سرشناسه: مجلسی محمد باقربن محمدتقی 1037 - 1111ق.
عنوان و نام پدیدآور: بحارالانوار: الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار تالیف محمدباقر المجلسی.
مشخصات نشر: بیروت داراحیاء التراث العربی [ -13].
مشخصات ظاهری: ج - نمونه.
یادداشت: عربی.
یادداشت: فهرست نویسی بر اساس جلد بیست و چهارم، 1403ق. [1360].
یادداشت: جلد108،103،94،91،92،87،67،66،65،52،24(چاپ سوم: 1403ق.=1983م.=[1361]).
یادداشت: کتابنامه.
مندرجات: ج.24.کتاب الامامة. ج.52.تاریخ الحجة. ج67،66،65.الایمان و الکفر. ج.87.کتاب الصلاة. ج.92،91.الذکر و الدعا. ج.94.کتاب السوم. ج.103.فهرست المصادر. ج.108.الفهرست.-
موضوع: احادیث شیعه — قرن 11ق
رده بندی کنگره: BP135/م3ب31300 ی ح
رده بندی دیویی: 297/212
شماره کتابشناسی ملی: 1680946
ص: 1
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّه ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی رسوله محمّد و عترته الطاهرین.
و بعد فهذا الجزء السادس و الستون من کتاب بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأبرار حسب تجزئتنا لهذا الموسوعة الکبیرة و به تمّ کتاب السماء و العالم أعنی المجلّد الرابع عشر حسب تجزئة العلّامة قابلناه علی طبعة الکمبانیّ المشهورة بطبع أمین الضرب و هکذا علی نصّ المصادر التی استخرجت الأحادیث منها
ثمّ علی نسخة مخطوطة کاملة استلمناها من العلم الحجّة آیة اللّه السیّد شهاب الدین المرعشیّ النجفیّ دامت برکاته و هی نسخة جیّدة نفیسة تاریخ کتابتها 1235 و الکاتب أبو القاسم بن الحسین الرضویّ الموسویّ الخونساریّ قابلنا مطبوعتنا هذه علیها حرفاً بحرف عن الطباعة و اللّه هو الموفّق للصواب.
محمد الباقر البهبودیّ رجب الاصب عام 1393 ه ق
المائدة: الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ (1)
المراد بالیوم الآن لا الیوم المتعارف و الطیبات کل مستطاب من الأطعمة کما فهمه القوم أو کل ما فیه جهة حسن واقعی وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ قیل المراد بالطعام الذبائح و غیرها و قیل مخصوص بالذبائح و
رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: أَنَّهُ مُخْتَصٌّ بِالْحُبُوبِ وَ مَا لَا یَحْتَاجُ إِلَی التَّذْکِیَةِ.
وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ أی لأهل الکتاب فلا علیکم جناح أن تطعموهم.
قال شیخنا البهائی ره فی رسالته المعمولة لحکم ذبائح أهل الکتاب لا خلاف بین علماء الإسلام فی تحریم ذبائح من عدا الیهود و النصاری و المجوس من أصناف الکفار و إنما الخلاف فی الأصناف الثلاثة لا غیر فذهب جمهور الإمامیة کالشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان و الشیخ أبی جعفر الطوسی و السید المرتضی علم الهدی و أبی
ترجمه بحارالانوار جلد 63: آسمان و جهان - 10
مشخصات کتاب
سرشناسه : مجلسی، محمد باقربن محمدتقی، 1037 - 1111ق.
عنوان قراردادی : بحار الانوار .فارسی .برگزیده
عنوان و نام پدیدآور : ترجمه بحارالانوار/ مترجم گروه مترجمان؛ [برای] نهاد کتابخانه های عمومی کشور.
مشخصات نشر : تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392 -
مشخصات ظاهری : ج.
شابک : دوره : 978-600-7150-66-5 ؛ ج.1 : 978-600-7150-67-2 ؛ ج.2 : 978-600-7150-68-9 ؛ ج.3 : 978-600-7150-69-6 ؛ ج.4 978-600-715070-2 : ؛ ج.5 978-600-7150-71-9 : ؛ ج.6 978-600-7150-72-6 : ؛ ج.7 978-600-7150-73-3 : ؛ ج.8 : 978-600-7150-74-0 ؛ ج.10 978-600-7150-76-4 : ؛ ج.11 978-600-7150-83-2 : ؛ ج.12 978-600-7150-66-5 : ؛ ج.13 978-600-7150-85-6 : ؛ ج.14 978-600-7150-86-3 : ؛ ج.15 978-600-7150-87-0 : ؛ ج.16:978-600-7150-88-7 ؛ ج.17:978-600-7150-89-4 ؛ ج.18: 978-600-7150-90-0 ؛ ج.19:978-600-7150-91-7 ؛ ج.20:978-600-7150-92-4 ؛ ج.21: 978-600-7150-93-1 ؛ ج.22:978-600-7150-94-8 ؛ ج.23:978-600-7150-95-5
مندرجات : ج.1. کتاب عقل و علم و جهل.- ج.2. کتاب توحید.- ج.3. کتاب عدل و معاد.- ج.4. کتاب احتجاج و مناظره.- ج. 5. تاریخ پیامبران.- ج.6. تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه وآله.- ج.7. کتاب امامت.- ج.8. تاریخ امیرالمومنین.- ج.9. تاریخ حضرت زهرا و امامان والامقام حسن و حسین و سجاد و باقر علیهم السلام.- ج.10. تاریخ امامان والامقام حضرات صادق، کاظم، رضا، جواد، هادی و عسکری علیهم السلام.- ج.11. تاریخ امام مهدی علیه السلام.- ج.12. کتاب آسمان و جهان - 1.- ج.13. آسمان و جهان - 2.- ج.14. کتاب ایمان و کفر.- ج.15. کتاب معاشرت، آداب و سنت ها و معاصی و کبائر.- ج.16. کتاب مواعظ و حکم.- ج.17. کتاب قرآن، ذکر، دعا و زیارت.- ج.18. کتاب ادعیه.- ج.19. کتاب طهارت و نماز و روزه.- ج.20. کتاب خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، عقود و معاملات و قضاوت
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
یادداشت : ج.2 - 8 و 10 - 16 (چاپ اول: 1392) (فیپا).
موضوع : احادیث شیعه -- قرن 11ق.
شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور، مجری پژوهش
شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور. موسسه انتشارات کتاب نشر
رده بندی کنگره : BP135/م3ب3042167 1392
رده بندی دیویی : 297/212
شماره کتابشناسی ملی : 3348985
ص: 1
ادامه کتاب السماء و العالم
کلمة المصّحح
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّه ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی رسوله محمّد و عترته الطاهرین.
و بعد فهذا الجزء السادس و الستون من کتاب بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأبرار حسب تجزئتنا لهذا الموسوعة الکبیرة و به تمّ کتاب السماء و العالم أعنی المجلّد الرابع عشر حسب تجزئة العلّامة قابلناه علی طبعة الکمبانیّ المشهورة بطبع أمین الضرب و هکذا علی نصّ المصادر التی استخرجت الأحادیث منها
ثمّ علی نسخة مخطوطة کاملة استلمناها من العلم الحجّة آیة اللّه السیّد شهاب الدین المرعشیّ النجفیّ دامت برکاته و هی نسخة جیّدة نفیسة تاریخ کتابتها 1235 و الکاتب أبو القاسم بن الحسین الرضویّ الموسویّ الخونساریّ قابلنا مطبوعتنا هذه علیها حرفاً بحرف عن الطباعة و اللّه هو الموفّق للصواب.
محمد الباقر البهبودیّ رجب الاصب عام 1393 ه ق
ادامه أبواب الصید و الذبائح
باب نهم: قربانی کفار اهل کتاب و دیگران و ناصبی ها و مخالفان
آیات
- الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ(1)
{امروز چیزهای پاکیزه برای شما حلال شده، و طعام کسانی که اهل کتابند برای شما حلال، و طعام شما برای آنان حلال است.}
تفسیر
مقصود از امروزه اکنون است و معنای متعارف روز منظور نیست و مراد از طیبات- مطابق نظر مفسران- هر خوراک خوب و گوارا یا هر چه در واقع جهتی از نیکویی در آن است می باشد. در این قسمت از آیه شریفه که فرمود: {و طعام کسانی که اهل کتابند برای شما حلال است} مراد از طعام اهل کتاب، ذبیحه و غیر آن می باشد و برخی نیز گفته اند مراد از طعام، فقط ذبیحه می باشد و از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که فرمودند: مقصود [از طعام در این آیه شریفه] دانه های خوردنی و هر چه که نیاز به تذکیه ندارد می باشد.
خداوند متعال در ادامه آیه شریفه فرموده است: {و طعام شما برای آنان حلال است} یعنی بر اهل کتاب حلال است لذا گناهی متوجه شما نخواهد بود چنانچه از طعام خود به آنها بخورانید .
شیخ بهائی(ره) در رساله ذبیحه اهل کتاب خود گفته است: در مورد حرمت ذبیحه هر گروه از کفار به جز ذبیحه یهود و نصاری و زرتشت ها، میان علمای اسلام اختلاف نطری وجود ندارد و تنها اختلاف بین علما در مورد ذبیحه این سه فرقه[یهود، نصاری، زرتشت ها] است، جمهور علمای امامیه همچون شیخ مفید، شیخ طوسی، سید مرتضی،
الصلاح و ابن حمزة و ابن إدریس و العلامة جمال الدین و المحقق نجم الدین و الشیخ محمد بن مکی و سائر المتأخرین عطّر الله مضاجعهم إلی أن ذبائحهم محرّمة لا یجوز الأکل منها علی حال من الأحوال سواء ذکر اسم الله تعالی علیها أم لا و وافقهم علی ذلک الحنابلة و ذهب الحنفیة و الشافعیة و المالکیة إلی إباحة ذبائح أهل الکتاب و إن لم یذکر اسم الله علیها و وافقهم الشاذ من علماء الإمامیة کابن أبی عقیل.
و قال محمد بن بابویه طاب ثراه إذا سمعنا الیهودی و النصرانی و المجوسی یذکر اسم الله تعالی عند الذبح فإن ذبیحته تحل لنا و إلا فلا و إلحاق المجوسی بالیهودی و النصرانی لأن لهم شبهة کتاب.
ثم اختلف علماء الأمة فی ذبیحة المسلم إذا ترک التسمیة فذهب الحنابلة و داود الأصفهانی إلی تحریم أکلها سواء ترک التسمیة عمدا أو سهوا و وافقهم صاحب الکشاف مع أنه حنفی الفروع حیث قال من حق ذی البصیرة فی دینه أن لا یأکل مما لم یذکر اسم الله علیه کیف ما کان لما تری فی الآیة من التشدید العظیم هذا کلامه.
و ذهب الشافعیة و المالکیة إلی إباحة أکلها مطلقا و ذهب جماهیر الإمامیة إلی التفصیل بأنه إن ترکها عمدا حرم أکلها و إن ترکها سهوا لم یحرم و هو مذهب الحنفیة فهذه هی المذاهب المشهورة.
ثم قال احتج جمهور الإمامیة علی تحریم ذبائح أهل الکتاب بقوله تعالی وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ (1) و أهل الکتاب لا یذکرون اسم الله علی ذبائحهم فتکون محرمة بنص الکتاب و لو فرض أن النصرانی تلفظ باسم الله عند الذبح فإنما یقصد الإله الذی یعتقد أنه أب المسیح و کذا الیهودی إنما یعنی الإله الذی عزیر ابنه فوجود اللفظ فی الحقیقة کعدمه.
و أما تأویل قوله سبحانه مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ بالمیتة فظاهر البعد و قوله تعالی عقیب ذلک وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إلی قوله سبحانه إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ لا یدل علیه کما سنذکره و أبعد منه تأویل مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ بما ذکر غیر
ص: 2
ابی الصلاح، ابن حمزه، ابن ادریس، علّامه جمال الدین، محقق نجم الدین، شهید اول و دیگر متأخرین از فقهاء – که خداوند مرقد همه آنان را معطر گرداند- گفته اند: ذبیحه آنان حرام است و به هیچ وجه جایز نیست از آن خورده شود، خواه هنگام ذبح، نام خدا بر آن برده شده باشد یا نه. و حنابله هم با این نظر موافقت کرده اند ولی حنفی ها و شافعی ها و مالکی ها معتقدند ذبیحه اهل کتاب مباح است گرچه نام خدا هم بر آن برده نشده باشد. بسیار نادری از علمای امامیه همچون ابن ابی عقیل نیز، این نظر را اتخاذ کرده اند.
شیخ صدوق گفته است: اگر بشنویم یهود و نصاری و زرتشتی ها نام خدا را بر ذبیحه خود برده اند، ذبیحه آنان بر ما حلال خواهد بود و گر نه حلال نیست. و علت اینکه زرتشتی ها را نیز در کنار یهود و نصاری مورد اشاره قرار داده اند این است که در مورد آنها این شبهه وجود دارد که ممکن است دارای کتاب باشند.
فقهاء در مورد ذبیحه مسلمانی که بسم اللَّه نگفته است اختلاف نظر دارند؛ حنابله و داود اصفهانی آن را حرام دانسته اند خواه ترک تسمیه عمدی باشد خواه سهوی. و صاحب کشاف هم که حنفی است با این نظر موافقت کرده است آنجا که گفته است: شایسته است که انسان دیندارِ بینا با مشاهده سخت گیری ای که در آیه شریفه در مورد اجتناب از خوردن ذبیحه ای که نام خدا بر آن برده نشده است صورت گرفته است، در هر حال و در هر صورت از خوردن هر ذبیحه که نام خدا بر آن برده نشده است اجتناب کند.
و علمای شافعی و مالکی، خوردن ذبیحه مسلمان را مطلقا [اعم از اینکه تسمیه صورت گرفته باشد یا نه]مباح می دانند. و جمهور علمای امامیه قائل به تفصیل شده اند به این ترتیب که میان اینکه ترک بسم اللَّه عمدی باشد یا سهوی فرق گذاشته اند و در صورتی که ترک بسم الله سهوی بوده باشد آن را حلال دانسته اند. و اعتقاد حنفی ها هم بر همین است. آن چه بیان شد نظرات مذاهب مشهور بود.
سپس [شیخ بهایی (ره)] گفته است: جمهور امامیه با استناد به این آیه شریفه «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ (1)» : { و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخورید، چرا که آن قطعاً نافرمانی است} دلیل آورده اند بر حرمت ذبیحه اهل کتاب. چرا که اهل کتاب نام خدا را بر ذبیحه خود نمی برند فلذا بنصّ قرآن، ذبیحه آنها حرام است و اگر هم به فرض، نصرانی، هنگام ذبح، نام خدا ببرد، خدائی را یاد کرده است که آن خدا را پدر مسیح می داند و یهودی نیز نام خدائی را برده که معتقد است آن خدا پدر عزیر است و لذا هیچ کدام در حقیقت نام خدا را نبرده اند.
و اما تاویل این قسمت از آیه شریفه که می فرماید: {و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است} به مردار بعید است و اینکه دنبالش فرموده است: «وَ إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ (2)»: { و در حقیقت، شیطانها به دوستان خود وسوسه می کنند تا با شما ستیزه نمایند. و اگر اطاعتشان کنید قطعاً شما هم مشرکید.} همان طور که اشاره خواهیم کرد بر این ادعا دلالت ندارد و دورتر از آن تفسیرِ {و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است} به آنچه که نام غیر
ص: 2
اسم الله علیه.
و أما وقوع مثل هذا التأویل فی قوله تعالی وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ (1) فإنما هو لعدم استقامة الکلام بدونه بخلاف ما نحن فیه علی أن ارتکابه هنا لا یشفی العلیل لما نقل أن النصاری یذکرون اسم المسیح عند الذبح.
و احتج الإمامیة أیضا بالروایات
عَنْ أَئِمَّةِ أَهْلِ الْبَیْتِ کَمَا رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ
عَنِ الْإِمَامِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ النَّصَارَی أَ تُؤْکَلُ ذَبَائِحُهُمْ فَقَالَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَنْهَی عَنْ ذَبَائِحِهِمْ وَ عَنْ صَیْدِهِمْ وَ عَنْ مُنَاکَحَتِهِمْ.
وَ کَمَا رَوَاهُ إِسْمَاعِیلُ بْنُ جَابِرٍ(3) عَنِ الْإِمَامِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ علیه السلام: أَنَّهُ قَالَ عِنْدَ جَرَیَانِ ذِکْرِ أَهْلِ الْکِتَابِ لَا تَأْکُلُوا ذَبَائِحَهُمْ.
وَ کَمَا رَوَاهُ سَمَاعَةُ بْنُ مِهْرَانَ (4) عَنِ الْإِمَامِ مُوسَی الْکَاظِمِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ ذَبِیحَةِ الْیَهُودِیِّ وَ النَّصْرَانِیِّ قَالَ لَا تَقْرَبْهُمَا.
وَ کَمَا رَوَاهُ زَکَرِیَّا بْنُ آدَمَ (5) عَنِ الْإِمَامِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: أَنْهَاکَ عَنْ ذَبِیحَةِ کُلِّ مَنْ کَانَ عَلَی خِلَافِ الدِّینِ الَّذِی أَنْتَ عَلَیْهِ وَ أَصْحَابُکَ إِلَّا عِنْدَ الضَّرُورَةِ.
و الروایات عنهم بذلک کثیرة کما تضمنه کتاب تهذیب الأخبار و کتاب الکافی و غیرهما من کتب الحدیث و الروایات النافیة لها لا تصلح لمعارضتها لأن هذه معتضدة عندنا بالشهرة المقاربة للإجماع.
ثم قال ره احتج الحنفیة و الشافعیة و المالکیة علی إباحة ذبائح الیهود و النصاری بوجوه.
الأول الأصل فی الأشیاء الحل حتی یتبین التحریم و لم یثبت.
الثانی قوله تعالی وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ و الطعام یشمل اللحم و غیره و الآیة ناطقة بجواز أکل ذبائحهم.
ص: 3
خدا بر آن برده شده است می باشد، اینکه چنین تاویلی در آیه شریفه «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ (1) »: {و کسانی که به موجب آنچه خدا نازل کرده داوری نکرده اند، آنان خود کافرانند}واقع شده است این است که آیه شریفه به جز آن، تفسیر درستی ندارد. بخلاف این آیه مورد بحث، و این تفسیر هم ثمری ندارد چون نقل شده است که نصاری بر ذبیحه خود نام مسیح را می برند نه نام خدا را.
امامیه در مورد حرمت ذبیحه اهل کتاب به احادیثی نیز استدلال کرده اند:
روایات
روایت1.
کافی: محمدبن مسلم می گوید از امام باقر علیه السّلام در مورد نصاری سوال کردم که آیا ذبیحه آنها قابل خوردن است؟ حضرت فرمودند: علی علیه السّلام از ذبیحه و شکار و ازدواج با آنان نهی می کرد.(2)
روایت2.
تهذیب: امام صادق علیه السّلام می فرمایند: از ذبیحه اهل کتاب نخورید.(3)
روایت3.
کافی: سماعة بن مهران می گوید از امام موسی کاظم علیه السّلام در مورد ذبیحه یهود و نصرانی سوال کردم حضرت فرمودند بدان نزدیک مشو.(4)
روایت4.
تهذیب: امام رضا علیه السّلام خطاب به زکریا بن آدم فرمودند: تو را از خوردن ذبیحه هر آن که بر خلاف دینی است که تو و یارانت دارید نهی می کنم مگر در حال ضرورت.(5)
و روایات بسیاری در این باره از ائمه علیهم السلام رسیده است که در کتاب تهذیب و کافی و دیگر کتاب های حدیثی ذکر شده است. و روایات مخالف آنها توان معارضه با آنها را ندارند چرا که آن احادیث به شهرت نزدیک به اجماع مؤیدند.
سپس شیخ بهایی چنین گفت که: حنفیه و شافعیه و مالکیه برای حلال بودن ذبیحه یهود و نصاری چند دلیل آورده اند:
1.
اصل در هر چیزی حلال بودن آن است مادامی که حرمت آن ثابت نشده است که در این مورد حرمت ثابت نشده است.
2.
قول خدای تعالی که فرمود: «وَ طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ (6)»{ و طعام کسانی که اهل کتابند برای شما حلال، و طعام شما برای آنان حلال است.} خوراک گوشت و غیر آن را در بر می گیرد و آیه در مورد جواز خوردن ذبیحه آنان گویا است .
ص: 3
و أما التنافی بینهما و بین قوله تعالی وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ (1) فیمکن دفعه بوجهین.
الأول أن یحمل الموصول علی المیتة کما رواه ابن أبی حاتم عن ابن عباس.
(2) و یدل علیه قوله تعالی فی هذه الآیة وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ فقد روی فی تفسیرها أن الکفار کانوا یقولون للمسلمین إنکم تزعمون أنکم تعبدون الله فما قتل الله أحق أن تأکلوه مما قتلتموه و وجه التأیید أنهم أرادوا بما قتل الله ما مات حتف أنفه فینبغی حمل الموصول فی صدر الآیة علی ذلک أیضا لیتلاءم أجزاء الکلام و یخرج عن التنافر.
الوجه الثانی أن یؤول الصلة بما ذکر غیر اسم الله علیه حیث قال جل ثناؤه قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ (3) الآیة قرینة ظاهرة علی أن المراد به فی تلک الآیة هذا المعنی لا غیر فالواو فی قوله سبحانه وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ واو الحال أی لا تأکلوا مما لم یذکر اسم الله علیه حال کونه فسقا أی أهل به لغیر الله و لا یستقیم کونها للعطف لما یلزم من عطف الخبر علی الإنشاء.
الثالث روی أن النبی صلی الله علیه و آله أکل من الذراع المسموم الذی أهدته إلیه الیهودیة و کان مرض السم یعاوده فی بعض الأوقات إلی أن مات صلی الله علیه و آله من ذلک و أکله من ذلک اللحم یدل علی حل ذبیحة الیهود.
و احتج الحنابلة علی تحریم ذبیحة المسلم إذا ترک التسمیة سواء ترکها عمدا أو سهوا بظاهر الآیة وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ و احتج المالکیة و الشافعیة علی إباحتها مطلقا
بِظَاهِرِ قَوْلِهِ صلی الله علیه و آله: ذَبِیحَةُ الْمُسْلِمِ حَلَالٌ وَ إِنْ لَمْ یَذْکُرِ اسْمَ اللَّهِ (4).
و هذا
ص: 4
و منافات این سخن با آیه شریفه «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ (1)»{ و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخورید،} را به دو وجه می توان رفع کرد:
یکم: بازگشت موصول در این آیه شریفه به مردار باشد، چنانچه از ابن عباس روایت شده است(2). و اینکه در ادامه آیه شریفه فرموده {و در حقیقت، شیطانها به دوستان خود وسوسه می کنند تا با شما ستیزه نمایند} دلیل آن می باشد. چون در تفسیر آن روایت شده که کافران، به مسلمانان می گفتند: شما گمان می کنید که خدا را می پرستید و آنچه را خدا بکشد سزاوارتر است بخورید از آنچه خودتان بکشید. از آن جایی که مقصودشان از آن چه خدا کشته است همان مردار بوده لذا شایسته است که موصول در صدر این آیه شریفه به آن تفسیر شود تا اجزاء گفتار با هم مناسب شوند و منافات از میان برود .
دوّم: بازگشت صله به ذبیحه ای باشد که با نام غیر خدا کشته شده است چون خداوند متعال فرموده است: { بگو: در آنچه به من وحی شده است، بر خورنده ای که آن را می خورد هیچ حرامی نمی یابم، مگر آنکه مردار یا خونِ ریخته یا گوشت خوک باشد که اینها همه پلیدند. یا [قربانیی که] از روی نافرمانی، [به هنگام ذبح] نام غیر خدا بر آن برده شده باشد.} که خود قرینه است بر اینکه مقصود در آن آیه همین معنا است ولا غیر که آن را در این آیه فسق خوانده است.
و واو در این آیه شریفه که فرمود «وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ» واو حالیه است یعنی از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است در حالی که این کار فسق است نخورید یعنی با بردن نام غیر خدا ذبح شده اند و این واو برای عطف نیست چرا که در این صورت لازم می آید خبر بر انشاء عطف شود.
سوم: روایت است که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم از پاچه پخته ای که زن یهودیه به ایشان هدیه کرد و زهرناک بود خورد و زهرش در او اثر کرد و گاهی او را دچار بیماری می کرد تا اینکه حضرت صلی اللَّه علیه و آله و سلم از اثر آن درگذشت. و خوردن حضرت از آن گوشت، دلیل حلال بودن ذبیحه یهود می باشد .
و حنابله در مورد حرمت ذبیحه مسلمانی که عمداً یا سهوا بسم اللَّه نگفته است استدلال کرده اند به ظاهر آیه { و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخورید.}
و مالکیه و شافعیه دلیل حلیت مطلق آن را ، ظاهر فرمایش پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم می دانند که: ذبیحه مسلمان حلال است گرچه نام خدا را نبرده باشد. (3)
این
ص: 4
الحدیث لم یثبت عند الإمامیة و حمله الحنفیة علی حالة النسیان لا العمد و أورد الشافعیة علیهم أنه علی هذا التقدیر یلزم کون المسلم أسوأ حالا من الیهود و النصاری لأن المسلم التارک التسمیة عمدا لا یجوز أکل ذبیحته و الیهود و النصرانی التارک یجوز أکل ذبیحته و هذا الإیراد لیس بشی ء لأن الأمور تعبدیة لا مجال للبحث فیها.
ثم قال ره و الجواب عن الاستدلال بآیة وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ أنه لا ریب أن ظاهرها ینافی ظاهر آیة وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ و لکن رفع التنافی لیس بمنحصر فیما ذکرتم لیتم کلامکم فإن رفعه بما قلنا و نقله محدثونا عن أئمةأهل البیت علیهم السلام بتخصیص الطعام بما عدا اللحوم أولی و أحسن من حملکم و تأویلکم البعید و تخصیص الطعام بالبر و التمر و نحوهما شائع.
وَ فِی حَدِیثِ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ: کُنَّا نَخْرُجُ لِصَدَقَةِ الْفِطْرِ عَلَی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله صَاعاً مِنْ طَعَامٍ أَوْ صَاعاً مِنْ شَعِیرٍ(1).
و معلوم أن المراد بالطعام ما قلناه إذ لا یقال صاع من لحم و قد روی عن أئمة أهل البیت علیهم السلام أن المراد بالطعام فی هذه الآیة الحبوب و ما شابهها(2) و روایة ابن أبی حاتم لم تثبت عند کثیر من محدثیکم فکیف عندنا.
و لا دلالة فی قوله تعالی وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ الآیة علی أن المراد بما لم یذکر اسم الله علیه المیتة فقط لأنه یشمل فردی ما مات حتف أنفه
ص: 5
حدیث نزد امامیه ثابت نشده است و حنفی ها آن را حمل بر فراموشی کرده اند و نه عمد. و شافعی ها به آنها ایراد گرفته اند که در این صورت، حال مسلمان بدتر از یهود و نصاری خواهد بود زیرا ذبیحه او با ترک عمدی تسمیه حرام است و ذبیحه یهودی و نصرانی در این حالت حلال. و این ایراد وارد نیست زیرا این امور تعبدی است و بحث و اعتراض، وارد نیست.
سپس ایشان[شیخ بهایی] (ره) گفته است: جواب استدلال به آیه { و طعام کسانی که اهل کتابند برای شما حلال است} اینست که بی شک ظاهرش با ظاهر آیه { و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخورید} منافی است، اما رفع تنافی منحصر به آنچه شما گفتید نیست بلکه بهتر است در آیه نخست تخصیص طعام حلال را به غیر گوشتها مانند گندم و خرما که تعبیر از آنها به طعام شایع است بدانیم که محدثین ما نیز از ائمه علیهم السّلام چنین بیان کرده اند.
در حدیث ابی سعید خدری هم آمده که ما زکاة فطره را در عهد رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم صاعی از طعام یا صاعی جو می پرداختیم و معلوم است که مقصود از طعام، همان گندم و خرما است که ما گفتیم چرا که صاع گوشت گفته نشده است. و از ائمه اهل بیت علیهم السّلام روایت است که مقصود از طعام در این آیه حبوب و مانند آنها است و روایت ابن ابی حاتم در نزد بسیاری از محدثین خود شما ثابت نشده است چه رسد نزد علماء ما.
و این فرمایش خداوند متعال که{و در حقیقت، شیطانها به دوستان خود وسوسه می کنند تا با شما ستیزه نمایند. و اگر اطاعتشان کنید قطعاً شما هم مشرکید} دلالت ندارد که مقصود از { و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است} در آیه شریفه تنها مردار است بلکه هم مردار و هم هر آنچه توسط مسلمانان و کفار، بدون ذکر نام خدا کشته شده است را شامل می شود.
ص: 5
و ما ذبح من دون ذکر اسم الله علیه من ذبائح المسلمین و الکفار و حصول الجدال فی الفرد الأول لأن تلبیسهم علی المسلمین و إظهارهم الباطل فی صورة الحق إنما یتمشی فیه فحکی سبحانه جدالهم فیما جادلوا فیه دون ما لم یجادلوا فیه و ذلک لا یوجب تنافر أجزاء الکلام بوجه من الوجوه کما لا یخفی و کذا لا دلالة فی قوله وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ علی تأویل مما لم یذکر اسم الله علیه (1) فإن استعمال الفسق فی الآیة فی غیر معناه الحقیقی حیث أخرجه عن معناه المصدری لوجود الصارف فیها عن حمله علیه لا یدل علی أنه فی آیة أخری محمول علی غیر معناه الحقیقی و الحال أنه لا صارف عن حمله فیها علی معناه الحقیقی.
و الواو فی قوله تعالی وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ لا یتعین کونها للحال کما لا یتعین عود الضمیر إلی الموصول لاحتمال جعل الواو اعتراضیة و احتمال عود الضمیر إلی المصدر المدلول علیه بالفعل کما فی الکشاف و غیره و الواو الاعتراضیة کما تقع فی أثناء الکلام تقع فی آخره أیضا کما قالوه فِی قَوْلِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: أَنَا سَیِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ لَا فَخْرَ(2).
صرح بذلک فی المطول و غیره أیضا فاحتمال کونها للعطف قائم و أما قولکم یلزم عطف الخبر علی الإنشاء فجوابه أنه من قبیل عطف القصة علی القصة فلا یحتاج فیه إلی تناسب الجملتین فی الخبریة و الإنشائیة.
قال صاحب الکشاف عند تفسیر قوله تعالی وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ(3) و قصة المنافقین عن آخرها معطوفة علی قصة الذین کفروا کما تعطف الجملة علی الجملة انتهی.
ص: 6
و جدال کفار در مورد اول تحقق دارد چرا که باطل را به صورت حق درآوردند و خدای سبحان از باب همراهی با خصم جدال آنان را حکایت می کند و همان طور که روشن است این مایه بی ارتباطی گفتار نیست. و تعبیر قرآن کریم از خوردن { آنچه نام خدا بر آن برده نشده است} به فسق، دلالت بر اختصاص مورد، به مردار ندارد. زیرا به کار بردن فسق در این آیه در غیر معنای حقیقی خود، به دلیل وجود صارفی که آن را از معنای اصلی خارج کرده و باعث شده است که نتوان آن را به معنای حقیقی حمل کرد دلالت بر آن ندارد که آن را در آیه دیگری بر معنای غیر حقیقی حمل کنیم در حالی که هیچ صارفی برای حمل آن بر معنای حقیقی وجود ندارد.
و واو در «وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ» اختصاص به حال ندارد همان طور که بازگشت ضمیر به موصول اختصاص ندارد چرا که احتمال دارد واو اعتراضیه باشد و احتمال دارد که ضمیر به مصدری برگردد که فعل بر آن دلالت دارد همان طور که درکشاف و غیر آن گفته شده است. و واو اعتراضیه همان گونه که در وسط کلام واقع می شود، در آخر آن نیز قرار می گیرد همان طور که در فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز آمده است که: من سرور فرزندان آدم هستم و[لی] مباهاتی بر این بزرگی نیست.
در مطول و غیر آن به این مطلب تصریح شده است و احتمال اینکه واو برای عطف باشد پابرجاست و اما پاسخ این گفته شما که لازم می آید خبر را عطف بر انشاء کنیم، این است که این امر از قبیل عطف قصه به قصه می باشد که در آن نیازی به تناسب دو جمله در خبری و انشائی بودن نیست.
نویسنده کشاف در تفسیر آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِر
و قال صاحب الکشاف أراد أنه لیس من باب عطف جملة علی جملة لتطلب مناسب الثانیة مع السابقة بل من باب ضم الجملة مسوقة إلی أخری.
و قال صاحب الکشاف أیضا عند تفسیر قوله تعالی وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ (1) فإن قلت علام عطف هذا الأمر و لم یسبق أمر و لا نهی لیصح عطفه علیه قلت لیس الذی یعتمد بالعطف هو الأمر حتی یطلب له شاکل من أمر أو نهی یعطف علیه إنما المعتمد بالعطف هو جملة وصف ثواب المؤمنین فهی معطوفة علی جملة وصف عقاب الکافرین کما یقال زید یعاقب بالقید و الإزهاق و بشر عمرا بالعفو و الإطلاق انتهی.
و قال السید فی شرح المفتاح بعد ما قررناه لا یشترط فی عطف القصة علی القصة تناسب الجملتین فی الخبریة و الإنشائیة فلیکن ذلک علی ذکر منک فإنه ینجیک من تکلفات باردة فی مواضع شتی.
و قد یقال فی إبطال کون الواو هنا للحال أن التأکید بإن و الأمر غیر مناسب للجملة لأن الحال بمعنی الظرف کما نص علیه النحاة فالمعنی و الله أعلم و لا تأکلوا مما لم یذکر اسم الله علیه إذا کان فسقا فلیس المقام حینئذ مقام التأکید إذ لیس الغرض النهی عنه فی وقت کون الحکم بکونه فسقا مؤکدا کما هو مقتضی رجوع النفی إلی القید فی نحو ما جاء زید ماشیا و لا تضرب زیدا راکبا و لهذا لم یجعلوا جملة وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ بعد قوله جل شأنه فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ (2) حالیة و إنما حکموا بأنها معترضة بین القسم و جوابه لئلا یلزم ما قلنا هاهنا و عندی فی هذا الکلام نظر إذ لا مانع من تقیید النهی عن کل ما لم یذکر اسم الله علیه بترتیب الحکم المؤکد بکون أکله فسقا و الجملة الحالیة تؤکد کما
ص: 7
صاحب کشاف گفته است که آن از باب عطف جمله به جمله نیست تا نیازمند تناسب دومی با قبلی باشد بلکه از باب ضمیمه شدن جمله از پس به دیگری است.
و همچنین صاحب کشاف در تفسیر «وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»(1){ و کسانی را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته انجام داده اند، مژده ده} اگر اشکال شود که این امر بر چه چیزی عطف شده است و حال آنکه پیش از آن نه امری و نه نهیی نبوده است، در پاسخ می گویم: آنچه بر عطف متکی می شود، امر نیست تا اینکه امر یا نهیی جستجو شود و عطف بر آن شود. آنچه که عطف بر آن متکی است عبارت است از جمله ای که وصف ثواب مومنین را بیان می کند که آن [نیز] عطف بر جمله ای است که مشتمل بر وصف جزای کافران است. همان طور که گفته می شود زید با به بند کشیده شدن و از بین رفتن مجازات شد و عمرو را به عفو و آزادی بشارت ده .پایان.
سید در شرح مفتاح گفته است: بعد از آنچه بیان شد در عطف جمله به جمله، تناسب دو جمله در خبریه یا انشائیه بودن شرط نیست و این در یاد شما بماند چرا که آن، شما را از تکلفات دشوار در مواضع مختلف نجات می دهد.
در ابطال این قول که واو در اینجا حالیه است گفته شده است: تاکید با إن و امر، تناسبی با جمله ندارد زیرا همان طور که نحویون تصریح کرده اند حال به معنای ظرف است و معنا اینگونه است - و خداوند داناتر است- و از آنچه نام خداوند بر آن برده نشده است نخورید زمانی که فسق است، در این حال، مقام، مقام تاکید نیست چرا که مقصود، نهی از آن به صورت موکد به دلیل فسق بودن آن در زمان حکم نیست، همان طور که اقتضای رجوع نفی به قید در مثال: زید، با پای پیاده نیامد و زید را در حالی که سواره است نزن، چنین است و به همین خاطر است که جمله «وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ (2)»{ اگر بدانید، آن سوگندی سخت بزرگ است!} که بعد از جمله «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ (3)»{ نه [چنین است که می پندارید]، سوگند به جایگاه های [ویژه و فواصل معیّن] ستارگان}آمده است را حالیه در نظر نگرفته اند. و گفته اند که آن معترضه است که بین قسم و جواب آن آمده است تا آنچه گفتیم در اینجا لازم نیاید. و از نظر من ایرادی بر این نظر وارد است. چرا که مانعی وجود ندارد از اینکه با ترتب حکم موکد به اینکه خوردن آن فسق است نهی را از هر آنچه که نام خدا برده نشده است مقید کنیم و همان طور که
نجم الائمه شیخ رضی بیان کرده است جمله حالیه تاکید می کند، و به این سخن که «او را ملاقات کردم در حالی که جبه ای(لباس گشادی) بر او بود » مثال زده شده است و این سخن خداوند متعال که می فرماید«وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ (4)» { و پیش از تو پیامبران [خود] را نفرستادیم جز اینکه آنان ..} نیز که در بحث حروف مشبهه بالفعل به کار می رود، از همین سنخ دانسته شده است.
ص: 7
ذکره نجم الأئمة الشیخ الرضی و مثل بقولنا لقیته و إن علیه جبة و عد من ذلک قوله تعالی فی بحث الحروف المشبهة بالفعل وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ (1) هذا و ظنی أن وجه التأکید فی هاتین الجملتین أن کلا منهما کلام برأسه ملقی إلی المؤمنین فهو رائج عندهم متقبل لدیهم کما ذکره صاحب الکشاف عند قوله تعالی وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا(2) و أما ما قیل من أن وجه التأکید فی الآیة التی نحن فیها هو أن الکفار منکرون کون أکل ما لم یذکر اسم الله علیه فسقا فلیس بشی ء لأن المخاطب بالآیة الکریمة المؤمنون و هم لا ینکرون کون أکل المیتة فسقا و المنکر لذلک هم غیر المخاطبین بها فحینئذ تأکید الکلام الملقی إلی غیر المنکرین لکون غیر المخاطبین منکرین اختراع لا یعرفه أحد من علماء المعانی.
و الجواب عما روی من أکله صلی الله علیه و آله من اللحم الذی أهدته الیهودیة بأن الروایة لم تثبت صحتها عندنا و احتمال علمه صلی الله علیه و آله بشراء تلک الیهودیة ذلک اللحم من جزار مسلم إما بإخبار أحد من الصحابة أو بإلهام و نحوه قائم و التقریب لا یتم بدون بیان انتفائه.
و أما ما اختاره ابن بابویه من إباحة ذبیحة الیهود و النصاری و المجوس إذا سمعنا منهم التسمیة عند الذبح فقد استدل عنه ببعض الروایات و بقوله سبحانه فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ (3) و هذا قد ذکر اسم الله علیه و لیس فی الآیة الکریمة تقیید الذاکر بکونه مسلما فتدخل الأصناف الثلاثة و أما غیرهم من الکفار فهم خارجون بإجماع المسلمین علی تحریم ذبائحهم و لو لا أن قوله هذا مخالف للروایات المتضافرة و عمل جماهیر علمائنا لکان العمل به غیر بعید عن الصواب إن ألحقنا المجوس بأهل الکتاب انتهی کلامه رفع الله مقامه.
ص: 8
و من گمان می کنم که وجه تاکید در این دو جمله به این گونه است که هر کدام از آن دو جمله، کلام مستقلی است که به مومنین القاء شده است. و این وجه در بین آنها رایج بوده و مورد پذیرش آنهاست، همان طور که صاحب کشاف در مورد این فرمایش خداوند متعال که فرمود«وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا(1)» { و چون با کسانی که ایمان آورده اند برخورد کنند، می گویند: «ایمان آوردیم» }.
اما این سخن که گفته شده است وجه تاکید در این آیه برای این است که کفار خوردن آنچه را که با نام خدا ذبح نشده بود را فسق نمی دانستند، درست نیست. چرا که مخاطب این آیه کریمه مومنین هستند و حال آنکه ایشان خوردن آنچه را که با نام خدا ذبح نشده است را فسق می دانند و منکر این امر غیر از کسانی هستند که مخاطب این آیه کریمه هستند. در این صورت تاکید کلام برای غیر منکرین به خاطر اینکه غیر مخاطبین، منکر هستند بدعتی است که هیچ کدام از علمای علم معانی آن را نمی پذیرند .
جواب دلیلی که در آن به روایت خوردن پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم از گوشتی که زن یهودیه به هدیه آورد این است که درستی این روایت نزد ما امامیه ثابت نشده است و بر فرض هم که درست باشد احتمال دارد که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم به گزارش مسلمانی یا به الهامی و مانند آن علم داشته است که زن یهودیه آن را از دست مسلمانی خریده است و با این احتمال، استدلال تمام نیست.
و اما ابن بابویه که ذبیحه یهود و نصاری و زرتشت را در صورتی که بشنویم نام خدا را برده اند مباح شمرده است، هم به برخی روایات و هم به آیه «فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ(2)»:{ از آنچه نام خدا [به هنگام ذبح] بر آن برده شده است بخورید.} استناد کرده و گفته است که مراد ذبیحه ایست که نام خدا بر آن برده شده و در آیه شریفه قید نشده است که باید نام برنده مسلمان باشد لذا اطلاق آیه هر سه دسته را فرا می گیرد و کفار دیگر به غیر از این سه دسته، بنا به اجماع مسلمانان مبنی بر حرمت ذبیحه آنها از اطلاق این آیه خارج شده اند.
اگر این گفته ابن بابویه مخالف بسیاری از اخبار شیعه و گفتار جمهور فقهاء شیعه نبود عمل به آن دور از صواب نبود البته در صورتی که زرتشت را اهل کتاب بحساب آوریم. پایان کلام شیخ بهائی.
ص: 8
و قال الشیخ السدید المفید قدس الله نفسه الزکیة فی رسالة الذبائح اختلف أهل الصلاة فی ذبائح أهل الکتاب فقال جمهور العامة بإباحتها و ذهب نفر من أوائلهم بحظرها و قال جمهور الشیعة بحظرها و ذهب نفر منهم إلی مذهب العامة فی إباحتها و استدل الجمهور من الشیعة علی حظرها بقول الله عز و جل وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ (1) قالوا فحظر الله سبحانه بتضمن هذه الآیة أکل کل ما لم یذکر علیه اسمه من الذبائح دون ما لم یرده من غیرها الإجماع و الاتفاق فاعتبرنا المعنی بذکر التسمیة أ هو اللفظ بها خاصة أم هو شی ء ینضم إلی اللفظ و یقع لأجله علی وجه یتمیز به مما یعمه و إیاه الصیغة من أمثاله فی الکلام فبطل أن یکون المراد هو اللفظ بمجرده لاتفاق الجمیع علی حظر ذبیحة کثر ممن یتلفظ بالاسم علیها کالمرتد و إن سمی تجهلا و المرتد عن أصل من الشریعة مع إقراره بالتسمیة و استعمالها و المشبه لله تعالی بخلقه لفظا و معنی و إن دان بفرضها عند الذبیحة متدینا و الثنویة و الدیصانیة و الصابئین و المجوس.
قلت إن المعنی بذکرها هو الثانی من وقوعها علی وجه یتخصص به من تسمیة من عددناه و أمثالهم فی الضلال فنظرنا فی ذلک فأخرج لنا دلیل الاعتبار أنها تسمیة المتدین بفرضها علی ما تقرر فی شریعة الإسلام مع المعرفة بالمسمی المقصود بذکره عند الذبیحة إلی استباحتها دون من عداه بدلالة حصول الحظر مع التسمیة ممن أنکر وجوب فرضها و تلفظ بها لغرض له دون التدین ممن سمیناه و حصوله أیضا مع تسمیة المتدین بفرضها إذا کان کافرا یجحد أصلا من الشریعة لشبهة عرضت له و إن کان مقرا بسائر ما سوی الأصل علی ما بیناه و حظر ذبیحة المشبه و إن سمی و دان بفرضها کما ذکرناه.
و إذا صح أن المراد بالتسمیة عند الذکاة ما وصفناه من التدین بفرضها علی
ص: 9
و شیخ مفید (ره) در رساله ذبائح گفته است: اهل نماز در ذبیحه اهل کتاب اختلاف دارند، جمهور عامه[اهل تسنن]، آن را مباح دانسته و تنی چند از متقدمین ایشان آن را ممنوع دانسته اند. و جمهور علمای شیعه آن را منع کرده اند و چند تن از آنان به مذهب عامه گرویده و معتقد شدند که مباح است. دلیل جمهور شیعه مبنی بر منع ذبیحه اهل کتاب قول خداوند عزّ و جلّ است که فرمود: «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ(1) »{و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخورید، چرا که آن قطعاً نافرمانی است. و در حقیقت، شیطانها به دوستان خود وسوسه می کنند تا با شما ستیزه نمایند. و اگر اطاعتشان کنید قطعاً شما هم مشرکید.} علمای شیعه معتقدند خداوند متعال در این آیه از هر ذبیحه که نام خدا بر آن برده نشده منع کرده است به جز آنچه که به اجماع فقهاء رد شده است. و بررسی کردیم که مقصود از بردن نام خدا چیست آیا تنها تلفظ به نام خدا منظور است؟ یا چیزی دیگری هم باید به لفظ ضمیمه شود که با کمک آن از عموم ذکر نام خدا ممتاز و مجزا گردد و صیغه خاص باشد؟ اکتفاء به مجرد ذکر نام خدا باطل است چرا که همه فقهاء بر حرمت ذبیحه برخی افراد که نام خدا را هم می برند اتفاق نظر دارند، مانند مرتد ملحد که از روی جهل نام خدا را بر ذبیحه می برد یا کسی که مرتد از یک اصلی از اصول دین است حتی در صورت اقرار او به تسمیه و ذکر نام خدا بر ذبیحه، یا کسانی که خدا را از جهت لفظ و یا معنی با خلقش شبیه می دانند گرچه معتقد به وجوب تسمیه بر ذبیحه هم باشند، و مانند ثنویه[دوگانه پرستان] و دیصانیه[معتقدان به دو اصل نور و ظلمت] و صابئه[ستاره پرستان و بنا به قولی پیروان حضرت نوح] و زرتشت.
گویم :
مقصود از ذکر نام خدا بر ذبیحه قسم دوم است یعنی ذکر نام خدا به گونه ای متمایز از تسمیه این افراد که برشمردیم و نیز امثال آنان که در گمراهی به سر می برند صورت گیرد. و آن را سنجیدیم و نتیجه این بود که مقصود از تسمیه که شرط در حلیت ذبیحه می باشد اینست که فرد، مطابق شرع اسلام بدان معتقد باشد و خداشناس هم باشد و بقصد مباح شدن ذبیحه نام خدا را ببرد و نه در غیر این صورت. به دلیل اینکه با تسمیه منکر وجوب آن، گرچه وی برای غرض دیگری آن را در حال ذبح بگوید نه اینکه معتقد به وجوب و شرطیت آن باشد، باز هم حرمت محقق است؛ همانند کافری که منکر یکی از اصول دین است و از روی اشتباه نام خدا را برده است و چنانچه بیان کردیم آن را هم واجب می داند و مانند حرمت ذبیحه مشبّهه و گرچه به اصول دیگر معتقد باشد.
چنانچه گفتیم و چون ثابت شد که مقصود از تسمیه در تذکیه، ذکر نام خدا است با اعتقاد بوجوب آن بشرط مسلمان بودن و خداشناسی درست، ثابت می شود که ذبیحه اهل کتاب حرام است زیرا فاقد اوصافی هستند که بیان کردیم و در حقیقت به هم سنخان خود در کفر ملحق می شوند از قبیل زرتشت و صابئه و اصناف دیگر مشرکان و کافران .
اگر کسی بگوید که یهودی ها خداشناس هستند و او را یگانه می دانند و نام او را بر ذبیحه می برند و در نتیجه باید ذبیحه آنها حلال باشد، جواب این است که چنین نیست. یهودی ها، نه خدا را به آن گونه که وصف کردیم می شناسند و نه در حقیقت به یگانگی او معتقدند گرچه آن را به زبان بیان می کنند. برای آن که آن ها به اینکه خداوند متعال حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله را فرستاده، اعتراف ندارند و منکر ربوبیت و الهیت او هستند زیرا محمّد صلی اللَّه علیه و آله را دروغگو می دانند و نبوّتش را باطل می شمارند و اقرار زبانی به خدا در حال انکار آن حضرت، در حکم خدا نشناسی و جهل به وجود خداست چرا که خداوند متعال فرموده است: «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ(2)» { قومی را نیابی که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند [و] کسانی را که با خدا و رسولش مخالفت کرده اند}
و نیز فرموده است: «وَ لَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِیِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ وَ لکِنَّ کَثیراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ(3)» { و اگر به خدا و پیامبر و آنچه که به سوی او فرود آمده ایمان می آوردند، آنان را به دوستی نمی گرفتند}و نیز فرموده است: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً(4)
»{ ولی چنین نیست، به پروردگارت قَسَم که ایمان نمی آورند، مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند سپس از حکمی که کرده ای در دلهایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند، و کاملًا سرِ تسلیم فرود آورند.}
و اگر یهود، خداشناس و یگانه پرست بودند البته به پیغمبر اسلام ایمان می آوردند و اینکه قرآن از آنها ایمان را نفی کرده است دلیلی است بر بطلان آنچه طرف مقابل پنداشته است .
آنچه که در اعتقاد یهودی ها به خدای عز و جل و یگانه دانستن او مشاهده می شود در مورد کسی که بواسطه شبهه ای که دارد شراب را حلال می داند نیز مشاهده می شود و حال آنکه او به نبوت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و تدین به آن چه ایشان آورده معترف است در حالی که علماء امت اجماع دارند که ذبیحه او حرام است و معتقدند که وی از عموم { و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخورید} بیرون است و لذا یهود سزاوارتر از او خواهند بود که ذبیحه شان حرام باشد چون کفر و گمراهی آن ها دو چندان اوست.
هر آنچه موجب جهل مشبهه به خدای عز و جل شده است همان، موجب جهل یهود و نصاری به خداوند شده است .هر گونه شبهه برای یهود و نصاری در پذیرش اسلام فرض شود به خداشناسی برمی گردد و حال آنکه تصور نمی شود که ایشان خداشناس باشند و خدای فرستنده محمّد صلی الله علیه و آله و سلم را نپذیرند و بدان کافر باشند با اینکه اگر این شبهه عذر باشد و آنها را خداشناس بدانیم باید کسی هم که معترف به خداست و او را به صورت آدمی تصور می کند ولی اوصاف دیگر خدائی را برایش قائل است را نیز خداشناس دانسته و ذبیحه اش را حلال بدانیم با اینکه هیچ مسلمانی بدان معتقد نباشد.
هیچ کدام از اهل کتاب تسمیه را بر ذبیحه واجب نمی دانند و اگر یکی از آنها نام خدا را بر آن برد از عادت آمیزش با مسلمانان است، با اینکه مخالفین ما ذبیحه یهود را از نصاری جدا نمی دانند و در حالی که هیچ شکی نیست که نصاری نسبت به خداوند عز و جل جاهل بوده و شناخت ندارند چرا که به اقانیم سه گانه و جوهر و اب و ابن و روح و اتحاد آنها با هم قائل اند و اگر ذبیحه نصاری به دلیل اعتقاد به تثلیث حرام باشد ذبیحه یهود هم حرام است چرا که به اجماع، تفاوتی بین آن دو در اباحه و تحریم نیست.
و دلیل دیگر این است که اگر ما یهود و نصاری را خداشناس بدانیم باید هم زرتشت و هم مشرکان قریش و هم هر آن که را که با آنها در اقرار به خدا و اعتقاد به پرستش بت به حساب تقرب به خدا هم آواز است، خداشناس بدانیم و اگر کفر یهود و ترسا مانع از حرمت ذبیحه آنها نیست چون فی الجمله به خدا اعتراف دارند باید کفر اینان هم که برشمردیم مانع نباشد و این خلاف اجماع مسلمانان است و میان آن و آن چه از گفتار مخالفین بیان شد، از نظر علتی که مورد اعتماد ما می باشد تفاوتی نیست.
و دلیل دیگر بر حرمت ذبیحه یهود و اهل کتاب و همه کفار این است که خدا -جلَّ اسمه- تسمیه را شرط مباح شدن ذبیحه ساخته و با شک در آن، ذبیحه را ممنوع کرده است و لذا واجب است که ذبیحه حلال، منحصر باشد به ذبیحه کسی که معترف به واجبات شریعت است نه آنکه آن را دروغ می شمارد و منکر واجبات آن است زیرا امین بر ترک آن از روی تعمد هم نیست چون کافر به آن است و پای بند آن نیست و این در باره حرمت ذبیحه کسانی که از دین اسلام روگردانند
ص: 9
شرط ملة الإسلام و المعرفة بمن سماه ثبت حظر ذبائح أهل الکتاب لعدم استحقاقهم من الوصف بما شرحناه و لحوقهم فی المعنی الذی ذکرناه بشرکائهم فی الکفر من المجوس و الصابئین و غیرهما من أصناف المشرکین و الکفار.
فإن قال قائل فإن الیهود تعرف الله جل اسمه و تدین بالتوحید و تقربه و تذکر اسمه علی ذبائحها و هذا یوجب الحکم علیها بأنها حلال.
قیل له لیس الأمر علی ما ذکرت لا الیهود من أهل المعرفة بالله عز و جل حسب ما قدرت و لا هی مقرة بالتوحید فی الحقیقة و إن کان تدعی ذلک لأنفسها بدلالة کفرها بمرسل محمد صلی الله علیه و آله و جحدها لربوبیته و إنکارها لإلهیته من حیث اعتقدت کذبه صلی الله علیه و آله و دانت ببطلان نبوته و لیس یصح الإقرار بالله عز و جل فی حالة الإنکار له و لا المعرفة به فی حد الجهل بوجوده و قد قال الله تعالی لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ (1) و قال وَ لَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِیِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ(2) و قال فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً(3) و لو کانت الیهود عارفة بالله تعالی و له موحدة لکانت به مؤمنة و فی نفی القرآن عنها الإیمان دلیل علی بطلان ما تخیله الخصم.
علی أن ما یظهر الیهود من الإقرار بالله عز اسمه و توحیده قد یظهر من مستحل الخمر بالشبهة و یقترن إلی ذلک بإقراره بنبوة محمد صلی الله علیه و آله و التدین بما جاء به فی الجملة و قد أجمع علماء الأمة علی أن ذبیحة هذا محرمة و أنه خارج من جملة من أباح الله تعالی أکل ذبیحته بالتسمیة فالیهود أولی بأن یکون ذبائحهم محرمة
ص: 10
روشن است، و نکته دیگر آنکه بر اساس قیاس رایج در مذاهب مخالفین ما باید ذبیحه اهل کتاب حرام باشد زیرا حرمت ذبیحه کفار عرب اجماعی است و علت آن هم کفر آنها است اگرچه بخداوند عزّ و جلّ معترفند و باید ذبیحه اهل کتاب از یهود و نصاری هم حرام باشد چرا که همان گونه که بیان کردیم در کفر با آنان شریکند گر چه اعتراف زبانی به خدا دارند.
و مؤید دیگر این که ما و مخالفین، ذبیحه کسی که تسمیه را فراموش کند مباح می دانیم چون در دل آن را واجب می داند لذا ذبیحه کسی که تسمیه را واجب نمی داند حرام می باشد گرچه آن را به زبان آورد، و چاره ای جز پذیرش آن چه بیان شد وجود ندارد.
سوال
اگر بگویند که در باره عموم آیه ای که فرموده است «الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ»(1) { امروز چیزهای پاکیزه برای شما حلال شده، و طعام کسانی که اهل کتابند برای شما حلال، و طعام شما برای آنان حلال است. }که در حلیت ذبیحه اهل کتاب صراحت دارد، چه می گویید؟
جواب
چنین پاسخ داده می شود که جمعی از اصحاب آن را به اهل کتابی تفسیر کردند که مسلمان شده و ایمان آورده اند نه آنان که بر کفر و گمراهی باقی مانده اند چرا که مسلمانان همان گونه که پیش از مسلمان شدن آنان از ذبیحه شان اجتناب می کردند پس از مسلمان شدنشان هم دوری می کردند و لذا خداوند به مسلمانان خبر داد که ذبیحه آنان پس از اسلام آوردنشان حلال است چون حال آنها دگرگون شده است و دیگر کافر نیستند.
گفتند این بعید نیست که خداوند متعال پس از اسلام آوردن اهل کتاب آنها را اهل کتاب بنامد چنانچه مسلمانان جدید دیگر را نیز تعبیر کرده و فرموده است: { و البته از میان اهل کتاب کسانی هستند که به خدا و بدانچه به سوی شما نازل شده و به آنچه به سوی خودشان فرود آمده ایمان دارند، در حالی که در برابر خدا خاشعند، و آیات خدا را به بهای ناچیزی نمی فروشند. اینانند که نزد پروردگارشان پاداش خود را خواهند داشت. آری! خدا زود شمار است.}(2) و خداوند از ایشان به اهل کتاب تعبیر کرده است گرچه به آئین اسلام گرویده اند و از همین رو ذبیحه کسانی که قبلا از اهل کتاب بوده اند و تازه مسلمان شده اند را نیز به ذبیحه اهل کتاب تعبیر کرده است، گرچه مؤمن و مسلمان شده اند.
و دیگران از اصحاب ما معتقدند که مقصود از طعام در این آیه همان دانه های خوردنی و شیر و مانند آنها است نه ذبیحه آنها به واسطه دلائلی که گفتیم و برهانی که آوردیم. چون تضاد میان کلام حجج خدا و قرآن محال است و باید با دلائل عبرت پذیر آیه را تخصیص داد، و این برای کسی که اندیشه کند، بس است.
ص: 10
لزیادتهم علیه فی الکفر و الضلال أضعافا مضاعفة.
مع أنه لا شی ء یوجب جهل المشبهة بالله عز و جل إلا و هو موجب جهل الیهود و النصاری بالله و لا معنی یحصل لهم الحکم بالمعرفة مع إنکارهم لإلهیة مرسل محمد صلی الله علیه و آله و کفرهم به إلا و هو یلزم صحة الحکم علی المشبهة بالمعرفة و إن اعتقدوا أن ربهم علی صورة الإنسان بعد أن یصفوه بما سوی ذلک من صفات الله عز و جل و هذا ما لا یذهب إلیه أحد من أهل المعرفة و إن ذهب علمه علی جمیع المقلدة.
علی أنه لیس أحد من أهل الکتاب یوجب التسمیة و لا یراها عند الذبیحة فرضا و إن استعملها منهم إنسان فلعادة مخالطة مع أن مخالفینا لا یفرقون بین ذبائح الیهود و النصاری و لیس فی جهل النصاری بالله عز و جل و عدم معرفتهم به لقولهم بالأقانیم و الجوهر و الأب و الابن و الروح و الاتحاد شک و لا ریب و إذا ثبت حظر ذبائح النصاری بما وصفناه وجب حظر ذبائح الیهود للاتفاق علی أنه لا فرق بینهما فی الإباحة و التحریم.
و شی ء آخر و هو أنه متی ثبت للیهود و النصاری بالله عز و جل معرفة وجب بمثل ذلک أن للمجوس بالله تعالی معرفة و لعبدة الأصنام من قریش و من شارکهم فی الإقرار بالله سبحانه و اعتقادهم بعبادة الأصنام القربة إلیه عز اسمه فإن کان کفر الیهود و النصاری لا یمنع من استباحة ذبائحهم لإقرارهم فی الجملة بالله تعالی فکفر من عددناه لا یمنع أیضا من ذلک و هذا خلاف للإجماع و لیس بینه و بین ما ذهب إلیه الخصم فرق مع ما اعتمدنا من الاعتلال.
و مما یدل أیضا علی حظر ذبائح الیهود و أهل الکتاب و جمیع الکفار أن الله جل اسمه جعل التسمیة فی الشریعة شرطا فی استباحة الذبیحة و حظر الاستباحة علی الشک و الریب فوجب اختصاصها بذبیحة الدائن بالشریعة المقر بفرضها دون المکذب بها المنکر لواجباتها إذا کان غیر مأمون علی نبذها و التعمد لترک شروطها لموضع کفره بها و القربة بإفساد أصولها و هذا موضح عن حظر ذبائح کل من رغب عن ملة الإسلام
ص: 11
ص: 11
و شی ء آخر و هو أن القیاس المستمر فی السمعیات علی مذاهب خصومنا یوجب حظر ذبائح أهل الکتاب من قبل أن الإجماع حاصل علی حظر ذبائح کفار العرب و کانت العلة فی ذلک کفرهم و إن کانوا مقرین بالله عز و جل فوجب حظر ذبائح الیهود و النصاری لمشارکتهم من ذکرناه فی الکفر و إن کانوا مقرین لفظا بالله جل اسمه علی ما بیناه.
و شی ء آخر و هو أنا و جمهور مخالفینا نری إباحة من سها عن ذکر الله من المسلمین لما یعتقد علیه من النیة من فرضها فوجب أن یکون ذبیحة من أبی فرض التسمیة محظورة و إن تلفظ علیها بذکرها و هذا مما لا محیص عنه.
فإن قالوا فما تصنعون فی قول الله عز و جل الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ (1) و هذا صریح فی إباحة ذبائح أهل الکتاب.
قیل له قد ذهب جماعة من أصحابنا إلی أن المعنی فی هذه الآیة من أهل الکتاب من أسلم منهم و انتقل إلی الإیمان دون من أقام علی الکفر و الضلال و ذلک أن المسلمین تجنبوا ذبائحهم بعد الإسلام کما کانوا یتجنبونها قبله فأخبرهم الله تعالی بإباحتها لتغیر أحوالهم عما کانت علیه من الضلال.
قالوا و لیس بمنکر أن یسمیهم الله أهل کتاب و إن دانوا بالإسلام کما سمی أمثالهم من المنتقلین عن الذمة إلی الإسلام حیث یقول وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ خاشِعِینَ لِلَّهِ لا یَشْتَرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا أُولئِکَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (2) فأضافهم بالنسبة إلی الکتاب و إن کانوا علی ملة الإسلام فهکذا تسمی من أباح ذبیحته من المنتقلین عما لزمه و إن کانوا علی الحقیقة من أهل الإیمان و الإسلام.
ص: 12
ص: 12
و قال الباقون من أصحابنا إن ذکر طعام أهل الکتاب فی هذه الآیة یختص بحبوبهم و ألبانهم و ما شاکل ذلک دون ذبائحهم بما قدمنا ذکره من الدلائل و شرحناه من البرهان لاستحالة التضاد بین حجج الله تعالی و القرآن و وجوب خصوص الذکر بدلائل الاعتبار و هذا کاف لمن تأمله.
فإن قال قائل خبرونی عما ذهبتم إلیه من تحریم ذبائح أهل الکتاب أ هو شی ء تأثرونه عن أئمتکم من آل محمد علیهم السلام أم حجتکم فیه ما تقدم لکم من الاعتبار دون السماع الشیاع من جهة النقل و الأخبار.
قیل له عمدتنا فی ذلک أقوال أئمتنا الصادقین من آل محمد صلی الله علیه و آله و ما صح عندنا من حکمهم به و إن کان الاعتبار دلیلا قاطعا عند ذوی العقول و الأدیان فإنا لم نصر إلیه من ذلک دون ما ذکرناه من الأثر و وصفناه.
