علی از من است و من از علی ( علیه السلام ) ام « و ما یؤدّی عنّی إلاّ أنا أو علی » و ادا نکند و حق نگزارد از جانب من هیچ کس مگر من یا علی .

در آن سال که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ابوبکر صدیق . . . را به حج فرستاد و امیر حج ساخت ، بعد از برآمدن وی متعاقب علی مرتضی ( علیه السلام ) را نیز فرستاد ، تا نقض عهد مشرکان کند ، و سوره برائت را - که در وی در این باب آیات مُنْزَل است - بخواند و ندا بکند که : مشرکان نجسند ، نزدیک نشوند

ص : 211

به مسجد حرام بعد از این سال . (1) انتهی .

در این عبارت هم نصی بر مدعای مخاطب که عدم نصب ابی بکر است برای ادای سوره برائت پیدا نیست .

اما آنچه گفته : و همین است اَرجح نزد اهل حدیث .

پس البته نزد متعصبین در مقابله شیعه ارجح همان است که موجب منقصت و عیب ثلاثه نباشد ، و گو به طریق ضعفا و مجروحین مروی باشد ، و مرجوح آن است که باعث منقصت ثلاثه و فضیلت اهل بیت ( علیهم السلام ) باشد ، و گو به طرق صحیحه حسنه نزد اهل سنت مروی باشد ، و در میان شان شهرت تامّه دارد ! بالجمله جواب کلامش به چند وجه است :

اولا : آنکه اگر یک عالم سنی معتمد علیه اعتراف به امری یا روایت آن نماید ، شیعه را احتجاج به آن صحیح است ، و اگر دیگر کسان - از غایت عناد و تعصب - خلاف آن را ارجح گویند ، مستدل را چه ضرر است ؟ !

اِخفای حق و تشهیر باطل کار اهل عناد است ، اگر همین جواب در پیش کرده شود ، باب استدلال و احتجاج علی الاطلاق مسدود شود .

و ثانیاً : آنکه سهیلی و کوّاشی نصب و عزل ابی بکر را بالقطع ذکر کرده اند .


1- [ الف ] باب مناقب علی [ ( علیه السلام ) ] من کتاب المناقب . ( 12 ) . [ أشعة اللمعات 4 / 676 ] .

ص : 212

و اصیل الدین محدّث - که از مشایخ کبار است - آن را موافق نصّ گفته ، و آن را اختیار ساخته ، و خلاف آن را ناهنجار گفته .

و ابن حجر - که جلالت و قدر و عظمت شأنش نزد اهل حدیث سنیان مسلم است - به روایات عزل ابی بکر ، اثبات ارسال جناب امیر ( علیه السلام ) نموده ، و در حقیقت آن روایات را به روایت بخاری ترجیح داده .

و ثعلبی - که از اعاظم معتمدین و اکابر معتبرین ، بلکه امام مفسرین ایشان است ، چنانچه از “ ازالة الخفا “ هم [ می ] توان دریافت (1) - همین روایت را اختیار کرده (2) .

و جمال الدین محدّث (3) و شیخ عبدالحق (4) هم آن را حتماً ذکر ساخته اند ، و اِشعاری هم به ورود خلاف آن نکرده .

و قسطلانی هم به مصروف بودن امر به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) معترف گردیده ، و ذکر روایت حسنه ، متضمن عزل ابی بکر ، نموده (5) .

و طحاوی - که به اعتراف خود مخاطب اعلم علمای اهل سنت است به آثار


1- در مواردی مانند تفسیر آیه : ( أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ ) ( سورة النساء ( 4 ) : 60 ) در ازالة الخفاء 1 / 172 بر او اعتماد نموده است .
2- چنان که مطالب آنها قبلا گذشت .
3- چنان که خواهد آمد .
4- چنان که گذشت .
5- چنان که گذشت .

ص : 213

صحابه و تابعین (1) - هم به انصراف امر تأذین از ابی بکر به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) ‹ 169 › قائل شد ، و گفته که :

اخبار دلالت میکند که : جناب رسالت مآبصلی الله علیه [ وآله ] وسلّما ولا ابوبکر را به تأذین فرستاده بود ، و بعدِ آن جناب امیر ( علیه السلام ) را فرستاد ، و آن جناب را امر کرد که تأذین فرماید ، و به این جهت فرستادن ابوبکر ابوهریره را برای تأذین ، از مشکلات شمرده (2) .

پس حیرانم که آیا جناب مخاطب این همه ائمه و اعاظم دین خود را از اهل حدیث خارج میسازد - چه به زعم او ارحج نزد اهل حدیث خلاف آن است - که این بزرگان به ارجحیت بلکه به تعین و حتمیت آن قائل شده اند ، یا از دعوی لاطائل خود دست برمیدارد ؟ (3) و ثالثاً : آنکه میرزا محمد بن معتمدخان بدخشانی - که از ثقات محدّثین متأخرین اهل سنت است - روایت نصب ابی بکر را برای ادای سوره برائت ، و عزل او از آن ، و انصراف آن به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) [ را ] از جمله آن احادیث شمرده که علمای اعلام اهل سنت در صحت آن اختلافی ندارند ، یعنی کسی از ایشان قدح در آن نمیکند (4) ، پس متانت استدلال اهل حق و تمامیت آن


1- تحفه اثنا عشریه : 35 .
2- چنان که خواهد آمد .
3- در [ الف ] ( میبردارد ) آمده است که اصلاح شد .
4- چنان که گذشت .

ص : 214

- بحمدالله - به اجماع اهل سنت واضح گردید ; زیرا که به روایتی تمسک میکنند که در صحت آن خلافی ندارند ، و سخافت توهمات مخاطب - که به دعاوی لسانیه ابطال واقعیات خواسته - ظاهر شد .

و رابعاً : اینکه روایت مأمور شدن ابی بکر را برای ادای برائت ، و معزول شدنش بعد از آن [ را ] ، ولی الله پدر مخاطب - که خودش در مدح و ثنای او مبالغه تمام نموده و آیتی از آیات الهی و معجزه [ ای ] از معجزات نبوی ( صلی الله علیه وآله ) دانسته (1) - تصدیق نموده ، و اعتراف به آن کرده ، و اصل قصه دانسته (2) .

پس حیرت است که چسان مخاطب تکذیب پدر بزرگوار خویش میکند ؟ ! و او را - با وصف این همه مدح و ثنا و حقوق عظیمه استاذی و ابوّت - از جمله محدّثین بر آورده ، به زمره جهلا داخل میسازد ؟ !

و خامساً : دانستی که این روایت را امام احمد بن حنبل در “ مسند “ خویش آورده ، حال آنکه به تصریح سبکی در “ طبقات “ ، احادیث آن همه صحیح اند (3) ، و خود پدر مخاطب هم در “ حجت بالغه “ ، “ مسند “ او را از طبقه ثانیه شمرده ، و مثل “ صحیح ترمذی “ و “ صحیح نسائی “ و “ سنن ابوداود “ دانسته ، و از جمله کتاب هایی (4) که علما آن را تلقی بالقبول نموده ، بناء علوم


1- مراجعه شود به تحفه اثنا عشریه : 184 .
2- چنان که گذشت .
3- الطبقات الشافعیة الکبری 2 / 31 - 32 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( کتابهای ) آمده است .

ص : 215

بر آن نهاده اند گرفته (1) ، پس بحمدالله احتجاج اهل حق بنابر این هم به روایت عزل ابی بکر تمام است ، و خرافات مکابرین علی طرف الثمام (2) .

و سادساً : آنکه ابن روزبهان - که عمده متکلمین سنیه است ، و مخاطب بلکه مقتدای او کابلی هم مقتبس از افادات او میباشند - نیز نصب ابی بکر را برای ادای سوره برائت ، و عزل از آن [ را ] ، حقیقت خبر دانسته ، و اعتراف به آن نموده ، دل به تصدیق آن داده ! چنانچه گفته :

حقیقة هذا الخبر : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (3) بعث أبا بکر الصدیق أمیراً للحاجّ ، وأمره أن یقرأ أوائل سورة البراءة علی المشرکین فی الموسم ، وکان بین النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وقبائل العرب عهود ، فأمر أبا بکر بأن ینبذ إلیهم عهدهم إلی مدّة أربعة ‹ 170 › أشهر کما جاء فی صدر سورة البراءة عند قوله : ( فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُر ) (4) ، وأمر - أیضاً - أبا بکر بأن ینادی فی الناس : « أن لا یطوف بالبیت عریان ، ولا یحجّ بعد العام مشرک » . .

فلمّا خرج أبو بکر إلی الحجّ بدا لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] فی أمر تبلیغ


1- حجة الله البالغة 1 / 283 .
2- ( هذا علی طرف الثمام ) یعنی : این چیزی است که دست به آن میرسد و این مَثَل است در آنچه سهل المأخذ باشد . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- [ ب ] فی السنة الثامنة من الهجرة .
4- التوبة ( 9 ) : 2 .

ص : 216

سورة براءة ; لأنها کانت مشتملة علی نبذ العهود وإرجاعها إلی أربعة أشهر ، و أن العرب کانوا لا یعتبرون نبذ العهود وعقده إلاّ من صاحب العهد أو من أحد من قومه ، وأبو بکر کان من بنی تمیم ، فخاف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أن لا یعتبر العرب نبذ العهد وعقده إلی أربعة أشهر من أبی بکر ; لأنه لم یکن من بنی هاشم ، فبعث علیاً [ ( علیه السلام ) ] لقراءة سورة البراءة ، ونبذ عهود المشرکین ، وأبو بکر علی أمره من إمارة الحجّ والنداء فی الناس بأن لا یطوف بالبیت عریان ، ولا یحجّ بعد العام مشرک .

فلمّا وصل علی [ ( علیه السلام ) ] إلی أبی بکر قال له أبو بکر : أمیر ؟ قال : لا ، بل مبلّغ لنبذ العهود ، فذهبا جمیعاً إلی أمرهم ، فلمّا حجّوا ورجعوا ، قال أبو بکر لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : فداک أبی وأُمّی یا رسول الله ! أنزل فیّ شیء ؟ قال : « لا ، و لکن لا یبلغ عنّی إلاّ أنا أو رجل من أهل بیتی » .

هذا حقیقة هذا الخبر ، ولیس فیه دلالة علی نصّ ولا قدح فی أبی بکر .

وأمّا ما ذکر : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : و لکن جبرئیل أتانی ، فهذا من ملحقاته ، ولیس فی أصل الحدیث هذا الکلام . (1) انتهی .


1- [ الف ] خبر سادس از اخبار دالّه بر امامت جناب امیر ( علیه السلام ) . [ ب ] دلائل الصدق 2 / 245 ( طبع قم سنه 1395 ) . [ شرح احقاق الحق 7 / 420 ] .

ص : 217

و این عبارت به صراحت تمام دلالت دارد بر آنکه : جناب رسالت پناه ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را اولا به قرائت سوره برائت امر فرموده ، و او را برای این کار مقرر کرده ، روانه نموده ، و بعدِ آن معزولش ساخته ، حواله آن به جناب امیر ( علیه السلام ) کرده ، پس ادعای ارجحیت عدم نصب ابی بکر برای قرائت سوره - به اعتراف مقتدای او - باطل شد و خرافه لاحاصل ، که بر خلاف آن قطع و یقین نموده و آن را حقیقت خبر گفته ، و لله الحمد علی ذلک .

و سابعاً : آنکه این روایت در “ صحیح ترمذی “ مذکور است به این عبارت :

حدّثنا بندار ، أخبرنا عفان بن مسلم وعبد الصمد ، قالا : أخبرنا حماد بن سلمة ، عن سماک بن حرب ، عن أنس بن مالک ، قال : بعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ببراءة مع أبی بکر ، ثم دعاه ، فقال : « لا ینبغی لأحد أن یبلغ هذا إلاّ رجل من أهلی » ، فدعا علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فأعطاه إیّاها .

هذا حدیث حسن غریب من حدیث أنس . (1) انتهی .

و احادیث “ صحاح “ نزد اهل سنت جلالتی و عظمتی که دارد مخفی نیست ، چنانچه فضل بن روزبهان در “ ابطال الباطل “ گفته :


1- [ الف ] تفسیر سورة التوبة من أبواب تفسیر القرآن 55 صفحه ( نسخه مطبوعه دهلی ) . ( 12 ) . [ ب ] صحیح الترمذی 2 / 140 ( طبع کانپور هند ) . [ سنن ترمذی 4 / 339 ] .

ص : 218

أمّا صحاحنا فقد اتفق العلماء علی أن کلّ ما عدّ من الصحاح سوی التعلیقات فی الصحاح الستة لو حلف بالطلاق أنه من قول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أو من فعله أو تقریره لم یقع الطلاق و لم یحنث . (1) انتهی .

پس احتجاج ما به این روایات عین تحقیق ‹ 171 › و صواب ، و قیل و قال معاندین و جاحدین نقش بر آب ، و لله الحمد فی المبدء والمآب .

اما آنچه گفته : از “ معالم “ و “ حسینی “ و “ معارج “ و “ روضة الاحباب “ و “ حبیب السیر “ و “ مدارج “ چنان ظاهر میشود که : اول آن حضرت ابوبکر را به قرائت این سوره امر نموده بودند ، بعد از این علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] را در این کار نامزد فرمودند ، و این دو احتمال دارد . . . الی آخر .

پس عبارات این کتب به تمام صراحت و کمال وضوح ، نصوص صریحه اند در عزل ابی بکر از ادای سوره برائت ، و اصلا احتمال دوم را در آن گنجایش نیست .

مخاطب یا رجماً بالغیب تجویز احتمال دوم در این عبارات نموده ، یا آنکه دیده و دانسته عمداً کمر همت و الا نهمت (2) را بر اضلال و تلبیس


1- [ الف ] فی جواب المطلب الرابع فی أن علیاً ( علیه السلام ) صاحب الحوض و اللواء والصراط ، من القسم الثالث فی الفضائل الخارجیة . ( 12 ) . [ ب ] دلائل الصدق 2 / 380 - 381 ( طبع قم سنه 1395 ) . [ احقاق الحق : 211 ] .
2- نهمت : همت بستن و اراده کردن بر چیزی . کمال مطلوب ، غایت آرزو ، غکمال مقصود ، ایده آل ، شهوت در چیزی ، بلوغ همت و خواهش در چیزی ، حریص گردیدن ، آزمند گردیدن . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 219

چست بسته ، مصدر چنین کذب شنیع و بهتان فظیع گردیده ، حالا عبارات این کتب نقل کرده میشود ، در “ تفسیر معالم التنزیل “ مسطور است :

فلمّا کان سنة تسع أراد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أن یحجّ ، ثم قال : « إنه یحضر المشرکون فیطوفون عراةً » ، فبعث أبا بکر تلک السنة أمیراً علی الموسم لیقیم للناس الحجّ ، وبعث معه بأربعین آیة من صدر براءة لیقرأها علی أهل الموسم ، ثم بعث بعده علیاً [ ( علیه السلام ) ] علی ناقته العضباء لیقرأ علی الناس صدر براءة ، وأمره أن یؤذن بمکّة ومنی وعرفة : « أن قد برءت ذمّة الله وذمّة رسوله من کل مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان » ، فرجع أبو بکر فقال : یا رسول الله ! بأبی أنت وأُمّی ! أنزل فی شأنی شیء ؟ قال : « لا ، و لکن لا ینبغی لأحد أن یبلغ هذا إلاّ رجل من أهلی » (1) . . إلی آخره .

و در “ تفسیر حسینی “ مذکور است :

و به (2) چند روز بعد از رفتن ابوبکر صدیق . . . ، مرتضی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] را


1- [ الف ] قوبل أولا علی نسخة مکتوبة ، وثانیاً علی نسخة مطبوعة فی البمبئی . ( 12 ) . [ ب ] معالم التنزیل : صفحه : 292 ( طبع هند سنه 1283 ) . [ تفسیر بغوی ( معالم التنزیل ) 2 / 267 ] .
2- در مصدر : ( بعد از ) .

ص : 220

طلب فرمود ، و بر ناقه عضبا سوار ساخته ، از عقب ابوبکر . . . فرستاد ، و امر کرد که : « آیات را از وی گرفته خود قرائت کن » ، و چون از این حال پرسیدند ، جواب داد که : جبرئیل به من آمد و گفت : « ادای این پیغام نکند مگر تو یا کسی که از تو باشد » (1) . . . الی آخر .

و در معارج مسطور است :

جبرئیل فرود آمده ، پیغام به حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم رسانید که : « باید هیچ کس تبلیغ رسالت نکند الا تو یا علی ( علیه السلام ) » .

و به روایتی : « مگر تو یا مردی که از تو باشد » .

و چون امیرالمؤمنین علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] از میان قوم عشیره به زیادتی قربت و قرابت به رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم اختصاص داشت ، آن سرور جناب ولایت پناه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] را از کیفیت واقعه آگاه گردانید ، و فرمود که : « از عقب ابوبکر برو ، و اوائل سوره برائت را از وی بستان . . . » الی آخر (2) .

و در کتاب “ روضة الاحباب “ مذکور است :

ابوبکر پنج بدنه به جهت هدی خاصه خویشتن با خود ببرد ، و از مسجد ذوالحلیفه احرام بست و روان شد ، جبرئیل ( علیه السلام ) بر حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نازل شد و گفت : « ادای رسالت و پیغام نکند الا تو یا کسی که از تو باشد » ، آن سرور صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی مرتضی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] را


1- [ ب ] تفسیر حسینی : 260 ، ( طبع نول کشور هند ، سنه 1288 ) . [ تفسیر حسینی : 299 ] .
2- معارج النبوة 4 / 248 .

ص : 221

بطلبید و او را از کیفیت واقع خبردار گردانید ، و گفت : « برو از عقب ابی بکر ، و اوائل سوره برائت ‹ 172 › [ را ] (1) از او بگیر ، و در موسم حج بر مردم بخوان ، و این چهار کلمه را به مردم رسان :

یکی : آنکه در نیاید در بهشت مگر نفسی که مؤمن باشد .

دوم : آنکه عریان طواف خانه کعبه نکنند .

سوم : آنکه بعد از امسال هیچ مشرک حج نگزارد .

چهارم : آنکه هر کس از کافران که عهدی از خدا و رسول او صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم داشته باشد ، و آن عهد مؤجل بود ، در عهد خود ثابت باشد تا انقضای آن مدت ; و اگر عهدی نداشته باشد اصلا ، یا عهد وی موقت نبود ، وی تا مدت چهار ماه در امان باشد ، و بعد از آن اگر مسلمان نشود ، مال و خون وی هدر بود » .

و ناقه خاصه خود عضبا [ را ] (2) به علی ( علیه السلام ) داد تا بر آن سوار شود ، و به جهت تنفیذ امور مذکوره از عقب ابوبکر روان شد ، و در راه در منزل ضجنان (3) یا عرج به وی رسید ، و ابوبکر پرسید از علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] که : امیر آمده ای یا مأمور ؟ گفت : مأمورم ، و لکن سوره را به من ده که حکم چنین


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .
3- [ الف و ب ] ضجنان - بضاد معجمة وجیم ونونان بینهما ألف کسکران - : کوهی است نزدیک مکه معظمه . ( 12 ) . [ انظر : الصحاح 6 / 2154 ، معجم ما استعجم 2 / 856 ، لسان العرب 13 / 253 . . وغیرها ] .

ص : 222

است که بر مردم خوانم ، و این کلمات چهارگانه را به مردم رسانم ، ابوبکر فی الحال آیات را تسلیم علی [ ( علیه السلام ) ] کرد ، بعد از آن چون از این مهمات فارغ گشتند و به مدینه مراجعه نمودند ابوبکر صدیق نزد حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم رفت و گفت : یا رسول الله ! . . . (1) چه صورت از من واقع شد که سوره را از من بگرفتی ؟

و روایتی آنکه : از راه برگشت و این سخن به عرض رسانید . (2) انتهی مختصراً .

و در “ حبیب السیر “ گفته :

بعد از توجه امیرالمؤمنین ابی بکر صدیق ، جبرئیل امین [ ( علیه السلام ) ] بر حضرت سیدالمرسلین صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نازل گشته گفت : « فرمان ربّ العالمین چنان است که : ادای رسالت نکند الا تو یا شخصی که از تو باشد » ، لاجرم حضرت خاتم صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی کرم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] را طلبیده ، و بر حکم الهی مطلع گردانیده ، فرمود که : « از عقب صدیق اکبر بشتاب و اوائل برائت را از وی بستان » (3) . . . الی آخر .

و در “ مدارج النبوة “ مسطور است :


1- در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .
2- در روضة الاحباب ، ورق : 157 - 156 ، سطر اخیر سقط شده ، ولی در چاپ مطبعه انوار محمدی امین آباد لکهنو سنه 1297 صفحه : 360 موجود است .
3- [ ب ] حبیب السیر مجلد اول ، جزء سوم : 71 ( طبع هند ، سنه 1273 ) . [ حبیب السیر 1 / 402 ] .

ص : 223

چون ابوبکر صدیق از مسجد ذوالحلیفه احرام بسته ، روان شد ، جبرئیل ( علیه السلام ) بر آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نازل شد که : « ادای رسالت و پیغام نکند مگر تو یا علی » .

و در روایتی : « یا مردی که از تو باشد » ; زیرا که ثبوت عهد و نقض آن کار مردی است که صاحب معامله است ، یا کسی که خویش و قرابت او باشد ، پس آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] فرمود که : « عقب ابی بکر برو ، و این آیات از وی بستان ، و در روز حج بر مردم بخوان » . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : دوم : آنکه علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] را شریک ابوبکر کردند ، تا هر دو به این خدمت قیام نمایند ، چنانچه روایات “ روضة الاحباب “ و “ بخاری “ و “ مسلم “ و دیگر محدّثین همین احتمال دوم را قوت میبخشند ; زیرا که اینها به اجماع روایت کرده اند که : ابوبکر صدیق ابوهریره را در روز نحر با جماعت دیگر - که متعینه علی مرتضی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] بودند - فرمودند تا منادی دهند : « لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان . . » إلی آخره .

پس بدان که در صورت صحت روایات مذکوره ، در آنها تصریح این معنا واقع نیست که : ابوهریره سوره برائت را میخواند ، بلکه به همین دو فقره که مخاطب ذکر کرده ، ندا میکرد و آن غیر سوره برائت است ، چنانچه در


1- مدارج النبوة 2 / 492 .

ص : 224

“ صحیح بخاری “ مذکور است که ابوهریره (1) گفت :

بعثنی أبو بکر فی تلک الحجّة فی المؤذّنین [ بعثهم بعد النحر ] (2) یؤذّنون بمنی أن لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت ‹ 173 › عریان .

قال حمید : ثم أردف النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعلی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فأمره أن یؤذن ببراءة .

قال أبو هریرة : فأذّن معنا علی [ ( علیه السلام ) ] فی أهل منی یوم النحر ببراءة ، و أن لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان . . (3) إلی آخر الحدیث .

پس حکم به تبلیغ برائت مختص به حضرت علی ( علیه السلام ) باشد .

و نیز این قول دلالت میکند بر اینکه : فرستادن ابوبکر ، ابوهریره و غیر او از مؤذنین را ، قبل از فرستادن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] بود .

چنانچه قوله :


1- در [ الف ] شتباهاً : ( ابوبکر ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] فی باب تفسیر قوله تعالی : ( وَأَذانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ . . ) إلی آخر الآیة [ التوبة ( 9 ) : 3 ] من کتاب تفسیر القرآن ، وباب ما یستر من العورة من کتاب الصلاة ، وفی باب لا یطوف بالبیت عریان من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ ب ] البخاری 6 / 64 . [ صحیح بخاری 5 / 202 - 203 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 225

ثم أردف بعلی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وأمره أن یؤذن ببراءة بعد قوله : بعثنی أبو بکر فی تلک الحجّة فی المؤذّنین یؤذنون بمنی .

بر آن دلالت دارد ; زیرا که در کتب نحو تصریح واقع شده به اینکه : حرف ( ثم ) برای تراخی و ترتیب موضوع است .

اما آنچه گفته : و از این روایات صریح معلوم میشود که : ابوبکر از این خدمت معزول نشده بود ، و الا در خدمت غیر دخل نمیکرد ، و منادیان را نصب نمیفرمود .

پس مردود است به چند وجه :

اول : اینکه این روایات را که در آن تأذین ابوهریره و غیره به امر ابی بکر وارد است ، از روایات اهل سنت است ، بر شیعه حجت نیست .

دوم : آنکه بعدِ تسلیم این روایات ، هرگز دلالت بر عدم عزل ابی بکر نمیکند ، چنانچه دانستی .

سوم : آنکه شیعیان را میرسد که بگویند که : از ابوبکر دخل در خدمت غیر چه مستبعد بود ، بلکه این هم - بر تقدیر وقوع آن - از امارات صحت قول شیعیان است که : ابوبکر منصب خلافت و نیابت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را که - به موجب نصّ و نصب آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - تعلق به حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) داشت غصب نموده .

چهارم : آنکه علمای اهل سنت نیز این دخل ابی بکر را منافی عزل او

ص : 226

نمی دانند ، بلکه آنچه گفته اند آن است که :

حضرت علی ( علیه السلام ) آواز خود را چندان بلند نمیتوانست فرمود که به تمام مردم میرسید ، لهذا ابوبکر ، ابوهریره و کسان دیگر را مقرر نموده بود که آنچه آن حضرت بگوید ، شنوده ، تکرار نمایند ، تا مردم دیگر که بعید باشند بشنوند ، چنانچه قسطلانی در شرح حدیث مذکور گفته :

وإنّما کانت مباشرة أبی هریرة لذلک بأمر الصدیق ، فکان أبو هریرة ینادی بما یلقیه إلیه علیّ ممّا أُمر بتبلیغه ، وإن کان الأمر فی ذلک مصروفاً إلی علیّ [ ( علیه السلام ) ] (1) ; لأن الصدیق کان هو الأمیر علی الناس فی تلک الحجّة ، وکان علیاً [ ( علیه السلام ) ] لم یطق التأذین وحده ، فاحتاج لمعین علی ذلک .

ویدلّ علی ذلک حدیث محرز بن أبی هریرة ، عن أبیه ، قال : کنت مع علی [ ( علیه السلام ) ] حین بعثه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ببراءة إلی أهل مکّة ، فکنت أُنادی معه بذلک حتّی یصحل (2) صوتی ، وکان ینادی قبلی حتّی یعیی (3) .


1- لم یرد فی المصدر قوله : ( وإن کان الأمر فی ذلک مصروفاً إلی علیّ [ ( علیه السلام ) ] ) .
2- قال الجوهری : یقال : فی صوته صَحَلٌ . . أی بُحُوحَة . وقد صَحِلَ الرجل - بالکسر [ یعنی بکسر العین ] - یصحَل صَحَلا . . أی صار أبحّ ، فهو صَحِل الصوت وأصحل . انظر : الصحاح 5 / 1743 .
3- قال الجوهری : العیّ : خلاف البیان . . . ویقال أیضاً : عیّ بأم ره وعَیِیَ ، إذا لم یهتد لوجهه . راجع : الصحاح 6 / 2442 . [ الف ] فی باب تفسیر ( وَأَذانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ . . ) إلی آخر الآیة [ التوبة ( 9 ) : 3 ] من کتاب التفسیر . [ ب ] ارشاد الساری 7 / 143 ( طبع مصر سنه 1304 ) .

ص : 227

و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث - أعنی حدیث تأذین أبی هریرة بأمر أبی بکر - گفته :

قال الطحاوی - فی مشکل الآثار - : هذا مشکل ; لأن الأخبار فی هذه القصّة تدلّ علی أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث أبابکر بذلک ، ثم أتبعه علیاً [ ( علیه السلام ) ] فأمره أن یؤذن ، فکیف یبعث ‹ 174 › أبو بکر أبا هریرة و من معه بالتأذین مع صرف الأمر عنه فی ذلک إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ؟ !

ثم أجاب بما حاصله : إن أبا بکر کان الأمیر علی الناس فی تلک الحجّة بلا خلاف ، وکان علی [ ( علیه السلام ) ] هو المأمور بالتأذین بذلک ، وکأنّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] لم یطق التأذین بذلک وحده واحتاج إلی من یعینه علی ذلک ، فأرسل معه أبوبکر أبا هریرة وغیره لیساعدوه علی ذلک (1) .

بس عجب است که مخاطب از اطلاع بر افادات اسلاف و علماء خود بهره نیافته ، به اتباع هواجس نفسانیه و وساوس ظلمانیه آنچه خواسته ، نگاشته .


1- [ الف ] قوبل علی أصل فتح الباری فی الباب المذکور فی کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 220 ( طبع المطبعة الخیریة سنة 1325 ) . [ فتح الباری 8 / 238 - 239 ] .

ص : 228

اما آنچه گفته : آمدیم بر احتمال اول که ظاهر « لا یؤدّی عنّی إلاّ رجل منی » آن را قوت میبخشد .

پس عین مکابره و عناد است ; زیرا که « لا یؤدّی عنّی إلاّ رجل منی » نص است در عزل ابی بکر ، و هرگز معنایی دیگر سوای آن ندارد ، و کلام مخاطب دلالت دارد بر آنکه احتمالی که منافی عزل نباشد نیز از این فقره مفهوم میتواند شد .

اما آنچه گفته : و نیز حکم آن سرور صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم که : « سوره را از ابوبکر بگیر و تو آن را بخوان » بر تقدیر صحت ، این جمله مؤید میشود .

پس این جمله را چنانچه دانستی و خواهی دانست ، ائمه ثقات اهل سنت روایت کرده اند ، و آن را تلقی به قبول فرموده ، پس تشکیک در صحت آن ناشی نیست مگر از تعصب و عناد .

اما آنچه گفته : این عزل به سبب عدم لیاقت و قصور قابلیت ابی بکر نبود .

پس باطل است از جهت بطلان دلیلش که بعد از این گفته ، و آن این است :

زیرا که به اجماع ثابت است که ابوبکر از امارت حاج معزول نشد .

و وجه بطلانش این است که از روایات اهل سنت عزل ابی بکر از حج ثابت میشود ، چنانچه در کتاب “ جمع الجوامع “ سیوطی به روایت ابن جریر مذکور است :

عن الحارث بن مالک ، قال : خرجت إلی مکّة ، فلقیت سعد بن

ص : 229

مالک ، فقلت له : هل سمعت لعلیّ [ ( علیه السلام ) ] منقبة ؟ قال : قد شهدت له أربعاً لئن یکون لی إحداهن أحبّ إلیّ من الدنیا أُعمّر فیها ما عمّر نوح : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث أبا بکر ببراءة من مشرکی قریش ، فسار بها یوماً ولیلة ، ثم قال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : « الحق أبا بکر فخذها منه ، فبلّغها ، ورُدّ عَلَیّ أبا بکر » ، فرجع أبو بکر فقال : یا رسول الله ! [ ص ] هل نزل فی شیء ؟ قال : لا ، إلاّ خیر (1) ، إلاّ أنّه لیس یبلغ عنی إلاّ أنا أو رجل منّی .

أو قال : من أهل بیتی . . إلی آخر الحدیث (2) .

و در کتاب “ کنزالعمال “ تبویب “ جمع الجوامع “ سیوطی مذکور است :

عن أبی بکر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعثه ببراءة إلی أهل مکّة ، و أن لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان ، ولا یدخل الجنّة إلاّ نفس مسلمة ، و من کان بینه و بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عهد فأجله إلی مدته ، و ( [ أَنَّ ] اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ ) (3) ، فسار بها ثلاثاً ، ثم قال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : « الحقه فردّ علیّ أبا بکر ، وبلّغها أنت » ، ففعل ، فلمّا قدم أبو بکر . . . بکی ، فقال یا رسول الله ! [ ص ] ‹ 175 › حدث فیّ شیء ؟ قال : ما حدث فیک إلاّ خیر ، لکن أُمرت أن لا یبلغه إلاّ أنا


1- فی المصدر : ( إلاّ خیراً ) .
2- جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 16 / 503 .
3- التوبة ( 9 ) : 3 .

ص : 230

أو رجل منّی . حم (1) . وابن خزیمة وأبو عوانة . قط (2) . (3) .

و میرباقر داماد - علیه الرحمه - در “ حاشیه تقویم الایمان “ ، فرموده :

فی کتاب درر السمطین - لمحدّثهم الناقد الحموی - : بإسناده عن زید بن یثیع ، عن أبی بکر بن أبی قحافة : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعثه ببراءة علی أهل مکّة ، و أن لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان ، ولا یدخلنّ الجنّة إلاّ نفس مسلمة ، و من کانت بینه و بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مدّة فأجله مدّته ، و ( أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ ) (4) .

قال : فسار بها ثلاثاً ، ثم قال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : « الحقه فردّ علیّ أبا بکر ، وبلّغها أنت » ، ففعل ، فلمّا قدم أبو بکر علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بکی ، وقال : یا رسول الله ! حدث فیّ شیء ؟ فقال : « أُمرت أن لا یبلغ إلاّ أنا أو رجل منی » (5) .


1- [ الف و ب ] أی احمد بن حنبل فی مسنده .
2- [ الف و ب ] أی الدارقطنی . ( 12 ) .
3- [ الف ] تفسیر سورة التوبة من الفصل الرابع فی التفسیر من کتاب الأذکار من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 1 / 246 . [ کنزالعمال 2 / 417 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
4- التوبة ( 9 ) : 3.
5- مراجعه شود به شرح تقدمة تقویم الایمان : 109 - 104 . قسمتی که مؤلف نقل کرده اند ، بخشی از آن در متن و بخش دیگر در حاشیه صفحه : 107 - 108 موجود است .

ص : 231

و در “ روضة الصفا “ آورده که :

در “ اِعلام الوری “ مذکور است که : چون علی [ ( علیه السلام ) ] در راه با امیرالمؤمنین ابوبکر صدیق رسید ، صدیق اکبر پرسید که : ای علی ! چه صورت واقع شد ؟ مگر در شأن من چیزی نازل گشته ؟ علی [ ( علیه السلام ) ] گفت : « نه ، و لکن حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مرا فرموده که سوره برائت را از تو بستانم ، و بر مشرکان خوانم ، و عهد ایشان باطل گردانم » .

امیرالمؤمنین ابوبکر از راه بازگشته نزد حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آمد ، به عرض رسانید :

إنک أهّلتنی لأمر طالت فیه الأعناق ، فلمّا توجّهت له رددتنی ؟ قال (1) : أنزل فیّ قرآن ؟ قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « لا ، ولکنّ الأمین هبط إلیّ من الله عزّوجلّ بأنه لا یؤدّی عنک إلاّ أنت أو رجل منک ، وعلیّ منّی ، وهو أخی ، ووصیی ، ووارثی ، وخلیفتی فی أهلی وأُمّتی بعدی ، ویقضی دینی ، وینجز وعدی ، ولا یؤدّی عنّی إلاّ علی » . (2) انتهی .


1- فی المصدر : ( مالی ) بدل : ( قال ) .
2- [ ب ] روضة الصفا 2 / 522 ( طبع ایران ، سنه 1379 ) . [ روضة الصفا 2 / 521 - 522 ( چاپ مرکزی ) 2 / 166 - 167 ( چاپ سنگی ) ] ، و مراجعه شود به اعلام الوری 1 / 248 ، ارشاد شیخ مفید 1 / 65 ] .

ص : 232

از این روایات به صراحت تمام معلوم شد که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به جناب امیر ( علیه السلام ) حکم فرمود که : ابوبکر را به نزد من برگردان ، و آن جناب او را از راه به خدمت آن جناب برگردانید ، و ابوبکر به خدمت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آمد ، پس ثابت شد که از امارت حاج هم معزول شد ، و اگر معزول نشدی ، حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حکم به ردّ او نمیدادی ، بلکه میفرمودی که : ابوبکر بر امارت حج بماند و برود ، و جناب امیر ( علیه السلام ) سوره برائت را برساند .

از حکم به ردّ نمودن او چه سود بود ؟ و از اینجا است که فضل بن روزبهان ردّ ابوبکر را که علامه حلی ذکر کرده حیث قال :

ونفّذه لأداء سورة البراءة ثم ردّه . (1) انتهی .

عین عزل او از امارت حج دانسته ، چنانچه به جواب علامه حلی ، از دلیل و حجت عاجز آمده ، زبان به سبّ و شتم گشاده ، و در پی تجهیل ائمه خود فتاده و گفته :

و من غایة جهلک بالأخبار إنک تدّعی : إنه لمّا لحقه علی [ ( علیه السلام ) ] رجع قبل الحجّ ; فیا أیّها الجاهل ! من حجّ تلک السنة ؟ [ إن رجع أبو بکر ؟ أتدّعی أن علیّاً [ ( علیه السلام ) ] کان أمیر الحاجّ تلک السنة و ] (2) تخالف الخبر المتواتر ؟ أم تدّعی : أنه لم ‹ 176 › یحجّ فی سنة تسع


1- نهج الحق : 265 .
2- الزیادة من [ ب ] واحقاق الحق .

ص : 233

أحد ؟ وکلّ هذا من جهلک وبغضک . . (1) إلی آخر هذیانه .

