بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار المجلد 62

اشارة

سرشناسه: مجلسی محمد باقربن محمدتقی 1037 - 1111ق.

عنوان و نام پدیدآور: بحارالانوار: الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار تالیف محمدباقر المجلسی.

مشخصات نشر: بیروت داراحیاء التراث العربی [ -13].

مشخصات ظاهری: ج - نمونه.

یادداشت: عربی.

یادداشت: فهرست نویسی بر اساس جلد بیست و چهارم، 1403ق. [1360].

یادداشت: جلد108،103،94،91،92،87،67،66،65،52،24(چاپ سوم: 1403ق.=1983م.=[1361]).

یادداشت: کتابنامه.

مندرجات: ج.24.کتاب الامامة. ج.52.تاریخ الحجة. ج67،66،65.الایمان و الکفر. ج.87.کتاب الصلاة. ج.92،91.الذکر و الدعا. ج.94.کتاب السوم. ج.103.فهرست المصادر. ج.108.الفهرست.-

موضوع: احادیث شیعه — قرن 11ق

رده بندی کنگره: BP135/م3ب31300 ی ح

رده بندی دیویی: 297/212

شماره کتابشناسی ملی: 1680946

ص: 1

تتمة کتاب السماء و العالم

أبواب الدواجن و قد مضت منها الأنعام

باب 1 استحباب اتخاذ الدواجن فی البیوت

روایات

«1»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ (1) عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیهم السلام قَالَ: کَانُوا یُحِبُّونَ أَنْ یَکُونَ فِی الْبَیْتِ الشَّیْ ءُ الدَّاجِنُ مِثْلُ الْحَمَامِ وَ الدَّجَاجِ أَوِ الْعَنَاقِ لِیَعْبَثَ بِهِ صِبْیَانُ الْجِنِّ وَ لَا یَعْبَثُونَ بِصِبْیَانِهِمْ (2).

«2»

طِبُّ الْأَئِمَّةِ، عَنِ الْمُظَفَّرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی یَحْیَی الْمَدَائِنِیِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَکْثِرُوا مِنَ الدَّوَاجِنِ فِی بُیُوتِکُمْ تَتَشَاغَلْ (3)

بِهَا الشَّیَاطِینُ عَنْ صِبْیَانِکُمْ (4).


1- 1. هکذا فی الکتاب فی مطبوعه و مخطوطه و فیه تصحیف و الصحیح کما فی المصدر: الحسن بن ظریف.
2- 2. قرب الإسناد: 45.
3- 3. فی المخطوطة: لتشاغل.
4- 4. طبّ الأئمّة: 117.

ترجمه بحارالانوار جلد 62: آسمان و جهان - 9

مشخصات کتاب

سرشناسه : مجلسی، محمد باقربن محمدتقی، 1037 - 1111ق.

عنوان قراردادی : بحار الانوار .فارسی .برگزیده

عنوان و نام پدیدآور : ترجمه بحارالانوار/ مترجم گروه مترجمان؛ [برای] نهاد کتابخانه های عمومی کشور.

مشخصات نشر : تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392 -

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : دوره : 978-600-7150-66-5 ؛ ج.1 : 978-600-7150-67-2 ؛ ج.2 : 978-600-7150-68-9 ؛ ج.3 : 978-600-7150-69-6 ؛ ج.4 978-600-715070-2 : ؛ ج.5 978-600-7150-71-9 : ؛ ج.6 978-600-7150-72-6 : ؛ ج.7 978-600-7150-73-3 : ؛ ج.8 : 978-600-7150-74-0 ؛ ج.10 978-600-7150-76-4 : ؛ ج.11 978-600-7150-83-2 : ؛ ج.12 978-600-7150-66-5 : ؛ ج.13 978-600-7150-85-6 : ؛ ج.14 978-600-7150-86-3 : ؛ ج.15 978-600-7150-87-0 : ؛ ج.16:978-600-7150-88-7 ؛ ج.17:978-600-7150-89-4 ؛ ج.18: 978-600-7150-90-0 ؛ ج.19:978-600-7150-91-7 ؛ ج.20:978-600-7150-92-4 ؛ ج.21: 978-600-7150-93-1 ؛ ج.22:978-600-7150-94-8 ؛ ج.23:978-600-7150-95-5

مندرجات : ج.1. کتاب عقل و علم و جهل.- ج.2. کتاب توحید.- ج.3. کتاب عدل و معاد.- ج.4. کتاب احتجاج و مناظره.- ج. 5. تاریخ پیامبران.- ج.6. تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه وآله.- ج.7. کتاب امامت.- ج.8. تاریخ امیرالمومنین.- ج.9. تاریخ حضرت زهرا و امامان والامقام حسن و حسین و سجاد و باقر علیهم السلام.- ج.10. تاریخ امامان والامقام حضرات صادق، کاظم، رضا، جواد، هادی و عسکری علیهم السلام.- ج.11. تاریخ امام مهدی علیه السلام.- ج.12. کتاب آسمان و جهان - 1.- ج.13. آسمان و جهان - 2.- ج.14. کتاب ایمان و کفر.- ج.15. کتاب معاشرت، آداب و سنت ها و معاصی و کبائر.- ج.16. کتاب مواعظ و حکم.- ج.17. کتاب قرآن، ذکر، دعا و زیارت.- ج.18. کتاب ادعیه.- ج.19. کتاب طهارت و نماز و روزه.- ج.20. کتاب خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، عقود و معاملات و قضاوت

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

یادداشت : ج.2 - 8 و 10 - 16 (چاپ اول: 1392) (فیپا).

موضوع : احادیث شیعه -- قرن 11ق.

شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور، مجری پژوهش

شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور. موسسه انتشارات کتاب نشر

رده بندی کنگره : BP135/م3ب3042167 1392

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 3348985

ص: 1

ادامه کتاب السماء و العالم

ابواب حیوانات اهلی: که سخن درباره چهارپایان آنها گذشت

باب اول: استحباب نگه داری حیوانات اهلی در خانه

روایات

روایت1.

قرب الإسناد: امام جعفر صادق علیه السلام نقل می کند: پدرانم دوست داشتند تا در خانه حیواناتی مانند کبوتر، مرغ و بزغاله داشته باشند تا کودکان جنیان با آنها سرگرم شده و به بچه های ایشان کاری نداشته باشند.(1)

روایت2.

طبّ الأَئمّة: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: تعداد حیوانات اهلی را در خانه زیاد کنید تا شیاطین به آنها مشغول شده و از کودکان شما دست بکشند.(2)

توضیح

در قاموس جوهری ذیل واژه دجن چنین آمده: دجن بالمکان دجونا، یعنی در آن مکان اقامت گزید. ابن سکیت درباره این واژه می نویسد: شاة داجن و راجن، گوسفندی که مأنوس و مایل به ماندن در خانه باشد. به گفته ابن سکیت برخی از عرب ها شاة را به صورت شاه نیز به کار برده اند. لبید واژه دجن را در شعر این گونه به کار می برد:

حتی إذا یئس الرماة و أرسلوا

غضفا دواجن قافلا أعصامها

- تا هنگامی که تیراندازان نومید شدند و سگ های گوش فروهشته تعلیم شده لاغر شکم و خشک قلاده را رها کردند.

منظور از دواجن در بیت بالا سگان شکاری است.

در کتاب نهایة آمده، خدا لعنت کند کسی را که حیوانات خانگی خود را شکنجه دهد. دواجن جمع داجن به معنای گوسفندی است که مردم در خانه به آن علوفه می دهند. داجن و دجنت تدجن دجونا و المداجنة، همه به معنای نیکو در آمیختن است و این فعل علاوه بر گوسفند بر هر آنچه از پرندگان و غیره که به بودن در خانه عادت دارند. المثله به معنای اخته کردن و بریدن گوش و... است. پایان.(3)

دمیری نیز در این زمینه می نویسد: الدجن، گوسفندی است که مردم در خانه به آن علوفه می دهند. همچنین به شتر و کبوتر خانگی نیز الدجن گفته می شود؛ مونث این کلمه داجنة و جمع آن دواجن است. زبان شناسان داوجن البیوت را به معنای هر آنچه از پرندگان، گوسفند و غیره که عادت به ماندن در خانه دارند، می دانند. دجن فی بیته: ملزم به ماند در خانه شد.(4)

ص: 2


1- . قرب الإسناد: 45
2- . طبّ الأئمّة: 117
3- . نهایة 2 : 14
4- . نهایة 2 : 14
بیان

قال الجوهری دجن بالمکان دجونا أقام به و أدجن مثله و قال ابن السکیت شاة داجن و راجن إذا ألفت البیوت و استأنست قال و من العرب من یقولها بالهاء و کذلک غیر الشاة قال لبید

حتی إذا یئس الرماة و أرسلوا***غضفا دواجن قافلا أعصامها

أراد به کلاب الصید.

و قال فی النهایة فیه لعن الله من مثل بدواجنه هی جمع داجن و هو الشاة التی یعلفها الناس فی منازلهم یقال شاة داجن و دجنت تدجن دجونا و المداجنة حسن المخالطة و قد یقع علی غیر الشاة من کل ما یألف البیوت من الطیر و غیرها و المثلة بها أن یخصیها و یجدعها انتهی (1).

و قال الدمیری الدجن الشاة التی یعلفها الناس فی منازلهم و کذلک الناقة و الحمام البیوتی و الأنثی داجنة و الجمع دواجن و قال أهل اللغة دواجن البیوت ما ألفها من الطیر و الشاة و غیرهما و قد دجن فی بیته إذا لزمه (2).

ص: 2


1- 1. النهایة 2: 14.
2- 2. حیاة الحیوان 1: 236.

باب دوم : نگه داشتن خروس و مرغ در خانه و بیان احکام آن

روایات

روایت1.

عیون و خصال: امام رضا علیه السلام فرمود: خروس سفید پنج ویژگی از ویژگی های انبیا را در خود دارد: شناخت وقت نماز، غیرت، سخاوت، شجاعت و آمیزش زیاد [یا داشتن همسران زیاد].(1)

روایت2.

مجالس صدوق: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: از دشنام دادن به خروس بپرهیزید که این حیوان انسان را برای نماز بیدار می کند.(2)

روایت3.

مکارم: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: از خروس پنج خصلت را بیاموزید: مراقبت بر وقت نماز، غیرت، سخاوت، شجاعت و آمیزش زیاد [یا داشتن همسران زیاد].(3)

روایت4.

کتاب جعفر بن محمَّد بن شریح حضرمی: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند خروسی دارد که دو پای آن در زمین و سر آن در عرش خداست و یک بال آن در در مشرق و بال دیگر آن در مغرب است. این خروس می گوید: پاک و منزه است پروردگارم که پادشاه پاک است. هنگامی که این عبارت را می گوید دیگر خروسان فریاد کشیده و پاسخ او را می دهند. پس هر گاه صدای خروس شنیده شد، بایستی هر یکی از شما بگوید: پاک و منزه است پروردگارم که پادشاه پاک است.

روایت5.

کافی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خروس سفید افرق از خانه

ص: 3


1- . نهایة 2 : 14
2- . نهایة 2 : 14
3- . مکارم الأخلاق: 154

باب 2 فضل اتخاذ الدیک و أنواعها و اتخاذ الدجاج فی البیت و أحکامها

روایات

«1»

الْعُیُونُ، وَ الْخِصَالُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ حَمَّوَیْهِ عَنِ الْیَقْطِینِیِّ قَالَ قَالَ الرِّضَا علیه السلام: فِی الدِّیکِ الْأَبْیَضِ خَمْسُ خِصَالٍ مِنْ خِصَالِ الْأَنْبِیَاءِ مَعْرِفَتُهُ بِأَوْقَاتِ الصَّلَاةِ وَ الْغَیْرَةُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ وَ کَثْرَةُ الطَّرُوقَةِ(1).

«2»

مَجَالِسُ الصَّدُوقِ، فِی مَنَاهِی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: نَهَی عَنْ سَبِّ الدِّیکِ وَ قَالَ إِنَّهُ یُوقِظُ لِلصَّلَاةِ(2).

«3»

الْمَکَارِمُ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: تَعَلَّمُوا مِنَ الدِّیکِ خَمْسَ خِصَالٍ مُحَافَظَتَهُ عَلَی أَوْقَاتِ الصَّلَاةِ وَ الْغَیْرَةَ وَ السَّخَاءَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ کَثْرَةَ الطَّرُوقَةِ(3).

«4»

کِتَابُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ شُرَیْحٍ الْحَضْرَمِیِّ، عَنْ حُمَیْدِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ لِلَّهِ دِیکاً رِجْلَاهُ فِی الْأَرْضِ وَ رَأْسُهُ تَحْتَ الْعَرْشِ جَنَاحٌ لَهُ فِی الْمَشْرِقِ وَ جَنَاحٌ لَهُ فِی الْمَغْرِبِ یَقُولُ سُبْحَانَ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ فَإِذَا قَالَ ذَلِکَ صَاحَتِ الدُّیُوکُ وَ أَجَابَتْهُ فَإِذَا سُمِعَ صَوْتُ الدِّیکِ فَلْیَقُلْ أَحَدُکُمْ سُبْحَانَ رَبِّیَ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ (4).

«5»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: دِیکٌ أَفْرَقُ أَبْیَضُ (5) یَحْفَظُ دُوَیْرَةَ

ص: 3


1- 1. عیون الأخبار ج 1: 277 الخصال 1: 298.
2- 2. مجالس الصدوق: 254( 662) و رواه فی الفقیه 4: 3 باسناد المناهی.
3- 3. مکارم الأخلاق: 154.
4- 4. کتاب جعفر بن محمّد بن شریح:
5- 5. فی المصدر: دیک ابیض افرق یحرس.

صاحب خود و از هفت خانه اطراف محافظت می کند.(1)

توضیح

در قاموس درباره «دیک أفرق» آمده، یعنی خروسی که تاج آن شاخ شاخ باشد.

روایت6.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: خروس سفید افرق، از خانه صاحب خود و هفت خانه اطراف محافظت می کند و یک بال زدن کبوتر خال دار، برتر از هفت خروس سفیدی است که تاجشان شکاف دارد.(2)

روایت7.

کافی: جعفر بن ابراهیم نقل می کند: نزد امام موسی بن جعفر علیه السلام سخن از زیبایی طاووس به میان آمد. امام فرمود: آیا زیبایی خروس سفید تو را متعجب نمی کند؟ راوی نقل می کند که این سخن را نیز از امام شنیدم که فرمود: صدای خروس بهتر از طاووس بوده و نسبت به آن برکت بیشتری دارد؛ خروس تو را از وقت نماز آگاه می گرداند ولی طاووس تنها به سبب اشتباهی که به آن مبتلا شده، به افسوس فرا می خواند.(3)

روایت8.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: خروس سفید دوست من و دوست هر انسان مومن است.(4)

روایت9.

کافی: امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: خروس سفید پنج ویژگی از ویژگی های انبیا را در خود دارد: سخاوت، شجاعت،

ص: 4


1- . کافی 6 : 549
2- . کافی 6 : 550
3- . کافی 6 : 550
4- . کافی 6 : 550

أَهْلِهِ وَ سَبْعَ دُوَیْرَاتٍ حَوْلَهُ (1).

بیان

قال فی القاموس دیک أفرق بین الفرق عرفه مفروق.

«6»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُلَیْمَانَ بْنِ رُشَیْدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْهَاشِمِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَخْلَدٍ الْأَهْوَازِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: دِیکٌ أَفْرَقُ أَبْیَضُ (2) یَحْرُسُ دُوَیْرَتَهُ وَ سَبْعَ دُوَیْرَاتٍ حَوْلَهُ وَ لَنَفْضَةٌ مِنْ حَمَامَةٍ مُنَمَّرَةٍ(3) أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِ دُیُوکٍ فُرْقٍ بِیضٍ (4).

«7»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَی عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ: ذُکِرَ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ حُسْنُ الطَّاوُسِ فَقَالَ لَا یَزِیدُکَ عَلَی حُسْنِ الدِّیکِ الْأَبْیَضِ بِشَیْ ءٍ قَالَ وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ الدِّیکُ أَحْسَنُ صَوْتاً مِنَ الطَّاوُسِ وَ هُوَ أَعْظَمُ بَرَکَةً یُنَبِّهُکَ فِی مَوَاقِیتِ الصَّلَاةِ وَ إِنَّمَا یَدْعُو الطَّاوُسُ بِالْوَیْلِ بِخَطِیئَتِهِ الَّتِی ابْتُلِیَ بِهَا(5).

«8»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیٍّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ (6) رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: الدِّیکُ الْأَبْیَضُ صَدِیقِی وَ صَدِیقُ کُلِّ مُؤْمِنٍ (7).

«9»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیٍ (8) عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی شُعَیْبٍ الْمَحَامِلِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: فِی الدِّیکِ خَمْسُ خِصَالٍ مِنْ خِصَالِ الْأَنْبِیَاءِ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ(9)

ص: 4


1- 1. فروع الکافی 6: 549.
2- 2. فی المصدر: دیک أبیض أفرق.
3- 3. طیر منمر: فیه نقط سود.
4- 4. فروع الکافی 6: 550.
5- 5. فروع الکافی 6: 550 فیه: لخطیئة.
6- 6. فی المصدر:« عنه عن بعض أصحابه» و مرجع الضمیر غیر معلوم.
7- 7. فروع الکافی 6: 550.
8- 8. فی المصدر:« عنه عن بعض أصحابه» و مرجع الضمیر غیر معلوم.
9- 9. زاد فی المصدر بعد الشجاعة: القناعة. و الظاهر أنّه زائد و الا تزید عن خمس.

شناخت وقت نماز، آمیزش زیاد [یا داشتن همسران زیاد] و غیرت.

توضیح

کثرة الطروقة، با فتحه حرف طاء، بر گرفته از طروقة الفحل، یعنی ماده است. منظور از کثرة الطروقة، زیاد بودن همسران است، یا با ضمه حرف طاء، از مصدر طرق الفحل الناقة، به معنای جهیدن شتر نر بر شتر ماده است. به این معنا، مقصود از کثرة الطروقة، آمیزش زیاد است.

روایت10.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که صدای خروس همان نماز او و پر زدنش رکوع و سجده اوست.(1)

توضیح

این فرمایش امیر المؤمنین علیه السلام اشاره دارد به آیه «وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ»(2) چنانچه بحث آن قبلا و نیز در بخش نخست باب استحباب نگه­داری حیوانات اهلی بیان شد.

روایت11.

کافی: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: وزّ، گاومیش پرندگان، مرغ، خوک پرندگان و درّاج، حبشی پرندگان است. اما اینها کجا و دو جوجه ای که به سن پرواز رسیده اند و زنی از قبیله ربیعه که با قوتی خوب آن دو را پرورش داده است، کجا؟(3)

توضیح

الوّز به صورت الإوز هم آمده است. چون این پرنده علاقه زیادی به آب و گِل دارد، به گاومیش پرندگان شناخته شده است. مرغ نیز به سبب خوردن نجاست به خوک پرندگان معروف شده است. درّاج نیز به سبب سیاهی خود به حبشی پرندگان شهرت یافته است. ذکر زنِ قبیله ربیعه یا از آن جهت است که کبوتران این قبیله بهتر و نیکوتر بوده یا افراد این قبیله در پرورش کبوتران مهارت داشتند یا نزد این قبیله چنین پرند ه ای فراوان بود.

ص: 5


1- . کافی 6 : 550
2- . نور / 41
3- . کافی 6 : 312 ، محاسن: 474

وَ الْمَعْرِفَةُ بِأَوْقَاتِ الصَّلَاةِ(1)

وَ کَثْرَةُ الطَّرُوقَةِ وَ الْغَیْرَةُ(2).

بیان

کثرة الطروقة بفتح الطاء من قولهم طروقة الفحل أی أنثاه فالمراد کثرة الأزواج أو بالضم مصدر طرق الفحل الناقة إذا نزا علیها فالمراد کثرة الجماع.

«10»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیٍّ وَ عِدَّةٍ(3) مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: صِیَاحُ الدِّیکِ صَلَاتُهُ وَ ضَرْبُهُ بِجَنَاحِهِ رُکُوعُهُ وَ سُجُودُهُ (4).

بیان

کأنه إشارة إلی قوله تعالی وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ کما مر و قد مر استحباب اتخاذ الدجاج فی الباب السابق.

«11»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: الْوَزُّ جَامُوسُ الطَّیْرِ وَ الدَّجَاجُ خِنْزِیرُ الطَّیْرِ وَ الدُّرَّاجُ حَبَشُ الطَّیْرِ وَ أَیْنَ أَنْتَ عَنْ فَرْخَیْنِ نَاهِضَیْنِ رَبَّتْهُمَا امْرَأَةٌ مِنْ رَبِیعَةَ بِفَضْلِ قُوتِهَا(5).

بیان

الوز لغة فی الإوز و کونه جاموس الطیر لأنسه بالحماءة و المیاه و شبه الدجاج بالخنزیر فی أکل العذرة و کون الدراج حبش الطیر لسواده و کأن التخصیص بامرأة ربیعة لکون طیرهم أجود أو کونهم أحذق فی ذلک أو کون الشائع فی ذلک الزمان وجود هذا الطیر أو کثرته عندهم.

ص: 5


1- 1. فی المصدر: باوقات الصلوات.
2- 2. فروع الکافی 6: 550.
3- 3. فی المصدر: عنه و عن عدة من أصحابنا.
4- 4. فروع الکافی 6: 550.
5- 5. فروع الکافی 6: 312 و رواه البرقی فی المحاسن: 474. و روی بإسناده عن ابن الحسن النهدی عن علیّ بن أسباط رفعه الی أمیر المؤمنین علیه السلام انه ذکر عنده لحم الطیر فقال: اطیب اللحم لحم فرخ غذته فتاة من ربیعة بفضل قوتها.

روایت12.

کافی: سیّاری نقل می کند که نزد عمر سخن از گوشت به میان آوردم و او گفت بهترین گوشت، گوشت مرغ است. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که این طور نیست، زیرا مرغ، خوک پرندگان است، بلکه بهترین نوع گوشت، گوشت جوجه ای است که به سن پرواز رسیده باشد.(1)

روایت13.

محاسن: یعقوب بن عبد الأعلی نقل می کند: با امام صادق علیه السلام غذا می خوردم، ایشان [غذا] خواست و مرغی شکم پر به همراه حلوا آوردند. امام فرمود: چنین غذایی را برای فاطمه زهرا سلام الله علیها هدیه آوردند. سپس امام کنیز خود را فرا خوانده و به او فرمود تا غذای همیشگی ایشان را بیاورد و آن کنیز شوربا، سرکه و روغن آورد.(2)

روایت14.

مجمع البیان: نقل است که پیامبر صلی الله علیه و آله مرغ و فالوده میل می کردند و از خوردن حلوا و عسل بسیار لذت می بردند.(3)

توضیح

اغلب روایات بر کراهت گوشت مرغ دلالت دارد و من ندیدم کسی متعرض ذکر این مطلب شود، مگر مرحوم شهید که در کتاب دروس روایت پیشین را آورده است. می توان روایت نکوهش خوردن گوشت مرغ را بر وقتی حمل کرد که مرغ نجاست­خوار یا نزدیک به نجاست باشد و استبراء نشده باشد. پس با سه روز استبراء حکم تحریم یا کراهت از بین می­رود. چنانچه ابن عمر نقل می کند، پیامبر صلی الله علیه و آله هر وقت می خواستند گوشت مرغ بخورند، می فرمود تا آن را چند روزی ببندند و آنگاه گوشت آن را می خوردند. پایان(4)

و چه بسا تعلیلی که در روایات پیشین آمد، اشاره به این مطلب باشد.

روایت15.

حیاة الحیوان: دیک، جنس نر مرغ است و به صورت دیوک و دیکة جمع بسته می شود و اسم مصغر آن دویک است. این حیوان مونس و همدم نیز نامیده می شود و از خصوصیات آن این است که با فرزندانش مهربانی نمی ورزد و با یک همسر انس نمی­گیرد. سرشتی ابلهانه دارد، زیرا هنگامی که از دیوار می افتد دیگر نمی تواند به خانه صاحب خود برگردد. این حیوان دارای خصلت های پسندیده ای است که از آن جمله نگاه یکسان به مرغان خود است و خیلی کم اتفاق می افتد که یکی از آنها را بر دیگری ترجیح دهد.

ص: 6


1- . کافی 6 : 312 ، محاسن: 475
2- . محاسن: 400
3- . محاسن: 400
4- . حیاة الحیوان 1 : 241
«12»

الْکَافِی، عَنْ أَحْمَدَ عَنِ السَّیَّارِیِّ رَفَعَهُ قَالَ: ذَکَرْتُ اللُّحْمَانَ بَیْنَ یَدَیْ عُمَرَ فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ أَطْیَبَ اللُّحْمَانِ لَحْمُ الدَّجَاجِ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام کَلَّا إِنَّ ذَلِکَ خَنَازِیرُ الطَّیْرِ وَ إِنَّ أَطْیَبَ اللُّحْمَانِ لَحْمُ فَرْخٍ نَهَضَ أَوْ کَادَ یَنْهَضُ (1).

«13»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی قَالَ: أَکَلْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَدَعَا وَ أُتِیَ بِدَجَاجَةٍ مَحْشُوَّةٍ وَ بِخَبِیصٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام هَذِهِ أُهْدِیَتْ لِفَاطِمَةَ ثُمَّ قَالَ یَا جَارِیَةُ ائْتِنَا بِطَعَامِنَا الْمَعْرُوفِ فَجَاءَ بِترید [بِثَرِیدٍ] وَ خَلٍّ وَ زَیْتٍ (2).

«14»

مَجْمَعُ الْبَیَانِ، رُوِیَ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله کَانَ یَأْکُلُ الدَّجَاجَ وَ الْفَالُوذَجَ وَ کَانَ یُعْجِبُهُ الْحَلْوَاءُ وَ الْعَسَلُ (3).

بیان

أکثر الأخبار تدل علی کراهة لحم الدجاج و لم أر من تعرض لها غیر أن الشهید رحمه الله فی الدروس ذکر الروایة المتقدمة و یمکن حمل أخبار الذم علی ما إذا کانت جلالة أو قریبة من الجلل و لم یستبرأ فمع الاستبراء ثلاثة أیام یزول التحریم أو الکراهة

کَمَا رَوَی الدِّمْیَرِیُّ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله کَانَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَأْکُلَ دَجَاجَةً أَمَرَ بِهَا فَرُبِطَتْ أَیَّاماً ثُمَّ یَأْکُلُهَا بَعْدَ ذَلِکَ.

انتهی (4).

و التعلیل الوارد فی الأخبار المتقدمة ربما یشعر بذلک

«15»

حیاة الحیوان، الدیک ذکر الدجاج و جمعه دیوک و دیکة و تصغیره دویک و یسمی الأنیس و المؤانس و من شأنه أنه لا یحنو علی ولده و لا یألف زوجة واحدة و هو أبله الطبیعة و ذلک أنه إذا سقط من حائط لم تکن له هدایة ترشده إلی دار أهله و فیه من الخصال الحمیدة أن یسوی بین دجاجه و لا یؤثر واحدة علی واحدة إلا نادرا

ص: 6


1- 1. فروع الکافی 6: 312. و رواه البرقی فی المحاسن: 475 عن السیاری.
2- 2. المحاسن: 400 فیه: بثرید.
3- 3. مجمع البیان 3: 236 ط الصیداء.
4- 4. حیاة الحیوان 1: 241.

شگفت آورترین ویژگی این حیوان، شناختن اوقات شبانه است که در این اوقات می خواند و تقریبا هیچ وقت این خواندن خود را ترک نمی کند - چه شب طولانی باشد چه کوتاه - و خواندن خود را تا قبل و بعد از طلوع خورشید ادامه می دهد. پاک و منزه است خداوندی که چنین خروس را هدایت کرده است. براین اساس، قاضی حسین، متولی و رافعی فتوا داده اند که جایز است در شناخت وقت نماز به خواندن خروس مجرب اعتماد کرد. از دیگر شگفتی های این حیوان، آن است که اگر تعدادی خروس در یک مکان باشند و یک خروس غریبه به میان آنها بیاید، تمامی خروس ها با آن خروس غریبه جماع می کنند. به گفته جاحظ، منظور از خروس، خروس های هندی، جلاسی، نبطی، سندی و زنگی است. همچنین به گفته جاحظ، افراد با تجربه چنین می پندارند که از ویژگی های خروس سفید و افرق، محافظت از خانه هایی است که در آن زندگی می کند و نیز به گمان آنها اگر مرد چنین خروسی را سر ببرد، همواره خانواده و ثروتش در معرض گرفتاری قرار می گیرند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خروس سفید دوست من است. باز از آن حضرت نقل است: خروس سفید دوست من و دشمن شیطان است. این حیوان از خانه صاحب خود و از هفت خانه اطراف محافظت می کند. رسول خداصلی الله علیه و آله این حیوان را در خانه و مسجد نگه می داشتند.

انس نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خروس سفید دوست من و جبرئیل است. این حیوان از خانه صاحب خود و از شانزده خانه همسایگان محافظت می کند.

شیخ محبّ الدین طبری نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله خروس سفید رنگی داشتند و صحابه آن حضرت، در هنگام مسافرت خروسی را به همراه خود می بردند تا آنها را از وقت نماز آگاه گرداند.

ابو هریره از رسول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند: هرگاه صدای خروس را شنیدید فضل و برکت آن را از خداوند بخواهید، زیرا آن خروس فرشته ای را دیده است و هنگامی که نعره خر را شنیدید، از شر شیطان به خدا پناه ببرید، چون آن الاغ شیطان را دیده است.

ص: 7

و أعظم ما فیه من العجائب معرفة الأوقات اللیلیة فیقسط أصواته علیها تقسیطا لا یکاد یغادر منه شیئا سواء طال أو قصر و یوالی صیاحه قبل الفجر و بعده فسبحان من هداه لذلک و لهذا أفتی القاضی حسین و المتولی و الرافعی بجواز اعتماد الدیک المجرب فی أوقات الصلاة(1) و من غرائب أمره أنه إذا کانت الدیکة بمکان و دخل علیهم دیک غریب سفدته کلها قال الجاحظ و یدخل فی الدیک الهندی و الجلاسی و النبطی و السندی و الزنجی قال و زعم أهل التجربة أن الدیک الأبیض الأفرق من خواصه أن یحفظ الدار التی هو فیها و زعموا أن الرجل إذا ذبح الدیک الأبیض الأفرق لم یزل ینکب (2) فی أهله و ماله

رَوَی عَبْدُ الْحَقِّ بْنُ قَانِعٍ بِإِسْنَادِهِ إِلَی جَابِرِ بْنِ أَثْوَبَ بِسُکُونِ الثَّاءِ الْمُثَلَّثَةِ وَ فَتْحِ الْوَاوِ وَ هُوَ أَثْوَبُ بْنُ عُتْبَةَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: الدِّیکُ الْأَبْیَضُ خَلِیلِی.

وَ إِسْنَادُهُ لَا یَثْبُتُ وَ رَوَاهُ غَیْرُهُ بِلَفْظِ: الدِّیکُ الْأَبْیَضُ صَدِیقِی وَ عَدُوُّ الشَّیْطَانِ یَحْرُسُ صَاحِبَهُ وَ سَبْعَ دُورٍ خَلْفَهُ.

وَ کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَقْتَنِیهِ فِی الْبَیْتِ وَ الْمَسْجِدِ.

وَ فِی تَرْجَمَةِ الْبَزِّیِّ الرَّاوِی عَنِ ابْنِ کَثِیرٍ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله کَانَ یَقُولُ: الدِّیکُ الْأَبْیَضُ الْأَفْرَقُ حَبِیبِی وَ حَبِیبُ جَبْرَئِیلَ یَحْرُسُ بَیْتَهُ وَ سِتَّةَ عَشَرَ بَیْتاً مِنْ جِیرَانِهِ.

وَ رَوَی الشَّیْخُ مُحِبُّ الدِّینِ الطَّبَرِیُّ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله کَانَ لَهُ دِیکٌ أَبْیَضُ وَ کَانَتِ الصَّحَابَةُ یُسَافِرُونَ بِالدِّیکَةِ لِتُعَرِّفَهُمْ أَوْقَاتَ الصَّلَاةِ.

وَ فِی الصَّحِیحَیْنِ وَ سُنَنِ أَبِی دَاوُدَ وَ التِّرْمِذِیِّ وَ النَّسَائِیِّ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِذَا سَمِعْتُمْ صِیَاحَ الدِّیَکَةِ فَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنَّهَا رَأَتْ مَلَکاً وَ إِذَا سَمِعْتُمْ نُهَاقَ الْحَمِیرِ فَتَعَوَّذُوا بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهَا رَأَتْ شَیْطَاناً.

ص: 7


1- 1. فی المصدر: فی اوقات الصلوات.
2- 2. أی یصیبه النکبة أی المصیبة.

قاضی گوید: علت آن، امید به آمین گفتن ملائکه برای دعای انسان و استغفار آنها برای انسان و شهادت آنها به اخلاص انسان، و تضرع و زاری است. و از این حدیث استحباب دعا هنگام حضور صالحان و تبرک جستن به ایشان است. و به این دلیل آن حضرت به ما دستور داده اند هنگامی که الاغ نعره می زند به خدا پناه ببریم، زیرا باید از شر شیطان هنگام حضورش ترسید. لذا شایسته است در این موقع به [خدا] پناه ببریم. پایان.

در معجم طبرانی و تاریخ أصبهان آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند خروس سفیدی دارد که دو بال آن با زمرد، یاقوت و مروارید زینت داده شده است. یک بال این خروس در مشرق و بال دیگر آن در مغرب و سر آن در زیر عرش و پاهای آن در هوا قرار گرفته است. این خروس هر سحرگاه اذان می گوید که اهل آسمآنها و زمین، به جز جن و انس صدای آن را می شنوند و در این هنگام خروس های زمین به او پاسخ می دهند و هنگامی که روز قیامت نزدیک شود، خداوند متعال به این خروس می فرماید: بال هایت را جمع کن و صدایت را پایین بیاور. در این هنگام اهل آسمآنها و زمین به جز گروه انس و جن، به نزدیک شدن روز قیامت پی می برند.

جابر نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند خروسی دارد که دو پایش در مرزهای زمین و سرش زیر عرش پنهان شده و هنگامی که پاسی از شب می گذرد، فریاد بر می آورد که [خداوند] پاک و منزه است و به دنبال او خروس ها فریاد بر می آورند.

در کتاب فضل الذکر از ثوبان مولی نقل است که نبی اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند خروسی دارد که پنجه های آن در زمین زیرین و گردن آن زیر عرش خم شده و دو بال آن در هوا قرار گرفته است که هر شب به هنگام سحر دو بال خود را به هم زده و می گوید: پاک و منزه است خداوندی که پادشاه پاک و پروردگار بخشنده ماست؛ پادشاهی که جز او خدایی نیست.

ثعلبی نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال سه نوع صدا را دوست می دارد: صدای

ص: 8

قال القاضی سببه رجاء تأمین الملائکة علی الدعاء و استغفارهم و شهادتهم له بالإخلاص و التضرع و الابتهال و فیه استحباب الدعاء عند حضور الصالحین و التبرک بهم و إنما أمرنا بالتعوذ من الشیطان عند نهیق الحمیر لأن الشیطان یخاف من شره عند حضوره فینبغی أن یتعوذ منه انتهی

وَ فِی مُعْجَمِ الطَّبَرَانِیِّ وَ تَارِیخِ أَصْبَهَانَ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ دِیکاً أَبْیَضَ جَنَاحَاهُ مَوْشِیَّانِ بِالزَّبَرْجَدِ وَ الْیَاقُوتِ وَ اللُّؤْلُؤِ لَهُ جَنَاحٌ بِالْمَشْرِقِ وَ جَنَاحٌ بِالْمَغْرِبِ وَ رَأْسُهُ تَحْتَ الْعَرْشِ وَ قَوَائِمُهُ فِی الْهَوَاءِ وَ یُؤَذِّنُ کُلَّ سَحَرٍ فَیَسْمَعُ تِلْکَ الصَّیْحَةَ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا الثَّقَلَیْنِ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ فَعِنْدَ ذَلِکَ یُجِیبُهُ دُیُوکُ الْأَرْضِ فَإِذَا دَنَا یَوْمُ الْقِیَامَةِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی ضُمَّ جَنَاحَکَ وَ غُضَّ صَوْتَکَ فَیَعْلَمُ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا الثَّقَلَیْنِ أَنَّ السَّاعَةَ قَدِ اقْتَرَبَتْ.

وَ رَوَی الطَّبَرَانِیُّ وَ الْبَیْهَقِیُّ فِی الشِّعْبِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُنْکَدِرِ عَنْ جَابِرٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ دِیکاً رِجْلَاهُ فِی التُّخُومِ وَ رَأْسُهُ (1)

تَحْتَ الْعَرْشِ مَطْوِیَّةً فَإِذَا کَانَ هَنَةٌ(2)

مِنَ اللَّیْلِ صَاحَ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ فَتَصِیحُ الدِّیَکَةُ.

وَ فِی کِتَابِ فَضْلِ الذِّکْرِ لِلْحَافِظِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْفِرْیَانِیِّ عَنْ ثَوْبَانَ مَوْلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ دِیکاً بَرَاثِنُهُ (3) فِی الْأَرْضِ السُّفْلَی وَ عُنُقُهُ مَثْنِیٌّ تَحْتَ الْعَرْشِ وَ جَنَاحَاهُ فِی الْهَوَاءِ یَخْفِقُ بِهِمَا فِی السَّحَرِ کُلَّ لَیْلَةٍ یَقُولُ سُبْحَانَ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ رَبِّنَا الرَّحْمَنِ (4) الْمَلِکِ لَا إِلَهَ غَیْرُهُ (5).

وَ رَوَی الثَّعْلَبِیُّ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: ثَلَاثَةُ أَصْوَاتٍ یُحِبُّهَا اللَّهُ تَعَالَی صَوْتُ

ص: 8


1- 1. فی المصدر: و عنقه.
2- 2. الهنة: الطائفة من اللیل.
3- 3. فی المصدر: رجلاه.
4- 4. فی المصدر: ربنا الملک الرحمن.
5- 5. هذه و امثالها من روایات العامّة لم تثبت من طریق الخاصّة و فیها غرابة شدیدة و لعلّ المراد بالدیک ملک یشابهه و علی أی فالسکوت عنها طریق النجاة.

خروس، صدای قاری قرآن و صدای استغفار کنند گان در سحرگاه.

زید بن خال جُهنی نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خروس را دشنام ندهید، زیرا این حیوان شما را برای نماز بیدار می کند .

اسناد آن خوب است و در باره عبارت «فإنّه یدعو إلی الصّلاة» امام حلیمی می گوید: این فرمایش رسول خدا دلیلی بر این امر است که هر کسی که خیر و نیکی به آدمی برساند، سزاوار نیست که مورد دشنام و اهانت قرار گیرد، بلکه شایسته اکرام، سپاس و احسان است. معنای فرا خواندن خروس به نماز این نیست که حقیقت نماز را گفته یا فرا رسیدن زمان آن را اعلام کند، بلکه بدین معناست که طبق عادت خروس به هنگام صبحدم پی در پی فریاد برآورده و پس از سپری شدن این وقت، براساس فطرتی که خداوند در وجود او نهاده، مردم را با فریاد خود برای خواندن نماز تذکر می دهد. بنابراین مردم نباید تنها از روی فریاد خروس نماز بخوانند، مگر آن کسی که از روی تجربه بر او ثابت شده که خروس در این باره اشتباه نمی کند. الله اعلم. پایان.

ابو هریره نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند به من اجازه داد تا از خروسی صحبت کنم که دو پای آن در زمین و گردنش زیر عرش خم شده و چنین آواز می خواند: خدایا تو پاک و منزه هستی و چه عظیم است شأن و منزلت تو. پس به او جواب داده می­شود: کسی که به منِ[خدا] قسم دروغ می­خورد این[عظمتم] را نمی­داند.

میمون بن مهران نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به من خبر رسید که زیر عرش فرشته ای به شکل خروس هست که سر آن از مروارید و دو بالش از زمرد سبز است. این فرشته وقتی که یک سوم شب نخست سپری می شود بال هایش را تکان داده و فریاد زده و می گوید باید ایستادگان بایستند و هنگامی که نیمی از شب گذشت، همین فرشته بال هایش را گشوده و فریاد بر آورده و می گوید نمازگزاران بایستی برخیزند و زمانی که سپیده دم فرا رسد باز دو بال خود را گشوده و فریاد زده و می گوید غافلان بایستی برخیزند که سنگینی بارشان بر دوششان است. "زقا" به معنای فریاد زدن است.

ص: 9

الدِّیکِ وَ صَوْتُ قَارِئِ الْقُرْآنِ وَ صَوْتُ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ.

وَ رَوَی الْإِمَامُ أَحْمَدُ وَ أَبُو دَاوُدَ وَ ابْنُ مَاجَهْ عَنْ زَیْدِ بْنِ خَالِدٍ الْجُهَنِیِّ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَا تَسُبُّوا الدِّیکَ فَإِنَّهُ یُوقِظُ لِلصَّلَاةِ.

إسناده جید و فی لفظ فإنه یدعو إلی الصلاة قال الإمام الحلیمی قوله صلی الله علیه و آله فإنه یدعو إلی الصلاة فیه دلیل علی أن کل من استفید منه خیر لا ینبغی أن یسب و یستهان بل حقه أن یکرم و یشکر و یتلقی بالإحسان و لیس معنی دعاء الدیک إلی الصلاة أن یقول

بصراخه حقیقة الصلاة أو قد حانت الصلاة بل معناه أن العادة قد جرت بأن یصرخ صرخات متتابعة عند الفجر و عند الزوال فطرة فطره الله علیها فتذکر الناس بصراخه الصلاة و لا یجوز لهم أن یصلوا بصراخه من غیر دلالة سواه إلا من جرب منه ما لا یخلف فیصیر ذلک له إشارة و الله أعلم انتهی

وَ رَوَی الْحَاکِمُ فِی الْمُسْتَدْرَکِ (1) عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَذِنَ لِی أَنْ أُحَدِّثَ عَنْ دِیکٍ رِجْلَاهُ فِی الْأَرْضِ وَ عُنُقُهُ مَثْنِیَّةٌ تَحْتَ الْعَرْشِ وَ هُوَ یَقُولُ سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَکَ قَالَ فَیُرَدُّ عَلَیْهِ مَا یَعْلَمُ ذَلِکَ مَنْ حَلَفَ بِی لَاذِباً.

وَ رَوَی أَبُو طَالِبٍ الْمَکِّیُّ وَ الْغَزَالِیُّ عَنْ مَیْمُونِ بْنِ مِهْرَانَ أَنَّهُ قَالَ: بَلَغَنِی أَنَّ تَحْتَ الْعَرْشِ مَلَکاً فِی صُورَةِ دِیکٍ رَأْسُهُ مِنْ لُؤْلُؤَةٍ وَ جَنَاحَاهُ مِنْ زَبَرْجَدٍ أَخْضَرَ(2)

فَإِذَا مَضَی ثُلُثُ اللَّیْلِ الْأَوَّلِ ضَرَبَ بِجَنَاحَیْهِ وَ زَقَا(3) وَ قَالَ لِیَقُمِ الْقَائِمُونَ فَإِذَا مَضَی نِصْفُ اللَّیْلِ ضَرَبَ بِجَنَاحَیْهِ وَ زَقَا وَ قَالَ لِیَقُمِ الْمُصَلُّونَ فَإِذَا طَلَعَ الْفَجْرُ ضَرَبَ بِجَنَاحَیْهِ وَ زَقَا وَ قَالَ لِیَقُمِ الْغَافِلُونَ وَ عَلَیْهِمْ أَوْزَارُهُمْ وَ مَعْنَی زَقَا صَاحَ.

ص: 9


1- 1. زاد فی المصدر: فی أوائل کتاب الایمان و الطبرانی و رجاله رجال الصحیح.
2- 2. فی المصدر: براثنه من لؤلؤ صیصیته من زبرجد أخضر.
3- 3. زقا الطائر: صاح.

عبدالله بن نافع نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله اخته کردن اسب، گوسفند و خروس را نهی نمودند .

سود فقط در اسب است و اظهار نفرت از خروس حرام است.(1) کلمه دجاج، با فتحه، ضمه و کسره حرف اول خوانده می شود و مفرد آن دجاجة است؛ مذکر و مونث این واژه یکسان بوده و تاء مربوطه آن مانند تاء مربوطه بطة و حمامة است. از شگفتی های این حیوان آن است که سایر درندگان از کنار آن رد می شوند و او از آنها نمی ترسد و هنگامی که شغالی بر آن عبور کند و این حیوان در روی زمین یا دیوار یا درختی باشد، خود را جلوی شغال می اندازد. این حیوان را به آگاهی سریع و قوت خواب توصیف کرده اند و گفته اند که زمان خواب و بیداری این حیوان به اندازه نفس کشیدن و فرو بردن آن است و آورده اند که خواب و بیداری آن از شدت ترس چنین است. بیشترین تدبیر این حیوان آن است که بر روی زمین نمی خوابد، بلکه روی طاقچه یا تنه درخت یا دیوار و یا چیزی از این قبیل می رود. مرغ از طبیعتی مشترک برخوردار است، بدین معنا که هم گوشت و مگس می خورد و این از خصلت حیوانات شکاری است و هم نان و دانه می خورد که این از خصلت پرندگان اهلی و خانگی است. جوجه آن یک بار از تخمی که زیر مرغ است بیرون می آید و بار دیگر از تخمی که زیر سرگین و فضله است، خارج می شود.

ابو هریره نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله به ثروتمندان فرمود که گوسفند نگه داری کنند و به فقیران فرمود که مرغ نگه داری کنند.

ص: 10


1- . حیاة الحیوان 1 : 249 -250

وَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ نَافِعٍ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله نَهَی عَنْ إِخْصَاءِ الْخَیْلِ وَ الْغَنَمِ وَ الدِّیکِ (1).

و قال إنما النماء فی الخیل و تحرم المنافرة بالدیکة(2) و قال الدجاج مثلث الدال الواحدة دجاجة الذکر و الأنثی فیه سواء و الهاء فیه کبطة و حمامة و من عجیب أمرها أنه یمر بها سائر السباع فلا یخشاها فإذا مر بها ابن آوی و هی علی سطح أو جدار أو شجرة رمت بنفسها إلیه و توصف بسرعة الانتباه و قوة(3) النوم و یقال إن نومها و استیقاظها إنما هو بمقدار خروج النفس و رجوعه و یقال إنما تفعل ذلک من شدة الجبن و أکثر ما عندها من الحیلة أنها لا تنام علی الأرض بل ترتفع علی رف أو جذع أو جدار أو ما قارب ذلک و الدجاج مشترک الطبیعة یأکل اللحم و الذباب و ذلک من طباع الجوارح و یأکل الخبز و یلقط الحب و ذلک من طباع بهائم الطیر(4)

و الفرخ یخرج من البیضة تارة بالحضن و تارة بأن یدفن فی الزبل (5) و نحوه.

وَ رَوَی ابْنُ مَاجَهْ مِنْ حَدِیثِ أَبِی هُرَیْرَةَ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله أَمَرَ الْأَغْنِیَاءَ بِاتِّخَاذِ الْغَنَمِ وَ أَمَرَ الْفُقَرَاءَ بِاتِّخَاذِ الدَّجَاجِ (6).

ص: 10


1- 1. فی المصدر: و فی الکامل فی ترجمة عبد اللّه بن نافع مولی ابن عمر أن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله نهی عن خصاء الدیک و الغنم و الخیل.
2- 2. حیاة الحیوان 1: 249 و 250.
3- 3. فی المصدر: و توصف الدجاجة بقلة النوم و سرعة الانتباه.
4- 4. زاد فی المصدر: و یعرف الدیک من الدجاجة و هو فی البیضة و ذلک ان البیضة اذا کانت مستطیلة محدودة الاطراف فهی مخرج الاناث و ان کانت مستدیرة عریضة الاطراف فهی مخرج الذکور.
5- 5. الزبل: السرجین او السرقین، یستفاد من ذلک أن انتاج الدجاج من وضع البیض تحت حرارة، کان معمولا سابقا، و لعلّ المعاصرین تفطنوا من ذلک لاختراعهم الجدیدة.
6- 6. زاد فی المصدر: و قال:« عند اتخاذ الأغنیاء الدجاج یأذن اللّه تعالی بهلاک القری» و فیه: یعنی ان الأغنیاء إذا ضیقوا علی الفقراء فی مکاسبهم و خالطوهم فی معایشهم تعطل سببهم و هلکوا و فی هلاک الفقراء بوار و فی ذلک هلاک القری و بوارها.

ابراهیم بن رهدم نقل می کند: نزد ابو موسی اشعری بودیم که او ما را به سر سفره غذایی فراخواند که گوشت مرغ داشت. در این هنگام مردی سرخ رنگ از قبیله بنی تمیم که مانند موالی بود، خارج شد. ابوموسی گفت: بفرما. آن مرد مکث کرد. دوباره گفت: بفرما زیرا من پیامبر را دیدم که از آن می خورد.

در نقلی دیگر: «گوشت مرغ می خورد». و آن مرد تمیمی درنگ کرد زیرا دیده بود که آن مرغ نجاست می خورد و آن را پاک نمی شمرد، احتمال می رود آن مرد درباره حکم خوردن گوشت مرغ تردید داشته یا اینکه چون دلیلی در این باره نداشته، درنگ کرد تا اینکه به حکم خداوند متعال پی برد .

ص: 11

و یحل أکل الدجاج

لِمَا رَوَی الشَّیْخَانِ وَ التِّرْمِذِیُّ وَ النَّسَائِیُّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ رهدم [زَهْدَمِ] بْنِ الْمُصْرِمِ الْحَرَمِیِ (1)

قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِی مُوسَی الْأَشْعَرِیِّ فَدَعَا بِمَائِدَةٍ عَلَیْهَا لَحْمُ دَجَاجَةٍ فَخَرَجَ مِنْ بَنِی تَیْمِ اللَّهِ أَحْمَرُ شَبِیهٌ بِالْمَوَالِی فَقَالَ هَلُمَّ فَتَلَکَّأَ(2)

فَقَالَ هَلُمَّ فَإِنِّی رَأَیْتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله یَأْکُلُ مِنْهُ.

و فی لفظ یأکل دجاجة و هذا الرجل إنما تلکأ لأنها تأکل العذرة(3) فقذره و یحتمل أن یکون تردد لالتباس الحکم علیه أو لم یکن عنده دلیل فتوقف حتی یعلم حکم الله تعالی.

ص: 11


1- 1. فی المخطوطة: عن ابن رهدم مصرم الحرمی و فی المصدر: عن زهدم بن مضرم الجرمی.
2- 2. أی أبطأ و توقف.
3- 3. فی المصدر: و هذا الرجل تلکأ لانه رآه یأکل العذرة.

باب سوم : کبوتران و انواع آن مانند فاخته، قمری، کبوتر نامه رسان، کبوتر صحرایی و غیره

روایات

روایت1.

علل: عبداله بن مُسکان نقل می کند که امام صادق علیه السلام فرمود: هرگاه یک جنسی [از حیوان] با جنس دیگری مختلط شود، بارور نمی شوند. گفتم مردم گمان می کنند یک از والدین کبوتر راعبی، ورشان است و ما می بینیم که این کبوتر هم تخم می گذارد و هم جوجه به دنیا می آورد. امام فرمود: دروغ می گویند، گاهی ورشان با پرنده[راعبی] جفت گیری کرده و تخم گذاشته و جوجه می آورد، ولی نسل آنها هیچ وقت جوجه نمی­آورد.(1)

توضیح

منظور از اینکه وقتی چیزی با چیز دیگری مختلط شود، بارور نمی شود، این است که وقتی حیوانی از دو جنس مختلف به دنیا بیاید، عقیم شده و نمی زاید. از پاسخ امام به راوی که گفت کبوتر راعبی با اینکه دو رگه است ولی تخم گذاشته و جوجه می آورد نیز دو برداشت می تواند کرد: نخست، اینکه مردم در این باره اشتباه می کنند و این پرنده نه تخم گذاشته و نه جوجه می آورد، بلکه کبوتر راعبی از دو جنس متفاوت زاده می شود. دوم، اینکه آنچه که از کبوتر ورشان و جنس دیگر به وجود می آید، راعبی نبوده و جوجه نمی آورد؛ این برداشت درست تر است.

دمیری می گوید: راعبی پرنده ای است که از آمیزش کبوتر صحرایی به نام ورشان و کبوتر به وجود می آید و به گفته قزوینی شکل عجیبی دارد.(2)

می گوید: «ساق حر»، ورشان است که آن همان قمری نر است و گفته شده پرنده ای است که از فاخته و کبوتر متولد می شود و برخی آن را وراشین می نامند. این حیوان چند نوع دارد، از جمله نوبی که پرنده ای سیاه رنگ حجازی است که آواز آن حزن انگیزتر از ورشان بوده و به محبت و عطوفت به فرزندان خود شهرت دارد، به گونه ای که چه بسا وقتی بچه خود را

ص: 12


1- . الخصال 2 : 181
2- . حیاة الحیوان 1 : 265

باب 3 الحمام و أنواعه من الفواخت و القماری و الدباسی و الوراشی و غیرها

الأخبار

«1»

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی الْمُتَوَکِّلِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ یُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الشَّیْ ءَ إِذَا اخْتَلَفَ لَمْ یُلْقَحْ قُلْتُ فَإِنَّ النَّاسَ یَزْعُمُونَ الطَّیْرُ الرَّاعِبِیُ (1)

أَحَدُ أَبَوَیْهِ وَرَشَانٌ وَ قَدْ نَرَاهُ یَبِیضُ وَ یُفْرِخُ قَالَ کَذَبُوا إِنَّهُ قَدْ یُلْقَی الْوَرَشَانُ عَلَی الطَّیْرِ فَیَتَزَاوَجُ وَ یَبِیضُ وَ یُفْرِخُ وَ لَا یُفْرِخُ نَسْلُهُ أَبَداً(2).

تبیان

قوله إن الشی ء إذا اختلف لم یلقح أی إذا تولد الحیوان من جنسین مختلفین یکون عقیما لا یلد فقال الراوی الراعبی مع کونه من جنسین مختلفین یبیض و یفرخ و جوابه علیه السلام یحتمل وجهین أحدهما تکذیب الناس فی ذلک و إفادة أنه لا یبیض و لا یفرخ بل کل راعبی یتولد من جنسین و ثانیهما أن یکون المعنی أن ما یحصل من الورشان و الجنس الآخر هو غیر الراعبی و لا یفرخ و لعله أظهر.

و قال الدمیری الراعبی طائر متولد بین الورشان و الحمام و هو شکل عجیب قاله القزوینی (3).

و قال الورشان هو ساق حر و قیل طائر متولد بین الفاختة و الحمامة و بعضهم یسمیه الوراشین و هو أصناف منها النوبی و هو أسود حجازی إلا أنه أشجی صوتا من الورشان یوصف بالحنو علی الأولاد حتی أنه ربما قتل نفسه إذا رآها

ص: 12


1- 1. فی المصدر: ان الطیر الراعبی.
2- 2. الخصال 2: 181( طبعة قم).
3- 3. حیاة الحیوان 1: 265.

در دست شکارچی ببیند خود را می کشد.(1)

می گوید ورشان جنس نر قمری است و در این باره اختلافی وجود ندارد.(2)

روایت2.

عیون و علل: مردی شامی از امیر المؤمنین علیه السلام از صدای آواز کبوتر راعبی پرسید و امام در پاسخ فرمود: نوازندگان، کنیزان خواننده، نوازندگان سازهای بادی و زهی را نفرین می­کند.(3)

توضیح

در قاموس معازف به معنای آلات موسیقی مانند عود و طنبور آمده و مفرد آن عزف یا معزف مانند منبر و منسکه است. قیان جمع قینة، کنیز آواز خوان و عطف بر أهل است. در دو مورد آخری مضاف مقدر است.

روایت3.

اختصاص و بصائر: نقل است که به امام صادق علیه السلام فاخته، ورشان و پرنده راعبی هدیه دادند. امام فرمود: فاخته می گوید شما را از بین بردم، شما را از بین بردم، پس آن را از بین ببرید قبل از آنکه او شما را از بین ببرد. لذا فرمود تا آن را ذبح کنند. سپس امام فرمود: ورشان می گوید: مقدس کردند شما را مقدس کردند شما را، و آن را به یکی از صحابه خود بخشید. درباره راعبی فرمود: وقتی پرنده راعبی نزد من است، با بودن آن خوشحال می شوم.(4)

توضیح

دمیری می گوید: «فاختة» مفرد فواخت، از تیره پرندگان طوق دار است. گمان می کردند که مارها از آواز این پرنده فرار می کنند. این پرنده حجازی نبوده و عراقی است و فصاحت و صدای نیکویی دارد و در سرشت این پرنده مؤانست نهفته شده است. در خانه ها زندگی می کند و عرب ها آن را به دروغ گویی توصیف کرده اند و از نظر آنها صدای آن این است: زمان رسیدن خرماست. در حالی که وقتی این را می­گوید که درخت خرما هنوز شکوفه نداده است. و بسیار عمر می­کند حتی دیده شده بیست و پنج یا چهل سال عمر کرده است.(5)

ص: 13


1- . حیاة الحیوان 2 : 284
2- . حیاة الحیوان 2 : 8
3- . عیون الأخبار 1 : 246 علل الشرائع 2 : 283 - 284
4- . اختصاص: 294، بصائر الدرجات: 234
5- . حیاة الحیوان 2 : 137 - 138

فی ید القانص (1).

و قال ساق حر الورشان و هو ذکر القماری لا یختلفون فی ذلک (2).

«2»

الْعُیُونُ، وَ الْعِلَلُ، بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ: سَأَلَ الشَّامِیُّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَنْ مَعْنَی هَدِیرِ الْحَمَامِ الرَّاعِبِیَّةِ فَقَالَ تَدْعُو عَلَی أَهْلِ الْمَعَازِفِ وَ الْقِیَانِ وَ الْمَزَامِیرِ وَ الْعِیدَانِ (3).

بیان

فی القاموس المعازف الملاهی کالعود و الطنبور و الواحد عزف أو معزف کمنبر و مکنسة و القیان جمع القینة الأمة المغنیة فهو عطف علی الأهل و یقدر المضاف فی الأخیرین.

«3»

الْإِخْتِصَاصُ، وَ الْبَصَائِرُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: أُهْدِیَ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَاخِتَةٌ وَ وَرَشَانٌ وَ طَیْرٌ رَاعِبِیٌّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَمَّا الْفَاخِتَةُ فَتَقُولُ فَقَدْتُکُمْ فَقَدْتُکُمْ فَافْقِدُوهَا قَبْلَ أَنْ تَفْقِدَکُمْ فَأَمَرَ بِهَا فَذُبِحَتْ وَ أَمَّا الْوَرَشَانُ فَیَقُولُ قُدِّسْتُمْ قُدِّسْتُمْ فَوَهَبَهُ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ وَ الطَّیْرُ الرَّاعِبِیُّ یَکُونُ عِنْدِی أُسَرُّ بِهِ (4).

بیان

قال الدمیری الفاختة واحدة الفواخت من ذوات الأطواق زعموا أن الحیات تهرب من صوتها و هی عراقیة و لیست حجازیة و فیها فصاحة و حسن صوت و فی طبعها الأنس و تعیش فی الدور و العرب تصفها بالکذب فإن صوتها عندهم هذا أوان الرطب تقول ذلک و النخل لم تطلع و تعمر(5) و قد ظهر منه ما عاش خمسا و عشرین سنة و ما عاش أربعین سنة(6).

ص: 13


1- 1. حیاة الحیوان 2: 284.
2- 2. حیاة الحیوان 2: 8.
3- 3. عیون الأخبار ج 1 ص 246 علل الشرائع 2: 283 و 284 فیه: القینات.
4- 4. الاختصاص: 294 فیه: انسی به، بصائر الدرجات: 234 ط التبریز.
5- 5. فی المصدر: و هذا الطائر یعمر کثیرا.
6- 6. حیاة الحیوان 2: 137 و 138.

روایت4.

بصائر: شعیب بن حسن نقل می کند: نزد امام باقر علیه السلام نشسته بودم که ایشان صدای فاخته­ای را شنیدند و فرمود: آیا می دانید چه می گوید؟ گفتم نه. فرمود: می گوید: شما را از بین بردم. سپس امام فرمود: آن را از بین ببرید قبل از آنکه آن شما را از بین ببرد.(1)

در همان کتاب با سندی دیگر از امام باقر علیه السلام نقل شده است.(2)

روایت5.

بصائر: حفص بن بختری نقل می کند: صدای فاخته­ای را شنیدم که از خانه امام صادق علیه السلام می آمد. امام فرمود: آیا می دانید این فاخته چه می گوید؟ گفتم نه. فرمود: می گوید: شما را از بین می برم، ولی ما قطعا او را از بین می بریم قبل از اینکه او ما را از بین ببرد. سپس فرمود تا آن را ذبح کنند و آن را ذبح کردند.(3)

روایت6.

بصائر: علی بن سنان نقل می کند: نزد امام صادق علیه السلام بودیم که ایشان آواز فاخته­ای را در خانه شنیدند و فرمود: این کجاست که صدای آن را می شنوم؟ گفتیم در خانه است که به یکی از اهل خانه هدیه داده شده است. امام فرمود: بی شک تو را از بین می بریم قبل از آنکه تو ما را از بین ببری. سپس حضرت دستور دادند تا آن را بیرون کنند و آن پرنده از خانه بیرون شد.(4)

توضیح

چه بسا که نفرین آن پرنده بر صاحب خانه بر این حمل می­شود که این پرنده به سبب خساست و بعضی جهات شرّی که در او هست، در صدایش نُحُوستی وجود دارد که موجب در به دری و هلاکت صاحب خانه می شود پس گویا که صاحب خانه را نفرین می کند. ولی ضرورتی ندارد که خود را درگیر این تکلفات کنیم، همانگونه که پیش تر دریافتی.

روایت7.

کامل الزِّیارة: امام صادق علیه السلام فرمود: کبوتر راعبی را در

ص: 14


1- . بصائر الدرجات: 343
2- . بصائر الدرجات: 344
3- . بصائر الدرجات: 344
4- . بصائر الدرجات: 346
«4»

الْبَصَائِرُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی أَحْمَدَ عَنْ شُعَیْبِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام جَالِساً فَسَمِعَ صَوْتاً مِنَ الْفَاخِتَةِ فَقَالَ تَدْرُونَ مَا تَقُولُ قَالَ قُلْتُ لَا قَالَ تَقُولُ فَقَدْتُکُمْ فَافْقِدُوهَا قَبْلَ أَنْ تَفْقِدَکُمْ (1).

و منه عن البرقی عن النضر عن یحیی الحلبی عن ابن مسکان عن أبی أحمد عن سعد بن الحسن عن أبی جعفر علیه السلام: مثله (2).

«5»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَعِیدِ بْنِ جَنَاحٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: سَمِعْتُ فَاخِتَةً تَصِیحُ مِنْ دَارِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ أَ تَدْرُونَ مَا تَقُولُ هَذِهِ الْفَاخِتَةُ قَالَ قُلْتُ لَا قَالَ تَقُولُ فَقَدْتُکُمْ أَمَا إِنَّا لَنَفْقِدَنَّهَا قَبْلَ أَنْ تَفْقِدَنَا قَالَ فَأَمَرَ بِهَا فَذُبِحَتْ (3).

«6»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ وَ الْبَرْقِیِّ عَنِ النَّضْرِ عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَسَمِعَ صَوْتَ فَاخِتَةٍ فِی الدَّارِ فَقَالَ أَیْنَ هَذِهِ الَّتِی أَسْمَعُ صَوْتَهَا قُلْنَا هِیَ فِی الدَّارِ أُهْدِیَتْ لِبَعْضِهِمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَمَا لَنَفْقِدَنَّکِ قَبْلَ أَنْ تَفْقِدَنَا قَالَ ثُمَّ أَمَرَ بِهَا فَأُخْرِجَتْ مِنَ الدَّارِ(4).

بیان

ربما یحمل دعاؤها علی صاحب البیت بأنها لخساستها و بعض جهات الشر فیها فی صوتها نحوسة تترتب علیها الجلاء و الهلاک فکأنها تدعو علی صاحب البیت و لا ضرورة فی ارتکاب هذه التکلفات کما عرفت سابقا.

«7»

کَامِلُ الزِّیَارَةِ، عَنْ أَبِیهِ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: اتَّخِذُوا الْحَمَامَ الرَّاعِبِیَّةَ فِی

ص: 14


1- 1. بصائر الدرجات: 343.
2- 2. بصائر الدرجات: 344.
3- 3. بصائر الدرجات: 344.
4- 4. بصائر الدرجات: 346.

خانه هایتان نگه داری کنید، زیرا این پرنده بر قاتلان امام حسین علیه السلام لعن می فرستد.(1)

در کتاب کافی نیز نقل شده است.(2)

روایت8.

کامل الزِّیارة: داود بن فرقد نقل می کند: در خانه امام صادق علیه السلام نشیته بودم و به کبوتر راعبی نگاه کردم که مدت طولانی آواز می خواند. امام فرمود: ای داود، آیا می دانی این پرنده چه می گوید؟ گفتم نه به خدا، جانم به فدای تو. امام فرمود: بر قاتلان امام حسین علیه السلام لعن و نفرین می فرستد، پس آن را در خانه های خود نگاه دارید.(3)

در کتاب کافی نیز نقل شده است.

روایت9.

ارشاد مفید: ابو حمزه ثمالی نقل می کند: پسر دخترم کبوترانی داشت که من با خشم آنها را ذبح کردم. سپس عازم مکه شدم و پیش از طلوع خورشید نزد امام باقر علیه السلام رفتم. آنگاه که خورشید طلوع کرد در خانه کبوتران زیادی را دیدم. راوی می گوید از امام مسائلی را پرسیده و پاسخ آنها را می نوشتم و در باره کاری که در کوفه انجام داده و به ذبح بدون دلیلِ آن کبوتران می اندیشیدم؛ با خود گفتم اگر کبوتر خیر و منفعتی نداشت امام علیه السلام آنها را نگه نمی داشت. سپس امام به من فرمود: ای ابو حمزه تو را چه شده است؟ گفتم: ای پسر رسول خدا، خوبم. فرمود: دلت جای دیگری است. گفتم: آری به خدا سوگند، و ماجرا را برایشان تعریف کرده و گفتم که من آنها را ذبح کردم و اکنون از کثرت آنها نزد شما در شگفتم. امام باقر علیه السلام فرمود: ای ابو حمزه چه کار بدی کردی! آیا نمی دانستی که اگر از اهل زمین[منظور جنیان هستند] آزاری متوجه کودکان ما باشد، ما ضرر و زیان را از ایشان با بال زدن کبوتر دفع می کنیم؟ این کبوتران در پایان شب برای نماز خواندن اذان می گویند. پس به ازای هر یک از آنها یک دینار صدقه بده، چرا که از روی خشم آنها را کشته ای.(4)

ص: 15


1- . کامل الزیارات: 98
2- . کافی 6 : 547 - 548
3- . کامل الزیارات: 98
4- . کافی 6 : 547

بُیُوتِکُمْ فَإِنَّهَا تَلْعَنُ قَتَلَةَ الْحُسَیْنِ علیه السلام (1).

الکافی، عن علی بن إبراهیم: مثله (2).

«8»

الْکَامِلُ، عَنْ أَبِیهِ وَ أَخِیهِ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنِ الْجَامُورَانِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ صَنْدَلٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ: کُنْتُ جَالِساً فِی بَیْتِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَنَظَرْتُ إِلَی الْحَمَامِ الرَّاعِبِیِّ یُقَرْقِرُ طَوِیلًا فَنَظَرَ إِلَیَّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام طَوِیلًا فَقَالَ یَا دَاوُدُ أَ تَدْرِی مَا یَقُولُ هَذَا الطَّیْرُ قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ یَدْعُو عَلَی قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَاتَّخِذُوهُ فِی مَنَازِلِکُمْ (3).

الکافی، عن العدة عن أحمد بن محمد عن الجامورانی: مثله (4).

«9»

إِرْشَادُ الْمُفِیدِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ کَرَامَةَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: کَانَتْ لِابْنِ ابْنَتِی حَمَامَاتٌ فَذَبَحْتُهُنَّ غَضَباً ثُمَّ خَرَجْتُ إِلَی مَکَّةَ فَدَخَلْتُ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدٍ الْبَاقِرِ علیه السلام قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ فَلَمَّا طَلَعَتْ رَأَیْتُ فِیهَا حَمَاماً کَثِیراً قَالَ قُلْتُ أَسْأَلُهُ مَسَائِلَ وَ أَکْتُبُ مَا یُجِیبُنِی عَنْهَا وَ قَلْبِی مُتَفَکِّرٌ فِیمَا صَنَعْتُ بِالْکُوفَةِ وَ ذَبْحِی لِتِلْکَ الْحَمَامَاتِ مِنْ غَیْرِ مَعْنًی وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الْحَمَامِ خَیْرٌ لَمَا أَمْسَکَهُنَّ فَقَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام مَا لَکَ یَا بَا حَمْزَةَ قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ خَیْرٌ قَالَ کَانَ قَلْبُکَ فِی مَکَانٍ آخَرَ قُلْتُ إِی وَ اللَّهِ وَ قَصَصْتُ عَلَیْهِ الْقِصَّةَ وَ حَدَّثْتُهُ بِأَنِّی ذَبَحْتُهُنَّ فَالْآنَ أَنَا أَعْجَبُ بِکَثْرَةِ مَا عِنْدَکَ مِنْهَا قَالَ فَقَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام بِئْسَ مَا صَنَعْتَ یَا أَبَا حَمْزَةَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ إِذَا کَانَ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ عبثا [عَبَثٌ] بِصِبْیَانِنَا نَدْفَعُ عَنْهُمُ الضَّرَرَ بِانْتِفَاضِ الْحَمَامِ وَ أَنَّهُنَّ یُؤْذِنَّ بِالصَّلَاةِ فِی آخِرِ اللَّیْلِ فَتَصَدَّقْ عَنْ کُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ دِینَاراً فَإِنَّکَ قَتَلْتَهُنَّ غَضَباً(5).

ص: 15


1- 1. کامل الزیارات: 98.
2- 2. فروع الکافی 6: 547 و 548 زاد فی آخره: و لعن اللّه قاتله.
3- 3. کامل الزیارات: 98.
4- 4. فروع الکافی 6: 547 فیه: الی حمام راعبی یقرقر فنظر.
5- 5. إرشاد المفید.

توضیح

انتفاض الحمام: حرکت کردن کبوتر و تکان دادن بال های خود. این حدیث بر لزوم کفاره دادن در زمانی است که کبوتر از روی خشم کشته شود و چه بسا بر استحباب این امر دلالت کند و من ندیدم کسی این مطلب را ذکر کند.

روایت10.

طبّ الأَئمّة:(1) محمد بن کرامه نقل می کند: در منزل امام موسی بن جعفر علیه السلام یک جفت کبوتر دیدم که نر آن سبز مایل به گندمگون و مادّه آن سیاه بود. امام علیه السلام را دیدم که برای این دو کبوتر بر روی سفره نان خُرد کرده و می فرمود: این دو کبوتر در شب بال می­زنند و [با اهل خانه] أنس می­گیرند و به واسطه هر بالی که در شب می­زنند خداوند جنیانی را که داخل خانه شده­اند، دفع می­نماید.

توضیح

ارواح یعنی جنّ.

روایت11.

مشارق الأَنوار: امام باقر علیه السلام فرمود: از هر چیزی بعضی با ما دشمنی ورزیدند، حتی در میان پرندگان، فاخته و در میان روزها، روز چهارشنبه.

روایت12.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: یک تکان کبوتر خال دار بهتر از هفت خروس سفید افرق است.(2)

توضیح

در قاموس نمرة با ضمه به معنای خال و نقطه به هر رنگی است. أنمر چیزی را گویند که نقطه های سفید و سیاه در آن باشد و مونث آن نمراء می باشد. نَمِر بر وزن کتف همان حیوان درنده مشهور است که به دلیل خال دار بودن به این اسم نامیده شده است.

روایت13.

کافی: به اسماعیل پسر امام صادق علیه السلام فاخته یی هدیه داده شد. امام صادق علیه السلام وارد شدند و هنگامی که آن را دیدند، فرمود: این پرنده نحس است، آن را بیرون کنید، زیرا آن می گوید شما را از بین بردم. پس شما پیش از آنکه آن شما را از بین ببرد، آن را از بین بیرید.(3)

ص: 16


1- . طبّ الأئمّة : 111
2- . کافی 6 : 549 - 550
3- . کافی 6 : 564
بیان

انتفاض الحمام تحرکها و نفض أجنحتها و یدل علی لزوم الکفارة إذا قتل الحمام غضبا و لعله محمول علی الاستحباب و لم أر من تعرض له.

«10»

طِبُّ الْأَئِمَّةِ،(1) عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ کَرَامَةَ قَالَ: رَأَیْتُ فِی مَنْزِلِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام زَوْجَ حَمَامٍ أَمَّا الذَّکَرُ فَإِنَّهُ کَانَ أَخْضَرَ بِهِ شَیْ ءٌ مِنَ السَّمْرِ وَ أَمَّا الْأُنْثَی فَسَوْدَاءَ وَ رَأَیْتُهُ یَفُتُّ لَهُمَا الْخُبْزَ وَ هُوَ عَلَی الْخِوَانِ وَ یَقُولُ إِنَّهُمَا لَیُحَرِّکَانِ مِنَ اللَّیْلِ وَ یُؤْنِسَانِ وَ مَا مِنِ انْتِفَاضَةٍ یَنْتَفِضَانِهَا مِنَ اللَّیْلِ إِلَّا دَفَعَ اللَّهُ بِهَا مَنْ دَخَلَ الْبَیْتَ مِنَ الْأَرْوَاحِ.

بیان

الأرواح الجن.

«11»

مَشَارِقُ الْأَنْوَارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: عَادَانَا مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ حَتَّی مِنَ الطُّیُورِ الْفَاخِتَةِ وَ مِنَ الْأَیَّامِ الْأَرْبِعَاءِ(2).

«12»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ سَهْلٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَخْلَدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَنَفْضَةٌ مِنْ حَمَامَةٍ مُنَمَّرَةٍ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِ دُیُوکٍ فُرْقٍ بِیضٍ (3).

بیان

قال فی القاموس النمرة بالضم النکتة من أی لون کان و الأنمر ما فیه نمرة بیضاء و أخری سوداء و هی نمراء و النمر ککتف و بالکسر سبع معروف سمی للنمر التی فیه.

«13»

الْکَافِی، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عُثْمَانَ الْأَصْبَهَانِیِّ قَالَ: أُهْدِیَتْ لِإِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام صُلْصُلًا فَدَخَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَلَمَّا رَآهُ قَالَ هَذَا الطَّیْرُ الْمَشْئُومُ أَخْرِجُوهُ فَإِنَّهُ یَقُولُ فَقَدْتُکُمْ فَافْقِدُوهُ قَبْلَ أَنْ یَفْقِدَکُمْ (4).

ص: 16


1- 1. طبّ الأئمّة:
2- 2. مشارق الأنوار: لیست عندی نسخته.
3- 3. فروع الکافی 6: 549 و 550 فیه:« علی بن سلیمان بن رشید» و فیه:« القاسم ابن عبد الرحمن الهاشمی» و تقدم الحدیث بتمامه فی الباب السابق.
4- 4. فروع الکافی 6: 551.

در کتاب بصائر نیز نقل شده است.(1)

توضیح

دمیری در باره کلمه الصُلصُل می گوید که همان فاخته است. جوهری و دیگران نیز چنین گفته اند. فیروز آبادی آن را بر وزن هدهد دانسته و گفته پرنده­ایست یا فاخته است.

روایت14.

کافی: معاویه بن وهب نقل می کند: کبوتر از پرندگان پیامبران است.(2)

روایت15.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: اولین کبوتران در مکه، کبوتران اسماعیل بود.(3)

روایت16.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: کبوتران حرم، باز مانده کبوتر اسماعیل فرزند ابراهیم هستند که آن را نگه داشته و با آن مأنوس بود. سپس امام فرمود: مستحب است که انسان کبوتر بال چیده را به دلیل ترس از جن نگاه دارد.(4)

توضیح

هوام، جمع هامة به معنای هر چیز سم دار که کشنده است. این کلمه گاهی به معنای حیوانات خزنده است هر چند کشنده نباشند. بسا که منظور از آن در اینجا، جن باشد. و احتمال دارد که کبوتر برای دفع هوام سودمند باشد.

روایت17.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: این کبوتران حرم از نسل کبوتران اسماعیل فرزند ابراهیم هستند.(5)

ص: 17


1- . بصائر الدرجات: 345
2- . کافی 6 : 546
3- . کافی 6 : 546
4- . کافی 6 : 564
5- . کافی 6 : 546

الْبَصَائِرُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عُمَرَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِیِّ: مِثْلَهُ (1).

بیان

قال الدمیری الصلصل بالضم الفاختة و کذا ذکره الجوهری و غیره و قال الفیروزآبادی الصلصل کهدهد طائر أو الفاختة.

«14»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ وَ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: الْحَمَامُ مِنْ طُیُورِ الْأَنْبِیَاءِ علیهم السلام (2).

«15»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی مَوْلَی آلِ سَامٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ أَوَّلَ حَمَامٍ کَانَ بِمَکَّةَ حَمَامٌ کَانَ لِإِسْمَاعِیلَ علیه السلام (3).

«16»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّ أَصْلَ حَمَامِ الْحَرَمِ بَقِیَّةُ حَمَامٍ کَانَ لِإِسْمَاعِیلَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ علیهما السلام اتَّخَذَهَا کَانَ یَأْنَسُ بِهَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یُسْتَحَبُّ أَنْ یَتَّخِذَ طَیْراً مَقْصُوصاً یَأْنَسُ بِهِ مَخَافَةَ الْهَوَامِ (4).

بیان

الهوام جمع الهامة و هی کل ذات سم یقتل و قد یقع الهوام علی کل ما یدب من الحیوان و إن لم یقتل و کأن المراد هنا الجن و إن احتمل أن یکون نافعا لدفع الهوام أیضا.

«17»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: هَذِهِ الْحَمَامُ حَمَامُ الْحَرَمِ هِیَ مِنْ نَسْلِ حَمَامِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الَّتِی کَانَتْ لَهُ (5).

ص: 17


1- 1. بصائر الدرجات: 345.
2- 2. فروع الکافی 6: 546.
3- 3. فروع الکافی 6: 546 فیه: حمام لإسماعیل علیه السلام .
4- 4. فروع الکافی 6: 564 فیه: تأنس به.
5- 5. فروع الکافی 6: 546.

روایت18.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: هر خانه ای که در آن کبوتر باشد، از آفت جن در امان است. جنیان نادان در خانه با کبوتران بازی کرده و انسان را رها می کنند.(1)

روایت19.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: مردی از وحشت(تنهایی) خود نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله شکایت نمود. حضرت به وی فرمود که در خانه خود یک جفت کبوتر نگاه دارد.(2)

روایت20.

کافی: نزد امام صادق علیه السلام سخن از کبوتر به میان آمد. ایشان فرمود: آن را در خانه هایتان نگاه دارید، زیرا آن پرنده ای دوست داشتنی است که دعای نوح شامل حالش شد و این پرنده مأنوس ترین چیز در خانه هاست.

روایت21.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: کبوتر، پرنده ای از پرندگان انبیاء است که آن را در خانه های خود نگاه می داشتند. هر خانه ای که در آن کبوتر باشد، اهل آن خانه از آفت جن در امان خواهد ماند، زیرا جنیان نادان در خانه با کبوتران بازی کرده و مردم را رها می کنند. راوی نقل می کند که من در خانه امام کبوتری را دیدم که مال فرزندشان اسماعیل بود.(3)

روایت22.

کافی: امام موسی بن جعفر علیه السلام در حالی که

ص: 18


1- . کافی 6 : 546
2- . کافی 6 : 546 ، الفقیه 3 : 220
3- . کافی 6 : 547
«18»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ وَ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ الْوَشَّاءِ عَنِ ابْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَیْسَ مِنْ بَیْتٍ فِیهِ حَمَامٌ إِلَّا لَمْ یُصِبْ أَهْلَ ذَلِکَ الْبَیْتِ آفَةٌ مِنَ الْجِنِّ إِنَّ سُفَهَاءَ الْجِنِّ یَعْبَثُونَ فِی الْبَیْتِ فَیَعْبَثُونَ بِالْحَمَامِ وَ یَدَعُونَ الْإِنْسَانَ (1).

«19»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: شَکَا رَجُلٌ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله (2)

الْوَحْشَةَ فَأَمَرَهُ أَنْ یَتَّخِذَ فِی بَیْتِهِ زَوْجَ حَمَامٍ (3).

«20»

وَ مِنْهُ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْجَامُورَانِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَنْدَلٍ عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: ذُکِرَتِ الْحَمَامُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ اتَّخِذُوهَا فِی مَنَازِلِکُمْ فَإِنَّهَا مَحْبُوبَةٌ لَحِقَتْهَا دَعْوَةُ نُوحٍ علیه السلام وَ هِیَ آنَسُ شَیْ ءٍ فِی الْبُیُوتِ.

«21»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی سَلَمَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: الْحَمَامُ طَیْرٌ مِنْ طُیُورِ الْأَنْبِیَاءِ علیهم السلام الَّتِی کَانُوا یُمْسِکُونَ فِی بُیُوتِهِمْ وَ لَیْسَ مِنْ بَیْتٍ فِیهِ حَمَامٌ إِلَّا لَمْ یُصِبْ (4) أَهْلَ ذَلِکَ الْبَیْتِ آفَةٌ مِنَ الْجِنِّ إِنَّ سُفَهَاءَ الْجِنِّ یَعْبَثُونَ فِی الْبَیْتِ فَیَعْبَثُونَ بِالْحَمَامِ وَ یَدَعُونَ النَّاسَ قَالَ فَرَأَیْتُ فِی بَیْتِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام حَمَاماً لِابْنِهِ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام (5).

«22»

وَ مِنْهُ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَی عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلُ علیه السلام: وَ نَظَرْتَ (6)

ص: 18


1- 1. فروع الکافی 6: 546.
2- 2. فی المصدر: الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.
3- 3. فروع الکافی 6: 546. و روی الصدوق نحوه مرسلا فی الفقیه 3: 220.
4- 4. فی المصدر: الا لم تصب.
5- 5. فروع الکافی 6: 547 فیه: بیوت.
6- 6. فی المصدر: و نظر.

به کبوتر در خانه خود می نگریستند، فرمود: این پرنده هیچ بالی نمی­زند مگر اینکه خداوند با آن بال زدن، هر گروهی از اهل زمین را که وارد خانه شده اند، می راند. (1)

توضیح

عُزمة: خانواده و قبیله مرد را گویند و جمع آن مانند صُرَد است و اگر به صورت عَزَمَه بیاید، به معنای درمان کنندگان مودت است و بسا مراد از آن در اینجا، طائفه ای از جنیان باشد که وارد خانه شده و با اهل آن دوست می­شوند.

روایت23.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: صدای بال های کبوتر شیاطین را می راند.(2)

توضیح

خفیق جناح الطائر: صدای بال پرنده. خفق الطائر: پرنده پرواز کرد. أخفق الطائر: پرنده بال زد .

روایت24.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند عزّ و جلّ با کبوتر، نابودی و ویرانی را از خانه دفع می کند.(3)

توضیح

هدة الدار: نابودی و ویرانی خانه. یا دفع ضرر و زیان از ضعیفان خانه مانند زنان و کودکان. در قاموس هدّ به معنای ویرانی شدید، شکستن، صدای بم و مرد ضعیف، آمده است. هَدهَد: مفرد نداشته و به معنای صدای جنیان است. پایان.

در برخی نسخه ها «عن أهل هذه الدار» آمده که این واضح تر است.

روایت25.

کافی: عثمان بن اصبهانی نقل می کند که اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام از من هدیه ای طلب نمود

ص: 19


1- . کافی 6 : 547
2- . کافی 6 : 547 ، الفقیه 3: 220
3- . کافی 6 : 547

إِلَی حَمَامٍ فِی بَیْتِهِ مَا مِنِ انْتِفَاضٍ یَنْتَفِضُ بِهَا إِلَّا نَفَّرَ اللَّهُ بِهَا مَنْ دَخَلَ الْبَیْتَ مِنْ عُزْمَةِ أَهْلِ الْأَرْضِ (1).

بیان

العزمة بالضم أسرة الرجل و قبیلته و الجمع کصرد و بالتحریک المصححون للمودة و کأن المراد هنا طائفة من الجن یدخلون البیوت و یوادون أهلها.

«23»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ یَحْیَی الْأَزْرَقِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ خَفِیقَ (2) أَجْنِحَةِ الْحَمَامِ لَیَطْرُدُ الشَّیَاطِینَ (3).

بیان

خفیق جناح الطائر صوته و یقال خفق الطائر أی طار و أخفق إذا ضرب بجناحیه.

«24»

الْکَافِی، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَدْفَعُ بِالْحَمَامِ عَنْ هَدَّةِ الدَّارِ(4).

بیان

عن هدة الدار أی کسرها و هدمها أو یدفع الضرر عن ضعفاء الدار کالنساء و الصبیان و فی القاموس الهد الهدم الشدید و الکسر و الصوت الغلیظ و الرجل الضعیف و الهدهد بفتحتین أصوات الجن بلا واحد انتهی.

و فی بعض النسخ عن أهل هذه الدار و هو أظهر.

«25»

الْکَافِی، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ الْأَصْبَهَانِیِ (5) قَالَ: اسْتَهْدَانِی إِسْمَاعِیلُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام

ص: 19


1- 1. فروع الکافی 6: 547.
2- 2. فی المصدر: الخفیف بالفاءین.
3- 3. فروع الکافی 6: 547 فیه: لتطرد. و رواه الصدوق فی الفقیه 3: 220 مرسلا عن أمیر المؤمنین علیه السلام و فیه حفیف.
4- 4. فروع الکافی 6: 547.
5- 5. فی المصدر: عن عثمان الأصبهانیّ.

و من به ایشان پرنده راعبی را هدیه دادم. امام وارد شده و فرمود: این پرنده راعبی را با من در خانه نهید تا با من انس گیرد. عثمان نقل می کند که بر امام صادق علیه السلام وارد شدم در حالی که کبوترانی پیش روی حضرت بود که برای آن نان خُرد می کرد.(1)

توضیح

در قاموس فتّ، به معنای کوبیدن و شکستن با انگشتان است. پایان. این حدیث دال بر استحباب غذا دادن به کبوتر راعبی و خرد کردن نان برای آن، است.

روایت26.

کافی: عبدالکریم بن صالح نقل می کند: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم و روی فشر ایشان سه کبوتر سبز رنگ را دیدم که در آنجا فضله انداخته بودند. گفتم: جانم به فدایت، این کبوتران فرش شما را کثیف کرده اند. امام فرمود: نه، مستحب است که اینها در خانه نگه داشته شوند.(2)

توضیح

ذرق الطائر، گاهی با ذال و گاهی با زاء استعمال می شود و بر وزن ضرب و نصر است.

روایت27.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: در منزل رسول خدا صلی الله علیه و آله یک جفت کبوتر سرخ وجود داشت.(3)

روایت28.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: امیر المؤمنین علیه السلام چاهی را حفر کردند ولی [جنیان]در آن چیزهایی پرتاب کردند. امام از این واقعه باخبر شده و بر سر چاه آمده و فرمود: یا از کار خود دست می کشید و یا اینکه در این چاه کبوترانی را ساکن می کنم. سپس امام صادق علیه السلام فرمود: صدای بال کبوتر، شیاطین را دور می کند.(4)

ص: 20


1- . کافی 6 : 548
2- . کافی 6 : 548
3- . کافی 6 : 548
4- . کافی 6 : 548

فَأَهْدَیْتُ لَهُ طَیْراً رَاعِبِیّاً فَدَخَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ اجْعَلُوا هَذَا الطَّیْرَ الرَّاعِبِیَّ مَعِی فِی الْبَیْتِ یُؤْنِسُنِی قَالَ وَ قَالَ عُثْمَانُ دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ بَیْنَ یَدَیْهِ حَمَامٌ یَفُتُّ لَهُنَّ خُبْزاً(1).

بیان

فی القاموس الفت الدق و الکسر بالأصابع انتهی و یدل علی استحباب (2)

إطعام الحمام الراعبیة و فت الخبز لها.

«26»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ سَهْلٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ أَشْعَثَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَارِقِیِّ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ صَالِحٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَرَأَیْتُ عَلَی فِرَاشِهِ ثَلَاثَ حَمَامَاتٍ خُضْرٍ قَدْ ذَرَقْنَ عَلَی الْفِرَاشِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَؤُلَاءِ الْحَمَامُ تَقْذَرُ الْفِرَاشَ فَقَالَ لَا إِنَّهُ یُسْتَحَبُّ أَنْ یُمْسَکْنَ (3) فِی الْبَیْتِ (4).

بیان

ذرق الطائر قد یکون بالذال و الزای و الفعل کضرب و نصر.

«27»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ فِی مَنْزِلِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی اللّه علیه و آله زَوْجُ حَمَامٍ أَحْمَرَ(5).

«28»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ(6) عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ(7) عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ السِّنْدِیِ (8) عَنْ یَحْیَی الْأَزْرَقِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: احْتَفَرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِئْراً فَرَمَوْا فِیهَا فَأُخْبِرَ بِذَلِکَ فَجَاءَ حَتَّی وَقَفَ عَلَیْهَا فَقَالَ لَتَکُفُّنَّ أَوْ لَأُسْکِنَنَّهَا الْحَمَامَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ خَفِیقَ (9) أَجْنِحَتِهَا یَطْرُدُ

ص: 20


1- 1. فروع الکافی 6: 548.
2- 2. استفادة الاستحباب الشرعی من أمثال تلک الافعال بعید، الا أن یستفاد ذلک من استحباب اتخاذه فی البیت التزاما.
3- 3. فی المصدر: ان تسکن فی البیت.
4- 4. فروع الکافی 6: 548.
5- 5. فروع الکافی 6: 548.
6- 6. لم یذکر فی المصدر: عن ابن أبی عمیر.
7- 7. فی نسخة من المصدر: عمرو.
8- 8. فی المصدر: إبراهیم السندی.
9- 9. فی المصدر: حفیف.

توضیح

خطاب امام به جنیان و شیاطینی بوده که پرتاب از جانب آنها بوده است.

روایت29.

کافی: نقل است که نزد امام صادق علیه السلام از کبوتر سخن به میان آمد و مردی خطاب به حضرت گفت: شنیدم که عمر کبوتری را در حال پرواز دید که مردی در زیر آن می دوید. عمر گفت: این شیطانی است که زیر آن شیطانی می دود. امام فرمود: اسماعیل نزد شما چه منزلتی دارد؟ مرد گفت: صدّیق است. امام فرمود: به درستی که کبوتران حرم از [نسل] کبوتر اسماعیل هستند.(1)

روایت30.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس بخواهد در خانه خود پرنده ای نگاه دارد، بهتر است کبوتر ورشان را نگاه دارد، زیرا این کبوتر بیشتر ذکر خدا را گفته و تسبیح او می کند و آن پرنده ای است که ما اهل بیت را دوست می دارد.(2)

روایت31.

کافی: عثمان بن اصبهانی نقل می کند: اسماعیل علیه السلام فرزند امام صادق علیه السلام از من پرنده ای از پرندگان عراق را هدیه خواست و من به ایشان کبوتر ورشان را هدیه دادم. آنگاه امام صادق علیه السلام وارد شده و آن کبوتر را دیدند و فرمود: به راستی کبوتر ورشان چنین می خواند: خیر و برکت بر شما باد، خیر و برکت بر شما باد. پس آن را نگاه دارید.(3)

روایت32.

کافی: امام صادق علیه السلام فرزندش اسماعیل را

ص: 21


1- . کافی 6 : 548
2- . کافی 6 : 550
3- . کافی 6 : 551

الشَّیَاطِینَ (1).

بیان

الخطاب للجن و الشیاطین الذین کان الرمی منهم.

«29»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ (2) قَالَ: ذُکِرَ الْحَمَامُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ إِنَّهُ بَلَغَنِی أَنَّ عُمَرَ رَأَی حَمَاماً یَطِیرُ وَ رَجُلٌ تَحْتَهُ یَعْدُو فَقَالَ عُمَرُ شَیْطَانٌ یَعْدُو تَحْتَهُ شَیْطَانٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَا کَانَ إِسْمَاعِیلُ عِنْدَکُمْ فَقِیلَ صِدِّیقٌ فَقَالَ فَإِنَّ بَقِیَّةَ حَمَامِ الْحَرَمِ مِنْ حَمَامِ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام (3).

«30»

وَ مِنْهُ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَنِ اتَّخَذَ طَیْراً فِی بَیْتِهِ فَلْیَتَّخِذْ وَرَشَاناً فَإِنَّهُ أَکْثَرُ شَیْ ءٍ ذِکْراً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَکْثَرُ تَسْبِیحاً وَ هُوَ طَیْرٌ یُحِبُّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ (4).

«31»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ الْأَصْبَهَانِیِّ قَالَ: اسْتَهْدَانِی إِسْمَاعِیلُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام طَیْراً مِنْ طُیُورِ الْعِرَاقِ فَأَهْدَیْتُ لَهُ وَرَشَاناً فَدَخَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَرَآهُ فَقَالَ إِنَّ الْوَرَشَانَ یَقُولُ بُورِکْتُمْ بُورِکْتُمْ فَأَمْسِکُوهُ (5).

«32»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْجَامُورَانِیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ سَیْفٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّهُ نَهَی ابْنَهُ إِسْمَاعِیلَ

ص: 21


1- 1. فروع الکافی 6: 548.
2- 2. فی المصدر: عن بعض أصحابنا.
3- 3. فروع الکافی 6: 548 فیه: ان بقیة.
4- 4. فروع الکافی 6: 550 فیه: من اتخذ فی بیته طیرا فلیتخذ ورشانا فانه أکثر شیئا لذکر اللّه.
5- 5. فروع الکافی 6: 551 فیه: عثمان الأصبهانیّ.

از نگه داشتن فاخته نهی کرده و فرمود: اگر ناگزیر می­خواهی پرنده ای را نگه داری، پس کبوتر ورشان را نگاه دار که آن بسیار ذکر خداوند عزّ و جلّ می گوید.(1)

توضیح

همانطور که حدیث اشاره دارد، گویا امام علیه السلام مطلقا نگه داشتن کبوتر را به مصلحت اسماعیل نمی­دید.

روایت33.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: در منزل ابو جعفر(امام باقر علیه السلام ) فاخته­یی بود که حضرت روزی صدای آن را شنیدند که در حال خواندن بود. امام از اصحاب پرسیدند: آیا می دانید این پرنده چه می گوید؟ گفتند خیر. فرمود: می گوید: نابود شوید، نابود شوید. آنگاه فرمود آن را از میان می­بریم پیش از آنکه ما را نابود کند. سپس امام دستور ذبح آن را دادند و آن پرنده ذبح شد.(2)

روایت34.

کافی: ابوبصیر نقل می کند: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم. ایشان به من فرمود: ای ابومحمد، ما را نزد اسماعیل ببر تا عیادتش کنیم - اسماعیل مریض بود -. پس برخاستیم و بر اسماعیل وارد شدیم و در منزل او فاخته­یی را دیدیم که در قفس می خواند. امام صادق علیه السلام فرمود: ای فرزندم چه چیز تو را به نگه داری این پرنده وا داشته است؟ آیا نمی دانی که این پرنده شوم و نحس است؟ آیا نمی دانی این پرنده چه می گوید؟ اسماعیل گفت: نه. امام علیه السلام فرمود: این پرنده صاحبان خود را نفرین کرده و می گوید: نابود شوید، نابود شوید. پس آن را بیرون کنید.(3)

در کتاب خرائج این حدیث نقل شده است.

روایت35.

کافی: محمد بن عُذافر نقل می کند: از امام صادق علیه السلام درباره پرنده ای پرسیدم که از سرزمینی دور دست که هرگز آن سرزمین را ندیده است، فرستاده می­شود و او می آید. امام فرمود: ای ابن عُذافر، آن پرنده از مسافت سی فرسخی

ص: 22


1- . کافی 6 : 551
2- . کافی 6 : 551
3- . کافی 6 : 551 - 552

عَنِ اتِّخَاذِ الْفَاخِتَةِ وَ قَالَ إِنْ کُنْتَ وَ لَا بُدَّ مُتَّخِذاً فَاتَّخِذْ وَرَشَاناً فَإِنَّهُ کَثِیرُ الذِّکْرِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَ (1).

بیان

کأنه علیه السلام لم یکن یعلم صلاح إسماعیل فی اتخاذ الحمام مطلقا کما یومی إلیه الخبر.

«33»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَتْ فِی دَارِ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَاخِتَةٌ فَسَمِعَهَا یَوْماً وَ هِیَ تَصِیحُ فَقَالَ لَهُمْ أَ تَدْرُونَ مَا تَقُولُ هَذِهِ الْفَاخِتَةُ فَقَالُوا لَا قَالَ تَقُولُ فَقَدْتُکُمْ فَقَدْتُکُمْ ثُمَّ قَالَ لَنَفْقِدَنَّهَا قَبْلَ أَنْ تَفْقِدَنَا ثُمَّ أَمَرَ بِهَا فَذُبِحَتْ (2).

«34»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْجَامُورَانِیِّ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ(3) عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لِی یَا بَا مُحَمَّدٍ اذْهَبْ بِنَا إِلَی إِسْمَاعِیلَ نَعُودُهُ وَ کَانَ شَاکِیاً فَقُمْنَا فَدَخَلْنَا عَلَی إِسْمَاعِیلَ فَإِذَا فِی مَنْزِلِهِ فَاخِتَةٌ فِی قَفَصٍ تَصِیحُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَا بُنَیَّ مَا یَدْعُوکَ إِلَی إِمْسَاکِ هَذِهِ الْفَاخِتَةِ أَ وَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهَا مَشُومَةٌ أَ وَ مَا تَدْرِی مَا تَقُولُ قَالَ إِسْمَاعِیلُ لَا قَالَ إِنَّمَا تَدْعُو عَلَی أَرْبَابِهَا فَتَقُولُ فَقَدْتُکُمْ فَقَدْتُکُمْ فَأَخْرِجُوهَا(4).

الخرائج، عن أبی بصیر: مثله (5).

«35»

الْکَافِی، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الطَّیْرِ یُرْسَلُ مِنَ الْبَلَدِ الْبَعِیدِ الَّذِی لَمْ یَرَهُ قَطُّ فَیَأْتِی فَقَالَ یَا ابْنَ عُذَافِرٍ هُوَ یَأْتِی مَنْزِلَ صَاحِبِهِ مِنْ ثَلَاثِینَ فَرْسَخاً عَلَی

ص: 22


1- 1. فروع الکافی 6: 551 فیه: و قال: ان کنت لا بد.
2- 2. فروع الکافی 6: 551.
3- 3. فی المصدر: عن ابن أبی حمزة.
4- 4. فروع الکافی 6: 551 و 552.
5- 5. الخرائج.

براساس حس و شناخت خود، به منزل صاحبش می رود. اگر مسافت بیش از سی فرسخ باشد، به سبب رزق و روزی خود به سراغ صاحبانش می رود.(1)

توضیح

منظور از بأرزاقها در کلام امام این است که آن پرنده به سبب رزقی که در منزل صاحب خود بر او مقدر شده فرود می آید و این به اراده خدا محقق می شود نه با شناختی که پرنده به راه دارد. روایتی که در ادامه می آید، همین مفهوم را در بر دارد و کلمه أُکل یا أُکُل در آن به معنای رزق و روزی و بهره از دنیاست همان گونه که فیروز آبادی نیز چنین بیان داشته است.

روایت36.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: پرنده تا مسافت سی فرسخی را از روی هدایت می آید و اگر مسافت بیش از این باشد، به سبب رزق و روزی اوست.(2)

روایت37.

کافی: اسحاق بن عمّار نقل می کند: به امام صادق علیه السلام گفتم پرنده از مکان دور دست می آید. فرمود: آن به سبب رزق و روزی خود می آید.(3)

روایت38.

کافی: حدّاد بن حریز نقل می کند: به امام صادق علیه السلام گفتم: کبوتران از مکآنهای دور دست فرستاده شده و می آیند و گاهی از مکان نزدیک فرستاده شده ولی نمی آیند. امام علیه السلام فرمود: اگر رزق و روزی آنها قطع شود، نمی آیند.(4)

توضیح

منظور از عبارت «إذا انقطع أکله» یعنی چنانچه روزی آن از دنیا قطع شود، که می میرد و یا رزقش از خانه صاحب خود قطع شود که به جای دیگری می رود.

روایت39.

دلائل الطّبری: امام صادق علیه السلام فرمود: ابوجعفر(امام باقر علیه السلام) در راه مکه بودند و ابو أمیّه انصاری در کجاوه همراه ایشان بود. ابو امیّه متوجه حضور یک جفت کبوتر ورشان در گوشه کجاوه شد و دستش را برای راندن آن دو از کجاوه بلند کرد. امام فرمود: دست نگه دار. این

ص: 23


1- . کافی 6 : 549
2- . کافی 6 : 549
3- . کافی 6 : 549
4- . کافی 6 : 549

مَعْرِفَتِهِ وَ حِسِّهِ (1) فَإِذَا زَادَتْ عَلَی ثَلَاثِینَ فَرْسَخاً جَاءَتْ إِلَی أَرْبَابِهَا بِأَرْزَاقِهَا(2).

بیان

قوله علیه السلام بأرزاقها أی تأتی بسبب أنه قدر رزقها فی بیت صاحبها بتسبیب الله تعالی من غیر معرفة لها بالطریق و الروایة الآتیة أیضا هذا مغزاها و الأکل بالضم و بضمتین الثمر و الرزق و الحظ من الدنیا کما ذکره الفیروزآبادی.

«36»

الْکَافِی، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: مَا أَتَی مِنْ ثَلَاثِینَ فَرْسَخاً فَبِالْهِدَایَةِ وَ مَا کَانَ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَبِالْأُکُلِ (3).

«37»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الطَّیْرُ یَجِی ءُ مِنَ الْمَکَانِ الْبَعِیدِ قَالَ إِنَّمَا یَجِی ءُ لِرِزْقِهِ (4).

«38»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ دَاوُدَ الْحَدَّادِ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ الْحَمَامُ یُرْسَلْنَ مِنَ الْمَوَاضِعِ الْبَعِیدَةِ فَتَأْتِی وَ یُرْسَلْنَ مِنَ الْمَکَانِ الْقَرِیبِ فَلَا تَأْتِی فَقَالَ إِذَا انْقَطَعَ أُکُلُهُ فَلَا تَأْتِی (5).

بیان

إذا انقطع أکله أی من الدنیا فیموت أو من بیت صاحبه فیذهب إلی مکان آخر.

«39»

دَلَائِلُ الطَّبَرِیِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ (6)

عَنْ خَالِدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْبَاقِرُ فِی طَرِیقِ مَکَّةَ وَ مَعَهُ أَبُو أُمَیَّةَ الْأَنْصَارِیُّ وَ هُوَ زَمِیلُهُ فِی مَحْمِلِهِ فَنَظَرَ إِلَی زَوْجِ وَرَشَانٍ فِی جَانِبِ الْمَحْمِلِ مَعَهُ فَرَفَعَ أَبُو أُمَیَّةَ یَدَهُ لَیُنَحِّیَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ مَهْلًا فَإِنَّ هَذَا

ص: 23


1- 1. فی المصدر: و حسبه.
2- 2. فروع الکافی 6: 549.
3- 3. فروع الکافی 6: 549.
4- 4. فروع الکافی 6: 549.
5- 5. فروع الکافی 6: 549.
6- 6. فی المصدر:« موسی بن الحسن عن أحمد بن الحسین عن أحمد بن إبراهیم». و الاسناد معلق علی ما قبله راجعه.

پرنده از آزار ماری به ما اهل بیت پناه آورده است. این مار جوجه پرنده را هر سال می خورد. از خداوند تقاضا کردم تا این بلا را از آن دفع کند و خداوند نیز چنین کرد.(1)

روایت40.

مشارق الأنوار: محمد بن مسلم نقل می کند: نزد امام صادق امام علیه السلام بودم که ناگهان دو کبوتر ورشان بر حضرت فرود آمده و شروع به خواندن نمودند. امام آن دو را دور کردند، پس آن دو کبوتر پرواز کردند. گفتم: جانم به فدایت چه شده است؟ فرمود: این پرنده ای است که به جفت خود سوء ظن دارد و جفتش [برای تبرئه نمودن خود] سوگند خورده است. پرنده به جفت خود گفت راضی نمی شوم مگر اینکه مولایم محمد بن علی واسطه شود. آن جفت آمد و بر ولایت برای جفتش سوگند خورد که به وی خود خیانت نکرده است. و او هم سوگند او را تصدیق نمود. و هر موجودی که به ولایت سوگند یاد کند راست می گوید، مگر انسان که بسیار قسم خورنده و فرومایه است.

روایت41.

دلائل الإمامه طبری: فضل بن یسار نقل می کند: نزد امام صادق علیه السلام بودم که متوجه حضور یک جفت کبوتر نزد ایشان شدم که جنس نر جنس ماده را صدا می کرد. امام فرمود: آیا می دانی چه می گوید؟ گفتم: نه. فرمود: می گوید که ای آرامش و همسرم خداوند چیزی را دوست داشتنی تر از تو برای من نیافرید، مگر جعفر بن محمد را.(2)

روایت42.

حیاة الحیوان: جوهری می گوید: «الحمام»(کبوتر) نزد عرب پرنده ای طوق دار است چون فاخته، قمری، قمری نر، سنگخوار، ورشان و امثان اینها، این کلمه هم بر مذکر و هم بر مؤنث دلالت می کند. زیرا متصل شدن تاء مربوطه به آن بیانگر یک عدد از آن است نه اینکه نشانه تأنیث باشد. عامه مردم می پندارند که واژه حمام به معنای ماکیان است و مفرد آن حمامة می باشد. ابو حاتم از اصمعی در کتاب الطیر الکبیر، نقل می کند حمام همان یمام، کبوتر صحرایی است که مفرد آن یمامة می باشد و این پرنده دارای انواعی است. میان حمامه و یمامه تفاوت در این است که زیر دم حمامة که در امتداد پشت آن است سفیدی است، ولی در زیر دم یمامة هیچ سفیدی وجود ندارد. پایان.

نووی از اصمعی در کتاب التحریر نقل می کند: هر پرنده طوق داری حمام نامیده می شود و مراد از

ص: 24


1- . دلائل الإمامة: 98
2- . دلائل الإمامة: 134- 135

الطَّیْرَ جَاءَ یَسْتَجِیرُ بِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِنَّ حَیَّةً تُؤْذِیهِ وَ تَأْکُلُ فِرَاخَهُ کُلَّ سَنَةٍ وَ قَدْ دَعَوْتُ اللَّهَ أَنْ یَدْفَعَ عَنْهُ وَ قَدْ فَعَلَ (1).

«40»

مَشَارِقُ الْأَنْوَارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام إِذْ وَقَعَ عَلَیْهِ وَرَشَانَانِ ثُمَّ هَدَلَا(2)

فَرَدَّ عَلَیْهِمَا فَطَارَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا هَذَا فَقَالَ هَذَا طَائِرٌ ظَنَّ فِی زَوْجَتِهِ سُوءاً فَحَلَفَتْ لَهُ فَقَالَ لَهَا لَا أَرْضَی إِلَّا بِمَوْلَایَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ فَجَاءَتْ فَحَلَفَتْ لَهُ بِالْوَلَایَةِ أَنَّهَا لَمْ تَخُنْهُ فَصَدَّقَهَا وَ مَا مِنْ أَحَدٍ یَحْلِفُ بِالْوَلَایَةِ إِلَّا صَدَقَ إِلَّا الْإِنْسَانُ فَإِنَّهُ حَلَّافٌ مَهِینٌ (3).

«41»

دَلَائِلُ الطَّبَرِیِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یُوسُفَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ دَاوُدَ الْحَذَّاءِ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کُنْتُ عِنْدَهُ إِذْ نَظَرْتُ إِلَی زَوْجِ حَمَامٍ عِنْدَهُ یَهْدِرُ الذَّکَرُ عَلَی الْأُنْثَی فَقَالَ أَ تَدْرِی مَا یَقُولُ قُلْتُ لَا قَالَ یَقُولُ یَا سَکَنِی وَ عِرْسِی مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْکِ إِلَّا أَنْ یَکُونَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیه السلام (4).

«42»

حیاة الحیوان، الحمام قال الجوهری و هو عند العرب ذوات الأطواق نحو الفواخت و القماری و ساق حر و القطا و الوراشین و أشباه ذلک یقع علی الذکر و الأنثی لأن الهاء إنما دخلته علی أنه واحد من جنس لا للتأنیث و عند العامة أنها الدواجن فقط

الواحد حمامة و حکی أبو حاتم عن الأصمعی فی کتاب الطیر الکبیر أن الحمام هو الیمام البری (5) الواحدة یمامة و هو ضروب و الفرق بین الحمام الذی عندنا و الیمام أن فی أسفل ذنب الحمامة مما یلی ظهرها بیاض و أسفل ذنب الیمامة لا بیاض فیه انتهی.

و نقل النووی فی التحریر عن الأصمعی أن کل ذات طوق فهو حمام و المراد

ص: 24


1- 1. دلائل الإمامة، 98( ط 2) فیه، جاء یستخفر بنا.
2- 2. هدل الحمام: صوت.
3- 3. مشارق الأنوار: لیست عندی نسخته.
4- 4. دلائل الإمامة: 134 و 135.
5- 5. فی المصدر: ان الیمام هو الحمام البری.

طوق، سبزی، سرخی و سیاهی است که گردن کبوتر را فراگرفته است. کسایی می گوید حمام، کبوتر صحرایی و یمام، کبوتری که با خانه ها انس دارد ولی سخن اصمعی درست است. ازهری از شافعی نقل می کند: حمام عبارت است از هر چه که جرعه جرعه آب بخورد و آواز بخواند هر چند نا م های مختلف داشته باشد. و «عب» یعنی جرعه جرعه آب خورد و در این صورت گفته نمی­شود «شرب». «هدر»، جمع صوت، به معنای پی در پی خواندن(ترجیع دادن صدا و چهچهه زدن) پرنده. رافعی می گوید: صحیح­ این است که هر پرنده­ای آب را جرعه جرعه بنوشد، صدایش نیز ترجیع­دار است. ولی اگر در تفسیر کبوتر به جرعه جرعه آب نوشیدن آن بسنده می کردند، برایشان کافی بود. دلیل این سخن آن چیزی است که شافعی در عیون المسائل آن را ذکر کرده و گفته: آنچه که آب را جرعه جرعه می نوشد، کبوتر است و آنچه که آب را مانند مرغ قطره قطره می خورد، کبوتر نیست. پایان. آنچه که رافعی می گوید، جای تامل دارد زیرا جرعه جرعه نوشیدن آب مستلزم پی در پی آواز خواندن نیست. شاعر می گوید: بر حوض کوچک من گنجشکی نشسته که اگر فرصتی به او دهی جرعه جرعه آب می­خورد

و الاغ­هایی که نوشیدنشان جرعه جرعه است.

شاعر پرنده نغر را به جرعه جرعه آب نوشیدن توصیف می کند در حالی که آن پی در پی آواز نمی خواند که اگر چنین بود، کبوتر بود حال آنکه نغر نوعی گنجشک است.

اکنون که این را دانستی، سخن شافعی و زبا ن شناسان را می آورم که می گویند: کبوتر به پرنده ای اطلاق می شود که در خانه ها مانده و در آنجا جوجه به دنیا می آورد و شامل، کبوتر دشتی، قمری، ساق حر که همان قمری نر است، فاخته و دبسی،(1)سنگخواره، وراشین، کبک نر، شفنین، زاغ،

ص: 25


1- . الدبسی: به فتحه و کسره و کاهی با ضمه حرف دال، به معنای پرنده کوچک و منسوب به شیره خرما است. ادبس مِن الطّیر و الخیل: به آن دسته از پرندگان و اسبان گفته می شود که رنگ آن ها خاکستری مایل به سیاه و سرخ باشد. این نوع پرنده تیره ای از کبوتران صحرایی است. همچنین گفته اند آن جنس نر یمام است. جاحظ می گوید: صاحب کتاب منطق الطیر می نویسد: به قمریان وحشی و فاختهیان و پرندگانی از این قبیل دباسی می گویند.

بالطوق الخضرة أو الحمرة أو السواد المحیط بعنق الحمامة فی طوقها و کان الکسائی یقول الحمام هو البری و الیمام ما یألف البیوت و الصواب ما قاله الأصمعی و نقل الأزهری عن الشافعی أن الحمام کل ما عب و هدر و إن تفرقت أسماؤه فی الطائر عب (1) و لا یقال شرب و الهدر جمع الصوت (2) و مواصلته من غیر تقطیع له قال الرافعی و الأشبه أن ما عب هدر و لو اقتصروا فی تفسیر الحمام علی العب لکفاهم و یدل علیه أن الشافعی ذکر فی عیون المسائل و ما عب من الماء عبا فهو حمام و ما شرب قطرة قطرة کالدجاج فلیس بحمام انتهی و فیما قاله الرافعی نظر لأنه لا یلزم من العب الهدیر و قال الشاعر:

علی حویضی نغر مکب***إذا فترت فترة یعب

و حمرات شربهن عب

وصف النغر بالعب مع أنه لا یهدر و إلا کان حماما و النغر نوع من العصفور(3)

إذا علمت ذلک انتظم لک کلام الشافعی و أهل اللغة یقولون إن الحمام یقع علی الذی یألف البیوت و یستفرخ فیها و علی الیمام و القماری و ساق حر و هو ذکر القمری و الفواخت و الدبسی (4) و القطا و الوراشین و الیعاقیب (5) و السنفین (6)

ص: 25


1- 1. فی المصدر: و العب بالعین المهملة: شدة جرع الماء من غیر تنفس، قال ابن سیده: یقال فی الطائر: عب.
2- 2. فی المصدر: ترجیع الصوت.
3- 3. یکون حمر المناقیر.
4- 4. الدبسی بفتح الدال و کسر السین المهملة و یقال أیضا بضم الدال: طائر صغیر منسوب الی دبس الرطب و الادبس من الطیر و الخیل: الذی فی لونه غبرة بین السواد و الحمرة و هذا النوع قسم من الحمام البری، و قیل هو ذکر الیمام قال الجاحظ: قال صاحب منطق الطیر: یقال فی الوحشی من القماری و الفواخت و ما اشبه ذلک: دباسی.
5- 5. جمع الیعقوب: ذکر الحجل.
6- 6. هکذا فی المطبوع و فی المخطوط:« السفنین» و کلاهما مصحفان و الصحیح« الشفنین» قال الدمیری: الشفنین کالبشنین بکسر الشین المعجمة و هو متولد بین نوعین مأکولین و عده الجاحظ فی أنواع الحمام و بعضهم یقول هو الذی تسمیه العامّة الیمام، و صوته فی الترنم کصوت الرباب و فیه تحزین.

وردانی و طورانی می شود که إن شاء الله ذکر هر کدام از آنها در باب خود خواهد آمد.

اکنون سخن در باره کبوتری است که به خانه عادت کرده و آن بر دو قسم است: نخست، کبوتر صحرایی و مانند آن و چون بسیار رمنده است، صحرایی نامیده شده است. دومی اهلی بوده و انواع و اشکال مختلفی و متنوعی دارد که از آن جمله مراغیش، رواعب، عداد، مضرب، قلاب و منسوب است و منظور از منسوب، همان انواع آن است، چنانچه اسب انواعی مانند عتاق و براذین دارد. جاحظ می گوید: کبوتر سفید از تیره کبوتران مانند موی بور یعنی سفید در نزد مردم است.

ابو هریره از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند: ایشان مردی را دیدند که کبوتری را دنبال می کند، پس فرمود: شیطانی، شیطانش را دنبال می کند یا شیطانی، شیطانی را دنبال می کند.

بیهقی می گوید و برخی از اهل این سخن را بر این حمل کرده­اند که صاحب کبوتر پیوسته به کبوترها مشغول بوده و آنها را در سطوح بلندی که مشرف بر خانه همسایگان است، می پراند. اسامة بن زید روایت می کند: دیدم که عمر بن عبدالعزیر دستور داد کبوتران در حال پرواز کشته شوند ولی آنهایی را که بالشان چیده باشد باقی گذارند.

ابو کبشه از پدرش نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاه کردن به اُترُج و کبوتر سرخ را دوست داشتند.

حاکم در کتاب تاریخ نیشابور از عایشه نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاه کردن به سبزه و کبوتر سرخ را دوست داشتند

ص: 26

و الواعی (1) و الوردانی و الطورانی و سیأتی إن شاء الله تعالی بیان ذلک کل واحد فی بابه و الکلام الآن فی الحمام الذی یألف البیت و هو قسمان أحدهما البری الذی یلازم البروج و ما أشبه ذلک و هو کثیر النفور سمی بریا لذلک و الثانی الأهلی و هو أنواع مختلفة و أشکال متباینة منها المراغیش و الرواعب و العداد و المضرب (2) و القلاب و المنسوب و هو بالنسبة إلی ما تقدم کالعتاق من الخیل و تلک کالبراذین قال الجاحظ الفقیع من الحمام کالصقلابی من الناس و هو الأبیض

رَوَی أَبُو دَاوُدَ وَ ابْنُ مَاجَهْ الطَّبَرَانِیُّ وَ ابْنُ حِبَّانَ بِإِسْنَادٍ جَیِّدٍ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله رَأَی رَجُلًا یَتْبَعُ حَمَامَةً فَقَالَ شَیْطَانٌ یَتْبَعُ شَیْطَانَهُ.

وَ رُوِیَ: شَیْطَانٌ یَتْبَعُهُ شَیْطَانٌ.

قال البیهقی و حمله بعض أهل العلم علی إدمان صاحب الحمام علی الاشتغال به (3)

و الارتقاء به علی الأسطحة التی یشرف منها علی بیوت الجیران (4)

و روی عن أسامة(5) بن زید قال شهدت عمر بن عبد العزیز یأمر بالحمام الطائرة فتذبح و تترک المقصصات

وَ رَوَی ابْنُ قَانِعٍ وَ الطَّبَرَانِیُّ عَنْ حَبِیبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی کَبْشَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله کَانَ یُعْجِبُهُ النَّظَرُ إِلَی الْأُتْرُجِّ وَ الْحَمَامِ الْأَحْمَرِ.

وَ رَوَاهُ الْحَاکِمُ فِی تَارِیخِ نَیْسَابُورَ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُعْجِبُهُ النَّظَرُ إِلَی الْخُضْرَةِ وَ إِلَی الْحَمَامِ الْأَحْمَرِ.

ص: 26


1- 1. هکذا فی الکتاب و فی المصدر: و الزاغ.
2- 2. فی المصدر: العداد و السداد و المضرب.
3- 3. فی المصدر: علی اطارته و الاشتغال به.
4- 4. زاد فی المصدر بعد ذلک: و حرمهم لاجله.
5- 5. فی المصدر:« و روی البیهقیّ عن أسامة بن زید» و فیه بالحمام الطیار.

.

هلال بن علا منظور از الحمام الأحمر را سیب می داند. ابو موسی می گوید چنین تفسیری را فقط ابن علا گفته است. همچنین ابو موسی نقل می کند که در منزل رسول خدا صلی الله علیه و آله کبوتر سرخ رنگی به نام وردان وجود داشت.

معاذ بن جبل نقل می کند امیر المؤمنین علیه السلام از وحشت(احساس تنهایی) نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله شکایت برد و آن حضرت فرمود: یک جفت کبوتر را در خانه نگه دار و هنگام آواز آن، به ذکر خداوند بپرداز.

حافظ این حدیث را از ابن عساکر نقل کرده و می گوید این حدیث جدّا غریب و سندش ضعیف است.

ابن عدی در کتاب کامل خود از زبان میمون بن موسی نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السلام از وحشت(احساس تنهایی) به پیامبر صلی الله علیه و آله شکایت برد و آن حضرت به امام فرمود: یک جفت کبوتر را نگه دار تا با تو مونس شده و با آواز خود تو را برای نماز بیدار کنند و همچنین خروسی را نگه دار تا با تو مونس شده و تو را برای نماز بیدار کند.

ابن عباس نقل می کند که نبی اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: کبوترانی را که بالشان چیده شده در خانه هایتان نگه دارید زیرا آنها جن را که سراغ کودکان تان می رود، مشغول می سازد.

عبادت بن صامت نقل می کند که مردی از وحشت(تنهایی) نزد رسول خدا علیه السلام شکایت برد و حضرت فرمود: یک جفت کبوتر را نگه داری کن.(1)

جابر از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند: کعبه از اندک بودن زایران خود به خداوند متعال شکایت کرد و خداوند به آن وحی کرد اقوامی را به سوی کعبه می فرستم که مشتاق و شیفته کعبه هستند، همانطور که کبوتر شیفته جوجه های خود است .

در سنن ابو داود و نسائی با سندی خوب از ابن عباس نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله

ص: 27


1- . شیخ صدوق مشابه این حدیث را در الفقیه 3 : 220 نقل می کند.

قال ابن قانع و الحافظ أبو موسی قال هلال بن العلا الحمام الأحمر التفاح قال أبو موسی و هذا التفسیر لم أره لغیره و کان فی منزله صلی الله علیه و آله حمام أحمر اسمه وردان

وَ فِی عَمَلِ الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَةِ لِابْنِ السُّنِّیِّ عَنْ خَالِدِ بْنِ مَعْدَانَ عَنْ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ: أَنَّ عَلِیّاً شَکَا إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله الْوَحْشَةَ فَأَمَرَهُ أَنْ یَتَّخِذَ زَوْجَ حَمَامٍ وَ أَنْ یَذْکُرَ اللَّهَ تَعَالَی عِنْدَ هَدِیرِهِ.

و رواه الحافظ بن عساکر و قال إنه غریب جدا و سنده ضعیف

وَ رَوَی ابْنُ عَدِیٍّ فِی کَامِلِهِ فِی تَرْجَمَةِ مَیْمُونِ بْنِ مُوسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام: أَنَّهُ اشْتَکَی (1) إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْوَحْشَةَ فَقَالَ لَهُ اتَّخِذْ زَوْجاً مِنْ حَمَامٍ تُؤْنِسْکَ وَ تُوقِظْکَ لِلصَّلَاةِ بِتَغْرِیدِهَا(2) وَ اتَّخِذْ دِیکاً یُؤْنِسْکَ وَ یُوقِظْکَ لِلصَّلَاةِ.

وَ رُوِیَ أَیْضاً فِی تَرْجَمَةِ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ الطَّحَّانِ عَنْ مَیْمُونِ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: اتَّخِذُوا الْحَمَامَ الْمَقَاصِیصَ (3) فِی بُیُوتِکُمْ فَإِنَّهَا تُلْهِی الْجِنَّ عَنْ صِبْیَانِکُمْ.

وَ قَالَ عُبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ: شَکَا رَجُلٌ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْوَحْشَةَ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله اتَّخِذْ زَوْجاً مِنْ حَمَامٍ (4).

رواه الطبرانی و فیه الصلت بن الجراح لا یعرف و بقیة رجاله رجال الصحیح

وَ فِی کَامِلِ ابْنِ عَدِیٍّ فِی تَرْجَمَةِ سَهْلِ بْنِ وَزِیرٍ(5)

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُنْکَدِرِ عَنْ جَابِرٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: شَکَتِ الْکَعْبَةُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی قِلَّةَ زُوَّارِهَا فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهَا لَأَبْعَثَنَ (6) أَقْوَاماً یَحِنُّونَ إِلَیْهَا کَمَا تَحِنُّ الْحَمَامَةُ إِلَی فِرَاخِهَا.

وَ فِی سُنَنِ أَبِی دَاوُدَ وَ النَّسَائِیِّ مِنْ حَدِیثِ ابْنِ عَبَّاسٍ بِإِسْنَادٍ جَیِّدٍ أَنَّ النَّبِیَ

ص: 27


1- 1. فی المصدر: شکی.
2- 2. فی المصدر: من حمام تؤنسک و تصیب من فراخها و توقظک للصلاة.
3- 3. أی مقطوع الجناح.
4- 4. و روی الصدوق نحوه فی الفقیه 3: 220.
5- 5. فی المخطوطة:« درین و فی المصدر: فریر.
6- 6. فی المصدر: لا بعثن إلیک.

فرمود: در آخر الزمان قومی با رنگ سیاه خود را خضاب می کنند، مانند پاهای کبوتر، آنها رایحه بهشت را استشمام نمی کنند.

از سرشت کبوتر این است که با لانه­اش مأنوس است حتی اگر به هزار فرسخی او را بفرستند[به لانه­اش باز می­گردد]. اخبار را از مسافت­های دور در مدت کمی می­رساند و گونه­هایی از آن هست که سه هزار فرسخ را در یک روز می پیماید. و چه بسا که شکار شده و از وطن خود ده سال یا بیشتر ناپدید شود، پس ثبات عقلی و قدرت حافظه وگرایش به وطن در او وجود دارد تا اینکه فرصتی را پیدا کرده و به سمت وطن خود برمی­گردد. پرندگان وحشی بسیار طالب کبوتر هستند و کبوتر بیشتر از همه از عقاب ها می ترسد، در حالی که از آن و سایر پرندگان بیشتر پرواز می کند، با وجود این، از آنها می ترسد و با دیدن آنها چنان می شود که خر با دیدن شیر و گوسفند با دین گرگ و موش با دیدن گربه به آن حال دچار می شوند. از شگفتی های دیگر کبوتر آن است که ابن قتیبه در عیون الأخبار به نقل از مثنی بن زهیر نقل می کند که می گوید: هر چه در زن و مرد دیدم آن را در کبوتر نیز مشاهده کردم. کبوتر ماده ای را ندیدم مگر آنکه طالب نر خود باشد و کبوتر نری را ندیدم مگر آنکه طالب ماده خود باشد، تا زمانی که یکی از آن دو نابود شده یا از دست رود. کبوتر ماده ای را دیدم که برای جفت نر خویش در همان زمانی که آن جفت نر می خواست، خود را آرایش می کرد. کبوتر ماده ای را مشاهده کردم که جفت نری داشت و قادر به تمکین به نر دیگری بود ولی به زوجش خیانت نکرد. و کبوتر ماده ای را دیدم که با کبوتر ماده دیگر در هم آمیخت که گفته می­شود در این صورت تخم می­کند ولی از آن تخم جوجه بیرون نمی­آید و کبوتر نری را دیدم که با کبوتر نر دیگری در هم آمیخت و همچنین کبوتر نری را دیدم که با هر چه که [از کبوتران] برخورد می کرد، در هم می آمیخت ولی جفتی برای خود نمی گرفت. کبوتر ماده ای را دیدم که هر کبوتر نری با آن در می آمیخت، اما آن را به جفتی خود نمی گرفتند. هیچ حیوانی جز انسان و کبوتر در هنگام آمیزش همدیگر را نمی بوسند. کبوتران با عفت آمیزش می کنند، به گونه ای که کبوتر نر دُم خود را می کشد تا اثر جفت گیری را از کبوتر ماده محو کند گویا که از کار جفت خود باخبر است و می کوشد تا آن را پنهان سازد. چه بسا کبوتران در طول تمام شش ماه با هم آمیزش کنند. کبوتر ماده در عرض چهارده روز حامله شده و

ص: 28

صلی الله علیه و آله قَالَ: یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ یَخْضِبُونَ بِالسَّوَادِ کَحَوَامِلِ الْحَمَامِ لَا یُرِیحُونَ رَائِحَةَ الْجَنَّةِ.

و من طبعه أنه یألف وکره و لو أرسل من ألف فرسخ و یحمل الأخبار و یأتی بها من المسافة البعیدة(1)

فی المدة القریبة و فیه ما یقطع ثلاثة آلاف فرسخ فی یوم واحد و ربما اصطید و غاب عن وطنه عشر حجج و أکثر ثم هو علی ثبات عقله و قوة حفظه و نزوعه إلی وطنه حتی یجد فرصة فیصیر إلیه و سباع الطیر تطلبه أشد طلب و خوفه من الشواهین أشد من خوفه من غیره و هو أطیر منه و من سائر الطیر کله لکنه یذعر منه و یعتریه ما یعتری الحمار إذا رأی الأسد و الشاة إذا رأت الذئب و الفأر إذا رأت الهر و من عجیب الطبیعة فیه ما حکاه ابن قتیبة فی عیون الأخبار عن المثنی بن زهیر أنه قال لم أر شیئا قط من رجل و امرأة إلا و قد رأیته فی الحمام ما رأیت حمامة إلا ترید ذکرها و لا ذکرا إلا یرید أنثاه إلی أن یهلک أحدهما أو یفقد و رأیت

حمامة تتزین للذکر ساعة یریدها و رأیت حمامة لها زوج و هی تمکن آخر ما تعدوه و رأیت حمامة تقمط(2) حمامة و یقال إنها تبیض عن ذلک لکن لا یکون لذلک البیض فراخ و رأیت ذکرا یقمط ذکرا و رأیت ذکرا یقمط من کل لقی (3) و لا یزوج و أنثی یقمطها کل من رآها من الذکور و لا تزوج (4) و لیس من الحیوان ما یستعمل التقبیل عند السفاد إلا الإنسان و الحمام و هو عفیف السفاد یجر ذنبه لیعفی أثر الأنثی کأنه قد علم ما فعلت و یجتهد فی إخفائه (5)

و قد یسفد لتمام ستة أشهر و الأنثی تحضن (6) أربعة عشر یوما و تبیض

ص: 28


1- 1. فی المصدر: من البلاد البعیدة.
2- 2. قمطه طعم الشی ء: ذاقه.
3- 3. فی المصدر: و رأیت ذکرا یقمط کل ما لقی و لا یزاوج.
4- 4. فی المصدر: کل ما رآها من الذکور و لا تزاوج.
5- 5. فی المصدر: فیجتهد فی اخفائه.
6- 6. فی المصدر: و الأنثی تحمل.

دو تخم می گذارد که از یکی جوجه نر و از دیگری جوجه ماده به دنیا می آید که میان تولد اولین جوجه با دومی یک شبانه روز فاصله است. کبوتر نر بر روی تخم نشسته و در بخشی از روز آن را گرم نگاه می دارد و کبوتر ماده نیز در بخش دیگر روز این کار را می کند و این دو در شب نیز این گونه عمل می کنند. وقتی کبوتر ماده تخم گذاشته و به هر دلیلی از نشستن بر روی تخم خودداری کند، کبوتر نر جفتش را زده و آن را مجبور به نشستن بر روی تخم می کند. هرگاه کبوتر نر بخواهد با جفت خود آمیزش کند، جوجه های خود را از لانه بیرون می کند. وقتی که جوجه ها از تخم بیرون آمدند، چنین الهام شده که کبوتر نر خاک شوری را جویده و آن را به جوجه خود بدهد تا بدین وسیله مسیر غذا را [در بدن] او هموار کند. پاک و منزه است خداوندی که لطیف و آگاه است؛ خدایی که به هر جانداری هدایتش را ارزانی داشته است.

به نظر ارسطو طول عمر کبوتر هشت سال است. ثعلبی و دیگران از وهب بن منبه در باره سخن خداوند متعال «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ» {و پروردگار تو هر چه را بخواهد می آفریند و برمی گزیند}(1) می گوید: یعنی خداوند از میان گوسفند و بز، گوسفند را برگزیده و از میان پرندگان کبوتر را اختیار کرده است.

تاریخ نویسان آورده اند وقتی مسترشد زندانی شد، در خواب کبوتر طوق داری را در دست خود دید که شخصی نزد او آمد و به وی گفت: آزادی تو در گرو این کبوتر است. بامدادان که مسترشد از خواب برخاست و خوابش را برای امام ابن سکینه نقل کرد. ابن سکینه گفت: تو چگونه تعبیر کردی؟ گفت: به این بیت از ابو تمّام تعبیر کردم: آنها کبوتران هستند پس اگر به جهت فال بد حاءشان را با کسره بخوانی مرگ هستند.

و خلاص من در مرگ من است. وی چند روز بعد در سال 529 به قتل رسید.(2)

ص: 29


1- . القصص / 68
2- . حیاة الحیوان 1 : 186 - 187

بیضتین یخرج من الأولی ذکر و من الثانیة أنثی (1)

و بین الأولی و الثانیة یوم و لیلة و الذکر یجلس علی البیض و یسخنه جزءا من النهار و الأنثی بقیة النهار و کذلک فی اللیل و إذا باضت الأنثی و أبت الدخول علی بیضها لأمر ما ضربها الذکر و اضطرها إلی الدخول و إذا أراد الذکر أن یسفد الأنثی أخرج فراخه عن الوکر و قد ألهم هذا النوع أن فراخه إذا خرجت من البیض بأن یمضغ الذکر ترابا مالحا و یطعمها إیاه لیسهل به سبیل المطعم فسبحان اللطیف الخبیر الذی آتی کل نفس هداها و زعم أرسطو أن الحمام یعیش ثمان سنین و ذکر الثعلبی و غیره عن وهب بن منبه فی قوله تعالی وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ(2) قال اختار من الغنم الضأن و من الطیر الحمام و ذکر أهل التاریخ أن المسترشد لما حبس رأی فی منامه علی یده حمامة مطوقة فأتاه آت و قال له خلاصک فی هذا فلما أصبح حکی ذلک لابن سکینة(3) الإمام فقال له ما أولته قال أولته ببیت أبی تمام:

هن الحمام فإن کسرت عیافه***من حائهن فإنهن حمام

و خلاصی فی حمامی فقتل بعد أیام یسیرة سنة تسع و عشرین و خمسمائة(4).

ص: 29


1- 1. فی المصدر: احداهما ذکر و الثانیة انثی.
2- 2. القصص: 68.
3- 3. فی المصدر: لابن السکینة.
4- 4. حیاة الحیوان 1: 186 و 187.

باب چهارم : طاووس

روایات

روایت1.

نهج البلاغه: از خطبه های آن حضرت است که در آن از شگفتی های آفرینش طاووس سخن می گوید:

موجودات را آفرید آفریدنی عجیب، از جانداران و بی جان، و آرام و متحرک. و بر لطافت صنعش و عظمت قدرتش شواهدی آشکار اقامه کرد که عقلها در برابر آن سر فرود آوردند در حالی که به وجود او اعتراف نموده و تسلیم فرمان شدند.

و دلایل او بر توحیدش در گوشهای ما فریاد می زند، و نیز آنچه از پرندگان گوناگون به وجود آورده، پرندگانی که آنها را در رخنه های زمین و شکافهای بین دو کوه، و قله کوههای بلند جای داده، همانها که دارای بالهای گوناگون، و شکل های مختلف، و در مهار تسخیر حضرت اویند، و با بالهای خود در شکافهای هوای باز، و فضای گشاده پرواز می کنند. آنها را در صورتهای شگفت آور پس از آنکه وجود نداشتند به وجود آورد، و با استخوانهای قوی مفصل ها که از نظر پنهان است ترکیب کرد و به هم پیوست، بعضی از پرندگان را به خاطر سنگینی جثّه از اینکه به راحتی در فضای بالا پرواز کنند باز داشت، و چنان مقرّر فرمود که بتوانند در نزدیکی زمین به پرواز در آیند. پرندگان را با لطافت قدرتش و دقّت صنعتش به رنگهای گوناگون در آورد. برخی از آنها سراسر در یک رنگ که رنگ دیگری با آن آمیخته نیست در آمده اند، و دسته ای دیگر در رنگ دیگری فرو رفته اند به جز گردنشان که طوقی از غیر آن رنگ دارند.

و از عجیب ترین مرغان طاووس است که آن را در استوارترین شکل ایجاد کرد، و رنگهایش را در نیکوترین مرحله نظام داد، با بالی که قلمهای آن را به هم پیوست، و دمی که آن را دراز و کشیده گردانید. چون به جانب طاووس ماده رود آن را باز کند، به طوری که بر سرش سایه اندازد، گویی بادبان کشتی ای است از منطقه دارین که کشتیبان آن را از جای خود می گرداند. به رنگش می نازد، و به نازش می خرامد. چون خروس با ماده اش مباشرت می کند، و برای جفت گیری همچون شتران نر پر از شهوتی که برای جفت گیری آمده اند با آلات تناسلی خود به او نزدیک می گردد. تو را در این زمینه به دیدن وضع طاووس حواله می دهم، نه مانند کسی که اثبات مطلبی را به سندی ضعیف احاله می دهد.

و اگر آنچه دیگران خیال می کنند که آمیزش طاووس به آن است که اشکی از چشمهایش سرازیر می شود و در اطراف پلکهایش جمع می گردد و ماده آن اشک را به منقار بر می دارد و می خورد، سپس تخم گذاری می کند، و نطفه ص: 30

باب 4 الطاوس

روایات

«1»

نَهْجُ الْبَلَاغَةِ،: مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ علیه السلام یَذْکُرُ فِیهَا عَجِیبَ خِلْقَةِ الطَّاوُسِ ابْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِیباً مِنْ حَیَوَانٍ وَ مَوَاتٍ وَ سَاکِنٍ وَ ذِی حَرَکَاتٍ فَأَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ الْبَیِّنَاتِ عَلَی لَطِیفِ صَنْعَتِهِ وَ عَظِیمِ قُدْرَتِهِ مَا انْقَادَتْ لَهُ الْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مَسَلِّمَةً لَهُ وَ نَعَقَتْ فِی أَسْمَاعِنَا دَلَائِلُهُ

عَلَی وَحْدَانِیَّتِهِ وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ الْأَطْیَارِ الَّتِی أَسْکَنَهَا أَخَادِیدَ الْأَرْضِ وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِیَ أَعْلَامِهَا مِنْ ذَوَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ(1)

وَ هَیَئَاتٍ مُخْتَلِفَةٍ مُتَبَایِنَةٍ مُصَرَّفَةٍ فِی زِمَامِ التَّسْخِیرِ وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِی مَخَارِقِ الْجَوِّ الْمُنْفَسِحِ وَ الْفَضَاءِ الْمُنْفَرِجِ کَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَکُنْ فِی عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ وَ رَکَّبَهَا فِی حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ یَسْمُوَ فِی الْهَوَاءِ خُفُوفاً وَ جَعَلَهُ یَدِفُّ دَفِیفاً وَ نَسَقَهَا عَلَی اخْتِلَافِهَا فِی الْأَصَابِیغِ بِلَطِیفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِیقِ صَنْعَتِهِ فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِی قَالَبِ لَوْنٍ لَا یَشُوبُهُ غَیْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِیهِ وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِی لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلَافِ مَا صُبِغَ بِهِ وَ مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقاً الطَّاوُسُ الَّذِی أَقَامَهُ فِی أَحْکَمِ تَعْدِیلٍ وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِی أَحْسَنِ تَنْضِیدٍ بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ إِذَا دَرَجَ إِلَی الْأُنْثَی نَشَرَهُ مِنْ طَیِّهِ وَ سَمَا بِهِ مُطِلًّا عَلَی رَأْسِهِ (2) کَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِیٍّ عَنَجَهُ نُوتِیُّهُ یَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ وَ یَمِیسُ بِزَیَفَانِهِ یُفْضِی کَإِفْضَاءِ الدِّیَکَةِ وَ یَؤُرُّ بِمَلَاقِحِهِ أَرَّ الْفُحُولِ الْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرَابِ أُحِیلُکَ مِنْ ذَلِکَ عَلَی مُعَایَنَةٍ لَا کَمَنْ یُحِیلُ عَلَی ضَعِیفٍ إِسْنَادُهُ وَ لَوْ کَانَ کَزَعْمِ مَنْ یَزْعُمُ أَنَّهُ یُلْقِحُ بِدَمْعَةٍ تَسْفَحُهَا مَدَامِعُهُ فَتَقِفُ فِی ضَفَّتَیْ جُفُونِهِ وَ أَنَّ أُنْثَاهُ تَطْعَمُ ذَلِکَ ثُمَّ یبیض [تَبِیضُ] لَا مِنْ لِقَاحِ

ص: 30


1- 1. فی المصدر: من ذات اجنحة مختلفة و هیئات متباینة.
2- 2. فی المصدر: مظلا علی رأسه.

نر بجز اشک بیرون آمده از چشم او نیست، این خیال بی پایه شگفت آورتر از این نمی باشد که مردم بر این گمانند که آمیزش کلاغ با قرار دادن منقار در منقار است.

انگار می کنی قلم های بال طاووس میله های چنگکی است ساخته شده از نقره، و آنچه از دایره های عجیب (زرد و سبز) بر بالها روییده گردن بندهای طلای ناب و پاره های زبر جد است. اگر بالش را به آنچه از زمین می روید تشبیه کنی می گویی: دسته گلی است که از شکوفه های بهاران چیده شده.

و اگر آن را به جامه ها مثل بزنی همچون حلّه هایی است پر از نقش و نگار، و یا جامه های خوش منظر یمنی. و اگر آن را به زینت و زیور تشبیه کنی مانند نگین های رنگارنگی است که میان نقره مرصّع به جواهر قرار داده شده.

به مانند متکبّر دلشاد راه می رود، و هر زمان دم و بال خود را می نگرد از زیبایی پیراهن پر از نقش و نگارش و حمایل مرصعش به قهقهه می خندد، و هرگاه به پاهای خود چشم می اندازد آنچنان فریاد می کشد که معلوم می شود دادخواهی می کند، و به دردی واقعی گواهی می دهد، زیرا پایش مانند پای خروس دو رگه باریک و تیره است، و از ساق استخوان پایش خاری پنهان بر آمده. در جای تاج خود کاکلی سبز و مزین به نقش دارد. محل بر آمدن گردنش مانند لوله ابریق کشیده و بلند است. جای فرورفتگی گردن تا شکمش چون رنگ نیل یمنی سبز سیر است، یا چون قطعه دیبایی است که آینه صاف و درخشنده ای بر روی آن نشانده باشند، گویا چادری سیاه به خود پیچیده، و از برّاقی گمان می رود که رنگ سبز خوش نمایی با آن در آمیخته است.

در شکاف گوشش خطّی است مانند سر قلم و سپید سپید چون گل بابونه، که این سپیدی در میان رنگ سیاه اطرافش می درخشد، کمتر رنگی است که نمونه آن در این حیوان به کار گرفته نشده، و به خاطر صیقلی و برّاقی زیاد و درخشش و حسنش آن رنگ را بهتر جلوه داده، و به مانند شکوفه های پراکنده است که بارانهای بهاری و آفتاب با حرارت هنوز آن را نپروریده. گاهی از پر خود بیرون می آید، و از پیراهنش برهنه می گردد، پرها پشت سر هم می ریزند، دوباره پی در پی می رویند، مانند برگ درختان که در پاییز فرو می ریزند، سپس رشد کرده به هم می پیوندند تا بار دیگر به صورت اوّل باز گردند.

پر جدید در رنگ آمیزی مانند دفعه اول است، و هر رنگی در جای سابقش قرار می گیرد. چون به دقّت در مویی از موهای پر طاووس نظر کنی

ص: 31

فَحْلٍ سِوَی الدَّمْعِ الْمُنْبَجِسِ لَمَا کَانَ ذَلِکَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَةِ الْغُرَابِ تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِیَ مِنْ فِضَّةٍ وَ مَا أُنْبِتَ عَلَیْهَا مِنْ عَجِیبِ دَارَاتِهِ وَ شُمُوسِهِ خَالِصَ الْعِقْیَانِ وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ فَإِنْ شَبَّهْتَهُ بِمَا أَنْبَتَتِ الْأَرْضُ قُلْتَ جُنِیَ مِنْ زَهْرَةِ کُلِّ رَبِیعٍ (1)

وَ إِنْ ضَاهَیْتَهُ بِالْمَلَابِسِ فَهُوَ کَمَوْشِیِّ الْحُلَلِ أَوْ مُونِقِ عَصْبِ الْیَمَنِ (2) وَ إِنْ شَاکَلْتَهُ بِالْحُلِیِّ فَهُوَ کَفُصُوصٍ ذَاتِ أَلْوَانٍ قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّجَیْنِ الْمُکَلَّلِ یَمْشِی مَشْیَ الْمَرِحِ الْمُخْتَالِ وَ یَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَنَاحَهُ (3) فَیُقَهْقِهُ ضَاحِکاً لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ وَ أَصَابِیغِ وِشَاحِهِ فَإِذَا رَمَی بِبَصَرِهِ إِلَی قَوَائِمِهِ زَقَا مُعْوِلًا بِصَوْتٍ یَکَادُ یُبِینُ عَنِ اسْتِغَاثَتِهِ وَ یَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ کَقَوَائِمِ الدِّیَکَةِ الْخِلَاسِیَّةِ وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِیصِیَةٌ خَفِیَّةٌ وَ لَهُ فِی مَوْضِعِ الْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ وَ مَخْرَجُ عَنُقِهِ کَالْإِبْرِیقِ وَ مَغْرِزُهَا إِلَی حَیْثُ بَطْنُهُ کَصِبْغِ الْوَسِمَةِ الْیَمَانِیَّةِ أَوْ کَحَرِیرَةٍ مُلْبَسَةٍ مِرْآةً ذَاتَ صِقَالٍ وَ کَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرٍ أَسْحَمَ إِلَّا أَنَّهُ یُخَیَّلُ لِکَثْرَةِ مَائِهِ وَ شِدَّةِ بَرِیقِهِ أَنَّ الْخُضْرَةَ النَّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ کَمُسْتَدَقِّ الْقَلَمِ فِی لَوْنِ الْأُقْحُوَانِ أَبْیَضُ یَقَقٌ فَهُوَ بِبَیَاضِهِ فِی سَوَادِ مَا هُنَالِکَ یَأْتَلِقُ وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلَّا وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ عَلَاهُ بِکَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِیقِهِ وَ بَصِیصِ دِیبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ فَهُوَ کَالْأَزَاهِیرِ الْمَبْثُوثَةِ لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبِیعٍ وَ لَا شُمُوسُ قَیْظٍ وَ قَدْ یَتَحَسَّرُ مِنْ رِیشِهِ وَ یَعْرَی مِنْ لِبَاسِهِ فَیَسْقُطُ تَتْرَی وَ یَنْبُتُ تِبَاعاً فَیَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ انْحِتَاتَ أَوْرَاقِ الْأَغْصَانِ ثُمَّ یَتَلَاحَقُ نَامِیاً حَتَّی یَعُودَ کَهَیْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ لَا یُخَالِفُ سَائِرَ أَلْوَانِهِ (4)

وَ لَا یَقَعُ لَوْنٌ فِی غَیْرِ مَکَانِهِ وَ إِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبِهِ أَرَتْکَ

ص: 31


1- 1. فی المصدر: جنی جنی من زهرة کل ربیع.
2- 2. فی المصدر: او کمونق عصب الیمن.
3- 3. فی المصدر: و جناحیه.
4- 4. هکذا فی الکتاب مطبوعه و مخطوطه، و لکن فی المصدر المطبوع:« سالف ألوانه» و یظهر ممّا سیجی ء عن المصنّف فی تفسیر الحدیث أن الأصل کان:« سالف الوانه» و فی بعض النسخ: سائر الوانه.

یک بار سرخ رنگ، و بار دیگر سبز زبر جدی، و مرتبه دیگر زرد طلایی نشان می دهد. پس چگونه فکرهای ژرف بین، و عقول با ذوق خلقت عجیب این حیوان را درک کند، و چسان توصیف وصف کنندگان وصفش را به نظم آورد، با آنکه کوچکترین اجزایش اندیشه های ژرف بین را از درک عاجز نموده و زبان وصف کنندگان را ناتوان کرده است؟! پاک است خداوندی که عقلها را از توصیف مخلوقی چون طاووس مبهوت و مقهور نموده با اینکه آن را چنان در برابر چشمها جلا داده که آن را محدود به حد معیّن و پدید آمده و با اندام ترکیب یافته و رنگ آمیزی شده درک کرده اند، و زبانها را از بیان کیفیت آن در ناتوانی نشانده، و آنها را از شرح وصف این حیوان به عرصه عجز کشیده. پاک است خداوندی که پاهای موران و پشه های کوچک را استوار کرد تا برسد به بزرگتر از آنها از ماهیان دریا و پیلان عظیم الجثّه، و بر خود لازم نموده که هیچ جسمی که جان در آن دمیده جنبش ننماید مگر آنکه مرگ را وعده گاه و فنا را پایان کارش قرار دهد.(1)

سید، رضی الله عنه در در تفسیر بعضی از لغات مشکل این خطبه گوید: گفتار آن حضرت «یؤرّ بملاقحه» کلمه «أرّ» کنایه از نزدیکی است، عرب گوید: «أرّ الرجل المرأة یؤرها» آن گاه که مرد با زن نزدیکی کند. و «کأنّه قلع داریّ عنجه نوتیّه»: «قلع» بادبان کشتی است، و «داریّ» منسوب به دارین شهری است در ساحل دریا که از آنجا عطر می آورند. «عنجه» یعنی آن را بازگرداند، گفته می شود: «عنجت الناقة- کنصرت- أعنجها عنجا» وقتی که سر شتر را برگردانی.

و «نوتیّ» به معنی کشتیبان است. و «ضفّتی جفونه» دو طرف پلک دیده طاووس را منظور فرموده. لغت ضفّتان به معنی هر دو جانب است. و فرمایش حضرت «فلذ الزبرجد»: فلّذ جمع فلذة به معنای قطعه و تکه است. «کبائس» جمع کباسه به معنی خوشه است. «عسالیج» به معنی شاخه هاست، و مفردش «عسلوج» است.(2)

توضیح

طاووس بر وزن فاعول و اسم مصغر آن طویس است. طوست المرأة: خود را زینت داد. حَیَوان: جنس جاندار است و به معنای زندگی نیز می­باشد. موات: بر وزن سحاب به چیزی اطلاق می شود که روحی نداشته و زمینی که هنوز زنده نگشته و مالک و ساکنی ندارد مانند زمین، کوه ها. و ذی حرکات: جبندگانی مانند آب و آتش. منظور از جبنده موجودی است که به طبع خود یا علی الاطلاق صاحب حرکت است و تداخل این دو معنا ضرری ندارد. اللطیف: نازک، باریک. «ما» مفعول أقام بوده و ضمیر در «به» و «له» به خداوند بر می گردد و احتمال دارد به «ما» بر گردد. نعقت: فریاد کشید. و مقصود، آگاهی دادن

ص: 32


1- . نهج البلاغه: 520 - 525
2- . نهج البلاغة: 529 چاپ فیض

مَرَّةً حُمْرَةً وَرْدِیَّةً وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدِیَّةً وَ أَحْیَاناً صُفْرَةً عَسْجَدِیَّةً فَکَیْفَ تَصِلُ إِلَی صِفَةِ هَذَا عَمَائِقُ الْفِطَنِ أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ الْعُقُولِ أَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ الْوَاصِفِینَ وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ قَدْ أَعْجَزَ الْأَوْهَامَ أَنْ تُدْرِکَهُ وَ الْأَلْسِنَةَ أَنْ تَصِفَهُ فَسُبْحَانَ الَّذِی بَهَرَ الْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْقٍ جَلَّاهُ لِلْعُیُونِ فَأَدْرَکَتْهُ مَحْدُوداً مُکَوَّناً وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً وَ أَعْجَزَ الْأَلْسُنَ عَنْ تَلْخِیصِ صِفَتِهِ وَ قَعَدَ بِهَا عَنْ تَأْدِیَةِ نَعْتِهِ وَ سُبْحَانَ مَنْ أَدْمَجَ قَوَائِمَ الذَّرَّةِ وَ الْهَمَجَةِ إِلَی مَا فَوْقَهُمَا مِنْ خَلْقِ الْحِیتَانِ وَ الْأَفْیِلَةِ وَ وَأَی عَلَی نَفْسِهِ أَنْ لَا یَضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمَّا أَوْلَجَ فِیهِ الرُّوحَ إِلَّا وَ جَعَلَ الْحِمَامَ مَوْعِدَهُ وَ الْفَنَاءَ غَایَتَهُ (1).

قال السید رضی الله عنه تفسیر بعض ما جاء فیها من الغریب و یؤر بملاقحه الأر کنایة عن النکاح یقال أر المرأة(2) یؤرها إذا نکحها زوجها و قوله کأنه قلع داری عنجه نوتیه القلع شراع السفینة و داری منسوب إلی دارین و هی بلدة علی البحر یجلب منها الطیب و عنجه أی عطفه یقال عنجت الناقة أعنجها عنجا إذا عطفتها و النوتی الملاح و قوله علیه السلام ضفتی جفونه أراد جانبی جفونه و الضفتان الجانبان و قوله علیه السلام و فلذ الزبرجد الفلذ جمع فلذة و هی القطعة و قوله کبائس اللؤلؤ الرطب الکبائس جمع الکباسة العذق و العسالیج الغصون واحدها عسلوج (3).

توضیح

الطاوس علی فاعول و تصغیره طویس و طوست المرأة أی تزینت و الحیوان بالتحریک جنس الحی و یکون بمعنی الحیاة و الموات کسحاب ما لا روح فیه و أرض لم تحی بعد و التی لا مالک لها و لا ساکن کالأرض و الجبال و ذی حرکات کالماء و النار أی المتحرک بطبعه أو الأعم و لا یضر التداخل و اللطیف الدقیق و ما مفعول أقام و الضمیر عائد إلی ما فی به و له راجع إلی الله و یحتمل أن یعود إلی ما و نعقت أی صاحت و الغرض الإشعار

ص: 32


1- 1. نهج البلاغة: 520- 525( طبع فیض) فیه: و الفیلة.
2- 2. فی المصدر: أر الرجل المرأة.
3- 3. نهج البلاغة: 529( طبع فیض).

به وضوح دلایل است. ضمیر در « دلائله» به خداوند یا به «ما» بر می گردد. ما ذرأ: آفرید. گویند الذرء، فقط مختص به خلق نسل است. أخادید: جمع أُخدود، به معنای شکاف در زمین است. و پرنده­ای که در این شکافها زندگی می­کند مرغ سنگخواره و مانند آن است. فِجاج: جمع فَجّ به معنای راه پهناور میان دو کوه است. و کبک در آنجا سکونت دارد. أعلام: کوه ها. رواسیها: کوه­های ثابت. عقاب ها و کرکس ها و مانند این دو در کوه های بلند سکونت می کنند. تصریف: وارونه کردن و از حالی به حالی شدن. مصرفة: حال و منصوب و در برخی از نسخه ها به صورت مجرور آمده که در این صورت صفت برای «ذوات أجنحة» می باشد. مرفرفة نیز این چنین است. زمّه: آن را بست. و الزمام بر وزن کتاب یعنی آنچه که با آن چیزی را می بندند و به افسار شتر زمام گویند. زمام التسخیر: قدرت کامل. رفرف الطائر بجناحیه: دو بال خود را برای فرود آمدن بر روی چیزی گشود تا دور آن چرخیده و بر سر آن قرار گیرد. مخارق الجو: مکآنهایی از جو که هوا را شکافته و در آن وارد می شوند. المنفسخ: گسترده. فَضاء: مکان باز و گسترده. حِقاق: جمع حُقّ یه معنای مکان اتصال دو مفصل. احتجاب المفاصل: پوشانده شدن مفاصل با گوشت و پوست و امثال آن. عُبل الشی ء عبالة: بر وزن ضخم ضخامة بوده و معنایش نیز مانند آن است. أن یسموا: یعنی بالا برود. فی السماء: یعنی در جهت بالا. و در بعضی از نسخه ها «فی الهواء» است. الخُفُوق: سرعت حرکت. دف الطائر: بال­هایش را حرکت داد برای پرواز. و معنایش آن است که دو بالش را به هم زد. گویند منظور زمانی است که پرنده پاهایش بر زمین بوده و سرعت می گیرد سپس پرواز می کند. دفیف الطائر: پرواز پرنده بالای زمین. گویند عقاب دفوف و دفت الحمامة: بر وزن فرّ بوده و به معنای سیر کردن آرام کبوتر است. در کتاب المصباح نیز دفّ، چنین معنا شده است. برخی وزن و معنای دفّ را مانند مدّ دانسته اند، ولی بر طبق نسخه ما دفّ با کسره عین الفعل به کار رفته است. نسقها: آن را مرتب کرد. گویند نسقت الدّر: بر وزن نصر و به معنای مرواریدها را منظم کرد. نسقت الکلام: پاره ای را بر پاره ای دیگر عطف کرد. أصابیغ: جمع أصباغ جمع صِبغ به معنای رنگ است؛ بدین معنا که خداوند از روی حکمت بی منتها هر یک از آنها را به رنگی خاص قرار داده است. غمسه فی الماء: بر وزن ضرب به معنای داخل کردن و فرو بردن در آب است.

ص: 33

بوضوح الدلائل و الضمیر فی دلائله راجع إلی الله أو إلی ما و ما ذرأ أی خلق و قیل الذرء مختص بخلق الذریة و الأخادید جمع أخدود بالضم و هو الشق فی الأرض و الطیر الذی یسکن الأخدود کالقطا و الفجاج بالکسر جمع فج بالفتح و هو الطریق الواسع بین الجبلین و القبج یسکن الفجاج و الأعلام الجبال و رواسیها ثوابتها و العقبان و الصقور و نحوهما تسکن الجبال الراسیة و التصریف التقلیب و التحویل من حال إلی حال و مصرفة منصوبة علی الحالیة و فی بعض النسخ مجرور علی أنه صفة لذوات أجنحة و کذلک مرفرفة و زمه شده و الزمام ککتاب ما یزم به و زمام البعیر خطامه و زمام التسخیر القدرة الکاملة.

و رفرف الطائر بجناحیه إذا بسطهما عند السقوط علی شی ء یحوم علیه لیقع فوقه و مخارق الجو أمکنتها التی تخرق الهواء فتدخلها و المنفسخ الواسع و الفضاء بالفتح المکان الواسع و الحقاق بالکسر جمع حق بالضم و هو مجمع المفصلین من الأعضاء و احتجاب المفاصل استتارها باللحم و الجلد و نحوهما و عبل الشی ء بالضم عبالة بالفتح فیهما مثل ضخم ضخامة وزنا و معنی

أن یسمو أی یعلو فی السماء أی فی جهة العلو و فی بعض النسخ فی الهواء و الخفوق بالضم سرعة الحرکة و دف الطائر کمد حرک جناحیه لطیرانه و معناه ضرب بهما دفیه و هما جناحاه قیل و ذلک إذا أسرع مشیا و رجلاه علی وجه الأرض ثم یستقل طیرانا و دفیف الطائر طیرانه فوق الأرض (1) یقال عقاب دفوف و دفت الحمامة کفرت إذا سارت سیرا لینا کذا فی المصباح و یظهر من کلام بعضهم أن الفعل کمد فیهما و یدف فیما عندنا من النسخ بکسر العین و نسقها أی رتبها یقال نسقت الدر کنصرت أی نظمتها و نسقت الکلام أی عطفت بعضه علی بعض و الأصابیغ جمع أصباغ بالفتح جمع صبغ بالکسر و هو اللون أی جعل کلا منها علی لون خاص علی وفق الحکمة البالغة و غمسه فی الماء کضربه دخله و الاغتماس الارتماس

ص: 33


1- 1. فی النسخة المخطوطة: فوق الأرض.

پرنده به پیراهنی تشبیه شده است که رنگ ­رَز در هنگام رنگ کردن می­کوبد. قالَب: با فتحه قالِب کفش و غیره مانند انگشتر و مهر، و اگر به صورت قالِب(با کسره) باشد، به معنای خرمای سرخ نارس می باشد و در قاموس گوید: قالب، به معنای خرمای سرخ نارس و به معنای ظرفی که در آن فلزات ذوب شده می­ریزند. و اکثرا لامش را فتحه داده­اند. شاة قالب: گوسفندی که به رنگ مادرش نیست. در حدیث حضرت شعیب و حضرت موسی علیهما السلام آمده است: «لک من غنمی ما جاءت به قالب لون» در تفسیر قالب در حدیث مزبور گفته اند که منظور آن دسته گوسفندانی است که به رنگ مادران خود نیستند گویا رنگ آنها تغییر یافته است. همچنین منظور از قالب لون در حدیث امیر المؤمنین علیه السلام در باره ویژگی پرندگان «فمنها مغموس فی قالب لون» این است که با رنگ دیگری درهم نیامیخته است.(1)پایان.

ظاهرا مراد از «الغمس فی قالب اللون»، احاطه یک رنگ بر تمام اجزاء آن است همانطور که قالب اشیای ذوب شده همچون مس و مانند آن را در بر می گیرد. و بنا بر کسره ممکن است مراد از «قالِب اللون»، رنگی باشد که رنگ را به رنگ دیگر درمی آورد. «لون صبغ» در برخی از نسخه ها با جر لون، ترکیب اضافی و اضافه بیانیه است. در بعضی از نسخه ها به صورت مجرور و منوّن و صبغ به صورت ماضی مجهول است یعنی آن فرو رفته رنگ آمیزی شد. طوق: زینت گردن و هر چیزی که گِرد چیزی باشد. این نوع از پرندگان شامل فاخته و غیره می شود. التعدیل: برابر ساختن و از آن است برابر ساختن قسمت، و مراد آن است که در آفرینش هر موجودی آنچه که مستحق آن است، داده شود و خلقت او عاری از هر نقص و عیبی باشد. نضد متاعه: بر وزن نصر و نضّده، یعنی برخی را داخل برخی دیگر کرد یعنی رنگ هایش را مرتب نمود. بجناح أشرج قصبه: یعنی بعضی را بر بعضی دیگر سوار کرد همان طور که بند کیسه داخل حلقه­ها می­شود. سحبه: هم وزن منعه، یعنی او را بر روی زمین کشید. سحبت المرأة ذیله: یعنی زن دامن خود را کشید. درج: راه رفت. طوی الصحیفة: هم وزن رمی، به معنای پیچاندن نامه. سما: هم وزن دعا، یعنی اوج گرفته. سما به: آن را بالا برد. أطل علیه: بر آن اشراف یافت. القِطع: بادبان. داری: منسوب به دارین و آن مکانی است بر کنار دریا که عطر از هند از آنجا می­آوردند و اکنون از میان رفته و هیچ بنایی در آن باقی نمانده است و هیچ سکنه ای ندارد و در آن آثار قدیمی یافت می شود. وجه تسمیه آن بدان سبب است که در زمان امیر المؤمنین علیه السلام لنگرگاه کشتی ها بوده است.

ص: 34


1- . نهایة 3 : 304

شبه الطیر بالثوب الذی دقه الصباغ إذا أراد صبغه و القالب بالفتح کما فی النسخ قالب الخف و غیره کالخاتم و الطابع و بالکسر البسر الأحمر و فی القاموس القالب البسر الأحمر و کالمثال یفرغ فیه الجواهر و فتح لامه أکثر و شاة قالب لون علی غیر لون أمها و فی حدیث شعیب و موسی علیهما السلام لک من غنمی ما جاءت به قالب لون تفسیره فی الحدیث أنها جاءت علی غیر ألوان أمهاتها کأن لونها قد انقلب و منه حدیث علی علیه السلام فی صفة الطیور فمنها مغموس فی قالب لون لا یشوبه غیر لون ما غمس فیه انتهی (1).

و الأظهر أن الغمس فی قالب اللون عبارة عن إحاطة اللون الواحد بجمیع أجزائه کما یحیط القالب بالأشیاء المصوغة بالصب فیه من نحاس و نحوه و علی الکسر یمکن أن یکون المراد بقالب اللون اللون الذی یقلب اللون إلی لون آخر و لون صبغ فی بعض النسخ بجر لون مضافا إلی صبغ علی الإضافة البیانیة و فی بعضها بالجر منونا و صبغ علی صیغة الماضی المجهول أی صبغ ذلک المغموس و الطوق حلی للعنق و کل ما استدار بشی ء و هذا النوع کالفواخت و نحوها و التعدیل التسویة و منه تعدیل القسمة و المراد إعطاء کل شی ء منه فی الخلق ما یستحقه و خلقه خالیا من نقص و نضد متاعه کنصر و نضده بالتشدید أی جعل بعضه فوق بعض أی رتب ألوانه بجناح أشرج قصبه أی رکب بعضها فی بعض کما یشرج العیبة أی یداخل بین أشراجها و هی عراها.

و سحبه کمنعه جره علی وجه الأرض و سحبت المرأة ذیلها إذا درج أی مشی و طوی الصحیفة کرمی ضد نشرها و سما کدعا أی ارتفع و سما به أی أعلاه و رفعه و أطل علیه أی أشرف و القطع بالکسر الشراع و الداری منسوب إلی دارین و هو موضع فی البحر کان یؤتی منه الطیب من الهند و هو الآن خراب لا عمارة به و لا سکنی و فیه آثار قدیمة و النسبة إلیه لأنه کان مرسی (2) السفن فی زمانه علیه السلام

ص: 34


1- 1. النهایة 3: 304.
2- 2. المرسی: محل وقوف السفن.

عنجه: هم وزن نصره، به معنای آن را خم کرد. گویند این واژه به معنای آن است که سوار افسار شتر را به سمت خود بکشد و بر روی دو پایش برگرداند. در کتاب النهایة، نوتی به معنای کشتی بان آمده است. نات ینوت نوتا: به سبب چرت زدن تلو تلو خورد. النوتی: کسی است که کشتی را از یک سو، به سوی دیگر هدایت می کند. پایان. زیبابی این تشبیه واضح و روشن است.

اختال: تکبر ورزیده و خود شیفته شد. یمیس: تبختر ورزید. زاف یزیف زیفا: با کبر و غرور راه رفت. یفضی: آمیزیش می کند. أفضی المرأة: با زن جماع کرد یا با او خلوت کرد. الدیکة: هم وزن قِردة، جمع دِیک است. در برخی از نسخه ها و در کتاب النهایة ابن اثیر، «کإفضاء الدیکة» آمده است. «یَؤرّ أرّا» هم وزن مدّ، به معنای جماع کردن آمده است. ألقح الفحل الناقه: نر شتر ماده را بارور کرد. و ملاقحه: باب مفاعله از آن است. و در بعضی از نسخه ها بملاقحه، به صیغه جمع و مضاف به ضمیر استعمال شده، یعنی به آلت تناسلی و اعضایش. الفحل: جنس نر از هر حیوان. غلم: هم وزن علم، به معنای سخت آزمند شد و اغتلم البعیر، یعنی شتر از شدت شهوت به هیجان آمد.

عبارت «أر الفحول المغتلمة» در بعضی از نسخه ها نیامده است. إحالة: از حواله، «علی ضعیف إسناده» یعنی اسناد ضعیفش. در برخی از نسخه ها «علی ضعف» به صورت مصدر برای بیان مبالغه به کار رفته است. سفحت الدم: هم وزن منع، به معنای ریختن خون است. الدمع: اشکش را ریخت. در برخی از نسخه ها تنشجها بر وزن تضرب آمده است؛ نشج القدر و الزق: محتویات دیگ یا ظرف جوشید که صدای آن شنیده شد. شاید اولی روشن تر باشد، زیرا این فعل بر طبق آنچه در کتاب های لغت آمده متعدی بنفسه نیست. ضفتا جفونه: اطراف پلک چنانچه به اطراف رودخانه و دره ضفتا النهر و الوادی گویند. تطعم: از باب تفعّل بوده که یکی از تاء آن حذف شده است. بجس الماء: بیرون ریختن آب؛ این واژه به صورت انبجس و بجّس نیز به کار رفته است و منظور از آن اشک بیرون ریخته شده می باشد. برخی از شارحان می نویسند: قومی چنین می پنداشتند که باردار شدن طاووس به سبب همان اشک است. امیر المؤمنین علیه السلام آن را درست ندانسته ولی فرمود: شگفت آورتر از غذا دادن زاغِ [نر و ماده به یکدیگر برای لقاح] نیست؛ عرب ها گمان می کردند که زاغ جفت گیری نمی کند و در مثل های آنان آمده، پنهان تر از جفت گیری زاغ. زیرا بنا به پندار عرب ها، جفت گیری زاغ از طریق

ص: 35

و عنجه کنصره أی عطفه و قیل هو أن یجذب الراکب خطام البعیر فیرده علی رجلیه.

و فی النهایة النوتی الملاح الذی یدبر السفینة فی البحر و قد نات ینوت نوتا إذا تمایل من النعاس کان النوتی یمیل السفینة من جانب إلی جانب انتهی (1)

و لطف التشبیه واضح.

و اختال أی تکبر و أعجب بنفسه و یمیس أی یتبختر و زاف یزیف زیفانا أی تبختر فی مشیه و یفضی أی یسفد و یقال أفضی المرأة أی جامعها أو خلا بها و الدیکة کقردة جمع دیک بالکسر و فی بعض النسخ و فی نهایة ابن الأثیر کإفضاء الدیکة و یؤر کیمد أرا بالفتح أی یجامع و القح الفحل الناقة أی أحبلها و الملاقحة مفاعلة منه و فی بعض النسخ بملاقحه علی صیغة الجمع مضافا إلی الضمیر أی بآلات تناسله و أعضائه و الفحل الذکر من کل حیوان و غلم کعلم أی اشتد شبقه و اغتلم البعیر إذا هاج من شدة شهوة الضراب.

و قوله علیه السلام أر الفحول المغتلمة لیس فی بعض النسخ و الإحالة من الحوالة علی ضعیف إسناده أی إسناده الضعیف و فی بعض النسخ علی ضعف بصیغة المصدر مبالغة و یقال سفحت الدم کمنعت أی أرقته و الدمع أی أرسلته و فی بعض النسخ تنشجها کتضرب یقال نشج القدر و الزق أی غلی ما فیه حتی سمع له صوت و لعل الأول أوضح فإن الفعل لیس متعدیا بنفسه علی ما فی کتب اللغة و ضفتا جفونه جانباها و کذلک ضفتا النهر و الوادی و تطعم علی صیغة التفعل بحذف إحدی التاءین و بجس الماء تبجیسا فجره فتبجس و انبجس و یوجد الکلمة فی النسخ بهما أی الدمع المنفجر.

قال بعض الشارحین زعم قوم أن اللقاح فی الطاوس بالدمعة و أمیر المؤمنین علیه السلام لم یحل ذلک و لکنه قال لیس بأعجب من مطاعمة الغراب و العرب تزعم أن الغراب لا یسفد و من أمثالهم أخفی من سفاد الغراب فیزعمون أن اللقاح

ص: 35


1- 1. النهایة 4: 191 و فیه:« فی حدیث علیّ علیه السلام کانه قطع داری عنجه نوتیه» ثم ذکر التفسیر.

غذا دادن صورت می گرفت؛ یعنی جفت گیری آنها با انتقال مقداری آب از منقار زاغ نر به منقار جنس ماده صورت می پذیرفت. اما حکیمان کمتر شده که این را تصدیق کنند با اینکه گاهی در کتابهایشان شبیه به این مطلب را گفته­اند؛ ابن سینا می گوید: کبک ماده را بادی که از صدای کبک نر می­وزد بارور می­کند. ابن سینا همچنین می گوید: نوعی دیگری هست که ملاقیا نامیده می شود که دهان خود را به یکدیگر چسبانده و از این طریق با هم جماع می کنند. پوشیده نیست که این مثل به آن معنا نیست که زاغ جفت گیری نمی کند، بلکه مراد خلاف این است، مگر اینکه مراد گوینده نیز همان باشد. ظاهر کلام امام علیه السلام بر این امر دلالت می کند که بارداری طاووس از طریق جماع صورت می گیرد، زیرا امام علیه السلام فرمود: یَؤر بملاقحه. و اینکه از قول دیگر و اینکه بارداری زاغ از طریق غذا دادن است به زعم و گمان تعبیر فرمود. در قاموس آمده وقتی کبوتر دهان خود را بر دهان ماده خود داخل می کند، می­گویند: تطاعما و طاعما. خال الشیء: بر وزن خاف یعنی به آن گمان کرد. که به صورت خال یخیل و مضارع متکلم وحده آن اغلب با همزه مکسور [إخال] بر خلاف قاعده به کار می رود، ولی قبیله بنی اسد در این حالت با فتحه و مطابق با قاعده استعمال می کنند. مداری: در اکثر نسخه ها با حرف دال مهمله به کار رفته که جمع مِدری است؛ ابن اثیر می گوید: مدری و مدراة، چیزی از جنس آهن یا چوب که به شکل دندانه های شانه یا درازتر از دندانه های شانه است که برای مرتب کردن مو از آن کسی استفاده می کند که شانه نداشته باشد.(1) در نسخه ابن میثم با حرف ذال به کار رفته که به معنای چوبی است که به شکل انگشتان بوده و برای صاف کردن غذا از آن استفاده می کنند. الدارة: هاله ماه و هر آنچه چون دایره اطراف چیزی را احاطه کند، گویند. عُقیان: طلای خالص، و گفته شده چیزی که از آن گیاه می روید. فلذ: بر وزن عنب، پاره ای از طلا یا نقره و مانند آن. فلذتُ له مِن الشیء، بر وزن ضربت، به معنای قطع کردم است. زبرجد: گوهر مشهور، گفته شده مردم آن را بلخش می نامند که همان زمرد است. جنیتُ الثمرة و الزهرة: میوه و شکوفه را چیدم. جنیّ بر وزن فعیل نیز به همان معناست. در برخی نسخه ها جنی، بر وزن حصی به کار رفته که معنای آن عبارت است از چیدن میوه درخت زمانی که نارس است. و لفظ فعل مجهول در

ص: 36


1- . نهایة 2 : 23

من المطاعمة و انتقال جزء من الماء الذی فی قانصة الذکر إلی الأنثی من منقاره و أما الحکماء فقل أن یصدقوا بذلک علی أنهم قد قالوا فی کتبهم ما یقرب من هذا قال ابن سینا و القبجة تحبلها ریح تهب من ناحیة الحجل الذکر و من سماع صوته قال و النوع المسمی مالاقیا(1) تتلاصق بأفواهها ثم تتشابک فذاک سفادها و لا یخفی أن المثل المذکور لا یدل علی أن الغراب لا یسفد بل الظاهر منه خلافه إلا أن یکون مراد القائل أیضا ذلک و أما کلامه علیه السلام فالظاهر منه أن الطاوس لقاحه بالسفاد لقوله علیه السلام یؤر بملاقحه و لتعبیره عن القول الآخر بالزعم و أن الغراب لقاحه بالمطاعمة.

و فی القاموس الحمام إذا أدخل فمه فی فم أنثاه فقد تطاعما و طاعما و خال الشی ء کخاف أی ظنه و خاله یخیله لغة فیه و تقول فی المضارع للمتکلم إخال بکسر الهمزة علی غیر قیاس و هو أکثر استعمالا و بنو أسد یفتحون علی القیاس و المداری بالدال

المهملة علی ما فی أکثر النسخ جمع مدری بکسر المیم قال ابن الأثیر المدری و المدراة شی ء من حدید(2) أو خشب علی شکل سن من أسنان المشط و أطول منه یسرح به الشعر المتلبد و یستعمله من لا مشط له (3).

و کان فی نسخة ابن میثم بالذال المعجمة قال و هی خشبة ذات أطراف کأصابع الکف ینقی به الطعام و الدارة هالة القمر و ما أحاط بالشی ء کالدائرة و العقیان بالضم الذهب الخالص و قیل ما ینبت منه نباتا و الفلذ کعنب جمع فلذة بالکسر و هی القطعة من الذهب و الفضة و غیرهما و فلذت له من الشی ء کضربت أی قطعت و الزبرجد جوهر معروف قیل و یسمیه الناس البلخش و قیل هو الزمرد و جنیت الثمرة و الزهرة و اجتنیتها بمعنی و الجنی فعیل منه و فی بعض النسخ جنی کحصی و هو ما یجنی من الشجر ما دام غضا بمعنی فعیل و لفظة الفعل المجهول لیست

ص: 36


1- 1. فی المخطوطة: ملاقیا.
2- 2. فی المصدر: شی ء یعمل.
3- 3. النهایة 2: 23.

برخی از نسخه ها نیست. زَهر النبات: شکوفه گیاه و مفرد آن زهرة است مانند تمر و تمرة. گویند شکوفه تا زمانی که باز نشده زهرة نامیده نمی شود. المضاهاة و مشاکله و مشابهة: هر سه به یک معنا یعنی شباهت داشتن است. و استعمال فاعل در معنای فعل با تشدید زیاد است خصوصا در کلام امام علیه السلام. لباس و لبس با کسره و ملبس یکی هستند به معنای پوشیدنی. وشی: نقش لباس با هر رنگی. موشی بر وزن مرمی به معنای آراسته شده. حلل: مانند صرد، جمع حُلة و آن لنگ و ردائی(لباس پایین­تنه و بالا­تنه) از جنس بُرد و غیر آن است. پس حلة نیست مگر در دو لباس یا لباسی که آستر داشته باشد. شیء انیق: زیبا و شگفت آور. مونق: بر وزن مفعل که همزه آن به واو تبدیل شده است. عَصب: نوعی از پارچه. حُلِیّ: جمع حَلی به معنای آنچه که بدان تزیین کنند از زیور آلات معدنی و سنگی. فصوص: جمع فص بر وزن فلس و فلوس است. به گفته ابن سکیت، فص با کسره لهجه نادرستی است.. فیروز آبادی می گوید: فصّ، با هر سه حرکت، نگین انگشتری را گویند و با کسره اشتباه نیست. نطقت الجین: نقره مانند کمربندی بر آن قرار داده شده است. و نطاق جامه بندداری است که زن آن را می پوشد و گویند جامه چاکدار که زنان می پوشند که وسط آن را با بند می بندند و قسمت بالای آن را به پایین آورده و قسمت پایین آن بر روی زمین کشیده می شود. کلل فلانا: بر او تاج و چیزی شبیه پارچه پوشاند که با جواهر آراسته شده بود. برخی از شارحان می گویند: امام علیه السلام به نگین های رنگانگ نقره کاری شده در بشقاب های نقره ای تشبیه کرده اند. مکلّل: کسی که چیزی مانند تاج بر سر داشته باشد. نتیجه اینکه آن حضرت نی های پر طاووس را به ظرف های نقره ای تشبیه کرده که با نگین های رنگانگ مزین شده اند و نی های پر طاووس با این نقش و نگار مانند تاجی شده است. ظاهرا مکللّ صفت لجین است. مرح: از نظر معنا و وزن مانند فرح است و گویند معنای مرح شدیدتر از فرح است. و گفته اند که مرح، نشاط است. تصفحت الکتاب: برگه های کتاب را ورق زدم. قه: هم وزن فرّ، به معنای خندیدن است. گویند: در خنده او قه است. این کلمه در حالت تکرار به صورت قهقه و قهقهة هم وزن دحرج دحرجة استعمال می شود. الجمال: حسن و نیکویی در خلقت و آفرینش. السِربال: پیراهن یا هر چیزی که پوشیده شود. الوشاح: بر وزن کتاب چیزی است که از پوست درست می­شود

ص: 37

فی بعض النسخ و زهر النبات بالفتح نوره و الواحدة زهرة کتمر و تمرة قالوا و لا یسمی زهرا حتی تفتح و المضاهاة و المشاکلة و المشابهة بمعنی و استعمال فاعل بمعنی فعل بالتشدید کثیر لا سیما فی کلامه علیه السلام و اللباس و اللبس بالکسر فیهما و الملبس واحد و الوشی نقش الثوب من کل لون و الموشی کمرمی المنقش و الحلل کصرد جمع حلة بالضم و هی إزار و رداء من برد أو غیره فلا تکون حلة إلا من ثوبین أو ثوب له بطانة و شی ء أنیق أی حسن معجب و المونق مفعل منه قلبت الهمزة واوا و العصب بالفتح ضرب من البرود و الحلی بضم الحاء و کسر اللام و تشدید الیاء جمع حلی بالفتح و التخفیف و هو ما یزین به من مصوغ المعدنیات أو الحجارة و الفصوص جمع فص کفلس و فلوس قال ابن السکیت کسر الفاء ردی و قال الفیروزآبادی الفص للخاتم مثلثة و الکسر غیر لحن و نطقت باللجین أی جعلت الفضة کالنطاق لها و هو ککتاب شبه إزار فیه تکة تلبسه المرأة و قیل شقة تلبسها المرأة و تشد وسطها بحبل و ترسل الأعلی علی الأسفل إلی الأرض و الأسفل ینجر علی الأرض (1) و کلل فلانا ألبسه الإکلیل و هو بالکسر التاج و شبه عصابة زین بالجوهر و قال بعض الشارحین شبه علیه السلام بالفصوص المختلفة الألوان المنطقة فی الفضة أی المرصعة فی صفائح الفضة و المکلل الذی جعل کالإکلیل و حاصل الکلام أنه علیه السلام شبه قصب ریشه بصفائح من فضة رصعت بالفصوص المختلفة الألوان فهی کالإکلیل بذلک الترصیع و الأظهر أن المکلل وصف للجین و مرح کفرح وزنا و معنی فهو مرح ککتف و قیل المرح أشد من الفرح (2) و قیل هو النشاط و تصفحت الکتاب أی قلبت صفحاته و قه کفر أی ضحک و قال فی ضحکه قه بالسکون فإذا کرر قیل قهقه قهقهة مثل دحرج دحرجة و الجمال الحسن فی الخلق و الخلق و السربال بالکسر القمیص أو کل ما لبس و الوشاح ککتاب شی ء ینسج من أدیم و یرصع

ص: 37


1- 1. فی المخطوطة: یجر علی الأرض.
2- 2. فی المخطوطة: اشد الفرح.

به شکل گردنبد زینت می­دهند و زنان آن را به گردن آویزند. زقا یزقو: فریاد زده و ناله کنان صدای گریه خود را بالا برد. استغاثة: یاری خواستن. توجع: اظهار درد کرد یا شکایت کرد. یعنی از باریک بودن پاهای خود ناله و شکایت می­کند. حمش یعنی باریک. رجل أحمش الساقین: مرد باریک پا. الخِلاسیة: خروسی که از تیره مرغان هندی و فارسی باشد. یعنی پدر آن سفید و مادرش سیاه و یا برعکس باشد. چنانچه در کتاب العین چنین آمده است. نجم النبات: هم وزن قعد به معنای آشکار شدن و تابیدن است. الظُنبوب: جوهری آن را به معنای لبه ساق پا می داند. در قاموس معنای آن لبه ساق پا یا استخوان آن و یا لبه استخوان آن، است. الصیصیة: بنا به گفته جوهری، در اصل میله بافندگی است که تار و پود را یکنواخت می کند. از این کلمه عبارت «صیصیة الدیک» مشتق شده که به معنای سیخچه پای خروس است. العُرف: موی گردن اسب و غیره. القُنزُعة: موی بر آمده را گویند، و گفته اند دسته ای از مو که در سر کودک می ماند.

موشاة: نقش و نگار شده. المخرج: اسم مکان به معنای محل خروج گردن آن مانند محل خروج دهانه آفتابه است. و دلالت می­کند که گردن این حیوان چون دهانه آفتابه است. یا مخرج، مصدر است یعنی بیرون آمدن گردنش همچون بیرون آمدن دهانه آفتابه است. و این دلالتش بر مطلب قوی­تر است. إبریق واژه فارسی معرب از آفتابه است. غرزته: بر وزن ضربت، به معنای آن را در زمین استوار کردم .

مغرزها، مبتدا بوده و خبر آن کصبغ الوسمة می باشد و بطنه، مبتدا که خبر آن محذوف است؛ یعنی عبارت در اصل چنین بوده است: «مغرزها إلی حیث بطنه موجودا و ممتدا و منتهی إلیه کصبغ إلی آخره» حیث: غالبا به جمله اضافه شده و در معنا مضاف به مصدری است که از مضمون جمله بر می آید. گویند: حیث گرچه ظاهرا به جمله اضافه شده، ولی در معنا به مصدر اضافه شده است و چون حیث به طور کلی به جمله اضافه می شود، مبنی بر ضم است، مانند غایات که مبنی بر ضم هستند. سید رضی رضی الله عنه می گوید: حذف خبر مبتدایی که پس از حیث می آید، شایع است. الوسِمة: چنانچه به این صورت در برخی از نسخه ها آمده و این گونه استعمال مختص قبیله حجاز است و این فصیح تر از کاربرد وَسمة، با سکون حرف سین است. همانگونه که در برخی از نسخه ها آمده است. ازهری کاربرد این کلمه را با سکون حرف سین رد کرده است، ولی بعضی آن را جایز دانسته اند. وسمه گیاهی است که با برگ آن خضاب می­کنند. گویند آن برگ نیل است. الصقال: بر وزن کتاب، اسم از صقله [آن را صیقل داد] بر وزن نصره است.

ص: 38

شبه قلادة تلبسه النساء و زقا یزقو أی صاح و أعول أی رفع صوته بالبکاء و الصیاح و استغاث طلب العون و النصر و توجع أی تفجع أو تشکو لأن قوائمه حمش أی دقاق یقال رجل أحمش الساقین و الخلاسیة بالکسر هی التی بین الدجاجة الهندیة و الفارسیة و الولد بین أبوین أبیض و سوداء و أسود و بیضاء ذکره فی العین و نجم النبات و غیره کقعد نجوما أی ظهر و طلع و الظنبوب بالضم حرف العظم الیابس من قدم الساق ذکره الجوهری و فی القاموس حرف الساق من قدم أو عظمه أو حرف عظمه و الصیصیة فی الأصل شوکة الحائک التی بها یسوی السداة و اللحمة قال الجوهری و منه صیصیة الدیک التی فی رجله و العرف بالضم شعر عنق الفرس و غیره و القنزعة بضم القاف و الزای ما ارتفع من الشعر و قیل الخصلة من الشعر یترک علی رأس الصبی.

موشاة أی منقشة و المخرج اسم مکان أی محل خروج عنقه کمحل خروج عنق الإبریق و یشعر بأن عنقه کعنق الإبریق أو مصدر أی خروج عنقه کخروج عنق الإبریق فالإشعار أقوی و الإبریق فارسی معرب (1) و غرزته کضربت أی أثبته فی الأرض و مغرزها مبتدأ خبره کصبغ الوسمة و بطنه مبتدأ خبر محذوف أی مغرزها إلی حیث بطنه موجودا و ممتدا و منتهی إلیه کصبغ إلی آخره و حیث تضاف إلی الجملة غالبا و هو فی المعنی مضافة إلی المصدر الذی تضمنته الجملة قالوا حیث و إن کانت مضافة إلی الجملة فی الظاهر لکن لما کانت فی المعنی مضافة إلی المصدر فأضافتها إلیها کلا إضافة و لذا بنیت علی الضم کالغایات علی الأعرف فقال الرضی رضی الله عنه حذف خبر المبتدإ الذی بعد حیث غیر قلیل.

و الوسمة بکسر السین کما فی بعض النسخ و هی لغة الحجاز و أفصح من السکون و أنکر الأزهری السکون و بالسکون کما فی بعض النسخ و جوزه بعضهم نبت یختضب بورقه و قیل هو ورق النیل و الصقال ککتاب اسم من صقله کنصر أی

ص: 38


1- 1. معرب آبریز و هو الذی یقال له بالفارسیة: آفتابه.

اللفاع: بر وزن کتاب، به معنای ملحفه یا عبا یا هر آنچه که زن خود را با آن می پوشاند. تلفع الرجل بالثوب: مرد با لباس پوشانده شد. در برخی از نسخه ها متقنع است. مقنع و مقنعة - با کسره در هر دو - به معنای نقابی است که زن بر چهره می زند. القناع: بر وزن کتاب گشادتر از آن دو است. المعجر: بر وزن منبر، لباسی کوچک تر از ردا را گویند که زنان می پوشند. مطرزی می گوید: معجر لباسی شبیه سربند است که زن آن را دور سرش می­پیچد. السَحَم و سُحمة: سیاه. أسحم یعنی سیاه. خیل له: فعل مجهول از ماده خیال به معنای وهم است، یعنی بر او مشتبه شد. و در برخی از نسخه ها یخیل به صورت معلوم به کار رفته که فاعل آن ضمیری است که به طاووس بر می گردد. البریق: درخشش. استدق: باریک و نازک گردید. مستدق، به صیغه اسم فاعل است که در برخی از نسخه ها با صیغه مفعول به کار رفته است. بنا به گفته ابن اثیر، استدقّ الدنیا: دنیا را حقیر و کوچک شمرد که باب استفعال برای کوچک و نازک شمردن چیزی است. بنا بر مفهوم نخست، قلم مشبه است و بنا بر مفهوم دوم چیز نگاشته شده مشبه است. ممکن است بنا بر احتمال اول ترکیب اضافی به دلیل کمترین مناسبتی باشد زیرا نگاشتن نازک با قلم ارتباط دارد. الأقحوان: با ضمه همزه، به معنای بابونه است. أبیض یَقَق: سفیدی زیاد. ائتلق و تألق: درخشید. علا فلان فلانا: بر او غلبه یافته و مسلط شد. بص: هم وزن فرّ، درخشید و برق زد. الدیباج: لباسی که تار و پود آن از ابریشم باشد. گویند این واژه در اصل معرب بوده ولی به سبب کثرت استعمال، عرب از آن اشتقاق گرفت و گفت: دبج الغیث الأرض دبجا، یعنی باران زمین را سیراب نمود و سبب رویش گل های گوناگون شد. زیرا چیزی که پر نقش و نگار است، دیباج نامیده می شود. رونق الشی ء: آب و تاب و زیبایی آن، و مراد از آن در متن این است که از هر رنگی بهره ای برده و برق و درخشش را بر آن رنگ ها افزود. الزهرة: با فتحه، به معنای گیاهان و شکوفه های آنهاست. جمع این کلمه أزهار و جمع الجمع آن أزاهر است. البث: انتشار و پراکنده نمودن. رب فلان الأمر: فلانی آن کار را اصلاح نموده و به تدبیر آن پرداخت. رب الدهن: بوی خوش روغن. القیظ: فصل گرما و شدت گرما. شاید جمع آمدن أمطار به اعتبار تعداد بارش ها بوده و جمع آمدن شموس به اعتبار تعداد طلوع ها باشد یا به این اعتبار باشد که خورشید طالع در هر روز فردی جداگانه است به دلیل اختلاف تأثیر در رسیدن میوه­ها و پرورش گیاهان به دلیل اختلاف در

ص: 39

جلاه فهو مصقول و صقیل و اللفاع ککتاب الملحفة أو الکساء أو کل ما تتلفع به المرأة و تلفع الرجل بالثوب إذا اشتمل به و تغطی و فی بعض النسخ متقنع و المقنع و المقنعة بالکسر فیهما ما تتقنع به المرأة و القناع ککتاب أوسع منهما و المعجر کمنبر ثوب أصغر من الرداء تلبسه المرأة و قال المطرزی ثوب کالعصابة تلفه المرأة علی استدارة رأسها و السحم بالتحریک و السُّحْمة بالضم السواد و الأسحم الأسود و خیل له کذا بالبناء للمفعول من الخیال بمعنی الوهم و الظن أی لبس علیه و فی بعض النسخ یخیل علی صیغة المعلوم فالفاعل ضمیر الطاوس و البریق اللمعان.

و استدق أی صار دقیقا و هو ضد الغلیظ و المستدق علی صیغة اسم الفاعل و فی بعض النسخ علی صیغة اسم المفعول قال ابن الأثیر استدق الدنیا أی احتقرها و استصغرها و هو استفعل من الشی ء الدقیق الصغیر و المشبه علی الأول القلم و علی الثانی المرقوم و یمکن أن تکون الإضافة علی الأول لأدنی ملابسة فإن الرقم الدقیق له نسبة إلی القلم و الأقحوان بالضم البابونج و أبیض یقق بالتحریک أی شدید البیاض و ائتلق و تألق أی التمع و علا فلان فلانا أی غلبه و ارتفع علیه و بص کفر أی برق و لمع و الدیباج ثوب سداه و لحمته إبریسم و قیل هو معرب ثم کثر حتی اشتقت العرب منه فقالوا دبج الغیث الأرض دبجا إذا

سقاها فأنبت أزهارا مختلفة لأنه اسم للمنقش و رونق الشی ء ماؤه و حسنه أی أخذ من کل لون نصیبا و زاد علی اللون بالبریق و اللمعان و الزهرة بالفتح و بالتحریک النبات و نوره و الجمع أزهار و جمع الجمع أزاهر(1).

و البث النشر و التفریق و رب فلان الأمر أی أصلحه و قام بتدبیره و رب الدهن أی طیبه و القیظ فصل الصیف و شدة الحر و لعل الجمع فی الأمطار باعتبار الدفعات و فی الشموس بتعدد الإشراق فی الأیام أو باعتبار أن الشمس الطالع فی کل یوم فرد علی حدة لاختلاف التأثیر فی نضج الثمار و تربیة النبات باختلاف الحر

ص: 39


1- 1. فی النسخة المخطوطة: أزاهیر.

سرما و گرما و عواملی غیر از این دو.

تحسر البعیر: از باب تفعّل یعنی به دلیل خستگی از پا افتاد. در برخی از نسخه ها انحسر به کار رفته که از باب انفعال است؛ حسره بر وزن ضرب و نصر، به معنای آشکار کردن است. العُرْی: برعکس لبس و هم وزن رضی است. تتری: به دو حالت منون و غیر منون آمده است مانند علقی. هر کسی این واژه را به سبب معرفه بودن غیر منصرف بداند، الف آن را الف تانیث قرار داده است و این شایسته تر است. این کلمه در اصل وَتری بوده که از وتر مشتق شده است. و وَتَر به معنای یکی است. خداوند متعال می فرماید: «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا»(1){باز فرستادگان خود را پیاپی روانه کردیم} یعنی یکی پس از دیگری. بنا به قول جوهری، اگر آن را تنوین دادند، الف آن الف ملحقه خواهد بود. برخی از شارحان نهج البلاغه این واژه را به معنای چیزی پس از دیگری که میان آن دو فاصله است، می دانند. و این مطلبی است که عده ای در آن اشتباه کرده و پنداشتند که تَتری، به معنای بلافاصله و پی در پی است. ینبت تباعا: هیچ وقفه بین آن دو نیست. حالت پری که فرو می ریزد نیز چنین است. تِباع به معنای پیروی کردن است. انحتت ورق الشجر: برگ درخت فرو ریخت. عبارت «سالف ألوانه» در برخی از نسخه ها به صورت «سائر ألوانه» آمده است. جوهری می گوید: سائر النّاس یعنی همه مردم. در المصباح، ازهری می گوید: اهل لغت متفق اند که سائر الشیء: باقیمانده چیز است چه اندک باشد چه بسیار. شاید منظور عدم تفاوت رنگ پر روییده شده با سایر پرهای پیشین است یا منظور آن است که رنگ پرهای تازه روییده شده تفاوتی با هم ندارند. و آنچه در اصل موجود است واضح­تر است. الوَرد: شکوفه هر درختی که غالبا به شکوفه سرخ رنگ گویند. التارة: وقت و زمان. العَسجد: بر وزن جعفر، به معنای طلا است. العُمق: با ضمه و فتحه حرف عین به کار می رود و به معنای ته چاه و مانند آن است. الفِطَن: بر وزن عنب، جمع فِطنة و آن مهارت و آگاهی به جوانب امر. عمائق الفطن: ذهن های ژرف اندیش. القریحة: اولین چیزی که از چاه کشف می شود و منظور از «لفلان قریحة جیدة» خوش ذوقی در استنباط علم است با ذوقی نیکو. اقترحت الشی ء: آن چیزی را بی سابقه پدید آورد. واو در عبارت «و أقل» واو حالیه است. شکی نیست که ده کمترین جزئی است که قوام حیوان به آن وابسته است. عجز الأوهام: عاجز بودن از وصف چگونگی این رنگ ها و تفاوت آنها و اینکه هر کدام از آنها در جای خود قرار گرفته است و سایر قسمت هایی که مولا علیه السلام به آنها اشاره نمودند. یا منظور از عبارت مزبور، عاجز ماندن از درک جزئیات ویژگی های مذکور و توضیح حالت های ظاهر و خصوصیات پنهان در آفرینش این حیوان[طاووس] است. بهره: هم وزن منع، به معنای غلبه کردن است. جلاه: که در نسخه های مختلف به صورت مشدد و غیر مشدد آمده و معنای آن

ص: 40


1- . مؤمنون / 44

و البرد و غیر ذلک و تحسر البعیر علی صیغة التفعل أی سقط من الإعیاء و فی بعض النسخ تنحسر علی صیغة الانفعال تقول حسره کضربه و نصره فانحسر أی کشفه فانکشف و العُرْی بالضم خلاف اللبس و الفعل کرضی و تتری فیه لغتان تنون و لا تنون مثل علقی فمن ترک صرفها فی المعرفة جعل ألفها ألف التأنیث و هو أجود و أصلها وَتْری من الوتر و هو الفرد قال الله تعالی ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا(1) أی واحدا بعد واحد و من نونها جعل ألفها ملحقة ذکره الجوهری و قال بعض شارحی النهج تتری أی شیئا بعد شی ء و بینهما فترة و هذا مما یغلط فیه قوم فیعتقدون أن تتری للمواصلة و الالتصاق و ینبت تباعا أی لا فترات بینهما و کذلک حال الریش الساقط و التِّباع بالکسر الولاء و انحتت ورق الشجر أی سقطت.

و قوله علیه السلام سالف ألوانه فی بعض النسخ سائر ألوانه قال الجوهری سائر الناس أی جمیعهم و فی المصباح قال الأزهری اتفق أهل اللغة أن سائر الشی ء باقیه قلیلا کان أو کثیرا و لعل المراد عدم مخالفة لون الریش النابت للباقی من السوالف أو المراد عدم التخالف بین الأریاش النابتة و ما فی الأصل أوضح و الورد بالفتح من کل شجرة نورها و غلب علی الورد الأحمر و التارة الحین و الزمان و العَسجد کجعفر الذهب و العُمق بالضم و بالفتح قعر البئر و نحوها و الفِطَن کعنب جمع فطنة بالکسر و هی الحذق و العلم بوجوه الأمور و عمائق الفطن الأذهان الثاقبة و القریحة أول ما یستنبط من البئر و منه قولهم لفلان قریحة جیدة یراد استنباط العلم بجودة الطبع و اقترحت الشی ء أی ابتدعته من غیر سبق مثال و الواو فی قوله علیه السلام و أقل للحال و لا ریب أن العشرة أقل الأجزاء التی بها قوام الحیوان و المراد بعجز الأوهام العجز عن وصف علل هذه الألوان و اختلافها و اختصاص کل بموضعه و سائر ما أشار علیه السلام إلیه أو العجز عن إدراک جزئیات الأوصاف المذکورة و تشریح الهیئات الظاهرة و الخصوصیات الخفیة فی خلق ذلک الحیوان کما هو المناسب لما بعده و بهره کمنعه أی غلبه و جلاه بالتشدید و التخفیف علی اختلاف النسخ أی

ص: 40


1- 1. المؤمنون: 44.

نمایان ساختن است. التکوین: ایجاد. قعد بها: آن را بازداشته و عاجز کرد؛ منظور این است که عقل ها از درک ذات خداوند سبحان عاجز مانده اند. زیرا وقتی ذهن ها از درک مخلوق قابل مشاهده و با اوصاف مذکور او درمانده باشند پس آنها در درک ذات خداوند سبحان و صفات او عاجزتر بوده و همچنین زبآنها در وصف اوصاف و بیان کمالات او قاصر هستند. دَمَج الشی ء: هم وزن نصر، به معنای داخل شدن در چیزی و در آن استحکام یافتن است. الذرة: مفرد ذر، به معنای مورچه ریز است. الهَمَجة: مفرد همج، به معنای مگس ریزی مانند پشه است که بر چهره و چشمان گوسفندان و الاغ ها می نشیند. الحیتان: جمع حوت، به معنای ماهی. الأَفْیِلَة: جمع فیل است که میان اهل لغت به فِیَلَة، بر وزن عِنبة شناخته شده است. در برخی از نسخه ها این کلمه به صورت أفیال و فیول به کار رفته است. ابن سکیت می گوید: أفیلة نگو. وأی: وعده داد. اضطرب: حرکت کرد. شبح: شخص. أولج: داخل کرد. حمام: بر وزن کتاب رسیدن مرگ است.

روایت2.

تنبیه الخاطر: طاووس یمانی به امام صادق علیه السلام وارد شد. امام خطاب به او فرمود: تو طاووس هستی؟ گفت آری. امام علیه السلام فرمود: طاووس حیوان شومی است و به ساحت قومی نمی رود مگر آنکه کوچ کردن آنها را خبر دهد.(1)

توضیح

حدیث فی الجمله به تاثیر شگون دلالت دارد.

روایت3.

کافی: یعقوب بن جعفر نقل می کند: نزد امام صادق علیه السلام سخن از زیبایی طاووس به میان آمد. امام علیه السلام فرمود: آیا تو را زیبایی خروس سفید، به شگفت وا نمی دارد؟ خروس خوش صداتر و بابرکت تر از طاووس است. خروس تو را از وقت نماز آگاه می کند، ولی طاووس به خاطر خطایی که به آن مبتلا شده، ناله ناراحتی سر می­دهد.(2)

دمیری می گوید: طاووس پرنده ای معروف است که اسم مصغر آن طویس بوده و کنیه آن ابو الحسن

ص: 41


1- . تنبیه الخاطر:.
2- . کافی 6 : 550

کشفه و التکوین الإحداث و الإیجاد و قعد بها أی أقعدها و أعجزها و الغرض الدلالة علی عجز العقول عن إدراک ذاته سبحانه فإنها إذا عجزت عن إدراک مخلوق ظاهر للعیون علی الصفات المذکورة فهی بالعجز عن إدراکه سبحانه و وصفه أحری و کذلک الألسن فی تلخیص صفته و تأدیة نعته.

و دَمَج الشی ء کنصر دموجا دخل فی الشی ء و استحکم فیه و أدمجه غیره و الذرة واحدة الذر و هی صغار النمل و الهَمَجة واحدة الهمج کذلک و هو ذباب صغیر کالبعوض یسقط علی وجوه الغنم و الحمر و أعینها و الحیتان جمع حوت و الأَفْیِلَة جمع فیل و المعروف بین أهل اللغة فِیَلَة کعنبة کما فی بعض النسخ و أفیال و فیول و قال ابن السکیت و لا تقل أَفْیِلَة و وأی أی وعد و اضطرب أی تحرک و الشبح الشخص و أولج أی و أدخل و الحمام ککتاب قضاء الموت و قدره.

«2»

تَنْبِیهُ الْخَاطِرِ لِلْوَرَّامِ،: دَخَلَ طَاوُسٌ الْیَمَانِیُّ عَلَی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ علیه السلام فَقَالَ لَهُ أَنْتَ طَاوُسٌ قَالَ نَعَمْ فَقَالَ طَاوُسٌ طَیْرٌ مَشُومٌ مَا نَزَلَ بِسَاحَةِ قَوْمٍ إِلَّا آذَنَهُمْ بِالرَّحِیلِ (1).

بیان

یدل علی تأثیر الطیرة فی الجملة.

«3»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَی عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ: ذُکِرَ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام حُسْنُ الطَّاوُسِ فَقَالَ لَا یَزِیدُکَ عَلَی حُسْنِ الدِّیکِ الْأَبْیَضِ بِشَیْ ءٍ(2) قَالَ وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ الدِّیکُ أَحْسَنُ صَوْتاً مِنَ الطَّاوُسِ وَ هُوَ أَعْظَمُ بَرَکَةً یُنَبِّهُکَ فِی مَوَاقِیتِ الصَّلَاةِ وَ إِنَّمَا یَدْعُو الطَّاوُسُ بِالْوَیْلِ بِخَطِیئَتِهِ (3) الَّتِی ابْتُلِیَ بِهَا(4).

و قال الدمیری الطاوس طائر معروف تصغیره طویس و کنیته أبو الحسن

ص: 41


1- 1. تنبیه الخاطر:
2- 2. فی المصدر: شی ء.
3- 3. فی المصدر: لخطیئة.
4- 4. فروع الکافی 6: 550.

و ابو الوشی است؛ جایگاه آن در میان پرندگان از نظر زیبایی و عزت مانند جایگاه اسب در میان چهارپایان است. در سرشت این حیوان عفت و عشق به خود بینی و تکبر و عجب به پرها و گره ای که چون طوق در دمش قرار دارد، است؛ بویژه اگر طاووس ماده به آن بنگرد. طاووس ماده پس از اینکه سه ساله شد، تخم گذاری می کند و در طول این مدت پرها و رنگ طاووس نر، کامل می شود .

طاووس ماده در هر سال یک بار تخم گذاری می کند و در هر بار دوازده تخم یا بیشتر و کمتر می گذارد. این حیوان در روزهای بهار جفت گیری کرده و در فصل پاییز زمانی که برگ درختان می ریزد، پرهای آن نیز می ریزد. طاووس نر زیاد با طاووس ماده هنگامی که بر روی تخم ها نشسته، بازی می کند و چه بسا که تخم ها را بشکند، به همین دلیل آنها را زیر مرغ می گذارند و مرغ نیز بیشتر از دو تخم را نمی تواند در برگیرد. شایسته است از ترس اینکه هوا تخم ها را فاسد کند، هر آنچه از خوردنی و نوشیدنی برای مرغ نیاز است، فراهم شود. جوجه ای که از زیر مرغ بیرون می آید زیبایی آن کمتر و ناقص الخلقه و ناقص الجسم است و مدت نشستن مرغ بر روی تخم ها سی روز است. شگفت آور اینکه این حیوان با وجود زیبایی اش، شوم تلقی می شود. علت این امر - الله أعلم - آن است که این پرنده ابلیس را داخل بهشت کرده و آدم علیه السلام را از آن بیرون راند و بهشت را در طول مدت دوام دنیا از وجود آدم خالی کرد و این سبب کراهت نگه داشتن آن در خانه هاست.(1)

روایت4.

کافی: امام رضا علیه السلام فرمود: طاووس مسخ شده است. مرد زیبایی بود که به زن مرد مومنی که دوستش داشت، اصرار کرده و با او در آمیخت. بعدا آن زن باز به او پیغام می­داد. پس خداوند متعال آنها را به صورت طاووس نر و ماده مسخ نمود. پس گوشت و تخم آن قابل خوردن نیست.(2)

ص: 42


1- . حیاة الحیوان 2: 59 - 60
2- . کافی 6 : 247

و أبو الوشی و هو من الطیر کالفرس من الدواب (1)

عزا و حسنا و فی طبعه العفة و حب الزهو بنفسه و الخیلاء و الإعجاب بریشه و عقده لذنبه کالطاق لا سیما إذا کانت الأنثی ناظرة إلیه و الأنثی تبیض بعد أن یمضی لها من العمر ثلاث سنین و فی ذلک الأوان یکمل ریش الذکر و یتم لونه و تبیض الأنثی مرة واحدة فی السنة اثنتی عشرة بیضة و أکثر(2) و یفسد فی أیام الربیع و یلقی ریشه فی الخریف کلما یلقی الشجر ورقه فإذا بدا طلوع الأوراق فی الشجرة طلع ریشه و هو کثیر العبث بالأنثی إذا حضنت و ربما کسر البیض و لهذه العلة یحضن بیضه تحت الدجاج و لا تقوی الدجاجة علی حضن أکثر من بیضتین و ینبغی أن تتعاهد الدجاجة بجمیع ما تحتاج إلیه من الأکل و الشرب مخافة أن تقوم عنه فیفسده الهواء و الفرخ الذی یخرج من حضن الدجاجة یکون قلیل الحسن ناقص الخلق و ناقص الجثة و مدة حضنه ثلاثون یوما و أعجب الأمور أنه مع حسنه یتشأم به و کان هذا و الله أعلم أنه لما کان سببا لدخول إبلیس الجنة و خروج آدم منها و سببا لخلو تلک الدار من آدم مدة دوام الدنیا کرهت إقامته فی الدور بسبب ذلک (3).

«4»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ سُلَیْمَانَ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: الطَّاوُسُ مَسْخٌ کَانَ رَجُلًا جَمِیلًا فَکَابَرَ امْرَأَةَ رَجُلٍ مُؤْمِنٍ تُحِبُّهُ فَوَقَعَ بِهَا ثُمَّ رَاسَلَتْهُ بَعْدُ فَمَسَخَهُمَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ طَاوُسَیْنِ أُنْثَی وَ ذَکَراً فَلَا تَأْکُلْ لَحْمَهُ وَ لَا بَیْضَهُ (4).

ص: 42


1- 1. فی المصدر: و هو فی الطیر کالفرس فی الدوابّ.
2- 2. فی المصدر: و أقل و أکثر و لا تبیض متتابعا.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 59 و 60.
4- 4. فروع الکافی 6: 247 فیه:« و لا یؤکل» و رواه أیضا بالاسناد فی ص 245 الا انه اقتصر فقال: الطاوس لا یحل اکله و لا بیضه.

باب پنجم: درّاج، سنگخواره، کبک و مانند این پرندگان و برتری گوشت برخی از پرندگان بر برخی دیگر

روایات

روایت1.

کافی: امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: به کسی که تب دارد گوشت کبک بخورانید که آن باعث تقویت دو ساق او شده و تب را کاملا از بین می برد.(1)

روایت2.

کافی: علی بن مهزیار نقل می کند: با امام جواد علیه السلام مشغول غذا خوردن بودیم که یک مرغ سنگخواره ای را آوردند. امام فرمود: این پرنده با برکت است که پدرم از آن خوشش می آمد و توصیه می کرد کسی که یرقان دارد، گوشت کباب شده این پرنده را بخورد که برایش مفید است. (2)

روایت3.

خرائج: امام حسن علیه السلام فرمود: علی علیه السلام روزی در زمین خشکی بود که درّاجی را دید و فرمود: ای درّاج، چه مدتی در این بیابان هستی؟ از کجا غذا خورده و آب می نوشی؟ گفت: ای امیر المؤمنین ، من صد سال است که در این بیابان هستم. وقتی گرسنه می شوم بر شما درود می فرستم و سیر می گردم و وقتی تشنه می شوم، کسانی را که در حق شما ظلم کردند، نفرین می کنم و سیراب می شوم.(3)

روایت4.

محاسن: نزد امیر المؤمنین علیه السلام سخن از گوشت پرندگان به میان آمد. آن حضرت فرمود: بهترین گوشت، گوشت جوجه ای است که دختر جوانی از قبیله ربیع از باقی مانده غذاهای خود آن را تغذیه کند.(4)

ص: 43


1- . کافی 6 : 312
2- . محاسن: 474
3- . خرائج 2: 560
4- . محاسن: 474

باب 5 الدراج و القطا و القبج و غیرها من الطیور و فضل لحم بعضها علی بعض

الأخبار

«1»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَکِیمٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام قَالَ: أَطْعِمُوا الْمَحْمُومَ لَحْمَ الْقِبَاجِ فَإِنَّهُ یُقَوِّی السَّاقَیْنِ وَ یَطْرُدُ الْحُمَّی طَرْداً(1).

«2»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ قَالَ: تَغَذَّیْتُ مَعَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَأُتِیَ بقطاط [بِقَطَاةٍ] فَقَالَ إِنَّهُ مُبَارَکٌ وَ کَانَ أَبِی یُعْجِبُهُ وَ کَانَ یَأْمُرُ أَنْ یُطْعَمَ صَاحِبَ الْیَرَقَانِ یُشْوَی لَهُ فَإِنَّهُ یَنْفَعُهُ (2).

«3»

الْخَرَائِجُ، رُوِیَ عَنِ الْحَسَنِ علیه السلام: أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ یَوْماً بِأَرْضِ قَفْرٍ فَرَأَی دُرَّاجاً فَقَالَ یَا دُرَّاجُ مُنْذُ کَمْ أَنْتَ فِی هَذِهِ الْبَرِّیَّةِ وَ مِنْ أَیْنَ مَطْعَمُکَ وَ مَشْرَبُکَ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَنَا فِی هَذِهِ الْبَرِّیَّةِ مُنْذُ مِائَةِ سَنَةٍ إِذَا جُعْتُ أُصَلِّی عَلَیْکُمْ فَأَشْبَعُ وَ إِذَا عَطِشْتُ أَدْعُو عَلَی ظَالِمِیکُمْ فَأَرْوَی (3).

«4»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِی الْحَسَنِ النَّهْدِیِّ عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ رَفَعَهُ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: أَنَّهُ ذُکِرَ عِنْدَهُ لَحْمُ الطَّیْرِ فَقَالَ أَطْیَبُ اللَّحْمِ لَحْمُ فَرْخٍ غَذَّتْهُ فَتَاةٌ مِنْ رَبِیعَةَ بِفَضْلِ قُوتِهَا(4).

ص: 43


1- 1. فروع الکافی 6: 312.
2- 2. فروع الکافی 6: 312.
3- 3. الخرائج.
4- 4. المحاسن 474.

روایت5.

محاسن: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: إوزّ، گاومیش پرندگان و مرغ، خوک پرندگان و درّاج، حبشی پرندگان است. اما اینها کجا و دو جوجه ای که به سن پرواز رسیده اند و زنی از ربیعه آن دو را از باقی مانده غذای خود پرورده، کجا!(1)

روایت6.

محاسن: سخن از دو نوع گوشت نزد امیر المؤمنین علیه السلام به میان آمد. عمر که در آنجا بود، گفت: بهترین آن دو، گوشت مرغ است. حضرت فرمود: هرگز. مرغ، خوک پرندگان است و بهترین گوشت، گوشت جوجه کبوتر است که به پرواز در آمده یا در شرف پرواز است.(2)

روایت7.

محاسن: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر کسی که دوست دارد خشم خود را فرو خورد، گوشت درّاج بخورد.(3)

در کافی مانند این نقل شده است.(4)

روایت8.

طب الائمة: امام موسی بن جعفر از پدران خود نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم هر کسی می خواهد خشم خود را فرو خورد، پس گوشت درّاج بخورد.

روایت9.

طب الائمة: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: هر کسی قلبش مریض باشد و اندوه فراوان داشته باشد، پس گوشت درّاج بخورد.

روایت10.

حیاة الحیوان: الدرّاج با ضمه بر وزن رُمان و مفرد آن درّاجة است که نام پرنده ای مبارک،

ص: 44


1- . محاسن: 474
2- . محاسن: 475
3- . محاسن: 475
4- . کافی 6 : 312
«5»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ رَفَعَهُ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: الْإِوَزُّ(1) جَامُوسُ الطُّیُورِ وَ الدَّجَاجُ خِنْزِیرُ الطَّیْرِ وَ الدُّرَّاجُ حَبَشُ الطَّیْرِ فَأَیْنَ أَنْتَ عَنْ فَرْخَیْنِ نَاهِضَیْنِ رَبَّتْهُمَا امْرَأَةٌ مِنْ رَبِیعَةَ بِفَضْلِ قُوتِهَا(2).

«6»

وَ مِنْهُ، عَنِ السَّیَّارِیِّ رَفَعَهُ قَالَ: ذُکِرَتِ اللُّحْمَانُ عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ عُمَرُ حَاضِرٌ فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ أَطْیَبَ اللُّحْمَانِ لَحْمُ الدَّجَاجِ وَ قَالَ (3)

أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام کَلَّا إِنَّ ذَلِکَ خَنَازِیرُ الطَّیْرِ وَ إِنَّ أَطْیَبَ اللَّحْمِ لَحْمُ فَرْخِ حَمَامٍ قَدْ نَهَضَ أَوْ کَادَ یَنْهَضُ (4).

«7»

وَ مِنْهُ، عَنِ السَّیَّارِیِّ عَمَّنْ رَوَاهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَقْتُلَ غَیْظَهُ فَلْیَأْکُلْ لَحْمَ الدُّرَّاجِ (5).

الکافی، عن العدة عن البرقی عن السیاری: مثله (6).

«8»

الطب، [طب الأئمة علیهم السلام] عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَقْتُلَ (7)

غَیْظَهُ فَلْیَأْکُلِ الدُّرَّاجَ (8).

«9»

وَ عَنْهُ علیه السلام قَالَ: مَنِ اشْتَکَی فُؤَادَهُ وَ کَثُرَ غَمُّهُ فَلْیَأْکُلِ الدُّرَّاجَ (9).

«10»

حیاة الحیوان، الدراج بالضم کرمان واحدته دراجة و هو طائر مبارک

ص: 44


1- 1. فی المصدر: الوز جاموس الطیر.
2- 2. المحاسن: 474.
3- 3. فی المصدر: فقال.
4- 4. المحاسن: 475. و روی نحوه الکلینی عن العدة عن البرقی فی الفروع 6: 312.
5- 5. المحاسن: 475. و روی نحوه الکلینی عن العدة عن البرقی فی الفروع 6: 312.
6- 6. الفروع 6: 312 فیه:« عمن رواه عن أبی عبد اللّه علیه السلام » و فیه: أن یقل.
7- 7. فی النسخة المخطوطة: أن یقل غیظه.
8- 8. طبّ الأئمّة:
9- 9. طبّ الأئمّة.