فإن قال فإننی لم أقف من قبل علی شی ء ورد من آل محمد علیهم السلام فی هذا الباب فاذکروا جملة من الروایات فیه لأضیف مفهومه إلی ما قد استقر عندی العلم به من دلیل القرآن علی ما رتبتموه من الاستدلال.
قیل له أما إذا آثرت ذلک للبیان فإنا مثبتوه لک و الله الموفق للصواب.
ثم قال أَخْبَرَنِی أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ وَ أَبُو جَعْفَرِ بْنُ بَابَوَیْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَمْرٍو عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: سُئِلَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ ذَبِیحَةِ الذِّمِّیِّ فَقَالَ لَا تَأْکُلْهَا سَمَّی أَمْ لَمْ یُسَمِ (1).
وَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْحُسَیْنِ الْأَحْمَسِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ لَهُ رَجُلٌ أَصْلَحَکَ اللَّهُ إِنَّ لَنَا جَاراً قَصَّاباً یَجِی ءُ بِیَهُودِیٍّ فَیَذْبَحُ لَهُ حَتَّی یَشْتَرِیَ مِنْهُ الْیَهُودُ فَقَالَ لَا تَأْکُلْ ذَبِیحَتَهُ وَ لَا تَشْتَرِ مِنْهُ (2).
ص: 13
سوال
اگر کسی بگوید حرمت ذبیحه اهل کتاب، از ائمه آل محمّد علیهم السّلام به شما رسیده یا به دلیلی که بیان کردید پذیرفته اید؟
جواب
دلیل عمده ما، گفتار ائمه راستگوی ما از خاندان محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم و حکم آنها در مورد حرمت ذبیحه اهل کتاب می باشد. و گرچه برهانی که آوردیم دلیلی قاطع برای خردمندان و دین داران است ولی ما بی آنکه روایت موافق آن باشد به همان اکتفاء نکردیم .
اگر گفته شود، چنین روایاتی در این باره از ائمه آل محمّد علیهم السّلام به ما نرسیده پس مقداری از آنها را بگوئید تا به مفاد دلیل قرآنی افزوده شود در پاسخ می گوییم اکنون که چنین اظهار شد، روایات باب را برایتان ثابت می کنیم و خدا توفیق درستی دهاد.
کافی: از امام صادق علیه السّلام در مورد ذبیحه ذمی سوال شد، حضرت فرمود: از آن مخور بسم اللَّه بگوید یا نگوید.(1)
کافی: از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که مردی به ایشان گفت، اصلحک اللَّه، ما را همسایه قصابی است و یهودی می آورد که برایش ذبح کند تا یهود از او گوشت بخرند، امام صادق علیه السلام به وی فرمود: تو از ذبیحه او مخور و از او گوشت نخر.(2)
ص: 13
أقول
ثم أورد قدس الله روحه جملة من الأخبار من الکافی و غیره مما سیأتی بعضها ثم قال.
فهذا جملة مما ورد عن أئمة آل محمد صلی الله علیه و آله فی تحریم ذبائح أهل الکتاب قد ورد من الطرق الواضحة بالأسانید المشهورة و عن جماعة بمثلهم فی الستر و الدیانة و الثقة و الحفظ و الأمانة یجب العمل و بمثلهم فی العدد یتواتر الخبر و یجب العمل لمن تأمل و نظر و إذا کان هذا هکذا ثبت ما قضینا به من ذبائح أهل الکتاب و الحمد لله فأما تعلق شذاذ أصحابنا فی خلاف مذهبنا بما
رَوَاهُ أَبُو بَصِیرٍ وَ زُرَارَةُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ ذَبِیحَةِ أَهْلِ الْکِتَابِ فَأَطْلَقَهَا.
فإن لذلک وجهین أحدهما التقیة من السلطان و الإشفاق علی شیعته من أهل الظلم و الطغیان إذ القول بتحریمها خلاف ما علیه جماعة الناصبیة و ضد لما یفتی به سلطان الزمان و من قبله من القضاة و الحکام.
و الثانی
مَا رَوَاهُ یُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ ذَبَائِحِ أَهْلِ الْکِتَابِ فَقَالَ لَا بَأْسَ إِذَا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ وَ إِنَّمَا أَعْنِی مِنْهُمْ مَنْ یَکُونُ عَلَی أَمْرِ مُوسَی وَ عِیسَی (1).
فاشترط علیه الاسم و قد بینا أن ذلک لا یکون من کافر لا یعرف المسمی و من سمی فإنه یقصد به إلی غیر الله جل و عز ثم إنه اشترط أیضا فیه اتباع موسی و عیسی و ذلک لا یکون إلا لمن آمن بمحمد صلی الله علیه و آله و اتبع موسی و عیسی علیهما السلام فی القبول منه و الاعتقاد لنبوته و هذا ضد ما توهمه المستضعف من الشذوذ و الله الموفق للصواب انتهی کلامه ضاعف الله إکرامه.
و أقول جملة القول فی ذلک أنه اتفق الأصحاب بل المسلمون علی تحریم ذبیحة غیر أهل الکتاب من أصناف الکفار سواء فی ذلک الوثنی و عابد النار و المرتد و کافر المسلمین کالغلاة و غیرهم.
و اختلف الأصحاب فی حکم ذبیحة أهل الکتاب فذهب الأکثر إلی تحریمها و ذهب جماعة منهم ابن أبی عقیل و ابن جنید و الصدوق ره إلی الحل لکن شرط
ص: 14
گویم : سپس تعدادی روایت از کافی و غیر آن آورده -که برخی از آنها در ادامه خواهند آمد- سپس گفته: این است تعدادی از آنچه از ائمه آل محمّد صلوات اللَّه علیهم با طرقی روشن و اسنادی مشهور که اهل ستر و ثقه و حفظ و امانت از هم نقل کردند در حرمت ذبیحه اهل کتاب رسیده است و عمل به آنها واجب است چون خبرش متواتر است و نزد اهل تامّل و نظر، واجب العمل می باشد. و به این صورت حکم ما در حرمت ذبیحه اهل کتاب ثابت شد و الحمد للَّه.
و تعداد بسیار اندک و نادری از فقهاء شیعه بر خلاف نظر ما و با استناد به روایت ابی بصیر و زراره از امام صادق علیه السلام ذبیحه اهل کتاب را حلال دانسته اند. مطابق این روایت از امام صادق علیه السّلام در مورد ذبیحه اهل کتاب سوال شد و حضرت آن را آزاد دانست. و تفسیر این روایت دو راه دارد:
1.
تقیه از سلطان و ترس از ظلم و ستم اهل ظلم و عدوان بر شیعیان، زیرا قائل بودن به حرمت ذبیحه اهل کتاب خلاف عقیده عده ای از ناصبیان و ضدّ فتوای حاکم وقت و قاضیان و حکام او بوده است .
2.
تفسیر با توجه به روایت نقل شده از معاویه بن وهب که می گوید از امام صادق علیه السلام در مورد ذبائح اهل کتاب سوال کردم و ایشان فرمودند اگر نام خدا را بر آن ببرند اشکالی ندارد و مقصود از اهل کتاب کسانی از آنان هستند که بر روش موسی و عیسی علیهما السّلام باشند.(1)
در این روایت، حضرت شرط کرد که بر آنها نام خدا را ببرند تا درست باشد، و ما البته بیان کردیم که از کافری که خدا را نمی شناسد تسمیه درست نمی باشد زیرا قصد او غیر از خدای یگانه است و باز هم حضرت شرط کرد که باید پیرو موسی و عیسی باشد و این شرط تنها در کسی وجود دارد که به محمّد صلی اللَّه علیه و آله ایمان آورده و در پذیرش او و اعتقاد به نبوت او پیرو موسی و عیسی علیهما السّلام شده است و این، مغایر دیدگاه اندک معتقدین ناتوان به این نظر است. و اللَّه الموفق للصواب- پایان کلام او- که خدا روز به روز بیشتر گرامیش بدارد-
و من گویم: خلاصه گفتار در این باره این است که فقهاء شیعه بلکه همه مسلمانان اتفاق نظر دارند بر حرمت ذبیحه غیر اهل کتاب از کفار، چه بت پرست باشد و چه آتش پرست و چه مرتد و چه مسلمانی باشد که کافر شده است مانند غلات و غیر آنان.
و اصحاب در باره ذبیحه اهل کتاب اختلاف نظر دارند و بیشتر قائل به حرمت آن هستند. و عده ای همچون ابن عقیل و ابن جنید و شیخ صدوق- ره- آن را حلال می دانند ولی صدوق شرط کرده
ص: 14
الصدوق سماع تسمیتهم علیها و ساوی بینهم و بین المجوس فی ذلک و صرح ابن أبی عقیل بتحریم ذبیحة المجوس و خص الحکم بالیهود و النصاری و لم یقیدهم بکونهم أهل ذمة و کذلک الآخران.
و منشأ الاختلاف اختلاف الروایات فی ذلک و هی کثیرة من الطرفین.
فالمحرمون حملوا أخبار الحل علی التقیة لاشتهاره بین المخالفین و علیه عملهم فی الأعصار و الأمصار و اعترض علیه بأن أحدا من العامة لا یشترط فی حل ذبائحهم أن یسمعهم یذکر اسم الله علیها و الأخبار الصحیحة التی دلت علی حلها علی هذا التقدیر لا یمکن حملها علی التقیة.
و أقول یحتمل أن تکون مماشاة معهم إذ یمکن أن تحصل التقیة بهذا القدر.
و المحللون حملوا أخبار التحریم و المنع علی الکراهة و الصدوق حملها علی عدم سماع التسمیة و قال الشهید الثانی و هذا أیضا راجع إلی حل ذبیحتهم لأن الکلام فی حلها من حیث إن الذابح کتابی لا من حیث إنه سمی أو لم یسم فإن المسلم لو لم یسم لو تؤکل ذبیحته اللهم إلا أن یفرق بأن الکتابی یعتبر سماع تسمیته و المسلم یعتبر فیه عدم العلم بعدم تسمیته و فیه سؤال الفرق فقد صرح فی صحیحة جمیل (1)
بأکل ما لم یعلم عدم تسمیتهم کالمسلم انتهی.
و اختلفوا أیضا فی اشتراط إیمان الذابح زیادة علی الإسلام فذهب الأکثر إلی عدم اعتباره و الاکتفاء فی الحل بإظهار الشهادتین علی وجه یتحقق معه الإسلام بشرط أن لا یعتقد ما یخرجه عنه کالناصبی و بالغ القاضی فمنع من ذبیحة غیر أهل الحق و قصر ابن إدریس الحل علی المؤمن و المستضعف الذی لا منا و لا من مخالفینا و استثنی
ص: 15
که باید بسم اللَّه گفتن آنان شنیده شود و آنها را با زرتشتی ها یکی دانسته است و ابن عقیل به حرمت ذبیحه زرتشتی ها تصریح دارد و حلیت را مخصوص یهود و نصاری دانسته و مقید هم نکرده که اهل ذمه باشند و همچنین دو تای دیگر نیز چنین نظری دارند.
و منشأ این اختلاف نظر، اختلاف روایات این مسأله است که از دو طرف بسیارند. قائلین به حرمت، روایات حلال بودن را بر تقیه حمل کرده اند که مشهور میان مخالفین است و در هر عصر و در هر بلدی به آن فتوی داده اند. و بر آنان اعتراض شده است که از هیچ اهل سنتی شنیده نشده است که شنیدن بسم اللَّه را از آنها شرط حلیت ذبیحه آنان دانسته باشد، و اخباری که با این شرط دلالت بر حلال بودن ذبیحه آنان دارند را نمی شود حمل بر تقیه کرد.
گویم :
احتمال دارد که این اندازه برای سازش با آنها باشد و تقیه به همین اندازه حاصل شود.
و آنان که حلال می دانند روایات منع را به کراهت تفسیر می کنند و صدوق، آنها را بر صورت نشنیدن تسمیه آنان حمل کرده است. شهید ثانی- ره- گفته است: این هم به حلال بودن ذبیحه آنها برمی گردد زیرا سخن در این است که اگر ذابح کتابی باشد ذبیحه حلال است یا حرام، نه در این که تسمیه گفته شده است یا نه. زیرا مسلمان هم اگر تسمیه نگوید حرام می باشد. مگر اینکه فرق میان آنها این باشد که در کتابی شنیدن تسمیه او شرط است ولی در مسلمان همان ندانستن ترک تسمیه عمدی او کافی است. و باز جای اعتراض در این تفاوت قائل شدن وجود دارد زیرا در صحیحه جمیل(1) تصریح شده است که تا ترک تسمیه آنها را ندانی ذبیحه شان حلال است مانند مسلمان- پایان-.
و باز در اینکه آیا علاوه بر اسلام، ایمان ذابح هم شرط است یا نه اختلاف دارند. اکثر فقهاء آن را شرط ندانسته و همان اظهار شهادتین را کافی می دانند به طوری که مسلمان بودن محقق شود بشرط اینکه عقیده منافی اسلام نداشته باشد مانند ناصبی. و قاضی در این زمینه مبالغه کرده و از ذبیحه غیر اهل حق منع کرده است، و ابن ادریس به ذبیحه مؤمن و مستضعفی که نه از ما باشد و نه از مخالفان، اکتفا کرده است.
ص: 15
أبو الصلاح من المخالف جاحد النص فمنع من ذبیحته و أجاز العلامة ذباحة المخالف غیر الناصبی مطلقا بشرط اعتقاده وجوب التسمیة و استشکل بعض المتأخرین حکم الناصب لاختلاف الروایات و الظاهر حمل أخبار الجواز علی التقیة أو علی المخالف غیر الناصب و المستضعف فإن إطلاق الناصب علی غیر المستضعف شائع فی عرف الأخبار بل یظهر من کثیر من الروایات أن المخالفین فی حکم المشرکین و الکفار فی جمیع الأحکام لکن أجری الله فی زمان الهدنة حکم المسلمین علیهم فی الدنیا رحمة للشیعة لعلمه باستیلاء المخالفین و احتیاج الشیعة إلی معاشرتهم و مناکحتهم و مؤاکلتهم فإذا ظهر القائم علیه السلام أجری علیهم حکم المشرکین و الکفار فی جمیع الأمور و به یجمع بین کثیر من الأخبار المتعارضة فی هذا الباب و بعد التتبع التام لا یخفی ما ذکرنا علی أولی الألباب.
وَ أَقُولُ رَوَی الشَّیْخُ الْمُفِیدُ ره فِی الرِّسَالَةِ الْمَذْکُورَةِ وَ السَّیِّدُ الْمُرْتَضَی فِی جَوَابِ الْمَسَائِلِ الطَّرَابُلُسِیَّاتِ عَنْ أَبِی الْقَاسِمِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ شُعَیْبٍ الْعَقَرْقُوفِیِّ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ مَعَنَا أَبُو بَصِیرٍ وَ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الْجَبَلِ یَسْأَلُونَهُ عَنْ ذَبَائِحِ أَهْلِ الْکِتَابِ فَقَالَ لَهُمْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَدْ سَمِعْتُمْ مَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ فَقَالُوا لَهُ نُحِبُّ أَنْ تُخْبِرَنَا أَنْتَ فَقَالَ لَا تَأْکُلُوهَا قَالَ فَلَمَّا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ قَالَ لِی أَبُو بَصِیرٍ کُلْهَا فَقَدْ سَمِعْتُهُ وَ أَبَاهُ جَمِیعاً یَأْمُرَانِ بِأَکْلِهَا فَرَجَعْنَا إِلَیْهِ فَقَالَ لِی أَبُو بَصِیرٍ سَلْهُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا تَقُولُ فِی ذَبَائِحِ أَهْلِ الْکِتَابِ فَقَالَ أَ لَیْسَ قَدْ شَهِدْتَنَا الْیَوْمَ بِالْغَدَاةِ وَ سَمِعْتَ قُلْتُ بَلَی قَالَ لَا تَأْکُلْهَا فَقَالَ لِی أَبُو بَصِیرٍ کُلْهَا وَ هُوَ فِی عُنُقِی ثُمَّ قَالَ سَلْهُ ثَانِیَةً فَسَأَلْتُهُ فَقَالَ لِی مِثْلَ مَقَالَتِهِ الْأُولَی لَا تَأْکُلْهَا فَقَالَ لِی أَبُو بَصِیرٍ سَلْهُ ثَالِثَةً فَقُلْتُ لَا أَسْأَلُهُ بَعْدَ مَرَّتَیْنِ.
و أبو الصلاح ذبیحه مخالفی که منکر نصّ خلافت است را منع کرده و علامه ذبیحه مخالف غیر ناصبی را مطلقا حلال دانسته است بشرط اینکه معتقد به وجوب تسمیه باشد. و برخی متاخران به دلیل اختلاف روایات، در حکم ناصب اعتراض کرده اند و ظاهر بر این است که باید اخبار جواز را بر تقیه یا بر مخالف غیر ناصب و مستضعف حمل کرد. زیرا در عرف روایات، اطلاق ناصب بر غیر مستضعف شایع است. بلکه از بسیاری از روایات برمی آید که مخالفان، در همه احکام در حکم مشرکین و کفار می باشند ولی خداوند در در این جهان و برای رحمت بر شیعیان، در دوران صلح، حکم مسلمانان را بر آنها جاری کرده چون نسبت به تسلط مخالفان علم داشته و نیاز شیعه به معاشرت با آنها و ازدواج و هم خوری با آنان را می دانسته است و هنگامی که امام موعود علیه السلام ظهور کند حکم مشرکین و کفار را در همه موارد بر آنها جاری می سازد و با این روش، میان بسیاری از اخبار متعارض این باب جمع می شود و پس از بررسی کامل آنچه بیان کردیم بر خردمندان نهان نمی ماند.
روایت5.
گویم
شیخ مفید(ره)در رساله نام برده و سید مرتضی در جواب مسائل طرابلس از امام صادق علیه السّلام نقل می کنند که از ایشان در مورد ذبیحه اهل کتاب سوال کردند و ایشان در پاسخ فرمودند: شما آنچه را خداوند عزّ و جلّ فرموده شنیده اید. گفتند می خواهیم از زبان شما بشنویم. فرمود از آنها مخورید. [راوی می گوید] و چون از نزد آن حضرت بیرون رفتیم ابو بصیر به من گفت از آن بخور که البته من از او و از پدرش هر دو شنیدم که فرمان خوردن آن را دادند. نزد حضرت برگشتیم و ابو بصیر گفت بپرس. گفتم قربانت شوم چه فرمائی در ذبائح اهل کتاب؟ فرمود آیا امروز نزد ما نبودی و آنچه گفتم نشنیدی؟ گفتم آری. فرمود مخور. ابوبصیر گفت بخور و آن به گردن من باشد. سپس گفت دوباره بپرس و من پرسیدم و حضرت همان گفتار نخست را فرمود که آن را مخور. ابو بصیر گفت بار سوم از او بپرس. گفتم پس از دو بار پرسیدن دیگر نمی پرسم.
توضیح
شیخ، این روایت را در تهذیب به همین سند از حسین بن سعید آورده است و این که فرمود:
ص: 16
سمعتم ما قال الله یحتمل أن یکون إشارة إلی قوله تعالی وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ و یمکن أن یکون إشارة إلی قوله وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ تقیة لمصلحة یقتضی الإلحاح فی السؤال ترک رعایتها.
وَ عَنِ الرِّسَالَةِ الْمَذْکُورَةِ وَ الطَّرَابُلُسِیَّاتِ بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُنْذِرِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّا قَوْمٌ نَخْتَلِفُ إِلَی الْجَبَلِ وَ الطَّرِیقُ بَعِیدٌ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ الْجَبَلِ فَرَاسِخُ فَنَشْتَرِی الْقَطِیعَ وَ الِاثْنَیْنِ وَ الثَّلَاثَةَ فَیَکُونُ فِی الْقَطِیعِ أَلْفٌ وَ خَمْسُمِائَةٍ وَ أَلْفٌ وَ سِتُّمِائَةٍ وَ أَلْفٌ وَ سَبْعُمِائَةِ شَاةٍ فَتَقَعُ الشَّاةُ وَ الِاثْنَتَانِ وَ الثَّلَاثَةُ فَنَسْأَلُ الرُّعَاةَ الَّذِینَ یَجِیئُونَ بِهَا عَنْ أَدْیَانِهِمْ فَیَقُولُونَ نَصَارَی فَأَیُّ شَیْ ءٍ قَوْلُکَ فِی ذَبَائِحِ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی فَقَالَ لِی یَا حُسَیْنُ هِیَ الذَّبِیحَةُ وَ الِاسْمُ لَا یُؤْمَنُ عَلَیْهِ إِلَّا أَهْلُ التَّوْحِیدِ ثُمَّ إِنَّ حَنَاناً لَقِیَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ إِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ مُنْذِرٍ رَوَی عَنْکَ أَنَّکَ قُلْتَ إِنَّ الذَّبِیحَةَ لَا یُؤْمَنُ عَلَیْهَا إِلَّا أَهْلُهَا فَقَالَ علیه السلام إِنَّهُمْ أَحْدَثُوا فِیهَا شَیْئاً قَالَ حَنَانٌ فَسَأَلْتُ نَصْرَانِیّاً فَقُلْتُ أَیَّ شَیْ ءٍ تَقُولُونَ إِذَا ذَبَحْتُمْ فَقَالَ نَقُولُ بِاسْمِ الْمَسِیحِ.
تِبْیَانٌ رَوَاهُ فِی الْکَافِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ: إِلَی قَوْلِهِ یَا حُسَیْنُ الذَّبِیحَةُ بِالاسْمِ وَ لَا یُؤْمَنُ عَلَیْهَا إِلَّا أَهْلُ التَّوْحِیدِ(1).
وَ عَنْهُ عَنْ حَنَانٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ الْمُنْذِرِ إِلَی قَوْلِهِ إِنَّهُمْ أَحْدَثُوا فِیهَا شَیْئاً لَا أَشْتَهِیهِ وَ فِی بَعْضِ النُّسَخِ لَا أُسَمِّیهِ إِلَی آخِرِ الْخَبَرِ(2).
ثم قال فی الرسالة و أخبرنی أبو القاسم جعفر بن محمد عن محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد: بمثل معنی الحدیث الأول.
الرِّسَالَةُ، وَ الطَّرَابُلُسِیَّاتُ، بِالْإِسْنَادِ الْأَوَّلِ عَنِ الْحُسَیْنِ [بْنِ] سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: اصْطَحَبَ الْمُعَلَّی بْنُ خُنَیْسٍ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی یَعْفُورٍ فَأَکَلَ أَحَدُهُمَا ذَبِیحَةَ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی وَ امْتَنَعَ الْآخَرُ عَنْ أَکْلِهَا فَلَمَّا اجْتَمَعَا عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَخْبَرَاهُ بِذَلِکَ فَقَالَ علیه السلام أَیُّکُمَا الَّذِی أَبَی قَالَ
ص: 17
البته شنیدید آنچه خدا فرموده: احتمال دارد که اشاره باشد به آیه «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ»(1) { و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخورید}و ممکن است اشاره باشد به آیه «وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ»(2) { و طعام کسانی که اهل کتابند برای شما حلال [است]} به خاطر تقیه و مصلحتی که اصرار سوال کننده ترک مراعات آن را اقتضا می کرده است.
روایت6.
کافی: در رساله نام برده و طرابلسیات به سند پیش از حسین بن منذر آمده است که گفت: به امام صادق علیه السّلام گفتم: ما مردمی هستیم که به کوهستان رفت و آمد می کنیم و راه بین ما و کوهها دور است و فرسنگها است و رمه ها می خریم یکی دو تا، سه تا که هر رمه هزار و پانصد، هزار و ششصد و هزارو هفتصد گوسفند است، و یک گوسفند، دو تا یا سه تا که ماند، از شبان هایی که آنها را آورده اند در مورد دینشان می پرسیم و می گویند نصرانی هستیم. شما در باره ذبائح یهود و نصاری چه می فرمائید؟
فرمود: ای حسین این موضوع ذبیحه است و جز در حالتی که ذبح کننده مسلمان باشد نمی شود بر آن اطمینان کرد. سپس حنان امام صادق علیه السّلام را ملاقات کرد و گفت حسین بن منذر از شما روایت کرده که فرمودید بر ذبیحه اطمینان نیست جز اینکه کشنده یگانه پرست باشد و نام خدا را ببرد، فرمود: نصرانی ها بدعتی در باره آن ایجاد کرده اند. حنان می گوید از یک نصرانی پرسیدم که هنگام ذبح چه می گویید، گفت می گوییم به نام مسیح.
در کافی مانند آن آمده است تا آن جا که فرمود: ای حسین ذبیحه به تسمیه باشد و جز از یگانه پرستان اعتماد بر آن نیست.(3)
و از همان کافی است که حنان می گوید که به امام صادق علیه السّلام گفتم حسین بن منذر.. تا آن جا که فرمود: آنها در آن بدعتی ایجاد کرده اند که آن را نمی خواهم، و در برخی نسخه ها است که: نامش را نمی برم تا آخر خبر.(4)
سپس در رساله نامبرده گفته است مانند حدیث نخست را به سند دیگر روایت دارم.
روایت7.
کافی: در رساله و طرابلسیات به سند خودش از حسین بن عبد اللّه روایت کرده است که: معلی بن خنیس و عبد اللَّه بن یعفور با هم همراه شدند و یکی از ایشان از ذبیحه یهود و نصاری خورد و دیگری نخورد و هنگامی که هر دو نزد امام صادق علیه السلام رفتند به آن حضرت گزارش دادند و ایشان فرمود: کدام یک از شما نخورد؟
ص: 17
الْمُعَلَّی أَنَا فَقَالَ أَحْسَنْتَ (1).
وَ مِنَ الرِّسَالَةِ، وَ الطَّرَابُلُسِیَّاتِ، بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْخَثْعَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: أَتَانِی رَجُلَانِ أَظُنُّهُمَا مِنْ أَهْلِ الْجَبَلِ فَسَأَلَنِی أَحَدُهُمَا عَنِ الذَّبِیحَةِ یَعْنِی ذَبِیحَةَ أَهْلِ الذِّمَّةِ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی وَ اللَّهِ لَا أُبَرِّدُ لَکُمَا عَلَی ظَهْرِی لَا تَأْکُلْ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی فَسَأَلْتُ أَنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ ذَبِیحَةِ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی فَقَالَ لَا تَأْکُلْ.
هذا الخبر مروی فی التهذیب (2) عن الحسین بن سعید بهذا السند و لیس فیه یعنی ذبیحة أهل الذمة و هو المراد و کأنه من کلام المفید و السید رحمهما الله و فیه لأُبرد [لا بُرْد] لکما علی ظهری و فی بعض النسخ عن ظهری (3) و هو من معضلات الأخبار و یمکن أن یوجه بوجوه الأول و هو أظهرها أن یکون المعنی علی نسخة المفید لا أُثبت لکما علی ظهری
ص: 18
معلّی گفت: من فرمود. احسنت.(1)
روایت8.
و از همان رساله و طرابلسیات یحی بن خثعمی، از امام صادق علیه السّلام روایت کرده است که فرمود: دو مرد که به گمانم اهل جبل بودند نزد من آمدند و یکی از ایشان از من در باره ذبیحه اهل کتاب پرسید و در دل خود گفتم به خدا سوگند با حکم به حلیت آن گناهتان را گردن نمی گیرم مخور. محمّد بن یحیی گفت من از امام صادق علیه السّلام در مورد ذبیحه یهود و نصاری پرسیدم، فرمود: مخور.
تبیان
این خبر در تهذیب(2) به همین سند از حسین بن سعید روایت شده و جمله «یعنی اهل الذمه» در آن نیست و همان مقصود است و گویا این جمله از کلام سید و مفید است و در آن چنین هست که «لأُبرد [لا بُرْد] لکما علی ظهری» و در برخی نسخه ها «عن ظهری» می باشد
ص: 18
وزرا بأن أجیبکما موافقا لما سمعتم من فقهاء العامة لعدم الحاجة إلی التقیة فالخطاب بقوله لا تأکل لأحدهما و هو السائل و علی نسخة التهذیب أیضا یستقیم ذلک بأن یقرأ علی صیغة الماضی بأن یکون بمعنی المضارع أو یکون المعنی ما ثبت لکما علیّ حقّ التقیة حتی أجیبکما بما یوافق رأیکما.
قال فی النهایة برد علی فلان حقٌّ أی ثبت انتهی وَ یُؤَیِّدُهُ مَا رَوَاهُ فِی أَوَائِلِ رَوْضَةِ الْکَافِی (1): أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام کَتَبَ إِلَی رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ ذَهَبَ إِلَی مُعَاوِیَةَ فَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لِأَحَدِ رَجُلَیْنِ إِمَّا رَجُلٌ عَمِلَ فِیهِ بِطَاعَةِ اللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ وَ إِمَّا رَجُلٌ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ فَشَقِیَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ فَلَیْسَ مِنْ هَذَیْنِ أَحَدٌ أهل [بِأَهْلٍ] أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَی نَفْسِکَ وَ لَا تُبَرِّدَ لَهُ عَلَی ظَهْرِکَ.
الثانی أن یکون برد بهذا المعنی أیضا و یکون المعنی ما ثبت لکما علی ظهری حق الجواب بقولی لا تأکل فیکون لا تأکل فاعلا لقوله برد بتأویل أو المعنی أنه لما کان المقام موضع تقیة لا یلزمنی جوابکما فیکون لا تأکل خطابا لمحمد أو لأحدهما تبرعا بناء علی أنهم مختارون فی بعض الموارد فی البیان و عدمه کما مرت الأخبار الکثیرة فی تأویل قوله سبحانه هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ (2) فیکون سؤال محمد ثانیا لمزید الاطمئنان تأکیدا مع أنه علی ما فی التهذیب یحتمل أن یکون السؤال أولا عن ذبائح النصاب و المخالفین و یمکن توجیه نسخة المفید علی بعض الوجوه بتکلف کما لا یخفی علی المتأمل.
الثالث ما ذکره بعض الأفاضل (3) علی نسخة التهذیب حیث قرأ لأبرد من الإبراد بمعنی التهنی و إزالة التعب یعنی لأتحمل لکما علی ظهری المشقة و أرفعها عنکما فأفتیکما بمر الحق مأخوذ من قولهم عیش بارد أی هنی ء و فی النهایة و فی
ص: 19
و این از مشکلات اخبار است و چند توجیه دارد:
وجه اول که روشنتر است این است که یعنی با پاسخ دادن به شما به جوابی موافق آنچه از فقهاء عامه شنیده اید،گناه شما را به گردن نمی گیرم چرا که نیازی به تقیه نبود.
و این که فرمود نخور به یکی از آنها که همان سوال کننده بود فرمود. این معنا بنا به نسخه تهذیب هم درست است منوط به اینکه به صیغه ماضی و به معنای مضارع خوانده شود یا به این معنی که من از شما تقیه بگردن ندارم تا موافق رأی شما جواب دهم .
در النهایه آمده است: «برد علی فلان حقٌّ» یعنی ثابت شد. پایان. این مطلب را روایت اول روضه کافی تایید می کند که امیر المؤمنین علیه السلام به یکی از یارانش که نزد معاویه رفت نوشت تو یکی از دو مرد را در برداری یا مردی که مطیع خداست و خوشبخت است به آنچه که تو بدبختی و یا مردی که نافرمان اوامر خداست که بدبخت است به آنچه تو برایش گرد آوری و هیچ کدام را نباید بر خود مقدم داری و گناه او را بگردن بگیری.(1)
وجه دوم این است که معنا چنین باشد: برای شما حقی بگردن من نیاید که بگویم مخور. که در این صورت «لا تاکل» فاعل برای «برد» می باشد و یا معنا این باشد که چون مقام، مقام تقیه است جواب شما بر من لازم نیست و مخور خطاب به محمّد است یا یکی از آن دو بر وجه تبرّع بنا بر اینکه ایشان در برخی مواد میان بیان حکم و عدم آن مختارند. چنانچه اخبار بسیاری به این معنی در تفسیر قول خداوند متعال«هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ»(2) { این بخشش ماست، [آن را] بی شمار ببخش یا نگاه دار}گذشت و پرسش دوم محمّد برای اطمینان بیشتر بوده با تاکید بر اینکه بنا بر نسخه تهذیب، ای بسا که پرسش اول از ذبیحه ناصبیان و مخالفان بوده باشد و توجیه نسخه مفید نیاز به تکلف دارد چنانچه نهان نیست.
وجه سوم گفته یکی از افاضل است. مطابق نسخه تهذیب چنین قرائت شده است که «لأبرد » از «إبراد» به معنی گوارایی و رفع خستگی است. به این معنا که در قبال شما بر گردن خود مشقت را تحمل می کنم و از دوش شما آن را بر می دارم و حقیقت را بشما بیان می کنم. این گفته از این گفتار عرب گرفته شده است «عیش بارد » یعنی زندگی گوارا.
ص: 19
الحدیث الصوم فی الشتاء الغنیمة الباردة أی لا تعب فیه و لا مشقة و کل محبوب عندهم بارد.
الرابع أن تکون علی ما فی التهذیب لا نافیة للجنس و البرد بضم الباء اسما للثوب المخصوص أی لا برد و لا رداء منکما علی عاتقی و علی ظهری حتی یلزمنی أن أقول ما یوافق رأیکما فیکون کلاما جاریا علی المتعارف بین الناس أی إنی لست من العلماء الذین یأخذون البرود و الأموال من الناس لیفتوهم علی ما یوافق شهواتهم.
الخامس أن یقرأ لا یرد بالیاء المثناة التحتانیة و تشدید الدال کما قرأ به المحدث الأسترآبادی علی نسخة عن و قال کأن المراد لا یرد لکما عن ظهری قول لا تأکل یعنی لا تعملان بقولی فإن المراد بأهل الجبل الأکراد انتهی و یمکن أن یقرأ حینئذ بتخفیف الدال من ورد یرد أی لا یرد لکما علی ظهری وزر بقول خلاف الحق من غیر ضرورة و تقیة.
و یمکن أن یوجه بوجوه أخر أبعد مما ذکرنا لا طائل فی ذکرها و الله یعلم مرادهم علیهم السلام.
الطَّرَابُلُسِیَّاتُ، رَوَی أَبُو بَصِیرٍ وَ زُرَارَةُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ ذَبِیحَةِ أَهْلِ الْکِتَابِ فَأَطْلَقَهَا(1).
در حدیث است که: روزه در زمستان غنیمت گوارایی است یعنی رنج و سختی ندارد، و هر محبوبی نزد عرب گوارا[خنک] تعبیر شود.
وجه چهارم این است که بنا بر نسخه تهذیب لا، نفی جنس باشد و برد بضم باء جامه مخصوص باشد یعنی هیچ بُردی و هیچ ردا [و لباسی] از شما بر دوش من نیست تا مرا مجبور کند که مطابق خواسته شما را بگویم و این یک سخن معمولی میان مردم است، و مقصود این است که من از علماء جیره خوار مردم نیستم تا از آنها لباس و اموال بگیرم و به دلخواه آنها فتوی بدهم.
وجه پنجم این است که «لا یردّ »با یاء دو نقطه و دال مشدد خوانده شود چنانچه محدّث استرآبادی نسخه (عن) را با آن خوانده و گفته: گویا مقصود این است که من گفته مخور را برای شما از دوش خود برنمی دارم به این معنا که شما به گفته من عمل نمی کنید. مراد از اهل جبل، کردها هستند. در این صورت ممکن است با تخفیف دال خوانده شود در این صورت معنا چنین می شود: با گفتن سخن غیر حق که از روی تقیه نیست و ضرورتی ندارد، وزر و وبالی برای شما بر دوش من ایجاد نمی شود.
و می شود توجیه های دیگری نمود که از آنچه گفته شد دور باورترند و بیان آنها فائده ای ندارد و خدا مراد ائمه علیهم السلام را می داند.
[ادامه] روایات:
روایت9.
تهذیب: در طرابلسیات است که ابو بصیر و زراره روایت کردند که از امام صادق علیه السّلام در مورد ذبیحه اهل کتاب سوال شد و حضرت آنها را آزاد دانست.(1)
روایت10.
هدایه: ذبیحه یهودی و نصرانی خورده نمی شود مگر اینکه بشنوند که نام خدا را بر آن ببرند.(2)
توضیح
شیخ در تهذیب(3) پس از ذکر برخی اخبار که دلالت
ص: 20
حلّ ذبائح أهل الکتاب فأول ما فی هذه الأخبار أنها لا تقابل تلک لأنها أکثر و لا یجوز العدول عن الأکثر إلی الأقل لما قد بین فی غیر موضع و لأن من روی هذه الأخبار قد روی أحادیث الحظر التی قدمناها ثم لو سلمت من هذا کله لاحتملت وجهین.
أحدهما أن الإباحة فیها إنما تضمنت حال الضرورة دون حال الاختیار و عند الضرورة تحل المیتة فکیف ذبیحة من خالف الإسلام.
وَ الَّذِی یَدُلُّ عَلَی ذَلِکَ مَا رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ حَمْزَةَ الْقُمِّیِّ عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ آدَمَ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام: إِنِّی أَنْهَاکَ عَنْ ذَبِیحَةِ کُلِّ مَنْ کَانَ عَلَی خِلَافِ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ وَ أَصْحَابُکَ إِلَّا فِی وَقْتِ الضَّرُورَةِ إِلَیْهِ.
و الوجه الثانی أن تکون هذه الأخبار وردت للتقیة لأن من خالفنا یجیز أکل ذبیحة من خالف الإسلام من أهل الذمة.
وَ الَّذِی یَدُلُّ عَلَی ذَلِکَ مَا رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ بَشِیرٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عَقِیلَةَ الْحَسَنِ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ کَثِیرٍ الرَّقِّیِّ عَنْ بِشْرِ بْنِ أَبِی غَیْلَانَ الشَّیْبَانِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ ذَبَائِحِ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی وَ النُّصَّابِ قَالَ فَلَوَی شِدْقَهُ وَ قَالَ کُلْهَا إِلَی یَوْمٍ مَا.
انتهی.
کأن مراده بالضرورة ضرورة التقیة و المسالمة فالوجهان متقاربان و یؤیدان ما حققنا سابقا و الخبر الأخیر کالصریح فی ذلک.
تَفْسِیرُ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ،: قَوْلُهُ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ قَالَ یَعْنِی الصَّادِقَ علیه السلام عَنَی بِطَعَامِهِمْ هَاهُنَا الْحُبُوبَ وَ الْفَاکِهَةَ غَیْرَ الذَّبَائِحِ الَّتِی یَذْبَحُونَهَا فَإِنَّهُمْ لَا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ خَالِصاً عَلَی ذَبَائِحِهِمْ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا اسْتَحَلُّوا ذَبَائِحَکُمْ فَکَیْفَ تَسْتَحِلُّونَ ذَبَائِحَهُمْ (1).
قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ یَقُولُ: کُلُوا طَعَامَ الْمَجُوسِ کُلَّهُ مَا خَلَا ذَبَائِحَهُمْ فَإِنَّهَا
ص: 21
بر حلال بودن ذبایح اهل کتاب دارند گفته: نخست اعتراض باین اخبار این است که این اخبار در برابر آن همه اخبار حرمت نمی توانند مقابله کنند چون آنها بیشترند و دست کشیدن از زیاد به خاطر کم درست نیست و دیگر اینکه هر کس این اخبار را آورده است اخبار حرمت را هم آورده که پیش تر گفتیم. از اینها که بگذریم اگر همه آنها را هم بپذیریم دو توجیه دارند اول اینکه مقصود از آنها حال ضرورت است نه اختیار و در حال ضرورت مردار هم حلال است تا چه رسد به ذبیحه نامسلمان.
و دلیلش روایت زکریا بن آدم از امام رضا علیه السّلام است که می فرماید: من تو را نهی می کنم از خوردن ذبیحه هر که بر خلاف آن است که تو و یارانت عقیده دارید مگر به هنگام ضرورت.
دوم: اینکه این اخبار از راه تقیه باشند چون موافق عقیده مخالفان است که ذبیحه را حلال می دانند و دلیل آن هم روایت مسند از ابن ابی غیلان شیبانیست که می گوید: از امام صادق علیه السّلام در مورد ذبائح یهود و نصاری و ناصبیان سوال کردم و ایشان دهان جمع کرد و فرمود: آن را بخور تا یک روزی. –پایان-
گویم
گویا مقصودش از ضرورت تقیه است و سازش با دشمن و هر دو وجه با هم نزدیکند و هر دو مؤید آن است که در پیش تحقیق کردیم و روایت اخیر گویا صریح در آن است.
روایت11.
تفسیر قمی: قول خداوند که فرمود: «وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ »{ و طعام کسانی که اهل کتابند برای شما حلال [است]} امام صادق علیه السّلام فرمود: مقصود از طعام در اینجا حبوب و میوه ها است نه ذبائحی که می کشند زیرا آنها نام خدا را خالصانه بر ذبیحه نمی برند. سپس فرمود سوگند به خدا آنها ذبائح شما را حلال نمی دانند پس چگونه شما ذبائح آنها را حلال می دانید؟(1)
روایت12.
قرب الاسناد: از امام پنجم علیه السّلام روایت شده است که فرمود علی علیه السلام همواره می فرمود خوراک زرتشی ها را بخورید جز ذبائحشان که
ص: 21
لَا تَحِلُّ وَ إِنْ ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهَا(1).
وَ مِنْهُ، بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ: أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ یَأْمُرُ مُنَادِیَهُ بِالْکُوفَةِ أَیَّامَ الْأَضْحَی أَنْ لَا یَذْبَحَ نَسَائِکَکُمْ یَعْنِی نُسُکَکُمُ الْیَهُودُ وَ لَا النَّصَارَی وَ لَا یَذْبَحْهَا إِلَّا الْمُسْلِمُونَ (2).
النسائک جمع النسیکة فی القاموس النسک بالضم و بضمتین و کسفینة الذبیحة أو النسک الدم و النسیکة الذبح.
قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ ذَبِیحَةِ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی هَلْ تَحِلُّ قَالَ کُلْ مَا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ ذَبَائِحِ نَصَارَی الْعَرَبِ قَالَ لَیْسَ هُمْ بِأَهْلِ کِتَابٍ فَلَا تَحِلُّ ذَبَائِحُهُمْ (3).
رَوَی الشَّیْخُ فِی التَّهْذِیبِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ(4) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَا تَأْکُلْ ذَبِیحَةَ نَصَارَی تَغْلِبَ فَإِنَّهُمْ مُشْرِکُو الْعَرَبِ.
وَ رُوِیَ فِی الصَّحِیحِ (5) عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ ذَبَائِحِ نَصَارَی الْعَرَبِ هَلْ یُؤْکَلُ فَقَالَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَنْهَاهُمْ عَنْ أَکْلِ ذَبَائِحِهِمْ وَ صَیْدِهِمْ.
و التخصیص بنصاری العرب إما لأنهم کانوا صابئین فهم ملاحدة النصاری قال البیضاوی فی قوله تعالی وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ الآیة هم الیهود و النصاری و استثنی علی علیه السلام نصاری بنی تغلب و قال لیسوا علی النصرانیة و لم یأخذوا منها إلا شرب الخمر انتهی أو لأنهم کانوا لا یعملون بشرائط الذمة کما
ص: 22
حلال نیستند گرچه نام خدا را بر آن ببرند.(1)
روایت13.
قرب الاسناد: که علی علیه السّلام به جارچی خود در کوفه می فرمود در روز عید قربان جار زند: قربانیهای شما را یهود و نصاری ذبح نکنند و جز مسلمانان، آنها را سر نبرند.(2)
بیان
در قاموس گفته شده است نسائک جمع نسیکه می باشد. نسک با یک ضمه یا دو ضمه بوده و ذبیحه مثل سفینه است. یا نسک به معنای خون و نسیکه به معنای ذبح است.
روایت14.
قرب الاسناد: علی بن جعفر می گوید از برادرم موسی علیه السّلام پرسیدم ذبیحه یهود و نصاری حلال است؟ فرمود: بخور هر چه نام خدا برده شود. و از او در مورد ذبائح مسیحیان عرب پرسیدم فرمود: آنها اهل کتاب نبوده و ذبیحه شان حلال نیست.(3)
بیان
شیخ در تهذیب(4) از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که ذبیحه مسیحیان تغلب را مخور چرا که آنان مشرکان عربند.
و در روایت صحیح(5) از حلبی آورده شده است که از امام صادق علیه السلام در باره ذبیحه مسیحیان عرب پرسیدم که آیا حلال است؟ فرمود: علی علیه السّلام از خوردن ذبیحه و شکار آنان باز می داشت.
اختصاص حکم به مسیحیان عرب یا برای این است که صابئه بودند و آنها ملحدان نصارا هستند، و بیضاوی در تفسیر قول خداوند متعال که فرمود: «وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ » تا آخر آیه گفته است مراد از آنان یهود و نصاری هستند و علی علیه السّلام نصارای بنی تغلب را از آنها جدا کرده و فرموده آئین مسیح ندارند و جز می خواری از آن بدست نیاورند. . پایان.
و یا برای این است که به شرائط ذمه عمل نمی کردند. چنانچه
ص: 22
روی أن عمر ضاعف علیهم العشر و رفع عنهم الجزیة أو لأنهم تنصّروا فی الإسلام فهم مرتدون کما ذکره الشهید الثانی ره و قال الشیخ فی الخلاف إذا قلنا ذبائح أهل الکتاب و من خالف الإسلام لا تجوز فقد دخل فی جملتهم ذبائح نصاری تغلب و وافقنا علی نصاری تغلب الشافعی و قال أبو حنیفة یحلّ ذبائحهم دلیلنا ما قدّمنا من الأدلّة و أیضا فقد قال بتحریم ذبائحهم علیّ علیه السلام و عمر و لا مخالف لهما و عن ابن عباس روایتان انتهی.
و الذی یظهر من کلام الشافعیة فی هذا الباب هو أنهم قالوا فی الکتابیة التی یجوز للمسلم نکاحها بزعمهم لا تخلو أن لا تکون من أولاد بنی إسرائیل أو تکون منهم فإن لم تکن من بنی إسرائیل و کانت من قوم یعلم دخولهم فی ذلک الدین قبل تطرّق التحریف و النسخ إلیه ففی جواز نکاحها قولان بینهم و الأکثر علی الجواز و إن کانت من قوم یعلم دخولهم فی ذلک الدین بعد التحریف و قبل النسخ فإن تمسکوا بالحق و تجنّبوا المحرّف فکما لو دخلوا فیه قبل التحریف و إن دخلوا فی المحرّف ففیه قولان و الأشهر عندهم المنع لکنهم یقرّون علی الجزیة.
و إن کانت من قوم یعلم دخولهم فی ذلک بعد التحریف و النسخ فلا تنکح فالمتهوّدون و المتنصّرون بعد بعثة نبینا صلی الله علیه و آله لا یناکحون و فی المتهوّدین بعد بعثة عیسی علیه السلام المشهور بینهم أنهم لا ینکح منهم و لا یقرّون علی الجزیة أیضا.
و إن کانت من قوم لا یعلم أنهم دخلوا فی هذا الدین قبل التحریف أو بعده أو قبل النسخ أو بعده فیؤخذ نکاحها بالأغلظ و یجوز تقریرهم بالجزیة تغلیبا للحقن قالوا و به حکمت الصحابة فی نصاری العرب و هم بهرا و تنوخ و تغلب و إن کانت إسرائیلیة فالذی أطلقوه جواز نکاحها من غیر نظر إلی آبائها أنهم متی دخلوا فی هذا الدین قبل التحریف أو بعده و أما إذا دخلوا فیه بعد النسخ و بعثة نبینا محمد صلی الله علیه و آله فلا تفارق فیه الإسرائیلیة غیرها.
هذا ما ذکره الشافعیة فی ذلک و إنما أوردته هنا شرحا لکلام الشیخ رحمه الله و توضیحا لما ورد فی الأخبار من نصاری العرب و تغلب و لیظهر لک سبب تخصیص
ص: 23
روایت است که عمر عشر بدهی آنها را دو برابر کرد و جزیه را از آنها برداشت یا برای این است که آنان مسلمان بوده اند و مسیحی شده اند و در حکم مرتد هستند چنانچه شهید ثانی(ره) گفته است و شیخ در خلاف گفته است: هنگامی که می گوئیم ذبائح اهل کتاب و مخالفان اسلام حرام است ذبائح مسیحیان تغلب را هم فراگیرد که شافعی هم در باره آنها با ما موافق است و ابو حنیفه ذبائح آنها را حلال می داند، و دلیل ما همان دلایلی است که پیش تر گفتیم.
و به علاوه علی علیه السّلام و عمر هم ذبیحه آنها را حرام کردند و مخالفی هم ندارند و از ابن عباس دو روایت است. پایان.
آنچه از کلام شافعیه در این باره برمی آید این است که گفته اند زن اهل کتابی که به پندار آنها مسلمان می تواند به زنی بگیرد یا از نژاد اسرائیل است یا نه. اگر از نژاد نباشد ولی از آنهایی باشد که می دانی پیش از تحریف و نسخ دین پیرو آن شده اند در مورد جواز نکاح با او نزد آنها دو قول وجود دارد و بیشتر آنها قائل به جواز هستند.
و اگر از آنهایی است که پس از تحریف و پیش از نسخ به آن گرائیده است اگر تمسک به حق جویند و از تحریف شده اجتناب کنند حکم پیش از تحریف دارند و اگر به تحریف شده بگرایند در مورد جواز، دو قول وجود دارد که قول مشهور منع است ولی جزیه آنها پذیرفته شده است .
اگر از آنهایی هستند که پس از تحریف و نسخ به آن دین در آمده اند نکاح با آنها صورت نمی گیرد و کسانی که بعد از بعثت پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم یهودی و نصرانی شده اند مورد نکاح واقع نمی شوند و در مورد کسانی که بعد از حضرت عیسی علیه السلام یهودی شده اند قول مشهور در بین آن ها منع نکاح با آنان است و جزیه هم از آنها پذیرفته نمی شود.
و اگر حال آنها معلوم نیست که آیا آنها قبل از تحریف یا بعد از آن، قبل از نسخ یا بعد از آن در این دین داخل شده اند، نکاح آنها مورد احتیاط است ولی جزیه آنها پذیرفته است به حکم احتیاط در خون، گفتند: صحابه در باره مسیحیان عرب چنین قضاوت کردند که قبیله بهرا و تنوخ و تغلب بودند و اگر زن اهل کتاب از نژاد اسرائیل باشد نکاحش را مطلقاً جائز دانند بی توجه به اینکه پدرانش پیش از تحریف به آن دین گرویده اند یا پس از آن و اما اگر پس از نسخ و بعثت پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم به دین یهود یا مسیح گرائیدند فرقی میان نژاد اسرائیل و جز آن نیست .
آنچه بیان شد گفته شافعیه است و علت اینکه آن را در اینجا آوردم این است که شرح سخن شیخ مفید و توضیح اخبار در باره مسیحیان عرب و تغلب باشد و برای اینکه بر تو روشن شود که دلیل تخصیص
ص: 23
الحکم بهم و هو إما الوجوه التی ذکروها أو موافقتهم فی ذلک تقیة فتدبر.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ وَ غَیْرِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ قَالَ الْحُبُوبُ وَ الْبُقُولُ (1).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مَرْوَانَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ طَعَامِ أَهْلِ الْکِتَابِ مَا یَحِلُّ مِنْهُ قَالَ الْحُبُوبُ (2).
و منه عن عثمان بن عیسی عن سماعة عن أبی عبد الله علیه السلام: مثله (3)
کان ذکر الحبوب علی المثال و المراد مطلق ما لم یشترط فیه التذکیة.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ طَلْحَةَ قَالا قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: لَا تَأْکُلْ مِنْ ذَبِیحَةِ الْیَهُودِیِّ وَ لَا تَأْکُلْ فِی آنِیَتِهِمْ (4).
الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ قُتَیْبَةَ الْأَعْشَی قَالَ: سَأَلَ الْحَسَنُ بْنُ الْمُنْذِرِ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّ الرَّجُلَ یَبْعَثُ فِی غَنَمِهِ رَجُلًا أَمِیناً یَکُونُ فِیهَا نَصْرَانِیّاً أَوْ یَهُودِیّاً فَتَقَعُ الْعَارِضَةُ فَیَذْبَحُهَا وَ یَبِیعُهَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لَا تَأْکُلْهَا وَ لَا تُدْخِلْهَا فِی مَالِکَ فَإِنَّمَا هُوَ الِاسْمُ وَ لَا یُؤْمَنُ عَلَیْهِ إِلَّا الْمُسْلِمُ فَقَالَ رَجُلٌ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ أَنَا أَسْمَعُ فَأَیْنَ قَوْلُ اللَّهِ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام کَانَ أَبِی یَقُولُ إِنَّمَا ذَلِکَ الْحُبُوبُ وَ أَشْبَاهُهُ (5).
وَ مِنْهُ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ قَالَ الْعَدَسُ وَ الْحُبُوبُ
ص: 24
حکم به وسیله آنها چیست که یا به خاطر وجوهی است که آورده اند ویا موافقت با آنهاست از باب تقیه. پس تدبر کن!
روایت15.
محاسن: از ابی جارود نقل شده است که گفت از امام باقر علیه السلام در باره قول خدای عزّ و جلّ که می فرماید«وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ»(1){ و طعام کسانی که اهل کتابند برای شما حلال } پرسیدم. ایشان فرمود: [مراد] دانه ها و سبزی ها است.(2)
روایت16.
محاسن: سماعه می گوید که از امام صادق علیه السّلام از طعام حلال اهل کتاب پرسیدم. فرمود: دانه ها است، و از همان مانند آن به سند دیگری آمده است.(3)
بیان
ذکر دانه ها از باب نمونه است و مقصود هر آنچه است که تذکیه شرط حلال بودنش نیست.
روایت17.
محاسن: امام صادق علیه السّلام می فرماید: از ذبیحه یهودی مخور و در ظرف آنها غذا مخور.(4)
روایت18.
تفسیر عیاشی: حسین بن منذر از امام صادق علیه السّلام پرسید کسی مرد امینی از یهود یا مسیحیان را با گوسفندانش می فرستد و پیشامدی حادث می شود و گوسفند را می کشد و می فروشد؟ فرمود نه بخور و نه داخل مال خود کن. همانا نام بردن خدا شرط است و جز مسلمان، امین بر آن[نام بردن خدا] نیست. در حالی که من می شنیدم مردی به آن حضرت گفت پس قول خدا کجا است که «طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ»(5){ و طعام کسانی که اهل کتابند برای شما حلال [است] } امام فرمود: پدرم می گفت: مقصود از این طعام حبوب است و مانند آنها.(6)
روایت19.
تفسیر عیاشی: از امام صادق علیه السلام در مورد آیه«وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ »(7){ و طعام کسانی که اهل کتابند برای شما حلال، و طعام شما برای آنان حلال است.} سوال شد و حضرت فرمود: [مراد] عدس و حبوب
ص: 24
وَ أَشْبَاهُ ذَلِکَ یَعْنِی مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ (1).
وَ مِنْهُ، عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ: فِی قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ أَمَّا الْمَجُوسُ فَلَا فَلَیْسُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَ أَمَّا الْیَهُودُ وَ النَّصَارَی فَلَا بَأْسَ إِذَا سَمَّوْا(2).
وَ مِنْهُ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ ذَبِیحَةِ الْمَرْأَةِ وَ الْغُلَامِ هَلْ یُؤْکَلُ قَالَ نَعَمْ إِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مُسْلِمَةً وَ ذَکَرَتِ اسْمَ اللَّهِ حَلَّتْ ذَبِیحَتُهَا وَ إِذَا کَانَ الْغُلَامُ قَوِیّاً عَلَی الذَّبْحِ وَ ذَکَرَ اسْمَ اللَّهِ حَلَّتْ ذَبِیحَتُهُ وَ إِنْ کَانَ الرَّجُلُ مُسْلِماً فَنَسِیَ أَنْ یُسَمِّیَ فَلَا بَأْسَ بِأَکْلِهِ إِذَا لَمْ تَتَّهِمْهُ (3).
إذا لم تتهمه أی بأنه ترک التسمیة عمدا لعدم اعتقاده وجوبه و ادعی النسیان للمصلحة فیدل علی عدم الاعتماد علی ذبح من لم یوجب التسمیة و کأنه محمول علی الاستحباب.
وَ رَوَی الصَّدُوقُ فِی الْفَقِیهِ (4) بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ یَذْبَحُ فَیَنْسَی أَنْ یُسَمِّیَ أَ تُؤْکَلُ ذَبِیحَتُهُ قَالَ نَعَمْ إِنْ کَانَ لَا یُتَّهَمُ وَ یُحْسِنُ الذَّبْحَ قَبْلَ ذَلِکَ وَ لَمْ أَرَ فِی کَلَامِ الْأَصْحَابِ التَّقْیِیدَ بِعَدَمِ التُّهَمَةِ وَ الْأَحْوَطُ رِعَایَتُهُ.
الْعَیَّاشِیُّ عَنْ حُمْرَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: فِی ذَبِیحَةِ النَّاصِبِ وَ الْیَهُودِیِّ قَالَ لَا تَأْکُلْ ذَبِیحَتَهُ حَتَّی تَسْمَعَهُ یَذْکُرُ اسْمَ اللَّهِ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ- وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ (5).
السَّرَائِرُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ
ص: 25
و مانند آن از اهل کتاب است.(1)
روایت20.
تفسیر عیاشی: از عمر بن حنظله در مورد قول خدای تعالی «فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ»(2){ پس از آنچه نام خدا [به هنگام ذبح] بر آن برده شده است بخورید} که زرتشتی ها نه، چون اهل کتاب نیستند و اما یهود و نصاری اگر بسم اللَّه گویند اشکالی ندارد .(3)
روایت21.
تفسیر عیاشی: ابن سنان می گوید که از امام صادق علیه السّلام پرسیدم که ذبیحه زن و پسر بچه حلال است؟ فرمود: آری هر گاه زن مسلمان است و نام خدا ببرد ذبیحه اش حلال است و چون پسر بچه نیروی ذبح دارد و نام خدا ببرد ذبیحه او حلال است و اگر مسلمان تسمیه را فراموش کند، اگر او را متهم ندانی ذبیحه او اشکالی ندارد.(4)
بیان
او را متهم ندانی یعنی متهم به ترک عمدی آن نباشد برای اینکه آن را واجب نمی داند و از روی مصلحت ادعای فراموشی کند. و دلیل است بر عدم اعتماد بر ذبح کسی که بسم اللَّه را واجب نداند و گویا حمل بر استحباب می شود .
صدوق در کتاب فقیه(5) روایت کرده است: از امام صادق علیه السّلام در باره مردی که سر بریده و بسم اللَّه را فراموش کرده است سوال شد که آیا ذبیحه او حلال است؟ فرمود: آری اگر متهم نباشد و پیش از آن خوب سر برد. و من در کلام اصحاب قید عدم تهمت را ندیدم و احوط رعایت آن است.
روایت22.
تفسیر عیاشی: امام صادق علیه السّلام در باره ذبیحه ناصبی و یهودی می فرماید: مخور تا بشنوی که نام خدا می برد آیا نشنیدی قول خدا را «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ»(6){ و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخورید}(7)
روایت23.
مستطرفات سرائر:
ص: 25
قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: مَنْ سَمِعْتَهُ یُسَمِّی فَکُلْ ذَبِیحَتَهُ (1).
الْکَشِّیُّ، عَنْ حَمْدَوَیْهِ بْنِ نُصَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی وَ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ سَعِیدِ بْنِ جَنَاحٍ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا وَ قَالَ الْعُبَیْدِیُّ حَدَّثَنِی بِهِ أَیْضاً عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ: أَنَّ ابْنَ أَبِی یَعْفُورٍ وَ مُعَلَّی بْنَ خُنَیْسٍ کَانَا بِالنِّیلِ عَلَی عَهْدِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَاخْتَلَفَا فِی ذَبَائِحِ الْیَهُودِ فَأَکَلَ مُعَلًّی وَ لَمْ یَأْکُلِ ابْنُ أَبِی یَعْفُورٍ فَلَمَّا صَارَا إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَخْبَرَاهُ فَرَضِیَ بِفِعْلِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ وَ خَطَّأَ الْمُعَلَّی فِی أَکْلِهِ إِیَّاهُ (2).
هذا بعکس ما رواه المفید و السید(3) و أحدهما من اشتباه الرواة و فی الکافی و التهذیب فی الروایة المتقدمة لیس ذکر المعلی فی آخر الخبر بل فیهما فقال أیکما الذی أبی فقال أنا قال أحسنت فلا ینافی هذه الروایة.
الْکِفَایَةُ فِی النُّصُوصِ، لِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْخَزَّازِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُوسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ عَنِ الْحِمْیَرِیِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ الْعَبْدِیِّ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: یَا یُونُسُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ وَجْهاً کَالْوُجُوهِ فَقَدْ أَشْرَکَ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ جَوَارِحَ کَجَوَارِحِ الْمَخْلُوقِینَ فَهُوَ کَافِرٌ بِاللَّهِ فَلَا تَقْبَلُوا شَهَادَتَهُ وَ لَا تَأْکُلُوا ذَبِیحَتَهُ (4).
الْخَرَائِجُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی رَوْحٍ قَالَ: خَرَجْتُ إِلَی بَغْدَادَ فِی مَالٍ لِأَبِی الْحَسَنِ الْخَضِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ لِأُوصِلَهُ وَ أَمَرَنِی أَنْ أَدْفَعَهُ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ الْعَمْرِیِّ فَأَبَی أَنْ یَأْخُذَ الْمَالَ وَ قَالَ صِرْ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ فَإِنَّهُ أَمَرَهُ بِأَنْ یَأْخُذَهُ وَ قَدْ خَرَجَ الَّذِی طَلَبْتَ فَجِئْتُ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ فَأَوْصَلْتُهُ إِلَیْهِ فَأَخْرَجَ إِلَیَّ رُقْعَةً فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ سَاقَ الْکِتَابَ إِلَی أَنْ قَالَ وَ الْفِرَاءُ مَتَاعُ الْغَنَمِ مَا لَمْ یُذْبَحْ بأرمنیة [بِإِرْمِینِیَةَ] تَذْبَحُهُ النَّصَارَی عَلَی الصَّلِیبِ فَجَائِزٌ لَکَ أَنْ تَلْبَسَهُ إِذَا ذَبَحَهُ أَخٌ لَکَ أَوْ مُخَالِفٌ
ص: 26
امام باقر علیه السّلام می فرماید هر کسی را شنیدی بسم اللَّه می گوید ذبیحه او را بخور.(1)
روایت24.
رجال کشی: در زمان امام صادق علیه السّلام ابن ابی یعفور و معلّی بن خنیس در نیل بودند و در مورد ذبائح یهود اختلاف نظر پیدا کردند. معلّی خورد و ابن ابی یعفور نخورد و چون نزد امام صادق علیه السّلام آمدند به او گزارش دادند و حضرت کار ابن ابی یعفور را پسندید و معلّی را در خوردن آن خطاکار شمرد.(2)
بیان
این برعکس روایت مفید و سید است و یکی از آن دو از اشتباه راویان است و در روایت کافی و تهذیب که گذشت نامی از معلّی در آخر خبر نیست بلکه اینچنین است که کدام شما نخورده و او گفت: من و امام فرمود: احسنت. که منافات با این روایت ندارد.
روایت25.
کفایة الاثر: یونس بن ظبیان از امام صادق علیه السّلام روایت کرده است که حضرت به او فرمود: ای یونس هر که پندارد خدا را چهره ایست مانند چهره ها البته مشرک است و هر که پندارد خدا را اندامی است چون اندام آفریده ها کافر است بخدا، گواهیش را نپذیرید و ذبیحه اش را مخورید.(3)
روایت26.