پس الحال باید دید که اولیای ابن روزبهان در حق ائمه کبار خود مثل : ابن جریر ، و امام احمد بن حنبل ، و ابن خزیمه ، و ابوعوانه ، و دارقطنی - که ردّ ابی بکر را روایت کرده اند - چه میفرمایند ؟

آیا ایشان را هم جاهل و مبغض و منکر متواتر میگویند ؟ یا طریقه ندامت و استعفا از خرافه امام خود میپویند ؟ !

و بالجمله هرگاه نزد ابن روزبهان ردّ ابوبکر عین عزل او از امارت حج است ، مطلوب بلاکلفت حاصل است ، و لله الحمد علی ذلک .

و مع هذا چونکه به روایات معتمده ائمه اهل سنت ثابت شد که : ابوبکر از راه بازگشت (2) پس تا وقتی که به دلیلی که مفید یقین شود ، ثابت ننمایند که باز ابوبکر به امارت حاجّ از خدمت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) رخصت یافت ، بر ما حجت تمام نمیشود ، و احتجاج به روایاتی که به طرق سنیه منقول شده ، برای الزام اهل حق سمتی از جواز ندارد ، چنانچه بر ارباب اذهان صافیه و ارباب الباب زاکیه مخفی و محتجب نیست .

و اگر غرض از اجماع بر عدم عزل ابی بکر ، اجماع شیعه و سنی


1- [ ب ] دلائل الصدق 3 / 18 ( طبع قم سنه 1395 ) . [ احقاق الحق : 222 ] .
2- [ الف و ب ] رجوع ابی بکر را نسائی و سهیلی و ثعلبی و کواشی و سبط ابن الجوزی و محب الدین طبری و عینی و غیر ایشان نیز نقل کرده اند ، کما علمت سابقاً . ( 12 ) .

ص : 234

است ، پس کذب فضیح و بهتان صریح است که اَدنی محصلی ریبی در بطلان آن ندارد .

و بر فرض اینکه ابوبکر از امارت حاج معزول نشده باشد ، لیکن چون از تبلیغ برائت که متضمن احکام عظیمه و جلیله بود معزول شد ، این عزل او دلالت کرد بر اینکه او استحقاق خلافت و نیابت عامه نداشت ، چنانچه سیدمرتضی علم الهدی - علیه الرحمه - فرموده :

و بعد ; لو سلّمنا أن ولایة الموسم لم تنفسخ (1) ، لکان الکلام باقیاً ، لأنه إذا کان ما ولی مع تطاول الزمان إلاّ هذه الولایة ، ثم سلب شطرها [ و ] (2) الأفخم الأعظم منها ، فلیس ذلک إلاّ تنبیهاً علی ما ذکرناه (3) .

اما آنچه گفته : و چون لیاقت سرداری حج که متضمن اصلاح عبادات چند لک (4) کس از مسلمین است ، و مستلزم ادای احکام بسیار ، و خواندن


1- فی المصدر : ( لم تفسخ ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الشافی 4 / 155 . وأشار السید ( رحمه الله ) فی آخر کلامه إلی ما ذکره فی الصفحة السابقة : ان ترکه ( علیه السلام ) الولایة لبعض أصحابه - مع حضوره وإمکان ولایته - والعدول عنه إلی غیره - مع تطاول الزمان وامتداده - لابدّ من أن یقتضی غلبة الظنّ بأنه لا یصلح للولایة .
4- لک : صد هزار ، مؤلف تحفه گوید : نسبت هزار با لک چون نسبت ده با هزار است . مراجعه شود به تحفه اثنا عشریه : 312 .

ص : 235

خطبه ها ، و تعلیم مسائل بی شمار ، و فتوا دادن در وقایع نادره و حوادث غریبه که در آن انبوه کثیر رو میدهد ، و محتاج به اجتهاد عظیم و علم وافر میگرداند به ابوبکر ثابت شد .

پس جوابش آنکه : در این قول دعاوی عدیده یاد کرده ، و سند و حجت یکی از آن [ را ] ذکر نساخته ، و تا وقتی که این دعاوی را به دلیل مقبول ثابت نکند ، لایق جواب نیست .

اول : لازم است که ثابت نماید که : در این سال در حج چند لک کس از مسلمین حاضر بودند .

دوم : آنکه این امارت مستلزم ادای احکام بسیار و تعلیم مسائل بی شمار بوده .

سوم : آنکه فتوا در وقایع نادره و حوادث غریبه در این امارت لازم بوده .

چهارم : آنکه این امارت مستلزم اجتهاد عظیم و علم وافر بود (1) .

اما آنچه گفته : لیاقت قرائت چند آیه به آواز بلند که هر قاری و حافظ میتواند سرانجام داد ، چرا او را ثابت نخواهد بود ؟


1- از ابتدای این اشکال یعنی ( اما آنچه گفته : و چون لیاقت . . ) تا آخر پاسخ در نسخه [ الف ] در حاشیه آمده است .

ص : 236

پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه اگر این کار سهل و آسان بود ، و هیچ بزرگی و عظمت نداشت و هرکس سرانجام آن میتواند داد ، ابوبکر چرا به خدمت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) عرض نمود : ( وأهّلتنی لأمر طالت فیه الأعناق . . ) إلی آخره .

چه این قول او بر نهایت عظمتش دلالت دارد .

و نیز چرا بر عزل از این کارِ سهل رنجید ، و نزد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) آمده گریست ، و بکا و زاری و جزع و بی قراری آغاز نهاد .

دوم : آنکه در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] - إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حین بعثه ببراءة قال - : « یا نبیّ الله ! إنی لست باللَّسِن ولا بالخطیب » ، قال : « مابدّ لی أن أذهب بها ، أو أن تذهب بها أنت » ، قال : « فإن کان ولابدّ فسأذهب أنا » ، قال : « انطلق ! فإن الله یثبت لسانک ویهدی قلبک » ، ثم وضع یده علی فیه ، قال : « انطلق ، فاقرأها علی الناس » ، وقال : « إن الناس سیتقاضون إلیک فإذا أتاک الخصمان ، فلا تقضینّ لواحد حتّی تسمع کلام الآخر ، فإنه أجدر أن تعلم لمن الحقّ » . ‹ 177 › عم (1) وابن جریر (2) .


1- [ الف وب ] أی عبدالله بن أحمد فی زوائد المسند . ( 12 ) .
2- [ الف ] تفسیر سورة التوبة من الفصل الرابع فی التفسیر . قوبل علی منتخب کنزالعمال وهو ایضاً لعلی المتقی . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 1 / 347 . [ کنزالعمال 2 / 422 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 237

از این حدیث ظاهر میشود که این امر نهایت عظیم و فخیم بود ، و محتاج به ثبات لسان و هدایت قلب ، و منحصر در نبیّ یا وصی .

و جناب قاضی نورالله - نور الله مرقده الشریف - بعدِ نقل این حدیث فرموده :

وهذا الإنفاذ کان أوّل یوم من ذی الحجة سنة تسع (1) من الهجرة وأدّاها علیّ إلی الناس یوم عرفة ویوم النحر ، وهذا هو الذی أمر الله إبراهیم [ ( علیه السلام ) ] حین قال تعالی : ( وَطَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطّائِفِینَ وَالْقائِمِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ ) (2) ، فکان الله تعالی أمر الخلیل بالنداء أولا بقوله : ( وَأَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ ) (3) ، وأمر الولی بالنداء أخیراً ، وکان نبذ العهد مختصّا به من عقده ، و من یقوم مقامه فی فرض الطاعة وجلالة القدر وعلوّ المرتبة وشرف المقام وعظم المنزلة ، و من لا یرتاب بفعاله ، ولا یعترض فی مقاله ، و من هو کنفس العاقد ، و من أمره أمره وحکمه حکمه ، وإذا حکم به حکم مضی واستقرّ وأمن فیه الاعتراض ، وکان بنبذ العهد قوّة الإسلام ، و کمال الدین ، وصلاح أمر المسلمین ، وفتح مکّة ، واتساق أحوال الصلاح ، وأراد الله


1- فی المصدر : ( سبع ) .
2- الحجّ ( 22 ) : 26 .
3- الحجّ ( 22 ) : 27 .

ص : 238

تعالی أن یجعل ذلک کلّه علی ید علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ، حتّی ینوّه باسمه ، ویعلی ذکره ، وینبّه علی فضله ، ویدلّ علی علوّ قدره وشرف منزلته علی من لم یحصل له شیء من (1) ذلک . .

وبالجملة ; إن بین العزل والولایة فرقاً عظیماً وبوناً کبیراً ، کما لا یخفی علی من رزق الحجی ، وفی المثل السائر : العزل طلاق الرجل ! (2) انتهی .

و ابن ابی الحدید از کتاب “ موفقیات “ (3) زبیر بن به کار - که از اعاظم اهل سنت و معتبرین ایشان است - نقل کرده :

عن عبد الله بن عباس ، قال : إنی لأُماشی عمر بن الخطاب فی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ان ) آمده است .
2- [ الف ] الجزء السادس من الأخبار الدالة علی امامته [ ( علیه السلام ) ] . ( 12 ) . [ احقاق الحق 7 / 422 ، ولاحظ نهج الایمان : 253 - 254 ] .
3- [ الف و ب ] ابن خلّکان در “ وفیات الاعیان “ میفرماید : أبو عبد الله الزبیر بن بکّار ، وکنیته : أبو بکر بن عبد الله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن الزبیر بن العوام القرشی الأسدی الزبیری ، کان من أعیان العلماء ، وتولّی القضاء بمکّة - حرسها الله تعالی - وصنّف الکتب النافعة ، منها : کتاب أنساب قریش ، وقد جمع فیها شیئاً کثیراً ، وعلیه اعتماد الناس فی معرفة نسب القرشیین ، وله غیره مصنفات دلّت علی اطلاعه وفضله ، و روی عن ابن عیینة و من فی طبقته ، و روی عنه ابن ماجة القزوینی وابن أبی الدنیا . . وغیرهما . . . وتوفّی بمکّة - وهو قاض علیها - لیلة الأحد لسبع - وقیل : لتسع - لیال بقین من ذی القعدة سنة ست وخمسین ومائتین . . إلی آخره . [ وفیات الاعیان 2 / 311 - 312 ] .

ص : 239

سکّة من سکک المدینة ، إذ قال لی : یا ابن عباس ! ما أری صاحبک إلاّ مظلوماً ، فقلت فی نفسی : والله لا یسبقنی بها ، فقلت : یا أمیر المؤمنین ! فاردد إلیه ظلامته ، فانتزع یده من یدی ومضی یهمهم ساعة ، ثم وقف ، فلحقته ، فقال : یابن عباس ! ما أظنّهم منعهم إلاّ استصغروا سنّه ، فقلت فی نفسی : هذه شرّ من الأُولی ، فقلت : والله ما استصغره الله ورسوله حین أمره (1) أن یأخذ براءة من صاحبک ! فأعرض عنّی وأسرع ، فرجعت عنه . (2) انتهی .

این حدیث هم صراحتاً دلالت دارد بر آنکه : این امر بسیار جلیل القدر ، و عزل ابی بکر از آن موجب ذلت و منقصت او گردید ، و نصب جناب امیر برای این کار صریح دلالت بر خلافت آن جناب داشت .

و این حدیث باطل میکند جمیع تأویلات مزخرفه مخاطب را ، چه اگر این امر سهل و آسان میبود ، و ابوبکر بر امارت حج مأمور میماند ، عمر در جواب ابن عباس نمیگفت که : اختیار جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) جناب امیر ( علیه السلام ) را برای سوره برائت هیچ گونه موجب فضیلت آن جناب نمیشود ؟ ! ‹ 178 ›


1- فی المصدر : ( أمراه ) .
2- [ الف ] فی شرح قوله ( علیه السلام ) : ( لله بلاد فلان . . ) ، فی الجزء العاشر . ( 12 ) . [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 12 / 46 ( طبع مصر سنه 1378 ) . [ لازم به تذکر است که در “ الاخبار الموفقیات “ چاپ بغداد با آنکه تحت عنوان ( الضائع من الموفقیات ) مواردی را که ابن ابی الحدید زائد بر نسخه آنها آورده استدراک نموده اند ، ولی روایت فوق را نیاورده اند ! ] .

ص : 240

چه این اختیار - معاذالله - بنا بر عادات جاهلیت بود ، و این امر بسیار سهل و آسان بود که هر قاری و حافظ سرانجام آن میتواند داد ، و ابوبکر بر امری که به چند مرتبه از این امر مهم تر و عظیم تر بود ، امیر بود ، پس تو به چه طور این امر را دلیل فضیلت و افضلیت علی ( علیه السلام ) از ابی بکر و استحقاق آن جناب برای خلافت میگردانی .

سوم : آنکه مخاطب خود کلام خود را تکذیب نموده ، به عظمت و جلالت این امر قائل شده ، چنانچه بعدِ این گفته که :

چون این کار هم از مهمات عظیمه بود ، پس لابد آن شخص هم عظیم القدر و بزرگ مرتبه باشد ، مثل ابی بکر . (1) انتهی .

پس این تناقض صریح است که جایی به این مرتبه تحقیر این امر مینماید که آن را نهایت امر سهل و آسان میگرداند ، و آن را قرائت چند آیه که هر قاری و حافظ سرانجام آن میتواند داد (2) ، قرار میدهد و جایی افاده میکند که این کار از مهمات عظیمه بود ، و سوای مردی عظیم القدر که مثل ابی بکر باشد دیگری سرانجام آن نمیتواند داد .

و تحیر آن است که مخاطب چگونه در اینجا جناب امیر ( علیه السلام ) را مثل ابی بکر گردانیده ، حال آنکه نزد سنیه - العیاذبالله - آن جناب به مراتب بی حد و حصر از ابی بکر کمتر بوده ، بلکه از عمر - که حسنه ای از حسنات کثیره ابی بکر که به


1- تحفه اثنا عشریه : 273 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 241

عدد نجوم بودند بوده ! و آرزویش آن بوده که : کاش شَعری از اَشعار سینه ابوبکر بودی - کمتر بوده ، بلکه از عثمان که از عمر هم به مراتب کمتر بوده مفضول بوده ! (1) ‹ 1 / 128 › (2) اما آنچه گفته : و خطبه های ابوبکر و صفت اقامه حج که از


1- [ الف ] وقال بعضهم : وجه هذا العزل أن سورة براءة وقع فیها فضل أبی بکر . . . وأنه رفیق رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] فی الغار ، وخروجه مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی الهجرة وکون الله معهما ، فقراءة علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] - وهو أخصّ قرابةً بالنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - إیّاها أبلغ فی إعلاء أبی بکر علی علی [ ( علیه السلام ) ] و من دونه من الصحابة ، وکأنّه إشارة علی تفضیله . . . حتّی لا یتوهم متوهم فی حقه ، فهی حجّة قاطعة لأبی بکر فی التفضیل . ( 12 ) منهاج . [ منهاج : ، نقله صاحب التحفة عن المنهاج فی حاشیته علی التحفة الإثناعشریة : 550 ] . أقول : هذا الوجه المجذوذ الأصل لهذا العزل الذی ذکره هذا المعزول من العقل ، البعید من الإدراک والفضل . . ممّا یضحک الثکلان ویستوقف العجلان لشدة غرابته وغایة فظاعته ، وهو مثل ما ذکره فی فتح الباری مبنی علی ظنّ أن المراد تبلیغ براءة کلّها ، وقد صرّح ابن حجر العسقلانی بأنه لیس الأمر کذلک ، و أن ما أُمر بتبلیغه منها أوائلها فقط . [ فتح الباری 8 / 242 ] . وأمّا ما سرده من قوله : ( فقراءة علی [ ( علیه السلام ) ] . . ) إلی آخره آتیاً بعبارة رکیکة یستحیی أدنی محصل أن یتفوّه بها ویجریها علی لسانه ، فهو من قبیل بناء الفاسد علی الفاسد المنهار واهی بنیانه ، فهی حجّة قاطعة وبیّنة ساطعة علی إنهماکه فی الإغواء والتضلیل ، والله الهادی إلی سواء السبیل . ( 12 ) .
2- از اینجا به بعد در نسخه [ الف ] بعد از صفحه : 128 آمده است .

ص : 242

ابوبکر در آن هنگام به ظهور آمده ، در “ صحیح نسائی “ و دیگر کتب حدیث به طرق متعدده مذکور است .

پس در “ صحیح نسائی “ یک خطبه ابوبکر هم مذکور نیست ، چه جا خُطب عدیده ! مخاطب متورع به سبب مزید انهماک در حبّ امام و مقتدایش ، از افترا و کذب بر اعلام محدّثین و مصنفین “ صحاح “ خود که ارکان دین و اسلام اویند نیز باکی ندارد ، و تفضیح و تقبیح خود - به اظهار نهایت بی مبالاتی و جسارت و حیازت انواع خزی و خسارت - در جنب حمایت ائمه ضلالت سهل تر میپندارد !

آری در “ صحیح نسائی “ یک روایت متضمن خطبه خواندن ابوبکر در مقامات عدیده مذکور است ، لیکن خطبه [ ای ] از خطب ابوبکر در آن مذکور نیست .

و مع هذا خود نسائی قدح و جرح راوی آن بیان نموده ، چنانچه گفته :

أخبرنا إسحاق بن إبراهیم ، قال : قرأت علی أبی قرّة موسی بن طارق ، عن ابن جریح ، حدّثنی عبد الله بن عثمان بن خثیم ، عن أبی الزبیر ، عن خالد ، عن جابر : إن النبیّ - صلی الله تعالی علیه وعلی آله و سلم - حین رجع من عمرة الجعرانة بعث أبا بکر علی الحجّ ، فأقبلنا معه حتّی إذا کان بالعرج ثوّب بالصبح ، ثمّ استوی لیکبّر ، فسمع الرغوة خلف ظهره ، فوقف عن التکبیر ، فقال : هذه رغوة ناقة رسول الله - صلی الله تعالی علیه وعلی آله و سلم - الجدعاء لقد بدا لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ]

ص : 243

وسلّم فی الحجّ ، فعلّه (1) أن یکون رسول الله - صلی الله تعالی علیه وآله و سلم - فنصلی معه ، فإذا علی [ ( علیه السلام ) ] علیها ، فقال له أبو بکر : أمیر أم رسول ؟ قال : « لا ، بل رسول ، أرسلنی رسول الله - صلی الله علیه وعلی آله و سلم - ببراءة أقرأها علی الناس فی مواقف الحجّ . . » ، فقدمنا مکّة ، فلمّا کان قبل یوم الترویة بیوم قام أبو بکر فخطب الناس ، فحدّثهم عن مناسکهم ، حتّی إذا فرغ قام علی [ ( علیه السلام ) ] فقرأ علی الناس براءة حتّی ختمها ، ثمّ خرجنا معه حتّی إذا کان یوم عرفة قام أبو بکر فخطب الناس فحدّثهم عن مناسکهم حتّی إذا فرغ قام علی [ ( علیه السلام ) ] فقرأ علی الناس براءة حتّی ختمها ، ثمّ کان یوم النحر فأفضنا ، فلمّا رجع أبو بکر خطب الناس فحدّثهم عن إفاضتهم وعن نحرهم وعن مناسکهم ، فلمّا فرغ قام علی [ ( علیه السلام ) ] فقرأ علی الناس براءة حتّی ختمها ، فلمّا کان یوم النفر الأول قام أبو بکر فخطب الناس فحدّثهم کیف ینفرون . . ؟ وکیف یرمون . . ؟ فعلّمهم مناسکهم ، فلمّا فرغ قام علی [ ( علیه السلام ) ] فقرأ براءة علی الناس حتّی ختمها .

قال أبو عبد الرحمن : ابن خثیم لیس بالقوی فی الحدیث ، وإنّما أخرجت هذا ; لأن لا یجعل ابن جریح عن أبی الزبیر ، و ما کتبناه إلاّ عن إسحاق بن راهویه (2) .


1- فی المصدر : ( فلعلّه ) .
2- فی المصدر : ( ابراهیم ) .

ص : 244

ویحیی بن سعید القطّان لم یترک حدیث ابن خثیم ولا عبد الرحمن ، إلاّ أنّ علی بن المدینی قال : ابن خثیم منکر الحدیث ، وکان علی [ بن ] (1) المدینی خلق الحدیث (2) .

و ذهبی در کتاب “ مغنی “ گفته :

عبد الله بن عثمان بن خثیم ; وثّقه ابن معین مرّة ، ومرّة قال : لیس بالقویّ ، وقال أبو حاتم : لا یحتجّ به (3) .

بالجمله ; ادعای مذکور بودن خُطب ابوبکر در “ صحیح نسائی “ از طرائف دعاوی است که هرگز خطب ابوبکر بلکه یک خطبه او هم در آن مذکور نیست ، و راوی حدیثی که در آن خواندن ابوبکر خطبه ها [ را ] مذکور است حسب تصریح نسائی مقدوح است که قوی در حدیث نیست ، و علی بن مدینی ارشاد کرده که او منکر الحدیث است ، و حسب نقل ذهبی ابوحاتم گفته که : احتجاج به او کرده نمیشود .

اما آنچه گفته : و به اجماع اهل سیر ثابت و مقرر است که علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] در این سفر اقتدای [ به ] ابوبکر میفرمود ، و عقب او نماز میگزارد ، و در مناسک حج متابعت او مینمود .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ج ] کتاب الحج . [ ب ] سنن نسائی مترجم 2 / 222 ( طبع کراچی ) . [ سنن نسائی 5 / 247 - 248 ] .
3- المغنی فی الضعفاء 1 / 346 - 347 .

ص : 245

پس دعوی اجماع اهل سیر بر این معنا باطل محض و کذب صریح است ، و بالفرض اگر بعضِ اتباع و اشیاع ابوبکر ادعای این معنا نموده باشند ، شیعه آن را کی باور میدارند تا بر ایشان حجت تمام شود .

‹ 128 › (1) اما آنچه گفته : علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] در جواب گفت : من مأمورم .

پس بر فرض صحت ، مقصود آن حضرت ( علیه السلام ) از این کلمه آن بود که :

من مأمور جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) هستم نه امیر بالاستقلال .

نه آنچه مخاطب ایهام آن قصد کرده ، یعنی : مأمور توام ای ابوبکر .

‹ 1 / 128 › (2) اما آنچه گفته : پس لابد این عزل ابوبکر را - که در مقدمه چند آیه قرآنی واقع شده - وجهی میباید ورای عدم لیاقت و قصور قابلیت ، و الاّ نصب ابوبکر در امری که خیلی جلیل القدر است ، و عزل او از این کارِ سهل ، صریح خلاف عقل است .

پس مخاطب عالی تبار - که بار بار اهانت و استحقار این کار جلیل المقدار بر زبان گهربار میراند - به حقیقت بغض و عناد حضرت حیدر کرار و جسارت خود بر معارضه جناب رسول مختار ( صلی الله علیه وآله ) ، بلکه خدای جبار و ایزد قهار به منصه اثبات و اظهار میرساند !


1- بازگشت به صفحه : 178 از نسخه [ الف ] .
2- از اینجا به بعد نیز در نسخه [ الف ] بعد از صفحه : 128 آمده است .

ص : 246

بلکه نشتر طعن و تسفیه و تحمیق و تجهیل خلیفه عالی فخار ، به قلوب معتقدین جان نثار او میدواند !

و کمال شناعت و فظاعت این تحقیر و توهین بر اهل ایمان ظاهر است ، و هرگز کار مسلمی نیست که بعدِ ملاحظه احادیث داله بر غایت عظمت و جلالت آن ، توهین و تحقیر آن نماید ، لیکن مخاطب به زعم دفع طعن از امام خود - گو مفضی به عکس آن باشد ! - به اهانت و تحقیر این شرف عظیم ، مایه خسارت دنیا و آخرت اندوخته ، آتش غضب الهی بر خود افروخته !

و طرفه تر آنکه بعدِ اندک فاصله - به وجوه عدیده - تکذیب و تجهیل خود در این تحقیر و تسهیل فرموده :

اول : آنکه قول او در مابعد :

و اگر تأمل کنیم خواندن سوره برائت در این انبوه کثیر که در منی واقع میشود ، و به قدر شش لک (1) کس در آن وادی وسیع فراهم میآیند ، و رسانیدن آواز به گوش هر کس محتاج است به گردش بسیار و محنت شدید و بلند کردن آواز متصل بر خیمه و در هر شارع (2) و در هر بازار . انتهی .

به وجوه عدیده - کما لا یخفی علی المتأمل - دلالت بر عظمت و جلالت این


1- قبلا گذشت که ( لک ) یعنی : صد هزار .
2- در [ الف ] اشتباهاً به جای : ( هر شارع ) لفظ : ( مثل ) آمده است که معنای صحیحی نداشت ، لذا از مصدر اصلاح شد .

ص : 247

کار دارد ، پس تسهیل و تحقیر و توهین آن - که قبل از این تأمل نموده - دلیل کمال تهور و جسارت و خسارت او است که بلاتأمل در پی تحقیر و توهین چنین شرف عظیم - که خود اثبات غایت عظمت و جلالت آن نموده - افتاده ، ابواب نهایت لوم و ملام اهل ایمان و اسلام بر خود گشاده .

دوم : آنکه قول او : ( پس ناچار از امیر حج ] ‹ 2 / 128 › [ این کار نمیتواند شد ) ، نیز دلالت صریحه دارد بر عظمت و فخامت این کار جلیل المقدار .

واعجباه که چنین کار عظیم را که به اعتراف او از امیر حج - که نزد او ابوبکر بوده - نمیتواند شد ، و او قدرت بر آن نداشت ، چنان اهانت و تحقیر به سبب مزید بغض و عداوت امیر کل امیر - علیه صلوات الملک القدیر - مینماید که به کذب و بهتان و مجازفه و عدوان ادعا میفرماید که : - معاذالله - هر قاری و حافظ آن را سرانجام میتواند داد !

سوم : آنکه قول او : ( چون این کار از مهمات عظیمه بود ) ، نص واضح و برهان لائح بر کذب و بهتان مخاطب است در ادعای سهل بودن آن ، که در اینجا اعتراف نموده به آنکه : این کار از مهمات عظیمه بوده ، و قبل از آن - به سبب اشتعال نار عناد و احقاد - راه تحقیر و إزرا و تنقیص آن سپرده که هر قاری و حافظ را که حائکان و ندّافان (1) دهلی هم در مصداق آن داخلند ، لایق


1- حائک : نسّاج ، جولا ، بافنده . نداف : پنبه زن . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 248

آن گردانیده ، و در حقیقت به این ادعای باطل - علاوه بر اظهار کمال ناصبیت و عداوت خود - دست از اسلام ظاهری هم برداشته که - معاذالله - از آن اعتراض عظیم بر خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) که این کار را تعظیم و تبجیل نمودند ، لازم میآید .

و از آن هم اَطرف آنکه از این توهین و تسهیل ، تحمیق و تضلیل ابی بکر هم به وجه اتم ظاهر میشود .

چهارم : آنکه قول او : ( پس لابد آن شخص هم عظیم القدر و بزرگ مرتبه باشد مثل ابوبکر ) ، تصریح صریح است به عظمت و جلالت این کار که از آن انحصار آن در شخص عظیم المرتبه و بزرگ مرتبه که مثل ابوبکر باشد ظاهر است ، پس به حقیقت در قول سابق از این - که نهایت توهین و تحقیر این شرف خطیر نموده - کمال عناد و تعصب و وقاحت و بی باکی خود ، حسب قول خود ظاهر ساخته ، و به این تحقیر و توهین ، ذمّ و تهجین ابی بکر هم به غایت قُصوی رسانیده که کاری را که حسب افاده او از ابی بکر نمیتواند شد ، و منحصر در شخص عظیم القدر جلیل المرتبه که مثل ابی بکر باشد ، به حدی بیوقع و بی قدر ساخته که هر قاری و حافظ - ولو کان فاسقاً ماجناً جاهلا فاجراً - لایق آن پنداشته .

پنجم : آنکه قول او :

ولهذا جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] را برای این کار امیر ساخت . انتهی .

ص : 249

دلیل صریح و برهان واضح است بر آنکه : این کار بس عظیم و جلیل و خطیر بوده که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، نظر بر آنکه چون این کار از مهمات عظیمه بوده ، پس لابد صاحب آن کار هم شخص عظیم القدر و جلیل المرتبه باشد مثل ابوبکر ، برای این کار حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را امیر ساخت ، پس تحقیر و توهین چنین کار ، کار احدی از مسلمین نیست ، فنعوذ بالله من وساوس إبلیس اللعین وتلبیساته المضلّة عن الدین .

ششم : آنکه قول او : ( تا هر دو مهم به خوبی و رونق سرانجام پذیرد ) ، دلیل روشن است بر آنکه تبلیغ سوره برائت امری بود مهم مثل امارت حج ، و سرانجام پذیرفتن آن به خوبی و رونق مثل حج ، منظور نظر سرور انام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - بوده ، پس تحقیر و توهین این امر مهم که از اهم مهام است ، و سرانجام یافتن آن به خوبی و رونقِ تمام ، مطمح نظر حضرت سرور انام - صلی الله علیه وآله الکرام - و آن تحقیر هم به این مبالغه و اهتمام که هر قاری و حافظ را - ولو کان من الجهلة الأغثام ، والسفهاء اللئام ، والمردة الطغام - لایق آن گردانیدن ، کار احدی از عوام اهل اسلام نیست ، و جز کافری عنید و متعصبی پلید بر آن اقدام نمیتواند کرد ، چه جا که عالمی و دین داری و صاحب فهم و هوشیاری قدم جسارت بر آن گذارد ، و عَلَم تفضیح و تقبیح و تضلیل و تجهیل خود در خلایق بردارد .

هفتم : آنکه قول او : ( و هر دو کار نزد مردم مقصود بالذات دریافته شود ) ، دلالت صریحه دارد بر آنکه این کار به حدی عظیم و جلیل الشأن بود

ص : 250

که مثل امارت حج که به اعتراف او خیلی جلیل القدر و محتاج به اجتهاد عظیم و علم وافر است ، و دریافته شدن آن مقصودِ بالذات مقصود سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات والتسلیمات - بوده ، پس توهین و تحقیر آن - که از مخاطب سر زده - بلاریب او را به درکات سعیر برده .

هشتم : آنکه قول او :

اگر اکتفا بر منادیان ابوبکر میفرمود ، مردم را گمان میشد که مقدمه عهد و پیمان نزد پیغمبر چندان ضرور نبود که برای این کار شخص مستقل منصوب نفرمود . انتهی .

نیز برای تکذیب او در ادعای این معنا که هر قاری و حافظ این کار را سرانجام میتواند داد کافی است .

نهم : آنکه توجیهی که بعد از این ذکر کرده ، و آن را به لطیفه موسوم ساخته ، و به بعض مدققین اهل سنت منسوب ساخته ، نیز بر عظمت و جلالت و علو منزلت این کار به وجوه عدیده دلالت دارد ، پس کذب او [ در ادعای سهل بودن آن ، و شناعت مجازفت او ] (1) در اهانت و تحقیر آن از این لطیفه هم به غایت وضوح ظاهر است .

دهم : آنکه قول او :

طرفه آن است که ابوبکر صدیق در این کار هم مددکار علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ]


1- زیاده از [ ج ] .

ص : 251

بود . . الی قوله : و خود نیز گاه گاه شریک این خدمت میشد . . . الی آخر .

دلالت صریحه دارد بر آنکه : این خدمت به حدی عظمت و جلالت داشته که مخاطب شرکت ابی بکر را در آن موجب فخر و شرف ابی بکر میداند ، و اهتمام در اثبات آن مینماید ، و ثبوت آن را طرفه میپندارد ، پس تحقیر و توهین آن - که از مخاطب فخور و اعور مغرور سر زده - کما سیجیء - از طرائف امور است و غرائب شرور ، و عجایب کذب و زور ، و بدائع فسق و فجور ، ( فَإِنَّها لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَلکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ ) (1) .

‹ 178 › (2) اما آنچه گفته : و آن وجه آن است که : عادت عرب در عهد بستن و شکستن و صلح نمودن وجنگ بنیاد نهادن همین بود . . . الی آخر .

پس در جواب این شبهه سید مرتضی علم الهدی ( رحمه الله ) فرموده :

فأمّا ما حکاه عن أبی علی من أن عادة العرب أن لا یحلّ ما عقده الرئیس منهم إلاّ هو أو المتقدّم من رهطه ، فمعاذ الله ! أن یجری النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) سنته وأحکامه علی عادة الجاهلیة ، وقد بیّن ( صلی الله علیه وآله و سلم ) سببه لمّا رجع إلیه أبو بکر فسأله عن أخذ السورة منه ، فقال : « أُوحی إلیّ أن لا یؤدّی عنّی إلاّ أنا أو رجل منّی » ، و لم یذکر ما ادّعاه أبو علی ، علی أن هذه العادة لو کان یعرفها النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) قبل بعثه أبی بکر بسورة براءة ، فما باله لم یعتدّها ، ویبعث فی الابتداء


1- الحجّ ( 22 ) : 46 .
2- بازگشت به صفحه : 178 از نسخه [ الف ] .

ص : 252

من یجوز أن یحلّ عقده من قومه ؟ ! (1) انتهی .

و نیز باطل میکند این وجه مخترع را آنکه قرابت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در جناب امیر ( علیه السلام ) منحصر نبود ، بلکه عباس عم آن حضرت هم قریب آن جناب بود ، و حال آنکه در “ مشکاة “ مذکور است :

عن حبشی بن جنادة ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « علی منی وأنا من علی ، ولا یؤدّی منّی (2) إلاّ أنا أو علی » . رواه الترمذی (3) .

و ملا علی قاری در شرح ‹ 179 › آن گفته :

و کذا أحمد ، والنسائی ، وابن ماجه . (4) انتهی .

پس در این حدیث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) تصریح فرموده که : سوای جناب امیر ( علیه السلام ) کسی دیگر تبلیغ نمیتواند کرد ، و حال آنکه به موجب آنچه سنیان از عادت عرب دعوی میکنند ، حصر تبلیغ در جناب امیر ( علیه السلام ) نمیبایست ، پس معلوم شد که وجه حصر در جناب امیر ( علیه السلام ) همین بود که سوای آن جناب کسی دیگر آن وقت لیاقت تبلیغ نداشت .


1- [ ب ] الشافی : 4 ( طبع ایران ) . [ الشافی 4 / 155 ] .
2- فی المصدر : ( عنّی ) .
3- [ الف ] باب مناقب علی [ ( علیه السلام ) ] من کتاب المناقب . ( 12 ) . [ ب ] مشکاة : 564 ( طبع دهلی سنه 1350 ) . [ مشکاة المصابیح 3 / 1720 ] .
4- مرقاة المفاتیح 11 / 248 .

ص : 253

و حدیث صحیح ابن عباس که سابقاً از “ نزل الابرار “ به روایت امام احمد گذشت ، به صراحت تمام دلالت دارد بر آنکه ارسال جناب امیر ( علیه السلام ) برای ادای سوره برائت بعدِ عزل ابی بکر ، فضیلت جلیله و منقبت جسیمه برای آن حضرت ( علیه السلام ) بود ، و از خصال شریفه و مناقب منیفه آن جناب معدود ، پس اگر - معاذالله - این ارسال محض بنابر اتباع رسم جاهلیت بودی ، جای منقبت و فضیلت اصلا نبودی .

و به مقتضای حبّ الشیء یعمی ویصمّ بعض علمای اهل سنت وجهی دیگر که افحش از این وجه است - برای عزل ابی بکر از ادای سوره برائت - تراشیده اند ، و آن اینکه :

چون سوره برائت متضمن فضیلت ابی بکر بود لهذا مناسب ننمود که ابوبکر مدح خود به زبانش بیان سازد ، پس حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خواست که مدح او را کسی دیگر به کفار رساند .

و سخافت این وجه بدان مرتبه رسیده که خود اهل سنت آن را مردود ساخته اند ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

قیل : إنّما لم یقتصر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی تبلیغ أبی بکر عنه ببراءة لأنها تضمّنت مدح أبی بکر ، فأراد أن یسمعوها من غیر أبی بکر .

وهذه غفلة من قائله ، حمله علیها ظنّه أن المراد تبلیغ براءة

ص : 254

کلّها ، ولیس الأمر کذلک لما قدّمناه ، و أن ما أُمر بتبلیغه منها أوائلها فقط . (1) انتهی .

و از امثال این مقامات حال عصبیت و عناد علمای سنیه نیک تر به وضوح میرسد که در محبت ائمه ضلالی چنان غافل و ذاهل گردیده اند که برای اصلاح مطاعن ایشان چه ها مساعی نامشکور که بجا نمیآرند ، و چه مشقتهای لاطائل که در توجیه و تأویل بی حاصل برنمیدارند ، و لیکن اصلا این سعی ایشان به جایی نمیرسد ، و هرگز سودی جز مزید فضیحت به ایشان نمیرساند .

و اعور ناصب چنان مبتلای عصبیت گردیده که از دین و آیین دست برداشته ، کلمه [ ای ] بس سخیف بر زبان آورده ، یعنی گفته که : وجه عزل ابی بکر از ادای سوره برائت آن است که شأنش ارفع از آن بود که او تبلیغ آن نماید ، چنانچه در رساله ای که به ردّ اهل حق نوشته گفته :

إن النداء أمر صغیر لا یلیق بالأُمراء مثله ، فصرفه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عن أبی بکر لکونه الأمیر رفعاً لدرجته عن مثله ، وهو فضیلة لعلی [ ( علیه السلام ) ] . . إلی آخره (2) .