پر زاد و ولد و بشارت دهنده بهار می باشد. این پرنده در وزش باد شمال حال خوشی دارد ولی با وزیدن باد جنوب حالش بد می شود به طوری که نمی تواند پرواز کند. زیر بال­های این پرنده سیاه بوده و روی بال هایش خاکستری رنگ است و خلقت آن مانند سنگخواره است، به جز اینکه از آن لطیف تر است. جاحظ این پرنده را از تیره کبوتران می داند. از ویژگی های این پرنده آن است که تخم خود را در یک جا نمی نهد، بلکه آن را جابه جا می کند تا کسی مکان آن را نیابد. ابن سینا می گوید گوشت این پرنده بهتر، معتدل تر و لطیف تر از گوشت فاخته­ها است و خوردن گوشت آن هوش، قوه درک و منی را زیاد می کند.(1)

قَبج، کبک است. قَبجة، اسم جنس بوده که بر نر و ماده دلالت می کند. مگر اینکه بگویی: «یعقوب» که لفظ مخصوص به جنس نر است. لفظ درّاجة، نیز چنین است مگر آنکه لفظ «حیقطان» که مخصوص نر آن است ذکر شود. و نحلة نیز چنین است مگر آنکه «یعسوب» گفته شود. و امثال اینها زیاد است. جنس نر این پرنده به زیادی جفت گیری معروف است و به سبب این خصلت، مکان تخم ها را دنبال می کند و آنها را بشکند تا جنس ماده با خوابیدن روی تخم ها از او باز نماند. به همین دلیل جنس ماده به خاطر علاقه به جوجه نزدیکی زمان تخم گذاری فرار کرده و خود را پنهان می کند. وقتی که جنس ماده به این منظور فرار می کند، جنس نر آنها به جان هم می افتند و فریادشان بلند می شود. سپس پرنده مغلوب به دنبال غالب می رود و قوی ضعیف را از بین می برد. قبج در وقت نیاز صدای خود را به حالت های گوناگون تغییر می دهد. این پرنده پانزده سال عمر می کند. از شگفتی های خلقت آن این است که وقتی شکارچیان قصد شکار او می کنند، سر خود را زیر برف پنهان کرده و گمان می کند که شکارچی او را نمی بیند. جنس نر آن غیرت زیادی به جنس ماده خود دارد و جنس ماده آن از بوی جنس نر باردار می شود و تمامی انواع این پرنده دوستدار غنا و صداهای

ص: 45


1- . حیاة الحیوان 2 : 243

کثیر النتاج مبشر بالربیع (1)

و تطیب نفسه علی الهواء الصافی و هبوب الشمال و یسوء حاله بهبوب الجنوب حتی إنه لا یقدر علی الطیران و هو طائر أسود باطن الجناحین و ظاهرهما أغبر علی خلقة القطا إلا أنه ألطف منه و الجاحظ جعله من أقسام الحمام و من شأنه أنه لا یجعل بیضه فی موضع واحد بل ینقله لئلا یعرف أحد مکانه قال ابن سینا لحمه أفضل من لحوم الفواخت و أعدل و ألطف و أکله یزید فی الدماغ و الفهم و المنی (2)

و قال القبج بفتح القاف و إسکان الباء الحجل و القبجة اسم جنس یقع علی الذکر و الأنثی حتی تقول یعقوب (3) فیختص بالذکر و کذلک الدراجة حتی تقول الحیقطان (4) و النحلة حتی تقول یعسوب

و مثله کثیر(5) و الذکر یوصف بالقوة علی السفاد و لکثرة سفاده یقصد موضع البیض فیکسره لئلا تشتغل الأنثی بحضنه عنه و لذا الأنثی إذا أتی أوان بیضها تهرب و تختبئ رغبة فی الفرخ و هی إذا هربت بهذا السبب ضاربت الذکور بعضها بعضا و کثر صیاحها ثم إن المقهور یتبع القاهر و یفسد القوی الضعیف و القبج یغیر أصواته بأنواع شتی بقدر حاجته إلی ذلک و تعمر خمس عشرة سنة(6)

و من عجیب أمرها أنها إذا قصدها الصیاد خبأت رأسها تحت الثلج و تحسب أن الصیاد لا یراها و ذکورها شدید الغیرة علی إناثها و الأنثی تلقح من رائحة الذکر و هذا النوع کله یحب الغناء و الأصوات

ص: 45


1- 1. زاد فی المصدر: و هو القائل:« بالشکر تدوم النعم» و صوته مقطع علی هذه الکلمات.
2- 2. حیاة الحیوان 2: 243.
3- 3. یعقوب: ذکر الحجل.
4- 4. فی المصدر: حتی تقول: حیقطان و البومة حتّی تقول: صدی او فیاد، و الحباری حتی تقول: خرب، و کذا النعامة حتّی تقول: ظلیم، و النحلة.
5- 5. فی المصدر هنا زیادة منها: و اناثه تبیض خمس عشرة بیضة.
6- 6. فی المصدر: و یعمر خمس عشرة سنة.

خوش هستند و چه بسا با شنیدن این صداها از لانه خود پایین می افتد و شکارچی آن را شکار می کند.(1)

قطا(مرغ سنگخواره)، پرنده ای شناخته شده است و مفرد آن قطاة بوده و دو تیره می باشد: کدری و جونی؛ جوهری نوع سومی نیز بر آن می افزاید که غطاة است. کدری، خاکستری رنگ بوده و پشت و شکم آن خال دار و گردن آن زرد رنگ و دمش کوتاه است. این تیره از مرغ سنگخواره، لطیف تر از تیره جونی است. جونی، زیر بال های آن و نیز پرهای جلو بال سیاه بوده و پشت آن خاکستری خال دار متمایل به رنگ زرد است. وجه تسمیه آن به جونی، این است که صدای خود را آشکار نمی سازد و تنها در گلوی خود غرغر می کند. اما کدری، [صدایش] واضح بوده و هنگام خواندن خود را صدا می زند. سرشت این پرنده به گونه ای است که وقتی طلب آب می کند، هنگام طلوع فجر از لانه خود به بالا پرواز می کند و به صورت دسته جمعی و نه پراکنده تا هنگام طلوع خورشید مسیری هفت مرحله ای را می پیمایند و در این هنگام خود را به آب زده و از آن جرعه جرعه می نوشد. عرب ها این پرنده را به زیبا راه رفتن وصف کرده و راه رفتن زنان با حیاء را به راه رفتن آن تشبیه می کنند.

مؤلف

ابن حیّان در حدیثی از ابوذر و ابن ماجه در حدیثی از جابر نقل می کنند: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر کسی برای خدا مسجدی را هر چند به کوچکی لانه مرغ سنگخواره بسازد، خداوند متعال برای او در بهشت خانه ای خواهد ساخت.

مفحص القطاة: با فتحه حرف میم، مکانی که مرغ سنگخواره در آن ساکن بوده و در آن تخم می گذارد و گویی که خاک را از آن

ص: 46


1- . حیاة الحیوان 2 : 168 - 169

الطیبة و ربما وقعت من أوکارها عند سماع ذلک فیأخذها الصیاد(1) و قال القطا معروف واحده قطاة و هو نوعان کدری و جونی و زاد الجوهری نوعا ثالثا و هو القطاط(2)

و الکدری أغبر اللون رقش الظهر و البطون صفر الحلوق قصار الأذناب و هی ألطف من الجونیة و الجونیة سود بطون الأجنحة و القوادم و ظهرها أغبر أرقط تعلوه صفرة(3) و إنما سمیت جونیة لأنها لا تفصح بصوتها إذا صوتت و إنما تغرغر بصوت فی حلقها و الکدریة فصیحة تنادی باسمها(4) و فی طبعها أنها إذا أرادت الماء ارتفعت من أفاحیصها أسرابا(5) لا متفرقة عند طلوع الفجر فتقطع إلی حین طلوع الشمس مسیرة سبع مراحل فحینئذ تقع علی الماء فتشرب نهلا(6) و العرب تصف القطا بحسن المشی و تشبه مشی النساء الخفرات بمشیها(7)

أقول

وَ رَوَی ابْنُ حَیَّانَ وَ غَیْرُهُ مِنْ حَدِیثِ أَبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ ابْنُ مَاجَهْ مِنْ حَدِیثِ جَابِرٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: مَنْ بَنَی لِلَّهِ مَسْجِداً وَ لَوْ کَمَفْحَصِ قَطَاةٍ بَنَی اللَّهُ تَعَالَی لَهُ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ.

مفحص القطاة بفتح المیم موضعها الذی تجثم (8) فیه و تبیض کأنها تفحص

ص: 46


1- 1. حیاة الحیوان 2: 168 و 169 زاد فیه: و حکمها: حل الاکل لأنّها من الطیبات.
2- 2. هکذا فی الکتاب و الصحیح کما فی المصدر: الغطاة.
3- 3. زاد فی المصدر: و هی أکبر من الکدری تعدل جونیة بکدرتین.
4- 4. زاد فی المصدر: و لا تضع القطاط بیضها الا افرادا.
5- 5. جمع السرب: القطیع من الظباء و الطیر و غیرهما.
6- 6. زاد فی المصدر: و النهل: شرب الإبل و الغنم أول مرة، فإذا شربت اقامت حول الماء متشاغلة الی مقدار ساعتین أو ثلاث ثمّ تعود الی الماء ثانیة.
7- 7. فی المصدر:« بحسن المشی لتقارب خطاها و مشیها یشبه مشی النساء الخفرات بمشیتهن». خفرت الجاریة: استحیت أشد الحیاء فهی خفر و خفرة و مخفار.
8- 8. جثم الطائر: تلبد بالارض، و المجثم: محل الجثوم.

تفحص می­کند یعنی برمی­دارد. الفحص: جستجو و کشف. این تشبیه از آن رو به مرغ سنگخواره اختصاص داده شده که این پرنده درون درخت یا بر روی کوه تخم نمی گذارد، بلکه بر خلاف سایر پرندگان، بر روی زمین لانه می سازد. از این روست که مسجد به لانه این پرنده تشبیه شده است. همچنین چون این پرنده به صداقت وصف شده است، گویا حضرت با این تشبیه اشاره به اخلاص در بنای مسجد نموده است. گفته شده: علت تشبیه مسجد به لانه این پرنده، آن است که لانه آن در گِردی و دایره شکل بودن مانند محراب مسجد است. و گفته شده: این تشبیه از آن روست که برای ترغیب به امر بزرگ، امر کوچک ذکر می­شود، چنانچه برای بیم دادن از امر بزرگ، امر کوچک ذمر می­شود. مانند فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله: خداوند دزد را لعنت کند که تخم می دزد و دستش بریده می شود و ریسمان را می دزد و دستش بریده می شود.

از همین روست که شارع مثلی را می زند که واقع نمی­شود، مانند اینکه اگر فاطمه دختر پیامبر دزدی کند.(1) حال اینکه نسبت دادن سرقت به ایشان قابل تصور نیست.(2)

ص: 47


1- . اشاره به نقلی است که اهل سنت به پیامبر نسبت داده­اند!
2- . حیاة الحیوان 2 : 180 - 181

عنه التراب أی تکشفه و الفحص البحث و الکشف و خصت القطا بهذا لأنها لا تبیض فی شجرة و لا علی رأس جبل إنما تجعل مجثمها علی بسیط الأرض دون تلک الطیور(1) فلذلک شبه به المسجد و لأنها توصف بالصدق کأنه أشار بذلک إلی الإخلاص فی بنائه و قیل إنما شبه بذلک لأن أفحوصها یشبه محراب المسجد فی استدارته و تکوینه و قیل خرج ذلک مخرج الترغیب بالقلیل من مخرج الکثیر کما خرج مخرج التحذیر بالقلیل عن الکثیر

کَقَوْلِهِ صلی الله علیه و آله: لَعَنَ اللَّهُ السَّارِقَ یَسْرِقُ الْبَیْضَةَ فَتُقْطَعُ یَدُهُ وَ یَسْرِقُ الْحَبْلَ فَتُقْطَعُ یَدُهُ.

و لأن الشارع یضرب المثل بما لا یکاد یقع کقوله و لو سرقت فاطمة بنت محمد و هی علیها السلام لا یتوهم علیها السرقة(2).

ص: 47


1- 1. فی المصدر: دون سائر الطیور.
2- 2. حیاة الحیوان 2: 180 و 181 فیه: منها السرقة.

ابواب حیوانات وحشی و درنده از حیوانات خانگی و غیر آن

باب اول : سگ ها و انواع آنها و بیان ویژگی ها و احکام آنها، گربه و خوک و بیان آغاز خلقت و احکام آنها

آیات

- قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ.(1)

{بگو: «چیزهای پاکیزه برای شما حلال گردیده و [نیز صید] حیوانات شکارگر که شما بعنوان مربّیان سگ های شکاری، از آنچه خدایتان آموخته}

- وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ* وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا.(2)

{و خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم برای آنان بخوان که از آن عاری گشت آن گاه شیطان، او را دنبال کرد و از گمراهان شد.* و اگر می خواستیم، قدر او را به وسیله آن [آیات] بالا می بردیم، امّا او به زمین [دنیا] گرایید و از هوای نَفْس خود پیروی کرد. از این رو داستانش چون داستان سگ است [که] اگر بر آن حمله ور شوی زبان از کام برآورد، و اگر آن را رها کنی [باز هم] زبان از کام برآوَرَد. این، مَثَل آن گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند.}

- وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ.(3)

{و سگشان بر آستانه [غار] دو دست خود را دراز کرده [بود]} - سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ.(4)

{به زودی خواهند گفت: «سه تن بودند [و] چهارمین آنها سگشان بود.» و می گویند: «پنج تن بودند [و] ششمین آنها سگشان بود.» تیر در تاریکی می اندازند. و [عده ای] می گویند: «هفت تن بودند و هشتمین آنها سگشان بود.»}

تفسیر

تفسیر آیه نخست خواهد آمد. دمیری می گوید: این آیه بر این امر دلالت می کند که عالم از فضیلتی برخوردار است که جاهل آن را ندارد چرا که وقتی سگ تعلیم داده ­میشود، بر سگ غیر تعلیمی برتری پیدا می­کند. پس انسان عالم به این برتری سزاوار تر است، به ویژه چنانچه به آنچه که می داند عمل کند.

ص: 48


1- . مائده / 4
2- . اعراف / 175 - 176
3- . کهف / 18
4- . کهف / 22

أبواب الوحوش و السباع من الدواجن و غیرها

باب 1 الکلاب و أنواعها و صفاتها و أحکامها و السنانیر و الخنازیر فی بدء خلقها و أحکامها

الآیات

المائدة: قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ

الأعراف: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا

الکهف: وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ إلی قوله تعالی سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ

تفسیر

سیأتی تفسیر الآیة الأولی.

و قال الدمیری دل علی أن للعالم فضیلة لیست للجاهل لأن الکلب إذا علم تحصل له فضیلة علی غیر المعلم فالإنسان أولی بذلک لا سیما(1) إذا عمل بما علم

ص: 48


1- 1. فی المصدر: و الإنسان إذا کان له علم أولی أن یکون له فضل علی غیره کالجاهل لا سیما.

همانطور که علی علیه السلام می فرماید: هر چیزی بهایی دارد و بهای انسان به آن چیزی است که او را نیکو می کند.(1)

اما آیات سوره اعراف معروف است که درباره بلعم باعورا می باشد که داستان آن در جلد پنجم آمد. دمیری از قتاده نقل می کند: این مثلی است که خداوند برای کسی آورده است که هدایت بر او عرضه شد، ولی او از قبول آن امتناع نمود. «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها» یعنی او را برای انجام آن موفق می کردیم و به واسطه آن منزلت او را در دنیا و آخرت رفیع می گردانیدم، ولی او «وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ» به دنیا و لذت های آن روی آورد پس در دنیا مجازات شد، انگار که مانند سگی له له می زد. آن شخص[بلعم باعورا] در شکل و حالت به سگ تشبیه شده است. قتیبی می گوید: هر چیزی به هنگام تشنگی و خستگی له له می زند جز سگ که به هنگام خستگی، آسایش، سیراب بودن و تشنگی له له می زند. خداوند کسانی را که آیات او را تکذیب کرده اند به سگی تشبیه می کند که اگر او را اندرز بدهی گمراه می شود و اگر او را به حال خود واگذاری، گمراه می شود چون سگ که اگر طردش کنی له له می زند و اگر او را به حال خود بگذاری، باز هم له له می­زند.

اللهث: سریع نفس کشیدن و حرکت اعضای دهان همراه آن. واحدی و دیگران می گویند: این آیه از شدیدترین آیات در باره اهل علم است، از آن رو که خداوند بر طبق این آیه به او [بلعم باعورا] نام اعظم خدا را بخشید و دعاهای او را مستجاب نمود و به وی علم حکمت داد، ولی او با اعتماد و اکتفا به دنیا و پیروی از هوی و هوس مستحق تغییر نعمت ها و بیرون رفتن از آنها شد. و کیست که از این دو

ص: 49


1- . حیاة الحیوان 2 : 220

کَمَا قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام: لِکُلِّ شَیْ ءٍ قِیمَةٌ وَ قِیمَةُ الْمَرْءِ مَا یُحْسِنُهُ (1).

و أما آیات الأعراف فالمشهور أنها فی بلعم بن باعوراء کما مرت قصته فی المجلد الخامس.

قال الدمیری قال قتادة هذا مثل ضربه الله تعالی لکل من عرض علیه الهدی فأبی أن یقبله وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها أی وفقناه للعمل بها فکان (2)

یرفع بذلک منزلته فی الدنیا و الآخرة وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ أی رکن إلی الدنیا و شهواتها و لذاتها فعوقب فی الدنیا بأنه کان یلهث کما یلهث الکلب یشبه (3) به صورة و هیئة.

قال القتیبی کل شی ء یلهث إنما یلهث من إعیاء أو عطش إلا الکلب فإنه یلهث فی حال الکلال (4) و حال الراحة و فی حال الری و فی حال العطش فضربه الله تعالی مثلا لمن کذب بآیاته فقال إن وعظته فهو ضال و إن ترکته فهو ضال کالکلب إن طردته لهث و إن تترکه علی حالة لهث انتهی.

و اللهث نفس (5) بسرعة و حرکة أعضاء الفم معها و امتداد اللسان (6) قال الواحدی و غیره هذه الآیة من أشد الآی علی أهل العلم و ذلک أن الله تعالی أخبر أنه آتاه من (7)

اسمه الأعظم و الدعوات المستجابات و العلم و الحکمة فاستوجب بالسکون إلی الدنیا و اتباع الهوی تغییر النعم (8) بالانسلاخ عنها و من ذا الذی (9)

ص: 49


1- 1. حیاة الحیوان 2: 220.
2- 2. فی المصدر: فکنا نرفع.
3- 3. فی المصدر: فشبه به.
4- 4. فی المصدر: فی حال التعب.
5- 5. فی المصدر: تنفس.
6- 6. زاد فی المصدر: و خلقة الکلب انه یلهث علی کل حال.
7- 7. فی المصدر: آتاه آیاته من اسمه.
8- 8. فی المصدر: تغییر النعمة علیه.
9- 9. فی المصدر: و من الذی.

حالت سالم بماند، مگر آنکه خدا او را حفظ کند.(1)

غالب مفسران بر این باورند که سگ اصحاب کهف، از تیره سگ ها بوده است، ولی ابن جریح می گوید: آن شیر بوده و شیر، سگ نامیده می شود. قومی نیز پنداشتند که آن مرد آشپزی بود و این را طبری نقل کرده و تعبیر «گشودن دو بازو بر روی زمین» این قول را تضعیف می­کند زیرا آن عرفا از ویژگی های سگ است. و از جعفر بن محمد الصادق روایت شده که آن را «کالبهم» خوانده است که در این صورت امکان دارد مراد آن حضرت، همان مرد باشد. خالد بن معدان می گوید: هیچ چهارپایی در بهشت نیست جز سگ اصحاب کهف و الاغ حضرت عزیر و ناقه حضرت صالح. گویند: هر کسی اهل خیر را دوست بدارد، از برکت آنان بهره مند می شود و سگی که همراه اهل فضیلتی بود ایشان را دوست داشت پس خداوند متعال نیز در قرآن نام آن سگ را در کنار ایشان می آورد. الوصید: فضای جلوی غار. گویند: به معنای خاک است یا در یا آستانه در است. گویند: آن سگ مال آنها بوده و نیز گویند: از کنار سگی عبور کردند و سگ بر آنها پارس کرد و آنان سگ را دور نمودند، ولی آن سگ برگشت و آنها باز آن را دور نمودند و این کار چندین بار تکرار شد. پس سگ بر روی دو پای خود ایستاده و دو دستش را چون شخص دعاگو به سوی آسمان بلند کرده و به زبان آمده و گفت: از من نهراسید، من دوستداران خدا را دوست دارم بخوابید که من از شما نگهبانی می کنم .

سدّی می گوید: وقتی آنها بیرون آمدند با چوپانی برخورد نمودند که همراه او سگی بود. چوپان گفت من شما را دنبال خواهم کرد تا با شما خداوند را عبادت کنم. گفتند بیا، پس او با آنها رفت و سگ نیز به دنبالشان رفت. آنان گفتند: ای چوپان این سگ به ما پارس می کند و دیگران را متوجه ما می سازد و ما نیازی به آن نداریم، پس آن را راندند، ولی سگ امتناع کرده و به آنها پیوست. آنان به سگ سنگ انداختند، پس سگ دستان خود را چون شخص دعاگو بلند کرد و خداوند او را به سخن در آورد و گفت: ای قوم، برای چه مرا رانده و به من سنگ می اندازید؟ چرا مرا می زنید؟ به خدا سوگند که من خدا را چهل سال پیش از آنکه شما او را بشناسید، شناختم. آنان از این سخن شگفت زده شدند و خداوند از این طریق به هدایت آنها افزود.

محمد الباقر فرمود: اصحاب کهف شمشیر تیز می­کردند.(2)

عمرو بن دینار می گوید: آنچه که سبب می شود تا عقرب چه در شب و چه در

ص: 50


1- . حیاة الحیوان 2 : 222
2- . حیاة الحیوان 2 : 204 - 205

یسلم من هاتین الحالتین إلا من عصمه الله (1).

و قال أکثر أهل التفسیر علی أن کلب أهل الکهف کان من جنس الکلاب و روی عن ابن جریح (2)

أنه قال کان أسدا و یسمی الأسد کلبا و قال قوم کان رجلا طباخا لهم حکاه الطبری و یضعفه بسط الذراعین فإنه فی العرف من صفة الکلب و روی أن جعفر بن محمد الصادق علیه السلام قرأ کالبهم فیحتمل أن یرید هذا الرجل و قال خالد بن معدان لیس فی الجنة من الدواب سوی کلب أهل الکهف و حمار عزیر و ناقة صالح و قیل إن من أحب أهل الخیر نال من برکتهم کلب أحب أهل فضل صحبهم ذکره الله تعالی فی القرآن معهم و الوصید فناء الکهف و قیل هو التراب و قیل هو الباب و قیل عتبة الباب و قیل إن الکلب کان لهم و قیل

مروا بکلب فنبح لهم فطردوه فعاد فطردوه مرارا(3) فقام الکلب علی رجلیه و رفع یدیه إلی السماء کهیئة الداعی و نطق فقال لا تخافوا منی فإنی أحب أحباء الله فنوموا حتی أحرسکم.

و قال السدی لما خرجوا مروا براع و معه کلب فقال الراعی إنی أتبعکم علی أن أعبد الله تعالی معکم قالوا سر فسار معهم و تبعهم الکلب فقالوا یا راعی هذا الکلب ینبح علینا و ینبه بنا فما لنا به من حاجة فطردوه فأبی إلا أن یلحق بهم فرجموه فرفع یدیه کالداعی فأنطقه الله تعالی فقال یا قوم لم تطردوننی لم ترجموننی لم تضربوننی فو الله لقد عرفت الله قبل أن تعرفوه بأربعین سنة فتعجبوا من ذلک و زادهم الله بذلک هدی

قَالَ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ علیه السلام: کَانَ أَصْحَابُ الْکَهْفِ صَیَاقِلَةً(4).

قال عمرو بن دینار إن مما أخذ علی العقرب أن لا تضر أحدا فی لیل أو

ص: 50


1- 1. حیاة الحیوان 2: 222.
2- 2. الصحیح کما فی المصدر: ابن جریج بالجیم فی الأول و الآخر.
3- 3. فی المصدر: مرارا و هو یعود.
4- 4. حیاة الحیوان 2: 204 و 205.

روز به کسی آسیبی نرساند، درود فرستادن به حضرت نوح است و آنچه سبب می شود آدمی را از آسیب سگ چه در شب و چه در روز نگه دارد، خواندن «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ» است. قرطبی می گوید: در اخبار آمده، آیه ای در سوره الرحمان هست که اگر انسان آن را زمانی که سگی بر او حمله کرد، بخواند، آن سگ به اذن خداوند متعال به او آزار و اذیتی نمی رساند و آن آیه این است «یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»(1)

روایات

روایت11.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: کراهت دارد که مرد مسلمان در خانه خود سگ نگاه دارد.(2)

روایت12.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ کسی نیست که سگی را نگه داری کند، مگر اینکه هر روز از عمل صاحب آن، به اندازه قیراطی کم می شود.(3)

توضیح

شاید این حدیث بر کراهت حمل شود چنانچه حدیث پیشین به آن اشاره دارد و بر سگی حمل شود که سود و منفعتی ندارد یا میان سگ و صاحبش در بسته ای نباشد، ضمن اینکه احتمال دارد با وجود این دو حالت، کراهتش کمتر باشد.

دمیری می گوید: سگی که سود و نفعی ندارد، نگه داشتن آن جایز نیست، زیرا در نگه داشتن آن مفاسدی مانند ترساندن و زخمی کردن عابران است و شاید این امر به سبب دوری فرشتگان از محل سگ باشد و نزدیکی فرشتگان امری بسیار مهم است چرا که در همجواری با آنها الهام و دعوت شدن به خیر و نیکی وجود دارد.

اصحاب در جواز نگه داشتن سگ برای حفظ درب­ها و خانه ها به دو قول مختلف شده­اند که قول صحیح­تر، همان جواز نگاه داری سگ است و آنها در جواز سگ نگه داشتن برای زراعت، دام و شکار اتفاق نظر دارند. ولی نگه­داری

ص: 51


1- . حیاة الحیوان 2 : 214 - 218
2- . کافی 6 : 552
3- . کافی 6 : 552

نهار صلی علی نوح (1) و مما أخذ علی الکلب أن لا یضر أحدا حمل علیه فی لیل أو نهار قرأ(2) وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ و قال القرطبی بلغنا عمن تقدم أن فی سورة الرحمن آیة یقرؤها الإنسان علی الکلب إذا حمل علیه فلا یؤذیه بإذن الله عز و جل و هی یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ الآیة(3).

الأخبار

«11»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: یُکْرَهُ أَنْ یَکُونَ فِی دَارِ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ الْکَلْبُ (4).

«12»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَا مِنْ أَحَدٍ یَتَّخِذُ کَلْباً إِلَّا نَقَصَ فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ عَمَلِ صَاحِبِهِ قِیرَاطٌ(5).

بیان

لعله محمول علی الکراهة کما یشیر إلیه الخبر السابق و علی کلب لم یکن فی اتخاذه منفعة أو لم یکن بینه و بینه باب مغلق مع أنه یحتمل أن یکون مع الحالین أخف کراهة.

قال الدمیری لا یجوز اقتناء الکلب الذی لا نفع فیه و ذلک لما فی اقتنائها من مفاسد الترویع و العقر للمار و لعل ذلک لمجانبة الملائکة لمحلها و مجانبة الملائکة أمر شدید لما فی مخالطتهم من الإلهام إلی الخیر و الدعاء إلیه و اختلف الأصحاب فی جواز اتخاذ الکلب لحفظ الدرب و الدور علی وجهین أصحهما الجواز و اتفقوا علی جواز اتخاذه للزارع (6) و الماشیة و الصید لکن یحرم اقتناء کلب

ص: 51


1- 1. فی موضع من المصدر: أن لا یضر باحد فی لیل و لا نهار قال: سلام علی نوح.
2- 2. فی موضع من المصدر: باحد ممن حمل علیه إذا قال.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 214 و 218.
4- 4. فروع الکافی 6: 552.
5- 5. فروع الکافی 6: 552.
6- 6. فی النسخة المخطوطة:« للمزارع» و فی المصدر: للزراعة.

سگ گله قبل از خریدن دام حرام است و همچنین سگ کشاورز و شکارچی که دیگر کشاورزی یا شکار نمی کنند و اگر اینها مخالفت ورزیده و سگی نگه داری کنند، هر روز از پاداش اعمال آنها قیراط[پاره] یا قیراطان[پاره هایی] - بنا به روایت دیگری -، کم می شود و هر دو تعبیر در روایات صحیح آمده است. این اختلاف بر نوعی از سگ که آزار و اذیتش بیشتر است حمل می­شود. یا اینکه به دلیل صفتی چنین شده است. یا اینکه اختلاف به دلیل تفاوت مکان­های مختلف است. قیراطان در شهرها و مانند آن است و قیراط در بادیه و صحرا می­باشد. یا اینکه اختلاف در در دو زمان است؛ نخست قیراط را ذکر می­کند و سپس از بیشتر شدن آن می گوید و قیراطین را ذکر می­کند. مراد از قیراط اندازه مشخصی در نزد خداوند متعال است که از اجر عمل انسان کم می شود و در نوع کم شدن اختلاف وجود دارد. برخی گویند: از اعمال گذشته او کم می شود. برخی گویند: از اعمال آینده او کم می شود. برخی گویند: پاره ای از اعمال شبانه و پاره ای از اعمال روزانه او کم می شود. برخی گویند: پاره ای از واجبات و پاره ای از نوافل او کم می شود.

نخستین کسی که سگ را برای نگهبانی نگاه داشت، نوح بود که گفت: پروردگارا تو مرا به ساختن کشتی فرمان دادی و من آن را در روزها می سازم و چون شب فرا می رسد، آنها آمده و هر چه را که انجام دادم، خراب می کنند. پس با این حساب فرمان تو کی محقق می شود که مدت زیادی گذشته است؟ خداوند به نوح وحی کرد: ای نوح، سگی را برای محافظت اختیار کن. نوح سگی را به نگهبانی گرفته و روز را کار می کرد و شب می خوابید و هنگامی که قومش شبانه برای خراب کردن می آمدند، سگ پارس کرده و نوح بیدار می شد و چوبی برداشته و به سمت آنها حمله می برد و آنها نیز فرار می کردند و این چنین آنچه که می خواست تحقق یافت.(1)

روایت13.

کافی: سماعه نقل می کند: از امام پرسیدم آیا در خانه می توان سگ نگه داشت؟ فرمود: خیر.(2)

روایت14.

کافی: امام باقر علیه السلام نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: هیچ خیری در سگ نیست،

ص: 52


1- . حیاة الحیوان 2 : 219
2- . کافی 6 : 552

الماشیة قبل شرائها و کذلک کلب الزرع و الصید لمن لا یزرع و لا یصید فلو خالف و اقتنی نقص من أجره کل یوم قیراط و فی روایة قیراطان و کلاهما فی الصحیح و حمل ذلک علی نوع من الکلاب بعضها(1) أشد أذی من بعض أو لمعنی فیها أو یکون ذلک مختلفا باختلاف المواضع فیکون القیراطان فی المدن و نحوها و القیراط فی البوادی أو یکون ذلک فی زمنین ذکر القیراط أولا ثم ذکر التغلیظ(2)

فذکر القیراطین و المراد بالقیراط مقدار معلوم عند الله تعالی ینقص من أجر عمله و اختلفوا فی المراد بما نقص منه فقیل مما مضی من عمله و قیل من مستقبله و قیل قیراط من عمل اللیل و قیراط من عمل النهار و قیل قیراط من عمل الفرض و قیراط من عمل النفل و أول من اتخذ الکلب للحراسة نوح علیه السلام قال یا رب أمرتنی أن أصنع الفلک و أنا فی صناعة أصنع أیاما فیجیئونی باللیل فیفسدون کل ما عملت فمتی یلتئم لی ما أمرتنی به فقد طال علی أمری فأوحی الله إلیه یا نوح اتخذ کلبا یحرسک فاتخذ نوح کلبا و کان یعمل بالنهار و ینام باللیل فإذا جاء قومه لیفسدوا باللیل (3)

ینبحهم الکلب فینتبه نوح فیأخذ الهراوة و یثب لهم و یهربون منه فالتأم له ما أراد(4).

«13»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْکَلْبِ یُمْسَکُ فِی الدَّارِ قَالَ لَا(5).

«14»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُوسُفَ بْنِ عَقِیلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: لَا خَیْرَ فِی الْکَلْبِ

ص: 52


1- 1. فی المصدر: اذ بعضها.
2- 2. فی المصدر: فذکر القیراط اولا ثمّ زاد فی التغلیظ.
3- 3. فی المصدر: لیفسدوا باللیل عمله.
4- 4. حیاة الحیوان 2: 219 فیه: فیهربون.
5- 5. فروع الکافی 6: 552 فیه: نمسکه فی الدار.

جز سگ شکاری و سگ گله.(1)

روایت15.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: سگ شکاری را در خانه نگه داری نکنید، مگر آنکه میان تو و آن دری باشد.(2)

توضیح

گویا مراد از در، در بسته به روی او باشد. به دلیل روایتی که شیخ صدوق در کتاب الفقیه از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: در خانه ای که سگ باشد نماز نخوان، مگر آنکه سگ شکاری باشد و اگر در مقابل آن دری را بستی اشکالی ندارد. فرشتگان بر خانه هایی که در آن سگ یا مجسمه یا بول جمع شده در ظرفی باشد، داخل نمی شوند.(3) پایان.

و ممکن است مراد از حدیث، آن باشد که بودن سگ در اتاق دیگر، موجب باطل شدن نمازِ نمازگزار نمی شود اگر چه میان اتاقی که در آن سگ باشد و اتاقی که در آن نماز گزارده می شود، دری باشد، چون با وجود این باز هم این دو اتاق یک اتاق محسوب نمی شوند. بر اساس چیزی که قبلا گفته شد، احتمال اولی ظاهرتر است و به دلیل آنچه کلینی نیز از سماعه نقل می کند که وی گوید: از امام پرسیدم آیا نگه داشتن سگ شکاری در خانه جایز است؟ فرمود: اگر به روی آن دری بسته شود، اشکالی ندارد.(4)

علامه قدّس سرّه، در کتاب المنتهی، گوید: نماز گزاردن در اتاقی که سگ در آن است، کراهت دارد. به دلیل روایت ابن بابویه از امام صادق علیه السلام و آنگاه روایت پیشین را آورده است.

سپس گفته: و شیخ از محمد بن مروان از امام صادق علیه السلام نقل می کند که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل بر من فرود آمد و گفت: ما گروه فرشتگان در اتاقی که در آن سگ و مجسمه و ظرفی که در آن بول شده قرار دارد، داخل نمی شویم.

انزجار فرشتگان نشان می­دهد که چنین مکانی محل رحمت نبوده و شایستگی عبادت در آن وجود ندارد. پایان.

ص: 53


1- . کافی 6 : 552
2- . کافی 6 : 552
3- . من لا یحضره الفقیه 1: 159
4- . کافی 6 : 552

إِلَّا کَلْبَ الصَّیْدِ أَوْ کَلْبَ مَاشِیَةٍ(1).

«15»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ جَرَّاحٍ الْمَدَائِنِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَا تُمْسِکْ کَلْبَ الصَّیْدِ فِی الدَّارِ إِلَّا أَنْ یَکُونَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ بَابٌ (2).

بیان

کأن المراد بالباب الباب المغلق علیه

لِمَا رَوَی الصَّدُوقُ عَلَیْهِ الرَّحْمَةُ فِی الْفَقِیهِ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: لَا تُصَلِّ فِی دَارٍ فِیهَا کَلْبٌ إِلَّا أَنْ یَکُونَ کَلْبَ الصَّیْدِ وَ أَغْلَقْتَ دُونَهُ بَاباً فَلَا بَأْسَ فَإِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَا تَدْخُلُ بَیْتاً فِیهِ کَلْبٌ وَ لَا بَیْتاً فِیهِ تَمَاثِیلُ وَ لَا بَیْتاً فِیهِ بَوْلٌ مَجْمُوعٌ فِی آنِیَةٍ(3).

انتهی.

و یحتمل أن یکون المراد أن کون الکلب فی بیت آخر لا یوجب نقص صلاة المصلی و إن کان بین البیت الذی فیه الکلب و بین البیت الذی یصلی فیه باب فإنهما لا یصیران بذلک بیتا واحدا و الأول أظهر لما مر

وَ لِمَا رَوَاهُ الْکُلَیْنِیُّ أَیْضاً عَنِ الْعِدَّةِ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ کَلْبِ الصَّیْدِ یُمْسَکُ فِی الدَّارِ قَالَ إِذَا کَانَ یُغْلَقُ دُونَهُ الْبَابُ فَلَا بَأْسَ (4).

و قال العلامة قدس سره فی المنتهی یکره الصلاة فی بیت فیه کلب لما رواه ابن بابویه عن الصادق علیه السلام و ذکر الخبر المتقدم

ثُمَّ قَالَ وَ رَوَی الشَّیْخُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّ جَبْرَئِیلَ أَتَانِی فَقَالَ إِنَّا مَعَاشِرَ الْمَلَائِکَةِ لَا نَدْخُلُ بَیْتاً فِیهِ کَلْبٌ وَ لَا تَمَاثِیلُ جَسَدٍ وَ لَا إِنَاءٌ یُبَالُ فِیهِ.

و نفور الملائکة یؤذن بکونه لیس هو موضع رحمة فلا یصلح أن یتخذ للعبادة انتهی (5)

ص: 53


1- 1. فروع الکافی 6: 552 فیه: فی الکلاب.
2- 2. فروع الکافی 6: 552.
3- 3. من لا یحضره الفقیه 1: 159.
4- 4. فروع الکافی 6: 552.
5- 5. المنتهی:

مضمون این حدیث را شهید - خداوند مرقد او را نورانی گرداند - در کتاب الذکری آورده است.

دمیری از عمرو بن صلاح نقل می کند: فرشتگان با گروهی که میانشان سگ و زنگوله باشد، همراه نمی شوند. و اما درباره این سخن حضرت که «فرشتگان به اتاق هایی که در آن سگ و مجسمه باشد، داخل نمی شوند» عالمان علت خودداری فرشتگان از ورود به اتاقی که در آن مجسمه باشد را در این می دانند که بودن مجسمه در خانه گناه بزرگی است و آن همانند سازی خلق خداست. و برخی از این مجسمه­ها به اشکالی است که بت­پرستان آن را به جای خداوند می پرستند. و علت خود داری فرشتگان از ورود به اتاق­هایی که در آن سگ است، این است که این حیوان بسیار نجاست می خورد و نیز بنا بر روایت، برخی از سگ ها شیطان نامیده می شوند و فرشتگان با شیطان مخالفند و یا به سبب بوی بد سگ که فرشتگان از بوی بد بیزارند و به همین سبب نگه داشتن آن نهی شده و کسی که آن را نگاه دارد، با وارد نشدن فرشتگان به خانه او، و محرومیت از درود، استغفار و تبرک فرشتگان بر او و دفع نمودن آزار شیاطین توسط فرشتگان، مجازات می­شود.

آن دسته از فرشتگانی که داخل خانه هایی که در آن سگ و مجسمه است نمی شوند، فرشتگانی هستند که با رحمت، برکت و استغفار می چرخند. ولی آن دسته از فرشتگانی که حافظ و مسئول قبض روح هستند، به هر خانه ای وارد می شوند و این حافظان در هیچ حال از آدمی جدا نمی شوند؛ زیرا آنها مأمور شمارش و نگارش اعمال آدمی هستند.

خطابی می گوید: بی شک فرشتگان به خانه هایی که در آن سگ و مجسمه باشد، وارد نمی شوند؛ در صورتی که نگاه داشتن آن سگان و مجسمه حرام باشد. اما در صورت نگاه داشتن مواردی که حرام نیستند همچون سگان شکاری، سگان مزرعه و سگان گله و نیز تصاویری که بر روی فرش ها و بالش ها پست انگاشته می شوند، فرشتگان از ورود به آن خانه ها خودداری نمی کنند. قاضی نیز شبیه به این سخن خطابی گفته است، اما نووی گفته: به دلیل اطلاق احادیث چنین می نماید که مراد همه سگ ها و مجسمه­ها باشد و فرشتگان به سبب آنها از ورود خودداری می کنند؛ اما توله سگی

ص: 54

و نحوه قال الشهید نور الله مرقده فی الذکری (1).

و قال الدمیری قال أبو عمرو بن الصلاح لا تصحب الملائکة رفقة فیها کلب و لا جرس ثم قال و أما قوله صلی الله علیه و آله لا تدخل الملائکة بیتا فیه کلب و لا صورة فقال العلماء سبب امتناعهم من البیت الذی فیه الصورة کونها معصیة فاحشة و فیها مضاهاة خلق الله

تعالی (2)

و بعضها فی صورة ما یعبدون من دون الله عز و جل و سبب امتناعهم من البیت الذی فیه الکلب لکثرة أکله النجاسات و لأن بعض الکلاب یسمی شیطانا کما جاء فی الحدیث و الملائکة ضد الشیطان و لقبح رائحة الکلب أو لملائکة تکره الرائحة الخبیثة و لأنها منهی عن اتخاذها فعوقب متخذها بحرمانه دخول الملائکة علیه (3)

و صلاتها فیه و استغفارها له و تبرکها علیه فی بیته و دفعها أذی الشیاطین.

و الملائکة الذین لا یدخلون بیتا فیه کلب و لا صورة هم ملائکة یطوفون بالرحمة و التبرک و الاستغفار و أما الحفظة و الموکلون بقبض الأرواح فیدخلون فی کل بیت و لا تفارق الحفظة الآدمی فی حال (4) لأنهم مأمورون بإحصاء أعمالهم و کتابتها.

قال الخطابی و إنما لا تدخل الملائکة بیتا فیه کلب و لا صورة مما یحرم اقتناؤه من الکلاب و الصور و أما ما لیس اقتناؤه بحرام من کلب الصید و الزرع و الماشیة و الصورة التی تمتهن فی البساط و الوسادة و غیرها فلا یمتنع دخول الملائکة بسببه و أشار القاضی إلی نحو ما قاله الخطابی و قال النووی و الأظهر أنه عام فی کل کلب و صورة و إنهم یمتنعون من الجمیع لإطلاق الأحادیث و أما الجرو

ص: 54


1- 1. الذکری:
2- 2. فی المصدر: و فیها مضاهاة لخلق اللّه تعالی.
3- 3. فی المصدر: بیته.
4- 4. فی المصدر: و لا تفارق الحفظة بنی آدم فی حال من الأحوال.

که در خانه رسول خدا زیر تخت آن حضرت بود، عذر حضرت در رابطه با آن پذیرفته است؛ چرا که ایشان از وجود آن آگاه نبودند، اما با وجود این، جبرئیل به این سبب داخل خانه نشد. پس اگر وجود عذری در بودن سگ و مجسمه مانع از ورود فرشتگان نمی شد، جبرئیل نیز امتناع نمی نمود.(1)

روایت16.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به ساکنان مناطق دورافتاده اجازه دادند تا سگ را نگه داری کنند.(2)

توضیح

القاصیة: جای دورافتاده و غیرآباد.

روایت17.

کافی: محمد بن مسلم نقل می کند: از امام صادق علیه السلام درباره سگ سلوقی پرسیدم. ایشان فرمود: هرگاه آن را لمس کردی، دستت را بشوی.(3)

توضیح

بنا به قول مشهور شستن دست زمانی که مرطوب باشد، واجب است و شستن آن زمانی که خشک باشد، مستحب می باشد. درباره این مسئله در کتاب طهارت سخن خواهیم آورد.

دمیری در کتاب حیاة الحیوان می گوید: کلب، حیوان شناخته شده ای است و چه بسا صفت واقع می­شود مثلا به مرد کلب و به زن کلبة گویند. جمع آن أکلب، کلاب و کلیب است مانند اعبد، عباد و عبید که جمع عبد است. أکالب، جمع أکلب است. ابن سیده می گوید: به جمع کلاب، کلابات گویند.

این حیوان بر دو نوع است: اهلی و سلوقی منسوب به سلوق که شهری در یمن است و سگ های سلوقی را به آنجا نسبت می دهند. سرشت هر دو به یک گونه است و در سرشت این حیوان احتلام است و جنس ماده آن حیض می­شود و پس از گذشت شصت روز یا کمتر از آن باردار می شود و توله هایش را کور به دنیا می­آورد که تا دوازده روز نمی بینند. جنس نر این حیوان قبل از جنس ماده تحریک می شود و زمانی که یک سالش کامل شد، جفت گیری می کند و چه بسا قبل از رسیدن به این سن این کار را انجام دهد. و زمانی که سگانی با رنگ های گوناگون با یک سگ ماده جفت گیری کردند، آن سگ ماده از هر یک از آن سگان شباهتی می گیرد.

ص: 55


1- . حیاة الحیوان 2 : 219 - 220
2- . کافی 6 : 553
3- . کافی 6 : 553

الذی کان فی بیت النبی صلی الله علیه و آله تحت السریر کان له فیه عذر ظاهر فإنه لم یعلم به و مع هذا امتنع جبرئیل علیه السلام من دخول البیت بسببه فلو کان العذر فی وجود الکلب و الصورة لا یمنعهم لم یمتنع جبرئیل (1).

«16»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَخَّصَ لِأَهْلِ الْقَاصِیَةِ فِی الْکَلْبِ یَتَّخِذُونَهُ (2).

بیان

القاصیة البعیدة عن المعمورة.

«17»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْکَلْبِ السَّلُوقِیِّ فَقَالَ إِذَا مَسِسْتَهُ فَاغْسِلْ یَدَکَ (3).

بیان

غسل الیدین إذا کان رطبا علی الوجوب و إذا کان یابسا علی الاستحباب علی المشهور و سیأتی الکلام فیه فی کتاب الطهارة.

و قال الدمیری فی حیاة الحیوان الکلب حیوان معروف و ربما وصف به فقیل للرجل کلب و للمرأة کلبة و الجمع أکلب و کلاب و کلیب مثل أعبد و عباد و عبید و هو جمع عزیز و الأکالب جمع أکلب قال ابن سیده و قد قالوا فی جمع کلاب کلابات (4).

و هو نوعان أهلی و سلوقی نسبة إلی سلوق و هی مدینة بالیمن تنسب إلیها الکلاب السلوقیة و کلا النوعین فی الطبع سواء و فی طبعه الاحتلام و تحیض إناثه و تحمل الأنثی ستین یوما و منها ما یقل عن ذلک و تضع جراءها عمیا فلا تفتح عیونها إلا بعد اثنی عشر یوما و الذکور تهیج قبل الإناث و ینزو الذکر إذا کمل له سنة و ربما تسفد قبل ذلک و إذا سفد الکلبة کلاب مختلفة الألوان أدت إلی کل کلب شبهه.

ص: 55


1- 1. حیاة الحیوان 2: 219 و 220.
2- 2. فروع الکافی 6: 553.
3- 3. فروع الکافی 6: 553.
4- 4. فی المصدر: فی جمع کلب: کلاب.

سگ در دنبال کردن رد و اثر و استشمام بوی چنان قوه ای دارد که دیگر حیوانات آن را ندارند. این حیوان لاشه را بیشتر از گوشت تازه دوست دارد و کثافت و پلیدی را خورده و آن را در استفراغش بالا می آورد.

میان این حیوان و کفتار عداوت شدیدی هست و آنگاه که سگ در مکان مرتفعی باشد، کفتار بر روی سایه آن در نور ماه پا می گذارد. در این هنگام سگ خود را به طرف کفتار انداخته در حالی که درمانده است پس کفتار آن را از پای در آورده و می خورد. و اگر سگ چربی کفتار را بر خود بمالد، دیوانه می شود. اگر انسان زبان کفتار را با خود حمل کند، سگان بر او پارس نمی کنند.

از خصوصیات این حیوان آن است که از مالک خود محافظت کرده و از حریم او چه آن مالک باشد و چه نباشد و چه خوابیده و چه بیدار باشد، مراقبت می کند. چشم این حیوان هنگام نیاز به خواب نسبت به چشم سایر حیوانات بیدارتر است و غالبا در روز و زمانی که نیازی به مراقبت کردن نباشد، می خوابد و این حیوان در خواب شنواتر از اسب و زیرک تر از پرنده عقعق است و وقتی که می خوابد، به سبب سبک بودن خوابش، پلک هایش را بر روی چشمانش در حد شکستن پایین آورده ولی آنها را روی هم قرار نمی دهد. مغز این حیوان نسبت به مغز انسان سردتر است. از شگفتی های این حیوان آن است که افراد سرشناس را گرامی داشته و بر آنها پارس نمی کند و چه بسا راه خود را کج می کند و بر افرد سیاه و کثیف و ناتوان پارس می کند. از ویژگی های این حیوان دم جنباندن(چاپلوسی)، جلب رضایت و ابراز دوستی و الفت است، به طوری که اگر پس از زدن و دور کردن، آن را بخوانی، باز می گردد. اگر صاحبش با آن بازی کند، او را گاز می گیرد به گونه ای که درد نداشته باشد در حالی که اگر دندان های خود را در سنگ فرو برد، به آن فرو رود. این حیوان قابلیت تعلیم و تربیت را دارد؛ به گونه ای که اگر بر سرش چراغی نهاده شود و در جلوی آن خوردنی انداخته شود، تا زمانی که در آن حالت قرار دارد، به خوراکی توجهی نمی کند، ولی وقتی چراغ را از سرش برداری، به آن خوراکی می پرد. بیماری های سوداوی در زمانی معین این حیوان را مبتلا می سازد. گاهی سگ مبتلا به کَلب با فتحه لام می­شود که مرضی شبیه جنون است. علامت این بیماری آن است که چشمان سگ سرخ شده و پرده ای بر روی چشمانش قرار می گیرد و گوش های آن شل شده و زبانش آویزان می شود و آب دهانش زیاد می شود و آب بینی آن ریزان شده و سرش را پایی انداخته و پشتش خمیده می شود. آلت تناسلی آن به یک طرف کج می شود و همواره دمش را میان پاهایش قرار داده و با ترس و اندوه چون مستان راه می رود. گرسنه شده و نمی خورد و به هنگام تشنگی نیز آبی نمی نوشد و چه بسا که آب را دیده و از آن هراسان شود و چه بسا به سبب ترس از آن بمیرد. اگر شخصی ببیند، بدون پارس به آن حمله می برد و سگان در این حالت از او فرار می کنند و اگر این سگ به آن سگان ناگهان نزدیک شود، سگان برای او دم تکان داده و در برابر او خضوع می کنند. اگر این سگ شخصی را زخمی کند، او به بیماری های بدی دچار می­شود؛

ص: 56

و فی الکلب من اقتفاء الأثر و شم الرائحة ما لیس لغیره من الحیوانات و الجیفة أحب إلیه من اللحم الغریض و یأکل العذرة و یرجع فی قیئه و بینه و بین الضبع عداوة شدیدة و ذلک إذا کان فی موضع مرتفع و وطئت الضبع ظله فی القمر رمی بنفسه إلیها مخذولا فتأکله و إذا دهن کلب بشحمها جن و اختلط و إذا حمل إنسان لسان ضبع لم تنبح علیه الکلاب و من طبعه أنه یحرس ربه و یحمی حرمه شاهدا و غائبا ذاکرا و غافلا نائما و یقظان و هو أیقظ الحیوان عینا فی وقت حاجته إلی النوم و إنما غالب نومه نهارا عند الاستغناء عن الحراسة و هو فی نومه أسمع من فرس و أحذر من عقعق و إذا نام کسر أجفان عینیه و لا یطبقهما و ذلک لخفة نومه و سبب خفته أن دماغه بارد بالنسبة إلی دماغ الإنسان و من عجیب طباعه أنه یکرم الجلة من الناس و أهل الوجاهة و لا ینبح علی أحد منهم و ربما حاد عن طریقه و ینبح علی الأسود من الناس و الدنس الثیاب و الضعیف الحال و من طباعه البصبصة و الترضی و التودد و التألف بحیث إذا دعی بعد الضرب و الطرد رجع و إذا لاعبه ربه عضه العض الذی لا یؤلم و أضراسه لو أنشبها فی الحجر لنشبت و یقبل التأدیب و التلقین و التعلیم حتی لو وضعت علی رأسه مسرجة و طرح له مأکول لم یلتفت إلیه ما دام علی تلک الحالة فإذا أخذت المسرجة عن رأسه وثب إلی مأکوله و تعرض له أمراض سوداویة فی زمن مخصوص و یعرض للکلب الکلب و هو بفتح اللام و هو داء یشبه الجنون.

و علامة ذلک أن تحمر عیناه و تعلوهما غشاوة و تسترخی أذناه و یندلع لسانه و یکثر لعابه و سیلان أنفه و یطأطئ رأسه و ینحدب ظهره و یتعوج صلبه إلی جانب و لا یزال یدخل ذنبه بین رجلیه و یمشی خائفا مغموما کأنه سکران و یجوع فلا یأکل و یعطش فلا یشرب و ربما رأی الماء فیفزع منه و ربما یموت منه خوفا و إذا لاح له شبح حمل علیه من غیر نبح و الکلاب تهرب منه فإن دنا منها غفلة بصبصت له و خضعت و خشعت بین یدیه فإذا عقر هذا الکلب إنسانا عرض له أمراض ردیة

ص: 56

مثل اینکه از نوشیدن آب خودداری می کند تا آن زمان که از تشنگی هلاک شود و همواره آب طلب می کند اما زمانی که به او آب داده می شود، از آن نمی نوشد. زمانی که این بیماری در بدن شخص پابرجا شد، وقتی برای ادرار کردن می نشیند چیزی شبیه توله سگ از آن خارج می شود. صاحب الموجز فی الطب می نویسد: کَلَب حالتی شبیه جذام است که سگ، گرگ، شغال، راسو و روباه به آن مبتلا می شوند، سپس بیشتر مطالبی را که نقل کردیم گفته است. دیگران نیز گفته اند کَلَب جنونی است که سگان به آن مبتلا شده و می میرند و در این حالت هرچه را که گاز بگیرند، منجر به مرگ آن می شود مگر انسان که گاهی مداوا شده و صحت می یابد. گفته است: الاغ و شتر نیز به این بیماری مبتلا می شوند که گفته می­شود: «کلبت الإبل تکلب کلبا» و «أکلب القوم» را زمانی گویند که شترانشان به بیماری کَلَب مبتلا شوند و زمانی که گویند «کلب الکلب و استکلب» یعنی سگ، درنده شده و به خوردن [و گاز گرفتن] مردم عادت کرده است. پایان.

قزوینی در کتاب عجائب المخلوقات می نویسد: در یکی از روستاهای اطراف حلب چاهی بود که به آن چاه کلب می گفتند و هر کسی که سگ کَلَب او را گاز گرفته بود، اگر از آب آن چاه می نوشید بهبود می یافت. این امر شهرت دارد.

اما از خصوصیات سگ سلوقی این است که اگر آهوان را نزدیک یا دور از خود بیابد، تشخیص می دهد که کدام آهو به سمت او می آید و کدام یک به وی پشت می کند و نیز راه رفتن جنس نر آنها را از جنس ماده تشخیص می دهد. این حیوان انسان مرده را از کسی که خود را به مرگ زده است تشخیص می دهد؛ به گونه ای که در روم مرده ای را دفن نمی کنند مگر آنکه او را در معرض سگ ها قرار می دهند و با نشانه­ای که از استشمام آن شخص توسط سگ ظاهر می شود می­فهمند که آیا زنده است یا مرده. گویند چنین ویژگی ای تنها منحصر به نوعی از سگ سلوقی به نام قلطی است که جثه کوچک و پاهای کوتاهی دارد و چینی نیز نامیده می شود. جنس ماده سگ سلوقی زودتر از جنس نر آن آموزش می بیند، ولی عکس این امر در میان پلنگ ها صادق است. سگان سیاه در مقایسه با سایر سگ ها از صبر کمتری برخوردارند .

در کتاب فضل الکلاب علی کثیر ممَّن لبس الثِّیاب، عمروبن شعیب از پدران خود نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله مرد کشته شده ای را دیدند و پرسیدند علت مرگ او چیست؟ گفتند: این مرد به گله گوسفندان قبیله بنی زهره یورش برده و گوسفندی را سرقت کرده و سگ گله بر او حمله کرده

ص: 57

منها أن یمتنع من شرب الماء حتی یهلک عطشا و لا یزال یستسقی حتی إذا سقی الماء لم یشربه فإذا استحکمت هذه العلة به فقعد للبول خرج منه شی ء علی هیئة صورة الکلاب الصغار(1) قال صاحب الموجز فی الطب الکلب حالة کالجذام تعرض للکلب و الذئب و ابن آوی و ابن عرس و الثعلب ثم ذکر غالب ما تقدم و قال غیره الکلب جنون یصیب الکلاب فتموت و تقتل کل شی ء عضته إلا الإنسان فإنه قد یعالج فیسلم قال و داء الکلب یعرض للحمار و یقع فی الإبل أیضا فیقال کلبت الإبل تکلب کلبا و أکلب القوم إذا وقع فی إبلهم و یقال کلب الکلب و استکلب إذا ضری (2) و تعود أکل الناس انتهی.

و ذکر القزوینی فی عجائب المخلوقات أن بقریة من أعمال حلب بئرا یقال لها بئر الکلب إذا شرب منها من عضه کلب الکلب (3) برأ و هی مشهورة.

و أما السلوقی فمن طباعه أنه إذا عاین الظباء قریبة منه أو بعیدة عرف المقبل من المدبر و مشی الذکر من مشی الأنثی و یعرف المیت من الناس و المتماوت حتی أن الروم لا تدفن میتا حتی تعرضه علی الکلاب فیظهر لهم من شمها إیاه علامة یستدل بها علی حیاته أو موته و یقال إن هذا لا یوجد إلا فی نوع منها یقال له القلطی و هو صغیر الجرم قصیر القوائم جدا و یسمی الصینی و إناث السلوقی أسرع تعلما من الذکور و الفهد بالعکس و السود من الکلاب أقل صبرا من غیرها.

وَ فِی کِتَابِ فَضْلِ الْکِلَابِ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ لَبِسَ الثِّیَابَ، لِمُحَمَّدِ بْنِ خَلَفٍ الْمَرْزُبَانِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: رَأَی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله رَجُلًا قَتِیلًا فَقَالَ مَا شَأْنُهُ فَقَالُوا إِنَّهُ وَثَبَ عَلَی غَنَمِ بَنِی زُهْرَةِ فَأَخَذَ مِنْهَا شَاةً فَوَثَبَ عَلَیْهِ کَلْبُ الْمَاشِیَةِ

ص: 57


1- 1. فی المصدر: علی هیئة الکلاب الصغار.
2- 2. ضری الکلب بالصید: تعوده و اولع به.
3- 3. فی المصدر: الکلب الکلب.

و او را کشته است. آن حضرت فرمود: خود را کشته و دینش را تباه و پروردگارش را نافرمانی کرده و به برادرش خیانت ورزیده است و سگ از وی بهتر است.

ابن عباس می گوید: سگ امین بهتر از دوست خیانت­کار است. وی همچنین نقل می کند: حارث بن صعصعه دوستانی داشت که از آنها جدا نشده و به آنها محبت شدیدی داشت. در یکی از تفریحات خود که دوستانش با وی بودند، یکی از دوستانش از آنها جا مانده و بر زن حارث وارد شد و آن دو با یکدیگر خوردند و نوشیدند و سپس همبستر شدند، پس سگ بر آن زن پریده و آن دو را کشت. هنگامی که حارث به منزل خود بازگشت، آن دو را کشته شده یافت و ماجرا را فهمیده و شروع به سرودن این ابیات نمود:

شگفتا از دوستی که به حرمت من تجاوز می کند و شگفتا از سگ که چگونه حفظ می کند.

سگی که همواره پایبند به حفظ شرافت من است و از من و همسرم مراقبت می کند؛ در حالی که دوست خیانت می ورزد.

و امام ابو الفرج بن جوزی در یکی از مصنفات خود می آورد: مردی در یکی از سفرهای خود از یک بنای گنبدی شکل و باشکوهی در نزدیکی دهکده ای گذر کرد که بر آن نگاشته شده بود: هر کسی که می خواهد سبب ساختن این بنا را بداند، وارد دهکده شود. آن مرد وارد دهکده شده و از اهل آن سبب ساخته شدن آن بنا را جویا شد، ولی خبری در این باره از کسی نیافت. تا اینکه او را به مردی راهنمایی کردند که دویست سال عمر داشت. او رفته و از آن مرد ماجرا را پرسید. آن مرد برای او از پدرش چنین نقل کرد: پادشاهی که در آن سرزمین بود، سگی داشت که از او جدا نمی شد و در سفر و حضر، خواب و بیداری همراه او بود و نیز آن پادشاه کنیز گنگ و زمین گیری داشت. پادشاه در یکی از روزها به گشت و گذار رفته و دستور داد تا سگ را ببندند تا همراه او نرود و به آشپز خود دستور داد تا غذایی از شیر که دوست داشت، تهیه کند. آشپز چنین کرده و غذا را آورد و آن را مقابل کنیز و سگ قرار داده و آن را بدون پوششی رها نموده و رفت. مار بزرگی به سمت آن ظرف رفته و از آن غذا خورد و آن را در ظرف برگردانده و رفت. پادشاه از گشت و گذار خود بازگشته و دستور داد تا غذا را بیاورند پس غذا را آورده و مقابل او قرار دادند. آنگاه آن کنیز شروع به دست زدن نموده و به پادشاه اشاره کرد تا از آن نخورد، ولی کسی متوجه منظور او نشد. پادشاه دست خود را به سوی بشقاب برد و در این هنگام سگ شروع به پارس و فریاد نمود و خود را از زنجیر بیرون می کشید،

ص: 58

فَقَتَلَهُ فَقَالَ صلی الله علیه و آله قَتَلَ نَفْسَهُ وَ أَضَاعَ دِینَهُ (1) وَ عَصَی رَبَّهُ وَ خَانَ أَخَاهُ وَ کَانَ الْکَلْبُ خَیْراً مِنْهُ.

و قال ابن عباس کلب أمین خیر من صاحب خئون قال و کان للحارث بن صعصعة ندماء لا یفارقهم و کان شدید المحبة لهم فخرج فی بعض متنزهاته و معه ندماؤه فتخلف منهم واحد فدخل علی زوجته فأکلا و شربا ثم اضطجعا فوثب الکلب علیها فقتلهما فلما رجع الحارث إلی منزله وجدهما قتیلین فعرف الأمر فأنشأ یقول:

فیا عجبا للخل یهتک حرمتی***و یا عجبا للکلب کیف یصون

و ما زال یرعی ذمتی و یحوطنی***و یحفظ عرسی و الخلیل یخون.

و ذکر الإمام أبو الفرج بن الجوزی فی بعض مصنفاته أن رجلا خرج فی بعض أسفاره فمر علی قبة مبنیة أحسن بناء بالقرب من ضیعة هناک و علیها مکتوب من أحب أن یعلم سبب بنائها فلیدخل القریة فدخل القریة و سأل أهلها عن سبب بناء القبة فلم یجد عند أحد خبرا من ذلک إلی أن دل علی رجل قد بلغ من العمر مائتی سنة فسأله فأخبره عن أبیه أنه حدثه أن ملکا کان بتلک الأرض و کان له کلب لا یفارقه فی سفر و لا حضر و لا نوم و لا یقظة و کانت له جاریة خرساء مقعدة فخرج ذات یوم فی تنزهاته (2)

و أمر بربط الکلب لئلا یذهب معه و أمر طباخه أن یصنع له طعاما من اللبن کان یهواه و إن الطباخ صنعه و جاء به فوضعه عند الجاریة و الکلب و ترکه مکشوفا و ذهب فأقبلت حیة عظیمة إلی الإناء فشربت من ذلک الطعام و ردته و ذهبت فأقبل الملک من نزهته (3) و أمر بالطعام فوضع بین یدیه فجعلت الجاریة تصفق بیدیها و تشیر إلی الملک أن لا یأکله فلم یعلم أحد ما ترید فوضع الملک یده فی الصحفة و جعل الکلب یعوی و یصیح و یجذب نفسه من السلسلة

ص: 58


1- 1. فی المصدر: و اضاع دیته.
2- 2. فی المخطوطة:« الی متنزهاته» فی المصدر: الی بعض متنزهاته.
3- 3. فی المصدر: من متنزهه.

به گونه ای که نزدیک بود خود را بکُشد. پادشاه از این امر شگفت زده شده و دستور داد تا آن سگ را آزاد کنند. سگ را رها کردند و در حالی که پادشاه داشت لقمه غذا را به سمت دهان خود می برد، سگ به سمت او پرید و بر دست پادشاه زد به گونه ای که لقمه از دست پادشاه افتاد. پادشاه خشمگین شده و تبری را که در کنارش بود برداشته و خواست با آن سگ را بزند. سگ سرش را داخل ظرف کرده و از آن غذا لیسید و به پهلو بر زمین افتاده و گوشتش متلاشی شد. پادشاه شگفت زده شد و سپس به کنیزک نگریست. کنیز با اشاره او را از کار مار باخبر کرد. هنگامی که پادشاه به ماجرا پی برد، دستور داد تا غذا را دور بریزند و آشپز را به دلیل آنکه غذا را باز گذاشته بود، تنبیه کنند و سگ را دفن کرده و گنبدی بر آن بسازند و بر روی آن آنچه را که مشاهده نمودی، بنویسند. این از شگفت انگیزترین حکایت هاست.

در کتاب النشور از ابوعثمان مدینی نقل است: مردی در بغداد بود که با سگان بازی می کرد. سحرگاه روزی برای کاری بیرون آمد و سگی از سگان خاص او، به دنبال او راه افتاد مرد او را رد کرد ولی او بازنگشت مرد او را به حال خود گذاشت و راه خود را ادامه داد تا اینکه مرد نزد قومی رسید که بین او و آنها دشمنی بود. آن قوم این مرد را بدون هیچ ساز و برگی یافته و او را دستگیر نمودند و سگ آنها را می دید. آنها مرد را داخل خانه کردند و سگ نیز با آنها داخل شد. آنان مرد را کشته و در چاه انداختند و سر چاه را پوشانده و سگ را زدند و بیرون انداخته و راندند .

سگ با شتاب به سمت خانه صاحب خود رفته و پارس کرد، اما کسی به او توجه نکرد. مادر آن مرد که فرزندش را از دست داده بود، فهمید که او به هلاکت رسیده است. پس برای او مجلس ماتم و عزا برپا کرد و سگ ها را از در خود راند، ولی آن سگ در را رها نکرده و نرفت. روزی یکی از قاتلان صاحب سگ از کنار خانه می گذشت در حالی که سگ نشسته بود. وقتی سگ او را دید به او پریده و دو پای او را زخمی کرده و گاز گرفت و با او درآویخت. عابران می کوشیدند او را از دست سگ برهانند ولی نتوانستند و داد و فریاد بزرگی میان مردم درگرفت. پس نگهبان در آمده و گفت: این سگ با مردی در نمی آویزد، مگر اینکه بین آنها ماجرایی نهفته باشد. شاید به همین دلیل او را زخمی کرده است. مادر مرد مرده این سخن را شنیده و بیرون آمد و دید که سگ با مرد درآویخته است. پس درباره آن مرد اندیشید و به یاد آورد که او یکی از دشمنان پسرش بوده و کسی بوده که دنبال پسرش می گشته است. پس به دلش افتاد که او پسرش را به قتل رسانده است. پس به آن مرد درآویخت و مردم آن دو را نزد قاضی بردند. زن ادعا کرد که او قاتل است،

ص: 59

حتی کاد أن یقتل نفسه فعجب الملک (1)

من ذلک و أمر بإطلاقه فأطلق فغدا إلی الملک و قد رفع یده باللقمة إلی فیه فوثب الکلب و ضربه علی یده فطار اللقمة منها فغضب الملک و أخذ طبرا کان بجنبه و هم أن یضرب به الکلب فأدخل الکلب رأسه فی الإناء و ولغ من ذلک الطعام و انقلب علی جنبه و قد تناثر لحمه فعجب الملک ثم التفت إلی الجاریة فأشارت إلیه بما کان من أمر الحیة ففهم الملک الأمر و أمر بإراقة الطعام و تأدیب الطباخ لکونه ترک الآنیة مکشوفة و أمر بدفن الکلب و ببناء القبة علیه و بتلک الکتابة التی رأیتها قال و هی أغرب ما یحکی.

و فی کتاب النشور(2) عن أبی عثمان المدینی قال إنه کان فی بغداد رجل یلعب بالکلاب فأسحر یوما فی حاجة له و تبعه کلب کان یختصه من کلابه فرده فلم یرجع فترکه و مشی حتی انتهی إلی قوم کان بینه و بینهم عداوة فصادفوه بغیر عدة فقبضوا علیه و الکلب یراهم و أدخلوه الدار فدخل الکلب معهم فقتلوا الرجل و ألقوه فی بئر و طموا رأس البئر و ضربوا الکلب و أخرجوه و طردوه فخرج یسعی إلی بیت صاحبه فعوی فلم یعبئوا به و افتقدت أم الرجل ابنها و علمت أنه قد تلف فأقامت علیه المأتم و طردت الکلاب عن بابها فلزم ذلک الکلب الباب و لم ینطرد فاجتاز یوما بعض قتلة صاحبه بالباب و الکلب رابض فلما رآه وثب إلیه و خمش (3)

ساقیه و نهشه و تعلق به و اجتهد المجتازون فی تخلیصه منه فلم یمکنهم و ارتفعت للناس ضجة عظیمة و جاء حارث الدرب فقال لم یتعلق هذا الکلب بالرجل إلا و له معه قصة و لعله هو الذی جرحه و سمعت أم القتیل الکلام فخرجت فحین رأت الکلب متعلقا بالرجل تأملت الرجل فذکرت (4) أنه کان أحد أعداء ابنها و ممن یتطلبه فوقع فی نفسها أنه قاتل ابنها فتعلقت به فرفعوهما إلی الراضی بالله فادعت علیه

ص: 59


1- 1. فی المصدر: فتذکرت.
2- 2. فی المصدر: فتعجب الملک.
3- 3. فی المصدر: و فی کتاب النشوان.
4- 4. خمش الوجه: خدشه و لطمه.

قاضی پس از آنکه مرد را زده و او اقرار نکرد، حکم حبس او را صادر کرد. سگ نیز ملازم ماندن بر در زندان شد. پس از گذشت چند روزی، قاضی حکم آزادی آن مرد را صادر کرد. وقتی آن مرد از در زندان بیرون آمد، سگ با او درآویخت؛ چنانچه بار نخست با او چنین کاری کرده بود. مردم از این کار شگفت زده شدند و کوشیدند تا او را از دست سگ نجات دهند و با تلاش زیاد توانستند او را از دست سگ رهایی بخشند. این خبر را به قاضی رساندند. پس به یکی از غلامان خود دستور داد تا مرد را آزاد کرده و سگ را دنبال او بفرستد و خود سگ را تعقیب کند. وقتی که مرد به خانه خود وارد شد، غلام خلیفه از او پیشی گرفته و داخل شد و سگ را نیز وارد خانه کرد و خانه را بازرسی کرده و اثر و نشانه هایی از آن مرد نیافت. سگ به جلو آمد و پارس کرده و مکان آن چاهی را که مرد را در آن انداخته بودند، نشان می­داد. غلام از این کار شگفت زده شده و قاضی را باخبر کرد. قاضی دستور داد تا آنجا را نبش کنند. پس غلام آنجا را نبش کرده و جسد مرد کشته شده را یافت. صاحب آن خانه را نزد قاضی آوردند. قاضی حکم داد تا او را بزنند، پس آن مرد اقرار کرد که به همراه گروهی او را به قتل رسانده اند. [قاضی] دستور به قتل او داد و مرد کشته شد و سایر [همدستانش] فرا خوانده شدند، اما فرار کردند.

در کتاب عجائب المخلوقات آمده که شخصی فردی را در اصفهان کشته و او را در چاه انداخت. مقتول سگی داشت که شاهد واقعه بود و هر روز بر سر آن چاه می آمد و خاک را از آن کنار زده و به آن اشاره می کرد. هنگامی که سگ، قاتل را می دید بر او پارس می کرد و وقتی به طور مکرر این کار از سگ ملاحظه شد، چاه را کَندند و آن شخص مقتول را در آنجا یافته و آن مرد را دستگیر کردند و از او اقرار خواستند و او نیز اقرار کرد پس او را کشتند.

ابن عبد البر در کتاب بهجة المجالس و أنس الجالس نقل می کند: به جعفر الصادق که یکی از امامان دوازده­گانه است گفتند: تحقق رؤیا چقدر طول می کشد؟ امام فرمود: پنجاه سال؛ زیرا نبی اکرم صلی الله علیه و آله در خواب دید سگی خالدار ، خون ایشان را می لیسد. ایشان این گونه تعبیر نمود که مردی حسین نوه دختر ایشان را به قتل می رساند. قاتل حسین علیه السلام شمر بن ذی الجوشن مردی پیس بود

ص: 60

القتل فأمر بحبسه بعد أن ضربه فلم یقر فلزم الکلب باب الحبس فلما کان بعد أیام أمر الراضی بإطلاقه فلما خرج من باب الحبس تعلق الکلب (1)

کما فعل أولا فعجب الناس من ذلک و جهدوا علی خلاصه منه فلم یقدروا علی ذلک إلا بعد جهد جهید و أخبر الراضی بذلک فأمر بعض غلمانه أن یطلق الرجل و یرسل الکلب خلفه و یتبعه فإذا دخل الرجل داره بادره و دخل و أدخل الکلب (2)

و مهما رأی الکلب یعمل یعلمه بذلک ففعل ما أمره به فلما دخل الرجل داره بادره غلام الخلیفة و دخل و أدخل الکلب معه ففتش البیت فلم یر أثره و لا خبره (3)

و أقبل الکلب ینبح و یبحث عن موضع البئر التی طرح فیها القتیل فعجب (4) الغلام من ذلک و أخبر الراضی بأمر الکلب فأمر بنبشه فنبشه الغلام فوجد الرجل قتیلا فأخذ(5)

صاحب الدار إلی بین یدی الراضی فأمر بضربة فأقر علی نفسه و علی جماعة بالقتل فقتل فطلب الباقون فهربوا.

و فی عجائب المخلوقات أن شخصا قتل شخصا بأصبهان و ألقاه فی بئر و للمقتول کلب یری ذلک فکان یأتی کل یوم إلی رأس البئر و ینحی التراب عنها و یشیر إلیها و إذا رأی القاتل نبح علیه فلما تکرر ذلک منه حفروا البئر فوجدوا القتیل بها ثم أخذوا الرجل و قرروه فأقر فقتلوه به.

وَ ذَکَرَ ابْنُ عَبْدِ الْبَرِّ فِی کِتَابِ بَهْجَةِ الْمَجَالِسِ وَ أُنْسِ الْجَالِسِ،: أَنَّهُ قِیلَ لِجَعْفَرٍ الصَّادِقِ علیه السلام وَ هُوَ أَحَدُ الْأَئِمَّةِ الِاثْنَیْ عَشَرَ کَمْ تَتَأَخَّرُ الرُّؤْیَا فَقَالَ خَمْسِینَ سَنَةً لِأَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله رَأَی کَأَنَّ کَلْباً أَبْقَعَ وَلَغَ فِی دَمِهِ فَأَوَّلَهُ بِأَنَّ رَجُلًا یَقْتُلَ الْحُسَیْنَ ابْنَ بِنْتِهِ فَکَانَ الشِّمْرَ بْنَ ذِی الْجَوْشَنِ قَاتِلَ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ کَانَ أَبْرَصَ فَتَأَخَّرَتِ

ص: 60


1- 1. فی المصدر:« تعلق به الکلب» و فیه: فتعجب.
2- 2. فی المصدر: و ادخل الکلب معه، فمهما.
3- 3. فی المصدر: فلم یر اثرا و لا خبرا.
4- 4. فی المصدر: فتعجب.
5- 5. فی المصدر: فنبشوها فوجدوا الرجل قتیلا فأخذوا.

و این ماجرا پس از پنجاه سال اتفاق فتاد.

در رساله قشیری در باره جود و بخشش نقل است: عبد الله بن جعفر به دهکده ای روانه شده و بر نخلستان قومی فرود آمد که در میان آنها غلام سیاهی بود که در نخلستان کار می کرد، غلام نهار خود را که سه قرص نان بود، آورد و یکی از آن سه قرص نان را برای سگی که در آنجا بود انداخت. سگ آن را خورد و غلام قرص نان دومی و سومی را به سمت آن انداخت. عبد الله بن جعفر که این واقعه را مشاهده می کرد، به غلام گفت: ای غلام مقدار قوت تو در هر روز چقدر است؟ گفت آنچه که دیدی. امام فرمود: پس چرا این سگ را بر خود ترجیح دادی؟ غلام گفت: این زمین، زمین سگان نیست و این سگ در حالی که گرسنه بوده، از مسافت دور به اینجا آمده است و من دوست نداشتم آن را برانم. عبد الله گفت: پس خودت امروز چه می­کنی. گفت: قصدگرسنگی می­کنم. عبد الله به یاران خود گفت: من به سبب سخاوتِ [زیاد] نکوهش می شوم، در حالی که این بخشنده تر از من است. سپس آن غلام را خریده و آزاد کرد و آن باغ را نیز خریده و به غلام بخشید.(1)

ابو العلاء معری روزی بر شریف مرتضی وارد شد پس [لغزید و] بر روی مردی افتاد. آن مرد گفت این سگ کیست؟ ابو العلاء گفت سگ کسی است که برای سگ هفتاد اسم نمی شناسد. مرتضی او را به نزدیک خود خواند و آزمایشش کرد و او را علامه یافت.

روزی معرّی از متنبّی یاد کرد و شریف مرتضی بر او [متنبی] خرده گرفته و عیب های او را بر شمرد. معرّی گفت اگر متنبّی فقط شعر ذیل را می سرود:

لک یا مُنازلُ فی القلوب مَنازلُ

تو ای مُنازل در دل ها ساکن هستی.

برای شرف و برتری او کافی بود. شریف مرتضی خشمگین شده و دستور داد تا او را با پایش کشیده و از مجلس بیرون کنند. سپس به حاضران مجلس گفت: آیا می دانید این نابینا چه منظوری از این

ص: 61


1- . حیاة الحیوان 2 : 197- 200

الرُّؤْیَا بَعْدَ خَمْسِینَ سَنَةً.

و فی الرسالة القشیری فی باب الجود و السخاء أن عبد الله بن جعفر خرج إلی ضیعة فنزل علی نخیل قوم و فیهم غلام أسود یعمل علیها إذ أتی الغلام بغدائه و هو ثلاثة أقراص فرمی بقرص منها إلی کلب کان هناک فأکله ثم رمی إلیه الثانی و الثالث فأکلهما و عبد الله بن جعفر ینظر فقال یا غلام کم قوتک کل یوم قال ما رأیت فلم آثرت هذا الکلب قال إن هذه الأرض لیست بأرض کلاب و إنه جاء من مسافة بعیدة جائعا فکرهت رده فقال له عبد الله بن جعفر فما أنت صانع الیوم قال أطوی (1) یومی

هذا فقال عبد الله بن جعفر لأصحابه ألام علی السخاء و هذا أسخی منی ثم إنه اشتری الغلام فأعتقه و اشتری الحائط و ما فیه و وهب ذلک له (2).

و دخل أبو العلاء المعری یوما علی الشریف المرتضی فعثر برجل فقال الرجل من هذا الکلب فقال أبو العلاء الکلب من لا یعرف للکلب سبعین اسما فقربه المرتضی و اختبره فوجده علامة و إنه جری (3) ذکر المتنبی یوما فتنقصه الشریف المرتضی و ذکر معایبه فقال أبو العلاء المعری لو لم یکن من شعر المتنبی إلا قوله (4)

لک یا مُنازلُ فی القلوب مَنازلُ

لکفاه شرفا و فضلا فغضب الشریف المرتضی و أمر بسحبه (5) و إخراجه من مجلسه ثم قال لمن حضر مجلسه أ تدرون أی شی ء أراد هذا الأعمی بذکر هذه

ص: 61


1- 1. طوی الرجل: تعمد الجوع و قصده.
2- 2. حیاة الحیوان 2: 197- 200.
3- 3. فی المصدر: ثم جری.
4- 4. فی المصدر: لو لم یکن للمتنبی من الشعر الا قوله.
5- 5. فی المصدر: و امر بسحبه برجله.

قصیده داشت؟ در حالی که متنبی بهتر از آن را داشت ولی او آنها را بیان نکرد؟ گفتند نه. گفت: منظور او این سخن متنبی بود:

و اگر روزی انسان ناقصی مرا مذمت کرد، این گواه آن است که من انسان کاملی هستم.(1)

روایت18.

کافی: امام باقر علیه السلام نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا به مدینه فرستاده و فرمود: هیچ مجسمه­ای را وامگذار مگر آنکه از بینش ببری و هیچ قبری را مگر آنکه صافش کنی و هیچ سگی را مگر آنکه آن را بکشی.(2)

توضیح

دمیری می گوید: مسلم از عبدالله بن معقل نقل می کند: رسول خدا به کشتن سگان دستور داده و سپس فرمود: شما را با سگان چه کار؟ سپس سگ شکاری و سگ گله را مستثنی کرد.

اصحاب امر به کشتن سگها را بر سگ هار و سگ درنده حمل کرده اند و درباره سگی که ضرر و زیانی ندارد، اختلاف دارند؛ قاضی حسین، امام الحرمین، مارودی، نووی و مسلم برآنند که کشتن آن جایز نیست. گویند: حکم به کشتن آن منسوخ شده است. رافعی در الشرح به کراهت اکتفا کرده و کتاب الروضه نیز از این نظر پیروی کرده و افزوده است که حکم روایت برای کراهت تنزیهی است و نه تحریمی. ولی شافعی گفته سگانی که سود و منفعتی ندارند، هر کجا یافتید، بکشید. و این نظر راجح او در کتاب المهمات است.(3)

روایت19.

علل: وهب بن منبّه یمانی می گوید:

ص: 62


1- . حیاة الحیوان 2 : 203
2- . کافی 6 : 528
3- . حیاة الحیوان 2 : 219

القصیدة و للمتنبی أحسن منها(1)

و لم یذکرها قالوا لا قال إنما أراد قوله فیها(2)

و إذا أتتک مذمتی من ناقص***فهی الشهادة لی بأنی کامل (3).

«18»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: بَعَثَنِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی الْمَدِینَةِ فَقَالَ لَا تَدَعْ صُورَةً إِلَّا مَحَوْتَهَا وَ لَا قَبْراً إِلَّا سَوَّیْتَهُ وَ لَا کَلْباً إِلَّا قَتَلْتَهُ (4).

بیان

قال الدمیری رَوَی مُسْلِمٌ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَعْقِلِ (5) قَالَ: أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِقَتْلِ الْکِلَابِ ثُمَّ قَالَ مَا بَالُکُمْ وَ بَالُ الْکِلَابِ ثُمَّ رَخَّصَ فِی کَلْبِ الصَّیْدِ وَ کَلْبِ الْغَنَمِ.

فحمل الأصحاب الأمر بقتلها علی الکلب الکلب و الکلب العقور و اختلفوا فی قتل ما لا ضرر فیه منها فقال القاضی حسین و إمام الحرمین و الماوردی و النووی و مسلم لا یجوز قتلها و قیل إن الأمر بقتلها منسوخ و علی الکراهة اقتصر الرافعی فی الشرح و تبعه فی الروضة و زاد أنها کراهیة تنزیه (6) لا تحریم لکن قال الشافعی و اقتل الکلاب التی لا نفع فیها حیث وجدتها و هذا هو الراجح فی المهمات (7).

«19»

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شَاذَانَ بْنِ أَحْمَدَ الْبَرَاوِذِیِ (8)

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَارِثِ

ص: 62


1- 1. فی المصدر: أجود منها.
2- 2. فی المصدر: انما أراد أن یذمنی بقوله فیها.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 203.
4- 4. فروع الکافی 6: 528. و فیه روایات اخری راجعها.
5- 5. فی المصدر: مغفل.
6- 6. فی المصدر: کراهة تنزیه.
7- 7. حیاة الحیوان 2: 219 فیه:« و اقتلوا» و فیه: وجدتموها.
8- 8. لعله مصحف البردادی نسبة الی برداد: قریة من قری سمرقند.

هنگامی که نوح سوار کشتی شد، خداوند عزّ و جلّ آرامش را بر هر آنچه از چهارپایان، پرندگان و حیوانات وحشی که در آن کشتی بودند، نازل کرد، به طوری که هیچ چیزی به چیز دیگر آسیبی نمی رساند؛ گوسفند خود را به گرگ می مالید، و گاو خود را به شیر می مالید و گنجشک بر سر مار فرود می­آمد. لذا هیچ چیزی به چیز دیگر آسیبی نرسانده و آن را به هیجان نمی آورد و هیچ جنجال و سر و صدایی و نفرین و دشنامی وجود نداشت، همه به خود مشغول بودند و خداوند عزّ و جلّ زهر تمام حیوانات زهر دار را از بین برده بود. تا زمانی که از کشتی بیرون آمدند وضع چنین بود. چون موش و نجاست در کشتی زیاد شد خداوند متعال به نوح علیه السلام وحی کرد تا به شیر دست بکشد و آن حضرت بر این حیوان دست کشید و آن عطسه ای کرد و از بینی شیر دو گربه نر و ماده بیرون آمدند و موش ها را کم کردند و بر فیل دست کشید و آن عطسه ای کرده و از بینی آن دو خوک نر و ماده بیرون آمدند پس نجاست کم شد.(1)

توضیح

در قاموس گوید: حُمة بروزن ثُبة یعنی سم یا نیشی است که زنبور و مار و مانند اینها می زنند و با آن می­گزند و جمع آن حمات و حمی می باشد.

روایت20.

علل: علی بن ابو طالب علیه السلام نقل می کند: از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند که خداوند عزّ و جلّ سگ را چگونه آفرید؟ آن حضرت فرمود: هنگامی که خداوند آدم و حوا را به زمین فرو فرستاد، آن دو را مانند دو جوجه لرزان به زمین انداخت. ابلیس ملعون به سمت درندگانی که قبل از آدم در زمین بودند، دویده و به آنها گفت: دو پرنده ای از آسمان افتاده که هیچ کسی بزرگ تر از آنها را ندیده است پس بیایید و آن دو را بخورید.

ص: 63


1- . علل الشرائع 2 : 181 - 182

السَّمَرْقَنْدِیِّ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعْدٍ التِّرْمِذِیِّ عَنْ عَبْدِ الْمُنْعِمِ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ الْیَمَانِیِّ قَالَ: لَمَّا رَکِبَ نُوحٌ علیه السلام فِی السَّفِینَةِ أَلْقَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ السَّکِینَةَ عَلَی مَا فِیهَا مِنَ الدَّوَابِّ وَ الطَّیْرِ وَ الْوَحْشِ فَلَمْ یَکُنْ شَیْ ءٌ فِیهَا یَضُرُّ شَیْئاً کَانَتِ الشَّاةُ تَحْتَکُّ بِالذِّئْبِ وَ الْبَقَرَةُ تَحْتَکُّ بِالْأَسَدِ وَ الْعُصْفُورُ یَقَعُ عَلَی الْحَیَّةِ فَلَا یَضُرُّ شَیْ ءٌ شَیْئاً وَ لَا یُهَیِّجُهُ وَ لَمْ یَکُنْ لَهَا(1) ضَجَرٌ وَ لَا صَخَبٌ (2) وَ لَا سُبَّةٌ وَ لَا لَعْنٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ وَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حُمَةَ کُلِّ ذِی حُمَةٍ فَلَمْ یَزَالُوا کَذَلِکَ فِی السَّفِینَةِ حَتَّی خَرَجُوا مِنْهَا وَ کَانَ الْفَأْرُ قَدْ کَثُرَ فِی السَّفِینَةِ وَ الْعَذِرَةُ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی نُوحٍ علیه السلام أَنْ یَمْسَحَ الْأَسَدَ فَمَسَحَهُ فَعَطَسَ فَخَرَجَ مِنْ مَنْخِرَیْهِ هِرَّانِ ذَکَرٌ وَ أُنْثَی فَخَفَّفَ الْفَأْرَ وَ مَسَحَ وَجْهَ الْفِیلِ فَعَطَسَ فَخَرَجَ مِنْ مَنْخِرَیْهِ خِنْزِیرَانِ ذَکَرٌ وَ أُنْثَی فَخَفَّفَ الْعَذِرَةَ(3).

بیان

فی القاموس الحمة کثبة السم أو الإبرة یضرب بها الزنبور و الحیة و نحو ذلک أو یلذع بها و الجمع حمات و حمی.

«20»

الْعِلَلُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی الْعَلَوِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ الْقَطَّانِ عَنْ أَبِی الطَّیِّبِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عِیسَی بْنِ جَعْفَرٍ الْعَلَوِیِّ الْعُمَرِیِّ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله سُئِلَ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْکَلْبَ قَالَ خَلَقَهُ مِنْ بُزَاقِ إِبْلِیسَ قِیلَ وَ کَیْفَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لَمَّا أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ وَ حَوَّاءَ إِلَی الْأَرْضِ أَهْبَطَهُمَا کَالْفَرْخَیْنِ الْمُرْتَعِشَیْنِ فَعَدَا إِبْلِیسُ الْمَلْعُونُ إِلَی السِّبَاعِ وَ کَانُوا قَبْلَ آدَمَ فِی الْأَرْضِ فَقَالَ لَهُمْ إِنَّ طَیْرَیْنِ قَدْ وَقَعَا مِنَ السَّمَاءِ لَمْ یَرَ الرَّاءُونَ أَعْظَمَ مِنْهُمَا تَعَالَوْا فَکُلُوهُمَا

ص: 63


1- 1. فی المصدر: و لم یکن فیها.
2- 2. الصخب بالتحریک: اختلاط الأصوات.
3- 3. علل الشرائع 2: 181 و 182.

درندگان همراه او زوزه کشیدند و ابلیس شروع به تشویق و تحریک آنها کرده و فریاد زد و به آنها نزدیکی فاصله را وعده داد. در اثر صحبت کردن ابلیس از روی شتاب، از بینی او آبی افتاد؛ خداوند عزّ و جلّ از آن آب، دو سگ نر و ماده را آفرید. این دو سگ اطراف آدم و حوا ایستادند، سگ ماده در جُدّه و سگ نر در هند و نگذاشتند تا درندگان به آن دو نزدیک شوند. از آن روز سگ دشمن درندگان و درندگان دشمن سگ شدند.(1)

روایت21.

علل: از امیر المؤمنین علیه السلام نقل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هرگاه پارس سگان و عرعر خران را شنیدید، از شیطان رانده شده به خداوند پناه ببرید، زیرا آنها می بینند ولی شما نمی بینید. پس آنچه که به شما سفارش شد را به جا بیاورید.(2)

روایت22.

قصص: از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: قوم نوح از دست موش نزد آن حضرت شکایت کردند. پس خداوند به پلنگ فرمان داد تا عطسه بکند و این حیوان عطسه کرده و گربه ای را بیرون انداخت و موش ها را خورد و بر او به خاطر نجاست شکایت کردند. خداوند به فیل دستور داد تا عطسه بکند و این حیوان عطسه ای کرده و خوک افتاد.(3)

روایت23.

ثواب الأعمال: امام صادق علیه السلام فرمود: زنی به سبب آنکه گربه ای را بند کرده بود و آن گربه از شدت تشنگی مُرده بود، مجازات شد.(4)

ص: 64


1- . علل الشرائع 2 : 182 - 183
2- . علل الشرائع 2 : 270
3- . قصص الأنبیاء: نسخه خطی
4- . ثواب الأعمال: 278

فَتَعَاوَتِ السِّبَاعُ مَعَهُ وَ جَعَلَ إِبْلِیسُ یَحُثُّهُمْ وَ یَصِیحُ وَ یَعِدُهُمْ بِقُرْبِ الْمَسَافَةِ فَوَقَعَ مِنْ فِیهِ مِنْ عَجَلَةِ کَلَامِهِ بُزَاقٌ فَخَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ ذَلِکَ الْبُزَاقِ کَلْبَیْنِ أَحَدُهُمَا ذَکَرٌ وَ الْآخَرُ أُنْثَی فَقَامَا حَوْلَ آدَمَ وَ حَوَّاءَ الْکَلْبَةُ بِجُدَّةَ وَ الْکَلْبُ بِالْهِنْدِ فَلَمْ یَتْرُکُوا السِّبَاعَ أَنْ یَقْرَبُوهُمَا وَ مِنْ ذَلِکَ الْیَوْمِ الْکَلْبُ عَدُوُّ السَّبُعِ وَ السَّبُعُ عَدُوُّ الْکَلْبِ (1).

«21»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ رَجُلٍ عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَمِّهِ (2) رَفَعَ الْحَدِیثَ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِذَا سَمِعْتُمْ نُبَاحَ الْکَلْبِ وَ نَهِیقَ الْحَمِیرِ فَتَعَوَّذُوا بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ فَإِنَّهُمْ (3) یَرَوْنَ وَ لَا تَرَوْنَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (4) الْخَبَرَ.

«22»

الْقَصَصُ، بِالْإِسْنَادِ عَنِ الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ ابْنِ أَبَانٍ (5) عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَنْ أَبِی أَحْمَدَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ قَوْمَ نُوحٍ علیه السلام شَکَوْا إِلَی نُوحٍ علیه السلام الْفَأْرَ فَأَمَرَ اللَّهُ تَعَالَی الْفَهْدَ فَعَطَسَ فَطَرَحَ السِّنَّوْرَ فَأَکَلَ الْفَأْرَ وَ شَکَوْا إِلَیْهِ الْعَذِرَةَ فَأَمَرَ اللَّهُ الْفِیلَ أَنْ یَعْطِسَ فَسَقَطَ الْخِنْزِیرُ(6).

«23»

ثَوَابُ الْأَعْمَالِ، عَنِ ابْنِ مَسْرُورٍ عَنِ ابْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ امْرَأَةً عُذِّبَتْ فِی هِرَّةٍ رَبَطَتْهَا حَتَّی مَاتَتْ عَطَشاً(7).

ص: 64


1- 1. علل الشرائع 2: 182 و 183.
2- 2. فی المصدر: عن عمه یعقوب.
3- 3. فی نسخة من المصدر: فانهن.
4- 4. علل الشرائع 2: 270 فی نسخة منه: یردون ما لا ترون.
5- 5. فی النسخة المخطوطة: عن ابان.
6- 6. قصص الأنبیاء: مخطوط.
7- 7. ثواب الأعمال:

روایت24.

نوادر راوندی: امام موسی بن جعفر از پدران خود نقل می کنند: در آتش جهنم، صاحب عبایی را دیدم که آن را از غنیمت جنگی دزدیده بود، و در آتش جهنم، صاحب عصای سر خمیده ای را که دیدم که با عصای خود از حاجیان دزدی می کرد، و در آتش جهنم، [زن] صاحب گربه ای را دیدم که او را از جلو و پشت گاز می­گرفت؛ آن زن آن را به بند کرده و غذایی به آن نمی داد و آن را نمی فرستاد تا از جانداران زمین بخورد. وارد بهشت شدم و در آنجا صاحب سگی را دیدم که سگ خود را سیراب کرده بود.(1)

توضیح

کتاب النهایه می نویسد: المحجن، عصایی که سر آن مانند چوگان کج و خمیده باشد. در این باره حدیثی نقل است که مردی به وسیله عصای خود از حاجیان دزدی می کرد و وقتی می فهمیدند، می گفت به عصایم آویخته شد. پایان.(2)

می گویم

صاحب سگ که در حدیث بالا بود، اشاره به داستانی دارد که دمیری از زبان مسلم از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که آن حضرت فرمود: زنی در صحرایی راه می رفت که تشنگی بر او فشار آورد. پس داخل چاهی رفته و آب خورد و بیرون آمد و دید که سگی از شدت تشنگی خاک مرطوب می خورد. پس گفت این سگ همان حالتی را دارد که من داشتم. پس داخل چاه رفته و کفش خود را پر از آب کرد و آن را با دهان خود از قعر چاه بالا آورده و سگ را سیراب کرد. خداوند به سبب این کار از او تشکر کرده و آمرزید. گفتند: ای رسول خدا، آیا ما درباره چهارپایان اجری داریم؟ فرمود: آری هر جگر تشنه­ای که تر شود مزد دارد.(3)

در کتاب النهایه در باره عبارت «فإذا کلب یأکل الثری من العطش» آمده، یعنی هنگامی که سگ از شدت تشنگی، خاک مرطوب می خورد.(4)

می گویم

بنا بر این قصه، منظور از صاحب سگ در حدیث بالاتر همان زنی است که سگ را سیراب کرد. مگر آنکه اشاره به داستان دیگری شبیه همین داستان باشد.

ص: 65


1- . نوادر راوندی: 28
2- . نهایة 1: 238
3- . حیاة الحیوان 2 : 197 - 198
4- . نهایة 1: 148
«24»

نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ، عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الرُّویَانِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ التَّمِیمِیِّ عَنْ سَهْلِ بْنِ أَحْمَدَ الدِّیبَاجِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ عَنْ مُوسَی بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُوسَی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: رَأَیْتُ فِی النَّارِ صَاحِبَ الْعَبَاءِ الَّتِی قَدْ غَلَّهَا وَ رَأَیْتُ فِی النَّارِ صَاحِبَ الْمِحْجَنِ الَّذِی کَانَ یَسْرِقُ الْحَاجَّ بِمِحْجَنِهِ وَ رَأَیْتُ فِی النَّارِ صَاحِبَةَ الْهِرَّةِ تَنْهَشُهَا مُقْبِلَةً وَ مُدْبِرَةً کَانَتْ أَوْثَقَتْهَا لَمْ تَکُنْ تُطْعِمُهَا وَ لَمْ تُرْسِلْهَا تَأْکُلُ مِنْ حِشَاشِ الْأَرْضِ وَ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَرَأَیْتُ صَاحِبَ الْکَلْبِ الَّذِی أَرْوَاهُ مِنَ الْمَاءِ(1).

تبیان

قال فی النهایة المحجن عصا معقفة الرأس کالصولجان و المیم زائدة و منه الحدیث کان یسرق الحاج بمحجنه فإذا فطن به قال تعلق بمحجنی انتهی (2).

وَ أَقُولُ صَاحِبُ الْکَلْبِ إِشَارَةٌ إِلَی مَا رَوَاهُ الدِّمْیَرِیُّ عَنْ مُسْلِمٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: بَیْنَمَا امْرَأَةٌ تَمْشِی بِفَلَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ إِذَا اشْتَدَّتْ عَلَیْهَا الْعَطَشُ فَنَزَلَتْ بِئْراً فَشَرِبَتْ ثُمَّ صَعِدَتْ فَوَجَدَتْ کَلْباً یَأْکُلُ الثَّرَی مِنَ الْعَطَشِ فَقَالَتْ لَقَدْ بَلَغَ بِهَذَا الْکَلْبِ مِثْلُ الَّذِی بَلَغَ بِی ثُمَّ نَزَلَتِ الْبِئْرَ فَمَلَأَتْ خُفَّهَا وَ أَمْسَکَتْهُ بِفِیهَا ثُمَّ صَعِدَتْ فَسَقَتْهُ فَشَکَرَ اللَّهُ لَهَا ذَلِکَ وَ غَفَرَ لَهَا فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ وَ لَنَا فِی الْبَهَائِمِ أَجْرٌ قَالَ نَعَمْ فِی کُلِّ کَبِدٍ رَطْبَةٍ أَجْرٌ(3).

و قال فی النهایة و فیه فإذا کلب یأکل الثری من العطش أی التراب الندی (4).

أقول

فالظاهر علی هذا صاحبه الکلب التی أروته إلا أن یکون إشارة إلی قصة أخری شبیهة بذلک.

ص: 65


1- 1. نوادر الراوندیّ: 28.
2- 2. النهایة 1: 238.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 197 و 198.
4- 4. النهایة 1: 148.

روایت25.

در المنثور: ابن عباس نقل می کند: حواریان که هفده تن بودند به عیسی بن مریم گفتند: کاش بر ما مردی را برانگیزی که کشتی [نوح] را دیده است. پس آن حضرت به همراه آنها به سمت تلی از خاکی روانه شدند و هنگامی که به آنجا رسیدند، حضرت مشتی از خاک آن را برداشته و فرمود: آیا می دانید این چیست؟ گفتند: خدا و فرستاده او آگاه است. حضرت فرمود: این کعب بن حام بن نوح است. سپس عصای خود را به تل خاک زده و فرمود: به اذن خداوند برخیز. هنگامی که او برخاسته و خاک ها را از سرش که موی های آن سفید شده بود، کنار زد، حضرت فرمود: آیا این گونه [در سن پیری] هلاک شده ای؟ گفت نه، من در حالی که جوان بودم مردم، ولی گمان کردم که روز قیامت برپا شده، به همین سبب پیر گشتم. حضرت فرمود: برای ما از کشتی نوح علیه السلام بگو. گفت: طول آن کشتی هزار و دویست ذراع و عرض آن ششصد ذراع بود؛ این کشتی سه طبقه داشت که در یک طبقه چهارپایان و حیوانات وحشی قرار داشت، در طبقه ای انسان­ها و در طبقه ای دیگر پرندگان. هنگامی که فضله جانوران زیاد شد، خداوند به نوح وحی کرد که دم فیل را لمس کن و ایشان آن را لمس کرد و از آن دو خوک نر و ماده افتاده و به سمت فضله ها روی آوردند. هنگامی که موش­ها رشته مهره های کشتی را می جوید، خداوند به نوح وحی کرد که به دو چشم شیر دست بزن. وقتی ایشان چنین کردند دو گربه نر و ماده از بینی او بیرون آمده و به سمت موش ها روی آوردند. عیسی فرمود: نوح چگونه فهمید که سرزمین ها غرق آب شده اند؟ گفت: آن حضرت کلاغ را برای یافتن خبری فرستاد و آن مرداری را یافته و بر آن فرود آمد و حضرت نفرین کرد که آن ترسو باشد از این روی این پرنده الفتی به ماندن در خانه­ها ندارد. سپس حضرت کبوتر را فرستاد؛ این پرنده با برگ زیتونی در منقار و گِلی را در پای خود برگشت. حضرت دانست که سرزمین ها غرق شده است. پس او را به رنگ سبزی که در گردنش است طوق داد. و دعا کرد تا در امنیت و آسایش باشد و از این روست که این پرنده ماندن در خانه ها را دوست دارد. حواریان گفتند: ای روح الله، او را با ما به سوی خانواده هایمان راهی نمی­کنی تا با ما نشسته و صحبت کند؟!. حضرت فرمود: چطور کسی می تواند شما را دنبال کند که رزقی ندارد؟ سپس حضرت به او گفت به اذن خداوند باز گرد. پس او به خاک تبدیل شد.

عکرمه نقل می کند: نوح علیه السلام شیر را سوار کشتی کرد و خطاب به خداوند فرمود: خدایا، آن از من طعام می خواهد، از کجا به آن را غذا دهم؟ خداوند فرمود: من او را از غذا منصرف می کنم. پس خداوند او را به تب گرفتار ساخت و نوح برایش گوسفندی می­آورد و می­گفت: بخور، اما شیر می­گفت: آه!

وهب بن منبّه نقل می کند: وقتی به نوح علیه السلام فرمان داده شد تا از هر حیوانی جفتی را سوار کند، گفت:

ص: 66

«25»

الدُّرُّ الْمَنْثُورُ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: قَالَ الْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ لَوْ بَعَثْتَ لَنَا رَجُلًا شَهِدَ السَّفِینَةَ فَحَدَّثَنَا عَنْهَا فَانْطَلَقَ بِهِمْ حَتَّی انْتَهَی إِلَی کُثُبٍ (1) مِنْ تُرَابٍ فَأَخَذَ کَفّاً مِنْ ذَلِکَ التُّرَابِ وَ قَالَ أَ تَدْرُونَ مَا هَذَا قَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ هَذَا کَعْبُ حَامِ بْنِ نُوحٍ فَضَرَبَ الْکَثِیبَ بِعَصَاهُ وَ قَالَ قُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا هُوَ قَائِمٌ یَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْ رَأْسِهِ قَدْ شَابَ (2) قَالَ لَهُ عِیسَی هَکَذَا هَلَکْتَ قَالَ لَا مِتُّ وَ أَنَا شَابٌّ وَ لَکِنَّنِی ظَنَنْتُ أَنَّهَا السَّاعَةُ فَمِنْ ثَمَّ شِبْتُ قَالَ حَدِّثْنَا عَنْ سَفِینَةِ نُوحٍ قَالَ کَانَ طُولُهَا أَلْفَ ذِرَاعٍ وَ مِائَتَیْ ذِرَاعٍ وَ عَرْضُهَا سِتَّمِائَةِ ذِرَاعٍ کَانَتْ ثَلَاثَ طَبَقَاتٍ فَطَبَقَةٌ فِیهَا الدَّوَابُّ وَ الْوَحْشُ وَ طَبَقَةٌ فِیهَا الْإِنْسُ وَ طَبَقَةٌ فِیهَا الطَّیْرُ فَلَمَّا کَثُرَ أَرْوَاثُ الدَّوَابِّ أَوْحَی اللَّهُ إِلَی نُوحٍ أَنِ اغْمِزْ ذَنَبَ الْفِیلِ فَغَمَزَهُ فَوَقَعَ مِنْهُ خِنْزِیرٌ وَ خِنْزِیرَةٌ فَأَقْبَلَا عَلَی الرَّوْثِ فَلَمَّا وَقَعَ الْفَأْرُ بِخَرَزِ السَّفِینَةِ یُقْرِضُهُ أَوْحَی اللَّهُ إِلَی نُوحٍ أَنِ اضْرِبْ عَیْنَیِ الْأَسَدِ فَخَرَجَ مِنْ مَنْخِرِهِ سِنَّوْرٌ وَ سِنَّوْرَةٌ فَأَقْبَلَا عَلَی الْفَأْرِ فَقَالَ لَهُ عِیسَی کَیْفَ عَلِمَ نُوحٌ أَنَّ الْبِلَادَ قَدْ غَرِقَتْ قَالَ بَعَثَ الْغُرَابَ یَأْتِیهِ بِالْخَبَرِ فَوَجَدَ جِیفَةً فَوَقَعَ عَلَیْهَا فَدَعَا عَلَیْهِ بِالْخَوْفِ فَلِذَلِکَ لَا یَأْلَفُ الْبُیُوتَ ثُمَّ بَعَثَ الْحَمَامَةَ فَجَاءَتْ بِوَرَقِ زَیْتُونٍ بِمِنْقَارِهَا وَ طِینٍ بِرِجْلِهَا فَعَلِمَ أَنَّ الْبِلَادَ قَدْ غَرِقَتْ فَطَوَّقَهَا الْخُضْرَةَ الَّتِی فِی عُنُقِهَا وَ دَعَا لَهَا أَنْ تَکُونَ فِی أُنْسٍ وَ أَمَانٍ فَمِنْ ثَمَّ تَأْلَفُ الْبُیُوتَ فَقَالُوا یَا رُوحَ اللَّهِ أَ لَا تَنْطَلِقُ بِهِ إِلَی أَهَالِینَا فَیَجْلِسَ مَعَنَا وَ یُحَدِّثَنَا قَالَ کَیْفَ یَتْبَعُکُمْ مَنْ لَا رِزْقَ لَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ عُدْ بِإِذْنِ اللَّهِ فَعَادَ تُرَاباً.

وَ عَنْ عِکْرِمَةَ قَالَ: لَمَّا حَمَلَ نُوحٌ فِی السَّفِینَةِ الْأَسَدَ قَالَ یَا رَبِّ إِنَّهُ یَسْأَلُنِی الطَّعَامَ مِنْ أَیْنَ أُطْعِمُهُ قَالَ إِنِّی سَوْفَ أَشْغَلُهُ عَنِ الطَّعَامِ فَسَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْحُمَّی فَکَانَ نُوحٌ یَأْتِی بِالْکَبْشِ فَیَقُولُ کُلْ فَیَقُولُ الْأَسَدُ آهِ.

وَ عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ قَالَ: لَمَّا أُمِرَ نُوحٌ أَنْ یَحْمِلَ مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ قَالَ

ص: 66


1- 1. الکثب: التل من الرمل.
2- 2. شاب: ابیض شعره.

با شیر و گاو، با بزغاله و گرگ و با کبوتر و گربه چه کنم؟ [اینها با هم نمی سازند] خداوند فرمود: چه کسی میان آنها عداوت و دشمنی انداخت؟ نوح علیه السلام گفت: تو ای پروردگارم. خداوند فرمود: پس من میانشان دوستی و الفت برقرار می سازم تا با یکدیگر در جنگ نباشند.(1)

توضیح

خرز السفینة: رشته هایی که با آن بافته می­شود. السِّنَّوْر: با کسره حرف سین و فتحه حرف نون مشدد، مفرد سنانیر به معنای حیوانی فروتن و انس گیرنده است(گربه) که خداوند متعال برای دفع کردن موش ها آن را آفریده است. گویند مردی از عرب این حیوان را که نمی شناخت شکار کرد، سپس مردی با او برخورد کرد و گفت: این سنور چیست؟ با دیگری برخورد کرد و او گفت: این قِطّ چیست؟ باز با یکی دیگر برخورد کرد و او گفت: این هِرّ چیست؟ باز با یکی دیگر برخورد کرد و او گفت: ضَیوَن چیست؟ باز با دیگری برخورد کرد و او گفت: این خَیدَع چیست؟ باز با یکی دیگر برخورد کرد و او گفت: این خیطل چیست؟ باز با یکی دیگر برخورد کرد و او گفت: این دِمّ چیست؟ آن مردی عرب گفت آن را می­برم و می فروشم شاید که خداوند متعال در آن مال فراوانی قرار داده است. وقتی آن را به بازار آورد، به وی گفتند: این را چند می فروشی؟ گفت به صد درهم. گفتند این نیم درهم می ارزد! پس مرد عرب آن را پرتاب کرده و گفت: لعنت خدا بر آن باد که چقدر اسم­هایش زیاد است و قیمتش کم است!. این نام ها برای جنس نر آن است این را مولف کتاب الکفایه گفته است. ابن قتیبه می گوید به جنس ماده آن سنورة گویند.

ابو هریره نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه قومی از انصار می رفت و به خانه های اطراف آن نمی رفت. این امر برای آنها غیر قابل تحمل بود. پس از حضرت علت آن را پرسیدند. فرمود: در خانه شما سگ است. گفتند در خانه آنها هم گربه است. حضرت فرمود: گربه، درنده­ای است. در روایتی دیگر آمده: گربه نجس نیست و آن از حیواناتی است که دور شما می­چرخند.

منظور از طوافین و طوافات، مردان و زنان خدمتگزار است. حضرت آن را به منزله مملوکات(غلام و کنیز) انسان قرار داده است.

گویند ساکنان کشتی نوح از موش ها آزار و اذیت دیدند. پس نوح پیشانی شیر را لمس کرد و شیر عطسه ای کرد و گربه از آن بیرون آمد. به همین دلیل گربه شبیه ترین حیوان به شیر است، به گونه ای که امکان ندارد گربه ای تصور شود مگر آنکه به صورت شیر می­آید. گربه حیوان

ص: 67


1- . الدّر المنثور 3 : 328 - 329 - 330

کَیْفَ أَصْنَعُ بِالْأَسَدِ وَ الْبَقَرِ وَ کَیْفَ أَصْنَعُ بِالْعَنَاقِ وَ الذِّئْبِ وَ کَیْفَ أَصْنَعُ بِالْحَمَامِ وَ الْهِرِّ(1) قَالَ مَنْ أَلْقَی بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ قَالَ فَإِنِّی أُؤَلِّفُ بَیْنَهُمْ حَتَّی لَا یَتَضَادُّونَ (2).

توضیح

خرز السفینة الخیوط التی تخاط بها. 26 حیاة الحیوان، السِّنَّوْر بکسر السین المهملة و فتح النون المشددة واحد السنانیر حیوان متواضع ألوف خلقه الله تعالی لدفع الفأرة قیل إن أعرابیا صاد سنورا فلم یعرفه فتلقاه رجل فقال ما هذا السنور و لقی آخر فقال ما هذا القِطّ ثم لقی آخر فقال ما هذا الهِرّ ثم لقی آخر فقال ما هذا الضَّیْوَن ثم لقی آخر فقال ما هذا الخَیْدَع ثم لقی آخر فقال ما هذا الخَیْطَل ثم لقی آخر فقال ما هذا الدِّمّ فقال الأعرابی أحمله و أبیعه لعل الله تعالی أن یجعل فیه مالا کثیرا فلما أتی به إلی السوق قیل له بکم هذا فقال بمائة درهم فقیل له إنه یساوی نصف درهم فرمی به و قال لعنه الله ما أکثر أسماءه و أقلّ ثمنه و هذه الأسماء للذکر قاله فی الکفایة و قال ابن قتیبة یقال فی الأنثی سنورة

وَ رَوَی الْحَاکِمُ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَأْتِی دَارَ قَوْمٍ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ دُونَهُ دُورٌ لَا یَأْتِیهَا فَشَقَّ عَلَیْهِمْ ذَلِکَ فَکَلَّمُوهُ فَقَالَ إِنَّ فِی دَارِکُمْ کَلْباً قَالُوا فَإِنَّ فِی دَارِهِمْ سِنَّوْراً فَقَالَ السِّنَّوْرُ سَبُعٌ.

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی قَالَ: الْهِرَّةُ لَیْسَتْ بِنَجِسٍ إِنَّمَا هِیَ مِنَ الطَّوَّافِینَ عَلَیْکُمْ.

و الطوافون الخدم و الطوافات الخدامات جعلها بمنزلة الممالیک و قیل إن أهل سفینة نوح علیه السلام تأذوا من الفأر فمسح نوح جبهة الأسد فعطس و رمی بالسنور فلذلک هو أشبه شی ء بالأسد بحیث لا یمکن أن یصور الهر إلا جاء أسدا و هو ظریف

ص: 67


1- 1. هذا یخالف ما تقدم من أن الهر لم یکن قبل ذلک بل وجد فی السفینة.
2- 2. الدّر المنثور ج 3 ص 328 و 329 و 330.

لطیف و ظریفی است که با آب دهان خود صورتش را می لیسد. هرگاه جنس ماده آن گرسنه شود، بچه های خود را می خورد. خداوند متعال در دل فیل ترس از او را نهاده است، به گونه ای که اگر گربه ای را ببیند پا به فرار می گذارد. آورده اند که گروهی از مردمان هند بدین سبب شکست خوردند.

گربه سه نوع است: اهلی، وحشی و گربه زباد. این حیوان در پاره ای از خصوصیات به انسان شباهت دارد؛ از جمله اینکه عطسه می کند، خمیازه می کشد، اندام خود را می کشد و با دست غذا می خورد. قزوینی از ابن فقیه نقل می کند که برخی از گربه ها بال هایی چون بال خفاش دارند که از بناگوش تا دم آنها کشیده شده است. عالمان می گویند که نگهداری و تربیت گربه مستحب است.(1)

روایت27.

کافی: امام علیه السلام فرمود: سگان تماما سیاه از جنس جنیان هستند.(2)

روایت28.

کافی: ابو حمزه ثمالی نقل می کند: با امام صادق علیه السلام در بین راه مکه و مدینه بودیم. آن حضرت وقتی به سمت چپ خود برگشتند سگ تماما سیاهی را مشاهده کرده و فرمود: تو را چه شده - خداوند زشتت گرداند - چقدر شتاب داری؟ ناگهان آن سگ شبیه پرنده­ای شد. گفتم: جانم به فدایت این چیست؟ فرمود: این عثم، پیک جنیان است. در این ساعت هشام مرد و او می­پرد و خبر مرگ او را در همه جا پخش می­کند.(3)

روایت29.

کافی: امام صادق علیه السلام روایت می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموند:

ص: 68


1- . حیاة الحیوان 2 : 24 - 25
2- . کافی 6 : 552
3- . کافی 6 : 553

لطیف یمسح بلعابه وجهه (1) و إذا جاعت الأنثی أکلت أولادها و قد یخلق الله فی قلب الفیل الهرب (2) منه فهو إذا رأی سنورا هرب و حکی أن جماعة من الهند هزموا بذلک و السنور ثلاثة أنواع أهلی و وحشی و السنور الزباد و یناسب الإنسان فی أمور منها أن یعطس و یتثاءب و یتمطی و یتناول الشی ء بیده و ذکر القزوینی عن ابن الفقیه أن لبعض السنانیر أجنحة کأجنحة الخفافیش من أصل الأذن إلی الذنب قال العلماء اتخاذ السنور و تربیته مستحبّ (3).

«27»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا علیهما السلام قَالَ: الْکِلَابُ السُّودُ الْبُهْمُ مِنَ الْجِنِ (4).

«28»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: کُنْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِیمَا بَیْنَ مَکَّةَ وَ الْمَدِینَةِ إِذَا الْتَفَتَ عَنْ یَسَارِهِ فَإِذَا کَلْبٌ أَسْوَدُ بَهِیمٌ فَقَالَ مَا لَکَ قَبَّحَکَ اللَّهُ مَا أَشَدَّ مُسَارَعَتَکَ فَإِذَا هُوَ شِبْهٌ بِالطَّائِرِ فَقُلْتُ مَا هَذَا جُعِلْتُ فِدَاکَ فَقَالَ هَذَا عَثِمٌ (5) بَرِیدُ الْجِنِّ مَاتَ هِشَامٌ السَّاعَةَ فَهُوَ یَطِیرُ یَنْعَاهُ فِی کُلِّ بَلْدَةٍ(6).

«29»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مِسْمَعٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله:

ص: 68


1- 1. زاد فی المصدر: و إذا تلطخ شی ء من بدنه نظفه و هو فی آخر الشتاء تهیج شهوته فیتألم ألما شدیدا من لذع مادة النطفة فلا یزال یصیح حتّی یلقی تلک المادة.
2- 2. فی المصدر: و قد جعل اللّه تعالی فی قلب الفیل الفرق منه.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 24 و 25.
4- 4. الفروع 6: 552.
5- 5. فی المصدر: غثیم.
6- 6. فروع الکافی 6: 553 فیه: و هو.

سگان از جنیان ناتوانند. اگر یکی از شما غذایی را بخورد و سگی جلوی او باشد یا باید چیزی به بدهد و یا آن سگ را براند؛ چرا که نفس بدی دارد.(1)

روایت30.

کافی: از امام صادق علیه السلام درباره سگان پرسیدند؛ فرمود: هر سگ تماما سیاه، هر سگ تماما سرخ و هر سگ تماما سفید. [از جن است.] به این سبب خداوند سگان را از جن آفرید و سگی که ابلق(دو رنگ) باشد، مسخ از جن و انسان است.(2)

توضیح

اینکه سگ سیاه و غیر آن از جن است، امکان دارد به این معنا باشد که سگ خصوصیت جن را داراست یا اینکه گاهی جن به شکل آن درمی آید یا اینکه سگ از جنیان مسخ شده است؛ بدین معنا که در اصل جن بوده و سپس مسخ شده است. و اینکه فرمود «سگ ابلق مسخ از جن و انسان است» احتمال همین معانی را دارد؛ به این گونه که یا بر صفت جن­های بد و انسان­های بد - با هم - است. یا اینکه گاهی از جن مسخ شده و گاهی از انسان مسخ شده است. و یا اینکه از مسخ شده انس و مسخ شده جن متولد می شود.

دمیری می گوید: مسلم از ابوذر رضی الله عنه نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: الاغ، زن و سگ سیاه نماز را باطل می کنند. از ابوذر پرسیدند: سگ سیاه چه رابطه ای با سگ سرخ و سگ زرد دارد؟ ابوذر گفت: ای فرزند برادرم! همین را از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدم. فرمود: سگ سیاه شیطان است.

یکی از اهل علم، حدیث را بر ظاهر آن تفسیر کرده و گفته است: شیطان به شکل سگ سیاه درمی آید و از این روست که حضرت فرمود: از تیره سگان هر سگ تماما سیاه را بکشید.

و گفته شده از آنجایی که سگ سیاه بیشتر از سایر سگ ها زیان می رساند و در مقایسه با آنها ترسناک تر است، وقتی نمازگزار آن را می بیند، حواسش پرت شده و به همین سبب نماز او باطل می گردد. جمهور همین تأویل را در باره حدیث رسول خدا در رابطه با باطل شدن نماز به واسطه دیدن زن

ص: 69


1- . کافی 6 : 553
2- . کافی 6 : 553

الْکِلَابُ مِنْ ضَعَفَةِ الْجِنِّ فَإِذَا أَکَلَ أَحَدُکُمْ طَعَاماً وَ شَیْ ءٌ مِنْهَا بَیْنَ یَدَیْهِ فَلْیُطْعِمْهُ أَوْ لِیَطْرُدْهُ فَإِنَّ لَهَا أَنْفُسَ سَوْءٍ(1).

«30»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی هَاشِمٍ عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِی سَلَمَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سُئِلَ عَنِ الْکِلَابِ فَقَالَ کُلُّ أَسْوَدَ بَهِیمٍ وَ کُلُّ أَحْمَرَ بَهِیمٍ وَ کُلُّ أَبْیَضَ بَهِیمٍ فَلِذَلِکَ خَلَقَ الْکِلَابَ مِنَ الْجِنِّ وَ مَا کَانَ أَبْلَقَ فَهُوَ مَسْخٌ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ (2).

بیان

کون الکلب الأسود و غیره من الجن یحتمل أن یکون المعنی أنه علی صفتها أو أنه قد تتصور الجن بصورته أو مسخ من الجن أی کان فی الأصل جنیا فمسخ بتلک الصورة و أما کون الأبلق مسخا من الجن و الإنس فهو أیضا یحتمل تطیر الوجوه المذکورة بأنه علی صفة شرار الجن و الإنس معا أو قد یکون ممسوخا من الجن و قد یکون ممسوخا من الإنس أو متولدا من ممسوخ الجن و ممسوخ الإنس.

قَالَ الدِّمْیَرِیُّ رَوَی مُسْلِمٌ عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: یَقْطَعُ الصَّلَاةَ الْحِمَارُ وَ الْمَرْأَةُ وَ الْکَلْبُ الْأَسْوَدُ قِیلَ لِأَبِی ذَرٍّ مَا بَالُ الْکَلْبِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْکَلْبِ الْأَحْمَرِ [وَ] مِنَ الْکَلْبِ الْأَصْفَرِ قَالَ یَا ابْنَ أَخِی سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَمَّا سَأَلْتَنِی عَنْهُ (3) فَقَالَ الْکَلْبُ الْأَسْوَدُ شَیْطَانٌ.

فحمله بعض أهل العلم علی ظاهره و قال الشیطان یتصور بصورة الکلاب السود و لذا

قَالَ علیه السلام: اقْتُلُوا مِنْهُنَّ کُلَّ أَسْوَدَ بَهِیمٍ.

و قیل لما کان الکلب الأسود أشد ضررا من غیره و أشد ترویعا کان المصلی إذا رآه اشتغل عن صلاته فانقطعت علیه لذلک و کذلک تأول الجمهور قوله صلی الله علیه و آله یقطع الصلاة المرأة

ص: 69


1- 1. فروع الکافی 6: 553 فیه: الطعام.
2- 2. فروع الکافی 6: 553.
3- 3. فی المصدر: مثل ما سألتنی.

و الاغ آورده اند. پس این، مبالغه در ترساندن از قطع نماز و پرت شدن حواس نمازگزار با اشتغال به این امور است؛ زیرا زن افسونگری، و الاغ عرعر می کند و سگ سیاه می ترساند و بدین ترتیب ذهن مشوش می شود. از آنجایی که این امور منجر به قطع نماز می شوند، لذا روایت آنها را به عنوان قطع کننده نماز ذکر کرده است. احمد با تمسک به حدیث سگ سیاه گفته که چیزی که این حیوان شکار کند جایز و حلال نیست؛ زیرا این حیوان شیطان است(1)

خوک مابین حیوانات اهلی و درندگان است. از درندگان، دندان و خوردن مردار را داشته و از حیوانات اهلی ویژگی سُم دار بودن و خوردن گیاه و علف را داراست و گویند که این حیوان هیچ ویژگی حیوانات دم دار را ندارد. گفته می­شود هیچ یک از دندان داران قدرت دندانش را ندارند؛ با دندانش به صاحب شمشیر و نیزه ضربه زده و به هر استخوان و عصبی که برخورد کند قطعش می­کند. از شگفتی های این حیوان آن است که وقتی یکی از چشمانش کنده شود، بلافاصله جان می دهد.

انس نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: طلب علم بر هر مسلمانی واجب است و کسی که علم را به نااهل آن می­دهد، مانند کسی است که گردنبندی از گوهر، مروارید و دُر را بر گردن خوک ها می آویزد.

در کتاب احیا آمده: مردی نزد ابن سیرین رفت و به او گفت: در خواب دیدم که من دُرها را به گردن خوک ها می آویزم. ابن سیرین گفت: حکمت را به نااهل آن می آموزی.(2)

ص: 70


1- . حیاة الحیوان 2 : 218 - 219
2- . حیاة الحیوان 1: 219 - 220

و الحمار فإن ذلک (1) مبالغة فی الخوف علی قطعها و إفسادها بالشغل عن المذکورات و ذلک أن (2) المرأة تفتن و الحمار ینهق و الکلب الأسود یروع و یشوش الفکر فلما کانت هذه الأمور آئلة إلی القطع جعلها قاطعة و احتج أحمد بحدیث الکلب الأسود علی أنه لا یجوز صیده و لا یحل لأنه شیطان (3).

و قال الخنزیر مشترک بین البهیمیة و السبعیة فالذی فیه من السبع الناب و أکل الجیف و الذی فیه من البهیمیة الظلف و أکل العشب و العلف و یقال أنه لیس شی ء من ذوات الأذناب (4) ما للخنزیر من قوة نابه حتی أنه یضرب بنابه صاحب السیف و الرمح فیقطع کل ما لاقی جسده من عظم و عصب و من عجیب أمره إذا قلعت إحدی عینیه مات سریعا.

وَ رَوَی ابْنُ مَاجَهْ عَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ وَ وَاضِعُ الْعِلْمِ فِی غَیْرِ أَهْلِهِ کَمُقَلِّدِ الْخَنَازِیرِ الْجَوْهَرَ وَ اللُّؤْلُؤَ وَ الدُّرَّ(5).

و قال فی الإحیاء جاء رجل إلی ابن سیرین و قال رأیت کأنی أعلق الدر فی أعناق الخنازیر فقال أنت تعلم الحکمة غیر أهلها(6).

ص: 70


1- 1. فی المصدر: بان ذلک.
2- 2. فی المصدر: و افسادها من الشغل بهذه المذکورات و ذلک لان.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 218 و 219.
4- 4. فی المصدر: من ذوات الانیاب و الاذناب.
5- 5. فی المصدر: و الدر و الذهب.
6- 6. حیاة الحیوان 1: 219 و 220.

باب دوم: روباه، خرگوش، گرگ و شیر

روایات

روایت1.

کافی: امام صادق علیه السلام در باره آیه «وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ»(1) {ولی هر کس تکرار کند خدا از او انتقام می گیرد} فرمود: مردی در حالی که مُحرم بود به راه افتاد و روباهی را گرفته و آتش را نزدیک صورتش برد. روباه فریاد کرد و بادی از او در رفت. دوستان آن مرد او را از این کار نهی کردند سپس مرد آن روباه را رها کرد. هنگامی که آن مرد خوابیده بود، ماری آمد داخل دهان او شد و او را رها نکرد تا اینکه چون روباه بادی از او در رفت، آنگاه مار مرد را رها کرد.(2)

روایت2.

دلائل الإمامه: محمد بن مسلم نقل می کند: با امام باقر علیه السلام در راه مکه و مدینه بودیم؛ من بر الاغ خود و ایشان بر استر خود سوار بودند که ناگهان گرگی از قله کوه روی آورده و نزد امام رسید و استر امام را نگاه داشته و نزدیک امام شد و دستش را بر کوهه زین گذاشته و گردنش را به سمت امام دراز کرد. امام نیز گوش خود را مدتی به او نزدیک کرد و سپس فرمود: برو، انجام دادم. گرگ شتابان بازگشت. گفتم: جانم به فدایت، صحنه عجیبی را دیدم. فرمود: آیا فهمیدی چه گفت؟ گفتم: خدا، رسول خدا و فرزند رسولش می دانند. فرمود: گفت جفتم در این کوه هست و زایمان بر وی سخت شده است. از خداوند عزّ و جلّ خلاص و رهایی او را بخواه و اینکه خداوند از نسل من

ص: 71


1- . مائده / 95
2- . کافی 4 : 397

باب 2 الثعلب و الأرنب و الذئب و الأسد

روایات

«1»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ (1) قَالَ إِنَّ رَجُلًا انْطَلَقَ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَأَخَذَ ثَعْلَباً فَجَعَلَ یُقَرِّبُ النَّارَ إِلَی وَجْهِهِ وَ جَعَلَ الثَّعْلَبُ یَصِیحُ وَ یُحْدِثُ مِنِ اسْتِهِ وَ جَعَلَ أَصْحَابُهُ یَنْهَوْنَهُ عَمَّا یَصْنَعُ ثُمَّ أَرْسَلَهُ بَعْدَ ذَلِکَ فَبَیْنَمَا الرَّجُلُ نَامَ إِذْ جَاءَتْهُ حَیَّةٌ فَدَخَلَتْ فِی فِیهِ فَلَمْ تَدَعْهُ حَتَّی جَعَلَ یُحْدِثُ کَمَا أَحْدَثَ الثَّعْلَبُ ثُمَّ خَلَّتْ (2) عَنْهُ.

«2»

دَلَائِلُ الطَّبَرِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: کُنْتُ مَعَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام بَیْنَ مَکَّةَ وَ الْمَدِینَةِ نَسِیرُ أَنَا عَلَی حِمَارٍ لِی وَ هُوَ عَلَی بَغْلَةٍ لَهُ (3)

إِذْ أَقْبَلَ ذِئْبٌ مِنْ رَأْسِ الْجَبَلِ حَتَّی انْتَهَی إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَحَبَسَ لَهُ الْبَغْلَةَ حَتَّی دَنَا مِنْهُ فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی قَرَبُوسِ (4) السَّرْجِ وَ مَدَّ عُنُقَهُ إِلَیْهِ وَ أَدْنَی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام أُذُنَهُ مِنْهُ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ لَهُ امْضِ فَقَدْ فَعَلْتُ فَرَجَعَ مُهَرْوِلًا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ لَقَدْ رَأَیْتُ عَجَباً فَقَالَ هَلْ تَدْرِی مَا قَالَ قُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ فَقَالَ ذَکَرَ أَنَّ زَوْجَتَهُ فِی هَذَا الْجَبَلِ وَ قَدْ عَسُرَ عَلَیْهَا وِلَادَتُهَا فَادْعُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُخَلِّصَهَا وَ أَنْ لَا یُسَلِّطَ شَیْئاً مِنْ نَسْلِی

ص: 71


1- 1. المائدة: 95.
2- 2. فروع الکافی 4: 397.
3- 3. فی المصدر: فبینا نسیر بین مکّة و المدینة و انا علی حمار و هو علی بغلة.
4- 4. فی المصدر: فدنا منه حتّی وضع.

بر هیچ یک از شیعیان شما اهل بیت مسلط نگرداند. گفتم: چنین کردم.(1)

روایت3.

دلائل الإمامه: مردی نزد امام صادق علیه السلام آمد و به ایشان گفت: ای فرزند رسول خدا، حکیم بن عباس کلبی در کوفه اشعار هجوآمیزی در باره شما برای مردم می سراید. فرمود: آیا چیزی از آن را حفظ داری؟ گفت: آری و آن را خواند.

- ما برای شما زید را بر تنه درخت خرما به صلیب کشیدیم و ندیدیم شخص هدایت شده ای را که در این تنه به صلیب کشیده شود .

- و از روی سفاهت و نادانی، عثمان را با علی مقایسه نمودید؛ در حالی که عثمان از علی نکوتر و بهتر است.

امام علیه السلام دو دست خود را سمت آسمان گرفتند، در حالی که دستانشان می لرزید، گفتند: پروردگارا اگر دروغگو باشد، سگت را بر او مسلط گردان. راوی می گوید: حکیم از کوفه خارج شده و شب هنگام به راه افتاد که در راه با شیری روبرو شد و شیر او را خورد. برای امام صادق علیه السلام که در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، مژده آوردند. حضرت به سجده افتاده و فرمود: حمد و سپاس خداوندی راست که وعده اش بر ما صادق است.(2)

توضیح

در کتاب النهایه در روایتی از حلیمه چنین آمده است: «رکبتُ أَتَاناً لی فخرجت أمام الرکب حتی ما یعلق بها أحد منهم» منظور از «یعلق بها» یعنی کسی به آن نمی رسید. در روایت ابن مسعود نیز آمده است: «أن أمیرا کان بمکة یسلم تسلیمتین فقال أنی علقها فإن رسول الله ص کان یفعلها»: یعنی آن را از کجا آموخت و از که گرفت؟(3)

روایت4.

دلائل الإمامه: امام صادق علیه السلام با

ص: 72


1- . دلائل الإمامة: 98
2- . دلائل الإمامة: 115
3- . نهایة 3 : 138

عَلَی أَحَدٍ مِنْ شِیعَتِکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ فَقُلْتُ قَدْ فَعَلْتُ (1).

«3»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْقَاضِی أَبِی الْفَرَجِ الْمُعَافِی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْقَاسِمِ الْکَوْکَبِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِیِّ عَنْ ثُمَامَةَ بْنِ أَشْرَسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ حَکِیمُ بْنُ عَبَّاسٍ الْکَلْبِیُّ یُنْشِدُ النَّاسَ بِالْکُوفَةِ هِجَاءَکُمْ فَقَالَ هَلْ عَلِقْتَ مِنْهُ بِشَیْ ءٍ قَالَ بَلَی فَأَنْشَدَهُ:

صَلَبْنَا لَکُمْ زَیْداً عَلَی جِذْعِ نَخْلَةٍ***وَ لَمْ نَرَ مَهْدِیّاً عَلَی الْجِذْعِ یُصْلَبُ

وَ قِسْتُمْ بِعُثْمَانَ عَلِیّاً سَفَاهَةً***وَ عُثْمَانُ خَیْرٌ مِنْ عَلِیٍّ وَ أَطْیَبُ

فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَدَیْهِ إِلَی السَّمَاءِ وَ هُمَا یَنْتَفِضَانِ رِعْدَةً فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ کَاذِباً فَسَلِّطْ عَلَیْهِ کَلْبَکَ قَالَ فَخَرَجَ حَکِیمٌ مِنَ الْکُوفَةِ فَأَدْلَجَ (2)

فَلَقِیَهُ الْأَسَدُ فَأَکَلَهُ فَجَاءُوا(3)

بِالْبَشِیرِ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ هُوَ فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِذَلِکَ فَخَرَّ لِلَّهِ سَاجِداً وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ (4).

بیان

فی النهایة فی حدیث حلیمة رکبتُ أَتَاناً لی فخرجت أمام الرکب حتی ما یعلق بها أحد منهم أی ما یتصل بها و یلحقها و فی حدیث ابن مسعود أن أمیرا کان بمکة یسلم تسلیمتین فقال أنی علقها فإن رسول الله صلی الله علیه و آله کان یفعلها أی من أین تعلمها و ممن أخذها(5).

«4»

الدَّلَائِلُ، عَنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ

ص: 72


1- 1. دلائل الإمامة: 98 فیه: فقد رأیت عجبا فقال علیه السلام: هذا الذئب ذکر لی ان زوجته فی هذا الجبل قد عسر علیها ولادها و سألنی أن أدعو اللّه لیحفظها و لا یسلط شیئا من نسلها علی شیعتنا.
2- 2. أی سار فی اللیل کله او فی آخره.
3- 3. فی المصدر: فجاء البشیر.
4- 4. دلائل الإمامة: 115 فیه:« عمر بن محمّد الأزدیّ» و فیه: فسلط علیه کلبا من کلابک.
5- 5. النهایة 3: 138.

جمعی از یاران خود به سمت زمین کشاورزی خود می­رفتند. آنان مشغول رفتن بودند که گرگی به حضرت روی آورد. وقتی غلامان حضرت این صحنه را دیدند به سمت گرگ رفتند. امام فرمود: رهایش کنید، او نیازی دارد. گرگ نزدیک امام شده و دستان خود را بر چهارپای امام گذاشت و بر افسار آن را گرفت. امام سرش را پایین آورد و گرگ با زبان خود با امام صحبت کرد. امام با زبان خود آن حیوان پاسخش را دادند. پس گرگ برگشته و شتابان رفت. یاران امام گفتند: چیز شگفتی دیدیم. امام فرمود: آن حیوان به من خبر آورد که جفت خود را پشت این کوه در درون غاری گذاشته است و چون جفت او درد زایمان گرفته است، این گرگ ترسیده و از من خواست تا برای رهایی او دعا کنم و از خدا بخواهم که پسری روزی آنان کند تا ولیّ و دوستدار ما باشد، و من نیز به او آن را ضمانت کردم. راوی می گوید: امام راه افتاد و ما نیز با ایشان به سمت ده ایشان راه افتادیم. امام فرمود: توله نری برای گرگ متولد شد. ما یک ماه در دهکده ایشان ماندیم سپس آن حضرت به همراه یاران خود بازگشتند که ناگهان در راه گرگ به همراه جفت و توله اش برای امام زوزه کردند، امام نیز با زبان خودِ آنها پاسخشان دادند. یاران امام نیز توله گرگ را دیده و دانستند که حضرت بر آنان راست گفته است. امام علیه السلام فرمود: آیا فهمیدید که آنها چه گفتند؟ گفتند: نه. امام علیه السلام فرمود: آنها از خدا بایر من و شما حسن دوستی را خواستند و من نیز بر آنها چنین دعا کرده و من دستور دادم تا دوست و اهل بیت مرا اذیت نکنند و آنها مرا از این امر مطمئن ساختند.(1)

روایت5.

دلائل الإمامه: منصور امام صادق علیه السلام را به سوی کوفه گسیل داشت. هنگامی که به امام اجازه داد. امام به من فرمود: ای مفضل!آیا همراه من می شوی؟ گفتم: آری جانم به فدایت. فرمود: پس هنگامی که شب شد پیش من بیا. پس آنگاه که نیمه شب شد، امام علیه السلام خارج شده و من نیز به همراه ایشان خارج شدم. ناگهان من با دو شیری زین دار و افسار زده روبه رو شدم. آن حضرت با دست خود بر

ص: 73


1- . دلائل الإمامة: 119 - 120

مِیثَمٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّهُ خَرَجَ إِلَی ضَیْعَةٍ لَهُ مَعَ بَعْضِ أَصْحَابِهِ فَبَیْنَمَا هُمْ یَسِیرُونَ إِذاً ذِئْبٌ قَدْ أَقْبَلَ إِلَیْهِ فَلَمَّا رَأَی غِلْمَانَهُ أَقْبَلُوا إِلَیْهِ قَالَ دَعُوهُ فَإِنَّ لَهُ حَاجَةً فَدَنَا مِنْهُ حَتَّی وَضَعَ کَفَّهُ عَلَی دَابَّتِهِ وَ تَطَاوَلَ بِخَطْمِهِ وَ طَأْطَأَ رَأْسَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَکَلَّمَهُ الذِّئْبُ بِکَلَامٍ لَا یُعْرَفُ فَرَدَّ عَلَیْهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مِثْلَ کَلَامِهِ فَرَجَعَ یَعْدُو(1)

فَقَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ قَدْ رَأَیْنَا عَجَباً فَقَالَ إِنَّهُ أَخْبَرَنِی أَنَّهُ خَلَّفَ زَوْجَتَهُ خَلْفَ هَذَا الْجَبَلِ فِی کَهْفٍ وَ قَدْ ضَرَبَهَا الطَّلْقُ وَ خَافَ عَلَیْهَا فَسَأَلَنِی الدُّعَاءَ لَهَا بِالْخَلَاصِ وَ أَنْ یَرْزُقَهُ اللَّهُ ذَکَراً یَکُونُ لَنَا وَلِیّاً وَ مُحِبّاً فَضَمِنْتُ لَهُ ذَلِکَ قَالَ فَانْطَلَقَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ انْطَلَقْنَا مَعَهُ إِلَی ضَیْعَتِهِ وَ قَالَ إِنَّ الذِّئْبَ قَدْ وُلِدَ لَهُ جِرْوُ ذَکَرٍ قَالَ فَمَکَثْنَا فِی ضَیْعَتِهِ مَعَهُ شَهْراً ثُمَّ رَجَعَ مَعَ أَصْحَابِهِ فَبَیْنَا هُمْ رَاجِعُونَ إِذَا هُمْ بِالذِّئْبِ وَ زَوْجَتِهِ وَ جِرْوِهِ فَعَوَوْا فِی وَجْهِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَأَجَابَهُمْ بِمِثْلِهِ وَ رَأَوْا أَصْحَابُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الْجِرْوَ وَ عَلِمُوا أَنَّهُ قَدْ قَالَ لَهُمُ الْحَقَّ وَ قَالَ لَهُمْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام تَدْرُونَ مَا قَالُوا قَالُوا لَا قَالَ کَانُوا یَدْعُونَ اللَّهَ لِی وَ لَکُمْ بِحُسْنِ الصَّحَابَةِ وَ دَعَوْتُ لَهُمْ بِمِثْلِهِ وَ أَمَرْتُهُمْ أَنْ لَا یُؤْذُوا لِی وَلِیّاً وَ لَا لِأَهْلِ بَیْتِی فَضَمِنُوا لِی ذَلِکَ (2).

«5»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ التَّلَّعُکْبَرِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: کَانَ الْمَنْصُورُ قَدْ وَفَدَ بِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِلَی الْکُوفَةِ فَلَمَّا أَذِنَ لَهُ قَالَ لِی یَا مُفَضَّلُ هَلْ لَکَ فِی مُرَافَقَتِی فَقُلْتُ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ إِذَا کَانَتِ اللَّیْلَةُ فَصِرْ إِلَیَّ فَلَمَّا کَانَ فِی نِصْفِ اللَّیْلِ خَرَجَ وَ خَرَجْتُ مَعَهُ فَإِذَا أَنَا بِأَسَدَیْنِ مُسْرَجَیْنِ مُلْجَمَیْنِ قَالَ فَخَرَجْتُ فَضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَی

ص: 73


1- 1. فرجع یعوو.
2- 2. دلائل الإمامة: 119 و 120.

چشم من زده و آن را بستند و مرا پشت خود [بر شیر] سوار کردند و صبح به مدینه رسیدیم و من همراه ایشان در منزلشان بودم تا اینکه خانواده شان وارد شدند.(1)

روایت6.

دلائل الإمامه: ابو خالد کابلی نقل می کند: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم، ایشان به من فرمود: ای اباخالد! نامه مرا بگیر و آن را به فلان بیشه - که نامش را برد - ببر و آنجا بازش کن و هر حیوان درنده ای نزد تو آمد، آن را پیش من بیاور. گفتم: معذورم بدار، فدایت شوم. فرمود: ای اباخالد! برو. راوی می گوید: با خود گفتم: ای اباخالد! اگر یک ظالم بی رحم به تو دستور می داد، و از آن سر باز می زدی، آنگاه حالت چگونه بود؟ راوی می گوید: فرمان امام را به جا آورده و به آن بیشه رفتم و نامه را آنجا باز کردم دادم. یکی از آن حیوانات همراه من آمد و هنگامی که نزد امام علیه السلام رسیدیم، به آن [درنده] نگاه کردم که مقابل امام ایستاده و یک موی خود را نیز تکان نمی داد. با زبانی اشاره کرد که من آن را نفهمیدم. نزد امام ماندم و از بی تحرکی و سکون آن درنده نزد وی شگفت زده بودم. امام علیه السلام فرمود: ای ابا خالد! تو را چه شده است که در فکر فرو رفته ای؟ گفتم به خشک زدن درنده نزد شما می اندیشم. راوی می گوید: سپس درنده رفت و اندکی درنگ نکردم که آن درنده در حالی که کیسه ای در دهان خود داشت، پیدا شد. گفتم: جانم به فدایت، این چیز شگفتی است. فرمود: ای ابا خالد! این کیسه ای است که فلانی با مفضّل بن عمر آن را بر من فرستاده است و آنچه در کیسه است به آن نیاز داشتم و راه نیز ترسناک بود، پس این درنده را فرستادم و آن را بر من آورد. با خود گفتم: به خدا سوگند آسوده خاطر نمی شوم تا اینکه مفضّل بن عمر بیاید و آن را [از او] جویا شوم. امام علیه السلام خندیده و به من فرمود: ای ابا خالد! مطمئن نمی شوی تا اینکه مفضّل بن عمر بیاید!. راوی می گوید: سوگند به خدا از این امر حیرتی به من دست داد و

ص: 74


1- . دلائل الإمامة: 125- 126

عَیْنَیَ (1) فَشَدَّهَا ثُمَّ حَمَلَنِی رَدِیفاً فَأَصْبَحَ بِالْمَدِینَةِ وَ أَنَا مَعَهُ فَلَمْ یَزَلْ فِی مَنْزِلِهِ حَتَّی قَدِمَ عِیَالَهُ (2).

«6»

وَ مِنْهُ، بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَخِیهِ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورِ بْنِ نُوحٍ (3) عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لِی یَا بَا خَالِدٍ خُذْ رُقْعَتِی فَأْتِ غَیْضَةً قَدْ سَمَّاهَا فَانْشُرْهَا فَأَیُّ سَبُعٍ جَاءَ مَعَکَ فَجِئْنِی بِهِ قَالَ قُلْتُ أَعْفِنِی (4) جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ فَقَالَ لِی اذْهَبْ یَا بَا خَالِدٍ قَالَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی یَا بَا خَالِدٍ لَوْ أَمَرَکَ جَبَّارٌ عَنِیفٌ (5) ثُمَّ خَالَفْتَهُ إِذاً کَیْفَ یَکُونُ حَالُکَ قَالَ فَفَعَلْتُ ذَلِکَ حَتَّی إِذَا صِرْتُ إِلَی الْغَیْضَةِ وَ نَشَرْتُ الرُّقْعَةَ جَاءَ مَعِی وَاحِدٌ مِنْهَا فَلَمَّا صَارَ بَیْنَ یَدَیْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام نَظَرْتُ إِلَیْهِ وَاقِفاً مَا یُحَرِّکُ مِنْ شَعْرِهِ شَعْرَةً فَأَوْمَأَ بِکَلَامٍ لَمْ أَفْهَمْهُ قَالَ فَلَبِثْتُ عِنْدَهُ وَ أَنَا مُتَعَجِّبٌ مِنْ سُکُونِ السَّبُعِ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ لِی یَا بَا خَالِدٍ مَا لَکَ تَتَفَکَّرُ قَالَ قُلْتُ أُفَکِّرُ فِی إِعْظَامِ السَّبُعِ قَالَ ثُمَّ مَضَی السَّبُعُ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا وَقْتاً قَلِیلًا حَتَّی طَلَعَ السَّبُعُ وَ مَعَهُ کِیسٌ فِی فِیهِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عَجِیبٌ قَالَ یَا بَا خَالِدٍ هَذَا کِیسٌ وَجَّهَ بِهِ إِلَیَّ فُلَانٌ (6)

مَعَ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ احْتَجْتُ إِلَی مَا فِیهِ وَ کَانَ الطَّرِیقُ مَخُوفاً فَبَعَثْتُ هَذَا السَّبُعَ فَجَاءَ بِهِ قَالَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی وَ اللَّهِ لَا أَبْرَحُ حَتَّی یَقْدَمَ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ وَ أَعْلَمَ ذَلِکَ قَالَ فَضَحِکَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام ثُمَّ قَالَ لِی نَعَمْ یَا بَا خَالِدٍ لَا تَبْرَحْ حَتَّی یَأْتِیَ الْمُفَضَّلُ قَالَ فَتَدَاخَلَنِی وَ اللَّهِ مِنْ ذَلِکَ حَیْرَةٌ ثُمَ

ص: 74


1- 1. فی المصدر: علی عینی.
2- 2. دلائل الإمامة: 125 و 126.
3- 3. فی المصدر:« عن عبد اللّه بن محمّد بن منصور بزج» أقول: لعل بزج مصحف بزرج و هو معرب بزرگ، و منصور بن بزرج مذکور فی الرجال.
4- 4. فی المصدر: اعفنی من ذلک.
5- 5. فی المصدر: جبار عنید.
6- 6. فی المصدر: فلان بن فلان.

گفتم: مرا ببخش فدایت شوم. چند روزی ماندم تا مفضّل آمد و امام به دنبال من فرستاد. مفضّل خطاب به امام گفت: خدا مرا فدای تو کند، فلانی به من کیسه ای داد که در آن پولی بود و هنگامی که من در مکان چنین و چنانی رسیدم، درنده ای از راه رسیده و ما را از بارهایمان جدا کرد و هنگامی که آن درنده رفت، میان بارها دنبال کیسه گشتم، ولی آن را نیافتم. امام علیه السلام فرمود: ای مفضّل! آیا کیسه را می شناسی؟ گفت آری خداوند مرا فدای تو گرداند. امام به کنیزی فرمود تا کیسه را بیاورد، کنیز کیسه را آورد و وقتی که مفضّل به آن نگاه کرد، گفت: آری این همان کیسه است. سپس امام علیه السلام فرمود: ای مفضّل! آیا آن درنده را می شناسی؟ گفت خداوند مرا فدای تو بگرداند، آن لحظه دلم را ترس و وحشت فراگرفته بود. امام به او فرمود: نزدیک من بیا. هنگامی که نزدیک حضرت رفت، ایشان دست خود را بر او زده و فرمود: ای ابا خالد، نوشته مرا به بیشه ببر و آن درنده را بر ما بیاور. هنگامی که من روانه بیشه شدم و مانند دفعه پیشین اقدام کردم، درنده با من آمد و زمانی که نزد امام رسید، به تکریم آن درنده از امام نگاه کرده و در دلم استغفار می کردم. سپس امام فرمود: ای مفضّل! این همان است؟ گفت: آری خدا مرا فدای تو کند. فرمود: ای مفضّل! شاد باش که تو با مایی.(1)

توضیح

دست گذاشتن امام بر سر او برای فرو ریختن ترسش بود.

روایت7.

المهج: مفضّل بن ربیع نقل می کند: هارون روزی شراب صبحگاهی را نوشید و سپس دربان خود را فراخوانده و به او گفت: برو علی بن موسی علوی را از زندان بیرون بیاور و او را در اصطبل درندگان بینداز. راوی سخن را به آنجا می رساند که هنگامی [دربان] به اصطبل رسید و در آن را باز کرده و حضرت را داخل اصطبل کرد، در حالی که چهل درنده در آنجا بودند. راوی سخن را این گونه دنبال می کند که [دربان] گفت: وقتی به اصطبل برگشتم، ناگهان دیدم که آن حضرت مشغول نماز خواندن بوده و درندگان گِرد او هستند. راوی سخن را تا پایان حدیث طولانی پیش می برد که بیان آن در باب معجزه های علیه السلام گذشت.

سید بن طاووس رضی الله عنه می گوید: شاید این حدیث درباره امام کاظم علیه السلام باشد، زیرا ایشان زندانی هارون الرشید بودند. ولی من این حدیث را آن گونه که یافتم، بیان کردم.(2)

روایت8.

اختصاص: امام صادق علیه السلام

ص: 75


1- . دلائل الإمامة: 128- 129
2- . مهج الدعوات

قُلْتُ أَقِلْنِی جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ أَقَمْتُ أَیَّاماً ثُمَّ قَدِمَ الْمُفَضَّلُ وَ بَعَثَ إِلَیَّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ الْمُفَضَّلُ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ إِنَّ فُلَاناً بَعَثَ مَعِی کِیساً فِیهِ مَالٌ فَلَمَّا صِرْتُ فِی مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا جَاءَ سَبُعٌ وَ حَالَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ رِحَالِنَا فَلَمَّا مَضَی السَّبُعُ طَلَبْتُ الْکِیسَ فِی الرَّحْلِ فَلَمْ أَجِدْهُ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَا مُفَضَّلُ أَ تَعْرِفُ الْکِیسَ قَالَ نَعَمْ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَا جَارِیَةُ هَاتِی الْکِیسَ فَأَتَتْ بِهِ الْجَارِیَةُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ الْمُفَضَّلُ قَالَ نَعَمْ هَذَا هُوَ الْکِیسُ ثُمَّ قَالَ یَا مُفَضِّلُ تَعْرِفُ السَّبُعَ قَالَ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ کَانَ فِی قَلْبِی فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ رُعْبٌ فَقَالَ لَهُ ادْنُ مِنِّی فَدَنَا مِنْهُ ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ لِأَبِی خَالِدٍ امْضِ بِرُقْعَتِی إِلَی الْغَیْضَةِ فَأْتِنَا بِالسَّبُعِ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَی الْغَیْضَةِ فَفَعَلْتُ مِثْلَ الْفِعْلِ الْأَوَّلِ جَاءَ السَّبُعُ مَعِی فَلَمَّا صَارَ بَیْنَ یَدَیْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام نَظَرْتُ إِلَی إِعْظَامِهِ إِیَّاهُ فَاسْتَغْفَرْتُ فِی نَفْسِی ثُمَّ قَالَ یَا مُفَضَّلُ هَذَا هُوَ قَالَ نَعَمْ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ فَقَالَ یَا مُفَضِّلُ أَبْشِرْ فَأَنْتَ مَعَنَا(1).

بیان

کان وضع الید لذهاب الرعب.

«7»

المهج، [مهج الدعوات] عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ الرَّبِیعِ قَالَ: اصْطَبَحَ الرَّشِیدُ یَوْماً ثُمَّ اسْتَدْعَی حَاجِبَهُ فَقَالَ لَهُ امْضِ إِلَی عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الْعَلَوِیِّ وَ أَخْرِجْهُ مِنَ الْحَبْسِ وَ أَلْقِهِ بِرْکَةَ السِّبَاعِ وَ سَاقَ الْحَدِیثَ إِلَی أَنْ قَالَ لَمَّا انْتَهَیْتُ إِلَی الْبِرْکَةِ فَتَحْتُ بَابَهَا وَ أَدْخَلْتُهُ فِیهَا وَ فِیهَا أَرْبَعُونَ سَبُعاً وَ سَاقَ الْحَدِیثَ إِلَی قَالَ فَعُدْتُ إِلَیْهِ فَإِذَا هُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی وَ السِّبَاعُ حَوْلَهُ إِلَی آخِرِ الْخَبَرِ الطَّوِیلِ الَّذِی تَقَدَّمَ فِی بَابِ مُعْجِزَاتِهِ علیه السلام.

و قال السید(2) رضی الله عنه ربما کان هذا الحدیث عن الکاظم علیه السلام لأنه کان محبوسا عند الرشید لکنی ذکرت هذا کما وجدته (3).

«8»

الْإِخْتِصَاصُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ

ص: 75


1- 1. دلائل الإمامة: 128 و 129.
2- 2. أی السیّد ابن طاوس.
3- 3. مهج الدعوات:

نقل می کنند: علی بن الحسین علیه السلام با یاران خود در راه مکه بودند که روباهی بر ایشان گذر کرد، در حالی که یاران امام مشغول خوردن نهار بودند. امام فرمود: آیا به خاطر خداوند به من اطمینان می دهید که این روباه را هراسان نکنید تا من او را فرا خوانم و آن نزد ما بیاید؟ آنها سوگند خوردند. علی بن الحسین فرمود: ای روباه! بیا. روباه آمد و در برابر امام قرار گرفت. حضرت تکه استخوانی برای آن انداخت و روی خود را از آن برگرداند تا آن را بخورد. حضرت با یاران خود فرمود: آیا به خاطر خدا به من اطمینان می دهید تا من دوباره آن را فرا بخوانم و نزد ما بیاید؟ یاران این اطمینان را به حضرت دادند. امام علیه السلام روباه را فرا خواند و آن آمد. مردی از یاران امام علیه السلام با ترش رویی به چهره روباه نگاه کرد، پس روباه از جمع آنها خارج شده و دوید. امام علیه السلام فرمود: چه کسی پیمان مرا شکست؟ مردی گفت: ای فرزند رسول خدا! من به صورت آن روباه اخم کردم و نمی دانستم. پس آن مرد استغفار کرده و ساکت شد.(1)

مؤلف

دمیری می گوید: ثعلب، حیوانی مشهور است و به جنس ماده آن ثعلبه و جمع آن ثعالب و اثعل است. از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل است که بدترین درندگان، این روباه ها هستند.

از مکر این حیوان در یافتن روزی آن است که خود را به مرگ می زند و شکمش را باد داده و پاهایش را دراز می کند، به گونه ای که گویی مرده است و هنگامی که حیوانی نزدیک او می شود، بر او پریده و آن را صید می کند. ولی این حیله­اش در سگ شکاری اثر نکند. از روباه پرسیدند چرا تو بیشتر از سگ می دوی؟ گفت: من برای خودم می دوم و آن برای دیگران می دود.

جاحظ می گوید: از شگفتی های تقسیم رزق و روزی آن است که گرگ، روباه را شکار کرده و می خورد و روباه، خار پشت را شکار کرده و می خورد و آن افعی را صید کرده و می خورد و افعی گنجشگ را شکار کرده و می خورد و گنجشگ ملخ را صید کرده و می خود و ملخ بچه های زنبور سرخ را می خورد و آن، زنبور عسل را شکار کرده و می خورد و زنبور عسل، مگس را شکار کرده و می خورد و مگس، پشه را شکار کرده و می خورد و عنکبوت، مگس را شکار کرده و می خورد. و گرگ طالب خوردن بچه های روباه است و وقتی که روباه می زاید،

ص: 76


1- . الاختصاص: 298

أَبِی هَاشِمٍ عَنْ سَالِمِ بْنِ مُکْرَمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام مَعَ أَصْحَابِهِ فِی طَرِیقِ مَکَّةَ فَمَرَّ بِهِ ثَعْلَبٌ وَ هُمْ یَتَغَدَّوْنَ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام لَهُمْ هَلْ لَکُمْ أَنْ تُعْطُونِی مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَا تُهَیِّجُونَ هَذَا الثَّعْلَبَ حَتَّی أَدْعُوَهُ فَیَجِی ءَ إِلَیْنَا فَحَلَفُوا لَهُ فَقَالَ یَا ثَعْلَبُ تَعَالِ أَوْ قَالَ ائْتِنَا فَجَاءَ الثَّعْلَبُ حَتَّی وَقَعَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَطَرَحَ إِلَیْهِ عُرَاقاً(1) فَوَلَّی بِهِ لِیَأْکُلَهُ فَقَالَ لَهُمْ هَلْ لَکُمْ أَنْ تُعْطُونِی مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ أَدْعُوَهُ أَیْضاً فَیَجِی ءَ فَأَعْطَوْهُ فَدَعَا فَجَاءَ فَکَلَحَ رَجُلٌ مِنْهُمْ فِی وَجْهِهِ فَخَرَجَ یَعْدُو فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام مَنِ الَّذِی خَفَرَ(2) ذِمَّتِی فَقَالَ رَجُلٌ مِنْهُمْ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا کَلَحْتُ فِی وَجْهِهِ وَ لَمْ أَدْرِ فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فَسَکَتَ (3).

أقول

قال الدمیری الثعلب معروف و الأنثی ثعلبة و الجمع ثعالب و أثعل

وَ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: شَرُّ السِّبَاعِ هَذِهِ الْأَثْعُلُ. یعنی الثعالب.

و من حیلته فی طلب الرزق أنه یتماوت و ینفخ بطنه و یرفع قوائمه حتی یظن أنه مات فإذا قرب منه حیوان وثب علیه و صاده و حیلته هذه لا تتم فی کلب الصید و قیل للثعلب ما لک تعدو أکثر من الکلب فقال أعدو لنفسی و الکلب یعدو لغیره.

قال الجاحظ و من العجب فی قسمة الأرزاق أن الذئب یصید الثعلب فیأکله و الثعلب یصید القنفذ و یأکله و القنفذ یصید الأفعی و یأکلها و الأفعی تصید العصفور و تأکله و العصفور یصید الجراد و یأکله و الجراد یلتمس فراخ الزنابیر و یأکلها و الزنبور یصید النحلة و النحلة یصید الذبابة و یأکلها و الذبابة تصید البعوضة و تأکلها و العنکبوت یصید الذبابة(4) و یأکلها و الذئب یطلب أولاد الثعلب فإذا ولد

ص: 76


1- 1. العراق بالضم: العظم اکل لحمه.
2- 2. خفر فلانا: نقض عهده. غدر به.
3- 3. الاختصاص: 298 فیه: ایکم الذی خفر ذمتی.
4- 4. المصدر خال عن قوله: و العنکبوت اه و لعلّ الصحیح: لیصید البعوضة.

برگ های پیاز دشتی را جلوی لانه خود می گذارد تا گرگ از آنجا فرار کند.(1)

ابوهریره نقل می کند: رسول خدا مرا از سه چیز در نماز نهی کردند: نوک زدنی چون نوک زدن خروس، نشستنی مانند نشستن سگ و روی گرداندنی چون روی گرداندن روباه.(2)

روایت9.

اختصاص: محمد بن مسلم نقل می کند: به همراه امام باقر علیه السلام در راه مکه و مدینه بودم. من بر الاغ خود و ایشان بر استر خود سوار بودند که ناگهان گرگی از قله کوه روی آورده و نزد امام رسید و استر امام را نگاه داشته و نزدیک امام شد و دستش را بر کوهه زین گذاشته و گردنش را به سمت امام دراز کرد. امام نیز گوش خود را مدتی به او نزدیک کرد و سپس فرمود: برو، انجام دادم. گرگ شتابان بازگشت. گفتم: جانم به فدایت، صحنه عجیبی را دیدم. فرمود: آیا فهمیدی چه گفت؟ گفتم: خدا، رسول خدا و فرزند رسولش می دانند. فرمود: گفت جفتم در این کوه هست و زایمان بر وی سخت شده است. از خداوند عزّ و جلّ خلاص و رهایی او را بخواه و اینکه خداوند از نسل من بر هیچ یک از شیعیان شما اهل بیت مسلط نگرداند. گفتم: چنین کردم.(3)

روایت10.

حیاة الحیوان: الذئب، هم با همزه و هم بدون آن استعمال می شود ولی در اصل به صورت همزه است. مونث این کلمه، ذئبه است و جمع قِلّه آن أذؤب و جمع کثیر آن، ذئاب و ذؤبان می باشد. شیر و گرگ در گرسنه بودن و تحمل گرسنگی، مثل هم هستند. شیر پرخور و حریص است، ولی با وجود این ممکن است چند روزی چیزی نخورد. و گرگ که در سرزمین خشک و بی آب و علف بوده اگر چیزی را نیابد، به نسیم بسنده کرده و از آن قوت می­گیرد. شکمش، استخوان توپر را هضم می کند ولی هسته خرما را هضم نمی کند. از شگفتی های

ص: 77


1- . حیاة الحیوان 1: 127 - 128
2- . حیاة الحیوان 1: 130
3- . الاختصاص: 300

وضع أوراق العنصل علی باب وجاره لیهرب الذئب منها(1).

وَ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: نَهَانِی (2) رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الصَّلَاةِ عَنْ ثَلَاثٍ نَقْرَةٍ کَنَقْرَةِ الدِّیکِ وَ إِقْعَاءٍ کَإِقْعَاءِ الْکَلْبِ وَ الْتِفَاتٍ کَالْتِفَاتِ الثَّعْلَبِ (3).

«9»

الْإِخْتِصَاصُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: کُنْتُ مَعَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام بَیْنَ مَکَّةَ وَ الْمَدِینَةِ وَ أَنَا أَسِیرُ عَلَی حِمَارٍ لِی وَ هُوَ عَلَی بَغْلَةٍ لَهُ إِذْ أَقْبَلَ ذِئْبٌ مِنْ رَأْسِ الْجَبَلِ حَتَّی انْتَهَی إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَحَبَسَ الْبَغْلَةَ وَ دَنَا الذِّئْبُ مِنْهُ حَتَّی وَضَعَ یَدَهُ عَلَی قَرَبُوسِ سَرْجِهِ وَ مَدَّ عُنُقَهُ إِلَی أُذُنِهِ وَ أَدْنَی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام أُذُنَهُ مِنْهُ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ لَهُ امْضِ فَقَدْ فَعَلْتُ فَرَجَعَ مُهَرْوِلًا فَقُلْتُ لَهُ رَأَیْتُ عَجِیباً قَالَ وَ تَدْرِی مَا قَالَ قُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ قَالَ إِنَّهُ قَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ زَوْجَتِی فِی ذَلِکَ الْجَبَلِ وَ قَدْ تَعَسَّرَ عَلَیْهَا وِلَادُهَا فَادْعُ اللَّهَ أَنْ یُخَلِّصَهَا وَ أَنْ لَا یُسَلِّطَ شَیْئاً مِنْ نَسْلِی عَلَی أَحَدٍ مِنْ شِیعَتِکُمْ فَقُلْتُ قَدْ فَعَلْتُ (4).

«10»

حیاة الحیوان، الذئب یهمز و لا یهمز و أصله الهمز و الأنثی ذئبة و جمع القلة أذؤب و الکثیر ذئاب و ذؤبان و الأسد و الذئب یختلفان فی الجوع و الصبر علیه-(5)

فالأسد شدید النهم حریص شره و هو مع ذلک یحتمل أن یبقی أیاما لا یأکل شیئا و الذئب و إن کان أقفر منزلا و أقل خصبا و أکثر کدا إذا لم یجد شیئا اکتفی بالنسیم فیقتات به و جوفه یذیب العظم المصمت و لا یذیب نوی التمر و من عجیب

ص: 77


1- 1. حیاة الحیوان 1: 127 و 128.
2- 2. فی المصدر: نهانا.
3- 3. حیاة الحیوان 1: 130.
4- 4. الاختصاص: 300.
5- 5. فی المصدر: و للاسد و الذئب فی الصبر علی الجوع ما لیس لغیرهما من الحیوان لکن الأسد.

آن این است که با یک چشم خوابیده و دیگری بیدار می ماند تا اینکه آن چشم از خواب سیر شود، سپس آن را باز کرده و با آن یکی می خوابد. هرگاه بر برگ پیاز دشتی پا بگذارد، بلافاصله می میرد. خصومت و دشمنی گرگ با گوسفند به طوری است که اگر پوست گوسفند با پوست گرگ باهم جمع شوند، موهای پوست گوسفند می­ریزد. زمانی که گرسنگی بر گرگ چیره شود، زوزه می کشد و گرگ ها دور او جمع می شوند و برخی از آنها در برابر برخی دیگر می ایستند و هر کدام از آنها پشت کند، سایر گرگ ها بر آن پریده و آن را می خورند. هرگاه این حیوان انسانی را ببیند، و در مقابل آن احساس ضعف کند برای فریادرسی و کمک، زوزه می کشد و دیگر گرگ ها صدای آن را شنیده و یکی یکی به سمت انسان روی می آورند و همه آنها به یک اندازه حریص خوردن انسان هستند و اگر انسان یکی از آنها را زخمی و خونین کند، سایر گرگ ها بر سر آن گرگ خونین شده پریده و او را تکه تکه کرده و انسان را رها می کنند.

الحاکم در کتاب المستدرک خود، از ابو سعید نقل می کند: در حالی که چوپانی گوسفندان را در ریگزاری می چراند، گرگی شتابان به گوسفندی حمله ور شد ولی چوپان مانع شده و نگذاشت گرگ چنین کاری را بکند، آن وقت گرگ، روی دم خود نشسته و گفت: ای بنده خدا! آیا مانع من و روزی ام که خداوند آن را بر من مقدر ساخته، می شوی؟ آن مرد گفت: شگفتا گرگی با من سخن می گوید. پس [گرگ] گفت: هان! تو را از امری شگفت تر از خود، باخبر می سازم؛ رسول خدا در بین دو ریگزار می­آید

و مردم را از اخبار پیشینیان آگاه می کند. چوپان گوسفندان خود را به گوشه ای از گوشه های شهر مدینه برد و سپس نزد حضرت آمده و ایشان را باخبر ساخت. حضرت به نزد مردم رفته و فرمود: سوگند به کسی که جانم در اختیار اوست، راست گفت.

ابن عبد البر و دیگران می گویند: گرگ با سه تن از صحابه به نام های، رافع بن عمیره، و سلمة بن أکوع و أهبان بن أوس أسلمی سخن گفت. می گوید: از همین روست که عرب ها وقتی از چیزی تعجب کنند، می گویند: «او مانند گرگ أهبان است.» زیرا اهبان بن اوس در میان گله گوسفند بود که گرگ، گوسفندی را از آن گله گرفت و اهبان بر آن گرگ فریاد بر آورد و گرگ روی دُم خود نشسته و به اهبان گفت: آیا مرا از رزقی که خداوند متعال برایم مقدّر کرده محروم می سازی؟ اهبان می گوید: شگفت انگیزتر از این نشنیده و ندیده ام که گرگی صحبت کند. گرگ گفت: آیا از این واقعه تعجب می کنی، در حالی که رسول خدا در میان این نخل ها بوده - و با دستش به سمت

ص: 78

أمره أنه ینام بإحدی عینیه (1) و الأخری یقظی حتی تکتفی العین النائمة من النوم ثم یفتحها و ینام بالأخری لیحترس بالیقظی و تستریح النائمة و متی وطئ ورق العنصل مات من ساعته و عداوته للغنم بحیث إنه إذا اجتمع جلد شاة مع جلد ذئب تمعط جلد الشاة و الذئب إذا غلب علیه الجوع عوی فتجتمع له الذئاب و یقف بعضها إلی بعض فمن ولی منها وثب الباقون علیه فأکلوه و

إذا عرض للإنسان و خاف العجز عنه عوی عواء استغاثة فتسمعه الذئاب فتقبل علی الإنسان إقبالا واحدا و هم سواء فی الحرص علی أکله فإن أدمی الإنسان واحدا منها وثب الباقون علی المدمی فمزقوه و ترکوا الإنسان

وَ رَوَی الْحَاکِمُ فِی مُسْتَدْرَکِهِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ: بَیْنَمَا رَاعٍ یَرْعَی بِالْحَرَّةِ إِذْ عَدَا الذِّئْبُ عَلَی شَاةٍ فَحَالَ الرَّاعِی بَیْنَ الذِّئْبِ وَ بَیْنَهَا فَأَقْعَی الذِّئْبُ عَلَی ذَنَبِهِ وَ قَالَ یَا عَبْدَ اللَّهِ تَحُولُ بَیْنِی وَ بَیْنَ رِزْقٍ سَاقَهُ اللَّهُ إِلَیَّ فَقَالَ الرَّجُلُ یَا عَجَبَاهْ ذِئْبٌ یُکَلِّمُنِی فَقَالَ أَ لَا أُخْبِرُکَ بِأَعْجَبَ مِنِّی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله (2) بَیْنَ الْحَرَّتَیْنِ یُخْبِرُ النَّاسَ بِأَنْبَاءِ مَا سَبَقَ فَزَوَّی الرَّاعِی شِیَاهَهُ إِلَی زَاوِیَةٍ مِنْ زَوَایَا الْمَدِینَةِ ثُمَّ أَتَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَأَخْبَرَهُ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی النَّاسِ فَقَالَ صَدَقَ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ.

قال ابن عبد البر و غیره کلم الذئب من الصحابة ثلاثة رافع بن عمیرة و سلمة بن الأکوع و أهبان بن أوس الأسلمی قال و لذلک تقول العرب هو کذئب أهبان یتعجبون منه و ذلک

أَنَّ أُهْبَانَ بْنَ أَوْسٍ الْمَذْکُورَ کَانَ فِی غَنَمٍ لَهُ فَشَدَّ الذِّئْبُ عَلَی شَاةٍ مِنْهَا فَصَاحَ بِهِ أُهْبَانُ فَأَقْعَی لَهُ الذِّئْبُ وَ قَالَ أَ تَنْزِعُ مِنِّی رِزْقاً رَزَقَنِیهِ اللَّهُ تَعَالَی فَقَالَ أُهْبَانُ مَا سَمِعْتُ وَ لَا رَأَیْتُ أَعْجَبَ مِنْ هَذَا ذِئْبٌ یَتَکَلَّمُ فَقَالَ (3) أَ تَعْجَبُ مِنْ هَذَا وَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَیْنَ هَذِهِ النَّخَلَاتِ وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی

ص: 78


1- 1. فی المصدر: باحدی مقلتیه.
2- 2. فی المصدر: هذا رسول اللّه« ص».
3- 3. فی المصدر: فقال الذئب.

مدینه اشاره کرد - و از آنچه رخ داده و خواهد داد، سخن می­گوید و به سوی خدا و عبادتش دعوت می کند ولی مردم آن حضرت را اجابت نمی­کنند. اهبان می گوید: نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده و داستان را بر ایشان نقل کرده و اسلام آوردم. حضرت فرمود: این را برای مردم نقل کن .

عبد الله بن ابو داود سجستانی می گوید: به اهبان مکلّم الذئب و به فرزندان او، فرزندان مکلم الذئب می گویند. محمد بن أشعث خزاعی از فرزندان اوست. این سخن درباره رافع بن عمیر و سلمة بن اکوع نیز صادق است.

در صحیحین به نقل از ابوهریره آمده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: همراه دو زنی دو فرزندشان بود که گرگی آمده و یکی از فرزندان آنها را برد. این به دوستش گفت: گرگ فرزند تو را برد. آن دیگری نیز گفت: گرگ فرزند تو را برد. پس آن دو برای داوری نزد داود علیه السلام رفتند و آن حضرت حق را به زن بزرگ تر داد. پس آن دو خارج شده و با سلیمان پسر داود بر خورد کرده و او را از مسئله باخبر کردند. حضرت فرمود: سکّینی [چاقویی] را بیاورید تا آن را دو نیم کنم. آنگاه زن کوچک تر گفت: نه، خداوند رحمتش را بر تو ارزانی بدارد، او پسر آن زن است. در آن وقت، حضرت حق را به زن کوچک تر داد. ابو هریره می گوید: به خدا سوگند هرگز کلمه سکّین را تا آن روز نشنیده بودم و ما فقط به چاقو، مُدیه می گفتیم.

در تاریخ ابن نجّار از وهب بن منبّه نقل است: زنی از قوم بنی اسرائیل در ساحل دریا مشغول شستن لباس هایش بود و کودک او در نزد او می خزید. در آن موقع سائلی آمد و آن زن لقمه نانی که به همراه داشت به او داد. در همان لحظه گرگی آمد و کودک آن زن را گرفت و شتابان رفت، در حالی که آن زن می گفت: ای گرگ، بچه ­ام ، ای گرگ بچه­ام! خداوند فرشته ای را فرستاد و آن کودک را از دهان گرگ بر گرفته و آن را به سمت زن انداخت و گفت: لقمه ای در قبال لقمه ای.

در کتاب حِلیه از مالک بن دینار نقل است: درنده ای کودک زنی را گرفت و آن زن لقمه ای را صدقه داده بود. پس آن درنده کودک را انداخت و ندا آمد: لقمه ای در قبال لقمه ای.(1)

دمیری گوید: أرنب(خرگوش)، مفرد بوده و جمع آن أرانب است و آن حیوانی شبیه عناق(بزغاله) است. این حیوان دستانی کوتاه و پاهایی دراز دارد. أرنب، اسم جنس بوده و بر مذکر و مونث اطلاق می شود. گویند این حیوان وقتی دریا را ببیند،

ص: 79


1- . حیاة الحیوان 1: 260- 262

الْمَدِینَةِ یُحَدِّثُ بِمَا کَانَ وَ یَکُونُ وَ یَدْعُو إِلَی اللَّهِ وَ عِبَادَتِهِ وَ لَا یُجِیبُونَهُ (1)

قَالَ فَجِئْتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وَ أَخْبَرْتُهُ بِالْقِصَّةِ وَ أَسْلَمْتُ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله حَدِّثْ بِهِ النَّاسَ.

قال عبد الله بن أبی داود السجستانی الحافظ فیقال لأهبان مکلم الذئب و لأولاده أولاد مکلم الذئب و محمد بن الأشعث الخزاعی من ولده و اتفق مثل ذلک لرافع بن عمیرة و سلمة بن الأکوع

وَ فِی الصَّحِیحَیْنِ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: کَانَتِ امْرَأَتَانِ مَعَهُمَا ابْنَاهُمَا إِذْ جَاءَ الذِّئْبُ فَذَهَبَ بِابْنِ إِحْدَاهُمَا فَقَالَتْ هَذِهِ لِصَاحِبَتِهَا إِنَّمَا ذَهَبَ بِابْنِکِ أَنْتِ فَقَالَتِ الْأُخْرَی إِنَّمَا ذَهَبَ بِابْنِکِ أَنْتِ فَتَحَاکَمَا إِلَی دَاوُدَ علیه السلام فَقَضَی بِهِ لِلْکُبْرَی فَخَرَجَتَا إِلَی سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ علیه السلام فَأَخْبَرَتَاهُ بِذَلِکَ فَقَالَ ائْتُونِی بِالسِّکِّینِ أَشُقَّهُ بَیْنَکُمَا(2) فَقَالَتِ الصُّغْرَی لَا یَرْحَمُکَ اللَّهُ هُوَ ابْنُهَا فَقَضَی بِهِ لِلصُّغْرَی قَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ وَ اللَّهِ مَا سَمِعْتُ بِالسِّکِّینِ قَطُّ إِلَّا یَوْمَئِذٍ وَ مَا کُنَّا نَقُولُ إِلَّا الْمُدْیَةَ.

وَ فِی تَارِیخِ ابْنِ النَّجَّارِ عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ قَالَ: بَیْنَمَا امْرَأَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی سَاحِلِ الْبَحْرِ تَغْسِلُ ثِیَابَهَا وَ صَبِیٌّ لَهَا یَدِبُّ بَیْنَ یَدَیْهَا إِذاً جَاءَ سَائِلٌ فَأَعْطَتْهُ لُقْمَةً مِنْ رَغِیفٍ کَانَ مَعَهَا فَمَا کَانَ بِأَسْرَعَ مِنْ أَنْ جَاءَ ذِئْبٌ فَالْتَقَمَ الصَّبِیَّ فَجَعَلَتْ تَعْدُو خَلْفَهُ وَ هِیَ تَقُولُ یَا ذِئْبُ ابْنِی یَا ذِئْبُ ابْنِی فَبَعَثَ اللَّهُ مَلَکاً انْتَزَعَ الصَّبِیَّ مِنْ فَمِ الذِّئْبِ وَ رَمَی بِهِ إِلَیْهَا وَ قَالَ لُقْمَةٌ بِلُقْمَةٍ.

وَ هُوَ فِی الْحِلْیَةِ، عَنْ مَالِکِ بْنِ دِینَارٍ قَالَ: أَخَذَ السَّبُعُ صَبِیّاً لِامْرَأَةٍ فَتَصَدَّقَتْ بِلُقْمَةٍ فَأَلْقَاهَا السَّبُعُ فَنُودِیَتْ لُقْمَةٌ بِلُقْمَةٍ(3).

و قال الأرنب واحدة الأرانب و هو حیوان یشبه العناق قصیر الیدین طویل الرجلین و هو اسم جنس یطلق علی الذکر و الأنثی و یقال إنها إذا رأت البحر

ص: 79


1- 1. فی المصدر: و بما یکون و یدعو الناس إلی اللّه و الی عبادته و هم لا یجیبونه.
2- 2. فی المصدر:« بینکما نصفین» و فیه: لا و یرحمک اللّه.
3- 3. حیاة الحیوان 1: 260- 262.

می میرد از این رو در سواحل دریاها یافت نمی شود. این سخن از نظر من صحت ندارد. عرب ها در افسانه های خود گمان می کردند که جن به دلیل حیض آن از آن فرار می­کند. از میان موجودات، چهار حیوان حیض می شوند: زن، کفتار، خفاش و خرگوش. گویند سگ نیز حیض می شود و در مَثَل های مشهور آنها آمده: برای حکم باید به خانه قاضی بروند. این از چیزهایی است که عرب ها از زبان حیوانات ساخته اند. گویند: خرگوش خرمایی را یافت ولی روباه آن را از او ربود. آنها به نزد سوسمار [برای داوری] رفتند. خرگوش گفت: ای ابا حسل! سوسمار گفت: به گوشم. خرگوش گفت: نزد تو آمده ایم تا میان ما داوری کنی. گفت: عادلی را به داوری برگزیده اید. گفت: به سمت ما بیا. گفت: برای حکم باید به خانه قاضی بروند[نه اینکه قاضی پیش طرفین دعوا آید]. گفت: من خرمایی را یافتم. گفت: شیرین است، پس آن را بخور. گفت: روباه آن را ربود. گفت: خیر را برای خود طلب کرد. گفت: او را زدم. گفت: حقّت را گرفته ای. گفت: او هم مرا زد. گفت: آزادی است که از خود دفاع کرد. گفت: بین ما حکم کن. گفت: حکم کردم. پس همه گفتار آنها ضرب المثل شد. مانند این، مثل عدی بن أرطاة است که نزد قاضی شریح رفت: در مجلس حکم، عدی به قاضی گفت: تو کجایی؟ گفت من میان تو و دیوار. گفت: به من گوش کن. گفت: برای گوش دادن اینجا نشسته ام. گفت: من با زنی ازدواج کردم. گفت: به خوشی و داشتن پسران. گفت: خانواده او شرط کرده اند که از محل آنان خارج نشوم. گفت: به شرط آنان پایبند باش. گفت: می خواهم خارج شوم. گفت: در امان خدا. گفت: پس بین ما داوری کن. گفت: کردم. گفت: علیه چه کسی داوری کردی؟ گفت: علیه پسر مادرت. گفت: با شهادت چه کسی؟ گفت: با شهادت پسر خواهر خاله ات.(1)

دمیری گوید: أسد(شیر) از درندگان معروف است و جمع آن أسود، أُسد و آسد و آساد است. مؤنث آن أسدة می باشد. این حیوان نام های زیادی دارد. بنا به گفته ابن خالویه شیر پانصد اسم و صفت دارد. علی بن قاسم لغت شناس صد و سی اسم را نیز بر این نام ها می افزاید. این حیوان جزء شریف ترین حیوانات وحشی است و جایگاه آن به منزله پادشاهی است که از قدرت، شجاعت، قساوت، شهامت و تندخویی او حساب می برند.

ص: 80


1- . حیاة الحیوان 1: 14 - 15

ماتت و لذلک لا توجد بالسواحل و هذا لا یصح عندی و تزعم العرب فی أکاذیبها أن الجن تهرب منها لموضع حیضها و التی تحیض من الحیوان أربع المرأة و الضبع و الخفاش و الأرنب و یقال إن الکلبة تحیض و من أمثالهم المشهورة قولهم فی بیته یؤتی الحکم و هو مما وضعته العرب علی ألسنة البهائم قالوا إن الأرنب التقطت تمرة فاختلسها الثعلب فأکلها فانطلقا یختصمان إلی الضب فقالت الأرنب یا أبا حسل فقال سمیعا دعوت قالت أتیناک لنختصم (1) قال عادلا حکمتما قالت فأخرج إلینا قال فی بیته یؤتی الحکم قالت إنی وجدت تمرة قال حلوة فکلیها قالت فاختلسها الثعلب قال لنفسه بغی الخیر قالت فلطمته قال أخذت بحقک قالت فلطمنی قال حر انتصر(2) قالت فاقض بیننا قال قد قضیت فذهبت أقواله کلها مثلا و مثل هذا أن عدی بن أرطاة أتی شریحا القاضی فی مجلس حکمه فقال أین أنت قال بینک و بین الحائط قال اسمع منی قال للاستماع جلست قال إنی تزوجت امرأة قال بالرفاء و البنین قال و شرط أهلها أنی لا أخرج من بیتهم قال أوف لهم بالشرط قال فإنی أرید الخروج قال فی حفظ الله قال فاقض بیننا قال قد فعلت قال فعلی من حکمت قال علی ابن أمک قال بشهادة من قال بشهادة ابن أخت خالتک (3)

و قال الأسد من السباع معروف و جمعه أسود و أسد و أسد و الأنثی أسدة و له أسماء کثیرة قال ابن خالویه للأسد خمسمائة اسم و صفة و زاد علیه علی بن قاسم اللغوی مائة و ثلاثین اسما و هو أشرف الحیوان المتوحشة إذ منزلته منها منزلة الملک المهاب لقوته و شجاعته و قساوته و شهامته و شراسة خلقه و لذلک یضرب بها

ص: 80


1- 1. فی المصدر: لنختصم إلیک.
2- 2. فی المصدر: انتصر لنفسه.
3- 3. حیاة الحیوان 1: 14 و 15.

از این روست که در قدرت، حمایت، بی باکی و شدت حمله و یورش به او مثال می زنند. به حمزه اسدالله می گفتند. گفته­اند از فضیلت شیر است که برای حمزه از نام او اشتقاق گرفته­اند. شیر در مقایسه با دیگر درندگان، در برابر گرسنگی تحمل ورزیده و کمتر به آب نیاز پیدا می کند. این حیوان شکار دیگر حیوانات را نمی خورد و هرگاه از شکار خود سیر شود، آن را رها کرده و به سمت آن برنمی گردد. هرگاه شیر گرسنه شود، اخلاقش بد می شود و هرگاه از غذا سیر شود، راضی می شود. این حیوان از آبی که سگ آن را لیسیده، نمی نوشد. گاز می گیرد ولی نمی خورد. آب دهان آن اندک است و به این سبب به بوی بد دهان موصوف است. به شجاعت و ترس وصف می شود. از جمله ترس های آن، هراسیدن از صدای خروس، صدای کوبیدن تشت و گربه است. این حیوان هنگام دیدن آتش متعجب می شود. حیوانی بسیار قدرتمند است و با هیچ یک از درندگان دوست نمی شود؛ زیرا در میان آنها کفو خود را نمی یابد. وقتی که پوست آن بر پوست سایر حیوانات قرار گیرد، موهای آن پوست­ها می ریزد. این حیوان به زن حائض نزدیک نمی شود هرچند تلاش شود. این حیوان زیاد عمر می کند و یکی از نشانه های طول عمر او، افتادن دندان هایش است. در حیلة از ابونعیم نقل است: خبردار شدم که شیر تنها کسی را که مرتکب حرام شده است، می خورد.

محمد بن منکدر از سفینه غلام رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند: سوار کشتی در دریا بودم که آن کشتی شکست، پس بر تکه چوبی سوار شدم و مرا به بیشه ای رساند که در آن شیری بود. شیر نزد من آمد و گفتم: من سفینه، غلام رسول خدا هستم که گم شده ام. با شانه خود به من اشاره کرد تا اینکه مرا بر سر راه آورد. سپس پچ پچ کرد و من پنداشتم که خداحافظی می کند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله عتبة بن ابی لهب را نفرین کرده و فرمود: خدایا سگی از سگانت را بر او مسلط گردان. پس شیری او را در محلی به نام زرقاء در سرزمین شام درید .

حافظ ابونعیم از اسودبن هبّار نقل می کند: ابولهب و پسرش عتبه به سوی شام بار و بنه بستند و من نیز با آنها خارج شدم. در بلندی نزدیک به صومعه راهبی فرود آمدیم. راهب گفت: چرا اینجا منزل کرده­اید که اینجا سرزمین درندگان است؟ ابولهب گفت: آیا شما سن و حق مرا می شناسید؟ گفتیم: آری. گفت: محمد بر پسرم نفرین کرده است، پس بار و بنه خود را در این صومعه جمع کنید، سپس آن را برای فرزندم بگسترانید

ص: 81

المثل فی القوة و النجدة و البسالة و شدة الإقدام و الصولة(1) و قیل لحمزة أسد الله و یقال من نبل الأسد أنه اشتق لحمزة من اسمه و للأسد من الصبر علی الجوع و قلة الحاجة إلی الماء ما لیس لغیره من السباع و لا یأکل (2) من فریسة غیره و إذا شبع

من فریسته ترکها و لم یعد إلیها و إذا جاع ساءت أخلاقه و إذا امتلأ من الطعام ارتاض و لا یشرب من ماء ولغ فیه کلب و هو ینهش و لا یأکل و ریقه قلیل جدا و لذلک یوصف بالبخر و یوصف بالشجاعة و الجبن فمن جبنه أنه یفزع من صوت الدیک و نقر الطست و من السنور و یتحیر عند رؤیة النار و هو شدید البطش و لا یألف شیئا من السباع لأنه لا یری فیها ما یکافئه و متی وضع جلدها علی شی ء من جلودها تساقطت شعورها و لا یدنو من المرأة الطامث و لو بلغه الجهد(3)

و یعمر کثیرا و علامة کبره سقوط أسنانه و فی الحلیة، لأبی نعیم قال بلغنی أن الأسد لا یأکل إلا من أتی محرما

وَ رَوَی مُحَمَّدُ بْنُ الْمُنْکَدِرِ عَنْ 14 سَفِینَةَ مَوْلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ رَکِبْتُ سَفِینَةً فِی الْبَحْرِ فَانْکَسَرَتْ فَرَکِبْتُ لَوْحاً فَأَخْرَجَنِی إِلَی أَجَمَةٍ فِیهَا أَسَدٌ فَأَقْبَلَ إِلَیَّ فَقُلْتُ أَنَا سَفِینَةُ مَوْلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَنَا تَائِهٌ فَجَعَلَ یَغْمِزُنِی بِمَنْکِبِهِ حَتَّی أَقَامَنِی عَلَی الطَّرِیقِ ثُمَّ هَمْهَمَ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ السَّلَامُ.

وَ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی عُتْبَةَ بْنِ أَبِی لَهَبٍ فَقَالَ اللَّهُمَّ سَلِّطْ عَلَیْهِ کَلْباً مِنْ کِلَابِکَ فَافْتَرَسَهُ الْأَسَدُ بِالزَّرْقَاءِ مِنْ أَرْضِ الشَّامِ.

وَ رَوَی الْحَافِظُ أَبُو نُعَیْمٍ بِسَنَدِهِ عَنِ الْأَسْوَدِ بْنِ هَبَّارٍ قَالَ: تَجَهَّزَ أَبُو لَهَبٍ وَ ابْنُهُ عُتْبَةُ نَحْوَ الشَّامِ فَخَرَجْتُ مَعَهُمَا فَنَزَلْنَا السَّرَاةَ قَرِیباً مِنْ صَوْمَعَةِ رَاهِبٍ فَقَالَ الرَّاهِبُ مَا أُنْزِلُکُمْ هَاهُنَا هُنَا سِبَاعٌ فَقَالَ أَبُو لَهَبٍ أَنْتُمْ عَرَفْتُمْ سِنِّی وَ حَقِّی قُلْنَا أَجَلْ قَالَ إِنَّ مُحَمَّداً دَعَا عَلَی ابْنِی فَاجْمَعُوا مَتَاعَکُمْ عَلَی هَذِهِ الصَّوْمَعَةِ ثُمَّ افْرُشُوا لِابْنِی عَلَیْهِ

ص: 81


1- 1. فی المصدر: و الجرأة و الصولة.
2- 2. فی المصدر: و من شرف نفسه انه لا یأکل.
3- 3. فی المصدر: و لو بلغه الجهد و لا یزال محموما.

و در باره وی بخوابید. ما چنین کردیم. بار و بنه را جمع نمودیم تا اینکه سطح آن بالا آمد و دور آن را احاطه کردیم و عتبه بالای وسایل خوابید. شیری آمد و چهره های ما را استشمام کرد. آنگاه بر عتبه که بالای وسایل بود، پرید و سرش را قطع نمود. گفت: ای کلب شمشیرم! و دیگر چیزی نتوانست بگوید. در روایت دیگری آمده که شیر با دستش ضربه ای به او وارد کرده و او را زخمی ساخت. عتبه گفت: مرا کشت، و بلافاصله جان داد. ما دنبال شیر گشتیم و آن را نیافتیم.

پیامبر صلی الله علیه و آله آن را سگ نامیدند، چرا که به هنگام بول کردن، مانند سگ پاهای خود را بالا می گیرد.

بخاری در صحیح خود از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند: از شخص که جذام گرفته فرار کنید، همانگونه که از شیر فرار می کنید. (1)

در حدیث دیگری آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله دست شخص جذامی را گرفته و فرمود: به نام خدا و با تکیه و توکل بر او. آنگاه دست او را داخل بشقاب نمودند.

شافعی در کتاب عیوب الزوجین می گوید: بیماری جذام و پیسی مسری هستند. نیز می گوید: فرزند شخص جذامی کمتر اتفاق می افتد که سالم باشد.

می­گویم: معنی این سخن که سرایت کننده است، یعنی به اراده خداوند نه به اراده خودش؛ زیرا خداوند متعال عادت امور را چنین جاری ساخته است که شخص سالم را هنگام اختلاط با شخص بیمار مبتلا می سازد و این گاهی با قضا و قدری موافق می­شود و گمان می شود که آن مسری است، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نه واگیری باشد و نه بد فالی. و اینکه گفت: کم می­شود که فرزند این فرد مبتلا به جزام سالم باشد، صیدلانی می گوید معنای آن این است که فرزند گاهی رگی از پدر دارد که در این صورت مبتلا به جذام می شود. رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاسخ مردی که به ایشان گفت: زنم پسری سیاه به دنیا آورده است، فرمود: شاید رگی از او گرفته. بدین سان می توان میان احادیث جمع نمود.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است: شخص بیمار، بیماری خود را به شخص سالم انتقال نمی دهد.

نقل است که شخصی جذامی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد تا با ایشان بیعت کند.

ص: 82


1- . الفقیه 4 : 258

وَ نُومُوا حَوْلَهُ فَفَعَلْنَا ذَلِکَ وَ جَمَعْنَا الْمَتَاعَ حَتَّی ارْتَفَعَ وَ دُرْنَا حَوْلَهُ وَ بَاتَ عُتْبَةُ فَوْقَ الْمَتَاعِ فَجَاءَ الْأَسَدُ فَشَمَّ وُجُوهَنَا ثُمَّ وَثَبَ فَإِذَا هُوَ فَوْقَ الْمَتَاعِ فَقَطَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ سَیْفِی یَا کَلْبُ وَ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی غَیْرِ ذَلِکَ وَ فِی رِوَایَةٍ فَضَرَبَهُ (1)

بِیَدِهِ ضَرْبَةً وَاحِدَةً فَخَدَشَهُ فَقَالَ قَتَلَنِی فَمَاتَ مِنْ سَاعَتِهِ وَ طَلَبْنَا الْأَسَدَ فَلَمْ نَجِدْهُ.

و إنما سماه النبی صلی الله علیه و آله کلبا لأنه شبهه (2) فی رفع رجله عند البول

وَ رَوَی الْبُخَارِیُّ فِی صَحِیحِهِ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: فِرَّ مِنَ الْمَجْذُومِ فِرَارَکَ مِنَ الْأَسَدِ(3).

وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ: أَنَّهُ صلی الله علیه و آله أَخَذَ بِیَدِ مَجْذُومٍ وَ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ ثِقَةً بِاللَّهِ وَ تَوَکُّلًا عَلَیْهِ وَ أَدْخَلَهَا مَعَهُ الصَّحْفَةَ.

قال الشافعی فی عیوب الزوجین إن الجذام و البرص یعدی و قال إن ولد المجذوم قل ما یسلم منه قلت معنی قوله إنه یعدی أی بتأثیر الله تعالی لا بنفسه لأن الله تعالی أجری العادة بابتلاء السلیم عند مخالطة المبتلی و قد یوافق قدرا و قضاء فیظن أنه عدوی و قد قال صلی الله علیه و آله لا عدوی و لا طیرة و قوله فی الولد قل ما یسلم منه فقد قال الصیدلانی معناه أن الولد قد ینزعه عرق من الأب فیصیر أجذم و قد قال صلی الله علیه و آله لرجل قد قال له إن امرأتی ولدت غلاما أسود لعل عرقا نزعه و بهذا الطریق یحصل الجمع بین هذه الأحادیث

وَ جَاءَ فِی الْحَدِیثِ أَنَّهُ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَا یُورِدُ ذُو عَاهَةٍ عَلَی مُصِحٍّ.

وَ الَّذِی ذَکَرُهُ: أَنَّهُ صلی الله علیه و آله أَتَاهُ مَجْذُومٌ لِیُبَایِعَهُ فَلَمْ

ص: 82


1- 1. فی المصدر: فوثب الأسد فضربه.
2- 2. فی المصدر: لانه یشبهه.
3- 3. رواه الصدوق فی الفقیه 4: 258 بإسناده عن حماد بن عمرو و انس بن محمّد عن أبیه جمیعا عن جعفر بن محمّد عن أبیه عن جده عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام عن النبیّ« ص».

حضرت دستش را به سوی آن شخص دراز نکرده و فرمود: دستت را نگه دار پس من با تو بیعت کردم.

در مسند احمد نقل آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نگاه طولانی به شخص جذامی نکنید و اگر با او صحبت کردید، میانتان به اندازه یک نیزه فاصله باشد.

شیخ صلاح الدین در القواعد می آورد: اگر مادر جذام یا پیسی داشته باشد، حق حضانت از او سلب می شود؛ چرا که ترس آن می رود که آن [بیماری] از طریق شیر دادن و ارتباط داشتن به فرزند منتقل شود.

طبرانی و دیگران از ابوهریره نقل می کنند: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا می دانید شیر در نعره کشیدن خود چه می گوید؟ گفتند: خدا و رسول او آگاهند. حضرت فرمود: می گوید: خدایا مرا بر شخص نیکوکار مسلط مگردان.

و ازقول ابن عباس آمده است: اگر در دره ای بودی که از شیر هراس داشتی، بگو: از شر شیر به دانیال و چاه پناه می برم. در این سخن اشاره کرده به آنچه که بیهقی در الشعب آورده که: دانیال به چاه انداخته شد و درندگان با او روبرو شدند. پس درندگان شروع به لیسیدن او کرده و بر ایشان دم جنبانیدند. سپس پادشاهی بر او آمد. دانیال به او گفت: شکر خداوندی که فراموش نمی کند کسی را که ذکر و یاد او می کند.

ابن ابی­الدنیا نقل می کند: بُخت­نصّر دو شیر را به شکار تحریک کرد و آن دو را در چاهی انداخت و دستور داد دانیال را به چاه اندازند. سپس [دانیال] مدتی که خدا خواست آنجا ماند آنگاه دلش غذا و نوشیدنی خواست. خداوند متعال به أرمیا که در شام بود وحی کرد تا برای دانیال غذا و نوشیدنی ببرد که در سرزمین عراق بود. پس أرمیا به نزد او رفته و بر سر چاه ایستاد و گفت: دانیال، دانیال. دانیال گفت: این کیست؟

ص: 83

یَمُدَّ یَدَهُ إِلَیْهِ بَلْ قَالَ أَمْسِکْ یَدَکَ فَقَدْ بَایَعْتُکَ.

وَ فِی مُسْنَدِ أَحْمَدَ، أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَا تُطِیلُوا النَّظَرَ إِلَی الْمَجْذُومِ وَ إِذَا کَلَّمْتُمُوهُ فَلْیَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ قِیدُ رُمْحٍ (1).

و قد ذکر الشیخ صلاح الدین فی القواعد أن الأم إذا کان بها جذام أو برص سقط حقها من الحضانة لأنه یخشی علی الولد من لبنها و مخالطتها

وَ رَوَی الطَّبَرَانِیُّ وَ غَیْرِهِ (2) عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: أَ تَدْرُونَ مَا یَقُولُ الْأَسَدُ فِی زَئِیرِهِ قَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ صلی الله علیه و آله إِنَّهُ یَقُولُ اللَّهُمَّ لَا تُسَلِّطْنِی عَلَی أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْمَعْرُوفِ.

وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ (3) قَالَ: إِذَا کُنْتَ بِوَادٍ تَخَافُ فِیهِ الْأَسَدَ فَقُلْ أَعُوذُ بِدَانِیَالَ وَ بِالْجُبِّ مِنْ شَرِّ الْأَسَدِ.

انتهی أشار بذلک إلی مَا رَوَاهُ الْبَیْهَقِیُّ فِی الشِّعْبِ: أَنَّ دَانِیَالَ علیه السلام طُرِحَ فِی الْجُبِّ وَ أُلْقِیَت عَلَیْهِ السِّبَاعُ فَجَعَلَتِ السِّبَاعُ تَلْحَسُهُ وَ تُبَصْبِصُ إِلَیْهِ فَأَتَاهُ مَلَکٌ فَقَالَ لَهُ دَانِیَالُ (4)

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَنْسَی مَنْ ذَکَرَهُ.

وَ رَوَی ابْنُ أَبِی الدُّنْیَا: أَنَّ بُخْتَنَصَّرَ ضَرَی (5)

أَسَدَیْنِ وَ أَلْقَاهُمَا فِی جُبٍّ وَ أَمَرَ بِدَانِیَالَ فَأُلْقِیَ عَلَیْهِمَا فَمَکَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ اشْتَهَی الطَّعَامَ وَ الشَّرَابَ فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَی أَرْمِیَا وَ هُوَ بِالشَّامِ أَنْ یَذْهَبَ إِلَی دَانِیَالَ بِطَعَامٍ وَ شَرَابٍ وَ هُوَ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ فَذَهَبَ إِلَیْهِ (6) حَتَّی وَقَفَ عَلَی رَأْسِ الْجُبِّ وَ قَالَ دَانِیَالُ دَانِیَالُ فَقَالَ مَنْ هَذَا

ص: 83


1- 1. فی المصدر: قدر رمح.
2- 2. فی المصدر: الطبرانی و أبو منصور الدیلمیّ و الحافظ المنذری.
3- 3. فی المصدر: روی ابن السنی فی عمل الیوم و اللیلة من حدیث داود بن الحصین عن عکرمة عن ابن عبّاس عن علیّ علیه السلام.
4- 4. فی المصدر: فاتاه ملک فقال له: یا دانیال، فقال: من أنت؟ قال: أنا رسول ربک ارسلنی إلیک بطعام، فقال دانیال.
5- 5. ضری الکلب بالصید: عوده إیّاه و اغراه به.
6- 6. فی المصدر: فذهب به إلیه.

گفت: ارمیا. گفت: چه کسی تو را به اینجا فرستاد؟ گفت: پروردگارت مرا به اینجا فرستاد. پس دانیال گفت: سپاس خداوندی که کسی را که یاد او می کند، فراموش نمی کند. سپاس خداوندی راست که ناامید نمی کند آن کسی را که به او امیداوار است. سپاس خداوندی راست که هر کسی به او توکل کند، او را به دیگری نمی سپارد. سپاس خداوندی راست که نیکی را با نیکی پاداش می دهد. سپاس خداوندی راست که برای صبر کردن، نجات و آمرزش را پاداش می دهد. سپاس خداوندی راست که ضرر و زیان ما را پس از مصیبت مان برطرف می کند. سپاس خداوندی راست که او تکیه گاه ماست آنگاه که با کردارمان سوء ظن می کنیم. سپاس خداوندی راست که او امید ماست آنگاه که چاره ­ها از ما بریده می­شود.

از ابن ابی­الدنیا به گونه ای دیگر نیز نقل شده که چنین است: پادشاهی که دانیال تحت فرمانروایی او بود، منجمان و اهل علم نزد آن پادشاه آمده و او را باخبر ساختند که بچه ای در شبی چنین و چنان زاده می شود و پادشاهی تو را از بین می برد. پادشاه دستور داد تا در آن شب هر کسی بزاید، او را بکشند. وقتی دانیال به دنیا آمد، مادرش او را در بیشه شیری انداخت. پس شیر و جفتش تا بامداد او را لیسیدند. این گونه خداوند او را نجات داد و رسید آنچه که رسید و تقدیر خداوند عزیز و آگاه محقق شد.(1)

ص: 84


1- . حیاة الحیوان 1: 2- 4

قَالَ أَرْمِیَا قَالَ مَا جَاءَ بِکَ قَالَ أَرْسَلَنِی إِلَیْکَ رَبُّکَ قَالَ دَانِیَالُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَنْسَی مَنْ ذَکَرَهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یُخَیِّبُ مَنْ رَجَاهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَنْ وَثِقَ بِهِ لَمْ یَکِلْهُ إِلَی سِوَاهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَجْزِی بِالْإِحْسَانِ إِحْسَاناً وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَجْزِی بِالصَّبْرِ نَجَاةً وَ غُفْرَاناً وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَکْشِفُ ضُرَّنَا بَعْدَ کَرْبِنَا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هُوَ ثِقَتُنَا حِینَ یَسُوءُ ظَنُنَّا بِأَعْمَالِنَا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هُوَ رَجَاؤُنَا حِینَ تَنْقَطِعُ الْحِیَلُ مِنَّا.

و روی ابن أبی الدنیا من وجه آخر أن الملک الذی کان دانیال فی سلطانه جاءه المنجمون و أصحاب العلم و أخبروه أنه یولد لیلة کذا و کذا غلام یفسد ملکک فأمر بقتل من ولد فی تلک اللیلة فلما ولد دانیال ألقته أمه فی أجمة أسد فبات الأسد و لبؤته یلحسانه نجاه الله بذلک حتی بلغ ما بلغ و کان من أمره ما قدره العزیز العلیم (1).

ص: 84


1- 1. حیاة الحیوان 1: 2- 4.

باب سوم: آهو و سایر حیوانات وحشی

روایات

روایت1.

اختصاص: امام باقر علیه السلام نقل می کند: در حالی که علی بن الحسین علیه السلام با یاران خود بودند، آهویی از صحرا نزد ایشان روی آورد تا اینکه مقابل حضرت ایستاد و فریاد زد. یکی از جمع گفت: ای فرزند رسول خدا! این آهو چه می گوید؟ فرمود: می گوید: فلان مرد قریشی بچه او را گرفته و او از دیروز آن را شیر نداده است. حضرت افرادی را به سوی آن مرد فرستادند تا بچه آهو را نزد حضرت بفرستد. آن مرد چون بچه آهو را فرستاد، آهو با دیدن بچه خود فریاد زده و دستان خود را به هم زد و به آن شیر داد. پس حضرت آن بچه را به مادرش بخشید. سپس با زبان خود آهو سخن گفته و آن آهو نیز با حضرت سخن گفت و سپس دستانش را بر هم زده و با بچه خود روانه شد. از حضرت پرسیدند: ای فرزند رسول خدا، آن آهو چه گفت؟ فرمود: شما را دعا کرده و از خدا برایتان طلب خیر کرد.(1)

مؤلف

مانند حدیث یاد شده با سندهایی در باب معجزات گذشت.

روایت2.

محاسن: سعد بن سعد نقل می کند: از امام رضا علیه السلام در باره آمص [گوشت خام که در سرکه پرورند] پرسیدم و ایشان فرمود: آن چیست؟ پس شروع به توصیف آن کردم. فرمود: آیا آن [گوشت] گورخر نیست؟ گفتم: آری. فرمود: آیا آن را با سرکه و خردل و ادویه می خورند؟ گفتم: آری. فرمود: اشکالی ندارد.(2)

توضیح

در نسخه های فراوان، الیحامیر آمده که آن جمع یحمور بوده و به معنای گورخر است. در قاموس، آمص و آمیص را غذایی معنا کرده که از گوشت گوساله با پوستش درست می شود یا همان گوشت پخته در سرکه است.

ص: 85


1- . الاختصاص: 299
2- . محاسن: 472

باب 3 الظبی و سائر الوحوش

روایات

«1»

الْإِخْتِصَاصُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْخَیَّاطِ(1)

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُکَیْنٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: بَیْنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام مَعَ أَصْحَابِهِ إِذْ أَقْبَلَ ظَبْیٌ مِنَ الصَّحْرَاءِ حَتَّی قَامَ حِذَاءَهُ وَ حَمْحَمَ فَقَالَ بَعْضُ الْقَوْمِ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَقُولُ هَذِهِ الظَّبْیَةُ قَالَ تَقُولُ إِنَّ فُلَاناً الْقُرَشِیَّ أَخَذَ خِشْفَهَا بِالْأَمْسِ وَ أَنَّهَا لَمْ تُرْضِعْهُ مِنْ أَمْسِ شَیْئاً فَبَعَثَ إِلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام أَرْسِلْ إِلَیَّ بِالْخِشْفِ فَبَعَثَ بِهِ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَمْحَمَتْ وَ ضَرَبَتْ بِیَدَیْهَا ثُمَّ رَضَعَ مِنْهَا فَوَهَبَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام لَهَا وَ کَلَّمَهَا بِکَلَامٍ نَحْوِ کَلَامِهَا فَتَحَمْحَمَتْ وَ ضَرَبَتْ بِیَدَیْهَا وَ انْطَلَقَتْ وَ الْخِشْفُ مَعَهَا فَقَالُوا لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا الَّذِی قَالَتْ فَقَالَ دَعَتِ اللَّهَ لَکُمْ وَ جَزَتْکُمْ خَیْراً(2).

أقول

قد مر مثله بأسانید فی باب المعجزات.

«2»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا علیه السلام عَنِ الْآمِصِ فَقَالَ مَا هُوَ فَذَهَبْتُ أَصِفُهُ فَقَالَ أَ لَیْسَ الْیَحَامِیرَ قُلْتُ بَلَی قَالَ أَ لَیْسَ تَأْکُلُونَهُ (3)

بِالْخَلِّ وَ الْخَرْدَلِ وَ الْأَبْزَارِ قُلْتُ بَلَی قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ (4).

بیان

کذا فی أکثر النسخ الیحامیر و هو جمع الیحمور و هو حمار الوحش و فی القاموس الآمص و الآمیص طعام یتخذ من لحم عجل بجلده أو مرق السکباج

ص: 85


1- 1. فی المصدر:« الحناط» و فی نسخة: عن محمّد بن مسکین.
2- 2. الاختصاص: 299.
3- 3. فی المصدر: أ لیس یأکلونه.
4- 4. المحاسن: 472.

که سرد شده و تصفیه شده از روغن است و معرب از واژه خامیر می باشد. پایان. شاید آنها آمص را از گوشت گورخران می گرفتند. در برخی از نسخه ها به جای یحامیر، خامیر آمده است و این بنا به گفته فیروز آبادی، درست تر است. ولی در محاسن عنوان باب را «گوشت آهوان و گورخران» آورده سپس فقط این روایت را ذکر کرده است. ضمن اینکه کنار هم آوردن آهو و خامیر - در عنوان باب - مناسب نیست.

در باره حلیت آهو وامثال آن در باب­های آینده سخن خواهیم گفت.

حیاة الحیوان: الیحمور: چهارپای وحشی که دو شاخ دراز دارد که گویی مانند اره ای است که با آن درخت را اره می کند. این حیوان هرگاه تشنه شده و وارد رودی شود و درخت انبوهی در آنجا بیابد، با دو شاخ خود آن را اره می کند. گویند این حیوان همان بز است و شاخ های آن مانند شاخ های بز کوهی است که هرساله آنها را می اندازد. شاخ این حیوان محکم بوده و میان تهی نیست. رنگ این حیوان سرخ بوده و سرعت آن از بز کوهی بیشتر است. جوهری می گوید: یحمور: خر وحشی است و چربی آن اگر همراه با چربی درخت بَلسان استفاده شود در رفع سستی که در نیمه بدن انسان پدید آید سودمند است. ابن جوزی در کتاب العرائس، آورده است: یک طلبه ای از سرزمین خود خارج شد و در راه شخصی را دید و وقتی به شهر مقصد نزدیک شدند، آن شخص به طلبه گفت: من بر گردن تو حقی دارم، من مردی از جنیان هستم و حاجتی دارم. طلبه گفت: کارت چیست؟ گفت: وقتی به جایی چنین و چنان رسیدی، در آنجا مرغانی را می یابی که خروسی در بین آنها هست. تو آن خروس را از صاحبش بخر و سپس آن را ذبح کن، این حاجتی بود که داشتم. گفتم: ای برادر، من نیز از تو حاجتی را می خواهم. گفت: آن چیست؟ گفتم: هرگاه شیطان تمرد ورزد، حرز و دعا تاثیری بر او نداشته باشد و آزار و اذیت ما پافشاری می کند، پس درمان آن چیست؟ گفت: درمان آن این است که مقداری از پوست گورخر بگیری و با آن انگشت شست دست کسی را که به شیطان مبتلا شده، محکم ببندی. سپس چهار قطره از روغن گیاه

ص: 86

المبرد المصفی من الدهن معربا خامیر انتهی.

فلعلهم کانوا یعملون الآمص من لحوم الیحامیر و فی بعض النسخ الخامیر مکان الیحامیر و هو أنسب بما ذکره الفیروزآبادی لکن ظاهر العنوان فی المحاسن الأول حیث قال لحوم الظباء و الیحامیر و ذکر هذه الروایة فقط(1) و ضم الظباء مع الخامیر غیر مناسب و سیأتی الکلام فی حل الظباء و أشباهها فی الأبواب الآتیة 3 حیاة الحیوان، الیحمور دابة وحشیة(2) لها قرنان طویلان کأنهما منشاران ینشر بهما الشجر إذا عطش و ورد الفرات یجد الشجر ملتفة فینشرها بهما و قیل إنه الیامور نفسه و قرونه کقرون الأیل یلقیها فی کل سنة و هی صامتة لا تجویف فیها و لونه إلی الحمرة و هو أسرع من الأیل و قال الجوهری الیحمور حمار الوحش و دهنه ینفع من الاسترخاء الحاصل فی أحد شقی الإنسان إذا استعمل مع دهن البلسان نفع و ذکر ابن الجوزی فی کتاب العرائس أن بعض طلبة العلم خرج من بلاده فرأی (3)

شخصا فی الطریق فلما کان قریبا من المدینة التی قصدها قال له ذلک الشخص قد صار لی علیک حق و ذمام و أنا رجل من الجان و لی إلیک حاجة فقال ما هی قال إذا أتیت إلی مکان کذا و کذا فإنک تجد فیه دجاجا بینها دیک فاسأل عن صاحبه و اشتره منه و اذبحه فهذه حاجتی إلیک قال فقلت له یا أخی و أنا أیضا أسألک حاجة قال و ما هی قلت إذا کان الشیطان ماردا لا تعمل فیه العزائم و ألح بالأذی منا ما دواؤه فقال دواؤه أن یؤخذ قدر فتر من جلد یحمور(4) و یشد به إبهاما المصاب من یدیه شدا وثیقا ثم یؤخذ له من دهن السداب

ص: 86


1- 1. و لیس فی الروایة ذکر للظباء و لعله کانت فی المحاسن الاصلی روایة تدلّ علی الظباء و لم یظفر بها النسّاخ.
2- 2. فی المصدر: و حشیة نافرة.
3- 3. فی المصدر: فرافق.
4- 4. فی المصدر: ان یؤخذ له وتر قدر شبر من جلد یحمور.

سداب صحرایی را در سوراخ راست بینی او و سه قطره را در سوراخ چپ بینی او بریزی. در این صورت آن کسی که در جلد او رفته، می میرد و دیگر باز نمی گردد. گفت: هنگامی که وارد شهر شدم و به آن مکان رسیدم، آن خروس را یافتم که مال پیرزنی بود و از او پرسیدم که آیا آن را می فروشد؟ او امتناع کرد و من آن را با قیمتی بالا خریدم. آن مرد از دور بر من نمایان شده و با اشاره می گفت: آن را ذبح کن. آن را ذبح کردم و در آن لحظه مردان و زنانی بیرون آمده و شروع به زدن من کرده و می گفتند: ای جادوگر! گفتم: من جادوگر نیستم. گفتند: هنگامی که تو آن خروس را ذبح کردی، دختر جوانی از ما به جن زدگی مبتلا شده و جن در جلد او رفت و او را رها نکرد. من زهی به اندازه یک وجب که از پوست گورخر درست شده بود، از آنها خواستم و روغن گیاه سداب صحرایی را از آنها طلب نمودم. این دو را برایم آوردند. انگشت شستم را محکم به دست آن دختر جوان بستم. آن جن فریاد زده و گفت: من آنچه را که به ضرر خودم بود به تو آموختم. [طلبه] گفت: سپس قطره های روغن را چهار بار در سوراخ راست بینی او و سه بار در سوراخ چپ بینی او ریختم. پس همان وقت آن جن افتاد و مرد و خداوند متعال آن دختر جوان را شفا داد و شیطان دیگر هرگز به سراغش نیامد.(1)

روایت4.