الخرایج: احمد بن ابی روح می گوید: به بغداد رفتم تا مالی از ابی الحسن خضر بن محمّد را برسانم و او به من فرمان داده بود آن را به ابی جعفر محمّد بن عثمان عمری بدهم و او مال را نگرفت و گفت نزد ابی جعفر محمّد بن احمد برو به او دستور داده تا آن را بگیرد و کسی که دنبال او هستی خارج شد،من نزد او رفتم و به او رساندم و او کاغذی در آورد که در آن نوشته بود بسم اللَّه الرحمن الرحیم- و نامه را کشانده تا فرموده پوستین پوست گوسفند قابل بهره برداری است به شرطی که در ارمنیه ذبح نشود که مسیحیان آن را بر صلیب ذبح می کنند و اگر که هم کیش تو یا مخالفی
ص: 26
تَثِقُ بِهِ (1).
کأن المراد بقوله علیه السلام تثق به تعتمد علیه فی التسمیة بأن یری وجوبها فیکون مؤیدا لمذهب العلامة ره قال فی الدروس لو ترکها یعنی التسمیة عمدا فهو میتة إذا کان معتقدا لوجوبها و فی غیر المعتقد نظر و ظاهر الأصحاب التحریم و لکنه یشکل بحکمهم بحلّ ذبیحة المخالف علی الإطلاق ما لم یکن ناصبیا و لا ریب أن بعضهم لا یعتقد وجوبها و یحلل الذبیحة و إن ترکها عمدا و لو سمی غیر المعتقد للوجوب فالظاهر الحل و یحتمل عدمه لأنه کغیر القاصد للتسمیة.
الْبَصَائِرُ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ شَرِیفٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَبَّادٍ عَنْ عَامِرِ بْنِ عَلِیٍّ الْجَامِعِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّا نَأْکُلُ ذَبَائِحَ أَهْلِ الْکِتَابِ وَ لَا نَدْرِی یُسَمُّونَ عَلَیْهَا أَمْ لَا فَقَالَ إِذَا سَمِعْتُمْ قَدْ سَمَّوْا فَکُلُوا أَ تَدْرِی مَا یَقُولُونَ عَلَی ذَبَائِحِهِمْ فَقُلْتُ لَا فَقَرَأَ کَأَنَّهُ یُشْبِهُ بِیَهُودِیٍّ قَدْ هَذَّهَا ثُمَّ قَالَ بِهَذَا أُمِرُوا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنْ رَأَیْتَ أَنْ نَکْتُبَهَا قَالَ اکْتُبْ نوح ایوا ادینوار یلهین مالحوا اشرسوا اورضوا بنوامو ستود عال اسحطوا(2).
الهذّ سرعة القراءة بهذا أمروا أی من الله و أقول العبارة العبرانیة هکذا وجدتها فی نسخ البصائر و فیه تصحیفات کثیرة من الرواة لعدم معرفتهم بتلک اللغة و الذی سمعت من بعض المستبصرین العارف بلغتهم و کان من علمائهم أن الدعاء الذی یتلوه الیهود عند الذبح هکذا أوردناه مع شرحه.
باروخ تبارکت أتا أنت أدونای الله ألوهنو إلهنا ملخ هاعولام ملک العالمین أشر الذی قدشانوا قدسنا بمیصوتاو بأوامره وصیوانو و أمرنا عل علی هشحیطا الذبح.
الدَّعَائِمُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام: أَنَّهُ رَخَّصَ فِی طَعَامِ أَهْلِ الْکِتَابِ وَ غَیْرِهِمْ
ص: 27
که به او وثوق داری آن را ذبح کند جائز است آن را بپوشی.(1)
بیان
مراد از اینکه فرمود به آن وثوق داری، اعتماد داشتن در گفتن بسم اللَّه است به این صورت که آن را واجب می داند، و این مؤید مذهب علامه است، در کتاب دروس گفته است اگر عمدا تسمیه را ترک کند در صورتی که عقیده به وجوبش دارد مردار می باشد و اگر عقیده به آن ندارد محل اشکال است و ظاهر کلام فقهاء ما حرمت است ولی به حکم آنان این اشکال وارد است که ایشان ذبیحه مخالف را مطلقا حلال می دانند به شرطی که ناصبی نباشد، و هیچ شکی نیست که برخی از آنها تسمیه را واجب نمی دانند و ذبیحه را حلال می دانند و گرچه عمدا آن را ترک کنند، و اگر کسی که معتقد به وجوب نیست تسمیه گوید ظاهر حلال بودن آن است و احتمال حرام بودن آن نیز می باشد چون وی مانند کسی است که تسمیه را قصد نکرده است.
روایت27.
بصائرالدرجات: عامر بن علی جامعی می گوید، به امام صادق علیه السّلام گفتم: قربانت شوم، ما ذبائح اهل کتاب را می خوریم و نمی دانیم که بر آن نام خدا را برده اند یا نه؟ فرمود چون بشنوید نام خدا می برند بخورید، فرمود: می دانید بر ذبیحه خود چه می گویند؟ گفتم:نه، و چیزی خواند مانند لفظ یهودی که تند خواند سپس فرمود: به این فرمان داده شده اند، گفتم: قربانت من می خواهم آن را بنویسم فرمود: بنویس نوح ایوا داینوار یلهین مالحوا اشرسوا اورضوا بنوامو ستود عال اسحطوا.(2)
بیان
«هذّ »یعنی با سرعت خواندن. «بهذا أُمروا» یعنی از خدا فرمان دارند که چنین گویند و من گویم این عبارت بلفظ عبری است و آن را در نسخه های بصائر چنین یافتم و از راویان، تصحیف های فراوانی دارد چون این زبان را نمی دانستند و آنچه از برخی افرادی که به زبان آنها آشنا هستند شنیدم و از علمای خودشان بودند این است که دعاء یهود بر ذبیحه چنین است، آن را با شرحش آوردم: باروخ: مبارکی. آتا: تو. ادونای: خدا. الوهنونا: معبودا. ملخ عولام: پروردگار جهانیان. اشر: آنکه. قدسنا: تقدیس کردیم. بمصیوتاو : بفرمانهایش. وصیوانو: و فرمان داد ما را. عل: بر. هشحیطا: ذبح.
روایت28.
دعائم الاسلام: از ابی جعفر بن محمّد علیهما السّلام روایت شده است که در خوردن خوراک اهل کتاب و فرقه های دیگر
ص: 27
مِنَ الْفِرَقِ إِذَا کَانَ الطَّعَامُ لَیْسَ فِیهِ ذَبِیحَةٌ(1).
وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِذَا عُلِمَ ذَلِکَ لَمْ یُؤْکَلْ (2).
ذلک إشارة إلی کون الذبیحة فیه و الأول محمول علی ما إذا لم یعلم ملاقاتهم له برطوبة.
الدَّعَائِمُ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ ذَبِیحَةِ الْیَهُودِیِّ وَ النَّصْرَانِیِّ وَ الْمَجُوسِیِّ وَ ذَبَائِحِ أَهْلِ الْخِلَافِ فَتَلَا قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَالَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُمْ یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ فَکُلُوهُ وَ مَا لَمْ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فَلَا تَأْکُلُوهُ وَ مَنْ کَانَ مُتَّهَماً بِتَرْکِ التَّسْمِیَةِ یَرَی اسْتِحْلَالَ ذَلِکَ لَمْ یَجِبْ أَکْلُ ذَبِیحَتِهِ إِلَّا أَنْ یُشَاهَدَ فِی حِینِ ذَبْحِهَا وَ یَذْبَحُهَا عَلَی السُّنَّةِ وَ یَذْکُرُ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا فَإِنْ ذَبَحَهَا بِحَیْثُ لَمْ تُشَاهَدْ لَمْ تُؤْکَلْ (3).
وَ رُوِّینَا عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: ذَبِیحَةُ الْیَهُودِیِّ وَ النَّصَارَی وَ الْمَجُوسِیِّ وَ ذَبَائِحُ أَهْلِ الْخِلَافِ ذَبِیحَتُهُمْ حَرَامٌ (4).
و الروایة الأولی شاذة لم یعمل علیها.
وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ اللَّحْمِ یُبْتَاعُ فِی الْأَسْوَاقِ وَ لَا یُدْرَی کَیْفَ ذَبَحَهُ الْقَصَّابُونَ فَلَمْ یَرَ بِهِ بَأْساً إِذَا لَمْ یَطَّلِعْ مِنْهُمْ عَلَی الذَّبْحِ بِخِلَافِ السُّنَّةِ(5).
وَ عَنْهُ علیه السلام: أَنَّهُ کَرِهَ ذَبَائِحَ نَصَارَی الْعَرَبِ (6).
وَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: لَا یَذْبَحُ أُضْحِیَّةَ الْمُسْلِمِ إِلَّا مُسْلِمٌ وَ یَقُولُ عِنْدَ ذَبْحِهَا بِسْمِ اللَّهِ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ- وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ (7).
ص: 28
به شرطی که در خوراک، ذبیحه نباشد اجازه داد.(1)
جعفر محمّد بن علی علیه السّلام می فرماید: اگر دانسته شود در آن ذبیحه است مخور.
بیان
این اشاره است به اینکه در آن ذبیحه است و اولی حمل می شود بر زمانی که ملاقات آنها با آن خوراک در حال رطوبت معلوم نیست.
روایت29.
دعائم: از ابی جعفر علیه السّلام در مورد ذبیحه یهودی و نصرانی و زرتشتی و ذبیحه های مخالفان پرسش شد و ایشان خواند قول خداوند عزّ و جلّ را که می فرماید «فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ» (2){ پس، از آنچه نام خدا [به هنگام ذبح] بر آن برده شده است بخورید.}و فرمود: چون شنیدید نام خدا را می برند بخورید و آنچه را نام خدا برده نشده باشد مخورید، و هر که متهم است به ترک تسمیه و آن را واجب نمی داند نباید ذبیحه اش را خورد جز آنکه در هنگام ذبح او را ببیند و مطابق سنت ذبح کند و نام خدا را بر آن ببرد و اگر به گونه ای ذبح کند که دیده نشود خورده نمی شود.(3)
و روایت داریم از ابی جعفر علیه السّلام که ذبیحه یهودی و نصرانی و زرتشتی و ذبائح مخالفان حرام هستند.
روایت نخست شاذّ است و به آن عمل نمی شود.
از جعفر بن محمّد علیه السّلام در مورد گوشتی که در بازارها می فروشند و نمی دانند قصابها چگونه آن را ذبح کرده اند سوال شد و [ایشان فرمود] در صورت عدم اطلاع بر ذبح آن بر خلاف سنت، اشکالی ندارد.(4)
و از آن حضرت علیه السّلام روایت شده است که از ذبائح مسیحیان عرب کراهت داشت. (5)
علی علیه السّلام می فرماید: قربانی مسلمان را جز مسلمان نکشد و هنگام ذبح آن می گوید: بسم اللَّه و اللَّه اکبر وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً مسلما وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ، إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ، لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ.(6)
ص: 28
قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام: أَنَّهُ قَالَ فِی الْجَنِینِ إِذَا أَشْعَرَ فَکُلْ وَ إِلَّا فَلَا تَأْکُلْ (1).
وَ مِنْهُ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ شَاةٍ یُسْتَخْرَجُ مِنْ بَطْنِهَا وَلَدٌ بَعْدَ مَوْتِهَا هَلْ یَصْلُحُ أَکْلُهُ قَالَ لَا بَأْسَ (2).
الْعُیُونُ، بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ: فِیمَا کَتَبَ الرِّضَا علیه السلام لِلْمَأْمُونِ ذَکَاةُ الْجَنِینِ ذَکَاةُ أُمِّهِ إِذَا أَشْعَرَ وَ أَوْبَرَ(3).
التَّفْسِیرُ، قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ: فِی قَوْلِهِ تَعَالَی أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ (4) قَالَ الْجَنِینُ فِی بَطْنِ أُمِّهِ إِذَا أَوْبَرَ وَ أَشْعَرَ فَذَکَاتُهُ ذَکَاةُ أُمِّهِ فَذَلِکَ الَّذِی عَنَاهُ اللَّهُ (5).
الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا علیه السلام قَالَ: فِی قَوْلِ اللَّهِ أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ قَالَ هُوَ الَّذِی فِی الْبَطْنِ تُذْبَحُ أُمُّهُ فَیَکُونُ فِی بَطْنِهَا(6).
وَ مِنْهُ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: فِی قَوْلِهِ أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ
ص: 29
باب دهم: حکم جنین
روایات
روایت1.
قرب الاسناد: امام باقر علیه السّلام در مورد جنین فرمود: اگر مو در آورده بخور و گر نه مخور.(1)
روایت2.
قرب الاسناد: علی بن جعفر از برادرش موسی علیه السّلام در مورد گوسفندی که پس از مرگش بچه ای از شکمش بیرون آید پرسید که آیا می توان آن بچه را خورد؟فرمود: اشکالی ندارد.(2)
روایت3.
عیون الاخبار: امام رضا علیه السّلام به مأمون نوشته بود: تذکیه جنین همان تذکیه مادرش است به شرطی که مو و کرک در آورده باشد.(3)
روایت4.
تفسیر قمی: قول خدای تعالی که فرمود: «أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ »(4) {برای شما [گوشت] چارپایان حلال گردیده}[گفته است] جنینی که کرک و مو برآورده تذکیه اش تذکیه مادرش است و این است مقصود خداوند [در این آیه] (5)
روایت5.
تفسیر عیاشی: از یکی از دو امام علیهما السلام در مورد آیه «أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ »(6) {برای شما [گوشت] چارپایان حلال گردیده} نقل کرده است که فرمود: مراد همانی است که مادرش ذبح می شود در حالی که او در شکم مادر است.(7)
روایت6.
تفسیر عیاشی: از امام باقر علیه السّلام در مورد آیه «أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ »(8) {برای شما [گوشت] چارپایان حلال گردیده}
ص: 29
قَالَ هِیَ الْأَجِنَّةُ الَّتِی فِی بُطُونِ الْأَنْعَامِ وَ قَدْ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَأْمُرُ بِبَیْعِ الْأَجِنَّةِ(1).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَزَنْطِیِّ قَالَ رَوَی بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ: فِی قَوْلِ اللَّهِ أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ قَالَ علیه السلام الْجَنِینُ فِی بَطْنِ أُمِّهِ إِذَا أَشْعَرَ وَ أَوْبَرَ فَذَکَاةُ أُمِّهِ ذَکَاتُهُ (2).
الْمُقْنِعُ،: إِذَا ذَبَحْتَ ذَبِیحَةً فِی بَطْنِهَا وَلَدٌ فَإِنْ کَانَ تَامّاً فَکُلْ فَإِنَّ ذَکَاتَهُ ذَکَاةُ أُمِّهِ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ تَامّاً فَلَا تَأْکُلْهُ وَ رُوِیَ إِذَا أَشْعَرَ وَ أَوْبَرَ فَذَکَاتُهُ ذَکَاةُ أُمِّهِ (3).
قد عرفت سابقا أن المشهور بین المفسرین أن الإضافة فی بهیمة الأنعام إضافة بیان أو الصفة إلی الموصوف و علی ما ورد فی تلک الأخبار بتقدیر من أو اللام و یمکن حملها علی أن المراد أن الجنین أیضا داخل فی الآیة فالغرض بیان الفرد الخفی أو یکون تحدیدا لأول زمان تسمیتها بالبهیمة و حلها فلا ینافی التفسیر المشهور و نسب الطبرسی رحمه الله تفسیر بهیمة الأنعام بالأجنة إلی أبی جعفر و أبی عبد الله علیهما السلام.
و قال البیضاوی معناه البهیمة من الأنعام و هی الأزواج الثمانیة و ألحق بها الظباء و بقر الوحش و قیل هما المراد بالبهیمة و نحوها مما یماثل الأنعام فی الاجترار و عدم الأنیاب و إضافتها إلی الأنعام لملابسة الشبه انتهی.
و أقول الإضافة علی ما فی الخبر أظهر مما ذکره أخیرا بل أولا.
و اعلم أن المقطوع به فی کلام الأصحاب أن تذکیة الأم تکفی لتذکیة الجنین و حله إذا تمت خلقته و أشعر و أوبر و الحکم فی الأخبار مختلف ففی بعضها منوط بتمام الخلقة و فی بعضها بالشعر و الوبر و فی بعضها بالشعر و فی بعضها بتمام الخلقة و الشعر و کان بینها تلازم فیحصل الجمع بین الجمیع کما قال فی
ص: 30
فرموده است مراد از آن جنین هایی است که در شکم چارپایان هستند و امیر المؤمنین علیه السّلام به خرید و فروش جنین ها دستور می داد. (1)
روایت7.
امام صادق علیه السّلام در مورد آیه «أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ»(2)
{برای شما [گوشت] چارپایان حلال گردیده} فرموده است: ذبح مادر جنینی که در شکم مادرش است هنگامی که مو و کرک در آورد، ذبح جنین نیز هست.
روایت8.
المقنع: در المقنع آمده است هنگامی که ذبیحه را سر بریدی و در شکمش بچه تمامی است آن را بخور که تذکیه اش تذکیه مادرش است و اگر آن جنین تمام نیست مخور و روایت است هنگامی که مو و کرک در آورد تذکیه اش تذکیه مادرش است.(3)
توضیح
پیش تر دانستنی که مشهور میان مفسّران این است که نوع اضافه در بهیمه الانعام اضافه بیانیه و یا اضافه صفت است بموصوف. و بنا بر این اخبار اضافه به تقدیر من یا لام است، و ممکن است تفسیر اخبار به اینکه جنین هم جزء انعام است و منظور، بیان فرد نهانی است یا منظور این است که اولین زمانی که آغاز نام بهیمه به جاندار اطلاق می شود از زمانی است که جنین تمام شود و حلال بودن آن منافاتی با تفسیر مشهور ندارد. و طبرسی تفسیر بهیمة الانعام به جنین را ، به امام باقر و صادق علیهما السلام نسبت داده است .
بیضاوی گفته است معنایش بی زبان از چهارپایان است که هشت جفت می باشند و آهو و گاو کوهی را هم به آنها ملحق کرده و نیز گفته شده است مقصود از بهیمه آن دو و مانند آنها از هر جانداری هستند که همانند چهارپایان شکمبه دارد و دندان نیش ندارد و اضافه آن به انعام برای شباهت است.پایان.
گویم :
اضافه طبق تفسیر خبرها از آنچه در آخر کلامش بلکه اول آن ذکر کرده است روشنتر است.
و بدان که آنچه در کلام اصحاب قطعی است این است که تذکیه مادر کفایت می کند از تذکیه و حلال شدن جنین هنگامی که آفرینش آن تمام باشد و مو و کرک داشته باشد، و اخبار مختلفند در برخی، حلال بودن منوط است به تمام بودن خلقت و در برخی به مو و کرک هر دو و در برخی به مو و در برخی بتمامی خلقت و مو و بین آنها ملازمه وجود دارد و همه اخبار یک مفهوم دارند چنانچه در
ص: 30
الدروس و من تمام الخلقة الشعر و الوبر انتهی.
و المشهور بین المتأخرین أنه لا فرق بین أن تلجه الروح و عدمه لإطلاق النصوص
وَ قَدْ رَوَی الْعَامَّةُ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ سُئِلَ إِنَّا نَذْبَحُ النَّاقَةَ وَ الْبَقَرَةَ وَ الشَّاةَ وَ فِی بَطْنِهَا الْجَنِینُ أَ نُلْقِیهِ أَمْ نَأْکُلُهُ فَقَالَ کُلُوهُ إِنْ شِئْتُمْ فَإِنَّ ذَکَاةَ الْجَنِینِ ذَکَاةُ أُمِّهِ (1).
و شرط جماعة منهم الشیخ و أتباعه و ابن إدریس مع تمامه أن لا تلجه الروح و إلا لم یحل بذکاة أمه و إطلاق الأخبار حجة علیهم مع أن هذا الفرض بعید لأن الروح لا تنفک عن تمام الخلقة غالبا و حمل الأخبار علی هذا الفرض النادر بل غیر المتحقق فی غایة البعد و لا دلیل لهم علی ذلک إلا اشتراط تذکیة الحی مطلقا و الکلیة ممنوعة.
نعم لو خرج من بطنها مستقر الحیاة اعتبر تذکیته کما ذکره الأصحاب و الأحوط بل الأقوی فی غیر مستقر الحیاة أیضا الذبح إذا خرج حیا لما عرفت من عدم الدلیل علی اعتبار استقرار الحیاة.
هذا إذا اتسع الزمان لتذکیته أما لو ضاق عنها ففی حله وجهان من إطلاق الأصحاب وجوب تذکیة مستقر الحیاة أو الحی و من تنزیله منزلة غیر مستقر الحیاة أو غیر الحی لقصور زمان حیاته و دخوله فی عموم الأخبار الدالة علی حله بتذکیة أمه إن لم یدخل مطلق الحی فی عمومها و کأنه أقوی و الأقرب أنه لا تجب المبادرة إلی شق الجوف زائدا علی المعتاد و لو لم تتم خلقته فهو حرام بغیر خلاف.
و لا خلاف أیضا فی تحریم الجنین إذا خرج من بطن المیتة میتة و ما ورد فی
ص: 31
دروس گفته است تمامی خلقت به روئیدن مو و کرک است .پایان.
و مشهور میان متاخرین این است که فرقی ندارد که روح در آن وارد شده باشد یا نه چون روایات اطلاق دارند.
و در روایات اهل سنت است که از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله سوال شد که ما شتر و گاو و گوسفند سر می بریم در حالی که در شکم آن جنین می باشد آن را دور بیاندازیم یا بخوریم؟ فرمود اگر می خواهید بخورید زیرا تذکیه جنین همان تذکیه مادرش است.(1)
جمعی چون شیخ و پیروانش و ابن ادریس شرط کرده اند که علاوه برتمامی خلقت جان[روح] هم نداشته باشد در غیراین صورت با تذکیه مادر حلال نمی شود و اطلاق اخبار دلیل رد آنها است با اینکه فرض بی جانی با تمام خلقت بعید است زیرا غالبا جان داشتن از تمامی خلقت جدا نیست و حمل اخبار بر این فرض نادر بلکه ناموجود به نهایت بعید است، و آنها دلیلی بر این شرط ندارند جز اینکه مطلقا تذکیه شرط حلال بودن حیوان زنده است و این کلیت ممنوع است.
آری چنانچه اصحاب گفته اند اگر از شکم مادر زنده بیرون آید و جان در آن مستقر شده باشد باید خودش را سر برید و اگر زنده خارج شود ولی جان در آن مستقر نشده باشد احوط بلکه اقوی ذبح آن است زیرا دانستی که دلیلی بر شرط استقرار حیات در صحت ذبح وجود ندارد.
این در آنجایی است که فرصت تذکیه اش باشد و اما اگر فرصت نباشد در حلال بودن آن دو وجه است یکی اینکه اصحاب مطلقا گفتند تذکیه مستقر الحیات و یا حیوان زنده لازم است و دوم اینکه این دیگر حکم زنده را ندارد چون زمان زندگیش کوتاه و ناپایدار است و عموم اخبار «تذکیه مادر او را حلال می کند» این مورد را فرا می گیرد و گرچه مطلق حیّ را فرا نگیرند و گویا این حلال بودن اقوی است و اقرب این است که برای زنده در آوردن جنین لازم نیست در شکافتن شکم ذبیحه بیش از آنچه عادتا نیاز است شتاب کرد و اگر خلقت جنین تمام نباشد بدون هیچ اختلاف نظری حرام است.
و اختلافی هم نیست که اگر جنین از شکم حیوان مردار مرده درآید حرام می باشد، و آنچه در
ص: 31
حدیث علی بن جعفر کأنه محمول علی ما إذا أخرج حیا و ذکی أو علی ما إذا کان موت أمه بالتذکیة.
ثم اعلم أن قوله علیه السلام ذکاة الجنین ذکاة أمه مما روته الخاصة و العامة(1)
و اللفظ متفق علیه بین الفریقین و إنما الاختلاف فی تفسیره و معناه.
قال فی النهایة فی الحدیث ذکاة الجنین ذکاة أمه التذکیة الذبح و النحر یقال ذکیت الشاة تذکیة و الاسم الذکاة و المذبوح ذکی و یروی هذا الحدیث بالرفع و النصب فمن رفعه جعله خبر المبتدأ الذی هو ذکاة الجنین فلا یحتاج إلی ذبح مستأنف و من نصب کان التقدیر ذکاة الجنین کذکاة أمه فلما حذف الجار نصب أو علی تقدیر یذکی تذکیة مثل ذکاة أمه فحذف المصدر و صفته و أقام المضاف إلیه مقامه فلا بد عنده من ذبح الجنین إذا خرج حیا و منهم من یرویه بنصب الذکاتین أی ذکاة الجنین ذکاة أمه انتهی.
و قال فی شرح جامع الأصول قیل لم یرو أحد من الصحابة و من بعدهم أنه یحتاج إلی ذبح مستأنف غیر ما روی عن أبی حنیفة(2) و قال الشهید الثانی فی الروضة و الصحیح روایة و فتوی أن ذکاة الثانیة مرفوعة خبرا عن الأولی فتحصر ذکاته فی ذکاتها لوجوب انحصار المبتدأ فی خبره فإنه إما مساو أو أعم و کلاهما یقتضی الحصر و المراد بالذکاة هنا السبب المحلل للحیوان کذکاة السمک و الجراد و امتناع ذکیت الجنین إن صح فهو محمول علی معنی الظاهر و هو فری الأعضاء المخصوصة أو یقال
ص: 32
حدیث علی بن جعفر است که اشکالی ندارد بر موردی حمل می شود که زنده در آید و تذکیه شود یا زمانی که مردن مادرش در اثر تذکیه بوده باشد.
و این جمله «تذکیه جنین همان تذکیه مادرش است» را خاصه و عامه روایت کرده اند و لفظ آن مورد اتفاق فریقین است و اختلاف، تنها در تفسیر و معنای آن است.
در نهایه پس از نقل حدیث« تذکیه جنین همان تذکیه مادرش است » گفته است: مراد از تذکیه، ذبح و نحر است. گفته می شود گوسفند را تذکیه کردم، مصدر این فعل تذکیه است و اسم آن ذکاة بوده و مذبوح به معنای ذکی یعنی ذ بح شده می باشد. و این روایت با رفع ذکاة دوم و نصبش وارد شده است و آنکه با رفع خوانده است آن را خبر برای مبتدایی که ذکاه الجنین است قرار داده است و نیازی به ذبح جداگانه جنین نیست. و آنکه با نصب خوانده است چنین در تقدیر گرفته است که ذکاه الجنین کذکاة أمه یعنی ذکات جنین مانند ذکات مادرش است چون که حرف جاره حذف شده است بعدی را نصب داده است یا با تقدیر گرفتن یذکی تذکیه مثل ذکاة امه در نظر گرفته می شود به این معنا که جنین را هم مانند مادرش باید سر برید و در این صورت اگر جنین زنده بیرون آید باید آن را ذبح کرد. و برخی هر دو ذکات را منصوب روایت کرده اند یعنی حساب کن تذکیه جنین را تذکیه مادرش. پایان.
در شرح جامع الاصول گفته است که از هیچ کدام صحابه و آنها که بعدشان بودند روایت نشده که جنین نیاز به تذکیه جداگانه دارد جز از ابی حنیفه. شهید ثانی در روضه گفته است: و آنچه در روایت و هم فتوی درست است این است که ذکات دوم به رفع است تا خبر اولی باشد و معنایش اینست که تذکیه جنین منحصر است به همان تذکیه مادرش چرا که مبتدا منحصر در خبرش است و آن یا مساوی و یا اعم از آن است و هر دو حصر را اقتضا می کند و منظور از تذکیه در اینجا سبب حلال شدن حیوان است مانند تذکیه که در ماهی و ملخ تعبیر شده، و امتناع از تذکیه جنین اگر درست باشد حمل می شود به معنی ظاهر آن که بریدن اعضاء مخصوصه است یا گفته شود
ص: 32
إن إضافة المصادر تخالف إضافة الأفعال للاکتفاء فیها بأدنی ملابسة و لهذا صح لله علی الناس حج البیت و صوم شهر رمضان و لم یصح حج البیت و صیام رمضان بجعلهما فاعلین.
و ربما أعربها بعضهم بالنصب علی المصدر أی ذکاته کذکاة أمه فحذف الجار و نصب مفعولا و حینئذ فیجب تذکیته کتذکیتها و فیه مع التعسف مخالفة لروایة الرفع دون العکس لإمکان کون الجار المحذوف فی أی داخلة فی ذکاة أمه جمعا بین الروایتین مع أنه الموافق لروایة أهل البیت علیهم السلام و هم أدری بما فی البیت.
الدَّعَائِمُ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ قَالَ الْجَنِینُ فِی بَطْنِ أُمِّهِ إِذَا أَشْعَرَ وَ أَوْبَرَ فَذَکَاتُهَا ذَکَاتُهُ وَ إِنْ لَمْ یُشْعِرْ وَ لَمْ یُوبِرْ فَلَا یُؤْکَلُ (1).
الْخِصَالُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الشَّاهِ عَنْ أَبِی حَامِدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ خَالِدٍ الْخَالِدِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ صَالِحٍ التَّمِیمِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَاتِمٍ الْقَطَّانِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ قَالَ فِی وَصِیَّتِهِ لَهُ یَا عَلِیُّ حَرُمَ مِنَ الشَّاةِ سَبْعَةُ أَشْیَاءَ الدَّمُ وَ الْمَذَاکِیرُ وَ الْمَثَانَةُ وَ النُّخَاعُ وَ الْغُدَدُ وَ الطِّحَالُ وَ الْمَرَارَةُ(2).
قال الجوهری الذکر العوف و الجمع مذاکیر علی غیر قیاس کأنهم فرقوا بین الذکر الذی هو الفحل و بین الذکر الذی هو العضو فی الجمع و قال الأخفش هو من الجمع الذی لیس له واحد مثل العبادید و الأبابیل انتهی.
ص: 33
که اضافه شدن مصدر از اضافه نسبت به فعل جداست چرا که در آن به کوچکترین همراهی [و هم خوانی]
اکتفا می شود. چنانچه لله علی الناس حج البیت و صوم شهر رمضان بطور اضافه درست است و نسبت حج به بیت یا صوم به رمضان به عنوان فاعل درست نیست.
و ای بسا برخی ذکات دوم را به نصب خوانده اند به این معنی که ذکات جنین هم مانند ذکات مادر او است حرف جار حذف شده است و مفعول نصب داده شده است و لذا تذکیه آن مانند تذکیه مادرش واجب است. و در آن علی رغم تکلف، مخالفت با روایت رفع نیز وجود دارد در حالی که برعکس آن چنین نیست. و ممکن است حرف محذوف را در روایت نصب «فی» تقدیر کرد یعنی ذکات جنین داخل در ذکات مادرش می باشد و به این ترتیب بین روایات می توان جمع کرد و حال آنکه رفع ذکات دوم موافق روایت اهل بیت علیهم السلام است که داناترند بدان چه در بیت است .
روایت9.
دعائم الاسلام: از امام صادق علیه السّلام در مورد فرمایش خدای تعالی «أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ »(1) {برای شما [گوشت] چارپایان حلال گردیده}سوال شد، حضرت فرمود: مراد جنین است هر گاه مو و کرک در آورده باشد که تذکیه آن همان تذکیه مادرش است و اگر مو و کرک در نیاورده نباید خورده شود.(2)
باب یازدهم : آنچه از قربانی که حرام یا مکروه است.
روایات
روایت1.
خصال: پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: ای علی از گوسفند هفت چیز حرام شده است: خون، آلات نری، مثانه، نخاع، غدّه ها، طحال و کیسه صفرا.(3)
بیان
جوهری گفته است که ذَکَر عبارت است از آلات نری و جمع غیر قیاس آن مذاکیر است گو اینکه در جمع بستن میان ذَکَری که منظور از آن حیوان نر است و آلت نری که عضوی از بدن است تفاوت قائل شده اند و اخفش گفته است مذاکیر از جمله جمع هایی است که مفردی ندارد مانند عبادید و ابابیل.
ص: 33
و أقول کأن الجمع هنا لیس لتعدد الأشخاص بل غلب الذکر علی الخصیتین فجمع بقرینة إفراد قرأنه کلها(1) کما ورد فی خبر عامی فغسل مذاکیره قال الکرمانی فی شرح البخاری إشارة إلی تعمیم غسل الخصیتین و حوالیهما معه و قال فی النهایة فیه أنه کره من الشاة سبعا الدم و المرار و کذا و کذا المرار جمع المرارة و هی التی فی جوف الشاة و غیرها فیها ماء أخضر مر قیل هی لکل حیوان إلا الجمل و قال القتیبی أراد المحدث أن یقول الأمر(2)
و هو المصارین فقال المرار و لیس بشی ء.
الْخِصَالُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ عَنْ أَبِی یَحْیَی الْوَاسِطِیِّ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: أَنَّهُ مَرَّ بِالْقَصَّابِینَ فَنَهَاهُمْ عَنْ بَیْعِ سَبْعَةِ أَشْیَاءَ مِنَ الشَّاةِ نَهَاهُمْ عَنْ بَیْعِ الدَّمِ وَ الْغُدَدِ وَ آذَانِ الْفُؤَادِ وَ الطِّحَالِ وَ النُّخَاعِ وَ الْخُصَی وَ الْقَضِیبِ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ الْقَصَّابِینَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا الْکَبِدُ وَ الطِّحَالُ إِلَّا سَوَاءٌ فَقَالَ لَهُ کَذَبْتَ یَا لُکَعُ ائْتِنِی بِتَوْرَیْنِ مِنْ مَاءٍ آتِکَ بِخِلَافِ مَا بَیْنَهُمَا فَأَتَی بِکَبِدٍ وَ طِحَالٍ وَ تَوْرَیْنِ مِنْ مَاءٍ فَقَالَ امْرُسْ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِی إِنَاءٍ عَلَی حِدَةٍ فَمُرِسَا جَمِیعاً کَمَا أَمَرَ بِهِ فَانْقَبَضَتِ الْکَبِدُ وَ لَمْ یَخْرُجْ مِنْهَا شَیْ ءٌ وَ لَمْ یَنْقَبِضِ الطِّحَالُ وَ خَرَجَ مَا فِیهِ کُلُّهُ وَ کَانَ دَماً کُلُّهُ وَ بَقِیَ جِلْدَةٌ وَ عُرُوقٌ فَقَالَ هَذَا خِلَافُ مَا بَیْنَهُمَا هَذَا لَحْمٌ وَ هَذَا دَمٌ (3).
قال الجوهری الخصیة واحدة الخصی و کذلک الخصیة بالکسر و أنکر أبو عبید الکسر قال و سمعت خصیاه و لم یقولوا خصی للواحد و قال الفیروزآبادی
ص: 34
می گویم جمع در اینجا به خاطر تعدد اشخاص نیست بلکه ذَکَر بر خایه ها غلبه دارد پس به قرینه افراد جمع بسته شده است. همان گونه که در روایت اهل سنت آمده است که «پس آلات نری آن را شست.» کرمانی در شرح بخاری گفته است که این عبارت به شستن خایه ها و اطراف آنها به همراه آن اشاره دارد و در نهایه گفته است از گوسفند هفت چیز مکروه شمرده شده است: خون، کیسه صفرا و ... مرار جمع المراره است و آن چیزی است در شکم گوسفند و غیر آن که در آن آب سبز رنگ تلخی وجود دارد گفته شده است که در همه حیوانات به جز شتر وجود دارد. قتیبی گفته است که راوی خواسته است بگوید «الأمر» به معنای محلی که گیاه جویده شده در آن جمع می شود اما به جای امر گفته است مرار. این گفته قتیبی صحیح نیست .
روایت2.
خصال: امیر المؤمنین علیه السلام قصابها را از فروش هفت چیز گوسفند منع کرد: خون، غدّه ها، گوشه های دل، سپرز، طحال، خایه ها، قضیب. و قصّابی گفت: یا امیر المؤمنین جگر سیاه و طحال با هم برابرند [و تفاوتی ندارند]، فرمود: ای ناجنس دو کاسه آب برای من بیاور تا تفاوت میان آنها را برای تو روشن کنم و جگر سیاه و یک طحال و دو کاسه آب آورد. حضرت به او فرمود: هر کدام را جداگانه در کاسه آبی مالش بده. قصاب هر دو را مطابق فرمان حضرت مالش داد و جگر سیاه منقبض شد و چیزی از آن خارج نشد ولی طحال منقبض نشد و هر چه درونش بود خارج شد که همه اش خون بود و پوست و رگهایش باقی ماند. حضرت فرمود: این است تفاوت میان آنها، این گوشت است و این خون.(1)
توضیح
جوهری گفته است خصیه مفرد خصی است و خصیه با کسره نیز چنین است و ابو عبید مکسور بودن آن را انکار کرده است. گفت و شنیدم دو خایه و نگفته اند خصی برای مفرد به کار می رود. فیروز آبادی گفته است
ص: 34
الخصی و الخصیة بضمهما و کسرهما من أعضاء التناسل و هاتان خصیتان و خصیان و الجمع خصی.
الْخِصَالُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عِیسَی بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْهَاشِمِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ یَکْرَهُ أَکْلَ خَمْسَةٍ الطِّحَالِ وَ الْقَضِیبِ وَ الْأُنْثَیَیْنِ وَ الْحَیَاءِ وَ آذَانِ الْقَلْبِ (1).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَا یُؤْکَلُ مِنَ الشَّاةِ عَشَرَةُ أَشْیَاءَ الْفَرْثُ وَ الدَّمُ وَ الطِّحَالُ وَ النُّخَاعُ وَ الْغُدَدُ وَ الْقَضِیبُ وَ الْأُنْثَیَانِ وَ الرَّحِمُ وَ الْحَیَاءُ وَ الْأَوْدَاجُ أَوْ قَالَ الْعُرُوقُ (2).
فی القاموس الحیاء الفرج من ذوات الخُفّ و الظِّلْف و السباع و قد یقصر انتهی و الظاهر أن المراد به فرج الأنثی و یحتمل شموله لحلقة الدبر من الذکر و الأنثی قال فی المصباح حیاء الشاة ممدود و قال أبو زید الحیاء اسم للدبر من کل أنثی من ذوات الظِّلْف و الخُفّ و غیر ذلک و قال الفارابی فی باب فعاء الحیاء فرج الجاریة و الناقة.
الْخِصَالُ، عَنْ سِتَّةٍ مِنْ مَشَایِخِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا عَنْ بَکْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ تَمِیمِ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِی مُعَاوِیَةَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: الطِّحَالُ حَرَامٌ لِأَنَّهُ دَمٌ (3).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَی عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: لَا تَأْکُلُوا الطِّحَالَ فَإِنَّهُ بَیْتُ الدَّمِ الْفَاسِدِ وَ اتَّقُوا الْغُدَدَ مِنَ اللَّحْمِ فَإِنَّهُ
ص: 35
«الخصی و الخصیه» هر دو با ضمه و کسره از اعضای تناسل بوده و گفته می شود آن دو خایه هستند و جمع آنها خصی می باشد.
روایت3.
خصال: امام علی علیه السّلام می فرماید: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله از خوردن پنج چیز کراهت داشت: طحال، و قضیب و دو خایه و فرج و گوشه های دل.(1)
روایت4.
خصال: امام صادق علیه السّلام می فرماید: ده چیز گوسفند خورده نمی شوند، محتویات داخل شکمبه، خون، طحال، نخاع، غده ها، قضیب، دو خایه، زهدان، فرج و رگهای خونین. (2)
بیان
در قاموس گفته شده است که مراد از حیاء، فرج حیوانات دارای کف پا و سُم دار و درنده است و گاهی اوقات کوتاه می گردد. پایان. ظاهرا مراد از آن فرج ماده است و احتمالا شامل گردی پشت حیوان نر و ماده هم باشد. در مصباح گفته است فرج گوسفند کشیده است. ابوزید گفته است«الحیاء » اسمی برای پشت هر ماده از دارندگان سم و کف پا و غیره می باشد و فارابی در باب «فعاء» گفته است «الحیاء» به فرج کنیزک و شتر ماده گفته می شود.
روایت5.
خصال: امام صادق علیه السّلام فرمود: که طحال حرام است چون خون است.(3)
روایت6.
خصال: امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: طحال را نخورید که خانه خون فاسد است و از غدّه های گوشت بپرهیزیدکه
ص: 35
یُحَرِّکُ عِرْقَ الْجُذَامِ (1).
الْعُیُونُ، عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَیْبَةَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ: عَنِ الرِّضَا علیه السلام فِیمَا کَتَبَ لِلْمَأْمُونِ یَحْرُمُ الطِّحَالُ فَإِنَّهُ دَمٌ (2).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الشَّاهِ عَنْ أَبِی بَکْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَبِیهِ وَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْخُوزِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْهَرَوِیِّ وَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأُشْنَانِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَهْرَوَیْهِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَیْمَانَ الْفَرَّاءِ جَمِیعاً عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیهم السلام قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله لَا یَأْکُلُ الْکُلْیَتَیْنِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُحَرِّمَهُمَا لِقُرْبِهِمَا مِنَ الْبَوْلِ (3).
صحیفة الرضا بالإسناد عنه علیه السلام: مثله (4).
الْعِلَلُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَاتِمٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ زَکَرِیَّا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام: مِثْلَهُ (5).
الْعُیُونُ وَ الْعِلَلُ، بِالْأَسَانِیدِ الْمُتَقَدِّمَةِ فِی عِلَلِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ الرِّضَا علیه السلام: حَرَّمَ الطِّحَالَ لِمَا فِیهِ مِنَ الدَّمِ (6).
الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْأَصَمِّ عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: إِذَا اشْتَرَی أَحَدُکُمُ اللَّحْمَ فَلْیُخْرِجْ مِنْهُ الْغُدَدَ فَإِنَّهُ یُحَرِّکُ عِرْقَ
ص: 36
رگ جذام[خوره ]را به جنبش در می آورند. (1)
روایت7.
عیون اخبار: امام رضا علیه السّلام در نامه اش به مأمون نوشته بود که طحال حرام است چون خون است.(2)
روایت8.
عیون اخبار: امام رضا علیه السلام از امام علی علیه السّلام نقل می کند که فرمود: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله قلوه ها را نمی خورد بدون اینکه حرامشان بداند چون به [مجرای] بول نزدیکند. (3)
در صحیفه امام رضا علیه السّلام مانند آن آمده است.(4)
روایت9.
در علل هم مانند آن آمده است.(5)
روایت10.
العیون: امام رضا علیه السّلام می فرماید: طحال حرام شد به خاطر خونی که دارد.(6)
روایت11.
علل الشرایع: امام صادق علیه السّلام از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده است که فرمود: هنگامی که یکی از شماها گوشت بخرد باید غدّه هایش را بیرون آورد زیرا رگ
ص: 36
الْجُذَامِ (1).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی بْنِ الْمُتَوَکِّلِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام کَیْفَ صَارَ الطِّحَالُ حَرَاماً وَ هُوَ مِنَ الذَّبِیحَةِ فَقَالَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ هَبَطَ عَلَیْهِ الْکَبْشُ مِنْ ثَبِیرٍ وَ هُوَ جَبَلٌ بِمَکَّةَ لِیَذْبَحَهُ أَتَاهُ إِبْلِیسُ فَقَالَ لَهُ أَعْطِنِی نَصِیبِی مِنْ هَذَا الْکَبْشِ قَالَ وَ أَیُّ نَصِیبٍ لَکَ وَ هُوَ قُرْبَانٌ لِرَبِّی وَ فِدَاءٌ لِابْنِی فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ أَنَّ لَهُ فِیهِ نَصِیباً وَ هُوَ الطِّحَالُ لِأَنَّهُ مَجْمَعُ الدَّمِ وَ حُرِّمَ الْخُصْیَتَانِ لِأَنَّهُمَا مَوْضِعٌ لِلنِّکَاحِ وَ مَجْرًی لِلنُّطْفَةِ فَأَعْطَاهُ إِبْرَاهِیمُ الطِّحَالَ وَ الْأُنْثَیَیْنِ وَ هُمَا الْخُصْیَتَانِ قَالَ قُلْتُ فَکَیْفَ حُرِّمَ النُّخَاعُ قَالَ لِأَنَّهُ مَوْضِعُ الْمَاءِ الدَّافِقِ مِنْ کُلِّ ذَکَرٍ وَ أُنْثَی وَ هُوَ الْمُخُّ الطَّوِیلُ الَّذِی یَکُونُ فِی فَقَارِ الظَّهْرِ.
قَالَ أَبَانٌ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یُکْرَهُ مِنَ الذَّبِیحَةِ عَشَرَةُ أَشْیَاءَ مِنْهَا الطِّحَالُ وَ الْأُنْثَیَانِ وَ النُّخَاعُ وَ الدَّمُ وَ الْجِلْدُ وَ الْعَظْمُ وَ الْقَرْنُ وَ الظِّلْفُ وَ الْغُدَدُ وَ الْمَذَاکِیرُ وَ أُطْلِقَ فِی الْمَیْتَةِ عَشَرَةُ أَشْیَاءَ الصُّوفُ وَ الشَّعْرُ وَ الرِّیشُ وَ الْبَیْضَةُ وَ النَّابُ وَ الْقَرْنُ وَ الظِّلْفُ وَ الْإِنْفَحَةُ وَ الْإِهَابُ وَ اللَّبَنُ وَ ذَلِکَ إِذَا کَانَ قَائِماً فِی الضَّرْعِ (2).
و حرم الخصیتان الظاهر أن حرم زید من النسّاخ و قال فی القاموس الإهاب ککتاب الجلد أو ما لم یدبغ انتهی و أقول ذکر الجلد و القرن و الظلف فی الموضعین إما لبیان أنها لیست محرّمة بل مکروهة و سائرها محرمة فإن الکراهة فی عرف الحدیث أعم من الحرمة و الکراهة و المراد فی الأول کراهة الأکل و فی الثانی جواز الاستعمال و علی التقدیرین الإهاب محمول علی التقیة لذهاب أکثر العامة إلی جواز استعماله بعد الدباغة و إن کان من المیتة و یمکن أن یحمل الإهاب علی جلد الإنفحة کما ستعرف.
الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ
ص: 37
جذام[خوره]را به حرکت در می آورد.(1)
روایت12.
علل الشرایع: ابان بن عثمان می گوید به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: چرا طحال با اینکه از ذبیحه است حرام شده است. حضرت فرمود: همانا از ثبیر که کوهی است در مکّه، قوچی برای ابراهیم علیه السّلام فرو فرستاده شد تا آن را ذبح کند. و ناگاه شیطان در نزد او آمد و گفت: سهم مرا از این قوچ بده. به او فرمود تو را چه بهره[و سهمی] در آن است حال آنکه این قربانی برای پروردگار من است و فدیه ی پسرم می باشد، خدای عزّ و جلّ به او وحی کرد که او بهره [و سهمی] دارد که طحال است زیرا محل اجتماع خون است، و دو خایه حرام شدند زیرا آن دو جایگاه هم جفتی و [نکاح] و راه نطفه اند. و ابراهیم طحال و دو خایه را به او داد. [ابان بن عثمان می] گوید: سوال کردم چگونه نخاع حرام شده است؟ فرمود برای آنکه جای آب جهنده از هر نر و ماده است و آن مخی[مغز استخوانی] است دراز که میان مهره های پشت است. ابان می گوید: سپس امام صادق علیه السلام فرمود: ده چیز ذبیحه بد است از جمله طحال و دو خایه و نخاع و خون و پوست و استخوان و شاخ و سُم و غدّه ها و آلات نری و از مردار ده چیز آزاد [و حلال] است: پشم، مو، پر، تخم، نیش، شاخ، سم، شیردان و پوست و شیر که در پستان مردار موجود است.(2)
بیان
می گویم: اینکه فرموده است «حرم الخصیتان» ظاهرا «حرم» توسط نسّاخ اضافه شده است. در قاموس گفته است «إهاب» به معنای پوست دباغی نشده است. و می گویم ذکر پوست و شاخ و سم در هر دو جا یا برای بیان این است که اینها حرام نیستند بلکه مکروهند و بقیه حرامند زیرا کراهت در زبان حدیث اعم است از حرمت و کراهت اصطلاحی و مقصود در نخست کراهت خوردن است و در دوم جواز به کار بردن و در هر دو فرض پوست دباغی نشده حمل بر تقیه می شود زیرا بیشتر عامه آن را با دباغی کردن پاک می دانند و در این صورت گرچه از مردار باشد به کار بردن آن را جایز می دانند و ممکن است«إهاب» حمل بر پوست شیردان شود که به زودی آشنا خواهی شد .
روایت13.
علل الشرایع:
ص: 37
الْأَشْعَرِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الرَّیَّانِ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْوَاسِطِیِّ عَنْ وَاصِلِ بْنِ سُلَیْمَانَ أَوْ عَنْ دُرُسْتَ یَرْفَعُهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ لِمَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُحِبُّ الذِّرَاعَ أَکْثَرَ مِنْ حُبِّهِ لِسَائِرِ أَعْضَاءِ الشَّاةِ قَالَ فَقَالَ لِأَنَّ آدَمَ قَرَّبَ قُرْبَاناً عَنِ الْأَنْبِیَاءِ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ فَسَمَّی لِکُلِّ نَبِیٍّ عُضْواً وَ سَمَّی لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الذِّرَاعَ فَمِنْ ثَمَّ کَانَ یُحِبُّ الذِّرَاعَ وَ یَشْتَهِیهَا وَ یُحِبُّهَا وَ یُفَضِّلُهَا(1).
وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ یُحِبُّ الذِّرَاعَ لِقُرْبِهَا مِنَ الْمَرْعَی وَ بُعْدِهَا مِنَ الْمَبَالِ (2).
الْبَصَائِرُ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُحِبُّ الذِّرَاعَ وَ الْکَتِفَ وَ یَکْرَهُ الْوَرِکَ لِقُرْبِهَا مِنَ الْمَبَالِ (3).
الْمَحَاسِنُ، عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مِسْمَعٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: اتَّقُوا الْغُدَدَ مِنَ اللَّحْمِ فَلَرُبَّمَا حَرَّکَ عِرْقَ الْجُذَامِ (4).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: حُرِّمَ مِنَ الشَّاةِ سَبْعَةُ أَشْیَاءَ الدَّمُ وَ الْخُصْیَتَانِ وَ الْقَضِیبُ وَ الْمَثَانَةُ وَ الطِّحَالُ وَ الْغُدَدُ وَ الْمَرَارَةُ(5).
وَ مِنْهُ، عَنِ السَّیَّارِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّیِّ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: حُرِّمَ مِنَ الذَّبِیحَةِ سَبْعَةُ أَشْیَاءَ وَ أُحِلَّ مِنَ الْمَیْتَةِ اثْنَتَا عَشْرَةَ شَیْئاً فَأَمَّا مَا یُحَرَّمُ مِنَ الذَّبِیحَةِ فَالدَّمُ وَ الْفَرْثُ وَ الْغُدَدُ وَ الطِّحَالُ وَ الْقَضِیبُ وَ الْأُنْثَیَانِ وَ الرَّحِمُ وَ أَمَّا مَا یُحَلُّ مِنَ الْمَیْتَةِ فَالشَّعْرُ وَ الصُّوفُ وَ الْوَبَرُ وَ النَّابُ وَ الْقَرْنُ وَ الضِّرْسُ وَ الظِّلْفُ وَ الْبَیْضُ وَ الْإِنْفَحَةُ وَ الظُّفُرُ وَ الْمِخْلَبُ وَ الرِّیشُ (6).
ص: 38
واصل بن سلیمان می گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم که چرا رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله ذراع [ساعد]را بیش از اعضاء دیگر گوسفند دوست می داشت؟ در پاسخ فرمود: چون آدم برای پیغمبران از نسل خود یک قربانی کشت و برای هر پیغمبری عضوی را نام برد و برای رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله ذراع[ساعد] نام برد از اینجا است که ذراع را دوست داشت و مورد دلخواهش بود و می خواست و بر دیگر اندام برتری میداد.(1)
روایت14.
و در حدیث دیگری است که رسول خدا ذراع [ساعد] را دوست می داشت برای اینکه به چراگاه نزدیکتر و از محل ادرار دورتر است. (2)
روایت15.
بصائر الدرجات: امام صادق علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله ذراع[ساعد] و شانه را دوست داشت و از کفل[بالای ران] بدش می آمد که نزدیک محل بول است .(3)
روایت16.
المحاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: از غده های گوشت بپرهیزید چه بسا رگ جذام [خوره] را بجنبانند.(4)
روایت17.
المحاسن: ابی الحسن علیه السلام می فرماید: هفت چیز گوسفند حرام است: خون، دو خایه، آلت نری، مثانه، طحال، غده ها و کیسه صفرا. (5)
روایت18.
المحاسن: ابی عبدالله علیه السّلام می فرماید: از گوسفند هفت چیز حرام است و از مردار دوازده چیز حلال است اما آنچه از گوسفند حرام است: خون، سرگین، غده ها، طحال، آلت نری، دو خایه و زهدان و اما آنچه از مردار حلال است: مو، پشم، کرک، نیش، شاخ، دندان، سم، تخم، شیردان، ناخن، چنگال و پر. (6)
ص: 38
قال فی القاموس المخلب ظفر کل سبع من الماشی و الطائر أو هو لما یصید من الطیر و الظفر لما لا یصید.
طِبُّ الْأَئِمَّةِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْبُرْسِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْأَرْمَنِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِیَّاکُمْ وَ أَکْلَ الْغُدَدِ فَإِنَّهُ یُحَرِّکُ الْجُذَامَ وَ قَالَ عُوفِیَتِ الْیَهُودُ لِتَرْکِهِمْ أَکْلَ الْغُدَدِ(1).
الْهِدَایَةُ،: لَا یُؤْکَلُ مِنَ الشَّاةِ عَشَرَةُ أَشْیَاءَ الْفَرْثُ وَ الدَّمُ وَ الطِّحَالُ وَ النُّخَاعُ وَ الْغُدَدُ وَ الْقَضِیبُ وَ الْأُنْثَیَانِ وَ الرَّحِمُ وَ الْحَیَاءُ وَ الْأَوْدَاجُ وَ رُوِیَ الْعُرُوقُ (2).
الدَّعَائِمُ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّهُ کَرِهَ أَکْلَ الْغُدَدِ وَ مُخَّ الصُّلْبِ وَ الطِّحَالَ وَ الْمَذَاکِیرَ وَ الْقَضِیبَ وَ الْحَیَاءَ وَ دَاخِلَ الْکُلَی (3).
قال العلامة فی المختلف قال الشیخ فی النهایة یحرم من الإبل و البقر و الغنم و غیرها مما یحل أکله و إن کانت مذکاة الدم و الفرث و المرارة و المشیمة و الفرج ظاهره و باطنه و القضیب و الأنثیان و النخاع و العلباء و الغدد و ذات الأشاجع و الحدق و الخرزة تکون فی الدماغ و کذا قال ابن إدریس و زاد فیه المثانة و هو موضع البول و محقنه و شیخنا المفید ره قال لا یؤکل من الأنعام و الوحوش الطحال لأنه مجمع الدم الفاسد و لا یؤکل القضیب و الأنثیان و لم یتعرض لغیرها.
و قال الصدوق و اعلم أن فی الشاة عشرة أشیاء لا تؤکل الفرث و الدم و النخاع و الطحال و الغدد و القضیب و الأنثیان و الرحم و الحیاء و الأوداج و روی العروق و فی حدیث آخر مکان الحیاء الجلد و قال سلار و لا یؤکل الطحال
ص: 39
بیان
چنگال، ناخن درنده ها است چه راه رونده باشد چه پرنده یا از جانوران شکارچی پرنده. و ناخن متعلق به آنهایی است که شکار نمی کنند .
روایت19.
طب الائمه: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله می فرماید: مبادا غده ها را بخورید که جذام [خوره] را می جنبانند. فرمود تندرستی یهود برای نخوردن غده ها است(1).
روایت20.
الهدایه: از گوسفند ده چیز خورده نمی شود: سرگین، خون، طحال، نخاع، غده ها، آلت نری ، دو خایه، زهدان، فرج، رگهای خونین و رگها نیز روایت شده اند. (2)
روایت21.
دعائم الاسلام: امام صادق علیه السّلام خوردن غده ها و نخاع و طحال و ابزار نری و آلت نری و فرج و درون قلوه ها را بد می دانست. (3)
توضیح
علامه در مختلف [و] شیخ در نهایه گفته است: از شتر و گاو و گوسفند و آنچه غیر از آنها که حلال گوشت است گرچه تذکیه شوند حرام است خون و سرگین و کیسه صفرا و مشیمه[پوسته ای که جنین در آن قرار دارد] و داخل و خارج آلت و آلت نری و دو خایه و نخاع و عصب گردن و غده ها و بند انگشتان و حدقه چشم و تکه سنگی که در مغز سر است و ابن ادریس هم این چنین گفته است و بر آنها مثانه را افزوده است که جای نگهداری بول است. و شیخ مفید(ره) گفته است: از چهار پایان و وحوش نباید خورد طحال را زیرا محل اجتماع خون فاسد است و آلت نری و دو خایه را نباید خورد و نام چیزهای دیگر را نبرده است.
صدوق گفته است: بدان که در گوسفند ده چیز قابل خوردن نیست: سرگین، خون، نخاع، طحال، غدّه ها، قضیب، دو خایه، زهدان، فرج، و رگهای خونین و رگها نیز روایت شده اند و در حدیث دیگر به جای فرج، پوست است.
سلّار گفته است طحال
ص: 39
و لا القضیب و لا الأنثیان و لم یتعرض لغیرها کشیخه المفید.
و قال السید المرتضی مما انفردت به الإمامیة تحریم أکل الطحال و القضیب و الخصیتین و الرحم و المثانة و ابن البراج تابع شیخنا أبا جعفر إلا أنه أسقط الدم لظهوره فإن تحریمه مستفاد من نص القرآن و قال ابن الجنید و یکره من الشاة أکل الطحال و المثانة و الغدد و النخاع و الرحم و القضیب و الأنثیین و لم ینص علی التحریم و إن کان لفظ یکره یستعمل فی التحریم أحیانا و ابن حمزة تابع الشیخ فی النهایة و قال الشیخ فی الخلاف الطحال و القضیب و الخصیتان و الرحم و المثانة و الغدد و العلباء و الخرز یکون فی الدماغ عندنا محرم و لم یتعرض فیه لغیرها و جعل أبو الصلاح النخاع و العروق و المرارة و حبة الحدقة و خرزة الدماغ مکروهة.
و المشهور ما قال الشیخ فی النهایة لاستخباثها فتکون محرمة ثم ذکر بعض الروایات فی ذلک ثم قال و هذه الأخبار لم تثبت عندی صحة رجالها فالأقوی الاقتصار فی التحریم علی الطحال و الدم و القضیب و الفرث و الأنثیین و الفرج و المثانة و المرارة و المشیمة و الکراهة فی الباقی عملا بأصالة الإباحة و بعمومات قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً(1) أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ (2) فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ (3) انتهی.
و قال الشهیدان رفع الله درجتهما فی اللمعة و الروضة یحرم من الذبیحة خمسة عشر شیئا الدم و الطحال بکسر الطاء و القضیب و هو الذکر و الأنثیان و هما البیضتان و الفرث و هو الروث فی جوفها و المثانة بفتح المیم مجمع البول و المرارة بفتح المیم التی تجمع المرة الصفراء بکسرها معلقة مع الکبد کالکیس و المشیمة بفتح المیم بیت الولد و یسمی الغرس بکسر الغین المعجمة و أصلها مفعلة فسکنت
ص: 40
و قضیب و دو خایه خورده نمی شوند و نام دیگر چیزها را مانند استادش مفید ذکر نکرده است.
سید مرتضی(ره) گفته است از جمله مسائلی که به امامیه اختصاص دارد عبارت است از : حرام دانستن خوردن طحال، آلت نری و دو خایه و زهدان و مثانه. و ابن برّاج از استاد ما شیخ طوسی پیروی کرده است جز اینکه خون را از کلام انداخته است چون حرمت آن روشن است و از نصّ قرآن فهمیده می شود. ابن جنید گفته است خوردن طحال و مثانه و غده ها و نخاع و زهدان و آلت نری و دو خایه گوسفند بد است و تصریح به حرمت خوردن آنها نکرده است و گرچه لفظ کراهت گاهی در حرمت به کار می رود. ابن حمزه از شیخ در نهایه پیروی کرده است.
و شیخ در خلاف گفته است: طحال و آلت نری و دو خایه و زهدان و مثانه و غده ها و عصب گردن و تکه سنگی که در مغز سر است نزد ما حرام هستند و نام چیزهای دیگر را نبرده است و أبو الصلاح ، نخاع و رگ ها و کیسه صفرا و تخم چشم و تکه سنگی که در مغز سر است را مکروه دانسته است.
و مشهور همان است که شیخ در نهایه گفته است: چون این ها خبیثه اند پس حرام هستند. سپس برخی روایات را در این باره ذکر کرده و گفته است صحت رجال این روایات نزد من ثابت نیست و اقوی انحصار حرمت بر طحال، خون، قضیب، سرگین، دو خایه، فرج، مثانه، کیسه صفرا و مشیمه [پوسته ای که جنین در آن قرار دارد] بوده و دیگر چیزها به دلیل اصل اباحه و با توجه به عمومات «قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً »(1){ بگو: «در آنچه به من وحی شده است، بر خورنده ای که آن را می خورد هیچ حرامی نمی یابم} و «أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ»(2){ برای شما [گوشت] چارپایان حلال گردیده } «فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ»(3){ پس، اگر به آیات او ایمان دارید از آنچه نام خدا [به هنگام ذبح] بر آن برده شده است بخورید} مکروه هستند . پایان.
شهید اول و ثانی(ره) در لمعه و روضه گفته اند: پانزده چیز از ذبیحه حرامند: خون، طحال، قضیب که آلت مردی است، دو خایه که همان دو تخمدان هستند، سرگین که در درونش باشد، مَثانه که جایگاه بول است، مراره که صفراء تلخ در آن جمع می شود و مانند کیسه ای به همراه جگر سیاه آویزان است، مَشیمه پوسته ای که نوزاد در شکم میان آن است و غِرس نامیده می شود و اصل آن بر وزن مفعله است که عین در آن ساکن شده است،
ص: 40
الیاء و الفرج الحیاء ظاهره و باطنه و العلباء بالمهملة المکسورة فاللام الساکنة فالباء الموحدة فالألف الممدودة عصبتان عریضتان ممدودتان من الرقبة إلی عجب الذنب و النخاع مثلث النون الخیط الأبیض فی وسط الظهر ینظم خرز السلسلة فی وسطها و هو الوتین الذی لا قوام للحیوان بدونه.
و الغدد بضم الغین المعجمة التی فی اللحم و تکثر فی الشحم و ذات الأشاجع و هی أصول الأصابع التی تتصل بعصب ظاهر الکف و فی الصحاح جعلها الأشاجع بغیر مضاف و الواحد أشجع و خرزة الدماغ بکسر الدال و هی المخ الکائن فی وسط الدماغ شبه الدودة بقدر الحمصة تقریبا یخالف لونها لونه و هی تمیل إلی الغبرة و الحدق یعنی حبة الحدقة و هو الناظر من العین لا جسم العین کله.
ثم قال الشهید الثانی ره تحریم هذه الأشیاء کلها ذکره الشیخ غیر المثانة فزادها ابن إدریس و تبعه جماعة منهم المصنف و مستند الجمیع غیر واضح لأنه روایات یتلفق من جمیعها ذلک بعض رجالها ضعیف و بعضها مجهول و المتیقن منها تحریم ما دل علیه دلیل خارج کالدم و فی معناه الطحال و تحریمها ظاهر من الآیة و کذا ما استخبث منها کالفرث و الفرج و القضیب و الأنثیین و المثانة و المرارة و المشیمة و تحریم الباقی یحتاج إلی دلیل و الأصل یقتضی عدمه و الروایات یمکن الاستدلال بها علی الکراهة لسهولة خطبها إلا أن یدعی استخباث الجمیع.