1- [ الف ] فی باب ( وَأَذانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ . . ) إلی آخر الآیة [ التوبة ( 9 ) : 3 ] ، من کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 222 . [ فتح الباری 8 / 242 ( چاپ دارالمعرفة بیروت لبنان ) ] .
2- رساله الردّ علی الرافضة : عنه الأنوار البدریة لکشف شبه القدریة للشیخ المهلبی الحلی : 133 ، ( نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 545 ) . هیچ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی رساله الردّ علی الرافضة در دست نداریم ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن دهم ابوبکر گذشت .

ص : 255

این عصبیت و هوای باطل تماشا کردنی است که امری را که علمای سنیه از فضایل جناب امیر ( علیه السلام ) میشمارند ، بلکه خودش هم آن را فضیلت آن حضرت ( علیه السلام ) دانسته ، و ابن عباس از فضایل عظیمه آن حضرت ( علیه السلام ) که مختص ‹ 180 › به آن جناب بود شمرده ، و به مقابله عمر هم ذکر آن کرده ، و اثبات عظمت آن حضرت ( علیه السلام ) به آن نموده ، و او سکوت نموده ، و خود خلیفه اول آن را نهایتْ عظیم و جلیل شمرده ، و بر معزول شدن خود از آن دل تنگ گردیده ، و ناخوش شده ، و گمان نزول چیزی در حق خود کرده ، و بکا و زاری به جهت آن کرده ، و مخاطب اهتمام اثبات شراکت ابی بکر با جناب امیر ( علیه السلام ) در آن دارد ، چنان تحقیر و تهوین میکند که - خاک به دهانش - میگوید که :

امری صغیر بود و لایق ابوبکر نبود ، که مرتبه اش بلندتر از آن است .

آری راست گفته که چون ابوبکر لیاقت ادای آن نداشت ، آن هم لایق ابوبکر نبود ، سبحان الله ! جای عبرت است که تبلیغ آیات قرآن را به سوی کفار تحقیر مینماید و صغیر میگوید ، و شأن ابوبکر را ارفع از آن میداند ، فاعتبروا یا أُولی الألباب ! إن هذا لشیء عجاب .

و گو اعور ناصب به مزعوم باطل خود به این هفوه شنیعه اثبات کمال فضیلت ابی بکر کرده ، لیکن در حقیقت به نظر [ به ] روایات سابقه که به

ص : 256

خلاصه آن اشاره رفت ، در تحمیق و تسفیه ابی بکر کوشیده ، و نهایت نقصان عقل و بیتمیزی او به اثبات رسانیده ، وهذا فی کمال الظهور ، و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور .

اما آنچه گفته : و حالا هم همین [ رایج ] (1) و جاری است . . . الی آخر .

پس اولا : رایج و جاری بودن این رسم ممنوع است ، بلکه بسا است که بعدِ نزاع و جدال هرگاه نوبت به مصالحه میرسد ، اعتماد بر اقوال شاهزادگان - که اکثر به سبب بُعد از مراتب فضل و عقل بدنام میباشند - نمیکنند ، و جز عهد و پیمان اکابر امرا و وزرا که به حزم و احتیاط و وفور عقل و علم ، و حفظ عهود معروف باشند معتمد نمیدانند .

و ثانیاً : اگر در میان سلاطین و امرا و زمین داران رسمی حالا رایج و جاری باشد ، ذکر آن در مقام بیان مصلحت فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و حکمت نزول وحی آوردن ، داد دانشمندی دادن است !

اما آنچه گفته : و اگر تأمل کنیم . . . الی آخر .

پس کاش قبل از این تأمل میگردید ! و به آن همه خرافات و هفوات که در توهین و تحقیر این امر جلیل الشأن - که به وجوه کثیره حالا اثبات


1- زیاده از [ ج ] .

ص : 257

غایت عظمت و جلالت و سُموّ منزلت آن مینمایید - رانده اید (1) متفوه نمیشدید (2) .

اما آنچه گفته : پس ناچار از امیر حج این کار نمیتواند شد .

جوابش آنکه : این مقوله دلالت میکند بر اینکه : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در اول امر که حکم به تبلیغ سوره برائت به ابوبکر کرده بود از این امور غیر واقف و غافل بود ، معاذ الله من ذلک !

و مثل این الزام بر مقوله شیعیان لازم نمیآید ; زیرا که ایشان میگویند که : مقصود آن حضرت از این تعیین و عزل آن بود که : بر مردم ظاهر شود که ابوبکر استحقاق و لیاقت این امور ندارد ، چنانچه سیدمرتضی - رضی الله عنه وأرضاه ، وجعل فی جنّة الخلد مثواه - فرموده :

فإن قیل : فأیّ فائدة فی دفع السورة إلی أبی بکر ، وهو لا یرید أن یؤدّیها عنه ، ثمّ ارتجاعها منه ، وألاّ دفعت فی الابتداء إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ؟

قلنا : الفائدة فی ذلک ظهور فضل أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ومزیّته ، و أن الرجل الذی نزعت السورة منه لا یصلح لما یصلح له ، وهذا غرض قوی فی وقوع الأمر علی ما وقع علیه من دفعها إلی أبی بکر وارتجاعها منه (3) .


1- مقصود از ( رانده اید ) معلوم نشد ، کلام بدون آن کاملا روشن است .
2- دو اشکال گذشته و جواب آن در [ الف ] در حاشیه آمده .
3- الشافی 4 / 157 .

ص : 258

اما آنچه گفته : ابوبکر که مظهر صفت رحمت الهی بود . . . الی آخر .

پس چرا نمیگوید که : ابوبکر جبان و نامرد بود ، و از او سرانجام این امور ممکن نبود ; زیرا که حق - تعالی شأنه - در وصف اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرموده : ( وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ ) (1) یعنی : کسانی که با حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) هستند ، سخت ترین مردمان و زیاده شدت کنندگان هستند بر کفار ، و رحم کنندگان بر مؤمنین ، و هرگاه که ابوبکر بر کفار شدت کننده نباشد ، بلکه بر ایشان رحم کننده باشد ، از مصداق این آیه کریمه خارج باشد ، و اهل سنت و جماعت که در فرود آوردن این آیه کریمه بر ابوبکر و امثال او سعی کرده اند ، مخاطب بر باد ، و ضائع ساخته .

اما آنچه گفته : ‹ 181 › و در حق او ارشاد فرموده اند : ( أرحم أُمّتی بأُمّتی أبو بکر ) .

پس بدان که به مقتضای ( یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ ) (2) خودِ بعض ثقات اهل سنت این حدیث را موضوع دانسته اند ، چنانچه در “ فیض القدیر شرح جامع صغیر “ در شرح : ( أرأف أُمّتی بأُمّتی أبو بکر . . ) إلی آخره مسطور است :

( ع ) - أی رواه أبو یعلی - من طریق ابن السلمانی ، عن أبیه ،


1- [ الف ] آخر سوره فتح سی پاره بیست و ششم . [ الفتح ( 48 ) : 29 ] .
2- الحشر ( 59 ) : 2 .

ص : 259

عن ابن عمر بن الخطاب . . وابن السلمانی حاله معروف ، لکن فی الباب أیضاً عن أنس وجابر . . وغیرهما عند (1) الترمذی ، وابن ماجه ، والحاکم . . وغیرهم ، لکن قالوا : فی روایتهم بدل ( أرأف ) : ( أرحم ) وقال ت - أی الترمذی - : حسن صحیح .

وقال ک - أی الحاکم - : علی شرطهما .

وتعقّبه ابن الهادی فی تذکرته ب : أن فی متنه نکارة ، وبأن شیخه ضعّفه ، بل رجّح وضعه . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : تا صفت جمال و جلال الهی در آن مجمع عظیم که نمونه محشر و موردِ مسلمان و کافر بود ، از این دو فواره دریای بی پایان صفات حقانیه جوش زند .

پس حق آن است که صفت افترا و بهتان نامتناهی در مجمع عظیم علما و اکابر ارباب اطلاع و خبر و محققین و منقدین حدیث و اثر از فواره دریای بی پایان صفات شیطانیه به خرافات متسننین جوش میزند که گاهی بر خلاف روایات (3) جهابذه ثقات متبحرین عزل ابی بکر را از اصل انکار میکنند ;


1- فی المصدر : ( عن ) .
2- [ الف ] فی الألف مع الراء من حرف الهمزة . [ ب ] فیض القدیر 1 / 461 ( طبع مصر سنه 1356 ) . [ فیض القدیر 1 / 589 ] .
3- چند سطر گذشته از نسخه [ الف ] ( زیراکس مکتبة العلوم کراچی ) و [ ج ] تصحیح شد ، نسخه [ ب ] تصحیف شده است ، و در افست [ الف ] موجود نیست .

ص : 260

و گاهی سر به دامن خجالت و ندامت کشیده ، چاره از قبول ندیده ، توجیهات متهافت و متناقض اختراع مینمایند که : گاهی آن را بر اتباع رسم اهل جاهلیت میاندازند ; و گاهی ساز تحقیر و توهین این کار و رفع شأن خالفه اول از این خدمت عالی مقدار مینوازند ; و گاهی مزید شناعت این جسارت دریافته - بلامخافت از مؤاخذه و تفضیح - اثبات مداخله ابی بکر در این کار میکنند ; و گاهی از مزید اهمال و اغفال ترک توضیح وایثار اجمال به ذیل ظهور صفت جمال دست میزنند ، فهم کالسائر علی غیر المنهج ، لا یزیده کثرة السیر إلاّ بعداً .

و به هرحال از این تقریر جمال و جلال هم نقصان اول از کمال جلال ، و بُعد او از مقام مقابله و نزال و جدال ، به اعتراف اهل ضلال ، به عنایت ربّ متعال ظاهر میشود ، ( وَکَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ ) (1) .

و اما ادعاء جمال برای آن اسوه اهل اغفال ، فهو کذب لیس علیه جمال (2) .

اما آنچه گفته : و طرفه آن است که ابوبکر صدیق در این کار هم مددکار علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] بود . . . الی آخر .

پس طرفه آن است که مخاطب با وصف آن همه تنقیص و تهجین این کار که سابقاً بر آن جسارت کرده از هوس اثبات مددکاری ابوبکر در این کار هم


1- الاحزاب ( 33 ) : 25 .
2- اشکال گذشته و جواب آن در [ الف ] در حاشیه آمده ، و تصحیح بعضی از مطالب از نسخه [ ب ] و [ ج ] میباشد .

ص : 261

درگذشته ، اثبات شرکت او در این کار خواسته ، و از لزوم تنقیص و تهجین ابی بکر حسب جسارت خود و خرافه اعور اکفر که این کار را لایق ابوبکر ندانسته ، و به نظر تحقیر و ازرای تمام آن را دیده حیای نمیآرد .

و قطع نظر از آن ، مخالفت امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هم بر ابوبکر ثابت میسازد که آن حضرت این کار را از او صرف کرده ، و تصریح فرموده که : « ادا نمیکند از جانب آن جناب مگر کسی که از آن جناب باشد » .

و آنفاً دخل ابی بکر را در این خدمت منافی عزل او دانسته و گفته که :

از این روایات صریح معلوم میشود که ابوبکر صدیق از این خدمت معزول نشده بود ، و الاّ در خدمت غیر دخل نمیکرد . . . الی آخر (1) .

و در اینجا به مزید قفول و ذهول بر تقدیر قبول عزل امام جهول خود هم دخل نامعقول آن نامعقول جهول (2) ثابت مینماید ، و خود را و امام خود را کما ینبغی رسوا فرماید (3) .

اما آنچه گفته : در “ بخاری “ از ابوهریره روایت موجود است که : او را با جماعت دیگر متعینه علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] نمود .

پس الفاظ روایت “ بخاری “ قبل از این گذشت ، و از آن هرگز مددکاری


1- تحفه اثناعشریه : 272 .
2- در [ الف ] اشتباهاً آمده است : ( دخل نامعقول او نامعقول آن جهول ) .
3- اشکال گذشته و جواب آن در [ الف ] در حاشیه آمده ، و پس از آن آمده : ( این عبارت حاشیه داخل متن است ) .

ص : 262

ابوبکر علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] را در تبلیغ سوره برائت فهمیده نمیشود .

اما آنچه گفته : و خود نیز گاه گاه شریک این خدمت میشد ، چنانچه در “ ترمذی “ و “ حاکم “ به روایت ابن عباس ثابت است که : ( کان علی [ ( علیه السلام ) ] ینادی ، فإذا أعیی قام أبو بکر ) .

پس منقوض است به چند وجه :

اول : آنکه مخاطب تمام روایت حاکم و ترمذی را ننوشته به جهت آنکه شروع روایت منافی ادعای باطل او بود ، و تمام روایت [ را ] شیخ جلال الدین سیوطی در “ درّ منثور “ به این وجه نقل کرده :

أخرج الترمذی - وحسّنه - وابن أبی حاتم ، والحاکم - وصحّحه - وابن مردویه ، والبیهقی فی الدلائل عن ابن عباس : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث أبا بکر وأمره أن ینادی بهؤلاء الکلمات ، ثم أتبعه علیاً [ ( علیه السلام ) ] وأمره أن ینادی بهؤلاء الکلمات ، فانطلقا فحجّا فقام علی [ ( علیه السلام ) ] فی أیام التشریق ، فنادی : « ( أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ ) (1) ، ( فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُر ) (2) ، ولا یحجّنّ بعد العام مشرک ، ولا یطوفنّ بالبیت عریان ، ولا یدخلنّ الجنّة إلاّ مؤمن » . فکان علی [ ( علیه السلام ) ]


1- التوبة ( 9 ) : 3 .
2- التوبة ( 9 ) : 2 .

ص : 263

ینادی فإذا أعیی قام أبو بکر فنادی بها . (1) انتهی .

بیان منافات آنکه : مخاطب در سابق ادعا نموده که ارجح نزد اهل حدیث همین است که ابوبکر برای ادای سوره برائت منصوب نشده ، پس چون نصب نشد عزل چرا واقع شود ؟ !

و در صدر این روایت - که اعاظم محدّثین ، اعنی ترمذی و ابن ابی حاتم و حاکم و ابن مردویه و بیهقی نقل کرده اند (2) ، ترمذی و حاکم تحسین و تصحیح آن نموده اند - تصریح است به اینکه اولا ابوبکر برای منادات به این کلمات مأمور شده بود ، بعدِ آن جناب امیر ( علیه السلام ) را حکم فرمودند به اینکه به این کلمات ندا فرماید .

دوم : تأذین و نداء ابی بکر را به این کلمات ، ثقات و محققین اهل سنت قطعاً باطل ، و از حلیه صحت عاطل ، و غلط فاحش شنیع ، و مخالف روایت جمیع دانسته اند ، شارح قسطلانی در شرح ‹ 182 › روایت منقوله از “ صحیح بخاری “ ، در ذیل قوله : ( قال أبو هریرة : فأذّن معنا علی [ ( علیه السلام ) ]


1- [ الف ] تفسیر سوره براءة . [ ب ] الدرّ المنثور 3 / 110 ( طبع مصر سنه 1314 ) . [ الدرّ المنثور 3 / 210 . و لم یرد فی المصدر قوله : ( فإذا أعیی قام أبو بکر فنادی بها ) ، مع وجوده فی سنن الترمذی 4 / 340 ، وقال الألبانی - فی ارواء الغلیل 4 / 303 - : ورجاله کلّه ثقات رجال البخاری ، فهو صحیح الاسناد ] .
2- قسمت : ( ترمذی و ابن ابی حاتم و حاکم و ابن مردویه و بیهقی نقل کرده اند ) در [ الف ] در حاشیه به عنوان تصحیح آمده .

ص : 264

یوم النحر فی أهل منی ببراءة ) ، گفته :

ولأبی ذرّ ، عن الکشمیهنی ، قال أبو بکر : بدل ( قال أبو هریرة ) قال الحافظ ابن حجر : وهذا غلط فاحش ، مخالف لروایة الجمیع ، وإنّما هو کلام أبی هریرة قطعاً ، فهو الذی کان یؤذن بذلک (1) .

حاصل آنکه در روایت ابی ذر از کشمیهنی وارد است که : ابوبکر گفت که : تأذین کرد با ما جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] .

و حافظ ابن حجر گفته که : این غلط فاحش و مخالف روایات جمیع روات است ، و جز این نیست که آن کلام ابوهریره است قطعاً ; زیرا که او مؤذن بود به این امر .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

( قال أبو هریرة : فأذّن معنا علی [ ( علیه السلام ) ] . . ) ، کذا للاکثر ، وفی روایة الکشمیهنی وحده : ( قال أبو بکر : فأذن معنا ) ، وهو غلط فاحش مخالف لروایة الجمیع ، وإنّما هو کلام أبی هریرة قطعاً ، فهو الذی کان یؤذن بذلک .

و ذکر عیاض : إن أکثر رواة الفربری وافقوا الکشمیهنی ، قال : وهو غلط (2) .


1- [ الف ] کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ب ] ارشاد الساری 7 / 143 .
2- [ الف ] باب قوله تعالی : ( فَسِیحُوا فِی الأرْضِ . . ) من سورة التوبة [ ( 9 ) : 2 ] ، کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 220 ( طبع مصر سنه 1325 ) . [ فتح الباری 8 / 240 ] .

ص : 265

سوم : آنکه اگر ابوبکر در این کار که از آن معزول شده بود ، دخل میداد ، خلاف حکم خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میکرد ، پس اثبات دخل ابی بکر موجب منقصت ، و دلیل مخالفت او حکم خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را هست ، نه باعث منقبتی و فضیلتی .

اما آنچه گفته : بالجمله ; وجه عزل ابوبکر همین بود که نقض عهد را موافق عادت عرب ، اظهار نموده اید .

پس از این کلام ظاهر است که وجه عزل ابوبکر منحصر در همین بود که : نقض عهد را موافق عادت ، اظهار نموده اید .

پس آنچه قبل از این در توجیه عزل او بیان کرده به قول خود : ( و اگر تأمل کنیم . . . ) الی آخر ، و همچنین آنچه از بعض مدققینِ مزعومی خود نقل کرده ، حظی از واقعیت نداشته باشد .

و هر عاقلی متدبر را در تهافت تقریرات مخاطب ، تأملی باید نمود که بعدِ تسلیم عزل ابی بکر ، آن را بر عادت عرب فرود آورده ; و بعد از آن به تأمل ، آن را معلل به عدم امکان آن از ابی بکر به سبب مشغولی او به خبرداری اعمال حج گردانیده ; وباز دریافته شدن این کار [ را ] مقصود بالذاتِ وجه عزل قرار داده ، و بعد از آن آن را موجّه به ظهور صفت جلال از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نموده ; و بعد از اینها همه را بی اصل ساخته ، باز همان آهنگ سابق برداشته ، و

ص : 266

وجه عزل را منحصر در موافقت عادت عرب ساخته ! (1) اما آنچه گفته : که این وجه در “ معالم “ ، و “ زاهدی “ ، و “ بیضاوی “ ، و “ شرح تجرید “ و “ شرح مواقف “ ، و “ صواعق “ ، و شروح “ مشکاة “ ، و دیگر کتب اهل سنت موجود است .

پس بدان که : این وجه را ابوعلی (2) جبایی ذکر نموده ، چنانچه سید مرتضی ( رحمه الله ) در “ شافی “ فرموده :

وحکی - أی صاحب المغنی - عن أبی علی : أن المعنی فی أخذ السورة من أبی بکر ، أن من عادة العرب . . إلی آخره (3) .

و جواب این قول در کلام سید مرتضی علم الهدی - علیه الرحمة - گذشت .

اما آنچه گفته : و لهذا چون پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در حدیبیه - بعد از مصالحه - اوس انصاری را - که در صنعت کتابت مهارت تام داشته - برای نوشتن عهدنامه طلبیدند ، سهیل بن عمرو که از طرف مشرکان جهت مصالحه آمده بود گفت : یا محمد ! باید که این عهدنامه را پسر عمّ تو علی [ ( علیه السلام ) ] بنویسد . . . الی آخر .

پس مدفوع است به اینکه : بر تقدیر تسلیم این روایت ، از کجا ثابت شود


1- اشکال گذشته و جواب آن در نسخه [ الف ] در حاشیه آمده .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابوبکر علی ) آمده است .
3- الشافی 4 / 153 .

ص : 267

که وجه درخواست سهیل بن عمرو کتابت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را همین عادت بود که جریان آن را در عرب ادعا میکنند ، و به ثبوت امری یک دفعه ، ثبوت جریان عادت به آن نمیشود .

و از اینجاست که عبدالحق ، تعلیل درخواست سهیل به اینکه احق و اولی به معامله مرد از مصالحه و معاهده و نقض آن ، عصبات و اهل اویند ، به طور ظنّ و تخمین نموده نه قطع و یقین ، چنانچه در “ مدارج النبوة “ در ذکر صلح حدیبیه گفته :

بالجمله ; بعد از تقریر و تمهید اثبات شرایط صلح و احضار آلات و ادوات کتابت آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] اوس بن خولی انصاری را که مهارتی در صنعت کتابت و خط داشت طلب نمود ، تا به کتابت عهدنامه قیام نماید ، سهیل گفت : ای محمد [ ص ] ! باید که این نامه پسر عمّ تو علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] نویسد .

و ظاهراً این بنابر این خواهد بود که احق و اولی به معامله مرد از مصالحه و معاهده و نقض آن ، عصبات و اهل اویند (1) . . . الی آخر (2) .

اما آنچه گفته : جواب دیگر : سلّمنا که ابوبکر را از تبلیغ برائت عزل فرمودند ، اما عزل شخصی که صاحب عدالت باشد و هزار جا


1- [ ب ] مدارج النبوة 1 / 285 ( طبع هند 1323 ) . [ مدارج النبوة 2 / 285 ] .
2- اشکال گذشته و جواب آن در [ الف ] در حاشیه آمده .

ص : 268

پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و آیات قرآنی بر عدالت او گواهی داده باشند ، به جهت مصلحت جزئیه . . . الی آخر .

پس جواب اول نیز یعنی (1) بر تسلیم عزل که چاره از آن - حسب روایات ائمه ثقات و جهابذه اثبات - نیست ، بوده ، و نزد اهل حق هرگز عدالت ابوبکر ثابت نیست ، و اثبات شهادت آیات قرآنی ، [ و ] (2) جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هزار جا بر عدالت ابوبکر به طریق (3) سنیه هم سخت دشوار است تا به طرق شیعه چه رسد (4) .

اما آنچه گفته : حضرت امیرالمؤمنین علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] نیز عمر بن ابی سلمه را . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : خواجه کابلی در نقل نامه جناب امیر ( علیه السلام ) که به نام عمر بن ابی سلمه است ، خیانت فظیعی نموده ، و عبارتی که دافع شبهه بود ، سرقت کرده ، و تمام نامه را نقل ننموده (5) ، و مخاطب هم به تقلیدش در خیانت و جنایت او شریک شده ، و تمام نامه جناب امیر ( علیه السلام ) در “ نهج البلاغه “ چنین مسطور است :


1- [ ج ] مبنی .
2- زیاده از نسخه [ ج ] .
3- در [ ج ] : ( طرق ) .
4- اشکال گذشته و جواب آن در [ الف ] در حاشیه آمده ، و پس از آن نوشته : ( این حاشیه داخل متن است ) .
5- الصواقع ، ورق : 256 .

ص : 269

أمّا بعد ; فإنی قد ولّیت النعمان بن عجلون (1) علی البحرین ، ونزعت یدک بلا ذمّ لک ، ولا تثریب علیک ، فلقد أحسنت الولایة وأدّیت الأمانة ، فأقبل غیر ظنین ولا ملوم ، ولا متهم ولا مأثوم ، فلقد أردت المسیر إلی ظَلَمة الشام ، وأحببت أن تشهد معی فإنک ممّن أستظهر به علی جهاد العدوّ ، وإقامة عمود الدین ، إن شاء الله تعالی . (2) انتهی .

پس معلوم شد که وجه نزع ولایت از عمر بن ابی سلمه این بود که آن جناب اراده تشریف بری به سوی جنگ اهل شام داشت ، و عمر بن ابی سلمه ، چون مرد ثقه و امین و قابل استعانت در جهاد اعداء دین بود ، لهذا آن جناب خواست که او را همراه رکابِ ‹ 183 › سعادت انتساب دارد ، تا به قتال و نزال اهل ضلال اشتغال ورزد ، پس در حقیقت این عزل نیست بلکه از یک کار بر کار دیگر - که از آن اهم و اعظم بود - مقرر ساختن است ، پس در عزل ابی بکر و عزل عمر بن ابی سلمه تفاوت ظاهر باشد به چند وجه :

اول : آنکه از نامه جناب امیر ( علیه السلام ) واضح است که عمر بن ابی سلمه لیاقت تولی امری که متکفل آن بوده داشت ، لیکن به جهت سنوح (3) ضرورتی ، عزل او از آن واقع گردید .


1- فی المصدر : ( عجلان الزرقی ) .
2- [ ب ] نهج البلاغة 3 / 75 ( طبع الاستقامة بمصر ) . [ نهج البلاغة 3 / 67 ، ( نامه 42 ) ] .
3- پیدا و هویدا شدن . رجوع شود به لغت نامه دهخدا . وقال ابن منظور : سنح لی الشیء إذا عرض . انظر : لسان العرب 2 / 492 .

ص : 270

به خلاف ابی بکر که احادیث کثیره بر آن دلالت دارد که او لیاقت ادای سوره برائت نداشت ; زیرا که در بسیاری از احادیث سابقه مذکور است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود « لا یؤدّی عنّی إلاّ أنا أو رجل منی » و این ارشاد دلالت واضحه دارد بر سلب لیاقت تبلیغ از ابی بکر .

دوم : آنکه گو عمر بن ابی سلمه را جناب امیر ( علیه السلام ) از ولایتی که سپرد (1) او بود ، عزل فرموده ، لیکن او را بر کاری عمده تر از آن - اعنی اعانه در جهاد اعداء دین - منصوب فرموده .

و نصب ابی بکر برای امارت حج - که اهل سنت مدعی آنند - غیر ثابت کما بیّنا آنفاً .

سوم : آنکه عزل ابوبکر قبل از مباشرت به امرِ مأمور به واقع شد .

و عزل عمر بن ابی سلمه بعدِ مباشرت به امر مأمور به ، و انقطاع مصلحت واقع شده بود ، و بعدِ ثبوت تفاوت در هر دو جا ، قیاس یکی بر دیگری قیاس مع الفارق باشد .

و در بعض شروح “ نهج البلاغه “ در شرح این نامه مذکور است :

مدار الکتاب علی إعلام عمر بن أبی سلمة بإنفاذ النعمان عوضاً عنه ، ثم إعلامه بأن ذلک لم یکن عن ذنب صدر منه یستحقّ به الذمّ والعزل ، وإنه شاکر له بکونه أحسن ولایته ، وأدّی أمانته ، ثمّ إعلامه بغرضه من عزله واستدعائه ، وهو : الاستعانة به علی


1- در [ ب ] : ( سپرده ) .

ص : 271

عدوّه ، کلّ ذلک لیطمئنّ قلبه ویفارق الولایة عن طیب نفس ، وینبّه علی وجه رغبته فی حضوره معه ، بقوله : « فإنک . . » إلی آخره ، وهو فی قوّة صغری تقدیرها : إنک ممّن أستظهر به علی العدوّ وإقامة عمود الدین ، وکلّ من أستظهر به علی العدوّ وإقامة عمود الدین ، فواجب أن أرغب فی حضوره و أن یشهد معی .

ولفظ ( العمود ) مستعار لأُصوله التی بحفظها وقیامها یقوم کالعمود للبنیة ، و بالله التوفیق .

اما آنچه گفته : و بالیقین ثابت است که عمر بن ابی سلمه از نعمان بن عجلان دورقی افضل بود ، هم از راه دین و هم از راه حسب و هم از راه نسب . . . الی آخر .

پس دانستی که به جهت همین افضلیتش جناب امیر ( علیه السلام ) او را نزد خود طلب فرمود ، تا که در جهاد و اقامه شعائر دین به او استعانت فرماید که اَلیق و اَحری به این امر بود ، پس این عزل عمر بن ابی سلمه قدرش را دو بالا نمود ، و در فضلش افزود ، ‹ 184 › به خلاف عزل ابی بکر که در قدر او نهایت تنقیص(1) ساخت تا آنکه او رنجید ، و نزد جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آمد و گریست .

اما آنچه گفته : و اگر ابوبکر صدیق لیاقت و قابلیت ادای یک حکم قرآنی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تنقیض ) آمده است .

ص : 272

نداشت ، او را امیر حج ساختن که چند مرتبه مهم تر و اعظم از ادای این رسالت است ، چه معنا داشت ؟ و از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم که بالاجماع معصوم است ، چگونه صدور مییافت ؟

پس مردود است به اینکه : از روایات معتبره ائمه اهل سنت معلوم کردی (1) که وقتی که ابوبکر به خدمت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) حاضر شد ، گریست ، و بر عزل خود دلتنگ شد ، و گمان برد که شاید در شأن او چیزی نازل شده ، پس تعجب است که ابوبکر اینقدر نفهمید که امری را که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از من مصروف ساخته ، به جناب امیر ( علیه السلام ) حواله فرموده ، امری است سهل و آسان ، و وجه صرف هم ظاهر که : عادت عرب است که معامله عهد و پیمان را اقارب سرانجام میدهند نه اباعد ، گو در فضل اقدم و اسبق باشند ! !

و نیز بر امری امیر بود که به چند مرتبه از این امر مصروف اهم و اعظم است ، پس دلتنگ شدن و گریستن و گمان نزول چیزی به حق خود نمودن در چنین موضع معنایی نداشت !

و اگر بالفرض فهم ابی بکر از ادراک این معنا قاصر بود ، پس حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - البته ، وقتی که ابوبکر بکا و زاری و جزع و بی قراری نموده بود - او را تنبیه میفرمود که چسان دلتنگ میشوی و گمان میبری که این عزل در قدر تو چیزی نقصان کرد ؟ ! و حال آنکه تو را بر امری که به مراتب از


1- یعنی دانستی .

ص : 273

این امر اعظم و اهم است ، امیر داشتم ، و وجه صرف این کار از تو ، عدم لیاقت تو نیست ، بلکه چون عرب عهد و پیمان بستن و شکستن را از سوای اقارب قبول نمیکنند ، لهذا این امر را به علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) حواله کردم ، نه به این جهت که او از تو افضل است (1) .

و احکام عدیده را که ابوبکر از تبلیغ آن معزول شده ، به یک حکم تعبیر کردن ، جز آنکه مبنی بر علت منحوسه مخاطب - که انهماک در کذب و بی مبالاتی است باشد - وجهی دیگر ظاهر نمیشود .

و عجب تر آن است [ که ] (2) عبارات سابقه خود مخاطب هم تکذیبش در این افراد مینماید ، حیث قال :

و حضرت امیر را بعد از روانه شدن ابوبکر . . . چون سوره برائت نازل ، و نقض عهد مشرکان در آن سوره فرود آمد از عقب فرستادند تا تبلیغ این احکام تازه نماید . (3) انتهی .

این عبارت دلالت واضحه دارد بر آنکه : در این واقعه امر تبلیغ احکام بود ، نه حرف یک حکم .

و نیز مخاطب قبل از این گفته :

زیرا که اینها به اجماع روایت کرده اند که ابوبکر صدیق . . . ابوهریره را در روز نحر با جماعت دیگر متعینه علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] فرمود ، تا منادی دهند


1- از اینجا تا آخر طعن در [ الف ] در حاشیه آمده است .
2- زیاده از نسخه [ ج ] .
3- تحفه اثنا عشریه : 272 .

ص : 274

که : لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان . (1) انتهی .

. . إلی غیر ذلک ممّا سبق .

و آنچه مخاطب در تقریر طعن ، تعبیر از این تبلیغ به ادای یک حکم قرآنی نموده ، نیز از ایجادات او است .

* * *


1- تحفه اثنا عشریه : 272 .

ص : 275

طعن دوازدهم : منع حضرت زهرا علیها السلام از فدک از جهت میراث

ص : 276

ص : 277

قال : طعن دوازدهم :

آنکه ابوبکر ، فاطمه [ ( علیها السلام ) ] را از ترکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم که پدر او بود ، میراث او نداد ، پس فاطمه [ ( علیها السلام ) ] گفت : « ای پسر ابوقحافه ! تو از پدر خود میراث گیری و من از پدر خود میراث نگیرم ؟ کدام انصاف است ؟ ! » .

و در مقابله فاطمه ( علیها السلام ) به روایت یک کس که خودش بود احتجاج نمود و گفت که : من از رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم شنیده ام که میفرمود که : ما مردم که فرقه انبیا باشیم ، نه از کسی میراث میگیریم ، و نه کسی از ما میراث میگیرد . حال آنکه این خبر ، صریح مخالف نص قرآنی است : ( یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الانْثَیَیْنِ ) (1) ; زیرا که این نص ، عام است ، شامل است نبیّ را و غیر نبیّ را ، و نیز مخالف نص دیگر است که : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) (2) ، ( فَهَبْ (3) لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنِی وَیَرِثُ


1- النساء ( 4 ) : 11 .
2- النمل ( 27 ) : 16 .
3- کذا فی المصحف الشریف ، وفی الأصل : وهب .

ص : 278

مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (1) ، پس معلوم شد که انبیا وارث (2) هم میشوند ، و از ایشان هم وارثان ایشان میراث میگیرند .

جواب از این طعن آنکه : ابوبکر منع میراث از فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] ، محض به جهت شنیدن این نص از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نمود ، نه از جهت عداوت و بغض فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] به دلیل آنکه ازواج مطهرات را هم بر تقدیر میراث ، حصه از ‹ 185 › ترکه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم میرسید ، و عایشه دختر ابوبکر نیز از جمله آنها بود ، اگر ابوبکر با فاطمه ( علیها السلام ) بغض و عداوت داشت ، با ازواج مطهرات و پدران و برادران آنها ، خصوصاً با دختر خود که عایشه بود ، او را چه عداوت بود که هر همه را محروم المیراث گردانید ؟

و نیز قریب نصف متروکه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به عباس - که عمّ حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود - میرسید ، و عباس همیشه از ابتدای خلافت ابوبکر با او رفیق و مشیر ماند ، او را چرا محروم المیراث میکرد ؟ !

و آنچه گفته اند که : فاطمه ( علیها السلام ) را به خبر یک کس - که خودش بود - جواب داد .


1- مریم ( 19 ) : 5 - 6 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وارث ، انبیا ) آمده است .

ص : 279

دروغ محض است ; زیرا که این خبر در کتب اهل سنت به روایت حذیفة بن الیمان و زبیر بن العوام و ابودردا و ابوهریره و عباس و علی [ ( علیه السلام ) ] و عثمان و عبدالرّحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص صحیح و ثابت است ، و اینها اجلّه صحابه اند ، و بعضی از ایشان مبشَّر به بهشت اند . و در حقّ حذیفه ، ملا عبدالله مشهدی در “ اظهار الحق “ حدیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم [ را ] آورده که : « ما حدّثکم به حذیفة فصدّقوه » ، و از جمله اینها مرتضی علی ( علیه السلام ) است که به اجماع شیعه معصوم ، و به اجماع اهل سنت صادق است ، و روایت عایشه و ابوبکر و عمر را در این مقام اعتبار نیست .

أخرج البخاری عن مالک بن أوس بن الحدثان النصری : أن عمر بن الخطاب قال - بمحضر من الصحابة فیهم علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس وعثمان وعبد الرحمن بن عوف والزبیر بن العوام وسعد بن أبی وقاص - : أُنشدکم بالله الذی بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : لا نورّث ، ما ترکناه صدقة ؟

قالوا : اللهم نعم ، ثم أقبل علی علیّ [ ( علیه السلام ) ] والعباس فقال : أُنشدکما (1) بالله هل تعلمان أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد قال ذلک ؟ قالا (2) : اللهم نعم (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أُنشدکم ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ) آمده است .
3- [ ب ] البخاری 5 / 89 ( طبع مصر سنة 1313 ) . [ صحیح بخاری 4 / 43 - 41 ] .

ص : 280

پس معلوم شد که این خبر هم برابر آیه است در قطعیت ; زیرا که این جماعت که نام اینها مذکور شد ، خبر یکی از ایشان مفید یقین است ، چه جای این جمع کثیر ; علی الخصوص حضرت علی مرتضی ( علیه السلام ) که نزد شیعه معصوم اند ، و روایت معصوم برابر قرآن است در افاده یقین نزد ایشان .

و با قطع نظر از این همه ، این روایت در کتب صحیحه شیعه از امام معصوم هم موجود است ، روی محمد بن یعقوب الرازی فی الکافی :

عن أبی البختری ، عن أبی عبد الله جعفر بن محمد الصادق [ ( علیه السلام ) ] قال : « إن العلماء ورثة الأنبیاء ، وذلک أن الأنبیاء لم یورّثوا - وفی نسخة : لم یرثوا - درهماً ولا دیناراً ، وإنّما أورثوا أحادیث من أحادیثهم ; فمن أخذ بشیء منها فقد أخذ بحظّ وافر » (1) .

و کلمه ( إنّما ) به اعتراف شیعه مفید حصر است قطعاً ، چنانچه در آیه ( إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ ) (2) گذشت (3) ، پس معلوم شد که غیر از علم و احادیث ، هیچ چیز میراث به کسی نداده اند ، فثبت المدّعی بروایة المعصوم .