دلائل الإمامه: حُمران بن أعین نقل می کند: نزد علی بن الحسین علیه السلام بودم و در نزد ایشان جمعی از یارانشان حضور داشتند. آهویی آمد و دم خود را تکان داد. امام علیه السلام فرمود: آیا دانستید که این آهو چه گفت؟ گفتیم: نفهمیدیم. فرمود: این آهو می گوید مردی بچه او را شکار کرده و آن از من خواست تا از آن مرد بخواهم که بچه او را برگرداند. راوی می گوید: حضرت برخاسته و ما نیز با ایشان برخاستیم و به سمت در خانه آن مرد رفتیم و آهو نیز همراه ما بود. وقتی که آن مرد بیرون آمد، امام به او فرمود: این آهو چنین و چنان می گوید و من از تو می خواهم که آن را بر او بازگردانی.

ص: 87


1- . حیاة الحیوان 2 : 294 - 295

البری فتقطر فی أنفه الأیمن أربعا و فی الأیسر ثلاثا فإن السالک (1) له یموت و لا یعود إلیه بعده قال فلما دخلت المدینة أتیت إلی ذلک المکان فوجدت الدیک لعجوز فسألتها بیعه فأبت فاشتریته منها بأضعاف ثمنه فلما اشتریته تمثل لی من بعید و قال لی بالإشارة اذبحه فذبحته فخرج عند ذلک رجال و نساء و جعلوا یضربوننی و یقولون یا ساحر فقلت لست بساحر فقالوا إنک منذ ذبحت الدیک أصیبت شابة عندنا بجنی و أنه منذ سلکها(2) لم یفارقها فطلبت وترا قدر شبر من جلد یحمور و دهن السداب البری (3) فأتونی بهما فشددت إبهامی ید الشابة شدا وثیقا فصاح (4) و قال أنا علمتک علی نفسی قال ثم قطرت الدهن فی أنفها الأیمن أربعا و فی الأیسر ثلاثا فخر میتا من ساعته و شفی الله تعالی تلک الشابة و لم یعاودها بعده الشیطان (5).

«4»

الدَّلَائِلُ لِلطَّبَرِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ بِشْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ: کُنْتُ قَاعِداً عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَجَاءَتْ ظَبْیَةٌ فَتَبَصْبَصَتْ وَ ضَرَبَتْ بِذَنَبِهَا فَقَالَ هَلْ تَدْرُونَ مَا تَقُولُ هَذِهِ الظَّبْیَةُ قُلْنَا مَا نَدْرِی (6) فَقَالَ تَزْعُمُ أَنَّ رَجُلًا اصْطَادَ خِشْفاً(7) لَهَا وَ هِیَ تَسْأَلُنِی أَنْ أُکَلِّمَهُ أَنْ یَرُدَّهُ عَلَیْهَا فَقَامَ وَ قُمْنَا مَعَهُ حَتَّی جَاءَ إِلَی بَابِ الرَّجُلِ فَخَرَجَ إِلَیْهِ وَ الظَّبْیَةُ مَعَنَا فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام إِنَّ هَذِهِ الظَّبْیَةَ زَعَمَتْ کَذَا وَ کَذَا وَ أَنَا أَسْأَلُکَ أَنْ تَرُدَّهُ عَلَیْهَا فَدَخَلَ

ص: 87


1- 1. فی المصدر: فان الماسک به.
2- 2. فی المصدر: منذ مسکها.
3- 3. فی المصدر: و شیئا من دهن السداب البری.
4- 4. فی المصدر: فلما فعلت بها ذلک صاح.
5- 5. حیاة الحیوان 2: 294 و 295.
6- 6. فی المصدر: فقلنا: لا.
7- 7. الخشف بتثلیث الخاء: ولد الظبی اول ما یولد.

مرد بلافاصله به داخل خانه خود رفته و آن بچه آهو را آورده و تحویل داد. پس آهو به همراه بچه خود رفتند، در حالی که دم خود را تکان می داد. حضرت فرمود: آیا می دانید چه می گوید؟ گفتیم: نمی دانیم. فرمود: می گوید: خداوند هر حقی را که از شما غصب کردند یا هر غایبی را و یا هر امری که به آن امید دارید، به شما باز گرداند و علی بن الحسین را بیامرزد که فرزندم را به من بازگرداند.(1)

در حیاة الحیوان آمده که ابن خلکان در زندگی نامه امام صادق علیه السلام آورده است: آن حضرت نظر ابو حنیفه را درباره شخص محرمی که دندان رباعی آهویی را بشکند پرسید. او گفت: در این باره چیزی نمی دانم. فرمود: آهو دندان رباعی ندارد و این حیوان همیشه ثنیّ است.(دندان پیشینش می­افتد)

کشاجم در کتاب المصائد و المطارد مطلب فوق را نقل کرده است.

جوهری در ذیل واژه «سنن» سخن شاعری را که در وصف شترش است، می آورد:

پس همچون دندان آهو آمد که مثل او را ندیده­ام

که شفای مریض است و غذایی گوارا برای گرسنه

یعنی آن شتر ثنیان است (دندانهای پیشینش ریخته است). زیرا ثنیّ، حیوانی است که دندان­های پیشین آن افتاده باشد و آهو هیچ­گاه دندان پیشینی برایش نمی­ماند و ثنیّ است.

الدّارقُطنی و الطبرانی در معجم الأوسط خود از أنس بن مالک و بیهقی در سُنَن خود از ابو سعید خُدری، نقل می کنند: رسول خدا صلی الله علیه و آله بر قومی گذشتند که آهویی را شکار کرده و آن را به ستون های خیمه بسته بودند. آهو گفت: من وضع حمل کردم و دو بچه دارم، پس اجازه بگیرید تا من به آنها شیر دهم دوباره به نزد آنها برگردم. حضرت فرمود: آن را رها کنید تا به نزد بچه های خود رفته و به آنها شیر دهد، سپس به نزد شما برگردد. گفتند: ای رسول خدا! چه کسی این امر را بر ما تضمین می کند؟ فرمود: من. پس آن را آزاد کردند و آهو رفت و بچه های خود را شیر داد

ص: 88


1- . دلائل الإمامة: 89

الرَّجُلُ مُسْرِعاً دَارَهُ وَ أَخْرَجَ إِلَیْهِ الْخِشْفَ وَ سَیَّبَهُ (1) وَ مَضَتِ الظَّبْیَةُ وَ الْخِشْفُ مَعَهَا وَ أَقْبَلَتْ تُحَرِّکُ ذَنَبَهَا(2)

فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ هَلْ تَدْرُونَ مَا تَقُولُ فَقُلْنَا مَا نَدْرِی فَقَالَ إِنَّهَا تَقُولُ رَدَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ کُلَّ حَقٍّ غُصِبْتُمْ عَلَیْهِ أَوْ کُلَّ غَائِبٍ وَ کُلَّ سَبَبٍ تَرْجُونَهُ وَ غَفَرَ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ کَمَا رَدَّ عَلَیَّ وَلَدِی (3).

5 حیاة الحیوان، ذکر ابن خلکان فی ترجمة جعفر الصادق علیه السلام

أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا حَنِیفَةَ مَا تَقُولُ فِی مُحْرِمٍ کَسَرَ رَبَاعِیَةَ ظَبْیٍ فَقَالَ یَا ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَعْلَمُ (4)

فِیهِ فَقَالَ إِنَّ الظَّبْیَ لَا یَکُونُ لَهُ رباعیا [رَبَاعِیَةٌ] وَ هُوَ ثَنِیٌّ أَبَداً.

کذا حکاه کشاجم فی کتاب المصائد و المطارد.

و قال الجوهری فی مادة سنن فی قول الشاعر فی وصف إبل.

فجاءت کسن الظبی لم أر مثلها***سناء قتیل (5)أو حلوبة جائع

أی هی ثنیان لأن الثنی هو الذی یلقی ثنیته و الظبی لا تثبت له ثنیة قط فهی ثنی أبدا

وَ رَوَی الدَّارَقُطْنِیُّ وَ الطَّبَرَانِیُّ فِی مُعْجَمِهِ الْأَوْسَطِ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ وَ الْبَیْهَقِیُّ فِی سُنَنِهِ (6)

عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ: مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی قَوْمٍ قَدْ صَادُوا ظَبْیَةً وَ شَدُّوهَا إِلَی عَمُودِ فُسْطَاطٍ فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی وَضَعْتُ وَ لِی خِشْفَانِ فَاسْتَأْذِنْ لِی أَنْ أُرْضِعَهُمَا ثُمَّ أَعُودَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ صلی الله علیه و آله خَلُّوا عَنْهَا حَتَّی تَأْتِیَ خِشْفَیْهَا تُرْضِعُهُمَا وَ تَأْتِی إِلَیْکُمْ قَالُوا وَ مَنْ لَنَا بِذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ صلی الله علیه و آله أَنَا فَأَطْلَقُوهَا فَذَهَبَتْ فَأَرْضَعَتْهُمَا

ص: 88


1- 1. سیبه ای ترکه مرت حیث شاءت.
2- 2. فی المصدر: فمضت الظبیة و معها خشفها و هی تحرک ذنبها.
3- 3. دلائل الإمامة: 89 فیه قلنا لا قال: تقول.
4- 4. فی المصدر: لا اعلم ما فیه.
5- 5. فی المصدر: شفاء علیل.
6- 6. فی المصدر:« فی شعبه» أقول: أی فی کتاب شعب الایمان.

و سپس به نزد آنها برگشت. آنها آهو را بستند. حضرت فرمود: آیا آن را می فروشید؟ گفتند: آن برای شماست ای رسول خدا! پس آن را رها کردند و حضرت آن را آزاد ساختند. در روایتی از زید بن ارقم آمده: وقتی حضرت آن حیوان را آزاد ساختند، دیدم که در صحرا تسبیح گفته و می گوید: خدایی جز الله نیست و محمد فرستاده اوست.

طبرانی از امّ سلمه نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله در صحرا بودند که کسی ندا داد: ای رسول خدا! حضرت نگاه کردند و چیزی ندیدند. سپس دوباره نگاه کردند و ناگهان آهویی بسته را مشاهده کردند. آن آهو گفت: ای رسول خدا! به من نزدیک شو. حضرت به آن نزدیک شد و فرمود: چه حاجتی داری؟ گفت: من دو بچه در این کوه دارم، مرا رها کن تا نزد آنها بروم و به آنها شیر داده سپس نزد شما برگردم. حضرت فرمود: این کار را انجام می دهی؟ گفت: خداوند مرا سخت عذاب کند اگر این کار را انجام ندهم. پس حضرت آن را رها کردند. آهو رفت و بچه هایش را شیر داده و برگشت و حضرت آن را در بند کردند. مرد عرب متوجه حضرت شد و خطاب به ایشان گفت: ای رسول خدا آیا حاجتی داری؟ فرمود: آری، آیا این را رها می­کنی؟ مرد آن را رها کرد و آهو آزاد شده و دوید؛ در حالی که می گفت: گواهی می دهم که خدایی جز الله نیست و تو فرستاده او هستی.

در کتاب دلائل النبوة بیهقی از ابوسعید نقل است: رسول خدا صلی الله علیه و آله از آهویی بسته شده در خیمه ای گذشت. آهو گفت: ای رسول خدا! مرا رها کن تا بروم و بچه ام را شیر داده سپس بازگردم و مرا در بند کنید. حضرت گفتند: تو شکار و در بند قومی هستی. حضرت از او قول گرفت و او نیز قول داد و حضرت آن را آزاد نمود. طولی نکشید که آهو آمد، در حالی که آنچه را که در پستان داشت، ریخته بود. حضرت آن را در بند کرده، سپس آن را به خیمه صاحبانش برده و از آنان خواست آن را به او ببخشند. آنها نیز آن را به حضرت بخشیدند، حضرت نیز آن را رها نموده و سپس فرمود: اگر چهارپایان از مرگ چیزی را می دانستند که شما می دانید، هرگز هیچ حیوان چاقی را نمی خوردید.(یعنی آن حیوانات از غصه مرگ هیچ­گاه چاق نمی­شدند)

ازرقی در بزرگ بودن گناه شکار حیوانات حرم از عبدالعزیز بن ابی داود نقل می کند: قومی به محل ذی طوی رسیدند و در آنجا فرود آمدند که ناگهان آهویی از آهوان حرم به آنها نزدیک شد. پس مردی از آنها یکی از پاهای آهو را گرفت. یارانش گفتند: وای بر تو، رهایش کن تا برود. مرد خندید و از رهاکردن آن ابا نمود.

ص: 89

ثُمَّ عَادَتْ إِلَیْهِمْ فَأَوْثَقُوهَا فَقَالَ صلی الله علیه و آله أَ تَبِیعُونِیهَا قَالُوا هِیَ لَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَخَلُّوا عَنْهَا فَأَطْلَقَهَا.

وَ فِی رِوَایَةٍ عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ: لَمَّا أَطْلَقَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَأَیْتُهَا تُسَبِّحُ فِی الْبَرِّیَّةِ وَ هِیَ تَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله.

وَ رَوَی الطَّبَرَانِیُّ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الصَّحْرَاءِ فَإِذَا مُنَادٍ یُنَادِی یَا رَسُولَ اللَّهِ فَالْتَفَتَ فَلَمْ یَرَ أَحَداً ثُمَّ الْتَفَتَ فَإِذَا ظَبْیَةٌ مَوْثُوقَةٌ فَقَالَتْ ادْنُ مِنِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ فَدَنَا مِنْهَا فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقَالَتْ إِنَّ لِی خِشْفَتْیِن فِی هَذَا الْجَبَلِ فَخَلِّنِی حَتَّی أَذْهَبَ إِلَیْهِمَا فَأُرْضِعَهُمَا ثُمَّ أَرْجِعَ إِلَیْکَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ تَفْعَلِینَ فَقَالَتْ عَذَّبَنِیَ اللَّهُ عَذَابَ الْعَشَّارِ إِنْ لَمْ أَفْعَلْ فَأَطْلَقَهَا فَذَهَبَتْ فَأَرْضَعَتْ خِشْفَیْهَا ثُمَّ رَجَعَتْ فَأَوْثَقَهَا وَ انْتَبَهَ الْأَعْرَابِیُّ فَقَالَ أَ لَکَ حَاجَةٌ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ تُطْلِقُ هَذِهِ فَأَطْلَقَهَا فَخَرَجَتْ تَعْدُو وَ تَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ.

وَ فِی دَلَائِلِ النُّبُوَّةِ لِلْبَیْهَقِیِّ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ: مَرَّ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِظَبْیَةٍ مَرْبُوطَةٍ إِلَی خِبَاءٍ فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ خَلِّنِی حَتَّی أَذْهَبَ فَأُرْضِعَ خِشْفِی ثُمَّ أَرْجِعَ فَتَرْبُطُنِی فَقَالَ صلی الله علیه و آله صَیْدُ قَوْمٍ وَ رَبِیطَةُ قَوْمٍ فَأَخَذَ عَلَیْهَا فَحَلَفَتْ لَهُ فَحَلَّهَا فَمَا مَکَثَتْ إِلَّا قَلِیلًا حَتَّی جَاءَتْ وَ قَدْ نَفَضَتْ مَا فِی ضَرْعِهَا فَرَبَطَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ أَتَی خِبَاءَ أَصْحَابِهَا(1) فَاسْتَوْهَبَهَا مِنْهُمْ فَوَهَبُوهَا لَهُ فَحَلَّهَا ثُمَّ قَالَ صلی الله علیه و آله لَوْ عَلِمَتِ الْبَهَائِمُ مِنَ الْمَوْتِ مَا تَعْلَمُونَ مَا أَکَلْتُمْ مِنْهَا سَمِیناً أَبَداً.

و ذکر الأزرقی فی تعظیم صید الحرم عن عبد العزیز بن أبی داود(2)

إن قوما انتهوا إلی ذی طوی و نزلوا بها فإذا ظبی من ظباء الحرم قد دنا منهم فأخذ رجل منهم بقائمة من قوائمه فقال له أصحابه ویلک أرسله فجعل یضحک و أبی أن یرسله

ص: 89


1- 1. فی المصدر: ثم أتی خباء اصحابها.
2- 2. فی المصدر: ابی رواد.

پس آهو پشکل انداخته و بول کرد و مرد آن را رها کرد. آنها به خواب قیلوله رفتند و یکی از آنها ناگهان متوجه ماری شد که بر شکم مردی که آهو را گرفته بود، حلقه زده. یارانش به او گفتند: وای بر تو! حرکت مکن. مار از بدن او پایین نیامد تا اینکه از او همان چیزی سر زد که از آهو سر زده بود .

همچنین مجاهد نقل می کند: تاجرانی از شام در زمان جاهلیت پس از دوران قصی بن کلاب، وارد مکه شدند و در دره طوی زیر سایه درختان سمر فرود آمدند و بر روی خاکستر داغ نان پختند و چون خورشتی همراه آنان نبود، مردی از میان آنها برخاست و کمان خود را برداشته و تیری بر آن گذاشته و به سمت آهویی از آهوان حرم که اطراف آنها می چرید، پرتاب کرد. آن قوم به سمت آهو رفته و پوست آن را کنده و آن را پختند تا از آن خورشت درست کنند. آنها مشغول این کار بودند و دیگ آنها بر روی آتش می جوشید و برخی از آنها کباب درست می کردند که ناگهان شراره بزرگی از آتش بیرون آمده و همه آنها را سوزاند ولی لباس ها، کالاها و درختان سمری را که زیر آن نشسته بودند را نسوزاند.

در مختصر الحیاء شیخ شرف الدین بن یونس، شارح التنبیه، در باب اخلاص چنین یافتم: هر کس در کاری اخلاص داشته باشد، و نیت چیزی در قبال آن نکرده باشد، آثار برکت آن بر او و نسلش تا روز قیامت آشکار خواهد شد. چنانچه گویند هنگامی که آدم علیه السلام به زمین فرود آمد، وحشیان صحرا نزد ایشان آمده و بر او سلام کرده و ایشان را زیارت نمودند. آن حضرت بر هر جنسی از آنها دعایی که مستحق بودند، نمود. دسته ای از آهوان نزد حضرت آمدند، حضرت آنها را دعا کرده و بر پشت آنها دست کشید، پس از آنها مشک ظاهر شد. وقتی سایر آهوان این را دیدند گفتند: این را از کجا آورده اید؟ پاسخ دادند: آدم برگزیده خدا را زیارت کردیم.

ص: 90

فبعر الظبی و بال ثم أرسله فناموا فی القائلة فانتبه بعضهم فإذا هو بحیة منطویة علی بطن الرجل الذی أخذ الظبی فقال له أصحابه ویلک لا تحرک فلم تنزل الحیة عنه حتی کان منه من الحدث ما کان من الظبی ثم روی عن مجاهد قال دخل قوم مکة تجارا من الشام (1) فی الجاهلیة بعد قصی بن کلاب فنزلوا بوادی طوی تحت سمرات یستظلون بها فاختبزوا ملة(2)

لهم و لم یکن معهم أدم فقام رجل منهم إلی قوسه فوضع علیها سهما ثم رمی به ظبیة من ظباء الحرم و هی حولهم ترعی فقاموا إلیها فسلخوها و طبخوها لیأتدموا بها فبینما هم کذلک و قدرهم علی النار تغلی بها و بعضهم یشوی إذ خرجت من تحت القدر عنق من النار عظیمة فأحرقت القوم جمیعا و لم تحرق ثیابهم و لا أمتعتهم و لا السمرات التی کانوا تحتها و رأیت فی مختصر الإحیاء للشیخ شرف الدین بن یونس شارح التنبیه فی باب الإخلاص أن من أخلص لله تعالی فی العمل و إن لم ینو(3)

ظهرت آثار برکته علیه و علی عقبه إلی یوم القیامة کما قیل إنه لما أهبط آدم علیه السلام إلی الأرض جاءته وحوش الفلاة تسلم علیه و تزوره فکان یدعو لکل جنس بما یلیق به فجاءته طائفة من الظباء فدعا لهن و مسح علی ظهورهن فظهر منهن نوافج المسک فلما رأی ما فیها من ذلک غزلان أخر فقالوا(4) من أین هذا لکن فقلن زرنا صفی الله آدم

ص: 90


1- 1. فی المصدر: دخل مکّة قوم تجار من الشام.
2- 2. الملّة: الجمر. الرماد الحار، خبز ملة: هو الذی یخبز فیها، و فی المصدر فاختبزوا علی ملة لهم.
3- 3. فی المصدر: و لم ینو به مقابلا.
4- 4. فی المصدر: فلما رأی بواقیها ذلک قلن.

او برای ما دعا کرده و بر پشت ما دست کشید. پس سایر آهوان نزد حضرت رفتند. ایشان آنها را دعا نمود و دست خود را بر پشت آنها کشید ولی چیزی از مشک بر آنان ظاهر نگشت. گفتند: ما چون شما سلام کردیم ولی آنچه را که شما به دست آوردید، ندیدیم. گفتند: کار شما برای آن بود تا آنچه که برادرانتان به دست آوردند، به دست آورید ولی کار آنها بدون چشم داشتی برای خدا بود، به همین سبب آن [مشک] در نسل و فرزندان آنها تا قیامت آشکار می شود.(1) پایان .

ص: 91


1- . حیاة الحیوان 2 : 70- 74

فدعا لنا و مسح علی ظهورنا فمضی البواقی إلیه فدعا لهن و مسح علی ظهورهن فلم یظهر لهن من ذلک شی ء فقالوا قد سلمنا کما فعلتم فلم نر شیئا مما حصل لکم فقالوا أنتم کان عملکم لتنالوا کما نال إخوانکم و أولئک کان عملهم لله من غیر شی ء فظهر ذلک فی نسلهم و عقبهم إلی یوم القیامة(1)

انتهی.

ص: 91


1- 1. حیاة الحیوان 2: 70- 74 فیه: فقلن قد فعلنا کما فعلتن فلم نر شیئا مما حصل لکن، فقیل: انتن کان عملکن لتنلن کما نال اخوانکن و اولئک کان عملهن للّه من غیر شی ء فظهر ذلک فی نسلهن و عقبهن الی یوم القیامة.

ابواب شکار و چیزهایی که ذبح می شوند و آنچه که از حیوان و غیر حیوان حلال و حرام است

باب اول : کلیات آنچه از خوردنی­ها و آشامیدنی­ها که حلال و حرام است و حکم مشتبه به حرام و آنچه به آن اضطرار یافته اند

آیات

- الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَ السَّمَاءَ بِنَاءً وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّکُمْ (1)

{همان [خدایی] که زمین را برای شما فرشی [گسترده]، و آسمان را بنایی [افراشته] قرار داد و از آسمان آبی فرود آورد و بدان از میوه ها رزقی برای شما بیرون آورد}

- هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فیِ الْأَرْضِ جَمِیعًا (2)

{اوست آن کسی که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید}

- کُلُواْ وَ اشْرَبُواْ مِن رِّزْقِ اللَّهِ(3)

{از روزی خدا بخورید و بیاشامید}

- یَا أَیُّهَا النَّاسُ کلُُواْ مِمَّا فیِ الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّبًا وَ لَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ (4)

{ای مردم، از آنچه در زمین است حلال و پاکیزه را بخورید، و از گام های شیطان پیروی مکنید که او دشمن آشکار شماست.} - یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ کُلُواْ مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ اشْکُرُواْ لِلَّهِ إِن کُنتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ*إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِیرِ وَ مَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیرِْ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَْ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (5)

{ای کسانی که ایمان آورده اید، از نعمت های پاکیزه ای که روزی شما کرده ایم، بخورید و خدا را شکر کنید اگر تنها او را می پرستید. [خداوند،] تنها مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که [هنگام سر بریدن] نام غیر خدا بر آن برده شده، بر شما حرام گردانیده است. [ولی] کسی که [برای حفظ جان خود به خوردن آنها] ناچار شود، در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد بر او گناهی نیست، زیرا خدا آمرزنده و مهربان است.}

- کُلُ ُّ الطَّعَامِ کَانَ حِلاًّ لِّبَنیِ إِسْرَ ءِیلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَ ءِیلُ عَلیَ نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنزََّلَ التَّوْرَئةُ قُلْ فَأْتُواْ بِالتَّوْرَئةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنتُمْ صَدِقِینَ*فَمَنِ افْترََی عَلیَ اللَّهِ الْکَذِبَ مِن بَعْدِ ٍذلِک فَأُوْلَئکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (6)

{همه خوراکی ها بر فرزندان اسرائیل حلال بود، جز آنچه پیش از نزول تورات، اسرائیل [یعقوب] بر خویشتن حرام ساخته بود. بگو: «اگر [جز این است و] راست می گویید، تورات را بیاورید و آن را بخوانید.» پس کسانی که بعد از این، بر خدا دروغ بندند، آنان خود ستمکارانند.}

ص: 92


1- . بقره / 22
2- . بقره / 29
3- . بقره / 60
4- . بقره / 168
5- . بقره / 172 - 173
6- . آل عمران / 93 - 94

أبواب الصید و الذبائح و ما یحل و ما یحرم من الحیوان و غیره

باب 1 جوامع ما یحل و ما یحرم من المأکولات و المشروبات و حکم المشتبه بالحرام و ما اضطروا إلیه

الآیات

البقرة: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ 22.

و قال تعالی: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً 29

و قال تعالی: کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ 60

و قال تعالی: یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالًا طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ 168

و قال سبحانه: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ 172و173

آل عمران: کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلی نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فَمَنِ افْتَری عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ 93و94

ص: 92

- أُُُُحِلَّتْ لَکُم بهَِیمَةُ الْأَنْعَمِ إِلَّا مَا یُتْلیَ عَلَیْکُمْ غَیرَْ محُِلیّ ِ الصَّیْدِ وَ أَنتُمْ حُرُمٌ (1)

{برای شما [گوشت] چارپایان حلال گردیده، جز آنچه [حکمش] بر شما خوانده می شود، در حالی که نباید شکار را در حال احرام، حلال بشمرید.}

- حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحمُ الخِْنزِیرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَیرِْ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُترََدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ مَا أَکلَ َ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ وَ مَا ذُبِحَ عَلیَ النُّصُبِ وَ أَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالْأَزْلَامِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ» إلی قوله «فَمَنِ اضْطُرَّ فیِ مخَْمَصَةٍ غَیرَْ مُتَجَانِفٍ لّاِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ*یَسْئلُونَکَ مَا ذَا أُحِلَّ لهَُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ(2)

{بر شما حرام شده است: مردار، و خون، و گوشت خوک، و آنچه به نام غیر خدا کشته شده باشد، و [حیوان حلال گوشتِ] خفه شده، و به چوب مرده، و از بلندی افتاده، و به ضربِ شاخ مرده، و آنچه درنده از آن خورده باشد- مگر آنچه را [که زنده دریافته و خود] سر ببرید- و [همچنین] آنچه برای بتان سر بریده شده، و [نیز] قسمت کردن شما [چیزی را] به وسیله تیرهای قرعه این [کارها همه] نافرمانی [خدا] ست} تا این سخن خداوند {و هر کس دچار گرسنگی شود، بی آنکه به گناه متمایل باشد [اگر از آنچه منع شده است بخورد]، بی تردید، خدا آمرزنده مهربان است. از تو می پرسند: چه چیزی برای آنان حلال شده است؟ بگو: «چیزهای پاکیزه برای شما حلال گردیده»}

- الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَ طَعَامُ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حِلٌّ لَّکمُ ْ وَ طَعَامُکُمْ حِلٌّ لهَُّمْ (3)

{امروز چیزهای پاکیزه برای شما حلال شده، و طعام کسانی که اهل کتابند برای شما حلال، و طعام شما برای آنان حلال است.}

- یَا أَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تحَُرِّمُواْ طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَ لَا تَعْتَدُواْ إِنَّ اللَّهَ لَا یحُِبُّ الْمُعْتَدِینَ*وَ کلُُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَیِّبًا وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِی أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ(4)

{ای کسانی که ایمان آورده اید، چیزهایِ پاکیزه ای را که خدا برای [استفاده] شما حلال کرده، حرام مشمارید و از حدّ مگذرید، که خدا از حدّ گذرندگان را دوست نمی دارد. و از آنچه خداوند روزیِ شما گردانیده، حلال و پاکیزه را بخورید، و از آن خدایی که بدو ایمان دارید پروا دارید.}

- لَیْسَ عَلیَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ أَحْسَنُواْ وَ اللَّهُ یحُِبُّ المُْحْسِنِینَ (5)

{بر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، گناهی در آنچه [قبلًا] خورده اند نیست، در صورتی که تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند و کارهای شایسته کنند سپس تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند آن گاه تقوا پیشه کنند و احسان نمایند، و خدا نیکوکاران را دوست می دارد.}

- قُل لَّا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثرَْةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُواْ اللَّهَ یَأُوْلیِ الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ(6)

{بگو: «پلید و پاک یکسان نیستند، هر چند کثرت پلید [ها] تو را به شگفت آوَرَد. پس ای خردمندان، از خدا پروا کنید، باشد که رستگار شوید.»}

- وَ مَا لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُواْ مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُم مَّا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَ إِنَّ کَثِیرًا لَّیُضِلُّونَ بِأَهْوَائهِم بِغَیرِْ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ(7)

{و شما را چه شده است که از آنچه نام خدا بر آن برده شده است نمی خورید؟ با اینکه [خدا] آنچه را بر شما حرام کرده- جز آنچه بدان ناچار شده اید- برای شما به تفصیل بیان نموده است. و به راستی، بسیاری [از مردم، دیگران را] از روی نادانی، با هوس های خود گمراه می کنند. آری، پروردگار تو به [حال] تجاوزکاران داناتر است.}

- وَ هُوَ الَّذِی أَنشَأَجَنَّاتٍ مَّعْرُوشَاتٍ وَ غَیرََْ مَعْرُوشَاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مخُْتَلِفًا أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشَبهًِا وَ غَیرََْ مُتَشَبِهٍ کُلُواْ مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَ ءَاتُواْ

ص: 93


1- . مائده / 1
2- . مائده / 3 - 4
3- . مائده / 5
4- . مائده / 87 - 88
5- . مائده / 93
6- . مائده / 100
7- . انعام / 119

المائدة: أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ إِلَّا ما یُتْلی عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ1

و قال تعالی: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ إلی قوله تعالی فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ 3و4

و قال: الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ 5

و قال تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ 87و88

و قال تعالی: لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ 93

و قال تعالی: قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ 100

الأنعام: وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ 119

هُوَ الَّذِی (1) أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا

ص: 93


1- 1. الظاهر أنّه سقط هنا قوله:« و قال تعالی» علی ما هو من دأبه عند فصل الآیات.

حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ وَ لَا تُسرِْفُواْ إِنَّهُ لَا یحُِبُّ الْمُسرِْفِینَ*وَ مِنَ الْأَنْعَمِ حَمُولَةً وَ فَرْشًا کُلُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَنِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ*ثَمَنِیَةَ أَزْوَاجٍ مِّنَ الضَّأْنِ اثْنَینْ ِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَینْ ِ قُلْ ءَالذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنثَیَینْ ِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحَامُ الْأُنثَیَینْ ِ نَبُِّونیِ بِعِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ*وَ مِنَ الْابِلِ اثْنَینْ ِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَینْ ِ قُلْ ءَالذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنثَیَینْ ِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحَامُ الْأُنثَیَینْ ِ أَمْ کُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّئکُمُ اللَّهُ بِهَذَا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْترََی عَلیَ اللَّهِ کَذِبًا لِّیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیرِْ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لَا یهَْدِی الْقَوْمَ الظَّلِمِینَ*قُل لَّا أَجِدُ فیِ مَا أُوحِیَ إِلیَ َّ مُحَرَّمًا عَلیَ طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَن یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَمًا مَّسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَیرِْ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَْ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ*وَ عَلیَ الَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمْنَا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَایَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ٍذلِک جَزَیْنَاهُم بِبَغْیهِِمْ وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ(1)

{و اوست کسی که باغ هایی با داربست و بدون داربست، و خرمابن، و کشت زار با میوه های گوناگون آن، و زیتون، و انار، شبیه به یکدیگر و غیر شبیه پدید آورد. از میوه آن- چون ثمر داد- بخورید، و حق [بینوایان از] آن را روز بهره برداری از آن بدهید، و [لی] زیاده روی مکنید که او اسراف کاران را دوست ندارد. و [نیز] از دام ها، حیوانات بارکش و حیوانات کرک و پشم دهنده را [پدید آورد]. از آنچه خدا روزیتان کرده است بخورید، و از پی گام های شیطان مروید که او برای شما دشمنی آشکار است.

هشت فرد [آفرید و بر شما حلال کرد]: از گوسفند دو تا، و از بز دو تا. بگو: «آیا [خدا] نرها [ی آنها] را حرام کرده یا ماده را؟ یا آنچه را که رحم آن دو ماده در بر گرفته است؟» اگر راست می گویید، از روی علم، به من خبر دهید.» و از شتر دو، و از گاو دو. بگو: «آیا [خدا] نرها [ی آنها] را حرام کرده یا ماده ها را؟ یا آنچه را که رحم آن دو ماده در بر گرفته است؟ آیا وقتی خداوند شما را به این [تحریم] سفارش کرد حاضر بودید؟» پس کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد، تا از روی نادانی، مردم را گمراه کند؟ آری، خدا گروه ستم کاران را راهنمایی نمی کند. بگو: «در آنچه به من وحی شده است، بر خورنده ای که آن را می خورد هیچ حرامی نمی یابم، مگر آنکه مردار یا خونِ ریخته یا گوشت خوک باشد که اینها همه پلیدند. یا [قربانیی که] از روی نافرمانی، [به هنگام ذبح] نام غیر خدا بر آن برده شده باشد. پس کسی که بدون سرکشی و زیاده خواهی [به خوردن آنها] ناچار گردد، قطعاً پروردگار تو آمرزنده مهربان است. و بر یهودیان، هر [حیوان] چنگال داری را حرام کردیم، و از گاو و گوسفند، پیه آن دو را بر آنان حرام کردیم، به استثنای پیه هایی که بر پشت آن دو یا بر روده هاست یا آنچه با استخوان درآمیخته است. این [تحریم] را به سزای ستم کردنشان، به آنان کیفر دادیم، و ما البتّه راستگوییم.}

- وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فیِ الْأَرْضِ وَ جَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ قَلِیلًا مَّا تَشْکُرُونَ(2)

{و قطعاً شما را در زمین قدرت عمل دادیم، و برای شما در آن، وسایل معیشت نهادیم، [اما] چه کم سپاسگزاری می کنید.}

- وَ کُلُواْ وَ اشرَْبُواْ وَ لَا تُسرِْفُواْ إِنَّهُ لَا یحُِبُّ الْمُسرِْفِینَ*قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتیِ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ فیِ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا خَالِصَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الاَْیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ(3)

{و بخورید و بیاشامید و[لی] زیاده روی مکنید که او اسراف کاران را دوست نمی دارد. [ای پیامبر] بگو: «زیورهایی را که خدا برای بندگانش پدید آورده، و [نیز] روزی های پاکیزه را چه کسی حرام گردانیده؟» بگو: «این [نعمت ها] در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند و روز قیامت [نیز] خاصّ آنان می باشد.» این گونه آیات [خود] را برای گروهی که می دانند به روشنی بیان می کنیم.}

- وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائثَ(4)

{و برای آنان چیزهای پاکیزه را حلال و چیزهای ناپاک را بر ایشان حرام می گرداند}

- وَ لَقَدْ بَوَّأْنَا بَنیِ إِسْرَءِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ(5)

{به راستی ما فرزندان اسرائیل را در جایگاه [های] نیکو منزل دادیم، و از چیزهای پاکیزه به آنان روزی بخشیدیم}

- فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّکُمْ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فیِ الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهَارَ(6)

{و به وسیله آن از میوه ها برای شما روزی بیرون آورد، و کشتی را برای شما رام گردانید تا به فرمان او در دریا روان شود، و رودها را برای شما مسخّر کرد.}

- وَ جَعَلْنَا لَکمُ ْ فِیهَا مَعَایِشَ وَ مَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ(7)

{و برای شما و هر کس که شما روزی دهنده او نیستید، در آن وسایل زندگی قرار دادیم.}

- وَ الْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَکُمْ فِیهَا دِفْ ءٌ وَ مَنَافِعُ وَ مِنْهَا تَأْکُلُونَ(8)

{و چارپایان را برای شما آفرید: در آنها برای شما [وسیله] گرمی و سودهایی است، و از آنها می خورید.}

- وَ إِنَّ لَکمُ ْ فیِ الْأَنْعَامِ لَعِبرَْةً نُّسْقِیکمُ مِّمَّا فیِ بُطُونِهِ مِن بَینْ ِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَائغًا لِلشَّارِبِینَ*وَ مِن ثَمَرَاتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَرًا

ص: 94


1- . انعام / 141 - 146
2- . اعراف / 10
3- . اعراف / 31 -32
4- . اعراف / 157
5- . یونس / 93
6- . ابراهیم / 32
7- . حجر / 20
8- . نحل / 5

حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهذا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ وَ عَلَی الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوایا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ141-146

الأعراف: وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ 10

و قال تعالی: وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ 31و32

و قال تعالی: وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ 157

یونس: وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِی إِسْرائِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ93

إبراهیم: فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ إلی قوله وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ32

الحجر: وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِینَ 20

النحل: وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فِیها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ5

و قال تعالی: وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِینَ وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً

ص: 94

وَ رِزْقًا حَسَنًا إِنَّ فیِ ٍذلِک لاََیَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ(1)

{و در دام ها قطعاً برای شما عبرتی است: از آنچه در [لابلای] شکم آنهاست، از میان سرگین و خون، شیری ناب به شما می نوشانیم که برای نوشندگان گواراست. و از میوه درختان خرما و انگور، باده مستی بخش و خوراکی نیکو برای خود می گیرید. قطعاً در این [ها] برای مردمی که تعقل می کنند نشانه ای است.}

- وَ رَزَقَکُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ(2)

{و از چیزهای پاکیزه به شما روزی بخشید.}

- فَکلُُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَیِّبًا وَ اشْکُرُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ إِن کُنتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ*إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِیرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَیرِْ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَْ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ*وَ لَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هَذَا حَلَالٌ وَ هَذَا حَرَامٌ لِّتَفْترَُواْ عَلیَ اللَّهِ الْکَذِبَ(3)

{پس، از آنچه خدا شما را روزی کرده است، حلال [و] پاکیزه بخورید، و نعمت خدا را- اگر تنها او را می پرستید- شکر گزارید. جز این نیست که [خدا] مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که نام غیر خدا بر آن برده شده حرام گردانیده است. [با این همه،] هر کس که [به خوردن آنها] ناگزیر شود، و سرکش و زیاده خواه نباشد، قطعاً خدا آمرزنده مهربان است. و برای آنچه زبان شما به دروغ می پردازد، مگویید: «این حلال است و آن حرام» تا بر خدا دروغ بندید.}

- فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّن نَّبَاتٍ شَتیَ*کُلُُواْ وَ ارْعَوْاْ أَنْعَامَکُمْ(4)

{پس به وسیله آن رُستنی های گوناگون، جفت جفت بیرون آوردیم. بخورید و دام هایتان را بچرانید.}

- کُلُُواْ مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ لَا تَطْغَوْاْ فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکمُ ْ غَضَبیِ(5)

{از خوراکی های پاکیزه ای که روزی شما کردیم، بخورید و [لی] در آن زیاده روی مکنید که خشم من بر شما فرود آید.}

- وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءَ بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فیِ الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلیَ ذَهَابِ بِهِ لَقَادِرُونَ*فَأَنشَأْنَا لَکمُ بِهِ جَنَّاتٍ مِّن نخَِّیلٍ وَ أَعْنَابٍ لَّکمُ ْ فِیهَا فَوَاکِهُ کَثِیرَةٌ وَ مِنهَْا تَأْکلُُونَ*وَ شَجَرَةً تخَْرُجُ مِن طُورِ سَیْنَاءَ تَنبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِّلاَْکلِِینَ*وَ إِنَّ لَکمُ ْ فیِ الْأَنْعَامِ لَعِبرَْةً نُّسْقِیکمُ مِّمَّا فیِ بُطُونهَِا وَ لَکمُ ْ فِیهَا مَنَافِعُ کَثِیرَةٌ وَ مِنهَْا تَأْکلُُونَ(6)

{و از آسمان، آبی به اندازه [معین] فرود آوردیم، و آن را در زمین جای دادیم، و ما برای از بین بردن آن مسلماً تواناییم. پس برای شما به وسیله آن باغ هایی از درختان خرما و انگور پدیدار کردیم که در آنها برای شما میوه های فراوان است و از آنها می خورید. و از طور سینا درختی برمی آید که روغن و نان خورشی برای خورندگان است. و البته برای شما در دام ها [ی گلّه درس] عبرتی است: از [شیری] که در شکم آنهاست، به شما می نوشانیم، و برای شما در آنها سودهای فراوان است و از آنها می خورید.} - أَ لَمْ تَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُم مَّا فیِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فیِ الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَةً(7)

{آیا ندانسته اید که خدا آنچه را که در آسمآنها و آنچه را که در زمین است، مسخّر شما ساخته و نعمت های ظاهر و باطن خود را بر شما تمام کرده است؟}

- أَوَ لَمْ یَرَوْاْ أَنَّا نَسُوقُ الْمَاءَ إِلیَ الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا تَأْکُلُ مِنْهُ أَنْعَمُهُمْ وَ أَنفُسُهُمْ أَفَلَا یُبْصِرُونَ(8)

{آیا ننگریسته اند که ما باران را به سوی زمینِ بایر می رانیم، و به وسیله آن کِشته ای را برمی آوریم که دام هایشان و خودشان از آن می خورند؟ مگر نمی بینند؟}

- وَ مِن کُل تَأْکُلُونَ لَحْمًا طَرِیًّا(9)

{و از هر یک گوشتی تازه می خورید.}

- وَ أَخْرَجْنَا مِنهَْا حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ*وَ جَعَلْنَا فِیهَا جَنَّاتٍ مِّن نخَِّیلٍ وَ أَعْنَابٍ وَ فَجَّرْنَا فِیهَا مِنَ عیون*لِیَأْکُلُواْ مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَفَلَا یَشْکُرُونَ*سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لَا یَعْلَمُونَ(10)

{و دانه از آن برآوردیم که از آن می خورند. و در آن [زمین] باغ هایی از درختان خرما و تاک قرار دادیم و چشمه ها در آن روان کردیم. تا از میوه آن و [از] کارکردِ دست هایِ خودشان بخورند، آیا باز [هم] سپاس نمی گزارند؟ پاک [خدایی] که از آنچه زمین می رویاند و [نیز] از خودشان و از آنچه نمی دانند، همه را نر و ماده گردانیده است.}

- اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعَامَ لِترَْکَبُواْ مِنهَْا وَ مِنهَْا تَأْکلُُونَ*وَ لَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَ لِتَبْلُغُواْ عَلَیهَْا حَاجَةً فیِ صُدُورِکُمْ وَ عَلَیْهَا وَ عَلیَ الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ(11)

{خدا [همان] کسی است که چهارپایان را برای شما پدید آورد تا از برخی از آنها سواری گیرید و از برخی از آنها بخورید. و در آنها برای شما سودهاست تا با [سوار شدن بر] آنها به مقصودی که در دل هایتان است برسید، و بر آنها و بر کشتی حمل می شوید.}

- فَأَنبَتْنَا فِیهَا حَبًّا*وَ عِنَبًا وَ قَضْبًا*وَ زَیْتُونًا وَ نخَْلًا*وَ حَدَائقَ غُلْبًا*وَ فَاکِهَةً وَ أَبًّا*مَّتَاعًا لَّکُم وَ لِأَنْعَامِکُم(12)

{پس در آن، دانه رویانیدیم. و انگور و سبزی، و زیتون و درخت خرما، و باغ های انبوه، و میوه و چراگاه، [تا وسیله] استفاده شما و دام هایتان باشد.}

ص: 95


1- . نحل / 66 - 67
2- . نحل / 72
3- . نحل / 114 - 116
4- . طه / 53 - 54
5- . طه / 81
6- . مؤمنون / 18 - 21
7- . لقمان / 20
8- . سجده / 27
9- . فاطر / 12
10- . یس / 33 - 36
11- . غافر / 79 - 80
12- . عبس / 27 - 32

وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ66و67

و قال تعالی: وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ 72

و قال تعالی: فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ 114-116

طه: فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّی کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ 53و54

و قال تعالی: کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی81

المؤمنون: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلی ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ لَکُمْ فِیها فَواکِهُ کَثِیرَةٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ کَثِیرَةٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ18-21

لقمان: أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً20

التنزیل: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْکُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا یُبْصِرُونَ 27

فاطر: وَ مِنْ کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا12

یس: وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ إلی قوله تعالی لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَ فَلا یَشْکُرُونَ سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ33-35

المؤمنین: اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْکَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْکُلُونَ وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْها حاجَةً فِی صُدُورِکُمْ وَ عَلَیْها وَ عَلَی الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ79و80

عبس: فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا وَ حَدائِقَ غُلْباً وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ 27-32

ص: 95

تفسیر

«الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا» {همان [خدایی] که زمین را برای شما فرشی [گسترده]، قرار داد} دلالت دارد بر جایز بودن بهره بری از زمین به هر وجه که باشد از قبیل سکونت و زراعت و آباد کردن و جوی کندن و کاریز در آوردن و جز آن از هر گونه بهره بردن جز آن بهره ای که دلیل آن را خارج کرده.

و قول خداوند متعال که فرمود: «رِزْقًا لَّکُمْ» {رزقی برای شما} دلالت دارد بر حلال بودن همه میوه ها و خرید و فروش آنها و بهره های دیگر، و اگر منظور از«رزقا»، مرزوق(فرد روزی داده شده) باشد، «لکم» صفت برای آن است و اگر منظور از «رزقا»، مصدر باشد، «لکم» مفعول له برای آن است. گویا که فرموده: روزی دادن او شما را. دنباله آیه دلالت دارد بر وجوب شکر منعم.

«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فیِ الْأَرْضِ جَمِیعًا»{اوست آن کسی که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید} خدای سبحان بر بندگانش منت نهاده به سبب آفرینش جمیع آنچه در زمین است برای آنها، و این دلالت می کند بر صحت بهره مندی آنها از همه آنچه از وجوه مصالح که در زمین است اگر خالی از مفسده باشد، و از آن استدلال می شود بر اینکه اصل در اشیاء، اباحه است چون اشیاء برای کسی که برایش آفریده شدند، مباح هستند و گفته شده: منت نهادن به خاطر آفرینش همه، مقتضی حلال بودن همه و اینکه برای هر شیئی از آن اشیاء فایده و نفعی وجود دارد می باشد. و آنچه گفته شده: که آنچه که سودی ندارد مانند سم و عقرب و برخی از حشرات، از آن خارجند، در آن اشکال وجود دارد، و نیافتن، دلیل بر نبودن نیست و وجود داشتن ضرر در چیزی دلالت بر منتفی بودن نفع در آن نمی کند، آیا نمی بینی که خوردنی های پاکیزه، نهایت زیان را به بیمار می رساند؟ و هر کس در حکمت خداوند متعال بیندیشد جرات نمی کند که مثل این گفته را بگوید، و شاید مقصود این باشد که در آفرینش، چیزی که زیان محض و خالی از نفع باشد وجود ندارد، بلکه تنها از جهتی، در آن زیان وجود دارد و جهتی که به خاطر آن وجه، خالی از منفعت است، منت نهادن بر آن، از آن جهت واقع نمی شود، بلکه منت نهادن از جهت نفع با خالی بودن از زیان، می باشد و واژه «الطَّیِّب» در برخی از آیات، اشاره ای به آن می باشد، همان گونه که طبرسی آن را تفسیر کرده به اینکه منظور، طاهر از هر شبهه پلیدی و زیانی می باشد و خداوند متعال آگاه است. پایان.

بیضاوی گفته: معنی «لَکُم»، به خاطر شما و سود بردن شما در راه دنیایتان به وسیله بهره برداری شما از آنها در مصالح جسم هایتان با واسطه یا بدون واسطه یا در راه دینتان به وسیله دلیل آوردن و عبرت گیری و آشنا شدن با آنچه از لذت های آخرت و دردهای آن که با آنها مناسبت دارد، و آن مقتضی مباح بودن چیز های سودمند است و مخصوص بودن برخی از آنها برای برخی به خاطر سبب های عارضی مانع عمومیت اباحه نیست؛ زیرا که آن دلالت می کند بر اینکه همه برای همه است نه اینکه هر یک

ص: 96

تفسیر

الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً یدل علی جواز الانتفاع بالأرض علی أی وجه کان من السکنی و الزراعة و العمارة و حفر الأنهار و إجراء القنوات و غیرها من وجوه الانتفاعات إلا ما أخرجه الدلیل.

و قوله رِزْقاً لَکُمْ (1) یدل علی حلیة جمیع الثمرات و بیعها و سائر الانتفاعات و لکم صفة رزقا إن أرید به المرزوق و مفعول له إن أرید به المصدر کأنه قال رزقه إیاکم و یدل تتمة الآیة علی وجوب شکر المنعم هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً امتن سبحانه علی عباده بخلق جمیع ما فی الأرض لهم و هذا یدل علی صحة انتفاعهم بکل ما فیها من وجوه المصالحة إذا خلا عن المفسدة و منه یستدل علی أن الأصل فی الأشیاء الإباحة إذ هی مباحة لمن خلقت له و قیل الامتنان بخلق الجمیع یقتضی حل الجمیع و أن لکل شی ء منها فائدة و نفعا و ما یقال من أن ما لا نفع به کالسم و العقرب و بعض الحشرات خارج عن ذلک ففیه نظر و أن عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود و وجود ضرر فی شی ء لا یدل علی انتفاء النفع فیه أ لا تری أن المأکولات الطیبة تضر المریض غایة المضرة و من تأمل فی حکمته تعالی لم یتجاسر بمثل هذا المقال فلعل المراد أن لیس فی الخلق ما هو ضرر محض خال عن النفع بل إنما فیه من جهة ضررا و جهة خلا من ذلک الوجه من المنفعة لا یقع به امتنان من تلک الجهة بل الامتنان من جهة النفع مع الخلو عن الضرر و الطیب فی بعض الآیات إشارة إلی ذلک کما فسره الطبرسی أن المراد الطاهر من کل شبهة خبث و ضرر و الله أعلم انتهی.

و قال البیضاوی معنی لَکُمْ لأجلکم و انتفاعکم فی دنیاکم باستنفاعکم بها فی مصالح أبدانکم بوسط أو غیر وسط أو دینکم بالاستدلال و الاعتبار و التعرف بما یلائمها من لذات الآخرة و آلامها فهو یقتضی إباحة الأشیاء النافعة و لا یمنع اختصاص بعضها ببعض لأسباب عارضة فإنه یدل علی أن الکل للکل لا أن کل

ص: 96


1- 1. قوله:« جعل لکم» و« رزقا لکم» و أمثالهما تدلّ علی أن ما فی الأرض یعم کل فرد من الإنسان و انهم مشترکون فیه بالسویة علی الأصل، إلا ما اخرج بالدلیل.

برای هر یک و «ما» هر آنچه در زمین است را در بر می گیرد نه خود زمین مگر آنکه مقصود از آن جهت پایین باشد، همان گونه که مقصود از سماء، جهت بالا است و «جَمِیعًا» حال از موصول دوم است.

«کُلُوا وَ اشْرَبُوا»: ظاهرخطاب به بنی اسرائیل است و مقصود، آنچه از منّ(عسل) و سلوی(بلدرچین) و چشمه ها که خداوند متعال به آنها روزی داده است، می باشد و دلیل آوردن برای عمومیت ممکن است باشد به گونه ای که خالی از تکلف نیست.(1)

«یَا أََََیُّهَا النَّاسُ کُلُُواْ مِمَّا فیِ الْأَرْضِ»؛ طبرسی رحمه الله گفته: از ابن عباس نقل شده که این آیه درباره ثقیف و خزاعه و بنی عامر بن صعصعه و بنی مدلج، هنگامی که آنان زرع و چهار پایان و بحیره و سائبه و وصیله را بر خودشان حرام کرده بودند نازل شده است.

و طبرسی قدس سره گفت: علما درباره خوردنی ها و منافعی که در آنها زیانی بر کسی وجود ندارد اختلاف دارند پس برخی از آنان قائل به این شده اند که آنها ممنوعیت دارند و برخی از آنان قائل به این شده اند که آنها مباح هستند که سید مرتضی- که رحمت خداوند متعال بر او باد- آن را برگزیده، و برخی از آنان کسانی هستند که بین دو امر توقف کرده اند و هر یک از آن دو را جایز دانسته اند. و این آیه دلیل بر اباحه خوردنی ها است مگر آنچه که دلیل، بر ممنوعیت آن دلالت می کند و آیه به عنوان تاکید کننده برای حکم عقل آمده است، پایان.

و مقصود از خوردن یا خصوص خوردن به معنای لغوی است یا مطلق انتفاع است که آن مجازی است که شیوع دارد، و حلال عبارت است از افعال جایز بندگان، و مباح نظیر آن است و طیّب برای چند معنی گفته می شود؛ نخست، آنچه که شارع آن را حلال کرده، دوم، آنچه که پاک است.سوم، آنچه که خالی از اذیت در روح و بدن است. چهارم، آنچه که طبع سالم آن را لذیذ می شمرد و از آن تنفر ندارد. پنجم، آنچه که وجه زشتی که موجب منع از آن شود در آن وجود ندارد، همان گونه که از بیشتر موارد استعمال آن می فهمیم، (و آن را خواهی دانست).

خطاب در اینجا برای همه مکلفین از بنی آدم، عمومیت دارد

ص: 97


1- . أنوار التنزیل و أسرار التأویل 1 : 66

واحد لکل واحد و ما یعم کل ما فی الأرض لا الأرض إلا إذا أرید به جهة السفل کما یراد بالسماء جهة العلو و جمیعا حال من الموصول الثانی کُلُوا وَ اشْرَبُوا ظاهر الخطاب لبنی إسرائیل فالمراد ما رزقهم الله من المن و السلوی و العیون و یمکن الاستدلال علی العموم بوجه لا یخلو من تکلف (1).

یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ قال الطبرسی رحمه الله عن ابن عباس أنها نزلت فی ثقیف و خزاعة و بنی عامر بن صعصعة و بنی مدلج لما حرموا علی أنفسهم من الحَرْث و الأَنعام و البَحِیرة و السَّائبة و الْوَصِیلة(2).

و قال قدس سره اختلف الناس فی المآکل و المنافع لا ضرر علی أحد فیها(3)

فمنهم من ذهب إلی أنها علی الحظر(4) و منهم من ذهب إلی أنها علی الإباحة و اختاره المرتضی رحمه الله و منهم من وقف بین الأمرین و جوز کل واحد منهما و هذه الآیة دالة علی إباحة المآکل إلا ما دل الدلیل علی حظره فجاءت مؤکدة لما فی العقل انتهی (5).

و المراد بالأکل إما خصوص الأکل اللغوی أو مطلق الانتفاع فإنه مجاز شائع و الحلال هو الجائز من أفعال العباد و نظیره المباح و الطیب یقال لمعان الأول ما حلله الشارع. الثانی ما کان طاهرا. الثالث ما خلا عن الأذی فی النفس و البدن. الرابع ما یستلذه الطبع المستقیم و لا یتنفر عنه. الخامس ما لم یکن فیه جهة قبح توجب المنع عنه کما نفهم من أکثر موارد استعماله و ستعرفه و الخطاب هنا عام لجمیع المکلفین من بنی آدم

ص: 97


1- 1. أنوار التنزیل.
2- 2. مجمع البیان 1: 252 فیه: و الوصیلة فنهاهم اللّه عن ذلک.
3- 3. فی المصدر: و المنافع التی لا ضرر علی أحد فیها.
4- 4. الحظر: المنع.
5- 5. مجمع البیان 1: 252.

و امر در «کُلُوا» برای اباحه است و چون در خوردنی، آنچه که حرام است و آنچه که حلال است وجود دارد، آن صفتی که لازم است برای آن باشد را تبیین کرد، پس فرمود: «حَلالاً» و گفته شده: امر، از جهت رعایت کردن قیدِ[حلال] برای وجوب است، «طَیِّباً»؛ گفته شده: آن هم به معنای حلال است، و بین آن دو به خاطر تفاوت دو لفظ از لحاظ تأکید، جمع کرده است، و گفته شده: یعنی آنچه که آن را در دنیا و آخرت نیکو و خوشمزه می یابید، و در کشاف و جوامع است که: یعنی پاک از هر شبهه ای، گفته شده: و برفرض مفعول بودن «حَلالاً» و حال بودن «طَیِّباً»، بعید نیست که مقصود از حلال، آنچه که به حسب ذات و احوال غالبی خود، خالی از وجه ممنوعیت است و مقصود از طیب آنچه که از هر جهتی خالی از وجه ممنوعیت است باشد.

مؤلف

بر فرض حال بودن طیب و حمل کردن امر بر رجحان، اظهر آن است که حلال برای احتراز کردن از حرام و طیب برای احتراز کردن از شبهات باشد.

«حَلالاً»؛ احتمال دارد که مفعول «کُلُوا» باشد و در این هنگام «مِن»، ابتدائیه یا بیانیه است و ظاهر کتاب کشاف این است که آن تبعیضیه است، و تفتازانی از قول کشاف منع کرده است زیرا «مِن» تبعیضیه در موضع مفعول یعنی: بعضی از آنچه را در زمین است بخورید.

گفت: پس اگر گفته شود: چرا جایز نیست که «مِن»، حال از «حَلالاً» باشد؟ می گوییم: به خاطر اینکه ظرف مستقر بودن «مِن» تبعیضیه و حال بودن لغو از چیزهایی است که علمای علم نحو قائل به آن نیستند، و گفته شده: در آن اشکالی وجود دارد؛ زیرا در موضع مفعول بودن «مِن» تبعیضیه، معنایش این نیست که آن از جهت اعراب، مفعول به است و کفایت کننده از مفعول به. بلکه تنها با مفعول به متحد می شود، پایان.

یا حال از مفعول که «مِمَّا فیِ الْأَرْضِ» است، می باشد، پس مقصود از ما فی الارض؛ خوردنی های حلال شده است.

یا اینکه صفت برای مصدر محذوف است یعنی خوردنی حلالی را بخورید و «مِن» تبعیضیه یا ابتدائیه است، اما مفعول له یا تمیز بودن آن همان گونه که بعضی از آنان گمان کرده اند، غیر واضح است.

«طَیِّباً» مثل «حَلالاً» و یا صفت آن است .

مؤلف

این، آن چیزی است که قوم آن را ذکر کرده اند و اظهر در نزد من این است که «حَلالاً و طَیِّباً» برای تأکید هستند نه برای تقیید، و تفاوتی نمی کند که آن دو، دو حال مؤکد قرار داده شوند یا غیر آن، زیرا تقیید در صورت حمل کردن امر بر اباحه، - همان گونه که اکثریت گفته­اند - کلام را خالی از فایده قرار می دهد، چرا که حاصل آن در این هنگام این است که: آنچه که برای شما حلال شده است، برای شما حلال شده است، چرا که سود بردن از آنچه که برای شما حلال شده است، برای شما جایز می باشد.

پس اگر گفته شود: چگونه این مطلب تمام است با اینکه معلوم است که آنچه در زمین است مشتمل بر

ص: 98

و الأمر فی کُلُوا للإباحة و لما کان فی المأکول ما یحرم و ما یحل بین ما یجب أن یکون علیه من الصفة فقال حَلالًا و قیل الأمر للوجوب نظرا إلی مراعاة القید طَیِّباً قیل هو الحلال أیضا جمع بینهما لاختلاف اللفظین تأکیدا و قیل ما تستطیبونه و تلذونه فی العاجل و الآجل و فی الکشاف و الجوامع طاهرا من کل شبهة قیل و لا یبعد علی تقدیر مفعولیة حَلالًا و حالیته أن یراد بالحلال ما خلا من جهة الحظر بحسب ذاته و أحواله الغالبة و الطیب ما خلا من جهة الحظر من کل وجه (1).

و أقول علی تقدیر حالیة الطیب و حمل الأمر علی الرجحان الأظهر أن یکون الحلال للاحتراز عن الحرام و الطیب للاحتراز عن الشبهات ثم قوله حَلالًا إما مفعول کلوا و من حینئذ ابتدائیة أو بیانیة و ظاهر الکشاف أنها تبعیضیة و منع منه التفتازانی لأن من التبعیضیة فی موقع المفعول أی کلوا بعض ما فی الأرض.

قال فإن قیل لم لا یجوز أن یکون حالا من حلالا قلنا لأن کون من التبعیضیة ظرفا مستقرا و کون اللغو حالا مما لا تقول به النحاة و قیل فیه نظر لأن کون من التبعیضیة فی موضع المفعول لیس معناه أنه مفعول به من حیث الإعراب مغن عن المفعول به بل إنما یتحد مع المفعول به انتهی.

أو حال من المفعول و هو مِمَّا فِی الْأَرْضِ فیکون المراد بما فی الأرض المأکولات المحللة أو صفة مصدر محذوف أی کلوا أکلا حلالا و من للتبعیض أو ابتدائیة إما کونه مفعولا له أو تمیزا کما زعم بعضهم فغیر واضح و طیبا مثل حلالا أو صفته.

أقول

هذا ما ذکره القوم و الأظهر عندی أن حلالا و طیبا للتأکید لا للتقیید سواء جعلا حالین مؤکدتین أو غیره لأن التقیید مع حمل الأمر علی الإباحة کما ذکره الأکثر یجعل الکلام خالیا عن الفائدة إذ حاصله حینئذ أحل لکم ما أحل لکم إذ یجوز لکم الانتفاع بما أحل لکم.

فإن قیل کیف یستقیم هذا مع أنه معلوم أن ما فی الأرض مشتمل علی

ص: 98


1- 1. تفسیر الکشّاف:

محرمات بسیاری است؟

می گوییم: اگر «مِن» را حمل بر تبعیض کنیم، این اشکال وارد نیست، و همچنین ممکن است که این قبل از تحریم اشیاء حرام شده باشد؛ زیرا از بعضی از اخبار چنین بر می آید که قبل از هجرت چیزی به جز شهادتین و آنچه از عقاید که در پی آن می آید واجب نشده و به جز شرک و انکار نبوت و آنچه لازمه آن دو است حرام نشده بود و بعد از هجرت، واجبات و محرمات به صورت تدریجی نازل شده اند. علاوه بر اینکه ممکن است که آن عامی باشد که تخصیص خورده است همان گونه که در سایر عمومات این چنین است، پس بر حلال بودن جمیع آنچه که در زمین است دلالت می کند، مگر آنچه که دلیل آن را خارج کرده است.

گفته شده که: از عمومات خطاب، بر می آید که آن چیز هایی که حلال شده، برای کفار و فاسقان نیز حلال است و از چیز های حلال شده به آنها دادن جایز است، مگر آنچه که دلیلی بر منع از آن دلالت کند.

«وَ لَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ» یعنی از وسوسه های شیطان در حرام کردن آنچه خداوند متعال، حلال کرده یا در ترک کردن شکر آن نعمت هایی که خداوند متعال داده است، پیروی نکنید، و قول خداوند متعال: «وَ أَن تَقُولُواْ عَلیَ اللَّهِ»، معنای اول را تأیید می کند، و از امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت شده که گام های شیطان، قسم خوردن به طلاق و نذر در گناهان و هر قسمی به جز بر خدا می باشد.(1)

مؤلف

احتمال دارد که به قرینه صدر آیه، مقصود، قسم خوردن و نذر کردن بر حرام کردن آن چیز هایی که حلال شده اند، باشد.

و گفته شده: در این نهی هشداری است بر اینکه مقصود از «حَلَالًا» در امر، تقیید است نه اطلاق حلال بودن آنچه در زمین است و خوردنی از آن یا خوردن آن. و مخالفت امر، تعدی کردن به خوردن غیر حلال و اجتناب از خوردن حلال و انجام غیر آن از محرمات را در بر می گیرد، پایان. و ضعف آن از آنچه ذکر کردیم روشن است.

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ کُلُواْ مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ» مضمون صدر آیه، نزدیک به آنچه که گذشت می باشد، جز آنکه این آیه به اعتبار خطاب، مخصوص مؤمنین است، و گفته شده: امر برای تشویق یا اباحه خوردن آنچه مؤمنان آن را خوشمزه و نیکو می یابند و آن را پاک می شمارند، می باشد نه پلیدی که طبع از آن نفرت دارد و عقل، قطع به زشتی خوردن آن دارد؛ مانند خون و بول و منی و حشرات و غیر آن. و از آن طاهر بودن آن خوردنی هم فهمیده می شود، زیرا نجس پلید است و از آن چیز هایی نیست که مؤمنان آن را پاک می شمارند، و آن در دلالت کردن بر

ص: 99


1- . مجمع البیان 2 : 252

محرمات کثیرة قلنا إذا حملنا من علی التبعیض لا یرد ذلک و أیضا یمکن أن یکون هذا قبل تحریم ما حرم من الأشیاء فإنه یظهر من بعض الأخبار أنه لم یجب قبل الهجرة شی ء سوی الشهادتین و ما یتبعهما من العقائد و لم یحرم سوی الشرک و إنکار النبوة و ما یلزمهما و بعد الهجرة نزلت الواجبات و المحرمات تدریجا علی أنه یمکن أن یکون عاما مخصصا کما فی سائر العمومات فتدل علی حل ما فی الأرض جمیعا إلا ما أخرجه الدلیل.

و قیل یظهر من عمومات الخطاب حل المحللات للکفار و الفساق أیضا و جواز إعطائهم منها إلا ما دل علی المنع منه دلیل وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ أی لا تتبعوا وساوس الشیطان فی تحریم ما أحل الله أو فی ترک شکر ما أنعم الله و یؤید الأول قوله وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللَّهِ

وَ رُوِیَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیهما السلام: أَنَّ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ الْحَلْفُ بِالطَّلَاقِ وَ النَّذْرُ فِی الْمَعَاصِی وَ کُلُّ یَمِینٍ بِغَیْرِ اللَّهِ (1).

أقول

یحتمل أن یکون المراد الحلف و النذر علی تحریم المحللات بقرینة صدر الآیة.

و قیل فی هذا النهی تنبیه علی أن المراد بحلالا فی الأمر التقیید لا إطلاق حل ما فی الأرض و المأکول منه أو الأکل و هو یعم مخالفة الأمر بالتعدی إلی أکل غیر الحلال و باجتناب أکل الحلال و فعل غیر ذلک من المحرمات انتهی و ضعفه ظاهر مما ذکرنا یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ مضمون صدر الآیة قریب مما تقدم إلا أنها خاصة باعتبار الخطاب للمؤمنین و قیل الأمر للترغیب أو لإباحة أکل ما یستلذه المؤمنون و یستطیبونه و یعدونه طیبا لا خبیثا ینفر عنه الطبع و یجزم العقل بقبح أکله مثل الدم و البول و المنی و الحشرات و غیرها فیفهم منه کونه طاهرا أیضا إذ النجس خبیث و لیس مما یعدونه طیبا فهو فی الدلالة علی

ص: 99


1- 1. مجمع البیان 2: 252.

اباحه همه چیز هایی که عقل آن را پاک می شمارد و در آن ضرر و پلیدیی نمی یابد، از چیز هایی که برای بنی آدم رزق نامیده می شود یعنی در خوردن از آن نفع برده می شود، صریح تر از آنچه گذشت می باشد، و فهمیدن اینکه اشیاء بر اصالة الحلّیه هستند، از آن أولی است.

مؤلف

بر طبق روش آنچه در پیش گفتیم حاصل این است که از آنچه که دلیلی شرعی بر تحریم آن دلالت نمی کند، بخورید؛ در آنچه که به شما روزی دادیم و به شما قدرت عمل در تصرف در آن دادیم، یا از آنچه که در آن وجه قبح واقعی وجود ندارد که به معنای اول باز می گردد؛ زیرا قبح به وسیله بیان شارع دانسته می شود، یا از آنچه که برای نفس و بدن مضر نمی باشد یا از آنچه که طبع سالم آن را لذیذ می شمرد و از آن تنفر ندارد یا بنا بر اینکه غالباً رغبت به غیر آن ندارد، یا بنا بر اینکه روش آیه مشتمل بر امتنان است و عمده امتنان به آن چیزی است که طبع آن را لذیذ می شمرد نه به آنچه که طبع ها از آن تنفر دارند، یا به خاطر ناروا بودن خوردن پلیدی هایی است که حرام نشده اند، بنا بر اینکه امر برای صرف اباحه است یا به خاطر رجحان تصرف در چیز های پاک و خوردن آنها، بنا بر اینکه امر برای استحباب است.

و به طور کلی دلیل آوردن به وسیله امثال این آیه بر تحریم چیزهایی که عموم طبع ها از آن نفرت دارند مشکل است.

رازی گفته: بدان که خوردن گاهی واجب است و آن هنگام دفع زیان است و گاهی مستحب است و آن اینکه گاهی مهمان هنگامی که تنهاست از خوردن خودداری می کند و هنگامی که دعوت می­شود انبساط پیدا می­کند[برای خوردن] و این خوردن مستحب است. و گاهی مباح است؛ هنگامی که خالی از این عوارض باشد، و اصل در شیء این است که خالی از عوارض باشد، پس به طور مسلم چیزی که خوردن نامیده شود مباح است و هنگامی که امر این چنین است امر هم برای اباحه است.

سپس گفته: اصحاب، قول خداوند متعال: «مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ» را دلیل بر این دانسته اند که گاهی روزی حرام می باشد، زیرا طیب همان حلال است، پس اگر هر رزقی حلال باشد همانا معنا چنین می شود که از حلال شده های آنچه برای شما حلال کردیم بخورید، پس تکرار می باشد و آن خلاف اصل است، و از آن پاسخ دادند به اینکه طیب در لغت عبارت است از خوشمزه و نیکو، و شاید گروه هایی گمان کردند که از فراخی در غذا و بسیار خواستن طیبات از غذاها منع شده است، پس خداوند متعال به وسیله فرموده خود: از لذائذ آنچه برای شما حلال کردیم بخورید، آن را مباح کرد، پس ذکر مخصوص آن برای این معنی است، پایان.

ص: 100

إباحة جمیع ما یعده العقل طیبا و لا یجد فیه ضررا و خبثا مما یسمی رزقا لبنی آدم أی ینتفع به فی الأکل أصرح مما تقدم ففهم کون الأشیاء علی أصل الحلیة منها أولی.

أقول

علی سیاق ما قدمنا یکون الحاصل کلوا مما لم یدل دلیل شرعی علی تحریمه فیما رزقناکم و مکناکم من التصرف فیه أو مما لم یکن فیه جهة قبح واقعی فیرجع إلی الأول لأنه یعلم ذلک ببیان الشارع أو مما لم یکن مضرا بالنفس و البدن أو مما یستلذه الطبع المستقیم و لا یتنفر عنه إما بناء علی الغالب من أنه لا یرغب إلی غیر ذلک أو بناء علی أن سیاق الآیة مشتمل علی الامتنان و عمدة الامتنان به لا بما تتنفر الطباع عنه أو لمرجوحیة أکل الخبائث غیر المحرمة بناء علی أن الأمر للإباحة الصرفة أو لرجحان التصرف فی الطیبات و أکلها بناء علی أن الأمر للاستحباب.

و بالجملة یشکل الاستدلال بأمثاله علی تحریم ما تتنفر عنه عامة الطباع.

و قال الرازی اعلم أن الأکل قد یکون واجبا و ذلک عند دفع الضرر و قد یکون مندوبا و ذلک أن الضیف قد یمتنع من الأکل إذا انفرد و ینبسط إذا سوعد فهذا مندوب و قد یکون مباحا إذا خلا عن هذه العوارض و الأصل فی الشی ء أن یکون خالیا عن العوارض فلا جرم کان مسمی الأکل مباحا و إذا کان الأمر کذلک کان الأمر کذلک.

ثم قال احتج الأصحاب أن الرزق قد یکون حراما بقوله مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ بأن الطیب هو الحلال فلو کان کل رزق حلالا لکان المعنی کلوا من محللات ما حللنا لکم فیکون تکرارا و هو خلاف الأصل و أجابوا عنه بأن الطیب فی اللغة عبارة المستلذ المستطاب و لعل أقواما ظنوا أن التوسع فی المطاعم و الاستکثار من طیباتها ممنوع منه فأباح الله تعالی ذلک بقوله کلوا من لذائذ ما أحللنا لکم فکان تخصیصه بالذکر لهذا المعنی انتهی (1).

ص: 100


1- 1. تفسیر الرازیّ.

و مضمون باقی آیه عبارت است از: وابسته بودن وجوب شکر خداوند متعال به اینکه آنان او را عبادت می­کنند، و خلاصه آن اینکه اگر عبادت بر شما واجب است، زیرا او معبود شماست پس شکر برای او هم بر شما واجب است زیرا او نعمت دهنده و احسان کننده به شماست، این چنین طبرسی رحمه الله آن را ذکر کرده است،(1) و رازی گفت: در آن وجوهی است:

1.

اگر عارف به خداوند متعال و نعمت های او هستید، خداوند متعال را شکرگزاری کنید، و بنا بر اطلاق اسم اثر بر مؤثر، از معرفت خداوند متعال به عبادت او تعبیر کرد.

2.

معنای آن این است که اگر می خواهید که خداوند متعال را عبادت کنید، پس او را شکرگزاری کنید زیرا شکر رئیس عبادات است.

3.

و خدایی را که این نعمت را روزی شما کرده است شکرگزاری کنید، اگر تنها او را می پرستید، یعنی اگر صحیح است که شما او را مخصوص به عبادت می دانید و اعتراف دارید به اینکه او که منزه است، معبود شماست نه غیر، پایان.

مؤلف

احتمال دارد که غرض این باشد که شکر شما تنها با ترک شرک و اخلاص عبادت برای خداوند متعال، صحیح و مستقیم است.

«إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ»؛ گویا این آیه مانند استثناء از عموم آنچه گذشت می باشد یا اینکه چون خدای سبحان در آیه به خوردن طیبات امر کرد، در این آیه خبائث را توضیح داد تا دانسته شود که جز آنها، از طیبات هستند، و «إنّما» بنا بر آنچه که مشهور در بین علمای ادبیات عرب و اصول است برای حصر می باشد و بر منحصر بودن محرمات از خوردنی ها در این چیزها، دلالت می کند، پس آن در حلال بودن غیر آنها مگر آنچه که دلیل آن را خارج کرده است، حجت است.

و بیضاوی گفت: مقصود انحصار حرمت بر آنچه که ذکر شده از میان آنچه که آنان آن را حلال می دانند، است نه به طور مطلق یا انحصار حرمت آن بر حالت اختیار می باشد، گویا خداوند متعال فرموده: خداوند، تنها این چیزها را بر شما حرام گردانیده است، مادامی که اضطرار به آنها نداشته نباشید، پایان .

و ممکن است که تحریم، در این وقت، منحصر به آنچه که ذکر شده باشد و بعد از آن، غیر آنها را حرام گردانیده است، همان گونه که گذشت، و اولین از محرمات در آن آیه، مردار است و آن بنا بر مشهور، آن چیزی است که

ص: 101


1- . مجمع البیان 2 : 252

و مضمون باقی الآیة تعلیق وجوب الشکر لله علی عبادتهم إیاه و تلخیصه أن العبادة له إن کانت واجبة علیکم لأنه إلهکم فالشکر له أیضا واجب علیکم فإنه منعم محسن إلیکم کذا ذکره الطبرسی (1) رحمه الله و قال الرازی فیه وجوه أحدها و اشکروا الله إن کنتم عارفین بالله و نعمه فعبر عن معرفة الله تعالی بعبادته إطلاقا لاسم الأثر علی المؤثر.

و ثانیها معناه إن کنتم تریدون أن تعبدوا الله فاشکروه فإن الشکر رئیس العبادات.

و ثالثها و اشکروا الله الذی رزقکم هذه النعمة إن کنتم إیاه تعبدون أی إن صح أنکم تخصونه بالعبادة و تقرون أنه هو سبحانه إلهکم لا غیر انتهی (2).

و أقول یحتمل أن یکون الغرض أن شکرکم إنما یصح و یستقیم بترک الشرک و إخلاص العبادة له تعالی.

إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ کان هذه الآیة کالاستثناء عن عموم ما تقدم أو أنه سبحانه لما أمر فی الآیة بأکل الطیبات بین فی هذه الآیة الخبائث لیعلم أن ما سواها من الطیبات و إنما علی المشهور بین أهل العربیة و الأصولیین للحصر فیدل علی حصر المحرمات من المأکولات فی هذه الأشیاء فهی حجة فی حل ما سواها إلا ما أخرجه الدلیل.

و قال البیضاوی المراد قصر الحرمة علی ما ذکر مما استحلوه لا مطلقا أو قصر حرمته علی حال الاختیار کأنه قیل إنما حرم علیکم هذه الأشیاء ما لم تضطروا إلیها انتهی (3).

و یمکن أن یکون التحریم فی هذا الوقت مقصورا علی ما ذکر فحرم بعد ذلک غیرها کما مر و الأول من المحرمات فی تلک الآیة المیتة و هی علی المشهور ما فارقه

ص: 101


1- 1. مجمع البیان 2: 252.
2- 2. تفسیر الرازیّ.
3- 3. أنوار التنزیل.

روح بر وجه ذبح شرعی از آن جدا نشود. و در مجمع: مردار، هر چیز دارای خون جهنده است؛ از حیوانات و پرندگان خشکی، از آن چیز هایی که خداوند متعال، خوردن آن را مباح کرده است، اهلی و وحشی آن دو که بدون ذبح شرعی، روح از آن جدا شود، و گفته شده که: مردار، هر چیزی از حیوانات و پرندگان خشکی است که بدون ذبح شرعی، حیات از آن جدا شود، و از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که ایشان ملخ ها و ماهی را مردار نامیدند و فرمود: دو مردار مباح هستند: ملخ ها و ماهی، پایان.(1)

و بعید نیست که اطلاق مردار بر ماهی و ملخ ها بر وجه مجاز باشد، زیرا بیرون آوردن اولی از آب و گرفتن دومی، ذبح شرعی آن دو است.

به این آیه و امثال آن بر حرمت همه انتفاعات مردار جز آنچه دلیل آن را خارج کرده، استدلال شده است، زیرا حرمت ضمیمه شده به عین، عرفا حرمت تصرف در آن را به طور مطلق افاده می کند، و گفته شده که: حرمت ضمیمه شده به هر عینی حرمت بهره بردن متعارف و غالبی در آن را افاده می کند، زیرا متبادر در تحریم مردار، خوردن است، به خصوص به قرینه ذکر آن با خون و گوشت خوک، چنانچه متبادر در تحریم امهات، وطی است و به همین گونه در موارد دیگر. و این أقوی است و مردار را بر خود مردار و بر اجزائی از آن که حیات در آن بوده حمل کردند، پس اعضاء بی جان از مردار حرام نشده است جز آنچه خبیث است بنا بر مشهور، آن هم نه به خاطر جزء مردار بودنش، بلکه به خاطر خبیث بودن آن، - بر طبق نظر آنها - و هر چیزی از اجزاء جان­دار که از حیوان زنده جدا شود، بر آن حمل شده است.

و دوم: خون است و به خون بر زمین ریخته شده، مقید شده، زیرا در آیه دیگر، خون به آن مقید شده است، و مطلق بر مقید حمل می شود و خون مسفوح آن خونی است که در هنگام بریدن رگ حیوان یا ذبح آن با قوت خارج می شود، که از «سفحت الماء» یعنی آب را ریختم گرفته شده پس مسفوح یعنی ریخته شده و با این قید از آن خونی که با سنگینی از حیوان خارج می شود مانند خون ماهی، جدا می­شود، که این خون نجس نمی باشد ولی در حرمت[خوردن]آن اختلاف کردند؛ پس گفته شده که: آن به خاطر اطلاق این آیه حرام است و جواب آن را دانستی و به خاطر اینکه آن از خبائث است و آن منع شده است، و به زودی سخن درباره خبائث و حرمت آنها را خواهی شنید.

و اما خون به جا مانده در جسم حیوان ذبح شده حلال گوشت، پس نظر مخالفی در بین

ص: 102


1- . مجمع البیان 3 : 157

الروح لا علی وجه التذکیة الشرعیة و فی المجمع هی کل ما له نفس سائلة من دواب البر و طیره مما أباح الله أکله إنسیهما و وحشیهما(1)

فارقه روحه من غیر تذکیة و قیل المیتة کل ما فارقته الحیاة من دواب البر و طیره بغیر تذکیة

وَ قَدْ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ سَمَّی الْجَرَادَ وَ السَّمَکَ مَیْتاً فَقَالَ مَیْتَتَانِ مُبَاحَتَانِ الْجَرَادُ وَ السَّمَکُ.

انتهی (2).

و لا یبعد أن یکون إطلاق المیتة علی السمک و الجراد علی المجاز فإن إخراج الأول من الماء و قبض الثانی تذکیتهما.

و استدل بهذه الآیة و أمثالها علی حرمة جمیع انتفاعات المیتة إلا ما أخرجه الدلیل لأن الحرمة المضافة إلی العین تفید عرفا حرفة التصرف فیها مطلقا و قیل الحرمة المضافة إلی کل عین تفید تحریم الانتفاع المتعارف الغالب فیه فإن المتبادر فی تحریم المیتة الأکل لا سیما ذکرها مع الدم و لحم الخنزیر و فی تحریم الأمهات الوطء و هکذا و کان هذا أقوی و حملوا المیتة علیها و علی أجزائها التی تحل فیها الحیاة فلا تحرم ما لا تحل فیه الحیاة منها إلا ما کان خبیثا علی المشهور لا لذلک بل لکونه خبیثا علی رأیهم و حمل علیه کل ما أبین من حی مما حلت فیه الحیاة.

و الثانی الدم و قید بالمسفوح لتقییده به فی الآیة الأخری و المطلق محمول علی المقید و المسفوح هو الذی یخرج بقوة عند قطع عرق الحیوان أو ذبحه من سفحت الماء إذا صببته أی المصبوب و احترز به عما یخرج من الحیوان بتثاقل کدم السمک فلا یکون

نجسا و اختلفوا فی حرمته فقیل هو حرام لإطلاق هذه الآیة و قد عرفت جوابه و لأنه من الخبائث و قد منع ذلک و ستسمع الکلام فی الخبائث و حرمتها.

و أما الدم المختلف فی الذبیحة فی الحیوان مأکول اللحم فلا أعرف خلافا بین

ص: 102


1- 1. فی المصدر: اهلیها و وحشیها.
2- 2. مجمع البیان 3: 157.

اصحاب درباره حلال بودن آن نمی شناسم و علامه، اجماع بر آن را نقل کرده و آنچه را که نفس به درون حیوان ذبح شده جذب می کند، در حلال بودن و طهارت در حکم آنچه که در جسم حیوان ذبح شده باقی مانده نیست و درباره حرمت آنچه در میان جگر سیاه و قلب می ماند دو وجه وجود دارد و به خاطر ظاهر آیه، ترجیح عدم حرمت، بعید نیست مگر اینکه خبیث بودن آن و حرمت مطلق خبیث ثابت شود.

خون به جا مانده در حیوان حرام گوشت، تابع حکم همان حیوان است، و ظاهر اصحاب، حکم به نجاست آن است و از برخی از متأخرین، توقف در نجاست نقل شده است، و غیر از خون های ذکر شده، از خون هایی که با قوت از رگ خارج نمی شوند و کثرت خون ریزی برای آنها وجود ندارد، ولی آن از حیوانی است که نفسِ[سائله] دارد؛ پس ظاهر اصحاب، اتفاق بر نجاست آن است و ظاهر علامه و محقق حلی، ادعای اجماع بر آن است، و از برخی اخبار هم استفاده شود، و حرمت هم ثابت می شود، و اما خون غیر ماهی از چیزهایی که نفسِ[سائله] ندارند، پس گروهی از اصحاب، اجماع بر طهارت آن را نقل کرده اند و سخن درباره حلال و حرام بودن آن، مانند سخن درباره خون ماهی است.

سوم: گوشت خوک؛ گفته شده که: خداوند متعال، گوشت خوک را مخصوص گردانید، اگرچه همه اجزاء آن حرام است؛ زیرا مقصود از خوردن، گوشت است و غیر آن، تابع آن است و به خاطر شدت حرص کافران و بیشتر بودن اعتقاد آنان به خوبی و برکت آن، پس برای ردّ آنها گوشت را مخصوص به ذکر گردانید.

چهارم: آنچه را که هنگام سر بریدن، نام غیر خدا بر آن برده شده؛ یعنی آنچه که هنگام ذبح حیوان برای غیر خدا، مانند بت و مسیح و غیر آن دو، صدا به آن بلند شود. و ریشه اهلال، رؤیت هلال است، گفته می شود: هلال در آمد و نمایان شد و آن را دیدم، لکن از آن جایی که هنگامی که ماه دیده می شود، عادت بر بالا بردن صدا به تکبیر جاری شده، آن اهلال نامیده شده، سپس اهلال برای بالا بردن صدا، اگر چه برای غیر تکبیر باشد، گفته شده است و خداوند متعال در جای دیگری فرمود: «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ»{و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخورید}؛ گفته شده که: پس این آیه مطلق است و آیه اول، مقید و دومی بر اولی حمل می شود، یا اینکه رابطه بین آن دو، عموم و خصوص من وجه است، پس به مقتضای روایات معتبره، بین آن دو جمع صورت گرفته است، و احکام تسمیه به خواست خداوند خواهد آمد.

«فَمَنِ اضْطُرَّ» {کسی که ناچار شود} یعنی به خوردن این چیزها، طبرسی رحمه الله گفت: از اکثر مفسرین نقل شده که مقصود، ضرورت گرسنگی است، و گفته شده که: از مجاهد نقل شده که مقصود، ضرورت اکراه است، و تفسیر آن این است که: پس هر کس بترسد که از گرسنگی بمیرد و خوردنی را که به وسیله آن جان خود را حفظ کند نیابد.

فرموده خداوند متعال که: «غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ»{در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد}؛ درباره آن سه قول وجود دارد:

ص: 103

الأصحاب فی کونه حلالا و نقل العلامة الإجماع علیه و ما یجذبه النفس إلی باطن الذبیحة لیس فی حکم المتخلف فی الحل و الطهارة و فی تحریم المتخلف فی الکَبِد و القلب وجهان و لا یبعد ترجیح عدم التحریم لظاهر الآیة إلا أن یثبت کونه خبیثا و حرمة مطلق الخبیث و الدم المتخلف فی حیوان غیر مأکول اللحم تابع لذلک الحیوان و ظاهر الأصحاب الحکم بنجاسته و نقل عن بعض المتأخرین التوقف فیها و ما عدا المذکورات من الدماء التی لم تخرج بقوة من عرق و لا لها کثرة انصباب لکنه مما له نفس فظاهر الأصحاب الاتفاق علی نجاسته و ظاهر الفاضلین دعوی الإجماع علیه و یستفاد من بعض الأخبار أیضا فیلزم التحریم أیضا و أما دم غیر السمک مما لا نفس له فقد نقل جماعة من الأصحاب الإجماع علی طهارته و الکلام فی حله و حرمته کالکلام فی دم السمک. الثالث لحم الخنزیر قیل خص اللحم و إن کان کل أجزائه محرما لأنه هو المقصود بالأکل و غیره تابع و لشدة حرص الکفرة و مزید اعتقادهم بحسنه و برکته فخصه ردا علیهم.

الرابع ما أهل به لغیر الله أی ما رفع به الصوت عند ذبحه لغیر الله کالصنم و المسیح و غیرهما و الإهلال أصله رؤیة الهلال یقال أَهَلَّ الهلال و أَهْلَلْتَهُ لکن لما جرت العادة برفع الصوت بالتکبیر إذا رئی سمی ذلک إهلالا ثم قیل لرفع الصوت و إن کان لغیره و قال فی موضع آخر وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ قیل فهذا مطلق و الأول مقید فیحمل الثانی علی الأول أو بینهما عموم و خصوص من وجه فجمع بینهما بمقتضی الروایات المعتبرة و سیأتی أحکام التسمیة إن شاء الله.

فَمَنِ اضْطُرَّ أی إلی أکل هذه الأشیاء قال الطبرسی رحمه الله ضرورة مجاعة عن أکثر المفسرین و قیل ضرورة إکراه عن مجاهد و تقدیره فمن خاف علی النفس من الجوع و لا یجد مأکولا یسد به الرمق و قوله غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فیه ثلاثة أقوال

ص: 103

1.

ستمگر نبودن در لذت بردن و متجاوز نبودن در رفع گرسنگی.

2.

ستمگر نبودن در زیاده روی کردن و متجاوز نبودن در کوتاهی نمودن.

3.

ستمگر نبودن بر امام مسلمین و متجاوز نبودن برخداوند متعال به وسیله معصیت و آن از امام باقر و امام صادق علیهما السّلام روایت شده است، پایان.(1)

و در کافی از امام صادق علیه السلام است که: باغی کسی است که علیه امام شورش می کند و عادی کسی است که دزد راهزن است، که در وقت اضطرار، خوردن مردار برای آن دو جایز نیست.(2)

و در تهذیب است که باغی، طالب شکار و عادی، دزد است که این دو نمی توانند مردار را هنگامی که مضطر هستند، بخورند و آن بر هر دو حرام است.(3)

و در فقیه از امام جواد علیه السّلام نقل شده که فرمود: عادی دزد است و باغی کسی است که برای خوشی یا سرگرمی به دنبال شکار می رود، نه برای اینکه آن را برای خانواده اش فراهم آورد، که این دو نمی توانند مردار را هنگامی که مضطر هستند، بخورند و آن در حالت اضطرار بر هر دو حرام است، همان گونه که آن در حالت اختیار هم بر هر دو حرام است، و آن دو نمی توانند در سفر، در روزه گرفتن کوتاهی کنند و نماز را شکسته بخوانند.(4)

و بیضاوی گفت: ستمگر نبودن در اینکه خود را بر مضطر دیگری برگزیند و متجاوز نبودن در حفظ جان و رفع گرسنگی، و گفته شده که یعنی: ستمگر نبودن بر حاکم و متجاوز نبودن به وسیله راهزنی، و بنا بر این مردار بر کسی که به وسیله سفر گناه می کند، مباح نیست و آن، ظاهر مذهب شافعی و قول احمد است.

ص: 104


1- . مجمع البیان 1 : 257
2- . کافی 6 : 265
3- . تهذیب الاحکام 9 : 78
4- . من لا یحضره الفقیه 3 : 344

أحدها غیر باغ لذة و لا عاد سد الجوعة.

و ثانیها غیر باغٍ فی الإفراط و لا عادٍ فی التقصیر.

و ثالثها غیر باغ علی المسلمین (1) و لا عادٍ علیه بالمعصیة و هو المروی عن أبی جعفر و أبی عبد الله علیهما السلام انتهی (2).

وَ فِی الْکَافِی عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: الْبَاغِی الَّذِی یَخْرُجُ عَلَی الْإِمَامِ وَ الْعَادِی الَّذِی یَقْطَعُ الطَّرِیقَ لَا تَحِلُّ لَهُمَا الْمَیْتَةُ(3).

و فی التهذیب الباغی باغی الصید و العادی السارق لیس لهما أن یأکلا المیتة إذا اضطرا هی حرام علیهما(4)

وَ فِی الْفَقِیهِ عَنِ الْجَوَادِ علیه السلام قَالَ: الْعَادِی السَّارِقُ وَ الْبَاغِی الَّذِی یَبْغِی الصَّیْدَ بَطَراً أَوْ لَهْواً لَا لِیَعُودَ بِهِ عَلَی عِیَالِهِ لَیْسَ لَهُمَا أَنْ یَأْکُلَا الْمَیْتَةَ إِذَا اضْطُرَّا هِیَ حَرَامٌ عَلَیْهِمَا فِی حَالِ الِاضْطِرَارِ کَمَا هِیَ حَرَامٌ عَلَیْهِمَا فِی حَالِ الِاخْتِیَارِ وَ لَیْسَ لَهُمَا أَنْ یَقْصُرَا فِی صَوْمٍ وَ لَا صَلَاةٍ فِی سَفَرٍ(5).

و قال البیضاوی و غیر باغ بالاستیثار علی مضطر آخر و لا عاد سد الرمق و الجوعة و قیل غیر باغ علی الوالی و لا عاد بقطع الطریق فعلی هذا لا یباح علی العاصی بالسفر و هو ظاهر مذهب الشافعی و قول أحمد(6).

ص: 104


1- 1. فی المصدر: غیر باغ علی امام المسلمین.
2- 2. مجمع البیان 1: 257.
3- 3. فروع الکافی 6: 265 رواه الکلینی بإسناده عن العدة عن سهل بن زیاد عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر عمن ذکره عن أبی عبد اللّه علیه السلام.
4- 4. تهذیب الأحکام: ج 9 ص 78.
5- 5. من لا یحضره الفقیه 3: 217 رواه الصدوق فی حدیث طویل بإسناده عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنی عن أبی جعفر محمّد بن علی الرضا علیه السلام.
6- 6. أنوار التنزیل.

«فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ» [بر او گناهی نیست]؛ طبرسی رحمه الله گفت: یعنی ایرادی بر او نیست، و این لفظ فقط برای برای بیان اینکه آن در اصل، مباح نیست، و فقط به خاطر ضرورتِ رفع حرج چنین شده، ذکر شده است، «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیم»؛ آمرزش، فقط به خاطر دو چیز ذکر شده است: یا برای بیان اینکه هنگامی که خداوند متعال گناه را می آمرزد، درباره آنچه که در آن رخصت داده مؤاخذه نمی کند و یا به خاطر اینکه آن، وعده به آمرزش در هنگام بازگشت به طاعت الهی از آنچه که آنان از تحریم آنچه از سائبه و غیر آن که خداوند متعال آن را حرام نکرده است، دچار آن بودند، می باشد، پایان.(1)

مؤلف

و اگرچه ظاهر برخی از اخبار، اختصاص حکم به اضطرار در گرسنگی می باشد، ولی لفظ آیه شامل هر اضطراری از قبیل گرسنگی یا ترس از کشته شدن یا ضرر بزرگی که بر حسب عادت تحمل ناپذیر است، می باشد.

«کُلُّ الطَّعامِ»؛ در مجمع چنین آمده که: همه خوردنی ها «کَانَ حِلاًّ» یعنی حلال بود «لِبَنیِ إِسْرَءِیلَ» [بر فرزندان اسرائیل] و اسرائیل که یعقوب علیه السلام است «إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَءِیلُ عَلیَ نَفْسِهِ» [جز آنچه، اسرائیل-یعقوب- بر خویشتن حرام ساخته بود]؛ درباره آن طعام اختلاف کردند؛ پس گفته شده: که یعقوب گرفتار بیماری عرقی شد که به آن عرق النساء گفته می شود و نذر کرد که اگر خداوند متعال او را شفا دهد، عروق و گوشت شتر را که دوست داشتنی ترین طعام در نزد او بود، بر خود حرام کند؛ این قول از ابن عباس و غیر او می باشد، و گفته شده که: اسرائیل، گوشت شتر را به خاطر عبادت کردن خداوند متعال بر خودش حرام کرد و از خداوند متعال خواست که آن را به برای او مجاز گرداند و خداوند متعال، آن را بر فرزندان او حرام کرد؛ این قول از حسن می باشد، و گفته شده که دو برآمدگی کبد و قلوه ها و پیه (چربی گوشت حیوان)، جز پیه هایی که بر پشت های آنها است را بر خودش حرام کرد؛ این قول از عکرمه است، و در اینکه او چگونه آن را بر خودش حرام کرد، اختلاف شده است.

پس گفته شده که: به وسیله اجتهاد خود، و گفته شده که: به وسیله نذر، و گفته شده که: به وسیله نصّی که به او رسیده است، و گفته شده که: او همان گونه که احتیاط کننده زاهد در دین، لذت را بر خودش حرام می کند، آن را بر خود حرام کرد، «مِن قَبْلِ أَن تُنزََّلَ التَّوْرَئةُ»[پیش از نزول تورات]؛ یعنی همه خوردنی ها، پیش از نزول تورات بر موسی، برای بنی اسرائیل حلال بود، پس تورات، تحریم آنچه که برای بنی اسرائیل حلال بود را در بر گرفت، و درباره آنچه بر آنان حرام شده و وضعیت آن پس از نزول تورات، اختلاف کردند.

و گفته شده که: آنچه که آنها پیش از نزول تورات، آن را به پیروی از پدرشان یعقوب حرام می دانستند، همان بر آنها حرام شده است؛ این قول از سدی می باشد.

ص: 105


1- . مجمع البیان 1 : 257

فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ قال الطبرسی رحمه الله أی لا حرج علیه و إنما ذکر هذا اللفظ لتبیین أنه لیس بمباح فی الأصل و إنما رفع الحرج للضرورة إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ إنما ذکر المغفرة لأجل أمرین إما لتبیین أنه إذا کان یغفر المعصیة فإنه لا یؤاخذ فیما رخص فیه و إما لأنه وعد بالمغفرة عند الإنابة إلی الطاعة مما کانوا علیه من تحریم ما لم یحرمه الله من السائبة و غیرها انتهی (1).

و أقول و إن کان ظاهر بعض الأخبار اختصاص الحکم بالاضطرار فی المخمصة لکن لفظ الآیة شامل لکل اضطرار من مجاعة أو خوف قتل أو ضرر عظیم لا یتحمل عادة.

کُلُّ الطَّعامِ فی المجمع کل المأکولات کانَ حِلًّا أی حلالا لِبَنِی إِسْرائِیلَ و إسرائیل هو یعقوب علیه السلام إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلی نَفْسِهِ اختلفوا فی ذلک الطعام فقیل إن یعقوب علیه السلام أخذه وجع العرق الذی یقال له عرق النسا فنذر إن شفاه الله أن یحرم العروق و لحم الإبل و هو أحب الطعام إلیه عن ابن عباس و غیره و قیل حرم إسرائیل علی نفسه لحم الجزور تعبدا لله و سأل الله أن یجیز له فحرم الله تعالی ذلک علی ولده عن الحسن و قیل حرم زائدتی الکبد و الکلیتین و الشحم إلا ما حملته الظهور عن عکرمة و اختلف فی أنه کیف حرمه علی نفسه فقیل بالاجتهاد و قیل بالنذر و قیل بنص ورد علیه و قیل حرمه کما یحرم المستظهر فی دینه من الزهاد اللذة علی نفسه مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ أی کل الطعام کان حلا لبنی إسرائیل قبل نزول التوراة علی موسی فإنها تضمنت تحریم ما کان حلالا(2) لبنی إسرائیل و اختلفوا فیما حرم علیهم و حالها بعد نزول التوراة.

فقیل إنه حرم علیهم ما کانوا یحرمونه قبل نزولها اقتداء بأبیهم یعقوب عن السدی.

ص: 105


1- 1. مجمع البیان 1: 257 فیه:« لیبین» و فیه:« بما رخص فیه» و فیه: الی طاعة اللّه.
2- 2. فی المصدر: بعض ما کان حلالا.

و گفته شده که: خداوند متعال، آن را در تورات بر آنها را حرام نکرده است و فقط پس از تورات، به خاطر ظلم و کفرشان، بر آنها حرام کرد، و شیوه این بود که هنگامی که بنی اسرائیل، گناه بزرگی می کردند، خداوند متعال خوردنی پاکی را بر آنها حرام می کرد و عذابی را بر آنان می فرستاد و آن مرگ بود، و آن فرموده خداوند متعال است که: «فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَیهِْمْ طَیِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لهَُمْ» [پس به سزای ستمی که از یهودیان سر زَد، چیزهای پاکیزه ای را که بر آنان حلال شده بود، حرام گردانیدیم].(1)

و گفته شده که: در تورات، هیچ کدام از آن بر آنها حرام نشده و فقط آن، چیزی بود که آنها خودشان به پیروی از پدرشان بر خودشان حرام کردند، و تحریم آن را به خداوند متعال نسبت دادند و خداوند متعال آنها را تکذیب کرد و علیه آنان، تورات را دلیل و برهان خود دانست و آنها را به آوردن آن و خواندن آنچه در آن است فرمان داد، زیرا در تورات وجود داشت که آنها برای انبیاء حلال بوده اند، و فقط اسرائیل آنها را بر خودش حرام کرد و آنها به خاطر علمشان به راستگویی پیامبر و دروغگو بودن خودشان، جرأت به آوردن آن نکردند و آن دلیلی بر درستی نبوت پیامبر بود.

«مِن بَعْدِ ٍذلِک» [بعد از این]؛ یعنی بعد از تمام شدن حجت، «فَأُوْلَئکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» [آنان خود ستمکارانند]؛ به خودشان.(2)

مؤلف

ظاهر کلام بنا بر برخی از وجوه، حلال کردن آن چیزی است که آنها بر خودشان حرام کردند، پس خوب بیندیش .

«أُُّحِلَّتْ لَکُم بهَِیمَةُ الْأَنْعَامِ» [برای شما [گوشت] چارپایان حلال گردیده]؛ تفسیر آن در باب انعام گذشت. «إِلَّا مَا یُتْلیَ عَلَیْکُمْ» [جز آنچه [حکمش] بر شما خوانده می شود]؛ گفته شده: یعنی جز آن چیز حرام شده ای که بر شما خوانده می شود، مانند فرموده خداوند متعال: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ» [بر شما حرام شده است: مردار] یا جز آنچه آیه تحریم آن بر شما خوانده می شود، «غَیرََْ مُحِلِّی ِ الصَّیْدِ» [در حالی که نباید شکار را...حلال بشمرید]؛ حال از ضمیر در کلمه « لَکُم» می باشد، و گفته شده که: حال از واو در کلمه « أَوْفُواْ» می باشد، و گفته شده که: استثناء می باشد، و آن مشکل است، و «الصَّیْدِ»؛ احتمال دارد که مصدر و مفعول باشد و «وَ أَنتُمْ حُرُمٌ» [در حال احرام]؛ حال از آنچه که در «َْمحُِلیّ ِ» مستتر شده می باشد، و «حُرُمٌ»؛ جمع حرام و آن محرِم است، و ان شاء اللَّه تعالی تفسیر آیات در کتاب حج خواهد آمد.

«وَ الْمُنْخَنِقَةُ» [و حیوان حلال گوشتِ خفه شده]؛ طبرسی رحمه الله گفت: آن حیوانی است که سرش را میان دو شاخه از درخت وارد می کند و خفه شده و می میرد؛ این قول از سدی می باشد، و گفته شده که: آن حیوانی است که به وسیله طناب شکارچی خفه شده و می میرد؛ این قول از

ص: 106


1- . نساء / 160
2- . مجمع البیان 2 : 475

و قیل لم یحرمه الله علیهم فی التوراة و إنما حرم علیهم بعد التوراة بظلمهم و کفرهم و کانت بنو إسرائیل إذا أصابوا ذنبا عظیما حرم الله علیهم طعاما طیبا و صب علیهم رجزا و هو الموت و ذلک قوله تعالی فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ (1) و قیل لم یکن شی ء من ذلک حراما علیهم فی التوراة و إنما هو شی ء حرموه علی أنفسهم اتباعا لأبیهم و أضافوا تحریمه إلی الله فکذبهم الله تعالی (2)

فاحتج علیهم بالتوراة و أمرهم بالإتیان بها و بأن یقرءوا ما فیها فإنه کان فی التوراة أنها کانت حلالا للأنبیاء و إنما حرمها إسرائیل علی نفسه فلم یجسروا علی إتیانها لعلمهم بصدقه صلی الله علیه و آله و کذبهم و کان ذلک دلیلا علی صحة نبوته مِنْ بَعْدِ ذلِکَ أی بعد قیام الحجة فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ لأنفسهم (3).

و أقول ظاهره علی بعض الوجوه تحلیل ما حرموه علی أنفسهم فتأمل.

أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ قد مر تفسیره فی باب الأنعام إِلَّا ما یُتْلی عَلَیْکُمْ قیل أی إلا محرم ما یتلی علیکم کقوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ أو إلا ما یتلی علیکم آیةُ تحریمِهِ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ حال من الضمیر فی لکم و قیل من واو أوفوا و قیل استثناء و هو تعسف و الصید یحتمل المصدر و المفعول وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ حال عما استکن فی محلی و الحرم جمع حرام و هو المحرم و سیأتی تفسیر الآیات فی کتاب الحج إن شاء الله تعالی.

وَ الْمُنْخَنِقَةُ قال الطبرسی رحمه الله تعالی هی التی تدخل رأسها بین شعبین من شجر فتختنق (4)

و تموت عن السدی و قیل هی التی تخنق بحبل الصائد و تموت

ص: 106


1- 1. النساء: 160.
2- 2. أضاف فی المصدر: و قال: قل یا محمد:« فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها» حتی یتبین انه کما قلت لا کما قلتم« إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» فی دعواکم، فاحتج.
3- 3. مجمع البیان 2: 475.
4- 4. فی المصدر: بین شعبتین من شجرة فتنخنق.

ضحاک و قتاده است، و ابن عباس گفت: اهل جاهلیت، آن حیوان را خفه می کردند و آن را می خوردند، «وَ الْمَوْقُوذَةُ» [و به چوب مرده]؛ آن حیوانی است که زده می شود تا اینکه بمیرد؛ این قول از ابن عباس و سدی می باشد، و وقذ عبارت است: از شدت زدن، گفته می شود: وقذتها، أقذها و قذاٌ و أوقذتها ایقاذا: هنگامی که آن را با ضربه ای از پای درآورم. «وَ الْمُترََدِّیَةُ» [و از بلندی افتاده]؛ و آن حیوانی است که از کوهی یا جای بلندی بر روی زمین می افتد و یا در چاهی می افتد و می میرد؛ این قول از ابن عباس و غیر او می باشد، و وقتی که در چاهی افتاد و توانایی بر ذبح شرعی آن وجود نداشته باشد، جایز است که به آن نیزه زده شود و در جایی غیر از محل ذبح آن، ضربه زده شود تا اینکه سرد شود، سپس خورده شود.

«وَ النَّطِیحَةُ» [و به ضربِ شاخ مرده]؛ و آن حیوانی است که دیگری، آن را شاخ می زند و او می میرد، و اگرچه در فعیل به معنای مفعول، هاء ضمیر ثابت نمی ماند، مثل «لحیة دهین» و «عین کحیل» و «کفّ خضیب»، در نطیحه، هاء ضمیر، ثابت می ماند، فقط به خاطر اینکه آن در جای اسامی، وارد شده است، و برخی از کوفیون گفتند که: هاء ضمیر، فقط هنگامی از فعیله به معنای مفعوله، حذف می شود که آن، صفت برای اسمی که مقدّم بر آن صفت شده، باشد؛ مثل کفّ خضیب و عین کحیل، و اما هنگامی که کف و عین و آنچه که فعیل، برای آن صفت می باشد، حذف شود و به فعیل اکتفا کنند، هاء تأنیث را در آن ثابت می گذارند تا به وسیله ثبوت هاء در آن، دانسته شود که آن کلمه، صفت برای مؤنث می باشد، و گفته می شود که: رأینا کحیلة و خضیبة؛ یعنی زن سرمه کشیده و خضاب کننده­ای را دیدیم.

«وَ مَا أَکلَ َ السَّبُعُ» [و آنچه درنده از آن خورده باشد]، یعنی و آنچه که درنده، آن را خورده باشد؛ به معنای اینکه درنده، آن را کشته باشد، و آن شکار حیوان درنده می باشد بر شما حرام شده است؛ این قول از ابن عباس و غیر او می باشد.

«إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ» [مگر آنچه را که زنده دریافته و خود سر ببرید]؛ یعنی جز آنچه از این چیزها که آن را برای تذکیه اش، زنده دریافتید و سرش را بریدید، و از امام باقر و امام صادق علیهما السّلام، روایت شده که: کمترین چیزی که زنده بودن حیوان برای تذکیه، به وسیله آن دریافت می شود، این است که آن حیوان را در حالی که گوش آن یا دم آن تکان می خورد یا چشمش می گردد، دریابی.

و در اینکه استثناء به چه چیزی بازمی گردد، اختلاف شده است؟ پس گفته شده که: به همه آنچه از محرمات که ذکر آن گذشت، غیر از آنچه که تذکیه پذیر نیست، از قبیل خوک و خون باز می گردد؛ این قول از حضرت علی علیه السلام و ابن عباس می باشد.

و گفته شده که: آن، استثناء از تحریم است، نه از محرّمات؛ زیرا مردار و خوک تذکیه ندارند و استثناء پذیر نیستند و معنای آن این است که سایر آنچه ذکر شده، بر شما حرام شده است، جز آنچه که تذکیه کنید از آن چیزهایی که خداوند متعال، آن را برای شما به وسیله تذکیه(ذبح شرعی) حلال کرده است. پایان.(1)

ص: 107


1- . مجمع البیان 3 : 156 - 158

عن الضحاک و قتادة و قال ابن عباس کان أهل الجاهلیة یخنقونها فیأکلونها وَ الْمَوْقُوذَةُ هی التی تضرب حتی تموت عن ابن عباس و السدی و الوقذ شدة الضرب یقال وقذتها أقذها وقذا و أوقذتها إیقاذا إذا أثخنتها ضربا.

وَ الْمُتَرَدِّیَةُ و هی التی تقع من جبل أو موضع عال أو تقع فی بئر فتموت عن ابن عباس و غیره و متی وقع فی بئر و لا یقدر علی تذکیته جاز أن یطعن و یضرب (1)

فی غیر المذبح حتی یبرد ثم یؤکل.

وَ النَّطِیحَةُ و هی التی تنطحها غیرها فتموت و إنما تثبت فیها الهاء و إن کان فعیل بمعنی المفعول لا تثبت فیها الهاء مثل لحیة دَهِین و عین کَحیل و کف خَضیب لأنها أدخلت فی حیز الأسماء و قال بعض الکوفیین إنما تحذف الهاء من فعیلة بمعنی مفعولة إذا کانت صفة لاسم قد تقدمها مثل کف خضیب و عین کحیل فأما إذا حذف الکف و العین و ما یکون فعیل نعتا له و اجتزءوا بفعیل أثبتوا فیه ها التأنیث لیعلم بثبوتها فیه أنها صفة لمؤنث فیقال رأینا کحیلة و خضیبة.

وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ أی و حرم علیکم ما أکله السبع بمعنی قتله السبع و هو فریسة السبع عن ابن عباس و غیره.

إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ یعنی إلا ما أدرکتم ذکاته فذکیتموه من هذه الأشیاء

وَ رُوِیَ عَنِ السَّیِّدَیْنِ الْبَاقِرِ وَ الصَّادِقِ علیهما السلام: أَنَّ أَدْنَی مَا تُدْرِکُ بِهِ الذَّکَاةُ أَنْ تُدْرِکَهُ یَتَحَرَّکُ أُذُنَهُ أَوْ ذَنَبَهُ أَوْ یَطْرِفُ عَیْنَهُ.

و اختلف فی الاستثناء إلی ما ذا یرجع فقیل یرجع إلی جمیع ما تقدم ذکره من المحرمات سوی ما لا یقبل من الخنزیر(2) و الدم عن علی علیه السلام و ابن عباس.

و قیل هو استثناء من التحریم لا من المحرمات لأن المیتة لا ذکاة لها و للخنزیر فمعناه حرمت علیکم سائر ما ذکر إلا ما ذکیتم مما أحله الله لکم بالتذکیة فإنه

ص: 107


1- 1. فی المصدر: و یضرب بالسکین.
2- 2. فی المصدر: سوی ما لا یقبل الذکاة من الخنزیر.

و گفته شده که: استثناء، فقط به مورد اخیر باز می گردد.

سپس طبرسی رحمه الله گفت: و هرگاه گفته شود که: وجه تکرار در فرموده خداوند متعال که: «وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ» تا آخرین چیزی که تحریم آن را شمرد، چیست؟ با اینکه خداوند متعال، آیه را با فرموده خود: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ» [بر شما حرام شده است: مردار] که آن، همه آنها را در بر می گیرد، شروع کرد، اگرچه اسباب مرگ، متفاوتند؛ از قبیل: خفگی یا پرت شدن یا شاخ زدن یا به نام غیر خدا کشتن یا خوردن توسط درنده؟

پس پاسخ این است که: فایده در آن این است که آنها تنها آنچه را که به مرگ طبیعی خود و به غیر از چیزی از این اسباب می مرد، مردار می شمردند، پس خدای سبحان، آنها را آگاه نمود که حکم همه، یکی است و اینکه وجه مباح بودن، تنها تذکیه شرعی می باشد. سدّی گفت: همانا جمعی از عرب، همه آنها را می خوردند و آنها را مردار نمی شمردند؛ یعنی منحصرا، آن حیوانی را که از درد می میرد، مردار می شمردند.

«وَ مَا ذُبِحَ عَلیَ النُّصُبِ» [و آنچه برای بتان سر بریده شده]؛ یعنی سنگی که آنها آن را می پرستیدند و آن بت ها هستند، یعنی آنچه به نام بت ها ذبح شده، بر شما حرام شده است، و گفته شده که: معنای آن عبارت است از: آنچه که برای بت ها و به خاطر تقرب به آنها ذبح شده، و لام و علی پشت سر یکدیگر می آیند. آیا به فرموده خداوند سبحان نمی نگری: «فَسَلَامٌ لَّکَ مِنْ أَصحَْابِ الْیَمِینِ»(1)[از یاران راست بر تو سلام باد]؛ که «لَکَ» به معنای علیک می باشد، و آنها به وسیله خون های آن حیوانات قربانی شده به بت ها تقرب می جستند و بت ها را به خون آنها آلوده می کردند، ابن جریح گفت: نُصُب، بت ها نیستند، بت ها فقط چیزهایی هستند که صورت گری و رنگ آمیزی می شوند، بلکه نُصُب، سنگ­هایی نصب شده در در باره کعبه بود و آنها سیصد و شصت سنگ بودند، و گفته شده که: سیصد تا از آنها برای خزاعه بود، و هنگامی که چیزی را قربانی می کردند و خونش را بر آن جایی که جلوی خانه کعبه بود می پاشیدند و گوشت را پخش می­کردند و آن را روی سنگ­ها قرار می دادند، و مسلمانان گفتند: یا رسول الله، اهل جاهلیت، خانه کعبه را با خون، بزرگ می داشتند و ما به بزرگداشت آن سزاوارتریم، پس خدای سبحان، چنین نازل فرمود:

ص: 108


1- . واقعه / 91

حلال لکم انتهی (1).

و قیل الاستثناء راجع إلی الأخیر فقط.

ثم قال رحمه الله و متی قیل ما وجه التکرار فی قوله وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ إلی آخر ما عدد تحریمه مع أنه افتتح الآیة بقوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ و هی تعم جمیع ذلک و إن اختلفت أسباب الموت من خنق أو ترد أو نطح أو إهلال لغیر الله به أو أکل سبع.

فالجواب أن الفائدة فی ذلک أنهم کانوا لا یعدون المیتة إلا ما مات حتف أنفه من دون شی ء من هذه الأسباب فأعلمهم الله سبحانه أن حکم الجمیع واحد و أن وجه الاستباحة هو التذکیة المشروعة فقط قال السدی إن ناسا من العرب کانوا یأکلون جمیع ذلک و لا یعدونه میتا إنما یعدون المیت الذی یموت من الوجع.

وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ أی الحجارة التی کانوا یعبدونها و هی الأوثان یعنی حرم علیکم ما ذبح علی اسم الأوثان و قیل معناه ما ذبح للأوثان تقربا إلیها و اللام و علی یتعاقبان أ لا تری إلی قوله سبحانه فَسَلامٌ لَکَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ (2) بمعنی علیک و کانوا

یقربون و یلطخون الأوثان بدمائها قال ابن جریح (3) لیست النصب أصناما إنما الأصنام ما یصور و ینقش بل کانت حجارة منصوبة حول الکعبة(4)

و کانت ثلاثمائة و ستین حجرا و قیل کانت ثلاثمائة منها لخزاعة و کانوا إذا ما ذبحوا نضحوا الدم علی ما أقبل من البیت و شرحوا الدم (5)

و جعلوه علی الحجارة فقال المسلمون یا رسول الله کان أهل الجاهلیة یعظمون البیت بالدم فنحن أحق بتعظیمه فأنزل الله

ص: 108


1- 1. مجمع البیان 3: 156- 158.
2- 2. الواقعة: 91.
3- 3. الصحیح: ابن جریج بالجیم فی أوله و آخره.
4- 4. فی المصدر: ما تصور و تنقش بل کانت احجارا منصوبة حول الکعبة.
5- 5. فی المصدر: و شرحوا اللحم.

«لَن یَنَالَ اللَّهَ لحُُومُهَا وَ لَا دِمَاؤُهَا وَ لکِن یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنکُمْ»(1)[هرگز نه گوشت های آنها و نه خون هایشان به خدا نخواهد رسید، ولی این تقوای شماست که به او می رسد.]

«وَ أَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالْأَزْلَامِ» [و نیز قسمت کردن شما چیزی را به وسیله تیرهای قرعه]؛ موضع آن، رفع است، یعنی خواستار تقسیم شدن به وسیله تیرهای قرعه بر شما حرام شده است و معنای آن خواستار تقسیم ارزاق شدن به وسیله تیرهایی که به آنها در سفرهایشان و آغاز کارهایشان فال می زدند، می باشد، و آنها تیرهایی برای جاهلیت بود که بر برخی از آنها نوشته شده بود: رب من مرا امر کرد، و بر برخی از آنها نوشته شده بود: رب من مرا نهی کرد و برخی از آنها بی نشان و علامت بودند و چیزی روی آن نوشته نشده بود، و هنگامی که قصد سفر یا کاری که اهتمام به آن داشتند، می کردند، آن تیرها را بر هم می ریختند و یکی را برمی داشتند و اگر تیری که بر آن نوشته بود: رب من، مرا امر کرد، خارج می شد، مرد به دنبال آن کار می رفت و اگر تیری که بر آن نوشته بود: رب من مرا نهی کرد، خارج می شد، به دنبال آن کار نمی رفت و اگر تیری که چیزی روی آن ننوشته بود، خارج می شد، برداشتن تیر را تکرار می کردند. و خداوند متعال بیان کرد که انجام آن کار، حرام است؛ این قول از حسن و جمعی از مفسرین نقل شده است، سپس طبرسی ،آنچه از علی بن ابراهیم خواهد آمد را ذکر کرده، سپس گفته: و گفته شده که: ازلام؛ قاب قمار بازی فارس و روم بوده که با آنها قمار می زدند، این قول از مجاهد می باشد، و گفته شده که: شطرنج است؛ این قول از سفیان بن وکیع می باشد.

«ذَلِکُمْ فِسْقٌ» [این کارها همه نافرمانی خداست]؛ معنای آن این است که همه آنچه که سابقا ذکر شد، فسق است، یعنی گناهی بزرگ و خروج از طاعت خداوند متعال به معصیت اوست؛ این قول از ابن عباس است، و گفته شده که: «ذَلِکُمْ»، اشاره به فال زدن به ازلام می باشد، یعنی اینکه آن فال زدن، فسق است، و آن روشن تر می باشد، پایان.(2)

و بر مبنای معنای اول گفته شده که: سبب تحریم این است که آن، داخل شدن در علم غیب و گمراهی در اعتقاد به اینکه آن راهی به سوی علم غیب است و دروغ بستن به خداوند متعال می باشد، اگر مقصود از پروردگار من، خداوند متعال باشد و نادانی و شرک است، اگر مقصود از پروردگار من، بت باشد، و بنا بر این، تحریم استخاره معروفی که اکثریت قائل به جواز آن، بلکه به استحباب آن شده اند، و روایات، بر آن دلالت دارند، از آن فهمیده می شود پس آنچه که ذکر شد، سبب تحریم نمی باشد، بلکه مجرد نص مخصوص، سبب تحریم است و استخاره، به وسیله نص از آن بیرون است، زیرا ظاهر این است که خصوص آنچه که آنها خودسرانه آن را انجام می دادند، راه شرعی نداشته و روایات راه های شرعی و حجت رسا می باشند و این مانند آن نیست؛ برخی از محققان، چنین آن را ذکر کردند.

ص: 109


1- . حج / 37
2- . مجمع البیان 3 : 157 - 158

سبحانه لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ (1) وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ موضعه رفع أی و حرم علیکم الاستقسام بالأَزْلام و معناه طلب قسم الأَرزاق بالقِداح التی کانوا یتفأَّلون بها فی أسفارهم و ابتداء أمورهم و هی سهام کانت للجاهلیة مکتوب علی بعضها أمرنی ربی و علی بعضها نهانی ربی و بعضها غفل (2) لم یکتب علیها شی ء فإذا أرادوا سفرا أو أمرا یهتمون به ضربوا تلک القداح فإن خرج السهم الذی علیه أمرنی ربی مضی الرجل لحاجته و إن خرج الذی علیه نهانی ربی لم یمض و إن خرج ما لیس علیه شی ء أعادوها فبین الله تعالی أن العمل بذلک حرام عن الحسن و جماعة من المفسرین ثم ذکر ما سیأتی عن علی بن إبراهیم ثم قال و قیل هی کعاب فارس و الروم التی کانوا یتقامرون بها عن مجاهد و قیل الشطرنج عن سفیان بن وکیع ذلِکُمْ فِسْقٌ معناه أن جمیع ما سبق ذکره فسق أی ذنب عظیم و خروج عن طاعة الله إلی معصیته عن ابن عباس و قیل إن ذلکم إشارة إلی الاستقسام بالأزلام أی إن ذلک الاستقسام فسق و هو الأظهر انتهی (3). و قیل علی الأول و سبب التحریم أنه دخول فی علم الغیب و ضلال باعتقاد أن ذلک طریق إلیه و افتراء علی الله إن أرید بربی الله و جهالة و شرک إن أرید به الصنم و علی هذا یفهم منه تحریم الاستخارة المشهورة التی قال الأکثر بجوازها بل باستحبابها و تدل علیه الروایات فلا یکون سبب التحریم ما ذکر بل مجرد النص المخصوص و تکون الاستخارة خارجة عنه بالنص فإن الظاهر أن خصوص ما کانوا یفعلونه من اقتراح أنفسهم لا طریق إلیه شرعا و الروایات طرق شرعیة و حجة بالغة و لیس هذا مثل ذلک کذا ذکره بعض المحققین.

ص: 109


1- 1. الحجّ: 37.
2- 2. الغفل: ما لا علامة فیه من القداح و الدوابّ و غیرهما.
3- 3. مجمع البیان 3: 157 و 158.

مؤلف

همچنین از برخی از روایات بر می آید که آنها نزد خدایانشان تیرها را بر هم می ریختند و یکی را برمی داشتند و در آن به آنها توسل می جستند، پس ممکن است که فسق بودن آن از این جهت هم باشد.

سپس همانا آیه هایی که در میان آن آیه ها و میان فرموده خداوند متعال: «فَمَنِ اضْطُرَّ» می باشند، بیان کردن آنچه است که دور شدن از آن حرام ها را موجب می شود و آن این است که اخذ آنها نافرمانی خداوند متعال است، و حرمت آنها از جمله دین کامل و نعمت تامه و اسلام پسندیده است.

مؤلف

تغییر نظم آیات از ترتیبی که نازل شده، بعید نیست؛ به خاطر دلالت روایات متواتره از طرق خاصه و عامه بر اینکه آن آیات معترضه درباره ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده که در روز غدیر نازل شد، و شاید آنها عمدا برای دور کردن ذهن ها از فهم مقصود آن را انجام دادند .

«فَمَنِ اضْطُرَّ فیِ مخَْمَصَةٍ» [و هر کس دچار گرسنگی شود]؛ در مجمع، معنای آن این است که: و هر کس ضرورت گرسنگی او را به خوردن مردار کشاند، تا جایی که امتناع از خوردن آن برای او ممکن نیست؛ این قول از ابن عباس و غیر او می باشد، «غَیرََْ مُتَجَانِفٍ لّاِثْمٍ»، یعنی مایل به گناه نباشد، و آن بنا بر حال بودن منصوب شده، یعنی و هر کس که به خوردن مردار و آنچه که خداوند متعال تحریم آن را بر شمرده است، در هنگام گرسنگی سخت، غیر عامدانه و نه از روی اختیار و نه از روی حلال شمردن آن، اضطرار پیدا کرد، پس خدای سبحان، خوردن آن به اندازه ای که جان او را به وسیله آن حفظ می کند، نه بیش از آن، برای او مباح کرد؛ این قول از ابن عباس و غیر او می باشد و اهل عراق آن را گفتند، و اهل مدینه گفتند: در هنگام ضرورت جایز است که از آن، شکم خود را سیر کند، و گفته شده که: همانا معنای فرموده خداوند متعال که: «غَیرََْ مُتَجَانِفٍ لّاِثْمٍ»؛ نافرمان نبودن به اینکه ستمگر یا متجاوز یا مسافر برای گناه باشد؛ این قول از قتاده است.

«فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ» [بی تردید، خدا آمرزنده مهربان است]؛ در کلام، چیزی حذف شده که آنچه که ذکر شده بر آن دلالت می کند، و معنا این است که: و هر کس که به آنچه که بر او حرام شده، بی آنکه به گناه متمایل باشد، مضطر شود و آن را بخورد، پس همانا خداوند متعال، آمرزنده گناهان او و پوشاننده خوردن آن بر او می باشد و او را به آن مؤاخذه نمی کند، و نه این است که می خواهد عقاب آن خوردن را بر او بیامرزد، و عقاب بر فعل مباح، سزاوار نیست و او رحیم است؛ یعنی نسبت به بندگانش، رئوف است، و از رحمتش، آنچه که بر آنها حرام شده را در حال خوف بر جان، برای آنها مباح کرد.

«یَسْئَلُونَکَ» [از تو می پرسند] ای محمّد «مَا ذَا أُحِلَّ لهَُمْ» [چه چیزی برای آنان حلال شده است؟]؛ معنای آن این است که: کدام

ص: 110

و أقول یظهر من بعض الأخبار أیضا أنهم کانوا یضربون بالقداح عند آلهتهم و یتوسلون فی ذلک إلیهم فیمکن أن یکون کونه فسقا من هذه الجهة أیضا.

ثم إن الآیات المتعرضة بین تلک الآیات و بین قوله فَمَنِ اضْطُرَّ اعتراض بما یوجب التجنب عنها و هو أن تناولها فسوق و حرمتها من جملة الدین الکامل و النعمة التامة و الإسلام المرضی.

و أقول لا یبعد تغییر نظم الآیات عن الترتیب المنزل لدلالة الروایات المتواترة من طرق الخاصة و العامة أنها نزلت فی ولایة أمیر المؤمنین علیه السلام التی نزلت یوم الغدیر فلعلهم تعمدوا ذلک تبعیدا للأذهان عن فهم المراد.

فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ فی المجمع معناه فمن دعته الضرورة فی مجاعة حتی لا یمکنه الامتناع من أکله عن ابن عباس و غیره غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ أی غیر مائل إلی إثم و هو نصب علی الحال یعنی فمن اضطر إلی أکل المیتة و ما عدد الله تحریمه عند المجاعة الشدیدة غیر متعمد لذلک و لا مختار له و لا مستحل (1)

فإن الله سبحانه أباح تناول ذلک له قدر ما یمسک به رمقه بلا زیادة علیه عن ابن عباس و غیره و به قال أهل العراق و قال أهل المدینة یجوز أن یشبع منه عند الضرورة و قیل إن معنی قوله غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ غیر عاص بأن یکون باغیا أو عادیا أو خارجا فی معصیة عن قتادة.

فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ فی الکلام محذوف دل ما ذکر علیه و المعنی فمن اضطر إلی ما حرمت علیه غیر متجانف لإثم فأکله فإن الله غفور لذنوبه ساتر علیه أکله لا یؤاخذه به و لیس یرید أن یغفر له عقاب ذلک الأکل و لا یستحق (2)

العقاب علی فعل المباح و هو رحیم أی رفیق بعباده و من رحمته أباح لهم ما حرم علیهم فی حال الخوف علی النفس یَسْئَلُونَکَ یا محمد ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ معناه أی

ص: 110


1- 1. فی المصدر: و لا مستحل له.
2- 2. فی المصدر: لانه أباحه له و لا یستحق.

چیز برای آنها حلال شده است؟ یعنی مؤمنان از تو خبر می پرسند که چه چیزی از خوردنی ها، و گفته شده که: چه چیزی از صید و چیزهایی که ذبح می شوند برای آنها حلال شده است؟ «قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ» [بگو: «چیزهای پاکیزه برای شما حلال گردیده] از آنها و آن حلالی است که پروردگار شما در خوردن آن به شما اذن داده؛ از خوردنی ها و چیزهایی که ذبح می شوند و صید، این قول از جبّائی و ابی مسلم می باشد، و گفته شده که: یعنی از آنچه که نه قرآن و نه سنتی در تحریم آن وارد نشده است، و این به خاطر آنچه که رسیده که همه چیز ها آزاد و مباح هستند، تا اینکه شرع در تحریم آنها وارد شود، سزاوارتر است، و بلخی گفت: طیبات یعنی آنچه خوشمزه به شمار می آید.(1)

«الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ» [امروز چیزهای پاکیزه برای شما حلال شده]؛ طبرسی رحمه الله گفت: این بر حلال کردن همه غذا هایی که طیّب شمرده می شوند، جز آنچه که دلیل بر تحریم آن اقامه شده است، دلالت می کند.(2)

مؤلف

تفسیر آیه در باب چیزهایی که کفار، ذبح می کنند، ان شاء اللَّه خواهد آمد.

«لا تُحَرِّمُوا» [حرام مشمارید]؛ طبرسی در مجمع گفته: آن چند احتمال دارد:

1.

مقصود این باشد که معتقد به حرمت آنها نشوید.

2.

مقصود این باشد که تحریم آنها را اظهار نکنید.

3.

مقصود این باشد که آنها را به وسیله فتوا و حکم، بر غیر خودتان، حرام نکنید.

4.

اینکه آنها را در شدت اجتناب، به منزله محرمات ندانید.

5.

مقصود این باشد که به وسیله نذر یا قسم، تحریم آنها را بر خود لازم نکنید، پس حمل آیه بر همه این وجوه، لازم است، و طیبات یعنی چیز های لذیذی که دل ها آنها را بخواهند و به سمت آن تمایل پیدا کنند، و ممکن است گفته شود که: طیب به معنای حلال است، همان گونه که گفته می شود که: یطیب له کذا یعنی برای او حلال است و آن مناسب اینجا نیست.(3)

مؤلف

در آن سخن اعتراضی است و سخن ما درباره آن گذشت، و احتمال می رود که مقصود از طیّب، چیزی باشد که در آن جهت قبح و خبث معنوی نباشد، و هر چیزی که خداوند متعال، آن را حلال کرده، پس آن، این گونه است و ذکر آن برای بیان علت حکم است، و گویا او فرموه: آنچه را که خداوند متعال برای شما حلال کرده، حرام مشمارید؛ زیرا هر چیزی که او، آن را برای شما حلال کرده، زشتی و خباثت در آن نیست، پس چرا آنها را بر خودتان حرام می کنید؟

ص: 111


1- . مجمع البیان 3 : 159 - 161
2- . مجمع البیان 3 : 162
3- . مجمع البیان 3 : 236

شی ء أحل لهم أی یستخبرک المؤمنون ما ذا أحل لهم من المطاعم و المآکل و قیل من الصید و الذبائح قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ منها و هی الحلال الذی أذن لکم ربکم فی أکله من المأکولات و الذبائح و الصید عن الجبائی و أبی مسلم و قیل مما لم یرد بتحریمه کتاب و لا سنة و هذا أولی لما ورد أن الأشیاء کلها علی الإطلاق و الإباحة حتی یرد الشرع بالتحریم و قال البلخی الطیبات ما یستلذ(1).

الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ قال رحمه الله هذا یقتضی تحلیل کل مستطاب من الأطعمة إلا ما قام الدلیل علی تحریمه (2).

أقول

سیأتی تفسیر الآیة فی باب ذبائح الکفار إن شاء الله.

لا تُحَرِّمُوا قال فی المجمع هو یحتمل وجوها منها أن یرید لا تعتقدوا تحریمها.

و منها أن یرید لا تظهروا تحریمها.

و منها أن یرید لا تحرموها علی غیرکم بالفتوی و الحکم.

و منها أن لا تجروها مجری المحرمات فی شدة الاجتناب.

و منها أن یرید لا تلتزموا تحریمها بنذر أو یمین فوجب حمل الآیة علی جمیع هذه الوجوه و الطیبات اللذیذات التی تشتهیها النفوس و تمیل إلیها القلوب و قد یقال الطیب بمعنی الحلال کما یقال یطیب له کذا أی یحل له و لا یلیق ذلک بهذا الموضع (3).

أقول

فیه نظر و قد مضی الکلام منا فیه و یحتمل أن یکون المراد بالطیب ما لم یکن فیه جهة قبح و خبث معنوی و کل ما أحله الله فهو کذلک فذکره لتعلیل الحکم فکأنه قال لا تحرموا ما أحل الله لکم فإن کل ما أحله لکم لیس فیه قبح و خباثة فلم تحرمونها علی أنفسکم.

ص: 111


1- 1. مجمع البیان 3: 159- 161.
2- 2. مجمع البیان 3: 162:
3- 3. مجمع البیان 3: 236.

«وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ» [و از آنچه خداوند روزیِ شما گردانیده، حلال و پاکیزه را بخورید]؛ محقق اردبیلی رحمه الله گفته: یعنی آنچه را که خداوند متعال برای شما حلال کرده و روزی شما گردانیده، بر خودتان حرام نکنید و از روی کناره گیری، از آن دوری نگزینید، بلکه بخورید؛ زیرا همه چیز هایی که خداوند متعال روزی شما گردانیده کرده، حلال و پاکیزه است. و «حَلَالًا» حال بیان کننده مقصود است، نه حال تقیید زننده و«طَیِّبًا» هم، این گونه است، و احتمال می رود که قید باشد و سبب تقیید، آنچه است که قبلا فرمود: «لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ» [چیزهایِ پاکیزه ای را که خدا برای استفاده شما حلال کرده، حرام مشمارید] ؛ زیرا آنجا از تحریم چیزهایِ پاکیزه ای که خداوند متعال حلال کرده، یعنی هر چه که پسند افتاد و از آن لذت برده شود سخن گفته، و همانا گفته شده که: ظاهر این است که قید «طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ» برای وقوع و توصیف است و اینکه آن محلی برای تحریم است و گرنه تحریم همه آنچه که خداوند متعال حلال کرده ممنوع است، و احتمال می رود که اضافه نیز بیانیه باشد. و از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله روایت شده که ایشان روزی قیامت را برای اصحابش شرح داد و در بیم دادن آنها مبالغه کرد و رقت کردند و گروهی از اصحاب در خانه عثمان بن مظعون گرد هم آمدند و عهد و پیمان بستند که همیشه روزه دار و شب زنده دار باشند و گوشت نخورند و در بستر نخوابند و به زنان و بوی خوش نزدیک نشوند و لذت های دنیا را رها کنند و پلاس پاره یعنی جامه پشمین بپوشند و در زمین بگردند، پس گزارش آن به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله رسید و فرمود: همانا من مأمور به آن نشده ام، همانا برای نفس های شما بر شما حقی است، پس روزه دارید و افطار کنید و به پا خیزید و بخوابید، و همانا من شب به پا می خیزم و می خوابم و روزه می دارم و افطار می کنم و گوشت و روغن می خورم و هر کس از روش من روگرداند از من نیست، و روایت مشهور است.

یا به خاطر اینکه که رغبت نفس به سمت آن بیشتر است، پس آن در معرض تحریم است. پس در آیه، دلالت بر اینکه رزق، گاهی حلال و گاهی حرام می باشد، وجود ندارد و اینکه حرام نیز، رزق می باشد، همان گونه که آن مورد اعتقاد جاهلان و مردم عوامی که اموال مردم را می خورند و می گویند: این چیزی است که خداوند متعال آن را روزی ما کرده است، و آن مقتضای مذهب اشاعره است و بیضاوی به آن اشاره کرده به اینکه اگر رزق، بر حرام واقع نمی شد، برای ذکر حلال در آیه، فایده زائدی وجود نداشت، و این خیال باطلی است، زیرا ذکر هر چیزی، نیاز به فایده زائدی ندارد، با اینکه آن فائده در اینجا وجود دارد، و آن اشاره به عدم معقولیت منع است، یعنی آن حلالی است که خداوند متعال، روزی شما کرده و معنایی برای تحریم و منع وجود ندارد.

و به طور کلی، قید گاهی برای کشف و بیان و گاهی برای اشاره به عدم معقولیت اجتناب و اینکه آن وصف، علت برای نکوهش ترک کننده است، و گاهی برای غیر آن می باشد، و در اینجا، دو تای اول کفایت می کند و آیه دلالت بر عدم جواز تجاوز از مقررات خداوند متعال و تشریع

ص: 112

وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قال المحقق الأردبیلی رحمه الله أی لا تحرموا علی أنفسکم ما أحل الله لکم و رزقکم و لا تجتنبوا منه تنزها بل کلوا فإن جمیع ما رزقکم الله حلال طیب فحلالا حال مبینة لا مقیدة و کذلک طیبا و یحتمل التقیید و یکون سبب التقیید ما تقدم فیما قبل من قوله لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ حیث نهی هناک عن تحریم طیبات ما أحل الله أی ما طاب و لذ منه فإنه قیل الظاهر أن قید طیبات ما أحل الله للوقوع و أنه محل للتحریم و إلا جعل جمیع ما أحل الله حراما منهیا و یحتمل أن یکون الإضافة بیانیة أیضا

وَ رُوِیَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ وَصَفَ الْقِیَامَةَ لِأَصْحَابِهِ یَوْماً وَ بَالَغَ فِی إِنْذَارِهِمْ فَرَقُّوا فَاجْتَمَعَتْ جَمَاعَةٌ مِنَ الصَّحَابَةِ فِی بَیْتِ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ وَ اتَّفَقُوا عَلَی أَنْ لَا یَزَالُوا صَائِمِینَ قَائِمِینَ وَ أَنْ لَا یَأْکُلُوا اللَّحْمَ وَ لَا یَنَامُوا عَلَی الْفِرَاشِ وَ لَا یَقْرَبُوا النِّسَاءَ وَ الطِّیبَ وَ یَرْفُضُوا لَذَّاتِ الدُّنْیَا وَ یَلْبَسُوا الْمُسُوحَ أَیِ الصُّوفَ وَ یَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَیْ یَسِیرُوا فَبَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ذَلِکَ فَقَالَ إِنِّی لَمْ أُؤْمَرْ بِذَلِکَ إِنَّ لِأَنْفُسِکُمْ عَلَیْکُمْ حَقّاً فَصُومُوا وَ أَفْطِرُوا وَ قُومُوا وَ نَامُوا فَإِنِّی أَقُومُ وَ أَنَامُ وَ أَصُومُ وَ أُفْطِرُ وَ آکُلُ اللَّحْمَ وَ الدَّسَمَ فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی.

و الروایة مشهورة.

أو لأن النفس إلیه أمیل فهو مظنة التحریم فلا دلالة فی الآیة علی أن الرزق قد یکون حلالا و قد یکون حراما فالحرام أیضا یکون رزقا کما هو معتقد الجهال و العوام الذین یأکلون أموال الناس و یقولون هذا رزقنا الله إیاه و هو مقتضی مذهب الأشاعرة و أشار إلیه البیضاوی بأنه لو لم یقع الرزق علی الحرام لم یکن لذکر الحلال فائدة زائدة و هو خیال باطل إذ ما یحتاج ذکر کل شی ء إلی فائدة زائدة مع وجودها و هی هنا الإشارة إلی عدم معقولیة المنع بأن ذلک حلال رزقکم الله فلا معنی للتحریم و المنع.

و بالجملة القید قد یکون للکشف و البیان و قد یکون للإشارة إلی عدم معقولیة الاجتناب و أن ذلک الوصف هو الباعث لمذمة التارک و قد یکون لغیر ذلک و هنا یکفی الأولان فالآیة دلت علی عدم جواز التجاوز عن حدود الله و التشریع

ص: 112

و نیکو نبودن اجتناب از آنچه خداوند متعال حلال کرده دارد و احتمال می رود که منظور، اجتناب با اعتقاد به حرمت یا کراهت باشد، پس با ترک، برای زهد و اینکه آن سببی برای خواب و کسالت و قساوت قلب نشود، منافات ندارد، و از این رو نقل شده که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نان گندم نخورد و از نان جو سیر نشد، و زهد امیر المؤمنین علیه السّلام مشهور است، ولی شایسته است که آن با اعتقاد پیروی از آنها باشد، جز اینکه هنگامی که به خاطر برخی فوائد مانند علت بودنش برای کم خوابیدن و اصلاح نفس و زبون کردن آن، اجتناب شود، پس ظاهر این است که در این صورت همراه با اعتقاد به حلال بودن، مانعی ندارد، پایان.(1)

و طبرسی در مجمع گفته: از امام صادق علیه السّلام روایت شده که ایشان فرمود که: آیه درباره علی علیه السلام و بلال و عثمان بن مظعون نازل شده، و اما علی علیه السّلام؛ زیرا ایشان سوگند خورده بود که شب را هرگز نخوابد مگر آنچه که خدا بخواهد، و اما بلال؛ زیرا او سوگند خورده بود که در روز هرگز افطار نکند، و اما عثمان بن مظعون؛ زیرا او سوگند خورده بود که هرگز نکاح نکند.

و ابن عباس گفته: مقصود از طیبات رزق، گوشت و غیر آن است.

«وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِی أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ» [و از آن خدایی که بدو ایمان دارید پروا دارید]؛ این، دعوت به پرهیزگاری با لطیف ترین وجوه است، و تقدیرش این است که: ای مؤمنان به خداوند متعال، ایمانتان را با کوتاهی کردن در تقوا، ضایع نکنید، تا حسرت بزرگ بر شما باشد، و در حرام کردن آنچه که خداوند متعال برای شما حلال کرده و در همه نافرمانی های او، از کسی که به او ایمان دارید و او خدای سبحان است، بترسید و در این دو آیه دلالتی بر ناپسندی کناره گرفتن و تک­روی و تنها زیستن(توحش)، و بیرون آمدن از شیوه ای که عموم مردم در ازدواج کردن و خواستن فرزند و آباد کردن زمین، بر آن هستند، وجود دارد و روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله، گوشت مرغ و فالوده می خورد و از حلوا و عسل خوشش می آمد و فرمود: همانا مؤمن شیرین است و شیرینی را دوست می دارد، و فرمود: همانا در شکم مؤمن گوشه ای است که جز حلوا آن را پر نمی کند.

«لَیْسَ عَلیَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ» [بر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، گناهی نیست] در مجمع است که، یعنی: گناه و حرج «فِیمَا طَعِمُواْ» [در آنچه قبلًا خورده اند]، از شراب و قمار، پیش از نزول حرمت آنها. و در تفسیر اهل بیت علیهم السلام است که یعنی: در آنچه که قبلا از حلال خورده اند، و این واژه برای جمیع خوردن و نوشیدن، شایسته است، از ابن عباس

ص: 113


1- . زبده البیان: 621 - 622

و عدم حسن الاجتناب عما أحل الله و یحتمل أن یکون باعتقاد التحریم أو المرجوحیة فلا ینافی الترک للتزهد و لئلا یصیر سببا للنوم و الکسل و قساوة القلب و لهذا نقل أن رسول الله صلی الله علیه و آله ما أکل خبز الحنطة و لا شبع من خبز الشعیر و زهد أمیر المؤمنین علیه السلام مشهور و لکن ینبغی أن یکون ذلک باعتقاد التَأَسِّی إلا أنه إذا اجتنب لبعض الفوائد مثل کونه سببا لقلة النوم و إصلاح النفس و تذلیلها فالظاهر أنه لا بأس به مع اعتقاد الحلیة انتهی (1).

وَ قَالَ فِی الْمَجْمَعِ، رُوِیَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: نَزَلَتْ فِی عَلِیٍّ علیه السلام وَ بِلَالٍ وَ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ فَأَمَّا عَلِیٌّ فَإِنَّهُ حَلَفَ أَنْ لَا یَنَامَ اللَّیْلَ أَبَداً إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ أَمَّا بِلَالٌ فَإِنَّهُ حَلَفَ أَنْ لَا یُفْطِرَ بِالنَّهَارِ أَبَداً وَ أَمَّا عُثْمَانُ بْنُ مَظْعُونٍ فَإِنَّهُ حَلَفَ أَنْ لَا یَنْکِحَ أَبَداً.

و قال ابن عباس یرید من طیبات الرزق اللحم و غیره.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ هذا استدعاء إلی التقوی بألطف الوجوه و تقدیره أیها المؤمنون بالله لا تضیعوا إیمانکم بالتقصیر فی التقوی فتکون علیکم الحسرة العظمی و اتقوا فی تحریم ما أحل الله لکم و فی جمیع معاصیه من به تؤمنون و هو الله سبحانه و فی هاتین الآیتین دلالة علی کراهة التخلی و التفرد و التوحش و الخروج عما علیه الجمهور فی التأهل و طلب الولد و عمارة الأرض

وَ قَدْ رُوِیَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله: کَانَ یَأْکُلُ الدَّجَاجَ وَ الْفَالُوذَجَ وَ کَانَ یُعْجِبُهُ الْحَلْوَاءُ وَ الْعَسَلُ وَ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ حُلْوٌ یُحِبُّ الْحَلَاوَةَ وَ قَالَ إِنَّ فِی بَطْنِ الْمُؤْمِنِ زَاوِیَةً لَا یَمْلَؤُهَا إِلَّا الْحَلْوَاءُ(2).

لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فی المجمع أی إثم و حرج فِیما طَعِمُوا من الخمر و المیسر قبل نزول التحریم و فی تفسیر أهل البیت علیهم السلام فیما طعموا من الحلال و هذه اللفظة صالحة للأکل و الشرب جمیعا روی عن ابن عباس

ص: 113


1- 1. زبدة البیان 621- 622 ط المکتبة المرتضویة.
2- 2. مجمع البیان: 3 236.

و انس و ابن عازب و مجاهد و قتاده و ضحاک روایت شده که هنگامی که حرمت شراب و قمار نازل شد، صحابه گفتند: یا رسول اللَّه درباره برادران ما که گذشتند و آنها شراب می خوردند و از قمار غذا می خوردند، چه می فرمایید؟ و این آیه نازل شد. و گفته شده که: آن درباره قومی که گوشت ها را بر خودشان حرام کردند و راه رهبانیت را پیمودند، مانند عثمان بن مظعون و غیر او، نازل شده است، و خداوند متعال برای آنها بیان کرد که گناهی در تناول مباح با اجتناب از محرمات نیست، «إِذَا مَا اتَّقَواْ» [در صورتی که تقوا پیشه کنند] از نوشیدن آن پس از حرمت، «وَ ءَامَنُواْ» [و ایمان بیاورند] به خداوند متعال، «وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ» [و کارهای شایسته کنند]؛ یعنی طاعات، «ثُمَّ اتَّقَواْ» یعنی تقوا را ادامه دهند، «وَ ءَامَنُواْ» یعنی ایمان را ادامه دهند، «ثُمَّ اتَّقَواْ» به انجام واجبات، «وَ أَحْسَنُواْ» به انجام مستحبات، و بنا بر این، تقوای اول پرهیز از نوشیدن بعد از حرمت می باشد و تقوای دوم مداومت بر آن و تقوای سوم پرهیز از همه گناهان است و احسان را هم به آن افزود، و گفته شده که: همانا تقوای اول پرهیز از گناهان عقلانی است که مختص مکلف است و از او تجاوز نمی کند، و ایمان اول ایمان به خداوند متعال و به آنچه که خداوند متعال، ایمان به آن را واجب کرده، و ایمان به زشتی این گناهان و لزوم دور شدن از آنهاست، و تقوای دوم پرهیز از گناهان شرعیه و ایمان به زشتی آنها و وجوب اجتناب از آنها، و تقوای سوم به مظالم عباد اختصاص دارد و چه بسا به غیر سرایت کند مثل ظلم و فساد.

و ابو علی جبائی گفته: همانا شرط اول به زمان گذشته تعلق دارد و شرط دوم به دوام بر آن و استمرار بر انجام آن تعلق دارد، و شرط سوم به مظالم عباد اختصاص دارد و سپس برای اینکه این تقوا، به مظالم اختصاص دارد، به فرموده خداوند متعال که: «وَ أَحْسَنُواْ» [و احسان نمایند]، دلیل آورده؛ زیرا وقتی که احسان به دیگران می رسد، لازم است که گناهانی که قبل از آن، به پرهیز از آنها فرمان داده شده اند نیز نسبت به دیگران باشد، و این دلیل ضعیف است؛ زیرا در آیه تصریحی وجود ندارد به اینکه مقصود از آن، احسانی است که به دیگران باشد، و مانعی ندارد که مقصود از احسان، انجام کار نیک و مبالغه در آن باشد و اگر چه اختصاص به فاعل داشته باشد و از او به دیگری نرسد، همان گونه که به کسی که در انجام کار نیک مبالغه کند، می گویند: أحسنت و أجملت، سپس اگر پذیرفته شود که مراد از آن، احسانی است که به دیگران باشد، پس چرا جایز نباشد که فعل متعدی بر فعل لازم عطف شود؟ و اگر خدای سبحان تصریح می کرد و می فرمود: و از همه زشتی ها بپرهیزند و به دیگران احسان کنند، مانعی نداشت، و شاید ابا علی، در شرط

ص: 114

و أنس و ابن عازب و مجاهد و قتادة و الضحاک أنه لما نزل تحریم الخمر و المیسر قالت الصحابة یا رسول الله ما تقول فی إخواننا الذین مضوا و هم یشربون الخمر و یأکلون المیسر فأنزلت هذه الآیة و قیل إنها نزلت فی القوم الذین حرموا علی أنفسهم اللحوم و سلکوا طریق الترهب کعثمان بن مظعون و غیره فبین الله لهم أنه لا جناح فی تناول المباح مع اجتناب المحرمات إِذا مَا اتَّقَوْا شربها بعد التحریم وَ آمَنُوا بالله وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أی الطاعات ثُمَّ اتَّقَوْا أی داموا علی الاتقاء وَ آمَنُوا أی داموا علی الإیمان ثُمَّ اتَّقَوْا بفعل الفرائض وَ أَحْسَنُوا بفعل النوافل و علی هذا یکون الاتقاء الأول اتقاء الشرب بعد التحریم و الاتقاء الثانی هو الدوام علی ذلک و الاتقاء الثالث اتقاء جمیع المعاصی و ضم الإحسان إلیه و قیل إن الاتقاء الأول هو اتقاء المعاصی العقلیة التی یختص المکلف و لا یتعداه و الإیمان الأول الإیمان بالله تعالی و بما أوجب الله الإیمان به و الإیمان بقبح هذه المعاصی و وجوب تجنبها

و الاتقاء الثانی هو الاتقاء عن المعاصی السمعیة و الإیمان بقبحها و وجوب اجتنابها و الاتقاء الثالث یختص بمظالم العباد و ربما یتعدی إلی الغیر من الظلم و الفساد. و قال أبو علی الجبائی أن الشرط الأول یتعلق بالزمان الماضی و الشرط الثانی یتعلق بالدوام علی ذلک و الاستمرار علی فعله و الشرط الثالث یختص بمظالم العباد ثم استدل علی أن هذه الاتقاء یختص بالمظالم (1)

بقوله وَ أَحْسَنُوا فإن الإحسان إذا کان متعدیا وجب أن یکون المعاصی التی أمروا باتقائها قبله أیضا متعدیة و هذا ضعیف لأنه لا تصریح فی الآیة بأن المراد به الإحسان المتعدی و لا یمتنع أن یرید بالإحسان فعل الحسن و المبالغة فیه و إن اختص الفاعل و لا یتعداه کما یقولون لمن بالغ فی فعل الحسن أحسنت و أجملت ثم لو سلم أن المراد به الإحسان المتعدی فلم لا یجوز أن یعطف فعل متعد علی فعل لا یتعدی و لو صرح سبحانه و قال و اتقوا القبائح کلها و أحسنوا إلی غیرهم لم یمتنع و لعل أبا علی إنما عدل فی الشرط

ص: 114


1- 1. فی المصدر: بمظالم العباد.

سوم فقط به خاطر آنچه که او گمان کرده به اینکه در آن، آنچه که در شرط اول و دوم امکان داشت، امکان ندارد، از ذکر زمان­ها صرف نظر کرد، و این ممکن است و ممتنع نیست که شرط اول بر گذشته و دوم بر حال و سوم بر آنچه که مورد انتظار در آینده است، حمل شود و هر گاه گفته شود که: همانا نزد متکلمین، واسطه ای میان گذشته و آینده وجود ندارد زیرا فعل، یا موجود است که گذشته می باشد و یا معدوم است که آینده می باشد و تنها علمای علم نحو، زمان­های سه گانه را ذکر کرده اند. پس پاسخ آن این است که درست است که در وجود، واسطه ای میان معدوم و موجود نیست، همان گونه که ذکر شده، جز اینکه مانعی ندارد که موجود در نزدیک ترین زمان را حال بنامیم و میان آن و گذشته دور و آینده مورد انتظار، فرق بگذاریم، پایان.(1)

و برخی از محققین گفته اند که: برای ایمان، درجات و منازلی است، همان گونه که اخبار زیادی بر آن دلالت می کنند، و مراحل اولیه ایمان عبارت است از: تصدیق هایی آمیخته با شک ها و شبهه ها، با اختلاف مراتب آنها، و امکان دارد که همراه آنها شرک، وجود داشته باشد؛ «وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثرَُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِکُونَ»(2)[و بیشترشان به خدا ایمان نمی آورند جز اینکه با او چیزی را شریک می گیرند]، و از این مراحل بیشتر به اسلام، تعبیر می شود؛ «قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَکِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْایمَانُ فیِ قُلُوبِکُمْ»(3)[برخی از بادیه نشینان گفتند: «ایمان آوردیم.» بگو: «ایمان نیاورده اید، لیکن بگویید: اسلام آوردیم.» و هنوز در دل های شما ایمان داخل نشده است] و درجات میانه ایمان، تصدیق هایی هستند که نه شک و نه شبهه، با آنها آمیخته نیستند؛ «الَّذِینَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُواْ»(4)[کسانی اند که به خدا و پیامبر او گرویده و دیگر شک نیاورده اند]، و بیشتر اطلاق ایمان، به طور خاص بر آنها می باشد؛ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِیَتْ عَلَیهِْمْ ءَایَاتُهُ زَادَتهُْمْ إِیمَانًا وَ عَلیَ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»(5)[مؤمنان، همان کسانی اند که چون خدا یاد شود دل هایشان بترسد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید، و بر پروردگار خود توکّل می کنند.]

و مراحل نهایی ایمان، همین تصدیقات بدون شک و ریب به همراه کشف و شهود و ذوق و مشاهده حقایق و محبت کامل به خدای سبحان و اشتیاق تمام به حضرت قدسیه خداوند متعال می باشد،«یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلیَ الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلیَ الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ»(6)[خدا آنان را دوست می دارد و آنان نیز او را دوست دارند. اینان با مؤمنان، فروتن، و بر کافران سرفرازند. در راه خدا جهاد می کنند و از سرزنش هیچ ملامت گری نمی ترسند. این فضل خداست. آن را به هر که بخواهد می دهد]

ص: 115


1- . مجمع البیان 3 : 240 - 241
2- . یوسف / 106
3- . حجرات / 14
4- . حجرات / 15
5- . انفال / 2
6- . مائده / 54

الثالث عن ذکر الأحوال لما ظن أنه لا یمکن فیه ما أمکن فی الأول و الثانی و هذا ممکن غیر ممتنع بأن یحمل الشرط الأول علی الماضی و الثانی علی الحال و الثالث علی المنتظر المستقبل و متی قیل إن المتکلمین عندهم لا واسطة بین الماضی و المستقبل فإن الفعل إما أن یکون موجودا فیکون ماضیا و إما أن یکون معدوما فیکون مستقبلا و إنما ذکر الأحوال الثلاث النحویون فجوابه أن الصحیح أنه لا واسطة فی الوجود(1) کما ذکرت غیر أن الموجود فی أقرب الزمان لا یمتنع أن نسمیه حالا و نفرق بینه و بین الغابر السالف و الغابر المنتظر انتهی (2).

و قال بعض المحققین للإیمان درجات و منازل کما دلت علیه الأخبار الکثیرة و أوائل درجات الإیمان تصدیقات مشوبة بالشکوک و الشبه علی اختلاف مراتبها و یمکن معها الشرک وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ (3) و عنها یعبر بالإسلام فی الأکثر قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ (4) و أواسطها تصدیقات لا یشوبها شک و لا شبهة الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا(5) و أکثر إطلاق الإیمان علیها خاصة إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (6) و أواخرها تصدیقات کذلک مع کشف و شهود و ذوق و عیان و محبة کاملة لله سبحانه و شوق تام إلی حضرته المقدسة یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ

ص: 115


1- 1. فی المصدر: لا واسطة فی الوجود بین المعدوم و الموجود.
2- 2. مجمع البیان 3: 240 و 24.
3- 3. یوسف: 106.
4- 4. الحجرات: 14.
5- 5. الحجرات: 15.
6- 6. الأنفال: 2.

و از آن مرتبه گاهی تعبیر به احسان شده که در روایت است که: احسان این است که خداوند متعال را طوری عبادت نمایی که گویا تو او را می بینی، و اگر تو او را نمی بینی، پس همانا او تو را می بیند، و گاهی تعبیر به یقین شده است؛ «وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ»(1)[و به آخرت یقین دارند] و به این مراحل سه گانه، فرموده خداوند عزوجل که: «لَیْسَ عَلیَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ أَحْسَنُواْ وَ اللَّهُ یحُِبُّ المُْحْسِنِینَ»(2) اشاره دارد و به مقابل های آن که آنها مراتب کفر می باشند، فرموده خداوند جلّ و عزّ که: «إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ کُفْرًا لَّمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَاَ لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلَا»(3)[کسانی که ایمان آوردند، سپس کافر شدند و باز ایمان آوردند، سپس کافر شدند آن گاه به کفر خود افزودند، قطعاً خدا آنان را نخواهد بخشید و راهی به ایشان نخواهد نمود.] اشاره دارد.

مؤلف

و تحقیق آن در کتاب ایمان و کفر خواهد آمد.

رازی گفته: اگر گفته شود که: چرا رفع گناه بر خوردن خوراکی ها، به شرط ایمان و تقوا، مشروط شده، با اینکه معلوم است که کسی که ایمان نیاورده و کسی که تقوا، پیشه نکرده است، سپس چیزی از مباحات را خورد، پس همانا در آن تناول، گناهی بر او نیست، آری در ترک ایمان و در ترک تقوا گناه دارد؟ می گوییم: این برای شرط کردن نیست بلکه برای بیان این است که آن گروه هایی که این آیه درباره آنها نازل شده چنین وصفی داشتند و منظور ستایش آنها است.

و طبرسی گفته: و سید مرتضی علی بن الحسین موسوی قدس الله روحه در برخی از مسائل خود ذکر کرده که: مفسران به توضیح وجه در تکراری که این آیه آن را دربرگرفته، پرداختند و گمان کردند که آن، مشکلی در آیه است و آنچه را که آن، مشکل تر از تکرار است را رها کردند و آن این است که خداوند متعال، گناه را از کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، در آنچه که می خورند، به شرط تقوا و ایمان و انجام کارهای شایسته، نفی کرده، با اینکه ایمان و انجام کارهای شایسته، در نفی گناه [از امر مباح] شرط نیستند؛ زیرا کار مباح، هنگامی که از کافر نیز واقع شود، گناهی بر او نیست.

ص: 116


1- . بقره / 4
2- . مائده / 93
3- . نساء / 137

یَشاءُ(1) و عنها العبارة تارة بالإحسان الإحسان أن تعبد الله کأنک تراه فإن لم تکن تراه فإنه یراک و أخری بالإیقان وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (2) و إلی المراتب الثلاثة الإشارة بقوله عز و جل لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (3) و إلی مقابلاته التی هی مراتب الکفر الإشارة بقوله جل و عز إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلًا(4) أقول و سیأتی تحقیق ذلک فی کتاب الإیمان و الکفر.

و قال الرازی فإن قیل لم شرط رفع الجناح علی التناول المطعومات بشرط الإیمان و التقوی مع أن من المعلوم أن من لم یؤمن و من لم یتق ثم تناول شیئا من المباحات فإنه لا جناح علیه فی ذلک التناول بلی علیه جناح فی ترک الإیمان و فی ترک التقوی قلنا لیس هذا للاشتراط بل لبیان أن أولئک الأقوام الذین نزلت فیهم هذه الآیة کانوا علی هذه الصفة ثناء علیهم (5).

و قال الطبرسی و الأَجَلُّ المرتضی علی بن الحسین الموسوی قدس الله روحه ذکر فی بعض مسائله أن المفسرین تشاغلوا بإیضاح الوجه فی التکرار الذی تضمنه هذه الآیة و ظنوا أنه المشکل فیها و ترکوا ما هو أشد إشکالا من التکرار و هو أنه تعالی نفی الجناح عن الذین آمنوا و عملوا الصالحات فیما یطعمونه بشرط الاتقاء و الإیمان و عمل الصالحات و الإیمان و عمل الصالحات لیس بشرط فی نفی الجناح فإن المباح إذا وقع من الکافر فلا إثم علیه و لا وزر.

ص: 116


1- 1. المائدة: 54.
2- 2. البقرة: 4.
3- 3. المائدة: 93.
4- 4. النساء: 137.
5- 5. تفسیر الرازیّ.

و در حل این شبهه ما دو راه داریم: اول اینکه به مشروطی که به ذکر آن تصریح شده، چیز دیگر پیوست شود تا اثر آنچه که شرط شده، ظاهر گردد و تقدیر آیه چنین می باشد که: بر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، گناهی در آنچه قبلًا خورده اند و غیر آن نیست، در صورتی که تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند و کارهای شایسته کنند؛ زیرا شرط در نفی گناه، باید برای آن تأثیری باشد تا این گونه باشد که هرگاه آن شرط منتفی شود، گناه پابرجا و استوار شود، و ما دانستیم که با پرهیز از حرام ها، در آنچه خورده می شود، گناه منتفی می شود و آن شرطی است که چیز بیشتری بر آن نیست و چون به دنبال ذکر تقوا، ایمان و انجام کارهای شایسته را آورد و این دو تأثیری در نفی گناه ندارند، دانستیم که آنچه که که ذکر آن گذشت در تقدیر است، تا شرط، صحیح و مطابق با مشروط باشد؛ زیرا کسی که در آنچه که خورده نمی شود، از حرام بپرهیزد، در آنچه که او آن را می خورد، گناهی بر او نیست، ولی ممکن است صحیح باشد که در آنچه از واجب که او در آن اخلال کرده یا آنچه از واجب که او آن را ضایع کرده، گناه بر او پابرجا و استوار شود و هنگامی که شرط کردیم که پرهیز از زشتی از جانب کسی که به خداوند متعال ایمان آورده و کارهای شایسته کرده، واقع شود، گناه از هر وجهی از او مرتفع می شود، و حذف آنچه که ما آن را ذکر کردیم، به خاطر دلالت کلام بر آن، قبیح نیست، و از عادت عرب است که آنچه را به منزله این است حذف کنند و قوت دلالت بر آن، بی نیاز کننده از سخن گفتن از آن می باشد، و مانند آن، قول شاعر است که:

تراه کأن الله یجدع أنفه

و عینیه إن مولاه بات له و فر

- او را می بینی، گویا خداوند متعال، بینی او و دو چشم او را، اگر مولایش صاحب مال فراوان گردد، می برد.

چون کلمه جدع، مناسب چشم نیست و چشم، عطف بر انف شده که جدع مناسب آن است، لذا لفظی که مناسب چشم است از قبیل فقوء و آنچه که به منزله آن است در تقدیر است.

و راه دوم اینکه ایمان و انجام کارهای شایسته که در اینجا قرار داده می شود، اگرچه عطف بر شرط شده اند، اما شرط حقیقی نیستند، و گویا چون خداوند متعال خواسته که وجوب ایمان و انجام کارهای شایسته را بیان کند، آن را به آنچه از پرهیز از حرام ها که واجب است عطف کرده؛ به خاطر اشتراک آن دو در وجوب، گرچه آن دو در شرط بودن در نفی گناه در آنچه که خورده می شود، با هم مشترک نیستند، و این توسّعی است در بلاغت و رسایی سخن که عقل در حسن و غرابت آن متحیر می ماند. کلام سید رحمه الله به پایان رسید.

و همچنین در جواب درباره آن گفته شده که: همانا مؤمن، صحیح است که به او اطلاق شود که گناهی بر او نیست، و کافر مستحق کیفر است و فرو رفته در آن است، و این لفظ بر او اطلاق نمی شود، و همچنین، همانا کافر، راه فهم حلال و حرام را بر

ص: 117

و قال و لنا فی حل هذه الشبهة طریقان أحدهما أن یضم إلی المشروط المصرح بذکره غیره حتی یظهر تأثیر ما شرط فیکون تقدیر الآیة لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا و غیره إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لأن الشرط فی نفی الجناح لا بد من أن یکون له تأثیر حتی یکون متی انتفی ثبت الجناح و قد علمنا أن باتقاء المحارم ینتفی الجناح فیما یطعم فهو الشرط الذی لا زیادة علیه و لما ولی ذکر الاتقاء الإیمان و عمل الصالحات و لا تأثیر لهما فی نفی الجناح علمنا أنه أضمر ما تقدم ذکره لیصح الشرط و یطابق المشروط لأن من اتقی الحرام فیما لا یطعم لا جناح علیه فیما یطعمه و لکنه قد یصح أن یثبت علیه الجناح فیما أخل به من واجب أو ضیعة من فرض فإذا شرطنا أنه وقع اتقاء القبیح ممن آمن بالله و عمل الصالحات ارتفع الجناح عنه من کل وجه و لیس بمنکر حذف ما ذکرناه لدلالة الکلام علیه فمن عادة العرب أن یحذفوا ما یجری هذا المجری و یکون قوة الدلالة علیه مغنیة عن النطق به و مثله قول الشاعر

تراه کان الله یجدع أنفه***و عینیه إن مولاه بات (1) له و فر.

لما کان الجدع لا یلیق بالعین و کانت معطوفة علی الأنف الذی یلیق الجدع به أضمر ما یلیق بالعین من الفقوء و ما جری مجراه (2).

و الطریق الثانی هو أن یجعل الإیمان و عمل الصالحات هنا لیس بشرط حقیقی و إن کان معطوفا علی الشرط فکأنه تعالی لما أراد أن یبین وجوب الإیمان و عمل الصالحات عطفه علی ما هو واجب من اتقاء المحارم لاشتراکهما فی الوجوب و إن لم یشترکا فی کونهما شرطا فی نفی الجناح فیما یطعم و هذا توسع فی البلاغة یحار فیه العقل استحسانا و استغرابا انتهی کلامه رحمه الله.

و قد قیل أیضا فی الجواب فی ذلک أن المؤمن یصح أن یطلق علیه أنه لا جناح علیه و الکافر مستحق للعقاب مغمور فلا یطلق علیه هذا اللفظ و أیضا فإن الکافر قد سد

ص: 117


1- 1. فی المصدر: ثاب له وفر.
2- 2. فی المصدر: من البخص و ما یجری مجراه.

خودش بسته، و از این رو، خدا مؤمن را یاد کرده است .

فرموده خداوند متعال: «وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» [و خدا نیکوکاران را دوست می دارد]؛ یعنی خداوند متعال، ثواب دادن به آنها و بزرگ داشت و گرامی شمردن و تجلیل کردن آنها را می خواهد. و روایت شده که قدامة بن مظعون، در دوران عمر بن خطاب شراب می نوشید و وی خواست که او را حد زند، پس قدامه گفت: «لَیْسَ عَلیَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ» [بر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، گناهی نیست] تا آخر آیه، و عمر خواست که حد را از او بردارد، پس علی علیه السّلام فرمود: او را میان صحابه بگردانید، و اگر از کسی از آنها نشنیده که آیه حرمت شراب را بر او خوانده باشد، پس او را حد نزنید و اگر شنیده بود، پس او را توبه دهید و حد بزنید، و اگر توبه نکند، کشتن او واجب است.(1)

مؤلف

ممکن است که در پاسخ شبهه ای که سید مرتضی رضی الله عنه آن را ایراد کرده، گفته شود که: ما نمی پذیریم که مباح بر کافر، مباح است و ممکن است که اباحه، مشروط به ایمان باشد، همان گونه که صحت عبادات، مشروط به ایمان است، همان طور که از نامه امیرالمؤمنین علیه السّلام به اهل مصر، به همراه محمّد بن ابی بکر، و غیر آن از اخبار، بر می آید که خداوند متعال، مؤمن را بر لذت های دنیا بازخواست نمی کند و غیر او را بر آنها بازخواست می کند، و آنها را فقط برای مؤمنین مباح کرده، و مراد از انجام کارهای شایسته، ولایت ائمه علیهم السّلام و مقصود از تقوا، ترک خوردنی های حرام است، و از آیه، عدم گناه بر مؤمنین در هر چیزی که بخورند و بنوشند هنگامی که از خوردنی ها و نوشیدنی های حرام اجتناب کنند، و ثبوت گناه بر مؤمنین، هنگامی که حرام را بخورند و بنوشند، و بر غیر آنها، به طور مطلق، به خاطر عدم حصول شرط اباحه در غیر مؤمنین، استفاده می شود، و به طور بعید، احتمال می رود که مقصود این باشد که صرف چیزهای خوشمزه، برای کسی که ایمانش کامل است، ضرر ندارد و تنها به کسانی که ایمانشان ناقص است و آن، سبب سرکشی نفس های آنها و چیره شدن شهوات حرام بر آنها می شود، زیان می رساند، و ریاضت های جسمی برای امثال اینها، جهت کامل شدن نفس هایشان و خارج کردن شهوات و حب لذت ها از دل هایشان، مستحب و مطلوب است.

«قُل لَّا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ» [بگو: پلید و پاک یکسان نیستند]؛ طبرسی در مجمع گفته: هنگامی که خدای سبحان، حلال و حرام را بیان کرد، بیان کرد که آن دو برابر نیستند، و خدای سبحان فرمود: «قُل» [بگو:] ای محمّد «لَا یَسْتَوِی» یعنی برابر نیستند، «الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ» یعنی حرام و حلال؛ این قول از حسن و جبّائی می باشد، و گفته شده که: یعنی کافر و مؤمن؛ این قول از

ص: 118


1- . مجمع البیان 3 : 240 - 242

علی نفسه طریق معرفة التحلیل و التحریم فلذلک خص المؤمن بالذکر. و قوله وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ أی یرید ثوابهم و إجلالهم و إکرامهم و تجلیلهم

وَ یُرْوَی: أَنَّ قُدَامَةَ بْنَ مَظْعُونٍ شَرِبَ الْخَمْرَ فِی أَیَّامِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَأَرَادَ أَنْ یُقِیمَ عَلَیْهِ الْحَدَّ فَقَالَ لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ الْآیَةَ فَأَرَادَ عُمَرُ أَنْ یَدْرَأَ عَنْهُ الْحَدَّ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام أَدِیرُوهُ عَلَی الصَّحَابَةِ فَإِنْ لَمْ یَسْمَعْ أَحَداً مِنْهُمْ قَرَأَ عَلَیْهِ آیَةَ التَّحْرِیمِ فَادْرَءُوا عَنْهُ الْحَدَّ وَ إِنْ کَانَ قَدْ سَمِعَ فَاسْتَتِیبُوهُ وَ أَقِیمُوا عَلَیْهِ الْحَدَّ فَإِنْ لَمْ یَتُبْ وَجَبَ عَلَیْهِ الْقَتْلُ (1).

و أقول یمکن أن یقال فی جواب الشبهة التی أوردها السید رضی الله عنه لا نسلم أن المباح علی الکفار مباح و یمکن أن تکون الإباحة مشروطة بالإیمان کما أن صحة العبادات مشروطة به کما یظهر من کتاب أمیر المؤمنین علیه السلام إلی أهل مصر مع محمد بن أبی بکر و غیره من الأخبار أن الله لا یحاسب المؤمن علی لذات الدنیا و یحاسب غیره علیها و إنما أباحها للمؤمنین فالمراد بعمل الصالحات ولایة الأئمة علیهم السلام و بالتقوی ترک الأطعمة المحرمة فیستفاد من الآیة عدم الجناح علی المؤمنین فی أی شی ء أکلوا و شربوا إذا اجتنبوا المأکولات و المشروبات المحرمة و ثبوت الجناح علی المؤمنین إذا أکلوا و شربوا الحرام و علی غیرهم مطلقا لعدم حصول شرط الإباحة فیهم و یحتمل علی وجه بعید أن یکون المراد أن صرف المستلذات لا یضر لمن کمل إیمانه و إنما یضر الناقصین الذین یصیر ذلک سببا لطغیان نفوسهم و غلبة الشهوات المحرمة علیهم فالریاضات البدنیة مستحبة مطلوبة لأمثال هؤلاء لتکمیل نفوسهم و إخراج الشهوات و حب اللذات عن قلوبهم.

قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ قال فی المجمع (2)

لما بین سبحانه الحلال و الحرام بین أنهما لا یستویان فقال سبحانه قُلْ یا محمد لا یَسْتَوِی أی لا یتساوی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ أی الحرام و الحلال عن الحسن و الجبائی و قیل الکافر و المؤمن

ص: 118


1- 1. مجمع البیان 3: 240- 242.
2- 2. مجمع البیان 3: 249.

سدی می باشد، «وَ لَوْ أَعْجَبَکَ» [هر چند تو را به شگفت آوَرَد]؛ ای شنونده یا ای انسان، «کَثرَْةُ الْخَبِیثِ» [کثرت پلیدها]؛ یعنی فراوانی آنچه از حرام که آن را می بینی؛ زیرا در حرام بسیار، برکت نمی باشد، و در حلال اندک، برکت می باشد، و گفته شده که: همانا خطاب به پیامبر است و مقصود امت ایشان است، «فَاتَّقُواْ اللهَ» یعنی پس از آنچه خداوند متعال بر شما حرام کرده، اجتناب کنید، «یَا أُوْلیِ الْأَلْبَابِ»؛ ای صاحب خردان، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» یعنی برای اینکه رستگار شوید و به ثواب بزرگ و نعمت هایی پایدار برسید، پایان.

و می گویم: عمومی دانستن طیب و خبیث به گونه ای که هر چیزی را که وجه پلیدی و زشتی واقعی، در آن می باشد، را در بر بگیرد، ممکن است؛ چه انسان باشد و چه مال و چه خوردنی باشد و چه نوشیدنی؛ زیرا با پاک و طاهر از آن، یکسان نیست، اگرچه، پلید بیشتر باشد، یعنی محور قبول و کمال بر کثرت نیست، بلکه بر خوبی و پاکی واقعی است، و پوشیده نماند که خبیث و طیّبی که اصطلاح میان اصحاب است به معنای مورد پسند بودن یک چیز یا عدم آن برای مردم، در آن دو لفظ داخل نیست، «مَا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ» [آنچه را بر شما حرام کرده]؛ یعنی به وسیله فرموده اش که: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ...» [بر شما حرام شده است: مردار و...].

«إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ» [جز آنچه بدان ناچار شده اید]؛ از آنچه که بر شما حرام شده، که همانا آن نیز در حال ضرورت، حلال است، «وَ إِنَّ کَثِیرًا لَّیُضِلُّونَ» [و به راستی، بسیاری از مردم، دیگران را گمراه می کنند]؛ به وسیله حلال شمردن حرام و حرام شمردن حلال، «بِأَهْوَائهِم بِغَیرِ عِلْمٍ» [از روی نادانی، با هوس های خود]؛ یعنی به دل خواه خود و بدون تعلق داشتن به دلیلی که مفید علم باشد، «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ» [آری، پروردگار تو به حال تجاوزکاران داناتر است]؛ یعنی تجاوز کنندگان از حق به باطل و از حلال به حرام.

مؤلف

دلالت دارد بر اینکه اصل در خوردنی ها، خصوصا در چیزهایی که ذبح می شوند، حلال بودن است و حکم به حرمت، جز با دلیل جایز نیست، و اینکه محرمات در هنگام ضرورت، هر ضرورتی که باشد، حلال می شوند.

«وَ هُوَ الَّذِی أَنشَأَ» [و اوست کسی که پدید آورد]؛ در مجمع: یعنی او بی نمونه آفرید و آغاز کرد: «جَنَّاتٍ» یعنی باغ هایی که در آنها درختان گوناگونی می باشد، «مَّعْرُوشَاتٍ» بر افراشته شده هایی به وسیله ستون ها. گفته شده که: آن چیزی است که عرش آن از شاخه­های انگور و مانند آنها است؛ این قول از ابن عباس می باشد، و گفته شده که عرش آنها آن است که برای آنها محافظانی چون دیوارها قرار داده شود. «وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ» [و بدون داربست]؛ یعنی آنچه از انواع درختان، که در بیابان­ها و کوه ها خودرو است؛ این قول از ابن عباس می باشد، و گفته شده که آنها بر افراشته نشده اند، بلکه بر ریشه هایشان بر پا هستند و نیازی به چوب بست ندارند، «وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ» [و خرمابن، و کشتزار]؛

ص: 119

عن السدی وَ لَوْ أَعْجَبَکَ أیها السامع أو أیها الإنسان کَثْرَةُ الْخَبِیثِ أی کثرة ما تراه من الحرام لأنه لا یکون فی الکثیر من الحرام برکة و یکون فی القلیل من الحلال برکة و قیل إن الخطاب للنبی صلی الله علیه و آله و المراد أمته فَاتَّقُوا اللَّهَ أی فاجتنبوا ما حرم الله علیکم یا أُولِی الْأَلْبابِ یا ذوی العقول لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ أی لتفلحوا و تفوزوا بالثواب العظیم و النعیم المقیم انتهی.

و أقول یمکن تعمیم الطیب و الخبیث بحیث یشمل کل ما فیه جهة خبث و رداءة واقعیة سواء کان إنسانا أو مالا أو مأکولا أو مشروبا فإنه لا یستوی مع الطیب الطاهر من ذلک الجنس و إن کان الخبیث أکثر أی لیس مدار القبول و الکمال علی الکثرة بل علی الحسن و الطیب الواقعیین و لا یخفی أنه لا یدخل فیهما الخبیث و الطیب الذین اصطلح علیهم الأصحاب من کون الشی ء مرغوبا للناس أو عدمه ما حرم علیکم أی بقوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ مما حرم علیکم فإنه أیضا حلال حال الضرورة وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بتحلیل الحرام و تحریم الحلال بِأَهْوائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ أی بتشهیهم بغیر تعلق بدلیل یفید العلم إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ أی المتجاوزین الحق إلی الباطل و الحلال إلی الحرام.

أقول

و یدل علی أن الأصل فی المأکولات لا سیما فی الذبائح الحل و لا یجوز الحکم بالتحریم إلا بدلیل و إنه تحل المحرمات عند الضرورة أی ضرورة کانت.

هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ فی المجمع أی خلق و ابتدأ علی مثال (1) جَنَّاتٍ أی بساتین فیها الأشجار المختلفة مَعْرُوشاتٍ مرفوعات بالدعائم قیل هو ما عرشه من الکروم و نحوها عن ابن عباس و قیل عرشها أن یجعل لها حظائر کالحیطان وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ یعنی ما خرج من قبل نفسه فی البراری و الجبال من أنواع الأشجار عن ابن عباس و قیل غیر مرفوعات بل قائمة علی أصولها مستغنیة عن التعریش وَ النَّخْلَ

ص: 119


1- 1. فی المصدر: خلق و ابتدع لا علی مثال.

یعنی نخل و زرع را آفرید، «مُخْتَلِفًا أُکُلُهُ» [با میوه های گوناگون آن]؛ یعنی مزه آن، و گفته شده که: میوه آن، و گفته شده که این صفتی برای جمیع نخل و کشتزار می باشد و خدای سبحان برخی از آنها را گوناگون در رنگ و مزه و بو و صورت آفرید و برخی از آنها را گوناگون در صورت و هم مزه و برخی از آنها را گوناگون در مزه و یکسان در صورت آفرید، و همه اینها بر یگانگی خداوند متعال و بر اینکه او قادر بر آنچه که بخواهد و عالم به هر چیزی می باشد، دلالت دارند، «وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً» [و زیتون، و انار، شبیه به یکدیگر]؛ در مزه و رنگ و صورت، «وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ» [و غیر شبیه]؛ در آنها، هنگامی که ثمر دهد، و زیتون را تنها به خاطر این با انار آورد که آن دو در اینکه برگ ها در شاخه هایشان مخفی است، شبیه به یکدیگر هستند، «کُلُواْ مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ» [از میوه آن- چون ثمر داد- بخورید] و مقصود از آن مباح بودن است، اگرچه به لفظ امر می باشد، جبائی و گروهی گفتند که: این بر جواز خوردن از میوه، اگرچه حق فقراء در آن باشد، دلالت دارد، پایان.(1)

مؤلف

ضمیر در «ثَمَرِهِ» به همه آنچه که ذکر شده باز می گردد و بر مباح بودن همه دلالت دارد، علاوه بر اینکه ذکر آن در مقام امتنان نیز بر آن دلالت دارد، «وَ ءَاتُواْ حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ» [و حق بینوایان از آن را روز بهره برداری از آن بدهید]؛ گفته شده که: آن زکات می باشد، و در اخبار ما است که آن غیر زکات است، و در جای خود إن شاء اللَّه خواهد آمد. «وَ لا تُسْرِفُوا» [ولی زیاده روی مکنید]؛ یعنی در دادن و صدقه یا در خوردن پیش از درو، یا مطلقا، و گفته شده که: یعنی در گناه خرج نکنید، و تفسیر آیات دیگر در باب أنعام گذشت.

«قُلْ لا أَجِدُ فی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ» [بگو: در آنچه به من وحی شده است، بر خورنده ای که آن را می خورد هیچ حرامی نمی یابم]؛ یعنی خوردنی حرامی بر خورنده ای که آن را می خورد، و مقصود از وحی، آنچه در قرآن است یا اعم از آن می باشد و در آن اشاره به این است که حرمت جز به وسیله وحی نمی باشد و به وسیله غیر آن، نمی باشد، زیرا پیامبر از سر هوس سخن نمی گوید، و سخن او به جز وحیی که وحی می شود نیست. «إِلَّا» [ مگر آنکه] خوراک، «مَیْتَةً أَوْ دَمًا مَّسْفُوحًا» [مردار یا خونِ ریخته] باشد.

طبرسی رحمه الله گفته: یعنی خون ریخته شده و تنها خون ریخته شده را نام برده، به خاطر اینکه آنچه از آن که با گوشت در هم آمیخته می شود و تصفیه کردن گوشت از آن امکان ندارد، عفو شده و مباح است، «أَوْ لَحْمَ خِنزیرٍ» [یا گوشت خوک]، و در اینجا تنها این چیزهای سه گانه را به حرمت، مخصوص به ذکر گردانید، با اینکه غیر آنها هم حرام می باشند به خاطر اینکه خدای سبحان در سوره مائده، حرمت حیوان حلال گوشتِ خفه شده، و به چوب مرده، و از بلندی افتاده، و به ضربِ شاخ مرده و غیر آنها را ذکر کرد، زیرا همه آنها

ص: 120


1- . مجمع البیان 4 : 374 - 375

وَ الزَّرْعَ أی أنشأ النخل و الزرع مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ أی طعمه و قیل ثمره و قیل هذا وصف للنخل و الزرع جمیعا فخلق سبحانه بعضها مختلف اللون و الطعم و الرائحة و الصورة و بعضها مختلفا فی الصورة متفقا فی الطعم و بعضها مختلفا فی الطعم متفقا فی الصورة و کل ذلک یدل علی توحیده و علی أنه قادر علی ما یشاء عالم بکل شی ء وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً(1) فی الطعم و اللون و الصورة وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ إذا أثمر فیها و إنما قرن الزیتون إلی الرمان لأنهما متشابهان باکتنان (2) الأوراق فی أغصانها کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ

إِذا أَثْمَرَ المراد به الإباحة و إن کان بلفظ الأمر قال الجبائی و جماعة هذا یدل علی جواز الأکل من الثمر و إن کان فیه حق الفقراء انتهی (3). و أقول الضمیر فی ثمره راجع إلی کل من المذکورات فیدل علی إباحة الجمیع مع أن ذکرها فی مقام الامتنان أیضا یدل علی ذلک وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ قیل هی الزکاة و فی أخبارنا أنه غیر الزکاة و سیأتی إن شاء الله فی محله وَ لا تُسْرِفُوا أی فی الإتیان و الصدقة أو فی الأکل قبل الحصاد أو مطلقا و قیل أی لا تنفقوا فی المعصیة و قد مر تفسیر سائر الآیات فی باب الأنعام إلی قوله تعالی قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ أی طعاما محرما علی آکل یأکله و المراد بالوحی ما فی القرآن أو الأعم و فیه تنبیه علی أن لا تحریم إلا بوحی لا بغیره فإنه لا ینطق عن الهوی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی إِلَّا أن یکون الطعام مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً قال الطبرسی رحمه الله أی مصبوبا و إنما خص المصبوب بالذکر لأن ما یختلط باللحم منه مما لا یمکن تخلیصه منه معفو مباح (4) أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ إنما خص الأشیاء الثلاثة هنا بذکر التحریم مع أن غیرها محرم فإنه سبحانه ذکر فی المائدة تحریم المُنْخَنِقَةِ و المَوْقُوذَةِ و المُتَرَدِّیَةِ و النَّطِیحَةِ و غیرها لأن جمیع ذلک

ص: 120


1- 1. فی المصدر:« و الزیتون و الرمان» أی و أنشأ الزیتون و الرمان« متشابها».
2- 2. فی النسخة المخطوطة:« باکثار» و فی المصدر: باکتناز.
3- 3. مجمع البیان 4: 374 و 375.
4- 4. فی المصدر: معفو عنه مباح.

اسم مردار بر آنها واقع می شود و در حکم آن می باشند، و در اینجا به اجمال فرمود و در آنجا شرح داد، و بهتر از این، این است که گفته شود: این چیزها را به خاطر بزرگداشت حرمتشان، به تحریم اختصاص داد و حرمت غیر آنها را در جاهای دیگر توضیح داد: یا به وسیله نص قرآن یا به وسیله وحی غیر قرآن، و همچنین همانا این سوره، مکیه و مائده مدنیه است و جایز است که این گونه باشد که غیر از آنچه از محرمات که در آیه می باشد، پس از آن حرام شده باشند.

مردار عبارت است از آنچه که در آن حیات وجود داشته و بدون تذکیه شرعیه آن را از دست داده است، «فَإِنَّهُ رِجْسٌ» [که اینها همه پلیدند]؛ یعنی نجس هستند، و رجس؛ اسم برای هر چیز چرک و پلید شمرده شده و نفرت بار می باشد، و رجس، همچنین به معنای عذاب است، و هاء در فرموده خداوند متعال که: «فَإِنَّه»؛ به آنچه که ذکر آن گذشت باز می گردد، پایان.(1)

و گفته شده که: ضمیر به خوک یا گوشت آن باز می گردد و پلیدی آن به خاطر عادت کردن آن به خوردن نجاست است. «أَوْ فِسْقاً» [یا از روی نافرمانی]؛ بیضاوی گفته: بر گوشت خوک، عطف شده و آنچه که بین آن دو است، جمله معترضه برای بیان علت می باشد.

«أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» [قربانیی که به هنگام ذبح، نام غیر خدا بر آن برده شده باشد]؛ صفت برای آن و روشن کننده آن می باشد، و آنچه که به نام بت، ذبح شده، تنها به خاطر اینکه آن داخل در فسق است، فسق نامیده شده است، و جایز است که «فِسْقاً»، مفعول له از «أُهِلَّ» باشد و آن بر «یَکُونَ»، عطف شده و ضمیر مستتر در آن، به آنچه باز می گردد که ضمیر مستتر در «یَکُونَ» به آن باز می گردد.

«وَ عَلیَ الَّذِینَ هَادُواْ» یعنی بر یهود در زمان موسی «حَرَّمْنَا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ» [هر حیوان چنگال داری را حرام کردیم]؛ در مجمع است که: در معنای آن اختلاف شده است؛ و گفته شده که: آن هر حیوانی است که دارای انگشتان جدا از هم نیست، مانند شتر، شتر مرغ و مرغابی و غاز؛ این قول از ابن عباس و ابن جبیر و غیر آن دو می باشد، و گفته شده که: آن، فقط شتر است، و گفته شده که: همه درنده ها و سگ ها و گربه ها و آنچه با چنگالش شکار می کند در آن داخل می شود، و گفته شده که: هر چنگال دار از پرندگان و هر سم دار از جانوران، «وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمَا» از چربی و پیه نازک اطراف روده و شکمبه و پیه قلوه و غیر آن، «إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا» [به استثنای پیه هایی که بر پشت آن دو است]؛ از پیه، و آن گوشت فربه است که آن بر آنها حرام نشده است، «أَوِ الْحَوَایَا» یعنی آنچه از پیه که روده ها آن را حمل می کند و حوایا همان روده ها می باشند، و گفته شده که: آنها بنات اللبن(یکی از احشاء بدن) هستند و گفته شده که: آنها احشایی هستند که پیه بر روی آنها وجود دارد.(2)

ص: 121


1- . مجمع البیان 4 : 378
2- . مجمع البیان 4 : 379

یقع علیه اسم المیتة فیکون فی حکمها فأجمل هاهنا و فصل هناک و أجود من هذا أن یقال خص هذه الأشیاء بالتحریم تعظیما لحرمتها و بین تحریم ما عداها فی مواضع أخر إما بنص القرآن أو بوحی غیر القرآن و أیضا فإن هذه السورة مکیة و المائدة مدنیة فیجوز أن یکون غیر ما فی الآیة من المحرمات إنما حرم فیما بعد و المیتة عبارة عما کان فیه حیاة ففقدت من غیر تذکیة شرعیة فَإِنَّهُ رِجْسٌ أی نجس و الرجس اسم لکل شی ء مستقذر منفور عنه و الرجس أیضا العذاب و الهاء فی قوله فَإِنَّهُ عائد إلی ما تقدم ذکره انتهی (1).

و قیل الضمیر راجع إلی الخنزیر أو لحمه و قذارته لتعوده أکل النجاسة.

أَوْ فِسْقاً قال البیضاوی عطف علی لحم خنزیر و ما بینهما اعتراض للتعلیل أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ صفة له موضحة و إنما سمی ما ذبح علی اسم الصنم فسقا لتوغله فی الفسق و یجوز أن یکون فسقا مفعولا له من أهل و هو عطف علی یکون و المستکن فیه راجع إلی ما رجع إلیه المستکن فی یکون (2) وَ عَلَی الَّذِینَ هادُوا أی علی الیهود فی أیام موسی علیه السلام حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ فی المجمع اختلف فی معناه فقیل هو کل ما لیس بمُنْفَرِجِ الأَصَابع کالإبل و النَّعام و الإِوَّز و البَطِّ عن ابن عباس و ابن جبیر و غیرهما و قیل هو الإبل فقط و قیل یدخل فیه کل السباع و الکلاب و السنانیر و ما یصطاد بظفره و قیل کل ذی مخلب من الطیر و کل ذی حافر من الدواب وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما من الثرب (3) و شحم الکلی و غیر ذلک إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما من الشحم

و هو اللحم السمین فإنه لم یحرم علیهم أَوِ الْحَوایا أی ما حملته الحوایا من الشحم و الحوایا هی المباعر و قیل هی بنات اللبن و قیل هی الأمعاء التی علیها الشحوم (4).

ص: 121


1- 1. مجمع البیان 4: 378.
2- 2. أنوار التنزیل:
3- 3. الثرب: الشحم الرقیق الذی علی الکرش و الامعاء.
4- 4. مجمع البیان 4: 379.

و بیضاوی گفته که: حوایا، جمع حاویه یا حاویاء مانند قاصعاء و قواصع یا حویه مانند سفینه و سفائن می باشد، و گفته شده که: آن بر «شُحُومَهُمَا» عطف شده و «أَو» به معنای واو می باشد.

«أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ» [یا آنچه با استخوان درآمیخته است]؛ در کشاف و غیر آن است که: آن، پیه دنبه است، به خاطر چسبیدن دنبه به استخوان دم، و گفته شده که: مغز است، و در کنز است که: آن، پیه پهلو و دنبه می باشد، زیرا آن به استخوان دم ترکیب شده، و داخل شدن پیه پهلو در پیه هایی که بر پشت آن دو است، روشن تر است، و گفته شده که: در آیه، دلالتی بر حلال بودن این چیزها در شریعت ما وجود دارد، و گر نه برای اختصاص دادن یهود به حرمت آنها، معنایی وجود نداشت، و همچنین فرموده خدای سبحان«ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ» [این تحریم را به سزای ستم کردنشان، به آنان کیفر دادیم]؛ دلالت بر تخصیص دارد، به کمک قرینه هایی که نهان نیستند.

«وَ إِنَّا لَصادِقُونَ» [و ما البتّه راستگوییم]؛ در مجمع است که: یعنی در خبر دادن از تحریم و از ستمکاری آنها و در هر چیزی و در اینکه آن تحریم، کیفری برای پیشینیان آنها و مصلحتی برای کسانی که بعد از آنها تا وقت نسخ هستند، می باشد.(1)

طبرسی رحمه الله درباره فرموده خداوند متعال که: «وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فیِ الْأَرْضِ» [و قطعاً شما را در زمین، قدرت عمل دادیم] گفته که: یعنی شما را بر تصرف در آن توانا کردیم و آن را به شما دادیم و آن را برای شما قرارگاه قرار دادیم، «وَ جَعَلْنا لَکُمْ فیها مَعایِشَ» [و برای شما در آن، وسایل معیشت نهادیم]؛ یعنی آنچه از انواع روزی و وجوه نعمت ها و منافع، که به وسیله آن زندگی می کنید، و گفته شده که: منظور، کسب ها و قدرت بر آنها به وسیله علم و قدرت و ابزار است، «قَلِیلًا مَّا تَشْکُرُونَ» [اما چه کم سپاس گزاری می کنید]؛ یعنی شما با وجود این نعمت هایی که آنها را بر شما ارزانی داشتیم، باید سپاس گزاری کنید، اما شما کمتر سپاسگزاری می کنید، «وَ کُلُواْ وَ اشرَْبُواْ» [و بخورید و بیاشامید]؛ صورت آن، صورت امر است و مقصود از آن، اباحه می باشد و آن در همه مباحات عمومیت دارد، «وَ لَا تُسرِْفُواْ» یعنی از حلال به حرام تجاوز نکنید. مجاهد گفته: اگر مانند کوه احد را در راه طاعت خداوند متعال صرف کنی، مسرف نمی باشی، و اگر یک درهم پول یا یک مدّ گندم را در راه نافرمانی خداوند متعال صرف کنی، اسراف است، و گفته شده که: معنای آن این است که: با زیادی مقدار، از حد وسط خارج نشوید،

ص: 122


1- . مجمع البیان 4 : 379

و قال البیضاوی هی جمع حاویة أو حاویاء کقاصعاء و قواصع أو حویة کسفینة و سفائن و قیل هو عطف علی شحومهما و أو بمعنی الواو(1).

أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ فی الکشاف و غیره هو شحم الألیة لاتصالها بالعُصْعُص (2) و قیل المُخُّ و فی الکنز هو شحم الجَنْب و الأَلْیَة لأنها مرکبة علی العصعص و دخول شحم الجنب فیما حملت الظهور أظهر و قیل و فی الآیة دلالة علی حل هذه الأشیاء فی شریعتنا و إلا لما کان لتخصیص الیهود بالتحریم معنی و یدل أیضا علی التخصیص قوله سبحانه ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ مع معاونة قرائن لا تخفی (3).

وَ إِنَّا لَصادِقُونَ فی المجمع أی فی الإخبار عن التحریم و عن بغیهم و فی کل شی ء و فی أن ذلک التحریم عقوبة لأوائلهم و مصلحة لما بعدهم إلی وقت النسخ (4).

و قال رحمه الله فی قوله وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ أی مکناکم من التصرف فیهما و ملکناکموها و جعلناها لکم قرارا وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ أی ما تعیشون به من أنواع الرزق و وجوه النعم و المنافع و قیل یرید المکاسب و الإقدار علیها بالعلم و القدرة و الآلات قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ أی أنتم مع هذه النعم التی أنعمناها علیکم لتشکروا قد قل شکرکم (5) وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا صورته صورة الأمر و المراد به الإباحة و هو عام فی جمیع المباحات وَ لا تُسْرِفُوا أی و لا تجاوزوا الحلال إلی الحرام قال مجاهد لو أنفقت مثل أحد فی طاعة الله لم تکن مسرفا و لو أنفقت درهما أو مدا فی معصیة الله لکان إسرافا و قیل معناه لا تخرجوا عن حد الاستواء فی زیادة المقدار

ص: 122


1- 1. أنوار التنزیل:
2- 2. العصعص: عظم الذنب.
3- 3. الکشّاف،.
4- 4. مجمع البیان 4: 379 فیه: لمن بعدهم.
5- 5. مجمع البیان 4: 400.

و حکایت شده که رشید، پزشک نصرانی ماهری داشت و روزی به علی بن الحسین بن واقد گفت: در قرآن شما چیزی از علم پزشکی نیست با اینکه دانش دو تا است: دانش دین و دانش تن، و علی به او گفت: خداوند متعال، همه پزشکی را در نصف آیه از کتابش جمع کرده و آن فرموده خداوند متعال است که: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» [بخورید و بیاشامید، ولی زیاده روی مکنید]؛ و پیامبر ما صلّی الله علیه و آله، همه طب را در فرموده خود جمع کرده که: معده، خانه بیماری و پرهیز، اولین دارو از همه داروها است، و به هر بدنی، آنچه را که آن بدن را به آن عادت داده­ای بده. پزشک نصرانی گفت: قرآن شما و پیامبر شما برای جالینوس، طبی را به جای نگذاشتند.

و گفته شده که: معنای آن این است که حرام و باطلی را بر وجهی که حلال نیست، نخورید، و خوردن حرام، اگرچه اندکی باشد، اسراف و گذشتن از حد می باشد، و آنچه را که عقلاء، آن را زشت می دانند و به زیان بر شما باز می گردد نیز، اسراف است و حلال نیست، مانند کسی که آبگوشت را با گلاب بپزد و به جای آب، در آن مشک بریزد، و مانند کسی که تنها یک دینار دارد و با آن عطر بخرد و عطر بزند و عیال خود را نیازمند رها کند، «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ» [که او اسراف کاران را دوست نمی دارد]؛ یعنی آنها را دشمن می دارد.

و چون خدای سبحان، برگرفتن زیور نزد هر مسجدی را تشویق کرد و به آن فراخواند و خوردن و آشامیدن را مباح کرد و از اسراف نهی فرمود، و گروهی از عرب، بسیاری از این چیزها را حرام می دانستند، تا آنجا که آنها روغن ها و شیرها را در حال احرام، حرام می دانستند و سائبه و بحیره ها را حرام می دانستند، خداوند عزّ اسمه آن را بر آنها عیب و ایراد گرفت و فرمود: «قُلْ» [بگو] ای محمد «مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللَّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ» یعنی چه کسی جامه هایی را که مردم به وسیله آنها به خود زینت می بخشند، از آن چیز هایی که خداوند متعال آنها را برای بندگانش، از زمین برآورده، حرام گردانیده است؟ «وَ الطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ»؛ گفته شده که: آنها چیزهای خوشمزه از رزق هستند، و گفته شده که: آنها چیزهای حلال می باشند و نظر اول، به خاطر ویژه مؤمنین بودن آنها در روز قیامت، اظهر است، «قُلْ هِیَ لِلَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَة» [بگو: این نعمت ها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند و روز قیامت نیز خاصّ آنان می باشد]؛ ابن عباس گفته: یعنی اینکه مؤمنین در دنیا، در طیبات با مشرکین شریک هستند و مشرکان از غذاهای پاکیزه آنها می خورند و از جامه های خوب آنها می پوشند و با زنان شایسته آنها ازدواج می کنند، سپس در آخرت، خداوند متعال، طیبات را ویژه مؤمنان قرار می دهد و برای مشرکین، در آنها بهره ای نمی باشد، و گفته شده که: معنای آن این است که: بگو: آنها در زندگی دنیا برای مؤمنین آلوده به غم ها و حزن ها و رنج می باشند

ص: 123

و قد حکی أن الرشید کان له طبیب نصرانی حاذق فقال ذات یوم لعلی بن الحسین بن واقد لیس فی کتابکم من علم الطب شی ء و العلم علمان علم الأدیان و علم الأبدان فقال له علی قد جمع الله الطب کله فی نصف آیة من کتابه و هو قوله کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا و جمع نبینا صلی الله علیه و آله الطب فی قوله المعدة بیت الداء و الحمیة رأس کل دواء و أعط کل بدن ما عودته فقال الطبیب ما ترک کتابکم و لا نبیکم لجالینوس طبا.

و قیل معناه لا تأکلوا محرما و لا باطلا علی وجه لا یحل و أکل الحرام و إن قل إسراف و مجاوزة الحد و ما استقبحه العقلاء و عاد بالضرر علیکم فهو إسراف أیضا لا یحل کمن یطبخ القدر بماء الورد و یطرح فیها المسک و کمن لا یملک إلا دینار فاشتری به طیبا و تطیب به و ترک عیاله محتاجین إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ أی یبغضهم.

و لما حث سبحانه علی تناول الزینة عند کل مسجد و ندب إلیه و أباح الأکل و الشرب و نهی عن الإسراف و کان قوم من العرب یحرمون کثیرا من هذا الجنس حتی أنهم کانوا یحرمون السمون و الإبان فی الإحرام و کانوا یحرمون السوائب و البحائر أنکر عز اسمه ذلک علیهم فقال قُلْ یا محمد مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ أی من حرم الثیاب التی یتزین بها الناس مما أخرجها الله من الأرض لعباده وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قیل هی المستلذات من الرزق و قیل هی المحللات و الأول أظهر لخلوصها یوم القیامة للمؤمنین قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ قال ابن عباس یعنی أن المؤمنین یشارکون المشرکین فی الطیبات فی الدنیا فأکلوا من طیبات طعامهم و لبسوا من جیاد ثیابهم و نکحوا من صالح نسائهم ثم یخلص الله الطیبات فی الآخرة للذین آمنوا و لیس للمشرکین فیها شی ء و قیل معناه قل هی فی الحیاة الدنیا للذین آمنوا غیر خالصة من الهموم و الأحزان و المشقة

ص: 123

و در روز قیامت از آن آلودگی پاک هستند، «کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ» [این گونه آیات خود را به روشنی بیان می کنیم]؛ یعنی همان گونه که آیات را برای شما ترجیح می دهیم و به وسیله آنها شما را به منافعتان و مصلحت دینتان راهنمایی می کنیم، این گونه، آیات را «لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» [برای گروهی که می دانند]؛ به روشنی بیان می کنیم، پایان.(1)

مؤلف

ممکن است تقدیر آیه این باشد که: آنها برای مؤمنین و خاص آنان است و آنها را برای آنان آفریدیم، در حالی که آنها در روز قیامت، ویژه آنان می باشد، یعنی کفار و مخالفان، در دنیا به زور و ناحق، شریک آنها می باشند و در قیامت، ویژه آنان می باشد و کفار و مخالفان، در آنها شریک مؤمنین نمی باشند، و آنچه که ما درباره فرموده خداوند متعال که: «لَیْسَ عَلیَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ»، تا آخر آیه، ذکر کردیم، آن را تأیید می کند، و گویا آنچه که امیرالمؤمنین علیه السّلام، آن را در نامه خود به اهل مصر، ذکر فرموده، به این معنا اشاره دارد که: ای بندگان خدا! بدانید که پرهیزگاران به خیر دنیا و آخرت دست یافتند، در دنیای خود با اهل دنیا شریک گشتند، و اهل آخرت در آخرتشان با اهل دنیا شریک نیستند، خداوند متعال در دنیا آنچه را که آنها را کفایت می کند و به وسیله آن آنها را بی نیاز می کند، برای آنان مباح کرد. خداوند عزّ اسمه فرمود: « قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللَّه»؛ تا آخر آیه.

رازی گفته: آنها در زندگی دنیا برای مؤمنینند و خاص آنها نیستند، زیرا مشرکان، شریک آنان در آنها می باشند و روز قیامت خاص مؤمنین می باشند و کسی در آنها، شریک آنان نمی باشد، و اگر گفته شود: چرا نفرموده: برای مؤمنین و برای غیر آنان؟ می گوییم: به خاطر اشاره کردن به اینکه آنها در اصل، برای مؤمنین، آفریده شده اند و اینکه کفار به تبع آنها می باشند مانند فرموده خداوند متعال که: «وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلی عَذابِ النَّارِ» [ولی هر کس کفر بورزد، اندکی برخوردارش می کنم، سپس او را با خواری به سوی عذاب آتش دوزخ می کشانم]، سپس گفته: نافع، خالِصَةً را مرفوع خواند و دیگران منصوب خواندند، زجاج گفته: رفع؛ بنا بر اینکه آن خبر بعد از خبر می باشد، و معنا این است که: بگو: آنها برای مؤمنین ثابت هستند و در روز قیامت خاص آنان می باشند .

ابوعلی گفته: جایز است که خالِصَةً، خبر برای مبتدا، و «لِلَّذینَ آمَنُوا»، متعلق به خالِصَةً باشد، و تقدیر این است که: آنها در زندگی دنیا خاص مؤمنین می باشند، و اما نصب بنا بر حال بودن است و معنا این است که: آنها برای مؤمنین، در حال خاص بودنشان برای آنان در روز قیامت، ثابت هستند، پایان.

یونس بن ظبیان یا معلی بن خنیس از امام

ص: 124


1- . مجمع البیان 4 : 413

و هی خالصة یوم القیامة عن ذلک کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ أی کما نمیز لکم الآیات و ندلکم بها علی منافعکم و صلاح دینکم کذلک نفصل الآیات لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ انتهی (1).

و أقول یمکن أن یکون تقدیر الآیة هی للذین آمنوا مخصوصة بهم و خلقناها لهم حال کونها خالصة لهم یوم القیامة أی یشرکهم الکفار و المخالفون فی الدنیا غصبا و خالصة لهم فی القیامة لا یشرکونهم فیها فیؤید ما ذکرنا فی قوله تعالی لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا الآیة و کأنه یومی إلی هذا ما ذکره أمیر المؤمنین فی کتابه إلی أهل مصر و اعلموا عباد الله أن المتقین حازوا عاجل الخیر و آجله شارکوا أهل الدنیا علی دنیاهم و لم یشارکهم أهل الآخرة فی آخرتهم أباحهم الله فی الدنیا ما کفاهم و به أغناهم قال الله عز اسمه قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الآیة قال الرازی هی للذین آمنوا فی الحیاة الدنیا غیر خالصة لهم لأن المشرکین شرکاؤهم فیها خالصة یوم القیامة لا یشرکهم فیها أحد فإن قیل هلا قیل للذین آمنوا و لغیرهم قلنا للتنبیه علی أنها خلقت للذین آمنوا علی طریق الأصالة و أن الکفرة تبع لهم کقوله وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلی عَذابِ النَّارِ ثم قال قرأ نافع خالصة بالرفع و الباقون بالنصب قال الزجاج الرفع علی أنه خبر بعد خبر و المعنی قل هی ثابتة للذین آمنوا خالصة یوم القیامة.

قال أبو علی یجوز أن یکون خالصة خبر المبتدإ و قوله لِلَّذِینَ آمَنُوا متعلقا بخالصة و التقدیر هی خالصة للذین آمنوا فی الحیاة الدنیا و أما النصب فعلی الحال و المعنی أنها ثابتة للذین آمنوا فی حال کونها خالصة لهم یوم القیامة انتهی (2).

وَ رَوَی الْکُلَیْنِیُّ بِإِسْنَادِهِ (3) عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ أَوِ الْمُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ: قُلْتُ

ص: 124


1- 1. مجمع البیان 4: 413.
2- 2. تفسیر الرازیّ.
3- 3. و الاسناد هکذا: محمّد بن یحیی عن محمّد بن أحمد عن محمّد بن عبد اللّه بن أحمد عن علیّ بن النعمان عن صالح بن حمزة عن أبان بن مصعب عن یونس بن ظبیان.

صادق علیه السّلام پرسید: شما را از این زمین چه بهره ای است؟ پس لبخندی زد و فرمود: همانا خداوند متعال، جبرئیل را فرستاد و او را فرمان داد که با انگشت بزرگ پایش، هشت نهر در زمین بکند، از جمله آنهاست: سیحون و جیحون که نهر بلخ است و خشوع که نهر شوش است و مهران که نهر هند است و نیل مصر و دجله و فرات، و آنچه را آب دهند یا آب از آنها گیرند، پس آن از آن ما است و هر چه از آن ما باشد، پس آن برای شیعه ما است و برای دشمن ما، بهره ای از آن نیست، جز آنچه را که به زور بگیرد، و همانا دوست ما در گشایشی فراخ تر از آنچه میان این و آن - یعنی میان زمین و آسمان - است، می باشد، سپس این آیه را تلاوت فرمود که: «قُلْ هِیَ لِلَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» [بگو: این نعمت ها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند]، ولی دیگران به زور از آنها گرفته اند، «خالِصَةً»[خاص] آنها در، «یَوْمَ الْقِیامَةِ» [روز قیامت]؛ و بدون غصب می باشد.(1)

سپس طبرسی رحمه الله گفته: در این آیه دلالتی بر جواز پوشیدن جامه های فاخر و خوردن غذاهای پاکیزه حلال می باشد.

امام زین العابدین علیه السلام، عبائی به پنجاه دینار می خرید و چون تابستان می شد، آن را صدقه می داد و در آن اشکالی نمی دید، و می فرمود: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ»، تا آخر آیه.

یوسف بن ابراهیم گفت که نزد امام صادق علیه السلام رفتم و ایشان جبه و روپوش خز بر تن داشت. پس ایشان به من نگاه کرد و عرض کردم: فدایت شوم، این خز است، درباره آن چه می فرمایید؟ پس فرمود: خز اشکالی ندارد، عرض کردم: پود آن، ابریشم است، فرمود: اشکالی ندارد، حسین علیه السلام را که کشتند، جبه خز بر تن داشت. سپس فرمود: همانا عبدالله بن عباس، هنگامی که امیرالمؤمنین او را نزد خوارج فرستاد، بهترین جامه اش را پوشید و عالی ترین عطرهایش را به کار برد و بر بهترین مرکب هایش سوار شد و به سوی آنها به راه افتاد، تا با آنان رو به رو شد. خوارج گفتند: ای ابن عباس تو که بهترین مردم هستی، از چه رو با لباس و مرکب های جباران نزد ما آمده ای؟ پس ابن عباس این آیه را تلاوت کرد: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ»، تا آخر آن؛ پس بپوش و خوش بپوش که همانا خداوند متعال جمیل است و جمال را دوست می دارد، ولی باید از حلال باشد.

و همچنین در این آیه، دلالتی بر اینکه اشیاء بر اباحه هستتد می باشد، به خاطر فرموده خداوند متعال که: «مَنْ حَرَّمَ»،

ص: 125


1- . کافی 1 : 409

لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَا لَکُمْ مِنْ هَذِهِ الْأَرْضِ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی بَعَثَ جَبْرَئِیلَ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَخْرِقَ بِإِبْهَامِهِ ثَمَانِیَةَ أَنْهَارٍ فِی الْأَرْضِ مِنْهَا سَیْحَانُ وَ جَیْحُونُ وَ هُوَ نَهَرُ بَلْخَ وَ الْخُشُوعُ وَ هُوَ نَهَرُ الشَّاشِ وَ مِهْرَانُ وَ هُوَ نَهَرُ الْهِنْدِ وَ نِیلُ مِصْرَ وَ دِجْلَةُ وَ الْفُرَاتُ فَمَا سَقَتْ أَوِ اسْتَقَتْ فَهُوَ لَنَا وَ مَا کَانَ لَنَا فَهُوَ لِشِیعَتِنَا وَ لَیْسَ لِعَدُوِّنَا مِنْهَا شَیْ ءٌ إِلَّا مَا غُصِبَ عَلَیْهِ وَ إِنَّ وَلِیَّنَا لَفِی أَوْسَعَ فِیمَا بَیْنَ ذِهْ إِلَی ذِهْ یَعْنِی بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا الْمَغْصُوبِینَ عَلَیْهَا خالِصَةً لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ بِلَا غَصْبٍ (1).

ثم قال الطبرسی رحمه الله فی هذه الآیة دلالة علی جواز لبس الثیاب الفاخرة و أکل الأطعمة الطیبة من الحلال.

وَ رَوَی الْعَیَّاشِیُّ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ عَمِّهِ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ عَلِیِّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیه السلام: أَنَّهُ کَانَ یَشْتَرِی کِسَاءً بِخَمْسِینَ دِینَاراً فَإِذَا أَصَافَ (2)

تَصَدَّقَ بِهِ لَا یَرَی بِذَلِکَ بَأْساً وَ یَقُولُ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الْآیَةَ.

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ یُوسُفَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ عَلَیْهِ جُبَّةُ خَزٍّ وَ طَیْلَسَانُ خَزٍّ فَنَظَرَ إِلَیَّ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَذَا خَزٌّ مَا تَقُولُ فِیهِ فَقَالَ وَ مَا بَأْسٌ بِالْخَزِّ قُلْتُ وَ سَدَاهُ إِبْرِیسَمٌ قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ فَقَدْ أُصِیبَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ عَلَیْهِ جُبَّةُ خَزٍّ ثُمَّ قَالَ إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ لَمَّا بَعَثَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ علیه السلام إِلَی الْخَوَارِجِ لَبِسَ أَفْضَلَ ثِیَابِهِ وَ تَطَیَّبَ بِأَطْیَبِ طِیبِهِ وَ رَکِبَ أَفْضَلَ مَرَاکِبِهِ فَخَرَجَ إِلَیْهِمْ فَوَاقَفَهُمْ قَالُوا یَا ابْنَ عَبَّاسٍ بَیْنَا أَنْتَ خَیْرُ النَّاسِ إِذَا أَتَیْتَنَا فِی لِبَاسِ الْجَبَابِرَةِ وَ مَرَاکِبِهِمْ فَتَلَا هَذِهِ الْآیَةَ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ إِلَی آخِرِهَا فَالْبَسْ وَ تَجَمَّلْ فَإِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ وَ یُحِبُّ الْجَمَالَ وَ لْیَکُنْ مِنَ الْحَلَالِ.

و فی هذه الآیة أیضا دلالة علی أن الأشیاء علی الإباحة لقوله تعالی مَنْ

ص: 125


1- 1. أصول الکافی 1: 409.
2- 2. أی دخل فی الصیف.

و نقل، برای تأکید آنچه در عقل می­باشد، وارد شده است، پایان.(1)

سپس خدای سبحان، محرمات را با فرموده خود که: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» [بگو: پروردگار من فقط زشتکاری ها را، چه آشکارش باشد و چه پنهان و گناه و ستم ناحق را حرام گردانیده است و نیز اینکه چیزی را شریک خدا سازید که دلیلی بر حقّانیّت آن نازل نکرده و اینکه چیزی را که نمی دانید به خدا نسبت دهید] برشمرد، و گویا اشاره است به اینکه خوردن طیبات و بهره بردن از چیزهای خوشمزه حلال، حرام نیست، بلکه حکم به حرام بودن آنها، حرام است؛ زیرا آن ندانسته، چیزی به خداوند متعال نسبت دادن است.

گفته شده که فواحش عبارتند از همه زشتی ها و کبائر؛ چه آشکارش باشند و چه پنهان، و گفته شده که آن زنا است، و گفته شده که طواف به حالت عریان است. گفته شده که اثم، عبارت است از گناهان و نافرمانی ها، و گفته شده که گناهی است که حد ندارد، و گفته شده که اثم، شراب است و بغی عبارت است از ظلم و فساد .