و احترز بقوله من الذبیحة من نحو السمک و الجراد فلا یحرم منه شی ء من المذکورات للأصل و شمل ذلک کبیر الحیوان المذبوح کالجزور و صغیره کالعصفور و یشکل الحکم بتحریم جمیع ما ذکر مع عدم تمیزه لاستلزامه تحریم جمیع أو أکثره للاشتباه و الأجود اختصاص الحکم بالنعم و نحوها من الحیوان الوحشی دون العصفور و ما أشبهه.
و قالا و یکره أکل الکلی بضم الکاف و قصر الألف جمع کلیة و کلوة بالضم فیهما و الکسر لحن عن ابن السکیت و أذنا القلب و العروق انتهی.
و قال الشهید ره فی شرح الإرشاد لا خلاف فی تحریم الدم و الطحال و القضیب
ص: 41
فرج از بیرون و درون، علباء با عین بی نقطه مکسوره و لام ساکنه و باء یک نقطه و الف ممدوده که دوعصب عریض و کشیده شده از گردن تا دم است و نخاع، خط سفیدی میان مهره های پشت و آن همان است که جاندار بدون آن هیچ استواری و قوامی ندارد.
و غدّه های میان گوشت که در پیه بیشترند، و بندهای انگشتان که به عصب ظاهر مشت پیوسته اند، در صحاح آن را بدون مضاف بیان کرده است و مفرد آن أشجع می باشد. خرزه مغز و آن کرمکی است تقریباً به اندازه نخود که میان مغز قرار دارد و رنگش تیره است و مغایر رنگ مغز است، و حبه حدقه که سیاهی چشم است نه همه چشم.
سپس شهید ثانی(ره) گفته است: حرمت همه این چیزها را شیخ گفته است به جز مثانه که ابن ادریس آن را افزوده است و جمعی که مصنف نیز از آنها است از او پیروی کرده اند و دلیل این همه روشن نیست زیرا همه از روایاتی که بهم پیوست می شوند به دست می آیند و رجال برخی از آنها ضعیف و برخی مجهول می باشد و متیقن از آنها حرمت آن چیزهایی است که دلیل دیگری دارند مانند خون و طحال که در حکم خون است و حرمت هر دو آن ها از ظاهر آیه قرآن به دست می آید. و نیز چنین است در مورد آن چیزهایی که خبیث هستند مانند سرگین و فرج و آلت نری و دو خایه و مثانه و کیسه صفرا و مشیمه[پوسته ای که جنین در آن قرار دارد]، و حرمت چیزهای دیگر نیاز به دلیل دارند و اصل بر عدم حرمت است، و روایات بر کراهت دلالت دارند که کارش آسان است مگر اینکه ادعا شود همه آنها خبیث هستند.
و با آوردن قید ذبیحه، از امثال ماهی و ملخ احتراز کرده است که به حکم اصل اباحه هیچ یک از این ها در آن ها حرام نمی باشند و حیوان، شامل حیوان بزرگ مانند شتر ذبح شده و هم حیوان کوچک مانند گنجشک می باشد ولی حکم به حرمت همه این ها در امثال گنجشک مورد اشکال است، زیرا [این موارد]در آن [حیوان]متمایز نشده اند و به دلیل وقوع اشتباه، مستلزم حرام دانستن همه یا بیشتر آن است. و بهتر این است که حکم حرمت، مخصوص چهارپایان و مانند آنها از وحوش باشد و نه مانند گنجشک و امثال آن.
هر دو [شهید اول و ثانی]معتقدند خوردن قلوه ها و دو گوشه دل و رگ ها مکروه است . پایان.
شهید( ره) در شرح ارشاد گفته است: در حرمت خون، طحال، آلت نری، خایه ها هیچ اختلافی وجود ندارد
ص: 41
و الأنثیین و قال بعد إیراد مذهب الصدوق ره قال أهل اللغة الحیاء بالمد رحم الناقة و جمعه أحییة و لعل الصدوق أراد به ظاهر الفرج و بالرحم باطنه و قیل المراد بالرحم المشیمة فی الروایات و لیس ببعید.
ثم إن الخباثة التی ادعوها فی أکثر المذکورات غیر مسلم بل حصل تنفر الطباع فی أکثرها لقول أکثر الأصحاب بحرمتها مع أنک قد عرفت ما أسلفنا من الکلام فی تحریم الخبیث و معناه و مذهب المفید رحمه الله لا تخلو من قوة مع انضمام الدم المسفوح و الفرث و کأنه ترکهما للظهور أو لعدم کونهما من أجزاء الذبیحة لأن الدم یحرم بعد الانفصال و قبل الموت و الأحوط الاجتناب عن الجمیع لا سیما المرارة و الحیاء و المشیمة و الغدد و النخاع.
و أما العروق فلعل المراد بها الأوداج کما ورد فی بعض الأخبار مکانها أو العروق الکبیرة و إلا فیشکل الاحتراز عنها إلا بأن تقطع اللحوم خیوطا کما تفعله الیهود.
و أما الجلد الذی ورد فی بعض الأخبار و مال إلی تحریمه بعض المعاصرین من المحدثین فهو ضعیف لأن قول الصدوق فی حدیث آخر خبر مرسل و یمکن أن یحمل علی جلد الفرج أو علی جلد المیتة أو علی الکراهة.
الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی الْأَزْرَقِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام الرَّجُلُ یُعْطِی الْأُضْحِیَّةَ مَنْ یَسْلَخُهَا بِجِلْدِهَا قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ إِنَّمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- فَکُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا(1) وَ الْجِلْدُ لَا یُؤْکَلُ وَ لَا یُطْعَمُ (2).
قد یستدل بهذا الخبر علی تحریم الجلد و لا دلالة فیه إذ یحتمل أن یکون المراد عدم جری العادة بأکله لا حرمته و أیضا الجلد الذی یعطی الجزار و هو ما عدا جلد الرأس و الذی یؤکل جلد الرأس و بالجملة بهذا الخبر المجمل
ص: 42
و پس از آوردن دیدگاه صدوق(ره) گفته است: اهل لغت، «حیاء» را با مدّ ، زهدان شتر ماده می دانند که جمع آن «أحییه» می باشد و ای بسا که مقصود صدوق از آن بیرون فرج و مقصودش از رحم درون فرج باشد. و گفته شده است که مقصود از رحم در روایات مشیمه[پوسته ای که جنین در آن قرار دارد] می باشد و بعید نیست.
ادعای خبیثه بودن اکثر آنچه ذکر شد پذیرفتنی نیست و نفرت طبع [خوشایند طبع نبودن] بیشتر آن ها به دلیل حکم فقهاء به حرمت آن هاست و نظر ما در مورد حرمت خبیث و معنای آن روشن شد، و دیدگاه مفید با ضمیمه کردن خون ریخته و سرگین، خالی از قوت نیست و گویا وی آنها را به دلیل ظاهر بودن حرمتشان یا برای اینکه اجزاء ذبیحه نمی باشند نام نبرده است زیرا خون پس از جدا شدن از آن و پیش از جان دادن آن حرام است و احوط اجتناب از همه است به ویژه کیسه صفرا و فرج و مشیمه[پوسته ای که جنین در آن قرار دارد] و غدّه ها و نخاع.
و اما رگ ها، گویا مقصود از آن ها رگ های خون دار است چنانچه در برخی اخبار بدان تعبیر شده است یا مقصود از آن رگ های درشت است و گر نه حکم به دوری از آن ها مشکل است مگر اینکه همانند یهود، گوشت را رشته رشته ببرند.
و اما پوست که در برخی اخبار آمده است و برخی از محدثان معاصر به حرمتش گرائیده اند ضعیف است چرا که گفته صدوق در خبر دیگری است که حدیثی بی سند است و می توان آن را به پوست فرج یا پوست مردار یا بر کراهت تفسیر کرد .
روایت22.
علل الشرایع: صفوان بن یحیی ازرق می گوید: به امام موسی کاظم علیه السّلام گفتم مردی قربانیش را به دیگری می دهد که پوست آن را بکند. فرمود: ایرادی ندارد، همانا خداوند عزّ و جلّ می فرماید «فَکُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا »(1) { پس، از آنها بخورید و بخورانید }پوست نه خورده شود و نه خورانده شود(2).
بیان
گاهی اوقات این حدیث را دلیلی بر حرمت پوست ذکر می کنند در حالی که بر آن دلالتی ندارد زیرا احتمال دارد مقصود این باشد که خوردن پوست معمول نیست نه اینکه حرام است و نیز [ممکن است مقصود]پوستی باشد که به قصاب می دهند و آن غیر از پوست سر است و [حال]آنکه آنچه خورده می شود پوست سر است و خلاصه اینکه با این روایت مجمل نمی شود
ص: 42
لا یمکن تخصیص الآیات و الأخبار الکثیرة الدالة علی الحلیة.
ثم اعلم أن النسخ التی عندنا عن صفوان بن یحیی الأزرق و الظاهر أنه کان عن صفوان عن یحیی أو صفوان بن یحیی عن یحیی لأنه لم یوصف صفوان و لا أبوه بالأزرق بل صفوان یروی عن یحیی بن عبد الرحمن الأزرق و هو أیضا ثقة و هذه الروایة فی التهذیب وقعت مرارا و یظهر من الفقیه أن صفوان یروی عن یحیی بن حسان الأزرق و هو إن لم یکن موثقا لکن الصدوق ره اعتمد علی کتابه و ذکر طریقه إلیه.
غَیْبَةُ الشَّیْخِ، قَالَ رَوَی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الشَّلْمَغَانِیُّ فِی کِتَابِ الْأَوْصِیَاءِ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ نُصَیْرٍ خَادِمِ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام عَنْ أَبِیهِ قَالَ: لَمَّا وُلِدَ السَّیِّدُ علیه السلام یَعْنِی الْمَهْدِیَّ تَبَاشَرَ الدَّارُ بِذَلِکَ فَلَمَّا نَشَأَ خَرَجَ إِلَیَّ الْأَمْرُ أَنْ أَبْتَاعَ کُلَّ یَوْمٍ مَعَ اللَّحْمِ قَصَبَ مُخٍّ وَ قِیلَ إِنَّ هَذَا لِمَوْلَانَا الصَّغِیرِ علیه السلام (1).
قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام قَالَ: سُئِلَ عَنْ بَیْضِ طَیْرِ الْمَاءِ فَقَالَ مَا کَانَ مِنْ بَیْضِ طَیْرِ الْمَاءِ مِثْلَ بَیْضِ الدَّجَاجِ عَلَی خِلْقَتِهِ إِحْدَی رَأْسَیْهِ مُفَرْطَحٌ فَکُلْ وَ إِلَّا فَلَا(2).
قال فی القاموس فرطحه عرضه و رأس فرطاح و مفرطح کمسرهد عریض و فی بعض النسخ قبل قوله عریض هکذا قال الجوهری و هو سهو و الصواب مفلطح باللام
3. و قال شارح القاموس: قال شیخنا قد سقطت هذه العبارة من بعض النسخ و هو الصواب فانه یقال بالراء و اللام کما فی غیر دیوان، و الراء تقارض اللام کما عرف فی مصنّفات الابدال، و فی اللسان: و أنشد لابن أحمر البجلیّ یصف حیة ذکرا:
خلقت لهازمه عزین و رأسه کالقرص فرطح من طحین شعیر قال ابن بری: فلطح باللام قال: و کذلک أنشده الآمدی:
آیات و اخبار بسیاری را که بر حلیت دلالت دارند، تخصیص زد.
بدان که در نسخه ها، «صفوان بن یحیی الأزرق» ثبت شده است ولی ظاهر این است که «عن صفوان عن یحیی» بوده یا «عن صفوان بن یحیی عن یحیی» بوده است زیرا برای یحیی و پدرش وصف ازرق ذکر نشده است. بلکه صفوان از یحیی بن عبد الرحمن ازرق روایت کرده است که او هم ثقه است و این روایت بارها در تهذیب آمده، و از فقیه برمی آید که صفوان از یحیی بن حسان ازرق روایت کرده است و او اگر چه موثق نباشد ولی صدوق( ره) به نوشته او اعتماد کرده و طریق خود را به او ذکر کرده است.
روایت23.
غیبة شیخ الطوسی: حمزة بن نصیر خادم امام عسکری علیه السّلام از پدرش نقل می کند که هنگامی آقا یعنی مهدی علیه السّلام متولد شد خانه امام به آن شادمان شد، هنگامی که رشد کرد به من دستور داده شد که هر روز به همراه گوشت یک قلم با مغز بخرم و گفتند: این از آنِ مولای کوچکمان است. (1)
باب دوازدهم : حکم تخمها و خواص آن
روایات
روایت1.
قرب الاسناد: از امام صادق علیه السّلام که در مورد تخم پرنده آبی سوال شد، فرمود هر کدام مانند تخم مرغ خانگی یک سرش پهن است بخور و گر نه مخور. (2)
بیان
در قاموس گفته است که «فرطحه» به معنای عرض آن است و «راس فرطاح و مفرطح» یعنی عریض. در برخی نسخه ها قبل از عریض، این عبارت آمده است «جوهری این چنین گفته است و این اشتباه است و مفلطح با لام صحیح می باشد» پایان.
از روایت پیداست که آنچه جوهری گفته است صحیح می باشد.
میان فقهاء ما اختلافی نیست
ص: 43
بین الأصحاب فی أن البیوض تابعة للحیوان فی الحل و الحرمة و مع الاشتباه تؤکل ما اختلف طرفاه لا ما اتفق و تدل علیه أخبار کثیرة.
و المشهور أن بیض السمک المحلل حلال و المحرم حرام و مع الاشتباه یؤکل ما کان خشنا لا ما کان أملس و کثیر من الأصحاب لم یقیدوا التفصیل بحال الاشتباه بل أطلقوا و ابن إدریس أنکر ذلک قال فی السرائر قد ذهب أصحابنا إلی أن بیض السمک ما کان منه خشنا فإنه یؤکل و یجتنب الأملس و المنماع و لا دلیل علی صحة هذا القول من کتاب و لا سنة و لا إجماع و لا خلاف أن جمیع ما فی بطن السمک طاهر و لو کان ذلک صحیحا لما حلت الصحناة انتهی (1).
و أقول لم أر روایة تدل علی هذا الاعتبار و الظاهر أن إطباق أکثرهم علیه مستند إلی روایة و التعویل علیه مشکل فما علم أنه مأخوذ من سمک محلل فهو محلل و ما علم أنه من محرم فالظاهر تحریمه و أما المشتبه فقد عرفت حکمه مطلقا و أن ظاهر عموم الآیات و الأخبار حله فالظاهر هنا الحل أیضا لا سیما إذا کان خشنا و الأحوط اجتنابه مطلقا.
قال فی المختلف قال شیخنا المفید و یؤکل من بیض السمک ما کان خشنا و یجتنب منه الأملس و المنماع و قال سلار بیض السمک علی ضربین خشن و أملس فالأول حل و الثانی حرام و کذا قال ابن حمزة ثم ذکر کلام ابن إدریس فقال و المعتمد الإباحة لعموم قوله تعالی أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ (2) و لم یبلغنا فی
ص: 44
که تخم، در حلال و حرام بودن، تابع خود حیوان است و اگر اشتباه شود آن تخم که دو سویش برابر نیست حلال است نه آنکه برابر است و اخبار بسیاری هم بر آن دلالت دارند.
و مشهور است که تخم ماهی حلال، حلال است و [تخم ماهی حرام] حرام است. و اگر مشتبه شود آن تخم ماهی که زبر است حلال است و آنکه نرم است حرام می باشد.
و بسیاری از اصحاب این تفصیل را مقید به حال اشتباه نکرده اند و آن را به صورت مطلق ذکر کرده اند و ابن ادریس منکر آن است، در سرائر گفته است: اصحاب ما معتقدند به اینکه هر تخم ماهی ای که زبر است خورده می شود و هر چه نرم و شل است خورده نمی شود. و دلیلی از کتاب و سنت و اجماع بر این گفته وجود ندارد و اختلافی در این وجود ندارد که هر آنچه در شکم ماهی است پاک است و اگر این درست بود ماهی ریزِ نمک سود حلال نبود. پایان.(1)
گویم
روایتی ندیدم که این تفصیل را داشته باشد و ظاهر این است که اتفاق بیشتر فقهاء بر آن مستند به روایت است و اعتماد بر این ظاهر هم مشکل است و هر تخمی که از ماهی حلال گرفته شود حلال است و اگر از حرام باشد ظاهراً حرام است و اگر مشتبه باشد حکمش را دانستی که ظاهر عموم آیات و اخبار حلال بودن آن را نشان می دهد، به ویژه اگر زِبر[و سخت] باشد و احوط آن است که مطلقا از آن، اجتناب شود.
در مختلف از قول شیخ مفید( ره) آورده است که تخم زِبر ماهی حلال است و [از تخم] نرم و شل باید اجتناب کرد.
و سلّار گفته است: تخم ماهی دو نوع است زِبر و نرم؛ و اولی حلال است و دوّمی حرام. ابن حمزه هم، چنین گفته و سپس کلام ابن ادریس را بیان کرده و گفته است [آنچه] مورد اعتماد است، اباحه می باشد، به دلیل عموم قول خدای تعالی «أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ»(2) { صید دریا و مأکولات آن برای شما حلال شده است و به ما احادیث معتبری که منافی آن باشد نرسیده است
ص: 44
الأحادیث المعول علیها ما ینافی هذا العموم فوجب المصیر إلیه انتهی.
الظاهر أن حکم الفاضلین بالإباحة فی البیض المحلل لا مطلقا.
قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ بَیْضٍ أَصَابَهُ رَجُلٌ مِنْ أَجَمَةٍ لَا یَدْرِی بَیْضُ مَا هُوَ هَلْ یَصْلُحُ أَکْلُهُ فَقَالَ إِذَا اخْتَلَفَ رَأْسَاهُ فَلَا بَأْسَ وَ إِنْ کَانَ الرَّأْسَانِ سَوَاءً فَلَا یَحِلُّ أَکْلُهُ (1).
الْخِصَالُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ مِسْکِینٍ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْمُکَارِی عَنْ سَلَمَةَ بَیَّاعِ الْجَوَارِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْبَیْضِ أَیُّ شَیْ ءٍ یَحْرُمُ مِنْهُ قَالَ کُلُّ مَا لَمْ تَعْرِفْ رَأْسَهُ مِنِ اسْتِهِ فَلَا تَأْکُلْهُ (2).
وَ مِنْهُ، بِالسَّنَدِ الْمُتَقَدِّمِ مِرَاراً عَنِ الْأَعْمَشِ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: یُؤْکَلُ مِنَ الْبَیْضِ مَا اخْتَلَفَ طَرَفَاهُ وَ لَا یُؤْکَلُ مَا اسْتَوَی طَرَفَاهُ (3).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُوسَی بْنِ عُمَرَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: ثَلَاثَةٌ یَهْزِلْنَ إِدْمَانُ أَکْلِ الْبَیْضِ وَ السَّمَکِ وَ الطَّلْعِ الْخَبَرَ(4).
تُحَفُ الْعُقُولِ، عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: أَمَّا مَا یَجُوزُ أَکْلُهُ مِنَ الْبَیْضِ فَکُلُّ مَا اخْتَلَفَ طَرَفَاهُ فَحَلَالٌ أَکْلُهُ وَ مَا اسْتَوَی طَرَفَاهُ فَحَرَامٌ أَکْلُهُ (5).
الْبَصَائِرُ، وَ دَلَائِلُ الطَّبَرِیِّ عَنِ الْهَیْثَمِ النَّهْدِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَیْرَمَا قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَوَدَّعْتُهُ وَ خَرَجْتُ حَتَّی بَلَغْتُ الْأَعْوَصَ ثُمَّ ذَکَرْتُ حَاجَةً لِی فَرَجَعْتُ إِلَیْهِ وَ الْبَیْتُ غَاصٌّ بِأَهْلِهِ وَ کُنْتُ أَرَدْتُ أَنْ
ص: 45
و [لذا]باید از آن پیروی کرد. پایان.
گویم
ظاهر این است که حکم فاضلین به اباحه، در باره تخم حلال است نه مطلقا.
روایت2.
قرب الاسناد: علی بن جعفر از برادرش موسی علیه السّلام نقل می کند که : از او در باره تخمی که کسی از نیزار به دست آورده است و نمی داند تخم چیست سوال کردم که آیا خوردن آن صحیح است؟ فرمود: اگر دو سویش نابرابرند اشکالی ندارد و اگر برابرند حرام است. (1)
روایت3.
خصال: سلمه کنیز فروش می گوید از امام صادق علیه السّلام پرسیدم کدام تخم حرام است؟ فرمود: هر کدام را که سرش را از تهش نشناسی مخور. (2)
روایت4.
خصال: امام صادق علیه السلام می فرماید: تخمی که دو طرف آن برابر نباشد قابل خوردن است و تخمی که دو طرفش برابر باشد خورده نمی شود. (3)
روایت5.
خصال: امام صادق علیه السلام می فرماید: سه چیز لاغر می کنند: پیوسته تخم خوردن، ماهی خوردن و گل خرما خوردن. (4)
روایت6.
تحف العقول: امام صادق علیه السّلام می فرماید: تخم حلال آن است که دو سویش نابرابرند و اگر برابر باشند خوردنش حرام است. (5)
روایت7.
بصائر الدرجات: راوی می گوید که من نزد امام صادق علیه السّلام بودم و با او وداع کردم و بیرون آمدم تا به اعوص رسیدم و نیازی یادم آمد و نزد او برگشتم و خانه از اهل آن پر شده بود می خواستم
ص: 45
أَسْأَلَهُ عَنْ بُیُوضِ دُیُوکِ الْمَاءِ فَقَالَ لِی یابت یَعْنِی الْبَیْضَ وعانامیتا یَعْنِی دُیُوکَ الْمَاءِ بناحل یَعْنِی لَا تَأْکُلْ (1).
یدل علی تحریم دیوک الماء و بیضها و کأنها مما لیست فیه صفات الحل و هو محمول علی الکراهة.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْأَصْبَغِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: إِنَّ نَبِیّاً مِنَ الْأَنْبِیَاءِ شَکَا إِلَی اللَّهِ تَعَالَی قِلَّةَ النَّسْلِ فِی أُمَّتِهِ فَأَمَرَهُ أَنْ یَأْمُرَهُمْ بِأَکْلِ الْبَیْضِ فَفَعَلُوهُ فَکَثُرَ النَّسْلُ فِیهِمْ (2).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِی الْقَاسِمِ الْکُوفِیِّ وَ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ الْقَنْدِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: شَکَا نَبِیٌّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ إِلَی رَبِّهِ قِلَّةَ الْوَلَدِ فَأَمَرَهُ بِأَکْلِ الْبَیْضِ (3).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی الْیَقْطِینِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّ نَبِیّاً مِنَ الْأَنْبِیَاءِ شَکَا إِلَی اللَّهِ قِلَّةَ النَّسْلِ فَقَالَ لَهُ کُلِ اللَّحْمَ بِالْبَیْضِ (4).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ أَبِی حَسَنَةَ الْجَمَّالِ قَالَ: شَکَوْتُ إِلَی أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قِلَّةَ الْوَلَدِ فَقَالَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ وَ کُلِ الْبَیْضَ بِالْبَصَلِ (5).
وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام یَقُولُ: أَکْثِرُوا مِنَ الْبَیْضِ فَإِنَّهُ یَزِیدُ فِی الْوَلَدِ(6).
وَ مِنْهُ، عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ کَامِلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَنْ عَدِمَ الْوَلَدَ فَلْیَأْکُلِ الْبَیْضَ وَ لْیُکْثِرْ مِنْهُ (7).
وَ مِنْهُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ مُرَازِمٍ قَالَ: ذُکِرَ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الْبَیْضُ فَقَالَ أَمَا إِنَّهُ خَفِیفٌ یَذْهَبُ بِقَرَمِ اللَّحْمِ (8).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حُکَیْمٍ عَنْ مُرَازِمٍ: مِثْلَهُ
ص: 46
در باره تخم خروس آبی از او بپرسم (سخنی فرمود) که یعنی تخم خروس آبی را مخور. (1)
بیان
دلالت دارد بر حرمت خروس های آبی و تخم آنها، و گویا نشانه های حلال بودن را ندارند و حمل بر کراهت می شود.
روایت8.
المحاسن: امام علی علیه السّلام می فرماید: پیغمبری از کم بودن نسل امتش به خدا شکایت کرد و خداوند به او فرمود: که به آن ها دستور دهد تا تخم بخورند، و خوردند و نسلشان فزونی یافت. (2)
روایت9.
المحاسن: امام صادق علیه السّلام می فرماید: پیغمبری از کمیِ فرزند به خدا شکایت کرد و [خدا] به او فرمود که تخم بخورد. (3)
روایت10.
المحاسن: امام صادق علیه السلام می فرماید: پیغمبری از کمیِ نسل به خدا شکایت کرد و [خدا] به او فرمود که گوشت و تخم بخورد. (4)
روایت11.
المحاسن: عمر بن ابی حسنه جمّال می گوید به ابی الحسن علیه السّلام از کمیِ فرزند شکایت کردم، فرمود از خداوند آمرزش بخواه و تخم مرغ را با پیاز بخور. (5)
روایت12.
المحاسن: ابو الحسن علیه السّلام می فرماید: بسیار تخم بخورید که فرزند را می افزاید. (6)
روایت13.
المحاسن: امام صادق علیه السّلام می فرماید: هر که فرزند ندارد تخم بخورد و بسیار هم بخورد. (7)
روایت14.
المحاسن: نزد امام صادق علیه السّلام از تخم سخن گفته شد و ایشان فرمود: آگاه باش! آن سبک است و شهوت گوشت را می برد. (8)
روایت15.
المحاسن: از مرازم همین روایت نقل شده است
ص: 46
وَ زَادَ فِیهِ وَ لَیْسَتْ لَهُ غَائِلَةُ اللَّحْمِ (1).
القرم محرکة شدة شهوة اللحم و الغائلة الشر و الفساد.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ وَ هُوَ عَنْ مُیَسِّرِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مُحُّ الْبَیْضِ خَفِیفٌ وَ الْبَیَاضُ ثَقِیلٌ (2).
المح فی أکثر النسخ بالحاء المهملة و فی بعضها بالخاء المعجمة و کأنه تصحیف أو علی الاستعارة تشبیها لصفرة البیض بمخ العظم قال فی القاموس فی المهملة المحّ بالضم خالص کل شی ء و صفرة البیض کالمحة أو ما فی البیض کله و قال فی المعجمة المخ بالضم نقی العظم و الدماغ و خالص کل شی ء.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ یُوسُفَ بْنِ السُّخْتِ الْبَصْرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ أُنَاساً یَزْعُمُونَ أَنَّ صُفْرَةَ الْبَیْضِ أَخَفُّ مِنَ الْبَیَاضِ فَقَالَ علیه السلام إِلَی مَا یَذْهَبُونَ فِی ذَلِکَ فَقُلْتُ یَزْعُمُونَ أَنَّ الرِّیشَ مِنَ الْبَیَاضِ وَ أَنَّ الْعَظْمَ وَ الْعَصَبَ مِنَ الصُّفْرَةِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَالرِّیشُ أَخَفُّهَا(3).
یمکن أن یکون الغرض فی هذا الخبر بیان جهلهم بالعلة و إن کان أصل الحکم حقا أو یکون الخبر الأول محمولا علی التقیة و حاصل کلامه علیه السلام أن تعلیلهم یعطی نقیض مدعاهم لأن الریش أخف أجزاء الطیر و الخفیف یحصل من الخفیف فالبیاض أخف.
فِقْهُ الرِّضَا، قَالَ علیه السلام: یُؤْکَلُ مِنَ الْبَیْضِ مَا اخْتَلَفَ طَرَفَاهُ.
الْخَرَائِجُ، رُوِیَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أُوَدِّعُهُ وَ کُنْتُ حَاجّاً فِی تِلْکَ السَّنَةِ فَخَرَجْتُ ثُمَّ ذَکَرْتُ شَیْئاً أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْهُ فَرَجَعْتُ إِلَیْهِ وَ مَنْزِلُهُ غَاصٌّ بِالنَّاسِ وَ کَانَ مَا أَسْأَلُهُ عَنْهُ بَیْضَ طَیْرِ الْمَاءِ فَقَالَ لِی مِنْ غَیْرِ سُؤَالٍ لَا تَأْکُلْ بَیْضَ طَیْرِ الْمَاءِ(4).
الْمَنَاقِبُ،: سُئِلَ الْبَاقِرُ علیه السلام أَنَّهُ وُجِدَ فِی جَزِیرَةٍ بَیْضٌ کَثِیرٌ فَقَالَ کُلْ مَا
ص: 47
و این را افزوده است که: در تخم شرّ و فساد گوشت، نیست.(1)
بیان
قَرَم به شدت شهوت گوشت گفته می شود و غائله به معنای شر و فساد است.
روایت16.
المحاسن: امام صادق علیه السّلام می فرماید: که زرده تخم سبک است و سفیده اش سنگین. (2)
بیان
«المحّ» در بیشتر نسخه ها با حاء بی نقطه و در برخی نسخه ها با خاء نقطه دار آمده است و گویا بد نوشته شده است یا از باب استعاره و به خاطر شباهت زردی تخم به مغز استخوان چنین گفته شده است. قاموس در مورد«المُحّ» گفته است: خالص هر چیزی را گویند و زردی تخم یا هر آنچه در تخم است و در مورد «المُخّ» گفته است مغز استخوان و مغز و خالص هر چیزی را گویند.
روایت17.
المحاسن: حمران بن اعین می گوید به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: مردمانی می پندارند زرده تخم سبک تر از سفیده اش است. حضرت علیه السلام فرمود: از چه رو چنین می گویند؟ گفتم: می پندارند که پَر از سفیده است و استخوان و پی از زرده است. امام فرمود: پس پَر سبکتر از آنها است(3).
بیان
ممکن است منظور این روایت، بیان نادانی آنها به علت باشد گرچه چه اصل قضاوت درست است. یا اینکه خبر نخست حمل بر تقیه شود. و خلاصه فرمایش حضرت علیه السلام این است که علت آنها نقیض مدعایشان است. زیرا پَر سبکترین اجزاء پرنده است و سبک از سبک حاصل می شود پس سفیده سبک تر است.
روایت18.
امام رضا علیه السّلام فرمود: تخمی حلال است که دو سویش نابرابرند.
روایت19.
اسماعیل بن مهران می گوید: برای وداع نزد امام صادق علیه السّلام بودم، چون آن سال حاجی بودم و بیرون رفتم و چیزی یادم آمد که می خواستم از او بپرسم و نزد او برگشتم و خانه اش از مردم پُر بود و مسأله ام از تخم پرنده های آبی بود و نپرسیده به من فرمود: تخم پرنده آبی را مخور. (4)
روایت20.
مناقب آل ابی طالب: از امام باقر علیه السّلام سوال شد که در جزیره ای تخم فراوانی یافت شده است.
ص: 47
اخْتَلَفَ طَرَفَاهُ وَ لَا تَأْکُلْ مَا اسْتَوَی طَرَفَاهُ (1).
الْمَکَارِمُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَشْیَمَ قَالَ: شَکَوْتُ إِلَی الرِّضَا علیه السلام قِلَّةَ اسْتِمْرَائِی الطَّعَامَ قَالَ کُلْ مُحَّ الْبَیْضِ فَفَعَلْتُ فَانْتَفَعْتُ بِهِ (2).
وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَنْ عَدِمَ الْوَلَدَ فَلْیَأْکُلِ الْبَیْضَ وَ لْیُکْثِرْ مِنْهُ (3).
وَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: إِنَّ نَبِیّاً مِنَ الْأَنْبِیَاءِ شَکَا إِلَی اللَّهِ تَعَالَی قِلَّةَ النَّسْلِ فِی أُمَّتِهِ فَأَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَأْمُرَهُمْ أَنْ یَأْکُلُوا الْخُبْزَ بِالْبَیْضِ (4).
وَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنِ الْبَیْضِ فِی الْآجَامِ فَقَالَ مَا اسْتَوَی طَرَفَاهُ فَلَا تَأْکُلْ وَ مَا اخْتَلَفَ طَرَفَاهُ فَکُلْ (5).
الْهِدَایَةُ،: کُلْ مِنَ الْبَیْضِ مَا اخْتَلَفَ طَرَفَاهُ وَ لَا تَأْکُلْ مَا اسْتَوَی طَرَفَاهُ (6).
الدَّعَائِمُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام قَالَ: مَا کَانَ مِنَ الْبَیْضِ مُخْتَلِفَ الطَّرَفَیْنِ فَحَلَالٌ أَکْلُهُ وَ مَا اسْتَوَی طَرَفَاهُ فَهُوَ مِنْ بَیْضِ مَا لَا یُؤْکَلُ لَحْمُهُ (7).
الْخِصَالُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ یَرْفَعُهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: عَشَرَةُ أَشْیَاءَ مِنَ الْمَیْتَةِ ذَکِیَّةٌ الْعَظْمُ وَ الشَّعْرُ وَ الصُّوفُ وَ الرِّیشُ وَ الْقَرْنُ وَ الْحَافِرُ وَ الْبَیْضُ وَ الْإِنْفَحَةُ وَ اللَّبَنُ وَ السِّنُ (8).
ص: 48
حضرت فرمود: هر چه دو سویش نابرابرند بخور و آنچه دو سویش برابرند، مخور. (1)
روایت21.
مکارم الاخلاق: علی بن احمد اشیم می گوید: به امام رضا علیه السّلام در مورد اینکه، خوراک، کم به من گوارا است، شکایت کردم. ایشان فرمود: زرده تخم مرغ بخور و خوردم و سود برایم داشت. (2)
مکارم الاخلاق: امام صادق علیه السّلام می فرماید: هر که فرزند ندارد باید بسیار تخم مرغ بخورد. (3)
مکارم الاخلاق: امام علی علیه السّلام می فرماید: پیغمبری به خدا از کمی نسل امتش شکایت کرد و خدای عزّ و جلّ به او فرمود که به آنها دستور دهد که نان با تخم بخورند. (4)
مکارم الاخلاق: زراره می گوید: از امام باقر علیه السّلام در مورد تخم هایی که در نیزارها است سوال کردم، ایشان فرمودند: هر چه دو سویش برابرند مخور و هر چه نابرابرند بخور. (5)
روایت22.
الهدایة: هر تخمی که دو سویش نابرابرند بخور و آنچه دو سویش برابرند، مخور. (6)
روایت23.
دعائم الاسلام: امام صادق علیه السّلام فرمود: هر تخمی که دو سویش نابرابرند خوردنش حلال است و اگر نابرابرند تخم حیوان حرام گوشت هستند. (7)
باب سیزدهم : حکم آنچه حیات ندارد و آنچه گوشتش قابل خوردن نیست
روایات
روایت1.
خصال: امام صادق علیه السّلام فرمود: ده چیز از مردار پاک هستند: استخوان، مو، پشم، پَر، شاخ، سم، تخم، شیردان، شیر و دندان. (8)
ص: 48
قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ: أَنَّ دِبَاغَةَ الصُّوفِ وَ الشَّعْرِ غَسْلُهُ بِالْمَاءِ وَ أَیُّ شَیْ ءٍ یَکُونُ أَطْهَرَ مِنَ الْمَاءِ(1).
حمل علی ملاقاتهما المیتة بالرطوبة أو علی الاستحباب.
قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنِ السِّنْدِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام: أَنَّ عَلِیّاً سُئِلَ عَنْ شَاةٍ مَاتَتْ فَحُلِبَ مِنْهَا لَبَنٌ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام إِنَّ ذَلِکَ الْحَرَامُ مَحْضاً(2).
وَ مِنْهُ، عَنِ السِّنْدِیِّ عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: لَا بَأْسَ بِمَا یُنْتَفُ مِنَ الطَّیْرِ وَ الدَّجَاجِ یُنْتَفَعُ بِهِ لِلْعَجِینِ وَ أَذْنَابِ الطَّوَاوِیسِ وَ أَعْرَافِ الْخَیْلِ وَ أَذْنَابِهَا(3).
وَ مِنْهُ، بِالسَّنَدِ الْمُتَقَدِّمِ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام قَالَ: غَسْلُ صُوفِ الْمَیِّتِ ذَکَاتُهُ (4).
الْمَحَاسِنُ، عَنِ السَّیَّارِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّیِّ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: أُحِلَّ مِنَ الْمَیْتَةِ اثْنَتَا عَشْرَةَ شَیْئاً الشَّعْرُ وَ الصُّوفُ وَ الْوَبَرُ وَ النَّابُ وَ الْقَرْنُ وَ الضِّرْسُ وَ الظِّلْفُ وَ الْبَیْضُ وَ الْإِنْفَحَةُ وَ الظُّفُرُ وَ الْمِخْلَبُ وَ الرِّیشُ (5).
فی القاموس الوبر محرکة صوف الإبل و الأرانب و نحوهما انتهی و ذکر الضرس بعد الناب تعمیم بعد التخصیص و الظلف هو المشقوق الذی یکون فی أرجل الشاة و البقر و نحوهما انتهی و لعل المراد هنا ما یشمل الحافر و کان التخصیص لأن المراد بالمیتة میتة ما یعتاد أکله من الأنعام و لیس لها حافر و عدم ذکر العظم کأنه لما یتشبث به من أجزاء المیتة و دسوماتها و المخ الذی فیه و بعد خلوه عنها طاهر.
ص: 49
روایت2.
قرب الاسناد: جابر بن عبد اللَّه انصاری می گوید: دبّاغی پشم و مو، شستن آنها با آب است و چه چیز پاک کننده تر از آب است. (1)
بیان
ملاقات آنها با مردار به رطوبت یا بر استحباب حمل شده است.
روایت3.
قرب الاسناد: امام باقر علیه السلام فرمود: از علی علیه السّلام در مورد گوسفندی که مرده و از آن شیری دوشیده شده است سوال شد، حضرت فرمود همانا این حرام محض است. (2)
روایت4.
قرب الاسناد: امام باقر علیه السّلام فرمود: آنچه از پرنده و مرغ، کنده می شود و برای خمیر از آن سود می برند اشکالی ندارد و دم های طاوسان و یال و دم اسبان نیز[اشکالی ندارند] (3)
روایت5.
قرب الاسناد: امام علی علیه السّلام فرمود: شستن پشم مردار، تذکیه آن است. (4)
روایت6.
محاسن: امام صادق علیه السّلام می فرماید: دوازده چیز مردار حلالند: مو، پشم، کرک، نیش، شاخ، دندان، سم، تخم، شیردان، ناخن، چنگال و پَر. (5)
بیان
در قاموس گفته است که وَبَر، به معنای پشم شتر و خرگوش ها و مانند آن دو است. ذکر کردن دندان پس از نیش، ذکر عام است پس از خاص. و ظِلف سم شکافته شده گوسفند و گاو و مانند آنها است. پایان. و شاید در اینجا شامل سم نشکافته هم بشود و مخصوصا نام بردن از آن برای این است که مراد از مردار مردار مأکول اللحم است که سم نشکافته ندارد و نام نبردن استخوان برای این است که به اجزاء مردار و چربی آن و مغزی که در آن است آلوده است و پس از تهی شدنش از آن ها پاک می باشد.
ص: 49
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الثَّنِیَّةِ تَنْفَصِمُ وَ تَسْقُطُ أَ یَصْلُحُ أَنْ یُجْعَلَ مَکَانَهَا سِنُّ شَاةٍ فَقَالَ إِنْ شَاءَ فَلْیَضَعْ مَکَانَهَا سِنّاً بَعْدَ أَنْ تَکُونَ ذَکِیَّةً(1).
الفصم بالفاء و القاف الکسر و الانفصام بهما التکسر و فی بعض النسخ بالأول و فی بعضها بالثانی و کأن التقید بالتذکیة للاستحباب أو المراد بها الطهارة بأن یکون المراد بالسن فی کلامه علیه السلام أعم من سن الشاة(2).
الْمَنَاقِبُ،(3)
الْعَیَّاشِیُّ عَنْ عَمَّارٍ الدُّهْنِیِّ عَنْ أَبِی الصَّهْبَاءِ قَالَ: قَامَ ابْنُ الْکَوَّاءِ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام وَ هُوَ عَلَی الْمِنْبَرِ وَ قَالَ إِنِّی وَطِئْتُ دَجَاجَةً مَیْتَةً فَخَرَجَتْ مِنْهَا بَیْضَةٌ فآکُلُهَا قَالَ لَا قَالَ فَإِنِ اسْتَحْضَنْتُهَا فَخَرَجَ مِنْهَا فَرْخٌ آکُلُهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَکَیْفَ قَالَ لِأَنَّهُ حَیٌّ خَرَجَ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تِلْکَ مَیْتَةٌ خَرَجَتْ مِنْ مَیْتَةٍ(4).
مشارق الأنوار، عن ابن الکواء: مثله
لأنه حی أی استحیل و طهر بالاستحالة و الحدیث عامی و یمکن حمل النهی علی الکراهة أو التقیة.
الْمَکَارِمُ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنِ الْعَاجِ قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ وَ إِنَّ لِی مِنْهُ لَمُشْطاً(5).
وَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الْوَلِیدِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ عِظَامِ الْفِیلِ مَدَاهِنُ وَ أَمْشَاطٌ(6)
قَالَ لَا بَأْسَ (7).
ص: 50
روایت7.
محاسن: حلبی می گوید از دندان پیش که جدا می شود و می افتد سوال کردم که آیا می توان به جای آن دندان گوسفند گذاشت؟، فرمود: اگر خواست، پس از آنکه تذکیه شده است به جای آن دندان گوسفند بگذارد. (1)
توضیح
فصم به معنای شکستن است و انفصام به معنای شکسته شدن است. در برخی از نسخه ها اولی و در برخی دیگر، دومی ذکر شده است. گویا ذکر کردن شرط تذکیه به خاطر استحباب است و یا مقصود پاکی آن است به اعتبار اینکه دندان در سخن امام علیه السلام اعم از دندان گوسفند باشد.
روایت8.
مناقب آل ابی طالب: ابن کواء از علی علیه السّلام که بر بالای منبر بود پرسید من یک مرغ خانگی مرده را لگد کردم و از او تخمی برآمد آن را بخورم؟ فرمود: نه، گفت اگر آن را زیر مرغ بگذارم و از آن جوجه ای بیرون آید، آن را بخورم؟ فرمود: آری. گفت: چطور؟ فرمود: جوجه زنده ایست که از مرده بیرون آمده است و آن تخم، مرده ای است که از مرده بیرون آمده است. (2)
در مشارق الانوار از ابن کواء مانند آن نقل شده است .
بیان
اینکه فرمود«چون زنده است» به این معناست که استحاله شده و پاک شده است و حدیث منقول از اهل سنت است و می توان این را بر کراهت یا تقیه حمل نمود.
روایت9.
مکارم الاخلاق: عبد اللَّه بن سلیمان می گوید از ابی جعفر علیه السّلام در مورد عاج فیل سوال کردم. حضرت فرمود: اشکالی ندارد و من هم از آن شانه ای دارم. (3)
مکارم الاخلاق: قاسم بن ولید می گوید از امام صادق علیه السّلام در مورد استخوان فیل که روغن دانی یا شانه ای باشد سوال کردم، فرمود: اشکالی ندارد. (4)
ص: 50
مِنْ طِبِّ الْأَئِمَّةِ، رُوِیَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیِّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: التَّسْرِیحُ بِمُشْطِ الْعَاجِ یُنْبِتُ الشَّعْرَ فِی الرَّأْسِ الْخَبَرَ(1).
العاج عظم الفیل ذکره الجوهری و الفیروزآبادی و قال فی النهایة فیه أنه کان له مشط من العاج العاج الذبل و قیل شی ء یتخذ من ظهر السلحفاة البحریة فأما العاج الذی هو عظم الفیل فنجس عند الشافعی و طاهر عند أبی حنیفة انتهی و فی الصحاح الذبل شی ء کالعاج و هو ظهر السلحفاة البحریة یتخذ منه السوار انتهی و أقول الظاهر أن المراد بالعاج عظم الفیل و کأنه شامل لسنه أیضا و القائل من العامة بنجاسته أوله بظهر السلحفاة فیدل الأخبار بإطلاقها علی جواز استعماله سواء اتخذ من مذکی أو غیره و علی طهارة الفیل علی القول بنجاسة ما لا تحله الحیاة من نجس العین.
قال فی المصباح العاج أنیاب الفیلة قال اللیث و لا یسمی غیر الناب عاجا و العاج ظهر السلحفاة البحریة و علیه یحمل قوله إنه کان لفاطمة صلوات الله علیها سوار من عاج (2) و لا یجوز حمله علی أنیاب الفیلة لأن أنیابها میتة بخلاف السلحفاة و الحدیث حجة لمن یقول بالطهارة.
الْمَکَارِمُ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَنْفَصِمُ سِنُّهُ أَ یَصْلُحُ لَهُ أَنْ یَشُدَّهَا بِذَهَبٍ وَ إِنْ سَقَطَتْ أَ یَصْلُحُ أَنْ یَجْعَلَ مَکَانَهَا سِنَ
ص: 51
مکارم الاخلاق: امام حسن عسکری علیه السلام می فرماید: شانه زدن با شانه عاج، موی سر را می رویاند. ادامه حدیث. (1)
بیان
جوهری و فیروزآبادی گفته اند عاج، استخوان فیل است. در نهایه آمده است که آن حضرت صلی اللَّه علیه و آله شانه ای از عاج داشت، عاج، ذبل است و در معنای آن گفته شده است چیزی است که از پشت لاک پشت دریایی گرفته می شود. و اما از نظر شافعی، عاجی که استخوان فیل است نجس می باشد و از نظر ابی حنیفه پاک است . پایان. در صحاح گفته است: ذبل چیزی مانند عاج است که همان پشت لاک پشت دریایی می باشد و از آن دست بند می سازند.پایان.
و من گویم: ظاهراً مقصود از عاج، استخوان فیل است که دندان آن را هم شامل می شود و کسانی از اهل سنت که آن را نجس می داند حدیث را به استخوان لاک پشت تفسیر کرده است و اطلاق اخبار دلالت بر جواز استعمال آن دارد خواه از تذکیه شده باشد یا غیر آن و هم بنا بر قول کسی که اجزاء بی جان نجس العین را هم نجس می داند، فیل پاک است .
در مصباح گفته است: عاج، دندان فیل است و لیث گفته است: جز دندان[چیز دیگری] را عاج نگویند، و عاج پشت لاک پشت دریایی است و این حدیث که حضرت فاطمه علیها السّلام دست بندی از عاج داشت بر آن حمل می شود و نمی شود آن را به دندان فیل تفسیر کرد چون دندان فیل نجس است بخلاف لاک پشت و این حدیث خود دلیلی است برای کسی که قائل به طهارت است.
روایت10.
مکارم الاخلاق: عبد اللَّه بن سنان می گوید: از امام صادق علیه السّلام در باره مردی که دندانش جدا می شود سوال کردم که آیا درست است که آن را با طلا محکم کند؟ و اگر بیفتد آیا می تواند به جای آن دندان گوسفند قرار دهد؟
ص: 51
شَاةٍ قَالَ نَعَمْ إِنْ شَاءَ لَیَشُدُّهَا بَعْدَ أَنْ تَکُونَ ذَکِیَّةً(1).
و عن الحلبی عنه علیه السلام: مثله (2).
وَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلَهُ أَبِی وَ أَنَا حَاضِرٌ عَنِ الرَّجُلِ یَسْقُطُ سِنُّهُ فَیَأْخُذُ مِنْ أَسْنَانِ مَیِّتٍ فَیَجْعَلُهُ مَکَانَهُ قَالَ لَا بَأْسَ (3).
وَ عَنْ قُتَیْبَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّا نَلْبَسُ هَذَا الْخَزَّ وَ سَدَاهُ إِبْرِیسَمٌ قَالَ وَ مَا بَأْسٌ بِإِبْرِیسَمٍ إِذَا کَانَ مَعَهُ غَیْرُهُ قَدْ أُصِیبَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ عَلَیْهِ جُبَّةُ خَزٍّ وَ سَدَاهُ إِبْرِیسَمٌ قُلْتُ أَنَا أَلْبَسُ (4) هَذِهِ الطَّیْلَسَانَةَ الْبَرْبَرِیَّةَ وَ صُوفُهَا مَیِّتٌ قَالَ لَیْسَ فِی الصُّوفِ رُوحٌ أَ لَا تَرَی أَنَّهُ یُجَزُّ وَ یُبَاعُ وَ هُوَ حَیٌ (5).
الْهِدَایَةُ:، عَشَرَةُ أَشْیَاءَ مِنَ الْمَیْتَةِ ذَکِیَّةٌ الْعَظْمُ وَ الشَّعْرُ وَ الصُّوفُ وَ الرِّیشُ وَ الْقَرْنُ وَ الْحَافِرُ وَ الْبَیْضُ وَ الْإِنْفَحَةُ وَ اللَّبَنُ وَ السِّنُ (6).
نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ، عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الرُّویَانِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ التَّمِیمِیِّ عَنْ سَهْلِ بْنِ أَحْمَدَ الدِّیبَاجِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ الْکُوفِیِّ عَنْ مُوسَی بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُوسَی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام: مَا لَا نَفْسَ لَهُ سَائِلَةً إِذَا مَاتَ فِی الْإِدَامِ فَلَا بَأْسَ بِأَکْلِهِ (7) وَ سُئِلَ علیه السلام عَنِ الزَّیْتِ یَقَعُ فِیهِ شَیْ ءٌ لَهُ دَمٌ فَیَمُوتُ فَقَالَ یَبِیعُهُ لِمَنْ یَعْمَلُهُ صَابُوناً(8).
یدل علی جواز استعمال المتنجس فیما لا یشترط فیه الطهارة و علی طهارة غیر ذی النفس السائلة.
ص: 52
فرمود: آری اگر می خواهد آن را محکم کند به شرطی که تذکیه شده باشد. (1)
مکارم الاخلاق: از حلبی مانند آن از امام صادق علیه السلام روایت شده است. (2)
مکارم الاخلاق: زراره می گوید که پدرم در حضور من از امام صادق علیه السّلام پرسید: دندان مردی می افتد و از دندان های مرده برمی دارند و به جای آن می نهند. فرمود: اشکالی ندارد. (3)
مکارم الاخلاق: قتیبة بن محمّد می گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: ما از این خزّ می پوشیم و تار [و پود] آن از ابریشم است؟ فرمود: ابریشم چنانچه چیز دیگری با آن باشد اشکالی ندارد. حسین علیه السّلام کشته شد و بر تن جبّه ای از خزّ داشت که تار آن از ابریشم بود، گفتم: من این رو لباسی بربری را می پوشم و پشمش از مردار است فرمود: پشم جان[روح] نداردآیا نمی بینی از زنده چیده می شود و به فروش می رسد. (4)
روایت11.
هدایه: ده چیز از مردار پاک هستند: استخوان، مو، پشم، پر، شاخ، سم، تخم، شیردان، شیر، دندان.(5)
روایت12.
نوادر راوندی: امام علی علیه السّلام می فرماید: هر چه خون جهنده ندارد چنانچه در خورش [بیفتد و]بمیرد خوردن آن اشکالی ندارد(6)، و از حضرت علیه السلام در باره روغن زیتونی که جانور خون دار در آن بیفتد و بمیرد سوال شد و ایشان فرمود: به کسی که از آن صابون بسازد بفروشد. (7)
بیان
دلالت دارد بر جواز به کار بردن شیئ نجس شده در آنچه پاکی در آن شرط نیست و [نیز دلالت دارد ] بر پاکی آنچه خون جهنده ندارد.
ص: 52
الدَّعَائِمُ، عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام: أَنَّهُ رَخَّصَ فِی الْإِدَامِ وَ الطَّعَامِ یَمُوتُ فِیهِ حِشَاشُ الْأَرْضِ وَ الذُّبَابُ وَ مَا لَا دَمَ لَهُ وَ قَالَ لَا یُنَجِّسُ ذَلِکَ شَیْئاً وَ لَا یُحَرِّمُهُ فَإِنْ مَاتَ فِیهِ مَا لَهُ دَمٌ وَ کَانَ مَائِعاً فَسَدَ وَ إِنْ کَانَ جَامِداً فَسَدَ مِنْهُ مَا حَوْلَهُ وَ أُکِلَتْ بَقِیَّتُهُ (1).
و تفصیل قال فی الروضة تحرم المیتة أکلا و استعمالا إجماعا و یحل منها عشرة أشیاء متفق علیها و حادی عشر مختلف فیه و هی الصوف و الشعر و الوبر و الریش فإن جز فهو طاهر و إن قلع غسل أصله المتصل بالمیتة لاتصاله برطوبتها و القرن و الظلف و السن و العظم و هذه مستثناة من جهة الاستعمال أما الأکل فالظاهر جواز ما لا یضر منها بالبدن للأصل و البیض إذا اکتسی القشر الأعلی الصلب و إلا کان بحکمها و الإنفحة بکسر الهمزة و فتح الفاء و الحاء المهملة و قد یکسر الفاء قال فی القاموس هو شی ء یستخرج من بطن الجدی الراضع أصفر فیعصر فی صوفه فیغلظ کالجبن فإذا أکل الجدی فهو کرش و ظاهر أول التفسیر کون الإنفحة هی اللبن المستحیل فی جوف السخلة فتکون من جملة ما لا تحله الحیاة و فی الصحاح و الإنفحة کرش الحمل أو الجدی ما لم یأکل فإذا أکل فهی کرش و قریب منه فی الجمهرة و علی هذا فهی مستثناة مما تحله الحیاة.
و علی الأول فهو طاهر و إن لاصق الجلد المیت للنص و علی الثانی فما فی داخله طاهر قطعا و کذا ظاهره بالأصالة و هل ینجس بالعرض بملاصقة المیت له وجه و فی الذکری و الأولی تطهیر ظاهرها و إطلاق النص یقتضی الطهارة مطلقا نعم یبقی الشک فی کون الإنفحة المستثناة هل هی اللبن المستحیل أم الکرش بسبب اختلاف أهل اللغة و المتیقن منه ما فی داخله لأنه متفق علیه و اللبن فی ضرع المیتة علی قول مشهور
ص: 53
روایت13.
دعائم الاسلام: امام علی علیه السّلام خوردن خوراکی که حشره های زمین و مگس و آنچه خون جهنده ندارد در آن بمیرد را اجازه داده و فرمود: آنها چیزی را نجس و حرام نمی کنند، و اگر [موجود]خون داری در آن بمیرد و مایع باشد، آن فاسد می شود و اگر جامد باشد [فقط]اطراف آن فاسد می شود و بقیه آن خورده می شود. (1)
دنباله و تفصیل
در روضه گفته است: اجماعا[نظر بر این است که] خوردن و به کار بردن مردار حرام است و همه معتقدند که ده چیز آن حلال است و مورد یازدهم مورد اختلاف است و آن ده[چیز عبارتند از] پشم، مو، کرک، پر، - که اگر چیده شوند پاکند و اگر کنده شوند ریشه آن ها که متصل به مردار است شسته می شود چرا که به رطوبت مردار متصل است - ، شاخ، سم، دندان و استخوان، که این ها از نظر به کار بردن مستثنی هستند[یعنی می توان آنها را به کار برد] و اما از نظر خوردن، به حکم اصل [اباحه]، ظاهرا، آن چه از آنها که به بدن زیانی ندارد، خوردنش جایز است. و تخم به شرطی که پوسته روی آن سفت و محکم باشد و گر نه در حکم مردار است و [اِنفَحَه یعنی] شیردان، در قاموس گفته است آن چیز زردی است که از شکم بزغاله شیری در می آورند و آن را می گذارند تا مانند پنیر بسته شود و چون بزغاله چیز خور شود شکمبه می گردد[به آن شکمبه گفته می شود] و ظاهر تفسیر نخست این است که انفحه شیریست که در شکم بره و بزغاله حالی بحالی شده و از جمله آنهایی به حساب می آید که جان ندارد.
در صحاح گفته است: انفحه شکمبه برّه و بزغاله است مادامی که غذا نمی خورد و اگر غذا خور شود به آن شکمبه گویند و تفسیر جمهره نیز نزدیک به آن است، و بر این اساس از اعضائی که جان دارند مستثنی می شود.
بنا بر تفسیر اول، به حکم نصّ، اگر چه به پوست مردار چسبیده باشد، پاک است و بنا بر تفسیر دوّم آنچه درون آن است قطعا پاک است و نیز آنچه در بیرون آن است نیز به حکم اصل[اباحه] پاک است. و اینکه آیا با برخورد با مردار، بالعرض نجس است [یا نه]؟ وجهی دارد. در ذکری گفته است: بهتر آن است که بیرونش را پاک بدانیم و اطلاق نصّ دلالت بر پاکی آن به صورت مطلق دارد. آری این اشکال [و شک] به دلیل اختلاف نظر اهل لغت باقی می ماند که انفحه جدا شده از اعضاء مردار، همان شیرحالی به حالی شده[مستحیل] است یا خود شکمبه؟ و قدر متیقن آن که متفق علیه است همان است که در درون آن قرار دارد و بنا بر قول مشهور،
ص: 53
بین الأصحاب مستنده روایات منها صحیحة زرارة(1) و قد روی نجاسته فی خبر(2)
آخر لکنه ضعیف السند إلا أنه موافق للأصل من نجاسة المائع بملاقاة النجاسة و کل نجس حرام و فی الدروس ضعف روایة التحریم و جعل القائل بها نادرا و حملها علی التقیة انتهی.
لا بد من التنبیه علی فوائد.
الأولی خص الشیخ فی النهایة استثناء الشعر و الصوف و الوبر بما إذا أخذت بالجز و قد یعلل کلامه بأن أصولها المتصلة باللحم من جملة أجزائه و إنما یستکمل استحالتها إلی أحد المذکورات بعد تجاوزها عنه و هو ضعیف لأن إطلاق الأخبار یشمل القلع أیضا بل الأمر بالغسل فی بعض الروایات قرینة علی إرادة القلع بخصوصه و عدم صدق الاسم ممنوع.
الثانی الظاهر طهارة المذکورات سوی الإنفحة مطلقا فی الحیوان المحلل و غیره إذا کان طاهرا حال الحیاة لا نعرف خلافا فی ذلک إلا فی البیض فقد فرق العلامة بین کونه من مأکول اللحم و غیره فحکم بطهارة الأول و نجاسة الثانی و نص الشهید علی عدم الفرق و هو أقوی.
الثالث اشترط أکثر الأصحاب فی البیض اکتساء القشر الأعلی لروایة غیاث بن إبراهیم (3) و نقل عن الصدوق فی المقنع أنه لم یتعرض لهذا الشرط و کلام الأصحاب مختلف فی التعبیر عن هذا الشرط فبعض المتقدمین اقتصر علی مدلول الروایة حیث قال إن اکتسب الجلد الغلیظ و قال الشیخ فی النهایة إذا کان قد اکتسی الجلد الفوقانی و جماعة منهم المحقق عبروا بالقشر الأعلی و فی کلام العلامة فی جملة من کتبه الجلد الصلب و وصف الصلابة زائد علی القید المعتبر فی الروایة(4) و حکی العلامة
ص: 54
شیر در پستان مردار هم استثناء شده است و دلیل آن هم روایاتی است مانند صحیحه زراره. (1) و در روایت دیگری آن نجس شمرده شده است(2) ولی سند آن روایت ضعیف است جز اینکه موافق قاعده نجس شدن مایع با ملاقات نجس، و نیز قاعده هر نجس حرام است می باشد. در دروس، روایت تحریم را ضعیف، و قائل به آن را نادر دانسته و آن را حمل بر تقیه نموده است. پایان.
گویم
به ناچار باید به چند فائده[نکته سودمند] آگاهی داد:
1.
شیخ در نهایه استثناء شمردن پشم، مو و کرک را در صورت چیدن آن ها دانسته و این سخن او چنین توجیه شده است که ریشه آنها که متصل به گوشت است و جزء اجزاء آن می باشد و در صورت نبودن آن، جزء بی جانها باشد، و این سخن ضعیف است زیرا اطلاق اخبار، کندن آنها را هم فرامی گیرد، و فرمان شستن در برخی روایات قرینه همان کندن است، و صدق نکردن نام [ بر] آنها ممنوع است.
2.
ظاهر این است که آنچه نام برده شده -به جز [انفحه]شیردان – مطلقا، چه در حیوان حلال[غیر نجس العین] و چه غیر آن، به شرطی که در حین حیات پاک بوده باشد پاک می باشند و در این مورد اختلاف نظری وجود ندارد به جز در باره تخم که علامه تفصیل داده میان این که از مأکول اللحم باشد یا غیر آن و نخست را پاک دانسته و دوّم را نجس، و شهید تصریح کرده که فرقی ندارند و این اقوی است.
3.
بیشتر اصحاب [با استناد به]روایت غیاث بن ابراهیم(3) در باره تخم شرط دانسته اند که پوسته رو بسته شده باشد و از صدوق در مقنع نقل شده که این شرط را نیاورده و سخن فقهاء ما در تعبیر از این شرط مختلف است برخی متقدمین همان تعبیر روایت را آورده و گفته اند: به شرطی که پوسته کلفت بر آن پوشیده شده باشد.
شیخ در نهایه گفته است: به شرطی که پوسته بالا را بر خود گرفته باشد، و جمعی چون محقق، تعبیر به پوسته فوقانی کرده اند، در جمله ای از کتابهای علامه پوسته سخت آمده و سختی را بر قیدی که در روایت آمده، افزوده است. و علامه از برخی اهل سنت روایت کرده است
ص: 54
عن بعض العامة أنه ذهب إلی طهارة البیض و إن لم یکتس القشر الأعلی محتجا بأن علیه غاشیة رقیقة تحول بینه و بین النجاسة ثم قال و الأقرب عندی أنها إن کانت قد اکتست الجلد الأعلی و إن لم یکن صلبا فهی طاهرة لعدم الملاقاة و إلا فلا و هو حسن.
الرابع قال فی التذکرة فأرة المسک طاهرة سواء أخذت من حی أو میت و قال فی الذکری المسک طاهر إجماعا و فأرته و إن أخذت من غیر المذکی و استقرب فی المنتهی نجاستها إن انفصلت بعد الموت و الأول أقرب
لِصَحِیحَةِ(1)
عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ فَأْرَةِ الْمِسْکِ تَکُونُ مَعَ الرَّجُلِ وَ هُوَ یُصَلِّی وَ هِیَ مَعَهُ فِی جَیْبِهِ أَوْ ثِیَابِهِ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِذَلِکَ.
لَکِنْ رَوَی الشَّیْخُ فِی الصَّحِیحِ (2)
أَیْضاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ: کَتَبْتُ إِلَیْهِ یَعْنِی أَبَا مُحَمَّدٍ علیه السلام هَلْ یَجُوزُ لِلرَّجُلِ أَنْ یُصَلِّیَ وَ مَعَهُ فَأْرَةُ مِسْکٍ قَالَ لَا بَأْسَ بِذَلِکَ إِذَا کَانَ ذَکِیّاً.
و أجیب عنه بأن انتفاء کونها ذکیا غیر مستلزم للنجاسة و کذا المنع من استصحابها فی الصلاة مع أنه یجوز أن یکون المراد بالذکی الطاهر الذی لم تعرض له نجاسة من خارج و الأحوط عدم استصحابها فی الصلاة إلا مع التذکیة و یکفی شراؤها من مسلم.