و نیز خبر حضرت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) در حق کسی که بلاواسطه از آن جناب شنیده باشد ، مفید علم یقینی است بلاشبهه ، و عمل به سماع خود واجب است ، خواه از دیگری بشنود یا نشنود ، اجماع اصولیین شیعه و سنی است


1- کافی 1 / 32 .
2- المائدة ( 5 ) : 55 .
3- تحفه اثنا عشریه : 198 .

ص : 281

که تقسیم خبر به متواتر و غیر متواتر نسبت به آن کسان است که نبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را ‹ 186 › مشاهده ننموده اند و به واسطه دیگران خبر او را شنیده ، نه در حق کسی که نبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را مشاهده نموده و بلاواسطه از وی خبری شنیده که این خبر در حق [ او ] (1) حکم متواتر بلکه بالاتر از متواتر است ، و چون این خبر را ابوبکر خود شنیده بود ، حاجت تفتیش از دیگری نداشت .

آمدیم بر اینکه این خبر مخالف آیه است ، این هم دروغ است ; زیرا که ( کُم ) خطاب به امت است نه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، پس این خبر مبیِّن تعیّن خطاب است نه مخصّص آن ، و اگر مخصّص هم باشد پس تخصیص آیه لازم خواهد آمد ، مخالفت از کجا ؟

و این آیه بسیار تخصیص یافته است ، مثلاً اولاد کافر وارث نیست ، و رقیق وارث نیست ، و قاتل وارث نیست ، و نیز شیعه از ائمه خود روایت میکنند که : ایشان بعض وارثان پدر خود را منع فرموده اند از بعض ترکه پدر خود و خود گرفته اند ، مثل شمشیر و مصحف و انگشتری و پوشاک بدنی پدر ، به خبری که خود متفردند به روایت آن ، و هنوز عصمت نزد اهل سنت ثابت نیست .

و دلیل بر ثبوت این خبر و صحت آن نزد جمیع اهل بیت - از حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گرفته تا آخر - آن است که چون ترکه آن حضرت ( علیه السلام ) در دست ایشان افتاد ، حضرت عباس و اولاد او را خارج کردند و دخل ندادند ، و


1- زیاده از مصدر .

ص : 282

ازواج را نیز حصه شان ندادند ، پس اگر میراث در ترکه حضرت پیغمبر ( علیه السلام ) جاری میشد این بزرگواران که به نزد شیعه معصوم اند و نزد اهل سنت محفوظ ، چه قسم این حق تلفی صریح روا میداشتند ؟ زیرا که به اجماعِ اهلِ سِیَر و تواریخ و علمای حدیث ، ثابت و مقرر است که متروکه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم از خیبر و فدک و غیره در عهد عمر بن الخطاب به دست علی ( علیه السلام ) و عباس بود ، و علی ( علیه السلام ) بر عباس غلبه کرد ، و بعد از علی مرتضی ( علیه السلام ) به دست حسن بن علی ( علیهما السلام ) ، و بعد از او به دست حسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] ، و بعد از او به دست (1) علی بن الحسین ( علیهما السلام ) و حسن بن حسن بود ، و هر دو تداول میکردند در آن ، بعد از آن زید بن حسن بن علی - برادر حسن بن حسن - متصرف شد رضی الله تعالی عنهم اجمعین ، بعد از آن به دست مروان که امیر بود افتاد ، و به دست مروانیه بود تا نوبت پادشاهی عمر بن عبدالعزیز رسید ، وی به جهت عدالتی که داشت گفت : نمیگیرم من چیزی را که منع کرد از آن حضرت پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] را و نداد ، و نباشد مرا در او حقی ، من ردّ میکنم آن را ، پس ردّ کرد بر اولاد فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] .

پس به عمل ائمه معصومین از اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] معلوم شد که در ترکه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم میراث جاری نیست ، و آیه مواریث به حدیث مذکور تخصیص یافته .


1- قسمت : ( حسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] و بعد از او به دست ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 283

آمدیم بر آنکه آیه : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) (1) دلالت میکند که هم انبیا وارث میشوند و هم از انبیا میراث گرفته میشود ، و مخالف این حدیثِ قطعی است که به روایت معصومین ثابت شده .

در حل این اشکال نیز رجوع به قول معصوم ( علیه السلام ) نمودیم ، و به کتب شیعه التجا بردیم :

روی الکلینی عن أبی عبد الله [ ( علیه السلام ) ] : « ان سلیمان ورث داود ، وإن محمّداً ( صلی الله علیه وآله ) ورث سلیمان » (2) .

پس معلوم شد که این ، وراثت علم و نبوت و کمالات نفسانی است ، نه وراثت مال و متروکه ، و قرینه عقلیه نیز مطابق قول معصوم دلالت بر همین وراثت کرد ; زیرا که به اجماع اهل تاریخ حضرت داود ( علیه السلام ) نوزده پسر داشت ، ‹ 187 › پس همه وارث آن حضرت میشدند ، حال آنکه حق تعالی در مقام اختصاص و امتیاز حضرت سلیمان این عبارت [ را ] فرموده ، و وراثتی که به حضرت ایشان اختصاص دارد ، و دیگر برادران را در آن شرکت نمیتواند شد همین وراثت علم و نبوت است ، چه برادران دیگر را این چیزها حاصل نبود .

و نیز پر ظاهر است که : هر پسر میراث پدر میگیرد و وارث مال پدر میشود ، پس خبردادن از آن لغو محض باشد ، و کلام الهی مشتمل بر لغو نمیتواند شد .


1- النمل ( 27 ) : 16 .
2- کافی 1 / 224 - 225 .

ص : 284

و حضرت سلیمان را در چیزی که تمام عالم در آن شریک است ، شریک بیان فرمودن ، چه موجب بزرگی است که حق تعالی در بیان فضائل و مناقب ، [ این ] (1) وراثت عامه را مذکور فرماید ، و نیز کلام آینده صریح ناطق است به آنکه : مراد از وراثت ، وراثتِ علم است حیث قال : ( وَقالَ یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ . . ) إلی آخر الآیة (2) .

و اگر گویند که : لفظ ( وراثت ) در علم مجاز است و در مال حقیقت ، پس صَرف لفظ از حقیقت به مجاز بی ضرورت چرا باید کرد ؟

گوییم : ضرورت محافظت قول معصوم است از تکذیب .

و نیز لا نُسَلِّم که وراثت در مال حقیقت است ، بلکه به غلبه استعمال در عرف فقها تخصیص یافته ، مثل منقولات عرفیه ، و در حقیقت اطلاق او بر وراثت علم و منصب همه صحیح است .

سَلَّمنا که مجاز است ، لیکن مجاز متعارف و مشهور است ، خصوصاً در استعمال قرآن به حدی که پهلو به حقیقت میزند ، قوله تعالی : ( ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا ) (3) ، ( فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتابَ ) (4) .


1- زیاده از مصدر .
2- النمل ( 27 ) : 16 .
3- فاطر ( 35 ) : 32 .
4- الأعراف ( 7 ) : 169 .

ص : 285

و اما آیه دیگر یعنی : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (1) ، پس به بداهت عقلیه در آنجا وراثت منصب مراد است بالقطع ; زیرا که اگر از لفظ آل یعقوب ، نفسِ ذاتِ یعقوب مراد باشد به طریق مجاز ، پس لازم آید که مال یعقوب از زمان ایشان تا زمان حضرت زکریا ( علیه السلام ) - که زیاده بر دو هزار سال گذشته بود - باقی بود غیر مقسوم ، و تقسیم آن بعد از وفات حضرت زکریا نموده ، حصه حضرت یحیی به حضرت یحیی برسد ، وهو سفسطة جدّاً چه اگر پیش از وفات حضرت زکریا مقسوم شده باشد ، آن مال ، مال حضرت زکریا باشد ، و در ( یرثنی ) داخل گشت ، و اگر مراد از آل یعقوب اولاد یعقوب بود ، لازم آید که حضرت یحیی وارث جمیع بنی اسرائیل باشد ، چه احیا و چه اموات ، و این سفسطه اَشَدّ و اَفْحَش از سفسطه اولی است ، پس این آیه ، در این مقام آوردن ، کمال خوش فهمی علمای این فرقه است !

و نیز حضرت زکریا دو لفظ فرمود : ( ولیاً ) و ( یرثنی ) ، پس از جناب الهی ولی طلب کرد که به صفت وراثت موصوف بُوَد ، پس اگر مراد وراثت علمی خاص نباشد ، این صفت ، لغوِ محض افتد و در ذکر آن فایده نباشد ; زیرا که پسر در جمیع شرایع وارث پدر است ، و از لفظ ( ولی ) وراثت مال فهمیده میشود بیتکلف .

و نیز در و الا دیدِ همتِ عُلیایِ نفوسِ قدسیه انبیا - که از تعلقات این عالم


1- مریم ( 19 ) : 6 .

ص : 286

بی ثبات وارسته ، تعلق [ خاطر ] (1) به غیر جناب حق جلّ وعلا ندارند - همگی متاع دنیوی به جوی نمیارزد ، خصوصاً حضرت زکریا ( علیه السلام ) که به کمال وارستگی و بیتعلقی مشهور و معروف اند ، محال ‹ 188 › عادی است که از وراثت مال و متاع - که در نظر ایشان اَدْنی قدری نداشت - بترسند ، و از این رهگذر اظهار کلفت و اندوه و ملال و خوف در جناب خداوندی نمایند که این معنا صریح ، کمال محبت و تعلق دلی را میخواهد .

و نیز اگر حضرت زکریا از آن میترسیدند که : مال مرا بنو الاعمام من بی جا خرج کنند ، و در امور ممنوعه صرف نمایند ، اول جای ترس نبود که چون شخص فوت شد و به وراثت مال ، مال دیگری شد ، صرف آن مال بر ذمه آن دیگر است ، خواه بجا کند خواه بی جا ، مرده را بر آن صَرف مواخذه و عتابی نیست .

و مع هذا این خوف را به جناب الهی عرض کردن چه ضرور بود ؟ دفع این خوف در دست ایشان بود ، تمام مال را للّه پیش از وفات خود خیرات و تصدق میفرمودند ، و آن وارثان بد روش را خائب و خاسر و محروم میگذاشتند .

و انبیا را به موت خود آگاهی میدهند و مخیر میسازند ، پس خوف موت فجأةً هم نداشتند ، پس مراد در اینجا وراثتِ منصب است که اشرار


1- زیاده از مصدر .

ص : 287

بنی اسرائیل بعد از من بر منصب نبوت مستولی گشته ، مبادا تحریف احکام الهی و تبدیل شرایع ربانی نمایند ، و علم مرا محافظت نکنند و بر آن عمل بجا نیارند ، و موجب فساد عظیم گردند .

پس قصد ایشان از طلب ولد ، ولیِ اجرای احکام الهی و ترویج شریعت و بقای نبوت در خاندان خود است که موجب تضاعف اجر و بقای آن تا مدت دراز میباشد ، نه بخل بر مال .

و بعضی از علما در اینجا بحث کنند که اگر از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کسی میراث نمیگیرد ، پس چرا حجرات ازواج را در میراث آنها دادند ؟

و غلطی این بحث پر روشن است ; زیرا که اقرار حجرات ازواج در دست ازواج ، به جهت ملکیت ایشان بود نه به جهت میراث ، به دستور اقرار حجره حضرت زهرا ( علیها السلام ) در دست ایشان که جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) هر حجره را به نام زوجه [ ای ] ساخته ، به دست او حواله فرموده بود ، پس هبه مع القبض متحقق شد ، و آن موجب ملک است ، بلکه حضرت زهرا ( علیها السلام ) و حضرت اسامه را نیز همین قسم خانه ها ساخته ، حواله فرموده بودند ، و آن اشخاص همه مالک آن خانه ها بودند ، و به حضور جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) تصرفات مالکانه در آن مینمودند .

دلیل بر این دعوی آنکه : به اجماع شیعه و سنی ثابت است که چون حضرت امام حسن ( علیه السلام ) را وفات نزدیک شد از اُمّ المؤمنین عایشه استیذان

ص : 288

طلبید که : مرا هم موضعی برای دفن در جوار جد خود بدهد .

اگر نه حجره آنِ اُمّ المؤمنین ، در ملک او بود ، این استیذان معنا نداشت .

و دلالت بر مالک بودن ازواج ، خانه های خود را از قرآن نیز فهمیده اند که خانه ها را به ازواج اضافه فرموده ، و ارشاد نموده : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) (1) و الا مقام آن بود که میفرمود : ( وقرن فی بیت الرسول ) [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] .

و نیز بعضی از علمای شیعه گویند که : اگر چنین بود ، پس شمشیر و زره و بَغله شهبا - یعنی دُلْدُل - و امثال ذلک [ را ] چرا به حضرت امیر ( علیه السلام ) دادند ؟

گوییم : این دادن خود صریح دلیل است بر آنکه : در متروکه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم میراث نبود ; زیرا که حضرت امیر ( علیه السلام ) را خود ، به وجهی میراث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّمنمی رسید ، اگر وارث میشدند ، ‹ 189 › زهرا [ ( علیها السلام ) ] و عباس و ازواج وارث میشدند ، پس دادن [ به ] حضرت امیر ( علیه السلام ) بنابر آن است که : مال آن جناب بعد از وفات ، حکم وقف دارد بر جمیع مسلمین ، خلیفه وقت هر که را خواهد به چیزی تخصیص نماید ، حضرت امیر ( علیه السلام ) را به این چیزها لایق - بلکه اَلیق - دانسته خلیفه اول ، تخصیص نمود ، و نیز بعضی اشیا از متروکه آن جناب [ را ] به زبیر بن العوام که عمه زاده جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) بود ، نیز داده اند ، و محمد بن مسلمه انصاری را نیز بعضی چیزها داده اند ، پس این تقسیم دلیل صریح است بر عدم


1- الأحزاب ( 33 ) : 33 .

ص : 289

توریث ، و این را در معرض شبهه آوردن ، دلیل دیگر برای اهل سنت افزودن است . - بیت - :

< شعر > عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد * خمیرمایه دُکان شیشه گر سنگ است < / شعر > در اینجا فایده عظیمه باید دانست که شیعه در اول در باب مطاعن ابوبکر منع میراث مینوشتند ، و میگفتند ، چون از عمل ائمه معصومین ( علیهم السلام ) و از روی روایات این حضرات ، عدم توریث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ثابت شد ، از این دعوی انتقال (1) نموده (2) ، دعوی دیگر تراشیدند و طعن دیگر برآوردند که آن طعن سیزدهم است (3) .

اقول :

چون مخاطب موافق عادت و شیمه خود ، در تقریر این طعن ، کلام شیعه [ را ] بعینه ذکر نکرده ، بنابر آن به نقل عبارات بعضی از علما که متضمن تقریر این طعن است ، پرداخته میشود ، پس بدان که عبدالرزاق لاهیجی در کتاب “ گوهر مراد “ گفته :

طعن اول : آنکه مخالفت صریح کرد با نص کلام خدا ، وهو قوله تعالی :


1- در مصدر : ( انفعال )
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نمود ) آمده است .
3- تحفه اثنا عشریه : 274 - 277 .

ص : 290

( یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ . . ) (1) إلی آخر الآیة در منع فاطمه زهرا ( علیها السلام ) میراث پدرش ( صلی الله علیه وآله ) [ را ] (2) ، و معلوم است عموم خطاب مر پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) و امت را ، و متمسک گردید در این منع به چیزی که خود متفرد بود به روایتش ، وهو أنه ( صلی الله علیه وآله ) قال : نحن معاشر الأنبیاء لا نرث و لا نورّث ، ماترکناه صدقة .

و حال آنکه به غایت ، قلیل الروایة بود .

و متهم است در این روایت لِکونها نفعاً لَهُ حیثُ یحلّ له الصّدقة .

و عجیب است به غایت ، بلکه ممتنع است به حسب عادت ، اختصاص ابوبکر به شنیدن چنین خبری دون غیره .

و ممتنع است عقلاً و شرعاً آنکه ترکه پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) صدقه باشد نه میراث ، و بر وارثان اختصاص ترکه او حرام ، و مع ذلک وارثان خود را خبر نداده باشد از این حکم ، و منع نفرموده باشد از طلب آن ، و اهمال کرده باشد در انذار اهل بیت [ و خویشان خود را با وجود آنکه مأمور است به آن فی قوله تعالی : ( وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأقْرَبِینَ ) (3) ، و یا آنکه خبر داده باشد و اهل بیت ] (4) و فرزندان پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) نشنیده باشند سخن پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) را ، و انقیاد نکرده باشند امر او را ، و طلب غیر حق خود کرده باشند ، با آنکه معصوم و مطهرند ، به حکم نص قرآن : ( إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ


1- النساء ( 4 ) : 11 .
2- زیاده از مصدر .
3- الشعراء ( 26 ) : 214 .
4- زیاده از مصدر .

ص : 291

وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ) (1) .

و نیز این روایت مخالف صریح قرآن است در ثبوت میراث از انبیا ، حیث قال الله تعالی : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) (2) ، وقال تعالی - حکایةً عن زکریا - : ( فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ . . ) (3) إلی آخر الآیة (4) .

و سید مرتضی علم الهدی در “ شافی “ فرموده است :

ابتدأ صاحب الکتاب هذا الفصل بذکر میراث النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) ، ورتّب فی ذلک کلاماً لا نرتضیه ، ونحن من بعد بین (5) الترتیب فیه ‹ 190 › وکیفیة التعلق به (6) .

و بعد از حکایت کلام قاضی القضات گفته :

نحن نبیّن أولاً ما یدلّ علی أنه ( صلی الله علیه وآله و سلم ) یورّث المال ویرتّب الکلام فی ذلک الترتیب الصحیح ، ثم نعطف علی ما أوردتَه (7) ونتکلم علیه .


1- الأحزاب ( 33 ) : 33 .
2- النمل ( 27 ) : 16 .
3- مریم ( 19 ) : 5 - 6 .
4- گوهر مراد : 404 - 405 .
5- کذا ، وفی المصدر : ( ونحن بعد نبیّن ) .
6- الشافی 4 / 57 .
7- فی المصدر : ( ونرتّب الکلام فی ذلک الترتیب الصحیح ، ثم نعطف علی ماأورده . . ) .

ص : 292

فالذی یدلّ علی ما ذکرنا : قوله تعالی مخبراً عن زکریا ( علیه السلام ) : ( وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی وَکانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً ) (1) ، فخبّر عنه أنه خاف من بنی عمّه ; لأن الموالی هاهنا بنو العمّ بلا شبهة ، وإنّما خافهم أن یرثوا ماله فینفقوا فی الفساد ; لأنه کان یعرف ذلک من خلائقهم وطرائقهم ، فسأل ربّه ولیّاً یکون أحقّ بمیراثه منهم ; والذی یدلّ علی أن المراد بالمیراث المذکور فی الآیة میراث المال دون العلم والنبوة - علی ما یقولون - : أن لفظة المیراث فی اللغة والشریعة جمیعاً لا یفید (2) إطلاقها إلاّ علی ما یجوز أن ینتقل علی الحقیقة من المورّث إلی الوارث کالأموال و ما فی معناها ، ولا تستعمل فی غیر المال إلاّ تجوزاً واتساعاً ، ولهذا لا یفهم من قول القائل : ( لا وارث لفلان إلاّ فلان ) ، و ( فلان یرث مع فلان ) بالظاهر والإطلاق إلاّ میراث الأموال والأعراض دون العلوم . . وغیرها ، ولیس لنا أن نعدل عن ظاهر الکلام وحقیقته إلی مجازه به غیر دلالة قرینة .

وأیضاً ; فإنه تعالی خبّر عن نبیّه أنه اشترط فی وارثه أن یکون رضیاً ، وإذا لم یحمل لفظ المیراث فی الآیة علی المال دون العلم


1- مریم ( 19 ) : 5 - 6 .
2- کذا ، وفی بعض نسخ المصدر : ( لا یعهد ) ، وهو أولی .

ص : 293

والنبوة لم یکن بالاشتراط (1) معنی ، وکان لغواً عبثاً ; لأنه إذا کان إنّما سأل من یقوم مقامه ویرث مکانه فقد دخل الرضا و ما هو أعظم من الرضا فی جملة کلامه وسؤاله ، فلا معنی لاشتراطه ، ألا تری أنه لا یحسن أن یقول أحد : اللهم ابعث إلینا نبیّا ، واجعله عاقلاً ومکلّفاً . . فإذا ثبت هذه الجملة صحّ أن زکریا موروث ماله ، وصحّ أیضا بصحتها أن نبیّنا ( علیه السلام ) ممّن یورّث المال ; لأن الإجماع واقع علی أن حال نبیّنا ( علیه السلام ) لا یخالف حال الأنبیاء المتقدّمین فی میراث المال ، فمن بین مثبت للأمرین وناف للأمرین .

وممّا یقوّی ما قدّمناه : أن زکریا [ ( علیه السلام ) ] خاف بنی عمه فطلب وارثاً لأجل خوفه ، ولا یلیق خوفه منهم إلاّ بالمال دون العلم والنبوة ; لأنه ( علیه السلام ) کان أعلم بالله من أن یخاف أن یبعث نبیّاً من لیس بأهل للنبوة ، أو أن یورّث علمه وحکمته من لیس أهلاً لهما .

ولأنه إنّما بعث لإذاعة العلم ونشره فی الناس ، فلا یجوز أن یخاف عن الأمر الذی هو الغرض فی بعثته .

فإن قیل : هذا یرجع علیکم فی الخوف من وراثة المال ; لأن ذلک غایة الضنّ والبخل .

قلنا : معاذ الله أن یستوی الحال ; لأن المال قد یصحّ یرزقه الله تعالی المؤمن والکافر والعدو والولی ، ولا یصحّ ذلک فی النبوة


1- فی المصدر : ( للاشتراط ) .

ص : 294

وعلومها ، ‹ 191 › ولیس من الضنّ أن یخاف علی بنی عمّه - وهم من أهل الفساد - أن یظفروا بماله فینفقوه علی المعاصی ، ویصرفوه فی غیر الوجوه المحبوبة ، بل ذلک هو غایة الحکمة وحسن التدبیر فی الدین ; لأن الدین یحظر تقویة الفسّاق وإمدادهم بما یعینهم علی طرائقهم المذمومة ، و ما یعدّ ذلک شحّاً ولا بخلاً إلاّ مَنْ لا تأملَ له .

فإن قیل : اَلاّ جاز أن یکون خاف من بنی عمّه أن یرثوا علمه - وهم أهل الفساد علی ما ادّعیتم - فیفسدوا به الناس ، ویموّهوا به علیهم .

قلنا : لا یخلو هذا العلم الذی أشرتم إلیه من أن یکون هو کتب علمه ، وصحف حکمته ; لأن ذلک قد یسمّی علماً علی طریق المجاز ، أو یکون هو العلم الذی یحلّ القلوب ؟

فإن کان الأوّل ; فهو یرجع إلی معنی المال ویصحّح أن الأنبیاء یورّثون أموالهم و ما فی معناها .

وإن کان الثانی ; لم یخل هذا العلم من أن یکون هو علم الشریعة الذی بُعث النبیّ لنشره وأدائه ، أو أن یکون علماً مخصوصاً لا یتعلّق بالشریعة ، فلا یجب اطلاع جمیع الأُمة علیه ، کعلم العواقب و ما یحدث فی المستقبل من الأوقات ، و ما جری مجری ذلک .

والقسم الأوّل لا یجوز علی النبیّ أن یخاف من وصوله إلی بنی عمّه ، وهم من جملة أُمّته الذین بُعث لاطلاعهم علی ذلک وتأدیته إلیهم ، وکأنّه علی هذا الوجه یخاف ممّا هو الغرض من بعثته .

ص : 295

والقسم الثانی فاسد أیضاً ; لأن هذا العلم المخصوص إنّما یستفاد من جهته ، ویوقف علیه باطلاعه وإعلامه ، ولیس هو ممّا یجب نشره فی جمیع الناس ، فقد کان یجب إذا خاف من إلقائه إلی بعض الناس فساداً أن لا یلقیه إلیه ، فإن ذلک فی یده ولا یحتاج إلی أکثر من ذلک .

وممّا یدلّ علی أن الأنبیاء یورّثون قوله تعالی : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) (1) ، والظاهر من إطلاق لفظ ( المیراث ) یقتضی الأموال و ما فی معناها علی ما دللّناه (2) من قبل .

ویدلّ - أیضاً - علی ذلک قوله تعالی : ( یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الانْثَیَیْنِ ) (3) والأُمّة قد أجمعت علی عموم هذه اللفظة إلاّ فی من أخرجه الدلیل ، فیجب أن یتمسّک بعمومها لمکان هذه الدلالة ، ولا یخرج عن حکمها إلاّ من أخرجه دلیل قاطع . (4) انتهی .

اما آنچه مخاطب گفته : منع ابوبکر میراث [ را ] از فاطمه [ ( علیها السلام ) ] محض به جهت شنیدن این نص از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود .


1- النمل ( 27 ) : 16 .
2- فی المصدر : ( دللنا علیه ) .
3- النساء ( 4 ) : 11 .
4- [ ب ] الشافی 229 ، 230 ( طبع ایران سنة 1301 ) . [ الشافی 4 / 62 - 65 ] .

ص : 296

پس مردود است به اینکه شنیدن ابوبکر این نص را از حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و نشنیدن حضرت علی و حضرت فاطمه ( علیهما السلام ) و همچنین عباس - که بنا بر زعم مخالفین او هم وارث بود - با وجود ازدیاد احتیاج اینها به آن ، ممکن و متصور نیست ، و معلوم است که هرگاه آیه کریمه : ( یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الانْثَیَیْنِ ) (1) نازل شد ، حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آن را بر مردم بخواند ، ‹ 192 › و هیچ تخصیص برای اولاد پیغمبران و غیر آن ، بیان نفرمود ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ در چند موضع مسطور است ، منها فی کتاب التفسیر :

عن جابر قال : عادنی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأبو بکر فی بنی سلمة ماشیین ، فوجدنی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لا أعقل ، فدعا بماء فتوضّأ منه ، ثمّ رشّ علیّ فأفقت ، فقلت : ما تأمرنی أن أصنع فی مالی یا رسول الله ؟ فنزلت : ( یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ . . ) . (2) انتهی .

بنابر این حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) دانست که : چنان که اولادِ تمام امتِ آن حضرت میراث پدران خودشان به موجب آیه مذکوره خواهند یافت ، آن حضرت نیز میراث پدر خود [ را ] خواهد یافت ، چنانچه در روایات آمده که :


1- النساء ( 4 ) : 11 .
2- [ ب ] البخاری : 6 / 43 . [ صحیح بخاری 5 / 177 - 178 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 297

آن حضرت به ابوبکر فرمود که : « أترث أباک ولا أرث أبی ؟ ! » (1) ، برای اثبات میراث یافتن اولاد همه کس از پدران خودشان ، آیه مذکوره را تلاوت نمود ، پس اگر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نص مذکور را به ابوبکر اسماع میفرمود ، بر آن حضرت به موجب آیه کریمه : ( وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأقْرَبِینَ ) (2) واجب و لازم بود که اول آن حضرت ، فاطمه زهرا ( علیها السلام ) و حضرت علی ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) را اسماع میفرمود ، بعد از آن ازواج خود را تا همه ورثه آن حضرت از دعوی ارث - که در این صورت باطل محض بود - ممتنع شوند ، و امت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در ضلالت و گمراهی نیفتد ، و ابوبکر را در جمله : ( وَمَنْ یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِیها وَلَهُ عَذابٌ مُهِینٌ ) (3) که در آخر آیات میراث مذکور است ، داخل نپندارد !

و طلب نمودنِ حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) میراث پدر خود را - چنان که در احادیث صحاح به آن تصریح واقع شده - و غضب نمودن آن حضرت وقتی که ابوبکر این خبر را برای مدافعه آن حضرت خواند ، و هجران نمودن آن حضرت ( علیها السلام ) ابوبکر را - چنانچه در حدیث “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ مذکور است - صریح دلالت میکند بر آنکه آن حضرت ( علیها السلام ) این خبر را نشنیده بود ، و ابوبکر را در نسبت آن به حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) صادق نمیدانست .


1- مراجعه شود به طعن چهاردهم ابوبکر .
2- الشعراء ( 26 ) : 214 .
3- النساء ( 4 ) : 14 .

ص : 298

شیخ عبدالحق دهلوی در “ ترجمه مشکاة “ بعدِ تقریرِ اشکالِ دفع نمودنِ عمر ، اموال بنی النضیر [ را ] که خدای تعالی فیء کرده بود بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بعدِ امتناع از آن ، و جواب از آن اشکال گفته :

و مشکل تر از این قضیه فاطمه زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] است ; زیرا که اگر گوییم که : وی - رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] - جاهل بود به این سنت ، بعید است ; و اگر التزام کنیم که شاید اتفاق نیفتاد او را استماع این حدیث از آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مشکل تر میشود ، که بعد از استماع این حدیث از ابوبکر و شهادت صحابه بدان ، چگونه قبول نکرد ، و در غضب آمد ؟ !

و اگر غضب پیش از سماع حدیث بود ، چرا برنگشت از غضب تا اینکه به امتداد کشید ، و تا زنده ماند مهاجرت کرد ابوبکر را ؟ (1) انتهی .

و آنچه شیخ مذکور و دیگر اهل سنت را از این اشکال ، جواب نوشته اند ، باطل است ، از جهت احادیثِ دالّه بر آنکه غضب آن حضرت موجب غضب خدای تعالی است - کما سیجیء - .

و نیز به جهت دلالت آیه تطهیر بر ثبوت عصمت آن حضرت ( علیها السلام ) .

و نیز اجازه دادن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، آن حضرت را برای این طلب ، و عدم ممانعت حسنین ( علیهما السلام ) ، صریح دلالت میکند بر اینکه اهل بیت حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که به موجب آیه تطهیر از ‹ 193 ›


1- [ الف ] فصل ثالث باب الفی من کتاب الجهاد . ( 12 ) . [ أشعة اللمعات 1 / 480 ] .

ص : 299

جمیع گناهان صغیره و کبیره معصوم و مطهرند - این خبر را از آن حضرت نشنیده بودند .

و همچنین طلب نمودن ازواج آن حضرت ثُمن خود را دلالت میکند بر اینکه ایشان نیز از آن حضرت این خبر [ را ] نشنیده بودند .

و از کتب حدیث معلوم میشود که : در وقتی که ابوبکر این خبر را خوانده بود ، هیچ کس با او موافقت نکرده ، چنانچه ابن ابی الحدید گفته :

صدق المرتضی فیما قال ، أمّا عقیب وفاة النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) ومطالبة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] بالإرث ، فلم یرو الخبر إلاّ أبو بکر وحده ، وقیل : انه رواه معه مالک بن أوس بن الحدثان (1) .

و بعدِ ذکر روایت مالک ، گفته :

هذا حدیث غریب ; لأن المشهور أنه لم یرو حدیث انتفاء الإرث إلاّ أبو بکر وحده (2) .

اما آنچه گفته : اگر ابوبکر با فاطمه [ ( علیها السلام ) ] بغض و عداوت داشت ، با ازواج مطهرات و پدران و برادران آنها - خصوصاً با دختر خود که عایشه بود - او را چه عداوت بود که هر همه را محروم المیراث میگردانید ؟


1- شرح ابن ابی الحدید 16 / 245 .
2- شرح ابن ابی الحدید 16 / 221 .

ص : 300

پس جوابش اینکه : ازواج را همگین (1) ثُمن ترکه میرسید ، عایشه را تِسع الثُمن ، چنانچه شاعر گفته :

< شعر > تبغّلتِ تجمّلتِ ولو عشتِ تفیّلتِ * لکِ التسعُ من الُثمن وفی الکلّ تطمّعت < / شعر > و در تصرف هر یک ، یک (2) حجره بود ، و ابوبکر حجرات را از آنها انتزاع نمود .

و نیز ابوبکر و عمر ، ازواج - خصوصاً عایشه و حفصه را - عطایا و صلات بسیار میدادند ! ! ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

کان أبو بکر وعمر یعطیان عایشة فی کلّ سنة عشرة آلاف درهم (3) .

یعنی : میدادند ابوبکر [ و ] عمر عایشه را در هر سال ، ده هزار درهم .

و مع هذا اگر عایشه و حفصه به جمیع وجوه از ترکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) محروم میماندند ، بازهم ابوبکر به آن مبالاتی نمیداشت ، به سبب آنکه مقصود عمده ، محروم ساختن حضرت زهرا فاطمه ( علیها السلام ) از میراث پدر بزرگوارش بود ، گو دختر او نیز محروم ماند .


1- یعنی : همگی .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یک یک یک ) آمده است ، و در [ ب ] آمده : ( هریک یک از آن زنها یک حجره کامل ) .
3- [ الف ] در فصل خامس باب اول در شبهه سابعه . ( 12 ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 99 ] .

ص : 301

بیت :

< شعر > شادیم کز رقیبان ، دامن کشان گذشتی * گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد < / شعر > اما آنچه گفته : و نیز قریب نصف متروکه آن حضرت به عباس - که عمّ رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود - میرسید ، و عباس همیشه از ابتدای خلافت ابوبکر با او رفیق و مشیر ماند ، او را چرا محروم المیراث میکرد ؟

پس وجه محروم کردن عباس هم ، همان عداوت بود ; زیرا که عباس به جناب امیر ( علیه السلام ) اختصاص تام داشت ، و هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) بیعت ابوبکر نکرد ، او هم موافقت آن جناب نمود ، و از بیعت ابی بکر امتناع ورزید ، و به جناب امیر ( علیه السلام ) گفت : ( امدد یدک لأُبایعک ) ، و ادعای رفیق و مشیر ماندن عباس با ابوبکر از ابتدای خلافت غلط محض و افترای صرف است ، در حدیث “ صحیح مسلم “ وارد شده که :

زهری بعدِ روایت بیعت نکردن جناب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب [ ( علیه السلام ) ] با ابوبکر تا شش ماه ، گفته : ( ولا أحد من بنی هاشم ) ، یعنی : کسی از بنی هاشم با او بیعت نکرده (1) . و شک نیست در اینکه عباس از جمله بنی هاشم بود .


1- صحیح مسلم 5 / 153 - 154 . و مراجعه شود به : شرح مسلم نووی 12 / 77 ، تاریخ طبری 2 / 448 ، صحیح بخاری 5 / 82 - 83 ، فتح الباری 7 / 379 ، سنن کبری ، بیهقی 6 / 300 ، السیرة الحلبیة 3 / 360 ، تاریخ الخمیس 2 / 174 ، الریاض النضرة 1 / 243 ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 46 ، و مصادر دیگر .

ص : 302

ومولانا الأکمل وسیدنا الأجلّ علی بن طاووس - علیه الرحمة من الله عزّ وجلّ - در کتاب “ طرائف “ گفته :

روی علماء التاریخ وغیرهم : أن العباس وسائر بنی هاشم کانوا مع علی [ ( علیه السلام ) ] ‹ 194 › بعد نبیّهم ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کنفس واحدة ، کما تقدم عن الصحاح عند ذکر تأخّرهم عن بیعة أبی بکر ، وعند ذکر اجتماعهم لمّا أراد أبو بکر تحریق علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس بالنار .

و روی جماعة العلماء : أن العباس سأل علیاً [ ( علیه السلام ) ] أن یمدّ یده لیبایعه بالخلافة عقیب وفاة نبیّهم [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، فاعتذر إلیه علی [ ( علیه السلام ) ] بقلّة الناصر لهما ، وارتداد کثیر من المسلمین ، وطمع الکفار فی الإسلام ، و أن الله أمره بالصبر ، کما جرت علیه سنّة جماعة من الأنبیاء والأوصیاء حتّی یجدوا أنصاراً تقوم بهم الحجّة .

و روی کثیر من العلماء دوام اتحاد العباس مع علی [ ( علیه السلام ) ] حتّی روی ابن سعد فی الطبقات : ان علیاً [ ( علیه السلام ) ] هو الذی غسل العباس ، وتولّی أمره لمّا مات .

وقد کان من اختصاص علی [ ( علیه السلام ) ] بأولاد العباس - قبل تمکّنه فی خلافته ، و بعد انبساط یده ومبایعته - ما یدلّ علی دوام الصفاء والوفاء ، وقد ذکر ذلک جماعة من علماء التاریخ ، حتّی کانوا

ص : 303

فی خواصّه فی حروبه وولایاته وفی أسراره واحتجاجاته . (1) انتهی بتغییر یسیر .

پس اگر ابوبکر نظر به این وجوه - اعنی اِبا از بیعت او و اراده بیعت کردن با جناب امیر ( علیه السلام ) ، و مرافقت و موافقت آن جناب اختیار کردن - عباس را محروم المیراث گردانید ، کدام محل تعجب است ؟

و نیز مخفی نماند که طلب عباس حصه خود را از ابوبکر ، محض بنابر الزام بود ، و غرض از آن محض معاونت و مشارکت با جناب امیر ( علیه السلام ) و اظهار ظلم و ستم ابی بکر بود ، و الا نزد فرقه حقّه عباس وارث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نبود ; زیرا که ایشان عمّ آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بودند ، و عمّ را با وجود دختر نصیبی نمیرسد .