فرموده خداوند متعال «بِغَیْرِ الْحَقِّ»؛ تاکید است. فرموده خدای سبحان که: «وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ» [و برای آنان چیزهای پاکیزه را حلال می گرداند]؛ در مجمع البیان است که: معنای آن این است که چیزهای خوشمزه خوب را برای آنها مباح و زشتی ها و آنچه که نفس ها از آن نفرت دارند را بر آنها حرام می گرداند، و گفته شده: آنچه که آنها آن را از راه حلال به دست آوردند، برای آنان حلال و آنچه را که آنها آن را از راه ناپاک به دست آوردند بر آنان حرام می گرداند، و گفته شده: آنچه را که راهبان آنها و دانشمندانشان، بر آنها حرام کردند و آنچه را از بحیره ها و سائبه ها که اهل جاهلیت، حرام می کردند، برای آنها حلال می گرداند و مردار و خون و گوشت خوک و آنچه با آنها ذکر شده را بر آنها حرام می گرداند، پایان.(2)

مؤلف

بیشتر اصحاب ما بر حرمت بسیاری از چیزهایی که طبع های بیشتر مردم، آنها را پلید می شمرند، به وسیله این آیه دلیل آورده اند و این مورد اعتراض است؛ زیرا ظاهر از سیاق آیه، مدح پیامبر و شریعت او است و اینکه آنچه برای آنها حلال کرده، واقعا پاکیزه است و اگرچه ما پاکیزگی آن را نفهمیم، و آنچه بر آنها حرام کرده، واقعا پلید است اگرچه ما پلیدی آن را ندانیم مانند خوراک لذیذی که از مال دزدی به دست آمده که طبع های مردم آن را لذیذ می شمرند و آن در واقع پلید است، و بیشتر داروهایی که مردم به آنها نیاز دارند، در نهایت زشتی و ناپسندی می باشند و طبع های مردم آنها را پلید می شمرند و من، کسی که قائل به حرمت آنها باشد را ندیده ام، و تفسیر آیه به معنایی که احتیاج به تخصیصی ندارد و موافق با قواعد امامیه از حسن و قبح عقلی است، سزاوارتر می باشد از تفسیر به معنایی که به تخصیص های بسیاری نیاز دارد، بلکه آنچه از آن دو خارج می شود، بیشتر است از آنچه که در آن دو داخل می شود؛

ص: 126


1- . مجمع البیان 4 : 413
2- . مجمع البیان 4 : 487

حَرَّمَ فالسمع ورد مؤکدا لما فی العقل انتهی (1).

ثم حصر سبحانه المحرمات بقوله قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ و کأنه إشارة إلی أن أکل الطیبات و التمتع بالمستلذات المحللة لیس بحرام بل الحکم بکونه حراما حرام لأنه قول علی الله بغیر علم.

و قیل الفواحش جمیع القبائح و الکبائر ما علن منها و ما خفی و قیل هی الزنا و قیل الطواف عاریا و قیل الإثم الذنوب و المعاصی و قیل ما دون الحد و قیل الخمر و البغی الظلم و الفساد و قوله بِغَیْرِ الْحَقِ تأکید.

قوله سبحانه وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ فی مجمع البیان معناه یبیح لهم المستلذات الحسنة و یحرم علیهم القبائح و ما تعافه الأنفس و قیل یحل لهم ما اکتسبوه من وجه طیب و یحرم علیهم ما اکتسبوه من وجه خبیث و قیل یحل لهم ما حرمه علیهم رهابینهم (2) و أحبارهم و ما کان یحرمه أهل الجاهلیة من البحائر و السوائب و یحرم علیهم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما ذکر معها انتهی (3).

و أقول استدل أکثر أصحابنا علی تحریم کثیر من الأشیاء التی تستقذرها طباع أکثر الخلق بهذه الآیة و فیه نظر إذ الظاهر من سیاق الآیة مدح النبی صلی الله علیه و آله و شریعته بأن ما یحل لهم هو طیب واقعا و إن لم نفهم طیبه و ما یحرم علیهم هو الخبیث واقعا و إن لم نعلم خبثه کالطعام اللذیذ الذی عمل من مال السرقة تستلذه الطباع و هو خبیث واقعا و أکثر الأدویة التی یحتاج الناس إلیها فی غایة البشاعة و النکارة و تستقذرها الطباع و لم أر قائلا بتحریمها فالحمل علی المعنی الذی لا یحتاج إلی تخصیص و یکون موافقا لقواعد الإمامیة من الحسن و القبح العقلیین أولی من الحمل علی معنی یحتاج إلی تخصیصات کثیرة بل ما یخرج عنهما أکثر مما یدخل فیهما

ص: 126


1- 1. مجمع البیان 4: 413.
2- 2. جمع البرهان.
3- 3. مجمع البیان 4: 487.

همان گونه که بر کسی که موارد آن دو را بررسی کند، پنهان نمی ماند، و ممکن است که گفته شود: این آیه مانند صریح در ثبوت حسن و قبح عقلی می باشد و اصحاب رضی الله عنهم به آن، دلیل نیاورده اند .

و شهید ثانی رفع الله درجته در مسالک گفته: و طیب بر حلال اطلاق می شود؛ خداوند متعال فرمود: «کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ» [از خوراکی های پاکیزه ای که روزی شما کردیم، بخورید]؛ یعنی از روزی حلال، و بر طاهر اطلاق می شود؛ خداوند متعال فرمود: «فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدًا طَیِّبًا»(1)[پس بر خاکی پاک تیمّم کنید]؛ یعنی پاک، و بر آنچه که آزاری در آن نیست، اطلاق می شود مانند زمانی که نه گرما و نه سرما، در آن نیست؛ گفته می شود: این زمان طیبی است، و بر آنچه که نفس آن را نیکو می یابد و از آن نفرت ندارد اطلاق می شود؛ مانند فرموده خداوند متعال که: «یَسْئَلُونَکَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ» [از تو می پرسند: چه چیزی برای آنان حلال شده است؟ بگو: چیزهای پاکیزه برای شما حلال گردیده]؛ زیرا در اینجا مقصود از طیّب، حلال نیست، به خاطر اینکه بنا بر تقدیر آن، در جواب، فایده نمی باشد؛ زیرا آنها از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند که حلال را برای آنها توضیح دهد و در جواب نمی فرماید: حلال است، و نه طاهر است؛ زیرا طاهر تنها از شرع و به صورت توقیفی دانسته می شود، و نه آنچه را که آزاری در آن نیست؛ چون خوردنی، به بی آزاری وصف نمی شود، پس باید مقصود، ارجاع آنها به آنچه که آنان آن را نیکو می یابند و آن را پلید نمی یابند، باشد؛ به خاطر بازگشت آن به عادت آنان و آنچه که در طبع های آنها ثابت می باشد، و به خاطر اینکه آن، همان است که عرفا از معنای طیب متبادر است و در اخبار، چیزی وجود دارد که به آن اشاره دارد، و مقصود از عرفی که در نیکو یافتن چیزها به آن رجوع می شود، عرف میانه مردم از توانگران در حال اختیار است، نه مردم بیابان و بیچارگان از درشت خویان عرب؛ زیرا آنها آنچه را که بجنبد و بر زمین راه رود را نیکو می یابند، همان گونه که از یکی از آنها پرسیده شد که از چه چیزی می خورند؟ پس گفت: هر چه که بجنبد و بر زمین راه رود، مگر «امّ جنین». و بعضی از آنها گفتند: امنیت بر «امّ جنین» مبارک باد؛ به خاطر اینکه آن در امان ماند از اینکه خورده شود، این خلاصه چیزی است که شیخ طوسی در مبسوط و غیر آن، آن را بیان کرده، جز اینکه او، اولا حلال را به حیوان و غیر آن و حیوان را به زنده و غیر آن تقسیم کرده و گفته: آنچه از حیوان که زنده باشد، جایی که حلال بودن آن را شرع نیاورده پس آن حرام است؛ با دلیل آوردن به اینکه ذبح حیوان ممنوع است، و آنچه از حیوان که غیر زنده باشد یا از غیر حیوان؛ پس آن بر اصل اباحه می باشد، و در استثناء حیوان زنده از آن اصل، اشکال است؛ به خاطر عمومیت ادله حلال بودن، و استناد به حرمت ذبح آن، بدون دستور شرع، قابل منع است، و این، همان اصلی است که در باب اطعمه به آن رجوع می شود، پایان.

ص: 127


1- . نساء / 43

کما لا یخفی علی من تتبع مواردهما و یمکن أن یقال هذه الآیة کالصریحة فی الحسن و القبح العقلیین و لم یستدل بها الأصحاب رضی الله عنهم.

و قال الشهید الثانی رفع الله درجته فی المسالک و الطیب یطلق علی الحلال قال تعالی کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ أی من الحلال و علی الطاهر قال تعالی فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً(1) أی طاهرا و علی ما لا أذی فیه کالزمان الذی لا حر فیه و لا برد یقال هذا زمان طیب و ما تستطیبه النفس و لا تنفر منه کقوله تعالی یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ (2) إذ لیس المراد منها هنا الحلال لعدم الفائدة فی الجواب علی تقدیره لأنهم سألوه أن یبین لهم الحلال فلا یقول فی الجواب الحلال و لا الطاهر لأنه إنما یعرف من الشرع توقیفا و لا ما لا أذی فیه لأن المأکول لا یوصف به فتعین المراد ردهم إلی ما یستطیبونه و لا یستخبثونه لردهم

إلی عادتهم و ما هو مقرر فی طباعهم و لأن ذلک هو المتبادر من معنی الطیب عرفا و فی الأخبار ما ینبه علیه و المراد بالعرف الذی یرجع إلیه فی الاستطابة عرف الأوساط من أهل الیسار فی حالة الاختیار دون أهل البوادی و ذوی الاضطرار من جفاة العرب فإنهم یستطیبون ما دب و درج کما سئل بعضهم مما یأکلون فقال کل ما دب و درج إلا أم جنین فقال بعضهم لیهن أم جنین العافیة لکونها أمنت أن تؤکل هذا خلاصة ما قرره الشیخ فی المبسوط و غیره إلا أنه فصل أولا المحلل إلی حیوان و غیره و قسم الحیوان إلی حی و غیره و قال ما کان من الحیوان حیا فهو حرام حیث لم یرد به الشرع محتجا بأن ذبح الحیوان محظور و ما کان من الحیوان غیر حی أو من غیره فهو علی أصل الإباحة و فی استثناء الحیوان الحی من ذلک نظر لعموم الأدلة و الاستناد إلی تحریم ذبحه بدون الشرع فی حیز المنع فهذا هو الأصل الذی یرجع إلیه فی باب الأطعمة انتهی (3).

ص: 127


1- 1. النساء: 43.
2- 2. المائدة: 4.
3- 3. المسالک.

مؤلف

سستی برخی از این سخن را در آنچه گذشت دانستی، و همچنین می گوییم: گفته او که: مراد از طیب حلال نیست؛ قابل منع است، به خاطر احتمال اینکه لام برای عهد باشد؛ یعنی آنچه که ما حلیت آن را برای شما توضیح دادیم، سپس حلال های دیگر را، پس از آن ذکر کرده، و آن را به عنوان طیّبات معرفی نموده؛ برای بیان اینکه آنچه ما آن را برای شما حلال کردیم، همان طیّب واقعی است و این گونه است آنچه که ما آن را برای شما حلال کردیم، و گفته او که: زیرا طاهر، تنها از شرع دانسته می شود، دلیل برعدم حمل جواب بر آن نمی­شود، پس از بیان نجاسات، به وسیله خداوند متعال در قرآنش و به زبان پیامبرش که از آن استفاده می شود که غیر نجاسات منصوصه و آنچه که با دلیلی از آنها خارج شده اند، حلال هستند. سپس گفته او که: چون خوردنی، به بی آزاری وصف نمی شود، قابل منع است؛ زیرا بسیاری از خوردنی ها و نوشیدنی ها عقل یا بدن را فاسد می کنند، و همچنین انحصار معنای طیب در آنچه ذکر کرده، ممنوع است؛ زیرا احتمال می رود که مقصود از طیب، چیزی باشد که در آن ناپلیدی معنوی و زشتی واقعی نمی باشد به خاطر اینکه آن، ضرری دینی یا دنیوی را شامل می شود، اگر چه ارجاع آن به معنای آنچه که در آن آزاری وجود ندارد، ممکن است.

«وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» [و از چیزهای پاکیزه به آنان روزی بخشیدیم]؛ برخی از وجوه گذشته احتمال می رود، «فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ» [و به وسیله آن از میوه ها برای شما روزی بیرون آورد]، فرمود: «مِنَ الثَّمَراتِ»، تنها به خاطر اینکه همه ثمرات، برای آن شایستگی ندارند، و احتمال می رود که «مِن» برای بیان باشد .

بیضاوی گفته: روزی برای شما که با آن زندگی می کنید و آن خوراک و جامه را شامل می شود، و آن مفعول «أَخْرَجَ» است و «مِنَ الثَّمَراتِ»، بیان یا حال از آن می باشد، و عکس آن احتمال می رود، و جایز است که مقصود از آن مصدر باشد، پس به خاطر علت یا مصدر بودن، منصوب می شود؛ زیرا «أَخْرَجَ» در معنای «رِزْق» می باشد.

«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ» [و کشتی را برای شما رام گردانید تا به فرمان او در دریا روان شود]؛ یعنی به خواست او تا هر جا که آنها را ببرد، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ» [و رودها را برای شما مسخّر کرد] و آنها را آماده برای بهره مندی و تصرف شما قرار داد، و گفته شده که: معنی مسخر کردن این چیزها، آموختن راه بهره بردن از آنها است.

و می گویم: آیه، بر حلال بودن ثمرات آنچه از زمین خارج می شود و جواز بهره بردن از آنها در خوردن و نوشیدن و پوشیدن آنها و بر جواز کشتی رانی و کشتی سواری و بر جواز نوشیدن از رودها و وضوء و غسل و دیگر بهره ها از آنها، جز آنچه که دلیل آن را خارج کرده، دلالت دارد. و همچنین بر جواز آبیاری کشت ها و درختان و پاشیدن آنها بر زمین و غیر آن از انتفاعاتی که نهیی از آنها وارد نشده، دلالت دارد.

ص: 128

و أقول قد عرفت ضعف بعض هذا الکلام فیما مضی و نقول أیضا قوله لیس المراد الحلال فی محل المنع لاحتمال أن یکون اللام للعهد أی ما بینا لکم حله ثم ذکر سائر المحللات بعده و ذکره لعنوان الطیبات لبیان أن ما أحللناه لکم هو الطیب واقعا فکذا ما أحللناه لکم و قوله لأنه إنما یعرف من الشرع لا یصلح دلیلا لعدم حمل الجواب علیه بعد بیان الله فی کتابه و علی لسان نبیه النجاسات فیفید أن غیر النجاسات المنصوص علیها حلال و ما خرج عنها بدلیل ثم قوله لأن المأکول لا یوصف به فی محل المنع لأن کثیرا من المأکولات و المشروبات تفسد العقل أو البدن و أیضا حصر معنی الطیب فیما ذکره ممنوع إذ یحتمل أن یکون المراد بالطیب ما لم یکن فیه خبث معنوی و قبح واقعی لتضمنه ضررا دینیا أو دنیویا و إن أمکن إرجاعه إلی ما لا أذی فیه.

وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ یحتمل بعض الوجوه المتقدمة فأخرج لکم من الثمرات رزقا لکم إنما قال مِنَ الثَّمَراتِ لأن جمیعها لا تصلح لذلک و یحتمل البیان.

قال البیضاوی رزقا لکم تعیشون به و هو یشمل المطعوم و الملبوس و هو مفعول أخرج و مِنَ الثَّمَراتِ بیان أو حال منه و یحتمل عکس ذلک و یجوز أن یراد به المصدر فینصب بالعلة أو المصدر لأن أخرج فی معنی رزق.

وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ أی بمشیته إلی حیث توجهتم وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ فجعلها معدة لانتفاعکم و تصرفکم و قیل تسخیرها هذه الأشیاء تعلیم کیفیة اتخاذها(1).

و أقول الآیة علی حل ثمرات ما یخرج من الأرض و جواز الانتفاع بها أکلا و شربا و لبسا و علی جواز اتخاذ الفلک و رکوبها و علی جواز الشرب من الأنهار و الوضوء و الغسل و سائر الانتفاعات بها إلا ما أخرجه الدلیل و کذا سقی الزروع و الأشجار و رشها علی الأرض و غیر ذلک من الانتفاعات التی لم یرد نهی عنها

ص: 128


1- 1. أنوار التنزیل:

و قبل از آن، زمین را برای شما ساختیم: «وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ مَوْزُونٍ» [و زمین را گسترانیدیم و در آن کوه های استوار افکندیم و از هر چیز سنجیده ای در آن رویانیدیم]، «وَ جَعَلْنا لَکُمْ فیها مَعایِشَ» [و برای شما در آن وسایل زندگی قرار دادیم]؛ که با آن زندگی می کنید، در مجمع است که: یعنی در زمین، وسایل زندگی از کشت یا گیاه را برای شما آفریدیم، و گفته شده که: معنای آن یعنی خوراکی ها و نوشیدنی هایی که با آنها زندگی می کنید، و گفته شده که: آن، تصرف در وسایل روزی در مدت زندگی می باشد، «وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقینَ» [و هر کس که شما روزی دهنده او نیستید] یعنی بردگان و جانوران که خداوند متعال، آنها را روزی می دهد و شما آنها را روزی نمی دهید.(1)

و بیضاوی گفته: بر «مَعایِشَ» یا محل «لَکُمْ»، عطف شده است.

«فَأَسْقَیْناکُمُوهُ» [پس شما را بدان سیراب نمودیم]؛ یعنی آن را وسیله سیراب شدن شما ساختیم، «وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنینَ» [و شما خزانه دار آن نیستید]؛ یعنی شما نگهبان و نگه دارنده آن نیستید، بلکه خداوند متعال، آن را نگه می دارد، سپس آن را از آسمان می فرستد، سپس آن را در زمین نگه می دارد، سپس آن را به اندازه نیاز، از چشمه ها بیرون می آورد.

«وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً» [و در دام ها قطعاً برای شما عبرتی است]؛ بیضاوی گفته: یعنی دلالتی که به وسیله آن از جهل به سوی علم عبور می شود، «نُسْقیکُمْ مِمَّا فی بُطُونِهِ» [از آنچه در لابلای شکم آنهاست]؛ جمله استینافیه برای بیان عبرت است و در اینجا تنها به خاطر لفظ آن، ضمیر را ذکر کرد و آن را مفرد کرد، و آن را به خاطر معنا، در سوره مؤمنین مؤنث کرد؛ زیرا أنعام، اسم جمع است، و کسی که گفته: همانا آن جمع نعم است، ضمیر را برای بعض قرار داده زیرا لبن برای بعضی از آنها می باشد، نه همه آنها، یا ضمیر را برای یکی از آنها یا بنا بر معنا قرار داده است زیرا مقصود از آن، جنس می باشد، و گروهی آن را مفتوح خوانده اند.

«مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً» [از میان سرگین و خون، شیری]؛ که آن از برخی از اجزاء خون به دست آمده از اجزاء لطیفه ای که در سرگین می باشند، آفریده می شود، و آنها چیزهای خورده شده و به اندازه ای هضم شده، در شکمبه می باشند. و از ابن عباس است که چهارپا هنگامی که علف می خورد و علف در شکمبه اش پخته می شود، پایین آن، سرگین و وسط آن، شیر و بالای آن، خون می باشد، و شاید اگر آن درست باشد، مقصود این است که وسط آن، مایه شیر می باشد و بالای آن، مایه خونی که بدن را تغذیه می کند؛ زیرا آن دو(شیر و خون) در شکمبه ایجاد نمی شوند و ته نشین آن باقی می ماند که آن سرگین است، سپس آنها را مدتی نگه می دارد، تا آنها را بار دوم هضم کند، پس اخلاط چهارگانه، که آبکی هستند با آنها پدید می­آیند و نیروی تشخیص دهنده، آن آبکی را از آنچه زائد بر اندازه نیاز از آن دو بار[هضم] است تشخیص می دهد و فزونی آن را به کلیه و کیسه صفرا و طحال می ریزد، سپس باقی اخلاط را با سفت کردن آنها بر اعضای بدن پخش می کند و حق

ص: 129


1- . مجمع البیان 6 / 333

و جعلنا لکم قبلها(1) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ مَوْزُونٍ وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ تعیشون بها و فی المجمع أی خلقنا لکم فی الأرض معایش من زرع أو نبات و قیل معناه أی مطاعم و مشارب تعیشون بها و قیل هی التصرف فی أسباب الرزق فی مدة الحیاة وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِینَ یعنی العبید و الدواب یرزقهم الله تعالی و لا ترزقونهم (2).

و قال البیضاوی عطف علی معایش أو محل لکم.

فَأَسْقَیْناکُمُوهُ أی جعلناه لکم سقیا وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ أی بحافظین و لا محرزین بل الله یحفظه ثم یرسله من السماء ثم یحفظه فی الأرض ثم یخرجه من العیون بقدر الحاجة(3).

وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً قال البیضاوی أی دلالة یعبر بها من الجهل إلی العلم نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ استئناف لبیان العبرة و إنما ذکر الضمیر و وحده هنا للفظه و أنثه فی سورة المؤمنین للمعنی فإن الأنعام اسم جمع و من قال إنه جمع نَعَم جعل الضمیر للبعض فإن اللبن لبعضها دون جمیعها أو الواحدة أو له علی المعنی فإن المراد به الجنس و قرأ جماعة بالفتح مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً فإنه یخلق من بعض الأجزاء الدم المتولد من الأجزاء اللطیفة التی فی الفرث و هی الأشیاء المأکولة المنهضمة بعض الانهضام فی الکرش و عن ابن عباس أن البهیمة إذا انعلفت و انطبخ العلف فی کرشها کان أسفله فرثا و أوسطه لبنا و أعلاه دما و لعله إن صح فالمراد أن وسطه یکون مادة اللبن و أعلاه مادة الدم الذی یغذی البدن لأنهما لا یتکونان فی الکَرِش و یبقی ثُفْلُهُ و هو الفَرْثُ ثم یمسکها ریثما یهضمها هضما ثانیا فیحدث أخلاط أربعة معها مائیة فیمیز القوة الممیزة تلک المائیة مما زاد علی قدر الحاجة من المریتین و تدفعها إلی الکلیة و المَرارة و الطِّحال ثم یوزع الباقی علی الأعضاء بتجبنها فیجری

ص: 129


1- 1. هکذا فی النسخ و لعلّ الصحیح: جعلنا لکم قبلها الأرض.
2- 2. مجمع البیان 6: 333.
3- 3. أنوار التنزیل:

هر کدام، بنا بر آنچه که شایستگی آن را دارد، به تقدیر حکیم علیم به آن می رسد، سپس اگر حیوان، ماده باشد، اخلاط آن بیشتر از اندازه غذای آن می باشد؛ به خاطر چیره شدن برودت و رطوبت بر مزاج آن؛ که آن فزونی را به خاطر جنین، نخست به رحم می ریزد و هنگامی که زاییده شد، آن زائد یا برخی از آن را به پستان­ها می ریزد و به واسطه مجاورت با گوشت های سفیدش، سفید می گردد و شیر می شود.

کسی که در صنع خداوند متعال در ایجاد اخلاط و شیرها و آماده کردن قرارگاه ها و مجاری آنها و اسباب تولید کننده و نیروهای کارگر در آنها، در هر زمانی بنا بر آنچه شایسته است، تدبر کند، به اعتراف به کمال حکمت و تمام کردن رحمتش، ناگزیر می شود.

«مِن» اول، تبعیضیه است؛ زیرا شیر، بعضی از آنچه که در شکم آنهاست، می باشد، و «مِن» دوم، ابتدائیه است مانند گفته تو که: سقیت من الحوض؛ زیرا بین سرگین و خون، محلی است که طلب آب از آنجا آغاز می شود و «مِن» دوم، متعلق به «نُسْقِیکمُ» یا حال از «لَبَنًا» می باشد که به خاطر نکره بودن لبن و برای اشاره به اینکه آن موضع عبرت است، بر آن مقدم شده است. «خَالِصًا» شیری پاک که رنگ خون و نه بوی سرگین را به همراه خود نمی گیرد، یا به واسطه تنگی محل خروجش، ناب از آنچه از اجزاء متراکم که آن را همنشینی می کند، می باشد، «سائِغاً لِلشَّارِبینَ» [که برای نوشندگان گواراست]؛ گذشتن آن از گلویشان آسان است.

و رازی در تاویل آیه گفته: مقصود این است که شیر، فقط از برخی از اجزاء خون به دست می آید و خون فقط از اجزاء لطیفه ای که در سرگین هستند، به دست می آید؛ که آنها چیزهای خورده شده حاصل شده در شکمبه هستند و این شیر، نخست از اجزائی که میان سرگین، حاصل شده بودند، سپس بار دوم از اجزائی که میان خون حاصل شده بودند، به دست می آید و خداوند متعال آن را از آن اجزاء متراکم و خشن، تصفیه و پاک می نماید و اوصافی که به اعتبار آنها، شیر می شود، در آنها می آفریند که با بدن طفل سازگار می باشند، پایان.

«وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخیلِ وَ الْأَعْنابِ» [و از میوه درختان خرما و انگور]؛ گفته شده: متعلق به محذوف می باشد؛ یعنی و از میوه درختان خرما و انگور، از آب میوه آن دو به شما می نوشانیم، و گفته شده: یعنی و در آنچه که خداوند متعال از میوه درختان خرما و انگور برای شما خارج کرد، برای شما عبرتی است، و گفته شده: معنای آن این است که از میوه درختان خرما و انگور، آنچه که از آن شراب مستی بخش برای خود می گیرید. و عرب در موارد بسیاری مای موصوله را پنهان می کند، و اعناب بر ثمرات عطف شده است.

سکر؛

ص: 130

إلی کل حقه علی ما یلیق به بتقدیر الحکیم العلیم ثم إن کان الحیوان أنثی زاد أخلاطها علی قدر غذائها لاستیلاء البرودة و الرطوبة علی مزاجها فیندفع الزائد أولا إلی الرحم لأجل الجنین فإذا انفصل انْصَبَّ ذلک الزائد أو بعضه إلی الضروع فیَبِیضُ بمجاورة لحومها البیض فیصیر لبنا و من تدبر صُنع الله فی إحداث الأَخلاط و الأَلبان و إِعداد مَقَارِّها و مَجاریها و الأسباب المُوَلِّدة و القوی المتصرفة فیها کل وقت علی ما یلیق اضطر إلی الإقرار بکمال حکمته و سبوغ رحمته و من الأولی تبعیضیة لأن اللبن بعض ما فی بطنها و الثانیة ابتدائیة کقولک سقیت من الحوض لأن بین الفرث و الدم المحل الذی یبتدئ منه الاستسقاء و هی متعلقة بنسقیکم أو حال من لبنا قدم علیه لتنکیره و للتنبیه علی أنه موضع العبرة خالِصاً صافیا لا یستصحب لون الدم و لا رائحة الفرث أو مصفی عما یصحبه من الأجزاء الکثیفة بتضییق مخرجه سائِغاً لِلشَّارِبِینَ سهل المرور فی حلقهم انتهی (1).

و قال الرازی فی تأویل الآیة المراد أن اللبن إنما یتولد من بعض أجزاء الدم و الدم إنما یتولد من الأجزاء اللطیفة التی فی الفرث و هو الأشیاء المأکولة الحاصلة فی الکَرِش فهذا اللبن متولد من الأجزاء التی کانت حاصلة فیما بین الفرث أولا ثم کانت حاصلة فیما بین الدم ثانیا و صفاه الله تعالی عن تلک الأجزاء الکثیفة الغلیظة و خلق فیها الصفات التی باعتبارها صارت لبنا موافقا لبدن الطفل انتهی (2).

وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنابِ قیل متعلق بمحذوف أی و نسقیکم من ثمرات النخیل و الأَعناب من عصیرهما و قیل أی و لکم عبرة فیما أخرج الله لکم من ثمرات النخیل و الأعناب و قیل معناه من ثمرات النخیل و الأعناب ما تتخذون منه سُکَّرا و العرب تضمر ما الموصولة کثیرا و الأعناب عطف علی الثمرات و السُّکَّر

ص: 130


1- 1. أنوار التنزیل:
2- 2. تفسیر الرازیّ:

مفسران در معنای آن اختلاف کرده اند؛ گفته شده: سکر، عبارت است از شراب و رزق حسن، عبارت است از خرما و کشمش و شیره انگور و شیره خرما و سرکه. و گفته شده: «سَکَراً» مفعول «تَتَّخِذُونَ» بر وجه استفهام می باشد و عامل «رِزْقاً» مقدر است و تقدیر عبارت است از: شراب مستی بخش برای خود می گیرید، با اینکه خوراکی نیکو را از آن روزی شما کردیم؟! که در آن جمع بین سرزنش و امتنان می باشد، و برای همین، اتخاذ به آنها نسبت داده شده است، و گفته شده: سکر عبارت است از سرکه و رزق حسن عبارت است از آنچه که بهتر از آن است، و گفته شده: سکر عبارت است از هر آنچه از محصولات آنها که خداوند متعال حرام کرده؛ شراب باشد یا غیر آن مانند نبیذ و فقّاع و آنچه مانند آن دو است، و رزق حسن عبارت است از هر آنچه از محصولات آن دو که خداوند متعال آن را حلال کرده است، و گفته شده: سکر عبارت است از چیزی که سیر می کند و گرسنگی را رفع می کند.

علی بن ابراهیم گفته: سکر عبارت است از سرکه، و از امام صادق علیه السّلام روایت شده که آیه، قبل از آیه تحریم خمر نازل شده و به وسیله آن نسخ شده است. و در آن دلالتی است بر اینکه مقصود از آن، شراب است، و سکر به هر دو معنی آمده است، گفته شده: و بنا بر اراده شراب از آن، مستلزم حلال بودن آن در زمانی نیست؛ به خاطر جواز اینکه آن، عتاب و منتی قبل از بیان حرمت آن باشد، و معنای نسخ، نسخ سکوت از بیان حرمت است، و با آنچه آمده درباره اینکه آن هرگز حلال نبوده، منافات ندارد و در مقابله کردن آن با رزق حسن، اشاره ای بر زشتی آن می باشد .

«إِنَّ فی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» [قطعاً در این ها برای مردمی که تعقل می کنند، نشانه ای است]؛ یعنی عقل هایشان را با نظر و تأمل در آیات به کار می گیرند.

«وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» [و از چیزهای پاکیزه به شما روزی بخشید]؛ بیضاوی گفته: یعنی از لذت بخش ها و حلال ها، و «مِن» برای تبعیض است؛ زیرا روزی در دنیا نمونه ای از آنها است، «أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ» [آیا باز هم به باطل ایمان می آورند]؛ و باطل این است که بت ها به آنها سود می رسانند یا اعتقاد به اینکه بعضی از طیبات مانند سائبه ها و بحیره ها، بر آنها حرام شده، «وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ» [و به نعمت خدا کفر می ورزند؟]؛ از جایی که آنها نعمت های خداوند متعال را به بت ها نسبت دادند یا آنچه که خداوند متعال برای آنها حلال کرده را حرام کردند.

«فَکلُُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ» [پس، از آنچه خدا شما را روزی کرده است، بخورید]؛ آنها را به خوردن آنچه که خداوند متعال برای آنها حلال کرده و شکر نعمت هایی که به آنها داده بود، فرمان داد؛ پس از بازداشتن آنها از کفر و تهدید آنها بر آن، سپس حرام هایش را بر آنها شمرده تا دانسته شود که غیر آنها برای آنان حلال است، سپس آن را به وسیله نهی از حرام کردن و حلال کردن به دل خواه خودشان تأکید کرد، و فرمود: «وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ»[و برای آنچه زبان شما می پردازد، مگویید]؛ همان گونه که گفتند: «ما فی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُکُورِنا» [آنچه در شکم این دام هاست، اختصاص به مردان ما دارد]، تا آخر آیه، و سیاق کلام و آغاز جمله با انّما، حصر محرمات را

ص: 131

اختلف المفسرون فی معناه فقیل السُّکَّر الخمر و الرزق الحسن التمر و الزبیب و الدبس و السیلان و الخل و قیل سکرا مفعول تتخذون علی جهة الاستفهام و عامل رزقا مقدر و التقدیر تتخذون منه سکرا و قد رزقناکم منه رزقا حسنا فیکون فیه جمع بین المعاتبة و المنة و لذلک أسند الاتخاذ إلیهم و قیل السکر الخل و الرزق الحسن ما هو خیر منه و قیل السکر کل ما حرم الله من ثمارها خمرا کان أو غیره کالنبیذ و الفقاع و ما أشبههما و الرزق الحسن و ما أحله الله من ثمارهما و قیل السکر ما یشبع و یسد الجوع.

و قال علی بن إبراهیم السکر الخل و روی عن الصادق علیه السلام أنها نزلت قبل آیة التحریم فنسخت بها(1).

و فیه دلالة علی أن المراد به الخمر و قد جاء بالمعنیین جمیعا قیل و علی إرادة الخمر لا یستلزم حلها فی وقت لجواز أن یکون عتابا و منة قبل بیان تحریمها و معنی النسخ نسخ السکوت عن التحریم فلا ینافی ما جاء فی أنها لم تکن حلالا قط و فی مقابلتها بالرزق الحسن تنبیه علی قبحها إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ أی یستعملون عقولهم بالنظر و التأمل فی الآیات.

وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ قال البیضاوی أی من اللذائذ و الحلالات و من للتبعیض فإن المرزوق فی الدنیا أنموذج منها أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ و هو أن الأصنام ینفعهم أو أن من الطیبات ما یحرم علیهم کالسوائب و البحائر وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ حیث أضافوا نعمه إلی الأصنام أو حرموا ما أحل الله لهم فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قال أمرهم بأکل ما أحل الله لهم و شکر ما أنعم علیهم بعد ما زجرهم عن الکفر و هددهم علیه ثم عدد علیهم محرماته لیعلم أن ما عداها حل لهم ثم أکد ذلک بالنهی عن التحریم و التحلیل بأهوائهم فقال وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ کما قالوا ما فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُکُورِنا الآیة و سیاق الکلام و تصدیر الجملة بإنما یفید حصر المحرمات

ص: 131


1- 1. تفسیر القمّیّ:

در اجناس چهارگانه­ای که ذکر کرده می­رساند جز آنچه که دلیلی بر آن باشد مانند درنده ها.

منصوب کردن «الْکَذِبَ» به وسیله «لَا تَقُولُواْ» می باشد و «هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ» مفعول «لَا تَقُولُواْ» است، یا «الْکَذِبَ» منصوب شده به وسیله «تَصِفُ» و «ما» مصدریه می باشد؛ یعنی مگویید این حلال است و آن حرام؛ به خاطر دروغ پردازی زبان شما، و این در وصف کلامشان به دروغ گویی بسیار رسا است، گویا که حقیقت دروغ نامعلوم می باشد و زبان آنها آن را شرح می دهد و با این کلامشان آن را معرفی می کند و از این رو از سخن شیوا شمرده شده، مانند قولشان که: وجهها یصف الجمال و عینها یصف السحر؛ چهره او زیبایی را وصف می کند، و چشمش جادو را بیان می کند.

«لِتَفْتَرُوا» [تا بر خدا دروغ بندید]؛ بیان علت است و شامل غرض نمی شود، «أَزْواجاً»[جفت جفت]؛ یعنی اصنافی که به خاطر شباهتشان و نزدیکیشان به یکدیگر، به آن نام گذاری می شوند. «مِنْ نَباتٍ» بیان یا صفت برای «أَزْواجاً» می باشد و همچنین «شَتَّی» بیان یا صفت برای «أَزْواجاً» است و احتمال می رود که آن، صفت برای نبات باشد؛ زیرا از آنجا که آن در اصل، مصدر است، مفرد و جمع در آن یکسان است؛ و آن جمع شتیت است؛ مانند مریض و مرضی، یعنی پراکنده ها در صورت ها و عوارض و منافع که برخی از آنها برای مردم و برخی از آنها برای بهائم شایسته اند، و از این رو فرمود: «کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُم» [بخورید و دام هایتان را بچرانید]؛ و آن حال از ضمیرِ «فَأَخْرَجْنا» بنا برای اراده قول می­باشد، یعنی اصناف نبات را بیرون آوردیم و در حالی که گفتیم: بخورید و بچرانید. و معنا این است که آنها را برای استفاده شما در خوردن و چرای دامهایتان آماده کردیم و اجازه دادیم.

«کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ» در مجمع البیان آمده است که مقصود از امر در این آیه اباحه می باشد. «و لا تَطغوا فیه» یعنی سرکشی نکرده و آن را آن گونه که حرام شده نخورید، و گویند: یعنی از حلال به حرام تجاوز نکنید و مال حلال را به این سبب نخورید که به شما در ارتکاب معصیت یاری رساند. « فَیَحِلَّ عَلَیْکمُ ْ غَضَبی» عقوبت من بر شما واجب گردید. و با ضمه حرف حاء، به این معناست که عذاب من بر شما فرود آید. «ماء بِقَدَرٍ» گفته شده منظور به اندازه ای است که پر سود و کم زیان است یا آنچه که می دانیم در خور صلاح آنها است. «فَأسکّناه فِی الْأَرْضِ » آن را در زمین ثابت و استوار قرار دادیم. « وَ إِنَّا عَلی ذَهابٍ بِهِ » آن را از بین می بریم به وسیله فاسد کردن، بخار کردن و فرو بردن در زمین به گونه ای که بیرون آوردن آن غیر ممکن باشد. «لَقادِرُونَ» چنانچه ما بر فرو فرستادن آن توانا بودیم. «فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ» یعنی با آب «لَکُمْ فِیها» در باغ ها « فَواکِهُ کَثِیرَةٌ» که با آنها شاد هستید. «وَ مِنْها» یعنی از میوه ها و محصولات باغ ها «تَأْکُلُونَ» از آنها تغذیه کرده یا ارتزاق می کنید و معیشت خود را به دست می آورید. از سخنان عرب ها است: فلانی از شغل خود نان می خورد.

ص: 132

فی الأجناس الأربعة إلا ما ضم إلیه دلیل کالسباع و انتصاب الکذب بلا تقولوا و هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ مفعول لا تقولوا أو الکذب منتصب بتصف و ما مصدریة أی لا تقولوا هذا حلال و هذا حرام لوصف ألسنتکم الکذب مبالغة فی وصف کلامهم بالکذب کما أن حقیقة الکذب کانت مجهولة و ألسنتهم تصفها و تعرفها بکلامهم هذا و لذلک عد من فصیح الکلام کقولهم وجهها یصف الجمال و عینها یصف السحر.

لِتَفْتَرُوا تعلیل لا یتضمن الغرض أَزْواجاً أی أصنافا سمیت بذلک لازدواجها و اقتران بعضها ببعض مِنْ نَباتٍ بیان أو صفة لأزواجا و کذلک شَتَّی و یحتمل أن یکون صفة للنبات فإنه من حیث إنه مصدر فی الأصل یستوی فیه الواحد و الجمع و هو جمع شتیت کمریض و مرضی أی متفرقات فی الصور و الأعراض و المنافع یصلح بعضها للناس و بعضها للبهائم فلذلک قال کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ و هو حال من ضمیر فَأَخْرَجْنا علی إرادة القول أی أخرجنا أصناف النبات قائلین کلوا و ارعوا و المعنی معد بها لانتفاعکم بالأکل و العلف آذنین فیه (1).

کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ فی المجمع صورته الأمرد و المراد به الإباحة وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ أی و لا تتعدوا فیه فتأکلوه علی الوجه المحرم علیکم و قیل أی لا تتجاوزوا عن الحلال إلی الحرام أو لا تتناولوا من الحلال للاستعانة به علی المعصیة فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی أی فیجب علیکم عقوبتی و من ضم الحاء فالمعنی فتنزل علیکم عقوبتی (2) ماءً بِقَدَرٍ قیل بتقدیر یکثر نفعه و یقل ضرره أو بمقدار ما علمناه من صلاحهم فَأَسْکَنَّاهُ فجعلناه ثابتا مستقرا فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلی ذَهابٍ بِهِ أی علی إزالته بالإفساد أو التصعید أو التعمیق بحیث یتعذر استنباطه لَقادِرُونَ کما کنا قادرین علی إنزاله فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ أی بالماء لَکُمْ فِیها فی الجنات فَواکِهُ کَثِیرَةٌ تتفکهون بها وَ مِنْها أی و من الجنات ثمارها و زُرُوعها تَأْکُلُونَ تغذیا أو ترزقون و تحصلون معایشکم من قولهم فلان یأکل من حِرفته

ص: 132


1- 1. أنوار التنزیل:
2- 2. مجمع البیان ج 7 ص 33.

جایز است که ضمیر به نخیل و اعناب برگردد؛ بدین معنا که برای شما در ثمره این باغ ها، انواع میوه ها چون رطب، انگور، خرما، کشمش، عصاره و شیره خرما و غیر آن برای شما است و نیز غذایی که شما می خورید.

«وَ شَجَرَةً» به جنات عطف شده است. «تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ» کوه موسی میان مصر و ایله واقع شده و گویند در فلسطین است. «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ» یعنی به روغن آغشته شده و با آن همراه است. جایز است که باء فعل تنبت را متعدی کرده باشد؛ مانند: ذهبتُ بزید. «وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ» بر دهن عطف شده و اعراب آن را گرفته است و یکی از دو صفت شیء به دیگری عطف شده است یعنی چیزی که هم روغن بوده که آن را مالیده و با آن چرب می کنند و هم خورشتی است که با آن نان را رنگین می کنند یعنی نان را برای خورشت گرفتن در آن فرو می برند.

«سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ» آن را اسبابی قرار داد تا منفعت شما را حاصل کند. «وَ ما فِی الْأَرْضِ» شما را قادر ساخت تا از آن چه با واسطه و چه بی واسطه، بهره ببرید. «ظاهِرَةً وَ باطِنَةً» قابل حس و معقول یا آنچه را که می شناسید و آنچه را که نمی شناسید. «إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ» زمینی که گیاهان آن قطع شده و از بین رفته نه زمینی که اصلا نمی روید به دلیل «فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً» و گفته شده نام جایی در یمن است. «تَأْکُلُ مِنْهُ» یعنی از آن زراعت چهارپایانشان می­خورند مانند کاه و برگ. «وَ أَنْفُسُهُمْ» مانند دانه و میوه. «أَ فَلا یُبْصِرُونَ» تا با آن به کمال قدرت خداوند و فضیلت او استدلال بکنند. «أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا» منظور جنس دانه است. «فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ» صله از آن رو مقدم شده است تا بیان کند که دانه بیشترین چیزی است که خورده می شود و قوام زندگی بدان وابسته است. «لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ» یعنی میوه آنچه که ذکر شد و همان دانه هاست. گفته شده بنا بر قاعده التفات، ضمیر به خداوند برمی گردد و اضافه شدن به او از آن روست که ثمر جزء مخلوقات اوست. «وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ» به ثمر عطف شده و منظور از آن چیزی است که از آن می گیرند؛ مانند عصاره و شیره خرما و امثال آن. همچنین گفته اند ما نافیه بوده و منظور از آن این است که خرما آفریده خداست نه نتیجه کار آنها. «أَ فَلا یَشْکُرُونَ» به شکرگزاری امر کرده و استفهام انکاری است. «خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها» یعنی انواع و اقسام آنها. «مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ» از گیاهان و درختان. «وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» نر و ماده. «وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ» و زوج ها و آنچه که خداوند آنها را از آن باخبر نساخته است

ص: 133

و یجوز أن یکون الضمیران للنخیل و الأعناب أی لکم فی ثمرتها أنواع من الفواکه الرُّطَب و العِنَب و التمر و الزبیب و العصیر و الدبس و غیر ذلک و طعام تأکلونه وَ شَجَرَةً عطف علی جنات تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ جبل موسی بین مصر و أَیْلَةَ و قیل بفلسطین تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ أی متلبسا بالدهن مستصحبا له و یجوز أن تکون الباء صلةً مُعَدِّیَةً لِتنبت کما فی قولک ذهبت بزید وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ عطف علی الدهن جار علی إعرابه عطف أحد وصفی الشی ء علی الآخر أی تنبت بالشی ء الجامع بین کونه دهنا یدهن به و یسرج به و کونه إداما یصبغ به الخبز أی یغمس به للائتدام سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ بأن جعله أسبابا(1)

مُحَصِّلَةً لمنافعکم وَ ما فِی الْأَرْضِ بأن مکنکم من الانتفاع به أو بوسط أو بغیر وسط ظاهِرَةً وَ باطِنَةً أی محسوسة و معقولة أو ما تعرفونه و ما لا تعرفونه إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ أی التی جرز نباتها أی قطع و أزیل لا التی لا تنبت لقوله فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً و قیل اسم موضع بالیمن تَأْکُلُ مِنْهُ أی من الزرع أنعامهم کالتبن و الورق وَ أَنْفُسُهُمْ کالحب و الثمر أَ فَلا یُبْصِرُونَ فیستدلون به علی کمال قدرته و فضله أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا جنس الحب فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ قدم الصلة للدلالة علی أن الحب معظم ما یؤکل و یعاش به لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ أی ثمر ما ذکر و هو

الحبات و قیل الضمیر لله علی طریقة الالتفات و الإضافة إلیه لأن الثمر بخلقه وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ عطف علی الثمر و المراد ما یتخذ منه کالعصیر و الدبس و نحوهما و قیل ما نافیة و المراد أن التمر بخلق الله لا بفعلهم أَ فَلا یَشْکُرُونَ أمر بالشکر لأنه إنکار لترکه خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها أی الأنواع و الأصناف مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ من النبات و الشجر وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ الذکر و الأنثی وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ و أزواجا و مما لم یطلعهم الله علیه

ص: 133


1- 1. زاد فی المصدر: و مکنکم من الانتفاع به و العروج إلیه بسلطان العلم و القدرة کما قال سبحانه: لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ.

و راهی برای شناخت آن، برای آنها قرار نداده است. «فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا» مانند گندم و جو. «وَ عِنَباً وَ قَضْباً» یعنی تره. قضب مصدر «قضبه» است یعنی آن را قطع کرد. وجه تسمیه تره به قضب از آن روست که به دفعات متعدد بریده می شود. «وَ حَدائِقَ غُلْباً» یعنی بزرگ؛ باغ ها از آن رو به بزرگ توصیف شده اند که انبوه بوده و درختان زیادی دارند؛ زیرا درختان ضخیم دارند و این وصف از ویژگی های گردن است که استعاره گرفته شده است. «وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا» یعنی چراگاهی که آن را قصد کرده و به جستجوی آن هستند و یا چراگاه از آن رو که برای چریده شدن مهیا شده است یا میوه خشک که برای فصل زمستان تدارک دیده شده است. «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ» آن انواع یاد شده برخی غذا بوده و برخی دیگر علف است.

روایات

روایت1.

تفسیر قمی: حفص بن غیاث از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: ای حفص! دنیا در نظر من جز مرده ای نیست که از روی اضطرار اندکی از آن می خورم.

روایت2.

محاسن: مفضل بن عمر نقل می کند: به امام صادق علیه السلام گفتم: فدایت شوم مرا با خبر کن که چرا خداوند خمر، مرده، خون و گوشت خوک را حرام کرده است؟ فرمود: اینکه خداوند متعال آن را بر بندگانش حرام کرد و غیر از اینها را برایشان حلال نمود از آن رو نبوده است که خداوند آنچه را که خود رغبت داشت بر آنها حرام کرده و آنچه که رغبت نداشت برایشان حلال کرده، بلکه خداوند عزّ و جل مخلوقات را آفرید و از آنچه که مایه قوام بدن های آنها بوده و صلاح آنها در آن است، آگاه بود. لذا از روی فضل خود و برای خیر و مصلحت آنها را برای آنان حلال و مباح نمود و خداوند متعال از آنچه که به زیان آنهاست آگاه بود، پس آن را نهی کرده و بر آنها حرام نموده است. سپس آن را برای شخص مضطر مباح کرده و در زمانی که قوام بدن بدان وابسته است، دستور داده تا به مقدار اندکی نه بیشتر از آن بخورند. سپس امام فرمود: کسی بر خوردن مردار عادت نکند،

ص: 134

و لم یجعل لهم طریقا إلی معرفته (1) فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا کالحنطة و الشعیر وَ عِنَباً وَ قَضْباً یعنی الرطبة سمیت بمصدر قضبه إذا قطعه لأنها تقضب مرة بعد أخری وَ حَدائِقَ غُلْباً أی عظاما وصف به الحدائق لِتَکَاثُفِهَا و کثرة أشجارها أو لأنها ذات أشجار غِلاظ مستعار من وصف الرقاب وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا أی مرعی من أب إذا أم لأنه یؤم و ینتجع أو من أب لکذا إذا تهیأ له لأنه مهیأ للرعی أو فاکهة یابسة تؤب للشتاء مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ فإنَّ الأَنواع المذکورة بعضها طعام و بعضها علف.

الأخبار

«1»

تَفْسِیرُ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: یَا حَفْصُ مَا أَنْزَلْتُ الدُّنْیَا مِنْ نَفْسِی إِلَّا بِمَنْزِلَةِ الْمَیْتَةِ إِذَا اضْطُرِرْتُ إِلَیْهَا أَکَلْتُ مِنْهَا الْخَبَرَ(2).

«2»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَخْبِرْنِی جُعِلْتُ فِدَاکَ لِمَ حَرَّمَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یُحَرِّمْ ذَلِکَ عَلَی عِبَادِهِ وَ أَحَلَّ لَهُمْ سِوَاهُ مِنْ رَغْبَةٍ مِنْهُ فِیمَا حَرَّمَ عَلَیْهِمْ وَ لَا زُهْدٍ(3) فِیمَا أَحَلَّ لَهُمْ وَ لَکِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْخَلْقَ وَ عَلِمَ مَا تَقُومُ بِهِ أَبْدَانُهُمْ وَ مَا یُصْلِحُهُمْ فَأَحَلَّهُ لَهُمْ وَ أَبَاحَهُ تَفَضُّلًا مِنْهُ عَلَیْهِمْ بِهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لِمَصْلَحَتِهِمْ وَ عَلِمَ عَزَّ وَ جَلَّ مَا یَضُرُّهُمْ فَنَهَاهُمْ عَنْهُ وَ حَرَّمَهُ عَلَیْهِمْ ثُمَّ أَبَاحَهُ لِلْمُضْطَرِّ وَ أَبَاحَهُ لَهُ فِی الْوَقْتِ (4)

الَّذِی لَا یَقُومُ بَدَنُهُ إِلَّا بِهِ فَأَمَرَهُ أَنْ یَنَالَ مِنْهُ بِقَدْرِ الْبُلْغَةِ لَا غَیْرِ ذَلِکَ ثُمَّ قَالَ أَمَّا الْمَیْتَةُ فَلَا یُدْمِنُهَا(5) أَحَدٌ

ص: 134


1- 1. و من القوی أن یکون معناه انه خلق الازواج کلها ممّا تنبت الأرض و من انفسهم و ممّا لا یعلمونه ممّا له تأثیر فی خلقها.
2- 2. تفسیر القمّیّ:
3- 3. فی المصدر:« و لا زاهدا» و فی الکافی: رغبة منه فیما حرم علیهم و لا زاهدا.
4- 4. فی المصدر و الکافی: و أحله فی الوقت.
5- 5. ادمن الشی ء: ادامه.

مگر اینکه بدن او ضعف کرده و جسم او لاغر شده و قوتش از بین برود و نسلش منقرض شود. کسی که گوشت مرده را می خورد به طور ناگهانی می میرد. اما خورنده خون، آب زرد برآورد و دهنش گندیده شده و بد خلق می شود و دچار مرض هاری گردیده و سخت دل و بیرحم می شود تا آنجا که فرزند، پدر، مادر، خویشاوند و رفیق او از دست وی امنیت ندارند از اینکه او آنها را بکشد. اما گوشت خوک، از آن رو حرام شده است که خدای تبارک و تعالی مردمی را به صورت خوک، خرس، میمون و مسخ شده ها، در آورد سپس از خوردن گوشت حیوانات شبیه آنها [که انسانهایی به شکل آنها مسخ شده بودند] نهی نمود تا مردم از آن بهره نبرند و کیفر آن انسان­ها را سبک نشمارند. اما خدا خوردن خمر را به سبب اثر و تباهی آن نهی کرد. انسان دائم الخمر دچار لرزش شده و نورش از بین رفته و مروتش نابود می­شود تا آنجا که به ریختن خون خویشان خود و زنا با آنها جسارت می یابد و چون مست گردد، بسا به محرمان خاندانش جهیده و نفهمد چه کاری می کند. خمر، به نوشنده خود جز بدی نیفزاید.

در کتاب کافی نیز این حدیث به نقل از امام صادق علیه السلام بیان شده است.

توضیح

در قاموس

ص: 135

إِلَّا ضَعُفَ بَدَنُهُ وَ نَحَلَ جِسْمُهُ وَ ذَهَبَتْ قُوَّتُهُ وَ انْقَطَعَ نَسْلُهُ وَ لَا یَمُوتُ آکِلُ الْمَیْتَةِ إِلَّا فَجْأَةً وَ أَمَّا الدَّمُ فَإِنَّهُ یُورِثُ أَکْلُهُ الْمَاءَ الْأَصْفَرَ وَ یُبْخِرُ الْفَمَ (1) وَ یُسِی ءُ الْخُلُقَ وَ یُورِثُ الْکَلَبَ (2) وَ الْقَسْوَةَ لِلْقَلْبِ وَ قِلَّةَ الرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ حَتَّی لَا یُؤْمَنَ أَنْ یَقْتُلَ وَلَدَهُ وَ وَالِدَیْهِ وَ لَا یُؤْمَنَ عَلَی حَمِیمِهِ وَ لَا یُؤْمَنَ عَلَی مَنْ یَصْحَبُهُ وَ أَمَّا لَحْمُ الْخِنْزِیرِ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مَسَخَ قَوْماً فِی صُوَرٍ شَتَّی شِبْهِ الْخِنْزِیرِ وَ الدُّبِّ وَ الْقِرْدِ وَ مَا کَانَ مِنَ الْأَمْسَاخِ (3) ثُمَّ نَهَی عَنْ أَکْلِ الْمَثُلَةِ نَسْلِهَا(4) لِکَیْلَا یَنْتَفِعَ النَّاسُ بِهَا وَ لَا یُسْتَخَفَّ بِعُقُوبَتِهِ وَ أَمَّا الْخَمْرُ فَإِنَّهُ حَرَّمَهَا لِفِعْلِهَا وَ فَسَادِهَا وَ قَالَ مُدْمِنُ الْخَمْرِ یُورِثُهُ الِارْتِعَاشَ وَ یَذْهَبُ بِنُورِهِ وَ یَهْدِمُ مُرُوءَتَهُ وَ یَحْمِلُهُ عَلَی أَنْ یَجْسُرَ عَلَی الْمَحَارِمِ مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ وَ رُکُوبِ الزِّنَا وَ لَا یُؤْمَنُ إِذَا سَکِرَ أَنْ یَثِبَ عَلَی حَرَمِهِ (5) وَ لَا یَعْقِلُ ذَلِکَ وَ الْخَمْرُ لَا تَزِیدُ شَارِبَهَا إِلَّا کُلَّ شَرٍّ(6).

الکافی، عن العدة عن سهل بن زیاد و علی بن إبراهیم عن أبیه جمیعا عن عمرو بن عثمان عن محمد بن عبد الله عن بعض أصحابنا عن أبی عبد الله علیه السلام و عدة من أصحابنا أیضا عن أحمد بن محمد بن خالد عن محمد بن أسلم عن عبد الرحمن بن سالم عن مفضل بن عمر: مثله (7).

بیان

یظهر من سند المحاسن أنه سقط عن محمد بن علی قبل عن محمد

ص: 135


1- 1. فی المصدر و الکافی: و یبخر الفم و ینتن الریح و یسی ء الخلق.
2- 2. فی المحاسن:« الکلف» و لعله مصحف.
3- 3. فی الکافی: من المسوخ.
4- 4. فی المخطوطة:« ثم نهی عن أکلها و أکل نسلها» و فی المحاسن:« عن أکلها و أکل شبهها» و فی الکافی: ثم نهی عن أکله للمثلة.
5- 5. وثب یثب: نهض و قام، قفز و طفر. و لعله کنایة عن الزنا أو القتل.
6- 6. المحاسن: 304.
7- 7. فروع الکافی 6: 242.

آمده: بُلغه: آنچه که برای زندگی کافی است. کَلَب: تشنگی، حرص، سختی و پرخوری است که سیر نشود و فریاد شخصی که سگ هار او را گزیده باشد. این کلمه همچنین برای سگان هاری که گوشت انسان را می خورند، می گویند یا حالت جنونی که آدمی در اثر گزیدن سگ هار بدان مبتلا می شود. پایان. شاید مقصود از آن در حدیث، تشنگی یا پرخوری یا دیوانگی مانند سگ هار گزیده است.

و در قاموس گوید: «مثل بفلان مثلا و مثلة» با ضمه یعنی بلا رساند، شکنجه داد. مانند مثّل تمثیلا. و «هی المَثُلة» به ضم و سکون ثاء. و وثوب یعنی جهیدن کنایه از جماع است و «حُرَم» یعنی کسانی که نکاح با آنها حرام است. و ممکن است مقصود از آن کشتن و مقصود از حرم، زنان او باشد چنانچه در قاموس است.

روایت3.

معانی الأخبار: امام صادق علیه السلام در باره آیه «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» فرمود: باغی: کسی است که علیه امام شورش کند و منظور از عادی، راهزن است؛ بر این دو نفر گوشت مرده حلال نیست.

روایت4.

روایت شده که عادی، دزد است و باغی کسی که دنبال شکار رفته و برای این دو روا نیست که در سفر نماز شکسته خوانند و در حال اضطرار مردار خورند.

روایت5.

تفسیر عیاشی: امام صادق علیه السلام در باره آیه «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» نقل می کند: منظور از باغی ظالم است و منظور از عادی غاصب.

روایت6.

تفسیر عیاشی: حمّاد بن عثمان از امام صادق علیه السلام نقل می کند: امام صادق علیه السلام در باره آیه «فَمَنِ اضْطُرَّ

ص: 136

بن أسلم فی نسخ الکافی.

و فی القاموس البُلغة بالضم ما یتبلغ به من العیش و قال الکَلَب بالتحریک العطش و الحرص و الشدة و الأکل الکثیر بلا شبع و صیاح من عضه الکلب الکلب و جنون الکلاب المعتری من أکل لحم الإنسان و شبه جنونها المعتری للإنسان من عضها انتهی و کأن المراد إما العطش أو الحرص فی الأکل أو جنون یشبه حالة من عضه الکلب.

و فی القاموس مثل بفلان مثلا و مثلة بالضم نکل کمثل تمثیلا و هی المَثُلة بضم الثاء و سکونها و الوثوب کنایة عن الجماع و الحرم بضم الحاء و فتح الراء اللواتی تحرم نکاحهن و یحتمل أن یراد بالوثوب القتل و بالحرمة نساؤه کما فی القاموس.

«3»

مَعَانِی الْأَخْبَارِ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ(1) قَالَ الْبَاغِیُ الَّذِی یَخْرُجُ عَلَی الْإِمَامِ وَ الْعَادِی الَّذِی یَقْطَعُ الطَّرِیقَ لَا یَحِلُّ لَهُمَا الْمَیْتَةُ(2).

«4»

وَ قَدْ رُوِیَ: أَنَّ الْعَادِیَ اللِّصُّ وَ الْبَاغِیَ الَّذِی یَبْغِی الصَّیْدَ لَا یَجُوزُ لَهُمَا التَّقْصِیرُ فِی السَّفَرِ وَ لَا أَکْلُ الْمَیْتَةِ فِی حَالِ الِاضْطِرَارِ(3).

«5»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ رَفَعَ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ قَالَ الْبَاغِی الظَّالِمُ وَ الْعَادِی الْغَاصِبُ (4).

«6»

وَ مِنْهُ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ

ص: 136


1- 1. البقرة: 173. و الانعام: 145.
2- 2. معانی الأخبار: 214( طبعة الغفاری).
3- 3. معانی الأخبار: 214.
4- 4. تفسیر العیّاشیّ ج 1 ص 74.

غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» فرمود: باغی: کسی است که علیه امام شورش کند و منظور از عادی، راهزن است؛ بر این دو گوشت مرده حلال نیست.

روایت7.

روایت شده که عادی، دزد است و باغی کسی که دنبال شکار رفته و برای این دو روا نیست که در سفر نماز شکسته خوانند و در حال اضطرار مردار خورند.

روایت8.

دعائم الإسلام: امام صادق علیه السلام فرمود: منظور از باغی در آیه مزبور، ظالم و منظور از عادی، شخص غاصب است.

روایت9.

دعائم الإسلام: امام صادق علیه السلام فرمود: منظور از باغی در آیه مزبور، کسی است که علیه امام شورش کند و منظور از عادی، دزد است.

توضیح

از مجموع اخبار چنین برمی آید هر سفری که برای معصیت باشد، جایز نیست در آن سفر نماز شکسته خوانده شده و روزه باطل شود و گوشت مردار برای ضرورت در آن سفر حلال نیست.

روایت10.

دعائم الإسلام: از امام صادق علیه السلام نقل است که ایشان به طور کامل آنچه خوردنش حلال و آنچه خوردنش حرام است، بیان کردند؛ آنچه خوردنش برای آدمی حلال است و از زمین برآید سه صنف است از خوراکی ها:1 .

همه انواع دانه ها چون گندم، برنج، و اقسام قطنیه از عدس و نخود و لوبیا و مانند این ها 2. همه میوه ها 3. همه قسم سبزی و گیاه

و هر کدام از این ها که خوراک آدمی باشد و سود و نیرو بر او دهد، خوردنش حلال است، و هر کدام زیان دارند خوردنش حرام است مگر برای درمان بیماری. و اما آنچه از گوشت جانداران حلال است: گوشت گاو، گوسفند و شتر، و از جانداران وحشی گوشت هر کدام که نیش و چنگال ندارند، و از گوشت پرنده هر کدام

ص: 137

غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ قَالَ الْبَاغِی الَّذِی یَخْرُجُ عَلَی الْإِمَامِ وَ الْعَادِی الَّذِی یَقْطَعُ الطَّرِیقَ لَا یَحِلُّ لَهُمَا الْمَیْتَةُ.

«7»

وَ قَدْ رُوِیَ: أَنَّ الْعَادِیَ اللِّصُّ وَ الْبَاغِیَ الَّذِی یَبْغِی الصَّیْدَ لَا یَجُوزُ لَهُمَا التَّقْصِیرُ فِی السَّفَرِ وَ لَا أَکْلُ الْمَیْتَةِ فِی حَالِ الِاضْطِرَارِ.

«8»

دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ رَفَعَ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ قَالَ الْبَاغِی الظَّالِمُ وَ الْعَادِی الْغَاصِبُ.

«9»

وَ مِنْهُ،(1) عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ(2) قَالَ الْبَاغِی الْخَارِجُ عَلَی الْإِمَامِ وَ الْعَادِی اللِّصُ (3).

بیان

الذی یتلخص من مجموع الأخبار هو أن السفر الذی لا یجوز فیه قصر الصلاة و الصوم للمعصیة و العدوان لا یحل أکل المیتة إذا اضطر فیه إلیها.

«10»

دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام: أَنَّهُ ذَکَرَ مَا یَحِلُّ أَکْلُهُ وَ مَا یَحْرُمُ بِقَوْلٍ مُجْمَلٍ فَقَالَ أَمَّا مَا یَحِلُّ لِلْإِنْسَانِ أَکْلُهُ مِمَّا خَرَّجَتِ الْأَرْضُ فَثَلَاثَةُ أَصْنَافٍ مِنَ الْأَغْذِیَةِ صِنْفٌ مِنْهَا جَمِیعُ صُنُوفِ الْحَبِ (4)

کُلِّهِ کَالْحِنْطَةِ وَ الْأَرُزِّ وَ الْقُطْنِیَّةِ وَ غَیْرِهَا وَ الثَّانِی صُنُوفُ الثِّمَارِ کُلِّهَا وَ الثَّالِثُ صُنُوفُ الْبُقُولِ وَ النَّبَاتِ فَکُلُّ شَیْ ءٍ مِنْ هَذِهِ الْأَشْیَاءِ فِیهِ غِذَاءٌ لِلْإِنْسَانِ وَ مَنْفَعَةٌ وَ قُوَّةٌ فَحَلَالٌ أَکْلُهُ وَ مَا کَانَ فِیهِ الْمَضَرَّةُ(5) فَحَرَامٌ أَکْلُهُ إِلَّا فِی حَالِ التَّدَاوِی بِهِ وَ أَمَّا مَا یَحِلُّ أَکْلُهُ مِنْ لُحُومِ الْحَیَوَانِ فَلَحْمُ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ وَ الْإِبِلِ وَ مِنْ لُحُومِ الْوَحْشِ کُلُّ مَا لَیْسَ لَهُ نَابٌ وَ لَا مِخْلَبٌ وَ مِنْ لُحُومِ الطَّیْرِ کُلُّ مَا

ص: 137


1- 1. تفسیر العیّاشیّ ج 1 ص 74.
2- 2. ما جعلناه بین العلامتین زائد من سهو المقابلة راجع ط کمبانیّ ص 765.( ب).
3- 3. لم یذکر الحدیثان المرویان عن دعائم الإسلام فی النسخة المخطوطة: و الکتاب لیس عندی.
4- 4. فی المخطوطة: جمیع صنوف الحبوب.
5- 5. فی المخطوطة: من المضرة.

چینه دان دارند، و از شکار دریا هر کدام فلس دارند؛ به غیر از این اصناف، بقیه حرام است. هر تخمی که دو سویش نابرابر باشد، خوردنش حلال است و آن تخمی که دو طرف آن برابر باشد، مربوط به حیوانی حرام گوشت است.

توضیح

در کتاب النهایه آمده، «کان یأخذ من القطنیة العشر»؛ قطنیه با کسره و تشدید که مفردِ قطانی می باشد مانند: عدس، نخود، لوبیا و مانند اینها.

در قاموس، قطنیه با ضمه و کسره و به معنای گیاه و حبوبات زمین آمده است و شامل دانه های زمینی، به جز گندم، جو، کشمش و خرما می باشد یا قطنیه بنا به گفته شافعی، شامل دانه های پختنی مانند: عدس، خلّر(1)،

سیر، لوبیا و نخود می شود. جمع این واژه، قطانی است. یا منظور از این کلمه، خرفه و سبزی تابستان است.

روایت11.

دعائم الإسلام: از امیر المؤمنین علیه السلام نقل است: شخص مضطر مردار را می خورد و هرچه حرام شده هنگام ضرورت خورده می شود.

روایت12.

امام صادق علیه السلام فرمود: هر که به خوردن مردار مضطر شود، بخورد تا سیر شود و اگر به نوشیدن خمر مضطر شود، بنوشد تا سیراب گردد و بر او نیست که به سراغ آنها برود مگر دوباره مضطر شود.

روایت13.

از امام صادق علیه السلام نقل است: در نزد حضرت سخن از پنیری به میان آمد که مشرکان آن را سازند با اینکه از مایه مردار در آن نهند و از ذبیحه ای که نام خدا در ذبح آن نبرند. حضرت فرمود: اگر به این مطلب علم داشته باشی نباید بخوری، و اگر وضع پنیر دانسته نیست و معلوم نیست چه کسی آن را ساخته و در بازار مسلمانان فروخته شود، از آن بخور.

روایت14.

تفسیر نعمانی: از امیر المؤمنین علیه السلام نقل است: و اما آن چیزهایی که تأویلش در تنزیلش است عبارت است از هر آیه محکمی که درباره تحریم چیز معروف و رایجی است که در زمان عرب بوده و تأویل آن در تنزیلش نهفته است و نیازی به تفسیر و شرح بیش از تأویلش ندارد؛ مانند آیه «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ»(2){[نکاح

اینان] بر شما حرام شده است: مادرانتان، و دخترانتان، و خواهرانتان} تا پایان آیه.

ص: 138


1- . گیاهی است جزو دسته پیچی های دارای برگ های کوچک و گل های سفید یا آبی و یا زرد که دانة آن خوردنی است.
2- . نساء / 23

کَانَتْ لَهُ قَانِصَةٌ وَ مِنْ صَیْدِ الْبَحْرِ کُلُّ مَا لَهُ قِشْرٌ وَ مَا عَدَا ذَلِکَ کُلَّهُ مِنْ هَذِهِ الْأَصْنَافِ فَحَرَامٌ أَکْلُهُ وَ مَا کَانَ مِنَ الْبَیْضِ مُخْتَلِفَ الطَّرَفَیْنِ فَحَلَالٌ أَکْلُهُ وَ مَا یَسْتَوِیَ طَرَفَاهُ فَهُوَ مِنْ بَیْضِ مَا لَا یُؤْکَلُ لَحْمُهُ (1).

بیان

قال فی النهایة فیه کان یأخذ من القطنیة العشر هی بالکسر و التشدید واحدة القطانی کالعدس و الحمص و اللوبیا و نحوها(2).

و فی القاموس القطنیة بالضم و الکسر النبات و حبوب الأرض أو ما سوی الحنطة و الشعیر و الزبیب و التمر أو هی الحبوب التی تطبخ الشافعی العدس و الخلر(3)

و الفول و الدجر و الحمص الجمع القطانی أو هی الخلف و خضر الصیف.

«11»

الدَّعَائِمُ، عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: الْمُضْطَرُّ یَأْکُلُ الْمَیْتَةَ وَ کُلَّ مُحَرَّمٍ إِذَا اضْطُرَّ إِلَیْهِ (4).

«12»

وَ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیه السلام: إِذَا اضْطُرَّ الْمُضْطَرُّ إِلَی أَکْلِ الْمَیْتَةِ أَکَلَ حَتَّی یَشْبَعَ وَ إِذَا اضْطُرَّ إِلَی الْخَمْرِ شَرِبَ حَتَّی یَرْوِی وَ لَیْسَ لَهُ أَنْ یَعُودَ إِلَی ذَلِکَ حَتَّی یُضْطَرَّ إِلَیْهِ أَیْضاً(5).

«13»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: أَنَّهُ ذُکِرَ الْجُبُنُّ الَّذِی یَعْمَلُهُ الْمُشْرِکُونَ وَ أَنَّهُمْ یَجْعَلُونَ فِیهِ الْإِنْفَحَةَ مِنَ الْمَیْتَةِ وَ مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ إِذَا عُلِمَ ذَلِکَ لَمْ یُؤْکَلْ وَ إِنْ کَانَ الْجُبُنُّ مَجْهُولًا لَا یُعْلَمُ مَنْ عَمِلَهُ وَ بِیعَ فِی سُوقِ الْمُسْلِمِینَ فَکُلْهُ (6).

«14»

تَفْسِیرُ النُّعْمَانِیِّ، بِأَسَانِیدِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: وَ أَمَّا مَا فِی الْقُرْآنِ تَأْوِیلُهُ فِی تَنْزِیلِهِ فَهُوَ کُلُّ آیَةٍ مُحْکَمَةٍ نَزَلَتْ فِی تَحْرِیمِ شَیْ ءٍ مِنَ الْأُمُورِ الْمُتَعَارَفَةِ الَّتِی کَانَتْ فِی أَیَّامِ الْعَرَبِ تَأْوِیلُهَا فِی تَنْزِیلِهَا فَلَیْسَ یُحْتَاجُ فِیهَا إِلَی تَفْسِیرٍ أَکْثَرَ مِنْ تَأْوِیلِهَا وَ ذَلِکَ مِثْلُ قَوْلِهِ تَعَالَی فِی التَّحْرِیمِ حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ

ص: 138


1- 1. دعائم الإسلام: لیس عندی.
2- 2. النهایة 3: 298.
3- 3. الخلر: نبات، و قیل: إنّه الفول او الماش.
4- 4. دعائم الإسلام: لیس عندی.
5- 5. دعائم الإسلام: لیس عندی.
6- 6. دعائم الإسلام: لیس عندی.

یا آیه «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ»(1)

{[خداوند،] تنها مردار و خون و گوشت خوک... حرام گردانیده است.}یا آیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا» {ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا پروا کنید و اگر مؤمنید، آنچه از ربا باقی مانده است واگذارید} یا آیه «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا» {و حال آنکه خدا داد و ستد را حلال، و ربا را حرام گردانیده است} یا آیه «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ» {بگو: «بیایید تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده برای شما بخوانم} تا پایان آیه. مانند اینها در قرآن زیاد است از مواردی که خداوند سبحان حرام نموده و شنونده نیازی به پرسش در باره آن ندارد. از آن است سخن خداوند عزّ و جلّ در باره مفهوم حلال نمودن: «أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیَّارَةِ» {صید دریا و مأکولات آن برای شما حلال شده است تا برای شما و مسافران بهره ای باشد} یا آیه «وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا» یا آیه «یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ....مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ» {از تو می پرسند: چه چیزی برای آنان حلال شده است؟... از آنچه خدایتان آموخته} و آیه «وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ» و آیه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ إِلَّا ما یُتْلی عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ» {به قراردادها [ی خود] وفا کنید. برای شما [گوشت] چارپایان حلال گردیده، جز آنچه [حکمش] بر شما خوانده می شود، در حالی که نباید شکار را در حال احرام، حلال بشمرید} و آیه «أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُمْ» {در شب های روزه، همخوابگی با زنانتان بر شما حلال گردیده است} و آیه «لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ» {چیزهایِ پاکیزه ای را که خدا برای [استفاده] شما حلال کرده، حرام مشمارید} و مانند اینها فراوان است.

تفسیر علی بن ابراهیم، نیز آن را آورده است.

روایت15.

محاسن: امام صادق علیه السلام از پدرانشان نقل می کند: از علی علیه السلام در باره سفره ای پرسیدند که در راه پهن بود و در آن مقدار زیادی گوشت، نان، پنیر و تخم بود و چاقویی در آن سفره بود. حضرت فرمود: آنچه در آن سفره هست، نخست قیمت گذاری شود، سپس خورده شود. چرا که آن فاسد شدنی بوده و مدت زیادی نمی ماند و اگر کسی آمد که آن را طلب کند(صاحب آن)، باید قیمت آن را برایش جبران کنید. گفتند: ای امیر المؤمنین! نمی دانیم

ص: 139


1- . بقره / 173

وَ أَخَواتُکُمْ (1) إِلَی آخِرِ الْآیَةِ وَ قَوْلِهِ إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ(2) الْآیَةَ وَ قَوْلِهِ تَعَالَی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا(3) الْآیَةَ إِلَی قَوْلِهِ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا(4) وَ قَوْلِهِ تَعَالَی قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ (5) إِلَی آخِرِ الْآیَةِ وَ مِثْلُ ذَلِکَ فِی الْقُرْآنِ کَثِیرٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لَا یَحْتَاجُ الْمُسْتَمِعُ لَهُ إِلَی مَسْأَلَةٍ عَنْهُ وَ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی مَعْنَی التَّحْلِیلِ أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیَّارَةِ(6) وَ قَوْلِهِ وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا(7) وَ قَوْلِهِ تَعَالَی یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ إِلَی قَوْلِهِ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ (8) وَ قَوْلِهِ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ (9) وَ قَوْلِهِ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ إِلَّا ما یُتْلی عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ (10) وَ قَوْلِهِ أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُمْ (11) وَ قَوْلِهِ لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ (12) وَ مِثْلُهُ کَثِیرٌ(13).

تفسیر علی بن إبراهیم، مرسلا: مثله (14).

«15»

الْمَحَاسِنُ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام: أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام سُئِلَ عَنْ سُفْرَةٍ وُجِدَتْ فِی الطَّرِیقِ مَطْرُوحَةً کَثُرَ لَحْمُهَا وَ خُبْزُهَا وَ جُبُنُّهَا وَ بَیْضُهَا وَ فِیهَا سِکِّینٌ فَقَالَ یُقَوَّمُ مَا فِیهَا ثُمَّ یُؤْکَلُ لِأَنَّهُ یَفْسُدُ وَ لَیْسَ لَهُ بَقَاءٌ فَإِنْ جَاءَ طَالِبٌ لَهَا غَرِمُوا لَهُ الثَّمَنَ قِیلَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَا نَدْرِی

ص: 139


1- 1. النساء: 3؟؟؟.
2- 2. البقرة: 173.
3- 3. البقرة: 278.
4- 4. البقرة: 275.
5- 5. الأنعام: 151.
6- 6. المائدة: 96.
7- 7. المائدة: 2.
8- 8. المائدة: 4.
9- 9. المائدة: 5.
10- 10. المائدة: 1.
11- 11. البقرة: 187.
12- 12. المائدة: 87.
13- 13. المحکم و المتشابه:
14- 14. تفسیر القمّیّ:

این سفره مسلمان است یا سفره فرد مجوسی؟ فرمود: مردم در گشایشند تا وقتی که بدانند.(1)

در کتاب کافی، مانند حدیث بالا روایت شده است.(2)

روایت16.

نوادر راوندی: امام موسی بن جعفر علیه السلام از پدران خود نقل می کند: از علی علیه السلام در باره سفره ای پرسیدند که در راه پهن بود و در آن مقدار زیادی گوشت، نان، پنیر و تخم بود و چاقویی در آن سفره بود. حضرت فرمود: آنچه در آن سفره هست، نخست قیمت شود، سپس خورده شود. چرا که آن فاسد شدنی بوده و مدت زیادی نمی ماند و اگر طالب(صاحب) آن آمد، قیمتش را به او بدهید. گفتند: ای امیر المؤمنین! نمی دانیم این سفره مسلمان است یا سفره فرد مجوسی؟ فرمود: آنها در خوردن آن مجازند تا وقتی که بدانند.(3)

روایت17.

نوادر راوندی: از امیر المؤمنین علیه السلام در باره گوسفندی پوست کنده و دیگری سر بریده پرسیدند که صاحبش نمی داند کدام مردار است و کدام ذبح شده. فرمود: هر دو را نزد سگ ها اندازد.(4)

روایت18.

فقه الرضا: امام رضا علیه السلام فرمود: اگر گوشتی یافتی و ندانستی که مردار است یا ذبح شده، پاره ای از آن را در آتش انداز، اگر به هم کشیده شد، ذبح شده بوده و اگر روی آتش شل شد مردار است. و هر شکاری بکنی چه در خشکی چه در دریا حلال است، جز آنچه برایت بیان کردم که در خبر آمده خوردنش ناروا است.

توضیح

از روایات مذکور، احکام مهمی به دست می آید؛ از روایت سکونی و دیباجی این استفاده می شود که اصل در گوشت افتاده شده، مادام که نداند مردار است تذکیه(حلال) آن است، چنانچه از ظاهر عموم آیات و روایات گذشته، و از

ص: 140


1- . محاسن : 452
2- . کافی 6: 297
3- . نوادر راوندی: 50
4- . نوادر راوندی : 46

سُفْرَةَ مُسْلِمٍ أَوْ سُفْرَةَ مَجُوسِیٍّ فَقَالَ هُمْ فِی سَعَةٍ حَتَّی یَعْلَمُوا(1).

الکافی، عن علی بن إبراهیم عن أبیه عن النوفلی: مثله (2).

«16»

نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ، عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الرُّویَانِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ التَّمِیمِیِّ عَنْ سَهْلِ بْنِ أَحْمَدَ الدِّیبَاجِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ عَنْ مُوسَی بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ أَبِیهِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُوسَی عَنْ أَبِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: سُئِلَ عَلِیٌّ علیه السلام عَنْ سُفْرَةٍ وُجِدَتْ فِی الطَّرِیقِ فِیهَا لَحْمٌ کَثِیرٌ وَ خُبْزٌ کَثِیرٌ وَ بَیْضٌ وَ فِیهَا سِکِّینٌ فَقَالَ یُقَوَّمُ مَا فِیهَا ثُمَّ یُؤْکَلُ لِأَنَّهُ یَفْسُدُ فَإِذَا جَاءَ طَالِبُهَا غُرِمَ لَهُ فَقَالُوا لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَا نَعْلَمُ أَ سُفْرَةُ ذِمِّیٍّ هِیَ أَمْ مَجُوسِیٍّ فَقَالَ هُمْ فِی سَعَةٍ مِنْ أَکْلِهَا حَتَّی یَعْلَمُوا(3).

«17»

وَ مِنْهُ، بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ: سُئِلَ عَلِیٌّ علیه السلام عَنْ شَاةٍ مَسْلُوخَةٍ وَ أُخْرَی مَذْبُوحَةٍ عُمِّیَ عَلَی صَاحِبِهَا فَلَا یَدْرِی الذَّکِیَّةَ مِنَ الْمَیْتَةِ فَقَالَ یَرْمِی بِهِمَا جَمِیعاً إِلَی الْکِلَابِ (4).

«18»

فِقْهُ الرِّضَا، قَالَ علیه السلام: إِنْ وَجَدْتَ لَحْماً وَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّهُ ذَکِیٌّ أَوْ مَیْتَةٌ فَأَلْقِ مِنْهُ قِطْعَةً عَلَی النَّارِ فَإِنْ تَقَبَّضَ فَهُوَ ذَکِیٌّ وَ إِنِ اسْتَرْخَی عَلَی النَّارِ فَهُوَ مَیِّتٌ وَ کُلُّ صَیْدٍ إِذَا اصْطَدْتَهُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَلَالٌ سِوَی مَا قَدْ بَیَّنْتُ لَکَ مِمَّا جَاءَ فِی الْخَبَرِ بِأَنَّ أَکْلَهُ مَکْرُوهٌ (5).

توضیح

و تبیین اعلم أنه یستفاد من هذه الأخبار أحکام مهمة الأول یستفاد من روایة السکونی و الدیباجی أن الأصل فی اللحم المطروح التذکیة ما لم یعلم أنه میتة کما هو الظاهر مما مر من عمومات الآیات و الأخبار و من

ص: 140


1- 1. المحاسن: 452.
2- 2. فروع الکافی 6: 297.
3- 3. نوادر الراوندیّ: 50 فیه: هم فی سعة ما لم یعلموا.
4- 4. نوادر الراوندیّ: 46.
5- 5. فقه الرضا:

حصر محرمات در چیزهایی معین که این مورد از آنها نیست استنباط می­شود. و ممکن است این حکم را به بلاد مسلمانان تقیید زد و گویا ظاهر همین است. بلکه می­توان به موردی تخصیص زد که قرائن بر مسلمان بودن صاحب آن دلالت داشته باشد و سخن سائل که گفته: یا سفره مجوسی است، منافاتی با آن ندارد زیرا محض احتمال، برای چنین پرسشی کافی است. ولی اینکه حضرت فرمود: تا بدانید، بر این امر دلالت دارد که با ظن به اینکه از کافر است هم خوردنش رواست، جز اینکه علم حمل بر ظن شود.

ولی مشهور میان اصحاب خلاف آن است. یعنی اصل عدم تذکیه(ذبح شرعی) است تا دانسته شود و یا اینکه از دست مسلمان و یا از بازار مسلمانان گرفته شود، تا آنجا که برخی مبالغه کرده و گفته اند: اگر جلد قرآن در مسجدی باشد، جلد آن در حکم مردار است. برخی از اصحاب گفتند: در این باره، اعتماد به نشانه های افاده کننده ظن جایز است. شهید ثانی قدس سره در باره برداشتن کفش، انبان و شلاق گفته: نهان نیست که بیشتر کفش ها از پوست هستند، همانطور بیشتر انبان­ها و شلّاق ها از پوست می باشند، و اطلاق حکم بر جواز برداشتن آنها حمل می شود بدانچه از پوست نباشد؛ زیرا پوست افتاده مجهول بوده و بنا بر اصل عدم تذکیه، در حکم مردار است یا حمل می شود به موردی که نشانه های تذکیه آن آشکار باشد. که برخی اصحاب، اعتماد بدان نشانه­ها را جایز دانسته اند .

علامه رحمه اللَّه در تحریر می گوید: اگر حیوانی ذبح شده و انداخته شده یافت شد، تا زمانی که دانسته نشود آیا شخص مسلمان سر آن را بریده یا در دست فرد مسلمان بوده یا نه؟ خوردن آن جایز نیست.

محقق اردبیلی نوّر الله ضریحه در شرح إرشاد می گوید: دلیل اجتناب از گوشت افتاده در راه که ذبحش معلوم نیست، این است که اصل در مردار حرمت است، چون زوال روح از آن معلوم است ولی ذبح شرعی مشروط به موارد زیاد وجودی است که اصل، عدم آنهاست. ولی بسا به قرینه دانسته شود و از این رو، در مورد حیوان قربانی[در ایام قربانی حج] ذبح فهمیده می شود. و برخی از روایات عموما بر آن دلالت می کنند، چون صحیحه عبد اللَّه بن سنان که حلال بر حرام غلبه دارد و به ویژه روایت سکونی، که آن روایت را آورده و گفته است: ضعف سند، زیانی ندارد چون موافق عقل است و به دلیل غیر آن، که در این روایات احکام بسیاری است؛ مانند پاکی گوشت افتاده و پوست افکنده شده که حمل می شود بر وجود قرینه مبنی بر اینکه آن دو در

ص: 141

حصر المحرمات فی أشیاء معدودة لیس هذا منها و یمکن تقییده بما إذا کان فی بلاد المسلمین و کأنه الظاهر بل یمکن تخصیصه بما إذا دلت القرائن علی أنها کانت من مسلم و لا ینافیه قول السائل أو سفرة مجوسی إذ محض الاحتمال یکفی لهذا السؤال لکن قوله حتی یعلموا یدل علی أن مع الظن بکونه من کافر یجوز أکله إلا أن یحمل العلم علی ما یعم الظن و المشهور بین الأصحاب

خلافه و الأصل عندهم عدم التذکیة حتی یعلم بها أو یؤخذ من ید مسلم أو من سوق المسلمین حتی بالغ بعضهم بأن جلد المصحف إذا وجد فی مسجد جلده فی حکم المیتة و ذهب بعض الأصحاب إلی أنه یجوز التعویل علی الأمارات المفیدة للظن فی ذلک قال الشهید الثانی قدس سره فی التقاط النعلین و الإداوة و السوط لا یخفی أن الأغلب علی النعل أن یکون من الجلد و کذا الإداوة و السوط و إطلاق الحکم بجواز التقاطها إما محمول علی ما لا یکون منها من الجلد لأن المطروح منه مجهولا میتة لأصالة عدم التذکیة أو محمول علی ظهور أمارات تدل علی ذکاته فقد ذهب بعض الأصحاب إلی جواز التعویل علیها.

و قال العلامة رحمه الله فی التحریر لو وجد ذبیحة مطروحة لم یحل له أکلها ما لم یعلم أنه تذکیة مسلم أو یوجد فی یده (1).

و قال المحقق الأردبیلی نور الله ضریحه فی شرح الإرشاد دلیل اجتناب اللحم المطروح غیر معلوم الذبح هی أن الأصل فی المیتة التحریم لأن زوال الروح معلوم و التذکیة مشروطة بأمور کثیرة وجودیة و الأصل عدمها و لکن قد یعلم بالقرائن و لهذا یعلم الهدی إذا ذبح و یدل علیه بعض الأخبار أیضا عموما مثل صحیحة عبد الله بن سنان من تغلیب الحلال و خصوصا روایة السکونی و ذکر هذه الروایة ثم قال و ضعف السند لا یضر لأنها موافقة للعقل و لغیرها و فیها أحکام کثیرة منها طهارة اللحم المطروح و الجلد کذلک و یحمل علی وجود القرینة الدالة علی کونهما کانا فی

ص: 141


1- 1. تحریر الاحکام:

دست مسلمان بوده است. و بودن گوشت در دست فرد گبر[در آن روایت] روشن نیست تا بر حلال بودن ذبیحه کافر دلالت کند. و جواز خوردن مال مردم در صورتی که علم به تلف شدن آن حاصل شود، بدون اذن حاکم شرع به شرطی که آن را قیمت کند بدون شرط عدالت برای قیمت گذار و تصرّف کننده و پرداخت غرامت برای صاحب آن، و اینکه شخص نادان تا زمانی که بداند، معذور است. به طور کلی، قرینه مفید ظن غالب، معتبر است تا چه رسد به آنچه که مفید علم و ظن هم­پایه آن باشد. پایان.

بدان که محقق رحمه الله در شرایع می گوید: هرگاه گوشتی پیدا شود و دانسته نشود که آیا تذکیه شده است یا مردار، گفته اند: آن را در آتش اندازند، اگر به هم رفت پس تذکیه شده است و اگر پهن شد پس مردار می باشد.

علامه طاب ثراه در قواعد می گوید: اگر گوشتی افتاده پیدا شود و تذکیه شدن آن معلوم نباشد، از آن پرهیز شود و گویند آن را در آتش اندازید و اگر به هم رفت تذکیه شده(حلال) و اگر پهن شد مردار است .

شهید ثانی - رفعت درجته - در مسالک پس از نقل سخن محقق می گوید: این قول میان اصحاب به خصوص متقدمان مشهور است، شهید در شرح می نویسد: ندیدم کسی مخالف آن باشد جز محقق در شرایع و جز فاضل. این دو بزرگوار، آن را با لفظ «قیل»آورده اند که اشاره به سستی و ضعف آن دارد با اینکه محقق در کتاب نافع با آنها هم رأی است و در کتاب مختلف، در باب مسائل الخلاف آن را بیان نکرده است. شاید این امر، بدان سبب باشد.

برخی اجماع را دلیل آن دانسته اند. شهید می گوید: بعید نیست و مؤید این امر، موافقت ابن ادریس با آن است که روایت واحد را حجت نمی داند و اگر اجماع آن را فهم نمی کرد، بدان فتوا نمی داد و اصل این حکم روایت محمد بن یعقوب است که نقل می کند: امام صادق علیه السلام به مردی که وارد دهکده ای شده و در آنجا به گوشتی برخورده و ندانسته تذکیه شده است یا مردار، فرمود: آن را به آتش بینداز هر آنچه به هم رفت، تذکیه شده بوده و هر آنچه پهن شد، مردار است.(1)

ص: 142


1- . کافی 6: 261

ید المسلم و کون اللحم فی ید المجوسی غیر ظاهر فیحل ذبیحة الکافر فافهم و جواز التصرف بالأکل فی مال الناس إذا علم الهلاک من غیر إذن الحاکم مع التقویم علی نفسه و عدم اشتراط العدالة فی المقوم و المتصرف و الغرامة للصاحب و کون الجاهل معذورا حتی یعلم فتأمل و بالجملة القرینة المفیدة للظن الغالب معتبرة فکیف ما یفید العلم و الظن المتأخم له انتهی (1).

ثم اعلم أنه قال المحقق رحمه الله فی الشرائع إذا وجد لحم و لا یدری أ ذکی هو أم میت قیل یطرح فی النار فإن انقبض به فهو ذکی و إن انبسط فهو میت (2).

و قال العلامة طاب ثراه فی القواعد لو وجد لحم مطروح لا یعلم ذکاته اجتنب و قیل یطرح فی النار فإن انقبض فهو ذکی و إن انبسط فمیت (3).

و قال الشهید الثانی رفعت درجته فی المسالک بعد إیراد کلام المحقق هذا القول هو المشهور بین الأصحاب خصوصا المتقدمین.

قال الشهید رحمه الله فی الشرح لم أجد أحدا خالف فیه إلا المحقق فی الشرائع و الفاضل فإنهما أورداها بلفظ قیل المشعر بالضعف مع أن المحقق وافقهم فی النافع و فی المختلف لم یذکرها فی مسائل الخلاف و لعله لذلک و استدل بعضهم علیه بالإجماع

قال الشهید و هو غیر بعید و یؤیده موافقة ابن إدریس علیه فإنه لا یعتمد علی أخبار الآحاد فلو لا فهمه الإجماع لما ذهب إلیه و الأصل فیه

رِوَایَةُ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ بِإِسْنَادِهِ إِلَی إِسْمَاعِیلَ بْنِ عُمَرَ عَنْ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی رَجُلٍ دَخَلَ قَرْیَةً فَأَصَابَ فِیهَا لَحْماً لَمْ یَدْرِ أَ ذَکِیٌّ هُوَ أَمْ مَیِّتٌ قَالَ فَاطْرَحْهُ عَلَی النَّارِ فَکُلُّ مَا انْقَبَضَ فَهُوَ ذَکِیٌّ وَ کُلُّ مَا انْبَسَطَ فَهُوَ مَیِّتٌ (4).

ص: 142


1- 1. شرح الإرشاد:
2- 2. شرائع الإسلام:
3- 3. قواعد الاحکام:
4- 4. رواه الکلینی فی فروع الکافی 6: 261 بإسناده عن محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد بن عیسی عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر عن إسماعیل بن عمر.

روایت مزبور، با وجود شهرتش سندش ضعیف است و توقف مصنف در موافقت با ایشان در حکم در این باره موجّه است. ظاهر روایت این است که به حلال بودن گوشت و عدم آن تنها با آزمایش پاره ای از آن، حکم نشود بلکه باید هر تکه جدا آزموده شود و هر کدام حکم خود را دارند، زیرا حضرت فرمود: هر آنچه به هم رود حلال است و هر آنچه پهن شود حرام است. براین اساس، شهید رحمه الله در دروس به سرایت حکم آن به گوشت مشتبه که شامل گوشت تذکیه شده و غیره می شود، روی آورده که با آتش معلوم می شود. پایان.

مؤلف

تعبیر فقه الرضا از تعبیر این روایت بهتر است و بر بسنده کردن به آزمایش یک قطعه به جای همه آن، دلالت دارد. اینکه او گفته هر تکه باید آزمایش شود، اگر مقصود تکه های به هم پیوسته باشد، بسیار بعید است، چرا که مستلزم آن است که تا می شود تکه تکه کرده و بیازماییم حتی قسمتی که تکه تکه نمی شود. اما اگر مقصود تکه های جدا است، پس اگر معلوم نباشد که همه آن تکه ها از یک جاندار است یا نه؟ شکی در این حکم(لزوم تکرار آزمایش برای هر تکه) نیست اما اگر معلوم باشد که از یک جاندار است، در آن اشکالی هست و احتیاط در تکرار آزمایش است.

حال بدان که منافاتی میان روایت شعیب و روایت سکونی نیست، چون روایت نخست درباره گوشت نپخته و روایت دومی، درباره گوشت پخته شده است. و پس از پختن، آزمودن سودی ندارد، زیرا ظاهرا سبب جمع شدن گوشت ذبح شده بیرون ریختن بیشتر خون رگ ها است که با آتش منعقد می شود. اما گوشت مردار غالبا خونش برجاست و میان رگ ها بسته شده و چون آتش بدان رسد خون روان شده و گوشت پهن می گردد و پس از پخته شدن، رطوبت گوشت خارج می شود و در آن چیزی نمی ماند تا آزمایش شود.

اگر گویند: جواب حضرت شامل این مورد نیز می شود، می گویم: در سخن حضرت «هم فی سعة» عمومیتی ندارد. اگر گویند ضمیر به «الناس» بر می گردد، ممکن است حمل بر استحباب شود یا گفته شود: آنان مختارند زمانی که راهی برای دانستن برایشان میسر نباشد، در حالی که در این صورت راه برای هست.

ص: 143

و مع هذا الاشتهار فطریقها لا یخلو من ضعف فلتوقف المصنف عن موافقتهم فی الحکم وجه وجیه و ظاهر الروایة أنه لا یحکم بحل اللحم و عدمه باختبار بعضه بل لا بد من اختبار کل قطعة منه علی حدة و یلزم کل واحدة حکمها بدلیل قوله کل ما انقبض فهو حلال و کل ما انبسط فهو حرام و من هنا مال الشهید رحمه الله فی الدروس إلی تعدیتها إلی اللحم المشتبه منه الذکی بغیره فیتمیز بالنار کذلک انتهی (1).

و أقول

عبارة الفقه أحسن من عبارة هذا الخبر و یدل علی الاکتفاء بالقطعة فی الحکم علی الکل و مما ذکره رحمه الله من امتحان کل قطعة إن کان مراده القطعات المتصلة ففی غایة البعد و یلزم أن نفصل حیث أمکن و نختبر بل إلی الأجزاء التی لا تتجزی مع إمکان وجودها و إن أراد القطعات المنفصلة فإن لم تعلم کونها من حیوان واحد فلا ریب أنه کذلک و مع العلم فیه إشکال و الأحوط التعدد.

ثم اعلم أنه لا تنافی بین روایة شعیب و روایة السکونی فإن الأولی ظاهرة فی النی غیر المطبوخ و الثانیة فی المطبوخ و بعد الطبخ لا یفید الامتحان إذ الظاهر أن الانقباض فی المذکی لأنه یخرج منه أکثر الدم الکائن فی العروق فینجمد علی النار و المیتة غالبا لا یخرج منه الدم فینجمد فی العروق فإذا مسته النار تسیل الدماء و تنبسط اللحم و بعد الطبخ تخرج منه الرطوبات و لا یبقی فیه شی ء حتی یمکن امتحانه بذلک.

فإن قیل جوابه علیه السلام یشمل هذا المورد أیضا.

قلت قوله هم فی سعة لا عموم فیه و لو قیل برجوع الضمیر إلی الناس فیمکن حمل هذا الخبر علی الاستحباب أو یقال کونهم فی سعة إذا لم یکن لهم طریق إلی العلم و هاهنا لهم طریق إلیه.

ص: 143


1- 1. المسالک.

دوم: بیشتر اصحاب برآنند هنگامی که گوشت تذکیه شده با گوشت مردار مخلوط شود، واجب است از همه آن اجتناب شود تا اینکه گوشت تذکیه شده به طور کامل معلوم شود؛ - ولی برای دفع حرج حکم را اختصاص به شبهه محصوره دادند - به دلیل وجوب اجتناب از مردار که جز با اجتناب از جمیع حاصل نشود. و به دلیل عمومیت قول پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: حلال و حرام باهم جمع نمی شوند، مگر آنکه حرام بر حلال غلبه یابد.

بر این حکم، اعتراض می­شود به اینکه وجوب اجتناب از مردار به طور مطلق ممنوع است و رواست که حرمت، مخصوص به مرداری باشد که دقیقا معلوم است چنانچه روایات درست بدان دلالت دارند. و روایت نبوی هم عامی و مخالف روایات معتبر است. و اصل، عمومات و حصر محرّمات، حلال بودن را ترجیح می دهد و ممکن است حرام منصوب و مفعول بوده و معنای حدیث چنین باشد: حلال بر حرام غلبه می کند. چنانچه محقق اردبیلی رحمه الله بیان کرده است .

گفته می­شود: در صورت اشتباه، آن را به کسی که مردار را حلال می شمارد، بفروشند. چنانچه شیخ در النهایه گفته است. ابن حمزه نیز از این نظر پیروی کرده و علامه هم در مختلف آن را تأیید نموده است و محقق نیز در شرایع با آن موافق بوده است با این شرط که در فروش همان گوشت تذکیه شده را قصد کند.

مستند این حکم صحیحه حلبی است که گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: هرگاه گوشت تذکیه شده با مردار مشتبه شود، آن را به کسی که مردار را حلال می شمارد، بفروشید.(1) و حسنه حلبی(2) نیز بر آن دلالت دارد. ولی ابن ادریس به طور مطلق فروش و استفاده از آن را منع کرده است.

ص: 144


1- . کافی 6: 260
2- . کافی 6:260

الثانی ذهب أکثر الأصحاب إلی أنه إذا اختلط الذکی بالمیت وجب الامتناع من الجمیع حتی یعلم الذکی بعینه لکن خصوا الحکم بما إذا کان محصورا دفعا للحرج لوجوب اجتناب المیت و لا یتم إلا باجتناب الجمیع

وَ لِعُمُومِ قَوْلِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: مَا اجْتَمَعَ الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ إِلَّا غَلَبَ الْحَرَامُ الْحَلَالَ.

و یرد علیه أن وجوب اجتناب المیتة مطلقا ممنوع لجواز کون التحریم مخصوصا بما إذا کان عینه معلوما(1) کما تدل علیه الأخبار الصحیحة و أما الروایة فهی عامیة مخالفة للروایات المعتبرة و الأصل و العمومات و حصر المحرمات یرجح الحل مع أنه یمکن قراءة الحرام منصوبا لیکون مفعولا و موافقا لغیرها کما ذکره المحقق الأردبیلی رحمه الله.

و قیل یباع ممن یستحل المیتة ذهب إلیه الشیخ فی النهایة و تبعه ابن حمزة و العلامة فی المختلف و مال إلیه المحقق قدس الله روحه فی الشرائع مع قصده لبیع المذکی

وَ الْمُسْتَنَدُ صَحِیحَةُ الْحَلَبِیِّ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إِذَا اخْتَلَطَ الذَّکِیُّ بِالْمَیْتَةِ بَاعَهُ مِمَّنْ یَسْتَحِلُّ الْمَیْتَةَ(2).

و حسنة الحلبی (3) أیضا یدل علیه و منع ابن إدریس من بیعه و الانتفاع به

ص: 144


1- 1. فیه اشکال اذ الاحکام تتعلق بذات الموضوعات مجردة عن وصفی العلم و الجهل و الروایات المتقدمة عدا واحدة منها فی الشک البدوی الذی لا یعلم أن هذا اللحم من ذبیحة المسلم أو من غیره، و لا تشمل موردا یعلم بوجود اللحم المیت فی البین، نعم واحد منها ورد فی مورد یعلم اجمالا بوجود المیت فحکم فیه بوجوب الاجتناب، و اما الحدیث النبوی فظاهره أن الحرام مرفوع و کونه منصوبا خلاف الظاهر لا یقال به الا بقرینة و دلیل.
2- 2. رواه الکلینی فی الفروع 6: 260 بإسناده عن محمّد بن یحیی بن أحمد بن محمّد بن علیّ بن الحکم عن ابی المغراء عن الحلبیّ و زاد فی آخره: و یأکل ثمنه.
3- 3. و هی ما رواه أیضا الکلینی فی الفروع 6: 260 بإسناده عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن حماد عن الحلبیّ عن أبی عبد اللّه علیه السلام أنه سئل عن رجل کانت له غنم و بقر و کان یدرک الذکی منها فیعزله و یعزل المیتة ثمّ ان المیتة و الذکی اختلطا فکیف یصنع به؟ فقال: یبیعه ممن یستحل المیتة و یأکل ثمنه فانه لا بأس به.

برای آنکه روایت فروش، مخالف اصول مذهب است، و محقق رحمه الله روایت را به قصد فروش گوشت تذکیه شده توجیه کرده، ولی بر آن اعتراض شده که مبیع مجهول است و قدرت بر تسلیم میسر نیست پس بیع آن به تنهایی درست نیست. و در مختلف پاسخ داده که این بیع حقیقی نیست، بلکه رهایی دادن مالی است از دست کافر به رضای او که این جایز است و اطلاق بیع بر آن صوری است برای مشابهت؛ چون دادن مالی است در مقابل عوض آن. به این جواب او اعتراض شده کسی که مردار را حلال می شمرد، بسا کافر ذمی باشد مانند مسیحی که مالش محترم است پس نمی توان به طور مطلق این گونه فروشِ[صوری] به کسی را که مردار را حلال می شمارد، روا دانست. پس سزاوارتر آن است که بدین روایت صحیحه عمل شود و این مخالفت ها در مقابل آن ترک شود. آری ظاهر روایت راوندی بر عدم جواز بیع دلالت دارد ولی از نظر سند با روایت صحیحه تعارضی ندارد و همچنین تعارض حقیقی نیز با آن ندارد؛ زیرا اینکه حضرت فرمود: آنها را به سگ بدهید، کنایه از ترک استفاده و خوردن آنها است و این منافاتی با جواز دادن آن به کسی که چون سگ است، ندارد. و کسی نگفته باید آن دو را فقط به سگ خوراند، همانطور که در مردارهای دیگر هم این را نگفته اند .

شهید به این حکم قائل شده که آن را با آتش آزمایش کنند و با درهم شدن و پهن شدن تشخیص دهند چنانچه با گوشت نامعلوم چنین می کردند. بر وی اعتراض شده که قیاس او، قیاس مع الفارق و باطل است، زیرا گوشت انداخته شده، ممکن است تماما تذکیه شده باشد یا مردار باشد پس مردار بودنش معلوم نیست، ولی در اینجا معلوم است که مشتمل بر مردار است و حکم مشتبه را نمی توان به معلوم اعمال کرد. محقق اردبیلی می گوید: این اعتراض قابل تامل است، زیرا از روایت، علت حکم به دست می­آید که آن حصول علم به تعیین یکی از آن دو مورد(تذکیه شده و مردار بودن) است. و این اعم از گوشت انداخته شده و مشتبه با مردار است. ضمنا فارقی هم وجود ندارد زیرا گوشت انداخته شده شرعا نزد فقها در حکم مردار است و هر یک از گوشت مردار واقعی و گوشت مشتبه [در نظر مکلف] امکان دارد که مردار باشد و علم یقینی اجمالی به مردار بودن اثری در اینجا ندارد. پس یا باید علت را در مورد اشتباه مستقل ندانست و مثل این اشکال در همه موارد قیاس منصوص العله وارد می­شود و ص: 145

مطلقا لمخالفة الروایة لأصول المذهب و المحقق رحمه الله وجه الروایة بما إذا قصد بیع المذکی حسب و استشکل بأنه مع عدم التمییز یکون المبیع مجهولا و لا یمکن إقباضه فلا یصح بیعه منفردا و أجاب فی المختلف بأنه لیس بیعا حقیقیا بل هو استنقاذ مال الکافر من یده برضاه فکان سائغا و إنما أطلق علیه اسم البیع لمشابهته له فی الصورة من حیث إنه بذل مال فی مقابلة عوض و اعترض علیه بأن مستحل المیتة أعم ممن یباح ماله إذ لو کان ذمیا کان ماله محترما(1)

فلا یصح إطلاق القول ببیعه کذلک علی مستحل المیتة فالأولی العمل بالروایة الصحیحة و ترک تلک المعارضات فی مقابلها نعم روایة الراوندی ظاهرها عدم جواز البیع لکن لا تعارض هذه الصحیحة سندا مع أنه لا تعارض بینهما حقیقة فإن الظاهر أن الرمی إلی الکلاب کنایة عن عدم جواز استعمالهما و أکلهما(2) فلا ینافی جواز إعطائهما من یشبه الکلاب و کأنه لم یقل أحد بتعین إطعامهما الکلاب کسائر المیتات.

و مال الشهید إلی عرضه علی النار و اختباره بالانبساط و الانقباض کما مر فی اللحم المجهول و ضعف ببطلان القیاس مع وجود الفارق و هو أن اللحم المطروح یحتمل کونه بأجمعه مذکی و کونه غیر مذکی فکونه میتة غیر معلوم بخلاف المتنازع فیه فإنه مشتمل علی المیتة قطعا فلا یلزم من الحکم فی المشتبه تحریمه کونه کذلک فی المعلوم التحریم و قال المحقق الأردبیلی رحمه الله هو محل تأمل لما علم من الروایة العلة و هی حصول العلم بتعین إحداهما و هو أعم من المطروح المشتبه بالمیتة علی أنه لیس بفارق فإن المطروح بحکم المیتة شرعا عندهم و أن کل واحد من المیتة و المشتبه یحتمل أن یکون میتة فوجود المیتة یقینا هنا لا ینفع فلا بد أن یمنع استقلال العلة مع الاشتباه و مثله یرد فی جمیع القیاسات المنصوصة العلة أو

ص: 145


1- 1. فی المخطوطة: کان ماله محقونا.
2- 2. یمکن أن یقال: انها تدلّ علی أعمّ من الاکل و البیع فیبقی التنافی بحاله.

یا از اصل حرمت دست برداشت. پایان.

سوم: دو روایت نخست بر آنچه فقها گفته اند، دلالت دارند مبنی براینکه در برداشتن آنچه که فاسد شدنی است مانند خوراک، یابنده مخیر است میان آنکه آن را به قیمتش، صاحب شود یا آن را بفروشد و بهای آن را بگیرد سپس آن را معرفی کند[برای پیدا کردن صاحبش] یا آن را به حاکم دهد تا هرگونه که برای مالک بهتر است، در آن عمل کند. از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله هم روایت شده که فرمود: هر که غذائی یافت، آن را بخورد. ولی آن دو حدیث تنها بر جواز خوردن دلالت دارند. و اولی بر این دلالت دارد که اگر مالکش آمد، پولش را به او بدهد. به زودی در این باره سخن خواهیم گفت.

چهارم: حدیت آن حضرت که فرمود: هر شکاری... بر این امر دلالت دارد که اصل در حیوان این است که حلال گوشت و پاک باشد مگر آنچه را که دلیل خارج کرده باشد.

شهید ثانی قدس سره می گوید: اصل در چیزی که خوردنش حلال یا حرام است، این است که به شرع رجوع شود. پس شرع هر چه را مباح کرده مباح، و هر چه را که منع کرده حرام است، و هر چه در شرع ذکر نشده حکم آن در عادت عرب است؛ لذا آنچه را پاکیزه دانند حلال و آنچه را زشت شمرند حرام است. سپس شهید رحمه الله به آیات پیشین استدلال کرده که سخن درباره آنها گذشت.

محقق اردبیلی طاب ثراه می گوید: دلایل عقلی و نقلی با یکدیگر موافقند که خوردن هر چیزی که زیانی نداشته باشد، حلال است؛ زیرا بیان شد که حکم عقل مباح بودن هر خوراک بی زیان است مگر آنچه که به واسطه دلیل خارج شده است. آیات شریفه هم در این باره بسیارند مانند: «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً»(1) {اوست آن کسی که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید} «وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً»(2)

{و از آنچه خداوند روزیِ شما گردانیده، حلال و پاکیزه را بخورید} از ظاهر آیات چنین برداشت می شود که «جمیعا» و «طیّبا» حال موکده هستند نه مقیّده. روایات و اجماع در این معنا فراوان است. پس همه چیز به حکم عقل و نقل از کتاب، سنت و اجماع بر اباحه است جز آنچه در نصّ قرآن به طور

ص: 146


1- . بقره / 29
2- . مائده / 88

یمنع الأصل انتهی (1).

الثالث یدل الخبران الأولان علی ما ذکره الأصحاب من أنه إذا التقط ما لا یبقی کالطعام فهو مخیر بین أن یتملکه بالقیمة أو یبیعه و یأخذ ثمنه ثم یعرفه و بین أن یدفعه إلی الحاکم لیعمل فیه ما هو الحظ للمالک.

وَ رَوَوْا عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: مَنِ الْتَقَطَ طَعَاماً فَلْیَأْکُلْهُ.

لکن الخبران إنما یدلان علی جواز الأکل و الأول علی أنه إذا جاء صاحبه غرم له الثمن (2)

و سیأتی الکلام فیه إن شاء الله فی محله.

الرابع قوله علیه السلام کل صید إلخ یدل علی أن الأصل فی الحیوان کونه حلالا و قابلا للتذکیة إلا ما أخرجه الدلیل.

و قال الشهید الثانی قدس سره الأصل فیما یحل أکله و ما یحرم أن یرجع إلی الشرع فما أباحه فهو مباح و ما حظره فهو محظور و ما لم یکن له فی الشرع ذکر کان المرجع فیه إلی عادة العرب فما استطابته فهو حلال و ما استخبثته فهو حرام ثم استدل رحمه الله بالآیات المتقدمة و قد مر هنا الکلام فیه.

و قال المحقق الأردبیلی طاب ثراه قد توافق دلیل العقل و النقل علی إباحة أکل کل شی ء خال عن الضرر و قد تبین دلالة العقل علی أن الأشیاء خالیة عن الضرر مباحة ما لم یرد ما یخرجه عن ذلک و الآیات الشریفة فی ذلک کثیرة أیضا مثل خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً(3) وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً(4) هما حالان مؤکدان لا مقیدان و هو ظاهر و الأخبار أیضا کثیرة و الإجماع أیضا واقع فالأشیاء کلها علی الإباحة بالعقل و النقل کتابا و سنة و إجماعا إلا ما ورد النص بتحریمه

ص: 146


1- 1. شرح الإرشاد:
2- 2. کلاهما تدلّ علی جواز الاکل بعد التقویم، و الغرامة لصاحبه ان جاء و طالب.
3- 3. البقرة: 29.
4- 4. المائدة: 88.

عموم حرمت آنها بیان شده مانند: «وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ»(1){چیزهای ناپاک را بر ایشان حرام می گرداند} هر آنچه که فهمیده شود پلید و ناپاک است، حرام می باشد، ولی معنی خبیث مبهم است زیرا شرع آن را شرح نداده و معنی لغوی هم مقصود نیست و عرف هم یک اتفاق نظر ندارد. ممکن است گفته شود که مقصود از عرف، عامه مردم و بیشتر آنها است: مانند مردم شهر و ده نه بیابان گردان که چیزی نزد آنها نفرت انگیز نیست بلکه هر خوردنی را پاکیزه شمارند و اعتماد نمودن به آنها شایسته نیست.

یا به طور خصوص مانند: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ»(2){بر شما حرام شده است: مردار} پس به طور کلی، ظاهر، حلال بودن است تا وقتی که دانسته شود به دلیل خباثتش یا دلایل دیگر حرام است. دلیل این مطلب اموری است که ذکر شد و نیز صحیحه ابن سنان است. مؤید این سخن حصر شدن محرمات در آیه «قُلْ لا أَجِدُ»(3) است. بدون شک آنچه از این آیه فهمیده می شود حلیت است مادامی که وجه حرمت شناخته نشود حتی در رابطه با حیوان ذبح شده و اجزای مردار. اما آنچه دانسته شود که مردار است و یا ذبح شرعی نشده، حرام خواهد بود، مگر آنچه که استثنا می شود. اما چیز مشتبه و مجهول از آیه استثناء نشده است. ولی بنا بر ظاهر کلام فقها حرام هستند و جای تأمل دارد که پیشتر بدان اشاره شد. این حکم به طور کلی و بدون توجه به دلیل خاصی است و اما آنچه که دلیل خصوصیتی به طور مفصل در رابطه با آن آمده است از نظر حلال یا حرام شمردن، تابع دلیل آن است پس تأمل نما. سخن شهید قدس سره به پایان رسید. و آن در نهایت متانت و استواری است.

روایت19.

لفقیه و تهذیب: عبدالعظیم حسنی نقل می کند: از امام جواد علیه السلام در باره آیه «أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ»(4){و آنچه به نام غیر خدا کشته شده باشد} پرسیدم و ایشان فرمود: یعنی آنچه برای بت سر برند یا برای درخت که خداوند آن را حرام کرده است همانطور که مردار، خون و گوشت خوک را حرام نموده است. پس هر کس مضطر بوده و باغی و عادی نباشد، گناه ندارد که از مردار بخورد. گفتم ای فرزند رسول خدا! کی مردار برای مضطرّ حلال می شود؟ فرمود:

ص: 147


1- . اعراف / 157
2- . مائده / 3
3- . انعام / 145
4- . مائده / 3

إما بالعموم مثل وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ (1) فما علم أنه خبیث فهو حرام و لکن معنی الخبیث غیر ظاهر إذ الشرع ما بینه و اللغة غیر مراد و العرف غیر منضبط فیمکن أن یقال المراد عرف أوساط الناس و أکثرهم حال الاختبار مثل أهل المدن و الدور لا أهل البادیة لأنه لا خبیث عندهم بل یطیبون جمیع ما یمکن أکله و لا اعتداد بهم.

و إما بالخصوص مثل حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ(2) الآیة و بالجملة الظاهر الحل حتی یعلم أنه حرام لخبثه أو لغیره لما تقدم و لصحیحة ابن سنان و یؤیده حصر المحرمات مثل قُلْ لا أَجِدُ(3) الآیة فالذی یفهم من غیر شک هو الحل ما لم یعلم وجه التحریم حتی فی المذبوح من الحیوان و أجزاء المیتة فما علم أنه میتة أو ما ذبح علی الوجه الشرعی فهو أیضا حرام إلا ما یستثنی و أما المشتبه و المجهول غیر المستثنی فالظاهر من کلامهم أنه حرام أیضا و فیه تأمل قد مر إلیه الإشارة هذه الضابطة علی العموم من غیر نظر إلی دلیل خاص و ما ورد فیه دلیل الخصوصیة مفصلا فهو تابع لدلیله تحریما و تحلیلا فتأمل (4)

انتهی کلامه قدس سره و هو فی غایة المتانة.

«19»

الْفَقِیهُ، وَ التَّهْذِیبُ، عَنْ أَبِی الْحُسَیْنِ الْأَسَدِیِّ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَمَّا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ قَالَ مَا ذُبِحَ لِصَنَمٍ أَوْ وَثَنٍ أَوْ شَجَرٍ حَرَّمَ اللَّهُ ذَلِکَ کَمَا حَرَّمَ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ أَنْ یَأْکُلَ الْمَیْتَةَ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَتَی تَحِلُّ لِلْمُضْطَرِّ الْمَیْتَةُ فَقَالَ

ص: 147


1- 1. الصحیح:« و یحرم علیکم الخبائث» راجع الأعراف: 157.
2- 2. المائدة: 3.
3- 3. الأنعام: 145.
4- 4. شرح الإرشاد:

پدرم از نیاکانش برایم نقل کرد: همین سخن را از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله پرسیدند: ای رسول خدا! اگر ما در سرزمینی باشیم و دچار قحطی شویم چه زمانی مردار بر ما حلال شود؟ حضرت فرمود: تا چاشت و شام ندارید و دست شما به سبزه بیابان نرسد. عبد العظیم گفت: به ایشان گفتم ای فرزند رسول خدا! معنای این سخن خداوند «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ» {ولی کسی که [برای حفظ جان خود به خوردن آنها] ناچار شود، در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد بر او گناهی نیست} چیست؟ فرمود: عادی، دزد است و باغی، کسی که برای خوشگذرانی به شکار می رود نه برای مخارج عیال خود. بر این دو جایز نیست چون مضطر شدند، گوشت مردار بخورند. پس مردار بر آنها در حال اضطرار همانند زمان عادی حرام است. این دو نمی توانند در سفر روزه را بخورند و نماز را شکسته بخوانند.گفتم: معنای این سخن خداوند: «وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ»(1) {و [حیوان حلال گوشتِ] خفه شده، و به چوب مرده، و از بلندی افتاده، و به ضربِ شاخ مرده، و آنچه درنده از آن خورده باشد- مگر آنچه را [که زنده دریافته و خود] سر ببرید}چیست؟ فرمود: منخنقه، جانوری است که آن را خفه کنند تا بمیرد. موقوذه، بیمار بوده و بیماری آن را از پای در آورد. متردیه، آنچه از بلندی یا کوه پرت شده یا در چاه افتاده و مرده باشد. نطیحه، جانوری که به ضرب شاخ حیوان دیگر مرده باشد. و آنچه که درنده از آن خورده باشد و بمیرد و آنچه برای بتان ذبح شود حرام است، مگر اینکه آن را زنده دریافته و سرش را ببرند و تذکیه اش کنند. گفتم: منظور از «وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ»(2)

[نیز] قسمت کردن شما [چیزی را] به وسیله تیرهای قرعه} چیست؟ فرمود: در دوره جاهلی ده نفر شریک می شدند و یک شتر می خریدند و ده چوبه تیر تقسیم بندی می کردند که هفت تای آنها بهره داشت و سه تای دیگر بی بهره بودند. نام آنها که بهره داشتند، عبارت بود از: فذ، توام، نافس، حلس، مسبل، معلّی و رقیب و نام بی بهره ها عبارت بود از: سفیح، منیح، و وغد. با ده تیر هم قرعه می زدند و هر کس تیر

ص: 148


1- .[1] مائده / 3
2- . مائده / 3

حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله سُئِلَ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا نَکُونُ بِأَرْضٍ فَتُصِیبُنَا الْمَخْمَصَةُ فَمَتَی تَحِلُّ لَنَا الْمَیْتَةُ قَالَ مَا لَمْ تَصْطَبِحُوا أَوْ تَغْتَبِقُوا أَوْ تَحْتَفِئُوا بَقْلًا فَشَأْنَکُمْ بِهَا قَالَ عَبْدُ الْعَظِیمِ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا مَعْنَی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ(1) قَالَ الْعَادِی السَّارِقُ وَ الْبَاغِی الَّذِی یَبْغِی الصَّیْدَ بَطَراً أَوْ لَهْواً لَا لِیَعُودَ بِهِ عَلَی عِیَالِهِ لَیْسَ لَهُمَا أَنْ یَأْکُلَا الْمَیْتَةَ إِذِ اضْطُرَّا هِیَ حَرَامٌ عَلَیْهِمَا فِی حَالِ الِاضْطِرَارِ کَمَا هِیَ حَرَامٌ عَلَیْهِمَا فِی حَالِ الِاخْتِیَارِ وَ لَیْسَ لَهُمَا أَنْ یُقَصِّرَا فِی صَوْمٍ وَ لَا صَلَاةٍ فِی سَفَرٍ فَقُلْتُ فَقَوْلُهُ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ (2) قَالَ الْمُنْخَنِقَةُ الَّتِی انْخَنَقَتْ بِإِخْنَاقِهَا حَتَّی تَمُوتَ وَ الْمَوْقُوذَةُ الَّتِی مَرِضَتْ وَ وَقَذَهَا الْمَرَضُ حَتَّی لَمْ یَکُنْ بِهَا حَرَکَةٌ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ الَّتِی تَتَرَدَّی مِنْ مَکَانٍ مُرْتَفِعٍ إِلَی أَسْفَلَ أَوْ تَتَرَدَّی مِنْ جَبَلٍ أَوْ فِی بِئْرٍ فَتَمُوتُ وَ النَّطِیحَةُ الَّتِی تَنْطَحُهَا بَهِیمَةٌ أُخْرَی فَتَمُوتُ وَ مَا أَکَلَ السَّبُعُ مِنْهَا فَمَاتَ وَ

مَا ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ عَلَی حَجَرٍ أَوْ صَنَمٍ إِلَّا مَا أُدْرِکَتْ زَکَاتُهُ (3) فَذُکِّیَ قُلْتُ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ (4) قَالَ کَانُوا فِی الْجَاهِلِیَّةِ یَشْتَرُونَ بَعِیراً فِیمَا بَیْنَ عَشَرَةِ أَنْفُسٍ وَ یَسْتَقْسِمُونَ عَلَیْهِ بِالْقِدَاحِ وَ کَانَتْ عَشَرَةً سَبْعَةٌ لَهَا أَنْصِبَاءُ(5) وَ ثَلَاثَةٌ لَا أَنْصِبَاءَ لَهَا أَمَّا الَّتِی لَهَا أَنْصِبَاءُ فَالْفَذُّ وَ التَّوْأَمُ وَ النَّافِسُ الْحِلْسُ وَ الْمُسْبِلُ وَ الْمُعَلَّی وَ الرَّقِیبُ وَ أَمَّا الَّتِی لَا أَنْصِبَاءَ لَهَا فَالسَّفِیحُ وَ الْمَنِیحُ وَ الْوَغْدُ(6)

فَکَانُوا یُجِیلُونَ السِّهَامَ بَیْنَ عَشَرَةٍ فَمَنْ خَرَجَ بِاسْمِهِ

ص: 148


1- 1. البقرة: 173.
2- 2. المائدة: 4.
3- 3. فی الفقیه: الا ما ادرک زکاته.
4- 4. المائدة: 4.
5- 5. الانصباء جمع النصیب: الحظ، الحصة من الشی ء.
6- 6. هذه اسام لسهام المیسر.

بی بهره به نامش درمی آمد، بایستی یک سوم پول شتر را می داد. قرعه را ادامه می دادند تا صاحبان سه تیر بی بهره درآیند و پول شتر را از آنها می گرفتند و آن را می کشتند و آن هفت تن که پولی نداده بودند، می خوردند و به آن سه تن که پول شتر را داده بودند، چیزی نمی دادند. چون اسلام آمد خداوند آن را حرام کرده و فرمود: «وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ»(1){و [نیز] قسمت کردن شما [چیزی را] به وسیله تیرهای قرعه این [کارها همه] نافرمانی [خدا] ست} به این معنا که حرام است.(2)

توضیح

مخمصه: قحطی و گرسنگی. اینکه فرمود: ما لم تصطبحوا: این روایت را عامه هم به نقل از ابو واقد از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله روایت کردند و در تفسیرش اختلاف دارند. در النهایه آمده: در حدیث است از حضرت سوال شد که چه زمانی مردار برای ما حلال است؟ فرمود: «ما لم تصطبحوا أو تغتبقوا أو تحتفئوا بها بقلا» اصطباح در اینجا، چاشت خوردن است، و غبوق، شام خوردن و اصل این دو نوشیدن در بامدادان و شامگاهان است سپس در معنای خوردن به کار رفته اند. یعنی نمی توانید آنها را با خوردن مردار جمع کنید. ازهری می گوید: این تفسیر را از ابی عبیده غلط گرفتند و گفتند: مقصود این است که چون برای چاشت و شام چیزی ندارید که بخورید یا بنوشید و سبزی و گیاه هم نیافتید که بخورید، مردار برای شما حلال است. وی می گوید: این تفسیر درست است.(3)

در باب حاء با فاء، ابو سعید ضریر می گوید: درست «ما لم تحتفوا بها» است بدون همزه از ماده احفاء الشعر: یعنی آراستن مو. کسی که با همزه روایت کرده از ماده حفأ به معنای برریّ است و این نادرست است؛ زیرا برری از سبزی ها نیست. ابو عبیده می گوید: حفأ، با همزه و مقصور بوده و آن ریشه برری سفید و تازه است که گاهی خورده می شود. حضرت می فرمایند: مادامی که آن را کامل نکَنده اید، تا بخورید. «ما لم تحتفوا» با فاء مشدّد نیز روایت شده است که به معنای گرفتن چیزی یکجا است. چنانچه زن مو را کاملا از چهره خود می­گیرد.(4)

در باب جیم و فاء می گوید: از آن است حدیث «کی حلال شود برای ما مردار؟ فرمود: آنگاه که «لم تجتفئوا بقلا» یعنی سبزی را از بُن نکَنده و آن را بیندازید. «جفأت القدر» یعنی کف و چرک

ص: 149


1- . مائده / 3
2- . من لا یحضره الفقیه 3: 216 - 217
3- . نهایة 2: 271
4- . نهایة 1: 276

سَهْمٌ مِنَ الَّتِی لَا أَنْصِبَاءَ لَهَا أُلْزِمَ ثُلُثَ ثَمَنِ الْبَعِیرِ فَلَا یَزَالُونَ کَذَلِکَ حَتَّی تَقَعَ السِّهَامُ الثَّلَاثَةُ لَا أَنْصِبَاءَ لَهَا إِلَی ثَلَاثَةٍ مِنْهُمْ فَیُلْزِمُونَهُمْ ثَمَنَ الْبَعِیرِ ثُمَّ یَنْحَرُونَهُ وَ یَأْکُلُهُ السَّبْعَةُ الَّذِینَ لَمْ یَنْقُدُوا فِی ثَمَنِهِ شَیْئاً وَ لَمْ یُطْعِمُوا مِنْهُ الثَّلَاثَةَ الَّذِینَ نَقَدُوا ثَمَنَهُ شَیْئاً فَلَمَّا جَاءَ الْإِسْلَامُ حَرَّمَ اللَّهُ تَعَالَی ذِکْرُهُ ذَلِکَ فِیمَا حَرَّمَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ یَعْنِی حَرَاماً(1).

تبیین

المَخْمَصَةُ المَجاعة قوله علیه السلام ما لم تصطبحوا هذا الخبر روته العامة أیضا عن أبی واقد عن النبی صلی الله علیه و آله و اختلفوا فی تفسیره قال فی النهایة و منه الحدیث أنه سئل متی تحل لنا المیتة فقال ما لم تصطبحوا أو تغتبقوا أو تحتفئوا بها بقلا الاصطباح هاهنا أکل الصَّبوح و هو الغداء و الغَبوق العشاء و أصلهما فی الشرب ثم استعملا فی الأکل أی لیس لکم أن تجمعوهما من المیتة قال الأزهری قد أنکر هذا علی أبی عبید و فسر أنه أراد إذا لم تجدوا لبنیة تصطبحونها أو شرابا تغتبقونه و لم تجدوا بعد عدم الصبوح و الغبوق بقلة تأکلونها حلت لکم المیتة و قال هذا هو الصحیح (2).

و قال فی باب الحاء مع الفاء قال أبو سعید الضریر صوابه ما لم تحتفوا بها بغیر همز من أحفی الشعر و من قال تحتفئوا مهموزا من الحفإ و هو البرری فباطل لأن البرری لیس من البقول و قال أبو عبید هو من الحفإ مهموز مقصور و هو أصل البرری الأبیض الرطب منه و قد یؤکل یقول ما لم تقتلعوا هذا بعینه فتأکلوه و یروی ما لم تحتفوا بتشدید الفاء من احتففت الشی ء إذا أخذته کله کما تحف المرأة وجهها من الشعر(3).

و قال فی باب الجیم مع الفاء و منه الحدیث متی تحل لنا المیتة قال ما لم تجتفئوا بقلا أی تقتلعوه و ترموا به من جفأت القدر إذا رمیت بما یجتمع

ص: 149


1- 1. من لا یحضره الفقیه 3: 216 و 217 تهذیب الأحکام:
2- 2. النهایة 2: 271.
3- 3. النهایة 1: 276.

روی دیگ را انداختم.(1)

در باب خا و فاء می گوید: «او تختفوا بقلا» یعنی سبزی را آشکار کنید، چون اختفاء به معنی اظهار بوده و اخفاء به معنی نهان کردن. پایان.(2)

طیبی می گوید: «تحتفوا بها» یعنی تا زمین را خوب جستجو نکنید، آنگاه به مردار بچسبید و «أو» به معنای واو است یعنی هر سه چیز نباید باشند تا مردار حلال گردد؛ به عبارتی، تا زمانی که یکی از این سه چیز نباشد، مردار حلال می شود. پایان.

در برخی از نسخه های فقیه با «واو» آمده است و نیازی به تکلف ندارد. اگر با حاء بی نقطه آمده باشد، کنایه از نبودن سبزی و ریشه کن شدن آن است که در عرف ما، آن را برای نابودی و هلاکت مثل می آورند و چه بسا در عرف آنان نیز چنین کاربردی داشته است. در برخی نسخه های تهذیب «تحتقبوا» با حاء بی نقطه و قاف و باء آمده است که مقصود از آن ذخیره کردن است یعنی تا گیاهی ذخیره نکردید. و گفته: «الحقیبة» هر چیزی که در انتهای بار یا محمل ببندند و ظاهر آن است که تصحیف می­باشد. «بإخناقها» گویا از باب افعال است یعنی به اینکه دیگری آن را خفه کند یا به اینکه در تنگنایی خفه شود. و یا با فتحه به صیغه جمع است یعنی با اسبابی که آن را خفه کند. جوهری گوید: «الخنق» با کسره نون مصدر «خنقه یخنقه» است و همچنین است خنّقه و از این ریشه است «الخناق» و «أخنق هو و اختنقت الشاة بنفسها فهی منخنقة».

در قاموس چنین آمده است: زَلَمَ: تیر بی پیکان. و أنصباء جمع نصیب است. و نام هایی که در روایت بیان شد، بر خلاف ترتیب مشهور است. شاید نامرتب آمدن آنها از جانب راوی باشد و بسا که منظور امام تعلیم آن نام ها نبوده و بلکه اشاره اجمالی به آنچه که مردم می دانستند، کرده اند یا چه بسا حضرت عمدا چنین آورده اند تا آموختن روش قمار نباشد، هرچند امکان دارد بر آن برای جواز تعلیم و تعلم روش قمار جز برای عمل کردن استدلال کرد.

جوهری می گوید: چوبه تیرهای قمار ده تا بوده و بدین ترتیب هستند: فذ، توام، رقیب، حلس، نافس، مسبل، معلّی

ص: 150


1- . نهایة 1: 195
2- . نهایة 1: 343

علی رأسها من الزبد و الوسخ (1).

و قال فی باب الخاء مع الفاء أو تختفوا بقلا أی تظهرونه یقال اختفیت الشی ء إذا أظهرته و أخفیته إذا سترته انتهی (2).

و قال الطیبی تحتفوا بها أی بالأرض فشأنَکم بِها أی الزموا المیتة و أو بمعنی الواو فیجب نفی الخلال الثلاث حتی تحل لنا المیتة و ما للمدة أی یحل لکم مدة عدم اصطباحکم انتهی.

و أقول فی بعض نسخ الفقیه بالواو فی الموضعین فلا یحتاج إلی تکلف و علی الحاء المهملة یحتمل أن تکون کنایة عن استیصال البقل فإن هذا شائع فی عرفنا علی التمثیل فلعله کان فی عرفهم أیضا کذلک و فی بعض نسخ التهذیب تحتقبوا بالحاء المهملة و القاف و الباء الموحدة فالمراد به الادخار قال فی القاموس احتقبه ادخره و قال الحقیبة کل ما شد فی مؤخر رحل أو قتب و الظاهر أنه تصحیف.

بإخناقها کأنه علی بناء الإفعال أی بأن یخنقها غیره أو بأن یختنق فی مضیق أو بالفتح علی صیغة الجمع أی بأسباب خنقها قال الجوهری الخنق بکسر النون مصدر قولک خنقه یخنقه و کذلک خنقه و منه الخناق و أخنق هو و اختنقت الشاة بنفسها فهی منخنقة.

و فی القاموس الزَّلَم محرکة قدح لا ریش علیه و الأنصباء جمع النصیب و الأسماء السبعة المذکورة فی الخبر علی خلاف الترتیب المشهور و لعله من الرواة أو یقال أنه علیه السلام لم یکن بصدد تعلیمه بل أشار مجملا إلی ما کانوا یعلمونه بل یمکن أن یکون علیه السلام تعمد ذلک لئلا یکون تعلیما للقمار و إن أمکن الاستدلال به علی جواز تعلیم القمار و تعلمه لغیر العمل قال الجوهری سهام المَیْسَرة عشرة أولها الفَذُّ ثم التَّوْأَم ثم الرقیب ثم الحلس ثم النَّافس ثم المُسبِل ثم المُعَلَّی

ص: 150


1- 1. النهایة 1: 195.
2- 2. النهایة 1: 343.

و سه بی بهره عبارتند از: سفیح، منیح، وغد. پایان. با اینکه در این ترتیب میان اهل لغت اختلاف است، فیروزآبادی می گوید: مسبل چون محسن، ششمین یا پنجمین تیر، از چوبه تیرهای قمار است.

روایت20.

تحف العقول: در روایتی طولانی از امام صادق علیه السلام آمده است که ایشان فرمود: آنچه از زمین برمی آید و خوردن آنها بر آدمی حلال است سه دسته از خوراک هستند؛ نخست: همه دانه ها از گندم، جو، برنج، نخود و از قبیل این حبوبات و هر بخش از کنجد و غیر آن و از هر دانه هایی که جزء خوراک آدمی بوده و تقویت جسم و نیروی او می شود، به طور کلی حلال هستند، و هر چه به تن آدمی زیان برساند، خوردن آن حرام است مگر در حال ضرورت. دوم: هر میوه ای که از زمین به دست آمده و در شمار خوراک آدمی باشد که خوردن آنها سودمند و انرژی زا باشد، خوردنشان حلال، ولی اگر زیانی برساند، حرام است. سوم: هر نوع سبزی و گیاه که برای آدمی سودمند، و جزء خوراک است، حلال هستند و هر روییدنی که خوردن آن بر آدمی زیان آور باشد مانند گیاهان زهردار یا مثل خرزهره و روییدنی هایی از این قبیل که زهر کشنده ای دارند، خوردنشان حرام است.

اما آنچه از گوشت جانوران حلال است عبارتنداز: گوشت گاو، گوسفند و شتر. از جانوران وحشی هر کدام بی نیش و بی چنگال باشند، خوردن گوشت آنها حلال است. از پرنده ها هر کدام چینه دان داشته باشند، خوردن گوشت آنها حلال است و هر کدام که چینه دان ندارند، خوردن گوشت همه آنها حرام است. خوردن هر نوع ملخ اشکالی ندارد.

ص: 151

و ثلاثة لا أنصباء لها و هی السفیح و المنیح و الوغد انتهی مع أن بینهم أیضا خلافا فی بعضها قال الفیروزآبادی المسبل کمحسن السادس أو الخامس من قداح المیسر(1).

«20»

تُحَفُ الْعُقُولِ، فِی خَبَرٍ طَوِیلٍ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: أَمَّا مَا یَحِلُّ لِلْإِنْسَانِ أَکْلُهُ مِمَّا أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ فَثَلَاثَةُ صُنُوفٍ مِنَ الْأَغْذِیَةِ صِنْفٌ مِنْهَا جَمِیعُ الْحَبِّ کُلِّهِ مِنَ الْحِنْطَةِ وَ الشَّعِیرِ وَ الْأَرُزِّ وَ الْحِمَّصِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ مِنْ صُنُوفِ الْحَبِّ وَ صُنُوفِ السَّمَاسِمِ وَ غَیْرِهَا کُلُّ شَیْ ءٍ مِنَ الْحَبِّ مِمَّا یَکُونُ فِیهِ غِذَاءُ الْإِنْسَانِ فِی بَدَنِهِ وَ قُوتُهُ فَحَلَالٌ أَکْلُهُ وَ کُلُّ شَیْ ءٍ تَکُونُ فِیهِ الْمَضَرَّةُ عَلَی الْإِنْسَانِ فِی بَدَنِهِ فَحَرَامٌ

أَکْلُهُ إِلَّا فِی حَالِ الضَّرُورَةِ وَ الصِّنْفُ الثَّانِی مِمَّا أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ صُنُوفُ الثِّمَارِ کُلِّهَا مِمَّا یَکُونُ فِیهِ غِذَاءُ الْإِنْسَانِ وَ مَنْفَعَةٌ لَهُ وَ قُوتُهُ بِهِ فَحَلَالٌ أَکْلُهُ وَ مَا کَانَ فِیهِ الْمَضَرَّةُ عَلَی الْإِنْسَانِ فِی أَکْلِهِ فَحَرَامٌ أَکْلُهُ وَ الصِّنْفُ الثَّالِثُ جَمِیعُ صُنُوفِ الْبُقُولِ وَ النَّبَاتِ وَ کُلُّ شَیْ ءٍ تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنَ الْبُقُولِ کُلِّهَا مِمَّا فِیهِ مَنَافِعُ الْإِنْسَانِ وَ غِذَاؤُهُ فَحَلَالٌ أَکْلُهُ وَ مَا کَانَ مِنْ صُنُوفِ الْبُقُولِ مِمَّا فِیهِ الْمَضَرَّةُ عَلَی الْإِنْسَانِ فِی أَکْلِهِ نَظِیرُ بُقُولِ السُّمُومِ الْقَاتِلَةِ وَ نَظِیرُ الدِّفْلَی (2) وَ غَیْرُ ذَلِکَ مِنْ صُنُوفِ السَّمِّ الْقَاتِلِ فَحَرَامٌ أَکْلُهُ وَ أَمَّا مَا یَحِلُّ أَکْلُهُ مِنْ لُحُومِ الْحَیَوَانِ فَلُحُومُ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ وَ الْإِبِلِ وَ مَا یَحِلُّ مِنْ لُحُومِ الْوَحْشِ کُلُّ مَا لَیْسَ فِیهِ نَابٌ وَ لَا لَهُ مِخْلَبٌ وَ مَا یَحِلُّ مِنْ لُحُومِ الطَّیْرِ کُلُّ مَا کَانَتْ لَهُ قَانِصَةٌ فَحَلَالٌ أَکْلُهُ وَ مَا لَمْ یَکُنْ لَهُ قَانِصَةٌ فَحَرَامٌ أَکْلُهُ وَ لَا بَأْسَ بِأَکْلِ صُنُوفِ الْجَرَادِ

ص: 151


1- 1. و فی النافس أیضا اختلاف انه الخامس أو الرابع.
2- 2. الدفلی بکسر اوله مقصورا: نبت زهره اعتیادیا کالورد الأحمر و حمله کالخرنوب یقال له بالفارسیة: خرزهره.

اما آنچه از تخم حلال است عبارت است از تخمی که دو سویش با هم نابرابر باشد اما تخمی که دو سویش باهم برابر باشد، خوردنش حرام است. آنچه از شکار دریا حلال است، انواع ماهیانی می باشد که فلس دارند و آن دسته که فلس ندارند خوردنشان حرام است. اما نوشیدنی هایی که مقدار زیاد آنها عقل را دگرگون نکند نوشیدن آنها اشکالی ندارد و آن دسته از نوشیدنی ها که مقدار زیاد آنها عقل را دگرگون کند، مقدار اندکشان نیز حرام است.(1)

توضیح

جمع آمدن سماسم یا به اعتبار انواع آن مانند بری و بستانی بوده یا به اعتبار معانی مجازی آن و یا به اعتبار اطلاق آنچه بدان شباهت دارد مانند دانه های ریز.

فیروزآبادی می گوید: سِمسِم، کنجد بستانی و دشتی که به خلبهنگ و جلجلان و دانه آن مشهور است. همچنین می گوید: دِفل و دفلی بر وزن ذکری، گیاهی کشنده است که به فارسی آن را خرزهره نامند که گل آن چون گل سرخ است و چون خرنوب مالیدن بارَش، برای کچلی و خارش و برای درد زانو و پشت ضمادش سودمند است و برای راندن کک و موریانه آب پخته آن را بپاشند. دوازده بار مالیدن مغز این گیاه برای از بین بردن [آثار]پیسی بعد از خوب شدن، سودمند است.

روایت21.

محاسن: عبدالله بن سلیمان نقل می کند: از امام باقر علیه السلام در باره پنیر پرسیدم. ایشان فرمود: از خوراکی پرسیدی که از آن خوشم می آید. آنگاه چند درهم به غلامی داده و فرمود: برایم پنیر بخر. سپس حضرت غذا خواستند و ما به همراه ایشان غذا خوردیم و پنیر را آوردند. حضرت فرمود: بخور. چون از غذا فارغ شدیم گفتم: درباره پنیر چه می فرمایید؟ فرمود: ندیدی من آن را خوردم؟ گفتم: چرا،

ص: 152


1- . تحف العقول : 337 - 338

وَ أَمَّا مَا یَجُوزُ أَکْلُهُ مِنَ الْبَیْضِ فَکُلُّ مَا اخْتَلَفَ طَرَفَاهُ فَحَلَالٌ أَکْلُهُ وَ مَا اسْتَوَی طَرَفَاهُ فَحَرَامٌ أَکْلُهُ وَ مَا یَجُوزُ أَکْلُهُ مِنْ صَیْدِ الْبَحْرِ مِنْ صُنُوفِ السَّمَکِ مَا کَانَ لَهُ قُشُورٌ فَحَلَالٌ أَکْلُهُ وَ مَا لَمْ یَکُنْ لَهُ قُشُورٌ فَحَرَامٌ أَکْلُهُ وَ مَا یَجُوزُ مِنَ الْأَشْرِبَةِ مِنْ جَمِیعِ صُنُوفِهَا فَمَا لَا یُغَیِّرُ الْعَقْلَ کَثِیرُهُ فَلَا بَأْسَ بِشُرْبِهِ وَ کُلُّ شَیْ ءٍ یُغَیِّرُ مِنْهَا الْعَقْلَ کَثِیرُهُ فَالْقَلِیلُ مِنْهُ حَرَامٌ (1).

بیان

جمع السماسم إما باعتبار أنواعها من البری و البستانی أو باعتبار معانیه علی المجاز أو باعتبار إطلاقها علی ما یشبهها من الحبوب الصغار توسعا.

قال الفیروزآبادی السمسم بالکسر حب الحل و البری منه یعرف بخلبهنک و الجُلْجُلان و حبه و قال الدِّفل بالکسر و کذکری نبت مر فارسیه خرزهره (2)

قتال زهره کالورد الأحمر و حمله کالخُرنُوب نافع للجَرَب و الحِکَّة طَلاء و لوجع الرکبة و الظهر ضمادا و لطرد البراغیث و الأرض (3)

رَشّاً بطبیخه و لإزالة البرص طلاء بلُبه اثنتی عشرة مرة بعد الإنقاء.

«21»

الْمَحَاسِنُ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ (4) قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنِ الْجُبُنِّ فَقَالَ لَقَدْ سَأَلْتَنِی عَنْ طَعَامٍ یُعْجِبُنِی ثُمَّ أَعْطَی الْغُلَامَ دَرَاهِمَ (5) فَقَالَ یَا غُلَامُ ابْتَعْ لِی جُبُنّاً وَ دَعَا بِالْغَدَاءِ فَتَغَدَّیْنَا مَعَهُ وَ أُتِیَ بِالْجُبُنِّ فَقَالَ کُلْ (6) فَلَمَّا فَرَغَ مِنَ الْغَدَاءِ قُلْتُ مَا تَقُولُ فِی الْجُبُنِّ قَالَ أَ وَ لَمْ تَرَنِی أَکَلْتُهُ قُلْتُ بَلَی

ص: 152


1- 1. تحف العقول: 337 و 338.
2- 2. فی المخطوطة: یقال بفارسیة: خرزهره.
3- 3. الأرض جمع الأرضة: دویبة تأکل الخشب.
4- 4. فی المصدر: ابن محبوب عن عبد اللّه بن سنان عن عبد اللّه بن سلیمان.
5- 5. فی الکافی: درهما.
6- 6. الکافی: فاتی بالجبن فأکل و أکلنا معه فلما فرغنا.

ولی می خواهم از زبان شما بشنوم. فرمود: من به تو از پنیر و غیر آن خبر دهم. هر آنچه در آن حلال و حرام است برایت حلال است تا اینکه حرام را به عینه بشناسی و آن را کنار بگذاری.(1)

در کافی حدیث مزبور آمده است.(2)

توضیح

در قاموس جُبُن، با ضمه و دو ضمه بر وزن عتل، معروف است. پایان. ظاهرا پرسش از پنیر برای آن بوده که عامه از خوردن آن کناره گیری می کردند. به این احتمال که مایه پنیر از مردار گرفته می شود. مایه پنیر نزد ما از اعضای نجس مردار مستثنی شده است و چه بسا که جواب امام بر پایه چشم پوشی از آن بوده است. یعنی حتی اگر مایه پنیر در حکم مردار بود، خوردن پنیر بر ما رواست، به این دلیل که علم نداریم از آن گرفته شده است. چه رسد به اینکه حکم مردار در آن جاری نیست

یا به اعتبار نجاستش قبل از شستن آن - بنا بر قول به آن - و یا برای آنکه غالباً مایه پنیر از گبرها گرفته می شد - چنانچه از برخی اخبار برمی آید - عامه از آن اجتناب می­کردند.

در النهایه ذیل حدیث ابن حنفیه آمده است: «پنیر هر جا در معرض فروش دیدی، بخور» یعنی از هر دستی بخر و نپرس که مسلمان آن را ساخته یا دیگری؟. از «عرض الشیء» به معنای کنار آن گرفته شده است.(3)

روایت22.

محاسن: ابو جارود نقل می کند: از امام باقر علیه السلام در باره پنیر پرسیده و گفتم کسی به من خبر داده که دیده در آن مردار نهادند. حضرت فرمود: برای اینکه در یک جا مردار در آن نهند در همه روی زمین حرام شود؟! چون دانستی در آن مردار است، آن را نخور و اگر ندانی بخر و بخور. به خدا من به بازار وارد شده و از آنجا گوشت، روغن و پنیر بخرم و گمان ندارم همه آنها نام خدا را در کشتن ذبیحه برده باشند. اینان بربرند و اینان سودانی.(4)

ص: 153


1- . محاسن : 495
2- . کافی 6: 339
3- . نهایة 3: 93
4- . محاسن : 945

وَ لَکِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْکَ فَقَالَ سَأُخْبِرُکَ عَنِ الْجُبُنِّ وَ غَیْرِهِ کُلُّ مَا یَکُونُ فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ فَهُوَ لَکَ حَلَالٌ حَتَّی تَعْرِفَ الْحَرَامَ بِعَیْنِهِ فَتَدَعَهُ (1).

الکافی، عن محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد بن عیسی عن ابن محبوب: مثله (2).

بیان

فی القاموس الجبن بالضم و بضمتین و کعتل معروف انتهی و الظاهر أن السؤال عن الجبن لأن العامة کانوا یتنزهون عنه لاحتمال أن تکون الإنفحة التی یأخذون منها الجبن مأخوذة من میتة و الإنفحة عندنا من المستثنیات من المیتة فیمکن أن یکون جوابه علیه السلام علی سبیل التنزل أی لو کانت الإنفحة بحکم المیتة لکان یجوز لنا أکل الجبن لعدم العلم باتخاذه منها فکیف و هی لا یجری فیها حکم المیتة أو باعتبار نجاستها قبل الغسل علی القول بها أو باعتبار أن المجوس کانوا یعملونها غالبا کما یظهر من بعض الأخبار.

و قال فی النهایة فی حدیث ابن الحنفیة کل الجبن عرضا أی اشتره ممن وجدته و لا تسأل عمن عمله من مسلم أو غیره مأخوذ من عرض الشی ء أی ناحیته (3).

«22»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنِ الْجُبُنِّ وَ قُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِی مَنْ رَأَی أَنَّهُ یُجْعَلُ فِیهِ الْمَیْتَةُ فَقَالَ مِنْ أَجْلِ (4) مَکَانٍ وَاحِدٍ یُجْعَلُ فِیهِ الْمَیْتَةُ حُرِّمَ فِی جَمِیعِ الْأَرَضِینَ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ مَیْتَةٌ فَلَا تَأْکُلْهُ وَ إِنْ لَمْ تَعْلَمْ فَاشْتَرِ وَ کُلْ (5)

وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَعْتَرِضُ السُّوقَ فَأَشْتَرِی بِهَا اللَّحْمَ وَ السَّمْنَ وَ الْجُبُنَّ وَ اللَّهِ مَا أَظُنُّ کُلَّهُمْ یُسَمُّونَ هَذِهِ الْبَرْبَرُ وَ هَذِهِ السُّودَانُ (6).

ص: 153


1- 1. المحاسن: 495.
2- 2. فروع الکافی 6: 339 و فیه: ابن محبوب عن عبد اللّه بن سنان عن عبد اللّه بن سلیمان.
3- 3. النهایة 3: 93.
4- 4. فی المصدر: أ من اجل.
5- 5. فی المصدر: فاشتر و بع و کل.
6- 6. المحاسن: 945.

توضیح

اعتراض السوق: رفتن به بازار و از هر فروشنده ای و بدون پرس و جو خریدن. جوهری می گوید: خرجوا یضربون الناس عن عرض: یعنی آنها خارج شده و مردم را از هر طرف و ناحیه ای هر طور که می­شد می­زدند و اهمیت نمی­دادند چه کسی را می­زنند. محمد بن حنفیه می گوید: کل الجبن عرضا، بنا به گفته اصمعی، یعنی آن را از هر کسی دیدی بخر و از کار او مپرس یا مپرس که از اهل کتاب است یا مجوس. گویند: استعرض العرب، هر کدام از آنها که خواستی بپرس .

در قاموس آمده است: بربر، نسلی از انسان­هاست. جمع این کلمه برابرة می باشد که گروهی در مغرب و گروهی دیگر در میان حبشی ها و زنگی ها هستند که آلت مردان را ببرند و آن را مهر زنان خود کنند. پایان.

این روایت دلالت دارد که جایز است خرید گوشت و مانندش از بازار مسلمانان و بررسی و پرسش بد است. محقق و دیگران گفته اند: آنچه در بازار مسلمانان فروخته شود از ذبیحه و گوشت، خرید آن رواست و بررسی از آن لازم نیست. در مسالک آمده: در این باره فرقی نیست که از دست کسی که مسلمان بودنشان معلوم است بخرد یا کسی که مسلمان بودنش معلوم نیست و و یا در صورت مسلمان بودن فرقی نیست که ذبیحه اهل کتاب را حلال دانند یا نه، بنا بر قول درست تر، برای عموم نصوص و فتاوی. مستند این حکم، اخبار زیادی است و مانند آن است پوست هایی که در دست آنها است.

در تحریر شرط کرده که مسلمان، از کسانی باشد که ذبیحه اهل کتاب را حلال ندانند. این نظر جدّاً سست است؛ زیرا همه مخالفان، ذبیحه اهل کتاب را حلال دانند. بنابراین، باید گرفتن آن(گوشت و روغن و...) از مخالفان به طور مطلق روا نباشد و این خلاف اخبار است.

بدان که در سخن فقهاء معیاری برای بازار مسلمانان بیان نشده و باید در آن به عرف رجوع کرد.

در موثقه اسحاق بن عمار از امام کاظم علیه السّلام نقل است: پوستین یمانی و هر چه در سرزمین اسلام ساخته شود، اشکالی ندارد. به ایشان گفتم: هرچند آن از غیر مسلمان باشد؟ فرمود: اگر غالب آنها مسلمان باشند، اشکالی ندارد.

عمل به این روایت پسندیده است و منافی عرف هم نیست پس بازار اسلام به غلبه مسلمانان آن سرزمین تشخیص داده شود خواه حکمران آنها مسلمان و نافذ الحکم باشد خواه نه، به

ص: 154

تبیین

اعتراض السوق أن یأتیه و یشتری من أی بایع کان من غیر تفحص و سؤال قال الجوهری و خرجوا یضربون الناس عن عرض أی عن شق و ناحیة کیفما اتفق لا یبالون من ضربوا و قال محمد بن الحنفیة کل الجبن عرضا قال الأصمعی یعنی اعترضه (1) و اشتره ممن وجدته و لا تسأل عن عمله (2) أ من عمل أهل الکتاب أم عمل المجوس و یقال استعرض العرب أی سل من شئت منهم.

و فی القاموس بربر جیل و الجمع البرابرة و هم أمة بالمغرب و أمة أخری بین الحبوش و الزنج یقطعون مذاکیر الرجال و یجعلونها مهور نسائهم انتهی. ثم إن الخبر یدل علی جواز شراء اللحوم و أمثالها من سوق المسلمین و مرجوحیة التفحص و السؤال و قال المحقق رحمه الله و غیره ما یباع فی أسواق المسلمین من الذبائح و اللحوم یجوز شراؤه و لا یلزم الفحص عن حاله. و قال فی المسالک لا فرق فی ذلک بین ما یوجد بید رجل معلوم الإسلام و مجهوله و لا فی المسلم بین کونه ممن یستحل ذبیحة الکتابی و غیره علی أصح القولین عملا بعموم النصوص و الفتاوی و مستند الحکم أخبار کثیرة و مثله ما یوجد بأیدیهم من الجلود و اعتبر فی التحریر کون المسلم ممن لا یستحل ذبائح أهل الکتاب و هو ضعیف جدا لأن جمیع المخالفین یستحلون ذبائحهم فیلزم علی هذا أن لا یجوز أخذه من المخالفین مطلقا و الأخبار ناطقة بخلافه و اعلم أنه لیس فی کلام الأصحاب ما یعرف به سوق الإسلام من غیره فکان الرجوع فیه إلی العرف

وَ فِی مُوَثَّقَةِ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ الْکَاظِمِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَا بَأْسَ بِالْفَرْوِ الْیَمَانِیِّ وَ فِیمَا صُنِعَ فِی أَرْضِ الْإِسْلَامِ قُلْتُ لَهُ وَ إِنْ کَانَ فِیهَا غَیْرُ أَهْلِ الْإِسْلَامِ قَالَ إِذَا کَانَ الْغَالِبَ عَلَیْهَا الْمُسْلِمُونَ فَلَا بَأْسَ.

و علی هذا ینبغی أن یکون العمل و هو غیر مناف للعرف أیضا فیتمیز سوق الإسلام بأغلبیة المسلمین فیه سواء کان حاکمهم مسلما و حکمه نافذا أم لا عملا

ص: 154


1- 1. فی المخطوطة: اعرضه.
2- 2. و لعله تصحیف: من عمله.

دلیل عموم روایت. چنانچه خرید گوشت و پوست را از بازار اسلام جایز دانسته و لزومی ندارد که بررسی شود آیا ذبح کننده آن مسلمان بوده یا نه و از اینکه بسم اللَّه گفته و رو به قبله سر بریده یا نه، و بررسی در این باره مستحب هم نیست و اگر گفته شود مکروه است، وجهی دارد زیرا در روایتی از آن نهی شده و کمترین مرتبه نهی کراهت است و در دروس به نفی استحباب بسنده کرده است.

روایت23.

محاسن: از امام صادق علیه السلام در باره پنیر پرسیدند که مایه آن از مردار است. فرمود: شایسته نیست. سپس غلامی را با درهمی فرستاده و فرمود: از یک مسلمانی آن را بخر و چیزی از او مپرس.(1)

روایت24.

محاسن: مردی نقل می کند: نزد امام باقر علیه السّلام بودم و یکی از یاران ما از حضرت در باره پنیر پرسید. فرمود: من از آن خوراکی خوشم می آید و من تو را از پنیر و جز آن خبر دهم. هر چه حلال و حرام دارد برای تو حلال است تا زمانی که حرام بودن آن را به عینه بشناسی و آن را کنار بگذاری.(2)

روایت25.

سرائر: ضُریس کُناسی نقل می کند: از امام باقر علیه السّلام در باره پنیر و روغن پرسیدم که اگر آن را در سرزمین مشرکان روم یافتیم، آن را بخوریم؟ فرمود: هر چه را بدانی با حرام آمیخته آن را نخور و آنچه را ندانی بخور، مگر اینکه بدانی حرام است.(3)

روایت26.

سرائر: امام باقر علیه السلام فرمود:

ص: 155


1- . محاسن : 496
2- . محاسن : 496
3- . السرائر

بالعموم و کما یجوز شراء اللحم و الجلد من سوق الإسلام لا یلزم البحث عنه هل ذابحه مسلم أم لا و أنه هل سمی و استقبل بذبیحته القبلة أم لا و لا یستحب و لو قیل بالکراهة کان وجها للنهی عنه فی الخبر الذی أقل مراتبه الکراهة و فی الدروس اقتصر علی نفی الاستحباب.

«23»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْجُبُنِّ وَ أَنَّهُ تُوضَعُ فِیهِ الْإِنْفَحَةُ مِنَ الْمَیْتَةِ(1) قَالَ لَا یَصْلُحُ ثُمَّ أَرْسَلَ بِدِرْهَمٍ قَالَ (2) اشْتَرِ مِنْ رَجُلٍ مُسْلِمٍ وَ لَا تَسْأَلْهُ عَنْ شَیْ ءٍ(3).

«24»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْیَقْطِینِیِّ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ(4) عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَسَأَلَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنِ الْجُبُنِّ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام إِنَّهُ لَطَعَامٌ یُعْجِبُنِی فَسَأُخْبِرُکَ عَنِ الْجُبُنِّ وَ غَیْرِهِ کُلُّ شَیْ ءٍ فِیهِ الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ فَهُوَ لَکَ حَلَالٌ حَتَّی تَعْرِفَ الْحَرَامَ فَتَدَعَهُ بِعَیْنِهِ (5).

«25»

السَّرَائِرُ، نَقْلًا مِنْ کِتَابِ الْمَشِیخَةِ لِابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ عَنْ ضُرَیْسٍ الْکُنَاسِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنِ السَّمْنِ وَ الْجُبُنِّ نَجِدُهُ فِی أَرْضِ الْمُشْرِکِینَ فِی الرُّومِ أَ نَأْکُلُهُ قَالَ فَقَالَ أَمَّا مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ قَدْ خَالَطَهُ الْحَرَامَ فَلَا تَأْکُلْهُ وَ أَمَّا مَا لَمْ تَعْلَمْ فَکُلْهُ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ (6).

«26»

وَ مِنْهُ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:

ص: 155


1- 1. فی المحاسن: و انه یصنع فیه الانفحة قال:
2- 2. فی المصدر: فقال.
3- 3. المحاسن: 496.
4- 4. فی المصدر: عن معاویة بن عمار.
5- 5. المحاسن: 496.
6- 6. السرائر:

هر چه حرام و حلال دارد بر تو همیشه حلال است، تا زمانی که خود حرام آن را به عینه بشناسی و کنار بگذاری.(1)

روایت27.

تفسیر الإمام: فرمود: خداوند می فرماید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ»(2) یعنی از میوه و خوراکی های زمین«حَلالًا طَیِّباً» حلال و پاکیزه است بر شما که پروردگارتان را فرمانبردار شدید در بزرگداشت هر کسی که او را بزرگش داشته و سبک شمردن هر کسی که به او اهانت کرده و او را کوچک نموده است.(3)

روایت28.

تفسیر الإمام: فرمود: خداوند می فرماید «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»(4) یعنی به توحید خداوند و نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و امامت علی علیه السلام که ولی خداست، «کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ»(5) از آنچه که خداوند نصیب شما کرده به سبب ماندن در ولایت محمد صلی الله علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السلام تا بدین وسیله خداوند شما را از شر شیاطین رانده شده از مقام ربوبی حفظ کند.(6)

روایت29.

کافی: امام باقر علیه السلام در روایتی طولانیفرمود: تو را از پنیر و غیر آن آگاه می سازم. هر چه حرام و حلال دارد بر تو همیشه حلال است تا زمانی که خود حرامِ آن را به عینه بشناسی و کنار بگذاری.(7)

روایت30.

کافی: امام صادق علیه السلام در باره پنیر فرمود: هر چیزی بر تو حلال است تا اینکه دو شاهدی بر تو شهادت دهند که در آن مردار است.(8)

توضیح

روایاتی از این قبیل بر این امر دلالت می کنند که در این باره شهادت مورد قبول است نه روایت. در باره این مسئله میان اصحاب اختلاف هست.

ص: 156


1- . السرائر
2- . بقره / 168
3- . تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام : 265
4- . بقره / 172
5- . بقره / 172
6- . تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام : 266
7- . کافی 6: 339
8- . کافی 6: 339

کُلُّ شَیْ ءٍ یَکُونُ فِیهِ حَرَامٌ وَ حَلَالٌ فَهُوَ لَکَ حَلَالٌ أَبَداً حَتَّی تَعْرِفَ مِنْهُ الْحَرَامَ بِعَیْنِهِ فَدَعْهُ (1).

«27»

تَفْسِیرُ الْإِمَامِ علیه السلام، قَالَ علیه السلام: قَالَ اللَّهُ تَعَالَی یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ مِنْ ثِمَارِهَا وَ أَطْعِمَتِهَا حَلالًا طَیِّباً لَکُمْ إِذَا أَطَعْتُمْ رَبَّکُمْ فِی تَعْظِیمِ مَنْ عَظَّمَهُ وَ الِاسْتِخْفَافِ بِمَنْ أَهَانَهُ وَ صَغَّرَهُ (2).

«28»

وَ مِنْهُ، قَالَ الْإِمَامُ علیه السلام: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا بِتَوْحِیدِ اللَّهِ وَ نُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ إِمَامَةِ عَلِیٍّ وَلِیِّ اللَّهِ کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ عَلَی مَا رَزَقَکُمْ مِنْهَا بِالْمُقَامِ عَلَی وَلَایَةِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ لِیَقِیَکُمُ اللَّهُ بِذَلِکَ شُرُورَ الشَّیَاطِینِ الْمُتَمَرِّدَةِ عَلَی رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَ (3).

«29»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ (4) قَالَ: سَأُخْبِرُکَ عَنِ الْجُبُنِّ وَ غَیْرِهِ کُلُّ مَا کَانَ فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ فَهُوَ لَکَ حَلَالٌ حَتَّی تَعْرِفَ الْحَرَامَ بِعَیْنِهِ فَتَدَعَهُ (5).

«30»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی الْجُبُنِّ قَالَ کُلُّ شَیْ ءٍ لَکَ حَلَالٌ حَتَّی یَجِیئَکَ شَاهِدَانِ یَشْهَدَانِ عِنْدَکَ أَنَّ فِیهِ مَیْتَةً(6).

بیان

یدل علی أن أمثال هذه من قبیل ما تقبل فیه الشهادة لا الروایة و قد اختلف الأصحاب فیه.

ص: 156


1- 1. السرائر:
2- 2. التفسیر المنسوب الی الامام العسکریّ علیه السلام: 265 فی ط.
3- 3. التفسیر المنسوب الی الامام العسکریّ علیه السلام : 266.
4- 4. تقدم الحدیث بتمامه عنه و عن المحاسن تحت الرقم 21.
5- 5. فروع الکافی 6: 339.
6- 6. فروع الکافی 6: 339.

روایت31.

شهاب: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حرام کننده حلال، چون حلال کننده حرام است.

توضیح

فائده حدیث این است که باید به آنچه خدا در باره حلال و حرام مقرر کرده، پایبند بود. و اینکه حرام کننده حلال همچون حلال کننده حرام عقوبت می­شود. راوی حدیث ابن عمر است.

روایت32.

محاسن: امام باقر علیه السلام فرمود: تقیه در هر چیز است و هر چه آدمیزاد بدان ناچار شود، البته خدا آن را برایش حلال نموده است.(1)

روایت33.

عیاشی: امام صادق علیه السلام فرمود: شخص ناچار نباید خمر بنوشد، چرا که آن برایش جز بدی ندارد و اگر آن را بنوشد، او را بکشد. پس مبادا قطره ای از آن بنوشد.(2)

علل: شبیه روایت بالا را نقل می کند و در آن آمده: اگر آن را بنوشد، او را می کشد. پس قطره ای از آن ننوشد.(3)

روایت34.

روایت است که جز بر تشنگی او نیفزاید.(4)

سپس شیخ صدوق رحمه الله می گوید: این روایت چنانچه آوردم، نقل شده است و شرب خمر در حالت ناچاری مانند مردار، خون و گوشت خوک مطلقا مباح است. این حدیث را از آن رو آوردم که در آن علتی ذکر شده است. و لا قوة إلّا باللَّه.(5)

روایت35.

عیاشی: امام صادق علیه السلام در باره آیه «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ»(6) فرمود: منظور از باغی، کسی است که دنبال شکار می رود و منظور از عادی، دزد است که این دو نمی توانند

ص: 157


1- . محاسن : 259
2- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 74
3- . علل الشرائع 2: 154
4- . علل الشرائع 2: 154
5- . علل الشرائع 2: 154
6- . بقره / 173
«31»

الشِّهَابُ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّ مُحَرِّمَ الْحَلَالِ کَمُحِلِّ الْحَرَامِ (1).

الضوء

فائدة الحدیث الأمر بالانتهاء إلی ما حده الله فی التحلیل و التحریم و إعلام أن من حرم الحلال عوقب معاقبة من حلل الحرام و الراوی ابن عمر(2).

«32»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ إِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ وَ عِدَّةٍ قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: التَّقِیَّةُ فِی کُلِّ شَیْ ءٍ وَ کُلُّ شَیْ ءٍ اضْطُرَّ إِلَیْهِ ابْنُ آدَمَ فَقَدْ أَحَلَّهُ اللَّهُ لَهُ (3).

«33»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: الْمُضْطَرُّ لَا یَشْرَبُ الْخَمْرَ لِأَنَّهَا لَا تَزِیدُهُ إِلَّا شَرّاً فَإِنْ شَرِبَهَا قَتَلَتْهُ فَلَا تَشْرَبَنَّ مِنْهَا قَطْرَةً(4).

الْعِلَلُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَاتِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْفَضْلِ (5)

عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: مِثْلَهُ وَ فِیهِ وَ لِأَنَّهُ إِنْ شَرِبَهَا قَتَلَتْهُ فَلَا یَشْرَبْ مِنْهُ قَطْرَةً(6).

«34»

وَ رُوِیَ: لَا تَزِیدُهُ إِلَّا عَطَشاً(7).

ثم قال الصدوق رحمه الله جاء هذا الحدیث هکذا کما أوردته و شرب الخمر فی حال الاضطرار مباح مطلق مثل المیتة و الدم و لحم الخنزیر و إنما أوردته لما فیه من العلة و لا قوة إلا بالله (8).

«35»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ قَالَ الْبَاغِی طَالِبُ الصَّیْدِ وَ الْعَادِی السَّارِقُ لَیْسَ لَهُمَا أَنْ یُقَصِّرَا

ص: 157


1- 1. الشهاب: لیست نسخته عندی موجودة.
2- 2. الضوء لیست نسخته عندی موجودة.
3- 3. المحاسن: 259.
4- 4. تفسیر العیّاشیّ ج 1 ص 74.
5- 5. فی المصدر أحمد بن الفضل المعروف بأبی عمر( و) طیبة.
6- 6. علل الشرائع 2: 154.
7- 7. علل الشرائع 2: 154.
8- 8. علل الشرائع 2: 154.

نماز را شکسته بخوانند، و نمی توانند اگر به مردار مضطر شدند از آن بخورند و آنچه در ناچاری برای مردم حلال است، بر آنها حلال نیست.(1)

روایت36.

تفسیر الإمام: فرمود: خداوند عزّو جلّ می فرماید: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ»(2) حیوانی که جانش درآمده بدون ذبح شرعی، «وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ» که بخورند آن را، «وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ» آنچه جز نام خدا در ذبح آن برده شده باشد و آن قربانی کفار است به نام بت هایشان در برابر خدا، «فَمَنِ اضْطُرَّ» به مقداری از این محرمات «غَیْرَ باغٍ» کسی که به امام حق نشوریده در ناچاری قرار گیرد «وَ لا عادٍ» تجاوزکار و پیرو عقیده باطل در نبوت کسی که پیغمبر نیست یا امامت کسی که امام بر حق نیست، نباشد «فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ» در خوردن این موارد، «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ» پوشاننده عیب های شما ای مومنان! «رَحِیمٌ» که در حال ضرورت برایتان مباح کرده آنچه را که در حال خوشی و فراوانی حرام نموده است.(3)

توضیح

بدان که به اتفاق اختلافی در این نیست که تحریم خوردن محرمات مختص به زمان غیر ناچاری است، ولی در هنگام ضرورت و ناچاری جایز است جز برای باغی و عادی. مطالبی در تفسیر آن دو ضمن تفسیر آیات بیان شد. گویند: باغی، شورش کننده بر امام زمان، و عادی، راهزن است. گویند: باغی کسی است که قوت شخص مضطر را برای حفظ جان خود به زور بستاند و این جایز نیست، بلکه باید تن به مرگ دهد و او را به خود واگذارد. عادی: آنکه بیش از اندازه در زمان ناچاری، حرام را تناول کند. گویند: باغی، طالب مرده و یا طالب لذت است و عادی، کسی است که بیش از اندازه سیری از مردار بخورد.

ص: 158


1- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 75
2- . بقره / 173
3- . تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام : 268

مِنَ الصَّلَاةِ وَ لَیْسَ لَهُمَا إِذَا اضْطُرَّا إِلَی الْمَیْتَةِ أَنْ یَأْکُلَاهَا وَ لَا یَحِلُّ لَهُمَا مَا یَحِلُّ لِلنَّاسِ إِذَا اضْطُرُّوا(1).

«36»

تَفْسِیرُ الْإِمَامِ، قَالَ علیه السلام: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ الَّتِی مَاتَتْ حَتْفَ أَنْفِهَا بِلَا ذَبَاحَةٍ مِنْ حَیْثُ أَذِنَ اللَّهُ فِیهَا وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ أَنْ یَأْکُلُوهُ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ مَا ذُکِرَ اسْمُ غَیْرِ اللَّهِ عَلَیْهِ مِنَ الذَّبَائِحِ وَ هِیَ الَّتِی یَتَقَرَّبُ بِهَا الْکُفَّارُ بِأَسَامِی أَنْدَادِهِمُ الَّتِی اتَّخَذُوهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ فَمَنِ اضْطُرَّ إِلَی شَیْ ءٍ مِنْ هَذِهِ الْمُحَرَّمَاتِ غَیْرَ باغٍ وَ هُوَ غَیْرُ بَاغٍ عِنْدَ ضَرُورَتِهِ عَلَی إِمَامٍ هُدًی وَ لا عادٍ وَ لَا مُعْتَدٍ قَوَّالٍ بِالْبَاطِلِ فِی نُبُوَّةِ مَنْ لَیْسَ بِنَبِیٍّ وَ لَا إِمَامَةِ مَنْ لَیْسَ بِإِمَامٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ فِی تَنَاوُلِ هَذِهِ الْأَشْیَاءِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ سَتَّارٌ لِعُیُوبِکُمْ أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ رَحِیمٌ بِکُمْ حِینَ أَبَاحَ لَکُمْ فِی الضَّرُورَةِ مَا حَرَّمَهُ فِی الرَّخَاءِ(2).

تبیین

و تفضیل اعلم أنه لا خلاف فی الجملة فی أن تحریم تناول المحرمات مختص بحال الاختیار و مع الضرورة یسوغ التناول (3) إلا للباغی و العادی و قد مضت الأقوال فیهما فی تفسیر الآیة و اختلف الأصحاب أیضا فیهما فقیل الباغی الخارج علی إمام زمانه و العادی الذی یقطع الطریق و قیل الباغی الآخذ عن مضطر مثله بأن یکون لمضطر آخر شی ء لسد رمقه فیأخذه منه و ذلک غیر جائز بل یترک نفسه حتی یموت و لا یمیت الغیر و العادی الذی یتجاوز مقدار الضرورة قیل الباغی الطالب للمیتة أو الطالب للذة و العادی الذی یتجاوز مقدار الشبع

ص: 158


1- 1. تفسیر العیّاشیّ ج 1 ص 75.
2- 2. التفسیر المنسوب الی الامام العسکریّ علیه السلام : 268.
3- 3. بل الظاهر من روایة لزوم ذلک، و الروایة: ذکرها الصدوق فی الفقیه 3: 218 و کان المناسب أن یذکرها المصنّف فی الباب و لعله غفل عنها و هی: قال الصادق علیه السلام : من اضطر الی المیتة و الدم و لحم الخنزیر فلم یأکل شیئا من ذلک حتّی یموت فهو کافر. و هذا فی نوادر الحکمة لمحمّد بن أحمد بن یحیی بن عمران الأشعریّ.

آنچه را از روایات که در تفسیر این دو آمده دانستی.

اضطرار با ترس از بین رفتن جان آدمی محقق می­شود. اما در این باره، اینکه ظن شرط بوده یا تنها حصول ترس کافی باشد، مورد اشکال است. اغلب فقیهان ترس نابودی را ترس از بیماری مهمی دانسته اند که شدید شدن یا طول کشیدن آن جان انسان را تهدید می کند. همچنین ترس از ناتوانی در راه رفتن ضروری یا همگام شدن ضروری با یاران سفر که در مفارقت آنها خود یا آبرویش در خطر باشد. همچنین ترس از جان همراهانش. شاید ترس از تباهی مال هم بدان ملحق شده و این حالت را جزء حصول معنای اضطرار دانسته اند.

شیخ در النهایه می گوید: خوردن مردار جایز نیست، مگر ترس از جان باشد که در این صورت به مقدار زنده ماندن اکتفاء شود و نه به اندازه سیر شدن، و عده ای از اصحاب هم رأی او شدند. و واجب نیست از خوردن مردار خودداری کند تا آنگاه که مشرف بر مرگ شود چرا که خوردن گوشت مردار در آن لحظه سودی ندارد .

جواز خوردن چیز حرام در حال ناچاری مختص به نوعی از آن نیست، ولی پاره ای از محرمات بر پاره ای دیگر مقدم است، چنانچه بحث آن خواهد آمد. خلافی نیست که شخص مضطر به قدر زنده ماندن خود می­تواند از آن بخورد و به اتفاق، خوردن آن در حد بیشتر از سیری جایز نیست. اما آیا بر شخص ناچار روا است که از حرام بیش از مقدار زنده ماندن تا برسد به حد سیر شدن بخورد؟ ظاهرا اکثر فقیهان به عدم جواز آن حکم داده اند و این درست است در صورتی که ناچاری او رفع شود، ولی اگر نیاز به سیری باشد مثل اینکه شخص گرفتار در بیابان بترسد اگر سیر نخورد در راه بماند یا نیاز به رفتن یا دویدن باشد، خوردن در حد سیری جایز است. ولی اگر بترسد به [خوراک]حلال نمی رسد، در آن صورت، می تواند از آن توشه بردارد. اما آیا خوردن محرمات به هنگام ناچاری، واجب است یا از باب رخصت است تا جایز باشد از آن دوری کند؟ اقرب وجوب است؛ زیرا ترک آن سبب مرگ او می شود که در کتاب و سنت، از آن نهی شده است. اگر شخص گرفتار بتواند مال دیگری را برای رفع ضرورت به زور و ظلم بگیرد در صورتی که خود او بدان نیاز دارد، جایز نیست و این یکی از معانی باغی است که گذشت. بسا مطلقاً چنین کاری جایز نباشد(حتی بدون زور و ظلم)، زیرا موجب هلاک دیگری می شود و این مانند کشتن دیگری برای حفظ جان خود است.

و اقرب آن است که جایز نیست دیگری را ترجیح دهد به گونه­ای که موجب هلاکت خود شود، چرا که خداوند متعال می فرماید: «وَ لا تُلْقُوا»(1) {و خود را با دست خود به هلاکت میفکنید}

ص: 159


1- . بقره / 195

و قد عرفت ما ورد فی الأخبار من تفسیرهما و الاضطرار یحصل بخوف التلف و هل یشترط فیه الظن أو یکفی مجرد الخوف فیه إشکال و ألحق الأکثر بخوف التلف خوف المرض الذی لیس بیسیر و کذا زیادته أو طوله و کذا خوف العجز بترک التناول عن المشی الضروری أو مصاحبة الرفقة الضروریة حیث یخاف بالتخلف عنهم علی نفسه أو عرضه و کذا الخوف علی من معه و ربما یلحق بها الخوف علی تلف المال علی بعض الوجوه لحصول معنی الاضطرار فی هذه الصورة و قال الشیخ فی النهایة لا یجوز أن یأکل المیتة إلا إذا خاف تلف النفس فإن خاف ذلک أکل ما یمسک به الرمق و لا یمتلئ منه و وافقه جماعة من الأصحاب و لا یجب الامتناع إلی أن یشرف علی الموت فإن التناول حینئذ لا ینفع و لا یختص جواز تناول المحرم فی حال الاضطرار بنوع منه لکن بعض المحرمات مقدم علی بعض کما سیأتی و لا ریب و لا خلاف فی أن المضطر یجوز له أن یتناول قدر سد الرمق یعنی ما یحفظ نفسه عن الهلاک و لا یجوز له أن یزید علی الشبع اتفاقا و هل یجوز له أن یزید عن سد الرمق إلی الشبع ظاهر الأکثر العدم و هو حسن إن اندفعت به الحاجة أما لو دعت الضرورة إلی الشبع کما لو کان فی بادیة و خاف أن لا یقوی علی قطعها لو لم یشبع أو احتاج إلی المشی أو العدو و توقف علی الشبع جاز تناول ما دعت الضرورة إلیه و یجوز التزود منه إذا خاف عدم الوصول إلی الحلال ثم هل التناول فی موضع الضرورة علی وجه الوجوب أو علی سبیل الرخصة فله التنزه عنه الأقرب الأول لأن ترکه یوجب إعانته علی نفسه و قد نهی عنه فی الکتاب و السنة(1) و إذا تمکن المضطر من أخذ مال الغیر فإن کان الغیر محتاجا مثله فلا یجوز الأخذ عنه ظلما و هو أحد معانی الباغی کما سبق و یحتمل عدم جواز الأخذ عنه مطلقا

لأنه یوجب هلاکه فهو کإهلاک الغیر لإبقاء نفسه و الأقرب أنه لا یجوز إیثار الغیر إذا کان ذلک موجبا لهلاک نفسه لقوله تعالی وَ لا تُلْقُوا(2) الآیة.

ص: 159


1- 1. اوردنا ما یدلّ علی ذلک عن الفقیه قبل ذلک.
2- 2. البقرة: 195.

و گفته شده جایز است به دلیل سخن خداوند متعال «وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَ»(1){و هر چند در خودشان احتیاجی [مبرم] باشد، آنها را بر خودشان مقدّم می دارند.}بر این دلیل اعتراض شده که خاص مقدم بر عام است.

اگر خود مالک بدان نیازمند نباشد و شخص ناچاری باشد، بر مالک واجب است که آن را به او بذل کند، چه شخص حاجتمند مسلمان باشد یا کافر ذمی یا پناهنده به مسلمانان. و اگر مالک گمان می کند که پس از آن، بدان نیازمند می شود، در وجوب دادن به شخص ناچار کنونی اشکال است. اگر مالک خود آن را به شخص حاجتمند ندهد نه تنها جایز است که شخص حاجتمند آن را به زور از او بستاند بلکه واجب است، هرچند به مقاتله انجامد. اگر شخص حاجتمند بهای آن را دارد، بخشش مجانی بر مالک واجب نیست و اگر مالک قیمت آن را در آن موقع مطالبه کند، بر شخص حاجتمند لازم است که بهاء را بپردازد، هر چند مالک بیش از بهای مثل آن مطالبه کند. شیخ می گوید: بذل فزونی بها واجب نیست، شاید هم واجب باشد، برای اینکه می تواند با آن رفع ضرورت کند. اگر شخص حاجتمند بهای آن را ندارد، در وجوب پرداخت بها هنگام توانائی بر آن دو قول است.

اگر برای رفع ضرورت مردار و خوراک دیگری باشد؛ اگر صاحب خوراک آن را بی عوض یا به عوضی که بدان تواناست به او دهد، مردار بر او حلال نیست، هرچند بهاء بیش از ثمن المثل باشد. و اگر مالک آن را ندهد و شخص مضطر قادر به زورگیری از مالک باشد یا مالک غالب باشد، در این صورت سه وجه وجود دارد؛ مردار خورد یا مال غیر را یا اینکه مخیّر است.

بنا به گفته شیخ در مبسوط، اگر شخص حاجتمند جز خمر چیزی نیابد، رفع ضرورت بدان جایز نیست. گروهی هم از جمله شیخ در نهایه به سبب ترجیح حفظ جان، حکم به جواز آن داده اند. مؤید این نظر روایتی است که محمّد بن عذافر و دیگران آن را نقل می کنند که آن را خواهیم آورد. هرچند این روایت مجهول است، ولی به چند سند روایت شده که یکدیگر را تأیید می کنند. روایت عیاشی و صدوق از ابو بصیر که سند آن ضعیف و ممکن است بر تحریم مداوا به آن باشد، بر قول نخست دلالت می کند، هر چند دنباله روایت را که شیخ صدوق بدون ذکر سند نقل کرده، شامل رفع تشنگی هم هست.

اما بحث در باره معالجه با خمر و حرام های دیگر در ابواب طب ذکر شد. همچنین در آن قسمت بیان شد که هنگام ضرورت، بول بر خمر مقدم است. بنا بر قوی، بول خود، بر بول دیگری مقدم است. گویند: اگر جز مردار آدمی نیابد جایز است از آن بخورد. برخی مردار پیامبر را مستثنی کرده اند. اگر هم مردار جانوری و هم مردار آدمی را بیابد، بایستی از مردار جانور بخورد. اگر

ص: 160


1- . حشر / 9

و قیل یجوز لقوله تعالی وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ(1) و ضعف بأن الخاص حاکم علی العام و لو لم یکن المالک مضطرا إلیه و کان هناک مضطر وجب علی المالک بذله له إن کان المضطر مسلما و کذا إذا کان ذمیا أو مستأمنا علی المعروف بینهم و لو ظن الاحتیاج إلیه فی ثانی الحال ففی وجوب البذل للمضطر فی الحال نظر و لو منع المالک جاز للمضطر الأخذ عنه قهرا بل یجب علیه ذلک بل المقاتلة علیه و لو کان للمضطر ثمن لم یجب علی المالک البذل مجانا و لو طلب المالک الثمن حینئذ وجب علی المضطر بذله و إن طلب زیادة عن ثمن المثل قال الشیخ لا تجب الزیادة و لعل الأقرب الوجوب لارتفاع الضرورة بالتمکن و لو لم یکن للمضطر ثمن ففی وجوب البذل علیه عند القدرة قولان و لو وجدت میتة و طعام الغیر فإن بذل له الغیر طعامه بغیر عوض أو بعوض هو قادر علیه لم تحل المیتة و إن کان العوض أکثر من ثمن المثل علی الأقرب و إن لم یبذل المالک و قدر علی الأخذ منه قهرا أو کان المالک غالبا ففی تقدیم أکل المیتة أو مال الغیر أو التخییر أوجه.

و لو لم یوجد إلا الخمر قال الشیخ فی المبسوط لا یجوز رفع الضرورة بها و ذهب جماعة منهم الشیخ فی النهایة إلی الجواز ترجیحا لحفظ النفس و یدل علیه ما سیأتی من خبر محمد بن عذافر و غیره و هی و إن کان فیها جهالة لکنها مرویة بأسانید یؤید بعضها بعضا و یدل علی الأول ما تقدم من روایة أبی بصیر التی رواها العیاشی و الصدوق و فی سندها ضعف و یمکن حملها علی تحریم التداوی بها و إن کانت التتمة التی رواها الصدوق مرسلا ظاهرها شمولها للعطش أیضا و أما التداوی بالخمر و سائر المحرمات فقد مر الکلام فیه فی أبواب الطب و قد مر أیضا أن عند الضرورة البول مقدم علی الخمر و بول نفسه علی بول غیره علی قول و قالوا لو لم یجد إلا آدمیا میتا جاز له الأکل منه و استثنی بعضهم ما إذا کان المیت نبیا و لو وجد المضطر میتة و لحم آدمی أکل المیتة دون الآدمی و لو

ص: 160


1- 1. الحشر: 9.

آدم زنده ای یابد که خونش محترم است، جایز نیست از او بخورد هرچند که کافر ذمی و عهد بسته باشد. جایز نیست مولا بنده خود را و پدر فرزندش را بخورد. و اگر خونش محترم نباشد مانند کافر حربی و مرتد، کشتن و خوردن او جایز است، هرچند کشتن او موقوف به اجازه امام است؛ زیرا آن مختص به حال اختیار است. در این معناست زانی محصن، محارب، منکر نماز و از قبیل اینها که کشتن آنها مباح است.

اگر [شخص مضطر] حق قصاص بر کسی دارد و در حال اضطرار او را یابد، می تواند برای قصاص او را کشته و بخورد. اما در جواز کشتن و خوردن زن حربیه و کودکان اهل جنگ، دو وجه وجود دارد و برخی متاخران جواز را ترجیح داده اند چون خونشان محترم نیست. و منع کشتن آنها در غیر حال ضرورت برای احترام جانشان نیست؛ از این رو کشتن آنها بر خلاف ذمّی، و معاهد، کفاره و دیه ندارد. اگر شخص مضطر جز خود را نیابد، و می تواند قسمتی از ران یا مانند آن را بریده و بخورد. اگر ترس از این مطلب همانند یا بیشتر از ترس بر جانش در صورت نخوردن باشد پس قطعا بریدن آن حرام است، ولی اگر امید سالم بودن داشته باشد، در آن دو وجه وجود دارد .

ص: 161

وجد آدمیا حیا فإن کان معصوم الدم لم یجز و إن کان کافرا کالذمی و المعاهد و کذا لا یجوز للسید أکل عبده و لا للوالد أکل ولده و إن لم یکن معصوم الدم کالحربی و المرتد جاز له قتله و أکله و إن کان قتله متوقفا علی إذن الإمام لأن ذلک مخصوص بحالة الاختیار و فی معناهما الزانی المحصن و المحارب و تارک الصلاة مستحلا و غیرهم ممن یباح قتله و لو کان له علی غیره قصاص و وجده فی حالة الاضطرار فله قتله قصاصا و أکله و أما المرأة الحربیة و صبیان أهل الحرب ففی جواز قتلهم و أکلهم وجهان و رجح بعض المتأخرین الجواز لأنهم لیسوا بمعصومین و لیس المنع من قتلهم فی غیر حالة الضرورة لحرمة روحهم و لهذا لا یتعلق به کفارة و لا دیة بخلاف الذمی و المعاهد و إذا لم یجد المضطر سوی نفسه بأن یقطع فِلْذَةً من فَخِذه و نحوه من

المواضع اللَّحِمَة فإن کان الخوف فیه کالخوف علی النفس بترک الأکل أو أشد حرم القطع قطعا و إن کان أرجی للسلامة ففیه وجهان.

ص: 161

باب دوم: علل تحریم خوردنی ها و نوشیدنی های حرام

روایات

روایت1.

احتجاج: هشام بن حکم نقل می کند: زندیقی از امام صادق علیه السلام پرسید: چرا خدا شراب را حرام کرده با اینکه لذتی بهتر از آن نیست؟ فرمود: برای اینکه، شراب ام الخبائث و سرچشمه هر بدی است و هنگام مستی، نوشنده آن، خدا را نشناسد و دست به هر گناهی زده و از هیچ حرمتی چشم پوشی نمی کند، مگر آنکه آن را هتک کرده و هر پیوند نزدیکی را قطع می کند و هر هرزگی و گناهی را مرتکب می شود. انسان مست زمام او به دست شیطان است. اگر فرمان بر او دهد که بت را سجده کند، سجده می کند، و هر جا که شیطان بخواهد، او را می کِشد. شخص زندیق گفت: چرا خداوند [خوردن] خون ریخته را حرام کرده است؟ فرمود: برای آنکه سبب سنگدلی و بی رحمی شده و بدن را فاسد می کند و رنگ را دگرگون می سازد و بیشترین عامل دچار شدن آدمی به خوره و پیسی، از خوردن خون است. گفت: خوردن غدّه ها چطور؟ فرمود: سبب پیسی می شود. گفت: چرا مردار را حرام کرده است؟ فرمود: میان آن و آنچه با نام خدا سر بریده شود، تفاوت وجود داشته باشد. همچنین خون در بدن مردار منعقد شده و بدان می چسبد، و گوشت آن سنگین و ناگوار گردد؛ زیرا گوشت آن با خونش در آمیخته می شود. گفت: ماهی هم مردار است؟ فرمود: تذکیه(حلال شدن) ماهی، زنده برآوردن آن از آب است سپس واگذارده می شود تا جان دهد و این کار برای آن است که ماهی خون ندارد و ملخ هم چنین است.(1)

توضیح

در قاموس آمده: بینهم رحم ماسة، یعنی میان آنها پیوند نزدیکی است. درباره عبارت حضرت « فرقا بینها» می گویم: دو چیز سبب حرام شدن مردار می شود: یکی رعایت نشدن شرایط ذبح و سر بریدن، مانند بسم الله الرحمن الرحیم نگفتن و رو به قبله نکردن آن. دیگری ذبح نکردن و سر نبریدن به طور کلی. امام علیه السّلام برای هر یک سببی بیان کرد. سبب نخست دینی و روحانی است که اطاعت از فرمان خدا و برکت آن مترتب روح و جان در دنیا و آخرت می شود و

ص: 162


1- . الاحتجاج 2: 346

باب 2 علل تحریم المحرمات من المأکولات و المشروبات

روایات

«1»

الْإِحْتِجَاجُ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ: سَأَلَ الزِّنْدِیقُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لِمَ حَرَّمَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَ لَا لَذَّةَ أَفْضَلُ مِنْهَا قَالَ حَرَّمَهَا لِأَنَّهَا أُمُّ الْخَبَائِثِ وَ رَأْسُ کُلِّ شَرٍّ یَأْتِی عَلَی شَارِبِهَا سَاعَةٌ یُسْلَبُ لُبُّهُ وَ لَا یَعْرِفُ رَبَّهُ وَ لَا یَتْرُکُ مَعْصِیَةً إِلَّا رَکِبَهَا وَ لَا حُرْمَةً إِلَّا انْتَهَکَهَا وَ لَا رَحِماً مَاسَّةً إِلَّا قَطَعَهَا وَ لَا فَاحِشَةً إِلَّا أَتَاهَا وَ السَّکْرَانُ زِمَامُهُ بِیَدِ الشَّیْطَانِ إِنْ أَمَرَهُ أَنْ یَسْجُدَ لِلْأَوْثَانِ سَجَدَ وَ یَنْقَادُ حَیْثُ مَا قَادَهُ قَالَ فَلِمَ حَرَّمَ الدَّمَ الْمَسْفُوحَ قَالَ لِأَنَّهُ یُورِثُ الْقَسَاوَةَ وَ یَسْلُبُ الْفُؤَادَ رَحْمَتَهُ وَ یُعَفِّنُ الْبَدَنَ وَ یُغَیِّرُ اللَّوْنَ وَ أَکْثَرَ مَا یُصِیبُ الْإِنْسَانَ الْجُذَامُ یَکُونُ مِنْ أَکْلِ الدَّمِ قَالَ فَأَکْلُ الْغُدَدِ قَالَ یُورِثُ الْجُذَامَ قَالَ فَالْمَیْتَةُ لِمَ حَرَّمَهَا قَالَ فَرْقاً بَیْنَهَا وَ بَیْنَ مَا یُذْکَرُ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ الْمَیْتَةُ قَدْ جَمَدَ فِیهَا الدَّمُ وَ تَرَاجَعَ إِلَی بَدَنِهَا فَلَحْمُهَا ثَقِیلٌ غَیْرُ مَرِی ءٍ لِأَنَّهَا یُؤْکَلُ لَحْمُهَا بِدَمِهَا قَالَ فَالسَّمَکُ مَیْتَةٌ قَالَ إِنَّ السَّمَکَ ذَکَاتُهُ إِخْرَاجُهُ حَیّاً مِنَ الْمَاءِ ثُمَّ یُتْرَکُ حَتَّی یَمُوتَ مِنْ ذَاتِ نَفْسِهِ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ لَیْسَ لَهُ دَمٌ وَ کَذَلِکَ الْجَرَادُ(1).

بیان

فی القاموس بینهم رحم ماسة قرابة قریبة.

قوله علیه السلام فرقا بینها أقول لما کان للموت الذی هو سبب التحریم سببان أحدهما عدم رعایة شرائط الذبح و النحر کالتسمیة و الاستقبال و ثانیهما عدم الذبح و النحر أصلا فذکر علیه السلام لکل واحد منهما علة فعلل الأول بعلة دینیة روحانیة و هو إطاعة أمر الله و البرکات المترتبة علیها للبدن و الروح فی الدنیا و الآخرة

ص: 162


1- 1. الاحتجاج: ص.

چه بسا رعایت این شرائط به ویژه بردن نام خدا، در سود بخشی اجزاء ذبیحه تاثیر داشته و سبب سازگاری آن با بدن شود.

سبب دوم: ترک ذبح و سر بریدن، که خون رگ ها به گوشت می چسبد و به همراه آن خورده می شود و بدین ترتیب مفاسد خون خواری بر آن مترتب می شود. سائل اعتراض کرد که بنابراین، باید ماهی هم حرام باشد چون ذبح نشده و خونی از آن بیرون نمی آید. ولی امام علیه السّلام پاسخ دادند که ماهی خون بسیار و جهنده ندارد تا نیاز به بریدن آن باشد تا خونش بیرون بریزد و اندک خونی که در آن است مانند خون باقی مانده در گوشت جانداری می باشد که نفس سائله دارد و این خون زیانی نداشته و خوردن آن حرام نیست پس خون ماهی نیز چنین است.

روایت2.

علل و مجالس شیخ صدوق: راوی گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم: چرا خدا مردار، خون، گوشت خوک و شراب را حرام کرد؟ فرمود: خداوند متعال این طور نبوده که اینها را بر بندگانش حرام کند و غیر اینها را حلال از جهت رغبتی که به حلالها داشته و یا بی رغبتی که به حرامهائی که بر ایشان حرام فرموده داشته باشد، نه این طور نبوده. بلکه خداوند عزّ و جلّ مخلوقات را آفریده و آنچه سبب سودمندی و قوام بدن آنها می شد، آگاه بود؛ از این روی آنها را حلال و مباح کرد. همچنین خداوند از آنچه که سبب ضرر و زیان آنها می شد، آگاه بود؛ پس ایشان را از آنها نهی کرد آنگاه آن را تنها در موقع ناچاری یعنی زمانی که زنده ماندن آدمی در گِرو آن است، به مقدار اندکی حلال کرد نه در سایر مواقع. حضرت فرمود: اما مردار، کسی از آن نمی خورد مگر آنکه بدن او سست شده و قوای او به تحلیل رفته و مقطوع النسل شود. مردار خورنده نمی میرد مگر به صورت ناگهانی.

ص: 163

مع أنه یمکن أن یکون لرعایة تلک الشرائط لا سیما التسمیة مدخلا فی منافع أجزاء الذبیحة و موافقتها للأبدان.

و علل الثانی بأنه مع عدم الذبح و النحر تتفرق الدماء التی فی العروق فی اللحم فتؤکل معه فیترتب علیه المفاسد المترتبة علی شرب الدم فاعترض السائل بأنه علی هذا یلزم حرمة السمک لأنه لا ذبح فیه و لا یخرج عنه الدم فأجاب علیه السلام بأنه لیس فیه دم کثیر سائل لیحتاج إلی الذبح لإخراجه و الدم القلیل الذی فیه کالدم المتخلف فی اللحم فیما له نفس سائلة فکما لا یضر الدم المتخلف و لا یحرم أکله فکذا هذا الدم.

«2»

الْعِلَلُ، وَ الْمَجَالِسُ، لِلصَّدُوقِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ علیه السلام لِمَ حَرَّمَ اللَّهُ

الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ الْخَمْرَ(1)

فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یُحَرِّمْ ذَلِکَ عَلَی عِبَادِهِ وَ أَحَلَّ لَهُمْ مَا سِوَی ذَلِکَ مِنْ رَغْبَةٍ فِیمَا أَحَلَّ لَهُمْ وَ لَا زُهْدٍ فِیمَا حَرَّمَ عَلَیْهِمْ وَ لَکِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْخَلْقَ وَ عَلِمَ (2) مَا تَقُومُ بِهِ أَبْدَانُهُمْ وَ مَا یُصْلِحُهَا(3) فَأَحَلَّهُ لَهُمْ وَ أَبَاحَهُ وَ عَلِمَ مَا یَضُرُّهُمْ فَنَهَاهُمْ عَنْهُ (4)

ثُمَّ أَحَلَّهُ لِلْمُضْطَرِّ فِی الْوَقْتِ الَّذِی لَا یَقُومُ بَدَنُهُ إِلَّا بِهِ فَأَحَلَّهُ لَهُ بِقَدْرِ الْبُلْغَةِ(5)

لَا غَیْرِ ذَلِکَ ثُمَّ قَالَ علیه السلام أَمَّا الْمَیْتَةُ فَإِنَّهُ لَمْ یَنَلْ أَحَدٌ مِنْهَا إِلَّا ضَعُفَ بَدَنُهُ وَ أُوهِنَتْ قُوَّتُهُ وَ انْقَطَعَ نَسْلُهُ وَ لَا یَمُوتُ آکِلُ الْمَیْتَةِ إِلَّا فَجْأَةً

ص: 163


1- 1. الفاظ الحدیث من المجالس، و اما هی فی العلل فتختلف مع المجالس فی بعض المواضع منها هاهنا ففیه: محمّد بن عذافر عن بعض رجاله عن ابی جعفر علیه السلام قال: قلت له: لم حرم اللّه عزّ و جلّ الخمر و المیتة و الدم و لحم الخنزیر.
2- 2. فی المصدرین: فعلم.
3- 3. فی المصدرین و الاختصاص: و ما یصلحهم.
4- 4. فی العلل و الاختصاص: فنهاهم عنه و حرمه علیهم.
5- 5. فی العلل و الاختصاص: فأمره أن ینال منه بقدر البلغة.

اما خوردن خون سبب آب زرد و بیماری هاری شده و باعث سنگدلی و بی رحمی آن شخص می شود، به طوری که نه بر همدمش امنیتی بوده و نه بر دوستان او. اما گوشت خوک، چون خدای تبارک و تعالی مردمی را به صورت خوک، میمون و خرس مسخ کرده سپس از خوردن مانند اینها نهی فرمود تا مردم از آنها بهره نبرند و کیفر آنها را کوچک نشمرند. اما خداوند شراب را به سبب تاثیر و فساد آن حرام کرده و دائم الخمر، چون بت پرست است. شخص شراب خوار دچار رعشه، بی مروتی، گستاخی بر محارم، خونریزی و زناکاری می شود، تا آنجا که چون مست شود بسا بر محارم خود پریده [با آنها نزدیکی کند] و در این باره اندیشه نکند. شراب چیزی جز بدی بر نوشنده آن به بار نمی آورد.(1)

در علل نیز از امام باقر علیه السلام آمده است.(2)

می گویم: در علل، روایت با سند نخست بیان شده است و در آن به جای پدرش، برخی از مردان آمده است. در اختصاص نیز مانند این روایت به نقل از محمد بن عبدالله از امام صادق علیه السلام آمده است.(3)

ص: 164


1- . علل الشرائع 2: 169 - 170 ؛ المجالس: 395
2- . علل الشرائع 2: 170
3- . الاختصاص : 103

وَ أَمَّا الدَّمُ فَإِنَّهُ یُورِثُ أَکْلُهُ الْمَاءَ الْأَصْفَرَ وَ یُورِثُ الْکَلَبَ (1) وَ قَسَاوَةَ الْقَلْبِ وَ قِلَّةَ الرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ ثُمَّ لَا یُؤْمَنُ عَلَی حَمِیمِهِ وَ لَا یُؤْمَنُ عَلَی مَنْ صَحِبَهُ وَ أَمَّا لَحْمُ الْخِنْزِیرِ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مَسَخَ قَوْماً فِی صُوَرٍ شَتَّی مِثْلِ الْخِنْزِیرِ وَ الْقِرْدِ وَ الدُّبِّ ثُمَّ نَهَی عَنْ أَکْلِ الْمَثُلَةِ(2)

لِکَیْلَا یُنْتَفَعَ بِهَا وَ لَا یُسْتَخَفَّ بِعُقُوبَتِهَا وَ أَمَّا الْخَمْرُ فَإِنَّهُ حَرَّمَهَا لِفِعْلِهَا وَ فَسَادِهَا ثُمَّ قَالَ علیه السلام إِنَّ مُدْمِنَ الْخَمْرِ کَعَابِدِ وَثَنٍ وَ یُورِثُهُ الِارْتِعَاشَ وَ یَهْدِمُ مُرُوءَتَهُ وَ تَحْمِلُهُ عَلَی التَّجَسُّرِ(3)

عَلَی الْمَحَارِمِ مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ وَ رُکُوبِ الزِّنَا حَتَّی لَا یُؤْمَنَ إِذَا سَکِرَ أَنْ یَثِبَ عَلَی حُرَمِهِ وَ هُوَ لَا یَعْقِلُ ذَلِکَ وَ الْخَمْرُ لَا تَزِیدُ شَارِبَهَا إِلَّا کُلَّ شَرٍّ(4).

العلل، عن أبیه عن سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد بن عیسی و إبراهیم بن هاشم جمیعا عن ابن بزیع عن محمد بن عذافر عن أبیه عن أبی جعفر علیه السلام: سواء(5) أقول روی فی العلل الخبر بالسند الأول و فیه عن بعض رجاله مکان عن أبیه: الإختصاص، عن محمد بن عبد الله عن أبی عبد الله علیه السلام: مثله (6)

ص: 164


1- 1. الکلب: العطش الشدید و داء یشبه الجنون یأخذ الکلاب فتعض الناس، و یعرض ذلک للإنسان الذی عضه ذلک الکلب.
2- 2. فی نسخة من المجالس و فی الاختصاص: عن أکل مثله.
3- 3. فی المصدرین: علی أن یجسر.
4- 4. علل الشرائع 2: 169 و 170، المجالس: 395( م 95).
5- 5. علل الشرائع 2: 170.
6- 6. الاختصاص: 103 فیه:« من رغبة فیما حرم علیهم و لا رهبة فیما أحل لهم» و فیه: « و أباحه لهم تفضلا منه علیهم لمصلحتهم» و فیه:« ثم أباحه للمضطر و احله له فی الوقت» و فیه« فانها لا یدنو منها أحد و لا یأکل الاضعف بدنه و نحل جسمه و ذهبت قوته و انقطع نسله و لا یموت إلا فجأة» و فیه:« و اما الدم فانه یورث أکله الماء الأصفر و یبخر الفم و ینتن الریح و یسی ء الخلق و یورث الکلب و القسوة للقلب و قلة الرأفة و الرحمة حتّی لا یؤمن أن یقتل و لده و والدیه و لا یؤمن علی حمیمه و علی من صحبه» و فیه:« فی صورة شی ء شبه الخنزیر و القرد و الدب و کان من الامساخ» و فیه: یذهب بقوته و یهدم مروءته.

عیاشی: نیز آن را نقل می کند.(1)

علل محمد بن علی بن ابراهیم: از امام صادق علیه السلام مانند حدیث مزبور نقل می کند.

روایت3.

عیون و علل: محمد بن سنان از امام رضا علیه السلام نقل می کند: امام علیه السلام نوشتند: خداوند خوک را حرام کرد؛ زیرا خوک زشت است. خداوند عزّ و جلّ آن را برای مردم مایه پند، عبرت، بیم و دلیلی بر آنچه به صورت آن مسخ شده، قرار داد. همچنین خوراک این حیوان، پلیدترین خوراک هاست و به سبب علت های زیاد دیگری، گوشت این حیوان حرام شده است. همچنین خداوند میمون را حرام کرد، زیرا این حیوان نیز مانند خوک مسخ شده است و آن را برای مردم پند، عبرت و دلیلی بر آنچه به صورت آن مسخ شده، قرار داد. در این حیوان شباهتی از آدمی نهفته است تا دلیلی باشد که این حیوان از مردمانی بوده که مورد غضب واقع شده­اند. امام علیه السلام همچنین در جواب پرسش های او نوشتند: مردار حرام شده است چون تن آدمی را تباه و آفت زده می کند و نیز بدان سبب که خدای عزّ و جلّ اراده کرد تا بسم الله الرحمن الرحیم گفتن، سبب حلال شدن ذبح شده و تمایز میان حلال و حرام باشد. همچنین خوردن مردار، آب زرد آورده و دهن و باد شکم را بدبو می کند و موجب بدخلقی، سنگدلی

ص: 165


1- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 291

العیاشی، عن محمد بن عبد الله عن بعض أصحابه عن أبی عبد الله علیه السلام: مثله (1) العلل، لمحمد بن علی بن إبراهیم عن أبیه عن جده إبراهیم بن هاشم عن محمد بن عیسی بن عبید عن عمر بن عثمان عن محمد بن علی عن بعض أصحابنا قال: قلت لأبی عبد الله علیه السلام و ذکر مثله (2).

«3»

الْعُیُونُ، وَ الْعِلَلُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ رَبِیعٍ وَ رَوَی فِی الْعُیُونِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ وَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ الدَّقَّاقُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِیُّ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْمُکَتِّبُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِیعِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ وَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ وَ عَلِیُّ بْنُ عِیسَی الْمُجَاوِرُ فِی مَسْجِدِ الْکُوفَةِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَی الْبَرْقِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الرِّضَا علیه السلام: أَنَّهُ کَتَبَ إِلَیْهِ حَرَّمَ الْخِنْزِیرَ لِأَنَّهُ مُشَوَّهٌ جَعَلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِظَةً لِلْخَلْقِ وَ عِبْرَةً وَ تَخْوِیفاً وَ دَلِیلًا عَلَی مَا مُسِخَ عَلَی خِلْقَتِهِ وَ لِأَنَّ غِذَاءَهُ أَقْذَرُ الْأَقْذَارِ مَعَ عِلَلٍ کَثِیرَةٍ وَ کَذَلِکَ حَرَّمَ الْقِرْدَ لِأَنَّهُ مُسِخَ مِثْلَ الْخِنْزِیرِ جَعَلَ عِظَةً وَ عِبْرَةً لِلْخَلْقِ دَلِیلًا عَلَی مَا مُسِخَ عَلَی خِلْقَتِهِ وَ صُورَتِهِ وَ جَعَلَ فِیهِ شِبْهاً مِنَ الْإِنْسَانِ لِیَدُلَّ عَلَی أَنَّهُ (3)

مِنَ الْخَلْقِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ کَتَبَ إِلَیْهِ أَیْضاً مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ حُرِّمَتِ الْمَیْتَةُ لِمَا فِیهَا مِنْ إِفْسَادِ الْأَبْدَانِ وَ الْآفَةِ وَ لِمَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَجْعَلَ التَّسْمِیَةَ سَبَباً لِلتَّحْلِیلِ وَ فَرْقاً بَیْنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الدَّمَ کَتَحْرِیمِ الْمَیْتَةِ لِمَا فِیهِ مِنْ فَسَادِ الْأَبْدَانِ وَ لِأَنَّهُ یُورِثُ الْمَاءَ الْأَصْفَرَ وَ یُبْخِرُ الْفَمَ وَ یُنَتِّنُ الرِّیحَ وَ یُسِی ءُ الْخُلُقَ وَ یُورِثُ الْقَسْوَةَ لِلْقَلْبِ

ص: 165


1- 1. تفسیر العیّاشیّ: ج 1 ص 291.
2- 2. العلل مخطوط لیست نسخته عندی.
3- 3. فی النسخة المخطوطة: دلیلا علی انه.

و بی رحمی می شود؛ به گونه ای که از کشتن فرزند، پدر و رفیق خود پروایی نداشته باشد. خداوند طحال را حرام کرد به سبب خونی که در آن است و نیز بدان سبب که علت آن با علت خون و مردار یکی است و در تباهی مانند آنها است.(1)

توضیح

در آن اشاره است به علت دینی که ما آن را در روایت نخست ذکر کردیم.

روایت4.

فقه الرضا: امام رضا علیه السلام فرمود: بدان - خداوند تو را رحمت کناد - که خداوند تبارک و تعالی خوردن و نوشیدنی را مباح نکرده مگر آنکه در آن سود و منفعتی باشد و چیزی را حرام نکرده مگر آنکه در آن ضرر و زیانی باشد. پس هر چه سودمند و سبب قوام تن باشد حلال و هر چه زیان آور و موجب به تحلیل رفتن قوای بدنی و کشنده باشد حرام است، از قبیل زهرها، مردار، خون، گوشت خوک، درنده های نیش دار، پرندگان چنگال دار و آن دسته که چینه دان ندارند، تخمی که دو سویش برابر باشد و ماهی بدون پولک همه حرام هستند مگر هنگام ضرورت و ناچاری. علت حرمت مارماهی و هر مسخ شده دیگر از خشکی و دریا زیان داشتن آنها به بدن آدمی است؛ چرا که خدا - تقدست اسمائه - به شکل آنها کسانی را مسخ کرده و اراده نموده تا مانند آن سبک شمرده نشود. علت حرام بودن مردار آن است که سبب بیماری هاری، مرگ ناگهانی و خوره می شود. علت حرام بودن خون آن است که سبب قساوت و سنگدلی شده و دل را سخت کند و موجب بیماری دبیله(دمل و کورک) می شود. علت حرام بودن زهرها کشنده بودن آنهاست. علت حرام شدن شراب، آن است که سبب قساوت قلب شده و دندان­ها را سیاه کرده و دهان را بدبو می سازد و آدمی را از خدا دور ساخته و خشم او را نزدیک می کند. شراب از نوشیدنی های ابلیس است. حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمود: شخص شراب خوار همانند بت پرست است و در روز قیامت با فرعون و هامان محشور می شود.(2)

روایت5.

علل: محمد بن سنان نقل می کند: امام رضا علیه السلام در باره علت های محرمات در نامه ای به او نوشتند: به درستی که ما در آنچه خداوند متعال حلال نموده، چنین یافتیم که در آنها منفعت بندگان و بقای آنان وجود دارد و بندگان خدا به آنها نیازمند بوده و قادر به بی نیازی از آنها نیستند. در آنچه خداوند حرام کرده چنین یافتیم که بندگان بدانها نیازی ندارند.

ص: 166


1- . علل الشرائع 2: 170 - 171
2- . فقه الرضا

وَ قِلَّةَ الرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ حَتَّی لَا یُؤْمَنَ أَنْ یَقْتُلَ وَلَدَهُ وَ وَالِدَهُ وَ صَاحِبَهُ وَ حَرَّمَ الطِّحَالَ لِمَا فِیهِ مِنَ الدَّمِ وَ لِأَنَّ عِلَّتَهُ وَ عِلَّةَ الدَّمِ وَ الْمَیْتَةِ وَاحِدَةٌ لِأَنَّهُ یَجْرِی مَجْرَاهَا فِی الْفَسَادِ(1).

بیان

قوله و لما أراد الله أشار إلی العلة الدینیة التی ذکرناها فی الخبر الأول.

«4»

فِقْهُ الرِّضَا، قَالَ علیه السلام: اعْلَمْ یَرْحَمُکَ اللَّهُ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یُبِحْ أَکْلًا وَ لَا شُرْباً إِلَّا مَا فِیهِ مِنَ الْمَنْفَعَةِ وَ الصَّلَاحِ وَ لَمْ یُحَرِّمْ إِلَّا مَا فِیهِ الضَّرَرُ وَ التَّلَفُ وَ الْفَسَادُ فَکُلُّ نَافِعٍ مُقَوٍّ لِلْجِسْمِ فِیهِ قُوَّةٌ لِلْبَدَنِ فَحَلَالٌ وَ کُلُّ مُضِرٍّ یَذْهَبُ بِالْقُوَّةِ أَوْ قَاتِلٍ فَحَرَامٌ مِثْلُ السُّمُومِ وَ الْمَیْتَةِ وَ الدَّمِ وَ لَحْمِ الْخِنْزِیرِ وَ ذِی نَابٍ مِنَ السِّبَاعِ وَ مِخْلَبٍ مِنَ الطَّیْرِ وَ مَا لَا قَانِصَةَ لَهُ مِنْهَا وَ مِثْلُ الْبَیْضِ إِذِ اسْتَوَی طَرَفَاهُ وَ السَّمَکِ الَّذِی لَا فُلُوسَ لَهُ فَحَرَامٌ کُلُّهُ إِلَّا عِنْدَ الضَّرُورَةِ وَ الْعِلَّةُ فِی تَحْرِیمِ الْجِرِّیِّ وَ مَا أُجْرِیَ مَجْرَاهُ مِنْ سَائِرِ الْمُسُوخِ الْبَرِّیَّةِ وَ الْبَحْرِیَّةِ مَا فِیهَا مِنَ الضَّرَرِ لِلْجِسْمِ لِأَنَّ اللَّهَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ مَثَّلَ عَلَی صُوَرِهَا مُسُوخاً فَأَرَادَ أَنْ لَا یُسْتَخَفَّ بِمِثْلِهِ وَ الْمَیْتَةُ تُورِثُ الْکَلَبَ وَ مَوْتَ الْفَجْأَةِ وَ الْأَکْلَةِ وَ الدَّمُ یُقْسِی الْقَلْبَ وَ یُورِثُ الدَّاءَ الدُّبَیْلَةَ وَ أَمَّا السُّمُومُ فَقَاتِلَةٌ وَ الْخَمْرُ تُورِثُ قَسَاوَةَ الْقَلْبِ وَ یُسَوِّدُ الْأَسْنَانَ وَ یُبْخِرُ الْفَمَ وَ یُبَعِّدُ مِنَ اللَّهِ وَ یُقَرِّبُ مِنْ سَخَطِهِ وَ هُوَ مِنْ شَرَابِ إِبْلِیسَ وَ قَالَ صلی الله علیه و آله شَارِبُ الْخَمْرِ مَلْعُونٌ شَارِبُ الْخَمْرِ کَعَبَدَةِ أَوْثَانٍ یُحْشَرُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَعَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ (2).

«5»

الْعِلَلُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِیعِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: کَتَبَ إِلَیْهِ الرِّضَا علیه السلام فِیمَا کَتَبَ إِلَیْهِ مِنَ الْعِلَلِ إِنَّا وَجَدْنَا کُلَّ مَا أَحَلَّ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَفِیهِ صَلَاحُ الْعِبَادِ وَ بَقَاؤُهُمْ وَ لَهُمْ إِلَیْهِ الْحَاجَةُ الَّتِی لَا یَسْتَغْنُونَ عَنْهَا وَ وَجَدْنَا الْمُحَرَّمَ مِنَ الْأَشْیَاءِ لَا حَاجَةَ لِلْعِبَادِ

ص: 166


1- 1. علل الشرائع 2: 170 و 171.
2- 2. فقه الرضا:

ما اینها را مایه تباهی، نیستی و هلاک یافتیم. سپس دیدیم خدا برخی حرام ها را هنگام نیاز به سبب سودی که دارند، حلال کرده است مانند حلال شدن مردار، خون و گوشت خوک برای شخص مضطر. زیرا شخص مضطر در زمان ناچاری به آنها نیازمند است تا خود را از مردن نجات دهد. پس چطور حجتی باقی می ماند، چرا که خداوند هر آنچه را حلال نموده، برای بدن آدمی سودمند بوده و هر آنچه حرام کرده، به سبب داشتن فساد و تباهی در آنهاست.(1)

مؤلف

تمام روایت را به همراه روایات دیگری که مؤید آن است، در باب علل شرایع و باب احکام در کتاب عدل آوردیم .

ص: 167


1- . علل الشرائع 2: 279

إِلَیْهِ وَ وَجَدْنَاهُ مُفْسِداً دَاعِیاً إِلَی الْفَنَاءِ وَ الْهَلَاکِ ثُمَّ رَأَیْنَاهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَدْ أَحَلَّ بَعْضَ مَا حَرَّمَ فِی وَقْتِ الْحَاجَةِ لِمَا فِیهِ مِنَ الصَّلَاحِ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ نَظِیرَ مَا أَحَلَّ مِنَ الْمَیْتَةِ وَ الدَّمِ وَ لَحْمِ الْخِنْزِیرِ إِذَا اضْطُرَّ إِلَیْهِ الْمُضْطَرُّ لِمَا فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ مِنَ الصَّلَاحِ وَ الْعِصْمَةِ وَ دَفْعِ الْمَوْتِ فَکَیْفَ الدَّلِیلُ عَلَی أَنَّهُ لَمْ یُحِلَّ مَا یُحِلُّ إِلَّا مَا فِیهِ مِنَ الْمَصْلَحَةِ لِلْأَبْدَانِ وَ حَرَّمَ مَا حَرَّمَ لِمَا فِیهِ مِنَ الْفَسَادِ(1).

أقول

تمام الخبر مع ما یؤید ذلک من الأخبار أوردناها فی باب علل الشرائع و الأحکام من کتاب العدل.