الخامس المشهور بین الأصحاب نجاسة ما لا تحله الحیاة من نجس العین کالکلب و الخنزیر و الکافر و خالف فیه المرتضی ره فحکم بطهارتها و کان الأشهر أقوی و إن شهدت ظواهر بعض الأخبار بمذهبه و سیأتی القول فی أکثر هذه الأحکام فی کتابی الطهارة و الصلاة إن شاء الله تعالی.
ص: 55
که قول به طهارت را، اگر چه پوسته بالا را هم به خود نگرفته است، به این دلیل که همان پوسته نازک، آن را از نجاست حفظ می کند، پذیرفته و سپس گفته به عقیده من اگر پوست بالا را دارد،اگر چه سخت نشده باشد پاک است چون ملاقات با نجس ندارد و گر نه پاک نیست و این رای خوب است.
4.
در تذکره گفته است نافه مشک خواه از زنده گرفته شود و خواه از مردار، پاک است. در ذکری گفته است: اجماع فقها بر این است که مشک پاک است و پوسته آن اگر چه از [حیوان] تذکیه نشده باشد پاک است، و در منتهی گفته است اگر پس از مردن جدا شده باشد، نجس است. قول نخست اقرب[به صحیح نزدیک تر] است، به دلیل روایت[زیر]: علی بن جعفر می گوید از امام موسی کاظم علیه السلام در باره نافه مشکی که با مرد است و او نماز می خواند و در جیب یا جامه او است پرسیدم و ایشان فرمود: اشکالی ندارد. (1)
ولی شیخ از عبد اللَّه بن جعفر روایت کرده است که می گوید: به او یعنی ابی محمّد علیه السّلام نوشتم که آیا جایز است که فردی نماز بخواند در حالی که با او نافه مشک است؟ فرمود: اگر تذکیه شده باشد اشکالی ندارد. (2)
چنین پاسخ داده شده است که نداشتن تذکیه مستلزم نجاست و منع از همراه بودنش در نماز نیست. با اینکه چه بسا مقصود از مذکی در روایت این است که پاک باشد یعنی نجاستی از خارج به آن نرسیده باشد و احوط این است که [فرد] آن را در نماز با خود همراه نداشته باشد مگر در صورتی که مذکی باشد و [همین که] از مسلمان خریده باشد کفایت می کند.
5.
قول مشهور میان اصحاب نجاست اجزاء بی جان نجس العین مانند سگ و خوک و کافر است. و سید مرتضی(ره) مخالف آن است و حکم به پاکی آن نموده است و قول مشهور اقوی می باشد و گرچه ظاهر برخی روایات گواه نظر او است و البته سخن در باره بیشتر این احکام در کتاب طهارت و نماز خواهد آمد. ان شاء اللَّه تعالی .
ص: 55
قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ طَرِیفٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام: عَلَیْکُمْ بِاللَّحْمِ فَإِنَّ اللَّحْمَ مِنَ اللَّحْمِ وَ اللَّحْمُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ قَالَ مَنْ تَرَکَ اللَّحْمَ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً سَاءَ خُلُقُهُ وَ إِیَّاکُمْ وَ أَکْلَ السَّمَکِ فَإِنَّ السَّمَکَ یَسُلُّ الْجِسْمَ (1).
وَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: سَیِّدُ طَعَامِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ اللَّحْمُ وَ سَیِّدُ شَرَابِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ الْمَاءُ(2).
وَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام: أَنَّ عَلِیّاً کَانَ یُؤْتَی بِغَلَّةِ مَالِهِ مِنْ یَنْبُعَ فَیُصْنَعُ لَهُ مِنْهَا الطَّعَامُ یُثْرَدُ لَهُ الْخُبْزُ وَ الزَّیْتُ وَ تَمْرُ الْعَجْوَةِ فَیُجْعَلُ لَهُ مِنْهُ ثَرِیداً فَیَأْکُلُهُ وَ یُطْعِمُ النَّاسَ الْخُبْزَ وَ اللَّحْمَ وَ رُبَّمَا أَکَلَ اللَّحْمَ (3).
الْخِصَالُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْیَقْطِینِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَی عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: إِذَا ضَعُفَ الْمُسْلِمُ فَلْیَأْکُلِ اللَّحْمَ وَ اللَّبَنَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ الْقُوَّةَ فِیهِمَا(4)
وَ قَالَ علیه السلام لُحُومُ الْبَقَرِ دَاءٌ وَ أَلْبَانُهَا دَوَاءٌ وَ أَسْمَانُهَا شِفَاءٌ-(5)
ص: 56
باب چهاردهم : فضیلت گوشت و پیه و نکوهش کسی که چهل روز گوشت نخورد و بیان انواع گوشت
روایات
روایت1.
قرب الاسناد: امام علی علیه السّلام فرمود: بر شما باد[خوردن] گوشت زیرا گوشت از گوشت است، و گوشت گوشت را می رویاند، هر که چهل روز گوشت نخورد بدرفتار می شود، مبادا ماهی بخورید که تن را آب می کند. (1)
قرب الاسناد: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: سرور خوراک دنیا و آخرت، گوشت است، و سرور نوشیدنی دنیا و آخرت آب است. (2)
قرب الاسناد: امام علی علیه السّلام درآمد مالی که در یَنبُع داشت را می آورد از آن برایش خوراک تهیه می کردند و نان ترید می کرد با زیت و خرمای عجوه، و تریدی از آن فراهم می کردند که خود می خورد و به مردم از نان و گوشت می خورانید و بسا که خودش هم گوشت می خورد. (3)
روایت2.
خصال: امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید: اگر مسلمانی ناتوان شد باید گوشت و شیر بخورد زیرا خداوند عزّ و جلّ نیرو را در آنها نهاده است. (4)
[هم چنین حضرت] فرمود: گوشت گاوها بیماری [و مرض]و شیرشان درمان و روغنشان شفاء است. (5)
ص: 56
وَ قَالَ علیه السلام أَقِلُّوا مِنْ لَحْمِ الْحِیتَانِ فَإِنَّهَا تُذِیبُ الْبَدَنَ وَ تُکْثِرُ الْبَلْغَمَ وَ تُغَلِّظُ النَّفْسَ (1).
الْعُیُونُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ زِیَادٍ الْهَمَدَانِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَیُبْغِضُ الْبَیْتَ اللَّحِمَ وَ اللَّحِمَ السَّمِینَ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّا لَنُحِبُّ اللَّحْمَ وَ لَا تَخْلُو بُیُوتُنَا مِنْهُ فَکَیْفَ ذَلِکَ فَقَالَ لَیْسَتْ حَیْثُ تَذْهَبُ إِنَّمَا الْبَیْتُ اللَّحِمُ الْبَیْتُ الَّذِی یُؤْکَلُ فِیهِ لُحُومُ النَّاسِ بِالْغِیبَةِ وَ أَمَّا اللَّحِمُ السَّمِینُ فَهُوَ الْمُتَجَبِّرُ الْمُتَکَبِّرُ الْمُخْتَالُ فِی مِشْیَتِهِ (2).
فی النهایة إن الله تعالی لیبغض أهل البیت اللحمین و فی روایة البیت اللحم و أهله قیل هم الذین یکثرون أکل لحوم الناس بالغیبة و قیل هم الذین یکثرون أکل اللحوم و یدمنونه و هو أشبه و منه قول عمر اتقوا هذه المجازر(3) فإن لها ضراوة کضراوة الخمر و قوله الآخر إن للحم ضراوة کضراوة الخمر یقال رجل لحم و لاحم و ملحم و لحیم فاللحم الذی یکثر أکله و الملحم الذی یکثر عنده اللحم أو یطعمه و اللاحم الذی یکون عنده لحم و اللحیم الکثیر لحم الجسد انتهی.
یلوح مما ذکرنا أن أحادیث ذم اللحم محمولة علی التقیة و التعبیر عن
ص: 57
[همچنین] فرمود: کم ماهی بخورید که تن را آب کنند و بلغم را می افزاید و نفس را سخت می کند. (1)
روایت3.
عیون اخبار الرضا: امام صادق علیه السّلام می فرماید: خدای تبارک و تعالی خانه گوشت و گوشت فربه را بد [دشمن]می دارد و یکی از یارانش به ایشان عرض کرد: یابن رسول اللَّه ما البته گوشت را دوست داریم و خانه ما بی گوشت نیست این چگونه شود؟ فرمود چنین نیست که تو فهمیدی همانا خانه گوشت خانه ای است که در آن به خاطرغیبت کردن گوشت مردم خورده می شود و [ مراد از ]گوشت فربه، [فرد]زورگوی متکبر است که متکبرانه راه می رود. (2)
توضیح
در نهایه آمده است که «خدا اهل خانه دو گوشت را دشمن می دارد» و در روایت دیگری «خانه گوشت و اهلش را» آمده است. گفته شده است که مقصود کسانی هستند که با غیبت کردن، بسیار گوشت مردم را می خورند، و گفته شده است: مراد آنهایی هستند که بسیار گوشت می خورند و آن را پیوسته ادامه می دهند و این معنی مناسبتر است. و گفته عمر هم از همین است که بپرهیزید از این گوشت فروشیها، چرا که همان طور که شراب عادت می شود آن هم عادت می شود، در سخن دیگری از او آمده است:همانا برای گوشت، عادتی همچون عادت شراب است. در لغت گفته می شود «مرد لحم و لاحم و ملحم و لحیم»، «لحم» کسی است که بسیار گوشت می خورد، «ملحم» کسی است که بسیار گوشت دارد یا آن را می خوراند، «لاحم» کسی است که نزد او گوشت است و «لحیم» به کسی گفته می شود که گوشت بدنش زیاد است .پایان.
گویم
از آنچه گفته شد چنین بر می آید که احادیث نکوهش گوشت حمل بر تقیه می شوند و اینکه از
ص: 57
المتکبر المختال باللحم السمین علی الاستعارة لأن المختال ینفخ فی نفسه و أنفه کأنه یتسمن.
الْعُیُونُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الشَّاهِ عَنْ أَبِی بَکْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ الطَّائِیِّ عَنْ أَبِیهِ وَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْخُوزِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْهَرَوِیِّ وَ عَنِ الْحُسَیْنِ الْأُشْنَانِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَهْرَوَیْهِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَیْمَانَ کُلِّهِمْ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: سَیِّدُ طَعَامِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ اللَّحْمُ وَ سَیِّدُ شَرَابِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ الْمَاءُ وَ أَنَا سَیِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ لَا فَخْرَ(1).
صحیفة الرضا بالإسناد عنه علیه السلام: مثله (2).
الْعُیُونُ، بِالْأَسَانِیدِ الْمُتَقَدِّمَةِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: سَیِّدُ طَعَامِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ اللَّحْمُ ثُمَّ الْأَرُزُّ(3).
الصحیفة، عنه علیه السلام: مثله (4).
الْعُیُونُ، بِالْأَسَانِیدِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: عَلَیْکُمْ بِاللَّحْمِ فَإِنَّهُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ مَنْ تَرَکَ اللَّحْمَ أَرْبَعِینَ یَوْماً سَاءَ خُلُقُهُ (5).
الصَّحِیفَةُ، عَنْهُ علیه السلام: مِثْلَهُ (6).
الْعُیُونُ، بِالْأَسَانِیدِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: ذُکِرَ عِنْدَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله اللَّحْمُ وَ الشَّحْمُ فَقَالَ لَیْسَ مِنْهُمَا بَضْعَةٌ تَقَعُ فِی الْمَعِدَةِ إِلَّا أَنْبَتَتْ مَکَانَهَا شِفَاءً وَ أَخْرَجَتْ مِنْ مَکَانِهَا
ص: 58
متکبرِ بر خود بالنده، به گوشت فربه تعبیر شده است استعاره می باشد زیرا او در خود و بینی خود باد می دمد و گویا فربه شده است .
روایت4.
عیون اخبار: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله می فرماید: که سرور خوراکها در دنیا و آخرت، گوشت است و سرور نوشیدنی ها در دنیا و آخرت، آب است و من سرور فرزندان آدمم و هیچ فخری [مباهاتی] نیست. (1)
در صحیفه رضا مانند همین آمده است. (2)
روایت5.
عیون اخبار: پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله می فرماید: سرور غذاهای دنیا و آخرت، گوشت و سپس برنج است. (3)
در صحیفه رضا علیه السلام مانند آن آمده است. (4)
روایت6.
عیون اخبار: امیرالمؤمنین علیه السّلام می فرماید: بر شما باد [خوردن] گوشت، زیرا گوشت را می رویاند و هر که چهل روز گوشت نخورد بد رفتار می شود. (5)
روایت7.
در صحیفه، مانند آن، از حضرت نقل شده است. (6)
روایت8.
عیون اخبار: امام علی علیه السّلام می فرماید: نزد پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله از گوشت و پیه یاد شد، و ایشان فرمود: تکه ای از آن ها در شکم نیفتد مگر آنکه به جایش شفا بروید و از جایش
ص: 58
دَاءً(1).
الصحیفة، عنه علیه السلام: مثله (2).
الْخِصَالُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُوسَی بْنِ عُمَرَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: ثَلَاثَةٌ یُسْمِنَّ وَ ثَلَاثَةٌ یَهْزِلْنَ فَأَمَّا الَّتِی یُسْمِنَّ فَإِدْمَانُ الْحَمَّامِ وَ شَمُّ الرَّائِحَةِ الطَّیِّبَةِ وَ لُبْسُ الثِّیَابِ اللَّیِّنَةِ وَ أَمَّا الَّتِی یَهْزِلْنَ فَإِدْمَانُ أَکْلِ الْبَیْضِ وَ السَّمَکِ وَ الطَّلْعِ (3).
فی القاموس الطلع من النخل شی ء یخرج کأنه نعلان مطبقان و الحمل بینهما منضود و الطرف محدد أو هو ما یبدو من ثمرته فی أول ظهورها.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ اللَّحْمِ وَ السَّمْنِ یُخْلَطَانِ جَمِیعاً قَالَ کُلْ وَ أَطْعِمْنِی (4).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ عَنْ شَرِیکٍ الْعَامِرِیِّ عَنْ بِشْرِ بْنِ غَالِبٍ قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ إِلَی الْمَدِینَةِ وَ مَعَهُ شَاةٌ قَدْ طُبِخَتْ أَعْضَاءً فَجَعَلَ یُنَاوِلُ الْقَوْمَ عُضْواً عُضْواً(5).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِی یُوسُفَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ الْمَدَائِنِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بَکْرٍ قَالَ: أَمَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام بِلَحْمٍ فَبُرِّدَ لَهُ ثُمَّ أُتِیَ بِهِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنِی أَشْتَهِیهِ ثُمَّ قَالَ النِّعْمَةُ فِی الْعَافِیَةِ أَفْضَلُ مِنَ النِّعْمَةِ عَلَی الْقُدْرَةِ(6).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عِیسَی بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعَلَوِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: اللَّحْمُ سَیِّدُ الطَّعَامِ فِی الدُّنْیَا
ص: 59
دردی خارج شود. (1)
در صحیفه، از حضرت، مانند آن، نقل شده است. (2)
روایت8.
خصال: امام صادق علیه السّلام می فرماید: که سه چیز فربه و سه چیز لاغر کنند ؛ اما آنها که فربه می کنند: پیوسته حمام گرفتن و استشمام بوی خوش و پوشیدن لباس نرم [است] و اما آنها که لاغر می کنند: پیوسته خوردن تخم و ماهی و طلع خرما (و آن غلاف گل خرما است). (3)
بیان
در قاموس گفته است: طلع خرما، چیزی است مانند دو نعلِ روی هم قرار گرفته که خارج می شود و حمل، ما بین آن دو، روی هم قرار دارد و کناره آن مشخص [و محدود] است. یا آن [طلع خرما]عبارت است از آنچه از میوه خرما که در اول ظاهر شدنش نمایان می شود.
روایت9.
محاسن: ابی جارود می گوید از امام صادق علیه السّلام در مورد گوشت و روغن که با هم مخلوط شوند، سوال کردم، ایشان فرمودند: بخور و بمن بخوران. (4)
روایت10.
محاسن: بشیر بن غالب می گوید: با حسین بن علی علیه السّلام به سمت مدینه می رفتیم و به همراه او گوسفندی بود که اعضای آن پخته شده بود و عضو به عضو آن را به افراد می داد [تا بخورند]. (5)
روایت11.
محاسن: عبد اللَّه بن بکر می گوید: امام صادق علیه السلام دستور داد تا گوشتی برای ایشان بیاورند، گوشت را خنک کرده و نزد ایشان آوردند و فرمود: سپاس خدا را که آن را دل خواه من قرار داد و سپس فرمود: نعمت در حال عافیت بهتر است از نعمت بر[حال قدرت و] توانائی. (6)
روایت12.
محاسن: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: گوشت سرور غذاهای دنیا
ص: 59
وَ الْآخِرَةِ(1).
وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الرَّیَّانِ رَفَعَهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: سَیِّدُ إِدَامِ الْجَنَّةِ اللَّحْمُ (2).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ مِسْکِینٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَأْکُلُ اللَّحْمَ (3).
وَ مِنْهُ، عَنِ الْیَقْطِینِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدٍ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ وَ کَانَ خَیْراً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ سَیِّدِ الْإِدَامِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فَقَالَ اللَّحْمُ أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی- وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (4).
الاستشهاد بالآیة من جهة أنه تعالی خص من بین سائر الإدام اللحم بالذکر فهو سید إدام الآخرة و أما الفاکهة و إن ذکرها فهی لا تعد من الإدام عرفا و الغرض بیان کونه سیدا بالنظر إلی غیر الفاکهة و الأول أظهر.
الْمَحَاسِنُ، عَنِ النَّیْسَابُورِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: سَیِّدُ الطَّعَامِ اللَّحْمُ (5).
وَ مِنْهُ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الْبَیْتُ اللَّحِمُ یُکْرَهُ قَالَ وَ لِمَ قُلْتُ بَلَغَنَا عَنْکُمْ قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ (6).
وَ مِنْهُ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَمَّادٍ اللَّحَّامِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْبَیْتِ اللَّحِمِ تَکْرَهُونَهُ قَالَ وَ لِمَ قُلْتُ بَلَغَنِی عَنْکُمْ وَ أَنَا مَعَ قَوْمٍ فِی الدَّارِ وَ إِخْوَانٍ لِی أَمْرُنَا وَاحِدٌ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِإِدْمَانِهِ (7).
وَ مِنْهُ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ مِسْمَعٍ الْبَصْرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ مَنْ قِبَلَنَا یَرْوُونَ أَنَّ اللَّهَ یُبْغِضُ الْبَیْتَ اللَّحِمَ قَالَ صَدَقُوا وَ لَیْسَ حَیْثُ ذَهَبُوا إِنَّ اللَّهَ یُبْغِضُ الْبَیْتَ الَّذِی یُؤْکَلُ فِیهِ لُحُومُ النَّاسِ (8).
ص: 60
و آخرت است. (1)
روایت13.
محاسن: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: سرور خورش بهشت، گوشت است. (2)
روایت14.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: [از]شیوه رسول خدا [این]بود که گوشت می خورد. (3)
روایت15.
محاسن: عبد اللَّه بن سنان می گوید از امام صادق علیه السّلام در باره سرور غذاهای دنیا و آخرت سوال کردم و ایشان فرمود: گوشت، آیا سخن خداوند تبارک و تعالی را نشنیدی که می فرماید «وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ »(4) { و از گوشت پرنده هر چه بخواهند }.(5)
توضیح
گواه آوردن این آیه به این خاطر است که خداوند متعال در بین همه خورشها گوشت را نام برده است پس آن سرور خورش ها در سرای آخرت است و اما نام بردن از میوه، مغایر آن نیست چرا که میوه در عرف، خورش به حساب نمی آید. و مقصود [از آیه متقدم الذکر]بیان کردن سرور بودن گوشت در بین غیر میوه می باشد و نخست روشن تر است.
روایت16.
محاسن: امام باقر علیه السلام می فرماید: سرور غذاها، گوشت است. (6)
روایت17.
محاسن: حماد بن عثمان می گوید به امام صادق علیه السّلام عرض کردم خانه گوشتین بد[مکروه] است؟ فرمود: چرا؟ گفتم: از [قول]شما [این چنین به ما] رسیده است. فرمود: اشکالی ندارد. (7)
روایت18.
محاسن: حمّاد گوشت فروش می گوید از امام صادق علیه السّلام پرسیدم [آیا]خانه گوشتین را بد [مکروه] می دارید؟ فرمود: برای چه؟ گفتم: از شما [چنین ] به ما رسیده است و من به همراه مردمانی در خانه هستم و برادرانی دارم و[با هم] همکاریم. فرمود: ادامه دادن آن، اشکالی ندارد. (8)
روایت19.
محاسن: مسمع بصری می گوید [به] امام صادق علیه السّلام گفتم، کسانی که در ناحیه ما هستند روایت می کنند که خدا خانه گوشتین را بد[دشمن] می دارد. فرمود: راست گفتند و[لی] به آن معنا نیست که فهمیده اند، همانا خداوند بد[دشمن] می دارد خانه ای را که گوشت مردم در آن خورده می شود. (9)
ص: 60
وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عُرْوَةَ بْنِ مُوسَی عَنْ أُدَیْمٍ بَیَّاعِ الْهَرَوِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام بَلَغَنَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ یُبْغِضُ الْبَیْتَ اللَّحِمَ قَالَ إِنَّمَا ذَاکَ الْبَیْتُ الَّذِی یُؤْکَلُ فِیهِ لُحُومُ النَّاسِ وَ قَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَحِماً یُحِبُّ اللَّحْمَ وَ قَدْ جَاءَتِ امْرَأَةٌ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله تَسْأَلُهُ عَنْ شَیْ ءٍ وَ عَائِشَةُ عِنْدَهُ فَلَمَّا انْصَرَفَتْ وَ کَانَتْ قَصِیرَةً قَالَتْ عَائِشَةُ بِیَدِهَا تَحْکِی قِصَرَهَا فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله تَخَلَّلِی قَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ هَلْ أَکَلْتُ شَیْئاً قَالَ صلی الله علیه و آله تَخَلَّلِی فَفَعَلَتْ فَأَلْقَتْ مُضْغَةً عَنْ فِیهَا(1).
کأنه بإعجازه صلی الله علیه و آله حدثت مضغة اللحم بین أسنانها لتعلم أن الغیبة بمنزلة أکل لحوم الناس و روی الزمخشری فی الفائق عن سفیان الثوری أنه سئل عن اللحمین أ هم الذین یکثرون أکل اللحم فقال هم الذین یکثرون أکل لحوم الناس و فی القاموس اللحم ککتف الکثیر لحم الجسد کاللحیم و الأکول للحم القرم إلیه و البیت یغتاب فیه الناس کثیرا و به فسر إن الله یبغض البیت اللحم و باز لاحم و لحم یأکله أو یشتهیه.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ یُوسُفَ عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِیِّ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی مَوْلَی آلِ سَامٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّا نَرْوِی عِنْدَنَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ إِنَّ اللَّهَ یُبْغِضُ الْبَیْتَ اللَّحِمَ فَقَالَ کَذَبُوا إِنَّمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْبَیْتُ اللَّحِمُ الَّذِینَ یَغْتَابُونَ فِیهِ النَّاسَ وَ یَأْکُلُونَ لُحُومَهُمْ وَ قَدْ کَانَ أَبِی لَحِماً وَ لَقَدْ مَاتَ یَوْمَ مَاتَ وَ فِی کُمِّ أُمِّ وَلَدِهِ ثَلَاثُونَ دِرْهَماً لِلَّحْمِ (2).
زکریا بن محمد المؤمن لم یوصف فی الرجال بالأزدی و الموصوف به زکریا بن میمون و یحتمل أن یکون غیرهما.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَحِماً یُحِبُّ اللَّحْمَ (3).
ص: 61
روایت20.
محاسن: ادیمِ بیاع هروی می گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: به ما [ این چنین روایت ]رسیده [است که] رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله می فرمود: همانا خداوند خانه گوشتین را دشمن می دارد. حضرت فرمود همانا آن خانه ای ست که در آن گوشت مردم خورده می شود، البته رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله خودش گوشتین بود و گوشت را دوست می داشت و زنی آمد نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و چیزی از او پرسید و عایشه[نیز] در کنار حضرت بود، و هنگامی که [آن زن] که قامت کوتاهی داشت برگشت، عایشه با دستش اشاره کرد که حکایت از کوتاهی قد او داشت، رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به او فرمود:خلال کن[آن چه خورده ای را بیرون بریز]، گفت: یا رسول اللَّه چیزی خوردم که خلال کنم؟ حضرت فرمود خلال کن. پس او چنین کرد و تکه گوشتی از دهانش بیرون افتاد. (1)
بیان
گویا بمعجزه آن حضرت صلی اللَّه علیه و آله تکه گوشتی میان دندانهای عایشه پیدا شد تا بداند که غیبت به منزله خوردن گوشت مردم است و زمخشری در فائق از سفیان ثوری روایت کرده که در باره گوشتین ها از او سوال شد که آیا آن ها کسانی هستند که زیاد گوشت می خورند؟ گفت: آنان کسانی هستند که زیاد، گوشت مردم را می خورند، در قاموس گفته است: لحم بر وزن کتف کسی را می گویند که تنش پر گوشت است مانند لحیم[که آن هم به همین معناست] و بسیار گوشت می خورد و شیفته آن است و [مراد از]خانه [خانه ای است] که در آن بسیار غیبت مردم می شود و حدیث «ان اللَّه یبغض البیت اللحم» به آن تفسیر شده است و لاحم و لحم یعنی زیاد گوشت می خورد و آن را دوست دارد.
روایت21.
محاسن: عبد الأعلی مولی آل سام می گوید که به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: پیش خودمان از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله روایت می کنیم که فرمود: خدا، خانه گوشتین را دشمن می دارد. فرمود: دروغ گفتند. همانا [مقصود]رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله از بیت اللحم، خانه ای است که در آن از مردم، غیبت می کنند و گوشت مردم را می خورند، و پدرم گوشت دوست بود و روزی که درگذشت در آستین مادر فرزندش سی درهم برای خرید گوشت بود. (2)
بیان
در میان رجال[حدیث] زکریا بن محمد المومن به أزدیّ توصیف نشده است و این زکریا بن میمون است که به أزدیّ موصوف است و احتمال هم دارد که غیر از آن دو باشد.
روایت22.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله گوشتین بود و گوشت را دوست می داشت. (3)
ص: 61
وَ مِنْهُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ قَوْمٌ لَحِمُونَ (1).
وَ مِنْهُ، عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: اللَّحْمُ حَمْضُ الْعَرَبِ (2).
أی إذا ملوا من أکل الحلو کالتمر و أشباهه اشتهوا اللحم و مالوا إلیه فی القاموس الحمض ما ملح و أمر من النبات و هی کفاکهة الإبل و الخلة ما حلا و هی کخبزها و التحمیض الإقلال من الشی ء و فی النهایة فی حدیث ابن عباس کان یقول إذا أفاض من عنده فی الحدیث بعد القرآن و التفسیر أحمضوا یقال أحمض القوم إحماضا إذا أفاضوا فیما یؤنسهم من الکلام و الأخبار و الأصل فیه الحمض من النبات و هو للإبل کالفاکهة للإنسان لما خاف علیهم الملال أحب أن یریحهم فأمرهم بالأخذ فی ملح الکلام و الحکایات.
و منه، حدیث الزهری الأذن مجاجة و للنفس حمضة أی شهوة کما تشتهی الإبل الحمض و هو کل نبت فی طعمه حموضة یقال أحمضت الرجل عن الأمر أی حولته عنه و هو من أحمضت الإبل إذا ملت من رعی الخلة و هو الحلو من النبات اشتهت الحمض فتحولت إلیه.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عِیصٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی لَحْمِ بَرِیرَةَ فَقَالَ مَا یَمْنَعُکُمْ مِنْ هَذَا اللَّحْمِ أَنْ تَصْنَعُوهُ وَ قَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ لَحِماً(3).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَا تَرَکَ أَبِی إِلَّا سَبْعُونَ دِرْهَماً حَبَسَهَا لِلَّحْمِ إِنَّهُ کَانَ لَا یَصْبِرُ عَنِ اللَّحْمِ (4).
وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ هَارُونَ
ص: 62
روایت23.
محاسن: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم فرمود: ما قریش مردمی گوشت دوست هستیم. (1)
روایت24.
محاسن: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: گوشت، ترشی عرب است. (2)
تبیان
یعنی چون از خوردن غذاهای شیرین مانند خرما و نظایرآن خسته می شوند به گوشت اشتها پیدا می کنند و به آن گرایش می یابند، در قاموس گفته است: حمض عبارت است از آنچه از گیاهان که شور مزه و تلخ است و مانند میوه شتر است. و خلّه گیاه شیرینی است و مانند نان او[شتر] است، تحمیض به معنای کم گذاری از هر چیز است، در نهایه در حدیث ابن عباس آمده است که پیوسته می گفت که چون کسانی که نزد او بودند، پس از قرآن و تفسیر گفتگو می کردند، به آنها می گفت «أحمضوا» یعنی در گفتگوها و [سخنان] انس آور وارد شدند. گفته می شود «أحمض القوم احماضًا» هنگامی که در گفتگو و خبرهایی که برای آنها انس آور است بپردازند. و اصل آن از حمض در وصف گیاه است و آن برای شتر، همچون میوه برای انسان است، و چون از خستگی آنها نگران می شد و می خواست [که آنها] استراحت کنند [به آنها] می فرمود تا به سخنهای دلپذیر و داستانها بپردازند.
حدیث زهریّ نیز به همین معناست که گوش خسته می شود و دل کامجو است یعنی خواهش ها دارد مانند شتر که حمض میخواهد و آن عبارت است از هر گیاه ترش مزه. گفته می شود «احمضت الرجل عن الامر» یعنی مرد را از وضع [کار]خود برگرداندم[منصرف کردم] و آن از باب «احمضت الابل» است که وقتی شتر از چریدن خلّه که گیاه شیرین است خسته می شود به گیاه ترشین میل پیدا کند و بدان گرایش می یابد.
روایت25.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله به گوشتی که بریره آورده بود ، نگاه کرد وفرمود: چه چیزی شما را از پخت آن بازداشت؟ و رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله گوشت دوست بود. (3)
روایت26.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: پدرم جز هفتاد درهم به جا نگذاشت که آن را برای خرید گوشت پس انداز کرده بود و از خوردن گوشت، خودداری نمی کرد. (4)
روایت27.
محاسن:
ص: 62
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: تَرَکَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام ثَلَاثِینَ دِرْهَماً لِلَّحْمِ وَ کَانَ رَجُلًا لَحِماً(1).
وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: تَغَدَّیْتُ مَعَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام خَمْسَةَ عَشَرَ یَوْماً بِلَحْمٍ (2).
و منه، عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن علی بن عطیة عن زرارة: مثله (3).
وَ مِنْهُ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: تَغَدَّیْتُ مَعَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی شَعْبَانَ خَمْسَةَ عَشَرَ یَوْماً کُلَّ یَوْمٍ بِلَحْمٍ مَا رَأَیْتُهُ صَامَ مِنْهَا یَوْماً وَاحِداً(4).
کأن إفطاره علیه السلام شعبان کان لعذر أو لبیان الجواز.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: لُحُومُ الْبَقَرِ دَاءٌ(5).
و منه، عن النوفلی عن السکونی بإسناده: مثله (6).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْمَدَائِنِیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ أَوْ غَیْرِهِ عَنِ اللَّفَّافِیِّ: أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام کَانَ یُبْعَثُ إِلَیْهِ وَ هُوَ بِمَکَّةَ یُشْتَرَی لَهُ لَحْمُ الْبَقَرِ فَیُقَدِّدُهُ (7).
فی القاموس القدید اللحم المشرر المقدد أو ما قطع منه طوالا و تقدد یبس انتهی و کأنه کان لدواء أو مصلحة أو کان نوعا من القدید لا یکره أو الکراهة مخصوصة بما إذا أکل من غیر طبخ
وَ رَوَی الْکُلَیْنِیُ (8)
مَرْفُوعاً إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قُلْتُ اللَّحْمُ یُقَدَّدُ وَ یُذَرُّ عَلَیْهِ الْمِلْحُ وَ یُجَفَّفُ فِی الظِّلِّ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِأَکْلِهِ فَإِنَّ الْمِلْحَ قَدْ غَیَّرَهُ.
الْمَحَاسِنُ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ عَنْ عَطِیَّةَ أَخِی أَبِی الْعِرَامِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام إِنَّ أَصْحَابَ الْمُغِیرَةِ یَنْهَوْنَنِی عَنْ أَکْلِ الْقَدِیدِ الَّذِی لَمْ تَمَسَّهُ
ص: 63
امام صادق علیه السلام فرمود: ابو جعفر علیه السلام، سی در هم برای گوشت باقی گذاشت و او فردی گوشت دوست بود. (1)
محاسن: زراره می گوید: پانزده روز با امام باقر علیه السّلام با خوراک گوشت، چاشت خوردم. (2)
در همان، بسند دیگری مانند آن آمده است. (3)
روایت28.
محاسن: زراره می گوید: که در ماه شعبان پانزده روز با امام باقر علیه السلام هر روز با خوراک گوشت چاشت خوردم و ندیدم یک روزش را روزه گرفته باشد. (4)
بیان
افطار آن حضرت در شعبان برای عذری بوده یا برای بیان جواز آن بوده است.
روایت29.
محاسن: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: گوشتهای گاو [موجب] درد[بیماری] می باشند. (5)
و از همان، با سندی دیگر مانند آن آمده است. (6)
روایت30.
محاسن: لفّافی می گوید: وقتی أبو الحسن علیه السّلام در مکه بود[کسی را] نزد او می فرستادند تا برایش گوشت گاو بخرد و آن را خشک می کرد و قدید می نمود. (7)
بیان
در قاموس گفته است: قدید، گوشت دراز خشک شده است یا به معنی گوشتی است که به صورت طولی[دراز] بریده شده و خشک شده است. پایان، و گویا [این کار]برای درمان یا نیاز دیگر بوده و یا نوعی از قدید[بوده] که مکروه نیست یا کراهت داشتن، مخصوص قدید نپخته است.
راوی می گوید به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: [در مورد اینکه]گوشت را تکه کنند و بر آن نمک بزنند و در سایه
ص: 63
النَّارُ قَالَ لَا بَأْسَ بِأَکْلِهِ (1).
وَ مِنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: شَیْئَانِ صَالِحَانِ لَمْ یَدْخُلَا جَوْفاً قَطُّ فَاسِداً إِلَّا أَصْلَحَاهُ وَ شَیْئَانِ فَاسِدَانِ لَمْ یَدْخُلَا جَوْفاً قَطُّ صَالِحاً إِلَّا أَفْسَدَاهُ فَالصَّالِحَانِ الرُّمَّانُ وَ الْمَاءُ الْفَاتِرُ وَ الْفَاسِدَانِ الْجُبُنُّ وَ الْقَدِیدُ الْغَابُ (2).
الفاتر المعتدل بین الحرارة و البرودة فی القاموس فتر یفتر و یفتر فتورا و فتارا سکن بعد حدة و فتر الماء سکن حره فهو فاتر و فاتور انتهی و یلوح منه أنه یعتبر فیه أن یکون الاعتدال بعد الحرارة و فی النهایة غب اللحم و أغب فهو غاب و مغب إذا أنتن (3).
الْمَحَاسِنُ، رُوِیَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: ثَلَاثَةٌ یَهْدِمْنَ الْبَدَنَ وَ رُبَّمَا قَتَلْنَ أَکْلُ الْقَدِیدِ وَ دُخُولُ الْحَمَّامِ عَلَی الْبِطْنَةِ وَ نِکَاحُ الْعَجَائِزِ وَ زَادَ فِیهِ أَبُو إِسْحَاقَ النَّهَاوَنْدِیُّ وَ غِشْیَانُ النِّسَاءِ عَلَی الِامْتِلَاءِ(4).
المکارم،: مثله (5).
الْمَحَاسِنُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: ثَلَاثٌ لَا یُؤْکَلْنَ وَ یُسْمِنَّ وَ ثَلَاثٌ یُؤْکَلْنَ وَ یَهْزِلْنَ وَ اثْنَانِ یَنْفَعَانِ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ لَا یَضُرَّانِ مِنْ شَیْ ءٍ وَ اثْنَانِ یَضُرَّانِ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ لَا یَنْفَعَانِ مِنْ شَیْ ءٍ فَاللَّوَاتِی لَا یُؤْکَلْنَ وَ یُسْمِنَّ اسْتِشْعَارُ الْکَتَّانِ وَ الطِّیبُ وَ النُّورَةُ وَ اللَّوَاتِی یُؤْکَلْنَ وَ یَهْزِلْنَ اللَّحْمُ الْیَابِسُ وَ الْجُبُنُّ وَ الطَّلْعُ وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ وَ الْجَوْزُ وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ الْکُسْبُ قَالَ قُلْتُ فَمَا اللَّذَانِ یَنْفَعَانِ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ لَا یَضُرَّانِ مِنْ شَیْ ءٍ قَالَ السُّکَّرُ وَ الرُّمَّانُ وَ اللَّذَانِ یَضُرَّانِ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ لَا یَنْفَعَانِ مِنْ شَیْ ءٍ فَاللَّحْمُ الْیَابِسُ وَ الْجُبُنُّ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قُلْتَ ثَمَّ یَهْزِلْنَ وَ قُلْتَ هَاهُنَا یَضُرَّانِ فَقَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْهُزَالَ مِنَ الْمَضَرَّةِ(6).
ص: 64
بخشکانند[چه می فرمایید؟]، فرمود: خوردن آن اشکالی ندارد چون نمک آن را دگرگون کرده است. (1)
روایت31.
محاسن: عطیه می گوید: به ابی جعفر علیه السّلام گفتم: اصحاب مغیره مرا از خوردن گوشت قدید نپخته باز میدارند، حضرت فرمود: خوردن آن اشکالی ندارد. (2)
روایت32.
محاسن: امام صادق علیه السّلام می فرماید: دو چیزِ خوب وجود دارند که هرگز به درونی[شکمی] فاسد وارد نمی شوند مگر اینکه آن را اصلاح می کنند و دو چیز فاسد وجود دارند که هرگز به درون[شکم] سالمی وارد نمی شوند مگر اینکه آن را فاسد می کنند. آن دو چیز خوب عبارتند از انار و آب ولرم. و آن دو چیز تباه عبارتند از پنیر و گوشت خشک شب مانده و بو گرفته. (3)
بیان
فاتر یعنی معتدل،[ولرم] مابین گرمی و سردی، در قاموس گفته است: «فقر یفتر و یفتر فتورا و فتارا» یعنی پس از تندی [و تیزی] آرام شد، «فتر الماء فهو فاتر و فاتور»یعنی گرمای آب آرام گرفت. پایان. از آن چنین پیداست که در این کلمه معتدل بودن پس از گرما اعتبار شده است. در نهایه آمده است: «غب اللحم و اغب فهو غاب و مغب »یعنی گوشت بد بو شد. (4)
روایت33.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: سه چیز، بدن را ویران می کنند و چه بسا بکشند؛ خوردن قدید و رفتن به حمام با شکم پُر و هم خوابی با پیرزن ها. و ابو اسحاق نهاوندی، هم خوابی زنان با شکم پُر را به آنها افزوده است. (5)
در مکارم مانند آن آمده است. (6)
روایت34.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: سه چیز ناخورده فربه می سازند و سه چیز خورده می شوند و لاغر می کنند، دو چیز، از هر چیزی سود می رسانند و زیانی ندارند و دو چیز، همه زیانی دارند و هیچ سودی ندارند؛ آنها که ناخورده فربه می کنند [عبارتند از]پوشیدن لباس کتان، و بوی خوش و نوره کشیدن. و آن ها که خورده می شوند و لاغر می کنند [عبارتند از] گوشت خشکیده و پنیر و طلع، و در حدیث دیگری گردو آمده است و در حدیث دیگری ته مانده روغن آب شده آمده است.[راوی] می گوید عرض کردم: آن دو که همه سودی دارند و زیانی ندارند چه چیزی هستند؟ فرمود: شکر و انار، و آن دو که همه زیانی دارند و سودی ندارند [عبارتند از]گوشت خشکیده و پنیر، [راوی می گوید]عرض کردم: قربانت شوم فرمودید [که این دو، یعنی گوشت خشکیده و پنیر] لاغر می کنند و اینجا می فرمائید زیان می آورند؟ فرمود: آیا نمی دانی که لاغری خود زیان است. (7)
ص: 64
رواه فی الکافی (1)
عن البرقی بهذا الإسناد و فی المکارم (2) مرسلا و فی القاموس سمن کسمع سمانة بالفتح و سمنا کعنبا فهو سامن و سمین و الجمع سمان و کمحسن السمین خلقة و قد أسمن و سمنه تسمینا و امرأة مسمنة کمکرمة خلقة و مسمنة کمعظمة بالأدویة و قال هزل کعنی هزالا و هزل کنصر هزلا و یضم و هزلته أهزله و هزلته و قال الشعار ککتاب ما تحت الدثار من اللباس و هو یلی شعر الجسد و یفتح و استشعره لبسه و قال الجبن بالضم و بضمتین و کعتل معروف.
و فی أکثر نسخ الکافی و فی حدیث آخر الجوز و الکسب و فی بعضها الجرز مکان الجوز و هو لحم ظهر الجمل و ما هنا أظهر من کل وجه و الکسب بالضم عصارة الدهن و فی الکافی اللذان ینفعان من کل شی ء و لا یضرّان من شی ء فالماء الفاتر و الرمان قوله علیه السلام أ ما علمت إلخ أی الضرر أعم من الهزال و إنما خصه فی الأول لکونه سببا للضرر المخصوص بخلاف الثانی فإنه عام لقوله من کل شی ء.
مَجَالِسُ ابْنِ الشَّیْخِ، عَنْ وَالِدِهِ عَنْ هِلَالِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَفَّارِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَلِیٍّ الدِّعْبِلِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: شَیْئَانِ مَا دَخَلَا جَوْفاً قَطُّ إِلَّا أَفْسَدَاهُ وَ شَیْئَانِ مَا دَخَلَا جَوْفاً قَطُّ إِلَّا أَصْلَحَاهُ فَأَمَّا اللَّذَانِ یُصْلِحَانِ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ فَالرُّمَّانُ وَ الْمَاءُ الْفَاتِرُ وَ أَمَّا اللَّذَانِ یُفْسِدَانِ فَالْجُبُنُّ وَ الْقَدِیدُ(3).
الْمَحَاسِنُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ أَیْمَنَ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَنْ أَتَی عَلَیْهِ أَرْبَعُونَ یَوْماً وَ لَمْ یَأْکُلِ اللَّحْمَ فَلْیَسْتَقْرِضْ عَلَی اللَّهِ وَ لْیَأْکُلْهُ (4).
المکارم، عنه علیه السلام: مثله (5)
ص: 65
بیان
این حدیث را در کافی(1) با همین اسناد از برقی آورده و در مکارم(2) به صورت مرسل ذکر کرده است. در قاموس گفته است: سمن مانند سمع بوده[و مضارع آن مفتوح العین است] مصدر آن سمانه و سمنا مثل عنبا بوده و سامن و سمین [از همین ریشه گرفته شده اند] و جمع آن سمان است. و بر وزن محسن که به کار رود به معنای چاق مادر زادی می باشد. [ با افعال و تفعیل نیز به کار رفت است] اسمن و سمنه تسمینا، زن مُسمنه به زنی گفته می شود به صورت مادر زادی چاق است و زن مسمّنه [به زنی گفته می شود که]با[استفاده از داروها] چاق شده است. [همچنین در قاموس] گفته است: مصدر هزل مانند عنی [مکسور العین] هزالا بوده و مصدر هزل مانند نصر [مفتوح العین]هزلا می باشد. هزلته اهزله و هزّلته [نیز از این ریشه به کار رفته است] شِعار زیر پوش است که از زیر لباس پوشیده می شود و در کنار موی بدن قرار می گیرد. استشعره یعنی آن را پوشید و [همچنین در قاموس] گفته است: جُبن و جُبُن به معنای پنیر است.
در بیشتر نسخه های کافی گردو آمده و در حدیث دیگری گردو و ته مانده روغنی که آن را آب می کنند ذکر شده و در حدیثی، جزر است که به گوشت پشت شتر گفته می شود و آنچه در اینجا است روشن تر است. کُسب به ته مانده روغن گفته می شود. و در کافی گفته است: آن دو که همه سودی دارند و زیانی ندارند[عبارتند از] آب ولرم و انار است ، اینکه فرمود: ندانی که لاغری خود زیان است یعنی زیان اعم از لاغریست و آن[لاغری] را به صورت خاص در اول ذکر کرده است چون باعث زیان خاصی است به خلاف دوم که عام است چرا که فرمود: از هر چیزی .
روایت35.
امالی طوسی: امام زین العابدین علیه السّلام می فرماید: که دو چیز است که به داخل چیزی وارد نشده اند مگر اینکه آن را تباه کرده اند و دو چیز هستند که به داخل چیزی وارد نشده اند مگر اینکه آن را اصلاح کرده اند؛ اما آن دو که درون انسان را اصلاح می کنند[عبارتند از] انار و آب ولرم و اما آن دو که تباه می کنند[عبارتند از] پنیر و قدید[گوشت خشک شده] (3)
روایت36.
محاسن: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: هر کسی که چهل روز بر او بگذرد و گوشت نخورده باشد بر عهده خدا وام ستاند و آن را بخورد. (4)
در مکارم مانند آن آمده است. (5)
ص: 65
علی الله أی متوکلا علیه أو حال کون أدائه لازما علیه.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ غِیَاثِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: اللَّحْمُ مِنَ اللَّحْمِ مَنْ تَرَکَهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً سَاءَ خُلُقُهُ کُلُوهُ فَإِنَّهُ یَزِیدُ فِی السَّمْعِ وَ الْبَصَرِ(1).
وَ مِنْهُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام یَقُولُ: اللَّحْمُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ مَنْ أَدْخَلَ جَوْفَهُ لُقْمَةَ شَحْمٍ أَخْرَجَتْ مِثْلَهَا دَاءً(2).
وَ مِنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُوقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَنْ أَکَلَ لُقْمَةَ شَحْمٍ أَخْرَجَتْ مِثْلَهَا مِنَ الدَّاءِ(3).
وَ مِنْهُ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا بَلَغَ بِهِ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام جُعِلْتُ فِدَاکَ الشَّحْمَةُ الَّتِی تُخْرِجُ مِثْلَهَا مِنَ الدَّاءِ أَیُّ شَحْمَةٍ قَالَ هِیَ شَحْمَةُ الْبَقَرِ وَ مَا سَأَلَنِی یَا زُرَارَةُ عَنْهَا أَحَدٌ قَبْلَکَ.
قَالَ وَ رُوِیَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ: فِی قَوْلِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مَنْ أَکَلَ لُقْمَةً مِنَ الشَّحْمِ أَنْزَلَتْ مِنَ الدَّاءِ مِثْلَهَا فَقَالَ ذَاکَ شَحْمُ الْبَقَرِ(4).
المکارم، عنه علیه السلام: مثله (5)
بین الخبرین تناف و یمکن الجمع بینهما بالحمل علی اختلاف الأمزجة و الأشخاص و یحتمل أن یکون فی الخبر الأول شحمة غیر البقر.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِی الْقَاسِمِ وَ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ زِیَادِ بْنِ هَارُونَ الْعَبْدِیِّ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ وَ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: اللَّحْمُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ مَنْ تَرَکَ اللَّحْمَ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً سَاءَ خُلُقُهُ (6).
ص: 66
بیان
علی الله یعنی در حالی که به خدا توکل کرده است یا به این معنا که در حال اداء آن بر او لازم است.
روایت37.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: گوشت از گوشت است و هر که چهل روز آن را نخورد بد خلق می شود آن را بخورید که شنوائی و بینائی را می افزاید. (1)
روایت38.
محاسن: أبوالحسن علیه السّلام می فرماید: گوشت، گوشت را می رویاند و هر که یک لقمه پیه به درونش وارد کند ، دردی مانندآن را خارج کرده است. (2)
روایت39.
محاسن: امام صادق علیه السلام می فرماید: هر که یک لقمه پیه به درونش وارد کند ، دردی مانند آن را خارج کرده است. (3)
روایت40.
محاسن: زراره می گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: قربانت شوم آن پیه که دردی مانند خود را از بدن خارج می کند کدام پیه است؟ فرمود: پیه گاو. و ای زراره کسی پیش از تو از من در مورد آن نپرسیده بود .
محاسن: امام ششم علیه السّلام در شرح حدیث پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله که: «هر که یک لقمه پیه بخورد دردی مانند آن را از بدنش خارج فرو می آورد[داخل می کند]» فرمود: آن پیه گاو است. (4)
در مکارم مانند آن آمده است. (5)
بیان
میان این دو خبر تنافی است و می توان با حمل بر اختلاف مزاجها و اشخاص میان آنها جمع کرد و احتمال دارد در خبر اول، پیه غیر گاو مد نظر باشد.
روایت41.
محاسن: امام صادق علیه السّلام می فرماید: گوشت، گوشت را می رویاند و هر که چهل روز [گوشت] نخورد بد رفتار می گردد. (6)
ص: 66
الظاهر زیاد بن مروان القندی کما سیأتی.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: اللَّحْمُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ مَنْ تَرَکَهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً سَاءَ خُلُقُهُ وَ مَنْ سَاءَ خُلُقُهُ فَأَذِّنُوا فِی أُذُنِهِ (1).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ ابْنِ بَقَّاحٍ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ أَیْمَنَ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ علیه السلام قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: عَلَیْکُمْ بِاللَّحْمِ فَإِنَّ اللَّحْمَ یُنْمِی اللَّحْمَ وَ مَنْ مَضَی بِهِ أَرْبَعُونَ صَبَاحاً لَمْ یَأْکُلِ اللَّحْمَ سَاءَ خُلُقُهُ وَ مَنْ سَاءَ خُلُقُهُ فَأَطْعِمُوهُ اللَّحْمَ وَ مَنْ أَکَلَ شَحْمَةً أَنْزَلَتْ مِثْلَهَا مِنَ الدَّاءِ(2).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبَانٍ عَنِ الْوَاسِطِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ لِکُلِّ شَیْ ءٍ قَرَماً وَ إِنَّ قَرَمَ الرَّجُلِ اللَّحْمُ فَمَنْ تَرَکَهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً سَاءَ خُلُقُهُ وَ مَنْ سَاءَ خُلُقُهُ فَأَذِّنُوا فِی أُذُنِهِ الْیُمْنَی.
و رواه عن المحسن عن أبان عن الواسطی:(3).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی حَفْصٍ الْأَبَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیهم السلام قَالَ: کُلُوا اللَّحْمَ فَإِنَّ اللَّحْمَ مِنَ اللَّحْمِ وَ اللَّحْمُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ مَنْ لَمْ یَأْکُلِ اللَّحْمَ أَرْبَعِینَ یَوْماً سَاءَ خُلُقُهُ وَ إِذَا سَاءَ خُلُقُ أَحَدِکُمْ مِنْ إِنْسَانٍ أَوْ دَابَّةٍ فَأَذِّنُوا فِی أُذُنِهِ الْأَذَانَ کُلَّهُ.
وَ رَوَی بَعْضُهُمْ: أَیُّمَا أَهْلِ بَیْتٍ لَمْ یَأْکُلُوا اللَّحْمَ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً سَاءَتْ أَخْلَاقُهُمْ (4).
وَ مِنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ علیه السلام إِنَّ النَّاسَ یَقُولُونَ مَنْ لَمْ یَأْکُلِ اللَّحْمَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ سَاءَ خُلُقُهُ فَقَالَ کَذَبُوا وَ لَکِنْ مَنْ لَا یَأْکُلُ اللَّحْمَ أَرْبَعِینَ یَوْماً تَغَیَّرَ خُلُقُهُ وَ بَدَنُهُ وَ ذَلِکَ لِانْتِقَالِ النُّطْفَةِ فِی مِقْدَارِ أَرْبَعِینَ یَوْماً(5).
لانتقال النطفة هذا شاهد للأربعین فإن انتقال النطفة إلی العلقة یکون أربعین یوما و کذا المراتب بعدها فانتقال الإنسان من حال إلی حال یکون فی
ص: 67
بیان
ظاهرا زیاد بن مروان قندی مد نظر است که در ادامه خواهد آمد.
روایت42.
محاسن: هشام بن سالم می گوید: گوشت، گوشت را می رویاند و هر که چهل روز [گوشت] نخورد بد رفتار می گردد و هر که بد رفتار شد در گوشش اذان بگوئید. (1)
روایت43.
محاسن: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بر شما باد خوردن گوشت، چرا که گوشت، گوشت را می رویاند و هر کس چهل روز بر او بگذرد و گوشت نخورده باشد، بد خلق می شود و هر که بد خلق شد به او گوشت بخورانید و هر که پیه بخورد دردی مانند آن را فرود آورد[گرفتار شود] (2)
روایت44.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: هر چیزی دل خواهی دارد و دل خواه مرد، گوشت است و هر که چهل روز گوشت نخورد بد خلق می شود و هر که بدخلق شد در گوش راستش اذان بگوئید. (3)
و این حدیث را از محسن از ابان از واسطی نقل کرده است .
روایت45.
محاسن: امام علی علیه السّلام می فرماید: گوشت بخورید زیرا گوشت از گوشت است و گوشت، گوشت را می رویاند و اگر کسی چهل روز گوشت نخورد بد خلق شود و زمانی که انسان یا حیوانی[ از شماها ] بدخلق شود همه ی اذان را در گوش راستش بگوئید. (4)
و برخی روایت کردند که هر خاندانی چهل شب گوشت نخورند بد خلق می شوند.
روایت46.
محاسن: حسین بن خالد می گوید: به ابی الحسن علیه السّلام عرض کردم: مردم می گویند هر که سه روز گوشت نخورد بد رفتار شود، فرمود: دروغ می گویند، ولی هر که چهل روز گوشت نخورد اخلاقش و بدنش بر می گردد[بد می شود] ، برای اینکه انتقال نطفه از حالی به حالی در چهل روز است. (5)
بیان
اینکه فرمود «برای اینکه انتقال نطفه» این شاهدی برای چهل روز است زیرا انتقال نطفه به علقه در چهل روز است و هم چنین است مراتب بعدی آن. پس انتقال انسان هم از حالی به حالی دیگر در
ص: 67
أربعین یوما کما ورد أن شارب الخمر لا تقبل صلاته و توبته أربعین یوما.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ النَّضْرِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: اللَّحْمُ بِاللَّبَنِ مَرَقُ الْأَنْبِیَاءِ(1).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: شَکَا نَبِیٌّ قَبْلِی إِلَی اللَّهِ الضَّعْفَ فِی بَدَنِهِ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ اطْبُخِ اللَّحْمَ وَ اللَّبَنَ فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُ الْبَرَکَةَ وَ الْقُوَّةَ فِیهِمَا(2).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: شَکَا نَبِیٌّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ إِلَی اللَّهِ الضَّعْفَ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ کُلِ اللَّحْمَ بِاللَّبَنِ (3).
و منه، عن أبی القاسم الکوفی و یعقوب بن یزید عن القندی عن عبد الله بن سنان عن أبی عبد الله علیه السلام: مثله (4).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی الْیَقْطِینِیِّ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: شَکَا نَبِیٌّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ إِلَی اللَّهِ الضَّعْفَ فَقَالَ لَهُ اطْبُخِ اللَّحْمَ بِاللَّبَنِ وَ قَالَ إِنَّهُمَا یَشُدَّانِ الْجِسْمَ قُلْتُ هِیَ الْمَضِیرَةُ قَالَ لَا وَ لَکِنِ اللَّحْمُ بِاللَّبَنِ الْحَلِیبِ (5).
فی القاموس مضر اللبن أو النبیذ مضرا و یحرک و مضورا کنصر و فرح و کرم حمض و ابیض و هو مضیر و مضر و المضیرة مریقة تطبخ باللبن المضیر و ربما خلط بالحلیب.
و فی بحر الجواهر مضر حمض من باب نصر و مضیر سخت ترش و المضیرة طبیخة یطبخ باللبن الماضر فارسیها دوقبا و فی القاموس الحلیب اللین المحلوب أو الحلیب ما لم یتغیر طعمه.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْأَصْبَغِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: إِنَّ نَبِیّاً مِنَ الْأَنْبِیَاءِ شَکَا إِلَی اللَّهِ الضَّعْفَ فِی أُمَّتِهِ فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَأْکُلُوا اللَّحْمَ بِاللَّبَنِ فَفَعَلُوا فَاسْتَبَانَتِ الْقُوَّةُ فِی أَنْفُسِهِمْ (6).
ص: 68
چهل روز است چنانچه روایت شده است که هر کس شراب بخورد، نماز و توبه اش تا چهل روز پذیرفته نمی شود.
روایت46.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: گوشت با شیر آبگوشت[خورش] پیامبران است. (1)
روایت47.
محاسن: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: پیغمبری قبل از من، از ناتوانی و ضعف بدنش به خداوند شکایت کرد و خداوند به او وحی کرد گوشت و شیر را بپز و بخور که برکت و نیرو را در آنها قرار داده ام.(2)
روایت48.
محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبری از پیامبران از ضعف [بدنش] به خدا شکایت کرد و خدا به او وحی کرد که گوشت را با شیر بخور. (3)
عبدالله بن سنان از امام صادق علیه السلام مانند آن را روایت کرده است. (4)
روایت49.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: پیامبری از پیامبران از ضعف [بدنش] به خدا شکایت کرد و خدا به او فرمود گوشت را با شیر بپز و فرمود آن دو، جسم را قوی می کنند. [راوی می گوید] گفتم: آن ترش است. حضرت فرمود: گوشت با شیر تازه. (5)
بیان
در قاموس گفته است: مَضَُِر اللبن او النبیذ مَضَرا و مضورا مانند نصَر و فرِح و کرُم به معنای ترش و سفید شد.که به آن مضیر و مضر گویند و مضیره بر وزن مریقه است که با شیر ترش پخته می شود و ای بسا با شیر تازه هم مخلوط شود.
در بحر الجواهر گفته است: مضَر یعنی ترش شد از باب نصر است. و مضیر یعنی سخت ترش و مضیره، پخته شده ای است که با شیر ترش پخته می شود و در فارسی به آن دوقبا گفته می شود در قاموس گفته است حلیب یعنی شیر دوشیده شده یا حلیب [شیری است] که طعم آن تغییر نکرده است.
روایت50.
محاسن: امام علی علیه السّلام فرمود: پیغمبری از ضعف امتش به خدا شکایت کرد و خداوند به آنها دستور داد: گوشت را با شیر بخورند و [آنها]خوردند و [در خودشان ]نیرو یافتند. (6)
ص: 68
المکارم، عن أمیر المؤمنین علیه السلام: مثله (1)
فی السند ما بین سعد و الأصبغ إرسال.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: کَتَبَ إِلَیْهِ رَجُلٌ یَشْکُو ضَعْفَهُ فَکَتَبَ کُلِ اللَّحْمَ بِاللَّبَنِ (2).
وَ مِنْهُ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَی عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ عَنِ ابْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: إِذَا ضَعُفَ الْمُسْلِمُ فَلْیَأْکُلِ اللَّحْمَ بِاللَّبَنِ (3).
وَ مِنْهُ عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ الْأَشْعَرِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام إِنَّا أَهْلَ بَیْتٍ لَا یَأْکُلُونَ لَحْمَ الضَّأْنِ قَالَ وَ لِمَ قُلْتُ یَقُولُونَ إِنَّهُ یُهَیِّجُ بِهِمُ الْمِرَّةَ الصَّفْرَاءَ وَ الصُّدَاعَ وَ الْأَوْجَاعَ فَقَالَ یَا سَعْدُ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ شَیْئاً أَکْرَمَ مِنَ الضَّأْنِ لَفَدَی بِهِ إِسْمَاعِیلَ (4).
المکارم، عنه علیه السلام: مثله (5).
الْمَحَاسِنُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَنْ أَصَابَهُ ضَعْفٌ فِی قَلْبِهِ أَوْ بَدَنِهِ فَلْیَأْکُلْ لَحْمَ الضَّأْنِ بِاللَّبَنِ (6).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْمَدِینِیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: اللَّحْمُ بِاللَّبَنِ مَرَقُ الْأَنْبِیَاءِ(7).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ زِیَادِ بْنِ أَبِی الْحَلَّالِ قَالَ: تَعَشَّیْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ بِلَحْمٍ مُلَبَّنٍ فَقَالَ هَذَا مَرَقُ الْأَنْبِیَاءِ(8).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَزْرَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ علیه السلام: کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَکْرَهُ إِدْمَانَ اللَّحْمِ وَ یَقُولُ إِنَّ لَهُ ضَرَاوَةً کَضَرَاوَةِ
ص: 69
در مکارم مانند آن از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شده است.
بیان
در سند این حدیث، مابین سعد و اصبع مرسله می باشد. (1)
روایت51.
محاسن: مردی به او [نامه ای]نوشت و از ضعف خود شکایت کرد، [در]پاسخ نوشت: گوشت را با شیر بخور. (2)
روایت52.
محاسن: امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: هنگامی که مسلمان ضعیف شد، باید گوشت را با شیر بخورد. (3)
روایت53.
محاسن: سعد بن سعد اشعری می گوید: به امام رضا علیه السّلام عرض کردم: ما خاندانی هستیم که گوشت میش نمی خورند فرمود: چرا گفتم: می گویند صفراء و دردسر و دردهای دیگر می آورد، فرمود: ای سعد اگر خدا چیزی را ارجمندتر از میش می دانست [آن را]قربانی اسماعیل می کرد. (4)
در مکارم از امام رضا علیه السلام، مانند آن روایت شده است. (5)
روایت54.
محاسن: امام صادق علیه السّلام می فرماید: هر کسی که قلبش یا تنش سستی[ضعف] دارد گوشت میش را با شیر بخورد. (6)
روایت55.
محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: گوشت با شیر، آبگوشت[خورش] انبیاست. (7)
روایت56.
محاسن: زیاد بن ابی الحلال می گوید با امام صادق علیه السلام برای شام، گوشت [آغشته با] شیر خوردم. ایشان فرمود: این آبگوشت[خورش] انبیاء است. (8)
روایت57.
محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: علی علیه السّلام همواره خوردن گوشت را بد [مکروه] می داشت و می فرمود مانند
ص: 69
الْخَمْرِ(1).
قال فی النهایة ضری بالشی ء یضری ضریا و ضرایة فهو ضار إذا اعتاده و منه حدیث عمر إن اللحم ضراوة کضراوة الخمر أی إن له عادة ینزع إلیها کعادة الخمر و قال الأزهری أراد أن له عادة طلابة لأکله کعادة الخمر مع شاربها و من اعتاد الخمر و شربها أسرف فی النفقة و لم یترکها و کذلک من اعتاد اللحم لم یکد یصبر عنه فدخل فی دأب المسرف فی النفقة انتهی.
و قال الکرمانی أی عادة نزاعة إلی الخمر یفعل کفعلها.