و ابن حجر (2) مصنف “ صواعق محرقه “ را چون بر مذهب امامیه در حکم این مسأله اطلاع نبود ، و بعدِ ذکر حدیثی که متضمن است تصرف حضرت علی ( علیه السلام ) را در تمام زمین بنی نضیر - متروکه آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - و ندادن چیزی از آن به عباس گفته :

فهل بقی لمعاند بعد ذلک من شبهة . . ؟ ! فإن زُعم بقاء شبهة ، قلنا : یلزمک أن تغلّب علیّ علی الجمیع ، وأخذه من العباس ظلم ; لأنه یلزم علی قولکم بالإرث أن للعباس فیه حصة ، فکیف مع


1- الطرائف : 274 - 275 .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] عدم اطلاع ابن حجر بر مذاهب شیعه در عدم توریث عمّ با وجود دختر . ( 12 ) .

ص : 304

ذلک ساغ لعلیّ [ ( علیه السلام ) ] أن یتغلب علی الجمیع ویأخذه من العباس ؟ ثمّ کان فی ید بنیه وبنیهم من بعده ، و لم یکن منه شیء فی ید العباس ؟ فهل هذا من علی وذریّته [ ( علیهم السلام ) ] إلاّ صریح الاعتراف بأنه صدقة ولیس بإرث ، وإلاّ لزم علیه عصیان علیّ وبنیه [ ( علیهم السلام ) ] وظلمهم وفسقهم ، وحاشاهم الله من ذلک ، بل هم معصومون عند الرافضة ونحوهم ، فلا یتصوّر منهم ذنب ، فإذا استبدّوا بذلک جمیعه دون العباس وبنیه علمنا بأنهم قائلون بأنه صدقة ولیس بإرث ، وهذا عین مدعانا . (1) انتهی .

والجواب : إن تصرف علی وبنیه [ ( علیهم السلام ) ] علی أرض بنی النضیر ومنعها عباساً دلیلٌ صریح علی عدم کون العباس وارثاً لابن الأخ مع وجود بنته ، وصحة التمسک بقوله تعالی : ( إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ . . ) إلی آخر الآیة (2) ، فلا یدلّ علی اعترافهم بکونه ‹ 195 › صدقة ، ولا علی لزوم عصیانهم وفسقهم وظلمهم .

هذا مع قطع النظر عن کون فدک موهوبة لفاطمة ( علیها السلام ) ، وإلاّ فحرمان عباس وبنیه منها ظاهر علی کل تقدیر ، ( وَلاَ یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیر ) (3) .


1- [ الف ] در باب اول فصل خامس در شبهه سابعه . [ ب ] الصواعق : 37 . [ الصواعق المحرقة 1 / 98 ] .
2- [ الف ] ( فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ ) ( 12 ) . [ النساء ( 4 ) : 176 ] .
3- فاطر ( 35 ) : 14 . از ( هذا مع قطع النظر . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 305

قوله : اما آنچه گفته اند : فاطمه زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] را به خبر یک کس - که خودش بود - جواب داد ، دروغ محض است . . . الی آخر .

پس تکذیب تفرّد ابوبکر به خبر موضوع : ( نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ماترکناه صدقة ) کمال وقاحت و نهایت بی باکی است ; زیرا که اجله اهل سنت این خبر را از متفردات ابوبکر دانسته اند (1) ، و اختصاص او را به این خبر از فضائل او شمرده [ اند ] ، پس مخاطب که تکذیب تفرد ابی بکر به این خبر مینماید ، علمای اعلام خود را کاذب و دروغگو قرار میدهد ، و فضیلت امام خود را باطل میسازد .

سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ آورده :

اختلفوا فی میراثه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فما وجدوا عند أحد من ذلک علماً ، فقال أبو بکر : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : إنا معشر الأنبیاء لا نورّث ما ترکنا صدقة (2) .

و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

واختلفوا فی میراثه ، فما وجدوا عند أحد من ذلک علماً ، فقال


1- [ الف ] ف [ فایده : ] تفرد ابی بکر به حدیث : ( نحن معاشر الأنبیاء ) به تصریح ثقات سنیه . ( 12 ) .
2- [ الف ] در “ تاریخ الخلفا “ در فصل : فیما وقع فی خلافة أبی بکر . ( 12 ) . [ ب ] تاریخ الخلفاء : 54 ( طبع کانپور هند ) . [ تاریخ الخلفاء 1 / 73 ] .

ص : 306

أبو بکر : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : إنا معشر الأنبیاء لا نورّث ما ترکنا (1) صدقة (2) .

و در “ شرح مختصر الاصول “ ابن حاجب تصنیف علامه عضدالدین صاحب “ مواقف “ مسطور است :

قد ثبت جواز التعبد بخبر الواحد ، وهو واقعٌ ، بمعنی أنه یجب العمل بخبر الواحد ، وقد أنکره القاشانی والرافضة وابن داود . والقائلون بالوقوع اختلفوا فی طریق إثباته ، والجمهور علی أنه یجب بدلیل السمع ، وقال أحمد والقفال وابن شریح وأبو الحسین البصری : بدلیل العقل .

لنا : إجماع الصحابة والتابعین ، بدلیل ما نقل عنهم من الاستدلال بخبر الواحد ، وعملهم به فی الوقائع المختلفة التی لا تکاد تحصی ، وقد تکرّر ذلک مرّة بعد أُخری ، وشاع وذاع بینهم و لم ینکر علیهم (3) أحد ، وإلاّ نُقل ، وذلک یوجب العلم العادی باتفاقهم کالقول الصریح ، وإن کان احتمال غیره قائماً فی [ کلّ ] (4) واحد واحد ، فمن ذلک :


1- فی المصدر : ( ترکناه ) .
2- [ الف ] فصل خامس ، باب اول ، شبهه رابعه از صواعق . [ الصواعق المحرقة 1 / 85 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( علیه ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 307

أنه عمل أبو بکر بخبر المغیرة فی میراث الجدّة .

و عمل عمر بخبر عبد الرحمن فی جزیة المجوس .

وبخبر حمل بن مالک فی وجوب الغرّة بالجنین .

وبخبر الضحاک فی میراث (1) الزوجة من دیة الزوج .

وبخبر عمرو بن حزم فی دیة الأصابع .

و عمل عثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] بخبر فریعة فی أن عدّة الوفاة فی منزل الزوج . .

و عمل ابن عباس بخبر أبی سعید بالربا فی النقد . .

و عمل الصحابة بخبر أبی بکر الأئمة من قریش ، والأنبیاء یدفنون حیث یموتون ، ونحن معاشر الأنبیاء لا نورّث . . إلی غیر ذلک . (2) انتهی .

و صاحب “ مسلم “ تصنیف مولوی عبدالعلی در بیان وقوع تعبد به خبر واحد نوشته :

فمن ذلک : أنه عمل الکلّ من الصحابة . . . بخبر خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أبی بکر الصدیق الأکبر . . . : الأئمة من قریش ، ونحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ، وقد تقدّم تخریجهما ،


1- فی المصدر : ( إیراث ) .
2- [ الف ] مبحث تعبد به خبر واحد . ( 12 ) . [ شرح مختصر منتهی الأصولی 2 / 426 ] .

ص : 308

والأنبیاء یدفنون حیث یموتون (1) .

و در “ کشف الاسرار شرح اصول به زودی “ تصنیف عبدالعزیز بن احمد بن محمد البخاری مذکور است :

وکذلک الصحابة عملوا بالآحاد ‹ 196 › وحاجّوا بها فی وقائع خارجة عن العدد والحصر من غیر نکیر منکر ، ولا مدافعة دافعٌ ، فکان ذلک منهم إجماعاً علی قبولها ، وصحّة الاحتجاج بها ، فمنها : ما تواتر أنّ یوم السقیفة لمّا احتجّ أبو بکر . . . علی الأنصار بقوله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام : الأئمة من قریش ، قبلوه من غیر إنکار علیه .

ومنها : رجوعهم إلی خبر أبی بکر . . . فی قوله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام : الأنبیاء یدفنون حیث یموتون .

وقوله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام : نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ما ترکناه صدقة (2) .

و فخر رازی در کتاب “ المحصول “ در اثبات عمل به خبر واحد گفته :

المسلک الرابع ، الإجماع : العمل بالخبر [ الواحد ] (3) الذی لا


1- [ الف ] مسألة التعبد بخبر الآحاد واقع فی فصل فی أخبار الآحاد . ( 12 ) . [ فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت ( المطبوع مع المستصفی ) 2 / 132 ] .
2- [ الف ] مبحث خبر واحد . ( 12 ) . [ کشف الاسرار 2 / 543 - 544 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 309

یقطع [ بصحته ] (1) ، مجمع علیه بین الصحابة ، فیکون العمل به حقّاً .

إنّما قلنا : إنه مجمع علیه بین الصحابة ; لأن بعض الصحابة عمل بالخبر الذی لا یقطع علی صحّته ، و لم یبد من أحدهم إنکار علی فاعله ، وذلک یقتضی حصول الإجماع .

إنّما (2) قلنا : إن بعض الصحابة عمل به لوجهین :

الأول : وهو أنه روی بالتواتر أن یوم السقیفة لمّا احتج أبو بکر . . . علی الأنصار بقوله علیه [ وآله ] السلام : الائمة من قریش - مع کونه مخصّصا لعموم قوله تعالی : ( أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ ) (3) - قبلوه و لم ینکر علیه أحد ، و لم یقل أحد کیف تحتجّ علینا بخبر لا نقطع بصحته ؟ فلمّا لم یقل أحد منهم ذلک ، علمنا أن ذلک کالأصل المقرّر عندهم .

الثانی : الاستدلال بأُمور لا یدّعی التواتر فی کلّ واحد منها ، بل فی مجموعها ، وتقریره : [ أن نبیّن ] (4) أن الصحابة عملوا علی وفق خبر واحد ثم تبیّن أنّهم إنّما عملوا به لا بغیره .

وأمّا المقام الأول ، بیانه بصور :


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( إنّما ) آمده است .
3- النساء ( 4 ) : 59 .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 310

[ الأول ] (1) رجوع الصحابة إلی خبر الصدیق . . . فی قوله علیه [ وآله ] السلام : الأنبیاء یدفنون حیث یموتون ، وفی قوله : الائمة من قریش ، وفی قوله علیه [ وآله ] السلام : نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث . . إلی آخره (2) .

و غزالی در “ منخول “ گفته :

مسألة : قالت المعتزلة : لا یخصّص عموم القرآن بأخبار الآحاد ; فإن الخبر لا یقطع بأصله بخلاف القرآن ، وقال الفقهاء : یخصّص به ; لأنه یتسلط (3) علی فحواه ، وفحواه غیر مقطوع به ، وقال القاضی : أنا أتوقف فیه ، إذ ظاهر القرآن مقطوع الأصل ، والخبر (4) غیر مقطوع الأصل .

والمختار : أنه یخصّص ; لعلمنا أن الصحابة کانوا یقبلون حدیثاً نصاً ینقل لهم الصدیق فی تخصیص عموم القرآن ، کیف وکان یقبلون نقل التفسیر من الآحاد ، وهو أعظم من التخصیص ، ولمّا [ أن ] (5) همّوا بقسمة ترکة رسول الله علیه [ وآله ] السلام نقل أبو بکر عنه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أنه قال : نحن معاشر


1- الزیادة من المصدر .
2- المحصول 4 / 368 - 369 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یتساط ) آمده است .
4- فی المصدر : ( غیر مقطوع الفحوی ، ونصّ أخبار الآحاد مقطوع الفحوی ) .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 311

الأنبیاء لا نورّث ، فترکوه ، وإن کانت آیة الوراثة تشتمله بعمومها . . إلی آخره (1) .

و مولوی نظام الدین پدر عبدالعلی در “ صبح صادق شرح منار “ (2) به مقام اثبات وجوب قبول خبر آحاد گفته :

ولهم أیضاً : الإجماع ، وتفصیله - علی ما فی التحریر - : أنّه تواتر عن الصحابة . . . ‹ 197 › فی وقائع خرجت عن الإحصاء یفید مجموعها إجماعهم علی وجوب القبول ; لأن إیجابهم الأحکام یدلّ علیه ، والسرّ فیه : أنّهم عملوا بمجرّد الإخبار ، فعُلم أنه لم یکن دلیل لهم سواه ، فلنعدّ جملة :

منها : عمل أمیر المؤمنین أبو بکر الصدیق بخبر المغیرة بن (3) شعبة و محمد بن مسلمة فی توریث الجدّة السدس عن رسول الله صلی الله علیهوعلی آلهوسلم .

أخرجه مالک وأحمد وأصحاب السنن . وقال الترمذی : حسن . وصحّحه ابن حبان والحاکم .

و عمل أمیر المؤمنین عمر بخبر عبد الرحمن بن عوف : أن


1- المنخول : 252 - 253 .
2- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، ذکر عبد الحیّ ترجمة نظام الدین بن قطب الدین بن عبد الحلیم الأنصاری السهالوی اللکهنوی فی نزهة الخواطر 6 / 383 - 385 ، وقال : و شرح له علی منار الأصول .
3- در [ الف ] اشتباهاً ( وابن ) بود .

ص : 312

رسول الله صلی الله علیهوعلی آلهوسلم أخذ الجزیة من مجوس هجر ، کما فی (1) صحیح البخاری .

وبخبر حمل بن مالک : أن امرأة ضربت أُخری فقتلتها وجنینها ، فقضی رسول الله صلی الله علیهوعلی آلهوسلم فی حملها بغرّة عبد أو أمة ، و أن تقتل بها . کما أخرجه أصحاب السنن وابن حبان والحاکم .

وبخبر الضحاک بن سفیان فی میراث الزوجة من دیة الزوج حیث قال : کتب إلیّ رسول الله صلی الله علیهوعلی آلهوسلم : أن أورث امرأة أشیم من دیة زوجها . أخرجه أصحاب السنن وأحمد ، وقال الترمذی : حسن صحیح .

وبخبر عمرو بن حزم فی دیة الأصابع عن سعید بن مسیب ، قال : قضی عمر فی الإبهام بثلاث عشر ، وفی الخنصر بستّ حتّی وجد کتاباً عند آل عمرو بن حزم یذکرون أنه من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فیه : ان فی کل إصبع عشراً . هذا حدیث حسن ، أخرجه الشافعی والنسائی ، وقال یعقوب بن سفیان : لا أعلم فی جمیع الکتب کتاباً أصحّ من هذا الکتاب ، کان أصحاب رسول الله صلی الله علیهوعلی آلهوسلم یرجعون إلیه ، و عمل أمیر المؤمنین عثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] . . . بخبر فریعة بنت مالک بن


1- در [ الف ] اشتباهاً ( فی ) تکرار شده است .

ص : 313

شیبان ، أُخت أبی سعید الخدری : ان عدّة الوفاة فی منزل الزوج .

قال بعض شرّاح التحریر : إنّ النسبة إلی عثمان ثابتة ، رواها مالک وأصحاب السنن ، وحسّنه الترمذی ، وصحّحه هو وابن حبان والحاکم ، وأمّا النسبة إلی أمیر المؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] فالله أعلم بها .

قال صاحب التیسیر : المثبت عنده ما لیس عند النافی .

وأیضاً (1) إن الإجماع قد ثبت علی قبول خبر أبی بکر : الأئمة من قریش ، ونحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ، ورواه النسائی : إنا معشر الأنبیاء یدفنون حیث یموتون ، رواه ابن الجوزی .

وهاهنا دغدغة ; فإن ذلک یستلزم أن ینسخ الکتاب بخبر الواحد ، فإنه قبل انعقاد الإجماع کان خبراً واحداً محضاً ، وفی الکتاب توریث البنت مطلق ، نعم إن أبا بکر إذ سمع من رسول الله صلی الله علیهوعلی آلهوسلم فلا شبهة عنده ، فإنه أتمّ من التواتر ، فصحّ له ذلک مخصصاً أو نسخاً ، بخلاف غیره فإنه إنّما خصّ أو نسخ بخبر الواحد ، و بعد الإجماع فإنّما الإنساخ أو التقیید بخبر الواحد ‹ 198 › عند المحققین .

والجواب : إن عمل أمیر المؤمنین أبی بکر بمنزلة قوله وقول غیره من الصحابة : إن هذا منسوخ ، وهو حجّة فی النسخ مع أن


1- [ الف ] ف [ فایده : ] خبر الأئمة من قریش من أخبار الآحاد .

ص : 314

طاعة أُولی الأمر واجبة (1) .

و ابن ابی الحدید معتزلی در “ شرح نهج البلاغه “ بعدِ نقل حدیث استشهاد عمر از طلحه و زبیر و عبدالرحمن و سعد درباره حدیث لا نورّث گفته :

وهذا أیضاً مشکل ; لأن أکثر الروایات : انه لم یرو هذا الخبر إلاّ أبو بکر وحده ، ذکر ذلک معظم المحدّثین حتّی أن الفقهاء فی أُصول الفقه أطبقوا علی ذلک فی احتجاجهم بالخبر الذی یرویه الصحابی الواحد .

وقال شیخنا أبو علی . . . لا یقبل فی الروایة إلاّ روایة اثنین کالشهادة ، فخالفه المتکلمون والفقهاء کلّهم ، [ و ] (2) احتجّوا علیه بقبول الصحابة روایة أبی بکر وحده : نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ، حتّی أن بعض أصحاب أبی علی تکلّف لذلک جواباً ، فقال : قد روی : أن أبا بکر یوم حاجّ فاطمة ( علیها السلام ) قال : أُنشد الله امرءاً سمع من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فی هذا شیئا ؟ فروی مالک بن أوس بن الحدثان أنه سمعه من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وهذا الحدیث ینطق ب : أنه استشهد عمر طلحة والزبیر وعبد الرحمن وسعداً ، فقالوا : سمعناه من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فأین کانت هذه الروایات أیام أبی بکر ؟ !


1- صبح صادق :
2- الزیادة من المصدر .

ص : 315

و ما نقل أن أحداً من هؤلاء یوم خصومة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] و أبی بکر روی من هذا شیئاً . (1) انتهی .

یعنی : این حدیث هم مشکل است ; زیرا که اکثر روایات آن است که : روایت نکرده است این خبر را مگر ابوبکر تنها ، ذکر کرده اند این معنا را معظم محدّثین تا اینکه فقها در اصول فقه اتفاق کرده اند بر این معنا (2) در احتجاج نمودن به خبری که روایت کند آن را صحابی واحد .

و گفت شیخ ما ابوعلی که : قبول کرده نمیشود مگر روایت دو کس مانند گواهی ، پس مخالفت کردند قول او را همه متکلمان و فقها و حجت گرفتند به قبول نمودن صحابه روایت تنها ابوبکر که حدیث : ( نحن معاشر الأنبیاء . . ) است ، تا اینکه بعض اصحاب ابوعلی به تکلف پیدا کرد برای این اعتراض جوابی را پس گفت : به تحقیق که روایت کرده شده است : به درستی که ابوبکر روزی که محاجّه کرد فاطمه ( علیها السلام ) را گفت : قسم میدهم شخصی را که شنیده باشد از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در این معنا چیزی ، پس روایت کرد مالک بن اوس بن الحدثان که او شنیده از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) این خبر را .

و این حدیث ناطق است به آنکه : طلب شهادت کرد عمر از طلحه و زبیر و عبدالرحمن و سعد ، پس گفتند ایشان که : ما شنیدیم از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) .

پس کجا بودند این روایات در ایام ابوبکر ؟ نقل کرده نشد که یکی از آنها


1- [ الف ] جزء سادس عشر ، شرح قوله ( علیه السلام ) : « بلی کانت فی أیدینا فدک . . » . ( 12 ) . [ ب ] شرح ابن ابی الحدید : 16 / 228 .
2- در [ الف ] در اینجا به اندازه یک سطر سفید است ، ولی مطلب کامل است .

ص : 316

در روز خصومت فاطمه ( علیها السلام ) و ابوبکر ، از اینها چیزی روایت کرده باشد (1) .

اما آنچه گفته : زیرا که این خبر در کتب اهل سنت به روایت حذیفة بن الیمان و زبیر بن العوام . . . الی قوله : صحیح و ثابت است .

پس جوابش در ضمن کلام ابن ابی الحدید ‹ 199 › گذشت ، وهو قوله :

فأین کانت هذه الروایات أیام أبی بکر ؟ !

و ما نقل أن أحداً من هؤلاء یوم خصومة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] وأبی بکر روی من هذا شیئاً .

اما آنچه گفته : اینها اجله صحابه اند .

پس جلالت قدر زبیر بن العوام و ابو دردا و ابو هریره و عثمان و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابیوقاص نزد شیعیان اهل بیت طاهرین هرگز مسلم نیست ، بلکه این همه را از بدترین صحابه و اشرار آنها میدانند ،


1- [ الف ] و در کتاب “ الاکتفاء “ تصنیف ابراهیم بن عبدالله یمنی حدیثی از عایشه منقول است که در آخر آن مذکور است : واختلفوا فی میراثه ، فما وجدنا عند أحد من ذلک علماً ، فقال أبوبکر : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : إنا معشر الأنبیاء لا نورّث ما ترکنا صدقة . وبعدِ آن گفته : أخرجه أبو القاسم البغوی ، وأبوبکر الشافعی فی الغیلانیات ، وابن عساکر فی تاریخه . ( 12 ) . [ الاکتفاء : کنزالعمال 12 / 488 ، تاریخ مدینة دمشق 30 / 311 ] .

ص : 317

و اگر نزد سنّیه اینها از اَجلّه صحابه باشند ، ذکر آن در این مقام عبث محض است که نزد سنیه اصل مقصود مخاطب خود صحیح و ثابت است ، احتیاجی به گفتگو ندارد که خود ابوبکر را چنان راستگو میپندارند که حاجتی به تصدیق دیگری ندارد ، و مع هذا در حدیثی که برای استشهاد ذکر کرده در آن نام ابوهریره و ابودردا و حذیفه موجود نیست .

اما آنچه گفته : در حق حذیفه ، ملا عبدالله مشهدی (1) در “ اظهار الحق “ حدیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم [ را ] آورده که : ( ما حدّثکم به حذیفة فصدّقوه ) .

پس در صورت تسلیم این حدیث دلیل صحت حدیث : ( نحن معاشر الأنبیاء ) نمیتواند شد ; زیرا که کسانی که از حذیفه این حدیث را روایت


1- [ الف ] محتجب نماند که : ملا عبدالله این حدیث را برای الزام سنیان از طریقشان نقل نموده ، نه آنکه در مقام تحقیق از کتب اهل حق آورده ، پس احتجاج مخاطب به آن از طرائف احتجاجات است ! با آنکه از کلام خودش در باب سوم [ تحفه اثناعشریه : 108 - 109 ] واضح است که ملا عبدالله از جمله کسانی است که در علوم دینی چندان تکلم نکرده اند ، مگر در مذهب و کلام گفت وشنیدی دارند ، ونزد عوام شیعه اعتباری پیدا کرده اند ، و از آن ظاهر میشود که نزد خواص اهل حق ملا عبدالله را اعتباری نیست ، پس احتجاج مخاطب به عبارات ملا عبدالله در جمله [ ای ] از مقامات این کتاب ، مقام غایت استغراب و استعجاب است . ( 12 ) .

ص : 318

کرده اند ، صدق آنها ثابت نیست ، بلکه همه آنها اولیای ابوبکرند ، پس از صدق حذیفه تصدیق ابوبکر در این حدیث لازم نیاید .

اما آنچه گفته : و از جمله اینها مرتضی علی [ ( علیه السلام ) ] است .

پس کذب محض و افترای صرف است ; زیرا که حضرت مرتضی علی ( علیه السلام ) ، ابوبکر را در روایت این حدیث کاذب و دروغگو ، و در منع میراث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آثم و گنهکار و خائن و غادر میدانست ، و همیشه طالب میراث حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از ابوبکر و عمر ماند .

در “ صحیح مسلم “ در کتاب الجهاد مذکور است :

عن الزهری : إن مالک بن أوس حدّثه ، قال : أرسل إلیّ عمر بن الخطاب ، فجئته حین تعالی النهار ، قال : فوجدته فی بیته جالساً علی سریر ، مفضیاً إلی رماله ، متّکیا علی وسادة من أدم ، فقال لی : یا مال ! إنه قد دفّ أهل أبیات من قومک ، وقد أمرت فیهم برضخ ، فَخُذْه فاقسمه بینهم .

فقال : فقلت : لو أمرت بهذا غیری ؟

قال : خذه یا مال !

قال : فجاء یرفأ ، فقال : هل لک یا أمیر المؤمنین ! فی عثمان وعبد الرحمن بن عوف والزبیر وسعد ؟

فقال عمر : نعم . . فأذن لهم ، فأُدخلوا .

ثمّ جاء فقال : هل لک فی عباس وعلی [ ( علیه السلام ) ] ؟ قال : نعم . . فأذن

ص : 319

لهما ، فقال عباس : یا أمیر المؤمنین ! اقض بینی و بین هذا الکاذب الآثم الغادر الخائن . . !

فقال القوم : أجل یا أمیر المؤمنین ! فاقض بینهم وأرحهم .

فقال مالک بن أوس : فخُیّل إلیّ أنهم قد کانوا قدّموهم لذلک ، فقال عمر : اتئدّوا ! أُنشدکم بالله الذی [ بإذنه ] (1) تقوم له السماء والأرض أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : لا نورّث ما ترکناه صدقة ؟

قالوا : نعم . . ثمّ أقبل علی العباس وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : أُنشدکما بالله الذی بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمان أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : لا نوّرث ماترکناه صدقة ؟ ‹ 200 › قالا : نعم . فقال عمر : إن الله خصّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بخاصّة لم یخصّص بها أحد غیره ، قال : ( ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلّهِ وَلِلرَّسُولِ ) (2) - ما أدری أ هل قرأ الآیة التی قبلها أم لا ؟ قال : - فقسّم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بینکم أموال بنی النضیر ، فوالله ما استأثر علیکم ولا آخذها دونکم حتّی بقی هذا المال ، وکان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یأخذ منه نفقة سنة ، ثم یجعل ما بقی أُسوة المال . ثم قال : أُنشدکم بالله الذی بإذنه یقوم السماء والأرض


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] الحشر : 7 / 59 . [ الحشر ( 59 ) : 7 ] .

ص : 320

أتعلمون ذلک ؟ قالوا : نعم (1) .

قال : ثمّ نشد علیاً [ ( علیه السلام ) ] وعباساً به مثل ما نشد به القوم : أتعلمان ذلک ؟

قالا : نعم .

قال : فلمّا توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال أبو بکر : أنا ولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک ، ویطلب هذا میراث امرأته من أبیها ، فقال أبو بکر : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : لا نورّث ما ترکناه صدقة ، فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً ، والله یعلم أنه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ . .

ثمّ توفّی أبو بکر وأنا ولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وولی أبی بکر ، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً ، والله یعلم أنّی لصادق بارّ راشد تابع للحقّ . . فولّیتها حتّی جئتنی أنت وهذا - وأنتما جمیع وأمرکما واحد - فقلتما : ادفعها إلینا ، فقلت : إن شئتم دفعتها إلیکم (2) علی أن علیکما عهد الله : أن تعملا فیها بالذی کان یعمل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . . فأخذتماها بذلک ، قال : أکذلک ؟

قالا : نعم .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وأنعم ) آمده است .
2- فی المصدر : ( إلیکما ) .

ص : 321

قال : ثمّ جئتمانی لأقضی بینکما ، والله لا أقضی بینکما به غیر ذلک حتّی تقوم الساعة ، فإن عجزتما عنها (1) فردّاها إلیّ . (2) انتهی .

و بعضی از علمای شیعه بعدِ نقل این حدیث گفته :

قوله : ( فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً ) یدلّ دلالة قطعیة علی أن قوله : ( لا نورّث ، ما ترکناه صدقة ) کان باطلاً مکذوباً مفتری عند علی ( علیه السلام ) و عباس ، وأنهما کانا یکذّبان أبابکر وعمر فی نسبة هذا القول إلی النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وهو ظاهر لا غبار علیه .

و ابن ابی الحدید گفته :

وهذا عمر یزعم علیاً [ ( علیه السلام ) ] والعباس فی قضیة المیراث زعماهما کاذبین ظالمین فاجرین ، و ما رأینا علیاً [ ( علیه السلام ) ] والعباس اعتذرا [ ولا تنصلا ] (3) ، ولا نقل أحد من أصحاب الحدیث ذلک ، و لا رأینا أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أنکروا


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عنهما ) آمده است .
2- [ الف ] باب فیما یصرف الفیء الذی لم یوجف علیه بقتال . ( 12 ) . [ ب ] صحیح مسلم : 3 / 1377 . [ صحیح مسلم 5 / 151 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ، ولاحظ : السنن الکبری للبیهقی 6 / 298 ، شرح مسلم للنووی 12 / 72 ، فتح الباری 6 / 144 ، سبل الهدی والرشاد للصالحی الشامی 12 / 371 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 322

علیهما ما حکی عمر عنهما ونسبه إلیهما . (1) انتهی .

و نقیب ابوجعفر یحیی بن محمد بصری گفته :

وعلی وفاطمة [ ( علیهما السلام ) ] والعباس ما زالوا علی کلمة واحدة یکذّبون الروایة : نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ، ویقولون : إنّها مختلقة ، قالوا : کیف کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یعرّف هذا الحکم غیرنا ویکتمه عنا ، ونحن الورثة ونحن أولی الناس بأن یؤدّی هذا الحکم إلیه . (2) انتهی .

بالجمله ; از این حدیث ثابت میشود که به اعتقاد عمر حضرت علی ( علیه السلام ) و عباس ، ابوبکر و عمر هر دو را کاذب و غادر و خائن و آثم میدانستند .

و در حدیثی دیگر که در “ صحیح بخاری “ و “ مسلم “ مذکور است وارد ‹ 201 › شده که هرکه کاذب و غادر و خائن و آثم باشد آن کس منافق است ، و حدیث مشارٌ الیه این است :

عن عبد الله بن عمر ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : أربع من کنّ فیه کان منافقاً خالصاً ، و من کانت فیه خصلة منهنّ کانت فیه خصلة من النفاق حتّی یدعها : إذا اؤتمن خان ، وإذا حدّث کذب ، وإذا عاهد غدر ، وإذا خاصم فجر (3) .


1- شرح ابن ابی الحدید 20 / 20 .
2- شرح ابن ابی الحدید 20 / 21 .
3- [ الف ] کتاب الإیمان باب علامات المنافق . [ ب ] صحیح البخاری : 1 / 16 . [ صحیح بخاری 1 / 14 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ، وقریب منه فی صحیح مسلم 1 / 56 ] .

ص : 323

و در حدیثی دیگر - که در “ صحیح بخاری “ مذکور است - علامات نفاق همگی سه خصلت واقع شده ، و آن حدیث این است :

عن أبی هریرة ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : آیة المنافق ثلاث ، وإن صام وصلّی وزعم أنه مسلم ، إذا حدّث کذب ، وإذا وعد أخلف ، وإذا اؤتمن خان (1) .

پس بنابر این هر دو حدیث مذکور - که مضمون یکی صغرای قیاس نموده شد ، و مضمون دیگری کبرای آن به ترتیب شکل اول که بدیهی الانتاج است - ثابت و متحقق گردید که به اعتقاد عمر ، حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس ، ابوبکر و عمر را منافق میدانستند ، و استنتاج این نتیجه از مقدمتین مذکورتین از متفردات این فقیر است ، و معلوم است که منافق لایق خلافت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و امامت خلق نیست !

و عاقل مستبصر را برای ابطال خلافت شیخین این یک برهانِ شافی که صغری و کبرای آن نزد اهل سنت مسلم و مقبول است ، کافی است ، و مکابر معاند را هزار دلیل هم کفایت نمیکند ، و هرگاه که خلافت شیخین باطل شد ،


1- [ الف ] کتاب الإیمان باب علامات المنافق . ( 12 ) . [ ب ] نفس المصدر : 1 / 16 . [ تجد الحدیث بنصّه فی صحیح مسلم 1 / 56 ، و بدون زیادة : ( وإن صام وصلّی وزعم أنه مسلم ) فی صحیح البخاری 1 / 14 ، 3 / 189 ، 7 / 95 ] .

ص : 324

خلافت خلیفه ثالث که فرع آن است البته باطل باشد .

و اگر قائلی بگوید که : چنانچه عمر به مخاطبه حضرت علی ( علیه السلام ) و عباس گفت که : شما ابوبکر و عمر را کاذب و غادر و خائن و آثم دانستید ، همچنان عباس در حق حضرت علی ( علیه السلام ) گفت : اقض بینی و بین هذا الکاذب الغادر الخائن الآثم .

پس جوابی که شیعه از لزوم این قباحت بر حضرت علی ( علیه السلام ) خواهند داد ، همان جواب از طرف اهل سنت در حق ابوبکر و عمر خواهد بود .

در جوابش گفته خواهد شد که : جواب این اعتراض هم [ بر ] ذمه اهل سنت است نه ذمه علمای شیعه ; زیرا که علمای شیعه قائل به صحت جمیع آنچه در “ صحاح “ اهل سنت مذکور است ، نیستند بلکه برخی از آنها را از جمله موضوعات میدانند ، و بعضی از اهل سنت نیز این (1) جمله را موضوع دانسته اند ، چنانچه نووی در “ شرح صحیح مسلم “ از مازری نقل کرده که او گفته :

إن هذا اللفظ الذی وقع لا یلیق ظاهره بالعباس ، وحاشا لعلی [ ( علیه السلام ) ] أن یکون فیه بعض هذه الأوصاف . . إلی أن قال : وإذا انسدّت طرق تأویلها ، نسبنا الکذب إلی رواتها ، وقد حمل هذا المعنی بعض الناس علی أن أزال هذا اللفظ من نسخته تورّعاً عن


1- در [ الف ] اشتباهاً به جای : ( این ) ، لفظ : ( از ) آمده است .

ص : 325

إثبات مثل هذا . (1) انتهی .

و نیز در حضرت علی ( علیه السلام ) و عباس نزد شیعه فرق است ، حضرت علی ( علیه السلام ) را معصوم میدانند و عباس را معصوم نمیدانند ، پس آنچه عباس در حق کسی اعتقاد کرده باشد اعتقاد آن بر شیعه لازم نیست .

و ابن ابی الحدید این حدیث را از ابوبکر جوهری نقل کرده ، و به عوض : ( فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً . . إلی آخره ) این الفاظ آورده :

وأنتما حینئذ - والتفتّ إلی علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس - تزعمان أن أبا بکر فیها ‹ 202 › ظالم وفاجر ، والله یعلم أنّه فیها لصادق بارّ راشد تابع للحقّ . . ثمّ توفی الله أبا بکر ، فقلت : أنا أولی الناس بأبی بکر ورسول (2) الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فقبضتها سنتین - أو قال : سنین - من إمارتی أعمل فیها مثل ما عمل [ به ] (3) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وأبو بکر ، وأنتما - وأقبل علی العباس وعلی [ ( علیه السلام ) ] - تزعمان أنی فیها ظالم فاجر ، والله یعلم أنی لصادق بارّ راشد تابع للحقّ ، ثمّ جئتمانی وکلمتکما واحدة وأمرکما جمیع ، فجئتنی - یعنی العباس - تسألنی نصیبک من ابن أخیک ، وجاءنی


1- [ الف ] کتاب الجهاد باب حکم الفیء . [ ب ] شرح صحیح مسلم : 2 / 90 ( طبع کراچی سنة 1349 ) . [ شرح مسلم نووی 12 / 72 ] .
2- فی المصدر : ( وبرسول ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 326

هذا - یعنی علیاً [ ( علیه السلام ) ] - یسألنی نصیب امرأته من أبیها (1) .

بعد از آن گفته :

وهاهنا إشکال آخر وهو : قول عمر لعلی [ ( علیه السلام ) ] والعباس : وأنتما حینئذ تزعمان أن أبا بکر فیها ظالم فاجر . .

ثم قال - لما ذکر نفسه - : وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم فاجر . .

فإذا کانا یزعمان ذلک ، فکیف یجتمع هذا الزعم مع کونهما یعلمان أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : لا نورّث . . ؟ إن هذا لمن أعجب العجائب ، ولولا أن هذا الحدیث - أعنی حدیث خصومة العباس وعلی [ ( علیه السلام ) ] عند عمر - مذکور فی الصحاح المجمع علیها لما أطلت العجب من مضمونه ; إذ لو کان غیر مذکور فی الصحاح لکان بعض ما ذکرناه یطعن فی صحّته ، وإنّما الحدیث فی الصحاح لا ریب فی ذلک (2) .

اما آنچه گفته : روایت عایشه و ابوبکر و عمر را در این مقام اعتبار نیست .

پس راست است ، و لیکن در این صورت روایت زبیر بن العوام - که شوهر خواهر عایشه و داماد ابوبکر بود - و همچنین روایت ابودردا و ابو هریره و عثمان و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابیوقاص که از اولیای


1- [ الف ] فی الجزء السادس عشر . [ شرح ابن ابی الحدید : 16 / 222 ] .
2- [ الف ] نشان سابق . ( 12 ) . [ ب ] شرح ابن ابی الحدید : 16 / 226 .

ص : 327

خاص و محبان بااخلاص عایشه و ابوبکر و عمرند نیز محل اعتبار نیست ; لاشتراک العلة .

اما آنچه گفته : أخرج البخاری عن مالک بن أوس . . إلی آخر الحدیث .