ص: 167


1- 1. علل الشرائع 2: 279.

باب سوم : آن دسته از پرندگان و سایر حیوانات که حلالند و آنها که حلال نیستند

روایات

روایت1.

خصال: سلمه نقل می کند: مردی از یاران ما از من خواست تا در خرمنگاه وی باشم و از آن نگهداری کنم. در کنار [خرمنگاه] دیری بود. من هنگام زوال خورشید، وضو گرفته و نماز می خواندم. آن دیرنشین روزی مرا فریاد کرد و گفت: این نماز چیست که تو می خوانی؟ من کسی ندیدم که آن را بخواند. گفتم از فرزند رسول خدا آن را فرا گرفتم. گفت: او عالم است؟ گفتم آری. گفت: سه چیز از او بپرس: کدام تخم ها حرامند، کدام ماهی و چه پرنده ای حرام است؟ راوی می گوید: همان سال به حج رفته و نزد امام صادق علیه السلام آمدم و به ایشان گفتم: مردی از من خواسته که سه مسأله را از شما بپرسم. فرمود: آنها چیستند؟ من به حضرت آنها را بیان کردم. فرمود: تخم حرام هر آن تخمی است که سر و ته آن را تشخیص ندهی، پس آن را نخور. ماهی حرام، آن است که پولک ندارد، پس آن را نخور. پرنده حرام، آن پرنده ای است که چینه دان ندارد، پس آن را نخور. راوی نقل می کند: از مکه برگشته و عمدا نزد آن دیرنشین رفتم و به او ماجرا را بیان کردم. گفت به خدا او پیغمبر است یا وصی پیغمبر.

شیخ صدوق رحمه الله گوید: از پرندگان آبی هر کدام چینه دان یا سیخک پا داشته باشند، گوشت آنها خورده می شود. از مرغان خشکی هر کدام پر زدنش در پرواز بیش از صاف پریدن باشد، گوشت آنها خورده می شود، ولی اگر صاف پریدنش بیش از پر زدنش باشد، گوشت آنها خورده نمی­شود(1)

توضیح

میان اصحاب معروف است که تخم پرنده در حلال و حرام بودن، تابع خود آنها هست. در صورت اشتباه، هر تخمی که دو طرف آن نابرابر باشد خوردنی و اگر دو طرف آن برابر باشد، خوردنی نیست. روایات زیادی بر این امر دلالت می کند.

ص: 168


1- . الخصال 1: 139 - 140

باب 3 ما یحل من الطیور و سائر الحیوان و ما لا یحل

روایات

«1»

الْخِصَالُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ مِسْکِینٍ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْمُکَارِی عَنْ سَلَمَةَ بَیَّاعِ الْجَوَارِی قَالَ: سَأَلَنِی رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا أَنْ أَقُومَ لَهُ فِی بَیْدَرٍ وَ أَحْفَظَهُ فَکَانَ إِلَی جَانِبِی دَیْرٌ فَکُنْتُ أَقُومُ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَأَتَوَضَّأُ وَ أُصَلِّی فَنَادَانِی الدَّیْرَانِیُّ ذَاتَ یَوْمٍ فَقَالَ مَا هَذِهِ الصَّلَاةُ الَّتِی تُصَلِّی فَمَا أَرَی أَحَداً یُصَلِّیهَا فَقُلْتُ أَخَذْنَاهَا عَنِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ وَ عَالِمٌ هُوَ فَقُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ سَلْهُ عَنْ ثَلَاثِ خِصَالٍ عَنِ الْبَیْضِ أَیُّ شَیْ ءٍ یَحْرُمُ مِنْهُ وَ عَنِ السَّمَکِ أَیُّ شَیْ ءٍ یَحْرُمُ مِنْهُ وَ عَنِ الطَّیْرِ أَیُّ شَیْ ءٍ یَحْرُمُ مِنْهُ قَالَ فَحَجَجْتُ مِنْ سَنَتِی فَدَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقُلْتُ

لَهُ إِنَّ رَجُلًا سَأَلَنِی أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ ثَلَاثِ خِصَالٍ قَالَ وَ مَا هِیَ قُلْتُ قَالَ لِی سَلْهُ عَنِ الْبَیْضِ أَیُّ شَیْ ءٍ یَحْرُمُ مِنْهُ وَ عَنِ السَّمَکِ أَیُّ شَیْ ءٍ یَحْرُمُ مِنْهُ وَ عَنِ الطَّیْرِ أَیُّ شَیْ ءٍ یَحْرُمُ مِنْهُ فَقَالَ قُلْ لَهُ أَمَّا الْبَیْضُ کُلُّ مَا لَمْ تَعْرِفْ رَأْسَهُ مِنِ اسْتِهِ فَلَا تَأْکُلْهُ وَ أَمَّا السَّمَکُ فَمَا لَمْ یَکُنْ لَهُ قِشْرٌ فَلَا تَأْکُلْهُ وَ أَمَّا الطَّیْرُ فَمَا لَمْ تَکُنْ لَهُ قَانِصَةٌ فَلَا تَأْکُلْهُ قَالَ فَرَجَعْتُ مِنْ مَکَّةَ فَخَرَجْتُ إِلَی الدَّیْرَانِیِّ مُتَعَمِّداً فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا قَالَ فَقَالَ هَذَا وَ اللَّهِ نَبِیٌّ أَوْ وَصِیُّ نَبِیٍّ.

قال الصدوق رحمه الله یؤکل من طیر الماء ما کانت له قانصة أو صیصیة و یؤکل من طیر البر ما دف و لا یؤکل ما صف فإن کان الطیر یصف و یدف و کان دفیفه أکثر من صفیفه أکل و إن کان صفیفه أکثر من دفیفه لم یؤکل (1).

بیان

المعروف بین الأصحاب أن بیض الطیور تابع لها فی الحل أو الحرمة و مع الاشتباه یؤکل ما اختلف طرفاه و لا یؤکل ما اتفقا و یدل علیه أخبار کثیرة

ص: 168


1- 1. الخصال ج 1 ص 139 و 140.

حکم ماهی إن شاء اللَّه به زودی بیان می شود.

جوهری گوید: قانصه، مفرد قوانص و آن برای پرنده به منزله شکمبه جانوران دیگر است. المصیر، بر وزن فعیل، به معنای روده و جمع آن مصران است مانند رغیف و رغفان و مصارین جمع الجمع این کلمه است. پایان.

از روایت سماعه برآید که چینه دان به منزله معده است برای آدمی؛ زیرا از امام رضا علیه السّلام روایت کردند که فرمود: بخور از پرنده های خشکی هر کدام که چینه دان دارند و از پرنده های آبی هر کدام که چینه دان دارند مانند کبوتر نه چون معده آدمی.

شهید ثانی قدس سره گوید: صیصیه، با کسره حرف نخست، انگشت زائدی است در پشت پای پرنده به جای انگشت ابهام آدمیزاد. زیرا آن خارک به منزله شوکت پرنده است و به شوکت نیز صیصیه گویند. پایان.

سپس بدان میان اصحاب معروف است که هر پرنده در حال پرواز، اگر صاف و آرام پریدن آن بیشتر از پر زدنش باشد، حرام است ولی اگر برابر یا پر زدنش بیشتر باشد، حرام نیست. برابر بودن آن در روایات بیان نشده است. این امر شاید برای کمیابی یا دشواری تشخیص آن باشد، ولی عموم آیات و روایات دال بر حلال بودن است. این قول آنها هم معروف است که اگر پرنده ای چینه دان و حوصله و سیخک پا نداشته باشد حرام است، ولی هر کدام از این ها را داشته باشد، حلال است. در این قاعده کلی و در قاعده گذشته فرقی میان پرنده خشکی و آبی نیست .

شهید ثانی رحمه الله آنجا که محقق قدس الله روحه گفته: «هر کدام اگر یکی از این ها را داشته باشند، حلال هستند تا زمانی که نصی بر حرمت آن نباشد» گوید: آنجا که گفته: "تا زمانی که نصی بر حرمت آن نباشد" برای توجه دادن به این مطلب است که این نشانه ها تنها در مورد پرنده مجهول الحکم به کار می­رود اما در موردی که نص بر حرمت هست وجود این نشانه ها تاثیری ندارد.

ظاهر این است که در این باره اختلافی پیش نمی­آید زیرا پرنده حرامی نمی­شناسیم که یکی از این ها را داشته باشد و نیز پرنده حلالی که هیچ کدام را نداشته باشد. ولی مصنف رحمه الله در این باره پیروی از نص نموده که امام رضا علیه السّلام فرمود: با چینه دان و حوصله پرنده­ای که پروازش معلوم نیست و هر پرنده ناشناسی آزموده می­شود.

سپس می گوید: دف الطائر فی طیرانه: پرنده دو بال خود را جنباند، گویا با آنها به

ص: 169

و سیأتی حکم السمک إن شاء الله.

و قال الجوهری القانصة واحدة القوانص و هی للطیر بمنزلة المصارین لغیرها و قال المصیر المعا و هو فعیل و الجمع المصران مثل رغیف و رغفان و المصارین جمع الجمع انتهی.

و یظهر من حدیث سماعة أنها بمنزلة المعدة للإنسان

حَیْثُ رُوِیَ عَنِ الرِّضَا علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: کُلْ مِنْ طَیْرِ الْبَرِّ مَا کَانَ لَهُ حَوْصَلَةٌ وَ مِنْ طَیْرِ الْمَاءِ مَا کَانَتْ لَهُ قَانِصَةٌ کَقَانِصَةِ الْحَمَامِ لَا کَمَعِدَةِ الْإِنْسَانِ.

و قال الشهید الثانی قدس سره و الصیصیة بکسر أوله بغیر همز الإصبع الزائدة فی باطن رجل الطائر بمنزلة الإبهام من بنی آدم لأنها شوکته و یقال للشوکة صیصیة أیضا انتهی.

ثم اعلم أن المعروف من مذهب الأصحاب أنه یحرم من الطیر ما کان صفیفه فی الطیران أکثر من دفیفه و لو تساویا أو کان الدفیف أکثر لم یحرم و المتساوی غیر مذکور فی الروایات و کأنه لندرة وقوعه و صعوبة استعلامه لکن یدل علی الحل عموم الآیات و الروایات و المعروف من مذهبهم أیضا أن ما لیست له قانصة و لا حوصلة و لا صیصیة فهو حرام و ما له إحداها فهو حلال و لا فرق فیه و فی الضابطة السابقة بین طیر البر و الماء.

و قال الشهید الثانی رحمه الله عند قول المحقق قدس الله روحه و ما له أحدها فهو حلال ما لم ینص علی تحریمه نبه بقوله ما لم ینص علی تحریمه علی أن هذه العلامات إنما تعتبر فی الطائر المجهول أما ما نص علی تحریمه فلا عبرة فیه بوجود هذا و الظاهر

أن الأمر لا یختلف و لا یعرف طیر محرم له أحد هذه و محلل خال عنها لکن المصنف رحمه الله تبع فی ذلک مورد النص حیث قال الرضا علیه السلام و القانصة و الحوصلة یمتحن بها من الطیر ما لا یعرف طیرانه و کل طیر مجهول.

ثم قال یقال دف الطائر فی طیرانه إذا حرک جناحیه کأنه یضرب بهما

ص: 169

پهلوی خود می زند، و «صفّ» وقتی است که بال­ها حرکت نکند چنانچه مرغان شکاری دارند. همچنین می گوید: حوصله با لام مشدّده و بدون تشدید آن قسمتی است که پرنده دانه در آن جمع کند و آن به منزله معده است برای آدمی.

روایت2.

خصال: امام صادق علیه السلام از پدران خود نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: از خوردن پرنده ای که چینه دان و سیخک پا ندارد خودداری کنید. همچنین از خوردن هر درنده نیشدار و پرنده چنگال دار بپرهیزید.(1)

توضیح

مقصود از نیشدار، هر حیوان دندان­دار است و یا هر حیوانی که دندان نیش (ناب) دارد که با آن می درد. در مصباح آمده: دندان نیش آدمی آن دندانی است که پهلوی دندان آسیاب(رباعی) است. ابن سینا گوید: در هیچ حیوانی نیش و شاخ با هم نباشند.

شهید ثانی رحمه الله گوید: مقصود از نیشدار آن است که با آن بر جانور دیگر حمله کرده و برتری یابد چه دندانش قوی باشد و چه ضعیف. پس سگ، شیر، پلنگ، یوز، خرس، میمون، فیل، گرگ، روباه، کفتار و شغال جزء نیشدارها هستند چرا که همه این حیوانات با نیش حمله می کنند. مالک مخالف حرام بودن همه آنهاست. از نظر او درنده ها مکروهند نه حرام. ابو حنیفه در حرام بودن تمام آنها هم رأی ماست. شافعیه میان آنها که نیش ضعیف دارند چون روباه، کفتار و شغال با آنهایی که نیش قوی دارند فرق گذاشته و دومی را حرام دانسته اند نه اولی را. پایان.

در قاموس آمده: چنگال، ناخن هر درنده چه از تیره پرندگان چه غیر پرندگان است، یا چنگال همان چیزی است که پرنده با آن شکار می کند و ناخن برای حیوان غیر شکاری است. پایان.

محقّق قدس نفسه پرنده های حرام شده را، پرندگانی می داند که چنگال توانا دارند مانند باز، صقر، عقاب، شاهین و واشه [پرنده شکاری کوچک تر از باز] یا ناتوان چون کرکس، لاشخور و بغاث [مرغی با رنگ تیره و کوچک تر از کرکس که کُند راه می رود.] در مسالک گوید: حرام بودن هر پرنده چنگال دار از نظر ما مورد اتفاق است، ولی مالک آن را طبق اصل حلال دانسته است.

روایت3.

علل: محمد بن سنان نقل می کند:

ص: 170


1- . الخصال 2: 615

دفه یعنی جنبه و صف إذا لم یتحرک کما تفعل الجوارح.

و قال الحوصلة بتشدید اللام و تخفیفها ما یجمع فیها الحب مکان المعدة لغیره.

«2»

الْخِصَالُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی الْیَقْطِینِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَی عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: تَنَزَّهُوا عَنْ أَکْلِ الطَّیْرِ الَّذِی لَیْسَتْ لَهُ قَانِصَةٌ وَ لَا صِیصِیَةٌ وَ لَا حَوْصَلَةٌ وَ اتَّقُوا کُلَّ ذِی نَابٍ مِنَ السِّبَاعِ وَ مِخْلَبٍ مِنَ الطَّیْرِ(1).

توضیح

المراد بذی الناب کل ما له ناب أو الناب الذی یفترس به قال فی المصباح الناب من الإنسان هو الذی یلی الرباعیات قال ابن سینا و لا یجمع فی حیوان ناب و قرن معا.

و قال الشهید الثانی رحمه الله المراد من ذی الناب الذی یعدو به علی الحیوان و یقوی به و هو شامل للضعیف منه و القوی فیدخل فیه الکلب و الأسد و النمر و الفهد و الدب و القرد و الفیل و الذئب و الثعلب و الضبع و ابن آوی لأنها عادیة بأنیابها و خالف فی الجمیع مالک فکره السباع کلها من غیر تحریم و وافقنا أبو حنیفة علی تحریم جمیع ذلک و فرق الشافعیة بین ضعیف الناب منها کالثعلب و الضبع و ابن آوی و قویها فحرم الثانی دون الأول انتهی.

و فی القاموس المخلب ظفر کل سبع من الماشی و الطائر أو هو لما یصید من الطیر و الظفر لما لا یصید انتهی.

و عد المحقق قدس نفسه من محرمات الطیر ما کان له مخلاب یقوی به علی الطیر کالبازی و الصقر و العقاب و الشاهین و الباشق أو ضعیفا کالنسر و الرخمة و البغاث و قال فی المسالک تحریم ما کان له مخلاب من الطیر عندنا موضع وفاق و مالک علی أصله فی حله.

«3»

الْعِلَلُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ

ص: 170


1- 1. الخصال 2: 615 و الحدیث من اجزاء حدیث اربعمائة.

امام رضا علیه السلام برای او نوشت: پرنده ها و وحشیان درنده همه حرام شدند چون اینها مردار، گوشت آدمی، کثافت و مانند آن را می خورند. خداوند آنچه از حیوانات وحشی و پرندگان درنده حلال یا حرام کرده، چنان است که پدرم فرمود: هر درنده نیشدار و هر پرنده چنگال دار حرام، و هر پرنده چینه دار حلال است. همچنین ایشان نشانه دیگری را در تمایز میان پرنده حلال و حرام بیان کرده اند: آن پرنده ای را که در پرواز بال زند، بخور و آنچه در پرواز بال نزند، نخور. خرگوش حرام است، چون مانند گربه است و چنگالی مانند چنگال گربه داشته و چون وحشیان درنده است. این حیوان در پلیدی مثل وحشیان است و مانند زنان خون حیض دارد؛ چرا که این حیوان مسخ شده است.(1)

در عیون روایت شده است.(2)

توضیح

«کل ذی ناب...» مفعول دوم برای «جعل» است. یعنی از آنجایی که علت حرمت آنها دریدن حیوانات و خوردن گوشت آنهاست، خدا میان آنها و غیر آنها فرق نهاده است با اموری که بر درندگی آنها دلالت دارد مثل نیش و چنگال، همان طور که چینه دان نشانه دانه خواری است نه گوشتخواری؛ زیرا هر چه گوشت می خورد مانند آدمی معده­ای دارد. منظور حضرت از عبارت «علة أخری» شاید بیان قاعده دیگری است که در ضمن آن را بیان کرده است. مقصود از واژه علة - توسعا - قاعده است یا اینکه صاف پروازی پرندگان هم از نشانه های درندگی آنهاست، چنانچه از ظاهر کلام چنین فهمیده می شود. و شاید «علة أخری» کلام ابن سنان باشد، ولی این بعید به نظر می رسد. مراد از این فرموده حضرت: «و ما یکون منها» گویا معطوف بر «أنها» و بیان علت دیگری برای حرام بودن آن هست. همچنین ممکن است که موصول مبتدا، و «لأنّها مسخ» خبر باشد که از آن نیز علت حرام بودن برداشت می شود.

روایت4.

قرب الإسناد: علی بن جعفر از برادر خود نقل می کند: از ایشان در باره گوشت الاغ پرسیدم که آیا قابل خوردن است؟ فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را نهی فرمود و تنها بدان سبب نهی فرمود که

ص: 171


1- . علل الشرائع : 167 - 168
2- . عیون الأخبار 2: 93

عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِیعِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ: أَنَّ الرِّضَا علیه السلام کَتَبَ إِلَیْهِ حَرَّمَ سِبَاعَ الطَّیْرِ وَ الْوُحُوشَ کُلَّهَا لِأَکْلِهَا مِنَ الْجِیَفِ وَ لُحُومِ النَّاسِ وَ الْعَذِرَةِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ فَجَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دَلَائِلَ مَا أَحَلَّ مِنَ الْوَحْشِ وَ الطَّیْرِ وَ مَا حَرَّمَ کَمَا قَالَ أَبِی علیه السلام کُلُّ ذِی نَابٍ مِنَ السِّبَاعِ وَ ذِی مِخْلَبٍ مِنَ الطَّیْرِ حَرَامٌ وَ کُلُّ مَا کَانَ لَهُ قَانِصَةٌ مِنَ الطَّیْرِ فَحَلَالٌ وَ عِلَّةٌ أُخْرَی تُفَرِّقُ بَیْنَ مَا أُحِلَّ مِنَ الطَّیْرِ وَ مَا حُرِّمَ قَوْلُهُ کُلْ مَا دَفَّ وَ لَا تَأْکُلْ مَا صَفَّ وَ حَرَّمَ الْأَرْنَبَ لِأَنَّهَا بِمَنْزِلَةِ السِّنَّوْرِ وَ لَهَا مَخَالِبُ کَمَخَالِبِ السِّنَّوْرِ وَ سِبَاعِ الْوُحُوشِ فَجَرَتْ مَجْرَاهَا فِی قَذَرِهَا فِی نَفْسِهَا وَ مَا یَکُونُ مِنْهَا مِنَ الدَّمِ کَمَا یَکُونُ مِنَ النِّسَاءِ لِأَنَّهَا مَسْخٌ (1).

العیون، بالأسانید المتقدمة فی الباب السابق عن ابن سنان: مثله (2).

توضیح

فجعل الله المفعول الثانی لجعل قوله کل ذی ناب إلخ أی لما کانت العلة فی حرمتها افتراسها الحیوانات و أکلها اللحوم جعل الفرق بینها و بین غیرها ما یدل علیه من الناب و المخلب و کذا القانصة دلیل علی أکلها الحبوب دون اللحوم فإن ما یأکل اللحم فله معدة کمعدة الإنسان و قوله علیه السلام و علة أخری یمکن أن یکون بیانا لقاعدة أخری ذکرها استطرادا فیکون المراد بالعلة القاعدة توسعا أو یکون الصفیف أیضا من علامات الجلادة و السبعیة کما هو الظاهر و یحتمل أن یکون و علة أخری کلام ابن سنان لکنه بعید و قوله علیه السلام و ما یکون منها کأنه معطوف علی أنها فیکون علة أخری للتحریم و یحتمل أن یکون الموصول مبتدأ و قوله لأنها مسخ خبر فیستفاد منها علة للتحریم أیضا.

«4»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ لُحُومِ الْحُمُرِ الْأَهْلِیَّةِ أَ تُؤْکَلُ قَالَ نَهَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ إِنَّمَا نَهَی عَنْهَا

ص: 171


1- 1. علل الشرائع: 167 و 168 فیه: و سباع الوحش.
2- 2. عیون الأخبار: ج 2 ص 93.

ابزار کار آنها بود، و خوش نداشت تا الاغ ها را نابود کنند.(1)

این حدیث در کتاب مسائل، نیز آمده است(2).

توضیح

حلال بودن گوشت اسب، استر و خر در نزد اصحاب چنان معروف است که گویی بر آن به اجماع رسیده اند. ابو صلاح استر را حرام دانسته است، ولی قول مشهورتر [حلال بودن] براساس عموم آیات و خصوص روایات، قوی تری است. پس از اتفاق نظر مبنی بر کراهت داشتن همه آنها، در شدت کراهت آنها اختلاف نظر وجود دارد. برخی خوردن گوشت استر را مکروه تر دانسته و برخی خوردن گوشت الاغ را. نظر اخیر درست تر است.

روایت5.

علل: از ابو سعید خُدری(3) سؤال شد: نظر تو درباره این ماهی که برادران کوفی ما آن را حرام می دانند، چیست؟ ابو سعید گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: کوفه جمجمه عرب و نیزه خداوند تبارک و تعالی و گنجینه ایمان است، از آنها فراگیر. من از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به تو خبر می دهم: که یک روز در مکه و یک شب در ذی طوی مانده سپس بیرون شدند و من نیز به همراه ایشان خارج شدم و در راه با دوستانی برخورد کردیم که نشسته و مشغول غذا خوردن بودند، گفتند: ای رسول خدا! بفرمائید. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: برای پیغمبر خود جا باز کنید. حضرت میان دو مرد نشست و من نیز نشستم. حضرت قرص نانی را گرفته و آن را دو نیم کردند. سپس به خورشت آنها نگاه کرده و فرمود: خورشتتان چیست؟ گفتند: مارماهی است ای رسول خدا! حضرت تکه نان را انداخته و برخاستند. ابو سعید گفت: پس از ایشان من ماندم تا بدانم نظر مردم چیست. آنان میان خود اختلاف کردند. یک دسته گفتند رسول خدا مارماهی را بر ما حرام کرد. دسته ای دیگر گفتند: حرام نکرد بلکه از آن خوشش نیامد؛ چرا که اگر آن را حرام کرده بود، ما را از خوردن آن منع می کرد. راوی نقل می کند: گفتار مردم را به یاد سپرده و به دنبال رسول خدا رفتم

ص: 172


1- . قرب الإسناد: 117
2- . بحار الأنوار 10
3- . کافی 6: 243

لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَعْمَلُونَ عَلَیْهَا فَکَرِهَ أَنْ یُفْنُوهَا(1).

کتاب المسائل، بإسناده: مثله (2).

بیان

المعروف بین الأصحاب حتی کاد أن یکون إجماعا حل لحوم الخیل و البغال و الحمیر الأهلیة و ذهب أبو الصلاح إلی تحریم البغال و الأشهر أقوی لعموم الآیات و خصوص الأخبار و اختلف فی أشدها کراهة بعد اتفاقهم علی کراهة الجمیع فقیل البغال و قال الحمیر و کان الأقرب الأخیر.

«5»

الْعِلَلُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنِ الْمُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَصْرِیِّ عَنْ بِسْطَامَ بْنِ مُرَّةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ حَسَّانَ عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الْعَبْدِیِّ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِ (3): أَنَّهُ سُئِلَ مَا قَوْلُکَ فِی هَذَا السَّمَکِ الَّذِی یَزْعُمُ إِخْوَانُنَا مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ أَنَّهُ حَرَامٌ فَقَالَ أَبُو سَعِیدٍ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ الْکُوفَةُ جُمْجُمَةُ الْعَرَبِ وَ رُمْحُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ کَنْزُ الْإِیمَانِ فَخُذْ عَنْهُمْ أُخْبِرْکَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَکَثَ (4) بِمَکَّةَ یَوْماً وَ لَیْلَةً بِذِی طُوًی ثُمَّ خَرَجَ وَ خَرَجْتُ مَعَهُ فَمَرَرْنَا بِرِفْقَةٍ جُلُوسٍ یَتَغَدَّوْنَ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ الْغَدَاءَ فَقَالَ لَهُمْ أَفْرِجُوا لِنَبِیِّکُمْ فَجَلَسَ بَیْنَ رَجُلَیْنِ وَ جَلَسْتُ وَ تَنَاوَلَ رَغِیفاً فَصَدَعَ نِصْفَهُ ثُمَّ نَظَرَ إِلَی أُدْمِهِمْ فَقَالَ مَا أُدْمُکُمْ فَقَالُوا الْجِرِّیثُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَرَمَی بِالْکِسْرَةِ مِنْ یَدِهِ وَ قَامَ قَالَ أَبُو سَعِیدٍ وَ تَخَلَّفْتُ بَعْدَهُ لِأَنْظُرَ مَا رَأَی النَّاسُ فَاخْتَلَفَ النَّاسُ فِیمَا بَیْنَهُمْ فَقَالَتْ طَائِفَةٌ حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْجِرِّیثَ وَ قَالَتْ طَائِفَةٌ لَمْ یُحَرِّمْهُ وَ لَکِنْ عَافَهُ وَ لَوْ کَانَ حَرَّمَهُ لَنَهَانَا عَنْ أَکْلِهِ قَالَ فَحَفِظْتُ مَقَالَةَ الْقَوْمِ وَ تَبِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله

ص: 172


1- 1. قرب الإسناد: 117.
2- 2. بحار الأنوار 10:
3- 3. رواه الکلینی فی فروع الکافی 6: 243 عن الحسین بن محمّد. و فیه: علی بن الحسن العبدی عن ابی هارون عن ابی سعید الخدریّ.
4- 4. فی المصدر:« انه مکث» و فی الکافی: اخبرک ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مکث بمکّة یوما و لیلة یطوی.

تا به ایشان رسیدم و در راه با دوستان دیگری برخوردیم که چاشت می خوردند، گفتند: ای رسول خدا! بفرمایید به چاشت. فرمود: بسیار خوب، به پیغمبرتان جا دهید. سپس حضرت میان دو مرد نشستند و من نیز نشستم. هنگامی که حضرت قرص نانی از آنها برگرفت به خورشت آنها نگریسته و فرمود: خورشت شما چیست؟ گفتند: یا رسول اللَّه! سوسمار. حضرت قرص نان را انداخته و برخاستند. ابو سعید گفت: من ماندم. باز مردم دو دسته شدند. یک دسته گفتند: رسول خدا آن را بر ما حرام کرد و از این رو نخورد. دسته ای دیگر گفتند: همانا از آن خوشش نیامد و اگر حرام کرده بود، ما را از خوردن آن نهی می کرد. ابو سعید گفت: سپس دنبال رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله رفته و به ایشان ملحق شدم و با ایشان از دامنه کوه صفا گذر کردیم و در آنجا دیگ هایی می جوشید. گفتند: یا رسول اللَّه! کاش به ما لطف کنی و بمانی تا دیگ ها بپزند. فرمود: در دیگ هایتان چیست؟ گفتند: گوشت الاغ هایی که سوار می شویم، چون بازماندند ما سر آنها را بریدیم. رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نزدیک دیگ ها رفته و با پای خود آنها را برگرداندند. سپس تند برفتند و من جا ماندم. برخی گفتند: رسول خدا، گوشت خران را بر ما حرام کرد. برخی دیگر گفتند: نه هرگز، همانا دیگ های شما را ریخت تا بدان عادت نکرده و چهارپایان خود را نکشید. راوی نقل می کند: به دنبال رسول خدا رفتم. ایشان به من فرمود: ای ابو سعید! بلال را بگو بیاید. چون بلال نزد ایشان آمد، به او فرمود: ای بلال! بالای کوه ابو قبیس برو و فریاد بزن که رسول خدا خوردن مارماهی، سوسمار و الاغ ها را حرام کرد. هان! از خدا بترسید و فقط ماهیانی را که پوستشان پولک دارد بخورید؛ زیرا خداوند تبارک و تعالی هفتصد امت را مسخ کرد که از وصیان پیامبران خود نافرمانی کردند که چهارصد تا از آنها را از جانداران خشکی و سیصدتای دیگر را دریایی قرار داد. آنگاه حضرت این آیه را خواندند: «فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ»(1){پس آنها را [برای آیندگان، موضوعِ] حکایت ها گردانیدیم، و سخت تار و مارشان کردیم.}

توضیح

جمجمة العرب، مکان بزرگان اشراف عرب. علت تشبیه شهر کوفه به نیزه خداوند آن است که خداوند به وسیله آن بلا را از عرب برگرداند. در قاموس، جمجمه با ضمه، به معنای استخوان سر است. جماجم: بزرگان و قبایلی که خویشاوندان به آنها نسبت داده می شوند. در نهایه آمده: به بزرگان، جماجم گویند. از جمله

ص: 173


1- . علل الشرائع 2: 146 - 147؛ سبأ / 19

حَتَّی لَحِقْتُهُ ثُمَّ غَشِیَنَا رِفْقَةٌ أُخْرَی یَتَغَدَّوْنَ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ الْغَدَاءَ فَقَالَ نَعَمْ (1)

أَفْرِجُوا لِنَبِیِّکُمْ فَجَلَسَ بَیْنَ رَجُلَیْنِ وَ جَلَسْتُ مَعَهُ فَلَمَّا تَنَاوَلَ کِسْرَةَ الْقَوْمِ نَظَرَ إِلَی أُدْمِهِمْ فَقَالَ مَا أُدْمُکُمْ هَذَا قَالُوا ضَبٌّ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَرَمَی بِالْکِسْرَةِ وَ قَامَ قَالَ أَبُو سَعِیدٍ فَتَخَلَّفْتُ بَعْدَهُ فَإِذَا بِالنَّاسِ (2)

فِرْقَتَانِ قَالَ فِرْقَةٌ حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الضَّبَّ فَمَنْ هُنَاکَ لَمْ یَأْکُلْهُ وَ قَالَتْ فِرْقَةٌ أُخْرَی إِنَّمَا عَافَهُ وَ لَوْ حَرَّمَهُ لَنَهَانَا عَنْهُ قَالَ ثُمَّ تَبِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی لَحِقْتُهُ فَمَرَرْنَا بِأَصْلِ الصَّفَا وَ فِیهَا قُدُورٌ تَغْلِی فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَوْ تَکَرَّمْتَ عَلَیْنَا حَتَّی تُدْرِکَ قُدُورُنَا قَالَ وَ مَا فِی قُدُورِکُمْ قَالُوا حُمُرٌ لَنَا کُنَّا نَرْکَبُهَا فَقَامَتْ فَذَبَحْنَاهَا فَدَنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنَ الْقُدُورِ فَأَکْفَأَهَا بِرِجْلِهِ ثُمَّ انْطَلَقَ جَوَاداً وَ تَخَلَّفْتُ بَعْدَهُ فَقَالَ بَعْضُهُمْ حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَحْمَ الْحُمُرِ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ کَلَّا إِنَّمَا أَفْرَغَ قُدُورَکُمْ حَتَّی لَا تَعُودُوهُ فَتَذْبَحُوا دَوَابَّکُمْ قَالَ أَبُو سَعِیدٍ فَتَبِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا بَا سَعِیدٍ ادْعُ بِلَالًا فَلَمَّا جَاءَهُ بِلَالٌ (3) قَالَ یَا بِلَالُ اصْعَدْ أَبَا قُبَیْسٍ فَنَادِ عَلَیْهِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَرَّمَ الْجِرِّیَّ وَ الضَّبَّ وَ الْحُمُرَ الْأَهْلِیَّةَ أَلَا فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تَأْکُلُوا مِنَ السَّمَکِ إِلَّا مَا کَانَ لَهُ قِشْرٌ وَ مَعَ الْقِشْرِ فُلُوسٌ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مَسَخَ سَبْعَمِائَةِ أُمَّةٍ عَصَوُا الْأَوْصِیَاءَ بَعْدَ الرُّسُلِ فَأَخَذَ أَرْبَعَمِائَةِ أُمَّةٍ مِنْهُمْ بَرّاً وَ ثَلَاثُمِائَةٍ مِنْهُمْ بَحْراً ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ (4).

توضیح

جمجمة العرب أی محل جماجم العرب و أشرافها و التشبیه بالرمح لأنها بها یدفع الله البلایا عن العرب فی القاموس الجمجمة بالضم القحف و الجماجم السادات و القبائل التی تنسب إلیها البطون و فی النهایة یقال للسادات جماجم و منه

ص: 173


1- 1. فی الکافی: فقال لهم: نعم افرجوا.
2- 2. فی الکافی: فاذا الناس.
3- 3. فی المصدر: فلما جئته ببلال.
4- 4. علل الشرائع 2: 146 و 147، و الآیة فی سبا: 19.

حدیث عمر «برو به کوفه که جمجمه عرب در آن است» یعنی بزرگان آن؛ زیرا جمجمه در لغت، به معنای سر است که شریف ترین عضو بدن می باشد. گویند: منظور از جماجم العرب کسانی هستند که خویشاوندان را شامل شده و خویشاوندان به آنها نسبت داده می شود. و گوید: سلطان ظل اللَّه است و نیزه خداست در این دو تعبیر دو نوع حق رعیت را بر والی گنجانیده، یکی انتقام گرفتن برای مظلوم از ظالم و کمک بستمدیده و دیگری ترساندن دشمن تا از آهنگ رعیت بازماند و از آزار آنها بوجود سلطان در امان باشند از شرّ، و عرب نیزه را کنایه از دفع و بازداشتن آورد. در قاموس آمده: ذو طوی، که حرف طای آن به سه حرکت خوانده شده و این کلمه به صورت منوّن به کار می رود، جایی است نزدیک مکه. در نهایه با ضمّ طاء و واو بدون تشدید آمده و به معنای جایی است که بر دروازه مکه قرار دارد و کسی که وارد مکه می شود، مستحب است تا در آنجا غسل کند. پایان.(1)

در کافی، یطوی به صورت فعل مضارع به کار رفته است که در این صورت از «طوی من الجوع، یطوی، طوی» مشتق شده و به معنای خالی شدن شکم از گرسنگی. هو طاوٍ: یعنی شکم خالی و گرسنه که نخورده است.

الغداء: با فتحه حرف غین، یعنی بفرما و با ما چاشت بخور. در مصباح آمده: الإدام، آنچه با آن خورشت کنند، چه آن چیز مایع باشد و چه جامد. این واژه مانند کتاب و کتب به صورت أُدُم جمع بسته می شود که برای تخفیف، ساکن شده است و با آن معامله مفرد می­شود. همچنین این واژه مانند قفل، اقفال، به صورت آدام نیز جمع بسته می شود. الجریث: مانند سکیت، به آن نوع از ماهی گویند که پولک ندارد.

در قاموس آمده: عاف الطعام أو الشراب یعافه یعیفه: آن را خوش نداشته و از آن ننوشید. گاهی این واژه به غیر از این دو مورد، نیز به کار می رود.

در کافی آمده: «و تبعت رسول الله جوادا»، در النهایه، روایتی از سلیم بن صرد آمده: فسرت إلیه جوادا: یعنی شتابان مانند اسب نیکو. جایز است مراد از آن راه رفتنی نیکو باشد. چنانچه گویند: سرنا عقبه جوادا یعنی عقب او، دور از او راه رفتیم.(2)

غشینا: با کسره، صیغه متکلم و از ماده غشیه به معنای نزد او آمد، می باشد. عبارت «لو تکرمت علینا» در کافی به صورت «لو عرجت علینا» در نهایة گفته: «لم أعرج علیه» یعنی برنخاستم و توقف نکردم.(3) «حتی تدرک قدورنا» با رفع قدور چنانچه گویند:

ص: 174


1- . نهایة 3: 54
2- . نهایة 1: 216
3- . نهایة 3: 89

حدیث عمر ائت الکوفة فإن بها جمجمة العرب أی ساداتها لأن الجمجمة الرأس و هو أشرف الأعضاء و قیل جماجم العرب التی تجمع البطون فتنسب إلیها و قال فیه السلطان ظل الله و رمحه استوعب بهاتین الکلمتین نوعی ما علی الوالی للرعیة أحدهما الانتصار من الظالم و الإعانة و الآخر إرهاب العدو لیرتدع عن قصد الرعیة و أذاهم و یأمنوا بمکانه من الشر و العرب تجعل الرمح کنایة عن الدفع و المنع و فی القاموس ذو طوی مثلثة الطاء و ینون موضع قرب مکة و فی النهایة بضم الطاء و فتح الواو المخففة موضع عند باب مکة یستحب لمن دخل مکة أن یغتسل به انتهی (1).

و فی الکافی یطوی بصیغة المضارع من طوی من الجوع یطوی طوی فهو طاو أی خالی البطن جائع لم یأکل.

الغداء بالنصب أی احضر و تغد معنا و فی المصباح الإدام ما یؤتدم به مائعا کان أو جامدا و جمعه أدم مثل کتاب و کتب یسکن للتخفیف فیعامل معاملة المفرد و یجمع علی آدام مثل قفل و أقفال و الجریث کسکیت سمک لا فلس له.

و فی القاموس عاف الطعام أو الشراب و قد یقال فی غیرهما یعافه و یعیفه کرهه فلم یشربه و فی الکافی و تبعت رسول الله صلی الله علیه و آله جوادا.

قال فی النهایة فیه فی حدیث سلیم بن صرد فسرت إلیه جوادا أی سریعا کالفرس الجواد و یجوز أن یرید سیرا جوادا کما یقال سرنا عقبه جوادا أی بعیدة(2).

ثم غشینا بالکسر بصیغة المتکلم من غشیه أی جاءه.

قوله لو تکرمت علینا فی الکافی لو عرجت علینا فی النهایة فیه لم أعرج علیه أی لم أقم و لم أحتبس (3) حتی تدرک قدورنا برفع القدور من قولهم

ص: 174


1- 1. النهایة 3: 54.
2- 2. النهایة 1: 216.
3- 3. النهایة 3: 89.

أدرک الشی ء: زمان آن چیز رسید مانند وقت رسیدن میوه جات. اگر به صورت نصب باشد، به معنای این است که به آن برسی واز آن بخوری. و بنا بر هر دو احتمال مراد از دیگ ها، محتوای آنهاست .

گویند: قامت الدابة، چهارپا ایستاد. «حتی لا تعودوه» از باب تفعیل و از ماده عادت است. در کافی آمده «کیلا تعودوا» از معنای برگشتن. عبارت «فبعث» در غالب نسخه های کافی به صورت «فبعث رسول الله إلیّ فلما جئته قال یا ابا سعید» آمده است. شاید منظور از «بالقشر» پوست سخت و زبر باشد(1). «فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ» این آیه در باره قوم سبأ صحبت می کند: با آنان کاری کردیم که سبب حیرت و تعجب مردمان شده و مردمان به آن مثل زده و گویند: تفرقوا أیدی سبأ. «وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ» به غایت امر آنها را متفرق ساختیم، به طوری که طائفه غسان از میان آنها به شام، أنمار به یثرب، جذام به تهامه و أزد به عمان رفتند. شاید حرام بودن الاغ، حمل بر کراهت شدید یا نسخ باشد، گویی نخست حرام بوده سپس نسخ شده است.

روایت6.

علل: مفضل بن عمر نقل می کند: به امام صادق علیه السلام گفتم: مرا آگاه گردان که چرا خداوند گوشت خوک را حرام نموده است؟ فرمود: خداوند قومی را به شکل های گوناگون مسخ کرد مانند خوک، میمون و خرس. سپس خوردن از مانند اینها را نهی کرد تا از آنها بهره مند نشده و کیفرشان را سبک نشمرند.(2)

روایت7.

علل و عیون: امام رضا علیه السلام برای محمد بن سنان نوشتند: خداوند متعال گاو، گوسفند و شتر را از آن رو حلال کرده است که فراوان و یافتن آنها میسر است. حلال شدن گاو وحشی و غیر آن از تیره حیوانات وحشی، بدان سبب است که خوردن آنها مکروه، حرام و زیان آور برای انسان نیست.(3)

ص: 175


1- . ظاهرا همان باشد که در فارسی پولک و فلس گویند.
2- . علل الشرائع 2: 170
3- . علل الشرائع 2: 248

أدرک الشی ء أی بلغ وقته کقولهم إدراک الثمرات أو بالنصب أی تلحقها و تأکلها و علی التقدیرین المراد بالقدور و ما فیها و یقال قامت الدابة أی وقفت حتی لا تعودوه من باب التفعیل من العادة و فی الکافی کیلا تعودوا(1) من العود قوله فبعث فی أکثر نسخ الکافی فبعث رسول الله صلی الله علیه و آله إلی فلما جئته قال یا با سعید و کأن المراد بالقشر الجلد الصلب (2) فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ الآیة فی قصة قوم سبأ أی جعلناهم بحیث یتعجب الناس بهم تعجبا و ضرب مثل فیقولون تفرقوا أیدی سبأ وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ أی فرقناهم

غایة التفریق حتی لحق غسان منهم بالشام و أنمار بیثرب و جذام بتهامة و الأزد بعمان و لعل تحریم الحمر محمول علی الکراهیة الشدیدة أو علی النسخ بأن کانت محرمة ثم نسخ.

«6»

الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَخْبِرْنِی لِمَ حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مَسَخَ قَوْماً فِی صُوَرٍ شَتَّی مِثْلِ الْخِنْزِیرِ وَ الْقِرْدِ وَ الدُّبِّ ثُمَّ نَهَی عَنْ أَکْلِ الْمَثُلَةِ لِکَیْلَا یُنْتَفَعَ بِهَا وَ لَا یُسْتَخَفَّ بِعُقُوبَتِهِ (3).

«7»

الْعِلَلُ، وَ الْعُیُونُ، بِالْأَسَانِیدِ الْمُتَقَدِّمَةِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ فِیمَا رَوَاهُ مِنَ الْعِلَلِ: أَنَّهُ کَتَبَ الرِّضَا علیه السلام إِلَیْهِ أَحَلَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْبَقَرَ وَ الْغَنَمَ وَ الْإِبِلَ لِکَثْرَتِهَا وَ إِمْکَانِ وُجُودِهَا وَ تَحْلِیلِ بَقَرِ الْوَحْشِ وَ غَیْرِهَا مِنْ أَصْنَافِ مَا یُؤْکَلُ مِنَ الْوَحْشِ الْمُحَلَّلَةِ لِأَنَّ غِذَاءَهَا غَیْرُ مَکْرُوهٍ وَ لَا مُحَرَّمٍ وَ لَا هِیَ مُضِرَّةٌ بَعْضُهَا بِبَعْضٍ وَ لَا مُضِرَّةٌ بِالْإِنْسِ وَ لَا فِی خَلْقِهَا تَشْوِیهٌ (4).

ص: 175


1- 1. فی الکافی: حتی لا تعودوا.
2- 2. و لعله الذی یقال له بالفارسیة، پولک و فلس.
3- 3. علل الشرائع 2: 170.
4- 4. علل الشرائع 2: 248.

روایت8.

خصال: امام صادق علیه السلام فرمود: خوردن گوشت هر نیش­داری از درنده ها و هر چنگال داری از پرندگان حرام است.(1)

روایت9.

عیون: فضل بن شاذان نقل می کند: امام رضا علیه السلام برای او نوشتند: خوردن گوشت هر نیش­داری از درنده ها و هر چنگال داری از پرندگان حرام است.(2)

روایت10.

علل: محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام نقل می کند: از ایشان در باره خوردن گوشت الاغ های اهلی پرسیدم. فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز [فتح] خوردن آن را نهی کردند. نهی کردن حضرت بدان سبب بود که آن مردم را سواری می دهد و بی شک حرام آن چیزهایی است که خداوند متعال در قرآن کریم حرام کرده است.(3)

توضیح

شاید در روایت، حصر از نوع حصر اضافی باشد یا به این معناست که آنچه را خداوند در قرآن نهی کرده، اعم از آن چیزی است که در ظاهر قرآن است و ما آن را می فهمیم یا در بطن قرآن است که امامان علیهم السلام برای ما بیان کنند.

روایت11.

علل: امام باقر علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله خوردن گوشت الاغ را نهی کردند. ایشان تنها بدان سبب خوردن گوشت الاغ را نهی کردند که حیوانی باربر بوده و ترس آن داشت که نسل آن منقرض شود؛ چرا که گوشت خر حرام نیست. سپس امام علیه السلام این آیه را تا پایان آن تلاوت نمودند: «قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ»(4){بگو: «در آنچه به من وحی شده است، بر خورنده ای که آن را می خورد هیچ حرامی نمی یابم.}

در مقنع، روایت بالا آمده است.

ص: 176


1- . الخصال 2: 603 - 609
2- . عیون أخبار الرضا 2: 162
3- . علل الشرائع 2: 149 - 250
4- . علل الشرائع 2: 250؛ انعام / 145
«8»

الْخِصَالُ، عَنْ سِتَّةٍ مِنْ مَشَایِخِهِ (1)

مِنْهُمْ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا عَنْ بَکْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ عَنْ تَمِیمِ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِی مُعَاوِیَةَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: کُلُّ ذِی نَابٍ مِنَ السِّبَاعِ وَ ذِی مِخْلَبٍ مِنَ الطَّیْرِ فَأَکْلُهُ حَرَامٌ (2).

«9»

الْعُیُونُ، عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ عُبْدُوسٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَیْبَةَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ: فِیمَا کَتَبَ الرِّضَا علیه السلام لِلْمَأْمُونِ یَحْرُمُ کُلُّ ذِی نَابٍ مِنَ السِّبَاعِ وَ ذِی مِخْلَبٍ مِنَ الطَّیْرِ(3).

«10»

الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ أَنَّ ابْنَ أُذَیْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَکْلِ الْحُمُرِ الْأَهْلِیَّةِ فَقَالَ نَهَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنْ أَکْلِهَا یَوْمَ خَیْبَرَ وَ إِنَّمَا نَهَی عَنْ أَکْلِهَا لِأَنَّهَا کَانَتْ حَمُولَةً لِلنَّاسِ وَ إِنَّمَا الْحَرَامُ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْقُرْآنِ (4).

بیان

لعل الحصر إضافی أو المعنی ما حرم الله فی القرآن أعم من أن یکون فی ظهر القرآن و نفهمه أو فی بطنه و بینه الحجج علیهم السلام لنا.

«11»

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: نَهَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنْ أَکْلِ لُحُومِ الْحُمُرِ وَ إِنَّمَا نَهَی عَنْهَا مِنْ أَجْلِ ظُهُورِهَا مَخَافَةَ أَنْ یُفْنُوهَا وَ لَیْسَتِ الْحَمِیرُ بِحَرَامٍ ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآیَةَ قُلْ لا(5) أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَ

ص: 176


1- 1. هم أحمد بن محمّد بن الهیثم العجلیّ و أحمد بن الحسن و محمّد بن أحمد السنائی و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب و عبد اللّه بن محمّد الصائغ و علیّ بن عبد اللّه الوراق عن ابی العباس أحمد بن یحیی بن زکریا القطان.
2- 2. الخصال 2: 603 و 609.
3- 3. عیون أخبار الرضا ج 2 ص 162.
4- 4. علل الشرائع 2: 149 و 250.
5- 5. الأنعام: 145.

روایت12.

علل: امام صادق محمد علیه السلام فرمود: از پدرم درباره گوشت الاغ پرسیدند. فرمود: رسول خدا از آن نهی کرد چون در آن روز الاغ باربر مردم بود. بی شک حرام آنهایی است که خداوند در قرآن حرام کرده است.(1)

روایت13.

عیون و علل: امام رضا علیه السلام برای محمد بن سنان نوشتند: خوردن گوشت الاغ و استر مکروه شده است چون در باربری به آنها نیازمند هستند و ترس آن می رفت که به سبب کم بودن این حیوان­ها، نسلشان منقرض شود؛ نه اینکه خلقت یا خوردن آنها پلید باشد.(2)

روایت14.

علل: امام صادق علیه السلام فرمود: مارماهی، ماهی مرده و آمده بر روی آب، إربیان(میگو) و طحال را نخورید؛ زیرا آن(طحال) خانه خون و جویده شیطان است.(3)

توضیح

الجِرِّیث بر وزن سکیت، نوعی ماهی است. گفته شده: الجرّی بر وزن ذمی است این دو اسم به اضافه مارماهی، سه اسم هستند برای نوعی از ماهی که پولک ندارد. دمیری گوید: جِرِیث: نوعی از ماهی که شبیه مار بزرگ است و جمع آن جراری است؛ به آن جِرّی نیز گویند. نوعی از ماهی است که شبیه به مار بوده و در فارسی به آن مارماهی گویند. ظاهر روایت نشان دهنده تفاوت جریث

ص: 177


1- . علل الشرائع 2: 250
2- . علل الشرائع 2: 250
3- . علل الشرائع 2: 249

مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَی آخِرِ الْآیَةِ(1).

المقنع، مرسلا: مثله (2).

«12»

الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ اللَّیْثِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام قَالَ: سُئِلَ أَبِی علیه السلام عَنْ لُحُومِ الْحُمُرِ الْأَهْلِیَّةِ قَالَ نَهَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنْ أَکْلِهَا لِأَنَّهَا کَانَتْ حَمُولَةَ النَّاسِ (3) یَوْمَئِذٍ وَ إِنَّمَا الْحَرَامُ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فِی الْقُرْآنِ (4).

«13»

الْعُیُونُ، وَ الْعِلَلُ، بِالْأَسَانِیدِ الْمُتَقَدِّمَةِ(5)

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ فِیمَا رَوَاهُ مِنَ الْعِلَلِ قَالَ: کَتَبَ إِلَیْهِ الرِّضَا علیه السلام کَرِهَ أَکْلُ لُحُومِ الْبِغَالِ وَ الْحُمُرِ الْأَهْلِیَّةِ لِحَاجَةِ النَّاسِ إِلَی ظُهُورِهَا وَ اسْتِعْمَالِهَا وَ الْخَوْفِ مِنْ إِفْنَائِهَا لِقِلَّتِهَا لَا لِقَذَرِ خِلْقَتِهَا وَ لَا قَذَرِ غِذَائِهَا(6).

«14»

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَا تَأْکُلْ جِرِّیثاً وَ لَا مَارْمَاهِیجاً وَ لَا طَافِیاً وَ لَا إِرْبِیَانَ وَ لَا طِحَالًا لِأَنَّهُ بَیْتُ الدَّمِ وَ مُضْغَةُ الشَّیْطَانِ (7).

بیان

الجِرِّیث کسکیت سمک و قیل هو الجِرِّیُّ کذمی و هما و المارماهی أسماء لنوع واحد من السمک غیر ذی فلس قال الدمیری و الجریث بکسر الجیم و الراء المهملة و بالثاء المثلثة هو هذا السمک الذی یشبه الثعبان و جمعه جراری و یقال له أیضا الجری بالکسر و التشدید و هو نوع من السمک یشبه الحیة و یسمی بالفارسیة مارماهی انتهی و ظاهر الخبر مغایرة الجریث للمارماهیج و هو معرب

ص: 177


1- 1. علل الشرائع 2: 250.
2- 2. المقنع.
3- 3. فی المصدر:« للناس» و زاد فی نسخة فی آخر الحدیث: و الا فلا.
4- 4. علل الشرائع 2: 250.
5- 5. فی الخبر الثالث.
6- 6. علل الشرائع 2: 250 فیه:« و الخوف من فنائها» عیون الأخبار:
7- 7. علل الشرائع 2: 249.

و مارماهیج(معرب مارماهی) است. شاید عطف مارماهی، عطف تفسیری باشد و ظاهر سخنان برخی اصحاب نیز نشانگر تفاوت این دو است. الطافی: حیوانی که در داخل آب مرده و به روی آب آمده باشد. إربیان(میگو): بنا به گفته فیروزآبادی نوعی ماهی شبیه کِرم است.

مؤلف

قول مشهور در حلال بودن این ماهی(میگو) است که پولک نیز دارد. ساکنان بحرین آن را می­خورند و خواص فراوانی برایش ذکر می­کنند. دمیری گوید: روبیان ماهی سرخ بسیار کوچکی است و بعد خواصی برای آن ذکر کرده است.

علامه رحمه الله در التحریر گوید: خوردن أربیان(میگو)، جایز است. آن نوعی ماهی سفید شبیه به کرم و ملخ است. پایان.

شاید روایت حمل بر کراهت شود. المضغة: با ضمه، مقداری از گوشت که جویده می شود. از آن رو، مضغه در روایت به شیطان نسبت داده شده است که حضرت ابراهیم علیه السلام آن را به شیطان داد. إن شاء الله مطلب آن خواهد آمد .

روایت15.

عیون و علل: امام رضا علیه السلام از پدران خود نقل می کند: در روایت پرسش های مرد شامی از امیر المؤمنین آمده است که حضرت خوردن گوشت جغد و پرستو را نهی کردند.(1)

روایت16.

محاسن: از امام باقر علیه السلام در باره گوشت اسب، استر و الاغ پرسیدند. حضرت فرمود: حلال است، ولی شما آن را خوش ندارید.(2)

روایت17.

محاسن: داود رقّی نقل می کند: به امام موسی بن جعفر نامه ای نوشته و در آن از ایشان در باره گوشت شتران بُختی و شیر آنها پرسیدم. فرمود: اشکالی ندارد.(3)

توضیح

در قاموس آمده: بُخت، شتر خراسانی است که جمع آن بخاتی و بخات است. پایان. شاید از نفی کلمه «البأس» کراهت آن استنباط شود؛ البته بر این نظر اشکال است. آری نفی آن در عرف روایات منافاتی با کراهت داشتن ندارد؛ اگر چه عموم نکره در سیاق نفی، مقتضی کراهت است

ص: 178


1- . علل الشرائع 2: 281؛ عیون الأخبار 1 : 243
2- . محاسن: 473
3- . محاسن: 473

المارماهی و یمکن أن یکون العطف للتفسیر و ظاهر بعض الأصحاب أیضا المغایرة و الطافی الذی یموت فی الماء و یعلو فوقه و الإِرْبیان بالکسر سمک کالدُّود ذکره الفیروزآبادی.

و أقول

المشهور حله و له فلس و یأکله أهل البحرین و یذکرون له خواصا کثیرة قال الدمیری روبیان هو سمک صغار جدا أحمر و ذکر له خواصا.

و قال العلامة رحمه الله فی التحریر یجوز أکل الإربیان بکسر الألف و هو أبیض کالدود و کالجراد انتهی.

و لعل الخبر محمول علی الکراهة و المضغة بالضم القطعة من اللحم قدر ما یمضغ و إنما نسب إلی الشیطان لأن إبراهیم علیه السلام أعطاه إبلیس کما سیأتی إن شاء الله.

«15»

الْعُیُونُ، وَ الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الْبَصْرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ الْوَاعِظِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الرِّضَا علیه السلام عَنْ آبَائِهِ: فِی حَدِیثِ أَسْئِلَةِ الشَّامِیِّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ قَدْ نَهَی عَنْ أَکْلِ الصُّرَدِ وَ الْخُطَّافِ (1).

«16»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: وَ سُئِلَ عَنْ لَحْمِ الْخَیْلِ وَ الْبِغَالِ وَ الْحُمُرِ فَقَالَ حَلَالٌ وَ لَکِنْ تَعَافُونَهَا(2).

«17»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ قَالَ: کَتَبْتُ إِلَی أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام أَسْأَلُهُ عَنْ لُحُومِ الْبُخْتِ وَ أَلْبَانِهِنَّ فَکَتَبَ لَا بَأْسَ (3).

بیان

فی القاموس البخت بالضم الإبل الخراسانیة کالبختیة و الجمع بخاتی و بخاتی و بخات انتهی و ربما یفهم من نفی البأس الکراهة و فیه نظر نعم نفیه لا ینافی الکراهة فی عرف الأخبار إن کان عموم النکرة فی سیاق النفی یقتضی الکراهة

ص: 178


1- 1. علل الشرائع 2: 281. عیون الأخبار ج 1 ص 243.
2- 2. المحاسن: 473.
3- 3. المحاسن: 473.

چرا که آن نوعی بأس است. در دروس آمده، ابن ادریس و فاضل گویند: گوشت گورخر کراهت دارد. حلی نیز گوشت شتر و گاومیش را مکروه دانسته است. آنچه در مکاتبه امام موسی بن جعفر آمده درباره بهتر بودن ترک خوردن گوشت گورخران است. روایت شده که گوشت گاومیش اشکالی ندارد. پایان.

مؤلف

من در کافی تألیف ابو صلاح رحمه الله چنین یافتم که خوردن گوشت گاومیش، شتران بُختی، گورخران و الاغ ها مکروه است. پایان. پس اینکه شهید قدس سره کراهت مطلق گوشت شتر را به وی نسبت داده صحیح نیست. وی چگونه چنین می گوید در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام به خوردن گوشت شتر و قربانی کردن آن عادت داشتند. ولی چون در آن سرزمین غالبا شتر عربی بود نه شتر خراسانی، لذا مکروه بودن گوشت شتر بُختی [خراسانی] توجیهی دارد .

شیخ کلینی با سند ضعیف سلیمان جعفری نقل می کند: از امام موسی بن جعفر علیه السلام شنیدم که فرمود: من گوشت شتر بَخاتی را نمی خورم و کسی را به خوردن آن دستور نمی دهم.

روایت18.

فقه الرضّا: امام رضا علیه السلام فرمود: خوردن گوشت آن دسته از پرندگانی که پر می زنند اشکالی ندارد، ولی خوردن گوشت آن دسته از پرندگانی که پر نمی زنند جایز نیست و در صورتی که پرنده هم پر بزند و هم پر نزند و پر زدن آن بیشتر از پر نزدنش باشد، خوردن گوشت آن ایرادی ندارد، ولی اگر پر زدن کمتر از پر نزدن باشد، خوردن گوشت آن جایز نیست.

روایت19.

عیاشی: امام صادق علیه السلام فرمود: هر کسی گندمی را در زمینی بکارد و یا در مزرعه وی جو فراوانی بروید و او زکات زراعت خود را نپردازد، هم به زمین ظلم کرده و هم به زارع و شخم زننده آن زمین ستم روا داشته است؛ چرا که خداوند می فرماید: «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ.»(1) {پس به سزای ستمی که از یهودیان سر زَد و به سبب آنکه [مردم را] بسیار از راه خدا باز داشتند، چیزهای پاکیزه ای را که بر آنان حلال شده بود حرام گردانیدیم.} مراد از چیزهای پاکیزه گوشت شتر، گاو و گوسفند است. اسرائیل هنگامی که گوشت شتر را خورد به درد پهلو مبتلا شد و از این روی گوشت شتر را بر خود حرام کرد و این واقعه قبل از نزول تورات اتفاق افتاد و هنگامی که تورات نازل شد، اسرائیل گوشت شتر را نه حرام دانسته و نه از آن خورد.(2)

توضیح

استشهاد به آیه از آن روست که بنی اسرائیل هنگامی که دریافتند خداوند به سبب گناهانشان، برخی از چیزهای حلال را

ص: 179


1- . نساء / 160
2- . تفسیر العیّاشی1: 284

أیضا لأنها بأس.

و قال فی الدروس قال ابن إدریس و الفاضل بکراهة الحمار الوحشی و الحلی بکراهة الإبل و الجوامیس و الذی فی مکاتبة أبی الحسن علیه السلام فی لحم حمر الوحش ترکه أفضل و روی فی لحم الجاموس لا بأس به انتهی.

و أقول

الذی وجدته فی الکافی لأبی الصلاح رحمه الله یکره أکل الجوامیس و البخت و حمر الوحش و الأهلیة انتهی.

فنسبه الشهید قدس سره إلیه القول بکراهة مطلق الإبل سهو و کیف یقول بذلک مع أن مدار النبی صلی الله علیه و آله و الأئمة علیهم السلام کان علی أکل لحومها و التضحیة بها لکن الغالب فی تلک البلاد الإبل العربیة لا الخراسانیة و القول بکراهة لحم البخاتی له وجه.

لَمَّا رَوَاهُ الْکُلَیْنِیُّ بِسَنَدٍ فِیهِ ضَعْفٌ عَنِ سُلَیْمَانَ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: لَا آکُلُ لُحُومَ الْبَخَاتِیِّ وَ لَا آمُرُ أَحَداً بِأَکْلِهَا.

«18»

فِقْهُ الرِّضَا، قَالَ علیه السلام: یُؤْکَلُ مِنَ الطَّیْرِ مَا یَدِفُّ بِجَنَاحَیْهِ وَ لَا یُؤْکَلُ مَا یَصُفُّ وَ إِنْ کَانَ الطَّیْرُ یَدِفُّ وَ یَصُفُّ وَ کَانَ دَفِیفُهُ أَکْثَرَ مِنْ صَفِیفِهِ أُکِلَ وَ إِنْ کَانَ صَفِیفُهُ أَکْثَرَ مِنْ دَفِیفِهِ لَمْ یُؤْکَلْ (1).

«19»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: مَنْ زَرَعَ حِنْطَةً فِی أَرْضٍ فَلَمْ یَزْکُ فِی زَرْعِهِ أَوْ خَرَجَ زَرْعُهُ کَثِیرَ الشَّعِیرِ فَبِظُلْمِ عَمَلِهِ فِی مِلْکِ رَقَبَةِ الْأَرْضِ أَوْ بِظُلْمِ مُزَارِعِهِ وَ أَکَرَتِهِ لِأَنَّ اللَّهَ یَقُولُ فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ یَعْنِی لُحُومَ الْإِبِلِ وَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ وَ قَالَ إِنَّ إِسْرَائِیلَ کَانَ إِذَا أَکَلَ مِنْ لُحُومِ الْإِبِلِ هَیَّجَ عَلَیْهِ وَجَعَ الْخَاصِرَةِ فَحَرَّمَ عَلَی نَفْسِهِ لَحْمَ الْإِبِلِ وَ ذَلِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ فَلَمَّا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ لَمْ یُحَرِّمْهُ وَ لَمْ یَأْکُلْهُ (2).

بیان

الاستشهاد بالآیة من جهة أن بنی إسرائیل لما علموا بالمعاصی حرم الله

ص: 179


1- 1. فقه الرضا:
2- 2. تفسیر العیّاشیّ ج 1 ص 284.

بر آنها حرام نمود و از آنجایی که در این امت منسوخ کردن حکم رایج نبود، بر آنها حرام نشد. در عوض خداوند چیزهای پاک را بر آنان حرام نموده و برکات خود را از ایشان گرفت. و بنا بر این قول که خداوند بر آنها حرام نکرد بلکه خودشان آن موارد را بر خود حرام کردند، معنا این است که خداوند از آنها سلب توفیق نموده، به طوری که بنی اسرائیل خودشان آن چیزها را بر خود حرام کردند و به این سبب از چیزهای پاک خود را محروم ساختند. بنابراین استشهاد به آیه مزبور روشن است و مراد از لم یأکله بنا بر قرینه حالیه یا لفظ اسرائیل، حضرت موسی علیه السلام است.

روایت20.

عیاشی: از امیر المؤمنین علیه السلام پرسیدند: آیا خوردن گوشت فیل، خرس و میمون جایز است؟ امام فرمود: این ها از چهارپایانی نیستند که خوردنی باشند.(1)

روایت21.

عیاشی: ایوب بن نوح بن درّاج نقل می کند که از امام هادی علیه السلام در باره خوردن گوشت گاومیش سوال کرده و ایشان را از اینکه اهل عراق گوشت گاومیش را مسخ می دانند باخبر ساختم و ایشان در پاسخ فرمود: آیا سخن خداوند را نشنیده ای که می فرماید: «وَ مِن الإبل إثنین وَ مِن البقر إثنین»(2) {و از شتر دو تا و از گاو دو تا.} روایت کننده از ایوب می گوید: وقتی به خراسان رسیدم نامه ای به امام هادی علیه السلام نوشتم و در باره آنچه که ایوب نسبت به گاو میش حدیث کرده بود از ایشان سوال کردم و آن حضرت در پاسخ نوشت: همان طور است که او گفته.(3)

توضیح

ظاهرا منظور از دو تا از گاو، گاومیش و گاو معمولی است. این تفسیر را در سخن مفسران ندیدم و بسا مقصود این است که خداوند گاو اهلی و گاو وحشی را حلال کرده یا جنس نر و ماده گاو اهلی را حلال نموده است. گاومیش هم تیره ای از گاو اهلی است. چنانچه دمیری و دیگران بدان تصریح کرده اند. پس اطلاق آیه شامل آن نیز می شود. فاعل «نوشتم» راوی از ایوب است که هر کسی سند را انداخته، آن را هم انداخته است.

روایت22.

عیاشی: حریز از امام صادق علیه السلام نقل می کند: از ایشان در باره پرنده ها و وحوش درنده پرسیدند تا جایی که از خارپشت، خفاش، الاغ، استران و اسبان سخن به میان آوردیم. حضرت فرمود: جز آنچه خدا در کتابش حرام کرده است، چیزی حرام نیست. سپس فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را از آن رو از خوردن گوشت الاغ نهی کرد که مردم در بارکشی به آنها نیازمند بودند، ولی با کشتن آنها نسلشان منقرض می شد. پس گوشت الاغ حرام نیست. سپس فرمود: این آیه را بخوان «قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ»(4) {بگو: «در آنچه به من وحی شده است، بر خورنده ای که آن را می خورد هیچ حرامی نمی یابم، مگر آنکه مردار

ص: 180


1- . تفسیر العیّاشی1: 290
2- . انعام / 144
3- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 380
4- . انعام / 145

علیهم بعض ما أحل لهم و لما لم یکن فی هذه الأمة نسخ لم یحرم علیهم و لکن حرمهم الطیبات و سلب عنهم البرکات و علی القول بأن الله لم یحرم علیهم و لکن حرموا علی أنفسهم فالمعنی أن الله سلب عنهم التوفیق حتی حرموها علی أنفسهم فحرموا بذلک من الطیبات فالاستشهاد بالآیة أظهر و لم یأکله أی موسی علیه السلام بقرینة المقام أو إسرائیل.

«20»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ وَهْبِ بْنِ وَهْبٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ: أَنَّ عَلِیّاً سُئِلَ عَنْ أَکْلِ لَحْمِ الْفِیلِ وَ الدُّبِّ وَ الْقِرْدِ فَقَالَ لَیْسَ هَذَا مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعَامِ الَّتِی تُؤْکَلُ (1).

«21»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الثَّالِثَ عَنِ الْجَامُوسِ وَ أَعْلَمْتُهُ أَنَّ أَهْلَ الْعِرَاقِ یَقُولُونَ إِنَّهُ مَسْخٌ فَقَالَ أَ وَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ وَ کَتَبْتُ إِلَی أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام بَعْدَ مَقْدَمِی مِنْ خُرَاسَانَ أَسْأَلُهُ عَمَّا حَدَّثَنِی بِهِ أَیُّوبُ فِی الْجَامُوسِ فَکَتَبَ هُوَ مَا قَالَ لَکَ (2).

بیان

ظاهره أن الاثنین من البقر الجاموس و النوع المأنوس و هذا التفسیر لم أره فی کلام المفسرین و یحتمل أن یکون المراد أن الله أحل البقر الأهلی و الوحشی أو الذکر و الأنثی من الأهلی و الجاموس صنف من الأهلی کما صرح به الدمیری و غیره فإطلاق الآیة یشمله و قوله و کتبت کلام الراوی عن أیوب و من أسقط السند أسقطه.

«22»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سُئِلَ عَنْ سِبَاعِ الطَّیْرِ وَ الْوَحْشِ حَتَّی ذَکَرْنَا الْقَنَافِذَ وَ الْوَطْوَاطَ وَ الْحَمِیرَ وَ الْبِغَالَ وَ الْخَیْلَ فَقَالَ لَیْسَ الْحَرَامُ إِلَّا مَا حَرَّمَ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ وَ قَالَ نَهَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنْ أَکْلِ لُحُومِ الْحَمِیرِ وَ إِنَّمَا نَهَاهُمْ مِنْ أَجْلِ ظُهُورِهِمْ أَنْ یُفْنُوهُ وَ لَیْسَ الْحَمِیرُ بِحَرَامٍ وَ قَالَ اقْرَأْ هَذِهِ الْآیَةَ قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ

ص: 180


1- 1. تفسیر العیّاشیّ ج 1 ص 290.
2- 2. تفسیر العیّاشیّ ج 1 ص 380.

یا خونِ ریخته یا گوشت خوک باشد که این ها همه پلیدند. یا [قربانی ای که] از روی نافرمانی، [به هنگام ذبح] نام غیر خدا بر آن برده شده باشد.}(1)

در مقنع و تهذیب نیز آمده است.

توضیح

در قاموس آمده است: وطواط، یک نوع پرستوی کوهی و خفاش است. دمیری گوید: وطواط، به معنای خفاش است.(2)

در تهذیب پس از بیان روایت بالا، می نویسد: اینکه فرمود: «حرام نیست جز آنچه در کتاب خدا حرام شده» یعنی حرام خاص و غلیظ و شدید تنها آن چیزی است که خداوند متعال در قرآن آنها را بیان کرده است؛ هرچند جز آنها حرام های زیادی هم هست که از نظر غلظت و شدت در مرتبه پایین تری قرار دارند. پایان.

چه بسا پاسخ، حمل بر اسبان، استران و خران می­شود. و آنچه درباره درندگان آمده حمل بر قابلیت تذکیه(ذبح شرعی) آنها و جواز استفاده از پوستشان، مگر در نماز، می­شود بر خلاف آنچه که در قرآن حرام شده اند مانند خوک. پوشیده نیست همه این ها بعید به نظر می رسند بسا حمل بر تقیه روشن تر باشد.

روایت23.

عیاشی: امام صادق علیه السلام فرمود: بر قوم بنی اسرائیل همه حیوانات ناخن دار و پیه دار حرام شد، «إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوایا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ»(3){به استثنای پیه هایی که بر پشت آن دو یا بر روده هاست یا آنچه با استخوان درآمیخته است.}(4)

روایت24.

عیاشی: زراره نقل می کند: از یکی از دو امام علیهما السلام در باره پهن اسب، استر و الاغ پرسیدم. فرمود: مکروه اند. گفتم: آیا گوشت آنها حلال نیست؟ فرمود: مگر خداوند برایتان روشن نساخته: «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فِیها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ»(5) {و چارپایان را برای شما آفرید: در آنها برای شما [وسیله] گرمی و سودهایی است، و از آنها می خورید.} و نیز فرمود: «وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً»(6){و اسبان و استران و خران را [آفرید] تا بر آنها سوار شوید و [برای شما] تجمّلی [باشد]} پس خداوند خوردن گوشت چهارپایان را همانطور که بیان در قرآن گذشت،

ص: 181


1- . تفسیر العیّاشیّ 1: 382
2- . حیاة الحیوان 2: 290
3- . انعام / 146
4- . تفسیر العیّاشیّ 1: 383
5- . نحل / 5
6- . نحل / 8

دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ (1).

بیان

روی فی المقنع مرسلا: مثله (2) و روی الشیخ فی التهذیب بسند صحیح عن حریز عن محمد بن مسلم عن أبی جعفر علیه السلام: مثله (3).

و فی القاموس الوطواط ضرب من خطاطیف الجبال و الخفاش.

و قال الدمیری الوطواط الخفاش (4) و قال فی التهذیب بعد إیراد هذه الروایة قوله علیه السلام لیس الحرام إلی آخره المعنی فیه أنه لیس الحرام المخصوص المغلظ الشدید الحظر إلا ما ذکره الله تعالی فی القرآن و إن کان فیما عداه أیضا محرمات کثیرة إلا أنه دونه فی التغلیظ انتهی (5).

و ربما یحمل علی أن الجواب مخصوص بالخیل و البغال و الحمیر و قد یحمل ما ورد فی السباع علی قبولها للتذکیة و جواز استعمال جلودها فی غیر الصلاة بخلاف ما هو محرم فی القرآن کالخنزیر و لا یخفی ما فی الجمیع من البعد و لعل الحمل علی التقیة أظهر.

«23»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: حُرِّمَ عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ کُلُّ ذِی ظُفُرٍ وَ الشُّحُومُ إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوایا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ (6).

«24»

وَ مِنْهُ، عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا علیهما السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَبْوَالِ الْخَیْلِ وَ الْبِغَالِ وَ الْحَمِیرِ قَالَ نَکْرَهُهَا فَقُلْتُ أَ لَیْسَ لَحْمُهَا حَلَالًا قَالَ فَقَالَ أَ لَیْسَ قَدْ بَیَّنَ اللَّهُ لَکُمْ وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فِیها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ وَ قَالَ وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً فَجَعَلَ لِلْأَکْلِ الْأَنْعَامَ الَّتِی قَصَّ اللَّهُ فِی الْکِتَابِ وَ جَعَلَ

ص: 181


1- 1. تفسیر العیّاشیّ: ج 1 ص 382.
2- 2. المقنع:
3- 3. تهذیب الأحکام:
4- 4. حیاة الحیوان 2: 290.
5- 5. تهذیب الأحکام:
6- 6. تفسیر العیّاشیّ: ج 1 ص 383.

حلال کرده و سوار شدن را در اسبان، استران و خران قرار داده است؛ با این حال گوشت آنها حرام نیست، ولی مردم از آن اکراه دارند.(1)

روایت25.

مکارم: زُراره نقل می کند: از امام باقر علیه السلام پرسیدم: چه گروهی از پرندگان گوشتشان خورده می شود؟ فرمود: هر کدام در پرواز بال زند بخور و هر کدام بال نزند نخور. راوی می گوید: پرسیدم: تخم هایی که در نیزارهایند چطور؟ فرمود: هر کدام دو سویش برابرند نخور و آنچه نابرابرند بخور. پرسیدم: پرنده آبی چطور؟ فرمود: هر کدام چینه دان دارند بخور و اگر ندارند نخور.(2)

روایت26.

در روایت دیگری آمده است که اگر پرنده در پرواز هم بال زند و هم نزند، اگر بال زدنش بیشتر است بخور و اگر بال نزدنش بیشتر است نخور. در مورد شکار دریا هر کدام چینه دان یا سیخک پا دارند خوردنی است و هر کدام هیچ یک از این دو را ندارند، خورده نشود.(3)

روایت27.

الهدایه: بخور از پرنده آنچه در پرواز بال زند و نخور آنچه بال نزند. اگر پرنده به هر دو نحو پرواز کند و بال زدنش بیشتر از بال نزدنش باشد، بخور ولی اگر برعکس باشد، نخور. پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: همه درندگان نیش­دار، همه پرندگان با چنگال و خران حرام هستند. از پرنده های آبی هر چه چینه دان دارد چه زنده چه مرده(ذبح شده)، خورده شود.

توضیح

منظور از میّتا(مرده)، در روایت بالا، ذبح شده است.

روایت28.

مقنع: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: همه درندگان نیش­دار، همه پرندگان با چنگال و خران حرام هستند.

روایت29.

محاسن: فرمود: خوردن گوشت شتر، شهوت گوشت خواری را از بین می برد.(4)

روایت30.

در حدیثی حضرت فرمود: از اسلام دوستی، دوست داشتن گوشت شتر است.(5)

توضیح

در قاموس آمده: الجزور: شتر، یا خاص شتری که ذبح شده باشد، و آنچه از گوسفند که ذبح می شود. جوهری گوید: الجزور مِن الإبل: هم بر شتر نر و هم بر شتر ماده اطلاق می شود. این کلمه به شکل مونث نیز به کار می رود

ص: 182


1- . تفسیر العیّاشیّ 2: 255
2- . مکارم الأخلاق : 84
3- . مکارم الأخلاق : 84
4- . محاسن : 474
5- . محاسن : 474

لِلرُّکُوبِ الْخَیْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِیرَ وَ لَیْسَ لُحُومُهَا بِحَرَامٍ وَ لَکِنَّ النَّاسَ عَافُوهَا(1).

«25»

الْمَکَارِمُ، قَالَ زُرَارَةُ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام مَا یُؤْکَلُ مِنَ الطَّیْرِ فَقَالَ کُلْ مَا دَفَّ وَ لَا تَأْکُلْ مَا صَفَّ قَالَ قُلْتُ الْبَیْضُ فِی الْآجَامِ قَالَ مَا اسْتَوَی طَرَفَاهُ فَلَا تَأْکُلْ وَ مَا اخْتَلَفَ طَرَفَاهُ فَکُلْ قُلْتُ فَطَیْرُ الْمَاءِ قَالَ مَا کَانَتْ لَهُ قَانِصَةٌ فَکُلْ وَ مَا لَمْ تَکُنْ لَهُ قَانِصَةٌ فَلَا تَأْکُلْ (2).

«26»

وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ: إِنْ کَانَ الطَّیْرُ یَصُفُّ وَ یَدِفُّ وَ کَانَ دَفِیفُهُ أَکْثَرَ مِنْ صَفِیفِهِ أُکِلَ وَ إِنْ کَانَ صَفِیفُهُ أَکْثَرَ مِنْ دَفِیفِهِ لَمْ یُؤْکَلْ وَ یُؤْکَلُ مِنْ صَیْدِ الْمَاءِ مَا کَانَتْ لَهُ قَانِصَةٌ أَوْ صِیصِیَةٌ وَ لَا یُؤْکَلُ مَا لَیْسَتْ لَهُ قَانِصَةٌ وَ لَا صِیصِیَةٌ(3).

«27»

الْهِدَایَةُ،: کُلْ مِنَ الطَّیْرِ مَا دَفَّ وَ لَا تَأْکُلْ مَا صَفَّ فَإِنْ کَانَ الطَّیْرُ یَصُفُّ وَ یَدُفُّ وَ کَانَ دَفِیفُهُ أَکْثَرَ مِنْ صَفِیفِهِ أُکِلَ وَ إِنْ کَانَ صَفِیفُهُ أَکْثَرَ مِنْ دَفِیفِهِ لَمْ یُؤْکَلْ وَ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله کُلَّ ذِی نَابٍ مِنَ السِّبَاعِ وَ مِخْلَبٍ مِنَ الطَّیْرِ وَ الْحُمُرِ الْإِنْسِیَّةِ فَحَرَامٌ وَ یُؤْکَلُ مِنْ طَیْرِ الْمَاءِ مَا کَانَتْ لَهُ قَانِصَةٌ حَیّاً أَوْ مَیِّتاً(4).

بیان

أو میتا أی مذبوحا.

«28»

الْمُقْنِعُ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: کُلُّ ذِی نَابٍ مِنَ السِّبَاعِ وَ مِخْلَبٍ مِنَ الطَّیْرِ وَ الْحُمُرِ الْإِنْسِیَّةِ حَرَامٌ (5).

«29»

الْمَحَاسِنُ، عَنِ السَّیَّارِیِّ رَفَعَهُ قَالَ: أَکْلُ لَحْمِ الْجَزُورِ یَذْهَبُ بِالْقَرَمِ (6).

«30»

وَ فِی حَدِیثٍ مَرْوِیٍّ قَالَ: مِنْ تَمَامِ حُبِّ الْإِسْلَامِ حُبُّ لَحْمِ الْجَزُورِ(7).

بیان

قال فی القاموس الجزور البعیر أو خاص بالناقة المجزورة و ما یذبح من الشاة و قال الجوهری الجزور من الإبل یقع علی الذکر و الأنثی و هی تؤنث

ص: 182


1- 1. تفسیر العیّاشیّ ج 2 ص 255.
2- 2. مکارم الأخلاق: 84.
3- 3. مکارم الأخلاق: 84.
4- 4. الهدایة:
5- 5. المقنع:
6- 6. المحاسن: 474.
7- 7. المحاسن: 474.

جمع آن جزر است. دمیری پس از نقل این گفته: ابن سیده گوید: جزور، ماده شتری است که سر بریده شود. در کتاب العین، آمده: الجزر مِن الضأن و المعز، مشتق از «جزر» به معنای قطع است. در مصباح المنیر آمده: الجزور خاص شتر است که هم شامل نر و هم شامل ماده می شود. این را ابن انباری گفته و صغانی به آن می افزاید: الجزور: ماده شتری که سر بریده شود. جزرت الجزور، از باب قتل به معنای نحر کردن و سر بریدن. اسم فاعل آن، جزار است. پایان. مراد در روایت مطلق شتر یا تنها شتر ماده است. در صحاح آمده: قَرَم، شدت اشتهای گوشت خواری.(1)

روایت31.

علل: غیاث بن ابراهیم امام صادق علیه السلام از خوردن گوشت کلاغ اکراه داشتند، زیرا آن را فاسق می دانستند.(2)

توضیح

شاید مراد از فاسق بودن کلاغ، به سبب لاشه و کثافت خوار بودن آن باشد. در نهایه آمده: پنج جانور هستند که فاسقند و در حلّ و حرم کشته شوند. اصل فسق، بیرون شدن از راستی و منحرف شدن است و برای همین گناهکار را فاسق گویند. فاسق اطلاق کردن این جانوران تعبیر استعاره ای است؛ زیرا پلید هستند. و گفته شده: چون از احترام در حلّ و حرم بیرون هستند؛ یعنی در هیچ حال احترام ندارند. حدیث عایشه در این باره است که از وی در باره خوردن گوشت کلاغ پرسیدند: گفت: چه کسی آن را می خورد پس از اینکه پیامبر گفت: آن فاسق است. خطابی گوید: مقصود از فاسق بودن آن، این است که گوشتش حرام است.(3)

روایت32.

کتاب مسائل: علی بن جعفر از برادرش موسی علیه السلام نقل می کند: از ایشان در باره کلاغ سیاه و سفید و سیاه پرسیدم: آیا خوردن گوشت آنها حلال است؟ فرمود: خوردن هیچ گونه کلاغی حلال نیست، چه زاغ باشد یا غیر آن.(4)

توضیح

بدان، اصحاب درباره حلال بودن انواع کلاغ به سبب اختلاف روایات، اختلاف نظر دارند. شیخ در خلاف همه انواع آن را حرام دانسته و به روایات و اجماع استدلال کرده است.

ص: 183


1- . حیاة الحیوان 1: 140
2- . علل الشرائع 2: 171
3- . نهایة 3: 225 - 226
4- . بحار الأنوار 10

و الجمر الجزر و قال الدمیری بعد ذکر هذا و قال ابن سیدة الجزور الناقة التی تجزر و فی کتاب العین الجزر من الضأن و المعز خاصة مأخوذة من الجزر و هو القطع (1) و فی المصباح المنیر الجزور من الإبل خاصة یقع علی الذکر و الأنثی قال ابن الأنباری و زاد الصغانی و الجزور الناقة التی تنحر و جزرت الجزور و غیرها من باب قتل نحرتها و الفاعل جزار انتهی و المراد هنا مطلق البعیر أو الناقة و فی الصحاح القرم بالتحریک شدة شهوة اللحم.

«31»

الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْخَزَّازِ عَنْ غِیَاثِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام: أَنَّهُ کَرِهَ أَکْلَ لَحْمِ الْغُرَابِ لِأَنَّهُ فَاسِقٌ (2).

توضیح

لعل المراد بفسقه أکله الجیف و الخبائث قال فی النهایة فیه خمس فواسق یقتلن فی الحل و الحرام أصل الفسوق الخروج عن الاستقامة و الجور و به سمی العاصی فاسقا و إنما سمیت هذه الحیوانات فواسق علی الاستعارة لخبثهن و قیل لخروجهن من الحرمة فی الحل و الحرم أی لا حرمة لهن بحال و منه حدیث عائشة و سألت عن أکل الغراب فقالت و من یأکله بعد قوله فاسق و قال الخطابی أراد بتفسیقها تحریم أکلها(3).

«32»

کِتَابُ الْمَسَائِلِ، بِإِسْنَادِهِ إِلَی عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْغُرَابِ الْأَبْقَعِ وَ الْأَسْوَدِ أَ یَحِلُّ أَکْلُهُمَا فَقَالَ لَا یَحِلُّ أَکْلُ شَیْ ءٍ مِنَ الْغِرْبَانِ زَاغٍ وَ لَا غَیْرِهِ (4).

تبیین

اعلم أنه اختلف الأصحاب فی حل الغراب بأنواعه بسبب اختلاف الروایات فیه فذهب الشیخ فی الخلاف إلی تحریم الجمیع محتجا بالأخبار و إجماع

ص: 183


1- 1. حیاة الحیوان 1: 140.
2- 2. علل الشرائع 2: 171 طبعة قم.
3- 3. النهایة 3: 225 و 226.
4- 4. بحار الأنوار 10:

جمعی از او پیروی کردند، از جمله علامه در مختلف و پسر او. شیخ در النهایه و دو کتاب حدیث خود (تهذیب و استبصار) آن را مطلقا مکروه دانسته است. قاضی و محقق در النافع نیز چنین نظر داده اند. برخی نیز به تفصیل نوع کلاغ پرداخته اند، از جمله شیخ در مبسوط و ابن ادریس و علامه در یکی از سخنان خودشان، کلاغ سیاه درشت و کلاغ سیاه و سفید را حرام دانسته اند و زاغ و غدّاف را که رنگ آن خاکی و خاکستری است، حلال دانسته اند.

آنهایی که مطلقا حلال دانسته­اند به روایت زراره از یکی از دو امام علیهما السّلام احتجاج کرده­اند که امام فرمود: خوردن گوشت کلاغ حرام نیست، همانا حرام همان است که خداوند در کتابش حرام کرده، ولی جان آدمی از بسیاری از چیزها به سبب پلیدیشان خودداری می­کند. و دلیل آنان که مطلقا کلاغ را حرام می دانند، روایت صحیح علی بن جعفر است که گذشت و شیخ رحمه الله آن را تأویل کرده به اینکه آن به طور مطلق حلال نشده، بلکه با کراهت آن را حلال کرده اند. شیخ خواسته با این تعبیر، دو روایت را با هم جمع کند. بسا روایت زراره حمل بر نفی تحریم با استناد به قرآن باشد که منافاتی با تحریم در سنّت ندارد.

آنها که به تفصیل قائل شدند، روایت مخصوصی درباره آن ندارند، گرچه در مبسوط مدعی آن است. و در قول جمع میان روایات نیست؛ زیرا در هر دو دسته از روایات تصریح به عموم است. بسا دلیل آورند که دو تای نخست (سیاه درشت و سیاه و سفید) از کلاغ های پلید و زشت هستند، چون مردار خورند و دو تای اخیر(زاغ و غداف) از کلاغ های پاک هستند، چون دانه خوارند. عامه هم که به تفصیل قائل شدند، به همین دلیل تمسک می کنند. ابن ادریس علت حرام بودن دو تای اولی را چنین می داند که آنها از پرنده های درنده اند به خلاف دو تای اخیر که دلیلی بر حرام بودن آنها نیست زیرا روایات به این صورت در نزد او حجت نیستند.

خلاصه اگر چه حلال بودن مطلق کلاغ به دلیل موافقت با عموم آیات و روایات و تعارض روایات خاص در این باره و قوی بودن اصل حلیت، اقوی است ولی اجتناب از همه کلاغ ها موافق احتیاط است و مؤید آن شمول «هر چنگال دار» بر اکثر آنها، بلکه بر همه آنها است. و احتمال تقیه در روایاتی که مبتنی بر حلال بودن کلاغ است، وجود دارد. هرچند عامه اختلاف دارند، ولی قول به حلال بودن میان آنها مشهورتر است؛ شیخ در خلاف گوید: هر کلاغی بنا به ظاهر روایات، حرام است. و در برخی از روایات نسبت به انواعی از آن رخصت­هایی وارد شده مانند زاغ که کلاغ کشت­زار است و غداف که از زاغ کوچک تر و خاکی رنگ است. شافعی گوید:

ص: 184

الفرقة و تبعه جماعة منهم العلامة فی المختلف و ولده و کرهه مطلقا الشیخ فی النهایة و کتابی الحدیث (1) و القاضی و المحقق فی النافع و فصل آخرون منهم الشیخ فی المبسوط علی الظاهر منه و ابن إدریس و العلامة فی أحد قولیه فحرموا الأسود الکبیر و الأبقع و أحلوا الزاغ و الغداف و هو الأغبر الرمادی. و احتج المحللون

بِرِوَایَةِ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا علیه السلام قَالَ: إِنَّ أَکْلَ الْغُرَابِ لَیْسَ بِحَرَامٍ إِنَّمَا الْحَرَامُ مَا حَرَّمَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ وَ لَکِنَّ الْأَنْفُسَ تَتَنَزَّهُ عَنْ کَثِیرٍ مِنْ ذَلِکَ تَقَذُّراً.

و حجة المحرمین مطلقا صحیحة علی بن جعفر المتقدمة و أولها الشیخ رحمه الله بأن المراد أنه لا یحل حلالا طلقا و إنما یحل مع ضرب من الکراهة و حاول بذلک الجمع بین الخبرین و ربما تحمل روایة زرارة علی نفی التحریم المستند إلی کتاب الله فلا ینافی تحریمه بالسنة. و أما المفصلون فلیس لهم علی هذا(2) روایة بخصوصها و إن کان فی المبسوط قد ادعی ذلک و لیس فیه جمع بین الروایات للتصریح بالتعمیم فی الجانبین و ربما احتج له بأن الأولین من الخبائث لأنهما یأکلان الجیف و الأخیرین من الطیبات لأنهما یأکلان الحب و بهذا احتج من فصل من العامة و ابن إدریس استدل علی تحریم الأولین بأنهما من سباع الطیر بخلاف الأخیرین لعدم الدلیل علی تحریمهما فإن الأخبار لیست علی هذا الوجه حجة عنده و بالجملة الحل مطلقا و إن کان أقوی لموافقته لعموم الآیات و الأخبار کما عرفت و الأخبار المخصوصة متعارضة و أصل الحل قوی لکن الاحتیاط فی الاجتناب عن الجمیع و یقوی ذلک شمول کل ذی مخلب من الطیر لأکثرها بل لجمیعها و احتمال التقیة فی أخبار الحل أیضا و إن کان بینهم أیضا خلاف فی ذلک لکن الحل بینهم أشهر قال الشیخ فی الخلاف الغراب کله حرام علی الظاهر فی الروایات و قد روی فی بعضها رخص و هو الزاغ و هو غراب الزرع و الغداف و هو أصغر منه أغبر اللون کالرماد و قال الشافعی

ص: 184


1- 1. أی التهذیب و الاستبصار.
2- 2. فی النسخة المخطوطة: فلیس لهم علیه.

کلاغ سیاه و ابقع(سیاه و سفید) حرامند. زاغ و غداف نیز دو وجه دارد: یکی حرام و دیگری حلال. ابو حنیفه هم این را گفته است. دلیل ما، اجماع فرقه و عموم روایات در تحریم غداف است و طریقه احتیاط نیز مقتضی آن است. پایان .

بدان، حرام بودن شب پره، خفاش، طاووس، زنبورها، مگس ها، پشه، خرگوش، سوسمار و همه حشرات چون مار، کژدم، موش، چسنه(جرزان) جغد، کرم ها، کک ها، شپش، موش صحرایی، خارپشت، خرگوش رومی(وبر) و خز، فنک [جانوری شبیه روباه که پوست آن سرخ رنگ و قیمتی است] سمور و سنجاب، در کتاب های فقهی معروف است.

اقامه دلیل بر اکثر اینها خالی از اشکال نیست. معروف میان اصحاب حلال بودن همه انواع کبوتر است از قمری، دباسی [کبوتر نامه رسان] و ورشان [نوعی کبوتر صحرایی] کبک نر، کبک، درّاج، سنگخواره، تیهو، مرغ خانگی، کروان، کرکی(مرغ کلنگ)، صعوه(نوعی گنجششک) و مرغابی.

عمومات وارده در باب حلال و حرام گذشت. والله الهادی إلی الصراط المستقیم.

روایت33.

دعائم الإسلام: از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل است: هر نیش­داری از درّندگان و هر چنگال داری از پرندگان حرام است.

روایت34.

دعائم الإسلام: از امیر المؤمنین علیه السلام نقل است: گوشت گرگ، پلنگ، ببر، شیر، شغال، خرس، کفتار و هر حیوانی که چنگال داشته باشد، خورده نمی شود.

روایت35.

دعائم الإسلام: از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل است: سوسماری نزد حضرت آوردند، ایشان از آن نخوردند و آن را پلید شمردند.

روایت36.

دعائم الإسلام: از امیر المؤمنین علیه السلام نقل است: ایشان خوردن سوسمار، خارپشت و غیر آن از سایر حشرات زمین را نهی کردند.

روایت37.

دعائم الإسلام: از امیر المؤمنین علیه السلام نقل است: رسول خدا صلی الله علیه و آله بر مردی از انصار گذر کردند که بالای سر اسب خود که جان می داد، ایستاده بود. حضرت به او فرمود: ذبحش کن تا با این کار اجری برای تو باشد. گفت: ای رسول خدا! چیزی از آن به من می رسد؟ فرمود: آری از آن بخور و به من هم بده. پس آن مرد یک ران اسب را به رسول خدا هدیه داد و ایشان از آن خورده و به ما اجازه خوردن آن را دادند

ص: 185

الأسود و الأبقع حرام و الزاغ و الغداف علی وجهین أحدهما حرام و الثانی حلال و به قال أبو حنیفة دلیلنا إجماع الفرقة و عموم الأخبار فی تحریم الغداف و طریقة الاحتیاط یقتضی أیضا ذلک انتهی.

ثم اعلم أن المعروف المعدود فی الکتب تحریم الخفاش و الوطواط و الطاوس و الزنابیر و الذباب و البق و الأرنب و الضب و الحشار کلها کالحیة و العقرب و الفأرة و الجرزان و الخنافس و الصراصر و بنات وردان و البراغیث و القمل و الیربوع و القنفذ و الوبر و الخز و الفنک و السمور و السنجاب و إقامة الدلیل علی أکثرها لا یخلو من إشکال و المعروف بینهم حل الحمام کلها کالقماری و الدباسی و الورشان و حل الحجل و القبج و الدراج و القطا و الطیهوج و الدجاج و الکروان و الکرکی و الصعوة و البط و قد مرت العمومات الواردة فی التحلیل و التحریم و الله الهادی إلی الصراط المستقیم.

«33»

دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: کُلُّ ذِی نَابٍ مِنَ السِّبَاعِ وَ مِخْلَبٍ مِنَ الطَّیْرِ حَرَامٌ (1).

«34»

وَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَا یُؤْکَلُ الذِّئْبُ وَ لَا النَّمِرُ وَ لَا الْفَهْدُ وَ لَا الْأَسَدُ وَ لَا ابْنُ آوَی وَ لَا الدُّبُّ وَ لَا الضَّبُعُ وَ لَا شَیْ ءٌ لَهُ مِخْلَبٌ (2).

«35»

وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ أُوتِیَ بِضَبٍّ فَلَمْ یَأْکُلْ مِنْهُ وَ قَذَّرَهُ (3).

«36»

وَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام: أَنَّهُ نَهَی عَنِ الضَّبِّ وَ الْقُنْفُذِ وَ غَیْرِهِ مِنْ حَرَشَةِ الْأَرْضِ کَالضَّبِّ وَ غَیْرِهِ (4).

«37»

وَ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَ: مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ هُوَ قَائِمٌ عَلَی فَرَسٍ لَهُ یَکِیدُ بِنَفْسِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اذْبَحْهُ یَکُنْ لَکَ أَجْرٌ بِذَبْحِکَ إِیَّاهُ وَ أَجْرٌ بِاحْتِسَابِکَ لَهُ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لِی مِنْهُ شَیْ ءٌ قَالَ نَعَمْ کُلْ وَ أَطْعِمْنِی فَأَهْدَی إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْهُ فَخِذاً فَأَکَلَ وَ أَطْعَمَنَا(5).

ص: 185


1- 1. دعائم الإسلام؛ لیست عندی نسخته.
2- 2. دعائم الإسلام؛ لیست عندی نسخته.
3- 3. دعائم الإسلام؛ لیست عندی نسخته.
4- 4. دعائم الإسلام؛ لیست عندی نسخته.
5- 5. دعائم الإسلام؛ لیست عندی نسخته.

روایت38.

دعائم الإسلام: از امام صادق علیه السلام نقل است: ایشان سر بریدن اسبان را نهی کردند.

مؤلف می گوید: به نظر می رسد - الله أعلم - نهی آن حضرت بدان سبب باشد که اسب های سالم و تندرست از میان بروند که خداوند متعال امر به فراهم کردن و آماده نگه داشتن آنها در راه خود، داده است. آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده، در باره اسبی است که مشرف بر مرگ بود و ترس از آن می رود که هلاک شود. الله أعلم.

روایت39.

دعائم الإسلام: از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل است: ایشان در روز فتح خیبر خوردن گوشت الاغ اهلی را نهی کردند.

روایت40.

دعائم الإسلام: از امام صادق علیه السلام نقل است: گوشت استر، خورده نمی شود.

توضیح

در قاموس آمده: من حرشة الأرض: از صید زمین. حرش الضب یحرشه حرشا و حراشا و تحراشا: سوسمار را شکار کرد. به این صورت که شکارچی دست خود را در جلوی لانه او تکان می دهد و او گمان می کند که مار است. پس دُم خود را بیرون آورده و شکارچی او را می­گیرد. پایان.

در برخی از نسخه ها «حشرات الأرض» آمده و این درست تر است. ظاهرا سوسمار در روایت نخست یا آخری اضافه شده است. در باره روایت نخست در النهایه چنین آمده است: حضرت بر سعد وارد شدند در حالی که او «یکید بنفسه» یعنی رو به موت بود. از این قبیل است حدیث عمر: زن به نزد پدر خود می رود وقتی که او [یکید بنفسه] یعنی هنگام جان دادن و جدا شدن روحش.(1)

«یکن لک اجر» شاید مقصود این است که خود ذبح کردن، ثواب دارد گرچه قصد قربت نکند و با قصد قربت دو ثواب دارد. یا مقصود آن است که آن را به قصد صدقه دادن یا اطعام به مومنان ذبح کن که دو ثواب داری: یکی برای آنکه آن را برای رضای خدا از رنج راحت کردی و دیگری برای قصد کار خیر. یا مقصود این است که یک کار که ذبح کردن برای رضای خداست، دو ثواب دارد. مقصود از احتساب، صبر بر مردن اسب

ص: 186


1- . نهایة 4: 44
«38»

وَ رُوِّینَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام: أَنَّهُ نَهَی عَنْ ذَبْحِ الْخَیْلِ (1).

قال المؤلف فیشبه و الله أعلم أن یکون نهیه عن ذلک إنما هو استهلاک السالم السوی منها لأن الله عز و جل أمر بإعدادها و ارتباطها فی سبیله و الذی جاء عن رسول الله صلی الله علیه و آله إنما هو فیما أشفی علی الموت (2) و خیف علیه الهلاک منها و الله أعلم.

«39»

وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ نَهَی عَنْ أَکْلِ لُحُومِ الْحُمُرِ الْأَهْلِیَّةِ یَوْمَ خَیْبَرَ(3).

«40»

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَا تُؤْکَلُ الْبِغَالُ (4).

توضیح

من حرشة الأرض أی من صیدها فی القاموس حرش الضب یحرشه حرشا و حراشا و تحراشا صاده کاحترشه و ذلک بأن یحرک یده علی باب جحره لیظنه حیة فیخرج ذنبه لیضربها فیأخذه انتهی.

و فی بعض النسخ حشرات الأرض و هو أظهر و الظاهر زیادة الضب فی الأول أو فی الأخیر و فی النهایة فیه أنه دخل علی سعد و هو یکید بنفسه أی یجود بها یرید النزع و الکید السوق و منه حدیث عمر تخرج المرأة إلی أبیها یکید بنفسه أی عند نزع روحه و موته (5).

یکن لک أجر لعل المراد تؤجر بأصل الذبح و إن لم تقصد به القربة و مع قصد القربة لک أجران أو المراد به اذبحه للصدقة أو لإطعام المؤمنین فیکون لک أجر لتخلیصک إیاه من المشقة لله و أجر آخر لما قصدت من الخیر أو المراد إعطاء الأجرین لفعل واحد هو الذبح لله أو المراد بالاحتساب الصبر علی الموت و

ص: 186


1- 1. دعائم الإسلام: لیست عندی نسخته.
2- 2. أشفی علیه: أشرف. أی قارب الموت.
3- 3. دعائم الإسلام: لیست عندی نسخته.
4- 4. دعائم الإسلام: لیست عندی نسخته.
5- 5. النهایة 4: 44.

و از دست دادن مال است؛ یعنی اگر سرش را نبری یک ثواب داری بر مصیبت و با سر بریدن ثواب دیگری یابی.

فاضل استرآبادی رحمه الله گوید: یعنی دو ثواب داری بدان جهت که آن را از درد رهانیدی و گوشتش را برای رضای خداوند متعال تقسیم کردی. مرد انصاری مردد شد که آیا باید همه گوشتش را در راه خدا دهد یا برخی از آن را.

این حدیث در تهذیب از امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده است با این تفاوت که در آن آمده «رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: سرش را ببر تا با بریدن سر آن بر تو دو ثواب مضاعف شود.» و آنچه در اینجا نقل شده ظاهرتر است.

و در این روایت باید نحر را به معنای ذبح کردن، تفسیر کرد؛ زیرا اجماع در اسب بر این است که نحر در مورد آن جایز نیست.

خلاصه مطلب:

در حلال بودن انعام سه گانه(گاو و گوسفند و شتر) شکی نیست. و در حلال بودن چهارپایان سه گانه(اسب، استر، الاغ) تقریبا میان اصحاب اتفاق نظر وجود دارد، جز اینکه ابوصلاح استران را حرام می داند و این قول ضعیف است. ذبح کردن چهارپایی که آدمی به دست خود آن را پرورده، مکروه است. از گوشت حیوانات وحشی، گوشت گاو کوهی، قوچ کوهی، الاغ­های وحشی، آهو و یحمور(گورخر) خورده می شود. فاضل گوشت الاغ وحشی را مکروه می داند. در برخی روایات آمده که ترک آن بهتر است.

گوشت سگ و خوک به نص و اجماع حرام است. در حرام بودن گوشت تمام درندگان چه آنهایی که نیش دارند و چه آنهایی که چنگال دارند مانند شیر، پلنگ، یوز، گرگ، گربه، روباه، کفتار و شغال، میان فقیهان اختلافی نیست و روایات نیز بر این امر دلالت دارند؛ در میان ما [شیعه] من اختلافی در باره حیوانات مسخ شده نمی شناسم؛ ولی روایات فراوانی در باره حلال بودن بسیاری از درنده ها و غیر آن، بیان شده است که اصحاب آنها را توجیه کردند که ما به برخی از آنها اشاره کردیم .

در اکثر کتاب های فقهی، حرام بودن گوشت خرگوش و سوسمار، معروف و مشهور است، همچنین همه حشرات چون مار، کژدم، موش، جزر(چسنه)، خارپشت، جیرجیرک، کرم ها، کک ها، شپش، موش صحرایی، خارپشت، وبر(خرگوش رومی)، خز،

ص: 187

تلف المال أی لو لم تذبحه کان لک أجر بأصل المصیبة و یحصل لک بالذبح أجر آخر.

و قال الفاضل المحدث الأسترآبادی رحمه الله أی لک أجران لتخلیصک إیاه من الألم و لتفریقک لحمه حسبة لله تعالی فتردد الأنصاری فی أنه أمره بتفریق کل لحمه أم بتفریق بعضه.

وَ رُوِیَ هَذَا الْحَدِیثُ فِی التَّهْذِیبِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنْ أَبِی الْجَوْزَاءِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام: مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّ فِیهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله انْحَرْهُ یُضَعَّفْ لَکَ بِهِ أَجْرَانِ بِنَحْرِکَ إِیَّاهُ (1) إلخ.

و ما هنا أظهر و لا بد من تأویل النحر الوارد هناک بالذبح للإجماع علی أنه لا یجزی النحر فی الفرس.

فذلکة لا ریب فی حل الأنعام الثلاثة و المعروف بین الأصحاب حتی کاد أن یکون اتفاقیا حل لحوم الدواب الثلاثة إلا قول أبی الصلاح بتحریم البغال و هو ضعیف و یکره أن یذبح بیده ما رباه من النعم و یؤکل من الوحشیة البقر و الکباش الجبلیة و الحمر و الغزلان و الیحامیر و قال الفاضل بکراهة الحمار الوحشی و فی بعض الروایات ترکه أفضل.

و یحرم الکلب و الخنزیر للنص و الاتفاق و لا یعرف خلاف بین الأصحاب فی تحریم کل سبع سواء کان له ناب أو ظفر کالأسد و النمر و الفهد و الذئب و السنور و الثعلب و الضبع و ابن آوی و یدل علیه الأخبار و لا أعرف أیضا خلافا بیننا فی تحریم المسوخات لکن قد وردت أخبار کثیرة فی حل کثیر من السباع و غیرها و حملها الأصحاب علی وجوه قد أشرنا إلی بعضها و المعروف المذکور فی أکثر الکتب تحریم الأرنب و الضب و الحشار کلها کالحیة و العقرب و الفأرة و الجزر و الخنافس و الصراصر و بنات وردان و البراغیث و القمل و الیربوع و القنفذ و الوبر و الخز

ص: 187


1- 1. تهذیب الأحکام:

فنک، سمور، سنجاب و عظایه(دختر سقا).

اقامه دلیل بر آنها مشکل است و عمل به قول مشهور برای رعایت احتیاط و دوری از مذهب مخالفان است. همچنین میان خودمان در حرام بودن هر پرنده چنگال دار خواه نیرومند باشد چون باز، عقاب، شاهین و واشه [پرنده شکاری کوچک تر از باز] یا ناتوان چون کرکس، لاشخور و بغاث [مرغی با رنگ تیره کوچک تر از کرکس که به کُندی حرکت می کند.] اختلافی نمی دانم .

ص: 188

و الفنک و السمور و السنجاب و العظایة و إقامة الدلیل علیها لا یخلو من إشکال و العمل علی المشهور رعایة للاحتیاط و بعدا عن مذهب المخالفین و لا أعرف أیضا خلافا بیننا فی تحریم کل ذی مخلب من الطیر سواء کان قویا کالبازی و الصقر و العقاب و الشاهین و الباشق أو ضعیفا کالنسر و الرَّخَمَةِ و البُغاث و قد مر ما یدل علی ذلک.

ص: 188

باب چهارم : ملخ، ماهی و سایر حیوانات دریایی

آیات

- وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا.(1)

{و اوست کسی که دریا را مسخّر گردانید تا از آن گوشت تازه بخورید.}

- وَ مِنْ کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا.(2)

{و از هر یک گوشتی تازه می خورید.}

تفسیر

«سَخَّرَ الْبَحْرَ» گویند: دریا را به گونه ای قرار داده که با سوار شدن، شکار کردن و غواصی کردن از آن بهره مند می شوید. «لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا» نامیده شدن ماهی به گوشت مطابق با لغت است. در عرف گوشت گاهی به صورت مقید به کار می رود، مانند اینکه گویند: گوشت ماهی. گاهی گوشت به صورت مطلق و در مقابل ماهی به کار می رود مانند اینکه گویند: گوشت و ماهی را خوردم. قید تازه، برای تخصیص حلال بودن آن نیست، زیرا بر حلال بودن غیر آن نیز اجماع وجود دارد، بلکه برای منت نهادن و اینکه تازه­اش لذیذتر است این قید را آورده است. گفته شده این قید بیانگر آن است که زود فاسد می شود. شکی نیست که آن تازه ترین گوشت ها است. مالک و ثوری با استناد به این آیه، ماهی را گوشت دانسته اند. پس اگر [کسی] سوگند خورد که گوشت نخورد اگر ماهی بخورد، سوگند را شکسته است. پاسخ داده اند که ماهی از نظر لغوی گوشت است نه از نظر عرفی، و سوگند با عرف تفسیر می شود و مبتنی بر عرف است و چون عرف بر زبان مقدم است، پس حکم آن را نسخ می کند. بر این نظر اشکال وارد است.

«وَ مِنْ کُلٍ» از دو دریا «تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا» سخن درباره آن بیان شد.

دمیری گوید: السمک، از حیوانات دریایی است. مفرد آن سمکة و جمع آن أسماک و سموک می باشد. این حیوان انواع زیادی دارد و برای هر نوع، اسم خاصی وجود دارد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند هزار امت را آفریدند؛ ششصد تای آن در دریا و چهارصد تای آن در خشکی. برخی از انواع ماهی به قدری بزرگ است که چشم، اول و انتهای آن را نمی بیند و برخی به اندازه ای ریز هستند که قابل مشاهده نیستند. همه انواع ماهی در آب زیست کرده و از طریق آب استنشاق می کنند، همانطور که انسان و جانوران خشکی از طریق هوا استنشاق می کنند، جز اینکه جانوران خشکی هوا را با بینی خود کشیده و به شش او می رسد، ولی ماهی آب را با پرّه گوش کشیده و به جای هوا با آب زیست می کند. این حیوان از هوا در زندگی خود بی نیاز است.

ص: 189


1- . نحل / 14
2- . فاطر / 12

باب 4 الجراد و السمک و سائر حیوان الماء

الآیات

النحل: وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا

فاطر: وَ مِنْ کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا

تفسیر

سَخَّرَ الْبَحْرَ قیل أی جعله بحیث یتمکنون من الانتفاع به بالرکوب و الاصطیاد و الغوص لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا سمی لحما جریا علی اللغة و عرفا یطلق مقیدا فیقال لحم السمک و یقابل به المطلق فیقال أکلت لحما و سمکا و تقییده بالطری لیس مخصصا له بالتحلیل للإجماع علی حل غیره أیضا لکن لما خرجت مخرج الامتنان و کان فی طراوته ألذ کان التقیید به ألیق و قیل وصفه بالطری لسرعة تطرق التغییر إلیه و لا ریب أنه أطری اللحوم و استدل مالک و الثوری بالآیة علی أن السمک لحم فإذا حلف لا یأکل لحما حنث بالسمک و أجیب بأنه لحم لغة لا عرفا و الأیمان مبنیة علی العرف لکونه طاریا علی اللغة ناسخا لحکمها و فیه إشکال وَ مِنْ کُلٍ أی من البحرین تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا الکلام فیه کما مر.

و قال الدمیری السمک من خلق الماء الواحدة سمکة و الجمع أسماک و سموک و هو أنواع کثیرة و لکل نوع اسم خاص

قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ أَلْفَ أُمَّةٍ سِتَّمِائَةٍ مِنْهَا فِی الْبَحْرِ وَ أَرْبَعَمِائَةٍ فِی الْبَرِّ.

و من أنواع الأسماک ما لا یدرک الطرف أولها و آخرها لکبرها و ما لا یدرکها الطرف لصغرها و کله یأوی الماء و یستنشقه کما یستنشق بنو آدم و حیوان البر الهواء إلا أن حیوان البر یستنشق الهواء بالأنوف و یصل ذلک إلی قصبة الرئة و السمک یستنشق بأصداغه فیقوم له الماء فی تولد الروح الحیوانی فی قلبه مقام الهواء و إنما استغنی عن الهواء فی إقامة

ص: 189

ولی ما و هر جانداری مثل ما از هوا بی نیاز نیستیم، زیرا ماهی از عالم آب و زمین است، ولی ما از عالم آب، هوا و زمین هستیم. لذا اگر نسیم خشکی ساعتی بر ماهی وزد می میرد. همه ماهیان پرخورند چون معده آنها سرد مزاج است و معده نزدیک دهانش است. این حیوان گردن و آواز ندارد؛ زیرا هوا به درونش راه ندارد. از این رو برخی گویند: ماهی شش ندارد چنانچه اسب طحال ندارد، شتر کیسه صفرا ندارد و شترمرغ مغز سر ندارد.

ماهیان خرد از درشت پرهیز می کنند و از این رو به دنبال آب های ساحلی و کم عمق می روند که ماهی بزرگ به آنجا نمی تواند برود. این حیوان حرکت تندی دارد؛ زیرا نیروی جنبش آن در همه بدنش است، نه اینکه در یکی عضو از بدن آن باشد. مارها نیز چنین هستند. برخی ماهیان از جفت گیری و برخی بدون جفت گیری به وجود می آیند؛ یا از گل و یا از ماسه که این که در انواع ماهی غالب است. ماهی غالبا از چیزی های گندیده به وجود می آید. تخم ماهی زرده و سفیدی نداشته، بلکه یک رنگ است .

در دریا شگفتی هایی هست که قابل شمارش نیستند. قزوینی در عجائب المخلوقات از قول عبد الرحمن بن هارون مغربی گوید: به دریای مغرب سوار شدم و به جایی رسیدم که آن را برطون نامند. به همراه ما غلامی صقلبی بود که ابزار شکار ماهی داشت، آن را به دریا افکند و یک ماهی به اندازه یک وجب با آن شکار کرد و بدان نگاه کردیم، پشت گوش راستش نوشته شده بود: لا اله الا اللَّه. در پشتش نیز نوشته شده بود: محمّد. در پشت گوش چپش نیز نوشته شده بود: رسول اللَّه.(1)

روایات

روایت1.

دعائم الإسلام: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: پیوسته خوردن ماهی تازه، تن را آب کند. هنگامی که ایشان ماهی می خوردند، چنین می فرمود: پروردگارا آن را بر ما مبارک کن و بهتر از آن به ما عطا فرما.

روایت2.

دعائم الإسلام: امام صادق علیه السلام فرمود: خوردن خرما پس از خوردن ماهی، آزار آن را از بین می برد.

روایت3.

دعائم الإسلام: امام صادق علیه السلام خوردن از خوردن ماهی و

ص: 190


1- . حیاة الحیوان 2: 20

الحیوان و لم نستغن نحن و ما أشبهنا من الحیوان عنه لأنه من عالم الماء و الأرض دون عالم الهواء و نحن من عالم الماء و الهواء و الأرض و نسیم البر لو مر علی السمک ساعة لهلک (1) و هو بجملته شره کثیر الأکل لبرد مزاج معدته و قربها من فمه و أنه لیس له عنق و لا صوت إذ لا یدخل إلی جوفه هواء البتة و لذلک یقول بعضهم إن السمک لا رئة له کما أن الفرس لا طحال له و الجمل لا مرارة له و النعامة لا مخ له.

و صغار السمک تحترس من کباره فلذلک تطلب ماء الشطوط و الماء القلیل الذی لا یحمل الکبیر و هو شدید الحرکة لأن قوته المحرکة للإرادة تجری فی مسلک واحد لا ینقسم فی عضو خاص و هذا بعینه موجود فی الحیات و من السمک ما یتولد بسفاد و منها ما یتولد بغیره إما من الطین أو من الرمل و هو الغالب فی أنواعه و غالبا یتولد من العفونات و بیض السمک لیس له بیاض و لا صفرة إنما هو لون واحد و فی البحر من العجائب ما لا یستطاع حصره حکی القزوینی فی عجائب المخلوقات عن عبد الرحمن بن هارون المغربی قال رکبت بحر المغرب فوصلت إلی موضع یقال له البرطون و کان معنا غلام صقلی له صنارة(2)

فألقاها فی البحر فصاد بها سمکة نحو الشبر فنظرنا فإذا خلف أذنها الیمنی مکتوب لا إله إلا الله و فی قفاها محمد و فی خلف أذنها الیسری رسول الله صلی الله علیه و آله (3).

الأخبار

«1»

دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: إِدْمَانُ أَکْلِ السَّمَکِ الطَّرِیِّ یُذِیبُ الْجَسَدِ وَ کَانَ إِذَا أَکَلَ السَّمَکَ قَالَ اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِیهِ وَ أَبْدِلْنَا خَیْراً مِنْهُ (4).

«2»

وَ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیه السلام: أَکْلُ التَّمْرِ بَعْدَهُ یُذْهِبُ أَذَاهُ (5).

«3»

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام: أَنَّهُ نَهَی عَنْ أَکْلِ مَا صَادَهُ الْمَجُوسُ مِنَ الْحُوتِ وَ

ص: 190


1- 1. فی المصدر: و نسیم البر الذی یعیش به الطیر لو دام علی السمک ساعة قتله.
2- 2. صنارة الصیاد: قطعة ملتویة من نحاس أو حدید تنشب فی حلق الصید.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 20.
4- 4. دعائم الإسلام: نسخته لیست عندی.
5- 5. دعائم الإسلام: نسخته لیست عندی.

ملخی که فرد مجوس شکار کرده است، نهی کردند؛ زیرا این چیزها خورده نمی­شوند مگر وقتی که زنده شکار شوند.

روایت4.

الهدایه: از ماهیانی که پولک دارند، بخور و از ماهیانی که پولک ندارند، نخور. تذکیه شدن بودن ماهی و ملخ به زنده گرفتن آنهاست. از انواع ملخ، دبا که قادر به پرواز نیست، نخور. از انواع ماهی، مارماهی، ماهی مرده و بر کف آب آمده و ماهی زمیر(1) را نخور.

روایت5.

الهدایه: از امام صادق علیه السلام در باره ربیثا پرسیدند. ایشان فرمود: آن را نخور؛ زیرا ما آن از انواع ماهیان نمی دانیم. (2)

توضیح

این روایت بی سند است. شیخ آن را به سند موثقی از عمار ساباطی(3) آورده و حمل به کراهت کرده است. ظاهر اصحاب گویند: ربیثا غیر از إربیان(میگو) است. بنا به روایتی که می آید، معلوم می شود که این دو یکی هستند. ربیثا، در کتاب های لغتی که داریم و نه در کتاب های حیوان شناسی ذکر نشده است؛ ولی در روایات ما و هم در کتاب های اصحاب ما آمده و در حلال بودن آن اختلافی ندارند.

در سرائر آمده: خوردن کنعت یا کنعد [آزادماهی] اشکالی ندارد. خوردن ربیثا، با فتحه حرف راء و کسره حرف باء، نوعی ماهی دریایی که سفید و شبیه ملخ است، اشکالی ندارد. همچنین خوردن إربِیان(میگو) که نوعی از ماهی دریایی سفید رنگ و شبیه کرم و ملخ و مفرد آن إربیانة است اشکالی ندارد. پایان.(4)

روایت دیگری قبلا در نهی از إربیان(میگو) گذشت.

روایت6.

کتاب عاصم بن حُمید: از محمد بن مسلم نقل می کند: اصحاب مغیره بر من نامه ای نوشته و از من خواستند تا از امام باقر علیه السلام بپرسم آیا مارماهی، زمّیر و ماهیانی که پولک ندارند، حرام هستند یا نه؟ من از ایشان پرسیدم. فرمود: این آیه

ص: 191


1- . زمیر، با کسره و فتحه حرف زاء، نوعی از ماهی است که در پشت آن خارهایی وجود دارد. این نوع ماهی اغلب در آب های شیرین یافت می شود.
2- . الهدایة : 7
3- . تهذیب الأحکام 9: 80
4- . السرائر: 358

الْجَرَادِ لِأَنَّهُ لَا یَأْکُلُ مِنْهُ إِلَّا مَا أُخِذَ حَیّاً(1).

«4»

الْهِدَایَةُ،: کُلْ مِنَ الْمِسْکِ مَا کَانَ لَهُ فُلُوسٌ وَ لَا تَأْکُلْ مَا لَیْسَ لَهُ فَلْسٌ وَ ذَکَاةُ السَّمَکِ وَ الْجَرَادِ أَخْذُهُ وَ لَا تَأْکُلِ الدَّبَا مِنَ الْجَرَادِ وَ هُوَ الَّذِی لَا یَسْتَقِلُّ بِالطَّیَرَانِ وَ لَا تَأْکُلْ مِنَ السَّمَکِ الْجِرِّیثَ وَ لَا الْمَارْمَاهِیَ وَ لَا الطَّافِیَ وَ لَا(2) الزِّمِّیرَ(3).

«5»

: وَ سُئِلَ الصَّادِقُ علیه السلام عَنِ الرَّبِیثَا فَقَالَ لَا تَأْکُلْهَا فَإِنَّا لَا نَعْرِفُهَا فِی السَّمَکِ (4).

بیان

هذا الخبر المرسل رواه الشیخ بسند موثق عن عمار الساباطی (5) و حمله علی الکراهة و ظاهر الأصحاب أن الربیثا غیر الإربیان و یظهر من خبر سیأتی أنهما واحد و لم یذکر الربیثا فیما عندنا من کتب اللغة و لا کتب الحیوان لکنه مذکور فی أخبارنا و کتب أصحابنا و لم یختلفوا فی حله قال فی السرائر لا بأس بأکل الکنعت و یقال أیضا الکنعد بالدال غیر المعجمة و لا بأس أیضا بأکل الربیثا بفتح الراء و کسر الباء و کذلک لا بأس بأکل الإربیان بکسر الألف و تسکین الراء و کسر الباء و هو ضرب من السمک البحری أبیض کالدود و الجراد و الواحدة إربیانة انتهی (6)

و قد مضی خبر آخر فی النهی عن الإربیان.

«6»

کِتَابُ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ (7): کَانَ أَصْحَابُ الْمُغِیرَةِ یَکْتُبُونَ إِلَیَّ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْجِرِّیثِ وَ الْمَارْمَاهِی وَ الزِّمِّیرِ وَ مَا لَیْسَ لَهُ قِشْرٌ مِنَ السَّمَکِ حَرَامٌ هُوَ أَمْ لَا فَسَأَلْتُهُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ لِیَ اقْرَأْ هَذِهِ الْآیَةَ الَّتِی فِی

ص: 191


1- 1. دعائم الإسلام:
2- 2. الزمیر بکسر الزاء و فتحها و تشدید المیم: نوع من السمک له شوک ناتئ علی ظهره و أکثر ما یکون فی المیاه العذبة.
3- 3. الهدایة: 17.
4- 4. الهدایة: 7 فی نسخة: من السمک.
5- 5. تهذیب الأحکام 9: 80( طبعة الآخوندی) رواه بإسناده عن محمّد بن أحمد بن یحیی عن أحمد بن الحسن بن علیّ بن فضال عن عمرو بن سعید عن مصدق بن صدقة عن عمار بن موسی.
6- 6. السرائر: 358 باب ما یستباح اکله.
7- 7. القائل محمّد بن مسلم و المسئول أبو جعفر الباقر علیه السلام.

سوره انعام را بخوان. من آن را خوانده و تمام کردم. فرمود: حرام آن است که خداوند متعال آن را در کتاب خود حرام کرده است، ولی گاهی مردم از [خوردن] برخی چیزها اکراه دارند و ما نیز از آن اکراه داریم.(1)

تهذیب: شبیه روایت مذکور از عاصم نقل شده با این تفاوت که در روایت عاصم پس از عبارت «الأنعام» آیه «قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ» بیان شده است.(2)

توضیح

در قاموس آمده: زمّیر بر وزن سکّیت، نوعی ماهی است. اصحاب ما آن را زمار ذکر کرده اند. بدان، در حلال بودن ماهیانی که پولک دارند، هیچ اختلافی میان مسلمانان نیست. آنچه میان فقیهان معروف است، حرام بودن آنچه از جانوران دریایی که به شکل ماهی نیستند، می باشد. شهید ثانی رحمه الله ادعای نفی اختلاف در میان اصحاب در این تحریم نموده است. برخی از متأخران در این باره به سبب ثابت نبودن اجماع، و شمول عموم ادلّه حلیت بر آن در این سخن شهید تأمل کرده اند. شکی نیست که عمل به آنچه که اصحاب در این باره گفتند، بهتر و محتاطانه تر است. فقیهان ما در باره ماهی بی پولک اختلاف دارند اکثرآنها از جمله شیخ در غالب کتاب های خود آن را مطلقاً حرام دانسته اند. شیخ در دو کتاب اخبار خود با تکیه بر روایات صحیحه از جمله همین روایت که دلالت بر حلیت دارند، قائل به اباحه است جز در جرّی(مارماهی). و روایات دال بر حرمت را به کراهت حمل کرده است. قائلان به حرمت روایات حلت را حمل بر تقیه کردند و این قول أحوط است.

روایت7.

الدّر المنثور: ابن عباس نقل می کند: با خط سریانی بر ملخ نوشته شده: «إِنِّی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا وَحْدِی لَا شَرِیکَ» ملخ یکی از سپاهان من است و آن را بر هر کدام از بنده هایم که بخواهم، مسلط می کنم.

ابو زهیر نقل می کند: ملخ را نکشید؛ زیرا آن سپاهی از سپاهیان خداوند بزرگ است.

ص: 192


1- . کتاب عاصم بن حمید: 25
2- . تهذیب الأحکام 9: 6

الْأَنْعَامِ فَقَرَأْتُهَا حَتَّی فَرَغْتُ مِنْهَا قَالَ فَقَالَ لِی إِنَّمَا الْحَرَامُ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ وَ لَکِنَّهُمْ قَدْ کَانُوا یَعَافُونَ الشَّیْ ءَ وَ نَحْنُ نَعَافُهُ (1).

التَّهْذِیبُ، بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمٍ: مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ زَادَ بَعْدَ قَوْلِهِ فِی الْأَنْعَامِ قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ قَالَ فَقَرَأْتُهَا إلخ (2).

بیان

فی القاموس الزمیر کسکیت نوع من السمک و ذکر أکثر أصحابنا الزمار و اعلم أنه لا خلاف بین المسلمین فی حل السمک الذی له فلس و المعروف من مذهب الأصحاب تحریم ما لیس علی صورة السمک من أنواع الحیوان البحری و ادعی الشهید الثانی رحمه الله نفی الخلاف بین أصحابنا فی تحریمه و تأمل فیه بعض المتأخرین لعدم ثبوت الإجماع علیه و شمول الأدلة العامة فی التحلیل (3) له کما عرفت و لا ریب فی أن العمل بما ذکره الأصحاب أولی و أحوط و اختلف الأصحاب فیما لا فلس له من السمک فذهب الأکثر و منهم الشیخ فی أکثر کتبه إلی تحریمه مطلقا و ذهب الشیخ فی کتابی الأخبار(4) إلی الإباحة ما عدا الجری و حمل الأخبار الدالة علی تحریمها علی الکراهة لروایات صحیحة دالة علی الحل منها هذه الروایة و المحرمون حملوها علی التقیة و هو أحوط.

«7»

الدُّرُّ الْمَنْثُورُ، عَنْ عِکْرِمَةَ قَالَ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: مَکْتُوبٌ عَلَی الْجَرَادَةِ بِالسُّرْیَانِیَّةِ إِنِّی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا وَحْدِی لَا شَرِیکَ لِی الْجَرَادُ جُنْدٌ مِنْ جُنْدِی أُسَلِّطُهُ عَلَی مَنْ أَشَاءُ مِنْ عِبَادِی (5).

وَ عَنْ أَبِی زُهَیْرٍ قَالَ: لَا تَقْتُلُوا الْجَرَادَ فَإِنَّهُ جُنْدٌ مِنْ جُنْدِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ (6).

ص: 192


1- 1. کتاب عاصم بن حمید: 25 فیه صدر و ذیل اسقطهما المصنّف و فیه: و المارماهیک.
2- 2. تهذیب الأحکام 9: 6 فیه: سألت أبا عبد اللّه علیه السلام عن الجری و المارماهی.
3- 3. فی النسخة المخطوطة: فی التعلیل له.
4- 4. أی التهذیب و الاستبصار.
5- 5. الدّر المنثور:
6- 6. الدّر المنثور:

روایت8.

امام حسین علیه السلام فرمود: من و برادرم محمّد بن حنفیه پسر عموهایم عبد اللَّه بن عباس، قثم و فضل بر خوانی نشسته بودیم که ملخی در آن افتاد. عبد اللَّه بن عباس آن را گرفت و به حسن گفت: می دانی بر بال ملخ چه چیزی نوشته است؟ فرمود: از پدرم پرسیدم و ایشان فرمود: از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله پرسیدم و پاسخ دادند: منم خدا، نیست معبود شایسته جز من، من پروردگار ملخ و روزی ده آن هستم. اگر بخواهم آن را برای قومی رزق و روزی می فرستم و اگر بخواهم آن را بر قومی به عنوان بلا می فرستم. ابن عباس گفت: به خدا سوگند این از علم پنهان است .

روایت10.

حیاة الحیوان: طبرانی از امام حسین علیه السلام نقل می کند: ما بر خوانی نشسته بودیم.... شبیه روایت بالا را بیان می کند.(1)

توضیح

شاید منظور از نوشتن بر بال ملخ، کنایه از آفرینش خاص آن باشد که دلالت دارد بر وجود صانع و یگانگی او و اینکه او است پروردگار ملخ و غیر آن و اینکه ملخ هم نعمت است و هم نقمت و آمادگی هر دو را دارد. و اللَّه یعلم.

روایت11.

مسائل: علی بن جعفر علیه السلام از برادر خود موسی نقل می کند: از ایشان پرسیدم که آیا خوردن جرّی حلال است؟ فرمود: ما خوردن آن را در نوشته امیر المؤمنین حرام یافتیم.(2)

روایت12.

کتاب صفات الشیعة: عُبیدالله از امام صادق علیه السلام نقل می کند: هر که به هفت چیز اعتراف کند مؤمن است: بیزاری از جبت و طاغوت، اقرار به ولایت،

ایمان به رجعت، حلال شمردن متعه، حرام شمردن جرّی و مسح بر خفّین.(3)

ص: 193


1- . حیاة الحیوان 1: 136
2- . بحار الأنوار 10: 254
3- . صفات الشیعة: 178
«9»

وَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: کُنَّا عَلَی مَائِدَةٍ أَنَا وَ أَخِی مُحَمَّدُ ابْنُ الْحَنَفِیَّةِ وَ بنی [بَنُو] عَمِّی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ وَ قُثَمُ وَ الْفَضْلُ فَوَقَعَتْ جَرَادَةٌ فَأَخَذَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ فَقَالَ لِلْحَسَنِ تَعْلَمُ مَا مَکْتُوبٌ عَلَی جَنَاحِ الْجَرَادَةِ فَقَالَ سَأَلْتُ أَبِی فَقَالَ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لِی عَلَی جَنَاحِ الْجَرَادَةِ مَکْتُوبٌ إِنِّی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا رَبُّ الْجَرَادَةِ وَ رَازِقُهَا إِذَا شِئْتُ بَعَثْتُهَا رِزْقاً لِقَوْمٍ وَ إِنْ شِئْتُ (1)

عَلَی قَوْمٍ بَلَاءً فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ هَذَا وَ اللَّهِ مِنْ مَکْنُونِ الْعِلْمِ.

«10»

حَیَاةُ الْحَیَوَانِ، بِإِسْنَادِ الطَّبَرَانِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: کُنَّا عَلَی مَائِدَةٍ وَ ذَکَرَ نَحْوَهُ (2).

بیان

یحتمل أن یکون الکتابة المذکورة کنایة عن أن خلقتها علی الهیئة المذکورة تدل علی وجود الصانع و وحدته و کونه رب الجرادة و غیرها و أنها تکون نعمة و بلاء و فیها استعدادهما و الله یعلم (3).

«11»

کِتَابُ الْمَسَائِلِ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْجِرِّیِّ یَحِلُّ أَکْلُهُ فَقَالَ إِنَّا وَجَدْنَاهُ فِی کِتَابِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام حَرَاماً(4).

«12»

کِتَابُ صِفَاتِ الشِّیعَةِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: مَنْ أَقَرَّ بِسَبْعَةِ أَشْیَاءَ فَهُوَ مُؤْمِنٌ الْبَرَاءَةِ مِنَ الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ (5) وَ الْإِقْرَارِ بِالْوَلَایَةِ وَ الْإِیمَانِ

ص: 193


1- 1. فی المصدر: و ان شئت بعثتها بلاء علی قوم.
2- 2. حیاة الحیوان 1: 136.
3- 3. و انما ذکر انه مکتوب علی جناحه لان قوته و طیرانه و بعثه رزقا لقوم و بلاء لآخرین تکون به.
4- 4. بحار الأنوار 10: 254، طبعة الآخوندی.
5- 5. الجبت: الصنم و کل ما یعبد من دون اللّه و یطاع من غیر اذن اللّه و الطاغوت: کل متعد و یعبر عنه بالدیکتاتور، رأس الضلال، الصارف عن طریق الخیر. کل معبود دون اللّه، و البراءة عنهما: الخروج عن طاعتهما و القیام لاعدامهما، و فی قبال ذلک الإقرار بأن الولایة و الحکومة لیست الا لأولیاء اللّه و خلصائه، و لمن جعلهم اللّه خلفاءه علی الناس و هم الأئمّة علیهم السلام.

روایت13.

قرب الإسناد: علی بن جعفر از برادرش موس علیه السلام نقل می کند: از ایشان در باره ملخی مرده در بیابان یا در آب پرسیدم: آیا آن خورده می شود؟ فرمود: آن را نخور. می گوید: از ایشان در باره ملخی که شکار شود و پس از آن بمیرد، پرسیدم: آیا خورده می شود؟ فرمود: اشکالی ندارد. راوی گوید: از ایشان در باره ملخ دبا پرسیدم که خوردنش حلال است؟ فرمود: حلال نیست مگر اینکه پرواز کند.(1)

کتاب مسائل: مانند روایت بالا را می آورد، با این تفاوت که در آن آمده: از ایشان در باره دبا پرسیدم: آیا خوردن آن حلال است؟ فرمود: خوردن آن حلال نیست مگر اینکه پرواز کند.(2)

توضیح

دبا، با فتحه حرف دال و تخفیف باء به معنای ملخی است که هنوز نمی پرد گرچه پر برآورده باشد. مفرد آن دباة، به فتحه حرف دال است. در کتاب النهایه(3) آمده: گویند آن نوعی است مانند ملخ. از روایت نخست که ظاهرا اختلافی در آن نیست، چنین برمی آید که تذکیه شدن ملخ، مشروط به زنده گرفتن با دست یا وسیله ای است و شرط نیست که گیرنده آن مسلمان باشد زمانی که فرد مسلمانی شاهد آن باشد اما ابن زهره شکار ملخ توسط شخص غیر مسلمان را مطلقا جایز نمی داند. شاید قول مشهور اقوی باشد. اگر پیش از گرفتن، ملخ در آب یا در بیابان بمیرد، حلال نیست. اگر در نیزار آتش افتد و ملخ در آن کباب شود، حلال نیست هرچند آتش زننده قصد آن را کرده باشد؛ در این باره بنا به روایت عمّار، اختلافی میان فقیهان نیست. در حلال نبودن دبا اختلافی وجود ندارد.

قول مشهور این است که زنده خوردن ملخ و اندرونش جایز است مانند ماهی. برخی شرط کردند که باید بی جان باشد. آنچه دلیل بر عدم اشتراط است، در ادامه می آید.

ص: 194


1- . قرب الإسناد : 116
2- . بحار الأنوار 10: 287 - 252
3- . نهایة 2: 13

بِالرَّجْعَةِ وَ الِاسْتِحْلَالِ لِلْمُتْعَةِ وَ تَحْرِیمِ الْجِرِّیِّ وَ الْمَسْحِ عَلَی الْخُفَّیْنِ (1).

«13»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْجَرَادِ نُصِیبُهُ مَیِّتاً فِی الصَّحْرَاءِ أَوْ فِی الْمَاءِ أَ یُؤْکَلُ قَالَ لَا تَأْکُلْهُ قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْجَرَادِ نَصِیدُهُ فَیَمُوتُ بَعْدَ مَا نَصِیدُهُ فَیُؤْکَلُ قَالَ لَا بَأْسَ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الدَّبَی مِنَ الْجَرَادِ أَ یُؤْکَلُ قَالَ لَا حَتَّی یَسْتَقِلَّ بِالطَّیَرَانِ (2).

کِتَابُ الْمَسَائِلِ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ علیه السلام: مِثْلَ الْجَمِیعِ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ فِی الْأَخِیرِ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الدَّبَی هَلْ یَحِلُّ أَکْلُهُ قَالَ لَا یَحِلُّ أَکْلُهُ حَتَّی یَطِیرَ(3).

بیان

الدبی بفتح الدال و تخفیف الباء مقصورا هو الجراد قبل أن یطیر و ظهر جناحه (4)

و الواحدة دباة بفتح الدال أیضا.

و قال فی النهایة و قیل هو نوع یشبه الجراد(5).

و یظهر من الأخبار الأول و لا خلاف ظاهرا فی أن ذکاة الجراد أخذه حیا بالید أو بالآلة و المشهور أنه لا یشترط إسلام الآخذ إذا شاهده المسلم و ذهب ابن زهرة إلی المنع من صید غیر المسلم له مطلقا و لعل الأشهر أقوی و لو مات فی الماء أو فی الصحراء قبل أخذه لم یحل و لو وقع فی أجمة نار فأحرقتها و فیها جراد لم تحل و إن قصده المحرق لا أعرف فیه خلافا بینهم و تدل علیه روایة عمار(6) و لا خلاف أیضا فی عدم حل الدبی و المشهور أنه یباح أکله حیا و بما فیه کالسمک و اشترط بعضهم فی حله الموت و سیأتی ما یدل علی عدم الاشتراط.

ص: 194


1- 1. صفات الشیعة: 178 فیه:« البراءة من الطواغیت» و فیه؛ و ترک المسح علی الخفین.
2- 2. قرب الإسناد: 116.
3- 3. بحار الأنوار 10: 287 و 252( طبعة الآخوندی).
4- 4. فی المخطوطة: و أن ظهر جناحه.
5- 5. النهایة 2: 13.
6- 6. لم یذکر فی المخطوطة:« عمار» بل قال: و تدلّ علیه روایة.

روایت14.

دعائم الإسلام: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: ماهی تذکیه شده است. ملخ تذکیه شده است و زنده گرفتن آن تذکیه آن است.

روایت15.

دعائم الإسلام: امیر المؤمنین علیه السلام خوردن طافی را نهی کردند. طافی آن چیزی است که قبل از شکارش در دریا مرده باشد.

روایت16.

امام صادق علیه السلام فرمود: از جانوران دریا تنها آنهایی خورده می شوند که پولک دارند. ایشان لا ک پشت، خرپنگ، جریّ و آنچه را که درون صدف ها و یا در نزدیکی آن است، مکروه دانستند.

روایت17.

مسائل: علی بن جعفر از برادرش موسی علیه السلام نقل می کند: از ایشان در باره ملخ و ماهی که توسط گبر شکار شود پرسیدم: آیا خوردنش حلال است یا نه؟ فرمود: شکار آن(ماهی و ملخ) موجب تذکیه(حلال) شدنش است و اشکالی ندارد. همچنین پرسیدم: آیا گوشتی که درون صدف دریائی یا صدف فرات است خورده می شود؟ فرمود: آن گوشت قورباغه ها است و خوردن آن شایسته نیست.(1)

قرب الإسناد: از علی بن جعفر شبیه این پرسش آمده با این تفاوت که در پاسخ امام فرمود: خوردن آن حلال نیست.(2)

توضیح

ذلک لحم الضفادع: آن به گوشت قورباغه ها شباهت داشته و حکم آن مانند حکم گوشت قورباغه است. از این عبارت فهمیده می شود که صدف حیوان و جانداری است. دمیری گوید: صدف از جانوران دریایی است. در روایت ابن عباس آمده: هرگاه باران ببارد، دهان صدف باز می شود و آن پوشش مروارید است. مفرد صدف، صدفة می باشد.

روایت18.

قرب الإسناد و کتاب مسائل: علی بن جعفر از برادر خود موسی علیه السلام نقل می کند: از ایشان در باره خوردن گوشت لاک پشت، خرچنگ و جری پرسیدم: آیا خوردن آنها حلال است؟ فرمود: خوردن گوشت لاک پشت، خرچنگ و جری حلال نیست.(3)

ص: 195


1- . بحار الأنوار 10: 277
2- . قرب الإسناد: 118
3- . قرب الإسناد: 118- بحار الأنوار 10: 261
«14»

دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ، عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: النُّونُ ذَکِیٌّ وَ الْجَرَادُ ذَکِیٌّ وَ أَخْذُهُ حَیّاً ذَکَاةٌ.

«15»

وَ عَنْهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ: أَنَّهُ نَهَی عَنِ الطَّافِی وَ هُوَ مَا مَاتَ فِی الْبَحْرِ مِنْ صَیْدِهِ قَبْلَ أَنْ یُؤْخَذَ.

«16»

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَا یُؤْکَلُ مِنْ دَوَابِّ الْبَحْرِ إِلَّا مَا کَانَ لَهُ قِشْرٌ وَ کَرِهَ السُّلَحْفَاةَ وَ السَّرَطَانَ وَ الْجِرِّیَّ وَ مَا کَانَ فِی الْأَصْدَافِ وَ مَا جَانَسَ ذَلِکَ (1).

«17»

کِتَابُ الْمَسَائِلِ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَمَّا صَادَتِ الْمَجُوسُ مِنَ الْجَرَادِ وَ السَّمَکِ أَ یَحِلُّ أَکْلُهُ قَالَ صَیْدُهُ ذَکَاتُهُ لَا بَأْسَ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ اللَّحْمِ الَّذِی یَکُونُ فِی أَصْدَافِ الْبَحْرِ وَ الْفُرَاتِ أَ یُؤْکَلُ فَقَالَ ذَلِکَ لَحْمُ الضَّفَادِعِ لَا یَصْلُحُ أَکْلُهُ (2).

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ: مِثْلُ السُّؤَالِ الْأَخِیرِ إِلَّا أَنَّ فِیهِ لَا یَحِلُّ أَکْلُهُ (3)

کَمَا فِی الْکَافِی.

بیان

ذلک لحم الضفادع أی شبیه به و حکمه حکمه و فیه إشعار بکونه حیوانا و قال الدمیری الصدف من حیوانات البحر و فی حدیث ابن عباس إذ مطرت السماء فتحت الصدف أفواهها و هو غلاف اللؤلؤ الواحدة صدفة.

«18»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، وَ کِتَابُ الْمَسَائِلِ، بِإِسْنَادِهِمَا عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَکْلِ السُّلَحْفَاةِ وَ السَّرَطَانِ وَ الْجِرِّیِّ أَ یَحِلُّ أَکْلُهُ قَالَ لَا یَحِلُّ أَکْلُ السُّلَحْفَاةِ وَ السَّرَطَانِ وَ الْجِرِّیِ (4).

ص: 195


1- 1. دعائم الإسلام: لیست عندی نسخته.
2- 2. بحار الأنوار 10: 277 فیه:« عما اصاب» و 261 فیه: فلا یصلح اکله.
3- 3. قرب الإسناد: 118 و فیه: فی أجواف البحر.
4- 4. قرب الإسناد: 118، بحار الأنوار 10: 261 فیه: عن اکل السلحفاة و السرطان و الجری، قال: اما الجری فلا یؤکل و لا السلحفاة و لا السرطان.

فایده: دمیری گوید: السلحفاة البریة، لاک پشت خشکی، با فتحه حرف لام، مفردِ سلاحف است. ابو عبیده گفته: راوی به صورت سلحفة و سلحفاة نقل کرده. این کلمه در نزد کافه با حرف هاء و در نزد ابن عبدوس به صورت سلحفا بدون هائ آمده است. لاک پشت نر را غیلم گویند، و آن جانوری است که در خشکی تخم نهد و هر کدام به دریا فرو شوند، لجأه نام گیرند و آنچه در خشکی بماند سلحفات باشد؛ هر دو دسته بسیار درشت شوند تا به اندازه بار شتری گردند. هنگامی که جنس نر این حیوان هم جفتی خواهد و ماده نپذیرد، نر گیاهی به دهان گیرد که خاصیت آن این است که نر مقبول ماده شود است و آن [جنس ماده] از او اطاعت کند. این گیاه را مردم اندکی می شناسند. لاک پشت چون تخم نهد پیوسته به آن نگرد تا فرزند آرد؛ زیرا نمی تواند تخم را در زیر خود گرفته و گرم کند برای آنکه زیرش سخت است و گرمی ندارد. چه بسا لاک پشت دم مار را به دم گیرد و سر به درون کشد و مار خود را به پشت آن و بر زمین زند تا بمیرد. جنس نر این حیوان دو آلت دارد و ماده را دو فرج. جنس نر در آمیزش طول می دهد. این حیوان به خوردن مارها حریص است و هنگامی که آن را می خورد، به دنبال آن گیاه سعتر را می خورد و سپر پشت لاک پشت از آن محافظت می کند.(1) لاک پشت آبی در خشکی هم زنده می ماند و زبانی دارد در سینه اش که به هر جانوری زند، او را بکشد. این حیوان نیرنگ عجیبی در شکار پرنده و جز آن دارد؛ به این روش که در آب فرو شده و در خاک غلطیده و در جاهای آب خوردن پرنده کمین می کند و رنگ خود را از دیدرس آنها پنهان می دارد تا آن را بگیرد و پس از گرفتن آن را به آب فرو می برد تا بمیرد. ارسطو در کتاب نعوت گوید: آنچه از تخم لجاة رو به دریا درآید به دریا رود و آنچه رو به خشکی درآید به خشکی رود، و همگی آب را می­خواهند؛ زیرا

ص: 196


1- . حیاة الحیوان 2: 17

فائدة قال الدمیری السلحفاة البریة بفتح اللام واحدة السلاحف قال أبو عبیدة و حکی الراوی سلحفة و سلحفاة(1) و هی بالهاء عند الکافة و عند ابن عبدوس السلحفا بغیر هاء و ذکرها یقال له غیلم و هذا الحیوان یبیض فی البر فما نزل فی البحر کان لجأة و ما استمر فی البر کان سلحفاة و یعظم الصنفان جدا إلی أن یصیر کل واحد منهما حمل جمل و إذا أراد الذکر السفاد و الأنثی لا تطیعه یأتی الذکر بحشیشة فی فیه خاصیتها أن صاحبها یکون مقبولا فعند ذلک تطاوعه و هذه الحشیشة لا یعرفها إلا قلیل من الناس و هی إذا باضت صرفت همتها إلی بیضها بالنظر إلیه و لا تزال کذلک حتی یخلق الولد منها إذ لیس لها أن تحضنه حتی یکمل بحرارتها لأن أسفلها صلب لا حرارة فیه و ربما تقبض السلحفاة علی ذنب الحیة و تقمع رأسها من ذنبها(2) و الحیة تضرب بنفسها علی ظهر السلحفاة و علی الأرض حتی تموت و لذکرها ذکران و للأنثی فرجان و الذکر یطیل المکث فی السفاد و السلحفاة مولعة بأکل الحیات فإذا أکلتها أکلت بعدها سعترا و الترس الذی علی ظهرها وقایتها(3).

و قال السلحفاة البحریة اللجاة بالجیم و هی تعیش فی البر و البحر و اللجأة البحریة لها لسان فی صدورها من أصابته به من الحیوان قتله و لها حیلة عجیبة فی صیدها من طائر أو غیره و ذلک أنها تغوص فی الماء ثم تتمرغ فی التراب ثم تکمن للظبی (4)

فی مواضع شربها فیختفی علیه لونها فتمسکه و تغوص به فی الماء حتی یموت و قال أرسطاطالیس فی النعوت ما خرج من بیض اللجأة مستقبل البحر صار إلی البحر و ما خرج مستقبل البر صار إلی البر و کلهن یردن الماء لأنهن

ص: 196


1- 1. فی المصدر: و حکی الرواسی سلحفیة مثل بلهنیة.
2- 2. فی المصدر: فتقطع رأسها و تمضغ من ذنبها.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 17.
4- 4. فی المصدر: للطیر.

از آبزیان هستند. و گفته: آنها مار خورند.(1)

دمیری گوید: سرطان با فتحه سین و حرف راء، جانور معروفی است و آن را کژدم آبی نامند و کنیه اش ابو بحر است؛ این حیوان آبزی بوده و در خشکی هم زنده می ماند. این حیوان خوب راه رفته و تند می دود. این حیوان دو آرواره، چنگال های تیز، دندان­های بسیار و پشتی سخت دارد. هر کسی این حیوان را بیند، جانوری بی سر و دمی دیده است که دو چشمش در شانه و دهانش در سینه آن قرار دارد و دو آرواره اش با هم برابر بوده و از دو سو شکافته شده اند، و دارای هشت پا که به یک سو راه می رود، و هوا و آب هر دو را از طریق دم خود استنشاق می کند. این حیوان در یک سال شش بار پوست می نهد. برای سوراخ خود دو در می سازد، یکی به سوی آب و دیگر به سوی خشکی و چون پوست می نهد آن دری را که به سوی آب است، از ترس ماهیان درنده، به روی خود می بندد و آن را که به سوی خشکی است باز می­گذارد تا باد بر بدنش رسیده و تری آن را خشک کند تا پوستش سخت شود و هنگامی که پوستش سخت شد، در به سوی آب را باز کرده و جویای خوراک می شود. ارسطو در کتاب نعوت گوید: پندارند چون خرچنگ مرده ای در ده یا در سرزمینی در گودالی به پشت افتاده باشد، آن ناحیه از آفات آسمانی آسوده می شود و اگر این حیوان را بر درختان آویزند، درختان میوه فراوان می دهند.(2)

روایت19.

کافی و مکارم: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: جرّی، مار ماهی و ماهی مرده روی آب را نفروشید.

روایت20.

محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: ماهی چه زنده و چه مرده تذکیه شده است.(3)

محاسن به سند دیگری آن را از امام صادق علیه السلام نقل می کند.(4)

ص: 197


1- . حیاة الحیوان 2: 227
2- . حیاة الحیوان 2: 14
3- . محاسن : 475
4- . محاسن : 475

من خلق الماء قال و هی تأکل الثعابین (1).

و قال السرطان بفتح السین و الراء المهملتین و بالنون فی آخره حیوان معروف و یسمی عقرب الماء و کنیته أبو بحر و هو من خلق الماء و یعیش فی البر أیضا و هو جید المشی سریع العدو ذو فکین و مخالب و أظفار حداد کثیر الأسنان صلب الظهر من رآه رأی حیوانا بلا رأس و لا ذنب عیناه فی کتفه و فمه فی صدره و فکاه مستویان من الجانب (2)

و له ثمانیة أرجل و هو یمشی علی جانب واحد و یستنشق الماء و الهواء معا و یسلخ جلده فی السنة ست مرات و یتخذ لجحره بابین أحدهما إلی الماء و الآخر إلی الیبس فإذا سلخ جلده سد علیه ما یلی الماء خوفا علی نفسه من سباع السمک و ترک ما یلی الیبس مفتوحا لیصل إلیه الریح فتجف رطوبته و یشتد فإذا اشتد فتح ما یلی الماء و طلب معاشه و قال أرسطاطالیس فی النعوت و زعموا أنه إذا وجد سرطان میت فی حفرة مستلقیا علی ظهره فی قریة أو أرض تأمن تلک البقعة من الآفات السماویة و إذا علق علی الأشجار یکثر ثمرها(3).

«19»

الْکَافِی (4)، [الْمَکَارِمُ]، عَنِ ابْنِ نُبَاتَةَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَا تَبِیعُوا الْجِرِّیَّ وَ لَا الْمَارْمَاهِیَ وَ لَا الطَّافِیَ.

«20»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْمَدِینِیِّ وَ غَیْرِهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الْحُوتُ ذَکِیٌّ حَیَّةً وَ مَیِّتَةً(5).

و منه عن أبیه عن عون بن حریز عن عمرو بن مروان الثقفی عن أبی عبد الله علیه السلام: مثله (6)

ص: 197


1- 1. حیاة الحیوان 2: 227.
2- 2. فی المصدر: مشقوقان من الجانبین.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 14.
4- 4. لم یذکر فی المخطوطة: الکافی.
5- 5. المحاسن: 475.
6- 6. المحاسن: 475.

توضیح

روایت بر این امر دلالت دارد که جایز است ماهی را زنده خورد چنانچه میان اصحاب مشهور است. شیخ در مبسوط گوید: حلال بودن آن مشروط است به اینکه بیرون از آب جان دهد. زیرا تذکیه شدن بودن آن مشروط به زنده برآوردن از آب و جان دادن آن بیرون از آب است. پس قبل از مردن تذکیه نشده است و به همین دلیل اگر دو باره به آب برگردد و در آن بمیرد، حرام است در حالی که اگر تنها با گرفتن از آب تذکیه شده بود دیگر حرام نمی شد. به شیخ جواب داده شده است: تذکیه آن مشروط به هر دو مورد نیست، بلکه همان زنده بر آوردن از آب است به شرط اینکه به آب برنگشته و در آن نمیرد. ضمن اینکه عمومات حلیت شامل ماهی زنده نیز می شود.

روایت21.

فقه الرضا: امام رضا علیه السلام فرمود: اگر ماهی یافتی و ندانی تذکیه شده یا نه، - و تذکیه شدن آن به این است که زنده از آب گرفته شود -. پس آن را برگیر و به آب انداز، اگر پشت آن روی آب ماند تذکیه نشده و اگر روی آن در سطح آب ماند، تذکیه شده است.(1)

توضیح

عین این عبارت را صدوق رحمه الله در فقیه و مقنع(2) آورده، و در دروس گفته است: ماهی مرده روی آب در صورتی که دانسته شود در آب مرده حرام، و اگر بدانند بیرون از آب مرده، حلال است ولی اگر امر مشتبه باشد اقرب حرام بودن آن است. آنگاه ایشان سخن مقنع را آورده و گوید: فاضل آن را پذیرفته است. پایان.

یحیی بن سعید در جامع گوید: اگر توری اندازند و ماهی در آن گرد آید، خوردن آنها جایز است. اگر بدانند ماهی مرده ای در آب بین آن ماهیان بوده و معلوم نباشد پس ماهی­ها را در آب اندازند هر کدام پشت آن بر سطح آب ماند، آن را نخورید و اگر روی آن در سطح آب ماند آن را بخورید. همچنین حکم شکار در آبگیرها نیز چنین است. ابن حمزه در وسیله گوید: چون یک ماهی کنار آب یافتی و حال آن را ندانستی، در آب بینداز: اگر پشت آن بر سطح آب ماند، مردار و اگر روی آن در سطح آب ماند، تذکیه شده است.(3) سلّار نیز در مراسم چنین گفته است.(4) ابن براج در مهذب در باره ماهیان حلال گوید: هر کدام از آنها اگر کنار دریا یافته شود، در آب اندازید، اگر قسمت پائین آن در آب نشیند و روی آب نیاید، حلال است.

ص: 198


1- . فقه الرضا : 40
2- . من لا یحضره الفقیه 3: 207؛ المقنع: 35
3- . الوسیلة: 70
4- . المراسم: 28
بیان

یدل علی أن الحوت یحل أکله حیا کما هو المشهور بین الأصحاب و ذهب الشیخ فی المبسوط إلی توقف حله علی الموت خارج الماء استنادا إلی أن ذکاته إخراجه من الماء حیا و موته خارجه فقبل موته لم تحصل الذکاة و لهذا لو عاد إلی الماء و

مات فیه حرم و لو کان قد تمت ذکاته لما حرم بعدها و أجیب بمنع کون ذکاته یحصل بالأمرین معا بل بالأول خاصة بشرط عدم عوده إلی الماء و موته فیه مع أن عمومات الحل یشمله.

«21»

فِقْهُ الرِّضَا، قَالَ علیه السلام: إِنْ وَجَدْتَ سَمَکَةً وَ لَمْ تَدْرِ أَ ذَکِیٌّ هُوَ أَمْ غَیْرُ ذَکِیٍّ وَ ذَکَاتُهُ أَنْ یُخْرَجَ مِنَ الْمَاءِ حَیّاً فَخُذْ مِنْهُ وَ اطْرَحْهُ فِی الْمَاءِ فَإِنْ طَفَا عَلَی رَأْسِ الْمَاءِ مُسْتَلْقِیاً عَلَی ظَهْرِهِ فَهُوَ غَیْرُ ذَکِیٍّ وَ إِنْ کَانَ عَلَی وَجْهِهِ فَهُوَ ذَکِیٌ (1).

بیان

ذکر هذه العبارة بعینها الصدوق رحمه الله فی الفقیه و المقنع (2)

و قال فی الدروس و یحرم الطافی إذا علم أنه مات فی الماء و لو علم کونه مات خارج الماء حل و لو اشتبه فالأقرب التحریم ثم ذکر کلام المقنع و قال و اختاره الفاضل انتهی و قال یحیی بن سعید فی الجامع إذا نصب شبکة فاجتمع فیها سمک جاز أکله فإن علم أن فیه میتا فی الماء و لم یتمیز ألقی ذلک فی الماء فإن طفا علی ظهره لم یؤکل و إن طفا علی وجهه أکل و کذلک صید الحظائر و قال ابن حمزة فی الوسیلة إن وجدت سمکة علی شاطئ الماء و لم تعلم حالها ألقیت فی الماء فإن طفت علی الظهر فهی میتة و إن طفت علی الوجه فذکیة(3) و نحوه قال سلار فی المراسم (4) و عد ابن البراج فی المهذب فی السموک المحللة کل ما وجد منه علی ساحل البحر و ألقی فی الماء فرسب أسفله و لم یطف علیه انتهی.

ص: 198


1- 1. فقه الرضا: 40.
2- 2. من لا یحضره الفقیه 3: 207، المقنع: 35 فیهما:« و لم تعلم أذکی» و الظاهر من الکتابین انه من کلام الصدوق.
3- 3. الوسیلة: 70.
4- 4. المراسم: 28.

شاید او روایت را به این معنی تفسیر کرده است و اشکال آن پوشیده نیست. شاید راز مفهوم روایت، این باشد که هر چه در آب می میرد غالباً شکمش باد می کند و پشت آن در سطح آب می ماند برخلاف آنچه بیرون از آب جان دهد. ظاهرا قرار گرفتن ماهی تازه و مرده در سطح آب با روی خود خیلی نادر است؛ و ماهی کهنه نیز در آب فرو می رود، چه بیرون از آب جان دهد و چه در داخل آب. از این رو، اکثر متأخرین از این روایت روگردانند.

روایت21.

مکارم: احمد ابن اسحاق نقل می کند: به امام حسن عسکری نامه ای نوشته و از ایشان در باره اسقنقور که جزء داروی جنسی است، پرسیدم: آیا جایز است خورده شود با اینکه چنگال و دم دارد؟ فرمود: اگر پوست(فلس) داشته باشد، اشکالی ندارد.(1)

توضیح

در قاموس آمده: إسقنقور، چهارپایی که در ساحل رودخانه نیل است و گوشت آن نیروی جنسی را تقویت می کند.

دمیری در باره اسقنقور از بختیشوع می آورد: تمساح خشکی است. گوشت آن از نظر گرمازایی در درجه دوم قرار دارد. اگر به گوشت آن نمک زده شود و یک مثقالش خورده شود، شهوت را تحریک می کند و قلوه سرد را گرم می کند. زهیری گوید: آن جانوری است در مصر به شکل سوسماری بزرگ. اگر چشم این حیوان را بر کسی که از شب هراس دارد و هراس او از دیوانگی نیست، ببندند، آن شخص بهبود یابد. ارسطو در کتاب الحیوان الکبیر خود گوید: نوشیدن آن در همه سرزمین ها به جز مصر، شهوت زا بوده و مدت نعوظ را طولانی تر می کند. آن نفیس ترین هدیه ای است که برای پادشاهان هند داده می شود؛ زیرا آن را با چاقویی از طلا سر بریده و درونش را از نمک مصری پرکرده و به سرزمین خود برند. چون یک مثقالش را بر تخم مرغ یا گوشت گذاشته و بخورند، سود فراوانی در آن مورد خواهد داشت.(2)

تمساح در خشکی تخم می گذارد و اگر هر کدام از تخم ها در آب بیفتند، نهنگ می شوند و هر کدام در خشکی بمانند

ص: 199


1- . مکارم الأخلاق : 83 - 84
2- . حیاة الحیوان 1: 17

و کأنه حمل هذا الخبر علی هذا المعنی و لا یخفی ما فیه و لعل السر فیما ورد فی الخبر أن الذی یموت فی الماء یتنفخ بطنه غالبا فیقع فی الماء علی ظهره دون ما مات خارج الماء و الظاهر أن وقوع السمک الطری المیت علی وجهه فی الماء فی غایة الندرة و أما غیر الطری فهو یرسب فی الماء سواء مات خارج الماء أو داخله و لعله لذلک أعرض عنه أکثر المتأخرین.

«21»

الْمَکَارِمُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ: کَتَبْتُ إِلَی أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام سَأَلْتُهُ عَنِ الْإِسْقَنْقُورِ یُدْخَلُ فِی دَوَاءِ الْبَاهِ لَهُ مَخَالِیبُ وَ ذَنَبٌ أَ یَجُوزُ أَنْ یُشْرَبَ فَقَالَ إِذَا کَانَ لَهُ قُشُورٌ فَلَا بَأْسَ (1).

توضیح

قال فی القاموس إسقنقور دابة تنشأ بشاطئ بحر النیل لحمها باهی.

و قال الدمیری فی الإسقنقور قال بختیشوع إنه التمساح البری لحمه حار فی الطبقة الثانیة(2)

إذا ملح و شرب منه مثقال زاد فی الباه و تهیج الشهوة و یسخن الکلی الباردة و قال ابن زهیر هی دابة بمصر شکلها کالوزغة علی عظیم خلقته و إذا علقت عینها علی من یفزع باللیل أبرأته إذا لم یکن من خلط و قال أرسطاطالیس فی کتاب الحیوان الکبیر إن شربه یهیج الباه و یزید فی

الإنعاظ فی سائر البلاد إلا بمصر و هو أنفس ما یهدی منها لملوک الهند فإنهم یذبحونه بسکین من ذهب و یحشونه من ملح مصر و یحملونه کذلک إلی أرضهم فإذا وضعوا منه مثقالا(3)

علی بیض أو لحم و أکل نفع من ذلک نفعا بلیغا(4).

و التمساح تبیض فی البر فما وقع من ذلک فی الماء صار تمساحا و ما بقی صار

ص: 199


1- 1. مکارم الأخلاق: 83 و 84 فیه: ان کان له.
2- 2. فی المصدر: فی الدرجة الثانیة.
3- 3. فی المصدر: مثقالا من ذلک الملح.
4- 4. حیاة الحیوان 1: 17.

سقنقور می شوند.(1) گوید: سقنقور دو نوع است: هندی و مصری. نوعی از آن در دریای سرخ و در سرزمین حبشه به دنیا می آید. این حیوان در آب ماهی خورده و در خشکی مرغ سنگخواره را مانند مارها می بلعد. ماده این حیوان بیست تخم می گذارد و در زیر ریگ ها آنها را پنهان می کند و بدین وسیله تخم ها را گرم کرده و بچه به دنیا می آورد. از شگفتی های این حیوان آن است که اگر آدمی را بگزد و شخص گزیده شده زودتر به آب رسیده و تن شوئی کند، سقنقور گزنده می میرد. ولی اگر سقنقور زودتر به آب برسد شخص گزیده شده می میرد. قسمتی از پشت این حیوان که کنار دم آن است سودمندترین قسمت اندام آن است. این جانور تا زمانی که گوشتش تازه است، خاصیت گرمازایی و رطوبت گوشت آن در درجه دوم قرار می گیرد. اگر نمک به آن زده شده و خشک شود، از نظر خاصیت گرمایی بیشتر شده و طبع مرطوب آن کمتر می شود. در مفردات آمده: سقنقور هندی به اندازه دو ذراع طول و نیم ذراع عرض دارد. اگر دو نفر که با هم دشمنی دارند، گوشت این جانور را بخورند، دوست می شوند. خاصیت گوشت و پی آن شهوت زا بوده و نیروی جنسی را افزایش داده و برای سر دردهای عصبی سودمند است. ارسطو گوید: چون گوشت سقنقور هندی را با خاک سرب بپزند، گوشت را باد کند و آن را فربه سازد. گوشت این حیوان کمردرد و درد قلوه ها را از بین می برد و منی را ریزان می سازد. اگر مهره میانه این حیوان بر پشت آدمی آویزان شود، احلیل را برخیزانده و شهوت او را بر می انگیزد.(2)

روایت22.

جامع الشرایع: امام صادق علیه السلام فرمود: هر جانور دریائی که همانندش در خشکی خوردنی است، خوردن آن جایز بوده و هر آنچه همانندش در خشکی حرام باشد، خوردن آن جایز نیست.

توضیح

کسی را قائل به مضمون این روایت ندیدم، جز اینکه فاضل آن را نقل کرده و پیش از آن گفته است: از شکار دریا جز ماهی حلال نیست و در این باره گفته شده است آنچه نظیر آن در خشکی حلال باشد، حلال است.

ص: 200


1- . حیاة الحیوان 1: 117
2- . حیاة الحیوان 2: 16

سقنقورا(1) و قال السقنقور نوعان هندی و مصری منه ما یتولد ببحر القلزم و بلاد الحبشة و هو یغتذی بالسمک فی الماء و فی البر بالقطا یسترطه (2) کالحیات و أنثاه تبیض عشرین بیضة تدفنها فی الرمل فیکون ذلک حضنا لها و من عجیب أمره أنه إذا عض إنسانا و سبقه إلی الماء(3) و اغتسل منه مات السقنقور و إن سبق السقنقور إلی الماء مات الإنسان و المختار من أعضائه ما یلی ذنبه من ظهره فهو أبلغ نفعا و هذا الحیوان ما دام رطبا(4) لحمه حار رطب فی الدرجة الثانیة و أما مملوحه المجفف فإنه أشد حرارة و أقل رطوبة قال فی المفردات السقنقور الهندی نحو ذراعین طولا و عرضه نحو نصف ذراع و لحمه إذا أکل منه اثنان بینهما عداوة زالت و صارا متحابین و خاصیة لحمه و شحمه إنهاض شهوة الجماع و تقویة الإنعاظ و النفع من الأمراض الباردة التی بالعصب و قال أرسطو لحم السقنقور الهندی إذا طبخ بإسفیداج نفخ اللحم و أسمن و لحمه یذهب وجع الصلب و وجع الکلیتین و یدر المنی و خوزته الوسطی إذا علقت علی صلب إنسان هیجت الإحلیل و زادت الجماع (5).

«22»

جَامِعُ الشَّرَائِعِ، لِیَحْیَی بْنِ سَعِیدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام: کُلُّ مَا کَانَ فِی الْبَحْرِ مِمَّا یُؤْکَلُ فِی الْبَرِّ مِثْلُهُ فَجَائِزٌ أَکْلُهُ وَ کُلُّ مَا کَانَ فِی الْبَحْرِ مِمَّا لَا یَجُوزُ أَکْلُهُ فِی الْبَرِّ لَمْ یَجُزْ أَکْلُهُ (6).

بیان

لم أر قائلا بهذا الخبر إلا أن الفاضل المذکور نقله روایة و قد قال قبل ذلک لا یحل من صید البحر سوی السمک فقد قیل فیه مثل کل ما فی البر

ص: 200


1- 1. حیاة الحیوان 1: 117.
2- 2. أی یبتلعه.
3- 3. فی المصدر: و سبقه الإنسان الی الماء.
4- 4. فی المصدر: ما دام طریا فهو حار.
5- 5. حیاة الحیوان 2: 16.
6- 6. جامع الشرائع: لیست عندی نسخته.

از ماهی نیز فقط پولک دارها حلال است.

روایت23.

قرب الإسناد: امام صادق علیه السلام از پدرش نقل می کند: تمام ماهیان و ملخ­ها تذکیه شده­اند.(1)

توضیح

الذکی: بر وزن فعیل در معنای مفعول از تذکیه است. و آن به معنای بریدن رگ­هاست. گویا مقصود از روایت بالا، این است که نیازی به ذبح و نحر ندارند و گرفتن آنها کفایت می کند. چنانچه إن شاء اللَّه بیان آن می آید.

روایت24.

قرب الإسناد: از امام صادق علیه السلام در باره خوردن ملخ سوال شد. فرمود: خوردنش اشکالی ندارد. سپس فرمود: آن عطسه ماهی دریا است. باز فرمود: علی علیه السّلام فرمود: ملخ و ماهی چون زنده از آب درآیند ذبح شده(حلال) هستند و زمین شکارگاه ملخ است و گاهی شکارگاه ماهی نیز هست.(2)

توضیح

در النهایه گوید: در حدیث ابن عباس است که ملخ عطسه ماهی است و در حدیث کعب هم این سخن آمده است.(3) در جامع الأصول آمده: النثرة برای چارپایان، شبیه عطسه است. نثرت الدابة: آنگاه که چهارپا به سبب اذیت شدن، آنچه در بینی خود دارد، بیرون بریزد. دمیری گوید: اختلاف است که ملخ شکار دریا است یا شکارخشکی؛ گفته اند: شکار دریایی است. به دلیل روایتی که ابن ماجه از انس نقل می کند: پیغمبرصلی الله علیه و آله ملخ را نفرین کرده و فرمود: بار خدایا درشتش را بکُش، خُردش را تباه کن، نسل آن را منقرض کن و دهانش را از خوردن روزی ما ببند.

پس فرمود: ملخ عطسه ماهی دریاست است یعنی شکار دریا است و شکار آن برای محرم حلال است. موفق بن طاهر قول غریبی را حکایت کرده است: ملخ از شکار دریا است

ص: 201


1- . قرب الإسناد : 10
2- . قرب الإسناد : 24
3- . نهایة 4: 133

و لا من السمک إلا ذو فلس (1).

«23»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی وَ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِیفٍ وَ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ کُلِّهِمْ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ قَالَ: الْحِیتَانُ وَ الْجَرَادُ ذَکِیٌّ کُلُّهُ (2).

بیان

الذکی فعیل بمعنی مفعول من التذکیة و هی قطع الأوداج و کان المعنی أنهما لا یحتاجان إلی الذبح و النحر بل یکفی أخذهما کما سیأتی إن شاء الله.

«24»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ أَکْلِ الْجَرَادِ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِأَکْلِهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ نَثْرَةٌ مِنْ حُوتَةِ الْبَحْرِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام قَالَ إِنَّ الْجَرَادَ وَ السَّمَکَ إِذَا خَرَجَ مِنَ الْمَاءِ فَهُوَ ذَکِیٌّ وَ الْأَرْضُ لِلْجَرَادِ مَصْیَدَةٌ وَ السَّمَکُ أَیْضاً قَدْ یَکُونُ (3).

بیان

قال فی النهایة فی حدیث ابن عباس الجراد نثرة الحوت أی عطسته و حدیث کعب إنما هو نثرة حوت (4) و فی جامع الأصول النثرة للدواب شبه العطسة نثرت الدابة إذا طرحت ما فی أنفها من الأذی.

و قال الدمیری اختلف فی الجراد هل هو صید بری أو بحری فقیل بحری

لِمَا رَوَی ابْنُ مَاجَهْ عَنْ أَنَسٍ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله دَعَا عَلَی الْجَرَادِ فَقَالَ اللَّهُمَّ أَهْلِکْ کِبَارَهُ وَ أَفْسِدْ صِغَارَهُ وَ اقْطَعْ دَابِرَهُ وَ خُذْ بِأَفْوَاهِهِ عَنْ مَعَایِشِنَا وَ أَرْزَاقِنَا(5).

فقال إن الجراد نثرة الحوت من البحر أی عطسته و المراد أن الجراد من صید البحر یحل للمحرم أن یصیده و حکی الموفق بن طاهر قولا غریبا أنه من صید البحر

ص: 201


1- 1. فی المخطوطة: الا ذو الفلس.
2- 2. قرب الإسناد: 10.
3- 3. قرب الإسناد: 24.
4- 4. النهایة 4: 133.
5- 5. زاد فی المصدر: انک سمیع الدعاء.

چون از سرگین ماهی متولد می شود؛ این شاذّ است. پایان.(1)

مؤلف

شاید برخی ملخ ها از عطسه ماهی متولد شوند یا این عبارت بر سبیل تشبیه است؛ یعنی در خلقت و نیکویی همانند ماهی است که گویی از عطسه آن پدید آمده است. «إذا خرج» متعلق به «سمک» یا «جراد و سمک» اگر که ملخ نیز از آب به وجود بیاید. مؤید این سخن آن است که جراد در کافی پس از سمک بیان شده است. اینکه فرمود: زمین شکارگاه ملخ است یعنی غالبا چنین است.

در کافی «و للسمک قد تکون أیضا » آمده که ظاهرتر است. یعنی گاهی ماهی نیز از زمین شکار شود و آن زمانی است که بر ساحل پریده و انسان آن را قبل از مردنش می گیرد.

روایت25.

قرب الإسناد: از امام صادق علیه السلام در باره ربیثا پرسیدند. فرمود: خوردن آن باکی ندارد و دوست داشتیم که از آن نزد ما وجود داشت.(2)

روایت26.

قرب الإسناد: علی بن جعفر از برادر خود موسی علیه السلام نقل می کند: از ایشان در باره آن ماهی که از رودخانه بجهد و به زمین افتاده و بمیرد، پرسیدم: آیا خوردن آن درست است؟ فرمود: اگر پیش از مردن گرفتی بخور و اگر پیش از آن که آن را بگیری جان داد، نخور.(3) همچنین پرسیدم: آیا شکار دریا که آب بر آن بسته شده و مرده، خوردنش حلال است؟ فرمود: نه. باز پرسیدم: آیا آن ماهی که شکار شده و حصر گردد سپس به آب برگردانده شود تا خریدارش بیاید و تا آن موقع برخی از آنها بمیرند، خوردن آنها جایز است؟ فرمود: نه چون در آبی مرده که زندگی آن است. باز پرسیدم: آیا خوردن شکاری که حبس شده و در دام مرده، حلال است؟ فرمود: تا زمانی که محبوس است بخور، اشکالی ندارد.(4)

در کتاب مسائل نیز همه این روایات آمده است.(5)

ص: 202


1- . حیاة الحیوان 1: 137- 138
2- . قرب الإسناد : 16
3- . قرب الإسناد : 117
4- . قرب الإسناد : 118
5- . بحار الأنوار 10: 281

لأنه یتولد من روث السمک و هو شاذ انتهی (1).

أقول

کان بعض أفراد الجراد یتولد من نثرة الحوت أو هو علی سبیل التشبیه أی هو فی الخلق و الطیب شبیه بالسمک فکأنه یتولد من نثرته و قوله إذا خرج متعلق بالسمک أو بهما إذا تولد الجراد من الماء و یؤیده أن الجراد فی الکافی مؤخر عن السمک فقوله و الأرض للجراد مصیدة أی غالبا قوله علیه السلام و السمک أیضا قد یکون فی الکافی و للسمک قد تکون أیضا و هو أظهر أی الأرض قد تکون مصیدة للسمک أیضا کما إذ وثب علی الساحل فأدرکه إنسان فأخذه قبل موته.

«25»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ: سُئِلَ جَعْفَرٌ علیه السلام (2) عَنِ الرَّبِیثَا فَقَالَ لَا بَأْسَ بِأَکْلِهَا وَدِدْنَا أَنَّ عِنْدَنَا مِنْهَا(3).

«26»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ سَمَکَةٍ وَثَبَتْ مِنَ النَّهَرِ فَوَقَعَتْ عَلَی الْجُدِّ(4) فَمَاتَتْ هَلْ یَصْلُحُ أَکْلُهَا قَالَ إِنْ أَخَذْتَهَا(5) قَبْلَ أَنْ تَمُوتَ فَکُلْهَا وَ إِنْ مَاتَتْ قَبْلَ أَنْ تَأْخُذَهَا فَلَا تَأْکُلْهَا(6)

وَ سَأَلْتُهُ عَمَّا حَسَرَ الْمَاءُ مِنْ صَیْدِ الْبَحْرِ وَ هُوَ مَیِّتٌ هَلْ یَحِلُّ أَکْلُهُ قَالَ لَا وَ سَأَلْتُهُ عَنِ السَّمَکِ یُصَادُ ثُمَّ یُوثَقُ فَیُرَدُّ إِلَی الْمَاءِ حَتَّی یَجِی ءَ مَنْ یَشْتَرِیهِ فَیَمُوتُ بَعْضُهُ أَ یَحِلُّ أَکْلُهُ قَالَ لَا لِأَنَّهُ مَاتَ فِی الَّذِی فِیهِ حَیَاتُهُ وَ رِسَالَتُهُ عَنِ الصَّیْدِ یَحْبِسُهُ فَیَمُوتُ فِی مَصِیدَتِهِ أَ یَحِلُّ أَکْلُهُ قَالَ إِذَا کَانَ مَحْبُوساً فَکُلْ فَلَا بَأْسَ (7).

ص: 202


1- 1. حیاة الحیوان 1: 137 و 138.
2- 2. فی المصدر: قال: سمعت جعفرا یقول و سئل عن الربیثا.
3- 3. قرب الإسناد: 16.
4- 4. فی المصدر: علی الجرف.
5- 5. فی المصدر: إذا اخذتها.
6- 6. قرب الإسناد: 117.
7- 7. قرب الإسناد: 118.

توضیح

در حرام بودن هر ماهی که در جز دام و آب بند مرده باشد، اختلافی میان اصحاب نیست. قول مشهور این است که تذکیه(حلال شدن) ماهی مشروط به زنده گرفتن آن از آب یا به دست آوردن زنده آن بیرون از آب است؛ و فرق نمی کند که بیرون آورنده آن از آب مسلمان باشد یا کافر. آری آنچه در دست کافر یافت شود حلال نیست، مگر آنکه دانسته شود پس از بیرون آوردن آن از آب جان داده است. ظاهر کلام شیخ مفید، حرمت مطلق هر آنچه که کافر از آب برآورد، است. ابن زهره گوید: حرام بودن آن، احتیاط است. از کلام شیخ در استبصار چنین برمی آید که اگر مسلمان زنده آن را از کافر بستاند، حلال است؛ ولی قول نخست اظهر است.

گفته شده: برای حلیت اعتبار به زنده بیرون آمدن ماهی از آب است، خواه کسی آن را از آب بیرون بیاورد یا نه. محقق رحمه الله در نُکت این نظر را اختیار کرده و دلیل آن را روایت زراره دانسته است که نقل می کند: گفتم: ماهی از آب می­جهد و کنار افتد و بچرخد تا بمیرد [حکمش چیست؟] فرمود: آن را بخور. و روایت دیگری، نیز بر آن دلالت دارد. اما آغاز روایت فوق دلالت دارد که اگر پیش از گرفتن، بمیرد حلال نیست و این نظر أحوط است، هرچند می شود روایت را حمل بر کراهت کرد.

در حلال بودن ماهی، شرط بسم اللَّه گفتن و جز آن که در ذبح شرط است، نیست. صاحب وسیله گوید: بسم اللَّه در آن مستحب است.

اگر ماهی گرفته شود و باز به آب برگردانده شود و در آب بمیرد، حلال نیست چنانچه این روایت بر آن دلالت دارد. اگر آب را بر ماهی ببندند و ماهی بدین سبب بمیرد، خلافی در حرمتش نیست. اگر ماهی در تور افتد و آب فرونشیند و برخی از آنها بمیرند و زنده و مرده با هم مشتبه شوند، گفته شده: همه حلال هستند تا اینکه دقیقا بدانی کدام مرده است. شیخ در النهایه و قاضی این نظر را اختیار کردند. محقق آن را بدان دلیل که روایات صحیحه بر آن دلالت دارند، نیکو شمرده است. ابن عقیل قائل به حلال بودن آن ولو با تشخیص[ماهی مرده] است که از ظاهر روایات هم همین برداشت می شود و اینکه در حلال بودن آن قصد شکار شرط است؛ انتهای روایت اخیر نیز بر این امر دلالت دارد. ابن ادریس و علامه و بیشتر متاخرین همه را حرام دانند؛ زیرا آنچه در آب مرده حرام است. و مجموع محصور هستند (شبهه محصوره است) و اطراف علم اجمالی محکوم به حرمتند. و اگر مرده در آب مشتبه نباشد و معین باشد

ص: 203

کتاب المسائل: مثل الجمیع (1).

تبیین

لا خلاف بین الأصحاب فی عدم حل ما مات من السمک فی غیر الشبکة و الحظیرة و المشهور بینهم أن ذکاة السمک أخذه حیا سواء أخذه من الماء أو ثبت الید علیه خارج الماء حیا و لا فرق بین أن یکون المخرج من الماء مسلما أو کافرا علی المشهور نعم لا یحل ما وجد فی ید الکافر حتی یعلم أنه مات بعد إخراجه من الماء.

و ظاهر المفید تحریم ما أخرجه الکافر مطلقا و قال ابن زهرة الاحتیاط تحریم ما أخرجه الکافر و یظهر من الشیخ فی الإستبصار الحل إذا أخذه منه المسلم حیا و الأول أظهر و قیل المعتبر خروجه من الماء حیا سواء أخرجه من الماء مخرج أم لا و اختاره المحقق رحمه الله فی النکت و یدل علیه روایة زرارة قال قلت السمکة تثب من الماء فتقع علی الشط فتضطرب حتی تموت فقال کلها و روایة أخری و تدل صدر هذه علی عدم حلها إن مات قبل أخذها و هو أحوط و إن أمکن حمله علی الکراهة و لا یشترط فی حل السمک التسمیة و غیرها مما یعتبر فی الذبح و قال صاحب الوسیلة التسمیة مستحبة فیه و لو أخذ و أعید فی الماء فمات فیه لم یحل کما یدل علیه هذا الخبر و کذا لو نصب الماء عنه لا خلاف فی حرمته و أما إذا نصب شبکة فمات بعض ما حصل فیها و اشتبه الحی بالمیت فقد قیل حل الجمیع حتی یعلم المیت بعینه اختاره الشیخ فی النهایة و القاضی و استحسنه المحقق لدلالة الأخبار الصحیحة علیه و ذهب ابن أبی عقیل إلی الحل مع التمیز(2)

أیضا و هو الظاهر من الأخبار و أن المعتبر فی حله قصد الاصطیاد و یدل علیه آخر الخبر أیضا و ذهب ابن إدریس و العلامة و أکثر المتأخرین إلی تحریم الجمیع لأن ما مات فی الماء حرام و المجموع محصور و قد اشتبه الحلال بالحرام فیکون الجمیع حراما و لو لم یشتبه

ص: 203


1- 1. بحار الأنوار 10: 281.
2- 2. فی المخطوطة: مع التمییز.

حرام بودن آن أولی است. و به روایات پاسخ داده اند که صراحتی ندارند در اینکه در آب مرده باشد، شاید مردن آنها بیرون از آب باشد یا در مردن آنها در آب شک باشد؛ زیرا استصحاب بقاء زندگی جاری است و اصل اباحه در آن حاکم است.

مؤلف

حرمت مشتبه به حرام ممنوع است و روایات دال بر خلاف آن گذشت و احتیاط راه نجات است.

روایت26.

خصال: امام صادق علیه السلام فرمود: اما ماهی، اگر پولکی نداشته باشد، آن را نخور.(1)

روایت27.

خصال: امام صادق علیه السلام فرمود: از ملخ ها، آنهایی خورده می شوند که در پرواز مستقل شده­اند. تذکیه(حلال شدن) ماهی و ملخ، گرفتن آنهاست.(2)

و فرمود: جرّی، مارماهی، ماهی مرده در سطح آب و زمّیر حرام است. هر ماهی که پولک نداشته باشد، خوردن آن حرام است.(3)

روایت28.

عیون:(4) فضل بن شاذان از امام رضا علیه السلام نقل می کند: حضرت در آنچه به مأمون نوشتند، جرّی، ماهی مرده و برآمده به سطح آب، مارماهی،

ص: 204


1- . الخصال 1: 139 - 140
2- . الخصال 2: 610
3- . الخصال 2: 609 - 610
4- . عیون أخبار الرضا 2: 126

فأولی بتحریم المیت و أجابوا عن الأخبار بعدم صراحتها فی الموت فی الماء فلعله مات خارج الماء أو علی الشک فی موته فی الماء فإن الأصل بقاء الحیاة إلی أن فارقته و الأصل الإباحة.

و أقول

حرمة المشتبه بالحرام ممنوع و قد مضت الأخبار الدالة علی خلافها و الاحتیاط طریق النجاة.

«26»

الْخِصَالُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ مِسْکِینٍ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْمُکَارِی عَنْ سَلَمَةَ بَیَّاعِ الْجَوَارِی قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَمَّا السَّمَکُ فَمَا لَمْ یَکُنْ لَهُ قِشْرٌ فَلَا تَأْکُلُهُ الْخَبَرَ(1).

«27»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْقَطَّانِ وَ خَمْسَةٍ أُخْرَی عَنْ مَشَایِخِهِ (2) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا عَنْ بَکْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ عَنْ تَمِیمِ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِی مُعَاوِیَةَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: یُؤْکَلُ مِنَ الْجَرَادِ مَا اسْتَقَلَّ بِالطَّیَرَانِ وَ ذَکَاةُ السَّمَکِ وَ الْجَرَادِ أَخْذُهُ (3).

وَ قَالَ علیه السلام: الْجِرِّیُّ وَ الْمَارْمَاهِی وَ الطَّافِی وَ الزِّمِّیرُ حَرَامٌ وَ کُلُّ سَمَکٍ لَا تَکُونُ لَهُ فُلُوسٌ فَأَکْلُهُ حَرَامٌ (4).

«28»

الْعُیُونُ (5)، عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ عُبْدُوسٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَیْبَةَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا علیه السلام: فِیمَا کَتَبَ لِلْمَأْمُونِ یَحْرُمُ الْجِرِّیُّ وَ السَّمَکُ و الطَّافِی وَ الْمَارْمَاهِی

ص: 204


1- 1. الخصال 1: 139 و 140( طبعة الغفاری) و الحدیث طویل.
2- 2. و هم: أحمد بن محمّد بن الهیثم العجلیّ و محمّد بن أحمد السنانی و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب و عبد اللّه بن محمّد الصائغ و علیّ بن عبد اللّه الوراق رضی اللّه عنهم.
3- 3. الخصال 2: 610( طبعة الغفاری).
4- 4. الخصال 2: 609 و 610 طبعة الغفاری.
5- 5. عیون أخبار الرضا 2: 126( طبعة قم) باب ما کتبه الرضا علیه السلام للمأمون.

زمّیر و هر ماهی را که پولک ندارد، حرام کردند.

روایت29.

احتجاج: هشام بن حکم نقل می کند: امام صادق علیه السلام در جواب شخص زندیق فرمود: حلال بودن ماهی مشروط به آن است که زنده از آب بیرون کشیده شود، سپس آن را بگذارند تا بمیرد؛ این برای آن است که ماهی خون ندارد. ملخ نیز چنین است.(1)

روایت30.

عیون: ابن بزیغ نقل می کند: مردم نزد من در باره ربیثا اختلاف دارند به من چه فرمایید؟ در پاسخ نوشتند: اشکالی ندارد.(2)

روایت31.

علل: امام صادق علیه السلام فرمود: جرّیث، مارماهی، و إربیان را نخور. و طحال را نخور زیرا آن خانه خون و جویده شیطان است.(3)

روایت32.

تحف العقول: امام صادق علیه السلام فرمود: خوردن انواع ملخ اشکالی ندارد. خوردن آنچه از شکار دریا جایز است، انواع ماهیانی می باشد که پولک داشته و خوردن آنها حلال است؛ ولی هر آنچه پولک ندارد خوردنش حرام است.(4)

روایت33.

إکمال الدین: حبابه والبیّه نقل می کند:

ص: 205


1- . الاحتجاج : 190
2- . عیون أخبار الرضا : 190 - 191
3- . علل الشرائع 2: 249
4- . تحف العقول: 337 - 338

وَ الزِّمِّیرُ وَ کُلُّ سَمَکٍ لَا یَکُونُ لَهُ فَلْسٌ.

«29»

الْإِحْتِجَاجُ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام فِی جَوَابِ مَا سَأَلَ الزِّنْدِیقَ إِنَّ السَّمَکَ ذَکَاتُهُ إِخْرَاجُهُ حَیّاً مِنَ الْمَاءِ ثُمَّ یُتْرَکُ حَتَّی یَمُوتَ مِنْ ذَاتِ نَفْسِهِ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ لَیْسَ لَهُ دَمٌ وَ کَذَلِکَ الْجَرَادُ الْخَبَرَ(1).

«30»

الْعُیُونُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ نُعَیْمِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ عَمِّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شَاذَانَ (2) عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ بَزِیعٍ قَالَ: کَتَبْتُ إِلَی الرِّضَا علیه السلام اخْتَلَفَ النَّاسُ عَلَیَّ فِی الرَّبِیثَا فَمَا تَأْمُرُنِی فِیهَا فَکَتَبَ لَا بَأْسَ بِهَا(3).

«31»

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَا تَأْکُلْ جِرِّیثاً وَ لَا مَارْمَاهِیجاً وَ لَا إِرْبِیَانَ وَ لَا طِحَالًا لِأَنَّهُ بَیْتُ الدَّمِ وَ مُضْغَةُ الشَّیْطَانِ (4).

«32»

تُحَفُ الْعُقُولِ، قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: لَا بَأْسَ بِأَکْلِ صُنُوفِ الْجَرَادِ وَ مَا یَجُوزُ أَکْلُهُ مِنْ صَیْدِ الْبَحْرِ مِنْ صُنُوفِ السَّمَکِ مَا کَانَ لَهُ قُشُورٌ فَحَلَالٌ أَکْلُهُ وَ مَا لَمْ یَکُنْ لَهُ قُشُورٌ فَحَرَامٌ أَکْلُهُ (5).

«33»

إِکْمَالُ الدِّینِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ الدَّقَّاقِ عَنِ الْکُلَیْنِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُوسَی (6) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْعِجْلِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی الْمَعْرُوفِ بِبُرْدٍ(7)

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خُدَاهِیٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِشَامٍ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عُمَرَ

ص: 205


1- 1. الاحتجاج: 190( طبعة المرتضویة).
2- 2. فی المصدر: قال حدّثنی عمی أبو عبد اللّه محمّد بن شاذان.
3- 3. عیون أخبار الرضا: 190 و 191( طبع نجم الدولة).
4- 4. علل الشرائع 2: 249( طبعة قم).
5- 5. تحف العقول: 337 و 338.
6- 6. فی المصدر: و الکافی: موسی بن جعفر.
7- 7. فی الکافی: عن أحمد بن یحیی المعروف بکرد عن عبد اللّه بن أیّوب عن عبد اللّه ابن هاشم عن عبد الکریم بن عمرو الخثعمیّ.

امیر المؤمنین علیه السّلام را در میان شرطة الخمیس دیدم که به همراه ایشان شلاقی بود که با آن فروشنده های جری، مارماهی، زمّیر و ماهی مرده بر روی آب آمده را زده و به آنها می فرمود: ای فروشنده های مسخ شدگان بنی اسرائیل و سپاه بنی مروان! فرات بن احنف برخاست و به امام گفت: سپاه بنی مروان کیستند؟ فرمود: مردمی که ریش تراشیدند و سبیل تاب دادند.(1)

روایت34.

صحیفة الرّضا: امام رضا علیه السلام از امام حسین علیه السلام نقل می کند: من و برادرم محمّد بن حنفیه و پسر عموهایم عبد اللَّه بن عباس، قثم و فضل بر خوانی نشسته بودیم که ملخی در آن افتاد. عبد اللَّه بن عباس آن را گرفت و به حسن علیه السّلام گفت: می دانی بر بال ملخ چه چیزی نوشته است؟ فرمود: از پدرم پرسیدم و ایشان فرمود: از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله پرسیدم و پاسخ دادند: منم خدا، نیست معبود شایسته ای جز من، من پروردگار ملخ و روزی ده آن هستم. اگر بخواهم آن را برای قومی رزق و روزی می فرستم و اگر بخواهم آن را بر قومی به عنوان بلا و مصیبت می فرستم. ابن عباس گفت: به خدا سوگند این از علم پنهان است.(2)

دعوات راوندی: آن را نقل می کند.

روایت35.

محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: خورشت­های ساخته مجوس اشکالی ندارند و ماهی که آنها شکار کنند، [خوردنش] اشکالی ندارد.(3)

توضیح

شیخ و جز او روایت را حمل کردند به اینکه مسلمان، زنده ماهی را از دست آنان بگیرد یا گواه باشد که آن را از آب زنده درآورده اند. ظاهرا منظور از خورشت در اینجا آنی است که از ماهی به دست می آید. که این تأویلِ[شیخ] در باره آن خیلی

ص: 206


1- . کمال الدین : 269 ؛ کافی 1: 346
2- . صحیفة الرضا: 41
3- . محاسن : 454

الْجُعْفِیِّ عَنْ حَبَابَةَ الْوَالِبِیَّةِ قَالَتْ: رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فِی شُرْطَةِ الْخَمِیسِ وَ مَعَهُ دِرَّةٌ یَضْرِبُ بِهَا بَیَّاعِی الْجِرِّیِّ وَ الْمَارْمَاهِی وَ الزِّمِّیرِ(1)

وَ الطَّافِی وَ یَقُولُ لَهُمْ یَا بَیَّاعِی مُسُوخِ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ جُنْدَ بَنِی مَرْوَانَ فَقَامَ إِلَیْهِ فُرَاتُ بْنُ أَحْنَفَ فَقَالَ لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَا جُنْدُ بَنِی مَرْوَانَ فَقَالَ لَهُ أَقْوَامٌ حَلَقُوا اللِّحَی وَ فَتَلُوا الشَّوَارِبَ (2).

«34»

صَحِیفَةُ الرِّضَا، بِإِسْنَادِهِ عَنِ الرِّضَا علیه السلام عَنْ آبَائِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهم السلام قَالَ: کُنَّا أَنَا وَ أَخِی الْحَسَنُ وَ أَخِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ وَ بَنُو عَمِّی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ وَ قُثَمُ وَ الْفَضْلُ عَلَی مَائِدَةٍ(3) نَأْکُلُ فَوَقَعَتْ جَرَادَةٌ عَلَی الْمَائِدَةِ فَأَخَذَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ فَقَالَ لِلْحَسَنِ یَا سَیِّدِی مَا الْمَکْتُوبُ (4) عَلَی جَنَاحِ الْجَرَادَةِ قَالَ سَأَلْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَقَالَ سَأَلْتُ جَدَّکَ صلی الله علیه و آله فَقَالَ عَلَی جَنَاحِ الْجَرَادِ مَکْتُوبٌ إِنِّی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا رَبُّ الْجَرَادَةِ وَ رَازِقُهَا إِذَا شِئْتُ بَعَثْتُهَا لِقَوْمٍ رِزْقاً وَ إِذَا شِئْتُ بَعَثْتُهَا عَلَی قَوْمٍ بَلَاءً فَقَامَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ فَقَبَّلَ رَأْسَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام ثُمَّ قَالَ هَذَا وَ اللَّهِ مِنْ مَکْنُونِ الْعِلْمِ (5).

دعوات الراوندی، عن الحسین علیه السلام: مثله (6).

«35»

الْمَحَاسِنُ، عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: لَا بَأْسَ بِکَوَامِیخِ الْمَجُوسِ وَ لَا بَأْسَ بِصَیْدِهِمْ لِلسَّمَکِ (7).

بیان

حمله الشیخ و غیره علی ما إذا أخذ المسلم منهم حیا أو شاهد المسلم إخراجه من الماء و الظاهر أن الکوامیخ هی المتخذة من السمک و هذا التأویل فیه فی غایة

ص: 206


1- 1. فی المصدر و الکافی: الزمار.
2- 2. کمال الدین: 269( ط 1) و ج 2: 536( ط 2) و أصول الکافی 1: 346.
3- 3. فی المصدر: علی مائدة واحدة.
4- 4. فی المصدر تعلم: ما المکتوب.
5- 5. صحیفة الرضا: 41.
6- 6. دعوات الراوندیّ: مخطوط.
7- 7. المحاسن: 454.

بعید به نظر می رسد. امکان دارد که حمل بر تقیه شود، یا بر آنچه که ادعا کردند که به آن دست نزده­اند، حمل شود یا مقصود از خورشت آنی باشد که از جز ماهی به دست نمی آید .

روایت36.

محاسن: امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: دست از ماهی بر ندارید که اگر آن را با نان نخورید برایتان کافی باشد و اگر با نان بخورید گواراست.(1)

توضیح

در نهایة آمده: مرأنی الطعام و أمرأنی، آنگاه که آن بر معده سنگین نباشد و به خوبی هضم شود.(2)

روایت37.

محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگاه ماهی می خوردند، چنین می فرمود: پروردگارا! در آن برای ما برکت قرار بده و بهتر از آن را به ما بده.(3)

روایت38.

محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: ماهی تازه بدن را آب می کند.(4)

روایت39.

محاسن: آن را از ابی الحسن علیه السلام نقل می کند.(5)

روایت40.

محاسن: یکی از دو امام علیهما السلام فرمود: ماهی بدن را آب می کند.(6)

روایت41.

محاسن: محمد بن سوقه از امام صادق علیه السلام نقل می کند: خوردن ماهی، [چربی] بدن را آب می کند.(7)

ص: 207


1- . محاسن : 475
2- . نهایة 4: 92
3- . محاسن : 475 - 676
4- . محاسن : 476
5- . محاسن : 476
6- . محاسن: 476
7- . محاسن : 486

البعد و یمکن حمله علی التقیة أو علی ما ادعوا عدم ملاقاتهم لها مع حمل الکامخ علی غیر المتخذ من السمک.

«36»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ قَالَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام یَقُولُ: عَلَیْکُمْ بِالسَّمَکِ فَإِنَّهُ إِنْ أَکَلْتَهُ بِغَیْرِ خُبْزٍ أَجْزَأَکَ وَ إِنْ أَکَلْتَهُ بِخُبْزٍ أَمْرَأَکَ (1).

بیان

فی النهایة مرأنی الطعام و أمرأنی إذا لم یثقل علی المعدة و انحدر عنها طیبا(2)

قال الفراء یقال هنأنی الطعام و مرأنی بغیر ألف فإذا أفردوها عن هنأنی قالوا أمرأنی.

«37»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ نُوحٍ النَّیْسَابُورِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا أَکَلَ السَّمَکَ قَالَ اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِیهِ وَ أَبْدِلْنَا بِهِ خَیْراً مِنْهُ (3).

«38»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِی الْقَاسِمِ وَ یَعْقُوبَ بْنِ زَیْدٍ عَنِ الْعَبْدِیِ (4)

عَنِ ابْنِ سِنَانٍ وَ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: السَّمَکُ الطَّرِیُّ یُذِیبُ الْجَسَدَ(5).

«39»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُوسَی بْنِ بِکْرٍ الْقَصِیرِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام: مِثْلَهُ (6).

«40»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الشَّامِیِّ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ حَنْظَلَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا قَالَ: السَّمَکُ یُذِیبُ الْجَسَدَ(7).

«41»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُوقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: أَکْلُ الْحِیتَانِ یُذِیبُ

ص: 207


1- 1. المحاسن: 475.
2- 2. النهایة 4: 92.
3- 3. المحاسن: 475 و 676.
4- 4. فی المصدر: عن القندی.
5- 5. المحاسن: 476.
6- 6. المحاسن: 476.
7- 7. المحاسن: 476.

روایت42.

محاسن: از امیر مؤمنان علیه السلام نیز روایت شده است.(1)

روایت43.

محاسن: امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: ماهی تازه گوشت را آب می­کند.

روایت44.

محاسن: امام علیه السلام فرمود: ماهی پیه چشم را آب می کند.(2)

روایت45.

محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: ماهی تازه مغز چشم را آب می کند.(3)

روایت46.

محاسن: در روایتی دیگر آمده: بدن را لاغر می کند.(4)

روایت47.

محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: خوردن ماهی بیماری سل می آورد.(5)

روایت48.

محاسن: امام صادق علیه السلام در شب خرما خواسته و آن را خورده و فرمود: میل خرما خوردن را نداشتم ولی ماهی خورده ام. سپس فرمود: هر که شب را روز کند و در شکم او ماهی باشد و به دنبال آن، خرما یا عسل نخورد، رگ فالج او پیوسته تا صبح می زند.(6)

ص: 208


1- . محاسن : 476
2- . محاسن : 476
3- . محاسن : 476
4- . محاسن : 476
5- . محاسن : 476
6- . محاسن : 477

الْجَسَدَ(1).

«42»

وَ مِنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: مِثْلَهُ (2).

«43»

وَ مِنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنِ ابْنِ أُخْتِ الْأَوْزَاعِیِّ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ الْیَسَعِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: السَّمَکُ الطَّرِیُّ یُذِیبُ اللَّحْمَ (3).

«44»

وَ مِنْهُ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی رَفَعَهُ قَالَ: السَّمَکُ (4) یُذِیبُ شَحْمَ الْعَیْنِ (5).

«45»

وَ فِی حَدِیثٍ أُخْرَی عَنْ مِسْمَعٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: السَّمَکُ الطَّرِیُّ یُذِیبُ بِمُخِّ الْعَیْنِ (6).

«46»

وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ: یُذْبِلُ الْجَسَدَ(7).

«47»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: أَکْلُ الْحِیتَانِ یُورِثُ السِّلَ (8).

«48»

وَ مِنْهُ، عَنْ نُوحٍ النَّیْسَابُورِیِّ عَنْ سَعِیدِ بْنِ جَنَاحٍ عَنْ مَوْلًی لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام (9) قَالَ: دَعَا بِتَمْرٍ فِی اللَّیْلِ فَأَکَلَهُ ثُمَّ قَالَ مَا بِی شَهْوَتُهُ وَ لَکِنِّی أَکَلْتُ سَمَکاً ثُمَّ قَالَ وَ مَنْ بَاتَ وَ فِی جَوْفِهِ سَمَکٌ وَ لَمْ یُتْبِعْهُ بِتَمْرٍ أَوْ عَسَلٍ لَمْ یَزَلْ عِرْقُ الْفَالِجِ یَضْرِبُ

ص: 208


1- 1. المحاسن: 486. أقول: کان المصنّف قدّس سرّه أدرج بین متن و اسناد من غیره و الموجود فی المصدر: عن بعض أصحابنا عن عبد اللّه بن عبد الرحمن عن شعیب عن ابی بصیر رفعه قال أمیر المؤمنین« ع»: اکل الحیتان یذیب الجسد. ثم ذکر حدیث محمّد بن سوقه عن أبی عبد اللّه« ع» و قال: السمک یذیب البدن.
2- 2. المحاسن: 476 ذکرنا متنه فی التعلیقة المتقدمة.
3- 3. المحاسن: 476.
4- 4. فی المصدر: السمک الطری.
5- 5. المحاسن: 476.
6- 6. المحاسن: 476.
7- 7. المحاسن: 476.
8- 8. المحاسن: 476.
9- 9. فی المخطوطة: عن کامل مولی لابی عبد اللّه« ع» ظ.

روایت49.

محاسن: سَمرة بن سعید نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السّلام سوار استر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله شده و بیرون رفتند؛ ما به همراه ایشان پیاده رفتیم تا رسیدیم به نزد ماهی فروشان. حضرت آنان را گرد آورده و فرمود: آیا می دانید برای چه شما را گرد آوردم؟ گفتند: نه. فرمود: جرّی، مارماهی، ماهی مرده روی آب را خرید و فروش نکنید.(1)

روایت50.

محاسن: امام باقر علیه السلام فرمود: علی علیه السّلام استر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را سوار می شد و به بازار ماهی فروشان می رفت و می فرمود: هان! نخورید و نفروشید آنچه پولک ندارد.(2)

روایت51.

محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: اگر صاحب تور، تور اندازد هر چه در آن یابد از زنده و مرده حلال است جز آنچه پولک نداشته باشد. همچنین ماهی مرده روی آب خورده نشود.(3)

توضیح

شیخ در تهذیب گوید: منظور از روایت این است که زنده و مرده در صورت تشخیص ندادن، بر او حلال است، اما اگر مرده متمایز باشد، خوردن مرده­ای که در آب مرده جایز نیست. پایان. شاید روایت، حمل بر این شود که مردن آن قبل و بعد از بیرون آوردن از آب معلوم نباشد.(4)

شیخ با سندی صحیح از امام باقر علیه السلام نقل می کند: حضرت درباره مردی که

ص: 209


1- . محاسن : 477
2- . محاسن : 477
3- . محاسن : 477
4- . تهذیب الأحکام 9: 12

عَلَیْهِ حَتَّی یُصْبِحَ (1).

«49»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ سَمُرَةَ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ: خَرَجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی بَغْلَةِ رَسُولِ اللَّهِ علیه السلام وَ خَرَجْنَا مَعَهُ نَمْشِی حَتَّی انْتَهَیْنَا إِلَی أَصْحَابِ السَّمَکِ فَجَمَعَهُمْ فَقَالَ أَ تَدْرُونَ لِأَیِّ شَیْ ءٍ جَمَعْتُکُمْ قَالُوا لَا قَالَ لَا تَشْتَرُوا الْجِرِّیَّ وَ لَا الْمَارْمَاهِیَ وَ لَا الطَّافِیَ عَلَی الْمَاءِ وَ لَا تَبِیعُوهُ (2).

«50»

وَ مِنْهُ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ: أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ یَرْکَبُ بَغْلَةَ رَسُولِ اللَّهِ علیه السلام ثُمَّ یَمُرُّ بِسُوقِ الْحِیتَانِ فَیَقُولُ أَلَا لَا تَأْکُلُوا وَ لَا تَبِیعُوا مَا لَمْ یَکُنْ لَهُ قِشْرٌ(3).

«51»

وَ مِنْهُ، عَنْ هَارُونَ عَنِ ابْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی یَقُولُ: إِذَا ضَرَبَ صَاحِبُ الشَّبَکَةِ فَمَا أَصَابَ فِیهَا مِنْ حَیٍّ وَ مَیِّتٍ (4) فَهُوَ حَلَالٌ مَا خَلَا مَا لَیْسَ لَهُ قِشْرٌ وَ لَا یُؤْکَلُ الطَّافِی مِنَ السَّمَکِ (5).

بیان

قال الشیخ فی التهذیب هذا الخبر محمول علی أنه حلال له الحی و المیت إذا لم یتمیز له فأما مع تمیزه فلا یجوز أکل ما مات فیه انتهی (6).

و ربما یحمل علی ما إذ لم یعلم موته قبل الخروج من الماء و بعده.

وَ رَوَی الشَّیْخُ بِسَنَدٍ صَحِیحٍ (7) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: فِی رَجُلٍ نَصَبَ

ص: 209


1- 1. المحاسن: 477.
2- 2. المحاسن: 477.
3- 3. المحاسن: 477.
4- 4. فی المصدر: أومیت.
5- 5. المحاسن: 477.
6- 6. تهذیب الأحکام 9: 12 طبعة الآخوندی، و الحدیث رواه الشیخ فی التهذیب و الاستبصار 4: 62 بإسناده عن محمّد بن یعقوب عن علیّ بن إبراهیم عن هارون بن مسلم. و رواه الکلینی فی الکافی 2: 144.
7- 7. و الاسناد هکذا: الحسین بن سعید عن فضاله عن القاسم بن برید عن محمّد ابن مسلم.

توری در آب گذاشته و به خانه اش آمد و چون برگشت ماهیانی در آن افتاده و مرده بودند، فرمود: آنچه با دست خود کرده اشکالی ندارد از آن بخورد.(1)

آنچه فقیهان در این باره گفتند، دانستی و من می گویم: شاید این تور در جایی مانند بصره بوده که آب با جزر و مد در آنجا کمتر و بیشتر می شود و ماهیان با مد در تور افتند و با جزر، آب از تور بیرون رود و ماهی­ها در آن بمانند که در این صورت مرگ آنها در آب نبوده است. اینکه فرمود: آنچه به دست خود کرده، یعنی مردن آنها در تور، در حکم گرفتن آنها با دست است؛ این توجیه قریب و رایجی است.

روایت52.

محاسن: معتّب نقل می کند: امام موسی بن جعفر علیه السلام به من فرمود: ای معتب! برایم ماهیان تازه جستجو کن می خواهم حجامت کنم. من به دنبال ماهی تازه گشتم و آن را خریده و نزد حضرت آوردم. فرمود: ای معتب! نیمش را شوربا و نیمش را بریان کن. راوی می گوید: حضرت آن را در چاشت و شام می خوردند.(2)

توضیح

«سَکبِج»: آن را به صورت سکباج(شوربا) بپز. این کلمه معرّب است.

روایت53.

محاسن: عمر بن حنظله نقل می کند: در کیسه ای ربیثا را نزد امام صادق علیه السلام بردم و از ایشان درباره آن پرسیدم. فرمود: آن پولک دارد پس آن را بخور.(3)

روایت54.

محاسن: شخصی نقل می کند: امام موسی بن جعفر علیه السلام را دیدم با گروهی هم غذا بودند. چند بشقاب آوردند ایشان دست به بشقابی بردند که در آن ربیثا بود و از آن خوردند. یکی گفت: قربانت شوم! می خواستم درباره آن از شما بپرسم و دیدم از آن خوردی. حضرت فرمود: خوردنش اشکالی ندارد.(4)

ص: 210


1- . تهذیب الأحکام 9: 11
2- . محاسن : 477
3- . محاسن : 478
4- . محاسن : 478

شَبَکَةً فِی الْمَاءِ ثُمَّ رَجَعَ إِلَی بَیْتِهِ وَ تَرَکَهَا مَنْصُوبَةً فَأَتَاهُ بَعْدَ ذَلِکَ وَ قَدْ وَقَعَ فِیهَا سَمَکٌ فَیَمُوتُنَ (1) فَقَالَ مَا عَمِلَتْ یَدُهُ فَلَا بَأْسَ بِأَکْلِ مَا وَقَعَ فِیهَا(2).

و قد عرفت ما ذکره الأصحاب فیه.

و أقول یحتمل أن یکون نصب تلک الشبکة فی المواضع التی تزید الماء فیها ثم تنقص بالمد و الجزر کالبصرة فعند المد تدخل الحیتان فی الشبکة و عند الجزر تبقی فیها و یخرج منها الماء فحینئذ لا یکون موتها فی الماء فقوله علیه السلام ما عملت یده لبیان أن الموت فیها بمنزلة الأخذ بالید و هذا وجه قریب شائع.

«52»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْهَمْدَانِیِّ عَنْ مُعَتِّبٍ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام یَوْماً یَا مُعَتِّبُ اطْلُبْ لَنَا حِیتَاناً طَرِیَّةً فَإِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَحْتَجِمَ فَطَلَبْتُهَا لَهُ فَأَتَیْتُهُ بِهَا فَقَالَ لِی یَا مُعَتِّبُ سَکْبِجْ لِی شَطْرَهَا وَ اشْوِ لِی شَطْرَهَا قَالَ فَتَغَدَّی مِنْهَا أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام وَ تَعَشَّی (3).

بیان

سکبج أی اطبخ به سکباجا و هو بالکسر معرَّب (4).

«53»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عُمَرَ بْنَ حَنْظَلَةَ قَالَتْ: حَمَلَتِ الرَّبِیثَا فِی صُرَّةٍ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَسَأَلْتُهُ عَنْهَا فَقَالَ کُلْهَا وَ قَالَ لَهَا قِشْرٌ(5).

«54»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ یَحْیَی الْأَحْوَلِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ قَالَ: شَهِدْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَی علیه السلام یَأْکُلُ مَعَ جَمَاعَةٍ فَأُتِیَ بِسُکُرُّجَاتٍ فَمَدَّ یَدَهُ إِلَی سُکُرُّجَةٍ فِیهَا رَبِیثَا فَأَکَلَ مِنْهَا فَقَالَ بَعْضُهُمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْهَا وَ قَدْ رَأَیْتُکَ أَکَلْتَهَا

ص: 210


1- 1. فی المصدر: فیمتن.
2- 2. تهذیب الأحکام 9: 11( طبعة الآخوندی) و رواه فی الاستبصار 4: 61، و رواه الصدوق فی الفقیه 3: 206 و الکلینی فی الفروع 6: 217.
3- 3. المحاسن: 477.
4- 4. فی نسخة: معروف.
5- 5. المحاسن: 478 فیه: و قد رأیتک.

توضیح

در نهایه گوید: «لا آکل فی سکرجة»؛ سکرجة، با سین و کاف و راء مضموم و مشدد، ظرف کوچکی که مقدار اندکی از خورشت در آن نهند (بشقاب) و اغلب خورشت بریان در آن نهند.(1)

روایت55.

محاسن: علی بن حنظله نقل می کند: در باره ربیثا از امام صادق علیه السلام پرسیدم. ایشان فرمود: چند نفر آن را از من پرسیدند و در وصف آن اختلاف دارند. راوی می گوید: برگشتم و فرمان دادم تا آن را در ظرفی نهادند و آن را نزد آن حضرت بردم و همان جواب را به من دادند. گفتم: آن را من نزد شما آورده­ام. حضرت خندیدند و آن را به ایشان نشان دادم. فرمود: اشکالی ندارد.(2)

روایت56.

محاسن: از امام صادق علیه السلام در باره ربیثا سوال شد. فرمود: خوردن آن اشکالی ندارد. دوست داشتم تا از آن نزد ما بود.(3)

روایت57.

محاسن: مردی از اهل بصره إربیان را نزد امام صادق علیه السلام برد و گفت: ما از این خوراکی به نام ربیثا می سازیم که خوش خوراک است و تر و خشک و پخته اش را خورند، ولی اصحاب ما درباره آن اختلاف دارند برخی گویند حرام است و برخی هم آن را می خورند. حضرت فرمود: بخور که یک نوع ماهی است. آیا نبینی که پوستش صدا می­دهد؟!(4)

توضیح

«تقلقل فی قشرها»، یعنی چون آن را در کیسه یا مانند آن بگذارند، به سبب پولکی که دارد صدا می دهد و چون پولک دارد حلال است.

در قاموس گوید: «قلقل صوت

ص: 211


1- . نهایة 2: 185
2- . محاسن : 478
3- . محاسن : 478
4- . محاسن : 478 - 479

فَقَالَ لَا بَأْسَ بِأَکْلِهَا(1).

توضیح

قال فی النهایة فیه لا آکل فی سکرجة هی بضم السین و الکاف و الراء و التشدید إناء صغیر یؤکل فیه الشی ء القلیل من الأدم و هی فارسیة و أکثر ما یوضع فیها الکوامیخ و نحوها(2).

«55»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الرَّبِیثَا فَقَالَ قَدْ سَأَلَنِی عَنْهَا غَیْرُ وَاحِدٍ وَ اخْتَلَفُوا عَلَیَّ فِی صِفَتِهَا قَالَ فَرَجَعْتُ فَأَمَرْتُ بِهَا فَجَعَلْتُ (3) ثُمَّ حَمَلْتُهَا إِلَیْهِ فَسَأَلْتُهُ عَنْهَا فَرَدَّ عَلَیَّ مِثْلَ الَّذِی رَدَّ فَقُلْتُ قَدْ جِئْتُکَ بِهَا فَضَحِکَ فَأَرَیْتُهَا إِیَّاهُ فَقَالَ لَیْسَ بِهِ بَأْسٌ (4).

«56»

وَ مِنْهُ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الرَّبِیثَا فَقَالَ لَا بَأْسَ بِأَکْلِهَا وَ لَوَدِدْتُ أَنَّ عِنْدَنَا مِنْهَا(5).

«57»

وَ مِنْهُ، عَنِ السَّیَّارِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ بِإِسْنَادٍ لَهُ قَالَ حَمَلَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ الْإِرْبِیَانَ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ قَالَ: إِنَّ هَذَا نَتَّخِذُ مِنْهُ عِنْدَنَا شَیْ ءٌ(6)

یُقَالُ لَهُ الرَّبِیثَا یُسْتَطَابُ أَکْلُهُ وَ یُؤْکَلُ رَطْباً وَ یَابِساً وَ طَبِیخاً وَ إِنَّ أَصْحَابَنَا یَخْتَلِفُونَ مِنْهُ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ إِنَّ أَکْلَهُ لَا یَجُوزُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَأْکُلُهُ فَقَالَ لِی کُلْهُ فَإِنَّهُ جِنْسٌ مِنَ السَّمَکِ أَ مَا تَرَاهَا تَقَلْقَلُ فِی قِشْرِهَا(7).

بیان

تقلقل أی یسمر لها صوت إذا حرکت فی صرة و نحوها و ذلک بسبب أن لها قشرا و إذا کان لها قشر و فلوس فهی حلال فی القاموس قلقل صوت

ص: 211


1- 1. المحاسن: 478.
2- 2. النهایة 2: 185.
3- 3. فی المصدر: فجعلت فی وعاء.
4- 4. المحاسن: 478.
5- 5. المحاسن: 478.
6- 6. فی المصدر: و قال له: ان هذا یتخذ منه عندنا شی ء.
7- 7. المحاسن: 478 و 479.

و الشی ء قلقلة و قلقالا بالکسر و یفتح»: حرکتش داد. مولف نهایه گوید: «تقلقل فی صدره»، نفس او در سینه اش قل قل می کند یعنی می جنبد نه با صدای بلند. اصل این کلمه برای حرکت و اضطراب به کار می رود.(1)

روایت58.

محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: هرگاه ماهی خوردی، پس از آن آب بنوش.(2)

روایت59.

محاسن: محمد بن حنفیه نقل می کند: من و عبد اللّه بن عباس در طائف خوراکی می خوردیم که ملخی آمد و بر خوان افتاد. عبد اللّه بن عباس آن را گرفت و گفت: ای محمّد! آیا شنیدی که پدرت در باره نوشته ای که بر بال ملخ است، چه فرموده است؟ گفتم: آن حضرت فرمود: برآن نوشته است:«أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا» من، خدایی هستم که جز من خدایی نیست. ملخ را آفریدم که یکی از سپاهیانم باشد و او را چیره کنم بر هر که از خلقم که بخواهم.(3)

روایت60.

محاسن: مقسم، غلام ابن عباس گوید: زمانی که ابن زبیر عبدالله بن عباس را به طائف راند محمد بن حنفیه او را ملاقات کرد. یک روز که نزد او بود. سفره نهار را آوردند که ملخ بزرگی آمد و بر خوان افتاد که ابن عباس صدای افتادن آن را بر سفره شنید و پرسید: این صدای چه بود؟ گفتند: ملخی بر سفره افتاد. گفت: چه کسی آن را می خورد؟ گفتند: مقسّم. گفت: بال آن را باز کن.

ص: 212


1- . نهایة 3: 308
2- . محاسن : 479
3- . محاسن : 479

و الشی ء قلقلة و قلقالا بالکسر و یفتح حرکه.

و فی النهایة فیه و نفسه تقلقل فی صدره أی تتحرک لا بصوت شدید(1)

و أصله الحرکة و الاضطراب (2).

«58»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ بَعْضِ الْعِرَاقِیِّینَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ الزُّبَیْرِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَکِیمِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَدِیدٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِذَا أَکَلْتَ السَّمَکَ فَاشْرَبْ عَلَیْهِ الْمَاءَ(3).

«59»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلِ بْنِ الْیَسَعِ وَ النَّوْفَلِیِّ عَنْ عِیسَی بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْهَاشِمِیِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ قَالَ: کُنْتُ أَنَا وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْعَبَّاسِ بِالطَّائِفِ نَأْکُلُ إِذَا جَاءَتْ جَرَادَةٌ فَوَقَعَتْ عَلَی الْمَائِدَةِ فَأَخَذَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْعَبَّاسِ ثُمَّ قَالَ یَا مُحَمَّدُ مَا سَمِعْتَ وَالِدَکَ یُحَدِّثُ فِی هَذَا الْکِتَابِ الَّذِی عَلَی جَنَاحِ الْجَرَادَةِ فَقُلْتُ قَالَ علیه السلام إِنَّ عَلَیْهِ مَکْتُوباً إِنِّی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا خَلَقْتُ الْجَرَادَ جُنْداً مِنْ جُنُودِی وَ أُسَلِّطُهُ عَلَی مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِی (4).

«60»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْمِیثَمِیِّ عَنْ یَحْیَی بْنِ مَیْمُونٍ الْبَصْرِیِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ مِقْسَمٍ مَوْلَی ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا سَیَّرَ ابْنُ الزُّبَیْرِ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْعَبَّاسِ إِلَی الطَّائِفِ وَ زَارَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ قَالَ فَبَیْنَا هُوَ ذَاتَ یَوْمٍ عِنْدَهُ إِذْ جِی ءَ بِالْخِوَانِ لِلْغَدَاءِ فَجَاءَتْ جَرَادَةٌ ضَخْمَةٌ حَتَّی تَقَعَ عَلَی الْمَائِدَةِ فَسَمِعَ ابْنُ عَبَّاسٍ صَوْتَ وَقْعِهَا فَقَالَ مَا هَذَا الصَّوْتُ الَّذِی أَسْمَعُ (5)

قَالُوا جَرَادَةٌ سَقَطَتْ عَلَی الْمَائِدَةِ قَالَ فَمَنْ تَنَاوَلَهُ قَالُوا مُقَسِّمٌ قَالَ یَا مُقَسِّمُ انْشُرْ جَنَاحَیْهَا

ص: 212


1- 1. فی المصدر: ای تتحرک بصوت شدید.
2- 2. النهایة 3: 308.
3- 3. المحاسن: 479.
4- 4. المحاسن: 479.
5- 5. یظهر من السیاق أن الواقعة کانت بعد عمی ابن عبّاس فانه کان فی اواخر عمره مکفوفا.

چه چیزی زیر آن می بینی؟ گفت: نقطه های سیاهی. گفت: راست گفتی. سپس با دست خود به ران محمد بن حنفیه که در کنارش بود، زد و گفت: آیا شما در این باره چیزی می دانید؟ محمد گفت: پدرم از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند: ملخی نیست، مگر آنکه زیر بال های آن خداوند با خط سریانی نوشته: «إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ» منم، من، خداوند، پروردگار جهانیان نابود کننده جباران. ملخ را سپاهی از سپاهیانم آفریدم. با آن هر کسی از خلقم را بخواهم هلاک می سازم. راوی گوید: ابن عباس تبسمی کرد و گفت: ای پسر عمو! به خدا سوگند، این از علم پنهان ما است پس آن را حفظ کن.(1)

روایت61.

محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: ملخ چه مرده و چه زنده آن تذکیه شده(حلال) است.(2)

روایت62.

محاسن: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: ملخ تذکیه شده و ماهی تذکیه شده(حلال) است. اما اگر در دریا بمیرد، مردار است.(3)

روایت63.

محاسن: امام صادق علیه السلام از امیر المؤمنین علیه السلام نقل می کند: ملخ به تمامی تذکیه شده است. ماهی به تمامی تذکیه شده است ولی آنچه از آن در دریا هلاک می شود، نخور.(4)

روایت64.

فقه الرّضا: فرمود: از ماهیان، آنهایی که پولک دارند، خورده می شوند. تذکیه شدن ماهی و ملخ، گرفتن آنهاست. هر آنچه از ماهی، ملخ و غیره در آب بمیرد، قابل خوردن نیست. اگر ماهی شکار کنی که در درونش ماهی دیگر است، اگر پولک دارد آن را بخور. و روایت شده است که آن ماهی درون را مخور چون

ص: 213


1- . محاسن : 479 - 480
2- . محاسن : 480. یعنی بعد از شکار زنده آن می­توان آن را به صورت زنده یا مرده خورد.
3- . محاسن : 480
4- . محاسن : 480

فَانْظُرْ مَا ذَا تَرَی تَحْتَهَا قَالَ أَرَی نُقَطاً سُوداً قَالَ (1) فَضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَی فَخِذِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ کَانَ إِلَی جَنْبِهِ فَقَالَ هَلْ عِنْدَکُمْ فِی هَذَا شَیْ ءٌ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ لَیْسَ شَیْ ءٌ مِنْ جَرَادَةٍ إِلَّا وَ تَحْتَ جَنَاحِهَا مَکْتُوبٌ بِالسُّرْیَانِیَّةِ إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ قَاصِمُ الْجَبَابِرَةِ خَلَقْتُ الْجَرَادَ جُنْداً مِنْ جُنُودِی (2) أُهْلِکُ بِهِ مَنْ شِئْتُ مِنْ خَلْقِی قَالَ فَتَبَسَّمَ ابْنُ عَبَّاسٍ ثُمَّ قَالَ یَا ابْنَ عَمِّ هَذَا وَ اللَّهِ مِنْ مَکْنُونِ عِلْمِنَا فَاحْتَفِظْ بِهِ (3).

«61»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْمَدِینِیِّ وَ غَیْرِهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الْجَرَادُ ذَکِیٌّ حَیُّهُ وَ مَیْتُهُ (4).

«62»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ أَنَسٍ عَنْ عِیَاضٍ (5)

اللَّیْثِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ یَقُولُ: الْجَرَادُ ذَکِیٌّ وَ الْحِیتَانُ ذَکِیٌّ فَمَا مَاتَ فِی الْبَحْرِ فَهُوَ مَیِّتٌ (6).

«63»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَوْنِ بْنِ جَرِیرٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ هَارُونَ الثَّقَفِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: الْجَرَادُ ذَکِیٌّ کُلُّهُ وَ الْحِیتَانُ ذَکِیٌّ کُلُّهُ وَ أَمَّا مَا هَلَکَ فِی الْبَحْرِ فَلَا تَأْکُلْهُ (7).

«64»

فِقْهُ الرِّضَا، قَالَ علیه السلام: یُؤْکَلُ مِنَ السَّمَکِ مَا کَانَ لَهُ فُلُوسٌ وَ ذَکَاةُ السَّمَکِ وَ الْجَرَادِ أَخْذُهُ وَ لَا یُؤْکَلُ مَا یَمُوتُ فِی الْمَاءِ مِنْ سَمَکٍ وَ جَرَادٍ وَ غَیْرِهِ وَ إِذَا اصْطَدْتَ سَمَکاً وَ فِی جَوْفِهِ أُخْرَی أَکَلْتَ إِذَا کَانَ لَهَا فُلُوسٌ وَ رُوِیَ لَا یُؤْکَلُ مَا فِی جَوْفِهِ لِأَنَّهُ

ص: 213


1- 1. فی المصدر: فقال: صدقت، قال.
2- 2. فی المصدر: خلقت الجراد و جعلته جندا من جنودی.
3- 3. المحاسن: 479 و 480.
4- 4. المحاسن: 480.
5- 5. فی المصدر: عن انس بن عیاض اللیثی.
6- 6. المحاسن: 480.
7- 7. المحاسن: 480.

طعمه شده است. و جرّی، مارماهی، زمّار و طافی را نباید خورد. و طافی یعنی ماهی که در آب بمیرد پس روی آب بیاید. (1)

توضیح

فرمایش حضرت «إذا اصطدت سمکا»، می گویم: با این مضمون دو حدیث دیگری روایت شده است: یکی را شیخ از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: از امیر المؤمنین علیه السلام سوال شد: اگر یک ماهی شکمش شکافته شود و در شکم آن ماهی دیگری باشد، [حکمش] چیست؟ فرمود: همه را بخور.(2) دیگری بدون سند نقل شده و ممکن است موثق باشد، این حدیث است: به امام صادق علیه السلام گفتم: مردی یک ماهی را شکار کرد که در شکم آن ماهی دیگری بود. فرمود: هر دو خورده می شوند.

شیخ در نهایه و مفید و جماعتی بدان عمل کرده اند. ابن ادریس آن را جایز ندانسته، مگر آنکه زنده از شکم ماهی بیرون بیاید؛ زیرا شرط حلال بودن ماهی، زنده گرفتن آن از آب است و جهل به شرط مقتضی جهل به مشروط است. علامه در مختلف و تحریر و پسرش و محقق در نافع با او موافقت کردند و در شرایع بدان متمایل شده است. علامه در قواعد مذهب شیخ را ترجیح داده است.

عمل به این دو روایت که روایت فوق مؤید آنها هست، اقوی می باشد. اینکه فرمود: در صورتی که پولک داشته باشد، یعنی از ماهیان پولک دار باشد و بسا مقصود از آن، این است که پولکش از هم نپاشیده باشد که در این صورت تغییر کرده و جزء پلیدی ها شمرده می شود.

ص: 214


1- . فقه الرضا : 40
2- . تهذیب الأحکام 9: 8

طُعْمَةٌ(1) وَ لَا یُؤْکَلُ الْجِرِّیُّ وَ لَا الْمَارْمَاهِی وَ لَا الزِّمَّارُ وَ لَا الطَّافِی وَ هُوَ الَّذِی یَمُوتُ فِی الْمَاءِ فَیَطْفُو عَلَی رَأْسِ الْمَاءِ(2).

تفصیل و تبیین

قوله إذا اصطدت سمکا أقول ورد بهذا المضمون روایتان إِحْدَاهَا مَا رَوَی الشَّیْخُ بِإِسْنَادِهِ (3) عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّ عَلِیّاً سُئِلَ عَنْ سَمَکَةٍ شُقَّ بَطْنُهَا فَوُجِدَ فِیهَا سَمَکَةٌ أُخْرَی فَقَالَ کُلْهَا جَمِیعاً(4).

و الأخری ما رواه بسند مرسل (5) یمکن أن یعد فی الموثقات

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ رَجُلٌ أَصَابَ سَمَکَةً وَ فِی جَوْفِهَا سَمَکَةٌ قَالَ یُؤْکَلَانِ (6) جَمِیعاً.

و عمل بها الشیخ فی النهایة و المفید و جماعة و منع ابن إدریس من حلها ما لم تخرج من بطنها حیة لأن شرط حل السمک أخذه من الماء حیا و الجهل بالشرط یقتضی الجهل بالمشروط و وافقه العلامة فی المختلف و التحریر و ولده و فی القواعد رجح مذهب الشیخ و المحقق فی النافع و مال إلیه فی الشرائع و العمل بالروایتین أقوی و یؤیده هذه الروایة.

و قول علیه السلام إذا کان له فلوس أی کانت من الحیتان التی لها فلس و یحتمل أن یکون المعنی لم تتسلخ فلوسها فإنها حینئذ تغیرت و صارت خبیثة

ص: 214


1- 1. فی المصدر: لانه طعمة.
2- 2. فقه الرضا: 40.
3- 3. الاسناد هکذا محمّد بن یعقوب عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه عن النوفلیّ عن السکونی.
4- 4. تهذیب الأحکام: 9: 8.
5- 5. و السند هکذا: محمّد بن یعقوب عن أبی علی الأشعریّ عن الحسن بن علیّ الکوفیّ عن العباس بن عامر عن ابان عن بعض أصحابه عن أبی عبد اللّه علیه السلام . أقول: و یوجد الحدیثان فی فروع الکافی: 2 144( ط 1).
6- 6. فی المصدر: تؤکلان جمیعا.

چنانچه شیخ به سندی از ایوب بن اعین آورده:(1) به امام صادق علیه السّلام گفتم: جانم به فدایت! درباره ماری که یک ماهی را بلعیده و آنگاه آن را از دهن خود بیرون افکنده و آن ماهی زنده بوده و به خود می چرخد چیست؟ آن را بخورم؟ فرمود: اگر پولکش کنده شده، آن را نخور و اگر کنده نشده بخورش.

شیخ در نهایه آن را مطلقا حلال دانسته است، مادامی که از هم نپاشیده باشد و شرط نکرده که زنده بیرون بیاید. در مختلف به مقتضای روایت فتوا داده است. محقق و ابن ادریس و جمعی زنده بیرون آمدن آن را در حلال بودن معتبر دانستند و این نظر احتیاط بیشتری دارد؛ هرچند عمل به روایت پسندیده است و اعتبار از هم نپاشیدن در اینجا یا برای این است که جزء پلیدی ها نشود یا برای اینکه زهر آگین نشده باشد. شاید این روشن تر است.

روایتی که فقه الرضا آورده، آن را در کتاب هایی که داشتیم، نیافتیم. شاید بنا به قرینه تعلیل، حمل بر تسلخ(کنده شدن فلس) شود؛ زیرا ظاهر از کلام امام که فرمود: «چون طعمه شده است» به این معناست که غذای آن [مار] شده و این اشاره به تغییر آن است.

روایت65.

طبّ الأئمّة: امام صادق علیه السلام فرمود: ماهی پیه چشم را آب می کند.(2)

روایت66.

طبّ الأئمّة: امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: این ماهی برای پرده چشم ناسازگار است، و این گوشت تازه، گوشت برویاند. [چاق می کند](3)

روایت67.

طبّ الأئمّة: امام باقر علیه السلام فرمود: کم ماهی بخورید؛ زیرا گوشتش بدن را لاغر و بلغم را افزایش می دهد و نفس را تنگ می کند.(4)

توضیح

غلظ النفس: کنایه از کند فهمی و بد فهمی است یا منظور از آن اندوه و حزن است؛ بسا نفس، به صورت نَفَس باشد و در این صورت به این معناست که نفس کشیدن را کُند[و سخت] می کند.

ص: 215


1- . تهذیب الأحکام 9: 8 ؛ کافی 2: 144
2- . طبّ الأئمّة : 84
3- . طبّ الأئمّة : 84
4- . طبّ الأئمّة : 173

کَمَا رَوَی الشَّیْخُ بِسَنَدٍ(1)

فِیهِ جَهَالَةٌ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا تَقُولُ فِی حَیَّةٍ ابْتَلَعَتْ سَمَکَةً ثُمَّ طَرَحَتْهَا وَ هِیَ حَیَّةٌ تَضْطَرِبُ آکُلُهَا قَالَ إِنْ کَانَ فُلُوسُهَا قَدْ تَسَلَّخَتْ فَلَا تَأْکُلْهَا وَ إِنْ لَمْ تَکُنْ تَسَلَّخَتْ فَکُلْهَا(2).

و ذهب الشیخ فی النهایة إلی حلها مطلقا ما لم تتسلخ و لم یعتبر إدراکها حیة و فی المختلف عمل بموجب الروایة و اعتبر المحقق و ابن إدریس و جماعة فی الحل أخذها حیة و هو أحوط و إن کان العمل بالروایة حسنا و اعتبار عدم التسلخ هنا إما للخباثة أو لتأثیر السم فیها و لعله أظهر و الروایة التی رواها لم أجدها فیما عندنا من الکتب و لعلها محمولة علی التسلخ بقرینة التعلیل إذ الظاهر أن قوله لأنه طعمة أراد به أنه صار غذاءه فهو إشارة إلی تغیره.

«65»

طِبُّ الْأَئِمَّةِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْجَارُودِ الْعَبْدِیِّ مِنْ وُلْدِ الْحَکَمِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ مُیَسِّرٍ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: السَّمَکُ یُذِیبُ شَحْمَةَ الْعَیْنِ (3).

«66»

وَ عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ هَذَا السَّمَکَ لَرَدِی ءٌ لِغِشَاوَةِ الْعَیْنِ وَ إِنَّ هَذَا اللَّحْمَ الطَّرِیَّ یُنْبِتُ اللَّحْمَ (4).

«67»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: أَقِلُّوا مِنْ أَکْلِ السَّمَکِ فَإِنَّ لَحْمَهُ یُذْبِلُ الْبَدَنَ وَ یُکْثِرُ الْبَلْغَمَ وَ یُغَلِّظُ النَّفْسَ (5).

بیان

کان غلظ النفس کنایة عن البلادة و سوء الفهم أو الهم و الحزن و یمکن أن یقر النفس بالتحریک کنایة عن بطئه.

ص: 215


1- 1. و الاسناد هکذا: محمّد بن یعقوب عن محمّد بن أحمد بن یحیی عن یعقوب بن یزید عن أحمد بن المبارک عن صالح بن أعین عن الوشا عن أبی عبد اللّه علیه السلام .
2- 2. تهذیب الأحکام 9: 8 و رواه الکلینی فی الفروع 2: 144( ط 1).
3- 3. طبّ الأئمّة: 84. طبعة النجف.
4- 4. طبّ الأئمّة: 84. طبعة النجف.
5- 5. طبّ الأئمّة: 173.

روایت68.

عیاشی: محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام نقل می کند: اصحاب مغیره به من نوشتند تا از حضرت در باره جرّیّ، مارماهی، زمّیر و هر ماهی بی پولک سوال کنم و از حضرت پرسیدم. ایشان فرمود: ای محمّد! این آیه سوره انعام را بخوان «قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ»(1) {بگو: «در آنچه به من وحی شده است، بر خورنده ای که آن را می خورد هیچ حرامی نمی یابم، مگر آنکه مردار یا خونِ ریخته یا گوشت خوک باشد}گفت: آن را تا پایان خواندم و فرمود: جز این نیست که حرام همان است که خدا در کتابش حرام کرده است. با وجود این، آنان(مردم) از برخی چیزها اکراه دارند و ما نیز اکراه داریم.(2)

روایت69.

عیاشی: زراه نقل می کند: از امام باقر علیه السلام درباره جرّی پرسیدم. فرمود: جرّی چیست؟ آن را برای حضرت توضیح دادم. حضرت سپس آیه 145 انعام را تا آخرش خوانده: «لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ...»{بگو: «در آنچه به من وحی شده است، بر خورنده ای که آن را می خورد هیچ حرامی نمی یابم...} و فرمود: خداوند هیچ جانوری را در قرآن حرام نکرد جز خود خوک. [خوردن] آن جانوران دریایی که پولک ندارند، مکروه است. گفتم: پولک چیست؟ فرمود: مانند برگ. و آن حرام نیست فقط مکروه است.(3)

روایت70.

عیاشی: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: دو امت از قوم بنی اسرائیل مسخ شدند و اما آنچه به دریا رفت جری شد و آنچه در خشکی ماند، سوسمار شد.(4)

روایت71.

عیاشی: گروهی در کوفه نزد امیر المؤمنین علیه السّلام آمده و به ایشان گفتند: ای امیر المؤمنین! این جریّ ها در بازارهای ما فروخته می شوند. حضرت لبخندی زده سپس فرمود: برخیزید تا چیز عجیبی به شما نشان دهم تا درباره وصیّ خود جز خوبی نگویید. پس آنها با حضرت برخاسته و کنار فرات آمدند. حضرت در آن آب دهن انداخته و سخنانی گفتند

ص: 216


1- . انعام / 145
2- . تفسیر العیّاشیّ 1: 382
3- 3. تفسیر العیّاشیّ 1: 383
4- . تفسیر العیّاشیّ 2: 34
«68»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قَدْ کَانَ أَصْحَابُ الْمُغِیرَةِ یَکْتُبُونَ إِلَیَّ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْجِرِّیِّ وَ الْمَارْمَاهِی وَ الزِّمِّیرِ وَ مَا لَیْسَ لَهُ قِشْرٌ مِنَ السَّمَکِ أَ حَرَامٌ هُوَ أَمْ لَا قَالَ فَسَأَلْتُهُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ اقْرَأْ هَذِهِ الْآیَةَ الَّتِی فِی الْأَنْعَامِ قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ قَالَ فَقَرَأْتُهَا حَتَّی فَرَغْتُ مِنْهَا فَقَالَ إِنَّمَا الْحَرَامُ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ وَ لَکِنَّهُمْ کَانُوا یَعَافُونَ أَشْیَاءَ فَنَحْنُ نَعَافُهَا(1).

«69»

وَ مِنْهُ، عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنِ الْجِرِّیِّ فَقَالَ وَ مَا الْجِرِّیُّ فَنَعَتُّهُ لَهُ فَقَالَ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَی آخِرِ الْآیَةِ ثُمَّ قَالَ لَمْ یُحَرِّمِ اللَّهُ شَیْئاً مِنَ الْحَیَوَانِ فِی الْقُرْآنِ إِلَّا الْخِنْزِیرَ بِعَیْنِهِ وَ یَکْرَهُ کُلُّ شَیْ ءٍ مِنَ الْبَحْرِ لَیْسَ فِیهِ قِشْرٌ قَالَ قُلْتُ وَ مَا الْقِشْرُ قَالَ هُوَ الَّذِی مِثْلُ الْوَرَقِ وَ لَیْسَ هُوَ بِحَرَامٍ إِنَّمَا هُوَ مَکْرُوهٌ (2).

«70»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْأَصْبَغِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: أُمَّتَانِ مُسِخَتَا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ فَأَمَّا الَّتِی أَخَذَتِ الْبَحْرَ فَهِیَ الْجِرِّیثُ (3) وَ أَمَّا الَّذِی أَخَذَتِ الْبَرَّ فَهُوَ الضِّبَابُ (4).

«71»

وَ مِنْهُ، عَنْ هَارُونَ بْنِ عَبْدٍ(5) رَفَعَهُ إِلَی أَحَدِهِمْ قَالَ: جَاءَ قَوْمٌ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِالْکُوفَةِ وَ قَالُوا لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ هَذَا الْجَرَارِیَّ تُبَاعُ فِی أَسْوَاقِنَا قَالَ فَتَبَسَّمَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ضَاحِکاً ثُمَّ قَالَ قُومُوا لِأُرِیَکُمْ عَجَباً وَ لَا تَقُولُوا فِی وَصِیِّکُمْ إِلَّا خَیْراً فَقَامُوا مَعَهُ فَأَتَوْا شَاطِئَ الْفُرَاتِ (6)

فَتَفَلَ فِیهِ تَفْلَةً وَ تَکَلَّمَ

ص: 216


1- 1. تفسیر العیّاشیّ 1: 382.
2- 2. تفسیر العیّاشیّ 1: 383.
3- 3. فی نسخة: فهی الجراری.
4- 4. تفسیر العیّاشیّ 2: 34.
5- 5. فی المصدر:« هارون بن عبید» و فی الوسائل:« هارون بن عبد ربه» و فی البرهان: هارون بن عبد العزیز.
6- 6. فی المصدر: فأتوا شاطئ بحر.

و ناگاه یک جرّیّ سر برآورد و دهن گشاده بود. امیر المؤمنین به آن فرمود: تو کیستی؟ وای بر تو و بر قومت. گفت: ما از اهل آن ده هستیم که کنار دریا بود و خدا درباره اش فرمود: «الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ.... إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً»(1){آن شهری که کنار دریا بود، از ایشان جویا شو: آن گاه که به [حکمِ] روز شنبه تجاوز می کردند آن گاه که روز شنبه آنان، ماهی هایشان روی آب می آمدند} خداوند ولایت تو را به ما پیشنهاد کرد و ما از آن وانشستیم، پس خدا ما را مسخ کرد؛ برخی از ما در خشکی و برخی در دریا زیست می کنیم؛ اما آنان که در دریایند ما جریّ ها هستیم و اما آنان که در خشکی زیست می کنند، سوسمار و موش صحرایی هستند. راوی گوید: آنگاه امیر المؤمنین علیه السّلام به ما رو کرده و فرمود: آیا گفتارش را شنیدید؟ گفتیم: آری به خدا. فرمود: سوگند به کسی که محمّد را به پیامبری مبعوث کرد، آن [جرّی] حیض می شود، چنانچه زنان شما حیض شوند.(2)

روایت72.

مکارم: امام صادق علیه السلام فرمود: خوردن ماهی سبب بیماری سل می شود.(3)

روایت73.

مکارم: امام صادق علیه السلام فرمود: خوردن ماهی تازه، [چربی] بدن را آب می کند.(4)

روایت74.

مکارم: امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگاه ماهی می خوردند: می فرمود: پروردگارا! در آن به ما برکت قرار بده و بهتر از آن را به ما عطا فرما.(5)

روایت75.

مکارم: حمیری نقل می کند: به ابو محمّد علیه السّلام نامه ای نوشته و شکوه کردم که دچار خون و صفراء شدم، چون حجامت کنم صفراء به جوش آید و چون حجامت را به تاخیر بیندازم خونم زیان زند. در این باره چه می فرمایید؟ حضرت به من نگاشتند: حجامت کن و به دنبالش ماهی تازه بخور. باز مسأله را به ایشان نوشتم. در پاسخ نوشتند: حجامت کن و به دنبالش ماهی تازه با آب و نمک بخور. این فرموده امام را به کار بستم و عافیت یافتم و این غذا، خوراک من شد.(6)

روایت76.

مکارم: امام باقر علیه السلام فرمود: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: ملخ و ماهی

ص: 217


1- . اعراف / 163
2- . تفسیر العیّاشیّ 2: 35
3- . مکارم الأخلاق: 83
4- . مکارم الأخلاق: 83
5- . مکارم الأخلاق: 83
6- . مکارم الأخلاق: 83

بِکَلِمَاتٍ فَإِذَا بِجِرِّیثَةٍ(1) رَافِعَةٍ رَأْسَهَا فَاتِحَةٍ فَاهَا فَقَالَ له [لَهَا] أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مَنْ أَنْتِ الْوَیْلُ لَکِ وَ لِقَوْمِکِ فقال [فَقَالَتْ] نَحْنُ مِنْ أَهْلِ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَقُولُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً(2) الْآیَةَ فَعَرَضَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَلَایَتَکَ فَقَعَدْنَا عَنْهَا فَمَسَخَنَا اللَّهُ فَبَعْضُنَا فِی الْبَرِّ وَ بَعْضُنَا فِی الْبَحْرِ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی الْبَحْرِ فَنَحْنُ الْجَرَارِیُّ وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی الْبَرِّ فَالضَّبُّ

وَ الْیَرْبُوعُ قَالَ ثُمَّ الْتَفَتَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِلَیْنَا فَقَالَ أَ سَمِعْتُمْ مَقَالَتَهَا قُلْنَا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ لَتَحِیضُ کَمَا تَحِیضُ نِسَاءُکُمْ (3).

«72»

الْمَکَارِمُ، عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: أَکْلُ الْحِیتَانِ یُورِثُ السِّلَ (4).

«73»

عَنْهُ علیه السلام قَالَ: أَکْلُ السَّمَکِ الطَّرِیِّ یُذِیبُ الْجَسَدَ(5).

«74»

عَنْهُ علیه السلام قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ إِذَا أَکَلَ السَّمَکَ قَالَ اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِیهِ وَ أَبْدِلْنَا خَیْراً مِنْهُ (6).

«75»

عَنِ الْحِمْیَرِیِّ قَالَ: کَتَبْتُ إِلَی أَبِی مُحَمَّدٍ أَشْکُو إِلَیْهِ أَنَّ بِی دَماً وَ صَفْرَاءَ فَإِذَا احْتَجَمْتُ هَاجَتِ الصَّفْرَاءُ وَ إِذَا أَخَّرْتُ الْحِجَامَةَ أَضَرَّ بِیَ الدَّمُ فَمَا تَرَی فِی ذَلِکَ فَکَتَبَ إِلَیَّ احْتَجِمْ وَ کُلْ عَلَی أَثَرِ الْحِجَامَةِ سَمَکاً طَرِیّاً فَأَعَدْتُ عَلَیْهِ الْمَسْأَلَةَ فَکَتَبَ إِلَیَّ احْتَجِمْ وَ کُلْ عَلَی أَثَرِ الْحِجَامَةِ سَمَکاً طَرِیّاً بِمَاءٍ وَ مِلْحٍ فَاسْتَعْمَلْتُ ذَلِکَ فَکُنْتُ فِی عَافِیَةٍ وَ صَارَ غِذَائِی (7).

«76»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ یَقُولُ: الْجَرَادُ ذَکِیٌ

ص: 217


1- 1. فی المصدر: فاذا بجریة.
2- 2. الأعراف: 163.
3- 3. تفسیر العیّاشیّ 2: 35.
4- 4. مکارم الأخلاق: 83( طبعة التفرشی) فیه: لحم الحیتان.
5- 5. مکارم الأخلاق: 83.
6- 6. مکارم الأخلاق: 83.
7- 7. مکارم الأخلاق: 83 فی نسخة: و صار ذلک غذائی.

تذکیه شده هستند. آنچه که در دریا می میرد، مردار است.(1)

روایت77.

مکارم: امام باقر علیه السلام فرمود: ماهی و ملخ به تمامی تذکیه شده است.(2)

روایت78.

مکارم: امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: پراکنده شوید، الله اکبر گویید. چنین کردند پس ملخ ها رفتند.(3)

روایت79.

رجال کشی: زیاد بن حریز نقل می کند: نزد ابو حنیفه رفتم. به من گفت: از تو سوالی می کنم که درباره آن خبری نرسیده، درباره شتری که از دریا برآید، نظرت چیست؟ گفتم: خواه شتر باشد و خواه گاو اگر پولک دارد آن را بخوریم و اگر ندارد، نخوریم.(4)

در اختصاص نیز نقل شده است.(5)

مؤلف

تمام آن در باب مناظرات اصحاب امام صادق علیه السلام با مخالفان بیان شده است.

روایت80.

دلائل الإمامه: محمد بن ثابت نقل می کند: در مجلس آقای خود، زین العابدین علی بن الحسن نشسته بودیم که عبد اللَّه بن عمر ایستاد و گفت: ای علی بن الحسین، به من خبر رسیده که تو ادعا کردی ولایت پدرت به یونس بن متی پیشنهاد شد و او نپذیرفت؛ به همین سبب او در شکم ماهی زندانی شد؟ امام علیه السّلام فرمود: ای عبد اللَّه بن عمر! چه چیز آن را

ص: 218


1- . مکارم الأخلاق: 84
2- . مکارم الأخلاق: 84
3- . مکارم الأخلاق : 84
4- . رجال الکشّیّ: 244 - 328
5- . الاختصاص : 206 -207

وَ الْحِیتَانُ ذَکِیٌّ وَ مَا مَاتَ فِی الْبَحْرِ فَهُوَ مَیْتَةٌ(1).

«77»

عَنْهُ أَیْضاً قَالَ: الْحِیتَانُ وَ الْجَرَادُ ذَکِیٌّ کُلُّهُ (2).

«78»

رُوِیَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: تَفَرَّقُوا وَ کَبِّرُوا(3) فَفَعَلُوا ذَلِکَ فَذَهَبَ الْجَرَادُ(4).

«79»

الْکَشِّیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْعَمْرَکِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ شَیْبَةَ عَنْ یَحْیَی بْنِ الْمُثَنَّی عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ وَ زِیَادٍ عَنْ حَرِیزٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی حَنِیفَةَ فَقَالَ لِی أَسْأَلُکَ عَنْ مَسْأَلَةٍ لَا یَکُونُ فِیهَا شَیْ ءٌ فَمَا تَقُولُ فِی جَمَلٍ أُخْرِجَ مِنَ الْبَحْرِ فَقُلْتُ إِنْ شَاءَ فَلْیَکُنْ جَمَلًا وَ إِنْ شَاءَ فَلْیَکُنْ بَقَرَةً إِنْ کَانَتْ عَلَیْهِ فُلُوسٌ أَکَلْنَاهُ وَ إِلَّا فَلَا(5).

الإختصاص، عن جعفر بن الحسین المؤمن عن حیدر بن محمد بن نعیم عن ابن قولویه عن ابن العیاشی جمیعا عن محمد بن مسعود: مثله (6).

أقول

تمامه فی باب مناظرات أصحاب أبی عبد الله علیه السلام مع المخالفین.

«80»

الدَّلَائِلُ، لِلْحِمْیَرِیِّ عَنْ أَخِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیٍّ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْبَغْدَادِیِّ قَالَ وَجَدْتُ فِی کِتَابِ الْمُعْضِلَاتِ رِوَایَةَ أَبِی طَالِبٍ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ رَبَاحٍ یَرْفَعُهُ عَنْ رِجَالِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ: کُنْتُ جَالِساً فِی مَجْلِسِ سَیِّدِنَا أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ علیه السلام إِذْ وَقَفَ بِهِ (7)

عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَقَالَ لَهُ یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ بَلَغَنِی أَنَّکَ تَدَّعِی أَنَّ یُونُسَ بْنَ مَتَّی عُرِضَ عَلَیْهِ وَلَایَةُ أَبِیکَ فَلَمْ یَقْبَلْهُ فَحُبِسَ فِی بَطْنِ الْحُوتِ قَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ یَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ وَ مَا

ص: 218


1- 1. مکارم الأخلاق: 84.
2- 2. مکارم الأخلاق: 84.
3- 3. هی رقیة لتفرق الجراد.
4- 4. مکارم الأخلاق: 84.
5- 5. رجال الکشّیّ: 244( ط 1) و 328( ط 2).
6- 6. الاختصاص: 206 و 207.
7- 7. فی المصدر: إذ وقف علیه.

انکار می­کنی؟ گفت: من آن را نمی پذیرم. فرمود: می خواهی درستی آن را بدانی؟ گفت: آری. به او فرمود: بنشین. حضرت غلامش را خواسته و به او فرمود: دو سر بند برای ما بیاور، و به من فرمود: چشمان عبد اللَّه را با یکی از آنها ببند و با دیگری چشمان خود را ببند. چشمان خود را بستیم. ایشان سخنی گفته، سپس فرمود: چشم خود را باز کنید. باز کردیم و خود را روی بساطی دیدیم که در کنار دریا بودیم. حضرت سخنی گفتند و ماهیان دریا به ایشان پاسخ دادند. در میان آنها، ماهی بزرگی پدیدار شد، حضرت خطاب به آن فرمود: نامت چیست؟ گفت: نامم نون است. فرمود: چرا یونس در شکمت زندانی شد؟ گفت ولایت پدرت به او پیشنهاد شد و او آن را نپذیرفت و در شکم من زندانی شد، و چون بدان اعتراف کرد و پذیرا شد به من گفتند، من نیز او را بیرون انداختم .

همچنین هر کسی که منکر ولایت خاندان شما شود، در آتش دوزخ جاوید ماند. حضرت فرمود: ای عبد اللَّه شنیدی و دیدی؟ گفت: آری. فرمود: چشمانتان را ببندید. ما چشم های خود را بستیم. حضرت سخنی گفته سپس فرمود: چشمتان را باز کنید. باز کردیم ناگهان دیدیم که در روی بساط مجلس حضرت هستیم. عبد اللَّه وداع کرد و رفت من گفتم: سرورم! امروز من چیز عجیبی را دیدم و به آن ایمان آوردم. به نظر شما، آنچه را من باور کردم، عبد اللَّه بن عمر باور می کند؟ فرمود: دوست داری این را بدانی؟ گفتم: آری. فرمود: برخیز و به دنبالش برو و با او همگام باش و گوش کن که به تو چه می گوید؟ من در راه دنبال عبدالله بن عمر رفتم و با او همگام شدم. او به من گفت: اگر تو سِحر فرزندان عبد المطلب را می دانستی این حادثه در دلت چیزی نبود. اینان قومی هستند که سحر را از یکدیگر به ارث می برند. در این هنگام دانستم که امام جز حق چیزی نمی گوید.(1)

ص: 219


1- . دلائل الإمامة: 92

أَنْکَرْتَ مِنْ ذَلِکَ قَالَ إِنِّی لَا أَقْبَلُهُ فَقَالَ أَ تُرِیدُ أَنْ یَصِحَّ لَکَ ذَلِکَ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَهُ اجْلِسْ ثُمَّ دَعَا غُلَامَهُ فَقَالَ لَهُ جِئْنَا بِعِصَابَتَیْنِ وَ قَالَ لِی یَا مُحَمَّدُ شُدَّ عَیْنَ عَبْدِ اللَّهِ بِإِحْدَی الْعِصَابَتَیْنِ وَ اشْدُدْ عَیْنَکَ بِالْأُخْرَی فَشَدَدْنَا أَعْیُنَنَا فَتَکَلَّمَ بِکَلَامٍ ثُمَّ قَالَ حُلُّوا أَعْیُنَکُمْ فَحَلَلْنَاهَا فَوَجَدْنَا أَنْفُسَنَا عَلَی بِسَاطٍ وَ نَحْنُ عَلَی سَاحِلِ الْبَحْرِ فَتَکَلَّمَ بِکَلَامٍ فَاسْتَجَابَ لَهُ حِیتَانُ الْبَحْرِ إِذْ ظَهَرَتْ فِیهِنَّ حُوتَةٌ عَظِیمَةٌ(1)

فَقَالَ لَهَا مَا اسْمُکِ فَقَالَتْ اسْمِی نُونٌ فَقَالَ لَهَا لِمَ حُبِسَ یُونُسُ فِی بَطْنِکِ فَقَالَتْ لَهُ عُرِضَ عَلَیْهِ وَلَایَةُ أَبِیکَ فَأَنْکَرَهَا فَحُبِسَ فِی بَطْنِی فَلَمَّا أَقَرَّ بِهَا وَ أَذْعَنَ أُمِرْتُ فَقَذَفْتُهُ وَ کَذَلِکَ مَنْ أَنْکَرَ وَلَایَتَکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ یُخَلَّدُ فِی نَارِ الْجَحِیمِ فَقَالَ لَهُ یَا عَبْدَ اللَّهِ أَ سَمِعْتَ وَ شَهِدْتَ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ (2) فَقَالَ شُدُّوا أَعْیُنَکُمْ فَشَدَدْنَاهَا فَتَکَلَّمَ بِکَلَامٍ ثُمَّ قَالَ حُلُّوهَا فَحَلَلْنَاهَا فَإِذَا نَحْنُ عَلَی الْبِسَاطِ فِی مَجْلِسِهِ فَوَدَّعَهُ عَبْدُ اللَّهِ وَ انْصَرَفَ فَقُلْتُ لَهُ یَا سَیِّدِی لَقَدْ رَأَیْتُ فِی یَوْمِی عَجَباً وَ آمَنْتُ بِهِ فَتَرَی عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ یُؤْمِنُ بِمَا آمَنْتُ بِهِ (3) فَقَالَ لِی أَ لَا تُحِبُّ أَنْ تَعْرِفَ ذَلِکَ فَقُلْتُ نَعَمْ قَالَ قُمْ فَاتَّبِعْهُ وَ مَاشِهِ وَ اسْمَعْ مَا یَقُولُ لَکَ فَتَبِعْتُهُ فِی الطَّرِیقِ وَ مَشَیْتُ مَعَهُ فَقَالَ لِی إِنَّکَ لَوْ عَرَفْتَ سِحْرَ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَمَا کَانَ هَذَا بِشَیْ ءٍ فِی نَفْسِکَ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ یَتَوَارَثُونَ السِّحْرَ کَابِراً عَنْ کَابِرٍ فَعِنْدَ ذَلِکَ عَلِمْتُ أَنَّ الْإِمَامَ لَا یَقُولُ إِلَّا حَقّاً(4).

ص: 219


1- 1. فی المصدر: ثم تکلم بکلام فاجابه حیتان البر و ظهرت حوتة عظیمة.
2- 2. فی المصدر: فالتفت الی عبد اللّه و قال له: أسمعت و شهدت؟ قال: نعم.
3- 3. فی المصدر: أ تری ان عبد اللّه بن عمر یؤمن به!.
4- 4. دلائل الإمامة: 92 فیه: فرجعت و انا عالم ان الامام لا یقول الا حقا.

باب پنجم : انواع مسخ شدگان و بیان احکام و علل آن

روایات

روایت1.

علل الشرایع: علی بن جعفر از برادر خود امام موسی بن جعفر علیه السلام نقل می کند: مسخ شدگان سیزده نوع هستند: فیل، خرس، خرگوش، کژدم، سوسمار، عنکبوت، کرمک سیاه آبگیرها، جرّی، شب پره، میمون، خوک، زهره و سهیل. گفته شد: ای فرزند رسول خد! مسخ این ها به چه سبب بوده است؟ فرمود: فیل مردی زورگو و لواط کار بود که هیچ تر و خشکی را رها نمی کرد. خرس، مردی أبنه­ای بود که مردان را به خود فرا می خواند. خرگوش، زن پلیدی بود که از حیض و غیر آن غسل نمی کرد. کژدم، مرد بدزبانی بود که کسی از زبان او سالم نمی ماند. سوسمار، مرد بادیه نشینی بود که با نوک عصایش از حجاج دزدی می کرد. عنکبوت، زنی بود که شوهرش را جادو کرد. کرمک، مرد سیاه و سخن چینی بود که دوستان را از هم جدا می کرد. جرّی، مرد دیوثی بود که مردان را به زن خود می کشاند. شب پره، مرد دزدی بود که خرما را از سر نخل می دزدید. میمون، یهودیانی بودند که در روز شنبه [از فرمان الهی] سرپیچی کردند. خوک ها، ترسایان بودند که سفره آسمانی خواستند و پس از فرود آمدن سفره آسمانی، آن را به سخت ترین شکل تکذیب کردند. سهیل، مردی باج ستان در یمن بود. زهره، زنی به نام ناهید بود؛ همان زنی که مردم گویند: هاروت وماروت فریفته او شدند.(1)

ص: 220


1- . علل الشرائع 2: 172

باب 5 أنواع المسوخ و أحکامها و علل مسخها

روایات

«1»

الْعِلَلُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْعَلَوِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام قَالَ: الْمُسُوخُ ثَلَاثَةَ عَشَرَ الْفِیلُ وَ الدُّبُّ وَ الْأَرْنَبُ وَ الْعَقْرَبُ وَ الضَّبُّ وَ الْعَنْکَبُوتُ وَ الدُّعْمُوصُ (1) وَ الْجِرِّیُّ وَ الْوَطْوَاطُ وَ الْقِرْدُ وَ الْخِنْزِیرُ وَ الزُّهَرَةُ وَ سُهَیْلٌ قِیلَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا کَانَ سَبَبُ مَسْخِ هَؤُلَاءِ قَالَ أَمَّا الْفِیلُ فَکَانَ رَجُلًا جَبَّاراً لُوطِیّاً لَا یَدَعُ رَطْباً وَ لَا یَابِساً وَ أَمَّا الدُّبُّ فَکَانَ رَجُلًا مُؤَنَّثاً یَدْعُو الرِّجَالَ إِلَی نَفْسِهِ وَ أَمَّا الْأَرْنَبُ فَکَانَتِ امْرَأَةً قَذِرَةً لَا تَغْتَسِلُ مِنْ حَیْضٍ (2) وَ لَا غَیْرِ ذَلِکَ وَ أَمَّا الْعَقْرَبُ فَکَانَ رَجُلًا هَمَّازاً لَا یَسْلَمُ مِنْهُ أَحَدٌ وَ أَمَّا الضَّبُّ فَکَانَ رَجُلًا أَعْرَابِیّاً یَسْرِقُ الْحُجَّاجَ بِمِحْجَنِهِ وَ أَمَّا الْعَنْکَبُوتُ فَکَانَتِ امْرَأَةً سَحَرَتْ زَوْجَهَا وَ أَمَّا الدُّعْمُوصُ فَکَانَ رَجُلًا نَمَّاماً یَقْطَعُ بَیْنَ الْأَحِبَّةِ وَ أَمَّا الْجِرِّیُّ فَکَانَ رَجُلًا دَیُّوثاً یَجْلِبُ الرِّجَالَ عَلَی حَلَائِلِهِ وَ أَمَّا الْوَطْوَاطُ فَکَانَ رَجُلًا سَارِقاً یَسْرِقُ الرُّطَبَ مِنْ رُءُوسِ النَّخْلِ وَ أَمَّا الْقِرَدَةُ فَالْیَهُودُ اعْتَدَوْا فِی السَّبْتِ (3) وَ أَمَّا الْخَنَازِیرُ فَالنَّصَارَی حِینَ سَأَلُوا الْمَائِدَةَ فَکَانُوا بَعْدَ نُزُولِهَا أَشَدَّ مَا کَانُوا تَکْذِیباً وَ أَمَّا سُهَیْلٌ فَکَانَ رَجُلًا عَشَّاراً بِالْیَمَنِ وَ أَمَّا الزُّهَرَةُ فَإِنَّهَا کَانَتِ امْرَأَةً تُسَمَّی نَاهِیدَ وَ هِیَ الَّتِی تَقُولُ النَّاسُ إِنَّهُ افْتُتِنَ بِهَا هَارُوتُ وَ مَارُوتُ (4).

ص: 220


1- 1. الدعموص بالضم: دودة سوداء تکون فی الغدران إذا نشت، و العامّة تسمیها البلعط.
2- 2. فی المصدر: من حیض و لا جنابة.
3- 3. فی نسخة: حین اعتدوا فی السبت.
4- 4. علل الشرائع 2: 172 طبعة قم.

توضیح

«لا یدع رطبا و لا یابسا»، یعنی به هر مردی دست می یافت، به او تجاوز می کرد. «مِحجن»: بر وزن منبر به معنای عصای خمیده است .

منظور از عبارت حضرت: «همان زنی که...»، این است که نزد عموم مردم مشهور است و اصلی ندارد. چنانچه روایات بعدی دال بر آن قصه حمل بر تقیه می­شود. دیّوث: با فتحه حرف دال و یاء مشدد، به همان معنایی است که در روایت آمد.

روایت2.

علل الشرایع: راوی گوید: از امام موسی بن جعفر علیه السلام در باره مسخ شدگان پرسیدم. حضرت فرمود: آنها دوازده دسته بوده و مسخ شدن آنها عللی دارد؛ فیل از آن رو مسخ شد، که پادشاهی زناکار و اهل لواط بود. خرس از آن رو مسخ شد که بادیه نشینی دیوث بود. خرگوش از آن رو مسخ شد که زنی بود که به شوهرش خیانت می کرد و از حیض و جنابت غسل نمی کرد. شب پره از آن رو مسخ شد که خرماهای مردم را می دزدید. سهیل از آن رو مسخ شد که باج ستانی در یمن بود. زهره از آن رو مسخ شد که زنی بود که هاروت و ماروت به او فریفته شدند. میمون و خوک از آن رو مسخ شدند که قومی از بنی اسرائیل بودند که در روز شنبه [از فرمان خداوند] سرپیچی کردند. جرّی و سوسمار از آن رو مسخ شدند که گروهی از قوم بنی اسرائیل بودند که چون مائده آسمانی بر عیسی فرود آمد، ایمان نیاوردند و گم شدند؛ دسته ای از آنها به دریا و دسته ای دیگر به خشکی افتادند. عقرب از آن رو مسخ شد که مرد سخن چینی بود. زنبور از آن رو مسخ شد که گوشت فروشی بود که در ترازو دزدی می کرد.(1)

توضیح

مسخ اصحاب سبت(شنبه) به خوک، مخالف ظاهر آیه است. آنچه گذشت درست تر است. ممکن است میان دو خبر جمع شود به اینکه مراد از تعبیر میمون در آیه، این است که بیشتر آنها میمون شدند. اما در میان اصحاب مائده، نیز ممکن است خوکانی باشند که در این روایت ذکر نشدند. در مورد اختلاف های دیگر این روایات، می­توان برخی را بر تقیه و برخی را بر تعدد مسخ حمل نمود.

روایت3.

علل الشرایع: امام رضا علیه السلام فرمود: شب پره، زنی بود که هووی خود را جادو کرد و خداوند او را به صورت شب پره در آورد. موش، سبطی از قوم یهود بود که خداوند عزّ و جلّ بر آنان خشم کرد و آنها را به شکل موش در آورد .

پشه، مردی بود که پیغمبران خدا را مسخره می کرد، پس خداوند عزّ و جلّ او را به

ص: 221


1- . علل الشرائع 2: 171
بیان

لا یدع رطبا و لا یابسا أی کان یطأ کل من یقدر علیه من الرجال و المحجن کمنبر العصا المعوجة قوله علیه السلام و هی التی إلخ یدل علی أنه مما اشتهر عند العامة و لا أصل له فما سیأتی محمول علی التقیة کما مر و الدیوث بفتح الدال و تشدید الیاء هو ما ذکر فی الخبر.

«2»

الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ زَعْلَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام عَنِ الْمُسُوخِ فَقَالَ اثْنَا عَشَرَ صِنْفاً وَ لَهَا عِلَلٌ فَأَمَّا الْفِیلُ فَإِنَّهُ مَسْخٌ کَانَ مَلِکاً زَنَّاءً لُوطِیّاً وَ مُسِخَ الدُّبُّ لِأَنَّهُ کَانَ أَعْرَابِیّاً دَیُّوثاً وَ مُسِخَتِ الْأَرْنَبُ لِأَنَّهَا کَانَتِ امْرَأَةً تَخُونُ زَوْجَهَا وَ لَا تَغْتَسِلُ مِنْ حَیْضٍ وَ لَا جَنَابَةٍ وَ مُسِخَ الْوَطْوَاطُ لِأَنَّهُ کَانَ یَسُوقُ تُمُورَ النَّاسِ وَ مُسِخَ سُهَیْلٌ لِأَنَّهُ کَانَ عَشَّاراً بِالْیَمَنِ وَ مُسِخَتِ الزُّهَرَةُ لِأَنَّهَا کَانَتِ امْرَأَةً فُتِنَ بِهَا هَارُوتُ وَ مَارُوتُ وَ أَمَّا الْقِرَدَةُ وَ الْخَنَازِیرُ فَإِنَّهُمْ قَوْمٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْتَدَوْا فِی السَّبْتِ وَ أَمَّا الْجِرِّیُّ وَ الضَّبُّ فَفِرْقَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ حِینَ نَزَلَتِ الْمَائِدَةُ عَلَی عِیسَی علیه السلام لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ فَتَاهُوا فَوَقَعَتْ فِرْقَةٌ فِی الْبَحْرِ وَ فِرْقَةٌ فِی الْبَرِّ وَ أَمَّا الْعَقْرَبُ فَإِنَّهُ کَانَ رَجُلًا نَمَّاماً وَ أَمَّا الزُّنْبُورُ فَکَانَ لَحَّاماً یَسْرِقُ فِی الْمِیزَانِ (1).

بیان

مسخ أصحاب السبت خنازیر مخالف لظاهر الآیة و ما مر أصوب و یمکن الجمع بأن التعبیر فی الآیة بالقردة لکون أکثرهم مسخوا بها و أما أصحاب المائدة فیمکن أن یکون فیهم أیضا خنازیر لم یذکر فی هذا الخبر و سائر الاختلافات فی تلک الأخبار یمکن حمل بعضها علی التقیة و بعضها علی تعدد وقوع المسخ.

«3»

الْعِلَلُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبَّادِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ الدَّیْلَمِیِّ عَنِ الرِّضَا علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: کَانَ الْخُفَّاشُ امْرَأَةً سَحَرَتْ ضَرَّةً لَهَا فَمَسَخَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خُفَّاشاً وَ إِنَّ الْفَأْرَ کَانَ سِبْطاً مِنَ الْیَهُودِ غَضِبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِمْ فَمَسَخَهُمْ فَأْراً وَ إِنَّ الْبَعُوضَ کَانَ رَجُلًا یَسْتَهْزِئُ بِالْأَنْبِیَاءِ فَمَسَخَهُ (2) اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ

ص: 221


1- 1. علل الشرائع 2: 171 طبعة قم.
2- 2. فی المصدر: یستهزئ بالأنبیاء و یکلح فی وجوههم و یصفق بیدیه فمسخه اللّه.

پشه تبدیل کرد. شپش، از تن است؛ یکی از پیغمبران بنی اسرائیل به نماز ایستاده بود که فرد بی خردی از بنی اسرائیل نزد او آمده و او را مسخره کرده و به او ترشرویی کرد، آن شخص هنوز از جایش نرفته بود که خداوند عزّ و جلّ او را به شپشی تبدیل کرد. مارمولک، سبطی از اسباط قوم بنی اسرائیل بودند که پیغمبرزاده ها را دشنام می دادند و با آنها دشمنی می کردند، پس خداوند آنها را به مارمولک تبدیل کرد. عنقاء، از کسانی است که خداوند بر او غضب کرده و او را مسخ کرد تا مثالی باشد از خشم و کیفر خداوند، به خود او پناه می بریم. (1)

توضیح

«هی من الجسد»: شپش از تن آدمی است یعنی از آن پدید می آید، ولی شبیه آن از مسخ شدگان بنی اسرائیل است. در برخی نسخه ها، به جای جسد، حسد آمده است در این صورت به این معنا است که سبب مسخ آن حسدش بود. در قاموس آمده: کلح، کلوحا، بر وزن منع به معنای ترش­رویی کردن. تکلّح: لبخند زد.

روایت4.

محاسن: امام صادق علیه السلام از جدش نقل می کند: مسخ شدگان از نسل انسان، سیزده دسته هستند: میمون، خوک، شب پره، سوسمار، خرس، فیل، کرم سیاه آبگیرها، جری، کژدم، سهیل، خارپشت، زهره و عنکبوت. میمون ها گروهی از بنی اسرائیل بودند که کنار دریا منزل گزیده و در روز شنبه از [فرمان خداوند] سرپیچی کرده و ماهیان را شکار می کردند پس خداوند عزّ و جلّ آنها را به صورت میمون در آورد. و اما خوک­ها قومی از بنی اسرائیل بودن که عیسی نفرینشان کرد پس خدا آنها را به صورت خوک مسخ کرد. خفاش، زنی بود که هوو داشت و او را جادو کرد؛ پس خداوند عزّ و جلّ او را به شب پره تبدیل کرد. سوسمار، عربی بیابانی بود که از کشتن هر کسی که به او می گذشت، خودداری نمی کرد پس خداوند عزّ و جل او را به شکل سوسمار در آورد. فیل، مردی بود که با چهارپایان آمیزش می کرد

ص: 222


1- . علل الشرائع 2 : 172

بَعُوضاً وَ إِنَّ الْقَمْلَةَ هِیَ مِنَ الْجَسَدِ(1)

وَ إِنَّ نَبِیّاً مِنْ أَنْبِیَاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانَ قَائِماً یُصَلِّی إِذْ أَقْبَلَ إِلَیْهِ سَفِیهٌ مِنْ سُفَهَاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ فَجَعَلَ یَهْزَأُ بِهِ وَ یَکْلَحُ فِی وَجْهِهِ فَمَا بَرِحَ مِنْ مَکَانِهِ حَتَّی مَسَخَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَمْلَةً وَ إِنَّ الْوَزَغَ کَانَ سِبْطاً مِنْ أَسْبَاطِ بَنِی إِسْرَائِیلَ یَسُبُّونَ أَوْلَادَ الْأَنْبِیَاءِ وَ یُبْغِضُونَهُمْ فَمَسَخَهُمُ اللَّهُ أَوْزَاغاً وَ أَمَّا الْعَنْقَاءُ فمن [فَمِمَّنْ] غَضِبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ فَمَسَخَهُ وَ جَعَلَهُ مَثُلَةً فَنَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ غَضَبِ اللَّهِ وَ نَقِمَتِهِ (2).

بیان

هی من الجسد أی تتولد من جسد الإنسان و لکن شبیهها کانت من مسوخ بنی إسرائیل و فی بعض النسخ بالحاء المهملة أی کان سبب مسخها الحسد و فی القاموس کلح کمنع کلوحا بالضم تکشر(3) فی عبوس و تکلح تبسم.

«4»

الْمَحَاسِنُ، وَ الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ مُغِیرَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ علیهم السلام قَالَ: الْمُسُوخُ مِنْ بَنِی آدَمَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ صِنْفاً مِنْهُمُ الْقِرَدَةُ وَ الْخَنَازِیرُ وَ الْخُفَّاشُ (4)

وَ الضَّبُّ وَ الدُّبُّ وَ الْفِیلُ وَ الدُّعْمُوصُ وَ الْجِرِّیثُ وَ الْعَقْرَبُ وَ سُهَیْلٌ وَ قُنْفُذٌ وَ الزُّهَرَةُ وَ الْعَنْکَبُوتُ فَأَمَّا الْقِرَدَةُ فَکَانُوا قَوْماً یَنْزِلُونَ بَلْدَةً عَلَی شَاطِئِ الْبَحْرِ اعْتَدَوْا فِی السَّبْتِ فَصَادُوا الْحِیتَانَ فَمَسَخَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قِرَدَةً وَ أَمَّا الْخَنَازِیرُ فَکَانُوا قَوْماً مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ دَعَا عَلَیْهِمْ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ علیه السلام فَمَسَخَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَنَازِیرَ وَ أَمَّا الْخُفَّاشُ (5) فَکَانَتِ امْرَأَةً مَعَ ضَرَّةٍ لَهَا فَسَحَرَتْهَا فَمَسَخَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خُفَّاشاً(6) وَ أَمَّا الضَّبُّ فَکَانَ أَعْرَابِیّاً بَدَوِیّاً لَا یَرِعُ عَنْ قَتْلِ مَنْ مَرَّ بِهِ مِنَ النَّاسِ فَمَسَخَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ضَبّاً وَ أَمَّا الْفِیلُ فَکَانَ رَجُلًا یَنْکِحُ الْبَهَائِمَ

ص: 222


1- 1. فی نسخة من المصدر: هی من الحسد.
2- 2. علل الشرائع 2 ر 172 ط قم.
3- 3. کشر و کشر عن اسنانه: کشف عنها و أبداها.
4- 4. فی المصدر: الخشاف.
5- 5. فی المصدر: و اما الخشاف.
6- 6. فی العلل: خشافا.

پس خدا عزّ و جل او را به فیل تبدیل کرد. کرم سیاه آب­گیرها، مردی زناکار بود که چیزی را وا نمی گذاشت پس خداوند عزّ و جل او را به کرم سیاه تبدیل کرد. جری، مرد سخن چینی بود پس خداوند عزّ و جل او را به جری تبدیل کرد. کژدم، مردی عیب جو و بدزبان بود پس خداوند عزّ و جل او را به کژدم تبدیل کرد. خرس، مردی بود که از حاجیان دزدی می کرد پس خداوند عزّ و جل او را به خرس تبدیل کرد. سهیل، مردی باج ستان و ستمکار بود پس خداوند عزّ و جلّ او را به سهیل تبدیل کرد. زهره، زنی بود که هاروت و ماروت به او فریفته شدند پس خداوند عزّ و جلّ او را به زهره تبدیل کرد. عنکبوت، زنی بدرفتار بود که از شوهر خود نافرمانی می کرد و از او روی گردان بود پس خداوند عزّ و جل او را به عنکبوت تبدیل کرد. خارپشت، مردی بدخلق بود پس خداوند عزّ و جلّ او را به خارپشت تبدیل کرد.(1)

توضیح

«لا یرع»: از ورع، یعنی پروا نداشت و دست بر نمی­داشت. «الهمز و اللمز»: عیب و اشاره با چشم و ابرو و مانند آن. «اللمزة»: کسی که از تو پیش رویت عیب گیرد. «الهمزة»: کسی که پشت سرت عیبت را گوید. «المکس»: نقص و ظلم. «تماکسا فی البیع»: در معامله جدال و چانه زنی کردند. «مکاس» و «عکاس»: با کسره یعنی یقه گیری.

روایت5.

مجالس و علل: امیر المؤمنین علیه السلام نقل می کند: از رسول خدا صلی الله علیه و آله در باره مسخ شدگان پرسیدند. حضرت فرمود: مسخ شدگان سیزده نوع هستند: فیل، خرس، خرگوش، کژدم، سوسمار، عنکبوت، کرمک سیاه آبگیرها، جرّی، شب پره، میمون، خوک، زهره و سهیل. گفته شد: ای فرزند رسول خد! مسخ این ها به چه سبب بوده است؟ فرمود: فیل مردی زورگو و اهل لواط بود که هیچ تر و خشکی را رها نمی کرد. خرس، مردی ابنه­ای بود که

ص: 223


1- . علل الشرائع 2: 173

فَمَسَخَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیلًا وَ أَمَّا الدُّعْمُوصُ فَکَانَ رَجُلًا زَانِیَ الْفَرْجِ لَا یَرِعُ (1)

مِنْ شَیْ ءٍ فَمَسَخَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دُعْمُوصاً وَ أَمَّا الْجِرِّیثُ فَکَانَ رَجُلًا نَمَّاماً فَمَسَخَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جِرِّیثاً وَ أَمَّا الْعَقْرَبُ فَکَانَ رَجُلًا هَمَّازاً لَمَّازاً فَمَسَخَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَقْرَباً وَ أَمَّا الدُّبُّ فَکَانَ رَجُلًا یَسْرِقُ الْحَاجَّ فَمَسَخَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دُبّاً وَ أَمَّا السُّهَیْلُ (2)

فَکَانَ رَجُلًا عَشَّاراً صَاحِبَ مِکَاسٍ فَمَسَخَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سُهَیْلًا وَ أَمَّا الزُّهَرَةُ فَکَانَتِ امْرَأَةً فُتِنَتْ بِهَا هَارُوتُ وَ مَارُوتُ فَمَسَخَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ زُهَرَةً وَ أَمَّا الْعَنْکَبُوتُ فَکَانَتِ امْرَأَةً سَیِّئَةَ الْخُلُقِ عَاصِیَةً لِزَوْجِهَا مُوَلِّیَةً عَنْهُ فَمَسَخَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْکَبُوتاً وَ أَمَّا الْقُنْفُذُ فَکَانَ رَجُلًا سَیِّئَ الْخُلُقِ فَمَسَخَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قُنْفُذاً(3).

توضیح

لا یرع من الورع أی لا یتقی و لا یکف الهمز و اللمز العیب و الإشارة بالعین و الحاجب و نحوهما و اللمزة من یعیبک فی وجهک و الهمزة من یعیبک فی الغیب و المکس النقص و الظلم و تماکسا فی البیع تشاحا و دون ذلک مکاس و عکاس بکسرهما و هو أن تأخذ بناصیته و یأخذ بناصیتک.

«5»

الْمَجَالِسُ، وَ الْعِلَلُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَسْوَارِیِّ عَنْ مَکِّیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ سَعْدَوَیْهِ الْبَرْدَعِیِّ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ زَکَرِیَّا بْنِ یَحْیَی بْنِ عُبَیْدٍ الْعَطَّارِ عَنِ الْقَلَانِسِیِّ عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأُوَیْسِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ مُعَتِّبٍ مَوْلَی جَعْفَرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام قَالَ: سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنِ الْمُسُوخِ قَالَ هُمْ ثَلَاثَةَ عَشَرَ الدُّبُّ وَ الْفِیلُ وَ الْخِنْزِیرُ وَ الْقِرْدُ وَ الْجِرِّیثُ وَ الضَّبُّ وَ الْوَطْوَاطُ وَ الدعموس [الدُّعْمُوصُ] وَ الْعَقْرَبُ وَ الْعَنْکَبُوتُ وَ الْأَرْنَبُ وَ زُهَرَةُ(4) وَ سُهَیْلٌ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا کَانَ سَبَبُ مَسْخِهِمْ قَالَ أَمَّا الْفِیلُ فَکَانَ رَجُلًا لُوطِیّاً لَا یَدَعُ رَطْباً وَ لَا یَابِساً وَ أَمَّا الدُّبُّ فَکَانَ رَجُلًا مُؤَنَّثاً

ص: 223


1- 1. فی نسخة من العلل: لا یرع.
2- 2. فی المصدر: و اما سهیل.
3- 3. علل الشرائع 2: 173. المجالس ....
4- 4. فی نسخة من العلل: و الزهرة.

مردان را به خود فرا می خواند. خوک ها، ترسایان بودند که سفره آسمانی خواستند و پس از فرود آمدن سفره آسمانی، آن را به سخت ترین شکل تکذیب کردند. میمون، یهودیانی بودند که در روز شنبه [از فرمان الهی] سرپیچی کردند. جرّی، مرد دیوثی بود که مردان را به زن خود می کشاند. سوسمار، مردی بادیه نشینی بود که با نوک عصایش از حجاج دزدی می کرد. شب پره، مرد دزدی بود که میوه­ها را از سر درختان می دزدید .

کرمک، مرد سیاه و سخن چینی بود که دوستان را از هم جدا می کرد. کژدم، مرد بدزبانی بود که کسی از زبان او سالم نمی ماند. عنکبوت، زنی بود که شوهرش را جادو کرد. خرگوش، زن کثیفی بود که از حیض و غیر آن غسل نمی کرد. سهیل، مردی باج ستان در یمن بود. زهره، زنی نصرانی متعلق به یکی از پادشاهان بنی اسرائیل بود که هاروت و ماروت فریفته او شدند. نامش ناهیل بود که مردم او را ناهید می گویند.(1)

صدوق رضی الله عنه گوید: مردم درباره زهره و سهیل اشتباه می کنند که می­گویند آنها دو ستاره بودند، و حقیقت چنان نیست که می گویند؛ بلکه اینها دو جانور دریایی هستند که به اسم ستاره نامیده شده اند، مانند حمل، ثور، سرطان، اسد، عقرب، حوت و جدی که برج های آسمانی بوده و نام جانوران نیز هستند. مردم درباره زهره و سهیل به سبب آنکه دیدن این دو سخت است، به خطا رفتند؛ زیرا این دو از جانوران دریای گِرد جهان هستند؛ آنجا که کشتی نرسد و در دسترس نباشد. و خداوند عزّ و جلّ سرکشان را به انواری درخشان که تا زمانی که آسمان و زمین پابرجاست، باقی هستند مسخ نمی کند! در حالی که مسخ شدگان بیش از سه روز باقی نمانده و می میرند. نامیده شدن این جانوران به مسخ شدگان، یک تعبیر استعاری و مجازی است بلکه آنها شبیه مسخ شدگانی هستند که خداوند گوشتشان را به سبب ضرر و زیانی که دارند، حرام کرده است. امام باقر علیه السّلام فرمود: خداوند عزّ و جلّ خوردن گوشت مَثُلة را [جانوران شبیه مسخ شدگان] نهی کرد تا مردم از آنها بهره مند نشوند و کیفرشان را سبک نشمرند.(2)

ص: 224


1- . علل الشرائع 2: 174
2- . علل الشرائع 2: 174

یَدْعُو الرِّجَالَ إِلَی نَفْسِهِ وَ أَمَّا الْخِنْزِیرُ فَقَوْمُ نَصَارَی سَأَلُوا رَبَّهُمْ عَزَّ وَ جَلَّ إِنْزَالَ (1) الْمَائِدَةِ عَلَیْهِمْ فَلَمَّا نَزَلَتْ عَلَیْهِمْ کَانُوا أَشَدَّ کُفْراً وَ أَشَدَّ تَکْذِیباً وَ أَمَّا الْقِرَدَةُ فَقَوْمٌ اعْتَدَوْا فِی السَّبْتِ وَ أَمَّا الْجِرِّیثُ فَکَانَ دَیُّوثاً یَدْعُو الرِّجَالَ إِلَی أَهْلِهِ وَ أَمَّا الضَّبُّ فَکَانَ أَعْرَابِیّاً یَسْرِقُ الْحَاجَّ بِمِحْجَنِهِ وَ أَمَّا الْوَطْوَاطُ فَکَانَ یَسْرِقُ الثِّمَارَ مِنْ رُءُوسِ النَّخْلِ وَ أَمَّا الدُّعْمُوصُ فَکَانَ نَمَّاماً یُفَرِّقُ بَیْنَ الْأَحِبَّةِ وَ أَمَّا الْعَقْرَبُ فَکَانَ رَجُلًا لَذَّاعاً لَا یَسْلَمُ عَلَی لِسَانِهِ (2) أَحَدٌ وَ أَمَّا الْعَنْکَبُوتُ فَکَانَتِ امْرَأَةً سَحَرَتْ زَوْجَهَا وَ أَمَّا الْأَرْنَبُ فَکَانَتِ امْرَأَةً لَا

تَطَّهَّرُ مِنْ حَیْضٍ وَ لَا غَیْرِهِ وَ أَمَّا سُهَیْلٌ فَکَانَ عَشَّاراً بِالْیَمَنِ وَ أَمَّا الزُّهَرَةُ فَکَانَتِ امْرَأَةً نَصْرَانِیَّةً وَ کَانَتْ لِبَعْضِ مُلُوکِ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ هِیَ الَّتِی فُتِنَ بِهَا هَارُوتُ وَ مَارُوتُ وَ کَانَ اسْمُهَا نَاهِیلَ وَ النَّاسُ یَقُولُونَ نَاهِیدُ(3).

قال الصدوق رضی الله عنه إن الناس یغلطون فی الزهرة و سهیل و یقولون إنهما کوکبان و لیسا کما یقولون و لکنهما دابتان من دواب البحر سمیا بکوکبین کما سمی الحمل و الثور و السرطان و الأسد و العقرب و الحوت و الجدی و هذه حیوانات سمیت علی أسماء الکواکب و کذلک الزهرة و سهیل و إنما غلط الناس فیهما دون غیرهما لتعذر مشاهدتهما و النظر إلیهما لأنهما من البحر المطیف بالدنیا بحیث لا تبلغه سفینة و لا تعمل فیه حیلة و ما کان الله عز و جل لیمسخ العصاة أنوارا مضیئة فیبقیهما ما بقیت الأرض و السماء و المسوخ لم تبق أکثر من ثلاثة أیام حتی ماتت و هذه الحیوانات التی تسمی المسوخ فالمسوخیة لها اسم مستعار مجازی بل هی مثل المسوخ التی حرم الله تعالی أکل لحومها لما فیه من المضار وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ الْبَاقِرُ علیه السلام: نَهَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ أَکْلِ الْمَثُلَةِ لِکَیْلَا یُنْتَفَعَ بِهَا وَ لَا یُسْتَخَفَّ بِعُقُوبَتِهِ (4).

ص: 224


1- 1. فی العلل: ان ینزل.
2- 2. فی نسخة من العلل: من لسانه.
3- 3. علل الشرائع 2: 174( ط قم) و لم نجد الحدیث فی المجالس و لعله مصحف الخصال. راجع الخصال 2: 88( ط 1).
4- 4. علل الشرائع 2: 174.

روایت6.

علل: محمد بن جعفر اسدی کوفی درباره سهیل و زهره می گفت: این دو از جانوران دریای گِرد جهان هستند؛ آنجا که کشتی نرسد و در دسترس نباشند. این دو از انواع مسخ شدگان هستند. کسی که آنها را دو ستاره معروف سهیل و زهره می پندارد، اشتباه می کند. هاروت و ماروت دو موجود روحانی بودند که آماده و نامزد فرشته شدن شدند و به مرتبه فرشتگان نرسیده بودند. پس محنت و آزمایش را برگزیدند و شد آنچه شد. و اگر این دو فرشته بودند، معصوم بوده و نافرمانی نمی کردند. و تنها به این دلیل خداوند در قرآنِ خود آنها را دو فرشته خوانده که آفریده شده بودند تا فرشته شوند. چنانچه خداوند عزّ و جلّ به پیامبر خود می فرماید: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ»(1){قطعاً تو خواهی مُرد، و آنان [نیز] خواهند مُرد} به این معنا که تو خواهی مرد و به مردگان تبدیل می شوید.[نه اینکه الان مرده باشید](2)

توضیح

جوهری گوید: «فلان یرشح للوزارة»: فلانی برای وزارت شایستگی دارد و آماده می­شود. سخن او «للملائکة» یعنی برای اینکه از ملائکه باشند و ظاهر تر آن است که «للملکیة» باشد.

روایت7.

اختصاص و بصائر: عبدالله بن طلحه نقل می کند: از امام صادق علیه السلام در باره مارمولک پرسیدم. ایشان فرمود: پلید و مسخ شده است. اگر آن را کُشتی غسل کن. سپس فرمود: پدرم در حجره نشسته بودند و با ایشان مردی بود که سخن می گفت، ناگهان مارمولکی زبان خود را می جنبانید. پدرم به آن مرد فرمود: می دانی این مارمولک چه می گوید؟ آن مرد گفت: نمی دانم چه می گوید. فرمود: گوید: به خدا سوگند! اگر به عثمان بدگویی، البته علی را پیوسته دشنام دهم تا کسی که اینجاست برخیزد.(3)

دلائل طبری: این را روایت می کند.(4)

ص: 225


1- . زمر / 30
2- . علل الشرائع 2: 175
3- . الاختصاص : 301 ؛ بصائرالدرجات : 103
4- . دلائل الإمامة : 99
«6»

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ بَشَّارٍ الْقَزْوِینِیِّ عَنِ الْمُظَفَّرِ بْنِ أَحْمَدَ الْقَزْوِینِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحُسَیْنِ مُحَمَّدَ بْنَ جَعْفَرٍ الْأَسَدِیَّ الْکُوفِیَّ یَقُولُ فِی سُهَیْلٍ وَ زُهَرَةَ إِنَّهُمَا دَابَّتَانِ مِنْ دَوَابِّ الْبَحْرِ الْمُطِیفِ بِالدُّنْیَا فِی مَوْضِعٍ لَا تَبْلُغُهُ سَفِینَةٌ وَ لَا تَعْمَلُ فِیهِ حِیلَةٌ وَ هُمَا الْمَسْخَانِ الْمَذْکُورَانِ فِی أَصْنَافِ الْمُسُوخِ وَ یَغْلَطُ مَنْ یَزْعُمُ أَنَّهُمَا الْکَوْکَبَانِ الْمَعْرُوفَانِ بِسُهَیْلٍ وَ الزُّهَرَةِ وَ أَنَّ هَارُوتَ وَ مَارُوتُ کَانَا رُوحَانِیَّیْنِ قَدْ هُیِّئَا وَ رُشِّحَا لِلْمَلَائِکَةِ وَ لَمْ یُبْلَغْ بِهِمَا حَدَّ الْمَلَائِکَةِ فَاخْتَارَا(1) الْمِحْنَةَ وَ الِابْتِلَاءَ فَکَانَ مِنْ أَمْرِهِمَا مَا کَانَ وَ لَوْ کَانَا مَلَکَیْنِ لَعُصِمَا فَلَمْ یَعْصِیَا وَ إِنَّمَا سَمَّاهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ مَلَکَیْنِ بِمَعْنَی أَنَّهُمَا خُلِقَا لِیَکُونَا مَلَکَیْنِ کَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ (2) بِمَعْنَی سَتَکُونُ مَیِّتاً وَ یَکُونُونَ مَوْتَی (3).

توضیح

قال الجوهری فلان یرشح للوزارة أی یربی و یؤهل لها قوله للملائکة أی لکونهم منهم و الأظهر للملکیة.

«7»

الْإِخْتِصَاصُ، وَ الْبَصَائِرُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ کَرَّامٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ طَلْحَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْوَزَغِ فَقَالَ هُوَ رِجْسٌ وَ هُوَ مَسْخٌ فَإِذَا قَتَلْتَهُ فَاغْتَسِلْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَبِی کَانَ قَاعِداً فِی الْحِجْرِ وَ مَعَهُ رَجُلٌ یُحَدِّثُهُ فَإِذَا وَزَغٌ یُوَلْوِلُ بِلِسَانِهِ فَقَالَ أَبِی لِلرَّجُلِ أَ تَدْرِی مَا یَقُولُ هَذَا الْوَزَغُ فَقَالَ الرَّجُلُ لَا عِلْمَ لِی بِمَا یَقُولُ قَالَ فَإِنَّهُ یَقُولُ وَ اللَّهِ لَئِنْ ذَکَرْتَ عُثْمَانَ لَأَسُبَّنَّ عَلِیّاً أَبَداً حَتَّی یَقُومَ مَنْ هَاهُنَا(4).

دَلَائِلُ الطَّبَرِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ هِبَةِ اللَّهِ عَنِ الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ

ص: 225


1- 1. هکذا فی الکتاب و أکثر نسخ المصدر، و فی بعض نسخ المصدر؛« فاختارا» بصیغة التثنیة.
2- 2. الزمر: 30.
3- 3. علل الشرائع 2: 175 ط قم.
4- 4. الاختصاص: 301 بصائر الدرجات: 103« ط 1».

کافی: آن را روایت کرده و به آخر آن اضافه می کند: پدرم فرمود: از بنی امیه کسی نمی میرد مگر آنکه به شکل مارمولک مسخ می شود.(1)

روایت8.

محاسن: حسین بن خالد نقل می کند: از امام موسی بن جعفر علیه السلام پرسیدم: آیا خوردن گوشت فیل حلال است؟ فرمود: نه. گفتم: چرا؟ فرمود: زیرا از حیوانات مُثله است و خداوند متعال گوشت حیوانات مسخ شده و گوشت حیواناتی را که در شکل شبیه آنها شدند، حرام کرده است.(2)

علل: روایت بالا نقل شده است.(3)

روایت9.

اختصاص: حذیفه بن یمان نقل می کند: همراه رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله بودیم که حضرت فرمود: همانا خدای تبارک و تعالی دوازده گروه از بنی اسرائیل را مسخ کرد؛ آنها را به صورت میمون، خوک، سهیل، زهره، کژدم، فیل، جرّی که ماهی حرام است، دعموص(کرم سیاه آب­گیرها)، خرس، سوسمار، عنکبوت و خارپشت مسخ کرد. حذیفه گفت: پدر و مادرم فدایت! ای رسول خدا برای ما شرح بده آنها چگونه مسخ شدند؟ فرمود: اما میمون­ها چون ماهیان را در روز شنبه زمان داوود شکار کردند، به شکل میمون مسخ شدند. و اما خوک­ها چون به

ص: 226


1- . کافی 8 : 232
2- . محاسن : 472
3- . علل الشرائع 2: 171

أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ: مِثْلَهُ (1) کا، [الکافی] عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ: مِثْلَهُ وَ زَادَ فِی آخِرِهِ قَالَ وَ قَالَ أَبِی لَیْسَ یَمُوتُ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ مَیِّتٌ إِلَّا مُسِخَ وَزَغاً(2).

«8»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ أَبِی سُمَیْنَةَ(3)

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَی علیه السلام هَلْ یَحِلُّ أَکْلُ لَحْمِ الْفِیلِ فَقَالَ لَا فَقُلْتُ وَ لِمَ قَالَ لِأَنَّهُ مَثُلَةٌ وَ قَدْ حَرَّمَ اللَّهُ لُحُومَ الْأَمْسَاخِ وَ لُحُومَ مَا مُثِّلَ بِهِ فِی صُوَرِهَا(4).

العلل، عن محمد بن علی ماجیلویه عن عمه محمد بن أبی القاسم عن أحمد بن أبی عبد الله البرقی عن محمد بن أسلم الجبلی: مثله (5).

«9»

الْإِخْتِصَاصُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَاتِکَةَ الدِّمَشْقِیِّ عَنِ الْوَلِیدِ بْنِ سَلَمَةَ عَنْ مُوسَی بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْقُرَشِیِ (6) عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ قَالَ: کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذْ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مَسَخَ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ (7)

اثْنَیْ عَشَرَ جُزْءاً فَمَسَخَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنَازِیرَ وَ السُّهَیْلَ وَ الزُّهَرَةَ وَ الْعَقْرَبَ وَ الْفِیلَ وَ الْجِرِّیَّ وَ هُوَ سَمَکٌ لَا یُؤْکَلُ الدُّعْمُوصَ وَ الدُّبَّ وَ الضَّبَّ وَ الْعَنْکَبُوتَ وَ الْقُنْفُذَ قَالَ حُذَیْفَةُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ فَسِّرْ لَنَا هَذَا کَیْفَ مُسِخُوا قَالَ صلی الله علیه و آله أَمَّا الْقِرَدَةُ فَمُسِخُوا لِأَنَّهُمْ اصْطَادُوا الْحِیتَانَ فِی السَّبْتِ عَلَی عَهْدِ دَاوُدَ النَّبِیِّ علیه السلام وَ أَمَّا الْخَنَازِیرُ فَمُسِخُوا لِأَنَّهُمْ کَفَرُوا

ص: 226


1- 1. دلائل الإمامة: 99.
2- 2. الروضة: 232( ط الآخوندی) فیه:« فقال رجس و هو مسخ کله» و فیه لئن ذکرتم عثمان بشتیمة لاشتمن علیا.
3- 3. فی المصدر: عن بکر بن صالح و محمّد بن علی عن محمّد بن اسلم الطبریّ.
4- 4. المحاسن: 472.
5- 5. علل الشرائع 2: 171.
6- 6. فی المصدر: عن عبد الرحمن القرشیّ.
7- 7. فی المصدر: من بنی آدم.

مائده ای که خدا از آسمان بر عیسی بن مریم فرود آورد کافر شدند، تبدیل به خوک شدند. اما سهیل، برای آنکه مردی باج ستان بود که یک عابدی در آن زمان بر وی گذر کرد و آن مرد به عابد گفت: آن نام خداوند را که با آن بر سطح آب راه روند و بر آسمان برآیند، به من بنمایان. چون عابد چنین کرد، مرد باج ستان گفت: کسی که این نام را بشناسد بر او سزا است که در زمین نباشد بلکه به آسمان برآید؛ پس خداوند او را مسخ کرده و او را نشانه­ای برای جهانیان قرار داد. اما زهره، چون زنی بود که هاروت و ماروت دو فرشته را شیفته کرد، پس مسخ شد. اما کژدم، مرد سخن چینی بوده که میان مردم دشمنی می افکند، پس مسخ شد. اما فیل، مردی بود زیبا که با چهارپایانی چون گاو و گوسفند از روی شهوت آمیزش می کرد نه با زنان، پس به فیل مسخ شد. اما جرّی، مرد بازرگانی بود که برای مردم کم فروشی می کرد، پس به جرّی مسخ شد. اما دعموص (کرمک سیاه ته آب) مردی بود که چون با زنان مجامعت می کرد غسل جنابت نکرده و نماز نمی خواند، پس مسخ شده و خداوند تا روز قیامت مکان او را در آب قرار داد تا از سرما بی تابی کند. اما خرس برای اینکه مردی بود راهزن، رحم به غریب و فقیر نمی کرد جز اینکه او را لخت می کرد، اما سوسمار، مردی بود از بادیه نشین­ها که چادری بر سر راه داشت و چون کاروانی بر او می گذشت و از او می پرسید: ای بنده خدا از کدام راه به فلان جا برویم، اگر مشرق را می خواستند آنها را به مغرب، و اگر مغرب را قصد می کردند آنها را به مشرق باز گردانیده و آنها را سرگردان کرده و آنها را به راه درست رهنمون نمی کرد. اما عنکبوت،

ص: 227

بِالْمَائِدَةِ الَّتِی نَزَلَتْ مِنَ السَّمَاءِ عَلَی عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ علیه السلام وَ أَمَّا السُّهَیْلُ فَمُسِخَ لِأَنَّهُ کَانَ رَجُلًا عَشَّاراً فَمَرَّ بِهِ عَابِدٌ مِنْ عُبَّادِ ذَلِکَ الزَّمَانِ فَقَالَ الْعَشَّارُ دُلَّنِی عَلَی اسْمِ اللَّهِ الَّذِی یُمْشَی بِهِ عَلَی وَجْهِ الْمَاءِ وَ یُصْعَدُ بِهِ إِلَی السَّمَاءِ فَدَلَّهُ عَلَی ذَلِکَ فَقَالَ الْعَشَّارُ قَدْ یَنْبَغِی لِمَنْ عَرَفَ هَذَا الِاسْمَ أَنْ لَا یَکُونَ فِی الْأَرْضِ بَلْ یُصْعَدَ بِهِ إِلَی السَّمَاءِ فَمَسَخَهُ اللَّهُ وَ جَعَلَهُ آیَةً لِلْعَالَمِینَ (1) وَ أَمَّا الزُّهَرَةُ فَمُسِخَتْ لِأَنَّهَا هِیَ الْمَرْأَةُ الَّتِی فَتَنَتْ هَارُوْتَ وَ مَارُوتَ الْمَلَکَیْنِ وَ أَمَّا الْعَقْرَبُ فَمُسِخَ لِأَنَّهُ کَانَ رَجُلًا نَمَّاماً یَسْعَی بَیْنَ النَّاسِ بِالنَّمِیمَةِ وَ یُغْرِی بَیْنَهُمُ

الْعَدَاوَةَ(2) وَ أَمَّا الْفِیلُ فَإِنَّهُ کَانَ رَجُلًا جَمِیلًا فَمُسِخَ لِأَنَّهُ کَانَ یَنْکِحُ الْبَهَائِمَ الْبَقَرَ وَ الْغَنَمَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسَاءِ وَ أَمَّا الْجِرِّیُّ فَمُسِخَ لِأَنَّهُ کَانَ رَجُلًا مِنَ التُّجَّارِ وَ کَانَ یَبْخَسُ النَّاسَ فِی الْمِکْیَالِ وَ الْمِیزَانِ وَ أَمَّا الدُّعْمُوصُ فَمُسِخَ لِأَنَّهُ کَانَ رَجُلًا إِذَا جَامَعَ النِّسَاءَ(3) لَمْ یَغْتَسِلْ مِنَ الْجَنَابَةِ وَ یَتْرُکُ الصَّلَاةَ فَجَعَلَ اللَّهُ قَرَارَهُ فِی الْمَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِنْ جَزَعِهِ عَنِ الْبَرْدِ وَ أَمَّا الدُّبُّ فَمُسِخَ لِأَنَّهُ کَانَ رَجُلًا یَقْطَعُ الطَّرِیقَ لَا یَرْحَمُ غَرِیباً وَ لَا فَقِیراً إِلَّا صلبه (4) [سَلَبَهُ] وَ أَمَّا الضَّبُّ فَمُسِخَ لِأَنَّهُ کَانَ رَجُلًا مِنَ الْأَعْرَابِ وَ کَانَتْ خَیْمَتُهُ عَلَی ظَهْرِ الطَّرِیقِ وَ کَانَ إِذَا مَرَّتِ الْقَافِلَةُ تَقُولُ لَهُ یَا عَبْدَ اللَّهِ کَیْفَ نَأْخُذُ الطَّرِیقَ إِلَی کَذَا وَ کَذَا فَإِنْ أَرَادَ الْقَوْمُ الْمَشْرِقَ رَدَّهُمْ إِلَی الْمَغْرِبِ وَ إِنْ أَرَادُوا الْمَغْرِبَ رَدَّهُمْ إِلَی الْمَشْرِقِ وَ تَرَکَهُمْ یَهِیمُونَ (5)

لَمْ یُرْشِدْهُمْ إِلَی سَبِیلِ الْخَیْرِ وَ أَمَّا الْعَنْکَبُوتُ فَمُسِخَتْ

ص: 227


1- 1. قد تقدم بیان للصدوق علیه الرحمة یبطل ذلک، و أن مقالة کون الکوکبین السهیل و الزهرة مسوختان من أغالیط الناس. و الروایة کما تری من رواة العامّة ذکرها المفید فی کتابه.
2- 2. أی القاها و افسد بینهم.
3- 3. فی المصدر: إذا حضر النساء.
4- 4. فی المصدر: لا یرحم غنیا و لا فقیرا الا سلبه.
5- 5. هام علی وجهه: ذهب لا یدری أین یتوجه.

به شوهرش خیانت کرده و دیگری را به خود راه می داد. اما خارپشت، مردی بود از بزرگان عرب و مسخ شدن او بدان سبب بود که چون مهمان برای او می رسید در به روی خود می بست و به کنیزش می گفت: به نزد مهمان برو و بگو آقایم در خانه نیست. پس مهمان با گرسنگی بر در خانه شب را صبح می­کرد و اهل خانه با سیری و شادابی می­خوابیدند.(1)

روایت10.

بصائر: عبدالله بن طلحه نقل می کند: از امام صادق علیه السلام درباره مارمولک پرسیدم. ایشان فرمود: پلید است و تمامش مسخ شده است. چون آن را کُشتی غسل کن.(2)

روایت11.

کتاب محمّد بن المثنَّی: عاصم بن سجستانی نقل می کند: به در خانه امام صادق علیه السلام رفته و برحضرت وارد شده و گفتم: مرا از مار، کژدم، سوسک سیاه و مانند آن باخبر ساز. فرمود: قرآن نخوانده ای؟ گفتم: همه قرآن را نمی دانم. فرمود: نخوانده ای «کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ»(3){یا برای هدایتشان کافی نبود که [ببینند] چه نسل ها را پیش از آنان نابود کردیم که [اینک آنها] در سراهای ایشان راه می روند؟} حضرت فرمود: آنان از خانه بیرون آمدند و به آنها گفته شد: چیزی باشید(مسخ شوید).(4)

روایت12.

کافی:

ص: 228


1- . الاختصاص : 138
2- . بصائر الدرجات : 103
3- . طه / 128
4- . کتاب محمّد بن المثنی : 92

لِأَنَّهَا کَانَتْ خَائِنَةً لِلْبَعْلِ وَ کَانَتْ تُمَکِّنُ فَرْجَهَا سِوَاهُ وَ أَمَّا الْقُنْفُذُ فَإِنَّهُ کَانَ رَجُلًا مِنْ صَنَادِیدِ الْعَرَبِ فَمُسِخَ لِأَنَّهُ إِذَا نَزَلَ بِهِ الضَّیْفُ رَدَّ الْبَابَ فِی وَجْهِهِ وَ یَقُولُ لِجَارِیَتِهِ اخْرُجِی إِلَی الضَّیْفِ فَقُولِی لَهُ إِنَّ مَوْلَایَ غَائِبٌ عَنِ الْمَنْزِلِ فَیَبِیتُ الضَّیْفُ بِالْبَابِ جُوعاً وَ یَبِیتُ أَهْلُ الْبَیْتِ شِبَاعاً مُخْصِبِینَ (1).

«10»

الْبَصَائِرُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ کَرَّامٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ طَلْحَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْوَزَغِ فَقَالَ رِجْسٌ وَ هُوَ مَسْخٌ کُلُّهُ فَإِذَا قَتَلْتَهُ فَاغْتَسِلْ (2).

«11»

کِتَابُ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُثَنَّی، عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنِ ابْنِ أَبِی الْبِلَادِ(3) عَنْ عَمَّارِ بْنِ عَاصِمٍ السِّجِسْتَانِیِّ قَالَ: جِئْتُ إِلَی بَابِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ فَقُلْتُ (4) أَخْبِرْنِی عَنِ الْحَیَّةِ وَ الْعَقْرَبِ وَ الْخُنْفَسِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ قَالَ فَقَالَ أَ مَا تَقْرَأُ کِتَابَ اللَّهِ قَالَ قُلْتُ وَ مَا کُلَّ کِتَابِ اللَّهِ أَعْرِفُ فَقَالَ أَ وَ مَا تَقْرَأُ أَ وَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً أَ فَلَا یَتَذَکَّرُونَ قَالَ فَقَالَ هُمْ أُولَئِکَ خَرَجُوا مِنَ الدَّارِ فَقِیلَ لَهُمْ کُونُوا شَیْئاً(5).

«12»

الْکَافِی، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّی عَنِ الْحَسَنِ (6)

عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ

ص: 228


1- 1. الاختصاص: 138.
2- 2. بصائر الدرجات: 103 فیه:« و إذا قتلته» و الحدیث تقدم آنفا.
3- 3. فی المصدر: عن أبی البلاد.
4- 4. فی المصدر: جئت الی باب أبی عبد اللّه علیه السلام و أردت الا أستأذن علیه فأقعد و أقول لعله یرانی بعض من یدخل فیخبره فیأذن لی، قال: فبینا أنا کذلک اذ دخل علیه شباب أدم فی ازر و أردیة، ثمّ لم أرهم خرجوا، فخرج عیسی شلقان فرآنی، فقال: أبا عاصم! أنت هاهنا؟ فدخل و استأذن، فدخلت علیه فقال أبو عبد اللّه علیه السلام : مذمتی أنت هاهنا یا عمار؟ قال فقلت: من قبل أن یدخل إلیک شباب الادم لم أرهم خرجوا، فقال أبو عبد اللّه علیه السلام : هؤلاء قوم من الجن جاءوا یسألون عن أمر دینهم، قال: فقلت.
5- 5. کتاب محمّد بن المثنی: 92 فیه: أخرجوا من النار فقیل لهم: کونوا نششا.
6- 6. أی الحسن بن علیّ الوشاء.

امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله از حجره خود بیرون آمدند و مروان و پدرش گوش ایستاده بودند تا سخن ایشان را بشنوند. حضرت به او فرمود: مارمولک پسر مارمولک. امام صادق علیه السلام فرمود: از آن روز گویند که مارمولک به سخن گوش می دهد.(1)

توضیح

یعنی چون حضرت آن دو را که به سخنش گوش می دادند به مارمولک تشبیه کرد[مردم از آن روز چنان گویند]. زیرا مارمولک نیز چنین کند.

روایت13.

کافی: امام رضا علیه السلام فرمود: طاووس، مسخ شده است. آن مردی زیبا بود و با زنی که شوهری مؤمن داشت و او(مرد زیبا) را دوست داشت، چیره شد و همبستر شدند. سپس آن زن با او مکاتبه می کرد. پس خداوند هر دوی آنها را به دو طاووس ماده و نر مسخ کرد. لذا گوشت و تخم طاووس را نخور.(2)

روایت14.

کافی: کلبیّ نسّابه نقل می کند: از امام صادق علیه السلام در باره جرّی پرسیدم. ایشان فرمود: خدا گروهی از بنی اسرائیل را مسخ کرد و آنچه از آنان به دریا رفتند تبدیل به جرّی، زمّیر، مارماهی و غیر آن شدند و هر آنچه در خشکی ماندند به میمون، خوک و غیر آن تبدیل شدند.(3)

روایت15.

دلائل الإمامه: مفضّل بن عمر نقل می کند: در رکاب امام صادق علیه السّلام راه می رفتم که به عبد اللَّه بن حسن که سوار بود گذشتیم. چون چشمش به ما افتاد، شلاق کشید که با آن امام را بزند. امام به او اشاره ای کردند

ص: 229


1- . کافی 8: 238
2- . کافی 6: 247
3- . کافی 6: 221

بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ حُجْرَتِهِ وَ مَرْوَانُ وَ أَبُوهُ یَسْتَمِعَانِ إِلَی حَدِیثِهِ (1) فَقَالَ لَهُ الْوَزَغُ بْنُ الْوَزَغِ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَمِنْ یَوْمِئِذٍ یَرَوْنَ أَنَّ الْوَزَغَ یَسْمَعُ الْحَدِیثَ (2).

بیان

أی لما شبههما صلی الله علیه و آله بالوزغ حین استمعا إلی حدیثه فهو أن الوزغ أیضا تفعل ذلک.

«13»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ الْبَرْقِیِّ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ سُلَیْمَانَ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: الطَّاوُسُ مَسْخٌ کَانَ رَجُلًا جَمِیلًا فَکَابَرَ امْرَأَةَ رَجُلٍ مُؤْمِنٍ تُحِبُّهُ فَوَقَعَ بِهَا ثُمَّ رَاسَلَتْهُ بَعْدُ فَمَسَخَهُمَا اللَّهُ طَاوُسَیْنِ أُنْثَی وَ ذَکَراً فَلَا تَأْکُلْ لَحْمَهُ وَ لَا بَیْضَهُ (3).

«14»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْکَلْبِیِّ النَّسَّابَةِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْجِرِّیِّ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ مَسَخَ طَائِفَةً مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ فَمَا أَخَذَ مِنْهُمْ بَحْراً(4) فَهُوَ الْجِرِّیُّ وَ الزِّمِّیرُ وَ الْمَارْمَاهِی وَ مَا سِوَی ذَلِکَ وَ مَا أَخَذَ مِنْهُمْ بَرّاً(5) فَالْقِرَدَةُ وَ الْخَنَازِیرُ وَ الْوَرَکُ وَ مَا سِوَی ذَلِکَ (6).

«15»

دَلَائِلُ الطَّبَرِیِّ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الزَّیَّاتِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: کُنْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ هُوَ رَاکِبٌ وَ أَنَا أَمْشِی مَعَهُ فَمَرَرْنَا بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ وَ هُوَ رَاکِبٌ فَلَمَّا بَصُرَ بِنَا شَالَ الْمِقْرَعَةَ لِیَضْرِبَ بِهَا فَخِذَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَأَوْمَأَ إِلَیْهَا الصَّادِقُ علیه السلام

ص: 229


1- 1. أی کانا یسترقان السمع لیسمعا ما یقول الرسول صلی الله علیه و آله لازواجه و أهل بیته و یخبرا به المنافقین فیذیعونه.
2- 2. الروضة: 238.
3- 3. فروع الکافی 6: 247 فیه: و لا یؤکل لحمه و لا بیضه.
4- 4. فی المصدر: البحر.
5- 5. فی المصدر: البر.
6- 6. فروع الکافی 6: 221 فیه: و الخنازیر و الوبر و الورل و ما سوی ذلک.

و دست راستش که شلاق داشت، خشک شد. گفت: ای ابا عبد اللَّه! تو را به خویشاوندی سوگند، از من بگذر. حضرت به او اشاره کردند و دست او به حال خود برگشت. سپس در حالی که یک مارمولک بزرگی از کنار ما می گذشت، حضرت به من رو کرده و فرمود: که ای مفضل! مردم درباره این چه گویند؟ گفتم: می گویند: آنها آب برده، آتش ابراهیم را خاموش کردند. حضرت لبخندی زده و فرمود: ای مفضل! ولی این عبد اللَّه است و فرزندان اوست که مردم به سبب خویشاوندی[با پیامبر و امام حسن] برای آنها دلسوزی می کنند.(1)

توضیح

گویا مقصود این است که آنان پلیدترین دشمنان خاندان پیغمبر، مانند این مسخ شدگان می باشند. ضمیر در «علیهم» یا به عبد اللَّه و فرزندانش برمی گردد یا به مسخ شدگان.(2)

تشریح

بدان که انواع مسخ شده ها در کلام بیشتر اصحاب مضبوط نیست، بلکه آن را به این روایت ارجاع دادند، هرچند در بیشتر آنها بنا بر اصطلاح آنان ضعفی هست. آنچه از همه آنها برآید سی دسته است: فیل، خرس، خرگوش، کژدم، سوسمار، مارمولک، مارمولک بزرگ، عنکبوت، دعموص(کرم سیاه آبگیر­ها)، جرّی، شب پره، میمون، خوک، سگ، زهره، سهیل، طاووس، زنبور، پشه، خفاش، موش، شپش، عنقاء، خارپشت، مار، سوسک سیاه، زمّیر، مارماهی، وبر(خرگوش رومی)، ورل(بزرگتر از سوسمار).

دمیری گوید: فیل حیوانی مشهور است. جمع آن أفیل، فیول و فیلة است. ابن سکیت گوید: أفیله نگو.

این حیوان دو نوع می باشد: فیل و ژنده فیل. این دو مانند شتر بختی و عربی هستند. برخی گفتند: فیل، نر باشد و ژنده فیل ماده. این نوع جز در سرزمین خود آبستن نشود، هرچند اهلی هم شوند؛ این حیوان در زمان رسیدن به اوج شهوت، مانند شتر است؛ پس آب و علف را رها کرده و سرش باد می کند و مربی آن [در آن هنگام] چاره ای جز گریز از آن ندارد. جنس نر این حیوان پس از پنج سالگی به ماده می جهد و زمان پرش آن

ص: 230


1- . دلائل الإمامة : 144 - 145
2- . شاید منظور این باشد که این حیوان با وجود حیوانیتش از ابراهیم دفاع کرد اما عبد الله و فرزندانش با من با وجود اینکه از نسل پیامبرم و از خویشان آنها می­باشم چنین رفتاری دارند. و بعد علت رحم مردم به آنها را ذکر فرمود.

فَجَفَّتْ یَمِینُهُ وَ الْمِقْرَعَةُ فِیهَا فَقَالَ لَهُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ بِالرَّحِمِ إِلَّا عَفَوْتَ عَنِّی فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ بِیَدِهِ فَرَجَعَتْ یَدُهُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیَّ وَ قَالَ لِی یَا مُفَضَّلُ وَ قَدْ مَرَّتْ عَظَایَةٌ مِنَ الْعَظَاءِ مَا یَقُولُ النَّاسُ فِی هَذِهِ قُلْتُ یَقُولُونَ إِنَّهَا حَمَلَتِ الْمَاءَ فَأَطْفَأَتْ نَارَ إِبْرَاهِیمَ فَتَبَسَّمَ علیه السلام ثُمَّ قَالَ لِی یَا مُفَضَّلُ وَ لَکِنْ هَذَا عَبْدُ اللَّهِ وَ وُلْدُهُ (1) وَ إِنَّمَا یَرِقُّ النَّاسُ عَلَیْهِمْ لِمَا مَسَّهُمْ مِنَ الْوِلَادَةِ وَ الرَّحِمِ (2).

بیان

کان المعنی أنهم أرجاس أعداء لأهل البیت علیهم السلام مثل هذه المسوخ و ضمیر علیهم إما راجع إلی عبد الله و ولده أو إلی المسوخ.

تذییل

اعلم أن أنواع المسوخ غیر مضبوطة فی کلام أکثر الأصحاب بل أحالوها علی هذه الروایات و إن کان فی أکثرها ضعفا علی مصطلحهم فالذی یحصل من جمیعها ثلاثون صنفا الفیل و الدب و الأرنب و العقرب و الضب و الوزغ و العظایة و العنکبوت و الدعموص و الجری و الوطواط و القرد و الخنزیر و الکلب و الزهرة و سهیل و طاوس و الزنبور و البعوض و الخفاش و الفأر و القملة و العنقاء و القنفذ و الحیة و الخنفساء و الزمیر و المارماهی و الوبر و الورل لکن یرجع بعضها إلی بعض.

قال الدمیری الفیل معروف و جمعه أفیال و فیول و فیلة و قال ابن السکیت و لا تقل أفیلة و الفیلة ضربان فیل و زندفیل (3) و هما کالبخاتی و العراب و بعضهم یقول الفیل الذکر و الزند(4) فیل الأنثی و هذا النوع لا یلاقح إلا فی بلاده و معادنه و إن صار أهلیا و هو إذا اغتلم أشبه الجمل فی ترک الماء و العلف حتی تتورم رأسه و لم یکن لسواسه (5) غیر الهرب منه و الذکر ینزو إذا مضی من عمره خمس سنین و زمان نزوه

ص: 230


1- 1. لعل المعنی أن هذه الدابّة مع حیوانیتها کانت تدفع عن إبراهیم، و انی مع أنه من ذریته و ذرّیة محمد صلی الله علیه و آله و علی و فاطمة علیهما السلام یفعل بی عبد اللّه بن الحسن ما تری، ثمّ ذکر علیه السلام بعد ذلک ما یکون سببا لرقة الناس علیهم و تعظیمهم.
2- 2. دلائل الإمامة: 144 و 145.
3- 3. فی المصدر: و زند بیل.
4- 4. فی المصدر: و الزند بیل.
5- 5. فی المصدر: لسائسه الا الهرب منه.

بهار است و ماده اش دو سال آبستن می ماند و چون آبستن باشد، نر به آن نزدیک نشده و آن را لمس نمی کند و پس از زاییدن به آن نمی پرد، مگر آنکه سه سال گذشته باشد. عبد اللطیف بغدادی گوید: فیل هفت سال آبستن می ماند و نرش جز بر یک ماده فیل نپرد و بر آن سخت غیرت ورزد. چون هنگام زاییدن این حیوان فرا رسد به رودخانه هایی درآید تا وضع حمل کند، زیرا این حیوان ایستاده می زاید و فاصله ای میان پاهای آن وجود ندارد. در هنگام زاییدن ماده، فیل نر، فیل ماده و بچه اش را از دست مارها محافظت می کند. گفته می­شود: فیل در کینه ورزی مانند شتر است و چه بسا که پرورش دهنده خود را بکشد. هندیان می پندارند که زبان فیل وارونه است، و گرنه سخن می گفت. و دو دندان این حیوان بزرگ است و بسا وزن یکی از آنها صد من گردد. خرطوم آن از غضروف بوده که هم بینی او است و هم دست اوست که با آن خوراک و نوشیدنی به دهانش می رساند و به وسیله آن جنگیده و فریاد کشد. فریاد این حیوان به اندازه جثّه اش نیست، بلکه به اندازه فریاد یک کودک است. این حیوان چنان نیرومند است که درخت ها را از ریشه می کَند. این حیوان فهمی دارد که قابل تربیت است و هر چه پرورنده اش به آن بگوید، آن را انجام می دهد مانند خاک بوسی پادشاهان و جز آن از کارهای خوب و بد یا در حال سازش و جنگ. از اخلاق این حیوان آن است که با هم می جنگند و مغلوب برای فیل غالب خضوع می کند.

هندی­ها این حیوان را بزرگ شمرند چون ویژگی های پسندیده ای را مانند اندام بلند و تنومند، منظره ای جالب، خرطومی دراز، گوش پهن، عمر طولانی، بار سنگین بردن و سبک گام برداشتن، دارد. چنان سبک راه­ می­رود که چه بسا از کنار انسان عبور کند ولی به خاطر حسن قدم برداشتنش متوجه او نشود.

ارسطو درباره طول عمر فیل حکایت می کند: از داغ یک فیلی روشن شد که 400 سال زنده بوده است. میان این حیوان و گربه دشمنی است، تا جایی که فیل از گربه می گریزد چنانچه شیر از خروس سفید می ترسد و یا عقرب که چه بسا با دیدن مارمولک می میرد.

در حلیه در شرح حال ابو عبد اللَّه قلانسی آمده: در یک گردشی، سوار کشتی شده و باد سخت بر آنها وزید. کشتی نشینان به درگاه خدای متعال گریه و زاری کردند و نذرها نمودند تا خداوند آنها را نجات دهد؛ به ابوعبد اللَّه هم اصرار کردند که نذری کند. خدا به زبان او انداخت که اگر خداوند متعال مرا از آنچه گرفتارم رها کند،

ص: 231

الربیع و الأنثی تحمل سنتین فإذا حملت لا یقربها الذکر و لا یمسها و لا ینزو علیها إذا وضعت إلا بعد ثلاث سنین و قال عبد اللطیف البغدادی إنها تحمل سبع سنین و لا ینزو إلا علی فیلة واحدة و له علیها غیرة شدیدة و إذا تم حملها و أرادت الوضع دخلت النهر حتی تضع ولدها لأنها تلد و هی قائمة(1)

و لا فواصل لقوائمها و الذکر عند ذلک یحرسها و ولدها من الحیات و یقال الفیل یحقد کالجمل فربما قتل سائسه حقدا علیه.

تزعم الهند أن لسان الفیل مقلوب و لو لا ذلک لتکلم و یعظم ناباه و ربما بلغ الواحد منهما مائة من و خرطومه من غضروف و هو أنفه و یده التی یوصل بها الطعام و الشراب إلی فیه و یقاتل بها و یصیح و لیس صیاحه علی مقدار جثته و إنه کصیاح الصبی و له فیه من القوة بحیث یقلع به الشجر من منابتها و فیه من الفهم ما یقبل به التأدیب و یفعل ما یأمره به سائسه من السجود للملوک و غیر ذلک من الخیر و الشر فی حالتی السلم و الحرب و فیه من الأخلاق أنه یقاتل بعضه بعضا و المقهور منها یخضع

للقاهر و الهند تعظمه لما اشتمل علیه من الخصال المحمودة من علو سمکه و عظم صورته و بدیع منظره و طول خرطومه و سعة أذنه (2) و طول عمره و ثقل حمله و خفة وطئه فإنه ربما مر بالإنسان فلا یشعر به من حسن خطوه و استقامته.

و لطول عمره حکی أرسطو أن فیلا ظهر أن عمره أربعمائة سنة و اعتبر ذلک بالوسم و بینه و بین السنور عداوة طبیعیة حتی أن الفیل یهرب منه کما أن السبع یهرب من الدیک الأبیض و کما أن العقرب متی أبصرت الوزغة ماتت.

و فی الحلیة فی ترجمة أبی عبد الله القلانسی أنه رکب البحر فی بعض سیاحاته فعصفت علیهم الریح فتضرع أهل السفینة إلی الله تعالی و نذروا النذور إن نجاهم الله تعالی فألحوا علی أبی عبد الله فی النذر فأجری الله علی لسانه أن قال إن خلصنی الله

ص: 231


1- 1. فی المصدر: لانها لا تلد إلا و هی قائمة.
2- 2. فی المصدر: وسعة اذنیه.

دیگر گوشت فیل نخورم. کشتی شکست و خدا او را با گروهی نجات داد تا به ساحل رسیدند. چند روزی بی توشه در آنجا ماندند؛ در این میان فیل کوچکی را یافتند و سر بریدند و همه خوردند جز ابو عبد اللَّه که برای وفا به نذرش از آن نخورد. چون همه خوابیدند مادر بچه فیل به دنبال آن آمد و همه آنها را بوئید و از هر کدام بوی بچه اش را استشمام کرد آن شخص را لگدمال کرده و کشت. راوی گوید: فیل همه را کشته و نزد من آمد، ولی از من بوی گوشت نیافت و به من اشاره کرد که سوارش شوم و من سوار شدم. فیل تمام شب مرا تند برد و هنگام صبح به مزرعه ای رسیدیم. فیل به من اشاره کرد تا از پشت او فرود بیایم، من نیز از آن پیاده شدم. مردمی که آنجا بودند مرا نزد پادشاه خود بردند و مترجم آنها از من بازپرسی کرد و داستان را به او گزارش دادم. به من گفت: این فیل امشب تو را به مسافت هشت روز راه آورده است. راوی گوید: نزد آنها ماندم تا وسیله ای یافته و به نزد خاندان خود برگشتم.

چون آغاز محرم 882 تاریخ ذو القرنین شد و پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله در شکم مادرش بود، ابرهه پادشاه حبشه خواست خانه کعبه را خراب کند، لذا با لشکر انبوهی برای نابودی کعبه آمدند که در میان آنها فیلی به نام محمود نیرومند و بزرگ به همراه دوازده فیل دیگر یا بنا به روایتی هشت فیل بود. راوی داستان را چنانچه در کتاب احوال پیغمبر آوردیم، ادامه داده و بعد گوید: عبد المطلب به پا خواست و حلقه در خانه کعبه را گرفت به درگاه خدا دعا کرده و گفت:

مرد از اهلش دفاع می­کند پس از ساکنان حرمت دفاع کن

و خاندان خود را علیه خاندان صلیب و پرستندگانش یاری کن

تا صلیب و قوت آنها بر قوت تو غلبه نکند

سپس حلقه در را رها کرده و با همه قریشیان به کوه ها رفتند. ابرهه

ص: 232

تعالی مما أنا فیه لا آکل لحم الفیل فانکسرت السفینة و أنجاه الله و جماعة من أهلها إلی الساحل فأقاموا بها أیاما من غیر زاد فبینما هم کذلک إذا هم بفیل صغیر فذبحوه و أکلوا لحمه سوی أبی عبد الله فلم یأکل منه وفاء بالعهد الذی کان منه فلما نام القوم جاءتهم أم ذلک الفیل تتبع أثره و تشم الرائحة فمن وجدت منه رائحة لحمه داسته بیدیها و رجلیها إلی أن تقتله قال فقتلت الجمیع ثم جاءت إلی فلم تجد منی رائحة اللحم فأشارت إلی أن ارکبها فرکبتها فسارت بی سیرا شدیدا اللیل کله ثم أصبحت فی أرض ذات حرث و زرع فأشارت إلی أن أنزل فنزلت عن ظهرها فحملنی أولئک القوم إلی ملکهم فسألنی ترجمانه فأخبرته بالقصة فقال لی إن الفیلة سارت بک فی هذه اللیلة مسیرة ثمانیة أیام قال فکنت عندهم إلی أن حملت و رجعت إلی أهلی.

و لما کان فی أول المحرم سنة اثنین و ثمانین و ثمانمائة من تاریخ ذی القرنین و کان النبی صلی الله علیه و آله حملا فی بطن أمه حضر أبرهة(1) ملک الحبشة یرید هدم الکعبة و معه (2) جیش عظیم و معه فیله محمود و کان قویا عظیما و اثنا عشر فیلا غیره و قیل ثمانیة و ساق الحدیث کما مر فی کتاب أحوال النبی صلی الله علیه و آله إلی أن قال ثم قام عبد المطلب فأخذ بحلقة باب الکعبة و دعا الله تعالی ثم قال:

لاهم إن المرء یمنع رحله فامنع حلالک***و انصر علی آل الصلیب و عابدیه الیوم آلک

لا یغلبن صلیبهم و محالهم أبدا محالک

ثم أرسل حلقة الباب و انطلق هو و من معه من قریش إلی الجبال و أبرهة(3)

ص: 232


1- 1. فی المصدر: و کان النبیّ صلّی اللّه علیه و آله یومئذ حملا فی بطن أمه حضر ابرهة الاشرم.
2- 2. فی المصدر: یرید هدم الکعبة و کان قد بنی کنیسة بصنعاء و أراد أن یصرف إلیها الحاجّ فخرج رجل من بنی کنانة فقعد فیها لیلا فأغضبه ذلک و حلف لیهد من الکعبة فخرج و معه.
3- 3. فی المصدر: الی الجبال ینظرون ما ابرهة فاعل بمکّة إذا دخلها، فحینئذ جاءت قدرة الواحد الاحد القادر المقتدر فاصبح ابرهة.

آماده در آمدن به خانه کعبه و ویران کردن آن شد و فیل محمود را جلو سپاهش انداخت، و چون فیل رو به مکه شد، نفیل بن حبیب آمد و در گوشش گفت: نیکو بخواب و از روی درستی برگرد؛ زیرا تو در سرزمین محترم خدا هستی. آنگاه نفیل گوش محمود را رها کرد و فیل بر زمین خوابید. فیل را با آهن زدند و خونین کردند تا برخیزد، ولی فیل برنخاست. آنگاه که روی فیل را به سوی یمن کردند برخاسته و می دوید یا آنگاه که آن را به سمت شام می بردند، می دوید. آن هنگام خداوند بر سر آنها، دسته دسته پرندگانی فرستاد. که بر آنان سنگ هایی از گِلِ سخت می افکندند. بنابراین آنها به هر سو در افتاده و بر هر آبشخور نابود شدند، و ابرهه دچار یک نوع بیماری شد که گوشت او انگشت انگشت از تنش فرو می ریخت، تا جایی که او را مانند جوجه پرنده، به صنعاء رساندند و در آنجا سینه اش از درونش شکافت. از این معرکه تنها وزیر ابرهه گریخت و در حالی که پرنده ای بالای سرش می چرخید، تا به نجاشی رسید و داستان را به او بازگفت و چون به پایان رسانید، سنگی به فرمان خدا بر سر او افتاد و او را در برابر پادشاه حبشه نقش بر زمین کرد.

سهیلی گوید: درباره «برک الفیل» در عبارت اشکالی هست؛ زیرا فیل مانند شتر زانو نمی زند. شاید مقصود افتادن فیل به زمین باشد زمانی که فرمان خدای سبحان رسیده و یا اینکه مانند شتر زانو زده نشسته به این معنا که از جای خود نجنبید. لذا از آن چنین تعبیر کرده اند. گوید: از کسی شنیدم که دسته ای از فیل ها مانند شتر زانو زنند، اگر این سخن درست باشد، در این صورت نیازی به تفسیر نیست و گرنه تفسیرش همان است که گفتیم.

«لاهمّ» در سخن عبد المطلب همان اللّهم است که بنا به استعمال الف و لام آن افتاده است. «الحلال»: اثاث خانه است؛ لذا منظور از حلال، ساکنان حرم است. محالک: چاره جویی و توانت.(1)

گوید: دب(خرس) از درنده ها و مؤنث آن دبه است. تنهایی را دوست دارد. این حیوان در فصل زمستان به لانه هایی که در غارها ساخته رفته و تا خوب شدن هوا بیرون نمی آید و وقتی گرسنه شود، دست و پای خود را لیسیده و از این طریق گرسنگی خود را برطرف ساخته و در فصل بهار فربه تر بیرون می آید.

ص: 233


1- . حیاة الحیوان 2: 160- 163

مُتَهَیِّأً لدخولها و هدمها(1)

و قدم فیله محمودا أمام جیشه فلما وجه الفیل إلی مکة أقبل نفیل بن حبیب فأخذ بأذن الفیل و قال ابرک محمودا و ارجع راشدا فإنک فی بلد الله الحرام ثم أرسل أذنه فبرک الفیل و ضربوه بالحدید حتی أدموه لیقوم فأبی فوجهوه إلی الیمن فقام یهرول فوجهوه إلی الشام ففعل مثل ذلک (2) فعند ذلک أرسل الله عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ فتساقطوا بکل طریق و هلکوا علی کل منهل و أصیب أبرهة حتی تساقط أنملة أنملة حتی قدموا به صنعاء و هو مثل فرخ الطائر حتی انصدع صدره عن قلبه (3) و انفلت وزیره و طائر یحلق فوقه حتی بلغ النجاشی فقص علیه القصة فلما انتهی وقع علیه الحجر فخر میتا بإذن الله بین یدیه.

قال السهیلی قوله فبرک الفیل فیه نظر فإن الفیل لا یبرک کما یبرک الجمل فیحتمل أن یکون بروکه سقوطه إلی الأرض لما جاء من أمر الله سبحانه و یحتمل أن یکون فعل فعل البارک الذی یلزم موضعه و لا یبرح فعبر بالبارک عن ذلک قال و قد سمعت من یقول إن فی الفیلة صنفا یبرک کما یبرک الجمل فإن صح و إلا فتأویله ما قدمناه قال و قول عبد المطلب لاهم إلی آخره العرب تحذف الألف و اللام من اللهم و یکتفی بما بقی و الحلال متاع البیت و أراد به سکان الحرم و معنی محالک کیدک و قوتک (4).

و قال الدب من السباع و الأنثی دبة و هو یحب العزلة فإذا جاء الشتاء دخل وجاره (5)

الذی اتخذه فی الغیران و لا یخرج حتی یطیب الهواء و إذا جاع یمص (6)

یدیه و رجلیه فیندفع بذلک عنه الجوع و یخرج فی الربیع أسمن ما

ص: 233


1- 1. فی المصدر: لدخول مکّة و هدم البیت.
2- 2. زاد فی المصدر: فوجهوه الی مکّة فبرک.
3- 3. فی المصدر: فما مات حتّی انصدع قلبه عن صدره.
4- 4. حیاة الحیوان 2: 160- 163.
5- 5. الوجار بالفتح و الکسر: جحر الضبع.
6- 6. فی المصدر: یمتص.

این حیوان چند طبع دارد از جمله، آنچه درنده ها خورند، می خورد و آنچه چهارپایان خورند، نیز میخورد و هم آنچه آدمی می خورد، خرس نیز می خورد. این حیوان هوش عجیبی در آموزش دیدن دارد، ولی از آموزگار خود با سختی و تنبیه فرمان می برد.(1)

گوید: سوسمار جانور بیابانی شناخته شده ای است و مانند ورل(2) است. ابن خالویه گوید: سوسمار آب نمی نوشد و هفتصد سال و اندی زنده می ماند. گفته شده: این حیوان در هر چهل روز یک قطره بول می­کند و دندان نمی اندازد و دندان آن یک تکه است و رخنه ندارند. عبد اللطیف بغدادی گوید: ورل، سوسمار، آفتاب پرست، شحمة الأرض(نوعی سوسمار) و مارمولک همگی در خلقت باهم تناسب دارند. سوسمار دو ذَکَر و ماده اش دو فرج دارد، چنانچه ماده ورل و حرذون(گونه ای از حشره آفتاب پرست) چنین هستند. سوسمار با کم بینی از سوراخش بیرون می آید و با خیره شدن به خورشید دیدش روشن تر می شود. خوراک سوسمار نسیم بوده و در هوای خنک زیست می کند. میان سوسمار و کژدم دوستی است و از این رو آن را در سوراخش آماده دارد تا دست یورشگری بر آن نرسد، آنگاه که دست خود را برای گرفتن سوسمار داخل سوراخ آن می کند، عقرب دست او را می گزد. سوسمار به سبب ترس از سیل و کوبیده شدن توسط سُم ها فقط در کپه سنگ برای خود سوراخ می سازد. از این رو به سبب کندن مکان­های سخت، چنگالش کاسته و کند است. از خصوصیات سوسمار فراموشی و گمراهی است، چنانچه در سرگردانی بدان مثل زنند. لذا لانه خود را فقط در کپه سنگ یا تخته سنگ می سازد تا وقتی برای یافتن غذا بیرون می آید، هنگام برگشت، لانه خود را گم نکند. سوسمار به ناسپاسی وصف می شود، زیرا بچه های خود را می خورد. طول عمر سوسمار زیاد است و از جهات با مارها و افعی ها تناسب دارد. از ویژگی های این حیوان آن است که زمستان از لانه خود بیرون نمی آید.

دار قُطنی، بیهقی، حاکم و ابن عدی از عمر نقل می کنند: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله در انجمنی از صحابه بودند که بادیه نشینی از قبیله بنی سلیم با سوسماری که شکار کرده و آن را در آستین خود گذاشت وارد شد تا آن را خورجین خود بگذارد.

ص: 234


1- . حیاة الحیوان 1: 236 - 237
2- . جانوری است خزنده بسان سوسمار ولی بزرگ تر از آن که دارای دم دراز و باریک است.

کان و هو مختلف الطباع لأنه یأکل ما تأکله السباع و ما ترعاه البهائم و ما یأکله الإنسان و فی طبعه فطنة عجیبة لقبول التأدیب لکنه لا یطیع معلمه إلا بعنف عظیم و ضرب شدید(1).

و قال الضب بفتح الضاد حیوان بری معروف یشبه الورل قال ابن خالویه الضب لا یشرب الماء و یعیش سبعمائة سنة فصاعدا و یقال إنه یبول فی کل أربعین یوما قطرة و لا یسقط له سن و یقال إن سنه قطعة واحدة لیست بمفرجة(2)

قال عبد اللطیف البغدادی الورل و الضب و الحرباء و شحمة الأرض و الوزغ کلها متناسبة فی الخلق و للضب ذکران و للأنثی فرجان کما للورل و الحرذون و الضب یخرج من جحره کلیل البصر فیجلوه بالتحدق للشمس و یغتذی بالنسیم و یعیش ببرد الهواء و ذلک عند الهرم و فناء الرطوبات و نقص الحرارات و بینه و بین العقرب مودة فلذلک یهیئ (3)

فی جحره لتلسع المتحرش (4) إذا أدخل یده لأخذه و لا یتخذ جحره إلا فی کدیة حجر خوفا من السیل و الحافر و لذلک توجد براثنه ناقصة کلیلة و ذلک لحفر الأماکن الصعبة(5) و فی طبعه النسیان و عدم الهدایة و به یضرب المثل فی الحیرة و لذلک لا یحفر جحره إلا عند أکمة أو صخرة لئلا یضل عنه إذا خرج لطلب الطعم و یوصف بالعقوق لأنه یأکل حسوله (6)

و هو طویل العمر و من هذه الجهات یناسب الحیات و الأفاعی و من شأنه أنه لا یخرج فی الشتاء من جحره

رَوَی الدَّارَقُطْنِیُّ وَ الْبَیْهَقِیُّ وَ الْحَاکِمُ وَ ابْنُ عَدِیٍّ عَنِ ابْنِ عُمَرَ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله کَانَ فِی مَحْفِلٍ مِنَ الصَّحَابَةِ إِذْ جَاءَ أَعْرَابِیٌّ مِنْ بَنِی سُلَیْمٍ قَدْ صَادَ ضَبّاً وَ جَعَلَهُ فِی کُمِّهِ لِیَذْهَبَ

ص: 234


1- 1. حیاة الحیوان 1: 236 و 237.
2- 2. فی المصدر: ان اسنانه قطعة واحدة لیست مفرقة.
3- 3. فی المصدر: یؤویها.
4- 4. أی الصائد للضباب.
5- 5. فی المصدر: لحفره بها فی الاماکن الصعبة.
6- 6. الحسول جمع الحسل: ولد الضب.

در این هنگام، گروهی را دید و گفت سرور این گروه کیست؟ گفتند: این شخص که پندارد پیغمبر است. گفت: ای محمّد! زنان دروغگوتر از تو را نزاییدند، اگر عرب مرا شتابزده نمی خواندند البته تو را می کشتم و همه مردم را با کشتن تو شاد می کردم. عمر گفت: ای رسول خدا! بگذار تا او را بکشم. حضرت فرمود: نه. آیا نمی دانی که شخص بردبار با پیامبر بودن فاصله ای ندارد. آنگاه بادیه نشین، رو به رسول خدا کرده و گفت: سوگند به لات و عزّی! به تو ایمان نیاورم مگر آنکه این سوسمار ایمان آرد. آن مرد سوسمار را از آستین خود برآورد و در مقابل رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله انداخته و گفت: اگر به تو ایمان آورد من هم به تو ایمان بیاورم. حضرت فرمود: ای سوسمار! سوسمار با زبان عربی شیوا و قابل فهم همگان گفت: لبّیک و سعدیک ای رسول پروردگار جهانیان! حضرت از او پرسیدند: چه کسی را می پرستی؟ گفت: کسی که عرش او در آسمان، مُلک و پادشاهی او در زمین، راه او در دریا، رحمتش در بهشت و عذابش در دوزخ است. حضرت فرمود: ای سوسمار! من کیستم؟ گفت: تو به حق رسول خدا هستی. کسی که به تو ایمان داشته باشد، رستگار و کسی که تو را دروغ شمرد، زیانکار است. مرد بادیه نشین گفت: گواهی می دهم که خدایی جز الله نیست و تو فرستاده به حق او هستی. به خدا سوگند! نزد تو آمدم در حالی که روی زمین کسی نزد من مبغوض تر از تو نبود، ولی به خدا سوگند! تو اکنون از جان و فرزندم بر من عزیزتری. البته مویم، تنم، ظاهر و باطنم به تو ایمان دارد. رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: سپاس از آن خداست که تو را به دینی رهنمون کرد که بلندمرتبه بوده و چیزی بالاتر از آن نباشد. خداوند آن را نمی پذیرد مگر با نماز و نماز را نمی پذیرد مگر با قرآن. بادیه نشین گفت: قرآن را به من بیاموز. حضرت سوره حمد و اخلاص را به او آموختند. بادیه نشین گفت: ای رسول خدا! نه در [شعر]طولانی و نه در کوتاه نیکوتر از آن را نشنیدم. حضرت فرمود: این سخن پروردگار جهانیان است و شعر نیست؛ هرگاه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را بخوانی گویی یک سومِ قرآن را خوانده ای و اگر آن را دو بار بخوانی، انگار دو سومِ قرآن را خوانده ای و اگر آن را سه بار بخوانی، گویا همه قرآن را خوانده ای. بادیه نشین گفت: راستی خدای ما، اندک را پذیرفته و بسیار می بخشد! حضرت فرمود: مالی داری؟ گفت: در بنی سلیم از من مستمندتر کسی نیست. حضرت به اصحاب فرمود: به او بخشش کنید. پس اصحاب به او بخشیدند تا اینکه بادیه نشین متحیر شد.

ص: 235

بِهِ إِلَی رَحْلِهِ فَرَأَی جَمَاعَةً(1)

فَقَالَ عَلَی مَنْ هَؤُلَاءِ الْجَمَاعَةُ فَقَالُوا عَلَی هَذَا الَّذِی یَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِیٌّ فَأَتَاهُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ مَا اشْتَمَلَتِ النِّسَاءُ عَلَی ذِی لَهْجَةٍ أَکْذَبَ مِنْکَ فَلَوْ لَا أَنْ یُسَمِّیَنِیَ الْعَرَبُ عَجُولًا لَقَتَلْتُکَ وَ سَرَرْتُ النَّاسَ بِقَتْلِکَ أَجْمَعِینَ فَقَالَ عُمَرُ یَا رَسُولَ اللَّهِ دَعْنِی أَقْتُلْهُ فَقَالَ صلی الله علیه و آله لَا أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحَلِیمَ کَادَ أَنْ یَکُونَ نَبِیّاً ثُمَّ أَقْبَلَ الْأَعْرَابِیُّ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ وَ اللَّاتِ وَ الْعُزَّی لَا آمَنْتُ بِکَ أَوْ یُؤْمِنَ بِکَ هَذَا الضَّبُ (2)

وَ أَخْرَجَ الضَّبَّ مِنْ کُمِّهِ فَطَرَحَهُ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ إِنْ آمَنَ بِکَ آمَنْتُ بِکَ فَقَالَ صلی الله علیه و آله یَا ضَبُّ فَکَلَّمَهُ الضَّبُّ بِلِسَانٍ طَلْقٍ فَصِیحٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ یَفْهَمُهُ الْقَوْمُ جَمِیعاً لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ یَا رَسُولَ رَبِّ الْعَالَمِینَ فَقَالَ صلی الله علیه و آله مَنْ تَعْبُدُ قَالَ الَّذِی فِی السَّمَاءِ عَرْشُهُ وَ فِی الْأَرْضِ سُلْطَانُهُ وَ فِی الْبَحْرِ سَبِیلُهُ وَ فِی الْجَنَّةِ رَحْمَتُهُ وَ فِی النَّارِ عَذَابُهُ فَقَالَ صلی الله علیه و آله فَمَنْ أَنَا یَا ضَبُّ قَالَ أَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ وَ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ صَدَّقَکَ وَ قَدْ خَابَ مَنْ کَذَّبَکَ فَقَالَ الْأَعْرَابِیُّ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ حَقّاً وَ اللَّهِ لَقَدْ أَتَیْتُکَ وَ مَا عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ أَحَدٌ هُوَ أَبْغَضُ إِلَیَّ مِنْکَ وَ وَ اللَّهِ لَأَنْتَ السَّاعَةَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ نَفْسِی وَ مِنْ وُلْدِی فَقَدْ آمَنَ بِکَ شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ دَاخِلِی وَ خَارِجِی وَ سِرِّی وَ عَلَانِیَتِی فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَاکَ إِلَی هَذَا الَّذِی یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْهِ وَ لَا یَقْبَلُهُ اللَّهُ إِلَّا بِصَلَاةٍ وَ لَا یَقْبَلُ الصَّلَاةَ إِلَّا بِقُرْآنٍ قَالَ فَعَلِّمْنِی فَعَلَّمَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله سُورَةَ الْفَاتِحَةِ وَ سُورَةَ الْإِخْلَاصِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا سَمِعْتُ فِی الْبَسِیطِ وَ لَا فِی الْوَجِیزِ أَحْسَنَ مِنْ هَذَا فَقَالَ صلی الله علیه و آله إِنَّ هَذَا کَلَامُ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ لَیْسَ بِشِعْرٍ إِذَا قَرَأْتَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فَکَأَنَّمَا قَرَأْتَ ثُلُثَ الْقُرْآنِ وَ إِذَا قَرَأْتَهَا مَرَّتَیْنِ فَکَأَنَّمَا قَرَأْتَ ثُلُثَیِ الْقُرْآنِ وَ إِذَا قَرَأْتَهَا ثَلَاثاً فَکَأَنَّمَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ کُلَّهُ فَقَالَ الْأَعْرَابِیُّ إِنَّ إِلَهَنَا یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یُعْطِی الْکَثِیرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَ لَکَ مَالٌ فَقَالَ مَا فِی بَنِی سُلَیْمٍ قَاطِبَةً رَجُلٌ أَفْقَرُ مِنِّی فَقَالَ صلی الله علیه و آله لِأَصْحَابِهِ أَعْطُوهُ فَأَعْطَوْهُ حَتَّی أَبْطَرُوهُ (3)

ص: 235


1- 1. فی المصدر: فرأی جماعة محتفین بالنبی صلی الله علیه و آله .
2- 2. فی المصدر: حتی یؤمن هذا الضب.
3- 3. أبطره: صیره بطرا. و البطر: الدهشة و الحیرة عند هجوم النعمة.

عبد الرحمن بن عوف گفت: ای رسول خدا! من به او ماده شتری که ده ماه از آبستن بودن آن می گذرد، بخشیدم که در روز تبوک به من هدیه کرده بودند. مرد بادیه نشین از نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله رفت که در راه هزار بادیه نشین با هزار مرکب و هزار شمشیر با او برخورد کردند. مرد بادیه نشین به آنها گفت: کجا می روید؟ گفتند: آهنگ آن کسی را داریم که دروغگو بوده و پندارد که پیامبر است. گفت: اشهد أن لا اله الّا اللَّه و أنّ محمّداً رسول اللَّه. گفتند: تو دیوانه شدی. بادیه نشین داستان خود را به آنها باز گفت. همه گفتند: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ و نزد پیغمبر آمده و گفتند: ای رسول خدا! به ما دستوری بده. حضرت فرمود: زیر پرچم خالد بن ولید باشید. پس در زمان حضرت از میان عرب ها و غیر عرب ها هزار تن یکجا ایمان نیاوردند، مگر آن هزار تن مذکور.

در باره حکم آن گوید: خوردن سوسمار به اجماع حلال است و قاضی عیاض از قومی حرام بودن آن را نقل کرده است.(1)

گوید: الوزغة، با فتحه حرف واو و زاء، جانورکی شناخته است و با سام ابرص از یک جنس اند و سام ابرص نوع درشت آن است. همه در اینکه وزغ از حشرات موذی است، اتفاق نظر دارند. جمع وزغة، به صورت وُزُغ، أوزاغ، وزغان و إزغان می باشد.

بخاری و دیگران، از ام شریک نقل می کنند: او از پیامبر صلی الله علیه و آله دستور کشتن مارمولک­ها را خواست و حضرت دستور چنین کاری را به او دادند.

در صحیحین آمده است: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله به کشتن مارمولک دستور داده آن را فاسقک نامیده و فرمود: آن به آتش ابراهیم می دمید.

احمد هم در مسند خود، روایتی نظیر این را آورده است.

حاکم در مستدرک از عبد الرحمن بن عوف نقل می کند: کسی بچه دار نمی شد مگر آنکه او را به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می آوردند و حضرت برای او دعا می کرد؛ زمانی مروان بن حکم را نزد حضرت آوردند، حضرت فرمود:

ص: 236


1- . حیاة الحیوان 2: 52 -54

فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا أَعْطَیْتُهُ نَاقَةً عُشَرَاءَ(1) تَلْحَقُ وَ لَا تُلْحَقُ أُهْدِیَتْ إِلَیَّ یَوْمَ تَبُوکَ فَخَرَجَ الْأَعْرَابِیُّ مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَتَلَقَّاهُ أَلْفُ أَعْرَابِیٍّ عَلَی أَلْفِ دَابَّةٍ بِأَلْفِ سَیْفٍ فَقَالَ لَهُمْ أَیْنَ تُرِیدُونَ فَقَالُوا نُرِیدُ هَذَا الَّذِی یَکْذِبُ وَ یَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِیٌّ فَقَالَ الْأَعْرَابِیُّ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَقَالُوا لَهُ صَبُؤْتَ (2) فَحَدَّثَهُمْ بِحَدِیثِهِ فَقَالُوا کُلُّهُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ثُمَّ أَتَوُا النَّبِیَّ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ مُرْنَا بِأَمْرِکَ فَقَالَ صلی الله علیه و آله کُونُوا تَحْتَ رَایَةِ خَالِدِ بْنِ الْوَلِیدِ فَلَمْ یُؤْمِنْ فِی أَیَّامِهِ صلی الله علیه و آله مِنَ الْعَرَبِ وَ لَا مِنْ غَیْرِهِمْ أَلْفٌ غَیْرُهُمْ.

و قال فی الحکم، یحل أکل الضب بالإجماع و حکی القاضی عیاض عن قوم تحریمه (3).

و قال الوزغة بفتح الواو و الزای و الغین المعجمة دویبة معروفة و هی و سام أبرص جنس فسام أبرص کباره و اتفقوا علی أن الوزغ من الحشرات المؤذیات و جمع الوزغة وزغ و أوزاغ و وزغان و إزغان علی البدل

وَ رَوَی الْبُخَارِیُّ وَ مُسْلِمٌ وَ النَّسَائِیُّ وَ ابْنُ مَاجَهْ عَنْ أُمِّ شَرِیکٍ: أَنَّهَا اسْتَأْمَرَتِ (4) النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فِی قَتْلِ الْوِزْغَانِ فَأَمَرَهَا بِذَلِکَ.

وَ فِی الصَّحِیحَیْنِ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله أَمَرَ بِقَتْلِ الْوَزَغِ وَ سَمَّاهُ فُوَیْسِقاً وَ قَالَ کَانَ یَنْفُخُ النَّارَ عَلَی إِبْرَاهِیمَ.

و کذلک رواه أحمد فی مسنده

وَ رَوَی الْحَاکِمُ (5) فِی الْمُسْتَدْرَکِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ أَنَّهُ قَالَ: کَانَ لَا یُولَدُ لِأَحَدٍ مَوْلُودٌ إِلَّا أُتِیَ بِهِ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَیَدْعُو لَهُ فَأُدْخِلَ عَلَیْهِ مَرْوَانُ بْنُ الْحَکَمِ فَقَالَ

ص: 236


1- 1. العشراء من النوق بضم العین: التی مضی لحملها عشرة أشهر او ثمانیة او هی کالنفساء من النساء.
2- 2. صبأ: خرج من دین الی دین، و المعنی ارتددت.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 52- 54.
4- 4. أی شاورته.
5- 5. فی المصدر: و روی الحاکم فی کتاب الفتن و الملاحم من المستدرک.

او مارمولک فرزند مارمولک و ملعون فرزند ملعون است.

سپس گوید: سند این روایت درست است.

و از محمّد بن یزید نقل می کند: چون معاویه برای پسرش یزید بیعت گرفت. مروان گفت: سنت ابو بکر و عمر است. عبد الرحمن بن ابو بکر گفت: سنت هرقل و قیصر است. مروان به او گفت: تو همانی هستی که خداوند درباره او فرمود «وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما»(1) {و آن کس که به پدر و مادر خود گوید: «اف بر شما} چون این سخن به گوش عایشه رسید،گفت: به خدا سوگند! دروغ گفته، مخاطب این آیه او نیست. ولی رسول خدا پدر مروان و خود مروان و نسلشان را لعن کرد.

سپس از عمرو بن مره جهنی روایت ذیل را می آورد: حکم بن ابی العاص اجازه ورود بر پیغمبر را خواست و پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله صدای او را شناخته و فرمود: به او اجازه دهید، لعنت خدا بر او و نوادگانش باد، به جز نوادگان مؤمن او که بسیار اندکند؛ آنان در دنیا راه اسراف را در پیش گرفته و آخرت خود را تباه می کنند. فریبکار و مکار بوده و در دنیا بهره برده ولی در آخرت نصیبی ندارند.

وجه تسمیه مارمولک به فاسقک مانند آن پنج نوع حیوان فاسقی است که در حلّ و حرم کشته می شوند. اصل معنای فسق، خروج است. چون این حشره ها با آزار و زیان بیشتر از میان اکثر حشرات خارج شده­اند.

اصحاب آثار گویند: مارمولک، کَر است و سبب آن فوت کردن به آتش ابراهیم است که در اثر آن کر شد. از خصوصیات این حشره آن است که به هر اتاقی که بوی زعفران بیاید، داخل نمی شود. مارها با او همدم هستند، چنانچه کژدم ها با سوسک سیاه. این حشره از طریق دهان آبستن می شود و مانند مارها تخم می گذارد. در فصل زمستان در لانه اش مانده و چیزی نمی خورد.(2)

گوید: عظایه با حرف ظاء، خزنده ای بزرگ تر از مارمولک است. ازهری گوید: خزنده ای نرم اندام پر جنب و جوش و مثل سام ابرص است، جز اینکه از او زیباتر بوده و آزار نرساند. این خزنده، انواع بسیاری دارد چون سفید، سرخ، زرد و سبز. همه انواع آن، نقطه های سیاه دارند. از خصوصیات این خزنده، دوستی با خورشید است تا در پرتو آن پوستش سخت شود.(3)

ص: 237


1- . احقاف / 17
2- . حیاة الحیوان 2: 288
3- . حیاة الحیوان 2: 84

هُوَ الْوَزَغُ بْنُ الْوَزَغِ الْمَلْعُونُ بْنُ الْمَلْعُونِ.

ثم قال صحیح الإسناد

وَ رَوَی بَعْدَهُ بِیَسِیرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ قَالَ: لَمَّا بَایَعَ مُعَاوِیَةُ لِابْنِهِ یَزِیدَ قَالَ مَرْوَانُ سُنَّةُ أَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِی بَکْرٍ سُنَّةُ هِرَقْلَ وَ قَیْصَرَ(1) فَقَالَ لَهُ مَرْوَانُ أَنْتَ الَّذِی أَنْزَلَ اللَّهُ فِیکَ وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما(2) فَبَلَغَ ذَلِکَ عَائِشَةَ فَقَالَتْ کَذَبَ وَ اللَّهِ مَا هُوَ بِهِ وَ لَکِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَعَنَ أَبَا مَرْوَانَ وَ مَرْوَانَ فِی صُلْبِهِ.

ثُمَّ رُوِیَ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ الْجُهَنِیِّ وَ کَانَتْ لَهُ صُحْبَةٌ: أَنَّ الْحَکَمَ بْنَ أَبِی الْعَاصِ اسْتَأْذَنَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَعَرَفَ صَوْتَهُ فَقَالَ ائْذَنُوا لَهُ عَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ عَلَی مَنْ یَخْرُجُ مِنْ صُلْبِهِ إِلَّا الْمُؤْمِنَ مِنْهُمْ وَ قَلِیلٌ مَا هُمْ یُسْرِفُونَ فِی الدُّنْیَا وَ یُضَیَّعُونَ فِی الْآخِرَةِ ذَوُو مَکْرٍ وَ خَدِیعَةٍ یُعْطَوْنَ فِی الدُّنْیَا وَ مَا لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ.

و أما تسمیة الوزغ فویسقا فنظیره الفواسق الخمس التی تقتل فی الحل و الحرم و أصل الفسق الخروج و هذه المذکورات خرجت عن خلق معظم الحشرات و نحوها بزیادة الضرر و الأذی و ذکر أصحاب الآثار أن الوزغ أصم قالوا و السبب فی صممه ما تقدم من نفخة النار علی إبراهیم فصم لأجل ذلک و برص و من طبعه أنه لا یدخل بیتا فیه رائحة الزعفران و الحیات تألفه کما تألف العقارب الخنافس و هو یلقح بفیه و یبیض کما تبیض الحیات و یقیم فی جحره زمن الشتاء لا یطعم شیئا(3) و قال العظاءة بالظاء المعجمة و المد دویبة أکبر من الوزغة و قال الأزهری هی دویبة ملساء تعدو و تتردد کثیرا تشبه بسام أبرص إلا أنها أحسن منه و لا تؤذی (4) و هی أنواع کثیرة منها الأبیض و الأحمر و الأصفر و الأخضر و کلها منقطة بالسواد و فی طبعها محبة الشمس لتصلب فیها(5).

ص: 237


1- 1. و فی ذلک دلالة علی أن سنة الإسلام فی نصب الخلیفة تخالف سنة الملوک، فسنة الإسلام فی ذلک علی وجدان الفضیلة و الصلاحیة فی الخلیفة، و سنة الملوک علی الوراثة قط.
2- 2. الأحقاف: 17.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 288.
4- 4. زاد فی المصدر: و تسمی شحمة الأرض و شحمة الرمل.
5- 5. حیاة الحیوان 2: 84.

دمیری گوید: سامّ ابرص بنا به گفته اهل لغت، مارمولک بزرگی است.(1)

گوید: دعموص با فتحه حرف دال، خزنده ای است مانند سوسک و با ضمه حرف دال، خزنده ای است که زیر آب فرو می­رود. سهیلی گوید: دعموص، ماهی کوچکی مثل مارآبی است. در حدیث آمده: مردی زنا کرد و خداوند او را به صورت دعموص درآورد. جاحظ گوید: ناموس [حشره ای ریز و تیره رنگ] چون بزرگ شد، دعموص می گردد و آن از آب راکد پدید می شود، و چون بزرگ شود به پشه تبدیل می شود. شاید این عمده­ترین دلیل کسانی باشد، که ملخ را شکار دریایی دانسته. دعموص از آن جانورانی است که در آغاز خلقتش جز در آب نزید. سپس به پشه و بعد به ناموس تبدیل شد.(2)

گفته: وطواط شب پره است. فیروزآبادی گوید: وطواط نام شب پره است و نیز نام تیره ای از پرستو­های کوهی است.

گوید: قرد(میمون)، جانوری شناخته شده است. جمع آن قرود است و گاهی به قِرَده جمع بسته شود. مونث آن قِردَه است. این حیوان، نمکین، با هوش، تیز فهم و هنر آموز است. پادشاه نوبه برای متوکل یک میمون دوزنده و یک میمون زرگر را پیشکش کرد. اهل یمن، به میمون آموزش می دهند تا وقتی که صاحب دکان نباشد، بقال، گوشت فروش و پاسبان مغازه شود. همچنین آنها به میمون دزدی کردن را می آموزند. میمون ماده در یک شکم ده یا دوازده بچه می­زاید. جنس نر سخت به ماده غیرت می ورزد. این جانور در ویژگی های زیادی با آدمیان شباهت دارند، مانند خندیدن، شاد بودن، نشستن با باسن بر زمین، داستان گفتن، با دستش چیزی را برداشتن. میمون انگشتانی جدا از هم دارد تا بندها و ناخن. این حیوان قابل تعلیم و آموزش است. با مردم دوست می شود. گاهی با دو پا راه می رود و راه رفتن عادیش چهار دست و پا است. بر خلاف دیگر حیوانات، در زیر پلک چشمان میمون مانند چشمان آدمی، مژگان وجود دارد.

ص: 238


1- . حیاة الحیوان 2: 8
2- . حیاة الحیوان 1: 244

و قال السام (1) أبرص بتشدید المیم قال أهل اللغة هو من کبار الوزغ (2) و قال الدعموص بفتح الدال دویبة کالخنفساء(3) و بضم الدال دویبة تغوص فی الماء و الجمع الدعامیص قال السهیلی الدعموص سمکة صغیرة کحیة الماء و فی الحدیث أن رجلا زنی فمسخه الله تعالی دعموصا.

قال الجاحظ إذا کبر الناموس صار دعامیص و هو تتولد من الماء الراکد و إذا کبر صار فراشا و لعل هذا هو عمدة من جعل الجراذ بحریا و الدعموص هو من الخلق الذی لا یعیش فی ابتداء أمره إلا فی الماء ثم بعد ذلک یستحیل بعوضا و ناموسا(4)

و قال الوطواط الخفاش انتهی (5).

و قال الفیروزآبادی الوطواط الخفاش و ضرب من خطاطیف الجبال و قال الدمیری القرد حیوان معروف و جمعه قرود و قد یجمع علی قردة بکسر القاف و فتح الراء المهملة و الأنثی قردة بکسر القاف و إسکان الراء و جمعها قردة بکسر القاف و فتح الراء و هو حیوان قبیح ملیح ذکی سریع الفهم یتعلم الصنعة أهدی ملک النوبة إلی المتوکل قردا خیاطا و آخر صائغا و أهل الیمن یعلمون القرد القیام بحوائجهم حتی أن البقال و القصاب یعلم القرد حفظ الدکان حتی یعود صاحبه و یعلم السرقة فیسرق و القردة تلد فی البطن الواحد عشرة و اثنی عشر و الذکر ذو غیرة شدیدة علی الإناث و هذا الحیوان شبیه بالإنسان فی غالب حالاته فإنه یضحک و یطرب و یقعی و یحکی و یتناول الشی ء بیده و له أصابع مفصلة إلی أنامل و أظفار و یقبل التلقین و التعلیم و یأنس بالناس و یمشی علی رجلین حینا یسیرا و یمشی علی أربع مشیه المعتاد و لشفر عینیه الأسفل أهداب و لیس ذلک لشی ء من الحیوان سواه و هو

ص: 238


1- 1. فی المصدر:« سام ابرص» بلا حرف تعریف.
2- 2. حیاة الحیوان 2: 8.
3- 3. فیه تصحیف، و هی تفسیر للدعسوقة علی ما فی المصدر.
4- 4. حیاة الحیوان 1: 244.
5- 5. حیاة الحیوان 2: 290.

چون به آب افتد و شنا بلد نباشد، غرق می شود، با زناشوئی خود را وادارد و بر ماده اش غیرت ورزد که این دو خصلت از افتخارات آدمی است. هرگاه میمون به اوج شهوت برسد، با دهان خود استمنا می کند. ماده این حیوان چون یک زن بچه اش را در بغل می گیرد. در تربیت پذیری و آموزش مقام برتری دارد. برای یزید میمونی پرورش دادند که سوار خر می شد و با اسبان مسابقه می داد. ابن عدیّ در کامل خود از احمد بن طاهر می آورد که در رمله میمون زرگری دیدم که چون می خواست بدمد، به مردی اشاره می کرد تا برایش بدمد.

بیهقی از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نقل می کند: آب را با شیر مخلوط نکنید؛ زیرا مردی پیش از شماها شیر فروش بود و چنین کرد و میمونی خریده و سوار کشتی شده و راه افتاد. خداوند متعال به میمون الهام کرد تا کیسه دینار های آن مرد را بردارد. پس میمون آنها را برداشت و بالای دکل کشتی رفته و سر کیسه را باز کرد، در حالی که مرد به میمون نگاه می کرد، میمون دیناری را به دریا و دیناری به کشتی می انداخت و این کار را به طور مساوی انجام داد و سهم آب را [آب مخلوط شده با شیر] به دریا و سهم شیر را به کشتی انداخت.

حاکم در مستدرک از عکرمه نقل می کند: نزد ابن عباس رفتم و او پیش از کوری قرآن می خواند و می گریست. گفتم: جانم به فدایت! چه چیزی تو را گریاند؟ گفت: این آیه «وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ»(1){و از اهالی آن شهری که کنار دریا بود، از ایشان جویا شو: آن گاه که به [حکمِ] روز شنبه تجاوز می کردند} گفت ایله را می شناسی؟ گفتم: ایله چیست؟ گفت: دهی که مردمی یهودی در آن بودند و خدا شکار ماهی را در روز شنبه بر آنها حرام کرده بود و ماهیان روز شنبه دسته دسته سفید و فربه چون شتران آبستن به کنار دریا می آمدند، ولی در دیگر روزها ساکنان آنها را جز به سختی و رنج نیافته و به دست نمی آوردند. آنگاه یکی از آنها روز شنبه یک ماهی گرفته و آن را به ستونی بسته و در آب فرو برد و فردا آن را برداشت و خورد؛ خانواده هایی از آنها چنین کردند و ماهیان را می گرفتند و بریان می کردند، وقتی همسایگان آنها بوی ماهی بریان شده را استشمام کردند، آنها نیز چنین کردند و تعداد این افراد بسیار شد. بدین ترتیب آنها به چند دسته تقسیم شدند؛ یک دسته می خوردند و یک دسته نهی می کردند

ص: 239


1- . اعراف / 163

کالإنسان إذا سقط فی الماء غرق کالإنسان الذی لا یحسن السباحة(1) و یأخذ نفسه بالزواج و الغیرة علی الإناث و هما خصلتان من مفاخر الإنسان و إذا زاد به الشبق استمنی بفیه و تحمل الأنثی ولدها کما تحمل المرأة و فیه من قبول التأدیب و التعلیم ما لا یخفی و لقد درب قرد لیزید علی رکوب الحمار و سابق به مع الخیل و روی ابن عدی فی کامله عن أحمد بن طاهر أنه قال شهدت بالرملة قردا صائغا(2) فإذا أراد أن ینفخ أشار إلی رجل حتی ینفخ له.

وَ رَوَی الْبَیْهَقِیُّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَا تَشُوبُوا اللَّبَنَ بِالْمَاءِ فَإِنَّ رَجُلًا کَانَ فِیمَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ یَبِیعُ اللَّبَنَ وَ یَشُوبُهُ بِالْمَاءِ فَاشْتَرَی قِرْداً وَ رَکِبَ الْبَحْرَ حَتَّی إِذَا لَحِجَ فِیهِ أَلْهَمَ اللَّهُ تَعَالَی الْقِرْدَ صُرَّةَ الدَّنَانِیرِ فَأَخَذَهَا وَ صَعِدَ الدَّقَلَ فَفَتَحَ الصُّرَّةَ وَ صَاحِبُهَا یَنْظُرُ إِلَیْهِ فَأَخَذَ دِینَاراً وَ رَمَی بِهِ فِی الْبَحْرِ وَ دِینَاراً فِی السَّفِینَةِ حَتَّی قَسَمَهَا نِصْفَیْنِ فَأَلْقَی ثَمَنَ الْمَاءِ فِی الْبَحْرِ وَ ثَمَنَ اللَّبَنِ فِی السَّفِینَةِ.

وَ رَوَی الْحَاکِمُ فِی الْمُسْتَدْرَکِ عَنْ عِکْرِمَةَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی ابْنِ عَبَّاسٍ وَ هُوَ یَقْرَأُ فِی الْمُصْحَفِ قَبْلَ ذَهَابِ بَصَرِهِ وَ یَبْکِی فَقُلْتُ مَا یُبْکِیکَ جَعَلَنِی اللَّهُ فِدَاکَ قَالَ هَذِهِ الْآیَةُ وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ (3) قَالَ ثُمَّ قَالَ أَ تَعْرِفُ أَیْلَةَ قُلْتُ وَ مَا أَیْلَةُ قَالَ قَرْیَةٌ کَانَ بِهَا أُنَاسٌ مِنَ الْیَهُودِ فَحَرَّمَ اللَّهُ تَعَالَی عَلَیْهِمْ صَیْدَ الْحِیتَانِ یَوْمَ السَّبْتِ فَکَانَتِ الْحِیتَانُ تَأْتِیهِمْ

یَوْمَ السَّبْتِ شُرَّعاً بِیضاً سِمَاناً کَأَمْثَالِ الْمَخَاضِ فَإِذَا کَانَ غَیْرُ یَوْمِ السَّبْتِ لَا یَجِدُونَهَا وَ لَمْ یُدْرِکُوهَا(4)

إِلَّا بِمَشَقَّةٍ وَ مَئُونَةٍ ثُمَّ إِنَّ رَجُلًا مِنْهُمْ أَخَذَ حُوتاً یَوْمَ السَّبْتِ فَرَبَطَهُ إِلَی وَتِدٍ فِی السَّاحِلِ وَ تَرَکَهُ فِی الْمَاءِ حَتَّی إِذَا کَانَ الْغَدُ أَخَذَهُ فَأَکَلَهُ فَفَعَلَ ذَلِکَ أَهْلُ بَیْتٍ مِنْهُمْ فَأَخَذُوا وَ شَوَوْا فَوَجَدَ جِیرَانُهُمْ رِیحَ الشِّوَاءِ فَفَعَلُوا کَفِعْلِهِمْ وَ کَثُرَ ذَلِکَ فِیهِمْ فَافْتَرَقُوا فِرَقاً فِرْقَةٌ أَکَلَتْ وَ فِرْقَةٌ نَهَتْ

ص: 239


1- 1. فی المصدر: و إذا سقط فی الماء غرق کالآدمی الذی لا یحسن السباحة.
2- 2. فی المصدر: قردا یصوغ.
3- 3. الأعراف: 163.
4- 4. فی المصدر: و لا یدرکونها.

و یک دسته می گفتند: «لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ»(1){«برای

چه قومی را که خدا هلاک کننده ایشان است، یا آنان را به عذابی سخت عذاب خواهد کرد، پند می دهید؟} و دسته ای که نهی کردند گفتند: آنها را از خشم و کیفر خدا بترسانیم تا مبادا به زمین فرو روند یا سنگ بر آنها پرتاب شود یا به عذاب دیگر دچار شوند. به خدا سوگند! ما با شما در یک جا نمی مانیم و از دروازه شهر بیرون شدند و چون فردا بامدادان برگشتند و دروازه را زدند، کسی پاسخ نداد و یکی از آنها از دیوار شهر بالا رفت و گفت: به خدا سوگند! میمون هایی هستند که دُم دارند و سر و صدا می کنند. سپس آن شخص به پایین رفته و در را گشود و مردم به دنبال آنها رفتند. میمون ها خویشان خود را شناختند و آدمیان خویشان میمون خود را نشناختند. راوی گوید: میمون نر نزد خویشاوند خود رفته و خود را به او می چسباند، آنگاه خویشاوند او می گفت: تو فلانی هستی؟ میمون با سر اشاره می کرد: آری، سپس می گریست؛ همین طور میمون ماده نزد خویشاوند خود رفته و خود را به او می چسباند، آنگاه خویشاوندش می گفت: تو فلانی هستی؟ با سر اشاره می کرد: آری و می گریست. ابن عباس گفت: از خداوند متعال می شنوم که می فرماید: «أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِیسٍ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ»(2)

{کسانی را که از [کار] بد باز می داشتند نجات دادیم و کسانی را که ستم کردند، به سزای آنکه نافرمانی می کردند، به عذابی شدید گرفتار کردیم.} نمی دانم گروه سوم چه کار کردند. چه قدر کار منکر و زشتی را دیدیم و نهی از منکر نکردیم. عکرمه گوید به ابن عباس گفتم: قربانت گردم! نمی­بینی که زشتی کار آنها را انکار کرده و گناه را بد دانستند، آن گاه که گفتند: «لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً» از این گفته من خوشش آمد و دو عبای ضخیم به من داده و آن دو را بر من پوشاند.

سپس گوید: این حدیث سندش درست است. ایله مکانی میان مدین و طور سینا بوده و کنار دریا واقع است. زهری گوید: أیله، روستای طبریه شام است.

مستدرک: ابو هریره نقل می کند: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: فرزندان حکم بن ابو العاص را در خواب دیدم که مانند میمون ها بر منبرم می پرند؛ حضرت از آن پس تا آخر حیاتشان خندان نبود.

سپس می گوید: سند این روایت بنا بر شروط مسلم صحیح است.

ص: 240


1- . اعراف / 164
2- . اعراف / 165

وَ فِرْقَةٌ قَالُوا لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ (1) الْآیَةَ وَ قَالَتِ الْفِرْقَةُ الَّتِی نَهَتْ إِنَّمَا نُحَذِّرُکُمْ غَضَبَ اللَّهِ وَ عِقَابَهُ أَنْ یُصِیبَکُمْ بِخَسْفٍ أَوْ قَذْفٍ أَوْ بَعْضِ مَا عِنْدَهُ مِنَ الْعَذَابِ وَ اللَّهِ مَا نُسَاکِنُکُمْ فِی مَکَانٍ أَنْتُمْ فِیهِ وَ خَرَجُوا مِنَ السُّورِ ثُمَّ غَدَوْا عَلَیْهِ مِنَ الْغَدِ فَضَرَبُوا بَابَ السُّورِ فَلَمْ یُجِبْهُمْ أَحَدٌ وَ تَسَوَّرَ إِنْسَانٌ مِنْهُمُ السُّورَ فَقَالَ قِرَدَةٌ وَ اللَّهِ لَهَا أَذْنَابٌ تَتَعَاوَی ثُمَّ نَزَلَ وَ فَتَحَ الْبَابَ وَ دَخَلَ النَّاسُ عَلَیْهِمْ فَعَرَفَتِ الْقِرَدَةُ أَنْسَابَهَا مِنَ الْإِنْسِ وَ لَمْ تَعْرِفِ الْإِنْسُ أَنْسَابَهَا مِنَ الْقِرَدَةِ قَالَ فَیَأْتِی الْقِرَدَةُ إِلَی نَسِیبِهِ وَ قَرِیبِهِ فَیَحْتَکُّ بِهِ وَ یَلْصَقُ إِلَیْهِ فَیَقُولُ لَهُ أَنْتَ فُلَانٌ فَیُشِیرُ بِرَأْسِهِ أَنْ نَعَمْ وَ یَبْکِی وَ تَأْتِی الْقِرَدَةُ إِلَی نَسِیبِهَا وَ قَرِیبِهَا الْإِنْسِیِّ فَیَقُولُ أَنْتِ فُلَانَةُ فَیُشِیرُ بِرَأْسِهَا أَنْ نَعَمْ وَ تَبْکِی قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَأَسْمَعُ اللَّهَ تَعَالَی یَقُولُ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِیسٍ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (2) فَلَا أَدْرِی مَا فَعَلَتِ الْفِرْقَةُ الثَّالِثَةُ فَکَمْ قَدْ رَأَیْنَا مُنْکَراً فَلَمْ نَنْهَ عَنْهُ (3) فَقَالَ عِکْرِمَةُ فَقُلْتُ مَا تَرَی جَعَلَنِی اللَّهُ فِدَاکَ إِنَّهُمْ قَدْ أَنْکَرُوا وَ کَرِهُوا حِینَ قَالُوا لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً فَأَعْجَبَهُ قَوْلِی ذَلِکَ وَ أَمَرَ لِی بِبُرْدَیْنِ غَلِیظَیْنِ فَکَسَانِیهِمَا.

ثم قال هذا صحیح الإسناد و أیلة بین مدین و الطور علی شاطئ البحر و قال الزهری القریة طبریة الشام.

وَ فِی الْمُسْتَدْرَکِ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: رَأَیْتُ فِی مَنَامِی کَأَنَّ بَنِی الْحَکَمِ بْنِ أَبِی الْعَاصِ یَنْزُونَ عَلَی مِنْبَرِی کَمَا تَنْزُو الْقِرَدَةُ فَمَا رُئِیَ صلی الله علیه و آله ضَاحِکاً حَتَّی مَاتَ (4).

ثم قال صحیح الإسناد عن شرط مسلم.

ص: 240


1- 1. الأعراف: 164.
2- 2. الأعراف: 165.
3- 3. فی المصدر: من منکر و لم ننه عنه.
4- 4. فی المصدر: فما رئی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله مستجمعا ضاحکا حتّی مات.

طبرانی در معجم خود از ابو سعید خدری می آورد: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: در آخرالزمان، زن آمده و می بیند شوهرش چون به قضا و قدر ایمان نداشت، به میمون مسخ شده است.

عالمان در اینکه آیا مسخ شدگان نژاد دارند یا نه اختلاف نظر داشته و دو نظر داده اند: عده ای نظر مثبت داده اند مانند زجاج، قاضی و ابو بکر مغربی مالکی، ولی جمهور نظر منفی داده اند. ابن عباس گوید: مسخ شدگان هرگز بیش از سه روز زنده نمی مانند و نه می خورند و نه می نوشند.(1)

گوید: خوک هم طبع چارپایان) دارد و هم درندگی. آنچه از درندگی دارد این است که نیش داشته و نجاست می خورد و آنچه از طبع چارپایان دارد این است که سم داشته و گیاه و علف می خورد. گویند: هیچ دندان­داری نیروی نیش خوک را ندارد، تا جایی که این حیوان اگر هر قسمتی از بدن شمشیر دار و نیزه دار را با نیش بگیرد، چه استخوان باشد و چه پی، می برد. گاهی دو نیش خوک بلند شده، به طوری که به هم برخورد کرده و در آن هنگام می میرد؛ زیرا مانع از خوردن او می­شود. خوک، مارها را بی دریغ می خورد و زهرشان تاثیری بر آن ندارد. از شگفتی های خوک این است که چون یک چشمش را در بیاورند، بلافاصله می میرد .

مفسران گفته اند: عیسی علیه السّلام با گروهی از یهود روبه رو شد و چون آنها وی را دیدند، گفتند: جادوگر زاده جادوگر آمد، و به او و مادرش تهمت زدند. پس حضرت آنها را نفرین کرد و خداوند آنها را به صورت خوک مسخ کرد.

ابن ماجه از انس آورده که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: طلب دانش بر هر مسلمانی واجب است. آن کس که دانش را به نا اهل دهد، چون کسی است که گوهر و مروارید را بر گردن خوک می آویزد.(2)

مولف احیاء گوید: مردی نزد ابن سیرین آمد و گفت: خواب دیدم گوهر به گردن خوکان می آویزم. ابن سیرین به او گفت: حکمت را به نااهلان می آموزی.

گوید: قمل [شپش] از عرق و چرکی به وجود می آید که در لباس،

ص: 241


1- . حیاة الحیوان 2: 172 - 173
2- . حیاة الحیوان 2: 219 - 220

وَ رَوَی الطَّبَرَانِیُّ فِی مُعْجَمِهِ (1)

عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: فِی آخِرِ الزَّمَانِ تَأْتِی الْمَرْأَةُ فَتَجِدُ زَوْجَهَا قَدْ مُسِخَ قِرْداً لِأَنَّهُ لَا یُؤْمِنُ بِالْقَدَرِ.

و اختلف العلماء فی الممسوخ هل یعقب أم لا علی قولین أحدهما نعم و هو قول الزجاج و القاضی أبی بکر المغربی المالکی و قال الجمهور لا یکون ذلک قال ابن عباس لم یعش ممسوخ قط أکثر من ثلاثة أیام و لا یأکل و لا یشرب (2).

و قال الخنزیر مشترک بین البهیمة و السبعیة فالذی فیه من السبع الناب و أکل الجیف و الذی فیه من البهیمة الظلف و أکل العشب و العلف و یقال أنه لیس لشی ء من ذوات الأذناب (3) ما للخنزیر من قوة نابه حتی أنه یضرب بنابه صاحب السیف و الرمح فیقطع کل ما لاقی من جسده من عظم و عصب و ربما طال ناباه فیلتقیان فیموت عند ذلک جوعا لأنهما یمنعانه من الأکل و یأکل الحیات أکلا ذریعا(4) و لا تؤثر فیه سمومها و من عجیب أمره إذا قلعت إحدی عینیه مات سریعا.

و ذکر أهل التفسیر أن عیسی علیه السلام استقبل رهطا من الیهود فلما رأوه قالوا جاء الساحر ابن الساحرة و قذفوه و أمه فدعا علیهم و لعنهم فمسخهم الله خنازیر.

وَ رَوَی ابْنُ مَاجَهْ عَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ وَ وَاضِعُ الْعِلْمِ فِی غَیْرِ أَهْلِهِ کَمُقَلِّدِ الْخَنَازِیرِ الْجَوْهَرَ وَ اللُّؤْلُؤَ وَ الدُّرَّ(5).

قال فی الإحیاء جاء رجل إلی ابن سیرین و قال رأیت کأنی أقلد الدر أعناق الخنازیر فقال أنت تعلم الحکمة غیر أهلها و قال القمل معروف واحدته قملة.

قال الجوهری و القمل المعروف یتولد من العرق و الوسخ إذا أصاب ثوبا أو

ص: 241


1- 1. فی المصدر: من معجم الاوسط.
2- 2. حیاة الحیوان 2: 172 و 173.
3- 3. فی المصدر: من ذوات الانیاب و الاذناب ما للخنزیر من القوّة فی نابه.
4- 4. یقال: موت ذریع ای فاش او سریع، و قتل ذریع أی فظیع.
5- 5. حیاة الحیوان 2: 219 و 220.

بدن، پر و مو پدید آید، تا جایی که آن محل متعفن شود. جاحظ گوید: بسا طبع آدمی شپش دار باشد، گرچه نظافت کرده و عطر زده و جامه عوض کند. همچنین جاحظ گوید: خاصیت شپش این است که در موی سر سرخ، سرخ و در موی سرسیاه، سیاه و در موی سرسفید، سفید باشد، به این معنا که با تغییر رنگ مو، رنگ آن نیز تغییر می یابد. ماده شپش از نر آن بزرگ تر است و به جنس نر آن صیبان گویند؛ البته گفته شده صیبان به تخم شپش گفته می شود.(1)

گوید: عنقاء مغرب، بنا به گفته برخی، پرنده ای غریب است و تخمی چون کوه می گذارد و به دوردست پرواز می کند. در وجه تسمیه این پرنده گویند: چون در گردنش سفیدی مانند طوق وجود دارد. گویند: عنقا پرنده ای است در مکان غروب خورشید. قزوینی گوید: عنقا، تنومندترین و بزرگ ترین پرنده است. فیل را برباید، چنانچه پرنده گوشتخوار موش را برباید. این پرنده در زمان دیرین میان مردم بوده و مردم از آن آزار می دیدند، تا جایی که روزی تازه عروسی را با زیورش ربود و حنظله پیغمبر آن را نفرین کرد و خداوند این پرنده را به یکی از جزیره های دریای محیط به دنیا پشت خط استوا انداخت که دست مردم به آنجا نرسد و در آنجا جانوران بسیاری از جمله فیل، کرگدن،گاومیش، ببر، درنده ها و پرنده های شکاری زیست می کنند. چون عنقا بپرد بال هایش بانگی چون غرش رعد و برق می دهند. این پرنده دو هزار سال عمر می کند و در پانصد سالگی جفت می گیرد. هنگام تخم گذاری، درد سختی می کشد. سپس مولف در توصیف این پرنده سخن بسیار گفته است. ارسطو در النعوت گوید: بسا عنقاء را شکار کرده و از چنگال های آن کاسه های بزرگ برای نوشیدن بسازند. همچنین گوید: روش شکار عنقا به این صورت است که دو نرّه گاو نگه داشته و میان آنها یک گاری پر از سنگ های بزرگ قرار دهند و جلو آن گاری کمینگاهی برای مردی که آتش در دست دارد، بسازند چون عنقاء برای ربودن دو گاو بیاید و چنگال خود را در آنها یا در یکی از آنها فرو کند به سبب سنگینی گاری قادر به حمل آنها نشده و دیگر نمی تواند چنگالش را بیرون بیاورد،

ص: 242


1- . حیاة الحیوان 2: 183

بدنا أو ریشا أو شعرا حتی یصیر المکان عفنا.

قال الجاحظ و ربما کان الإنسان قمل الطباع و إن تنظف و تعطر و بدل الثیاب قال و من طبعه أنه یکون فی شعر الرأس فی الأحمر أحمر و فی الأسود أسود و فی الأبیض أبیض و متی تغیر الشعر تغیر إلی لونه و هو من الحیوان الذی إناثه أکبر من ذکوره و یقال ذکوره الصیبان و قیل الصیبان بیضه (1).

و قال عنقاء مغرب (2) قال بعضهم هو طائر غریب یبیض بیضا کالجبال و تبعد فی طیرانها و قیل سمیت بذلک لأنه کان فی عنقها بیاض کالطوق و قیل هو طائر یکون عند مغرب الشمس و قال القزوینی إنها أعظم الطیر جثة و أکبرها خلقة تختطف الفیل کما تختطف الحدأة الفأرة و کان فی قدیم الزمان بین الناس فتأذوا منها إلی أن سلب یوما عروسا بحلیها فدعا علیها حنظلة النبی فذهب الله بها إلی بعض جزائر البحر المحیط وراء خط الإستواء و هی جزیرة لا یصل إلیه الناس و فیها حیوان کثیر کالفیل و الکرکدن و الجاموس و الببر و السماع (3)

و جوارح الطیر و عند طیران عنقاء مغرب یسمع لأجنحتها دوی کدوی الرعد العاصف (4) و السیل و تعیش ألفی سنة و تتزاوج إذا مضی لها خمسمائة سنة فإذا کان وقت بیضها ظهر بها ألم شدید ثم أطال فی وصفها.

و ذکر أرسطاطالیس فی النعوت أن العنقاء قد تصاد فیصنع من مخالیبها أقداح عظام للشرب قال و کیفیة صیدها أنهم یوقفون ثورین و یجعلون بینهما عجلة و یثقلونها بالحجارة العظام و یتخذون بین یدی العجلة بیتا یختبئ فیه رجل معه نار فتنزل العنقاء علی الثورین لتخطفهما فإذا نشبت أظفارها فی الثورین أو أحدهما لم تقدر علی اقتلاعهما لما علیهما من الحجارة الثقیلة و لم تقدر علی الاستقلال لتخلص بمخالیبها(5)

ص: 242


1- 1. حیاة الحیوان 2: 183.
2- 2. فی المصدر: عنقاء مغرب و مغربة من الألفاظ الدالة علی غیر معنی.
3- 3. فی المصدر: و البقر و سائر أنواع السباع.
4- 4. فی المصدر: کدوی الرعد القاصف.
5- 5. فی المصدر: لتخلص مخالبها.

در آن هنگام، مرد کمین کرده بیرون آید و بال­های عنقا را با آتش می سوزاند. گوید: شکم عنقاء چون شکم نرّه گاو بوده و استخوانی چون استخوان درنده ها دارد. این پرنده از بزرگ ترین پرندگان درنده است. پایان.

عکبری در شرح المقامات گوید: در سرزمین اهل رسّ، کوهی به نام مخّ بود که به اندازه یک میل به آسمان برآمده و در آن پرنده هایی بسیار وجود داشت که عنقاء نیز آنجا بود. این پرنده بسیار تنومند بوده و چهره آن مانند چهره آدمی بود این پرنده به هر جانور شباهتی داشت و زیباترین پرنده بود. عنقاء در طول سال یک بار به آن کوه رفته و پرنده های آنجا را برمی­چید. یک سال گرسنه مانده و چون پرنده ای نیافت به کودکی پریده و او را ربود. سپس دخترکی را ربود، آنگاه مردم از دست آن به پیغمبر خود حنظلة بن صفوان شکایت کردند. پیامبرشان این پرنده را نفرین کرد که پس از آن صاعقه ای آن را سوزاند. حنظله در دوران فترت میان عیسی و محمّد صلی اللَّه علیه و آله بود.

در ربیع الابرار در باب پرنده از ابن عباس نقل است: خداوند متعال در زمان موسی پرنده ای به نام عنقاء را آفرید که از هر سویی چهار بال و چهره ای چون چهره آدمی داشت. خداوند از هر چیزی قسمتی را به آن بخشیده بود. خداوند نری مانند خود عنقاء آفرید و به موسی وحی کرد: من دو پرنده شگفت آور آفریدم و روزیشان را در وحشیان گرد بیت المقدس قرار دادم و این دو پرنده را نعمت افزونی به بنی اسرائیل دادم. این دو پرنده تولید مثل کرده و زیاد شدند. زمانی که موسی درگذشت، این پرندگان به نجد و حجاز رفته و پیوسته وحشیان آنجا را خورده و بچه ها را می بردند، تا اینکه خالد بن سنان عبسی از قبیله بنی عبس پیش از پیغمبر اسلام به پیغمبری رسید. مردم از آنچه از عنقاء دیده بودند، نزد خالد شکایت کردند. خالد بر آن نفرین کرد و نسلش منقرض شد که امروزه یافت نمی شوند.(1)

گوید: قُنفذ [خارپشت] دو نوع است: یکی در سرزمین مصر به اندازه موش و دیگری در زمین شام و عراق به اندازه سگ قلطی.

ص: 243


1- . حیاة الحیوان 2: 112 -113

فیخرج الرجل بالنار فیحرق أجنحتها قال و العنقاء لها بطن کبطن الثور و عظام کعظام السبع و هی من أعظم سباع الطیر انتهی.

و قال العکبری فی شرح المقامات إن أهل الرس کان بأرضهم جبل یقال له مخ صاعد فی السماء قدر میل و کان به طیور کثیرة و کانت العنقاء به و هی عظیمة الخلق لها وجه کوجه الإنسان و فیها من کل حیوان شبه و هی من أحسن الطیر و کانت تأتی فی السنة مرة هذا الجبل فتلتقط طیوره فجاعت فی بعض السنین و أعوزها الطیر فانقضت علی صبی فذهبت به ثم ذهب بجاریة أخری فشکوا ذلک إلی نبیهم حنظلة بن صفوان فدعا علیها فأصابتها صاعقة فاحترقت و کان حنظلة فی زمن الفترة بین عیسی و محمد صلی الله علیه و آله.

وَ فِی رَبِیعِ الْأَبْرَارِ(1) فِی بَابِ الطَّیْرِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی خَلَقَ فِی زَمَنِ مُوسَی طَائِراً اسْمُهَا الْعَنْقَاءُ لَهَا أَرْبَعَةُ أَجْنِحَةٍ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ وَ وَجْهُهَا کَوَجْهِ الْإِنْسَانِ وَ أَعْطَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ قِسْطاً وَ خَلَقَ لَهَا ذَکَراً مِثْلَهَا وَ أَوْحَی إِلَیْهِ أَنِّی خَلَقْتُ طَائِرَیْنِ عَجِیبَیْنِ

وَ جَعَلْتُ رِزْقَهُمَا فِی الْوُحُوشِ الَّتِی حَوْلَ بَیْتِ الْمَقْدِسِ وَ جَعَلْتُهُمَا زِیَادَةً فِیمَا وَصَلْتُ بِهِ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ تَنَاسَلَا وَ کَثُرَ نَسْلُهُمَا فَلَمَّا تُوُفِّیَ مُوسَی علیه السلام انْتَقَلَتْ فَوَقَعَتْ بِنَجْدٍ وَ الْحِجَازِ فَلَمْ تَزَلْ تَأْکُلُ الْوُحُوشَ وَ تَخْطَفُ الصِّبْیَانَ إِلَی أَنْ بنی (2) [نُبِّئَ] خَالِدُ بْنُ سِنَانٍ الْعَبْسِیُّ مِنْ بَنِی عَبْسٍ قَبْلَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَشَکَوْا إِلَیْهِ مَا یَلْقَوْنَ مِنْهَا فَدَعَا اللَّهَ عَلَیْهَا فَانْقَطَعَ نَسْلُهَا وَ انْقَرَضَتْ فَلَا تُوجَدُ الْیَوْمَ (3).

و قال القنفذ بالذال المعجمة و بضم القاف و بفتحها(4) هو صنفان قنفذ یکون بأرض مصر قدر الفأر و قنفذ(5) یکون بأرض الشام و العراق بقدر الکلب القلطی و

ص: 243


1- 1. فی المصدر: و فی آخر ربیع الابرار.
2- 2. هکذا فی الکتاب، و فی المصدر:« الی ان نبئ» و الظاهر انهما مصحفان و الصحیح:« الی ان نبأ» او الی أن أنبا.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 112 و 113.
4- 4. الصحیح کما فی المصدر: بضم الفاء و فتحها.
5- 5. فی المصدر: و دلدل یکون بأرض الشام.

تفاوت آن دو مانند فرق موش خانه با موش صحرایی است. این جانور تنها در شب آشکار می شود و به خوردن افعی ها حرص داشته و از آنها آزاری نمی بیند. چون ماری آن را نیش بزند، سعتر دشتی خورده و بهبود می یابد. این جانور، پنج دندان دارد. نوع بیابانی خارپشت، ایستاده جفت گیری می کند و در هنگام جفت گیری پشت نر به شکم ماده می چسبد.

طبرانی و دیگران از قتادة بن نعمان نقل می کنند: شبی بسیار تاریک و بارانی بود، گفتم: امشب نماز عشاء را با رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله غنیمت شمرده و به جا بیاورم. چون آن حضرت مرا دید فرمود: قتاده! گفتم: لبّیک یا رسول اللَّه! سپس گفتم: دانستم امشب اندکی برای نماز حاضر می شوند، پس دوست داشتم پیش شما حاضر شوم. فرمود: چون تمام شد نزد من بیا. وقتی که از نماز فارغ شدم، نزد حضرت رفتم. ایشان شاخه خرمای خشکی که در دست داشتند به من داده و فرمود: این، تا ده گام پیش رویت و ده گام پشت سرت را روشن می کند. سپس فرمود: شیطان به جای تو نزد خانواده ات رفته. پس به وسیله روشنایی این خوشه خرما برو تا که به خانه ات برسی، وقتی به خانه رسیدی او را در گوشه خانه مشاهده خواهی کرد. پس او را با این خوشه خرما بزن. گفت: از مسجد بیرون آمده و با خوشه خرما که چون شمع پرتو داشت و من از نور آن در تاریکی بهره می بردم، به نزد خانواده ام برگشته و همه را در خواب یافتم. پس به آن گوشه - که رسول خدا فرموده بودند - نگاه کردم و در آنجا خارپشتی بود، من همواره آن را زدم تا از خانه بیرون شد .

احمد، بزّاز، رجال احمد و رجال الصحیح، این حدیث را نقل می کنند.(1)

گوید: الوبر، با فتحه حرف واو: خزنده ای کوچک تراز گربه خاکستری رنگ بی دم و خانگی است. جمع آن وبور، وبار و وباره و مونث آن وبرة می باشد. اینکه جوهری گوید: این خزنده دُم ندارد یعنی دم دراز ندارد وگرنه دم کوتاه دارد. مردم آن را گوسفند بنی اسرائیل نامند و پندارند که مسخ شده است؛ زیرا دمش با کوچکی، به دنبه بره شباهت دارد. این قول شاذی است که مورد توجه نیست.(2) همچنین گوید: وَرل، خزنده ای شبیه سوسمار

ص: 244


1- . حیاة الحیوان 2: 187 - 188
2- . حیاة الحیوان 2: 281

بینهما کالفرق بین الفأر و الجراد(1)

و هو لا یظهر إلا لیلا و هو مولع بأکل الأفاعی و لا یتألم بها و إذا لذعته الحیة أکل السعتر البری فیبرأ و له خمسة أسنان فی فیه و البریة منها تسفد قائمة و ظهر الذکر لاصق ببطن الأنثی.

وَ رَوَی الطَّبَرَانِیُّ وَ غَیْرُهُ (2) عَنْ قَتَادَةَ بْنِ النُّعْمَانِ أَنَّهُ قَالَ: کَانَتْ لَیْلَةٌ شَدِیدَةَ الظُّلْمَةِ وَ الْمَطَرِ فَقُلْتُ لَوِ اغْتَنَمْتُ اللَّیْلَةَ شُهُودَ الْعَتَمَةِ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَفَعَلْتُ فَلَمَّا رَآنِی قَالَ قَتَادَةُ قُلْتُ لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ قُلْتُ عَلِمْتُ أَنَّ شَاهِدَ الصَّلَاةِ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ قَلِیلٌ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَشْهَدَهَا مَعَکَ فَقَالَ صلی الله علیه و آله إِذَا انْصَرَفْتَ فَأْتِنِی فَلَمَّا فَرَغْتُ مِنَ الصَّلَاةِ أَتَیْتُ إِلَیْهِ فَأَعْطَانِی عُرْجُوناً کَانَ فِی یَدِهِ فَقَالَ هَذَا یُضِی ءُ أَمَامَکَ عَشْراً وَ مِنْ خَلْفِکَ عَشْراً ثُمَّ قَالَ إِنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ خَلَفَکَ فِی أَهْلِکَ فَاذْهَبْ بِهَذَا الْعُرْجُونِ فَاسْتَضِئْ بِهِ حَتَّی تَأْتِیَ بَیْتَکَ فَتَجِدَهُ فِی زَاوِیَةِ الْبَیْتِ فَاضْرِبْهُ بِالْعُرْجُونِ قَالَ فَخَرَجْتُ مِنَ الْمَسْجِدِ فَأَضَاءَ الْعُرْجُونُ مِثْلَ الشَّمْعَةِ نُوراً فَاسْتَضَأْتُ بِهِ وَ أَتَیْتُ أَهْلِی فَوَجَدْتُهُمْ قَدْ رَقَدُوا فَنَظَرْتُ إِلَی الزَّاوِیَةِ فَإِذَا فِیهَا قُنْفُذٌ فَلَمْ أَزَلْ أَضْرِبُهُ بِالْعُرْجُونِ حَتَّی خَرَجَ.

وَ رَوَاهُ أَحْمَدُ وَ الْبَزَّازُ وَ رِجَالُ أَحْمَدَ رِجَالُ الصَّحِیحِ (3).

و قال الوبر بفتح الواو و تسکین الباء الموحدة دویبة أصغر من السنور طحلاء اللون لا ذنب لها تقیم فی البیوت و جمعها وبور و بیرر و بار(4) و الأنثی وبرة و قول الجوهری لا ذنب لها أی لا ذنب طویل و إلا فالوبر له ذنب قصیر جدا و الناس یسمون الوبر بغنم بنی إسرائیل و یزعمون أنها مسخت لأن ذنبها مع صغره یشبه إلیه الخروف و هو قول شاذ لا یلتفت إلیه (5).

و قال الورل بفتح الواو و الراء المهملة و باللام فی آخره دابة علی خلقه الضب

ص: 244


1- 1. هکذا فی المطبوع و المخطوط و فیه تصحیف و الصحیح کما فی المصدر: کالفرق بین الجرذ و الفأر.
2- 2. فی المصدر: روی الطبرانی فی معجمه الکبیر و الحافظ ابن منیر الحلبیّ و غیرهما.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 187 و 188.
4- 4. فی المصدر: جمعها وبور و وبار و وبارة.
5- 5. حیاة الحیوان 2: 281.

و بزرگ تر از آن است. جمع آن، أورال و ورلان و مونث آن ورلة است. قزوینی گوید: این خزنده از وزغ و از سامّ ابرص بزرگ تر بوده و دم بلندی دارد. این خزنده تند راه رفته و سریع می جنبد. عبد اللطیف گوید: ورل، ضبّ، حرباء، شحمة الارض و وزغه همه هم شکل هستند.

ورل که همان حرذون است. در میان جانوران، جانوری یافت نمی شود که بیشتر از آن جفت گیری کند. میان آن و سوسمار دشمنی بوده که ورل بر سوسمار چیره شده و آن را کشته، ولی نمی خورد، چنانچه با مار نیز چنین کند. این جانور لانه برای خود نسازد و سوراخی نکند، بلکه سوسمار را به خواری از سوراخش بیرون آورده و به جای آن بماند هرچند چنگالش از آن نیرومندتر است ولی به سبب خوی ستمگری لانه ای برای خود حفر نمی کند. این جانور در ستم ضرب المثل است. در ستمگری آن همین بس که خانه مار را به زور ستاند و آن را ببلعد. چه بسا در شکم ورل کشته شده، ماری بزرگ باشد. ورل مار را نبلعد تا اینکه سرش را بکوبد. گویند: ورل با سوسمار پیکار کند. جاحظ گوید: حرذون غیر ورل است و آن جانوری است در ناحیه مصر نمکین با خط های رنگارنگ بسیار. این جانور مشتی چون مشت آدمی دارد که انگشتانش تا ناخن از هم جدایند.(1)

ص: 245


1- . حیاة الحیوان 2: 285 - 286

إلا أنه أعظم منه و الجمع أورال و ورلان و الأنثی ورلة.

و قال القزوینی إنه أعظم من الوزغ و سام أبرص طویل الذنب سریع السیر خفیف الحرکة و قال عبد اللطیف الورل و الضب و الحرباء و شحمة الأرض و الوزغ کلها متناسبة فی الخلق فأما الورل و هو الحرذون فلیس فی الحیوان أکثر سفادا منه و بینه و بین الضب عداوة فیغلب الورل الضب و یقتله لکنه لا یأکله کما یفعل بالحیة و هو لا یتخذ بیتا لنفسه و لا یحفر جحرا بل یخرج الضب من جحره صاغرا و یستولی علیه و إن کان أقوی براثن منه لکن الظلم یمنعه من الحفر و لهذا یضرب به المثل فی الظلم و یقال أظلم أو أجبر من ورل و یکفی فی ظلمه أنه یغصب الحیة جحرها و یبلعها و ربما قتل فوجد فی جوفه الحیة العظیمة و هو لا یبتلعها حتی یشدخ رأسها و یقال أنه یقاتل الضب و الجاحظ یقول الحرذون غیر الورل و وصفه بأنه دابة تکون بناحیة مصر ملیحة موشاة بألوان کثیرة و لها کف ککف الإنسان مقسومة أصابعها إلی الأنامل (1).

ص: 245


1- 1. حیاة الحیوان 2: 285 و 286.

باب ششم : اسباب عارضی که موجب تحریم می­شوند

روایات

روایت1.

نوادر راوندی: امام موسی بن جعفر از پدران خود نقل می کند: از امیر المؤمنین علیه السلام درباره بره ای که با شیر خوک تغذیه شده بود، پرسیدند. حضرت فرمود: آن را بسته و خوراک پاکی چون کنجاره، هسته خرما و نان برایش بدهید ولی اگر شیرخوار باشد، هفت روز از پستان گوسفند به آن شیر دهید.(1)

روایت2.

کافی: به نقل از امام صادق علیه السلام حدیث بالا آمده است.(2)

توضیح

کُسب: شیره روغن. منظور از سخن حضرت «سبعة أیام» شاید مربوط به هر دو شق باشد، چنانچه از سخن فقیهان نیز چنین استنباط می شود. و به زودی خواهی دانست.

روایت3.

قرب الإسناد: مردی از امام صادق علیه السّلام در باره بره ای که شیر خوک خورده و پس از مدتی قوچ گله گوسفندان شده و از آن نژادی پدید آمده پرسید که نظر شما درباره نژاد آن قوچ چیست؟ فرمود: هر چه را بدانی که از خود آن قوچ است، به آن نزدیک نشو و آنچه را ندانی از آن قوچ است مانند پنیر، بخور و درباره آن نیازی به پرسیدن نیست.(3)

ص: 246


1- . نوادر راوندی : 50
2- . کافی 6 : 250
3- . قرب الإسناد : 47

باب 6 الأسباب العارضة المقتضیة للتحریم

روایات

«1»

نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ، عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ التَّمِیمِیِّ عَنْ سَهْلِ بْنِ أَحْمَدَ الدِّیبَاجِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ عَنْ مُوسَی بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ جَدِّهِ مُوسَی عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: سُئِلَ عَلِیٌّ علیه السلام عَنْ حَمَلٍ غُذِّیَ بِلَبَنِ خِنْزِیرَةٍ فَقَالَ قَیِّدُوهُ (1)

وَ اعْلِفُوهُ الْکُسْبَ وَ النَّوَی وَ الْخُبْزَ إِنْ کَانَ اسْتَغْنَی عَنِ اللَّبَنِ وَ إِنْ لَمْ یَکُنِ اسْتَغْنَی عَنِ اللَّبَنِ فَیُلْقَی عَلَی ضَرْعِ شَاةٍ سَبْعَةَ أَیَّامٍ (2).

«2»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: مِثْلَهُ (3).

بیان

الکسب بالضم عصارة الدهن و قوله سبعة أیام کأنه متعلق بالشقین معا کما یستفاد من کلام الأصحاب و ستعرف.

«3»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ وَ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ مُحَمَّدٍ مَعاً عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ قَالَ: سَمِعْتُ رَجُلًا یَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ حَمَلٍ یَرْضِعُ (4)

مِنْ خِنْزِیرَةٍ ثُمَّ اسْتُفْحِلَ الْحَمَلُ فِی غَنَمٍ فَخَرَجَ لَهُ نَسْلٌ مَا قَوْلُکَ فِی نَسْلِهِ فَقَالَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ مِنْ نَسْلِهِ بِعَیْنِهِ فَلَا تَقْرَبْهُ وَ أَمَّا مَا لَمْ تَعْلَمْ أَنَّهُ مِنْهُ فَهُوَ بِمَنْزِلَةِ الْجُبُنِّ کُلْ وَ لَا تَسْأَلْ عَنْهُ (5).

ص: 246


1- 1. فی المصدر:« عودوه» و الظاهر أنّه مصحف.
2- 2. نوادر الراوندیّ: 50.
3- 3. فروع الکافی 6: 250 فیه:« و النوی و الشعیر و الخبز» و فیه: سبعة أیّام ثمّ یؤکل لحمه.
4- 4. فی المصدر: رضع.
5- 5. قرب الإسناد: 47.

روایت4.

مقنع: از امام صادق علیه السّلام در باره حکم بزغاله ای سوال شد که از ماده خوکی شیر خورده، سپس بزرگ شده و آنگاه مردی آن را قوچ گله گوسفندان خود کرده و از آن نژادی به وجود آمده است. فرمود: هر چه را بدانی که از نژاد آن قوچ است، به آن نزدیک نشو و آنچه را ندانی از آن قوچ است مانند پنیر، بخور و درباره آن نیازی به پرسیدن نیست.(1)

بیان

در کافی حدیث مذکور آمده است.(2)

و نیز از ابو حمزه نقل می کند: که امام فرمود: از گوشت برّه ای که شیر ماده خوک خورده نخور.

بدان، میان فقیهان قول مشهور این است: اگر جانداری که شیر خوک نوشیده از آن گوشت نیاورده و استخوان محکم نکرده، مکروه بوده و مستحب است تا آن را با خوراک پاک هفت روز استبراء کنند و اگر آن حیوان شیرخواره باشد با شیر پاک آن را استبراء کنند. ولی اگر از شیر خوک استخوانش محکم شده، گوشت آن و نژادش حرام است چه نر باشد چه ماده. گویند: در این قسم، استبراء هم سودی ندارد. شیخ با این توجیه روایات را جمع کرده و دیگران نیز پیرو او شدند.

امکان دارد که نهی را به پیش از استبراء حمل کرده و استبراء را تعمیم داد یا آن را مخصوص بخش دوم دانست و با تعمیم استبراء در صورت اول پیش از استبراء مکروه و در صورت دوم حرام است. روایت حنان دلالت دارد که اجتناب از آنچه نسلش مشتبه است واجب نیست چنانچه ظاهر سخن فقیهان نیز همین است و مقتضی قواعد آنها وجوب اجتناب از همه اطراف شبهه است از باب مقدمه ترک حرام واقعی.

ص: 247


1- . المقنع : 35
2- . کافی 6: 250
«4»

الْمُقْنِعُ،: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ جَدْیٍ رَضَعَ مِنْ خِنْزِیرَةٍ(1) حَتَّی کَبِرَ وَ شَبَّ وَ اشْتَدَّ عَظْمُهُ ثُمَّ إِنَّ رَجُلًا اسْتَفْحَلَهُ فِی غَنَمِهِ فَأَخْرَجَ لَهُ نَسْلًا(2) فَقَالَ أَمَّا مَا عَرَفْتَ مِنْ نَسْلِهِ بِعَیْنِهِ فَلَا تَقْرَبْهُ وَ أَمَّا مَا لَا تَعْرِفُهُ فَکُلْهُ وَ لَا تَسْأَلْ عَنْهُ فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَةِ الْجُبُنِ (3).

بَیَان

رَوَاهُ فِی الْکَافِی عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَنَا حَاضِرٌ عِنْدَهُ عَنْ جَدْیٍ رَضَعَ وَ ذَکَرَ نَحْواً مِنَ الْمُقْنِعِ (4).

وَ رَوَی أَیْضاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ رَفَعَهُ قَالَ: لَا تَأْکُلْ مِنْ لَحْمِ حَمَلٍ رَضَعَ مِنْ لَبَنِ خِنْزِیرَةٍ(5).

و اعلم أن المعروف بین الأصحاب أن الحیوان إذا شرب لبن خنزیرة فإن لم یشتد بأن ینبت علیه لحمه و یشتد عظمه و تزید قوته کره لحمه و یستحب استبراؤه بسبعة أیام بأن یعلف بغیره فی المدة المذکورة و لو کان فی محل الرضاع أرضع من حیوان محلل کذلک و إن اشتد حرم لحمه و لحم نسله ذکرا کان الشارب أم أنثی و ذهبوا أن الاستبراء فی هذا القسم لا ینفع و بهذا الوجه جمع الشیخ بین الأخبار و تبعه القوم و یمکن الجمع بینها بحمل النهی عن ما قبل الاستبراء و تعمیم الاستبراء أو تخصیصه بصورة الاشتداد و مع التعمیم یکون قبل الاستبراء مع عدم الاشتداد مکروها و معه حراما و یدل خبر حنان علی أن المشتبه بالنسل لا یجب اجتنابه و هو الظاهر من کلام القوم و إن مقتضی قواعدهم وجوب اجتناب الجمیع من باب المقدمة و قد

ص: 247


1- 1. فی المصدر: من لبن خنزیرة.
2- 2. فی المصدر و الکافی:« فاخرج له نسل» و فی نسخة من المصدر: فخرج له نسل.
3- 3. المقنع: 35.
4- 4. فروع الکافی 6: 249 فیه: فلا تقربنه و اما ما لم تعرفه فکله فهو بمنزلة الجبن و لا تسأل عنه.
5- 5. فروع الکافی 6: 250 فیه: یرضع.

ولی دانستی که ظاهر آیات و روایات گذشته خلاف آن است. در الروضه آمده: به دلیل اصل، این حکم در حیوانی غیر از خوک نباشد، گرچه مانند خوک نجس العین باشد چون سگ؛ ولی محتمل است. پایان.

بدان، گروهی از اصحاب به کراهت گوشت حیوانی حکم کرده اند که از زنی شیر خورده و استخوانش محکم شده است. در تحریر آمده: اگر از زنی شیر خورده و گوشتش محکم شود، مکروه بوده و حرام نیست. پایان.

دلیل آنها صحیحه احمد بن محمّد بن عیسی است که گوید: به ایشان نوشتم: بلا گردانت شوم! زنی بزغاله ای را شیر داده تا از شیر گرفته شده و بزرگ شده و نری او را آبستن کرده و سپس وضع حمل کرده است. حال آیا خوردن گوشت و شیر آن جایز است یا نه؟ حضرت نگاشتند: کار مکروهی انجام داده و [خوردن گوشت و شیر آن] اشکالی ندارد.(1)

در فقیه آمده: احمد بن محمد بن عیسی به علی بن محمد نوشت: زنی بره ای را از شیر خود تا زمان برگرفته شدن بره از شیر، به آن شیر داده است. حضرت بر او نوشتند: کار مکروهی بود، ولی اشکالی ندارد.(2)

می گویم

حدیث محتمل بر دو معنا است: نخست، شیر دادن کاری مکروه است و خوردن گوشت باکی ندارد. عبارت کتاب فقیه با این معنا مناسب تر است. دوم، خوردن گوشت مکروه بوده و حرام نیست. عبارت کتاب التهذیب که واو عطف ندارد، با این معنا مناسب تر است. طبق عبارت فقیه، اگر پرسش از گوشت باشد پس مقصود حلال بودن گوشت بزغاله است بنا به معنای نخست، و بنا بر عبارت تهذیب، حلال بودن شامل خود آن و نژادش هم می شود.

مؤید اینکه مقصود حلال بودن گوشت آن است، روایتی دیگر در تهذیب است که از امام صادق علیه السّلام در باره بزغاله ای که از زنی شیر خورده تا استخوانش سخت شده و

ص: 248


1- . تهذیب 9: 45 ، کافی 9: 250
2- . من لا یحضره الفقیه 3: 212

عرفت أن ظاهر الآیات و الأخبار خلافه و قال فی الروضة و لا یتعدی الحکم إلی غیر الخنزیرة عملا بالأصل و إن ساواه فی الحکم کالکلب مع احتماله انتهی.

و اعلم أن جماعة من الأصحاب حکموا بکراهة لحم حیوان رضع من امرأة حتی اشتد عظمه قال فی التحریر و لو شرب من لبن امرأة و اشتد کره لحمه و لم یکن محظورا انتهی و مستندهم

صَحِیحَةُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی قَالَ: کَتَبْتُ إِلَیْهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ مِنْ کُلِّ سَوْءٍ امْرَأَةٌ أَرْضَعَتْ عَنَاقاً حَتَّی فُطِمَتْ وَ کَبِرَتْ وَ ضَرَبَهَا الْفَحْلُ ثُمَّ وَضَعَتْ أَ یَجُوزُ أَنْ یُؤْکَلَ لَحْمُهَا وَ لَبَنُهَا فَکَتَبَ علیه السلام فِعْلٌ مَکْرُوهٌ لَا بَأْسَ بِهِ (1).

وَ فِی الْفَقِیهِ: کَتَبَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی إِلَی عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ امْرَأَةٌ أَرْضَعَتْ عَنَاقاً بِلَبَنِهَا(2) حَتَّی فَطَمَتْهَا فَکَتَبَ علیه السلام فِعْلٌ مَکْرُوهٌ وَ لَا بَأْسَ بِهِ (3).

أقول

الحدیث یحتمل معنیین أحدهما أن الإرضاع فعل مکروه و الأکل لا بأس به و عبارة الفقیه بهذا أنسب و الثانی أن الأکل مکروه لیس بحرام و هذا بعبارة التهذیب حیث حذف الواو أنسب (4) ثم علی ما فی الفقیه (5) إن کان السؤال عن اللحم فالمراد عدم البأس بلحم العناق علی المعنی الأول و علی ما فی التهذیب یحتمل العناق و الأولاد و الأعم و یؤید کون المراد عدم البأس بلحمها

مَا رَوَاهُ فِی التَّهْذِیبِ أَیْضاً بِسَنَدٍ مُرْسَلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی جَدْیٍ رَضَعَ مِنْ لَبَنِ امْرَأَةٍ حَتَّی اشْتَدَّ عَظْمُهُ وَ نَبَتَ

ص: 248


1- 1. رواه الشیخ فی التهذیب 9: 45 و فیه:« جعلنی اللّه فداک» و رواه الکلینی فی فروع الکافی 9: 250 عن العدة عن أحمد بن محمّد. و فیهما جمیعا: و لا بأس به: و رواه الشیخ فی التهذیب 7: 325 بإسناد آخر و الفاظ غیره و فیه: یجوز ان یؤکل لبنها و تباع و تذبح و یؤکل لحمها فکتب علیه السلام : فعل مکروه و لا بأس به.
2- 2. فی المصدر: ارضعت عناقا من الغنم بلبنها.
3- 3. من لا یحضره الفقیه 3: 212.
4- 4. قد عرفت أن الواو موجود فی التهذیب و الکافی.
5- 5. الظاهر بقرینة الکافی و التهذیب أن الحدیث المروی فی الفقیه منقول بالاختصار فالعمل علی الموجود فی الکافی و التهذیب اصوب.

گوشت آورده، سوال شد که حضرت فرمود: خوردن گوشت آن اشکالی ندارد.(1)

محقق اردبیلی قدس سره پس از ذکر روایت نخست تهذیب، می گوید: مکروه، اشکالی ندارد. و آن با بزرگ شدن و سخت شدن استخوانش مکروه است؛ بنابراین با نبودن این دو مورد به طریق اولی حلال است؛ البته احتمال می رود که مطلقا مکروه باشد، و ظاهر روایت آن است که مراد گوشت آن و نژادش باشد. پس بیندیش.

روایت5.

دعائم الإسلام: از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل است: حضرت از خوردن گوشت، شیر و تخم حیوانات نجاست خوار نهی کرد مگر اینکه استبراء شوند .

روایت6.

دعائم الإسلام: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: شتر نجاست خوار را تا چهل روز بر علف ببندید و گاو نجاست خوار را تا بیست روز و گوسفند نجاست خوار را تا هفت روز و مرغابی نجاست خوار را تا پنج روز و مرغ خانگی نجاست خوار را تا سه روز که پس از آن گوشتشان حلال بوده و شیر شیردهندگان آنها نوشیده شده و تخم تخم گذارانِ آنها حلال است.

روایت7.

نوادر راوندی: امام موسی بن جعفر از پدران خود نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: بر پشت شتر نجاست خوار به حج نروند و شیرش را ننوشند و گوشتش را نخورند، مگر اینکه چهل روز آن را ببندند و گاو نجاست خوار را بیست روز و مرغابی نجاست خوار را پنج روز و مرغ نجاست خوار را سه روز.(2)

روایت8.

مقنع: امام صادق علیه السلام فرمود: از شیر شتر نجاست خوار ننوش و اگر چیزی از عرق آن به تو خورد، آن را بشور.(3)

ص: 249


1- . تهذیب 7: 324
2- . نوادر راوندی : 51
3- . المقنع : 35

لَحْمُهُ قَالَ لَا بَأْسَ بِلَحْمِهِ (1).

قال المحقق الأردبیلی قدس سره بعد إیراد خبر التهذیب الأول فیها إن المکروه لا بأس به و أنه مع الکبر و الشدة مکروه فبدونهما یجوز بالطریق الأولی و یحتمل الکراهة مطلقا و الظاهر أن المراد لحمها و لحم نسلها فتأمل (2).

«5»

الدَّعَائِمُ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ نَهَی عَنْ لُحُومِ الْجَلَّالَةِ وَ أَلْبَانِهَا وَ بَیْضِهَا حَتَّی تُسْتَبْرَأَ وَ الْجَلَّالَةُ(3) هِیَ الَّتِی [تَتَخَلَّلُ] تجلل (4) الْمَزَابِلَ فَتَأْکُلُ الْعَذِرَةَ(5).

«6»

وَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: النَّاقَةُ الْجَلَّالَةُ تُحْبَسُ عَلَی الْعَلَفِ أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ الْبَقَرَةُ عِشْرِینَ یَوْماً وَ الشَّاةُ سَبْعَةَ أَیَّامٍ وَ الْبَطَّةُ خَمْسَةَ أَیَّامٍ وَ الدَّجَاجَةُ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ ثُمَّ تُؤْکَلُ بَعْدَ ذَلِکَ لُحُومُهَا وَ تُشْرَبُ أَلْبَانُ ذَوَاتِ الْأَلْبَانِ مِنْهَا وَ یُؤْکَلُ بَیْضُ مَا یَبِیضُ مِنْهَا(6).

«7»

نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ، بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام: النَّاقَةُ الْجَلَّالَةُ لَا یُحَجُّ عَلَی ظَهْرِهَا وَ لَا یُشْرَبُ لَبَنُهَا وَ لَا یُؤْکَلُ لَحْمُهَا حَتَّی یُقَیَّدَ أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ الْبَقَرَةُ الْجَلَّالَةُ عِشْرِینَ یَوْماً وَ الْبَطَّةُ الْجَلَّالَةُ خَمْسَةَ أَیَّامٍ وَ الدَّجَاجُ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ (7).

«8»

الْمُقْنِعُ، قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: لَا تَشْرَبْ مِنْ أَلْبَانِ الْإِبِلِ الْجَلَّالَةِ وَ إِنْ أَصَابَکَ شَیْ ءٌ مِنْ عَرَقِهَا فَاغْسِلْهُ (8).

ص: 249


1- 1. رواه الشیخ فی التهذیب 7: 324 بإسناده عن محمّد بن علیّ بن محبوب عن محمّد بن عیسی عن علیّ بن الحکم عمن رواه عن أبی عبد اللّه علیه السلام .
2- 2. شرح الإرشاد: کتاب الاطعمة.
3- 3. لعل التفسیر من صاحب الدعائم.
4- 4. فی النسخة المخطوطة: تتخلل المزابل.
5- 5. الدعائم لم یکن عندی.
6- 6. الدعائم لم یکن عندی.
7- 7. نوادر الراوندیّ: 51 فیه:« و الدجاجة» و قد سقطت عن المطبوع جملة.
8- 8. المقنع: 35 فیه: لا تشرب من لبن.

شرح و تفصیل: در النهایه آمده: در حدیث از خوردن گوشت حیوان نجاست خوار و سوار شدن بر آن نهی شده است. حیوان جلاله: حیوان نجاست خوار. الجلة: سرگین است پس بجای عذره(نجاست) گذاشته شده. گویند: جلت الدابة الجلة و اجتلتها فهی جالة و جلالة: یعنی چهارپا نجاست را یافته و خورد.

خوردن گوشت نجاست خوار در صورتی که گوشت آن بوی تعفن ندهد، حلال است. علت نهی شدن بر حیوان نجاست خوار شاید از آن رو باشد که چون زیاد نجاست و پشکل می خورد، تنش نجاست گرفته و هم دهان آن بد بو می شود و دهان خود را به تن سوار و جامه او می مالد و آن را نجس می کند. و اللَّه اعلم. پایان.(1)

بدان، قول مشهور میان فقیهان این است که نجاست خواری موجب حرمت گوشت می شود. شیخ و ابن جنید آن را مکروه دانسته اند. سخن شیخ در مبسوط اشعار به اتفاق اصحاب بر آن دارد. گفته شده: اگر خوراک حیوان نجاست خوار فقط نجاست باشد یعنی غیر از نجاست چیز دیگری نخورد، گوشتش حرام است و اگر غالب خوراک آن نجاست باشد، گوشت آن مکروه است. اگر فقط نجاست بخورد، حرام بودن گوشت آن با احوط است، هرچند اقامه دلیل بر آن دشوار است. اما حج رفتن با آن حیوان یا مطلق سوار شدن بر آن، ظاهرا حمل بر کراهت باشد و شاید کراهت آن به سبب عرقش باشد.

ابن جنید رحمه الله گوید: خوردن گوشت هر حیوان نجاست خواری مکروه است و همین طور نوشیدن شیر و سوار شدن بر آن. پایان.

در ملاک نجاست خواری اختلاف است؛ قول مشهور این است که وقتی است که خوراک حیوان فقط نجاست انسان باشد. ابو الصلاح نجاسات دیگر را هم به آن افزوده که قول او سست است. نصوص و فتاوای معتبر از تعیین مدتی که نجاست خواره بودن بر حیوان ثابت شود، خالی هستند؛ ولی از برخی روایات معتبر استنباط می شود که نجاست غذای آن حیوان باشد، از برخی روایات دیگر نیز استباط می شود که آمیخته بودن موجب نجاست خوار بودن حیوان نیست. برخی نیز اندازه آن را در این دانسته اند که تنش به وسیله آن رشد کرده و نجاست جزئی از بدن آن شود. بعضی مدت یک شبانه روز را گفتند. یحیی بن سعید خوردن نجاست خالص را در یک روز کامل کافی دانسته است. دیگران گفته اند: باید بوی گند نجاست در گوشت و پوستش آشکار شود. شیخ در مبسوط و خلاف گفته: جلل این است که بیشتر خوراک آن نجاست باشد و محض بودن آن را شرط نکرده است. ظاهرا معیار همان است که عرف آن را نجاست خوار به شمار آورد و تشخیص آن هم مشکل است. قول اشهر این است که نجاست خوار پاک است

ص: 250


1- . نهایة 1: 201

تفصیل قال فی النهایة فیه أنه نهی عن أکل الجلالة و رکوبها الجلالة من الحیوان التی تأکل العذرة و الجلة البعر فوضع موضع العذرة یقال جلت الدابة الجلة و اجتلتها فهی جالة و جلالة إذا التقطها(1).

فأما أکل الجلالة فحلال إن لم یظهر النتن فی لحمها و أما رکوبها فلعله لما یکثر من أکلها العذرة و البعر و تکثر النجاسة علی أجسامها و أفواهها و تلمس راکبها بفمها و ثوبه بعرقها و فیه أثر العذرة و البعر فیتنجس و الله أعلم انتهی (2).

ثم اعلم أن المشهور بین الأصحاب أن الجلل یوجب تحریم اللحم و ذهب الشیخ و ابن الجنید إلی الکراهة و کلام الشیخ فی المبسوط مشعر باتفاقها علیه و قیل بالتحریم إن کان الغذاء بالعذرة محضا و الکراهة إن کان غالبا و التحریم أحوط مع الاغتذاء بالعذرة محضا و إن کان إثباته بحسب الدلیل مشکلا و أما الحج علیها أو رکوبها مطلقا فالظاهر أنه محمول علی الکراهة و یمکن أن یکون لکراهة عرقها.

قال ابن الجنید رحمه الله و الجلال من سائر الحیوان مکروه أکله و کذلک شرب ألبانها و الرکوب علیها انتهی و اختلفوا فیما یحصل به الجلل فالمشهور أنه یحصل بأن یغتذی الحیوان بعذرة الإنسان لا غیر و ألحق أبو الصلاح بالعذرة غیرها من النجاسات

و هو ضعیف و النصوص و الفتاوی المعتبرة خالیة عن تقدیر المدة التی یحصل فیها ذلک لکن یستفاد من بعض الروایات المعتبرة فی ذلک أن تکون العذرة غذاءه و من بعضها أن الخلط لا یوجب الجلل و قدره بعضهم أن ینمو ذلک فی بدنه و یصیر جزءا منه و بعضهم بیوم و لیلة و قال یحیی بن سعید بأکل العذرة خالصة یومها أجمع و قدر آخرون بأن یظهر النتن فی لحمه و جلده یعنی رائحة العذرة و قال الشیخ فی المبسوط و الخلاف إن الجلالة هی التی تکون أکثر علفها العذرة فلم یعتبر تمحض العذرة و الظاهر فی مثله الرجوع إلی صدق الجلل عرفا و فی معرفته إشکال و الأشهر طهارة الجلال بل

ص: 250


1- 1. فی المصدر: إذا التقطتها.
2- 2. النهایة 1: 201.

و قائل به نجاست بودن آن معلوم نیست ولی برخی روایات بر آن دلالت دارد که حمل بر کراهت شده است.

قول اقرب این است که به دلیل عموم ادله، قابل تذکیه است.

حرمت یا کراهت حیوان نجاست خوار ذاتی نیست، بلکه به واسطه خوردن نجاست است، ولی اگر خوردن آن را قطع کرده و چیز های دیگری را بخورد، اسم نجاست خوار از آن زایل می شود؛ نصوصی که در این باره رسیده سندهای درستی ندارد و فتوای فقیهان در برخی مسائل آن مورد اتفاق و در برخی مورد اختلاف است. مورد اتفاق، استبراء چهل روزه شتر است که روایاتی بر آن دلالت دارند. مورد اختلافی، گاو است که بنا به قولی استبراء آن نیز چهل روز است مانند شتر و دلیل این امر علاوه بر آنچه گذشت، روایت مسمع است، و قولی آن را بیست روز دانسته و این اشهر است به موجب روایت سکونی و مرفوعه یعقوب و روایت یونس. همچنین گوسفند هم مورد اختلاف است، قولی استبراء آن را بنا به روایت سکونی، مرفوعه یعقوب و مسمع ده روز دانسته است و این قول

ص: 251

القائل بالنجاسة غیر معلوم لکن تدل علیها بعض الأخبار و حملت علی کراهة و الأقرب وقوع التذکیة علیه لعموم الأدلة ثم إن تحریم الجلال علی القول به أو الکراهة لیس بالذات بل بسبب الاغتذاء بالعذرة فلیس مستقرا بل إلی أن یقطع ذلک الاغتذاء و یغتذی بغیره بحیث یزول عنه اسم الجلل و النصوص الواردة فی هذا الباب غیر نقی الأسانید و فتاوی الأصحاب فی بعضها متفقة و فی بعضها مختلفة فالمتفق علیه استبراء الناقة بأربعین یوما و یدل علیه الروایات و من المختلف فیه البقرة قیل یستبرأ بأربعین کالناقة و یدل علیه زائدا علی ما تقدم روایة مسمع (1)

و قیل بعشرین یوما و هو أشهر لروایة السکونی (2)

و مرفوعة یعقوب (3) و روایة یونس (4)

و منه الشاة

ص: 251


1- 1. المذکور فی الکافی 6: 253 و التهذیب 9: 45 و الاستبصار 4: 77 رواه الکلینی عن العدة عن سهل عن محمّد بن الحسن بن شمون عن عبد اللّه بن عبد الرحمن عن مسمع عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام :« الناقة الجلالة لا یؤکل لحمها و لا یشرب لبنها حتّی تغذی أربعین یوما و البقرة الجلالة لا یؤکل لحمها و لا یشرب لبنها حتّی تغذی ثلاثین یوما و الشاة الجلالة لا یؤکل لحمها و لا یشرب لبنها حتّی تغذی عشرة أیام، و البطة الجلالة لا یؤکل لحمها حتّی تربط خمسة أیام، و الدجاجة ثلاثة أیام» هکذا الحدیث فی الکافی و اما الحدیث فی التهذیب فیختلف حکم البقرة فی نسختها ففی المطبوع بالنجف:« عشرین یوما» و فی الطبع الأول أیضا: عشرون و لکن ذکر فی هامشه عن نسخة:« أربعین» و عن اخری« ثلاثین» و فی الاستبصار أیضا:« أربعین یوما» و حکم الشاة فی التهذیب و الاستبصار: خمسة أیام.
2- 2. رواه الکلینی فی الکافی 6: 251 بإسناده عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه عن النوفلیّ عن السکونی عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام : الدجاجة الجلالة لا یؤکل لحمها حتّی تقید ثلاثة أیّام و البطة الجلالة خمسة أیام، و الشاة الجلالة عشرة أیّام و البقرة الجلالة عشرین یوما، و الناقة أربعین یوما. و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 46 و فی الاستبصار 4: 77 عن محمّد بن یعقوب.
3- 3. الموجود فیه: ثلاثون کما رواه الکلینی فی الکافی 6: 252 عن العدة عن سهل عن یعقوب بن یزید رفعه قال: قال أبو عبد اللّه علیه السلام : الإبل الجلالة إذا أردت نحرها تحبس البعیر أربعین یوما و البقرة ثلاثین یوما و الشاة عشرة أیام.
4- 4. رواه الکلینی فی الفروع 6: 252 بإسناده عن الحسین بن محمّد عن السیاری. عن أحمد بن الفضل عن یونس عن الرضا علیه السلام فی السمک الجلال أنّه سأله عنه فقال: ینتظر به یوما و لیلة، و قال السیاری: ان هذا لا یکون الا بالبصرة، و قال فی الدجاج: یحبس ثلاثة أیّام و البطة سبعة أیّام و الشاة أربعة عشر یوما و البقرة ثلاثین یوما و الإبل أربعین یوما ثمّ تذبح.

مشهور است و قولی استبراء آن را هفت روز و قول دیگری آن را پنج روز و در روایت یونس چهارده روز است. در روایت مسمع آمده است که مرغابی نجاست خوار گوشتش خورده نمی شود، مگر آنکه آن را پنج روز ببندند. در روایت سکونی آمده است که مرغ نجاست خوار گوشتش خورده نمی شود، مگر آنکه سه روز آن را ببندند و مرغابی را پنج روز ببندند. صدوق در مقنع به سه روز برای مرغابی بسنده کرده است و در فقیه آن را از محمّد بن قاسم جوهری روایت کرده است.(1)برخی اصحاب در مرغ پنج روز شرط کرده و بیشتر هم گفته اند. سند همه اینها بنا به قول مشهور عاری از ضعف نیست. گفته شده: مراعات عرف موجه است. و احوط آن است که بین زوال عرفی نجاست خواری و بیشترین مدتِ[ذکر شده در روایات مختلف]هر کدام زمانش بیشتر است همان رعایت شود.

در سخن اصحاب بستن و خوراک پاک در مدت مقدره آمده است. شاید مقصود، پاک بودن در اصل جنس خوراک است. در برخی روایات فقط بازداشتن [حیوان از نجاست خواری]آمده است. ظاهرا غرض زایل شدن نجاست بوده که متوقف به بستن و پاکی خوراک نیست، بلکه ظاهرا تحقق آن(استبراء) با تغذیه به غیر نجاست است. و احوط قول مشهور است.

بنا به قول مشهور با استناد به روایت یونس از امام رضا علیه السّلام ماهی نجاست خوار حرام است، مگر آنکه یک شبانه روز استبراء شود. شیخ صدوق بنا به روایت جوهری یک روز را تا شب کافی دانسته است.

ابو الصلاح در کافی در شمار محرمات گفته است: و آنچه عادت به نوشیدن نجاست کرده تا آنکه ده روز بازداشته شود، و [حیوانی] که خورنده غائط است که باید شتر و گاو چهل روز بازداشته شوند، گوسفند هفت روز، مرغابی و مرغ پنج روز؛ در مورد مرغ سه روز هم روایت است. و حیوانی که نجاستی غیر از عذره می خورند، اگر جزء چهارپایان باشد،

ص: 252


1- . الفقیه 3: 214

و المشهور أن استبراءها بعشرة لروایة السکونی و مرفوعة یعقوب و روایة مسمع و قیل بسبعة(1) و قیل بخمسة و فی روایة یونس أربعة عشر و فی روایة مسمع البطة الجلالة لا یؤکل لحمها حتی تربط خمسة أیام و فی روایة السکونی الدجاجة الجلالة لا یؤکل لحمها حتی تقید ثلاثة أیام و البطة خمسة أیام و اکتفی الصدوق فی المقنع للبطة بثلاثة أیام و رواه فی الفقیه عن القاسم بن محمد الجوهری (2) و من الأصحاب من اعتبر فی الدجاجة خمسة أیام و قیل أکثر و مستند الکل لا یخلو من ضعف علی المشهور و قیل مراعاة العرف متجه و الأحوط مراعاة أکثر الأمرین من زوال الجلل العرفی و أکثر المقدرات و فی کلام الأصحاب الربط و العلف بالطاهر فی المدة المقدرة و ربما اعتبر الطاهر بالأصالة و المذکور فی بعض الروایات الحبس حسب و الظاهر أن الغرض زوال الجلل فلا یتوقف علی الربط و لا علی الطهارة بل الظاهر حصوله بالاغتذاء بغیر العذرة و الأحوط مراعاة المشهور و لا یؤکل الجلال من السمک حتی یستبرأ یوما و لیلة عند الأکثر استنادا إلی روایة یونس عن الرضا و اکتفی الصدوق بیوم إلی اللیل لروایة الجوهری. و قال أبو الصلاح فی الکافی فی عداد المحرمات و ما أدمن شرب النجاسات حتی یمنع منها عشرا و جلالة الغائط حتی تحبس الإبل و البقر أربعین یوما و الشاة سبعة أیام و البطة و الدجاج خمسة(3) أیام و روی فی الدجاج خاصة بثلاثة أیام و جلالة ما عدا العذرة من النجاسات حتی تحبس

ص: 252


1- 1. فی النسخة المطبوعة: بتسعة.
2- 2. الفاظ الحدیث: ان البقرة تربط عشرین یوما و الشاة تربط عشرة أیّام و البطة تربط ثلاثة أیام، و روی ستة أیام، و الدجاجة تربط ثلاثة أیّام و السمک الجلال یربط یوما الی اللیل فی الماء راجع الفقیه 3: 214.
3- 3. فی المختلف: عشرة أیام.

هفت روز و اگر جزء پرندگان باشد، یک شبانه روز باز داشته می شود.

علامه در مختلف(1) پس از نقل قول او گوید: و آنچه در این باره روایت است، روایت موسی بن اکیل از امام باقر علیه السّلام است که درباره گوسفندی که ادرار نوشیده و ذبح شده فرمود:(2) امعاء و احشای آن را بشویند، آنگاه بعد از شستن اشکالی ندارد. و همچنین اگر عذره خورد، ولی هنوز نجاست خوار محسوب نشود [حرام نیست]زیرا نجاست خوار آن است که غذا و خوراک آن نجاست باشد و سخن ابو صلاح نزد من حجتی ندارد. پایان.

میان فقیهان مشهور است: اگر حیوان حلال گوشت خمر بنوشد، شکم آن حیوان چون روده ها و دل و کبدش خورده نمی شوند و گوشت آن هم بایستی شسته شود.(3) این قول بنا به روایت زید شحام از امام صادق علیه السّلام است که از ایشان در باره گوسفندی سوال شد که خمر نوشیده و مست شده و آن را در آن حال ذبح کردند. حضرت فرمود: آنچه در درون آن هست، خورده نشود.(4)

روایت مزبور با ضعفی که دارد به چند وجه اخصّ از دعوی است. ابن ادریس این حکم را منکر است و قائل به کراهت آن است و شاید این حکم اقرب باشد. مشهور است که اگر گوسفند ادرار نوشیده، بنا به روایت ابن کلیل که گذشت، آنچه در شکم دارد بشویند و بخورند. این روایت از نظر اصحاب از چند جهت ضعیف است، ولی من کسی را که این حکم را رد کند نمی شناسم. گفته شده: این حکم تنها در صورتی است که پس از شرب فوراً ذبح شود، نه اینکه بماند تا آنچه نوشیده هضم شده و جزء بدنش گردد و این تفسیر از ظاهر خبر دور نیست .

روایت9.

نوادر راوندی: امام موسی کاظم علیه السلام از پدران خود نقل می کند: از امام علی علیه السّلام

ص: 253


1- . المختلف 2: 127
2- . المختلف 2: 127
3- . کافی 6: 251 - تهذیب 9: 47 ؛ الاستبصار 4: 78
4- . کافی 6: 251 ؛ تهذیب 9: 43

الأنعام سبعا و الطیر یوما و لیلة.

و قال العلامة رحمه الله فی المختلف (1) بعد نقل هذه العبارة. و الذی ورد فی ذلک

مَا رَوَاهُ مُوسَی بْنُ أُکَیْلٍ (2) عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام: فِی شَاةٍ شَرِبَتْ بَوْلًا ثُمَّ ذُبِحَتْ فَقَالَ یُغْسَلُ مَا فِی جَوْفِهَا ثُمَّ لَا بَأْسَ بِهِ.

و کذلک إذا اعتلف بالعذرة ما لم تکن جلالة و الجلالة التی یکون ذلک غذاؤها و قول أبی الصلاح لم تقم علیه دلالة عندی انتهی (3) و المشهور بین الأصحاب أنه لو شرب الحیوان المحلل خمرا لم یؤکل ما فی جوفه من الأمعاء و القلب و الکبد. و یجب غسل اللحم

لِرِوَایَةِ زَیْدٍ الشَّحَّامِ (4) عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: فِی شَاةٍ شَرِبَتْ خَمْراً حَتَّی سَکِرَتْ ثُمَّ ذُبِحَتْ عَلَی تِلْکَ الْحَالِ لَا یُؤْکَلُ مَا فِی بَطْنِهَا.

و الروایة مع ضعفها علی المشهور أخص من المدعی من وجوه و أنکر الحکم المذکور ابن إدریس و قال بالکراهة و لعله أقرب و المشهور أنه إذا شرب بولا غسل ما فی بطنه و أکل لروایة ابن أکیل المتقدمة و هی علی طریقة الأصحاب ضعیفة من وجوه إلا أنه لا أعرف رادا للحکم و قیل إن هذا إنما یکون إذا ذبح فی الحال بعد الشرب بخلاف ما إذا تأخر بحیث صار جزءا من بدنه و هو ظاهر غیر بعید عن سیاق الخبر.

«9»

نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِ (5)، بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ عَنِ الْکَاظِمِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام: سُئِلَ عَلِیٌّ علیه السلام

ص: 253


1- 1. المختلف 2: 127.
2- 2. المختلف 2: 127.
3- 3. رواه الکلینی فی الفروع 6؛ 251 عن محمّد بن یحیی عن محمّد بن أحمد عن بعض أصحابنا عن علیّ بن حسان عن علیّ بن عقبة عن موسی بن اکیل، و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 47، و الاستبصار 4: 78 عن محمّد بن أحمد بن یحیی.
4- 4. رواه الکلینی فی الفروع 6: 251 عن محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد عن ابن فضال عن أبی جمیلة عن زید الشحام. و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 43 عن محمّد بن أحمد بن یحیی عن محمّد بن عبد الجبار عن أبی جمیلة.
5- 5. نوادر الراوندیّ: 50 فیه: عن قدر فیها فأرة.

در باره آبگوشتی که پخته شده و موش مرده از آن در آمده پرسیدند. حضرت فرمود: آب گوشت را بریزند و گوشتش را بشویند و پاک کنند و بخورند.(1)

توضیح

روایت را شیخ به سندش از سکونی از امام صادق علیه السّلام آورده و در آن کلمه «و ینقی» نیست.(2) ولی آن مورد عمل اصحاب است؛ بر آن اشکال گرفته شده که با پختن و جوشیدن، آب نجس در درون گوشت فرو رفته پس چگونه تنها با شستن پاک می شود؟ ممکن است حدیث حمل شود به اینکه در آب پاک فرو برند تا آب به همه اجزاء آن برسد و شاید کلمه «و ینقی» اشاره به همین امر باشد، ولی کلام اصحاب و روایت سکونی این قید را ندارند هرچند احوط است.

روایت10.

تحف العقول: یحیی بن اکثم از موسی مبرقع پرسید: مردی به گله­ گوسفندی آمده و دیده که چوپان با گوسفندی درآمیخت و چون صاحبش را دید، آن را رها کرده و میان گله رفت. این گوسفند چگونه ذبح شود و آیا خوردنش جایز است یا نه؟ موسی این سؤال را از برادرش امام هادی علیه السّلام پرسید، ایشان فرمود: اگر گوسفند را می­شناسد، سر بریده و بسوزاند و اگرآن را نمی­شناسد، گله را دو بخش کرده و میان آنها قرعه اندازد و قرعه به نام هر قسمت که افتاد، نیم دیگر رها شده باز آن نیم را دو نیم کند و همچنان قرعه اندازد تا دو گوسفند باقی بماند و میان آنها هم قرعه اندازد و قرعه به نام هر کدام درآمد ذبح و سوخته شود بدین صورت گوسفندان دیگر رها شوند.(3).

توضیح

شیخ این روایت را با تعبیر عن الرجل نقل کرده است به این صورت که: در باره کسی سؤال شد که ناظر آمیزش چوپان با یکی از گوسفندان بود. ایشان فرمود: اگر آن گوسفند را بشناسد، باید آن را ذبح کرده و بسوزاند و اگر آن را نشناسد باید گله را به دو قسمت تقسیم کند و آنقدر این کار را بکند که نوبت به آن گوسفند برسد و آن گوسفند ذبح و سوزانده شود و در نتیجه سایر گوسفندان سالم می­مانند.(4)

ص: 254


1- . نوادر راوندی: 50
2- . تهذیب 9: 86 ؛ کافی 6: 261
3- . تحف العقول : 477 و 480
4- . تهذیب الأحکام 9 : 43

عَنْ قِدْرٍ طُبِخَتْ فَإِذَا فِیهَا فَأْرَةٌ مَیِّتَةٌ قَالَ یُهَرَاقُ الْمَرَقُ وَ یُغْسَلُ اللَّحْمُ وَ یُنَقَّی وَ یُؤْکَلُ.

بیان

رواه الشیخ (1) بإسناده عن السکونی عن أبی عبد الله علیه السلام و لیس فیه و ینقی و علیه عمل الأصحاب و ربما یستشکل بأنه مع الطبخ و الغلیان ینفذ الماء النجس فی أعماق اللحم و التوابل فکیف تطهر بمجرد الغسل (2) و یمکن أن یحمل علی أن ینقع فی الماء الطاهر حتی یصل إلی کل ما وصل إلیه النجس و یمکن أن یکون قوله علیه السلام و ینقی إشارة إلی ذلک لکن کلام الأصحاب و روایة السکونی غیر مقیدة بذلک و إن کان أحوط.

«10»

تُحَفُ الْعُقُولِ،: سَأَلَ یَحْیَی بْنُ أَکْثَمَ مُوسَی الْمُبَرْقَعَ عَنْ رَجُلٍ أَتَی إِلَی قَطِیعِ غَنَمٍ فَرَأَی الرَّاعِیَ یَنْزُو عَلَی شَاةٍ مِنْهَا فَلَمَّا بَصُرَ بِصَاحِبِهَا خَلَّی سَبِیلَهَا فَدَخَلَتْ بَیْنَ الْغَنَمِ کَیْفَ تُذْبَحُ وَ هَلْ یَجُوزُ أَکْلُهَا أَمْ لَا فَسَأَلَ مُوسَی أَخَاهُ أَبَا الْحَسَنِ الثَّالِثَ علیه السلام فَقَالَ إِنَّهُ إِنْ عَرَفَهَا ذَبَحَهَا وَ أَحْرَقَهَا وَ إِنْ لَمْ یَعْرِفْهَا قَسَمَ الْغَنَمَ نِصْفَیْنِ وَ سَاهَمَ بَیْنَهُمَا فَإِذَا وَقَعَ عَلَی أَحَدِ النِّصْفَیْنِ فَقَدْ نَجَا النِّصْفُ الْآخَرُ ثُمَّ یُفَرِّقُ النِّصْفَ الْآخَرَ فَلَا یَزَالُ کَذَلِکَ حَتَّی تَبْقَی شَاتَانِ فَیُقْرِعُ بَیْنَهُمَا فَأَیُّهُمَا وَقَعَ السَّهْمُ بِهَا ذُبِحَتْ وَ أُحْرِقَتْ وَ نَجَا سَائِرُ الْغَنَمِ (3).

بَیَان

رَوَی الشَّیْخُ هَذَا الْخَبَرَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الرَّجُلِ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ نَظَرَ إِلَی رَاعٍ نَزَا عَلَی شَاةٍ قَالَ إِنْ عَرَفَهَا ذَبَحَهَا وَ أَحْرَقَهَا وَ إِنْ لَمْ یَعْرِفْهَا قَسَمَهَا نِصْفَیْنِ أَبَداً حَتَّی یَقَعَ السَّهْمُ بِهَا فَتُذْبَحُ وَ تُحْرَقُ وَ قَدْ نَجَتْ سَائِرُهَا(4).

ص: 254


1- 1. رواه الشیخ فی التهذیب 9: 86 بإسناده عن محمّد بن یعقوب عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه عن النوفلیّ عن السکونی: و رواه الکلینی فی الفروع 6: 261.
2- 2. یرد هذا الاشکال علی نسخة المصنّف من النوادر و التهذیب و الفروع و أمّا علی النسخة المطبوعة من النوادر فلا نعم الاشکال وارد علی نقل الشیخ و الکلینی.
3- 3. تحف العقول: 477 و 480.
4- 4. تهذیب الأحکام 9: 43.

مؤلف

از ظاهر روایت چنین برمی­آید که منظور از «الرجل»، امام موسی بن جعفر علیه السلام است و این تنها مختصری از حدیثی است که در ابتدا روایت نمودیم. در کتاب مسالک آمده است: اصحاب به مضمون این روایت عمل نموده­اند. با اینکه ضعف و ارسال دارد؛ زیرا محمّد بن عیسی حدیث را از «الرجل» روایت کرده است، و محمد بن عیسی میان اشعری موثق و یقطینی ضعیف مشترک است و اگر مقصود از «الرجل» امام کاظم علیه السلام باشد که احتمال آن نیز بیشتر است، علی رغم ضعیف بودن به واسطه اشتراک، مرسل نیز هست؛ زیرا هیچ کدام از دو محمّد بن عیسی زمان امام کاظم علیه السلام را درک نکرده اند و اگر مراد، غیر ایشان و یا همانگونه که ظاهر عبارت دلالت دارد، فرد ناشناسی باشد، در این صورت حدیث علاوه بر مرسل بودن مقطوعه نیز خواهد بود. پایان.(1)

مؤلف

بر سخن صاحب مسالک این اشکال وارد است که براساس نشانه­ها و شواهد علم رجال ظاهر آن است که راوی، یقطینی باشد. و اما ظاهر ثقه بودن وی است و قدح او اثبات نشده و اکثر اصحاب حدیث او را صحیح می­دانند. دلالت «الرجل» بر امام کاظم علیه السّلام متعارف نیست. بلکه همان گونه که واضح است، واژگانی چون الرّجل و الغریم و مانند آنها به دلیل شدت تقیه پس از دوران امام رضا علیه السّلام به کار می­رفته است و بنا بر قرینه­ راوی می تواند منظور از الرجل، امام جواد یا امام هادی و یا امام عسکری علیهم السلام باشد. اما بنا بر قرینه روایت نخست، ظاهر از آن امام هادی عیه السلام است. روشن شد که این روایت صحیح است ضمن اینکه هیچ یک از اصحاب آن را رد نکرده اند،.

در مسالک آمده است: اگر به این روایت عمل نشود، مقتضای قواعد شرع این است که اگر تعداد امر مشتبه محدود باشد، همه [گوسفندان]حرام هستند و اگر نامحدود باشد، رواست همه خورده شوند تا یکی باقی بماند، چنانچه در موارد مشابه نیز این گونه عمل می­شود. پایان.

مؤلف

حرمت همه اطراف شبهه محصوره معلوم نیست، چنانچه دانستی و عمل به قرعه در امور مشتبهه از قواعد شرعیه به دور نیست و در بسیاری از نظائرش وارد است.(2)

اصحاب گفته­اند: اگر انسان با حیوان حلال گوشتی بیامیزد، گوشت آن حیوان و نژادش حرام گردد و اگر با دیگری مشتبه شد دو بخش تقسیم شده و پی در پی قرعه اندازند تا جایی که تنها یکی بماند.

ص: 255


1- . المسالک 2 : 239
2- . المسالک 2 : 239
و أقول

الظاهر أن الرجل أبو الحسن علیه السلام و هذا مختصر من الحدیث الذی رویناه أولا و قال فی المسالک بمضمون الروایة عمل الأصحاب مع أنها لا تخلو من ضعف و إرسال لأن راویها محمد بن عیسی عن الرجل و محمد بن عیسی مشترک (1)

بین الأشعری الثقة و الیقطینی و هو ضعیف فإن کان المراد بالرجل الکاظم علیه السلام کما هو الغالب فهی مع ضعفها بالاشتراک (2) مرسلة لأن کلا الرجلین لم یدرک (3) الکاظم علیه السلام و إن أرید به غیره أو کان مبهما کما هو مقتضی لفظه فهی مع ذلک مقطوعة انتهی (4).

و أقول

یرد علیه أن الظاهر أنه الیقطینی کما یظهر من الأمارات و الشواهد الرجالیة لکن الظاهر ثقته و القدح غیر ثابت و جل الأصحاب یعدون حدیثه صحیحا و کون المراد بالرجل الکاظم علیه السلام غیر معروف بل الغالب التعبیر بالرجل و الغریم و أمثالهما عند شدة التقیة بعد زمان الرضا علیه السلام کما لا یخفی و هذا بقرینة الراوی یحتمل الجواد و الهادی و العسکری علیهم السلام لکن الظاهر الهادی علیه السلام بقرینة الروایة الأولی فظهر أن الخبر صحیح مع أنه لم یرده أحد من الأصحاب.

و قال فی المسالک و لو لم یعمل بها فمقتضی القواعد الشرعیة أن المشتبه فیه إن کان محصورا حرم الجمیع و إن کان غیر محصور جاز أکله إلی أن تبقی واحدة کما فی نظائره انتهی (5).

و أقول

تحریم الجمیع فی المحصور غیر معلوم کما عرفت و العمل بالقرعة فی الأمور المشتبهة غیر بعید عن القواعد الشرعیة و قد ورد فی کثیر من نظائره ثم إن الأصحاب قالوا إذا وطئ الإنسان حیوانا مأکولا حرم لحمه و لحم نسله و لو اشتبه بغیره قسم فرقتین و أقرع علیه مرة بعد أخری حتی تبقی واحدة و قال فی

ص: 255


1- 1. فی المصدر: لان راویها محمّد بن عیسی مشترک.
2- 2. فی المصدر: باشتراک الراوی بین الثقة و غیره.
3- 3. فی المصدر: لم یدرکا.
4- 4. المسالک 2: 239.
5- 5. المسالک 2: 239.

در مسالک آمده: واژه انسان، کوچک و بزرگ و مُنزل منی و غیر مُنزل را شامل می شود. واژه حیوان نیز بر نر و ماده و یا چهارپا و غیر آن چون پرندگان دلالت می­کند. اما روایت در باره آمیزش با چهارپا آمده است و این واژه نیز بر هر حیوان آبزی و غیرآبزی که چهار دست و پا دارد، دلالت می­­کند. پس شایسته است به خاطر اصل اباحه در هنگام شک عمل منحصر بر همین روایت باشد. و احتمال دارد به دلیل عام بودن سبب حرمت و عدم خصوصیت محل، حکم به عمومیت داده شود. بدون قید آمدن کلام مصنف و غیر او بر این امر دلالت دارد. در این باره میان کسی که از حکم آگاه است و فرد ناآگاه فرقی نیست و اگر آمیزش شونده کاملا مشخص شود، باید از آن و نژادش اجتناب نمود ولی اگر مشتبه باشد، بنا بر روایت، به واسطه قرعه معین گردد. آنگاه می­گوید: بنا بر عمل به روایت باید [امر مشتبه] را به دو نیم تقسیم نمود چون در روایت چنین آمده است؛ گرچه در تعبیر فقها به صورت دو قسمت [و نه دو نیم] آمده که عمومیت بیشتری دارد. اگر تعداد [امر مشتبه] زوج باشد دو نصف کردن به طور حقیقی امکان پذیر خواهد بود ولی اگر تعداد آن فرد باشد، می­توان به یکی از دو نیم، یکی را افزود. و همچنین است وقتی که تعداد به عددی فرد مثل سه منتهی شود.(1)

روایت11.

فقه الرضا: امام رضا علیه السلام فرمود: اگر ماهی را با جرّی در یک سیخ بود و ماهی بالای جرّی است، ماهی را بخور و اگر زیر آن است مخور، و اگر گوشت را با طحال به یک سیخ بود، گوشت کباب شده را با جوذابه اش بخور؛ زیرا طحال پرده دارد و چیزی از آن فرو نریزد، مگر اینکه سوراخ گردد و اگر سوراخ شد و از آن روان گردید، آنچه از جوذابه و غیر آن زیر آن است، خورده نشود و آنچه بالای آن قرار گرفته، خورده شود.(2)

روایت12.

مقنع: اگر گوشت با طحال در یک سیخ و گوشت بالای طحال باشد، گوشت را می­توان خورد و اگر زیر آن است نمی­توان خورد، البته جوذابه اش قابل خوردن است؛ زیرا طحال در پرده است و از آن چیزی فرو نریزد جز اینکه سوراخ شود، اگر سوراخ شده و از آن روان شد، جوذابه­ای را که زیر آن است نمی­توان خورد و اگر ماهی حلال را با مارماهی و هر چه حرام است در یک سیخ بریان کنند، آنچه فلس دارد قابل خوردن است، البته به شرطی که بالای مارماهی و آنچه خوردنی نیست باشد و اگر زیرش باشد، آن را نمی­توان خورد.(3)

ص: 256


1- . المسالک 2 : 239
2- . فقه الرضا : 40
3- . المقنع : 35

المسالک إطلاق الإنسان یشمل الصغیر و الکبیر و المنزل و غیره کذلک الحیوان یشمل الذکر و الأنثی ذات الأربع و غیره کالطیر لکن الروایة وردت بنکاح البهیمة و هی لغة اسم لذات الأربع من حیوان البر و البحر فینبغی أن یکون العمل علیه تمسکا بالأصل فی موضع الشک و یحتمل العموم لوجود السبب المحرم و عدم الخصوصیة للمحل و هو الذی یشعر به إطلاق کلام المصنف و

غیره و لا فرق فی ذلک بین العالم بالحکم و الجاهل ثم إن علم الموطوء بعینه اجتنب و سری إلی نسله و إن اشتبه أقرع للروایة ثم قال بعد ما مر و علی تقدیر العمل بالروایة(1) فیعتبر فی القسم کونه نصفین کما ذکر فیها و إن کان قولهم (2) فریقین أعم منه ثم إن کان العدد زوجا فالنصف حقیقة ممکن و إن کان فردا اغتفر زیادة الواحدة فی أحد النصفین و کذا القول بعد الانتهاء إلی عدد فرد کثلاثة(3).

«11»

فِقْهُ الرِّضَا، قَالَ علیه السلام: إِذَا جُعِلَتْ سَمَکَةٌ مَعَ الْجِرِّیِّ فِی السَّفُّودِ إِنْ کَانَتِ السَّمَکَةُ فَوْقَهُ فَکُلْهَا وَ إِنْ کَانَتْ تَحْتَهُ فَلَا تَأْکُلْ وَ إِذَا کَانَ اللَّحْمُ مَعَ الطِّحَالِ فِی السَّفُّودِ أُکِلَ اللَّحْمُ وَ الْجُوذَابَةُ لِأَنَّ الطِّحَالَ فِی حِجَابٍ وَ لَا یَنْزِلُ مِنْهُ شَیْ ءٌ إِلَّا أَنْ یُثْقَبَ فَإِنْ ثُقِبَ سَالَ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْکَلْ مَا تَحْتَهُ مِنَ الْجُوذَابَةِ وَ لَا غَیْرِهِ وَ یُؤْکَلُ مَا فَوْقَهُ (4).

«12»

الْمُقْنِعُ،: إِذَا کَانَ اللَّحْمُ مَعَ الطِّحَالِ فِی سَفُّودٍ أُکِلَ اللَّحْمُ إِذَا کَانَ فَوْقَ الطِّحَالِ فَإِنْ کَانَ أَسْفَلَ مِنَ الطِّحَالِ لَمْ یُؤْکَلْ وَ یُؤْکَلُ جُوذَابُهُ لِأَنَّ الطِّحَالَ فِی حِجَابٍ وَ لَا یَنْزِلُ مِنْهُ شَیْ ءٌ إِلَّا أَنْ یُثْقَبَ فَإِنْ ثُقِبَ سَالَ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْکَلْ مَا تَحْتَهُ مِنَ الْجُوذَابِ وَ إِنْ جُعِلَتْ سَمَکَةٌ یَجُوزُ أَکْلُهَا مَعَ جِرِّیٍّ أَوْ غَیْرِهَا مِمَّا لَا یَجُوزُ أَکْلُهُ فِی سَفُّودٍ أُکِلَتِ الَّتِی لَهَا فَلْسٌ إِذَا کَانَتْ فِی السَّفُّودِ فَوْقَ الْجِرِّیِّ وَ فَوْقَ الَّتِی لَا تُؤْکَلُ فَإِنْ کَانَتْ أَسْفَلَ مِنَ الْجِرِّیِّ لَمْ تُؤْکَلْ (5).

ص: 256


1- 1. فی المصدر: و علی تقدیر العمل بالروایة کما هو المشهور.
2- 2. فی المصدر: و ان کان قول المصنّف: فریقین.
3- 3. المسالک 2: 239.
4- 4. فقه الرضا: 40.
5- 5. المقنع: 35.

فقیه: امام صادق علیه السّلام فرمود: چون گوشت با طحال باشد (و مشابه آنچه در مقنع آمده، فرمود)(1)

توضیح

سفود بر وزن تنور، تکه آهنی است که با آن گوشت را کباب کنند. در قاموس جوذاب با ضمّه حرف جیم، خوراکی است از شکر و برنج و گوشت (کوفته برنجی شیرین). چنین می­نماید که مقصود از آن در اینجا نانی است که زیر طحال و گوشت سیخ کشیده نهند تا روغن آنها بدان ریزد و بیشتر اصحاب به روایت وارد در فقیه عمل کردند و اصل روایت از نظر آنها روایتی است که شیخ(2) در موثق از عمّار ساباطی از امام صادق علیه السّلام نقل می­کند: از ایشان در رابطه با حلال بودن خوردن طحال سؤال شد. ایشان فرمود: آن را مخور که خون است، گفتم: اگر آن خوراک طحال با گوشت در یک سیخ و زیر آن نان که همان جوذاب است، باشد آیا آنچه زیر آن است حلال است؟ فرمود: آری گوشت و جوذاب حلال است و طحال به دور افکنده شود؛ زیرا طحال در پرده است و از آن چیزی روان نیست، ولی اگر طحال ترکیده یا سوراخ شود، از آنچه بر آن روان است مخور. از ایشان در رابطه با مارماهی که با ماهی به سیخ کشیده شده پرسیدم، ایشان فرمود: آنچه بالای مار ماهی است خورده شود و آنچه مار ماهی بر آن روان شده دور افتد. این روایت با آنچه در فقیه آمده، مطابقت دارد، اما آنچه شیخ صدوق- رحمه الله- در دو کتاب آورده، با هر دو روایت مخالف است؛ زیرا عبارت روایت شیخ صدوق بر حرام بودن گوشت زیر طحال گرچه سوراخ نباشد، دلالت دارد در حالی که این دو روایت در صورتی که طحال سوراخ نباشد، بر حلال بودن مطلق دلالت دارند.

در دروس آمده است: وقتی طحال را با گوشت بریان کنند، اگر طحال سوراخ نباشد یا گوشت بالایش باشد، خوردن آن اشکالی ندارد ولی اگر سوراخ بوده و یا گوشت زیر آن باشد، آنچه از گوشت و غیر آن که زیر قرار گرفته حرام است. صدوق رحمه الله می­گوید: اگر طحال سوراخ نباشد، گوشت زیرش را نمی­توان خورد و لی جوذاب را می­توان خورد که همان نان است.

ص: 257


1- . من لا یحضره الفقیه 3 : 214 - 215
2- . تهذیب 9 : 81

الْفَقِیهُ، قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: إِذَا کَانَ اللَّحْمُ مَعَ الطِّحَالِ وَ ذَکَرَ مِثْلَ مَا فِی الْمُقْنِعِ (1).

تبیین

السفود کتنور الحدیدة التی تشوی بها اللحم و فی القاموس الجوذاب بالضم طعام السکر و أرز و لحم انتهی.

و الظاهر أن المراد هنا الخبز المشرود تحت الطحال و اللحم الذین علی السفود لیجری علیها ما ینفصل منهما و عمل بما ورد فی الفقیه أکثر الأصحاب. و الأصل فیه عندهم

مَا رَوَاهُ الشَّیْخُ (2)

فِی الْمُوَثَّقِ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سُئِلَ عَنِ الطِّحَالِ أَ یَحِلُّ أَکْلُهُ قَالَ لَا تَأْکُلْهُ فَهُوَ دَمٌ قُلْتُ فَإِنْ کَانَ الطَّعَامُ (3)

فِی سَفُّودٍ مَعَ لَحْمٍ وَ تَحْتَهُ خُبْزٌ وَ هُوَ الْجُوذَابُ أَ یُؤْکَلُ مَا تَحْتَهُ قَالَ نَعَمْ یُؤْکَلُ اللَّحْمُ وَ الْجُوذَابُ وَ یُرْمَی بِالطِّحَالِ

لِأَنَّ الطِّحَالَ فِی حِجَابٍ لَا یَسِیلُ مِنْهُ فَإِنْ کَانَ الطِّحَالُ مَشْقُوقاً أَوْ مَثْقُوباً فَلَا تَأْکُلْ مِمَّا یَسِیلُ عَلَیْهِ الطِّحَالُ وَ عَنِ الْجِرِّیِّ یَکُونُ فِی السَّفُّودِ مَعَ السَّمَکِ قَالَ یُؤْکَلُ مَا کَانَ فَوْقَ الْجِرِّیِّ وَ یُرْمَی بِمَا سَالَ عَلَیْهِ الْجِرِّیُّ.

و هذا مطابق لما فی الفقیه و أما ما ذکره الصدوق رحمه الله فی الکتابین فهو مخالف للخبرین فإن عبارته تدل علی عدم حل اللحم إذا کان تحت الطحال و إن لم یکن مثقوبا و الروایتان تدلان علی الحل مطلقا إذا لم یکن مثقوبا قال فی الدروس إذا شوی الطحال مع اللحم فإن لم یکن مثقوبا أو کان اللحم فوقه فلا بأس و إن کان مثقوبا و اللحم تحته حرم ما تحته من لحم و غیره و قال الصدوق رحمه الله إذا لم یثقب لم یؤکل اللحم إذا کان أسفل و یؤکل الجوذاب و هو الخبز(4).

ص: 257


1- 1. من لا یحضره الفقیه 3: 214 و 215.
2- 2. رواه الشیخ فی التهذیب 9: 81 بإسناده عن محمّد بن أحمد بن یحیی عن أحمد بن الحسن بن علیّ بن فضال عن عمرو بن سعید عن مصدق بن صدقة عن عمّار بن موسی عن أبی عبد اللّه علیه السلام.
3- 3. فی المصدر: فان کان الطحال.
4- 4. الدروس: کتاب الاطعمة: الدرس الثالث.

شیخ قدّس سره نیز این روایت را نقل نموده است. عمار از امام صادق علیه السّلام درباره مارماهی و ماهی ای که در یک سیخ باشند، نقل می­کند که ایشان فرمود: آنچه بالای مارماهی است خورده شود و آنچه از مارماهی بر ماهی ریخته شده دور افکنده شود. [در این روایت سفود با تشدید حرف فاء و فتحه حرف سین آمده است]. دو ابن بابویه نیز بر این عقیده اند و حکم در اجتماع هر حلال و حرامی با هم جاری است، و فاضل می گوید: علمای ما این(بالا بودن گوشت حلال) را شرط نکرده­اند و مارماهی پاک است و سند این روایت ضعیف است. پایان.

مؤلف

پاک بودن مارماهی با حکم مذکور منافات ندارد؛ زیرا حرام بودن آن به سبب نجاست نیست بلکه به این دلیل است که از طحال و مارماهی و غیر آنها پس از حرارت دیدن، خون و آب­هایی روان شده و جذب آنچه زیر آن است می­شود. ضعیف بودن روایات در این باب با شهرت حکم میان اصحاب جبران می شود و حلال بودن آنچه که حکم به حلّیت آن شده به واسطه اصل و عمومات تأیید می شود .

ص: 258

و قال قدس سره أیضا.

رَوَی عَمَّارٌ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: فِی الْجِرِّیِّ مَعَ السَّمَکِ فِی سَفُّودٍ بِالتَّشْدِیدِ مَعَ فَتْحِ السِّینِ یُؤْکَلُ مَا فَوْقَ الْجِرِّیِّ وَ یُرْمَی مَا سَالَ عَلَیْهِ.

و علیها ابنا بابویه و طرد الحکم فی مجامعة ما یحل أکلها لما یحرم قال الفاضل لم یعتبر علماؤنا ذلک و الجری طاهر و الروایة ضعیفة السند انتهی (1).

و أقول

عدم نجاسة الجری لا ینافی الحکم المذکور فإنه لیس باعتبار النجاسة بل باعتبار أنه یجری من الطحال و الجری و غیرهما دم و أجزاء مائعة بعد تأثیر الحرارة و یتشرب منها ما تحته و ضعف الروایات فی هذا الباب منجبر بالشهرة بین الأصحاب و حل ما یحکم بالحل فیها مؤید بالأصل و العمومات.

ص: 258


1- 1. الدروس: کتاب الاطعمة: الدرس الأول.

باب هفتم : شکار، احکام و آداب آن

آیات

- غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ.(1)

{در حالی که نباید شکار را در حال احرام، حلال بشمرید.}

- وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا.(2)

{و چون از احرام بیرون آمدید [می توانید] شکار کنید.}

- یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ.(3)

{از تو می پرسند: چه چیزی برای آنان حلال شده است؟ بگو: «چیزهای پاکیزه برای شما حلال گردیده و [نیز صید] حیوانات شکارگر که شما به عنوان مربّیان سگ های شکاری، از آنچه خدایتان آموخته، به آنها تعلیم داده اید [برای شما حلال شده است]. پس از آنچه آنها برای شما گرفته و نگاه داشته اند بخورید، و نام خدا را بر آن ببرید، و پروای خدا بدارید که خدا زود شمار است.}

- یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ.(4)

{ای کسانی که ایمان آورده اید، در حالی که مُحرِمید شکار را مکشید.}

تفسیر

تفسیر برخی از آیات در کتاب حج و برخی نیز در بخش­های گذشته آمده است. در باره «وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ» گفته­اند در صورتی که «ما» موصوله و مضاف آن که مصید یا صید است حذف شده باشد، ممکن است «ما» معطوف به «طیبات» باشد؛ یعنی شکار سگ­هایی که با آنان شکار می­کنید. با قرینه «مکلبین» که مشتق از کلب است این مفهوم قابل برداشت است؛یعنی چنانچه شما صاحبان شکار سگان بوده و یا به آنان آموزش می­دهید، در این صورت منظور از «جوارح» سگ­ها خواهد بود و در نتیجه آنچه سگِ تعلیم دیده ذبح می­کند، حلال خواهد بود. اغلب مخالفان معتقدند مقصود از جوارح، سگ­های شکاری و پرنده ها و درندگان شکاری است و ذکر واژه «مُکَلّبین» با توجه به این امر است که اغلب سگان تعلیم می­بینند و یا اینکه هر حیوان درنده­ای را سگ گویند. پیامبر صلّی الله علیه و آله در نفرین خود می­فرمایند: خدایا، یکی از سگ­های خود را بر او چیره کن. خداوند نیز شیر را بر او چیره ساخت. در حالی که این خلاف ظاهر است و روایات بسیاری در این باره خواهد آمد.

در مجمع البیان گوید: به نقل از ابن

ص: 259


1- . مائده / 1
2- . مائده / 2
3- . مائده / 4
4- . مائده / 95

باب 7 الصید و أحکامه و آدابه

الآیات

المائدة: غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ قوله سبحانه وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا و قال تعالی یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ و قال عز و جل یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ

تفسیر

قد مر تفسیر بعض الآیات فی کتاب الحج (1)

و مر بعضها فی الأبواب السابقة وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ قالوا یحتمل أن یکون عطفا علی الطیبات بأخذ ما

موصولة و لکن بحذف مضاف أی مصیده أو صیده أی صید الکلاب التی تصیدون بها بقرینة قوله مُکَلِّبِینَ فإنه مشتق من الکلب أی حال کونکم صاحبی الصید بالکلاب أو أصحاب التعلیم للکلاب فیلزم کون الجوارح کلابا فیحل ما ذبحه الکلب المعلم.

و ذهب أکثر المخالفین إلی أن المراد بالجوارح کلاب الصید علی أهلها من الطیور و ذوات الأربع من السباع و إطلاق المکلبین باعتبار کون المعلم فی الأغلب کلبا أو لأن کل سبع یسمی کلبا قال النبی صلی الله علیه و آله فی دعائه اللهم سلط علیه کلبا من کلابک فسلط الله علیه الأسد لکنه خلاف الظاهر و ستأتی الأخبار الکثیرة فی ذلک قال فی مجمع البیان الجوارح هی الکلاب فقط عن ابن

ص: 259


1- 1. کتاب الحجّ لم یتقدم قبلا، بل یأتی فی المجلد 21، و لعلّ قوله:« مر» اشتباه من النسّاخ او کان دونه المنصف قبلا.

عمر و ضحاک و سدّی، منظور از جوارح فقط سگان هستند، و از ائمه علیهم السّلام نیز روایت شده که منظور تنها سگ شکاری است که خداوند شکار آن را اگر صاحبش رسید و آن را کشته یافت، حلال کرده است؛ چرا که خداوند فرمود: «فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ» واژه «مکلّبین» حال و منصوب، «تُعَلِّمُونَهُنَ» حال دوم و یا جمله مستأنفه است. «مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ» متعلق به «تُعَلِّمُونَهُنَ» است؛ یعنی از فنون و شیوه­های تربیتی که خداوند به شما الهام نموده و علم به آنها الهامی از جانب خداوند و یا علم اکتسابی از عقلی است که آن نیز هدیه خداوند متعال به شمار می­آید. گفته­اند یعنی از شناختی که خداوند به شما داده به آنها آموزش دهید تا به فرمان صاحب خود به دنبال شکار رفته و با راندن او، رانده شده و هرگاه او را بخواند، بازگردد. «فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ»{پس از آنچه آنها برای شما گرفته و نگاه داشته اند بخورید} عطف تفسیری بر مطالب پیشین است و امکان دارد جواب شرط «وَ ما عَلَّمْتُمْ» و «ما» شرطیه باشد؛ یعنی از آنچه سگان برای شما به دست می­آورند، بخورید. بیضاوی می­گوید: منظور چیزی است که از آن خورده نشده است؛ زیرا پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به عدی بن حاتم فرمود: اگر از آن خورده شده، تو آن را مخور؛ چرا که سگ آن [شکار] را برای خودش به چنگ آورده است و در حلال بودن شکار شرط است که سگ از آن چیزی نخورد و اگر خورد، شکار حرام است. سپس گفته ­است: بیشتر فقهاء بر این عقیده اند، و برخی گفته­اند: این شرط در پرنده های شکاری نیست؛ زیرا تربیت آنها تا این اندازه میسر نیست و برخی گفته­اند که به طور مطلق چنین شرطی وجود ندارد. پایان.(1)

«وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ»{و نام خدا را بر آن ببرید} ضمیر به «ما علمتم» برمی­گردد و یعنی هنگامی که آن را برای شکار می­فرستید، نام خدا را ببرید؛ یا اینکه ضمیر به «ما أمسکن» برمی­گردد و یعنی اگر شکار را زنده و پاکیزه یافتید، بر آن بسم اللَّه گوئید، یا به هنگام خوردن آن بسم اللَّه گوئید و معنی نخست چنانچه ذکر خواهد شد، واضح­تر و مشهورتر است.

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ» یعنی در اوامر و نواهی الهی، از خداوند پروا کرده و به هیچ وجه نافرمانی نکنید. «إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ» چرا که خداوند «لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ»(2){[همان] دانای نهان [ها] که هم وزن ذره ای، نه در آسمآنها و نه در زمین، از وی پوشیده نیست} و «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»(3) {چون به چیزی اراده فرماید، کارش این بس که می گوید: «باش» پس [بی درنگ] موجود می شود}و بنده در برابر هر خرد و کلانی عاجز و ناتوان است و در این آیه به غفلت بی­منتهای بنده اشاره شده و سرعت انجام فرمان الهی به بهترین وجه مورد توجه قرار گرفته و همانگونه که گفته­اند، آنکه از پیش هشدار می­دهد معذور است.

بدان که از این آیات احکامی برمی­آید:

ص: 260


1- . أنوار التنزیل 1 : 324
2- . سبأ / 3
3- . یس / 82

عمر و الضحاک و السدی. و المروی عن أئمتنا علیهم السلام فإنهم قالوا هنا الکلب المعلم خاصة أحل الله صیدها إن أدرکه صاحبه و قد قتل لقوله فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ (1) و قوله مُکَلِّبِینَ منصوب علی الحال و قوله تُعَلِّمُونَهُنَ حال ثانیة أو استئناف مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ متعلق بتعلمونهن أی مما ألهمکم الله من الحیل و طرق التأدیب فإن العلم به إلهام منه تعالی أو اکتساب بالعقل الذی هو عطیة من الله تعالی أیضا و قیل أی مما عرفکم الله أن تعلموهن من اتباع الصید بإرسال صاحبه و انزجاره بزجره و انصرافه بدعائه فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ متفرع علی ما تقدم و یحتمل کونه جزاء لقوله وَ ما عَلَّمْتُمْ فتکون ما شرطیة أی کلوا مما أمسکت الجوارح علیکم.

قال البیضاوی و هو ما لم یأکل منه لقوله صلی الله علیه و آله لعدی بن حاتم و إن أکل منه فلا تأکل إنما أمسک علی نفسه فاشترط فی حله أن یکون الکلب ما أکل منه فلو أکل حرم.

ثم قال و إلیه ذهب أکثر الفقهاء و قال بعضهم لا یشترط ذلک فی سباع الطیر لأن تأدیبها إلی هذا الحد متعذر و قال آخرون لا یشترط مطلقا انتهی (2).

وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ الضمیر لما علمتم و المعنی سموا علیه عند إرساله أو لما أمسکن بمعنی سموا علیه إذا أدرکتم ذکاته أو سموا عند أکله و الأول أظهر و أشهر کما سیأتی وَ اتَّقُوا اللَّهَ فی أوامره و نواهیه فلا تخالفوها بوجه إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ لأنه لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ و إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ و العبد فی مقام التقصیر فیما دق و جل ففیه کمال التنبیه علی کمال الغفلة و غایة الاهتمام بسرعة الامتثال فقد أعذر من أنذر کذا قیل ثم اعلم أنه یستفاد من الآیات

ص: 260


1- 1. مجمع البیان 3: 161 فیه: احله اللّه إذا ادرکه صاحبه و قد قتله.
2- 2. أنوار التنزیل 1: 324.

1.

مفهوم و منطوق آیات به طور کلی بر مباح بودن شکار کردن و شکار دلالت دارد. گفته­اند همگی بر این اجماع دارند، و روایات مستفیضه در این رابطه از طرق خاصه و عامه وارد شده است و بنا بر شرحی که در کتاب حج پیشتر آمده، شکار خشکی در حال احرام از آن استثناء شده است. ظاهر سخن فقهاء بر این امر دلالت دارد که شکار کردن جهت تفریح حرام است ولی خود شکار حرام نیست؛ چرا که حرام بودن عمل [شکار کردن] به منزله حرام کردن آنچه شکار شده نیست. حتی حرام بودن شکار کردن نیز جای بحث دارد؛ زیرا شکسته نبودن نماز و روزه مستلزم حرام بودن نیست. ولی چنان می­نماید که در این باره میان آنها اختلافی وجود ندارد و برخی از روایات بر این امر دلالت دارند.

2.

ظاهر آیه اینگونه است که باید شکارکننده چنانچه دانستی سگی باشد. شهید ثانی رحمه الله می­گوید: شکار کردن دو معنا دارد: یکی گرفتن شکار وحشی و بند کردن آن با ابزار شکار چنانچه هنوز زنده بوده و بتوان آن را ذبح نمود. دوم ضربه زدن به آن با ابزار شکار به گونه­ای که روح از بدن آن خارج شده اما خوردن آن حلال باشد. شکار به مفهوم نخست به اجماع جایز است، با هر وسیله­ای چون سگ و درنده و حیوان شکاری و غیر آنها صورت گیرد و سخن در باره شرائط شکار تنها مختص به مفهوم دوم است و از میان جانوران جایز بودن شکار به وسیله سگ تربیت شده مورد اجماع است؛ یعنی آنچه را که این سگ گرفته و بدان ضربه وارد کرده و به صورت بی­جان به دست صاحبش افتد یا در حال جان دادن باشد حلال است و فرستادن سگ و ضربه زدن او به هر جای شکار باشد به منزله تذکیه(ذبح شرعی) آن است.

در شکار حیوانات غیر سگ چون پرندگان شکاری و درنده ها اختلاف وجود دارد. در میان فقهاء عدم حلیت این شکار مشهور است و سید مرتضی رحمه الله بر آن ادعای اجماع کرده است. به دلیل آیه، زیرا گرچه لفظ جوارح عام است ولی آن را با کلمه مکلبین که به ضمیر در «عَلَّمْتُمْ» برمی­گردد، به سگ اختصاص داده است؛ زیرا مکلّب بر تربیت کننده سگان جهت شکار اطلاق می­شود. ابن عقیل معتقد است که شکار توسط جانورانی مانند سگ همچون یوزپلنگ، پلنگ و غیر آن حلال است؛ زیرا کلمه جوارح عام است و در روایات صحیحه و غیر آن آمده­است که یوزپلنگ در این حکم مانند سگان است، و تفسیر شیخ از این روایات مختلف است؛ گاهی این روایات را به مورد خود اختصاص داده و صید یوزپلنگ را همانند سگ جایز دانسته به این دلیل که یوز هم کلب نامیده می­شود. و گاهی آنها را حمل بر تقیه کرده و گاهی نیز بر حالت ضرورت حمل نموده­است. روایاتی نیز در رابطه با حلال بودن شکار حیوانات

ص: 261

أحکام الأول تدل الآیات منطوقا و مفهوما علی إباحة الصید و المصید فی الجملة و ادعوا علیها إجماع الأمة و الروایات فی ذلک مستفیضة من طرق الخاصة و العامة و استثنی منها صید البر فی حال الإحرام علی التفصیل المتقدم فی کتاب الحج و ظاهر

الأصحاب أن صید اللهو فعله حرام لکن الظاهر أن مصیده لا یکون حراما لأن حرمة الفعل لا یستلزم تحریمه بل یمکن المناقشة فی تحریم الفعل أیضا لأن عدم قصر الصلاة و الصوم لا یستلزم التحریم لکن الظاهر أنه لا خلاف بینهم فیه و فی بعض الروایات إشعار به.

الثانی ظاهر الآیة اشتراط کون الجارح کلبا کما عرفت. قال الشهید الثانی رحمه الله الاصطیاد یطلق علی معنیین أحدهما إثبات الید علی الحیوان الوحشی بالأصالة المحلل المزیل لامتناعه بآلة الاصطیاد اللغوی و إن بقی بعد ذلک علی الحیاة و أمکن تذکیته بالذبح.

و الثانی عقره المزهق لروحه بآلة الصید علی وجه یحل أکله فالصید بالمعنی الأول جائز إجماعا بکل آلة یتوصل بها إلیه من کلب و سبع و جارح و غیرها و إنما الکلام فی الاصطیاد بالمعنی الثانی و الإجماع واقع أیضا علی تحققه بالکلب المعلم من جملة الحیوان بمعنی ما أخذه و جرحه و أدرکه صاحبه میتا أو فی حرکة المذبوح یحل أکله و یقوم إرسال الصائد و جرح الکلب فی أی موضع کان مکان الذبح فی المقدور علیه و اختلفوا فی غیره من جوارح الطیر و السباع فالمشهور بین الأصحاب بل ادعی علیه المرتضی إجماعهم علی عدم وقوعه بها للآیة فإن الجوارح و إن کانت عامة إلا أن الحال فی قوله مُکَلِّبِینَ الواقع من ضمیر عَلَّمْتُمْ خصص الجوارح بالکلاب فإن المکلب مؤدب الکلاب لأجل الصید و ذهب الحسن بن أبی عقیل إلی حل صید ما أشبه الکلب من الفهد و النمر و غیرهما لعموم الجوارح و لورود أخبار صحیحة و غیرها بأن الفهد کالکلب فی ذلک و اختلف تأویل الشیخ لها فتارة خصها بموردها و جوز صید الفهد کالکلب محتجا بأن الفهد یسمی کلبا فی اللغة و تارة حملها علی التقیة و ثالثة علی حال الضرورة و وردت أخبار بحل صید

ص: 261

غیر یوزپلنگ رسیده­است که آنها را بر یکی از دو وجه اخیر حمل نموده است.

3.

ظاهر آیه، هر سگی را چه سلوقی باشد یا نباشد شامل می­شود و خلافی ظاهر در این مطلب میان اصحاب ما وجود ندارد و چه سگ سیاه باشد و چه نباشد، فرقی نمی­کند. این از میان دو قول صحیح­تر است. و ابن جنید رحمه الله سگ سیاه را استثناء کرده و گفته که شکار با آن جایز نیست و این مذهب احمد و برخی شافعی­هاست. ابن جنید به روایت امیر المؤمنین علیه السّلام مبنی بر اینکه شکار این سگ خورده نمی­شود، استناد کرده است. وی نقل می­کند که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله دستور به کشتن این حیوان دادند.

4.

با توجه به آیه کریمه شکار سگ به شرطی حلال است که آن سگ آموزش دیده باشد، زیرا معنی آیه چنین است که برای شما شکار سگ­های شکاری که آموزش داده­اید حلال است، لذا آموزش دیدن حیوان را شرط حلال بودن شکار آن دانسته است. در این آموزش دیدن سه امر را لحاظ کرده اند:

الف - به فرمان و اشاره صاحبش برود.

ب - با بازداشتنش بازگردد. این شرط را بیشتر فقهاء به صورت مطلق آورده­اند و صاحب کتاب دروس آن را به زمانی مقید کرده است که پس از فرستادن آن برای شکار نباشد؛ زیرا در این صورت به آسانی باز نگردد، و شهید ثانی رحمه الله آن را نیکو شمرده و در تحریر نیز نزدیک به این معنا را آورده و این مفهوم دور از ذهن نیست.

ج - شکار را نگه دارد و از آن نخورد. این شرط دو وصف دارد؛ یکی نگه داشتن و رها نکردن و دیگری از آن نخوردن. جمعی از فقهاء چون شیخ صدوق و پدرش و حسن معتقدند که نخوردن شرط نیست و روایات بسیاری بر این امر دلالت دارند و این قول ضعیفی نیست. ممکن است روایات در رابطه با نخوردن، حمل بر کراهت یا تقیه شوند و بنا بر صحیحه حکم بن حکیم این امر واضح­تر است؛(1) گوید: به امام صادق علیه السّلام گفتم: نظر شما در رابطه با سگی که شکار خود را می­کشد، چیست؟ فرمود:

ص: 262


1- . کافی 6 : 203 ؛تهذیب 9 : 23 ؛ الاستبصار 4 : 69

غیر الفهد أیضا و حملها علی إحدی الأخیرتین.

الثالث ظاهر الآیة شمولها لکل الکلب سلوقیا کان أو غیره و لا خلاف فیه ظاهرا بیننا و سواء کان أسود أو غیره و هو أصح القولین و استثنی ابن الجنید رحمه الله الکلب الأسود و قال لا یجوز الاصطیاد به و هو مذهب أحمد و بعض الشافعیة محتجا بالروایة عن أمیر المؤمنین علیه السلام أنه لا یؤکل صیده و قال إن رسول الله صلی الله علیه و آله أمر بقتله.

الرابع یستفاد من الآیة الکریمة أن الکلب الذی یحل مقتوله لا بد أن یکون معلما إذ التقدیر و أحل لکم صید ما علمتم من الجوارح فعلق حل صیدها علی کونه معلما و اعتبروا فی صیرورة الکلب معلما ثلاثة أمور أحدها أن یسترسل باسترسال صاحبه و إشارته و الثانی أن ینزجر بزجره و هکذا أطلق أکثرهم و قیده فی الدروس بما إذا لم یکن بعد إرساله علی الصید لأنه لا یکاد أن ینفک حینئذ و استحسنه الشهید الثانی رحمه الله و قریب منه فی التحریر و هو غیر بعید.

الثالث أن یمسک الصید و لا یأکل منه و فی هذا اعتبار وصفین أحدهما أن یحفظه و لا یخلیه و الثانی أن لا یأکل منه و ذهب جماعة من الأصحاب منهم الصدوقان و الحسن إلی أن عدم الأکل لیس بشرط و به روایات کثیرة و لا یخلو من قوة فیحمل أخبار عدم الأکل علی الکراهة أو التقیة و هو أظهر

لِصَحِیحَةِ حَکَمِ بْنِ حُکَیْمٍ (1) قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَا تَقُولُ فِی الْکَلْبِ یَصِیدُ الصَّیْدَ فَیَقْتُلُهُ قَالَ

ص: 262


1- 1. رواه الکلینی فی الفروع 6: 203 بإسناده عن محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد عن محمّد بن یحیی عن جمیل بن دراج عن حکم بن حکیم الصیرفی و فیه:« لا بأس باکله» و فیه: یقولون: انه إذا قتله و أکل منه. و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 23 و الاستبصار 4: 69 بإسناده عن محمّد بن یعقوب و فیها: لا بأس کل.

اشکالی ندارد بخور. گفتم: می­گویند: چون حیوان از آن خورده، برای خود آن را نگاه داشته پس آن را مخور، فرمود: بخور مگر این نیست که با شما هم قولند که کشتن سگ به معنای ذبح کردن آن حیوان است؟ گفتم: آری، فرمود: درباره گوسفندی که مردی ذبحش نموده، چه می­گویید؟ آیا آن را پاک کرده است؟ گفتم: آری، فرمود: پس اگر سگی از آن خورده آیا بقیه آن قابل خوردن است؟ گفتم: آری، فرمود: چون در اینجا پاسخ مثبت به تو دهند به آنها بگو چگونه می­گویید که وقتی آن(سگ) ذبح کرده و از آن خورده، نباید از آن بخورید ولی وقتی که این(مرد) ذبح کرده، شما از آن می­خورید؟!

شیخ این روایات را بر این حمل کرده که خوردن سگ به ندرت رخ می­دهد و این برداشت بعید است. ابن جنید میان خوردن سگ از شکار در قبل از مرگ شکار و بعد از آن تفاوت قائل بوده و می­گوید: اگر پیش از بی­جان شدن از آن بخورد حرام است زیرا نقصی در تعلیم دیده بودن سگ است. و اگر پس از آن باشد حلال است و این نیز راه جمعی است میان روایات، و گویا روایت ابن حکیم نیز به آن اشاره دارد. فقیهان عامه نیز در این حکم به سبب اختلاف در روایاتی که از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله رسیده اختلاف دارند اگرچه اشهر میان آنها اعتبار شرط نخوردنِ سگ است. گاهی آیه «وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ»(1){و آنچه درنده از آن خورده باشد مگر آنچه را [که زنده دریافته و خود] سر ببرید} را دلیل بر این شرط، می­دانند ولی ظاهر آن است که به شهادت روایات بسیار این حکم به آیه«وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ» تخصیص خورده است.

به فرض اعتبار شرط نخوردن، نوشیدن خون ضرری نمی­زند .

شرائط تعلیم باید پیوسته تکرار شوند تا مهارت آموزی سگ اثبات گردد. البته تعداد این تکرار در سخن اکثر فقهاء مشخص نیست؛ برخی دو بار را کافی دانسته و برخی سه بار را لازم می­­دانند و قول قوی­تر در اینگونه امور رجوع به عرف است؛ چرا که مسائلی از این قیبل در نص تعیین نشده است. چنانچه تعلیم سگ انجام شد، اگر یک بار خلاف تعلیم عمل نمود، اشکالی وارد نیست و چنانچه تکرار شد، بر مبنای تعداد مورد نیاز برای اثبات تعلم گذاشته می­شود یعنی اگر به دو بار برای اثبات تعلم بسنده نمودیم، با دو بار تخلف زائل شده و اگر سه بار را شرط کردیم با سه بار تخلف زائل شود و همچنین اگر عرف را معتبر دانستیم در زوال باید رجوع به عرف شود. شهید ثانی - قدس الله روحه - این را گفته­است.

5.

آیه اشاره دارد که شکار کفار حلال نیست؛ زیرا آیه خطاب به مسلمانان است و حلال بودن مقید است به آنچه که مسلمانان به آن دست یابند، و خلافی در حرام بودن شکار کفار غیر اهل کتاب نیست و اما شکار اهل کتاب مورد اختلاف است همانگونه که در ذبیحه آنها چنانچه خواهد آمد، اختلاف وجود دارد.

6.

حلال بودن شکار بنا بر قول مشهور میان فقهاء، بستگی به مسلمان بودن کسی دارد که سگ را می­فرستد نه آموزنده­ آن، و اگر فرستنده سگ مسلمان بوده و شکار کشته شود، حلال است حتی اگر تعلیم دهنده سگ فردی مجوسی یا بت­پرست باشد. اگر فرستنده

ص: 263


1- . مائده / 3

لَا بَأْسَ کُلْ قَالَ قُلْتُ إِنَّهُمْ یَقُولُونَ إِذَا أَکَلَ مِنْهُ فَإِنَّمَا أَمْسَکَ عَلَی نَفْسِهِ فَلَا تَأْکُلْهُ فَقَالَ کُلْ أَ وَ لَیْسَ قَدْ جَامَعُوکُمْ عَلَی أَنَّ قَتْلَهُ ذَکَاتُهُ قَالَ قُلْتُ بَلَی قَالَ فَمَا تَقُولُونَ فِی شَاةٍ ذَبَحَهَا رَجُلٌ أَ ذَکَّاهَا قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَإِنَّ السَّبُعَ جَاءَ بَعْدَ مَا ذَکَّاهَا فَأَکَلَ بَعْضَهَا أَ تُؤْکَلُ الْبَقِیَّةُ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَإِذَا أَجَابُوکَ إِلَی هَذَا فَقُلْ لَهُمْ کَیْفَ تَقُولُونَ إِذَا ذَکَّی ذَلِکَ فَأَکَلَ مِنْهَا لَمْ تَأْکُلُوا وَ إِذَا ذَکَّی هَذَا وَ أَکَلَ أَکَلْتُمْ.

و حمل الشیخ هذه الأخبار علی الأکل نادرا و هو بعید و فرق ابن الجنید بین أکله منه قبل موت الصید و بعده و جعل الأول قادحا فی التعلیم دون الثانی و هذا أیضا وجه للجمع بین الأخبار و کأنه یومی إلیه خبر ابن حکیم و العامة أیضا مختلفون فی هذا الحکم بسبب اختلاف الأحادیث النبویة و إن کان الأشهر بینهم الاشتراط و قد یستدل علی الاشتراط بقوله تعالی وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ و الظاهر أنه مخصص بقوله تعالی وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ بشهادة الأخبار الکثیرة و علی القول باعتبار عدم الأکل لا یضر شرب الدم و الأمور المعتبرة فی التعلیم لا بد أن تتکرر مرة بعد أخری لیغلب علی الظن تأرب الکلب و لم یقدر أکثر الأصحاب عدد المرات و اکتفی بعضهم بالتکرار مرتین و اعتبر آخرون ثلاث مرات و کان الأقوی الرجوع فی أمثاله إلی العرف لفقد النص علی التحدید و حیث تحقق التعلیم لو خالف فی بعض الصفات مرة لم یقدح فیه فإن عاد ثانیا بنی علی أن التعلم هل یکفی فیه المرتان أم لا فإن اکتفینا بهما زال بهما و إن اعتبرنا الثلاث فکذلک هنا و کذا إن اعتبرنا العرف کذا ذکره الشهید الثانی قدس الله روحه.

الخامس الآیة تومی إلی عدم حل صید الکفار لأن الخطاب فیها متوجه إلی المسلمین فکأنه قید الحل بما أمسک علی المسلمین و لا خلاف فی تحریم صید غیر أهل الکتاب من الکفار و أما أهل الکتاب فالخلاف فیهم هنا کالخلاف فیهم فی ذبائحهم کما سیأتی.

السادس المشهور بین الأصحاب أن الاعتبار فی حل الصید بالمرسل لا المعلم فإن کان المرسل مسلما فقتل حل و لو کان المعلم مجوسیا أو وثنیا و لو کان المرسل

ص: 263

غیر مسلمان باشد، حتی اگر تعلیم دهنده مسلمان باشد نیز شکار حلال نیست و شیخ در خلاف ادعا نموده که بر آن اجماع فرقه وجود دارد و دلیل آن صحیحه سلیمان بن خالد است(1) که نقل می­کند: از امام صادق علیه السلام پرسیدم اگر سگ فرد مجوسی را مسلمانی گرفته و به دنبال شکار فرستاده و به هنگام فرستادن بسم اللَّه گوید، آیا شکار آن سگ حلال است؟ فرمود: آری، زیرا با سگ شکار کرده و نام خدا را نیز برده است.

در مبسوط آمده: شکار سگی که فرد مجوسی آن را آموزش داده و کشته شده، حلال نیست و به «تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ» احتجاج نموده [چون در آیه آمده سگی که شما مسلمانان تعلیمش داده­اید] در حالی که این سگ را مسلمان آموزش نداده است. و نیز به روایت عبد الرحمن بن سیابه استناد کرده که گفته(2): از امام صادق علیه السّلام پرسیدم آیا می توانم سگ فردی مجوسی را به عاریه گرفته و با آن شکار کنم؟ فرمود: از شکارش مخور، مگر آنکه مسلمان به آن آموزش داده باشد.

پاسخ داده شده به اینکه آیه بیان غالب کرده نه بیان شرط و نهی در روایت بر کراهت حمل می­شود تا با روایت دیگر جمع شود. ضمن اینکه راوی آن مجهول است. شیخ در دو کتاب روایی خود بین آن دو روایت این گونه جمع کرده که اولی را حمل کرده به اینکه مسلمان آن را گرفته و آموزش داده است و دومی را به این حمل نموده که مسلمان به آن نیاموخته است، و برای جمع میان دو قول، روایت سکونی(3) از امام صادق علیه السّلام را به عنوان شاهد آورده است که ایشان فرمود: شکار سگ مجوسی

ص: 264


1- . کافی 6 : 208 ؛ الفقیه 3 : 202 ؛ تهذیب 9 : 30 ؛الاستبصار 4 : 70
2- . الاستبصار 4 : 70 ؛ تهذیب 9 : 30 ؛ کافی 6 : 209
3- . کافی 6 : 209 ؛ الاستبصار 4 : 70 ؛ تهذیب 9 : 30

غیر مسلم لم یحل و لو کان المعلم مسلما بل ادعی علیه الشیخ فی الخلاف إجماع الفرقة و یدل علیه

صَحِیحَةُ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ(1) قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام کَلْبُ الْمَجُوسِیِّ یَأْخُذُهُ الْمُسْلِمُ فَیُسَمِّی حِینَ یُرْسِلُهُ یَأْکُلُ مِمَّا أَمْسَکَ عَلَیْهِ فَقَالَ نَعَمْ لِأَنَّهُ مُکَلَّبٌ وَ ذَکَرَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ.

و قال فی المبسوط لا یحل مقتول ما علمه المجوسی محتجا بقوله تعالی تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ و هذا لم یعلمه المسلم

وَ بِرِوَایَةِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ (2) بْنِ سَیَابَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقُلْتُ کَلْبُ مَجُوسِیٍّ أَسْتَعِیرُهُ فَأَصِیدُ بِهِ قَالَ لَا تَأْکُلْ مِنْ صَیْدِهِ إِلَّا أَنْ یَکُونَ عَلَّمَهُ مُسْلِمٌ.

و أجیب بأن الآیة خرجت مخرج الغالب لا علی وجه الاشتراط و النهی فی الخبر محمولة علی الکراهة جمعا مع أن الراوی مجهول و الشیخ فی کتابی الأخبار جمع بینهما بحمل الأول علی ما إذا علمه المسلم بعد أخذه و الثانی علی ما إذا لم یعلمه و استشهد للجمع

بِرِوَایَةِ السَّکُونِیِ (3) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَلْبُ الْمَجُوسِیِّ لَا

ص: 264


1- 1. رواه الکلینی فی الفروع 6: 208 بإسناده عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن هشام بن سالم عن سلیمان بن خالد، و رواه الصدوق فی الفقیه 3: 202 و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 30 و الاستبصار 4: 70 عن الحسین بن سعید عن النضر بن سوید عن هشام ابن سالم و فیها:« الرجل المسلم» و فیها أیضا: أ یأکل.
2- 2. رواه الکلینی فی الفروع 6: 209 عن محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد عن علی بن الحکم عن منصور بن یونس عن عبد الرحمن بن سیابة، و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 30 و فی الاستبصار 4: 70 بإسناده عن أحمد بن محمّد بن عیسی عن علیّ بن الحکم عن سیف بن عمیرة عن منصور بن حازم عن عبد الرحمن بن سیابة و اللفظ المنقول من الشیخ، و أما الکافی ففیه: قال: قلت لابی عبد اللّه علیه السلام : انی استعیر کلب المجوسی. و فیه أیضا: علمه مسلم فتعلمه.
3- 3. رواه الکلینی فی الفروع 6: 209 بإسناده عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه عن النوفلیّ عن السکونی. و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 30 و فی الاستبصار 4: 70 بإسناده عن محمّد بن یعقوب، و فی ذیل الحدیث: و کلاب أهل الذمّة و بزاتهم حلال للمسلمین أن یأکلوا صیدها.

را مخور، مگر آنکه مسلمان آن را گرفته و پس از آموزش دادن به دنبال شکار فرستد و باز شکاری نیز این گونه است. این دلیلی است بر اینکه شیخ در دو کتاب روایی خود نیز همان عقیده را دارد که در مبسوط بدان معتقد بوده است و این قول به احتیاط نزدیک­تر است؛ اگر چه حمل روایات نهی بر تقیه بارزتر است. زیرا موافق قول حسن و ثوری و گروهی از فقیهان عامه است.

7.

آیه بر وجوب گفتن بسم اللَّه برای حلال بودن شکار دلالت دارد و حمل نمودن آیه بر گفتن بسم اللَّه به هنگام خوردن، امر بسیار بعیدی است، و از نظر ما و هر که بسم اللَّه را در ذبح لازم می­داند، در وجوب و اشتراط آن برای حلال بودن آنچه سگ و تیر بکشند هیچ اختلافی نیست. دلالت هر دو امر بنا بر سخن خداوند متعال «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ»(1)

از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخورید} مشترک است. و این محل مختص به آن آیه شده است. در اینکه گفتن بسم اللَّه به هنگام فرستادن سگ کافی است، اختلافی وجود ندارد؛ چرا که تمامی ادله با آن انطباق داشته و در صحیحه ابی عبیده(2) نبز بدان تصریح شده است که چون آن را فرستد بسم اللَّه گوید؛ زیرا «اذا» ظرف زمان بوده و اغلب متضمن معنی شرط است، ولی در کفایت بسم اللَّه در زمان بین فرستادن سگ و گرفتن شکار توسط سگ یا اصابت تیر اختلاف است و بیشتر متأخرین آن را کافی دانسته­اند؛ چرا که ضمیر در «علیه» به قید مقدر در «مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ» برمی­گردد؛ زیرا مصداق گفتن بسم الله در تمامی اوقات ذکر شده محقق است و محل اختلاف در تأخیر عمدی بسم الله است ولی اگر فراموش کرده و در آن زمان به یاد آورد و نام خدا را برد، در کفایت آن شبهه ای وجود ندارد.

حال که این مطلب ثابت شد، اگر عمداً بسم اللَّه نگوید شکار حلال نیست؛ زیرا از خوردن آن نهی شده و حرام است. ولی اگر گفتن بسم الله را فراموش کند، خوردن آن حلال است. چنانچه در باره ذبح نیز ان شاء اللَّه خواهد آمد. و اگر به دلیل ندانستن حکم، بسم اللَّه نگوید، مورد اختلاف است؛ برخی او را چون فراموشکار دانسته و برخی نیز چنین فردی را عامد بر ترک می­دانند.

8.

فقهاء گفته­اند: حیوان حلال گوشتی را که مردارش حرام است یا

ص: 265


1- . انعام / 121
2- . تهذیب 9 : 26 ؛ کافی 6 : 203

تَأْکُلْ صَیْدَهُ إِلَّا أَنْ یَأْخُذَهُ الْمُسْلِمُ فَیُعَلِّمَهُ وَ یُرْسِلَهُ وَ کَذَلِکَ الْبَازِی.

و هذا یدل علی أن مذهبه فی کتابی الأخبار کمذهبه فی المبسوط و الأحوط ذلک و إن کان الأظهر حمل أخبار المنع علی التقیة فإنه مذهب الحسن و الثوری و جماعة من العامة. السابع دلت الآیة علی وجوب التسمیة و حملها علی التسمیة عند الأکل بعید جدا و لا خلاف فی وجوب التسمیة و اشتراطها فی حل ما یقتله الکلب و السهم عندنا و عند کل من أوجبها فی الذبیحة و قد اشترکا فی الدلالة من قوله تعالی وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ و اختص هذا المحل بتلک الآیة و لا خلاف أیضا فی

إجزائها إذا وقعت عند الإرسال لانطباق جمیع الأدلة علیه و لتصریحه علیه السلام فی صحیحة أبی عبیدة(1)

و یسمی إذا سرحه لأن إذا ظرف زمان و فیها معنی الشرط غالبا و اختلفوا فی إجزائها إذا وقعت فی الوقت الذی بین الإرسال و عضة الکلب أو إصابة السهم و اختار أکثر المتأخرین الإجزاء لأن ضمیر عَلَیْهِ راجع إلی القید المضمر فی قوله مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ و هو یصدق بذکر اسم الله فی جمیع الوقت المذکور و محل الخلاف ما إذا تعمد تأخیرها عن الإرسال أما لو نسی و ذکر فی الأثناء فلا شبهة فی اعتبارها حینئذ.

إذا تقرر ذلک فلو ترک التسمیة عمدا لم یحل للنهی عن أکله المقتضی للتحریم و لو نسی التسمیة حل أکله کما سیأتی فی الذبح إن شاء الله.

و اختلف فی الجاهل فمنهم من ألحقه بالناسی و منهم من ألحقه بالعامد.

الثامن ذکر الأصحاب أن الحیوان المحلل لحمه المحرم میتته إما أن یکون

ص: 265


1- 1. رواه الکلینی فی الفروع 6: 203 بإسناده عن عدة من أصحابنا عن سهل بن زیاد« عن سالم» و علیّ بن إبراهیم عن أبیه و محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد جمیعا عن ابن محبوب عن علیّ بن رئاب عن أبی عبیدة الحذاء. و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 26 بإسناده عن الحسن بن محبوب.

می ­توان ذبح کرد و یا اینکه به دلیل رمیده و وحشی شدن، قابل ذبح کردن نیست؛ اگر ذبح آن امکان پذیر باشد، جز به واسطه بریدن حلق یا گلوگاه به شرحی که ان شاء اللَّه خواهد آمد حلال نخواهد شد و فرقی نمی­کند که حیوان در اصل خانگی باشد یا وحشی رام شده و یا اینکه دسترسی به آن حاصل شود.

و اما آنچه که وحشی است مانند شکار تا زمانی که به صورت وحشی است، همه اندام آن محل ذبح محسوب شود حتی اگر شکارچی تیری به آن پرتاب نموده و یا سگی را فرستاد و به بخشی از بدن آن اصابت نمود و شکار جان داد، گوشت آن حلال است. این حکم در مورد شکار حیوان وحشی مورد اتفاق مسلمان­هاست. و در حیوان اهلی که وحشی شده چون شتر رم ­کرده، مورد اتفاق فقهاء شیعه و بیشتر فقیهان عامه است، و مالک در این باره مخالفت نموده و گفته است: جز با بریدن حلق حلال نمی­شود. شهید ثانی قدس سره این را ذکر کرده است.

مؤلف

حیوان خانگی نیز چنانچه نتوان سرش را برید و یا نحرش نمود، شک نیست که مانند جانور وحشی شکار و کشتن آن با شمشیر و نیزه و مانند آنها جایز است و احادیث بسیاری بر این امر دلالت دارند؛ گرچه اغلب روایات درباره­ شتر و گاو و کشتن آنها با شمشیر و حربه آمده­ است، ولی حکم آنها غیر شتر و گوسفند و غیر تیر را نیز شامل می­شود. گرچه محقق اردبیلی در مورد تیر اشکال کرده است. اما شکار آنها با سگ محل اشکال است؛ زیرا در روایات معتبر دلیلی برای آن مشاهده نکردم و وارد شدن آن در شکاری که مدلول آیات است، روشن نیست و ظاهر تذکیه محلله آن است که بی واسطه باشد ضمن اینکه این مورد در«ما أَکَلَ السَّبُعُ» وارد می شود و استثناء از آن معلوم نیست، و روایت جابر مبنی بر اینکه پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: «هر حیوان رام که وحشی شد، آن را مانند حیوان وحشی ذبح نما» از عامّه و دلالت آن بر حکم مورد اعتراض است. آری در روایتی که در باب تذکیه آید دلالتی بر آن هست و ما در آنجا در این باره ان شاء اللَّه سخن گوئیم، بلکه در کلام فقهای پیشین نیز چیزی را ندیدم که به این امر دلالت کند، بلکه تنها همین را گفتند که زخم زدن با ابزار کافی است. شیخ در خلاف گفته است: هر حیوانی را که می­توان تذکیه نمود، اگر تذکیه اش مقدور نباشد، چنانچه مثلا شکار گریزان گردد یا در چاه پرت شود و نتوان سرش را برید، همان زخم کردن حیوان در هر جا واقع شود، به منزله تذکیه آن خواهد بود. و از میان صحابه علی علیه السّلام، ابن مسعود، ابن عمر و ابن عباس به این امر معتقدند و از تابعان، عطا و طاووس و حسن و از فقهاء، ثوری و ابو حنیفه و اصحابش و نیز شافعی.

اما گروهی بر این عقیده­اند که تذکیه آن مانند مقدور علیه تنها به واسطه بریدن حلق و گلوگاه است و اگر به دلیل زخمی شدن کشته شود، خوردن آن حلال نخواهد بود.

ص: 266

مقدورا علی ذبحه أو ما فی معناه أو غیر مقدور بأن کان متنفرا متوحشا فالمقدور علیه لا یحل إلا بالذبح فی الحلق أو اللبة علی ما سیأتی تفصیله إن شاء الله تعالی و لا فرق بین ما هو إنسی فی الأصل و بین الوحشی إذا استأنس أو حصل الظفر به و المتوحش کالصید جمیع أجزائه مذبح ما دام علی الوحشیة حتی إذا رمی إلیه سهما أو أرسل کلبا فأصاب شیئا من بدنه فمات حل و هو فی الصید الوحشی موضع وفاق بین المسلمین و فی الإنسی إذا توحش کما إذا ند بعیر موضع وفاق منا و أکثر العامة و خالف فیه مالک فقال لا یحل إلا بقطع الحلقوم کذا ذکره الشهید الثانی قدس سره.

أقول

الإنسی کالوحش إذا لم یقدر علی ذبحه أو نحره لا ریب فی أنه یجوز صیده و قتله بالسیف و الرمح و أمثالهما لأخبار کثیرة دالة علیه و إن کان أکثرها فی البعیر و البقر و القتل بالسیف و الحربة لکن الظاهر شمول الحکم لغیر البعیر و الغنم و للسهم أیضا و إن استشکل المحقق الأردبیلی رحمه الله فی السهم و أما اصطیادها بالکلب فمشکل إذ لم أر فی الأخبار المعتبرة ما یدل علیه و یشکل الحکم بدخوله فی الصید المذکور فی الآیات و ظاهر التذکیة ما کان بلا واسطة مع أنه داخل فیما أکل السبع و الاستثناء غیر معلوم

وَ مَا رُوِیَ عَنْ جَابِرٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: کُلُّ إِنْسِیَّةٍ تَوَحَّشَتْ فَذَکِّهَا ذَکَاةَ الْوَحْشِیَّةِ.

عامی و فی دلالته أیضا نظر نعم سیأتی فی خبر فی باب التذکیة و سنتکلم علیه إن شاء الله بل لم أر فی قدماء الأصحاب ما یدل علیه أیضا بل إنما ذکروا العقر بالآلة قال الشیخ فی الخلاف کل حیوان مقدور علی ذکاته إذا لم یقدر علیه بأن یصیر مثل الصید

أو یتردی فی بئر فلا یقدر علی موضع ذکاته کان عقره ذکاته فی أی موضع وقع منه (1)

و به قال من الصحابة علی علیه السلام و ابن مسعود و ابن عمر و ابن عباس و من التابعین عطا و طاوس و الحسن و من الفقهاء الثوری و أبو حنیفة و أصحابه و الشافعی و ذهبت طائفة إلی أن ذکاته فی الحلق و اللبة مثل المقدور علیه فإن عقره فقتله فإن کان فی غیرهما لم یحل أکله (2).

ص: 266


1- 1. فی المصدر: وقع فیه.
2- 2. فی المصدر: فان عقره فقتله فی غیرهما لم یحل اکله.

سعید بن مسیّب، ربیعه، مالک و لیث بن سعد بر این عقیده­اند و دلیل ما اجماع شیعه و روایات آنهاست.(1) سپس از طریق عامه روایاتی را دال بر جواز کشتن توسط تیر و یا زدن نیزه به ران جانور و مانند آنها آورده است.

صاحب جامع می­گوید: اگر گاو نر سرکشی کرده، و شتر، مست شده یا در چاه افتد، مانند صید، با تیغ یا تیر گرفته می شوند.

و اکثریت مانند آن را گفته­اند.

روایت9.

شیخ در مبسوط و خلاف بر این عقیده است که جای گزیدن سگ از شکار پاک است چون خداوند فرموده: «فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ» و دستور به شستن نداده است.(2) این عقیده برخی عامه است و مشهور میان فقهای ما نجاست آن است؛ زیرا سگ نجس بوده و رطوبتش با آن [شکار] تماس داشته است و به استدلال از آیه چنین پاسخ دادند که اجازه در خوردن با توجه به ذات شکار است و منافات با منع از آن به واسطه مانع دیگر مثل نجاست ندارد. چنانچه خداوند فرمود: «فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ»(3){پس، از آنچه به غنیمت برده اید، حلال و پاکیزه بخورید} و «کُلُوا وَ اشْرَبُوا»(4){از روزی خدا بخورید و بیاشامید} و مانند آنها که با منع از خوردن مورد اجازه به سبب عارضه نجاست و غیر آن منافات ندارند.

مؤلف

اگر این گونه استدلال شود که فاء دلیل فوری بودن است و بی­درنگ باید شکار را خورد، پاسخ این است که در اینجا فاء برای تفریع است و اگر هم بدان معنا باشد، منظور تعقیب عرفی است که منافاتی با فاصله شستن ندارد چنانچه منافی فاصله پوست کردن و تکه کردن و پختن نیست.

10.

هنگامی که سگ آموزش دیده را فرستاد یا تیر و شمشیر و امثال آن را به سمت شکار پرتاب نمود و به شکار اصابت نمودند، باید زود دنبالش رود؛ اگر شکار را زنده نیابد حلال است و اگر آن را زنده یابد اگر حیات مستقری در آن باقی نبود به اینکه سگ گلویش را بریده یا مری آن را قطع کرده یا شکمش را دریده و روده هایش را پاره کرده، آن را رها کند تا جان دهد و حلال است و اگر حیات مستقری دارد باید زودتر سرش را ببرد و حلال است، و اگر شکارچی بدون اینکه کوتاهی کند نتواند سرش را ببرد و شکار بماند تا بمیرد، بنا بر قول مشهور حکم آن را دارد که زنده اش نیافته است و شیخ در خلاف و نیز ابن ادریس و علامه آن را حرام دانستند و قول نخست قوی­تر است. و اگر

ص: 267


1- . الخلاف 2 : 204
2- . الخلاف 2 : 202
3- . انفال / 69
4- . بقره / 60

ذهب إلیه سعید بن المسیب و ربیعة و مالک و اللیث بن سعد و دلیلنا إجماع الفرقة و أخبارهم (1).

ثم روی أخبارا من طریق العامة دالة علی جواز القتل بالسهم و الطعن فی الفخذ و نحوهما.

و قال صاحب الجامع إن استعصی الثور أو اغتلم البعیر أو تردی فی بئر أخذ بالسیف و السهم کالصید و نحوه ذکر الأکثر.

التاسع ذهب الشیخ قدس سره فی المبسوط و الخلاف إلی أن معض الکلب من الصید طاهر لقوله تعالی فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ و لم یأمر بالغسل (2)

و هو مذهب بعض العامة و المشهور بین الأصحاب نجاسته لأن الکلب نجس و قد لاقی الصید برطوبة و أجابوا عن الاستدلال بالآیة بأن الإذن فی الأکل من حیث إنه صید لا ینافی المنع من أکله لمانع آخر کالنجاسة کما أن قوله تعالی فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ و کُلُوا وَ اشْرَبُوا و أمثالها لا ینافی المنع من الأکل من المأذون لعارض النجاسة و غیرها.

و أقول إن استدل بالفاء بأنها للتعقیب بلا تراخ فالجواب أن الفاء هنا لیس للتعقیب بل للتفریع و لو سلم فلا ینافی التعقیب العرفی الفاصلة بالغسل کما أنه لا ینافی الفصل بالسلخ و القطع و الطبخ.

العاشر إذا أرسل کلبه المعلم أو سلاحه من سهم و سیف و غیرهما فأصابه فعلیه أن یسارع إلیه بالمعتاد فإن لم یدرکه حیا حل و إن أدرکه حیا فإن لم یبق فیه حیاة مستقرة بأن کان قد قطع حلقومه و مریه أو أجافه (3) و خرق أمعاءه فترکه حتی مات حل و إن بقیت فیه حیاة مستقرة وجبت المبادرة إلی ذبحه بالمعتاد فإن أدرک ذکاته حل و إن تعذر من غیر تقصیر الصائد حتی مات فهو کما لو لم یدرکه حیا علی المشهور و ذهب الشیخ فی الخلاف و ابن إدریس و العلامة إلی تحریمه و الأول أقوی و إن

ص: 267


1- 1. الخلاف 2: 204( ط 1).
2- 2. الخلاف 2: 202 المبسوط: کتاب الصید، و فیه: أن النجاسة احوط.
3- 3. اجافه الطعنة أو بالطعنة: بلغ بها جوفه.

عمداً او را وانهد تا بمیرد بنا بر قول اکثر فقها حرام است. در مسالک آمده است که فرق میان حیات مستقره و عدم آن میان فقهای ما مشهور است و در روایات قید استقرار وجود ندارد، بلکه برخی روایات به طور مطلق می­گوید که اگر به تذکیه اش رسید آن را تذکیه کند و برخی تنها به زنده بودن شکار اکتفا نموده و چیزی از استقرار حیات نمی­گویند و برخی نیز برای وجوب تذکیه به این اکتفاء کرده اند که فرد دریابد شکار پا زده یا چشمش می­گردد یا دمش را می­جنباند. شیخ یحیی بن سعید می­گوید: شرط حیات مستقره از مذهب نیست. و باید بر این اساس عمل نمود.

با زنده یافتن و امکان تذکیه، شکار حلال نباشد تا تذکیه شود و نبودن ابزار تذکیه عذر پذیرفتنی نیست. ولی شیخ در نهایه گفته است: در این صورت خود سگ را وانهد تا او را بکشد و سپس شکار را بخورد و جمعی چون شیخ صدوق و ابن جنید و علامه در مختلف آن را پذیرفتند؛ از آن رو که عموم قول خداوند متعال «فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ»و خصوص صحیحه جمیل(1) بر این امر دلالت می­کند که در آن آمده است: از امام صادق علیه السّلام در باره مردی پرسیدم که سگی را دنبال شکار می­فرستد و سگ نیز آن را بگیرد، اما شکارچی به همراه خود کاردی ندارد تا سر شکار را ببرّد آیا سگ را وانهد تا آن را بکشد و حلال است؟ فرمود: اشکالی ندارد. خداوند فرمود: «فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ» و پاسخ دادند که آیه عمومیت ندارد وگرنه با وجود ابزار ذبح نیز باید جایز باشد و از روایت نیز این گونه جواب دادند که ضمیر «یاخذه» به سگ برمی­گردد نه به شکارچی و ضمیر بارز نیز به صید برمی­گردد؛ به این معنا که سگ شکار را گرفته است که این دلیل از پا افتادن شکار و ناتوانی آن در گریختن نیست بلکه ممکن است امتناع شکار همچنان باقی باشد و سگ آن را رگفته باشد که چنانچه در این هنگام سگ شکار را بکشد، در حقیقت شکار گریزپا را کشته است و گوشت آن حلال خواهد بود. به این نظر اشکال وارد است؛ زیرا مخصّص آیه عدم جواز در صورت وجود ابزار ذبح اجماع است. اما ادله بر تخصیص حکم در محل نزاع(نبودن آلت) دلالت نمی­کنند؛ زیرا از جهت اینکه عموم مخصَّص در باقی موارد حجت است، به عمومیت آن استدلال می­شود و در نتیجه با تخصیص مورد اتفاق منافات ندارد، و روایت از چند جهت ظهور دارد که شکار از کار افتاده بوده است:

1.

اینکه گفته: «کارد ندارد» مقصودش این است که مانع تذکیه نبودن

ص: 268


1- . کافی 6 : 204 ؛ تهذیب 9: 23

لم یتعذر و ترکه حتی مات فهو حرام کذا ذکره الأکثر. و قال فی المسالک التفصیل باستقرار الحیاة و عدمه هو المشهور بین الأصحاب و الأخبار خالیة من قید الاستقرار بل منها ما هو المطلق فی أنه إذا أدرک ذکاته ذکاه و منها هو دال علی الاکتفاء

بکونه حیا و کلاهما لا یدل علی الاستقرار و منها ما هو مصرح بالاکتفاء فی إدراک تذکیته بأن یجده یرکض برجله أو یطرف عینه أو یتحرک ذنبه قال الشیخ یحیی بن سعید اعتبار استقرار الحیاة لیس من المذهب و علی هذا ینبغی أن یکون العمل ثم علی تقدیر إدراکه حیا و إمکان تذکیته لا یحل حتی یذکی و لا یعذر بعدم وجود الآلة لکن هنا قال الشیخ فی النهایة إنه یترک الکلب حتی یقتله ثم لیأکل إن شاء و اختار جماعة منهم الصدوق و ابن الجنید و العلامة فی المختلف استنادا إلی عموم قوله تعالی فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ و

خُصُوصِ صَحِیحَةِ جَمِیلٍ (1) عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یُرْسِلُ الْکَلْبَ عَلَی الصَّیْدِ فَیَأْخُذُهُ وَ لَا یَکُونُ مَعَهُ سِکِّینٌ فَیُذَکِّیَهُ بِهَا أَ فَیَدَعُهُ حَتَّی یَقْتُلَهُ وَ یَأْکُلَ مِنْهُ قَالَ لَا بَأْسَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ.

و أجیب عن الآیة بأنها لا تدل علی العموم و إلا لجاز مع وجود آلة الذبح و عن الروایة بأنها لا تدل علی المطلوب لأن الضمیر المستکن فی قوله فیأخذه راجع إلی الکلب لا إلی الصائد و البارز راجع إلی الصید و التقدیر فیأخذ الکلب الصید و هذا لا یدل علی إبطال امتناعه بل جاز أن یبقی امتناعه و الکلب ممسک له فإذا قتله حینئذ فقد قتل ما هو ممتنع فیحل بالقتل و فیه نظر لأن تخصیص الآیة بعدم الجواز مع وجود آلة الذبح بالإجماع و الأدلة لا تدل علی تخصیصها فی محل النزاع لأن الاستدلال حینئذ بعمومها من جهة کون العام المخصوص حجة فی الباقی فلا یبطل تخصیصها بالمتفق علیه دلالتها علی غیره و الروایة ظاهرة فی صیرورة الصید غیر ممتنع من جهات إحداها قوله و لا یکون معه سکین فإن مقتضاه أن المانع له من تذکیته عدم

ص: 268


1- 1. رواه الکلینی فی الفروع 6: 204 بإسناده عن العدة عن سهل بن زیاد و علی بن إبراهیم عن أبیه، و محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد جمیعا عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر عن جمیل بن دراج و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 23 بإسناده عن محمّد بن یعقوب.

کارد است نه گریز شکار و گرنه این عبارت معنا نداشت.

2.

اینکه گفته: تا او را با کارد سر ببرد، مرادش این است که اگر کارد بود سرش را می­برید و نمی­توانست بگریزد.

3.

اینکه گفته: «آیا سگ را رها کند تا او را بکشد» مفهومش این است که می­تواند سگ را برای کشتن آن رها نکرده و تذکیه آن را واگذارد و فقط به دلیل نبودن کارد، سگ را رها می­گذارد تا آن را بکشد.

روایات

روایت1.

قرب الإسناد: امام علی علیه السّلام فرمود: از آنچه باز و پرنده شکاری گرفته و کشته است مخور، مگر آنکه آن را زنده یابی و سرش را ببری، و فرمود: وقتی تیر را به سوی شکار پرتاب کردی و از تیررس تو پنهان شد و تیرت را در محل کشته شدن شکار یافتی، می­توانی شکار را بخوری، ولی شکاری را که به واسطه زدن سنگ یا گلوله و تیر بی پیکان کشته شود مخور، مگر آنکه زنده باشد و سرش را ببری.(1)

توضیح

در قاموس آمده است: «الباز و البازی» گونه­ای از پرندگان شکاری بوده و جمع آن بواز و بزاة است و گویا از فعل بزا یبزو مشتق شده است که به معنی غلبه کردن و انس گرفتن است و بزا الرجل یعنی آن مرد غلبه کرد و درافتاد، «أبزی به» نیز این معنا را می­رساند.

دمیری می­گوید: فصیح­ترین شکل واژه بازی، بازی بدون تشدید یاء، دوم باز و سوم بازیّ با تشدید یاء است. این واژه مذکر بوده و تثنیه آن بازان و جمع آن نیز بزاة بر وزن قضاة است. به بازها و شاهین­ها و پرندگان شکاری دیگر، صقر گفته می­شود. لفظ آن از بزوان مشتق شده که به معنای جهیدن است. در عجائب المخلوقات آمده است: گفته می­شود تنها، جنس ماده­ی این حیوان وجود دارد و جنس نر آن از نوع حداة و شاهین است لذا اشکال این پرنده متفاوت است.(2)

گفته شده که صقر پرنده­ای است که با آن شکار می­کنند. ابن سیده می­گوید: صقر به هر پرنده شکاری اعم از باز و شاهین اطلاق می­شود و جمع آن أصقر و صقور و صقورة و صقار و صقارة است که

ص: 269


1- . قرب الإسناد : 51
2- . حیاة الحیوان 1 : 77

السکین لا عدم القدرة علیه لکونه ممتنعا و لو کان حینئذ ممتنعا لما کان لقوله و لا یکون معه سکین فائدة أصلا.

و الثانیة قوله فیذکیه بها ظاهر أیضا فی أنه لو کان معه سکین لذکاه بها فیدل علی إبطال امتناعه.

و الثالثة قوله أ فیدعه حتی یقتله ظاهر أیضا فی أنه قادر علی أن لا یدعه یقتله و أنه إنما یترک تذکیته و یدع الکلب یقتله لعدم السکین.

الأخبار

«1»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِیفٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ علیه السلام قَالَ: مَا أَخَذَ الْبَازِی وَ الصَّقْرُ فَقَتَلَهُ فَلَا تَأْکُلْ مِنْهُ إِلَّا مَا أَدْرَکْتَ ذَکَاتَهُ أَنْتَ وَ قَالَ علیه السلام إِذَا رَمَیْتَ صَیْداً فَتَغَیَّبَ عَنْکَ فَوَجَدْتَ سَهْمَکَ فِیهِ فِی مَوْضِعِ مَقْتَلٍ فَکُلْ وَ لَا تَأْکُلْ مَا قَتَلَهُ الْحَجَرُ وَ الْبُنْدُقُ وَ الْمِعْرَاضُ إِلَّا مَا ذَکَّیْتَ (1).

بیان

قال فی القاموس الباز و البازی ضرب من الصقور و الجمع بواز و بزاة کأنه من بزا یبزو إذا تطاول و تأنس و الرجل قهره و بطش به کأبزی به.

و قال الدمیری البازی أفصح لغاته بازی مخففة الیاء و الثانیة باز و الثالثة بازی بتشدید الیاء و هو مذکر و یقال فی التثنیة بازان (2) و فی الجمع بزاة کقاض و قضاة(3) و یقال للبزاة و الشواهین و غیرها مما یصید صقور و لفظه مشتق من البزوان و هو الوثب و قال فی عجائب المخلوقات یقال أنه لا یکون إلا أنثی و ذکرها من أنواع أخر من الحدأة و الشواهین (4)

و لهذا اختلف أشکالها(5).

و قال الصقر الطائر الذی یصاد به و قال ابن سیدة الصقر کل شی ء یصید من البزاة و الشواهین و الجمع أصقر و صقور و صقورة و صقار و صقارة.

ص: 269


1- 1. قرب الإسناد: 51.
2- 2. فی المصدر: بازیان.
3- 3. فی المصدر: کقاضیان و قضاة.
4- 4. فی المصدر: من نوع آخر کالحداء و الشواهین.
5- 5. حیاة الحیوان 1: 77.

سیبویه می­گوید: آمدن «هاء» در این جمع برای تاکید است همانگونه که در فعولة به این معناست. مؤنث این واژه صقرة است. صقر همان اجدل است که به آن قطامی نیز می­گویند. صقر یکی از چهار پرنده شکاری است که شامل صقر و شاهین و عقاب و باز می­شود، و عرب هر پرنده شکاری جز کرکس و عقاب را صقر خواند و به آن اکدل و اجدل گوید. صقر در میان پرنده های شکاری چون استر در میان چهارپایان است؛ زیرا در سختی و رنج شکیبا بوده و خوراک سفت و ناگوار را بیشتر تحمل کرده و در مقایسه با همه­ پرندگان چون کرکی و غیره انس­گیری آن بیشتر و یورش آن شدیدتر است. چون مزاج این پرنده سرد است اگر تا ابدالدهر نیز زنده بماند، آب نخواهد نوشید. پایان.(1)

بدان که ابزار شکار حلال دو دسته هستند: جانور و جماد؛ در باره بخش نخست سخن گفتیم و اکنون بخش دوّم مورد بحث است که یا دارای تیغه آهنی است چون شمشیر و نیزه و تیر یا بی تیغه ولی تیز و شکافنده است و یا چون سنگ و گلوله گلی و چوب تیز نشده، به قدری سنگین است که می­کشد. شکار با آلات بخش نخست چه در اثر زخم بمیرد یا نمیرد حلال است، و نیز چنانچه به پهنا به شکار ضربه خورد. در این باره میان فقهای ما خلاف صریحی وجود ندارد و روایات بسیاری بر آن دلالت دارند.

سلار در المراسم العلیة می­گوید: بدان که شکار بر دو دسته است: 1- با سگ آموزش دیده یا یوز و صقر و باز یا تیر و نیزه و شمشیر یا تیرگزی و دام انجام شود. 2- با گلوله و سنگ و چوب شکار صورت گیرد. در مورد نخست اگر سر شکار بریده شود، حلال است. مگر در مورد سگ آموزش دیده که اگر شکار را بکشد، حلال است گرچه به ندرت از آن بخورد، و اگر عادت سگ به خوردن باشد حلال نیست، مگر آنکه زنده بوده و تذکیه شود. شکار با موارد قسم دوم حلال نیست مگر آنکه تذکیه شود با این حال بر خلاف مورد نخست، مکروه است.

ص: 270


1- . حیاة الحیوان 2 : 44

قال سیبویه جاءوا بالهاء فی هذا الجمع توکیدا(1)

نحو فعولة و الأنثی صقرة و الصقر هو الأجدل و یقال له القطامی و هو أحد أنواع الجوارح الأربعة و هی الصقر و الشاهین و العقاب و البازی و العرب یسمی کل طائر یصید صقرا ما خلا النسر و العقاب و تسمیة الأکدر و الأجدل و هو من الجوارح بمنزلة البغال من الدواب لأنه أصبر علی الشدة و أحمل لغلیظ الغذاء(2)

و أحسن ألفا و أشد إقداما علی جملة الطیر من الکرکی و غیره و لبرد مزاجه لا یشرب ماء و لو أقام دهرا انتهی (3).

و اعلم أن الآلات التی یصاد بها و یحصل بها الحل قسمان حیوان و جماد و قد تقدم بعض الکلام فی القسم الأول و الکلام هنا فی الثانی و هو إما مشتمل علی نصل کالسیف و الرمح و السهم أو خال عن النصل و لکنه محدد بشی ء یصلح للخرق أو مثقل یقتل بثقله کالحجر و البندق و الخشبة غیر المحددة و الأول یحل مقتوله سواء مات بجرحه أم لا کما لو أصاب معترضا و لا خلاف فیه بین أصحابنا صریحا و تدل علیه الأخبار الکثیرة.

و قال سلار فی المراسم العلیة اعلم أن الصید علی ضربین أحدهما تؤخذ بمعلم الکلاب أو الفهد أو الصقر أو البازی أو النبل أو النشاب أو الرمح أو السیف أو المعراض أو الحبالة و الشبکة.

و الآخر ما یصاد بالبندق و الحجارة و الخشب فالأول کله إذا لحق ذکاته حل إلا ما یقتله معلم الکلاب فإنه حل أیضا و إن أکل منه الکلب نادرا حل و إن اعتاد الأکل لم یحل منه إلا ما یذکی.

و الثانی لا یؤکل منه إلا ما یلحق ذکاته و هو بخلاف الأول لأنه یکره

ص: 270


1- 1. فی المصدر: فی مثل هذا الجمع تأکیدا.
2- 2. فی المصدر: لغلیظ الغذی و الاذی.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 44.

در باره حرام بودن شکار با کمان گلوله ای روایتی آمده است و در رابطه با جواز خوردن آنچه با تیر یا شمشیر یا نیزه کشته شود به شرط اینکه کشنده بسم اللَّه گفته باشد نیز روایتی نقل شده است. پایان.(1)

ظاهر سخن وی تردید در حلال بودن شکاری است که از طریق تیر یا شمشیر و نیزه کشته شود، و این قول ضعیف است.

حیوانی که به شیوه دوم کشته شود، حلال است؛ البته به شرط اینکه ابزار شکار ولو به میزان اندک وارد بدن حیوان شده و در اثر آن حیوان بمیرد. اگر ابزار بدن حیوان را پاره نکند، گوشت حیوان حلال نیست.

به شیوه سوم چه حیوان کشته شده زخمی شود و چه نشود، به طور مطلق حلال نیست. فرقی نمی­کند که گلوله گلی، سر حیوان را جدا کند و یا عضو دیگر آن را.(2) همانطور که این روایت دلالت می­کند: پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به عدی بن حاتم فرمود: از حیوانی که با گلوله گلی شکار شده مخور، مگر آنکه سرش را ببری .

در روایت دیگری از ایشان نقل است که فرمود: گلوله گلی شکار را نکشته و دشمن را نمی­کاهد، ولی دندان را شکسته و دیده را برآورد.

در المصباح آمده است که معراض بر وزن مفتاح و به معنای تیر بدون پیکان است و در قاموس این واژه بر وزن محراب به معنای تیری بدون پیکان است که دو طرف آن نازک و میانش کلفت بوده و پهنای آن به هدف اصابت می­کند. پایان.

مؤلف

در اینجا مقصود این است که تیر به پهنا به شکار اصابت کرده و پیکان ندارد. ابو عبیده از امام صادق عیه السلام نقل کرده که ایشان فرمود: چون با معراض تیر انداختی و تیر بدن شکار را درید، از آن بخور و اگر ندرید و به پهنا به شکار اصابت نمود، مخور.

عدی بن حاتم نقل می­کند: از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله در باره شکار با معراض پرسیدم، ایشان فرمود: اگر با تیزی خود شکار را بکشد، بخور و اگر با قسمت سنگینش کشت، از آن مخور.

ص: 271


1- . المراسم العلیة : 28
2- . تهذیب 9 : 35 ؛ کافی 6 : 212

و قد روی تحریم ما یصاد بقسی البندق و روی جواز أکل ما قتل بسهم أو سیف أو رمح إذا سمی القاتل انتهی (1).

و ظاهره التوقف فی حل ما قتله السهم و السیف و الرمح و هو ضعیف.

و الثانی یحل مقتوله بشرط أن یخرقه بأن یدخل فیه و لو یسیرا و یموت بذلک فلو لم یخرق لم یحل.

و الثالث لا یحل مقتوله مطلقا سواء خدش أو لم یخدش و سواء قطعت البندقة رأسها أم عضوا آخر منه کما یدل علیه هذا الخبر

وَ رَوَوْا عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ قَالَ لِعَدِیِّ بْنِ حَاتِمٍ وَ لَا تَأْکُلْ مِنَ الْبُنْدُقِ إِلَّا مَا ذَکَّیْتَ.

وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ عَنْهُ: أَنَّهَا لَا تَصِیدُ صَیْداً وَ لَا تَنْکَأُ عَدُوّاً وَ لَکِنَّهَا تَکْسِرُ السِّنَّ وَ تَفْقَأُ الْعَیْنَ.

و المعراض کمفتاح سهم لا ریش فیه ذکره فی المصباح و فی القاموس المعراض کمحراب سهم بلا ریش دقیق الطرفین غلیظ الوسط یصیب بعرضه انتهی.

و أقول

هنا محمول علی ما إذا أصاب بالعرض و لم یکن له نصل.

لَمَّا رَوَاهُ أَبُو عُبَیْدَةَ(2) فِی الصَّحِیحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِذَا رَمَیْتَ بِالْمِعْرَاضِ فَخَرَقَ (3)

فَکُلْ

ص: 271


1- 1. المراسم العلیة: 28.
2- 2. رواه الکلینی فی الفروع 6: 212 عن العدة عن سهل بن زیاد و محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد جمیعا عن ابن محبوب عن ابن رئاب عن أبی عبیدة. و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 35 عن الحسن بن محبوب.
3- 3. هکذا فی المصدر بالراء المهملة، و ذکر الجزریّ نحو الحدیث فی النهایة 1: 327 و فیه: بالزاء المعجمة قال: فی حدیث عدی: قلت: یا رسول اللّه انا نرمی بالمعراض فقال: کل ما خزق و ما اصاب بعرضه فلا تأکل. خزق السهم و خسق: إذا اصاب الرمیة و نفذ فیها، و سهم خازق و خاسق، و فی حدیث سلمة بن الاکوع: فاذا کنت فی الشجراء خزقتهم بالنبل أی أصبتهم بها، و فی حدیث الحسن: لا تأکل من صید المعراض الا ان یخزق و قد تکرر فی الحدیث.

حلبی در حدیثی صحیح نقل می­کند(1): از امام صادق علیه السّلام در باره شکاری پرسیدم که مردی به آن تیر زده و پهنای تیر به آن اصابت کرده و آن را کشته است؛ در حالی که آن مرد به هنگام تیر انداختن بسم اللَّه گفته و بخش آهنی پیکان به شکار اصابت نکرده است. ایشان فرمود: اگر با تیری کشته شده است که به آن اصابت نموده، اگر بخواهد می­تواند آن را بخورد.

مؤلف

بر مسأله شکار با ابزار جدیدی به نام تفنگ که امروزه باب شده است اشکالاتی وارد است، ولی حلال بودن آن به ویژه اگر به جای سرب قطعات آهنی در آن نهند امر بعیدی نیست؛ زیرا دلیل حلیت عام است و عمومیت سخن امام باقر علیه السلام نیز آن را شامل می­شود، آنجا که فرمود: هر که شکاری را با اسلحه­ای کشت(2) «و راویات بندقه(گلوله)(3) مربوط به وسایلی است که در آن زمان معروف بوده است و مؤید آن مطالبی است که گفته شد مبنی بر اینکه آن شکار نکند...» و احوط آن است که اجتناب کند.

اصحاب در حلال بودن شکار با سگ و تیر شرط کردند که مرگ شکار به سبب زخم وارد از آنها باشد و اگر پس از شکار شدن با ضربه یا دریدن درنده و یا کمک آنها جان دهد حلال نباشد، و از این حکم می­توان چنین برداشت کرد که اگر شکار با حیات مستقره نهان گردد و آن را بی­جان یابند حلال نباشد؛ زیرا احتمال دارد به سبب دیگر مرده باشد و آلودگی سگ به خون آن اثری ندارد چه بسا سگ آن را زخم کرده و آفت دیگری هم بدان رسیده باشد، و اگر زخم آن را به حال مذبوح در آورده، هرچند شکار پنهان شده و جان دهد، حلال است

ص: 272


1- . الفقیه 3 : 203 ؛ کافی 6 : 212 ؛ تهذیب 2 : 347 - 9 : 33
2- . الوسائل 16 : 288
3- . الوسائل 16 : 235

وَ إِنْ لَمْ یَخْرِقْ وَ اعْتَرَضَ فَلَا تَأْکُلْ.

وَ رَوَوْا(1) عَنْ عَدِیِّ بْنِ حَاتِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنْ صَیْدِ الْمِعْرَاضِ فَقَالَ إِنْ قَتَلَ بِحَدِّهِ فَکُلْ وَ إِنْ قَتَلَ بِثَقَلِهِ فَلَا تَأْکُلْ.

وَ رَوَی الْحَلَبِیُّ فِی الصَّحِیحِ (2) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّیْدِ یَرْمِیهِ الرَّجُلُ بِسَهْمٍ فَیُصِیبُهُ مُتَعَرِّضاً فَیَقْتُلُهُ وَ قَدْ سَمَّی حِینَ رَمَاهُ وَ لَمْ تُصِبْهُ الْحَدِیدَةُ فَقَالَ إِنْ کَانَ السَّهْمُ الَّذِی أَصَابَهُ هُوَ الَّذِی قَتَلَهُ فَإِنْ أَرَادَ فَلْیَأْکُلْهُ.

و أقول

فی الاصطیاد بالآلة المستحدثة التی حدثت فی هذه الأعصار یقال له التفنگ إشکال و لا یبعد القول بالحل فیه لا سیما إذا جعل فیها مکان الرصاص القطعات المحددة الصغیرة من الحدید لعموم أدلة الحل و دخوله تحت عموم قول أبی جعفر علیه السلام من قتل صیدا بسلاح (3) و أخبار البندقة(4)

مصروفة إلی المعروف فی ذلک الزمان و یؤیده ما مر أنها لا تصید صیدا إلخ و الأحوط الاجتناب ثم إن الأصحاب عدوا من الشروط المعتبرة فی حل الصید بالکلب و السهم أن یحصل موته بسبب الجرح فلو مات بصدمة أو افتراس سبع أو أعان ذلک الجرح غیره لم یحل و یتفرع علی ذلک ما لو غاب الصید و حیاته مستقرة ثم وجده میتا فإنه لا یحل لاحتمال أن یکون مات بسبب آخر و لا أثر لکون الکلب مضمخا بدمه فربما جرحه الکلب و أصابته آفة أخری و لو انتهت به الجراحة إلی حالة حرکة المذبوح حل و إن غاب

ص: 272


1- 1. فی النسخة المخطوطة: و روی.
2- 2. رواه الشیخ فی التهذیب 2: 347( ط 1) و 9: 33( ط 2) عن الحسین ابن سعید عن صفوان بن یحیی عن ابن مسکان عن الحلبیّ و فی الطبعة الثانیة: فان رآه فلیأکله. و رواه الکلینی فی الفروع 6: 212 عن ابی علی الأشعریّ عن محمّد بن عبد الجبار و محمّد بن إسماعیل عن الفضل بن شاذان جمیعا عن صفوان بن یحیی و فیه:« فاذا رآه فلیأکل» و رواه الصدوق أیضا فی الفقیه 3: 203 و فیه: فاذا رآه فلیأکله.
3- 3. راجع الوسائل 16: 288 فیه: من جرح صیدا بسلاح.
4- 4. رواها صاحب الوسائل فی المجلد 16: 235 راجعها.

و همچنین اگر فرض شود که شکارچی بداند که شکار به واسطه زخمش مرده است. اما چون این فرض بعید بوده است، فقها به طور مطلق حکم به حرام بودن داده­اند و علم در اینجا به معنی ظن غالب است. همینطور است زمانی که شکارچی دریابد که ضربه در محل کشتن شکار بوده و سبب دیگری هم برای مرگ در میان نیست حلال است. این روایت نیز بر آن دلالت دارد: از عدیّ بن حاتم نقل است: به رسول خدا صلّی الله علیه و آله گفتم: ما اهل شکاریم و یکی از ما تیر به شکار پرتاب کرده و شکار دو تا سه شب پنهان می­شود و آنگاه شکار را بی­جان می­یابد. فرمود: اگر اثر تیرت را در آن دیدی و اثر درنده در آن نبود و یقین یافتی که تیرت آن را کشته، بخور.

روایت2.

قرب الإسناد: از علی بن جعفر نقل است: از امام موسی کاظم علیه السّلام در باره آهو یا گورخر یا پرنده­ای پرسیدم که مردی آن را به خاک افکنده و سپس او آن را با تیر زند. ایشان فرمود: اگر شکار پنهان نشده و شکارچی بسم اللَّه گفته و تیر انداخته حلال است.(1)

توضیح

در عبارت «إذا سمّی» منظور دومی است که تیر زده و احتمال هر دو نیز وجود دارد و تخصیص به نفر نخست که آن را به خاک افکنده بعید است و روایت اولا دلالت بر حلال بودن گور خر و ثانیا بر شرط پنهان نشدن حیوان تیرخورده در حلال بودن آن دلالت دارد و گویا چنانچه گفته شد، مقصود زمانی است که [شکارچی] نداند به تیر او جان داده است. ثالثا اگر کسی شکار را به خاک افکنده و دیگری به آن تیر زند، حرام نیست و اشکالی که وارد است اینکه اگر اولی با به خاک افکندن آن را کشته، شرط بسم اللَّه برای دومی فایده­ای ندارد و چنانچه مشهور است، با نگفتن بسم الله حرام نمی­شود مگر آنکه بسم اللَّه را مختص به اولی بدانیم. و اگر چنین نشده ولی شکار از حرکت افتاده جانور زنده­ایست که گرفته شده، پس باید سرش را برید و چنانچه با تیر آن را بکشد، سبب حرمت آن شود و باید زننده تیر ضامن اولی باشد؛ مگر اینکه این گونه بگوییم که پس از به خاک افتادن از حرکت نیفتاده و می­تواند بگریزد و تیرزدنش جایز است ولی این بعید است.

در تحریر آمده: اگر اولی آن را تیر زده و در مکانش نگاه دارد و دومی نیز به آن تیر زند، پس اگر تیر اولی کارگر شده و به گلو یا دل آن اصابت نمود، دومی ضمانتی ندارد برایش مگر آنکه با تیرش نقصانی به او رساند و ضامن آن نقصان گردد و حلال می­شود. و اگر ضربه اولی کشنده نبود و دومی او را از کار انداخت، حرام است مگر اینکه سرش را ببرد و اگر آن را از کار نینداخت، چنانچه تذکیه شود پس از آن حلال است و اگر به تذکیه اش نرسد، اگر اولی موفق به انجام آن نشود، تمام ارزش آن با مراعات کسر عیبی که اولی بدان رسانده بر عهده دومی است؛ زیرا زخم دومی آن را حرام کرده و غرامت دارد و

ص: 273


1- . قرب الإسناد : 117

و کذا لو فرض علمه بأنه مات من جراحته إلا أن الفرض لما کان بعیدا أطلقوا التحریم و المعتبر من العلم هنا الظن الغالب کما لو وجد الضربة فی مقتل و لیس هناک سبب آخر صالح للموت کما یدل علیه هذا الخبر

وَ رَوَوْا عَنْ عَدِیِّ بْنِ حَاتِمٍ قَالَ: قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا أَهْلِ صَیْدٍ وَ إِنَّ أَحَدَنَا یَرْمِی الصَّیْدَ فَیَغِیبُ عَنْهُ اللَّیْلَتَیْنِ وَ الثَّلَاثَ فَیَجِدُهُ مَیِّتاً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا وَجَدْتَ فِیهِ أَثَرَ سَهْمِکَ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهِ أَثَرُ سَبُعٍ وَ عَلِمْتَ أَنَّ سَهْمَکَ قَتْلَهُ فَکُلُّ.

«2»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ ظَبْیٍ أَوْ حِمَارِ وَحْشٍ أَوْ طَیْرٍ صَرَعَهُ رَجُلٌ ثُمَّ رَمَاهُ بَعْدَ مَا صَرَعَهُ قَالَ کُلْهُ مَا لَمْ یَتَغَیَّبْ إِذَا سَمَّی وَ رَمَاهُ (1).

بیان

إذا سمی أی الثانی و یحتمل الأعم و التخصیص بالأول بعید و یدل الخبر علی أحکام الأول حل حمار الوحش الثانی اشتراط عدم الغیبة فی حل المرمی و کأنه محمول علی عدم العلم بأنه مات برمیته کما مر الثالث أنه إذا صرعه و رماه غیره لم یحرم و یشکل بأن الأول إن صیره بالصرع فی حکم المذبوح فاشتراط التسمیة فی الثانی لا فائدة فیه و لا یصیر بترک التسمیة حراما

حینئذ کما هو المشهور إلا أن نخص التسمیة بالأول و إن لم یصر کذلک و صار مثبتا فهو حیوان غیر ممتنع لا بد من ذبحه فرمیه یصیر سببا لحرمته و ضمان الرامی للأول إلا أن یحمل علی أنه بعد الصرع لم یصر مثبتا بل هو بعد ممتنع فیجوز رمیه لکنه بعید. قال فی التحریر إذ رماه الأول فأثبته ثم رماه الثانی فإن کان الأول موجبا بأن أصاب مذبحه أو وقع فی قلبه فالثانی لا ضمان علیه إلا أن ینقصه برمیه شیئا فیضمن بعضه و یحل و إن کان الأول غیر موج فالثانی إن وجاه حرم إلا أن یکون قد ذبحه و إن لم یوجه فإن ذکی بعد ذلک حل و إن لم یدرک ذکاته فإن الأول لم یقدر علیها فعلی الثانی کمال قیمته معیبا بالعیب الأول لأن جرحه هو الذی حرمه فکان الضمان

ص: 273


1- 1. قرب الإسناد: 117.

اگر اولی موفق به تذکیه آن شود ولی کوتاهی کرده و شکار به سبب هر دو زخم بمیرد، نیمی از ارزش آن با مراعات عیب بر عهده­ دومی است. پایان.

روایت3.

تفسیر عیاشی: از امام صادق علیه السّلام سؤال شد آیا فرد مسلمانی می­تواند به سگ فرد مجوسی آموزش داده و بسم اللَّه گوید و برای شکار آن را رها کند؟ ایشان فرمود: آری او سگبان است. چنانچه نام خدا بر آن برد عیبی ندارد.(1)

توضیح

در قاموس مکلّب به معنای آموزش دهنده سگ شکاری است

روایت4.

تفسیر عیاشی: از امام علی علیه السّلام نقل است: یوز از شکاریان است و سگان کردی که آموزش گیرند، چون سگ سلوقی باشند.(2)

توضیح

در قاموس سلوق بر وزن صبور به معنای روستایی در یمن است که زره­ها و سگان بدان نسبت داده می­شوند و یا نام شهری است در کنار ارمنیّه یا منسوب به سَلَقیة، شهری در روم است که به دلیل منسوب شدن تلفظ آن تغییر کرده است. پایان.

ظاهر روایت بر حلال بودن شکار یوز دلالت دارد و همان گونه که دانستی حمل بر تقیه شده و عامی بودن راوی مؤید آن است. در کافی آن را به نقل از سکونی آورده که حضرت علیه السلام فرمود: سگان کردی...(3) و یوز در آن ذکر نشده و ممکن است عبارت نخست، جمله مستقلی باشد و مقصود این باشد که یوز هم از جانوران شکاری بوده، ولی آموزش دیده نیست که شکارش حلال باشد، گرچه این برداشت بعید است. در مسالک آمده: به اجماع فرقی میان سگ سلوقی و غیر آن وجود ندارد.

روایت5.

مسائل علی بن جعفر: از برادرش امام موسی علیه السّلام نقل می­کند: از ایشان پرسیدم که آیا کسی می­تواند کبوتر حرم را در حالی که مُحرم نیست شکار کرده و سرش را بریده و آن را به حرم برده و بخورد؟ فرمود: خوردن کبوتر حرم در هیچ حال شایسته نیست.(4)

توضیح

حکم آن در کتاب حجّ ان شاء اللَّه خواهد آمد.

ص: 274


1- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 293
2- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 294
3- . کافی 6 : 205
4- . بحار الأنوار 10 : 251

علیه و إن قدر علی ذکاته و أهمل حتی مات بالجرحین فعلی الثانی نصف قیمته معیبا للأول انتهی.

«3»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سُئِلَ عَنْ کَلْبِ الْمَجُوسِ یُکَلِّبُهُ الْمُسْلِمُ وَ یُسَمِّی وَ یُرْسِلُهُ قَالَ نَعَمْ إِنَّهُ مُکَلِّبٌ إِذَا ذَکَرَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ فَلَا بَأْسَ (1).

بیان

فی القاموس المکلب معلم الکلاب الصید.

«4»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: الْفَهْدُ مِنَ الْجَوَارِحِ وَ الْکِلَابُ الْکُرْدِیَّةُ إِذَا عُلِّمَتْ فَهِیَ بِمَنْزِلَةِ السَّلُوقِیَّةِ(2).

بیان

فی القاموس السلوق کصبور قریة بالیمن تنسب إلیه الدروع و الکلاب أو بلد بطرف أرمنیة أو إنما نسبتا إلی سلقیة محرکة بلد للروم فغیر للنسب انتهی.

و الخبر بظاهره یدل علی حل صید الفهد و حمل علی التقیة کما عرفت و کون الراوی عامیا یؤیده و رواه فی الکافی بإسناده إلی السکونی عنه علیه السلام قال الکلاب الکردیة(3)

إلخ و لیس فیه ذکر الفهد و یحتمل کون الفقرة الأولی جملة برأسها و یکون الغرض أنه من الجوارح لکن لیس بمکلب و إن کان بعیدا و قال فی المسالک لا فرق فی الکلب بین السلوقی و غیره إجماعا.

«5»

کِتَابُ الْمَسَائِلِ، لِعَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرِّجَالِ هَلْ یَصْلُحُ لَهُ أَنْ یَصِیدَ حَمَامَ الْحَرَمِ فِی الْحِلِّ فَیَذْبَحَهُ فَیَدْخُلَ الْحَرَمَ فَیَأْکُلَهُ فَقَالَ لَا یَصْلُحُ أَکْلُ حَمَامِ الْحَرَمِ عَلَی حَالٍ (4).

بیان

سیأتی حکمه فی کتاب الحج إن شاء الله.

ص: 274


1- 1. تفسیر العیّاشیّ 1: 293.
2- 2. تفسیر العیّاشیّ 1: 294.
3- 3. رواه الکلینی فی الفروع 6: 205 بإسناده عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه عن النوفلیّ عن السکونی.
4- 4. بحار الأنوار 10: 251 فیه: فیدخله الحرم.

روایت6.

دعائم الإسلام: امام باقر علیه السّلام از پدرانش نقل می­کند: پرنده در آشیان خود در امان خداست. چون پرید، اگر خواهید آن را شکار کنید.

روایت7.

امام صادق علیه السّلام: جانداری شکار نشود، مگر آنکه تسبیح را ضایع کرده باشد .

روایت8.

امام علی علیه السّلام فرمود: پرنده­ای که مالک داشته باشد، چنانچه پرواز کرد و گرفته شود، برای گیرنده اش حلال است. امام صادق علیه السّلام فرمود: مقصود بازها و مانند آنها است؛ زیرا در اصل مباح هستند ولی شکار کبوتر را در شهرها نهی نموده و به شکارشان در قریه ها اجازه دادند.

روایت9.

امام علی علیه السّلام: شکار از آنِ کسی است که آن را زودتر به دست آورد.

توضیح

اگر شکار از دستش رها شد در حالی که هدفش این نبوده که مالک پرنده نباشد، در این مسأله اختلافی نیست که وی همچنان مالک شکار باقی می­ماند، ولی اگر قصد کند که دیگر مالک آن نباشد، در خارج شدن او از مالکیت اختلاف است به دو قول: اول عدم خروج که مشهورتر است. دوم خروج از ملک او، که شیخ در مبسوط آن را برگزیده و دلیل آورده که اصل در شکار ملک نبودن است و ملکیت تنها با در اختیار داشتن حاصل می­شود که در اینجا از میان رفته است. ضعف این دلیل واضح است. در فرض سلب ملک از او، کسی که آن را دوباره شکار کند مالکش خواهد شد و مالک نخست نمی­تواند آن را از او بگیرد. و در فرض عدم سلب ملک از او آیا قصد رفع ملک یا تصریح به اباحه آن موجب اباحه آن برای دیگری می­گردد؟ دو قول است؛ اولی عدم اباحه است به دلیل بقاء ملکیت که مانع از تصرف دیگری است. و قول صحیح­تر اباحه بر دیگران است؛ به این معنا که هر کس آن را خورد، خسارتی نباید بدهد ولی تا زمانی که عین آن موجود است مالک می­تواند برگشته و آن را بستاند؛ مانند نثار عروسی و چنانچه روایت صحیح باشد مؤید آن است که مختار مبسوط است و گویا نهی از شکار کبوتر شهر از آن روست که غالباً ملک دیگری است و ممکن است حمل شود بر کبوتری که نشانه ملک دارد یا اینکه بر کراهت حمل شود. در یک نسخه به جای قری، عراء آمده؛ یعنی فضای بی پوشش و آزاد و این واژه بدون مدّ به معنای ناحیه و جانب است و مقصود از آن بیابا­ن­ها است .

روایت10.

دعائم الإسلام: از امام علی علیه السّلام در رابطه با سخن خداوند عزّ و جلّ «وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ» سؤال شد. ایشان فرمود: مقصود آیه سگان است.

ص: 275

«6»

الدَّعَائِمُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: الطَّیْرُ فِی وَکْرِهِ آمِنٌ بِأَمَانِ اللَّهِ فَإِذَا طَارَ فَصِیدُوهُ (1) إِنْ شِئْتُمْ.

«7»

وَ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیه السلام: وَ لَا یُصَادُ مِنَ الصَّیْدِ إِلَّا مَا أَضَاعَ التَّسْبِیحَ.

«8»

وَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: الطَّیْرُ إِذَا مُلِکَ ثُمَّ طَارَ ثُمَّ أُخِذَ فَهُوَ حَلَالٌ لِمَنْ أَخَذَهُ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیه السلام یَعْنِی الْبُزَاةَ وَ نَحْوَهَا لِأَنَّ أَصْلَهَا مُبَاحٌ وَ نَهَی عَنْ صَیْدِ الْحَمَامِ فِی الْأَمْصَارِ وَ رَخَّصَ فِی صَیْدِهَا فِی الْقُرَی.

«9»

وَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: الصَّیْدُ لِمَنْ سَبَقَ إِلَی أَخْذِهِ (2).

بیان

إذا أطلق الصید من یده فإن لم ینو قطع ملکه عنه فلا خلاف فی بقاء ملکه علیه و إن قطع نیته عن ملکه ففی خروجه عنه قولان أحدهما و هو الأشهر عدمه و الثانی أنه یخرج بذلک عن ملکه ذهب إلیه الشیخ فی المبسوط و احتجوا علیه بأن الأصل فی الصید انفکاک الملک عنه و إنما حصل ملکه بالید و قد زالت و لا یخفی وهنه و یتفرع علی زوال ملکه عنه ملک من یصیده ثانیا له فلیس للأول انتزاعه منه و علی القول بعدمه هل تکون نیة رفع ملکه عنه أو تصریحه بإباحته موجبا لإباحة أحد غیره له وجهان أحدهما العدم لبقاء الملک المانع من تصرف الغیر فیه و أصحهما إباحته لغیره بمعنی أنه لا ضمان علی من أکله و لکن یجوز للمالک الرجوع فیه ما دامت عینه موجودة کنثار العرس و الخبر علی تقدیر صحته یؤید مختار المبسوط و کان النهی عن صید الحمام فی الأمصار لکون الغالب فیها الملک و یمکن أن یحمل علی ما إذا کان علیها أثر الملک أو علی الکراهة و فی بعض النسخ مکان القری العراء و هو الفضاء لا یستتر فیه بشی ء و بالقصر الناحیة و الجناب فالمراد به الصحاری.

«10»

الدَّعَائِمُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ قَالَ هِیَ الْکِلَابُ.

ص: 275


1- 1. فی النسخة المخطوطة: فتصیدوه ان شئتم.
2- 2. الدعائم: لیس نسخته موجودة عندی.

منظور از جارح، کسب کننده است چنانچه خداوند عزّ و جلّ فرمود: «وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ»(1) «جرحتم» در اینجا یعنی کسب نمودید.

روایت11.

از آن حضرت علیه السّلام نقل است: شکاری که سگ­های آموزش دیده به چنگ آورند، اگر چه آن را کشته باشند قابل خوردن است، ولی آنچه را که سگان آموزش ندیده کشته اند، نمی­توان خورد؛ یعنی چنانچه هنگام فرستادن آنها، بسم اللَّه گفته شود و اگر بسم اللَّه فراموش شود، خوردن آن اشکالی ندارد.

روایت12.

از امام باقر و امام صادق علیهما السّلام نقل است که خوردن آنچه را که سگان آموزش دیده به چنگ آورده­اند جایز دانستند؛ اگرچه سگان شکار را کشته و از آن بخورند ولی به آنچه پرنده شکاری از آن خورده اجازه نداده­اند.

روایت13.

امام باقر علیه السّلام: صقرها و بازها از [جوارح]حیوانات شکاری­اند.

روایت14.

امام صادق علیه السّلام: یوز آموزش دیده چون سگ است و آنچه به چنگ آورده، حلال است.

روایت15.

از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نقل است که ایشان از شکار سگ سیاه نهی نموده و به کشتن آن دستور دادند؛ به ویژه اگر تماما سیاه رنگ باشد.

روایت16.

امام صادق عیه السلام فرمود: تمامی سگ­ها به یک گونه­اند و اگر سگ کُردی آموزش ببیند، مانند سلوقی است.

روایت17.

از آن حضرت علیه السّلام نقل است: هر کس سگی را بی بسم اللَّه فرستد شکارش قابل خوردن نیست؛ یعنی شکاری که بی بسم اللَّه از روی عمد کشته شود و اگر آن را فراموش کند و یا نداند پس می­تواند آن را بخورد.

روایت18.

از آن حضرت علیه السّلام نقل است: ایشان در رابطه با شکاری که سگ گرفته و شکارچی آن را زنده یافته ولی پس از مدتی در آنجایی که سگ شکار را گرفته، شکار جان دهد، فرمود: بخور، خداوند عزّ و جلّ می­فرماید: «فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ». اما اگر شکارچی آن را زنده یافته و در ذبح آن تعلل ورزد یا آن را به منزل خود برده و شکار جان دهد و یا سگی که آن را گرفته آموزش دیده نباشد، خوردن این شکار جایز نیست.

روایت19.

امام علی علیه السّلام فرمود: شکار سگ فرد مجوسی قابل خوردن نیست؛ مگر آنکه

ص: 276


1- . انعام : 60

وَ الْجَارِحُ الْکَاسِبُ وَ مِنْهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ(1) أَیْ کَسَبْتُمْ.

«11»

وَ عَنْهُ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: مَا أَمْسَکَتِ الْکِلَابُ الْمُعَلَّمَةُ أُکِلَ وَ إِنْ قَتَلَتْهُ وَ مَا قَتَلَتِ الْکِلَابُ غَیْرُ الْمُعَلَّمَةِ فَلَا یُؤْکَلُ یَعْنِی إِذَا سَمَّی اللَّهَ عِنْدَ إِرْسَالِهِ وَ لَا بَأْسَ بِأَکْلِهِ إِذَا نَسِیَ التَّسْمِیَةَ(2).

«12»

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّهُمَا رَخَّصَا فِی أَکْلِ مَا أَمْسَکَهُ الْکَلْبُ الْمُعَلَّمُ وَ إِنْ قَتَلَهُ وَ أَکَلَ مِنْهُ وَ لَمْ یُرَخِّصَا فِیمَا أَکَلَ مِنْهُ الطَّیْرُ.

«13»

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: الصُّقُورُ وَ الْبُزَاةُ مِنَ الْجَوَارِحِ.

«14»

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: الْفَهْدُ الْمُعَلَّمُ کَالْکَلْبِ یُؤْکَلُ مَا أَمْسَکَ.

«15»

وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ نَهَی عَنْ صَیْدِ الْکَلْبِ الْأَسْوَدِ وَ أَمَرَ بِقَتْلِهِ وَ هَذَا خُصُوصٌ إِذَا کَانَ بَهِیماً کُلَّهُ.

«16»

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: الْکِلَابُ کُلُّهَا بِمَنْزِلَةِ وَاحِدٍ إِذَا عُلِّمَ الْکُرْدِیُّ فَهُوَ کَالسَّلُوقِیِّ.

«17»

وَ عَنْهُ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: مَنْ أَرْسَلَ کَلْباً وَ لَمْ یُسَمِّ فَلَا یَأْکُلْ یَعْنِی مَا قُتِلَ مِنَ الصَّیْدِ إِذَا تَرَکَ التَّسْمِیَةَ عَمْداً فَإِنْ نَسِیَ ذَلِکَ أَوْ جَهِلَهُ فَلْیَأْکُلْ (3).

«18»

وَ عَنْهُ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: فِی الصَّیْدِ یَأْخُذُهُ الْکَلْبُ فَیُدْرِکُهُ الرَّجُلُ حَیّاً ثُمَّ یَمُوتُ یَعْنِی فِی الْمَکَانِ مِنْ فِعْلِ الْکَلْبِ قَالَ کُلْ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ فَأَمَّا إِنْ أَخَذَهُ الصَّائِدُ حَیّاً فَتَوَانَی فِی ذَبْحِهِ أَوْ ذَهَبَ بِهِ إِلَی مَنْزِلِهِ فَمَاتَ أَوْ لَمْ یَکُنِ الْکَلْبُ الَّذِی قَتَلَهُ معلم [مُعَلَّماً] لَمْ یَجُزْ أَکْلُهُ.

«19»

وَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: فِی کَلْبِ الْمَجُوسِیِّ لَا یُؤْکَلُ صَیْدُهُ إِلَّا أَنْ یَأْخُذَهُ

ص: 276


1- 1. الأنعام: 60.
2- 2. الظاهر ان التفسیر من صاحب الدعائم.
3- 3. التفسیر من صاحب الدعائم ظاهرا.

مسلمان آن را گرفته و بر گردنش قلاده بسته و پس از آموزش دادن آن را [به شکار] بفرستد. فرمود: چنانچه مسلمان آن را دنبال شکار فرستد، اگرچه به آن آموزش نداده باشد، خوردن آنچه به چنگ آورده، جایز است.

روایت20.

امام صادق علیه السّلام فرمود: اگر مردی با شمشیر یا نیزه و یا تیر به شکاری ضربه زده و آن را بکشد، چنانچه نام خدا را به هنگام انجام آن برده باشد، حلال است. از ایشان پرسیدند حکم مردی که به سوی شکار تیر پرتاب کرده و تیر به شکار اصابت نکرده و عده­ای پیش افتاده و شکار را پیش از گرفتن او با ضربه های شمشیر خود تکه تکه نمودند چیست؟ ایشان فرمود: خوردن آن حلال است.

روایت21.

از امام علیه السّلام در رابطه با گاو نر وحشی سؤال شد که عده­ای با شمشیرهای خود بر آن ضربه وارد کرده و بسم اللَّه گفته و آن را میان خود تکه تکه نمودند، ایشان فرمود: تذکیه شده و حلال است.

روایت22.

امام علیه السّلام درباره مردی که به سوی شکار پرتاب کرده و شکار در حالی که تیر یا نیزه در بدنش است تحمل کرده و یا شدت ضربه را تحمل نموده و از دید او پنهان شده و فردا آن را بی­جان می­یابد، در حالی که تیر یا جای ضربه آن در پیکر اوست و یا اینکه تیر را به نقطه حیاتی او زده و دانسته که به سبب عمل او و نه غیر آن بی­جان شده است، فرمود: خوردن آن حلال است. البته از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله برای ما روایت شده که فرمود: هر شکاری که زدی و بلافاصله جان داد بخور، ولی آنچه را که نهان شده و سپس جان داد مخور.

اصماء یعنی به شکار اصابت نموده و شکار همان جا بمیرد و انماء به این معناست که به شکار اصابت نموده اما شکار پنهان شده و سپس بمیرد. این گفتار مبهمی است که نهی برای تأدیب است یا به صورت شک در اینکه بی جان شدن شکار به سبب اقدام او بوده است یا نه، و آنچه از امام صادق علیه السّلام آوردیم تفسیر آن است و تردیدی نیست که اگر شکارچی بداند که خودش کشته، حلال است.

روایت23.

از امام علی علیه السّلام و نیز از امام صادق علیه السلام نقل است: ایشان در رابطه با شکاری که شکارچی زده و شکار تحمل کرده و در آب یا آتش افتد یا از بلندی پرت شود و بمیرد، فرمود: نمی­­توان خورد مگر آنکه زنده اش پیدا شده و سرش را ببرند.

روایت24.

امام باقر علیه السّلام فرمود: هر چه با سنگ و گلوله و مانند آن کشته شود، حرام است مگر آنکه زنده به دست آمده و تذکیه شود.

روایت25.

از امام صادق علیه السّلام نقل است که ایشان از شکار با تیر بی پیکان اکراه داشتند مگر آنکه [شکارچی]جز آن تیری نداشته باشد.

معراض تیری است که پیکانی ندارد و در نتیجه به پهنا می­رود.

ص: 277

مُسْلِمٌ فَیُقَلِّدَهُ وَ یُعَلِّمَهُ وَ یُرْسِلَهُ قَالَ وَ إِنْ أَرْسَلَهُ الْمُسْلِمُ جَازَ أَکْلُ مَا أَمْسَکَ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ عَلَّمَهُ.

«20»

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِذَا ضَرَبَ الرَّجُلُ الصَّیْدَ بِالسَّیْفِ أَوْ طَعَنَهُ بِالرُّمْحِ أَوْ رَمَاهُ بِالسَّهْمِ فَقَتَلَهُ وَ قَدْ سَمَّی اللَّهَ حِینَ فَعَلَ ذَلِکَ لَا بَأْسَ بِأَکْلِهِ وَ قَالَ فِی الرَّجُلِ یَرْمِی الصَّیْدَ فَیَقْصُرُ عَنْهُ فَیَبْتَدِرُ الْقَوْمُ فَیُقَطِّعُونَهُ بَیْنَهُمْ یَعْنِی بِضَرْبِهِمْ إِیَّاهُ بِسُیُوفِهِمْ مِنْ قَبْلِ أَخْذِهِ قَالَ حَلَالٌ أَکْلُهُ.

«21»

وَ سُئِلَ علیه السلام: عَنْ ثَوْرٍ وَحْشِیٍّ ابْتَدَرَهُ قَوْمٌ بِأَسْیَافِهِمْ وَ قَدْ سَمَّوْا فَقَطَّعُوهُ بَیْنَهُمْ فَقَالَ ذَکَاةٌ وَحِیَّةٌ وَ لَحْمٌ حَلَالٌ.

«22»

وَ عَنْهُ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: فِی الرَّجُلِ یَرْمِی الصَّیْدَ فَیَتَحَامَلُ وَ السَّهْمُ فِیهِ أَوِ الرُّمْحُ أَوْ یَتَحَامَلُ بِشِدَّةِ الضَّرْبَةِ فَیَغِیبُ عَنْهُ ثُمَّ یَجِدُهُ مِنَ الْغَدِ مَیِّتاً وَ فِیهِ سَهْمُهُ أَوْ یَکُونُ ضَرَبَهُ أَوْ أَصَابَهُ بِسَهْمٍ فِی مَقْتَلٍ عَلِمَ أَنَّهُ مَاتَ مِنْ فِعْلِهِ لَا مِنْ فِعْلِ غَیْرِهِ فَحَلَالٌ أَکْلُهُ فَقَدْ رُوِّینَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ مَا أَصْمَیْتَ فَکُلْ وَ مَا أَنْمَیْتَ فَلَا تَأْکُلْ.

فَالْإِصْمَاءُ أَنْ یُصِیبَ الرَّمْیَةُ فَیَمُوتَ مَکَانَهَا وَ الْإِنْمَاءُ أَنْ یُصِیبَهَا یَتَوَارَی عَنْهُ ثُمَّ یَمُوتَ وَ هَذَا قَوْلٌ مُجْمَلٌ قَدْ یَکُونُ نَهْیَ تَأْدِیبٍ أَوْ یَکُونُ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْمَی هَلْ قَتَلَهُ بَضَرْبَتِهِ أَمْ لَا وَ الَّذِی ذَکَرْنَاهُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام هُوَ مُفَسِّرٌ وَ مَا لَا شُبْهَةَ فِیهِ أَنَّهُ إِذَا عُلِمَ أَنَّهُ قَتَلَهُ فَحَلَالٌ أَکْلُهُ.

«23»

وَ عَنْ عَلِیٍّ وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّهُمَا قَالا فِی الصَّیْدِ یَضْرِبُهُ الصَّائِدُ فَیَتَحَامَلُ فَیَقَعُ فِی مَاءٍ أَوْ نَارٍ أَوْ یَتَرَدَّی مِنْ مَوْضِعٍ عَالٍ فَیَمُوتُ قَالَ لَا یُؤْکَلُ إِلَّا أَنْ تُدْرَکَ ذَکَاتُهُ.

«24»

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: مَا قُتِلَ بِالْحَجَرِ وَ الْبُنْدُقِ وَ أَشْبَاهِ ذَلِکَ لَمْ یُؤْکَلْ إِلَّا أَنْ یُدْرَکَ ذَکَاتُهُ.

«25»

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام: أَنَّهُ کَرِهَ مَا قُتِلَ مِنَ الصَّیْدِ بِالْمِعْرَاضِ إِلَّا أَنْ لَا یَکُونَ لَهُ سَهْمٌ غَیْرُهُ.

و المعراض سهم لا ریش فیه یرمی فیمضی بالعرض.

ص: 277

روایت26.

از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نقل است که ایشان از شکار مجوسی و از ذبیحه آنان نهی نمود.

مقصود شکاری است که پیش از آنکه به حالت زنده تذکیه شود آن را کشتند و یا سگانی که فرستادند آن را کشته­اند.

روایت27.

امام علی علیه السّلام فرمود: آنچه در دام افتد و در آن جان دهد مردار است و آنچه زنده یابند، پاک و حلال است.

توضیح

اینکه گفته: و الجارح، گویا از کلام مؤلف است و همچنین «یعنی فی المواضع» «و هذا خصوص» و اینکه سگ بهیم یعنی سیاه یک رنگ را استثناء کرده از روایت کلینی و شیخ گرفته(1) که سکونی از قول امام صادق علیه السلام آورده که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: سگ سیاه یک رنگ شکارش حرام است؛ زیرا رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله دستور به کشتن آن دادند .

گفته او: «و إن أرسله» ظاهر آن است که مضمون حدیث دیگری است که گذشت. و در رابطه با «ذکاة وحیة» در مصباح آمده است که الوحا به معنی کم و زیاد شدن سرعت است و وحی در «موت وحی» هم وزن و هم معنای سریع است و در اینجا فعیل به معنای مفعول می­باشد و «ذکاة وحیة»» یعنی ذبح کردن سریع. در المغرب نیز مانند آن آمده است و «القتل بالسیف أوحی» یعنی کشتن با شمشیر سریع­تر است. این واژه در اغلب نسخه­های تهذیب، با حرف جیم و همزه و به صورت وجیئة آمده است. «وجأته بالسکین» یعنی با چاقو به آن ضربه زدم و گویا مصحّف است.

در نهایه آمده است: «کل ما أصمیت و دع ما أنمیت»، اصماء به این معناست که شکار را در جای خود بکشی و معنای آن سرعتِ خروج روح است؛ از آن رو که به شتابنده، صمیان گویند. انماء نیز به این معناست که ضربه­ای به آن وارد کنی که همان لحظه به مرگ منتهی نگردد. زمانی می­­گویند: «أنمیت الرمیة و نمت بنفسها». معنای حدیث آن است که اگر با سگ ص: 278


1- . کافی 6 : 206 ؛ تهذیب 9 : 80
«26»

وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ نَهَی عَنْ صَیْدِ الْمَجُوسِ وَ عَنْ ذَبَائِحِهِمْ.

یَعْنِی بِصَیْدِهِمْ هَذَا مَا قَتَلُوهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُدْرَکَ ذَکَاتُهُ أَوْ قَتَلَتْهُ کِلَابُهُمُ الَّتِی أَرْسَلُوهَا.

«27»

وَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: مَا أَخَذَتِ الْحِبَالَةُ فَمَاتَ فِیهَا فَهِیَ مَیْتَةٌ وَ مَا أُدْرِکَ حَیّاً ذَکِیٌّ فَأُکِلَ (1).

بیان

قوله و الجارح کأنه من کلام المؤلف و کذا قوله یعنی فی المواضع و قوله و هذا خصوص و البهمة غایة السواد و البهیم الخالص الذی لا یخالط لونه لون و القید مأخوذ

عَمَّا رَوَاهُ الْکُلَیْنِیُّ وَ الشَّیْخُ (2) بِإِسْنَادِهِمَا عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: الْکَلْبُ الْأَسْوَدُ الْبَهِیمُ لَا تَأْکُلْ صَیْدَهُ لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ علیه السلام أَمَرَ بِقَتْلِهِ.

قوله قال و إن أرسله الظاهر أنه مضمون حدیث آخر کما مر ذکاة وحیة قال فی المصباح الوحا السرعة یمد و یقصر و موت وحی مثل سریع وزنا و معنی فعیل بمعنی فاعل و ذکاة وحیة أی سریعة و نحوه قال فی المغرب و قال القتل بالسیف أوحی أی أسرع و فی أکثر نسخ التهذیب وجیئة بالجیم مهموز من وجأته بالسکین ضربته بها و کأنه تصحیف.

و قال فی النهایة فیه کل ما أصمیت و دع ما أنمیت الإصماء أن تقتل الصید مکانه و معناه سرعة إزهاق الروح من قولهم للمسرع صمیان و الإنماء أن تصیب إصابة غیر قاتلة فی الحال یقال أنمیت الرمیة و نمت بنفسها و معناه إذا صدت بکلب

ص: 278


1- 1. الدعائم: لیست نسخته عندی و الروایات کلها مذکورة فی مستدرک الوسائل راجعه.
2- 2. رواه الکلینی فی الفروع 6: 206 بإسناده عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه عن النوفلیّ عن السکونی و فیه:« لا یؤکل» و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 80 بإسناده عن محمّد بن أحمد بن یحیی عن بنان عن أبیه عن ابن المغیرة عن السکونی و فیه: الکلب الأسود لا یؤکل صیده فان.

یا تیر یا غیر آن دو، شکار نمودی و شکار در برابر چشمان تو جان می­دهد، پس آن را می­توانی بخوری. اما اگر پس از ضربه از مقابل چشمان تو غیب شده و پس از آن جان داد، آن را رها کن؛ زیرا نمی­دانی که آیا به واسطه شکار تو مرده است یا به سببی دیگر.(1)

پایان.

ظاهر عبارت «إلا أن لا یکون» بر جواز شکار با تیر بی پیکان در حال اضطرار و نبودن ابزار دیگر دلالت می­کند. کلینی و شیخ(2) با سندی حسن مانند صحیح از حلبی نقل می­کنند: از امام صادق علیه السّلام در رابطه با شکاری که معراض بر زمین افکنده پرسیدند. ایشان فرمود: اگر او جز معراض تیری ندارد و نام خدا بر آن برد، آنچه کشته حلال است و اگر غیر از آن تیری دارد، حلال نیست.

در روایت دیگری این دو از امام باقر علیه السّلام نقل می­کنند:(3) اگر همان تیر را داری و برای همین آن را ساختی، اشکالی ندارد .

کسی این تفاصیل را نیاورده­است؛ زیرا چنانچه دانستی اگر تیر، پیکان داشته باشد، گفته­اند مطلقا شکار آن حلال است و اگر ندارد مطلقا حرام است و ممکن است حمل روایت بر استحباب و بر اینکه آهن دارد یا تعبیر «آن را ساختی» کنایه از آهن داشتن آن باشد. و در صورتی که معراض شکار را ندرد و ضرورتی وجود نداشته باشد، احوط اکتفاء نکردن به معراض است.

شیخ در صحیح از امام صادق علیه السّلام نقل می­کند که ایشان فرمود: وقتی با معراض تیر انداختی و آن شکار را درید، بخور و اگر ندرید و به پهنا به شکار اصابت نموده و آن را کشت، مخور.

ص: 279


1- . نهایة 2 : 300
2- . الفقیه 3 : 203 ؛ تهذیب 9 : 35 ؛ کافی 6 : 212
3- . تهذیب 9 : 35 ؛ کافی 6 : 212

أو سهم أو غیرهما فمات و أنت تراه غیر غائب عنک فکل منه و ما أصبته ثم غاب عنک فمات بعد ذلک فدعه لأنک لا تدری أ مات بصیدک أم بعرض آخر(1) انتهی.

قوله علیه السلام إلا أن لا یکون إلخ ظاهره أن صید المعراض إنما یحل مع الاضطرار و فقدان آلة غیره

وَ قَدْ رَوَی الْکُلَیْنِیُّ وَ الشَّیْخُ (2) فِی الْحَسَنِ کَالصَّحِیحِ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَمَّا صَرَعَ الْمِعْرَاضُ مِنَ الصَّیْدِ فَقَالَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ نَبْلٌ غَیْرُ الْمِعْرَاضِ وَ ذَکَرَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ فَلْیَأْکُلْ مِمَّا قَتَلَ وَ إِنْ کَانَتْ لَهُ نَبْلٌ غَیْرُهُ فَلَا.

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی رَوَیَا(3) عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: لَا بَأْسَ إِذَا کَانَ هُوَ مِرْمَاتَکَ أَوْ صَنَعْتَهُ لِذَلِکَ.

و لم یقل بهذه التفاصیل ظاهرا أحد لأنه إن کان له نصل قالوا یحل مقتولة مطلقا و إن لم یکن له نصل لا یحل مطلقا عندهم کما عرفت و یمکن حملها علی الاستحباب و علی کونه ذا حدید أو یکون بعضها(4) کنایة عن کونه ذا حدید و الأحوط عدم الاکتفاء بالمعراض إذا لم یخرق من غیره ضرورة.

وَ رَوَی الشَّیْخُ فِی الصَّحِیحِ (5) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِذَا رَمَیْتَ بِالْمِعْرَاضِ فَخَرَقَ فَکُلْ وَ إِنْ لَمْ یَخْرِقْ وَ اعْتَرَضَ فَلَا تَأْکُلْ.

ص: 279


1- 1. النهایة 2: 300 فیه أم بعارض آخر.
2- 2. رواه الکلینی فی الفروع 6: 212 بإسناده عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن حماد عن الحلبیّ. و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 35 بإسناده عن محمّد بن یعقوب. و رواه الصدوق فی الفقیه 3: 203 بإسناده عن حماد عن الحلبیّ.
3- 3. أی الکلینی و الشیخ و هی روایة رواه الکلینی فی الفروع 6: 212 عن محمّد بن یحیی عن عبد اللّه بن محمّد عن علیّ بن الحکم عن ابان عن زرارة و إسماعیل الجعفی انهما سألا أبا جعفر علیه السلام عما قتل المعراض قال: لا بأس اه. و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 35 بإسناده عن محمّد بن یعقوب.
4- 4. صنعته ظ.
5- 5. فی حدیث أبی عبیدة و قد تقدم.

گویم

در روایات و کتب فقهای ما این واژه با خاء نقطه دار و راء بی نقطه [یعنی به صورت خرق] آمده است و در روایات عامه با زاء. در نهایه از عدی نقل است، که گفتم: ای رسول خدا! ما با معراض تیر پرتاب می­کنیم. ایشان فرمود: آنچه تیر در آن فرو رفته بخور و آنچه به پهنا به شکار اصابت نموده، مخور. «خزق السهم و خسق» یعنی تیر به شکار اصابت نموده و در آن فرو رفت. «سهم خازق و خاسق» نیز به کار می­برند. پایان.(1)

هر شکاری که به واسطه دام و تله کشته شده یا بدنش قطع شود، در حرام بودن آن اختلافی وجود ندارد.

روایت28.

خلاف: عدی بن حاتم روایت می­کند که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: سگی را که آموخته و رها کردی و بر آن بسم اللَّه گفتی هر چه را برایت به چنگ آورد بخور، گفتم: حتی اگر آن را بکشد؟ فرمود: اگر آن را کشته ولی از آن نخورد، پس برای تو نگه داشته است. گفتم: یا رسول اللَّه! من سگ خود را به دنبال شکار رها کردم، فرمود: اگر به هنگام فرستادن آن بسم اللَّه گفتی، [از شکار آن] بخور، وگرنه مخور، گفتم: من سگ خود را فرستادم و بر شکار سگ دیگر یافتم! فرمود: مخور، تو برای سگ خود بسم اللَّه گفتی.(2) گفتم: یا رسول اللَّه، اگر شکار کنیم و یکی از ما تیر به شکار زند و شکار دو شب تا سه شب از او نهان گردد و آن را بی­جان یابد در حالی که تیرش در تن او است [حکمش چیست]؟ فرمود: اگر اثر تیرت را در آن یافتی و اثر درنده­ای در آن نیست و دانستی که تیر تو آن را کشته، بخور.(3) نقل می­کند: از رسول خدا در باره شکار پرسیدم، ایشان فرمود: اگر به سوی شکار تیر انداختی و نام خدا را بردی و آن را کشت، بخور و اگر در آب افتاد و جان داد، مخور؛ زیرا نمی­دانی آب آن را کشته یا تیر تو.(4)

مؤلف

علی رغم اینکه سند این روایت عام است، آن را آوردم؛ زیرا عدی از اصحاب خاص امیر المؤمنین علیه السّلام بوده و در غزوات حضرت به همراه ایشان بود. فضل بن شاذان می­گوید: او از پیشگامانی است که به امیر المؤمنین علیه السلام رجوع کردند، و نیز به این سبب که این روایت در منطوق و مفهوم، احکام بسیاری دارد و فقهاء به بیشتر آنها فتوا دادند و روایات بسیاری از طرق ما مؤید آن است و در گذشته آنها را بیان کردیم و از این پس نیز خواهد آمد.

ص: 280


1- . نهایة 1 : 327
2- . الخلاف 2 : 202
3- . الخلاف 2 : 203
4- . الخلاف 2 : 304
أقول

فی روایاتنا و المضبوط فی کتب أصحابنا بالخاء المعجمة و الراء المهملة(1) و فی روایات العامة بالزای قال فی النهایة فی حدیث عدی قلت یا رسول الله إنا نرمی بالمعراض فقال کل ما خزق و ما أصاب بعرضه فلا تأکل خزق السهم و خسق إذا أصاب الرمیة و نفذ فیها و سهم خازق و خاسق انتهی (2).

و لا خلاف فی أن ما قتله الحبالة و الشبکة أو قطعته من الصید حرام.

«28»

الْخِلَافُ لِلشَّیْخِ، رَوَی عَدِیُّ بْنُ حَاتِمٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: مَا عَلَّمْتَ مِنْ کَلْبٍ ثُمَّ أَرْسَلْتَهُ وَ ذَکَرْتَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ فَکُلْ مِمَّا أَمْسَکَ عَلَیْکَ قُلْتُ فَإِنْ قَتَلَ قَالَ إِذْ قَتَلَهُ وَ لَمْ یَأْکُلْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنَّمَا أَمْسَکَ عَلَیْکَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنِّی أَرْسَلْتُ کَلْبِی فَقَالَ إِذَا أَرْسَلْتَ کَلْبَکَ وَ ذَکَرْتَ اسْمَ اللَّهِ فَکُلْ وَ إِلَّا فَلَا تَأْکُلْ قُلْتُ فَإِنِّی أَرْسَلْتُ کَلْبِی وَ أَجِدُ عَلَیْهِ کَلْباً فَقَالَ لَا تَأْکُلْ إِنَّکَ إِنَّمَا سَمَّیْتَ عَلَی کَلْبِکَ (3) قَالَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا نَصِیدُ وَ إِنَّ أَحَدَنَا یَرْمِی الصَّیْدَ فَیَغِیبُ عَنْهُ اللَّیْلَتَیْنِ وَ الثَّلَاثَ فَیَجِدُهُ مَیِّتاً وَ فِیهِ سَهْمُهُ فَقَالَ إِذَا وَجَدْتَ فِیهِ أَثَرَ سَهْمِکَ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهِ أَثَرُ سَبُعٍ وَ عَلِمْتَ أَنَّ سَهْمَکَ قَتَلَهُ فَکُلْ (4)

وَ قَالَ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنِ الصَّیْدِ فَقَالَ إِذَا رَمَیْتَ الصَّیْدَ وَ ذَکَرْتَ اسْمَ اللَّهِ فَقُتِلَ فَکُلْ وَ إِنْ وَقَعَ فِی الْمَاءِ فَلَا تَأْکُلْ فَإِنَّکَ لَا تَدْرِی الْمَاءُ قَتَلَهُ أَمْ سَهْمُکَ (5).

أقول

إنما أوردت هذا الخبر مع کونه عامیا لأن راویه و هو عدی کان من خواص أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام و کان معه فی غزواته و قال الفضل بن شاذان إنه من السابقین الذین رجعوا إلی أمیر المؤمنین علیه السلام و لاشتماله علی أحکام کثیرة مفهوما و منطوقا و أکثرها مما عمل به الأصحاب و مؤیدة بأخبار کثیرة من طرقنا و بیناها

ص: 280


1- 1. أی خرق.
2- 2. النهایة 1: 327.
3- 3. الخلاف 2: 202.
4- 4. الخلاف 2: 203.
5- 5. الخلاف 2: 304.

روایت29.

شهاب: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: هر که دنبال شکار رود دچار غفلت شود.

ضوء

ضوءالشهاب: به این معناست - اللَّه اعلم - که اگر کسی به دنبال شکار رفته و دل به آن بندد، این شکار او را از عبادات واجب باز می­دارد، و شکی نیست که شکار شیفتگی و حرص و شهوت دارد و انسان را از همه امور مهم بازداشته و از عبادات روی گردان کند، و می­تواند شکار کنایه از طلب دنیا باشد یعنی حضرت می فرماید: هر که به دنبال شکار کردن دنیا است، دچار غفلت است، یعنی هر کس که خود را وقف کالای دنیا کرده و آن را کار مهم خود قرار دهد گویا به دنبال شکار می­دود.

روایت30.

صحیفة الرضا: از امام صادق علیه السّلام نقل است که ایشان از کنار یک شکارچی گذر کرده و فرمود: ای شکارچی، بیشتر چه چیزی در دام تو می­افتد؟ گفت: پرنده جوجه دار. نقل است که ایشان در حالی که می­گفتند: عیال دار هلاک است، گذر کردند .

توضیح

الزاق پرنده­ جوجه­داری است که به جوجه­اش غذا می­دهد. زق الطائر یعنی پرنده به جوجه­اش غذا داد.

روایت31.

قرب الإسناد: مسعدة بن زیاد نقل می­کند: از امام صادق علیه السّلام در رابطه با شکار سگان و بازها و تیر سؤال شد. ایشان فرمود: آنچه سگ آموزش دیده شکار کند و بسم اللَّه گفته شده، از آن بخور؛ اگرچه آن را کشته و از آن خورده باشد. فرمود: شکاری را که با شمشیر و سنگ و نشّاب و معراض زده شده مخور، مگر آنچه تذکیه شود. آنچه را که باز و صقر و سایر پرندگان شکار می­کنند، مخور مگر آنچه از آن تذکیه شده است.(1)

توضیح

عبارت «و الرمی» در بیشتر نسخه ها چنین است و گویا تصحیف است و بر فرض صحت آن، امام علیه السلام پاسخ آن را ندادند و ممکن است رمی بر وزن غنی خوانده شود که در این حالت به معنای ابری است که بارانش درشت است و مقصود چیزی است که به واسطه صاعقه فرو می­ریزد. رمی می­تواند به معنای سنگی باشد که کودکان پرتاب می­کنند و این نیز معنای مناسبی است. ممکن است با فتحه باشد که به معنای گلوله­های گلی و سربی است. در قاموس آمده: نشاب با ضمه به معنای چوبه تیر و مفرد آن نشابه است و با فتحه نیز از آن گرفته شده و درباره آن سخن گفته شد.

ص: 281


1- . قرب الإسناد : 39 - 40

فیما مضی و سیأتی.

«29»

الشِّهَابُ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَنِ اتَّبَعَ الصَّیْدَ غَفَلَ.

الضوء،

ضوء الشهاب معناه و الله أعلم أن الذی یتبع الصید و ینقطع إلیه بنفسه وراءه یصده عن العبادات الواجبة علیه و لا شک أن للصید ضراوة و حرصا و شهوة تصده عن جمیع المهمات و تصدف عن العبادات و یجوز أن یکون الصید کنایة عن طلب الدنیا فیقول علیه السلام من اتبع الصید أی الدنیا غفل أی من حبس نفسه علی الحطام و جعله من أهم الأمور فکأنه یصید صیدا(1).

«30»

صَحِیفَةُ الرِّضَا، بِالْإِسْنَادِ عَنْهُ علیه السلام بِإِسْنَادِهِ إِلَی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: مَرَّ جَعْفَرٌ بِصَیَّادٍ فَقَالَ یَا صَیَّادُ أَیُّ شَیْ ءٍ أَکْثَرُ مَا یَقَعُ فِی شَبَکَتِکَ قَالَ الطَّیْرُ الزَّاقُّ قَالَ فَمَرَّ وَ هُوَ یَقُولُ هَلَکَ صَاحِبُ الْعِیَالِ (2).

بیان

الزاق الذی له فرخ یزقه و زق الطائر إطعامه فرخه.

«31»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدِ بْنِ زِیَادٍ قَالَ: سُئِلَ جَعْفَرٌ عَنْ صَیْدِ الْکِلَابِ وَ الْبُزَاةِ وَ الرَّمْیِ فَقَالَ علیه السلام أَمَّا مَا صَادَهُ الْکَلْبُ الْمُعَلَّمُ وَ قَدْ ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَکُلْهُ وَ إِنْ کَانَ قَدْ قَتَلَهُ وَ أَکَلَ مِنْهُ وَ قَالَ فِی الَّذِی یَرْمِی بِالسَّیْفِ وَ الْحَجَرِ وَ النُّشَّابِ وَ الْمِعْرَاضِ لَا یُؤْکَلُ إِلَّا مَا ذُکِّیَ مِنْهُ وَ کَذَا مَا صَادَ الْبَازِی وَ الصُّقُورَةُ وَ غَیْرُهُمَا مِنَ الطَّیْرِ لَا تَأْکُلْ إِلَّا مَا ذُکِّیَ مِنْهُ (3).

بیان

قوله و الرمی کذا فی أکثر النسخ و کأنه تصحیف و علی تقدیره أعرض علیه السلام عن جوابه و یمکن أن یقرأ الرمی کغنی و هو سحابة عظیمة القطر فالمراد به ما سقط بالصاعقة و الرمی کما لو صوت الحجر یرمی به الصبی و هو أیضا مناسب أو هو بالفتح و المراد بالبنادق و الجلاهق و فی القاموس النشاب بالضم النبل الواحدة بهاء و بالفتح متخذة و أقول قد تقدم الکلام فیه.

ص: 281


1- 1. شرح الشهاب: لیس عندی.
2- 2. صحیفة الرضا: لم نجده فیه.
3- 3. قرب الإسناد: 39 و 40.

روایت32.

قرب الإسناد: از امام علی علیه السّلام نقل است که فرمود: شکار سگ آموزش دیده حلال است؛ چه سگ از آن خورده باشد یا نخورده باشد، و چه آن را کشته باشد یا نکشته باشد.(1)

روایت33.

خصال: از امام صادق علیه السلام نقل است که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: ای علی! سه چیز دل را سخت کند: گوش دادن به لهو، شکار رفتن و رفتن به خانه سلطان.(2)

روایت34.

خصال: امیر المؤمنین علیه السلام نقل می­کنند که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: چهار چیز دل را تباه کرده و در آن نفاق رویاند، همانگونه که آب درخت را می­رویاند: گوش دادن به لهو و سخنان زشت، رفتن به در خانه سلطان و به دنبال شکار رفتن.(3)

توضیح

البذاء به معنای فحش و سخن قبیح است.

روایت35.

مجالس ابن الشیخ: ابوهریره از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نقل می­کند که فرمود: هر که بیابان­گرد باشد جفا کند و هر که دنبال شکار رود غافل گردد، و هر که ملازم سلطان شود فریب خورد، و به او نزدیک نشود مگر آنکه به همان اندازه از خدا دور گردد.(4)

توضیح

در نهایه عبارت «من بدا جفا» به این معناست که هر کس صحرا نشین شود، جفا و خشونت اعراب به [اخلاق] او وارد شود.(5)

ص: 282


1- . قرب الإسناد : 51
2- . الخصال
3- . الخصال 1 : 227
4- . الأمالی 1 : 270
5- . نهایة 1 : 81
«32»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِیفٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِذَا أَخَذَ الْکَلْبُ الْمُعَلَّمُ الصَّیْدَ فَکُلْهُ أَکَلَ مِنْهُ أَوْ لَمْ یَأْکُلْ قُتِلَ أَوْ لَمْ یُقْتَلْ (1).

«33»

الْخِصَالُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ یُونُسَ یَرْفَعُهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: یَا عَلِیُّ ثَلَاثٌ یُقْسِینَ الْقَلْبَ اسْتِمَاعُ اللَّهْوِ وَ طَلَبُ الصَّیْدِ وَ إِتْیَانُ بَابِ السُّلْطَانِ الْخَبَرَ(2).

«34»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِیِّ قَالَ رُوِیَ عَنِ الْحَسَنِ (3)

بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی عُثْمَانَ عَنْ مُوسَی الْمَرْوَزِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَرْبَعٌ یُفْسِدْنَ الْقَلْبَ وَ یُنْبِتْنَ النِّفَاقَ فِی الْقَلْبِ کَمَا یُنْبِتُ الْمَاءُ الشَّجَرَ اسْتِمَاعُ اللَّهْوِ وَ الْبَذَاءُ وَ إِتْیَانُ بَابِ السُّلْطَانِ وَ طَلَبُ الصَّیْدِ(4).

بیان

البذاء الفحش و الکلام القبیح.

«35»

مَجَالِسُ ابْنِ الشَّیْخِ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَدِیِّ بْنِ ثَابِتٍ عَنْ رَجُلٍ مِنَ الْأَنْصَارِ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: مَنْ بَدَا جَفَا وَ مَنْ تَبِعَ الصَّیْدَ غَفَلَ (5) وَ مَنْ لَزِمَ السُّلْطَانَ افْتَتَنَ وَ مَا یَزْدَادُ مِنَ السُّلْطَانِ قُرْباً إِلَّا زَادَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی بُعْداً(6).

توضیح

فی النهایة من بدا جفا أی من نزال البادیة صار فیه جفاء الأعراب (7)

ص: 282


1- 1. قرب الإسناد: 51.
2- 2. الخصال ....
3- 3. فی المصدر: روی الحسن.
4- 4. الخصال 1: 227.
5- 5. فی المصدر: و من اتبع الصید غفل.
6- 6. الأمالی 1: 270 طبعة النجف.
7- 7. النهایة 1: 81.

آمده است: «من اتبع الصید غفل» یعنی قلبش مشغول شکار شده و به گونه­ای بر آن احاطه یابد که باعث غفلت وی شود.(1)

در الفائق، «بدوت أبدو» یعنی به بیابان رفتم، و «جفا» یعنی به دلیل تنهایی و دور افتادن از مردم، جفا و خشونت اعراب به [اخلاق] او وارد شود. «غفل» یعنی شکار قلب او را به خود مشغول کرده و غافل ساخت به گونه­ای که غافل گشت. منظور چیزی نیست که مردم نادان می­پندارند مبنی بر اینکه وحش چارپایان جنی هستند و هر کس با آنها رو برو شود، وی را پریشان عقل و غافل می­سازد. پایان.

طیبی می­گوید: هر کس مشغول لهو و طرب شود، غافل گردد؛ زیرا این دو از قلب مرده برمی­آیند و شکار رفتن برای کسب روزی، حلال است. پایان.

مؤلف

شاید مقصود این است که اگر برای حرص و طمع به شکار رود، از مهلکه های درون راه­ها غافل شده و خود را به خطر اندازد .

روایت36.

علل: از امام علی علیه السّلام نقل است که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: دنبال شکار نروید که دچار غفلت خواهید شد.(2)

توضیح

«علی غِرّة» همانگونه که در روایت پیشین آمده است، یعنی در این حالت در برابر مهلکه­هایی که در مقابل شما قرار دارد، غفلت می­کنید. گویا مقصود به دنبال شکار رفتن تا مسافت­های دور است، و یا از غرر و به معنای هلاکت است؛ یعنی در معرض هلاکت هستید. در برخی نسخه­ها «علی غیره» و گویا تصحیف است.

روایت37.

معانی الأخبار: روایت است که «عاد»(متجاوز)[در آیه شریفه] یعنی دزد و «باغ»(ستگر) یعنی کسی که جویای شکار است، که برای این دو نه قصر نمودن نماز در سفر جایز است و نه خوردن مردار در حال اضطرار.(3)

روایت38.

قرب الإسناد: از علی بن جعفر نقل است که از امام موسی علیه السلام پرسیدم: مردی با گورخر یا آهوئی برخورد کرده و با شمشیر به آن زده و آن را دو نیم کرده است. آیا

ص: 283


1- . نهایة 3 : 176
2- . علل الشرائع 2 : 280
3- . معانی الأخبار : 214

و قال من اتبع الصید غفل أی یشتغل به قلبه و یستولی علیه حتی یصیر فیه غفلة(1).

و فی الفائق بدوت أبدو إذا أتیت البدو جفا أی صار فیه جفاء الأعراب لتوحشه و انفراده عن الناس غفل أی شغل الصید قلبه و ألهاه حتی صارت فیه غفلة و لیس الغرض ما تزعمه جهلة الناس أن الوحش نعم الجن فمن تعرض لها خبلته و غفلته انتهی.

و قال الطیبی من اعتاده للهو و الطرب غفل لأنهما یصدران من القلب المیت و من اصطاد للقوت جاز انتهی.

و أقول

یحتمل أن یکون المعنی أنه لولوعه بالصید یغفل عن المهالک فی المسالک فیخاطر بنفسه.

«36»

الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ رَجُلٍ عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَمِّهِ رَفَعَ الْحَدِیثَ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: لَا تَتَّبِعُوا الصَّیْدَ فَإِنَّکُمْ عَلَی غِرَّةٍ الْخَبَرَ(2).

بیان

علی غرة بالکسر أی علی غفلة فی تلک الحالة عما یعرض لکم من المهالک کما ذکرنا فی الخبر السابق و کأن المراد اتباع الصید إلی حیث یذهب من المسافات البعیدة أو هی من الغرر بمعنی الهلاک أی أنتم بمعرض هلاک و فی بعض النسخ علی غیره و کأنه تصحیف.

«37»

مَعَانِی الْأَخْبَارِ، رُوِیَ: أَنَّ الْعَادِیَ اللِّصُّ وَ الْبَاغِیَ الَّذِی یَبْغِی الصَّیْدَ لَا یَجُوزُ لَهُمَا التَّقْصِیرُ فِی السَّفَرِ وَ لَا أَکْلُ الْمَیْتَةِ فِی حَالِ الِاضْطِرَارِ(3).

«38»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ لَحِقَ حِمَاراً أَوْ ظَبْیاً فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ فَقَطَعَهُ نِصْفَیْنِ هَلْ یَحِلُ

ص: 283


1- 1. النهایة 3: 176.
2- 2. علل الشرائع 2: 280 طبعة قم.
3- 3. معانی الأخبار: 214 طبعة الغفاری.

خوردن آن حلال است؟ فرمود: آری، به شرطی که بسم اللَّه گفته باشد. همچنین پرسیدم اگر مردی به گورخر یا آهویی رسیده و با شمشیر به آن ضربه زده و آن را به خاک افکند، آیا حلال است؟ فرمود: اگر زنده اش یافت و سرش را برید، حلال است و اگر پیش از رسیدن جان داد نیز قابل خوردن است.(1)

تبیان

در مسالک آمده است: اگر شکار را با ابزاری مانند شمشیر زده و عضوی از آن را ببرد، اگر آنچه باقی مانده در دسترس است و حیات مستقر دارد، در حرمت بخش بریده شده اشکالی وارد نیست؛ زیرا قسمتی جدا شده از موجود زنده پیش از تذکیه است و اگر حیات مستقره در آن نمانده، بنا بر مقتضای احکام شکار، همه­ بخش­های آن حلال است؛ زیرا به واسطه­ شکار کشته شده و تمامی قسمت­های آن حلال است و اگر آن را دو نیم کرد گرچه دو قسمت مساوی نباشند، اگر هیچ کدام نجنبیده یا هر دو چون حیوان ذبح­شده بجنبند، حلال هستند؛ خواه خون معتدل از هر دو یا یکی بیرون جهد یا نه. همچنین است اگر تنها یکی از دو قسمت مانند حیوان ذبح­شده بجنبد در این حکم فرقی نمی­کند که سر حیوان در این قسمت باشد یا قسمت دیگر. اگر یکی از آن دو به گونه­ای می­جنبد که نشانه زنده بودن است، که آن همان بخشی باشد که سر دارد. اگر با همان زخم نخست آن را از پای درآورده و به دست آورده، باید سرش را ببرد و سایر زخم­ها کفایت نمی­کنند و این قسمت با تذکیه حلال شده و بخش دیگر حرام خواهد بود و اگر از پا در نیامده و نرسیده او را تذکیه کند و زخم کاری دیگری بر آن وارد کند، آنچه شکار شده حلال و بخش جدا شده نخست حرام است، و اگر به سبب هر دو زخم جان داد، حلال بودن آن دو وجه دارد که قول نیکوتر عدم حلیت است و اگر بر اثر همان زخم نخست پس از گذشت زمانی جان داد و نتوانست سرش را ببرد، باقی­مانده بدن آن حلال است و در قطعه پیشین دو وجه است و اگر در مورد قبلی بگوئیم حلال است، در اینجا أولی به حلیت است. ولی اصحّ حرمت آن است. این مواردی است که احکام صید با چشم پوشی از روایات شاذّه، اقتضا می­کند. اما در این مسأله اقوال پراکنده­ای مستند به اعتبارات یا روایات شاذه وجود دارد که دچار ضعف و قطع و ارسال اند. از جمله اینکه: 1. اگر فقط نیمی از آن بجنبد تنها همان نیمه حلال است نه دیگری و شرط حلال بودن هر دو، جنبیدن هر دو است یا عدم جنبیدن

هر دو به شرطی که خون از آنها خارج شود، و این قول شیخ است در نهایه.

2.

حلال بودن هر دو مشروط است که برابر باشند و در صورت عدم برابری، آن تکه که سر دارد اگر بزرگ­تر است حلال بوده و حرکت و خونریزی شرط نیست و این هم قول شیخ است در دو کتاب فقه او.

ص: 284


1- . قرب الإسناد : 117 - 118

أَکْلُهُ قَالَ نَعَمْ إِذَا سَمَّی وَ سَأَلْتُ عَنْ رَجُلٍ لَحِقَ حِمَاراً أَوْ ظَبْیاً فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ فَصَرَعَهُ أَ یُؤْکَلُ قَالَ إِذَا أَدْرَکَ ذَکَاتَهُ أُکِلَ وَ إِنْ مَاتَ قَبْلَ أَنْ یَغِیبَ عَنْهُ أَکَلَهُ (1).

تبیان

قال فی المسالک إذا رمی الصید بآلة کالسیف فقطع منه قطعة کعضو منه فإن بقی الباقی مقدورا علیه و حیاته مستقرة فلا إشکال فی تحریم ما قطع منه لأنه قطعة أبینت من حی قبل تذکیته و إن لم یبق حیاة الباقی مستقرة فمقتضی قواعد الصید حل الجمیع لأنه مقتول به فکان بجملته حلالا و لو قطعه نصفین أی قطعتین و إن کانا مختلفتین فی المقدار فإن لم یتحرکا فهما حلالان و کذا لو تحرکا حرکة المذبوح سواء خرج منها دم معتدل أم من أحدهما أم لا و کذا لو تحرک أحدهما حرکة المذبوح دون الآخر و سواء فی ذلک النصف الذی فیه الرأس و غیره و إن تحرک أحدهما حرکة مستقر الحیاة و ذلک لا یکون إلا فی النصف الذی فیه الرأس فإن کان قد أثبته بالجراحة الأولی فقد صار مقدورا علیه فتعین الذبح و لا تجزی سائر الجراحات و تحل تلک القطعة دون المبانة و إن لم یثبته بها و لا أدرکه و ذبحه بل جرحه جرحا آخر مدنفا حل الصید دون تلک القطعة و إن مات بهما ففی حلها وجهان أجودهما العدم و إن مات بالجراحة الأولی بعد مضی زمان و لم یتمکن من الذبح حل باقی البدن و فی القطعة السابقة الوجهان و أولی بالحل هنا لو قیل به ثمة و الأصح التحریم هذا هو الذی تقتضیه قواعد أحکام الصید مع قطع النظر عن الروایات الشاذة و فی المسألة أقوال منتشرة مستندة إلی اعتبارات أو روایات شاذة مشتملة علی ضعف و قطع و إرسال منها أنه مع تحرک أحد النصفین دون الآخر فالحلال هو المتحرک خاصة و أن حلهما معا مشروط بحرکتهما أو عدم حرکتهما معا مع خروج الدم و هو قول الشیخ فی النهایة.

و منها أن حلهما مشروط بتساویهما و مع تفاوتهما یؤکل ما فیه الرأس إذا کان أکبر و لم یشترط الحرکة و لا خروج الدم و هو قول الشیخ أیضا فی کتابی الفروع.

ص: 284


1- 1. قرب الإسناد: 117 و 118.

3.

شرط حلال بودن، حرکت و خونریزی در هر دو نیم است و وقتی فقط یک نیمه شرط را داشته باشد، تنها همان حلال است و دیگری رها می­شود و اگر یکی از آن دو نجنبد، حرامند و این قول قاضی است.

4.

اگر هر دو برابرند خونریزی شرط حلال بودن است و اگر خونی خارج نشد اگر نیمی که سر دارد بزرگتر است، آن حلال است نه دیگری و اگر یکی از آنها حرکت کند همان حلال است و این قول ابن حمزه است .

و محقق و عده­ای گفته­اند هر دو نیمه مطلقاً حلالند؛ به شرطی که در آنکه حرکت دارد، حیات مستقره نباشد و این قول اقوی است. پایان.

خلاصه آنکه نهایت اشکال بر این مسأله وارد است و صحیحه حلبی و همچنین این روایت، دلالت بر حلیت مطلق دارند و نتیجه جمع میان روایات این است که اگر به دو نیم برابر تقسیم شوند و عرفاً تفاوت زیادی نداشته باشند، هر دو حلالند؛ مگر آنکه تنها یکی حرکت کند نه دیگری که در این صورت آن بخش جنبنده حلال است، و اگر میان آنها تفاوت بسیار باشد، نیمه­ بزرگ­تر اگر سر دارد حلال است نه نیمه­ کوچک­تر و اگر برعکس است هر دو حلالند. با این وجه جمع میان روایات ممکن است و اللَّه یعلم، و این روایت بر جواز شکار کردن با شمشیر و حلال بودن گور خر دلالت دارد.

عبارت «إذا أدرک ذکاته» یعنی آن را زنده یافته و سر برید.

روایت39.

تفسیر علی بن ابراهیم: در آیه «یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ»(1) {از تو می پرسند: چه چیزی برای آنان حلال شده است؟ بگو: «چیزهای پاکیزه برای شما حلال گردیده و [نیز صید] حیوانات شکارگر که شما به عنوان مربّیان سگ های شکاری، از آنچه خدایتان آموخته، به آنها تعلیم داده اید [برای شما حلال شده است].}مقصود تنها شکار سگ­های آموزش دیده است؛ که خداوند چنانچه شکار را یافتی و سگ آن را کشته باشد، آن را حلال نموده و فرمود: «فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ»

ابو بکر حضرمی نقل می­کند: از امام صادق علیه السّلام در رابطه با شکار بازها، صقرها، یوزها و سگ­ها پرسیدم، ایشان فرمود: نخورید مگر آنچه را که سر بریدید، به جز سگ­ها [که شکارشان بدون ذبح نیز خورده شود]. گفتم: اگر سگان شکار را کشته باشند چطور؟ فرمود: بخور؛ زیرا خداوند می­فرماید: «وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ»(2){پس از آنچه آنها برای شما گرفته و نگاه داشته اند بخورید، و نام خدا را بر آن ببرید، و پروای خدا بدارید که خدا زود شمار است.} سپس فرمود: تمامی درنده ها شکار را برای خود می­گیرند جز سگ­های آموزش دیده که برای صاحب خود می­گیرند. فرمود: هنگامی که سگ آموزش دیده را فرستادی، نام خدا را بر آن ببر که همین به منزله تذکیه(ذبح) آن شکار است.(3)

ص: 285


1- . مائده / 4
2- . مائده / 4
3- . تفسیر علیّ بن إبراهیم : 151

و منها اشتراط الحرکة و خروج الدم فی کل واحد من النصفین و متی انفرد أحدهما بالشرط أکل و ترک ما لا یجمعها فلو لم یتحرک واحد منهما حرم و هو قول القاضی و منها أنه مع تساویهما یشترط فی حلهما خروج الدم منهما و إن لم یخرج دم فإن کان أحد الشقین أکثر و معه الرأس حل ذلک الشق فإن تحرک أحدهما حل المتحرک و هو قول ابن حمزة و اختار المحقق و جماعة حلهما مطلقا إن لم یکن فی المتحرک حیاة مستقرة و هو الأقوی انتهی.

و بالجملة المسألة فی غایة الإشکال و صحیحة الحلبی تدل علی الحل مطلقا و کذا هذا الخبر و سائر الأخبار مقتضی الجمیع بینها أنه إذا قده بنصفین عرفا بأن لا یکون بینهما تفاوت کثیر یحلان مطلقا إلا إذا تحرک أحدهما و لم یتحرک الآخر فیحل المتحرک حسب و لو کان بینهما تفاوت کثیر یحل الأکبر إذا کان من جانب الرأس دون الأصغر و لو کان بالعکس یحلان و به یمکن الجمع بینها و الله یعلم و یدل الحدیث علی جواز الاصطیاد بالسیف و علی حل حمار الوحش.

قوله إذا أدرک ذکاته أی أدرکه حیا و ذکاه.

«39»

تَفْسِیرُ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ،: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ وَ هُوَ صَیْدُ الْکِلَابِ الْمُعَلَّمَةِ خَاصَّةً أَحَلَّهَا اللَّهُ إِذَا أَدْرَکْتَهُ وَ قَدْ قَتَلَهُ لِقَوْلِهِ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ.

وَ أَخْبَرَنِی أَبِی عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ صَیْدِ الْبُزَاةِ وَ الصُّقُورِ وَ الْفُهُودِ وَ الْکِلَابِ قَالَ لَا تَأْکُلُوا إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ إِلَّا الْکِلَابَ قُلْتُ فَإِنْ قَتَلَتْهُ قَالَ کُلْ فَإِنَّ اللَّهَ یَقُولُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ ثُمَّ قَالَ کُلُّ شَیْ ءٍ مِنَ السِّبَاعِ تُمْسِکُ الصَّیْدَ عَلَی نَفْسِهَا إِلَّا الْکِلَابَ الْمُعَلَّمَةَ فَإِنَّهَا تُمْسِکُ عَلَی صَاحِبِهَا وَ قَالَ إِذَا أَرْسَلْتَ الْکَلْبَ الْمُعَلَّمَ فَاذْکُرِ اللَّهَ عَلَیْهِ فَهُوَ ذَکَاتُهُ (1).

ص: 285


1- 1. تفسیر علیّ بن إبراهیم: 151. طبعة التفرشی فیه: فاذکر اسم اللّه علیه فهو ذکاته.

روایت40.

القصص: امام صادق علیه السّلام فرمود: کبوتر ورشانی بر درختی تخم می نهاد و مردی می آمد و جوجه هایش را که درشت شده بودند می­گرفت. آن ورشان به خداوند متعال ناله و شکایت نمود. خداوند فرمود: من به جای او تو را کفایت می­کنم. حضرت می­فرماید: ورشان تخم نهاد و آن مرد با دو قرص نان آمد و از درخت بالا رفت و گدائی در برابرش آمد و یکی از آن دو نان را به او داد. سپس بالا رفت و دو جوجه را گرفته و پایین آورد. خداوند به سبب صدقه ای که داد او را به سلامت داشت.

توضیح

گویا [این روایت] چنانچه اصحاب گفته­اند، به کراهت گرفتن جوجه ها از آشیانه شان اشاره دارد، و در روایات نیز آمده است. در دروس آمده: شکار کردن پرنده و حیوان وحشی در شب و گرفتن جوجه ها از آشیانه شان کراهت دارد.

روایت41.

محاسن: ابن راذان فرّوخ به امام محمدتقی علیه السّلام نامه نوشته و از ایشان پرسید: مردی که قصد شکار ندارد و هدفش ورزش­کردن است اگر به دنبال شکار بدود، حکمش چیست؟ فرمود: اشکالی ندارد مگر آنکه بیهوده باشد.(1)

توضیح

در قاموس گوید: الرکض: تکان دادن پا و دفع کردن و تحریک اسب برای دویدن. و فعل آن مثل نصر صرف می شود.

اینکه گفت: قصد شکار ندارد، دو احتمال دارد: اول اینکه نمی­خواهد شکار کند ولی دنبال آن می­دود. دوم اینکه مقصودش از شکار کردن نه بازی و لهو و نه خود شکار است و تنها هدف او تندرستی و ورزش، و هضم خوراک و دفع فضولات بدن است. قول دوم از نظر معنا و قول نخست از نظر لفظ حدیث روشن تر است.

جواز این گونه شکار از محتوای سخنان اصحاب به دور نیست؛ زیرا به حرمت شکار برای بازی و خوش گذرانی و حلال بودن آن برای روزی و تجارت حکم داده­اند و طبق دلایلشان بر حرمت اوّل و جواز دوّم اینگونه شکار و امثال آن نیز باید روا باشد.

در تذکره آمده است: کسی که بیهوده سفر رود، مانند کسی که از روی خوش گذرانی و بیهوده از روی تفریح به شکار رود و چنین کسی از نظر علمای ما نمازش شکسته نیست؛ زیرا لهو، حرام و سفر برای آن گناه است و اگر شکار برای خوراک خود و عیالش باشد، قصر نماز واجب است؛ زیرا کار او مباح است و اگر برای تجارت باشد نیز نمازش را شکسته و روزه­اش را افطار می­کند. زیرا آن نیز مباح است. پایان. روشن است که قصد ورزش هم مباح است.

ص: 286


1- . محاسن : 628
«40»

الْقَصَصُ، قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: کَانَ وَرَشَانٌ یُفْرِخُ فِی شَجَرَةٍ وَ کَانَ رَجُلٌ یَأْتِیهِ إِذَا أَدْرَکَ الْفَرْخَانِ فَیَأْخُذُ الْفَرْخَیْنِ فَشَکَا ذَلِکَ الْوَرَشَانُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی فَقَالَ إِنِّی سَأَکْفِیکَهُ قَالَ فَأَفْرَخَ الْوَرَشَانُ وَ جَاءَ الرَّجُلُ وَ مَعَهُ رَغِیفَانِ فَصَعِدَ الشَّجَرَةَ وَ عَرَضَ لَهُ سَائِلٌ فَأَعْطَاهُ أَحَدَ الرَّغِیفَیْنِ ثُمَّ صَعِدَ فَأَخَذَ الْفَرْخَیْنِ وَ نَزَلَ بِهِمَا فَسَلَّمَهُ اللَّهُ لِمَا تَصَدَّقَ بِهِ (1).

بیان

کأن فیه إیماء إلی کراهة أخذ الفراخ من الأوکار کما ذکره الأصحاب و وردت به الروایات قال فی الدروس یکره صید الطیر و الوحش لیلا و أخذ الفراخ من أعشاشها.

«41»

الْمَحَاسِنُ، مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَی الْیَقْطِینِیُّ عَنْ أَبِی عَاصِمٍ عَنْ هَاشِمِ بْنِ مَاهَوَیْهِ الْمَدَارِیِ (2) عَنِ الْوَلِیدِ بْنِ أَبَانٍ الرَّازِیِّ قَالَ: کَتَبَ ابْنُ زَاذَانَ فَرُّوخُ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی علیه السلام یَسْأَلُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَرْکُضُ فِی الصَّیْدِ لَا یُرِیدُ بِذَلِکَ طَلَبَ الصَّیْدِ وَ إِنَّمَا یُرِیدُ بِذَلِکَ التَّصْحِیحَ قَالَ لَا بَأْسَ بِذَلِکَ إِلَّا اللَّهْوُ(3).

بیان

الرکض تحریک الرجل و الدفع و استحثاث الفرس للعدو و العدو کذا فی القاموس و الفعل کنصر قوله لا یرید بذلک طلب الصید یحتمل وجهین الأول أنه لا یصید لکنه یرکض خلف الصید و الثانی أنه یصید لیس غرضه اللهو بالصید و لا الصید فی نفسه

و إنما غرضه طلب صحة البدن و ما یوجبها کهضم الطعام و دفع فضول الرطوبات عن البدن و الأخیر أظهر معنی و الأول لفظا و لا یبعد جواز هذا النوع من الصید من فحاوی کلام الأصحاب فإنهم حکموا بحرمة الصید لهوا و بطرا و بحل الصید للقوت و للتجارة و دلائلهم علی تحریم الأول و جواز الأخیرین یقتضی جواز هذا و أمثاله قال فی التذکرة اللاهی بسفره کالمتنزه بصیده بطرا و لهوا لا یقصر عند علمائنا لأن اللهو حرام فالسفر له معصیة و لو کان الصید لقوته و قوت عیاله وجب القصر لأنه فعل مباح و لو کان للتجارة فالوجه القصر فی الصلاة و الصوم

ص: 286


1- 1. قصص الأنبیاء: مخطوط.
2- 2. فی المصدر: هشام بن ماهویه المداری.
3- 3. المحاسن: 628، فیه: لا للهو.

روایت42.

فقه الرضا: امام علیه السلام فرمود: بدان- خدا به تو رحم کند- که چون پرنده به پرواز آید، از آنِ کسی باشد که آن را بگیرد؛ مگر آنکه صاحب معلومی داشته باشد که باید به او بازگرداند. و نمی­توان جوجه را از لانه اش در کوه، یا چاه یا نیزار گرفت تا زمانی که پرنده شود. زمانی که می­خواهی سگ را به دنبال شکار فرستی بسم اللَّه بگو، و اگر شکار را زنده یافتی، سرش را ببر و اگر سگ آن را کشته از آن بخور؛ گرچه از آن خورده باشد، چرا که خداوند فرمود: «فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ» و اگر کارد نداری تا سر شکار را ببری سگ را با بسم اللَّه بر شکار روانه کن تا آن را بکشد و از آن بخور، و اگر سگت را دنبال شکار فرستادی و سگ دیگری در گرفتن شکار با او شرکت کرد از آن مخور، مگر آنکه آن را زنده یابی و سرش را ببری، و اگر به آن تیر زدی و بسم اللَّه گفته ای و جان داده حلال است؛ به شرط اینکه تیر، پیکان آهنی داشته باشد. اگر فردای آن روز شکار را یافتی و تیرت در بدن آن است و می­دانی که تیر تو آن را کشته، حلال است. اگر بر سر کوه بود و به آن تیر زدی و تیرت به آن اصابت نمود و در آب افتاد، به شرط اینکه سرش از آب بیرون باشد، حلال است و اگر سرش زیر آب رفته حرام است، و مخور از آنچه که با باز، صقر، یوز یا عقاب و غیر آن شکار کرده­ای؛ مگر آنکه آن را زنده یابی و سرش را ببری؛ جز سگ آموخته که خوردن آنچه کشته و در آن بسم اللَّه گفتی اشکالی ندارد.(1)

بیشتر این فصل را شیخ صدوق در فقیه بیان نموده است.(2)

توضیح

«إذا ملک جناحه» یعنی تا وقتی که در پرواز مستقل شود، پس قید برای کراهت شکار پیش از آن است که این احتمال بعید است؛ یا مقصود این است که پر آن بریده نباشد که نشانه­ مملوک بودن آن است و گیرنده مالک آن پرنده نخواهد شد، مگر بعد از تعریف آن و همچنین است اگر پرنده زخمی باشد. بنا بر ظاهر روایت، اصل، مباح بودن پرنده پس از پرواز است؛ اگرچه بداند که مالکی داشته است، مگر اینکه او را دقیقا بشناسد که در این صورت باید به او [صاحبش] برگرداند، ولی من قائلی به این حکم ندیده­ام. و گفته­اند: مقصود از پرنده شدن، جدا شدن او از لانه است و غرض این است که پیش از آن شکار پرنده با تیر و مانند آن جایز نیست زیرا نیروی گریز ندارد. بعید بودن این احتمال پوشیده نیست.

عبارت «سمیت علیه» با تقدیر «قد» حال است یعنی اصل عبارت این گونه بوده است: در حالی که هنگام ارسال سگ بسم الله گفته باشی. که در این صورت دیگر نیاز به گفتن بسم الله مجدد نیست.

«فشارکه کلب

ص: 287


1- . فقه الرضا : 40
2- . من لا یحضره الفقیه 3 : 205

لأنه مباح انتهی و کون هذا المقصود مباحا ظاهر.

«42»

فِقْهُ الرِّضَا، قَالَ علیه السلام: اعْلَمْ یَرْحَمُکَ اللَّهُ أَنَّ الطَّیْرَ إِذَا مَلَکَ جَنَاحَهُ فَهُوَ لِمَنْ أَخَذَهُ إِلَّا أَنْ یَعْرِفَ صَاحِبَهُ فَیَرُدَّ عَلَیْهِ وَ لَا یَصْلُحُ أَخْذُ الْفِرَاخِ مِنْ أَوْکَارِهَا فِی جَبَلٍ أَوْ بِئْرٍ أَوْ أَجَمَةٍ حَتَّی یَنْهَضَ وَ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تُرْسِلَ الْکَلْبَ عَلَی الصَّیْدِ فَسَمِّ اللَّهَ عَلَیْهِ فَإِنْ أَدْرَکْتَهُ حَیّاً فَاذْبَحْهُ أَنْتَ وَ إِنْ أَدْرَکْتَهُ وَ قَدْ قَتَلَهُ کَلْبُکَ (1) فَکُلْ مِنْهُ وَ إِنْ أَکَلَ بَعْضَهُ لِقَوْلِهِ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ مَعَکَ حَدِیدٌ تَذْبَحُهُ فَدَعِ الْکَلْبَ عَلَی الصَّیْدِ وَ سَمَّیْتَ عَلَیْهِ حَتَّی یَقْتُلَ ثُمَّ تَأْکُلُ مِنْهُ وَ إِنْ أَرْسَلْتَ عَلَی الصَّیْدِ کَلْبَکَ فَشَارَکَهُ کَلْبٌ آخَرُ فَلَا تَأْکُلْهُ إِلَّا أَنْ تُدْرِکَ ذَکَاتَهُ وَ إِنْ رَمَیْتَ وَ سَمَّیْتَ وَ أَدْرَکْتَهُ وَ قَدْ مَاتَ فَکُلْهُ إِذَا کَانَ فِی السَّهْمِ زُجُّ حَدِیدٍ وَ إِنْ وَجَدْتَهُ مِنَ الْغَدِ وَ کَانَ سَهْمُکَ فِیهِ فَلَا بَأْسَ بِأَکْلِهِ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّ سَهْمَکَ قَتَلَهُ وَ إِنْ رَمَیْتَ وَ هُوَ عَلَی جَبَلٍ فَأَصَابَهُ سَهْمُکَ وَ وَقَعَ فِی الْمَاءِ وَ مَاتَ فَکُلْهُ إِذَا کَانَ رَأْسُهُ خَارِجاً مِنَ الْمَاءِ وَ إِنْ کَانَ رَأْسُهُ فِی الْمَاءِ فَلَا تَأْکُلْهُ وَ لَا تَأْکُلْ مَا اصْطَدْتَ بِبَازٍ أَوْ صَقْرٍ أَوْ فَهْدٍ أَوْ عُقَابٍ أَوْ غَیْرِ ذَلِکَ إِلَّا مَا أَدْرَکْتَ ذَکَاتَهُ إِلَّا الْکَلْبَ الْمُعَلَّمَ فَلَا بَأْسَ بِأَکْلِ مَا قَتَلَتْهُ إِذَا کُنْتَ سَمَّیْتَ عَلَیْهِ (2).

تبیین

أکثر هذا الفصل أورده الصدوق فی الفقیه (3).

قوله إذا ملک جناحه أی استقل بالطیران فالتقیید لکراهة الصید قبل الطیران و هو بعید أو المراد عدم کونه مقصوصا فإنه علامة سبق الملک فلا یملکه الآخذ إلا بعد التعریف و کذا إذا کان معقورا و ظاهره أن الأصل فی الطیر الإباحة بعد الطیران و إن علم أنه کان له مالک إلا أن یعرف المالک بعینه فیرده علیه لکن لم أر قائلا به و قیل المراد بملک الجناحین نهوضه من الوکر فالمراد أنه لا یجوز اصطیاده بالرمی و نحوه فإنه غیر ممتنع و لا یخفی بعده قوله و سمیت علیه حال بتقدیر قد أی و قد سمیت علیه حین إرسال الکلب فلا تحتاج إلی تسمیة أخری فشارکه کلب

ص: 287


1- 1. فی المصدر: الکلب.
2- 2. فقه الرضا: 40.
3- 3. من لا یحضره الفقیه 3: 205 راجعه ففیه اختلاف حش.

آخر» یعنی سگ دیگری که آموزش ندیده یا برای رها کردنش بسم اللَّه گفته نشده است. در صورتی که یقین حاصل شد که هر دو سگ جان شکار را گرفتند و یا اینکه دانسته نشود که کدام یک شکار را بی­جان کرده است و اگر بداند همان سگ آموزش دیده و با بسم اللَّه رهاشده، جان شکار را گرفته زیانی ندارد. مؤید این قول، روایتی است که در صحیح از امام صادق علیه السّلام آمده که فرمود: اگر با آن سگی را یافت که آموزش ندیده است، از آن نخورد.(1)

ابی بصیر نقل می­کند: از امام علیه السّلام پرسیدم: مردمی سگ های آموزش دیده­ خود را برای شکار رها کرده و بسم اللَّه نیز گفتند، و چون سگ­ها رفتند، سگ بیگانه ای وارد آنها شد که صاحب آن را نمی­شناسند و همه­ سگ­ها در شکار کردن شریک شدند، [حکم شکار آنها چیست؟] فرمود: از آن نخورید؛ زیرا نمی­دانید که سگ آموزش دیده آن را گرفته است یا نه.(2)

اینکه فرمود: «به شرط اینکه در تیر، پیکان آهنی باشد» در صورتی است که بی پیکان با تیزی خود ندرد؛ چنانچه گذشت.

عبارت: «و إن رمیت» در فقیه به صورت «إن رمیته» آمده است؛ یعنی اگر آن را بر کوه تیر زدی و افتاد و جان داد، مخورش و اگر تیرت به آن اصابت نموده و در آب افتاد و جان داد به شرطی که سرش بیرون آب باشد، آن را بخور و اگر در آب باشد مخورش و میان اصحاب مشهور است که اگر از کوه پرت شود یا در آب افتد و جان دهد حلال نیست. آری اگر حیات مستقره نداشته باشد، حلال است.

در صحیحه حلبی آمده است: از امام صادق علیه السّلام درباره مردی سؤال شد که شکاری را که

ص: 288


1- . کافی 6 : 203 ؛ تهذیب 9 : 26
2- . کافی 6 : 206 ؛ تهذیب 9 : 26

آخر أی غیر معلم أو غیر مسمی علیه و علم أن إزهاق الروح بهما أو لم یعلم أنه بهما أو بأیهما و إذا علم أنه بالمعلم المسمی علیه لم یضر

وَ یُؤَیِّدُهُ مَا رَوَاهُ الْکُلَیْنِیُّ فِی الصَّحِیحِ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ(1)

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام حَیْثُ قَالَ: إِنْ وَجَدَ مَعَهُ کَلْباً غَیْرَ مُعَلَّمٍ فَلَا یَأْکُلْ مِنْهُ.

وَ عَنْ أَبِی (2) بَصِیرٍ عَنْهُ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْمٍ أَرْسَلُوا کِلَابَهُمْ وَ هِیَ مُعَلَّمَةٌ کُلُّهَا وَ قَدْ سَمَّوْا عَلَیْهَا فَلَمَّا أَنْ مَضَتِ الْکِلَابُ دَخَلَ فِیهَا کَلْبٌ غَرِیبٌ لَا یَعْرِفُونَ لَهَا صَاحِباً فَاشْتَرَکَتْ جَمِیعُهَا فِی الصَّیْدِ فَقَالَ لَا یُؤْکَلُ مِنْهُ لِأَنَّکَ لَا تَدْرِی أَخَذَهُ مُعَلَّمٌ أَمْ لَا.

قوله علیه السلام إذا کان فی السهم إلخ محمول علی ما إذا لم یخرق بحده کما مر.

قوله و إن رمیت فی الفقیه إن رمیته و هو علی جبل فسقط و مات فلا تأکله و إن رمیته و أصابه سهمک و وقع فی الماء فمات فکله إذا کان رأسه خارجا من الماء و إن کان رأسه فی الماء فلا تأکله.

و المشهور بین الأصحاب أنه لا یحل إذا تردی من جبل أو وقع فی ماء فمات نعم لو صیر حیاته غیر مستقرة حل.

وَ فِی صَحِیحَةِ الْحَلَبِیِ (3) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ یَرْمِی صَیْداً وَ

ص: 288


1- 1. رواه الکلینی فی الفروع 6: 203 بإسناده عن العدة عن سهل و علیّ بن إبراهیم عن ابیه و محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد جمیعا عن ابن محبوب عن علیّ بن رئاب عن أبی عبیدة الحذاء و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 26 عن الحسن بن محبوب.
2- 2. رواه الکلینی فی الفروع 6: 206 عن محمّد بن یحیی عن محمّد بن أحمد عن بعض أصحابنا عن الحسن بن علیّ بن أبی حمزة عن أبیه عن ابی بصیر و فیه: و لم یعرفوا له صاحبا فاشترکن جمیعا و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 26 بإسناده عن محمّد بن یعقوب.
3- 3. رواه الکلینی فی الفروع 6: 215 عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن حماد عن الحلبیّ. و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 38 عن محمّد بن یعقوب.

بر کوه یا دیواری قرار داشته، زده و تیر شکار را می­درد و شکار جان می­دهد، ایشان فرمود: حلال است ولی اگر به سبب تیر تو در آب افتاده و بمیرد، آن را مخور. (1)

سماعه(2) از عبد الرحمن بن(3) حجاج روایتی مشابه را نقل می­کند که امام علی علیه السّلام فرمود: از شکاری که در آب افتاده و جان داده مخور.

در مسالک آمده است: حلال نبودن زمانی است که بدانی مرگ شکار به سبب هر دو یا غیر تیر است و یا اینکه شک داشته باشی، و اگر بدانی که بی­جان شدن آن تنها بر اثر تیر بوده است، حلال است چون مقتضی موجود و مانع مفقود است؛ اگر چه افتادن در آب و پرت شدن، آن را زودتر بی­جان سازد و شیخ صدوق و پدرش حلال بودن آن را مشروط دانستند به اینکه سرش از آب بیرون باشد و جان دهد و عیبی ندارد؛ زیرا اگر خلاف آن معلوم نباشد، نشانه آن است که با تیر کشته شده است.

روایت43.

سرائر: امام صادق علیه السّلام فرمود: چون تیر به شکار زدی و آن را یافتی در حالی که جز اثر تیرت اثر دیگری در آن نبود و دیدی جز تیرت آن را نکشته، چه از تو نهان شده باشد یا نه، بر تو حلال است.(4)

روایت44.

تفسیر عیاشی: ابو بکر حضرمی نقل می­کند: از امام صادق علیه السّلام راجع به شکار بازها، صقرها، یوزها و سگ­ها پرسیدم، ایشان فرمود: از شکار هیچ کدام مخور جز شکار سگ­ها. گفتم اگر سگ شکار را کشته باشد، فرمود: حلال است؛ زیرا خداوند می­فرماید: «وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ»(5)

ص: 289


1- . کافی 6 : 215 ؛ تهذیب 9 : 38
2- . کافی 6 : 215 ؛ تهذیب 9 : 38
3- . کافی 6 : 215 ؛ تهذیب 9 : 37
4- . السرائر : 464
5- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 294 ؛ الوسائل 16 : 208

هُوَ عَلَی جَبَلٍ أَوْ حَائِطٍ فَیَخْرِقُ فِیهِ السَّهْمُ فَیَمُوتُ فَقَالَ کُلْهُ مِنْهُ وَ إِنْ وَقَعَ فِی الْمَاءِ مِنْ رَمْیَتِکَ فَمَاتَ فَلَا تَأْکُلْ مِنْهُ.

وَ رُوِیَ نَحْوُهُ بِسَنَدٍ مُوَثَّقٍ عَنْ سَمَاعَةَ(1) وَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ (2) الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: لَا تَأْکُلْ مِنَ الصَّیْدِ إِذَا وَقَعَ فِی الْمَاءِ فَمَاتَ.

و قال فی المسالک هذا أی عدم الحل إذا علم استناد موته إلیهما أو إلی غیر الرمیة أو شک فی الحال و لو علم استناد موته إلی الرمیة عادة حل لوجود المقتضی و انتفاء المانع و إن أفاد الماء فی التردی تعجیلا و قید الصدوقان الحل بأن یموت و رأسه خارج الماء و لا بأس به لأنه أمارة علی قتله بالسهم إن لم یظهر خلاف ذلک.

«43»

السَّرَائِرُ، نَقْلًا مِنْ کِتَابِ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِذَا رَمَیْتَ بِسَهْمِکَ فَوَجَدْتَهُ وَ لَیْسَ بِهِ أَثَرٌ غَیْرُ أَثَرِ سَهْمِکَ وَ تَرَی أَنَّهُ لَمْ یَقْتُلْهُ غَیْرُ سَهْمِکَ فَکُلْ تَغَیَّبَ عَنْکَ أَوْ لَمْ یَتَغَیَّبْ عَنْکَ (3).

«44»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ صَیْدِ الْبُزَاةِ وَ الصُّقُورِ وَ الْفُهُودِ وَ الْکِلَابِ فَقَالَ لَا تَأْکُلْ مِنْ صَیْدِ شَیْ ءٍ مِنْهَا إِلَّا الْکِلَابَ (4) قُلْتُ فَإِنَّهُ قَتَلَهُ قَالَ کُلْ فَإِنَّ اللَّهَ یَقُولُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ (5).

ص: 289


1- 1. رواه الکلینی فی الفروع 6: 215 عن العدة عن أحمد بن محمّد بن خالد عن عثمان بن عیسی عن سماعة. و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 38 عن محمّد بن یعقوب.
2- 2. هکذا فی الکتاب و الموجود فی المصادر: خالد بن الحجاج، روی الکلینی فی الفروع 6: 215 الحدیث عن محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد بن عیسی عن محمّد بن عیسی عن حجاج عن خالد بن الحجاج و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 37 عن أحمد بن محمّد بن عیسی.
3- 3. السرائر: 464.
4- 4. فی المصدر: لا تأکل من صید شی ء منها الا ما ذکیت الا الکلاب.
5- 5. تفسیر العیّاشیّ 1: 294 و رواه الکلینی و الشیخ و علیّ بن إبراهیم فی الکافی و التهذیب و التفسیر راجع الوسائل 16: 208.

روایت45.

تفسیر عیاشی: ابو عبیده نقل می­کند: از امام صادق علیه السّلام در رابطه با مردی پرسیدند که سگ آموزش دیده را رها کرده و بسم اللَّه گوید؟ فرمود: حلال است؛ اگر چه سگ شکار را گرفته و کشته باشد. اگر با آن، سگ آموزش ندیده­ای باشد، شکار حلال نیست، گفتم: صقر و عقاب و باز چطور؟ فرمود: اگر آن را زنده یافته و سر ببری، حلال است و اگر به تذکیه اش نرسیدی، از آن مخور، گفتم: یوز چون سگ نیست؟ فرمود: نه، تنها سگ است که آموزش می­بیند.(1)

روایت46.

تفسیر عیاشی: سماعه نقل می­کند: امام صادق علیه السّلام فرمود: پدرم در شکار باز و صقر فتوا می­داد و ما هم فتوا [به حلیت] می­دادیم [زیرا] نگران بودیم[و تقیه می­کردیم] ولی اکنون نگران نیستیم[و تقیه نمی­کنیم]. پس شکار این دو حیوان حلال نیست؛ مگر آنکه زنده پیدا شده و تذکیه شوند. در کتاب علی علیه السّلام آمده است که خداوند متعال فرمود: «ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ» و آنها سگانند.(2)

توضیح

مقصود از «فهی الکلاب» حیوانات شکاری است که در آیه ذکر شده است و مراد همان سگانند که فرمود «مکلبین». محدث استرآبادی - رحمه الله - می گوید: یعنی مقصود از واژه­ مکلبین سگان است، و در تفسیر علی بن ابراهیم روایت دیگری است که مؤید آن است و از اینجا در می­یابیم که قرائت علی علیه السّلام با فتحه لام است در حالی که قرائت معروف با کسره لام است. پایان.

مؤلف

نیازی به این تکلف و تغییر قرائت مشهور نیست.

روایت47.

تفسیر عیاشی: امام صادق علیه السّلام فرمود: جز سگان از آنچه یوزها و صقرها و مانند آنها شکار کنند، مخور؛ مگر آنچه را که یافته و تذکیه نمودی؛ زیرا خداوند فرموده است: «مکلبین» و هر چه جز سگ شکارش حرام است؛ مگر آنکه آن را دریافته و تذکیه کنی.(3)

روایت48.

تفسیر عیاشی: امام صادق علیه السلام نقل می­کند: در کتاب علی علیه السلام آمده است که خداوند فرمود: «إلّا ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ» و آنها همان سگانند.(4)

روایت49.

تفسیر عیاشی: از امام صادق علیه السّلام سؤال شد آیا شکاری که سگ آن را گرفته است

ص: 290


1- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 294 ؛ الوسائل 16 : 207
2- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 294 ؛ الوسائل 16 : 220
3- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 295
4- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 295
«45»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: عَنِ الرَّجُلِ سَرَّحَ الْکَلْبَ الْمُعَلَّمَ وَ یُسَمِّی إِذَا سَرَّحَهُ قَالَ یَأْکُلُ مِمَّا أَمْسَکَ عَلَیْهِ وَ إِنْ أَدْرَکَهُ وَ قَتَلَهُ وَ إِنْ وُجِدَ مَعَهُ کَلْبٌ غَیْرُ مُعَلَّمٍ فَلَا یَأْکُلْ مِنْهُ قُلْتُ وَ الصَّقْرُ وَ الْعُقَابُ وَ الْبَازِی قَالَ إِنْ أَدْرَکْتَ ذَکَاتَهُ فَکُلْ مِنْهُ وَ إِنْ لَمْ تُدْرِکْ ذَکَاتَهُ فَلَا تَأْکُلْ مِنْهُ قُلْتُ فَالْفَهْدُ لَیْسَ بِمَنْزِلَةِ الْکَلْبِ قَالَ فَقَالَ لَا لَیْسَ شَیْ ءٌ مُکَلَّبٌ إِلَّا الْکَلْبَ (1).

«46»

وَ مِنْهُ، عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ أَبِی یُفْتِی وَ کُنَّا نُفْتِی وَ نَحْنُ نَخَافُ فِی صَیْدِ الْبَازِی وَ الصُّقُورِ فَأَمَّا الْآنَ فَإِنَّا لَا نَخَافُ وَ لَا یَحِلُّ صَیْدُهُمَا إِلَّا أَنْ یُدْرَکَ ذَکَاتُهُ وَ إِنَّهُ لَفِی کِتَابِ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّ اللَّهَ قَالَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ فَهِیَ الْکِلَابُ (2).

بیان

فهی الکلاب أی الجوارح المذکورة فی الآیة المراد بها الکلاب لقوله مُکَلِّبِینَ و قال المحدث الأسترآبادی رحمه الله یعنی أن المراد من المکلبین الکلاب.

و فی تفسیر علی بن إبراهیم روایة أخری یؤید ذلک فعلم من ذلک أن قراءة علی بفتح اللام و القراءة الشائعة بین العامة بکسر اللام انتهی.

و أقول

لا ضرورة إلی هذا التکلف و تغییر القراءة المشهورة.

«47»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَا خَلَا الْکِلَابَ مِمَّا یَصِیدُ الْفُهُودُ وَ الصُّقُورُ وَ أَشْبَاهُ ذَلِکَ فَلَا تَأْکُلَنَّ مِنْ صَیْدِهِ إِلَّا مَا أَدْرَکْتَ ذَکَاتَهُ لِأَنَّ اللَّهَ قَالَ مُکَلِّبِینَ فَمَا خَلَا الْکِلَابَ فَلَیْسَ صَیْدُهُ بِالَّذِی یُؤْکَلُ إِلَّا أَنْ تُدْرَکَ ذَکَاتُهُ (3).

«48»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّ فِی کِتَابِ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ اللَّهُ إِلَّا مَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَهِیَ الْکِلَابُ (4).

«49»

وَ مِنْهُ، عَنْ جَمِیلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: سُئِلَ عَنِ الصَّیْدِ یَأْخُذُهُ الْکَلْبُ

ص: 290


1- 1. تفسیر العیّاشیّ 1: 294 و رواه الکلینی و الشیخ راجع الوسائل 16: 207.
2- 2. تفسیر العیّاشیّ 1: 294 و رواه الکلینی و الشیخ راجع الوسائل 16: 220.
3- 3. تفسیر العیّاشیّ 1: 295.
4- 4. تفسیر العیّاشیّ 1: 295.

و شکارچی رهایش می­کند تا جان دهد، حلال است؟ ایشان فرمود: آری بخورش؛ زیرا خداوند می­فرماید: «فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ»(1)

توضیح

این مختصری از صحیحه جمیل است که در حکم نهم آمده است و سخن درباره­ آن به میان آمد .

روایت50.

تفسیر عیاشی: از امام علیه السّلام پرسیدند آیا شکاری که سگ آن را گرفته و مرد رسیده و آن را گرفته و در دست او جان دهد حلال است؟ فرمود: آری، خداوند می­فرماید: «فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ».(2)

توضیح

گویا منظور این است که [شکار] حیات مستقره ندارد - بنا بر طریقه فقها - یا فرصت سر بریدن آن وجود ندارد و یا بنا بر قولی، ابزار ذبح نیست، یا اینکه سگ آن را کشته باشد - بنا بر قولی که گوید در این صورت حلال است - ولی این احتمال بعید است.

روایت51.

تفسیر عیاشی: امام صادق علیه السّلام در تفسیر آیه «وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ» فرمود: خوردن شکاری که سگ گرفته و از آن نخورده اشکالی ندارد، و اگر پیش از آنکه شکار را بیابی سگ از آن خورده، حلال نیست.(3)

روایت52.

تفسیر عیاشی: امام صادق علیه السّلام فرمود: یوز پلنگ جزء حیواناتی است که خداوند فرمود: «مکلّبین».(4)

روایت53.

تفسیر عیاشی: ابان بن تغلب نقل می­کند: از امام صادق علیه السّلام شنیدم که فرمود: از آنچه سگ برایت نگه داشته بخور؛ اگرچه یک سوم آن به جا مانده باشد.(5)

روایت54.

الهدایه: هر آنچه سگ آموزش دیده شکار کرده حلال است؛ گرچه آن را کشته و از آن خورده و جز یک تکه از آن نمانده باشد و از شکار باز، صقر، یوز و عقاب مخور مگر آنکه برسی و سرش را ببری، و هر کس سگ خود را به دنبال شکار فرستد و عمداً بسم اللَّه نگوید و به شکار دست یابد، خوردن آن حلال نیست؛ زیرا خداوند عز و جل می­فرماید: «وَ لا تَأْکُلُوا

ص: 291


1- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 295
2- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 295
3- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 295
4- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 295
5- . تفسیر العیّاشیّ 1 : 295

فَیَتْرُکُهُ الرَّجُلُ حَتَّی یَمُوتَ قَالَ نَعَمْ کُلْ إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ (1).

بیان

هذا مختصر من صحیحة جمیل المتقدمة فی الحکم التاسع و قد مر الکلام فیه.

«50»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ أَبِی حَنْظَلَةَ(2) عَنْهُ علیه السلام: فِی الصَّیْدِ یَأْخُذُهُ الْکَلْبُ فَیُدْرِکُهُ الرَّجُلُ فَیَأْخُذُهُ ثُمَّ یَمُوتُ فِی یَدِهِ أَ یَأْکُلُ (3)

قَالَ نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ (4).

بیان

کأنه محمول علی عدم استقرار الحیاة علی طریقة القوم أو عدم إمکان الذبح لقصر الزمان أو فقد الآلة علی قول أو قتل الکلب له مع بعد علی قول.

«51»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِ اللَّهِ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ قَالَ لَا بَأْسَ بِأَکْلِ مَا أَمْسَکَ الْکَلْبُ مِمَّا لَمْ یَأْکُلِ الْکَلْبُ مِنْهُ فَإِذَا أَکَلَ الْکَلْبُ مِنْهُ قَبْلَ أَنْ تُدْرِکَهُ فَلَا تَأْکُلْهُ (5).

«52»

وَ مِنْهُ، عَنْ رِفَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: الْفَهْدُ مِمَّا قَالَ اللَّهُ مُکَلِّبِینَ (6).

«53»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: کُلْ مَا أَمْسَکَ عَلَیْکَ الْکَلْبُ وَ إِنْ بَقِیَ ثُلُثُهُ (7).

«54»

الْهِدَایَةُ،: کُلْ کُلَّ مَا صَادَ الْکَلْبُ الْمُعَلَّمُ وَ إِنْ قَتَلَهُ وَ أَکَلَ مِنْهُ وَ لَمْ یُبْقِ مِنْهُ إِلَّا بَضْعَةً وَاحِدَةً وَ لَا تَأْکُلْ مَا صِیدَ بِبَازٍ أَوْ صَقْرٍ أَوْ فَهْدٍ أَوْ عُقَابٍ إِلَّا مَا أَدْرَکْتَ ذَکَاتَهُ وَ مَنْ أَرْسَلَ کَلْبَهُ وَ لَمْ یُسَمِّ تَعَمُّداً فَأَصَابَ صَیْداً لَمْ یَحِلَّ أَکْلُهُ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ وَ لا

ص: 291


1- 1. تفسیر العیّاشیّ 1: 295.
2- 2. فی المصدر: عن ابن حنظلة.
3- 3. فی المصدر: أ یاکل منه.
4- 4. تفسیر العیّاشیّ 1: 295.
5- 5. تفسیر العیّاشیّ 1: 295.
6- 6. تفسیر العیّاشیّ 1: 295.
7- 7. تفسیر العیّاشیّ 1: 295 فیه: ما امسک علیه الکلاب.

مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ» و اگر بسم اللَّه را فراموش کرده، هنگام خوردن بسم اللَّه گوید و در ذبح کردن نیز این گونه است و خوردن گوشت گور خرها اشکالی ندارد، و نیز خوردن شکاری که در شب شکار شده نیز بلا اشکال است و شکار کبوتر در شهرها، و گرفتن جوجه تا زمانی که پرنده نشده است، از آشیانه های کوه، چاه و نیزار جایز نیست.(1)

توضیح

عبارت «فلیسم حین یأکل» حمل بر استحباب گفتن بسم الله به هنگام خوردن می­شود، درباره گورخر فرمود: خوردن آن اشکالی ندارد؛ یعنی کار حرامی نیست یا مقصود این است که کراهتِ عمل به خوردن گوشت سرایت نمی­کند، ظاهر «لا یجوز» دال بر حرمت است و ندیدم کسی قائل به آن باشد، و در مقنع هم چنین گفته است. و حمل نمودن آن بر شکار با سگ و تیر و مانند آنها بعید است، آری ممکن است منظور از آن، کراهت شدید باشد.

در مختلف آمده است: گرفتن جوجه از لانه هاشان ناپسند است. شیخ صدوق و پدرش گفته­اند: گرفتن جوجه ها از آشیانه هاشان در کوه و چاه و نیزار تا زمانی که پرنده شوند، جایز نیست و اگر منظور حرمت باشد، مسأله خلافی می­شود و اصل بر عدم حرمت است.

روایت55.

سرائر: از امام صادق علیه السّلام درباره مردی سؤال شد که کبوتر اهلی را شکار کرده است، ایشان فرمود: اگر پرنده باشد از آنِ کسی است که آن را گرفته.(2)

روایت56.

سرائر: اسحاق بن عمار نقل می­کند: از امام صادق علیه السّلام پرسیدم: پرنده ای که در خانه­ ما افتاده و ما آن را بگیریم در حالی که اطراف ما فردی کبوتردار است، حکم آن چیست؟ فرمود: اگر پرنده است، از آنِ کسی است که آن را گرفته. پرسیدم: اگر نزد ما افتد و آن را بگیریم در حالی که صاحبش را می شناسیم چطور؟ فرمود: اگر او را می­شناسی پرنده را به صاحبش بازگردان.(3)

توضیح

در روضه آمده است: شکاری که پرش بریده شده یا هر اثر مملوکی داشته باشد، ملک گیرنده نمی­شود؛ چون اثر نشانه­ آن است که مالک دیگری داشته و اصل، بقاء ملک او است، و اعتراض شده که اثر، دلالت بر مؤثر دارد نه بر مالک؛ زیرا بسا غیر مالک اثر گذارد یا اثر کسی باشد که شایسته ملکیت نیست، یا

ص: 292


1- . الهدایة : 17
2- . السرائر : 468
3- . السرائر : 469

تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ (1) وَ إِنْ نَسِیَ فَلْیُسَمِّ حِینَ یَأْکُلُ وَ کَذَلِکَ فِی الذَّبِیحَةِ وَ لَا بَأْسَ بِأَکْلِ لَحْمِ الْحُمُرِ الْوَحْشِیَّةِ وَ لَا بَأْسَ بِأَکْلِ مَا صِیدَ بِاللَّیْلِ وَ لَا یَجُوزُ صَیْدُ الْحَمَامِ بِالْأَمْصَارِ وَ لَا یَجُوزُ أَخْذُ الْفِرَاخِ مِنْ أَوْکَارِهَا فِی جَبَلٍ أَوْ بِئْرٍ أَوْ أَجَمَةٍ حَتَّی یَنْهَضَ (2).

بیان

فلیسم حین یأکل محمول علی الاستحباب و لا بأس بأکل أی لیس الفعل بحرام أو المعنی أن کراهة الفعل لا یسری إلی الأکل و لا یجوز ظاهره الحرمة و لم أر قائلا بها غیره و کذا ذکره فی المقنع أیضا و حمله علی الاصطیاد بالکلب و السهم و أمثاله بعیدة نعم یمکن حمل عدم الجواز فی کلامه علی الکراهة الشدیدة قال فی المختلف یکره أخذ الفراخ من أعشاشهن.

و قال الصدوق و أبوه لا یجوز أخذ الفراخ من أوکارها فی جبل أو بئر أو أجمة حتی ینهض فإن قصد التحریم صارت المسألة خلافیة لنا الأصل عدم التحریم.

«55»

السَّرَائِرُ، نَقْلًا مِنْ کِتَابِ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی رَجُلٍ صَادَ حَمَاماً أَهْلِیّاً قَالَ إِذَا مَلَکَ جَنَاحَهُ فَهُوَ لِمَنْ أَخَذَهُ (3).

«56»

وَ مِنْهُ، نَقْلًا مِنْ جَامِعِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الطَّیْرُ یَقَعُ فِی الدَّارِ فَنَصِیدُهُ وَ حَوْلَنَا حَمَامٌ لِبَعْضِهِمْ فَقَالَ إِذَا مَلَکَ جَنَاحَهُ فَهُوَ لِمَنْ أَخَذَهُ قَالَ قُلْتُ یَقَعُ عَلَیْنَا فَنَأْخُذُهُ وَ قَدْ نَعْلَمُ لِمَنْ هُوَ قَالَ إِذَا عَرَفْتَهُ فَرُدَّهُ عَلَی صَاحِبِهِ (4).

بیان

قال فی الروضة لا یملک الصید المقصوص أو ما علیه أثر الملک لدلالة القص و الأثر علی مالک سابق و الأصل بقاؤه و یشکل بأن مطلق الأثر إنما یدل علی المؤثر أما المالک فلا لجواز وقوعه من غیر مالک أو ممن لا یصلح للتملک أو ممن لا یحترم

ص: 292


1- 1. زاد فی المصدر بعد ذلک و انه لفسق یعنی حرام.
2- 2. الهدایة: 17.
3- 3. السرائر: 468.
4- 4. السرائر: 469 فیه: و قد نعرف لمن هو.

مال او محترم نباشد؛ پس چگونه به مجرد اثر، حکم شود که مالک محترمی داشته با اینکه اثر، عام است و عام، دلیل بر خاص نشود و بنا بر قول مشهور، با وجود اثر لقطه(گمشده) باشد. و اگر بی اثر باششد هرچند که مثل کبوتر خانگی باشد، از آنِ شکارچی است؛ مگر آنکه مالکش را بشناسد که در این صورت باید به وی برگرداند.

روایت57.

مختلف: امام صادق علیه السّلام فرمود: چون پرستو حلال گوشت است، فضله­ی آن اشکالی ندارد، ولی اگر به تو پناه آورد و در خانه ات منزل گرفت، خوردن گوشت آن مکروه است. هر پرنده­ای که به تو پناهنده شد، پناهش ده.(1)

توضیح

[این روایت] بر کراهت شکار هر حیوانی دلالت دارد که در خانه­ آدمی آشیانه کرده یا از درنده و غیر آن به او پناه برد .

ص: 293


1- . المختلف 2 : 127

ماله فکیف یحکم بمجرد الأثر بمالک محترم مع أنه أعم و العام لا یدل علی الخاص و علی المشهور یکون مع الأثر لقطة و مع عدم الأثر فهو لصائده و إن کان أهلیها کالحمام للأصل إلا أن یعرف مالکه فیدفعه إلیه.

«57»

الْمُخْتَلَفُ، نَقْلًا مِنْ کِتَابِ عَمَّارٍ السَّابَاطِیِّ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: خُرْءُ الْخُطَّافِ لَا بَأْسَ بِهِ وَ هُوَ مِمَّا یَحِلُّ أَکْلُهُ وَ لَکِنْ کُرِهَ أَکْلُهُ لِأَنَّهُ اسْتَجَارَ بِکَ وَ أَوَی فِی مَنْزِلِکَ کُلُّ طَیْرٍ یَسْتَجِیرُ بِکَ فَأَجِرْهُ (1).

بیان

یدل علی کراهة صید کل ما عشش فی دار الإنسان أو هرب من سبع و غیره و أوی إلیه.

ص: 293


1- 1. المختلف 2: 127.

باب هشتم : تذکیه(ذبح)، انواع و احکام آن

آیات

- إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً.(1) [إلی قوله] فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ.(2)

{خدا به شما فرمان می دهد که: ماده گاوی را سر ببرید.} تا {پس آن را سر بریدند، و چیزی نمانده بود که نکنند.}

- حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ. (3)

{بر شما حرام شده است: مردار، و خون، و گوشت خوک، و آنچه به نام غیر خدا کشته شده باشد، و [حیوان حلال گوشتِ] خفه شده، و به چوب مرده، و از بلندی افتاده، و به ضربِ شاخ مرده، و آنچه درنده از آن خورده باشد- مگر آنچه را [که زنده دریافته و خود] سر ببرید- و [همچنین] آنچه برای بتان سر بریده شده}

- فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ* وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ.(4)

{پس، اگر به آیات او ایمان دارید از آنچه نام خدا [به هنگام ذبح] بر آن برده شده است بخورید.* و شما را چه شده است که از آنچه نام خدا بر آن برده شده است نمی خورید؟ با اینکه [خدا] آنچه را بر شما حرام کرده - جز آنچه بدان ناچار شده اید - برای شما به تفصیل بیان نموده است} - وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ.(5)

{و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخورید، چرا که آن قطعاً نافرمانی است. و در حقیقت، شیطان­ها به دوستان خود وسوسه می کنند تا با شما ستیزه نمایند. و اگر اطاعتشان کنید قطعاً شما هم مشرکید.}

- وَ أَنْعامٌ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا افْتِراءً عَلَیْهِ سَیَجْزِیهِمْ بِما کانُوا یَفْتَرُونَ.(6)

{و دام هایی است که [سوار شدن بر] پشت آنها حرام شده است.» و دام هایی [داشتند] که [هنگام ذبح] نام خدا را بر آن [ها] نمی بردند به صرف افترا بر [خدا] به زودی [خدا] آنان را به خاطر آنچه افترا می بستند جزا می دهد.}

- أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ.(7)

{یا [قربانیی که] از روی نافرمانی، [به هنگام ذبح] نام غیر خدا بر آن برده شده باشد}

- لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلی ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعامِ.(8)

{تا نام خدا را بر دام های زبان بسته ای که روزی آنها گردانیده یاد کنند.}

- وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَکُمْ فِیها خَیْرٌ فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها.(9)

{و شتران فربه را برای شما از [جمله] شعایر خدا قرار دادیم: در آنها برای شما خیر است. پس نام خدا را بر آنها- در حالی که برپای ایستاده اند- ببرید و چون به پهلو درغلتیدند از آنها بخورید.}

- فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ.(10)

{پس برای پروردگارت نماز گزار و قربانی کن}

تفسیر

«أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً» ظاهر عبارت بر این دلالت می­کند که گاو ذبح می­شود نه نحر. طبرسی رحمه الله می­گوید: در ذبح شاهرگ بریده می­شود که برای گاو و گوسفند است و نحر نیز برای شتر است. نزد ما نیز جز این درباره­ آنها روا نیست، و سایر فقها در این باره اختلاف دارند.

از امام صادق علیه السّلام پرسیدند: مردم مکه

ص: 294


1- . بقره / 67
2- . بقره / 71
3- . مائده / 3
4- . انعام / 118- 119
5- . انعام / 121
6- . انعام / 138
7- . انعام / 145
8- . حج / 34
9- . حج / 36
10- . کوثر / 2

باب 8 التذکیة و أنواعها و أحکامها

الآیات

البقرة: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً إلی قوله فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ

المائدة: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ الأنعام فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ و قال تعالی وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ و قال تعالی وَ أَنْعامٌ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا افْتِراءً عَلَیْهِ سَیَجْزِیهِمْ بِما کانُوا یَفْتَرُونَ و قال تعالی أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ

الحج: لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلی ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعامِ و قال تعالی وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَکُمْ فِیها خَیْرٌ فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها

الکوثر: فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ

تفسیر

أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً ظاهره أن البقرة مذبوحة لا منحورة قال الطبرسی رحمه الله الذبح فری الأوداج و ذلک فی البقر و الغنم و النحر فی الإبل و لا یجوز فیها عندنا غیر ذلک و فیه خلاف بین الفقهاء

وَ قِیلَ لِلصَّادِقِ علیه السلام: إِنَّ أَهْلَ مَکَّةَ یَذْبَحُونَ

ص: 294

گاو را از گودی گلو ذبح می کنند، خوردن گوشت آن چه حکمی دارد؟ حضرت اندکی خاموش شده، سپس فرمود: خداوند فرموده: «فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ» ، مخور جز آنچه از مذبحش ذبح شود.(1)

مؤلف

تفسیر آیه مائده گفته شد، و بر وجوب تذکیه و حرمت آنچه که با غیر نام خدا تذکیه شده و به نام بت و مانند آن ذبح شود، دلالت دارد و به زودی تفسیر روایات آن خواهد آمد.

در باره عبارت «فکلوا» طبرسی رحمه الله می­گوید: چون بت پرستان به مسلمان­ها گفتند: آیا آنچه را که خود می­کشید می­خورید و آنچه را که پروردگارتان می کشد، نمی­خورید؟! خداوند سبحان به آنها فرمود: از جهل آنها بگذرید و بخورید؛ گرچه به صورت امر آمده است، اما یعنی برایتان مباح است.

«مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ» یعنی آنچه به هنگام نحر کردن بسم اللَّه بر آن گفته شده و نه مردار است و نه به نام بت ذبح شده است. و منظور از ذکر «بسم الله» گفتن است. و گفته شده ذکر هر نام یا وصف خاص خدا کافی است؛ مواردی چون بسم الرحمن یا بسم القدیم، بسم القادر بنفسه یا بسم العالم بنفسه و آنچه این معنا را دارد و کفایت بسم اللَّه مورد اجماع است و ظاهر آن است که غیر آن نیز جایز است؛ زیرا خداوند می­فرماید: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی»(2) {بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید، هر کدام را بخوانید، برای او نام های نیکوتر است.} «إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ» یعنی اگر ایمان دارید به خدا و رسولش و درستی آنچه از نزد خدا برایتان آورده را می­شناسید، پس بخورید آنچه را حلال کرده نه آنچه را حرام کرده است. این آیه بر وجوب گفتن بسم اللَّه بر ذبیحه دلالت دارد و نیز بر اینکه ذبیحه کفار چون بسم اللَّه بر آن [بسم الله] گفته نشده، حرام است و و هر کدام از [کفار] هم که بسم الله گوید، آن را واجب ندانسته و یا آنکه مقصودش از خدا چیزی است که شرع موسی یا عیسی را جاویدان کرده است و در نتیجه نام خدا را درحقیقت نبرده­اند.

«وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ» تقدیر آیه این گونه است: «أی شی ء لکم فی أن لا تأکلوا» یعنی در نخوردن از آنچه نام خدا بر آن برند، شما چه دارید؟ پس «ما» در اینجا به مفهوم استفهام است که قول زجّاج و بصریان دیگر است. یعنی چه مانعی است که از آن نمی­خورید؟ و گفته­ شده: یعنی نیست برای شما نخوردن از آن (و «ما» نافیه است) «وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ» در حالی که برای شما بیان کرده است «ما حرّم علیکم» آنچه را حرام کرده است. گفته­اند منظور همان است که در سوره مائده آمده که «حُرِّمَتْ

ص: 295


1- . مجمع البیان 1 : 132
2- . اسراء : 110

الْبَقَرَةَ فِی اللَّبَّةِ فَمَا تَرَی فِی أَکْلِ لَحْمِهَا فَسَکَتَ هُنَیْئَةً ثُمَّ قَالَ قَالَ اللَّهُ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا من [مَا] ذُبِحَ مِنْ مَذْبَحِهِ (1).

أقول

و قد مضی تفسیر آیة المائدة و تدل علی وجوب التذکیة و حرمة ما ذکی بغیر اسم الله من الأصنام و غیرها و سیأتی فی الأخبار تفسیرها.

فَکُلُوا قال الطبرسی رحمه الله إن المشرکین لما قالوا للمسلمین أ تأکلون ما قتلتم أنتم و لا تأکلون ما قتل ربکم فکأنه سبحانه قال لهم أعرضوا عن جهلکم فکلوا و المراد به الإباحة و إن کانت الصیغة صیغة الأمر مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ یعنی ذکر الله (2) عند ذبحه دون المیتة و ما ذکر علیه اسم الأصنام و الذکر هو قول بسم الله و قیل هو کل اسم یختص الله سبحانه به أو صفة تختصه کقول باسم الرحمن أو باسم القدیم أو باسم القادر لنفسه أو العالم لنفسه و ما یجری مجراه و الأول مجمع علی جوازه و الظاهر یقتضی جواز غیره لقوله سبحانه قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی (3) إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ یعنی إن کنتم مؤمنین بأن عرفتم الله و رسوله و صحة ما أتاکم به من عند الله فکلوا ما أحل دون ما حرم و فی هذه الآیة دلالة علی وجوب التسمیة علی الذبیحة و علی أن ذبائح الکفار لا یجوز أکلها لأنهم لا یسمون الله علیها و من سمی منهم لا یعتقد وجوب ذلک و لأنه یعتقد أن الذی یسمیه هو الذی أبد شرع موسی أو عیسی فإذن لا یذکرون الله حقیقة وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ تقدیره أی شی ء لکم فی أن لا تأکلوا فیکون ما للاستفهام و هو اختیار الزجاج و غیره من البصریین و معناه ما الذی یمنعکم أن تأکلوا مما ذکر اسم الله عند ذبحه و قیل معناه لیس لکم أن لا تأکلوا فیکون ما للنفی وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ أی بین لکم ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ قیل هو ما ذکر فی سورة المائدة من قوله حُرِّمَتْ

ص: 295


1- 1. مجمع البیان 1: 132.
2- 2. یعنی ذکر اسم اللّه.
3- 3. الإسراء: 110.

عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ تا آخر آیه» و اشکالی که وارد است اینکه سوره­ مائده مدتی پس از سوره­ انعام نازل شده است. مگر اینکه مقصود بیان آن به زبان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بوده و پس از آن در قرآن نازل شده باشد، و گفته­اند: مقصود تفصیل حرام وارد در همین سوره است که فرموده: «قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً تا آخر آیه». اهل کوفه به جز حفص «فصّل» را با فتحه حرف فاء و «ما حرّم» را با ضمه حرف حاء قرائت نمودند. اهل مدینه، حفص، یعقوب و سهل هر دو را با فتحه قرائت نمودند و سایر افراد آن را با ضمه هر دو حرف قرائت نمودند.

«وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ» یعنی هنگام ذبح آن بسم اللَّه نگفتند، و این نص صریح در وجوب گفتن بسم الله بر ذبیحه است؛ زیرا اگر واجب نبود ترکش را حرام نمی­کرد. «وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ» یعنی خوردن از آنچه نام خدا بر ذبحش نبردند فسق است. «وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ» یعنی علمای کفار و سروران متمرد آنها در کفر. «لَیُوحُونَ» یعنی اشاره می­کنند. «إِلی أَوْلِیائِهِمْ» کافرانی که از آنها تبعیت نمودند. «لِیُجادِلُوکُمْ» در حلال بودن مردار با شما جدل کنند. حسن نقل می­کند: بت پرستان عرب با مسلمانان ستیزه داشته و به آنها می­گفتند: چگونه آنچه را که خود می­کشید، می­خورید و از آنچه خدا کشته نمی­خورید، در حالی که کشته خدا از کشته شماها برای خوردن شایسته­تر است!؟ ستیزه شان این بود. عکرمه می­گوید: گروهی از مجوسیان فارس که دوست بت­پرستان در زمان جاهلیت بودند برای آنها نوشتند: محمّد و یارانش که می­پندارند پیرو فرمان خدا هستند، چگونه تصور می کنند که آنچه خود کشند حلال است و آنچه خدا کشد حرام؟ این سخن در جان­هایشان رسوخ کرده بود. این معنی وحی آنان است به اینان. ابن عباس می­گوید: یعنی شیاطین جن که ابلیس و لشکرش باشند، به دوستانشان از انسان­ها وحی می­کنند. و وحی یعنی القای معنا به نفس از جهتی پنهان. و آنها را وسوسه را به قلوب مشرکان القاء می­کنند.

سپس خداوند فرمود: اگر شما مؤمنان، در گفتارشان از آنها پیروی کنید مبنی بر اینکه مردار و غیر آن حلال است، شما نیز مشرک هستید؛ زیرا هر کس مردار را حلال دانسته و آن را بخورد، بنا بر اجماع فقها، کافر است و هر کس آن را حرام دانسته و بخورد فاسق است، این سخن حسن و جمعی از مفسران است. عطا می­گوید: به قربانیانی اختصاص دارد که عرب برای بتان قربانی می­نمودند.(1)

«لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا» بیضاوی می­گوید: یعنی در ذبح کردن نام خدا نبرده و نام

ص: 296


1- . مجمع البیان 4 : 356- 358

عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ الآیة و اعترض علیه بأنها نزلت بعد الأنعام بمدة إلا أن یحمل (1) علی أنه بین علی لسان الرسول صلی الله علیه و آله و بعد ذلک نزل به القرآن و قیل إنه ما فصل فی هذه السورة فی قوله قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً الآیة و قرأ أهل الکوفة غیر حفص فَصَّلَ لَکُمْ بالفتح ما حرم بالضم و قرأ أهل المدینة و حفص و یعقوب و سهل فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ کلیهما بالفتح و قرأ الباقون فصل لکم ما حرم بالضم فیهما وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ یعنی عند الذبح من الذبائح و هذا تصریح فی وجوب التسمیة علی الذبیحة لأنه لو لم یکن کذلک لکان ترک التسمیة غیر محرم لها وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ یعنی و إن أکل ما لم یذکر اسم الله علیه لفسق وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ یعنی علماء الکافرین و رؤساءهم المتمردین فی کفرهم لَیُوحُونَ أی یؤمون و یشیرون إِلی أَوْلِیائِهِمْ الذین اتبعوهم من الکفار لِیُجادِلُوکُمْ فی استحلال المیتة قال الحسن کان مشرکو العرب یجادلون المسلمین فیقولون لهم کیف تأکلون ما تقتلونه

أنتم و لا تأکلون مما یقتله الله و قتیل الله أولی بأکل من قتلکم فهذه مجادلتهم و قال عکرمة إن قوما من مجوس فارس کتبوا إلی مشرکی قریش و کانوا أولیاءهم فی الجاهلیة أن محمدا و أصحابه یزعمون أنهم یتبعون أمر الله ثم یزعمون أن ما ذبحوه حلال و ما قتله الله حرام فوقع ذلک فی نفوسهم فذلک إیحاؤهم إلیهم و قال ابن عباس معناه أن الشیاطین من الجن و هم إبلیس و جنوده لیوحون إلی أولیائهم من الإنس و الوحی إلقاء المعنی إلی النفس من وجه خفی و هم یلقون الوسوسة إلی قلوب أهل الشرک ثم قال سبحانه وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ أیها المؤمنون فیما یقولونه من استحلال المیتة و غیره إِنَّکُمْ إذا لَمُشْرِکُونَ لأن من استحل المیتة فهو کافر بالإجماع و من أکلها محرما لها مختارا فهو فاسق و هو قول الحسن و جماعة المفسرین و قال عطا إنه مختص بذبائح العرب التی کانت تذبحها للأوثان (2).

لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا قال البیضاوی أی فی الذبح و إنما یذکرون أسماء

ص: 296


1- 1. فی المصدر: فلا یصحّ أن یقال: إنّه فصل الا أن یحمل.
2- 2. مجمع البیان 4: 356- 358.

بت ببرند، و گفته­اند: یعنی بر پشت آنها حج به جا نمی­آوردند. «افْتِراءً عَلَیْهِ» مفعول مطلق و منصوب است. زیرا آنچه گفتند نسبت دروغی به خدا است. جار و مجرور متعلق به «قالوا» یا به محذوفی است که آن محذوف صفت آن است. و یا افتراءً حال و یا مفعول له است و جار و مجرور متعلق به آن یا متعلق به محذوف است. «سَیَجْزِیهِمْ بِما کانُوا یَفْتَرُونَ» یعنی به سبب یا به جای.(1)

«أَوْ فِسْقاً» تفسیر آن پیشتر آمده است و بر حرام بودن چیزی دلالت دارد که به هنگام ذبح نام غیر خدا بر آن آمده است. «لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ» یعنی قربانی از آن رو پذیرفته شود که بر آن نام خدا برند نه جز او. آن را ویژه چهارپایان نمود برای اشاره به اینکه قربانی حج به غیر از چهارپا نمی­تواند باشد و دلالت دارد بر اینکه قربانی نمودن و بردن نام خدا بر ذبح در تمامی شریعت­ها بوده است؛ زیرا خداوند می­فرماید: «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ...»

«فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْها» طبرسی می­گوید: منظور این است که به هنگام نحر کردن نام خدا برند. ابن عباس می­گوید: یعنی بگویند: اللَّه اکبر لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر اللهمّ منک و لک. «صوافّ» ابن عباس گوید: یعنی حیوان ایستاده و بسته شده باشد بنا بر سنت محمّد صلی اللَّه علیه و آله. و مجاهد گفته: یعنی یک دستش را بسته، حیوان بر سر سه دست و پای دیگر ایستاده و این گونه نحر شود و استخوان­های ساقش برابر هم باشند تا بر هم مقدم نگشته و حیوان سختی نکشد، و از امام صادق علیه السلام نقل شده است مقصود این است که نحر شود در حالی که ایستاده باشد و دستانش از استخوان مچ و سمّ تا زانو بسته باشد.

و این برای شتر است، ولی برای ذبح گاو دو دست و دو پایش را بسته و دمش را آزاد نهند، و در ذبح گوسفند سه تا را بسته و یک پا را رها کنند. «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها» یعنی چون بر زمین افتاد، از این عبارت تعبیر کرده­اند به اینکه روح کاملا از حیوان خارج شود. «فَکُلُوا مِنْها» این اذن بوده اما دستور نیست؛ زیرا مردم در دوران جاهلیت آن را بر خود حرام می­دانستند. و گفته شده: خوردن از آن در صورتی که قربانی مستحبی باشد واجب است. پایان.(2)

ص: 297


1- . أنوار التنزیل 1 : 405
2- . مجمع البیان 7 : 86

الأصنام علیها و قیل لا یحجون علی ظهورها افْتِراءً عَلَیْهِ نصب علی المصدر لأن ما قالوه تقول علی الله و الجار متعلق بقالوا أو بمحذوف فهو صفة له (1) أو علی الحال أو المفعول له و الجار متعلق به أو بالمحذوف سَیَجْزِیهِمْ بِما کانُوا یَفْتَرُونَ بسببه أو بدله (2) أَوْ فِسْقاً قد مر تفسیره و یدل علی تحریم ما ذکر اسم غیر الله عند ذبحه لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ یدل علی أن النسک إنما یصح و یتقبل إذا ذکر علیه عند ذبحه اسم الله دون غیره و إنما خص بالأنعام إیماء إلی أن الهدی لا یکون إلا منها و یدل علی أن الهدی و الأضحیة و ذکر اسم الله علی الذبیحة کان فی جمیع الشرائع حیث قال وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ إلخ.

فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْها قال الطبرسی رحمه الله أی فی حال نحرها و عبر به عن النحر و قال ابن عباس هو أن یقول الله أکبر لا إله إلا الله و الله أکبر اللهم منک و لک صَوافَ أی قیاما مقیدة علی سنة محمد صلی الله علیه و آله عن ابن عباس و قیل هو أن تعقل إحدی یدیها و تقوم علی ثلاث (3) تنحر کذلک و تسوی بین أوظفتها(4) لئلا یتقدم بعضها علی بعض عن مجاهد و قیل هو أن تنحر و هی صافة أی قائمة قد ربطت یداها بین الرسغ (5) و الخف إلی الرکبة عن أبی عبد الله علیه السلام هذا فی الإبل فأما البقر فإنه تشد یداها و رجلاها و یطلق ذنبها و الغنم تشد ثلاث قوائم منها و یطلق فرد رجل منها فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها أی سقطت إلی الأرض و عبر بذلک عن تمام خروج الروح منها فَکُلُوا مِنْها و هذا إذن و لیس بأمر لأن أهل الجاهلیة کانوا یحرمونها علی نفوسهم و قیل إن الأکل منها واجب إذا تطوع بها انتهی (6)

ص: 297


1- 1. فی المصدر: او بمحذوف هو صفة له.
2- 2. أنوار التنزیل 1: 405.
3- 3. فی المصدر: علی ثلاثة.
4- 4. الاوظفة جمع الوظیف: مستدق الذراع او الساق من الخیل و الإبل و غیرها.
5- 5. الرسغ: الموضع المستدق بین الحافر و موصل الوظیف من الید و الرجل. المفصل ما بین الساعد و الکف او الساق و القدم و مثل ذلک من الدابّة.
6- 6. مجمع البیان 7: 86.

«فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ» یعنی نماز عید را در جمع(مشعر) بخوان و قربانی­ات را بکش، و گفته­اند: یعنی نماز صبح را در جمع(مشعر) بخوان و قربانی را در منی بکش. مقصود از جمع همان مشعر است.

محمّد بن کعب نقل می­کند: مردمی بودند که نزد غیر خدا دعا خوانده و قربانی می­نمودند، لذا خداوند متعال به پیامبرش فرمود تا نماز و قربانی اش برای تقرب به خدا و مختص به او باشد. پایان.(1)

مؤلف

این تفاسیر دال بر این است که نحر برای شتر مشروع بوده و بلکه غیر نحر برای آن جایز نیست.

باید به شرح احکامی بازگردیم که از این آیات استنباط می­شوند.

1.

دلالت دارند بر اینکه هر چه بسم اللَّه بر آن گفته شود، حلال است؛ مگر آنچه که به دلیلی از این حکم خارج شده است و سخن در این باره گذشت.

2.

به این آیات استدلال شده که گفتن بسم اللَّه هنگام ذبح و بلکه به هنگام شکار مطلقا واجب است؛ مگر مواردی چون ماهی و ملخ که با دلیل خارج شده است، و بسا مقصودشان از وجوب، وجوب شرطی است؛ یعنی شرط حلال شدن ذبیحه است، و از این رو بیشتر فقهاء آن را شرط تعبیر کرده­اند، اما وجوب تکلیفی اثباتش مشکل است؛ مگر اینکه گفته شود ترک بسم اللَّه سبب حرمت و اسراف و اتلاف مال بدون توجیه شرعی است و اما در شرط بودن آن خلافی میان اصحاب نیست. و اگر عمداً گفتن بسم الله را ترک گوید، قطعا حلال نخواهد بود و ظاهر آیه حاکی از آن است که حتی ترک بسم الله از روی فراموشی نیز حلال نخواهد بود، ولی اصحاب بنا بر حکم روایات بسیاری که دلالت بر حلیت در صورت فراموشی دارند، آن را مخصوص حالت عمد دانستند. در برخی از این روایات آمده است: اگر فراموش کرد چون یادش آمد، بسم اللَّه گوید و بگوید «بسم اللَّه علی اوّله و آخره» و حمل بر استحباب شده چون کسی آن را واجب ندانسته است.

در ترک [گفتن بسم الله] از روی جهل به مسأله دو وجه است و ظاهر اصحاب، حرمت است و چه بسا که به حکم عموم آیه نزدیک­تر است.

اقوی، کفایت گفتن بسم اللَّه است، گرچه گوینده معتقد به وجوب آن نباشد. بر خلاف نظر علّامه رحمه الله در کتاب المختلف. در دروس آمده است: اگر معتقد به وجوب گفتن بسم الله باشد و عمداً آن را نگوید، حیوان مردار است و در مورد کسی که معتقد به این امر نیست، اختلاف نظر وجود دارد و ظاهر اصحاب معتقد به حرمت هستند. ولی اشکالی که در اینجا قابل طرح است اینکه ذبیحه مسلمان مخالف را

ص: 298


1- . مجمع البیان 10 : 549 - 550

فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ فی الجمع أی فصل صلاة العید و انحر هدیک و قیل صل صلاة الغداة بجمع (1)

و انحر البدن بمنی و الجمع هو المشعر

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ کَعْبٍ: إِنَّ أُنَاساً کَانُوا یُصَلُّونَ لِغَیْرِ اللَّهِ وَ یَنْحَرُونَ لِغَیْرِ اللَّهِ فَأَمَرَ اللَّهُ تَعَالَی نَبِیَّهُ صلی الله علیه و آله أَنْ تَکُونَ صَلَاتُهُ وَ نَحْرُهُ لِلْبُدْنِ تَقَرُّباً إِلَی اللَّهِ وَ خَالِصاً لَهُ.

انتهی (2).

و أقول یدل هذه التفاسیر علی کون النحر مشروعا فی البدن بل عدم جواز غیره فیها.

و لنرجع إلی تفاصیل الأحکام المستنبطة من تلک الآیات الأول تدل بعمومها علی حل کل ما ذکر اسم الله علیها إلا ما أخرجه الدلیل و قد مر الکلام فیه.

الثانی استدل بها علی وجوب التسمیة عند الذبح بل عند الاصطیاد أیضا مطلقا إلا ما أخرجه الدلیل من السمک و الجراد و لعل مرادهم بالوجوب الوجوب الشرطی بمعنی اشتراطها فی حل الذبیحة و لذا عبر الأکثر بالاشتراط و أما الوجوب بالمعنی المصطلح فیشکل إثباته إلا بأن یتمسک بأن ترک التسمیة إسراف و إتلاف للمال بغیر الجهة الشرعیة و أما الاشتراط فلا خلاف فیه من بین الأصحاب فلو أخل بها عمدا لم یحل قطعا و ظاهر الآیة عدم الحل مع ترکها نسیانا أیضا لکن الأصحاب خصوها بالعمد للأخبار الکثیرة الدالة علی الحل مع النسیان و فی بعضها إن کان ناسیا فلیسم حین یذکر و یقول بسم الله علی أوله و آخره و حمل علی الاستحباب إذ لا قائل ظاهرا بالوجوب و فی الجاهل وجهان و ظاهر الأصحاب التحریم و لعله أقرب لعموم الآیة و الأقوی الاکتفاء بها و إن لم یعتقد وجوبها لعموم الآیة خلافا للعلامة رحمه الله فی المختلف قال فی الدروس لو ترکها عمدا فهو میتة إذا کان معتقدا لوجوبها و فی غیر المعتقد نظر و ظاهر الأصحاب التحریم و لکنه یشکل بحکمهم بحل ذبیحة المخالف علی الإطلاق

ص: 298


1- 1. فی المصدر: صلاة الغداة المفروضة بجمع.
2- 2. مجمع البیان 10: 549 و 550.

مادامی که ناصبی نباشد، مطلقا حلال دانند، در حالی که شکی نیست که برخی از آنها آن را واجب ندانسته، و ذبیحه را علی رغم ترک عمدی [گفتن بسم الله] حلال می­دانند. پایان.

در روضه آمده است: می­توان این گونه پاسخ داد که حکم آنها به حلال بودن ذبیحه از حیث اینکه مخالف است می­باشد[یعنی مخالف شیعه بودن باعث حرمت ذبیحه نمی­شود] و این با حرام بودن ذبیحه به دلیل ترک بسم الله یا شرط دیگر منافات ندارد. آری حکم به حلیت در صورت شبهه در تسمیه او ممکن است به دلیل اصل صحت و اطلاق ادله دیگر، و برای عمل به ظاهر از جهت رجحان گفتن آن در نظر کسی که واجبش نمی­داند و به دلیل عدم اشتراط اعتقاد به وجوبش بلکه کافی بودن فعلش. و حکم به حرمت در آنجا است که بداند بسم اللَّه نگفته، و این نظر خوبی است، و سخن درباره­ رو به قبله ذبح کردن نیز مانند آن است.

3.

آیه دلالت دارد که مطلق گفتن نام خداوند متعال به هنگام ذبح کردن یا نحر یا رها کردن سگ و تیر و مانند آن کافی است پس چنانچه اکثر فقها بدان تصریح دارند گفتن اللَّه اکبر، سبحان اللَّه، الحمد للَّه لا اله الا اللَّه و مانند آن کفایت می­کند، و اگر تنها اللَّه بگوید در کفایت آن دو قول وجود دارد؛ اینکه ذکر نام خدا بر آن صدق می­کند، و دوم اینکه مفهوم عرفی ذکر نام خدا پیوستن آن با وصف کمال و ستایش است و همین اختلاف در «اللهم ارحمنی و اغفر لی» وجود دارد. گفته­اند: اگر گوید: «بسم اللَّه و محمّد» و محمّد را مجرور بخوانند، شرک بوده و کافی نیست و همچنین اگر بگوید: «و محمّدٍ رسول اللَّه» و اگر در هر دو محمّد را به صورت مرفوع خواند، مشکلی ندارد و چون تسمیه با جمله نخست تمام شده، و افزودن شهادت به رسالت بر [نام خداوند] افزودن نیکویی است و با آن منافاتی ندارد برخلاف قصد شرک.

اگر گوید: «اللهم صل علی محمّد و آله» کفایت نمودن آن اقوی است.

آیا شرط است که نام خدا را به زبان عربی گویند؟ ظاهرا چون اسم اللَّه آمده، چنین احتمال می­رود و احتمال عدم این شرط نیز وجود دارد؛ زیرا مقصود از اللَّه ذات خداوند است پس ذکر هر نامی جز «الله» جایز است و آن به هر زبانی که گفته شود، محقق می­گردد. و می­توان نتیجه گرفت که گفتن بسم الرحمن و غیر آن از نام های مخصوص یا غالب جز واژه اللَّه برای خداوند بلا اشکال است.

4.

فقهاء گفته­اند: در ذبح گوسفند بهتر است دو دست و یک پایش را بسته و دیگری را رها کنند، و پشم و موهای آن را نگاه دارند تا سرد شود، و در گاو دو دست و دو پایش را بسته و دمش را رها کنند، و در شتر سم دو دستش را به زیر بغلش ببندند و دو پایش را رها کرده و ایستاده آن را نحر کنند یا دست چپش را از سم تا زانو بسته و بر دست راستش وادارند. می­توان از آیه کریمه فهمید که بهتر است شتر به هنگام نحر، ایستاده باشد؛ منظور آنجایی است که فرمود: «صوافّ». بیضاوی می­گوید: یعنی ایستاده باشد و دست­ها و پاهایش در یک راستا قرار گیرد. این واژه «صوافن» نیز قرائت

ص: 299

ما لم یکن ناصبیا و لا ریب أن بعضهم لا یعتقد وجوبها و یحلل الذبیحة و إن ترکها عمدا انتهی.

و قال فی الروضة یمکن دفعه بأن حکمهم بحل ذبیحته من حیث هو مخالف و ذلک لا ینافی تحریمها من حیث الإخلال بشرط آخر نعم یمکن أن یقال بحلها منه عند اشتباه الحال عملا بأصالة الصحة و إطلاق الأدلة و ترجیحا للظاهر من حیث رجحانها

عند من لا یوجبها و عدم اشتراط اعتقاده الوجوب بل المعتبر فعلها و إنما یحکم بالتحریم مع العلم بعدم تسمیته و هذا حسن و مثله القول فی الاستقبال.

الثالث تدل الآیة علی الاکتفاء بمطلق ذکر اسمه تعالی عند الذبح أو النحر أو إرسال الکلب أو السهم و نحوه فیکفی التکبیر أو التسبیح أو التحمید أو التهلیل و أشباهها کما صرح به الأکثر و لو اقتصر علی لفظة الله ففی الاکتفاء به قولان من صدق ذکر اسم الله علیه و من دعوی أن العرف یقتضی کون المراد ذکر الله بصفة کمال و ثناء و کذا الخلاف لو قال اللهم ارحمنی و اغفر لی و قالوا لو قال بسم الله و محمد بالجر لم یجز لأنه شرک و کذا لو قال و محمد رسول الله و لو رفع فیهما لم یضر لصدق التسمیة بالأولی تامة و عطف الشهادة للرسول صلی الله علیه و آله زیادة خیر غیر منافیة بخلاف ما لو قصد التشریک و لو قال اللهم صل علی محمد و آله فالأقوی الإجزاء و هل یشترط التسمیة بالعربیة یحتمله لظاهر قوله اسم الله و عدمه لأن المراد من الله هنا الذات المقدسة فیجزی ذکر غیره من أسمائه و هو متحقق بأی لغة اتفقت و علی ذلک یتحرج ما لو قال بسم الرحمن و غیره من أسمائه المختصة أو الغالبة غیر لفظ الله. الرابع ذکر الأصحاب أنه یستحب فی ذبح الغنم أن یربط یداه و رجل واحد و یطلق الأخری و یمسک صوفه أو شعره حتی یبرد و فی البقر أن یعقل یداه و رجلاه و یطلق ذنبه و فی الإبل أن تربط خفا یدیه معا إلی إبطیه و تطلق رجلاه و تنحر قائمة أو تعقل یده الیسری من الخف إلی الرکبة و یوقفها علی الیمنی و یمکن أن یفهم من الآیة الکریمة استحباب کون البدن قائمة عند النحر لقوله تعالی صَوافَ قال البیضاوی قائمات قد صففن أیدیهن و أرجلهن و قرئ صوافن من

ص: 299

شده که به معنای ایستاده بر سه رکن و بر کناره سم چهارمی است؛ زیرا بر یک دست شتر قربانی زانوبند زده و حیوان بر سه دست و پای دیگر می­ایستد.(1)

طبرسی رحمه الله می­گوید: ابن مسعود، ابن عباس، ابن عمر، امام باقر علیه السّلام، قتاده، عطا و ضحّاک این واژه را با نون و به صورت«صوافن» قرائت نمودند. اما حسن، شقیق، ابو موسی اشعری و سلیمان تیمی «صوافی» خوانده­اند. صوافن مانند صافنات به معنای اسبان خوب می­باشد، اما در اینجا در باره شتر آمده و صافن حیوانی را گویند که یک پای خود را بالا برده و بر سم های خود تکیه کند. منظور از صوافی خالص در راه خدا است. پایان.(2)

مؤلف

پس قرائتی که از امام باقر علیه السّلام و سایرین نقل است، بر استحباب ایستاده بودن و بستن یکی از دستان [حیوان] دلالت دارد و بلکه بنا بر هر دو قرائت بر نحر آن دلالت دارد و اینکه ذبح آن به حالت ایستاده جدا جایز نیست.(3)

اما روایاتی در این باب ذکر شده­اند: حمران نقل می­کند: از امام صادق علیه السّلام در رابطه با ذبح نمودن پرسیدم. حضرت فرمود: وقتی ذبح نمودی رهایش کن و دستانش را از پشت مبند و کارد را برای آنکه از زیر گلوی حیوان فرو برده و تا بالا ببری، مگردان. رها کردن مختص به پرندگان است و اگر در چاه یا درّه ژرف زمین پرت شد از آن مخور و مخوران؛ زیرا نمی­دانی پرت شدن او را کشته یا ذبح، و اگر ذبیحه گوسفند است پشم یا مویش را گرفته و دست و پا را مگیر و اگر گاو است آن را بسته و دمش را آزاد رها کن و اما شتر، سمش را به زیر کتفش ببند و پاهایش را رها کن و اگر پرنده ای که می­خواهی سر ببری از دستت رها شد و گریخت یا در رفت، به آن تیر پرتاب کن و اگر افتاد سرش را مانند شکار ببر.(4)

ص: 300


1- . أنوار التنزیل 2 : 103 - 104
2- . مجمع البیان 7 : 85
3- . کافی 6 : 229 ؛ تهذیب 9: 55
4- . کافی 6 : 229 ؛ تهذیب 9 : 55

صفن الفرس إذا أقام علی ثلاث و طرف سنبک الرابعة لأن البدنة تعقل إحدی یدیها فتقوم علی ثلاث (1).

و قال الطبرسی رحمه الله قرأ ابن مسعود و ابن عباس و ابن عمر و أبو جعفر الباقر علیه السلام و قتادة و عطا و الضحاک صوافن بالنون و قرأ الحسن و شقیق و أبو موسی الأشعری و سلیمان التیمی صوافی و قال فأما صوافن فمثل الصَّافِناتُ و هی الجیاد من الخیل إلا أنه استعمل هاهنا فی الإبل و الصافن الرافع إحدی رجلیه متعمدا علی سنبکها و الصوافی الخوالص لوجه الله انتهی (2).

و أقول فعلی هذا القراءة المرویة عن الباقر علیه السلام و غیره یدل علی استحباب قیامها و عقل إحدی یدیها بل علی نحرها علی القراءتین و أن ذبحها قائمة غیر جائز جدا(3)

و أما الأخبار الواردة فی ذلک فَقَدْ رُوِیَ بِسَنَدٍ فِیهِ جَهَالَةٌ عَنْ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الذَّبْحِ فَقَالَ إِذَا ذَبَحْتَ فَأَرْسِلْ وَ لَا تَکْتِفْ وَ لَا تَقْلِبِ السِّکِّینَ لِتُدْخِلَهَا مِنْ تَحْتِ الْحُلْقُومِ وَ تَقْطَعَهُ إِلَی فَوْقُ وَ الْإِرْسَالُ لِلطَّیْرِ خَاصَّةً فَإِنْ تَرَدَّی فِی جُبٍّ أَوْ وَهْدَةٍ مِنَ الْأَرْضِ فَلَا تَأْکُلْهُ وَ لَا تُطْعِمْهُ فَإِنَّکَ لَا تَدْرِی التَّرَدِّی قَتَلَهُ أَوِ الذَّبْحُ وَ إِنْ کَانَ شَیْ ءٌ مِنَ الْغَنَمِ فَأَمْسِکْ صُوفَهُ أَوْ شَعْرَهُ وَ لَا تُمْسِکْ (4)

یَداً وَ لَا رِجْلًا وَ أَمَّا الْبَقَرَةُ فَاعْقِلْهَا وَ أَطْلِقِ الذَّنَبَ وَ أَمَّا الْبَعِیرُ فَشُدَّ أَخْفَافَهُ إِلَی آبَاطِهِ وَ أَطْلِقْ رِجْلَیْهِ وَ إِنْ أَفْلَتَکَ شَیْ ءٌ مِنَ الطَّیْرِ وَ أَنْتَ تُرِیدُ ذَبْحَهُ أَوْ نَدَّ(5) عَلَیْکَ فَارْمِ (6) بِسَهْمِکَ فَإِذَا هُوَ سَقَطَ فَذَکِّهِ بِمَنْزِلَةِ الصَّیْدِ(7).

ص: 300


1- 1. أنوار التنزیل 2: 103 و 104.
2- 2. مجمع البیان 7: 85.
3- 3. هکذا فی المطبوع، و فی النسخة المخطوطة: فان ذبحها قائمة عسر جدا.
4- 4. فی المصدر: و لا تمسکن.
5- 5. ند البعیر: نفر و ذهب شاردا.
6- 6. فی المصدر: فارمه.
7- 7. رواه الکلینی فی الفروع 6: 229 عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه عن أبی هاشم الجعفری عن أبیه عن حمران بن أعین و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 55.

در مسالک آمده: مقصود از بستن سم­ها به زیر کتف این است که دو دستش را جمع کرده و از سم تا زانو ببندد و در روایت ابی الصباح بدان تصریح دارد. و در روایت ابی خدیجه است که تنها دست چپش را ببندد و مقصود از روایت نخست هم این نیست که دو سم دستش را تا زیر کتف با هم ببندد؛ زیرا در این صورت دیگر نمی­تواند بایستد، با اینکه در شتر مستحب است ایستاده باشد. اینکه در رابطه با گوسفند حضرت فرمود: دست و پایش را مگیر، منظور این بوده که دو دست را با یک پا ببند و آنها را با دست مگیر. پایان.

مؤلف

در روایات ندیدم که دو پای گوسفند و یک دست آن را ببندند ولی اصحاب آن را ذکر کردند و اگر مستندی داشته باشد - چنانچه ظاهر است - می توان این روایت را حمل کرد بر اینکه پس از ذبح دست و پا را نگرفته و تنها پشم یا مو را بگیرند تا در چاه و مانند آن پرت نشود.

کلینی در روایتی صحیح نقل می­کند: امام صادق علیه السّلام در تفسیر آیه «وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ» فرمود: این هنگامی است که [شتر] برای نحر زده شده و دو دستش را میان سم تا زانو بسته­اند. و «وجبت جنوبها» یعنی هنگامی که بر زمین افتاد.(1)

ابو صباح کنانی نقل می­کند: از امام صادق علیه السّلام پرسیدم چگونه شتر قربانی و نحر می­شود؟ فرمود: در حالی که به سمت راست ایستاده، نحر می­شود.(2)

ابو خدیجه نقل می­کند: امام صادق علیه السلام را دیدم که شتر نحر می­کردند؛ در حالی که دست چپ شتر بسته شده بود. و امام در جانب دست راست شتر ایستاده بود. و فرمود: بسم اللَّه و اللَّه اکبر اللهم هذا منک و لک اللهم تقبّله منی. سپس در گودی گلوی شتر کارد فرو کرده، و آن را با دست خود برآوردند و چون بر زمین افتاد، حضرت محل ذبح آن را با دست خود بریدند.(3)

5.

ظاهر سخن خداوند متعال «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها» این است که چون بر

ص: 301


1- . کافی 4 : 498
2- . کافی 4 : 497
3- . کافی 4 : 498

و قال فی المسالک المراد بشد أخفافه إلی آباطه أن یجمع یدیه و یربطهما فیها بین الخف و الرکبة و بهذا صرح فی روایة أبی الصباح و فی روایة أبی خدیجة أنه یعقل یدها الیسری خاصة و لیس المراد فی الأول أنه یعقل خفی یدیه معا إلی إباطه لأنه لا یستطیع القیام حینئذ و المستحب فی الإبل أن تکون قائمة و المراد فی الغنم بقوله و لا تمسک یدا و لا رجلا أنه یربط یدیه و إحدی رجلیه من غیر أن یمسکها بیده انتهی.

و أقول لم أر فی الأخبار شد رجلی الغنم و إحدی یدیه لکن ذکره الأصحاب فإن کان له مستند کما هو الظاهر یمکن حمل هذا الخبر علی عدم إمساک الید و الرجل بعد الذبح و إنما یمسک صوفه أو شعره لئلا یتردی فی بئر أو غیرها.

وَ رَوَی الْکُلَیْنِیُّ فِی الصَّحِیحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْها صَوافَ قَالَ ذَلِکَ حِینَ تَصُفُّ لِلنَّحْرِ تَرْبِطُ یَدَیْهَا مَا بَیْنَ الْخُفِّ إِلَی الرُّکْبَةِ وَ وُجُوبُ جُنُوبِهَا إِذَا وَقَعَتْ عَلَی الْأَرْضِ (1).

وَ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام کَیْفَ تُنْحَرُ الْبَدَنَةُ فَقَالَ تُنْحَرُ وَ هِیَ قَائِمَةٌ مِنْ قِبَلِ الْیَمِینِ (2).

وَ عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ قَالَ: رَأَیْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ هُوَ یَنْحَرُ بَدَنَتَهُ مَعْقُولَةً یَدُهَا الْیُسْرَی ثُمَّ یَقُومُ مِنْ جَانِبِ یَدِهَا الْیُمْنَی وَ یَقُولُ بِسْمِ اللَّهِ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُمَّ هَذَا مِنْکَ وَ لَکَ اللَّهُمَّ تَقَبَّلْهُ مِنِّی ثُمَّ یَطْعُنُ فِی لَبَّتِهَا ثُمَّ یُخْرِجُ السِّکِّینَ بِیَدِهِ فَإِذَا وَجَبَتْ قَطَعَ مَوْضِعَ الذَّبْحِ بِیَدِهِ (3).

الخامس ظاهر قوله تعالی فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها الاکتفاء فی حلها

ص: 301


1- 1. رواه الکلینی فی الفروع 4: 498 عن أبی علی الأشعریّ عن محمّد بن عبد الجبار عن صفوان بن یحیی عن عبد اللّه بن سنان.
2- 2. رواه الکلینی فی الفروع 4: 497 عن محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد عن محمّد بن إسماعیل عن محمّد بن الفضیل عن أبی الصباح الکنانیّ.
3- 3. رواه الکلینی فی الفروع 4: 498 عن محمّد بن یحیی عن محمّد بن الحسین عن عبد الرحمن بن أبی هاشم البجلیّ عن أبی خدیجة.

زمین افتاد حلال است و نباید صبر کرد تا سرد شده یا به کلی جانش درآید و گرچه اصحاب آن را به جان دادن تأویل کردند، و ندیدم کسی به این آیه بر آن استدلال کرده باشد بلکه تنها تأویلی از آیه کردند و تأویل نباید بدون دلیل باشد.

در مسالک آمده است: در رابطه با پوست کندن ذبیحه پیش از اینکه سرد شود یا بریدن تکه ای از آن، دو قول وجود دارد:

الف - حرمت این عمل که شیخ در نهایه آن را آورده و بلکه خوردن را نیز حرام شمرده است و ابن براج و ابن حمزه نیز با استناد به روایت محمّد بن یحیی چنین نظری دارند؛ در این روایت امام رضا علیه السّلام می­فرمایند: اگر سر گوسفند را بریده(1) و پیش از جان دادن آن پوست یا چیزی از آن را بکنند، خوردنش حلال نیست.

ب - کراهت که اقوی و قول بیشتر فقها است؛ به حکم اصل و ضعف روایت که مرسل است پس نمی­تواند دلیل حرمت باشد بلکه دلیل کراهت می­تواند باشد که مسامحه پذیر است. و شهید رحمه الله قائل به تحریم فعل(پوست کردن) و نه خود ذبیحه است. پوست کردن از آن رو حرام است که از شکنجه جاندار نهی شده است و ذبح نمودن نیز به سبب عمومیت سخن خداوند: «فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ» حلال است. پایان.

در مختلف آمده: ابو الصلاح می­گوید: تکه ای که از حیوان زنده و یا ذبح شده پیش از آنکه به خاک افتد و با جان دادن سرد شود ببرند، از محرمات و مردار است، اینکه گفته: «در تکه­ جدا شده از زنده» سخن خوبی است، ولی سخن وی درباره­ تکه­ جدا شده پس از سر بریدن جای انکار دارد؛ به این دلیل که دستور تذکیه انجام شده و دلیل او مفهوم «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها» است و پاسخش این است که این تعبیر از نظر غالب است و مفهوم آن حجت نیست. پایان.

مؤلف

شرط سرد شدن در نهایت غرابت است؛ زیرا آنچه در حلال بودن معتبر است، جان دادن است. و گرمی پس از آن تا مدتی باقی می­ماند، و از این رو در مسح نمودن میتی که گرم است غسل را واجب ندانسته و بلکه سرد شدن پس از آن را شرط کردند، و شرط بودن آن در حکمی مخصوص، موجب آن نیست که در همه­ی احکام شرط باشد.

6.

سخن خداوند: «إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ» دلالت می­کند بر اینکه اگر آنچه را که درنده خورده یا اعم از آن و

ص: 302


1- . کافی 6 : 230

بسقوطها علی الأرض و لا یجب الصبر إلی أن یبرد أو تزول حیاتها بالکلیة و إن أوله الأصحاب بالموت و لم أر من استدل به علی ذلک فإنما ذکروه تأویلا لا یصار إلیه إلا بدلیل.

قال فی المسالک سلخ الذبیحة قبل بردها أو قطع شی ء منها فیه قولان أحدهما التحریم ذهب إلیه الشیخ فی النهایة بل ذهب إلی تحریم الأکل أیضا و تبعه ابن البراج و ابن حمزة استنادا إلی رِوَایَةِ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام: الشَّاةُ إِذَا ذُبِحَتْ (1) وَ سُلِخَتْ أَوْ سُلِخَ شَیْ ءٌ مِنْهَا قَبْلَ أَنْ تَمُوتَ فَلَیْسَ یَحِلُّ أَکْلُهَا(2).

و الأقوی الکراهة و هو قول الأکثر للأصل و ضعف الروایة بالإرسال فلا یصلح دلیلا علی التحریم بل الکراهة للتسامح فی دلیلها و ذهب الشهید رحمه الله إلی تحریم الفعل دون الذبیحة أما الأول فلتعذیب الحیوان المنهی عنه و أما الثانی فلعموم قوله تعالی فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ انتهی.

و قال فی المختلف عد أبو الصلاح فی المحرمات ما قطع من الحیوان قبل الذکاة و بعدها قبل أن یجب جنوبها و یبرد بالموت و جعله میتة و الذی ذکره فی المقطوع قبل الذکاة جید أما المقطوع بعدها فهو فی موضع المنع لنا أنه امتثل الأمر بالتذکیة و قد وجدت احتج بقوله فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها و الجواب أنه مفهوم خرج مخرج الأغلب فلا یکون حجة انتهی.

و أقول قید البرد فی غایة الغرابة فإن نهایة ما یعتبر فیه زوال الحیاة و الحرارة تبقی بعده غالبا بزمان و لذا لم یکتفوا فی وجوب الغسل بالمس بالموت بل اعتبروا البرد بعده و اعتباره فی حکم خاص لا یستلزم اعتباره فی جمیع الأحکام.

السادس قوله تعالی إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ یدل علی أن ما أکل السبع أو الأعم منه

ص: 302


1- 1. رواه الکلینی فی الفروع 6: 230 و فیه: إذا ذبحت الشاة و سلخت.
2- 2. و الحدیث لا یدلّ علی ذلک أیضا فانه اعتبر فیها الموت، و هو یحصل بزوال الحیات دون البرد.

آنچه گذشت، زنده یابی و سرش را ببری حلال است، و در وقتی که تذکیه را درک کرده میان فقهاء اختلاف است. در مسالک آمده: اصحاب اختلاف دارند که پی بردن به تذکیه از طریق حرکت پس از سر بریدن است یا جهش خون پس از آن و پس از نحر؟ شیخ مفید و ابن جنید هر دو را شرط دانستند و بیشتر فقها مانند شیخ و ابن ادریس و محقق و اکثر متأخرین یکی از این دو را کافی دانستند و برخی همان حرکت را شرط دانستند و منشأ اختلاف این است که در یک روایت حرکت را کافی دانسته و در روایت دیگر به جهش خون اکتفا می­کند. پایان.

مؤلف

گویا کفایت یکی از آنها روشن­تر است اگرچه کافی بودن حرکت، از نظر سند قوی­تر است.

ظاهر عبارات اصحاب این است که شرط حرکت پس از سر بریدن است و بیشتر روایات از این نظر ابهام دارند، و برخی روایات حرکت پیش از سر بریدن را صراحتا کافی می­دانند و گویا اعتبار حرکت پس از آن به احتیاط نزدیک­تر است .

محقق اردبیلی رحمه الله می­گوید: این دو(حرکت و خروج خون) یا هر یک در صورت شک، نشانه­ حلال بودن هستند؛ زیرا اگر پیش از ذبح بداند که زنده است و سرش را ببرد و هیچ کدام [از این دو] وجود نداشته باشند، ظاهراً حلال است؛ زیرا دانسته زنده است و آن را به صورت مقرّر و شرعی ذبح کرده و جانش را برآورده و [حیوان] حلال شده است. پس بیندیش، زیرا گرچه شبهه­ای نیز وجود نداشته باشد، برخی از روایات صحیحه دلالت دارند بر اینکه خونریزی پس از سر بریدن شرط است و شاید این امر نیز به خاطر اشتباه حاصل بعد از بریدن باشد به اینکه آیا جان دادن به بریدن چهار رگ حاصل شده یا به غیر آن. پس از صورت اشتباه بیرون نیست. پس اندیشه کن. پایان.

اما استقرار حیات که برخی از اصحاب آن را شرط می­دانند و پیشتر بدان اشاره نمودیم در روایات وجود ندارد. در دروس آمده: جاندار در شرف مردن مانند حیوان شاخ خورده و پرت شده و در چنگ درنده و آنچه از پشت سر آن را بریدند، شرط حلال شدن آن با تذکیه، استقرار حیات است پس اگر بداند که در همان لحظه خواهد مرد، از نظر این گروه حرام است و اگر بداند حیات مستقره دارد حلال است و اگر شک دارد به واسطه­ حرکت و خونریزی معلوم می­شود. و گفته: ظاهر روایات و سخن فقهای قدیم این است که خونریزی و حرکت یا یکی از آنها کافی است؛ گرچه حیات مستقره نباشد و در آیه هم بدان اشاره شده و خداوند می­فرماید: «حُرِّمَتْ

ص: 303

و مما تقدم إذا أدرکت تذکیته حل و اختلف الأصحاب فی وقت أدرک الذکاة قال فی المسالک اختلف الأصحاب فیما به تدرک الذکاة من الحرکة و خروج الدم بعد الذبح و النحر فاعتبر المفید و ابن الجنید فی حلها الأمرین معا الحرکة و خروج الدم و اکتفی الأکثر و منهم الشیخ و ابن إدریس و المحقق و أکثر المتأخرین بأحد الأمرین و منهم من اعتبر الحرکة وحدها و منشأ الاختلاف الاکتفاء فی بعض الروایات بالحرکة و فی بعضها بخروج الدم انتهی.

و أقول کان الاکتفاء بأحدهما أظهر و إن کانت الحرکة أقوی سندا ثم الظاهر من کلام الأصحاب أن المعتبر الحرکة بعد التذکیة و فی أکثر الأخبار إجمال و صریح بعضها أن العبرة بها قبل التذکیة و کان الأحوط اعتبار البعد.

و قال المحقق الأردبیلی رحمه الله الظاهر أن کون الحرکة أو الدم أو کلیهما علی الخلاف علامة للحل إنما هو فی المشتبه لأنه إن علم حیاته قبل الذبح فذبح و لم یوجد أحدهما فالظاهر الحل لأنه قد علم حیاته و ذبحه علی الوجه المقرر فأزال روحه به فیحل

فتأمل فإن بعض الأخبار الصحیحة تدل علی اعتبار الدم بعد إبانة الرأس من غیر المشتبه و لعل ذلک أیضا للاشتباه الحاصل بعده بأن الإزالة بقطع الأعضاء الأربعة أو غیره فلا یخرج عن الاشتباه فتأمل انتهی (1).

و أما استقرار الحیاة التی اعتبرها جماعة من الأصحاب و أومأنا إلیه سابقا فالأخبار خالیة عنه.

و قال فی الدروس المشرف علی الموت کالنطیحة و المتردیة و أکیل السبع و ما ذبح من قفاه اعتبر فی حله استقرار الحیاة فلو علم بموته قطعا فی الحال حرم عند الجماعة و لو علم بقاء الحیاة فهو حلال و لو اشتبه اعتبر بالحرکة و خروج (2)

الدم قال و ظاهر الأخبار و القدماء أن خروج الدم و الحرکة أو أحدهما کاف و لو لم یکن فیه حیاة مستقرة و فی الآیة إیماء إلیه من قوله تعالی حُرِّمَتْ

ص: 303


1- 1. شرح الإرشاد: کتاب الصید و الذباحة.
2- 2. فی المصدر: او خروج الدم.

عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ- تا فرماید- إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ» و از شیخ یحیی نقل است که استقرار حیات جزء مذهب شیعه نیست و چه خوب گفته است. پایان.

مؤلف

هر دو رضی الله عنهما خوب گفتند؛ زیرا چنین می­نماید که این قول از مخالفان گرفته شده و در روایات ما اثری از آن نیست، و شرح سخن این است که استقرار حیات مذهب شیخ است و علامه و محقق نیز از آن پیروی می­کنند، و بعضی از آنها آن را این گونه تفسیر کرده که [حیوان] در حالتی باشد که اگر ذبح نمی­شد یک یا چند روز زنده می­ماند و گفتند نیم روز، و این قول دلیلی ندارد و میان فقهای قدیم قول شناخته شده­ای نیست. و اما اگر بداند اکنون مرده و حرکتش مانند حرکت گوسفندی است که احشاء آن بیرون شده، در وقوع تذکیه بر آن اشکال است گرچه ظاهر ادله بر وقوع آن در این حالت نیز دلالت دارد.

محقق اردبیلی پس از نقل گفته­ دروس می­گوید: ابهام و پیچیدگی این مسأله پنهان نیست، و آنچه معلوم است اینکه اگر حیوانی که ذبح در آن جاری می­شود به گونه­ای شود، که علم یا ظن - به حسب ظاهر - به مرگ آن پیدا شود یعنی اینکه بالفعل مرده است و حرکتش به شکل حرکت حیوان ذبح شده مانند حرکت گوسفند یا پرنده ای است که احشای درون آن بیرون آمده و اعضای آن قطع شده، در این صورت حیوان مردار بوده و ذبح در آن جاری نشده است. و اگر عدم این مطلب را بداند پس او زنده و قابل تذکیه بوده و به واسطه­ تذکیه پاک شده و احکام ذبیحه را دارد؛ و ظاهر آن است که اگر بداند همان لحظه خواهد مرد، ادله­ ذبح جاندار آن را نیز شامل می­شود زیرا او زنده­ای بوده که ذبح شرعی شده است. و اینکه اگر ذبح نشده بود بلافاصله یا ساعت دیگر می­مرد اثری ندارد. لذا آنچه در دروس آمده: اگر بداند مرگ او را...تا آخر سخنش، جای تامل دارد؛ زیرا از آن فهمیده می­شود که معیار سنجش بر کوتاهی زمان ماندن و یا طولانی بودن آن است لذا باید اندیشید و خلاصه­ کلام اینکه بر اساس آنچه گفته شد، باید معیار، زنده بودن یا نبودن هنگام ذبح باشد نه طولانی یا کوتاه بودن زمان آن پس آن را دریاب. ولی اگر حال آن مشتبه بوده و ندانی که هنگام ذبح مرده بوده یا زنده و حرکت آن حرکت مذبوح بوده یا حرکت حیوان زنده، ممکن است بنا بر حکم استصحاب حلال باشد و یا بنا بر قاعده پیش گفته حرام باشد. سپس وی(اردبیلی) رحمه الله در مورد اشتباه، چنانچه گفتیم، حرکت یا خونریزی را شرط دانسته است.

ص: 304

عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ إلی قوله إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ ثم قال و نقل عن الشیخ یحیی أن استقرار الحیاة لیس من المذهب و نعم ما قال انتهی (1).

و أقول نعم ما قالا رضی الله عنهما فإن الظاهر أن هذا مأخوذ من المخالفین و لیس فی أخبارنا منه عین و لا أثر و تفصیل القول فی ذلک أن اعتبار استقرار الحیاة مذهب الشیخ و تبعه الفاضلان و فسره بعضهم بأن مثله یعیش الیوم أو الأیام و قیل نصف یوم و هذا مما لم یدل علیه دلیل و لا هو معروف بین القدماء و أما إذ علم أنه میت بالفعل و أن حرکته حرکة المذبوح کحرکة الشاة بعد إخراج حشوها ففی وقوع التذکیة علیه إشکال و إن کان ظاهر الأدلة وقوعها أیضا قال المحقق الأردبیلی بعد إیراد ما فی الدروس و لا یخفی الإجمال و الإغلاق فی هذه المسألة و الذی معلوم أنه إذا صار الحیوان الذی یجری فیه الذبح بحیث علم أو ظن علی الظاهر موته أی أنه میت بالفعل و أن حرکته حرکة المذبوح مثل حرکة الشاة بعد إخراج حشوها و ذبحها و قطع أعضائها و الطیر کذلک فهو میتة لا ینعقد الذبح (2) و إن علم عدمه فهو حی یقبل التذکیة و یصیر بها طاهرا و یجری فیه أحکام المذبوح و الظاهر أنه کذلک و إن علم أنه یموت فی الحال و الساعة لعموم الأدلة التی تقتضی ذبح ذی الحیاة فإنه حی مقتول و مذبوح بالذبح الشرعی و لا یؤثر فی ذلک أنه لو لم یذبح لمات سریعا أو بعد ساعة فما فی الدروس فلو علم موته إلخ محل تأمل فإنه یفهم منه أن المدار علی قلة الزمان و کثرته فتأمل و بالجملة فینبغی أن یکون المدار علی الحیاة و عدمها لا طول زمانها و عدمه لما مر فافهم و أما إذا اشتبه حاله و لم یعلم موته بالفعل و لا حیاته و أن حرکته حرکة المذبوح أو حرکة ذی الحیاة فیمکن الحکم بالحل للاستصحاب و التحریم للقاعدة السالفة(3) ثم أجری رحمه الله فیه اعتبار الحرکة أو الدم کما ذکرنا.

ص: 304


1- 1. الدروس: کتاب التذکیة.
2- 2. فی المصدر: لا ینفعه الذبح.
3- 3. شرح الإرشاد: کتاب الصید و الذبائح.

مؤلف

اگر مقصود ایشان از حرکت مذبوح آب رفتن و جمع شدن گوشت پوست کنده و مانند آن است، شکی نیست که اعتباری به آن نیست؛ زیرا حیوان در این حالت جان نداشته و تذکیه پذیر نیست، و اگر منظور حرکت پس از بریدن رگ­ها و مانند آن است که در عرف آن را حرکت مذبوحانه می­خوانند، تذکیه ناپذیری آن مورد بحث است؛ زیرا بی تردید هنوز جان در تن دارد و کسی که در حال مرگ جان به حلقش رسیده را در آن حال مرده نگویند، گرچه پس از آن یک ساعت و حتی یک دهم ساعت نیز زنده نماند. از این رو در باره شتری که سر بریده سپس نحرش کنند یا گوسفند و گاوی که نحر کرده سپس سر ببرند، در حلال یا حرام بودن آن اختلاف وجود دارد. شیخ در نهایه و جمعی دیگر گفته­اند: حلال است چون هنوز جان داشته و تذکیه شده و عموم «إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ» و سایر عمومات، آن را شامل می­شود، و کسی که استقرار حیات را شرط داند حکم به حرمت می­دهد، و چنین می­نماید که مقصود وی، معنای دوم [از حرکت مذبوحانه] است؛ زیرا در پی این مسأله پس از نقل وجوه حلیت گفته: بیندیش؛ زیرا حکم به حلال بودن به خاطر حرکت و خون - پس از قطع مهلک اعضا - مشکل است؛ چرا که بعد از آن در حکم مرده است و اثر بخشی این حرکت و خونریزی مشکل است و اینها نمی­توانند نشانه­ حیاتی که شرط حلال بودن ذبیحه است ­باشند و نباید آنها را دلیل آن دانست و تحقیق همان است که ما بدان اشاره نمودیم. پایان.

7.

بنا بر قول مشهور میان اصحاب، در ذبح، بریدن چهار عضو از حلق با هم شرط است: 1- حلقوم که نفس از آن بیرون آمده و به آن فرو رود. 2- مری که خوراک از آن به معده فرو می­ریزد. 3 و 4- دو رگ زننده در صفحه گردن و دو طرف نای. و ابن جنید به دلیل صحیحه زید شحّام بریدن حلقوم را کافی دانسته است. زید شحام نقل می­کند: از امام صادق علیه السّلام پرسیدم آیا مردی که کارد ندارد می­تواند با قطعه­ای از نی ذبح کند؟ فرمود: وقتی دسترسی به آهن نداری، با سنگ، استخوان، نی و چوب ذبح کن. همین که گلو بریده شده و خون بیرون آمد، ذبح درست است.(1)

ص: 305


1- . کافی 6 : 228 ؛ تهذیب 9 : 51 ؛ الاستبصار 4 : 80

و أقول ما ذکره قدس سره من حرکة المذبوح إن أراد بها حرکة التقلص التی تکون فی اللحم المسلوخ و نحوه فلا شبهة فی أنه لا عبرة بها و أنه قد زالت عنه الحیاة فلا تقع تذکیة و إن أراد بها الحرکة التی تکون بعد فری الأوداج و شبهه و تسمی فی العرف حرکة المذبوح فعدم قبول التذکیة أول الکلام لأنه لا شک أنه لم یفارقه الروح بعد کمن کان فی النزع و بلغت روحه حلقومه فإنه لا یحکم علیه حینئذ بالموت و إن علم أنه لا یعیش ساعة بل عشرها و لذا اختلفوا فیما إذا ذبح الإبل ثم نحره بعد الذبح أو نحر الغنم أو البقر ثم ذبح بعده هل یحل أم لا فذهب الشیخ فی النهایة و جماعة إلی الحل لتحقق التذکیة مع بقاء الحیاة عندها فهو داخل تحت قوله تعالی إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ و سائر العمومات و من اعتبر استقرار الحیاة حکم بالحرمة و الظاهر أن مراده الثانی حیث قال رحمه الله فی ذیل هذه المسألة بعد ما نقل وجوه الحل فتأمل لأن الحکم بالحل و الدم بعد قطع الأعضاء المهلک مشکل فإنه بعد ذلک فی حکم المیت و الاعتبار بتلک الحرکة و الدم مشکل فإن مثلهما لا یدل علی الحیاة الموجبة للحل فلا ینبغی جعلها دلیلا و التحقیق ما أشرنا إلیه انتهی (1). السابع المشهور بین الأصحاب أنه یعتبر فی الذبح قطع أربعة أعضاء من الحلق الحلقوم و هو مجری النفس دخولا و خروجا و المری ء کأمیر بالهمز و هو مجری الطعام و الشراب و الودجان و هما عرقان فی صفحتی العنق یحیطان بالحلقوم و اقتصر ابن الجنید علی قطع الحلقوم لِصَحِیحَةِ زَیْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ رَجُلٍ لَمْ یَکُنْ بِحَضْرَتِهِ سِکِّینٌ أَ فَیَذْبَحُ بِقَصَبَةٍ فَقَالَ اذْبَحْ بِالْحَجَرِ وَ الْعَظْمِ وَ الْقَصَبَةِ وَ الْعُودِ إِذَا لَمْ تُصِبِ الْحَدِیدَ إِذَا قَطَعَ الْحُلْقُومَ وَ خَرَجَ الدَّمُ فَلَا بَأْسَ (2).

و

ص: 305


1- 1. شرح الإرشاد: کتاب الصید و الذباحة.
2- 2. رواه الکلینی فی الفروع 6: 228 عن محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد عن ابن محبوب عن زید الشحام. و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 51 و فی الاستبصار 4: 80 عن الحسن بن محبوب عن زید الشحام.

و بر قول مشهور به صحیحه عبد الرحمن بن حجّاج استدلال شده است که نقل می­کند: از امام موسی کاظم علیه السلام پرسیدم: در صورتی که کارد نباشد، آیا می توان با سنگ تیز و نی و چوب ذبح نمود؟ فرمود: اگر رگ­ها را ببرند، اشکالی ندارد.(1)

می توان از چند طریق به این دلیل اعتراض نمود:

1.

لفظ اوداج گرچه جمع است و بپذیریم که بر سه و بیشتر از آن دلالت دارد، باز هم اطلاق آن بر عدد دو مجاز شایعی است تا آنجا که برخی معنای حقیقی جمع را دو تا دانستند. و این اطلاق اگر أولی از اطلاق ودج به معنای رگ بر نای و مری - از باب تغلیب - نباشد حداقل پایین­تر از آن نیست. زیرا تردیدی نیست که اطلاق لفظ ودج بر نای و مری مجاز است.

در قاموس آمده: وَدَج رگی است در گردن و نیز لفظ وِداج. در صحاح آمده: الودج و الوداج رگی است در گردن و دوتایش را ودجان گویند، در مصباح آمده: ودج با فتحه­ حرف دال و یا کسره­ی آن به معنای رگ اخدع است که ذبح کننده آن را بریده و حیوان دیگر زنده نمی­ماند، و گفته­اند: در بدن یک رگ است که چون بریده شود فرد می­میرد، و در هر عضوی اسمی خاص دارد؛ در گردن آن را ودج و ورید گویند و در پشت نیاط که از بالا به پائین کشیده است و رگی که درون استخوان پشت بوده و به قلب متصل است، ابهر نام دارد، و رگ درون شکم وتین، و در ران نساء، و در پا ایجل، و در دست اکحل و در ساق پا صافن نام دارد.

در المجرد نیز آمده که ورید رگ بزرگی است که بدن را دربر گرفته است و نیز سخن پیشین را با قدری اختلاف نقل کرده سپس می­گوید: ودجان دو رگ ضخیم در دو سوی گودی گلو هستند. در نهایه در توضیح حدیث شهداء «و اوداجهم تشخب دماً» آمده: اوداج رگ­هایی هستند که گردن را فرا گرفته­اند و ذبح کننده آنها را به هنگام ذبح می­برد. مفرد این کلمه وَدَج است و گفته­اند ودجان

ص: 306


1- . کافی 6 : 228 ؛ من لا یحضره الفقیه 3 : 208 ؛ الاستبصار 4 : 80 ؛ تهذیب 9 : 52

استدل للمشهور

بِصَحِیحَةِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا إِبْرَاهِیمَ علیه السلام عَنِ الْمَرْوَةِ وَ الْقَصَبَةِ وَ الْعُودِ أَ یُذْبَحُ بِهِنَّ إِذَا لَمْ یَجِدُوا سِکِّیناً قَالَ إِذَا فَرَی الْأَوْدَاجَ فَلَا بَأْسَ بِذَلِکَ (1).

و یمکن الاعتراض علیه بوجوه الأول أن الأوداج و إن کان جمعا فلو سلم کونه حقیقة فی الثلاث فما فوقها فإطلاقه علی الاثنین أیضا مجاز شائع حتی قیل إنه حقیقة فیه و لو لم یکن هذا أولی من تغلیب الودج علی الحلقوم و المری ء فلیس أدنی منه إذ لا شک أن إطلاق الودج علیهما مجاز.

قال فی القاموس الودج محرکة عرق فی العنق کالوداج بالکسر و فی الصحاح الودج و الوداج عرق فی العنق و هما ودجان.

و فی المصباح الودج بفتح الدال و الکسر لغة عرق الأخدع الذی یقطعه الذابح فلا تبقی معه حیاة و یقال فی الجسد عرق واحد حیث ما قطع مات صاحبه و له فی کل عضو اسم فهو فی العنق الودج و الورید أیضا و فی الظهر النیاط و هو عرق ممتد فیه و الأبهر و هو عرق مستبطن الصلب و القلب متصل به و الوتین فی البطن و النساء فی الفخذ و الأیجل فی الرجل و الأکحل فی الید و الصافن فی الساق.

و قال فی المجرد أیضا الورید عرق کبیر یدور فی البدن و ذکر معنی ما تقدم لکنه خالف فی بعضه ثم قال و الودجان عرقان غلیظان یکتنفان بثغرة النحر و الجمع أوداج و فی النهایة فی حدیث الشهداء و أوداجهم تشخب دما هی ما أحاط بالعنق من العروق التی یقطعها الذابح واحدها ودج بالتحریک و قیل الودجان

ص: 306


1- 1. رواه الکلینی فی الفروع 6: 228 عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن عبد الرحمن بن الحجاج و عن ابی علی الأشعریّ عن محمّد بن عبد الجبار عن صفوان بن یحیی عن عبد الرحمن بن الحجاج مثله. و رواه الشیخ فی التهذیب 9: 52 و الاستبصار 4: 80 عن محمّد بن یعقوب و رواه الصدوق فی من لا یحضره الفقیه 3: 208 بإسناده عن صفوان بن یحیی عن عبد الرحمن بن الحجاج.

دو رگ ضخیم هستند که در دو طرف گودی گلو قرار دارند و اوداج در حدیث: «کلّ ما افری الاوداج» نیز به همین معناست. پایان.(1)

می توان میان با تخییر میان دو این روایت صحیح جمع کرد اگر از احداث قولی جدید که قائلی ندارد ابایی نداشته باشی. و اگر ابا کنیم باید میان هر دو روش جمع نماییم؛ زیرا چنین می­نماید که علامه در المختلف بدان مایل است .

دوّم: اینکه دلالت روایت دوّم بر عدم اکتفا به مجرد بریدن حلقوم بنا بر مفهوم، و دلالت روایت نخست بر اکتفا به آن بنا بر منطوق است. و منطوق مقدم بر مفهوم می­باشد.

سوّم: مفهوم روایت دوّم این است که نبریدن اوداج اشکال دارد و آن اعم از حرمت بوده و می شود حمل بر کراهت شود.

چهارم: «فری اوداج» مقتضی قطع کامل آنها نیست؛ آن طور که مشهور فقها آن(قطع کامل) را معتبر می­دانند زیرا فری به معنای شکافتن است حتی اگر جدا و قطع نشود. هروی در شرح حدیث ابن عباس: «کلّ ما افری الاوداج» می­گوید: یعنی هر چه اوداج را شکافته و خون آنها را بیرون ریزد.(2)

در مسالک پس از ذکر این وجه و وجه دوّم آمده: البته روشن شد که شرط بریدن چهار رگ دلیلی جز شهرت ندارد، و اگر به این دو روایت عمل شود تنها بریدن حلقوم یا رگ­ها به اندازه ای که خون از آنها خارج شده گرچه تماما بریده نشوند کافی است؛ جز آنکه این قول دوم قائلی از اصحاب ندارد. آری این مذهب برخی عامه است. و در المختلف پس از نقل دو روایت آمده: این صحیح­ترین قولی است که در این باره به ما رسیده و بر لزوم بریدن بیش از حلقوم و رگ­ها دلالت ندارد(3)

ص: 307


1- . نهایة 4 : 213
2- . نهایة 3 : 216
3- . المختلف 3 : 138

عرقان غلیظان من جانبی ثغرة النحر و منه الحدیث کل ما أفری الأوداج انتهی (1).

فیمکن الجمع بین الصحیحتین بالتخییر إن لم تاب عن إحداث قول لم یظهر به قائل و بالجمع إن أبینا لأنه یظهر من العلامة فی المختلف المیل إلیه.

الثانی أن دلالة الخبر الثانی علی عدم الاجتزاء بقطع الحلقوم بالمفهوم و دلالة الأول علی الاجتزاء بالمنطوق و هو مقدم علی المفهوم.

الثالث أن مفهوم الخبر الثانی تحقق بأس عند عدم فری الأوداج و البأس أعم من الحرمة فیمکن حمله علی الکراهة.

الرابع أن فری الأوداج لا یقتضی قطعها رأسا الذی هو المعتبر علی القول المشهور لأن الفری الشق و إن لم ینقطع قال الهروی فی حدیث ابن عباس کل ما أفری الأوداج أی شققها و أخرج ما فیها من الدم (2).

قال فی المسالک بعد ذکر هذا الوجه و الوجه الثانی فقد ظهر أن اعتبار قطع الأربعة لا دلیل علیها إلا الشهرة و لو عمل بالروایتین لاکتفی (3) بقطع الحلقوم وحده أو فری الأوداج بحیث یخرج منها الدم و لم یستوعبها(4) إلا أنه لا قائل بهذا الثانی من الأصحاب نعم هو مذهب بعض العامة.

و فی المختلف قال بعد نقل الخبرین هذا أصح ما وصل إلینا فی هذا الباب و لا دلالة فیه علی قطع ما زاد علی الحلقوم و الأوداج (5).

ص: 307


1- 1. النهایة 4: 213.
2- 2. النهایة 3: 216 فیه خلاف ما ذکره المصنّف قال: الفری: القطع یقال: فریت الشی ء افریه فریا: إذا شققته و قطعته للاصلاح. ثم قال: و منه: حدیث ابن عبّاس: کل ما افری الاوداج ای ما شقها و قطعها حتّی یخرج ما فیها من الدم.
3- 3. فی المصدر: و لو عمل بالروایتین و اعتبر الحل لاکتفی.
4- 4. فی المصدر: و ان لم یستوعبها.
5- 5. المختلف 3: 138.

و مقصود آن این است که دلیلی برای بریدن مری وجود ندارد، زیرا اگر منظورش از واژه­ اوداج چیزی باشد که شامل مری هم بشود، دیگر نیاز به اثبات چیز دیگری ندارد زیرا این نهایت چیزی است که در این باب گفته شده پس وی تمایل به قول دیگری دارد و آن بریدن نای و دو رگ است ولی دانستی که روایت دلالت بر بریدن کلی رگ­ها ندارد، و کلمه­ اوداج با لفظ جمع بر هر چهار اطلاق می­شود و نمی­توان به دو رگ و نای تفسیر نمود، و پایبندی به قول مشهور به احتیاط نزدیک­تر است. پایان .

مؤلف

اطلاق اوداج بر هر چهار مورد اطلاقی مجازی از جانب فقها است و مجاز منعی ندارد پس می­توان بر سه نیز اطلاق کرد بلکه این به معنای حقیقی نزدیک تر است.

این قول و قول ابن جنید و قول به تخییر که پیشتر گفتیم، همگی به نسبت قول مشهور با عموم آیات همخوانی بیشتری دارند؛ زیرا آیه­­های «فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ» و «إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ» همه را شامل می­شوند و علاوه بر این، تذکیه غیر ذبح یا نحر را شامل نمی­شود، و ثابت نشده که در معنای مشهور، حقیقت شرعیه باشد.

راغب در مفردات می­گوید: حقیقت تذکیه برآوردن حرارت غریزی است، ولی در شرع به معنای جان ستاندن به شیوه­ مخصوصی است و دلیل این اشتقاق این است که به مرده خامد و هامد، و به آتش خاموش، مرده گویند(1) و می­گوید: ذبح، شکافتن حلقوم جانداران است.(2)

در صحاح آمده: تذکیه ذبح، و ذبح شکافتن است.

و ظاهر آن است که تذکیه و ذبح از نظر لغت و عرف با همان بریدن حلقوم یا دو رگ محقق می­شوند.

8.

از آیات می­توان دریافت که تذکیه با هر ابزار برنده­ای تحقق پذیر است؛ مگر آنکه گویند مقصود از اطلاق، فرد شایع و غالب بوده که همان سر بریدن با ابزار آهنی است،

ص: 308


1- . المفردات : 180
2- . المفردات : 177

و أراد بذلک أن قطع المری ء لا دلیل علیه إذ لو أراد بالأوداج ما یشمله لم یفتقر إلی إثبات أمر آخر لأن ذلک غایة ما قیل و فیه میل إلی قول آخر و هو اعتبار قطع الحلقوم و الودجین لکن قد عرفت أن الروایة لا تدل علی اعتبار قطعها رأسا و أن الأوداج بصیغة الجمع تطلق علی أربعة فتخصیصها بالودجین و الحلقوم لیس بجید و کیف قرر فالوقوف مع القول المشهور هو الأحوط انتهی.

و أقول إطلاق الأوداج (1) علی الأربعة إطلاق مجازی من الفقهاء و لا حجر فی المجاز فیمکن إطلاقها علی الثلاثة أیضا بل هو أقرب إلی الحقیقة.

ثم إن هذا القول و قول ابن الجنید و القول بالتخییر الذی ذکرنا سابقا کل ذلک أوفق لعموم الآیات من المشهور فإن قوله تعالی فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ یشملها و أیضا قوله إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ یشملها و أیضا لأن التذکیة لیس إلا الذبح أو النحر و لم یثبت کونها حقیقة شرعیة فی المعنی الذی ذکره القوم.

قال الراغب فی المفردات حقیقة التذکیة إخراج الحرارة الغریزیة لکن خص فی الشرع بإبطال الحیاة علی وجه دون وجه و یدل علی هذا الاشتقاق قولهم فی المیت خامد و هامد و فی النار الهامدة میتة(2) و قال الذبح شق حلق الحیوانات (3).

و فی الصحاح التذکیة الذبح و قال الذبح الشق و الذبح مصدر ذبحت الشاة انتهی و الظاهر أن التذکیة و الذبح لغة و عرفا یتحققان بفری الحلقوم أو الودجین.

الثامن أن إطلاق الآیات تدل علی تحقق التذکیة بکل آلة یتحقق بها الذبح إلا أن یقال المطلق ینصرف إلی الفرد الشائع الغالب و هو التذکیة بالحدید

ص: 308


1- 1. فی المخطوطة: اطلاق الجمع.
2- 2. المفردات: 180.
3- 3. المفردات: 177.

ولی اصحاب اتفاق نظر دارند که تذکیه­ شرعی در صورتی که به آن دسترسی باشد، تنها با ابزار آهنی صحیح است و غیر آن گرچه از اجناس معدنی طبیعی مانند مس، قلع، نقره و طلا و امثال آن باشد، کفایت نمی­کند؛ ولی در صورت اضطرار و نبودن ابزار آهنی تذکیه با هر ابزار برنده­ را که سر حیوان را ببرد، گرچه چوب یا نی یا سنگ باشد، مجاز دانسته­اند؛ مگر دندان و ناخن و بر آن دعوی اجماع کردند. روایات بسیاری هم دلالت دارند مبنی بر اینکه تذکیه در حال اختیار با چیزی غیر از آهن امکان­پذیر نبوده و در حال اضطرار با غیر دندان و ناخن صحیح است. در رابطه با صحت تذکیه با این دو در حال اضطرار دو قول وجود دارد: یکی عدم صحت که شیخ در مبسوط و الخلاف بیان داشته و اجماع فقهای شیعه را ادعا نموده و روایت رافع بن خدیج را دلیل آن آورده که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: هر چه خون را به خوبی روان سازد و نام خدا بر آن برده شود، بخورید؛ مگر آنچه با دندان یا ناخن باشد و البته داستان این دو را برای شما بگویم اما دندان استخوان آدمی، و ناخن کارد مردم حبشه است.

دوّم: جواز آن است که ابن ادریس و بیشتر متاخرین بنا بر حکم اصل و عدم ثبوت مانع به آن معتقدند؛ زیرا روایت آن از عامّه و بی اعتبار است؛ در حالی که جواز ذبح با استخوان صریح و در صحیحه شحام است که بیان نمودیم. در این روایت علت عدم جواز ذبح با دندان را به سبب استخوان بودن آن دانسته و با آن روایت در تعارض است و آن روایت صحیح بر آن مقدم شده و یا اینکه روایت منع، بر کراهت حمل می­گردد. صاحب مسالک چنین گفته و افزوده که میان دندان و ناخن متصل به بدن و جدا از آن تفاوت بسیاری است؛ از این رو که این دو در صورت جدائی مانند ابزار برش دیگرند؛ به خلاف متصل به بدن که بریدن با آنها نام ذبح به خود نگرفته و بلکه بیشتر شبیه خوردن و تکه کردن است، و سبب تذکیه ذبح است و نهی در روایت را بر ناخن و دندان متصل باید حمل نمود. و شهید در الشرح، منع از تذکیه با دندان و ناخن را مطلقا بنا بر حکم حدیث پیشین نزدیک دانسته و آن را با استخوان و به جز دندان و ناخن به سبب جمع میان دو روایت جایز شمرده است، ولی اعتراض به این امر باقی می­ماند که در روایت مبنی بر منع، علت عدم جواز ذبح با دندان، استخوان بودن آن ذکر شده است.

ص: 309

لکن الأصحاب اتفقوا علی أنه لا تتحقق التذکیة إلا بالحدید مع الاختیار و لا یجزی غیره و إن کان من المعادن المنطبعة کالنحاس و الرصاص و الفضة و الذهب و غیرها.

و أما مع الاضطرار فجوزوا بکل ما فری الأعضاء من المحددات و لو من خشب أو قصب أو حجر عد السن و الظفر و ادعوا الإجماع علیه و دلت الأخبار الکثیرة علی عدم جواز التذکیة بغیر الحدید فی حال الاختیار و جواز التذکیة بما سوی السن و الظفر فی حال الاضطرار و أما السن و الظفر ففی جواز التذکیة بهما عند الضرورة قولان أحدهما العدم ذهب إلیه الشیخ فی المبسوط و الخلاف و ادعی فیه إجماعنا و استدل علیه

بِرِوَایَةِ رَافِعِ بْنِ خَدِیجٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: مَا أَنْهَرَ الدَّمَ (1) وَ ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَکُلُوا إِلَّا مَا کَانَ مِنْ سِنٍّ أَوْ ظُفُرٍ وَ سَأُحَدِّثُکُمْ عَنْ ذَلِکَ أَمَّا السِّنُّ فَعَظْمٌ مِنَ الْإِنْسَانِ وَ أَمَّا الظُّفُرُ فَمُدَی الْحَبَشَةِ.

و الثانی الجواز ذهب إلیه ابن إدریس و أکثر المتأخرین للأصل و عدم ثبوت المانع فإن خبره عامی و التصریح بجوازه بالعظم فی صحیحة الشحام السابقة و دلالة التعلیل الوارد فی هذا الخبر علی عدم الجواز بالعظم فیتعارض الخبران فیقدم الصحیح منهما أو یحمل الآخر علی الکراهة کذا قال فی المسالک.

و قال و ربما فرق بین المتصلین و المنفصلین من حیث إن المنفصلین کغیرهما من الآلات بخلاف المتصلین فإن القطع بهما یخرج عن مسمی الذبح بل هو أشبه بالأکل و التقطیع و المقتضی للذکاة هو الذبح و یحمل النهی فی الخبر علی المتصلین جمعا و الشهید فی الشرح استقرب المنع من التذکیة بالسن و الظفر مطلقا للحدیث المتقدم و جوزها بالعظم و غیرهما لما فیه من الجمع بین الخبرین لکن یبقی فیه منافاة التعلیل لذلک.

ص: 309


1- 1. انهر الدم: اظهره و أساله.

در روضه آمده: بر فرض جواز ذبح با دندان و ناخن، آیا این دو با برنده های دیگر غیر از آهن در یک درجه اند یا درجه­ آنها به طور مطلق پس از برنده های دیگر است. مقتضای استدلال به دو حدیث همان احتمال نخست است که با برنده های دیگر هم­درجه اند .

ولی در دروس، با نبودن برنده دیگر، حکم جواز را مطلقا نزدیک­تر دانسته و این از تعلیق وی جواز را بر ضرورت، معلوم می­شود؛ زیرا با وجود برنده دیگر ضرورتی در میان نیست و این أولی است، پایان.

مؤلف

فرق میان دندان و ناخن متصل به بدن و جدا گویا از عامه گرفته شده و گرچه قابل تأمل است، اما در کلام فقهای شیعه آن را ندیدم.

روایات

روایت1.

قرب الإسناد: امام موسی بن جعفر علیه السلام از پدران خود نقل می کند: امام علی علیه السّلام فرمود: هر جاندار خانگی که در چاه پرت شود و به قسمت نحر کردن آن دسترسی نباشد، با بردن نام خداوند، آن را از هر جای بدنش می توان نحر کرد و خوردن آن حلال است. راوی گوید: از امام علی علیه السّلام در باره حکم آنچه بر روی قسمت نحرش پرت شده و با گفتن نام خدا بریده شود، پرسیدند. حضرت فرمود: اشکالی ندارد و دستور خوردن آن را دادند.(1)

توضیح

مقصود از «إنسیة» شتر یا هر چهارپا است و مراد از نحر، بنا به قاعده تغلیب، اعم از ذبح است. «علی منحره» در نسخه ای با حرف خاء آمده و در دیگری با حرف حاء آمده است که هر دو درست بوده و به یک معنا برمی گردند. اختلافی در این نیست هر حیوانی که ذبح یا نحر کردن آن سخت و مشکل باشد، چه اینکه رمنده باشد یا در جایی افتاده که دسترسی به بریدن گلو یا نحرش نیست و در حال از بین رفتن باشد، جایز است با شمشیر و جز آن بر آن زخم زنند؛ در این صورت آن حیوان حلال است، هرچند جای ذبح آن نباشد. چنانچه شرط جای ذبح و نحر ساقط می­شود، رو به قبله بودن هم در صورت تعذر و سختی ساقط می شود و اگر یکی از این دو متعذر باشد، همان ساقط بوده و آنکه ممکن است رعایتش واجب است .

گویند: چنانچه ترس از تلف سبب جایز بودن آن می شود، اضطرار به خوردن هم مانند آن است. گفته شده: مقصود از ضرورت در اینجا هر نیازی است.

روایت2.

قرب الإسناد: امام موسی بن جعفر علیه السلام از پدران خود نقل می کنند: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: حیوانی را که زن زبح کند، [خوردن آن] اشکالی ندارد.(2)

ص: 310


1- . قرب الإسناد : 51
2- . قرب الإسناد : 51

و قال فی الروضة و علی تقدیر الجواز هل یساویان غیرهما مما یفری غیر الحدید أو یترتبان علی غیرهما مطلقا مقتضی استدلال المجوز بالحدیثین الأول.

و فی الدروس استقرب الجواز مطلقا مع عدم غیرهما و هو الظاهر من تعلیقه الجواز بهما هنا علی الضرورة إذ لا ضرورة مع وجود غیرهما و هذا هو الأولی انتهی.

و أقول الفرق بین المتصلین و المنفصلین کأنه مأخوذ من العامة و لم أره فی کلام القوم و إن کان له وجه.

الأخبار

«1»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِیفٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ علیه السلام قَالَ: أَیُّمَا إِنْسِیَّةٍ تَرَدَّتْ فِی بِئْرٍ فَلَمْ یَقْدِرْ عَلَی مَنْحَرِهَا فَلْیَنْحَرْهَا مِنْ حَیْثُ یَقْدِرُ عَلَیْهَا وَ یُسَمِّی اللَّهَ عَلَیْهَا وَ تُؤْکَلُ قَالَ وَ سُئِلَ عَلِیٌّ علیه السلام عَمَّا تَرَدَّی عَلَی مَنْحَرِهِ فَیُقْطَعُ وَ یُسَمَّی عَلَیْهِ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ وَ أَمَرَ بِأَکْلِهِ (1).

بیان

أیما إنسیة أی بدنة إنسیة أو دابة فالمراد بالنحر أعم من الذبح تغلیبا علی منحره فی بعض النسخ بالخاء المعجمة و فی بعضها بالمهملة و لکل وجه یرجعان إلی معنی واحد و لا خلاف فی أن کل ما یتعذر ذبحه أو نحره من الحیوان إما لاستعصائه أو لحصوله فی موضع لا یتمکن المذکی من الوصول إلی موضع الذکاة منه و خیف فوته جاز أن یعقر بالسیوف أو غیرهما مما یجرح و یحل و إن لم یصادف موضع الذکاة و کما یسقط اعتبار موضع الذبح أو النحر یسقط الاستقبال به مع تعذره و لو أمکن أحدهما وجب و سقط المعتذر.

و قالوا کما یجوز ذلک للخوف من فوته یجوز للاضطرار إلی أکله و قیل و المراد بالضرورة هنا مطلق الحاجة إلیه.

«2»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ یَقُولُ: لَا بَأْسَ بِذَبِیحَةِ الْمَرْأَةِ(2).

ص: 310


1- 1. قرب الإسناد: 51.
2- 2. قرب الإسناد: 51.

توضیح

میان فقیهان اختلافی در حلال بودن ذبیحه زن نیست و ندیدم کسی آن را مکروه هم دانسته باشد، ولی در برخی روایات آمده است که زن فقط در هنگام ضرورت، سر ببرد. در روایتی آمده: هرگاه زنانی باشند و مردی همراه آنها نباشد، خردمندترین آنان ذبح کند.(1) در روایت دیگری آمده: اگر فقط زن باشد، و غیر او نباشد او ذبح کند. در روایت دیگری نیز هست: در وقت ناچاری ذبح کردن توسط پسر بچه، اخته و زن اشکالی ندارد. و این روایات اگر حمل بر تقیه نشوند فی الجمله بر مرجوحیت و کراهت ذبح توسط زن دلالت می­کنند.

روایت3.

قرب الإسناد: امام موسی بن جعفر علیه السلام از پدران خود نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: چون ذبیحه نافرمان شما شد [رمنده باشد] آن را پی کنید و اگر به پی کردن آن قادر نشدید، آنچه وحشی را حلال کند آن را هم حلال کند.(2) [شکارش کنید.]

توضیح

فعرقبوها: یعنی پی کنید تا به ذبح آن قادر شوید. فإنه یحلها: ظاهرش حلال شدن به وسیله شکار با سگ شکاری نیز هست، ولی سند روایت ضعیف بوده و راوی آن عامّی است.

روایت4.

خصال: امام موسی بن جعفر علیه السلام از پدران خود نقل می کند: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: زن فقط در ناچاری و اضطرار ذبح کند.(3)

در تحف و مکارم، روایت مزبور آمده است.(4)

روایت5.

عیون: فضل بن شاذان از امام رضا علیه السلام نقل می کند: حضرت در آنچه برای مأمون نوشتند، فرمود: صلوات بر پیغمبر در هر موردی واجب است

ص: 311


1- . وسائل الشیعة 16: 276- 278
2- . قرب الإسناد : 68
3- . الخصال 2: 511
4- . مکارم الأخلاق : 243
بیان

لا خلاف بین الأصحاب فی حل ذبیحة المرأة و لم أر من حکم بالکراهة أیضا لکن ورد فی بعض الأخبار أنها لا تذبح إلا عند الضرورة و فی بضعها إذا کن نساء لیس معهن رجل فلتذبح أعقلهن و فی بعضها إذا لم یوجد من یذبح غیرها و فی بعضها لا بأس بذبیحة الصبی و الخصی و المرأة إذا اضطروا إلیه (1)

و فیها دلالة علی المرجوحیة و الکراهة فی الجملة إن لم تکن محمولة علی التقیة.

«3»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنِ السِّنْدِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام قَالَ: إِذَا اسْتَصْعَبَتْ عَلَیْکُمُ الذَّبِیحَةُ فَعَرْقِبُوهَا فَإِنْ لَمْ تَقْدِرُوا أَنْ تُعَرْقِبُوهَا فَإِنَّهُ یُحِلُّهَا مَا یُحِلُّ الْوَحْشُ (2).

بیان

فعرقبوها أی لتمکنوا من ذبحها فإنه یحلها ظاهره الحل بصید الکلب أیضا لکن الروایة ضعیفة و الراوی عامی.

«4»

الْخِصَالُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الشَّاهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ خَالِدٍ الْخَالِدِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ صَالِحٍ التَّمِیمِیِ (3)

عَنْ أَنَسِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَا تَذْبَحُ الْمَرْأَةُ إِلَّا عِنْدَ الضَّرُورَةِ(4).

التحف، و المکارم، مرسلا: مثله (5).

«5»

الْعُیُونُ، عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَیْبَةَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا علیه السلام: فِیمَا کَتَبَ لِلْمَأْمُونِ قَالَ الصَّلَاةُ عَلَی النَّبِیِّ وَاجِبَةٌ(6)

فِی

ص: 311


1- 1. راجع وسائل الشیعة 16: 276- 278.
2- 2. قرب الإسناد: 68.
3- 3. فی المصدر: محمّد بن أحمد بن صالح التمیمی قال: حدّثنا أبی قال: حدّثنا أبی قال: حدّثنی انس بن محمّد أبو مالک.
4- 4. الخصال 2: 511 طبعة الغفاری.
5- 5. مکارم الأخلاق: 243 و الحدیث لم یوجد فی تحف العقول.
6- 6. أی ثابتة.

چه در هنگام عطسه و ذبح کردن و غیرآن.(1)

توضیح

در خصال به نقل از امام صادق علیه السلام روایتی شبیه این نقل شده و به جای الزبائح، الریاح آمده است.(2) لفظ عیون روشن تر است. گویا مقصود تاکید استحباب است. شیخ در خلاف گفته است: صلوات بر پیغمبر هنگام ذبح مستحب است و نیز بگوید «اللّهم تقبّل منی» و شافعی هم بر همین نظر است. مالک، گفتن صلوات و این دعا را مکروه دانسته است. دلیل ما اجماع فرقه شیعه و روایات آنها است و هم سخن خداوند متعال «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ»(3) {بر او درود فرستید و به فرمانش به خوبی گردن نهید} که این آیه به عمومیت خود باقی است مگر آنکه دلیلی موردی را خارج کند. و در تفسیر سخن خداوند متعال «وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ»(4) {و نامت را برای تو بُلند گردانیدیم} آمده که من یاد نشوم جز که تو با من یاد شوی. و ما در ذکر خدا اتفاق نظر داریم پس باید نام رسول خدا هم برده شود.(5)

مؤلف

سپس رحمه الله دلائل دیگری آورده که عاری از ضعف نیستند. گویا این خبر حسن برای اثبات استحباب کافی است ضمن ثبوت آن در هر زمانی.

اما جمله «تقبّل منی» در باب قربانی دعاهای مشتمل بر آن خواهد آمد. شیخ در الخلاف آورده که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله قوچی را گرفته و خواباندند سپس آن را ذبح کرده و گفتند: «اللهمّ تقبّل من محمّد و آل محمّد و من امّة محمّد»(6)

ص: 312


1- . عیون أخبار الرضا : 267
2- . الخصال 2: 607
3- . احزاب / 56
4- . شرح/ 4
5- . الخلاف 2: 207
6- . الخلاف 2: 208

کُلِّ مَوْطِنٍ وَ عِنْدَ الْعُطَاسِ وَ الذَّبَائِحِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ (1).

بَیَان

رُوِیَ مِثْلُ ذَلِکَ فِی الْخِصَالِ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: وَ فِیهِ وَ الرِّیَاحُ مَکَانَ ذَبَائِحَ (2).

و ما فی العیون أظهر و کأنه محمول علی تأکید الاستحباب قال الشیخ فی الخلاف یستحب أن یصلی علی النبی صلی الله علیه و آله عند الذبیحة و أن یقول اللهم تقبل منی و به قال الشافعی و قال مالک تکره الصلاة علی النبی صلی الله علیه و آله (3) و أن یقول اللهم تقبل منی دلیلنا إجماع الفرقة و أخبارهم (4) و أیضا قوله یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ (5) و ذلک علی عمومه إلا ما أخرجه الدلیل و قد روی فی التفسیر قوله تعالی وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ (6) ألا ما أذکر(7) إلا و تذکر معی و قد أجمعنا علی ذکر الله فوجب أن یذکر رسول الله صلی الله علیه و آله (8).

أقول

ثم ذکر رحمه الله دلائل أخری لا تخلو من ضعف و کان هذا الخبر الحسن یکفی لإثبات الاستحباب مع ثبوته فی جمیع الأوقات و أما قوله تقبل منی فسیأتی فی باب الأضحیة الأدعیة المشتملة علیه.

وَ رَوَی الشَّیْخُ فِی الْخِلَافِ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله أَخَذَ الْکَبْشَ فَأَضْجَعَهُ وَ ذَبَحَهُ وَ قَالَ اللَّهُمَ (9) تَقَبَّلْ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ(10).

ص: 312


1- 1. عیون أخبار الرضا: 267 طبعة التفرشی.
2- 2. الخصال 2: 607.
3- 3. فی المصدر: تکره الصلاة علی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله عند الذبیحة.
4- 4. المصدر خال عن قوله؛ و أخبارهم.
5- 5. الأحزاب: 56.
6- 6. الشرح: 4.
7- 7. فی المصدر: ان لا اذکر.
8- 8. الخلاف 2: 207( ط 1).
9- 9. فی المصدر: بسم اللّه، اللّهمّ اه.
10- 10. الخلاف 2: 208.

روایت6.

کتاب مسائل: علی بن جعفر از برادر خود امام موسی بن جعفر علیه السلام نقل می کند: از ایشان در باره مردی که حیوان را به سمت قبله ذبح نمی کند، پرسیدم .

فرمود: اگر عمدا نباشد، اشکالی ندارد. اگر ذبح کرده و نام خدا را نبرد، در صورتی که چون به یادش بیاید بگوید: «بسم اللَّه علی أوّله و آخره» و بخورد، اشکالی ندارد.(1)

توضیح

فقیهان اتفاق نظر دارند که رو به قبله ذبح کردن و نحر کردن واجب است و اگر عمدا نکند، حرام است و اگر از روی فراموشی صورت بگیرد، حرام نیست؛ شخص جاهل به مسأله هم حکم فراموش کرده را دارد. همه اینها مبتنی بر روایات معتبر است، مانند روایت کلینی(2) که از محمد بن مسلم نقل می کند: از امام باقر علیه السّلام در باره مردی که ذبیحه سر بریده و نمی­دانسته آن را باید رو به قبله کند. فرمود: از آن بخور. گفتم: آن را [عمدا] رو به قبله نکرده است. فرمود: از آن نخور. همچنین فرمود: چون خواهی ذبح کنی ذبیحه ات را رو به قبله کن.

همچنین روایت مشابه با روایت بالا را از محمد بن مسلم نقل کرده است که می گوید: از امام صادق علیه السلام در باره ذبیحه ای که به سمت قبله ذبح نشده، پرسیدم. فرمود: تا عمدی نباشد، از آن بخور که اشکالی ندارد.(3)

در مسالک گوید: کسی که رو به قبله را واجب نداند در حکم جاهل است و ذبیحه اش حرام نیست. اعتبار به رو به قبله بودن جای ذبح و جلوی بدن ذبیحه است. و رو به قبله بودن، خود ذبح کننده شرط نیست؛ گرچه ظاهر عبارت ایهام به آن برمی­آید زیرا تعبیر «الاستقبال بها» (رو به قبله داشتن ذبیحه)، مستلزم رو به قبله بودن خود شخص ذبح کننده است و این مثل سخن تو است که گویی: زید را بردم. یعنی هر دو با هم رفته­اید. دلیل عدم شرط رو به قبله بودن ذبح کننده این است که متعدی کردن فعل با حرف جرّ باء، معنای متعدی کردن با همزه را افاده می کند، چنانچه در قرآن آمده«ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ»(4){خدا نورشان را برد}

ص: 313


1- . بحار الأنوار 10: 265
2- . کافی 6: 233
3- . کافی 6: 233
4- . بقره / 17
«6»

کِتَابُ الْمَسَائِلِ، بِالْإِسْنَادِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَذْبَحُ عَلَی غَیْرِ قِبْلَةٍ قَالَ لَا بَأْسَ إِذَا لَمْ یَتَعَمَّدْ وَ إِنْ ذَبَحَ وَ لَمْ یُسَمِّ فَلَا بَأْسَ أَنْ یُسَمِّیَ إِذَا ذَکَرَ بِسْمِ اللَّهِ عَلَی أَوَّلِهِ وَ آخِرِهِ ثُمَّ یَأْکُلُ (1).

بیان

أجمع الأصحاب علی اشتراط استقبال القبلة فی الذبح و النحر و أنه لو أخل به عامدا حرمت و لو کان ناسیا لم تحرم و الجاهل کالناسی و دلت علی جمیع ذلک الأخبار المعتبرة منها

مَا رَوَاهُ الْکُلَیْنِیُ (2) فِی الْحَسَنِ کَالصَّحِیحِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ رَجُلٍ ذَبَحَ ذَبِیحَةً فَجَهِلَ أَنْ یُوَجِّهَهَا إِلَی الْقِبْلَةِ قَالَ کُلْ مِنْهَا قُلْتُ لَهُ فَإِنَّهُ لَمْ یُوَجِّهْهَا(3)

قَالَ فَلَا تَأْکُلْ مِنْهَا(4) وَ قَالَ علیه السلام إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَذْبَحَ فَاسْتَقْبِلْ بِذَبِیحَتِکَ الْقِبْلَةَ.

وَ أَیْضاً رَوَی بِسَنَدٍ(5) مِثْلَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ ذَبِیحَةٍ ذُبِحَتْ بِغَیْرِ الْقِبْلَةِ قَالَ کُلْ وَ لَا بَأْسَ بِذَلِکَ مَا لَمْ یَتَعَمَّدْهُ.

و قال فی المسالک من لا یعتقد وجوب الاستقبال فی معنی الجاهل فلا تحرم ذبیحته و المعتبر الاستقبال بمذبح الذبیحة و مقادیم بدنها و لا یشترط استقبال الذابح و إن کان ظاهر العبارة یوهم ذلک حیث إن ظاهر الاستقبال بها أن یستقبل هو معها أیضا علی حد قولک ذهبت بزید و انطلقت به بمعنی ذهابهما و انطلاقهما معا و وجه عدم اعتبار استقباله أن التعدیة بالباء یفید معنی التعدیة بالهمزة کما فی قوله تعالی ذَهَبَ اللَّهُ

ص: 313


1- 1. بحار الأنوار 10: 265.
2- 2. رواه فی الفروع 6: 233 عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن عمر ابن أذینة عن محمّد بن مسلم.
3- 3. أی عالما عامدا.
4- 4. اختصر الحدیث، و الموجود فی المصدر بعد ذلک: و لا تأکل من ذبیحة ما لم یذکر اسم اللّه عزّ و جلّ علیها.
5- 5. رواه أیضا فی الفروع 6: 233 عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه عن حماد بن عیسی عن حریز عن محمّد بن مسلم.

یعنی خداوند نور آنها را برد. و در روایت دوم نیز به کفایت رو به قبله بودن خود ذبیحه اشاره دارد. چه بسا گفته شده واجب تنها همان رو به قبله بودن جای نحر و ذبح است. - و این بعید نیست - و رو به قبله بودن خود ذبح کننده نیز مستحب است ولی همه این موارد مشروط به دانستن سمت قبله است و در صورت جهل به آن به سبب تعذر، ساقط می شود مانند سقوط این شرط در حیوان فراری. پایان.(1)

مؤلف

ظاهرا رو به قبله بودن به هر روشی که باشد، کفایت می کند، خواه آن را به پهلوی راست خوابانند خواه به پهلوی چپ که متعارف است یا آن را نخوابانده و ایستاده و رو به قبله سرش را ببرّند مانند پرنده چون رو به قبله بودن بر همه این صور صدق کند. و رو به قبله بودن مرده در قبر به خواباندن او بر پهلوی راست لازم نیاورد که در همه جا چنان باشد با اینکه ذبح با این روش بی اندازه دشوار است مگر برای شخصی که چپ دست باشد و در بین مردم چنین اشخاصی کمیاب هستند؛ بلکه می توان گفت: مطلق به فرد شایع تعبیر شود و آن خواباندن به پهلوی چپ است، و مشکل است که گفت: احتیاط در خواباندن بر پهلوی راست است. پس اندیشه کن.

روایت7.

کتاب مسائل: علی بن جعفر از برادر خود امام موسی بن جعفر علیه السلام نقل می کند: از ایشان در باره ذبیحه کنیز، پرسیدم: آیا شایسته است؟ فرمود: اگر نخاع را نبرد و گردن آن را نشکند، اشکالی ندارد. سپس فرمود: خاندان علی بن الحسین علیه السّلام کنیزکی داشتند که برایشان ذبح می کرد.(2)

توضیح

قول مشهور میان اصحاب، کراهت رساندن چاقو به نخاع - که به سه حالت: نُخاع، نَخاع، نِخاع خوانده می شود - ذبیحه است که آن را تا نمرده ببرد. نخاع، رشته سفیدی در وسط ستون فقرات است که از گردن تا پایین دُم حیوان امتداد دارد. برخی گویند: حرام است چون در روایت صحیح از آن نهی شده و آن احوط است و اگر هم حرام باشد خود ذبیحه حرام نمی گردد، و چه بسا

ص: 314


1- . المسالک 2: 226 - 227
2- . بحار الأنوار 10: 256

بِنُورِهِمْ (1) أی أذهب نورهم و فی الخبر الثانی ما یرشد إلی الاکتفاء بتوجهها إلی القبلة خاصة.

و ربما قیل بأن الواجب هنا الاستقبال بالمنحر و المذبح خاصة و لیس ببعید و یستحب استقبال الذابح أیضا هذا کله مع العلم بجهة القبلة أما لو جهلها سقط اعتبارها لتعذرها کما یسقط اعتبارها فی المستعصی لذلک انتهی (2).

و أقول

الظاهر أنه یکفی الاستقبال بأی وجه کان سواء أضجعها علی الیمین أو علی الیسار کما هو الشائع أو لم یضجعها و أقامها و استقبل بمقادیمها إلیها کالطیر لإطلاق الاستقبال الشامل لجمیع تلک الصور و کون استقبال الملحود بالإضجاع علی الیمین لا

یستلزم کونه فی جمیع الموارد کذلک مع أن الذبح علی هذا الوجه فی غایة العسر غالبا إلا للأعسر(3) الذی یعمل بالید الیسری و هو نادر بین الناس بل یمکن أن یقال الإطلاق ینصرف إلی الفرد الشائع الغالب و هو الإضجاع علی الیسار فیشکل الحکم بأن الاحتیاط یقتضی الإضجاع علی الیمین فتأمل.

«7»

کِتَابُ الْمَسَائِلِ، بِالْإِسْنَادِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ ذَبِیحَةِ الْجَارِیَةِ هَلْ یَصْلُحُ قَالَ إِذَا کَانَتْ لَا تَنْخَعُ (4) وَ لَا تَکْسِرُ الرَّقَبَةَ فَلَا بَأْسَ وَ قَالَ قَدْ کَانَتْ لِأَهْلِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام جَارِیَةٌ تَذْبَحُ لَهُمْ (5).

بیان

المشهور بین الأصحاب کراهة نخع الذبیحة و هو أن یبلغ بالسکین النخاع مثلث النون فیقطعه أو یقطعه قبل موتها و النخاع هو الخیط الأبیض وسط الفقار بالفتح ممتدا من الرقبة إلی عجب الذنب بفتح العین و سکون الجیم و هو أصله و قیل یحرم لورود النهی عنه فی الخبر الصحیح و هو أحوط و علی تقدیره لا تحرم الذبیحة و ربما

ص: 314


1- 1. البقرة: 17.
2- 2. المسالک 2: 226 و 227.
3- 3. الاعسر: الذی یعمل بشماله.
4- 4. نخع الذبیحة: جاوز بالسکین منتهی الذبح فاصاب نخاعها.
5- 5. بحار الأنوار 10: 256 فیه: هل تصلح.

گفته شده که ذبیحه هم حرام می گردد. حرام بودن این کار فقط زمانی است که از روی عمد صورت گیرد، ولی اگر دست پیشی کرد و آن را برید، اشکالی ندارد .

مکروهات دیگر هم درباره ذبح وجود دارد که اصحاب آنها را بیان کرده اند که عبارت اند از: نخست، گردانیدن چاقو: یعنی آن را زیر نای فرو کند و نای را با اندام دیگر به سوی بیرون گلو ببُرد. شیخ در تهذیب خود این را حرام دانسته و قاضی از او پیروی کرده و در روایت حمران هم از آن نهی شده است.(1)

دوم، ذبح کردن جانداری را در برابر چشم جاندار دیگر که به آن نگاه می کند، مکروه است بنا به روایت غیاث بن ابراهیم.(2) شیخ در نهایه آن را حرام دانسته واین نظر ضعیف است.

سوم، ذبح در شب بنا به روایت ابان بن تغلب از امام صادق علیه السلام مکروه است جز که ترس از بین رفتن باشد.(3)

بنا به روایت حلبی از امام صادق علیه السّلام، ذبح در بامداد جمعه تا زوال ظهر کراهت دارد، مگر هنگام ضرورت.(4)

ظاهرا در تمام این موارد خود ذبح کردن مکروه است نه خوردن مذبوح - چنانچه از سخن برخی فقهاء برآید - زیرا تلازمی میان این دو وجود ندارد.

در مسالک گوید: وظائف منصوصه ای برای ذبح به جا مانده که شایسته است تا به آنچه که بیان شد، بپیوندد؛ این موارد عبارت اند از: تیز کردن چاقو، زود بریدن، نشان ندادن چاقو به حیوان، رو به قبله بودن خود ذبح کننده، حرکت ندادن مذبوح و نکشیدن آن از جای ذبح به جای دیگر و آن را به حال خود گذاشتن تا جانش برآید، آن را به آرامی به جایگاه ذبح بردن و به نرمی خواباندن، پیش از بریدن آب به ذبیحه دادن، چاقو را به قوت به حلقومش کشند و شتابانه ببرند تا آرام تر و آسان تر جان دهد.

شدّاد بن اوس از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله نقل می کند: حضرت فرمود: به تحقیق، خداوند احسان را در هر امری بر شما نوشته؛

ص: 315


1- . الوسائل 16: 255
2- . الوسائل 16: 258
3- . الوسائل 16: 274
4- . الوسائل 16: 247

قیل بالتحریم أیضا و إنما یحرم الفعل علی القول به مع تعمده فلو سبقت یده فقطعه فلا بأس. و من مکروهات الذبح أشیاء ذکرها الأصحاب الأول أن یقلب السکین أی یدخلها تحت الحلقوم و یقطعه مع باقی الأعضاء إلی خارج و حرم الشیخ فی التهذیب و تبعه القاضی و قد ورد النهی عنه فی روایة حمران (1).

الثانی یکره أن یذبح حیوان و آخر ینظر إلیه لروایة غیاث بن إبراهیم (2)

و حرمه الشیخ فی النهایة و هو ضعیف.

الثالث یکره إیقاعها لیلا إلا أن یخاف الفوت لروایة أبان بن تغلب عن الصادق علیه السلام (3).

الرابع إیقاعها یوم الجمعة إلی الزوال إلا عن ضرورة لروایة الحلبی عن الصادق (4)

علیه السلام و الظاهر کراهة الفعل فی جمیع ذلک و لا تسری الکراهة إلی أکل المذبوح کما یوهمه کلام بعض الأصحاب إذ لا تلازم بینهما.

و قال فی المسالک قد بقی للذبح وظائف منصوصة ینبغی إلحاقها بما ذکر و هی تحدید الشفرة و سرعة القطع و أن لا یری الشفرة للحیوان و أن یستقبل الذابح القبلة و لا یحرکه و لا یجره من مکان إلی آخر بل یترکه إلی أن یفارقه الروح و أن یساق إلی المذبح برفق و یضجع برفق و یعرض علیه الماء قبل الذبح و یمر السکین بقوة(5)

و یجد فی الإسراع لیکون أوحی و أسهل.

وَ رَوَی شَدَّادُ بْنُ أَوْسٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِنَّ اللَّهَ کَتَبَ عَلَیْکُمُ الْإِحْسَانَ فِی

ص: 315


1- 1. راجع الوسائل 16: 255.
2- 2. راجع الوسائل 16: 258.
3- 3. راجع الوسائل 16: 274.
4- 4. راجع الوسائل 16: 247 و فی الروایة: کان رسول اللّه« ص» یکره الذبح و اراقة الدم یوم الجمعة قبل الصلاة إلا عن ضرورة.
5- 5. زاد فی المصدر بعد ذلک: و تحامل ذهابا و عودا.

پس چون می کشید خوب بکشید و چون سر می برید خوب سر ببرید و باید هر کدام چاقوی خود را خوب تیز کند و ذبیحه خود را راحت کند.

در حدیث دیگر فرمود: چاقو را تیز کرده و آن از حیوان پنهان کنید. همچنین فرمود: چون کسی از شما سر ببرد، کار حیوان را به پایان رساند. پایان.(1)

مؤلف

این اخبار از عامه است، ولی موافق عقل و عمومات و روایاتی هستند که در ادامه می آیند.

روایت8.

دعائم الإسلام: هر کسی از درون حلق و نه از برجستگی روی حلق، ذبح کند موافق سنت نبوده و درست نیست؛ بایستی حلقوم، مری و دو رگ خون ریز بریده شود تا خون بیرون زده بریزد و بدین سان حیوان جان دهد. این به اتفاق فقیهان تذکیه دانسته شده است. تا آنجا که ما می دانیم.

از علی و امام باقر علیهما السلام نقل است که فرمود: هر قسمتی از جاندار را که ببرند و از آن جدا شود پیش از آنکه تذکیه گردد، مردار بوده و خورده نمی شود؛ پس خود حیوان را سر ببرند و باقیمانده را بخورند اگر فرصت تذکیه باشد.

روایت9.

امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: نشانه تذکیه این است که چشم گردش کند یا پا بکوبد یا دم جنباند یا گوش. اگر هیچ کدام از این ها نباشند و در هنگام ذبح شدن خون بریزد در حالی که نجنبد، خورده نمی شود.

روایت10.

امام باقر علیه السلام فرمود: با ذبیحه به نرمی برخورد شده و سختی نکنند، چه پیش از ذبح و چه پس از آن. زدن پی گوسفند با چاقو مکروه است.

روایت11.

از امام باقر علیه السلام پرسیدند: حکم ذبیحه پس از آنکه سر بریده شد، از جای بلندی پرت شود یا در آب و آتش افتد، چیست؟ فرمود: اگر خوب ذبح کردی و واجبات را در این باره به جا آوردی، بخور.

روایت12.

امام باقر علیه السلام ذبیحه مرتد را نهی کردند .

روایت13.

از امام صادق علیه السلام پرسیدند: حکم گوسفندی که ایستاده ذبح شود، چیست؟ فرموند: شایسته نیست. سنت آن است که آن را به پهلو خوابانده و رو به قبله ذبح کنند.

روایت14.

از امام صادق علیه السلام پرسیدند: شتر ذبح می شود یا آن را نحر می کنند؟ فرمود: سنّت آن است که شتر را نحر کنند.

ص: 316


1- . المسالک 2: 228

کُلِّ شَیْ ءٍ فَإِذَا قَتَلْتُمْ فَأَحْسِنُوا الْقِتْلَةَ وَ إِذَا ذَبَحْتُمْ فَأَحْسِنُوا الذِّبْحَةَ وَ لْیُحِدَّ أَحَدُکُمْ شَفْرَتَهُ وَ لْیُرِحْ ذَبِیحَتَهُ.

وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ: أَنَّهُ صلی الله علیه و آله أَمَرَ أَنْ یُحَدَّ الشِّفَارُ وَ أَنْ یُوَارَی عَنِ الْبَهَائِمِ وَ قَالَ إِذَا ذَبَحَ أَحَدُکُمْ فَلْیُجْهِزْ.

انتهی (1).

و أقول

الأخبار عامیة لکنها موافقة لاعتبار العقل و العمومات و ما سیأتی من الأخبار.

«8»

الدَّعَائِمُ،: وَ مَنْ ذَبَحَ فِی الْحَلْقِ دُونَ الْغَلْصَمَةِ(2)

مَا یَجُوزُ ذَبْحُهُ مِنَ الْحَیَوَانِ عَلَی مَا یَجِبُ مِنْ سُنَّةِ الذَّبْحِ فَقَطَعَ الْحُلْقُومَ وَ الْمَرِی ءَ وَ الْوَدَجَیْنِ وَ أَنْهَرَ الدَّمَ وَ مَاتَتِ الذَّبِیحَةُ مِنْ فِعْلِهِ ذَلِکَ فَهِیَ ذَکِیَّةٌ بِإِجْمَاعٍ فِیمَا عَلِمْنَاهُ.

وَ عَنْ عَلِیٍّ وَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّهُمَا قَالا: مَا قُطِعَ مِنَ الْحَیَوَانِ فَبَانَ عَنْهُ قَبْلَ أَنْ یُذَکَّی فَهُوَ مَیْتَةٌ لَا یُؤْکَلُ وَ یُذَکَّی الْحَیَوَانُ وَ یُؤْکَلُ بَاقِیهِ إِنْ أَدْرَکَ ذَکَاتَهُ.

«9»

وَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: عَلَامَةُ الذَّکَاةِ أَنْ تَطْرِفَ الْعَیْنُ أَوْ یَرْکُضَ الرِّجْلَ أَوْ یَتَحَرَّکَ الذَّنَبُ أَوِ الْأُذُنُ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ مِنْ ذَلِکَ شَیْ ءٌ وَ هراق [هُرِقَ] مِنْهَا دَمٌ عِنْدَ الذَّبَائِحِ وَ هِیَ لَا تَتَحَرَّکُ لَمْ تُؤْکَلْ.

«10»

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: تُرْفَقُ بِالذَّبِیحَةِ وَ لَا یُعْنَفُ بِهَا قَبْلَ الذَّبْحِ وَ لَا بَعْدُ وَ کَرِهَ أَنْ یُضْرَبَ عُرْقُوبُ الشَّاةِ بِالسِّکِّینِ.

«11»

وَ عَنْهُ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الذَّبِیحَةِ تَتَرَدَّی بَعْدَ أَنْ تُذْبَحَ عَنْ مَکَانٍ عَالٍ أَوْ تَقَعُ فِی مَاءٍ أَوْ نَارٍ قَالَ إِنْ کُنْتَ قَدْ أَجَدْتَ الذَّبْحَ وَ بَلَغْتَ الْوَاجِبَ فِیهِ فَکُلْ.

«12»

وَ عَنْهُ علیه السلام: أَنَّهُ نَهَی عَنْ ذَبِیحَةِ الْمُرْتَدِّ.

«13»

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الشَّاةِ تُذْبَحُ قَائِمَةً قَالَ لَا یَنْبَغِی ذَاکَ السُّنَّةُ أَنْ تُضْجَعَ وَ تُسْتَقْبَلَ بِهَا الْقِبْلَةُ.

«14»

وَ عَنْهُ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْبَعِیرِ یُذْبَحُ أَوْ یُنْحَرُ قَالَ السُّنَّةُ أَنْ یُنْحَرَ

ص: 316


1- 1. المسالک 2: 228.
2- 2. الغلصمة: اللحم بین الرأس و العنق.

گفتند: چگونه نحر شود؟ فرمود: آن را به سمت قبله نگه داشته و یک دستش را ببندند و کسی که نحرش می کند، رو به قبله ایستاده و چاقو را به گودی گلویش فرو کند تا ببرد و پاره کند.

روایت15.

از امام صادق علیه السلام پرسیدند: گاو را چگونه ذبح می کنند، آیا آن را باید ذبح کرد یا نحر؟ فرمود: سنّت آن است که گاو را برای ذبح کردن به پهلو بخوابانند و نحر کردن آن اشکالی ندارد.

روایت16.

از امام صادق علیه السلام پرسیدند: حکم ذبیحه ای که از قفا ذبح شده باشد، چیست؟ فرمود: اگر عمدا این کار صورت نگیرد، اشکالی ندارد، ولی اگر عمدا باشد در حالی که ذبح کننده آن از سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله آگاهی داشته باشد، ذبیحه او خورده نمی شود و آن شخص باید ادب ذبح را بیاموزد.

روایت17.

از امیر المؤمنین علیه السلام پرسیدند: حکم دو گوسفندی که یکی تذکیه شده و دیگری نشده و با هم مشتبه شدند، چسیت؟ فرمود: هر دو را به دور اندازند.

توضیح

در قاموس آمده: هراق الماء هراقة: آب را ریخت. اصل این کلمه أراق، یریق، إراقة است. عرقوب: عصبی کلفت در بالای پاشنه پای انسان. و در پای چهارپایان به منزله زانو در دستشان است. سخن امام «لا ینبغی» ظاهرش جواز همراه با کراهت است. الشفرة، با فتحه، به معنای چاقوی بزرگ است. و فری یعنی شکافتن. اینکه فرمود: اگر گاو را نحر کنی اشکالی ندارد، حمل بر تقیه شده است؛

قول مشهور این است که سر بریدن از قفا، مکروه است. علامه و دیگران گفتند: اگر گردن ذبیحه از پشت بریده شود و اعضاء ذبح به جا ماند، اگر حیات مستقر داشته باشد ذبح شده و حلال است ولی اگر حیات مستقره نداشته باشد، حلال نیست .

مؤلف

دانستی که دلیلی برای شرط استقرار حیات وجود ندارد. توهم اینکه در اینجا ذبح شرعی و جز آن در گرفتن جان ذبیحه شریک شدند، وجهی ندارد با اینکه زنده است و ذبح شده؛ این توهم اعتباری ندارد مانند حیوانی که توسط درنده زده شده و جز آن.

روایت18.

قرب الإسناد: محمد بن عبد السلام نزد امام صادق علیه السلام آمده و به ایشان گفت: مردی گاوی را با تبر زده و آن را کوبیده و پس از

ص: 317

قِیلَ کَیْفَ یُنْحَرُ قَالَ یُقَامُ قَائِماً حِیَالَ الْقِبْلَةِ وَ یُعْقَلُ یَدُهُ الْوَاحِدَةُ وَ یَقُومُ الَّذِی یَنْحَرُهُ حِیَالَ الْقِبْلَةِ فَیَضْرِبُ فِی لَبَّتِهِ بِالشَّفْرَةِ حَتَّی تَقْطَعَ وَ تَفْرِیَ.

«15»

وَ عَنْهُ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْبَقَرِ مَا یُصْنَعُ بِهَا تُنْحَرُ أَوْ تُذْبَحُ قَالَ السُّنَّةُ أَنْ تُذْبَحَ وَ تُضْجَعَ لِلذَّبْحِ وَ لَا بَأْسَ إِنْ نُحِرَتْ.

«16»

وَ عَنْهُ علیه السلام: سُئِلَ عَنِ الذَّبِیحَةِ إِنْ ذُبِحَتْ مِنَ الْقَفَا قَالَ إِنْ لَمْ یَتَعَمَّدْ ذَلِکَ فَلَا بَأْسَ وَ إِنْ تَعَمَّدَهُ وَ هُوَ یَعْرِفُ سُنَّةَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله لَمْ تُؤْکَلْ ذَبِیحَتُهُ وَ یُحْسِنُ أَدَبَهُ.

«17»

وَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ شَاتَیْنِ أَحَدُهُمَا ذَکِیَّةٌ وَ الْأُخْرَی غَیْرُ ذَکِیَّةٍ لَمْ تُعْرَفِ الذَّکِیَّةُ مِنْهُمَا قَالَ رُمِیَ بِهِمَا جَمِیعاً(1).

بیان

فی القاموس هراق الماء یهریق بفتح الهاء هراقة بالکسر صبه و أصله أراقه یریقه إراقة.

و قال العرقوب عصب غلیظ فوق عقب الإنسان و من الدابة فی رجلها بمنزلة الرکبة فی یدها قوله لا ینبغی ظاهره الجواز مع الکراهة و الشفرة بالفتح السکین العظیم و الفری الشق قوله و لا بأس إن نحرت محمول علی التقیة و المشهور کراهة الذبح من القفا و قال العلامة رحمه الله و غیره لو قطع رقبة المذبوح من قفاه و بقیت أعضاء الذبح فإن کانت حیاة مستقرة ذبحت و حلت و إن لم تبق حیاة مستقرة لم تحل.

و أقول

قد عرفت عدم الدلیل علی اشتراط استقرار الحیاة و ما یتوهم من أنه اشترک فی إزهاق روحه الذبح الشرعی و غیره فلا وجه له و أنه مع تحقق الذبح و بقاء الحیاة لا عبرة بذلک کأکیل السبع و غیره.

«18»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِیِّ قَالَ: جَاءَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ السَّلَامِ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لَهُ إِنَّ رَجُلًا ضَرَبَ بَقَرَةً بِفَأْسٍ فَوَقَذَهَا(2) ثُمَ

ص: 317


1- 1. دعائم الإسلام: نسخته لیست عندی.
2- 2. و قذه: صرعه، ضربه شدیدا حتّی أشرف علی الموت.

آن سر گاو را بریده است. حضرت جوابی به او نفرستاد و سعیده را خواست و فرمود: این مرد نزد من آمد و گفت تو او را نزد من فرستادی تا حکم صاحب گاوی که که آن را با تبر زده، بپرسد. اگر خون معتدل از آن برآمده بخورید و بخورانید و اگر به آرامی و سنگینی برآمده نزدیک آن نشوید. گوید: سعیده غلام را گرفت و خواست او را بزند و امام پیغام فرستاد که به او قاووت بنوشانید که گوشت برویاند و استخوان را سخت کند.(1)

شیخ کلینی از حسن بن مسلم نقل می کند:(2) من نزد امام صادق علیه السّلام بودم که محمّد بن عبد السّلام آمد و گفت: جانم به قربانت! جدم می گوید: مردی گاوی را با تبر زده و افتاده و آنگاه ذبحش کرده. حضرت جوابی با او نفرستاده و سعیده غلام امّ فروه را خواست و به او فرمود: محمّد پیغامی از تو آورد نخواستم جوابی با او بفرستم. اگر مردی که سر گاو را بریده هنگام ذبح خونش جهیده، بخورید و بخورانید و اگر خون به سنگینی بیرون آمده، نزدیکش نشوید.

در تهذیب هم از احمد بن محمّد این روایت نقل شده است.(3)

ظاهرا سعیده او را نزد جدّ محمّد فرستاد و تقدیر این است که به سعیده فرمود: به او بگو محمّد آمده. شاید که در اصل «جدّتی» بوده و خود سعیده بوده چنانچه در قرب الإسناد است.

در قاموس آمده: وقذ: شدت زدن. شاة قیذ و موقوذة، گوسفندی که با چوب کشته شود.

ص: 318


1- . قرب الإسناد : 21
2- . کافی 6: 232
3- . تهذیب 9: 56

ذَبَحَهَا فَلَمْ یُرْسِلْ إِلَیْهِ الْجَوَابَ وَ دَعَا سَعِیدَةَ فَقَالَ لَهَا إِنَّ هَذَا جَاءَنِی فَقَالَ إِنَّکِ أَرْسَلْتِ إِلَیَّ فِی صَاحِبِ الْبَقَرَةِ الَّتِی ضَرَبَهَا بِفَأْسٍ فَإِنْ کَانَ الدَّمُ خَرَجَ مُعْتَدِلًا فَکُلُوا وَ أَطْعِمُوا وَ إِنْ کَانَ خَرَجَ خُرُوجاً عِتِیّاً(1) فَلَا تَقْرَبُوهُ قَالَ فَأَخَذَتِ الْغُلَامَ (2) فَأَرَادَتْ ضَرْبَهُ فَبَعَثَ إِلَیْهَا اسْقِیهِ السَّوِیقَ فَإِنَّهُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ یَشُدُّ الْعَظْمَ (3).

تِبْیَانٌ رَوَاهُ الْکُلَیْنِیُ (4) رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُسْلِمٍ (5) قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِذْ جَاءَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ السَّلَامِ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَقُولُ لَکَ جَدِّی إِنَّ رَجُلًا ضَرَبَ بَقَرَةً بِفَأْسٍ فَسَقَطَتْ ثُمَّ ذَبَحَهَا فَلَمْ یُرْسِلْ مَعَهُ بِالْجَوَابِ وَ دَعَا سَعِیدَةَ مَوْلَاةَ أُمِّ فَرْوَةَ فَقَالَ لَهَا إِنَّ مُحَمَّداً جَاءَنِی بِرِسَالَةٍ مِنْکِ فَکَرِهْتُ (6) أَنْ أُرْسِلَ إِلَیْکِ بِالْجَوَابِ مَعَهُ فَإِنْ کَانَ الرَّجُلُ الَّذِی ذَبَحَ الْبَقَرَةَ حِینَ ذَبَحَ خَرَجَ الدَّمُ مُعْتَدِلًا فَکُلُوا وَ أَطْعِمُوا وَ إِنْ کَانَ خَرَجَ خُرُوجاً مُتَثَاقِلًا فَلَا تَقْرَبُوهُ.

و روی التهذیب، أیضا بإسناده عن أحمد بن محمد(7): و الظاهر أن سعیدة أرسلها إلی جد محمد و التقریر فقال لها قولی له إن محمدا و یحتمل أن یکون فی الأصل جدتی و کانت هی سعیدة کما هو ظاهر قرب الإسناد.

و فی القاموس الوقذ شدة الضرب و شاة و قیذ و موقوذة قتلت بالخشب و الوقیذ

ص: 318


1- 1. فی المصدر:« منتنا» أقول: لعله مصحف متثاقلا.
2- 2. لعله الرجل الذی ضرب البقرة بفأس.
3- 3. قرب الإسناد: 21.
4- 4. فی الفروع 6: 232.
5- 5. فی المصدر: علی بن الحکم عن سلیم الفراء عن الحسن بن مسلم.
6- 6. کره ان یرسل معه بالجواب إما لأنه کان یتقی عنه او کان فی المجلس من یتقی عنه.
7- 7. رواه الشیخ فی التهذیب 9: 56 و فیه: أحمد بن محمّد عن علیّ بن الحکم عن سلیم الفراء عن الحسین بن مسلم.

وقیذ موقوذ: سریع یا گوسفندی که بیماری سخت دارد. وقذه و أوقذه یعنی آن را بر زمین انداخته و آن را ساکت کرده و بر آن غلبه یافته است. عتیّا در لفظ خبر قرب الإسناد تصحیف است و ظاهر این است که متثاقلا باشد چنانچه در کافی و تهذیب است و بر فرض صحت، کنایه از همان تثاقل است، در نسخه ای «عننا» با دو نون ثبت شده که به معنای ضعف و سستی است. اینکه فرمود: غلام را گرفت، یعنی سعیده یا جده - اگر غیر از سعیده باشد - غلام را گرفت و خواست او را بزند به گمان اینکه در رساندن پیغام کوتاهی کرده یا در مورد چیز دیگری پرسیده است. اینکه فرمود: قاووتش بدهید برای جبران ضعف ناشی از هراس او بوده است. روایت صحیح دلالت دارد که خروج خون معتدل در ادراک تذکیه کافی است.

روایت19.

خصال: امام باقر علیه السلام در باره آیه «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَیرِْ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُترََدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ مَا أَکلَ َ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ وَ مَا ذُبِحَ عَلیَ النُّصُبِ وَ أَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالْأَزْلَامِ ذَالِکُمْ فِسْقٌ»(1){بر شما حرام شده است: مردار، و خون، و گوشت خوک، و آنچه به نام غیر خدا کشته شده باشد، و [حیوان حلال گوشتِ] خفه شده، و به چوب مرده، و از بلندی افتاده، و به ضربِ شاخ مرده، و آنچه درنده از آن خورده باشد- مگر آنچه را [که زنده دریافته و خود] سر ببرید- و [همچنین] آنچه برای بتان سر بریده شده، و [نیز] قسمت کردن شما [چیزی را] به وسیله تیرهای قرعه این [کارها همه] نافرمانی [خدا] ست} فرمود: مردار و خون و گوشت خوک شناخته شدند «وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» قربانی بت ها است. و اما منخنقه این است که گبرها ذبیحه نمی خوردند و مردار می خوردند و آنها گاو و گوسفند را خفه می کردند و چون این حیوانات خفه شده و می مردند، آنها را می خوردند. «وَ الْمُتَرَدِّیَةُ» چشم آنها را می بستند و از بام پرت می کردند و چون می مرد آن را می خوردند. «النَّطِیحَةُ» قوچ ها را با هم به شاخ زدن وامی داشتند و چون یکی از آنها می مرد آن را می خوردند. «وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ» هر آنچه که توسط گرگ و شیر کشته می شد، آنها می خوردند

ص: 319


1- . مائده / 3

السریع و الشدید المرض المشرف کالموقوذ و وقذه صرعه و سکته و غلبه و ترکه علیلا کأوقذه و قوله عتیا تصحیف و الظاهر متثاقلا کما فی الکتابین و علی تقدیره کنایة عن التثاقل لأن عتیا بضم العین و کسرها مصدر عتا بمعنی استکبر و تجاوز عن الحد کأن الدم یستکبر عن الخروج.

و فی بعض النسخ عننا بنونین من قولهم عن السیر فلانا أضعفه و أعناه قال فأخذت الغلام أی أخذت سعیدة أو الجلدة و إن کانت غیرها محمدا(1) فأرادت ضربة لظنها أنه قصر فی الإبلاغ أو کان السؤال بغیر أمرها و الأمر بسقی السویق لتلافی ما أصابه من خوف الضرب و الخبر الصحیح یدل علی الاکتفاء فی إدراک التذکیة بخروج الدم المعتدل.

«19»

الْخِصَالُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ زِیَادٍ وَ الْحُسَیْنِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ وَ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقِ وَ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیِّ جَمِیعاً عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ الْأَزْدِیِّ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَزَنْطِیِّ مَعاً عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ(2) الْآیَةَ قَالَ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ مَعْرُوفٌ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ یَعْنِی مَا ذُبِحَ لِلْأَصْنَامِ وَ أَمَّا الْمُنْخَنِقَةُ فَإِنَّ الْمَجُوسَ کَانُوا لَا یَأْکُلُونَ الذَّبَائِحَ وَ یَأْکُلُونَ الْمَیْتَةَ وَ کَانُوا یَخْنُقُونَ الْبَقَرَ وَ الْغَنَمَ فَإِذَا اخْتَنَقَتْ وَ مَاتَتْ أَکَلُوهَا وَ الْمُتَرَدِّیَةُ کَانُوا یَشُدُّونَ أَعْیُنَهَا وَ یُلْقُونَهَا مِنَ السَّطْحِ فَإِذَا مَاتَتْ أَکَلُوهَا وَ النَّطِیحَةُ کَانُوا یُنَاطِحُونَ (3) بِالْکِبَاشِ فَإِذَا مَاتَتْ إِحْدَاهَا أَکَلُوهَا وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ فَکَانُوا یَأْکُلُونَ مَا یَقْتُلُهُ الذِّئْبُ وَ الْأَسَدُ(4)

ص: 319


1- 1. مفعول اخذت. ای اخذت سعیدة محمّدا. أقول: تقدم منا احتمال آخر.
2- 2. المائدة: 4.
3- 3. نطحه الثور و نحوه: أصابه بقرنه. و ناطحه بمعنی نطحه.
4- 4. هکذا فی المخطوطة و المصدر، و فی المطبوعة:« الذئب و الأسد و الارنب» و فی التفسیر: و الأسد و الدب.

و خدا آن را حرام کرد. «ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ» قربانی هایی که برای آتشکده ها ذبح می کردند و قریش هم درخت و سنگ پرستش می کردند و برای آنها قربانی می کردند. «وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ» فرمود: شتری می آوردند و آن را به ده قسمت می کردند و گردش جمع شده و چوبه های تیر را به شریکان قمار می دادند که تعداد تیرها ده تا بود، هفت تا از آنها بهره داشته و سه تا دیگر بی بهره بودند. آنها که بهره داشتند به نام فذّ، توأم، مسبل، نافس، حلس، رقیب و معلّی بودند. فذّ، یک سهم داشت، توأم دو سهم، مسبل سه سهم، نافس چهار سهم، حلس پنج سهم، رقیب شش سهم و معلی هفت سهم، و بی بهره ها به نام سفیح، منیح و وغد بودند، و بهای شتر بر عهده کسی بود که چیزی از تیرهای او به هدف نمی خورد و آن قمار است که خدا عزّ و جلّ حرام کرده است.(1)

تفسیر علی بن ابراهیم مانند روایت بالا را نقل کرده، با این تفاوت که قبل از مُتردّیة گفته: «و الموقوذة» که دست و پای آن را بسته و پرت می کردند تا بمیرد و آنگاه که می مرد آن را می خوردند، گفته است و در تفسیر «وَ الْمُتَرَدِّیَةُ» آورده که چشمان آن را می بستند.(2)

گویا این عبارت از نسخه نویسان یا راویان ساقط شده باشد.

مؤلف

این خبر در نام های هفت تیر بهره دار، با قول مشهور در تعارض است، مگر در نام نخست و دوّم و هفتم چنانچه بیان شد.

روایت20.

قرب الإسناد: از امام صادق علیه السلام درباره ذبیحه ختنه نشده پرسیدند. حضرت فرمود: اشکالی در آن دیده نمی شود.(3)

توضیح

ظاهرا میان اصحاب در آن اختلافی نیست. در دروس گفته: ذبیحه کودک ممیز، زن، فرد اخته شده، خنثی، جنب، حائض، ختنه نشده، کور در صورتی که درست سر ببرد، بنا به

ص: 320


1- . الخصال 2: 451 - 452
2- . تفسیر القمّیّ : 149 - 150
3- . قرب الإسناد : 24

فَحَرَّمَ اللَّهُ ذَلِکَ وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ کَانُوا یَذْبَحُونَ لِبُیُوتِ النِّیرَانِ وَ قُرَیْشٌ کَانُوا یَعْبُدُونَ الشَّجَرَ وَ الصَّخْرَ فَیَذْبَحُونَ لَهُمَا وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ قَالَ کَانُوا یَعْمِدُونَ إِلَی الْجَزُورِ فَیُجَزُّونَهُ عَشَرَةَ أَجْزَاءٍ ثُمَّ یَجْتَمِعُونَ عَلَیْهِ فَیُخْرِجُونَ السِّهَامَ وَ یَدْفَعُونَهَا إِلَی رَجُلٍ وَ السِّهَامُ عَشَرَةٌ سَبْعَةٌ لَهَا أَنْصِبَاءُ(1) وَ ثَلَاثَةٌ لَا أَنْصِبَاءَ لَهَا فَالَّتِی لَهَا أَنْصِبَاءُ الْفَذُّ وَ التَّوْأَمُ وَ الْمُسْبِلُ وَ النَّافِسُ وَ الْحِلْسُ وَ الرَّقِیبُ وَ الْمُعَلَّی فَالْفَذُّ لَهُ سَهْمٌ وَ التَّوْأَمُ لَهُ سَهْمَانِ وَ الْمُسْبِلُ لَهُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ وَ النَّافِسُ لَهُ أَرْبَعَةُ أَسْهُمٍ وَ الْحِلْسُ لَهُ خَمْسَةُ أَسْهُمٍ وَ الرَّقِیبُ لَهُ سِتَّةُ أَسْهُمٍ وَ الْمُعَلَّی لَهُ سَبْعَةُ أَسْهُمٍ وَ الَّتِی لَا أَنْصِبَاءَ لَهَا السَّفِیحُ وَ الْمَنِیحُ وَ الْوَغْدُ وَ ثَمَنُ الْجَزُورِ عَلَی مَنْ لَمْ یَخْرُجْ لَهُ مِنَ الْأَنْصِبَاءِ شَیْ ءٌ وَ هُوَ الْقِمَارُ فَحَرَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ (2).

تَفْسِیرُ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، مُرْسَلًا: مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ قَبْلَ الْمُتَرَدِّیَةِ وَ الْمَوْقُوذَةُ کَانُوا یَشُدُّونَ أَرْجُلَهَا وَ یَضْرِبُونَهَا حَتَّی تَمُوتَ فَإِذَا مَاتَتْ أَکَلُوهَا وَ الْمُتَرَدِّیَةُ کَانُوا یَشُدُّونَ أَعْیُنَهَا(3)

إلخ.

و کأنه سقط من النساخ أو الرواة

و أقول

هذا الخبر صریح فی مخالفة المشهور فی السبعة إلا فی الأول و الثانی و السابع کما عرفت قوله علیه السلام علی من لم یخرج له من الأنصباء اللام للعهد أی الثلاثة و فی بعض النسخ علی من لم یخرج فالمراد بالأنصباء السبعة.

«20»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ: سُئِلَ الصَّادِقُ عَنْ ذَبِیحَةِ الْأَغْلَفِ فَقَالَ علیه السلام کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام لَا یَرَی بِهَا بَأْساً(4).

بیان

لا خلاف فیه ظاهرا بین الأصحاب قال فی الدروس یحل ذبیحة الممیز و المرأة و الخصی و الخنثی و الجنب و الحائض و الأغلف و الأعمی إذا سدد لما روی

ص: 320


1- 1. أنصباء جمع النصیب: الحظ. الحصة من الشی ء.
2- 2. الخصال 2: 451 و 452.
3- 3. تفسیر القمّیّ: 149 و 150.
4- 4. قرب الإسناد: 24( ط 1).

روایت از دو امام علیهما السّلام حلال است؛ و نیز زنازاده بنا بر قول اقرب .

روایت21.

قرب الإسناد: امام موسی بن جعفر علیه السلام از پدر خود نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: ذبیحه با سنگ تیز و چوب و مانند آن اشکالی ندارد جز با دندان و ناخن.(1) [ذبح با ناخن و دندان عاری از اشکال نیست]

روایت22.

قرب الإسناد: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: هنگامی که چاقو در ذبح کردن تند عمل کرده و سر آن را جدا کرد، خوردن آن اشکالی ندارد.(2)

توضیح

روایت نخست، دلالت بر جواز ذبح با سنگ تیز، چوب و مانند اینها دارد که حمل بر وقت ضرورت شده است و روایت دوم به منطوق حدیث دلالت دارد مبنی بر اینکه جدا کردن سر اگر غیر عمدی باشد، اشکالی ندارد. مفهوم آن، این است که اگر عمدی باشد خوردنش خوب نیست و در این باره دو قول است که یکی آن را حرام دانسته است از جمله شیخ در نهایه و ابن جنید و گروهی بنا به روایتی که در صحیحه محمّد بن مسلم از امام باقر علیه السّلام نقل شده که نخاع را مبر و گردن را پس از ذبح جدا مکن،(3) این نظر را اختیار کرده و گفته اند: چون نهی کرده و اصل در نهی حرام بودن است.

قول دوم، آن را مکروه دانسته است از جمله شیخ در خلاف و ابن ادریس، محقّق و علامه در غیر کتاب المختلف. و در اینکه آیا ذبیحه هم حرام است یا نه؟ دو قول وجود دارد: نخست حرمت است که شیخ در النهایه گفته و هم ابن زهره آن را بیان کرده است. قول دوم، آن را حرام ندانسته است و استناد شده به روایتی که در صحیحه محمّد بن مسلم از امام صادق علیه السّلام آمده: اگر کسی پرنده ای را ذبح کرده و سرش را جدا کند، حلال است؟ فرمود: آری، ولی عمدا نباشد.(4)

ص: 321


1- . قرب الإسناد : 51
2- . قرب الإسناد : 51
3- . الوسائل 16: 267
4- . الوسائل 16: 259

عنهما علیهما السلام و ولد الزنا علی الأقرب (1).

«21»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِیفٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام قَالَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَقُولُ: لَا بَأْسَ بِذَبِیحَةِ الْمَرْوَةِ وَ الْعُودِ وَ أَشْبَاهِهِمَا مَا خَلَا السِّنَّ وَ الْعَظْمَ (2).

«22»

بِالْإِسْنَادِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ کَانَ یَقُولُ: إِذَا أَسْرَعَتِ السِّکِّینُ فِی الذَّبِیحَةِ فَقَطَعَتِ الرَّأْسَ فَلَا بَأْسَ بِأَکْلِهَا(3).

بیان

یدل الخبر الأول علی جواز الذبح بالحجارة المحددة و العود و أشباههما و حمل الضرورة و الثانی منطوقا علی عدم البأس بإبانة الرأس إذا کان بغیر اختیار و مفهوما علی مرجوحیة الأکل إذا کانت الإبانة عمدا و فیه قولان أحدهما التحریم ذهب إلیه الشیخ فی النهایة و ابن الجنید و جماعة

لِصَحِیحَةِ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَا تَنْخَعْ وَ لَا تَقْطَعِ الرَّقَبَةَ بَعْدَ مَا یُذْبَحُ (4).

قالوا هو نهی و الأصل فیه التحریم.

و الثانی الکراهة ذهب إلیه الشیخ فی الخلاف و ابن إدریس و المحقق و العلامة فی غیر المختلف ثم علی تقدیر التحریم هل تحرم الذبیحة أم لا فیه قولان أحدهما التحریم ذهب إلیه الشیخ فی النهایة و ابن زهرة و قیل لا یحرم

لِصَحِیحَةِ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ ذَابِحِ طَیْرٍ قَطَعَ رَأْسَهُ أَ یُؤْکَلُ مِنْهُ قَالَ نَعَمْ وَ لَکِنْ لَا یَتَعَمَّدُ(5).

ص: 321


1- 1. الدروس: کتاب الصید و الذباحة.
2- 2. قرب الإسناد: 51.
3- 3. قرب الإسناد: 51.
4- 4. رواه الکلینی فی الفروع و الشیخ فی التهذیب راجع الوسائل 16: 267.
5- 5. لم نجد ذلک عن محمّد بن مسلم، نعم روی مثل ذلک الصدوق فی الفقیه عن حماد عن الحلبیّ. راجع الوسائل 16: 259.

اگر سر بدون عمد جدا شود اشکالی در عدم حرمت آن - به دلیل این روایت و روایات دیگر - نیست .

روایت23.

کتاب مسائل: علی بن جعفر از برادر خود امام موسی بن جعفر علیه السلام نقل می کند: از ایشان درباره مردی پرسیدم که ذبح کرده و سر ذبیحه را قبل از سرد شدن آن جدا کرده است و این کار یا از روی اشتباه رخ داده یا به سبب تیزی چاقو، حال آن ذبیحه خورده می شود؟ فرمود: آری ولی تکرار نشود.(1)

روایت24.

خصال: امام باقر علیه السلام فرمود: زن فقط در وقت ناچاری ذبح می کند.(2)

روایت25.

مجالس: عبدالله اشعری نقل می کند: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: از مجوسیان درخواست کمک نکن، حتی در گرفتن دست و پای گوسفندی که می خواهی آن را ذبح کنی.(3)

توضیح

حمل بر کراهت است و نیز دلالت دارد بر اینکه به غیر از شخص ذبح کننده، جایز است دیگری نیز دست و پای ذبیحه را بگیرد.

روایت26.

معانی الأخبار: امام صادق علیه السلام در باره «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ»(4){و چون به پهلو درغلتیدند از آنها بخورید و به تنگدست [سائل] و به بینوا [ی غیر سائل] بخورانید} فرمود: یعنی هنگامی که به زمین بیفتد.(5)

ص: 322


1- . بحار الأنوار 10: 278
2- . الخصال : 2: 141 - 2: 585
3- . أمالی الطوسیّ: 443
4- . حج / 36
5- . معانی الأخبار : 208

و لو أبان الرأس بغیر تعمد فلا إشکال فی عدم التحریم لهذا الخبر و غیره من الأخبار.

«23»

کِتَابُ الْمَسَائِلِ، بِالْإِسْنَادِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ ذَبَحَ فَقَطَعَ الرَّأْسَ قَبْلَ أَنْ تَبْرُدَ الذَّبِیحَةُ کَانَ ذَلِکَ مِنْهُ خَطَأً أَوْ سَبَقَهُ السِّکِّینُ أَ یُؤْکَلُ ذَلِکَ قَالَ نَعَمْ وَ لَکِنْ لَا یَعُودُ(1).

«24»

الْخِصَالُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْقَطَّانِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ السُّکَّرِیِ (2) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَکَرِیَّا الْجَوْهَرِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام قَالَ: لَا تَذْبَحُ الْمَرْأَةُ إِلَّا مِنِ اضْطِرَارٍ(3).

«25»

مَجَالِسُ، ابْنِ الشَّیْخِ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحُسَیْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُوسَی التَّلَّعُکْبَرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ قُتَیْبَةَ الْبَرْقِیِّ عَنْ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ زَکَرِیَّا الْمُؤْمِنِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَشْعَرِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: لَا تَسْتَعِنْ بِالْمَجُوسِ وَ لَوْ عَلَی أَخْذِ قَوَائِمِ شَاتِکَ وَ أَنْتَ تُرِیدُ ذَبْحَهَا(4).

بیان

محمول علی الکراهة و یدل علی أنه یجوز أن یأخذ غیر الذابح قوائم الشاة عند الذبح.

«26»

مَعَانِی الْأَخْبَارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها(5) قَالَ وَقَعَتْ عَلَی الْأَرْضِ فَکُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ الْخَبَرَ(6).

ص: 322


1- 1. بحار الأنوار 10: 278 طبعة الآخوندی.
2- 2. فی المصدر: الحسن بن علیّ العسکریّ.
3- 3. الخصال: 2: 141( ط 1) و 2؛ 585 طبعة الغفاری.
4- 4. أمالی الطوسیّ ....
5- 5. الحجّ: 36.
6- 6. معانی الأخبار: 208 طبعة الغفاری.

روایت27.

عیون و علل: محمد بن سنان نقل می کند: امام رضا علیه السلام به او نوشتند: خداوند آنچه را که هنگام سر بریدن نام غیر خدا بر آن برده شده حرام کرد. زیرا بر خلق خدا واجب است تا به او اقرار کرده و نام او را در ذبح حیوانات حلال گوشت ببرند و برای اینکه آنچه برای تقرب به او ذبح می شود با آنچه برای پرستش شیاطین و بت ها قرار داده می­شود برابر نباشد؛ زیرا نام بردن خدا عزّ و جلّ بر ذبیحه، اعتراف به پروردگاری و یگانگی او است و در قربانی برای غیر او شرک و تقرب به دیگران است. همچنین بردن نام خدا بر ذبیحه از آن روست تا میان آنچه حلال کرده و آنچه حرام کرده تفاوتی باشد.(1)

توضیح

گویا اینکه فرمود «حرّم ما أُهِلَّ بِهِ» تا کلمه «محللة» در واقع، به بیان علت وجوب نام بردن خداوند سبحان در ذبح حیوانات پرداخته و مقصود از آن این است که چون بزرگ ترین اصول دین اقرار به خدا می باشد، و تکرار نام خدا سبب ماندگاری این عقیده و اعلام آن رکن مسلمان بودن است. و از آن طرف چون ذبح نیاز همیشگی مردم بوده و همواره تکرار می شود، از این رو خدا بر بندگان واجب کرده تا در هنگام ذبح کردن خداوندی او را اقرار کنند. ادامه سخن در بیان علت حرمت نام بردن غیر خدا بر ذبیحه است؛ زیرا این امر بر خلاف هدف مذکور بوده و اعلام بت پرستی است؛ بنابراین در این صورت، ذبیحه حرام شده تا مردم از آن متنفر شوند. «لیکون ذکر اللَّه» نتیجه مقدمات گذشته است. و اللَّه یعلم.

روایت27.

تفسیر عیاشی: یونس بن یعقوب نقل می کند: به امام صادق علیه السلام گفتم: اهل مکه گاو را از گودی گلو ذبح می کنند. شما درباره خوردن گوشت آن چه می فرمایید؟ امام علیه السلام اندکی خاموش مانده سپس فرمود: «فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ»(2){پس آن را سر بریدند، و چیزی نمانده بود که نکنند.} از گوشت آن نخور، مگر آنکه از محل ذبحش آن را ذبح کنند.(3)

روایت28.

تفسیر عیاشی: امام باقر علیه السلام فرمود: از بین جانداران جز خوک، به ضربِ شاخ مرده، به چوب مرده، از بلندی افتاده و آنچه درنده از آن خورده باشد، بخور. پس مراد از سخن خداوند «إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ»(4) همین است؛ لذا اگر یکی از این ها را یافتی که چشمش می چرخد یا پایش را کوبید یا دمش را تکان داد، پس اگر در این حالت آنها را ذبح کردی و آن را پاک کردی، بخور که حلال است. اگر حیوانی را خوب ذبح کردی و پس از آن در آتش یا آب افتاد

ص: 323


1- . عیون الأخبار : 244
2- . بقره / 71
3- . تفسیر العیّاشیّ 1: 47 ؛ الوسائل 16: 257
4- . مائده / 3
«27»

الْعُیُونُ، وَ الْعِلَلُ، بِالْأَسَانِیدِ الْمُتَقَدِّمَةِ فِی بَابِ عِلَلِ تَحْرِیمِ الْمُحَرَّمَاتِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ: أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام کَتَبَ إِلَیْهِ حَرَّمَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ لِلَّذِی أَوْجَبَ عَلَی خَلْقِهِ مِنَ الْإِقْرَارِ بِهِ وَ ذِکْرِ اسْمِهِ عَلَی الذَّبَائِحِ الْمُحَلَّلَةِ وَ لِئَلَّا یُسَاوَی بَیْنَ مَا تُقُرِّبَ بِهِ إِلَیْهِ وَ بَیْنَ مَا جُعِلَ عِبَادَةً لِلشَّیَاطِینِ وَ الْأَوْثَانِ لِأَنَّ فِی تَسْمِیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْإِقْرَارَ بِرُبُوبِیَّتِهِ وَ تَوْحِیدِهِ وَ مَا فِی الْإِهْلَالِ لِغَیْرِ اللَّهِ مِنَ الشِّرْکِ بِهِ وَ التَّقَرُّبِ بِهِ إِلَی غَیْرِهِ لِیَکُونَ ذِکْرُ اللَّهِ وَ تَسْمِیَتُهُ عَلَی الذَّبِیحَةِ فَرْقاً بَیْنَ مَا أَحَلَّ وَ بَیْنَ مَا حَرَّمَ (1).

توضیح

کأن قوله حرم ما أهل به إلی قوله المحللة تعلیل لوجوب ذکر اسمه سبحانه علی الذبائح و المعنی أنه لما کان أعظم أصول الدین الإقرار به سبحانه و کان تکریر ذلک سببا لرسوخ هذا الاعتقاد و إعلان الأمر الذی به یتحقق إسلام العباد و کان الذبح مما یحتاج إلیه الناس و یتکرر وقوعه فلذا أوجب علی العباد الإقرار بذلک عنده و بقیة الکلام تعلیل لتحریم ذکر اسم غیره تعالی

عند الذبائح لأنه یتضمن خلاف هذا المقصود و إعلان الشرک و الإقرار به فحرم الذبیحة عند ذلک لینزجروا فقوله لیکون ذکر الله کالنتیجة لما تقدم و الله یعلم.

«27»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ أَهْلَ مَکَّةَ یَذْبَحُونَ الْبَقَرَ فِی اللَّبَبِ فَمَا تَرَی فِی أَکْلِ لُحُومِهَا قَالَ فَسَکَتَ هُنَیْهَةً ثُمَّ قَالَ قَالَ اللَّهُ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا مَا ذُبِحَ مِنْ مَذْبَحِهِ (2).

«28»

وَ مِنْهُ، عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: کُلْ کُلَّ شَیْ ءٍ مِنَ الْحَیَوَانِ غَیْرَ الْخِنْزِیرِ وَ النَّطِیحَةِ وَ الْمَوْقُوذَةِ وَ الْمُتَرَدِّیَةِ وَ مَا أَکَلَ السَّبُعُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ فَإِنْ أَدْرَکْتَ شَیْئاً مِنْهَا وَ عَیْنٌ تَطْرِفُ أَوْ قَائِمَةٌ تَرْکُضُ أَوْ ذَنَبٌ یُمْصَعُ فَذَبَحْتَ فَقَدْ أَدْرَکْتَ ذَکَاتَهُ فَکُلْهُ قَالَ وَ إِنْ ذَبَحْتَ ذَبِیحَةً فَأَجَدْتَ الذَّبْحَ فَوَقَعَتْ فِی النَّارِ أَوْ فِی الْمَاءِ

ص: 323


1- 1. عیون الأخبار: 244( طبعة التفرشی) فیه:« لئلا یسوی» و فیه: فرقا بین ما احل اللّه و بین ما حرم اللّه.
2- 2. تفسیر العیّاشیّ 1: 47 و رواه الکلینی و الطوسیّ راجع الوسائل 16: 257.

یا از پشت بام یا سر کوه پرت شد، در صورتی که خوب ذبحش کرده ای، بخور حلال است.(1)

توضیح

اگر «النطیحه» عطف به خنزیر باشد، مقصود از آن و ما بعدش عدم رسیدن به تذکیه­ آنها است و اگر عطف به حیوان یا «کل شی ء» باشد، مقصود از آن رسیدن به تذکیه آنهاست و قول دوم اظهر بوده و با ادامه روایت تناسب بیشتری دارد. و بنا بر هر دو احتمال حدیث به سگ، مسخ شدگان و حیوانات حرام گوشت دیگر تخصیص خورده است. مصعت الدابة بذنبها: چهارپا دم خود را جنباند. مقصود از إجادة الذبح: خوب بریدن عضوهایی است که لزوما بایستی در ذبح کردن قطع شوند؛ بنابراین، این عبارت بر این امر دلالت می کند که هرگاه ذبیحه پس از ذبح شدن و قبل از جان دادن، دچار آفت مهلکی شود، باعث حرام شدن آن نمی گردد.

در تحریر گوید: هر گاه اعضاء ذبح را بریده و پس از آن مذبوح پیش از جان دادن در آب افتد یا لگد کشنده ای به آن بزنند، حرام نمی شود.

روایت29.

تفسیر عیاشی: امام رضا علیه السلام فرمود: از بلندی افتاده، به ضربِ شاخ مرده، و آنچه درنده از آن خورده باشد، اگر آن را زنده یافته و سر بریده ای حلال است.(2)

روایت30.

تفسیر عیاشی: امام صادق علیه السلام درباره «الْمُنْخَنِقَةُ» فرمود: حیوانی که در بندش خفه شده باشد و الموقوذة، حیوان مریضی که درد ذبح کردن را حس نکرده و در آن هنگام حرکتی نخورده و خونی از آن بیرون نریزد. متردیّة، حیوانی که از بالای خانه یا مانند آن پرت شده باشد. نطیحة، حیوانی که حیوان دیگری آن را با شاخ زده باشد.(3)

توضیح

ینطح صاحبها: حیوان دیگری آن را با شاخ زده باشد .

روایت31.

تفسیر عیاشی: محمد بن مسلم نقل می کند: از حضرت درباره مردی پرسیدم که ذبیحه را ذبح می کرد در حالی لا إله إلّا الله، سبحان الله، الحمد للّه و یا الله اکبر می گفت. فرمود: همه اینها از اسماء خداوند است.(4)

روایت32.

تفسیر عیاشی: ابن سنان از امام صادق علیه السلام نقل می کند: از حضرت در باره ذبیحه زن و پسر بچه پرسیدم: آیا خورده می شود؟ فرمود: آری اگر زن مسلمان بوده و نام خداوند را در وقت ذبح کردن گوید، پس ذبح آن حلال است.

ص: 324


1- . تفسیر العیّاشیّ 1: 291- 292
2- . تفسیر العیّاشیّ 1: 292
3- . تفسیر العیّاشیّ 1: 292
4- . تفسیر العیّاشیّ 1: 375

أَوْ مِنْ فَوْقِ بَیْتٍ أَوْ مِنْ فَوْقِ جَبَلٍ إِذَا کُنْتَ قَدْ أَجَدْتَ الذَّبْحَ فَکُلْ (1).

بیان

قوله و النطیحة إما عطف علی الخنزیر فالمراد بها و بما بعدها عدم إدراک ذکاتها أو عطف علی الحیوان أو علی کل شی ء و المراد إدراک التذکیة و هو أظهر و أنسب بما بعده و علی التقدیرین مخصص بالکلب و المسوخات و غیرهما مما مر و مصعت الدابة بذنبها حرکة و هو کمنع و المراد بإجادة الذبح قطع ما یجب قطعة من أعضاء الذبح و یدل علی أنه إذا وقع علی الذبیحة بعد الذبح و قبل الموت ما یوجب هلاکه لو لم یذبح لم یضر.

قال فی التحریر إذا قطع الأعضاء فوقع المذبوح فی الماء قبل خروج الروح أو وطئه ما خرج الروح به لم یحرم.

«29»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ مَا أَکَلَ السَّبُعُ إِذَا أَدْرَکْتَ ذَکَاتَهُ فَکُلْهُ (2).

«30»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَیُّوقِ بْنِ قسوط [قُرْطٍ] عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِ اللَّهِ الْمُنْخَنِقَةُ قَالَ الَّتِی تَخْتَنِقُ فِی رِبَاطِهَا وَ الْمَوْقُوذَةُ الْمَرِیضَةُ الَّتِی لَا تَجِدُ أَلَمَ الذَّبْحِ وَ لَا تَضْطَرِبُ وَ لَا یَخْرُجُ لَهَا دَمٌ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ الَّتِی تَرَدَّی مِنْ فَوْقِ بَیْتٍ أَوْ نَحْوِهِ وَ النَّطِیحَةُ الَّتِی یَنْطَحُ صَاحِبُهَا(3).

بیان

ینطح صاحبها أی ینطحها صاحبها.

«31»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَذْبَحُ الذَّبِیحَةَ فَیُهَلِّلُ أَوْ یُسَبِّحُ أَوْ یُحَمِّدُ أَوْ یُکَبِّرُ قَالَ هَذَا کُلُّهُ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ (4).

«32»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ ذَبِیحَةِ الْمَرْأَةِ وَ الْغُلَامِ هَلْ یُؤْکَلُ قَالَ نَعَمْ إِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مُسْلِمَةً وَ ذَکَرَتِ اسْمَ اللَّهِ حَلَّتْ ذَبِیحَتُهَا

ص: 324


1- 1. تفسیر العیّاشیّ 1: 291 و 292 و رواه الطوسیّ فی التهذیب راجع الوسائل 16: 262.
2- 2. تفسیر العیّاشیّ 1: 292.
3- 3. تفسیر العیّاشیّ 1: 292.
4- 4. تفسیر العیّاشیّ 1: 375.

همچنین اگر پسر بچه توانایی ذبح را داشته باشد و نام خداوند را گوید، ذبح او نیز حلال است. اگر مرد مسلمان باشد ولی گفتن بسم الله را فراموش کند، اگر متهمش ندانی اشکالی ندارد.(1)

توضیح

در حلال نبودن ذبیحه دیوانه و بچه غیر ممیز اختلافی نیست و در حلال بودن ذبیحه پسر بچه ممیز که خوب سر ببرد و نام خدا برد نیز اختلافی نیست. در برخی روایات آمده است که چنانچه پسر بچه حرکت کرده و قد او به پنج وجب برسد و قدرت چاقو کشیدن داشته باشد [حلال است]. و گویا این اوصاف برای بیان توانایی و تمیز او است. در برخی روایات نگرانی از تلف شدن ذبیحه و نبودن کسی جز پسر بچه شرط این عمل بیان شده، و برخی روایات گفته شده هنگام ناچاری، و گویا این روایات بر کراهت، در صورت عدم ضرورت، حمل می­شود؛ اگرچه اصحاب این را بیان نکرده اند. و احوط عمل به این روایات است.

اینکه حضرت فرمود: «اگر متهمش ندانی» یعنی متهم به مخالفت در مذهب و عدم عقیده به وجوب تسمیه و ترک عمدی آن نباشد.

روایت33.

تفسیر الإمام: حضرت در باره آیه «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ»(2)

فرمود: خداوند عزّ و جلّ فرموده حیوانی که بدون ذبح شرعی جان داده باشد. «وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ» که آن را بخورید [حرام شده است]. «وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ» حیواناتی که به غیر نام خداوند ذبح شوند؛ اینها همان حیواناتی بود که کافران به وسیله آنها به بت هایی که به جای خداوند پرستش می کردند، تقرب می جستند.(3)

روایت34.

فهرست نجاشی: عبدالله بن جارود نقل می کند: از جارود شنیدم که می گفت: مردی از قبیله بنی ریاح که به او سُحیم بن أثیل می گفتند، با غالب پدر فرزدق پشت شهر کوفه مسابقه گذاشتند که هر کس برنده شود، آن شخص صد شتر از شتران او را زمانی که به آب رسیدند، پی کند؛ چون بر سر آب آمدند شمشیر میان شترها نهاده و آنها را پی کردند و مردم با الاغ و استر بیرون برای گوشت آنها بیرون آمدند. راوی می گوید: علی علیه السّلام در کوفه بود که سوار بر استر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله شده و نزد ما آمده و فریاد می زدند: ایها الناس!

ص: 325


1- . تفسیر العیّاشیّ 1: 375
2- . بقره / 173
3- . تفسیر منسوب به امام عسکریّ علیه السلام : 245

وَ إِذَا کَانَ الْغُلَامُ قَوِیّاً عَلَی الذَّبْحِ وَ ذَکَرَ اسْمَ اللَّهِ حَلَّتْ ذَبِیحَتُهُ وَ إِنْ کَانَ الرَّجُلُ مُسْلِماً فَنَسِیَ أَنْ یُسَمِّیَ فَلَا بَأْسَ إِذَا لَمْ تَتَّهِمْهُ (1).

بیان

لا خلاف فی عدم حل ذبیحة المجنون و الصبی غیر الممیز و لا فی أنه تحل ذبیحة الصبی الممیز إذا أحسن الذبح و سمی و فی بعض الأخبار إذا تحرک و کان له خمسة أشبار و أطاق الشفرة(2) و کأن تلک الأوصاف لبیان القدرة و التمیز و فی بعض الأخبار إذا خیف فوت الذبیحة و لم یوجد غیره و فی بعضها إذا اضطروا إلیه و کأنها محمولة علی الکراهة مع عدم الضرورة و إن لم یذکرها الأصحاب و الأحوط العمل بها قوله علیه السلام إذا لم تتهمه بأن یکون مخالفا لا یعتقد وجوب التسمیة و یتهم بترکه عمدا موافقا لعقیدته.

«33»

تَفْسِیرُ الْإِمَامِ، قَالَ علیه السلام: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ الَّتِی مَاتَتْ حَتْفَ أَنْفِهَا بِلَا ذَبَاحَةٍ مِنْ حَیْثُ أَذِنَ اللَّهُ فِیهَا وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ أَنْ یَأْکُلُوهُ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ مَا ذُکِرَ عَلَیْهِ اسْمُ غَیْرِ اللَّهِ مِنَ الذَّبَائِحِ وَ هِیَ الَّتِی تَتَقَرَّبُ بِهَا الْکُفَّارُ بِأَسَامِی أَنْدَادِهِمُ الَّتِی اتَّخَذُوهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ (3).

«34»

النَّجَاشِیُّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ نُوحٍ عَنْ فَهْدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی الْحَرَشِیِّ عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْجَارُودِ قَالَ سَمِعْتُ الْجَارُودَ یُحَدِّثُ قَالَ: کَانَ رَجُلٌ مِنْ بَنِی رِیَاحٍ یُقَالُ لَهُ سُحَیْمُ بْنُ أُثَیْلٍ نَافَرَ غَالِباً أَبَا الْفَرَزْدَقِ بِظَهْرِ الْکُوفَةِ عَلَی أَنْ یَعْقِرَ هَذَا مِنْ إِبِلِهِ مِائَةً إِذَا وَرَدَتِ الْمَاءَ(4) فَلَمَّا وَرَدَتِ الْمَاءَ قَامُوا إِلَیْهَا بِالسُّیُوفِ فَجَعَلُوا یَضْرِبُونَ عَرَاقِیبَهَا فَخَرَجَ النَّاسُ عَلَی الْحَمِیرَاتِ وَ الْبِغَالِ یُرِیدُونَ اللَّحْمَ قَالَ وَ عَلِیٌّ علیه السلام بِالْکُوفَةِ قَالَ فَجَاءَ عَلَی بَغْلَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَیْنَا وَ هُوَ یُنَادِی أَیُّهَا النَّاسُ

ص: 325


1- 1. تفسیر العیّاشیّ 1: 375.
2- 2. راجع الوسائل 16: 275.
3- 3. التفسیر المنسوب الی الامام العسکریّ علیه السلام : 245.
4- 4. فی المصدر: علی أن یعقر هذا من ابله مائة، و هذا من ابله مائة إذا وردت الماء.

از گوشت این ها نخورید که به غیرنام خدا کشته شده اند.(1)

توضیح

نافر: مسابقه و مفاخره در خانواده یا کرم و سخاوت. در قاموس گوید: النفر: غلبه. النُفارة: آنچه برنده از بازنده می­گیرد. أنفره علیه و نفره: او را بازنده اعلام کرد. نافرا: در حسب و فخر مسابقه دادند.

در النهایه(2) در حدیث ابوذر آمده است: برادرم انیس با فلان شاعر مسابقه داد تنافر الرجلان: یعنی دو مرد تفاخر کردند و یکی را میان خود داور قرار دادند. منظور این است که در مورد اینکه شعر کدام بهتر است با هم مسابقه دادند.

المنافرة: مفاخره و داوری. نافره فنفره ینفره: بر او غلبه کرد.

پس روشن تر این است که با هم تفاخر کردند و گرو بستند هر که محکوم شد، صد شتر خود را پی کند. منظور حضرت از «أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ» شاید این است که این شتران به مراهنه دریافت شدند و مانند قمار حلال نیستند، پس حمل شود بر اینکه پس از پی شدن آنها را نحر کردند، یا آن حضرت یک سبب حرام بودن آنها را بیان کرده اند و حمل شود بر اینکه شترها رمنده بوده و نام خدا بر آنها برده نشده است؛ از این رو علت حرام بودن را بسم اللَّه نگفتن بیان فرمود. گویا احتمال نخست روشن تر است.

روایت35.

الغارات: امیر المؤمنین علیه السلام وارد بازار شده و فرمود: ای گروه گوشت فروشان! هر کدام از شما در گوشت باد دمد از ما نباشد.

توضیح

النفخ فی اللحم: ممکن است به دو صورت باشد: نخست که رایج هم هست، باد دمیدن در پوست است تا به راحتی پوست حیوان کنده شود. دوم، تدلیس است که برخی از مردم بر پوست نازکی که گوشت را فرا گرفته می دمند تا چاق به نظر برسد و این روشن تر است.

روایت36.

المجازات النبویّة: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله در حدیثی طولانی ذبح با دندان و ناخن را نهی کردند که دندان همان استخوان و ناخن همان کارد حبشی است.

ص: 326


1- . فهرست النجاشیّ : 119 - 120
2- . نهایة 4 : 173

لَا تَأْکُلُوا مِنْ لُحُومِهَا وَ إِنَّمَا أُهِلَّ بِهَا لِغَیْرِ اللَّهِ (1).

توضیح

نافر بالنون و الفاء أی غالبه بالمراهنة بالسباق أو بالمفاخرة بالحسب أو الکرم و السخاء فی القاموس النفر الغلبة و النفارة بالضم ما یأخذه النافر من المنفور أی الغالب من المغلوب و أنفره علیه و نفره قضی له علیه بالغلبة و نافرا حاکما فی الحسب أو المفاخرة.

و فی النهایة فی حدیث أبی ذر نافر أخی أنیس فلانا الشاعر تنافر الرجلان إذا تفاخرا ثم حکما بینهما واحدا أراد أنهما تفاخرا أیهما أجود شعرا و المنافرة المفاخرة و المحاکمة یقال نافره فنفره ینفره بالضم إذا غلبه انتهی (2).

فالأظهر أن المراد أنهما تفاخرا فراهنا علی أن من حکم علیه یعقر مائة من الإبل و قوله علیه السلام أهل بها لغیر الله لعله أراد به أنها أخذت بالمراهنة کالقمار و لا یحل أکلها فیحمل علی أنهم نحروها بعد العقر أو ذکر علیه السلام أحد أسباب حرمتها و یحمل علی أنها کانت نافرة لا یقدر علیها و لم یسموا علیها فلذا علل بعد التسمیة و کان الأول أظهر.

«35»

کِتَابُ الْغَارَاتِ، لِإِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیِّ عَنْ بَشِیرِ بْنِ خَیْثَمَةَ عَنْ عَبْدِ الْقُدُّوسِ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ عَنِ الْحَارِثِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: أَنَّهُ دَخَلَ السُّوقَ وَ قَالَ یَا مَعْشَرَ اللَّحَّامِینَ مَنْ نَفَخَ مِنْکُمْ فِی اللَّحْمِ فَلَیْسَ مِنَّا(3).

بیان

النفخ فی اللحم یحتمل الوجهین الأول ما هو الشائع من النفخ فی الجلد لسهولة السلخ و الثانی التدلیس الذی یفعل بعض الناس من النفخ فی الجلد الرقیق الذی علی اللحم لیری سمینا و هذا أظهر.

«36»

الْمَجَازَاتُ النَّبَوِیَّةُ،: نَهَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ عَنِ الذَّبْحِ بِالسِّنِّ وَ الظُّفُرِ أَمَّا السِّنُّ فَعَظْمٌ وَ أَمَّا الظُّفُرُ فَمُدَی الْحَبَشَةِ.

ص: 326


1- 1. فهرست النجاشیّ: 119 و 120( ط 1).
2- 2. النهایة 4: 173 و زاد: و نفره و أنفره: إذا حکم له بالغلبة.
3- 3. کتاب الغارات: لم یطبع بعد.

سیّد رضی الله عنه می­گوید: این یک استعاره است؛ زیرا مِدیً به معنای کاردها است و گویا حضرت فرمود: ناخن­ها کاردهای حبشه است؛ چون با تیزی آنها سر بریده و به جای کارد در ذبح آنها را به کار می­برند. ظفر در اینجا مانند دینار و درهم اسم جنس است لذا وقتی می­گویند: أهلک الناس الدینار و الدرهم، مقصود این است که مردم را دینارها و درهم­ها از بین بردند؛ لذا می­توان مدی الحبشه را به کار برد. مدی جمع بوده و مفرد آن مدیة است.(1) مؤید این قول چیزی است که در قاموس آمده: المدیة با ضمه، فتحه و کسره حرف میم خوانده شده و به معنای چاقو و کارد است و جمع آن مدی و مدی می­باشد.

روایت37.

محاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: سر جایگاه تذکیه است.(2)

روایت38.

قرب الإسناد: علی بن جعفر از برادر خود امام موسی بن جعفر علیه السلام نقل می کند: از ایشان در باره شتر قربانی پرسیدم که چگونه نحرش کنند ایستاده یا زانو زده؟ فرمود: دست و پای آن را ببندند و اگر خواهد ایستاده باشد و اگر خواهد زانو زده باشد.(3)

روایت39.

دعائم الإسلام: امام جعفر علیه السلام از پدران خود نقل می کند: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: هر کسی که ذبیحه ای را بکشد، باید کاردش را تیز کند و باید ذبیحه اش را راحت نماید.

روایت40.

امام باقر علیه السلام فرمود: هرگاه خواستی حیوانی را سر ببری آن را شکنجه مده، کارد را تیز کن و ذبیحه را رو به قبله کرده و نخاعش را مبر تا جان دهد.

«لا تنخعها» یعنی قطع نخاع که استخوانی در گردن است.

روایت41.

امام باقر و صادق علیهما السلام فرمودند: کسی که به سمتی غیر از قبله ذبح کند و این کار او از روی اشتباه، فراموشی و یا جهل به مسأله باشد، چیزی بر او نیست، ولی اگر عمدا چنین کند، کاری بدی را مرتکب شده و خوردن ذبیحه او جایز نیست؛ زیرا عمدا بر خلاف سنّت عمل کرده است.

ص: 327


1- . المجازات النبویّة: 430
2- . محاسن : 469
3- . قرب الإسناد : 104

قال السید رضی الله عنه و هذا استعارة و المدی السکاکین فکأنه علیه السلام قال و الأظفار سکاکین الحبشة لأنهم یذبحون بحدها و یقیمونها مقام المدی فی التذکیة بها و الظفر هاهنا اسم للجنس کالدینار و الدرهم فی قولهم أهلک الناس الدینار و الدرهم أی الدنانیر و الدراهم و لذلک صح أن یقول مدی الحبشة و المدی جمع لأن الواحدة مدیة(1).

تأیید قال فی القاموس المدیة مثلثة الشفرة و الجمع مدی و مدی.

«37»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الرَّیَّانِ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْوَاسِطِیِّ عَنْ وَاصِلِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ دُرُسْتَ (2) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الرَّأْسُ مَوْضِعُ الذَّکَاةِ الْحَدِیثَ (3).

«38»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْبَدَنَةِ کَیْفَ یَنْحَرُهَا قَائِمَةً أَوْ بَارِکَةً قَالَ یَعْقِلُهَا وَ إِنْ شَاءَ قَائِمَةً وَ إِنْ شَاءَ بَارِکَةً(4).

«39»

الدَّعَائِمُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: مَنْ ذَبَحَ ذَبِیحَةً فَلْیُحِدَّ شَفْرَتَهُ وَ لْیُرِحْ ذَبِیحَتَهُ.

«40»

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَذْبَحَ ذَبِیحَةً فَلَا تُعَذِّبِ الْبَهِیمَةَ أَحِدَّ الشَّفْرَةَ وَ اسْتَقْبِلِ الْقِبْلَةَ وَ لَا تَنْخَعْهَا حَتَّی تَمُوتَ یَعْنِی بِقَوْلِهِ وَ لَا تَنْخَعْهَا قَطْعَ النُّخَاعِ وَ هُوَ عَظْمٌ فِی الْعُنُقِ.

«41»

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّهُمَا قَالا فِیمَنْ ذَبَحَ بِغَیْرِ الْقِبْلَةِ إِنْ کَانَ أَخْطَأَ أَوْ نَسِیَ أَوْ جَهِلَ فَلَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ وَ تُؤْکَلُ ذَبِیحَتُهُ وَ إِنْ تَعَمَّدَ ذَلِکَ فَقَدْ أَسَاءَ وَ لَا یَجِبُ (5) أَنْ تُؤْکَلَ ذَبِیحَتُهُ تِلْکَ إِذَا تَعَمَّدَ خِلَافَ السُّنَّةِ.

ص: 327


1- 1. المجازات النبویّة: 430. طبع القاهرة.
2- 2. فی المصدر: او درست قال: ذکرنا الرءوس عند أبی عبد اللّه و الرأس من الشاة فقال: الرأس موضع الذکاة و أقرب من المرعی و أبعد من الاذی.
3- 3. المحاسن: 469.
4- 4. قرب الإسناد: 104 فیه: یعقلها ان شاء قائمة ا ه.
5- 5. فی المخطوطة: و لا یوجب.

روایت42.

امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: هر کسی از شما ذبح کرد، بسم الله و الله اکبر بگوید.

روایت43.

امام باقر علیه السلام فرمود: نام خدا را بردن در موقع ذبح کافی است. همچنین هر اسم خداوند عزّ و جلّ را ببرند، بسنده می کند. ولی اگر تسمیه را عمدا کنار بگذارد، ذبیحه او حرام است و اگر از روی نادانی و فراموشی صورت بگیرد، هر گاه یادش آمد، بسم اللَّه گوید و خورده می شود.

روایت44.

رسول خدا صلی الله علیه و آله از مثله کردن و حبس کردن جاندار نهی فرمود.

الصبر: زندانی کردن، از این روی گفته می شود: قتل فلان صبرا: بر مرگ باز داشته شد. حیوان مصبورة: عبارت است از مرغ و غیر آن که آن را ببندند و در مکانی قرار دهند آن گاه [با تیر و ...]بزنند تا بمیرد .

روایت45.

امام باقر علیه السلام فرمود: هر کسی که بیهوده گنجشکی را بکشد، آن گنجشک روز قیامت شیون کنان آمده و می گوید: پروردگارا! از این بپرس برای چه مرا بدون ذبح کردن کُشت؟ پس باید هر کدام شما از مثله کردن دوری کند و بایستی کارد خود را تیز کند و جاندار را شکنجه ندهد.

روایت46.

رسول خدا صلی الله علیه و آله از پوست کندن و جدا کردن سر ذبیحه قبل از جان دادن آن و آرام شدن، نهی فرمود.

روایت47.

امام باقر علیه السلام فرمود: از جای ذبح سر ببر؛ یعنی زیر برجستگی حلقوم. و قبل از جان دادن ذبیحه، نخاع آن را نبر و گردنش را نشکن.

روایت48.

از امام صادق علیه السلام در باره کسی که نخاع ذبیحه را پیش از جان دادن آن جدا کند یعنی گردنش را بشکند، پرسیدند. حضرت فرمود: کار بدی را مرتکب شده است، ولی خوردن آن اشکالی ندارد.

روایت49.

رسول خدا صلی الله علیه و آله از قطع کردن سر ذبیحه در هنگام ذبح نهی فرمود.

روایت50.

از امیر المؤمنین علیه السلام نقل است: ایشان به رفاعه نوشتند تا به قصاب ها بگوید ذبح را خوب انجام دهند و هر کسی این سخن را نشنیده بگیرد، او را کیفر دهند و ذبیحه او را نزد سگان بیندازند.

روایت51.

امام باقر علیه السلام فرمود: ذبح کننده عمدا به قطع کردن سر ذبیحه اقدام نکند که این کار جهل است.

روایت52.

امام باقر و امام صادق علیهما السلام فرمودند: کسی که عمداً سر

ص: 328

«42»

وَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِذَا ذَبَحَ أَحَدُکُمْ فَلْیَقُلْ بِسْمِ اللَّهِ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ.

«43»

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: وَ یُجْزِیهِ أَنْ یَذْکُرَ اللَّهَ وَ مَا ذُکِرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ أَجْزَأَهُ وَ إِنْ تَرَکَ التَّسْمِیَةَ مُتَعَمِّداً لَمْ تُؤْکَلْ ذَبِیحَتُهُ وَ إِنْ جَهِلَ ذَلِکَ أَوْ نَسِیَهُ سَمَّی إِذَا ذَکَرَ وَ أُکِلَ.

«44»

وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ نَهَی عَنِ الْمُثْلَةِ بِالْحَیَوَانِ وَ عَنْ صَبْرِ الْبَهَائِمِ.

و الصبر(1) الحبس و من حبس شیئا فقد صبره و منه قیل قتل فلان صبرا إذا أمسک علی الموت فالمصبورة من البهائم هی المختمة کالدجاجة و غیرها من الحیوان تربط و توضع فی مکان ثم ترمی حتی تموت.

«45»

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: مَنْ قَتَلَ عُصْفُوراً عَبَثاً أَتَی اللَّهَ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لَهُ صُرَاخٌ یَقُولُ یَا رَبِّ سَلْ هَذَا فِیمَ قَتَلَنِی بِغَیْرِ ذَبْحٍ فَلْیَحْذَرْ أَحَدُکُمْ مِنَ الْمُثْلَةِ وَ لْیُحِدَّ شَفْرَتَهُ وَ لَا یُعَذِّبِ الْبَهِیمَةَ.

«46»

وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ نَهَی عَنْ أَنْ تُسْلَخَ الذَّبِیحَةُ أَوْ تُقْطَعُ رَأْسُهَا حَتَّی تَمُوتَ وَ تَهْدَأَ.

«47»

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: اذْبَحْ فِی الْمَذْبَحِ یَعْنِی دُونَ الْغَلْصَمَةِ وَ لَا تَنْخَعِ الذَّبِیحَةَ وَ لَا تَکْسِرِ الرَّقَبَةَ حَتَّی یَمُوتَ.

«48»

وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَمَّنْ یَنْخَعُ الذَّبِیحَةَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمُوتَ یَعْنِی کَسْرَ عُنُقِهَا قَالَ قَدْ أَسَاءَ وَ لَا بَأْسَ بِأَکْلِهَا.

«49»

وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ نَهَی عَنْ قَطْعِ رَأْسِ الذَّبِیحَةِ فِی وَقْتِ الذَّبْحِ.

«50»

وَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام: أَنَّهُ کَتَبَ إِلَی رِفَاعَةَ أَنْ یَأْمُرَ الْقَصَّابِینَ أَنْ یُحْسِنُوا الذَّبْحَ فَمَنْ صَمَّمَ فَلْیُعَاقِبْهُ وَ لْیُلْقِ مَا ذَبَحَ إِلَی الْکِلَابِ.

«51»

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: وَ لَا یَتَعَمَّدُ الذَّابِحُ قَطْعَ الرَّأْسِ فَإِنَّ ذَلِکَ جَهْلٌ.

«52»

وَ عَنْهُ وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِما علیه السلام أَنَّهُمَا قَالا: فِیمَنْ لَمْ یَتَعَمَّدْ قَطْعَ رَأْسِ

ص: 328


1- 1. الظاهر أن التفسیر من صاحب الدعائم.

ذبیحه را به وقت ذبح قطع نکند ولی کاردش از دست پیش افتد و سر را جدا کند، ذبیحه حلال است اگر از روی عمد نباشد.

روایت53.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در صورت امکان ذبح کردن به غیر از زیر گلو را نهی کردند.

روایت54.

امام باقر علیه السلام فرمود: گوشت ذبیحه ای که در غیر از محل ذبح بریده شده، خورده نمی شود .

روایت55.

امام صادق علیه السلام فرمود: چون نرّه گاوی یا شتری در چاه یا گودال بیفتد به طوری که امکان نحر کردن آنها از محل نحر یا امکان ذبح کردن آن وجود نداشته باشد، پس با ذکر نام خدا به هر قسمتی ضربتی بزنند، حلال است.

روایت56.

رسول خدا صلی الله علیه و آله ذبح کردن به غیر از آهن را نهی کردند.

روایت57.

از امام علی، امام باقر و امام صادق علیهم السلام نقل است که فرمود: تذکیه تنها با آهن است.

روایت58.

رسول خدا صلی الله علیه و آله ذبح بی دلیل حیوان آبستن و شیرده را مکروه دانستند.

روایت59.

از امام باقر و امام صادق علیهما اسلام نقل است که ایشان ذبح کردن پسر بچه ای را که قادر بر ذبح کردن باشد، اجازه دادند. پس پسر بچه آن گونه که شایسته است، ذبح کند. همچنین شخص نابینا در صورتی که درست ذبح کند و نیز زن در صورتی که خوب سر ببرد.

روایت60.

از امیر المؤمنین علیه السلام درباره ذبح کردن حیوان توسط شخص بی طهارت پرسیدند. حضرت بر آن رخصت دادند.

روایت61.

امام باقر علیه السلام به ذبح کردن توسط فرد لال رخصت دادند، با این شرط که تسمیه را بفهمد و بدان اشاره کند.

توضیح

در النهایه آمده: در حدیث از مثله کردن حیوان نهی شده است. مثلت بالحیوان أمثل به مثلا: یعنی اندام حیوان را بریدم و کباب کردم. اسم آن مثلة است؛ در این باره، در حدیث آمده «نهی أن یمثّل بالدوابّ» یعنی آنها را تیر باران کنند یا درحالی که زنده­اند، اعضای آنها را ببرند، و به حدیث این عبارت را افزوده: «و از اینکه مثله شده را بخورند»(1)

ص: 329


1- . نهایة 4: 82

الذَّبِیحَةِ فِی وَقْتِ الذَّبْحِ وَ لَکِنْ سَبَقَهُ السِّکِّینُ فَأَبَانَ رَأْسَهَا قَالا تُؤْکَلُ إِذَا لَمْ یَتَعَمَّدْ ذَلِکَ.

«53»

وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ نَهَی عَنِ الذَّبْحِ إِلَّا فِی الْحَلْقِ یَعْنِی إِذَا کَانَ مُمْکِناً.

«54»

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: وَ لَا تُؤْکَلْ ذَبِیحَةٌ لَمْ تُذْبَحْ مِنْ مَذْبَحِهَا.

«55»

وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: وَ لَوْ تَرَدَّی ثَوْرٌ أَوْ بَعِیرٌ فِی بِئْرٍ أَوْ حُفْرَةٍ أَوْ هَاجَ فَلَمْ یُقْدَرْ عَلَی مَنْحَرِهِ وَ لَا مَذْبَحِهِ فَإِنَّهُ یُسَمَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ یُطْعَنُ حَیْثُ أَمْکَنَ مِنْهُ وَ یُؤْکَلُ.

«56»

وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ نَهَی عَنِ الذَّبْحِ بِغَیْرِ الْحَدِیدِ.

«57»

وَ عَنْ عَلِیٍّ وَ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُمْ قَالُوا: لَا ذَکَاةَ إِلَّا بِحَدِیدَةٍ.

«58»

وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ کَرِهَ ذَبْحَ ذَاتِ الْجَنِینِ وَ ذَاتِ الدَّرِّ بِغَیْرِ عِلَّةٍ.

«59»

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیهما السلام: أَنَّهُمَا رَخَّصَا فِی ذَبِیحَةِ الْغُلَامِ إِذَا قَوِیَ عَلَی الذَّبْحِ وَ ذَبَحَ عَلَی مَا یَنْبَغِی وَ کَذَلِکَ الْأَعْمَی إِذَا سَدَّدَ وَ کَذَلِکَ الْمَرْأَةُ إِذَا أَحْسَنَتْ.

«60»

وَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الذَّبْحِ عَلَی غَیْرِ طَهَارَةٍ فَرَخَّصَ فِیهِ.

«61»

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: أَنَّهُ رَخَّصَ فِی ذَبِیحَةِ الْأَخْرَسِ إِذَا عَقَلَ التَّسْمِیَةَ وَ أَشَارَ بِهَا(1).

توضیح

قال فی النهایة فیه أنه نهی عن المثلة یقال مثلت بالحیوان أمثل به مثلا إذا قطعت أطرافه و شوهت به و الاسم المثلة و منه الحدیث نهی أن یمثل بالدواب أی تنصب فترمی أو تقطع أطرافها و هی حیة و زاد فی الروایة و أن یؤکل الممثول بها(2).

ص: 329


1- 1. دعائم الإسلام: لیست نسخته موجودة عندی.
2- 2. النهایة 4: 82.

و می­گوید: در حدیث از کشتن جانداران در حالت صبر نهی شده است؛ بدین معنا که جانداری را که زنده است نگاه داشته و به آن چیزی بیندازند تا بمیرد، و در حدیث است: «نهی عن المصبورة» «و نهی عن صبر ذی الروح». پایان.(1)

برخی از اصحاب ما ذبح در حالت صبر را این گونه تفسیر نموده­اند که به هنگام ذبح حیوان، حیوانی دیگر به آن بنگرد، البته این معنا را در لغت نیافتم.

تهدأ: آرام گیرد. جوهری می­گوید: غلصمه: سر حلقوم که همان موضع برجسته حلق است، غَلصَمَه: یعنی قسمت برآمده حلق او را برید.

(فمن صمم) در نسخه ها این گونه آمده است و این واژه یا با تخفیف و فک ادغام - چنانچه جایز دانسته شده - بر وزن علم است یعنی نشنید و نگفت، و یا با تشدید و از باب تفعیل است؛ یعنی بر انجام خواسته­ خود عزم نموده و دست برنداشت.

در مسالک آمده: لال اگر با اشاره بتواند بسم اللَّه را بفهماند، ذبیحه او حلال است و گرنه مانند فرد بی قصد می باشد.(2)

روایت62.

تهذیب: ابو مخلد بن سراج نقل می کند: نزد امام صادق علیه السلام بودم که معتب وارد شد و گفت: بر در خانه دو مردند. فرمود: آنها را داخل بیاور. آن دو مرد داخل شدند و یکی از آن دو گفت: من مرد زین سازی هستم و پوست پلنگ می فروشم. فرمود: دباغی شدند؟ گفت: آری. فرمود: اشکالی ندارد.(3)

روایت63.

تهذیب: ابو قاسم صیقل نقل می کند: به حضرت نوشتم دستگیره شمشیرها را که سفن نام دارند از پوست ماهی می سازم. آیا این کار جایز است با اینکه گوشت آن ماهی را نمی خوریم؟ در پاسخ نوشتند: اشکالی ندارد.(4)

توضیح

بدان که برخی حیوانات به اتفاق علما تذکیه پذیرند، و همان حیوانات حلال گوشت هستند و برخی نیز به اتفاق تذکیه ناپذیرند؛ مانند انسان به طور مطلق و نجس العین چون سگ و خوک؛

ص: 330


1- . نهایة 2: 272
2- . مسالک الافهام 2: 225
3- . تهذیب 6: 374
4- . تهذیب 6: 371

و قال فیه أنه نهی عن قتل شی ء من الدواب صبرا هو أن یمسک شی ء من ذوات الروح حیا ثم یرمی بشی ء حتی یموت و منه الحدیث نهی عن المصبورة و نهی عن صبر ذی الروح انتهی (1) و فسر بعض أصحابنا الذبح صبرا بأن یذبحه و حیوان آخر ینظر إلیه و لم أجد هذا المعنی فی اللغة و تهدأ أی تسکن و قال الجوهری الغلصمة رأس الحلقوم و هو الموضع الناتی فی الحلق و غلصمه أی قطع غلصمته.

فمن صمم کذا فی النسخ فهو إما بالتخفیف کعلم بفک الإدغام کما جوز هنا أی لم یسمع و لم یقل أو بالتشدید علی بناء التفعیل أی عزم علی ما هو علیه و لم یرتدع و قال فی المسالک الأخرس إن کان له إشارة مفهمة حلت ذبیحته و إلا فهو کغیر القاصد(2).

«62»

التَّهْذِیبُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَبِی مَخْلَدٍ السَّرَّاجِ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ مُعَتِّبٌ فَقَالَ بِالْبَابِ رَجُلَانِ فَقَالَ أَدْخِلْهُمَا فَدَخَلَا فَقَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّی رَجُلٌ سَرَّاجٌ أَبِیعُ جُلُودَ النَّمِرِ فَقَالَ مَدْبُوغَةٌ هِیَ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَیْسَ بِهِ بَأْسٌ (3).

«63»

وَ مِنْهُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ أَبِی الْقَاسِمِ الصَّیْقَلِ قَالَ: کَتَبْتُ إِلَیْهِ قَوَائِمَ السُّیُوفِ الَّتِی تُسَمَّی السَّفَنَ أَتَّخِذُهَا مِنْ جُلُودِ السَّمَکِ فَهَلْ یَجُوزُ الْعَمَلُ بِهَا وَ لَسْنَا نَأْکُلُ لُحُومَهَا فَکَتَبَ لَا بَأْسَ (4).

بیان

اعلم أن الحیوان منه ما تقع علیه الزکاة إجماعا و هو ما یؤکل لحمه و منه ما لا تقع علیه إجماعا و هو الآدمی مطلقا و نجس العین کالکلب و الخنزیر

ص: 330


1- 1. النهایة 2: 272.
2- 2. مسالک الافهام 2: 225.
3- 3. التهذیب 6: 374.
4- 4. التهذیب 6: 371.

به این معنا که مردار آدمی گرچه ذبحش مانند ذبح کافر جایز باشد، به واسطه­ ذبح پاک نمی­شود، و نجس العین نیز با تذکیه پاک نمی­شود، بلکه بر نجاست خود باقی می­ماند و در تذکیه پذیری برخی حیوانات خلاف است؛ مانند مسوخ که هر کس آنها را نجس داند، مانند شیخ مفید و طوسی و سلّار، تذکیه پذیر بودن آنها را نمی­پذیرد چنانچه سگ و خوک تذکیه نمی­شوند. این قول ضعیفی است. و کسانی که آنها را پاک می­دانند، اختلاف نظر دارند؛ سید مرتضی و عده­ای آنها را تذکیه پذیر دانسته و جمعی تذکیه ناپذیر می­دانند؛

و از این جمله­اند حشرات چون موش، ابن عرس [جانوری شبیه به موش]، سوسمار، که اختلاف در اینها همچون اختلاف در مورد پیشین است.

سوّم جانوران درنده چون شیر، پلنگ، یوز و روباه. و مشهور میان اصحاب این است که تذکیه پذیرند به این معنا که تذکیه­ - به دلیل طهارتشان - باعث جواز انتفاع از پوستشان می­شود. شهید - رحمه الله - می­گوید: قائلی به عدم وقوع تذکیه بر درندگان نمی­شناسیم. و روایات زیادی بر تذکیه پذیری دلالت دارند گرچه در سند بیشتر آنها انتقاد وارد است. و اگر درنده ها یا غیر آنها از حیوانات حرام گوشت را تذکیه پذیر بدانیم، اشهر میان متأخرین این است که پاکی پوستشان وابسته به دباغی آن نیست و شیخ مفید، طوسی، سید مرتضی، قاضی و ابن ادریس به استناد برخی از روایات که می­توان آنها را حمل بر استحباب نمود، معتقدند که نیاز به دباغی دارد.

ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

ص: 331

بمعنی أن الآدمی لا تطهر میتته بالذبح و إن جاز ذبحه کالکافر و نجس العین لا یطهر بالذکاة بل تبقی علی نجاسته و منه ما فی وقوعها علیه خلاف فمنها المسوخ فمن قال بنجاستها کالشیخین و سلار قال بعدم وقوع الذکاة علیها کما لا تقع علی الکلب و

الخنزیر و هو ضعیف و من قال بطهارتها کأکثر الأصحاب اختلفوا فذهب المرتضی و جماعة إلی وقوعها علیها و نفاه جماعة و منها الحشرات کالفأر و ابن عرس و الضب و الخلاف فیه کالخلاف فی سابقه.

الثالث السباع کالأسد و النمر و الفهد و الثعلب و المشهور بین الأصحاب وقوع الذکاة علیها بمعنی إفادتها جواز الانتفاع بجلدها لطهارته و قال الشهید رحمه الله لا یعلم القائل بعدم وقوع الذکاة علیها و قد دلت علیه أخبار و إن قدح فی إسناد أکثرها و إذا قلنا بوجوب الذکاة علی السباع أو غیرها من غیر المأکول فالأشهر بین المتأخرین أن طهارة جلدها لا یتوقف علی الدباغ و قال الشیخان و المرتضی و القاضی و ابن إدریس بافتقاره إلی الدبغ ببعض الأخبار التی یمکن حملها علی الاستحباب.

ص: 331

کلمة المصحّح

ص: 332

کلمة المصحّح

بسمه تعالی

انتهی الجزء التاسع من المجلّد الرابع عشر کتاب السماء و العالم من بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأبرار و هو الجزء الثانی و الستّون حسب تجزئتنا من هذه الطبعة الرائقة. و قد قابلناه علی النسخة الّتی صحّحها الفاضل المکرّم الشیخ عبد الرحیم الربانیّ المحترم بما فیها من التعلیق و التنمیق و اللّه ولیّ التوفیق.

محمّد الباقر البهبودی

ص: 332

فهرس ما فی هذا الجزء من الأبواب

ص: 333

فهرس ما فی هذا الجزء من الأبواب

الموضوع/ الصفحه

أبواب الدواجن

«1»

باب استحباب اتّخاذ الدواجن فی البیوت 2- 1

«2»

باب فضل اتّخاذ الدیک و أنواعها و اتّخاذ الدجاج فی البیت و أحکامها 11- 3

«3»

باب الحمام و أنواعه من الفواخت و القماری و الدباسیّ و الوراشی و غیرها 29- 12

«4»

باب الطاوس 42- 30

«5»

باب الدراج و القطا و القبج و غیرها من الطیور و فضل لحم بعضها علی بعض 47- 43

أبواب الوحوش و السباع من الدواجن و غیرها

«1»

باب الکلاب و أنواعها و صفاتها و أحکامها و السنانیر و الخنازیر فی بدء خلقها و أحکامها 70- 48

«2»

باب الثعلب و الأرنب و الذئب و الأسد 84- 71

«3»

باب الظبی و سائر الوحوش 91- 85

أبواب الصید و الذبائح و ما یحلّ و ما یحرم من الحیوان و غیره

«1»

باب جوامع ما یحل و ما یحرم من المأکولات و المشروبات و حکم المشتبه بالحرام و ما اضطرّوا إلیه 161- 92

ص: 333

ص: 334

«2»

باب علل تحریم المحرمات من المأکولات و المشروبات 167- 162

«3»

باب ما یحلّ من الطیور و سائر الحیوان و ما لا یحلّ 188- 168

«4»

باب الجراد و السمک و سائر حیوان الماء 219- 189

«5»

باب أنواع المسوخ و أحکامها و علل مسخها 245- 220

«6»

باب الأسباب العارضة المقتضیة للتحریم 258- 246

«7»

باب الصید و أحکامه و آدابه 293- 259

«8»

باب التذکیة و أنواعها و أحکامها 331- 294

ص: 334

رموز الکتاب

ص: 335

رموز الکتاب

ب: لقرب الإسناد.

بشا: لبشارة المصطفی.

تم: لفلاح السائل.

ثو: لثواب الأعمال.

ج: للإحتجاج.

جا: لمجالس المفید.

جش: لفهرست النجاشیّ.

جع: لجامع الأخبار.

جم: لجمال الأسبوع.

جُنة: للجُنة.

حة: لفرحة الغریّ.

ختص: لکتاب الإختصاص.

خص: لمنتخب البصائر.

د: للعَدَد.

سر: للسرائر.

سن: للمحاسن.

شا: للإرشاد.

شف: لکشف الیقین.

شی: لتفسیر العیاشیّ

ص: لقصص الأنبیاء.

صا: للإستبصار.

صبا: لمصباح الزائر.

صح: لصحیفة الرضا علیه السلام.

ضا: لفقه الرضا علیه السلام.

ضوء: لضوء الشهاب.

ضه: لروضة الواعظین.

ط: للصراط المستقیم.

طا: لأمان الأخطار.

طب: لطبّ الأئمة.

ع: لعلل الشرائع.

عا: لدعائم الإسلام.

عد: للعقائد.

عدة: للعُدة.

عم: لإعلام الوری.

عین: للعیون و المحاسن.

غر: للغرر و الدرر.

غط: لغیبة الشیخ.

غو: لغوالی اللئالی.

ف: لتحف العقول.

فتح: لفتح الأبواب.

فر: لتفسیر فرات بن إبراهیم.

فس: لتفسیر علیّ بن إبراهیم.

فض: لکتاب الروضة.

ق: للکتاب العتیق الغرویّ

قب: لمناقب ابن شهر آشوب.

قبس: لقبس المصباح.

قضا: لقضاء الحقوق.

قل: لإقبال الأعمال.

قیة: للدُروع.

ک: لإکمال الدین.

کا: للکافی.

کش: لرجال الکشیّ.

کشف: لکشف الغمّة.

کف: لمصباح الکفعمیّ.

کنز: لکنز جامع الفوائد و تأویل الآیات الظاهرة معا.

ل: للخصال.

لد: للبلد الأمین.

لی: لأمالی الصدوق.

م: لتفسیر الإمام العسکریّ علیه السلام.

ما: لأمالی الطوسیّ.

محص: للتمحیص.

مد: للعُمدة.

مص: لمصباح الشریعة.

مصبا: للمصباحین.

مع: لمعانی الأخبار.

مکا: لمکارم الأخلاق.

مل: لکامل الزیارة.

منها: للمنهاج.

مهج: لمهج الدعوات.

ن: لعیون أخبار الرضا علیه السلام.

نبه: لتنبیه الخاطر.

نجم: لکتاب النجوم.

نص: للکفایة.

نهج: لنهج البلاغة.

نی: لغیبة النعمانیّ.

هد: للهدایة.

یب: للتهذیب.

یج: للخرائج.

ید: للتوحید.

یر: لبصائر الدرجات.

یف: للطرائف.

یل: للفضائل.

ین: لکتابی الحسین بن سعید او لکتابه و النوادر.

یه: لمن لا یحضره الفقیه.

ص: 335

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109