کان هذه الأخبار محمولة علی التقیة لأنها موافقة لأخبار المخالفین و طریقة صوفیتهم و قال الشهید قدس سره فی الدروس روی کراهة إدمان اللحم و أن له ضراوة کضراوة الخمر و کراهة ترکه أربعین یوما و أنه یستحب فی کل ثلاثة أیام و لو دام علیه أسبوعین و نحوها لعلة و فی الصوم فلا بأس و یکره أکله فی الیوم مرتین.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ مِسْکِینٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ شِرَی اللَّحْمِ فَقَالَ فِی کُلِّ ثَلَاثٍ قُلْتُ لَنَا أَضْیَافٌ وَ قَوْمٌ یَنْزِلُونَ بِنَا وَ لَیْسَ یَقَعُ مِنْهُمْ مَوْقِعَ اللَّحْمِ شَیْ ءٌ فَقَالَ فِی کُلِّ ثَلَاثٍ قُلْتُ لَا نَجِدُ شَیْئاً أَحْضَرَ مِنْهُ وَ لَوِ ائْتَدَمُوا بِغَیْرِهِ لَمْ یَعُدُّوهُ شَیْئاً فَقَالَ فِی کُلِّ ثَلَاثٍ (2).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ عِمْرَانَ أَبِی یَحْیَی عَنْ إِدْرِیسَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَذُکِرَ اللَّحْمُ فَقَالَ کُلْ یَوْماً بِلَحْمٍ وَ یَوْماً بِلَبَنٍ وَ یَوْماً بِشَیْ ءٍ آخَرَ(3).
وَ مِنْهُ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام
ص: 70
شراب، اعتیاد آورد. (1)
تبیین
در نهایه گفته است «ضری بالشی ء یضری ضریا و ضرایة فهو ضار » یعنی به آن چیز معتاد شد. از عمر نقل شده است که گوشت اعتیاد آور است مانند اعتیاد شراب. یعنی مانند شراب، تقاضا آور است. ازهری گفته است: مقصود این است که [همان طور که] شراب برای نوشنده آن تقاضا آور است، گوشت هم برای خورنده آن تقاضا آور است. هر کسی که به شراب خواری عادت کند هزینه فراوان برای آن مصرف می کند و آن را ترک نمی کند و کسی هم که اعتیاد به خوردن گوشت پیدا کند نمی توان از آن خودداری کند و در هزینه [برای آن] از حد می گذرد[و اسراف می کند].پایان.
کرمانی می گوید: عادت گرایش به شراب باعث می شود که او بر اساس همان عادت انجام دهد.
گویم
این اخبار بر تقیه حمل می شود زیرا آن ها موافق اخبار مخالفان و روش صوفیان آنها است، شهید(قدس سره)در دروس گفته است روایت است که همواره خوردن گوشت بد است و مانند شراب اعتیاد آور است و ترک خوردن گوشت تا چهل روز هم، بد[و مکروه] است و در هر سه روز مستحبّ است و اگر دو هفته به جهت بیماری[یا مشکلی] آن را ادامه دهد و در حال روزه گرفتن، اشکالی ندارد و در یک روز دو بار گوشت خوردن بد است.
روایت58.
محاسن: عمار ساباطی می گوید: از امام صادق علیه السّلام در باره خریدن گوشت سوال کردم، حضرت فرمود: در سه روز یک بار، گفتم: مهمان هایی داریم و مردمی بر ما وارد می شوند و چیزی به مانند گوشت دلنشین آنها نیست، فرمود: سه روز یک بار، گفتم: چیزی مناسبتر از آن نیابیم و هر خورش دیگری را چیزی نشمارند[نپسندند]، فرمود: هر سه روز یک بار. (2)
روایت59.
محاسن: ادریس بن عبد اللَّه می گوید: نزد امام صادق علیه السّلام بودم و نامِ گوشت برده شد، فرمود: یک روز گوشت بخور، یک روز شیر، یک روز چیز دیگر. (3)
روایت60.
محاسن: امام باقر علیه السّلام
ص: 70
قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُعْجِبُهُ الذِّرَاعُ (1).
وَ مِنْهُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ أَبِیهِ قَالَ علیه السلام: سَمَّتِ الْیَهُودِیَّةُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی ذِرَاعٍ وَ کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یُحِبُّ الذِّرَاعَ وَ الْکَتِفَ وَ یَکْرَهُ الْوَرِکَ لِقُرْبِهَا مِنَ الْمَبَالِ (2).
وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الرَّیَّانِ بْنِ الصَّلْتِ رَفَعَهُ قَالَ: قِیلَ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لِمَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُحِبُّ الذِّرَاعَ أَکْثَرَ مِنْهُ لِحُبِّهِ لِأَعْضَاءِ الشَّاةِ فَقَالَ إِنَّ آدَمَ قَرَّبَ قُرْبَاناً عَنِ الْأَنْبِیَاءِ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ فَسَمَّی لِکُلِّ نَبِیٍّ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ عُضْواً وَ سَمَّی لِرَسُولِ اللَّهِ الذِّرَاعَ فَمِنْ ثَمَّ کَانَ صلی الله علیه و آله یُحِبُّهَا وَ یَشْتَهِیهَا وَ یُفَضِّلُهَا(3).
وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَکْلِ اللَّحْمِ النِّیِّ فَقَالَ هَذَا طَعَامُ السِّبَاعِ (4).
قال فی القاموس ناء اللحم یناء فهو نی ء بین النیوء و النیوءة لم ینضج یائیة و فی النهایة فیه نهی عن أکل اللحم التی هو الذی لم یطبخ أو طبخ أدنی طبخ و لم ینضج یقال ناء اللحم یناء نیا بوزن ناع یناع نیعا فهو نی ء بالکسر و قد یترک الهمزة و یقلب یاء فیقال نی مشددا.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله نَهَی أَنْ یُؤْکَلَ اللَّحْمُ غَرِیضاً وَ قَالَ إِنَّمَا یَأْکُلُهُ السِّبَاعُ قَالَ حَرِیزٌ حَتَّی تُغَیِّرَهُ الشَّمْسُ أَوِ النَّارُ(5).
قال فی الدروس یکره أکله أی اللحم غریضا یعنی نیا أی غیر نضیج و هو بکسر النون و الهمزة و فی الصحاح الغریض الطری.
الْمَحَاسِنُ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ سِجَادَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ الْوَلِیدِ التَّمِیمِیِّ الْبَصْرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُرَاتِ الْأَزْدِیِّ عَنْ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: نَهَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یُقْطَعَ اللَّحْمُ عَلَی الْمَائِدَةِ بِالسِّکِّینِ (6).
ص: 71
فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله از ذراع [بالای پاچه]خوشش می آمد.(1)
روایت61.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: زن یهودیه پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله را با ذراع[بالای پاچه] زهر داد پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله ذراع [بالای پاچه]و شانه را دوست می داشت و ران را بد میداشت که نزدیک محل بول است.(2)
روایت62.
محاسن: از امام صادق علیه السّلام سوال شد: چرا رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله ذراع[بالای پاچه] را بیش از اعضاء دیگر گوسفند دوست می داشت؟ فرمود: همانا آدم علیه السّلام یک قربانی برای پیغمبران از نژادش کشت، و برای هر پیغمبری از اولادش، عضوی از آن را نام نهاد و ذراع[بالای پاچه] را به نام رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نمود از این رو پیامبرصلی الله علیه و آله آن را دوست می داشت و می خواست و برتری می داد. (3)
روایت63.
محاسن: هشام بن سالم می گویداز امام صادق علیه السّلام در باره خوردن گوشت خام سوال کردم، حضرت فرمود: این خوراک درنده ها است.(4)
بیان
در قاموس گفته است: «ناء اللحم یناء فهو نیء بیّن النیوء و النّیوءه »یعنی پخته نشد. در نهایه گفته است: از خوردن گوشتی که پخته نشده یا کم پخته شده و کامل نپخته است نهی شده است. گفته می شود: «ناء اللحم یناء نیا بر وزن ناع یناع نیعا فهو نی ء بالکسر» و بعضا بدون همزه نوشته می شود و گفته می شود نیّ.
روایت64.
محاسن: امام باقر علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله از خوردن گوشت خام نهی کرد و فرمود: آن را درنده ها می خورند، حریز گفت: تا آفتاب یا آتش آن را پخته کنند. (5)
بیان
در دروس گفته است: خوردن گوشت در حالی که غریض، یعنی نپخته است مکروه می باشد. در صحاح گفته است غریض یعنی جدید [و تازه].
روایت65.
محاسن: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله از تکه کردن گوشت با کارد بر سر سفره، نهی کرد. (6)
ص: 71
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَیْثَمِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: صَنَعَ لَنَا أَبُو حَمْزَةَ طَعَاماً وَ نَحْنُ جَمَاعَةٌ فَلَمَّا حَضَرَ رَأَی رَجُلًا مِنَّا یَنْهَکُ الْعَظْمَ فَصَاحَ بِهِ وَ قَالَ لَا تَفْعَلْ فَإِنِّی سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیه السلام یَقُولُ لَا تَنْهَکُوا الْعِظَامَ فَإِنَّ لِلْجِنِّ فِیهِ نَصِیباً فَإِنْ فَعَلْتُمْ ذَهَبَ مِنَ الْبَیْتِ مَا هُوَ خَیْرٌ مِنْ ذَلِکَ (1).
وَ مِنْهُ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ قَالَ علیه السلام: سَأَلْتُهُ عَنِ الْعَظْمِ أَنْهَکُهُ قَالَ نَعَمْ (2).
التجویز لا ینافی الکراهة و فی الدروس یکره نهک العظام أی المبالغة فی أکل ما علیها فإن للجن فیه نصیبا فإن فعل ذهب من البیت ما هو خیر من ذلک.
طِبُّ الْأَئِمَّةِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ عَلِیِّ ابْنِ أَخِی یَعْقُوبَ عَنْ دَاوُدَ عَنْ هَارُونَ بْنِ أَبِی الْجَهْمِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُسْلِمٍ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ علیه السلام: أَنَّ رَجُلًا قَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ قَوْماً مِنْ عُلَمَاءِ الْعَامَّةِ یَرْوُونَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ إِنَّ اللَّهَ یُبْغِضُ اللَّحَّامِینَ وَ یَمْقُتُ أَهْلَ الْبَیْتِ الَّذِی یُؤْکَلُ فِیهِ کُلَّ یَوْمٍ اللَّحْمُ فَقَالَ غَلِطُوا غَلَطاً بَیِّناً إِنَّمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ اللَّهَ یُبْغِضُ أَهْلَ بَیْتٍ یَأْکُلُونَ فِی بُیُوتِهِمْ لُحُومَ النَّاسِ أَیْ یَغْتَابُونَهُمْ مَا لَهُمْ لَا یَرْحَمُهُمُ اللَّهُ عَمَدُوا إِلَی الْحَلَالِ فَحَرَّمُوهُ بِکَثْرَةِ رِوَایَاتِهِمْ.
وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: اللَّحْمُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ یَزِیدُ فِی الْعَقْلِ وَ مَنْ تَرَکَهُ أَیَّاماً فَسَدَ عَقْلُهُ.
وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی عَنْهُ علیه السلام: مَنْ تَرَکَ اللَّحْمَ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً سَاءَ خُلُقُهُ وَ فَسَدَ عَقْلُهُ وَ مَنْ سَاءَ خُلُقُهُ فَأَذِّنُوا فِی أُذُنِهِ بِالتَّثْوِیبِ (3).
بالتثویب أی بتکریر فصوله.
الْمَکَارِمُ،: کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَأْکُلُ اللَّحْمَ طَبِیخاً وَ بِالْخُبْزِ وَ یَأْکُلُهُ مَشْوِیّاً بِالْخُبْزِ وَ کَانَ یَأْکُلُ الْقَدِیدَ وَحْدَهُ وَ رُبَّمَا أَکَلَهُ بِالْخُبْزِ وَ کَانَ أَحَبَّ الطَّعَامِ إِلَیْهِ اللَّحْمُ
ص: 72
روایت66.
محاسن: محمّد بن هیثم از پدرش نقل می کند که گفت: ابو حمزه برای ما که گروهی بودیم غذایی درست کرد، و چون بر سر خوراک نشستند مردی را دید که استخوان را می کاهد[کاملا از گوشت تمیز می کند] به او گفت: [این کار را]مکن که شنیدم امام زین العابدین علیه السّلام می فرمود: استخوان را نکاهید که جنّ در آن بهره[و نصیبی] دارد و اگر [این کار را] بکنید آنچه بهتر از آن است را از خانه می برد. (1)
روایت67.
محاسن: محمّد بن مسلم از امام باقر علیه السّلام پرسید استخوان را بکاهند؟ فرمود: آری. (2)
بیان
جایز بودن منافاتی با کراهت ندارد، در دروس گفته است: کاهیدن استخوان یعنی زیاده روی در خوردن هر چه بر آن است مکروه است زیرا جنّ در آن بهره دارد و اگر [کاهیدن استخوان]انجام شود از خانه بهتر از آن می رود.
روایت68.
مردی به امام صادق علیه السّلام گفت: یابن رسول اللَّه، گروهی از علماء اهل سنت از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله روایت می کنند که خداوند لحّامان[کسانی که بسیار گوشت می خورند] را دشمن می دارد و خاندانی را که هر روز در خانه شان گوشت خورده شود بد[دشمن] می دارد، فرمود اشتباه روشنی کرده اند، همانا پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرموده خدا دشمن می دارد خاندانی را که در خانه شان گوشت مردم خورده می شود و از آنها غیبت می شود آنها را چه می شود (خدا رحمتشان مکناد) با روایات بسیار خود عمداً حلال خدا را حرام کردند.
امام صادق علیه السّلام فرمود: گوشت گوشت را می رویاند و خرد را می افزاید هر کس که روزهائی آن را نخورد خردش تباه می گردد.
در روایت دیگری از آن حضرت آمده است: هر کس که تا چهل صباح گوشت نخورد رفتارش بد می شود و خردش تباه می گردد و هر که بد رفتار شد در گوشش اذان بگوئید با تکرار فصول آن. (3)
بیان
بالتثویب یعنی با تکرار فصول آن .
روایت69.
محاسن: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله گوشت پخته شده را با نان می خورد کباب را با نان می خورد و گوشتی که در آفتاب خشک شده را تنها[بدون چیز دیگری] می خورد و گاهی [آن را]با نان می خورد و گوشت را بیش از دیگر غذاها دوست داشت
ص: 72
وَ یَقُولُ هُوَ یَزِیدُ فِی السَّمْعِ وَ الْبَصَرِ وَ کَانَ یَقُولُ صلی الله علیه و آله اللَّحْمُ سَیِّدُ الطَّعَامِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فَلَوْ سَأَلْتُ رَبِّی أَنْ یُطْعِمَنِیهِ کُلَّ یَوْمٍ لَفَعَلَ وَ کَانَ یَأْکُلُ الثَّرِیدَ بِالْقَرْعِ وَ اللَّحْمِ وَ کَانَ یُحِبُّ الْقَرْعَ وَ یَقُولُ إِنَّهَا شَجَرَةُ أَخِی یُونُسَ وَ کَانَ صلی الله علیه و آله یُعْجِبُهُ الدُّبَّاءُ وَ یَلْتَقِطُهُ مِنَ الصَّحْفَةِ وَ کَانَ صلی الله علیه و آله یَأْکُلُ الدَّجَاجَ وَ لَحْمَ الْوَحْشِ وَ لَحْمَ الطَّیْرِ الَّذِی یُصَادُ وَ کَانَ لَا یَبْتَاعُهُ وَ لَا یَصِیدُهُ وَ یُحِبُّ أَنْ یُصَادَ لَهُ وَ یُؤْتَی بِهِ مَصْنُوعاً فَیَأْکُلَهُ أَوْ غَیْرَ مَصْنُوعٍ فَیُصْنَعَ لَهُ فَیَأْکُلَهُ وَ کَانَ إِذَا أَکَلَ اللَّحْمَ یُطَأْطِئُ رَأْسَهُ إِلَیْهِ وَ یَرْفَعُهُ إِلَی فِیهِ ثُمَّ یَنْهَشُهُ انْتِهَاشاً وَ کَانَ یُحِبُّ مِنَ الشَّاةِ الذِّرَاعَ وَ الْکَتِفَ (1).
وَ مِنْ کِتَابِ طِبِّ الْأَئِمَّةِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: اللَّحْمُ سَیِّدُ الطَّعَامِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.
عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: تَغَدَّیْتُ مَعَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَرْبَعَةَ عَشَرَ یَوْماً بِلَحْمٍ فِی شَعْبَانَ.
عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ لَحْمِیُّونَ.
عَنْ أُدَیْمٍ قَالَ: قُلْتُ لِلصَّادِقِ علیه السلام بَلَغَنِی أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُبْغِضُ الْبَیْتَ اللَّحِمَ قَالَ ذَاکَ الْبَیْتُ الَّذِی یُؤْکَلُ فِیهِ لُحُومُ النَّاسِ وَ قَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ لَحْمِیّاً یُحِبُّ اللَّحْمَ وَ مَنْ تَرَکَ اللَّحْمَ أَرْبَعِینَ یَوْماً سَاءَ خُلُقُهُ وَ مَنْ سَاءَ خُلُقُهُ فَأَطْعِمُوهُ اللَّحْمَ وَ مَنْ أَکَلَ مِنْ شَحْمَةٍ أَخْرَجَتْ مِثْلَهَا مِنَ الدَّاءِ.
وَ قَالَ علیه السلام أَطْیَبُ اللَّحْمِ لَحْمُ الظَّهْرِ(2).
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: اللَّحْمُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ مَنْ أَدْخَلَ جَوْفَهُ لُقْمَةَ شَحْمٍ أَخْرَجَتْ مِثْلَهَا مِنَ الدَّاءِ.
عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: فِی قَوْلِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مَنْ أَکَلَ لُقْمَةَ شَحْمٍ أَنْزَلَتْ مِثْلَهَا
ص: 73
و می فرمود [گوشت]بر شنوائی و بینائی می افزاید، و می فرمود: گوشت، سرور خوراک دنیا و آخرت است، و اگر از پروردگارم بخواهم آن را هر روز به من روزی کند البته می کند. و ایشان، ترید را با کدو و گوشت می خورد و کدو را دوست می داشت و می فرمود: درخت برادرم یونس است، و کدوی پخته را دوست می داشت و از بشقاب پاکش می کرد و گوشت مرغ و گوشت شکار و گوشت پرنده شکار شده را دوست می داشت و آن را نمی خرید و خود شکار نمی کرد و دوست داشت برایش شکار کنند و آماده کنند و بیاورند و او را می خورد و یا آماده نکرده بیاورند و برایش درست کنند و بخورد و شیوه اش در خوردن گوشت چنین بود که هنگامی که گوشت می خورد سر را به سمت آن پایین می آورد و گوشت را به دهان می گذاشت و آن را به دندان می گرفت، و از اعضاء گوسفند دست و شانه را دوست داشت. (1)
امام علی علیه السّلام فرمود: گوشت سرور غذاهای دنیا و آخرت است.
زراره می گوید که چهارده روز به همراه امام باقر علیه السلام در ماه شعبان با خوراک گوشت چاشت خوردم.
پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: ما گروه پیغمبران گوشت دوست هستیم.
ادیم می گوید به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: به من چنین رسیده است که خدای عزّ و جلّ خانه ای که گوشتین است را دشمن می دارد؟ فرمود: آن خانه ای است که در آن گوشت مردم خورده می شود و رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله گوشتین و گوشت دوست بود و هر که چهل روز گوشت نخورد بد رفتار شود و هر که بد رفتار شد به او گوشت بخورانید، و هر که یک لقمه پیه بخورد از دردی مانند آن را [از بدن خود] خارج می کند .
ایشان علیه السلام فرمود: گواراترین گوشت، گوشت پشت است. (2)
أبو الحسن علیه السّلام فرمود: گوشت، گوشت را می رویاند و هر که یک لقمه پیه وارد بدنش سازد، درآورد دردی مانند آن را [از بدن خود] خارج می سازد.
امام صادق علیه السلام در مورد این فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله که هر کسی لقمه ای پیه بخورد، دردی مانند آن را
ص: 73
مِنَ الدَّاءِ قَالَ ذَاکَ شَحْمَةُ الْبَقَرِ.
وَ عَنْهُ علیه السلام قَالَ: سَمَّتِ الْیَهُودِیَّةُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فِی الذِّرَاعِ وَ کَانَ یُحِبُّ الذِّرَاعَ وَ یَکْرَهُ الْوَرِکَ.
عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ النَّاسَ لَیَقُولُونَ مَنْ لَمْ یَأْکُلِ اللَّحْمَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ سَاءَ خُلُقُهُ قَالَ کَذَبُوا مَنْ لَمْ یَأْکُلْ أَرْبَعِینَ یَوْماً سَاءَ خُلُقُهُ.
وَ عَنْهُ علیه السلام قَالَ: لَحْمُ الْبَقَرِ دَاءٌ وَ أَسْمَانُهَا شِفَاءٌ وَ أَلْبَانُهَا دَوَاءٌ.
عَنْهُ علیه السلام: فِی مَرَقِ لَحْمِ الْبَقَرِ أَنَّهُ یَذْهَبُ بِالْبَیَاضِ.
عَنْهُ علیه السلام: وَ ذُکِرَ لَحْمُ الْبَقَرِ عِنْدَهُ قَالَ أَلْبَانُهَا دَوَاءٌ وَ شُحُومُهَا شِفَاءٌ وَ لُحُومُهَا دَاءٌ.
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ شَکَوْا إِلَی مُوسَی علیه السلام مَا یَلْقَوْنَ مِنَ الْبَرَصِ وَ شَکَا ذَلِکَ إِلَی اللَّهِ فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهِ مُرْهُمْ فَلْیَأْکُلُوا لَحْمَ الْبَقَرِ بِالسِّلْقِ.
مِنَ الْفِرْدَوْسِ عَنْ مُعَاذٍ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: عَلَیْکُمْ بِأَکْلِ لُحُومِ الْإِبِلِ فَإِنَّهُ لَا یَأْکُلُ لُحُومَهَا إِلَّا کُلُّ مُؤْمِنٍ مُخَالِفٍ لِلْیَهُودِ أَعْدَاءِ اللَّهِ.
عَنْ إِبْرَاهِیمَ السَّمَّانِ قَالَ: مِنْ تَمَامِ الْإِسْلَامِ حُبُّ لَحْمِ الْجَزُورِ.
عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْأَغْنِیَاءَ بِاتِّخَاذِ الْغَنَمِ وَ الْفُقَرَاءَ بِاتِّخَاذِ الدَّجَاجِ.
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام قَالَ: أَطْعِمُوا الْمَحْمُومَ لَحْمَ الْقَبَجِ فَإِنَّهُ یُقَوِّی السَّاقَیْنِ وَ یَطْرُدُ الْحُمَّی طَرْداً.
عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ قَالَ: تَغَدَّیْتُ مَعَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَأُتِیَ بِقَطًا فَقَالَ إِنَّهُ مُبَارَکٌ وَ کَانَ یُعْجِبُهُ وَ کَانَ یَقُولُ أَطْعِمُوا الْیَرَقَانَ یُشْوَی لَهُ.
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: لَا أَرَی بِأَکْلِ لَحْمِ الْحُبَارَی بَأْساً لِأَنَّهُ جَیِّدٌ لِلْبَوَاسِیرِ وَ وَجَعِ الظَّهْرِ وَ هُوَ مِمَّا یُعِینُ عَلَی الْجِمَاعِ.
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَنِ اشْتَکَی فُؤَادَهُ وَ کَثُرَ غَمُّهُ فَلْیَأْکُلِ الدُّرَّاجَ.
ص: 74
وارد بدن خود می سازد، فرمود: مراد از آن پیه گاو است.
امام صادق علیه السلام فرمود: یک زن یهودی پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم را با ذراعی[بالای پاچه] زهر داد و آن حضرت ذراع[ بالای پاچه] را دوست می داشت و ران را بد می داشت.
از امام صادق علیه السّلام [سوال شد]که مردم می گویند هر کس سه روز گوشت نخورد بد خلق می شود، فرمود: دروغ می گویند هر کس چهل روز نخورد بد خلق می شود.
امام صادق علیه السلام فرمود: گوشت گاو درد است و روغنش درمان و شیرش دارو.
امام صادق علیه السلام فرمود: آبگوشت گاو پیسی را می برد.
نزد امام صادق علیه السلام از گوشت گاو سخن گفته شد و ایشان فرمود: شیرش دارو ، پیه اش درمان و گوشتش درد است.
امام باقر علیه السلام فرمود: بنی اسرائیل از پیسی به موسی علیه السّلام شکایت کردند و او به خدا شکوه کرد و خدا به او وحی کرد که به آنها فرمان بده تا گوشت گاو و چغندر بخورند.
رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: بر شما باد خوردن گوشت های شتر، که جز هر مؤمن مخالف یهود دشمنان خدا،آن ها را نمی خورد.
ابراهیم روغن فروش می گوید: از کمال مسلمانی، دوستی گوشت شتر است .
رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله ثروتمندان را به گوسفند داری و فقیران را به مرغداری دستور داد.
ابی الحسن اول علیه السّلام فرمود: به فرد تب دار، گوشت کبک بدهید که دو ساق را نیرو می دهد و تب را خوب دور می کند
علی بن مهزیار می گوید با امام باقر علیه السّلام چاشت خوردم و گوشت کبک را براش آوردند و فرمود: مبارک است و از آن خوشش می آمد، فرمود: کباب آن را به یرقان زده بدهید.
ابی الحسن علیه السلام فرمود: از خوردن گوشت حباری[نام پرنده ای] ایرادی نمی دانم زیرا برای بواسیر و درد پشت خوب است و کمک بر جماع است.
رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: هر که از [درد]دل می نالد و اندوه او بیش است باید گوشت کبک بخورد.
ص: 74
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِذَا وَجَدَ أَحَدُکُمْ غَمّاً أَوْ کَرْباً لَا یَدْرِی مَا سَبَبُهُ فَلْیَأْکُلْ لَحْمَ الدُّرَّاجِ فَإِنَّهُ یُسَکِّنُ عَنْهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَی.
عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَقِلَّ غَیْظُهُ فَلْیَأْکُلْ لَحْمَ الدُّرَّاجِ (1).
فی القاموس السلق بالکسر بقلة معروفة تجلو و تحلل و تلین و تسر النفس نافع للنقرس و المفاصل و عصیر أصله سعوطا طریاق وجع السن و الأذن و الشقیقة و قال فی بحر الجواهر السلق بالکسر چغندر و قال الجزور بفتح الجیم و ضم الزای هو الإبل العربی الذی یذبح یقع علی الذکر و الأنثی و الجمع جزر و قال القبج بالفتح معرب کبک و قال القطاة سنک اشکنک و قال الدمیری الحباری طائر کبیر العنق رمادیّ اللون فی منقاره طول لحمه بین لحم الدجاج و لحم البط فی الغلظ و هو أخفّ من لحم البط و الدراج قد مرّ ذکره.
دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ، قَالَ الرِّضَا علیه السلام: اشْتَرِ لَنَا مِنَ اللَّحْمِ الْمَقَادِیمَ وَ لَا تَشْتَرِ الْمَآخِیرَ فَإِنَّ الْمَقَادِیمَ أَقْرَبُ مِنَ الْمَرْعَی وَ أَبْعَدُ مِنَ الْأَذَی.
وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: إِذَا دَخَلَ اللَّحْمُ مَنْزِلَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ صَغِّرُوا الْقِطَعَ وَ کَثِّرُوا الْمَرَقَ فَاقْسِمُوا فِی الْجِیرَانِ فَإِنَّهُ أَسْرَعُ لِإِنْضَاجِهِ وَ أَعْظَمُ لِبَرَکَتِهِ.
وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: أَطْیَبُ اللَّحْمِ لَحْمُ فَرْخٍ قَدْ نَهَضَ أَوْ کَادَ أَنْ یَنْهَضَ قَالَ وَ ذُکِرَ عِنْدَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله اللَّحْمُ وَ الشَّحْمُ فَقَالَ لَیْسَ مِنْهُمَا بَضْعَةٌ تَقَعُ فِی الْمَعِدَةِ إِلَّا أَنْبَتَتْ مَکَانَهَا شِفَاءً وَ أَخْرَجَتْ مِنْ مَکَانِهَا دَاءً وَ رَأَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَجُلًا سَمِیناً فَقَالَ مَا تَأْکُلُ فَقَالَ لَیْسَ بِأَرْضِی حَبٌّ وَ إِنَّمَا آکُلُ اللَّحْمَ وَ اللَّبَنَ فَقَالَ صلی الله علیه و آله جَمَعْتَ بَیْنَ اللَّحْمَیْنِ.
نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ، عَنْ سَهْلِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ عَنْ مُوسَی بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله:
ص: 75
امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کدام از شما اندوه و گرفتگی یافت که علت آن را نمی داند، گوشت کبک بخورد که آرام می شود ان شاء اللَّه تعالی.
پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله می فرماید: هر که خوشحال می شود که غمش کم شود باید گوشت کبک بخورد.(1)
بیان
در قاموس گفته: سِلق، تره بار معروفی است چشم را روشن کند و محلّل است و ملیّن و شادی بخش و برای نقرس و درد مفاصل خوب است و شیره ریشه اش را که سعوط کنند تریاق[تسکین دهنده] درد دندان و گوش و شقیقه است. در بحر الجواهر گفته: سِلق به معنی چغندر است و جَزور با ضمه، شترِ عربی است که کشته شده و بر روی مذکر و مونث گذاشته می شود و جمع آن جُزُر است. قَبج، معرّب کبک است. قطاه به معنای سنک اشکنک است. دمیری گفته است «حباری» پرنده ای است که گردنی دراز و رنگی خاکستری و منقاری بلند دارد، گوشت آن از نظر غلظت، مابین گوشت مرغ و مرغابی است و[لی] از گوشت مرغابی سبک تر است. و در مورد درّاج هم توضیح داده شد .
روایت70.
امام رضا علیه السّلام فرمود: از گوشت اعضاء پیشین برای ما بخر نه اعضاء پسین، زیر اعضاء پیشین به چراگاه نزدیکترند و از فضولات دورترند.
امام صادق علیه السّلام فرمود: هنگامی که گوشت را به خانه رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله می آوردند، می فرمود گوشت را در قطعه های کوچک تکه کنید و آب آن را بیشتر کنید و بین همسایه ها تقسیم کنید که آن [باعث می شود]زودتر بپزد و برکت آن بیشتر شود.
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: گواراترین گوشت، گوشت جوجه است که برخاسته یا در آستانه برخاستن است. و فرمود: نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله از گوشت و پیه سخن گفته شد، ایشان فرمود: تکه ای از آن ها در شکم نمی افتد مگر اینکه به جای آن شفایی می روید و دردی از آن می رود.
رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله مرد چاقی را دید و به او فرمود: چه می خوری؟ گفت در سرزمین من حبوب نیست و من گوشت و شیر می خورم، فرمود: میان دو گوشت جمع کرده ای.
روایت71.
نوادر راوندی: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود:
ص: 75
عَلَیْکُمْ بِاللَّحْمِ فَإِنَّهُ مَنْ تَرَکَ اللَّحْمَ أَرْبَعِینَ یَوْماً سَاءَ خُلُقُهُ وَ مَنْ سَاءَ خُلُقُهُ عَذَّبَ نَفْسَهُ وَ مَنْ عَذَّبَ نَفْسَهُ فَأَذِّنُوا فِی أُذُنِهِ (1).
الشِّهَابُ، قَالَ صلی الله علیه و آله: سَیِّدُ إِدَامِکُمُ اللَّحْمُ.
الدَّعَائِمُ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: سَیِّدُ الطَّعَامِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ اللَّحْمُ وَ سَیِّدُ الشَّرَابِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ الْمَاءُ وَ عَلَیْکُمْ بِاللَّحْمِ فَإِنَّهُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ مَنْ تَرَکَ اللَّحْمَ أَرْبَعِینَ یَوْماً سَاءَ خُلُقُهُ.
وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: أَکْلُ اللَّحْمِ یَزِیدُ فِی السَّمْعِ وَ الْبَصَرِ وَ الْقُوَّةِ.
وَ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیه السلام: شَکَا نَبِیٌّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ الضَّعْفَ إِلَی رَبِّهِ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ اطْبُخِ اللَّحْمَ بِاللَّبَنِ فَکُلْهُمَا فَإِنِّی جَعَلْتُ الْبَرَکَةَ فِیهِمَا فَفَعَلَ فَرَدَّ اللَّهُ إِلَیْهِ قُوَّتَهُ.
وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ کَانَ یُحِبُّ اللَّحْمَ وَ یَقُولُ إِنَّا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ لَحْمِیُّونَ وَ کَانَتِ الذِّرَاعُ مِنَ اللَّحْمِ تُعْجِبُهُ وَ أُهْدِیَتْ إِلَیْهِ شَاةٌ فَأَهْوَی إِلَی الذِّرَاعِ فَنَادَتْهُ أَنِّی مَسْمُومَةٌ.
وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: لَا یَأْکُلُ لَحْمَ الْجَزُورِ إِلَّا مُؤْمِنٌ (2).
وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام قَالَ: اللَّحْمُ وَ اللَّبَنُ یُنْبِتَانِ اللَّحْمَ وَ یَشُدَّانِ الْعَظْمَ وَ اللَّحْمُ یَزِیدُ فِی السَّمْعِ وَ الْبَصَرِ وَ اللَّحْمُ بِالْبَیْضِ یَزِیدُ فِی الْبَاءَةِ(3).
وَ عَنْهُ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَمَّا یَرْوِیهِ النَّاسُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ إِنَّ اللَّهَ یُبْغِضُ أَهْلَ الْبَیْتِ اللَّحِمِینَ فَقَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیه السلام لَیْسَ هُوَ کَمَا یَظُنُّونَ مِنْ أَکْلِ اللَّحْمِ الْمُبَاحِ الَّذِی کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَأْکُلُهُ وَ یُحِبُّهُ إِنَّمَا ذَاکَ مِنَ اللَّحْمِ الَّذِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ (4) یَعْنِی بِالْغِیبَةِ
ص: 76
بر شما باد[خوردن] گوشت زیرا هر کس چهل روز گوشت نخورد بد خُلق می گردد و هر که بد خُلق شد خود را شکنجه داده و هر که خود را شکنجه دهد در گوشش اذان بگوئید. (1)
روایت72.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: سرور خورش شما گوشت است.
روایت73.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: سرور غذای شما در دنیا و آخرت گوشت است و سرور نوشیدنی های شما در دنیا و آخرت آب است. برشما باد [خوردن] گوشت چرا که گوشت را می رویاند و هر کس چهل روز گوشت نخورد بد اخلاق می گردد.
امام باقر علیه السّلام فرمود: خوردن گوشت شنوائی، بینائی و نیرو را می افزاید .
امام صادق علیه السّلام فرمود: پیغمبری از پیامبران از ضعف به پروردگارش شکایت کرد و خداوند به او وحی کرد گوشت را با شیر بپز و بخور که من برکت را در آنها نهاده ام و[او] انجام داد و خدا نیرویش را به او باز گرداند.
رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله گوشت را دوست می داشت و می فرمود: ما قریشیان گوشت دوست هستیم، و از گوشت ذراع [بالای پاچه]خوشش می آمد، گوسفندی را برای ایشان هدیه آوردند و به ذراع [بالای پاچه]آن شیفته شد و او[گوسفند] فریاد زد که من زهرناکم.
رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: جز مؤمن گوشت شتر را نمی خورد. (2)
امام صادق علیه السّلام می فرماید: که گوشت و شیر، گوشت را می رویانند و استخوان را سخت می کنند و گوشت شنوائی و بینائی را می افزاید، و گوشت با تخم، باه[قدرت بر نکاح] را می افزایند. (3)
از امام صادق علیه السلام در باره فرمایش رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله که خداوند اهل خانه پر گوشت را دشمن می دارد، سوال شد و حضرت فرمود: مقصود، آن گونه که می پندارند خوردن گوشت مباح نیست [چرا]که رسول خدا آن را می خورد و دوست داشت، همانا مراد از آن، گوشتی است که خداوند عزّ و جلّ فرموده «أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ »(4) { آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ از آن کراهت دارید}یعنی غیبت
ص: 76
وَ الْوَقِیعَةِ فِیهِ (1).
وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: مَنْ أَکَلَ لُقْمَةً سَمِینَةً نَزَلَ مِثْلُهَا مِنَ الدَّاءِ مِنْ جَسَدِهِ وَ لَحْمُ الْبَقَرِ دَاءٌ وَ سَمْنُهَا شِفَاءٌ وَ لَبَنُهَا دَوَاءٌ(2).
هود: فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ(3)
قال الراغب حنیذ أی مشوی بین حجرین و إنما یفعل ذلک لیتصبب عنه اللزوجة و فی القاموس حنذ الشاة یحنذها حنذا و تحناذا شواها و جعل فوقها حجارة محماة لتنضجها فهی حنیذ أو هو الحار الذی یقطر ماؤه بعد الشی ء انتهی و یومئ إلی رجحان الشواء لا سیما هذا النوع منه.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلُ علیه السلام مَا لِی أَرَاکَ مُصْفَرّاً فَقُلْتُ وَعْکٌ أَصَابَنِی فَقَالَ کُلِ اللَّحْمَ فَأَکَلْتُهُ ثُمَّ رَآنِی بَعْدَ جُمْعَةٍ وَ أَنَا عَلَی حَالِی مُصْفَرٌّ فَقَالَ أَ لَمْ آمُرْکَ بِأَکْلِ اللَّحْمِ قُلْتُ مَا أَکَلْتُ غَیْرَهُ مُنْذُ أَمَرْتَنِی بِهِ قَالَ کَیْفَ أَکَلْتَهُ قُلْتُ طَبِیخاً قَالَ لَا کُلْهُ کَبَاباً فَأَکَلْتُ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَیَّ فَدَعَانِی بَعْدَ جُمْعَةٍ فَإِذَا الدَّمُ قَدْ عَادَ فِی وَجْهِی فَقَالَ نَعَمْ (4).
الْکَشِّیُّ، عَنْ حَمْدَوَیْهِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ: مِثْلَهُ (5)
ص: 77
و بدگوئی در خانه . (1)
رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: که هر که لقمه ای فربه بخورد دردی مانند آن از تن او می رود، گوشت گاو درد است، روغنش درمان و شیرش دارو است. (2)
باب پانزدهم: کباب و بریان و کله ها
آیات
- فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ(3)
{ و دیری نپایید که گوساله ای بریان آورد }
تفسیر
راغب گفته است: حنیذ، بریانی[است که] میان دو سنگ[بریان شده] است، و این کار برای آن است که چسبندگی آن برود. در قاموس گفته است: (حنذ الشاة یحنذها حنذا و تحناذا) یعنی آن را بریان کرد و سنگ تافته ای روی آن نهاد تا آن را بپزد و حنیذ بریانیست که آبش پس از بریان شدن می چکد .پایان. و این اشاره دارد به برتری بریان، به ویژه چنین[بریانی].
روایات
روایت1.
محاسن: موسی بن بکیر می گوید امام موسی علیه السّلام به من فرمود: چه شده است که تو را را زرد رنگ می بینم؟ گفتم بر اثر تبی است که به آن دچارم، فرمود: گوشت بخور و خوردم و جمعه دیگر مرا دید که رنگم زرد بود فرمود: آیا به تو نگفتم که گوشت بخوری؟ گفتم: از آن زمانی که امر فرمودید گوشت بخورم چیزی غیرآن نخورده ام ، فرمود: آن را چگونه خوردی؟ گفتم: [به حالت]پخته [خوردم]، فرمود: نه، [به حالت] کباب بخور. و خوردم و جمعه بعد به سراغم فرستاد و مرا خواست و خون به چهره ام بازگشته بود و فرمود: بسیار خوب. (4)
در کشّی [هم] مانند آن نقل شده است. (5)
ص: 77
فی القاموس الوعک أذی الحمی و وجعها و مغثها فی البدن و ألم من شدة التعب و قال الکباب بالفتح اللحم المشرح و قال فی الدروس قال الجوهری هو الطباهج و کأنه المقلی و ربما جعل ما یقلی علی الفحم و قال فی بحر الجواهر هو بالفتح اللحم الذی یوضع علی شی ء عند النار إلی أن ینضج و هو أکثر غذاء من المشوی و المسلوق.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ قَالَ: اشْتَکَیْتُ شَکَاةً بِالْمَدِینَةِ فَأَتَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام فَقَالَ لِی أَرَاکَ ضَعِیفاً قُلْتُ نَعَمْ قَالَ لِی کُلِ الْکَبَابَ فَأَکَلْتُهُ فَبَرَأْتُ (1).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُوقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الْکَبَابُ یَذْهَبُ بِالْحُمَّی (2).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُوسَی بْنِ عُمَرَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مِهْزَمٍ عَنْ أَبِی مَرْیَمَ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ قُدَّامَهُ شِوَاءٌ فَقَالَ لِی ادْنُ وَ کُلْ فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَذَا لِی ضَارٌّ فَقَالَ لِی ادْنُ أُعَلِّمْکَ کَلِمَاتٍ لَا یَضُرُّ مَعَهُنَّ شَیْ ءٌ مِمَّا تَخَافُ قُلْ بِسْمِ اللَّهِ خَیْرِ الْأَسْمَاءِ مِلْ ءَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ لَا یَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ دَاءٌ وَ تَغَدَّ مَعَنَا(3).
وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الرَّیَّانِ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْوَاسِطِیِّ عَنْ وَاصِلِ بْنِ سُلَیْمَانَ أَوْ عَنْ دُرُسْتَ قَالَ: ذَکَرْنَا الرُّءُوسَ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَوِ الرَّأْسَ مِنَ الشَّاةِ فَقَالَ الرَّأْسُ مَوْضِعُ الذَّکَاةِ وَ أَقْرَبُ مِنَ الْمَرْعَی وَ أَبْعَدُ مِنَ الْأَذَی (4).
الْمَکَارِمُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُلَیْمَانَ قَالَ: أَکَلْنَا عِنْدَ الرِّضَا علیه السلام رُءُوساً فَدَعَا بِالسَّوِیقِ فَقُلْتُ إِنِّی قَدِ امْتَلَأْتُ فَقَالَ إِنَّ قَلِیلَ السَّوِیقِ یَهْضِمُ الرُّءُوسَ وَ هُوَ دَوَاؤُهُ (5).
ص: 78
بیان
در قاموس گفته است«الوعک»اذیت و درد و خیساندن تب را در بدن گویند. و دردی است از شدت رنج [و سختی]. وگفته است کباب، گوشت شرحه شرحه[نازک بریده شده] را می گویند. در دروس گفته است: جوهری گفته، آن طباهج[معرب طباهش] است مانند اینکه سرخ شده است و چه بسا آنچه سرخ می شود را روی زغال گذارند. در بحر الجواهر گفته است کَباب، گوشتی است که در کنار آتش، روی چیزی می گذارند تا بپزد و بیشتر از بریان و آب پز، به کار می رود.
روایت2.
محاسن: موسی بن بکر می گوید در مدینه شکایتی کردم و نزد ابا الحسن علیه السلام رفتم، ایشان به من فرمود: تو را ضعیف می بینم؟ عرض کردم: آری. به من فرمود: کباب بخور و من خوردم و بهبود یافتم. (1)
روایت3.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: کباب تب را می برد.(2)
روایت4.
محاسن: اصبغ بن نباته می گوید: نزد امیر المؤمنین علیه السّلام رفتم و در مقابل او بریانی بود. فرمود: نزدیک بیا و بخور، گفتم یا امیر المؤمنین این برایم زیان بار است، فرمود: نزدیک بیا تا کلماتی به تو بیآموزم که[ بخوانی] و با آنها هیچ چیز به تو،، از آنچه از آن نگرانی، زیان نرساند. بگو: «بسم اللَّه خیر الاسماء مل ء الارض و السماء الرّحمن الرّحیم لا یضرّ مع اسمه داء» اکنون با ما چاشت بخور. (3)
روایت5.
محاسن: دُرُست می گوید: نزد امام صادق علیه السّلام از کله ها و کله گوسفند سخن گفته شد. ایشان فرمود: کله جای تذکیه است، به چراگاه نزدیکتر و از فضولات دورتر است. (4)
روایت6.
مکارم الاخلاق: علی بن سلیمان می گوید: نزد امام رضا علیه السّلام گوشت کلّه خوردیم پس قاووت خواست، گفتم شکم من پر شده، فرمود: اندکی سویق، کله ها را هضم می کند و داروی آنها است. (5)
ص: 78
الْعُیُونُ، بِالْأَسَانِیدِ الثَّلَاثَةِ الْمُتَقَدِّمَةِ فِی بَابِ فَضْلِ اللَّحْمِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِذَا أَکَلْتُمُ الثَّرِیدَ فَکُلُوا مِنْ جَوَانِبِهِ فَإِنَّ الذِّرْوَةَ فِیهَا الْبَرَکَةُ(1).
صحیفة الرضا، عنه علیه السلام: مثله (2).
الْعُیُونُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَنْبَسَةَ عَنْ دَارِمِ بْنِ قَبِیصَةَ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیهم السلام قَالَ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: یَا عَلِیُّ إِذَا طَبَخْتَ شَیْئاً فَأَکْثِرِ الْمَرَقَةَ فَإِنَّهَا أَحَدُ اللَّحْمَیْنِ وَ اغْرِفْ لِلْجِیرَانِ فَإِنْ لَمْ یُصِیبُوا مِنَ اللَّحْمِ یُصِیبُوا مِنَ الْمَرَقِ (3).
الْمَحَاسِنُ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: أَوَّلُ مَنْ ثَرَدَ الثَّرِیدَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَ أَوَّلُ مَنْ هَشَمَ الثَّرِیدَ هَاشِمٌ (4).
فی القاموس ثرد الخبز فتّه انتهی و کان الفرق بینه و بین الهشم أن الثرد فی غیر الیابس و الهشم فیه
وَ فِی الْکَافِی (5)
رَوَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَوَّلُ مَنْ لَوَّنَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام إِلَی آخِرِ الْخَبَرِ.
أی أتی بألوان الطعام و أدخل فی الطعام الألوان و الأنواع المتخالفة و فی الصحاح الهشم کسر الیابس یقال هشم الثرید و به
ص: 79
باب شانزدهم : ترید، آب گوشت، شوربا و انواع غذاها
روایات
روایت1.
عیون اخبار: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: هنگامی که ترید خوردید از کناره هایش بخورید که برکت در قلّه[وسط] آن است. (1)
در صحیفه رضا علیه السّلام مانند آن آمده است. (2)
روایت2.
عیون اخبار: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: ای علی هنگامی که چیزی را پختی، آب آن را زیاد کن که خود یکی از دو گوشت است و از آن برای همسایه ها بردار تا اگر از گوشت به آنها نرسد از آب آن برسد.(3)
روایت3.
محاسن: امام صادق از پدرانش علیهم السلام فرمود: که اولین کسی که ترید کرد، ابراهیم علیه السّلام بود و اولین کسی که ترید را خورد کرد هاشم بود. (4)
بیان
در قاموس گفته است: «ثرد الخبز» یعنی آن را با انگشت تکه تکه کرد و تفاوت آن با «هَشَم» در این است که ترید در مورد [نان]غیر خشک استفاده می شود و هَشَم در مورد [نان] خشک به کار می رود.
رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: اول کسی که خوراک رنگارنگ بر سفره آورد ابراهیم علیه السلام بود.
یعنی غذاهای رنگارنگ آورد و در رنگ ها و انواع مختلفی را درغذاها وارد کرد. (5)
در صحاح گفته است: «الهشم» شکستن نان خشک است، گفته می شود«هشم الثرید» از این رو
ص: 79
سمی هاشم و قال فی الفائق هاشم هو عمرو بن عبد مناف و لقب بذلک لأن قومه أصابتهم مجاعة فبعث عیرا إلی الشام و حملها کعة و کعکا و نحر جزورا و طحنها و أطعم الناس الثرید انتهی و قیل فی مدح هاشم.
عمرو العلی هشم الثرید لقومه*** و رجال مکّة مسنتون عجاف.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ بَعْضِ الرُّوَاةِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: الثَّرِیدُ بَرَکَةٌ(1).
وَ مِنْهُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: بُورِکَ لِأُمَّتِی فِی الثَّرْدِ وَ الثَّرِیدِ وَ قَالَ جَعْفَرٌ الثَّرْدُ مَا صَغُرَ وَ الثَّرِیدُ مَا کَبُرَ(2).
هذا الفرق لم أجده فی کلام اللغویین قال فی المصباح الثرید فعیل بمعنی مفعول و یقال أیضا مثرود یقال ثردت الخبز ثردا من باب قتل و هو أن تفته ثم تبله بمرق و الاسم الثردة.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِی الْقَاسِمِ عَنِ الْعَبْدِیِّ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الثَّرِیدُ طَعَامُ الْعَرَبِ.
و رواه النهیکی و یعقوب بن یزید عن العبدی: و رواه أحمد عن النوفلی عن السکونی عن أبی عبد الله علیه السلام: مثله
و زاد فیه ابْنُ فَضَّالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: الْعَقَّارِجَاتُ (3) تُعْظِمُ الْبَطْنَ وَ تُرْخِی الْأَلْیَتَیْنِ (4).
ص: 80
هاشم نامیده شد، در فائق گفته است: هاشم، عمرو بن عبد مناف است، و به این دلیل به این لقب خوانده می شود که خاندانش دچار قحطی شدند و او کاروانی به شام فرستاد و قرص نان آوردند و شتری کشت و پخت و به مردم ترید خوراند. پایان. در مدح هاشم گفته اند: عمروِ والا برای قومش ترید را شکست و مردان مکه قحط زده و لاغر بودند.
روایت4.
محاسن: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: ترید برکت دارد.(1)
روایت5.
محاسن: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: ثرد و ثرید، برای امّت من مبارک شده است ، جعفر گفته است: ثَرد تکه کوچک است و ثرید، تکه درشت. (2)
بیان
این فرق را در سخن لغویان ندیدم در مصباح گفته: ثرید، فعیل به معنای مفعول است و آن را مثرود هم می گویند. و گویند ثردت الخبز از باب قتل است و آن خرد کردن نان و خیس کردن در آبگوشت است و اسم مصدرش ثرده است.
روایت6.
محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: ثرید غذای عرب است.
ابن فضّال بر این[روایت] افزوده است که: عقّارجات[گیاهان دارویی و ادویه جات] شکم را گنده و رانها را شل کند.(3)
ص: 80
کذا فی النسخ التی عندنا العقارجات و لم أجده فی کتب اللغة و کأنه تصحیف الفیشفارجات قال
فِی النِّهَایَةِ فِی حَدِیثِ عَلِیٍّ علیه السلام: الْبِیشْبَارِجَاتُ تُعْظِمُ الْبَطْنَ.
قیل أراد به ما یقدم إلی الضیف قبل الطعام و هی معربة و یقال لها الفیشفارجات بفاءین انتهی و کأن المناسب للمقام الأطعمة المشتملة علی الأبازیر المختلفة.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ مُحْرِزٍ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَلَیْکَ بِالثَّرِیدِ فَإِنِّی لَمْ أَجِدْ شَیْئاً أَقْوَی لِی مِنْهُ (1).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ هُوَ یَأْکُلُ سِکْبَاجاً بِلَحْمِ الْبَقَرِ(2).
قال فی جواهر اللغة السکباج بالکسر هو الغذاء الذی فیه لحم و خل و الأبازیر الحارة و البقول المناسبة لکل مزاج انتهی و قیل معرب معناه مرق الخل.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَدَعَا بِالْمَائِدَةِ فَأُتِیَ بِثَرِیدٍ وَ دَعَا بِزَیْتٍ فَصَبَّهُ عَلَی اللَّحْمِ فَأَکَلْتُ مَعَهُ (3).
وَ مِنْهُ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ رُشَیْدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَأُتِیَ بِلَوْزٍ(4)
فَقَالَ کُلْ مِنْ هَذَا فَأَمَّا أَنَا فَمَا شَیْ ءٌ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنَ الثَّرِیدِ وَ لَوَدِدْتُ أَنَّ الْعَقَّارِجَاتِ حَرُمَتْ (5).
بیان
در نسخه هایی که نزد ما است عقارجات آمده و در کتاب لغت آن را نیافتم و گویا تصحیف واژه فشفارجات است. در نهایه گفته است: امام علی علیه السّلام فرمود: بیشارجات شکم را گنده می کنند. گفته شده است مقصود هر آنچه است که پیش از غذا برای مهمان می آورند، و این واژه معرب است و گفته شده که اصل آن فیشفارجات است، پایان. و گویا مناسبِ مقام، خوراک های با ادویه گوناگون است .
روایت7.
محاسن: سلمه بن محرز می گوید: امام صادق علیه السّلام به من فرمود: بر تو باد [خوردن] ترید، زیرا من نیروزاتر از آن برای خود ندیدم. (1)
محاسن: ابی اسامه می گوید: نزد امام صادق علیه السّلام رفتم و او خوراک گوشت گاو و سرکه می خورد.(2)
بیان
در جواهر اللغه گفته است سِکباج غذایی است که در آن گوشت و سرکه و ادویه گرم و سبزیجات مناسب برای هر مزاجی وجود دارد. پایان. و گفته شده است این کلمه معرب است و معنای آن خورش سرکه است.
روایت8.
محاسن: اسماعیل بن جابر می گوید: نزد امام صادق علیه السّلام بودم و درخواست طعام کرد و ترید و گوشت آوردند و روغن زیتون خواست و بر گوشت ریخت و من[هم] با او خوردم. (3)
روایت9.
محاسن: فضل بن عمر که نزد امام صادق علیه السّلام بودم که یک خوراک خوش رنگ برای ایشان آوردند و به من فرمود: از این بخور که من چیزی را بیشتر از ثرید دوست ندارم و دوست داشتم عقارجات حرام باشند.(4)
بیان
در کافی آمده است: «بلون» یعنی نوعی از انواع غذا که دارای ادویه گوناگون بود،
ص: 81
کما مر و فیه مکان العقارجات فی بعض نسخه الفاشفارجات و فی بعضها الفشفارجات و قد عرفت معناه و فی بعضها الإسفاناجات و قیل الإسفاناج مرق أبیض لیس فیه شی ء من الحموضة(1).
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْخَزَّازِ عَنْ غِیَاثِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ علیهم السلام قَالَ: لَا تَأْکُلُوا مِنْ رَأْسِ الثَّرِیدِ وَ کُلُوا مِنْ جَوَانِبِهَا فَإِنَّ الْبَرَکَةَ فِی رَأْسِهَا(2).
و منه، عن أبیه عن عبد الله بن المغیرة عن غیاث بن إبراهیم: مثله (3).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی قَالَ: أَکَلْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَدَعَا وَ أُتِیَ بِدَجَاجَةٍ مَحْشُوَّةٍ وَ بِخَبِیصٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام هَذِهِ
ص: 82
چنانچه گذشت. و در کافی(1) به جای عقارجات، در یک نسخه فاشفارجات و در نسخه ای، فشفارجات، آمده است و معنی آن را دانستی، و در نسخه ای اسفاناجات است، گفته شده است اسفاناج خورشی سفید است که ترشی ندارد.
روایت10.
محاسن: امام علی علیه السّلام فرمود: که از سر[بالای] ترید نخورید و از اطرافش بخورید زیرا برکت در سر[بالای] آن است.(2)
و از همان به سند دیگری مانند آن آمده است.(3)
روایت11.
محاسن: عبد الأعلی می گوید: با امام صادق علیه السلام مشغول خوردن بودم و ایشان خوراک خواست و یک مرغ بریان که شکمش پر از خبیص[حلوای خرما با روغن] بود آوردند، فرمود:
این
ص: 82
أُهْدِیَتْ لِفَاطِمَةَ ثُمَّ قَالَ یَا جَارِیَةُ ائْتِنَا بِطَعَامِنَا الْمَعْرُوفِ فَجَاءَتْ بِثَرِیدِ خَلٍّ وَ زَیْتٍ (1).
کأن المراد بفاطمة زوجته علیه السلام و هی فاطمة بنت الحسین بن علی بن الحسین و کان اسم إحدی بناته علیه السلام أیضا فاطمة.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ یَقُولُ: لَا تَأْکُلُوا مِنْ رَأْسِ الثَّرِیدِ فَإِنَّ الْبَرَکَةَ تَأْتِی مِنْ رَأْسِ الثَّرِیدِ(2).
الْمَکَارِمُ، قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: عَلَیْکُمْ بِالثَّرِیدِ فَإِنِّی لَمْ أَجِدْ شَیْئاً أَوْفَقَ مِنْهُ (3).
دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ، قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: اللَّهُمَّ بَارِکْ لِأُمَّتِی فِی الثَّرْدِ وَ الثَّرِیدِ.
وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: الثَّرِیدُ طَعَامُ الْعَرَبِ.
وَ قَالَ علیه السلام: أَطْفِئُوا نَائِرَةَ الضَّغَائِنِ بِاللَّحْمِ وَ الثَّرِیدِ.
یعنی عن قلوبکم بأکلهما أو عن قلوب إخوانکم بإطعامهما إیاهم و فی المصباح نارت الفتنة تنور إذا وقعت و انتشرت فهی نائرة و النائرة أیضا العداوة و الشحناء و سعیت فی إطفاء النائرة أی الفتنة و فی النهایة نار الحرب و نائرتها شرها و هیجها و قال الضغن الحقد و العداوة و البغضاء و کذلک الضغینة و جمعها الضغائن.
الدَّعَائِمُ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: الثَّرِیدُ طَعَامُ الْعَرَبِ وَ أَوَّلُ مَنْ ثَرَدَ الثَّرِیدَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَ أَوَّلُ مَنْ هَشَمَهُ مِنَ الْعَرَبِ هَاشِمٌ (4).
وَ عَنْ جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: الثَّرِیدُ بَرَکَةٌ وَ طَعَامُ الْوَاحِدِ یَکْفِی الِاثْنَیْنِ یَعْنِی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ أَنَّهُ یَقُوتُهُمْ لَا عَلَی الشِّبَعِ وَ الِاتِّسَاعِ (5).
دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ، قَالَ: کَانَ أَحَبَّ الطَّعَامِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ النَّارْبَاجَةُ.
ص: 83
را برای فاطمه هدیه کرده اند. سپس فرمود: ای کنیز خوراک معمولی خودمان را بیاور و ترید سرکه و زیتون آورد.(1)
بیان
گویا فاطمه همسر آن حضرت بوده که دختر حسین بن علی بن الحسین علیه السّلام است و نام یک دخترش هم فاطمه است.
روایت12.
محاسن: امام علی علیه السّلام همواره می فرمود: از سر ثرید نخورید که برکت در سر آن است. (2)
روایت13.
مکارم الاخلاق: امام صادق علیه السّلام فرمود: بر شما باد [خوردن]ترید، که چیزی سازگارتر از آن نیافتم.(3)
روایت14.
پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: خدایا ثرد و ثرید را برای امت من، مبارک کن.
و امام صادق علیه السّلام فرمود: ترید خوراک عربست.
و فرمود:آتش کینه ها را با گوشت و ترید خاموش کنید.
توضیح
یعنی ، آتش[کینه را] از دل خود با خوردن آن دو و از دل برادران خود با خوراندن آن دو خاموش کنید. در قاموس گفته است: «نارت الفتنه تنور»یعنی فتنه واقع شد و منتشر شد. نائره هم چنین به معنای دشمنی سنگین است و در خاموش کردن نائره یا فتنه تلاش کردم. در نهایه گفته است: نار الحرب و نائرتها یعنی شر و هیجان جنگ. گفته است: الضغن به معنای کینه و عداوت و دشمنی زیاد است. ضغینه هم که جمع آن ضغائن است به همین معناست .
روایت15.
دعائم الاسلام: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: ترید خوراک عرب است و نخستین کسی که ترید ساخت ابراهیم علیه السلام بود و نخستین کسی از عرب که آن را خُرد کرد هاشم بود. (4)
جعفر علیه السّلام فرمود: ترید برکت دارد و یک خوراک آن برای دو نفر کافی است، یعنی آنها را نیرو می دهد نه اینکه سیر کند. (5)
روایت16.
دعائم الاسلام: امام صادق علیه السّلام فرمود: دوست داشتنی ترین غذا برای رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نارباجه بود.
ص: 83
النارباجه معرب أی مرق الرمان (1) و قال فی بحر الجواهر النارباجه طعام تتّخذ من حبّ الرمان و الزبیب.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ یَحْیَی بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی الْبِلَادِ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْوَلِیدِ بْنِ صَبِیحٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ لِی أَیَّ شَیْ ءٍ تُطْعِمُ عِیَالَکَ فِی الشِّتَاءِ قُلْتُ اللَّحْمَ فَإِذَا لَمْ یَکُنِ اللَّحْمُ فَالسَّمْنَ وَ الزَّیْتَ قَالَ فَمَا مَنَعَکَ مِنْ هَذَا الْکَرْکُورِ فَإِنَّهُ أَصْوَنُ شَیْ ءٍ فِی الْجَسَدِ یَعْنِی الْمُثَلَّثَةَ قَالَ أَخْبَرَنِی بَعْضُ أَصْحَابِنَا یَصِفُ الْمُثَلَّثَةَ قَالَ یُؤْخَذُ قَفِیزُ أَرُزٍّ وَ قَفِیزُ حِمَّصٍ وَ قَفِیزُ حِنْطَةٍ أَوْ بَاقِلَّی أَوْ غَیْرِهِ مِنَ الْحُبُوبِ ثُمَّ تُرَضُّ جَمِیعاً وَ تُطْبَخُ (2).
الْمَحَاسِنُ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: الْأَلْوَانُ تَعْظُمُ عَلَیْهِنَّ الْبَطْنُ وَ تَحْدُرُ الْأَلْیَتَیْنِ (3).
الألوان کان المعنی أکل ألوان الطعام یخدّرن الألیتین أی یضعفن و یفترن و یمکن أن یکون کنایة عن الکسل قال الجزری فیه أنه رَزَقَ الناسَ الطلاء فشربه رجل فتخدّر أی ضعُف و فتر کما یصیب الشارب قبل السکر انتهی کذا فی أکثر نسخ الکافی (4) و فی بعضها و فی بعض نسخ الکتاب بالحاء المهملة أی یسمن قال الجزری حَدَرَ الجِلْدُ یَحْدُرُ حَدْراً إذا وَرِمَ و فیه غلام أَحْدَرُ شی ء أی أسمن و أغلظ یقال حدر یحدر حدرا فهو حادر و الأحدر هو الممتلئ الفخذ و العجز الدقیق الأعلی و فی بعض نسخ المحاسن و تخدرن المتن أی الظهر.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: أُعْطِینَا مِنْ هَذِهِ الْأَطْعِمَةِ أَوْ مِنْ هَذِهِ الْأَلْوَانِ مَا لَمْ یُعْطَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله (5).
ص: 84
بیان
نارباجه معرب است به معنی خورش انار. در بحر الجواهر گفته است: نارباجه خوراکی است که از دانه انار و مویز گرفته می شود.
روایت17.
محاسن: ولید بن صبیح می گوید: امام صادق علیه السّلام به من فرمود: به عیال خود در زمستان ها چه می خورانی؟ گفتم: گوشت و اگر گوشت نباشد روغن و روغن زیتون. فرمود تو را چه چیزی از کرکور باز می دارد که آن برای بدن از همه چیز نگهدارتر است. یکی از اصحاب در مورد آن چنین توضیح داده است که : یک پیمانه برنج و یک پیمانه نخود و یک پیمانه گندم یا باقلا یا دانه خوردنی دیگر را می گیرند و همه را می کوبند و می پزند. (1)
روایت18.