پس دلیل خبط او است (1) ; زیرا که هرگاه روایت عایشه و ابوبکر و عمر در مقام مناظره شیعیان قابل اعتبار نباشد ، بخاری و رواتش - [ که ] از اولیای (2) عایشه و ابوبکر و عمر بودند - چگونه قابل اعتبار خواهد بود ؟ !

و مع هذا تتمه این حدیث مناقض است با قوله : ( اللهم نعم ) ، و آن تتمه این است :

« ثمّ توفّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فقال أبو بکر : أنا ولیّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فقبضه أبو بکر ، فعمل فیه بما عمل به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وأنتم حینئذ - وأقبل إلی علی [ ( علیه السلام ) ] وعباس وقال : - تذکران أن أبا بکر فیه کما تقولون ، والله یعلم أنه فیه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ . . ثمّ توفّی الله أبا بکر فقلت : أنا ولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و أبی بکر ،


1- [ الف ] ف [ فایده : ] احتجاج به روایت بخاری با وصف اسقاط روایت عایشه و شیخین از اعتبار . ( 12 ) .
2- قسمت : ( عایشه و ابوبکر و عمر در مقام مناظره شیعیان قابل اعتبار نباشد ، بخاری و رواتش از اولیای ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده بود . و در آخر آن اشتباهاً : ( بودند ) اضافه شده بود که زاید است .

ص : 328

فقبضته سنتین من إمارتی أعمل فیه ما (1) عمل فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وأبو بکر ، والله یعلم أنی فیه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ . . ثمّ جئتمانی کلاکما وکلمتکما واحدة وأمرکما جمیع (2) .

بدان که اگر چه بخاری به ذکر : ( وأنتما تذکران : أن أبا بکر فیه کما تقولان ) اکتفا نموده لیکن قوله : ( والله یعلم أنه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ ) دلالت میکند بر اینکه عمر اعتقاد داشت که علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس ابوبکر را - و همچنین عمر را - صادق و بارّ و راشد و تابع حق نمیدانستند ، بلکه کاذب و غادر و خائن و آثم میدانستند ، چنانچه در “ صحیح مسلم “ این الفاظ به تصریح مذکور است (3) .

و نیز گفتن حضرت علی ( علیه السلام ) و عباس ( اللهم نعم ) ، اعتراف نمودن است به اتصاف خود به مخالفت ‹ 203 › حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و طلب غصب مال مسلمین ; زیرا که هرگاه ایشان هردو میدانستند که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرموده که : ( وارث نمیگردانیم ) ، پس طلب میراث ، محض مخالفت


1- فی المصدر : ( بما ) .
2- [ الف ] در کتاب المغازی - بعد باب تسمیة من سمّی من أهل بدر فی الجامع - در باب حدیث بنی النضیر این تتمه مذکور است ، و این حدیث در کتاب الخمس و دیگر مواضع بخاری نیز مذکور است . ( 12 ) . [ ب ] صحیح البخاری : 5 / 89 . [ صحیح البخاری 5 / 24 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .
3- قبلا از صحیح مسلم 5 / 151 گذشت .

ص : 329

حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) باشد و عین اراده غصب حقوق مسلمین !

و نیز اگر ابوبکر را در روایتِ حدیث مذکور صادق میدانستند پس چرا بار دیگر از عمر طلب میراث میکردند ؟

و (1) ابن حجر عسقلانی - مصنف “ فتح الباری “ - در شرح این حدیث گفته است :

وفی ذلک إشکال شدید وهو : أنّ أصل القصّة صریح فی أن العباس وعلیا [ ( علیه السلام ) ] قد علما بأنّ النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : لا نورّث . . ، فإن کانا سمعاه من النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فکیف یطلبانه [ من أبی بکر ، وإن کانا سمعاه من أبی بکر أو فی زمنه بحیث أفاد عندهما العلم بذلک فکیف یطلبانه ] (2) بعد ذلک من عمر ؟ والذی یظهر - والله أعلم - حمل الأمر فی ذلک علی ما تقدّم فی الحدیث الذی قبله فی حقّ فاطمة [ ( علیها السلام ) ] و أن کلاًّ من علی [ ( علیه السلام ) ] وفاطمة [ ( علیها السلام ) ] والعباس اعتقد أن عموم قوله : لا نورّث . . مخصوص ببعض ما یخلفه دون بعض ; ولذلک نسب عمر إلی علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس أنهما کانا یعتقدان ظلم من


1- [ الف ] ف [ فایده : ] اعتراف صاحب فتح الباری بأن عمر نسب إلی علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس أنهما کانا یعتقدان ظلم من خالفهما - یعنی الشیخین - ، فتأمّل وأنصف . ( 12 ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 330

خالفهما فی ذلک . (1) انتهی .

از این کلام ابن حجر به صراحت تمام معلوم شد که جناب امیر ( علیه السلام ) ، ابوبکر و عمر را در باب اخذ فدک ظالم میدانستند و با ابوبکر مخالفت داشتند .

و اگر وجه این مخالفت همان بودی که ابن حجر گمان کرده - اعنی اعتقاد به تخصیص عموم حدیث ابی بکر - پس او را فاسق و ظالم و غادر و خائن چرا میدانستند ؟ ! زیرا که در این صورت ابوبکر - که حمل این حدیث بر عموم کرده - نزد ایشان خاطئ فی الاجتهاد بوده باشد ، و خطای اجتهادی موجب کذب و اثم و غدر و خیانت و ظلم نمیشود ، بلکه باعث یک اجر میگردد .

و هرگاه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، ابوبکر را به تصریح خلیفه ثانی ، کاذب و غادر و آثم و خائن میدانستند ، و به اعتراف ابن حجر اعتقاد ظلم او داشتند ، قطعاً معلوم شد که آن جناب میدانست که ابوبکر این حدیث [ را ] خود وضع کرده ، به جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به افترا نسبت داده است .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :

وهاهنا إشکال آخر ، وهو : أنّ عمر ناشد علیاً [ ( علیه السلام ) ] والعباس : هل تعلمان ذلک ؟

فقالا : نعم .


1- [ الف ] در اوائل کتاب الخمس ، نسخه فتح الباری از این مقام در کتب وقفیه جناب مصنف قدس الله نفسه موجود است . [ ب ] فتح الباری : 6 / 127 ( طبع مصر سنة 1325 ) . [ فتح الباری 6 / 144 ] .

ص : 331

فإذا کان یعلمانه فکیف جاء العباس وفاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر یطلبان المیراث منه ؟

علی ما ذکره فی خبر سابق علی هذا الخبر ، وقد أوردناه نحن .

وهل یجوز أن یقال : کان العباس یعلم ذلک ثمّ یطلب الإرث الذی لا یستحقّه ؟ !

وهل یجوز أن یقال : إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] کان یعلم بذلک ومکّن زوجته أن تطلب ما لا تستحقّه ؟ !

وهل خرجت من دارها إلی المسجد ونازعت أبا بکر وکلّمته بما کلمته به إلاّ بقوله وإذنه ورأیه ؟ ! [ ( علیه السلام ) ] (1) .

و نیز ابن ابی الحدید بعدِ نقل حدیثی دیگر گفته :

وهذا الحدیث یدلّ صریحاً علی أنهما جاءا یطلبان المیراث لا الولایة ، وهذا من المشکلات ; لأن أبا بکر حسم المادّة أولاً وقرّر عند العباس وعلی [ ( علیه السلام ) ] وغیرهما أن النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم لا یورّث ، وکان عمر من المساعدین [ له ] (2) علی ذلک ، فکیف یعود العباس وعلی [ ( علیه السلام ) ] رضی الله عنهما بعد وفاة أبی بکر یحاولان ‹ 204 › أمراً کان قد فرغ منه ویئس من حصوله ؟ !

اللهم إلاّ أن یکونا ظنّا أن عمر ینقض قضاء أبی بکر فی هذه المسألة ! وهذا بعید ; لأن علیاً [ ( علیه السلام ) ] والعباس کانا فی هذه الواقعة


1- [ الف ] نشان سابق . [ ب ] شرح ابن ابی الحدید : 16 / 224 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 332

یتّهمان عمر بممالأة أبی بکر علی ذلک ، ألا تراه یقول : نسبتمانی ونسبتما أبا بکر إلی الظلم والخیانة ؟ !

فکیف یظنّان أنه ینقض قضاء أبی بکر ویورّثهما ؟ ! (1) حاصل آنکه : این حدیث دلالت میکند بر اینکه آن هر دو آمدند که طلب میکردند میراث را نه ولایت صدقه را ، و این معنا از مشکلات است ; زیرا که ابوبکر قطع کرده ماده میراث را از اول و تقریر کرد نزد عباس و علی [ ( علیه السلام ) ] و غیر ایشان که جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وارث نمیسازد ، و بود عمر از جمله مساعدت کنندگان ابوبکر بر این معنا ، پس چگونه معاودت کنند عباس و علی ( علیه السلام ) بعدِ فوت ابی بکر و قصد کنند امری را که از آن فراغت کرده شد و از حصول آن ناامیدی حاصل گردیده ، مگر اینکه گمان کرده باشند که عمر حکم ابوبکر [ را ] در این مسأله خواهد شکست ، و این معنا بعید است ; زیرا که علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس در این واقعه عمر را به ممالات و موافقت ابوبکر تهمت میکردند .

آیا نمیبینی که عمر میگوید که : نسبت کردید شما مرا و نسبت کردید ابوبکر را به سوی ظلم و خیانت ؟ !

پس چگونه گمان میکردند که او حکم ابوبکر را خواهد شکست ؟ !

و جواب از استبعاد ابن ابی الحدید آن است که : غرض حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و عباس از طلب میراث از عمر ، اظهار ظلم و ستم او ، و اتمام حجت بر او بوده .


1- شرح ابن ابی الحدید 16 / 229 - 230 .

ص : 333

و از جمله دلائل کذب روایت : ( نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ) آنکه در “ صحیح بخاری “ در باب حدیث بنی النضیر در آخر این حدیث مذکور است که زهری گفت :

فحدّثت هذا الحدیث عروة بن الزبیر ، فقال : صدق مالک بن أوس ، أنا سمعت عائشة زوج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم تقول : أرسل أزواج النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم عثمان إلی أبی بکر یسألنه ثمنهنّ ممّا أفاء الله علی رسوله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فکنت أنا أردّهنّ ، فقلت لهنّ : ألا تتقین الله ؟ ألم تعلمن أن النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم کان یقول : لا نورّث ما ترکناه صدقة - یرید بذلک نفسه - إنّما یأکل آل محمد [ ( علیهم السلام ) ] فی هذا المال ، فانتهی أزواج النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم إلی ما أخبرتهن . (1) انتهی ما أردناه نقله .

و این حدیث صریح دلالت میکند بر آنکه : ازواج آن حضرت - با آن اختصاصی که داشتند - این حدیث را از آن حضرت نشنیده بودند .

و رفتن عثمان نزد ابوبکر به طلب ثُمن ازواج حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از خالصه آن حضرت منافی قوله : ( قالوا : اللهم نعم ) است ; زیرا که عثمان اگر


1- [ الف و ب ] کتاب المغازی صفحه 575 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ صحیح بخاری 5 / 24 - 25 ] .

ص : 334

میدانست که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) این حدیث را فرموده ، چرا ازواج پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را از طلب ثُمن باز نداشت ؟ !

و خود چگونه رسالت امری که جایز نبود اختیار کرد ؟ !

و (1) از آن جمله حدیثی است که احمد بن حنبل در “ مسند “ روایت کرده :

عن أبی الطفیل قال : لمّا قبض رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم أرسلت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر . . . : « أنت ورثت رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم أم أهله ؟ » قال : فقال : لا ، بل أهله ، قالت : « فأین سهم رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم ؟ » قال : فقال أبو بکر : إنی سمعت رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : إن الله إذا أطعم نبیّاً طعمةً ثمّ قبضه ، جعلها ‹ 205 › للذی یقوم من بعده ، فرأیت أن أردّه علی المسلمین ، قالت : فأنت و ما سمعت من رسول الله أعلم (2) .

یعنی : فرستاد حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) کسی را به نزد ابوبکر و گفت که :


1- [ الف ] ف [ فایده : ] اعتراف ابوبکر به اینکه اهل رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وارث آن جناب اند .
2- [ الف ] در مسند ابی بکر از مسند احمد این حدیث مذکور است . ( 12 ) . نسخه عتیقه مسند احمد بن حنبل - که در شش مجلد کلان است - به حمد الله نزد فقیر موجود است . [ ب ] مسند احمد بن حنبل : 1 / 14 ( طبع مصر سنة 1949 ) . [ مسند احمد 1 / 4 ] .

ص : 335

« تو وارث هستی رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را یا اهل او ؟ » گفت ابوبکر : من وارث رسول خدا نیستم ، بلکه اهل او وارث او هستند ، حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گفت : « پس کجاست سهم رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ؟ » گفت ابوبکر : شنیدم رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را میگفت که : به درستی که خدای تعالی هرگاه داد پیغمبری را طعمه ، پس تر (1) قبض کرد او را ، آن طعمه را میگرداند برای کسی که قائم شود بعد از او ، پس دیدم من که ردّ کنم این را بر مسلمین . . . الی آخر .

و دیگر ائمه اهل سنت - مثل ابن جریر و بیهقی و ابویعلی - هم این حدیث [ را ] روایت کرده اند ، چنانچه در “ کنزالعمال “ ملا علی متقی مذکور است :

عن أبی الطفیل ، قال : جاءت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر الصدیق فقالت : یا خلیفة رسول الله ! أنت ورثت رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم أم أهله ؟ قال : لا ، بل أهله ، قالت : فما بال الخمس ؟ فقال : إنی سمعت رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : إذا أطعم الله نبیّاً طعمة ثم قبضه ، کانت للذی یلی بعده ، فلمّا ولّیت رأیت أن أردّه علی المسلمین ، قالت : فأنت و ما سمعت من رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعلم . . ثم رجعت . حم . د . ع . وابن جریر . هق (2) .


1- یعنی : بعد از آن .
2- [ الف و ب ] [ ب : أی ] أحمد فی المسند ، وأبو داود فی سننه ، وأبو یعلی وابن جریر والبیهقی . ( 12 ) . [ الف ] حرف الألف ، کتاب الإمارة ، خلافة أبی بکر . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال : 3 / 129 . [ کنزالعمال 5 / 605 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 336

و محب طبری در “ ریاض النضره “ این روایت به این الفاظ آورده :

عن أبی الطفیل ، قال : جاءت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر فقالت : یا خلیفة رسول الله ! أنت ورثت رسوله ام أهله ؟ فقال : لا ، بل أهله ، قالت : فما بال الخمس ؟ فقال : إنی سمعت رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : إن الله إذا أطعم نبیّاً طعمة ثم قبضه کانت للذی بعده . . فلمّا ولّیت رأیت أن أردّه علی المسلمین ، قالت : أنت ورسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعلم . . ! ورجعت . خرّجه ابن السمّان فی الموافقة (1) .

و محمد پارسا در “ فصل الخطاب “ آورده :

جاءت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر . . . فقالت : یا خلیفة رسول الله ! أأنت ورثت رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم أم أهله ؟ قال : لا ، بل أهله ، قالت : فما بال الخمس ؟ قال : إنی سمعت رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : إن الله تعالی إذا أطعم


1- [ الف ] ذکر اقتفائه آثار النبوة واتباعه إیّاها من الفصل التاسع فی خصائصه من الباب الأول فی مناقب أبی بکر . ( 12 ) . [ ب ] ریاض النضرة : 1 / 170 . [ الریاض النضرة 2 / 127 - 128 ( چاپ دارالغرب الإسلامی بیروت ) ] .

ص : 337

نبیّاً طعمةً ثم قبضه کان للذی بعده . . فلمّا ولّیت رأیت أن أردّه علی المسلمین (1) .

در این حدیث که ائمه اعلام اهل سنت آن را روایت کرده اند ، ابوبکر تصریح کرده به اینکه : وارث رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) اهل آن حضرت بودند ، پس لله الحمد که کذب حدیث : ( لا نورث ما ترکناه صدقة ) به اعتراف خود ابوبکر ثابت گردید .

و از آن جمله (2) آنکه اگر عثمان تصدیق خبر : ( لا نورث ما ترکناه صدقة ) میکرد ، در خلافت خود فدک را تنها به مروان چرا میداد و سائر مسلمین را از آن چرا محروم میکرد ؟ !

در “ مرقاة “ در شرح حدیثی که مخاطب بعد از این نقل خواهد کرد و مشتمل است بر ذکر فدک مذکور است :

ثم أقطعها مروان - أی فی زمن عثمان - والمعنی : جعلها قطیعة لنفسه وتوابعه . .

والقطیعة : الطائفة (3) من أرض الخراج یقطعها السلطان من یرید . (4) انتهی .


1- [ الف ] فضائل ابوبکر بعدِ نصف کتاب . [ فصل الخطاب : 471 ] .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] دادن عثمان فدک را به مروان . ( 12 ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الطالفة ) آمده است .
4- [ الف ] فصل ثالث باب الفیء من کتاب الجهاد . ( 12 ) . [ مرقاة المفاتیح 7 / 598 ] .

ص : 338

و نیز در “ شرح مُوطّأ “ (1) تصنیف ملا علی قاری مذکور است :

عن أبی هریرة : ان رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، قال : لا یقسم ورثتی دیناراً ولا درهماً ما ترکت - بعد ‹ 206 › نفقة نسائی ومؤنة عاملی - فهو صدقة .

قال سفیان بن عینیة : کان أزواج النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی معنی المعتدّات فی سائر الأوقات إذ کنّ لا یجوز أن ینکحن أبداً فحیّزت لهنّ النفقة ، والمراد ب : العامل : الخلیفة بعده ، وکان النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یأخذ نفقة أهله من الصفایا التی کانت له من أموال بنی النضیر وفدک ، ویصرف الباقی فی مصالح المسلمین ، ثم ولیها أبو بکر ، ثم عمر کذلک ، فلمّا صارت إلی عثمان استغنی عنها بماله ، فأقطعها مروان وغیره من أقاربه فلم یزل فی أیدیهم حتّی ردّها عمر بن عبد العزیز (2) .

و شمس الدین محمد بن مظفرالدین خلخالی - که از اکابر علمای سنیه است - در “ مفاتیح شرح مصابیح “ گفته :

وکان النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یأخذ نفقة أهله من الصفایا التی کانت له من أموال بنی النضیر وفدک ، ویصرف الباقی


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، و لم نجد إلاّ ما فی هدیة العارفین 1 / 752 حیث قال فی ضمن کتب القاری : شفاء السالک فی ارسال مالک .
2- [ الف ] باب النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم هل یورّث ؟ من کتاب الفرائض . ( 12 ) . [ شرح موطأ : ] .

ص : 339

فی مصالح المسلمین ، ثم ولیها أبو بکر ، ثم عمر ، فلمّا صارت إلی عثمان استغنی عنها بماله ، فأقطعها مروان وغیره من أقاربه ، فلم یزل فی أیدیهم حتّی ردّها عمر بن عبد العزیز (1) .

و در “ فتح الباری “ در شرح حدیث فدک گفته :

وقد ظهر بهذا أن صدقة النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یختصّ بما کان من بنی النضیر ، وأمّا سهمه من خیبر وفدک فکان حکمه إلی من یقوم بالأمر بعده ، فکان أبو بکر یقدم نفقة نساء النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم وغیرها ممّا کان یصرفه ، فیصرفه من مال خیبر وفدک ، و ما فضل من ذلک جعله فی المصالح ، و عمل عمر بعده بذلک ، فلمّا کان عثمان تصرّف فی فدک بحسب مارآه ، فروی أبو داود من طریق مغیرة بن مقسم ، قال : جمع عمر بن عبد العزیز بنی مروان ، فقال : إن رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم کان ینفق من فدک علی بنی هاشم ویزوّج أیمهم ، وإن فاطمة سألته أن یجعلها لها فأبی ، فکانت کذلک فی حیاة النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم و أبی بکر وعمر ، ثم أقطعها مروان - یعنی فی أیام عثمان - .

قال الخطابی : إنّما أقطع عثمان فدک لمروان ; لأنه تأوّل أن الذی یختص بالنبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یکون للخلیفة بعده ،


1- [ الف ] باب بعد باب الکرامات . [ المفاتیح فی شرح المصابیح ، ورق : 228 ] .

ص : 340

فاستغنی عثمان عنها بأمواله فوصل بها بعض قرابته ، ویشهد لصنیع أبی بکر حدیث أبی هریرة المرفوع الآتی بعد بلفظ : ( ما ترکت بعد نفقة نسائی ومؤونة عاملی فهو صدقة ) .

فقد عمل أبو بکر وعمر بتفصیل ذلک بالدلیل الذی قام لهما (1) .

و بعضی از علمای شیعه بعدِ نقل این مقول گفته :

فانظر أیها المنصف ! أن الشیخین منعا فاطمة عن فدک بکل طریق أمکن لهما ، فلمّا وصلت النوبة إلی عثمان أقطعها مروان ، ألم تکن فاطمة ( علیها السلام ) عندهما مثل مروان الذی لعنه رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ؟ ! اما آنچه گفته : پس معلوم شد که این خبر هم برابر آیه است در قطعیت .

پس دانستی که این خبر دروغ محض و کذب صرف است ; زیرا که حضرت مرتضی ( علیه السلام ) - که به اقرار مخاطب به اجماع اهل سنت صادق است و به اعتراف پدرش معصوم - و حضرت عباس - که او ‹ 207 › نیز از اجله صحابه است - موافق تصریح حدیث مسلم و دلالت مفهوم حدیث “ صحیح بخاری “ ابوبکر را در دعوی ولایت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و روایت حدیث مذکور کاذب و غادر و خائن و آثم میدانستند ، و بنابر این حدیث مذکور اگر برابر آیه بوده باشد ، مراد از آیه ( تلک الغرانیق العلی ) خواهد بود که موافق روایات مفسرین اهل سنت - العیاذ بالله - حضرت


1- [ الف ] باب فرض الخمس أوائل کتاب الخمس . ( 12 ) . [ فتح الباری 6 / 141 ] . 2 .

ص : 341

رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آن را در مدح اصنام ، در اثنای تلاوت سوره والنجم خوانده بود ، و تفصیل این قصه در دفع کید ششم از مکائد جزئیه مخاطب که در باب دوم به کار برده گذشت (1) .

اما آنچه گفته : زیرا که نام جماعت که مذکور شد ، خبر یکی از ایشان مفید یقین است .

پس دو معنا دارد :

اول : آنچه مقصود و مراد اوست و آن این است که : خبر هر واحد از این جماعت مفید یقین است ، و این معنا نزد شیعه باطل است ، بلکه نزد اهل سنت هم افاده یقین محل کلام است ، کما یظهر من بحث خبر الآحاد من کتب الأُصول .

دوم : آنچه مقرون به صدق است ، و آن این است که : خبر یکی از جمله ایشان - اعنی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) - مفید یقین است از جهت ثبوت عصمت آن حضرت ، و دانستی که آن حضرت ( علیه السلام ) راوی این خبر را کاذب و خائن و آثم و غادر میدانست ، و در مابعد میدانی که آن حضرت بر اثبات میراث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و ابطال حدیث ( لا نورث . . ) استدلال به دو آیه قرآنی فرموده .


1- اشاره است به کتاب “ تقلیب المکائد “ اثر دیگری از مؤلف در ردّ باب دوم “ تحفه اثنا عشریه “ ، مراجعه شود به مقدمه تحقیق . تقلیب المکائد : 89 - 94 .

ص : 342

اما آنچه گفته : با قطع نظر از این همه ، این روایت در کتب صحیحه شیعه از امام معصوم هم موجود است :

روی محمد بن یعقوب الرازی فی الکافی عن أبی البختری . . إلی آخر الحدیث .

پس جوابش آنکه : روایت موضوعه ابی بکر و روایت “ کافی “ را متحد دانستن موجب کمال استغراب و استعجاب است !

و معنای حدیث نه آن است که مخاطب فهمیده ، و لهذا خواسته که بدان استدلال بر عدم ایراث انبیاء ( علیهم السلام ) کند ، بلکه محتمل است که معنای حدیث آن باشد که :

انبیا درهم و دینار را جمع کرده نگذاشته اند (1) که کسی وارث آن بشود ، بلکه هر چه از درهم و دینار به دست ایشان میآمد آن را در امور خیر صرف مینمودند .

و این امر منافی توریث دیگر اشیاء مثل ارض و عقار نیست ، سلطان العلماء رحمه الله در حاشیه معالم گفته :

لعلّ المراد : أنهم لم یحفظوهما و لم یبق منهم شیء منهما بعد الموت بل یصرفونهما فی حیاتهم فی مصارفهم ، لا أنه لو بقی منهم شیء بعد الوفاة لم یکن میراثاً ، کما زعم الجمهور ونقلوا فی ذلک حدیثاً . .


1- یعنی جمع نکرده و بگذارند .

ص : 343

وأمّا فدک ; فأعطاه رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فاطمة ( علیها السلام ) فی حیاته ، ولو بقی بعد وفاته (1) وصار ترکةً له لکان لها ( علیها السلام ) - أیضاً - بطریق المیراث ، ولهذا ادّعت ( علیها السلام ) الإعطاء أولاً علی ما هو الواقع ، ثم المیراث ثانیاً علی سبیل التسلیم والتنزل .

ثم لا یخفی أن ما ذکرناه - من عدم بقاء شیء منهم بعد الفوت حتّی یصیر میراثاً - المراد منه مثل الدرهم والدینار ممّا فی حفظه خساسة ، لا مثل الآلات والأثواب ممّا نقل بقاؤه بعد رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میراثاً لأهل البیت ( علیهم السلام ) . (2) انتهی . ‹ 208 › و اهل سنت نیز به این معنا تصریح کرده اند که انبیا چیزی از درهم و دینار نگذاشته بودند ، چنانچه در “ شرح مشکاة “ ملا علی قاری مذکور است که :

إن الأنبیاء لم یورّثوا - بالتشدید - دیناراً ولا درهماً . . أی شیئاً من الدنیا وخُصّا [ أی بالذکر ] ; لأنهما أغلب أنواعها ، وذلک إشارة إلی رذالة الدنیا ، وأنهم لم یأخذوا منها إلاّ به قدر ضرورتهم فلم یبق (3) شیء منها یورّث عنهم (4) .


1- در حاشیه [ الف ] : ( فوته ) به عنوان نسخه بدل ذکر شده است .
2- [ الف ] قوبل علی أصل الحاشیة ، والعبارة فی شروعها فی الورقة الثانیة . ( 12 ) . [ حاشیة السلطان علی المعالم : 259 ] .
3- [ الف ] خ ل : ( فلم یورّثوا شیئاً منها لئلاّ یتوهّم أنهم کانوا یطلبون شیئاً منها ) . [ در “ مرقاة “ این قسمت داخل در متن است ] .
4- [ الف ] الفصل الثانی من کتاب العلم . ( 12 ) . [ مرقاة المفاتیح 1 / 429 ] .

ص : 344

و نیز میتوان گفت که : حاصل این حدیث آن است که انبیا ( علیهم السلام ) ، سوای علم چیزی دیگر را از درهم و دینار به علما میراث نگذاشته اند .

و کلمه ( انّما ) البته برای حصر است لیکن بر تأویل اول حصر اضافی خواهد بود نه حقیقی ، و بر تقدیر تاویل ثانی حصر حقیقی است ، لیکن مفید مدعای مخاطب نه .

و نیز اگر تسلیم کرده شود که مراد از این حدیث همین است که انبیا درهم و دینار را مورّث نمیشوند اگر چه آن را بعدِ خود بگذارند ، پس باز هم مفید مدعای او نخواهد شد ; زیرا که از این معنا نفی توریث درهم و دینار لازم خواهد آمد نه دیگر اشیا ، مثل ضیاع و عقار ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ این مذهب را به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نسبت کرده ، و هذه عبارته :

وأمّا سبب غضبها مع احتجاج أبی بکر . . . بالحدیث المذکور فلاعتقادها تأویل الحدیث المذکور علی خلاف ما تمسک به أبو بکر ، فکأنّها اعتقدت تخصیص العموم فی قوله : لا نورّث . . ورأت أن ما خلّفه من أرض وعقار لا یمتنع أن یورث عنه . (1) انتهی .

و بالفرض اگر معنای این حدیث با معنای روایت بکریه متحد میبود ، آن را محمول بر تقیه میکردیم خصوصاً به نظر اینکه ابوالبختری راوی این حدیث عامی المذهب و کذاب بود .


1- [ الف ] کتاب الخمس . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 6 / 122 . [ فتح الباری 6 / 140 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .

ص : 345

اما آنچه گفته : و نیز خبر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در حق کسی که بلاواسطه از آن جناب شنیده مفید علم یقین است بلاشبهه .

پس مردود است به اینکه : چون آن کس بلاواسطه شنیدن خود ، آن خبر را از پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بر منازع و مخاصم خود به شاهد و بینه اثبات نکند ، تنها علم او موجب الزام و قطع حجت منازع و مخاصم نتواند شد ، با آنکه به دلائل قاطعه به اثبات رسانیدیم که این خبر کذب و دروغ محض است .

اما آنچه گفته که : عمل به سماع خود واجب است .

پس مدفوع است به چند وجه :

اول : آنکه اهل حجاز جایز نداشته اند حاکم را که به علم خود حکم کند ، چنانچه بخاری در کتاب الاحکام از “ صحیح “ خود در باب الشهادة تکون عند الحاکم . . إلی آخره گفته :

قال أهل الحجاز : الحاکم لا یقضی بعلمه ، شهد بذلک فی ولایته أو قبلها ، ولو أقرّ خصم عنده لآخر بحقّ فی مجلس القضاء ; فإنه لا یقضی علیه - فی قول بعضهم - حتّی یدعو بشاهدین فیحضرهما إقراره (1) .


1- [ الف ] کتاب الأحکام . [ ب ] صحیح البخاری 9 / 69 . [ صحیح بخاری 8 / 113 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 346

یعنی : اهل حجاز گفته اند که : حاکم حکم نمیکند به علم خود ، شهادت داده شده باشد به آن در ولایت او یا قبل از آن ، و اگر اقرار کرده باشد خصمی به نزد او برای دیگری به حقی در مجلس قضاء پس به درستی که حکم نمیکند بر او - در قول بعضی از ایشان - تا اینکه طلب کند دو شاهد را که حاضر کند ایشان را نزد اقرار او .

و ابن حجر در ‹ 209 › “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ گفته :

قوله : ( وقال أهل الحجاز : الحاکم لا یقضی بعلمه شهد [ بذلک ] (1) فی ولایته أو قبلها ) .

وهو قول مالک ، قال أبو علی الکرابیسی : لا یقضی بما علم لوجود التهمة ; إذ لا یؤمن علی التقی أن تتطرق إلیه التهمة ، قال : وأظنّه ذهب إلی ما رواه ابن شهاب ، عن زبید بن الصلت : إن أبا بکر قال : لو وجدت رجلاً علی حدّ ما أقمته علیه حتّی یکون معی غیری . . ثم ساقه بسند صحیح عن ابن شهاب ، قال : ولا أحسب مالکاً ذهب علیه هذا الحدیث ، فإن کان کذلک فقد قلّد أکبر (2) هذه الأُمّة فضلاً وعلماً .

قلت : ویحتمل أن یکون ذهب إلی الأثر المقدم ذکره عن عمرو عبد الرحمن بن عوف ، قال : ویلزم من أجاز للقاضی أن یقضی


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( أکثر ) .

ص : 347

بعلمه [ مطلقاً ] (1) أنه لو عمد إلی رجل مستور لم یعهد منه فجور قطّ أن یرجمه ویدّعی : أنه رآه یزنی ، و (2) یفرّق بینه و بین زوجته [ و ] (3) یزعم أنه سمعه [ یطلقها ، أو بینه و بین أمته ویزعم أنه سمعه ] (4) یعتقها ، فإن هذا الباب لو فتح لوجد کل قاض السبیل إلی قتل عدوّه وتفسیقه والتفریق بینه و بین من یحبّ ! (5) انتهی .

و قاسم - که یکی از علمای اهل سنت است - گفته که : حاکم را حکم نمودن به علم خود از این جهت سزاوار نیست که موجب بدگمانیها و تهمت بر او خواهد بود ، چنانچه بخاری در باب مذکور گفته :

قال القاسم : لا ینبغی للحاکم أن یقضی بعلمه دون علم غیره مع أن علمه أکثر من شهادة غیره ، و لکن فیه تعرضاً لتهمة نفسه عند المسلمین وإیقاعاً لهم فی الظنون ، وقد کره النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم الظنّ ، فقال : « إنّما هذه صفیة » (6) .

حاصل آنکه گفت قاسم که : سزاوار نیست برای حاکم که حکم کند به علم


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( أو ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] نشان سابق . [ ب ] فتح الباری 13 / 129 . [ فتح الباری 13 / 140 - 141 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .
6- [ ب ] البخاری 9 / 71 . [ صحیح البخاری 8 / 113 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 348

خود سوای علم غیر خود با آنکه علم او اکثر است از شهادت غیر او ، و لکن در آن تعرض است برای تهمت خود نزد مسلمین و واقع [ شدن ] شان در ظنون . . . الی آخر (1) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

القاسم المذکور کنت أظنّ أنه ابن محمد بن أبی بکر الصدیق أحد الفقهاء السبعة من أهل المدینة ; لأنه إذا أُطلق فی الفروع الفقهیة انصرف الذهن إلیه ، لکن رأیت فی روایة عن أبی ذر أنه القاسم بن عبد الرحمن بن عبد الله بن مسعود (2) .

دوم : آنکه بعضی از اهل عراق - یعنی ابوحنیفه و اتباع او - اگر چه تجویز نموده اند که حاکم به علم خود حکم کند ، لیکن شرط کرده اند به آنکه علم به آن امر او را در مجلس قضا حاصل شده باشد ، نه قبل از آن ، چنانچه بخاری گفته :

قال بعض أهل العراق : ما سمعه أو رآه فی مجلس القضاء قضی به ، و ما کان فی غیره لم یقض إلاّ بشاهدین (3) .

یعنی : گفته اند بعض اهل عراق که : آنچه دیده یا شنیده باشد در مجلس


1- در [ الف ] در اینجا به اندازه چند کلمه سفید است ، ولی مطلب کامل است .
2- [ ب ] فتح الباری 13 / 130 . [ فتح الباری 13 / 142 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .
3- [ ب ] البخاری : 9 / 70 . [ صحیح بخاری 8 / 113 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 349

حکم ، به آن حکم کند ، و آنچه در غیر مجلس قضا شنیده یا دیده باشد حکم نکند به آن مگر به دو شاهد .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته : هذا قول أبی حنیفة و من تبعه (1) .

و در شرح قوله : ( قال بعضهم : یقضی بعلمه فی الأموال ولا یقضی فی غیرها ) گفته :

قال أبو حنیفة : القیاس أنه یحکم فی ذلک کلّه بعلمه ، و لکن ‹ 210 › أدع القیاس وأستحسن أن لا یقضی فی ذلک بعلمه (2) .

حاصل اینکه ابوحنیفه گفته : استحسان مقتضی آن است که حاکم را باید که در هیچ چیز حکم به علم خود نکند ، اموال باشد یا غیر اموال .

و نیز ابن حجر گفته :

قال ابن العربی : لا یقضی الحاکم بعلمه ، والأصل فیه عندنا الإجماع علی أنه لا یحکم بعلمه فی الحدود ، ثم أحدث بعض الشافعیة قولا مخرجا أنه یجوز فیها أیضاً حین رأوا أنّها لازمة لهم (3) .


1- فتح الباری 13 / 141 .
2- [ ب ] فتح الباری : 13 / 130 . [ فتح الباری 13 / 141 - 142 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .
3- [ ب ] فتح الباری : 13 / 130 ( طبع مصر سنة ) . [ اشتباهاً سنه 9231 نوشته ولی قبلا 1325 ذکر کرده ] . [ فتح الباری 13 / 142 ] .

ص : 350

سوم : آنکه کسی که تجویز کرده که حاکم به علم خود حکم کند ، شرط نموده که خوف تهمت و بد گمانیها نداشته باشد ، چنانچه بخاری در “ صحیح “ خود گفته :

باب من رأی القاضی (1) أن یحکم بعلمه فی أمر الناس إذا لم یخف الظنون و التهمة (2) .

یعنی : باب کسی که جایز داشته که حکم کند به علم خود در امر مردم وقتی که خوف بدگمانیها و تهمت نداشته باشد .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

أشار إلی قول أبی حنیفة و من وافقه : أن للقاضی أن یحکم بعلمه فی حقوق الناس ولیس له أن یقضی [ بعلمه ] (3) فی حقوق الله کالحدود ; لأنها مبنیة علی المسامحة .

وله فی حقوق الناس تفصیل ، قال : إن کان ما علمه قبل ولایته لم یحکم ; لأنه بمنزلة ما سمعه من الشهود وهو غیر حاکم بخلاف ما علمه فی ولایته (4) .

و نیز ابن حجر گفته :


1- فی المصدر : ( للقاضی ) .
2- صحیح بخاری 8 / 109 .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ ب ] فتح الباری : 13 / 112 . [ فتح الباری 13 / 122 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .

ص : 351

أمّا قوله : ( إذا لم یخف الظنون والتهمة ) ، فقیّد به قول من أجاز للقاضی أن یقضی بعلمه ; لأن الذین منعوا ذلک مطلقاً اعتلّوا بأنه غیر معصوم فیجوز أن یلحقه التهمة إذا قضی بعلمه أن یکون حکم لصدیقه علی عدوّه فحسمت المادّة (1) .

و چون ابوبکر در روایت این حدیث متهم به جلب نفع خود بود ، و به موجب حدیث “ صحیح مسلم “ به اقرار عمر ، حضرت علی ( علیه السلام ) و عباس ، ابوبکر را در روایت خبر مذکور ، و عمر را در تصدیق ابوبکر ، کاذب و آثم و غادر و خائن میدانستند (2) پس معلوم شد که ابوبکر را عمل به خبر مذکور جایز نبود .

اما آنچه گفته : چون این خبر را ابوبکر خود شنیده بود ، حاجت تفتیش از دیگری نداشت .

پس دانستی که شنیدن ابوبکر این خبر را از پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بر دیگران ثابت نمیتواند شد ، بلکه به دلائل قاطعه ثابت کردیم که این خبر را هرگز حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ارشاد نفرموده ، بلکه ابوبکر آن را وضع نموده .

اما آنچه گفته : خطاب به امت است نه به پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

پس چون این معنا را به دلیلی و برهانی اثبات نکرده ، قابل قبول ارباب


1- [ ب ] نفس المصدر : 13 / 112 . [ فتح الباری 13 / 122 ] .
2- قبلا از صحیح مسلم 5 / 151 گذشت .

ص : 352

عقول نباشد ، بلکه عمومات قرآنیه شامل است نبیّ را مگر آنچه به دلیل خارج شود ، چنانچه از کتب اصول فقه ظاهر میشود .

و ابوبکر جصاص در “ احکام القرآن “ در مقام ردّ تأویل روایت :

إن رسول الله صلی الله علیه و [ وآله ] و سلم کان یصبح جنباً من غیر احتلام ثم یصوم یومه ذلک .

که مروی است از عایشه و اُمّ سلمه گفته :

وأیضاً ; فإن قیل : جائز أن یکون روایة عائشة وأُمّ سلمة مستعملة فیما وردت بأن یکون النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم مخصوصاً بذلک دون أُمّته ; لأنهما أضافتا ذلک إلی فعله ، وخبر أبی هریرة ‹ 211 › مستعملة (1) فی سائر الناس .

قیل له : قد عقل أبو هریرة من روایتها مساواة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم لغیره فی هذا الحکم ; لأنه قال - حین سمع روایة عائشة - : ولا علم لی بهذا ، وإنّما أخبرنی [ به ] (2) الفضل بن العباس ، و لم یقل : إن روایة هاتین المرأتین غیر معارضة لروایتی إذ کانت روایتهما مقصورة علی حال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وروایتی إنّما هی فی غیره من الناس ، فهذا یبطل تأویلک .

وأیضاً ; فإنه علیه [ وآله ] السلام مساو للأُمّة فی سائر الأحکام


1- فی المصدر : ( مستعمل ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 353

إلاّ ما خصّه الله تعالی به وأفرده من الجملة بتوقیف للأُمّة علیه لقوله تعالی : ( فَاتَّبِعُوهُ ) وقوله : ( لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ) . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مساوی بود برای امت در سائر احکام مگر آنچه خاص کرده آن حضرت را حق تعالی به آن و علی حده ساخته آن حضرت را از جمله امت ، و چون ظاهر است که حق تعالی تخصیص حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در این حکم بیان نفرموده ، آن حضرت هم مساوی امت در این حکم باشد .

و اما آنچه گفته : این خبر مبیّن تعین خطاب است نه مخصص آن .

پس مخالف جمهور اهل سنت است ، چنانچه صاحب “ ابطال الباطل “ و دیگران همین گفته اند که این خبر مخصص کتاب است و مبیّن تعین خطاب نگفته اند (2) .

اما آنچه گفته : و این آیه بسیار تخصیص یافته است ، مثلاً اولاد کافر وارث نیست .


1- [ الف ] قوبل علی أصل کتاب الأحکام والحمد لله المنعام . ( 12 ) . [ ب ] احکام القرآن 1 / 195 ( طبع قسطنطنیة سنة 1325 ) . [ احکام القرآن 1 / 237 - 238 ، والآیة الشریفة فی سورة الأحزاب ( 33 ) : 21 ] .
2- مراجعه شود به احقاق الحق : 224 .

ص : 354

جوابش آنکه : چون بودن کفر و رقّ از موانع ارث به دلیل قطعی ثابت شده آن را مانع ارث دانستیم ، و بودن وارث از خاندان نبوت از موانع ارث ثابت نشده ، آن را مانع نمیدانیم ، و حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) این تخصیص را قبول نفرمود .

چنانچه فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ در تفسیر آیه ( یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ . . ) (1) إلی آخر الآیة گفته :

الرابع من تخصیصات هذه الآیة ما هو مذهب أکثر المجتهدین : أن الأنبیاء ( علیهم السلام ) لایورّثون ، والشیعة خالفوا فیه ، روی ان فاطمة [ ( علیها السلام ) ] لمّا طلبت المیراث منعوها منه ، واحتجّوا علیها بقوله : نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ما ترکناه صدقة ، فعندها احتجّت فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] بعموم قوله : ( لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنْثَیَیْنِ ) (2) ، وکأنّها أشارت إلی أن عموم القرآن لا یجوز تخصیصه بخبر الواحد (3) .

و نیز نزد حنفیه شرط مخصص آن است که مقارن عام باشد ، و خبر صدقه متاخر است ، چنانچه در توضیح مذکور است :


1- النساء ( 4 ) : 11 .
2- النساء ( 4 ) : 11 .
3- [ ب ] تفسیر کبیر : 9 / 210 ( طبع طهران ) .

ص : 355

واختلف فی التخصیص بالکلام المستقلّ فعند الشافعی . . . یصحّ متراخیاً ، وعندنا لا ، بل یکون نسخاً . . أی المتراخی لا یکون تخصیصاً بل یکون نسخاً له (1) .

و صاحب “ تلویح “ در فوائد قیود تعریف نسخ گفته :

فخرج التخصیص ; لأنه لا یکون متراخیاً . (2) انتهی .

و از این لازم میآید که خبر صدقه ناسخ کتاب الله باشد ، و نسخ کتاب به خبر واحد جایز نیست ، چنانچه در تلویح در شرح ‹ 212 › قول : ( وحدیث عائشة دلیل علی نسخ الکتاب بالسنة ) گفته :

وفیه بحث لعدم النزاع فی أن الکتاب لا ینسخ بخبر الواحد . (3) انتهی به قدر الحاجة .

اما آنچه گفته : و نیز شیعه از ائمه خود روایت میکنند که : ایشان بعض وارثان پدر خود را منع فرموده اند . . . الی آخر .

پس مدفوع است به اینکه : از کجا ثابت شده که آن بعض وارثان ، این حکم ائمه را قبول نداشتند ، یا به عصمت آن حضرات قائل نبودند ، و یا از جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و یا جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و یا امام سابق این حکم به ایشان


1- شرح التوضیح للتنقیح 2 / 19 .
2- [ الف ] این عبارت در رکن ثانی موجود است . [ شرح التلویح علی التوضیح 2 / 31 ] .
3- شرح التلویح علی التوضیح 2 / 35 .

ص : 356

نرسیده بود و منافی این حکم به ایشان رسیده ، تا قیاس این منع بر منع ابی بکر توان نمود ; زیرا که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نه معتقد عصمت ابی بکر بود و نه حکم او را قبول داشت ، و نه از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و جناب [ امیر ( علیه السلام ) ] (1) این حکم شنیده ، بلکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) (2) خود - بر خلاف قول ابی بکر - حکم به جریان وراثت در متروکه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از کلام الهی داد ، چنانچه از حدیثی که از “ کنزالعمال “ منقول خواهد شد واضح میشود که آن حضرت (3) برای تایید حضرت فاطمه ( علیها السلام ) احتجاج فرمود ، و در “ صحیح مسلم “ مسطور است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) میراث حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را از ابوبکر و عمر طلب فرموده (4) .

اما آنچه گفته : دلیل بر ثبوت این خبر و صحت آن . . . الی آخر .

پس اولا میبایست که این دعوی را از احادیث صحیحه شیعه ثابت مینمود بعد از آن جواب میطلبید .

و بر تقدیر تسلیم جوابش آنکه : دانستی که نزد شیعه عباس را میراثی


1- در نسخه [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است ، ظاهراً لفظ ( امیر ) بوده است .
2- قسمت : ( این حکم شنیده ، بلکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- قسمت : ( داد ، چنانچه از حدیثی که از “ کنزالعمال “ منقول خواهد شد واضح میشود که آن حضرت ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- قبلا از صحیح مسلم 5 / 151 گذشت .

ص : 357

نمی رسد ، محض بنابر اتمام حجت و معاونت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اظهار ظلم و خیانت ابی بکر طلب میراث میفرمود .

پس اگر بالفرض اهل بیت بر میراث قابض شده باشند و عباس و اولاد او را خارج کرده باشند ، اعتراضی لازم نمیآید .

و اما ندادن به ازواج ، پس اولا اثبات آن باید ساخت ، و بر تقدیر تسلیم پس جایز است که حصه هریک از آنها که تسع ثُمن میباشد ، برابر بوده باشد با حجراتی که در قبضشان بوده .

و مع هذا در روایات شیعه وارد است که ازواج را در اراضی و عقار حصه نمیرسد ، و فدک را چون که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) هبه نموده بود دیگری را در آن حقی نبوده ، پس ذکر آن در اینجا لغو است .

اما آنچه گفته : به اجماع اهل سیر و تواریخ و علمای حدیث ثابت و مقرر است که : متروکه حضرت از خیبر و فدک و غیره در عهد عمر بن الخطاب به دست علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس بود .

پس کذب محض و افترای صرف است ; زیرا که آنچه از حدیث “ بخاری “ ثابت است همین قدر است که متروکه آن حضرت آنچه در مدینه بود عمر به حضرت علی ( علیه السلام ) و عباس داده بود ، و خیبر و فدک را نداد ، و الفاظ حدیث مذکور این است :

عن عائشة : ان فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ]

ص : 358

و سلم سألت أبا بکر الصدیق بعد وفاة رسول الله أن یقسم لها میراثها ما ترک رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ممّا أفاء الله علیه ، فقال لها أبو بکر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : لا نورّث ، ما ترکناه صدقة . . فغضبت فاطمة بنت رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فهجرت أبا بکر ، فلم تزل مهاجرته حتّی توفّیت ، وعاشت بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ستة أشهر .

قالت : وکانت فاطمة تسأل أبا بکر نصیبها ممّا ترک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم من خیبر وفدک ‹ 213 › وصدقته بالمدینة فأبی أبو بکر ذلک ، وقال : لست تارکاً شیئاً کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یعمل به إلاّ عملت به ، فإنی أخشی إن ترکت شیئاً من أمره أن أزیغ .

فأمّا صدقته بالمدینة ; فدفعها عمر إلی علی [ ( علیه السلام ) ] وعباس . .

وأمّا خیبر وفدک ; فأمسکهما عمر وقال : هما صدقة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، کانتا لحقوقه التی تعروه ونوائبه وأمرهما إلی من ولی للأمر .

قال : فهما علی ذلک إلی الیوم . (1) انتهی .


1- [ الف ] کتاب الخمس . ( 12 ) . [ ب ] البخاری کتاب الخمس : 5 / 197 ( طبع مصر سنة 1390 ) . [ صحیح بخاری 4 / 42 ] .

ص : 359

اما آنچه گفته : پس به عمل ائمه معصومین ( علیهم السلام ) از اهل بیت معلوم شد که در ترکه آن حضرت علیه [ وآله ] السلام میراث جاری نیست .

جوابش آنکه : دانستی که از عمل ائمه معصومین [ ( علیهم السلام ) ] - بر تقدیر تسلیم - عدم جریان میراث در ترکه آن حضرت ثابت نمیشود .

اما آنچه گفته : و در حل این اشکال نیز رجوع به قول معصوم ( علیه السلام ) نمودیم و به کتب شیعه التجا بردیم : روی الکلینی عن أبی عبد الله . . إلی آخره .

پس جوابش آنکه : حدیث مذکور در تفسیر و تاویل آیه مذکوره وارد نشده ، و غایت آنچه حدیث مذکور بر آن دلالت میکند آن است که : استعمال لفظ میراث در غیر اموال نیز وارد شده ، و این معنا را کسی منکر نیست ، کلام در این است که لفظ میراث در وقت اطلاق بدون قرینه در غیر میراث اموال مستعمل نشده . و از اثبات وراثت علمی ، نفی توریث مال لازم نمیآید .

و چگونه حضرت جعفر صادق ( علیه السلام ) نفی وراثت مال میفرمودند ، حال آنکه جناب سیدة النسا فاطمه زهرا ( علیها السلام ) و حضرت علی مرتضی ( علیه السلام ) به آیه کریمه : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) (1) ، و آیه ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (2) استدلال بر اینکه انبیاء مورّث و وارث میشوند به مقابله ابوبکر کرده بودند .

در “ کنزالعمال “ مذکور است :


1- النمل ( 27 ) : 16 .
2- مریم ( 19 ) : 6 .

ص : 360

عن أبی جعفر [ ( علیه السلام ) ] قال : جاءت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر تطلب میراثها ، وجاء عباس بن عبد المطلب یطلب میراثه ، وجاء معها علی ( علیه السلام ) . .

فقال أبو بکر : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : لا نورّث ، ما ترکناه صدقة . .

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) (1) ، وقال زکریا : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) » . . (2) قال أبو بکر : هو هکذا ، وأنت والله تعلم مثل ما أعلم ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « هذا کتاب الله ینطق » ، فسکتوا وانصرفوا . (3) انتهی .


1- النمل ( 27 ) : 16 .
2- مریم ( 19 ) : 6 .
3- [ ب ] کنزالعمال : 3 / 134 . [ 5 / 625 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] . در نسخه [ ج ] صفحه : 237 - 240 به عنوان حاشیه برای مطلب متن ( نسخه [ الف ] صفحه : 213 ) آمده است : ابوعبدالله محمد بن سعد بن منیع - که از اکابر ائمه سنیه و اعاظم محدّثین ایشان است - در کتاب “ طبقات “ - که خالق بریّات نسخه آن به این کثیر العثرات عنایت فرموده - گفته : أخبرنا محمد بن عمر ، حدّثنی هشام بن سعد ، عن عباس بن عبد الله بن معبد ، عن أبی جعفر [ ( علیه السلام ) [ [ عن جعفر ( علیه السلام ) ] قال : جاءت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر تطلب میراثها ، وجاء العباس بن عبد المطلب یطلب میراثه ، وجاء معهما علی [ ( علیه السلام ) ] فقال أبو بکر : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : لا نورّث ، ما ترکنا صدقة ، و ما کان النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] یعول فعلیّ . فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) [ النمل ( 27 ) : 16 ] ، وقال زکریا : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) » [ مریم ( 19 ) : 5 - 6 ] . قال أبو بکر : هو هکذا ، وأنت - والله - تعلم مثل ما أعلم . فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « هذا کتاب الله ینطق » ، فسکتوا وانصرفوا . انتهی نقلاً عن أصل الطبقات الکبری . [ الطبقات الکبری 2 / 315 ] . و جلائل فضایل ابن سعد بر متتبع مخفی نیست اینجا بر عبارت ابن خلّکان اکتفا میشود ، قال فی وفیات الأعیان [ 4 / 352 - 351 ] : أبو عبد الله محمد بن سعد بن منیع الزهری البصری ، کاتب الواقدی ، کان أحد الفضلاء النبلاء الأجلاء ، صحب الواقدی المذکور قبله زماناً ، وکتب له فعرف به ، وسمع سفیان بن عیینة . . وأنظاره ; و روی عنه أبو بکر بن أبی الدنیا ، وأبو محمد الحرب [ الحارث ] ابن أبی أُسامة التمیمی . . وغیرهما ، وصنّف کتاباً کبیراً فی طبقات الصحابة والتابعین والخلفاء إلی وقته ، فأجاد فیه وأحسن ، وهو یدخل فی خمسة عشر مجلّداً ، وله طبقات أُخری صغری ، وکان صدوقاً ثقة ، ویقال : اجتمعت کتب الواقدی عند أربعة أنفس : أوّلهم کاتبه محمد بن سعد المذکور ، وکان کثیر العلم ، غزیر الحدیث والروایة ، کثیر الکتبة ، کتب الحدیث والفقه . . وغیرهما . وقال الحافظ أبو بکر الخطیب - صاحب تاریخ بغداد فی حقّه - : و محمد بن سعد عندنا من أهل العدالة ، وحدیثه یدلّ علی صدقه ، فإنه یتحری فی کثیر من روایاته ، وهو من موالی الحسین بن عبد الله بن عبید الله بن العباس بن عبد المطلب ، وتوفی یوم الأحد لأربع خلون من جمادی الآخرة سنة ثلاثین ومائتین ببغداد ، و دفن فی مقبرة باب الشام ، وهو ابن اثنتین وستین سنة . . . . ( 12 ) ح . و باز در حاشیه نسخه [ ج ] صفحه : 223 - بدون تعیین محل مطلب - آمده است : چون کتاب “ طبقات کبیر “ ابن سعد که از اکابر قدمای محدّثین سنیه است - به عنایت یزدانی و تایید فوقانی - به دست این فقیر افتاد به آن مراجعه کردم ، و یافتم که در آن این حدیث چنین روایت فرموده : [ و در متن نسخه [ ج ] صفحه : 223 نیز روایت گذشته تکرار شده است : ] أخبرنا محمد بن عمر ، حدّثنی هشام بن سعد ، عن عباس بن عبدالله بن سوید ، عن أبی جعفر [ ( علیه السلام ) ] قال : جاءت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر تطلب میراثها . . [ تا آخر روایت ] .

ص : 361

ص : 362

اما آنچه گفته : به اجماع اهل تاریخ حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] نوزده پسر داشت . . . الی آخر .

پس دعوی اجماع اهل تاریخ بر این معنا - تا وقتی که دلیلی بر آن نشود - غیر مسلم است .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ این معنا را به کتب یهود و نصاری و بعض مسلمین نسبت داده و ادعای اجماع بر آن نکرده ، حیث قال :

و فی کتب الیهود و النصاری : أن بنی داود کانوا تسعة عشر ، وقد قال بعض المسلمین أیضاً ذلک (1) .

یعنی در کتب یهود و نصاری مذکور است که : پسران داود نوزده بودند ، و


1- [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 16 / 244 .

ص : 363

به تحقیق که بعضی مسلمین نیز همچنین گفته اند .

و بر فرض تسلیم اینکه : ‹ 214 › دیگر پسران داود - علی نبیّنا وآله وعلیه السلام - بعد آن حضرت باقی ماندند - و مثل این اعتراض مخاطب [ را ] ابن ابی الحدید (1) نیز ذکر کرده (2) ، - صاحب “ حدائق “ در جواب آن گفته :

فیه نظر ; أمّا أولاً : فلأنّا لا نسلّم صحة ما أسنده إلی کتب الیهود والنصاری وإلی بعض المسلمین من تعداد أولاد داود ( علیه السلام ) .

ولو سلّم لا نسلّم بقاءهم بعد داود ، ولا دلالة فیما حکاه علی البقاء .

وأمّا ثانیاً ، فلأنه یجوز أن یکون الوارث فی ذلک الشرع لداود ( علیه السلام ) منحصراً فی سلیمان ( علیه السلام ) وإن کان له عدة بنین .

ولعلّه لیس اختصاص النبیّ بمیراث النبیّ فی شرع من الشرائع بأبعد ممّا ادّعاه أبو بکر من حرمان ورثة الأنبیاء من أموالهم فی جمیع الشرائع !

وأمّا ثالثاً ، فلأن تخصیص سلیمان بالذکر دون باقی الأولاد - علی تقدیر وجودهم وبقائهم ووراثتهم - لا یدلّ علی نفی وراثة الباقین ، وإلاّ لدلّ قوله تعالی : ( وَوَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ ) (3) علی أنه لم


1- مراجعه شود به شرح ابن ابی الحدید : 16 / 244 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
3- سورة ص ( 38 ) : 30 .

ص : 364

یکن لداود ( علیه السلام ) ولد غیر سلیمان ، وهو یناقض ما ادّعاه ، بل علی أنه لم یهب الله لأحد ابناً غیر داود ( علیه السلام ) سلیمان .

وأمّا النکتة فی ذلک التخصیص فیحتمل وجوها :

الأول : الاهتمام بشأن سلیمان دون الباقین ، وهو الظاهر .

الثانی : اختصاص سلیمان من بین البنین بوراثة أبیه فی شرعه ، أو لانحصار (1) الوارث فیه لعدم غیره ، أو عدم بقائه ، وهذا مبنی علی بعض الوجوه التی تقدم ذکرها .

الثالث : الدلالة علی أن النبیّ یورّث حتّی یتمّ حجّة الله علی عباده ، ویضمحلّ کید المبطلین .

وأمّا رابعاً ، فلأن ما أشعر به کلامه - من أن ذکر العلم فی الآیة السابقة قرینة علی أن المراد میراث العلم - باطل ، ولو کان [ الأمر ] (2) کما ذکره لکان المناسب فی الآیة الاقتصار علی ذکر داود ( علیه السلام ) ; بأن یقول سبحانه : ( ولقد آتینا داود ( علیه السلام ) علماً ) ، ثم یقول : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) ( علیه السلام ) (3) ، وهذا واضح لذی فطرة سلیمة .

ثم ; إن الفخر الرازی فی التفسیر حکی عن الحسن أنه فسّر الوراثة فی الآیة بوراثة المال ; لأن النبوة عطیة مبتداة لا تورّث .


1- فی المصدر : ( انحصار ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- النمل ( 27 ) : 16 .

ص : 365

ثمّ قال : ولو تأمّل الحسن لعلم أن المال إذا ورثه الولد فهو أیضا عطیة مبتداة من الله تعالی ، ولذلک یرث الولد إذا کان مؤمناً ولا یرث اذا کان کافراً وقاتلاً ، لکن الله تعالی جعل الموت سبباً لإرث من یرث المال علی شرائط ، ولیس کذلک النبوة ; لأن الموت لا یکون سبباً لنبوة الولد ، فمن هذا الوجه یفترقان ، وذلک لا یمنع من أن یوصف بأنه ورث النبوة لما قام به عند موته کما یرث الولد المال إذا قام به عند موته .

فأقول : یظهر بالتأمّل الحسن أن الوارثة لیست عبارة عن القیام بشیء بعد موت أحد فقط ، بل یعتبر فیها کون الموت سبباً ‹ 215 › للانتقال ; ولذلک یتبادر من المیراث : المال دون العلم والنبوة . . و غیر ذلک .

ومراد الحسن ب : العطیة المبتداة ما یقابل هذا المعنی ، لا ما لا یتوقّف علی شرط آخر أصلاً ، و حاصل الکلام یرجع إلی أن المعنی الحقیقی للمیراث : المال ، دون النبوة . . ونحوها ، کما سبق فی تقریر الدلیل ، فتأمل (1) .

و نیز دلالت میکند بر آنکه حضرت سلیمان میراث مال از داود ( علیه السلام ) یافته آنچه بیضاوی در ذیل تفسیر قوله تعالی : ( إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصّافِناتُ الْجِیادُ ) (2) گفته :


1- حدائق الحقائق ، ورق : 7 ( نسخه آستان قدس ) .
2- [ الف ] جزء 23 ، سوره صاد . [ سورة ص ( 38 ) : 31 ] .

ص : 366

روی : أنه ( علیه السلام ) غزا دمشق ونصیبین وأصاب ألف فرس .

وقیل : أصابها أبوه من العمالقة ، فورثها منه فاستعرضها ، فلم تزل تعرض علیه حتّی غربت الشمس ، وغفل عن العصر ، أو عن ورد کان له . (1) انتهی .

و در “ کشاف “ نیز در ذیل تفسیر همین آیه گفته :

روی : أن سلیمان غزا أهل دمشق ونصیبین ، فأصاب ألف فرس ، وقیل : ورثها من أبیه وأصابها أبوه من العمالقة (2) .

و نیز زمخشری در “ ربیع الابرار “ گفته :

ورث سلیمان من أبیه ألف فرس فاستعرض تسعمائة منها ، فشغلته عن ذکر الله تعالی ، فمسح بالسوق والأعناق ، وبقیت مائة . (3) انتهی .

و در “ تفسیر بحر المعانی “ (4) مذکور است :


1- [ ب ] تفسیر البیضاوی 2 / 344 ( طبع ترکیا سنة 1316 ) . [ تفسیر بیضاوی 5 / 45 ] .
2- [ ب ] الکشاف : 3 / 327 ( طبع مصر سنة 1354 ) . [ الکشاف 3 / 373 ] .
3- [ الف ] باب ثانی و تسعون . [ ربیع الأبرار 5 / 350 ] .
4- از این کتاب هیچ اطلاعی - نه در مطبوعات و نه در مخطوطات - به دست نیاوردیم ، فقط در تفسیر خلاصة المنهج 4 / 82 نام این کتاب - بدون هیچ توضیحی - آمده ، و در عبقات الانوار 17 / 186 - به نقل از شیخ عبدالحق دهلوی - از کتابی به نام بحرالمعانی اثر سید محمد بن جعفر مکی حسینی یاد کرده است .

ص : 367

روی أنه ( علیه السلام ) غزا دمشق ونصیبین ، وأصاب ألف فرس ، وقیل : أصابها أبوه من العمالقة فورثها منه (1) .

و در “ تفسیر مدارک “ مذکور است :

وروی أن سلیمان ( علیه السلام ) غزا أهل دمشق ونصیبین ، وأصاب ألف فرس ، وقیل : ورثها من أبیه وأصابها أبوه من العمالقة (2) .

و بغوی در “ تفسیر معالم التنزیل “ گفته :

قال الکلبی : غزا سلیمان أهل دمشق ونصیبین ، فأصاب منها ألف فرس .

وقال مقاتل : ورث من أبیه داود ( علیه السلام ) ألف فرس . (3) انتهی .

و در “ حیاة الحیوان “ به تفسیر آیه : ( إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصّافِناتُ الْجِیادُ ) (4) مذکور است :


1- بحر المعانی : ولاحظ : عمدة القاری 16 / 13 ، تفسیر الثعلبی 8 / 199 ، تفسیر أبی السعود 7 / 225 ، تفسیر الآلوسی 23 / 191 ، تفسیر القرطبی 15 / 193 .
2- مدارک التنزیل معروف به تفسیر نسفی 4 / 39 . مطالب “ تفسیر مدارک “ و “ تفسیر بحر المعانی “ در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- معالم التنزیل معروف به تفسیر بغوی 4 / 60 .
4- سورة ص ( 38 ) : 31 .

ص : 368

وجمهور المفسرین علی أنها کانت خیلا موروثة (1) .

اما آنچه گفته : و نیز کلام آینده صریح ناطق است به اینکه مراد از وراثت ، وراثت علم است ، حیث قال : ( یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ . . ) إلی آخر الآیة (2) .

پس جوابش آنکه : از این قول لازم نمیآید که مراد از وراثت : وراثت علم است ; زیرا که مانع نیست از اینکه حق تعالی به قول اول اخبار کرده باشد از اینکه حضرت سلیمان میراث مال از حضرت داود ( علیه السلام ) یافت ، بعد از این حکایت ، قول حضرت سلیمان - متضمن تعلیم زبان طیر - نموده باشد ، و اشاره کرده باشد به اینکه : فضیلت علم و مال هر دو او را حاصل بود .

اما آنچه گفته : ضرورت محافظت قول معصوم است از تکذیب .

پس مقدوح است به اینکه قول معصوم در اینجا هرگز دلالت نمیکند که لفظ میراث را بر معنای مجازی آن حمل باید کرد .

اما آنچه گفته : و نیز لا نسلم که وراثت در مال حقیقت است .

پس از قبیل انکار ضروریات است ، هر کسی که ادنی فهمی دارد میداند


1- [ الف ] لغت جواد . ( 12 ) . [ ب ] حیاة الحیوان : 193 ( طبع مصر سنة 1311 ) . [ حیاة الحیوان 1 / 314 ] .
2- النمل ( 27 ) : 16 .

ص : 369

که هرگاه بدون انضمام قرائن ، اطلاق وراثت میشود ، از آن وراثت مالیه مراد میگیرند ، و آن حقیقت است در آن ، طیبی شارح “ مشکاة “ در “ حاشیه کشاف “ (1) گفته :

الراغب ; الوراثة : انتقال قنیة إلیک من غیرک من غیر عقد ولا ما یجری مجری العقد ، وسمّی بذلک : المنتقل عن المیت ، ‹ 216 › ویقال للقنیة : موروث ومیراث وإرث وتراث ، ویقال : ورثتُ مالاً عن زید ، وورثتُ زیداً ، قال تعالی : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) (2) ، وقال : ( وَوَرِثَهُ أَبَواهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ ) . (3) انتهی (4) .

و حسن بصری - که از اعاظم ائمه علمای اهل سنت است - از حمل وراثت


1- فی کشف الظنون 2 / 1477 - 1478 : ولمّا کان کتاب الکشّاف هو الکافل فی هذا الفن اشتهر فی الآفاق ، واعتنی الأئمة المحقّقون بالکتابة علیه . . . والعلامة شرف الدین الحسن بن محمد الطیبی ، وهی أجلّ حواشیه فی ست مجلدات ضخمات . . أقول سمّاها : فتوح الغیب فی الکشف عن قناع الریب ، وتوفی سنة 743 ثلاث وأربعین وسبعمائة .
2- النمل ( 27 ) : 16 .
3- النساء ( 4 ) : 11 .
4- [ الف و ب ] تفسیر سوره مریم آیه : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) [ مریم ( 19 ) : 6 ، حاشیه کشاف طیبی : ( نسخه های آستان قدس ، سوره مبارکه مریم ( علیها السلام ) را نداشت ، مراجعه شود به مفردات راغب : 518 - 519 ] .

ص : 370

در آیه ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ ) (1) بر وراثت نبوت ابا نموده ، و بر وراثت مال محمول نموده کما سبق .

اما آنچه گفته : لیکن مجاز متعارف مشهور است . . . الی آخر .

پس لانسلم که استعمال لفظ میراث مطلق در علم - بدون قرینه - مجاز متعارف مشهور است ، و در آیه کریمه تقید میراث به کتاب به تصریح واقع است ، نه اینکه از لفظ میراث مطلق : میراث علم و کتاب مراد است .

اما آنچه گفته : اما آیه دیگر یعنی : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (2) پس به بداهت عقل در اینجا وراثت منصب مراد است بالقطع .

پس مردود است به اینکه : اکابر مفسرین اهل سنت قائل شده اند به اینکه : در اینجا نیز مراد به وراثت : وراثت مالیه است ، و فخر رازی نیز قائل شده به اینکه : ادخال وراثت مالیه در آیه ، اولی است .

بغوی در “ معالم التنزیل “ در تفسیر این آیه گفته :

قال الحسن (3) : معناه : یرثنی مالی ، ویرث من آل یعقوب النبوة والحبورة . (4) انتهی .


1- النمل ( 27 ) : 16 .
2- مریم ( 19 ) : 5 - 6 .
3- در [ الف ] اشتباهاً تحیت داشت .
4- تفسیر بغوی 3 / 189 .

ص : 371

[ و در ] “ تفسیر لباب فی علوم الکتاب “ تصنیف عمر بن عادل حنبلی در تفسیر این آیه مذکور است :

واختلفوا فی المراد ب : المیراث ، فقال ابن عباس والحسن والضحاک : وراثة المال فی الموضعین ، وقال أبو صالح : وراثة النبوة ، وقال السُدّی ومجاهد والشعبی : یرثنی المال ، ویرث من آل یعقوب النبوة (1) .

و فخر رازی در “ تفسیر کبیر “ گفته :

واختلفوا فی المراد ب : المیراث علی وجوه :

أحدها : أن المراد بالمیراث فی الموضعین هو وراثة المال ، وهذا قول ابن عباس والحسن والضحاک .

وثانیها : أن المراد به فی الموضعین وراثة النبوة وهو قول أبی صالح .

وثالثها : یرثنی المال ویرث من آل یعقوب النبوة ، وهو قول السُدّی ومجاهد والشعبی ، وروی أیضاً عن ابن عباس والحسن والضحاک .

ورابعها : یرثنی العلم ویرث من آل یعقوب النبوة ، وهو مروی عن مجاهد .

و بعد ذکر دلائل مذاهب از جانب خود گفته :

والأولی أن یحمل ذلک علی کلّ ما فیه نفع وصلاح فی الدین وذلک یتناول النبوة والعلم والسیرة الحسنة والمنصب النافع فی


1- اللباب فی علوم الکتاب 13 / 13 .

ص : 372

الدین والمال الصالح ; فإن کل هذه الأُمور ممّا یجوز توفّر الدواعی علی بقائها لیکون ذلک النفع دائماً مستمراً . (1) انتهی (2) .

[ ج ] 241 (3) در “ تفسیر “ نیشابوری مذکور است :

واختلفوا أیضاً فی الوراثة فعن ابن عباس والحسن والضحاک : هی وراثة المال .

و عنهم - أیضاً - : أن المراد یرثنی المال ویرث من آل یعقوب النبوة أو بالعکس (4) .

و در تفسیر “ درّ منثور “ تصنیف سیوطی مسطور است :

أخرج الفریابی ، عن ابن عباس ، قال : کان زکریا لا یولد له فسأل ربّه فقال : ربّ ( [ ف ] هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنِی


1- تفسیر الرازی 21 / 184 .
2- [ ب ] قال الرازی - فی تفسیره : 21 / 182 - : المختار [ أن المراد ] من الموالی الذین یخلفون بعده إمّا فی السیاسة أو فی المال الذی کان له . وقال - فی 21 / 184 ، بعد نقل الخلاف فی تلک المسألة - : والأولی أن یحمل ذلک علی کلّ ما فیه نفع وصلاح فی الدین ، وذلک یتناول النبوة والعلم وسیرة الحسنة والمنصب النافع فی الدین والمال الصالح .
3- از اینجا تا قسمت : ( پس از این عبارات . . . ) در صفحه بعد فقط در نسخه [ ج ] آمده است ، و نسخه های [ الف و ب ] فاقد آن است .
4- [ ج ] ( فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) سوره مریم [ ( 19 ) : 6 ] جزء سادس عشر ، ربع اول .

ص : 373

وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (1) ، قال : یرثن مالی ویرث من آل یعقوب النبوة (2) .

وأخرج ابن أبی الشیبة ، وابن المنذر ، عن مجاهد وعکرمة فی قوله : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) ، قال : یرث مالی ، ویرث من آل یعقوب النبوة .

وأخرج عبد بن حمید عن أبی صالح فی قوله : ( وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی ) ، قال : خاف موالی الکلالة .

وقوله : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) ، قال : یرث مالی ، ویرث من آل یعقوب النبوة (3) .

پس (4) از این عبارات معلوم شد که : سدی و مجاهد و شعبی و ابن عباس و حسن و ضحاک - که از اکابر مفسرین و مقبولین اهل سنت اند - از ( یرثنی ) وراثت مالیه مراد گرفته اند (5) .


1- مریم ( 19 ) : 6 .
2- إلی هنا جاء فی الدرّ المنثور 4 / 259 .
3- چنان که اشاره شد مطالب “ تفسیر نیشابوری “ و “ الدرّ المنثور “ از نسخه [ ج ] صفحه : 241 - 244 میباشد . در “ الدرّ المنثور “ فقط قسمت اول مطلب پیدا شد ، با اینکه در “ تفسیر آلوسی “ 16 / 64 نیز به دنباله مطلب از “ الدرّ المنثور “ اشاره کرده است ! مطالبی که از ابی صالح نقل شده در “ جامع البیان “ طبری 16 / 59 - 60 نیز آمده است .
4- از اینجا به بعد دنباله نسخه [ الف ] میباشد .
5- همچنین مراجعه شود به جامع البیان طبری 16 / 59 - 60 ، عمدة القاری 16 / 20 ، تفسیر سمرقندی 2 / 368 ، تفسیر ثعلبی 6 / 206 ، زاد المسیر ابن جوزی 5 / 146 ، تفسیر سمعانی 3 / 278 ، تفسیر آلوسی 16 / 64 .

ص : 374

و فخر رازی نیز داخل داشتن وراثت مالیه را در آیه ، اولی و مستحسن پنداشته ، پس به شهادت این جماعت بطلان ‹ 217 › خبر : ( نحن معاشر الأنبیاء ) ثابت شد ، والحمدلله علی ذلک .

و در این صورت اعتراضاتی که مخاطب بر شیعیان وارد کرده ، بر این جماعت نیز وارد خواهد شد ، پس هر جوابی که از جانبشان اهل سنت دهند ، همان جواب شیعیان است ، ( وَکَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ ) (1) .

اما آنچه گفته : اگر مراد از آل یعقوب : اولاد یعقوب بود لازم آید که حضرت یحیی وارث جمیع بنی اسرائیل باشد .

پس ممنوع است به اینکه : مراد آن است که ولیِ حضرت زکریا [ ( علیه السلام ) ] به سبب قرابت وارث مال بعضی از آل یعقوب خواهد شد ، چنانچه حرف ( من ) تبعیضیه بر آن دلالت واضحه دارد .

و از این بیان معلوم شد که آوردن این آیه در این مقام - فی الحقیقة - دلیل کمال خوش فهمی علمای شیعه است ، پس اعتراض نمودن بر آن ، دلیل صریح است بر نافهمی معترض .

اما آنچه گفته : پس اگر مراد وراثت علمی خاص نباشد این صفت لغو میشود .


1- الأحزاب ( 33 ) : 25 .

ص : 375

پس جوابش آنکه : فایده این صفت آن است که آن دلالت میکند بر اینکه آن جناب چنان ولی از حق تعالی درخواسته که بعد [ از ] وفاتش باقی ماند ، گو این درخواست او به وقوع نپیوسته باشد .

اما آنچه گفته : محال عادی است که از وراثت مال و متاع که در نظر ایشان ادنی قدری نداشت بترسند .

پس منقوض است به اینکه : سبب ترسیدن آن بود که مبادا بنوعم او بر مال او ظفر یابند ، و در مواضع غیر محبوبه صرف کنند ، و بر معاصی بدان قوت گیرند ، پس این معنا محال نباشد .

و اگر این معنا محال میبود ابن عباس به آن فخامت شأن ، و حسن بصری با این جلالت قدر ، و سدی و مجاهد و شعبی و ضحاک و فخر رازی و غیر ایشان (1) هم به این محال تفسیر آیه مذکوره نمیکردند ، بل محال عادی آن است که از وراثت علم و نبوت ترسند ; زیرا که هر کسی را که خدای تعالی لایق نبوت میدانست نبیّ میکرد ، سبب ترسیدن در آن چه بود ؟ !

اما آنچه گفته : تمام مال را لله پیش از وفات خود خیرات و تصدّق میفرمود .


1- قسمت : ( غیر ایشان ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 376

پس مقصود او از این دعا این بود که : اگر حق - تعالی شأنه - او را چنین ولی عطا خواهد فرمود که وارث مال او شود ، موجب تضاعف اجر و بقای آن تا مدت دراز خواهد بود .

اما آنچه گفته : پس مراد در اینجا وراثت منصب است که اشرار بنی اسرائیل بعد از من بر منصب نبوت مستولی گشته ، مبادا که تحریف احکام الهی و تبدیل شرایع ربانی نمایند ، و علم مرا محافظت نکنند ، و بر آن عمل بجا نیارند .

پس دانستی که رسیدن میراث علم نبوت به کسی بدون اعانه و امداد الهی ممکن نیست ، چون حضرت زکریا ( علیه السلام ) را علم به حکمت و مصلحت باری تعالی حاصل بود ، از او این معنا محال مینماید که به حق - تعالی شأنه - گمان کند که نبوت به شخصی دهد که تبدیل احکام و شرایع ربانی نماید .

و حسن بصری که قائل است به اینکه در آیه ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (1) وراثت مال مراد است ، نیز به همین معنا استدلال کرده ، چنانچه ملا علی قاری در ‹ 218 › “ شرح مشکاة “ گفته :

وخالف الحسن البصری فی المسألة العامّة ، قال : وهذا الحکم مختصّ بنبیّنا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ; لقوله تعالی : ( یَرِثُنِی


1- مریم ( 19 ) : 6 .

ص : 377

وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (1) وقال : وهی وراثة مال لا نبوة ، وإلاّ لم یقل : ( وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی ) (2) إذ لا یخافهم علی النبوة (3) .

و ولی الدین ابو زرعه عراقی در “ شرح احکام صغری “ (4) - در فوائد حدیث عدم توریث - گفته :

الثامنة : لا یختصّ ذلک بنبیّنا علیه [ وآله ] الصلاة والسلام ، بل سائر الأنبیاء ( علیهم السلام ) کذلک فی أنهم لا یورّثون ، ویدلّ لذلک قوله - فی


1- مریم ( 19 ) : 6 .
2- مریم ( 19 ) : 5 .
3- مرقاة المفاتیح 11 / 129 .
4- لم نعلم بطبعه ، وله نسخة ناقصة فی خزانة المکتبة الرضویة ( علیه السلام ) نقلنا عنه فی الطعن الحادی عشر من مطاعن عمر ( متعة الحجّ ) ، ولعله ما أشار إلیه حاجی خلیفة فی کشف الظنون 1 / 625 - 627 بقوله : الحاوی الصغیر فی الفروع ; للشیخ نجم الدین عبد الغفار بن عبد الکریم القزوینی الشافعی المتوفی سنة 665 ، وهو من الکتب المعتبرة بین الشافعیة . . . قالوا : هو کتاب وجیز اللفظ ، بسیط المعانی ، محرّر المقاصد ، مهذب المبانی ، حسن التألیف والترتیب ، جید التفصیل والتبویب ، ولذلک عکفوا علیه بالشرح والنظم . . فمن شروحه شرح . . . ( ثم ذکر أنه نظمه زین الدین الشافعی المتوفی سنة 749 ، ثم قال : ) ولها شروح منها . . . و شرح الفاضل أبی زرعة أحمد بن عبد الرحیم العراقی ، المتوفی سنة 826 ست وعشرین وثمانمائة أوله أمّا بعد حمداً لله علی آلائه . . إلی آخره . و ذکر فی الضوء اللامع 1 / 336 أنه حافظ ، محدّث ، فقیه ، أصولی ، مفسر .

ص : 378

الروایة التی نقلناها فی الفائدة الأُولی من صحیح مسلم - : ( لا نورث ) فجمع الضمیر باعتبار مشارکة بقیة الأنبیاء له فی ذلک ، وقد صرّح به فی قوله - فی حدیث عمر . . . - : إنا معاشر الأنبیاء لا نورّث ، رواه النسائی فی سننه ، وورد من حدیث أبی بکر الصدیق . . . و أبی هریرة ، رواهما ابن عبد البرّ بهذا اللفظ أیضاً ، وبهذا قال جمهور العلماء من السلف والخلف إلاّ الحسن البصری فإنه قد حکی عنه : ان ذلک مختصّ بنبیّنا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ; لقوله تعالی : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (1) ، وزعم أن المراد وراثة المال ، قال : ولو أراد وراثة النبوة لم یقل : ( وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی ) (2) ; إذ لا یخاف الموالی علی النبوة . . (3) إلی آخره .

اما آنچه گفته : و بعضی علما در اینجا بحث کنند که اگر از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم کسی میراث نمیگیرد ، پس چرا حجرات ازواج را در میراث آنها دادند .

پس نشان باید داد که کدام عالم و کدام مصنف در کدام کتاب این بحث را وارد کرده ؟


1- مریم ( 19 ) : 6 .
2- مریم ( 19 ) : 5 .
3- [ الف و ب ] فصل اول ، باب ثانی ، ترجمه بعد باب الکرامات و قبل باب قریش و ذکر القبائل . [ شرح احکام صغری : ] .

ص : 379

اما آنچه گفته که : جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم هر حجره را به نام زوجه [ ای ] ساخته به دست او حواله فرموده بود ، پس هبه مع القبض متحقق شد .

منقوض است به اینکه : ساختن حجره به نام زوجه و حواله فرمودن به او دلیل هبه نمیتواند شد ; زیرا که جایز است که حواله فرمودن حجرات به ازواج بنابر محض اسکان و انزال بوده باشد ، نه بنابر تملیک ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی در جواب قاضی القضات گفته :

فأمّا ما رواه من أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) قسّم حجره علی نسائه وبناته ، فمن أین له - إذا کان هذا الخبر صحیحاً - أن هذه القسمة علی وجه التملیک دون الاسکان والإنزال ؟ ولو کان قد ملکهنّ لوجب أن یکون ذلک ظاهراً مشهوراً . (1) انتهی .

و ابن ابی الحدید در شرح “ نهج البلاغه “ گفته :

والذی ینطق (2) به التواریخ : أنه لمّا خرج من الغار (3) دخل المدینة وسکن منزل أبی أیوب [ واختط المسجد ] (4) ، واختط حجر نسائه وبناته ، وهذا یدلّ علی أنه کان المالک للمواضع ; فأمّا


1- الشافی 4 / 104 .
2- فی المصدر : ( تنطق ) .
3- فی المصدر : ( قباء ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 380

خروجها من ملکه إلی الأزواج فممّا لم أقف علیه . (1) انتهی .

و نیز ابن ابی الحدید گفته :

فأما احتجاج قاضی القضاة بقوله تعالی : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) (2) واعتراض السید علیه فقوی ; لأن هذه الإضافة تقتضی ‹ 219 › التخصیص فقط لا التملیک ، کما قال : ( لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ ) (3) .

اما آنچه گفته : به اجماع شیعه و سنی ثابت است که : چون حضرت امام حسن ( علیه السلام ) را وفات نزدیک شد از ام المؤمنین عایشه صدیقه استیذان طلبید که مرا هم موضعی در جوار جد خود بدهد .

پس استیذان حضرت امام حسن ( علیه السلام ) از عایشه به روایات شیعه ثابت نشده ، و ادعای اجماع شیعه و سنی بر این معنا کذب محض و بهتان صرف است (4) .

آری آن حضرت وصیت برای بردن جنازه خود در آنجا کرده بود ، لیکن مروان و عایشه مانع شدند .

ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :


1- شرح ابن ابی الحدید 17 / 217 .
2- الأحزاب ( 33 ) : 33 .
3- شرح ابن ابی الحدید 17 / 218 ، والآیة الشریفة فی سورة الطلاق ( 65 ) : 1 .
4- جمله : ( و ادعای اجماع شیعه و سنی بر این معنا کذب محض و بهتان صرف است ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 381

وقد أوصی الحسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أن یدفن معهم فمنعه من ذلک مروان وغیره (1) .

و اگر بالفرض صحت استیذان مسلم کرده شود ، پس به جهت خوف فتنه و فساد او بوده باشد ، و بسا است که مالک را احتیاج میشود که از غاصب اجازه گیرد .

اما آنچه گفته : دلالت بر مالک بودن ازواج خانه ها را از قرآن مجید نیز فهمیده اند که خانه ها را به ازواج اضافه فرموده ، و ارشاد نموده : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) (2) .

پس جوابش آنکه : این اضافه مفید ملک نیست ، بلکه عادت جاری است که از جهت سکنی نیز اضافه میکنند ، ویقال : هذا بیت فلان وسکنه . . و به این معنی ملک مراد نمیشود ، چنانچه حق تعالی شأنه فرموده : ( لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ وَلا یَخْرُجْنَ إلاّ أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَة مُبَیِّنَة ) (3) ، و شبهه نیست در اینکه مراد از ( بیوتهن ) در این آیه کریمه خانه های مردان ایشان است ، و مع هذا اگر حجرات ازواج پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ملک ایشان میبود ، میبایست که در تصرف وارثان ایشان در میآمد ، و حال آنکه هیچ یک از ورثه آنها بر هیچ


1- [ الف ] جواب طعن سابع از مطاعن ابی بکر . ( 12 ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 100 ] .
2- الأحزاب ( 33 ) : 33 .
3- الطلاق ( 65 ) : 1

ص : 382

یک از حجرات مذکوره تصرف نکرده ، چنانچه در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

إنّ ورثتهنّ لم یرثن عنهنّ منازلهنّ ، ولو کانت البیوت ملکاً لهنّ لانتقلت إلی ورثتهنّ ، وفی ترک ورثتهنّ (1) حقوقهم عنها دلالة علی ذلک (2) .

حاصل آنکه : ورثه ازواج وارث نشدند از ایشان منازل ایشان را ، و اگر این منازل ملک ازواج میبود ، هر آینه منتقل میشد به سوی ورثه ایشان ، و در ترک نمودن ورثه ازواج حقوق خود را از (3) این بیوت دلالت است بر اینکه این بیوت ملک ازواج نبود . انتهی .

پس بحمدالله به اعتراف ابن حجر عسقلانی - که از اکابر محققین و ائمه معتمدین اهل سنت است - تکذیب دعوی باطل مخاطب ثابت گردید ، و به وضوح انجامید که مخاطب برای اصلاح حال خلیفه خود بلادلیل این ادعای کاذب آغاز نهاده .

[ ج ] 45 (4) و دیگر ائمه سنیه نیز تصریح کرده اند به اینکه ازواج مالک


1- قسمت : ( وفی ترک ورثتهنّ ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] باب ما جاء فی بیوت أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم من کتاب الخمس . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 6 / 129 . [ فتح الباری 6 / 148 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .
3- قسمت : ( حقوق خود را از ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- از اینجا تا ( اما آنچه گفته : ) سه صفحه بعد فقط در نسخه [ ج ] آمده است ، و نسخه های [ الف و ب ] فاقد آن است .

ص : 383

بیوت نبودند ، علامه قرطبی در “ تفسیر “ خود گفته :

الثانیة : فی قوله تعالی : ( بُیُوتَ النَّبِیّ . . ) (1) دلیل علی أن البیت للرجل ویُحکم له به ; فإن الله تعالی أضافه إلیه .

فإن قیل : فقد قال تعالی : ( وَاذْکُرْنَ ما یُتْلی فی بُیُوتِکُنَّ . . ) (2) إلی آخر الآیة .

قلنا : إضافة البیوت إلی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] إضافة ملک ، وإضافة البیوت إلی الأزواج إضافة محل ، بدلیل أنه جعل فیها الإذن للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، والإذن إنّما یکون للمالک .

الثالثة : واختلف العلماء فی بیوت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم - إذ کان یسکن فیها أهله بعد موته - هل هی ملک لهنّ أم لا علی قولین :

فقالت طائفة : کانت ملکاً لهنّ بدلیل أنهنّ سکنّ فیها بعد موت النبیّ [ ج ] 46 صلی الله علیه [ وآله ] و سلم إلی وفاتهنّ ، وذلک أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وهب ذلک لهنّ فی حیاته .

الثانی : أن ذلک کان إسکانا کما یسکن الرجل أهله و لم یکن هبة ، وتمادی سکناهنّ بها إلی الموت . وهذا هو الصحیح ، وهو الذی ارتضاه أبو عمر بن عبد البرّ وابن العربی . . وغیرهم ، فإن ذلک من مؤونتهنّ التی کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم


1- الأحزاب ( 33 ) : 53 .
2- الأحزاب ( 33 ) : 34 .

ص : 384

استثناها لهنّ کما استثنی لهنّ نفقاتهنّ حین قال : ( لا تقسّم ورثتی دیناراً ولا درهماً ، ما ترکت بعد نفقة أهلی ومؤونة عاملی فهو صدقة ) هکذا قال أهل العلم ، قالوا : ویدلّ علی ذلک أن مساکنهنّ لم یرثها عنهنّ ورثتهنّ ، قالوا : ولو کان ذلک ملکاً لهنّ کان لا شک قد ورثه عنهنّ ورثتهنّ ، قالوا : وفی ترک ورثتهنّ ذلک دلیل علی أنها لم تکن لهن ملکاً ، وإنّما کان لهنّ سکنی حیاتهنّ فلما توفین جعل [ ج ] 47 ذلک زیادة فی المسجد الذی یعمّ المسلمین نفعه کما جعل ذلک الذی کان لهنّ من النفقات فی ترکة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم - لمّا مضین لسبیلهنّ - فزید إلی أصل المال فصرف فی منافع المسلمین ممّا یعمّ جمیعهم نفعه ، والله الموفق (1) .

[ ج ] 48 و ولی الدین ابوزرعه عراقی شارح “ احکام صغری “ در شرح حدیث عدم توریث گفته :

فیه وجوب نفقة أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بعد وفاته من متروکاته وهو کذلک ، فقیل : إن سببه أنهنّ محبوسات عن الأزواج بسببه .

وقیل : لعظم حقهنّ فی بیت المال لفضلهنّ وقدم هجرتهنّ وکونهنّ أمهات المؤمنین ، ولیس ذلک لإرثهنّ منه ، ولذلک اختصصن بمساکنهنّ مدّة حیاتهنّ و لم یرثها ورثتهنّ بعدهنّ (2) .


1- تفسیر القرطبی 14 / 225 .
2- [ ج ] قوبل علی أصل شرح الأحکام ، والحمد لله المنعام . [ لاحظ شرح مسلم للنووی 12 / 73 ; الدیباج علی مسلم للسیوطی 4 / 366 ] .

ص : 385

[ ج ] 49 و نیز ولی الدین عراقی در “ شرح احکام صغری “ گفته :

الحُجْرة - بضمّ الحاء المهملة وإسکان الجیم - : البیت ، سمّیت بذلک لبنائها بالحجارة أو لمنعها المال ، قولان لأهل اللغة ، و أضاف الحجرة إلی عایشة . . . باعتبار سکناها بها وإلاّ فهی للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و من هذا قوله تعالی : ( وَاذْکُرْنَ ما یُتْلی فی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللّهِ والْحِکْمَةِ ) (1) .

اما (2) آنچه گفته که : این دادن ، خود صریح دلیل است بر آنکه در متروکه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم میراث نبود ; زیرا که حضرت امیر را به وجهی میراث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نمیرسید .

پس جوابش آنکه : حدیث “ صحیح مسلم “ که سابق از این نقل نموده شد (3) ، دلالت صریح میکند که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از طرف حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) طلب میراث میکرد ، پس اگر به اذن حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ‹ 220 › حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) شمشیر و زره و بغله شهبا قبض کرده باشد ، دلیل نفی میراث در ترکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نمیتواند شد .


1- الأحزاب ( 33 ) : 34 .
2- از اینجا به بعد دنباله نسخه [ الف ] میباشد .
3- قبلا از صحیح مسلم 5 / 151 گذشت .

ص : 386

اما آنچه گفته : خلیفه وقت هر که را خواهد به چیزی تخصیص نماید .

پس بنابر این ابوبکر را لازم بود که حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) را فدک میداد ، و خاطر آن حضرت را آزرده نمیساخت .

و علمای اهل سنت در دفع اشکال اعطای ابوبکر سیف و بغله و غیر آن به حضرت امیر ( علیه السلام ) متحیر شده ، تأویلات بارده بر سبیل احتمال ذکر کرده اند ، چنانچه سید مرتضی از قاضی القضات صاحب کتاب “ مغنی “ نقل کرده :

فأمّا خبر السیف و البغلة والعمامة . . و غیر ذلک ، فقد قال أبوعلی : إنه لم یثبت أن أبا بکر دفع ذلک إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) علی جهة الإرث ، وکیف یجوز ذلک مع الخبر الذی رواه ؟ وکیف یجوز لو کان إرثاً أن یخصّه بذلک ولا إرث له مع العمّ ; لأنه عصبة ، وإن کان وصل إلی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فقد کان ینبغی أن یکون العباس شریکاً فی ذلک وأزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، ولوجب أن یکون ذلک ظاهراً مشهوراً لیعرف أنهم أخذوا نصیبهم ، أو بدله ، ولا یجب إذا لم یدفع أبو بکر ذلک إلیه علی جهة الإرث أن لا یحصل ذلک فی یده ; لأنه قد یجوز أن یکون النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نحله ذلک ، ویجوز - أیضاً - أن یکون أبو بکر رأی الصلاح فی ذلک أن یکون بیده لما فیه من تقویة الدین ، وتصدّق ببذله (1) بعد التقویم ; لأن للإمام أن یفعل ذلک .


1- فی الشافی : ( ببدله ) .

ص : 387

وحکی عن أبی علی فی البردة والقضیب : أنه لا یمتنع أن یکون جعله عدّةً فی سبیل الله وتقویةً علی المشرکین ، فتداولته الائمة (1) لما فیه من التقویة ، ورأی أن ذلک أولی من أن یتصدّق به ، إن ثبت أنه ( علیه السلام ) لم یکن قد نحله غیره فی حیاته (2) .

و سید مرتضی علم الهدی در جواب گفته :

فأمّا حکایته عن أبی علی أن أبا بکر لم یدفع إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) السیف والبغلة والعمامة علی سبیل الإرث ، وقوله : کیف یجوز ذلک مع الخبر الذی رواه ؟ وکیف خصّصه بذلک دون العمّ الذی هو العصبة ؟

فما نراه زاد علی التعجب ، وممّا عجب منه عجبنا ، و لم تثبت عصمة أبی بکر فتنفی عن افعاله التناقض .

قوله : یجوز أن یکون النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قد نحله إیّاه وترکه أبو بکر فی یده ; لأن فی ذلک من تقویة الدین ، وتصدّق ببذله (3) .

فکل ما ذکر جائز إلاّ أنه قد کان یجب أن یظهر أسباب النحلة والشهادة بها ، والحجّة علیها ، و لم یظهر من ذلک شیء فنعرفه .

و من العجائب أن تدّعی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فدک نحلة ، وتستشهد


1- فی المغنی : ( الأمة ) .
2- [ ب ] المغنی 20 / 1 / 331 . [ عنه الشافی 4 / 61 ] .
3- فی المصدر : ( ببدله ) .

ص : 388

علی قولها أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) وغیره ، فلا یصغی إلی قولها ، ویترک السیف والبغلة والعمامة فی ید أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] علی سبیل النحلة ، به غیر بیّنة ظهرت ، ولا شهادة قامت ! !

علی أنه ‹ 221 › کان یجب علی أبی بکر أن یبیّن ذلک ، ویذکر وجهه بعینه أیّ شیء کان لمّا نازع العباس فیه ، فلا وقت لذکر الوجه فی ذلک أولی من هذا الوقت !

والقول فی البردة والقضیب إن کان نحلة أو علی الوجه الآخر یجری مجری ما ذکرناه فی وجوب الظهور والإشهاد .

ولسنا نری أصحابنا (1) یطالبون أنفسهم فی هذا الموضع بما یطلبوننا بمثله إذا ادّعینا وجوهاً وأسباباً وعللا مجوّزة ; لأنهم لا یقنعون منّا بما یجوز ویمکن ، بل یوجبون فیما ندّعیه الظهور والإشهاد ، وإذا کان هذا علیهم نسوه أو تناسوه ! (2) و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

وعن الثالث : أنه لم یدفع ذلک لعلی [ ( علیه السلام ) ] میراثاً ولا صدقةً لما مرّ ، بل بطریق الوصیة منه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم علی ما ورد .

وعلی فرض عدم الوصیة فیحتمل أنه دفعهما إلیه عاریة أو نحوها لیستعین بهما فی الجهاد ، ولتمیّزه عن غیره بالشجاعة العظمی أُوثر بذلک .


1- [ الف ] المراد به المخالفون . ( 12 ) ح .
2- شافی 4 / 82 - 83 .

ص : 389

ویحتمل أن غیره اشتری ذلک و دفعه إلیه ، والصدقة لا تحرم علیه نقلها (1) .

و صاحب “ ابطال الباطل “ گفته :

والجواب : إنه أعطاهما علیاً [ ( علیه السلام ) ] ; لأنه کان من المصالح ، والصدقة فی هذا الحدیث لا یراد بها الزکاة المحرّمة علی أهل البیت ، بل المراد أنها من جملة بیت مال المسلمین ، وقد تطلق الصدقة بالمعنی الأعمّ ، وهی کل مال یرصد لمصالح المسلمین والجنود ، وبهذا المعنی یشتمل خمس الغنائم والفیء والخراج و مال من لا وارث له من المسلمین ، والزکاة قد تطلق و یراد بها الزکاة المفروضة والصدقة المسنونة المتبرّعة بها ، وهاتان الأخیرتان کانتا محرّمتین علی أهل بیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فأعطی أبو بکر سیف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وعمامته علیاً [ ( علیه السلام ) ] ; لأنه کان من جملة مال من لا وارث له من المسلمین (2) .

اما آنچه گفته : در اینجا فایده عظیمه باید دانست که شیعه در اول باب مطاعن ابوبکر ، منع میراث مینوشتند و میگفتند ، چون از عمل ائمه معصومین و از روی روایات این حضرات عدم توریث پیغمبر ثابت شد ، از این


1- [ الف ] در طعن سابع از مطاعن ابی بکر . ( 12 ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 100 ] .
2- [ ب ] دلائل الصدق : 3 / 24 ( طبع قم 1395 ) . [ احقاق الحق : 224 ] .

ص : 390

دعوی انتقال نموده ، و دعوی دیگر تراشیدند و طعن دیگر بر آوردند که این طعن سیزدهم است .

پس کذب محض و افترای صرف است ، هرگز شیعه دعوی دوم بعدِ دعوی اول نتراشیده اند ، بلکه همیشه به هر دو طعن ابوبکر را مطعون کرده اند . و تراشیدن طعن دوم معنا ندارد . و به روایات خود اهل سنت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، دعوی هبه فدک نموده - کما سیجیء - وجناب علامه حلی ( رحمه الله ) و مولانا محمد باقر مجلسی و دیگر علمای شیعه هر دو امر را در یک طعن نوشته اند ، و هر دو دعوی علی الترتیب از حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) به ظهور آمده ، اول دعوی هبه فدک نموده ، چون ابوبکر آن را ردّ نمود دعوی میراث در پیش ساخته .

و ابوعلی انکار این ترتیب نموده ، ‹ 222 › چنانچه قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ گفته :

وقد أنکر أبو علی ما قاله السائل ، بأنها لمّا ردّت فی دعویها النحل ادّعته إرثاً ، وقال : بل کان طلب الإرث قبل ذلک ، فلمّا سمعت منه الخبر کفّت ، ثم ادّعت النحل (1) .

حاصل آنکه ابوعلی انکار کرد قول سائل را اینکه هرگاه که دعوی هبه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ردّ کرده شد ، دعوی ارث کرد ، بلکه طلب ارث پیش از این بود ، پس هرگاه خبر را که ابوبکر روایت کرد بشنید از دعوی ارث باز ماند


1- المغنی 20 / ق 1 / 333 ، و مراجعه شود به شرح ابن ابی الحدید 16 / 769 ، شافی 4 / 97 .

ص : 391

و دعوی هبه نمود ، و سید مرتضی [ ( قدس سره ) ] در جواب این کلام گفته :

فأمّا إنکار أبی علی لأن یکون ادّعاء النحل قبل ادّعاء المیراث ، وعکسه الأمر فیه ، فأوّل ما فیه : إنا لا نعرف له غرضاً صحیحاً فی إنکار ذلک ; لأن کون أحد الأمرین قبل الآخر لا یصحّح له مذهباً ، ولا یفسد علی مخالفه مذهباً .

ثم إن الأمر فی أن الکلام فی النحل کان المتقدم ، ظاهرٌ ، والروایات کلّها به واردة ، وکیف یجوز أن تبتدئ بالمیراث فیما تدّعیه بعینه نحلا ؟

أو لیس هذا یوجب أن تکون قد طالبت بحقّها من وجه لا تستحقّه منه مع الاختیار ؟ !

وکیف یجوز ذلک والمیراث یشرکها فیه غیرها ، والنحل تفرّد به ؟ !

ولا ینقلب مثل ذلک علینا من حیث طالبت بالمیراث بعد النحل ; لأنها فی الابتداء طالبت منه بالنحل - وهو الوجه الذی تستحقّ منه فدک - فلمّا دفعت عنه طالبت ضرورة بالمیراث ، وللمدفوع عن حقّه أن یتوصّل إلی تناوله بکلّ وجه وسبب ، وهذا بخلاف قول أبی علی : إنه أضاف إلیها ادّعاء الحقّ من وجه لا تستحقّه منه وهی مختارة (1) .


1- شافی 4 / 101 .

ص : 392

خلاصه آنکه انکار ابوعلی بودن دعوی هبه قبل دعوی میراث و عکس نمودن امر واقعی را ، پس اول آنچه در این است آن است که ما نمیشناسیم که او را در این امر غرضی صحیح بوده باشد ; زیرا که بودن یکی از دو امر پیش از دیگری ، موجب صحت مذهبی برای او ، و موجب فساد مذهبی برای مخالف او نیست ، پس تر (1) بدان که کلام در تقدیم دعوی هبه بر دعوی میراث ظاهر است ، و تمامی روایات وارده در این امر متضمن آن است ، و چگونه جایز باشد که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ابتدا کند به دعوی میراث در آنچه بعینه دعوی هبه در آن - بعد آن - کرده باشد ؟ ! آیا این معنا موجب آن نیست که طلب کرده باشد حق خود را به وجهی که مستحق آن نبود با اختیار ! ؟

و چگونه جایز باشد این معنا و حال آنکه در میراث غیر او شریک بود ، و در هبه آن حضرت متفرد بود .

و مثل این معنا بر ما منقلب نمیشود ; زیرا که در ابتدا آن حضرت ( علیها السلام ) مطالبه کرد از ابی بکر به جهت هبه ، و آن وجهی بود که به آن استحقاق فدک داشت ، پس هرگاه که دفع کرده شد ، طلب کرد - بالضرورة - میراث را ; زیرا که جایز است کسی را که از حق خود دفع کرده شود که توصل کند به گرفتن حق خود به هر وجهی که باشد .

و ابن ابی الحدید در “ شرح ‹ 223 › نهج البلاغه “ گفته :

و ما ذکره المرتضی من أن الحال تقتضی أن یکون البدایة


1- یعنی پس از معلوم شدن این مطلب .

ص : 393

بدعوی النحل صحیح (1) .

و نیز ابن ابی الحدید در شرح مذکور گفته :

و اعلم أن الناس یظنّون أن نزاع فاطمة [ ( علیها السلام ) ] أبا بکر کان فی أمرین : فی المیراث والنحلة ، وقد وجدت فی الحدیث : أنها نازعت فی أمر ثالث ، ومنعها أبو بکر إیّاه [ أیضاً ] (2) ، وهو سهم ذوی القربی . .

قال أبو بکر أحمد بن العزیز الجوهری : أخبرنی أبو زید عمر بن شبّة ، قال : حدّثنی هارون بن عمر ، قال : حدّثنا الولید بن مسلم ، قال : حدّثنی صدقة أبو معاویة ، عن محمد بن عبد الله بن محمد ، عن محمد بن عبد الرحمن بن أبی بکر ، عن زید الرقاشی ، عن أنس بن مالک : إن فاطمة [ ( علیها السلام ) ] أتت أبا بکر ، فقالت : « قد علمت الذی ظلمتنا (3) عنه أهل البیت من الصدقات ، و ما أفاء الله علینا من الغنائم فی القرآن من سهم ذوی القربی » ، ثم قرأت علیه قوله تعالی : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی . . ) إلی آخر الآیة (4) ، فقال لها أبو بکر :


1- [ ب ] شرح ابن ابی الحدید : 16 / 286 .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ظلفتنا ) آمده است .
4- الأنفال ( 8 ) : 41 .

ص : 394

بأبی أنت وأُمّی ووالدک وولدک (1) ، السمع والطاعة لکتاب الله ولحقّ رسوله وحقّ قرابته ، وأنا أقرء من کتاب الله الذی تقرئین منه ، و لم یبلغ علمی منه أن هذا السهم من الخمس یسلّم إلیکم کاملاً .

قالت : « أ فلک هو ولأقربائک ؟ » قال : [ لا ] (2) بل أنفق علیکم منه ، وأصرف الباقی فی مصالح المسلمین . .

قالت : « لیس هذا به حکم الله تعالی » ، فقال : هذا حکم الله ، فإن کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عهد إلیک فی هذا عهداً وأوجبه لکم حقاً صدّقتک وسلّمته کلّه إلیک وإلی أهلک . .

قالت : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم لم یعهد إلیّ فی ذلک بشیء إلاّ أنی سمعته یقول - لمّا أنزلت هذه الآیة - : ابشروا آل محمد [ ص ] فقد جاءکم الغنی ، فقال أبو بکر : لم یبلغ علمی من هذه الآیة أن أُسلّم إلیکم هذا السهم کلّه کاملا ، و لکن لکم الغنی الذی یغنیکم ویفضل عنکم ، وهذا عمر بن الخطاب ، وأبو عبیدة بن الجراح . . وغیرهما فاسألیهم عن ذلک ، وانظری هل یوافقک علی ما طلبت أحد منهم ، فانصرفت إلی عمر فقالت [ له ] (3) مثل ما قالت لأبی بکر ، فقال لها مثل ما قال أبو بکر ، فعجبت


1- فی المصدر : ( ووالد ولدک ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 395

فاطمة [ ( علیها السلام ) ] من ذلک ، وتظنّت أنهما قد کانا تذاکرا ذلک ، واجتمعا علیه .

قال أبو بکر : وأخبرنا أبو زید ، قال : حدّثنا هارون بن عمر ، قال : حدّثنا الولید ، عن أبی لهیعة ، عن أبی الأسود ، عن عروة ، قال : أرادت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] أبا بکر علی فدک و سهم ذوی القربی ، فأبی علیها وجعلها (1) فی مال الله تعالی .

قال أبو بکر : وأخبرنا أبو زید قال : حدّثنا أحمد بن معاویة ، عن هشیم ، عن جویبر ، عن الضحّاک ، عن الحسن بن محمد بن علی ابن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : إن أبا بکر منع فاطمة [ ( علیها السلام ) ] وبنی هاشم سهم ذوی القربی ‹ 224 › وجعله فی سبیل الله فی السلاح (2) والکراع (3) .

حاصل آنکه مردم گمان میکنند که نزاع فاطمه ( علیها السلام ) با ابوبکر در دو امر بود : یکی میراث ، دوم هبه ، و به تحقیق که من یافتم در حدیث به درستی که آن حضرت نزاع کرد در امر سوم و ابوبکر از آن امر هم آن حضرت را منع کرد ، و آن سهم ذوی القربی است .

گفت ابوبکر احمد بن عزیز جوهری : خبر داد مرا بوزید . . . تا آخر اسناد ، از انس بن مالک که : به درستی که فاطمه ( علیها السلام ) آمد به نزد ابوبکر و گفت : به


1- فی المصدر : ( جعلهما ) ، وهو الظاهر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الصلاح ) آمده است .
3- [ الف ] جزء سادس عشر فصل اول . ( 12 ) . [ ب ] شرح ابن ابی الحدید : 16 / 330 . [ قال الخلیل : والکراع اسم الخیل . انظر : العین 1 / 200 ] .

ص : 396

تحقیق که میدانی که خدا حرام کرده است بر ما اهل بیت صدقات را ، و نیز میدانی آنچه عطا کرده است حق تعالی ما را از غنائم در قرآن از سهم ذوی القربی ، بعد از آن خواند بر او قول او تعالی که ترجمه اش این است :

بدانید که به تحقیق (1) آنچه غنیمت گرفتید از چیزی ، پس به درستی که برای خدا است خمس آن و برای رسول و برای ذوی القربی و یتامی .

پس گفت به آن حضرت ، ابوبکر : پدر و مادرم فدای تو و پدر و پسران تو باد که من میشنوم و اطاعت میکنم کتاب خدای تعالی را و حق رسول او را و حق قرابت او را ، به درستی که میخوانم از کتاب خدا آنچه که تو میخوانی از آن ، و نرسید علم من به آنکه این سهم کامل از خمس تسلیم کرده میشود به شما ، گفت آن حضرت : آیا برای تو و اقربای تو است ؟ گفت : بلکه انفاق میکنم بر شما از آن و صرف میکنم باقی را در مصالح مسلمین ، گفت : نیست این حکم خدا ، پس گفت : این حکم خداست ، پس اگر رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عهد کرده باشد به سوی تو در این معنا عهدی را و واجب کرده باشد آن را برای شما از روی حق ، تصدیق تو کنم و تسلیم کنم کل آن را به سوی تو ، و به سوی اهل تو ، گفت : به درستی که رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عهد نکرده است به سوی من در این معنا چیزی مگر اینکه به درستی که شنیدم من که میگفت - هرگاه که نازل شد آیه خمس که - : شادمان شوید ای آل محمد [ ص ] پس به تحقیق که آمد شما را غنی ، گفت ابوبکر :


1- ( به تحقیق ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 397

نرسید علم من از این آیه که به درستی که تسلیم کنم به سوی شما این سهم تمام و کامل ، و لیکن برای شماست غنی که بی نیاز میکند شما را و فاضل میشود از شما ، و این عمر بن خطاب است و ابوعبیده بن جراح و غیر اینها ، پس سؤال کن ایشان را از این معنا ، و نظر بکن آیا موافقت میکند تو را احدی از ایشان ؟

پس بازگشت آن حضرت به سوی عمر وگفت مانند آنچه گفته بود به ابوبکر پس گفت عمر آنچه گفته بود ابوبکر ، پس عجب کرد حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و گمان نمود که : ابوبکر و عمر هر دو قبل از این باهم ذکر این معنا کرده بودند و بر آنچه گفتند اجتماع کرده بودند . انتهی .

و روایات دیگر معتمدین اهل سنت هم دلالت دارد بر آنکه : حضرت فاطمه ( علیها السلام ) مطالبه میراث از (1) ابوبکر نموده ، چنانچه از “ ریاض النضرة “ و “ فصل الخطاب “ آنفاً منقول شده .

* * * « / لغة النص = فارسی »


1- در [ الف ] قسمت : ( میراث از ) افتاده ، و جایش سفید آمده است .

ص : 398

ص : 399

فهرست

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی 9 نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی 11 نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان 13

طعن هشتم : اعتراف به تسلط شیطان بر او

17

طعن نهم : بیعت با ابوبکر امری ناگهانی

63

طعن دهم : اعتراف ابوبکر به برتر نبودن خودش

141

طعن یازدهم : عزل ابوبکر از تبلیغ سورهء برائت

173

طعن دوازدهم : منع حضرت زهرا علیها السلام از فدک

275

ص : 400

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109