محاسن: امام علی السلام فرمود: خوراکهای درهم و گوناگون شکم را بزرگ و ران ها را شل می کند. (2)
بیان
«الالوان» گویا معنا این گونه است که خوردن خوراک های درهم[ یا ] خوراکی های رنگارنک ران ها را بزرگ و سست می کند و ممکن است کنایه از کسالت باشد. جزری در این مورد گفته است: به مردم طلاء[، جوشانده آب انگور که دو ثلث آن بخار شده باشد، کنایه از شراب نیز می باشد] داد و آن را نوشیدند، «تخدّر» یعنی ضعیف و سست شد همان طور که شارب[خمر] پیش از مستی به آن دچار می شود. پایان. در اکثر نسخه های کافی(3) نیز چنین آمده است. در بعضی از آن ها و در بعضی نسخه های کتاب با حاء آمده است که به معنای چاق شدن است. جزری گفته است«حَدَرَ الجِلْدُ یَحْدُرُ حَدْراً » یعنی ورم کرد و «غلام احدر شیء» یعنی پسر بچه چاق، گفته می شود«حدر یحدر حدرا فهو حادر» الاحدر یعنی رانِ پُر و پشت[دم]نازک بالا، در برخی نسخه های محاسن(4) چنین آمده است«و تخدرن المتن» یعنی پشت را ضعیف می کند.
روایت19.
امام صادق علیه السلام فرمود: از این غذاها یا از این خوراکی های رنگارنگ به ما داده شده است [و حال آن] که به رسول خدا داده نشده بود.
ص: 84
وَ مِنْهُ، عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ: أَرْسَلْنَا إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام بِقُدَیْرَةٍ(1) فِیهَا نَارْبَاجٌ فَأَکَلَ مِنْهَا ثُمَّ قَالَ احْبِسُوا بَقِیَّتَهَا عَلَیَّ قَالَ فَأُتِیَ بِهَا مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلَاثاً ثُمَّ إِنَّ الْغُلَامَ صَبَّ فِیهَا مَاءً وَ أَتَاهُ بِهَا فَقَالَ وَیْحَکَ أَفْسَدْتَهَا عَلَیَ (2).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدَانَ عَنْ یُوسُفَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ: إِنَّ أَحَبَّ الطَّعَامِ کَانَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله النَّارْبَاجَةُ(3).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّضْرِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: کَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یُعْجِبُهُ الزَّبِیبَةُ(4).
الدَّعَائِمُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّهُ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُعْجِبُهُ الْعَسَلُ وَ تُعْجِبُهُ الزَّبِیبَةُ(5).
وَ عَنْهُ علیه السلام: أَنَّهُ کَانَ یَشْتَهِی مِنَ الْأَلْوَانِ النَّارْبَاجَةَ وَ الزَّبِیبَةَ وَ کَانَ یَقُولُ أُعْطِینَا مِنْ هَذِهِ الْأَطْعِمَةِ وَ الْأَلْوَانِ مَا لَمْ یُعْطَهُ رَسُولُ اللَّهِ (6).
الزبیبة کأنها الشورباجة التی تصنع من الزبیب المدقوق فیدل علی عدم وجوب ذهاب الثلثین فی عصیر الزبیب و یحتمل أن یکون المراد ما یدخل فیه الزبیب فیدل علی جواز إدخال الزبیب فی الطعام.
ص: 85
روایت20.
محاسن: یونس بن یعقوب می گوید: دیگ کوچکی [حاوی] خورش انار[آش انار] برای امام صادق علیه السلام فرستادیم. از آن خورد و سپس فرمود: مابقی آن را برای من نگه دارید. دوباره یا سه باره آن را برای ایشان آوردند سپس غلام [حضرت] آب در آن ریخت و آورد و حضرت فرمود: وای بر تو آن را فاسد کردی. (1)
روایت21.
محاسن: یوسف بن یعقوب می گوید: همانا دوست داشتنی ترین غذا برای رسول خدا صلی الله علیه و آله، خورش انار[آش انار] بود. (2)
روایت22.
محاسن: ابی بصیر می گوید: امام صادق علیه السلام زبیبه[مویز] را دوست داشت. (3)
روایت23.
دعائم الاسلام: رسول خدا صلی الله علیه و آله عسل و زبیبه [مویز] را دوست داشت. (4)
امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله از انواع غذاها خورش انار[آش انار] و مویز را دوست داشت. و ایشان[علیه السلام]می فرمود: از این غذا های رنگارنگ به ما داده شده است [حال آنکه] به رسول خدا صلی الله علیه و آله داده نشده بود.
بیان
«الزبیبه» شوربایی است که از مویز کوبیده شده درست می شود، [این حدیث] بر این دلالت می کند که لازم نیست دو سوم عصاره مویز خارج شود. و ممکن است مراد، غذایی باشد که مویز در آن وجود دارد [که در این صورت] بر جواز وارد کردن مویز در غذا دلالت دارد .
ص: 85
الْمَحَاسِنُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی الْیَقْطِینِیِّ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ نَبِیّاً مِنَ الْأَنْبِیَاءِ شَکَا إِلَی اللَّهِ الضَّعْفَ وَ قِلَّةَ الْجِمَاعِ فَأَمَرَهُ بِأَکْلِ الْهَرِیسَةِ.
قَالَ وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ رُفِعَ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله شَکَا إِلَی رَبِّهِ وَجَعَ ظَهْرِهِ فَأَمَرَهُ بِأَکْلِ الْحَبِّ بِاللَّحْمِ یَعْنِی الْهَرِیسَةَ(1).
وَ مِنْهُ، بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَتَانِی جَبْرَئِیلُ فَأَمَرَنِی بِأَکْلِ الْهَرِیسَةِ لِیَشْتَدَّ ظَهْرِی وَ أَقْوَی بِهَا عَلَی عِبَادَةِ رَبِّی (2).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَصْرِیِّ عَنْ بِسْطَامَ بْنِ مُرَّةَ الْفَارِسِیِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ یَزِیدَ الْفَارِسِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: عَلَیْکُمْ بِالْهَرِیسَةِ فَإِنَّهَا تُنَشِّطُ لِلْعِبَادَةِ أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ هِیَ الْمَائِدَةُ الَّتِی أُنْزِلَتْ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله (3).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مَنْصُورٍ الصَّیْقَلِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَهْدَی إِلَی رَسُولِهِ صلی الله علیه و آله هَرِیسَةً مِنْ هَرَائِسِ الْجَنَّةِ غُرِسَتْ فِی رِیَاضِ الْجَنَّةِ وَ فَرَکَهَا الْحُورُ الْعِینُ فَأَکَلَهَا رَسُولُ اللَّهِ فَزَادَ فِی قُوَّتِهِ بُضْعَ أَرْبَعِینَ رَجُلًا وَ ذَلِکَ شَیْ ءٌ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَسُرَّ بِهِ نَبِیَّهُ صلی الله علیه و آله (4).
فی المصباح فرکته فرکا من باب قتل و هو أن تحکه بیدک حتی تتفتت و تنقشر.
ص: 86
باب هفدهم : حلیم، رانگو و نظائر آن
روایات
روایت1.
محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبری از پیامبران الهی از ضعف و کم بودن[قدرت بر] جماع [آمیزش] به خداوند شکایت کرد و خداوند او را به خوردن حلیم دستور داد. (1)
محاسن: رسول خدا صلی الله علیه و آله از درد کمر به پروردگارش شکایت کرد که به او امر کرد دانه را با گوشت بخورد یعنی حلیم.(2)
روایت2.
محاسن: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل نزد من آمد و به من گفت[دستور داد] که حلیم بخورم تا پشتم قوی شود و بر عبادت پروردگارم نیرومند تر شوم. (3)
روایت3.
محاسن: امیر المومنین علیه السلام فرمود: بر شما باد خوردن حلیم، زیرا آن، تا چهل روز موجب نشاط در عبادت می شود و آن غذایی است که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شده است. (4)
روایت4.
محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند تبارک و تعالی به رسول خود صلی الله علیه و آله حلیمی از حلیم های بهشتی هدیه کرد که از دانه اش در بستانهای بهشت کشته شده و توسط حورالعین مالش داده شده بود. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را خورد و بر نیروی آن حضرت به اندازه بضع[قدرت بر آمیزش] چهل مرد افزوده شد و آن چیزی بود که خداوند خواست با آن پیامبر خود را شاد کند. (5)
بیان
در مصباح گفته است: «فرکته فرکا» از باب قتل بوده و معنای آن این است که با دستت آن را [چیزی را] بمالی تا اینکه خرد[تکه تکه] شده و پوستش کنده شود.
ص: 86
الْمَحَاسِنُ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ حُکَیْمٍ عَنِ ابْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُعْرِضٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ عُمَرَ دَخَلَ عَلَی حَفْصَةَ فَقَالَ کَیْفَ رَسُولُ اللَّهِ فِیمَا فِیهِ الرِّجَالُ فَقَالَتْ مَا هُوَ إِلَّا رَجُلٌ مِنَ الرِّجَالِ فَأَنِفَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ فَأَنْزَلَ صَحْفَةً فِیهَا هَرِیسَةٌ مِنْ سُنْبُلِ الْجَنَّةِ فَأَکَلَهَا فَزَادَ فِی بُضْعِهِ بُضْعَ أَرْبَعِینَ رَجُلًا(1).
البضع الجماع و حمله علی ما بین العددین هنا کما قیل بعید قال الفیروزآبادی البضع کالمنع المجامعة کالمباضعة و بالضم الجماع أو الفرج نفسه و بالکسر و یفتح ما بین الثلاث إلی التسع أو إلی الخمس إلی أن قال و إذا جاوزت لفظ العشر ذهب البضع و لا یقال بضع و عشرون أو یقال ذلک و قال الصحفة معروف و أعظم القصاع الجفنة ثم القصعة ثم الصحفة ثم المئکلة ثم الصحیفة.
الْعُیُونُ، بِالْأَسَانِیدِ الثَّلَاثَةِ الْمُتَقَدِّمَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: ضَعُفْتُ عَنِ الصَّلَاةِ وَ الْجِمَاعِ فَنَزَلَتْ عَلَیَّ قِدْرٌ مِنَ السَّمَاءِ فَأَکَلْتُ فَزَادَ فِی قُوَّتِی قُوَّةَ أَرْبَعِینَ رَجُلًا فِی الْبَطْشِ وَ الْجِمَاعِ وَ هُوَ الْهَرِیسَةُ(2).
الْمَکَارِمُ،: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَأْکُلُ الْعَصِیدَةَ مِنَ الشَّعِیرِ بِإِهَالَةِ الشَّحْمِ وَ کَانَ صلی الله علیه و آله یَأْکُلُ الْهَرِیسَةَ أَکْثَرَ مَا یَأْکُلُ وَ یَتَسَحَّرُ بِهَا(3)
وَ کَانَ جَبْرَئِیلُ قَدْ جَاءَ بِهَا مِنَ الْجَنَّةِ لِیَتَسَحَّرَ بِهَا.
فی القاموس الهرس الدق العنیف و منه الهریس و الهریسة و فی بحر الجواهر الهرس الدق و منه الهریس و الهریسة بدارصینی مجرّب للباءة.
الْمَکَارِمُ، قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: لَوْ أَغْنَی عَنِ الْمَوْتِ شَیْ ءٌ لَأَغْنَتِ الْمُثَلَّثَةُ قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْمُثَلَّثَةُ قَالَ الْحَسْوُ بِاللَّبَنِ (4).
ص: 87
روایت5.
محاسن: امام باقر علیه السلام می فرماید: [روزی]عمر بر حفصه وارد شد و گفت: رسول خدا در مورد آنچه سایر مردان هستند چگونه است؟ حفصه جواب داد: پیامبر هم مردی از مردان است و خدا آن را برای پیغمبرش نپسندید، پس سینی بزرگی نازل کرد که در آن، حلیمی از خوشه های بهشتی بود و پیامبر از آن خورد و بر بضع[ قدرت بر آمیزش] او به اندازه بضع چهل مرد افزوده شد. (1)
توضیح
بضع یعنی جماع[آمیزش] و همان طور که گفته شده است، اینکه آن را بر مابین دو عدد[در ادامه توضیح داده خواهد شد] حمل کنیم بعید است. فیروز آبادی گفته است: بَضع به معنای مجامعه[موافقت و همراهی] است همانند مباضعه، و بُضع به معنای آمیزش یا خود فرج است. و بِضع و [گاهی] با فتحه، مابین 3 الی 9 یا 5 – تا آن جا که گفت- هنگامی که از 10 گذشت [دیگر] بضع نیست. گفته نمی شود بضع و عشرون یا اینکه[آن] گفته می شود. صحفه همان معنای معروف[کاسه بزرگ] را دارد. سینی را [به ترتیب از بزرگ به کوچک] جفنه، سپس صحفه، سپس مئکله، سپس صحیفه می گویند.
روایت6.
عیون اخبار: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: از نماز[خواندن] و جماع[آمیزش] ضعیف شده بودم، دیگی از آسمان بر من فرود آمد و من خوردم و بر توان من در سختی و جماع [به مثابه] توان چهل مرد افزوده شد و آن[ چه از آسمان برای خوردن من فرود آمده بود] حلیم بود. (2)
روایت7.
مکارم الاخلاق: در مکارم بیان شده است که شیوه رسول خدا صلی الله علیه و آله این بود که آش بلغور جو را با چربی پیه می خورد و ایشان حلیم را بیشتر می خورد و آن را [به عنوان] سحری می خورد و جبرئیل برای سحری او از بهشت آن را می آورد . (3)
بیان
در قاموس گفته است: الهرس یعنی به شدت کوبیدن و هریس و هریسه از آن[ریشه] گرفته شده است. و در بحر الجواهر گفته است «الهرس»ی یعنی کوبیدن و هریس و از آن گرفته شده است. و هریسه(حلیم) با دارچین برای قوه نکاح مفید است.
روایت8.
مکارم الاخلاق: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: اگر چیزی جلو مردن را می گرفت همان مثلثه بود، گفته شد: یا رسول اللَّه مثلثه چیست؟ فرمود: سوپ(یا آش) با شیر. (4)
ص: 87
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْمُطَّلِبِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: نِعْمَ الْإِدَامُ السَّمْنُ (1).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی حَفْصٍ الْأَبَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: السَّمْنُ مَا دَخَلَ جَوْفاً مِثْلُهُ وَ إِنِّی لَأَکْرَهُهُ لِلشَّیْخِ (2).
وَ مِنْهُ، عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَکَلَّمَهُ شَیْخٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ فَقَالَ لَهُ مَا لِی أَرَی کَلَامَکَ مُتَغَیِّراً قَالَ سَقَطَتْ مَقَادِیمُ فَمِی فَنَقَصَ کَلَامِی فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ أَنَا أَیْضاً قَدْ سَقَطَ بَعْضُ أَسْنَانِی حَتَّی إِنَّهُ لَیُوَسْوِسُ إِلَیَّ الشَّیْطَانُ فَیَقُولُ فَإِذَا ذَهَبَتِ الْبَقِیَّةُ فَبِأَیِّ شَیْ ءٍ تَأْکُلُ فَأَقُولُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ عَلَیْکَ بِالثَّرِیدِ فَإِنَّهُ صَالِحٌ وَ اجْتَنِبِ السَّمْنَ فَإِنَّهُ لَا یُلَائِمُ الشَّیْخَ (3).
وَ مِنْهُ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: سُمُونُ الْبَقَرِ شِفَاءٌ.
و منه، عن عبد الله بن شعیب عن أبی بصیر عن أبی عبد الله علیه السلام: مثله (4).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی حَفْصٍ الْأَبَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیهم السلام قَالَ: سَمْنُ الْبَقَرِ دَوَاءٌ(5).
دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ، عَنِ الرَّیَّانِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَتَّخِذُ لَکَ حَلْوَاءَ قَالَ مَا اتَّخَذْتُمْ لِی مِنْهُ فَاجْعَلُوهُ بِسَمْنٍ وَ قَالَ نِعْمَ الْإِدَامُ السَّمْنُ وَ إِنِّی
ص: 88
باب هجدهم: روغن و انواع آن
روایات
روایت1.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: روغن، چه خوب خورشی است. (1)
روایت2.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: مانند روغن چیزی وارد شکم نشده است و من آن را برای [فرد]پیر، بد می دانم.(2)
روایت3.
محاسن: حماد بن عثمان می گوید نزد امام صادق علیه السّلام بودم و پیری از اهل عراق با آن حضرت سخن می گفت، به او فرمود: چرا سخن تو دگرگون شده است؟ گفت: دندان های پیشین دهانم افتاده اند و سخنم کاسته [شده است]آن حضرت فرمود: برخی دندان های من هم افتاده اند تا آنجا که شیطان مرا وسوسه می کند و می گوید: اگر بقیه هم بروند با چه غذا می خوری؟ و من می گویم: لا حول و لا قوّة الّا باللَّه، سپس به او فرمود: بر تو باد خوردن ترید که غذای سازگاری است و از روغن بپرهیز که برای پیر سازگار نیست.(3)
روایت4.
محاسن: امام باقر علیه السّلام فرمود: روغن های گاو درمان هستند. (4)
و از همان با سند دیگری مانند آن آمده است.
روایت5.
محاسن: امام علی علیه السّلام فرمود: که روغن گاو دارو است. (5)
روایت6.
ریّان می گوید به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: برای شما حلوا درست بکنم؟ فرمود: هر چه برای من درست می کنید با روغن درست کنید، فرمود: روغن، چه خوب نانخورشی است و البته من
ص: 88
لَأَکْرَهُهُ لِلشَّیْخِ وَ قَالَ هُوَ فِی الصَّیْفِ خَیْرٌ مِنْهُ فِی الشِّتَاءِ.
الدَّعَائِمُ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَحْمُ الْبَقَرِ دَاءٌ وَ سَمْنُهَا شِفَاءٌ وَ لَبَنُهَا دَوَاءٌ وَ مَا دَخَلَ الْجَوْفَ مِثْلُ السَّمْنِ (1).
الْمَکَارِمُ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَحْمُ الْبَقَرِ دَاءٌ وَ أَسْمَانُهَا شِفَاءٌ وَ أَلْبَانُهَا دَوَاءٌ(2).
النحل: وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِینَ (3)
المؤمنون: وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها(4)
قال الرازی الفرث سرجین الکرش و روی الکلبی عن أبی صالح عن ابن عباس أنه قال إذا استقر العلف فی الکرش صار أسفله فرثا و أعلاه دما و أوسطه لبنا فیجری الدم فی العروق و اللبن فی الضرع و یبقی الفرث کما هو فذاک هو قوله تعالی مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً لا یشوبه الدم و لا الفرث.
و لقائل أن یقول الدم و اللبن لا یتوالدان فی الکرش البتة و الدلیل علیه الحس فإن هذه الحیوان تذبح ذبحا متوالیا و ما رأی أحد فی کرشها لا دما و لا لبنا و لو کان تولد الدم و اللبن فی الکرش لوجب أن یشاهد ذلک فی بعض الأحوال و الشی ء الذی دلت المشاهدة علی فساده لم یجز المصیر إلیه.
ص: 89
آن را برای پیر بد می دانم. فرمود: روغن در تابستان بهتر است از آن در زمستان.
روایت7.
دعائم الاسلام: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: گوشت گاو درد است و روغنش شفاء و شیرش دارو، و مانند روغن در شکم وارد نشده است. (1)
روایت8.
مکارم الاخلاق: امام صادق علیه السّلام فرمود: گوشت گاو درد است و روغن هایش درمان و شیرهایش دارو. (2)
باب نوزدهم: شیر و آغاز آفرینش آن، فوائد، انواع و احکام آن
آیات
- وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِینَ (3)
{ و در دامها قطعاً برای شما عبرتی است: از آنچه در [لابلای] شکم آنهاست، از میان سرگین و خون، شیری ناب به شما می نوشانیم که برای نوشندگان گواراست}
-وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها(4)
{ و البته برای شما در دامها [ی گلّه درس] عبرتی است: از [شیری] که در شکم آنهاست، به شما می نوشانیم}
تفسیر
رازی گفته است که فرث سرگین شکمبه است، کلبی از ابن عباس آورده است که هنگامی که علف در شکمبه جا گیرد قسمت پایین آن سرگین می شود و بالای آن خون و میانه آن شیر می شود، خون در رگها جاری می شود و شیر در پستان و سرگین باقی می ماند و این است معنای قول خدای تعالی که فرمود: { از میان سرگین و خون، شیری ناب به شما می نوشانیم} که نه خون و نه سرگین با آن مخلوط نمی شود .
و کسی ممکن است بگوید: خون و شیر البته که در شکمبه پدید نمی آیند و دلیل آن حسّ است [چرا] که حیوان را پیوسته سر می برند و کسی در شکمبه او نه خون دیده و نه شیر، [در حالی که] و اگر آنها در شکمبه پدید می آمدند بایستی گاهی دیده می شدند و نمی توان به چیزی که خلاف حسّ است گرایش پیدا کرد.
ص: 89
بل الحق أن الحیوان إذا تناول الغذاء وصل ذلک العلف إلی معدته و إلی کرشه إن کان من الأنعام و غیرها فإن طبخ و حصل الهضم الأول فیه فما کان منه صافیا انجذب إلی الکبد و ما کان کثیفا نزل إلی الأمعاء ثم ذلک الذی یحصل منه فی الکبد ینطبخ فیها و یصیر دما و ذلک هو الهضم الثانی و یکون ذلک الدم مخلوطا بالصفراء و السوداء و زیادة المائیة أما الصفراء فتذهب إلی المرارة و السوداء إلی الطحال و المائیة إلی الکلیة و منها إلی المثانة و أما ذلک الدم فإنه یدخل فی الأوردة و هی العروق النابتة من الکبد و هناک یحصل الهضم الثالث و بین الکبد و بین الضرع عروق کثیرة فینصب الدم فی تلک العروق إلی الضرع و الضرع لحم غددی رخو أبیض فیقلب الله الدم عند انصبابه إلی ذلک اللحم الغددی الرخو الأبیض من صورة الدم إلی صورة اللبن فهذا هو القول الصحیح فی کیفیة تولد اللبن.
فإن قیل فهذه المعانی حاصلة فی الحیوان الذکر فلم لم یحصل منه اللبن قلنا الحکمة الإلهیة اقتضت تدبیر کل شی ء علی الوجه اللائق به الموافق لمصلحته فمزاج الذکر من کل حیوان أن یکون حارا یابسا و مزاج الأنثی یجب أن یکون باردا رطبا و الحکمة فیه أن الولد إنما یکون فی داخل بدن الأنثی فوجب أن تکون الأنثی مختصة بمزید الرطوبات لوجهین.
الأول أن الولد إنما یتولد من الرطوبات فوجب أن یحصل فی بدن الأنثی رطوبات کثیرة لیصیر مادة لتولد الولد.
و الثانی أن الولد إذا کبر وجب أن یکون بدن الأم قابلا للتمدد حتی یتسع لذلک الولد(1) فإذا کانت الرطوبات غالبة علی بدن الأم کانت بنیتها قابلا للتمدد و یتسع للولد فثبت بما ذکرناه أنه تعالی خص بدن الأنثی من کل حیوان بمزید الرطوبات بهذه الحکمة.
ثم إن تلک الرطوبات التی کانت تصیر مادة لازدیاد بدن الجنین حین کان فی رحم الأم فعند انفصال الجنین تنصب إلی الثدی و الضرع و تصیر مادة لغذاء ذلک
ص: 90
درست این است که هنگامی که حیوان غذا خورد، علف به معده یا شکمبه او می رسد، اگر از چهارپایان و غیر آن هاست. و هنگامی که پخته شد و برای بار نخست هضم شد، آنچه رقیق است به سمت کبد کشیده می شود و آنچه متراکم و غلیظ است به روده ها می رود و سپس آنچه در کبد است باز در آن پخته می شود و تبدیل به خون می گردد و این هضم دوم است و این خون، با صفرا و سوداء و زیادی از آب آمیخته می باشد . صفراء به کیسه صفراء می رود و سوداء به طحال و آب به قلوه می رود و از آنجا وارد مثانه می شود. و اما خون وارد «اورده» یعنی رگهایی که از کبد شروع شده اند می شود که در آنجا هضم سوم صورت می گیرد. و میان کبد و پستان، رگ های بسیاری وجود دارند و خون در آن رگ ها تا پستان می ریزد و پستان، گوشتی است غده دار و نرم و سفید که خداوند در آن، خون را از حالت خون به شیر سفید تبدیل می نماید و این است گفتار درست در باره پیدایش شیر.
اگر گفته شود این مراحل، در حیوان نرم هم وجود دارد پس چرا از او شیر به دست نمی آید؟ در جواب می گوئیم حکمت الهی هر چیزی را روی شایستگی و مصلحت خود تدبیر کرده است و مزاج هر حیوان نری آنست که گرم و خشک باشد و مزاج ماده باید سرد و تر باشد و حکمت آن این است که بچه درون بدن ماده است و باید به دو دلیل[بدن ماده] رطوبت بیشتری داشته باشد :
1.
فرزند از رطوبت ها پدید می آید و باید در بدن ماده، رطوبت فراوانی وجود داشته باشد تا باعث پیدایش بچه شود.
2.
هنگامی که جنین بزرگ می شود شکم مادر باید جادار و با کشش باشد تا بتواند فرزند را جا بدهد و اگر رطوبت بر بدن ماده چیره شود پیکر آن پذیرای کشش[گسترش] می گردد و برای پذیرش بچه، وسیع می گردد. و با آنچه گفتیم ثابت می شود که خدای تعالی، با این حکمت، بدن هر حیوان ماده ای را ، به رطوبتهای زیادی اختصاص داده است.
و این رطوبتها که مایه بزرگ شدن بدن جنین است در رحم مادر قرار دارد و هنگام جدا شدن بچه از مادر به پستان می ریزد و مایه خوراک
ص: 90
الطفل الصغیر.
إذا عرفت هذا فنقول ظهر أن السبب الذی لأجله یتولد اللبن من الدم فی حق الأنثی غیر حاصل فی حق الذکر فظهر الفرق.
و إذا عرفت هذا فنقول المفسرون قالوا المراد من قوله مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ هو أن هذه الثلاثة تتولد فی موضع واحد فالفرث یکون فی أسفل الکرش و الدم یکون فی أعلاه و اللبن یکون فی الوسط و قد دللنا علی أن هذا القول علی خلاف الحس و التجربة.
و أما نحن فنقول المراد به من الآیة هو أن اللبن إنما یتولد من بعض أجزاء الدم و الدم إنما یتولد من الأجزاء اللطیفة التی فی الفرث و هو الأشیاء المأکولة الحاصلة فی الکرش فهذا اللبن متولد من الأجزاء التی کانت حاصلة فیما بین الفرث أولا ثم کانت حاصلة فیما بین الدم ثانیا و صفاه الله تعالی عن تلک الأجزاء الکثیفة الغلیظة و خلق فیها الصفات التی باعتبارها صارت لبنا یکون موافقا لبدن الطفل فهذا ما حصلناه فی هذه المقام.
ثم اعلم أن حدوث اللبن فی الثدی و اتصافه بالصفات التی باعتبارها یکون موافقا(1) لتغذیة الصبی مشتمل علی حکمة عجیبة و أسرار بدیعة یشهد صریح العقل بأنها لا تحصل إلا بتدبیر الفاعل الحکیم المدبر الرحیم و بیانه من وجوه الأول أنه تعالی خلق فی أسفل المعدة منفذا یخرج منه ثفل الغذاء فإذا تناول الإنسان غذاء أو شربة رقیقة انطبق ذلک المنفذ انطباقا کلیا لا یخرج منه شی ء من ذلک المأکول و المشروب إلی أن یکمل انهضامه فی المعدة و ینجذب ما صفی منه إلی الکبد و یبقی الثفل هناک فحینئذ ینفتح ذلک المنفذ و ینزل منه ذلک الثفل و هذا من العجائب التی لا یمکن حصولها إلا بتدبیر الفاعل الحکیم لأنه متی کانت الحاجة إلی خروج ذلک الجسم عن المعدة انفتح و یحصل الانطباق تارة و الانفتاح أخری بحسب
ص: 91
آن کودک نوزاد می گردد.
حال که این را دانستی می گوئیم، روشن شد، سبب تولید شیر از خون در باره ماده وجود دارد و نه در باره نر. و تفاوت آن دو روشن شد.
حال که این را دانستی می گوئیم، مفسران گفته اند: مقصود از قول خداوند متعال که فرمود «مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ» این است که این سه در یک جا پدید می آیند؛ سرگین در پایین شکمبه، و خون در بالا و شیر در میانه قرار دارد، و ما دلیل آوردیم که این گفته بر خلاف حسّ و آزمایش است.
و ما می گوئیم مقصود آیه این است که شیر از برخی از اجزاء خون تولید می شود و خون از اجزاء لطیف سرگین ایجاد می شود که همان چیزهای خورده شده در شکمبه اند، پس اولا این خون تولید شده از اجزائی است که میان سرگین است و سپس در بار دوّم میان خون است و خداوند، آن را از این اجزاء غلیظ ومتراکم تصفیه نموده است و در آن اوصافی قرار داده که به اعتبار آن، [به] شیر [موصوف]شده و سازگار با بدن نوزاد گردیده است. این است آنچه در اینجا به دست آوردیم.
و بدان که ایجاد شدن شیر در پستان و موصوف شدن آن به صفاتی که به خاطر آن، سازگار با تغذیه نوزاد شده است حکمت شگفتی دارد و کاری بدیع است که عقل به روشنی گواهی می دهد بر اینکه [این] جز به تدبیر فاعلی حکیم و مدبر و مهربان صورت نمی گیرد و بیان آن از چند راه است:
یکم: خداوند در پایین معده سوراخی را آفریده که ته نشین خوراک از[طریق] آن خارج می شود. و هنگامی که انسان، غذایی می خورد یا نوشیدنی می نوشد آن سوراخ بسته می شود [به گونه ای] که چیزی از غذا و نوشیدنی از آن خارج نشود و هضم آن به صورت کامل صورت گیرد. آن چه از آن که تصفیه شده است از معده به کبد جذب می شود و [چیزهای] سنگین در آنجا باقی می ماند. در این هنگام، آن سوراخ باز می شود و از آن [چیز]سنگین از آن خارج می شود، و این از شگفتی هایی است که جز با تدبیر فاعل حکیم نمی تواند صورت پذیرد. هنگامی که نیاز به خروج آن جسم سنگین از معده وجود دارد، آن سوراخ باز می شود و دیگر وقت بسته می شود و هنگامی که نیاز باشد
ص: 91
الحاجة و بقدر المنفعة و هذا مما لا یتأتی إلا بتقدیر الفاعل الحکیم.
الثانی أنه تعالی أودع فی الکبد قوة تجذب الأجزاء اللطیفة الحاصلة فی ذلک المأکول و المشروب و لا تجذب الأجزاء الکثیفة و خلق فی الأمعاء قوة تجذب تلک الأجزاء الکثیفة التی هی الثفل و لا تجذب الأجزاء اللطیفة البتة و لو کان الأمر بالعکس لاختلت مصلحة البدن و لفسد نظام هذا الترکیب الثالث أنه تعالی أودع فی الکبد قوة هاضمة طابخة حتی إن تلک الأجزاء اللطیفة لتنطبخ فی الکبد و تنقلب دما ثم إنه تعالی أودع فی المرارة قوة جاذبة للصفراء و فی الطحال قوة جاذبة للسوداء و فی الکلیة قوة جاذبة لزیادة المائیة حتی یبقی الدم الصافی الموافق لتغذیة البدن و تخصیص کل واحد من هذه الأعضاء بتلک القوة الحاصلة لا یمکن إلا بتدبیر الحکیم العلیم.
الرابع أن فی الوقت الذی یکون الجنین فی رحم الأم ینصب من ذلک نصیب وافر إلیه حتی یصیر مادة لنمو أعضاء ذلک الولد و ازدیاده فإذا انفصل الجنین عن الرحم ینصب ذلک النصیب إلی جانب الثدی لیتولد منه اللبن الذی یکون غذاء له فإذا کبر لا ینصب ذلک النصیب لا إلی الرحم و لا إلی الثدی بل ینصب إلی جمیع بدن المغتذی فانصباب ذلک الدم فی کل وقت إلی عضو آخر انصبابا موافقا للمصلحة و الحکمة لا یتأتی إلا بتدبیر الفاعل المختار الحکیم.
الخامس أن عند تولد اللبن فی الضرع أحدث تعالی فی حلمة الثدی ثقبا صغیرة و مساما ضیقة و جعلها بحیث إذا اتصل المصّ و الحلب بتلک الحلمة انفصل اللبن عنها فی تلک المسام الضیقة و لما کانت تلک المسام ضیقة جدا فحینئذ لا یخرج منها إلا ما کان فی غایة الصفاء و اللطافة و أما الأجزاء الکثیفة فإنها لا یمکنها الخروج من تلک المنافذ الضیقة فیبقی فی الداخل فما الحکمة فی إحداث تلک الثقب الصغیرة و المنافذ الضیقة فی رأس حلمة الثدی إلا أن تکون کالمصفاة فکل ما کان لطیفا خرج و کل ما کان کثیفا احتبس فی الداخل و لم یخرج فبهذا الطریق یصیر ذلک اللبن
ص: 92
دوباره به اندازه نیاز، باز می شود. و این جز با تدبیر فاعلی حکیم ممکن نیست.
2.
خدا تعالی در کبد نیرویی قرار داده است که می تواند اجزاء لطیفه چیزی که خورده یا نوشیده شده است را جذب کند ولی اجزاء ثقیل را جذب نکند. و در روده ها نیروئی قرار داده است که ته نشین معده را جذب کنند و اجزاء لطیف غذا را جذب نکنند و اگر برعکس بود، به صلاح نبود و نظام بدن به هم می ریخت.
3.
خدا در کبد نیروی هضم و پختن قرار داده است که این اجزاء لطیفه در آن پخته می شوند و به خون، تبدیل می گردند وانگه در کیسه صفراء نیروی کشش صفراء را قرار داده است و در طحال، نیروی کشیدن سوداء را قرار داده است و در قلوه نیروی کشیدن زیادی آب را قرار داده است تا خون پاکِ سازگار با تغذیه بدن بر جای بماند، و اختصاص هر یک از این اعضاء و بدن، به نیرویی خاص، جز با تدبیر حکیم دانا ممکن نیست.
4.
زمانی که جنین در شکم مادر است بهره فراوانی از آن[شیر] به وی می رسد تا مایه رشد و نمو اعضای بدن او شود و هنگامی که نوزاد از رحم جدا شد آن بهره، به پستان می ریزد تا از آن شیر تولید گردد و غذای طفل باشد و چون بچه بزرگ شد آن بهره نه به رحم می ریزد و نه به پستان، بلکه در همه بدن مادر پخش می شود. و ریزش این خون در هر زمانی به اندامی دیگر، سازگار با مصلحت و حکمت است و این کار صورت نمی گیرد مگر با تدبیر فاعلی مختار و حکیم.
5.
با تولید شدن شیر در پستان، خداوند، سوراخهای ریزی در پستان ایجاد می کند و آن ها را به گونه ای قرار می دهد که هر گاه مکیده شوند این شیر از آن سوراخ ها خارج شود. و چون این سوراخها بسیار تنگ هستند، فقط شیر رقیق و لطیف از آنها خارج می شود و اجزاء درشت و غیر لطیف نمی توانند از آن سوراخ ها خارج شوند و در درون باقی می مانند. و حکمت این سوراخهای تنگ سر پستان نیست مگر اینکه پستان همچون صاف کننده ای عمل کند و هر چه لطیف است، از آن خارج شود و درشت در آن باقی بماند و از این راه، آن شیر،
ص: 92
خالصا موافقا لبدن الصبی سائِغاً لِلشَّارِبِینَ السادس أنه تعالی ألهم ذلک الصبی إلی المص فإن الأم کلما ألقمت حلمة الثدی فی فم الصبی فذلک الصبی فی الحال یأخذ فی المص و لو لا أن الفاعل المختار الرحیم ألهم ذلک الطفل الصغیر ذلک العمل المخصوص لم یحصل بتخلیق ذلک اللبن فی ذلک الثدی فائدة.
السابع أنا بینا أنه تعالی إنما خلق اللبن من فضلة الدم و إنما خلق الدم من الغذاء الذی تناوله الحیوان و الشاة لما تناولت العشب و الماء فالله تعالی خلق الدم من لطیف تلک الأجزاء ثم خلق اللبن من بعض أجزاء ذلک الدم ثم إن اللبن حصلت فیه أجزاء ثلاثة علی طبائع متضادة فما فیه من الدهن یکون حارا رطبا و ما فیه من المائیة یکون باردا رطبا و ما فیه من الجبنیة یکون باردا یابسا و هذه الطبائع ما کانت حاصلة فی العشب الذی تناوله الشاة.
فظهر بهذین أن هذه الأجسام لا تزال تنقلب من صفة إلی صفة من حالة إلی حالة مع أنه لا یناسب بعضها بعضا و لا یشاکل بعضها بعضا و عند ذلک یظهر أن هذه الأحوال إنما تحدث بتدبیر فاعل حکیم رحیم یدبر أحوال هذا العالم علی وفق مصالح العباد فسبحان من شهد جمیع ذرات العالم الأعلی و الأسفل بکمال قدرته و نهایة حکمته و رحمته لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ
الْعالَمِینَ أما قوله سائِغاً لِلشَّارِبِینَ فمعناه جاریا فی حلوقهم لذیذا هنیئا یقال ساغ الشراب فی الحلق و أساغه صاحبه و منه قوله وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ (1) و قال أهل التحقیق اعتبار حدوث اللبن کما یدل علی وجود الصانع المختار فکذلک یدل علی إمکان الحشر و النشر و ذلک لأن هذا العشب الذی یأکله الحیوان إنما یتولد من الماء و الأرض فخالق العالم دبر تدبیرا آخر انقلب ذلک الدم لبنا ثم دبر تدبیرا آخر حدث من ذلک اللبن الدهن و الجبن فهذا الاستقراء یدل علی أنه تعالی قادر علی أن
ص: 93
پاک و سازگار با نوزاد و گوارا برای نوشنده می باشد.
6.
خداوند متعال، به نوزاد مکیدن را الهام می کند زیرا هر وقت که مادر، پستان را در دهان او می گذارد، نوزاد بی درنگ آن را می مکد و اگر فاعل مختار حکیمی به او الهام نکند تا آن را بمکد، این شیر پستان سودی نخواهد داشت.
7.
گفتیم خداوند، شیر را از فضله خون می آفریند و خون را از غذای حیوان می آفریند و هنگامی که گوسفند، گیاه و آب را می خورد خدا از اجزاء لطیف آن، خون را می آفریند سپس از برخی اجزاء آن خون، شیر را می آفریند و در شیر سه جزء با طبع های مخالف هم پدید می آیند؛ روغن آن گرم و تر است، و آبش سرد و تر، و آنچه ماده پنیر دارد سرد و خشک است و این طبع ها در گیاهی که گوسفند خورده است وجود ندارند.
و از اینجا برمی آید که این اجسام پیوسته از وصفی به وصفی دیگر و از حالی به حالی دیگر دگرگون می شوند و بعضی از آنها با برخی دیگر هم شکل نیستند و همانا این گردش[احوال] با تدبیر فاعلی حکیم و مهربان صورت می گیرد که امورات این جهان را مطابق مصالح بندگان تدبیر می کند ، پاک و منزه است آنکه همه ذرات جهان بالا و پائین گواه کمال قدرت و نهایت حکمت و رحمت اویند «لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ»(1){ [ عالم ] خلق و امر از آنِ اوست . فرخنده خدایی است پروردگار جهانیان}و اما معنی اینکه فرمود «سائِغاً لِلشَّارِبِینَ»(2) { برای نوشندگان گواراست}این است که در گلویشان روان است و خوشمزه و گواراست. گفته می شود «سا غ الشراب فی الحلق و اساغه» یعنی همراه[ و ملازم] حلق شد. و این سخن خداوند که فرمود: «لا یَکادُ یُسِیغُهُ»(3){ و نمی تواند آن را فرو برد } از همین معنا است و محققان گفته اند: چنانچه پدیدار شدن شیر نشانه ای است بر وجود صانع مختار، همچنین دلیلی است بر امکان حشر و نشر. برای اینکه گیاهی را که حیوان می خورد از آب و زمین تولید شده است و آفریننده جهان تدبیری کرده است که از آن خون، شیر تولید شود و تدبیر دیگری کرده است تا از شیر، روغن و پنیر به وجود آیند و این بررسی دلیل بر این است که خدای تعالی که می تواند
ص: 93
یقلب هذه الأجسام من صفة إلی صفة و من حالة إلی حالة فإذا کان کذلک لم یمنع أیضا أن یکون قادرا علی أن یقلب أجزاء أبدان الأموات إلی صفة الحیاة و العقل کما کانت قبل ذلک فهذا الاعتبار یدل من هذا الوجه علی أن البعث و القیامة أمر ممکن غیر ممتنع.
و قال البیضاوی وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً دلالة یعبر بها من الجهل إلی العلم نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ استئناف لبیان العبرة و إنما ذکر الضمیر و وحده هاهنا للفظ و أنثه فی سورة المؤمنون للمعنی فإن الأنعام اسم جمع و لذلک عده سیبویه فی المفردات المبنیة علی أفعال کأخلاق و أکیاس و من قال إنه جمع نعم جعل الضمیر للبعض فإن اللبن لبعضها دون جمیعها أو لواحدة أوله علی المعنی فإن المراد به الجنس و قرأ نافع و ابن عامر و أبو بکر و یعقوب نسقیکم بالفتح هنا و فی المؤمنون مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً فإنه یخلق من بعض أجزاء الدم المتولد من الأجزاء اللطیفة التی فی الفرث و هو الأشیاء المأکولة المنهضمة بعد الانهضام فی الکرش و حدیث ابن عباس إن صح فالمراد أن أوسطه یکون مادة اللبن و أعلاه مادة الدم الذی یغذی البدن لأنهما لا یتکونان فی الکرش.
ثم ذکر مختصرا مما ذکره الرازی ثم قال خالِصاً صافیا لا یستصحبه لون الدم و لا رائحة الفرث أو مصفی عما یصحبه من الأجزاء الکثیفة بتضییق مخرجه سائِغاً لِلشَّارِبِینَ سهل المرور فی حلقهم.
و قال الطبرسی رحمه الله روی الکلبی عن ابن عباس قال إذا استقر العلف فی الکرش صار أسفله فرثا و أعلاه دما و أوسطه لبنا فیجری الدم فی العروق و اللبن فی الضرع و یبقی الفرث کما هو فذلک قوله مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً لا یشوبه الدم و لا الفرث و الکبد مسلطة علی هذه الأصناف فتقسمها علی الوجه الذی اقتضاه التدبیر الإلهی (1).
الْخِصَالُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی الْیَقْطِینِیِّ عَنِ
ص: 94
اجسام را از وضعی به وضعی و از حالی به حالی دیگر تبدیل کند، مانعی[بر سر راه او نخواهد بود] که به اجزاء بدن مرده ها، وصف زندگی و خِرد ببخشد، همچنان که پیش از آن بودند، و عبرت گیری از این راه، دلیل آن است که بعثت و قیامت شدنی است و امری ناممکن نیست.
بیضاوی گفته است: «وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً»(1) { و در دامها قطعاً برای شما عبرتی است} دلیلی است که از نادانی به علم راهنمایی می کند «نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ»(2) {از آنچه در [لابلای] شکم آنهاست، به شما می نوشانیم}آغاز سخنی است برای بیان عبرت. و در اینجا ضمیر را به اعتبار لفظ مذکر آورده و در سوره المؤمنون به اعتبار معنی، آن را مؤنث آورده است زیرا انعام، اسم جمع است و از این رو سیبویه آن را همانند اخلاق و اکیاس در شمار مفرد ها بر وزن افعال آورده است و اگر کسی آن را جمعِ نعم بداند مرجع ضمیر را بعض گرفته است چون شیر متعلق به برخی از انعام است نه همه آنها. یا [اگر]به واحد برگرداند به تاویل معنی می باشد چون مقصود از آن جنس است، و نافع و ابن عامر و ابو بکر و یعقوب «نسقیکم» را در اینجا و در سوره المؤمنون، به فتح نون خوانده اند.
«مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً»(3){ از میان سرگین و خون، شیری} خلقت شیر از برخی از اجزاء خون است که [خود آن هم] از اجزاء لطیفه در سرگین که خوراک هضم شده در شکمبه هستند پدید آمده است و حدیث ابن عباس اگر درست باشد مقصودش این است که در وسط آن، مادّه شیر است و در بالای آن ماده خون است که بدن از آن تغذیه می کند زیرا آنها در شکمبه به وجود نمی آیند.
سپس، خلاصه ای از سخن رازی را آورده و گفته است: «خالِصاً » یعنی پاک، [به گونه ای که] نه رنگ خون را دارد و نه بوی سرگین را، یا [اینکه منظور از «خالِصاً »] این است که به دلیل تنگی سوراخ[ی که شیر از آن خارج می شود] صاف شده از اجزاء درشت می باشد. «سائِغاً لِلشَّارِبِینَ» یعنی آسان در گلویشان عبور می کند.
طبرسی(ره) گفته است:، کلینی از ابن عباس روایت کرده است که هنگامی که علف در شکمبه مستقر شد، بخش پایین آن، سرگین می شود و بخش بالای آن خون و بخش میانه آن، شیر می شود و خون در رگ ها و شیر در پستان جاری می شود و سرگین باقی می بماند و این است معنای سخن خداوند که فرمود «مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً» که خون و سرگین آن را آلوده نکرده است و کبد بر همه این ها مسلط است و آنها را همان گونه که حکمت و تدبیر الهی اقتضا می کند پخش می نماید. (4)
روایات
روایت1.
خصال:
ص: 94
الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَی عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: حَسْوُ اللَّبَنِ شِفَاءٌ مِنْ کُلِّ دَاءٍ إِلَّا الْمَوْتَ (1).
وَ قَالَ علیه السلام: لُحُومُ الْبَقَرِ دَاءٌ وَ أَلْبَانُهَا دَوَاءٌ وَ أَسْمَانُهَا شِفَاءٌ(2).
فی القاموس حسا زید المرق شربه شیئا بعد شی ء کتحساه و احتساه و اسم ما یحتسی الحسیة و الحسا و یمد و الحسو کدلو و الحسو کعدو.
طِبُّ الْأَئِمَّةِ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ رِیَاحٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ أَلْبَانِ الْأُتُنِ لِلدَّوَاءِ یَشْرَبُهَا الرَّجُلُ قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ (3).
قال فی الدروس یکره لبن الأتن جامدا و مائعا انتهی و کأنهم حکموا بالکراهة لکراهة لحمها و فیه نظر و لم أر فی الأخبار ما یدل علیها و إن کان فی بعضها التقیید بالدواء لکن فی أکثره فی کلام السائل و بالجملة الحکم بالکراهة مشکل.
الطب، [طب الأئمة علیهم السلام] عَنِ الْجَارُودِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ کَامِلٍ قَالَ سَمِعْتُ مُوسَی بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ یَقُولُ سَمِعْتُ أَشْیَاخَنَا یَقُولُونَ: أَلْبَانُ اللِّقَاحِ شِفَاءٌ مِنْ کُلِّ دَاءٍ وَ عَاهَةٍ فِی الْجَسَدِ(4).
وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّهُ قَالَ مِثْلَ ذَلِکَ إِلَّا أَنَّهُ زَادَ فِیهِ وَ هُوَ یُنَقِّی الْبَدَنَ وَ یُخْرِجُ دَرَنَهُ وَ یَغْسِلُهُ غَسْلًا(5).
اللقاح ککتاب الإبل و اللقوح کصبور واحدتها و الناقة الحلوب و قال الدرن محرکة الوسخ أو تلطخه.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ یَحْیَی بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَأُتِینَا بِسُکُرُّجَاتٍ فَأَشَارَ بِیَدِهِ نَحْوَ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ وَ قَالَ هَذَا شِیرَازُ الْأُتُنِ
ص: 95
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: خرده خرده نوشیدن شیر، درمان هر درد است جز مرگ. (1)
و فرمود: گوشت های گاو درد، و شیرشان دارو و روغنشان درمان است. (2)
بیان
در قاموس گفته است: «حسا زید المرق » یعنی جرعه جرعه نوشید. تحساه و احتساه و از همین ریشه اند و نام آن چیزی که جرعه جرعه نوشیده می شود، حسیه می باشد و حسا و حساء و حَسو یر وزن دلو و حسو بر وزن عدو است .
روایت2.
طب الائمه: ابن ابی یعفور می گوید از امام صادق علیه السّلام در باره شیر ماده الاغی که فردی آن را به عنوان دارو می نوشد، سوال کردم، حضرت فرمود: اشکالی ندارد. (3)
بیان
در دروس گفته است: [خوردن] شیر ماده الاغ چه تازه باشد و چه جامد [بسته] مکروه است. پایان، و گویا حکم به کراهت آن به دلیل مکروه بودن[خوردن] گوشت آن می باشد. و بر آن قول، اشکال وارد است و من در اخبار، چیزی که بر کراهت آن دلالت کند نیافتم، گرچه در برخی[روایات] به دارو بودن مقید شده است [اما] این قید، بیشتر در کلام سوال کننده آمده است و خلاصه اینکه حکم کردن به کراهت آن مشکل است.
روایت3.
طب الائمه: موسی بن عبد اللَّه الحسن می گوید: از اساتیدمان شنیدم که می گویند: شیر شتران درمان هر درد و آفتی در بدن است. (4)
امام صادق علیه السّلام مانند آن را فرموده است جز آن که بر آن افزوده است که آن، بدن را پاک می سازد و چرکش را بیرون می کند و خوب آن را می شوید. (5)
بیان
«اللقاح» به معنای شتر است. و لقوح مفرد آن است. و «ناقه الحلوب»یعنی شتر شیر ده. و گفته شده است «الدَرَن» به معنای چرک است یا [به این معناست که] آلوده کرد آن را.
روایت4.
محاسن: یحیی بن عبد اللَّه می گوید نزد امام صادق علیه السّلام بودیم و چند پیاله برای ما آوردند و حضرت به یکی از آنها اشاره کرد و فرمود: ماست آب گرفته ماده الاغ است که برای
ص: 95
لِعَلِیلٍ عِنْدَنَا فَمَنْ شَاءَ فَلْیَأْکُلْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیَدَعْ (1).
المکارم، عن یحیی بن عبد الله: مثله (2)
قال فی النهایة فیه لا آکل فی سکرجة هی بضم السین و الکاف و الراء و التشدید إناء صغیر یؤکل فیه الشی ء القلیل من الأدم و هی فارسیة و أکثر ما یوضع فیه الکوامیخ و نحوها و فی القاموس الشیراز اللبن الرائب المستخرج ماؤه و فی بحر الجواهر هو صبغ یعمل من اللبن کالحسو الغلیظ و الجمع شواریز.
و أقول الظاهر أن المراد بالرائب الذی اشتد و غلظ سواء حمض کالماست أو لم یحمض کالجبن الرطب و إن کان الثانی أظهر.
الْمَکَارِمُ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: وَ ذَکَرَ لَحْمَ الْبَقَرِ قَالَ أَلْبَانُهَا دَوَاءٌ وَ شُحُومُهَا شِفَاءٌ وَ لُحُومُهَا دَاءٌ(3).
الْمَحَاسِنُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ التَّلْبِینَ یَجْلُو الْقَلْبَ الْحَزِینَ کَمَا یَجْلُو الْأَصَابِعُ الْعَرَقَ مِنَ الْجَبِینِ (4).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: لَوْ أَغْنَی عَنِ الْمَوْتِ شَیْ ءٌ لَأَغْنَتِ التَّلْبِینَةُ قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا التَّلْبِینَةُ قَالَ الْحَسْوُ بِاللَّبَنِ (5).
رواه فی الکافی (6)
مرسلا إلی قوله الحسو باللبن الحسو باللبن یکررها ثلاثا و فیه التلبینة فی الموضعین و هو أظهر قال فی النهایة فیه التلبینة مجمة لفؤاد المریض التلبینة و التلبین حساء یعمل من دقیق أو نخالة و ربما جعل فیها عسل
ص: 96
بیمار خود آماده کردیم هر که می خواهد بخورد و هر که می خواهد وانهد[نخورد]. (1)
در مکارم مانند آن آمده است. (2)
بیان
در نهایه گفته است: در سکرّجه نمی خورم، و سکرّجه، ظرفی است کوچک که چیزهای کم مانند خورشت ها در آن خورده می شوند و کلمه ای فارسی است و اکثرا در آن کوامیخ[نوعی خورش] و مانند آن قرار داده می شود. در قاموس گفته است «الشیراز» ماست آب گرفته ماده الاغ است و در بحر الجواهر گفته است خورشی است که از شیر درست می شود و مانند نوشیدنی غلیظی است و جمع آن شواریز است.
می گویم، ظاهرا مراد از «رائب» چیزی است که سفت و غلیظ شده است، اعم از اینکه ترش باشد مانند ماست یا ترش نباشد مانند پنیر مرطوب، گرچه [این معنا برای ]دومی روشن تر است
روایت5.
مکارم الاخلاق: [نزد] امام صادق علیه السّلام از گوشت گاو نام برده شد و حضرت فرمود: شیرهایشان دارو و پیه هایشان درمان و گوشت هاشان درد است. (3)
روایت6.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: تلبین قلب اندوهگین را جلا می دهد چنانچه انگشت ها، عرق پیشانی را می برند. (4)
روایت7.
محاسن: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: اگر چیزی جلو مرگ را می گرفت[همانا آن] تلبینه بود، گفته شد: یا رسول اللَّه تلبینه چیست؟ فرمود: جرعه جرعه شیر نوشیدن. (5)
توضیح
در کافی(6) آن را به صورت مرسل نقل کرده است تا آن جا که فرمود «الحسو باللبن» و سه بار آن را تکرار کرد و در کافی بجای لبنیه در هر دو جا تلبینه آمده و آن روشن تر است، در نهایه گفته است: تلبینه روشنی دل بیمار است، تلبینه و تلبین شربتی و خوراکی است که از آرد یا نخاله (بلغور) درست می کنند و چه بسا که در آن عسل [هم] بریزند
ص: 96
سمیت تشبیها باللبن لبیاضها و رقتها و هی تسمیة بالمرة من التلبین مصدر لبن القوم إذا سقاهم اللبن.
و فی القاموس التلبین و بهاء حساء من نخالة و لبن و عسل أو من نخالة فقط و قال حسا زید المرق شربه شیئا بعد شی ء کتحساه و احتساه و اسم ما یحتسی الحسیة و الحسا و یمد و الحسو کدلو و الحسو کعدو.
طِبُّ الْأَئِمَّةِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی السَّرِیعِیِّ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ وَ هَارُونَ بْنِ أَبِی الْجَهْمِ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: شَکَا نُوحٌ إِلَی رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ضَعْفَ بَدَنِهِ فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهِ أَنِ اطْبُخِ اللبن [اللَّحْمَ بِاللَّبَنِ] فَکُلْهَا فَإِنِّی جَعَلْتُ الْقُوَّةَ وَ الْبَرَکَةَ فِیهِمَا(1).
الْمَکَارِمُ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ فِی مَرَقِ لَحْمِ الْبَقَرِ: یَذْهَبُ بِالْبَیَاضِ.
وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ شَکَوْا إِلَی مُوسَی علیه السلام مَا یَلْقَوْنَ مِنَ الْبَرَصِ فَشَکَا ذَلِکَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ مُرْهُمْ فَلْیَأْکُلُوا لَحْمَ الْبَقَرِ بِالسِّلْقِ (2).
الْمَحَاسِنُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: أَکَلْنَا مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَأَتَانَا بِلَحْمِ جَزُورٍ وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ مِنْ بَدَنَتِهِ فَأَکَلْنَا ثُمَّ أُتِینَا بعص [بِعُسٍ] مِنْ لَبَنٍ فَشَرِبَ مِنْهُ ثُمَّ قَالَ لِی اشْرَبْ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ فَذُقْتُهُ فَقُلْتُ أَیْشٍ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ إِنَّهَا الْفِطْرَةُ ثُمَّ أَتَانَا بِتَمْرَةٍ فَأَکَلْنَا(3).
الکافی، عن العدة عن أحمد بن أبی عبد الله: مثله (4)
و فیه محمد بن علی بن أبی حمزة و ما فی المحاسن کأنه أظهر و فیه مکان أیش لبن و مکان أتانا أتینا.
ص: 97
و آن را به این نام می گویند برای اینکه مانند شیر سفید و رقیق است و آن[تلبینه] نام گذاری مرّه[ یک بار] برای تلبین است که آن هم مصدر فعل لبّن است. لبّن القوم یعنی به آن ها، شیر نوشاند.
در قاموس گفته شده است: تلبین شربتی است از نخاله (بلغور) و شیر و عسل یا فقط از نخاله (بلغور). و گفته است: «حسا زید المرق» یعنی آن را جرعه جرعه نوشید و حسیه اسم آن چیزی است که جرعه جرعه نوشیده شده است. و حسا و الحسو نیز که اسم و مصدر است به همین معنا می باشد.
روایت8.
طب الائمه: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: نوح، از سستی[و ضعف] بدنش به پروردگارش شکایت کرد خدای متعال به او وحی کرد که گوشت را با شیر بپز و بخور که من نیرو و برکت را در آنها نهاده ام. (1)
روایت9.
مکارم الاخلاق: امام صادق علیه السّلام فرمود: آبگوشت گوشت گاو، پیسی را می برد. (2)
امام باقر علیه السّلام فرمود: بنی اسرائیل از پیسی به موسی شکایت کردند، و او به خدای عزّ و جلّ شکوه کرد و خداوند به او وحی کرد که به آن ها دستور دهد گوشت گاو را با برگ چغندر بخورند.
روایت10.
محاسن: محمد بن ابی حمزه می گوید: با امام صادق علیه السلام مشغول خوردن بودیم، برایمان گوشت شتر آوردند و گمان کردم از شتر قربانی اوست، سپس ظرف بزرگی از شیر آوردند و از آن نوشید و به من فرمود: ای ابا محمد بنوش، از آن چشیدم و عرض کردم فدایت شوم چیست؟ فرمود: فطره است. سپس خرما آوردند و خوردیم. (3)
در کافی، مانندآن را نقل کرده است(4). و در آن محمد بن علی بن ابی حمزه ذکر شده است و آنچه در محاسن ذکر شده است روشن تر است، و در آن به جای أیش، لبن و به جای أتانا، أَتینا آمده است .
ص: 97
العس بالضم القدح العظیم و أقول.
رَوَی مُسْلِمٌ فِی صَحِیحِهِ (1): أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله أُتِیَ لَیْلَةَ أُسْرِیَ بِهِ بِإِیلِیَا بِقَدَحَیْنِ مِنْ خَمْرٍ وَ لَبَنٍ فَنَظَرَ إِلَیْهِمَا فَأَخَذَ اللَّبَنَ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ علیه السلام الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَاکَ لِلْفِطْرَةِ لَوْ أَخَذْتَ الْخَمْرَ غَوَتْ أُمَّتُکَ.
و قال بعض شراحه إیلیا بالمد و قد یقصر بیت المقدس و فی الروایة محذوف تقدیره أتی بقدحین فقیل له اختر أیهما شئت فألهمه الله تعالی اختیار اللبن لما أراد سبحانه من توفیق هذه الأمة و قول جبرئیل علیه السلام أصبت الفطرة قیل فی معناه أقوال المختار منها أن الله تعالی أعلم جبرئیل أن النبی صلی الله علیه و آله إن اختار اللبن کان کذا و إن اختار الخمر کان کذا و أما الفطرة فالمراد بها هنا الإسلام و الاستقامة و معناه و الله یعلم اخترت علامة الإسلام و الاستقامة و جعل اللبن علامة ذلک لکونها سهلا طیبا طاهرا سائِغاً لِلشَّارِبِینَ سلیم العاقبة و أما الخمر فإنها أم الخبائث و جالبة لأنواع الشر فی الحال و المال انتهی.
و قال الطیبی للفطرة أی الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها فإن منها الإعراض عما فیه غائلة و فساد کالخمر المخلة بالعقل الداعی إلی کل خیر و الرادع عن کل شر و المیل إلی ما فیه نفع خال عن المضرة کاللبن انتهی.
فعلی هذه الوجوه المعنی أن اللبن شی ء مبارک کان اختیار النبی صلی الله علیه و آله إیاه علامة الفطرة فیکون إشارة إلی تلک القصة لعلم الراوی بها و أقول یحتمل هذا الخبر وجوها أخر.
ص: 98
بیان
عُس به معنای پیاله ی بزرگ است و می گویم: مسلم در صحیح خود روایت کرده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در شبی که از بیت المقدس به معراج رفت، دو کاسه از شراب و شیر آوردند، به آن ها نگاه کرد و شیر را برداشت، پس جبرئیل به او گفت: ستایش خدایی را که تو را به فطرت هدایت کرد، اگر شراب را بر می داشتی امت تو گمراه می شدند.
برخ از شارحان صحیحه مسلم گفته اند: مراد از «ایلیاء» با مد یا قصر، بیت المقدس است. و در روایت، محذوفی وجود دارد و آن اینکه : دو پیمانه آوردند و به او گفته شد هر کدام را که می خواهی بردار و خداوند متعال به او الهام کرد که شیر را بردار چرا که خداوند متعال توفیق این امت را می خواست.
و اینکه جبرئیل علیه السلام فرمود: فطرت را برگزیدی، برای بیان معنای آن قول های مختلفی بیان شده است و از بین آن ها آنچه قابل پذیرش است این است که خداوند متعال جبرئیل را آگاه کرد که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله، شیر را برگزیند، چنین و چنان خواهد شد و اگر شراب را برگزیند چنین و چنان خواهدشد، اما مراد از فطرت در اینجا اسلام و استقامت است و معنای آن- که خدا داناتر است- این است که علامت اسلام و درستی را برگزیدی و شیر را علامتی برای آن قرار داد چرا که آن، روان، پاک و طاهر است«سائِغاً لِلشَّارِبِینَ »(1){ برای نوشندگان گواراست}، در پی آن سلامتی است، اما شراب، مادر پلیدی ها و جلب کننده انواع شر برای حال و آینده می باشد.
طیبیّ در مورد فطرت گفته است مرا از آن یعنی«الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها »(2){ با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است} زیرا در آن، دوری از شر و فساد است فسادی مانند شراب که در آن و تباهی و آسیب به عقل است که به سوی خیرات دعوت می کند و از بدی ها باز می دارد و [با فطرت] گرایش به آنچه که در آن نفع خالص و بدون ضرر است وجود دارد مانند شیر[که نفع خالص و بدون ضرر در آن است].پایان .
گویم
با این مطالب معنا چنین می شود که شیر، چیز مبارکی است و اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را برگزید، علامت فطرت است و اشاره کردن به این داستان به دلیل علم راوی از آن است.
و می گویم وجوه[جنبه های] دیگری برای این روایت محتمل است:
ص: 98
الأول أنه مما اغتذی الإنسان به فی أول ما رغب إلی الغذاء عند خروجه من بطن أمه و نشأ علیه فکأنه فطر علیه و خلق منه.
الثانی أن یکون المراد بها ما یستحب أن یفطر علیه لورود الأخبار باستحباب إفطار الصائم به.
الثالث أن یکون الغرض مدح ذلک اللبن المخصوص بأنه قریب العهد بالحلب قال الفیروزآبادی الفطر بالضم و بضمتین شی ء من فضل اللبن یحلب ساعتئذ و قال قد سئل عن المذی قال هو الفطر قیل شبه المذی فی قلته بما یحتلب بالفطر و روی بالضم (1) و أصله ما یظهر من اللبن علی إحلیل الضرع انتهی و قیل الفطرة الطری القریب الحدیث بالعمل.
الأول أظهر الوجوه ثم هی مرتبة فی القرب و البعد.
الْعُیُونُ، بِالْأَسَانِیدِ الثَّلَاثَةِ الْمُتَقَدِّمَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیه السلام: کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِذَا أَکَلَ طَعَاماً یَقُولُ اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِیهِ وَ ارْزُقْنَا خَیْراً مِنْهُ وَ إِذَا أَکَلَ لَبَناً أَوْ شَرِبَهُ یَقُولُ اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِیهِ وَ ارْزُقْنَا مِنْهُ (2).
صحیفة الرضا، بالإسناد عنه علیه السلام: مثله (3)
قوله أو شربه کأنه تردید من الراوی أو الأکل للمنعقد منه و الشرب لغیره.
قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ طَرِیفٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ نَتَدَاوَی فَقَالَ نَعَمْ فَتَدَاوَوْا
ص: 99
اول: شیر، چیزی است که انسان در ابتدای خروجش از شکم مادر، از آن تغذیه می کند و با آن رشد می کند و گویا با آن به وجود آمده از آن خلق شده است.
دوم: مراد از آن این باشد که مستحب است با آن افطار شود، چرا که روایاتی در مورد استحباب افطار روزه دار با شیر وجود دارد.
سوم: مراد، مدح کردن آن شیر مخصوص بوده باشد به این[عنوان] که تازه دوشیده شده است. فیروزآبادی گفته است: فُطر و فُطُر مقدار کمی از شیر، در همان ابتدای زمان دوشیدن را می گویند.وگفت از مذی سوال شد و گفت همان فطر است. گفته شده است: مذی مانند آنچه دوشیده می شود، از نظر کم بودنش ، به فُطر تشبیه شده است. (1) و اصل آن عبارت است از آنچه از شیر که در سر پستان ظاهر می شود. پایان. و گفته شده است: فطره، به کار تازه و نزدیک و جدید گفته می شود.
گویم
وجه اول از دیگر وجوه روشن تر است. سپس [دیگر وجوه] از نظر نزدیک یا دور بودن [به مقصود] قرار دارند.
روایت11.
عیون اخبار: امام حسین بن علی علیه السلام می فرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که غذایی را می خورد، می فرمود: خدایا برای ما در آن، برکت قرار ده و بهتر از آن را روزی ما بفرما، و هنگامی که شیر می خورد یا می نوشید می فرمود: خدایا برای ما در آن، برکت قرار ده و از آن روزی ما بفرما. (2)
در صحیفه رضا مانند آن نقل شده است. (3)
بیان
اینکه فرمود «یا نوشید» گویا تردید از راوی است یا اینکه واژه «اکل» برای شیری که سفت و غلیظ شده استفاده شده و «شرب» برای غیر آن.
روایت12.
قرب الاسناد: جابر بن عبد الله می گوید: به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض شد آیا دارو بخوریم؟ فرمود: آری،
ص: 99
فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یُنْزِلْ دَاءً إِلَّا وَ قَدْ أَنْزَلَ لَهُ دَوَاءً عَلَیْکُمْ بِأَلْبَانِ الْبَقَرِ فَإِنَّهَا تَرِدُ مِنَ الشَّجَرِ(1).
فإنها ترد بالتخفیف مضمنا معنی الأخذ أو بالتشدید بمعنی الصدور و فی بعض النسخ ترق و کأن المعنی تأکل ورق کل شجر لکن لم أجد فی اللغة هذا الوزن بهذا المعنی بل قالوا تورقت الناقة أکلت الورق و فی الکافی (2) فی حدیث زرارة فإنها تخلط من کل الشجر کما سیأتی و علی أی حال المعنی أنها تأکل من کل حشیش و ورق فتحصل فی لبنه منافع کلها.
قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَلْبَانِ الْأُتُنِ تُشْرَبُ لِلدَّوَاءِ أَوْ تُجْعَلُ فِی الدَّوَاءِ قَالَ لَا بَأْسَ (3).
کتاب المسائل لعلی بن جعفر: مثله (4).
الْمَحَاسِنُ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یُحِبُّ مِنَ الشَّرَابِ اللَّبَنَ (5).
وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنِ الرَّبِیعِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُسْلِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: لَمْ یَکُنْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَأْکُلُ طَعَاماً وَ لَا یَشْرَبُ شَرَاباً إِلَّا قَالَ اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِیهِ وَ أَبْدِلْنَا بِهِ خَیْراً مِنْهُ إِلَّا اللَّبَنَ فَإِنَّهُ کَانَ یَقُولُ اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِیهِ وَ زِدْنَا مِنْهُ (6).
وَ مِنْهُ،(7)
عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: کَانَ
ص: 100
خداوند تبارک و تعالی، دردی نفرستاده مگر اینکه درمان آن را نیز فرستاده است. بر شما باد شیرهای گاو، که آن از درخت گرفته می شود. (1)
توضیح
«فانها ترد» بدون تشدید، معنای گرفتن را در بر دارد و با تشدید معنای صادر شدن را می رساند. در برخی نسخه ها «ترق» آمده است و گویا معنا چنین می شود که برگ هر درختی را می خورد، اما در لغت، این وزن را در معنای مذکور نیافتم، بلکه گفته شده است«تورقت الناقه»یعنی برگ را خورد و در کافی(2) در حدیث زراره آمده است: همانا آن از هر درختی آمیخته می شود و به هر حال معنا به این شکل است که آن از هر علف و برگی می خورد و منافع همه آن ها در شیر آن، یافت می شود.
روایت13.
قرب الاسناد: علی بن جعفر می گوید از برادرم علیه السلام در مورد شیر الاغ ماده که به عنوان دارو خورده می شود یا در دارو گذاشته می شود سوال کردم، فرمود: اشکالی ندارد. (3)
در کتاب المسائل از علی بن جعفر، مانند آن نقل شده است. (4)
روایت14.
محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از بین نوشیدنی ها، شیر را دوست داشت. (5)
روایت15.
محاسن: امام باقر علیه السلام می فرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله غذایی نمی خورد و نوشیدنی نمی نوشید مگر اینکه می فرمود: خدایا در آن برای ما برکت قرار بده و بهتر از آن را برای ما قرار بده، مگر در مورد شیر، که همواره می فرمود: خدایا در آن برای ما برکت قرار بده و آن را برای ما زیاد کن. (6)
روایت16.
محاسن: ابی الحسن علیه السلام می فرماید: هنگامی که
ص: 100
النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِذَا شَرِبَ اللَّبَنَ قَالَ اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِیهِ وَ زِدْنَا مِنْهُ.
الطب، [طب الأئمة علیهم السلام] عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ حِزَامٍ الْحَرِیرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ بْنِ عَبْدِ الْمَجِیدِ الْقَصِیرِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: مَنْ أَصَابَهُ ضَعْفٌ فِی قَلْبِهِ أَوْ بَدَنِهِ فَلْیَأْکُلْ لَحْمَ الضَّأْنِ بِاللَّبَنِ فَإِنَّهُ یَخْرُجُ مِنْ أَوْصَالِهِ کُلُّ دَاءٍ وَ غَائِلَةٍ وَ یَقْوَی جِسْمُهُ وَ یَشُدُّ مَتْنُهُ (1).
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِذَا شَرِبَ اللَّبَنَ قَالَ اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِیهِ وَ زِدْنَا مِنْهُ (2).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ خَالِدِ بْنِ نَجِیحٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: اللَّبَنُ مِنْ طَعَامِ الْمُرْسَلِینَ (3).
و منه، عن جعفر بن محمد الأشعری عن ابن القداح عن أبی عبد الله علیه السلام عن أبیه عن آبائه علیهم السلام: مثله (4).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ وَ ابْنِ بَزِیعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْخَزَّازِ عَنْ غِیَاثِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام: أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ یَسْتَحِبُّ أَنْ یُفْطِرَ عَلَی اللَّبَنِ (5).
وَ مِنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنِ ابْنِ أُخْتِ الْأَوْزَاعِیِّ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ الْیَسَعِ الْبَاهِلِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام قَالَ: کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یُعْجِبُهُ أَنْ یُفْطِرَ عَلَی اللَّبَنِ.
وَ مِنْهُ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: لَیْسَ أَحَدٌ یَغَصُّ بِشُرْبِ اللَّبَنِ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَقُولُ- لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِینَ (6).
ص: 101
رسول خدا صلی الله علیه و آله، شیر می نوشید، می فرمود: خدایا در آن برای ما برکت قرار بده و آن را برای ما زیاد کن. (1)
روایت17.
طب الائمه: امام صادق علیه السلام می فرماید: هر کس، ضعفی در قلب یا بدنش دارد، گوشت میش را با شیر بخورد، همانا آن از بدن او، هر درد و فسادی را خارج می کند و جسم او را قوی و پشتش را محکم سازد. (2)
روایت18.
محاسن: ابی الحسن علیه السلام می فرماید: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله، شیر می نوشید، می فرمود: خدایا در آن برای ما برکت قرار بده و آن را برای ما زیاد کن. (3)
روایت19.
محاسن: امام صادق علیه السلام می فرماید: شیر، از غذاهای انبیاست. (4)
ابن قداح نیز از حضرت، مانند آن را روایت کرده است. (5)
روایت20.
امام علی علیه السلام دوست داشت با شیر افطار کند.
روایت21.
محاسن: امام علی علیه السلام می پسندید که با شیر افطار کند. (6)
روایت22.
محاسن: رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: کسی نیست که شیر در گلویش گیر کند چرا که خداوند تبارک و تعالی فرمود:«لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِینَ (7)»{ شیر خالص و گوارا به شما می نوشانیم }(8)
ص: 101
فی القاموس الغصة بالضم الشجا و ما اعترض فی الحلق فأشرق غصصت بالکسر و بالفتح تغص بالفتح غصصا و فی الصحاح غصصت بالماء إذا وقف فی حلقک فلم تکد تسیغه.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَصْفَهَانِیِّ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ وَ أَنَا أَسْمَعُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی أَجِدُ الضَّعْفَ فِی بَدَنِی فَقَالَ عَلَیْکَ بِاللَّبَنِ فَإِنَّهُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ یَشُدُّ الْعَظْمَ (1).
وَ مِنْهُ، عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَیْبٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: مَنْ تَغَیَّرَ عَلَیْهِ مَاءُ الظَّهْرِ یَنْفَعُ لَهُ اللَّبَنُ الْحَلِیبُ وَ الْعَسَلُ (2).
وَ مِنْهُ، عَنِ ابْنِ أَبِی هَمَّامٍ عَنْ کَامِلِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: اللَّبَنُ الْحَلِیبُ لِمَنْ تَغَیَّرَ عَلَیْهِ مَاءُ الظَّهْرِ(3).
فی القاموس الحلیب اللبن المحلوب أو الحلیب ما لم یتغیر طعمه انتهی و تغیر ماء الظهر کنایة عن عدم انعقاد الولد منه.
الْمَحَاسِنُ، عَنِ السَّیَّارِیِّ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْفَارِسِیِّ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ لَهُ رَجُلٌ إِنِّی أَکَلْتُ لَبَناً فَضَرَّنِی فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لَا وَ اللَّهِ مَا ضَرَّ شَیْئاً قَطُّ وَ لَکِنَّکَ أَکَلْتَهُ مَعَ غَیْرِهِ فَضَرَّکَ الَّذِی أَکَلْتَهُ مَعَهُ فَظَنَنْتَ أَنَّ ذَلِکَ مِنَ اللَّبَنِ (4).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِی عَلِیٍّ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدٍ صَالِحٍ علیه السلام قَالَ: مَنْ أَکَلَ اللَّبَنَ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی آکُلُهُ عَلَی شَهْوَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِیَّاهُ لَمْ یَضُرَّهُ (5).
وَ مِنْهُ، عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ سَمِعْتُ أَشْیَاخَنَا یَقُولُونَ: إِنَّ أَلْبَانَ اللِّقَاحِ شِفَاءٌ مِنْ کُلِّ دَاءٍ وَ عَاهَةٍ(6).
وَ مِنْهُ، عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: عَلَیْکُمْ بِأَلْبَانِ الْبَقَرِ فَإِنَّهَا تُخْلَطُ مِنْ کُلِّ شَجَرَةٍ(7).
ص: 102
بیان
در قاموس گفته است: غصّه با ضمه به معنای، اندوه و چیزی که در حلق گیر کند می باشد، «غصَِصت یغَصّ غصصا» به کار رفته است. در صحاح گفته است«غصصت بالماء» یعنی آب در حلق تو گیر کرد و نتوانستی آن را فرو ببری.
روایت23.
محاسن: ابی الحسن اصفهانی می گوید: نزد امام صادق علیه السلام بودم، مردی به ایشان عرض کرد در حالی که من می شنیدم: فدایت شوم، در بدن خود، ضعف دارم، و ایشان فرمود بر تو باد [خوردن- نوشیدن]شیر، [زیرا] آن گوشت را می رویاند و استخوان را محکم می کند. (1)
روایت24.
محاسن: ابی الحسن علیه السلام فرمود: کسی که آب پشت[منی] او دگرگون شد، شیر دوشیده شده و عسل برای او سودمند است. (2)
روایت25.
محاسن: امام باقر علیه السلام فرمود: شیر دوشیده شده برای کسی که آب پشت [منی] او دگرگون شده است، سودمند است. (3)
بیان
در قاموس گفته است: به شیر دوشیده شده حلیب گفته می شود یا اینکه حلیب، شیری است که طعم آن تغییر نکرده است. پایان. و دگرگون شدن آب پشت[منی] کنایه از این است که بچه دار نشود.
روایت26.
محاسن: مردی به امام صادق علیه السلام عرض کرد: شیر خوردم و آن برای من مضرّ بود. امام صادق علیه السلام فرمود: به خدا سوگند هرگز[شیر] به چیزی ضرر نمی رساند اما تو آن را با چیز دیگری خورده ای و آن چه به همراه شیر خورده ای به تو زیان رسانده است و تو گمان کرده ای که، شیر به تو زیان رسانده است. (4)
روایت27.
محاسن: امام هفتم علیه السلام فرمود: کسی که شیر را بخورد و بگوید، خدایا من آن را [به خاطر اینکه]دل خواه رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، می خورم، به او زیانی نمی رساند. (5)
روایت28.
محاسن: عبد الله بن حسن می گوید شنیدم که بزرگان[پیرهای] ما می گفتند: همانا شیرهای شتران آبستن درمان هر درد و آفتی است. (6)
روایت29.
محاسن: رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: بر شما باد شیر های گاو، چون از همه درختها هستند. (7)
ص: 102
وَ مِنْهُ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ علیهم السلام قَالَ: لَبَنُ الْبَقَرِ شِفَاءٌ(1).
وَ مِنْهُ، عَنْ یَحْیَی بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی الْبِلَادِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: شَکَوْتُ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ذَرَبَ مَعِدَتِی فَقَالَ مَا یَمْنَعُکَ مِنْ شُرْبِ أَلْبَانِ الْبَقَرِ فَقَالَ لِی شَرِبْتَهَا قَطُّ فَقُلْتُ مِرَاراً قَالَ فَکَیْفَ وَجَدْتَهَا تَدْبُغُ الْمَعِدَةَ وَ تَکْسُو الْکُلْیَتَیْنِ الشَّحْمَ وَ تُشَهِّی الطَّعَامَ فَقَالَ لَوْ کَانَتْ أَیَّامُهُ خَرَجْتُ أَنَا وَ أَنْتَ إِلَی یَنْبُعَ حَتَّی نَشْرَبَهُ (2).
قال الجوهری ذربت معدته تذرب ذربا فسدت و ینبع کینصر حصن له عیون و نخیل و زروع بطریق حاج مصر ذکره الفیروزآبادی.
الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ شُرْبِ أَلْبَانِ الْأُتُنِ فَقَالَ اشْرَبْهَا(3).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُبَارَکِ عَنْ أَبِی مَرْیَمَ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ شُرْبِ أَلْبَانِ الْأُتُنِ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهَا(4).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعِیصِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: تَغَدَّیْتُ مَعَهُ فَقَالَ هَذَا شِیرَازُ الْأُتُنِ اتَّخَذْنَاهُ لِمَرِیضٍ لَنَا فَإِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تَأْکُلَ مِنْهُ فَکُلْ (5).
الْمَکَارِمُ، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: ذَانِکَ الْأَطْیَبَانِ التَّمْرُ وَ اللَّبَنُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کُلَّمَا شَرِبَ لَبَناً تَمَضْمَضَ وَ قَالَ إِنَّ لَهُ لَدَسَماً.
وَ فِی رِوَایَةٍ قَالَ علیه السلام: إِذَا شَرِبْتُمُ اللَّبَنَ فَتَمَضْمَضُوا فَإِنَّ لَهَا دَسَماً.
عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: أَلْبَانُ الْبَقَرِ دَوَاءٌ.
عَنِ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام یَقُولُ: أَبْوَالُ الْإِبِلِ خَیْرٌ مِنْ أَلْبَانِهَا وَ یَجْعَلُ اللَّهُ الشِّفَاءَ فِی أَلْبَانِهَا(6).
ص: 103
روایت30.
محاسن: امام علی علیه السلام فرمود: شیر گاو درمان است. (1)
روایت31.
محاسن: راوی می گوید: از فساد معده به امام باقر علیه السلام شکایت کردم و فرمود: چه چیزی مانع می شود که شیر گاو ننوشی؟ فرمود: حتما نوشیده ای. عرض کردم: بله بارها نوشیده ام. فرمود: آن را چگونه یافتی؟ معده را شستشو می دهد و قلوه ها را نیرومند کرده و بر آن پیه می پوشاند و باعث اشتها برای غذا می شود و فرمود: اگر روزش بود به همراه تو به ینبع می رفتیم تا شیر بنوشی. (2)
بیان
جوهری گفته است: «ذربت معدته تذرب ذربا» یعنی معده فاسد شد. فیروز آبادی گفته است: «یَنبُع» قلعه ای است که دارای چشمه ها و خرما و کشت زارهایی است که در مسیر حجّاج مصر قرار دارد.
روایت32.
محاسن: عیص بن عاصم می گوید: از امام صادق علیه السلام در باره نوشیدن شیر الاغ ماده سوال کردم، ایشان فرمود: بنوش. (3)
روایت33.
محاسن: ابی مریم انصاری می گوید: از امام صادق علیه السلام در باره نوشیدن شیر الاغ ماده سوال کردم، ایشان فرمود: اشکالی ندارد. (4)
روایت34.
محاسن: عیص می گوید با امام صادق علیه السلام چاشت می خوردم و فرمود: این ماست آب گرفته الاغ ماده است برای بیماری آن را درست کرده ایم اگر دوست داری از آن بخور. (5)
روایت35.
مکارم الاخلاق: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: این دو پاکیزه ترند: خرما و شیر، هرگاه رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله شیر می خورد دهان [خود] را با آب می شست و می فرمود: آن[شیر] چربی دارد. (6)
در روایتی فرموده است: هر گاه شیر نوشیدید دهان را بشوئید که چربی دارد.
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: شیرهای گاو درمان هستند.
أبو الحسن علیه السّلام می فرمود: بول های[ادرار] شترها از شیر آن ها بهتر است [با اینکه] خدا در شیرهایشان درمان قرار داده است
ص: 103
مَجَالِسُ ابْنِ الشَّیْخِ عَنْ هِلَالِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَفَّارِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَلِیٍّ الدِّعْبِلِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهم السلام قَالَ: شَیْئَانِ مَا دَخَلَا جَوْفاً قَطُّ إِلَّا أَفْسَدَاهُ الْجُبُنُّ وَ الْقَدِیدُ الْخَبَرَ(1).
6 المحاسن، عن بعض أصحابه رفعه عن أبی عبد الله علیه السلام: مثله (2).
وَ مِنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: ثَلَاثٌ یُؤْکَلْنَ وَ یَهْزِلْنَ اللَّحْمُ الْیَابِسُ وَ الْجُبُنُّ وَ الطَّلْعُ وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ الْجَوْزُ وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ الْکُسْبُ إِلَی آخِرِ مَا مَرَّ فِی بَابِ اللَّحْمِ (3).
وَ مِنْهُ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنِ الْجُبُنِّ فَقَالَ لَقَدْ سَأَلْتَنِی عَنْ طَعَامٍ یُعْجِبُنِی ثُمَّ أَعْطَی الْغُلَامَ دَرَاهِمَ فَقَالَ یَا غُلَامُ ابْتَعْ لِی جُبُنّاً وَ دَعَا بِالْغَدَاةِ فَتَغَدَّیْنَا مَعَهُ وَ أُتِیَ بِالْجُبُنِّ فَقَالَ کُلْ فَلَمَّا فَرَغَ مِنَ الْغَدَاءِ قُلْتُ مَا تَقُولُ فِی الْجُبُنِّ قَالَ أَ وَ لَمْ تَرَنِی أَکَلْتُهُ قُلْتُ بَلَی وَ لَکِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْکَ فَقَالَ سَأُخْبِرُکَ عَنِ الْجُبُنِّ وَ غَیْرِهِ کُلُّ مَا یَکُونُ فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ فَهُوَ لَکَ حَلَالٌ حَتَّی تَعْرِفَ الْحَرَامَ بِعَیْنِهِ فَتَدَعَهُ (4).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنِ الْجُبُنِّ وَ قُلْتُ لَهُ أَخْبَرَنِی مَنْ رَأَی أَنَّهُ یُجْعَلُ فِیهِ الْمَیْتَةُ فَقَالَ مِنْ أَجْلِ مَکَانٍ وَاحِدٍ یُجْعَلُ فِیهِ الْمَیْتَةُ حُرِّمَ فِی جَمِیعِ الْأَرَضِینَ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ مَیْتَةٌ فَلَا تَأْکُلْهُ وَ إِنْ لَمْ تَعْلَمْ فَاشْتَرِ وَ بِعْ وَ کُلْ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَعْتَرِضُ السُّوقَ فَأَشْتَرِی بِهَا اللَّحْمَ وَ السَّمْنَ وَ الْجُبُنَّ وَ اللَّهِ مَا أَظُنُّ کُلَّهُمْ یُسَمُّونَ هَذِهِ الْبَرْبَرُ وَ هَذِهِ السُّودَانُ (5).
ص: 104
باب بیستم : پنیر
روایات
روایت1.
امالی طوسی: امام علی بن الحسین علیه السلام فرمود: دو چیز هستند که هرگز به درونی وارد نمی شوند جز اینکه آن را تباه می سازند: پنیر و گوشت خشکیده .(1)
در محاسن از امام صادق علیه السلام، مانند آن آمده است. (2)
روایت2.
امام صادق علیه السّلام فرمود: سه چیز هستند که خورده می شوند و لاغر می کنند: گوشت خشکیده، پنیر و گُل خرما. و در حدیث دیگری [آمده است]، گردو، و در حدیث دیگری ته نشین روغن که از کره گیرند (بنتو) [آمده است]، تا آخر آنچه در باب گوشت گذشت. (3)
روایت3.
محاسن: عبد اللَّه بن سلیمان می گوید: از ابی جعفر علیه السّلام در باره پنیر سوال کردم، فرمود: از خوراکی پرسیدی که من از آن خوشم می آید، سپس چند درهم به غلامی داد و فرمود: با آن برای ما پنیر بخر و من با آن حضرت چاشت خوردم و غلام، پنیر را آورد و حضرت فرمود: بخور، چون از چاشت فارغ شدم گفتم: در باره پنیر چه می فرمایید؟ فرمود: ندیدی آن را خوردم؟ گفتم: چرا ولی دوست دارم از زبانتان بشنوم. فرمود: تو را در باره پنیر و غیر آن آگاه می کنم، هر چه حلال و حرام دارد برایت حلال است تا خود حرام آن را [دقیقا] بشناسی و آن را وانهی [کنار گذاری] (4)
روایت4.
محاسن: ابی الجارود می گوید: در باره پنیر از ابی جعفر علیه السّلام پرسیدم و گفتم کسی که دیده به من گزارش داده است که در آن، مردار می گذارند، حضرت فرمود: آیا به خاطر اینکه در یک جا در آن مردار می گذارند هر آنچه پنیر در روی زمین است حرام می شود؟ اگر دانستی[یقین کردی] که در آن مردار وجود دارد مخور و اگر نمی دانی[یقین نداری] بخر و بخور، به خدا سوگند که خود من به بازار می روم، گوشت و روغن و پنیر می خرم و به خدا سوگند نمی دانم[یقین ندارم] که همه در ذبیحه بسم اللَّه گفته اند، اینان بربرند و اینان هم سودانی هستند. (5)
ص: 104
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْجُبُنِّ وَ أَنَّهُ تُوضَعُ فِیهِ الْإِنْفَحَةُ مِنَ الْمَیْتَةِ قَالَ لَا یَصْلُحُ ثُمَّ أَرْسَلَ بِدِرْهَمٍ فَقَالَ اشْتَرِ بِدِرْهَمٍ مِنْ رَجُلٍ مُسْلِمٍ وَ لَا تَسْأَلْهُ عَنْ شَیْ ءٍ(1).
وَ مِنْهُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی شِبْلٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْجُبُنِّ قَالَ کَانَ أَبِی ذُکِرَ لَهُ مِنْهُ شَیْ ءٌ فَکَرِهَهُ ثُمَّ أَکَلَهُ فَإِذَا اشْتَرَیْتَهُ فَاقْطَعْ وَ اذْکُرِ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ کُلْ (2).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ الْحَلَبِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْجُبُنِّ فَقَالَ إِنَّ أَکْلَهُ یُعْجِبُنِی ثُمَّ دَعَا بِهِ فَأَکَلَهُ (3).
وَ مِنْهُ، عَنِ الْیَقْطِینِیِّ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَسَأَلَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنِ الْجُبُنِّ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام إِنَّهُ لَطَعَامٌ یُعْجِبُنِی فَسَأُخْبِرُکَ عَنِ الْجُبُنِّ وَ غَیْرِهِ کُلُّ شَیْ ءٍ فِیهِ الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ فَهُوَ لَکَ حَلَالٌ حَتَّی تَعْرِفَ الْحَرَامَ فَتَدَعَهُ بِعَیْنِهِ (4).
وَ مِنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ قَالَ: الْجُبُنُّ یَهْضِمُ الطَّعَامَ قَبْلَهُ وَ یُشَهِّی مَا بَعْدَهُ (5).
دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ، قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: نِعْمَ اللُّقْمَةُ الْجُبُنُّ یُطَیِّبُ النَّکْهَةَ وَ یَهْضِمُ مَا قَبْلَهُ وَ یُمْرِئُ مَا بَعْدَهُ.
الدُّرُوعُ الْوَاقِیَةُ، بِإِسْنَادِهِ إِلَی هَارُونَ بْنِ مُوسَی التَّلَّعُکْبَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْفَارِسِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الطَّبَرِیِّ عَنِ الْوَلِیدِ بْنِ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: نِعْمَ اللُّقْمَةُ الْجُبُنُّ تُعْذِبُ الْفَمَ وَ تُطَیِّبُ النَّکْهَةَ وَ تَهْضِمُ مَا قَبْلَهُ وَ تُشَهِّی الطَّعَامَ وَ مَنْ یَتَعَمَّدْ أَکْلَهُ رَأْسَ الشَّهْرِ أَوْشَکَ أَنْ لَا تُرَدَّ لَهُ حَاجَةٌ.
قال الجوهری النکهة ریح الفم.
الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْهَاشِمِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ
ص: 105
روایت5.
محاسن: از امام صادق علیه السّلام در باره پنیر سوال شد که در آن مایه پنیر از مردار قرار می دهند. فرمود: نشاید[چنین نیست]، سپس درهمی فرستاد و فرمود: از مردی مسلمان پنیر بخر و از چیزی سوال مکن. (1)
روایت6.
محاسن: عمرو بن ابی شبل می گوید از امام صادق علیه السلام در باره پنیر سوال کردم. فرمود: برای پدرم، در باره آن چیزی گفتند که آن را بد داشت سپس خورد، هنگامی که خریدی دنبال مکن[پیگیری مکن] و نام خدا را بر آن ببر و بخور. (2)
روایت7.
محاسن: مردی از امام صادق علیه السّلام در باره پنیر پرسید، فرمود: از خوردن آن خوشم می آید و سپس آن را خواست و خورد. (3)
روایت8.
محاسن: یکی از اصحاب می گوید: نزد ابی جعفر علیه السّلام بودم، و فردی در باره پنیر سوال کرد. حضرت فرمود: خوراکی است که من می پسندم و تو را در باره پنیر و غیر آن آگاه می کنم : هر چیزی که حلال و حرام دارد برایت حلال است تا خود حرام را بدانی[یقین کنی] و آن را به طور خاص وانهی[کنار گذاری] (4)
روایت9.
محاسن: فرمود: پنیر خوراک پیش از خود را هضم می کند و برای پس از خود موجب اشتها می شود. (5)
روایت10.
امام صادق علیه السّلام فرمود: پنیر، چه خوب لقمه ایست دهن را خوشبو کند و خوراک پیش از خود را هضم کند و پس از خود را گوارا می سازد.
روایت11.
امام صادق علیه السّلام میفرمود: پنیر، چه خوب لقمه ایست، دهان را باز می کند و بوی دهان را خوش کند و خوراک پیش از خود را هضم می کند و اشتهای خوردن می آورد و هر که روز اول هر ماه آن را بخورد بسا که حاجتی از او رد نشود.
بیان
جوهری گفته است: «النکهه» به معنای بوی دهان است.
روایت12.
کافی:
ص: 105
بْنِ الْفُضَیْلِ النَّیْسَابُورِیِّ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ الْجُبُنِّ فَقَالَ دَاءٌ لَا دَوَاءَ لَهُ فَلَمَّا کَانَ بِالْعَشِیِّ دَخَلَ الرَّجُلُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَنَظَرَ إِلَی الْجُبُنِّ عَلَی الْخِوَانِ فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ سَأَلْتُکَ بِالْغَدَاةِ عَنِ الْجُبُنِّ فَقُلْتَ لِی إِنَّهُ هُوَ الدَّاءُ الَّذِی لَا دَوَاءَ لَهُ وَ السَّاعَةَ أَرَاهُ عَلَی الْخِوَانِ قَالَ فَقَالَ هُوَ ضَارٌّ بِالْغَدَاةِ نَافِعٌ بِالْعَشِیِّ وَ یَزِیدُ فِی مَاءِ الظَّهْرِ.
وَ رُوِیَ: أَنَّ مَضَرَّةَ الْجُبُنِّ فِی قِشْرِهِ (1).
الْمَحَاسِنُ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْعَبْدِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: الْجُبُنُّ وَ الْجَوْزُ فِی کُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا الشِّفَاءُ فَإِنِ افْتَرَقَا کَانَ فِی کُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا الدَّاءُ(2).
المکارم، عنه علیه السلام: مثله (3).
الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِدْرِیسَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْجُبُنَّ وَ الْجَوْزَ إِذَا اجْتَمَعَا کَانَا دَوَاءً وَ إِذَا افْتَرَقَا کَانَا دَاءً(4).
قد یقال إن الجوز إنما یصلحه إذا لم یکن مالحا فإنه حینئذ بارد رطب فی الثالثة و أما مالحه فهو حار یابس فی الثالثة و الجوز حار إما فی الثانیة أو فی الثالثة یابس فی الأولی فتزید غائلته.
الْمَکَارِمُ، عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: الْجُبُنُّ یَهْضِمُ مَا قَبْلَهُ وَ یُشَهِّی مَا بَعْدَهُ (5).
فی المصباح الجبن المأکول فیه ثلاث لغات أجودها سکون الباء و الثانیة ضمها للإتباع و الثالثة و هی أقلها التثقیل و منهم من یجعل التثقیل من ضرورة الشعر.
ص: 106
مردی از امام صادق علیه السّلام در باره پنیر پرسید، حضرت فرمود: دردی است که درمانی ندارد. و در هنگام شام، آن مرد نزد آن حضرت آمد و دید سر سفره او پنیر است گفت: قربانت شوم، هنگام چاشت در باره پنیر از شما پرسیدم فرمودید درد بی درمان است و اکنون آن را در سفره می بینم؟ می گوید: فرمود: آن در چاشت زیان دارد و در شام سودمند است و در منی می افزاید. (1)
و روایت است که زیان پنیر در پوسته آن است.
روایت13.
محاسن: از امام صادق علیه السّلام فرمود: در هر دوی پنیر و گردو، درمان می باشد و اگر جدا از هم [خورد شوند] در هر کدام از آن ها، درد می باشند.(2)
در مکارم مانند آن را نقل کرده است. (3)
روایت14.
کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: اگر پنیر و گردو با هم جمع شوند[با هم خورده شوند] هر دو دارو هستند و اگر جدا از هم باشند، درد هستند. (4)
بیان
گفته می شود که گردو، آن [پنیر] را اصلاح می کند[بهتر می کند] اگر شور نباشد چون در این حال سرد و تر است و در درجه سوّم ولی پنیر شور و گرم و خشک است در درجه سوّم و گردو هم گرم است در درجه دوّم یا سوّم و خشک است در درجه یکم و آفت آن را افزایش می دهد.
روایت15.
مکارم الاخلاق: امام صادق علیه السّلام فرمود: پنیر پیش از خود را هضم می کند و اشتهای غذا خورن، را در پی می آورد.(5)
بیان
در مصباح گفته است: واژه «جبن» که خوردنی است، در لغت به سه شکل به کار می رود: اولین شکل که بهترین آن است جبن، با سکون باء می باشد. شکل دوم، جبُن است و شکل سوم که کم کاربردتر است «جبّن»می باشد. و برخی «جبّن» را بنا به ضرورت شعری به صورت مشدد به کار می برند .
ص: 106
الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی رَفَعَهُ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: مَنْ أَرَادَ الْمَاسْتَ وَ لَا یَضُرُّهُ فَلْیَصُبَّ عَلَیْهَا الْهَاضُومَ قُلْتُ وَ مَا الْهَاضُومُ قَالَ النَّانْخَواهُ (1).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَجَّالِ عَنْ أَبِی سُلَیْمَانَ الْحَمَّارِ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَجَاءَنَا بِمَضِیرَةٍ وَ بَعْدَهَا بِطَعَامٍ ثُمَّ أُتِیَ بِقِنَاعٍ مِنْ رُطَبٍ عَلَیْهِ أَلْوَانٌ الْخَبَرَ(2).
المحاسن، عن الحجال: مثله (3)
فی بحر الجواهر مضر من باب نصر حمض سخت ترش و المضیرة طبیخة تطبخ باللبن الماضر فارسیها دوغبا.
إِرْشَادُ الْقُلُوبِ، عَنْ سُوَیْدِ بْنِ غَفَلَةَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَوَجَدْتُهُ جَالِساً وَ بَیْنَ یَدَیْهِ إِنَاءٌ فِیهِ لَبَنٌ أَجِدُ رِیحَ حُمُوضَتِهِ وَ فِی یَدِهِ رَغِیفٌ أَرَی قشاء [قُشَارَ] الشَّعِیرِ فِی وَجْهِهِ وَ هُوَ یَکْسِرُ بِیَدِهِ وَ یَطْرَحُهُ فِیهِ الْخَبَرَ(4).
ص: 107
باب بیست و یکم : ماست و مضیره (خوراکی که با شیر ترش طبخ می شود)
روایات
روایت1.
کافی: ابی الحسن علیه السّلام فرمود: هر که می خواهد ماست به او زیان نرساند، در آن، هاضوم بریزد. [راوی می گوید] عرض کردم: هاضوم چیست؟ فرمود: نانخواه. (1)
روایت2.
کافی: ابی سلیمان حمّار می گوید که نزد امام صادق علیه السّلام بودیم و مضیره آوردند و به دنبال آن خوراک آوردند و سپس ظرفی از خرما تازه آوردند که که چند رنگ با آن بود. (2)
در محاسن مانند آن آمده است. (3)
بیان
در بحر الجواهر گفته است: «مضَر یمضُر» به معنای ترش شد و سخت ترش است و مضیره چیزی است که با شیر ترشیده درست می شود که در فارسی به آن دوغبا می گویند (شاید منظورش کاله جوش کشک است).
روایت3.
ارشاد القلوب: سوید بن غفله می گوید، نزد علی بن ابی طالب علیه السّلام رفتم و دیدم نشسته و در پیش او ظرفی از شیر است که من بوی ترشیدگی آن را احساس کردم و در دستش قرص نانی است که پوسته جو را بر روی آن دیدم و حضرت آن را با دست خود خرد می کرد و در آن شیر می ریخت. ادامه حدیث.(4)
ص: 107
الأعراف: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ (1)
النحل: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَکُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ إلی قوله تعالی وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ إلی قوله وَ ما ذَرَأَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ (2)
طه: فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّی کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ (3)
التنزیل: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْکُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا یُبْصِرُونَ (4)
یس: وَ آیَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ إلی قوله سبحانه سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ (5)
الرحمن: وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ (6)
ص: 108
ابواب گیاهان
باب یکم : کلیات احوال گیاهان و نوادرشان و احوال درختان و آنچه بدان وابسته است
آیات
- وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ (1)
{ و زمین پاک [و آماده]، گیاهش به اذن پروردگارش برمی آید و آن [زمینی] که ناپاک [و نامناسب] است [گیاهش] جز اندک و بی فایده برنمی آید. این گونه، آیات [خود] را برای گروهی که شکر می گزارند، گونه گون بیان می کنیم}
- هُوَ الَّذی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَکُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فیهِ تُسیمُونَ *یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخیلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ *وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ * وَ ما ذَرَأَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُه (2)
{اوست کسی که از آسمان، آبی فرود آورد که [آب] آشامیدنی شما از آن است، و روییدنی [هایی] که [رمه های خود را] در آن می چرانید [نیز] از آن است. به وسیله آن، کشت و زیتون و درختان خرما و انگور و از هر گونه محصولات [دیگر] برای شما می رویاند. قطعاً در اینها برای مردمی که اندیشه می کنند نشانه ای است.و شب و روز و خورشید و ماه را برای شما رام گردانید، و ستارگان به فرمان او مسخّر شده اند. مسلماً در این [امور] برای مردمی که تعقل می کنند نشانه هاست.و [همچنین] آنچه را در زمین به رنگهای گوناگون برای شما پدید آورد [مسخّر شما ساخت].} - فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّی*کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ (3)
{و از آسمان آبی فرود آورد، پس به وسیله آن رُستنیهای گوناگون، جفت جفت بیرون آوردیم. بخورید و دامهایتان را بچرانید}
- أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْکُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا یُبْصِرُونَ(4)
{ آیا ننگریسته اند که ما باران را به سوی زمینِ بایر می رانیم، و به وسیله آن کِشته ای را برمی آوریم که دامهایشان و خودشان از آن می خورند؟ مگر نمی بینند؟}
- وَ آیَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ *وَ جَعَلْنا فیها جَنَّاتٍ مِنْ نَخیلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فیها مِنَ الْعُیُونِ *لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدیهِمْ أَ فَلا یَشْکُرُونَ *سُبْحانَ الَّذی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ .(5)
{و زمین مرده، برهانی است برای ایشان، که آن را زنده گردانیدیم و دانه از آن برآوردیم که از آن می خورند. و در آن [زمین] باغهایی از درختان خرما و تاک قرار دادیم و چشمه ها در آن روان کردیم. تا از میوه آن و [از] کارکردِ دستهایِ خودشان بخورند، آیا باز [هم] سپاس نمی گزارند؟ پاک [خدایی] که از آنچه زمین می رویاند و [نیز] از خودشان و از آنچه نمی دانند، همه را نر و ماده گردانیده است.}
- وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ(6)
{ و بوته و درخت چهره سایانند. }
ص: 108
عبس: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا وَ حَدائِقَ غُلْباً وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (1)
الأعلی: الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعی فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوی (2)
وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ قیل أی الأرض الکریمة التربة یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ أی بمشیته و تیسره عبر به عن کثرة النبات و حسنه و غزارة نفعه لأنه أوقعه علی مقابله وَ الَّذِی خَبُثَ کالحرة و السبخة لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً أی قلیلا عدیم النفع و نصبه علی الحال و تقدیر الکلام و البلد الذی خبث لا یخرج نباته إلا نکدا فحذف المضاف و أقیم المضاف إلیه مقامه فصار مرفوعا مستترا کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ أی نرددها و نکررها لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ نعمة الله فیتفکرون فیها و یعتبرون بها و الآیة مثل لمن تدبر الآیات و انتفع بها و لمن لم یرفع إلیها رأسا و لم یتأثر بها.
و قال علی بن إبراهیم (3)
هو مثل الأئمة علیهم السلام یخرج علمهم بإذن ربهم و لأعدائهم لا یخرج علمهم إلا کدرا فاسدا و قال ابن شهرآشوب فی المناقب قال عمرو بن العاص للحسین علیه السلام ما بال لحاکم أوفر من لحانا فقرأ علیه السلام هذه الآیة(4).
و قال سبحانه هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَکُمْ مِنْهُ شَرابٌ أی ما تشربونه وَ مِنْهُ شَجَرٌ أی و منه تکون شجر یعنی الشجر الذی ترعاه المواشی و قیل کل ما نبت علی الأرض شجر فِیهِ تُسِیمُونَ من سامت الماشیة و أسامها صاحبها یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ و قرأ أبو بکر بالنون علی التفخیم وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ أی و بعض کلها إذ لم ینبت فی الأرض کل ما یمکن من الثمار قیل و لعل تقدیم
ص: 109
- فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ* أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا* ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا* فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا* وَ عِنَباً وَ قَضْباً* وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا*وَ حَدائِقَ غُلْباً *وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا *مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ.(1)
{ پس انسان باید به خوراک خود بنگرد،که ما آب را به صورت بارشی فرو ریختیم، آن گاه زمین را با شکافتنی [لازم] شکافتیم، پس در آن، دانه رویانیدیم. و انگور و سبزی، و زیتون و درخت خرما، و باغهای انبوه، و میوه و چراگاه،
[تا وسیله] استفاده شما و دامهایتان باشد.}
- و َالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعی فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوی (2)
{ و آنکه چمنزار را برآورد *و پس [از چندی] آن را خاشاکی تیره گون گردانید.}
تفسیر
و «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ » یعنی زمین زراعت ده «یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ » یعنی گیاه آن به فرمان و مشیت و آسان کردن پروردگارش خارج می شود و این کنایه از پر گیاهی و خوش گیاهی و پر سودی است گویا آن را در برابر«وَ الَّذِی خَبُثَ » قرار داده است که جز کاست نرویاند و سودی ندهد. «لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً » یعنی کم و بدون سود، و علت منصوب این است که نقش حال را دارد و تقدیر آن چنین است: آن [زمینی] که ناپاک [و نامناسب] است گیاهان آن جز اندک و بی فایده برنمی آورد. مضاف حذف شده است و به جای آن مضاف الیه قرار گرفته و مستترا مرفوع شده است. «کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ » یعنی آن ها را تکرار می کنیم «لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ » که نعمت های خدا را شکر می گویند و در آن تفکر می کنند و از آن عبرت می گیرندو این آیه مثل است برای کسی که در آیات اندیشه کند و از آنها عبرت گیرد و کسی که به آن ها سر برنیاورد و به آنها گوش ندهد و در گمراهی بماند.
علی بن ابراهیم (3)گفته است: [این آیه] َمَثل است برای ائمه علیهم السّلام که دانش خود را به فرمان پروردگارشان اظهار می دارند و [ همچنین مثل است برای] برای دشمنانشان که دانش آنها جز تیره و فاسد خارج نمی کند، و ابن شهرآشوب در مناقب آورده است که عمرو بن عاص به حسین علیه السّلام گفت: چرا ریشهای شما انبوهتر از ریشهای ما است؟ و آن حضرت علیه السّلام این آیه را در پاسخش خواند. (4)
خداوند سبحان فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَکُمْ مِنْهُ شَرابٌ »(5){ اوست کسی که از آسمان، آبی فرود آورد که [آب] آشامیدنی شما از آن است} شراب یعنی آنچه آن را می نوشید و «وَ مِنْهُ شَجَرٌ » و از جمله آن، درخت است یعنی درختی که بهائم از آن می چرند، و گفته شده است هر چه بر زمین بروید شجر است«فِیهِ تُسِیمُونَ » { [رمه های خود را] در آن می چرانید}«سامت الماشیه» یعنی چارپایان به چراگاه رفتند «اسامها صاحبها» یعنی صاحبشان آن ها را به چراگاه برد. «یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ » و ابوبکر آن را به جهت تفخیم با نون قرائت کرده است. «وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ »{ و زیتون و درختان خرما و انگور و از هر گونه محصولات [دیگر] } یعنی برخی از همه میوه ها چون هر میوه ای در زمین نمی روید و گفته شده است تقدیم
ص: 109
ما یسأم فیه علی ما یؤکل منه لأنه سیصیر غذاء حیوانیا هو أشرف الأغذیة و من هذا تقدیم الزرع و التصریح بالأجناس الثلاثة و ترتیبها.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ علی وجود الصانع و حکمته فإن من تأمل أن الحبة تقع فی الأرض و تصل إلیها نداوة تنفذ فیها فینشق أعلاها و یخرج منه ساق الشجرة و ینشق أسفلها فیخرج منه عروقها ثم ینمو و یخرج منه الأوراق و الأزهار و الأکمام و الثمار و یشتمل کل منها علی أجسام مختلفة الأشکال و الطباع مع اتحاد المواد و نسبة الطبائع السفلیة و التأثیرات الفلکیة إلی الکل علم أن ذلک لیس إلا بفعل فاعل مختار مقدس عن منازعة الأضداد و الأنداد.
وَ ما ذَرَأَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ عطف علی اللیل أی و سخر لکم ما خلق لکم فیها من حیوانات و نباتات مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ أی أصنافه فإنها تتخالف باللون غالبا إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ أن اختلافها فی الطباع و الهیئات و المناظر لیس إلا بصنع صانع حکیم.
و قال تعالی وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ قیل عدل من لفظ الغیبة إلی صیغة المتکلم علی الحکایة لکلام الله تنبیها علی ظهور ما فیه من الدلالة علی کمال القدرة و الحکمة و إیذانا بأنه مطاع تنقاد الأشیاء المختلفة بمشیته أَزْواجاً أی أصنافا مِنْ نَباتٍ شَتَّی أی متفرقات فی الصور و الأعراض و المنافع یصلح بعضها للناس و بعضها للبهائم فلذلک قال کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ أی أخرجنا أصناف النبات قائلین کلوا و ارعوا أنعامکم إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهی لذوی العقول الناهیة عن اتباع الباطل و ارتکاب القبائح جمع نهیة.
و أقول هذا مما یدل علی عموم الإباحة إلا ما أخرجه الدلیل کما مر.
وَ النَّجْمُ أی النبات الذی ینجم أی یطلع من الأرض و لا ساق له وَ الشَّجَرُ الذی له ساق یَسْجُدانِ ینقادان لله فیما یرید بهما طبعا انقیاد الساجد من المکلفین طوعا
ص: 110
چراگاه حیوان بر خوراک آدمی برای این است که گوشت حیوان خوراک آدمی می شود که بهترین خوراک است و تقدیم زراعت به اجناس سه گانه هم از این باب است.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ »{ . قطعاً در اینها برای مردمی که اندیشه می کنند نشانه ای است} در وجود صانع و حکمتش زیرا کسی که در این اندیشه کند که دانه در زمین می افتد و به آن تری می رسد و بالای آن می شکافد و از آن جوانه درخت برمی آید و پایینش می شکافد و از آن ریشه در می آید و بزرگ می شود و برگ و گل و غنچه و میوه می دهد و هر کدام از این ها جسمی گوناگون با طبعی متفاوت دارند با اینکه مادّه همه آن ها یکی است و طبع و تأثیر افلاک همه یکسان است می فهمد که این جز کار فاعلی مختار نیست که از تنازع اضداد و انداد[شریک ها] برکنار است .
«وَ ما ذَرَأَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ »{ و [همچنین] آنچه را در زمین به رنگهای گوناگون برای شما پدید آورد [مسخّر شما ساخت] } عطف است بر «لیل» یعنی فراهم کرد براتان هر آنچه در زمین است از جانور و گیاه «مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ »یعنی گونه های آن ها مختلف است که رنگ رشته هایشان غالبا با هم تفاوت دارند «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ »{ بی تردید، در این [امور] برای مردمی که پند می گیرند نشانه ای است. } در اینکه اختلاف در طبع و شکل و منظر نیست مگر کار سازنده ای حکیم.
و فرمود: «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ»(1) { و از آسمان آبی فرود آورد و بدان برای شما بیرون آورد}گفته اند: عدول از لفظ غایب به صیغه متکلم در حکایت سخن خداوند آگاهی دادن است بر کمال قدرت و حکمت و اعلامی است بر اینکه خداوند، مورد اطاعت است و همه چیزهای گوناگون فرمانبر خواست اویند. «أَزْواجاً » یعنی اصنافی «مِنْ نَباتٍ شَتَّی » یعنی در صورت و عرض و منافع که برخی از آن ها در مورد انسان و برخی بهائم هم وجود دارد متفاوت هستند. از این رو فرمود: «کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ » یعنی انواع گیاهان را به وجود آوردیم، در حالی که می گوییم: خود بخورید و به چهارپاهایانتان در چرا بدهید «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهی »یعنی برای خرد داران که به دنبال بیهوده [و باطل] نمی روند و به کارهای زشت دست نمی زنند.
گویم: این دلالت دارد بر اینکه هر چیزی مباح است جز آنچه دلیلی بر حرمت آن وجود داشته باشدچنانچه گذشت.
«و النجم»(2) یعنی گیاهی که از زمین می روید و بر آن پهن می شود و ساقه ندارد و { وَ الشَّجَرُ }شجر آنچه را گویند که ساقه دارد { یَسْجُدانِ }که هر دو مطیع خواست خدا هستند و به مانند انسان ها که مکلف به سجده بر او هستند آن ها نیز طبعا مطیع و منقاد او هستند.
ص: 110
وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعی أی ینبت ما یرعاه الدواب فَجَعَلَهُ بعد خضرته غُثاءً أَحْوی أی یابسا أسود و قیل أحوی حال من المرعی أی أخرجه أحوی من شدة خضرته.
أقول
و قد مر سائر الآیات و تفسیرها فی باب جوامع ما یحل.
الْعُیُونُ وَ الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرٍ الطَّائِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: سَأَلَ الشَّامِیُّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیهم السلام عَنْ أَوَّلِ شَجَرَةٍ غُرِسَتْ فِی الْأَرْضِ فَقَالَ الْعَوْسَجَةُ وَ مِنْهَا عَصَا مُوسَی علیه السلام وَ سَأَلَهُ عَنْ أَوَّلِ شَجَرَةٍ نَبَتَتْ فِی الْأَرْضِ فَقَالَ هِیَ الدُّبَّاءُ وَ هِیَ الْقَرْعُ (1).
لا تنافی بین الأول و الثانی لأن الأول ما کان بغرس غارس و الثانی ما نبتت من غیر غرس و أما ما سیأتی من أن أول الشجرة النخلة فیمکن أن تکون الأولیة فی إحداهما إضافیة أو المراد بما سیأتی ما له ثمرة معروفة أو إحداهما ما نبت بالنواة و الأخری ما نبت بالغصن و فی المصباح العوسج فوعل من شجر الشوک له ثمر مدور و الواحدة عوسجة.
الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ النُّعْمَانِ عَنْ بُرَیْدٍ الْعِجْلِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: إِنَّمَا سُمِّیَ الْعُودُ خِلَافاً لِأَنَّ إِبْلِیسَ عَمِلَ صُورَةَ سُوَاعٍ عَلَی خِلَافِ صُورَةِ وَدٍّ فَسُمِّیَ الْعُودُ خِلَافاً الْخَبَرَ(2).
إنما سمی العود أی الشجر المعهود و کأن السواع کان منحوتا منه و قال الفیروزآبادی الخلاف ککتاب و شدّه لحن صنف من الصفصاف و لیس به سمی خلافا لأن السیل یجی ء به سبیا فینبت من خلاف أصله و قال فی المصباح
ص: 111
{ وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعی }(1) یعنی گیاهی را که چارپایان در آن بچرند را در می آورد و «فَجَعَلَهُ »پس از سبزی، آن را قرار می دهد: «غُثاءً أَحْوی » یعنی خشک و سیاه کنند. و گفته اند: «أحوی» حال است برای «مرعی»به این معنا که چراگاه را از کثرت سبزی به سیاهی می کشاند.
گویم
تفسیر آیات دیگر در کلیات حلال از حیوانات مورد اشاره قرار گرفت.
روایات
روایت1.
عیون اخبار: شامی در مورد نخستین درخت که در زمین کاشته شده از امیر المؤمنین علیه السّلام سوال کرد، حضرت فرمود: درخت عوسجه است که عصای موسی علیه السّلام از آن بود، از حضرت در باره نخست درختی که بر زمین روئید، سوال کرد، حضرت فرمود: کدو بود. (2)
بیان
منافاتی میان اولی و دومی نیست زیرا اولی در آنجا است که کشتکاری دارد و دومی در موردی است که خودرو است[و نیاز به غرس و کشت ندارد]، و آنچه آید که نخست درخت کشت شده نخل است بسا که اوّل بودن در یکی حقیقی است و در یکی نسبی یا مقصود این است که نخستین درخت میوه ده، نخل بوده یا یکی نخستین درختی بوده که با هسته کشت شده و دیگری با شاخه. در مصباح گفته: عوسج از درختهای خاردار است و میوه گردی دارد و مفرد آن عوسجه است.
روایت2.
شرایع: امام باقر علیه السّلام فرمود: همانا درخت عود را خلاف نامیده اند برای آنکه شیطان بر آن، صورت بت سواع را بر خلاف صورت بت ودّ ساخت و [از همین رو] عود، خلاف نامیده شد. تا آخر خبر. (3)
بیان
عود را درخت معهود نامیده اند، گو اینکه بت سواع از آن تراشیده شده بود، فیروزآبادی گفته است: خلاف بر وزن کتاب – مشدد بودن آن اشتباه است- و نوعی بید است. یک نوع از صفصاف(بید) است و از نظر زیبائی بر خلاف انواع دیگر است و از این رو آن را خلاف نامیدند، چون سیل جوانه آن را می آورد و آن ، بر خلاف اصل خود می روید، در مصباح گفته است:
ص: 111
قال الدینوری زعموا أنه سمی خلافا لأن الماء یأتی به سبیا ینبت مخالفا لأصله و یحکی أن بعض الملوک مر بحائط فرأی شجر الخلاف فقال لوزیره ما هذا الشجر فکره الوزیر أن یقول شجر الخلاف لنفور النفوس عن لفظه فسماه باسم ضده فقال شجر الوفاق فأعظمه الملک لنباهته.
الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِیِّ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ عُیَیْنَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمْ یَخْلُقِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَجَرَةً إِلَّا وَ لَهَا ثَمَرَةٌ تُؤْکَلُ فَلَمَّا قَالَ النَّاسُ اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً أَذْهَبَ نِصْفَ ثَمَرِهَا فَلَمَّا اتَّخَذُوا مَعَ اللَّهِ إِلَهاً شَاکَ الشَّجَرُ(1).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی الْعَلَوِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ الْقَطَّانِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عِیسَی بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله سُئِلَ کَیْفَ صَارَتِ الْأَشْجَارُ بَعْضُهَا مَعَ أَحْمَالٍ وَ بَعْضُهَا بِغَیْرِ أَحْمَالٍ فَقَالَ کُلَّمَا سَبَّحَ اللَّهَ آدَمُ تَسْبِیحَةً صَارَتْ لَهُ فِی الدُّنْیَا شَجَرَةً مَعَ حِمْلٍ وَ کُلَّمَا سَبَّحَتْ حَوَّاءُ تَسْبِیحَةً صَارَتْ فِی الدُّنْیَا شَجَرَةً مِنْ غَیْرِ حِمْلٍ (2).
مَجَالِسُ ابْنِ الشَّیْخِ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْمُفِیدِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: أَوَّلُ شَجَرَةٍ نَبَتَتْ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ النَّخْلَةُ(3).
تَفْسِیرُ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ الْهَیْثَمِ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الشَّجَرَ لَمْ یَزَلْ خَضِیداً کُلَّهُ حَتَّی دُعِیَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ عَزَّ الرَّحْمَنُ وَ جَلَّ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ فَکَادَتِ السَّمَاوَاتُ أَنْ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقَّ الْأَرْضُ وَ تَخِرَّ الْجِبَالُ هَدّاً فَعِنْدَ ذَلِکَ اقْشَعَرَّ الشَّجَرُ وَ صَارَ لَهُ شَوْکٌ
ص: 112
دینوری می گوید: چنین می پندارند که چون که آب آن را می آورد و بر خلاف اصل خود، می روید آن را خلاف می گویند و حکایت است که پادشاهی به باغی رسید و درخت خلاف را دید و به وزیرش گفت: این درخت چیست؟ و وزیر نخواست لفظ خلاف که نفرت آور است به زبان بیآورد، گفت: درخت وفاق است و پادشاه به خاطر هوش او وی را بزرگداشت.
روایت3.
علل الشرایع: امام صادق علیه السّلام فرمود: که خدا درختی نیافرید مگر اینکه میوه خوردنی داشت و زمانی که مردم گفتند: خداوند [برای خود] فرزند گرفته است، خداوند میوه نیمی از درخت ها را برد و زمانی که به همراه خدا بت پرستیدند درخت، خار برآورد. (1)
روایت4.
علل الشرایع: امام علی علیه السلام فرمود: از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله پرسش شد که چگونه برخی درختها بار دارند و برخی ندارند؟ فرمود: هر چقدر که آدم تسبیح خدا را گفت، برای او درختی بار ده در جهان شد و هر چه حواء تسبیح گفت درختی بی بار شد. (2)
روایت5.
امالی طوسی: امام باقر علیه السّلام فرمود: نخستین درختی که بر زمین روئیده است، نخل خرماست. (3)
روایت6.
تفسیر قمی: امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: هر درختی پیوسته بار چیدنی داشت تا برای خدا فرزند ادّعا شد، برکنار است خدا از اینکه فرزند داشته باشد، از این گفته نزدیک است آسمانها از هم بپاشند و زمین بشکافد و کوهها بپاشند، در این هنگام درخت لرزید و خار برآورد از ترس
ص: 112
حِذَارَ أَنْ یَنْزِلَ بِهِ الْعَذَابُ الْخَبَرَ(1).
فی القاموس خضد الشجر قطع شوکه.
الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّهُ لَنْ یَغْضَبَ لِلَّهِ شَیْ ءٌ کَغَضَبِ الطَّلْحِ وَ السِّدْرِ إِنَّ الطَّلْحَ کَانَتْ کَالْأُتْرُجِّ وَ السِّدْرَ کَالْبِطِّیخِ فَلَمَّا قَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ أَنْقَصَتَا حِمْلَهُمَا فَصَغُرَ فَصَارَ لَهُ عَجَمٌ وَ اشْتَدَّ الْعَجَمُ فَلَمَّا أَنْ قَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ أَذْعَرَتَا فَخَرَجَ لَهُمَا هَذَا الشَّوْکُ وَ نَقَصَتَا حِمْلَهُمَا وَ صَارَ النَّبِقُ إِلَی هَذَا الْحِمْلِ وَ ذَهَبَ حِمْلُ الطَّلْحِ فَلَا یَحْمِلُ حَتَّی یَقُومَ قَائِمُنَا أَوْ تَقُومَ السَّاعَةُ قَالَ مَنْ سَقَی طَلْحَةً أَوْ سِدْرَةً فَکَأَنَّمَا سَقَی مُؤْمِناً مِنْ ظِمَاءٍ(2).
فی القاموس الطلح شجر عظام و الطلع و الموز و قال النبق حمل السدر کالنبق بالکسر و ککتف واحدته بهاء و قال البیضاوی فی قوله تعالی وَ طَلْحٍ و شجر موز أو أم غیلان و له أنوار کثیرة طیبة الرائحة و قرئ بالعین مَنْضُودٍ نضد حمله من أسفله إلی أعلاه انتهی.
و قوله علیه السلام و ذهب حمل الطلح أی حمله المعهود أو مطلقا إن حملناه علی شجر لا حمل له و کونه فی الجنة منضود الحمل لا ینافی کونه فی الدنیا غیر ذی حمل
قَالَ ابْنُ الْأَثِیرِ فِی النِّهَایَةِ: فِی الْحَدِیثِ مَنْ قَطَعَ سِدْرَةً صَوَّبَ اللَّهُ رَأْسَهُ فِی النَّارِ.
سئل أبو داود السجستانی عن هذا الحدیث فقال هو حدیث مختصر و معناه من قطع سدرة فی فلاة یستظل بها ابن السبیل عبثا و ظلما بغیر حق یکون له فیها صوب الله رأسه فی النار أی نکسه.
قد مر معنی الحدیث فی المجلد العاشر و أنه کانت سدرة عند قبر الحسین علیه السلام و کانت علامة قبره فقطعها بعض الخلفاء لیعمی أثر قبره فالملعون قاطع تلک السدرة و هی من معجزاته علیه السلام (3).
ص: 113
اینکه به خاطر این سخن عذاب نازل شود. الخبر. (1)
بیان
در قاموس گفته است: «خضد الشجر» یعنی خار آن قطع شد.
روایت7.
تفسیرعیاشی: امام صادق علیه السّلام فرمود: هرگز خداوند خشم نکند به چیزی همچون خشم بر درخت طلح و سدر. طلح، میوه ای همچون پرتقال داشت و سدر میوه ای چون خربزه داشت و چون یهود گفتند دست خدا بسته است میوه هاشان خرد شد و هسته دار شد و هسته شان سخت شد و چون نصاری گفتند مسیح پسر خدا است لرزیدند و خار برآوردند و میوه شان کاسته شد و بصورت کنونی درآمد و طلح به کلی بی میوه شد و میوه نیاورد تا قائم ما ظهور کند و قیامت برپا شود، فرمود: هر که یک درخت طلح یا سدر را آب دهد گویا که مؤمنی را آب داده است. (2)
بیان
در قاموس گفته است: طلح درخت بزرگی است و نام درخت طلع و موز است و گفته نام میوه درخت سدر نبق است و نِبق با کسره و مفردش نِبقه است و بیضاوی در تفسیر سخن خداوند متعال که فرمود: «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ»(3) گفته است مراد، درخت موز یا درخت امّ غیلانست که گل فراوان و خوشبو دارد و با عین هم خوانده شده است. منضود یعنی از پایین تا بالای آن میوه کنار هم چیده شده است. پایان.
اینکه فرمود«و ذهب حمل الطلح » یعنی میوه نخست آن یا هر میوه آن اگر که آن را بر درخت بی میوه تفسیر کنیم و اینکه، طلح در بهشت دارای میوه های کنار هم چیده شده است منافات ندارد که در دنیا بی میوه باشد.
ابن اثیر در نهایه گفته است: در حدیث آمده است که هر کسی که درخت سدری را ببُرد خدا او را وارونه در دوزخ می افکند.
از ابو داود سجستانی در باره معنی این حدیث سوال شد، گفت: حدیث مختصریست و معنایش این است که هر کسی درخت سدری را در بیابان که سایه سر رهگذران است بیهوده و بنا حق ببرد ، خداوند سر او را وارونه در دوزخ افکند.
گویم
معنای حدیث در جلد دهم گذشت و اینکه یک درخت سدر نزد قبر حسین علیه السّلام بود و نشانه قبر آن حضرت بود و یکی از خلفاء آن را برید تا نشانه قبر او را از میان ببرد و برنده درخت سدر قبر آن حضرت ملعون است و آن از معجزات او به حساب می آید .
ص: 113
الأنعام: وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ کُلِّ شَیْ ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراکِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلی ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ إِنَّ فِی ذلِکُمْ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (1)
و قال: وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ(2)
الرعد: وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوا