بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار المجلد 58

اشارة

سرشناسه: مجلسی محمد باقربن محمدتقی 1037 - 1111ق.

عنوان و نام پدیدآور: بحارالانوار: الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار تالیف محمدباقر المجلسی.

مشخصات نشر: بیروت داراحیاء التراث العربی [ -13].

مشخصات ظاهری: ج - نمونه.

یادداشت: عربی.

یادداشت: فهرست نویسی بر اساس جلد بیست و چهارم، 1403ق. [1360].

یادداشت: جلد108،103،94،91،92،87،67،66،65،52،24(چاپ سوم: 1403ق.=1983م.=[1361]).

یادداشت: کتابنامه.

مندرجات: ج.24.کتاب الامامة. ج.52.تاریخ الحجة. ج67،66،65.الایمان و الکفر. ج.87.کتاب الصلاة. ج.92،91.الذکر و الدعا. ج.94.کتاب السوم. ج.103.فهرست المصادر. ج.108.الفهرست.-

موضوع: احادیث شیعه — قرن 11ق

رده بندی کنگره: BP135/م3ب31300 ی ح

رده بندی دیویی: 297/212

شماره کتابشناسی ملی: 1680946

ص: 1

تتمة کتاب السماء و العالم

تتمة أبواب الإنسان و الروح و البدن و أجزائه و قواهما و أحوالهما

باب 42 حقیقة النفس و الروح و أحوالهما

الآیات

الإسراء: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا(1)

الزمر: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (2)

الواقعة: فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ وَ أَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ (3)

الملک: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا(4)

تفسیر

وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قال الطبرسی روّح الله روحه اختلف فی الروح المسئول عنه علی أقوال أحدها أنهم سألوه عن الروح الذی فی بدن الإنسان ما هو و لم یجبهم و سأله عن ذلک قوم من الیهود عن ابن مسعود و ابن عباس و جماعة و اختاره الجبائی و علی هذا فإنما عدل النبی صلی الله علیه و آله عن جوابهم لعلمه بأن ذلک أدعی لهم إلی الصلاح فی الدین و لأنهم کانوا بسؤالهم متعنتین لا مستفیدین فلو صدر


1- 1. الإسراء: 85.
2- 2. الزمر: 42.
3- 3. الواقعة: 83.
4- 4. الملک: 2.

ترجمه بحارالانوار جلد 58: کتاب آسمان و جهان - 5

مشخصات کتاب

سرشناسه : مجلسی، محمد باقربن محمدتقی، 1037 - 1111ق.

عنوان قراردادی : بحار الانوار .فارسی .برگزیده

عنوان و نام پدیدآور : ترجمه بحارالانوار/ مترجم گروه مترجمان؛ [برای] نهاد کتابخانه های عمومی کشور.

مشخصات نشر : تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392 -

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : دوره : 978-600-7150-66-5 ؛ ج.1 : 978-600-7150-67-2 ؛ ج.2 : 978-600-7150-68-9 ؛ ج.3 : 978-600-7150-69-6 ؛ ج.4 978-600-715070-2 : ؛ ج.5 978-600-7150-71-9 : ؛ ج.6 978-600-7150-72-6 : ؛ ج.7 978-600-7150-73-3 : ؛ ج.8 : 978-600-7150-74-0 ؛ ج.10 978-600-7150-76-4 : ؛ ج.11 978-600-7150-83-2 : ؛ ج.12 978-600-7150-66-5 : ؛ ج.13 978-600-7150-85-6 : ؛ ج.14 978-600-7150-86-3 : ؛ ج.15 978-600-7150-87-0 : ؛ ج.16:978-600-7150-88-7 ؛ ج.17:978-600-7150-89-4 ؛ ج.18: 978-600-7150-90-0 ؛ ج.19:978-600-7150-91-7 ؛ ج.20:978-600-7150-92-4 ؛ ج.21: 978-600-7150-93-1 ؛ ج.22:978-600-7150-94-8 ؛ ج.23:978-600-7150-95-5

مندرجات : ج.1. کتاب عقل و علم و جهل.- ج.2. کتاب توحید.- ج.3. کتاب عدل و معاد.- ج.4. کتاب احتجاج و مناظره.- ج. 5. تاریخ پیامبران.- ج.6. تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه وآله.- ج.7. کتاب امامت.- ج.8. تاریخ امیرالمومنین.- ج.9. تاریخ حضرت زهرا و امامان والامقام حسن و حسین و سجاد و باقر علیهم السلام.- ج.10. تاریخ امامان والامقام حضرات صادق، کاظم، رضا، جواد، هادی و عسکری علیهم السلام.- ج.11. تاریخ امام مهدی علیه السلام.- ج.12. کتاب آسمان و جهان - 1.- ج.13. آسمان و جهان - 2.- ج.14. کتاب ایمان و کفر.- ج.15. کتاب معاشرت، آداب و سنت ها و معاصی و کبائر.- ج.16. کتاب مواعظ و حکم.- ج.17. کتاب قرآن، ذکر، دعا و زیارت.- ج.18. کتاب ادعیه.- ج.19. کتاب طهارت و نماز و روزه.- ج.20. کتاب خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، عقود و معاملات و قضاوت

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

یادداشت : ج.2 - 8 و 10 - 16 (چاپ اول: 1392) (فیپا).

موضوع : احادیث شیعه -- قرن 11ق.

شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور، مجری پژوهش

شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور. موسسه انتشارات کتاب نشر

رده بندی کنگره : BP135/م3ب3042167 1392

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 3348985

ص: 1

ادامه کتاب السماء و العالم

(ادامه ابواب انسان، روح، بدن، اجزاء بدن، قوای روح و جسم، احوال روح و جسم)

باب چهل و دوم : حقیقت نفس، روح و احوال آن ها

آیات

- وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا.(1)

{و درباره روح از تو می پرسند، بگو روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکی داده نشده است.}

- اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ.(2)

{خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی باز می ستاند و [نیز] روحی را که در [موقع] خوابش نمرده است [قبض می کند] پس آن [نفسی] را که مرگ را بر او واجب کرده نگاه می دارد و آن دیگر [نفس ها] را تا هنگامی معین [به سوی زندگی دنیا] بازپس می فرستد قطعا در این [امر] برای مردمی که می اندیشند نشانه هایی [از قدرت خدا]ست.}

- فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ.(3)

{پس چرا آن گاه که [جان شما] به گلو می رسد و در آن هنگام خود نظاره گرید.}

- الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.(4)

{همان که مرگ و زندگی را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید}

تفسیر

درباره «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» طبرسی رحمه الله در مجمع البیان(5) گفته: درباره روح مورد پرسش اختلاف نظر است و چند قول وجود دارد:

1.

مورد پرسش جانی است که در بدن آدمی است و پاسخی داده نشده و پرسش کنندگان قومی از یهود بودند، این قول از ابن مسعود، ابن عباس و جمعی دیگر نقل شده و جبّائی نیز همین قول را برگزیده است. سبب عدول پیامبر از پاسخ به سؤال این است که مصلحت دینی آن ها در بی جوابی بیشتر بوده، چون پرسش آن ها برای رنج دادن و آزمودن بوده نه برای فهمیدن و اگر جواب صریحی به آن ها داده می شد، مایه فزونی عنادشان می شد. و نیز گفته اند که یهود به قریش گفتند: از محمّد صلی اللَّه علیه و آله درباره روح بپرسید؛ اگر به شما پاسخ صریحی داد پیامبر نیست و اگر نداد، پیامبر است، چرا که ما در کتب خود چنین یافتیم. و خداوند سبحان به پیامبر فرمود تا از دادن پاسخ صریح به آن ها خودداری کند و به اندازه فهمشان درباره روح با آن ها سخن بگوید تا نشانه راستگویی او و دلالت بر نبوّتش باشد.

2.

سؤال در مورد حادث بودن یا نبودن روح بوده است و خداوند فرموده بگو روح از امر پروردگار من است یعنی فعل و آفرینش خداوند محسوب می شود و همین جواب آن ها بوده است. بنابراین شاید مورد سؤال جان انسان باشد که ابن عباس و دیگران می گویند و شاید به قول حسن بصری و قتاده جبرئیل باشد و یا فرشته ای باشد که هفتاد هزار چهره دارد و در هر چهره هفتاد هزار زبان که با همه خدا را تسبیح گوید، چنان چه از علی علیه السّلام روایت است، و یا مورد سؤال عیسی باشد که او هم روح نامیده شده است .

3.

مورد سؤال مشرکان، روح است که همان قرآن باشد؛ از این نظر سؤال شده که فرشته چگونه آن را بر تو القا کرد و چگونه معجزه ات شده، و چگونه نظم و ترتیبش متفاوت با هر نوع کلام از سخنرانی و شعر شده است. و خداوند سبحان، قرآن را روح نامیده که فرموده «وَ کَذَالِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا»(6){و همین گونه، روحی از امر خودمان به سوی تو وحی کردیم} خداوند به پیامبر فرمود: ای محمّد! روحی که همان قرآن است از امر پروردگار من است و به عنوان نشانه پیامبری بر من وحی فرستاده است، آوردن قرآن کار بشر نیست و در حیطه قدرت او نیست. بنابراین قول، پاسخ بجایی داده شده است، ولی بنا بر قول اول، معنای «الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» این است که این امر را خدا می داند و خداوند کسی را از آن آگاه نکرده است.

علماء در ماهیت روح اختلاف دارند که اقوال آن ها بدین ترتیب است:

1.

جسمی است رقیق و هواگونه و در همه روزنه های بدن جاندار در گردش است و بیشتر متکلمان قائل به این نظر هستند و سید مرتضی قدس اللَّه روحه این نظر را پذیرفته است.

2.

جسمی است هواگونه بر بنیاد بدنی که هر جزئش زنده است. از علی بن عیسی نقل شده که: «هر جانداری جان و تنی دارد، جز این که در برخی جان غالب است

ص: 2


1- . إسراء / 85
2- . زمر / 42
3- . واقعه / 83
4- . ملک / 2
5- . مجمع البیان 6 : 347
6- . شوری / 52

الجواب لازدادوا عنادا و قیل إن الیهود قالت لقریش (1) سلوا محمدا عن الروح فإن أجابکم فلیس بنبی و إن لم یجبکم فهو نبی فإنا نجد فی کتبنا ذلک فأمر الله سبحانه بالعدول عن جوابهم و أن یکلمهم (2) فی معرفة الروح إلی ما فی عقولهم لیکون ذلک علما علی صدقه و دلالة لنبوته.

و ثانیها أنهم سألوه عن الروح أ هی مخلوقة محدثة أم لیست کذلک فقال سبحانه قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی أی من فعله و خلقه و کان هذا جوابا لهم عما سألوه عنه بعینه و علی هذا فیجوز أن یکون الروح الذی سألوه عنه هو الذی به قوام الجسد علی قول ابن عباس و غیره أم جبرئیل علی قول الحسن و قتادة أم ملک من الملائکة له سبعون ألف وجه لکل وجه سبعون ألف لسان یسبح الله تعالی بجمیع ذلک علی ما روی عن علی علیه السلام أم عیسی علیه السلام فإنه سمی بالروح.

و ثالثها أن المشرکین سألوه عن الروح الذی هو القرآن کیف یلقاک به الملک و کیف صار معجزا و کیف صار نظمه و ترتیبه مخالفا لأنواع کلامنا من الخطب و الأشعار و قد سمی الله سبحانه القرآن روحا فی قوله وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا(3) فقال سبحانه قل یا محمد إن الروح الذی هو القرآن من أمر ربی أنزله علی دلالة علی نبوتی و لیس من فعل المخلوقین و لا مما یدخل فی إمکانهم و علی هذا فقد وقع الجواب أیضا موقعه و أما علی القول الأول فیکون معنی قوله الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی هو الأمر الذی یعلمه ربی و لم یطلع علیه أحدا. و اختلف العلماء فی مهیّة الروح فقیل إنه جسم رقیق هوائی متردد فی مخارق الحیوان و هو مذهب أکثر المتکلمین و اختاره المرتضی قدس الله روحه و قیل هو جسم هوائی علی بنیة حیوانیة فی کل جزء منه حیاة عن علی بن عیسی قال فلکل حیوان روح و بدن إلا أن منهم من الأغلب علیه الروح و منهم من الأغلب

ص: 2


1- 1. فی المجمع: لکفار قریش.
2- 2. فیه: و یکلهم.
3- 3. الشوری: 52.

و در برخی تن.»

3.

روح یک عَرَض است که در این نظر اختلاف وجود دارد؛ یک نظر می گوید که همان زندگی ای است که جاندار به واسطه آن آماده دانش و قدرت و اختیار است. شیخ مفید رضی الله عنه، بلخی و جمعی از معتزله بغداد قائل به این نظرند. قولی نیز می گوید که روح عرضی است در قلب که این نظر متعلق به اسواری است.

4.

روح همان انسان است و انسان همان زنده ای است که تکلیف دارد. عقیده ابن اخشید و نظّام به این ترتیب است .

5.

برخی علما گفته اند: خداوند روح را از شش چیز آفریده: از جوهر نور و پاکی، بقاء، زندگی، دانش و والایی. آیا نمی بینی که تا روح در بدن است، بدن نوری دارد که با دو چشم می بیند و با گوش ها می شنود و بدن پاک و خوشبو است، و وقتی روح از بدن جدا شود بدن می گندد؟ جسم به واسطه روح زنده و باقی است و وقتی روح از آن جدا شود، پوسیده و نابود می شود. جسم به واسطه روح زنده است و بدون آن می میرد؛ به واسطه آن عالِم است و بدون آن نادان؛ به واسطه آن بلند مرتبه، لطیف و دارای حیات است، به دلیل قول خداوند متعال در وصف شهدا: «بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ * فَرِحِینَ...»(1){بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند...} و این در حالی است که بدن هایشان در خاک پوسیده است.

درباره آیه «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا»(2) گفته اند: خطاب به پیامبر و جز او است، زیرا روح برایش بیان نشده است. بدین معنا که از دانش منصوص جز اندکی ندارید و آنچه ناگفته مانده بیشتر است، زیرا علم خداوند بی نهایت است. و گفته اند که این آیه خطاب به یهود است که از پیامبر سؤال پرسیدند، و در مقابل پاسخ پیامبر، یهود گفتند: چطور می شود، با این که خدا به ما تورات را داده؟ فرمود: تورات در علم الهی اندک محسوب می شود.

فخر رازی در تفسیرش گفته است: مفسران درباره مسأله روح که در این آیه مطرح شده دارای چند قول هستند و روشن ترین معنای آیه آن است که روح همان روحی است که سبب حیات است.(3) و آن گاه روایت پرسش یهود و ابهام گویی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را درباره روح آورده و آن را از چند نظر مورد اعتراض دانسته که این نظرات ضعیف هستند. سپس گفته است: نظر برگزیده ما این است که یهود از ایشان درباره روح پرسیدند و آن حضرت صلی اللَّه علیه و آله به بهترین وجه به آن ها پاسخ داد، بدین تقریر که در آیه ذکر شده که از او درباره روح پرسشی کردند، و این پرسش چند وجه دارد:

1.

ماهیت

ص: 3


1- . آل عمران / 169 - 170
2- . إسراء / 85
3- . مفاتیح الغیب 21 : 37

علیه البدن و قیل إن الروح عرض ثم اختلف فیه فقیل هو الحیاة التی یتهیأ بها المحل لوجود العلم و القدرة و الاختیار و هو مذهب الشیخ المفید أبی عبد الله محمد بن محمد بن النعمان رضی الله عنه و البلخی و جماعة من المعتزلة البغدادیین و قیل هو معنی فی القلب عن الأسواری و قیل إن الروح الإنسان و هو الحی المکلف عن ابن الإخشید و النظام.

و قال بعض العلماء إن الله خلق الروح من ستة أشیاء من جوهر النور و الطیب و البقاء و الحیاة و العلم و العلو أ لا تری أنه ما دام فی الجسد کان الجسد نورانیا یبصر بالعینین و یسمع بالأذنین و یکون طیبا فإذا خرج من الجسد نتن البدن و یکون باقیا فإذا فارقه الروح بلی و فنی و یکون حیا و بخروجه یصیر میتا و یکن عالما فإذا خرج منه الروح لم یعلم شیئا و یکون علویا لطیفا توجد به الحیاة بدلالة قوله تعالی فی صفة الشهداء بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ (1) و أجسادهم قد بلیت فی التراب.

و قوله وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا قیل هو خطاب للنبی صلی الله علیه و آله و غیره إذ لم یبین له الروح و معناه و ما أوتیتم من العلم المنصوص علیه إلا قلیلا أی شیئا یسیرا لأن غیر المنصوص علیه أکثر فإن معلومات الله تعالی لا نهایة لها و قیل خطاب للیهود الذین سألوه فقالت الیهود عند ذلک کیف و قد أعطانا الله التوراة فقال التوراة فی علم الله قلیل (2).

و قال الرازی للمفسرین فی الروح المذکورة فی هذه الآیة أقوال و أظهرها أن المراد منه الروح الذی هو سبب الحیاة ثم ذکر روایة سؤال الیهود و إبهام النبی صلی الله علیه و آله قصة الروح و زیفها بوجوه ضعیفة ثم قال بل المختار عندنا أنهم سألوه عن الروح و أنه صلی الله علیه و آله أجابهم عنه علی أحسن الوجوه و تقریره أن المذکور فی الآیة أنهم سألوه عن الروح و السؤال عنه یقع علی وجوه کثیرة أحدها أن یقال ماهیة الروح أ هو

ص: 3


1- 1. آل عمران: 170.
2- 2. مجمع البیان: ج 6، ص 347 و 438.

مکانی است یا لامکان و جدا از مکان است؟

2.

روح قدیم است یا حادث؟

3.

ارواح پس از مرگ می مانند یا نابود می شوند؟

4.

حقیقت سعادت و شقاوت روح چیست؟

و خلاصه بحث درباره روح بسیار است و این که فرموده «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» بیان نکرده از هر یک از این مسائل سؤال کردند، جز این که جواب خداوند متعال تنها به دو نظر از نظرات مطرح شده پاسخگو است؛ یکی پرسش از ماهیت روح و دوم از قدم و حدوث آن.

اما بررسی درباره ماهیت روح این است که گفته اند آیا روح جسمی است درون بدن که از آمیزش طبایع و اخلاط پدید آمده یا خود همین مزاج و ترکیب است، یا عرضی است قائم به این اجسام، یا روح موجودی است جدا از این اجسام و اعراض؟ و خداوند در پاسخ آن فرموده: روح موجودی است جدا از این اجسام و اعراض، برای این که این ها همه از آمیزش اخلاط و عناصر پدید آمده اند و روح چنین نیست، بلکه روح جوهری است بسیط و مجرّد که پدید نمی آید جز به قول خداوند: «کن فیکون.»

گفتند: چرا جدا از این اجسام و اعراض است و خداوند جواب داده که روح موجودی است که به امر خدا به وجود می آید و زندگی دادن به بدن انسان اثر بخشی اوست. و ندانستن حقیقت روح که ویژه اوست نباید مایه نفی آن باشد، زیرا حقیقت بیشتر چیزها معلوم نمی شود، و لازمه مجهول بودن چیزی نفی آن نیست و همین است منظور خداوند متعال در آیه «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا.»

و امّا بحث دوم این است که لفظ «امر» گاهی به معنی کار و فعل است. خداوند فرموده: «وَ مَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ»(1) و فرموده: «وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا»(2) یعنی کار ما. پس «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» در اینجا به معنای کار پروردگار من است و این پاسخ دلیل بر این مطلب است که پرسش آن ها این بوده که روح قدیم است یا حادث و فرموده: حادث است و به واسطه فعل خداوند حاصل شده است.

سپس برای حدوث روح دلیل آورده که «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا»(3) چون ارواح بشر در آغاز آفرینش خود نادانند، و معارف و دانش در مرحله بعد در آن ها حاصل می شود و پیوسته دچار دگرگونی

ص: 4


1- . هود / 97
2- . هود / 58
3- . إسراء / 85

متحیز أو حال فی المتحیز أو موجود غیر متحیز و لا حال فی المتحیز و ثانیها أن یقال الأرواح قدیمة أو حادثة و ثالثها أن یقال الأرواح هل تبقی بعد موت الأجساد أو تفنی و رابعها أن یقال ما هی حقیقة سعادة الأرواح و شقاوتها.

و بالجملة فالمباحث المتعلقة بالروح کثیرة و قوله وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ لیس فیه ما یدل علی أنهم عن أی هذه المسائل سألوا إلا أن جوابه تعالی لا یلیق إلا بمسألتین من المسائل التی ذکرناها إحداهما السؤال عن ماهیة الروح و الثانیة عن قدمها و حدوثها.

أما البحث الأول فهو أنهم قالوا ما حقیقة الروح و ماهیته أ هو عبارة عن أجسام موجودة فی داخل هذا البدن متولدة من امتزاج الطبائع و الأخلاط أو عبارة عن نفس هذا المزاج و الترکیب أو هو عبارة عن عرض آخر قائم بهذه الأجسام أو هو عبارة عن موجود مغایر لهذه الأجسام و لهذه الأعراض فأجاب الله عنه بأنه موجود مغایر لهذه الأجسام و لهذه الأعراض و ذلک لأن هذه الأجسام و هذه الأعراض أشیاء تحدث من امتزاج الأخلاط و العناصر و أما الروح فإنه لیس کذلک بل هو جوهر بسیط مجرد لا یحدث إلا بمحدث قوله کن فیکون فقالوا لم کان شیئا مغایرا لهذه الأجسام و لهذه الأعراض فأجاب الله بأنه موجود یحدث بأمر الله و تکوینه و تأثیره فی إفادة الحیاة لهذا الجسد و لا یلزم من عدم العلم بحقیقته المخصوصة نفیه فإن أکثر حقائق الأشیاء و ماهیاتها مجهولة و لم یلزم من کونها مجهولة نفیها و هذا هو المراد بقوله وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا و أما البحث الثانی فهو أن لفظ الأمر قد جاء بمعنی الفعل قال تعالی وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ و قال لَمَّا جاءَ أَمْرُنا أی فعلنا فقوله قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی من فعل ربی و هذا الجواب یدل علی أنهم سألوا أن الروح قدیمة أو حادثة فقال بل هی حادثة و إنما حصلت بفعل الله و تکوینه و إیجاده ثم احتج علی حدوث الروح بقوله وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا بمعنی أن الأرواح فی مبدإ الفطرة تکون خالیة عن العلوم ثم تحصل فیها المعارف و العلوم فهی لا تزال تکون فی التغیر من حال

ص: 4

و تبدیل از نقص به کمال است و دگرگونی و تغییر از دلایل حدوث به شمار می روند. کلام خداوند «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»(1) نشان می دهد که آن ها سؤال کردند آیا روح حادث است یا خیر و جواب داده شد که حادث است و با خلق و ایجاد خداوند حاصل می شود. سپس بر حدوث ارواح با دگرگونی از حالی به حال دیگر استدلال شد و این مطلبی است که ما در این باب می گوییم، والله اعلم بالصواب.

سپس اقوال دیگر را در تفسیر روح در این آیه آورده که مقصود از روح قرآن است چنان چه گذشت، یا فرشته ای از فرشتگان که بزرگ ترین آن ها از نظر قدر و منزلت و قدرت است که منظور این آیه است: «یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلَئکَةُ صَفًّا»(2) {روزی که «روح» و فرشتگان به صف می ایستند.}

و از امام علی علیه السّلام نقل کردند که: روح فرشته ای هست با هفتاد هزار چهره که در هر چهره هفتاد هزار زبان (لسان) دارد و با هر لسانی به هفتاد هزار زبان تسبیح خداوند متعال می گوید. و خداوند از هر تسبیحش فرشته ای می آفریند که با فرشته ها تا روز قیامت پرواز می کند. گفتند: خداوند آفریده ای بزرگ تر از روح نیافریده جز عرش، و اگر خدا بخواهد، آسمان های هفت گانه و زمین های هفت گانه را یک لقمه می کند.

سپس به این وجه معنایی و این روایت به طرق ناروایی اعتراض کرده و آن گاه یکی از وجوه را ذکر کرده که روح همان جبرئیل است. و تفسیر چهارمی از مجاهد نقل کرده که آفریده ای است که فرشته نیست، بلکه به صورت انسان است که می خورد و دست و پا و سر دارد. ابو صالح گفته: شبیه به مردم است ولی از مردم نیست؛ در قرآن و روایات صحیح دلیلی برای اثبات این گفته نیافتیم.

سپس درباره شرح عقاید مردم درباره انسان گفته: به خوبی معلوم است که در این میانه چیزی است که انسان با لفظ «من» به آن اشاره می کند و وقتی می گوید: دانستم، فهمیدم، دیدم، شنیدم، چشیدم، بوییدم، لمس کردم، خشمگین شدم، مشار الیه «اشاره شده» در همه موارد همان «من» است. مقصود از «من» یا جسم است یا عرض یا مجموع هر دو یا ترکیبی از آن ها که چیز سوّمی است و جز این نیست.

اما قول اول که انسان جسم است یا مقصود همین بدن ظاهر است یا جسمی درون آن

ص: 5


1- . إسراء / 85
2- . نبأ / 38

إلی حال و فی التبدیل من نقصان إلی کمال و التغیر و التبدل من أمارات الحدوث فقوله قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی یدل علی أنهم سألوا أن الروح هل هی حادثة أم لا فأجاب بأنها حادثة واقعة بتخلیق الله و تکوینه ثم استدل علی حدوث الأرواح بتغیرها من حال إلی حال فهذا ما نقوله فی هذا الباب و الله أعلم بالصواب (1)

أقول:

ثم ذکر الأقوال الأخری فی تفسیر الروح فی هذه الآیة فمنها أنه القرآن کما مر و منها أنه ملک من الملائکة هو أعظمهم قدرا و قوة و هو المراد من قوله تعالی یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا(2)

وَ نَقَلُوا عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: هُوَ مَلَکٌ لَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ وَجْهٍ وَ لِکُلِّ وَجْهٍ سَبْعُونَ أَلْفَ لِسَانٍ لِکُلِّ لِسَانٍ سَبْعُونَ أَلْفَ لُغَةٍ یُسَبِّحُ اللَّهَ تَعَالَی بِتِلْکَ اللُّغَاتِ کُلِّهَا وَ یَخْلُقُ اللَّهُ مِنْ کُلِّ تَسْبِیحَةٍ مَلَکاً یَطِیرُ مَعَ الْمَلَائِکَةِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ قَالُوا وَ لَمْ یَخْلُقِ اللَّهُ خَلْقاً أَعْظَمَ مِنَ الرُّوحِ غَیْرَ الْعَرْشِ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ یَبْتَلِعُ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَ الْأَرَضِینَ السَّبْعَ بِلُقْمَةٍ وَاحِدَةٍ.

ثم اعترض علی هذا الوجه و علی الروایة بوجوه سخیفة ثم ذکر من الوجوه أنه جبرئیل علیه السلام و وجها رابعا عن مجاهد أنه خلق لیسوا بالملائکة علی صورة بنی آدم یأکلون و لهم أید و أرجل و رءوس و قال أبو صالح یشبهون الناس و لیسوا بالناس و لم أجد فی القرآن و لا فی الأخبار الصحیحة شیئا یمکن التمسّک به فی إثبات هذا القول.

ثم قال فی شرح مذاهب الناس فی حقیقة الإنسان اعلم أن العلم الضروری حاصل بأن هاهنا شیئا إلیه یشیر الإنسان بقوله أنا و إذا قال الإنسان علمت و فهمت و أبصرت و سمعت و ذقت و شممت و لمست و غضبت فالمشار إلیه لکل أحد بقوله أنا إما أن یکون جسما أو عرضا أو مجموع الجسم و العرض أو ما ترکب (3)

من الجسم و العرض و ذلک الشی ء الثالث فهذا ضبط معقول أما القسم الأول و هو أن یقال الإنسان جسم فذلک الجسم إما أن یکون هو هذه البنیة أو جسما داخلا فی هذه

ص: 5


1- 1. مفاتیح الغیب: ج 21، ص 37- 38( ملخصا).
2- 2. النبأ: 38.
3- 3. فی المصدر: أو شیئا مغایرا للجسم و العرض أو من ذلک الشی ء الثالث.

یا بیرون از آن، آن ها که می گویند انسان عبارت است از همین بدن ظاهری و محسوس، اگر قول انسان بودن عبارت است از همین بدن ظاهری و محسوس را باطل کنیم، کلام آن ها به طور کلی باطل می شود و دلیلش چند وجه است:

1.

بدیهی است که اجزای بدن پیوسته در حال دگرگونی هستند و کم و زیاد می شوند. یک بار برای نموّ و پژمردگی و یک بار برای فربهی و لاغری، و می دانیم که این موجود دچار دگرگونی جدا از شخصیت پایدار و ماندنی است، و از این مقدمات سه گانه در می یابیم که انسان مجموعه این بدن نیست.

2.

گاهی انسان مشغول به فکر و کار خاصی است که در آن حالت نفس معین خود را فراموش نکرده است، به این دلیل که در آن حالت می گوید «من خشم گرفتم، خواستم و سخنت را شنیدم و چهره ات را دیدم.» ضمیر تاء کنایه از نفس مخصوص (خود) است و او در این حالت خود را به یاد دارد و بدن خود و هر یک از اعضا و اجزای بدن را فراموش کرده است.

3.

هر کس هر یک از اعضای بدن را به خود نسبت می دهد و می گوید «سرم، چشمم، دستم، پایم، زبانم، دلم، بدنم» و مضاف غیر از مضاف الیه است. پس لازم می آید که آنچه انسان است، غیر از همه این بدن و هر یک از این اعضا باشد .

اگر بگویند: گاهی گفته می شود «خودم، ذاتم» پس خود و ذات به خود نسبت داده شده است و لازمه این سخن این است که باید خود و ذاتش جدا از او باشند و این امر محال است، در پاسخ می گوییم: گاهی مقصود از خود و ذات، همان بدن است و گاهی مقصود از خود و ذات، حقیقت مخصوصی است که با لفظ «من» به آن اشاره می شود. پس زمانی که گفته می شود «خودم و ذاتم»، مقصود بدن است که به عقیده ما غیر از جوهر انسان است.

4.

هر آنچه دلیل است که انسان نمی تواند جسم باشد، دلیل است که انسان نمی تواند همین بدن باشد، و تقریر این دلایل خواهد آمد.

5.

انسان می تواند زنده باشد در حالی که بدن او مرده است.

ص: 6

البنیة أو جسما خارجا عنها أما القائلون بأن الإنسان عبارة عن هذه البنیة المحسوسة و هذا الهیکل المجسم المحسوس فإذا أبطلنا کون الإنسان عبارة عن هذا الجسم و أبطلنا کون الإنسان محسوسا فقد بطل کلامهم بالکلیة.

و الذی یدل علی أنه لا یمکن أن یکون الإنسان عبارة عن هذا الجسم وجوه الأول أن العلم البدیهیّ حاصل بأن أجزاء هذه الجثّة متبدّلة بالزیادة و النقصان تارة بحسب النمو و الذبول و تارة بحسب السمن و الهزال و العلم الضروریّ حاصل بأن المتبدّل المتغیّر مغایر للثابت الباقی و یحصل من مجموع هذه المقدمات الثلاث العلم القطعیّ بأنه لیس عبارة عن مجموع هذه الجثّة.

الثانی أن الإنسان حال ما یکون مشتغل الفکر متوجّه الهمّة نحو أمر مخصوص فإنه فی تلک الحالة غیر غافل عن نفسه المعینة بدلیل أنه فی تلک الحالة قد یقول غضبت و اشتهیت و سمعت کلامک و أبصرت وجهک و تاء الضمیر کنایة عن نفسه المخصوصة فهو فی تلک الحالة عالم بنفسه المخصوصة و غافل عن جملة بدنه و عن کل واحد من أعضائه و أبعاضه.

الثالث أن کل أحد یحکم بصریح عقله بإضافة کل واحد من هذه الأعضاء إلی نفسه فیقول رأسی و عینی و یدی و رجلی و لسانی و قلبی و بدنی و المضاف غیر المضاف إلیه فوجب أن یکون الشی ء الذی هو الإنسان مغایرا لجملة هذا البدن و لکل واحد من هذه الأعضاء فإن قالوا فقد یقول نفسی و ذاتی فیضیف النفس و الذات إلی نفسه فیلزم أن نفس الشی ء و ذاته مغایرة لنفسه و ذاته و ذلک محال قلنا قد یراد بنفس الشی ء و ذاته هذا البدن المخصوص و قد یراد بنفس الشی ء و ذاته الحقیقة المخصوصة التی إلیها یشیر کل أحد بقوله أنا فإذا قال نفسی و ذاتی کان المراد منه البدن و عندنا أنه مغایر لجوهر الإنسان.

الرابع أن کل دلیل یدلّ علی أن الإنسان یمتنع أن یکون جسما فهو أیضا یدلّ علی أنه یمتنع أن یکون عبارة عن هذا الجسم و سیأتی تقریر تلک الدلائل.

الخامس أن الإنسان قد یکون حیّا حال ما یکون البدن میّتا فوجب

ص: 6

بنابراین وجود انسان غیر از این بدن است و دلیل بر درستی این مطلب قول خداوند متعال است که فرمود: «وَ لَا تحَْسَبنَ َّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتَا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»(1){هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.} و این نص صراحت دارد که شهدا زنده اند، در حالی که حس ظاهری می گوید بدن آن ها مرده است.

6.

قول خداوند «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیهَْا غُدُوًّا وَ عَشِیًّا»(2){[اینک هر] صبح و شام بر آتش عرضه می شوند. . .} و قول او: «أُغْرِقُواْ فَأُدْخِلُواْ نَارًا»(3){غرقه گشتند و [پس از مرگ] در آتشی درآورده شدند} دلالت می کنند که انسان پس از مرگ زنده است. و نیز سخن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله که فرمود: «پیامبران نمی میرند، بلکه از خانه ای به خانه دیگر منتقل می شوند.» و سخن او صلی اللَّه علیه و آله که فرمود: «قبر باغی است از باغ های بهشت یا گودالی از گودال های دوزخ.» و نیز سخن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله که فرمود: «هر که مرد، رستاخیز او برپا شد.» همه این نصوص دلالت دارند که انسان پس از مرگ جسم، زنده است، با این که عقل و فطرت گواهی می دهند که بدن مرده است و اگر جایز بدانیم که بدن مرده را زنده بدانیم، باید همه جمادات هم زنده باشند و این عین سفسطه است. و چون ثابت شد که انسان زنده و بدن مرده است، پس انسان غیر از جسم خاکی است.

7.

سخن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در خطبه ای طولانی که فرمود: «چون مرده را در تابوتش حمل کنند، روحش بر بالای تابوت می گردد و می گوید: ای خاندانم! ای فرزندانم! دنیا شما را چون من به بازی نگیرد که از حلال و حرام مال فراهم کردم، بر دیگری گواراست و گناهش بر من است، دوری کنید از آنچه بر سر من آمد.»

در اینجا پیامبر صلی اللَّه علیه و آله تصریح کرده که بدن در تابوت است و چیزی باقی مانده که با خاندان و فرزندانش سخن می گوید: «حلال و حرام فراهم کردم. . .» و معلوم است که کسی که این خاندان و فرزندان متعلق به اوست و مال حرام و حلال را جمع کرده و کسی که در سختی و گرفتاری مانده، همان انسان است و این مطلب تصریحی است در زمانی که بدن مرده و در تابوت حمل می شود؛ آن انسان زنده، باقی و دارای فهم است. لذا انسان باید چیزی غیر از این بدن و جسم باشد.

ص: 7


1- . آل عمران / 169
2- . غافر / 46
3- . نوح / 25

کون الإنسان مغایرا لهذا البدن و الدلیل علی صحّة ما ذکرناه قوله تعالی وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (1) فهذا النصّ صریح فی أن أولئک المقتولین أحیاء و الحسّ یدل علی أن هذا الجسد میّتة.

السادس أن قوله تعالی النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا(2) و قوله أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً(3) یدلّ علی أن الإنسان حیّ بعد الموت

وَ کَذَلِکَ قَوْلُهُ صلی الله علیه و آله: الْأَنْبِیَاءُ لَا یَمُوتُونَ وَ لَکِنْ یُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَارٍ.

وَ کَذَلِکَ قَوْلُهُ صلی الله علیه و آله: الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ.

وَ کَذَلِکَ قَوْلُهُ صلی الله علیه و آله: مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِیَامَتُهُ.

و أن کل هذه النصوص یدلّ علی أن الإنسان حیّ یبقی بعد موت الجسد و بدیهة العقل و الفطرة شاهدتان بأن هذا الجسد میّت و لو جوزنا کونه حیّا کان یجوز مثله فی جمیع الجمادات و ذلک عین السفسطة و إذا ثبت أن الإنسان حیّ ما کان الجسد میّتا لزم أن الإنسان شی ء غیر هذا الجسد.

السابع قَوْلُهُ صلی الله علیه و آله فِی خُطْبَةٍ طَوِیلَةٍ لَهُ: حَتَّی إِذَا حُمِلَ الْمَیِّتُ عَلَی نَعْشِهِ رَفْرَفَ رُوحُهُ فَوْقَ النَّعْشِ وَ یَقُولُ یَا أَهْلِی وَ یَا وُلْدِی لَا تَلْعَبَنَّ بِکُمُ الدُّنْیَا کَمَا لَعِبَتْ بِی جَمَعْتُ الْمَالَ مِنْ حِلِّهِ وَ مِنْ غَیْرِ حِلِّهِ فَالْمَهْنَأُ(4) لِغَیْرِی وَ التَّبِعَةُ عَلَیَّ فَاحْذَرُوا مِثْلَ مَا حَلَّ بِی.

وجه الاستدلال أن النبی صلی الله علیه و آله صرح بأن حال کون الجسد محمولا علی النعش بقی هناک شی ء ینادی و یقول یا أهلی و یا ولدی جمعت المال من حله و غیر حله و معلوم أن الذی کان الأهل أهلا له و کان الولد ولدا له و کان جامعا للمال من الحرام و الحلال و الذی بقی فی ربقته الوبال لیس إلا ذلک الإنسان فهذا تصریح بأن فی الوقت الذی کان الجسد میتا محمولا علی النعش کان ذلک الإنسان حیا باقیا فاهما و ذلک تصریح بأن الإنسان شی ء مغایر لهذا الجسد و الهیکل.

ص: 7


1- 1. آل عمران: 165.
2- 2. غافر: 46.
3- 3. نوح: 25.
4- 4. فی المصدر: فالغنی.

8.

سخن خداوند متعال «یَأَایَّتهَُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ * ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً»(1){ای نفس مطمئنّه، خشنود و خداپسند به سوی پروردگارت بازگرد.} و خطاب «برگرد» در حال مرگ است و دلیل است که آنچه پس از مرگ جسم به خداوند برمی گردد، خشنود و پسندیده است و آن جز انسان نیست. و این مسأله نشان می دهد که انسان پس از مرگ جسم، حیات دارد و شخص زنده غیر از مرده است. پس انسان غیر از جسمش است.

9.

سخن خداوند «حَتی إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لَا یُفَرِّطُونَ ثُمَّ رُدُّواْ إِلی اللَّهِ مَوْلَئهُمُ الْحَقّ ِ»(2){تا هنگامی که یکی از شما را مرگ فرا رسد، فرشتگان ما جانش بستانند، در حالی که کوتاهی نمی کنند. آن گاه به سوی خداوند- مولای بحقشان- برگردانیده شوند.} ثابت می کند که با مردن جسم به نزد خدا بازمی گردد. بنابراین باید آنچه به خداوند بازگشته، غیر از جسم مرده و در گور خفته باشد.

10.

همه فرقه های مردم جهان از هند و روم و عرب و عجم از هر ملّت و آیینی چه یهود، چه مسیحی، چه زردشتی و چه مسلمان، و سایر گروه های دیگر برای مرده هایشان خیرات می کنند، دعا می کنند و به زیارت آن ها می روند، و اگر آن ها پس از مردن جسم زنده نباشند، همه این کارها بیهوده است، و اتفاق بشر بر این روش دلیل است که فطرت اصلی و سالم گواه است که انسان غیر از جسم است و با مرگ جسم نمی میرد.

11.

بسیاری از مردم، پدر یا فرزند درگذشته خود را در خواب می بینند و آن ها می گویند: در فلان جا گنجی از طلا برای تو دفن کرده ام، و گاهی به او سفارش می کنند که بدهی مرا بپرداز، و پس از بیداری و جستجو از آنچه در خواب واقع شده آن را بدون تفاوت می یابد. اگر انسان پس از مرگ جسم زنده نبود، چنین اتقاقی رخ نمی داد و دلالت این مطلب بر زنده بودن انسان پس از مرگ و دلالت حس بر مرگ جسم، نشان می دهد که انسان غیر از کالبد و جسم خاکی است.

12.

انسانی که یک عضو خود را از دست بدهد، مثل دست، پا،

ص: 8


1- . فجر / 27- 28
2- . انعام / 61 - 62

الثامن قوله تعالی یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً(1) و الخطاب بقوله ارْجِعِی إنما یتوجه إلیها حال الموت فدل هذا علی أن الشی ء الذی یرجع إلی الله بعد موت الجسد یکون راضیا مرضیا عند الله و الذی یکون راضیا مرضیا لیس إلا الإنسان فهذا یدل علی أن الإنسان بقی حیا بعد موت الجسد و الحی غیر المیت فالإنسان مغایر لهذا الجسد.

التاسع قوله تعالی حَتَّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِ (2) أثبت کونهم مردودین إلی الله الذی هو مولاهم الحق عند کون الجسد میتا فوجب أن یکون ذلک المردود إلی الله مغایرا لذلک الجسد المیت.

العاشر تری جمیع فرق الدنیا من الهند و الروم و العرب و العجم و جمیع أرباب الملل و النحل من الیهود و النصاری و المجوس و المسلمین و سائر فرق العالم و طوائفهم یتصدقون عن موتاهم و یدعون لهم بالخیر و یذهبون إلی زیاراتهم و لو لا أنهم بعد موت الجسد بقوا أحیاء لکان التصدق لهم عبثا و لکان الدعاء لهم عبثا و لکان الذهاب إلی زیارتهم عبثا فإطباق الکل علی هذه الصدقة و الدعاء و الزیارة یدل علی أن فطرتهم الأصلیة السلیمة شاهدة بأن الإنسان شی ء غیر هذا الجسد و أن ذلک الشی ء لا یموت بموت هذا الجسد.

الحادی عشر أن کثیرا من الناس یری أباه و ابنه فی المنام و یقول له اذهب إلی الموضع الفلانی فإن فیه ذهبا دفنته لک و قد یراه فیوصیه بقضاء دین عنه ثم عند الیقظة إذا فتش عنه کان کما رآه فی النوم من غیر تفاوت و لو لا أن الإنسان باق حی بعد الموت لما کان کذلک و لما دل هذا الدلیل علی أن الإنسان حی بعد الموت و دل الحس علی أن الجسد میت کان الإنسان مغایرا لهذا الجسد.

الثانی عشر أن الإنسان إذا ضاع عضو من أعضائه مثل أن تقطع یداه و رجلاه

ص: 8


1- 1. الفجر: 27- 28.
2- 2. الأنعام: 61- 62.

چشم، گوش و دیگر اعضا، خود را همان انسان پیشین می داند، بدون هیچ گونه تفاوت، به گونه ای که می گوید من همان انسانی هستم که قبلاً بودم، جز این که آن ها دست و پایم را قطع کردند. این مطلب برهانی یقینی است که آن انسان چیزی غیر از اعضا و اجزای بدن است، و این مسأله نظر کسانی را که معتقدند انسان همین جسم خاکی است باطل می کند.

13.

قرآن و احادیث دلیل هستند که خداوند گروهی از یهود را مسخ کرد و آن ها را به صورت میمون و خوک درآورد. می گوییم آیا انسانی که مسخ شده خودش مانده یا نمانده است؟ اگر نمانده، نابود شده و خوک یا میمونی دیگر آفریده شده و این مسخ نیست و اگر خودش مانده، پس انسان باقی است و جسم و کالبد فانی. بنابراین انسان چیزی غیر از آن جسم است .

14.

پیامبر صلی اللَّه علیه و آله جبرئیل را به صورت دحیه کلبی می دید و شیطان را به صورت شیخ نجدی. در اینجا جسم و کالبد و شکل انسان حاصل بود، ولی حقیقت انسانی حاضر نبود و این دلیل است که انسان غیر از این جسم و کالبد محسوس است.

15.

زناکار با آلت خود زنا می کند و بر پشت او تازیانه حد می خورد، پس لازم است که انسان غیر از آلت و پشت خود باشد. و گفته اند که آن چیز، آن است که آلت را به کاری گماشته و پشت را به کار دیگر، و لذت و درد متعلق به او است و این عضوها وسیله آن هستند.

16.

هنگامی که من با زید سخن می گویم، وقتی به او بگویم این کار را بکن و آن را مکن، مخاطب این خطاب و امر و نهی، پیشانی، پلک، بینی، دهان و یا اعضای بدن او نیست، بلکه باید غیر از این اعضاء باشد، و این دلیل است که آنکه به او امر و نهی شده غیر از این اعضای بدن است.

اگر بگویند

ص: 9

و تقلع عیناه و تقطع أذناه إلی غیرها من الأعضاء فإن ذلک الإنسان یجد من قلبه و عقله أنه هو عین ذلک الإنسان من غیر تفاوت البتة حتی أنه یقول أنا ذلک الإنسان الذی کنت موجودا قبل ذلک إلا أنهم قطعوا یدی و رجلی و ذلک برهان یقینی علی أن ذلک الإنسان شی ء مغایر لهذه الأعضاء و الأبعاض و ذلک یبطل قول من یقول الإنسان عبارة عن هذه البنیة المخصوصة.

الثالث عشر أن القرآن و الأحادیث یدلان علی أن جماعة من الیهود قد مسخهم الله و جعلهم فی صورة القردة و الخنازیر فنقول ذلک الإنسان هل بقی حال ذلک المسخ أو لم یبق فإن لم یبق کان هذا إماتة لذلک الإنسان و خلق خنزیر أو قردة و لیس هذا من المسخ فی شی ء و إن قلنا إن ذلک الإنسان بقی حال حصول ذلک المسخ فنقول فعلی هذا التقدیر الإنسان باق و تلک البنیة و ذلک الهیکل غیر باق فوجب أن یکون ذلک الإنسان شیئا مغایرا لتلک البنیة.

الرابع عشر أن رسول الله صلی الله علیه و آله کان یری جبرئیل فی صورة دحیة الکلبی و کان یری إبلیس فی صورة الشیخ النجدی فهنا بنیة الإنسان و هیکله و شکله حاصل مع أن الحقیقة(1) الإنسانیة غیر حاصلة و هذا یدل علی أن الإنسان لیس عبارة عن هذه البنیة و هذا الهیکل.

الخامس عشر أن الزانی یزنی بفرجه و یضرب علی ظهره فوجب أن یکون الإنسان شیئا آخر سوی الفرج و سوی الظهر و یقال إن ذلک الشی ء یستعمل الفرج فی عمل و الظهر فی عمل آخر فیکون الملتذ و المتألم هو ذلک الشی ء إلا أنه یحصل اللذة بواسطة ذلک العضو و یتألم بواسطة الضرب علی هذا العضو السادس عشر أنی إذا تکلمت مع زید و قلت له افعل کذا و لا تفعل کذا فالمخاطب بهذا الخطاب و المأمور و المنهی لیس هو جبهة زید و لا حدقته و لا أنفه و لا فمه و لا شی ء من أعضائه بعینه فوجب أن یکون المأمور و المنهی و المخاطب شیئا مغایرا لهذه الأعضاء و ذلک یدل علی أن ذلک المأمور و المنهی غیر هذا الجسد فإن قالوا

ص: 9


1- 1. فی المصدر: حقیقة الإنسان.

آن که به او امر و نهی شده چرا همه بدن نباشد نه جزء و برخی از اعضای آن، می گوییم توجیه خطاب به همه، در صورتی درست است که همگی فهم و دانش داشته باشند و اگر همه را با هم دانا بدانیم، یا روی هم یک دانش دارند یا هر یک از اجزای بدن دانشی دارند. در صورت اول باید یک عرض در چند جا باشد و این محال است و در صورت دوم باید هر یک از اجزای بدن عضوی به خودی خود دانا باشد، و بیان کردیم که یک عضو انسان به خودی خود فهم و دانش ندارد.

17.

دانایی لازمه آدمی است و دانش جز در دل حاصل نمی شود. بنابراین انسان آن موجودِ در دل است، و وقتی این مطلب ثابت شود، این مسأله که انسان همان جسم و کالبد خاکی است باطل می شود. گفتیم که انسان باید عالم باشد، چون او فاعل مختار است و فاعل مختار با قصد و هدف کار می کند. و فعل و اختیار مشروط به علم هستند، چون آنچه تصورش ممکن نباشد، قصد بر انجام آن امکان ندارد. نتیجه این که انسان باید عالم به اشیاء باشد. و گفتیم که به دلیل برهان و قرآن، دانش جز در قلب نیست؛ برهانش این است که ما هر چه می دانیم از ناحیه قلب می دانیم و دلیل قرآنی که می فرماید: «لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا یَفْقَهُونَ بهَِا»(1){[چرا که] دل هایی دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمی کنند.} و فرمود: «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِِمُ الْایمَانَ»(2) {در دل این هاست که [خدا] ایمان را نوشته.} و فرمود: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلی قَلْبِکَ»(3){«روح الامین» آن را بر دلت نازل کرد.} و هنگامی که ثابت شد انسان باید عالم باشد و نیز ثابت شد که علم جز در قلب نیست [ثابت می شود که انسان چیزی در قلب است] یا چیزی است که به قلب وابسته است و به هر تقدیر نظر کسی که انسان را جسم خاکی می داند باطل می شود.

و اما بحث دوم که انسان دیدنی نیست، این است که حقیقت انسان سطح و رنگ ندارد، و هر دیدنی باید سطح و رنگ داشته باشد و این دو،

ص: 10


1- . اعراف / 179
2- . مجادله / 22
3- . شعراء / 193- 194

لم لا یجوز أن یکون المأمور و المنهی جملة هذا البدن لا شی ء من أجزائه و أبعاضه قلنا توجیه التکلیف إلی الجملة إنما یصح لو کانت الجملة فاهمة عالمة فنقول لو کانت الجملة عالمة فإما أن یقوم بمجموع البدن علم واحد أو یقوم بکل واحد من أجزاء البدن علم علی حده و الأول یقتضی قیام العرض الواحد بالمحال الکثیرة و هو محال و الثانی یقتضی أن یکون کل واحد من أجزاء البدن عالما فاهما علی سبیل الاستقلال و قد بینا أن العلم الضروری حاصل بأن الجزء المعین من البدن لیس عالما فاهما مدرکا بالاستقلال فسقط هذا السؤال.

السابع عشر الإنسان یجب أن یکون عالما و العلم لا یحصل إلا فی القلب فیلزم أن یکون الإنسان عبارة عن الشی ء الموجود فی القلب و إذا ثبت هذا بطل القول بأن الإنسان عبارة عن هذا الهیکل و هذه الجثة إنما قلنا إن الإنسان یجب أن یکون عالما لأنه فاعل مختار و الفاعل المختار هو الذی یفعل بواسطة القصد إلی تکوینه و هما مشروطان بالعلم لأن ما لا یکون متصورا امتنع القصد إلی تکوینه فثبت أن الإنسان یجب أن یکون عالما بالأشیاء و إنما قلنا إن العلم لا یوجد إلا فی القلب للبرهان و القرآن أما البرهان فلأنا نجد العلم الضروری بأنا نجد علومنا من ناحیة القلب و أما القرآن فآیات نحو قوله تعالی لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها(1) و قوله کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ (2) و قوله نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ (3) و إذا ثبت أن الإنسان یجب أن یکون عالما و ثبت أن العلم لیس إلا فی القلب ثبت أن الإنسان شی ء فی القلب أو شی ء له تعلق بالقلب و علی التقدیرین فإنه بطل قول من یقول إن الإنسان هو هذا الجسد و هذا الهیکل.

و أما البحث الثانی و هو بیان أن الإنسان غیر محسوس هو أن حقیقة الإنسان شی ء مغایر للسطح و اللون و کل ما هو مرئی فهو إما السطح و إما اللون و هما مقدمتان

ص: 10


1- 1. الأعراف: 178.
2- 2. المجادلة: 22.
3- 3. الشعراء: 193- 194.

قطعی محسوب می شوند. و نتیجه این که حقیقت انسان دیدنی و محسوس نیست و این برهانی قطعی است.

سپس درباره عقاید آنان که انسان را جسمی درون بدن می دانند گفته: بدان که هر جسمی در جهان سفلی است یا یکی از عناصر چهارگانه است یا به واسطه امتزاج از آن ها پدید آمده و ممکن نیست که درون بدن انسان یک عنصر بسیط موجود باشد، بلکه باید ممزوج از عناصر چهارگانه باشد. و می گوییم آنچه مایه زمینی بر آن غالب است، اجزای سخت و درهمند مانند استخوان، پی، رشته، پیه، گوشت و پوست. و هیچ خردمندی که انسان را غیر از بدن ظاهری می داند، نگفته که انسان یکی از این اعضاء است، برای اینکه این اعضاء متراکم و سنگین و تاریکند و هیچ عاقلی انسان را یکی از این اعضا نمی داند.

و اما اجزای آبی بدن اخلاط اربعه اند و هیچ یک از اخلاط اربعه را انسان نمی گویند، به غیر از خون که برخی آن را روح انسان دانسته اند، به دلیل این که وقتی از بدن خارج شود، مرگ حاصل می شود. و اما جسمی که هوایی و آتشی است، ارواح هستند که دو نوع اند: یکی هوای آمیخته با حرارت غریزی که در قلب یا مغز به وجود می آید که گفته اند روح انسان همین هوای آمیخته است. سپس در اینجا اختلاف پیدا شده:

برخی می گویند انسان همان روحی است که در قلب است، و برخی می گویند جزئی است جدا نشدنی در مغز، و برخی می گویند روح اجزای آتشین آمیخته با ارواح قلب و مغز است و آن ها را حرارت غریزیّه می نامند که همان حقیقت انسان است.

و برخی می گویند: روح عبارت است از اجسام نورانی آسمانی که جوهر لطیفی دارد، مانند طبیعت نور خورشید که دچار از هم گسیختگی، دگرگونی، جدایی و پار گی نمی گردد، و وقتی بدن پدید آید و آمادگی کامل یافت که مقصود از «فاذا سوّیته» همین است، این اجسام شریفه آسمانی و الهی در درون اعضای بدن نفوذ می کنند، مانند نفوذ آتش در درون زغال، یا روغن درون کنجد،

ص: 11

قطعیتان ینتج هذا القیاس أن حقیقة الإنسان غیر مرئیة و لا محسوسة و هذا برهان یقینی.

ثم قال فی شرح مذاهب القائلین بأن الإنسان جسم موجود فی داخل البدن اعلم أن الأجسام الموجودة فی هذا العالم السفلی إما أن یکون أحد العناصر الأربعة أو ما یکون متولدا من امتزاجها و یمتنع أن یحصل فی البدن الإنسانی جسم عنصری خالص بل لا بد و أن یکون الحاصل جسما متولدا من امتزاجات هذه الأربعة فنقول أما الجسم الذی تغلب علیه الأرضیة فهو الأعضاء الصلبة الکثیفة کالعظم و العصب و الوتر و الرباط و الشحم و اللحم و الجلد و لم یقل أحد من العقلاء الذین قالوا إن الإنسان شی ء مغایر لهذا الجسد بأنه عبارة عن عضو معین من هذه الأعضاء و ذلک لأن هذه الأعضاء کثیفة ثقیلة ظلمانیة فلا جرم لم یقل أحد من العقلاء بأن الإنسان عبارة عن أحد هذه الأعضاء و أما الجسم الذی تغلب علیه المائیة فهو الأخلاط الأربعة و لم یقع (1) فی شی ء منها أنه الإنسان إلا فی الدم فإن فیهم من قال إنه لروح بدلیل أنه إذا خرج لزمه الموت أما الجسم الذی تغلب علیه الهوائیة و الناریة فهی الأرواح و هی نوعان أحدهما أجسام هوائیة مخلوطة بالحرارة الغریزیة متولدة إما فی القلب أو فی الدماغ و قالوا إنها هی الروح الإنسانی ثم إنهم اختلفوا فمنهم من یقول الإنسان هو الروح الذی فی القلب و منهم من یقول إنه جزء لا یتجزأ فی الدماغ و منهم من یقول الروح عبارة عن أجزاء ناریة مختلطة بهذه الأرواح القلبیة و الدماغیة و تلک الأجزاء الناریة هی المسماة بالحرارة الغریزیة و هی الإنسان و من الناس من یقول الروح عبارة عن أجسام نورانیة سماویة لطیفة الجوهر علی طبیعة ضوء الشمس و هی لا تقبل التحلل و التبدل و لا التفرق و التمزق فإذا تکون البدن و تم استعداده و هو المراد بقوله فَإِذا سَوَّیْتُهُ نفذت تلک الأجسام الشریفة السماویة الإلهیة فی داخل أعضاء البدن نفاذ النار فی الفحم و نفاذ دهن السمسم فی

ص: 11


1- 1. فی المصدر: و لم یقل أحد فی ....

یا گلاب در گل، و نفوذ این اجسام آسمانی در جوهر بدن، مقصود قول خداوند است که می فرماید: {و دمیدم در او از روحم.}(1)

بدن انسان تا زمانی که قابلیت پذیرش این اجسام شریفه را داراست زنده است، و هنگامی که در بدن اخلاط غلیظی ایجاد شود که از نفوذ این اجسام شریفه جلوگیری کند و این اجسام شریف از بدن جدا شوند، مرگ حاصل می شود. این عقیده ای قوی و قول شریفی است که باید در آن تأمّل نمود و این قول تطابق زیادی دارد با آنچه که در کتب الهیه درباره مرگ و زندگی رسیده است. این تفصیل عقاید گروهی است که انسان را جسمی درون بدن می دانند. و اما این که انسان جسمی است بیرون بدن، من نمی شناسم کسی که قائل به این قول باشد.

و اما قسم دوم که انسان عرضی است در بدن، عاقل این را نمی گوید، زیرا ضرورتاً معلوم است که انسان جوهر است، برای این که صفاتی وقتی علم و قدرت و تدبیر و تصرّف دارد و هر چه چنین باشد جوهر است و عرض نیست، و آنچه شاید عاقل بگوید، این است که انسان چیزی است، به شرط این که اعضای مخصوصی را دارا باشد و بر این تقدیر چند قول وجود دارد.

قول اول: چون عناصر چهارگانه مخلوط شوند و حائل هر کدام با دیگری شکسته شود، کیفیت معتدلی حاصل می شود که مزاج است و درجه های بی پایان دارد؛ برخی انسانی و برخی فرسی (اسبی) است. پس انسان عبارت است از اجسامی با کیفیت های مخصوص که از آمیزش اجزای عناصر چهارگانه به اندازه مخصوص پدید آمده است. و این قول، نظر بسیاری از اطباء و قول أبوالحسین بصری از معتزله است که منکر بقای روحند.

قول دوم: انسان عبارت است از اجزای مخصوصه، به شرط دارا بودن صفات حیات، علم و قدرت. و حیات عرضی است که قائم به جسم است و اینان منکر روح و نفس هستند

ص: 12


1- . حجر / 29

السمسم و نفاذ ماء الورد فی جسم الورد و نفاذ تلک الأجسام (1) السماویة فی جوهر البدن هو المراد بقوله وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی (2) ثم إن البدن ما دام یبقی سلیما قابلا لنفاذ تلک الأجسام الشریفة فیه بقی حیا فإذا تولد فی البدن أخلاط غلیظة منعت تلک الأخلاط الغلیظة من سریان تلک الأجسام الشریفة فانفصلت عن هذا البدن فحینئذ یعرض الموت فهذا مذهب قوی و قول شریف یجب التأمل فیه فإنه شدید المطابقة لما ورد فی الکتب الإلهیة من أحوال الموت و الحیاة فهذا تفصیل مذاهب القائلین بأن الإنسان جسم موجود فی داخل البدن و أما أن الإنسان جسم موجود خارج البدن فلا أعرف أحدا ذهب إلی هذا القول.

و أما القسم الثانی و هو أن یقال الإنسان عرض حال فی البدن فهذا لا یقوله عاقل لأنه من المعلوم بالضرورة أن الإنسان جوهر لأنه موصوف بالعلم و القدرة و التدبیر و التصرف و کل من کان هذا شأنه کان جوهرا و الجوهر لا یکون عرضا بل الذی یمکن أن یقال له عاقل هو الإنسان (3)

بشرط أن یکون موصوفا بأعضاء مخصوصة و علی هذا التقدیر فللناس فیه أقوال القول الأول أن العناصر الأربعة إذا امتزجت و انکسرت سورة کل واحد منها بسورة أخری حصلت کیفیة معتدلة هی المزاج و مراتب هذا المزاج غیر متناهیة فبعضها هی الإنسانیة و بعضها هی الفرسیة فالإنسان عبارة عن أجسام موصوفة بکیفیات مخصوصة متولدة عن امتزاجات أجزاء العناصر بمقدار مخصوص و هذا قول جمهور الأطباء و منکری بقاء النفس و من المعتزلة قول أبی الحسین البصری.

و القول الثانی أن الإنسان عبارة عن أجزاء مخصوصة بشرط کونها موصوفة بصفة الحیاة و العلم و القدرة و الحیاة عرض قائم بالجسم و هؤلاء أنکروا الروح و النفس

ص: 12


1- 1. فی بعض النسخ« الاجزاء».
2- 2. الحجر: 29، ص: 72.
3- 3. کذا فی نسخ الکتاب، و فی المصدر« بل الذی یمکن ان یقول به کل عاقل هو ان الإنسان یشترط ...».

و می گویند: در این میان جز اجسام به هم پیوسته که دارای صفت حیات باشند وجود ندارد و وسیله آن عرض های مخصوصِ حیات و علم و قدرت است، و این عقیده بیشتر اساتید معتزله است.

قول سوم: انسان عبارت است از اجسام مخصوصی با شکل مخصوص به دارا بودن صفات حیات و علم و قدرت. و امتیاز انسان از دیگر جانداران، به شکل بدن و هیئت اعضاء و اجزای او است، جز این که این قول دارای اشکال است. چه بسا فرشته ها به صورت انسان درآیند، و در اینجا صورت انسان وجود دارد، ولی انسان وجود ندارد و در مسخ هم معنای انسانی حاصل است، با این که صورت انسانی حاصل نیست. پس اعتبار این شکل و صورت برای حصول معنای انسان نه جامع است و نه مانع.

قسم سوم: این است که انسان موجودی است نه جسم و نه جسمانی. این عقیده بیشتر فیلسوفان الهی است که معتقد به بقاء نفس اند و برای نفس، قائل به معاد روحانی و ثواب و عقاب روحانی اند. و جمعی از دانشمندان اسلام چون شیخ ابوالقاسم راغب اصفهانی و غزالی و از قدمای معتزله معمّر بن عباد سلمی، و شیخ مفید از شیعه، و جمعی از کرّامیه بدان معتقدند.

و بدان که معتقدان به اثبات نفس دو دسته اند: گروه اول محققان که می گویند انسان گوهر مخصوصی است و این بدن ابزار و منزل و مرکب او است، و بر این فرض انسان در درون این جهان موجود نیست و از آن هم بیرون نیست، نه پیوسته است به جهان و نه جدا است از آن، بلکه وابسته به بدن است برای تدبیر و تصرّف، مانند خداوند جهان که وابستگی او به جهان جز برای تدبیر و تصرف نیست.

گروه دوم می گویند نفس چون به بدن پیوست، با آن یکی شده و نفس عین بدن و بدن عین نفس می شود و و مجموع این دو در زمان اتحاد، انسان هستند و هنگامی که زمان مرگ فرا رسد، این اتحاد از بین می رود و نفس باقی می ماند و بدن نابود می شود.

این همه عقاید مردم درباره انسان است. ثابت بن قرّه به نفس معتقد بود و می گفت که نفس پیوسته است به اجسام آسمانی نورانی لطیف غیر قابل کون و فساد و جدایی، و آن اجسام در بدن روانند و موجوداتی در درون آن هستند،(1) ولی کسی را که بگوید

ص: 13


1- . مفاتیح الغیب 21 : 45

و قالوا لیس هاهنا إلا أجسام مؤتلفة موصوفة بصفة الحیاة و بهذه الأعراض المخصوصة و هی الحیاة و العلم و القدرة و هذا مذهب أکثر شیوخ المعتزلة.

و القول الثالث أن الإنسان عبارة عن أجسام مخصوصة بأشکال مخصوصة و بشرط أن تکون أیضا موصوفة بالحیاة و العلم و القدرة و الإنسان إنما یمتاز عن سائر الحیوانات بشکل جسده و هیئة أعضائه و أجزائه إلا أن هذا مشکل فإن الملائکة قد یتشبهون بصور الناس فهنا صورة الإنسان حاصلة مع عدم الإنسانیة و فی صورة المسخ معنی الإنسانیة حاصلة مع أن هذه الصورة غیر حاصلة فقد بطل اعتبار هذا الشکل و الصورة فی حصول معنی الإنسانیة طردا و عکسا.

أما القسم الثالث و هو أن یقال الإنسان موجود لیس بجسم و لا جسمانی و هذا قول أکثر الإلهیین من الفلاسفة القائلین ببقاء النفس المثبتین للنفس معادا روحانیا و ثوابا و عقابا روحانیا ذهب إلیه جماعة من علماء المسلمین مثل الشیخ أبی القاسم الراغب الأصفهانی و الشیخ أبی حامد الغزالی و من قدماء المعتزلة معمر بن عباد السلمی و من الشیعة الملقب عندهم بالشیخ المفید و من الکرامیة جماعة.

و اعلم أن القائلین بإثبات النفس فریقان الأول و هم المحققون منهم قالوا الإنسان عبارة عن هذا الجوهر المخصوص و هذا البدن آلته و منزله و مرکبه و علی هذا التقدیر فالإنسان غیر موجود فی داخل العالم و لا فی خارجه و غیر متصل بالعالم و لا منفصل عنه و لکنه متعلق بالبدن تعلق التدبیر و التصرف کما أن إله العالم لا تعلق له بالعالم إلا علی سبیل التصرف و التدبیر.

و الفریق الثانی الذین قالوا النفس إذا تعلقت بالبدن اتحدت بالبدن فصارت النفس عین البدن و البدن عین النفس و مجموعهما عند الاتحاد هو الإنسان فإذا جاء وقت الموت بطل هذا الاتحاد و بقیت النفس و فسد البدن فهذا جملة مذاهب الناس فی الإنسان

و کان ثابت بن قرة یثبت النفس و یقول إنها متعلقة بأجسام سماویة نورانیة لطیفة غیر قابلة للکون و الفساد و التفرق و التمزق و أن تلک الأجسام تکون ساریة فی البدن و هن موجودات فی داخل البدن (1)

و أما أن

ص: 13


1- 1. مفاتیح الغیب: ج 21، ص 45.

انسان جسمی خارج از بدن است نمی شناسم.

مؤلف:

سپس برای اثبات نفس و جدایی اش از بدن دلیل های عقلی دنباله داری آورده است:

1.

چون نفس یکی است، باید غیر از بدن و اجزاء آن باشد. برای واحد بودن نفس یک بار ادعای بدیهی بودنش را مطرح کرده و بار دیگر از چند راه دلیل آورده است.

الف: اگر دو جوهر را مستقل فرض کنیم، هر یک از آن ها در کار مخصوص خود هم مستقل می شود و نمی شود کار یکی مانع از کار دیگری باشد. و اگر این مطلب اثبات شد، می گوییم اگر محلّ ادراک و اندیشه یک جوهر باشد و محل خشم جوهر دیگر و محلّ شهوت جوهر سوم، باید اشتغال به قوه غضبیه مانع از اشتغال به قوه شهویه نشود و عکس آن هم ممکن نیست؛ تالی باطل است، پس اشتغال انسان به شهوت مانع اشتغال به غضب است و بر عکس. و از اینجا دانستیم که این امور سه گانه دارای سه مبدأ مستقل نیستند، بلکه این ها صفات مختلف از یک جوهرند و لاجرم اشتغال این جوهر به یکی از این کارها، مانع از اشتغال به کار دیگر می شود.

ب: حقیقت جاندار جسمی است دارای نفس که حس و حرکت ارادی دارد، و نفس نمی تواند حرکت ارادی انجام دهد جز با حصول داعی و داعی جز شعور به خیر نیست که به آن رو می کند یا به بدی تا از آن رو بگرداند و به دفعش بپردازد. و این اقتضا دارد که متحرک ارادی همان ادراک کننده خوب و بد و لذت برنده و آزار دهنده و سود دهنده و زیان رساننده باشد. و بدان چه گفتیم ثابت شد که نفس انسان امر واحدی است، و ثابت شد که نفس بینا و شنوا، بویا، چشنده، لمس کننده، خیال گر، اندیشمند، یادآور، خواهشگر و خشمگیر است و همه این ادراکات و کارهای اختیاری از آن او است.

سپس گفته است: بیان مقدمه دوم در بیان این مطلب است که چون نفس شیء واحدی است، نمی شود که همین بدن یا جزئی از اجزای بدن باشد. این که نفس نمی تواند همه این بدن باشد تقریرش چنین است: ضرورتاً می دانیم که نیروی دید در همه بدن

ص: 14

الإنسان جسم موجود خارج البدن فلا أعرف أحدا ذهب إلی ذلک أقول ثم ذکر حججا عقلیة طویلة الذیل علی إثبات النفس و مغایرتها للبدن.

منها أن النفس واحدة و متی کانت واحدة وجب أن تکون مغایرة لهذا البدن و لکل واحد من أجزائه أما کونها واحدة فتارة ادعی البداهة فیه و تارة استدل علیه بوجوه منها أنا إذا فرضنا جوهرین مستقلین یکون کل واحد منهما مستقلا بفعله الخاص امتنع أن یصیر اشتغال أحدهما بفعله الخاص به مانعا لاشتغال الآخر بفعله الخاص به و إذا ثبت هذا فنقول لو کان محل الإدراک و الفکر جوهرا و محل الغضب جوهرا آخر و محل الشهوة جوهرا ثالثا وجب أن لا یکون اشتغال القوة الغضبیة بفعلها مانعا للقوة الشهوانیة من الاشتغال بفعلها و لا بالعکس لکن التالی باطل فإن اشتغال الإنسان بالشهوة و انصبابه إلیها یمنعه من الاشتغال بالغضب و الانصباب إلیه و بالعکس فعلمنا أن هذه الأمور الثلاثة لیست مبادئ مستقلة بل هی صفات مختلفة لجوهر واحد فلا جرم کان اشتغال ذلک الجوهر بأحد هذه الأفعال عائقا له عن الاشتغال بالفعل الآخر.

و منها أن حقیقة الحیوان أنه جسم ذو نفس حساسة متحرکة بالإرادة فالنفس لا یمکنها أن تتحرک بالإرادة إلا عند حصول الداعی و لا معنی للداعی إلا الشعور بخیر یرغب فی جذبه أو بشر یرغب فی دفعه و هذا یقتضی أن یکون المتحرک بالإرادة هو بعینه مدرکا للخیر و الشر و الملذ و الموذی و النافع و الضار فثبت بما ذکرنا أن النفس الإنسانیة شی ء واحد و ثبت أن ذلک الشی ء هو المبصر و السامع و الشامّ و الذائق و اللامس و المتخیل و المتفکر و المتذکر و المشتهی و الغاضب و هو الموصوف بجمیع الإدراکات لکل المدرکات و هو الموصوف بجمیع الأفعال الاختیاریة و الحرکات الإرادیة.

ثم قال و أما المقدمة الثانیة فهی فی بیان أنه لما کانت النفس شیئا واحدا وجب أن لا یکون النفس هذا البدن و لا شیئا من أجزائه و أما امتناع کونها جملة هذا البدن فتقریره أنا نعلم بالضرورة أن القوة الباصرة غیر ساریة فی کل البدن

ص: 14

و همچنین قوه شنیدن و سایر قوا مانند خیال و تذکر و تفکر، و علم به این مطلب که این قوا در همه اجزای بدن جاری نیست، بدیهی است و بلکه از قوی ترین علوم بدیهی است.

و اما این که نفس جزئی از اجزای بدن نیست، ضرورتاً می دانیم که در بدن یک جزء خاص نیست که دیدن و شنیدن و تفکر و تذکر همه را دارا باشد، بلکه آنچه متبادر به ذهن می شود، این است که دیدن مختص چشم است نه سایر اعضای بدن و شنیدن مختص گوش نه سایر اعضا و صدا اختصاص به حلق دارد نه سایر اعضا و همچنین ادراکات و کارهای دیگر. اما اگر گفته شد جزئی از بدن دارای همه این ادراکات و افعال است، یقیناً می دانیم که مطلب این گونه نیست. پس طبق آنچه بیان شد، ثابت می شود که نفس انسان شیء واحدی است که همه این ادراک ها و افعال را دارد و بدیهی است که نه همه بدن و نه جزئی از آن این گونه نیست. پس یقین حاصل می شود که نفس چیزی غیر از بدن و هر یک از اجزای بدن است .

و این برهان را به تقریر دیگری نقل می کنیم: می گوییم یقین داریم که وقتی چیزی را ببینیم می شناسیم و وقتی بشناسیم، آن را می خواهیم و وقتی می خواهیم، بدن هایمان را برای نزدیک شدن به آن به حرکت وامی داریم. پس باید یقین کنیم که آن که دیده، همان است که شناخته و آن که شناخته، همان است که خواسته و آن که خواسته، همان است که بدنبالش رفته. پس قطع پیدا می کنیم که بیننده و شناسا و خواستار و دنباله رو آن یکی است، زیرا اگر بینا چیزی باشد و شناسای چیز دوم و خواستار چیز سوم و متحرک چیز چهارم، باید بیننده شناسا نباشد و آن که شناخته، نخواسته و آنکه خواسته، حرکت نکرده باشد.

ولی معلوم است که دیدن چیزی سبب دانش چیز دیگری به همان شیء نمی شود و همچنین است در مراتب دیگر. و نیز قطعاً می دانیم که بیننده دیده شده ها «منم» و من چون آن ها را دیدم، شناختم و وقتی شناختم، خواستم و وقتی خواستم، طلب کردم آن را و به دنبالش رفتم و بدیهی است که می دانیم که آن که دیدن و شناختن و خواستن و حرکت کردن مربوط به اوست، من هستم نه دیگری.

و باز خردمندان گفته اند: جاندار به ناچار دارای حس و حرکت ارادی است

ص: 15

و کذا القوة السامعة و کذا سائر القوی کالتخیل و التذکر و التفکر و العلم بأن هذه القوی غیر ساریة فی جملة أجزاء البدن علم بدیهی بل هو من أقوی العلوم البدیهیة و أما بیان أنه یمتنع أن یکون النفس جزءا من أجزاء البدن فإنا نعلم بالضرورة أنه لیس فی البدن جزء واحد هو بعینه موصوف بالإبصار و السماع و الفکر و الذکر بل الذی یتبادر إلی الخاطر أن الإبصار مخصوص بالعین لا بسائر الأعضاء و السماع مخصوص بالأذن لا بسائر الأعضاء و الصوت مخصوص بالحلق لا بسائر الأعضاء و کذلک القول فی سائر الإدراکات و سائر الأفعال فأما أن یقال إنه حصل فی البدن جزء واحد موصوف بکل هذه الإدراکات و کل هذه الأفعال

فالعلم الضروری حاصل أنه لیس الأمر کذلک فثبت بما ذکرناه أن النفس الإنسانیة شی ء واحد موصوف بجملة هذه الإدراکات و بجملة هذه الأفعال و ثبت بالبدیهة أن جملة البدن لیست کذلک و ثبت أیضا أن شیئا من أجزاء البدن لیس کذلک فحینئذ یحصل الیقین بأن النفس شی ء مغایر لهذا البدن و لکل واحد من أجزائه و هو المطلوب.

و لنقرر هذا البرهان بعبارة أخری نقول إنا نعلم بالضرورة أنا إذا أبصرنا شیئا عرفناه و إذا عرفناه اشتهیناه و إذا اشتهیناه حرکنا أبداننا إلی القرب منه فوجب القطع بأن الذی أبصر هو الذی عرف و أن الذی عرف هو الذی اشتهی و أن الذی اشتهی هو الذی حرک إلی القرب منه فیلزم القطع بأن المبصر لذلک الشی ء و العارف به و المشتهی إلیه و المحرک إلی القرب منه شی ء واحد إذ لو کان المبصر شیئا و العارف شیئا ثانیا و المشتهی شیئا ثالثا و المحرک شیئا رابعا لکان الذی أبصر لم یعرف و الذی عرف لم یشته و الذی اشتهی لم یحرک لکن من المعلوم أن کون شی ء مبصرا لشی ء لا یقتضی صیرورة شی ء آخر عالما بذلک الشی ء و کذلک القول فی سائر المراتب و أیضا فإنا نعلم بالضرورة أن الرائی للمرئیات أنا و أنی لما رأیتها عرفتها و لما عرفتها اشتهیتها و لما اشتهیتها طلبتها و حرکت الأعضاء إلی القرب منها و نعلم أیضا بالضرورة أن الموصوف بهذه الرؤیة و بهذا العلم و بهذه الشهوة و بهذا التحریک أنا لا غیری و أیضا العقلاء قالوا الحیوان لا بد و أن یکون حساسا متحرکا بالإرادة

ص: 15

و اگر چیزی را احساس نکند، نمی فهمد که خوش است یا ناخوش و تا آن را نفهمد، خواستار جذب یا دفع آن نمی شود. پس ثابت می شود که چیزی که حرکت ارادی دارد هم او باید دارای حس باشد و ثابت می شود که ادراک کننده به همه ادراکات و مباشر همه حرکات اختیاری یک چیز است.

و نیز هنگامی که ما سخنی می گویم تا معنایش را به دیگری بفهمانیم، البته آن را تعقل می کنیم و تفهیم این معانی را به دیگری اراده می کنیم و وقتی این اراده در قلب ما حاصل شد، تلاش می کنیم که حروف صداها را به وجود آوریم تا وسیله تفهیم آن معانی به دیگری شود.

پس از ثابت شدن این مطلب می گوییم که اگر جای این علم و اراده و جای این سخن همه در یک جسم باشد، باید گفت که محل علم و اراده در حنجره و دهان و زبان است و معلوم است که چنین نیست. و اگر بگوییم که محل علم و اراده قلب است، باید محل صدا و سخن هم قلب باشد و بدیهی است که این هم باطل است. و اگر بگوییم جای سخن حنجره و دهان و زبان است و جای علم و اراده قلب است و محل قدرت اعصاب و اوتار و عضلات این امور را بر اعضای مختلف تقسیم کرده ایم ولی آن را هم ابطال کردیم و گفتیم ادراک کننده هر ادراک و اراده و محرّک همه اعضاء به هر حرکتی، باید یکی باشد.

راهی نماند جز این که گفته شود محل ادراک و قدرت بر تحریک غیر از بدن و اجزای بدن است و این اعضاء، ابزار کارند و همان گونه که نجّار با ابزار گوناگون کارهای گوناگون انجام می دهد، نفس انسان هم با چشم می بیند و با گوش می شنود و با مغز می اندیشد و با قلب تعقل کند و این اعضاء، ابزار نفسند و خود نفس جوهری است غیر آن ها و جدا از آن ها و وابسته به آن ها از نظر تصرف و تدبیر. و این برهانی است شریف و یقینی در این مطلب، و باللَّه التوفیق.

ج: اگر انسان عبارت از همین بدن باشد، یا هر جزئش حیات و علم و قدرت جداگانه دارد یا همه اجزاء یک حیات و علم و قدرت دارند و هر دو قسم باطل است. قسم اول باطل است برای آنکه لازم می آید هر جزء بدن به طور مستقل زنده

ص: 16

فإن لم یحس بشی ء لم یشعر بکونه ملائما و بکونه منافرا و إذا لم یشعر بذلک امتنع کونه مریدا للجذب أو الدفع فثبت أن الشی ء الذی یکون متحرکا بالإرادة فإنه بعینه یجب أن یکون حساسا فثبت أن المدرک لجمیع المدرکات بجمیع أنواع الإدراکات و أن المباشر لجمیع التحریکات الاختیاریة شی ء واحد.

و أیضا فإنا إذا تکلمنا بکلام لقصد تفهیم الغیر معانی تلک الکلمات فقد عقلناها و أردنا تعریف غیرنا تلک المعانی و لما حصلت هذه الإرادة فی قلوبنا حاولنا إدخال تلک الحروف و الأصوات فی الوجود لنتوسل بها إلی تعریف غیرنا تلک المعانی.

إذا ثبت هذا فنقول إن کان محل العلم و الإرادة و محل تلک الحروف و الأصوات جسما واحدا لزم أن یقال إن محل العلوم و الإرادات هو الحنجرة و اللهاة و اللسان و معلوم أنه لیس کذلک و إن قلنا إن محل العلوم و الإرادات هو القلب لزم أن یکون محل الصوت هو القلب أیضا و ذلک باطل أیضا بالضرورة و إن قلنا إن محل الکلام هو الحنجرة و اللهاة و اللسان و محل العلوم و الإرادات هو القلب و محل القدرة هو الأعصاب و الأوتار و العضلات کنا قد وزعنا هذه الأمور علی هذه الأعضاء المختلفة لکنا أبطلنا ذلک و بینا أن المدرک لجمیع الإدراکات و الإرادات و المحرک لجمیع الأعضاء بجمیع أنواع التحریکات یجب أن یکون شیئا واحدا فلم یبق إلا أن یقال محل الإدراک و القدرة علی التحریک شی ء سوی هذا البدن و سوی أجزاء هذا البدن و أن هذه الأعضاء جاریة مجری الآلات و الأدوات فکما أن النجار یفعل أفعالا مختلفة بواسطة آلات مختلفة فکذلک النفس تبصر بالعین و تسمع بالأذن و تتفکر بالدماغ و تعقل بالقلب فهذه الأعضاء آلات النفس و أدوات لها و ذات النفس جوهر مغایر لها مفارق عنها بالذات متعلق بها تعلق التصرف و التدبیر و هذا البرهان برهان شریف یقینی فی هذا المطلوب و بالله التوفیق.

و منها أنه لو کان الإنسان عبارة عن هذا الجسد لکان إما أن یقوم بکل واحد من الأجزاء حیاة و علم و قدرة علی حدة أو یقوم بجمیع الأجزاء حیاة و علم و قدرة واحدة و القسمان باطلان أما الأول فلأنه یقتضی کون کل واحد من أجزاء الجسد حیا

ص: 16

و عالم و قادر باشد. پس لازم می آید که انسان یک جاندار نباشد، بلکه چند جاندار عالم و قادر باشد، و در این صورت فرقی میان یک انسان و چند انسان که با زنجیری به هم بسته شده اند نیست، ولی تباهی این سخن معلوم است زیرا من ذات خود را ذاتی واحد و یک جاندار نه چند جاندار می یابم.

به علاوه اگر هر یک از اجزای بدن برای خود جانداری باشد، در این صورت هر جزء از دیگر اجزاء خبر ندارد، و ممکن است این جزء بخواهد به یک سو رود و آن به سوی دیگر، و در این حالت میان اجزای بدن کشمکش درمی گیرد، چنان که میان دو نفر این حالت ایجاد می شود و فساد این گفته روشن است. و اما در قسم دوم که همه اجزاء یک وصف می گیرند، لازم می آید که یک وصف در چند جا باشد و آن هم بطلانش معلوم است و همچنین محذور سابق نیز باز وجود دارد.

د: هنگامی که در احوال نفس بررسی می کنیم، آن را ضدّ احوال بدن می یابیم و این دلیل است که نفس جسم نیست. در این منافات چند تقریر وجود دارد:

1.

هر جسمی چون صورتی پذیرفت، صورت دیگری از جنس صورت اول نمی پذیرد، جز این که صورت نخست به کلی از او زدوده شود. مثلاً چون چشم شکل مثلث پذیرفت، شکل مربّع یا دایره نمی پذیرد، جز پس از زوال شکل نخست از آن. ولی حال نفس در پذیرش صورت های معقولات ضد آن است، زیرا نفسی که هیچ صورت عقلی نپذیرفته، پذیرش هر صورت عقلی بر او دشوار است.

ولی چون یک صورت عقلی را پذیرفت، پذیرش صورت دوم بر او آسان تر است و چون صورت دوّم را پذیرفت، پذیرش سومی باز آسان تر گردد. و نفس پیوسته صورت پذیر است، بی آنکه دچار سستی گردد، بلکه هر چه صورت های بیشتری می پذیرد، پذیرش وی برای صور بعدی آسان تر و سریع تر می شود. از این رو انسان هر چه بیشتر در تحصیل دانش بکوشد، فهم و ادراکش افزون گردد. با این بیان ثابت شد که پذیرش نفس برای صور عقلیه بر خلاف صورت پذیری جسم است، و این مطلب موهِم آن است که نفس غیر از بدن است.

2.

مواظبت بر اندیشه های باریک اثری در نفس دارد و اثری در بدن؛ اما

ص: 17

عالما قادرا علی سبیل الاستقلال فوجب أن لا یکون الإنسان الواحد حیوانا واحدا بل أحیاء عالمین قادرین و حینئذ لا یبقی فرق بین الإنسان الواحد و بین أشخاص کثیرین من الناس ربط بعضهم بالبعض بالسلسلة لکنا نعلم بالضرورة فساد هذا الکلام لأنی أجد ذاتی ذاتا واحدة و حیوانا لا حیوانات کثیرین و أیضا فبتقدیر أن یکون کل واحد من أجزاء هذا الجسد حیوانا واحدا علی حدة فحینئذ لا یکون لکل واحد منها خبر عن حال صاحبه فلا یمتنع أن یرید هذا الجزء أن یتحرک إلی هذا الجانب و یرید الجزء الآخر أن یتحرک إلی الجانب الآخر فحینئذ یقع التدافع بین أجزاء بدن الإنسان الواحد کما یقع بین الشخصین و فساد ذلک معلوم بالبدیهة و أما الثانی فلأنه یقتضی قیام الصفة الواحدة بالمحال الکثیرة و ذلک معلوم البطلان بالضرورة مع أنه یعود المحذور السابق أیضا.

و منها أنا لما تأملنا فی أحوال النفس رأینا أحوالها بالضد من أحوال الجسم و ذلک یدل علی أن النفس لیست جسما و تقریر هذه المنافاة من وجوه الأول أن کل جسم حصلت فیه صورة فإنه لا یقبل صورة أخری من جنس الصورة الأولی إلا بعد زوال الصورة الأولی عنه زوالا تاما مثاله أن البصر إذا حصل فیه شکل التثلیث امتنع أن یحصل فیه شکل التربیع و التدویر إلا بعد زوال الشکل الأول عنه ثم إنا وجدنا الحال فی قبول النفس لصور المعقولات بالضد من ذلک فإن النفس التی لم تقبل صورة عقلیة البتة یعسر قبولها لشی ء من الصور العقلیة فإذا قبلت صورة واحدة کان قبولها للصورة الثانیة أسهل و إذا قبلت الصورة الثانیة صار قبولها للصورة الثالثة أسهل ثم إن النفس لا تزال تقبل صورة بعد صورة من غیر أن تضعف البتة بل کلما کان قبولها للصور أکثر کان قبولها للصور الآتیة بعد ذلک أسهل و أسرع و لهذا السبب یزداد الإنسان فهما و إدراکا کلما ازداد تخریجا و ارتیاضا للعلوم فثبت أن قبول النفس للصورة العقلیة علی خلاف قبول الجسم للصورة و ذلک یوهم أن النفس لیست بجسم.

و الثانی أن المواظبة علی الأفکار الدقیقة لها أثر فی النفس و أثر فی البدن أما

ص: 17

اثرش در نفس این است که نفس را در تعقلات و ادراکات از قوه به فعل می آورد و هر چه بیشتر می اندیشد، کامل تر می گردد تا به نهایت شرف و جلال می رسد. ولی اثرش در بدن این است که بدن خشک می شود و پژمرده می گردد و اگر این حالت ادامه یابد، دچار مالیخولیا و مرگ بدن می شود. از آنچه گفتیم معلوم شد که افکار مایه زندگی و شرف نفس هستند و مایه کاستی و مرگ بدن و اگر نفس همان بدن باشد، باید یک چیز دو اثر ضد در یک چیز ایجاد کند و این محال است.

3.

ما دیده ایم که بسا بدن انسان ناتوان و نحیف بوده و آن گاه که نوری از انوار قدسی بر او آشکار شود و سرّی از اسرار عالم غیب بر او تجلّی کند، جراتی عظیم و تسلطی فوق العاده بر آن انسان حاصل می شود که به حضور بزرگ ترین پادشاهان اعتنایی ندارد و ارزشی قائل نمی شود. و اگر نفس چیزی غیر از بدن نبود - و زندگی و بقای نفس به غیر از آن چیزی است که بدن به آن نیرو می گیرد و زنده است - چنین چیزی واقع نمی شد .

4.

مرتاضان هر چه بیشتر نیروهای بدن را بکاهند و به آن گرسنگی دهند، نیروهای روحانی آنان قوی می شود و اسرار معارف الهی بر آن ها آشکار می شود. و هر چه انسان بر خوردن و نوشیدن و شهوترانی بیفزاید، مانند حیوانات می گردد و از اندیشه و عقل و فهم و معرفت محروم می شود. اگر نفس غیر از بدن نبود، چنین نبود.

5.

ما می بینیم که نفس کارهای مادی خود را با ابزار بدن انجام می دهد؛ با چشم می بیند و با گوش می شنود، و با دست می گیرد و با پا راه می رود، ولی در تعقل و ادراک مستقل است و از ابزار بدن کمک نمی گیرد. از این رو انسان با بستن چشم می تواند نبیند و با بستن گوش نشنود، ولی نمی تواند آنچه را به آن علم دارد از قلب خود بزداید. از اینجا می دانیم که نفس

ص: 18

أثرها فی النفس فهو تأثیرها فی إخراج النفس عن القوة إلی الفعل فی التعقلات و الإدراکات و کلما کانت الأفکار أکثر کان حصول هذه الأحوال أکمل و ذلک غایة کمالها و نهایة شرفها و جلالتها و أما أثرها فی البدن فهو أنها توجب استیلاء الیبس علی البدن و استیلاء الذبول علیه و هذه الحالة لو استمرت لانتهت إلی المالیخولیا و موت البدن (1)

فثبت بما ذکرنا أن هذه الأفکار توجب حیاة النفس و شرفها و توجب نقصان البدن و موته فلو کانت النفس هی البدن لصار الشی ء الواحد بالنسبة إلی الشی ء الواحد سببا لکماله و نقصانه معا و لحیاته و موته معا و إنه محال.

و الثالث أنا شاهدنا أنه ربما کان بدن الإنسان ضعیفا نحیفا فإذا لاح نور من الأنوار القدسیة و تجلی له سر من أسرار عالم الغیب حصل لذلک الإنسان جرأة عظیمة و سلطنة قویة و لم یعبأ بحضور أکبر السلاطین و لم یقم له وزنا و لو لا أن النفس شی ء سوی البدن و النفس إنما تحیا و تبقی بغیر ما به یقوی البدن و یحیا لما کان الأمر کذلک.

و الرابع أن أصحاب الریاضات و المجاهدات کلما أمعنوا فی قهر القوی البدنیة و تجویع الجسد قویت قواهم الروحانیة و أشرقت أسرارهم بالمعارف الإلهیة و کلما أمعن الإنسان فی الأکل و الشرب و قضاء الشهوات الجسدانیة صار کالبهیمة و بقی محروما عن آثار النظر و العقل و الفهم و المعرفة(2)

و لو لا أن النفس غیر البدن لما کان الأمر کذلک.

و الخامس أنا نری النفس تفعل أفاعیلها بآلات بدنیة فإنها تبصر بالعین و تسمع بالأذن و تأخذ بالید و تمشی بالرجل أما إذا آل الأمر إلی التعقل و الإدراک فإنها مستقلة بذاتها فی هذا الفعل من غیر إعانة شی ء من الآلات و لذلک فإن الإنسان یمکنه أن لا یبصر شیئا إذا غمض عینه و أن لا یسمع شیئا إذا سد أذنیه و لا یمکنه البتة أن یزیل عن قلبه العلم بما کان عالما به فعلمنا أن النفس

ص: 18


1- 1. فی المصدر: و سوق الموت.
2- 2. فی المصدر: عن آثار النطق و العقل و المعرفة.

در علوم و معارف از ابزارهای بدن ذاتاً بی نیاز است، و این وجوه نشانه های قوی بر جسم نبودن نفس است.

سپس برای اثبات این که نفس جسم نیست دلایل نقلی آورده است.

یکم: قول خداوند متعال «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»(1) {و چون کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشی کرد.} و معلوم است که هیچ خردمندی بدن خود را فراموش نمی کند و این مطلب دلالت دارد که نفسی که انسان از فرط نادانی آن را فراموش می کند، غیر از این بدن است.

دوم: قول خداوند متعال «أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُم»(2) {جان هایتان را بیرون دهید.} و این آیه صراحت دارد که نفس غیر از این بدن است.

سوم: خدا مراحل آفرینش بدن انسان را یادآوری کرده و فرموده «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طینٍ... فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً»(3) {و به یقین، انسان را از عصاره ای از گِل آفریدیم ... بعد استخوان ها را با گوشتی پوشانیدیم.} و شکی نیست که همه این مراحل احوال بدنند. سپس خداوند متعال چون خواسته دمیدن روح را ذکر کند، فرموده: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»(4) {آن گاه [جنین را در] آفرینشی دیگر پدید آوردیم.} و این آیه تصریح دارد که آنچه به روح وابسته است، نوعی است که غیر از دگرگونی های جسمانی است و این دلیل است که روح غیر از بدن است.

اگر بگویند: این آیه دلیلی است بر خلاف شما، زیرا خداوند فرموده «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طینٍ»(5) {و به یقین، انسان را از عصاره ای از گِل آفریدیم} و حرف «مِنْ» در اینجا تبعیضیه است و این دلالت دارد که انسان جزئی است از گل؛ می گوییم: حرف «مِنْ» اصلش برای ابتداء غایت است، مانند عبارت «خرجت من الکوفه الی البصره» (از بصره به کوفه خارج شدم). و قول خداوند متعال «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طینٍ» اقتضا دارد که آغاز آفرینش انسان از گل بوده و ما هم آن را قبول داریم، چون خداوند نخست مزاج را می سازد و آن گاه در آن روح می دمد. پس آغاز خلقت انسان از گل است.

چهارم: قول خداوند «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»(6) {پس چون او را [کاملًا] درست کردم و از روح خویش در آن دمیدم.} خداوند درست کردن بدن را از دمیدن روح جدا کرده است و درست کردن بدن، آفرینش اجزاء و اعضای بدن است. سپس روح را به خود اضافه کرده (مِنْ رُوحی). و این دلیل است که جوهر روح غیر از جوهر بدن است.

ص: 19


1- . حشر / 19
2- . انعام / 93
3- . مؤمنون / 12-14
4- . مؤمنون / 14
5- . مؤمنون / 12
6- . ص / 72

غنیة بذاتها فی العلوم و المعارف عن شی ء من الآلات البدنیة فهذه الوجوه أمارات قویة فی أن النفس لیست بجسم.

ثم ذکر فی إثبات أن النفس لیست بجسم وجوها من الدلائل السمعیة الأول قوله تعالی وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ (1) و معلوم أن أحدا من العقلاء لا ینسی هذا الهیکل المشاهد فدل ذلک علی أن النفس التی ینساها الإنسان عند فرط الجهل شی ء آخر غیر هذا البدن.

الثانی قوله تعالی أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ و هذا صریح فی أن النفس غیر هذا الجسد.

الثالث أنه تعالی ذکر مراتب الخلقة الجسمانیة فقال وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ إلی قوله فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً و لا شک أن جمیع هذه المراتب اختلافات واقعة فی الأحوال الجسمانیة ثم إنه تعالی لما أراد أن یذکر نفخ الروح قال ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ و هذا تصریح بأن ما یتعلق بالروح جنس مغایر لما سبق ذکره من التغیرات الواقعة فی الأحوال الجسمانیة و ذلک یدل علی أن الروح شی ء مغایر للبدن.

فإن قالوا هذه الآیة حجة علیکم لأنه تعالی قال وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ و کلمة من للتبعیض و هذا یدل علی أن الإنسان بعض من أبعاض الطین قلنا کلمة من أصلها لابتداء الغایة کقولک خرجت من البصرة إلی الکوفة فقوله تعالی وَ لَقَدْ خَلَقْنَا

الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ یقتضی أن یکون ابتداء تخلیق الإنسان حاصلا من هذه السلالة و نحن نقول بموجبه لأنه تعالی یسوی المزاج أولا ثم ینفخ فیه الروح فیکون ابتداء تخلیقه من سلالة.

الرابع قوله فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی میز تعالی بین التسویة و بین نفخ الروح فالتسویة عبارة عن تخلیق الأبعاض و الأعضاء ثم أضاف الروح إلی نفسه بقوله مِنْ رُوحِی دل ذلک علی أن جوهر الروح شی ء مغایر لجوهر الجسد.

ص: 19


1- 1. الحشر: 19.

پنجم: قول خداوند متعال «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(1) {سوگند به نَفْس و آن کس که آن را درست کرد سپس پلیدکاری و پرهیزگاری اش را به آن الهام کرد.} این آیه صراحت دارد که نفس دارای دو صفت اراده و حرکت به همراه هم است، زیرا الهام همان ادراک است، اما فجور و تقوا فعل هستند. این آیه صریح است در این که انسان چیز واحدی است که دارای ادراک و حرکت است و همچنین یک بار صفت فجور دارد و یک بار دیگر تقوا، و معلوم است که همه بدن این دو وصف را ندارد و یک عضو از بدن نیز این دو وصف را ندارد پس باید جوهر واحدی باشد که همه این اوصاف را دارا باشد.

ششم: قول خدا تعالی «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً»(2) {ما انسان را از نطفه ای اندر آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم و وی را شنوا و بینا گردانیدیم.} و این آیه تصریح دارد که انسان یک چیز است و هم او است که به تکالیف الهی و امور ربّانی آزموده می شود و او دارای صفات شنیدن و دیدن است، و مجموع بدن چنین نیست و عضوی از بدن هم چنین نیست. بنابراین نفس چیزی غیر از همه بدن یا اجزای بدن است و نفس است که این اوصاف را دارد.

و بدان که احادیث درباره وصف ارواح پیش از تعلق به بدن و پس از جدا شدن از آن بسیار است، و همه اینها دلیل هستند برای این که نفس غیر از این بدن است. و عجب است از کسانی که این آیات بسیار را می خوانند و این احادیث بسیار را روایت می کنند و باز می گویند رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله درگذشت، در حالی که روح را نمی شناخت، و این شگفت آور است.

سپس به این آیه استدلال کرده و آن را برای تأیید مذهب خود بدین تفسیر تقریر کرده که اگر روح، جسم بود و از حالتی به حالتی و از وضعی به وضعی دگرگون می شد، با بدن مساوی بود در این که پدید آمده از اجسامی که می تواند دارای صفات خاصی شود بعد از این که صفات دیگری را دارا بوده است. و چون از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله درباره روح پرسش شد، پاسخ نداد که جسمی است که چنین بوده و چنان شده تا روح شده، چنان چه در شرح تولد بدن فرمود: نطفه بوده بعد علقه شده و بعد مضغه، بلکه فرمود که «آن از فرمان پروردگار من است» به این معنا که روح خلق نمی شود و به وجود نمی آید، به جز این که خداوند فرموده «کُنْ فَیَکُون»(3) {[موجود] باش پس [فوراً موجود] می شود.} این آیه دلالت دارد که روح جوهری است نه

ص: 20


1- . شمس / 8-7
2- . انسان / 2
3- . بقره / 117

الخامس قوله تعالی وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها و هذه الآیة صریحة فی وجود النفس موصوفة بالإدراک و التحریک معا لأن الإلهام عبارة عن الإدراک و أما الفجور و التقوی فهو فعل و هذه الآیة صریحة فی أن الإنسان شی ء واحد و هو موصوف بالإدراک و التحریک و هو موصوف أیضا بفعل الفجور تارة و فعل التقوی أخری و معلوم أن جملة البدن غیر موصوف بهذین الوصفین و لیس فی البدن عضو واحد موصوف بهذین الوصفین فلا بد من إثبات جوهر واحد یکون موصوفا بکل هذه الأمور.

السادس قوله تعالی إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً فهذا تصریح بأن الإنسان شی ء واحد و ذلک الشی ء الواحد هو المبتلی بالتکالیف الإلهیة و الأمور الربانیة و هو الموصوف بالسمع و البصر و مجموع البدن لیس کذلک و لیس عضو من أعضاء البدن کذلک فالنفس شی ء مغایر جملة البدن و مغایر(1)

أجزاء البدن و هو الموصوف بهذه الصفات.

و اعلم أن الأحادیث الواردة فی صفة الأرواح قبل تعلقها بالأجساد و بعد انفصالها من الأجساد کثیرة و کل ذلک یدل علی أن النفس غیر هذا الجسد و العجب ممن یقرأ هذه الآیات الکثیرة و یروی هذه الأخبار الکثیرة ثم یقول توفی رسول الله صلی الله علیه و آله و ما کان یعرف ما الروح و هذا من العجائب.

ثم استدل بهذه الآیة التی بصدد تفسیرها علی هذا المذهب و تقریره أن الروح لو کان جسما منتقلا من حالة إلی حالة و من صفة إلی صفة لکان مساویا للبدن فی کونه متولدا من أجسام اتصفت بصفات مخصوصة بعد أن کانت موصوفة بصفات أخر فإذا سئل رسول الله صلی الله علیه و آله عن الروح وجب أن یبین أنه جسم کان کذا ثم صار کذا و کذا حتی صار روحا مثل ما ذکر فی کیفیة تولد البدن أنه کان نطفة ثم علقة ثم مضغة فلما لم یقل ذلک بل قال إنه من أمر ربی بمعنی أنه لا یحدث و لا یدخل فی الوجود إلا لأجل أن الله تعالی قال له کُنْ فَیَکُونُ دل ذلک علی أنه جوهر لیس

ص: 20


1- 1. کذا، و فی المصدر: مغایر لجملة البدن و مغایر لاجزاء ....

از جنس اجسام، بلکه جوهری قدسی و مجرّد است. و بدان که بیشتر عرفای کامل که که به خود ریاضت می دهند و اهل کشف و شهودند، بر این قول اصرار دارند و به این دیدگاه اعتقاد جازمی دارند.

سپس گفته: منکران تجرد روح به وجوهی تمسّک کرده اند که عبارتند از:

1.

اگر روح در این که جسم و عرض نیست با ذات خداوند مساوی است، در ماهیت نیز با خداوند مساوی است و این امر محال است.

2.

قول خداوند متعال «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ *مِنْ أَیِّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ ... ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»(1) {کشته باد انسان، چه ناسپاس است! او را از چه چیز آفریده است؟... سپس چون بخواهد او را برانگیزد.} و این صریح است که انسان از نطفه خلق شده است و این که می میرد و داخل قبر می رود. سپس خدای متعال او را از قبر خارج می کند و اگر انسان این بدن نبود، احوالی که در این آیات درباره او یاد شدند درست نبود.

3.

قول خداوند متعال «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ... یُرْزَقُونَ فَرِحینَ»(2) {هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند... به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند.} و این دلیل بر این است که روح جسم است، زیرا روزی خوردن و شادی از صفات جسم هستند.

پاسخ وجه اول این است که برابری با خدا در لامکانی، برابری در صفات سلبی است و برابری در صفات سلبی، سبب همانندی با خداوند نیست. و بدان که گروهی از نادانان گمان کردند چون روح لامکان است، باید مانند خدا یا جزو خدا باشد، و این نادانی آشکار و اشتباه زشتی است، و تحقیق مطلب همان است که گفتیم که اگر برابری در وصف سلبی همانندی بیاورد، باید همه مختلفات مانند هم شوند، زیرا دو ماهیت مختلف در هر صفت سلبی مربوط با یکدیگر شریکند .

پاسخ وجه دوم این است که چون انسان در عرف و ظاهر عبارت از همین جسم و بدن است، نام انسان بر او نهاده شده. به علاوه باید به گوینده این سخن بگوییم که فرض کنیم بر این جسم نام انسان اطلاق شود، ولی ما دلیل آوردیم که جای علم و قدرت در جسم

ص: 21


1- . عبس / 17-22
2- . آل عمران / 169-170

من جنس الأجسام بل هو جوهر قدسی مجرد و اعلم أن أکثر العارفین الکاملین من أصحاب الریاضات و أصحاب المکاشفات و المشاهدات مصرون علی هذا القول جازمون بهذا المذهب.

ثم قال و احتج المنکرون بوجوه الحجة الأولی لو کانت مساویة لذات الله تعالی فی کونه لیس بجسم و لا عرض لکان مساویا له فی تمام الماهیة و ذلک محال.

الثانیة قوله تعالی قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ مِنْ أَیِّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ إلی قوله ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ و هذا تصریح بأن الإنسان شی ء مخلوق من نطفة و أنه یموت و یدخل القبر ثم أنه تعالی یخرجه من القبر و لو لم یکن الإنسان عبارة عن هذه الجثة لم تکن الأحوال المذکورة فی هذه الآیة صحیحة.

الثالثة قوله تعالی وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً إلی قوله یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ و هذا یدل علی أن الروح جسم لأن الارتزاق و الفرح من صفات الأجسام.

و الجواب عن الأول أن المساواة فی أنه لیس بمتحیز و لا حال فی المتحیز مساواة فی صفات سلبیة و المساواة فی الصفات السلبیة لا توجب المماثلة و اعلم أن جماعة من الجهال یظنون أنه لما کان الروح موجودا لیس بمتحیز و لا حال فی المتحیز وجب أن یکون مثلا للإله أو جزءا من الإله و ذلک جهل فاحش و غلط قبیح و تحقیقه ما ذکرنا من أن المساواة فی السلوب لو أوجبت المماثلة لوجب القول باستواء کل المختلفات فإن کل ماهیتین مختلفتین لا بد و أن یشترکا فی سلب کل ما عداهما عنهما.

و الجواب عن الثانی أنه لما کان الإنسان فی العرف و الظاهر عبارة عن هذه الجثة أطلق علیه اسم الإنسان و أیضا فلقائل أن یقول هب أنا نجعل اسم الإنسان عبارة عن هذه الجثة إلا أنا قد دللنا علی أن محل العلم و القدرة لیس هو هذه الجثة.

ص: 21

پاسخ وجه سوم این است که روزی یاد شده در آیه، بر تقویت حال و افزایش کمال آن ها حمل می شود که شناخت و دوستی خداست؛ بلکه می گوییم خود این مطلب روشن ترین دلیل بر گفته ماست، زیرا بدن آن ها در خاک پوسیده شده و خداوند می فرماید روح آنان در قندیل های آویزان زیر عرش جا دارد، و این خود دلیل است که روح غیر از بدن است.

و درباره قول خداوند سبحان «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ *عَلی قَلْبِکَ»(1) {«روح الامین» آن را بر دلت نازل کرد} گفته در آن دو وجه است:

یکم: همانا فرمود «بر قلبت» - اگرچه مقصود جز این نیست که بر او نازل کرده - تا تأکید کند که آنچه نازل شده، نزد پیغمبر محفوظ است و در قلبش جای گرفته و تغییرپذیر نیست. و از او پیمان می گیرد برای انذاری که از او صادر می شود و منظور خداوند انذار است و برای همین فرموده «لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ»(2) {تا از [جمله] هشداردهندگان باشی}.

دوم: این که در حقیقت قلب مخاطب است، چون جایگاه تشخیص و اختیار است و دیگر اعضاء تحت فرمان اویند. و دلیل این مطلب قرآن و حدیث و عقل است. اما در قرآن چند آیه است، یکی در سوره بقره: «نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ»(3) {قرآن را بر قلبت نازل کرده است.} و در اینجا هم فرمود: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ *عَلی قَلْبِکَ» {«روح الامین» آن را بر دلت نازل کرد.} و فرمود: «إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ»(4) {قطعاً در این [عقوبت ها] برای هر صاحبدل و حق نیوشی که خود به گواهی ایستد، عبرتی است.}

دوم این که استحقاق پاداش همانا بر تلاش قلب است که فرمود: «لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ»(5) {خداوند شما را به سوگندهای لغوتان مؤاخذه نمی کند، ولی شما را بدانچه دل هایتان [از روی عمد] فراهم آورده است، مؤاخذه می کند.} و فرمود: «لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ»(6) {هرگز [نه] گوشت های آن ها و نه خون هایشان به خدا نخواهد رسید، ولی [این] تقوای شماست که به او می رسد.} و تقوا در قلب است، زیرا خداوند متعال فرموده: «أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی»(7) {همان کسانند که خدا دل هایشان را برای پرهیزگاری امتحان کرده است.} و خداوند فرموده: «وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ»(8) {و آنچه در سینه هاست فاش شود.} و سوّم قول خداوند از زبان

ص: 22


1- . شعراء / 193-194
2- . شعراء / 194
3- . بقره / 97
4- . ق / 37
5- . بقره / 225
6- . حج / 37
7- . حجرات / 3
8- . عادیات / 10

و الجواب عن الثالث أن الرزق المذکور فی الآیة محمول علی ما یقوی حالهم و یکمل کمالهم و هو معرفة الله و محبته بل نقول هذا من أدل الدلائل علی صحة قولنا لأن أبدانهم قد بلیت تحت التراب و الله تعالی یقول إن أرواحهم تأوی إلی قنادیل معلقة تحت العرش فهذا یدل علی أن الروح غیر البدن (1)

و قال فی قوله سبحانه نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ فیه قولان الأول أنه إنما قال عَلی قَلْبِکَ و إن کان إنما أنزله علیه لیؤکد به أن ذلک المنزل محفوظ و المرسول (2)

متمکن فی قلبه لا یجوز علیه التغیر فیوثق علیه بالإنذار الواقع مع (3)

الذی بین الله تعالی أنه المقصود و لذلک قال لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ الثانی أن القلب هو المخاطب فی الحقیقة لأنه موضع التمییز و الاختیار و أما سائر الأعضاء فمسخرة له و الدلیل علیه القرآن و الحدیث و المعقول أما القرآن فآیات إحداها فی سورة البقرة نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ (4) و قال هاهنا نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ و قال إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ (5) و ثانیها أن استحقاق الجزاء لیس إلا علی ما فی القلب من المساعی فقال لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ وَ

لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ (6) و قال لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ (7) و التقوی فی القلب لأنه تعالی قال أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی (8) و قال تعالی وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ(9) و ثالثها قوله حکایة عن

ص: 22


1- 1. مفاتیح الغیب: ج 21، ص 53.
2- 2. فی المصدر: للرسول.
3- 3. فیه: منه.
4- 4. البقرة: 97.
5- 5. ق: 37.
6- 6. البقرة: 225.
7- 7. الحجّ: 37.
8- 8. الحجرات: 3.
9- 9. العادیات: 10.

دوزخیان: «وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فی أَصْحابِ السَّعیرِ»(1) {و گویند: «اگر شنیده [و پذیرفته] بودیم یا تعقّل کرده بودیم در [میان] دوزخیان نبودیم.»}

و معلوم است که عقل در قلب است و گوش منفذ آن هست. و فرموده: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً»(2) {گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد} و معلوم است گوش و چشم فایده ای ندارند جز آنچه به قلب می رسانند، و پرسش از آن دو همان پرسش از قلب است. و فرمود: «یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ»(3) {[خدا] نگاه های دزدانه و آنچه را که دل ها نهان می دارند، می داند.} و خیانت چشم جز آنچه قلب هنگام نگریستن به واسطه چشم پنهان می دارد نیست. و چهارم: قول خداوند: «وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ»(4) {و برای شما گوش و دیدگان و دل ها قرار داد چه اندک سپاس می گزارید.} این سه را برای اتمام حجت و خواست شکر از بندگان مخصوص کرد. و گفتیم فایده ای در گوش و چشم نیست جز رساندن به قلب تا او قضاوت کند. و خداوند متعال فرمود: «وَ لَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فیما إِنْ مَکَّنَّاکُمْ فیهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَما أَغْنی عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْ ءٍ»(5) {و به راستی در چیزهایی به آنان امکانات داده بودیم که به شما در آن ها [چنان] امکاناتی نداده ایم، و برای آنان گوش و دیده ها و دل هایی [نیرومندتر از شما] قرار داده بودیم، و [لی] چون به نشانه های خدا انکار ورزیدند [نه] گوششان و نه دیدگانشان و نه دل هایشان، به هیچ وجه به دردشان نخورد.} هر سه را وسیله اتمام حجت قرار داد و منظور همان قلب است که در آنچه گوش و چشم به او می رسانند قضاوت می کند.

و اما حدیث، روایت نعمان بن بشیر است که گفته: شنیدم که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله می فرمود: همانا در بدن تکه گوشتی است که اگر نیکو باشد، همه بدن نیکو شود و اگر تباه شود، همه بدن تباه است، که همان قلب است.

و امّا از نظر عقل چند وجه است:

اول: اگر قلب بیهوش شود و اعضای دیگر را قطع کنند انسان نمی فهمد، و اگر قلب به هوش باشد، هر آفتی را که به هر عضوی برسد می فهمد. و این دلیل است که همه اعضاء پیرو قلبند، و چون قلب شاد یا غمگین شود، حال اعضای دیگر دگرگون می شود و همچنین است در اعراض نفسانی دیگر.

دوم: قلب مرکز خواسته هایی است که محرّک کارهایی است که از دیگر اعضاء سر می زند و چون خواستن منشأ کارها است و مرکز آن قلب است، پس فرمانده مطلق همان قلب است .

ص: 23


1- . ملک / 10
2- . اسراء / 36
3- . غافر / 19
4- . سجده / 9
5- . احقاف / 26

أهل النار لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ(1) و معلوم أن العقل فی القلب و السمع منفذ إلیه و قال إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا(2) و معلوم أن السمع و البصر لا یستفاد منهما إلا ما یؤدیانه إلی القلب فکان السؤال عنهما فی الحقیقة سؤالا عن القلب و قال یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ(3) و لم تخن الأعین إلا بما تضمر القلوب عند التحدیق بها و رابعها قوله وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ (4) فخص هذه الثلاثة بإلزام الحجة و استدعاء الشکر علیها و قد قلنا لا طائل فی السمع و الأبصار إلا بما یؤدیانه إلی القلوب لیکون القلب هو القاضی و المتحکم علیه و قال تعالی وَ لَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیما إِنْ مَکَّنَّاکُمْ فِیهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَما أَغْنی عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْ ءٍ(5) فجعل هذه الثلاثة تمام ما ألزمهم من حجة و المقصود من ذلک هو الفؤاد القاضی فیما یؤدی إلیه السمع و البصر.

وَ أَمَّا الْحَدِیثُ فَمَا رَوَی النُّعْمَانُ بْنُ بَشِیرٍ قَالَ سَمِعْتُهُ صلی الله علیه و آله یَقُولُ: أَلَا وَ إِنَّ فِی الْجَسَدِ مُضْغَةً إِذَا صَلَحَتْ صَلَحَ الْجَسَدُ کُلُّهُ وَ إِذَا فَسَدَتْ فَسَدَ الْجَسَدُ کُلُّهُ أَلَا وَ هِیَ الْقَلْبُ.

و أما المعقول فوجوه أحدها أن القلب إذا غشی علیه فلو قطع سائر الأعضاء لم یحصل الشعور به و إذا أفاق القلب فإنه یشعر بجمیع ما ینزل بالأعضاء من الآفات فدل ذلک علی أن الأعضاء تبع للقلب و لذلک فإن القلب إذا فرح أو حزن فإنه یتغیر حال الأعضاء عند ذلک و کذا القول فی سائر الأعراض النفسانیة.

و ثانیها أن القلب منبع المشیئات الباعثة علی الأفعال الصادرة من سائر الأعضاء و إذا کانت المشیئات مبادئ الأفعال و منبعها هو القلب فالأمر المطلق هو القلب.

ص: 23


1- 1. الملک: 10.
2- 2. الإسراء: 36.
3- 3. غافر: 19.
4- 4. السجدة: 19.
5- 5. الأحقاف: 26.

سوم: این که معدن عقل قلب است و بنابراین فرمانده مطلق او است، اگرچه در مقدمه اول بحث است، زیرا گروهی از قدماء معتقدند که مرکز عقل مغز است و آنچه دلیل گفته ما است دارای چند وجه است:

الف: قول خداوند متعال: «أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها»(1) {آیا در زمین گردش نکرده اند، تا دل هایی داشته باشند که با آن بیندیشند.} و فرموده: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها»(2) {دل هایی دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمی کنند.} و فرموده: «إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ»(3) {قطعاً در این [عقوبت ها] برای هر صاحبدل و حق نیوشی که خود به گواهی ایستد، عبرتی است.} قلب دارد یعنی عقل دارد و آن را قلب گفته، چون مرکز آن است.

ب: خداوند هر چه ضدّ عقل است به قلب اضافه کرده است. فرموده: «فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»(4) {در دل هایشان مرضی است.} «خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِم»(5) {خداوند بر دلهای آنان مُهر نهاده.} «وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ»(6) {گفتارشان که: «دل های ما در غلاف است» [لعنتشان کردیم] بلکه خدا به خاطر کفرشان بر دل هایشان مُهر زده.} «یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فی قُلُوبِهِمْ»(7) {منافقان بیم دارند از این که [مبادا] سوره ای درباره آنان نازل شود که ایشان را از آنچه در دل هایشان هست خبر دهد.} «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ»(8) {به زبانِ خویش چیزی می گفتند که در دل هایشان نبود.} «کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ»(9) {نه چنین است، بلکه آنچه مرتکب می شدند زنگار بر دل هایشان بسته است.} «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها»(10) {آیا به آیات قرآن نمی اندیشند؟ یا [مگر] بر دل هایشان قفل هایی نهاده شده است؟} «فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور»(11) {در حقیقت، چشم ها کور نیست لیکن دل هایی که در سینه هاست کور است.}

این آیه ها دلیل بر این هستند که محل نادانی و غفلت قلب است، پس باید محل تعقل و فهم هم قلب باشد.

ج: هنگامی که خود را می آزماییم، دانش هایمان را در ناحیه قلب می یابیم. از این رو هر کس زیاد تفکر و اندیشه کند، در ناحیه قلب احساس تنگی و خستگی به وی دست می دهد، گویی که از آن رنج می برد، و همه این ها دلیل هستند که مکان عقل قلب است و بنابراین باید مکلّّف هم قلب باشد، چون تکلیف منوط به عقل و فهم است.

ص: 24


1- . حج / 46
2- . اعراف / 179
3- . ق / 37
4- . بقره / 10
5- . بقره / 7
6- . نساء / 155
7- . توبه / 64
8- . آل عمران / 167
9- . مطففین / 14
10- . محمّد / 24
11- . حج / 46

و ثالثها أن معدن العقل هو القلب و إذا کان کذلک کان الآمر المطلق هو القلب أما المقدمة الأولی ففیها النزاع فإن طائفة من القدماء ذهبوا إلی أن معدن العقل هو الدماغ و الذی یدل علی قولنا وجوه الأول قوله تعالی أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها(1) و قوله لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها(2) و قوله إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ (3) أی عقل أطلق علی العقل لما أنه معدن له.

الثانی أنه تعالی أضاف أضداد العقل إلی القلب فقال فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ (4) خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ (5) وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ (6) یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِی قُلُوبِهِمْ (7) یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ (8) کَلَّا بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ (9) أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها(10) فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ(11) فدلت هذه الآیات علی أن موضع الجهل و الغفلة هو القلب فوجب أن یکون موضع العقل و الفهم أیضا هو القلب.

الثالث أنا إذا جربنا أنفسنا وجدنا علومنا حاصلة فی ناحیة القلب و لذلک فإن الواحد منا إذا أمعن فی الفکر و الرویة أحس من قلبه ضیقا و ضجرا حتی کأنه یتألم بذلک و کل ذلک یدل علی أن موضع العقل هو القلب و إذا ثبت ذلک وجب أن یکون المکلف هو القلب لأن التکلیف مشروط بالعقل و الفهم.

ص: 24


1- 1. الحجّ: 46.
2- 2. الأعراف: 178.
3- 3. ق: 37.
4- 4. البقرة: 10.
5- 5. البقرة: 7.
6- 6. البقرة: 88.
7- 7. التوبة: 65.
8- 8. آل عمران: 167.
9- 9. المطففین: 14.
10- 10. محمّد: 24.
11- 11. الحجّ: 46.

د: قلب نخستین عضوی است که پدید می آید و آخرین عضوی است که می میرد و این در علم تشریح ثابت شده است. و چون قلب در سینه است که در میانه بدن قرار دارد و شأن شاهانِ نیازمند به خدمتکار این است که در میان کشور باشند و رعایا همه در اطراف او تا از آفات محفوظ بماند.

آن کس که گفته عقل در مغز است، چند دلیل آورده است:

یکم: حواسی که ابزار ادراکند در مغز هستند نه در قلب.

دوّم: اعضایی که ابزار حرکت اختیاری هستند از مغز اجازه می گیرند نه از قلب.

سوم: چون به مغز آسیب برسد عقل مختل شود.

چهارم: وقتی بخواهند کسی را در عرف به کم خردی توصیف کنند، می گویند سبک مغز است.

پنجم: عقل اشرف است، بنابراین مکان آن نیز باید اشرف باشد، و آنکه بالاتر است اشرف است که همان مغز است نه قلب، پس محل عقل باید مغز باشد نه قلب .

پاسخ وجه اول: چرا نباید بگوییم حواس اثر خود را به مغز می رسانند و مغز آن را به قلب می رساند؟ مغز ابزار نزدیک به قلب است و حواس ابزار دور از قلب؛ حسّ خدمتکار مغز است و مغز خدمتکار قلب، و تحقیقش این است که ما در خود درمی یابیم که چون فکر کنیم فلان کار را باید بکنیم و یا نکنیم، اعضاء در این حالت به حرکت در می آیند و ما تعقل را از جانب قلب درمی یابیم نه از جانب مغز.

پاسخ وجه دوم: اشکالی ندارد که اثر قلب به مغز برسد و مغز به وسیله اعصاب روییده از آن، اعضاء را به حرکت درآورد.

پاسخ وجه سوم: استبعادی ندارد که سلامت مغز، شرط رسیدن اثر قلب به اعضای دیگر باشد.

ص: 25

الرابع أن القلب هو أول الأعضاء تکونا و آخرها موتا و قد ثبت ذلک بالتشریح و لأنه متمکن فی الصدر الذی هو الأوسط فی الجسد و من شأن الملوک المحتاجین إلی الخدم أن یکونوا فی وسط المملکة لتکتنفهم الحواشی من الجوانب لیکونوا أبعد من الآفات.

و احتج من قال العقل فی الدماغ بوجوه أحدها أن الحواس التی هی الآلات للإدراک نافذة إلی الدماغ دون القلب و ثانیها أن الأعضاء(1) التی هی آلات الحرکات الاختیاریة نافذة من الدماغ دون القلب و ثالثها أن الآفة إذا دخلت فی الدماغ اختل العقل و

رابعها أن فی العرف کل من أرید وصفه بقلة العقل یقال إنه خفیف الدماغ خفیف العقل (2) و خامسها أن العقل أشرف فیکون مکانها أشرف و الأعلی هو الأشرف و ذلک هو الدماغ لا القلب فوجب أن یکون محل العقل الدماغ لا القلب.

و الجواب عن الأول لم لا یجوز أن یقال الحواس تؤدی آثارها إلی الدماغ ثم إن الدماغ یؤدی تلک الآثار إلی القلب و الدماغ آلة قریبة للقلب (3) و الحواس آلة بعیدة و الحس یخدم الدماغ و الدماغ یخدم القلب و تحقیقه أنا ندرک من أنفسنا أنا إذا عقلنا أن الأمر الفلانی یجب فعله أو یجب ترکه فإن الأعضاء تتحرک عند ذلک و نحن (4)

عند التعقلات نحس من جانب الدماغ.

و عن الثانی أنه لا یبعد أن یتأدی الأثر من القلب إلی الدماغ ثم الدماغ یحرک الأعضاء بواسطة الأعصاب النابتة منه.

و عن الثالث لا یبعد أن تکون سلامة الدماغ شرطا لوصول تأثیر القلب إلی سائر الأعضاء.

ص: 25


1- 1. کذا، و فی المصدر« الأعصاب» و هو الصواب.
2- 2. فی المصدر: خفیف الرأس.
3- 3. للعقل( خ).
4- 4. کذا، و فی المصدر« و نحن نجد التعقلات من جانب القلب لا من جانب الدماغ.

پاسخ وجه چهارم: این عرف برای آن است که مزاج قلب به وسیله کمک از سردی مغز معتدل می شود. و وقتی مغز از اعتدال خارج شود، قلب هم اعتدال خود را از دست می دهد یا به دلیل افزایش گرما از اندازه لازم و یا به دلیل کاهش گرما از آن اندازه که در این هنگام عقل هم مختلّ می شود.

پاسخ وجه پنجم: اگر گفته شما درست باشد، باید به جای قلب کاسه سر باشد و با باطل شدن این سخن فساد گفته آن ها نیز ثابت می شود. (پایان نقل قول) (1)

مؤلف:

پس از پذیرش مقدمات دلایل او و صرف نظر از انتقادات آن، این دلایل همه دلالت دارند که روح غیر از بدن و اجزای بدن و حواس بیرونی و درونی اوست، و دلالت بر تجرّد آن ندارند. و چرا روا نباشد که روح جسمی لطیف و ملکوتی باشد وابسته به بدن یا درون بدن که هنگام مرگ خارج می شود و تا قیامت محفوظ می ماند؛ چنان چه ما آن را ثابت می کنیم، ان شاء اللَّه تعالی.

قول خداوند متعال: «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها»(2) {خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی بازمی ستاند.} طبرسی قدس سرّه در تفسیرش گفته: هنگام مرگ و فرارسیدن اجل، آن را می گیرد و معنای آن هنگام مرگ بدن ها و اجساد است که در واقع مضاف حذف شده است. «وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها»(3) {و [نیز] روحی را که در [موقع] خوابش نمرده است [قبض می کند].} و آنچه در خواب می گیرد، همان نفس است که عقل و تشخیص وابسته به اوست و نفس آن چیزی است که از کسی که به خواب می رود جدا می شود و دیگر تعقل انجام نمی شود. و آنچه که خداوند هنگام مرگ می گیرد، خود زندگی است که وقتی از بین می رود، نَفَس هم با آن می رود. ولی شخص به خواب رفته تنفّس می کند، و فرق میان گرفتن در خواب و گرفتن در مرگ این است که اولی ضدّ بیداری است و دومی ضدّ حیات؛ در گرفتن در خواب روح همراه جسم است، ولی در گرفتن هنگام مرگ، روح از بدن خارج می شود. «فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ» {پس آن [نفسی] را که مرگ را بر او واجب کرده نگاه می دارد} تا روز قیامت، «وَ یُرْسِلُ الْأُخْری» {و آن دیگر [نَفْس ها] را تا هنگامی معیّن [به سوی زندگی دنیا] بازپس می فرستد.} یعنی نفس هایی که هنگام مرگشان فرا نرسیده است، «إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی» تا زمان مرگش، «إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ» نشانه های آشکار بر یگانگی خدا و کمال قدرتش، «لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»(4) برای قومی که در در دلیل ها تفکر می کنند، زیرا جز خداوند کسی نمی تواند جان ها را یک بار در خواب بگیرد و بار دیگر در مرگ.

ابن عباس گفته: در انسان نفسی است

ص: 26


1- . تفسیر رازی 23 : 168
2- . زمر / 42
3- . زمر / 42
4- . زمر / 42

و عن الرابع أن ذلک العرف إنما کان لأن القلب إنما یعتدل مزاجه بما یستمده من الدماغ من برودته فإذا لحق الدماغ خروج عن الاعتدال خرج القلب عن الاعتدال أیضا إما لزیادة حرارته عن القدر الواجب أو لنقصان حرارته عن ذلک القدر فحینئذ یختل العقل.

و عن الخامس أنه لو صح ما قالوه لوجب أن یکون موضع القلب هو القحف (1) و لما بطل ذلک ثبت فساد قولهم (2)

انتهی.

و أقول بعد تسلیم مقدمات دلائله و عدم التعرض لتزییفها و منعها إنما تدل علی أن الروح غیر البدن و أجزائه و الحواس الظاهرة و الباطنة و لا تدل علی تجردها لم لا یجوز أن تکون جسما لطیفا من عالم الملکوت تتعلق بالبدن أو تدخله و تخرج عند الموت و تبقی محفوظة إلی النشور کما سنحققه إن شاء الله تعالی. قوله تعالی اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها قال الطبرسی قدس الله سره أی یقبضها إلیه وقت موتها و انقضاء آجالها و المعنی حین موت أبدانها و أجسادها علی حذف المضاف وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها أی یتوفی الأنفس التی لم تمت فی منامها و التی تتوفی عند النوم هی النفس التی یکون بها العقل و التمییز فهی التی تفارق النائم فلا یعقل و التی تتوفی عند الموت هی نفس الحیاة التی إذا زالت زال معها النفس و النائم یتنفس فالفرق بین قبض النوم و قبض الموت أن قبض النوم یضاد الیقظ و قبض الموت یضاد الحیاة و قبض النوم یکون الروح معه و قبض الموت یخرج الروح من البدن فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ إلی یوم القیامة وَ یُرْسِلُ الْأُخْری یعنی الأنفس التی لم یقض علی موتها یرید نفس النائم

إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی قد سمی لموته إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ أی دلالات واضحات علی توحید الله و کمال قدرته لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ فی الأدلة إذ لا یقدر علی قبض النفوس تارة بالنوم و تارة بالموت غیر الله تعالی قال ابن عباس فی بنی آدم نفس و

ص: 26


1- 1. القحف- بکسر القاف-: عظیم فوق الدماغ.
2- 2. مفاتیح الغیب: ج 23، ص 166- 168.

و روحی و میان آن ها مانند پرتو خورشید است. نفس آن است که تعقل و تشخیص با آن انجام می گیرد و روح مایه نَفَس کشیدن و حرکت است، و هنگامی که انسان به خواب می رود خداوند نفس را می گیرد و روح را نمی گیرد، و وقتی بمیرد، خداوند نفس و روحش را می گیرد.

و مؤید این نظر روایتی است که عیاشی به سندی از امام باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: کسی نخوابد مگر این که نفسش به آسمان برود و روح در بدنش بماند و میان آن ها پیوستی باشد مانند پرتو خورشید، و چون خداوند به گرفتن روح فرمان دهد، نفس و روح بروند و چون به برگشت، روح فرمان دهد نفس و روح بپذیرند و همین است قول خداوند متعال که فرمود «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها»(1) و آنچه شخص در خواب در ملکوت آسمان ها ببیند، تعبیر دارد، و آنچه میان آسمان و زمین ببیند، خیال شیطانی است و تعبیر ندارد. (2)

رازی در تفسیرش گفته: نفس انسان جوهری است تابان و روحانی و چون به بدن وابسته شد، در هر عضوی بتابد و این همان زندگی است. و گوییم در مرگ، تعلقش از ظاهر و باطن بدن قطع شود و در خواب، تعلقش از ظاهر بدن قطع شود و ثابت شد که مرگ و خواب یک جنس هستند، جز این که مرگ بریدن کامل است و خواب از برخی جهات ناقص.

چون این ثابت شد، روشن است که توانا و دانای قدیم حکیم تعلق جوهر نفس را به بدن بر سه وجه نموده است: یکی این که به همه اجزای بدن، ظاهر و باطن بتابد و آن بیداری است؛ دوم این که از بدن به کلی ببرد و آن مرگ است؛ و سوم این که از برون بدن و نه از درون ببرد، و آن خواب است. (3)

«فَلَوْلا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ»(4) {پس چرا آن گاه که [جان شما] به گلو می رسد.} طبرسی گفته است: یعنی هرگاه نفس هنگام مرگ به حلقوم برسد و منظور از «وَ أَنْتُمْ»، یعنی ای افراد مرده می باشد، و «حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ» یعنی آن حالت را می بینید

ص: 27


1- . زمر / 42
2- . مجمع البیان 8 : 501 - 500
3- . مفاتیح الغیب 26 : 284
4- . واقعه / 83

روح و بینهما مثل شعاع الشمس فالنفس التی بها العقل و التمییز و الروح التی بها النفس و التحریک فإذا نام قبض الله نفسه و لم یقبض روحه و إذا مات قبض الله نفسه و روحه و یؤیده

مَا رَوَاهُ الْعَیَّاشِیُّ بِالْإِسْنَادِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: مَا مِنْ أَحَدٍ یَنَامُ إِلَّا عَرَجَتْ نَفْسُهُ إِلَی السَّمَاءِ وَ بَقِیَتْ رُوحُهُ فِی بَدَنِهِ وَ صَارَ بَیْنَهُمَا سَبَبٌ کَشُعَاعِ الشَّمْسِ فَإِذَا أَذِنَ اللَّهُ فِی قَبْضِ الْأَرْوَاحِ أَجَابَتِ الرُّوحُ وَ النَّفْسُ (1) وَ إِنْ أَذِنَ اللَّهُ فِی رَدِّ الرُّوحِ أَجَابَتِ النَّفْسُ وَ الرُّوحُ وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَمَهْمَا رَأَتْ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ فَهُوَ مِمَّا لَهُ تَأْوِیلٌ وَ مَا رَأَتْ فِیمَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ فَهُوَ مِمَّا یُخَیِّلُهُ الشَّیْطَانُ وَ لَا تَأْوِیلَ لَهُ (2).

و قال الرازی النفس الإنسانیة عبارة عن جوهر مشرق روحانی إذا تعلّق بالبدن حصل ضوؤه فی جمیع الأعضاء و هو الحیاة فنقول إن وقت الموت ینقطع تعلّقه عن ظاهر البدن و عن باطنه و ذلک هو الموت و أما فی وقت النوم فإنه ینقطع تعلّقه عن ظاهر البدن فثبت أن النوم و الموت من جنس واحد إلا أن الموت انقطاع تامّ کامل و النوم انقطاع ناقص من بعض الوجوه إذا ثبت هذا ظهر أن القادر العالم القدیم الحکیم دبر تعلّق جوهر النفس بالبدن علی ثلاثة أوجه أحدها أن یقع ضوء النفس علی جمیع أجزاء البدن ظاهره و باطنه و ذلک هو الیقظة و ثانیها أن ینقطع ضوء النفس عن البدن بالکلیة و هو الموت و ثالثها أن ینقطع ضوء النفس عن ظاهر البدن دون باطنه و هو النوم (3).

فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ قال الطبرسی رحمه الله أی فهلا إذا بلغت النفس الحلقوم عند الموت وَ أَنْتُمْ یا أهل المیّت حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ أی ترون تلک الحال و

ص: 27


1- 1. کذا، و الظاهر زیادة الواو فی الموضعین: فالصواب« أجابت الروح النفس ... أجابت النفس الروح».
2- 2. مجمع البیان: ج 8، ص 500- 501.
3- 3. مفاتیح الغیب: ج 26، ص 284.

که دیگر مرده است. و نیز گفته شده معنایش این است که می بینید در حالی که نه می توانید آن را دفع کنید و نه چیزی را مالک شوید.(1)

«الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ»: رازی گفته: زندگی، وصفی است که که موصوف است به حیثی که می تواند بداند و بتواند، و در معنی مرگ اختلاف است، گروهی گویند نبودن وصف زندگی است، و اصحاب ما گویند وصفی وجودی و ضدّ زندگی است و همین آیه را دلیل آورده اند، زیرا عدم، آفریدن ندارد.(2)

روایات

روایت1.

معانی الأخبار: محمّد بن مسلم از امام باقر علیه السّلام در مورد قول خدای عزّوجلّ «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»(3){و از روح خود در آن دمیدم} پرسید که این دمیدن چگونه بوده است؟

امام فرمود: روح مانند باد درحرکت است و به این دلیل روح نامیده می شود، چون نامش از ریح گرفته شده است، برای این که از جنس آن است. و خداوند، روح را به خودش اضافه کرده (روحم)، چون آن را بر ارواح دیگر برتری داده است، همان طور که خانه ای از خانه ها را برگزید و فرمود «خانه ام»، و به یکی از پیامبرانش فرمود «خلیلم» و مانند این ها. و همه آن ها آفریده و ساخته و پدیده و پرورده و تدبیر شده اند. (4)

در کافی و احتجاج مانند این آمده است. (5)

توضیح

«گرفتن آن از لفظ ریح» چنان چه در کافی است، به این معنا است که ایجادش

ص: 28


1- . مجمع البیان 9 : 227
2- . مفاتیح الغیب 30 : 54
3- . حجر / 29
4- . معانی الأخبار: 17
5- . کافی 1 : 131 ، احتجاج: 176

قد صار إلی أن تخرج نفسه و قیل معناه تنظرون لا یمکنکم الدفع و لا تملکون شیئا(1).

الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ قال الرازی قالوا الحیاة هی الصفة التی یکون الموصوف بها بحیث یصح أن یعلم و یقدر و اختلفوا فی الموت فقال قوم إنه عبارة عن عدم هذه الصفة و قال أصحابنا إنه صفة وجودیة مضادة للحیاة و احتجوا بهذه الآیة لأن العدم لا یکون مخلوقا(2).

الأخبار

«1»

مَعَانِی الْأَخْبَارِ، قَالَ حَدَّثَنِی غَیْرُ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ بَکْرٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ الطَّائِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی کَیْفَ هَذَا النَّفْخُ فَقَالَ إِنَّ الرُّوحَ مُتَحَرِّکٌ کَالرِّیحِ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ رُوحاً لِأَنَّهُ اشْتُقَّ اسْمُهُ مِنَ الرِّیحِ وَ إِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَلَی لَفْظَةِ الرِّیحِ لِأَنَّ الرُّوحَ مُجَانِسٌ لِلرِّیحِ (3) وَ إِنَّمَا أَضَافَهُ إِلَی نَفْسِهِ لِأَنَّهُ اصْطَفَاهُ عَلَی سَائِرِ الْأَرْوَاحِ کَمَا اصْطَفَی بَیْتاً مِنَ الْبُیُوتِ فَقَالَ بَیْتِی وَ قَالَ لِرَسُولٍ مِنَ الرُّسُلِ خَلِیلِی وَ أَشْبَاهِ ذَلِکَ وَ کُلُّ ذَلِکَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مُحْدَثٌ مَرْبُوبٌ مُدَبَّرٌ(4).

الکافی، عن محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد عن القاسم بن العروة: مثله (5)

الاحتجاج، عن محمد بن مسلم: مثله (6)

بیان

لعل إخراجه علی لفظة الریح کما فی الکافی عبارة عن التعبیر عن إیجاده

ص: 28


1- 1. مجمع البیان: ج 9، ص 227.
2- 2. مفاتیح الغیب: ج 30، ص 54.
3- 3. فی الکافی: الأرواح مجانسة الریح.
4- 4. معانی الأخبار: 17.
5- 5. الکافی: ج 1، ص 131.
6- 6. الاحتجاج: 176.

در بدن به دمیدن است به دلیل تناسب روح و ریح و هم جنسی با آن. و بدان که روح چه بسا به نفس ناطقه اطلاق شود که حکماء آن را مجرّد پندارند و آن جای علوم و کمالات و مدبّر بدن است و گاهی بر روح حیوانی اطلاق شود که بخاری لطیف است و از دل برخیزد و به همه بدن برود. و این خبر و مانند آن احتمال هر دو را می دهد، گرچه در برخی از اخبار احتمال دوّم مناسب تر است. و گفته اند که گرچه روح در اصل خود از این جهان نیست، جز این که در بدن نمود و جلوه هایی (مظاهر و نشانه هایی) دارد و اولین جلوه اش بخار لطیف دود است که در لطافت و اعتدال مانند جرم آسمانی است، و آن را روح حیوانی نیز می نامند و آن، استوارگاه روح ربّانی است که از عالم امر است و مرکب و پاک کننده نیروهای آن است .

و امام علیه السّلام برای فهم عموم مظهری از روح را وصف کرد، چون فهم مردم به درک خود روح قادر نیست، همچنان که خدا هم در آیه «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا»(1){بگو: «روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است، و به شما از دانش جز اندکی داده نشده است} به آن اشاره کرده است. و به دلیل این که مظهر و جلوه اش همین دمیده شده است نه خود روح.

و بیضاوی گفته است: «فَإِذا سَوَّیْتُهُ» یعنی وقتی از آفرینش او فراغت یافتم و او را برای دمیدن روح آماده کردم، از روح خودم در او دمیدم تا این که آثارش در درون اعصابش نمایان شد و زنده شد. و اصل کلمه «نفخ» وارد کردن باد در درون جسم دیگری است و وقتی که روح در ابتدا به بخار لطیف که از قلب برانگیخته می شود تعلق می گیرد و نیروی حیوانیت بر او افاضه می شود، پس در آن سرایت می کند، در حالی که در درون رگ ها تا اعماق بدن آن را حمل می کند و متعلق آن را نفخ قرار داده است.

نیشابوری گفته است: دمیدن، جاری کردن باد در سوراخ های جسم دیگر است و هر کس روح را جسمی لطیف مانند هوا که در بدن روان است بداند، معنا ظاهر است، و هر کس که آن را جوهر مجرد غیرمتحیز لامکان داند، مقصود از دمیدن نزد او، آماده شدن بدن برای تعلق نفس ناطقه به آن است. جار اللَّه گفته: در اینجا دمیدن و دمیده شده­ای در کار نیست و این مثلی برای حصول زندگی در آن است، و اختلاف نظری نیست که اضافه در «روحی» برای تشریف و تکریم است چون «ناقة اللَّه»، «بیت اللَّه».

ص: 29


1- . اسراء / 85

فی البدن بالنفخ فیه لمناسبة الروح للریح و مجانسته إیاه و اعلم أن الروح قد تطلق علی النفس الناطقة التی تزعم الحکماء أنها مجردة و هی محل العلوم و الکمالات و مدبرة للبدن و قد تطلق علی الروح الحیوانی و هو البخار اللطیف المنبعث من القلب الساری فی جمیع الجسد و هذا الخبر و أمثاله یحتملهما و إن کانت بالأخیرة بعضها أنسب و قیل الروح و إن لم تکن فی أصل جوهرها من هذا العالم إلا أن لها مظاهر و مجالی فی الجسد و أول مظهر لها فیه بخار لطیف دخانی شبیه فی لطافته و اعتداله بالجرم السماوی و یقال له الروح الحیوانی و هو مستوی الروح الربانی الذی هو من عالم الأمر و مرکبه و مطیة قواه فعبر ع عن الروح بمظهره تقریبا إلی الأفهام لأنها قاصرة عن فهم حقیقته کما أشیر إلیه بقوله تعالی قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا و لأن مظهره هذا هو المنفوخ دون أصله.

و قال البیضاوی فَإِذا سَوَّیْتُهُ عدلت خلقه و هیأته لنفخ الروح وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی حتی جری آثاره فی تجاویف أعصابه (1) فحیی و أصل النفخ إجراء الریح فی تجویف جسم آخر و لما کان الروح یتعلق أولا بالبخار اللطیف المنبعث من القلب و تفیض علیه القوة الحیوانیة فیسری حاملا لها فی تجاویف الشرایین إلی أعماق البدن جعل تعلقه نفخا(2).

و قال النیسابوری النفخ إجراء الریح فی تجاویف جسم آخر فمن زعم أن الروح جسم لطیف کالهواء سار فی البدن فمعناه ظاهر و من قال إنه جوهر مجرد غیر متحیز و لا حال فی متحیز فمعنی النفخ عنده تهیئة البدن لأجل تعلق النفس الناطقة به قال جار الله لیس ثم نفخ و لا منفوخ و إنما هو تمثیل لتحصیل ما یحیا به فیه و لا خلاف فی أن الإضافة فی قوله رُوحِی للتشریف و التکریم مثل ناقَةَ اللَّهِ و بیت الله

ص: 29


1- 1. فی المصدر: أعضائه.
2- 2. أنوار التنزیل: ج 1، ص 648.

رازی گفته است: قول خدا در «فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی» دلالت دارد که آفرینش بشر دو مرحله دارد؛ نخست درست کردن و دوم دمیدن روح، و این نظر درستی است، زیرا آدمی مرکب است از بدن و نفس؛ بدن از منی پدید شود و منی از خون طمث پدید گردد و آن هم از اخلاط و اخلاط هم از چهار عنصر و برای درست شدن باید مدت زمانی رعایت شود که مزاج آماده برای پذیرش نفس ناطقه گردد. به نفس در قول «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» اشاره شده است و وقتی خداوند، روح را به نفسش وابسته کرده (روحی) دلالت بر این دارد که جوهر شریف علوی قدسی است.

و حلولیان گفته اند: واژه «مِن» دلالت بر تبعیض دارد و همین به وهم و خیال می آورد که روح جزئی از خداست و این گفتار در نهایت فساد است، زیرا هر چیزی جزء داشته باشد مرکب و ممکن الوجود ذاتی و حادث است و اما در مورد کیفیت دمیدن روح بدان که اقوی این است که جوهر نفس جرمی است زلال، نورانی آسمانی عنصر و قدسی گوهر و در بدن به مانند پرتو در هوا و آتش در زغال روان شود، و کیفیتش تا همین اندازه معلوم است، ولی چگونگی دمیدن را جز خدا نداند.

روایت2.

قرب الاسناد: امام باقر علیه السّلام فرمود: چون روح آدم علیه السّلام فرمان یافت در او وارد شود، از آن اکراه داشت که خداوند به او دستور دارد به اکراه وارد شود و به اکراه خارج شود. (1)

توضیح

دور نیست مقصود این باشد که روح از عالم ملکوت است و تناسبی با بدن خاکی ندارد، ولی چون خداوند آن را در کار و تصرف و ترقی هایش نیازمند به بدن کرده است، از روی ناچاری به آن پیوسته است و وقتی به آن انس گیرد و وضع پیش را فراموش کند، جدایی بدن بر او دشوار است، یا این که چون نیازمند به بدن است و آن را ویران بیند و نتواند در آن کار کند به آنچه که می خواهد، به ناچار از او جدا شود.

ص: 30


1- . قرب الاسناد: 53

و قال الرازی قوله تعالی فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی یدل علی أن تخلیق البشر لا یتم إلا بأمرین التسویة أولا ثم نفخ الروح ثانیا و هذا حق لأن الإنسان مرکب من جسد و نفس أما الجسد فإنه یتولد من المنی و المنی إنما یتولد من دم الطمث و هو إنما یتولد من الأخلاط و هی إنما تتولد من الأرکان الأربعة فلا بد فی حصول هذه التسویة من رعایة المدة التی فی مثلها یحصل ذلک المزاج الذی لأجله یحصل الاستعداد لقبول النفس الناطقة فأما النفس فإلیها الإشارة بقوله وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی و لما أضاف الروح إلی نفسه دل علی أنه جوهر شریف علوی قدسی و ذهبت الحلولیة إلی أن کلمة من تدل علی التبعیض و هذا یوهم أن الروح جزء من أجزاء الله و هذا فی غایة الفساد لأن کل ما له جزء فهو مرکب و ممکن الوجود لذاته و محدث و أما کیفیة نفخ الروح فاعلم أن الأقوی أن جوهر النفس عبارة عن أجرام شفافة نورانیة علویة العنصر قدسیة الجواهر و هی تسری فی هذا البدن سریان الضوء فی الهواء و النار فی الفحم فهذا القدر معلوم أما کیفیة ذلک النفخ فمما لا یعلمه إلا الله تعالی (1).

«2»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام: أَنَّ رُوحَ آدَمَ علیه السلام لَمَّا أُمِرَتْ أَنْ تَدْخُلَ فِیهِ کَرِهَتْهُ فَأَمَرَهَا أَنْ تَدْخُلَ کَرْهاً وَ تَخْرُجَ کَرْهاً(2).

بیان

لا یبعد أن یکون المعنی أن الروح لما کانت من عالم الملکوت و هی لا تناسب البدن فلما خلقها الله خلقا تحتاج فی تصرفها و أعمالها و ترقیاتها إلی البدن فکأنها تعلقت به کرها فلما أنست به و نسیت ما کانت علیه صعبت علیها مفارقتها للبدن أو أنه لما کانت محتاجة إلی البدن و رأته ضائعة مختلة لا یمکنها إعمالها فیما ترید فارقته کرها.

ص: 30


1- 1. بماء علی تکامل النفس بالحرکة الجوهریة إلی مرتبة التجرد یمکن أن یکون التعبیر بالنفخ إشارة إلی تکونها التدریجی.
2- 2. قرب الإسناد: 53.

روایت3.

خصال و علل الشرایع: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: مرد در حال جنابت نخوابد و پاک بخوابد و اگر آب برای غسل پیدا نکند با خاک تیمم کند، زیرا در خواب روح مؤمن را به پیشگاه خدا تبارک و تعالی می برند و آن را بپذیرد و برکت دهد، و اگر مرگش رسیده، آن را در گنجینه های رحمتش قرار می دهد و اگر اجلش نرسیده، آن را به همراه فرشته های امین خود بفرستد تا به بدن خویش برگردانند. (1)

روایت4.

امالی صدوق: امام باقر علیه السّلام فرمود: وقتی بنده ها بخوابند، روحشان به آسمان بالا می رود و آنچه را در آسمان ببینند درست است، و آنچه در هوا ببینند تخیلات واهی است. همانا که ارواح لشکرهای آماده اند؛ با کسانی که بشناسند با هم الفت گیرند و با کسانی که ناشناس باشند جدایی گیرند. چون روح در آسمان باشد با هم آشنا شوند

ص: 31


1- . خصال: 175 ، علل الشرایع 1 : 279
«3»

الْعِلَلُ، وَ الْخِصَالُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی الْیَقْطِینِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَی عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: لَا یَنَامُ الرَّجُلُ (1) وَ هُوَ جُنُبٌ وَ لَا یَنَامُ إِلَّا عَلَی

طَهُورٍ فَإِنْ لَمْ یَجِدِ الْمَاءَ فَلْیَتَیَمَّمْ بِالصَّعِیدِ فَإِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ تُرْفَعُ إِلَی اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَیَقْبَلُهَا وَ یُبَارِکُ عَلَیْهَا فَإِنْ کَانَ أَجَلُهَا قَدْ حَضَرَ جَعَلَهَا فِی کُنُوزِ(2)

رَحْمَتِهِ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ أَجَلُهَا قَدْ حَضَرَ بَعَثَ بِهَا مَعَ أُمَنَائِهِ مِنْ مَلَائِکَتِهِ فَیَرُدُّونَهَا فِی جَسَدِهَا(3).

«4»

مَجَالِسُ الصَّدُوقِ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ یَحْیَی عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْعِبَادَ إِذَا نَامُوا خَرَجَتْ أَرْوَاحُهُمْ إِلَی السَّمَاءِ فَمَا رَأَتِ الرُّوحُ فِی السَّمَاءِ فَهُوَ الْحَقُّ وَ مَا رَأَتْ فِی الْهَوَاءِ فَهُوَ الْأَضْغَاثُ أَلَا وَ إِنَّ الْأَرْوَاحَ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ (4) فَإِذَا کَانَتِ الرُّوحُ فِی السَّمَاءِ تَعَارَفَتْ

ص: 31


1- 1. فی العلل: المسلم.
2- 2. فی العلل: مکنون.
3- 3. الخصال: 175، العلل: ج 1، ص 279.
4- 4. توجد هذه الجملة« الأرواح جنود- الخ-» فی عدة من روایاتنا، و رویت بطرق عامیّة عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سیأتی نقلها عن الشهاب تحت الرقم( 50) و قد ذکر فی بیانها وجوه مختلفة غیر مستندة إلی ظاهر اللفظ. و الذی یظهر بالتأمل فی نفس الروایة امور: ( الف) ان الأرواح جنود لا جند واحد، فهی فی صفوف مختلفة کل صف یشتمل علی عدة ارواح( ب) ان التعارف و التناکر فی الأرواح یرتبطان بتجندها فی جنود مختلفة، و لا سیما بالنظر الی لفظة الفاء فی الروایة.( ج) ان الائتلاف و الاختلاف واقعان فی هذا العالم الجسمانی و باعتبار تعلقها بالابدان کما ان التعارف و التناکر المتفرعین علی التجند فی الجنود یتصف بهما الأرواح مع قطع النظر عن تعلقها بالابدان، و یؤیده بل یدلّ علیه ذیل هذه الروایة کما انه یؤیده أیضا ما ورد فی شأن صدور الروایة النبویّة کما سیجی ء نقلها عن« الضوء». و یتحصل من هذه الأمور ان للأرواح وعاء تکون هی فی ذلک الوعاء مصطفة فی صفوف. مختلفة، و اصطفاف عدة من الأرواح فی صف واحد یوجب معرفة بعضها لبعض کما ان الاختلاف فی الصفوف یلازم التناکر و عدم التعارف و من هذا التعارف و التناکر ینشأ الائتلاف و الاختلاف فی هذا العالم فمنشأ التعارف هو الاصطفاف فی صف واحد و بعبارة اخری هو اتّحاد مرتبة الوجود او تقارب المراتب، کما ان منشأ التناکر هو الاختلاف فی الصف و بعبارة اخری هو اختلاف مرتبة الوجود او تباعد المراتب. ثمّ ان الظاهر من قوله« الأرواح جنود.» انها بالفعل تکون فی الصفوف المختلفة لا انها کانت فی الماضی کذلک، فالظاهر منها- الذی یوجبه حمل اللفظ مادة و هیئة علی المعنی الحقیقی- انها مع کونها متعلقة بالابدان لها وعاء آخر تکون هی فی ذلک الوعاء مصطفة فی صفوف مختلفة، و هذا لا یستقیم الا علی القول بتجردها فان الاجسام اللطیفة المفروضة بعد حلولها فی الأبدان لا یتصور لها اصطفاف و تعارف حقیقیان.

و یا همدیگر را دشمن دارند و اگر در آسمان باهم آشنا شوند، در زمین نیز آشنای هم باشند، و اگر در آسمان همدیگر را دشمن دارند، در زمین هم دشمن هم باشند.(1)

روایت5.

توحید: امام صادق علیه السّلام در مورد قول خدا عزّوجلّ «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» فرمود: خدا عزّوجلّ خلقی و روحی آفرید و به فرشته ای دستور داد تا در آن بدمد و این کار، از قدرت خدا چیزی را کم نکرد، این از قدرت اوست.(2)

روایت6.

امالی صدوق: محمد بن قاسم نوفلی از امام صادق علیه السّلام پرسید: چه بسا مؤمن خوابی ببیند و بعداً همان طور که دیده، برایش اتفاق می افتد، و نیز چه بسا خوابی ببیند و هیچ نباشد؟ پس امام فرمود: وقتی مؤمن بخوابد، از روحش حرکتی کشیده شده تا آسمان خارج می شود، و آنچه را که روح مؤمن در ملکوت آسمان که جایگاه تقدیر و تدبیر است ببیند، درست است و آنچه را در زمین ببیند، تخیلات واهی است. به او گفتم: آیا روح مؤمن به آسمان بالا

می رود

ص: 32


1- . امالی: 88
2- . توحید: 113

وَ تَبَاغَضَتْ فَإِذَا تَعَارَفَتْ فِی السَّمَاءِ تَعَارَفَتْ فِی الْأَرْضِ وَ إِذَا تَبَاغَضَتْ فِی السَّمَاءِ تَبَاغَضَتْ فِی الْأَرْضِ (1).

«5»

التَّوْحِیدُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ السِّنَانِیِّ وَ غَیْرِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عُبَیْسِ بْنِ هِشَامٍ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ خَلْقاً وَ خَلَقَ رُوحاً ثُمَّ أَمَرَ مَلَکاً فَنَفَخَ فِیهِ فَلَیْسَتْ بِالَّتِی نَقَصَتْ مِنْ قُدْرَةِ اللَّهِ شَیْئاً هِیَ مِنْ قُدْرَتِهِ (2).

«6»

مَجَالِسُ الصَّدُوقِ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَیْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ النَّوْفَلِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ علیه السلام الْمُؤْمِنُ یَرَی الرُّؤْیَا فَتَکُونُ کَمَا رَآهَا وَ رُبَّمَا رَأَی الرُّؤْیَا فَلَا تَکُونُ شَیْئاً فَقَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا نَامَ خَرَجَتْ مِنْ رُوحِهِ حَرَکَةٌ مَمْدُودَةٌ صَاعِدَةٌ إِلَی السَّمَاءِ فَکُلُّ مَا رَآهُ رُوحُ الْمُؤْمِنِ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاءِ فِی مَوْضِعِ التَّقْدِیرِ وَ التَّدْبِیرِ فَهُوَ الْحَقُّ وَ کُلُّ مَا رَآهُ فِی الْأَرْضِ فَهُوَ أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ فَقُلْتُ لَهُ وَ تَصْعَدُ رُوحُ

ص: 32


1- 1. الأمالی: 88.
2- 2. التوحید: 113.

فرمود: آری. گفتم: آیا تا آنجا که در بدنش چیزی نماند؟ فرمود: نه، اگر همه اش خارج شود تا این که هیچ چیز در بدنش باقی نماند می میرد. گفتم: پس چگونه خارج می شود؟ فرمود: آیا نمی بینی خورشید در جای خود در آسمان است و نور و پرتویش در زمین؟ روح هم همین طور است، یعنی اصلش در بدن است و جنبش و حرکتش کشیده شود.(1)

توضیح

فهم این اخبار متوقف است بر تحقیق حقیقت روح که سخن درباره اش گفته شد و ادامه اش بعداً خواهد آمد.

روایت7.

احتجاج: هشام بن حکم از امام صادق علیه السّلام پرسید: آنان که به تناسخ ارواح معتقدند، از کجا گویند و چه دلیلی بر عقیده خود دارند؟

فرمود: معتقدان به تناسخ، چراغ دین را پشت سر انداخته و گمراهی ها را برای خود آراسته اند و در شهوات غوطه ورند، و می پندارند که آسمان تهی و خالی است و از آنچه توصیف می شود در آن است چیزی نیست، و مدبر این جهان در صورت آفریده­شدگان است، به دلیل این که روایت شده است: «به راستی خدا عزّوجلّ آدم را به صورت خود آفریده است.» و گویند نه بهشتی است نه دوزخی و نه بعث و نشوری، و قیامت در نزد آن ها این است که روح از کالبدش خارج شود و به کالبد دیگر وارد شود. اگر در کالبد نخست خوش رفتار بوده، در کالبدِ دنیویِ بهتر در می آید، و اگر بدکار یا نادان بوده، در کالبد حیوانات بارکش رنجبر دنیا یا در کالبد جانوران خزنده زشت در می آید.

نماز و روزه و هیچ عبادتی ندارند جز همان شناخت رهبری که بر آن ها لازم است، و هر چه از شهوات دنیا دلخواه آن ها است در این جهان برایشان مباح است؛ از فروج زنان و غیر آن ها چه خواهران باشند یا دختران و خاله ها و زنان شوهردار، و همچنان مردار و می و خون را حلال دانند. و همه فرقه ها گفتار آن ها را زشت شمارند و همه امم آن ها را لعن کنند. و چون از آن ها دلیل خواهند، بیراهه روند و منحرف گویند. تورات گفتارشان را تکذیب و فرقان آن ها را لعن نموده است. با این حال می پندارند که معبودشان هم کالبد عوض می کند و ارواح ازلی

ص: 33


1- . امالی: 88

الْمُؤْمِنِ إِلَی السَّمَاءِ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ حَتَّی لَا یَبْقَی (1)

شَیْ ءٌ فِی بَدَنِهِ فَقَالَ لَا لَوْ خَرَجَتْ کُلُّهَا حَتَّی لَا یَبْقَی مِنْهَا(2) شَیْ ءٌ إِذاً لَمَاتَ قُلْتُ فَکَیْفَ تَخْرُجُ (3) فَقَالَ أَ مَا تَرَی الشَّمْسَ فِی السَّمَاءِ فِی مَوْضِعِهَا وَ ضَوْؤُهَا وَ شُعَاعُهَا فِی الْأَرْضِ فَکَذَلِکَ الرُّوحُ أَصْلُهَا فِی الْبَدَنِ وَ حَرَکَتُهَا مَمْدُودَةٌ(4).

بیان

فقه هذه الأخبار موقوف علی تحقیق حقیقة الروح و قد مضی بعض القول فیها و سیأتی تمامه إن شاء الله.

«7»

الْإِحْتِجَاجُ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ: أَنَّهُ سَأَلَ الصَّادِقَ علیه السلام قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَمَّنْ قَالَ بِتَنَاسُخِ الْأَرْوَاحِ مِنْ أَیِّ شَیْ ءٍ قَالُوا ذَلِکَ وَ بِأَیِّ حُجَّةٍ قَامُوا عَلَی مَذَاهِبِهِمْ قَالَ إِنَّ أَصْحَابَ التَّنَاسُخِ قَدْ خَلَّفُوا وَرَاءَهُمْ مِنْهَاجَ الدِّینِ وَ زَیَّنُوا لِأَنْفُسِهِمُ الضَّلَالاتِ وَ أَمْرَجُوا أَنْفُسَهُمْ فِی الشَّهَوَاتِ وَ زَعَمُوا أَنَّ السَّمَاءَ خَاوِیَةٌ مَا فِیهَا شَیْ ءٌ مِمَّا یُوصَفُ وَ أَنَّ مُدَبِّرَ هَذَا الْعَالَمِ فِی صُورَةِ الْمَخْلُوقِینَ بِحُجَّةِ مَنْ رَوَی أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ وَ أَنَّهُ لَا جَنَّةَ وَ لَا نَارَ وَ لَا بَعْثَ وَ لَا نُشُورَ وَ الْقِیَامَةُ عِنْدَهُمْ خُرُوجُ الرُّوحِ مِنْ قَالَبِهِ وَ وُلُوجُهُ فِی قَالَبٍ آخَرَ إِنْ کَانَ مُحْسِناً فِی الْقَالَبِ الْأَوَّلِ أُعِیدَ فِی قَالَبٍ أَفْضَلَ مِنْهُ حُسْناً فِی أَعْلَی دَرَجَةِ الدُّنْیَا وَ إِنْ کَانَ مُسِیئاً أَوْ غَیْرَ عَارِفٍ صَارَ فِی بَعْضِ الدَّوَابِّ الْمُتْعَبَةِ فِی الدُّنْیَا أَوْ هَوَامَّ مُشَوَّهَةِ الْخِلْقَةِ وَ لَیْسَ عَلَیْهِمْ صَوْمٌ وَ لَا صَلَاةٌ وَ لَا شَیْ ءٌ مِنَ الْعِبَادَةِ أَکْثَرَ مِنْ مَعْرِفَةِ مَنْ تَجِبُ عَلَیْهِمْ مَعْرِفَتُهُ وَ کُلُّ شَیْ ءٍ مِنْ شَهَوَاتِ الدُّنْیَا مُبَاحٌ لَهُمْ مِنْ فُرُوجِ النِّسَاءِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ مِنَ الْأَخَوَاتِ وَ الْبَنَاتِ وَ الْخَالاتِ وَ ذَوَاتِ الْبُعُولَةِ وَ کَذَلِکَ الْمَیْتَةُ وَ الْخَمْرُ وَ الدَّمُ فَاسْتَقْبَحَ مَقَالَتَهُمْ کُلُّ الْفِرَقِ وَ لَعَنَهُمْ کُلُّ الْأُمَمِ فَلَمَّا سُئِلُوا الْحُجَّةَ زَاغُوا وَ حَادُوا فَکَذَّبَ مَقَالَتَهُمُ التَّوْرَاةُ وَ لَعَنَهُمُ الْفُرْقَانُ وَ زَعَمُوا مَعَ ذَلِکَ أَنَّ إِلَهَهُمْ یَنْتَقِلُ مِنْ قَالَبٍ إِلَی قَالَبٍ وَ أَنَّ الْأَرْوَاحَ الْأَزَلِیَّةَ هِیَ الَّتِی

ص: 33


1- 1. فی المصدر: لا یبقی منه شی ء.
2- 2. فیه: منه.
3- 3. فیه: یخرج.
4- 4. الأمالی: 88.

در آدم بودند، از آن زمان تاکنون و به دنبال یکدیگر از کالبدی به کالبدی منتقل می شوند. حال اگر خالق به صورت مخلوق باشد، چگونه دلیل می آورند که یکی آفریننده دیگری است؟ و می گویند که فرشته ها فرزندان آدم هستند، و هر که در دین آن ها به اعلا درجه برسد، از مرحله امتحان و پاک شدن خارج شود و فرشته شود. آن ها در چیزهایی به نصارا شباهت دارند و از نظری به دهریان، و گویند اشیاء، فقط نمود هستند و حقیقت ندارند. و بر آن ها لازم است گوشت نخورند، زیرا حیوانات در نزد آنان، جملگی فرزندان آدم هستند که به آن صورت درآمده اند و خوردن گوشت خویشان روا نیست.

و حدیث طولانی را تا آنجا ادامه داد که گفت: به من بگو وقتی چراغ خاموش می شود پرتویش کجا می رود؟ فرمود: می رود و برنمی گردد. گفت: چرا نمی گویی آدمی هم مانند آن است و چون مرد و روح از بدنش جدا شد، هرگز به آن باز نگردد، چنان چه نور چراغ که خاموش شد هرگز به آن باز نگردد؟

فرمود: درست نسنجیدی. آتش، در درون جسم است و جسم قائم به اعیانش است، مانند سنگ و آهن، و هر گاه یکی بر روی دیگری زده شود، از میان آن ها پرتوی برآید که چراغ از آن گرفته شود و روشن گردد. پس خود آتش در جسم باقی می ماند و پرتوش برود، ولی روح جسمی رقیق است که در کالبد تیره ای پوشیده است و مانند چراغ که تو گفتی نیست. آن که او را در رحم از آب زلالی جنینی ساخته و در آن انواع گوناگون از رگ ها و پی و دندان ها و مو و استخوان ها و غیر این ها در هم بافته است، هم او است که بعد از مرگ او را زنده می کند و پس از نابودی اش بازگرداند.

گفت: پس روح کجا است؟ فرمود: در درون زمین؛ آنجا که آرامگاه بدن تا هنگام زنده شدن است. پرسید: کسی که به دار رفته روحش کجا است؟ فرمود: در دست فرشته ای که آن را گرفته تا او را در زمین بسپارد. گفت: به من بگو که آیا روح جز خون است؟ فرمود: آری، روح بر طبق آنچه که وصف کردم، ریشه و مایه­اش از خون است، و رطوبت بدن و خرمی رنگ و خوشی صدا و خنده بسیار همه از خون هستند و چون خون خشک شود، روح از بدن جدا شود. پرسید: روح سبکی و سنگینی و وزن دارد؟ فرمود: روح مانند بادی است که در مشک کنند؛ وقتی در آن می دمند مشک پر می شود، ولی وزن مشک بیشتر نگردد و چون از آن بیرون آید وزنش کم نگردد. روح هم چنین است؛ سنگینی و وزن ندارد.

ص: 34

کَانَتْ فِی آدَمَ ثُمَّ هَلُمَّ جَرّاً إِلَی یَوْمِنَا هَذَا فِی وَاحِدٍ بَعْدَ آخَرَ فَإِذَا کَانَ الْخَالِقُ فِی صُورَةِ الْمَخْلُوقِ فَبِمَا یُسْتَدَلُّ عَلَی أَنَّ أَحَدَهُمَا خَالِقُ صَاحِبِهِ وَ قَالُوا إِنَّ الْمَلَائِکَةَ مِنْ وُلْدِ آدَمَ کُلُّ مَنْ صَارَ فِی أَعْلَی دَرَجَةِ دِینِهِمْ خَرَجَ مِنْ مَنْزِلَةِ الِامْتِحَانِ وَ التَّصْفِیَةِ فَهُوَ مَلَکٌ فَطَوْراً تَخَالُهُمْ نَصَارَی فِی أَشْیَاءَ وَ طَوْراً دَهْرِیَّةً یَقُولُونَ إِنَّ الْأَشْیَاءَ عَلَی غَیْرِ الْحَقِیقَةِ فَقَدْ کَانَ یَجِبُ عَلَیْهِمْ أَنْ لَا یَأْکُلُوا شَیْئاً مِنَ اللُّحْمَانِ لِأَنَّ الدَّوَابَّ عِنْدَهُمْ کُلَّهَا مِنْ وُلْدِ آدَمَ حُوِّلُوا فِی صُوَرِهِمْ فَلَا یَجُوزُ أَکْلُ لُحُومِ الْقُرُبَاتِ (1)

وَ سَاقَ الْحَدِیثَ الطَّوِیلَ إِلَی أَنْ قَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ السِّرَاجِ إِذَا انْطَفَأَ أَیْنَ یَذْهَبُ نُورُهُ قَالَ یَذْهَبُ فَلَا یَعُودُ قَالَ فَمَا أَنْکَرْتَ أَنْ یَکُونَ الْإِنْسَانُ مِثْلَ ذَلِکَ إِذَا مَاتَ وَ فَارَقَ الرُّوحُ الْبَدَنَ لَمْ یَرْجِعْ إِلَیْهِ أَبَداً کَمَا لَا یَرْجِعُ ضَوْءُ السِّرَاجِ إِلَیْهِ أَبَداً إِذَا انْطَفَأَ قَالَ لَمْ تُصِبِ الْقِیَاسَ إِنَّ النَّارَ فِی الْأَجْسَامِ کَامِنَةٌ وَ الْأَجْسَامَ قَائِمَةٌ بِأَعْیَانِهَا کَالْحَجَرِ وَ الْحَدِیدِ فَإِذَا ضُرِبَ أَحَدُهُمَا بِالْآخَرِ سَطَعَتْ (2)

مِنْ بَیْنِهِمَا نَارٌ یُقْتَبَسُ مِنْهَا سِرَاجٌ لَهُ الضَّوْءُ فَالنَّارُ ثَابِتَةٌ فِی أَجْسَامِهَا وَ الضَّوْءُ ذَاهِبٌ وَ الرُّوحُ جِسْمٌ رَقِیقٌ قَدْ أُلْبِسَ قَالَباً کَثِیفاً وَ لَیْسَ بِمَنْزِلَةِ السِّرَاجِ الَّذِی ذَکَرْتَ إِنَّ الَّذِی خَلَقَ فِی الرَّحِمِ جَنِیناً مِنْ مَاءٍ صَافٍ وَ رَکَّبَ فِیهِ ضُرُوباً مُخْتَلِفَةً مِنْ عُرُوقٍ وَ عَصَبٍ وَ أَسْنَانٍ وَ شَعْرٍ وَ عِظَامٍ وَ غَیْرِ ذَلِکَ هُوَ یُحْیِیهِ بَعْدَ مَوْتِهِ وَ یُعِیدُهُ بَعْدَ فَنَائِهِ قَالَ فَأَیْنَ الرُّوحُ قَالَ فِی بَطْنِ الْأَرْضِ حَیْثُ مَصْرَعِ الْبَدَنِ إِلَی وَقْتِ الْبَعْثِ قَالَ فَمَنْ صُلِبَ أَیْنَ رُوحُهُ قَالَ فِی کَفِّ الْمَلَکِ الَّذِی قَبَضَهَا حَتَّی یُودِعَهَا الْأَرْضَ قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنِ الرُّوحِ أَ غَیْرُ الدَّمِ قَالَ نَعَمْ الرُّوحُ عَلَی مَا وَصَفْتُ لَکَ مَادَّتُهُ مِنَ الدَّمِ وَ مِنَ الدَّمِ رُطُوبَةُ الْجِسْمِ وَ صَفَاءُ اللَّوْنِ وَ حُسْنُ الصَّوْتِ وَ کَثْرَةُ الضَّحِکِ فَإِذَا جَمَدَ الدَّمُ فَارَقَ الرُّوحُ الْبَدَنَ قَالَ فَهَلْ یُوصَفُ بِخِفَّةٍ وَ ثِقَلٍ وَ وَزْنٍ قَالَ الرُّوحُ بِمَنْزِلَةِ الرِّیحِ فِی الزِّقِّ إِذَا نُفِخَتْ فِیهِ امْتَلَأَ الزِّقُّ مِنْهَا فَلَا یَزِیدُ فِی وَزْنِ الزِّقِّ وُلُوجُهَا فِیهِ وَ لَا یَنْقُصُهَا خُرُوجُهَا مِنْهُ کَذَلِکَ الرُّوحُ لَیْسَ لَهَا ثِقَلٌ وَ لَا وَزْنٌ

ص: 34


1- 1. الاحتجاج: 188.
2- 2. فی المصدر: سقطت.

پرسید به من بگو جوهر روح چیست؟ فرمود: باد، هوایی است که چون حرکت کند، آن را باد می نامند و وقتی آرام است، هوا است، و قوام جهان به آن است و اگر سه روز باد بند آید، هر چه روی زمین است تباه شود و بگندد. چون باد به منزله بادبزن است که فساد را از هر چیزی دفع کند و آن را پاکیزه کند، و آن به منزله روح است که چون از بدن بیرون آید، بدن بگندد و دگرگون شود، «فتبارک اللّه احسن الخالقین»(1) {آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است}.

پرسید: وقتی روح از بدن بیرون آید، آیا از هم می پاشد یا باقی می ماند؟ فرمود: تا زمانی که «یُنْفَخُ فِی الصُّورِ»(2)(روز قیامت) باقی می ماند. در اینجا است که همه چیز نابود شود؛ نه حسی و نه محسوسی می ماند. سپس مدبر جهان همه چیز را مانند اولش بازگرداند، و چهارصد سال خلق همه خشکیده شوند و آن میان دو نفخه صور است.

گفت: از کجا زنده شود با این که بدن پوسیده و اندام از هم پاشیده اند، عضوی در دره­ای باقی مانده و درنده ها آن را خورده­اند و عضوی در دیگر جای و خزنده ها پاره­پاره­اش کردند، و اندامی خاک شده و از خاکش دیوار ساختند؟ فرمود: آن کسی که آن را از هیچ برآورد و بدون نمونه قبلی صورت داد، توانا است که آن را بازگرداند، چنان چه آن را آغاز کرد.

گفت: این را برایم شرح بده. فرمود: روح در جای خود پایدار است. روح فرد نیکوکار در روشنی و وسعت، و روح فرد بدکار در تنگی و ظلمت است. و بدن خاک شود، چنان که از آن آفریده شده است، و آنچه را درنده و خزنده در خود گرفته و خورده و دریده در خاک محفوظ است، نزد کسی که به اندازه یک ذره در تاریکی های زمین از دانش او نهان نیست و شماره و وزن همه چیز را می داند، و خاک روحانیان مانند طلا در خاک است.

و چون هنگام بعث شود، زمین باران نشور را به خود گیرد، و چون مشک سقا بجوشد و خاک آدمی، مانند شستشوی طلا از خاک، شسته گردد و چون کره از دوغ جدا شود و به فرمان خدای توانا خاک هر تنی جا به جا شود، تا آنجا که روح او است، و صورت ها به اذن صورت ساز، به هیئت خود باز گردند و روح در آن ها وارد شود و چون درست شوند، کسی ناشناس خود نباشد.(3)

توضیح

منظور از «من فروج النساء» یعنی بیگانه ای غیر از زن شوهردار است. و ظاهر خبر این است که روح جسمی لطیف است، و برخی معتقدان به تجرّد آن را به چیزهایی تأویل کردند که بعداً به برخی از آن ها اشاره می شود.

ص: 35


1- . مؤمنون / 14
2- . نبأ / 18
3- . احتجاج : 192 - 191

قَالَ فَأَخْبِرْنِی مَا جَوْهَرُ الرِّیحِ (1) قَالَ الرِّیحُ هَوَاءٌ إِذَا تَحَرَّکَ سُمِّیَ رِیحاً فَإِذَا سَکَنَ سُمِّیَ هَوَاءً وَ بِهِ قِوَامُ الدُّنْیَا وَ لَوْ کُفَّ الرِّیحُ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ لَفَسَدَ کُلُّ شَیْ ءٍ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ وَ نَتُنَ وَ ذَلِکَ أَنَّ الرِّیحَ بِمَنْزِلَةِ الْمِرْوَحَةِ تَذُبُّ وَ تَدْفَعُ الْفَسَادَ عَنْ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ تُطَیِّبُهُ فَهِیَ بِمَنْزِلَةِ الرُّوحِ إِذَا خَرَجَ مِنَ الْبَدَنِ نَتُنَ الْبَدَنُ وَ تَغَیَّرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ قَالَ أَ فَیَتَلَاشَی الرُّوحُ بَعْدَ خُرُوجِهِ عَنْ قَالَبِهِ أَمْ هُوَ بَاقٍ قَالَ بَلْ هُوَ بَاقٍ إِلَی وَقْتِ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَعِنْدَ ذَلِکَ تَبْطُلُ الْأَشْیَاءُ وَ تَفْنَی فَلَا حِسَّ وَ لَا مَحْسُوسَ ثُمَّ أُعِیدَتِ الْأَشْیَاءُ کَمَا بَدَأَهَا مُدَبِّرُهَا وَ ذَلِکَ أَرْبَعُمِائَةِ سَنَةٍ یَسْبُتُ فِیهَا الْخَلْقُ وَ ذَلِکَ بَیْنَ النَّفْخَتَیْنِ قَالَ وَ أَنَّی لَهُ بِالْبَعْثِ وَ الْبَدَنُ قَدْ بَلِیَ وَ الْأَعْضَاءُ قَدْ تَفَرَّقَتْ فَعُضْوٌ بِبَلْدَةٍ تَأْکُلُهَا سِبَاعُهَا وَ عُضْوٌ بِأُخْرَی تُمَزِّقُهُ هَوَامُّهَا وَ عُضْوٌ قَدْ صَارَ تُرَاباً بُنِیَ بِهِ مَعَ الطِّینِ حَائِطٌ قَالَ إِنَّ الَّذِی أَنْشَأَهُ مِنْ غَیْرِ شَیْ ءٍ وَ صَوَّرَهُ عَلَی غَیْرِ مِثَالٍ کَانَ سَبَقَ إِلَیْهِ قَادِرٌ أَنْ یُعِیدَهُ کَمَا بَدَأَهُ قَالَ أَوْضِحْ لِی ذَلِکَ قَالَ إِنَّ الرُّوحَ مُقِیمَةٌ فِی مَکَانِهَا

رُوحُ الْمُحْسِنِ فِی ضِیَاءٍ وَ فُسْحَةٍ وَ رُوحُ الْمُسِی ءِ فِی ضِیقٍ وَ ظُلْمَةٍ وَ الْبَدَنُ یَصِیرُ تُرَاباً کَمَا مِنْهُ خُلِقَ وَ مَا تَقْذِفُ بِهِ السِّبَاعُ وَ الْهَوَامُّ مِنْ أَجْوَافِهَا مِمَّا أَکَلَتْهُ وَ مَزَّقَتْهُ کُلُّ ذَلِکَ فِی التُّرَابِ مَحْفُوظٌ عِنْدَ مَنْ لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ عَدَدَ الْأَشْیَاءِ وَ وَزْنَهَا وَ إِنَّ تُرَابَ الرُّوحَانِیِّینَ بِمَنْزِلَةِ الذَّهَبِ فِی التُّرَابِ فَإِذَا کَانَ حِینَ الْبَعْثِ مُطِرَتِ الْأَرْضُ مَطَرَ النُّشُورِ فَتَرْبُو الْأَرْضُ ثُمَّ تُمْخَضُ مَخْضَ السِّقَاءِ فَیَصِیرُ تُرَابُ الْبَشَرِ کَمَصِیرِ الذَّهَبِ مِنَ التُّرَابِ إِذَا غُسِلَ بِالْمَاءِ وَ الزَّبَدِ مِنَ اللَّبَنِ إِذَا مُخِضَ فَیَجْتَمِعُ تُرَابُ کُلِّ قَالَبٍ فَیُنْقَلُ بِإِذْنِ اللَّهِ الْقَادِرِ إِلَی حَیْثُ الرُّوحِ فَتَعُودُ الصُّوَرُ بِإِذْنِ الْمُصَوِّرِ کَهَیْئَتِهَا وَ تَلِجُ الرُّوحُ فِیهَا فَإِذَا قَدِ اسْتَوَی لَا یُنْکِرُ مِنْ نَفْسِهِ شَیْئاً(2).

بیان

من فروج النساء أی الأجانب غیر ذات البعولة و ظاهر الخبر أن الروح جسم لطیف و أوله بعض القائلین بالتجرد بتأویلات ستأتی الإشارة إلی بعضها

ص: 35


1- 1. عن جوهر الروح( خ).
2- 2. الاحتجاج: 191- 192.

و همچنین روایت امام صادق علیه السّلام را که در وصف روح فرموده است: «و به وسیله آن است که بدن، امر و نهی شود و پاداش و کیفر بیند و ما از آن جدا شویم و خدای سبحان به آن کالبد دیگر پوشاند، چنان که حکمتش مقتضی داند»، را هم به تجرّد تأویل کردند.

و برخی گفته اند: جمله «و قد تفارقه و یلبسها الله غیره» بر این تصریح دارد که روح مجرد و جدا از بدن است، و این که مقصود از آن، روح بخاری نیست، و اما این که آن را جسم خوانده، برای این است که نشئه ملکوت هم از نظر صورت جسمانی است نه از نظر ماده.

روایت8.

علل الشرایع و عیون اخبار الرضا: امام باقر علیه السّلام فرمود: روزی امیر مؤمنان علیه السّلام در حالی که امام به دست سلمان فارسی تکیه داشت، به همراه فرزندش حسن علیه السّلام جلو آمد و به مسجد الحرام وارد شد. ناگهان مردی خوش سیما و خوش جامه پیش آمد و به امیرالمؤمنین علیه السّلام درود گفت و پاسخ شنید و نشست. سپس گفت: یا امیرالمؤمنین! سه مسأله از تو می پرسم که اگر پاسخ درست بدهی، می فهمم که این مردم به ناحق مقام تو را گرفتند و در دنیا و آخرت آسوده نیستند، وگرنه می فهمم تو با آن ها برابر و یکی هستی. امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: هر چه خواهی بپرس.

گفت: به من بگو وقتی که انسان می خوابد روحش به کجا رود؟ و آدمی چگونه به یاد می آورد و یا فراموش می کند؟ و آدمی چگونه به عموها و دایی ها مانند شود؟ امیرالمؤمنین علیه السّلام رو به امام حسن علیه السّلام کرد و فرمود: ای ابا محمّد، پاسخش را بده! امام فرمود: اما این که پرسیدی کسی که می خوابد روحش به کجا رود، البته روحش وابسته به باد است و باد وابسته به هوا است، تا وقتی که صاحبش بجنبد و بیدار شود، و اگر خدای عزّوجلّ فرمان برگشت روحش را دهد آن روح، باد را و باد، هوا را جذب می کند و روح برگشته و در بدن صاحب خود جا می گیرد. و اگر خدا فرمان برگشت روح را

ص: 36

و کذا أولوا

مَا رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: فِی وَصْفِ الرُّوحِ أَنَّهُ قَالَ وَ بِهَا یُؤْمَرُ الْبَدَنُ وَ یُنْهَی وَ یُثَابُ وَ یُعَاقَبُ وَ قَدْ تُفَارِقُهُ وَ یُلْبِسُهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ غَیْرَهُ کَمَا تَقْتَضِیهِ حِکْمَتُهُ.

و قال بعضهم قوله علیه السلام و قد تفارقه و یلبسها الله غیره صریح فی أنها مجردة عن البدن مستقلة و أنه لیس المراد بها الروح البخاریة قال و أما إطلاق الجسم علیه فلأن نشأة الملکوت أیضا جسمانیة من حیث الصورة و إن لم تکن مادیة.

«8»

الْعِلَلُ، وَ الْعُیُونُ، عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیِّ وَ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارِ وَ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِی هَاشِمٍ دَاوُدَ بْنِ قَاسِمٍ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الثَّانِی علیه السلام قَالَ: أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ذَاتَ یَوْمٍ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ علیه السلام وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ مُتَّکِئٌ عَلَی یَدِ سَلْمَانَ وَ دَخَلَ مَسْجِدَ الْحَرَامِ (1)

إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ حَسَنُ الْهَیْئَةِ وَ اللِّبَاسِ فَسَلَّمَ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَرَدَّ عَلَیْهِ السَّلَامَ فَجَلَسَ ثُمَّ قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَسْأَلُکَ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ إِنْ أَخْبَرْتَنِی بِهِنَّ عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ رَکِبُوا مِنْ أَمْرِکَ مَا أَقْضِی عَلَیْهِمْ أَنَّهُمْ لَیْسُوا مَأْمُونِینَ فِی دُنْیَاهُمْ وَ لَا فِی آخِرَتِهِمْ وَ إِنْ تَکُنِ الْأُخْرَی عَلِمْتُ أَنَّکَ وَ هُمْ شَرَعٌ سَوَاءٌ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام سَلْنِی عَمَّا بَدَا لَکَ فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ الرَّجُلِ إِذَا نَامَ أَیْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ وَ عَنِ الرَّجُلِ کَیْفَ یَذْکُرُ وَ یَنْسَی وَ عَنِ الرَّجُلِ کَیْفَ یُشْبِهُ وَلَدُهُ الْأَعْمَامَ وَ الْأَخْوَالَ فَالْتَفَتَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِلَی أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام فَقَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَجِبْهُ فَقَالَ علیه السلام أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الْإِنْسَانِ إِذَا نَامَ أَیْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ فَإِنَّ رُوحَهُ مُتَعَلِّقَةٌ(2) بِالرِّیحِ وَ الرِّیحُ مُتَعَلِّقَةٌ بِالْهَوَاءِ إِلَی وَقْتِ مَا یَتَحَرَّکُ صَاحِبُهَا لِلْیَقَظَةِ فَإِنْ أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ

بِرَدِّ تِلْکَ الرُّوحِ عَلَی صَاحِبِهَا جَذَبَتْ تِلْکَ الرُّوحُ الرِّیحَ وَ جَذَبَتْ تِلْکَ الرِّیحُ الْهَوَاءَ فَرَجَعَتِ الرُّوحُ فَاسْتَکَنَتْ (3) فِی بَدَنِ صَاحِبِهَا فَإِنْ لَمْ یَأْذَنِ اللَّهُ عَزَّ

ص: 36


1- 1. فی العلل و الاحتجاج: فجلس.
2- 2. فی العلل« معلقة» فی الموضعین.
3- 3. فی العیون« فاسکنت» و فی الاحتجاج« فسکنت».

هوا، باد را و باد، روح را جذب می کند و تا قیامت به بدن برنگردد.

و اما درباره یادآوری و فراموشی که گفتی؛ همانا دل آدمی در ظرفی است و بر ظرف سرپوشی است، و چون آدمی هنگام توجه به خاطره ای بر محمّد و خاندانش صلوات فرستد، آن سرپوش از ظرف دل کاملاً برداشته شود و دل روشن گردد و آنچه را فراموش کرده به یاد می آورد و اگر صلوات نفرستد یا صلوات ناقص بر آنان بفرستد، روپوش بر آن ظرف افتد و دل تیره شود و فرد آنچه را به یاد داشته را فراموش می کند.

و درباره نوزاد که به عموها یا دایی ها شبیه است؛ همانا وقتی مرد با همسرش با دل آسوده و رگ های آرام و بدون پریشانی خاطر جماع کند، نطفه در رحم جا کند و فرزند به پدر و مادرش شبیه می شود، و اگر با نگرانی و رگ های غیرآرام و دل پریشانی باشد، نطفه پریشان گردد و به یک رگی ریزد و اگر این رگ، رگ عموها باشد به عموها شبیه می شود و اگر از رگ دایی ها باشد به دایی ها شبیه می شود.

آن مرد گفت: من گواه می دهم که معبود به حقی جز خدا نیست، و پیوسته به آن گواهی می دهم؛ و همیشه گواهی می دهم که محمّد صلی اللَّه علیه و آله بنده و رسول خدا است؛ و گواهی می دهم که تو (اشاره به امیرالمؤمنین علیه السّلام کرد) وصی رسولش و جانشین او هستی؛ و گواهی می دهم که تو (و اشاره به امام حسن علیه السّلام کرد) وصی او و قائم به حجت اویی؛ و گواهم که حسین بن علی وصی پدر تو است و حجت بعد از تو؛ و گواهم که علی بن حسین امام برپادارنده امر حسین بعد از اوست؛ و گواهم که محمّد بن علی امام برپادارنده امر علی بن حسین (امام پس از او) است؛ و گواهم که جعفر بن محمد برپادارنده امر محمد بن علی (امام پس از او) است؛ و گواهم که موسی بن جعفر برپادارنده امر جعفر بن محمد (امام پس از او) است؛ و گواهم که علی بن

ص: 37

وَ جَلَّ بِرَدِّ تِلْکَ الرُّوحِ عَلَی صَاحِبِهَا جَذَبَ الْهَوَاءُ الرِّیحَ فَجَذَبَتِ الرِّیحُ الرُّوحَ فَلَمْ تُرَدَّ عَلَی صَاحِبِهَا إِلَی وَقْتِ مَا یُبْعَثُ وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ أَمْرِ الذُّکْرِ وَ النِّسْیَانِ فَإِنَّ قَلْبَ الرَّجُلِ فِی حُقٍّ وَ عَلَی الْحُقِّ طَبَقٌ فَإِنْ صَلَّی الرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِکَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَاةً تَامَّةً انْکَشَفَ ذَلِکَ الطَّبَقُ عَنْ ذَلِکَ الْحُقِّ فَأَضَاءَ الْقَلْبُ وَ ذَکَرَ الرَّجُلُ مَا کَانَ نَسِیَ وَ إِنْ هُوَ لَمْ یُصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ- أَوْ نَقَصَ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَیْهِمْ انْطَبَقَ ذَلِکَ الطَّبَقُ عَلَی ذَلِکَ الْحُقِّ فَأَظْلَمَ الْقَلْبُ وَ نَسِیَ الرَّجُلُ مَا کَانَ ذَکَرَهُ وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ أَمْرِ الْمَوْلُودِ(1) الَّذِی یُشْبِهُ أَعْمَامَهُ وَ أَخْوَالَهُ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا أَتَی أَهْلَهُ فَجَامَعَهَا بِقَلْبٍ سَاکِنٍ وَ عُرُوقٍ هَادِئَةٍ وَ بَدَنٍ غَیْرِ مُضْطَرِبٍ فَاسْتَکَنَتْ تِلْکَ النُّطْفَةُ فِی جَوْفِ الرَّحِمِ خَرَجَ الْوَلَدُ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ وَ إِنْ هُوَ أَتَاهَا بِقَلْبٍ غَیْرِ سَاکِنٍ وَ عُرُوقٍ غَیْرِ هَادِئَةٍ وَ بَدَنٍ مُضْطَرِبٍ اضْطَرَبَتِ النُّطْفَةُ(2)

فَوَقَعَتْ فِی حَالِ اضْطِرَابِهَا عَلَی بَعْضِ الْعُرُوقِ فَإِنْ وَقَعَتْ عَلَی عِرْقٍ مِنْ عُرُوقِ الْأَعْمَامِ أَشْبَهَ الْوَلَدُ أَعْمَامَهُ وَ إِنْ وَقَعَتْ عَلَی عِرْقٍ مِنْ عُرُوقِ الْأَخْوَالِ أَشْبَهَ الْوَلَدُ أَخْوَالَهُ فَقَالَ الرَّجُلُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ (3)

وَ رَسُولُهُ وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِذَلِکَ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّ رَسُولِهِ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ وَ أَشَارَ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّهُ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ أَشَارَ إِلَی الْحَسَنِ علیه السلام وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ وَصِیُّ أَبِیکَ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعْدَکَ وَ أَشْهَدُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ الْحُسَیْنِ بَعْدَهُ وَ أَشْهَدُ عَلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ أَشْهَدُ عَلَی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ أَشْهَدُ عَلَی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَشْهَدُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ

ص: 37


1- 1. فی العلل: الرجل الذی یشبه ولده اعمامه.
2- 2. فی العلل: اضطربت تلک النطفة فی جوف تلک الرحم فوقعت علی عرق من العروق فان.
3- 3. فی المصادر الثلاثة: رسول اللّه.

برپادارنده امر موسی بن جعفر (امام پس از او) است؛ و گواهم که محمد بن علی برپادارنده امر علی بن موسی (امام پس از او) است؛ و گواهم که علی بن محمد برپادارنده امر محمد بن علی (امام پس از او) است؛ و گواهم که حسن بن علی برپادارنده امر علی بن محمد (امام پس از او) است. و گفت: گواهم بر مردی از فرزندان حسن بن علی که نام و کنیه اش برده نشود تا ظهور کند و زمین را پر از عدل و داد کند، چنان چه پر از جور شده باشد، که او امام پس از حسن بن علی است، و السّلام علیک یا امیرالمؤمنین و رحمة اللَّه و برکاته. سپس برخاست و رفت. امیرالمؤمنین به امام حسن علیه السّلام گفت: دنبالش برو ببین کجا می رود. پس امام حسن علیه السّلام به دنبالش رفت و فرمود: چون پایش را بیرون مسجد گذاشت، ندانستم به کدام زمین خدا عزّوجلّ رفت. پس برگشتم و به امیرالمؤمنین علیه السّلام گزارش دادم، فرمود: ای ابا محمّد! آیا او را شناختی؟ گفتم: خدا و رسولش و امیرالمؤمنین داناترند. فرمود: او خضر بود. (1)

در احتجاج و در محاسن مثل این حدیث آمده است. (2)

توضیح

در عبارت «فإن روحه متعلقة بالریح: روحش وابسته به باد است» احتمال دارد مقصوداز روح، روح حیوانی و مقصود از ریح (باد)، نفس انسانی و مقصود از هوا، هوای خارجی باشد که نفس جذب می کند. و یا احتمال دارد مقصود از روح، نفس انسانی مجرد یا مادی و مقصود از باد، روح حیوانی که در لطف و حرکت و نفوذ به همه مجاری بدن مانند باد است، و مقصود از هوا، نفس کشیدن باشد. و «الحُق» جمع «حُقُة» (هر دو مضموم خوانده می شوند) است و آن ظرفی از چوب است و شاید دلیل جمع آوردن آن در اینجا، به خاطر این باشد که قلب انسان متشکل از سوراخ ها و غشاءهایی است، و یا به خاطر اشتمال محلش بر آن و یا به اعتبار افراط و بزرگ کردن در حرف باشد. و «الحق» مخفف «حقة» است و «الطَبَق» پوشاننده و پوسته هر چیزی است.

و بعید نیست که کلام ایشان حمل بر استعاره و تمثیل شود، زیرا وقتی صلوات بر محمّد و آل محمد وسیله قرب به خدا و آمادگی نفس برای افاضه علوم است، در مقابل گویا مشاغل نفسانی دور کننده از خدا

ص: 38


1- . علل الشرایع 1 : 92 – 90 ، عیون اخبار الرضا 1 : 68 - 65
2- . احتجاج: 143- 142 ، محاسن: 332

مُوسَی أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ أَشْهَدُ عَلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی وَ أَشْهَدُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ أَشْهَدُ عَلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَشْهَدُ عَلَی رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ (1)

بْنِ عَلِیٍّ لَا یُسَمَّی وَ لَا یُکَنَّی حَتَّی یَظْهَرَ أَمْرُهُ فَیَمْلَؤُهَا(2) عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ ثُمَّ قَامَ وَ مَضَی فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَا أَبَا مُحَمَّدٍ اتَّبِعْهُ فَانْظُرْ أَیْنَ یَقْصِدُ فَخَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ علیه السلام فِی أَثَرِهِ قَالَ فَمَا کَانَ إِلَّا أَنْ وَضَعَ رِجْلَهُ خَارِجَ الْمَسْجِدِ فَمَا دَرَیْتُ أَیْنَ أَخَذَ مِنْ أَرْضِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَجَعْتُ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَأَعْلَمْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَ تَعْرِفُهُ قُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ أَعْلَمُ فَقَالَ هُوَ الْخَضِرُ(3).

الإحتجاج، مرسلا: مثله (4)

المحاسن، عن أبیه عن داود بن القاسم: مثله (5)

بیان

فإن روحه متعلقة بالریح یحتمل أن یکون المراد بالروح الروح الحیوانیة و بالریح النفس و بالهواء الهواء الخارج المنجذب بالنفس و أن یکون المراد بالروح النفس مجردة کانت أم مادیة و بالریح الروح الحیوانیة لشباهتها بالریح فی لطافتها و تحرکها و نفوذها فی مجاری البدن و بالهواء النفس و الحق جمع حقة بالضم فیهما و هی وعاء من خشب و لعل الجمعیة هنا لاشتمال القلب الصنوبری علی تجاویف و أغشیة أو لاشتمال محله علیها أو هی باعتبار الإفراط و الحق مخفف حقة و الطبق محرکة غطاء کل شی ء و لا یبعد أن یکون الکلام مبنیا علی الاستعارة و التمثیل فإن الصلاة علی محمد و آل محمد لما کانت سببا للقرب من المبدإ و استعداد النفس لإفاضة العلوم علیها فکان الشواغل النفسانیة الموجبة للبعد عن الحق

ص: 38


1- 1. فی العلل: الحسین.
2- 2. فی الاحتجاج: فیملأ الأرض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا.
3- 3. علل الشرائع: ج 1، ص 90- 92، العیون: ج 1، 65- 68.
4- 4. الاحتجاج: 142- 143.
5- 5. المحاسن: 332.

براساس نوع خودشان هستند و صلوات آن را بردارد و دل را روشن کند و آن را آماده دریافت فیض سازد به بازگشت صورتی که داشته یا صورتی که در خزانه است.

روایت9.

تفسیر علی بن ابراهیم قمی: امام باقر علیه السّلام فرمود: روزی امیر مؤمنان علیه السّلام در حالی که دستش در گردن سلمان بود و همراه فرزندش حسن علیه السّلام بود جلو آمد تا این که به مسجد الحرام وارد شد. هنگامی که نشست، مردی خوش جامه پیش آمد و به امیرالمؤمنین علیه السّلام درود گفت و مقابل حضرت نشست و سپس گفت: یا امیرالمؤمنین! می خواهم از شما چند مسأله بپرسم که اگر پاسخ درست بدهی، می فهمم که این مردم به ناحق مقام تو را گرفتند و تو از دیگران به این مقام شایسته تر هستی، وگرنه می فهمم تو با آن ها برابر و یکی هستی. امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: هر چه می خواهی از این پسرم - یعنی حسن علیه السّلام - بپرس. پس مرد رو به امام حسن علیه السّلام کرد و گفت به من بگو وقتی که انسان می خوابد روحش به کجا رود؟ و آدمی وقتی چیزی را می شنود چگونه زمانی آن را به یاد می آورد و وقتی دیگر آن را فراموش می کند؟ و به من بگو در مورد مردی که بچه دار می شود و بعضی از فرزندان شبیه پدر و عموهایش هستند و بعضی دیگر شبیه مادر و دایی هایش می شوند. چگونه چنین می شود؟

امام حسن علیه السّلام فرمود: آری، مرد وقتی می خوابد پس روحش خارج می شود، مانند نور خورشید که وابسته به باد است و باد وابسته به هوا است و وقتی خدای عزّوجلّ بخواهد، فرمان برگشت روح را دهد و هوا باد را و باد، روح را جذب می کند و روح به بدن برمی گردد. و اگر خداوند بخواهد فرد را قبض روح کند، هوا، باد را و باد، روح را جذب می کند و آن را قبض روح می کند. و اما انسان که چیزی را فراموش می کند سپس به یاد می آورد. پس هیچ کس نیست مگر آنکه در بالای دهانش ظرفی که بالای آن باز است قرار دارد و وقتی چیزی می شنود در آن قرار می گیرد. پس اگر خدا بخواهد آن را فراموش کند، در آن را می بندد و اگر بخواهد آن را به یاد آورد، آن را باز می کند و این دلیل الهیت است. اما مردی که فرزنددار می شود اگر آب مرد بر آب زن جلوتر افتد، فرزند شبیه پدر و عموهایش می شود و اگر آب زن بر آب مرد جلوتر افتد، فرزند شبیه مادر و دایی هایش می شود.

آن مرد رو به امیرالمؤمنین علیه السّلام کرد و گفت: من گواهی می دهم که معبود به حقی جز خدا نیست و پیوسته به آن گواهی می دهم؛ و همیشه گواهی می دهم که

ص: 39

تعالی طبق علیها فتصیر الصلاة سببا لکشفه و تنوّر القلب و استعداده لفیض الحق إما بإفاضة الصورة ثانیة أو باستردادها من الخزانة.

«9»

تَفْسِیرُ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی علیه السلام قَالَ: أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَوْماً وَ یَدُهُ عَلَی عَاتِقِ سَلْمَانَ مَعَهُ الْحَسَنُ علیه السلام حَتَّی دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَلَمَّا جَلَسَ جَاءَ رَجُلٌ عَلَیْهِ بُرْدٌ حَسَنٌ فَسَلَّمَ وَ جَلَسَ بَیْنَ یَدَیْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ مَسَائِلَ فَإِنْ أَنْتَ أَجَبْتَ (1) مِنْهَا عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ نَالُوا مِنْکَ وَ أَنْتَ أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْرِکَ وَ إِنْ لَمْ تُجِبْنِی (2) عَنْهَا عَلِمْتُ أَنَّکَ وَ الْقَوْمَ شَرَعٌ سَوَاءٌ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام سَلِ ابْنِی هَذَا یَعْنِی الْحَسَنَ فَأَقْبَلَ الرَّجُلُ بِوَجْهِهِ عَلَی الْحَسَنِ علیه السلام فَقَالَ لَهُ یَا بُنَیَّ أَخْبِرْنِی عَنِ الرَّجُلِ إِذَا نَامَ أَیْنَ یَکُونُ رُوحُهُ وَ عَنِ الرَّجُلِ یَسْمَعُ الشَّیْ ءَ فَیَذْکُرُهُ دَهْراً ثُمَّ یَنْسَاهُ فِی وَقْتِ الْحَاجَةِ إِلَیْهِ کَیْفَ هَذَا وَ أَخْبِرْنِی عَنِ الرَّجُلِ یَلِدُ لَهُ الْأَوْلَادُ مِنْهُمْ مَنْ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یُشْبِهُ أُمَّهُ وَ أَخْوَالَهُ فَکَیْفَ هَذَا فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ علیه السلام نَعَمْ أَمَّا الرَّجُلُ إِذَا نَامَ فَإِنَّ رُوحَهُ یَخْرُجُ مِثْلَ شُعَاعِ الشَّمْسِ فَیَتَعَلَّقُ بِالرِّیحِ وَ الرِّیحُ بِالْهَوَاءِ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ تَرْجِعَ جَذَبَ الْهَوَاءُ الرِّیحَ وَ جَذَبَ الرِّیحُ الرُّوحَ فَرَجَعَتْ إِلَی الْبَدَنِ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَقْبِضَهَا جَذَبَ الْهَوَاءُ الرِّیحَ وَ جَذَبَ الرِّیحُ الرُّوحَ فَقَبَضَهَا(3) وَ أَمَّا الرَّجُلُ الَّذِی یَنْسَی الشَّیْ ءَ ثُمَّ یَذْکُرُهُ فَمَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا عَلَی رَأْسِ فُؤَادِهِ حُقَّةٌ مَفْتُوحَةُ الرَّأْسِ فَإِذَا سَمِعَ الشَّیْ ءَ وَقَعَ فِیهَا فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَنْسَاهَا طَبَّقَ عَلَیْهَا وَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَذْکُرَهُ فَتَحَهَا وَ هَذَا دَلِیلُ الْإِلَهِیَّةِ وَ أَمَّا الرَّجُلُ الَّذِی یَلِدُ لَهُ الْأَوْلَادُ

فَإِذَا سَبَقَ مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ فَإِنَّ الْوَلَدَ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ وَ إِذَا سَبَقَ مَاءُ الْمَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ یُشْبِهُ أُمَّهُ وَ أَخْوَالَهُ (4)

فَالْتَفَتَ الرَّجُلُ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَقَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ أَزَلْ أَقُولُهَا وَ أَشْهَدُ

ص: 39


1- 1. فی المصدر: خرجت.
2- 2. فیه: لم تخرج منها.
3- 3. فی المصدر: فیقبضها إلیه.
4- 4. فیه: خئولته.

محمّد صلی اللَّه علیه و آله رسول خدا است و پیوسته به آن گواهی می دهم؛ و گواهی می دهم که تو وصی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و جانشین او در بین امتش و به حق امیر مؤمنان هستی؛ و گواهی می دهم که حسن، برپادارنده امر توست و حسن برپادارنده امر او پس از اوست، و این که علی بن حسین امام برپادارنده امر حسین بعد از اوست؛ و گواهم که محمّد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و وصیّ حسن بن علی که برپاکننده به قسط و عدل و منتظَر است و زمین را پر از عدل و داد کند چنان چه پر از ظلم و جور شده است. سپس برخاست و از در مسجد خارج شد. امیرالمؤمنین به امام حسن علیه السّلام گفت: این مرد، برادرم خضر بود. (1)

توضیح

«و هذا دلیل الإلهیة: این دلیل الهیت است» یعنی یاد و فراموشی که به دست خدا و از جانب اوست دلیل وجود صانع است، چنان چه امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «خدا را به نقض تصمیم ها شناختم.» و در برخی نسخه ها به جای «الهیه» لفظ «الهامیه» آمده است، یعنی علوم الهامی، پس یادآوری از سوی خدا است و علوم همه از الهام خدا است و رواست که به هر کس هر چه بخواهد الهام کند و نظر اولی روشن تر است.

روایت10.

توحید: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: بدن را شش حالت است: صحت، بیماری، مرگ، زندگی، خواب و بیداری. و روح نیز چنین است، زندگی اش دانش است و مرگش نادانی، بیماری اش شک و صحتش یقین، خوابش غفلت و بیداری اش یادآوری است. (2)

روایت11.

منتخب البصائر: امام صادق علیه السّلام فرمود: روح مؤمن و بدنش چون گوهری در صندوقی است که چون گوهر از آن خارج شود، صندوق را به دور اندازند و به آن اعتنا نشود. فرمود: ارواح

ص: 40


1- . تفسیر علی بن ابراهیم قمی: 405- 406
2- . توحید: 219

أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ (1) وَ لَمْ أَزَلْ أَقُولُهَا وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّ مُحَمَّدٍ وَ خَلِیفَتُهُ فِی أُمَّتِهِ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ حَقّاً وَ أَنَّ الْحَسَنَ الْقَائِمُ بِأَمْرِکَ وَ أَنَّ الْحُسَیْنَ الْقَائِمُ مِنْ بَعْدِهِ بِأَمْرِهِ وَ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ الْقَائِمُ بِأَمْرِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَلِیَّ بْنَ مُوسَی وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ وَ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ وَ وَصِیَّ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الْمُنْتَظَرُ الَّذِی یَمْلَؤُهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً ثُمَّ قَامَ وَ خَرَجَ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام لِلْحَسَنِ هَذَا أَخِی الْخَضِرُ(2).

بیان

و هذا دلیل الإلهیة أی کون الذکر و النسیان بید الله و من قبله دلیل علی وجود الصانع کما قال أمیر المؤمنین علیه السلام عرفت الله بفسخ العزائم و فی بعض النسخ الإلهامیة أی العلوم الإلهامیة فإنه إذا کان الذکر من قبله تعالی فالعلوم کلها منه و یجوز أن یلهم من یشاء من عباده ما یشاء و الأول أظهر.

«10»

التَّوْحِیدُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْقَطَّانِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ السَّکْرَانِیِ (3)

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَکَرِیَّا الْجَوْهَرِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: إِنَّ لِلْجِسْمِ سِتَّةَ أَحْوَالٍ الصِّحَّةَ وَ الْمَرَضَ وَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاةَ وَ النَّوْمَ وَ الْیَقَظَةَ وَ کَذَلِکَ الرُّوحُ فَحَیَاتُهَا عِلْمُهَا وَ مَوْتُهَا جَهْلُهَا وَ مَرَضُهَا شَکُّهَا وَ صِحَّتُهَا یَقِینُهَا وَ نَوْمُهَا غَفْلَتُهَا وَ یَقَظَتُهَا حِفْظُهَا(4).

«11»

مُنْتَخَبُ الْبَصَائِرِ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُوسَی بْنِ عُمَرَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَثَلُ رُوحِ الْمُؤْمِنِ وَ بَدَنِهِ کَجَوْهَرَةٍ فِی صُنْدُوقٍ إِذَا أُخْرِجَتِ (5) الْجَوْهَرَةُ مِنْهُ طُرِحَ الصُّنْدُوقُ وَ لَمْ یُعْبَأْ بِهِ وَ قَالَ إِنَّ الْأَرْوَاحَ

ص: 40


1- 1. فی المصدر و بعض نسخ الکتاب: عبده و رسوله.
2- 2. تفسیر القمّیّ: 405- 406.
3- 3. فی المصدر و بعض نسخ الکتاب« السکری» و فی بعضها« السکران» و لم نجد له ذکرا فی کتب الرجال.
4- 4. التوحید: 219.
5- 5. فی البصائر: خرجت.

با بدن نیامیزند و به آن واگذار نیستند و درون آن نیستند و همانا چون کنگره گرد بدن هستند.

در بصائر الدرجات با سندی مانند آن، همین حدیث آمده است.(1)

توضیح

برخی قسمت آخر این روایت را دلیل تجرّد روح دانسته اند، زیرا کسی نگفته روح، جسمی بیرون از بدن است و ممکن است که این، بیان حال روح پس از مرگ باشد، زیرا ظاهر آغاز روایت این است که درون بدن است.

روایت12.

مناقب ابن شهر آشوب: نقل کرده است که دو ترسا از ابوبکر پرسیدند: میان دوستی و دشمنی چه فرقی است با این که معدن شان یکی است؟ میان خواب راست و دروغ چه فرقی است با این که مرکز هر دو یکی است؟ او به عمر اشاره کرد و چون از او پرسیدند، به علی علیه السّلام حواله کرد و چون از آن حضرت دوستی و دشمنی را پرسیدند، فرمود: راستش خدا ارواح را دو هزار سال پیش از بدن ها آفرید و در هوا قرارشان داد و هر کدام در آنجا با هم آشنا شدند، در اینجا به هم الفت و مهر دارند و هر کدام در آنجا ناشناس هم شدند، در اینجا مخالف و دشمن یکدیگرند.

سپس او را از حفظ و فراموشی پرسیدند، فرمود: خدا انسان را آفرید و برای دلش پرده ای ساخت، و هر چه به دل گذرد و آن پرده بالا باشد، حفظ کند و بشمارد، و هر چه به دل گذرد در حالی که پرده افتاده است، نه حفظ کند و نه بشمارد.

سپس از او درباره خواب راست و دروغ پرسیدند. فرمود: خدا روح را آفرید و سلطانی بر او گماشت که این سلطان، نفس است و وقتی بنده ای بخوابد، روحش بیرون رود و سلطانش باقی بماند، و گروهی فرشته و گروهی جن از او گذر کنند، پس هر آنچه خواب راست است از فرشته ها است و هر خواب دروغ از جنیان است. پس آن دو ترسا به دست او مسلمان شدند و در جنگ صفین کشته شدند.(2)

توضیح

بسا مقصود از «الغاشیة: پرده»، کنایه از خیالات فاسده و تعلقات بیهوده است که نگذارند نفس، علوم و معارف را چنان چه شایسته بیاموزد و حفظ کند، چنان چه گذشت. و منظور از نفس در اینجا یا روح بخاری حیوانی است یا نفس ناطقه انسانی، و مراد از «سلطانها» این است که از سوی او بر بدن سلطان است و سلطنت

ص: 41


1- . بصائر الدرجات: 463
2- . مناقب ابن شهر آشوب 2 : 357

لَا تُمَازِجُ الْبَدَنَ وَ لَا تُوَاکِلُهُ (1) وَ إِنَّمَا هِیَ کِلَلٌ (2)

لِلْبَدَنِ مُحِیطَةٌ بِهِ.

البصائر، عن بعض أصحابنا عن المفضل: مثله (3)

بیان

استدل بآخر هذه الروایة علی تجرد الروح إذ لم یقل أحد بکونها جسما خارجا من البدن و یمکن أن یکون هذا بیان حالها بعد الموت فإن أول الخبر ظاهره الدخول.

«12»

الْمَنَاقِبُ لِابْنِ شَهْرَآشُوبَ،: سَأَلَ أَبَا بَکْرٍ نَصْرَانِیَّانِ مَا الْفَرْقُ بَیْنَ الْحُبِّ وَ الْبُغْضِ وَ مَعْدِنُهُمَا وَاحِدٌ وَ مَا الْفَرْقُ بَیْنَ الرُّؤْیَا الصَّادِقَةِ وَ الرُّؤْیَا الْکَاذِبَةِ وَ مَعْدِنُهُمَا وَاحِدٌ فَأَشَارَ إِلَی عُمَرَ فَلَمَّا سَأَلَاهُ أَشَارَ إِلَی عَلِیٍّ فَلَمَّا سَأَلَاهُ عَنِ الْحُبِّ وَ الْبُغْضِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَأَسْکَنَهَا الْهَوَاءَ فَمَهْمَا تَعَارَفَ هُنَاکَ ائْتَلَفَ هَاهُنَا وَ مَهْمَا تَنَاکَرَ هُنَاکَ اخْتَلَفَ هَاهُنَا ثُمَّ سَأَلَاهُ عَنِ الْحِفْظِ وَ النِّسْیَانِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی خَلَقَ ابْنَ آدَمَ وَ جَعَلَ لِقَلْبِهِ غَاشِیَةً فَمَهْمَا مَرَّ بِالْقَلْبِ وَ الْغَاشِیَةُ مُنْفَتِحَةٌ حَفِظَ وَ أَحْصَی وَ مَهْمَا مَرَّ بِالْقَلْبِ وَ الْغَاشِیَةُ مُنْطَبِقَةٌ لَمْ یَحْفَظْ وَ لَمْ یُحْصِ ثُمَّ سَأَلَاهُ عَنِ الرُّؤْیَا الصَّادِقَةِ وَ الرُّؤْیَا الْکَاذِبَةِ فَقَالَ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی خَلَقَ الرُّوحَ وَ جَعَلَ لَهَا سُلْطَاناً فَسُلْطَانُهَا النَّفْسُ فَإِذَا نَامَ الْعَبْدُ خَرَجَ الرُّوحُ وَ بَقِیَ سُلْطَانُهُ فَیَمُرُّ بِهِ جِیلٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ جِیلٌ مِنَ الْجِنِّ فَمَهْمَا کَانَ مِنَ الرُّؤْیَا الصَّادِقَةِ فَمِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ مَهْمَا کَانَ مِنَ الرُّؤْیَا الْکَاذِبَةِ فَمِنَ الْجِنِّ فَأَسْلَمَا عَلَی یَدَیْهِ وَ قُتِلَا مَعَهُ یَوْمَ صِفِّینَ (4).

بیان

یحتمل أن تکون الغاشیة کنایة عما یعرض القلب من الخیالات الفاسدة و التعلقات الباطلة لأنها شاغلة للنفس عن إدراک العلوم و المعارف کما ینبغی و عن حفظها کما مر و المراد بالنفس هنا إما الروح البخاریة الحیوانیة و بالروح النفس الناطقة فالمراد بقوله سلطانها السلطان المنسوب من قبلها علی البدن و أنها مسلطة علی

ص: 41


1- 1. فی البصائر: لا تداخله.
2- 2. فیه: کالکلل.
3- 3. بصائر الدرجات: 463.
4- 4. المناقب، ج 2، ص 357،.

آن بر روح برای آن است که شرط تعلق او است به بدن و به دنبال او است و چون روح حیوانی نابود شود، پیوند ناطقه از بدن ببرد یا از آن بیرون آید، و عکس آن هم محتمل است.

پس مقصود از خروج روح، خروج از ظاهر اعضاء و گرایش به درون است، و تسلّط ناطقه بر حیوانیه روشن است، چرا که او مدبّر بدن و همه اجزای آن است. و این که فرمود «فیمر به: پس به او گذر کند» و آن را فرع بر جمله قبل کرد به هر دو توجیه ظاهر است، زیرا برای ماندن سلطان در بدن، زندگی به کلی از بین نرفته و حواس درونی مدرکه باقی هستند، و همچنین الهام فرشته ها و وسوسه شیطان هم باقی هستند.

روایت13.

تفسیر عیاشی: زراره از امام باقر علیه السّلام درباره قول خدا «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» پرسید. فرمود: یکی از آفریده های خدا است و «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ» (1){در آفرینش، هر چه بخواهد می افزاید.}(2)

توضیح

ممکن است این خبر بر سؤال از روح آدمی حمل شود گرچه ظاهرش جواب به فرشته یا خلقی بزرگ تر از آن است، چنان چه گذشت.

روایت14.

تفسیر عیاشی: یکی از دو امام علیهما السّلام در پاسخ از پرسش از آیه «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» فرمودند: روحی است که در دوابّ و در مردم است. گفتم آن چیست؟ فرمود: از ملکوت است، و از قدرت.(3)

روایت15.

امام صادق علیه السّلام فرمود: آفریده ای است بزرگ تر از جبرئیل و میکائیل و او با امامان معصوم علیهم السّلام است که به آن ها فقه می آموزد، و از ملکوت است.

روایت16.

مناقب ابن شهر آشوب : ابن ابی عوجاء از امام صادق علیه السّلام پرسید: چرا دل بیشتر از دیگر رنگ ها، به رنگ سبز مایل است؟ فرمود: از آنجا که خدا دل را سبز آفرید و هر چیزی به هم­شکل خود مایل تر است.(4)

ص: 42


1- . فاطر / 1
2- . تفسیر عیاشی 2 : 316
3- . تفسیر عیاشی 2 : 317
4- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 256

الروح من جهة أن تعلقها بالبدن مشروطة(1) بها و تابعة لها فإذا زالت الحیوانیة انقطع تعلق الناطقة أو خرجت عن البدن و یحتمل العکس فالمراد بخروج الروح خروجها من الأعضاء الظاهرة و میلها إلی الباطن و تسلط الناطقة علی الحیوانیة ظاهر لکونها المدبرة للبدن و جمیع أجزائه و التفریع فی قوله علیه السلام فیمر به علی الوجهین ظاهر فإنه لبقاء السلطان فی البدن لم تذهب الحیاة بالکلیة و بقیت الحواس الباطنة مدرکة فإلهام الملائکة و وساوس الشیاطین أیضا باقیة.

«13»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی قَالَ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ(2).

بیان

یمکن حمل الخبر علی الروح الإنسانی و إن کان ظاهره الملک أو خلق أعظم منه کما مر.

«14»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا علیهما السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی قَالَ (3)

الَّتِی فِی الدَّوَابِّ وَ النَّاسِ قُلْتُ وَ مَا هِیَ قَالَ هِیَ مِنَ الْمَلَکُوتِ مِنَ الْقُدْرَةِ(4).

«15»

وَ عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ یُفَقِّهُهُمْ وَ هُوَ مِنَ الْمَلَکُوتِ.

«16»

الْمَنَاقِبُ، یُونُسُ فِی حَدِیثِهِ قَالَ: سَأَلَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لِمَ یَمِیلُ الْقَلْبُ إِلَی الْخُضْرَةِ أَکْثَرَ مِمَّا یَمِیلُ إِلَی غَیْرِهَا قَالَ مِنْ قِبَلِ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی خَلَقَ الْقَلْبَ أَخْضَرَ وَ مِنْ شَأْنِ الشَّیْ ءِ أَنْ یَمِیلَ إِلَی شَکْلِهِ (5).

ص: 42


1- 1. کذا، و الصواب: مشروط بها و تابع لها.
2- 2. تفسیر العیّاشیّ: ج 2، ص 316.
3- 3. فی المصدر: ما الروح؟ قال.
4- 4. تفسیر العیّاشیّ: ج 2، ص 317.
5- 5. المناقب: ج 4، ص 256.

روایت17.

جامع الأخبار: ابو بصیر از امام صادق علیه السّلام پرسید: وقتی مرد یا زن در اینجا خواب هستند و در خواب می بینند که در مکّه یا در شهری از شهرها هستند، آیا روحشان از بدنشان بیرون است؟ فرمود: نه، ای ابی بصیر، روح که از بدن رفت باز نگردد. این مانند خورشید است که خود در آسمان و پرتویش در جهان است.

روایت18.

ابی جعفر علیه السّلام فرمود: چون بنده ها خواب هستند، ارواح شان به آسمان دنیا بیرون روند. آنچه روح در آسمان دنیا ببیند درست است و آنچه در هوا ببیند، تخیلات واهی است.

روایت19.

ابی الحسن علیه السّلام می فرمود: چون کسی بخوابد، روح حیوانی در بدنش بماند و آنچه بیرون رود روح خرد است. عبدالغفار اسلمی گفت: خدا عزّوجلّ فرماید «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی»(1) {خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی بازمی ستاند، و [نیز] روحی را که در [موقع] خوابش نمرده است [قبض می کند] پس آن [نفسی] را که مرگ را بر او واجب کرده نگاه می دارد، و آن دیگر [نَفْس ها] را تا هنگامی معیّن [به سوی زندگی دنیا] بازپس می فرستد.} آیا رأی ندهی که همه ارواح در خواب به سوی خدا روند و آنچه را خواهد نگه دارد و آنچه را خواهد بفرستد؟

ابوالحسن علیه السّلام به او فرمود: همانا ارواح عقول نزد او روند و ارواح زندگی در بدن بمانند و جز با مرگ بیرون نروند، ولی وقتی مرگ کسی در رسید، روح عقلش هم گرفته شود و اگر روح زندگی بیرون بود، بدن بی حرکت افتاده بود. و خدا در قرآن از اصحاب کهف برای آن نمونه آورده است، آنجا که فرمود: «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ»(2) {آن ها را به پهلوی راست و چپ می گردانیم.} آیا نبینی که روح داشتن آن ها به نشانه حرکات آن ها است؟

توضیح

ظاهراً مراد از روحی که در خبر ابی بصیر است روح حیات است، یا این که مقصود از خروج روح در اخبار دیگر، روگردانیدن از بدن و توجه آن ها به عالم اصلی است و عالم اصلی آن ها ملکوت است، چنان چه از مثل زدن به خورشید روشن است. و جمله «إذا قضی» یعنی به وسیله خواب و احتمال دارد که در آن کلمه ای جا افتاده باشد.

روایت20.

کافی: امام باقر علیه السّلام می فرمود: خداوند ما را از اعلا علیین آفرید و دل شیعه های ما را از آنچه که ما را آفریده، خلق کرده است، و بدن آن ها را از فروتر آفریده است.

ص: 43


1- . زمر / 42
2- . کهف / 18
«17»

جَامِعُ الْأَخْبَارِ،: سَأَلَ أَبُو بَصِیرٍ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الرَّجُلُ نَائِمٌ هُنَا وَ الْمَرْأَةُ النَّائِمَةُ یَرَیَانِ أَنَّهُمَا بِمَکَّةَ أَوْ بِمِصْرٍ مِنَ الْأَمْصَارِ أَرْوَاحُهُمَا خَارِجٌ (1)

مِنْ أَبْدَانِهِمَا قَالَ لَا یَا أَبَا بَصِیرٍ فَإِنَّ الرُّوحَ إِذَا فَارَقَتِ الْبَدَنَ لَمْ تَعُدْ إِلَیْهِ غَیْرَ أَنَّهَا بِمَنْزِلَةِ عَیْنِ الشَّمْسِ هِیَ مُرَکَّبَةٌ(2) فِی السَّمَاءِ فِی کَبِدِهَا وَ شُعَاعُهَا فِی الدُّنْیَا.

«18»

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْعِبَادَ إِذَا نَامُوا خَرَجَتْ أَرْوَاحُهُمْ إِلَی السَّمَاءِ الدُّنْیَا فَمَا رَأَتِ الرُّوحُ فِی السَّمَاءِ الدُّنْیَا فَهُوَ الْحَقُّ وَ مَا رَأَتْ فِی الْهَوَاءِ فَهُوَ الْأَضْغَاثُ.

«19»

رُوِیَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ الْمَرْءَ إِذَا نَامَ فَإِنَّ رُوحَ الْحَیَوَانِ بَاقِیَةٌ فِی الْبَدَنِ وَ الَّذِی یَخْرُجُ مِنْهُ رُوحُ الْعَقْلِ فَقَالَ عَبْدُ الْغَفَّارِ الْأَسْلَمِیُّ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها إِلَی قَوْلِهِ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی أَ فَلَیْسَ تُرَی الْأَرْوَاحُ کُلُّهَا تَصِیرُ إِلَیْهِ عِنْدَ مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ مَا یَشَاءُ وَ یُرْسِلُ مَا یَشَاءُ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام إِنَّمَا یَصِیرُ إِلَیْهِ أَرْوَاحُ الْعُقُولِ فَأَمَّا أَرْوَاحُ الْحَیَاةِ فَإِنَّهَا فِی الْأَبْدَانِ لَا یَخْرُجُ إِلَّا بِالْمَوْتِ وَ لَکِنَّهُ إِذَا قَضَی عَلَی نَفْسٍ الْمَوْتَ قَبَضَ الرُّوحَ الَّذِی فِیهِ الْعَقْلُ وَ لَوْ کَانَتْ رُوحُ الْحَیَاةِ خَارِجَةً لَکَانَ

بَدَناً مُلْقًی لَا یَتَحَرَّکُ وَ لَقَدْ ضَرَبَ اللَّهُ لِهَذَا مَثَلًا فِی کِتَابِهِ فِی أَصْحَابِ الْکَهْفِ حَیْثُ قَالَ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ أَ فَلَا تَرَی أَنَّ أَرْوَاحَهُمْ فِیهِمْ بِالْحَرَکَاتِ.

توضیح

الظاهر أن الروح التی فی خبر أبی بصیر المراد بها روح الحیاة أو المراد بالخروج فی الأخبار الأخر إعراضها عن البدن و توجهها إلی عالمها الأصلیة و هی عالم الملکوت کما یظهر من التمثیل بالشمس قوله علیه السلام و لکنه إذا قضی أی بالنوم و کأن فیه سقطا.

«20»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی نَهْشَلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ أَعْلَی عِلِّیِّینَ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِیعَتِنَا مِمَّا خَلَقَنَا مِنْهُ وَ خَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِکَ

ص: 43


1- 1. کذا.
2- 2. مرکوزة( خ).

پس دل آن ها شیفته ما است، چرا که از مایه آفرینش ما است. سپس این آیه را خواند «کَلَّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ *وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ* کِتابٌ مَرْقُومٌ* یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»(1){نه چنین است، در حقیقت، کتاب نیکان در «علّیّون» است، و تو چه دانی که «علّیّون» چیست؟ کتابی است نوشته شده. مقرّبان آن را مشاهده خواهند کرد.} و دشمن ما را از سجّین آفرید و دل یارانشان را از همان و بدن آن ها را از فروتر آن. پس دلشان شیفته آن ها است چون از مایه آفرینش آن ها است. سپس این آیه را خواند «کَلَّا إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ* وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ* کِتابٌ مَرْقُوم»(2){نه چنین است [که می پندارند]، که کارنامه بدکاران در «سجّین» است. و تو چه دانی که «سجّین» چیست؟ کتابی است نوشته شده.}(3)

توضیح

مفسران درباره «علیین» اختلاف دارند و می گویند: مراتب بلند پوشیده شده به جلالت است؛ لوحی از زبرجد سبز است که زیر عرش آویخته و کردارشان در آن نوشته است؛ آسمان هفتم است؛ سدرة المنتهی است؛ بهشت است؛ بالاتر درجه بهشت.

و گفته اند: سجّین نیز یا زمین هفتم یا پایین تر از آن و یا چاهی در دوزخ است. و مقصود این است که نوشتن کارهایشان، یا آنچه از آن ها نوشته شود در علیین است، یعنی دفتر اعمال آن ها یا مقصود این است که نامه اعمالشان در این مکان های شریف است.

و بنا بر قول اخیر و با حذف مضاف «أی»، مقصود این می شود که «ندانی کتاب علیین چیست» و اما گواه آوردن و استشهاد به این دو آیه در این خبر دو وجه دارد؛ اول این که دفتر عملشان در آنجا است که سرشتشان از آن است. دوّم این که کتاب را به روح تفسیر کرده است، زیرا روح کتابی است که در آن علوم و معارف مقربان و جهل و خرافات گمراهان است.

روایت21.

کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: همانا خدا ما را از علیین آفریده و ارواح ما را از بالاتر آن، و ارواح شیعه های ما را از علیین آفریده و بدن های آن ها را از پایین تر آن، به این دلیل به هم نزدیک هستیم و دلشان شیفته ما است.(4)

توضیح

منظور از «ما را آفریده» یعنی بدن های ما و منظور از «از بالاتر از آن»، یعنی اعلی علیین و منظور از «پایین تر از آن» یعنی ادنی علیین و منظور از «به این دلیل»، این است که به این دلیل که بدن ها و روح های ما از علیین خلق شده اند

ص: 44


1- . مطففین/ 21 - 18
2- . مطففین / 9 - 7
3- . کافی 1 : 390
4- . کافی 1 : 389

فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِی إِلَیْنَا لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقْنَا مِنْهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ کَلَّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ کِتابٌ مَرْقُومٌ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (1) وَ خَلَقَ عَدُوَّنَا مِنْ سِجِّینٍ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِیعَتِهِمْ مِمَّا خَلَقَهُمْ مِنْهُ وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِکَ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِی إِلَیْهِمْ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقُوا مِنْهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ کَلَّا إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ کِتابٌ مَرْقُومٌ (2).

بیان

اختلف المفسرون فی تفسیر علیین فقیل إنها مراتب عالیة محفوفة بالجلالة و قیل السماء السابعة و قیل سدرة المنتهی و قیل الجنة و قیل أعلی مراتبها و قیل لوح من زبرجد أخضر معلق تحت العرش أعمالهم مکتوبة فیه و السجین الأرض السابعة أو أسفل منها أو جب فی جهنم و المراد أن کتابة أعمالهم أو ما یکتب منها فی علیین أی فی دفتر أعمالهم أو المراد أن دفتر أعمالهم فی تلک الأمکنة الشریفة و علی الأخیر فیه حذف مضاف أی و ما أدراک ما کتاب علیین و أما الاستشهاد بالآیتین فی الخبر فیحتمل وجهین أحدهما أن دفتر أعمالهم موضوع فی مکان أخذت منه طینتهم و ثانیهما أن یکون علی تفسیره علیه السلام المراد بالکتاب الروح لأن الروح هو الکتاب الذی فیه علوم المقربین و معارفهم و جهالات المضلین و خرافاتهم.

«21»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی یَحْیَی الْوَاسِطِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ عِلِّیِّینَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَنَا مِنْ فَوْقِ ذَلِکَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِیعَتِنَا مِنْ عِلِّیِّینَ وَ خَلَقَ أَجْسَادَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِکَ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِکَ الْقَرَابَةُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ تَحِنُّ إِلَیْنَا(3).

بیان

خلقنا أی أبداننا من فوق ذلک أی أعلی علیین من دون ذلک أی أدنی علیین فمن أجل ذلک أی من أجل کون أبداننا و أرواحنا مخلوقة

ص: 44


1- 1. المطففین: 18- 21.
2- 2. المطففین: 7- 9، الکافی: ج 1، ص 390.
3- 3. الکافی: ج 1، ص 389.

و روح ها و بدن های شیعیان نیز از علیین خلق شده اند.

همچنین احتمال دارد مراد و منظور امام از «از آن بالاتر»، مکانی بالاتر از علیین و منظور از «از آن پایین تر»، مکانی پایین تر از علیین باشد که در این صورت قرابت و نزدیکی به این دلیل است که ارواح و بدن هایشان از علیین هست.

و کلمه «تحن» هم معنای کلمه «تهوی» به معنی «مشتاق بودن و تمایل داشتن» آمده است. همچنان که خدا فرموده است: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوی إِلَیْهِمْ»(1) {پس دل های برخی از مردم را به سوی آنان گرایش ده}

روایت22.

کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: به راستی خدا ما را از نور عظمتش آفرید و از سرشتی در گنجینه نهان صورتگری کرد و آن نور را در آنجا داد و ما بشری نورانی شدیم و کسی را بهره از این آفرینش ما نیست، و ارواح شیعیانمان را از سرشت ما آفرید و بدنشان را از سرشتی گنجینه و نهان فروتر از آن سرشت آفرید و به دیگری از آن بهره نداد جز پیغمبران را، از این رو ما و آن ها مردمیم و دیگران بشرهایی برای دوزخ و رو به دوزخ.(2)

توضیح

«ان اللَّه خلقنا» یعنی خدا ارواح ما را از نوری که دلیل عظمت و کمال قدرت او است آفرید. سپس ما را صورتگری و بدن سازی کرد با کالبد مثالی مانند کالبد اصلی، و این دلالت دارد که کالبدهای مثالی داشتند پیش از آنکه ارواح مطهره آن ها به بدن پاک شان تعلّق گیرد و هم پس از جدا شدن از آن بلکه به همراه آن نیز، چنان چه ما هم پس از مرگ کالبد مثالی داریم که روح ما به آن پیوندد، چنان چه در «کتاب معاد» گذشت. بلکه ممکن است کالبد مثالی ما هم به همراه ما باشد و همان باشد که در خواب دیدن نمود دارد، چنان چه عقیده گروهی همین است. و هر کس تصویر را در این خبر به صورت بدن اصلی تفسیر کرده، دور افتاده است .

«فکُنّا خَلقاً و بَشََراً نورانیین: و بودیم خلقی و بشری

ص: 45


1- . ابراهیم / 37
2- . کافی 1 : 389

من علیین و کون أرواحهم و أجسادهم أیضا مخلوقة من علیین و یحتمل أن یکون المراد بقوله من فوق ذلک من مکان أرفع من علیین و بقوله من دون ذلک من مکان أسفل من علیین فالقرابة من حیث کون أرواحنا و أبدانهم من علیین قوله تحن أی تهوی کما قال تعالی فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ (1).

«22»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ إِسْحَاقَ الزَّعْفَرَانِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ ثُمَّ صَوَّرَ خَلْقَنَا مِنْ طِینَةٍ مَخْزُونَةٍ مَکْنُونَةٍ(2)

فَأَسْکَنَ ذَلِکَ النُّورَ فِیهِ فَکُنَّا نَحْنُ خَلْقاً وَ بَشَراً نُورَانِیِّینَ لَمْ یُجْعَلْ لِأَحَدٍ فِی مِثْلِ الَّذِی خُلِقْنَا(3)

نَصِیبٌ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِیعَتِنَا مِنْ طِینَتِنَا وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ طِینَةٍ مَخْزُونَةٍ مَکْنُونَةٍ أَسْفَلَ مِنْ ذَلِکَ الطِّینَةِ وَ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لِأَحَدٍ فِی مِثْلِ الَّذِی خَلَقَهُمْ مِنْهُ نَصِیباً إِلَّا لِلْأَنْبِیَاءِ فَلِذَلِکَ صِرْنَا نَحْنُ وَ هُمُ النَّاسَ وَ سَائِرُ(4)

النَّاسِ هَمَجٌ لِلنَّارِ وَ إِلَی النَّارِ(5).

توضیح

إن الله خلقنا أی أرواحنا من نور عظمته أی من نور یدل علی کمال عظمته و قدرته ثم صور خلقنا أی خلق لنا أجسادا مثالیة شبیهة بالأجساد الأصیلة فهی صور خلقهم و أمثلته فیدل علی أن لهم أجسادا مثالیة قبل تعلق أرواحهم المقدسة بأبدانهم المطهرة و بعد مفارقتها إیاه بل معها أیضا کما أن لنا بعد موتنا أجسادا مثالیة تتعلق أرواحنا بها کما مر فی کتاب المعاد بل یمکن أن تکون أجسادنا المثالیة أیضا کذلک و یکون ما نری فی المنام فیها کما هو رأی جماعة و من فسر التصویر فی هذا الخبر بتصویر الأجساد الأصیلة فقد أبعد فکنا خلقا و بشرا

ص: 45


1- 1. إبراهیم: 37.
2- 2. فی المصدر: مکنونة من تحت العرش.
3- 3. فیه: خلقنا منه.
4- 4. فی المصدر: و صار سائر.
5- 5. الکافی: ج 1، ص 389.

یعنی از نظر روح و قالب مثالی انسانی که چون هر دو جسم لطیف ملکوتی بودند روشن و نور بخش بودند. بنا بر این که روح هم جسم است و بنا بر این که روح مجرد باشد، کنایه از برکناری آن از تیرگی ماده است. و این خبر به برتری آن ها از پیغمبران دلالت دارد، بلکه به برابری شیعیان آن ها با پیغمبران اشاره دارد. و مقصود از این که ما و شیعیانمان انسانی هستیم، یعنی انسان حقیقی و انسان دوم انسان ظاهری است.

کلمه «هَمَج» در روایت، مگس های پشه مانندی است که به روی گوسفند و الاغ می افتند و تشبیه به آن ها چه بسا برای این است که یکباره اطراف صدازننده و فریادکننده­ای را بگیرند و بی سبب از او دور شوند. و «للنار» یعنی برای آن آفریده شدند و لام در آن لام عاقبت است. و «الی النار» یعنی محل بازگشتشان به سوی آن است.

روایت23.

کافی: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: برای خدا نهری زیر عرشش است و زیر آن نهر نوری است که خدا روشن کرده است، و در دو لبه نهر دو روح، یعنی روح القدس و روحی که از امر خود آفریده است قرار دارند. و برای خدا ده سرشت است: پنج سرشت از بهشت و پنج سرشت از زمین. و جنان و ارض را شرح و تفسیر کرد، سپس فرمود: و هیچ پیغمبری و فرشته ای که پس از او آفریده، نیست جز این که از یکی از آن دو روح در او دمیده است، و پیغمبر را از یکی از دو سرشت ساخته است. گوید: به أبی الحسن گفتم: جبل چیست؟ فرمود: مردمی جز ما اهل بیت هستند که خدا ما را از همه ده سرشت آفریده و در ما هر دو روح را دمیده، و چه اندازه پاکیزه است.

و فرد دیگری از ابی الصامت از امام، شرح ده سرشت را چنین روایت کرده است: بهشت عدن، بهشت مأوی، بهشت نعیم، فردوس، خلد، و سرشت زمین: مکه، مدینه، کوفه، بیت المقدس، و حائر.(1)

ص: 46


1- . کافی 1 : 389

نورانیین فالخلق للروح و البشر للجسد المثالی فإنه بصورة البشر و کونهما نورانیین بناء علی کونهما جسمین لطیفین منورین من عالم الملکوت بناء علی کون الروح جسما و علی القول بتجردها کنایة عن خلوه عن الظلمة الهیولائیة و قبوله للأنوار القدسیة و الإفاضات الربانیة فی مثل الذی خلقنا أی خلق أرواحنا منه من طینتنا أی طینة أجسادنا و الخبر یدل علی فضلهم علی الأنبیاء علیهم السلام بل یومئ إلی مساواة شیعتهم لهم و المراد بالناس أولا الناس بحقیقة الإنسانیة و ثانیا ما یطلق علیه الإنسان فی العرف العام و

الهمج محرکة ذباب صغیر کالبعوض یسقط علی وجوه الأغنام و الحمیر و لعله علیه السلام شبههم بهم لازدحامهم دفعة علی کل ناعق و براحهم (1) عنه بأدنی سبب للنار أی خلقوا لها و اللام للعاقبة و إلی النار أی مصیرهم إلیها.

«23»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ سَلَمَةَ بْنِ خَطَّابٍ وَ غَیْرِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ رَفَعَهُ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ نَهَراً دُونَ عَرْشِهِ وَ دُونَ النَّهَرِ الَّذِی دُونَ عَرْشِهِ نُورٌ نَوَّرَهُ وَ إِنَّ فِی حَافَتَیِ النَّهَرِ رُوحَیْنِ مَخْلُوقَیْنِ رُوحُ الْقُدُسِ وَ رُوحٌ مِنْ أَمْرِهِ وَ إِنَّ لِلَّهِ عَشْرَ طِینَاتٍ خَمْسَةً مِنَ الْجَنَّةِ وَ خَمْسَةً مِنَ الْأَرْضِ فَفَسَّرَ الْجِنَانَ وَ فَسَّرَ الْأَرْضَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ نَبِیٍّ وَ لَا مَلَکٍ مِنْ بَعْدِهِ جَبَلَهُ إِلَّا نَفَخَ فِیهِ مِنْ إِحْدَی الرُّوحَیْنِ وَ جَعَلَ النَّبِیَّ مِنْ إِحْدَی الطِّینَتَیْنِ قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام مَا الْجَبْلُ فَقَالَ الْخَلْقُ غَیْرُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَنَا مِنَ الْعَشْرِ طِینَاتٍ وَ نَفَخَ فِینَا مِنَ الرُّوحَیْنِ جَمِیعاً فَأَطْیَبَ بِهَا طِیباً.

وَ رَوَی غَیْرُهُ عَنْ أَبِی الصَّامِتِ قَالَ: طِینُ الْجِنَانِ جَنَّةُ عَدْنٍ وَ جَنَّةُ الْمَأْوَی وَ النَّعِیمُ (2) وَ الْفِرْدَوْسُ وَ الْخُلْدُ وَ طِینُ الْأَرْضِ مَکَّةُ وَ الْمَدِینَةُ وَ الْکُوفَةُ وَ بَیْتُ الْمَقْدِسِ وَ الْحَیْرُ(3).

ص: 46


1- 1. فی بعض النسخ« برائهم».
2- 2. فی المصدر: و جنة النعیم.
3- 3. فیه« و الحائر». الکافی: ج 1، ص 389.

توضیح

«دون عرشه» یعنی نزد او بود و «نَوَّرَهُ» فعل ماضی از باب تفعیل است و ضمیر مستتر در آن به نور و ضمیر بارز در آن به نهر یا عرش برمی گردد، و یا ضمیر مستتر در آن به خداوند و ضمیر بارز در آن به نور برمی گردد که در این صورت، این مبالغه برای نورانیت و معانی اش است. و در بصائر الدرجات به جای «نُورٌ نَوَّرَهُ» عبارت «نور من نوره» آمده است و گویا روشن تر است، یعنی از انواری که خدا سبحانه آفریده، و این که فرموده هر دو آفریده اند، ابطال قول نصارا است که گویند چون عیسی روح اللَّه است، پس آفریده نیست. «روحی از امرش» یعنی روحی که خدا درباره اش فرمود: «بگو روح از فرمان من است» و اقوال درباره آن بیاید. و در ظاهر مقصود از آن یا روح آدمی است یا روحی که کمک امامان است. عبارت «شرح و تفسیر کرد» ظاهرش این است که سخن ابن رئاب است و ضمیر در آن به امیرالمؤمنین علیه السّلام برمی گردد و قولی گفته که به ابی الحسن علیه السّلام برمی گردد، و «التفسیر» اشاره به همان است که در روایت أبی صامت که در ادامه خبر آمده و بیان شده است. «ثمّ قال» یعنی امیرالمؤمنین علیه السّلام السلام فرمود. «و لا ملک» (که با فتحه و کسره حرف لام خوانده می شود) به معنی امام است، همان طور که خداوند فرمود: «وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً» و این بعید است. و عبارت «مِنْ بَعْدِهِ جَبَلَهُ» صفت برای ملک است و این که ضمیر در «بعده» به نبی برمی گردد و ضمیر «جبله» به ملک اشاره دارد که پیغمبر از فرشته برتر است، و منظور از بعدیت در اینجا برحسب رتبه اش است. و در عبارت «وَ جَعَلَ النَّبِیَّ» دیگر ملک را نام نبرد، زیرا قبلاً از او نام برده است، و گفته می شود به خاطر این است که برای ملک، بدنی مثل بدن انسان وجود ندارد. عبارت «مَا الْجَبْلُ» (به فتح حرف جیم و سکون حرف باء) سؤال از مصدر فعل سابق است که سخن ابن رئاب است که امام علیه السّلام آن را به خلق تفسیر کرد و اظهر در نزد من این است که «غیرنا» تتمه ای برای سخن قبلی بنا بر استثناء منقطع است و سؤال و جواب بین سخن آورده، قبل از آنکه سخنش تمام شود و برخلاف آنچه که بسیاری از علما تصور کرده اند، توضیح تکمیلی برای تفسیر و شرح برای کلمه «الْجَبْلُ» نیست .

شیخ بهایی قدس سرّه گفته: یعنی مادّه بدن ما را جبلّه نمی نامند بلکه طینت گویند، چون از ده سرشت آفریده است. (پایان نقل قول) فیروزآبادی گفته: «جبلّه» به معنی خلقت و طبیعت است و بر وزن «کتاب» به معنای جسد و بدن است. «و جبلهم الله یجبل و یجبل» یعنی خلقشان کرد. «و یجبل علی الشی ء» بر آن سرشت و مجبور ساخت. مثل «أجبله». پایان.

و «أطیب بها» صیغه تعجب است و «طیباً» منصوب به اختصاص است و در برخی از نسخه های

ص: 47

بیان

دون عرشه أی عنده نوره ماض من التفعیل و المستتر فیه راجع إلی النور و البارز إلی النهر أو العرش أو المستتر إلی الله و البارز إلی النور مبالغة فی إضاءته و لمعانه و فی البصائر نور من نوره و کأنه أصوب أی من الأنوار التی خلقها الله سبحانه و حافتا النهر بالتخفیف جانباه مخلوقین إبطال لقول النصاری إن عیسی روح الله غیر مخلوق روح القدس أی هما روح القدس و روح من أمره أی الروح الذی قال الله فیه قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی و ستأتی الأقوال فیه و ظاهر الخبر إما الروح الإنسانی أو الروح الذی یؤید الله به الأئمة علیهم السلام ففسر الجنان الظاهر أنه کلام ابن رئاب و الضمیر المستتر لأمیر المؤمنین علیه السلام و قیل لأبی الحسن علیه السلام و التفسیر إشارة إلی ما ذکر بعده فی خبر أبی الصامت ثم قال أی أمیر المؤمنین علیه السلام و لا ملک بالتحریک و قد یقرؤها(1)

بکسر اللام أی إمام کما قال تعالی وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً و هو بعید و جملة من بعده جبله نعت ملک و ضمیر بعده لنبی و ضمیر جبله للملک إشارة إلی أن النبی أفضل من الملک فالمراد بالبعدیة ما هی بحسب الرتبة و جعل النبی إنما لم یذکر الملک هنا لذکره سابقا و قیل لأنه لیس للملک جسد مثل جسد الإنسان قوله ما الجبل هو بفتح الجیم و سکون الباء سؤال عن مصدر الفعل المتقدم و هو کلام ابن رئاب ففسره ع بالخلق و الأظهر عندی أن غیرنا تتمة الکلام السابق علی الاستثناء المنقطع و اعتراض السؤال و الجواب بین الکلام قبل تمامه و لیس تتمة لتفسیر الجبل کما توهمه الأکثر.

قال الشیخ البهائی قدس سره یعنی مادة بدننا لا تمسی جبلة بل طینة لأنها خلق من العشر طینات انتهی قال الفیروزآبادی الجبلة مثلثة و محرکة و کطمرة الخلقة و الطبیعة و ککتاب الجسد و البدن و جبلهم الله یجبل و یجبل خلقهم و علی الشی ء طبعه و جبره کأجبله انتهی.

و أطیب بها صیغة التعجب و طیبا منصوب علی الاختصاص و فی بعض

ص: 47


1- 1. فی بعض النسخ« یقرأ».

کتاب بصائر الدرجات به جای «طیبا» لفظ «طینا» آمده است که منصوب به تمییز می شود و به این معنی است که چقدر که طینت طیب و پاکی دارد. و «روی غیره» گویا سخن ابن عطیة است و احتمال دارد برخی اصحاب کتب آن را قبول کرده اند. و ضمیر «غیره» به ابن رئاب بر می گردد و ابوصامت، روایت کننده امام باقر علیه السّلام و امام صادق علیه السّلام است و ظاهر این است که او از یکی از این دو امام روایت کرده است.

«حیر» حائر امام حسین علیه السّلام است. یکی گفته: گویا دانش انبیاء را به نهر آب تشبیه کرده است، چون یکی مایه زندگی روح و یکی مایه زندگی بدن است و تعبیر از آن به نور برای تابانی است و علم دانشمندان دیگر را نور نور خوانده چون پرتو علم انبیاء است، و چنان چه دو لبه نهر آب را نگه دارند تا در قرارگاه خود روان باشد، همچنین دو روح دانش را نگه دارند تا آن را به دل پیغمبر یا وصی او رسانند. و سرشت های بهشتی گویا از ملکوت و سرشت های زمینی گویا از مُلک هستند که از آمیزش این دو سرشت، بدن های پیغمبر ما صلی الله علیه و آله و اوصیاء از اهل بیت علیهم السّلام آفریده شده اند بر خلاف پیغمبران دیگر و فرشته ها که از یکی از این دو سرشت خلق شده اند و یکی از دو روح را دارند.

روایت24.

کافی: سدیر صیرفی از امام صادق علیه السّلام پرسید: قربانت شوم یا ابن رسول اللَّه! آیا مؤمن از جان دادن بدش آید؟ فرمود: نه به خدا، وقتی ملک الموت برای قبض روحش آید بی تابی کند و ملک الموت به او گوید: ای دوست خدا، بی تابی مکن! سوگند به آن کسی که محمّد صلی اللَّه علیه و آله را فرستاده است، من با تو خوش رفتار و مهربان تر از پدر مهربانت- اگر بود- هستم. دیده برگشا و بنگر! فرمود: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین و ائمه علیهم السّلام برایش نمودار شوند و به او گفته شود: اینان رسول خدا و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین و أئمه باشند که دوست تو هستند.

سپس حضرت فرمود: پس دو چشم بگشاید و بنگرد، و از پیشگاه رب العزّة به روحش ندا رسد «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»(1) {ای نفس مطمئنّه} به وجود محمّد و خاندانش، «ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً»(2){خشنود به سوی پروردگارت بازگرد} به ولایت، «مَرْضِیَّةً»{و خداپسند} به ثواب، «فَادْخُلِی فِی عِبادِی»(3){و در میان بندگان من درآی} یعنی محمّد و خاندانش، «وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»(4){و در بهشت من داخل شو.} و چیزی محبوب تر برای او نباشد از این که جان دهد و به آن ندادهنده بپیوندد.(5)

ص: 47


1- . فجر / 27
2- . فجر / 28
3- . فجر / 29
4- . فجر / 30
5- . کافی 3 : 127

نسخ البصائر طینا بالنون فالنصب علی التمیز أی ما أطیبها من طینة و روی غیره کأنه کلام ابن عطیة و یحتمل بعض أصحاب الکتب قبله و ضمیر غیره لابن رئاب و أبو الصامت راوی الباقر و الصادق علیهما السلام و الظاهر أنه رواه عن أحدهما و الحیر حائر الحسین علیه السلام و قال بعضهم کأنه ع شبه علم الأنبیاء علیهم السلام بالنهر لمناسبة ما بینهما فی کون أحدهما مادة حیاة الروح و الآخر مادة حیاة الجسم و عبر عنه بالنور لإضاءته و عبر عن علم من دونهم من العلماء بنور النور لأنه من شعاع ذلک النور و کما أن حافتی النهر یحفظان الماء فی النهر و یحیطان به فیجری إلی مستقره کذلک الروحان یحفظان العلم و یحیطان به لیجری إلی مستقره و هو قلب النبی أو الوصی و الطینات الجنانیة کأنها من الملکوت و الأرضیة من الملک فإن من مزجهما خلق أبدان نبینا صلی الله علیه و آله و الأوصیاء علیهم السلام من أهل البیت بخلاف سائر الأنبیاء و الملائکة فإنهم خلقوا من إحدی الطینتین کما أن لهم إحدی الروحین خاصة.

«24»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ (1)

عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ یُکْرَهُ الْمُؤْمِنُ عَلَی قَبْضِ رُوحِهِ قَالَ لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ إِذَا أَتَاهُ مَلَکُ الْمَوْتِ لِقَبْضِ رُوحِهِ جَزِعَ عِنْدَ ذَلِکَ فَیَقُولُ لَهُ مَلَکُ الْمَوْتِ یَا وَلِیَّ اللَّهِ لَا تَجْزَعْ فَوَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً لَأَنَا أَبَرُّ بِکَ وَ أَشْفَقُ عَلَیْکَ مِنْ وَالِدٍ رَحِیمٍ لَوْ حَضَرَکَ افْتَحْ عَیْنَیْکَ فَانْظُرْ قَالَ یَتَمَثَّلُ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّیَّتِهِمْ علیهم السلام فَیُقَالُ لَهُ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ الْأَئِمَّةُ علیهم السلام رُفَقَاؤُکَ قَالَ فَیَفْتَحُ عَیْنَیْهِ فَیَنْظُرُ فَیُنَادِی رُوحَهُ مُنَادٍ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ فَیَقُولُ یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ إِلَی مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً بِالْوَلَایَةِ مَرْضِیَّةً بِالثَّوَابِ فَادْخُلِی فِی عِبادِی یَعْنِی مُحَمَّداً وَ أَهْلَ بَیْتِهِ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی فَمَا شَیْ ءٌ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنِ اسْتِلَالِ رُوحِهِ وَ اللُّحُوقِ بِالْمُنَادِی (2).

ص: 48


1- 1. فی المصدر: عن أبیه عن سدیر.
2- 2. الکافی: ج 3، ص 127.

روایت25.

کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: چون محتضر از سخن بازماند، رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و هر که خدا خواهد نزد او آیند، و رسول خدا سمت راستش و دیگری سمت چپش نشیند و رسول خدا فرماید: به هر آنچه که امید داشتی نزد تو است و از آنچه که ترس داشتی، در امان هستی. سپس دری از بهشت به رویش گشوده شود و فرماید: این جای تو در بهشت است، و اگر بخواهی تو را به دنیا برمی گردانیم و در آن نقره و طلا داشته باشی. پس می گوید: مرا به دنیا نیازی نیست. و سخنش را ادامه داد تا فرمود: چون جان از بدن بیرون رود، باز هم همان صحنه بر او عرضه شود و آخرت را برگزیند، و خودش با غسل دهندگان بدن همکاری کند، «یُقَلِّبُهُ فِیمَنْ یُقَلِّبُهُ.» و چون در کفنش بپیچند و در تابوتش نهند، روح جلوتر از مردم برود و ارواح مؤمنان پیشوازش کنند و بر او درود گویند و به آنچه خدا از نعمت برایش آماده کرده مژده دهند. و چون در قبرش نهند، روح بر بالای دو ران او برمی گردد و از آنچه می داند، سؤال می شود و چون آن ها را بگوید، همان دری که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به او نشان داده بود، باز شود و از روشنی و خنکی و بوی خوشش بر او وارد شود. (1)

روایت26.

کافی: امام باقر علیه السّلام فرمود: نشان مؤمن در حال احتضار این است که چهره اش سپیدتر از رنگش شود و از پیشانی اش عرق ریزد و از دو چشمش مانند اشک سرازیر شود و جانش بیرون رود. و جان کافر به سختی از آرواره اش برآید، به مانند کف از دهان شتر یا آن طور که نفس شتر خارج می شود.(2)

روایت27.

کافی: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: ای علی! وقتی ملک الموت برای

ص: 49


1- . کافی 3 : 129
2- . کافی 3 : 134
«25»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُونُسَ عَنْ خَالِدِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِذَا حِیلَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْکَلَامِ أَتَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ مَنْ شَاءَ اللَّهُ فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ عَنْ یَمِینِهِ وَ الْآخَرُ عَنْ یَسَارِهِ فَیَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ أَمَّا مَا کُنْتَ تَرْجُو فَهُوَ ذَا أَمَامَکَ وَ أَمَّا مَا کُنْتَ تَخَافُ فَقَدْ أَمِنْتَ مِنْهُ ثُمَّ یُفْتَحُ لَهُ بَابٌ إِلَی الْجَنَّةِ فَیَقُولُ هَذَا مَنْزِلُکَ مِنَ الْجَنَّةِ فَإِنْ شِئْتَ رَدَدْنَاکَ إِلَی الدُّنْیَا وَ لَکَ فِیهَا ذَهَبٌ وَ فِضَّةٌ فَیَقُولُ لَا حَاجَةَ لِی فِی الدُّنْیَا وَ سَاقَ إِلَی قَوْلِهِ فَإِذَا خَرَجَتِ النَّفْسُ مِنَ الْجَسَدِ فَیُعْرَضُ عَلَیْهَا کَمَا عُرِضَ عَلَیْهِ وَ هِیَ فِی الْجَسَدِ فَیَخْتَارُ الْآخِرَةَ فَیُغَسِّلُهُ فِیمَنْ یُغَسِّلُهُ وَ یُقَلِّبُهُ فِیمَنْ یُقَلِّبُهُ فَإِذَا أُدْرِجَ فِی أَکْفَانِهِ وَ وُضِعَ عَلَی

سَرِیرِهِ خَرَجَتْ رُوحُهُ تَمْشِی بَیْنَ أَیْدِی الْقَوْمِ قُدُماً وَ تَلْقَاهُ أَرْوَاحُ الْمُؤْمِنِینَ یُسَلِّمُونَ عَلَیْهِ وَ یُبَشِّرُونَهُ بِمَا أَعَدَّ اللَّهُ لَهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ مِنَ النَّعِیمِ فَإِذَا وُضِعَ فِی قَبْرِهِ رُدَّ إِلَیْهِ الرُّوحُ إِلَی وَرِکَیْهِ ثُمَّ یُسْأَلُ عَمَّا یَعْلَمُ فَإِذَا جَاءَ بِمَا یَعْلَمُ فُتِحَ لَهُ ذَلِکَ الْبَابُ الَّذِی أَرَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَیَدْخُلُ عَلَیْهِ مِنْ نُورِهَا(1) وَ بَرْدِهَا وَ طِیبِ رِیحِهَا الْحَدِیثَ (2).

«26»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ آیَةَ الْمُؤْمِنِ إِذَا حَضَرَهُ الْمَوْتُ بِبَیَاضِ (3)

وَجْهِهِ أَشَدَّ مِنْ بَیَاضِ لَوْنِهِ وَ یَرْشَحُ جَبِینُهُ وَ یَسِیلُ مِنْ عَیْنَیْهِ کَهَیْئَةِ الدُّمُوعِ فَیَکُونُ ذَلِکَ خُرُوجَ نَفْسِهِ وَ إِنَّ الْکَافِرَ تَخْرُجُ نَفْسُهُ سَیْلًا(4) مِنْ شِدْقِهِ کَزَبَدِ الْبَعِیرِ أَوْ کَمَا تَخْرُجُ نَفْسُ الْبَعِیرِ(5).

«27»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: یَا عَلِیُّ إِنَّ مَلَکَ الْمَوْتِ إِذَا نَزَلَ لِقَبْضِ

ص: 49


1- 1. فی المصدر: وضوئها.
2- 2. الکافی: ج 3، ص 129.
3- 3. فیه: یبیاض.
4- 4. فی الکافی: سلا.
5- 5. الکافی: ج 3، ص 134.

جان کافر آید، همراه او سیخ های آتشین است که جانش بیرون کشد و دوزخ جیغ زند.(1)

روایت28.

من لا یحضره الفقیه: امام صادق علیه السّلام فرمود: چون جانی گرفته شود، روح سایبانی بالای بدن است، مؤمن باشد یا غیر آن، به هر چه با بدن کنند بنگرد، و چون کفن شود و بر تابوتش نهند و بر دوش بردارند، روح به سوی بدن برمی گردد و وارد آن می شود و پرده از جلو چشمش گشوده گردد، و جایش را در بهشت یا دوزخ بیند، و اگر بهشتی است، با صدای بلند فریاد می زند: زود مرا ببرید، زود مرا ببرید! و اگر دوزخی است فریاد زند: برگردانیدم، برگردانیدم! و او بداند هر چه با او کنند و سخن بشنود.(2)

روایت29.

کافی: ابی ولّاد حنّاط به امام صادق علیه السّلام گفت: قربانت شوم! بعضی نقل می کنند که ارواح مؤمنان در چینه دان پرندگانی سبزرنگ گرد عرش هستند. فرمود: نه، مؤمن نزد خدا گرامی تر از این است که روحش را در چینه دان پرنده نهد، بلکه در بدن هایی چون بدن هایشان باشند. (3)

روایت30.

کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: چون خدا عزّوجلّ جان او را بگیرد، در کالبدی مانند بدن دنیایی اش نهد. پس می خورند و می نوشند، و چون تازه واردی به آن ها رسد، او را به همان صورتی که در دنیا بوده می شناسند.(4)

روایت31.

کافی: ابی بصیر به امام صادق علیه السّلام گفت: به ما در مورد ارواح مؤمنان می گویند که در چینه دان پرندگان سبزی باشند که در بهشت بچرند و در قندیل های زیر عرش آشیانه دارند. فرمود: نه، در چینه پرنده نباشند. گفتم: پس کجا باشند؟ فرمود: در روضه ای مانند هیئت بدن در بهشت.(5)

روایت32.

کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: ارواح در صفت اجساد،

ص: 50


1- . کافی 3 : 253
2- . من لا یحضره الفقیه: 51
3- . کافی 3 : 244
4- . کافی 3 : 245
5- . کافی 3 : 245

رُوحِ الْکَافِرِ نَزَلَ وَ مَعَهُ سَفُّودٌ مِنْ نَارٍ فَیَنْزِعُ رُوحَهُ فَیَصِیحُ جَهَنَّمُ الْحَدِیثَ (1).

«28»

الْفَقِیهُ، قَالَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: إِذَا قُبِضَتِ الرُّوحُ فَهِیَ مُظِلَّةٌ فَوْقَ الْجَسَدِ رُوحُ الْمُؤْمِنِ وَ غَیْرُهُ یَنْظُرُ إِلَی کُلِّ شَیْ ءٍ یُصْنَعُ بِهِ فَإِذَا کُفِّنَ وَ وُضِعَ عَلَی السَّرِیرِ وَ حُمِلَ عَلَی أَعْنَاقِ الرِّجَالِ عَادَتِ الرُّوحُ إِلَیْهِ فَدَخَلَتْ فِیهِ فَیُمَدُّ لَهُ فِی بَصَرِهِ فَیَنْظُرُ إِلَی مَوْضِعِهِ مِنَ الْجَنَّةِ أَوْ مِنَ النَّارِ فَیُنَادِی بِأَعْلَی صَوْتِهِ إِنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ عَجِّلُونِی عَجِّلُونِی وَ إِنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ رُدُّونِی رُدُّونِی وَ هُوَ یَعْلَمُ کُلَّ شَیْ ءٍ یُصْنَعُ بِهِ وَ یَسْمَعُ الْکَلَامَ (2).

«29»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی وَلَّادٍ الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَرْوُونَ أَنَّ أَرْوَاحَ الْمُؤْمِنِینَ فِی حَوَاصِلِ طُیُورٍ خُضْرٍ حَوْلَ الْعَرْشِ فَقَالَ لَا الْمُؤْمِنُ أَکْرَمُ عَلَی اللَّهِ مِنْ أَنْ یُجْعَلَ رُوحُهُ فِی حَوْصَلَةِ طَیْرٍ لَکِنْ فِی أَبْدَانٍ کَأَبْدَانِهِمْ (3).

«30»

وَ مِنْهُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: فَإِذَا قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَیَّرَ تِلْکَ الرُّوحَ فِی قَالَبٍ کَقَالَبِهِ فِی الدُّنْیَا فَیَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ فَإِذَا قَدِمَ عَلَیْهِمُ الْقَادِمُ عَرَفُوهُ بِتِلْکَ الصُّورَةِ الَّتِی کَانَتْ فِی الدُّنْیَا(4).

«31»

وَ مِنْهُ، بِسَنَدٍ مُوَثَّقٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّا نَتَحَدَّثُ عَنْ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِینَ أَنَّهَا فِی حَوَاصِلِ طُیُورٍ خُضْرٍ تَرْعَی فِی الْجَنَّةِ وَ تَأْوِی إِلَی قَنَادِیلَ تَحْتَ الْعَرْشِ فَقَالَ لَا إِذاً مَا هِیَ فِی حَوَاصِلِ طَیْرٍ قُلْتُ فَأَیْنَ هِیَ قَالَ فِی رَوْضَةٍ کَهَیْئَةِ الْأَجْسَادِ فِی الْجَنَّةِ(5).

«32»

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْهُ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْأَرْوَاحَ فِی صِفَةِ الْأَجْسَادِ

ص: 50


1- 1. المصدر: ج 3، 253.
2- 2. الفقیه: 51.
3- 3. الکافی: ج 3، ص 244.
4- 4. الکافی: ج 3، ص 245.
5- 5. الکافی: ج 3، ص 245.

در درختی در بهشت باشند، همدیگر را می شناسند و از همدیگر پرسش می کنند.(1)

روایت33.

کافی: امام باقر علیه السّلام فرمود: همانا خدا بهشتی در مغرب آفریده و آب فرات شما از آن می آید، و ارواح مؤمنان هر شب از قبرهایشان به سوی آن می گرایند، و از میوه هایش برای آن ها افتد و از آن بخورند و در آن نعمت داده شوند، و به هم برخورد کنند و همدیگر را بشناسند. و چون سپیده بدمد از بهشت بجهند و در هوا میان آسمان و زمین بپرند و رفت و آمد کنند، و چون خورشید برآید گور خود را ملازم شوند. و آنها در هوا به هم برخورند و آشنا شوند. فرمود: و خدا را دوزخی است در خاور که آن را برای جایگاه کفار آفریده است، در آن شبانه از زقوم (میوه های تلخ) بخورند و از حمیم (آب داغ) بنوشند و چون سپیده بدمد، به وادیی در یمن به نام برهوت بجهند که از همه دنیا گرم تر است و در آن به هم برخورند و آشنا شوند. و چون شب شود به دوزخ بازگردند، و پیوسته تا روز قیامت چنین باشند.(2)

ص: 46


1- . کافی 3 : 244
2- .[1] کافی 3 : 247

فِی شَجَرٍ فِی الْجَنَّةِ تَعَارَفُ وَ تَسَاءَلُ (1).

«33»

وَ مِنْهُ، بِسَنَدٍ صَحِیحٍ عَنْ ضُرَیْسٍ الْکُنَاسِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ جَنَّةً خَلَقَهَا اللَّهُ فِی الْمَغْرِبِ وَ مَاءُ فُرَاتِکُمْ هَذِهِ یَخْرُجُ مِنْهَا وَ إِلَیْهَا تَخْرُجُ أَرْوَاحُ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ حُفَرِهِمْ عِنْدَ کُلِّ مَسَاءٍ فَتَسْقُطُ عَلَی ثِمَارِهَا وَ تَأْکُلُ مِنْهَا وَ تَتَنَعَّمُ فِیهَا وَ تَتَلَاقَی وَ تَتَعَارَفُ فَإِذَا طَلَعَ الْفَجْرُ هَاجَتْ مِنَ الْجَنَّةِ فَکَانَتْ فِی الْهَوَاءِ فِیمَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ تَطِیرُ ذَاهِبَةً وَ جَائِیَةً وَ تَعْهَدُ حُفَرَهَا إِذَا طَلَعَتِ الشَّمْسُ وَ تَتَلَاقَی فِی الْهَوَاءِ وَ تَتَعَارَفُ قَالَ وَ إِنَّ لِلَّهِ نَاراً فِی الْمَشْرِقِ خَلَقَهَا لِیُسْکِنَهَا أَرْوَاحَ الْکُفَّارِ وَ یَأْکُلُونَ مِنْ زَقُّومِهَا وَ یَشْرَبُونَ مِنْ حَمِیمِهَا لَیْلَهُمْ فَإِذَا طَلَعَتِ الْفَجْرُ هَاجَتْ إِلَی وَادٍ بِالْیَمَنِ یُقَالُ لَهُ بَرَهُوتُ أَشَدَّ حَرّاً مِنْ نِیرَانِ الدُّنْیَا کَانُوا فِیهَا یَتَلَاقَوْنَ وَ یَتَعَارَفُونَ فَإِذَا کَانَ الْمَسَاءُ عَادُوا إِلَی النَّارِ فَهُمْ کَذَلِکَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ الْحَدِیثَ (2).

«34»

وَ مِنْهُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَبَّةَ الْعُرَنِیِّ قَالَ: خَرَجْتُ مَعَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِلَی الظَّهْرِ فَوَقَفَ بِوَادِی السَّلَامِ کَأَنَّهُ مُخَاطِبٌ لِأَقْوَامٍ فَقُمْتُ بِقِیَامِهِ حَتَّی أَعْیَیْتُ ثُمَّ جَلَسْتُ حَتَّی مَلِلْتُ ثُمَّ قُمْتُ حَتَّی نَالَنِی مِثْلُ مَا نَالَنِی أَوَّلًا ثُمَّ جَلَسْتُ حَتَّی مَلِلْتُ ثُمَّ قُمْتُ وَ جَمَعْتُ رِدَائِی فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی قَدْ أَشْفَقْتُ عَلَیْکَ مِنْ طُولِ الْقِیَامِ فَرَاحَةَ سَاعَةٍ ثُمَّ طَرَحْتُ الرِّدَاءَ لِیَجْلِسَ عَلَیْهِ فَقَالَ لِی یَا حَبَّةُ إِنْ هُوَ إِلَّا مُحَادَثَةُ مُؤْمِنٍ أَوْ مُؤَانَسَتُهُ قَالَ قُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِنَّهُمْ لَکَذَلِکَ قَالَ نَعَمْ وَ لَوْ کُشِفَ لَکَ لَرَأَیْتَهُمْ حَلَقاً حَلَقاً مُحْتَبِینَ یَتَحَادَثُونَ فَقُلْتُ أَجْسَامٌ أَمْ أَرْوَاحٌ فَقَالَ أَرْوَاحٌ وَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یَمُوتُ فِی بُقْعَةٍ مِنْ بِقَاعِ الْأَرْضِ إِلَّا قِیلَ لِرُوحِهِ الْحَقِی بِوَادِی السَّلَامِ وَ إِنَّهَا لَبُقْعَةٌ مِنْ جَنَّةِ عَدْنٍ (3).

«35»

الْمَحَاسِنُ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: ذَکَرَ الْأَرْوَاحَ أَرْوَاحَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ یَلْتَقُونَ فَقُلْتُ یَلْتَقُونَ

ص: 51


1- 1. الکافی: ج 3، ص 244.
2- 2. المصدر: ج 3، ص 247.
3- 3. المصدر: ج 3، ص 243.

روایت34.

کافی: حَبَّة عُرنِی می گوید: به همراه امیرالمؤمنین علیه السّلام به پشت کوفه رفتم. ایشان در وادی السّلام ایستاد و گویا با مردمی گفتگو می کرد. من هم با او ایستادم تا این که خسته شدم و نشستم تا دلتنگ شدم و باز ایستادم تا مانند نخست شدم، باز هم نشستم تا این که دلتنگ شدم. باز برخاستم و ردایم را جمع کردم و گفتم: ای امیرالمؤمنین! من از زیاد ایستادن تو نگرانم. ساعتی استراحت کن. سپس ردا را انداختم تا روی آن بنشیند. به من فرمود: ای حبّة! این کار چیزی جز گفتگو و انس با مؤمن نیست. گفتم: ای امیرالمؤمنین! راستی آن ها هم چنین اند؟ فرمود: آری، و اگر پرده برایت برداشته شود، می بینی که چون حلقه حلقه گرد هم زانو زده و با هم گفتگو دارند. گفتم: بدن ها هستند یا ارواح؟ فرمود: ارواح هستند، هیچ مؤمنی در هیچ جای زمین نمیرد جز این که به روحش گفته شود به وادی السّلام برس که آن البته بقعه ای از بهشت عدن است.(1)

ص: 48


1- . کافی 3 : 243

قَالَ یَلْتَقُونَ وَ یَتَسَاءَلُونَ وَ یَتَعَارَفُونَ حَتَّی إِذَا رَأَیْتَهُ قُلْتَ فُلَانٌ (1).

«36»

الْفَقِیهُ، بِسَنَدِهِ الصَّحِیحِ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَرْفَعُ إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَ سَارَةَ أَطْفَالَ الْمُؤْمِنِینَ یُغَذُّونَهُمْ بِشَجَرٍ فِی الْجَنَّةِ لَهَا أَخْلَافٌ کَأَخْلَافِ الْبَقَرِ فِی قَصْرٍ مِنْ دُرٍّ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أُلْبِسُوا وَ طُیِّبُوا وَ هُدُوا إِلَی آبَائِهِمْ فَهُمْ مُلُوکٌ فِی الْجَنَّةِ مَعَ آبَائِهِمْ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ (2).

«37»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَخِیهِ إِسْحَاقَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ بَلَغَنِی أَنَّ یَوْمَ الْجُمُعَةِ أَقْصَرُ الْأَیَّامِ قَالَ کَذَلِکَ هُوَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ کَیْفَ ذَلِکَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَجْمَعُ أَرْوَاحَ الْمُشْرِکِینَ تَحْتَ عَیْنِ الشَّمْسِ فَإِذَا رَکَدَتِ الشَّمْسُ عَذَّبَ اللَّهُ أَرْوَاحَ الْمُشْرِکِینَ بِرُکُودِ الشَّمْسِ سَاعَةً فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْجُمُعَةِ لَا یَکُونُ لِلشَّمْسِ رُکُودٌ رَفَعَ اللَّهُ عَنْهُمُ الْعَذَابَ لِفَضْلِ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَلَا یَکُونُ لِلشَّمْسِ رُکُودٌ(3).

«38»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَزُورُ أَهْلَهُ فَیَرَی مَا یُحِبُّ وَ یُسْتَرُ عَنْهُ مَا یَکْرَهُ وَ إِنَّ الْکَافِرَ لَیَزُورُ أَهْلَهُ فَیَرَی مَا یَکْرَهُ وَ یُسْتَرُ عَنْهُ مَا یُحِبُّ قَالَ وَ فِیهِمْ (4) مَنْ یَزُورُ کُلَّ جُمْعَةٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَزُورُ عَلَی قَدْرِ عَمَلِهِ (5).

«39»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ سَهْلٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَیِّتِ یَزُورُ أَهْلَهُ قَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ فِی کَمْ یَزُورُ قَالَ فِی الْجُمْعَةِ وَ فِی الشَّهْرِ وَ فِی السَّنَةِ عَلَی قَدْرِ مَنْزِلَتِهِ فَقُلْتُ فِی أَیِّ صُورَةٍ یَأْتِیهِمْ قَالَ فِی صُورَةِ طَائِرٍ لَطِیفٍ یَسْقُطُ عَلَی جُدُرِهِمْ وَ یُشْرِفُ عَلَیْهِمْ فَإِنْ رَآهُمْ بِخَیْرٍ

ص: 52


1- 1. المحاسن: 178.
2- 2. الفقیه: 439، و الآیة فی سورة الطور: 21.
3- 3. الکافی: ج 3، ص 416.
4- 4. فی المصدر: منهم.
5- 5. الکافی: ج 3 ص 230.

روایت35.

محاسن: در حضور امام صادق علیه السّلام صحبت از ارواح مؤمنان شد. پس فرمود: همدیگر را ملاقات می کنند. راوی گوید: گفتم: ملاقات می کنند؟

ص: 51

فَرِحَ وَ إِنْ رَآهُمْ بِشَرٍّ وَ حَاجَةٍ حَزِنَ وَ اغْتَمَ (1).

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی عَنْ إِسْحَاقَ قَالَ: قُلْتُ فِی أَیِّ صُورَةٍ قَالَ فِی صُورَةِ الْعُصْفُورِ أَوْ أَصْغَرَ مِنْ ذَلِکَ (2).

أقول

قد أوردت أمثال هذه الأخبار مشروحة فی کتاب المعاد و إنما أوردت قلیلا منها هاهنا لدلالتها علی حقیقة الروح و النفس و أحوالهما.

«40»

دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ، رُوِیَ: أَنَّ فِی الْعَرْشِ تِمْثَالًا لِکُلِّ عَبْدٍ فَإِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِالْعِبَادَةِ رَأَتِ الْمَلَائِکَةُ تِمْثَالَهُ وَ إِذَا اشْتَغَلَ بِالْمَعْصِیَةِ أَمَرَ اللَّهُ بَعْضَ الْمَلَائِکَةِ حَتَّی یَحْجُبُوهُ بِأَجْنِحَتِهِمْ لِئَلَّا تَرَاهُ الْمَلَائِکَةُ فَذَلِکَ مَعْنَی قَوْلِهِ صلی الله علیه و آله یَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِیلَ وَ سَتَرَ الْقَبِیحَ.

بیان

ربما یستدل به علی أن الجسد المثالی موجود فی حال الحیاة أیضا.

«41»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ(3) عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ کَرَّامٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ طَلْحَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْوَزَغِ فَقَالَ رِجْسٌ وَ هُوَ مَسْخٌ کُلُّهُ فَإِذَا قَتَلْتَهُ فَاغْتَسِلْ وَ قَالَ إِنَّ أَبِی کَانَ قَاعِداً فِی الْحِجْرِ وَ مَعَهُ رَجُلٌ یُحَدِّثُهُ فَإِذَا هُوَ بِوَزَغٍ یُوَلْوِلُ بِلِسَانِهِ فَقَالَ أَبِی لِلرَّجُلِ أَ تَدْرِی مَا یَقُولُ هَذَا الْوَزَغُ فَقَالَ لَا عِلْمَ لِی بِمَا یَقُولُ قَالَ فَإِنَّهُ یَقُولُ وَ اللَّهِ لَئِنْ ذَکَرْتُمْ عُثْمَانَ بِشَتِیمَةٍ لَأَشْتِمَنَّ عَلِیّاً حَتَّی یَقُومَ مِنْ هَاهُنَا قَالَ وَ قَالَ أَبِی لَیْسَ یَمُوتُ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ مَیِّتٌ إِلَّا مُسِخَ وَزَغاً قَالَ وَ قَالَ إِنَّ عَبْدَ الْمَلِکِ بْنَ مَرْوَانَ لَمَّا نَزَلَ بِهِ الْمَوْتُ مُسِخَ وَزَغاً فَذَهَبَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْ مَنْ کَانَ عِنْدَهُ وَ کَانَ عِنْدَهُ وُلْدُهُ فَلَمَّا أَنْ فَقَدُوهُ عَظُمَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ فَلَمْ یَدْرُوا کَیْفَ یَصْنَعُونَ ثُمَّ اجْتَمَعَ أَمْرُهُمْ عَلَی أَنْ یَأْخُذُوا جِذْعاً فَیَصْنَعُوهُ کَهَیْئَةِ الرَّجُلِ قَالَ فَفَعَلُوا ذَلِکَ وَ أَلْبَسُوا الْجِذْعَ دِرْعَ حَدِیدٍ ثُمَّ أَلْقَوْهُ (4) فِی الْأَکْفَانِ فَلَمْ یَطَّلِعْ عَلَیْهِ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ إِلَّا

ص: 53


1- 1. الکافی: ج 3، ص 230.
2- 2. المصدر: ج 3 231.
3- 3. الظاهر أنّه علیّ بن محمّد بن إبراهیم بن أبان الکلینی المعروف بعلان، و هو ثقة، لکن الروایة مجهولة بعبد اللّه بن طلحة.
4- 4. فی المصدر« لفوه» و هو الصواب.

فرمود: ملاقات می کنند و از هم می پرسند و با هم آشنا شوند، تا این که وقتی او را ببینی بگویی فلانی است.(1)

روایت36.

من لا یحضره الفقیه: امام صادق علیه السّلام فرمود: خدای تبارک و تعالی کودکان مؤمنین را نزد ابراهیم و ساره آورد تا از یک درخت بهشتی که پستان هایی مانند پستان های گاو دارد، در کاخی از در و گوهر، آن ها را شیر دهند. و روز قیامت به آن ها جامه پوشند و عطر خوش زنند و به سوی پدرهایشان هدایت کنند و آنان به همراه پدرانشان، شاهان بهشت هستند و این است معنی قول خدای عزّوجلّ «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ»(2){و کسانی که گرویده و فرزندانشان آن ها را در ایمان پیروی کرده اند، فرزندانشان را به آنان ملحق خواهیم کرد.}(3)

روایت37.

کافی: اسماعیل بن بزیع به امام رضا علیه السّلام گفت: به من خبر رسیده که روز جمعه کوتاه ترین روزها است. فرمود: چنین است. گفتم: قربانت شوم! چطور؟ فرمود: خدای تبارک و تعالی ارواح مشرکان را زیر چشمه خورشید گرد آورد و چون خورشید بازایستد، خدا ارواح مشرکان را در ساعت رکود خورشید عذاب کند، و روز جمعه خورشید رکود ندارد، خدا عذابشان را به احترام روز جمعه برداشته و برای خورشید رکودی نیست.(4)

روایت38.

کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: روح مؤمن اهل خود را دیدار کند و آنچه دوست دارد باشد، در آن ها ببیند و آنچه را که بدش آید از او نهان ماند. و کافر اهل خود را دیدار کند، پس آنچه را که زشت می دارد، می بیند و آنچه را که دوست می دارد، از او پنهان می ماند، برخی از آنان هر جمعه به دیدن آیند، و برخی به اندازه کردارشان.(5)

روایت39.

کافی: اسحاق بن عمار از امام کاظم علیه السّلام پرسید: آیا فرد مرده از خاندانش دیدن می کند؟ فرمود: آری. گوید: پرسیدم: چند وقت یک بار؟ فرمود: در یک جمعه یا یک ماه یا یک سال، به اندازه مقامی که دارد. گفتم: به چه صورتی نزدشان آید؟ فرمود: به صورت پرنده لطیفی بر دیوارهایشان می نشیند و به آن ها سرکشی کند و اگر خوش باشند

ص: 52


1- . محاسن: 178
2- . طور / 21
3- . من لا یحضره الفقیه: 439
4- . کافی 3 : 416
5- . کافی 3 : 230

أَنَا وَ وُلْدُهُ (1).

بیان

المشهور استحباب ذلک الغسل و استندوا فی ذلک إلی روایة مرسلة رواها الصدوق فی الفقیه و قیل إن العلة فی ذلک أنه یخرج من ذنوبه فیغتسل کغسل التوبة و قال المحقق فی المعتبر و عندی أن ما ذکره ابن بابویه لیس بحجة و ما ذکره المعلل لیس طائلا.

أقول

کأنهم غفلوا عن هذا الخبر إذ لم یذکروه فی مقام الاحتجاج و إن کان مجهولا یولول أی یصوت و الشتیمة الاسم من الشتم إلا مسخ وزغا إما بمسخه قبل موته أو بتعلق روحه بجسد مثالی علی صورة الوزغ و هما لیسا تناسخا کما مر و سیأتی أو بتغییر جسده الأصلی إلی تلک الصورة کما هو ظاهر آخر الخبر لکن یشکل تعلق الروح به قبل الرجعة و البعث و یمکن أن یکون قد ذهب بجسده إلی الجحیم أو أحرق و تصور لهم جسده المثالی و إلباس الجذع درع الحدید لیصیر ثقیلا أو لأنه إن مسه أحد فوق الکفن لا یحس بأنه خشب.

«42»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: وَ اللَّهِ مَا مِنْ عَبْدٍ مِنْ شِیعَتِنَا یَنَامُ إِلَّا أَصْعَدَ اللَّهُ رُوحَهُ إِلَی السَّمَاءِ فَیُبَارِکُ (2) عَلَیْهَا فَإِنْ کَانَ قَدْ أَتَی عَلَیْهَا أَجَلُهَا(3) جَعَلَهَا فِی کُنُوزِ رَحْمَتِهِ وَ فِی رِیَاضِ جَنَّتِهِ وَ فِی ظِلِّ عَرْشِهِ وَ إِنْ کَانَ أَجَلُهَا مُتَأَخِّراً بَعَثَ بِهَا مَعَ أَمَنَتِهِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ لِیَرُدَّهَا إِلَی الْجَسَدِ الَّذِی خَرَجَتْ مِنْهُ لِتَسْکُنَ فِیهِ الْحَدِیثَ (4).

مجالس الصدوق، عن محمد بن الحسن عن محمد بن الحسن الصفار عن الحسین بن الحسن بن أبان عن الحسین بن سعید عن محمد بن أبی عمیر عن علی بن أبی حمزة

ص: 54


1- 1. روضة الکافی: 232.
2- 2. هذه الجملة( فیبارک علیها) غیر موجودة فی المجالس.
3- 3. الضمائر کلها فی المجالس علی صیغة المذکر.
4- 4. روضة الکافی: 213.

شاد شود و اگر حالشان بد و نیازمند باشند، اندوهناک و غمگین می شود.(1)

و در روایت دیگری از اسحاق است که گفتم: به چه صورتی؟ امام فرمود: به صورت گنجشک یا کوچک تر از آن.(2)

مؤلف

نمونه این اخبار را مفصّل در «کتاب معاد» آورده ام، و همانا اندکی از آن ها را در اینجا آوردم چون به حقیقت روح و نفس و احوال آن ها دلالت دارند.

روایت40.

دعوات راوندی: روایت است که در عرش پیکره ای از هر بنده خدا است و چون به عبادت پردازد، فرشتگان آن را ببینند، و چون به گناه و نافرمانی بپردازد، خدا به بعضی فرشتگان فرماید با بال هایشان آن را بپوشانند تا فرشته های دیگر آن نبینند. و این معنی سخن آن حضرت صلی اللَّه علیه و آله «یَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِیلَ وَ سَتَرَ الْقَبِیحَ»، (ای کسی که بنمایانی خوبی را و نهان سازی زشتی را) است.

توضیح

بسا به این روایت استدلال شود که بدن مثالی هم در زندگی دنیا هم وجود دارد.

روایت41.

کافی: عبداللّه بن طلحه از امام صادق علیه السّلام در مورد سوسمار پرسید. امام فرمود: پلید است و همه اش مسخ است، چون آن را کُشتی غسل کن. سپس فرمود: پدرم در حجر نشسته بود و با مردی حدیث می کرد. ناگاه سوسماری را دید که زبانش را می چرخاند و سوت می زد. پدرم به آن مرد فرمود: می دانی این سوسمار چه می گوید؟ گفت: نمی دانم چه می گوید. فرمود: به راستی می گوید: «به خدا اگر شما به عثمان دشنام دهید، من به علی دشنام دهم تا از اینجا برخیزد.» امام فرمود: و پدرم فرمود: از بنی امیه کسی نمیرد جز این که به صورت سوسمار مسخ شود. و فرمود: چون مرگ عبدالملک بن مروان رسید، سوسماری شد و از نزد حاضرانش رفت و نزد او فرزندانش بودند و چون او را نیافتند، بر آن ها گران آمد و ندانستند چه کنند. سپس توافق کردند که تنه درخت خرمایی را بگیرند و آن را به شکل مردی بسازند. فرمود: پس چنین کردند و زرهی از آهن بدان پوشیدند و آن را در کفن پیچیدند و کسی جز من

ص: 53


1- . کافی 3 : 230
2- . کافی 3 : 231

عن أبی بصیر عن أبی عبد الله عن أبیه علیهما السلام: مثله (1).

«43»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَی عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ سَاقَ الْحَدِیثَ إِلَی أَنْ قَالَ: یَا عَلِیُّ إِنَّ أَرْوَاحَ شِیعَتِکَ لَتَصْعَدُ إِلَی السَّمَاءِ فِی رُقَادِهِمْ وَ وَفَاتِهِمْ فَتَنْظُرُ الْمَلَائِکَةُ إِلَیْهَا کَمَا یَنْظُرُ النَّاسُ إِلَی الْهِلَالِ شَوْقاً إِلَیْهِمْ وَ لِمَا یَرَوْنَ مَنْزِلَتَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ (2)

الْخَبَرَ.

«44»

الْفَقِیهُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ فَقَالَ لَعَلَّکَ تَرَی أَنَّ الْقَوْمَ لَمْ یَکُونُوا یَنَامُونَ فَقُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ فَقَالَ لَا بُدَّ لِهَذَا الْبَدَنِ أَنْ تُرِیحَهُ حَتَّی تَخْرُجَ نَفْسُهُ فَإِذَا خَرَجَ النَّفْسُ اسْتَرَاحَ الْبَدَنُ وَ رَجَعَتِ الرُّوحُ فِیهِ وَ فِیهِ قُوَّةٌ عَلَی الْعَمَلِ الْحَدِیثَ (3).

بیان

قال بعض المحققین الفرق بین الموت و النوم أن فی الموت ینقطع تعلق النفس الناطقة و فی النوم یبطل تصرفها فالمراد من خروج النفس الناطقة هنا بطلان تصرفها فی البدن و المراد من الروح هذا الجسم البخاری اللطیف الذی یکون من لطافة الأغذیة و بخاراتها و له مدخل عظیم فی نظام البدن.

«45»

فِی رِسَالَةِ الْإِهْلِیلَجَةِ الَّتِی کَتَبَ الصَّادِقُ علیه السلام إِلَی الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ ذَکَرَ فِیهَا احْتِجَاجَهُ فِی إِثْبَاتِ الصَّانِعِ تَعَالَی عَلَی الطَّبِیبِ الْهِنْدِیِّ قَالَ علیه السلام: قُلْتُ أَ فَتُقِرُّ بِأَنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ أَمْ قَدْ بَقِیَ فِی نَفْسِکَ شَیْ ءٌ مِنْ ذَلِکَ قَالَ إِنِّی مِنْ ذَلِکَ عَلَی حَدِّ وُقُوفٍ مَا أَتَخَلَّصُ إِلَی أَمْرٍ یَنْفُذُ لِی فِیهِ الْأَمْرُ قُلْتُ أَمَّا إِذَا أَبَیْتَ إِلَّا الْجَهَالَةَ وَ زَعَمْتَ أَنَّ الْأَشْیَاءَ لَا تُدْرَکُ إِلَّا بِالْحَوَاسِّ فَإِنِّی أُخْبِرُکَ أَنَّهُ لَیْسَ لِلْحَوَاسِّ دَلَالَةٌ عَلَی الْأَشْیَاءِ وَ لَا فِیهَا مَعْرِفَةٌ إِلَّا بِالْقَلْبِ فَإِنَّهُ دَلِیلُهَا وَ مُعَرِّفُهَا الْأَشْیَاءُ الَّتِی تَدَّعِی أَنَّ الْقَلْبَ لَا یَعْرِفُهَا إِلَّا بِهَا فَقَالَ أَمَّا إِذَا نَطَقْتَ بِهَذَا فَمَا أَقْبَلُ مِنْکَ إِلَّا بِالتَّخْلِیصِ وَ التَّفَحُّصِ مِنْهُ

ص: 55


1- 1. المجالس: 373.
2- 2. المجالس: 336.
3- 3. الفقیه: 127.

و فرزندانش از آن مطلع نشد.(1)

توضیح

قول مشهور استحباب این غسل است و دلیلش روایت بدون سندی است که صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه آورده است و گفته شده که کشنده سوسمار از گناه پاک می شود، پس مانند غسل توبه، غسل کند. و محقق در کتاب معتبر گفته: روایت ابن بابویه نزد من حجت نیست و علّتی که ذکر شد بیهوده است.

مؤلف

گویا از این خبر غفلت کردند و به آن استدلال نکردند، گرچه راوی مجهول دارد. کلمه «یولول» به معنی «یصوت» و صدا زدن است و «شتیمه» اسم از کلمه «شتم» است.

«جز این که به صورت سوسمار درآید» یا به این که پیش از مردن سوسمار شود، یا روحش به صورت مثالی سوسمار پیوندد و این تناسخ نباشد چنان چه گذشت و بیاید، یا این که بدن اصلی اش با این صورت شود، چنان چه ظاهر آخر خبر است، ولی تعلق روح به آن پیش از رجعت و بعث مشکل است. و ممکن است بدن مروان به دوزخ رفته یا سوخته و به نظر آن ها بدن مثالی او به شکل سوسمار آمده است. و «زره آهن به تنه خرما پوشیدند» برای این بود تا سنگین شود، یا آن که اگر کسی از روی کفن به آن دست کشد، نفهمد که چوب است.

روایت42.

کافی: امام باقر علیه السّلام فرمود: به خدا قسم، که هیچ کس از شیعیان ما نخوابد جز آن که خدا روحش را به آسمان ببرد و به آن برکت دهد، و اگر مرگش رسیده باشد، آن را در گنجینه رحمت خود در باغ بهشت و سایه عرشش نهد، و اگر مرگش وقت دیگر است، آن را با فرشته های امین خود بفرستد تا به بدنش که از آن بیرون شده برگردانند تا در آن سکونت کند.(2)

در مجالس صدوق نیز مانند این حدیث آمده است.(3)

ص: 54


1- . روضه کافی: 232
2- . روضه کافی: 313
3- . مجالس: 373

بِإِیضَاحٍ وَ بَیَانٍ وَ حُجَّةٍ وَ بُرْهَانٍ قُلْتُ فَأَوَّلُ مَا أَبْدَأُ بِهِ أَنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ رُبَّمَا ذَهَبَتِ الْحَوَاسُّ أَوْ بَعْضُهَا وَ دَبَّرَ الْقَلْبُ لِلْأَشْیَاءِ الَّتِی فِیهَا الْمَضَرَّةُ وَ الْمَنْفَعَةُ مِنَ الْأُمُورِ الْعَلَانِیَةِ وَ الْخَفِیَّةِ فَأَمَرَ بِهَا وَ نَهَی فَنَفَذَ فِیهَا أَمْرُهُ وَ صَحَّ فِیهَا قَضَاؤُهُ قَالَ إِنَّکَ تَقُولُ فِی هَذَا قَوْلًا یُشْبِهُ الْحُجَّةَ وَ لَکِنِّی أُحِبُّ أَنْ تُوضِحَهُ لِی غَیْرَ هَذَا الْإِیضَاحِ قُلْتُ أَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ الْقَلْبَ یَبْقَی بَعْدَ ذَهَابِ الْحَوَاسِّ قَالَ نَعَمْ وَ لَکِنْ یَبْقَی بِغَیْرِ دَلِیلٍ عَلَی الْأَشْیَاءِ الَّتِی تَدُلُّ عَلَیْهَا الْحَوَاسُّ قُلْتُ فَلَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ الطِّفْلَ تَضَعُهُ أُمُّهُ مُضْغَةً لَیْسَ تَدُلُّهُ الْحَوَاسُّ عَلَی شَیْ ءٍ یُسْمَعُ وَ لَا یُبْصَرُ وَ لَا یُذَاقُ وَ لَا یُلْمَسُ وَ لَا یُشَمُّ قَالَ بَلَی قُلْتُ فَأَیَّةُ الْحَوَاسِّ دَلَّتْهُ عَلَی طَلَبِ اللَّبَنِ إِذَا جَاعَ وَ الضَّحِکِ بَعْدَ الْبُکَاءِ إِذَا رَوِیَ مِنَ اللَّبَنِ وَ أَیُّ حَوَاسِّ سِبَاعِ الطَّیْرِ وَ لَاقِطِ الْحَبِّ مِنْهَا دَلَّهَا عَلَی أَنْ تُلْقِیَ بَیْنَ أَفْرَاخِهَا اللَّحْمَ وَ الْحَبَّ فَتَأْوِیَ سِبَاعُهَا إِلَی اللَّحْمِ وَ الْآخَرُونَ إِلَی الْحَبِّ وَ أَخْبِرْنِی عَنْ فِرَاخِ طَیْرِ الْمَاءِ أَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ فِرَاخَ طَیْرِ الْمَاءِ إِذَا طُرِحَتْ فِیهِ سَبَحَتْ وَ إِذَا طُرِحَتْ فِیهِ فِرَاخُ طَیْرِ الْبَرِّ غَرِقَتْ وَ الْحَوَاسُّ وَاحِدَةٌ فَکَیْفَ انْتَفَعَ بِالْحَوَاسِّ طَیْرُ الْمَاءِ وَ أَعَانَتْهُ عَلَی السِّبَاحَةِ وَ لَمْ یَنْتَفِعْ طَیْرُ الْبَرِّ فِی الْمَاءِ بِحَوَاسِّهَا وَ مَا بَالُ طَیْرِ الْبَرِّ إِذَا غَمَسْتَهَا فِی الْمَاءِ سَاعَةً مَاتَتْ وَ إِذَا أَمْسَکْتَ طَیْرَ الْمَاءِ سَاعَةً مَاتَتْ فَلَا أَرَی الْحَوَاسَّ فِی هَذَا إِلَّا مُنْکَسِراً عَلَیْکَ وَ لَا یَنْبَغِی ذَلِکَ أَنْ یَکُونَ إِلَّا مِنْ مُدَبِّرٍ حَکِیمٍ جَعَلَ لِلْمَاءِ خَلْقاً وَ لِلْبَرِّ خَلْقاً أَمْ أَخْبِرْنِی مَا بَالُ الذَّرَّةِ الَّتِی لَا تُعَایِنُ الْمَاءَ قَطُّ تُطْرَحُ فِی الْمَاءِ فَتَسْبَحُ وَ تُلْقَی الْإِنْسَانُ ابْنُ خَمْسِینَ سَنَةً مِنْ أَقْوَی الرِّجَالِ وَ أَعْقَلِهِمْ لَمْ تَتَعَلَّمِ السِّبَاحَةَ فَیَغْرَقُ کَیْفَ لَمْ یَدُلَّهُ عَقْلُهُ وَ لُبُّهُ وَ تَجَارِبُهُ وَ بَصَرُهُ بِالْأَشْیَاءِ مَعَ اجْتِمَاعِ حَوَاسِّهِ وَ صِحَّتِهَا أَنْ یُدْرِکَ ذَلِکَ بِحَوَاسِّهِ کَمَا أَدْرَکَتْهُ الذَّرَّةُ إِنْ کَانَ ذَلِکَ إِنَّمَا یُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ أَ فَلَیْسَ یَنْبَغِی لَکَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ الْقَلْبَ الَّذِی هُوَ مَعْدِنُ الْعَقْلِ فِی الصَّبِیِّ الَّذِی وَصَفْتُ وَ غَیْرِهِ مِمَّا سَمِعْتَ مِنَ الْحَیَوَانِ هُوَ الَّذِی یَهِیجُ الصَّبِیَّ إِلَی طَلَبِ الرَّضَاعِ وَ الطَّیْرَ اللَّاقِطَ عَلَی لَقْطِ الْحَبِّ وَ السِّبَاعَ عَلَی ابْتِلَاعِ اللَّحْمِ

ص: 56

روایت43.

مجالس: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به من فرمود: ای علی! به راستی ارواح شیعیانت در خواب و در مرگ به آسمان بروند و فرشته ها، آن طور که مردم به هلال ماه نگاه می کنند، از اشتیاقشان نسبت به آن ها، به آن ها بنگرند و می بینند مقامی را که نزد خدا عزّوجلّ دارند.(1)

روایت44.

من لا یحضره الفقیه: امام باقر علیه السّلام در تفسیر قول خدای عزّوجلّ «تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ»(2){پهلوهای شان از خوابگاه ها جدا می گردد.} فرمود: شاید گمان می کنی که آن ها نخوابند. گفتم: خدا و رسولش داناترند. فرمود: ناچار باید این بدن را آسایش دهی تا جانش بیرون شود، پس هرگاه جان خارج شد، بدن آسوده گردد و روح با نیروی کار در آن بازگردد.(3)

توضیح

بعضی از محققین گفته اند که فرق میان مرگ و خواب این است که در مرگ پیوند نفس ناطقه به بدن بریده شود و در خواب تصرف او در بدن بریده گردد. و مقصود از خروج نفس از بدن در خواب، قطع تصرف آن است، و مقصود از روح همان جسم بخار مانند لطیف است که از شیره غذاها و بخارهای آن ها می باشد و در نظام بدن اثر عظیمی دارد.

روایت45.

در نامه اهلیلجه که امام صادق علیه السّلام به مفضل بن عمر نوشته و در آن مناظره خود را با پزشک هندی درباره اثبات صانع ذکر کرده، حضرت فرمود: گفتم آیا اعتراف کردی که خدا خلق را آفریده یا در دلت شکی مانده است؟ گفت: من در این باره متوقفم و نظر قطعی ندارم. گفتم: اکنون که خود را به نادانی زدی و پنداری که موجودی نیست جز آنچه که با حواس درک شود، پس من خبر دهم که حواس هیچ چیز را درک نکنند و جز به وسیله دل شناختی ندارند، زیرا دل همانا شناساننده هر چیز است به آن ها که تو مدعی هستی آن ها وسیله شناخت دل هستند. گفت: اکنون که چنین گفتی نپذیرم از تو جز با بررسی دقیق و با توضیح و بیان و حجت و برهان.

ص: 55


1- . مجالس: 336
2- . سجده / 16
3- . من لا یحضره الفقیه: 127

قَالَ لَسْتُ أَجِدُ الْقَلْبَ یَعْلَمُ شَیْئاً إِلَّا بِالْحَوَاسِّ قُلْتُ أَمَّا إِذَا أَبَیْتَ إِلَّا النُّزُوعَ إِلَی الْحَوَاسِّ فَإِنَّا نَقْبَلُ نُزُوعَکَ إِلَیْهَا بَعْدَ رَفْضِکَ لَهَا وَ نُجِیبُکَ فِی الْحَوَاسِّ حَتَّی یَتَقَرَّرَ عِنْدَکَ أَنَّهَا لَا تَعْرِفُ مِنْ سَائِرِ الْأَشْیَاءِ إِلَّا الظَّاهِرَ مِمَّا هُوَ دُونَ الرَّبِّ الْأَعْلَی سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی فَأَمَّا مَا یَخْفَی وَ لَا یَظْهَرُ فَلَسْتَ تَعْرِفُهُ وَ ذَلِکَ أَنَّ خَالِقَ الْحَوَاسِّ جَعَلَ لَهَا قَلْباً احْتَجَّ بِهِ عَلَی الْعِبَادِ وَ جَعَلَ الْحَوَاسَّ الدَّلَالاتِ عَلَی الظَّاهِرِ

الَّذِی یُسْتَدَلُّ بِهَا عَلَی الْخَالِقِ سُبْحَانَهُ فَنَظَرَتِ الْعَیْنُ إِلَی خَلْقٍ مُتَّصِلٍ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ فَدَلَّتِ الْقَلْبَ عَلَی مَا عَایَنَتْ وَ تَفَکَّرَ الْقَلْبُ حِینَ دَلَّتْهُ الْعَیْنُ عَلَی مَا عَایَنَتْ مِنْ مَلَکُوتِ السَّمَاءِ وَ ارْتِفَاعِهَا فِی الْهَوَاءِ بِغَیْرِ عَمَدٍ یُرَی وَ لَا دَعَائِمَ تُمْسِکُهَا لَا تُؤَخَّرُ مَرَّةً فَتَنْکَشِطَ وَ لَا تُقَدَّمُ أُخْرَی فَتَزُولَ وَ لَا تَهْبِطُ مَرَّةً فَتَدْنُوَ وَ لَا تَرْتَفِعُ أُخْرَی فَتَنْأَی لَا تَتَغَیَّرُ لِطُولِ الْأَمَلِ (1)

وَ لَا تَخْلُقُ لِاخْتِلَافِ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامِ وَ لَا یَتَدَاعَی مِنْهَا نَاحِیَةٌ وَ لَا یَنْهَارُ مِنْهَا طَرَفٌ مَعَ مَا عَایَنَتْ مِنَ النُّجُومِ الْجَارِیَةِ السَّبْعَةِ الْمُخْتَلِفَةِ بِمَسِیرِهَا لِدَوَرَانِ الْفَلَکِ وَ تَنَقُّلِهَا فِی الْبُرُوجِ یَوْماً بَعْدَ یَوْمٍ وَ شَهْراً بَعْدَ شَهْرٍ وَ سَنَةً بَعْدَ سَنَةٍ مِنْهَا السَّرِیعُ وَ مِنْهَا الْبَطِی ءُ وَ مِنْهَا الْمُعْتَدِلُ السَّیْرِ ثُمَّ رُجُوعِهَا وَ اسْتِقَامَتِهَا وَ أَخْذِهَا عَرْضاً وَ طُولًا وَ خُنُوسِهَا عِنْدَ الشَّمْسِ وَ هِیَ مُشْرِقَةٌ وَ ظُهُورِهَا إِذَا غَرَبَتْ وَ جَرْیِ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ فِی الْبُرُوجِ دَائِبَیْنِ لَا یَتَغَیَّرَانِ فِی أَزْمِنَتِهِمَا وَ أَوْقَاتِهِمَا یَعْرِفُ ذَلِکَ مَنْ یَعْرِفُ بِحِسَابٍ مَوْضُوعٍ وَ أَمْرٍ مَعْلُومٍ بِحِکْمَتِهِ یَعْرِفُ ذَوُو الْأَلْبَابِ أَنَّهَا لَیْسَتْ مِنْ حِکْمَةِ الْإِنْسِ وَ لَا تَفْتِیشِ الْأَوْهَامِ وَ لَا تَقْلِیبِ التَّفَکُّرِ فَعَرَفَ الْقَلْبُ حِینَ دَلَّتْهُ الْعَیْنُ عَلَی مَا عَایَنَتْ أَنَّ لِذَلِکَ الْخَلْقِ وَ التَّدْبِیرِ وَ الْأَمْرِ الْعَجِیبِ صَانِعاً یُمْسِکُ السَّمَاءَ الْمُنْطَبِقَةَ أَنْ تَهْوِیَ إِلَی الْأَرْضِ وَ أَنَّ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ وَ النُّجُومَ فِیهَا خَالِقُ السَّمَاءِ ثُمَّ نَظَرَتِ الْعَیْنُ إِلَی مَا اسْتَقَلَّهَا مِنَ الْأَرْضِ فَدَلَّتِ الْقَلْبَ عَلَی (2)

مَا عَایَنَتْ فَعَرَفَ الْقَلْبُ بِعَقْلِهِ أَنَّ مُمْسِکَ الْأَرْضِ الْمُمَهَّدَةِ أَنْ تَزُولَ أَوْ تَهْوِیَ فِی الْهَوَاءِ أَوْ هُوَ یَرَی الرِّیشَةَ تُرْمَی بِهَا فَتَسْقُطُ مَکَانَهَا وَ هِیَ فِی الْخِفَّةِ عَلَی مَا هِیَ عَلَیْهِ هُوَ الَّذِی یُمْسِکُ السَّمَاءَ الَّتِی فَوْقَهَا وَ أَنَّهُ لَوْ لَا ذَلِکَ لَخَسَفَتْ بِمَا عَلَیْهَا مِنْ ثِقَلِهَا وَ ثِقَلِ الْجِبَالِ وَ الْأَنَامِ وَ الْأَشْجَارِ وَ الْبُحُورِ وَ الرِّمَالِ فَعَرَفَ الْقَلْبُ

ص: 57


1- 1. الأجل خ.
2- 2. إلی خ.

امام فرمود: نخست با تو از اینجا آغاز سخن کنم که خود دانی؛ بسا همه حواس یا برخی از آن ها از بین رفته اند و دل است که زیان و سود امور را در آشکار و نهان می فهمد و به آن امر می کند و از آن بازمی دارد و کار خود را در آن استوار سازد. هندی گفت: گفتارت در اینجا به استدلال شبیه است، ولی من می خواهم در این باره توضیح بیشتری بدهی.

امام فرمود: آیا نمی دانی که دل بعد از این که حواس بروند باقی ماند؟ هندی گفت: چرا، ولی دلیلی بر فهم اشیایی ندارد که از حواس فهم شوند. امام فرمود: می دانی که نوزادی که مادرش او را زاید، پاره گوشتی است که هیچ کدام از حواس نه گوش و نه چشم و نه ذوق و نه لمس و بوییدن او را بر چیزی دلالت نمی کنند. هندی گفت: آری، درست است.

امام فرمود: پس کدام حس او، دلیل خواستن شیر گردد وقتی گرسنه شود، و دلیل خنده گردد پس از گریه و سیر شدن از شیر و کدام حواس، درنده ها را و پرنده هارا دلیل باشد تا گوشت و دانه برگیرند و آن میان بچه هایش گوشت اندازد و این دانه اندازد؟ به من بگو از جوجه های پرنده های آب زی که به آب افتند و شنا کنند و جوجه پرنده خشکی در آب که افتد غرق شود، با این که حواس هر دو یکی است، چگونه پرنده آب زی از حواس خود برای شنا کمک گرفت و پرنده خشکی از آن سود نبرد و چون در آب افتد بمیرد و پرنده آب زی در خشکی که بماند بمیرد، در اینجا حواس گفته تو را رد می کنند، و شایسته نیست جز این که تدبیر آفریننده حکیمی در میان باشد که برای آب خلقی ساخته و برای خشکی خلقی.

به من بگو چه شده که وقتی مورچه در آب که هیچ وقت آن را ندیده می افتد و شنا کند و یک آدم پنجاه ساله از نیرومندترین و خردمندترین مردان که شنا نیاموخته در آب افتد و غرق شود و با همه حواسی که دارد و سالم هستند، عقل و تجربه و آگاهی هایش به اشیاء، رهنمای او نشود که آن را با حواسش درک کند، همان طور که مورچه آن را درک کرد؟ آیا شایسته نیست که بدانی دل، معدن فهم کودک است نسبت به آنچه برایت وصف کردم و در غیر آنچه که از جانوران دیگر شنیدی و آن است که نوزاد را به شیر خوردن و پرنده را به دانه چیدن و درنده را به بلعیدن گوشت وامی دارد .

هندی گفت: من نمی توانم بپذیریم که دل بدون حواس چیزی را بفهمد و بداند. امام فرمود: اگر نمی خواهی جز به حواس دل بدهی، ما درباره آن ها به تو پاسخ دهیم تا ثابت شود برایت که آن جز ظاهر اشیاء را که فروتر از پروردگار والایند نمی فهمند و تو هم آنچه نهان است و به دیده نیاید نشناسی، ولی خدا برای حواس دلی ساخته که به وسیله آن بر بنده ها حجت آورد، و حواس را دلیل درک امور ظاهر نموده تا دلیل بر آفریننده باشند، دیده خلقی متصل به هم بیند، و دل با رهنمایی دیده بیندیشد در حقیقت آسمان و بلندی آن در هوا بی ستونی که دیده شود و پایه ای که آن را نگه دارد، نه هرگز پس کشد و نه پیش آید و نه فروتر و نزدیک شود، و نه بالاتر رود. در طول مدت دگرگون نشود، با گذشت روزگار نپوسد و جایی از آن شکسته نشود، و فرونریزد با آنچه از هفت ستاره بنگری که در مسیر خود با هم اختلاف دارند برای چرخیدن فلک و جا به جا شدن آن ها در بروج، روز به روز و ماه به ماه و سال به سال یکی سریع و یکی کُند و یکی میانه رو، سپس برگشت و استقامت آن ها و عرض و طولی که به خود گیرند، و نهانی آن ها در برابر خورشید که بتابد و پدید شدن آن ها چون غروب کند.

و روان بودن پیوسته خورشید و ماه در بروج بی تغییر در وقت و زمانشان، که ستاره شناسان آن را روی حساب منظم و طبق حکمت او بدانند، و خردمندان بدانند که این تدبیر به حکمت آدمی و بررسی اوهام و اندیشه کسی نیست، و دل به دنبال رهنمایی آنچه که چشم بیند، بفهمد که برای این خلق و تدبیر و کار شگفت صانعی است که آسمان را نگه داشته تا بر زمین نیفتد، و آن که خورشید و ماه را در آن نهاده، آفریننده آسمان است.

چشم زمینی را که روی آنجا دارد می بیند و دل را خبر کند و دل به عقل خود بفهمد که نگهدارنده زمین پهناور از این که فروافتد یا به هوا برآید- با این که بیند اگر یک پر افتد با همه سبکی از جای خود فروافتد- هم او است که آسمان را بالای زمین نگه داشته، وگرنه زمین با آنچه بر آن است از کوه های سنگین و مردم و درخت ها و دریاها و تپه های ریگ فرو می افتاد، و دل به راهنمایی چشم می فهمد که مدبّر زمین و همان مدبّر آسمان است، گوش بانگ بادهای سخت و تند و بادهای آرام و خوش را می شنود و چشم بیند که درخت های بزرگ را از جا بکند و ساختمان های محکم را ویران سازد و ریگ های سنگین را برانگیزد و جا به جا کند. راننده ای نیست که به چشم آید یا به گوش درک شود و یا به حواس دیگر درک شود؛ نه بدنی دارد که لمس شود، نه اندازه دارد که دیده شود، و چشم و گوش و حواس بر این نیفزایند که دل دلالت دارد بر این که آن را صانعی است، برای آنکه دل با عقل خود اندیشد و بفهمد باد خود به خود نجنبد و اگر چنین بود از حرکت نمی ایستاد، و یک جا را ویران نمی کرد و یک جا را معاف کند و یک درخت را نمی کند و دیگری را رها نمی کرد در کنارش، و در یک جا نبود و از جای دیگر روگردان باشد.

و وقتی دل درباره باد اندیشد، دریابد که آن را محرکی است که به هر جا خواهد او را می راند و هر گاه خواهد آرامش کند، به هر که خواهد او را می رساند و از هر که خواهد او را برگرداند، و چون دل به آن بیندیشد و بفهمد که متصل به آسمان است و آنچه در آن است نشانه است، بداند که نگهدار مدبّر قادر زمین و آسمان، همان آفریننده باد و حرکت دهنده آن است هر وقت و به هر گونه که خواهد و بر هر کس که خواهد مسلطش کند.

و همچنین دیده و گوش ما دل را رهنمایی کنند از زمین لرزه و با دیگر حواس غیر از این دو هم آن را بفهمد و حواس دلالت کنند بر حرکت این آفریده بزرگ با کلفتی و سنگینی و درازی و پهنایش با آنچه کوه سنگین و آب و مردم و جز آن دارد و یک جا بلرزد و یک جا نلرزد و یا این که یک جسم پیوسته است از یک جا ویران شود و یک جا سالم ماند، بفهمد که تکان دهنده چیزی همان نگهدارنده چیزی است که نگه داشته شده است و همان محرک و نگهدار بادها است و مدبر آسمان و زمین و آنچه میان آن ها است، و بفهمد که اگر زمین خود به خود می لرزید، نیروی لرزش و حرکت نداشت، بلکه مدبر و خالق آن است که هر چه از آن را خواسته حرکت داده است.

سپس ببیند به آیات بزرگی چون ابر میان آسمان و زمین که چون دود بی کالبد، به جایی از زمین و کوه بساید و میان درخت ها درآید و چیزی را حرکت ندهد و شاخه آن ها را نفشارد و به آن ها نیاویزد و میان کاروان ها پهن شود و با تیره گی خود میان آنان پرده شود، ولی آب بسیار و سنگینی را که درخور وصفش نیست با خود بردارد، به همراه صاعقه های شکافنده و برق های درخشنده و رعد و برف و سرما و عزو، تا آنجا که وهم به وصف آن رسا نیست و دل ها به کنه عجایبش رهنمون نباشد، خود به خود در هوا برآید. پس از پراکندگی گرد آید و به دنبال گسیختگی به هم بچسبد، بادها از هر سو آن را به فرمان پروردگارش برانند، یک بار فروآید و یک بار بالا رود، و آب بسیار درونش را نگهدار است که چونش فروبارد، از آن دریاها برآرد، به زمین های بسیار و شهرهای دور از هم بگذرد و نقطه ای از آن نکاهد تا فرسنگ های بی شماری را طی کند و پیاپی آبش را قطره قطره و سیل سیل بفرستد تا همه دریاچه ها و دره ها را پر کند، و رودخانه ها را به سیل های کوه مانند بالا آرد و پر از سیل نماید، و بانگ و غرش آن ها گوش ها را کر کند. و زمین مرده را زنده کند و سرسبز گرداند، پس از آنکه تیره بوده و زندگی بار سازد، پس از آنکه قحط بوده، و گیاهان رنگارنگ و خرّم و شکوفان و با زیور برآورد که زندگی مردم و چهارپایان است و چون ابر بارانش را تا ته بریزد، پراکنده شود و برود آنجا که دیده نشود و ندانند کجا نهان شد.

چشم این صحنه را به دل گزارش دهد و او بفهمد که اگر این ابر سرپرستی نداشت و خودکار بود، نیمی از سنگینی بارانی که داده را تحمل نمی کرد و اگر به خود روانه بود، دو هزار فرسخ و بیشتر نمی رفت و بارانش را در جای نزدیک تر می بارید و آن را قطره قطره نمی فرستاد، بلکه یک باره سر می داد و ساختمان ها را ویران می کرد و گیاهان را تباه می نمود، و به شهری نرفته و شهری را رها می کرد.

و دل با نشانه های روشن و تابان بفهمد که سرپرست همه امور یکی است، و اگر دو یا سه بودند، در طول زمانه اختلافی در تدبیر و تناقضی در امور دیده می شد و اوضاع پیش و پس می شدند، برخی از آنچه بالا است پایین می شد و برخی از آنچه پایین است بالا می شد، و در طلوع و غروب ستارگان پس و پیش پدید می گردید، و دل از اینجا می فهمد که سرپرست هر چه نهان و آشکار است، همان خدا نخست موجود است که آفریننده آسمان و نگهدار آن است و پهن کننده زمین و گستراننده آن است و سازنده آنچه است در این میان که شمردیم و غیر آن که شماره نشد.

و همچنین چشم رفت و آمد پیوسته شب و روز را بیند که تازه اند و در طول برگشت خود کهنه نشدند و با فزونی رفت و آمد دگرگون نشدند، و کم و بیش نگردیدند، روز همان روشنی و تابش را دارد و شب همان تیرگی و سیاهی خود را، هر کدام در دیگری فروشوند تا به پایان معین معروف درازی و کوتاهی یکنواخت خود رسند، و هر که باید در شب آرام شود و هر که باید در روز به راه افتد، و هر چه باید در شب به راه افتد و در روز آرام شود.

سپس گرما و سرما و آمدن هر کدام به دنبال دیگری تا گرما و سرما در هنگام خود باشند، به همه این ها دل دلیل یابد به وجود پروردگار سبحانه و تعالی و دل با عقل خود شناخت که مدبّر همه این چیزها همان یگانه عزیز و حکیم است که همیشه بوده و هست، و اگر در آسمان ها و زمین معبودانی با او بودند سبحانه، البته هر معبودی آفریده خود را با خود می برد و به یکدیگر سرفرازی می کردند و همدیگر را تباه می نمودند.

و همچنین گوش شنیده آنچه را که مدبّر از کتاب ها فروفرستاده برای گواه آنچه دل ها با عقل خود فهمیدند و بیان توفیقی که خدا به آن ها داده، و آنچه را عارف به حق در مورد او دریافته که نه فرزند دارد و نه همسر و نه شریک، و گوش آنچه را از زبان درباره گفتار پیغمبران شنیده به دل رسانیده است.

هندی گفت: مطالب لطیفی به من گفتی که از جز تو نشنیده بودم، ولی این ها مرا از آنچه در دست دارم بازندارند، جز این که توضیح بیشتر و حجت و دلیل قوی برای آنچه وصف کردی بیاوری.

امام فرمود: اگر باز هم پاسخ خود را در نیافتی و به گفتار مخالف چنگ انداختی، البته دلیلی از خودت بیاورم که برایت روشن شود حواس چیزی را جز به وسیله دل نشناسند. آیا در خواب دیدی که می خوری و می نوشی تا کام آن به دلت رسد؟ هندی گفت: آری. امام فرمود: آیا در خواب دیدی که می خندی، گریه کنی، در شهرهایی که نرفته ای و ندیده ای گردش می کنی و هم در آن شهرهایی که دیده ای تا نشانه های آن ها را بنگری؟ هندی گفت: آری، بسیار و بی شمار.

امام فرمود: آیا به خواب دیدی که یکی از خویشانت را چون برادر، پدر، خویش دیگر که مرده است و آن را شناختی مانند همان شناختن او پیش از مردنش؟ هندی گفت: بسیار، بسیار.

امام فرمود: به من بگو کدام از حواس تو این چیزها را در حال خواب دریابد تا دلت را به دیدار مرده ها و سخن با آن ها، و خوردن خوراکشان و گردش در شهرها و خنده و گریه و جز آن رهنما شوند؟ هندی گفت: نمی توانم بگویم کدام یک از حواسم چیزی از این ها را دریافته، و چگونه آن ها دریابند، در حالی که چون مرده نشنوند و نبینند.

امام فرمود: به من بگو چون بیدار شدی به یاد آوری آنچه را که در خواب دیدی و آن را به دوستانت گزارش دادی و حرفی از آن را فراموش نکرده باشی؟ هندی گفت: چنان است که می فرمایی، و بسا چیزی در خواب دیدم و روز به شب نیامده جز آنکه در بیداری آن را دیدم، چنان چه در خواب دیده بودم.

امام فرمود: به من بگو کدام از حواست این دانش را پابرجا داشته در دل تو تا به یادش آوردی پس از بیدارشدنت؟ هندی گفت: حواس ظاهری در این امر دخالتی ندارند. امام فرمود: اکنون سزاوار این است که چون حواس در این امر، باطل باشند، بدانی آنچه در خواب دیدی و حفظ کردی کار دل تو است که خدا در آن عقل نهاده و حجت بر بنده هاش ساخته؟ هندی گفت: راستی آنچه که من در خواب دیدم چیزی نیست، همانا چون سراب است که چون کسی به آن نگاه کند، شک ندارد که آب است و چون به محل آن برسد چیزی از آن پیدا نکند، و آنچه هم در خواب بینم این جور است.

امام فرمود: چطور آنچه را که در خواب بینی از خوراک شیرین و ترش و از شادی و اندوه آن را سراب دانی؟ هندی گفت: چون به مکان سراب رسی چیزی در آنجا نیست. همچنین آنچه در خواب بینم چون به آن توجه کنم، این چنین شود .

امام فرمود: به من بگو اگر برای تو چیزی آوردم که در خواب بینی و از آن کام ببری و راست باشد ندانی که آنچه برایت وصف کردم درست است؟ هندی گفت: چرا. امام فرمود: به من بگو آیا هرگز محتلم شدی تا شهوت خود را در زن دلخواهت چه او را بشناسی یا نشناسی انجام دادی؟ هندی گفت: آری، بسیار شده است که چنین خوابی دیدم.

امام فرمود: آیا از آن کام نبردی همان طور که در بیداری کامیاب شوی و وقتی بیدار شوی منی ریخته باشی به اندازه ای که در بیداری از تو بریزد، این دلیل سراب تو را رد کند؟ هندی گفت: محتلم در خواب نبیند جز آنچه حواسش در بیداری وی را به آن رهنمایی کردند.

امام فرمود: چیزی نگفتی جز این که گفتار مرا تأیید کردی، و معتقد شدی دل چیزها را تعقّل کند و بفهمد، پس از این که حواس رفته باشند و مرده باشند. پس چگونه منکر باشی که دل در بیداری و با همه حواس چیزها را نفهمد، وآنگه که حواس مرده اند و نه شنوایی است و نه بینایی، چه چیزی به دل فهم دهد، و تو نباید شناخت دل را با وجود زندگی و فراهم بودن حواس منکر باشی، زیرا اعتراف کردی که پس از رفتن حواس، به زن نگاه می کند تا با او همبستر می شود و از او کام می گیرد.

و سزد کسی که عقل دارد و دل را به شناخت اشیاء پس از مردن حواس موصوف می داند، بفهمد که دل سرپرست حواس است و پادشاه و سرور و حاکم آن ها است، زیرا آدمی هر چه را نداند، این را می داند که دست نمی تواند چشم را بکند یا زبان را ببرد، و هیچ حسی بدون فرمان دل و رهنمایی و تدبیر آن نتواند کاری در بدن انجام دهد، زیرا خدا تبارک و تعالی دل را مدبر بدن ساخته، با آن است که بشنود و بیند و اوست قاضی و فرمانده بر بدن، و بدن پیش نرود اگر او پس کشد و نه پس رود اگر او پیش رود و از او است که حواس بشنوند و بینند.

اگر به آن ها فرمان دهد پذیرند و اگر بازشان دارد، بازایستند؛ شادی از اوست و اندوه از اوست و اوست که آزار کشد؛ اگر یکی از حواس تباه شود او به جای خود است، ولی اگر دل تباه شود همه حواس نابود گردندو نه شنوایی باشد و نه دیدنی.

هندی گفت: من گمان می کردم تو از این مسأله بیرون نتوانی شد، ولی جوابی آوردی که من نتوانم آن را رد کنم. امام فرمود: من باز هم به تو توضیحی دهم که آنچه را به تو آگاهی دادم باور کنی و آنچه هم در خواب بینی و آنچه در این مجلس بینی. هندی گفت: خواهش دارم بفرمایید که من در این مسأله سرگردانم.

امام فرمود: به من بگو آیا هیچ وقت به دلت افتاده که بازرگانی کنی یا دنبال صنعت یا ساختمان بروی یا چیزی را اندازه بگیری، چون در گمان خود اندازه آن را پا بر جا کردی؟ هندی گفت: آری. امام فرمود: آیا در این باره چیزی از حواس خود را با دل شریک کردی؟ هندی گفت: نه. امام فرمود: آیا ندانی آنچه را دل به تو گزارش داده درست است؟ هندی گفت: این یقینی است، و بیفزا مرا آنچه شک مرا ببرد و شبهه را از دلم براندازد.

مؤلف

دانستی که دل در زبان شرع در آیات و اخبار بر نفس ناطقه اطلاق شود، و وقتی فرد سؤال کننده منکر تمام ادراکات جز حواس ظاهری بوده، امام او را با اثبات ادراک حواس باطنی که ابزار نفس ناطقه اند به خطایش آگاه کرده، و شرح فقرات این حدیث و تمام آن در «کتاب توحید» گذشت.

روایت46.

الدر المنثور: ابن عباس در مورد قول خداوند «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»(1) {خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی بازمی ستاند، و [نیز] روحی را که در [موقع] خوابش نمرده است [قبض می کند] پس آن [نفسی] را که مرگ را بر او واجب کرده نگاه می دارد، و آن دیگر [نَفْس ها] را تا هنگامی معیّن [به سوی زندگی دنیا] بازپس می فرستد. قطعاً در این [امر] برای مردمی که می اندیشند نشانه هایی [از قدرت خدا] ست.} گفته است: نسبت نفس و روح چون پرتو خورشید است و خدا در حال خواب نفس را بگیرد و روح را درون بدن بگذارد تا برگردد و زنده باشد، و اگر خدا خواهد روح را بگیرد، بدن بمیرد و اگر مرگش به تاخیر افتد، نفس را به درون آن برگرداند.(2)

روایت47.

الدر المنثور: از ابن عباس در تفسیر همین آیه است که: هر نفسی را سببی است که به آن در بدن روان است و چون مرگش فرا رسد، بخوابد تا آن سبب قطع شود و آن که نمیرد وانهاده شود.(3)

ص: 62


1- . زمر / 43
2- . الدر المنثور 5 : 329
3- . الدر المنثور 5 : 329

بِدَلَالَةِ الْعَیْنِ أَنَّ مُدَبِّرَ الْأَرْضِ هُوَ مُدَبِّرُ السَّمَاءِ ثُمَّ سَمِعَتِ الْأُذُنُ صَوْتَ الرِّیَاحِ الشَّدِیدَةِ الْعَاصِفَةِ وَ اللَّیِّنَةِ الطَّیِّبَةِ وَ عَایَنَتِ الْعَیْنُ مَا یُقْلَعُ مِنْ عِظَامِ الشَّجَرِ وَ یُهْدَمُ مِنْ وَثِیقِ الْبُنْیَانِ وَ تُسْفِی مِنْ ثِقَالِ الرِّمَالِ تُخَلِّی مِنْهَا نَاحِیَةً وَ تَصُبُّهَا فِی أُخْرَی بِلَا سَائِقٍ تُبْصِرُهُ الْعَیْنُ وَ لَا تَسْمَعُهُ الْأُذُنُ وَ لَا یُدْرَکُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْحَوَاسِّ وَ لَیْسَتْ مُجَسَّدَةً تُلْمَسُ وَ لَا مَحْدُودَةً تُعَایَنُ فَلَمْ تَزِدِ الْعَیْنُ وَ الْأُذُنُ وَ سَائِرُ الْحَوَاسِّ عَلَی أَنْ دَلَّتِ الْقَلْبُ أَنَّ لَهَا صَانِعاً وَ ذَلِکَ أَنَّ الْقَلْبَ یُفَکِّرُ بِالْعَقْلِ الَّذِی فِیهِ فَیَعْرِفُ أَنَّ الرِّیحَ لَمْ تَتَحَرَّکْ مِنْ تِلْقَائِهَا وَ أَنَّهَا لَوْ کَانَتْ هِیَ الْمُحَرِّکَةَ لَمْ یَکْفُفْ عَنِ التَّحَرُّکِ وَ لَمْ تَهْدِمْ طَائِفَةً وَ تُعْفِی أُخْرَی وَ لَمْ تَقْلَعْ شَجَرَةً وَ تَدَعُ أُخْرَی إِلَی جَنْبِهَا وَ لَمْ تَصُبَّ أَرْضاً وَ تَنْصَرِفُ عَنْ أُخْرَی فَلَمَّا تَفَکَّرَ الْقَلْبُ فِی أَمْرِ الرِّیحِ عَلِمَ أَنَّ لَهَا مُحَرِّکاً هُوَ الَّذِی یَسُوقُهَا حَیْثُ یَشَاءُ وَ یُسْکِنُهَا إِذَا شَاءَ وَ یُصِیبُ بِهَا مَنْ یَشَاءُ وَ یَصْرِفُهَا عَمَّنْ یَشَاءُ فَلَمَّا نَظَرَ الْقَلْبُ إِلَی ذَلِکَ وَجَدَهَا مُتَّصِلَةً بِالسَّمَاءِ وَ مَا فِیهَا مِنَ الْآیَاتِ فَعَرَفَ أَنَّ الْمُدَبِّرَ الْقَادِرَ عَلَی أَنْ یُمْسِکَ الْأَرْضَ وَ السَّمَاءَ هُوَ خَالِقُ الرِّیحِ وَ مُحَرِّکُهَا إِذَا شَاءَ وَ مُمْسِکُهَا کَیْفَ شَاءَ وَ مُسَلِّطُهَا عَلَی مَنْ یَشَاءُ وَ کَذَلِکَ دَلَّتِ الْعَیْنُ وَ الْأُذُنُ الْقَلْبَ عَلَی هَذِهِ الزَّلْزَلَةِ وَ عَرَفَ ذَلِکَ بِغَیْرِهِمَا مِنْ حَوَاسِّهِ حِینَ حَرَّکَتْهُ فَلَمَّا دَلَّ الْحَوَاسُّ عَلَی تَحْرِیکِ هَذَا الْخَلْقِ الْعَظِیمِ مِنَ الْأَرْضِ فِی غِلَظِهَا وَ ثِقَلِهَا وَ طُولِهَا وَ عَرْضِهَا وَ مَا عَلَیْهَا مِنْ ثِقَلِ الْجِبَالِ وَ الْمِیَاهِ وَ الْأَنَامِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ وَ إِنَّمَا یَتَحَرَّکُ فِی نَاحِیَةٍ وَ لَمْ یَتَحَرَّکْ فِی نَاحِیَةٍ أُخْرَی وَ هِیَ مُلْتَحِمَةٌ جَسَداً وَاحِداً وَ خَلْقاً مُتَّصِلًا بِلَا فَصْلٍ وَ لَا وَصْلٍ تَهْدِمُ نَاحِیَةً وَ تَخْسِفُ بِهَا وَ تُسَلِّمُ أُخْرَی فَعِنْدَهَا عَرَفَ الْقَلْبُ أَنَّ مُحَرِّکَ مَا حُرِّکَ مِنْهَا هُوَ مُمْسِکُ مَا أُمْسِکَ مِنْهَا وَ هُوَ مُحَرِّکُ الرِّیحِ وَ مُمْسِکُهَا وَ هُوَ مُدَبِّرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا وَ أَنَّ الْأَرْضَ لَوْ کَانَتْ هِیَ الْمُتَزَلْزِلَةَ لِنَفْسِهَا لَمَا تَزَلْزَلَتْ وَ لَمَا تَحَرَّکَتْ وَ لَکِنَّهُ الَّذِی دَبَّرَهَا وَ خَلَقَهَا حَرَّکَ مِنْهَا

مَا شَاءَ ثُمَّ نَظَرَ الْعَیْنُ إِلَی الْعَظِیمِ مِنَ الْآیَاتِ مِنَ السَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ بِمَنْزِلَةِ الدُّخَانِ لَا جَسَدَ لَهُ یَلْمِسُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ یَتَخَلَّلُ الشَّجَرَةَ فَلَا یُحَرِّکُ مِنْهَا شَیْئاً وَ لَا یَهْصِرُ مِنْهَا غُصْناً وَ لَا یُعَلَّقُ مِنْهَا بِشَیْ ءٍ یَعْتَرِضُ الرُّکْبَانَ فَیَحُولُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ مِنْ ظُلْمَتِهِ وَ کَثَافَتِهِ وَ یَحْتَمِلُ مِنْ

ص: 58

روایت48.

الدر المنثور: ابن عباس درباره همین آیه گفته است: سببی است کشیده میان مشرق و مغرب و میان آسمان و زمین، ارواح مرده ها و ارواح زنده ها بدان سبب آشیان گرند و نفس مرده به نفس زنده درآویزد و چون نفس زنده فرمان برگشت به بدن گیرد، روزی اش کامل شود و نفس مرده به جا ماند و نفس زنده آزاد شود.(1)

روایت49.

الدر المنثور: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله در سفر خود خوابیدند تا خورشید برآمد و فرمود: شما مرده بودید تا خدا ارواح شما را به شما برگرداند.(2)

روایت50.

شهاب الاخبار: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: ارواح، لشکرهای آماده اند، هر کدام با هم آشنا شدند الفت گیرند و هر کدام ناشناس هم باشند، خلاف هم پذیرند.

در ضوء الشهاب آمده است که این حدیث اشک از دیده ها بریزد و در تفسیرش لغزش ها بخیزد. من بدان چه دانش که خدایم روزی کرده به شرح آن پردازم و گویم: اصل کلمه روح برای خوشی و پاکی وضع شده، جان آدمی را روح گویند، و فرشته های پاک را ارواح، روح القدس جبرئیل است و روح نام فرشته دیگر که خدا فرموده «یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا»(3){روزی که «روح» و فرشتگان به صف می ایستند.} و عیسی، روح اللَّه است، نسبت به فرشته و جن «روحانی» به ضمّ راء و آنان روحانیون هستند، به هر جانداری هم روحانی گویند.

ابو عبیده گفته: روح، راحت است؛ مکان روحانی: خوش؛ ریح، مفرد ریاح؛ و ارواح که اصلش روح بوده و برای کسره راء واو به یاء بدل شده؛ راح و رَیاح به فتح راء یعنی خمر؛ روح و ریحان، رحمت و رزق است؛ روح، نسیم است و ریحان گل بوییدنی، و از اینجا است روحی که آدمی بدان زنده است، برای آنکه پاک و خوش است در آفرینش و در آغاز پدید آمدنش. اصحاب اصول گفتند: روح نفسی است که در منافذ موجود زنده روان است و بنابر همین مبنا شاعر گفته است:

پس به او گفتم: آن را به سوی خود بالا بیاور

و به روح خود زنده کن و برای او جایگاهی بلند قرار بده

ص: 63


1- . الدرالمنثور 5 : 329
2- . الدرالمنثور 5 : 329
3- . نبأ / 38

ثِقَلِ الْمَاءِ وَ کَثْرَتِهِ مَا لَا یَقْدِرُ عَلَی صِفَتِهِ مَعَ مَا فِیهِ مِنَ الصَّوَاعِقِ الصَّادِعَةِ وَ الْبُرُوقِ اللَّامِعَةِ وَ الرَّعْدِ وَ الثَّلْجِ وَ الْبَرْدِ وَ الْجَلِیدِ مَا لَا تَبْلُغُ الْأَوْهَامُ صِفَتَهُ وَ لَا تَهْتَدِی الْقُلُوبُ إِلَی کُنْهِ عَجَائِبِهِ فَیَخْرُجُ مُسْتَقِلًّا فِی الْهَوَاءِ یَجْتَمِعُ بَعْدَ تَفَرُّقِهِ وَ یَلْتَحِمُ بَعْدَ تَزَایُلِهِ تُفَرِّقُهُ الرِّیَاحُ مِنَ الْجِهَاتِ کُلِّهَا إِلَی حَیْثُ تَسُوقُهُ بِإِذْنِ اللَّهِ رَبِّهَا یَسْفُلُ مَرَّةً وَ یَعْلُو أُخْرَی مُتَمَسِّکٌ بِمَا فِیهِ مِنَ الْمَاءِ الْکَثِیرِ الَّذِی إِذَا أَزْجَاهُ صَارَتْ مِنْهُ الْبُحُورُ یَمُرُّ عَلَی الْأَرَاضِی الْکَثِیرَةِ وَ الْبُلْدَانِ الْمُتَنَائِیَةِ لَا تَنْقُصُ مِنْهُ نُقْطَةٌ حَتَّی یَنْتَهِیَ إِلَی مَا لَا یُحْصَی مِنَ الْفَرَاسِخِ فَیُرْسِلُ مَا فِیهِ قَطْرَةً بَعْدَ قَطْرَةٍ وَ سَیْلًا بَعْدَ سَیْلٍ مُتَتَابِعٌ عَلَی رِسْلِهِ حَتَّی یَنْقَعَ الْبِرَکُ وَ تَمْتَلِئَ الْفِجَاجُ وَ تَعْتَلِیَ الْأَوْدِیَةُ بِالسُّیُولِ کَأَمْثَالِ الْجِبَالِ غَاصَّةً بِسُیُولِهَا مُصَمَّخَةَ الْآذَانِ لِدَوِیِّهَا وَ هَدِیرِهَا فَتَحْیَا بِهَا الْأَرْضُ الْمَیِّتَةُ فَتُصْبِحُ مُخْضَرَّةً بَعْدَ أَنْ کَانَتْ مُغْبَرَّةً وَ مَعِیشَةً بَعْدَ أَنْ کَانَتْ مُجْدِبَةً قَدْ کَسَبَتْ أَلْوَاناً مِنْ نَبَاتٍ عُشْبٍ نَاضِرَةً زَاهِرَةً مُزَیَّنَةً مَعَاشاً لِلنَّاسِ وَ الْأَنْعَامِ فَإِذَا أَفْرَغَ الْغَمَامُ مَاءَهُ أَقْلَعَ وَ تَفَرَّقَ وَ ذَهَبَ حَیْثُ لَا یُعَایَنُ وَ لَا یُدْرَی أَیْنَ تَوَارَی فَأَدَّتِ الْعَیْنُ ذَلِکَ إِلَی الْقَلْبِ أَنَّ ذَلِکَ السَّحَابَ لَوْ کَانَ بِغَیْرِ مُدَبِّرٍ وَ کَانَ مَا وَصَفْتُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِهِ مَا احْتَمَلَ نِصْفَ ذَلِکَ مِنَ الثِّقَلِ مِنَ الْمَاءِ وَ إِنْ کَانَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُهُ لَمَا احْتَمَلَهُ أَلْفَیْ فَرْسَخٍ أَوْ أَکْثَرَ وَ لَأَرْسَلَهُ فِیمَا هُوَ أَقْرَبُ مِنْ ذَلِکَ وَ لَمَا أَرْسَلَهُ قَطْرَةً بَعْدَ قَطْرَةٍ بَلْ کَانَ یُرْسِلُهُ إِرْسَالًا فَکَانَ یَهْدِمُ الْبُنْیَانَ وَ یُفْسِدُ النَّبَاتَ وَ لَمَا جَازَ إِلَی بَلَدٍ وَ تَرَکَ آخَرَ دُونَهُ فَعَرَفَ الْقَلْبُ بِالْأَعْلَامِ الْمُنِیرَةِ الْوَاضِحَةِ أَنَّ مُدَبِّرَ الْأُمُورِ وَاحِدٌ وَ أَنَّهُ لَوْ کَانَ اثْنَیْنِ أَوْ ثَلَاثَةً لَکَانَ فِی طُولِ هَذِهِ الْأَزْمِنَةِ وَ الْأَبَدِ وَ الدَّهْرِ اخْتِلَافٌ فِی التَّدْبِیرِ وَ تَنَاقُضٌ فِی الْأُمُورِ وَ لَتَأَخَّرَ بَعْضٌ وَ تَقَدَّمَ بَعْضٌ وَ لَکَانَ تَسَفَّلَ بَعْضُ مَا قَدْ عَلَا وَ لَعَلَا بَعْضُ مَا قَدْ سَفَلَ وَ لَطَلَعَ شَیْ ءٌ وَ غَابَ فَتَأَخَّرَ عَنْ وَقْتِهِ أَوْ تَقَدَّمَ مَا قَبْلَهُ فَعَرَفَ الْقَلْبُ بِذَلِکَ أَنَّ مُدَبِّرَ الْأَشْیَاءِ مَا غَابَ مِنْهَا وَ مَا ظَهَرَ هُوَ اللَّهُ الْأَوَّلُ خَالِقُ السَّمَاءِ وَ مُمْسِکُهَا وَ فَارِشُ الْأَرْضِ وَ دَاحِیهَا وَ صَانِعُ مَا بَیْنَ ذَلِکَ مِمَّا عَدَدْنَا وَ غَیْرِ ذَلِکَ مِمَّا لَمْ یُحْصَ وَ کَذَلِکَ عَایَنَتِ الْعَیْنُ اخْتِلَافَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ دَائِبَیْنِ جَدِیدَیْنِ لَا یَبْلَیَانِ فِی طُولِ کَرِّهِمَا وَ لَا یَتَغَیَّرَانِ لِکَثْرَةِ اخْتِلَافِهِمَا وَ لَا یَنْقُصَانِ عَنْ حَالِهِمَا النَّهَارُ فِی نُورِهِ وَ ضِیَائِهِ وَ اللَّیْلُ فِی سَوَادِهِ وَ ظُلْمَتِهِ یَلِجُ أَحَدُهَمَا فِی الْآخَرِ حَتَّی یَنْتَهِیَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا إِلَی غَایَةٍ-

ص: 59

و آنچه قومی گویند که ارواح به خاطر بدن برپا هستند، و پیش از بدن بوده اند به چنین و چنان سال و این که نه درون بدن هستند و نه برون آن، و این که نابود شدند. پس ما از ذکر آنچه که در صددش هستیم بی نیازیم، از سیاق گفتار که داریم بیرون است و باری مکتب اصول و جدل مناسب تر است، برخی که در این حدیث سخن گفته اند که مضاف در حدیث حذف شده است و تقدیر آن صاحبان ارواح می باشد و این بیشتر نزدیک به باور است.

و جمعی از محققان اصول معتقدند که رواست خدا از بدن شهید و پیغمبر و صالحین، اجزایی که زندگی پذیر باشند را برگیرد و جان را به آن ها برگرداند و زنده شوند، گرچه پیکر کوچکی باشد، و آن را تا هر جا خواهد بالا برد، زیرا در زنده اندازه پیکر منظور نیست، و ظاهر قرآن گواه به درستی آن است، آنجا که خدا فرماید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ * فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»(1){هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند، و برای کسانی که از پی ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته اند شادی می کنند که نه بیمی بر ایشان است و نه اندوهگین می شوند.}

و در حدیث است که ارواح شهدا درون پرنده های سبزی باشند که به برگ بهشت آویزند و سپس در قندیل های آویزان به عرش آشیانه گیرند. و این حدیث مؤید این گفتار است، و بنابراین این پیکرهای لطیف پس مرگ با هم الفت گیرند، چنان چه در دار دنیا همدیگر را می شناختند، با هم بیامیزند و با هم مأنوس شوند و به عکس.

و عایشه در سبب صدور این حدیث روایت کرده که مخنّثی به مدینه آمد و ندانسته مهمان مخنّثی شد و گزارش آن به پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله رسید و فرمود: «الارواح جنود مجنّده»: ارواح، لشکرهای به هم پیوسته­اند.

و از آن حضرت صلی اللَّه علیه و آله روایت شده که فرمود: «ارواح لشکرهای به هم پیوسته­اند و مانند اسب ها بوی یکدیگر را بفهمند، و هر کدام به هم آشنا باشند با هم الفت گیرند و هر کدام ناشناس هم باشند ناآشنا شوند، و اگر مؤمنی در مجلسی درآید که صد منافق در آن است و جز یک مؤمن نیست، بیاید تا در بر آن مؤمن نشیند.»

یا چنان چه تعبیر کرده است و از عایشه روایت است که در مکه زنی بود که نزد زنان قریش می آمد و آن ها را می خندانید، و چون به مدینه هجرت کرد نزد من آمد. گفتم: فلانی، برای چه آمدی؟ گفت: تا با شما باشم. گفتم: کجا منزل کردی؟ گفت: بر فلان زن که او هم شوخ طبع بود. رسول خدا وارد شد و گفتم: یا رسول اللَّه! فلان زن مسخره چی آمده است. فرمود: بر که وارد شده؟ گفتم: بر فلان زن. فرمود: همان که مسخره چی است؟ گفتم: آری. فرمود: حمد خدا را، به راستی ارواح لشکرهای به هم پیوسته­اند.

در کلام برخی است که «روح بررسی کننده است» یعنی چیز فهم است، و این کنایه است از دانش و هوش و ذکاوت و شناخت و زیرکی، و عرب روح را زندگی داند، و اللَّه الموفق .

مؤلف

تحقیق روح دشوار است و جز آفریننده اش حقیقت آن را نداند. «وَما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً» {و به شما از دانش جز اندکی داده نشده است.} و اگر خدا می خواست حقیقت آن را بدانیم به ما اعلام کرده بود، ولی فرمود: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»(2) {و درباره روح از تو می پرسند، بگو: «روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است.»} چنین گفت تا ما هم از آنچه خدا خموشی گرفته خاموش باشیم. من آنچه درباره اش درست فهمیدم ذکر کردم و آنچه را دانستم گفتم و تو قضاوت کن. و توقف درباره آن واجب است بر کسی که نداند، و خدا داناتر و باسنجش تر است و سپس رسولش، و هدف حدیث این است که یک جنس به هم جنس خود مایل تر است و به او روآورتر و مشتاق تر است، و آشنایی الفت آورد و برعکس، راوی حدیث عایشه است.

روایت51.

شهاب الاخبار: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: مردم مانند معادنی چون معادن طلا و نقره هستند.

توضیح

معدن جایگاه جواهر است و جنّات عدن، بهشت اقامت. طلا فلز معروفی است که دل مردم را برده، و انسان را برده یعنی وقتی تکه بزرگی از طلا در معدن را می بینید، دهشتناک و حیرت آور می شود. نقره یکی از دو پول و یکی از فلزات است. پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله می فرماید: مردم با هم تفاوت دارند، مانند تفاوت طلا و نقره در برتری و مانند مس و آهن و سرب و قلع و زرنیخ و فیروزه و جز آن، و مقصود پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله این است که مردم چون فلز و مهره اند و مانند هم نیستند، گرچه از یک جنس هستند.

و مورد این حدیث بر عکس حدیث پیش است که حضرت صلی اللَّه علیه و آله فرمود: «مردم چون دندانه های شانه اند.» گویا می فرماید چون به کسی برخوردی، حالش را بررسی کن و کارش را بررسی کن و گفتارش را بسنج و اگر خوب است، با او باش که از معدن باارزش است و اگر بد است، از او بگریز و بگریز که از معدن پست است. و فایده حدیث، اعلام تفاوت مردم است بر پایه این که فرزندان یک پدرند. راوی حدیث ابو هریره است.

و دنباله حدیث این است که خوبان آنان در جاهلیت خوبان آن ها هستنند

ص: 65


1- . آل عمران / 169-170
2- . اسراء / 85

مَحْدُودَةٍ مَعْرُوفَةٍ فِی الطُّولِ وَ الْقِصَرِ عَلَی مَرْتَبَةٍ وَاحِدَةٍ وَ مَجْرًی وَاحِدٍ مَعَ سُکُونِ مَنْ یَسْکُنُ فِی اللَّیْلِ وَ انْتِشَارِ مَنْ یَنْتَشِرُ فِی النَّهَارِ وَ انْتِشَارِ مَنْ یَنْتَشِرُ فِی اللَّیْلِ وَ سُکُونِ مَنْ یَسْکُنُ فِی النَّهَارِ ثُمَّ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ حُلُولِ أَحَدِهِمَا بِعَقِبِ الْآخَرِ حَتَّی تَکُونَ الْحَرُّ بَرْداً وَ الْبَرْدُ حَرّاً فِی وَقْتِهِ وَ إِبَّانِهِ فَکُلُّ هَذَا مِمَّا یَسْتَدِلُّ بِهِ الْقَلْبُ عَلَی الرَّبِّ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی فَعَرَفَ الْقَلْبُ بِعَقْلِهِ أَنَّ مُدَبِّرَ هَذِهِ الْأَشْیَاءِ هُوَ الْوَاحِدُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ الَّذِی لَمْ یَزَلْ وَ لَا یَزَالُ وَ أَنَّهُ لَوْ کَانَ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ آلِهَةٌ مَعَهُ سُبْحَانَهُ لَذَهَبَ کُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَ لَفَسَدَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَی صَاحِبِهِ وَ کَذَلِکَ سَمِعَتِ الْأُذُنُ مَا أَنْزَلَ الْمُدَبِّرُ مِنَ الْکُتُبِ تَصْدِیقاً لِمَا أَدْرَکَتْهُ الْقُلُوبُ بِعُقُولِهَا وَ تَوْفِیقِ اللَّهِ إِیَّاهَا وَ مَا قَالَهُ مَنْ عَرَفَهُ کُنْهَ مَعْرِفَتِهِ بِلَا وَلَدٍ وَ لَا صَاحِبَةٍ وَ لَا شَرِیکٍ فَأَدَّتِ الْأُذُنُ مَا سَمِعَتْ مِنَ اللِّسَانِ بِمَقَالَةِ الْأَنْبِیَاءِ إِلَی الْقَلْبِ فَقَالَ قَدْ أَتَیْتَنِی مِنْ أَبْوَابٍ لَطِیفَةٍ بِمَا لَمْ یَأْتِنِی بِهِ أَحَدٌ غَیْرُکَ إِلَّا أَنَّهُ لَا یَمْنَعُنِی مِنْ تَرْکِ مَا فِی یَدِی إِلَّا الْإِیضَاحُ وَ الْحُجَّةُ الْقَوِیَّةُ بِمَا وَصَفْتَ لِی وَ فَسَّرْتَ وَ قُلْتُ أَمَّا إِذَا حَجَبْتَ عَنِ الْجَوَابِ وَ اخْتَلَفَ مِنْکَ الْمَقَالُ فَسَیَأْتِیکَ مِنَ الدَّلَالَةِ

مِنْ قِبَلِ نَفْسِکَ خَاصَّةً مَا یَسْتَبِینُ لَکَ أَنَّ الْحَوَاسَّ لَا تَعْرِفُ شَیْئاً إِلَّا بِالْقَلْبِ فَهَلْ رَأَیْتَ فِی الْمَنَامِ أَنَّکَ تَأْکُلُ وَ تَشْرَبُ حَتَّی وَصَلَتْ لَذَّةُ ذَلِکَ إِلَی قَلْبِکَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَهَلْ رَأَیْتَ أَنَّکَ تَضْحَکُ وَ تَبْکِی وَ تَجُولُ فِی الْبُلْدَانِ الَّتِی لَمْ تَرَهَا وَ الَّتِی قَدْ رَأَیْتَهَا حَتَّی تَعْلَمَ مَعَالِمَ مَا رَأَیْتَ مِنْهَا قَالَ نَعَمْ مَا لَا أُحْصِی قُلْتُ فَهَلْ رَأَیْتَ أَحَداً مِنْ أَقَارِبِکَ مِنْ أَخٍ أَوْ أَبٍ أَوْ ذِی رَحِمٍ قَدْ مَاتَ قَبْلَ ذَلِکَ حَتَّی تَعْلَمَهُ وَ تَعْرِفَهُ کَمَعْرِفَتِکَ إِیَّاهُ قَبْلَ أَنْ یَمُوتَ قَالَ أَکْثَرُ مِنَ الْکَثِیرِ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی أَیُّ حَوَاسِّکَ أَدْرَکَ هَذِهِ الْأَشْیَاءَ فِی مَنَامِکَ حَتَّی دَلَّتْ قَلْبَکَ عَلَی مُعَایَنَةِ الْمَوْتَی وَ کَلَامِهِمْ وَ أَکْلِ طَعَامِهِمْ وَ الْجَوَلَانِ فِی الْبُلْدَانِ وَ الضَّحِکِ وَ الْبُکَاءِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ قَالَ مَا أَقْدِرُ أَنْ أَقُولَ لَکَ أَیُّ حَوَاسِّی أَدْرَکَ ذَلِکَ أَوْ شَیْئاً مِنْهُ وَ کَیْفَ تُدْرِکُ وَ هِیَ بِمَنْزِلَةِ الْمَیِّتِ لَا تَسْمَعُ وَ لَا تُبْصِرُ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی حَیْثُ اسْتَیْقَظْتَ أَ لَسْتَ قَدْ ذَکَرْتَ الَّذِی رَأَیْتَ فِی مَنَامِکَ تَحْفَظُهُ وَ تَقُصُّهُ بَعْدَ یَقَظَتِکَ عَلَی إِخْوَانِکَ لَا تَنْسَی مِنْهُ حَرْفاً قَالَ إِنَّهُ کَمَا تَقُولُ وَ رُبَّمَا رَأَیْتُ الشَّیْ ءَ فِی مَنَامِی ثُمَّ لَا أُمْسِی حَتَّی أَرَاهُ فِی یَقَظَتِی کَمَا

ص: 60

در اسلام، هر گاه دین را بفهمند.

توضیح

طیبی گفته: این تشبیه بلیغی است، مقصود این است که مردم از نظر نژاد شریف و پست دارند، مانند تفاوت معدن در طلا و نقره و فروتر از آن ها، و تفاوتشان در اسلام به حسب دانش و حکمت و مراتب آن و نپذیرفتن آن است، و قید به فقه می رساند که ایمان تفاوت جاهلیت را برمی دارد و چون کسی به زیور دانش آراسته شد و نژادی رفیع دارد، شرف نسب و حسب هر دو را جمع کرده و فرد پست دانا، بالاتر است از شریف نادان.

روایت52.

شهاب الاخبار: مردم مانند یک گله صدتایی شتر هستند که یک شتر سواری مناسب سفر در آن ها نیابی.

توضیح

اصل کلمه «الناس»، «أناس» است که مخفف شده است و الف و لام در آن الف و لام عوض از همزه اولی که محذوف شده نیست، زیرا این دو با همدیگر در یک کلمه آمده اند، مانند بیت « إن المنایا یطلعن علی الأناس الآمنینا» و «الناس بن مضر بن نزار» اسم قیس عیلان است. و «إبل» به معنای شترهای زیاد است و برای مفرد آن لفظی وجود ندارد و فعل «أبل، یأبل، أبولا» و «أبل، یأبل، إبلا» یعنی از آب خوردن کناره گیری کرد و به خاطر تحمل و صبر در تشنگی به شتر تشبیه می شود. و وقتی مردی نزدیکی کردن با همسرش را ترک کند، گفته می شود «تأبل الرجل» و «أبل» یعنی کنار شتر به صورت درست ایستادن و «إبل مأبلة» به معنی مجموعه است و «راحلة» به معنی شتری است که برای سفر کردن مناسب باشد.

ص: 66

رَأَیْتُهُ فِی مَنَامِی قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی أَیُّ حَوَاسِّکَ قَرَّرَتْ عِلْمَ ذَلِکَ فِی قَلْبِکَ حَتَّی ذَکَرْتَهُ بَعْدَ مَا اسْتَیْقَظْتَ قَالَ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ مَا دَخَلَتْ فِیهِ الْحَوَاسُّ قُلْتُ أَ فَلَیْسَ یَنْبَغِی لَکَ أَنْ تَعْلَمَ حَیْثُ بَطَلَتِ الْحَوَاسُّ فِی هَذَا أَنَّ الَّذِی عَایَنَ تِلْکَ الْأَشْیَاءَ وَ حَفِظَهَا فِی مَنَامِکَ قَلْبُکَ الَّذِی جَعَلَ اللَّهُ فِیهِ الْعَقْلَ الَّذِی احْتَجَّ بِهِ عَلَی الْعِبَادِ قَالَ إِنَّ الَّذِی رَأَیْتُ فِی مَنَامِی لَیْسَ بِشَیْ ءٍ إِنَّمَا هُوَ بِمَنْزِلَةِ السَّرَابِ الَّذِی یُعَایِنُهُ صَاحِبُهُ وَ یَنْظُرُ إِلَیْهِ لَا یَشُکُّ أَنَّهُ مَاءٌ فَإِذَا انْتَهَی إِلَی مَکَانِهِ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً فَمَا رَأَیْتُ فِی مَنَامِی فَبِهَذِهِ الْمَنْزِلَةِ قُلْتُ کَیْفَ شَبَّهْتَ السَّرَابَ بِمَا رَأَیْتَ فِی مَنَامِکَ مِنْ أَکْلِکَ الطَّعَامَ الْحُلْوَ وَ الْحَامِضَ وَ مَا رَأَیْتَ مِنَ الْفَرَحِ وَ الْحَزَنِ قَالَ لِأَنَّ السَّرَابَ حَیْثُ انْتَهَیْتُ إِلَی مَوْضِعِهِ صَارَ لَا شَیْ ءَ وَ کَذَلِکَ صَارَ مَا رَأَیْتُ فِی مَنَامِی حِینَ انْتَبَهْتُ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی إِنْ أَتَیْتُکَ بِأَمْرٍ وَجَدْتَ لَذَّتَهُ فِی مَنَامِکَ وَ خَفَقَ لِذَلِکَ قَلْبُکَ أَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ الْأَمْرَ عَلَی مَا وَصَفْتُ لَکَ قَالَ بَلَی قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی هَلِ احْتَلَمْتَ قَطُّ حَتَّی قَضَیْتَ فِی امْرَأَةٍ نَهْمَتَکَ (1)

عَرَفْتَهَا أَمْ لَمْ تَعْرِفْهَا قَالَ بَلَی مَا لَا أُحْصِیهِ قُلْتُ أَ لَسْتَ وَجَدْتَ لِذَلِکَ لَذَّةً عَلَی قَدْرِ لَذَّتِکَ فِی یَقَظَتِکَ فَتَنْتَبِهُ وَ قَدْ أَنْزَلْتَ الشَّهْوَةَ حَتَّی یَخْرُجُ مِنْکَ بِقَدْرِ مَا یَخْرُجُ فِی الْیَقَظَةِ هَذَا کَسْرٌ بِحُجَّتِکَ فِی السَّرَابِ قَالَ مَا یَرَی الْمُحْتَلِمُ فِی مَنَامِهِ شَیْئاً إِلَّا مَا کَانَتْ حَوَاسُّهُ دَلَّتْ عَلَیْهِ فِی الْیَقَظَةِ قُلْتُ مَا زِدْتَ عَلَی أَنْ قَوَّیْتَ مَقَالَتِی وَ زَعَمْتَ أَنَّ الْقَلْبَ یَعْقِلُ الْأَشْیَاءَ وَ یَعْرِفُهَا بَعْدَ ذَهَابِ الْحَوَاسِّ وَ مَوْتِهَا فَکَیْفَ أَنْکَرْتَ أَنَّ الْقَلْبَ یَعْرِفُ الْأَشْیَاءَ وَ هُوَ یَقْظَانُ مُجْتَمِعَةٌ لَهُ حَوَاسُّهُ وَ مَا الَّذِی عَرَّفَهُ إِیَّاهَا بَعْدَ مَوْتِ الْحَوَاسِّ وَ هُوَ لَا یَسْمَعُ وَ لَا یُبْصِرُ وَ لَکُنْتَ حَقِیقاً أَنْ لَا تُنْکِرَ لَهُ الْمَعْرِفَةَ وَ حَوَاسُّهُ حَیَّةٌ مُجْتَمِعَةٌ إِذَا أَقْرَرْتَ أَنَّهُ یَنْظُرُ إِلَی الِامْرَأَةِ بَعْدَ ذَهَابِ حَوَاسِّهِ حَتَّی نَکَحَهَا وَ أَصَابَ لَذَّتَهُ مِنْهَا فَیَنْبَغِی لِمَنْ یَعْقِلُ حَیْثُ وَصَفَ الْقَلْبَ بِمَا وَصَفَهُ بِهِ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِالْأَشْیَاءِ وَ الْحَوَاسُّ ذَاهِبَةٌ أَنْ یَعْرِفَ أَنَّ الْقَلْبَ مُدَبِّرُ الْحَوَاسِّ وَ مَلِکُهَا وَ رَأْسُهَا وَ الْقَاضِی عَلَیْهَا فَإِنَّهُ مَا جَهِلَ الْإِنْسَانُ مِنْ شَیْ ءٍ فَمَا یَجْهَلُ أَنَّ الْیَدَ لَا تَقْدِرُ عَلَی الْعَیْنِ أَنْ تَقْلَعَهَا وَ لَا عَلَی اللِّسَانِ أَنْ تَقْطَعَهُ وَ أَنَّهُ لَیْسَ یَقْدِرُ شَیْ ءٌ مِنَ الْحَوَاسِ

ص: 61


1- 1. أی شهوتک.

در شرح حدیث گفته «راحله» شتر سواری است و مقصود- و خدا داناتر است- نکوهش مردم است و بیان این که کمیاب است میان آنان کسی که کامل و سودمند باشد. ابو عبیده گفته: یعنی مردم همه از یک نژاد برابرند و به هم برتری ندارند و همه نمونه یکدیگرند، چون یک رمه صد شتری که در آن ها شتر سواری ممتاز وجود ندارد. و ابن قتیبه گفته: شتر سواری، نجیب و تمام خلقت و زیبا منظر است و در رمه شتر نمایان است. می فرماید: مردم برابرند و برتری نژادی ندارند و به هم مانند چون رمه صد شتری که در آن ها شتر سواری نباشد. ولی ازهری گفته: مقصود حدیث نکوهش مردم است و این که کامل در میان آن ها کمیاب است و راوی حدیث عبداللّه بن عمر است.

توضیح

در نهایه گفته: یعنی پسندیده و نجیب در میان مردم، در کمیابی چون شتر نجیب و نیرومند است برای بار و سفر که در یک رمه شتر هم به دست نیاید. ازهری گفته: آنچه من از این حدیث می فهمم، این است که خدا تعالی دنیا را نکوهش کرده و بنده های خود را از انجام بدی هایش برحذر داشته و درباره آن مثل ها زده تا عبرت گیرند و از آن ها برحذر باشند. و پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله هم آن ها را از آنچه خدا برحذر می داشت برحذر داشته و به زهد واداشته است، ولی اصحابش بعد از او به دنیا رغبت کردند و بر سر آن رقابت کردند و زاهد در آن ها کمیاب شد.

و آن حضرت صلی اللَّه علیه و آله فرموده است: مردم را پس از من چون صد شتری یابید که یک شتر سواری در آن ها نیست.

یعنی زاهد از دنیا و راغب به آخرت اندک است، چون کمی راحله در شتر. و «راحله» شتر قوی است که در سفرها و بارها به کار گرفته می شود و نجیب و با خلقتی کامل و زیبا رو است. مذکر و مونث آن یکی است و هاء در آن برای مبالغه است. کرمانی گفته: یعنی مردم در احکام دین برابرند و برتر و پست تر در نژاد ندارند، چون دو شتری که در آن ها شتر ممتاز سواری نیست، یعنی همه باربرند نه سواری.

مؤلف

برخی اخبار مناسب این باب در ابواب معاد و ابواب خلق ارواح نبی و ائمه علیهم السّلام گذشت و برخی هم در ابواب آینده خواهد آمد، ان شاء اللَّه تعالی

ص: 67

أَنْ یَفْعَلَ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْجَسَدِ شَیْئاً بِغَیْرِ إِذْنِ الْقَلْبِ وَ دَلَالَتِهِ وَ تَدْبِیرِهِ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی جَعَلَ الْقَلْبَ مُدَبِّراً لِلْجَسَدِ بِهِ یَسْمَعُ وَ بِهِ یُبْصِرُ وَ هُوَ الْقَاضِی وَ الْأَمِیرُ عَلَیْهِ لَا یَتَقَدَّمُ الْجَسَدُ إِنْ هُوَ تَأَخَّرَ وَ لَا یَتَأَخَّرُ إِنْ هُوَ تَقَدَّمَ وَ بِهِ سَمِعَتِ الْحَوَاسُّ وَ أَبْصَرَتْ إِنْ أَمَرَهَا ائْتَمَرَتْ وَ إِنْ نَهَاهَا انْتَهَتْ وَ بِهِ یَنْزِلُ الْفَرَحُ وَ الْحَزَنُ وَ بِهِ یَنْزِلُ الْأَلَمُ إِنْ فَسَدَ شَیْ ءٌ مِنَ الْحَوَاسِّ بَقِیَ عَلَی حَالِهِ وَ إِنْ فَسَدَ الْقَلْبُ ذَهَبَ جَمِیعُهَا حَتَّی لَا یَسْمَعُ وَ لَا یُبْصِرُ قَالَ لَقَدْ کُنْتُ أَظُنُّکَ لَا تَتَخَلَّصُ مِنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ وَ قَدْ جِئْتَ بِشَیْ ءٍ لَا أَقْدِرُ عَلَی رَدِّهِ قُلْتُ وَ أَنَا أُعْطِیکَ تَصَادِیقَ مَا أَنْبَأْتُکَ بِهِ وَ مَا رَأَیْتَ فِی مَنَامِکَ فِی مَجْلِسِکَ السَّاعَةَ قَالَ افْعَلْ فَإِنِّی قَدْ تَحَیَّرْتُ فِی هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ قُلْتُ أَخْبِرْنِی هَلْ تُحَدِّثُ نَفْسَکَ مِنْ تِجَارَةٍ أَوْ صِنَاعَةٍ أَوْ بِنَاءٍ أَوْ تَقْدِیرِ شَیْ ءٍ وَ تَأْمُرُ بِهِ إِذَا أَحْکَمْتَ تَقْدِیرَهُ فِی ظَنِّکَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَهَلْ أَشْرَکْتَ قَلْبَکَ فِی ذَلِکَ الْفِکْرِ شَیْئاً مِنْ حَوَاسِّکَ قَالَ لَا قُلْتُ أَ فَلَا تَعْلَمُ أَنَّ الَّذِی أَخْبَرَکَ بِهِ قَلْبُکَ حَقٌّ قَالَ الْیَقِینُ هُوَ فَزِدْنِی مَا یُذْهِبُ الشَّکَّ عَنِّی وَ یُزِیلُ الشُّبْهَةَ مِنْ قَلْبِی.

أقول

قد عرفت أن القلب یطلق فی لسان الشرع فی الآیات و الأخبار علی النفس الناطقة و لما کان السائل منکرا لإدراک ما سوی الحواس الظاهرة نبهه علیه السلام علی خطائه بمدرکات الحواس الباطنة التی هی من آلات النفس و قد مر شرح الفقرات و تمام الحدیث فی کتاب التوحید.

«46»

الدُّرُّ الْمَنْثُورُ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: فِی قَوْلِهِ اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ الْآیَةَ قَالَ نَفْسٌ وَ رُوحٌ بَیْنَهُمَا مِثْلُ شُعَاعِ الشَّمْسِ فَیَتَوَفَّی اللَّهُ النَّفْسَ فِی مَنَامِهِ وَ یَدَعُ الرُّوحَ فِی جَوْفِهِ یَتَقَلَّبُ وَ یَعِیشُ فَإِنْ بَدَا لِلَّهِ أَنْ یَقْبِضَهُ قَبَضَ الرُّوحَ فَمَاتَ وَ إِنْ أَخَّرَ أَجَلَهُ رَدَّ النَّفْسَ إِلَی مَکَانِهَا مِنْ جَوْفِهِ (1).

«47»

وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: فِی قَوْلِهِ اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ الْآیَةَ قَالَ کُلُّ نَفْسٍ لَهَا سَبَبٌ تَجْرِی فِیهِ فَإِذَا قَضَی عَلَیْهَا الْمَوْتُ نَامَتْ حَتَّی یَنْقَطِعَ السَّبَبُ وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ تُتْرَکُ (2).

ص: 62


1- 1. الدّر المنثور: ج 5، ص 329.
2- 2. الدّر المنثور: ج 5، ص 329.

دنباله

بیان اقوال حکماء و صوفیه و متکلمان از خاصه و عامه در بیان حقیقت نفس و روح و آن گاه بیان آنچه از آیات و اخبار در این باره برآید

شارح مقاصد درباره بیان آراء حکماء و متکلمین در نفس گفته: جوهر مجرد اگر به بدن وابستگی تصرف و تدبیر دارد نفس است وگرنه عقل، واژه نفس بسا بر چیزی جز مجرّد هم اطلاق شود، چون نفس نباتی که مبدأ کارهای نمو است از هر جهت و نفس حیوانی که مبدأ حس و حرکت ارادی است و آن را مادی و در برابر نفس ناطقه انسانی، نفس ارضی خوانند، و آن تفسیر شده به این که کمال اول جسم طبیعی به سوی زندگی بالقوّه است.

سپس گفته: مقتضای قواعد فلاسفه این است که در آدمی نفسی است مبدأ تعقل کلیات و دیگری مبدأ حرکات و احساسات، و دیگری مبدأ تغذیه و نمو و تولید مثل، ولی در شرح اشارات و جز آن گفته مطلب چنین نیست، بلکه آنچه از عناصر ترکیب شده، برخی تنها صورت معدنی دارند که تنها کارشان حفظ مواد ترکیبی و متضاد خود است که با توجه به اختلافشان به مکان های مختلف تمایل دارند. برخی به علاوه صورتی دارند به نام نفس نباتی که به علاوه از حفظ ترکیب خود، مواد دیگری را از عناصر می گیرد و به مواد مرکب اضافه می کند و غذای خود می نماید و نمو می کند و تولید مثل می کند، و برخی به علاوه صورتی دارند به نام نفس حیوانی که علاوه بر افعال نباتی و حفظ متضادها، حس و حرکت ارادی دارد، و برخی نفس مجرّدی دارند که با همه کارهای پیشین، نطق و سخن و آنچه که دنبال آن است از او صادر می شود.

سپس گفته: چون نزد متکلمین اختلاف نوع اجسام که مبدأ آثار باشند ثابت نشده تا نیاز به فصول منوعه و مبادی گوناگون باشد، اثبات نفس را مستند به دلیل شرعی

ص: 68

«48»

وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: فِی الْآیَةِ قَالَ سَبَبٌ مَمْدُودٌ(1)

مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ فَأَرْوَاحُ الْمَوْتَی وَ أَرْوَاحُ الْأَحْیَاءِ تَأْوِی إِلَی ذَلِکَ السَّبَبِ فَتَعَلَّقُ النَّفْسُ الْمَیِّتَةُ بِالنَّفْسِ الْحَیَّةِ فَإِذَا أُذِنَ لِهَذِهِ الْحَیَّةِ بِالانْصِرَافِ إِلَی جَسَدِهَا تَسْتَکْمِلُ رِزْقَهَا أُمْسِکَتِ النَّفْسُ الْمَیِّتَةُ وَ أُرْسِلَتِ الْأُخْرَی (2).

«49»

وَ عَنْ جُحَیْفَةَ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی سَفَرِهِ الَّذِی نَامُوا فِیهِ حَتَّی طَلَعَتِ الشَّمْسُ ثُمَّ قَالَ إِنَّکُمْ کُنْتُمْ أَمْوَاتاً فَرَدَّ اللَّهُ إِلَیْکُمْ أَرْوَاحَکُمْ (3).

«50»

شِهَابُ الْأَخْبَارِ، قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: الْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ مَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ.

ضوء الشهاب هذا الحدیث مما تسکب فیه العبرات و لا تؤمن فی تفسیره العثرات و أنا مورد فیه بقدر ما رزقنی الله تعالی من العلم به فأقول إن أصل کلمة روح موضوع للطیب و الطهارة فتسمی روح الإنسان روحا و الملائکة المطهرون أرواحا و روح القدس جبرئیل علیه السلام و الروح اسم ملک آخر قال تعالی یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا و عیسی علیه السلام روح الله و النسبة إلی الملائکة و الجن روحانی بالضم و هم الروحانیون و یقال لکل ذی روح روحانی قاله أبو عبیدة و الروح الراحة و مکان روحانی طیب و الریح واحدة الریاح و الأرواح أصلها روح فقلبت الواو یاء لمکان کسرة الراء و الراح و الریاح بفتح الراء الخمر و روح و ریحان أی رحمة و رزق و الروح و النسیم و الریحان المشموم و من ذلک الروح التی یحیا بها الإنسان سمیت بذلک لطهارتها و طیبها فی الخلقة و فی مبدإ التکوین و قال أصحاب الأصول الروح النفس المتردد فی مخارق الحی و علی ذلک قال الشاعر:

فقلت له ارفعها إلیک و أحیها***بروحک و اجعلها له قبة(4) قدرا.

ص: 63


1- 1. فی المصدر: ممدود بین السماء و الأرض.
2- 2. الدّر المنثور: ج 5، ص 329.
3- 3. الدّر المنثور: ج 5، ص 329.
4- 4. فی بعض النسخ« لها قتبة».

و تأیید عقلی دانند مانند این که بدن و اعضای برونی و درونی آن پیوسته در حال دگرگونی و تجزیه اند، ولی نفس پایدار است و آدم عاقل بسا از بدن و اجزایش غافل شود، ولی از وجود ذات خود غافل نگردد، و مانند این که بسا اراده مخالف بدن کند چون قصد پرواز به بالا.

و خلاصه سخن این است که دو گروه درباره حقیقت نفس اختلاف دارند. گفته شده که نفس همان گرمی روان در این بدن محسوس است. برخی گفته اند هوا است. برخی گفته اند آب است. برخی گفته اند چهار عنصر قرین مهر و خشم، یعنی شهوت و غضب است. برخی گفته اند اخلاط اربعه است. برخی گفته اند همان خون است. برخی گفته اند نفس هر کس مزاج ویژه او است. برخی گفته اند جزء لا یتجزی است در دل. و بسیاری از متکلمین نفس را اجزای اصلی بدن دانند که از آغاز تا انجام عمر پایدارند.

و بسا مقصود کسی که گفته نفس همین هیکل مخصوص و بدن محسوس است همین است، یعنی پذیرای دیدن است. و بیشتر گویند جسمی است که در ماهیت خود مخالف با بدنی است که از آن متولد می شود، نورانی است، آسمانی است، سبک است، به ذات خود زنده است، در جواهر اعضاء نفوذ دارد، و چون گلاب در گل و آتش در زغال در اعضای بدن روان است و دگرگونی و انحلال نپذیرد؛ تا در بدن است زندگی دارد و چون به عالم ارواح شتافت، مرگ است. برخی گفته اند: نفس اجسام لطیفی است که در دل پدید شوند و به وسیله شرائین که رگ های زننده بدن هستند در همه اعضاء روان گردند، یا در مغز پدید شوند و با رشته های اعصاب در سراسر بدن نفوذ کنند.

و محققان فلاسفه و اهل اسلام معتقدند که نفس جوهری است مجرّد در ذات وابسته به بدن در تدبیر و تصرف. و آن طور که متکلمان گویند نخست پایگاهش روح است که در گوشه چپ شکمش از بخار غذا و قسمت لطیف غذا پدید می شود و به آن نیرو دهد تا در همه بدن روان شود و به هر عضوی نیرو رساند از آنچه پیش گفته شد.

آنان که آن را جسم می دانند چند دلیل می آورند:

1. آنچه کلیات را درک کند که نفس است، همان است که جزئیات را درک کند، زیرا ما کلّی را بر جزئی تطبیق کنیم و گوییم: این گرمی، گرمی است و حاکم بین دو چیز، باید هر دو چیز را تصور کند و میان آن ها حکم کند و مدرک جزئی جسم است، زیرا می دانیم که چون آتش را لمس کنیم، همان عضو لامس است که گرمی را درک کند.

ص: 69

و ما یقوله قوم من أن الأرواح قائمة بالأجساد و أنها کانت قبل الأجساد بکذا و کذا عاما و أنها غیر داخلة فی الأجساد و لا خارجة منها و أنها تفنی إلی غیر ذلک فنحن مستغنون عن ذکره فیما نحن بصدده و کتب الأصول و الجدل أولی بذکر ذلک فقال بعض من تکلم فی هذا الحدیث إنه علی حذف المضاف و التقدیر ذوو الأرواح و هذا قریب المأخذ و عند جماعة من محققی أصحاب الأصول أنه یجوز عقلا أن یکون الله تعالی إذا استشهد الشهید أو توفی النبی أو الصالح من بنی آدم ینتزع من جسده أجزاء بقدر ما تحل الحیاة التی کانت الجملة بها حیة فیها فیردها إلی تلک الأجزاء فتصیر حیا و إن کانت جثة صغیرة فیرفعه إلی حیث شاء فإنه لا اعتبار فی الحی بالجثة و ظاهر الکتاب یشهد بصحة ذلک حیث یقول تعالی وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ إلی قوله تعالی وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (1) و

فِی الْحَدِیثِ: أَرْوَاحُ الشُّهَدَاءِ فِی أَجْوَافِ طَیْرٍ خُضْرٍ تَعَلَّقُ مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ ثُمَّ تَأْوِی إِلَی قَنَادِیلَ مُعَلَّقَةٍ بِالْعَرْشِ.

و هذا الحدیث مما یعضد هذه المقالة فعلی هذا تتعارف هذه الأجساد اللطیفة بعد موت صاحبها کما کانت فی دار الدنیا تعرف بعضها بعضا فتتباشر فتأتلف و بالعکس. و

رَوَتْ عَائِشَةُ فِی سَبَبِ هَذَا الْحَدِیثِ: أَنَّ مُخَنَّثاً قَدِمَ الْمَدِینَةَ فَنَزَلَ عَلَی مُخَنَّثٍ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَعْلَمَ أَنَّهُ مُخَنَّثٌ فَبَلَغَ ذَلِکَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ الْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ الْحَدِیثَ.

وَ رُوِیَ عَنْهُ صلی الله علیه و آله: الْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَتَشَامُّ کَمَا تَشَامُّ الْخَیْلُ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ فَلَوْ أَنَّ مُؤْمِناً جَاءَ إِلَی مَجْلِسٍ فِیهِ مِائَةُ مُنَافِقٍ لَیْسَ فِیهِمْ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَاحِدٌ لَجَاءَ حَتَّی یَجْلِسَ إِلَیْهِ.

أو کما قال

وَ رُوِیَ عَنْ عَائِشَةَ أَنَّهَا قَالَتْ: کَانَتِ امْرَأَةٌ بِمَکَّةَ تَدْخُلُ عَلَی نِسَاءِ قُرَیْشٍ تُضْحِکُهُنَّ فَلَمَّا هَاجَرْتُ إِلَی الْمَدِینَةِ دَخَلَتِ الْمَدِینَةَ فَدَخَلَتْ عَلَیَّ قُلْتُ فُلَانَةُ مَا أَقْدَمَکِ قَالَتْ إِلَیْکُنَّ قُلْتُ فَأَیْنَ نَزَلْتِ قَالَتْ عَلَی فُلَانَةَ امْرَأَةٍ مُضْحِکَةٍ بِالْمَدِینَةِ فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ دَخَلَتْ فُلَانَةُ الْمُضْحِکَةُ قَالَ صلی الله علیه و آله فَعَلَی مَنْ نَزَلَتْ قُلْتُ عَلَی فُلَانَةَ قَالَ

ص: 64


1- 1. آل عمران: 169،.

به علاوه هر جانداری جزئیات را دریابد، با این که به اتفاق می دانیم نفوس مجرّده ندارند.

و آن را جواب گفتند که: ما نپذیریم مدرک حرارت عضو لامس است، بلکه نفس است و عضو ابزار او است و قبول داریم مدرک کلی و جزئی همان نفس است، ولی کلّی را ذاتا بی واسطه و ابزار درک کند، و جزئیات را را ابزارو چون عضو را به کلّی مدرک ندانیم لازم نیاید برای یک مدرک دو ادراک باشد و انسان دو بار ادراک کند چنان چه گفته اند.

و ممکن است جواب داده شود به این که یا باید برای همه جانداران نفوس مجرّده باشد یا این که احساسات آن ها به قوی و اعضاء باشد و احساسات آدمی با نفس باشد به واسطه اعضاء با این که قطع داریم تفاوتی در میان آن ها نیست.

2. هر کس به طور قطع می داند که آنچه به واژه «من» تعبیر می شود، همان نفس است که وصف می شود که اینجا حاضر است، ایستاده، نشسته، رونده و واقف است و جز آن از خواص جسم و آنچه وصف مخصوص جسم را دارد جسم است. به تقریر دیگر بدن ادراکاتی دارد که همان ادراکات تعبیر شده به واژه من است که نفس باشد چون ادراک گرمی آتش و سردی یخ و شیرینی عسل و محسوسات دیگر، و اگر نفس مجرّد باشد و مغایر بدن باشد، نمی شود وصفش همان وصف بدن باشد.

و جواب این است که آنچه از آن به من تعبیر شود، گرچه حقیقت نفس است ولی بسیار شود که به خاطر وابستگی زیادی که میان آن ها است،

ص: 70

الْمُضْحِکَةِ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ إِنَّ الْأَرْوَاحَ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ الْحَدِیثَ.

و فی کلام بعضهم الروح نقاب أی یعلم بالأشیاء و هذه کنایة عن العلم و الفطنة و الذکاء و المعرفة و الدهاء و العرب تعبر بالروح عن الحیاة و الله الموفق.

و أقول

إن تحقیق أمر الروح عسیر و لا یعلم حقیقة ذلک إلا من خلقه و أوجده و رکبه وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا و لو أراد الله تعالی أن یعلم حقیقته و ماهیته بکنهه لأعلمناه و قال وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی فقال حتی نسکت عما أسکت الله عنه و قد أوردت بعض ما سمعت فیه و علمت و أنت محکم فانظر فیه و احکم و التوقف فیه فرض من لا فرض له و الله أعلم و أحکم ثم رسوله صلی الله علیه و آله و فائدة الحدیث إعلام أن الجنس إلی الجنس أمیل و إلیه أسوق و أشوق و التعارف مما یجر الائتلاف و بالعکس و راویة الحدیث عائشة.

«51»

شِهَابُ الْأَخْبَارِ، قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ.

توضیح

الضوء المعدن مستقر الجوهر من قولک عدن بالمکان إذا أقام فیه و منه جَنَّاتُ عَدْنٍ أی إقامة و الذهب الجسد المعروف الذی ذهب الناس فیه و القطعة ذهبة و ذهب الرجل إذا رأی القطعة الکبیرة من الذهب فی المعدن فدهش و الفضة أحد الثمنین و هو أحد الأجساد أیضا فیقول صلی الله علیه و آله الناس متفاوتون کتفاوت المعادن متفاضلون کتفاضل الجواهر المجلوبة منها فمنها الذهب و الفضة و النحاس و الحدید و الأسرب و الرصاص و الزرنیخ و الفیروزج و غیر ذلک و کان الغرض النبوی أن یعلمک أن الناس متفاوتون أمثال الفلز و الخرز لیسوا بأمثال و إن کانوا من جنس واحد و مورد هذا الحدیث علی العکس من مورد الحدیث الذی قبله یعنی قوله صلی الله علیه و آله الناس کأسنان المشط فکأنه صلی الله علیه و آله یقول إذا صادفت أحدا فتعرف أحواله و تجسس أفعاله و أقواله فإن کان صالحا فعلیک به فهو من المعدن النفیس فإن کان طالحا فالهرب الهرب منه فهو من المعدن الخسیس و فائدة الحدیث الإعلام بتفاوت الناس علی أنهم بنو الرجل و راوی الحدیث أبو هریرة

و تمام الحدیث: خیارهم فی الجاهلیة خیارهم

ص: 65

به آن از بدن هم تعبیر کنند و آنجا که به خواص اجسام وصف شود چون ایستادن، نشستن یا درک محسوسات، بنا بر این که خود اعضاء و قوا آن ها را درک کنند نه نفس به واسطه آن ها. پس مقصود به واژه «من»، بدن است و معنی این کلام این نیست که نفس از شدّت تعلق به بدن و فنای در آن خود را فراموش کرده است، پس به خواص اجسام حکم می کند، چنان چه مؤلّف صحائف گفته، زیرا لازم می آید در نهایت غفلت باشد.

3. اگر مجرد باشد، می توان به هر بدنی به طور مساوی نسبت داد و چرا به بدن خاصی پیوندد نه دیگری و پس از تعلق روا است به بدن دیگر منتقل شود و بنابراین نمی توان گفت زید کنونی همان زید دیروزی است. این قول رد شده به این که نپذیریم به هر تنی سزد، بلکه هر نفسی را بدن ویژه ای است که از نظر مزاج و اعتدال جز به همان نسزد و ویژه آن باشد و جابه جا نشود.

4. ظاهر تعبیرات قرآن و سنت که دلالت دارند نفس پس از ویرانی بدن بماند و خواص اجسام به خود گیرد، مانند رفتن به دوزخ و عرضه به دوزخ و چرخیدن گرد جنازه، بودن در قندیل نور یا چینه دان طیور سبز و مانند آن ها، و البته احتمال تأویل است و حمل بر تمثیل است، چنان چه معتقدان به تجرد نفوس به زعم این که مجرّد مغایرت آن از بدن مستلزم آن است، به آن گراییدند. و بسا دلیل آوردند که تجرّد نفس دلیل ندارد و باید مجرّد نباشد، زیرا هر چیزی دلیل می خواهد. و این دلیل با این که سست پایه است، معارض است با این که جسم بودن نفس هم دلیل ندارد، پس باید جسم نباشد.

سپس گفته است معتقدان به تجرّد نفس چند دلیل آوردند:

1.

نفس جای اموری است که در مادی نمی توانند باشند وهرچه این گونه باشد، به ناچار باید مجرد باشد. و اموری که در مادی نشوند، یکی تعقل خود نفس است که گفتیم تعقل، حلول صورت یا نقش بستن مثال است، و مادی

ص: 71

فی الإسلام إذا فقهوا.

یعنی أن الخیار منهم فی الجاهلیة إذا تفقهوا فهم الخیار فی الإسلام و الله أعلم.

بیان

قال الطیبیّ هو تشبیه بلیغ فکمعادن الذهب تأکید أو مجاز عن التفاوت أی الناس متفاوتون فی النسب بالشرف و الضعة کتفاوت المعدن فی الذهب و الفضة و ما دونهما و تفاوتهم فی الإسلام بالقبول لفیض الله بحسب العلم و الحکمة علی مراتب و عدم قبوله و قید إذا فقهوا یفید أن الإیمان یرفع تفاوت الجاهلیة فإذا تحلی (1) بالعلم استجلب النسب الأصلی فیجتمع شرف النسب و الحسب و فیه أن الوضیع العالم أرفع من الشریف الجاهل.

«52»

الشِّهَابُ،: النَّاسُ کَإِبِلٍ مِائَةٍ لَا تَجِدُ فِیهَا رَاحِلَةً وَاحِدَةً.

توضیح

الضوء الناس أصله أناس فخفف و لیس الألف و اللام عوضا من الهمزة المحذوفة لأنهما تجتمعان مع الهمزة کقوله

إن المنایا یطلعن علی الأناس الآمنینا

و الناس بن مضر بن نزار اسم قیس عیلان و الإبل البعران الکثیرة و لا واحد له من لفظه و أبل الوحشی یأبل أبولا و أبل یأبل إبلا اجتزأ عن الماء شبهت بالإبل فی الصبر عن الماء و تأبل الرجل عن امرأته إذا ترک مقاربتها و رجل آبل و أبل حسن القیام علی إبله و إبل مأبلة أی مجموعة و الراحلة البعیر الذی یصلح للارتحال و راحله عاونه علی رحلته و المعنی و الله أعلم أنه ذم للناس و أنه قلما یقع فیهم من هو کامل فی بابه و قال أبو عبید یعنی أنهم متساوون لیس لأحد منهم فضل علی أحد فی النسب و لکنهم أشباه و أمثال کإبل مائة لیس فیها راحلة تتبین فیها و تتمیز منها بالتمام و حسن المنظر و الراحلة عند العرب تکون الجمل النجیب و الناقة النجیبة یختارها الرجل لمرکبه و دخول الهاء فی الراحلة للمبالغة کما تقول رجل داهیة و راویة للشعر و علامة و نسابة و یقال إنها إنما سمیت راحلة لأنها ترحل کما قال تعالی فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ أی مرضیة و کما قال تعالی مِنْ ماءٍ دافِقٍ أی مدفوق قال و یقال لفلان إبل إذا کانت له مائة من الإبل و إبلان

ص: 66


1- 1. تجلی( خ).

صورت غیر مادی و مثالی برای آن باشد. و اما بیان این که این امور محقق در نفس، نمی توانند در ماده باشند، این است که تعقل واجب در ضمن آن ها است، گرچه به کنه آن نباشد، یا تعقل جواهر مجرّده گرچه به وجود خارجی آن ها معتقد نباشیم، زیرا باید معنا را تعقل کرد تا حکم کرد که هست یا نیست. و نهان نیست که نمی شود صورت مجرد در مادی درآید.

و چون معانی کلی که نفس تصورشان مانع شرکت نیستند مانند آدمیت که شامل زید و عمرو می شود و اختصاص به اندازه و وضع و چگونگی و. . . ندارد که شی ء مادی در خارج از آن جدا نیست و باید مجرد از همه آن ها باشد، وگرنه شامل فاقد آن نگردد، و خلاصه این که حلول در ماده، مستلزم اختصاص اندازه و وضع و چگونگی به شیء دارد که کلی بودن را نشاید و اگر نفس خود مجرد نباشد، محل صور کلی عاقل نگردد و آن باطل است.

و معانی قسمت ناپذیر مانند وجود، وحدت، نقطه و جز آن مانند آن است، وگرنه باید معقول مرکب از اجزای بی پایان موجود باشد و آن نشدنی است. و با آن وجود قسمت ناپذیر حاصل است، زیرا کثرت عبارت است از مجموع یکی ها و چون معقولی داریم که یکی است و قسمت پذیر نیست، باید محلش که تعقل آن کند مجرّد باشد و جسم نباشد، زیرا جسم و جسمانی در ذات خود قسمت پذیرند، و لازمه قسمت پذیری مُحل، قسمت پذیری حال است، در صورتی که حلول در ذات محلّ است چون حلول سیاهی و حرکت و اندازه در جسم نه این که حلول در طبیعت قسمت پذیر باشد، چون حلول نقطه در خط که پایان آن است و حلول شکل در سطح که یک پایان دارد چون دایره، یا چند پایان چون مثلث و جز آن یا حلول محاذات در جسم نظر به وجود جسم دیگر در برابرش یا حلول وحدت در اجزاء کلّ.

و چون معانی که جز در مجرّد غیر جسم جمع نشوند، مانند ضدّین با صور و اشکال مختلف که در تعقل با هم مزاحم نیستند، بلکه نفس آن ها را با هم تصور کند و حکم کند که جمع آن ها در خارج نشاید

ص: 72

إذا کانت له مائتان و یقال للمائة منها هنیدة معرفة لا تنصرف و قال أبو سلیمان الخطابی یقال للمائتین هنید بغیر هاء و العهدة علیه و قال ابن قتیبة الراحلة هی التی یختارها الرجل لمرکبه و رحله علی النجابة و تمام الخلق و حسن المنظر فإذا کانت فی جماعة الإبل عرفت یقول الناس متساوون لیس لأحد منهم فضل فی النسب و لکنهم أشباه کإبل مائة لیس فیها راحلة و قد خطأه

أبو منصور الأزهری لفظا و معنی أما اللفظة فمن حیث جعل الناقة هی الراحلة قال و لیس الجمل عنده راحلة و الراحلة عند العرب تکون الجمل النجیب و الناقة النجیبة و أما المعنی أنه یعز فیهم الکامل الفاضل زهدا فی الدنیا و رغبة فی الآخرة هذا معنی کلام الأزهری و فائدة الحدیث ذم الناس و أن الکامل فیهم قلما یوجد و راوی الحدیث عبد الله بن عمر.

بیان

قال فی النهایة یعنی أن المرضی المنتجب من الناس فی عزة وجوده کالنجیب من الإبل القوی علی الأحمال و الأسفار الذی لا یوجد فی کثیر من الإبل قال الأزهری الذی عندی فیه أن الله تعالی ذم الدنیا و حذر العباد سوء مغبتها(1) و ضرب لهم فیها الأمثال لیعتبروا و یحذروا و کان النبی صلی الله علیه و آله یحذرهم ما حذرهم الله و یزهدهم فیها فرغب أصحابه بعده فیها تنافسوا علیها حتی کان الزهد فی النادر القلیل منهم.

فَقَالَ صلی الله علیه و آله: تَجِدُونَ النَّاسَ مِنْ بَعْدِی کَإِبِلٍ مِائَةٍ لَیْسَ فِیهَا رَاحِلَةٌ.

أی أن الکامل فی الزهد فی الدنیا و الرغبة فی الآخرة قلیل کقلة الراحلة فی الإبل و الراحلة هی البعیر القوی علی الأسفار و الأحمال النجیب التام الخلق الحسن المنظر و یقع علی الذکر و الأنثی و الهاء فیه للمبالغة انتهی و قال الکرمانی و قیل أی الناس فی أحکام الدین سواء لا فضل فیها لشریف علی مشروف و لا لرفیع علی وضیع کإبل لا راحلة فیها و هی التی ترحل لترکب أی کلها تصلح للجمل لا للرکوب.

أقول

قد مر بعض الأخبار المناسبة لهذا الباب فی أبواب المعاد و أبواب خلق أرواح النبی صلی الله علیه و آله و الأئمة علیهم السلام و سیأتی بعضها فی الأبواب الآتیة إن شاء الله تعالی.

ص: 67


1- 1. أی عاقبتها.

در یک جا به طور بدیهی، و این دلیل خود چهار وجهه است که می توان گفت اگر نفس جسم باشد، نتواند مجرّدات را تعقل کند، نتواند کلیات را تعقل کند، نتواند بسائط را تعقل کند، نتواند متمانعین را تعقل کند.

و جوابش این است که این دلیل مقدماتی دارد که فرد مخالف آن ها را نپذیرد.

2.

تعقل چیزی، حلول صورت آن است در عاقل، نه مجرد ارتباطی میان عاقل و معقول.

3.

اگر نفس مجرد نباشد قسمت پذیر است و جایز نیست که جوهر وضعی غیر منقسم باشد، مانند جزئی که لایتجزی است .

4.

مجرّد را صورت ادراکی مجرد باید، که در مادی درنیاید، و نمی شود حلولش در ماده و در وجود جسم عاقل باشد و هرگاه یافتی آن را در خارج آن شیء، مجرد است.

5.

اگر صورت تصوری چیزی وضع و اندازه و چگونگی دارد، با حلولش در جسم آن شیء هم آن خصوصیات را دارد و نمی شود در ذات خود از آن ها برکنار باشد.

6.

هر چه در ذات خود قسمت پذیر نیست، در صورت تصوری خود هم قسمت پذیر نیست و نمی شود در تعقل تقسیم پذیر باشد و در ذات خود قسمت پذیر نباشد و در منقسم حلول یابد.

7.

دو چیزی که در یک جا جمع نشوند چون سیاهی و سفیدی، صورت عقلی آن ها در جوهر عاقل هم چنین باشند. و این که قبلاً گذشت که صورت عقلی چیزی با وجود خارجی آن بسا در بسیاری احکام مخالفند.

8.

اجتماع دو ضدّ در عاقله نشود که دو جا داشته باشند و هر کدام در جزئی از آن باشند.

9.

قسمت پذیری محل، مستلزم قسمت پذیری ذاتی حالّ است و نمی شود بسیط در عاقله جسمانی قسمت پذیر درآید بنا بر نفی جزء لایتجزی، و نهان نیست که فقط برخی از این مقدّمات برهانی است.

مؤلف:

سپس دلیل های دیگر را ذکر کرده برای آن ها و ما برای حذر از درازی سخن از ذکر آن ها و جوابشان خودداری کردیم.

شارح مواقف گفته: عقاید منکران تجرّد نفس ناطق بسیار است، ولی نُه مورد از آن ها مشهورند:

ص: 73

تذییل

و تفصیل فی بیان أقوال الحکماء و الصوفیة و المتکلمین من الخاصة و العامة فی حقیقة النفس و الروح ثم بیان ما ظهر من الآیات و الأخبار فی ذلک.

قال شارح المقاصد فی بیان آراء الحکماء و المتکلمین فی النفس لما عرفت أن الجوهر المجرد إن تعلق بالبدن تعلق التدبیر و التصرف فنفس و إلا فعقل و قد یطلق لفظ النفس علی ما لیس بمجرد بل مادی کالنفس النباتیة التی هی مبدأ أفاعیله من التغذیة و التنمیة و التولید و النفس الحیوانیة التی هی مبدأ الحس و الحرکة الإرادیة و یجعل النفس الأرضیة اسما لها و النفس الناطقة الإنسانیة فیفسر بأنها کمال أول لجسم طبیعی إلی ذی حیاة بالقوة ثم قال مقتضی قواعدهم أی الفلاسفة أن یکون فی الإنسان نفس هی مبدأ تعقل الکلیات و أخری مبدأ الحرکات و الإحساسات و أخری مبدأ التغذیة و التنمیة و تولید المثل (1)

لکن ذکر فی شرح الإشارات و غیره أن لیس الأمر کذلک بل المرکبات منها ما له صورة معدنیة یقتصر فعلها علی حفظ المواد المجتمعة من الأسطقسات المتضادة بکیفیاتها المتداعیة إلی الانفکاک لاختلاف میولها إلی أمکنتها المختلفة و منها ما له صورة تسمی نفسا

نباتیة یصدر عنها مع الحفظ المذکور جمع أجزاء أخر من الأسطقسات و إضافتها إلی مواد المرکب و صرفها فی وجوه التغذیة و الإنماء و التولید و منها ما له صورة تسمی نفسا حیوانیة یصدر عنها مع الأفعال النباتیة و الحفظ المذکور الحس و الحرکة الإرادیة و منها ما له نفس مجردة یصدر عنها مع الأفعال السابقة کلها النطق و ما یتبعه.

ثم قال و لما یثبت عند المتکلمین اختلاف أنواع الأجسام و استناد الآثار إلیها لیحتاج إلی فصول منوعة و مباد مختلفة بنوا إثبات النفس علی الأدلة السمعیة

ص: 68


1- 1. غایة ما تقتضیه قواعد الفلسفة اثبات مبادئ لهذه الافاعیل، لکن هذا لا ینافی اتّحاد جمیع هذه المبادی بالنفس اتّحاد المراتب الناقصة بالکاملة، فقد اثبتوا ان النفس فی وحدتها کل القوی و اقاموا علیها براهین مذکورة فی محالها.

1.

از ابن راوندی است که نفس جزئی است لایتجزی در دل، به دلیل قسمت ناپذیری با نفی مجرد در ممکنات.

2.

از نظام که نفس اجزایی است که اجسام لطیف روان در بدن هستند چون گلاب در گل و از آغاز تا پایان عمر می مانند تحلّل و تبدل ندارند، تا آنجا که چون تکه ای از بدن جدا شود، آن اجزاء به اعضای دیگر کشیده شوند، و تبدل پذیر و تحلیل رونده بدن فضولاتی است که به آن پیوندند و از آن جدا شوند، چون هر کس می داند تا پایان عمر می ماند و آنچه بدل شود او نیست.

3.

نیرویی است در مغز و گفته اند در دل.

4.

نفس سه نیرو دارد: الف) در دل که حیوانی است؛ ب) در کبد که نباتی است؛ ج) در مغز که نفسانی است.

5.

نفس همین کالبد مخصوص است، و آن مختار بیشتر متکلمین است.

6.

اخلاط اربعه معتدل است در اندازه و چگونگی.

7.

اعتدال مزاج نوعی است.

8.

خون معتدل است، زیرا به فزونی و اعتدالش زندگی نیرو گیرد و برعکس.

9.

نفس هوا است که چون از آدمی بریده شود، در یک چشم به هم زدن زندگی نابود شود. پس بدن چون مشک پر بادی است.

سپس گفته: بدان که هیچ کدام این گفته ها دلیل ندارند و به آنچه که گفته اند نمی توان اعتماد کرد. سپس گفته: تعلق نفس به بدن ضعیف نیست که به آسانی و با کوچک ترین دلیل از بین رود و متعلق به جای خود باقی بماند، چون جسمی که جایی است، وگرنه نفس تا می خواست می توانست از بدن جدا شود، بی نیاز به چیزی دیگر، و این پیوند پر نیرومند هم نیست که چون برید، نفس نابود شود، مانند عرض و صورت پیوست به یک ماده، زیرا شناختی که نفس مجرّد است و در ذاتش از بدن بی نیاز است، بلکه پیوند او میانه است و چون پیوند سازنده است به ابزار کارش که در کارهایش به آن احتیاج دارد.

و از این رو گفتند: وقتی اتصال عاشق است به معشوق به یک عشق روشن الهامی و تا بدن شایسته است، پیوست آن می ماند، برای آنکه به نفس تعلق دارد. آیا نبینی که بدن را

ص: 74

و التنبهات العقلیة مثل أن البدن و أعضاءه الظاهرة و الباطنة دائما فی التبدل و التحلل و النفس بحالها و أن الإنسان الصحیح العقل قد یغفل عن البدن و أجزائه و لا یغفل بحال عن وجود ذاته و أنه قد یرید ما یمانعه البدن مثل الحرکة إلی العلو.

و بالجملة قد اختلف کلمة الفریقین فی حقیقة النفس فقیل هی النار الساریة فی الهیکل المحسوس و قیل الهواء و قیل الماء و قیل العناصر الأربعة و المحبة و الغلبة أی الشهوة و الغضب و قیل الأخلاط الأربعة و قیل الدم و قیل نفس کل شخص مزاجه الخاص و قیل جزء لا یتجزأ فی القلب و کثیر من المتکلمین علی أنها الأجزاء الأصلیة الباقیة من أول العمر إلی آخره و کأن هذا مراد من قال هی هذا الهیکل المخصوص و البنیة المحسوسة أی التی من شأنها أن یحس بها و جمهورهم علی أنه جسم مخالف بالماهیة للجسم الذی یتولد منه الأعضاء نورانی علوی خفیف حی لذاته نافذ فی جواهر الأعضاء سار فیها سریان ماء الورد فی الورد و النار فی الفحم لا یتطرق إلیه تبدل و لا انحلال بقاؤه فی الأعضاء حیاة و انتقاله عنها إلی عالم الأرواح موت و قیل إنها أجسام لطیفة متکونة فی القلب ساریة فی الأعضاء من طریق الشرایین أی العروق الضاربة أو متکونة فی الدماغ نافذة فی الأعصاب الثابتة منه إلی جملة البدن.

و اختار المحققون من الفلاسفة و أهل الإسلام (1)

إلی أنها جوهر مجرد فی ذاته متعلق بالبدن تعلق التدبیر و التصرف و متعلقه أولا هو ما ذکره المتکلمون من الروح القلبی المتکون فی جوفه الأیسر من بخار الأغذیة و لطیفه و یفیده قوة بها یسری فی جمیع البدن فیفید کل عضو قوة بها یتم نفعه من القوی المذکورة فیما سبق احتج القائلون بأنها من قبیل الأجسام بوجوه الأول أن المدرک للکلیات أعنی النفس هو بعینه المدرک للجزئیات لأنا نحکم بالکلی علی الجزئی کقولنا هذه الحرارة حرارة و الحاکم بین الشیئین لا بد أن یتصورهما و المدرک للجزئیات جسم لأنا نعلم بالضرورة أنا إذا لمسنا النار کان المدرک لحرارتها هو العضو اللامس

ص: 69


1- 1. کذا، و الظاهر زیادة لفظة« الی».

دوست دارد و از طول همراهی او ملول نشود و از جدایی او بدش آید، زیرا کمال و لذت عقلی و حسی وی به او است، زیرا نفس در آغاز پیدایشش از همه اوصاف فاضله تهی است، پس نیازمند است به ابزاری که برای کسب کمال به آن کمک کند. و ابزارها گوناگون باشند و برای هر کاری ابزار ویژه ای باشد و مثلا چون بخواهد ببیند، به چشم رو کند و خوب ببیند و همچنین در کارهای دیگر. و اگر یک ابزار بود، کارها به هم آمیخته می شدند و چیزی از کمال برایش حاصل نمی شد. و چون احساساتی دریابد، به ادراکات کلی گراید و به بهره علوم و اخلاق پسندیده رسد و به لذت های عقلانی پیش رود پس از دریافت لذت های حسّی.

و پیوند آن با بدن از نظر سرپرستی است، چون تعلّق یک عاشق بلکه از آن نیرومندتر، و تعلق دارد در بدن نخست به روح دل که در گوشه چپش از بخار و لطیف غذا پدید گردد، زیرا در گوشه چپش تهیگاهی است که خون لطیف را به خود کشد و با گرمی خود آن را بخار کند و این بخار را اطبّاء روح خوانند. و از آنجا دانسته شده که نفس نخست به آن پیوندد که اگر اعصاب را ببندند، حس و حرکت از پس بسته سلب شوند و از آن سو که مغز است و نیز آزمایش های پزشکی هم گواه آن هستند، و به وسیله پیوست روح به آن، در همه بدن روان شود و روح با این نیرو به همه عضوی برسد و با آن سودش تقویت شود و ما قوای آن را بیشتر شرح دادیم. و همه این ها به عقیده ما اثر خدای قادر مختار است و نیازی به اثبات قوی نیست، چنان چه بارها گذشت. (پایان نقل قول)

محقق کاشانی در روض الجنان گفته است: بدان که عقاید در حقیقت نفس که در سر زبان ها و کتب مشهور است، چهارده است:

1.

همین کالبد محسوس که آن را بدن گویند.

2.

دل است که عضو صنوبری گوشتی خاصی است.

3.

همان مغز است.

4.

اجزاء لایتجزی در دل است که عقیده نظام و پیروان او است.

5.

اجزای اصلیه پدید شده از منی است.

ص: 75

و لأن غیر الإنسان من الحیوانات یدرک الجزئیات مع أن الاتفاق علی أنا لا نثبت لها نفوسا مجردة.

و رد بأنا لا نسلم أن المدرک لهذه الحرارة هو العضو اللامس بل النفس بواسطته و نحن لا ننازع فی أن المدرک للکلیات و الجزئیات هو النفس لکن للکلیات بالذات و للجزئیات بالآلات و إذا لم نجعل العضو مدرکا أصلا لا یلزم أن یکون الإدراک مرتین و الإنسان مدرکین علی ما قیل.

و یمکن دفعه بأنه یستلزم إما إثبات النفوس المجردة للحیوانات الأخر و إما جعل إحساساتها للقوی و الأعضاء و إحساسات الإنسان للنفس بواسطتها مع القطع بعدم التفاوت (1).

الثانی أن کل واحد منا یعلم قطعا أن المشار إلیه بأنا و هو النفس یتصف بأنه حاضر هناک و قائم و قاعد و ماش و واقف و نحو ذلک من خواص الأجسام و المتصف بخاصة الجسم جسم و قریب من ذلک ما یقال إن للبدن إدراکات هی بعینها إدراکات المشار إلیه بأنا أعنی النفس مثل إدراک حرارة النار و برودة الجمد و حلاوة العسل و غیر ذلک من المحسوسات فلو کانت النفس مجردة أو مغایرة للبدن امتنع أن تکون صفتها غیر صفته.

و الجواب أن المشار إلیه بأنا و إن کان هو النفس علی الحقیقة لکن کثیرا ما یشار به إلی البدن أیضا لشدة ما بینهما من التعلق فحیث یوصف بخواص الأجسام

ص: 70


1- 1. ثبوت مرتبة من التجرد لنفوس سائر الحیوانات مثل ما تثبت لنفوس الاطفال مما لا ینفیه برهان إن لم یکن ممّا یثبته: و اما دعوی القطع بعدم الفرق بین ادراک الإنسان و سائر الحیوانات فغیر مقبولة، فان القطع لو حصل فانما یحصل بمشابهة مبادئ الاحساس فی جمیع الحیوانات، و اما عدم اتّحاد بعض هذه المبادی بمبدإ أقوی و أکمل فی بعضها- و هو لنفس الناطقة فی الإنسان- فمما لا یسمع دعوی القطع فیه. و الافعال الصادرة من الإنسان کلها مستندة الی النفس، و منها ما یشترک بینها و بین النبات، فهل یصحّ دعوی القطع بعدم التفاوت بین الافعال المشترکة بینهما؟.

6.

همان مزاج است.

7.

روح حیوانی است، و نزدیک به آن است قول به این که جسمی است لطیف و روان در همه بدن، چون گلاب در گل و روغن در کنجد.

8.

همان آب است.

9.

آتش است و حرارت غریزی.

10.

نفس است که آید و رود .

11.

خداست (و از آنچه این ستمکاران گویند بلند مرتبه تر است).

12.

عناصر اربعه است.

13.

صورت نوعیه ای است که قائم به مایه بدن است و این عقیده طبیعی ها است.

14.

این که جوهری است مجرّد از ماده و عوارضش و پیوندش به بدن برای تدبیر و تصرف است، و مرگ بریدن این پیوند است. و این عقیده حکمای الهی و بزرگان تصوف و اشراقیان است، و رأی محققان متکلمین چون رازی، غزّالی و محقّق طوسی و دیگر بزرگان بر آن است، و کتب آسمانی و خبرگزاری پیغمبران به آن اشارت دارد و امارات حدس و کشف ذوقی بشارت به آن است. (پایان نقل قول)

در صحائف الهیه گفته: نفس یا جسم است یا جسمانی، یا نه این و نه آن، و اگر جسم است یا همین کالبد محسوس است که بیشتر متکلمین به آن میل کردند و آن سست است، یا جسمی درون بدن و در آن ده قول است:

1.

افلوطرخس گفته: آتشی روان در بدن است، چون خاصیت آتش تابش و جنبش است، خاصیت نفس هم جنبش و ادراک است که همان تابش است، و با گفته پزشکان که سرپرست بدن حرارت غریزی است تأیید شود.

2.

دیوجانس گفته: هوا است، زیرا آن لطیف نافذ در هر سوراخ تنگ است و هر شکلی را پذیر است، و به هر جسمی درآید آن را بجنباند، چون مشکی که بادش کنند و نفس هم چنین است و همان هوا است.

ص: 76

کالقیام و القعود و کإدراک المحسوسات عند من یجعل المدرک نفس الأعضاء و القوی لا النفس بواسطتها فالمراد به البدن و لیس معنی هذا الکلام أنها لشدة تعلقها بالبدن و استغراقها فی أحواله یغفل فیحکم علیها بما هو من خواص الأجسام کما فهمه صاحب الصحائف لیلزم کونها فی غایة الغفلة.

الثالث أنها لو کانت مجردة لکانت نسبتها إلی جمیع البدن علی السواء فلم یتعلق ببدن دون آخر و علی تقدیر التعلق جاز أن ینتقل من بدن إلی بدن آخر و حینئذ لم یصح الحکم بأن زیدا الآن هو الذی کان بالأمس.

و رد بأنا لا نسلم أن نسبتها إلی الکل علی السواء بل لکل نفس بدن لا یلیق بمزاجه و اعتداله إلا لتلک النفس الفائضة علیه بحسب استعداده الحاصل باعتداله الخا صلی الله علیه و آله (1).

الرابع النصوص الظاهرة من الکتاب و السنة تدل علی أنها تبقی بعد خراب البدن و تتصف بما هو من خواص الأجسام کالدخول فی النار و عرضها علیها و کالترفرف حول الجنازة و ککونها فی قنادیل من نور أو فی جوف طیور خضر و أمثال ذلک و لا خفاء

فی احتمال التأویل و کونها علی طریق التمثیل و لهذا تمسک بها القائلون بتجرد النفوس زعما منهم أن مجرد مغایرتها للبدن یفید ذلک.

و قد یستدل بأنه لا دلیل علی تجردها فیجب أن لا تکون مجردة لأن الشی ء إنما یثبت بدلیل و هو مع ابتنائه علی القاعدة الواهیة معارض بأنه لا دلیل علی کونها جسما أو جسمانیا فیجب أن لا یکون کذلک.

ثم قال و احتج القائلون بتجرد النفس بوجوه الأول أنها تکون محلا لأمور یمتنع حلولها فی المادیات و کل ما هو کذلک یکون مجردا بالضرورة أما بیان کونها محلا لأمور هذا شأنها فلأنها تتعقلها و قد سبق أن التعقل إنما یکون بحلول الصورة و انطباع المثال و المادی لا یکون

ص: 71


1- 1. هذا بناء علی تجرد النفس منذ أول وجودها، و أمّا بناء علی تجردها بالحرکة الجوهریة و اتّحادها بالبدن فالجواب یصیر أوضح بکثیر.

3.

تالس ملطی گفته: آب است، زیرا آب مایه نمو و برآمدن است و نفس هم چنین است، و این وجوه سست هستند، زیرا قیاسی مرکب از صغری و کبرای موجبه اند از شکل دوم.

4.

انباذقلس گفته: چهار عنصر است با مهر و غلبه.

5.

گروهی از مادی ها گفته اند: اخلاط اربعه است، زیرا بقای آن ها به کیفیت و اندازه ای مخصوص، مایه بقای زندگی با دَوَران است و این دلیل هم سست است زیرا دَوَران افاده یقین نمی­کند.

6.

همان خون است که اشرف اخلاط است .

7.

اجسام لطیف زنده بالذات روان در همه اعضاء و اخلاط که تبدل و انحلال ندارند، و ماندنشان در بدن زندگی است و جداشدنشان از آن مرگ است.

8.

اجسام لطیفی است که در درون پدید گردند و به قلب آمیزند و با شرائین به همه اعضای بدن رسند.

9.

ارواحی که در مغز پدید شوند و شایان پذیرش حس و حرکت هستند و به وسیله اعصاب در همه بدن نفوذ کنند.

10.

اجزای بنیادی بدن هستند که تا پایان عمر بمانند و این نظر محققان متکلمین است.

و اگر جسمانی باشد در آن چند قول است:

1.

مزاج است و این قول بیشتر پزشکان است.

2.

وصفی است برای زندگی.

3.

شکل و نقشه بدن است.

4.

تناسب عناصر و اخلاط است.

وگرنه جسم است و نه جسمانی. پس یا مکانی است که ابن راوندی گفته و آن را جزء لایتجزّی در دل دانسته، یا لامکان است و آن قول بیشتر فلاسفه و معمّر از قدمای معتزله و عقیده اکثر امامیه و غزالی و راغب است. و فرفوریوس نفس و بدن را یکی دانسته

ص: 77

صورة لغیر المادی و مثالا له. و أما بیان تلک الأمور و امتناع حلولها فی المادة فهو أن من جملة معقولاتها الواجب و إن لم تعقله بالکنه و الجواهر المجردة و إن لم نقل بوجودها فی الخارج إذ ربما تعقل المعنی فتحکم علیه بأنه موجود أو لیس بموجود و لا خفاء فی امتناع حلول صورة المجرد فی المادی.

و منها المعانی الکلیة التی لا تمنع نفس صورها(1)

الشرکة کالإنسانیة المتناولة لزید و عمرو فإنها یمتنع اختصاصها بشی ء من المقادیر و الأوضاع و الکیفیات و غیر ذلک مما لا ینفک عنه الشی ء المادی فی الخارج بل یجب تجردها عن جمیع ذلک و إلا لم تکن متناولة لما لیس له ذلک و الحاصل أن الحلول فی المادة یستلزم الاختصاص بشی ء من المقادیر و الأوضاع و الکیفیات و الکلیة تنافی ذلک فلو لم تکن النفس مجردة لم تکن محلا للصورة الکلیة عاقلة لها و اللازم باطل.

و منها المعانی التی لا تقبل الانقسام کالوجود و الوحدة و النقطة و غیر ذلک و إلا لکان کل معقول مرکبا من أجزاء غیر متناهیة بالفعل و هو محال و مع ذلک فالمطلوب و هو وجود ما لا ینقسم حاصل لأن الکثرة عبارة عن الوحدات و إذا کان من المعقولات ما هو واحد غیر منقسم لزم أن یکون محله العاقل له غیر جسم بل مجردا لأن الجسم و الجسمانی منقسم و انقسام المحل مستلزم لانقسام الحال فیما یکون الحلول لذات المحل کحلول السواد و الحرکة و المقدار فی الجسم لا لطبیعة تلحقه کحلول النقطة فی الخط لتناهیه و کحلول الشکل فی السطح لکونه ذا نهایة أو أکثر و کحلول المحاذاة فی الجسم من حیث وجود جسم آخر علی وضع ما منه و کحلول الوحدة فی الأجزاء من حیث هی مجموع.

و منها المعانی التی لا یمکن اجتماعها إلا فی المجردات دون الجسم کالضدین و کعدة من الصور و الأشکال فإنه لا تزاحم بینها فی التعقل بل یتصورها و یحکم فیما بینها بامتناع الاجتماع فی محل واحد من المواد الخارجیة حکما ضروریا و هذا الوجه

ص: 72


1- 1. تصورها( ظ).

و پس از ایراد برخی ادله و اجوبه از هر دو طرف گفته: حق این است که جوهری است لطیف نورانی مدرک جزئی و کلّی حاصل در بدن و متصرف در آن؛ بی نیاز از خوراک؛ برکنار از تحلیل و نموّ، و چنین جوهری دور نیست که پس از نابودی بدن هم بماند و از آنچه با او سازگار است لذت برد، و از آنچه با آن ناسازگار است آزار کشد. این است آنچه من از حقیقت نفس دارم. (پایان نقل قول)

صدوق رضی الله عنه در رساله عقاید گفته: عقیده ما درباره نفوس این است که ارواحی باشند که زندگی به آن ها است و نخست آفریده شده اند. که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: نخست چیزی که خدا سبحانه و تعالی برآفرید، نفوس پاک و پاکیزه بود که آنان را به یگانگی خود گویا کرد، و پس از آن دیگر آفریده ها را آفرید.

و اعتقاد ما درباره آن ها این است که برای ماندن آفریده شده اند نه فنا، که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: شما برای فنا آفریده نشده اید، بلکه برای ماندن آفریده شده اید، و همانا از خانه ای به خانه ای منتقل شوید، و به راستی آن ها در زمین آواره اند، و در بدن زندانی اند. و عقیده ما این است که چون از بدن جدا شوند بمانند، برخی در نعمت و برخی در عذاب، تا خدای عزّوجلّ به قدرت خود آن ها را به بدن ها بازگرداند. عیسی بن مریم به حواریین گفت: به درستی گویم که به آسمان برنیاید جز آنچه از آن فرود آمده است.

و خدا جلّ ثنائه فرمود «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ.»(1) {و اگر می خواستیم، قدر او را به وسیله آن [آیات] بالا می بردیم، امّا او به زمین [دنیا] گرایید و از هوای نَفْس خود پیروی کرد.} و هر کدام به ملکوت برنیایند در هاویه بمانند، برای آن که بهشت درجات است و دوزخ درکات، و خدا عزّوجلّ فرموده است: «تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ.»(2) {فرشتگان و روح، به سوی «او» بالا می روند.} و خدا عزّوجلّ فرمود: «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ* فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.»(3) {در حقیقت، مردم پرهیزگار در میان باغ ها و نهرها، در قرارگاه صدق، نزد پادشاهی توانایند.} و خدای تعالی فرمود: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ* فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ.»(4) {هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند، و برای کسانی که از پی ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته اند شادی می کنند که نه بیمی بر ایشان است و نه اندوهگین می شوند.} و خدای تعالی فرمود: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ.»(5){و کسانی را که در راه خدا کشته می شوند، مرده نخوانید، بلکه زنده اند ولی شما نمی دانید.}

پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:

ص: 78


1- . اعراف / 176
2- . معارج / 4
3- . قمر / 55 - 54
4- . آل عمران / 170 - 169
5- . بقره / 154

من الاحتجاج یمکن أن یجعل وجوها أربعة بأن یقال لو کانت النفس جسما لما کانت عاقلة للمجردات أو للکلیات أو للبسائط أو للمتمانعین.

و الجواب أن مبنی هذا الاحتجاج علی مقدمات غیر مسلمة عند الخصم منها أن تعقل الشی ء یکون بحلول صورة فی العاقل لا بمجرد إضافة بین العاقل و المعقول و منها أن النفس لو لم تکن مجردة لکانت منقسمة و لم یجز أن یکون جوهرا وضعیا غیر منقسم کالجزء الذی لا یتجزی و منها أن الشی ء إذا کان مجردا کانت صورته الإدراکیة مجردة یمتنع حلولها فی المادی و لم یجز أن تکون حاله فی جسم عاقل لکنها إذا وجدت فی الخارج کانت ذلک الشی ء المجرد و منها أن صورة الشی ء إذا اختصت بوضع و مقدار و کیفیة بحلولها فی جسم کذلک کان الشی ء أیضا مختصا بذلک و لم یجز أن یکون فی ذاته غیر مختص بشی ء من الأوضاع و الکیفیات و المقادیر و منها أن الشی ء إذا لم یقبل الانقسام کانت صورته الحاصلة فی العاقل کذلک و لم یجز أن تکون منقسمة بانقسام المحل العاقل مع کون الشی ء غیر منقسم لذاته و لا لحلوله فی منقسم و منها أن الشیئین إذا کانا بحیث یمتنع اجتماعهما فی محل کالسواد و البیاض کانت الصورتان الحاصلتان منهما فی الجوهر العاقل کذلک و قد سبق أن صورة الشی ء قد تخالفه فی کثیر من الأحکام و منها أن اجتماعهما فی العاقل لا یجوز أن یکون بقیام کل منهما بجزء منه و منها أن انقسام المحل یستلزم انقسام الحال فیه لذاته لیمتنع حلول البسیط فی العاقل الجسمانی المنقسم البتة بناء علی نفی الجزء الذی لا یتجزی و لا یخفی أن بعض هذه المقدمات مما قامت علیه الحجة أقول ثم ذکر حججا أخری لهم أعرضنا عنها و عن أجوبتها حذرا من الإطناب (1).

و قال شارح المواقف مذاهب المنکرین لتجرد النفس الناطقة کثیرة لکن المشهور منها تسعة

ص: 73


1- 1. ذکر الحکماء لاثبات تجرد النفس عشرة براهین اخری، فعلی من أراد الاطلاع علیها الرجوع الی کتبهم المفصلة لا سیما الاسفار الأربعة.

ارواح، لشکرهای آماده اند و هر آنچه با هم آشنا شدند به هم الفت گیرند، و هر آنچه ناشناس هم هستند از هم جدا باشند.

و امام صادق علیه السّلام فرمود: خدا تعالی دو هزار سال پیش از آفریدن بدن ها، میان ارواح در عالم اظلّه برادری افکند، و چون قائم ما خاندان ظهور کند، به برادری که در اظلّه بوده ارث دهد و برادر تنی را ارث ندهد.

و نیز فرمود: راستی ارواح در هوا به یکدیگر برخورند و با هم تعارف کنند و از هم پرسش کنند. و چون روحی از زمین آید، ارواح گویند او را وانهید که از هراس بزرگی جسته. سپس از او می پرسند: فلانی چه کرد، فلانی چه کرد؟ هر که را گوید مانده است، امیدوار شوند که به آن ها پیوندد، و هر که را گوید مرده، گویند: فرو شد، فرو شد!

سپس گفته: عقیده درباره روح این است که از جنس بدن نیست و آفریده دیگری است که خدا فرمود: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ»(1) {آن گاه [جنین را در] آفرینشی دیگر پدید آوردیم. آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است.}

و اعتقاد ما در پیغمبران و رسل و ائمه این است که پنج روح دارند: روح القدوس، روح ایمان، روح قوه، روح شهوت و روح مدرج. و در کفار و بهائم سه روح است: روح قوه، روح شهوت، روح مدرج. اما قول خدا «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّ»(2) {و درباره روح از تو می پرسند، بگو: «روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است.} آن بزرگ تر از جبرئیل و میکائیل است، و همراه رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و ائمه علیهم السّلام بوده و از ملکوت است .

شیخ مفید در شرح عقاید گفته: سخن صدوق درباره نفس و روح حدسی است و تحقیقی نیست و اگر همان به اخبار اکتفاء کرده بود و شرح نکرده بود، سالم تر بود برایش از وارد شدن در بابی که در رفتار بر او تنگ است. سپس گفته: نفس چند معنا دارد: الف) خود چیز؛ ب) خون جهنده؛ ج) نفس که هوا است؛ د) هوس و میل طبع. گواه معنی اول این است که گویند نفس الشی ء یعنی خود او؛ گواه دوم قول فقهاء است که نفس سائله حکمش چنین و چنان است؛ گواه سوم گفته مردم است که فلانی نابود شد نفس او، هر گاه نفس او بند آید

ص: 79


1- . مؤمنون / 14
2- . اسری / 85

الأول لابن الراوندی أنه جزء لا یتجزی فی القلب بدلیل عدم الانقسام مع نفی المجردات الممکنة.

الثانی للنظام أنه أجزاء هی أجسام لطیفة ساریة فی البدن سریان ماء الورد فی الورد باقیة من أول العمر إلی آخره لا یتطرق إلیها تحلل و تبدل حتی إذا قطع جزء من البدن انقبض ما فیه من تلک الأجزاء إلی سائر الأعضاء إنما المتحلل و المتبدل من البدن فضل ینضم إلیه و ینفصل عنه إذ کل أحد یعلم أنه باق من أول عمره إلی آخره و لا شک أن المتبدل لیس کذلک.

الثالث أنه قوة فی الدماغ و قیل فی القلب. الرابع أنه ثلاث قوی إحداها فی القلب و هی الحیوانیة و الثانیة فی الکبد و هی النباتیة و الثالثة فی الدماغ و هی النفسانیة.

الخامس أنه الهیکل المخصوص و هو المختار عند جمهور المتکلمین.

السادس أنها الأخلاط الأربعة المعتدلة کما و کیفا.

السابع أنه اعتدال المزاج النوعی.

الثامن أنه الدم المعتدل إذ بکثرته و اعتداله تقوی الحیاة و بالعکس.

التاسع أنه الهواء إذ بانقطاعها طرفة عین تنقطع الحیاة فالبدن بمنزلة الزق المنفوخ فیه.

ثم قال و اعلم أن شیئا من ذلک لم یقم علیه دلیل و ما ذکروه لا یصلح للتعویل علیه ثم قال تعلق النفس بالبدن لیس تعلقا ضعیفا یسهل زواله بأدنی سبب مع بقاء المتعلق بحاله کتعلق الجسم بمکانه و إلا تمکنت النفس من مفارقة البدن بمجرد المشیئة من غیر حاجة إلی أمر آخر و لیس أیضا تعلقا فی غایة القوة بحیث إذا زال التعلق بطل المتعلق مثل تعلق الأعراض و الصور المادیة بمحالها لما عرفت من أنها مجردة بذاتها غنیة عما یحل فیه بل هو تعلق متوسط بین بین کتعلق الصانع بالآلات التی یحتاج إلیها فی أفعاله المختلفة و من ثم قیل هو تعلق العاشق بالمعشوق عشقا جلیا إلهامیا فلا ینقطع ما دام البدن صالحا لأن یتعلق به النفس أ لا تری أنه

ص: 74

و در تنش هوایی نماند که از حواسش برآید؛ و گواه چهارم قول خدا است «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»(1) {چرا که نفس قطعاً به بدی امر می کند} یعنی هوس و داعی به زشت.

گاهی می شود که مقصود از نفس، نقمت باشد. خدا تعالی فرموده: «وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ»(2){و خداوند، شما را از [عقوبت] خود می ترساند.} یعنی از نقمت و کیفرش و اما روح چند معنی دارد: الف) زندگی؛ ب) قرآن؛ ج) نام یک فرشته خدا؛ د) جبرئیل علیه السّلام.

گواه یکم گفته آن ها است که هر ذی روح حکمش چنین است، و مقصودشان هر زنده است و گفته آن ها درباره کسی که مرده، روحش برآمد، یعنی جانش، در جنین گویند: روح در آن در نیامده، یعنی زندگی. گواه دوّم قول خدا تعالی است: «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا»(3){و همین گونه، روحی از امر خودمان به سوی تو وحی کردیم} یعنی قرآن. گواه سوّم قول او است: «یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَوابا»(4) {روزی که «روح» و فرشتگان به صف می ایستند، و [مردم] سخن نگویند، مگر کسی که [خدای] رحمان به او رخصت دهد، و سخن راست گوید.} گواه چهارم قول او تعالی است: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ»(5){بگو: «آن را روح القدس از طرف پروردگارت به حق فرود آورده.}

و اما آنچه صدوق گفته و روایت کرده که «ارواح پیش از بدن ها آفریده شدند به دو هزار سال و آنچه با هم آشنا شدند به هم الفت گرفتند و آنچه ناشناس به هم ماندند از هم جدا شدند» یک حدیث واحد است و توجیهی دارد جز آنچه کسی که علم به حقایق اشیاء ندارد گمان برده، و آن این است که خدا تعالی فرشته ها را دو هزار سال پیش از خلق آدم آفرید و آن ها که پیش از آفرینش بشر آشنا شدند، هنگام آفرینش بشر الفت گرفتند و آن ها که آن هنگام آشنا نشدند، هنگام آفرینش بشر جدا شدند.

و مطلب چنان نیست که معتقدین به تناسخ پنداشتند و از آن ها شبهه به دل حشویه شیعه هم افتاده و گمان کردند که ذوات کارکن و فرمان گیر و انجام نده در ذر آفریده شده اند و شناسا شدند و دارای عقل و فهم و نطق شدند. آن گاه پس از آن خدا بدن هایی آفریده و آن ها را با آن ها ترکیب کرد، و اگر چنین بود باید، ما آن را به یاد آریم و بر ما نهان نماند، ندانی کسی که یک سال در شهری بماند و به جای دیگری منتقل شود از خاطر او نرود؟

ص: 80


1- . یوسف / 53
2- . آل عمران / 28
3- . شوری / 52
4- . نبأ / 38
5- . نحل / 102

تحبه و لا تمله مع طول الصحبة و تکره مفارقته و ذلک لتوقف کمالاتها و لذاتها العقلیة و الحسیة علیه فإنها فی مبدإ خلقتها خالیة عن الصفات الفاضلة کلها فاحتاجت إلی آلات تعینها علی اکتساب تلک الکمالات و إلی أن تکون تلک الآلات مختلفة فیکون لها بحسب کل آلة فعل خاص حتی إذا حاولت فعلا خاصا کالإبصار مثلا التفتت إلی العین فتقوی بها علی الإبصار التام و کذا الحال فی سائر الأفعال و لو اتحدت الآلة لاختلطت الأفعال و لم یحصل لها شی ء منها علی الکمال و إذا حصلت لها الإحساسات توصلت منها إلی الإدراکات الکلیة و نالت حظها من العلوم و الأخلاق المرضیة و ترقت إلی لذاتها العقلیة بعد احتظائها باللذات الحسیة فتعلقها بالبدن علی وجه التدبیر کتعلق العاشق فی القوة بل أقوی منه بکثیر و إنما تتعلق من البدن أولا بالروح القلبی المتکون فی جوفه الأیسر من بخار الغذاء و لطیفه فإن القلب له تجویف فی جانبه الأیسر یجذب إلیه لطیف الدم فیبخره بحرارته المفرطة فذلک البخار هو المسمی بالروح عند الأطباء و عرف کونه أول متعلق للنفس بأن شد الأعصاب یبطل قوی الحس و الحرکة عما وراء موضع الشد و لا یبطلهما مما یلی جهة الدماغ و أیضا التجارب الطبیة تشهد بذلک و تفید النفس الروح بواسطة التعلق قوة بها یسری الروح إلی جمیع البدن فیفید الروح الحامل لتلک القوة کل عضو قوة بها یتم نفعه من القوی التی فصلناها فیما قبل و هذا کله عندنا للقادر المختار ابتداء و لا حاجة إلی إثبات القوی کما مر مرارا انتهی.

و قال المحقق القاسانی فی روض الجنان اعلم أن المذاهب فی حقیقة النفس کما هی الدائرة فی الألسنة و المذکورة فی الکتب المشهورة أربعة عشر مذهبا الأول هذا الهیکل المحسوس المعبر عنه بالبدن.

الثانی أنها القلب أعنی العضو الصنوبری اللحمانی المخصوص.

الثالث أنها الدماغ.

الرابع أنها أجزاء لا تتجزی فی القلب و هو مذهب النظام و متابعیه.

الخامس أنها الأجزاء الأصلیة المتولدة من المنی.

ص: 75

و اگر فراموش کند، چون یاد آور شود به یاد آرد، وگرنه چنین باشد باید روا باشد که انسانی در بغداد زاید و بیست سال در آن بپاید و بعد به شهر دیگر رود و حال بغداد خود را به کلی فراموش کند و اگرچه به یادش آورند و نشانه هایش را برای او بشمارند، و هیچ خردمندی به آن معتقد نشود.

و آنچه صدوق درباره روح و نفس گفته، خود گفته تناسخی ها است و ندانسته گفته آن ها است، و جنایت در این باره بر خودش و دیگران بزرگ است. این که گفته نفوس باقی بمانند تعبیری مذموم و ضد قرآن است که خدا فرماید: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ * وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ»(1) {هر چه بر [زمین] است فانی شونده است. و ذاتِ باشکوه و ارجمند پروردگارت باقی خواهد ماند.} و آنچه در این باره آورده و پنداشته، عقیده بسیاری از فلاسفه بی دین است که پندارند نفوس برکنار از کون و فسادند و همانا آن ها بمانند و بدن ها که مرکب هستند تباه شوند. و برخی معتقدان به تناسخ هم به آن گرویده اند و پنداشتند که نفوس پیوسته در کالبدها بگردند، نه حادثند و نه فناپذیر و همیشه بمانند. و این بدترین گفتار ناهنجار است و شناعت و فسادی پست تر از آن نیست که ناصبیان با آن بر شیعه طعن زنند و آنان را به بی دینی وابندند، و اگر گوینده اش می دانست آنچه در آن است، آن را اصلاً نمی گفت.

ولی هم کیشان اخباری ما ساده اند و کم هوش و هر خبری شنوند به چهره کشند و در سندش بررسی نکنند و درست و نادرستش را تمیز ندهند، و نفهمند اثبات آنچه زیانی بر آن ها دارد و معنای آن ها را هم درست درنیابند.

و آنچه در این باب به حدیث ثابت است، این است که ارواح با مرگ بدن دو دسته شوند؛ یک دسته به ثواب و کیفر رسند و یک دسته نابود شوند و ثواب و عذابی نفهمند. و این معنی از امام صادق علیه السّلام روایت است که از او پرسیدند از کسی که در دنیا بمیرد روحش به کجا رود؟ فرمود: هر که با ایمان محض یا کفر محض بمیرد، روحش به صورتی همگنان او درآید و تا قیامت جزای کردارش بیند و چون خدا مرده های گور را زنده کند، بدنش را بیافریند و روحش را به آن برگرداند و محشورش کند تا ثواب کارهایش را به او پردازد. و مؤمن به کالبدی چون کالبدش درآید، و در یکی از بهشت های خدا نهاده شود و در آن نعمت خورد

ص: 81


1- . الرحمن / 27 - 26

السادس أنها المزاج.

السابع أنها الروح الحیوانی و یقرب منه ما قیل إنها جسم لطیف سار فی البدن سریان الماء فی الورد و الدهن فی السمسم.

الثامن أنها الماء.

التاسع أنها النار و الحرارة الغریزیة.

العاشر أنها النفس.

الحادی عشر أنها هی الواجب تعالی عما یقول الظالمون علوا کبیرا.

الثانی عشر أنها الأرکان الأربعة.

الثالث عشر أنها صورة نوعیة قائمة بمادة البدن و هو مذهب الطبیعیین.

الرابع عشر أنها جوهر مجرد عن المادة الجسمیة و عوارض الجسم لها تعلق بالبدن تعلق التدبیر و التصرف و الموت إنما هو قطع هذا التعلق و هذا هو مذهب الحکماء الإلهیین و أکابر الصوفیة و الإشراقیین و علیه استقر رأی المحققین المتکلمین کالرازی و الغزالی و المحقق الطوسی و غیرهم من الأعلام و هو الذی أشارت إلیه الکتب السماویة و انطوت علیه الأنباء النبویة و قادت علیه الأمارات الحدسیة و المکاشفات الذوقیة انتهی.

و قال فی الصحائف الإلهیة النفس إما أن یکون جسما أو جسمانیا أو لا هذا و لا ذاک فإن کان جسما فإما أن یکون هذا الهیکل المحسوس و مال إلیه کثیر من المتکلمین و هو ضعیف و إما أن یکون جسما داخلا فیه و فیه عشر أقوال الأول قول أفلوطرخس أنه النار الساریة فیه لأن خاصیة النار الإشراق و الحرکة و خاصیة النفس الحرکة و الإدراک و الإدراک إشراق و یتأید بقول الأطباء مدبر البدن الحرارة الغریزیة.

الثانی قول دیوجامس أنه الهواء لأنه لطیف نافذ فی المنافذ الضیقة قابل للأشکال المختلفة و یحرک الجسم الذی هو فیه کالزق المنفوخ فیه و النفس کذلک فالنفس الهواء.

ص: 76

تا روز قیامت، و کافر به کالبدی چون کالبدش درآید بعینه و در دوزخ باشد و عذاب کشد تا روز قیامت.

و گواهش درباره مؤمن قول خدا تعالی است: «قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ* بِما غَفَرَ لِی رَبِّی»(1) {[سرانجام به جرم ایمان کشته شد، و بدو] گفته شد: «به بهشت درآی.» گفت: «ای کاش، قوم من می دانستند، که پروردگارم چگونه مرا آمرزی.} و گواه آنچه درباره کافر گفتیم این گفته خدا است: «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا»(2){[اینک هر] صبح و شام بر آتش عرضه می شوند.} و خدا سبحانه خبر داده که مؤمنی پس از مردن به بهشت رفته و گفته «یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ»(3){ای کاش، قوم من می دانستند.} و خبر داده که کافر پس از مرگش، بام و شام عذاب چشد و روز قیامت در دوزخ مخلد گردد.

گروهی دیگرند که از آن ها صرف نظر شود و چون بدنش تباه شد، چیزی نفهمد تا روزی که زنده شود و آن کسی است که ایمان محض یا کفر محض ندارد و خدا حال او را بیان کرده در قول خود: «إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً»(4) {آن گاه که نیک آیین ترین آنان می گوید: «جز یک روز، بیش نمانده اید.} و بیان کرده که مردمی در قیامت ندانند چه اندازه در گورها ماندند تا آنجا که برخی پندارند ده روز و برخی تنها یک روز. و نمی شود این وصف کسی باشد که تا روز قیامت عذاب کشیده یا نعمت دیده، زیرا چنین کسی به حال خود نادان نیست و در اشتباه نماند.

و البته از امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود: همانا پرسش در گور از کسی است که ایمان محض یا کفر محض دارد و از دیگران صرف نظر شود. و درباره رجعت هم فرمود: همانا هنگام ظهور قائم علیه السّلام هر که محض ایمان دارد و یا محض کفر به دنیا برگردد و اما دیگران رجوع ندارند تا قیامت.

و البته هم کیشان اختلاف دارند در کسی که پس از مرگش نعمت بیند یا عذاب چشد. برخی گفته اند نعمت و عذاب از آن روح است که امر و نهی و تکلیف به او توجه داشته و آن را جوهر نامند، و دیگران گویند روح زندگی است که در بدنی چون بدن در دنیا قرار داده شده و باید نعمت و عذاب از بدن باشد، و از نظر عقل هر دو رواست.

و قول آن که گفته جوهر مخاطب است، روشن تر است

ص: 82


1- . یس / 27 - 26
2- . غافر / 46
3- . یس / 26
4- . طه / 104

الثالث قول ثالیس الملطی أنه الماء لأن الماء سبب النمو و النشوء و النفس کذلک و هذه الوجوه ضعیفة لأنها مرکبة من موجبتین فی الشکل الثانی.

الرابع قول أنباذقلس أنه العناصر الأربعة و المحبة و الغلبة.

الخامس قول طائفة من الطبیعیین أنه الأخلاط الأربعة لأن بقاءها بکیفیاتها و کمیاتها المخصوصة سبب لبقاء الحیاة بالدوران و هو ضعیف إذ الدوران لا یفید الیقین.

السادس أنه الدم لأنه أشرف الأخلاط.

السابع أنه أجسام لطیفة حیة لذواتها ساریة فی الأعضاء و الأخلاط لا یتطرق إلیها انحلال و تبدل و بقاؤها فیها هو الحیاة و انفصالها عنها هو الموت.

الثامن أنه أجسام لطیفة متکونة فی البطن یشوب القلب و ینفذ من الشرایین إلی جملة البدن.

التاسع أنه أرواح متکونة فی الدماغ تصلح لقبول قوی الحس و الحرکة تنفذ فی الأعصاب إلی جملة البدن.

العاشر أنه أجزاء أصلیة باقیة من أول العمر إلی آخره و هو اختیار محققی المتکلمین.

و إن کان جسمانیا ففیها أقوال الأول أنه المزاج و هو قول أکثر الأطباء.

الثانی أنه صفة للحیاة.

الثالث أنه الشکل و التخطیط.

الرابع أنه تناسب الأرکان و الأخلاط.

و إن لم یکن جسما و لا جسمانیا فهو إما متحیز و هو قول ابن الراوندی لأنه قال إنه جزء لا یتجزی فی القلب أو غیر متحیز و هو قول جمهور الفلاسفة و معمر من قدماء المعتزلة و أکثر الإمامیة و الغزالی و الراغب و ذهب فرفوریوس إلی اتحاد النفس بالبدن.

ص: 77

و فلاسفه آن را «بسیط» نامند. در حدیث هم آمده که پیغمبر و ائمه بعدش به خصوص پس از مردن با بدن و روح به آسمان بروند و با همان بدن دنیوی نعمت یابند و این مخصوص حجج خدا است نه دیگران. و در روایت است که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: هر که نزد قبرم به من صلوات فرستد، من آن را شنوم و هر که از دور به من صلوات فرستد، به من رسانند. و فرمود: هر که یک بار بر من صلوات فرستد، من ده بار بر او صلوات فرستم. پس هر کس از شماها می خواهد، بسیار یا کم بر من صلوات فرستد. و بیان کرده که پس از بیرون رفتنش از دنیا، صلوات بر خود را شنود و این نشود مگر آنکه نزد خدا زنده باشد.

و همچنین باشند ائمه هدی سلام سلام کننده نزدیک را شنوند و سلام از دور را به آن ها رسانند. و اخبار درست از آن ها به این معنا وارد است و البته خدا هم فرمود: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ» {هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند.} تا آخر آنچه در «کتاب معاد» گذشت.

مؤلف

ما هم در آنجا در این باره سخن گفتیم و باز نگوییم.

مفید در کتاب مسائل گفته: سخن در نعمت و عذاب اصحاب قبور است که در برابر چه باشد و از کجا به آن ها برسد و صورتشان در این حال چگونه است؟

و گویم که خدا تعالی کالبدهایی نمونه کالبدشان در دنیا به آن ها دهد تا مؤمنان در آن نعمت بینند و کافران عذاب چشند، نه با آن بدنی که در گور دارند و مشهور است که با گذشت زمان از هم بپاشد و بپوسد و از میان برود. و این ثواب و عذاب در جایی جز گورشان به آن ها رسد، و این بنا بر عقیده من در نفس پیوسته است، و معنی انسان مکلف نزد من همان است که محدث قائم به خود است و خارج از صفات جواهر و اعراض است و طبق آن روایاتی که از راستگویی خاندان محمّد گذشت، و من عقیده ای برای متکلمین امامیه پیش از خودم در این باره نفهمیدم تا آن را تأیید کنم و خلافی میان من و فقهاء امامیه و اصحاب حدیث در این باره به نظر ندارم.

سید مرتضی رضی الله عنه در جواب سؤالات عکبریه گفته است در جواب سؤال از

ص: 83

ثم قال بعد إیراد بعض الدلائل و الأجوبة من الجانبین فالحق أنها جوهر لطیف نورانی مدرک للجزئیات و الکلیات حاصل فی البدن متصرف فیه غنی عن الاغتذاء بری ء عن التحلل و النماء و لم یبعد أن یبقی مثل هذا الجوهر بعد فناء البدن و یلتذ بما یلائمه

و یتألم بما یباینه هذا تحقیق ما تحقق عندی من حقیقة النفس انتهی و قال الصدوق رضی الله عنه فی رسالة العقائد اعتقادنا فی النفوس أنها الأرواح التی بها الحیاة و أنها الخلق الأول

لِقَوْلِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: أَوَّلُ مَا أَبْدَعَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی هِیَ النُّفُوسُ الْمُقَدَّسَةُ الْمُطَهَّرَةُ فَأَنْطَقَهَا بِتَوْحِیدِهِ ثُمَّ خَلَقَ بَعْدَ ذَلِکَ سَائِرَ خَلْقِهِ.

و اعتقادنا فیها أنها خلقت للبقاء و لم تخلق للفناء

لِقَوْلِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: مَا خُلِقْتُمْ لِلْفَنَاءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ وَ إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَارٍ.

و أنها فی الأرض غریبة و فی الأبدان مسجونة و اعتقادنا فیها أنها إذا فارقت الأبدان فهی باقیة منها منعمة و منها معذبة إلی أن یردها الله عز و جل بقدرته إلی أبدانها

وَ قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ: بِحَقٍّ أَقُولُ لَکُمْ إِنَّهُ لَا یَصْعَدُ إِلَی السَّمَاءِ إِلَّا مَا نَزَلَ مِنْهَا.

و قال الله جل ثناؤه وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ (1) فما لم ترفع منها إلی الملکوت بقی هو فی الهاویة و ذلک لأن الجنة درجات و النار درکات و قال الله عز و جل تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ (2) و قال عز و جل إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ(3) و قال الله تعالی وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (4) و قال الله تعالی وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ (5)

وَ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله:

ص: 78


1- 1. الأعراف: 176.
2- 2. المعارج: 4.
3- 3. القمر: 54- 55.
4- 4. آل عمران: 169- 170.
5- 5. البقرة: 154.

قول خدا «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» {هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند} پرسیده که آیا روزی جز برای بدن است؟ این زندگی چه صورتی دارد؟ با این که ما همه گوییم جواهر متلاشی نشوند، و چه امتیازی است در این صورت میان زندگی مؤمن و کافر؟

و او پاسخ داده: روزی جز برای جاندار نیست و جانداران نزد ما جسم نیستند، بلکه ذواتی باشند که به این جهان بیرون شدند به این بدن ها و بسیاری از کارها را نتوانند جز به وسیله بدن و بدن ابزار کار آن ها است. و اگر پس از مرگ از آن بی نیاز شوند، رواست که روزی روحانی بی بدن که در خور آن ها است و لذت بخش آن ها است برگیرند و اگر به بدن برگردند، مانند دنیا روزی برند و خورند.

و اما این که گفته صورت این زندگی چیست؟ زندگی صورتی جوهری ندارد، چون یک عرضی است قائم به ذات فعال نه به تن ها که زندگی نمو در آن ها است و نه زندگی معنوی که شرط دانش و قدرت و مانند آن ها است.

و این که گفته همه گوییم جواهر تلاشی ندارند، چنان نیست که گمان کرده و اگر چنین بود، نمی شد که برخی جواهر زنده باشند و برخی مرده، چنان چه زندگی نمو در برخی اجساد هست و در برخی نیست به قول همه. و اگر گوییم زندگی سرای دیگر شامل اهل کفر و ایمان هر دو هست، مخالف اصلی نیست در دین و زندگی اهل ایمان شرط کامیابی و نعمت است و زندگی کفار شرط درد کشیدن و کیفر.

و او رضی الله عنه در جواب مسائل کسی که از ری بر او وارد شد و از روح پرسید گفته است: عقیده ما در روح این است که هوایی است که در روزنه های بدن زنده روان است چون به روانی آن ها زندگی ثابت است، و هوایی که در روزنه جماد روان شود زندگی نام ندارد، و روح جسمی است در این نمونه.

ص: 84

الْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ.

وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی آخَی بَیْنَ الْأَرْوَاحِ فِی الْأَظِلَّةِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الْأَبْدَانَ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَلَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ لَوَرِثَ الْأَخُ الَّذِی آخَی بَیْنَهُمَا فِی الْأَظِلَّةِ وَ لَمْ یَرِثِ الْأَخُ مِنَ الْوِلَادَةِ.

وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: إِنَّ الْأَرْوَاحَ لَتَلْتَقِی فِی الْهَوَاءِ فَتَتَعَارَفُ وَ تَسَاءَلُ فَإِذَا أَقْبَلَ رُوحٌ مِنَ الْأَرْضِ قَالَتِ الْأَرْوَاحُ دَعُوهُ فَقَدْ أَفْلَتَ مِنْ هَوْلٍ عَظِیمٍ ثُمَّ سَأَلُوهُ مَا فَعَلَ فُلَانٌ وَ مَا فَعَلَ فُلَانٌ فَکُلَّمَا قَالَ قَدْ بَقِیَ رَجَوْهُ أَنْ یَلْحَقَ بِهِمْ وَ کُلَّمَا قَالَ قَدْ مَاتَ قَالُوا هَوَی هَوَی.

ثم قال قدس سره و الاعتقاد فی الروح أنه لیس من جنس البدن فإنه خلق آخر لقوله تعالی ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ (1) و اعتقادنا فی الأنبیاء و الرسل و الأئمة علیهم السلام أن فیهم خمسة أرواح روح القدس و روح الإیمان و روح القوة و روح الشهوة و روح المدرج و فی المؤمنین أربعة أرواح روح الإیمان و روح القوة و روح الشهوة و روح المدرج و فی الکافرین و البهائم ثلاثة أرواح روح القوة و روح الشهوة و روح المدرج و أما قوله تعالی یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی (2) فإنه خلق أعظم من جبرئیل و میکائیل کان مع رسول الله صلی الله علیه و آله و مع الأئمة علیهم السلام و هو من الملکوت.

و قال الشیخ المفید نور الله ضریحه فی شرحه علی العقائد کلام أبی جعفر فی النفس و الروح علی مذهب الحدس دون التحقیق و لو اقتصر علی الأخبار و لم یتعاط ذکر معانیها کان أسلم له من الدخول فی باب یضیق عنه سلوکه ثم قال رحمه الله النفس عبارة عن معان أحدها ذات الشی ء و الآخر الدم السائل و الآخر النفس الذی هو الهواء و الرابع هو الهوی و میل الطبع فأما شاهد المعنی الأول فهو قولهم هذا نفس الشی ء أی ذاته و عینه و شاهد الثانی قولهم کلما کانت النفس سائلة فحکمه کذا و کذا و شاهد الثالث قولهم فلان هلکت نفسه إذا انقطع نفسه و لم یبق

ص: 79


1- 1. المؤمنون: 14.
2- 2. الإسراء، 85.

مؤلف

کمیل بن زیاد روایت کرده که گفت: از امیرالمؤمنین علیه السّلام پرسیدم: یا امیرالمؤمنین! می خواهم نفسم را به من بشناسانی. فرمود: ای کمیل! کدام نفس را می خواهی به تو معرفی کنم؟ گفتم: ای آقایم! آیا جز یک نفس است؟ فرمود: ای کمیل! همانا چهار نفس است؛ نامیه نباتیه، حسیّه حیوانیّه، ناطقه قدسیّه، کلیّه الهیه. و برای هر کدام پنج نیرو دو خاصیت است.

نامیه نباتیه پنج نیرو دارد: ماسکه، جاذبه، هاضمه، دافعه و مربیه. و دو خاصیت دارد: فزونی و کاستی و از کبد برخیزد. و حسیّه حیوانیه پنج نیرو دارد: گوش، چشم، بوییدن، چشیدن و لامسه. و دو خاصیت دارد: خشنودی و خشم و از دل برخیزد. و ناطقه قدسیه پنج نیرو دارد: فکر، ذکر، دانش، بردباری هوشمندی و آگاهی. و از بدن برنخیزد، و شبیه ترین چیزها است به نفوس فلکیه. و دو خاصیت دارد: نزاهت و حکمت. و کلیه الهیه پنج نیرو دارد: خرمی در نیستی، نعمت در بدبختی، عزّت در خواری، درویشی در توانگری، و شکیب در بلا و گرفتاری. و دو خاصیت دارد: رضا و تسلیم و این است که مبدأش از خدا است و به او بازگردد. خدا فرمود: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»(1){و از روح خود در آن دمیدم.} و نیز فرموده: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً»(2){ای نفس مطمئنّه خشنود و خداپسند به سوی پروردگارت بازگرد.} و عقل در میان همه است.

مؤلف

این تعبیرات در اخبار معتبره و معموله نیامده اند و به پرت و پلاهای صوفیه می مانند، و یکی در شرح این خبر گفته: دو نفس نخست در کلام امام علیه السّلام حیوانی باشند و کامجو و آزارکش در دنیا و دیگر سرای و دو تای اخیر انسانی اند و در هر دو جهان سعادتمندند و به ویژه آخری که هیچ بدبختی ندارد، زیرا از عالم شقاوت نباشد، بلکه از روح خدا دمیده شده است و در آن آزاری نباشد، ولی در بیشتر مردم وجود ندارد و در چند هزار یکی هم به دست نیاید و همچنان اعضاء و جوارح را نه کام است و نه درد. آیا نمی بینی که بیمار در حال خواب از زخم خود که در بیداری درد دارد دردی نفهمد، چون دردناک از عالم دنیا رو به عالم

ص: 85


1- . حجر / 29
2- . فجر / 28-27

فی جسمه هواء یخرج من حواسه و شاهد الرابع قول الله تعالی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ(1) یعنی الهوی داع إلی القبیح و قد یعبر عن النفس بالنقم قال الله تعالی وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ (2) یرید نقمته و عقابه فأما الروح فعبارة عن معان أحدها الحیاة و الثانی القرآن و الثالث ملک من ملائکة الله تعالی و الرابع جبرئیل علیه السلام فشاهد الأول قولهم کل ذی روح فحکمه کذا یریدون کل ذی حیاة و قولهم فیمن مات قد خرجت منه الروح یعنون الحیاة و قولهم فی الجنین صورة لم یلجه الروح یریدون لم تلجه الحیاة و شاهد الثانی قوله تعالی وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا(3) یعنی القرآن و شاهد الثالث قوله یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ الآیة(4) و شاهد الرابع قوله تعالی قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ (5) یعنی جبرئیل علیه السلام و أما ما ذکره أبو جعفر و رواه أن الأرواح مخلوقة قبل الأجساد

بألفی عام فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف فهو حدیث من (6)

أحادیث الآحاد و خبر من طرق الأفراد و له وجه غیر ما ظنه من لا علم له بحقائق الأشیاء و هو أن الله تعالی خلق الملائکة قبل البشر بألفی عام فما تعارف منها قبل خلق البشر ائتلف عند خلق البشر و ما لم یتعارف منها إذ ذاک اختلف بعد خلق البشر و لیس الأمر کما ظنه أصحاب التناسخ و دخلت الشبهة فیه علی حشویة الشیعة فتوهموا أن الذوات الفعالة المأمورة المنهیة کانت مخلوقة فی الذر و تتعارف و تعقل و تفهم و تنطق ثم خلق الله لها أجسادا من بعد ذلک فرکبها فیها و لو کان ذلک کذلک لکنا نعرف نحن ما کنا علیه و إذا ذکرنا به ذکرناه و لا یخفی علینا الحال فیه أ لا تری أن من نشأ ببلد من البلاد فأقام فیه حولا ثم انتقل إلی غیره لم یذهب عنه علم ذلک و إن خفی

ص: 80


1- 1. یوسف: 53.
2- 2. آل عمران: 28- 30.
3- 3. الشوری: 52.
4- 4. النبأ: 38.
5- 5. النحل: 102.
6- 6. الأحادیث( ظ).

برزخ کرده و چون بیمار بیدار شود و به عالم شهادت برگردد و در حواس نشیند، درد و سوزش را دریابد و اگر در برزخ دچار دردی شود، چون خوابی دردناک یا لذتی یابد چون خوابی خوش، این درد و لذت تا هر جا با او باشد و همچنین است حالش در آخرت. (پایان)

علامه حلّی نور الله مرقده در کتاب معارج الفهم گفته است: مردم در حقیقت نفس اختلاف دارند که چیست. و درباره آن چند قول ممکن است، زیرا نفس یا جوهر است یا عرض یا مرکب از هر دو و اگر جوهر باشد، مکانی است یا لامکان و اگر مکانی است، قسمت پذیر است یا نه و هر کدام این ها معتقدی دارد.

و مشهور دو قول است: نفس جوهری است مجرد نه جسم و نه در جسم و سرپرست بدن است و این قول بیشتر حکماء است و مأثور از شیخ مفید ما و بنی نوبخت هم کیشان ما؛ جوهری است بنیادی در بدن از آغاز عمر تا پایان بی تبدل و فزونی و نقصان. و معتزله گویند همان کالبد محسوس است و در اینجا مذاهب دیگر هم هست، همچون: 1) نفس همان خداست؛ 2) مزاج است؛ 3) خون است؛ 4) آتش؛ 5) هوا، و مذاهب یاوه دیگر.

محقق طوسی در تجرید گفته که آن جوهری است مجرد و علامه در شرحش گفته: مردم در ماهیت نفس اختلاف دارند که آیا جوهر است یا نه. مشهور نزد متقدمین و جمعی از متکلمین مانند بنی نوبخت از امامیه و شیخ مفید آن ها و غزّالی از اشاعره این است که جوهری است مجرّد نه جسم و نه جسمانی و همان است که مصنف اختیار کرده است. (پایان نقل قول)

و محقق طوسی در فصول خود هم گفته: آنچه انسان به واژه «من» از آن تعبیر کند، اگر عرض باشد محل خواهد که به آن متصف گردد، ولی انسان وصف چیزی نیست بالبدیهه، بلکه وصف پذیر است، پس باید جوهر باشد. و اگر

ص: 86

علیه لسهوه عنه فیذکر به ذکره و لو لا أن الأمر کذلک لجاز أن یولد منا إنسان ببغداد و ینشأ بها و یقیم عشرین سنة فیها ثم ینتقل إلی مصر آخر فینسی حاله ببغداد و لا یذکر منها شیئا و إن ذکر به و عدد علیه علامات حاله و مکانه و نشوئه و هذا ما لا یذهب إلیه عاقل و الذی صرح به أبو جعفر رحمه الله فی معنی الروح و النفس هو قول التناسخیة بعینه من غیر أن یعلم أنه قولهم فالجنایة بذلک علی نفسه و غیره عظیمة فأما ما ذکره من أن الأنفس باقیة فعبارة مذمومة و لفظ یضاد ألفاظ القرآن قال الله تعالی کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ (1) و الذی حکاه من ذلک و توهمه هو مذهب کثیر من الفلاسفة الملحدین الذین زعموا أن الأنفس لا یلحقها الکون و الفساد و أنها باقیة و إنما تفنی و تفسد الأجسام المرکبة و إلی هذا ذهب بعض أصحاب التناسخ و زعموا أن الأنفس لم تزل تتکرر فی الصور و الهیاکل لم تحدث و لم تفن و لن تعدم و أنها باقیة غیر فانیة و هذا من أخبث قول و أبعده من الصواب و ما دونه فی الشناعة و الفساد شنع به الناصبة علی الشیعة و نسبوهم به إلی الزندقة و لو عرف مثبته ما فیه لما تعرض له لکن أصحابنا المتعلقین بالأخبار أصحاب سلامة و بعد ذهن و قلة فطنة یمرون علی وجوههم فیما سمعوه من الأحادیث و لا ینظرون فی سندها و لا یفرقون بین حقها و باطلها و لا یفهمون ما یدخل علیهم فی إثباتها و لا یحصلون معانی ما یطلقونه منها.

و الذی ثبت من الحدیث فی هذا الباب أن الأرواح بعد موت الأجساد علی ضربین منها ما ینقل إلی الثواب و العقاب و منها ما یبطل فلا یشعر بثواب و لا عقاب

وَ قَدْ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام مَا ذَکَرْنَا فِی هَذَا الْمَعْنَی وَ بَیَّنَّاهُ: وَ سُئِلَ عَمَّنْ مَاتَ فِی هَذِهِ الدَّارِ أَیْنَ تَکُونُ رُوحُهُ فَقَالَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ مَاحِضٌ لِلْإِیمَانِ مَحْضاً أَوْ مَاحِضٌ لِلْکُفْرِ مَحْضاً نُقِلَتْ رُوحُهُ مِنْ هَیْکَلِهِ إِلَی مِثْلِهِ فِی الصُّورَةِ وَ جُوزِیَ بِأَعْمَالِهِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَإِذَا بَعَثَ اللَّهُ مَنْ فِی الْقُبُورِ أَنْشَأَ جِسْمَهُ وَ رَدَّ رُوحَهُ إِلَی جَسَدِهِ وَ حَشَرَهُ لِیُوَفِّیَهُ أَعْمَالَهُ فَالْمُؤْمِنُ یَنْتَقِلُ رُوحُهُ مِنْ جَسَدِهِ إِلَی مِثْلِ جَسَدِهِ فِی الصُّورَةِ فَیُجْعَلُ فِی جِنَانٍ مِنْ جِنَانِ اللَّهِ یَتَنَعَّمُ

ص: 81


1- 1. الرحمن: 26- 27.

خود بدن یا عضوی از آن باشد، دانش پذیر نباشد، ولی بالبدیهه آدمی دانش پذیر است، پس جوهری است دانا و بدن و همه اعضاء ابزار کار او هستند و ما آن را در اینجا روح نامیم. (پایان نقل قول)

و در رساله قوائد العقائدش توقف کرده و به همان نقل اقوال اکتفاء کرده و گفته است: مسأله دوم در اقوال مردم در حقیقت آدمی که چیست، برخی گفته اند: همان کالبد چشمگیر است و برخی او را اجزای بنیادی درون ترکیب بدن محفوظ از فزونی و کاستی دانند. نظام گفته: جسم لطیفی است درون بدن، روان در همه اعضاء و چون عضوی بریده شود، خود را به اعضای دیگر کشد و چون بریدنی شود که او را هم ببرد، مرگ آید.

ابن راوندی گفته: جوهر لایتجزی است در دل. برخی گفته اند که اخلاط اربعه است و برخی گفته اند روح است که جوهری است مرکب از بخار و لطیف اخلاط که در اعضای رئیسه مانند مغز و دل و کبد جا دارد و از آن ها روح در رگ ها و اعصاب نفوذ کند و به اعضای دیگر رسد و همه این ها جواهر جسمانی باشند.

برخی گفته اند همان مزاج معتدل انسانی است و برخی آن را نقشه ثابت بدن که تا پایان عمر بماند می دانند. برخی آن را عرضی به نام زندگی شناسند و طبق همه این اقوال عرض باشد و حکماء و جمعی از محققان دیگر گفته اند جوهری است غیر جسمانی و اشاره حسی را نشاید. این است مذاهب درباره نفس و برخی ظاهر الفسادند. (پایان نقل قول)

و شیخ سدید مفید طیب الله تربته در پاسخ این پرسش که نظر شما ادام اللَّه تعالی علوه درباره ارواح و حقیقت و کیفیت آن ها چیست و چون از بدن جدا شوند چه دارند؟ زندگی نمو و غذا پذیری زندگی ذوات فعاله دارند یا نه؟جواب داد: ارواح نزد ما اعراض هستند و نمانند و خدا تعالی آن را پیاپی به موجود زنده بدهد و چون زندگی به سر آید، مرگ آید که ضدّ

ص: 87

فِیهَا إِلَی یَوْمِ الْمَآبِ وَ الْکَافِرُ یَنْتَقِلُ رُوحُهُ مِنْ جَسَدِهِ إِلَی مِثْلِهِ بِعَیْنِهِ وَ یُجْعَلُ فِی النَّارِ فَیُعَذَّبُ بِهَا إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.

و شاهد ذلک فی المؤمن قوله تعالی قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی (1) و شاهد ما ذکرناه فی الکافر قوله تعالی النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا(2) فأخبر سبحانه أن مؤمنا قال بعد موته و قد أدخل الجنة یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ و أخبر أن کافرا یعذب بعد موته غُدُوًّا وَ عَشِیًّا و یوم یقوم الساعة یخلد فی النار.

و الضرب الآخر من یلهی عنه و یعدم نفسه عند فساد جسمه فلا یشعر بشی ء حتی یبعث و هو من لم یمحض الإیمان محضا و لا الکفر محضا و قد بین الله ذلک عند قوله إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً(3) فبین أن قوما عند الحشر لا یعلمون مقدار لبثهم فی القبور حتی یظن بعضهم أن ذلک کان عشرا و یظن بعضهم أن ذلک کان یوما و لیس یجوز أن یکون ذلک من وصف من عذب إلی بعثه و نعم إلی بعثه لأن من لم یزل منعما أو معذبا لا یجهل علیه حاله فیما عومل به و لا یلتبس علیه الأمر فی بقائه بعد وفاته

وَ قَدْ رُوِیَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِنَّمَا یُسْأَلُ فِی قَبْرِهِ مَنْ مَحَضَ الْإِیمَانَ مَحْضاً أَوْ مَحَضَ الْکُفْرَ مَحْضاً فَأَمَّا مَا سِوَی هَذَیْنِ فَإِنَّهُ یُلْهَی عَنْهُ.

وَ قَالَ: فِی الرَّجْعَةِ إِنَّمَا یَرْجِعُ إِلَی الدُّنْیَا عِنْدَ قِیَامِ الْقَائِمِ مَنْ مَحَضَ الْإِیمَانَ أَوْ مَحَضَ الْکُفْرَ مَحْضاً فَأَمَّا مَا سِوَی هَذَیْنِ فَلَا رُجُوعَ لَهُمْ إِلَی یَوْمِ الْمَآبِ.

و قد اختلف أصحابنا فیمن ینعم و یعذب بعد موته فقال بعضهم المعذب و المنعم هو الروح التی توجه إلیها الأمر و النهی و التکلیف سموها جوهرا و قال آخرون بل الروح الحیاة جعلت فی جسد کجسده فی دار الدنیا و کلا الأمرین یجوزان فی العقل و الأظهر عندی قول من قال إنها الجوهر المخاطب و هو الذی

ص: 82


1- 1. یس: 26- 27.
2- 2. المؤمن: 46.
3- 3. طه: 104.

زندگی است. و چون خدا مرده ها را زنده کند، از زندگی آغاز کند که روح است و زندگی در ذوات فعاله آن معنا است که دانش و نیرو را شاید و شرط است که دانا باشد و توانا و از نوع زندگی ای که هست، نیست.

پاسخ این پرسش که او حرس اللَّه تعالی عزّه درباره آدمی چه می فرماید، آیا همین کالبد چشمگیر و فهمنده است - چنان چه پیروان ابی هاشم گویند - یا جزئی است در دل که حسّ و ادراک دارد - چنان چه از ابوبکر بن اخشاد حکایت است - چنین است که انسان آن است که بنو نوبخت گفته اند و از هشام بن حکم نقل است و اخبار ائمه ما علیهم السّلام دلالت دارند بر آنچه عقیده من است که آدمی چیزی است قائم به نفس که نه حجم دارد و نه مکان، نه ترکیب و نه حرکت و سکون، نه اجتماع و نه افتراق و آن همان است که حکمای پیشین آن را جوهر بسیط نامیده اند، و چنان نیست که جبّائی و پسرش و پیروانشان گفته اند که مجموع مرکبی است، و نه آنچه ابن اخشاد گفته که جسمی است درون کالبد ظاهر، و نه چنان چه اعوازی گفته که جزء لایتجزی است.

و معمّر از معتزله و بنی نوبخت از شیعه هم قول هشام هستند چنان چه پیش گفتم و آن این است که دانش و توان و زندگی و خواستن و نخواستن و بغض و حب دارد و به خود هستی دارد و در کارهایش نیاز به ابزاری که بدن است دارد و توصیف آن به زنده بودن همین است که دانش و توان را شاید، و وصف او به زندگی مانند وصف بدن به زندگی نیست طبق آنچه پیش گفتیم. و بسا از آن به روح تعبیر شود و به همین معنا در اخبار آمده که چون روح از بدن جدا شود، در نعمت باشد یا عذاب و مقصود این است که انسانی به معنی جوهر بسیط روح نامیده شود و ثواب و عقاب بر او است، و امر و نهی و وعد و وعید رو به او دارند و قرآن هم بر این دلیل است که می فرماید: «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیم* الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ *فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ»(1) {ای انسان، چه چیز تو را درباره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته؟ همان کس که تو را آفرید، و [اندام] تو را درست کرد، و [آن گاه] تو را سامان بخشید. و به هر صورتی که خواست، تو را ترکیب کرد.}

ص: 88


1- . انفطار / 6 - 8

یسمیه الفلاسفة البسیط و قد جاء فی الحدیث أن الأنبیاء(1) خاصة و الأئمة من بعده ینقلون بأجسادهم و أرواحهم من الأرض إلی السماء فیتنعمون فی أجسادهم التی کانوا فیها عند مقامهم فی الدنیا و هذا خاص لحجج الله دون من سواهم من الناس

وَ قَدْ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: مَنْ صَلَّی عَلَیَّ مِنْ عِنْدِ قَبْرِی سَمِعْتُهُ وَ مَنْ صَلَّی عَلَیَّ مِنْ بَعِیدٍ بُلِّغْتُهُ.

وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: مَنْ صَلَّی عَلَیَّ مَرَّةً صَلَّیْتُ عَلَیْهِ عَشْراً وَ مَنْ صَلَّی عَلَیَّ عَشْراً صَلَّیْتُ عَلَیْهِ مِائَةَ مَرَّةٍ فَلْیُکْثِرِ امْرُؤٌ مِنْکُمُ الصَّلَاةَ عَلَیَّ أَوْ فَلْیُقِلَّ.

فبین أنه صلی الله علیه و آله بعد خروجه من الدنیا یسمع الصلاة علیه و لا یکون کذلک إلا و هو حی عند الله تعالی و کذلک أئمة الهدی یسمعون سلام المسلم علیهم من قرب و یبلغهم سلامه من بعد و بذلک جاءت الآثار الصادقة عنهم و قد قال وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ الآیة(2) إلی آخر ما مر فی کتاب المعاد أقول و قد تکلمنا علیه هناک فلا نعیده و قال المفید قدس الله روحه فی کتاب المسائل القول فی تنعم أصحاب القبور و تعذیبهم علی أی شی ء یکون الثواب لهم و العقاب و من أی وجه یصل إلیهم ذلک و کیف تکون صورهم فی تلک الأحوال.

و أقول إن الله تعالی یجعل لهم أجساما کأجسامهم فی دار الدنیا ینعم مؤمنیهم فیها و یعذب کفارهم و فساقهم فیها دون أجسامهم التی فی القبور یشاهدها الناظرون تتفرق و تندرس و تبلی علی مرور الأوقات و ینالهم ذلک فی غیر أماکنهم من القبور و هذا یستمر علی مذهبی فی النفس و معنی الإنسان المکلف عندی و هو الشی ء المحدث القائم بنفسه الخارج عن صفات الجواهر و الأعراض و مضی به روایات عن الصادقین من آل محمد علیهم السلام و لست أعرف لمتکلم من الإمامیة قبلی فیه مذهبا فأحکمه و لا أعلم بینی و بین فقهاء الإمامیة و أصحاب الحدیث فیه اختلافا.

و قال السید المرتضی رضی الله عنه فی أجوبة المسائل العکبریة حین سئل عن

ص: 83


1- 1. کذا، و الظاهر ان الصواب« نبیّنا» بقرینة قوله« من بعده».
2- 2. آل عمران: 169.

خدا تعالی خبر داده که انسان جز صورت است و صورت در او بسته شده، و اگر انسان همان صورت بود، قول خدا «فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ» معنی نداشت، زیرا بسته در چیزی جز آن است که در او بسته شده، و محال است که صورت در خود بسته شود و خود او باشد.

و خدا درباره مؤمن آل یس فرموده است: «قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ* بِما غَفَرَ لِی رَبِّی»(1) {[سرانجام به جرم ایمان کشته شد، و بدو] گفته شد: «به بهشت درآی.» گفت: «ای کاش، قوم من می دانستندکه پروردگارم چگونه مرا آمرزید.} و خبر داد که او زنده است و گویا گرچه تنش روی زمین یا درون آن است، و خدا فرموده است: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ» {هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.} گزارش داده که زنده اند، گرچه بدن آن ها روی زمین بی جان است.

و از ائمه صادقین علیهم السّلام روایت است که چون ارواح مؤمنان از بدن ها جدا شوند، خدا آن ها را در کالبدهایی مانند بدن خودشان که از آن جدا شده اند جای دهد و در بهشت به آن ها نعمت دهد و آنچه را عامّه دعوی دارند که آنان در چینه دان پرنده های سبز درآیند منکر شدند و فرمودند: مؤمن نزد خدا ارجمندتر از آن است.

و ما را بر آنچه گفتیم از عقل دلیل هایی است که مخالف راه انتقاد آن ها را ندارد و نظائر دیگر از ادله شرعیه داریم و از خدا یاری می جویم. (پایان نقل قول)

غزالی در اربعین گفته: روح جان و حقیقت تو است و از هر چیز بر تو نهان تر است و مقصودم از روحت، همان خاصیت انسانی است که به خدا وابسته است، به قول خودش: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»(2) {، بگو: «روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است.} و به قولش: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»(3){و از روح خود در آن دمیدم} نه روح جسمانی لطیف که قوّه حس و حرکت دارد و از قلب برخیزد و در روزنه های رگ های زننده همه بدن روان شود و از آن نور دیدن بر چشم و نور شنیدن بر گوش افاضه شود و همچنین بر قوای دیگر و بر حرکات و حواس، چنان چه نور چراغ

ص: 89


1- . یس / 27 - 26
2- . اسراء / 85
3- . حجر / 29

قول الله تعالی وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (1) و قال فهل یکون الرزق لغیر جسم و ما صورة هذه الحیاة فإنا مجمعون علی أن الجواهر لا تتلاشی فما الفرق حینئذ فی الحیاة بین المؤمن و الکافر فأجاب قدس الله لطیفه أن الرزق لا یکون عندنا إلا للحیوان و الحیوان عندنا لیسوا بأجسام بل ذوات أخرجوا فی هذه الدار إلی الأجساد و تعذر علیهم کثیر من الأفعال إلا بها و صارت آلتهم فی الأفعال الأجساد فإن أغنوا عنها بعد الوفاة جاز أن یرزقوا مع عدمها رزقا تحصل لهم اللذات و إن ردوا إلیها کان الرزق لهم حینئذ بحسبه فی الدنیا علی السواء.

فأما قوله ما صورة هذه الحیاة فالحیاة لا صورة لها لأنها عرض من الأعراض و هی تقوم بالذات الفعال دون الأجساد التی تقوم بها حیاة النمو دون الحیاة التی هی شرط فی العلم و القدرة و نحوهما من الأعراض.

و قوله إنا مجمعون علی أن الجواهر لا تتلاشی فلیس ذلک کما ظن و لو کان الأمر فیه ما توهم لامتنع أن یوجد الحیاة لبعض الجواهر و یرفع عن بعض کما یوجد حیاة النمو لبعض الأجساد و یرفع عن بعض علی الاتفاق و لو قلنا إن الحیاة بعد النقلة من

هذه الدار یعم أهل الکفر و الإیمان لم یفسد ذلک علینا أصلا فی الدین فکانت الحیاة لأهل الإیمان شرطا فی وصول اللذات إلیهم و الحیاة لأهل الکفر شرطا فی وصول الآلام إلیهم بالعقاب.

و قال رضی الله عنه فی أجوبة المسائل التی وردت علیه من الری حین سئل عن الروح الصحیح عندنا أن الروح عبارة عن الهواء المتردد فی مخارق الحی منا الذی لا یثبت کونه حیا إلا مع تردده و لهذا لا یسمی ما یتردد فی مخارق الجماد روحا فالروح جسم علی هذه القاعدة. أقول

وَ قَدْ رَوَی بَعْضُ الصُّوفِیَّةِ فِی کُتُبِهِمْ عَنْ کُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ أَنَّهُ قَالَ: سَأَلْتُ

ص: 84


1- 1. آل عمران: 169.

بر دیوارهای اتاق بتابد که به اطراف آن گردانده شود.

این روح در بهائم هم هست و به مرگ نابود شود، چون بخار معتدلی است از اعتدال مزاج اخلاط، و چون مزاج منحل شد از میان برود، چنان چه روشنی چراغ که خاموش شود برای این که روغنش تمام شده یا فوتش کردند، خوراک هم که از جاندار بریده شود این روح تباه گردد، چون خوراک، روغن این چراغ است و کشتن چون فوت کردن به آن است. و این همان روح است که علم پزشکی نگهدار آن است، و شناخت و امانت ندارد که دارنده آن ها روح ویژه انسانی است. و مقصود ما از امانت، عهده داری تکلیف به گرایش نمودن به ثواب و کیفر بر اثر فرمانبری و نافرمانی است.

و این روح به مرگ نیست نشود و پس از مرگ یا در نعمت و یا در عذاب بماند، زیرا جایگاه معرفت است و خاک جایگاه معرفت را و ایمان را نخورد. و اخبار به آن گویا هستند، و گواه از بصیرت دارد، و شارع رخصت بررسی وصف آن را نداده تا گوید این روح نیست نشود، نمیرد، بلکه با مرگ حالش عوض شود نه جایش و گور برای او یا بوستانی است از بهشت یا گودالی است از دوزخ، زیرا پیوندی با بدن ندارد جز به کار گرفتن آن، یا کسب معارف ابتدایی از شبکه حواس آن، و بدن ابزار و مرکب و شبکه آن است، و نبود ابزار و شبکه و مرکب مایه نبود شکارچی نیست. آری اگر دام پس از پایان شکار نیست شود، غنیمتی است که بارش از دوش بیفتد. و از این رو امام علیه السّلام فرموده است: «تحفه مؤمن مرگ است.»

ولی اگر پیش از شکار کردن دام از دست برود، افسوس و پشیمانی و درد آرد، و از این رو مقصر گوید: «رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا»(1){می گوید: «پروردگارا، مرا بازگردانید، شاید من در آنچه وانهاده ام کار نیکی انجام دهم. نه چنین است.} بلکه هر کس به دام دل بندد و فریفته زیبایی آن گردد دو چندان عذاب کشد؛ یکی افسوس بر شکار نکردن که جز با دام بدن فراهم نشود و دوم از دست دادن دامی که به آن دل بسته و این خود یک مایه است برای شناخت عذاب در گور. (پایان نقل قول)

ص: 90


1- . مؤمنون / 100- 99

مَوْلَانَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیّاً علیه السلام فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أُرِیدُ أَنْ تُعَرِّفَنِی نَفْسِی قَالَ یَا کُمَیْلُ وَ أَیَّ الْأَنْفُسِ تُرِیدُ أَنْ أُعَرِّفَکَ قُلْتُ یَا مَوْلَایَ هَلْ هِیَ إِلَّا نَفْسٌ وَاحِدَةٌ قَالَ یَا کُمَیْلُ إِنَّمَا هِیَ أَرْبَعَةٌ النَّامِیَةُ النَّبَاتِیَّةُ وَ الْحِسِّیَّةُ الْحَیَوَانِیَّةُ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِیَّةُ وَ الْکُلِّیَّةُ الْإِلَهِیَّةُ وَ لِکُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْ هَذِهِ خَمْسُ قُوًی وَ خَاصِیَّتَانِ فَالنَّامِیَةُ النَّبَاتِیَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًی مَاسِکَةٌ وَ جَاذِبَةٌ وَ هَاضِمَةٌ وَ دَافِعَةٌ وَ مُرَبِّیَةٌ وَ لَهَا خَاصِیَّتَانِ الزِّیَادَةُ وَ النُّقْصَانُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْکَبِدِ وَ الْحِسِّیَّةُ الْحَیَوَانِیَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًی سَمْعٌ وَ بَصَرٌ وَ شَمٌّ وَ ذَوْقٌ وَ لَمْسٌ وَ لَهَا خَاصِیَّتَانِ الرِّضَا وَ الْغَضَبُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْقَلْبِ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِیَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًی فِکْرٌ وَ ذِکْرٌ وَ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ نَبَاهَةٌ وَ لَیْسَ لَهَا انْبِعَاثٌ وَ هِیَ أَشْبَهُ الْأَشْیَاءِ بِالنُّفُوسِ الْفَلَکِیَّةِ وَ لَهَا خَاصِیَّتَانِ النَّزَاهَةُ وَ الْحِکْمَةُ وَ الْکُلِّیَّةُ الْإِلَهِیَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًی بَهَاءٌ فِی فَنَاءٍ وَ نَعِیمٌ فِی شَقَاءٍ وَ عِزٌّ فِی ذُلٍّ وَ فَقْرٌ فِی غَنَاءٍ وَ صَبْرٌ فِی بَلَاءٍ وَ لَهَا خَاصِیَّتَانِ الرِّضَا وَ التَّسْلِیمُ وَ هَذِهِ الَّتِی مَبْدَؤُهَا مِنَ اللَّهِ وَ إِلَیْهِ تَعُودُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی (1) وَ قَالَ تَعَالَی یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً(2) وَ الْعَقْلُ فِی وَسَطِ الْکُلِّ.

أقول

هذه الاصطلاحات لم تکد توجد فی الأخبار المعتبرة المتداولة و هی شبیهة بأضغاث أحلام الصوفیة و قال بعضهم فی شرح هذا الخبر النفسان الأولیان فی کلامه علیه السلام مختصان بالجهة الحیوانیة التی هی محل اللذة و الألم فی الدنیا و الآخرة و الأخیرتان بالجهة الإنسانیة و هما سعیدة فی النشأتین و سمیا الأخیرة فإنها لا حظ لها من الشقاء لأنها لیست من عالم الشقاء بل هی منفوخة من روح الله فلا یتطرق إلیها ألم هناک من وجه و لیست هی موجودة فی أکثر الناس بل ربما لم یبلغ من ألوف کثیرة واحد إلیها و کذلک الأعضاء و الجوارح بمعزل عن اللذة و الألم أ لا تری إلی المریض إذا نام و هو حی و الحس عنده موجود و الجرح الذی یتألم به فی یقظته موجود فی العضو و مع هذا لا یجد ألما لأن الواجد للألم قد صرف وجهه عن عالم الشهادة

ص: 85


1- 1. الحجر: 29.
2- 2. الفجر: 27- 28.

مؤلف

چون رساله «الباب المفتوح الی ما قیل فی النفس و الروح» از شیخ فاضل رضی علیّ بن یونس عاملی پر سود و پر درآمد و دارای بیشتر آنچه در این باره گفته شده می باشد، بی درازی سخن همه آن را در اینجا آوردم و آن این است: بسم اللّه الرحمن الرحیم

سپاس از آن خداست که نفوس را آفرید و حقیقت آن ها را از ما پوشید، چه که چشم جز آن را بیند، و و از درک خود آن معذور است، از این رو دانشمندان درباره اش دچار اشتباه شدند، و بیشترشان به اندیشه باریکش نرسیدند. و عالم ربّانی که خداوند حقش را واجب کرده، فرمود «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و اشاره کرده که شناخت خود او با همه نزدیکی، نشدنی است و فراگیری کنه پروردگارش نشدنی تر.

و آنچه که در شرح حدیث گفتند: که هر کس آفریده ها را شناخت، آفریدگار را شناخته است، مخالف گفته ما نیست، زیرا شناخت نفس به حدوث مستلزم شناخت حقیقت آن نیست، زیرا شناخت آن بدیهی نیست بدون اختلاف، چون درباره اش خلاف شده است، و اکتسابی هم نباشد، زیرا بسیط است و جنس و فصل ندارد، و اعتراف به عجز از فهمش آسان تر است از بررسی کنه و برهان آوردن برای آن.

و انسان ناتوان است و کوته زبان، کمتر از آنچه گمان برد داند، ولی هر که نظری بلندتر و دلی روشن تر و اندیشه ای رساتر دارد، از شک و شبهه دورتر و دیده تیزبینش به نفس نزدیک تر است. نفس جزئی است از این آدم ناتوان و چگونه با جزء کلّش را دریابد، و نمی شود که دانسته شود، اگرچه دانستنش نابود نباشد.

و همین بس که بداند روح نیروی خدادادی است واسطه میان طبیعت و عناصر مرکبه که انگیزه آن ها و تابان بر آن ها و آمیخته با آن ها است. و آدمی طبعی دارد برای آثار نمودار از بدنش و نفسی دارد برای انجام مقاصدش و خردی دارد برای تمیز اشیاء و کنترل خشم و رفع شک و تحصیل یقین. و اکنون من در این مختصر به نام «الباب المفتوح الی ما قیل فی النفس و الروح» آنچه را به من رسیده از اقوال و دلایل و انتقادات از اوایل و اواخر جمع کردم و به مدارک آن هم اشاره نمودم

ص: 91

إلی البرزخ فما عنده خیر فإذا استیقظ المریض أی رجع إلی عالم الشهادة و نزل منزل الحواس قامت به الأوجاع و الآلام فإن کان فی البرزخ فی ألم کما فی رؤیا مفزعة مولمة أو فی لذة کما فی رؤیا حسنة ملذة انتقل منه الألم و اللذة حیث انتقل و کذلک حاله فی الآخرة انتهی.

و قال العلامة الحلی نور الله مرقده فی کتاب معارج الفهم اختلف الناس فی حقیقة النفس ما هی و تحریر الأقوال الممکنة فیها أن النفس إما أن تکون جوهرا أو عرضا أو مرکبا منهما و إن کانت جوهرا فإما أن تکون متحیزة أو غیر متحیزة و إن کانت متحیزة فإما أن تکون منقسمة أو لا تکون و قد صار إلی کل من هذه الأقوال قائل و المشهور مذهبان أحدهما أن النفس جوهر مجرد لیس بجسم و لا حال فی الجسم و هو مدبر لهذا البدن و هو قول جمهور الحکماء و مأثور عن شیخنا المفید و بنی نوبخت من أصحابنا و الثانی أنها جوهر أصلیة فی هذا البدن حاصلة فیه من أول العمر إلی آخره لا یتطرق إلیها التغیر و لا الزیادة و لا النقصان و عند المعتزلة عبارة عن الهیکل المشاهد المحسوس و هاهنا مذاهب أخری منها أن النفس هو الله تعالی و منها أنها هی المزاج و منها أنها النفس و منها أنها النار و منها أنها الهواء و غیر ذلک من المذاهب السخیفة انتهی.

و قال المحقق الطوسی قدس الله روحه فی التجرید هی جوهر مجرد و قال العلامة رفع الله مقامه فی شرحه اختلف الناس فی ماهیة النفس و أنها هل هی جوهر أم لا و القائلون بأنها جوهر اختلفوا فی أنها هل هی مجردة أم لا و المشهور عند الأوائل و جماعة من المتکلمین کبنی نوبخت من الإمامیة و المفید منهم و الغزالی من الآشاعرة أنها جوهر مجرد لیس بجسم و لا جسمانی و هو الذی اختاره المصنف انتهی.

و قال المحقق الطوسی رحمه الله أیضا فی کتاب الفصول الذی یشیر إلیه الإنسان حال قوله أنا لو کان عرضا لاحتاج إلی محل یتصف به لکن لا یتصف بالإنسان شی ء بالضرورة بل یتصف هو بأوصاف هی غیره فیکون جوهرا و لو کان

ص: 86

و در اینجا دو مقصد است

مقصد اول در نفس

مقدمه

نفس اشتراک لفظی بین چند معنا دارد. برخی از آن ها عبارتند از: چیز، بزرگ منشی، اراده، چشم زخم که ابن قیس در این مورد گفته است:

«یتقی أهلها النفوس علیها فعلی نحرها الرقی و التمیم»

خانواده­اش او را از چشمها محافظت می­کردند و بر گردنش عوذات و رقعه­ها انداخته بودند.

و معنای عیب، کیفر، و«وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ»(1){خداوند، شما را از [عقوبت] خود می ترساند.} جان جاندار که «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»(2){هر جانداری چشنده [طعم] مرگ است.}و این معنی مورد بحث و اختلاف است. و احتمالات مناسب آن این است که یا جوهر مادّی است یا جوهر مجرّد یا ماده و عرض یا مجرّد و عرض، یا مادّی و مجرّد و عرض هر سه.

مسلک دوم: نفس عرض است

این است که نفس عرض است و جالینوس گفته مزاجی است که همان اعتدال عناصر است و نظر کرده به این که با نبودن اعتدال، عناصر و مزاج نفس نابود شود. و جوابش گذشت.

و گفته شده که نفس شکل بندی و نقشه بدن است و این قول، یاوه و بیهوده است و نقض شود به کسی که دستش بریده شود مثلاً، زیرا لازم است با بریدن دست، نقشه بدن نابود شود، زیرا با نابودی جزء، کلّ هم نابود می شود.

و گفته شده همان زندگی است و این هم به ملازمه میان زندگی و نفس وابسته است و دانستی که آن دلیل یگانگی نیست.

و گفته شده تناسب میان عناصر در کیفیت و کمیت است.

اما قول به این که نفس مرکب باشد از جسم و مجرّد یا از عرض و مجرّد یا از جسم و عرض و مجرد، سدیدالدین محفوظ گفته کسی که قائل به این نظر باشد را پیدا نکرده ام جز این که تفسیر فلاسفه از حقیقت انسان به این که حیوان ناطق است، این معنا را دارد که انسان ترکیبی از بدن و نفس هر دو باشد، چون حیات جنسی است که عرض ها دارد و ناطق هم همان نفس است و باید انسان یک ترکیب سه جزئی باشد و این قول بیست و نهم می شود

گروه سی ام مانند بشر بن معتمر و هشام نوطی گفتند: انسان جسم است و روح به معنی زندگی و این دو، کار کنند و از این رو گفتند آدمی نفس و روح دارد و چون بخوابد نفس بیرون می آید و چون بمیرد هر دو بیرون می آیند، و این ها دلالت دارند که نفس و روح جزو انسان هستند.

خاتمه

این که امام علیه السّلام فرمود: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» (هر که خود را شناخت پروردگارش را شناخته است) یکی از دانشمندان گفته روح یک لطیفه لاهوتی است در کسوت ناسوتی و از ده وجه دلالت بر یگانگی پروردگاری دارد:

1.

از این که بدن را بجنباند و سرپرستی کند می فهمیم که جان باید محرّک و سرپرستی داشته باشد.

2.

یگانگی آن دلیل یگانگی او است.

ص: 99


1- . آل عمران/ 28
2- . آل عمران / 185

هو البدن أو شی ء من جوارحه لم یتصف بالعلم لکنه یتصف به الضرورة فیکون جوهرا عالما و البدن و سائر الجوارح آلاته فی أفعاله و نحن نسمیه هاهنا الروح انتهی.

و توقف رحمه الله فی رسالة قواعد العقائد و اکتفی بذکر الأقوال حیث قال المسألة الثانیة فی أقوال الناس فی حقیقة الإنسان و أنها أی شی ء هی اختلفوا فی حقیقة فبعضهم قالوا إن الإنسان هو الهیکل المشاهد و بعضهم قالوا هو أجزاء أصلیة داخلیة فی ترکیب الإنسان لا یزید بالنمو و لا ینقص بالذبول و قال النظام هو جسم لطیف فی داخل الإنسان سار فی أعضائه فإذا قطع منه عضو تقلص ما فیه إلی باقی ذلک الجسم و إذا قطع بحیث انقطع ذلک الجسم مات الإنسان و قال ابن الراوندی هو جوهر لا یتجزی فی القلب و بعضهم قالوا هو الأخلاط الأربعة و بعضهم قالوا هو الروح و هو جوهر مرکب من بخاریة الأخلاط و لطیفها مسکنه الأعضاء الرئیسة التی هی القلب و الدماغ و الکبد و منها ینفذ الروح فی العروق و الأعصاب إلی سائر الأعضاء و جمیع ذلک جواهر جسمانیة و بعضهم قالوا هو المزاج المعتدل الإنسانی و بعضهم قالوا تخاطیط الأعضاء و تشکیل الإنسان الذی لا

یتغیر من أول عمره إلی آخره و بعضهم قالوا العرض المسمی بالحیاة و جمیع ذلک أعراض و الحکماء و جمع من (1)

المحققین من غیرهم قالوا إنه جوهر غیر جسمانی لا یمکن أن یشار إلیه إشارة حسیة و هذه هی المذاهب و بعضها ظاهر الفساد انتهی.

و قال الشیخ السدید المفید طیب الله تربته حین سأله السائل فی المسائل الرؤیة ما قوله أدام الله تعالی علوه فی الأرواح و مائیتها و حقیقة کیفیاتها(2) و ما لها عند مفارقتها الأجساد و هی حیاة النمو و قبول الغذاء و الحیاة التی فی الذوات الفعالة هی معنی أم لا الجواب أن الأرواح عندنا هی أعراض لا بقاء لها و إنما عبد الله (3)

تعالی منها الحی حالا بحال فإذا قطع امتداد المحیی بها جاءت (4)

الموت الذی هو ضد

ص: 87


1- 1. جمیع المحققین( خ).
2- 2. کیفیتها( خ).
3- 3. کذا، و الظاهر« یمد».
4- 4. کذا، و الصواب« جاء».

3.

جنبانیدن بدن دلیل نیروی او است.

4.

آگاهی نفس بر هر چه در بدن است دلیل علم خدا است.

5.

تسلّط و استواری او بر بدن نمونه استواری خداوند بر آفریده هایش است.

6.

مسبوق بودن روح بر بدن و باقی ماندنش پس از او، دلیل بر ازلیت و ابدیت خداست.

7.

نفهمیدن کیفیت نفس دلیل عدم احاطه به او است.

8.

ندانستن جایش در بدن دلیل این است که خدا را جایی نیست.

9.

دست نرسیدن به نفس دلیل دست نرسیدن به خداست.

10.

دیدنی نبودن نفس دلیل دیدنی نبودن خداست.

مسلک اول: نفس جوهری است مادی

جوهری است مادّی که جماعت معتزله و بسیاری متکلمین به آن معتقدند و آن گاه چند دسته شدند همه مسلمانان و گفتند: مجموع کالبد محسوس است و این همان جوهر تنها نیست که عرض هم دارد، چون بدن چنین است. قزوینی به دلیل اجماع اهل زبان که انسان را به آن اطلاق کردند آن را برگزیده است. و اتفاق امت بر این که ادراکات را از آن دانند که به چشم آید، و نصوص قرآن هم وارد بر آن است، چون «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ»(1) {ما انسان را از نطفه ای اندر آمیخته آفریدیم.} «خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ»(2) {از آب جهنده ای خلق شده.} «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ»(3){و به یقین، انسان را از عصاره ای از گِل آفریدیم.} «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍمِنْ حَمَإٍ مَسْنُون»(4) {من بشری را از گلی خشک، از گلی سیاه و بدبو، خواهم آفرید.} و هم او است که میرانده شود و وارد قبر شود در قول خدا «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ»(5) {آن گاه به مرگش رسانید و در قبرش نهاد.} کسی که از این نصوص روگرداند به غیرمفهوم آن ها، چگونه مسلمان باشد؟ امّت اتفاق دارند که اگر کسی این هیکل را بیند و سوگند خورد که انسان ندیده، خلف قسم کرده است، ولی اختلاف شده که انسان همین مجموع بدن است یا چیزی که این جمله بدن از آن است و گفته که اقرب دوم است. و نتیجه در این است که چون فرشته به آن صورت آید انسان نباشد و همچنین پیکره چوبی و غیر چوبی آن

ص: 92


1- . انسان / 2
2- . طارق / 6
3- . مؤمنون / 12
4- . حجر / 28
5- . عبس / 21

الحیاة و لم یکن للأرواح وجود فإذا أحیا الله تعالی الأموات ابتدأ فیهم الحیاة التی هی الروح و الحیاة التی فی الذوات الفعالة هی معنی یصحح العلم و القدرة و هی شرط فی کون العالم عالما و القادر قادرا و لیست من نوع الحیاة التی تکون (1).

ثم قال قدس سره حین سأل السائل ما قوله حرس الله تعالی عزه فی الإنسان أ هو هذا الشخص المرئی المدرک علی ما یذکره أصحاب أبی هاشم أم جزء حال فی القلب حساس دراک کما یحکی عن أبی بکر بن الأخشاد و الجواب أن الإنسان هو ما ذکره بنو نوبخت و قد حکی عن هشام بن الحکم و الأخبار عن موالینا ع تدل علی ما أذهب إلیه و هی شی ء قائم بنفسه لا حجم له و لا حیز لا یصح علیه الترکیب و لا الحرکة و السکون و لا الاجتماع و لا الافتراق و هو الشی ء الذی کانت تسمیه الحکماء الأوائل الجوهر البسیط و کذلک کل حی فعال محدث فهو جوهر بسیط و لیس کما قال الجبائی و ابنه و أصحابهما إنه جملة مؤلفة و لا کما قال ابن الأخشاد إنه جسم متخلخل فی الجملة الظاهرة و لا کما قال الأعوازی إنه جزء لا یتجزی و قوله (2)

فیه قول معمر من المعتزلة و بنی نوبخت من الشیعة علی ما قدمت ذکره و هو شی ء یحتمل العلم و القدرة و الحیاة و الإرادة و الکراهة و البغض و الحب قائم بنفسه محتاج فی أفعاله إلی الآلة التی هی الجسد و الوصف له بأنه حی یصح علیه القول بأنه عالم قادر و لیس الوصف له بالحیاة کالوصف للأجساد بالحیاة حسب ما قدمناه و قد یعبر عنه بالروح و علی هذا المعنی جاءت الأخبار أن الروح إذا فارقت الجسد نعمت و عذبت و المراد الإنسان الذی هو الجوهر البسیط یسمی الروح و علیه الثواب و العقاب و إلیه یوجه الأمر و النهی و الوعد و الوعید و قد دل القرآن علی ذلک بقوله یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ

ص: 88


1- 1. کذا.
2- 2. فی بعض النسخ« و فیه».

و نام انسان بر این کالبد برای آن است که در وی است و ویژه آدم و نژاد او است و صورت تنها انسان نیست.

شارح نظم گفته: عقلاء اتفاق دارند بر بطلان این قول، زیرا انسان دست بریده، انسان است و نمی شود ماهیت بی جزء خود باشد، و برای این که بدن پیوسته به تحلیل می رود و جانشین می گیرد، و برای آنچه از دست رفته است ثواب و عقاب است و اگر همه با هم محشور شوند، امر محال لازم می آید و اگر محشور نشوند، ستم و گمراهی لازم می آید. قائلین به این قسم گفته اند که انسان جزئی است از کالبد و اختلاف دارند کدام است.

1.

ابن راوندی گفته: جزئی است در دل.

2.

نظام گفته: اجزای لطیفی است در دل، و گویا آن ها به این توجه کردند که چون آدمی به خود آید، دریابد که در دل خود است و گمان کردند که او در همان است و این اشتباه است، زیرا شکل دوم از دو موجبه نتیجه ندهد .

3.

پزشک ها گفتند انسان روحی است که در گوشه چپ دل است، نظر به این که گوشه چپ دل مهم تر از گوشه راست است و این هم سست است، زیرا بسا که آن جزء محلش در غیر دل باشد و همانا دل شرط وجودش باشد.

4.

برخی گفته اند که همان خون است، چون با رفتن آن از تن، زندگی برود، سموأل شاعر هم آن را در نظر داشته که گفته: «در دم شمشیر نفوس ما روان شوند.» گوییم نبودن چیزی با نبودن دیگری دلیل یگانگی آن ها نباشد، مانند جوهر و عرض، و شعر هم دلیل نمی شود، چه بسا مجاز گفته باشد.

5.

گفته اند که اخلاط است به شرط اندازه معین و مأخذ این و جوابش نزدیک به همان است که گذشت.

6.

یکی از فلاسفه گفته است: انسان همان جزء آتشی است، زیرا تابش و جنبش از آتش است و خاصیت آدمی هم ادراک و حرکت است و ادراک همان تابش است، و از این رو پزشکان گفته اند سرپرست این بدن حرارت غریزیه است. گوییم هم خاصیت بودن، دلیل اشتراک صاحبان خاصیت نیست، زیرا عناصر با اختلاف در ماهیت در کیفیات خود مشترک هستند.

باقلانی گفته: انسان جزء هوایی است، و آن نفسی است که در روزنه ها رفت و آمد دارد و چون بند آید، زندگی تمام شود، پس نفس همان دم است. گوییم قبلاً گذشت که ملازمه و تلازم، یگانگی را ثابت نمی کند و مستلزم آن نیست. گفته اند: انسان جزء آبی است، زیرا او مایه نموّ است. گوییم این هم به

ص: 93

فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ (1) فأخبر تعالی أنه غیر الصورة و أنه مرکب فیها و لو کان الإنسان هو الصورة لم یکن لقوله تعالی فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ معنی لأن المرکب فی الشی ء غیر الشی ء المرکب فیه و محال أن تکون الصورة مرکبة فی نفسها و عینها لما ذکرناه و قد قال سبحانه فی مؤمن آل یس (2) قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی (3) فأخبر أنه حی ناطق منعم و إن کان جسمه علی ظهر الأرض أو فی بطنها و قال تعالی وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ (4) فأخبر أنهم أحیاء و إن کانت أجسادهم علی وجه الأرض مواتا لا حیاة فیها

وَ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِینَ علیهم السلام أَنَّهُمْ قَالُوا: إِذَا فَارَقَتْ أَرْوَاحُ الْمُؤْمِنِینَ أَجْسَادَهُمْ أَسْکَنَهَا اللَّهُ تَعَالَی فِی مِثْلِ أَجْسَادِهِمُ الَّتِی فَارَقُوهَا فَیُنَعِّمُهُمْ فِی جَنَّةٍ وَ أَنْکَرُوا مَا ادَّعَتْهُ الْعَامَّةُ مِنْ أَنَّهَا تَسْکُنُ فِی حَوَاصِلِ الطُّیُورِ الْخُضْرِ وَ قَالُوا الْمُؤْمِنُ أَکْرَمُ عَلَی اللَّهِ مِنْ ذَلِکَ.

و لنا علی المذهب الذی وصفناه أدلة عقلیة لا یطعن المخالف فیها و نظائر لما ذکرناه من الأدلة السمعیة و بالله أستعین انتهی کلامه رفع الله مقامه.

و قال الغزالی فی الأربعین الروح هی نفسک و حقیقتک و هی أخفی الأشیاء علیک و أعنی بنفسک روحک التی هی خاصة الإنسان المضافة إلی الله تعالی بقوله قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی (5) و قوله وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی (6) دون الروح الجسمانی اللطیف الذی هو حامل قوة الحس و الحرکة التی تنبعث من القلب و تنتشر فی جملة البدن فی تجویف العروق و الضوارب فیفیض منها نور حس البصر علی العین و نور السمع علی الأذن و کذلک سائر القوی و الحرکات و الحواس کما یفیض من السراج

ص: 89


1- 1. الانفطار: 6- 8.
2- 2. کذا.
3- 3. یس: 26- 27.
4- 4. آل عمران: 169.
5- 5. الإسراء: 85.
6- 6. الحجر: 29.

دو موجبه از شکل دوم برگردد که عقیم است، و نمو هم منحصر به آب نیست و خورشید و هوا هم در آن اثر دارند.

گفته شده اجزای لطیفی است روان در بدن، مانند روغن در کنجد و گلاب در گل، و این هم مجرّد خیال و بی دلیل است. نظام و ابن اخشید گفته اند: روح مغز که پذیرای حسّ و اندیشه و حفظ و یادآوری است، همان زنده مکلف است و انجام دهنده افعال، و ترکیبی است از بخار و اجزای لطیف اخلاط و جایش اعضای رئیسه بدن است که دل و مغز و کبد هستند که از آن ها به رگ ها و اعضای دیگر نفوذ کند. گوییم ما می دانیم که گوش، شنونده و چشم، بیننده و بدن، رکوع و سجده کننده است. حال چطور گفته شود کار از غیر آن ها است، و چرا زانی را حد زنند و مرتد را بکشند اگر فاعل جز همین کالبد محسوس است؟

باز نظام گفته: انسان جزء لطیفی است درون بدن، روان در اعضاء و چون عضوی بریده شود، خود را از آن در کشد و چون آن لطیف بریده شود آدمی بمیرد، و دلیلش این است که با نبودنش زندگی نابود شود و سستی این نظر را دانستی.

هشام بن حکم گفته: انسان جسم لطیفی است از آن دل و آن را نور نامیده و بدن بی جان است و همان روح زنده و فعال است و مدرک، و دلیلش را با سستی آن قبلاً دانستی.

ابن اخشید گفته: جسمی است پراکنده در همه بدن و اشکالات آن همان است که در گفته های قبلی بود.

صوفیه گفته اند: جسمی است لطیف در هیئت بدن و چون جامه ای است بر بدن، و گویا آنان در کارهایش اندیشیدند و در این که چون عضوی بریده شود نمیرد، آن را چیزی همراه کالبد دانستند و این هم فقط محض حدس و تخمین است.

ثنویه گفته اند: دو جوهر آمیخته است؛ یکی خیر که نور است و دیگری شرّ که ظلمت است. بنا بر این که این دو قدیم و مدبّر هستند، و بطلان مبنای آن را در علم کلام آمده است.

مرقونیه گفته اند: ترکیب سه جوهر است: نور، ظلمت و سوّمی میانه آن ها که فاعل او است نه آن ها.

ص: 94

نور علی حیطان البیت إذا أدیر فی جوانبه فإن هذه الروح تتشارک البهائم فیها و تنمحق بالموت لأنه بخار اعتدل نضجه عند اعتدال مزاج الأخلاط فإذا انحل المزاج بطل کما یبطل النور الفائض من السراج عند إطفاء السراج بانقطاع الدهن عنه أو بالنفخ فیه و انقطاع الغذاء عن الحیوان یفسد هذه الروح لأن الغذاء له کالدهن للسراج و القتل له کالنفخ فی السراج و هذه الروح هی التی یتصرف فی تقویمها و تعدیلها علم الطب و لا تحمل هذه الروح المعرفة و الأمانة بل الحامل للأمانة الروح الخاصة للإنسان و نعنی بالأمانة تقلد عهدة التکلیف بأن تعرض لخطر الثواب و العقاب بالطاعة و المعصیة.

و هذه الروح لا تفنی و لا تموت بل تبقی بعد الموت إما فی نعیم و سعادة أو فی جحیم و شقاوة فإنه محل المعرفة و التراب لا یأکل محل المعرفة و الإیمان أصلا و قد نطقت به الأخبار و شهدت له شواهد الاستبصار و لم یأذن الشارع فی تحقیق صفته إلی أن قال و هذه الروح لا تفنی و لا تموت بل یتبدل بالموت حالها فقط و لا یتبدل منزلها و القبر فی حقها إما روضة من ریاض

الجنة أو حفرة من حفر النار إذ لم یکن لها مع البدن علاقة سوی استعمالها للبدن أو اقتناصها أوائل المعرفة بواسطة شبکة الحواس فالبدن آلتها و مرکبها و شبکتها و بطلان الآلة و الشبکة و المرکب لا یوجب بطلان الصائد نعم إن بطلت الشبکة بعد الفراغ من الصید فبطلانها غنیمة إذ یتخلص من حمله و ثقله و لذا

قَالَ علیه السلام: تُحْفَةُ الْمُؤْمِنِ الْمَوْتُ.

و إن بطلت الشبکة قبل الصید عظمت فیه الحسرة و الندامة و الألم و لذلک یقول المقصر رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ (1) کَلَّا بل من کان ألف الشبکة و أحبها و تعلق قلبه بحسن صورتها و صنعتها و ما یتعلق بسببها کان له من العذاب ضعفین (2) أحدهما حسرة فوات الصید الذی لا یقتنص إلا بشبکة البدن و الثانی زوال الشبکة مع تعلق القلب بها و إلفه لها و هذا مبدأ من مبادئ معرفة عذاب القبر انتهی.

ص: 90


1- 1. المؤمنون: 101.
2- 2. ضعفان، ظ.

صائبه گفته اند: حواس پنجگانه است، چون شعور دارد و آن ها مراکز شعورند و این هم قیاسی است مرکب از دو موجبه و بی نتیجه و بر آن ها لازم آید که با فقدان یک حسّ، انسان مفقود شود، چون کل با فقدان جزء نابود است و حسّ آن را دروغ داند.

گروهی از دهریان گویند: چهار طبع است که در آمیزش مخصوص انسان باشند. برخی از آن ها گفته اند: پنجمی هم با آن ها باید که نطق و کار و تمییز است.

برخی معتقدان به هیولا گفته اند: جوهری است زنده و گویا و او در این جوهر چیزی است که نه تماسی دارد و نه جدایی، او است مدبّر بدن .

ملکانیه از ترسایان گفته اند: مجموع نفس و عقل و کالبد است.

معمّر گفته: یک وجود عینی است، انتقال ناپذیر، بی محلّ و لا مکان که این جهان را سرپرستی کند، ادراک نشود و دیده نشود. گفته اند او انسان را چون مبدأ قدیم دانسته و چون از او پرسیدند چگونه تدبیرش ویژه همین بدن است نه جز آن، ترسیده و گفته است او مدبّر همه بدن ها در جهان است، و این صفت معبود سبحانه است و پنداشته که او پروردگار است.

و این است مقصود شارح نظم البراهین که گفته است که گفته شده نفس همان خداست، گفته اند: نفوس در حقیقت خود مختلف هستند و بدن ها هم در مزاج خود مختلفند، و هر نفسی به مزاج مناسب خود پیوندد. گوییم که بدن های آدمی در مزاج به هم نزدیک هستند و بسا اکثرشان یک نوع مزاج دارند و باید یک روح به همه تعلّق گیرد، و برای ادراک این اقوال مأخذهایی وجود دارند، جز این که با بررسی موضوع بحث برخی به جوهر مجرّد و برخی به اجزاء اصلیه برمی گردند.

بیشتر محققان چون ابی حسین بصری، جمال الدین حلّی، کمال الدین بحرانی و سالم بن غریزه سوراوی گفته اند: انسان یک اجزای بنیادی است در بدن، که تا پایان عمر باقی بمانند و تبدل و دیگرگونی نپذیرند، نه مجموع بدن که پیوسته در تبدل و جانشین گرفتن است، با این که نفس باقی و پاینده است و باقی جز زائل است. و اگر او همه بدن باشد

ص: 95

أقول

لما کانت رسالة الباب المفتوح إلی ما قیل فی النفس و الروح للشیخ الفاضل الرضی علی بن یونس العاملی روح الله روحه جمة الفوائد کثیرة العوائد مشتملة علی جل ما قیل فی هذا الباب من غیر إسهاب و إطناب أوردت هاهنا جمیعها و هی هذه.

الحمد لله الذی خلق النفوس و حجب حقیقتها عنا فإن العین تبصر غیرها و یتعذر إدراک نفسها منها فأوجب ذلک خبط العلماء فیها و لم یصل أکثرهم بدقیق الفکر إلیها و قد قال العالم الربانی الذی أوجب الله حقه من عرف نفسه فقد عرف ربه أشار بامتناع معرفة نفسه مع قربه إلی امتناع الإحاطة بکنه ربه و ما قیل فی تفسیره من عرفها بالمخلوقیة عرفه بالخالقیة لا یدفع ما قصدناه و لا یمتنع ما ذکرناه إذ معرفتها بصفة حدوثها لا یستلزم معرفة عینها فإن معرفتها لیست ضروریا بلا خلاف لوجود الخلاف فیها و لا کسبیة لامتناع صدق الجنس و الفصل علیها بل الاعتراف بالعجز عن وجدانها أسهل من الفحص عن کنهها و برهانها و الإنسان ضعیف القوة محدود الجملة معلومه أقل من مظنونه و تخمینه أکثر من یقینه لکن من کان نظره أعلی و نقده أجلی و نوره أصنع و فکره أشیع کان من الشک أنجی و من الشبهة أنأی و ثاقب بصره الأسنی إلی النفس أدنی و هذا الإنسان الضعیف الصغیر فیه ذلک البسیط اللطیف جزء یسیر فکیف یدرک بجزء منه کله و یقبل منه جمیعه و هذا یتعذر أن یکون معلوما و یبعد و إن لم یکن معدوما بل یکفی أن یعلم أنها قوة إلهیة مسببة واسطة بین الطبیعة المصرفة و العناصر المرکبة المثیر لها الطالع علیها السائغ فیها الممتزج بها فالإنسان ذو طبیعة لآثارها البادیة فی بدنه و ذو نفس لآثارها الظاهرة فی مطلبه و مأربه و ذو عقل لتمیزه و غضبه و شکه و یقینه و ها أنا ذا واضع لک فی هذا المختصر المسمی بالباب المفتوح إلی ما قیل فی النفس و الروح ما بلغنی من أقاویل الأوائل و ما أوردوا من الشبهات و الدلائل راج من واهب المواهب الإشارة إلی مأخذ تلک المذاهب مورد ما حضرنی من دخل فیها.

ص: 91

ستم لازم آید، زیرا آنچه از آن نابود شده برگشتش نشدنی است، چون دانستی که برگشت معدوم، نشدنی است و آنچه را به وی سزد به او نرسد. و برای آنکه چون دانش ها را بررسی کنیم در ناحیه سینه ما است و اگر جای دانش ما جدا از بدن ما باشد، باید وصف در جز خود ما باشد.

و برای این که اگر انسان مجرّد باشد نمی تواند انسان دیگر را بداند چون باید مجرّد را بداند و بطلان آن روشن است، و برای این که ما یک انسان مشخصی را می دانیم و انسان مطلق جزء آن است و اگر جزء را ندانیم، کل را نمی توانیم بدانیم و برعکس، چون انسان مشخص را می دانیم و انسان مطلق جزو آن است و مجرّد دانستنی نیست، پس جزو آن نیست. و برای این که با نزدیک شدن به آتش درد را دریابیم و دردناک انسان و معلوم و مجرّد نامعلوم است .

آن ها گفته اند که انسان کلیات را دریابد، و چون نامنحصر در جسم منحصر در نیاید، باید انسان مجرّد باشد. در جواب گوییم که علم صورتی در درون عالم نیست، بلکه اطلاع بر معلوم است، و علم به کلّ خود کلّی نیست، بلکه کلّی همان معلوم است و اگر بر آن اطلاق شود مجاز است، زیرا وجود همه افراد نامتناهی در قوّه عقلیه محال است و آنچه در آن است با عوارض پایان پذیر تحقق دارد، چون صورتی است جزئی در یک نفس جزئی موصوف به حدوث در وقتی مخصوص، و چون با این عوارض در نفس تحقق دارد کلّی نباشد.

گفته اند: قوه عقلیه به کارهای بی پایان توانا است، و جسم نیروی بی پایان ندارد، و به شکل دوم نتیجه دهد که قوه عقلیه جسمیه نیست. در پاسخ گوییم نپذیریم که قوّه عقلیه توانا بر یک کار هم باشد تا چه رسد به کارهای بی پایان، زیرا تعلّق آن به معلوم حصول صورتی در آن است و این انفعالی است نه فعلی، و اگر اصل توانایی اش را بپذیریم، بی پایانی اش را نپذیریم، زیرا اگر گویید در یک زمان توانا بر بی پایان است، به حکم وجدان ممنوع است. و اگر از بی پایانی مقصود این است که هر وقت فرض شود امکان عمل دارد، نیروی جسمانی همچنین توانایی را دارد، زیرا هیچ آنی فرض نشود جز این که تواند یا باید در آن کاری کند و این هم بی پایان است، پس قوه عاقله جسمانی است.

گفته اند: اگر قوه جسمیه توانا بر نامتناهی است و جزء آن هم توانا بر نامتناهی

ص: 96

فهنا مقصدان.
الأول فی النفس
مقدمة

اسم النفس مشترک بالاشتراک اللفظی بین معان منها ذات الشی ء فعل ذلک بنفسه و منها الأنفة لیس لفلان نفس و منها الإرادة نفس فلان فی کذا و منها العین قال ابن القیس

یتقی أهلها النفوس علیها***فعلی نحرها الرقی و التمیم

و منها مقدار دبغة من الدباغ تقول أعطنی نفسا أی قدر ما أدبغ به مرة و منها العیب إنی لا أعلم نفس فلان أی عیبه و منها العقوبة وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ و منها ما یفوت الحیاة بفواته کنفس الحیوان کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ و هذه هی المبحوث عنها المختلف فیها.

و اعلم أن الاحتمالات التی اقتضاها التقسیم بمناسبة إما جوهر مادی أو جوهر مجرد أو مادی و عرض أو مجرد و عرض أو مادی و مجرد و عرض.

المذهب الأول الجوهر المادی

قال به جماعة المعتزلة و کثیر من المتکلمین ثم اختلفوا علی مذاهب ذهب جمهور المسلمین إلی أنه مجموع الهیکل المحسوس و هذا کما تری لیس هو جوهر فقط بل مضاف إلیه عرض لأن الجسم کذلک و اختاره القزوینی قال لإجماع أهل اللغة أنهم عند إطلاق نفسه یشیرون إلیه و اتفاق الأمة علی وقوع الإدراکات بالبصر علیه و نصوص القرآن أیضا واردة فیه مثل إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ و أنه هو الذی یمات و یقبر فی قوله ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ فمن یخرج عن هذه النصوص إلی غیر مدلولاتها کیف یکون مسلما و قد أجمعت الأمة علی أن من رأی هذه البنیة و حلف أنه ما رأی إنسانا حنث و لکن اختلف فی أن الإنسان هل هو هذه الجملة أو شی ء له هذه الجملة أو شی ء له هذه الجملة قال الأقرب الثانی و الفائدة فی الملک إذا جاء فیها فإنه لیس بإنسان و کذلک المصور لها من خشب و غیره

ص: 92

لازم آید که جزء و کل برابر باشند و آن محال است و اگر جزئش توانا بر متناهی است، همه متناهی شوند، زیرا نسبت کلّ به جزء معلوم است، پس نسبت تأثیرش با تأثیر جزء هم معلوم باشد. و چون نسبت تأثیر جزء متناهی است، باید نسبت تأثیر کل هم متناهی شود. جواب گوییم که کمتر بودن تأثیر جزء، متناهی بودنش را نمی رساند، چون نامتناهی هم مراتب دارد و جزئی که پیوسته اثر دارد، تأثیر پیوسته دارد و از آن لازم نمی آید که برابر با کلّ گردد چون همیشه اثر دارد، ولی ضعیف و اندک است چون اندازه ای دارد.

همه فلاسفه و معمر بن عباد سلمی از قدمای معتزله، و غزالی و ابوالقاسم راغب، و شیخ مفید، و بنی نوبخت و اسواری و نصیر الدین طوسی گفته اند که روح انسان جوهری است مجرّد از مکان و جهت و محل، وابسته است به بدن چون عاشق به معشوق خود و شاه به کشورش و کارش را به واسطه بدن می کند، و نفس حقایق موجودات را دریابد و بفهمد چه ممکن است و چه محال، و نفس فلکی به اشخاص افاضه کند چون خورشید که بیرون آید و در هر روزنه ای بتابد.

بلکه غزالی گفته: نه درون بدن است و نه بیرون آن، نه متصل به آن است و نه جدا از آن، زیرا زمینه آن ها مکانی بودن است که او ندارد، چنان چه جماد نه دانا است نه نادان، چون زمینه این دو وصف زنده بودن است، و هر که آن را نادان خواند از طبع عوامانه است.

و از این رو کرامیه و حنبلیان خدا را جسم موجود دانند، زیرا جز جسم اشاره پذیر را تعقل نکردند، و آن که جلوتر رفته جسم بودن را نفی کرده و باز هم عوارض آن را چون جهت داشتن آورده و خدا را در جهتی دانسته که منزه است از آن و چون وصف تجرد را در خدا دریغ کردند چگونه در جز او بپذیرند.

گویند اگر مجردی باشد در خصوصی ترین صفات شریک خدا شود و باید در ذات او هم شریک باشد، جواب گوییم نپذیریم که تجرد به این معنا خصوصی ترین صفات خدا است بلکه اخص صفاتش این است که قائم بالذات است و جز او قائم به او وجود دارند.

برای اثبات تجرد دلیل آورده اند که معلومات بسیطی چون وحدت و نقطه داریم و باید علم به آن ها هم بسیط باشد، زیرا اگر علمش مرکب باشد و جزئش به آن تعلّق گیرد، لازم می آید جزء و کل برابر شوند و لازم می آید علم پیش از خود موجود باشد، زیرا جزء نامتعلّق قبلاً وجود داشته و اگر به بعضی از آن معلوم تعلّق گیرد خلف باشد، زیرا فرض این است که معلوم بسیط است، و اگر به او تعلّقی نگیرد، باید علمی نباشد، زیرا کلام در اجزای دیگر هم همان است، و با جمیع میان آن ها اگر هیئت تازه ای پدید نشود، علم مفروض محض بی علمی است. و اگر علمی پدید شود اگر از دو جزء باشد، عالم مرکب باشد، و اگر هیئت علم قائم به هر دو شود، ترکیب

ص: 97

و إنما جری اسم الإنسان علی الهیکل تبعا لذلک الشی ء الذی له الهیکل آدم و أولاده و هذا الذی قربه مخالف لما صوره.

و قال شارح النظم أطبق العقلاء علی بطلان هذا القول لأن مقطوع الید باق و یمتنع بقاء الماهیة عند عدم جزئها و لأنها دائما تتحلل و تستخلف فالفائت له ثواب و علیه عقاب فإن حشرت کلها لزم المحال و إن لم تحشر لزم الظلم و الإضلال ذهب أهل هذا التقسیم إلی أنه بعض الهیکل ثم اختلفوا علی أقوال.

قال ابن الراوندی إنه جزء فی القلب قال النظام إنه أجزاء لطیفة فی القلب و کأنهما نظرا إلی أن الإنسان إذا رجع إلی نفسه وجد قلبه محل ذکره فظناها ذلک و هو خطأ لعدم إنتاج الشکل الثانی من الموجبتین قال الأطباء إنه الروح الذی فی القلب من الجانب الأیسر نظرا إلی أن جانب الإنسان الأیسر أخطر من الأیمن و هو ضعیف لجواز کون محله غیر القلب و سلامة القلب شرط فیه قال بعضهم إنه الدم لفوات الحیاة بفواته و علیه قول السموأل تسیل علی حد الضباة نفوسنا قلنا لا یلزم من عدم شی ء عند عدم آخر اتحادهما کالجوهر و العرض و لا حجة فی الشعر لاحتماله المجاز و قیل هو الأخلاط بشرط أن یکون لکل واحد منها قدر معین و مأخذ هذا و جوابه قریب مما سلف.

قال بعض الفلاسفة إنه الجزء الناری لأن خاصة النار الإشراق و الحرکة و خاصة النفس الإدراک و الحرکة و الإدراک من جنس الإشراق و لذلک قالت الأطباء إن مدبر هذا البدن الحرارة الغریزیة قلنا لا یلزم من الاشتراک فی الخاصة الاشتراک فی ذی الخاصة فإن العناصر مع اختلاف ماهیاتها تشترک فی کیفیاتها.

قال الباقلانی هو الجزء الهوائی و هو النفس المتردد فی المخارق و أنه متی انقطع انقطعت الحیاة فالنفس هو النفس قلنا قد أسلفنا أن التلازم لا یستلزم الاتحاد.

قیل هو الجزء المائی لأنه سبب النمو فالنفس کذلک قلنا و هذا من

ص: 93

در قابل هر دو باشد نه در خود آن ها، زیرا اگر مرکب باشد، سخن سابق در اجزای آن بازگردد .

پس محل آنچه علم فرض شده نفس است که بسیط است، زیرا اگر مرکب باشد و علم بسیط در هر دو حاصل شود باید تقسیم گردد، زیرا آنچه در یک جزء درآمده جز آن است که در جزء دیگر است. و اگر همان در جزء دیگر درآید، لازم می آید یک عرض در دو مکان باشد و اگر در یک جزء به تنهایی باشد و آن نفس باشد مطلوب ما، ثابت است و اگر جزء نفس باشد پس جزء دیگر از آن تهی است و لازم می آید در یک آن واحد، یک چیز را هم بدانیم و هم ندانیم. پس روشن شد که نفس بسیط است و هیچ جسم و جسمانی بسیط نباشد و از شکل دوم نتیجه دهد که محل علم نه جسم است و نه جسمانی. و جواب این است که مقدمه یکم که معلوم بسیط است پذیرفته است، ولی مقدمات دیگر ممنوع هستند.

امّا مقدمه دوم، گوییم برابری کل با جزء در وابستگی جایز است، هرچند در حقیقت جایز نیست، مانند دلیل های متواتره بر یک چیز که یک دلیل، وابسته است به آنچه مجموع آن دلایل به آن وابسته است. و در این اعتراض اشکال است، زیرا جزء دوم علم اگر انکشاف زیادتری آورده متعلّق به چیز دیگر شده، وگرنه وجود و عدمش یکی است. و دلیل درست تر برای منع این مقدمه، این است که آنچه گویند: اگر جزء دیگر تعلق به چیزی ندارد، روشن گردد که علم نبوده است و چون گرد آمدند اگر هیئتی محقق نشود، آنچه فرض شده که علم محض است نادانی محض باشد و اگر هیئتی محقق شود و الخ، لازمه اش نفی هر مرکبی است. مثلا گفته شود حیوان مرکب نیست، زیرا جزئش یا حیوان است و لازم آید حیوان بر خود مقدم باشد و جزء و کلّ برابر گردد یا حیوان نیست و پس از جمع با جزء دیگر اگر هیئت تازه ای پدید نشود حیوان محض ناحیوان باشد و اگر حاصل شود باید بسیط باشد، زیرا اگر آن هیئت جزء دارد، تقسیم مذکور برگردد و ترکیب یا در فاعل آن است یا در قابل آن، نه در خود آن و این یک نقضی است که جواب ندارد.

و اما مقدمه سوّم که چون حالّ بسیط است باید مُحل هم بسیط باشد، گوییم ما نپذیریم که علم حلول صورت معلوم است، بلکه ادراک و رسیدن به معلوم است و اگر هم بپذیریم از بساطت حالّ، بساطت محلّ لازم نمی آید، زیرا نقطه و وحدت در جسم مرکب وجود دارند، آری اگر حلول به سریان در محل باشد این توافق لازم است، ولی نسبت به محل نزاع دلیلی بر آن نیست.

و لازمه دلیل آن ها این است که نفس جسم یا جسمانی باشد، زیرا ما علم به مرکب داریم

ص: 98

موجبتین فی الشکل الثانی فهو عقیم و لا ینحصر النمو فی الماء فإنه یوجد فی الشمس و الهواء.

قیل هو أجزاء لطیفة ساریة فی البدن کسریان الدهن فی السمسم و ماء الورد فی ورقه قلنا هذا مجرد خیال خال عن دلیل.

قال النظام و ابن الإخشید إنه الروح الدماغی الصالح لقبول الحس و الکفر و الحفظ و الذکر و هو الحی المکلف الفاعل للأفعال و هو مرکب من بخاریة الأخلاط و لطیفها و مسکنه الأعضاء الرئیسة التی هی القلب و الدماغ و الکبد و ما ینفذ فی العروق و الأعصاب إلی سائر الأعضاء قلنا قد علمنا أن الأذن هی السامعة و العین هی الباصرة و البدن راکع و ساجد فکیف یقال الفاعل غیرها و لم حد الزانی و لم قتل المرتد إذا کان هو غیر هذا المشاهد.

قال النظام أیضا إنه جزء لطیف داخل البدن سار فی أعضائه فإذا قطع منه عضو تقلص ذلک اللطیف فإذا قطع اللطیف معه مات الإنسان و هذا نظر إلی فقد الحیاة بفقدانه و قد عرفت ضعفه.

قال هشام بن الحکم هو جسم لطیف یختص بالقلب و سماه نورا و إن الجسد موات و إن الروح هو الحی الفعال المدرک و قد عرفت مأخذه و ضعفه مما سلف.

قال ابن الإخشید أیضا إنه جسم منبث فی الجملة و فیه ما فیما قبله.

قالت الصوفیة إنه جسم لطیف کهیئة الإنسان ملبس کالثوب علی الجسد و کأنهم نظروا إلی الأفعال الصادرة عنه و إلی أنه إذا قطع بعضه لم یمت فجعلوه شیئا ملازما للجملة و هذا خرص محض.

قالت الثنویة هو جوهران ممتزجان أحدهما خیر هو من النور و الآخر شر هو من الظلمة بناء منهم علی قدم هذین و تدبیرهما و قد عرفت بطلان مبناه فی الکلام.

قالت المرقونیة إنه ثلاثة جواهر نور و ظلمة و ثالث بینهما و هو الفاعل دونهما.

ص: 94

و باید محل مرکب، مرکب باشد چون نمی شود مرکب در بسیط حلول کند، و این هم نقض دیگری است که جواب ندارند، و اما نتیجه چهارم که گرفته اند و گفته اند محل علم نه جسم است نه جسمانی، قبول نداریم که هر جسم و جسمانی قسمت پذیر باشد چون در کلام جزء لا یتجزّی ثابت شده است.

مقصد دوم: روح

اشاره

فلاسفه پندارند که در بدن چند روح و چند نفس است که آن ها را قوی خوانند:

1.

روح طبیعی که همه اجساد نامیه دارند و جایش کبد است.

2.

روح حیوانی که همه جانوران دارند و جایش دل است .

3.

روح نفسانی که فیض نفس ناطقه است یا عقل و در مغز است و او است که مدبّر بدن است.

و به عقیده ما، خدا این ارواح را در این جاها می آفریند و آن گاه در معده نیروهای دیگر ثابت کنند: ماسکه، هاضمه، جاذبه و دافعه. و به عقیده ما این ها وصفند و جوهر نیستند و باید جواهر با هم متماثل باشند و اگر جوهری روح خودش باشد، باید هر جوهری چنین باشد، و هر جزء بی نیاز شود از این که روحی جز خودش داشته باشد، در حالی که این نظر که روح بدن از خود او است باطل می باشد.

اگر گویند روحی که می ماند پس از مرگ عرضی است که به روح نخست در می آید، می گوییم چرا روا نباشد که روح این بدن آشکار عرضی باشد که همان زندگی است و خدا خالق مرگ و زندگی است و اگر آن جوهر باشد و مرگ عرض، نمی شود او را باطل کند، زیرا عرض ضدّ جوهر نشود، معظم فلسفه مآبان و پزشکان معتقدند که روح همان بخار خون است که بیرون می آید و تا خون هست، می ماند.

ص: 100

قالت الصابئة هو الحواس الخمس لأنه شاعر و هذه مشاعر و هو من موجبتین فی الثانی و یلزمهم أنه متی ذهب بعضها ذهب الإنسان لبطلان المرکب ببطلان جزئه و الحس یکذبه.

قال قوم من الدهریة هو الطبائع الأربع فهذا الضرب من الاختلاف کان إنسانا قال بعض الدهریة هو الطبائع الأربع و خامس آخر هو المنطق و التمییز و الفعل.

قال بعض أصحاب الهیولی هو الجوهر الحی الناطق و هو فی هذا الجوهر شی ء لیس بمماس و لا مباین و هو المدبر له.

قالت الملکائیة من النصاری هو النفس و العقل و الجرم.

قال معمر هو عین من الأعیان لا یجوز علیه الانتقال و لا یجوز له محل و لا مکان یدبر هذا العالم و یحرکه و لا یجوز إدراکه و رؤیته فقد قیل إنه جعل الإنسان بمثابة القدیم غیر أنه لما سئل کیف یختص تدبیره بهذا البدن دون غیره دهش و قال إنه مدبر لسائر أبدان العالم و هذه صفة الإله سبحانه فزعم حینئذ أنه ربه و هذا هو الذی عناه شارح نظم البراهین بقوله و قیل إن النفس هو الإله قالوا یجوز کون النفس مختلفة بالحقیقة و الأبدان مختلفة بالمزاج فتعلق کل نفس بما یناسبها من المزاج قلنا الأبدان الإنسانیة قریبة المزاج و ربما اتحد أکثرها فی المزاج فیلزم أن یتعلق بالجمیع (1)

و هذه الأقوال لإدراکها مأخذ إلا أنها عند تحریر المبحث منها ما یرجع إلی الجوهر المجرد و منها ما یرجع إلی الأجزاء الأصلیة.

قال أکثر المحققین کأبی الحسین البصری و جمال الدین الحلی و کمال الدین البحرانی و سالم بن عزیزة السوراوی إن الإنسان أجزاء أصلیة فی البدن باقیة من أول العمر إلی آخره لا یجوز علیها التبدل و التغیر لا مجموع البدن لأنه دائما فی التبدل و الاستخلاف مع بقاء النفس و الباقی غیر الزائل و لو کان هو جملة البدن

ص: 95


1- 1. بالجمع( خ).

و بدان که روح ده معنا دارد، الف: وحی، ب: جبرئیل، ج: عیسی، د: اسم اعظم، ه: فرشته ای تنومند، و: رحمت، ز: راحت، ح: انجیل، ط: قرآن، ی: زندگی یا سبب آن.

باقلانی و اسفراینی و ابن کیّال گفته اند که روح همان زندگی است که عرض خاصّی است و غیر از عرض های معتدل و محسوس دیگر چون آن ها بروند و این بماند.

اگر گویند چگونه روح زندگی است با این که خدا زنده است و روح ندارد، گوییم نام های خدا توقیفی است و به رأی آدمی نیستند، چنان چه خدا عالم است، ولی او را با درایت، شاعر، فقیه، فهیم نگویند؛ خدا توانا است و مبین، ولی او را شجاع و مستطیع ننامند.

اگر گویند چگونه روح زندگی است با این که در اخبار است که ارواح به علّیّین و سجّین روند و به قندیل های زیر عرش و به چینه دان پرنده های سبز، و زندگی جا به جا نشود، گوییم جایز است که اجزای زنده منتقل شوند و روح نامیده شوند، زیرا محل و جایگاه روح هستند که همان حیات است که این نامگذاری از باب تسمیه اسم محل به معنا هستند، چنان چه مسجد به صلات نیز نامیده شده است و در قول خداست: «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری»(1){ای کسانی که ایمان آورده اید، در حال مستی به نماز نزدیک نشوید.}

یا گوییم آنچه جا به جا شود، مانند روح است که خدا آن ها را آفریده و ارواح نورانیه نامیده، اگر به ذات مطیعان پاک برپایند فرشته ها بر آن ها رحمت فرستند، و ارواح ظلمانی و بدبو اگر وابسته به بدکاران باشند و فرشته ها آن ها را لعن کنند. چنان چه در روایت است که نماز خوش کردار پاک و تابان بالا رود و نماز بدکار، بدبو و تاریک، و سوره بقره و آل عمران آیند چون دو تکه ابر، و خدا روزها را به هیئت شان مبعوث کند و روز جمعه درخشان تر باشد، و این که چپش خاکستری آرند و سر برند و گویند این مرگ است، و این که کردارها وزن شوند، همه این ها نمونه ها باشند که خدا آفریند.

اگر گفته شود: خداوند نفس را که روح است موصوف به ارسال و امساک نموده در این آیه

ص: 101


1- . نساء / 43

لزم الظلم حیث إن المعدوم منه لا یمکن إعادته لما عرفت من امتناع إعادة المعدوم فلا یصل إلیه ما یستحقه و لأنا متی استحضرنا العلوم وجدناها فی ناحیة صدورنا فلو کان محل علومنا شی ء خارج عن شی ء من أجسامنا لزم قیام صفاتنا بغیرنا و لأن الإنسان لو کان مجردا کما قیل لزم أن لا یعلم الإنسان الآخر لأنه لو علم الإنسان الآخر علم ذلک المجرد و هو ظاهر البطلان و لأنا نعلم هذا الإنسان و الإنسان المطلق جزء منه فلو لم نعلم الجزء لم نعلم الکل و ینعکس إلی أنا لما علمنا الکل علمنا الجزء و المجرد لا یعلم فلیس بجزء و لأنا ندرک الألم بأجسامنا عند تقریبنا إلی النار مثلا و نحکم علیها به و المحکوم علیه هو الإنسان فهو معلوم و المجرد غیر معلوم.

قالوا الإنسان یدرک الکلیات لامتناع حصر الکل الذی لا ینحصر فی الجسم المنحصر فیکون هو المجرد قلنا إن العلم لیس صورة حالة فی العالم و إنما هو الوصول إلی المعلوم و النظر إلیه و لا نسلم له أن العلم بالکل کلی إنما الکلی فی الحقیقة هو المعلوم و إن أطلق علیه فبالمجاز لأن عروض جمیع الأفراد مستحیلة علی القوة العقلیة و إنما یحصل لها لقیامها بالجسم بعوارض محصورة لأنها صور جزئیة فی نفس جزئیة موصوفة بالحدوث فی وقت مخصوص و إذا کانت فی النفس بهذه العوارض فهی لیست کلیة.

قالوا القوة العقلیة تقوی من الأفعال علی ما لا یتناهی و الجسمیة لا تقوی علی ما لا یتناهی أنتج من الشکل الثانی القوة العقلیة لیست جسمیة قلنا لا نسلم أن القوة العقلیة تقوی علی فعل فضلا عن أن یقوی علی ما لا یتناهی لأن تعلقها بالمعقول عندکم حصول صورة فیها و ذلک انفعال لا فعل و لو سلمنا أصل قوتها منعنا عدم تناهیها لأنکم إن أردتم أنها تقوی فی الوقت الواحد علی ما لا یتناهی منعناه فإنا نجد فی أنفسنا تعذر ذلک علینا و إن أردتم بعدم النهایة أنه ما من وقت إلا و یمکننا أن نفعل فیه فالقوة الجسمیة تقوی لذلک إذ ما من آن یفرض إلا و یمکن أو یجب أن یحصل لها فیه فعل فیقوی علی ما لا یتناهی فتکون القوة العاقلة جسمیة.

قالوا لو قویت الجسمیة علی ما لا یتناهی و کان جزؤها یقوی علی ما لا یتناهی

ص: 96

«اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»(1) {خدا روح مردم را هنگام مرگ شان به تمامی بازمی ستاند، و [نیز] روحی را که در [موقع] خوابش نمرده است [قبض می کند] پس آن [نفسی] را که مرگ را بر او واجب کرده نگاه می دارد، و آن دیگر [نَفْس ها] را تا هنگامی معیّن [به سوی زندگی دنیا] بازپس می فرستد. قطعاً در این [امر] برای مردمی که می اندیشند نشانه هایی [از قدرت خدا] ست.} و زندگی به آن وصف نشود.

گوییم: پیش تر گفتیم که بسا نفس و عقل را روح نامند و در این آیه «یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ» این ها مراد باشند و فرد خواب را هم مرده گفته، برای این که دفع و نفع نتواند، چنان چه خدا کفار را اموات خوانده و فرموده «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی»(2){البتّه تو مردگان را شنوا نمی گردانی} برای سود نداشتن.

اگر گویند در حدیث است که ارواح، لشکرهایند در هوا، و زندگی در هوا نیست،گوییم مقصود از آن ها نژادی است که از آدم برآمد، ولی اعتراض دارد، زیرا مخالف ظاهر آیه است که فرماید: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُم»(3) {و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّه آنان را برگرفت} یا مقصود از ارواح در اینجا دل ها هستنند، زیرا تعارف و آرامش در آن هاست.

اگر گویند در حدیث است که خدا ارواح را پیش از اجساد آفریده و این درباره زندگی درست نباشد، گوییم صحت این حدیث دانسته نیست یا مقصود از ارواح، فرشته ها هستند، زیرا جبرئیل روح است، فرشته ای تنومند روح است و یک دسته فرشته ها هم ارواح باشند.

و ظاهر کلام ابی الحسن و جمعی این است که روح اجسام لطیفی است و گفته اند تشخیص ندارند، و جوینی گفته است نگهدار اجسام محسوس هستند که خدا زندگی را وابسته آن ها کرده است، ابن فورک می گوید: همان است که در روزنه های اعضاء روان است، و ابو منصور بغدادی تجویز کرده که مو هم زنده است، زیرا روزنه را شرط آن ندانسته، چون مو روزنه ندارد. و دلیل آوردند بر جسم بودن روح به این که خدا وصف کرده که به نای رسد و هم به فرستادن، برگشتن و بی تابی وصف کرده و به قول آن حضرت که هر که با وضو بخوابد به روحش اجازه دهند نزد عرش سجده کند. بنابراین درباره مکلف بودنش اختلاف است و برخی آن را مکلف ندانسته و برخی مکلّف به کارهایی در دل،

ص: 102


1- . زمر / 42
2- . نمل / 80
3- . اعراف / 171

ساوی الجزء الکل و إن قوی علی ما یتناهی تناهی الکل لأن نسبة الکل إلی الجزء معلومة فیکون نسبة تأثیره إلی تأثیر الجزء معلومة و نسبة تأثیر الجزء متناهیة فنسبة تأثیر الکل متناهیة قلنا لا یلزم من کون تأثیر الجزء أقل تناهیه فإن الجزء المؤثر الدائم الأثر له تأثیر دائم و لا یلزم من دوامه مساواته الکل لأن له تأثیرا دائما لکنه ضعیف قلیل لأنه واقف علی حد.

قال جمهور الفلاسفة و معمر بن عباد السلمی من قدماء المعتزلة و الغزالی و أبو القاسم الراغب و الشیخ المفید و بنو نوبخت و الأسواری و نصیر الدین الطوسی إنه جوهر مجرد عن المکان و الجهة و المحل متعلق بالبدن تعلق العاشق بمعشوقه و الملک بمدینته و یفعل أفعاله بواسطته و إن النفس تدرک حقائق الموجودات و جواز الجائزات و استحالة المستحیلات و إن النفس الفلکیة تفیض علی الأشخاص کالشمس تدخل عند طلوعها کل کوة بل قال الغزالی لا هو داخل البدن و لا خارج عنه و لا متصل به و لا منفصل عنه لأن مصحح ذلک الجسمیة و التحیز المنفیان عنه کما أن الجماد لا عالم و لا جاهل لنفی المصحح عنه و هو الحیاة قال و من نفاه نفاه لغلبة العامیة علی طبعه و لهذا إن الکرامیة و الحنبلیة جعلوا الإله جسما موجودا إذ لم یعقلوا إلا جسما یشار إلیه و من ترقی عن ذلک قلیلا نفی الجسمیة و لم یطق ینظر فی عوارضها فأثبت الجهة لله سبحانه فإذا منعوا ذلک فی صفات الله کیف یجیزونه فی غیره قالوا لو تجرد شی ء شارکه القدیم فی أخص صفاته فیشارکه فی ذاته قلنا نمنع کون التجرد أخص الصفات بل کونه قیوما لقیامه بذاته و قیام غیره به احتجوا علی إثبات المجرد بأن هنا معلومات بسیطة کالوحدة و النقطة فالعلم بها بسیط إذ لو ترکب فإن تعلق جزؤه به أجمع ساوی الجزء الکل و لزم وجود العلم قبل وجوده و إن تعلق ببعضه لزم ترکب ما فرض بساطته و إن لم یتعلق بشی ء ظهر أنه لیس بعلم إذ الکلام فی باقی الأجزاء کالکلام فیه فعند الجمع بینهما إن لم تحصل هیئة جدیدة کان العلم المفروض محض ما لیس بعلم و إن حصلت الهیئة المفروضة علما فإن کانت من الجزءین فالترکیب فی فاعلهما و إن حصلت عندهما قائمة بهما فالترکیب

ص: 97

مانند دوستی و دشمنی و برگرفتن اخلاق خوب و دوری از اخلاق بد دانسته اند .

و در این باره کلام خیری را در تفسیر قول خدا «یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» (1){[یاد کن] روزی را که هر کس می آید [و] از خود دفاع می کند} آورده که نفس و روح برابر خدا آیند و مرافعه کنند. نفس گوید من چون جامه بودم و تا تو در من نبودی گناهی نمی کردم و روح گوید که من از روزگارها پیش از تو آفریده شده بودم و ندانستم گناه چیست، تا در تو آمدم. و خدا براشان نمونه ای آورد، یک کور و یک فلج و یک انگور بر سر دیوار و به آن ها فرماید تا انگور را بچینند. کور گوید نمی بینم و فلج گوید راه نتوانم رفت. پس به او فرماید: به روی دوش کور برو و آن را بچین. و به آن ها فرماید: این نمونه حال شما است و چون چیدن انگور به هر دوی شما بوده، گناه از هر دو شناخته شود. آن که گوید روح همان زندگی است، گوید مراد از روح در اینجا دل است، زیرا زندگی بدن به آن است.

و در حلیة الاولیاء از سلمان فارسی روایت است که: مَثَل دل و بدن، مَثَل کور و فلج است که فلج گوید میوه ای بینم و نتوانم برخیزم، مرا ببر و او را برد و خود بخورد و به او بخوراند. و این بهتر است، زیرا کار بدن طاعت و معصیت شود با نیت در دل و از این رو امام علیه السّلام فرمود: همانا در بدن پاره گوشتی است که اگر خوب شود، اعضای دیگر بدن خوب شوند و اگر تباه شود، همه بدن تباه شود و آن قلب است.

تذنیب

در قول خدا تعالی «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»(2) اگر گویند چرا خدا جواب مبهم داد؟ می گوییم: چند وجه دارد:

1.

اهل کتاب به مشرکین گفتند درباره روح از محمّد بپرسید، اگر در جواب توقف کرد او پیغمبر است و آن ها پرسیدند، چنین جواب داد. و این که فرمود «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا»(3) {و به شما از دانش جز اندکی داده نشده است.} مقصود یهود هستند که گفتند به ما تورات داده شد و هر علمی در آن است.

2.

قصدشان از این پرسش شرمنده کردن پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله بوده است، زیرا روح چنان چه گذشت چند معنا داشت

ص: 103


1- . نحل / 111
2- . اسراء / 85
3- . اسراء / 85

فی قابلهما لا فیهما إذ لو کانت مرکبة عاد الکلام فی أجزائها فمحل هذه المفروضة علما هو النفس و هی بسیطة لأنها لو ترکبت فإن حل العلم البسیط فی مجموعها انقسم العلم إذ الحال فی أحد الجزءین غیر الحال فی الآخر و لو کان هو الحال فی الآخر لزم حلول العرض الواحد فی محلین و إن حل فی أحد الجزءین فإن کان هو النفس فالمطلوب و إن کان هو جزؤها فالجزء الآخر خال منه فلزم أن نعلم شیئا و نجهله فی وقت واحد فظهر أن المحل و هو النفس بسیط و لا شی ء من الجسم و الجسمانی ببسیط ینتج من الشکل الثانی أن محل العلم لیس بجسم و لا جسمانی.

و الجواب أما المقدمة الأولی و هی أن هنا معلوما بسیطا فمسلم أما الباقیات فممنوعات أما الثانیة فلأن الجزء یجوز مساواته للکل فی التعلق و إن لم یساوه فی الحقیقة کالأدلة المتواترة علی شی ء واحد و إن واحدها تعلق بما تعلق به مجموعها و فیه نظر لأن الجزء الثانی من العلم إن زاد المعلوم به انکشافا تعلق بغیر ما تعلق به الأول و إن لم یزد کان وجوده مثل عدمه و الأصوب فی المنع أن قولهم إن لم یتعلق الجزء بشی ء ظهر أنه لیس بعلم فعند الجمع إن لم یحصل هیئة کان المفروض علما محض ما لیس بعلم و إن حصلت منه إلخ نفی کل مرکب فیقال فی الحیوان مثلا لیس بمرکب لأن جزأه إما حیوان فیتقدم الحیوان علی نفسه و ساوی الجزء الکل أو لیس بحیوان فبعد الجمع بالجزء الآخر إن لم تحصل هیئة کان الحیوان محض ما لیس بحیوان و إن حصلت فهی بسیطة لأنه لو کان لها جزء عاد التقسیم المذکور فیکون الترکیب فی فاعلها أو قابلها لا فیها و لیس لهم عن هذه المعارضة مذهب و أما الثالثة و هو أنه یلزم من بساطة الحال بساطة المحل فلأنا لا نسلم أن العلم علی هیئة الحلول و الصورة و إنما هو إدراک و وصول و نظر إلی المعلوم و لو سلم لم یلزم من بساطة الحال بساطة المحل فإن النقطة و الوحدة موجودتان فی الجسم المرکب نعم إنما یلزم ذلک إذا کان الحلول علی نعت السریان و لم یقم علی السریان فی محل النزاع برهان.

و یلزم مما قالوا کون النفس جسما أو جسمانیة لأنها تعلم المرکب فی صورة

ص: 98

و به هر کدام جواب می داد. می گفتند مقصود ما آن نبود و سؤال را مبهم آوردند و جواب مبهم گرفتند که بر همه منطبق است، یعنی خدای با کلمه «کن» آفریده است.

3.

از ابن عباس است که در مورد جبرئیل پرسیدند، چون او را دشمن می پنداشتند.

4.

از علی علیه السّلام است که از آن فرشته تنومند پرسیدند.

5.

اگر مقصود روح، بدن باشد، آیه دلالت ندارد که جز خدا آن را نداند.

این پایان آنچه است که در این رساله یافتیم و به اعتماد فهم خوانندگان آن، به شرح آن نپرداختیم، هر چه پاک است از آن برگیر و هر چه تار است نپذیر.

تتمه :

پس از این که به اقوال پراکنده این باب احاطه کردی و عقاید گوناگون را دانستی، بر تو نهان نیست که دلیل عقلی قطعی نه به مجرد بودن نفس و نه بر مادی بودنش نیست، و ظاهر آیات و اخبار جسم بودن روح و نفس است و اگرچه برخی از آن ها تأویل بردار است و دلیل های تجرد هم صریح نیستند و برخی شان اشاره ای به آن دارند.

پس تکفیر معتقد به تجرد، افراط است و چگونه می شود با این که جمعی از دانشمندان امامیه و اساتیدشان به آن معتقدند، و جزم و یقین داشتن به تجرد به محض شبهه های سستی که برخلاف ظاهر آیات و اخبار است هم تجری و تفریط است. و امر دایر است به این که نفس جسمی لطیف نورانی و ملکوتی باشد در درون بدن که فرشته ها هنگام مرگ بستانند و در عذاب یا در نعمت بماند به خودی خود یا به وسیله کالبد مثالی که به آن وابسته شود، چنان چه در اخبار گذشت. یا از او صرف نظر شود تا دمیدن صور، مانند مستضعفان، و دور از باور نیست که خدا جسمی لطیف آفریند آن را مدتی دراز باقی دارد، چنان چه مسلمانان درباره فرشته و جن گویند، و بسا باشد که در بعضی احوال خودش یا نمونه مثالی اش دیده شود و در بعضی احوال هم به قدرت خدا دیده نشود.

یا نفس مجرّد باشد و پس از مرگ و قطع تعلق از بدن اصلی، به بدن مثالی وابندد، و قبض روح و رسیدن به نای و مانند آن کنایه باشند از

ص: 104

المرکبة مرکبة فیلزم کون محلها مرکبا لامتناع حلول المرکب فی البسیط و هذه معارضة أخری لا محیص عنها و أما الرابعة فنمنع انقسام کل جسم و جسمانی لما ثبت فی الکلام جواهر لا تقبل الانقسام.

المذهب الثانی أنها عرض

فذهب جالینوس إلی أنه المزاج الذی هو اعتدال الأرکان و هذا نظر إلی فوات الحیاة بفواته و قد سلف جوابه.

و قیل إنه تشکیل البدن و تخطیطه و هذا قول سخیف جدا منقوض بمقطوع الید مثلا فإن فوات تخطیطها یلزم منه عدم النفس لعدم الکل بعدم الجزء.

و قیل إنه الحیاة و هذا مأخوذ من التلازم بینهما و قد عرفت أنه لا یوجب الاتحاد.

و قیل إنه النسبة الواقعة بین الأرکان فی الکمیات و الکیفیات.

أما ترکبه من الجسم و المجرد أو من العرض و المجرد أو من الجسم و العرض و المجرد فقال سدید الدین محفوظ لا أعلم به قائلا إلا أن تفسیر الفلاسفة لحقیقة الإنسان بأنه الحیوان الناطق یقتضی کون الإنسان عبارة عن البدن و النفس معا لأن الحیاة جنس حلته أعراض و الناطق هو النفس فعلی هذا یکون الإنسان مرکبا من هذه ترکیبا ثلاثیا و هذا مذهب تاسع و عشرون.

و الثلاثون قال بشر بن معتمر و هشام النوطی إنه الجسم و الروح الذی هو الحیاة و إنهما الفاعلان للأفعال و علی هذا قیل فی الإنسان نفس و روح فإذا نام خرجت نفسه و إذا مات خرجتا معا و هذا یؤدی إلی أن النفس و الروح غیر الإنسان.

خاتمة

قَوْلُهُ علیه السلام: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ.

قال بعض العلماء الروح لطیفة لاهوتیة فی صفة ناسوتیة دالة من عشرة أوجه علی وحدانیة ربانیة 1 لما حرکت الهیکل و دبرته علمنا أنه لا بد للعالم من محرک و مدبر.

2 دلت وحدتها علی وحدته.

ص: 99

قطع علاقه آن به تن، بر او احکامی جاری می شود که اول به او تعلق نمی گرفت یا مقصود از آن ها روح حیوانی بخاری باشد.

سپس ظاهر اخبار این است که نفس انسانی جز روح حیوانی است و جز سایر اجزای بدن. و اما این که جسمی لطیف بیرون بدن و محیط به آن یا وابسته به آن باشد بعید است و کسی هم نگفته، اگرچه ظاهر برخی اخبار گذشته است و بسا دلیل آورده اند که قول به وجود مجردی جز خدا باطل است به آیه «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ»(1){چیزی مانند او نیست.}ولی این نظر سست است، زیرا ممکن است تجرد خدا جز تجرد دیگران باشد، مانند شنیدن و دیدن و قدرت خدا.

و بسا دلیل آورده اند بر نفی مجرد غیر او، به اخباری که دلالت دارند به این که یگانگی ویژه خداست و غیر او تجزیه پذیر هستند. مانند این که: ابی الحسن علیه السّلام فرماید: آدمی یکی است در تعبیر نه در معنا، و خداست که یگانه است و جز او یگانه نیست، و اختلاف و تفاوت و کم و بیش ندارد. اما آدمی مخلوق است، ساخته شده و مرکب از اجزای مختلف و جواهر پراکنده است، جز این که در مجموع خود یکی است.

و ابی جعفر دوم علیه السّلام در حدیثی طولانی فرموده است: ولی او است قدیم بالذات و جز خدای یگانه همه جزء پذیرند، و خداست یگانه جزء ناپذیر که توهم کم و بیش در او راه ندارد، و هر چه تجزیه پذیر است و کم و بیش بردار، پس آن مخلوق و دلیل آفریدگار خود است.

و از امیرالمؤمنین علیه السّلام است: به صورتی نماند و به هیچ حاسّه در نیاید، و به مردم سنجیده نشود؛ نزدیک است در عین دوری، و دور است در عین نزدیکی؛ برتر همه چیز است، و چیزی برتر از او به گفت نیاید؛ پیش از همه چیز است و پیش از او به گفت نیاید؛ درون همه چیز است نه چون جسمی درونی؛ برون همه چیز است نه چون جسمی خارجی؛ منزّه است آن که چنین است و جز او چنین نیست.

این اخبار و جز آن ها که در «کتاب توحید» گذشتند، دلیل هستند که این صفات ویژه خدا هستند، وجود مجرّدی جز او که وی را در این اوصاف شریک او کند، خصوص عقول مجرّده است که تغییر و تبدل را در آن روا ندارند، و این دلالت قوی است، اگرچه جای

ص: 105


1- . شوری / 11

3 دل تحریکها للجسد علی قدرته.

4 دل اطلاعها علی ما فی الجسد علی علمه.

5 دل استواؤها إلی الأعضاء علی استوائه إلی خلقه.

6 دل تقدمها علیه و بقاؤها بعده علی أزله و أبده.

7 دل عدم العلم بکیفیتها علی عدم الإحاطة به.

8 دل عدم العلم بمحلها من الجسد علی عدم أینیته.

9 دل عدم مسها علی امتناع مسه.

10 دل عدم إبصارها علی استحالة رؤیته.

المقصد الثانی الروح
اشارة

فزعمت الفلاسفة أن فی البدن أرواحا و أنفسا یعبرون عنها بالقوی منها الروح الطبیعی التی یشترک فیها جمیع الأجساد النامیة و محلها الکبد و منها الروح الحیوانی و هی التی یشترک فیها الحیوانات و محلها من الإنسان القلب و منها النفسانی و هی من فیض النفس الناطقة أو العقل و محلها الدماغ و هی المدبرة للبدن و عندنا أن هذه الأرواح معان یخلقها الله تعالی فی هذه المحال ثم أثبتوا قوی أخر فی المعدة الماسکة و الهاضمة و الجاذبة و الدافعة و عندنا أیضا أنها معان و لیست جواهر لتماثل الجواهر و لو کان بعض الجواهر روحا لنفسه لکان کل جوهر کذلک فیستغنی کل جزء عن أن یکون له روح غیر نفسه فبطل بذلک کون روح الجسد من نفسه.

إن قالوا الروح الباقی عرض و اعترض فی الروح الأول قلنا فلم لا یجوز أن یکون روح هذا الجسد الظاهر عرضا هو الحیاة و الله خالق الموت و الحیاة فإن کانت جوهرا و الموت عرض امتنع أن یبطل حکمها لأن العرض لا یضاد الجوهر و عند معظم أهل الفلاسفة و الطب أن الروح من بخار الدم تتصاعد فتبقی ببقائها.

ص: 100

سخن دارد، و خدا و حجج او به حقایق امور دانایند.

مؤلف

چون سخن در این باب تا اندازه ای دراز شد، برای این که اهم مطالب است باکی ندارد که برخی مطالب مهم از احوال و شئون نفس در ضمن فوایدی بیان شوند.

فایده یکم: آیا نفوس بشری یک نوعند؟

خواجه نصیردر تجرید گفته: چون همه یک تعریف دارند و تحت یک حد واحدند، باید یکی باشند. علامه رفع الله مقامه گفته: مردم در این باره اختلاف دارند و بیشتر معتقدند که نفوس آدمی یک نوعند و اشخاص زیاد دارند، و این مذهب ارسطو است. و جمعی از قدماء گفته اند که در ذات خود مختلفند و مصنف دلیل وحدت نوعی آن ها را این دانسته که یک تعریف همه را فرا دارد و نمی شود امور مختلفه یک تعریف داشته باشند، و به نظر من این مورد اعتراض است.

شارح مقاصد گفته: جمعی از قدمای فلاسفه معتقدند که نفوس جانداران و انسان ها مانند هم هستند و یک ماهیت دارند، و اختلاف در کار و در ادراک به اختلاف ابزار برمی گردد و این لازم است بر کسی که آن ها را جسم داند، زیرا اجسام مانند هم هستند و جز در عوارض اختلافی ندارند.

و اما معتقدان به تجرد نفس آدمی بیشترشان آن را یک ماهیت دانند و اختلاف در صفات و ملکات و مزاج و ابزار کار است، و برخی هم آن ها را در ماهیت مختلف می دانند و نفس را جنسی می دانند که انواع گوناگون دارد، و تحت هر نوعی افراد یک ماهیت و مناسب در احوال، برحسب روح علوی که آن را طباع تام آن نوع نامند، وجود دارد. و شبیه این، سخن پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله «مردم همچون معادن طلا و نقره هستند» و قول آن حضرت که «ارواح لشکرهای به هم پیوسته­اند. آنهاشان که یکدیگر را شناسند با هم انس گیرند و آنها که نشناسند اختلاف کنند.» که به آن اشاره دارد و رازی در مطالب العالیه گفته است: این عقیده مختار ما است.

و اما این که هر فردی در ماهیت مخالف فرد دیگر باشد و آدمی یک حقیقت نباشند، گوینده صریحی ندارد و أبوالبرکات در معتبر چنین گفته است

ص: 106

و اعلم أن اسم الروح مشترک باللفظ بین عشر معان ا الوحی ب جبرئیل ج عیسی د الاسم الأعظم ه ملک عظیم الجثة و الرحمة ز الراحة ح الإنجیل ط القرآن ی الحیاة أو سببها.

و قال الباقلانی و الأسفرانی و ابن کیال و غیرهم أن الروح هی الحیاة و هی عرض خاص و لیست شیئا من بقیة الأعراض المعتدلة و المحسوسة لجواز زوالها مع بقاء الروح.

إن قیل فکیف یکون الروح هو الحیاة و الله له حیاة و لیس له روح قلنا أسماء الله تعالی سبحانه توقیفیة لا تبلغ من الآراء فإن الله تعالی علیم و لا یسمی داریا و لا شاعرا و لا فقیها و لا فهیما و الله تعالی قادر مبین و لا یسمی شجاعا و لا مستطیعا.

إن قیل کیف یکون الروح هو الحیاة و فی الأخبار أن الأرواح تنتقل إلی علیین و إلی سجین و إلی قنادیل تحت العرش و إلی حواصل طیر خضر و الحیاة لا تنتقل.

قلنا یجوز أن تنتقل أجزاء أحیاء و تسمی أرواحا لأنها محال الروح و هی الحیاة تسمیة للمحل باسم معنی فیه کما یسمی المسجد صلاة فی قوله تعالی لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری (1) أو نقول المنتقل أمثال الأرواح یخلقها الله و تسمی أرواحا نورانیة إن کانت قائمة بذوات المطیعین طیبة تصلی علیها الملائکة و ظلمانیة منتنة إن کانت قائمة بذوات المسیئین تلعنها الملائکة مثل ما ورد فی الأخبار تصعد صلاة المحسن طیبة مضیئة و صلاة المسی ء منتنة مظلمة و إن سورة البقرة و آل عمران تأتیان کأنهما غمامتان و الله تبعث الأیام علی هیئتها و تبعث یوم الجمعة أزهر و أنه یؤتی بکبش أملح فیذبح و یقال هذا الموت و أن الأعمال توزن و إنما هی أمثلة یخلقها الله.

إن قیل إن الله وصف النفس التی هی الروح بالإرسال و الإمساک فی قوله

ص: 101


1- 1. النساء: 42.

دلیل همه این است که آنچه درباره نفس به اندیشه آید و تعریف آن باشد، یک معنای عمومی است، مانند جوهر مجرّد، وابسته به بدن، و تعریف بیان تمام ماهیت است، ولی این دلیل سست است، زیرا مجرّد آوردن یک تعریف دلیل وحدت نوعیه نیست، چون که جنس هم تعریف بردار است، چنان چه گوییم: حیوان جسم حساس متحرک با اراده است، و اگر گویند تعریف روح در پاسخ پرسش از افراد و اصناف آید گوییم ممنوع است، بلکه بسا نیاز به ضمّ یک ممیّز جوهری دارد.

و بسا دلیل آورند که همه در این حقیقت شریک هستند که نفوس انسانی اند، و اگر فصل ممیز داشته باشند مرکب باشند نه مجرد، و جوابش این است که اگر بپذیریم نفس بودن از ذاتیات است نه عرضیات، گوییم ترکیب عقلی از جنس و فصل منافی تجرد و مستلزم جسم بودن نیست.

و دلیل مخالفان این است که نفوس آدمی در صفات خود مختلف هستند و اگر این اختلاف از نظر ذات آن ها نبود بلکه ناشی از مزاج و احوال بدن و امور برونی بود، باید اشخاصی که در این امور به هم می مانند در ملکات و اخلاق از مهر و سخت دلی و کرم و بخل و پارسایی و هرزگی به هم بمانند و برعکس و البته چنین نیست و این باطل است، زیرا خلاف این بسیار یافت می شود. بسا یک آدم که مزاجش عوض شود و اخلاق درونیش به جا ماند، و نهان نیست که این یک دلیل اقناعی سست است، چون بسا این وضع مستند به اسباب دیگر باشد که تفصیل آن ها را ندانیم.

فایده دوم: این که ارواح و بدن ها برابرند و هر روحی تنی دارد و تناسخ باطل است

شارح مقاصد گفته: هر نفسی به بدیهه می داند که به همراه او در بدنش نفس دیگری نیست که سرپرست آن بدن باشد و او هم در بدن دیگری تصرفی ندارد، پس نفس و بدن برابرند. بدن را جز یک نفس نیست، و نفس به جز به یک بدن وابسته نیست، و مطلب روشن است. و اما بر سبیل تبادل و انتقال از بدنی به بدن دیگر هم به چند وجه است:

یکم: اگر نفس این بدن از بدن دیگر آمده بود، باید چیزی از احوال آن بدن را به یاد آورد، چون دانش و حفظ و یادآوری از صفات جوهری نفس است و به اختلاف احوال بدن از میان نروند، و چنین نیست قطعاً.

ص: 107

تعالی یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ الآیة(1) و الحیاة لا توصف بذلک.

قلنا قد سلف أن النفس یقال علی معان منها الروح و منها العقل و التمییز و هذان هما المراد من قوله یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ الآیة و أطلق علی النائم لعدم الدفع و النفع و منه سمی الله الکفار أمواتا فی قوله إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی (2) لعدم النفع.

إن قیل فی الحدیث أن الأرواح جنود فی الهواء و الحیاة لا تکون فی الهواء.

قلنا محمول علی الذریة التی خرجت من آدم و فی هذا نظر لمخالفة ظاهر الآیة إذ فیها وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ (3) أو أن الأرواح هنا القلوب لأن التعارف و التساکن (4)

فیها.

إن قیل فی الحدیث خلق الله الأرواح قبل الأجساد و لا یصح ذلک فی الحیاة.

قلنا لا یعلم صحته أو المراد بالأرواح الملائکة فإن جبرئیل روح و الملک العظیم الجثة روح و الروحانیون صنف منهم أیضا.

و الظاهر من کلام أبی الحسن و جماعة أن الروح أجسام لطیفة فقیل لیست معینة و قال الجوینی هی ماسکة الأجسام المحسوسة أجری الله العادة باستمرار الحیاة ما استمرت و کان ابن فورک یقول هو ما یجری فی تجاویف الأعضاء و لهذا جوز أبو منصور البغدادی قیام الحیاة بالشعر إذ لا یشترط فی محلها التجویف و لم یجوز قیام الروح لاشتراط التجویف و لیس فی الشعر تجویف و استدلوا علی کونها جسما بوصف الله لها ببلوغ الحلقوم و بالإرسال و بالرجوع و بالفزع و بقوله من نام علی وضوء یؤذن لروحه

أن تسجد عند العرش و علی هذا اختلف فی تکلیفها فقیل لیست مکلفة و قیل بل مکلفة بأفعال غیر أفعال البدن المحبة و ضدها و أن له

ص: 102


1- 1. الزمر: 42.
2- 2. النمل: 80.
3- 3. الأعراف: 171.
4- 4. التناکر( ظ).

دوم: اگر نفوس پس از جدا شدن از این بدن به بدن دیگر درآیند، باید شمار بدن هایی که نابود شدند برابر بدن هایی باشند که پدید می شوند تا برخی نفوس بیکار نمانند یا چند تا نفس به یک بدن درآیند یا یک نفس به همراه هم به چند بدن درآید، ولی ما به بدیهه می دانیم که مثلا در توفان های عمومی بدن های بسیاری نابود می شوند که تنها با گذشت چند قرن دوباره به بدن جدید به این تعداد به وجود می آیند.

سوم: این که اگر نفسی به بدنی منتقل شود، باید دو نفس داشته باشد، یکی که منتقل شده و در او جا کرده و دیگری از خود پدیدآورده است، زیرا آماده شدن بدن با مزاج صالح علّت پیدایش نفس است و تخلّف علّت از معلول ممکن نیست و با حصول علت، واجب است نفس پدید آید، زیرا هنگام وجود علت تامه، وجود معلول لازم است.

اشکال نشود که نبودن مانع هم لازم است و شاید روحی که آمده مانع باشد، چون از روح تازه کامل تر است، زیرا می گوییم که کمال در اقتضای تعلّق اثری ندارد، بلکه چه بسا امر بر عکس آن باشد و همان مانع تعلّق نفس پیش گردد. همچنین منع انتقال حدوث نسبت به منع حدوث انتقال اولویت ندارد.

و بر هر سه دلیل پس از پذیرفتن مقدماتشان چنین اعتراض شده است که مدلول آن ها این است که نفس پس از جدایی از بدن به بدن آدم دیگر در نیاید، و دلالت ندارد که منتقل به حیوان دیگر مانند درنده ها و جز آن ها نشود که تناسخی ها جایز دانند و آن را «مسخ» نامند، یا به یک گیاه که برخی شان جایز دانند و آن را «فسخ» گویند، یا به جماد که برخی جایز دانند و آن را «رسخ» گویند، و یا به یک جرم آسمانی که برخی فلاسفه تجویز کردند.

و همانا گفتیم که پس از پذیرش مقدمات برای این که به وجه نخست اعتراض شده که یادآوری حال بدن قبلی ممنوع است، و توجه به آن مشروط به عدم تعلّق به این است، و خود باختن به تدبیر بدن تازه مانع یادآوری است، یا طول عهد به کلی فراموشی آورده است و به دلیل دوم اعتراض شده به منع لزوم برابری، برای این که در صورتی است که تعلق به بدن دوم لازم و فوری باشد، ولی اگر لازم نباشد یا به فاصله ای لازم باشد، رواست که نفس های نابود شده فراوان منتقل به بدن دیگر نشوند یا به فاصله بدن های بسیار منتقل شوند. و این که گفته اند بیکار شوند با این که دلیلی بر بطلانش نیست لازم نیست، زیرا

ص: 108

حیاة و أفعالها اقتناء الأفعال (1) الحمیدة و اجتناب الذمیمة و أوردوا فی ذلک ما أورده الخیری فی تفسیره قوله تعالی یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها(2) أن النفس و الروح یجیئان بین یدی الله فیختصمان فتقول النفس کنت کالثوب لم أقترف ذنبا ما لم تدخل فیّ و یقول الروح کنت مخلوقا قبلک بدهور و لم أدر ما الذنب إلی أن دخلت فیک فیمثل الله لهما أعمی و مقعدا و کرما علی الجدار و یأمرهما بالاقتطاف فیقول الأعمی لا أبصر و یقول المقعد لا أمشی فیقول له ارکب الأعمی و اقتطف فیقول هذا مثالکما فکما صار العنب بکما مقطوفا صار الذنب بکما معروفا و من قال الروح هی الحیاة قال المراد بالروح فی هذا القول القلب لأنه به حیاة الجسد و قد روی فی حلیة الأولیاء عن سلمان رضی الله عنه أنه قال مثل القلب و الجسد مثل الأعمی و المقعد قال المقعد أری ثمرة و لا أستطیع القیام فاحملنی فحمله فأکل و أطعمه و هذا أولی لأن فعل الجسد إنما یکون طاعة و معصیة بعزیمة القلب و لهذا

قَالَ علیه السلام: إِنَّ فِی الْجِسْمِ (3) لَمُضْغَةً إِذَا صَلَحَتْ صَلَحَ سَائِرُهُ وَ إِذَا فَسَدَتْ فَسَدَ سَائِرُهُ وَ هِیَ الْقَلْبُ.

تذنیب

قوله تعالی یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی (4) إن قیل کیف أبهم الله الجواب قلنا فیه وجوه.

ا قال الکتابیون للمشرکین اسألوا محمدا عنه فإن توقف فیه فهو نبی فسألوه فأجاب بذلک و قوله وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا عنی الیهود قالوا أوتینا التوراة و فیها علم کل شی ء.

ب کان قصدهم بالسؤال تخجیل النبی صلی الله علیه و آله فإن الروح لما قیل علی معان

ص: 103


1- 1. الأخلاق( خ).
2- 2. النحل: 111.
3- 3. الجسد( خ).
4- 4. الإسراء: 85.

شاد شدن از کمالات یا درد کشیدن از نادانی ها خودش یک کار است. و بر دلیل سوم اعتراض شده که آن بنابراین است که نفس حادث باشد و مزاج به همراه فاعل علّت تامه بی مانع باشند و همه ممنوع هستند.

سپس گفته: تناسخی ها دلیل مهمّی ندارند و برای تناسخ و نقل روح به جسم دیگر انسانی یا جز آن وجوهی گفته اند:

1.

اگر به بدن دیگر نپیوندند بیکار شوند، و بیکاری در هستی نیست و هر دو مقدمه درست نیست.

2.

سرشت نفس کامل تر شدن است و آن جز با پیوند به بدن دیگر انجام نمی شود، چون کار نفس همین است، وگرنه عقل باشد نه نفس، و به آن چنین جواب داده شده که چه بسا شیء خواهان کمال است، ولی چون ابزار ندارد به آن دست نمی یابد.

3.

نفس قدیم است و به ناچار پایان پذیر در شمارش، چون وجود نامتناهی در یک زمان نشدنی است، بر خلاف پدیده های بی پایان از حوادث پیاپی مانند حرکات و اوضاع و آثار آن ها که دنبال هم هستند نه با هم. و بدن ها به طور مطلق و بدن های انسان به طور خاص غیرمتناهی هستند، زیرا این بدن ها از حوادث متعاقبه مستند به اشیای لایتناهی از ادوار فلکی و اوضاع آن ها هستند. حال اگر نفس جز به یک بدن درنیاید، باید پایان پذیر بر پایان ناپذیر بخش شود و این بالضروره محال است.

و جواب دادند که قدیم بودن نفس ممنوع است، و لزوم پایان پذیری قدماء هم ممنوع است، زیرا ادله محال بودن نامتناهی در آنجا است که وضع و ترتیب دارند، و ناپایان بودن بدن و علل آن هم ممنوع است، و لزوم تعلّق نفس به هر بدنی هم ممنوع است، و اگر مقصود همان بدن ها باشند که اکنون انسان هستند، بی پایان بودن­شان ممنوع است.

سپس گفته: گویا توهم شده که قول به تناسخ تا اندازه ای جزو شرع ما است، زیرا اهل مائده عیسی، میمون و خوک شدند و نفوس آن ها به بدن جانوران درآمد، و در معاد جسمانی هم هر نفسی به بدنی آدمی جز بدن دنیای خود درآید، زیرا قطع داریم که بدن محشور در قیامت همان خود بدن نابود نیست، زیرا شکل و صورت عوض شده است.

و جوابش این است که مورد نزاع، انتقال نفوس پس از مرگ به بدن دیگر در این دنیا

ص: 109

مختلفة کما سلف حتی لو أجاب بواحد منها قالوا ما نرید هذا فأبهموا السؤال فأبهم الجواب بما ینطبق علی الجمیع بأنه من أمر الله أی أنه أحدثه بقوله کن أو هو من شأنه و خلقه.

ج عن ابن عباس أنهم سألوا عن جبرئیل لأنهم کانوا یدعون معاداته.

د

عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام: أَنَّهُمْ سَأَلُوا عَنِ الْمَلَکِ الْعَظِیمِ الْجُثَّةِ.

ه لو أرید الروح التی فی البدن لم یکن فی الآیة دلیل علی أنه لا یعلمها إلا الله.

هذا آخر ما وجدنا من الرسالة و لن نتکلم علی ما فیها إحالة علی أفهام الناظرین فخذ منها ما صفا و دع ما کدر.

تتمة

أقول

بعد ما أحطت خبرا بما قیل فی هذا الباب من الأقوال المتشتتة و الآراء المتخالفة و بعض دلائلهم علیها لا یخفی علیک أنه لم یقم دلیل عقلی علی التجرد و لا علی المادیة و ظواهر الآیات و الأخبار تدل علی تجسم الروح و النفس و إن کان بعضها قابلا للتأویل و ما استدلوا به علی التجرد لا یدل دلالة صریحة علیه و إن کان فی بعضها إیماء إلیه فما یحکم به بعضهم من تکفیر القائل بالتجرد إفراط و تحکم کیف و قد قال به جماعة من علماء الإمامیة و نحاریرهم و جزم القائلین بالتجرد أیضا بمحض شبهات ضعیفة مع أن ظواهر الآیات و الأخبار تنفیه أیضا جرأة و تفریط فالأمر مردد بین أن یکون جسما لطیفا نورانیا ملکوتیا داخلا فی البدن تقبضه الملائکة عند الموت و تبقی معذبا أو منعما بنفسه أو بجسد مثالی یتعلق به کما مر فی الأخبار أو یلهی عنه إلی أن ینفخ فی الصور کما فی المستضعفین و لا استبعاد فی أن یخلق الله جسما لطیفا یبقیه أزمنة متطاولة کما یقول المسلمون فی الملائکة و الجن و یمکن أن یری فی بعض الأحوال بنفسه أو بجسده المثالی و لا یری فی بعض الأحوال بنفسه أو بجسده بقدرة الله سبحانه أو یکون مجردا یتعلق بعد قطع تعلقه عن جسده الأصلی بجسد مثالی و یکون قبض الروح و بلوغها الحلقوم و أمثال ذلک تجوزا عن

ص: 104

برای تدبیر و تصرف و اکتساب در این بدن تازه است، و نه تبدّل صورت آن طور که در مسخ است یا فراهم شدن اجزای بنیادی پس از پراکندگی برای برگشت نفوس به آن ها در آخرت مطلقا و مانند زنده کردن بعضی مرده ها به دست عیسی.

و سیّد مرتضی رضی الله عنه گفته است: در جواب سؤال از مسوخات مانند خرس، میمون، فیل، خوک و مانند آن ها که آفرینش زیبا و دلنشین داشتند و به صورت زشت و نفرت باری در آمدند تا بیشتر بی فایده شوند و گفته: برخی زنده ها نمی شود زنده دیگری شوند جز خود، و چون مقصود از مسخ این باشد باطل است و اگر غیر آن باشد در آن اندیشه کنیم. پاسخ کسی که پرسد چون شنیده که از اخبار رسیده از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و ائمّه علیهم السّلام که خدا قومی از این امت را پیش از قیامت مسخ کند، چنان چه از امّت های پیش را مسخ کرده، و آنان بسیارند که در اینجا نگنجند.

و البته شیخ مفید رضی الله عنه صحت آن ها را پذیرفته و در کتابی به نام «التمهید» گنجانده و عقیده تناسخ را محال دانسته و گفته اخبار معتبر جز این نیست که خدا مردمی را پیش از قیامت مسخ کند، و نعمانی بسیاری از آن ها را روایت کرده که نسخ و مسخ هر دو را پذیرایند.

چون روایتی که در باب «تسلّی و تقوی» آورده و در حدیثی طولانی که سندش را به امام صادق علیه السّلام رسانده در پایانش گوید: و چون کافر محتضر شود، رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و علی علیه السّلام و جبرئیل و ملک الموت به بالینش می آیند و علی علیه السّلام به او نزدیک شود و گوید: یا رسول اللَّه! به راستی این فرد بود که دشمن اهل بیت بود، او را دشمن دار! رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرماید: ای جبرئیل! به راستی این فرد است که خدا و رسولش و خاندان رسولش را دشمن دارد، پس او را دشمن دار! جبرئیل به ملک الموت گوید: به راستی این فرد خدا و رسولش و خاندان رسولش را دشمن می داشت، پس او را دشمن دار و بر او سخت بگیر! و ملک الموت در بر او آید و گوید: ای بنده خدا! آیا برات آزادی ات را گرفتی؟ سند در امان بودنت را گرفتی؟ به عصمت کبرا در دار دنیا دست انداختی؟ گوید: چه باشد آن؟ پاسخ دهد: ولایت علی بن ابی طالب علیه السّلام. او گوید: وی را نشناسم و به او عقیده ندارم. جبرئیل گوید: ای دشمن خدا! به چه عقیده داشتی؟ گوید: چنین و چنان. جبرئیل به او می گوید: ای دشمن خدا! به سخط خدا و عذاب او در دوزخ مژده ات می دهم، و اما آنچه به آن امید داشتی از دستت رفته، و از آنچه می ترسیدی به تو فرود آمده است.

ص: 110

قطع تعلقها أو أجری علیها أحکام ما تعلقت أولا به و هو الروح الحیوانی البخاری مجازا.

ثم الظاهر من الأخبار أن النفس الإنسانی غیر الروح الحیوانی و غیر سائر أجزاء البدن المعروفة و أما کونها جسما لطیفا خارجا من البدن محیطا به أو متعلقا به فهو بعید و لم یقل به أحد و إن کان یستفاد من ظواهر بعض الأخبار کما عرفت.

و قد یستدل علی بطلان القول بوجود مجرد سوی الله بقوله سبحانه لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ(1) و هو ضعیف إذ یمکن أن یکون تجرده سبحانه مباینا لتجرد غیره کما تقول فی السمع و البصر و القدرة و غیرها.

و قد یستدل علی نفیه بما سبق من الأخبار الدالة علی أن الوحدة مختصة به تعالی و أن غیره سبحانه متجزئ کخبر فتح بن یزید

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام وَ قَالَ فِی آخِرِهِ: وَ الْإِنْسَانُ وَاحِدٌ فِی الِاسْمِ لَا وَاحِدٌ فِی الْمَعْنَی وَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ هُوَ وَاحِدٌ لَا وَاحِدَ غَیْرُهُ وَ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ وَ لَا تَفَاوُتَ وَ لَا زِیَادَةَ وَ لَا نُقْصَانَ وَ أَمَّا الْإِنْسَانُ الْمَخْلُوقُ الْمَصْنُوعُ الْمُؤَلَّفُ مِنْ أَجْزَاءٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ جَوَاهِرَ شَتَّی غَیْرَ أَنَّهُ بِالاجْتِمَاعِ شَیْ ءٌ وَاحِدٌ.

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی علیه السلام فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ: وَ لَکِنَّهُ الْقَدِیمُ فِی ذَاتِهِ وَ مَا سِوَی الْوَاحِدِ مُتَجَزِّئٌ وَ اللَّهُ الْوَاحِدُ لَا مُتَجَزِّئٌ وَ لَا مُتَوَهَّمٌ بِالْقِلَّةِ وَ الْکَثْرَةِ وَ کُلُّ مُتَجَزِّئٍ أَوْ مُتَوَهَّمٍ بِالْقِلَّةِ وَ الْکَثْرَةِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ دَالٌّ عَلَی خَالِقٍ لَهُ.

وَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: لَا تشبه [تُشْبِهُهُ] صُورَةٌ وَ لَا یُحَسُّ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا یُقَاسُ بِالنَّاسِ قَرِیبٌ فِی بُعْدِهِ بَعِیدٌ فِی قُرْبِهِ فَوْقَ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ لَا یُقَالُ شَیْ ءٌ فَوْقَهُ أَمَامَ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ لَا یُقَالُ لَهُ أَمَامٌ دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْ ءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْ ءٍ خَارِجٍ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ هَکَذَا وَ لَا هَکَذَا غَیْرُهُ.

فإن هذه الأخبار و غیرها مما مر فی کتاب التوحید تدل علی اختصاص تلک الصفات بالله تعالی و علی القول بوجود مجرد سوی الله کانت مشترکة مع الله سبحانه فیها لا سیما فی العقول التی ینفون عنها التغیر و التبدل و لا یخلو من قوة لکن

ص: 105


1- 1. الشوری: 11.

سپس جانش را به سختی از بدنش بکشد.

سپس صد شیطان به روحش گمارد که همه به صورتش تف اندازند و از بویش آزار کشند و چون او را در قبر نهند، یک در از دوزخ در آن گشوده شود که از آن بوی و شرارش بر او درآیند. سپس روحش را به کوه های برهوت آورند. سپس روحش در اجسام ترکیب شده درآید تا این که به صورت کرمکی گردد و هر مسخی بر او روان شود، در حالی که مورد غضب خداست تا قائم خانواده ما ظهور کند و خدا بفرستد او را تا گردنش را بزند. و این است که خدا فرموده: «رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ»(1) {می گویند: «پروردگارا، دو بار ما را به مرگ رسانیدی و دو بار ما را زنده گردانیدی. به گناهان مان اعتراف کردیم پس آیا راه بیرون شدنی [از آتش] هست؟}

به خدا عمر بن سعد را پس از این که کشته شد، به صورت میمونی زنجیر به گردن آوردند و میان اهل خانه اش نهادند و او را نمی شناختند. به خدا دنیا به پایان نرسد تا دشمن ما آشکارا مسخ شود، تا آنجا که مردمی از آن ها در زندگی خود میمون یا خوک شوند، و به دنبالشان عذابی است سخت و از پس آن ها دوزخ، «جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً»(2) {و [دوزخ] بد سرانجامی است.}

اخبار در این معنا بسیارند و از حد آحاد گذشته اند، و اگر تناسخ نشدنی است و گفتیم اخبارش ساختگی است، چرا مسخ نشدنی است با این که در آن ها به آن تصریح شده و هم در قول خدا «هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ»(3){بگو: «آیا شما را به بدتر از [صاحبانِ] این کیفر در پیشگاه خدا، خبر دهم؟ همانان که خدا لعنت شان کرده و بر آنان خشم گرفته و از آنان بوزینگان و خوکان پدید آورده.} و قول خدا «فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِین»(4) {پس ایشان را گفتیم: «بوزینگانی باشید طردشده.} و قول او «وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلی مَکانَتِهِمْ»(5){و اگر بخواهیم، هرآینه ایشان را در جای خود مسخ می کنیم.} و اخبار گویای آن هستند که معنی این مسخ، دگرگون کردن بنیاد آدمیت به صورت دیگر است.

و در خبر معروف از حذیفه است که می گفت: به من بگویید، اگر بگویم در میان شما میمون ها و خنزیرها باشند باورم دارید؟ مردی گفت: میان ما میمون و خنزیر باشند؟ گفت: تو خود از کجا در امانی که همان باشی، مادرت مباد! و این تصریح به مسخ است، و اخبار متواترند که معنایش تغییر شکل و صورت است.

و در احادیث است که مردی به امیرالمؤمنین علیه السّلام

ص: 111


1- . غافر / 11
2- . نساء / 97
3- . مائده / 60
4- . بقره / 65
5- . یس / 67

للکلام فیه مجال و الله یعلم حقائق الأمور و حججه علیهم السلام.

و أقول لما انتهی الکلام فی هذا الباب إلی بعض الإطناب لکونه من أهم المطالب و أقصی المآرب فلا بأس بأن نذکر بعض المطالب المهمة من أحوال النفس و شئونها فی فوائد.

الأولی فی بیان اتحاد حقیقة النفوس البشریة بالنوع قال نصیر الملة و الدین رحمه الله فی التجرید و دخولها تحت حد واحد یقتضی وحدتها و قال العلامة رفع الله مقامه اختلف الناس فی ذلک فذهب الأکثر إلی أن النفوس البشریة متحدة فی النوع متکثرة بالشخص و هو مذهب أرسطو و ذهب جماعة من القدماء إلی أنها مختلفة بالنوع و احتج المصنف علی وحدتها بأنها یشملها حد واحد و الأمور المختلفة یستحیل اجتماعها تحت حد واحد و عندی فی هذا نظر و قال شارح المقاصد ذهب جمع من قدماء الفلاسفة إلی أن النفوس الحیوانیة و الإنسانیة متماثلة متحدة الماهیة و اختلاف الأفعال و الإدراکات عائد إلی اختلاف الآلات و هذا لازم علی القائلین بأنها أجسام و الأجسام متماثلة إذ لا تختلف إلا بالعوارض و أما القائلون بأن النفوس الإنسانیة مجردة فذهب الجمهور منهم إلی أنها متحدة الماهیة و إنما تختلف فی الصفات و الملکات و اختلاف الأمزجة و الأدوات و ذهب بعضهم إلی أنها مختلفة بالماهیة بمعنی أنها جنس تحته أنواع مختلفة تحت کل نوع أفراد متحدة الماهیة متناسبة الأحوال بحسب ما یقتضیه الروح العلوی المسمی بالطباع التام لذلک النوع و یشبه أن یکون قَوْلُهُ علیه السلام: النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ.

وَ قَوْلُهُ علیه السلام: الْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ.

إشارة إلی هذا و ذکر الإمام فی المطالب العالیة أن هذا المذهب هو المختار عندنا.

و أما بمعنی أن یکون کل فرد منها مخالفا بالماهیة لسائر الأفراد حتی لا یشترک منهم اثنان فی الحقیقة فلم یقل به قائل تصریحا کذا ذکره أبو البرکات فی المعتبر.

ص: 106

که او را محکوم کرده بود گفت: به خدا به حق قضاوت نکردی. پس به او فرمود: رانده باش، سگی! و جامه ها از تنش بر پریدند و سگی شد که دم می جنبانید. و چون رواست خدا عزّوجلّ جماد را حیوان کند، چرا نشود حیوان را به صورت حیوان دیگر درآورد؟

و سیّد پاسخ داده که بدان البته ما مسخ را محال ندانیم و آنچه محال دانیم، این است که زنده آدمی زنده دیگری گردد که میمون یا خوک است و حقیقت آن تغییر کند. و مسخ تغییر شکل زنده آدمی است به شکل جانور نه این که حقیقت و شخصیت او عوض شود و جانور گردد و اصل در مسخ قول خداست. «کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ»(1) {بوزینگانی باشید طردشده.} و قول خدا تعالی «وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ»(2) {و از آنان بوزینگان و خوکان پدید آورده.}

و گروهی از مفسّران گفتند: معنی این آیات که ظاهرشان مسخ است، حکم به نجاست و پستی آن ها است برای کفر و مخالفتشان، و در این احکام نه در شکل چون میمون شدند، چنان چه یکی از ما به دیگری گوید با فلانی مناظره کردی؟ بر او حجت آوردی تا او را به صورت سگ کردی، به همین معنا و دیگران گفتند که مقصود از مسخ، همان تغییر شکل است که خدا آن ها را به صورت میمون قرار داد و با آن کیفرشان داد و نفرت بارشان کرد و این رواست و مقدور و بی مانع و مناسب تر با ظاهر، و تأویل نخست ترک ظاهر است و ضرورتی ندارد.

اگر گفته شود: چگونه این کیفر باشد؟ گوییم که آفرینش ابتدایی آن کیفر نیست، ولی تغییر زنده ای که صورت زیبا دارد به آن کیفر است، چون مایه اندوه و افسوس است.

اگر گفته شود: پس باید با تغییر شکل آدمی میمون باشد و این تناقض است، گوییم که چون شکل آدمی به میمون برگشت دیگر آدم نیست، بلکه آدمی بوده که به سزای خود میمون شده و اگر چه حقیقت زنده در دو حال یکی است و تغییر نکرده، و باید کسی که به کیفر کردار میمون شده به کارهای زشت

ص: 112


1- . بقره / 65
2- . مائده / 60

احتج الجمهور بأن ما یعقل من النفس و یجعل لها حدا معنی واحد مثل الجوهر المجرد المتعلق بالبدن و الحد تمام الماهیة و هذا ضعیف لأن مجرد التحدید بحد واحد لا یوجب الوحدة النوعیة إذ المعانی الجنسیة أیضا کذلک کقولنا الحیوان جسم حساس متحرک بالإرادة و إن ادعی أن هذا مقول فی جواب السؤال بما هو عن أی فرد و أی طائفة تفرض فهو ممنوع بل ربما یحتاج إلی ضم ممیز جوهری و قد یحتج بأنها مشارکة فی کونها نفوسا بشریة فلو تخالفت بفصول ممیزة لکانت من المرکبات دون المجردات و الجواب بعد تسلیم کون النفسیة من الذاتیات دون العرضیات أن الترکیب العقلی من الجنس و الفصل لا ینافی التجرد و لا یستلزم الجسمیة.

و احتج الآخرون بأن اختلاف النفوس فی صفاتها لو لم یکن لاختلاف ماهیاتها بل لاختلاف الأمزجة و الأحوال البدنیة و الأسباب الخارجیة لکانت الأشخاص المتقاربة جدا فی أحوال البدن و الأسباب الخارجة متقاربة البتة فی الملکات و الأخلاق من الرحمة و القسوة و الکرم و البخل و العفة و الفجور و بالعکس و اللازم باطل إذ کثیرا ما یوجد الأمر بخلاف ذلک بل ربما یوجد الإنسان الواحد یبدل مزاجه جدا و هو علی غریزته الأولی و لا خفاء فی أن هذا من الإقناعیات الضعیفة لجواز أن یکون ذلک لأسباب أخر لا نطلع علی تفاصیلها.

الثانیة تساوی الأرواح و الأبدان قال شارح المقاصد کل نفس یعلم بالضرورة أن لیس معها فی هذا البدن نفس أخری تدبر أمره و أن لیس لها تدبیر و تصرف فی بدن آخر فالنفس مع البدن علی التساوی لیس لبدن واحد إلا نفس واحدة و لا تتعلق نفس واحدة إلا ببدن واحد أما علی سبیل الاجتماع فظاهر و أما علی سبیل التبادل و الانتقال من بدن إلی آخر فلوجوه.

الأول أن النفس المتعلقة بهذا البدن لو کانت منتقلة إلیه من بدن آخر لزم أن یتذکر شیئا من أحوال ذلک البدن لأن العلم و الحفظ و التذکر من الصفات القائمة بجوهرها الذی لا یختلف باختلاف أحوال البدن و اللازم باطل قطعا.

ص: 107

پیش خود مذمت شود، چون تغییر شکل او را از سزاواری مذمت بیرون نیاورد، مانند این که لاغر بود فربه شود و سزاوار مذمت بوده و یا فربه لاغر شود.

اگر گفته شود: اینان که مسخ شدند بعد از خود نسل آوردند و میمون های زمان ما از نسل آنانند؟ گوییم مانعی ندارد که پس از مسخ نسلی بیاورند، ولی اجماع است که هیچ جانوری از نژاد آدم نیست و اگر اجماع نبود روا بود، و بر این تقریر ما، صحت اخبار مسخ از طرق ما انکار شود، زیرا همه آن ها دلالت دارند بر مسخ آنان که سزاوار کیفر و نکوهش هستند از دشمنان و مخالفان.

اگر گفته شود: شما روا دارید خدا تعالی جاندار زیبایی را جانور نازیبا بلکه زشت و نفرت باری کند؟ گوییم که ما نخست آن را روا دانستیم برای کیفر زیبا صورت که دگرگون شده، زیرا مایه اندوه و افسوس او گردد، ولی این درباره جاندار بی تکلیف روا نیست و تغییر صورتشان بیهوده است، و اگر غرضی در آن باشد که آن را نیکو سازد رواست. (پایان نقل قول)

و ظاهر سخنش از آغاز تا انجام این است که با مسخ، حقیقت آدمیت دگرگون شود و نوع دیگر گردد. و در آن اشکال است و حق این است که اگر انسان همین کالبد و نقشه محسوس است، مسخ شده، انسان نیست بلکه میمون و یا خوک است به حقیقت و اگر امتیاز و شخصیت آدمی به روح مجرد یا ساری در بدن است، آدمیت به جا است و آدمی است به شکل جانور و از نوع انسان نوع دیگری نشده است.

و از ابی جعفر علیه السّلام روایت شده که فرقه ای که فاصله گرفتند از یهودان شنبه که میمون شدند، چون پس از آن به آبادی خود درآمدند، میمون ها خانواده های آدمی خود را شناختند، ولی آدم ها فامیل های میمون خود را نشناختند، و مردم به آن ها گفتند: «آیا ما شما را نهی نکردیم؟»

و در تفسیر امام حسن عسکری علیه السّلام است که خدا همه را میمون کرد و درب شهر بسته ماند، نه کسی از آن ها بیرون شد و نه کسی وارد شد.

ص: 113

الثانی أنها لو تعلقت بعد مفارقة هذا البدن ببدن آخر لزم أن یکون عدد الأبدان الهالکة مساویا لعدد الأبدان الحادثة لئلا یلزم تعطل بعض النفوس أو اجتماع عدة منها علی التعلق ببدن واحد أو تعلق واحدة منها بأبدان کثیرة معا لکنا نعلم قطعا بأنه قد یهلک فی مثل الطوفان العام أبدان کثیرة لا یحدث مثلها إلا فی أعصار متطاولة.

الثالث أنه لو انتقل نفس إلی بدن لزم أن یجتمع فیه نفسان منتقلة و حادثة لأن حدوث النفس عن العلة القدیمة یتوقف علی حصول الاستعداد فی القابل أعنی البدن و ذلک بحصول المزاج الصالح و عند حصول الاستعداد فی القابل یجب حدوث النفس لما تقرر من لزوم وجود المعلول عند تمام العلة.

لا یقال لا بد مع ذلک من عدم المانع و لعل تعلق المنتقلة مانع و تکون لها الأولویة فی المنع لما لها من الکمال.

لأنا نقول لا دخل للکمال فی اقتضاء التعلق بل ربما یکون الأمر بالعکس فإذن لیس منع الانتقال للحدوث أولی من منع الحدوث للانتقال.

و اعترض علی الوجوه الثلاثة بعد تسلیم مقدماتها بأنها إنما تدل علی أن النفس بعد مفارقه البدن لا تنتقل إلی بدن آخر إنسانی و لا یدل علی أنها لا تنتقل إلی حیوان آخر من البهائم و السباع و غیرهما علی ما جوزه بعض التناسخیة و سماه مسخا و لا إلی نبات علی ما جوزه بعضهم و سماه فسخا و لا إلی جماد علی ما جوزه آخر و سماه رسخا و لا إلی جرم سماوی علی ما یراه بعض الفلاسفة.

و إنما قلنا بعد تسلیم المقدمات لأنه ربما یعترض علی الوجه الأول بمنع لزوم التذکر و إنما یلزم لو لم یکن التعلق بذلک البدن شرطا و الاستغراق فی تدبیر البدن الآخر مانعا أو طول العهد منسیا و علی الثانی بمنع لزوم التساوی و إنما یلزم لو کان التعلق ببدن آخر لازما البتة و علی الفور و أما إذا کان جائزا أو لازما و لو بعد حین فلا لجواز أن لا ینتقل نفوس الهالکین الکثیرین أو ینتقل بعد حدوث الأبدان الکثیرة و ما توهم من التعطیل مع أنه لا حجة علی بطلانه فلیس بلازم لأن

ص: 108

مردم آبادی ها این را به گوش هم رساندند و آمدند از دیوار شهر بالا رفتند و به آن ها سر کشیدند و دیدند که همه از مرد و زن میمون شدند و میان هم می لولند، و ناظران آشنایان و خویشان خود را می شناختند و به آن ها می گفتند: تو فلانی هستی، تو فلانی هستی؟ اشک از چشمش روان می شد و به سر اشاره می کرد که آری. و این دو خبر دلالت دارند که از آدمیت درنیامدند و عقل و شعورشان به جا بود، ولی نمی توانستند سخن گویند.

نیشابوری در تفسیر «کُونُواقِرَدَةًخاسِئینَ»(1){بوزینگانی باشید طرد شده} از مجاهد گفته: دلشان دگرگون شد و مهر خلاف خورد نه شکل شان، و آن مانند آیه «کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً»(2){همچون مَثَلِ خری است که کتاب هایی را بر پشت می کشد} است.

و دلیل آورده که انسان همین کالبد محسوس است و اگر نابود شد و به جایش شکل میمون آمد، به نابود کردن عوارضی که مایه آدم بودن است و آفریدن عوارض مخالف که مایه میمون بودن است برمی گردد. به علاوه اگر چنین چیزی را روا داریم، در امان نباشیم که هر میمون و سگی بینیم در شک باشیم که مبادا آدمی خردمند است و این مایه شک در مشاهدات است .

و پاسخ دادند که انسان، این کالبد و هیکل نیست، چون با چاقی و لاغری عوض می شود و چیزی در پس آن است که یا جسمانی است و جاری در همه بدن یا در جزئی از آن مانند دل یا مغز و یا مجرّد است، همان طوری که فلاسفه می گویند، و به هر تقدیر مانعی ندارد که آن شی باقی بماند و بدن عوض شود و این معنی مسخ است، و با این تأویل جایز است که یک فرشته که جسمش در نهایت بزرگی است در حجره پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله وارد شود، و برای این که همان شکل و صورت آن ها عوض می شود و عقل و فهم آن ها می ماند، و می فهمند که از بدبختی گناه چه به آن ها رسیده که زشت شدند و توان سخن ندارند و حواس دیگری آدمی را دارند، و از آن درد می کشند و عذاب می چشند. سپس آیا آن میمون ها باقی ماندند یا به قدرت خدا نابود شدند، و اگر باقی ماندند، آیا این میمون های زمان ما از نژاد آن ها هستند یا نه؟ همه از نظر عقل رواست مگر این که در روایت ابن عباس آمده

ص: 114


1- . بقره / 65
2- . جمعه / 5

الابتهاج بالکمالات أو التألم بالجهالات شغل و علی الثالث بأنه مبنی علی حدوث النفس و کون المزاج مع الفاعل تمام العلة بحیث لا مانع أصلا و الکل فی حیز المنع ثم قال و لیس للتناسخیة دلیل یعتد به و غایة ما تمسکوا به فی إثبات التناسخ علی الإطلاق أی انتقال النفس بعد المفارقة إلی جسم آخر إنسانی أو غیره وجوه. الأول أنها لو لم تتعلق لکانت معطلة و لا تعطیل فی الوجود و کلتا المقدمتین ممنوعة.

الثانی أنها مجبولة علی الاستکمال و الاستکمال لا یکون إلا بالتعلق لأن ذلک شأن النفوس و إلا کانت عقلا لا نفسا و رد بأنه ربما کان الشی ء طالبا لکماله و لا یحصل لزوال الأسباب و الآلات بحیث لا یحصل لها البدن.

الثالث أنها قدیمة فتکون متناهیة العدد لامتناع وجود ما لا یتناهی بالفعل بخلاف ما لا یتناهی من الحوادث کالحرکات و الأوضاع و ما یستند إلیها فإنها إنما تکون علی سبیل التعاقب دون الاجتماع و الأبدان مطلقا بل الأبدان الإنسانیة خاصة غیر متناهیة لأنها من الحوادث المتعاقبة المستندة إلی ما لا یتناهی من الدورات الفلکیة و أوضاعها فلو لم یتعلق کل نفس إلا ببدن واحد لزم توزع ما یتناهی علی ما لا یتناهی و هو محال بالضرورة.

و رد بمنع قدم النفوس و منع لزوم تناهی القدماء لو ثبت فإن الأدلة إنما تمت فیما له وضع و ترتیب و منع لا تناهی الأبدان و عللها و منع لزوم أن یتعلق بکل بدن نفس و إن أرید الأبدان التی صارت إنسانا بالفعل اقتصر علی منع لا تناهیها.

ثم قال و قد یتوهم أن من شریعتنا القول بالتناسخ فإن مسخ أهل المائدة قردة و خنازیر رد لنفوسهم إلی أبدان حیوانات أخر و المعاد الجسمانی رد لنفوس الکل إلی أبدان أخر إنسانیة للقطع بأن الأبدان المحشورة لا تکون الأبدان الهالکة بعینها لتبدل الصور و الأشکال بلا نزاع.

و الجواب أن المتنازع هو أن النفوس بعد مفارقتها الأبدان تتعلق فی الدنیا

ص: 109

جز سه روز نماندند و نابود شدند. (پایان نقل قول)

مؤلف

در اخبار ما هم موافق روایت ابن عباس آمده است، چنان چه در تفسیر امام حسن عسکری علیه السّلام است که سه روز ماندند و سپس خدا بارانی و بادی بر آن ها فرستاد و آن ها را به دریا کشید و مسخ پس از سه روز نماند و آنچه به صورت آن ها بنگرید، مانند آن ها است نه خود آن ها و نه نژاد آن ها.

عبداللّه بن فضل روایت کرده که به امام صادق علیه السّلام گفتم: قول خدا عزّوجلّ «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ»(1) {و کسانی از شما را که در روز شنبه [از فرمان خدا] تجاوز کردند نیک شناختید، پس ایشان را گفتیم: «بوزینگانی باشید طردشده.} فرمود: آن ها سه روز مسخ شدند و مردند و نسلی نداشتند، و میمون های امروزی مانند آن ها هستند و همچنین باشند خوک و مسوخات دیگر هر کدام امروزه یافت شوند مانند آن ها هستند و گوشتشان حلال نیست. (2)

محمّد بن جهم روایت کرده که شنیدم مأمون از امام رضا علیه السّلام از آنچه مردم درباره زهره روایت کنند پرسید و این که آن زنی است که هاروت و ماروت با او فریفته شدند و آنچه درباره سهیل روایت کنند که مرد گمرکچی بوده در یمن. پس امام علیه السّلام فرمود: دروغ گویند که آن ها دو اخترند، و راستش آن ها دو جانور دریایی اند و مردم به اشتباه آن ها را دو ستاره می دانند، و خدا دشمنان خود را انوار پرتو افکن نکند و آن ها را بگذارد تا آسمان و زمین هستند باقی بمانند و مسخ شده ها بیش از سه روز نمانند تا بمیرند و نسلی نگذارند. امروزه در روی زمین مسخ شده ای نیست و آن ها را که مسوخ نامند، چون میمون و خوک و خرس و مانند آن ها، همانا مانند آن ها هستند که «غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ»(3){و خدا بر ایشان خشم نموده و لعنتشان کرده} به خاطر انکار یگانگی خدا و تکذیب رسولانش (الخبر).(4)

مؤلف

به این اخبار ثابت است که این حیوانات از نسل مسوخات نیستند و نه از نوع آن ها و همانا به صورت آن ها هستند. پس دانستی که مسخ، تناسخ نیست، چون روح به بدن دیگر جابجا نشده و همان شکل بدن عوض شده است، و اما تناسخ به معنی انتقال

ص: 115


1- . بقره / 65
2- . علل الشرایع 2 : 170
3- . فتح / 6
4- . عیون اخبار الرضا 2 : 271

بأبدان أخر للتدبیر و التصرف و الاکتساب لا أن تتبدل صور الأبدان کما فی المسخ أو أن تجتمع أجزاؤها الأصلیة بعد التفرق فترد إلیها النفوس کما فی المعادن علی الإطلاق و کما فی إحیاء عیسی علیه السلام بعض الأشخاص.

و قال السید المرتضی رضی الله عنه حین سأله سائل تأول سیدنا أدام الله نعماءه ما ورد فی المسوخ مثل الدب و القرد و الفیل و الخنزیر و ما شاکل ذلک علی أنها کانت علی خلق جمیلة غیر منفور عنها ثم جعلت هذه الصور المسیئة علی سبیل التنفیر عنها و الزیادة فی الصد عن الانتفاع بها و قال لأن بعض الأحیاء لا یجوز أن یصیر حیا آخر غیره إذا أرید بالمسخ هذا فهو باطل و إن أرید غیره نظرنا فیه فما جواب من سأل عند سماع هذا عن الأخبار الواردة عن النبی و الأئمة علیهم السلام بأن الله تعالی یمسخ قوما من هذه الأمة قبل یوم القیامة کما مسخ فی الأمم المتقدمة و هی کثیرة لا یمکن الإطالة بحصرها فی کتاب و قد سلم الشیخ المفید رضی الله عنه صحتها و ضمن ذلک الکتاب الذی وسمه بالتمهید و أحال القول بالتناسخ و ذکر أن الأخبار المعول علیها لم ترد إلا بأن الله تعالی یمسخ قوما قبل یوم القیامة و قد روی النعمانی کثیرا من ذلک یحتمل النسخ و المسخ معا فمما رواه مَا أَوْرَدَهُ فِی کِتَابِ التَّسَلِّی وَ التَّقَوِی وَ أَسْنَدَهُ إِلَی الصَّادِقِ علیه السلام حَدِیثٌ طَوِیلٌ یَقُولُ فِی آخِرِهِ: وَ إِذَا احْتُضِرَ الْکَافِرُ حَضَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ عَلِیٌّ علیه السلام وَ جَبْرَئِیلُ وَ مَلَکُ الْمَوْتِ علیهما السلام فَیَدْنُو إِلَیْهِ عَلِیٌّ علیه السلام فَیَقُولُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ هَذَا کَانَ یُبْغِضُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَأَبْغِضْهُ فَیَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ یَا جَبْرَئِیلُ إِنَّ هَذَا کَانَ یُبْغِضُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَیْتِ رَسُولِهِ فَأَبْغِضْهُ فَیَقُولُ جَبْرَئِیلُ لِمَلَکِ الْمَوْتِ إِنَّ هَذَا کَانَ یُبْغِضُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَیْتِهِ فَأَبْغِضْهُ وَ اعْنُفْ بِهِ فَیَدْنُو مِنْهُ مَلَکُ الْمَوْتِ فَیَقُولُ یَا عَبْدَ اللَّهِ أَخَذْتَ فَکَاکَ رَقَبَتِکَ أَخَذْتَ أَمَانَ بَرَاءَتِکَ تَمَسَّکْتَ بِالْعِصْمَةِ الْکُبْرَی فِی دَارِ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَیَقُولُ وَ مَا هِیَ فَیَقُولُ وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَیَقُولُ مَا أَعْرِفُهَا وَ لَا أَعْتَقِدُ بِهَا فَیَقُولُ لَهُ جَبْرَئِیلُ یَا عَدُوَّ اللَّهِ وَ مَا کُنْتَ تَعْتَقِدُ فَیَقُولُ کَذَا وَ کَذَا فَیَقُولُ لَهُ جَبْرَئِیلُ أَبْشِرْ یَا عَدُوَّ اللَّهِ بِسَخَطِ اللَّهِ وَ عَذَابِهِ فِی النَّارِ وَ أَمَّا مَا کُنْتَ تَرْجُو فَقَدْ فَاتَکَ وَ أَمَّا الَّذِی کُنْتَ تَخَافُهُ فَقَدْ نَزَلَ بِکَ ثُمَّ یَسُلُ

ص: 110

روح از بدنی به بدن دیگر جز کالبدهای مثالی، به اجماع مسلمین منتفی است. و اما اخبار شاذی که در این باره وارد است، اعتماد به ظواهر آن ها مشکل است. مانند خبری که سائل از سید مرتضی بیان کرده که به مسخ تفسیر می شود یا به بدن مثالی به این شکل چنان چه قبلاً گفتیم، و اما گفتار درباره کالبدهای مثالی در «کتاب معاد» گذشت، و اللَّه الهادی الی الرشاد.

شارح مقاصد گفته: قول به تناسخ فی الجمله از بیشتر فلاسفه حکایت شده است، جز این که این حکایت را یک شبهه هم تأیید نکند تا چه برسد به یک دلیل. حتی با وجود آن، نصوص قطعی قرآن و سنت گویا بر خلاف آن است، برای این که معتقدین به تناسخ، معاد جسمانی را منکرند، و محشور شدن بدن ها و بهشت و دوزخ و لذات حسّی و آلام حسی را پس از مرگ منکرند و گویند که معاد، همان جدایی نفوس از بدن، و بهشت خرّمی و ابتهاج آن ها به کمالات معنوی شان، و دوزخ تعلق آن ها به بدن حیوانات دیگری است که مناسب اخلاق ناستوده آن ها است تا خواری و زبونی کشند. مثلا نفس حریص در کالبد خنزیر درآید و نفس دزد در موش و خودبین در طاووس و شرور در سگ، و در این مرحله هم به نسبت نوع و فرد درجاتی طی کند، یعنی از بدنی به بدن پایین تری در هیئت مناسب با آن درمی آید. مثلا نفس حریص از بدن خوک آغاز کند، سپس به درجات پایین تر و پایین تر می رود تا به مورچه برسد و پس از زوال این هیئت و گذراندن دوره ها، به عالم عقول پیوندد.

آن گاه تناسخی های اسلام مآب، این عقیده را با عبارات پرداخته­شده و تعبیرات شیرین ترویج کنند، و برخی آیات وارده در کیفر گناهکاران را به آن تأویل کنند از روی جری شدن بر خدا و افترا که شیوه بی دینان و کافران و کسانی که پیرو آن ها هستند مانند گمراهان و گمراه کنان که شیطان­الإنس هستد که به مردم عوام و کوته فکران گفته های بیهوده و فریب آور القاء کنند.

از نمونه های آنچه که گفته­اند، سخنی است که در مورد قول خداوند گفته اند که «کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها»(1) {هر چه پوستشان بریان گردد، پوست های دیگری بر جایش نهیم.} و «کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها»(2) {هر بار بخواهند از [شدت] غم، از آن بیرون روند.}

ص: 116


1- . نساء / 55
2- . حج / 22

نَفْسَهُ سَلًّا عَنِیفاً ثُمَّ یُوَکَّلُ بِرُوحِهِ مِائَةُ شَیْطَانٍ کُلُّهُمْ یَبْصُقُ فِی وَجْهِهِ وَ یَتَأَذَّی بِرِیحِهِ فَإِذَا وُضِعَ فِی قَبْرِهِ فُتِحَ لَهُ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ النَّارِ یَدْخُلُ عَلَیْهِ (1)

مِنْ فَوْحِ رِیحِهَا وَ لَهَبِهَا ثُمَّ إِنَّهُ یُؤْتَی بِرُوحِهِ إِلَی جِبَالِ بَرَهُوتَ ثُمَّ إِنَّهُ یَصِیرُ فِی الْمُرَکَّبَاتِ حَتَّی إِنَّهُ یَصِیرُ فِی دُودَةٍ بَعْدَ أَنْ یَجْرِیَ فِی کُلِّ مَسْخٍ مَسْخُوطٍ عَلَیْهِ حَتَّی یَقُومَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَیَبْعَثُهُ اللَّهُ لِیَضْرِبَ عُنُقَهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (2) وَ اللَّهِ لَقَدْ أُتِیَ بِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بَعْدَ مَا قُتِلَ وَ إِنَّهُ لَفِی صُورَةِ قِرْدٍ فِی عُنُقِهِ سِلْسِلَةٌ فَجَعَلَ یَعْرِفُ أَهْلَ الدَّارِ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَهُ وَ اللَّهِ لَا یَذْهَبُ الدُّنْیَا حَتَّی یُمْسَخَ عَدُوُّنَا مَسْخاً ظَاهِراً حَتَّی إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ لَیُمْسَخُ فِی حَیَاتِهِ قِرْداً أَوْ خِنْزِیراً وَ مِنْ وَرَائِهِمْ عَذَابٌ غَلِیظٌ وَ مِنْ وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً.

و الأخبار فی هذا المعنی کثیرة قد جازت عن حد الآحاد فإن استحال النسخ و عولنا علی أنه ألحق بها و دلس (3)

فیها و أضیف إلیها فما ذا یحیل المسخ و قد صرح به فیها و فی قوله هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ(4) و قوله فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ (5) و قوله وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلی مَکانَتِهِمْ (6) و الأخبار ناطقة بأن معنی هذا المسخ هو إحالة التغییر عن بنیة الإنسانیة إلی ما سواها

وَ فِی الْخَبَرِ الْمَشْهُورِ عَنْ حُذَیْفَةَ أَنَّهُ کَانَ یَقُولُ: أَ رَأَیْتُمْ لَوْ قُلْتُ لَکُمْ إِنَّهُ یَکُونُ فِیکُمْ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِیرُ أَ کُنْتُمْ مُصَدِّقِیَّ فَقَالَ رَجُلٌ یَکُونُ فِینَا قِرَدَةٌ وَ خَنَازِیرُ قَالَ وَ مَا یُؤْمِنُکَ مِنْ ذَلِکَ لَا أُمَّ لَکَ.

و هذا تصریح بالمسخ و قد تواتر الأخبار بما یفید أن معناه تغییر الهیئة و الصورة و فی الأحادیث أن رجلا قال لأمیر المؤمنین علیه السلام

ص: 111


1- 1. إلیه( خ).
2- 2. غافر: 11.
3- 3. دس( ظ).
4- 4. المائدة: 63.
5- 5. البقرة: 65.
6- 6. یس: 67.

یعنی از درکات دوزخ که بدن جانوران است، و همچنین قول خدا «فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ»(1){پس آیا راه بیرون شدنی [از آتش] هست.} و قول خدا تعالی «رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُون»(2){پروردگارا، ما را از اینجا بیرون بر، پس اگر بازهم [به بدی] برگشتیم، در آن صورت ستمگر خواهیم بود.} و در قول خدا «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُون»(3){و هیچ جنبنده ای در زمین نیست و نه هیچ پرنده ای که با دو بال خود پرواز می کند مگر آنکه آن ها [نیز] گروه هایی مانند شما هستند، ما هیچ چیزی را در کتاب [لوح محفوظ] فروگذار نکرده ایم سپس [همه] به سوی پروردگارشان محشور خواهند گردید.} یعنی چون شما بودند در خلقت و علوم و زندگی و صنعت، و به بدن این جانوران منتقل شدند. و قول خدا «کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ»(4) {«بوزینگانی باشید طردشده.} یعنی پس از جدایی از بدن آدمی. و در قول خدا تعالی «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلی وُجُوهِهِمْ»(5) {و روز قیامت آن ها را کور و لال و کر، به روی چهره شان درافتاده، برخواهیم انگیخت.} یعنی به صورت جانوران سر به زیر. تا می رسند به آیه های دیگر. و هر که در کتب تفسیر و سیاق آیات اندیشد، فساد این یاوه ها بر او نهان نمی ماند.

و برخی فلاسفه جایز دانسته اند که نفوس جدا از بدن، به بعضی از اجرام آسمانی می پیوندند برای این که خود را کامل کنند. برخی گفته اند که نفوس کاملان به عالم مجرّدات پیوندند و نفوس متوسطان به عالم مُثُل معلّقه در مظاهر اجرام بالا با حفظ مراتب، و نفوس اشقیاء در این جهان ظلمانی باقی بمانند، در شکل های زشت و مناسب با مراتب شقاوت آن ها، و برخی تا ابد باقی بمانند، چون شقاوت آن ها بی نهایت است و برخی به تدریج به عالم انوار مجرّده پیوندند.

فایده سوم: نفس با نابودی بدن نابود نگردد

شارح مقاصد گفته است: نابودی بدن مایه نابودی روح که از او جداست نمی شود، خواه مجرّد باشد یا مادی و جسمی درون آن، زیرا سرپرست بودن برای بدن دلیل نیست که با او فنا شود، ولی مجرّد همین هم دلیل بر ماندن او نیست، و نیاز به دلیل دارد، و دلیل ما نصوص قرآن و سنت و اجماع امت است که از فراوانی و شهرت نیاز به ذکر ندارند. و امام در مطالب العالیه شواهد عقلی و نقلی بسیاری در این باره آورده که نقل آن ها مایه درازی سخن است، و اما فلاسفه می پندارند که فنای نفس نشدنی است.

مؤلف

ص: 117


1- . غافر / 11
2- . مؤمنون / 107
3- . انعام / 38
4- . بقره / 65
5- . اسراء / 97

و قد حکم علیه بحکم و الله ما حکمت بالحق فقال له اخسأ کلبا و إن الأثواب تطایرت عنه و صار کلبا یمصع (1)

بذنبه و إذا جاز أن یجعل الله جل و عز الجماد حیوانا فمن ذا الذی یحیل جعل حیوان فی صورة حیوان آخر.

فأجاب قدس سره اعلم أنا لم نحل المسخ و إنما أحلنا أن یصیر الحی الذی کان إنسانا الحی الذی کان قردا أو خنزیرا و المسخ أن یغیر صورة الحی الذی کان إنسانا یصیر بهیمة لا أنه یتغیر صورته إلی صورة البهیمة و الأصل فی المسخ قوله تعالی کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ (2) و قوله تعالی وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ (3) و قد تأول قوم من المفسرین آیات القرآن التی فی

ظاهرها المسخ علی أن المراد بها أنا حکمنا بنجاستهم و خسة منزلتهم و إیضاع أقدارهم لما کفروا و خالفوا فجروا بذلک مجری القرود التی لها هذه الأحکام کما یقول أحدنا لغیره ناظرت فلانا و أقمت علیه الحجة حتی مسخته کلبا علی هذا المعنی و قال آخرون بل أراد بالمسخ أن الله تعالی غیر صورهم و جعلهم علی صور القرود علی سبیل العقوبة لهم و التنفیر عنهم و ذلک جائز مقدور لا مانع له و هو أشبه بالظاهر و أمر علیه و التأویل الأول ترک الظاهر و إنما تترک الظواهر لضرورة و لیست هاهنا.

فإن قیل فکیف یکون ما ذکرتم عقوبة قلنا هذه الخلقة إذا ابتدئت لم تکن عقوبة و إذا غیر الحی المخلوق علی الخلقة التامة الجمیلة إلیها کان ذلک عقوبة لأن تغیر الحال إلی ما ذکرناه یقتضی الغم و الحسرة.

فإن قیل فیجب أن یکون مع تغیر الصورة ناسا قردة و ذلک متناف قلنا متی تغیرت صورة الإنسان إلی صورة القرد لم یکن فی تلک الحال إنسانا بل کان إنسانا مع البنیة الأولی و استحق الوصف بأنه قرد لما صار علی صورته و إن کان الحی واحدا فی الحالین لم یتغیر و یجب فیمن مسخ قردا علی سبیل العقوبة له أن یذمه مع تغیر

ص: 112


1- 1. مصع بذنبه- کفتح-: حرکه.
2- 2. البقرة: 65.
3- 3. المائدة: 63.

سپس برخی دلیل های آن ها را بر این دعوی آورده است که ما را نیازی به ذکرشان نیست.

فایده چهارم: نفس چگونه تعقل کند و دریابد؟

در تجرید گوید: به ذات خود تعقل کند و به ابزار دریابد. شارح مقاصد گفته است: نزاعی نیست در اینکه مدرک کلیات در انسان همان نفس است. اما مدرک جزئیات، به همان جزئی بودن نزد ما، باز نفس است و نزد فلاسفه حواس هستند. آن گاه پس از بیان دلیل های دو طرف گفته است: چون دریافت امور جزئی نزد فلاسفه مشروط به پدید شدن صورت آن ها در ابزار است، پس چون نفس از بدن جدا شد و ابزار از میان رفت، دیگر مدرک امور جزئی نیست، زیرا شرطش از بین رفته است، ولی چون بنا بر نظر ما این ابزار شرط نیستند یا به این دلیل که ادراک، حصول صورت نه در نفس و نه در حواس نیست بلکه اشراقی از نفس است، و یا برای این که نقش جزئیات در نفس رواست، بلکه ظاهر قواعد اسلام این است که نفس پس از جدایی از بدن، ادراکات جزئی تازه ای دارد و از جزئیات احوال زنده ها آگاه می شود، به ویژه آنان که در دنیا با مرده آشنا بودند، از این رو زیارت قبور فایده دارد و کمک خواستن از نفوس نیکوکاران مرده ها برای نزول خیرات و دفع بدی ها رواست، زیرا نفس پس از مرگ هنوز هم با بدن و با خاکی که در آن خفته است پیوندی دارد، و وقتی فرد زنده­ای آن خاک را دیدار کند و به نفس مرده توجه کند، میان دو نفس ارتباط و افاضه ای ایجاد می شود.

فایده پنجم: در کمالات نفس و مراتبش

در شرح مقاصد گفته است: قبلاً گذشت که واژه «قوه» هم بر مبدأ تغییر و اثربخشی و هم در مبدأ تغیّر و اثرپذیری به کار می رود. نیروی نفس به اعتبار اثرپذیری از مافوقش برای کامل کردن علوم و ادراکات، عقل نظری نامیده می شود و به اعتبار اثربخشی آن در بدن و کامل کردن جوهر آن - گرچه باز به کامل کردن خود

ص: 118

الصورة علی ما کان منه من القبائح لأن تغیر الهیئة و الصورة لا یوجب الخروج عن استحقاق الذم کما لا یخرج المهزول إذا سمن عما کان یستحقه من الذم و کذا السمین إذا هزل فإن قیل فیقولون إن هؤلاء الممسوخین تناسلوا و إن القردة فی أزماننا هذه من نسل أولئک قلنا لیس یمتنع أن یتناسلوا بعد أن مسخوا لکن الإجماع حاصل علی أنه لیس شی ء من البهائم من أولاد آدم و لو لا هذا الإجماع لجوزنا ما ذکر و علی هذه الجملة التی قررناها لا ینکر صحة الأخبار الواردة من طرقنا بالمسخ لأنها کلها یتضمن وقوع ذلک علی من یستحق العقوبة و الذم من الأعداء و المخالفین.

فإن قیل أ فتجوزون أنه یغیر الله تعالی صورة حیوان جمیلة إلی صورة أخری غیر جمیلة بل مشوهة منفور عنها أم لا تجوزون قلنا إنما أجزنا فی الأول ذلک علی سبیل العقوبة لصاحب هذه الخلقة التی کانت جمیلة ثم تغیرت لأنه یغتم بذلک و یتأسف و هذا الغرض لا یتم فی الحیوان التی (1)

لیس بمکلف فتغییر صورهم عبث فإن کان فی ذلک غرض یحسن لمثله جاز انتهی.

و ظاهر کلامه رحمه الله أولا و آخرا أنه عند المسخ یخرج عن حقیقة الإنسانیة و یدخل فی نوع آخر و فیه نظر و الحق أن امتیاز نوع الإنسان إذا کان بهذا الهیکل المخصوص و هذا الشکل و التخطیط و الهیئة فلا یکون هذا إنسانا بل قردة(2) و خنزیرا و إن کان امتیازه بالروح المجرد أو الساری فی البدن کما هو الأصوب کانت الإنسانیة باقیة غیر ذاهبة و کان إنسانا فی صورة حیوان و لم یخرج من نوع الإنسان و لم یدخل فی نوع آخر

وَ قَدْ رُوِیَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: أَنَّ الْفِرْقَةَ الْمُعْتَزِلَةَ عَنْ أَهْلِ السَّبْتِ لَمَّا دَخَلُوا قَرْیَتَهُمْ بَعْدَ مَسْخِهِمْ عَرَفَتِ الْقِرَدَةُ أَنْسَابَهَا مِنَ الْإِنْسِ وَ لَمْ یَعْرِفِ الْإِنْسُ أَنْسَابَهَا مِنَ الْقِرَدَةِ فَقَالَ الْقَوْمُ لِلْقِرَدَةِ أَ لَمْ نَنْهَکُمْ.

وَ فِی تَفْسِیرِ الْعَسْکَرِیِّ علیه السلام: فَمَسَخَهُمُ اللَّهُ کُلَّهُمْ قِرَدَةً وَ بَقِیَ بَابُ الْمَدِینَةِ مُغْلَقاً لَا یَخْرُجُ مِنْهُمْ أَحَدٌ وَ لَا یَدْخُلُ إِلَیْهِمْ أَحَدٌ وَ تَسَامَعَ

ص: 113


1- 1. کذا، و الصواب« الذی».
2- 2. کذا، و الصواب« قردا».

نفس برمی گردد، زیرا بدن ابزار تحصیل علم و عمل است - عقل عملی نامیده شود.

و مشهور این است که مراتب نفس چهار مرتبه است، زیرا یا کمال است یا آمادگی برای کمال دارد که خود یا نیرومند یا متوسط یا ضعیف است، و آن مرتبه ضعیف که صرف قابلیت نفس برای ادراک است، عقل هیولایی نام دارد که مانند هیولای اولی خود به خود از همه صورت ها که آن را شایسته استخالی است، مانند نیروی نوزاد برای نویسندگی. و درجه میانه و متوسط که آمادگی نفس برای کسب علوم نظری پس از حصول علوم بدیهی است عقل بالملکة نام دارد، چون ملکه انتقال به علوم فکری پدیدشده مانند شاگرد آماده­شده برای آموختن خط، و مردم در این مرتبه از نظر استعداد بسیار مختلف هستند و درجه نیرومند قدرت استحضار امور نظری است بی نیاز به کسب تازه، چون در خزانه نفس موجود است و نیاز به توجه دارد، مانند استاد خط در حالی که نمی نویسد که هر گاه خواهد بنویسد و آن را عقل بالفعل نامند چون به عمل نزدیک است. و کمال در شهود مطالب نظری است، چون کاتب در حال نویسندگی و آن را عقل مستفاد خوانند، یعنی از خارج و آن عقل فعال است که کمالات نفس ما را از بالقوه، بالفعل می کند و نسبت آن به ما مانند نسبت چشم به خورشید است.

و عبارات قوم اختلاف دارند در این که آنچه ذکر شد یا نام های خود آمادگی ها و کمال هستند، یا نام نفس هستند به اعتبار این حالات، یا نام نیروهایی در نفس که مبادی آن ها هستند، مثلاً یک بار می گویند عقل هیولائی آمادگی نفس برای پذیرش علوم بدیهی است، و بار دیگر آن را به نیروی آمادگی یا نیرویی که مبدأ آمادگی محض است تعبیر کنند، و بار دیگر می گویند همان نفس در آغاز فطرت است از نظر این که آماده علوم است و همچنین در مراتب دیگر.

و بسا گویند: عقل بالملکه حضور ضروریات است از این رو که رهنمای نظریات هستند. ابن سینا گفته: عقل بالملکه، صورت معقولات نخست است که به دنبال آن نیروی کسب جز آن ها است، مانند تابش برای دیده ها و عقل مستفاد، معقولات کسب شده حاضر است.

و در کتاب مبدأ و معاد گفته است: عقل بالفعل و عقل مستفاد در ذات خود یکی باشند و اختلاف آن ها اعتباری است، زیرا از جهت تحصیلش برای نظریات، عقل بالفعل است و از جهت حصول

ص: 119

بِذَلِکَ أَهْلُ الْقُرَی فَقَصَدُوهُمْ وَ تَسَنَّمُوا حِیطَانَ الْبَلَدِ فَاطَّلَعُوا عَلَیْهِمْ فَإِذَا کُلُّهُمْ رِجَالُهُمْ وَ نِسَاؤُهُمْ قِرَدَةٌ یَمُوجُ بَعْضُهُمْ فِی بَعْضٍ یَعْرِفُ هَؤُلَاءِ النَّاظِرُونَ مَعَارِفَهُمْ وَ قَرَابَاتِهِمْ وَ خُلَطَاءَهُمْ یَقُولُ الْمُطَّلِعُ لِبَعْضِهِمْ أَنْتَ فُلَانٌ أَنْتَ فُلَانٌ فَتَدْمَعُ عَیْنَیْهِ وَ یُومِئُ بِرَأْسِهِ أَیْ نَعَمْ.

فهذان الخبران یدلان علی أنهم لم یتخلعوا من الإنسانیة و کان فیهم العقل و الشعور إلا أنهم کانوا لا یقدرون علی التکلم.

قال النیسابوری فی قوله سبحانه کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ (1) عن مجاهد أنه مسخ قلوبهم بمعنی الطبع و الختم لا أنه مسخ صورهم و هو مثل قوله کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً(2).

و احتج بأن الإنسان هو هذا الهیکل المحسوس فإذا أبطله و خلق مکانه ترکیب القرد رجع حاصل المسخ إلی إعدام الأعراض التی باعتبارها کان ذلک الجسم إنسانا و إیجاد أعراض أخر باعتبارها صار قردا و أیضا لو جوزنا ذلک لم نؤمن فی کل ما نراه قردا و کلبا أنه کان إنسانا عاقلا و ذلک شک فی المشاهدات.

و أجیب بأن الإنسان لیس هذا الهیکل لتبدله بالسمن و الهزال فهو أمر وراء ذلک إما جسمانی سار فی جمیع البدن أو جزء فی جانب من البدن کقلب أو دماغ أو مجرد کما تقوله الفلاسفة و علی التقادیر فلا امتناع فی بقاء ذلک الشی ء مع تطرق التغیر إلی هذا الهیکل و هذا هو المسخ و بهذا التأویل یجوز فی الملک الذی تکون جثته فی غایة العظم أن یدخل حجرة الرسول صلی الله علیه و آله و لأنه لم یتغیر منهم إلا الخلقة و الصورة و العقل و الفهم باق فإنهم یعرفون ما نالهم بشؤم المعصیة من تغیر الخلقة و تشویه الصورة و عدم القدرة علی النطق و سائر الخواص الإنسانیة فیتألمون بذلک و یتعذبون ثم أولئک القرود بقوا أو أفناهم الله و إن بقوا فهذه القرود التی فی زماننا من نسلهم أم لا الکل سائر(3)

عقلا إلا أن الروایة عن ابن عباس أنهم

ص: 114


1- 1. البقرة: 65.
2- 2. الجمعة: 5.
3- 3. سائغ( ظ).

و حضور مطالب، عقل مستفاد است و بسا گفته اند: از جهت قیاس به ذاتش، عقل بالفعل و از جهت قیاس به فاعلش عقل مستفاد است.

و نیز اختلاف دارند که افکار ممکنه برای نفس، باید پیوسته در آن حاضر باشند و اصلاً از آن غایب نشود تا عقل مستفاد باشد تا این که گفته اند: آن، آخرین مراتب بشریت و آغاز منازل فرشته بودن است و تا نفس به بدن تعلّق دارد، وجود آن نشدنی یا بسیار دور است، یا عقل مستفاد مجرّد حضور مسائل است در نفس، تا آنجا که در وجود خود بر عقل بالفعل مقدم است، نظیر آنچه که امام رازی گفته است. و اگر چه به حسب شرف هدف و رئیس مطلق همان است و همه قوای انسانی و حیوانی و نباتی در خدمت آن هستند، و بر کسی پوشیده نیست و این با اتفاق آن ها در حصر مراتب به چهار مرتبه مناسب تر است. آری حضور همه مسائل به طور همیشه کمال مرتبه عقل مستفاد است.

سپس گفته: عقل عملی نیرویی است که آدمی با آن بر صنعت و تصرف در ماده توانا می شود، مانند چوب که مایه کار نجار است، و با این نیرو است که آدمی مصالح زندگی را که باید انجام دهد از مفاسدی که باید از آن دوری کند تشخیص می دهد و خلاصه این نیرو مبدأ حرکت بدن آدمی است به جزئیات کارها طبق نظریاتی که صلاحیت آن ها را تشخیص دهند، و آن را اتصالی است با نیروی پذیرفت (نزوعیه) و از آن خنده و شرم و گریه و تاثرات دیگر به وجود می آید، و پیوستی دارد با حواس باطنه که آن ها را برای استخراج مصلحت و هنر به کار برد، و پیوستی دارد با نیروی علوم نظری از نظر به کار بردن اختیار و انگیزش آراء جزئیه مستند به آراء کلیه که از مقدمات بدیهی یا آزمایشی یا مشهور یا ظنی به دست آورده و قوّه نظریه روی آن ها قضاوت می کند. مثلا از این که گوییم بخشش درهم نیکو است و سزاوار است که کار نیکو کنیم، استنباط کند که باید بخشش درهم را انجام دهیم و آن گاه قضاوت کند که درهم را باید به مستحقش داد، و این مقدمات شوق و اراده به این بخشش برانگیزند، و نیروی حرکت اقدام به دادن آن به مستحق نماید.

سپس گفته: کمال قوه نظریه شناخت اعیان موجودات و احوال و احکام آن ها است به طوری که در واقع وجود دارد تا آنجا که در توان آدمی است، و آن را حکمت نظریه نامیده اند، و کمال قوّه عملیه قیام به انجام کارها است، چنان چه شایسته و بایسته است، یعنی

ص: 120

ما مکثوا إلا ثلاثة أیام ثم هلکوا انتهی.

و أقول قد ورد فی أخبارنا أیضا موافقا لما روی عن ابن عباس کما فی تفسیر العسکری علیه السلام کانوا کذلک ثلاثة أیام ثم بعث الله علیهم ریحا و مطرا فجر بهم إلی البحر و ما بقی مسخ بعد ثلاثة أیام و أما التی ترون من هذه المصورات بصورها فإنما هی أشباهها لا هی بأعیانها و لا من نسلها.

وَ رَوَی الصَّدُوقُ فِی الْعِلَلِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ قَالَ إِنَّ أُولَئِکَ مُسِخُوا ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ ثُمَّ مَاتُوا وَ لَمْ یَتَنَاسَلُوا وَ إِنَّ الْقِرَدَةَ الْیَوْمَ مِثْلُ أُولَئِکَ وَ کَذَلِکَ الْخِنْزِیرُ وَ سَائِرُ الْمُسُوخِ مَا وُجِدَ مِنْهَا الْیَوْمَ مِنْ شَیْ ءٍ فَهُوَ مِثْلُهُ لَا یَحِلُّ أَنْ یُؤْکَلَ لَحْمُهُ (1)

الْخَبَرَ.

وَ رَوَی فِی الْعُیُونِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: سَمِعْتُ الْمَأْمُونَ یَسْأَلُ الرِّضَا علیه السلام عَمَّا یَرْوِیهِ النَّاسُ مِنْ أَمْرِ الزُّهْرَةِ وَ أَنَّهَا کَانَتِ امْرَأَةً فُتِنَ بِهَا هَارُوتُ وَ مَارُوتُ وَ مَا یَرْوُونَهُ مِنْ أَمْرِ سُهَیْلٍ أَنَّهُ کَانَ عَشَّاراً بِالْیَمَنِ فَقَالَ علیه السلام کَذَبُوا فِی قَوْلِهِمْ إِنَّهُمَا کَوْکَبَانِ وَ إِنَّهُمَا کَانَتَا دَابَّتَیْنِ مِنْ دَوَابِّ الْبَحْرِ فَغَلِطَ النَّاسُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمَا الْکَوْکَبَانِ وَ مَا کَانَ اللَّهُ لِیَمْسَخَ أَعْدَاءَهُ أَنْوَاراً مُضِیئَةً ثُمَّ یُبْقِیَهُمَا مَا بَقِیَتِ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَ إِنَّ الْمُسُوخَ لَمْ یَبْقَ أَکْثَرَ مِنْ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ حَتَّی مَاتَتْ وَ مَا تَنَاسَلَ مِنْهَا شَیْ ءٌ وَ مَا عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ الْیَوْمَ مَسْخٌ وَ إِنَّ الَّتِی وَقَعَتْ عَلَیْهَا اسْمُ الْمُسُوخِیَّةِ مِثْلَ الْقِرْدِ وَ الْخِنْزِیرِ وَ الدُّبِّ وَ أَشْبَاهِهَا إِنَّمَا هِیَ مِثْلُ مَا مَسَخَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی صُوَرِهَا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ بِإِنْکَارِهِمْ تَوْحِیدَ اللَّهِ وَ تَکْذِیبِهِمْ رُسُلَهُ الْخَبَرَ(2).

أقول

فقد ثبت بهذه الأخبار أن هذه الحیوانات لیست من نسل هؤلاء المسوخ و لا من نوعهم و إنما هی علی صورهم و قد عرفت أن المسخ لیس تناسخا لأن الروح لم ینتقل إلی بدن آخر و إنما تغیرت صورة البدن و أما التناسخ بمعنی انتقال

ص: 115


1- 1. لم نجد الروایة بعینها فی العلل، و یوجد ما هو قریب المضمون بها فی: ج 2، ص 170.
2- 2. العیون ج 1 ص 271.

عقل پسند دبه اندازه توان آدمی، و آن حکمت عملی نامیده شده است. و حکمت را به طور عموم تعریف کردند که خروج نفس از قوه به عمل است در کمالی که برایش ممکن از نظر علم و عمل است، جز این که چون اختلاف در این مورد بسیار و بیهوده گویی و گمراهی درباره کمال فراوان است، و هم درباره واقعیت موجودات، چنان چه شاید، باید در حکمت پیروی از کسی که دارای معجزه خیره کننده است نمود که از طرف خدا تعالی رهبری شده است. و حکمت حقیقی همان شریعت است، ولی نه فقط همان احکام عملیه، بلکه به معنی شناخت نفس و سود و زیانش و عمل به آن به روش اهل تحقیق که اشاره شده است به آن در قول خدا «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً» (1){و به هر کس حکمت داده شود، به یقین، خیری فراوان داده شده است.}و آن فقه است و فقه نام علم و عمل هر دو است.

و حکمت، به تفسیر شناخت همه چیز چنان چه هست، به دو دسته نظری و عملی تقسیم شده است، زیرا اگر دانستن اصولی است که در توان و اختیار ما است، حکمت عملی است و هدفش کار و خیرخواهی است، وگرنه نظری است و هدفش دریافت حقیقت، و هر کدام در نظر ابتدایی سه بخش هستند، نظری: الهی، ریاضی، طبیعی، و عملی: علم اخلاق علم تدبیر خانواده، علم سیاست مدنی، زیرا اگر موضوع در حکمت نظری، علم به احوال موجودات است از آن حیث که در تصور و هستی به ماده تعلق دارند، علم طبیعی است. و اگر مادی است در هستی خارجی نه در تصور، ریاضی است، چون بررسی خط و سطح و جز آن که در وجود مادی است نه در تصور، و اگر در تصور و وجود مادّی نیست، علم الهی است و آن را علم أعلی و علم ما بعد الطبیعة نامند، چون بررسی واجب و مجرّدات و آنچه به آن وابسته است.

و حکمت عملی اگر وابسته به نظم حال فرد و پرورش نفس است، حکمت اخلاقی است، و اگر راجع به نظر زندگی مشترک انسان است، حکمت منزلی و عامی است و اگر راجع به نظم زندگی عمومی است، حکمت سیاسی و مدنی است.

سپس گفته: آدمی را نیروی شهوت است که جلب سود کند و رفع زیان از خوراک و نوشاک و جز آن و آن را قوه بهیمیه و نفس اماره نامند. و نیروی خشم که

ص: 121


1- . بقره / 269

الروح من بدن إلی بدن غیر الأبدان المثالیة فمما أجمع علی نفیه جمیع المسلمین و أما الأخبار الشاذة الواردة فی ذلک فیشکل التعلق بظواهرها کالخبر الذی أورده السائل فهی إما مؤولة بالمسخ أو بتصور الأجساد المثالیة بتلک الصور کما ذکرنا سابقا و أما فی الأجساد المثالیة فقد تقدم القول فیها فی کتاب المعاد و الله الهادی إلی الرشاد.

قال شارح المقاصد القول بالتناسخ فی الجملة محکی عن کثیر من الفلاسفة إلا أنه حکایة لا تعضدها شبهة فضلا عن حجة و مع ذلک فالنصوص القاطعة من الکتاب و السنة ناطقة بخلافها و ذلک أنهم ینکرون المعاد الجسمانی أعنی حشر الأجساد و کون الجنة و النار داری ثواب و عقاب و لذات و آلام حسیة و یجعلون المعاد عبارة عن مفارقة النفوس الأبدان و الجنة عن ابتهاجها بکمالاتها و النار عن تعلقها بأبدان حیوانات أخر یناسبها فیما اکتسب من الأخلاق و تمکنت فیها من الهیئات معذبة بما یلقی فیها من الذل و الهوان مثلا تتعلق نفس الحریص بالخنزیر و السارق بالفار و المعجب بالطاوس و الشریر بالکلب و یکون لها تدریج فی ذلک بحسب الأنواع و الأشخاص أی ینزل من بدن إلی بدن هو أدنی فی تلک الهیئة المناسبة مثلا یبتدئ نفس الحریص من التعلق ببدن الخنزیر ثم إلی ما دونه فی ذلک حتی ینتهی إلی النمل ثم یتصل بعالم العقول عند زوال تلک الهیئة بالکلیة.

ثم إن من المنتمین من التناسخیة إلی دین الإسلام یروجون هذا الرأی بالعبارات المهذبة و الاستعارات المستعذبة و یصرفون به إلیه بعض الآیات الواردة فی أصحاب العقوبات اجتراء علی الله و افتراء علی ما هو دأب الملاحدة و الزنادقة و من یجری مجراهم من الغاوین المغوین الذین هم شیاطین الإنس الذین یوحون إلی العوام و القاصرین من المحصلین زخرف القول غرورا.

فمن جملة ذلک ما قالوا فی قوله تعالی کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ أی بالفساد بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها(1) أی بالکون و فی قوله تعالی کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها(2)

ص: 116


1- 1. النساء: 55.
2- 2. الحجّ: 22.

سرچشمه قهرمانی و شوق به جاه و مقام است و آن را سبعیه و نفس لوّامه نامند. و نیروی نطقیه که سرچشمه ادراک حقایق و شوق به اندیشه در انجام است تا مصالح و مفاسد را تشخیص دهد. و چون جنبش اولی معتدل و آراسته شود، عفت باشد، و آن به کار بردن بهیمیه است به مصلحت اندیشی خرد تا از چنگ هوس رها گردد و کامجویی ها او را به خدمت نگیرد، و دو طرف دارد؛ یکی افراط که ولنگاری و هرزگی است و دیگری تفریط که خمود و کناره گیری از مورد جایز عقل و شرع در کامیابی است.

و از اعتدال جنبش سبعیه، شجاعت برآید که اقدام در کارها در فرمان خرد باشد و با اندیشه و آرامش نه از روی پریشانی و ارتکاب هراس و دلهره و خطر، و آن را هم دو طرف است از افراط که تهوّر است و اقدام ناشایست و تفریط که ترس و حذر بیجا است.

و از اعتدال نیروی نطق و دریافت، که شناخت حقیقت است همان گونه که هست به اندازه توان، حکمت برآید و طرف افراطش جربزه و تشکیک تا آنجا که شایسته نیست است و طرف تفریطش غباوه و بلادت و ترک اندیشه در کسب دانش، و اخلاق میانه در هر کدام فضائلند و دو طرف افراط و تفریط رذائل، و چون فضائل فراهم شوند و به هم آمیزند حالت مناسبی برآید که عدالت است و اصول فضائل اخلاقی عفت، شجاعت، حکمت و عدالت است، و هر کدام را چند تیره و دنباله است که در کتب اخلاق ذکر شدند و شش رذیله همچنین باشند. (پایان نقل قول)

تتمیم: در خواص نفس انسانی

رازی در «المطالب العالیه» گوید: خواص نفس انسانی بسیار هستند و ما ده مورد از آن ها را ذکر می کنیم.

بخش یکم، نطق:

از خواص آن نطق و دریافت است و در آن بحث هایی است:

1.

اگر آدمی تنها باشد و جز موجودات طبیعی با او نباشد، نابود شود یا زندگی بدی دارد، چون نیاز به بیش از آنچه که خود به خود در طبیعت است دارد. مانند خوراک معمولی، زیرا خوراک موجود خود به خود و جامه چنین با آدمی ناساز است و باید آن را تغییر دهد. و آدمی نیاز به چند صنعت دارد تا کار زندگی اش منظم گردد و یک بدن نتواند همه را انجام دهد

ص: 122

أی من درکات جهنم التی هی أبدان الحیوانات و کذا فی قوله فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (1) و قوله تعالی رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ (2) و فی قوله تعالی وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ الآیة(3)

معناه أنهم کانوا مثلکم فی الخلق و العلوم و المعایش و الصناعات فانتقلوا إلی أبدان هذه الحیوانات و فی قوله تعالی کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ (4) أی بعد المفارقة و فی قوله تعالی وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلی وُجُوهِهِمْ (5) أی علی صور الحیوانات المتنکسة الرءوس إلی غیر ذلک من الآیات و من نظر فی کتب التفسیر بل فی سیاق الآیات لا یخفی علیه فساد هذه الهذیانات.

و جوز بعض الفلاسفة تعلق النفوس المفارقة ببعض الأجرام السماویة للاستکمال و بعضهم علی أن نفوس الکاملین تتصل بعالم المجردات و نفوس المتوسطین تتخلص إلی عالم المثل المعلقة فی مظاهر الأجرام العلویة علی اختلاف مراتبهم فی ذلک و نفوس الأشقیاء إلی هذا العالم فی مظاهر الظلمانیات فی الصور المستکرهة بحسب اختلاف مراتبهم فی الشقاوة فیبقی بعضهم فی تلک الظلمات أبدا لکون الشقاوة فی الغایة و بعضهم ینتقل بالتدریج إلی عالم الأنوار المجردة.

الثالثة أن النفس لا تفنی بفناء البدن قال فی شرح المقاصد فناء البدن لا یوجب فناء النفس المغایرة له مجردة کانت أو مادیة أی جسما حالا فیه لأن کونها مدبرة له متصرفة فیه لا یقتضی فناءها بفنائه لکن مجرد ذلک لا یدل علی کونها باقیة البتة فلهذا احتیج فی ذلک إلی دلیل و هو عندنا النصوص من الکتاب و السنة و إجماع الأمة و هی من الکثرة و الظهور بحیث لا یفتقر إلی الذکر و قد أورد الإمام فی المطالب العالیة من الشواهد العقلیة و النقلیة فی هذا الباب ما یفضی ذکره إلی الإطناب و أما الفلاسفة فزعموا أنه یمتنع فناء النفس

ص: 117


1- 1. المؤمن: 11.
2- 2. المؤمنون: 107.
3- 3. الأنعام: 38.
4- 4. البقرة: 65.
5- 5. الإسراء: 97.

و باید همکاری کند تا این برای آن نان بپزد و این برای آن ببافد. و انسان نیازمند است که یکدیگر را بشناسند که شریک زندگی هم هستند و نیاز به یک علامت وضعی دارد که چند قسم است و اصلح و اشرف همه سخن است و سبب شرف او است.

چون بدن آدمی کامل نیست، جز با دل که مرکز حرارت غریزیه است، و باید پی در پی نسیم خنکی به آن رسد تا معتدل بماند و نسوزد. و ابزاری در بدن او آفریده شده که می تواند نسیم خنک به دل رساند و چون لحظه ای باقی بماند، گرم و فاسد شود و باید آن را بیرون آورد. و خداوند نفسی که بیرون آید را سبب پدید شدن صدا نموده است، و تولیدش به این وسیله آسان است و آن در مخارج تقطیع شود و حروف خاصی پدید کند، و از ترکیب حروف به این روش، واژه ها ساخته شود، و هر یک را برای معنی خاصی وضع کردند و فهماندن مقاصد از این راه بی نهایت آسان شده برای این که پدید کردن آن بسیار آسان است و ساختن واژه های بسیار برای معانی بسیار هم خوب آسان است و هنگام نیاز به وجود آید و با رفع نیاز از میان برود و بار بر دوش نباشد چون آواز نمی ماند.

بخش دوم از طرق تعریف، اشاره است و گفتار، که گفتار به چند وجه برتر از اشاره است.

یکم: اشاره، مخصوص موجود حاضر و دیدنی است، ولی گفتار شامل معدوم و اشاره ناپذیر و اشاره پذیر هم می شود.

دوم: اشاره حرکت پلک است به یک سمت معین و اشاره یک نوع یا دو نوع است و سبب تعریف هر چیزی نمی شود، به خلاف گفتن که آواز حروف بسیط و مرکب بسیار دارد.

سوم: چون به چیزی اشاره شود که ذاتی و اوصاف بسیاری دارد، می توان فهمید که مقصود همان ذات است یا فلان وصف

ص: 123

أقول

ثم ذکر بعض دلائلهم علی ذلک لا حاجة بنا إلی إیرادها.

الرابعة فی کیفیة تعقل النفس و إدراکها قال فی التجرید و تعقل بذاتها و تدرک بالآلات و قال شارح المقاصد لا نزاع فی أن مدرک الکلیات من الإنسان هو النفس و أما مدرک الجزئیات علی وجه کونها جزئیات فعندنا النفس و عند الفلاسفة الحواس (1) ثم قال بعد إیراد الحجج من الجانبین لما کان إدراک الجزئیات مشروطا عند الفلاسفة بحصول الصورة فی الآلات فعند مفارقة النفس و بطلان الآلات لا تبقی مدرکة للجزئیات ضرورة انتفاء المشروط بانتفاء الشرط و عندنا لما لم تکن الآلات شرطا فی إدراک الجزئیات إما لأنه لیس بحصول الصورة لا فی النفس و لا فی الحس و إما لأنه لا یمتنع ارتسام صورة الجزئی فی النفس بل الظاهر من قواعد الإسلام أنه یکون للنفس بعد المفارقة إدراکات متجددة جزئیة و اطلاع علی بعض جزئیات أحوال الأحیاء سیما الذین کان بینهم و بین المیت تعارف فی الدنیا و لهذا ینتفع بزیارة القبور و الاستعانة بنفوس الأخیار من الأموات فی استنزال الخیرات و استدفاع الملمات فإن للنفس بعد المفارقة تعلقا ما بالبدن و بالتربة التی دفنت فیها فإذا زار الحی تلک التربة و توجهت تلقاءه نفس المیت حصل بین النفسین علاقات و إفاضات.

الخامسة فی کمالات النفس و مراتبها قال فی شرح المقاصد قد سبق أن لفظ القوة کما یطلق علی مبدإ التغییر و الفعل فکذا یطلق علی مبدإ التغیر و الانفعال فقوة النفس باعتبار تأثرها عما فوقها من المبادئ للاستکمال بالعلوم و الإدراکات یسمی عقلا نظریا و باعتبار تأثیرها فی البدن لتکمیل جوهره و إن کان ذلک أیضا عائدا إلی

ص: 118


1- 1. ذهب المشاءون إلی أن النفس تدرک الجزئیات بتوسط الحواس الظاهرة و الباطنة و ذهب شیخ الاشراق إلی أن حصول الاوضاع و الإضافات الخاصّة بین الحواس و المحسوسات شروط لادراک النفس لمدرکاتها الجزئیة المحسوسة فی عالم المثال، و ذهب صدر المتألهین إلی أن للنفس مرتبة مثالیة تدرک الجزئیات المحسوسة فیها، و الحواس إنّما هی آلات لادراک المحسوسات المادیة و معدات تعد النفس لادراکها فی عالمها المثالی، و اما الجزئیات المتخیلة و الموجودة فی عالم المثال الأعظم فتدرکها بنفسها من دون حاجة إلی آلة و تبعه علی ذلک أتباع مدرسته و أصحاب الحکمة المتعالیة. و علیه یصحّ ادراک النفس للجزئیات بعد مفارقة البدن أیضا.

یا وصف دوم یا سوم یا چهارم یا همه، ولی گفتار هر یک از این احوال را تشخیص دهد.

بخش سوم: نوشتن است، و البته آن کار دشواری است و با این حال پیرو گفتار است، زیرا اگر بخواهیم برای هر معنای بسیط و مرکب نقشی بسازیم، نیاز به نقش های نامتناهی داریم و آن امری نشدنی است، و از این رو تدبیر لطیفی کردند و در برابر هر یک از حروف گفتار نقشی آوردند از بسیط و مرکب و از این راه نوشتن آسان شده است، ولی نوشتن فرع بر گفتن شده است، ولی در آن سود بزرگی است، زیرا خرد یک آدمی نمی تواند علوم بسیار را استنباط کند و چون یکی مقداری دانش فهمید و آن را نوشت، آدمی دیگر آید و بر نوشته او آگاه شود و به استنباط او بیفزاید و به کمک نوشتن دانش بسیاری پدید آید. و از این جهت امام معصوم علیه السّلام فرمود: دانش را با نوشتن مقید سازید.

و این شرح حقیقت نطق و اشاره و نوشتن است.

2.

از آنچه که به اینجا متعلق است، قول مشهور در تعریف انسان است که حیوان ناطق است (جانداری گویا). برخی گفته اند که این تعریف درست نیست، چون برخی حیوانات دیگر هم ناطق هستند و بسا آدمی که گنگ است. و چنین جواب داده شده که منظور از آن، نطق عقلی است و تفسیری از نطق عقلی نشده است. ما گوییم حیوان دو نوع است؛ یکی آن که چون چیزی بفهمد، نتواند به دیگری بفهماند، گرچه حال خودش باشد، مانند بهائم و غیر آن، ولی آدمی چون در خود حال خاصی دریابد می تواند به دیگری آن را بفهماند، و ناطقی که جزء و فصل تعریف انسان است این معنا است، نه گفتار زبان. آری گفتار به زبان کامل ترین راه فهماندن به دیگران است و از این رو آن را نمونه­ی آن قدرت عقلی دانسته اند و با این تقریر آن اعتراض وارد نیست، و اللَّه اعلم بالصّواب.

ص: 124

تکمیل النفس من جهة أن البدن آلة لها فی تحصیل العلم و العمل یسمی عقلا عملیا و المشهور أن مراتب النفس أربع لأنه إما کمال و إما استعداد نحو الکمال قوی أو متوسط أو ضعیف فالضعیف و هو محض قابلیة النفس للإدراکات یسمی عقلا هیولانیا تشبیها بالهیولی الأولی الخالیة فی نفسها عن جمیع الصور القابلة لها بمنزلة قوة الطفل للکتابة و المتوسط و هو استعدادها لتحصیل النظریات بعد حصول الضروریات تسمی عقلا بالملکة لما حصل لها من ملکة الانتقال إلی النظریات بمنزلة الشخص المستعد لتعلم الکتابة و تختلف مراتب الناس فی ذلک اختلافا عظیما بحسب اختلاف درجات الاستعدادات و القوی و هو الاقتدار علی استحضار النظریات متی شاءت من غیر افتقار إلی کسب جدید لکونها مکتسبة مخزونة تحضر بمجرد الالتفات بمنزلة القادر علی الکتابة حین لا یکتب و له أن یکتب متی شاء و یسمی عقلا بالفعل لشدة قربه من الفعل و أما الکمال فهو أن یحصل النظریات مشاهدة بمنزلة الکاتب حین یکتب و یسمی عقلا مستفادا أی من خارج هو العقل الفعال الذی یخرج نفوسنا من القوة إلی الفعل فیما له من الکمالات و نسبته إلینا نسبة الشمس إلی أبصارنا و تختلف عبارات القوم فی أن المذکورات أسام لهذه الاستعدادات و الکمال أو للنفس باعتبار اتصافها بها أو لقوی فی النفس هی مبادئها مثلا یقال تارة إن العقل الهیولانی هو استعداد النفس لقبول

العلوم الضروریة و تارة إنها قوة استعدادیة أو قوة من شأنها الاستعداد المحض و تارة إنه النفس فی مبدإ الفطرة من حیث قابلیتها للعلوم و کذا فی البواقی و ربما یقال إن العقل بالملکة هو حصول الضروریات من حیث یتأدی إلی النظریات.

و قال ابن سینا هو صورة المعقولات الأولی و تتبعها القوة علی کسب غیرها بمنزلة الضوء للإبصار و المستفاد هو المعقولات المکتسبة عند حصولها بالفعل.

و قال فی کتاب المبدإ و المعاد إن العقل بالفعل و العقل المستفاد واحد بالذات مختلف بالاعتبار فإنه من جهة تحصیله للنظریات عقل بالفعل و من جهة حصولها

ص: 119

3.

برای این الفاظ و کلمه ها نام های بسیاری است:

الف) لفظ: و در آن دو توجیه است یکم این که این کلمه ها زاییده بیرون انداختن هوا از نای است و لفظ به معنی پرت کردن است و سبب حدوث این اصوات پرت کردن هوا است و لاجرم آن را لفظ گویند. دوم این که آن معانی در دل گوینده است که به وسیله کلمات از داخل به بیرون پرت می شوند و معلوم می شوند.

ب) کلام: که از «کلم» مشتق شده است وبه معنی زخم زدن است و وجهش این است که کلمات در انسان اثر بخشند، با شنیدن بر جسم و با فهمیدن بر عقل اثر می گذارند.

ج) عبارت: که از عبور و گذر کردن است، و دو وجه دارد؛ اول آنکه نفس سخن از دهان گوینده گذر کرده است و دوّم این که معنا از گوینده به شنونده گذر کرده است.

د) قول: که معنی قوت و شدت دارد و شکی ندارد که گفتن قوّت دارد، یا به سبب این که بیرون می آید و یا به سبب این که بر گوش و خرد شنونده اثر می بخشد.

نوع دوم از خواص آدمی، نیروی درآوردن هنرهای شگفت آور است و آن مبدا و ابزاری دارد، سرچشمه آن خیال است که می تواند صورت ها را ترکیب بندد و نقشه کشد و ابزارش دو دست است، و حکیم ارسطو آن ها را ابزار مباح نامیده است و این لفظ را در علم تشریح بیاوریم ان شاء اللَّه. و این هنرمندی بسا در جانوران دیگر هم باشد، چون زنبور عسل که خانه های شش گوش سازد، ولی کار او از خردمندی نیست، بلکه از الهام و تسخیر خدا است، و از این رو اختلاف و تنوّع ندارد. شیخ چنین گفته است، ولی به حرکت فلک نقض می شود و برای این بحث فصلی جدا و با بررسی کامل آوردیم.

نوع سوم از خواص آدمی، رویدادهای نفسانی گوناگون هستند و چند بخش دارند.

اول: وقتی چیزی ببیند و سببش را نداند، حالت مخصوصی یابد که آن را

ص: 125

فیه بالفعل عقل مستفاد و ربما قیل هو عقل بالفعل بالقیاس إلی ذاته و مستفاد بالقیاس إلی فاعله.

و اختلفوا أیضا فی أن المعتبر فی المستفاد هو حصول النظریات الممکنة للنفس بحیث لا یغیب أصلا حتی قالوا إنه آخر المراتب البشریة و أول منازل الملکیة و أنه یمتنع أو یستبعد جدا ما دامت النفس متعلقة بالبدن أو مجرد الحضور حتی یکون قبل العقل بالفعل بحسب الوجود علی ما صرح به الإمام و إن کان بحسب الشرف هو الغایة و الرئیس المطلق الذی یخدمه سائر القوی الإنسانیة و الحیوانیة و النباتیة و لا یخفی أن هذا أشبه بما اتفقوا علیه من حصر المراتب فی الأربع نعم حضور الکل بحیث لا یغیب أصلا هو کمال مرتبة المستفاد.

ثم قال أما العملی فهو قوة بها یتمکن الإنسان من استنباط الصناعات و التصرفات فی موضوعاتها التی هی بمنزلة المواد کالخشب للنجار و تمیز مصالحه التی یجب الإتیان بها من المفاسد التی یجب الاجتناب عنها لینتظم بذلک أمر معاشه و معاده و بالجملة هی مبدأ حرکة بدن الإنسان إلی الأفاعیل الجزئیة الخاصة بالرؤیة علی مقتضی آراء تخصها صلاحیته و لها نسبة إلی القوة النزوعیة و منها یتولد الضحک و الخجل و البکاء و نحوها و نسبة إلی الحواس الباطنة و هی استعمالها فی استخراج أمور مصلحة و صناعات و غیرها و نسبة إلی القوة النظریة و هی أن أفاعیله أعنی أعماله الاختیاریة تنبعث عن آراء جزئیة تستند إلی آراء کلیة تستنبط من مقدمات أولیة أو تجربیة أو ذائعة أو ظنیة تحکم بها القوة النظریة مثلا یستنبط من قولنا بذل الدرهم جمیل و الفعل الجمیل ینبغی أن یصدر عنا ینتج أن بذل الدرهم ینبغی أن یصدر عنا ثم یحکم بأن هذا الدرهم ینبغی أن أبذله لهذا المستحق فینبعث من ذلک شوق و إرادة إلی بذله فتقدم القوة المحرکة علی دفعه إلی المستحق.

ثم قال و کمال القوة النظریة معرفة أعیان الموجودات و أحوالها و أحکامها کما هی أی علی الوجه الذی هی علیه فی نفس الأمر بقدر الطاقة البشریة و سمی حکمة نظریة و کمال القوة العملیة القیام بالأمور علی ما ینبغی أی علی الوجه الذی

ص: 120

تعجب و شگفتی نامند.

دوم: چون به چیز خوشایندی برخورد کند، حالتی مخصوص یابد که به دنبالش احوال بدنی آید که کشش عضلات چهره و آواز ویژه ای است و آن خنده است، و اگر آن را ناخوشایند و آزاردهنده بیابد غمگین شود و خون دلش در درون فشارد و مغزش به هم فشرده شود و از آن قطره های آبی فروریزد که از چشم بیرون می آید و آن گریه است.

سوّم: این که چون آدمی بفهمد دیگری او را زشت کار داند، حالتی در او به نام خجالت پدید شود.

چهارم: این که در برابر کار زشت حالتی به نام شرم پیدا می کند، و خلاصه بررسی کامل احوال وجدانی در باب چگونگی های نفسانی است.

نوع چهارم از خواصّ آدمی حکم به خوبی و بدی اشیاء است، یا به حکم صریح عقل بنا بر نظر کسی که به آن معتقد است، یا برای مصلحت بینی اجتماع بشری، ولی جانداران دیگر اگر کاری نکنند، مثلا چنان چه شیر پرستار خود را ندرد یک عاطفه انسانی نیست، بلکه مهر به سود خود است و به این سبب آنکه پرستاری اش کند و خوراکش دهد را نمی درد.

نوع پنجم: از خواص انسان یادآوری امور گذشته است، و گفته اند که جانداران دیگر آن را ندارند و جزم و داشتن به آن که آیا آن را دارند یا نه، مشکل است.

نوع ششم: اندیشه و کاوش درونی است و اندیشه دو جور است؛ یکم: اندیشه و تفکر در مورد چیزی تا آن را بشناسد و این اندیشه درباره گذشته و آینده و اکنون ممکن است. و دوم در کیفیت آفریدن چیزی است و آن در واجب و ممتنع نشدنی است و درباره ممکن شاید، ولی درباره ممکن گذشته و کنونی نتواند بود و تنها در ممکن آینده می تواند باشد، که چون در توان خود بیند اراده قطعی به آن نماید و پیرو آن نیرو و قدرت او به کار افتند، و آیا در جانداران دیگر هم این جریان ارادی است، مشهور منکر آن هستند و جای گفتگو است، زیرا آن ها

ص: 126

یرتضیه العقل الصحیح بقدر الطاقة البشریة و سمی حکمة عملیة و فسروا الحکمة علی ما یشمل القسمین بأنها خروج النفس من القوة إلی الفعل فی کمالها الممکن علما و عملا إلا أنه لما کثر الخلاف و فشا الباطل و الضلال فی شأن الکمال و فی کون الأشیاء

کما هی و الأمور علی ما ینبغی لزم الاقتداء فی ذلک بمن ثبت بالمعجزات الباهرة أنهم علی هدی من الله تعالی و کانت الحکمة الحقیقیة هی الشریعة لکن لا بمعنی مجرد الأحکام العملیة بل بمعنی معرفة النفس ما لها و ما علیها و العمل بها علی ما ذهب إلیه أهل التحقیق من أن المشار إلیها فی قوله وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً(1) هو الفقه و أنه اسم للعلم و العمل جمیعا.

و قد تقسم الحکمة المفسرة بمعرفة الأشیاء کما هی إلی النظریة العملیة لأنها إن کانت علما بالأصول المتعلقة بقدرتنا و اختیارنا فعملیة و غایتها العمل و تحصیل الخیر و إلا فنظریة و غایتها إدراک الحق و کل منهما ینقسم بالقسمة الأولیة إلی ثلاثة أقسام فالنظریة إلی الإلهی و الریاضی و الطبیعی و العملیة إلی علم الأخلاق و علم تدبیر المنزل و علم سیاسة المدینة لأن النظریة إن کان علما بأحوال الموجودات من حیث یتعلق بالمادة تصورا و قواما فهی العلم الطبیعی و إن کان من حیث یتعلق بها قواما لا تصورا فالریاضی کالبحث عن الخطوط و السطوح و غیرهما مما یفتقر إلی المادة فی الوجود لا فی التصور و إن کان من حیث لا یتعلق بها لا قواما و لا تصورا فالإلهی و یسمی العلم الأعلی و علم ما بعد الطبیعة کالبحث عن الواجب و المجردات و ما یتعلق بذلک.

و الحکمة العملیة إن تعلقت بآراء ینتظم بها حال الشخص و ذکاء نفسه فالحکمة الخلقیة و إلا فإن تعلقت بانتظام المشارکة الإنسانیة الخاصة فالحکمة المنزلیة و العامة فالحکمة المدنیة و السیاسة.

ثم قال للإنسان قوة شهویة هی مبدأ جذب المنافع و دفع المضار من المآکل و المشارب و غیرها و تسمی القوة البهیمیة و النفس الأمارة و قوة غضبیة هی

ص: 121


1- 1. البقرة: 269.

هم به لذایذ خود رغبت دارند و از چیزهای که برایشان دردآور است نفرت دارند، و باید بفهمند که هر امر کامبخش و لذیذی، مطلوب و هر امر دردناکی مکروه است و جواب داده شده اند که درک آن ها شخصی است و درباره همان است که نزد آن ها حاضر است و شعور کلّی ندارند. و قضاوت در این امور غیب گویی است و جز خدای علی علیم آن ها را نداند و اللَّه أعلم.

فصل بیست و دوم: در بیان این که لذات عقلی اشرف و اکمل از لذات حسّی هستند.

بدان که طبع عوام این است که اقوی لذّت و کامل ترین سعادت در خوردن و لذت جنسی است و از این رو بیشتر مردم، خدا را جز برای خوراک های خوشمزه آخرت و حوریان بهشت نپرستند و این عقیده نزد اهل حکمت و مرتاضان مردود است به چند وجه:

1.

اگر چنین باشد، باید حیوان اشرف از انسان باشد که در این لذت خوراک و شهوت از او جلوتر است؛ شتر از انسان بیشتر می خورد و روباه از او چیره تر باشد و گنجشک شهوانی تر از انسان است، پس باید این ها اشرف از بشر باشند و بدیهی است که چنین نیست و باید دانست سعادت انسان در این ها نیست.

2.

هر چه سعادت بخش است، باید هر چه بیشتر شود سعادت کامل تر گردد و اگر خوردن و شهوترانی مایه سعادت بودند، باید هر چه آدمی از آن ها بیشتر بهره برد کامل تر و سعادتمندتر و برتر باشد ولی چنین نیست، زیرا کسی که خود را وقف خوردن و نوشیدن و شهوت می کند، از چارپایان باشد و پست و زبون به شمار رود، و همه این ها هم دلیل هستند که نیاز برآوردن در این امور سعادت و کمال نیست و رفع نیاز و آفت است .

3.

همه جانوران در لذت خوردن و نوشیدن شریک آدمی هستند

ص: 127

مبدأ الإقدام علی الأهوال و الشوق إلی التسلط و الترفع و تسمی السبعیة و النفس اللوامة و قوة نطقیة هی مبدأ إدراک الحقائق و الشوق إلی النظر فی العواقب لیتمیز بین المصالح و المفاسد و یحدث من اعتدال حرکة الأولی العفة و هی أن تکون تصرفات البهیمیة علی وفق اقتضاء النطقیة لیسلم عن أن تستعبدها الهوی و تستخدمها اللذات و لها طرف إفراط هی الخلاعة و الفجور أی الوقوع فی ازدیاد اللذات علی ما لا ینبغی و طرف تفریط هی الخمود أی السکون عن طلب ما رخص فیه العقل و الشرع من اللذات إیثارا لا خلقة و من اعتدال حرکة السبعیة الشجاعة و هی انقیادها للنطقیة لیکون إقدامها علی حسب الرویة من غیر اضطراب فی الأمور الهائلة و لها طرف إفراط هو التهور أی الإقدام علی ما لا ینبغی و تفریط و هو الجبن أی الحذر عما لا ینبغی و من اعتدال حرکة النطقیة و هی معرفة الحقائق علی ما هی علیه بقدر الاستطاعة و طرف إفراطها الجربزة و هی استعمال الفکر فیما لا ینبغی و طرف تفریطها الغباوة و هی تعطیل الفکر بالإرادة و الوقوف علی اکتساب العلوم فالأوساط فضائل و الأطراف رذائل و إذا امتزجت الفضائل حصل من اجتماعها حالة متشابهة هی العدالة فأصول الفضائل العفة و الشجاعة و الحکمة و العدالة و لکل منها شعب و فروع مذکورة فی کتب الأخلاق و کذا الرذائل الستة انتهی.

تتمیم

قال الرازی فی المطالب العالیة فی تعدید خواص النفس الإنسانیة و نحن نذکر منها عشرة القسم الأول من الخواص النطق و فیه أبحاث.

الأول أن الإنسان الواحد لو لم یکن فی الوجود إلا هو و إلا الأمور الموجودة فی الطبیعة لهلک أو ساءت معیشته بل الإنسان محتاج إلی أمور أزید مما فی الطبیعة مثل الغذاء المعمول فإن الأغذیة الطبیعیة لا یلائم الإنسان و الملابس أیضا لا یصلح للإنسان إلا بعد صیرورتها صناعیة فکذلک یحتاج الإنسان إلی جملة من الصناعات حتی تنتظم أسباب معیشته و الإنسان الواحد لا یمکنه القیام بمجموع تلک الصناعات

ص: 122

و همان طور که انسان از خوردن شکر لذت می برد، سوسک هم از خوردن سرگین لذت برد و اگر این لذت جسمانی سعادت کبرای آدمی باشد، نباید برتر از چنین جانوران پستی بود، بلکه اضافه بر آن می گوییم که اگر سعادت انسان به لذت خوردن و خواب است، باید انسان پست تر از جانور باشد و چنین نیست. چون که جانوران پست در لذت حسی شریک انسان هستند و معارض ندارند، ولی انسان در لذت بدن خود دچار عقل است که معارض او و پابند او و لذت شکن او است و اگر سعادت به این لذت های پست است، در جانوران از بهائم و درنده کامل تر و بی مانع تر است، ولی در انسان معارض عقل دارند که آن ها را به کامش تلخ کند. پس باید انسان پست تر از جانور باشد و چون این نادرست است، بالبدیهة ثابت است که این لذات پست مایه خرّمی و سعادت نیستند.

4.

این لذات بدنی پست وقتی بررسی شوند در حقیقت لذت نباشند، بلکه دفع درد هستند، چون انسان هر چه گرسنه تر باشد از خوردن لذت بیشتر برد و هر چه درد گرسنگی کم باشد، لذت خوردن کم است و نیز چون انسان مدتی بی زن ماند و منی فراوان در او جمع شد، خارش و سنگینی دچار جایگاه منی­اش شوند و هر چه این آزارها بیش باشند، لذت ریختن منی بیش است و لذت جماع کسی که مدت ها از آن دور بوده، بیش از کسی است که تازه از آن بریده است. و ثابت شد که این احوالی که لذت جسمی دانند، در حقیقت دفع درد و الم باشند و همچنین لذت پوشیدن جامه که همان دفع آزار گرما و سرما است. و چون این لذت ها جز دفع درد نباشند، سعادت نیستند، زیرا حال فقدان شان درد است و حال وجودشان بی دردی، که این عدم حاصل عدم اصلی است

ص: 128

بل لا بد من المشارکة حتی یخبز هذا لذاک و ینسج ذاک لهذا فلهذه الأسباب احتاج الإنسان إلی أن تکون له قدرة علی أن یعرف الآخر الذی هو شریکه ما فی نفسه بعلامة وضعیة و هی أقسام فالأول أصلحها و أشرفها الأصوات المرکبة و السبب فی شرفها أن بدن الإنسان لا یتم و لا یکمل إلا بالقلب الذی هو معدن الحرارة الغریزیة و لا بد من وصول النسیم البارد إلیه ساعة فساعة حتی یبقی علی اعتداله و لا یحترق فخلقت آلات فی بدنه بحیث یقدر الإنسان علی استدخال النسیم البارد فی قلبه فإذا مکث ذلک النسیم لحظة تسخن و فسد فوجب إخراجه فالصانع الحکیم جعل النفس الخارج سببا لحدوث الصوت فلا جرم سهل تحصیل الصوت بهذا الطریق ثم إن ذلک الصوت سهل تقطیعه فی المحابس المختلفة فحصلت هیئات مخصوصة بسبب تقطیع ذلک الصوت فی تلک المحابس و تلک الهیئات المخصوصة هی الحروف فحصلت الحروف و الأصوات بهذا الطریق ثم ترکب الحروف فحصلت الکلمات بهذا الطریق ثم جعلوا کل کلمة مخصوصة معرفة لمعنی مخصوص فلا جرم صار تعریف المعانی المخصوصة بهذا الطریق فی غایة السهولة من وجوه الأول أن إدخالها فی الوجود فی غایة السهولة و الثانی أن تکون الکلمات الکثیرة الواقعة فی مقابلة المعلومات الکثیرة فی غایة السهولة و الثالث أن عند الحاجة إلی التعریف تدخل فی الوجود و عند الاستغناء عن ذکرها تعدم لأن الأصوات لا تبقی.

و القسم الثانی من طرق التعریف الإشارة و النطق أفضل بوجوه الأول أن الإشارة إنما تکون إلی موجود حاضر عند المشیر محسوس و أما النطق فإنه یتناول المعدوم و یتناول ما لا یصح الإشارة إلیه و یتناول ما یصح الإشارة إلیه أیضا و الثانی أن الإشارة عبارة عن تحریک الحدقة إلی جانب معین فالإشارة نوع واحد أو نوعان فلا یصح لتعریف الأشیاء المختلفة بخلاف النطق فإن الأصوات و الحروف البسیطة و المرکبة کثیرة و الثالث أنه إذا أشار إلی شی ء فذلک الشی ء ذات قامت به صفات کثیرة فلا یعرف بسبب تلک الإشارة أن المراد تعریف الذات وحدها أو الصفة الفلانیة

ص: 123

و سعادت و کمال نیست.

5.

انسان در خوردن و نوشیدن و جماع و آزار دیگران با جانوران شریک است و امتیازش به آدمیت است و آن مانع کمال این حالات است و باعث کاستی و کمی آن ها، و اگر این احوال خود سعادت هستند باید آدمیت کاستی و بدبختی و پستی باشد و قضاوت بدیهه مخالف آن است چراکه مقدمه فساد دارد .

6.

می دانیم که علم قطعی حاصل شده که خرّمی و خوشی فرشته ها از خرّمی الاغ و خوشی او و از خرّمی کرم ها و مگس ها و جانوران دیگر و حشرات کامل تر و شریف تر است. و نزاعی نیست که فرشته ها از این لذت های تنی ندارند و اگر بالاترین سعادت جز این ها نباشند، باید جانوران پست حالشان برتر و درجه شان از فرشته های مقرّب کامل تر باشد، در حالی که چنین نیست. و با نظری بالاتر و والاتر گوییم که برای کمال و جلال و شرف و عزت واجب الوجود، نسبتی به احوال دیگران نیست، با این که این لذات حسّی برایش نشدنی هستند. و ثابت شد که کمال و شرف بدون این لذت های حسی حاصل شوند. اگر گویند کمال خدا به خدایی است که در حق خلق نشدنی است، گوییم البته خدایی برای خلق نشدنی است

ولی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: اخلاقی خدایی جویید. و فلاسفه گفته اند: حقیقت فلسفه تشبه به خدا به اندازه توان بشری است، و باید معنی این تخلّق و تشبّه را فهمید و معلوم است که معنایی ندارند جز کم کردن نیازمندی های جسم و افزودن خیرات و حسنات و نه بهره بردن زیاد از لذات و شهوات.

7.

همانا که گویند سعادت انسان در خوش خوردن و خوش پوشیدن و آسایش جسمانی است وقتی مردی را ببینند که از آن ها کناره کرده و به روزه سر برده و به همان گیاه زمین بسنده کرده است، به او معتقد می شوند و می پندارند که او، انسان نیست و از جنس فرشته است و خود را نسبت به او بدبخت و رذل شمارند. و چون مردی را ببینند غرق لذت و شهوت و خوردن و زنبارگی و روگردان از دانش و زهد و عبادت است، درباره او به جانوری و رسوایی و بدبختی قضاوت کنند.

ص: 128

أو الصفة الثانیة أو الثالثة أو الرابعة أو المجموع و أما النطق فإنه واف بتعرف کل واحدة من هذه الأحوال بعینها.

و القسم الثالث الکتابة و ظاهر أن المئونة فی إدخالها فی الوجود صعبة و مع ذلک فإنها مفرعة علی النطق و ذلک لأنا لو افتقرنا إلی أن نضع لتعریف کل معنی من المعانی البسیطة و المرکبة نقشا لافتقرنا إلی حفظ نقوش غیر متناهیة و ذلک غیر ممکن فدبروا فیه طریقا لطیفا و هو أنهم وضعوا بإزاء کل واحد من الحروف النطقیة البسیطة نقشا خاصا ثم جعلوا النقوش المرکبة فی مقابلة الحروف المرکبة فسهلت المئونة فی الکتابة بهذا الطریق إلا أن علی هذا التقدیر صارت الکتابة مفرعة علی النطق إلا أنه حصل فی الکتابة منفعة عظیمة و هی أن عقل الإنسان الواحد لا یفی باستنباط العلوم الکثیرة فالإنسان الواحد إذا استنبط مقدارا من العلم و أثبته فی الکتاب بواسطة الکتابة فإذا جاء بعده إنسان آخر و وقف علیه قدر علی استنباط أشیاء أخر زائدة علی ذلک الأول فظهر أن العلوم إنما کثرت بإعانة الکتابة

فَلِهَذَا قَالَ علیه السلام: قَیِّدُوا الْعِلْمَ بِالْکِتَابَةِ.

فهذا بیان حقیقة النطق و الإشارة و الکتابة.

البحث الثانی مما یتعلق بهذا الباب أن المشهور أنه یقال فی حد الإنسان إنه حیوان ناطق فقال بعضهم إن هذا التعریف باطل طردا و عکسا أما الطرد فلأن بعض الحیوانات قد تنطق و أما العکس فهو بعض الناس لا ینطق فأجیب عنه بأن المراد منه النطق العقلی و لم یذکروا لهذا النطق العقلی تفسیرا ملخصا فنقول الحیوان نوعان منه ما إذا عرف شیئا فإنه لا یقدر علی أن یعرف غیره حال نفسه مثل البهائم و غیرها فإنها إذا وجدت من نفسها أحوالا مخصوصة لا تقدر علی أن تعرف غیرها تلک الأحوال و أما الإنسان فإذا وجد من نفسه حالة مخصوصة قدر علی أن یعرف غیره تلک الحالة الموجودة فی نفسه فالناطق الذی جعل فصلا مقوما هو هذا المعنی و السبب فیه أن أکمل طرق التعریف هو النطق فعبر عن هذه القدرة بأکمل الطرق الدالة علیها و بهذا التقریر فإن تلک السؤال لا یتوجه و الله أعلم بالصواب.

ص: 124

و اگر این گونه تصور نمی کردند که پرداختن به این کامیابی های جسم کاستی و پستی است و عدم توجه به آن ها کمال و خوشبختی است، چنان نبود که گفتیم، و باید فرد روگردان از این لذّت ها را رسوا و بدبخت و فرد شیفته به آن ها را کامل و خوشبخت بدانند، در حالی که چنین نیست.

8.

هر چه خود به خود کمال و سعادت است نباید از اظهارش شرم داشت، بلکه باید آشکار به آن افتخار کرد و بالید. و ما می دانیم که هیچ خردمندی به پرخوردن و پر جماع کردن و صرف همه وقتش در این کارها افتخار نکند و به آن نبالد. خردمند جز در تنهایی نمی تواند جماع کند و در حضور مردم هیچ خردمندی به خود اجازه چنین کاری نمی دهد، و این دلیل است که در خرد مردم این امر جا افتاده که کار پست و زشتی است و باید از دیده ها نهان باشد. و نیز شیوه نابخردان است که با واژه های راجع به عمل جنسی به هم دشنام می دهند و این دلیل پستی و زشتی آن است. اگر کسی در حضور مردم گزارش وضع جماع دیگری را که حاضر در جمعی است بدهد، گرچه با زن حلال خود باشد، شرمگین می شود و از گوینده آزار می کشد، و همه این ها دلیل است که این کار کمال و سعادت نیست بلکه کار بیهوده و زشتی است.

9.

هر اسب و الاغ که پرخورتر و پر آزارتر و تربیت ناپذیرتر است، بهایش کمتر است و برعکس که باشد بهایش بیشتر است. چون اسبی که در پیش و پس و دویدن پرورش پذیر است با بهای بالا خریده شود و برعکسش یابو است و بار بر آن می نهند و با الاغ برابر است و بهای کمی دارد. و چون جانداران بی خرد را خوردن و نوشیدن و عمل جنسی فضلی نیست، بلکه کم بودن و پذیرش پرورش فضل است و خوش خدمتی به مولا. پس درباره حیوان ناطق چگونه فکر می کنی.

10.

سکنه اطراف مناطق محروم که عقل و معرفت و اخلاق کامل ندارند،

ص: 130

البحث الثالث أن هذه الألفاظ و الکلمات لها أسماء کثیرة فالأول اللفظ و فیه وجهان أحدهما أن هذه الألفاظ إنما تولد بسبب أن ذلک الإنسان لفظ ذلک الهواء من حلقه فلما کان سبب حدوث هذه الأصوات هو لفظ ذلک الهواء لا جرم سمیت باللفظ و الثانی أن تلک المعانی کانت کامنة فی قلب ذلک الإنسان فلما ذکر هذه الألفاظ صارت تلک المعانی الکامنة معلومة فکأن ذلک الإنسان لفظها من الداخل إلی الخارج.

و الاسم الثانی الکلام و اشتقاق هذه اللفظة من الکلم و هو الجرح و السبب أن الإنسان إذا سمع تلک اللفظة تأثر جسمه بسماعها و تأثر عقله بفهم معناها فلهذا السبب سمی بالکلمة.

و الاسم الثالث العبارة و هی مأخوذة من العبور و المجاوزة و فیه وجهان الأول أن ذلک النفس لما خرج منه فکأن جاوزه و عبر علیه الثانی أن ذلک المعنی عبر من القائل إلی فهم المستمع.

الاسم الرابع القول و هذا الترکیب یفید الشدة و القوة و لا شک أن تلک اللفظة لها قوة إما لسبب خروجها إلی الخارج و إما لسبب أنها تقوی علی التأثر فی السمع و علی التأثیر فی العقل و الله أعلم.

النوع الثانی من خواص الإنسان قدرته علی استنباط الصنائع العجیبة و لهذه القدرة مبدأ و آلة أما المبدأ فهو الخیال القادر علی ترکیب الصور بعضها ببعض و أما الآلة فهی الیدان و قد سماهما الحکیم أرسطاطالیس الآلة المباحة و سنذکر هذه اللفظة فی علم التشریح إن شاء الله و قد یحصل ما یشبه هذه الحالة للحیوانات الأخر کالنحل فی بناء البیوت المسدسة إلا أن ذلک لا یصدر من استنباط و قیاس بل إلهام و تسخیر و لذلک لا یختلف و لا یتنوع هکذا قاله الشیخ و هو منقوض بالحرکة الفلکیة و سنفرد لهذا البحث فصلا علی الاستقصاء.

النوع الثالث من خواص الإنسان الأعراض النفسانیة المختلفة و هی علی أقسام فأحدها أنه إذا رأی شیئا لم یعرف سببه حصلت حالة مخصوصة فی نفسه مسماة

ص: 125

در نهایت پستی و زبونی اند. ندانی که مردم اقلیم هفتم به نام صقالبه چون از معارف حقیقه و اخلاق فاضله کم بهره اند، مردم آن ها را پست و زبون دانند، ولی سکنه وسط معموره که به معارف حقیقیه و اخلاق فاضله دست یافتند، هر کسی اعتراف دارد که افضل و اکمل طوائف بشر هستند؟ و این دلیل است که فضل انسان تنها به علوم حقیقی و اخلاق فاضله است نه به خوردن و نوشیدن و غیره .

باب چهل و سوم : آفریدن ارواح پیش از اجساد، علت تعلقشان به بدن و برخی حالات ارواح همچون الفت گرفتن، کناره جویی، دوستی و احوال دیگر

روایات

روایت1.

بصائر الدرجات: مردی نزد امیرالمؤمنین علیه السّلام آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! به راستی من تو را دوست دارم. فرمود: دروغ می گویی. آن مرد گفت: سبحان اللَّه! گویا دل مرا می دانی. علی علیه السّلام فرمود: همانا خدا ارواح را دو هزار سال پیش از اجساد آفرید، و آن ها را در بر ما عرضه کرد، تو در آن موقع کجا بودی که من تو را ندیدم؟(1)

روایت2.

بصائر الدرجات: عماره گوید که نزد امیرالمؤمنین علیه السّلام نشسته بودم و مردی آمد و بر او سلام داد. سپس گفت: ای امیرالمؤمنین! به خدا قسم که شما را دوست دارم. پس امام از او پرسشی کرد

و به او فرمود،

ص: 131


1- . بصائر الدرجات: 87

بالتعجب و ثانیها أنه إذا أحس بحصول الملائم حصلت حالة مخصوصة و تتبعها أحوال جسمانیة و هی تمدد فی عضلات الوجه مع أصوات مخصوصة و هی الضحک فإن أحس بحصول المنافی و الموذی حزن فانعصر دم قلبه فی الداخل فینعصر أیضا دماغه و تنفصل عنه قطرة من الماء و تخرج من العین و هی البکاء و ثالثها أن الإنسان إذا اعتقد فی غیره أنه اعتقد فیه أنه أقدم علی شی ء من القبائح حصلت حالة مخصوصة تسمی بالخجالة و رابعها أنه إذا اعتقد فی فعل مخصوص أنه قبیح فامتنع عنه لقبحه حصلت حالة مخصوصة هی الحیاء و بالجملة فاستقصاء القول فی تعدید الأحوال النفسانیة مذکور فی باب الکیفیات النفسانیة و النوع الرابع من خواص الإنسان الحکم بحسن بعض الأشیاء و قبح بعضها إما لأن صریح العقل یوجب ذلک عند من یقول به و إما لأجل أن المصلحة الحاصلة بسبب المشارکة الإنسانیة اقتضت تقریرها لتبقی مصالح العالم مرعیة و أما سائر الحیوانات فإنها إن ترکت بعض الأشیاء مثل الأسد فإنه لا یفترس صاحبه فلیس ذلک مشابها للحالة الحاصلة للإنسان بل هیئة أخری لأن کل حیوان فهو یحب بالطبع کل من ینفعه فلهذا السبب الشخص الذی أطعمه محبوب عنده فیصیر ذلک مانعا له عن افتراسه.

النوع الخامس من خواص الإنسان تذکر الأمور الماضیة و قیل إن هذه الحالة لا تحصل لسائر الحیوانات و الجزم فی هذا الباب بالنفی و الإثبات مشکل و النوع السادس الفکر و الرویة و هذا الفکر علی قسمین أحدهما أن یتفکر لأجل أن یعرف حاله و هذا النوع من الفکر ممکن فی الماضی و المستقبل و الحاضر و النوع الثانی التفکر فی کیفیة إیجاده و تکوینه و هذا النوع من الفکر لا یمکن فی الواجب و الممتنع و إنما یمکن فی الممکن ثم لا یمکن فی الممکن الماضی و الحاضر و إنما یمکن فی الممکن المستقبل و إذا حکمت هذه القوة تبع حکمها حصول الإرادة الجازمة و یتبعها تأثیر القوة و القدرة فی تحریک البدن و هل لشی ء من الحیوانات شی ء من الکیفیات المشهور إنکاره و فیه موضع بحث فإنها راغبة فی

ص: 126

همانا ارواح دو هزار سال پیش از بدن ها آفریده شدند، و در هوا جا داده شدند و هر کدام که در آنجا با یکدیگر آشنا شدند در اینجا هم با یکدیگر آشنا باشند، و هر کدام ناشناس ماندند از هم جدا باشند و روح من ناشناس روح تو است.(1)

روایت3.

بصائر الدرجات: مردی نزد امیرالمؤمنین علیه السّلام آمد و سه بار گفت: البته به خدا من تو را دوست دارم. و علی علیه السّلام فرمود: به خدا مرا دوست نداری. آن مرد خشم کرد و گفت: گویا از دلم به من گزارش می دهی؟ علی علیه السّلام فرمود: نه، ولی خدا ارواح را دو هزار سال پیش از بدن ها آفریده و من روح تو را در آن ها ندیدم.(2)

روایت4.

کشی: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: خدا ارواح را ده هزار سال پیش از بدن ها آفریده و در هوا جای داده و هر کدام از آن ها در آنجا به هم آشنا شدند، در اینجا به هم الفت گیرند و هر کدام آنجا ناآشنا ماندند، اینجا از هم جدا شوند.

مؤلف

نمونه این اخبار را هم در «باب گزارش امیرالمؤمنین علیه السّلام به شهادت خود» آوردم و هم در باب این که ائمه مردم را به ایمان و نفاق شناسند، و در «باب آنانند نشانه شناسان.»

روایت5.

بصائر الدرجات: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: همانا خدا تبارک و تعالی ارواح را دو هزار سال پیش از بدن ها آفرید و چون آن ها را با بدن جفت کند، میان دو چشمان شان نوشته است مؤمن یا کافر: و هر چه به آن گرفتارند،

ص: 132


1- . بصائر الدرجات: 88
2- . بصائر الدرجات: 88

کل ما یکون لذیذا عندها نافرة عن کل ما یکون مولما عندها فوجب أن یتقرر عندها أن کل لذیذ مطلوب و أن کل مولم مکروه فأجیب عنه بأن رغبتها إنما یکون فی هذا اللذیذ فکل لذیذ حضر عنده فإنه یرغب فیه من حیث إنه ذلک الشی ء فأما أن یعتقد أن کل لذیذ فهو مطلوب فهذا لیس عنده.

و اعلم أن الحکم فی هذه الأشیاء بالنفی و الإثبات حکم علی الغیب و العلم بها لیس إلا لله العلی العلیم و الله أعلم.

الفصل الثانی و العشرون فی بیان أن اللذات العقلیة أشرف و أکمل من اللذات الحسیة اعلم أن الغالب علی الطباع العامیة أن أقوی اللذات و أکمل السعادات لذة المطعم و المنکح و لذلک فإن جمهور الناس لا یعبدون الله إلا لیجدوا المطاعم اللذیذة فی الآخرة و إلا لیجدوا المناکح الشهیة هناک و هذا القول مردود عند المحققین من أهل الحکمة و أرباب الریاضة و یدل علیه وجوه.

الحجة الأولی لو کانت سعادة الإنسان متعلقة بقضاء الشهوة و إمضاء الغضب لکان الحیوان الذی یکون أقوی فی هذا الباب من الإنسان أشرف منه لکن الجمل أکثر أکلا من الناس و الذئب أقوی فی الإیذاء من الإنسان و العصفور أقوی علی السفاد من الإنسان فوجب کون هذه الأشیاء أشرف من الإنسان لکن التالی معلوم البطلان بالضرورة فوجب الجزم بأن سعادة الإنسان غیر متعلقة بهذه الأمور.

الحجة الثانیة کل شی ء یکون سببا لحصول السعادة و الکمال فکلما کان ذلک الشی ء أکثر حصولا کانت السعادة و الکمال أکثر حصولا فلو کان قضاء شهوة البطن و الفرج سببا لکمال حال الإنسان و لسعادته لکان الإنسان کلما أکثر اشتغالا بقضاء شهوة البطن و الفرج و أکثر استغراقا فیه کان أعلی درجة و أکمل فضیلة لکن التالی باطل لأن الإنسان الذی جعل عمره وقفا علی الأکل و الشرب و البعال یعد من البهیمة و یقضی علیه بالدناءة و الخساسة و کل ذلک یدل علی أن الاشتغال بقضاء هاتین الشهوتین لیس من باب السعادات و الکمالات بل من باب دفع الحاجات و الآفات.

الحجة الثالثة أن الإنسان یشارکه فی لذة الأکل و الشرب جمیع الحیوانات

ص: 127

و هر چه بدرفتاری و خوش رفتاری کنند، گرچه به اندازه گوش موش باشد. سپس آن را در قرآن به پیغمبرش صلی اللَّه علیه و آله نازل کرد و فرمود «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»(1) {به یقین، در این [کیفر] برای هوشیاران عبرت هاست.} رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نشانه شناس بود و پس از او من هستم، و امامان از نسل من هم، نشانه شناسند.(2)

در تفسیر فرات به سندی مانند آن از امام باقر آمده است.(3)

روایت6.

علل الشرایع: عبداللّه بن فضل هاشمی از امام صادق علیه السّلام پرسید: برای چه خدا ارواح را در بدن ها نهاد پس از آنکه در ملکوت اعلی بالاترین جا را داشتند؟ فرمود: همانا خدا تبارک و تعالی دانست که ارواح با آن شرف و والایی اگر به حال خود گزارده شوند، بیشتر آن ها به دعوی پروردگاری گرایند در برابر خدا عزّوجلّ، و آن ها را در بدن هایی که در آغاز تقدیر برایشان مقدر کرده بود نهاد به خیرخواهی و مهربانی به آن ها، و آن ها را به هم نیازمند کرد و به هم پیوسته کرد، و به هم برتری داد و مقام برخی را بالاتر نمود، و برخی را وابسته برخی کرد، و رسولان خود را به سوی آن ها فرستاد، و حجج خود را برای آن ها قرار داد تا مژده بخش و بیم دهنده باشند و آن ها رابه انواع بندگی و تواضع معبود خود وادارند، و کیفرهای دنیا و کیفرهای آخرت را در نزد آن ها نهاده و ثواب های دنیا و ثواب های آخرت را قرار داده تا آن ها را به نیکی تشویق کند و از بدی برکنار سازد، و آنان را به طلب روزی زبون کند تا بدانند پرورده و بنده و آفریده اند، و رو به عبادتش آرند و سزاوار نعمت ابدی و بهشت جاویدان گردند و از گرایش به آنچه برایشان نسزد، آسوده مانند.

سپس امام علیه السّلام فرمود: ای پسر فضل! به راستی خدا تبارک و تعالی خیرخواه تر است برای بندگانش از خودشان. نبینی که همه در مقام برتری بر دیگرانند

ص: 133


1- . حجر / 75
2- . بصائر الدرجات: 356
3- . تفسیر فرات: 81

الخسیسة فإنه کما أن الإنسان یلتذ بأکل السکر فکذلک الجعل یلتذ بتناول السرقین فلو کانت هذه اللذات البدنیة هی السعادة الکبری للإنسان لوجب أن لا یکون للإنسان فضیلة علی هذه الحیوانات الخسیسة بل نزید و نقول لو کانت سعادة الإنسان متعلقة بهذه اللذات الخسیسة لوجب أن یکون الإنسان أخس الحیوانات و التالی باطل فالمقدم مثله و بیان وجه الملازمة أن الحیوانات الخسیسة مشارکة للإنسان فی هذه اللذات الخسیسة البدنیة إلا أن الإنسان یتنغص علیه المطالب بسبب العقل فإن العقل سمی عقلا لکونه عقالا له و حبسا له عن أکثر ما یشتهیه و یمیل طبعه إلیه فإذا کان التقدیر أن کمال السعادة لیس إلا فی هذه اللذات الخسیسة ثم بینا أن هذه اللذات الخسیسة حاصلة علی سبیل الکمال و التمام للبهائم و السباع من غیر معارض و مدافع و هی حاصلة للإنسان مع المنازع القوی و المعارض الکامل وجب أن یکون الإنسان أخس الحیوانات و لما کان هذا معلوم الفساد بالبدیهة ثبت أن هذه اللذات الخسیسة لیست موجبة للبهجة و السعادة.

الحجة الرابعة أن هذه اللذات الخسیسة إذا بحث عنها فهی فی الحقیقة لیست لذات بل حاصلها یرجع إلی دفع الألم و الدلیل علیه أن الإنسان کلما کان أکثر جوعا کان التذاذه بالأکل أکمل و کلما کان ألم الجوع أقل کان الالتذاذ بالأکل أقل و أیضا إذا طال عهد الإنسان بالوقاع و اجتمع المنی الکثیر فی أوعیة المنی حصلت فی تلک الأوعیة دغدغة شدیدة و تمدد و ثقل و کلما کانت هذه الأحوال الموذیة أکثر کانت اللذة الحاصلة عند اندفاع ذلک المنی أقوی و لهذا السبب فإن لذة الوقاع فی حق من طال عهده بالوقاع یکون أکمل منها فی حق من قرب عهده به فثبت أن هذه الأحوال التی یظن أنها لذات جسمانیة فهی فی الحقیقة لیست إلا دفع الألم و هکذا القول فی اللذة الحاصلة بسبب لبس الثیاب فإنه لا حاصل لتلک اللذة إلا دفع ألم الحر و البرد و إذا ثبت أنه لا حاصل لهذه اللذات إلا دفع الآلام فنقول ظهر أنه لیس فیها سعادة لأن الحالة السابقة هی حصول الألم و الحالة الحاضرة عدم الألم و هذا العدم کان حاصلا عند العدم الأصلی فثبت أن هذه الأحوال لیست

ص: 128

تا آنجا که برخی به دعوی خدایی گرایند، و برخی به حق به دعوی پیغمبری برآیند یا امامت به ناحق، با همه کاستی و درماندگی و ناتوانی و خواری و بینوایی و دردها و مرگ و میرها که دنبال هم بر آن ها آیند و همه را سرکوب کنند. ای پسر فضل! به راستی خدا تبارک و تعالی با بنده هایش جز کار بهتر نکند و هیچ به مردم ستم نکند، بلکه مردم هستند که به هم ستم کنند. «لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً وَ لکِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ»(1) {خدا به هیچ وجه به مردم ستم نمی کند، لیکن مردم خود بر خویشتن ستم می کنند.}(2)

توضیح

در قاموس آمده است که «نزع الی اهله و نزاعا و نزاعة و نُزوع» یعنی به دیدار خانواده خود مشتاق شد. و در مصباح آمده است که «نزع الی الشی» یعنی به سوی آن شتافت. و «مناوبة علیهم» به معنی فرود آمدن گرفتاری و مصیبت ها یکی بعد از دیگری یا به معنی مجازات کردن آن ها با آن است. و در قاموس گفته است: «نوب» به معنی فرود آمدن امر است، مانند کلمه نوبة و «نوبة» به معنای دولة است و «ناوبه» یعنی او را مجازات کرد و همچنین احتمال دارد که اصل کلمه منادبه (با دال) و از باب ندبه و نوحه و گریه و زاری باشد.

روایت7.

اختصاص: اصبغ بن نباته گوید که به همراه امیرالمؤمنین علیه السّلام بودم و مردی نزد او آمد و بر او سلام داد و گفت: یا امیرالمؤمنین! همانا به خدا قسم که در راه خدا دوستت دارم، و در نهان نیز دوست دارم تو را همان گونه که در آشکار تو را دوست دارم، و به ولایت تو در نهانی خدا را دیندارم، چنان چه در آشکار. چوبی در دست امیرالمؤمنین علیه السّلام بود و سر فرو داشت و مدتی آن را به زمین کوبید. سپس سر به سوی او برآورد و فرمود: همانا رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله هزار حدیثم گفت که هر حدیثی هزار باب داشت و این که ارواح مؤمنان در هوا به هم برخورند و هم را بیازمایند و همدیگر را بشناسند، هر کدام به هم آشنا شدند الفت گیرند به هم و هر کدام ناشناس شدند، جدا شدند از هم. و به حق خدا تو دروغ گویی و من چهره تو را در چهره های آشنا نشناسم و نه نامت را در نام ها.

و آن گاه مرد دیگری بر او وارد شد و همان دعوی را کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین! همانا به خدا قسم که در راه خدا دوستت دارم، و در نهان نیز دوست دارم تو را چنان چه در آشکار. دوباره آن حضرت چوب خود را به زمین زد

ص: 134


1- . یونس / 44
2- . علل الشرایع 1 : 15-16

سعادات و لا کمالات البتة.

الحجة الخامسة أن الإنسان من حیث یأکل و یشرب و یجامع و یؤذی یشارکه سائر الحیوانات و إنما یمتاز عنها بالإنسانیة و هی مانعة من تکمیل تلک الأحوال و موجبة لنقصانها و تقلیلها فلو کانت هذه الأحوال عین السعادة لکان الإنسان من حیث إنه إنسان ناقصا شقیا خسیسا و لما حکمت البدیهة بفساد هذا التالی ثبت فساد المقدم.

الحجة السادسة أن العلم الضروری حاصل بأن بهجة الملائکة و سعادتهم أکمل و أشرف من بهجة الحمار و سعادته و من بهجة الدیدان و الذباب و سائر الحیوانات و الحشرات ثم لا نزاع أن الملائکة لیس لها هذه اللذات فلو کانت السعادة القصوی لیست إلا هذه اللذات لزم کون هذه الحیوانات الخسیسة أعلی حالا و أکمل درجة من الملائکة المقربین و لما کان هذا التالی باطلا کان المقدم مثله بل هاهنا ما هو أعلی و أقوی مما ذکرناه و هو أنه لا نسبة لکمال واجب الوجود و جلاله و شرفه و عزته إلی أحوال غیره مع أن هذه اللذات الحسیة ممتنعة علیه فثبت أن الکمال و الشرف قد یحصلان سوی هذه اللذات الجسمیة فإن قالوا ذلک الکمال لأجل حصول الإلهیة و ذلک فی حق الخلق محال فنقول لا نزاع أن حصول الإلهیة فی حق الخلق محال إلا

أَنَّهُ قَالَ علیه السلام: تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ.

و الفلاسفة قالوا الفلسفة عبارة عن التشبه بالإله بقدر الطاقة البشریة فیجب علیه أن یعرف تفسیر هذا التخلق و هذا التشبه و معلوم أنه لا معنی لهما إلا تقلیل الحاجات و إضافة الخیرات و الحسنات لا بالاستکثار من اللذات و الشهوات.

الحجة السابعة أن هؤلاء الذین حکموا بأن سعادة الإنسان لیس إلا فی تحصیل هذه اللذات البدنیة و الراحات الجسمانیة إذا رأوا إنسانا أعرض عن طلبها مثل أن یکون مواظبا للصوم مکتفیا بما جاءت الأرض عظم اعتقادهم فیه و زعموا أنه لیس من جنس الإنسان بل من زمرة الملائکة و یعدون أنفسهم بالنسبة إلیه أشقیاء أراذل و إذا رأوا إنسانا مستغرق الفکر و الهمة فی طلب الأکل و الشرب و الوقاع مصروف الهمة إلی تحصیل أسباب هذه الأحوال معرضا عن العلم و الزهد و العبادة قضوا بالبهیمیة

ص: 129

و سر برآورد و به او فرمود: راست گفتی، البته که سرشت ما گنجینه است و خدا پیمانش را در پشت آدم گرفته و کسی از آن بیرون نرفته و دیگری در آن وارد نشده. برو از فقر جامه ای برای خود بساز که من از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود: ای علی بن ابی طالب! به خدا درویشی و مستمندی شتابان تر است به دوستان ما از سیلاب به رودخانه.(1)

توضیح

در نهایه آمده است که «شاممت فلانا»، یعنی هرگاه نزدیک کسی شد و او را با آزمایش و کشف بشناسد و این کلمه از باب مفاعله و ریشه آن «شمّ» است، گویا تو بو می کنی آنچه را نزد اوست و او بو می کند آنچه را نزد توست و هرکدام به مقتضای خود عمل می کنند. در نهایه است که در حدیث علی آمده: «من احبنا أهل البیت فلیعد للفقر جلبابا» و «جلباب» به معنی پیراهن یا جامه گشاد و دراز است و گفته می شود مانند روسری است که زن به وسیله آن سر و کمر و سینه خود را با آن می پوشاند و جمع آن «جلابیب» است و برای کنایه از صبر از آن استفاده می شود، زیرا صبر، فقر را می پوشاند، همچنان که جلباب بدن را می پوشاند. و گفته می شود به این دلیل از آن کنایه می شود به خاطر این که فقر به همراه دارد یا این که باید لباس فقیرانه بپوشد و و این حال، او هست و این عمومیت و شمولیت دارد زیرا غناء و ثروتمندی برای اهل دنیا می باشد.

یعنی هر که ما را دوست دارد، باید آماده زهد باشد در دنیا و به نداری و نیستی شکیبا باشد. و منظور این است که دوستی دنیا و دوستی اهل بیت با هم جمع نشوند.

روایت8.

علل الشرایع: محمّد بن علی، در علّت آفریدن ارواح پیش از ابدان به دو هزار سال گفته است که مقصود، آفریدن آن ها دو هزار سال پیش از آدم است.

روایت9.

کتاب محمّد بن مثنی: امام صادق علیه السّلام فرمود: ارواح لشکرهای آماده اند، هر کدام نزد خدا به هم آشنا شدند در زمین به هم الفت گیرند و هر کدام نزد خدا ناشناس هم بودند، در زمین از هم جدا شوند.

روایت10.

کافی: امام باقر علیه السّلام می فرمود: البته خدا پیمان از شیعیان ما برای ولایت ما در ذر گرفته، روزی که از ذر اعتراف گرفت به ربوبیت خود و نبوت محمّد صلی اللَّه علیه و آله، و خدا امّت محمّد را در برابرش عرضه کرد در سرشت و همه سایه ای بودند، و آن ها را از گل آدم آفرید

ص: 135


1- . اختصاص: 311

و الخزی و النکال و لو لا أنه تقرر فی عقولهم أن الاشتغال بتحصیل هذه اللذات الجسدانیة نقص و دناءة و أن الترفع عن الالتفات إلیها کمال و سعادة لما کان الأمر علی ما ذکرنا و لکان یجب أن یحکموا علی المعرض عن تحصیل هذه اللذات بالخزی و النکال و علی المستغرق فیها بالسعادة و الکمال و فساد التالی یدل علی فساد المقدم.

الحجة الثامنة کل شی ء یکون فی نفسه کمالا و سعادة وجب أن لا یستحیا من إظهاره بل یجب أن یفتخر بإظهاره و یتبجح بفعله و نحن نعلم بالضرورة أن أحدا من العقلاء لا یفتخر بکثرة الأکل و لا بکثرة المباشرة و لا بکونه مستغرق الوقت و الزمان فی هذه الأعمال و أیضا فالعاقل لا یقدر علی الوقاع إلا فی الخلوة فأما عند حضور الناس فإن أحدا من العقلاء لا یجد فی نفسه تجویز الإقدام علیه و ذلک یدل علی أنه تقرر فی عقول الخلق أنه فعل خسیس و عمل قبیح فیجب إخفاؤه عن العیون و أیضا فقد جرت عادة السفهاء بأنه لا یشتم بعضهم بعضا إلا بذکر ألفاظ الوقاع و ذلک یدل علی أنه مرتبة خسیسة و درجة قبیحة و أیضا لو أن واحدا من السفهاء أخذ یحکی عند حضور الجمع العظیم فلانا کیف یواقع زوجته فإن ذلک الرجل یستحیی من ذلک الکلام و یتأذی من ذلک القائل و کل هذا یدل علی أن ذلک الفعل لیس من الکمالات و السعادات بل هو عمل باطل و فعل قبیح.

الحجة التاسعة کل فرس و حمار کان میله إلی الأکل و الشرب و الإیذاء أکثر و کان قبوله للریاضة أقل کان قیمته أقل و کل حیوان کان أقل رغبة فی الأکل و الشرب و کان أسرع قبولا للریاضة کانت قیمته أکثر أ لا تری أن الفرس الذی یقبل الریاضة فی الکر و الفر و العدو الشدید فإنه یشتری بثمن رفیع و کل فرس لا یقبل هذه الریاضة یوضع علی ظهره الإکاف و یسوی بینه و بین الحمار و لا یشتری إلا بثمن قلیل فلما کانت الحیوانات التی هی غیر ناطقة لا تظهر فضائلها بسبب الأکل و الشرب و الوقاع بل بسبب تقلیلها و بسبب قبول الأدب و حسن الخدمة لمولاه فما ظنک بالحیوان الناطق العاقل.

الحجة العاشرة أن سکان أطراف الأرض لما لم تکمل عقولهم و معارفهم و

ص: 130

و ارواح شیعه ما را دو هزار سال پیش از بدن هایشان آفرید و به او عرضه کرد و رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله آنان را شناخت و به علی معرفی کرد، و ما هم از لحن گفتار آن ها را می شناسیم.(1)

توضیح

در خاک یعنی هنگامی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در خاک بود یا امت او یا هر دو با هم و آن ظاهرتر است. و مراد قبل از خلق بدن است، و عرضه کرد ایشان را بر او، یعنی بر خدا یا بر پیامبر، «در لحن گفتار» اشاره است به قول خدا تعالی «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ»(2) {و از آهنگ سخن به [حال] آنان پی خواهی بُرد.} بیضاوی گفته: لحن گفتار، روش و گوشه داری آن است و از اینجا است که به خطاکار گویند «لاحن»، یعنی سخن را از درستی منحرف کند.(3)

روایت11.

معانی الأخبار: امام صادق صادق السّلام فرمود: خدا تبارک و تعالی دو هزار سال پیش تر از بدن ها ارواح را آفرید و والاتر و شریف تر از همه روح محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین و امامان علیهم السلام پس از آن ها، نمود و آن ها را به آسمان ها و زمین وانمود و نورشان همه را فرا گرفت.(4)

روایت12.

بصائر الدرجات: مردی به امیرالمؤمنین علیه السّلام گفت: به خدا قسم که من شما را دوست دارم. امام به او فرمود: دروغ گفتی، زیرا خدا ارواح را دو هزار سال پیش از بدن ها آفرید و در هوا جا داد و آن ها را به ما اهل بیت وانمود. به خدا روحی نبود جز آنکه بدن او را شناختیم، و به خدا که من تو را در آن ها ندیدم تو کجا بودی؟(5)

روایت13.

بصائر الدرجات: امام باقر علیه السّلام فرمود: زمانی که امیرالمؤمنین علیه السّلام در مسجد کوفه نشسته و شمشیر به کمر بسته

ص: 136


1- . کافی 1 : 437
2- . محمد / 30
3- . انوارالتنزیل 2 : 439
4- .[3]معانی الاخبار: 108
5- . بصائر الدرجات: 87

أخلاقهم لا جرم کانوا فی غایة الخسة و الدناءة أ لا تری أن سکان الإقلیم السابع و هم الصقالبة لما قل نصیبهم من المعارف الحقیقیة و الأخلاق الفاضلة فلا جرم تقرر فی عقول العقلاء خسة درجاتهم و دناءة مراتبهم و أما سکان وسط المعمور لما فازوا بالمعارف الحقیقیة و الأخلاق الفاضلة لا جرم أقر کل أحد بأنهم أفضل طوائف البشر و أکملهم و ذلک یدل علی أن فضیلة الإنسان و کماله لا یظهر إلا بالعلوم الحقیقیة و الأخلاق الفاضلة.

باب 43 فی خلق الأرواح قبل الأجساد و علة تعلقها بها و بعض شئونها من ائتلافها و اختلافها و حبها و بغضها و غیر ذلک من أحوالها

روایات

«1»

الْبَصَائِرُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ آدَمَ أَبِی الْحُسَیْنِ (1)

عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَقَالَ وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی لَأُحِبُّکَ فَقَالَ کَذَبْتَ فَقَالَ الرَّجُلُ سُبْحَانَ اللَّهِ کَأَنَّکَ تَعْرِفُ مَا فِی قَلْبِی فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَیْنَا فَأَیْنَ کُنْتَ لَمْ أَرَکَ (2).

«2»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی هَاشِمٍ عَنْ سَلَّامِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ(3)

عَنْ عُمَارَةَ قَالَ: کُنْتُ جَالِساً عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّکَ فَسَأَلَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ

ص: 131


1- 1. فی المصدر: أبی الحسن.
2- 2. البصائر: 87.
3- 3. کذا فی جمیع النسخ، و الظاهر أنّه« سلام بن أبی عمرة» لعدم ذکر« سلام بن أبی عمیر» فی کتب الرجال، و اما عمارة فلم نعرف أنّه من هو، و من المعلوم انه غیر عمارة بن أبی سلامة الهمدانیّ شهید الطف، و علی فرض کونه إیّاه فلا یمکن روایة سلام عنه بلا واسطة، و کیف کان فلا تخلو الروایة عن ضعف او ارسال کسابقتها و لاحقاتها.

و سپر به پشت افکنده، زنی آمد و از شوهرش شکایت کرد و وی به سود شوهر قضاوت کرد. زن خشم کرد و گفت: به خدا چنان نیست که قضاوت کردی، به خدا به عدالت قضاوت نمی کنی و در حق رعیت دادگستری نداری و قضاوتت خداپسند نیست. گوید: علی علیه السّلام خشم کرد و خوب به آن زن نگاه کرد و فرمود: ای گستاخ، ای بی شرم، ای شلخته، ای که مانند زن ها حیض نشوی! و آن زن گریخت و می گفت: ای وای بر من! عمرو بن حریث به دنبالش رفت و گفت: ای کنیز خدا! سخنی به علی بن ابی طالب گفتی که شادم کردی و او یک سخن به تو انداخت و تو گریختی و ناله می کشی. آن زن گفت: ای مرد! پسر ابی طالب به من درست گزارش داد. به خدا من مانند زن ها حیض نشوم. عمرو بن حریث نزد امیرالمؤمنین علیه السّلام برگشت و به او گفت: این غیبگویی چه بود؟ امام به او فرمود وای بر تو ای زاده حریث! این غیب گویی نبود از من، راستی چون خدا تبارک و تعالی ارواح را دو هزار سال پیش از بدن ها آفرید و میان دو چشم آن ها نوشت که مؤمن یا کافر. سپس آن را در قرآن بر محمّد صلی اللَّه علیه و آله فروآورد که «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»(1){به یقین، در این [کیفر] برای هوشیاران عبرت هاست} پیغمبر از آن ها بود و پس از او من و امامان از نسل من هستیم.(2)

از امام باقر علیه السّلام مثل این روایت نیز آمده است، تا آنجا که فرمود: وای بر تو ای عمرو! این غیب گویی نیست، بلکه خدا ارواح را دو هزار سال پیش از بدن ها آفریده و چون در بدن ترکیب شان کرده میان دو چشمشان نوشته، مؤمن یا کافر، و هر چه به آن گرفتار شوند، و آنچه از کار خوب یا بد کنند تا به اندازه گوش موشی، و آنگه آن را در قرآن بر پیغمبرش فرو فرستاد و فرمود «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» {به یقین، در این [کیفر] برای هوشیاران عبرت هاست.} رسول خدا همان نشانه شناس بود، و سپس من و نژاد

ص: 137


1- . حجر / 75
2- . بصائر الدرجات: 356

إِنَّ الْأَرْوَاحَ خُلِقَتْ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ ثُمَّ أُسْکِنَتِ الْهَوَاءَ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ثَمَّ ائْتَلَفَ هَاهُنَا وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا ثَمَّ اخْتَلَفَ هَاهُنَا وَ إِنَّ رُوحِی أَنْکَرَ رُوحَکَ (1).

«3»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَی عَنْ یُونُسَ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّ رَجُلًا قَالَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّکَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام وَ اللَّهِ مَا تُحِبُّنِی فَغَضِبَ الرَّجُلُ فَقَالَ کَأَنَّکَ وَ اللَّهِ تُخْبِرُنِی مَا فِی نَفْسِی قَالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام لَا وَ لَکِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَلَمْ أَرَ رُوحَکَ فِیهَا(2).

«4»

الْکَشِّیُّ، وَجَدْتُ فِی کِتَابِ جَبْرَئِیلَ بْنِ أَحْمَدَ بِخَطِّهِ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ (3) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ عَنْ مَیْمُونِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ بِأَلْفَیْ عَامٍ ثُمَّ أَسْکَنَهَا الْهَوَاءَ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ثَمَّ ائْتَلَفَ هَاهُنَا وَ مَا تَنَاکَرَ ثَمَّ اخْتَلَفَ هَاهُنَا.

أقول

قد أوردنا أمثال هذه الأخبار فی باب إخبار أمیر المؤمنین علیه السلام بشهادته و باب أنهم علیهم السلام یعرفون الناس بحقیقة الإیمان و النفاق و باب أنهم المتوسمون.

«5»

الْبَصَائِرُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ (4)

عَامٍ فَلَمَّا رَکَّبَ الْأَرْوَاحَ فِی أَبْدَانِهَا کَتَبَ بَیْنَ أَعْیُنِهِمْ مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ وَ مَا هُمْ بِهِ مُبْتَلَوْنَ (5)

وَ

ص: 132


1- 1. البصائر: 88.
2- 2. المصدر: 88.
3- 3. مشترک بین جماعة من الضعفاء و المجهولین کعبد اللّه بن عبد الرحمن، و فی بعض النسخ« أبی عبد اللّه بن عبد الرحمن».
4- 4. فی تفسیر الفرات: بألف.
5- 5. فیه: مبتلین بقدر اذن فأرة.

پس از من همان «نشانه شناسانند» و چون در او اندیشیدم، شناختم در چهره اش آن نشانه ها نیست.(1)

در اختصاص با سندی دیگر، مانند این روایت آمده است.(2)

روایت14.

بصائر الدرجات: عبدالرّحمن بن ملجم لعنه اللَّه نزد امیرالمؤمنین علیه السّلام آمد و این حدیث ادامه دارد تا آنجا که: امام علیه السّلام فرمود: همانا خداوند ارواح را دو هزار سال پیش از اجساد آفریده و آن ها را در هوا جا داده و هر کدام با هم آشنا شدند در دنیا به هم الفت گیرند، و هر کدام آنجا ناشناس شدند، در دنیا جدا شوند، و راستی که روح من روح تو را نمی شناسد.(3)

روایت15.

بصائر الدرجات: مردی نزد امیرالمؤمنین علیه السّلام آمد، درحالی که امام با یارانش بود. پس سلام کرد و گفت: به خدا قسم تو را دوست دارم و ولایت تو را دارم. فرمود: تو چنان که گفتی نیستی. وای بر تو! همانا خدا ارواح را دو هزار سال پیش از بدن ها آفرید و دوستان را به ما نشان داد و به خدا روح تو را در میان آن ها ندیدم، تو کجا بودی؟ آن مرد دم فروبست و به سوی او برنگشت.(4)

روایت16.

بصائر الدرجات: امیرالمؤمنین در مسجد کوفه بود که مردی به نزد او آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! به خدا سوگند که من تو را دوست دارم.

ص: 138


1- . بصائر الدرجات: 354
2- . اختصاص: 308
3- . بصائر الدرجات: 88-89
4- . بصائر الدرجات: 87

مَا هُمْ عَلَیْهِ مِنْ سَیِّئِ أَعْمَالِهِمْ وَ حَسَنِهَا فِی قَدْرِ أُذُنِ الْفَأْرَةِ ثُمَّ أَنْزَلَ بِذَلِکَ قُرْآناً عَلَی نَبِیِّهِ فَقَالَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ (1) وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله هُوَ الْمُتَوَسِّمَ وَ أَنَا بَعْدَهُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّیَّتِی هُمُ الْمُتَوَسِّمُونَ (2).

تفسیر الفرات، عن أحمد بن یحیی معنعنا عن أبی جعفر علیه السلام: مثله (3).

«6»

الْعِلَلُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَرَّازِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لِأَیِّ عِلَّةٍ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْأَرْوَاحَ فِی الْأَبْدَانِ بَعْدَ کَوْنِهَا فِی مَلَکُوتِهِ الْأَعْلَی فِی أَرْفَعِ مَحَلٍّ فَقَالَ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عَلِمَ أَنَّ الْأَرْوَاحَ فِی شَرَفِهَا وَ عُلُوِّهَا مَتَی مَا تُرِکَتْ عَلَی حَالِهَا نَزَعَ أَکْثَرُهَا إِلَی دَعْوَی الرُّبُوبِیَّةِ دُونَهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَجَعَلَهَا بِقُدْرَتِهِ فِی الْأَبْدَانِ الَّتِی قَدَّرَ لَهَا فِی ابْتِدَاءِ التَّقْدِیرِ نَظَراً لَهَا وَ رَحْمَةً بِهَا وَ أَحْوَجَ بَعْضَهَا إِلَی بَعْضٍ وَ عَلَّقَ بَعْضَهَا عَلَی بَعْضٍ وَ رَفَعَ بَعْضَهَا عَلَی بَعْضٍ وَ رَفَعَ بَعْضَهَا فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ وَ کَفَی (4)

بَعْضَهَا بِبَعْضٍ وَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ رُسُلَهُ وَ اتَّخَذَ عَلَیْهِمْ حُجَجَهُ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ یَأْمُرُونَ بِتَعَاطِی الْعُبُودِیَّةِ وَ التَّوَاضُعِ لِمَعْبُودِهِمْ بِالْأَنْوَاعِ الَّتِی تَعَبَّدَهُمْ بِهَا وَ نَصَبَ لَهُمْ عُقُوبَاتٍ فِی الْعَاجِلِ وَ عُقُوبَاتٍ فِی الْآجِلِ وَ مَثُوبَاتٍ فِی الْعَاجِلِ وَ مَثُوبَاتٍ فِی الْآجِلِ لِیُرَغِّبَهُمْ بِذَلِکَ فِی الْخَیْرِ وَ یُزَهِّدَهُمْ فِی الشَّرِّ وَ لِیُذِلَّهُمْ (5)

بِطَلَبِ الْمَعَاشِ وَ الْمَکَاسِبِ فَیَعْلَمُوا بِذَلِکَ أَنَّهُمْ بِهَا مَرْبُوبُونَ وَ عِبَادٌ مَخْلُوقُونَ وَ یُقْبِلُوا عَلَی عِبَادَتِهِ فَیَسْتَحِقُّوا بِذَلِکَ نَعِیمَ الْأَبَدِ وَ جَنَّةَ الْخُلْدِ وَ یَأْمَنُوا مِنَ النُزُوعِ إِلَی مَا لَیْسَ لَهُمْ بِحَقٍّ ثُمَّ قَالَ علیه السلام یَا ابْنَ الْفَضْلِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَحْسَنُ نَظَراً لِعِبَادِهِ مِنْهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ أَ لَا تَرَی أَنَّکَ لَا تَرَی فِیهِمْ إِلَّا مُحِبّاً لِلْعُلُوِّ عَلَی غَیْرِهِ حَتَّی إِنَّهُ یَکُونُ مِنْهُمْ

ص: 133


1- 1. الحجر: 75.
2- 2. البصائر: 356.
3- 3. تفسیر الفرات: 81.
4- 4. کفأ( ظ).
5- 5. فی بعض النسخ« لیدلهم» بالدال المهملة.

امام فرمود: نداری. گفت: آری، به خدایی که جز او خدایی نیست، دوست دارم. امام فرمود به خدایی که جز او نیست، دوست نداری. پس مرد گفت: من به خدا قسم می خورم که تو را دوست دارم و تو به خدا قسم می خوری که ندارم. به خدا تو به آنچه در دل من است را خبر می دهی. آن حضرت خشم کرد و حدیث مهم در این حالت از او شنیده می شد، گوید: دو دست به آسمان برداشت و فرمود: چگونه این شدنی است با این که پروردگار ما تبارک و تعالی ارواح را دو هزار سال پیش از بدن ها آفریده سپس دوست و دشمن ما را به ما نمود، به خدا من تو را در دوستان خود ندیدم تو کجا بودی؟(1)

توضیح

کلمه «ما تفعل» در این حدیث به معنی دوست نداری است یا به مقتضای سخنت عمل نمی کنی یا برای استفهام است، یعنی از این اظهار محبت و دوست داشتن چیزی می خواهی که در این صورت کنایه از نفی و دوست نداشتن است. در هرحال معنای اول ظاهرتر از بقیه است.

روایت17.

علل الشرایع: امام صادق علیه السّلام فرمود: ارواح لشکرهای آماده بودند و هر کدام به هم آشنا شدند، در پیمان گیری اینجا به هم الفت گیرند و هر کدام در پیمان گیری با هم ناشناس شدند، در اینجا از هم جدا شوند، و پیمان گیری همگان در این حجر الاسود است.(2)

روایت18.

علل الشرایع: امام صادق علیه السّلام فرمود: خدا تبارک و تعالی پیمان از بنده ها گرفت و آن ها سایه ها بودند پیش از ولادت، و هر آن ارواحی که به هم آشنا شدند با هم الفت گرفتند و هر کدام ناشناس شدند از هم جدا شدند.(3)

روایت19.

علل الشرایع: راوی به امام صادق علیه السّلام گفت: در مورد آیه «الْأَرْوَاح آن ها جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ» چه می گویی؟ امام فرمود: ما می گوییم که به راستی همچنین است. البته خدا عزّوجلّ از بنده ها که سایه مانند بودند پیش از ولادت پیمان گرفت.

ص: 139


1- . بصائر الدرجات: 88-87
2- . علل الشرایع 2 : 111
3- . علل الشرایع 1 : 80

لَمَنْ قَدْ نَزَعَ إِلَی دَعْوَی الرُّبُوبِیَّةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ (1)

نَزَعَ إِلَی دَعْوَی النُّبُوَّةِ بِغَیْرِ حَقِّهَا وَ مِنْهُمْ مَنْ (2)

نَزَعَ إِلَی دَعْوَی الْإِمَامَةِ بِغَیْرِ حَقِّهَا وَ ذَلِکَ مَعَ مَا یَرَوْنَ فِی أَنْفُسِهِمْ مِنَ النَّقْصِ وَ الْعَجْزِ وَ الضَّعْفِ وَ الْمَهَانَةِ وَ الْحَاجَةِ وَ الْفَقْرِ وَ الْآلَامِ وَ الْمُنَاوَبَةِ عَلَیْهِمْ وَ الْمَوْتِ الْغَالِبِ لَهُمْ وَ الْقَاهِرِ لِجَمِیعِهِمْ یَا ابْنَ الْفَضْلِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَا یَفْعَلُ بِعِبَادِهِ إِلَّا الْأَصْلَحَ لَهُمْ وَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً وَ لکِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (3).

بیان

فی القاموس نزع إلی أهله نزاعا و نزاعة و نزوعا بالضم اشتاق و فی المصباح نزع إلی الشی ء نزاعا ذهب إلیه و المناوبة علیهم أی إنزال المصائب علیهم بالنوبة نوعا بعد نوع أو معاقبتهم بذلک قال فی القاموس النوب نزول الأمر کالنوبة و النوبة الدولة و ناوبه عاقبه و یحتمل أن یکون المنادبة بالدال من الندبة و النوحة.

«7»

الْإِخْتِصَاصُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: کُنْتُ مَعَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَأَتَاهُ رَجُلٌ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی وَ اللَّهِ لَأُحِبُّکَ فِی اللَّهِ وَ أُحِبُّکَ فِی السِّرِّ کَمَا أُحِبُّکَ فِی الْعَلَانِیَةِ وَ أَدِینُ اللَّهَ بِوَلَایَتِکَ فِی السِّرِّ کَمَا أَدِینُ بِهَا فِی الْعَلَانِیَةِ وَ بِیَدِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عُودٌ فَطَأْطَأَ رَأْسَهُ ثُمَّ نَکَتَ بِالْعُودِ سَاعَةً فِی الْأَرْضِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیْهِ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَدَّثَنِی بِأَلْفِ حَدِیثٍ لِکُلِّ حَدِیثٍ أَلْفُ بَابٍ وَ إِنَّ أَرْوَاحَ الْمُؤْمِنِینَ تَلْتَقِی فِی الْهَوَاءِ فَتَشَمُّ وَ تَتَعَارَفُ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ بِحَقِّ اللَّهِ لَقَدْ کَذَبْتَ فَمَا أَعْرِفُ فِی الْوُجُوهِ (4)

وَجْهَکَ وَ لَا اسْمَکَ فِی الْأَسْمَاءِ ثُمَّ دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ آخَرُ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی لَأُحِبُّکَ (5)

فِی اللَّهِ وَ أُحِبُّکَ فِی السِّرِّ کَمَا أُحِبُّکَ فِی الْعَلَانِیَةِ قَالَ فَنَکَتَ الثَّانِیَةَ

ص: 134


1- 1. فی المصدر: من قد نزع.
2- 2. فی المصدر: من قد نزع.
3- 3. العلل: ج 1، ص 15 و 16.
4- 4. فی المصدر: وجهک فی الوجوه.
5- 5. لیس فی المصدر هذه الجملة« لاحبک فی اللّه».

و این است قول خدا عزّوجلّ «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ»(1) {و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: «چرا، گواهی دادیم» تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم.} فرمود: هر که در آن روز اعتراف کرد در اینجا آشنا شد، و هر که آن روز انکار کرد در اینجا جدایی کرد.(2)

توضیح

در نهایه گفته: در حدیث است که در «الْأَرْوَاح آن ها جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ»، «مجنده» یعنی فراهم و آماده، چنان چه گویند «الوف مؤلّفه، قناطر مقنطره» و معناش گزارش از آغاز ارواح است و پیش بودن آن ها بر اجساد، یعنی ارواح در آفرینش خود دو بخش بودند، آشنا و ناشناس مانند لشکرهای فراهم آمده که در مقابل و برابر هم باشند، و مقصود از تقابل و برابری ارواح رده بندی آن ها است به سعادت و شقاوت و اخلاق در آغاز آفرینش که خدا برایش قرار داده. می فرماید: جسدها که در دنیا روح دارند به هم برخورند و الفت گیرند یا از هم نفرت کنند، طبق آنچه بر آن آفریده شدند، و از این رو بینی که نیک نیکان را دوست دارد و به آن ها گراید و بد بدها را دوست دارد و به آن ها گراید. (پایان نقل قول) کرمانی در شرح بخاری گفته است: یعنی ارواح گرد هم آفریده شدند و در بدن ها از هم جدا شدند. و هر که سازگار شد با وصف، به آن الفت گیرد و هر که دوری کرد، نفرت گیرد. خطابی گفته است: ارواح پیش از اجساد آفریده شدند و با هم برخورد کردند و چون با بدن درآمیختند آشنا شوند به یادگار نخست، و با هم آشنا و ناشناس باشند با آن عهد پیشین. نووی گفته است: «مجنده» یعنی جمع شدن گروه ها و انواع گوناگون، و شناسایی با هم، برای امری بوده که خدا به آن واداشته و گفته اند به سازگاری اوصاف و تناسب سرشت بوده است. طیّبی گفته: فاء در «فما تعارف» دلالت دارد بر یک درآمیختن ازلی، سپس جدایی در مالایزال شد در زمان های متمادی، و آنگه الفت با هم پس از ناشناسی هم چون کسی که انیس خود را از دست داده و سپس به او پیوسته و به او چسبیده و مأنوس شده، و اگر در پیش به او آمیزشی ندارد از او نفرت آرد، و تشبیه به لشکرها دلیل است که اجتماع در ازل برای کار مهمی بوده چون گشودن کشورها و شکست دشمن ها، و دلالت دارد که یک گروه حزب خدا بودند و یک گروه

ص: 140


1- . اعراف / 172
2- . علل الشرایع 1 : 80

بِعُودِهِ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ الْأَرْضَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیْهِ فَقَالَ لَهُ صَدَقْتَ إِنَّ طِینَتَنَا طِینَةٌ مَخْزُونَةٌ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَهَا مِنْ صُلْبِ آدَمَ فَلَمْ یَشِذَّ مِنْهَا شَاذٌّ وَ لَا یَدْخُلْ فِیهَا دَاخِلٌ مِنْ غَیْرِهَا اذْهَبْ فَاتَّخِذْ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ یَا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ اللَّهِ الْفَقْرُ أَسْرَعُ إِلَی مُحِبِّینَا مِنَ السَّیْلِ إِلَی بَطْنِ الْوَادِی (1).

بیان

فی النهایة شاممت فلانا إذا قاربته و عرفت ما عنده بالاختبار و الکشف و هی مفاعلة من الشم کأنک تشم ما عنده و یشم ما عندک لتعملا بمقتضی ذلک

وَ قَالَ فِی حَدِیثِ عَلِیٍّ علیه السلام: مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیُعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً.

أی لیزهد فی الدنیا و لیصبر علی الفقر و القلة الحدیث و الجلباب الإزار و الرداء و قیل هو کالمقنعة تغطی به المرأة رأسها و ظهرها و صدرها و جمعه جلابیب کنی به عن الصبر لأنه یستر عن الفقر کما یستر الجلباب البدن و قیل إنما کنی بالجلباب عن اشتماله بالفقر أی فلیلبس إزار الفقر و یکون منه علی حالة تعمه و تشتمله لأن الغناء من أحوال أهل الدنیا و لا یتهیأ الجمع بین حب الدنیا و حب أهل البیت.

«8»

الْعِلَلُ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، قَالَ: الْعِلَّةُ فِی خَلْقِ الْأَرْوَاحِ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ قَالَ إِنَّمَا عَنَی بِهِ أَنَّ الْأَرْوَاحَ خُلِقَتْ قَبْلَ آدَمَ بِأَلْفَیْ عَامٍ.

«9»

کِتَابُ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُثَنَّی الْحَضْرَمِیِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ شُرَیْحٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ حُمَیْدِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: الْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا عِنْدَ اللَّهِ ائْتَلَفَ فِی الْأَرْضِ وَ مَا تَنَاکَرَ عِنْدَ اللَّهِ اخْتَلَفَ فِی الْأَرْضِ.

«10»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ بُکَیْرِ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ کَانَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِیثَاقَ شِیعَتِنَا بِالْوَلَایَةِ لَنَا وَ هُمْ ذَرٌّ یَوْمَ أَخَذَ الْمِیثَاقَ عَلَی الذَّرِّ بِالْإِقْرَارِ(2)

بِالرُّبُوبِیَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله بِالنُّبُوَّةِ وَ عَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی مُحَمَّدٍ أُمَّتَهُ فِی الطِّینِ وَ هُمْ أَظِلَّةٌ وَ خَلَقَهُمْ مِنَ الطِّینَةِ الَّتِی خَلَقَ مِنْهَا آدَمَ

ص: 135


1- 1. الاختصاص: 311.
2- 2. فی المصدر: له بالربوبیة.

حزب شیطان، و این شناسایی یک الهام الهی است بی اشاره به آن سابقه. (پایان نقل قول)

و سخن قطب الدین راوندی درباره این خبر گذشت.

بدان که اخبار معتبری که در این باره گذشتند و آنچه در باب های آغاز آفرینش رسول صلی اللَّه علیه و آله و آفرینش أئمه علیهم السّلام پیش داشتیم که نزدیک به تواترند، دلالت دارند که آفرینش ارواح پیش از اجساد است، و آنچه دلیل آوردند بر حدوث ارواح به حدوث ابدان خدشه دارند و به خاطر آن ها نمی توان این اخبار را ردّ کرد.

ص: 141

وَ خَلَقَ اللَّهُ أَرْوَاحَ شِیعَتِنَا قَبْلَ أَبْدَانِهِمْ بِأَلْفَیْ عَامٍ عَرَضَهُمْ عَلَیْهِ وَ عَرَّفَهُمْ رَسُولَ اللَّهِ وَ عَرَّفَهُمْ عَلِیّاً وَ نَحْنُ نَعْرِفُهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ (1).

بیان

فی الطین أی حین کان النبی صلی الله علیه و آله فی الطین أو الأمة أو هما معا و هو أظهر و المراد قبل خلق الجسد و عرضهم علیه أی علی الله أو علی النبی فی لحن القول إشارة إلی قوله تعالی وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ (2) قال البیضاوی لحن القول أسلوبه و إمالته إلی جهة تعریض و توریة منه قیل للمخطئ لاحن لأنه یعدل الکلام عن الصواب (3).

«11»

مَعَانِی الْأَخْبَارِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَیْثَمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا عَنْ بَکْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ تَمِیمِ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَجَعَلَ أَعْلَاهَا وَ أَشْرَفَهَا أَرْوَاحَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ الْأَئِمَّةِ بَعْدَهُمْ علیهم السلام فَعَرَضَهَا عَلَی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَغَشِیَهَا نُورُهُمْ (4) الْحَدِیثَ.

«12»

الْبَصَائِرُ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْمَشْهَدِیِّ مِنْ آلِ رَجَاءٍ الْبَجَلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنَا وَ اللَّهِ لَأُحِبُّکَ فَقَالَ لَهُ کَذَبْتَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَأَسْکَنَهَا الْهَوَاءَ ثُمَّ عَرَضَهَا عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَوَ اللَّهِ مَا مِنْهَا رُوحٌ إِلَّا وَ قَدْ عَرَفْنَا بَدَنَهُ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُکَ فِیهَا فَأَیْنَ کُنْتَ (5) الْخَبَرَ.

«13»

الْبَصَائِرُ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ قَالَ: بَیْنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ جَالِسٌ فِی مَسْجِدِ الْکُوفَةِ وَ قَدِ احْتَبَی بِسَیْفِهِ

ص: 136


1- 1. الکافی: ج 1، ص 437.
2- 2. محمّد: 30.
3- 3. أنوار التنزیل: ج 2، ص 439.
4- 4. معانی الأخبار: 108.
5- 5. البصائر: 87.

روایت20.

کافی: امام باقر علیه السّلام به جابر بن یزید فرمود: ای جابر! به راستی خدا نخست، آفریدن را با آفریدن محمّد و خاندان رهنما و رهیابش آغاز کرد، و شبح های نورانی بودند در برابر خدا. گفتم: شبح های نورانی چیستند؟ فرمود: سایه نور، بدن های نوری بی جان که همه از یک روح نیرو داشتند که روح القدس است، و او با خاندانش با آن خدا را می پرستیدند و از این رو آن ها را حکماء، علماء، نیکان و پاکان آفرید که خدا را به نماز و روزه و سجود و تسبیح و تهلیل می پرستیدند، نماز می خواندند و حجّ می کردند و روزه می داشتند.(1)

توضیح

کلمه «اولَ» در جمله منصوب و در نقش ظرف است و کلمه «مهتدین» صفت است و این که مفعول کلمه «هداة» باشد بعید است. و «شبح های نورانی بودند» اضافه در اینجا یا اضافه بیانیه است و معنی چنین می شود که شبح ها، نورها بودند و کلمه اشباح جمع کلمه شبح است.

شبح سیاهی انسان یا غیرانسان از دور است و مقصود در اینجا یا اجساد مثالی است. و این که فرموده بی روح بودند، یعنی روح حیوانی نداشتند یا مقصود روح مجرّد یا جسمانی

ص: 142


1- . کافی 1 : 442

وَ أَلْقَی تُرْسَهُ خَلْفَ ظَهْرِهِ إِذْ أَتَتْهُ امْرَأَةٌ تَسْتَعْدِی عَلَی زَوْجِهَا فَقَضَی لِلزَّوْجِ عَلَیْهَا فَغَضِبَتْ فَقَالَتْ وَ اللَّهِ مَا هُوَ کَمَا قَضَیْتَ وَ اللَّهِ مَا تَقْضِی بِالسَّوِیَّةِ وَ لَا تَعْدِلُ فِی الرَّعِیَّةِ وَ لَا قَضِیَّتُکَ عِنْدَ اللَّهِ بِالْمَرْضِیَّةِ قَالَ فَغَضِبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَنَظَرَ إِلَیْهَا مَلِیّاً ثُمَّ قَالَ کَذَبْتِ یَا جَرِیَّةُ یَا بَذِیَّةُ یَا سَلْسَعُ یَا سَلْفَعُ یَا الَّتِی لَا تَحِیضُ مِثْلَ النِّسَاءِ قَالَ فَوَلَّتْ هَارِبَةً وَ هِیَ تَقُولُ وَیْلِی وَیْلِی فَتَبِعَهَا عَمْرُو بْنُ حُرَیْثٍ فَقَالَ یَا أَمَةَ اللَّهِ قَدِ اسْتَقْبَلْتِ ابْنَ أَبِی طَالِبٍ بِکَلَامٍ سَرَرْتِنِی بِهِ ثُمَّ نَزَغَکِ بِکَلِمَةٍ فَوَلَّیْتِ مِنْهُ هَارِبَةً تُوَلْوِلِینَ قَالَ فَقَالَتْ یَا هَذَا ابْنُ أَبِی طَالِبٍ أَخْبَرَنِی (1) بِالْحَقِّ وَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ حَیْضاً کَمَا تَرَاهُ الْمَرْأَةُ قَالَ فَرَجَعَ عَمْرُو بْنُ حُرَیْثٍ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ مَا هَذَا التَّکَهُّنُ قَالَ وَیْلَکَ یَا ابْنَ حُرَیْثٍ لَیْسَ مِنِّی هَذَا کِهَانَةً إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ (2)

بِأَلْفَیْ عَامٍ ثُمَّ کَتَبَ بَیْنَ أَعْیُنِهَا مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ ثُمَّ أَنْزَلَ بِذَلِکَ قُرْآناً عَلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ (3) فَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنَ الْمُتَوَسِّمِینَ وَ أَنَا بَعْدَهُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّیَّتِی مِنْهُمْ (4).

وَ مِنْهُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: مِثْلَهُ إِلَی قَوْلِهِ یَا عَمْرُو وَیْلَکَ إِنَّهَا لَیْسَتْ بِالْکِهَانَةِ وَ لَکِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَلَمَّا رَکَّبَ الْأَرْوَاحَ فِی أَبْدَانِهَا کَتَبَ بَیْنَ

أَعْیُنِهِمْ مُؤْمِنٌ (5)

أَمْ کَافِرٌ وَ مَا هُمْ بِهِ مُبْتَلَوْنَ وَ مَا هُمْ عَلَیْهِ مِنْ شَرِّ(6)

أَعْمَالِهِمْ وَ حَسَنَتِهِ فِی قَدْرِ أُذُنِ الْفَأْرَةِ ثُمَّ أَنْزَلَ بِذَلِکَ قُرْآناً عَلَی نَبِیِّهِ فَقَالَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ فَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله هُوَ الْمُتَوَسِّمَ ثُمَّ أَنَا [مِنْ بَعْدِهِ وَ الْأَئِمَّةُ] مِنْ ذُرِّیَّتِی مِنْ

ص: 137


1- 1. فی المصدر: أخبرنی و اللّه بما هو فیّ، لا و اللّه ما رأیت ....
2- 2. الاجساد( خ).
3- 3. الحجر: 75.
4- 4. البصائر: 356.
5- 5. فی الاختصاص: کافر و مؤمن و ما هم مبتلین و ما هم علیه من سیئ عملهم و حسنه ...
6- 6. فی البصائر: سیئ.

لطیف است که آن هم درست است، زیرا ارواح تا به بدن ها نپیوسته اند به نفس خود مستقلّ هستند، از یک نظر ارواحند و از یک نظر اجساد، و بدن های نورانی، روح دیگر به آن ها تعلق نگرفته، و سایه نور اضافه برای بیان یا لامیه است، و مراد از نور، نور ذات خدا است که به راستی اثری از آن نور اقدس هستند، و معنا دقیق است، و بسا نور را به روش فلاسفه به عقل فعّال تفسیر کنند.

«مؤیدند به یک روح» یعنی در همان عالم ارواح یا در عالم اجسام و معنای نخست روشن تر است، و «برای آن» یعنی از تأیید آن ها به وسیله این روح در ابتدای فطرت روحانی آن ها را در فطرت جسمانی حلیم عالم آفرید. و «یُصلّون» گویا تأکید برای مطالب قبلی است یا ممکن است مراد از جمله «آن ها را در عالم ارواح خلق کرد» این باشد که در این عالم خدا را عبادت می کنند در حالی که عالم هستند برخلاف سایر روح های دیگر به خاطر تایید شدنشان توسط روح القدس که در نتیجه جمله «یُصلّون» مربوط به عالم بدن است و تکراری نیست.

مؤلف

اخبار بسیاری در این باره در «باب حدوث عالم» گذشت.

شارح مقاصد گفته است: نفوس انسان مجرّد باشند یا مادی به عقیده ما حادثند، زیرا اثر قادر مختارند و همانا سخن در این است که پیش از بدن پدید شدند برای قول پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله «خدا ارواح را دو هزار سال پیش از اجساد آفرید» یا پس از بدن برای قول خدا تعالی «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»(1) {آن گاه [جنین را در] آفرینشی دیگر پدید آوردیم.} که اشاره است به افاضه نفس، و در حدیث با این که خبر واحد است، اشاره نیست که مقصود از ارواح نفوس انسان است یا جوهر علوی و نه در آیه به این که مقصود پدید کردن نفس است یا پدید کردن و تعلق آن به تن، ولی برخی فلاسفه نفس را قدیم دانند و ارسطو و پیروانش آن را حادث شمارند. سپس دلیل های دو گروه را ذکر کرده و بر آن اعتراضاتی کرده که ما از ذکر آن خودداری کردیم.

ص: 143


1- . مؤمنون / 14

بَعْدِی هُمُ الْمُتَوَسِّمُونَ فَلَمَّا تَأَمَّلْتُهَا عَرَفْتُ مَا هِیَ (1)

عَلَیْهَا بِسِیمَاهَا(2).

- الإختصاص، عن محمد بن الحسین بن أبی الخطاب و إبراهیم بن هاشم عن عمرو بن عثمان: مثله (3).

«14»

الْبَصَائِرُ، عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَی عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی الْبِلَادِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: دَخَلَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ سَاقَ الْحَدِیثَ إِلَی أَنْ قَالَ قَالَ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَأَسْکَنَهَا الْهَوَاءَ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا هُنَالِکَ ائْتَلَفَ فِی الدُّنْیَا وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا هُنَاکَ اخْتَلَفَ فِی الدُّنْیَا وَ إِنَّ رُوحِی لَا تَعْرِفُ رُوحَکَ (4)

الْخَبَرَ.

«15»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ هُوَ مَعَ أَصْحَابِهِ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ (5) أَمَا وَ اللَّهِ أُحِبُّکَ وَ أَتَوَلَّاکَ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مَا أَنْتَ کَمَا قُلْتَ وَیْلَکَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ عَرَضَ عَلَیْنَا الْمُحِبَّ لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ رُوحَکَ فِیمَنْ عَرَضَ عَلَیْنَا فَأَیْنَ کُنْتَ فَسَکَتَ الرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِکَ وَ لَمْ یُرَاجِعْهُ (6).

«16»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عِیسَی بْنِ هِشَامٍ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: بَیْنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فِی مَسْجِدِ الْکُوفَةِ إِذْ أَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّکَ قَالَ مَا تَفْعَلُ قَالَ

ص: 138


1- 1. فیه: عرفت ما فیها و ما هی علیه.
2- 2. البصائر: 354.
3- 3. الاختصاص: 308.
4- 4. البصائر: 88- 89.
5- 5. فی بعض النسخ و فی المصدر: أنا.
6- 6. البصائر: 87.

شیخ مفید در پاسخ المسائل السرویه گفته است: اخبار خلق ارواح در دو هزار سال پیش از اجساد، آحاد است و موافق عامه که آن را روایت کردند و نیز خاصه، و نمی توان آن را در پیشگاه خدا درست دانست و اگر هم درست باشد، مقصود این است که خدا در علم خود ارواح را پیش از اجساد اندازه گیری کرده و سپس اجساد را برآورده و روح در آن ها آفریده است. پس خلق ارواح قبل از خلق اجساد، خلق تقدیر است در علم، نه آفرینش ذات ارواح چنان چه شرح دادیم، و آفرینش آن ها پس از اجساد و اشکالی است که روح سرپرست آن است، وگرنه چنین بود ارواح به خود پاینده بودند و نیاز به ابزاری که به آن وابندند، نداشتند و باید ما بدانیم پیش از تعلق به بدن چه وضعی داشتیم چنان چه وضع خود را پس از وابستن به آن می دانیم، و این نشدنی است و فسادش نهان نیست.

و اما حدیث «الارواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف» معنایش این است که ارواح که جواهر بسیطند، در جنس هم عنصرند و به عوارض از هم جدا شوند و همدگر را وانهند، و هر کدام با هم آشنا شدند به موافقت در رأی و خواست با هم الفت گیرند و هر کدام در جایی در رأی و خواسته، ناشناس هم شدند، از هم جدا شوند و این از نظر حس موجود است و دیده شده، و مقصود این نیست که هر کدام در عالم ذر با هم آشنا شدند به هم الفت گیرند، چنان چه حشویه گفته اند برای ندانستن انسان حال پیش از ظهورش در این عالم را تا هر اندازه هم به یاد او آورند آن را و روشن شد که مقصود از خبر همان است که ما شرح دادیم، و اللَّه الموفق للصواب. (پایان نقل قول)

مؤلف

قائم به نفس بودن ارواح یا متعلق بودن به کالبدهای مثالی و سپس وابستن به بدن عنصری دلیلی بر امتناع ندارد، و اما این که سابقه را به یاد نیارد بسا از دگرگون شدن در اطوار مختلفه است، یا برای نداشتن قوای بدن و یا قیام آن ها به بدن مثالی که از آن جدا شدند، یا این که خدا برای مصلحت آن را به کلی از یادشان برده، چنان چه وارد است که یاد و فراموشی کار خدا است، با این که انسان بسیاری از احوال کودکی و زایش خود را به یاد نیارد، و تفسیری که وی برای خبر کرده بسیار دور از باور است و خصوص از نظر دنباله هایی که در اخبار پیشین دارد.

ص: 144

بَلَی وَ اللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ قَالَ وَ اللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ مَا تُحِبُّنِی فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أَحْلِفُ بِاللَّهِ أَنِّی أُحِبُّکَ وَ أَنْتَ تَحْلِفُ بِاللَّهِ مَا أُحِبُّکَ وَ اللَّهِ کَأَنَّکَ تُخْبِرُنِی أَنَّکَ أَعْلَمُ بِمَا فِی نَفْسِی قَالَ فَغَضِبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ إِنَّمَا کَانَ الْحَدِیثُ الْعَظِیمُ یَخْرُجُ مِنْهُ عِنْدَ الْغَضَبِ قَالَ فَرَفَعَ یَدَهُ إِلَی السَّمَاءِ وَ قَالَ کَیْفَ یَکُونُ ذَلِکَ وَ هُوَ رَبُّنَا تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ ثُمَّ عَرَضَ عَلَیْنَا الْمُحِبَّ مِنَ الْمُبْغِضِ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُکَ فِیمَنْ أَحَبَّ فَأَیْنَ کُنْتَ (1).

بیان

ما تفعل أی ما تحب أو ما تعمل بمقتضاه أو للاستفهام أی أیّ شی ء تقصد بإظهار الحب فیکون تعریضا بالنفی و الأول أظهر.

«17»

الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْأَرْوَاحَ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا فِی الْمِیثَاقِ ائْتَلَفَ هَاهُنَا وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا فِی الْمِیثَاقِ اخْتَلَفَ هَاهُنَا وَ الْمِیثَاقُ هُوَ فِی هَذَا الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ(2)

الْخَبَرَ.

«18»

وَ مِنْهُ، بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَا عَنْ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنَا الثِّقَةُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَخَذَ مِیثَاقَ الْعِبَادِ وَ هُمْ أَظِلَّةٌ قَبْلَ الْمِیلَادِ فَمَا تَعَارَفَ مِنَ الْأَرْوَاحِ ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ (3).

«19»

وَ مِنْهُ، بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ حَبِیبٍ عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَا تَقُولُ فِی الْأَرْوَاحِ أَنَّهَا جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ قَالَ فَقُلْتُ إِنَّا نَقُولُ ذَلِکَ قَالَ فَإِنَّهُ کَذَلِکَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَخَذَ عَلَی (4)

الْعِبَادِ

ص: 139


1- 1. البصائر: 87- 88.
2- 2. العلل: ج 2، ص 111.
3- 3. المصدر: ج 1، ص 80.
4- 4. فی المصدر: من.

روایت21.

علل الشرایع: ابی عبدالرحمن از امام صادق علیه السّلام پرسید: بسا بی دلیل غمگین شوم و بسا بی دلیل شاد شوم. فرمود: کسی نیست جز این که به همراهش فرشته ای و شیطانی است؛ شادی اش از نزدیک شدن فرشته است، و غمش از نزدیک شدن شیطان. و این است قول خدا «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»(1) {شیطان شما را از تهیدستی بیم می دهد و شما را به زشتی وامی دارد و [لی] خداوند از جانب خود به شما وعده آمرزش و بخشش می دهد، و خداوند گشایش گر داناست.}(2)

توضیح

شاید مقصود این است که اندوه از وسوسه شیطان در امور جهان فانی است، و اگر انسان متوجه آن نیست و توجه نکند، پندارد بی دلیل است، یا غرض سائل از دست دادن اهل و مال و فرزند در گذشته است و منافاتی با غم آن ها در حال و آینده ندارد، یا مقصود بیان اثر ذاتی نزدیکی فرشته و شیطان است که شان شیطان است که با کسی که نزدیکش می شود آن گونه می باشد و در فرشته بالعکس آن.

روایت22.

علل الشرایع: ابی بصیر گوید که با مردی از هم­کیشانم نزد امام صادق علیه السّلام درآمدم و به او گفتم: قربانت شوم یا ابن رسول اللَّه! همانا من بی سبب غمگین و اندوهناک شوم. امام علیه السّلام فرمود: این اندوه و شادی از ما است که به شما می رسد، زیرا چون اندوه و شادی به ما رسد به شماها نفوذ کند، برای این که ما و شما از نور خدای عزّوجلّ هستیم، سرشت ما و شما یکی است و اگر سرشت شما دست نخورده و پاک مانده بود، ما و شما برابر بودیم، ولی سرشت شما با سرشت دشمنان شما درآمیخت و اگر این چنین نبود، هرگز گناه نمی کردید. گوید: گفتم: قربانت شوم! آیا سرشت ما برگردد به مانند آنچه آغاز شده؟ فرمود: آری به خدا ای بنده خدا! به من بگو که این پرتو

ص: 145


1- . بقره / 286
2- . علل الشرایع 1 : 87

مِیثَاقَهُمْ وَ هُمْ أَظِلَّةٌ قَبْلَ الْمِیلَادِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ إِلَی آخِرِ الْآیَةِ(1)

قَالَ فَمَنْ أَقَرَّ لَهُ یَوْمَئِذٍ جَاءَتْ أُلْفَتُهُ هَاهُنَا وَ مَنْ أَنْکَرَهُ یَوْمَئِذٍ جَاءَ خِلَافُهُ هَاهُنَا(2).

بیان

قال فی النهایة فیه الأرواح جنود مجندة فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف (3)

مجندة أی مجموعة کما یقال ألوف مؤلفة و قناطیر مقنطرة و معناه الإخبار عن مبدإ کون الأرواح و تقدمها علی الأجساد أی أنها خلقت أول خلقها علی قسمین من ائتلاف و اختلاف کالجنود المجموعة إذا تقابلت و تواجهت و معنی تقابل الأرواح ما جعلها الله علیه من السعادة و الشقاوة و الأخلاق فی مبدإ الخلق یقول إن الأجساد التی فیها الأرواح تلتقی فی الدنیا فتأتلف و تختلف علی حسب ما خلقت علیه و لهذا تری الخیّر یحب الأخیار و یمیل إلیهم و الشریر یحب الأشرار و یمیل إلیهم انتهی.

و قال الکرمانی فی شرح البخاری أی خلقت مجتمعة ثم فرقت فی أجسامها فمن وافق الصفة ألفه و من باعد نافره و قال الخطابی خلقت قبلها فکانت تلتقی فلما التبست بها تعارفت بالذکر الأول فصار کل إنما یعرف و ینکر علی ما سبق له من العهد و قال النووی مجندة أی جموع مجتمعة و أنواع مختلفة و تعارفها لأمر جعلها الله علیه و قیل موافقة صفاتها و تناسبها فی شیمها و قال الطیبی الفاء فی فما تعارف تدل علی تقدم اشتباک فی الأزل ثم تفرق فیما لا یزال أزمنة متطاولة ثم ائتلاف بعد تناکر کمن فقد أنیسه ثم اتصل به فلزمه و أنس به و إن لم یسبق له اختلاط معه اشمأز منه و دل التشبیه بالجنود علی أن ذلک الاجتماع فی الأزل کان لأمر عظیم من فتح بلاد و قهر أعداء و دل علی أن أحد الحزبین حزب الله و الآخر

ص: 140


1- 1. الأعراف: 171.
2- 2. العلل: ج 1، ص 80.
3- 3. قد مر منا بیان موجز فی شرح الحدیث فی ذیل الروایة الرابعة من الباب السابق فراجع.

جوشان که خورشید بتابد چون بیرون آید، آیا به او متصل است یا از او جدا شده است؟ گفتم: قربانت شوم! جدا شده است. فرمود: نه این که چون خورشید غروب کند و قرصش فروافتد برگردد و به او پیوندد، چنان چه از او آغازید؟ گفتم: آری. فرمود: به خدا شیعه های ما چنین باشند، از نور خدا آفریده اند و به سویش بازگردند. به خدا شما در قیامت به ما می رسید و ما شفاعت کنیم و پذیرفته شود شفاعت ما به خدا، شما هم شفاعت کنید و از شما هم پذیرفته شود، و هیچ کس از شما نباشد جز دوزخی در چپ خود دارد و بهشتی در سمت راستش و دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به دوزخ برد.(1)

توضیح

«عبدالله» در روایت، اسم ابوبصیر نیست، زیرا تنها دو نفر هستند که به این لقب مشهور هستند؛ یکی «لیث مرادی» و دیگری «یحیی بن قاسم» و کنیه هیچ یک از این دو اباعبدالله نیست تا بشود آن ها را اباعبدالله صدا زد. و کلمه «ابا» که در روایت افتاده است، از طرف ناسخان کتاب بوده است، ولیکن کنیه آن دو ابومحمد بوده است. پس ظاهر این است که ابابصیر هیچ کدام از این دو نفر نبوده است، بلکه او عبدالله بن محمد اسدی کوفی، با کنیه ابوبصیر است، همچنان که شیخ طوسی در کتاب رجال آورده است. هرچند که شیخ او را در زمره اصحاب امام باقر علیه السّلام آورده است، زیرا برخی نویسندگان، کسانی را که در زمره اصحاب یک امام قرار می گیرند و بعد در زمره اصحاب امام دیگر قرار می گیرند، جزو اصحاب امام دوم قرار نمی دهند و برخی نویسندگان به ذکر یکی از ائمه اکتفا نمی کنند و او را جزو اصحاب هر دو امام قرار می دهند، هرچند که باز هم ممکن است که به یکی از آنان مشهور شوند. و نیز ممکن است که عبدالله در روایت مرکب اضافی باشد نه اسم، یعنی ای بنده خدا، و این گونه صدا زدن در مکالمات عرب و عجم شایع و زیاد است.

در قاموس گفته: «زخر البحر» دریا عمیق شد. «زخر الوادی» بیابان دراز و مرتفع شد. «زخر الشی ء» آن را پر کرد. «زخر القوم» قوم برای جنگ جمع شدند. «و زخر القدر و الحرب» دیگ به جوش آمد. جنگ به اوج رسید. «زخر النبات» گیاه دراز شد. «زخر الرجل بما عنده» فخر فروخت. بیشتر معانی، مناسب و بدون اشکال هستند و در برخی نسخه های کتاب «زخر» با حرف جیم و به صورت «زجر» آمده است. در این صورت معنای روایت درست نمی شود مگر با کلی زحمت و تکلف. عبارت «عاد إلیه» گویا به صورت مجازی آمده است، همچنان که در مشبه هم هست و ظاهر این است که ضمیر در «إلیه» به خدا برمی گردد و احتمال دارد که به نور برگردد و مراد از نور خداوند، همان نور مشرق و مکرمی که آن را برگزید و آفرید می باشد و بعید نیست که منظور از آن، یا انوار ائمه اطهار علیهم السلام باشد، همچنان که خود امام هم فرمود شما به ما ملحق می شوید، یا منظور از نور خداوند، رحمت الهی باشد. و «تشفیع» به معنای پذیرفتن شفاعت است.

ص: 146


1- . علل الشرایع 1 : 87

حزب الشیطان و هذا التعارف إلهامات من الله من غیر إشعار منهم بالسابقة انتهی و قد مر کلام قطب الدین الراوندی رحمه الله فی هذا الخبر.

اعلم أن ما تقدم من الأخبار المعتبرة فی هذا الباب و ما أسلفناه فی أبواب بدء خلق الرسول صلی الله علیه و آله و الأئمة علیهم السلام و هی قریبة من التواتر دلت علی تقادم (1) خلق الأرواح علی الأجساد و ما ذکروه من الأدلة علی حدوث الأرواح عند خلق الأبدان مدخولة لا یمکن رد تلک الروایات لأجلها(2).

ص: 141


1- 1. تقدم( خ).
2- 2. الکلام حول روایات خلق الأرواح قبل الأبدان یقع فی جهات: ( الف) فی صدورها: هل تکون مقطوعة الصدور أو لا؟ و علی فرض عدم القطع بصدورها هل یوجد دلیل علی وجوب التعبد بها أولا( ب) فی دلالتها، هل تدلّ دلالة صریحة علی تقدم وجود الأرواح علی أبدانها خارجا بالتقدم الزمانی أولا( ج) فی توافقها مع الأدلة العقلیّة. فنقول: أما من الجهة الأولی فهی غیر بالغة حدّ التواتر، فلا یحصل القطع بصدورها عادة و ادلة حجیة الخبر الواحد قاصرة عن غیر ما یتعلق بالاحکام الفرعیة العملیة، فلا یوجد دلیل علی وجوب التعبد بها. و أمّا من الجهة الثانیة فلا ریب فی ظهورها فی ذلک فی حدّ نفسها و إن لم یبلغ إلی مرتبة النصّ. و قد أول الشیخ المفید- علی ما یأتی حکایته عنه- الخلق بالتقدیر، کما أنه یمکن حملها علی نوع من التمثیل و الاستعارة إذا وجد دلیل قطعی معارض لمدلولها. و أما من الجهة الثالثة فقد دار البحث بین الفلاسفة حول حدوث النفس و قدمها، و ذهب أصحاب مدرسة صدر المتألهین إلی انها تحدث بحدوث البدن غیر بالغة حدّ التجرد العقلی متحرکة نحوه، و لا مجال لذکر أدلتهم و نقدها هاهنا. و هناک أمر یتعلق بمعرفة شئون النفس یستعصی علی الاذهان المتوغلة فی المادیات، و لعل إجادة التأمل فیه یعین علی حل العویصة و هو أن النفس و إن کانت أمرا متعلقا بالمادة بل ناشئا عنها و متحدا بها و بهذا الاعتبار صح مقایستها بالحوادث و اتصافها بالمقارنة و التقدّم و التأخر زمانا إلّا أنّها حین ما تدخل فی حظیرة التجرد تجد نفسها محیطة بالبدن من ناحیة البدن و النهایة و أن شعاعها یمتد إلی ما قبل حدوث البدن کما انه یمتد إلی ما بعد انحلاله. فالذی ینظر إلی جوهرها المجرد من فوق عالم الطبیعة یجدها خارجة عن وعاء الزمان محیطة به، و إذا قایسها. إلی ظاهرة مادیة واقعة فی ظرف الزمان کالبدن یجدها موجودة معها و قبلها و بعدها، فیصح له أن یحکم بتقدم وجودها علی وجود البدن مع أن من ینظر إلیها من نافذة عالم المادة و یعتبرها أمرا متعلقا بالبدن بل مرتبة کاملة له انتهی إلیها بالحرکة الجوهریة و بهذا الاعتبار یسمیها نفسا، یحکم بحدوثها عند حدوث البدن و حصول التجرد لها بعد ذلک و لا منافاة بین النظرین، و بهذا یمکن الجمع بین القولین. و ممّا ینبغی الالتفات إلیه أن فی تقدم خلق الأرواح علی الأبدان بألفی عام- علی حد التعبیر الوارد فی الروایات- لم یعتبر کل روح إلی بدنه بحیث یکون خلق کل روح قبل خلق بدنه بألفی عام کامل لا أزید و لا أنقص و الا لزم عدم وجود جمیع الأرواح فی زمن علیّ علیه السلام فضلا عما قبله، ضرورة حدوث کثیر من الأبدان بعد زمنه بآلاف سنة و لا یبعد أن یکون ذکر الالفین لاجل التکثیر، و تثنیة الالف للاشارة الی التقدّم العقلی و المثالی.

روایت23.

محاسن: جابر جعفی گوید: در محضر امام باقر علیه السّلام آهی کشیدم و گفتم: یا ابن رسول اللَّه! بی دلیل افسرده شوم تا آنجا که خانواده ام غم در چهره ام می خواند و دوستم آن را بفهمد. فرمود: آری، ای جابر. گفتم: یا ابن رسول اللَّه چرا؟ فرمود: می خواهی چکار؟ گفتم: می خواهم بدانم. فرمود: ای جابر! به راستی خدا مؤمنان را از سرشت بهشت آفریده و از نسیم آن، در آن ها روان کرده و از این رو مؤمن برادر پدر و مادری مؤمن دیگر است، و چون یک روح مؤمن در شهری غمگین شود، در ارواح دیگر اثر بخشد، زیرا از او باشند.(1)

توضیح

«تنفست» یعنی آه کشید و در کافی آمده است که «تقبضت» به معنی انبساط و گشاد شدن است که در ادامه می آید. عبارت «مِن ریح روحُه» (با ضمه) یعنی از رحمت ذات الهی یا از نسیم روحی که آن را برگزیده است، همان طور که گذشت یا با فتحه است (من ریح روحَه) همچنان که در روایت دیگری آمده است و از روح رحمت خود در آن ها جاری کرد و برخی روایات که در مورد پدر یا مادرش آمده، معنای اول را تایید می کند، برای این که سرشت به منزله مادر، و روح به منزله پدر است و آن ها یک نوع یا یک صنف هستند.

روایت24.

کافی: جابر جعفی گوید که در محضر امام باقر علیه السّلام آهی کشیدم و گفتم: قربانت شوم! گاهی اوقات بدون این که مصیبتی یا دردی به من برسد بی دلیل افسرده شوم، تا آنجا که حتی خانواده و دوستانم هم آثار ناراحتی را در چهره ام می خوانند. امام فرمود: آری، ای جابر. به راستی خدا مؤمنان را از سرشت بهشت آفریده و از نسیم آن، در آن ها روان کرده است. از این رو مؤمن، برادر پدر و مادری مؤمن دیگر است، و چون یک روح از ارواح مؤمنین در شهری از شهرها غمگین شود، در ارواح دیگر اثر بخشد، زیرا از او باشند.(2)

ص: 147


1- . محاسن: 133
2- . کافی 2 : 166
«20»

الْکَافِی، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ(1) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام یَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ أَوَّلَ مَا خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عِتْرَتَهُ الْهُدَاةَ الْمُهْتَدِینَ فَکَانُوا أَشْبَاحَ نُورٍ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ قُلْتُ وَ مَا الْأَشْبَاحُ قَالَ ظِلُّ النُّورِ أَبْدَانٌ نُورِیَّةٌ بِلَا أَرْوَاحٍ وَ کَانَ مُؤَیَّداً بِرُوحٍ وَاحِدٍ وَ هِیَ رُوحُ الْقُدُسِ (2)

فَبِهِ کَانَ یَعْبُدُ اللَّهَ وَ عِتْرَتُهُ [وَ] لِذَلِکَ خَلَقَهُمْ حُلَمَاءَ عُلَمَاءَ بَرَرَةً أَصْفِیَاءَ یَعْبُدُونَ اللَّهَ بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ السُّجُودِ وَ التَّسْبِیحِ وَ التَّهْلِیلِ وَ یُصَلُّونَ الصَّلَاةَ وَ یَحُجُّونَ وَ یَصُومُونَ (3).

بیان

أول منصوب بالظرفیة و المهتدین صفة و کونه مفعول الهداة بعید فکانوا أشباح نور الإضافة إما بیانیة أی أشباحا هی أنوار و الأشباح جمع الشبح بالتحریک و هو سواد الإنسان أو غیره تراه من بعید فالمراد إما الأجساد المثالیة فالمراد بقوله بلا أرواح بلا أرواح الحیوانیة أو الروح مجردا کان أو جسما

ص: 142


1- 1. فی المصدر« الحسین[ عن محمد] بن عبد اللّه» و هو مصحف، و الصواب ما فی نسخ الکتاب کما أثبتناه، و هو الحسین بن محمّد بن عامر بن أبی بکر الأشعریّ الثقة و یروی عن عمه« عبد اللّه بن عامر» و عن غیره.
2- 2. فیه( خ).
3- 3. الکافی: ج 1، ص 442.

روایت25.

کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: مؤمن برادر مؤمن است، چون یک بدن که اگر دردی در چیزی از آن یافت شود در سایر بدن دردش دریافت شود؛ روح هر دو از یک روح است، و راستی روح مؤمن به خدا پیوسته تر است از پرتو خورشید به آن.(1)

در اختصاص آن را بدون سند آورده است. (2)

توضیح

مانند یک تن، از برادری به یگانگی بالا برده یا بیان این است که برادری آن ها جز برادری دیگران است و آن ها چون اندام یک بدن هستند که یک روح دارد و چنان چه یک عضو بدن که درد آید، اعضای دیگر درد کشند و از کار بمانند، یک مؤمن هم اندوهگین شود و دیگران درد آن را کشند چنان چه گذشت .

پس عبارت «مانند بدن واحد هستند» تقدیرش این است که «مانند اعضای بدن واحد هستند» و ظاهر عبارت «اگر شکایت کند» این است که توضیحی برای حال مشبه به است و دو ضمیر که در آن و در فعل «وجد» هستند به بشر و انسان برمی گردند یا به روحی که بدن به آن دلالت می کند و ضمیر «منه» برای «جسد» است و ضمیر «ارواحهما» به «شی و سائر الجسد» برمی گردد و آوردن «الجمعیة» به اعتبار جمع بودن همه اعضاست یا از باب اطلاق جمع بر مثنی از روی مجاز است. در اختصاص به جای «و ارواحهما»، «روحهما» آورده که این معنی روشن تر است، و مراد از «یک روح» اگر روح حیوانی باشد. کلمه «مِن» تبعیضیه است و اگر مراد از آن نفس ناطقه باشد، کلمه «مِن» تعلیلیه است، یعنی جان هر دو جزو یک روح است و اگر مقصود نفس ناطقه است، یعنی هر دو روحشان یک علت دارند، و غرض شدت اتصال دو روح است که یا یکی هستند، یا این که هر دو روحشان از یک روح است که روح ائمه علیهم السّلام باشد و آن نور خداست، چنان چه در خبر ابی بصیر گذشت که به مثابه شرحی برای این خبر است. به هر تقدیر مقصود از روح اللَّه نیز روح برگزیده خداست که به ائمه علیهم السّلام داده است، چنان چه در تفسیر قول خدا

ص: 148


1- . کافی 2 : 166
2- . اختصاص: 32

لطیفا فیستقیم أیضا لأن الأرواح ما لم تتعلق بالأبدان فهی مستقلة بنفسها أرواح من جهة و أجساد من جهة فهی أبدان نورانیة لم تتعلق بها أرواح أخر و علی هذا فظل النور أیضا إضافته للبیان أو لامیة و المراد بالنور نور ذاته تعالی فإنها من آثار ذلک النور الأقدس و ظلاله و المعنی دقیق و ربما یؤول النور بالعقل الفعال علی طریقة الفلاسفة.

و کان مؤیدا بروح واحد أی فی عالم الأرواح أو فی عالم الأجساد و الأول أظهر و لذلک أی لتأیدهم بذلک الروح فی أول الفطرة الروحانیة خلقهم فی الفطرة الجسمانیة حلماء علماء إلخ و یصلون کأنه تأکید لما مر أو المراد بقوله خلقهم خلقهم فی عالم الأرواح أی کانوا یعبدون الله فی هذا العالم و کانوا فیه علماء بخلاف سائر الأرواح لتأیدهم حینئذ بروح القدس فقوله علیه السلام و یصلون أی فی عالم الأجساد فلا تکرار.

أقول

قد مرت أخبار کثیرة فی ذلک فی باب حدوث العالم.

قال شارح المقاصد النفوس الإنسانیة سواء جعلناها مجردة أو مادیة حادثة عندنا لکونها أثر القادر المختار و إنما الکلام فی أن حدوثها قبل البدن لقوله صلی الله علیه و آله خلق الله الأرواح قبل الأجساد بألفی عام أو بعده لقوله تعالی بعد ذکر أطوار البدن ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ(1) إشارة إلی إفاضة النفس و لا دلالة فی الحدیث مع کونه خبر واحد علی أن المراد بالأرواح النفوس البشریة أو الجوهر(2) العلویة و لا فی الآیة علی أن المراد إحداث النفس أو إحداث تعلقها بالبدن و أما الفلاسفة فمنهم من جعلها قدیمة و ذهب أرسطو و شیعته إلی أنها حادثة ثم ذکر دلائل الطرفین و اعترض علیها بوجوه أعرضنا عن ذکرها.

ص: 143


1- 1. المؤمنون: 14.
2- 2. کذا فی بعض النسخ، و فی بعضها« الجوهریة العلویة» و الظاهر ان الصواب« الجواهر العلویة».

«و دمیدم در او از روحم» گذشت. و بسا که مقصود از روح خدا، ذات او است و اشاره است به شدت ارتباط ارواح مقربین و دوستان با اخلاص شیعه به جناب حق تعالی که حتی آنی از زمان، از خدا غفلت ندارند و فیض او، از علم و حکمت و کمالات و هدایات پیاپی به آن ها رسد، بلکه خواست دل چون از خود اراده ای ندارند و همه کار خود را به پروردگارشان وانهادند چنان چه درباره آن ها فرموده «نخواهند جز آنکه خدا خواهد.»

و در حدیث قدسی است که «چون او را دوست دارم، من گوشش و چشمش و دستش و پایش و زبانش باشم» و ان شاء اللَّه سخن تمام در این باره در جای خودش به اندازه فهم من بیاید، و اللَّه الموفق.

روایت26.

قرب الاسناد: امام صادق علیه السّلام در جواب این سؤال که آیا کسی چیز ندیده را دوست می دارد؟ فرمود: آری. به او گفتند مانند چه چیز؟ فرمود: مانند این که یک خوراکی را برای انسان شرح دهند که هنوز نخورده و آن را دوست می دارد، و آنچه مانند آن است و مانند مردی که برای یارانش آنچه را دوست دارد به یادش می افتد، و آنچه از نمونه ها که در دسترس داری بیشتر از آن است که بخواهی واگذاری و از آن ها درگذری.

توضیح

ممکن است مقصود سؤال کننده، پرسش از دوست داشتن برادر مؤمنی باشد که قبلاً او را ندیده است، چنان چه در اخبار دیگر است.

روایت27.

مجالس: امام باقر علیه السّلام فرمود: چون امیرالمؤمنین علیه السّلام در بستر مرگ افتاد، پسرانش را جمع کرد و به آن ها وصیت کرد و سپس فرمود: ای پسرانم! به راستی که دل ها چون لشکرهای آماده اند که به دوستی با هم چشم دارند و با آن با هم راز گویند، و در دشمنی نیز چنین باشند، چون مردی را بدون این که از او نیکی دیدید، دوست دارید به او امید بندید، و چون مردی بدون این که از او بدی دیدید، دشمن دارید از او حذر کنید.

روایت28.

شهاب الاخبار: حنان بن

ص: 149

و قال الشیخ المفید قدس الله نفسه فی أجوبة المسائل الرویة(1) فأما الخبر بأن الله تعالی خلق الأرواح قبل الأجساد بألفی عام فهو من أخبار الآحاد و قد روته العامة کما روته الخاصة و لیس هو مع ذلک مما یقطع علی الله بصحته و إن ثبت القول فالمعنی فیه أن الله تعالی قدر الأرواح فی علمه قبل اختراع الأجساد و اخترع الأجساد و اخترع لها الأرواح فالخلق للأرواح قبل الأجساد خلق تقدیر فی العلم کما قدمناه و لیس بخلق لذواتها کما وصفناه و الخلق لها بالإحداث و الاختراع بعد خلق الأجسام و الصور التی تدبرها الأرواح و لو لا أن ذلک کذلک لکانت الأرواح تقوم بأنفسها و لا تحتاج إلی آلات تعلقها و لکنا نعرف ما سلف لنا من الأرواح قبل خلق الأجساد کما نعلم أحوالنا بعد خلق الأجساد و هذا محال لا خفاء بفساده و أما الحدیث بأن الأرواح جنود مجندة فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف فالمعنی فیه أن الأرواح التی هی الجواهر البسائط تتناصر بالجنس و تتخاذل بالعوارض فما تعارف منها باتفاق الرأی و الهوی ائتلف و ما تناکر منها بمباینة فی الرأی و الهوی اختلف و هذا موجود حسا و مشاهد و لیس المراد بذلک أن ما تعارف منها فی الذر ائتلف کما ذهبت إلیه الحشویة کما بیناه من أنه لا علم للإنسان بحال کان علیها قبل ظهوره فی هذا العالم و لو ذکر بکل شی ء ما ذکر ذلک فوضح بما ذکرناه أن المراد بالخبر ما شرحناه و الله الموفق للصواب انتهی.

و أقول

قیام الأرواح بأنفسها أو تعلقها بالأجساد المثالیة ثم تعلقها بالأجساد العنصریة مما لا دلیل علی امتناعه و أما عدم تذکر الأحوال السابقة فلعله لتقلبها فی الأطوار المختلفة أو لعدم القوی البدنیة أو کون تلک القوی قائمة بما فارقته من الأجساد المثالیة أو لإذهاب الله تعالی تذکر هذه الأمور عنها لنوع من المصلحة کما ورد أن الذکر و النسیان من صنعه تعالی مع أن الإنسان لا یتذکر کثیرا من أحوال الطفولیة و الولادة و التأویل الذی ذکره للحدیث فی غایة البعد لا سیما مع الإضافات الواردة فی الأخبار المتقدمة.

ص: 144


1- 1. السرویة( خ).

سدیر از پدرش روایت کند که به امام صادق علیه السّلام گفتم: به مردی برخوردم که پیش از آن روز نه او مرا دیده و نه من او را دیده بودم، و بسیار او را دوست دارم و وقتی با او حرف می زنم او هم بسیار مرا دوست دارد و به من گوید آنچه را من دریابم، او نیز در دل خود درمی یابد. فرمود: راست گفتی ای سدیر، به راستی الفت دل نیکان چون به هم برخورند و گرچه دوستی را به زبان نیارند به شتاب آمیزش قطره های آب است بر آب نهرها، و راستی که دوری دل بدکاران هنگام برخوردشان گرچه با زبان به هم مهرورزی کنند، مانند دوری دل بهائم است از هم در مهرورزی، گرچه مدتی دراز بر یک توشه دان علوفه خورند.

توضیح

المِزوَد یعنی ظرف توشه.

روایت29.

رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: مَثَل مؤمنان در مهرورزی و دلسوزی به هم، چون یک بدن است که چون عضوی از آن بیمار شود همه آن دچار بی خوابی و تب گردد.

روایت30.

پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود قلب شبیه یک پر پرنده است در روی زمین دم باد که آن را می چرخاند .

توضیح

می فرماید مؤمنان متحد و پشتیبان هم و همدستند چون یک بدن. و از این رو فرمود: مؤمن برای مؤمن به منزله ساختمانی است که اجزایش همدیگر را محکم دارند. و فرمود: مؤمنان همدست باشند در برابر دیگران.

گروه مؤمنین در اتحاد و پشتیبانی هم مانند بدن است که از ابزار و اندام فراهم است و چون تکه ای از آن بیمار شود، همه دردناک و بیمار و بی خواب و تب دار شوند، چون به هم پیوسته اند، و چون درد دچار همه بدن است و همه در حکم همان تکه اند برای زندگی که چون میخ اجزاء را به هم بپوندد و منظم نماید. لفظ خبر گزارش است و تشبیه، ولی مقصود از آن فرمان به این است که همدیگر را دوست بدارند و به هم مهر ورزند و سود حدیث فرمان به هم یاری و همکاری است، راوی حدیث نعمان بن بشیر است.

و درباره حدیث دوم گفته: و در روایتی «بارض فلاوة» آمده، دل را به پری تشبیه کرده که روی زمین لخت و بی مانع و جلوگیر افتاده و باد آن را به اینجا و آنجا می پراند و این از نظر عقاید و احوالی است که در آن می چرخد و شتابانه زیر و رو می شود و به یک حالت نمی ماند. و گفته شده که قلبش نامیدند برای این که چرخان است و سود حدیث اعلام به این است که قلب زود برگردد و یک رو نماند و راوی حدیث انس ابن مالک است .

ص: 150

«21»

الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَبَّاسٍ عَنْ أَسْبَاطٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنِّی رُبَّمَا حَزِنْتُ فَلَا أَعْرِفُ فِی أَهْلٍ وَ لَا مَالٍ وَ لَا وَلَدٍ وَ رُبَّمَا فَرِحْتُ فَلَا أَعْرِفُ فِی أَهْلٍ وَ لَا مَالٍ وَ لَا وَلَدٍ فَقَالَ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ مَعَهُ مَلَکٌ وَ شَیْطَانٌ فَإِذَا کَانَ فَرَحُهُ کَانَ (1) دُنُوُّ الْمَلَکِ مِنْهُ وَ إِذَا کَانَ حَزَنُهُ کَانَ (2) دُنُوُّ الشَّیْطَانِ مِنْهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (3).

بیان

لعل المراد أن هذا لهم من أجل وساوس الشیطان و أمانیه فی أمور الدنیا الفانیة و إن لم یتفطن به الإنسان فیظن أنه لا سبب له أو یکون غرض السائل فوت الأهل و المال و الولد فی الماضی فلا ینافی الهم للتفکر فیها لأجل ما یستقبل أو المراد أنه لما کان شأن الشیطان ذلک یصیر محض دنوه سببا للهم و فی الملک بعکس ذلک فی الوجهین.

«22»

الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مَدْیَنَ مِنْ وُلْدِ مَالِکِ بْنِ الْحَارِثِ الْأَشْتَرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ مَعِی رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی لَأَغْتَمُّ وَ أَحْزَنُ مِنْ غَیْرِ أَنْ أَعْرِفَ لِذَلِکَ سَبَباً فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ ذَلِکَ الْحَزَنَ وَ الْفَرَحَ یَصِلُ إِلَیْکُمْ مِنَّا لِأَنَّا إِذَا دَخَلَ عَلَیْنَا حُزْنٌ أَوْ سُرُورٌ کَانَ ذَلِکَ دَاخِلًا عَلَیْکُمْ وَ لِأَنَّا وَ إِیَّاکُمْ مِنْ نُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَجَعَلَنَا وَ طِینَتَنَا وَ طِینَتَکُمْ وَاحِدَةً وَ لَوْ تُرِکَتْ طِینَتُکُمْ کَمَا أُخِذَتْ لَکُنَّا وَ أَنْتُمْ سَوَاءً وَ لَکِنْ مُزِجَتْ طِینَتُکُمْ بِطِیْنَةِ أَعْدَائِکُمْ فَلَوْ لَا ذَلِکَ مَا أَذْنَبْتُمْ ذَنْباً أَبَداً قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَتَعُودُ(4) طِینَتُنَا وَ نُورُنَا کَمَا بُدِئَ فَقَالَ إِی وَ اللَّهِ یَا عَبْدَ اللَّهِ أَخْبِرْنِی عَنْ هَذَا الشُّعَاعِ

ص: 145


1- 1. فی المصدر کان من دنو.
2- 2. فی المصدر کان من دنو.
3- 3. العلل: ج 1، ص 87، و الآیة فی سورة البقرة: 268.
4- 4. فی المصدر: أ فتعود.

باب چهل و چهارم : حقیقت رؤیا، تعبیر خواب، فضیلت خواب راست، علت خواب راست و خواب دروغ

آیات

- الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.(1)

{همانان که ایمان آورده و پرهیزگاری ورزیده اند. در زندگی دنیا و در آخرت مژده برای آنان است. وعده های خدا را تبدیلی نیست این همان کامیابی بزرگ است.}

- إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی ساجِدینَ *قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلی إِخْوَتِکَ فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبینٌ * وَ کَذلِکَ یَجْتَبیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیث.(2)

{[یاد کن] زمانی را که یوسف به پدرش گفت: «ای پدر، من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آن ها] برای من سجده می کنند. [یعقوب] گفت: «ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می اندیشند، زیرا شیطان برای انسان دشمنی آشکار است. و این چنین، پروردگارت تو را برمی گزیند، و از تعبیر خواب ها به تو می آموزد.} - وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ.(3)

{تا به او تأویل خواب ها را بیاموزیم.}

- وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ* قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی.(4)

{و دو جوان با او به زندان درآمدند. [روزی] یکی از آن دو گفت: «من خویشتن را [به خواب] دیدم که [انگور برای] شراب می فشارم» و دیگری گفت: «من خود را [به خواب] دیدم که بر روی سرم نان می برم و پرندگان از آن می خورند. به ما از تعبیرش خبر ده، که ما تو را از نیکوکاران می بینیم. گفت: «غذایی را که روزی شماست برای شما نمی آورند، مگر آنکه من از تعبیر آن به شما خبر می دهم پیش از آنکه [تعبیر آن] به شما برسد. این از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است.}

- یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ.(5)

{ای دو رفیق زندانی ام، اما یکی از شما به آقای خود باده می نوشاند، و اما دیگری به دار آویخته می شود و پرندگان از [مغز] سرش می خورند. امری که شما دو نفر از من جویا شدید تحقق یافت.}

- قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَری سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ* قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ* وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ* یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ

ص: 151


1- . یونس / 64
2- . یوسف / 6-4
3- . یوسف / 21
4- . یوسف / 37-36
5- . یوسف / 41

الزَّاخِرِ مِنَ الْقُرْصِ إِذَا طَلَعَ أَ هُوَ مُتَّصِلٌ بِهِ أَوْ بَائِنٌ مِنْهُ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ بَلْ هُوَ بَائِنٌ مِنْهُ فَقَالَ أَ فَلَیْسَ إِذَا غَابَتِ الشَّمْسُ وَ سَقَطَ الْقُرْصُ عَادَ إِلَیْهِ فَاتَّصَلَ بِهِ کَمَا بَدَأَ مِنْهُ فَقُلْتُ لَهُ نَعَمْ فَقَالَ کَذَلِکَ وَ اللَّهِ شِیعَتُنَا مِنْ نُورِ اللَّهِ خُلِقُوا وَ إِلَیْهِ یَعُودُونَ وَ اللَّهِ إِنَّکُمْ لَمُلْحَقُونَ بِنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ إِنَّا لَنَشْفَعُ فَنُشَفَّعُ وَ وَ اللَّهِ إِنَّکُمْ لَتَشْفَعُونَ فَتُشَفَّعُونَ وَ مَا مِنْ رَجُلٍ مِنْکُمْ إِلَّا وَ سَتُرْفَعُ لَهُ نَارٌ عَنْ شِمَالِهِ وَ جَنَّةٌ عَنْ یَمِینِهِ فَیُدْخِلُ أَحِبَّاءَهُ الْجَنَّةَ وَ أَعْدَاءَهُ النَّارَ(1).

بیان

یا عبد الله لیس هذا اسم أبی بصیر فإن المشهور بهذا اللقب اثنان أحدهما لیث المرادی و الآخر یحیی بن القاسم و لیس کنیة واحد منهما أبا عبد الله حتی یمکن أن یقال کان أبا عبد الله فسقط أبا من النساخ و لکن کنیتهما أبو محمد فالظاهر أن أبا بصیر هذا لیس شیئا منهما بل هو عبد الله بن محمد الأسدی الکوفی المکنی بأبی بصیر کما ذکره الشیخ فی الرجال و إن کان ذکره فی أصحاب الباقر ع لأنه کثیرا ما یذکر الرجل فی أصحاب إمام ثم یذکره فی أصحاب إمام آخر و کثیرا ما یکتفی بأحدهما و لو کان أحد المشهورین یمکن أن یکون المراد المرکب الإضافی لا التسمیة و قد شاع النداء بهذا عند الضجر فی عرف العرب و العجم و فی القاموس زخر البحر کمنع طما و تملأ و الوادی مد جدا و ارتفع و الشی ء ملأه و القوم جاشوا لنفیر أو حرب و القدر و الحرب جاشتا و النبات طال و الرجل بما عنده فخر انتهی و أکثر المعانی مناسبة و فی بعض النسخ بالجیم و لا یستقیم إلا بتکلف.

قوله عاد إلیه کأنه علی المجاز کما أن فی المشبه أیضا کذلک فإن الظاهر عود الضمیر فی (2)

إلیه إلی الله و یحتمل عوده إلی النور و المراد بنور الله النور المشرق و المکرم الذی اصطفاه و خلقه و لا یبعد أن یکون المراد أنوار الأئمة علیهم السلام کما قال علیه السلام إنکم لملحقون بنا أو المراد بنور الله رحمته و التشفیع قبول الشفاعة.

ص: 146


1- 1. العلل: ج 1: ص 87.
2- 2. من( خ).

لعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ* قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ* ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ* ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ.(1)

{و پادشاه [مصر] گفت: «من [در خواب] دیدم هفت گاو فربه است که هفت [گاو] لاغر آن ها را می خورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه] خشکیده دیگر. ای سران قوم، اگر خواب تعبیر می کنید، درباره خواب من، به من نظر دهید. گفتند: «خواب هایی است پریشان، و ما به تعبیر خواب های آشفته دانا نیستیم. و آن کس از آن دو [زندانی] که نجات یافته و پس از چندی [یوسف را] به خاطر آورده بود گفت: «مرا به [زندان] بفرستید تا شما را از تعبیر آن خبر دهم. ای یوسف، ای مرد راستگوی، درباره [این خواب که] هفت گاو فربه، هفت [گاو] لاغر آن ها را می خورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه] خشکیده دیگر به ما نظر ده، تا به سوی مردم برگردم، شاید آنان [تعبیرش را] بدانند. گفت: «هفت سال پی در پی می کارید، و آنچه را درویدید- جز اندکی را که می خورید- در خوشه اش واگذارید. آن گاه پس از آن، هفت سال سخت می آید که آنچه را برای آن [سال ها] از پیش نهاده اید- جز اندکی را که ذخیره می کنید- همه را خواهند خورد. آن گاه پس از آن، سالی فرا می رسد که به مردم در آن [سال] باران می رسد و در آن آب میوه می گیرند. گفت: «هفت سال پی در پی می کارید، و آنچه را درو می کنید- جز اندکی را که می خورید- در خوشه اش واگذارید.}

- وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ.(2)

{و آن رؤیایی را که به تو نمایاندیم، جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم.}

- وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ.(3)

{و از نشانه های [حکمت] او خواب شما در شب و [نیم] روز و جستجوی شما [روزی خود را] از فزون بخشی اوست.} - قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ.(4)

{گفت: «ای پسرک من! من در خواب [چنین] می بینم که تو را سر می بُرَم.}

- لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِ.(5)

{حقّاً خدا رؤیای پیامبر خود را تحقّق بخشید.}

- إِنَّمَا النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.(6)

{چنان نجوایی صرفاً از [القائات] شیطان است، تا کسانی را که ایمان آورده اند دلتنگ گرداند، و [لی] جز به فرمان خدا هیچ آسیبی به آن ها نمی رساند، و مؤمنان باید بر خدا اعتماد کنند.}

- وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً.(7)

{و خواب شما را [مایه] آسایش گردانیدیم.}

تفسیر

«الَّذِینَ آمَنُوا» یعنی کسانی که به همه آنچه که باید به آن ایمان داشت، گرویدند، و پرهیز کردند، از آنچه نشاید، «لَهُمُ الْبُشْری» مژده دارند، طبرسی گفته: در این مژده چند قول است:

1.

مژده دنیا مژده ای است که خدا به آن ها در برابر انجام کار نیک داده است.

2.

مژده در دنیا این است که فرشته ها هنگام مرگ به مؤمنان مژده دهند که «أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»(8){هان، بیم مدارید و غمین مباشید، و به بهشتی که وعده یافته بودید شاد باشید.}

3.

مژده در دنیا خواب خوب است که مؤمن برای خود بیند یا برایش بینند و در آخرت بهشت است که فرشته ها در قیامت، مومنان را تا به بهشت روند پیاپی مژده دهند. این تفسیر از امام باقر علیه السّلام روایت است و به سندی که تا پیغمبر کشیده شده است.(9)

«لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ»: بیضاوی در تفسیرش گفته: رؤیا مانند رؤیت است به جز آنکه اختصاص به دیدن در

ص: 152


1- . یوسف / 49-43
2- . اسراء / 60
3- . روم / 23
4- . صافات / 102
5- . فتح / 27
6- . مجادله / 10
7- . نبا / 10
8- . فصلت / 30
9- . مجمع البیان 5 : 120
«23»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ قَالَ: تَنَفَّسْتُ بَیْنَ یَدَیْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ثُمَّ قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَهْتَمُّ مِنْ غَیْرِ مُصِیبَةٍ تُصِیبُنِی أَوْ أَمْرٍ نَزَلَ (1) بِی حَتَّی تَعْرِفُ (2)

ذَلِکَ أَهْلِی فِی وَجْهِی وَ یَعْرِفُهُ صَدِیقِی قَالَ نَعَمْ یَا جَابِرُ قُلْتُ وَ مِمَّ ذَلِکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ وَ مَا تَصْنَعُ بِذَلِکَ قُلْتُ أُحِبُّ أَنْ أَعْلَمَهُ فَقَالَ یَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ طِینَةِ الْجِنَانِ وَ أَجْرَی فِیهِمْ مِنْ رِیحِ رُوحِهِ فَلِذَلِکَ الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ فَإِذَا أَصَابَ تِلْکَ الْأَرْوَاحَ فِی بَلَدٍ مِنَ الْبُلْدَانِ شَیْ ءٌ حَزِنَتْ عَلَیْهِ الْأَرْوَاحُ لِأَنَّهَا مِنْهُ (3).

بیان

تنفست أی تأوهت و فی الکافی تقبضت بمعنی الانبساط کما سیأتی من ریح روحه بالضم أی من رحمة ذاته أو نسیم روحه الذی اصطفاه کما مر أو بالفتح أی رحمته کما ورد فی خبر آخر و أجری فیهم من روح رحمته و یؤید الأول بعض الأخبار لأبیه و أمه لأن الطینة بمنزلة الأم و الروح بمنزلة الأب و هما متحدان نوعا أو صنفا فیهما.

«24»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ قَالَ: تَقَبَّضْتُ بَیْنَ یَدَیْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ رُبَّمَا حَزِنْتُ مِنْ غَیْرِ مُصِیبَةٍ تُصِیبُنِی أَوْ أَلَمٍ (4) یَنْزِلُ بِی حَتَّی یَعْرِفُ ذَلِکَ أَهْلِی فِی وَجْهِی وَ صَدِیقِی فَقَالَ نَعَمْ یَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ طِینَةِ الْجِنَانِ وَ أَجْرَی فِیهِمْ مِنْ رِیحِ رُوحِهِ فَلِذَلِکَ الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ فَإِذَا أَصَابَ رُوحاً مِنْ تِلْکَ الْأَرْوَاحِ فِی بَلَدٍ مِنَ الْبُلْدَانِ حُزْنٌ حَزِنَتْ هَذِهِ لِأَنَّهَا مِنْهَا(5).

ص: 147


1- 1. فی المصدر: ینزل.
2- 2. فیه: یعرف.
3- 3. المحاسن: 133.
4- 4. فی المصدر و بعض نسخ الکتاب: أمر.
5- 5. الکافی: ج 2، ص 166.

خواب دارد، و بین این دو فرق است با حرف تانیث مثل فرق «قربه» با «قربی»، چون دیدن در بیداری و حقیقت آن نقش صورتی است از افق خیال به حس مشترک، و خواب راست با پیوستن نفس است به ملکوت چون با آن سازگار است وقتی که از کار بدن فارغ است و از آن دور، صورتی از معانی حاصله که شایدش تصور کند و خیالش به صورت مناسب حکایت کند و به حسّ مشترک فرستد و به چشم آید، و اگر تناسب به اندازه ای است که تفاوت همان جزئی بودن و کلّی بودن است، نیازی به تعبیر ندارد و اگر بیشتر است نیاز به آن دارد.

«مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ»: همان تعبیر خواب است که حدیث فرشته است اگر راست است، و حدیث نفس و شیطان اگر دروغ است، یا مقصود از احادیث کتب خدا و سنن انبیاء و کلمات حکماء است.(1)

طبرسی گفته: برخی گفته اند میان خوابش تا رفتن پدر و برادرانش به مصر چهل سال فاصله بود، از ابن عباس و اکثر مفسّران، و حسن گفته هشتاد سال بوده است.(2) نیشابوری گفته: علماء تدبیر خواب گویند که خواب بد زود اثر کند تا مؤمن در غم و اندوه نماند و خواب خوش دیر اثر کند تا شادی او طولانی باشد.

«قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً»: طبرسی گفته: یعنی خواب دیدم، و چون یوسف به زندان افتاد به زندانیان گفت که من تعبیر خواب می کنم، و یکی از دو غلام فرعون که ساقی بود گفت: در خواب دیدم که یک شاخه تاک بود و سه خوشه انگور داشت و آن ها را چیدم و در جام شاه فشردم و به او نوشاندم. و سفره دار گفت: در خواب دیدم بر سرم سه طبق نان و هر نوع خوراک بود و پرنده های گوشت خوار به آن نوک می زدند.

«نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ»، تعبیر آن را به ما بگو که به کجا می کشد «قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ» درخواب، «إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ» در بیداری پیش از آنکه تعبیر آن را بینید، «أَمَّا أَحَدُکُما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً»، روایت شده که او گفت

ص: 153


1- . انوارالتنزیل 1 : 585
2- . مجمع البیان 5 : 209
«25»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی وَ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ کَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ إِنِ اشْتَکَی شَیْئاً مِنْهُ وَجَدَ أَلَمَ ذَلِکَ فِی سَائِرِ جَسَدِهِ وَ أَرْوَاحُهُمَا مِنْ رُوحٍ وَاحِدَةٍ وَ إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا(1).

الإختصاص، عنه علیه السلام مرسلا: مثله (2)

تبیین

قوله علیه السلام کالجسد الواحد کأنه علیه السلام ترقی عن الأخوة إلی الاتحاد أو بین أن إخوتهم لیست مثل سائر الأخوات بل هم بمنزلة أعضاء جسد واحد تعلق بها روح واحد فکما أنه بتألم عضو واحد تتألم و تتعطل سائر الأعضاء فکذا بتألم واحد من المؤمنین یحزن و یتألم سائرهم کما مر فقوله علیه السلام کالجسد الواحد تقدیره کعضوی جسد واحد و قوله إن اشتکی ظاهره أنه بیان لحال المشبه به و الضمیران المستتران فیه و فی وجد راجعان إلی المرء و الإنسان أو الروح الذی یدل علیه الجسد و ضمیر منه للجسد و ضمیر أرواحهما لشی ء و سائر الجسد و الجمعیة باعتبار جمعیة السائر أو من إطلاق الجمع علی التثنیة مجازا و فی الإختصاص و أن روحهما و هو أظهر و المراد بالروح الواحد إن کان الروح الحیوانیة فمن للتبعیض و إن کان النفس الناطقة فمن للتعلیل فإن روحهما الروح الحیوانیة هذا إذا کان قوله و أرواحهما من تتمة بیان المشبه به و یحتمل تعلقه بالمشبه فالضمیر للأخوین المذکورین فی أول الخبر و الغرض إما بیان شدة اتصال الروحین کأنهما روح واحدة أو أن روحیهما من روح واحدة هی روح الأئمة علیهم السلام و هو نور الله کما مر فی خبر أبی بصیر الذی هو کالشرح لهذا الخبر و یحتمل أن یکون إن اشتکی أیضا لبیان حال المشبه لاتضاح وجه الشبه و علی التقادیر المراد بروح الله أیضا الروح التی اصطفاها الله و جعلها فی الأئمة علیهم السلام کما مر فی قوله تعالی

ص: 148


1- 1. الکافی: ج 2، ص 166.
2- 2. الاختصاص: 32.

اما ان سه خوشه سه روز است که در زندان بمانی و آن گاه پادشاه تو را بخواهد در روز چهارم و به کار خود گماشته شوی، و «أَمَّا الْآخَرُ» دیگری که سفره­دار است و چه بد خوابی دیدی، سه روز به نشانه سه طبق در زندان بمانی و شاه تو را بیرون برد و به دار زند و پرنده از سرت بخورد و او گفت که نه، من خوابی ندیدم و شوخی کردم و یوسف گفت: «قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» گذشت آنچه درباره آن پرسیدید و آن بر شما نازل شود و آن شدنی است.(1)

«وَ قالَ الْمَلِکُ»: نیشابوری گفته: چون فرج یوسف فرا رسید، خدا در خواب به شاه نمود که هفت گاو چاق از نهر خشکی برآمدند و هفت گاو لاغر و گاوهای لاغر، گاوهای چاق را بلعیدند، و دید هفت خوشه سبز که دانه بسته اند و هفت خوشه دیگر خشک که درو شده­اند و رسیده­اند بر آن ها پیچیدند تا آن ها را مغلوب کردند. شاه پریشان شد از غلبه ناتوان بر توانا که بیم بدی دهد و شرح آن را ندانست، و کاهنان و معبران را جمع کرد و گفت: «یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ» و خدا چون خواهد کاری شود، اسبابش را جور کند، آنان را از جواب پادشاه درمانده کرد تا گفتند این پرت وپلا است و تعبیر آن را ندانند.

و بدان که خدا جوهر نفس ناطقه را چنان آفریده که می تواند به عالم افلاک بالا رود و لوح محفوظ را مطالعه کند، و مانعش از آن سرگرمی به تدبیر بدن و واردات حواس است و در خواب مانع کم شود و نفس بر این مطالعه نیرومند گردد، و بر آینده ای آگاه شود، و اگر همان که دیده است در خیال بماند نیازی به تعبیر ندارد، و اگر به صورت دیگری مناسب با آن ادراک روحانی درآید و به عالم خیال رسد نیاز به تعبیر دارد. آن گاه برخی خواب ها جریانی به هم پیوسته و مربوط است و معبر به آسانی می تواند از این خیالات به حقایق روحانیه پی برد. و گاهی پریشان و درهم است و آن را خواب پرت وپلا گویند، و این پرت بینی برای پریشانی نیروی متخیّله است برای فساد نیروهای بدن

ص: 154


1- . مجمع البیان 5 : 235 – 232

وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی و یحتمل أن یکون المراد بروحه ذاته سبحانه إشارة إلی شدة ارتباط أرواح المقربین و المحبین من الشیعة المخلصین بجناب الحق تعالی حیث لا یغفلون عن ربهم ساعة و یفیض علیهم منه سبحانه آنا فآنا و ساعة فساعة العلم و الحکم و الکمالات و الهدایات بل الإرادة(1) أیضا لتخلیهم عن إرادتهم و تفویضهم جمیع أمورهم إلی ربهم کما قال فیهم وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ (2)

وَ قَالَ فِی الْحَدِیثِ الْقُدْسِیِّ: فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ یَدَهُ وَ رِجْلَهُ وَ لِسَانَهُ.

و سیأتی تمام القول فیه فی محله إن شاء الله تعالی بحسب فهمی و الله الموفق.

«26»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ قَالَ سَمِعْتُ جَعْفَراً علیه السلام: وَ سُئِلَ هَلْ یَکُونُ أَنْ یُحِبَّ الرَّجُلُ الشَّیْ ءَ وَ لَمْ یَرَهُ قَالَ نَعَمْ فَقِیلَ لَهُ مِثْلُ أَیِّ شَیْ ءٍ فَقَالَ مِثْلُ اللَّوْنِ مِنَ الطَّعَامِ یُوصَفُ لِلْإِنْسَانِ وَ لَمْ یَأْکُلْهُ فَیُحِبُّهُ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ مِثْلُ الرَّجُلِ یُحِبُّ الشَّیْ ءَ یَذْکُرُ لِأَصْحَابِهِ وَ مَا لَکَ أَکْثَرُ مِمَّا تَدَعُ.

بیان

لعل المعنی إذا تفکرت فی أمثلة ذلک کان ما لک منها أکثر مما تترکه کنایة عن کثرة أمثلة ذلک و ظهورها و یمکن أن یکون تصحیف تسمع و یمکن أن یکون غرض السائل السؤال عن حب المؤمن أخاه من غیر سابقة کما فی سائر الأخبار.

«27»

مَجَالِسُ الشَّیْخِ، عَنْ جَمَاعَةٍ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ نَهِیکٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ حُمَیْدِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: لَمَّا احْتُضِرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام جَمَعَ بَنِیهِ فَأَوْصَاهُمْ ثُمَّ قَالَ یَا بَنِیَّ إِنَّ الْقُلُوبَ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ تَتَلَاحَظُ بِالْمَوَدَّةِ وَ تَتَنَاجَی بِهَا وَ کَذَلِکَ هِیَ فِی الْبُغْضِ فَإِذَا أَحْبَبْتُمُ الرَّجُلَ مِنْ غَیْرِ خَیْرٍ سَبَقَ مِنْهُ إِلَیْکُمْ فَارْجُوهُ وَ إِذَا أَبْغَضْتُمُ الرَّجُلَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ سَبَقَ مِنْهُ إِلَیْکُمْ فَاحْذَرُوهُ.

«28»

مَجَالِسُ ابْنِ الشَّیْخِ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَنَانِ

ص: 149


1- 1. فی نسختین مخطوطتین: الارادات.
2- 2. التکویر: 29.

یا برخورد به چیز ناآشنایی در بیرون بدن و این گونه خواب ها گاهی به اندازه ای پرت وپلا است که معبر از تعبیرش درماند. (پایان نقل قول)

«وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما»: بیضاوی در تفسیرش گفته: یعنی یکی از دو نفر یار زندانی که ساقی بود و «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ»، پس از مدتی دراز از زمان به یادش آمد. «فَأَرْسِلُونِ» مرا به نزد کسی که علم نزد اوست ببرید یا به زندان ببرید. «لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النَّاسِ» یعنی به سوی پادشاه و کسانی که نزد او هستند، «لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ» یعنی بدانند تأویل خواب را یا فضیلت و جایگاه او را، و «دَأَباً» یعنی بر عادت مستمره و همیشگی است و به منصوب بودن او به خاطر حال بودن به معنی دائبین یا به خاطر مصدر بودن با اضمار فعلش است. یعنی تدأبون دأبا و جمله حالیه است. و یوسف در ضمن تعبیر خواب گفت: «فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ» تا حشرات آن را نخورند، «إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ» و در سال های قحط از آن مصرف کنید و اندکی را بگذارید برای بذر، «ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَ» و بعد از آن سالی آید که خشکسالی شود و مردم از آنچه برای خود نگه داشته اند بخورند. و این که خداوند ضمیر «هنّ» را برای مردم آورد، به صورت مجاز آورد تا بین معبر و معبر به مطابقت باشد. «إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ» یعنی بذرهایی که برای کاشتن و زراعت نگه داشته آید، «فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ» یعنی از ابرها باران می بارد یا از شدت قحطی فریاد می زنند «وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ» یعنی آنچه که از آن عصاره گیرند مانند انگور و زیتون به خاطر فراوانی میوه ها. و گفته شده یعنی پستانها را می­دوشند.

«و ما جعلنا الرءیا» مقصود دیدن به چشم است و گفته اند بیشتر مفسران که خواب دیدن است. طبرسی گفته از ابن عباس روایت شده که خواب دیدن است، چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله خواب دید در مدینه که به مکه وارد شده و به سوی مکه رفت و مشرکین در حدیبیه جلوی او را بستند، تا آنکه قومی در راستگویی آن حضرت به شک افتادند و گفتند: یا رسول اللَّه! آیا به ما آگاهی ندادی که ما آسوده به مسجد الحرام وارد شویم؟ فرمود: آیا گفتم همین امسال؟ گفتند: نه. فرمود: البته وارد آن می شویم. و برگشت و سال آینده به مکه نزول کرد و این آیه آمد که «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِ.»(1) و گفته شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در خواب دید که میمون ها بر منبرش بالا و پایین می شوند و غمگین شد

ص: 155


1- . فتح / 27

بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنِّی لَأَلْقَی الرَّجُلَ لَمْ أَرَهُ وَ لَمْ یَرَنِی فِیمَا مَضَی قَبْلَ یَوْمِهِ ذَلِکَ فَأُحِبُّهُ حُبّاً شَدِیداً فَإِذَا کَلَّمْتُهُ وَجَدْتُهُ لِی مِثْلَ مَا أَنَا عَلَیْهِ لَهُ وَ یُخْبِرُنِی أَنَّهُ یَجِدُ لِی مِثْلَ الَّذِی أَجِدُ لَهُ فَقَالَ صَدَقْتَ یَا سَدِیرُ إِنَّ ائْتِلَافَ قُلُوبِ الْأَبْرَارِ إِذَا الْتَقَوْا وَ إِنْ لَمْ یُظْهِرُوا التَّوَدُّدَ بِأَلْسِنَتِهِمْ کَسُرْعَةِ اخْتِلَاطِ قَطْرِ الْمَاءِ عَلَی مِیَاهِ الْأَنْهَارِ وَ إِنَّ بُعْدَ ائْتِلَافِ قُلُوبِ الْفُجَّارِ إِذَا الْتَقَوْا وَ إِنْ أَظْهَرُوا التَّوَدُّدَ بِأَلْسِنَتِهِمْ کَبُعْدِ الْبَهَائِمِ مِنَ التَّعَاطُفِ وَ إِنْ طَالَ اعْتِلَافُهَا عَلَی مِزْوَدٍ وَاحِدٍ.

بیان

المزود کمنبر وعاء الزاد.

«29»

الشِّهَابُ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَثَلُ الْمُؤْمِنِ فِی تَوَادِّهِمْ وَ تَرَاحُمِهِمْ کَمَثَلِ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَکَی بَعْضُهُ تَدَاعَی سَائِرُهُ بِالسَّهَرِ وَ الْحُمَّی.

«30»

وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: مَثَلُ الْقَلْبِ مَثَلُ رِیشَةٍ بِأَرْضٍ تُقَلِّبُهَا الرِّیَاحُ.

الضوء یقال تداعت الحیطان إذا تهادمت أو تهیأت للسقوط بأن تمیل أو تتهور

توضیح

یَقُولُ صلی الله علیه و آله: الْمُؤْمِنُونَ مُتَّحِدُونَ مُتَآزِرُونَ مُتَضَافِرُونَ کَأَنَّهُمْ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ.

وَ لِذَلِکَ قَالَ صلی الله علیه و آله: الْمُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِ بِمَنْزِلَةِ الْبُنْیَانِ یَشُدُّ بَعْضُهُ بَعْضاً. وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: الْمُؤْمِنُونَ یَدٌ وَاحِدَةٌ عَلَی مَنْ سِوَاهُمْ.

شبه علیه السلام المؤمنین فی اتحادهم و موازرتهم بالجسد المجتمع من آلات و أعضاء إذا اشتکی بعضه کانت الجملة ألمة سقیمة مساهرة محمومة لاتصال بعضه ببعض و لأن الألم هو الجملة و هو فی حکم الجزء الواحد بسبب الحیاة التی هی کالمسمار یضم أجزاءها و ینتظمها و لفظ الحدیث خبر و تشبیه و المعنی أمر یأمرهم به أن یتوادوا و یتحابوا و یرحم بعضهم بعضا و فائدة الحدیث الأمر بالتناصر و التعاون و راوی الحدیث النعمان بن بشیر و قال رحمه الله فی الحدیث الثانی و روی بأرض فلاة شبه علیه السلام القلب بریشة ساقطة بأرض عراء لا حاجز بها و لا مانع فالریح تطیرها هنا و ثم و ذلک للاعتقادات و الأحوال التی یتقلب لها و لسرعة انقلابه و قلة ثبوته و دوامه علی حالة واحدة و قد قیل إنما سمی قلبا لتقلبه و فائدة الحدیث إعلام أن القلب سریع الانقلاب لا یبقی علی وجه واحد و راوی الحدیث أنس بن مالک.

ص: 150

و دیگر خنده بر لبش دیده نشد تا وفات کرد.(1)

مؤلف

اخبار بسیار در این باره گذشت، و رازی گوید: سعید بن مسیّب گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله در خواب دید که بنی امیّه مانند میمون بر منبرش می جهند و بدش آمد. و در روایت عطا آمده که این قول ابن عباس است.

«وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ»: یعنی در روز و شب برای آسایش نیروی نفس و نیروی بدن می خوابید و در هر دو، روزی کسب می کنید، یا شب می خوابید و روز کسب روزی می کنید و آن دو زمان را به هم پیوست و عطف کرد برای اشاره به این که برای هر دو زمان است، هر چند که به یکی اختصاص دارد، ولی برای دیگر زمان هم درست است هنگام نیاز (در شب می توان کار روز را کرد و در صورت نیاز برعکس) و آیات دیگر مؤید آن است.

«إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ»: دلیل است که خواب پیغمبران مانند وحی است و آیه دنبال هم همین است، «انما النجوی من الشیطان». طبرسی گفته: یعنی درگوشی منافقان و کفار به بدگویی از مؤمنان و غم انداختن آن ها از وسوسه های شیطان است و به خواست او است و برخی گفته اند: خوابی است که مایه اندوه باشد.(2)

مؤلف

این معنا در روایت آید .

«وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً»: سید مرتضی گفته: اگر کسی گوید که در این آیه اگر «سبات» همان خواب است، مانند این است که گفته «و جعلنا نومکم نوما» و سودی ندهد و جواب این است که در این آیه چند توجیه است:

1.

مراد از سبات، آسودگی است. قومی گفتند آفرینش روز جمعه فراهم گردید و روز شنبه فراغت بود و از این رو آن را سبت نامیدند، چون فراغت حاصل شد و برای همین خدا بنی اسرائیل را به آسودگی از کارها فرمان داد، گفته اند اصل سبات به معنی کشیدن است، چنان که شاعر گفته: «و إن سبتته مال جثلا کأنه. سدی واهلات من نواسج خثعما»

2.

این که مقصود از آن قطع از کارها است و سبت، تراشیدن مو نیز معنا می دهد،

ص: 156


1- . مجمع البیان 6 : 424
2- . مجمع البیان 9 : 251

باب 44 حقیقة الرؤیا و تعبیرها و فضل الرؤیا الصادقة و علتها و علة الکاذبة

الآیات

یونس: الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (1)

یوسف: إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلی إِخْوَتِکَ إلی قوله تعالی وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ (2) و قال تعالی وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ (3) و قال تعالی وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إلی قوله یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ إلی قوله تعالی قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَری سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ

ص: 151


1- 1. یونس: 64.
2- 2. یوسف: 8.
3- 3. یوسف: 23.

به طوری که اگر مو را بتراشد می گویند «سبت شعره» و معنای تراشیدن به معنای قطع کردن برمی گردد. و «النعال السبتیة» سم حیوان است که مو ندارد چنان که عنتره سروده

بطل کأن ثیابه فی سرحة یحذی نعال السبت لیس بتوأم

و گفته می شود: به هر زمین بلندی از اطرافش سبت گویند و جمعش سباتی است و معنی آیه بر این جواب این است که خواب شما بریدن از کار روزانه است.

3.

این که مقصود این است که ما خواب شما را خوابی ساختیم که مرگ نیست، زیرا فرد خوابیده گاهی از علوم و مقاصدش و بسیاری از احوالش بی خبر می شود مانند مرده، و خدا سبحانه خواسته بر ما منت نهد که خواب که برادر مرگ است مرگ حقیقی نیست و ما را از ادراک و زندگی به در نبرد و برای این مصدری به جای نفی مرگ آورده و فرموده: و خواب شما را جز مرگ نمودیم.

3.

در آیه توجیه دیگری است که آن را نگفته اند: و آن این است که سبات مطلق خواب نیست و خواب مخصوصی است که آرامش دارد و طولانی است و از این رو به پرخواب «مسبوت» گویند و به هر خوابیده ای نگویند. بنابراین معنی آیه «وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً» این نمی شود که «خواب شما را خواب نمودیم» و وجه منت گذاری این است که خواب شما را با کشش و طولانی نمودیم و آن برای ما سود و آسایش دارد، زیرا خواب سنگین آسایش بخش نیست، بلکه بیشتر به همراه دلتنگی و ناراحتی است، و غم است که خواب را کم و پریشان می کند، و آسودگی خاطر خواب را عمیق و طولانی می نماید.

سید گوید: دیدم ابا بکر محمّد بن قاسم انباری بر جوابی که نخست گفتیم اعتراض می کرد و می گفت: ابن قتیبه در مدرک خود اشتباه کرده، زیرا به راحت، سبات نگویند و به جای «استراح» یا «اراح» نگویند سبت و او جواب دوم را پسندیده و در گواه برای گفته ابن قتیبه در «سبتت المرأة شعرها» گفته آن هم به معنی قطع است، زیرا بازکردن گیسو هم قطع آن است

ص: 157

لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ (1)

الإسراء: وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ (2)

الروم: وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ (3)

الصافات: قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ (4)

الفتح: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِ (5)

المجادلة: إِنَّمَا النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (6)

النبأ: وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً(7)

تفسیر

الَّذِینَ آمَنُوا أی بجمیع ما یجب الإیمان به وَ کانُوا یَتَّقُونَ مع ذلک معاصیه لَهُمُ الْبُشْری قال الطبرسی رحمه الله قیل فیه أقوال أحدها أن البشری فی الحیاة الدنیا هی ما بشرهم الله تعالی به فی القرآن علی الأعمال الصالحة و ثانیها أن البشارة فی الحیاة الدنیا بشارة الملائکة للمؤمنین عند موتهم ب أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ و ثالثها أنها فی الدنیا الرؤیا الصالحة یراها المؤمن لنفسه أو تری له و فی القیامة إلی أن یدخلوا الجنة یبشرونهم بها حالا بعد حال و هو المروی عن أبی جعفر علیه السلام و روی ذلک فی حدیث مرفوعا عن النبی صلی الله علیه و آله (8).

لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ قال البیضاوی الرؤیا کالرؤیة غیر أنها مختصة بما یکون فی

ص: 152


1- 1. یوسف: 36- 51.
2- 2. الإسراء: 60.
3- 3. الروم: 23.
4- 4. الصافّات: 102.
5- 5. الفتح: 27.
6- 6. المجادلة: 10.
7- 7. النبأ: 9.
8- 8. مجمع البیان: ج 5، ص 120.

و آنچه ابن انباری گفته در جواب ابن قتیبه زیانی ندارد، زیرا او هم منکر نیست که راحت و آسودگی خواب را سبات گویند و گرچه هر آسایشی سبات نیست و خصوص آسایش خواب سبات است، و مانند آن در واژه ها فراوان است.

و چون این ممکن است، نباید گفت که سبات به معنی آسایش در خواب نیست، گرچه به معنی مطلق آسایش نیست و چیزی که بر عهده ابن قتیبه است این است که گواهی از شعر یا لغت بیاورد که سبات به معنی راحت آمده، زیرا شعری که گواه آورده ممکن است سبت در آن به معنی قطع باشد نه تمدد و رها کردن.

اگر گویند چه فرقی هست میان جواب ابن قتیبه و جواب اخیر شما، گوییم که فرق آن ها روشن است، زیرا ابن قتیبه سبات را به خود راحت تفسیر کرده و بر آن گواه آورده، و ما سبات را از صفات خوابی دانستیم آسایش بخش و بر ما لازم نیست که سبت الرجل به معنی استراح باشد، زیرا نام چیزی را به ملازم آن ننهند و آسودگی در جواب ما به همراه خواب است نه خود خواب به علاوه.

در جواب ابن انباری هم جای سخن هست، زیرا گرچه سبت به معنی قطع آمده، ولی لفظ سبات به این معنی شنیده نشده است. و این نیاز به سماع از اهل زبان دارد و باید از راهی ثابت کرده باشد که چون سبت به معنی قطع است، رواست که سبات هم به این معنی باشد و این کار را نکرده است.(1)

روایات

روایت1.

امالی صدوق: علی علیه السّلام فرمود: از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله پرسیدم: مردی خواب بیند و بسا درست است و بسا نادرست. فرمود: ای علی! هیچ بنده ای نخوابد جز این که روحش به پیشگاه پروردگار جهانیان برآید و آنچه را نزد او ببیند درست است، و چون فرماید روحش را به تنش برگردانند، در میان آسمان و زمین سیر کند و آنچه

ص: 158


1- . الغرر و الدرر 1 : 337 - 340

النوم و فرق بینهما بحرف التأنیث کالقربة و القربی و هی انطباع الصورة المنحدرة من أفق المتخیلة إلی الحس المشترک و الصادقة منها إنما تکون باتصال النفس بالملکوت لما بینهما من التناسب عند فراغها(1) من تدبیر البدن أدنی فراغ فتتصور بما فیها مما یلیق من المعانی الحاصلة هناک ثم إن المتخیلة تحاکیه بصورة تناسبه فترسلها إلی الحس المشترک فتصیر مشاهدة ثم إن کانت شدیدة المناسبة لذلک المعنی بحیث لا یکون التفاوت إلا بالکلیة و الجزئیة استغنت الرؤیا عن التعبیر و إلا احتاجت إلیه.

مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ أی من تعبیر الرؤیا لأنها أحادیث الملک إن کانت صادقة و أحادیث النفس و الشیطان إن کانت کاذبة أو من تأویل غوامض کتب الله و سنن الأنبیاء و کلمات الحکماء(2).

و قال الطبرسی رحمه الله قیل إنه کان بین رؤیاه و بین مصیر أبیه و إخوته إلی مصر أربعون سنة عن ابن عباس و أکثر المفسرین و قیل ثمانون عن الحسن (3) و قال النیسابوری قال علماء التعبیر إن الرؤیا الردیة یظهر أثرها عن قریب لکیلا یبقی المؤمن فی الحزن و الغم و الرؤیا الجیدة یبطئ تأثیرها لتکون بهجة المؤمن أدوم.

قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً قال الطبرسی رحمه الله هو من رؤیا المنام کان یوسف علیه السلام لما دخل السجن قال لأهله إنی أعبر الرؤیا فقال أحد العبدین و هو الساقی رأیت أصل حبلة علیها ثلاثة عناقید من عنب فجنیتها و عصرتها فی کأس الملک و سقیته إیاها و قال صاحب الطعام إنی رأیت کأن فوق رأسی ثلاث سلال فیها الخبز و أنواع الأطعمة و سباع الطیر تنهش منه نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ أی أخبرنا بتعبیره و ما یئول إلیه أمره قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ فی منامکما إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ فی الیقظة قبل أن یأتیکما التأویل أَمَّا أَحَدُکُما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً روی أنه قال

ص: 153


1- 1. کذا فی المصدر، و فی بعض نسخ الکتاب« فراغه».
2- 2. أنوار التنزیل: ج 1 ص 585.
3- 3. مجمع البیان: ج 5، ص 209.

را در آنجا بیند نادرست است.(1)

روایت2.

امالی صدوق: پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود: ابلیس، شیطانی دارد به نام «هزع» که میان خاور و باختر را پُر می کند و هر شب به خواب مردم آید.(2)

روایت3.

قرب الاسناد: امام صادق علیه السّلام فرمود: هر که خواب بیند، در حرم است، اگر قبلا از چیزی ترسان بوده، ایمن شود.

روایت4.

تفسیر علی بن ابراهیم: در مورد قول خدا تعالی «لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» فرمود: در دنیا خواب خوب است که مؤمن بیند و در آخرت هنگام مرگ است.(3)

روایت5.

محاسن: از عبداللّه نقل شده است که فردی مرا نزد امام صادق علیه السّلام فرستاد تا به ایشان بگویم: زنی به خوابش آید، و او را می­ترساند. تا جایی که یک بار فریادی کشیده که همسایه ها شنیدند. امام علیه السّلام فرمود: برو بگو تو زکات نپرداختی. گفت: چرا به خدا می پردازم. و او فرمود: به او بگو اگر می پردازی به اهلش نرسانی.(4)

روایت6.

خرائج و جرائح: أبا عماره معروف بطیان گوید: به امام صادق علیه السّلام گفتم: در خواب دیدم که نیزه ای همراه دارم. فرمود: در آن سرنیزه بود؟ گفتم: نه. فرمود: اگر سرنیزه داشت پسر برایت زاییده می شد، ولی دختر است. آن گاه ساعتی خاموش شد و فرمود: چند بند داشت؟ گفتم دوازده بند. فرمود: آن دختر دوازده دختر زاید .

و این حدیث را به عباس بن ولید گفتم و او گفت: من از

ص: 159


1- . امالی صدوق: 89
2- . امالی صدوق: 89
3- . تفسیر قمی: 289
4- . محاسن: 87

أما العناقید الثلاثة فإنها ثلاثة أیام تبقی فی السجن ثم یخرجک الملک فی یوم الرابع و تعود إلی ما کنت علیه و الرب المالک وَ أَمَّا الْآخَرُ أی صاحب الطعام روی أنه قال بئس ما رأیت أما السلاسل الثلاث فإنها ثلاثة أیام تبقی فی السجن فیخرجک الملک فیصلبک فتأکل الطیر من رأسک فقال عند ذلک ما رأیت شیئا و کنت ألعب فقال یوسف قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ أی فرغ من الأمر الذی تسألان و تطلبان معرفته و ما قلته لکما فإنه نازل بکما و هو کائن لا محالة(1).

وَ قالَ الْمَلِکُ قال النیسابوری لما دنا فرج یوسف أراه الله فی المنام سبع بقرات سمان خرجن من نهر یابس و سبع بقرات عجاف فابتلعت العجاف السمان و رأی سبع سنبلات خضر قد انعقد حبها و سبعا أخر یابسات قد استحصدت و أدرکت فالتوت الیابسات علی الخضر حتی غلبن علیها فاضطرب الملک بسببه لأن فطرته قد شهدت بأن استیلاء الضعیف علی القوی منذر بنوع من أنواع الشر إلا أنه لم یعرف تفصیله فجمع الکهنة و المعبرین و قال یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ ثم إنه تعالی إذا أراد أمرا هیأ أسبابه فأعجز الله أولئک الملأ عن جواب المسألة و عماه علیهم حتی قالوا إنها أَضْغاثُ أَحْلامٍ و نفوا عن أنفسهم کونهم عالمین بتأویلها.

و اعلم أنه سبحانه خلق جوهر النفس الناطقة بحیث یمکنها الصعود إلی عالم الأفلاک و مطالعة اللوح المحفوظ و المانع لها من ذلک هو اشتغالها بتدبیر البدن و ما یرد علیها من طریق الحواس و فی وقت النوم تقل تلک الشواغل فتقوی النفس علی تلک المطالعة فإذا وقفت النفس علی حالة من تلک الأحوال فإن بقیت فی الخیال کما شوهدت لم تحتج إلی التأویل و إن نزلت آثار مخصوصة مناسبة للإدراک الروحانی إلی عالم الخیال فهناک یفتقر إلی المعبر ثم منها ما هی متسقة منتظمة یسهل علی المعبر الانتقال من تلک المتخیلات إلی الحقائق الروحانیات و منها ما تکون مختلطة مضطربة لا یضبط تحلیلها و ترکیبها لتشویش وقع فی ترتیبها و تألیفها فهی المسماة بالأضغاث و بالحقیقة الأضغاث ما یکون مبدؤها تشویش القوة المتخیلة لفساد وقع فی القوی البدنیة

ص: 154


1- 1. مجمع البیان: ج 5، ص 232- 235( ملخصا).

یکی از آن ها هستم و یازده خاله دارم.

روایت7.

مناقب ابن شهر آشوب: یاسر خادم به امام رضا علیه السّلام گفت: در خواب دیدم در قفس هفده تنگ شیشه بود و قفس افتاد و شیشه ها شکستند. فرمود: اگر خوابت راست باشد، مردی از خاندانم بشورد و هفده روز بماند و بمیرد. پس محمّد بن ابراهیم در کوفه با ابی السرایا شورید و هفده روز ماند و مرد.(1)

در کافی هم از یاسر مانند همین حدیث را آورده است.(2)

توضیح

«اگر خوابت راست باشد»، یعنی پرت وپلا نباشد که بی تعبیر است، یا دروغ نقل نکنی و اولی اظهر است. و محمّد بن ابراهیم همان طباطبا است که أبوالسرایا با او بیعت کرد و شورید و چون او مرد، با محمّد بن زید بیعت کرد. طبری در تاریخش گفته: نام ابی السرایا «سرّی بن منصور» بود و از نژاد هانی بن قبیصه بود که نافرمانی خسرو پرویز کرد، و ابو السرایا از امیران مأمون بود و در کوفه بر فرمانگزار عراق شورید و با محمّد بن محمّد بن زید بن علی بن الحسین علیهم السّلام بیعت کرد. و آن گاه حسن بن سهل فرمانگزار عراق، سپاهی بر سر او فرستاد و با او جنگیدند و اسیر شد و کشته شد.

روایت8.

رجال کشی: روزی امام رضا علیه السّلام به یاسر خادم فرمود: دیشب یکی از وابسته های علی بن یقطین را در خواب دیدم که میان دو چشمش خال درخشان سفیدی بود و آن را به دینداری تعبیر کردم.

روایت9.

دعوات راوندی: ابوبکر بن عیّاش می گوید: نزد امام صادق علیه السّلام بودم که مردی نزد او آمد و گفت: در خواب دیدم که به شما گفتم چه اندازه از عمرم مانده؟ و شما با دست اشاره به پنج کردی و دلم به آن گرفتار شده. فرمود: تو از من چیزی بپرسیدی که جز خدا عزّوجلّ نداند و آن پنج است که خدا به دانستن آن ها تک است. «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی

ص: 160


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 352
2- . روضه کافی: 275

و لورود أمر غریب علیه من خارج لکن القسم المذکور قد تعد من الأضغاث من حیث إنها أعیت المعبر عن تأویلها انتهی وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما قال البیضاوی أی من صاحبی السجن و هو الشرابی وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ و تذکر یوسف بعد جماعة من الزمان مجتمعة أو(1) مدة طویلة فَأَرْسِلُونِ إلی من عنده علمه أو إلی السجن لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النَّاسِ أی إلی الملک و من عنده لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ تأویله أو فضلک و مکانک دَأَباً أی علی عادتکم المستمرة و انتصابه علی الحال بمعنی دائبین أو المصدر بإضمار فعله أی تدأبون دأبا و تکون الجملة حالا فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ لئلا یأکله السوس إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ فی تلک السنین ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَ أی یأکل أهلهن ما ادخرتم لأجلهن فنسب (2) إلیهن علی المجاز تطبیقا بین المعبر و المعبر به إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ أی تحرزون لبذور الزراعة فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ أی یمطرون من الغیث أو یغاثون من القحط من الغوث وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ ما یعصر کالعنب و الزیتون لکثرة الثمار و قیل یحلبون الضروع (3).

وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا قیل المراد رؤیة العین و الأکثر علی أنه رؤیة المنام و قال الطبرسی رحمه الله روی عن ابن عباس أنها رؤیا نوم رآها أنه سیدخل مکة و هو بالمدینة فقصدها فصده المشرکون فی الحدیبیة عن دخولها حتی شک قوم و دخلت علیهم الشبهة فقالوا یا رسول الله أ لیس قد أخبرتنا أنا ندخل المسجد الحرام آمنین فقال أ و قلت لکم إنکم تدخلونها العام قالوا لا فقال لندخلنها إن شاء الله و رجع ثم دخل مکة فی العام القابل فنزل لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِ (4) و قیل رأی صلی الله علیه و آله فی منامه أن قرودا تصعد منبره و تنزل فساءه ذلک و اغتم به فلم (5)

ص: 155


1- 1. فی المصدر: أی.
2- 2. فی المصدر: فأسند.
3- 3. أنوار التنزیل: ج 1، ص 597- 598.
4- 4. الفتح: 27.
5- 5. فی المجمع: فلم یسمع بعد ذلک ضاحکا حتّی مات.

نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ»(1){در حقیقت، خداست که علم [به] قیامت نزد اوست، و باران را فرو می فرستد، و آنچه را که در رحم هاست می داند و کسی نمی داند فردا چه به دست می آورد، و کسی نمی داند در کدامین سرزمین می میرد. در حقیقت، خداست [که] دانای آگاه است.}

توضیح

طبرسی گفته: در حدیث است که کلید غیب پنج است که جز خدا آن را نداند، و این آیه را خواند. و از ائمه هدی روایت است که این پنج را به تفصیل و تحقیق جز خدا نداند.(2)

مؤلف

این منافات ندارد که آن ها بر سبیل معجزه از این ها خبر دادند، زیرا به وحی خدا بوده است. و گویا خبر ندادن در مورد این حدیث برای نرسیدن خبر از خدا بوده به وی یا برای مصلحتی، و گفتار درباره آن در «کتاب امامت» گذشت.

روایت10.

کافی: مردی نزد امام صادق آمد و گفت: در خواب دیدم خورشید به سرم برآمده نه تنم. فرمود: تو به امری با ارزش و نوری تابان و دینی فراوان رسی. اگر همه ات را فرا گرفته بود، در آن فرو می رفتی، ولی همان سرت را فرا گرفته. نخواندی که «فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی»(3){پس چون خورشید را برآمده دید، گفت: «این پروردگار من است.} و چون غروب کرد، ابراهیم علیه السّلام از آن بیزاری جست. گوید: گفتم: فدایت شوم! آن ها گویند که خورشید خلیفه پادشاه است. فرمود: ندانمت که به خلافت برسی، در پدران و نیاکانت هم شاه نبوده، و کدام خلافت و شاهی بالاتر از دین است و روشنی دل که به آن امید بهشت داری، راستی آن ها اشتباه می کنند. گفتم: راست گفتی فدایت شوم! (4)

توضیح

«بازِغَةً» یعنی طلوع کرده و بسا که گواه آوردن ابراهیم برای این است که او پس از دیدن خورشید و اختلاف حالش هدایت شد، یا رهبری کرد قومش را به یگانه پرستی. پس برآمدن خورشید بر سرت نشانه رهیابی تو است به دین درست، یا مقصود این است که چون خورشید

ص: 161


1- . لقمان / 34
2- . مجمع البیان 8 : 324
3- . انعام / 78
4- . روضه کافی: 292- 291

یر بعد ذلک ضاحکا حتی توفی (1).

أقول

و قد مرت أخبار کثیرة فی ذلک و قال الرازی قال سعید بن المسیب رأی رسول الله صلی الله علیه و آله بنی أمیة ینزون علی منبره نزو القردة فساءه ذلک و هذا قول ابن عباس فی روایة عطا.

وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ أی منامکم فی الزمانین لاستراحة القوی النفسانیة و قوة القوی الطبیعیة و طلب معاشکم فیهما أو منامکم باللیل و ابتغاؤکم بالنهار فلف و ضم بین الزمانین و الفعلین بعاطفین إشعارا بأن کلا من الزمانین و إن اختص بأحدهما فهو صالح للآخر عند الحاجة و یؤیده سائر الآیات الواردة فیه.

إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ یدل علی أن نوم الأنبیاء علیهم السلام بمنزلة الوحی و کذا الآیة التالیة إِنَّمَا النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ قال الطبرسی رحمه الله یعنی نجوی المنافقین و الکفار بما یسوء المؤمنین و یغمهم من وساوس الشیطان و بدعائه و إغوائه و قیل المراد بها أحلام المنام التی یراها الإنسان فی منامه و یحزنه (2).

أقول

سیأتی ذلک فی الروایة وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً قال السید المرتضی رحمه الله إن سأل سائل عن قوله تعالی وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً فقال إذا کان المراد بالسبات هو النوم فکأنه قال و جعلنا نومکم نوما و هذا مما لا فائدة فیه الجواب قلنا فی هذه الآیة وجوه منها أن یکون المراد بالسبات الراحة و الدعة و قد قال قوم إن اجتماع الخلق کان فی یوم الجمعة و الفراغ منه فی یوم السبت فسمی الیوم بالسبت للفراغ الذی کان فیه و لأن الله تعالی أمر بنی إسرائیل فیه بالاستراحة من الأعمال قیل و أصل السبات التمدد یقال سبتت المرأة شعرها إذا حلته من العقص و أرسلته قال الشاعر:

و إن سبتته مال جثلا کأنه*** سدی واهلات من نواسج خثعما

أراد إن أرسلته و منها أن یکون المراد بذلک القطع و السبت أیضا الحلق

ص: 156


1- 1. مجمع البیان: ج 6، ص 424.
2- 2. مجمع البیان: ج 9، ص 251.

در عالم محسوسات تابنده ترین نور است، تا آنجا که ابراهیم برای هم نفسی با قومش و اتمام حجت بر آن ها گفت: «هذا رَبِّی»{این پروردگار من است.} برای غلبه نور و ظهورش و آن را به بزرگی وصف کرد و پس از آن برای دگرگونی احوالش از آن بیزاری جست، چه که دلالت بر امکان و حدوثش کرده است. و در خواب امور معنویه صورت امور حسیه را گیرند که مناسب آن ها است، و این تابنده ترین نور جهان نمونه جز دین حق نباشد. و تفسیر یکم از نظر لفظ روشن تر است و دوّم از نظر معنا.

و این که فرمود «در پدرانت پادشاه نبوده»، دلالت دارد که خواب هر شخصی تعبیر خاص به خود دارد و شاید مقصود این است که تعبیر آنان از بیخ اشتباه است، زیرا احتمالش نمی رود، نه این که درباره خصوص مورد درست نیاید.

روایت11.

کافی: امام صادق علیه السّلام در مورد مردی که خواب دید خورشید بر پاهاش تابیده نه تنش، فرمود: مالی به وی رسد از گیاه زمین از گندم یا خرما که بر آن گام نهد در فراوانی، و حلال است، جز این که در آن رنج برد، چنان چه آدم علیه السّلام رنج برد.(1)

روایت12.

کافی: محمّد بن مسلم گوید که نزد امام صادق علیه السّلام رفتم و ابو حنیفه نزدش بود. به او گفتم: فدایت شوم! خواب عجیبی دیدم. فرمود: ای پسر مسلم! آن را بگو که دانای آن حاضر است. و به ابی حنیفه اشاره کرد. من گفتم: در خواب دیدم که به خانه ام رفتم و ناگاه زنم نزدم برآمد و گردوی بسیار شکست و بر سرم ریخت و من از این خواب تعجب کردم. ابو حنیفه گفت: تو بر سر ارث خانواده ات با مردم پستی ستیزه کنی و پس از رنج بسیار به آن برسی ان شاء اللَّه. امام صادق فرمود: ای ابی حنیفه! به خدا درست گفتی. پس از آن ابو حنیفه از پیش او رفت و گفتم: فدایت شوم! من از تعبیر این دشمن اهل بیت بدم آمد. فرمود: ای پسر مسلم! خدا بدت نیارد. تعبیر آن ها با تعبیر ما جور نیست و نه با تعبیر دیگران، و آن تعبیر را ندارد که او گفت. گفتم: فدایت شوم! گفتی درست گفتی و سوگند هم خوردی، با این که اشتباه کرده؟ فرمود: سوگند خوردم که درست اشتباه کرده. پرسیدم: پس تعبیرش چیست؟ فرمود: ای پسر مسلم!

ص: 162


1- . روضه کافی: 275

یقال سبت شعره إذا حلقه و هو یرجع إلی معنی القطع و النعال السبتیة التی لا شعر علیها.

قال عنترة:

بطل کأن ثیابه فی سرحة***یحذی نعال السبت لیس بتوأم

و یقال لکل أرض مرتفعة منقطعة مما حولها سبتاء و جمعها سباتی فیکون المعنی علی هذا الجواب جعلنا نومکم قطعا لأعمالکم و تصرفکم و منها أن یکون المراد بذلک أنا جعلنا نومکم سباتا لیس بموت لأن النائم قد یفقد من علومه و قصوده و أحواله أشیاء کثیرة یفقدها المیت فأراد سبحانه أن یمتن علینا بأن جعل نومنا الذی یضاهی فیه بعض أحوالنا أحوال المیت لیس بموت علی الحقیقة و لا یخرج لنا عن الحیاة و الإدراک فجعل التأکید بذکر المصدر قائما مقام نفی الموت و سادا مسد قوله و جعلنا نومکم لیس بموت و یمکن فی الآیة وجه آخر لم یذکر فیها هو أن السبات لیس هو کل نوم و إنما هو من صفات النوم إذا وقع علی بعض الوجوه و السبات هو النوم الممتد الطویل السکون و لهذا یقال فیمن وصف بکثرة النوم إنه مسبوت و به سبات و لا یقال ذلک فی کل نائم و إذا کان الأمر علی هذا لم یجر قوله تعالی وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً مجری أن یقول و جعلنا نومکم نوما و الوجه فی الامتنان علینا بأن جعل نومنا ممتدا طویلا ظاهر و هو لما فی ذلک لنا من المنفعة و الراحة لأن التهویم و النوم الغرار لا یکسبان شیئا من الراحة بل یصحبهما فی الأکثر القلق و الانزعاج و الهموم هی التی تقلل النوم و تنزره و فراغ القلب و رخاء البال تکون معهما غزارة النوم و امتداده و هذا واضح.

قال السید قدس الله روحه وجدت أبا بکر محمد بن القاسم الأنباری یطعن علی الجواب الذی ذکرناه أولا و یقول إن ابن قتیبة أخطأ فی اعتماده لأن الراحة لا یقال لها سبات و لا یقال سبت الرجل بمعنی استراح و أراح و یعتمد علی الجواب الذی ثنینا بذکره و یقول فی ما استشهد به ابن قتیبة من قوله سبتت المرأة شعرها إن معناه أیضا القطع لأن ذلک إنما یکون بإزالة الشداد الذی کان مجموعا به

ص: 157

تو زنی را متعه کنی و همسرت بفهمد و جامه نو تو را بر تنت پاره پاره کند، زیرا پوست جامه مغز است. ابن مسلم گفت: به خدا میان تعبیر آن حضرت و درست در آمدنش نگذشت مگر بامداد جمعه و در چاشت روز جمعه که من بر در خانه نشسته بودم، کنیزکی بر من گذر کرد و به غلامم گفتم او را برگرداند و به خانه اش بردم و متعه اش کردم و همسرم از این ماجرا بو برد و درون اتاق ما آمد، و کنیزک پیشی گرفت و از در گریخت و من تنها ماندم و رخت های نویی که در عیدها می پوشیدم را بر تنم تکه تکه کرد!

و موسی زوار عطار نزد امام صادق علیه السّلام آمد و گفت: یا ابن رسول اللَّه! خوابی دیدم که مرا به هراس انداخته است. در خواب دیدم دامادم که مرده، مرا در آغوش گرفته و می ترسم مرگم نزدیک باشد. فرمود: ای موسی! مرگ را در هر بام و شام منتظر باش، ولی هم آغوشی مرده ها با زنده ها، عمر آن ها را درازتر کند. نام دامادت چه بوده؟گفتم: حسین. فرمود: خوابت دلالت دارد که زنده مانی و به زیارت امام حسین علیه السّلام روی، زیرا هر که با هم نام حسین علیه السّلام هم آغوش شود، او را زیارت کند ان شاء اللَّه تعالی.

و اسماعیل بن عبداللّه قرشی گفت: مردی نزد امام صادق علیه السّلام آمد و گفت: یا ابن رسول اللَّه! در خواب دیدم که از شهر کوفه بیرون شدم به جایی که آن را می شناسم و گویا پیری، «نمونه ای» از چوب یا مردی تراشیده از چوب بر اسبی چوبین شمشیرش را نشان می داد و من او را هول زده و ترسان می دیدم. فرمود: تو می خواهی روزیِ مردی را دزدانه ببری، از خدایی که تو را آفریده و تو را می میراند، بترس. آن مرد گفت: گواهم که تو دانشی داری که از معدنش برآورده شده. یا ابن رسول اللَّه! من آنچه را تعبیر کردی برایت شرح بدهم. راستی مردی از همسایه هایم نزد من آمد و کالایش را به من عرضه نمود و من قصد کردم آن را به بهای بسیار کم به دست آورم، چون دیدم خریداری جز من ندارد. امام علیه السّلام فرمود: این رفیقت دوست ما است و بیزار از دشمن ما؟ گفتم: آری یا ابن رسول اللَّه، مردی است که بصیرت خوبی دارد و دین محکمی و من

ص: 163

و قطعه و المقدار الذی ذکره ابن الأنباری لا یقدح فی جواب ابن قتیبة لأنه لا ینکر أن یکون السبات هو الراحة و الدعة إذا کانتا عن نوم و إن لم توصف کل راحة بأنها سبات و یکون هذا الاسم یخص الراحة إذا کانت علی هذا الوجه و لهذا نظائر کثیرة فی الأسماء و إذا أمکن ذلک لم یکن فی امتناع قولهم سبت الرجل بمعنی استراح فی کل موضع دلالة علی أن السبات لا یکون اسما للراحة عند النوم و الذی یبقی علی ابن قتیبة أن یبین أن السبات هو الراحة و الدعة و یستشهد علی ذلک بشعر أو لغة فإن البیت الذی ذکره یمکن أن یکون المراد به القطع دون التمدد و الاسترسال.

فإن قیل فما الفرق بین جواب ابن قتیبة و جوابکم الذی ذکرتموه أخیرا قلنا الفرق بینهما بین لأن ابن قتیبة جعل السبات نفسه راحة و جعله عبارة عنها و أخذ یستشهد علی ذلک بالتمدد دون غیره و نحن جعلنا السبات نفسه من صفات النوم و الراحة واقعة عنده للامتداد و طول السکون فیه فلا یلزمنا أن نقول سبت الرجل بمعنی استراح لأن الشی ء لا یسمی بما یقع عنده حقیقة و الاستراحة تقع علی جوابنا عند السبات و لیس السبات إیاها بعینها علی أن فی الجواب الذی اختاره ابن الأنباری ضربا من الکلام لأن السبت و إن کان القطع علی ما ذکره فلم یسمع فیه البناء الذی ذکره و هو السبات و یحتاج فی إثبات مثل هذا البناء إلی سمع عن أهل اللغة و قد کان یجب أن یورد من أی وجه إذا کان السبت هو القطع جاز أن یقال سبات علی هذا المعنی و لم نره فعل ذلک (1).

الأخبار

«1»

مَجَالِسُ الصَّدُوقِ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ عِیسَی بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنِ الرَّجُلِ یَنَامُ فَیَرَی الرُّؤْیَا فَرُبَّمَا کَانَتْ حَقّاً وَ رُبَّمَا کَانَتْ بَاطِلًا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا عَلِیُّ مَا مِنْ عَبْدٍ یَنَامُ إِلَّا عُرِجَ بِرُوحِهِ إِلَی رَبِّ الْعَالَمِینَ فَمَا رَأَی عِنْدَ رَبِّ الْعَالَمِینَ فَهُوَ حَقٌّ ثُمَّ إِذَا أَمَرَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ بِرَدِّ رُوحِهِ إِلَی جَسَدِهِ فَصَارَتِ الرُّوحُ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ فَمَا

ص: 158


1- 1. الغرر و الدر ج 1 ص 337- 340.

به درگاه خدا و شما از آنچه قصد کردم پشیمانم و توبه کارم. یا ابن رسول اللَّه! به من بگو اگر ناصبی بود ربودن مالش حلالم بود؟ فرمود: امانتداری برای هر که تو را امین کند بایدت، گرچه کشنده حسین علیه السّلام باشد.(1)

توضیح

ظاهر این است که راوی از زوّار و قرشی هر دو محمّد بن مسلم است و بسا کلینی از آن ها بی سند آورده باشد «أو رجلا» گویا تردید از راوی است. «لوّح بسیفه» با شمشیرش درخشید.

روایت13.

کافی: ابی الحسن علیه السّلام می فرمود: خواب به تعبیر است. به او گفتم: برخی هم کیشان ما روایت کردند که خواب پادشاه مصر پرت وپلا بود. امام علیه السّلام فرمود: زنی در زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله در خواب دید که ستون خانه اش شکسته است. پس نزد رسول صلی اللَّه علیه و آله آمد و خوابش را برای او گفت. پیغمبر فرمود: شوهرت می آید با حال خوش (شوهرش در سفر بود)، و همان گونه که پیغمبر فرمود آمد. و بار دگر به سفر رفت و آن زن در خواب دید که ستون خانه اش شکسته و نزد رسول صلی اللَّه علیه و آله آمد و خوابش را برای او گفت، پیغمبر فرمود: شوهرت سالم می آید، و همان گونه که پیغمبر فرمود آمد. بار سوم همسرش به سفر رفت و در خواب دید که ستون خانه اش شکسته و به مردی چپ برخورد و خوابش را به او گفت و آن بَد مرد گفت: شوهرت می میرد. این خبر به پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله گزارش شد و فرمود: چرا به خوبی برایش تعبیر نکرده است؟(2)

توضیح

«پرت وپلا بوده» یعنی واقعش چنین نبوده و به تعبیر یوسف علیه السّلام چنان شد و همانا راوی آن را برای تأیید فرموده او آورد. «شوهرت آید»

ص: 164


1- . روضه کافی: 293
2- . روضه کافی: 335

رَأَتْهُ فَهُوَ أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ (1).

«2»

وَ مِنْهُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ وَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَسِّنِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إِنَّ لِإِبْلِیسَ شَیْطَاناً یُقَالُ لَهُ هُزَعُ یَمْلَأُ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ فِی کُلِّ لَیْلَةٍ یَأْتِی النَّاسَ فِی الْمَنَامِ (2).

«3»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَنْ رَأَی أَنَّهُ فِی الْحَرَمِ وَ کَانَ خَائِفاً أَمِنَ.

«4»

تَفْسِیرُ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ،: فِی قَوْلِهِ تَعَالَی لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ قَالَ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا الرُّؤْیَا الْحَسَنَةُ یَرَاهَا الْمُؤْمِنُ وَ فِی الْآخِرَةِ عِنْدَ الْمَوْتِ (3).

«5»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ دَاوُدَ عَنْ أَخِیهِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: بَعَثَنِی إِنْسَانٌ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام زَعَمَ أَنَّهُ یَفْزَعُ فِی مَنَامِهِ مِنِ امْرَأَةٍ تَأْتِیهِ قَالَ فَصِحْتُ حَتَّی سَمِعَ الْجِیرَانُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام اذْهَبْ فَقُلْ إِنَّکَ لَا تُؤَدِّی الزَّکَاةَ قَالَ بَلَی وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُؤَدِّیهَا فَقَالَ قُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ تُؤَدِّیهَا لَا تُؤَدِّیهَا إِلَی أَهْلِهَا(4).

«6»

الْخَرَائِجُ، رُوِیَ أَنَّ أَبَا عُمَارَةَ الْمَعْرُوفَ بِالطَّیَّانِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام رَأَیْتُ فِی النَّوْمِ کَأَنَّ مَعِی قَنَاةً قَالَ کَانَ فِیهَا زُجٌّ قُلْتُ لَا قَالَ لَوْ رَأَیْتَ فِیهَا زُجّاً لَوُلِدَ(5)

لَکَ غُلَامٌ لَکِنَّهُ (6) تُولَدُ جَارِیَةٌ ثُمَّ سَکَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ کَمْ فِی الْقَنَاةِ مِنْ کَعْبٍ قُلْتُ اثْنَا عَشَرَ کَعْباً قَالَ تَلِدُ الْجَارِیَةُ اثْنَیْ عَشَرَ بِنْتاً.

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی فَحَدَّثْتُ بِهَذَا الْحَدِیثِ الْعَبَّاسَ بْنَ الْوَلِیدِ فَقَالَ: أَنَا مِنْ

ص: 159


1- 1. الأمالی: 89.
2- 2. الأمالی: 89. و زاد:« و لهذا یری الاضغاث».
3- 3. تفسیر القمّیّ: 289.
4- 4. المحاسن: 87.
5- 5. یولد( خ).
6- 6. لکن( خ).

شاید آن حضرت شکستن ستون خانه را به از میان رفتن قدر و اختیاری که آن زن در نبودن شوهرش داشته تعبیر کرده است .

و فیروزآبادی گفته است «یوم عسر» و «عسیر و أعسر» یعنی روز سخت و یا روز نحس و أعسر کسی است که با دستانش کار می کند، پس هر وقت با دست چپ کار کند اعسر (در سختی) است، و مراد در اینجا نحسی و شومی است یا کسی که با دست چپ کار می کند به او «مشوم» هم گفته می شود و از اخبار مخالفان برآید که ابوبکر بوده، و شاید از تقیه نامش را نبرده است. در نهایه است که در حدیث است زنی نزد پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله آمد و گفت: در خواب دیدم گویا چوب ستون خانه ام شکسته است. فرمود: خدا مسافرت را برگرداند، و شوهرش برگشت. باز به سفر رفت و همان خواب را دید و نزد پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله آمد و او را نیافت و ابوبکر را یافت و به او گزارش داد و او گفت: شوهرت می میرد. و باز برای رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله گفت و آن حضرت فرمود: به کسی گفتی؟ گفت: آری. فرمود: همان است که او گفته است.

«الجائز» به معنی چوبی است که در کناره های عوارض سقف خانه قرار داده می شود و جمع آن «أجوزه» می باشد.

روایت14.

کافی: امام باقر علیه السّلام فرمود: در خواب دیدم گویا بر سر کوهی هستم و مردم از هر سو بر آن برآیند تا چون بسیار شوند بر آن، آن ها را به آسمان برآورد و مردم از هر سویش فروافتند تا جز یک دسته اندک نمانند و پنج بار چنین شد و در هر بار مردم فروافتادند و آن دسته ماندند. و قیس ابن عبداللّه بن عجلان در آن دسته بود، و پس از آن پنج روز بیشتر زنده نبود و مرد.(1)

توضیح

گویا تعبیر خوابش فتنه ها بود که پس از او پدید شد در شیعه و مرتد شدند.

مؤلف

کشی با سندی مانند آن را آورده و در آن است که میسر بن عبد العزیز و عبداللّه بن عجلان در آن دسته بودند و به اندازه دو سال نگذشت که آن حضرت درگذشت و قیس در کتب رجال نامی ندارد .

روایت15.

محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود:

ص: 165


1- . روضه کافی: 183- 182

وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ وَ لِی إِحْدَی عَشْرَةَ خَالَةً وَ أَبُو عُمَارَةَ جَدِّی.

«7»

الْمَنَاقِبُ، عَنْ یَاسِرٍ الْخَادِمِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام رَأَیْتُ فِی النَّوْمِ کَأَنَّ قَفَصاً فِیهِ سَبْعَ عَشْرَةَ قَارُورَةً إِذْ وَقَعَ الْقَفَصُ فَتَکَسَّرَتِ الْقَوَارِیرُ فَقَالَ إِنْ صَدَقَتْ رُؤْیَاکَ یَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یَمْلِکُ سَبْعَةَ عَشَرَ یَوْماً ثُمَّ یَمُوتُ فَخَرَجَ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بِالْکُوفَةِ مَعَ أَبِی السَّرَایَا فَمَکَثَ سَبْعَةَ عَشَرَ یَوْماً ثُمَّ مَاتَ (1).

الکافی، عن الحسین عن أحمد بن هلال عن یاسر: مثله (2)

بیان

إن صدقت رؤیاک أی لم تکن من أضغاث الأحلام التی لا تعبیر لها أو لم تکذب فی نقلها و الأول أظهر و محمد بن إبراهیم هو طباطبا بایعه أولا أبو السرایا و خرج و لما مات بایع محمد بن زید و قال الطبری فی تاریخه کان اسم أبی السرایا سری بن منصور و کان من أولاد هانی بن قبیصة الذی عصی علی کسری أَبَرْوِیزَ و کان أبو السرایا من أمراء المأمون ثم عصی فی الکوفة علی أمیر العراق و بایع محمد بن محمد بن زید بن علی بن الحسین علیه السلام ثم أرسل إلیه حسن بن سهل أمیر العراق جندا فقاتلوه و أسر و قتل.

«8»

الْکَشِّیُّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی قَالَ قَالَ لِی یَاسِرٌ الْخَادِمُ: إِنَّ أَبَا الْحَسَنِ الثَّانِیَ علیه السلام أَصْبَحَ فِی بَعْضِ الْأَیَّامِ قَالَ فَقَالَ لِی رَأَیْتُ الْبَارِحَةَ مَوْلًی لِعَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ وَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ غُرَّةٌ بَیْضَاءُ فَتَأَوَّلْتُ ذَلِکَ عَلَی الدِّینِ.

«9»

دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ، حَدَّثَ أَبُو بَکْرِ بْنُ عَیَّاشٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَجَاءَهُ رَجُلٌ فَقَالَ رَأَیْتُکَ فِی النَّوْمِ کَأَنِّی أَقُولُ لَکَ کَمْ بَقِیَ مِنْ أَجَلِی فَقُلْتَ لِی بِیَدِکَ هَکَذَا وَ أَوْمَأَ إِلَی خَمْسٍ وَ قَدْ شَغَلَ ذَلِکَ قَلْبِی فَقَالَ علیه السلام إِنَّکَ سَأَلْتَنِی عَنْ شَیْ ءٍ لَا یَعْلَمُهُ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هِیَ خَمْسٌ تَفَرَّدَ اللَّهُ بِهَا إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی

ص: 160


1- 1. المناقب: ج 4، ص 352.
2- 2. روضة الکافی: 275.

چون مؤمنین بستر گیرند، خدا روحشان را بالا برد و هر کدام مرگشان رسیده در بوستان های بهشت به نور رحمت و نور عزّت خود نهد، و اگر مرگش نرسیده، آن را با فرشته های امین خود به تنش برگرداند.(1)

روایت16.

تفسیر عیاشی: امام صادق علیه السّلام فرمود: فاطمه علیها السّلام در خواب دید که گویا حسن و حسین علیهما السّلام را سر بریدند یا کشته شدند و او را اندوهگین کرد. پس به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله گزارش داد و آن حضرت فرمود: ای رؤیا! و رؤیا در برابرش مجسم شد. فرمود: تو این بلا را به فاطمه نمودی؟ گفت: نه. فرمود: ای پرت وپلا! تو به فاطمه این بلا را نمودی؟ گفت: آری یا رسول اللَّه! فرمود: چه قصد کردی با آن؟ گفت: خواستم غمگینش کنم، و به فاطمه فرمود: بشنو این چیزی نیست. (2)

توضیح

گویا خطاب او به فرشته رؤیا و شیطان پرت وپلا بوده، چون خدا فرموده «إِنَّمَا النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ» یا آنکه به معجزه او مجسم شدند و روح در خود گرفتند و سؤال پرسیده شدند. و مانند این گونه تسلّط زودگذر شیطان و بی اثر مایه گناهی نیست و دلیلی بر نفی آن از معصوم نیست و منافات با قول خدا «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ»(3) {در حقیقت، تو را بر بندگان من تسلطی نیست} ندارد و برخی سخن درباره آن در «کتاب نبوّت» گذشت و باز هم بیاید ان شاء اللَّه تعالی

روایت17.

فرج الهموم: امام صادق علیه السّلام فرمود: مردمی گویند نجوم از خواب درست تر است و این سخن درست بود تا روزی که خورشید به یوشع بن نون و به امیرالمؤمنین علیه السّلام برنگشته بود، و چون خدا عزّوجلّ خورشید را به آن ها برگرداند، دانشمندان نجوم گمراه شدند و برخی درست گویند و برخی خطا کنند .

روایت18.

بصائر الدرجات: زراره از امام باقر علیه السّلام پرسید: رسول و نبی و محدّث چه کسانی هستند؟ فرمود: رسول آن کسی است که

ص: 166


1- . محاسن: 178
2- . تفسیر عیاشی 2 : 172
3- . حجر / 41

نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ(1).

بیان

قال الطبرسی رحمه الله

جَاءَ فِی الْحَدِیثِ: أَنَّ مَفَاتِیحَ الْغَیْبِ خَمْسٌ لَا یَعْلَمُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ وَ قَرَأَ هَذِهِ الْآیَةَ.

وَ قَدْ رُوِیَ عَنْ أَئِمَّةِ الْهُدَی: أَنَّ هَذِهِ الْأَشْیَاءَ الْخَمْسَةَ لَا یَعْلَمُهَا عَلَی التَّفْصِیلِ وَ التَّحْقِیقِ غَیْرُهُ تَعَالَی (2).

أقول

هذا لا ینافی ما أخبروا علیهم السلام به من هذه الأشیاء علی سبیل الإعجاز لأنه کان بالوحی و الإلهام و کان عدم الإخبار فی هذا المقام لعدم وصول الخبر من الله تعالی إلیه فی تلک الواقعة أو لمصلحة و قد مر القول فیه فی کتاب الإمامة.

«10»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ: أَنَّ رَجُلًا دَخَلَ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ رَأَیْتُ کَأَنَّ الشَّمْسَ طَالِعَةٌ عَلَی رَأْسِی دُونَ جَسَدِی فَقَالَ تَنَالُ أَمْراً جَسِیماً وَ نُوراً سَاطِعاً وَ دِیناً شَامِلًا فَلَوْ غَطَّتْکَ لَانْغَمَسْتَ فِیهِ وَ لَکِنَّهَا غَطَّتْ

رَأْسَکَ أَ مَا قَرَأْتَ فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی (3) فَلَمَّا أَفَلَتْ تَبَرَّأَ مِنْهَا إِبْرَاهِیمُ علیه السلام قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّ الشَّمْسَ خَلِیفَةٌ أَوْ مَلِکٌ فَقَالَ مَا أَرَاکَ تَنَالُ الْخِلَافَةَ وَ لَمْ یَکُنْ فِی آبَائِکَ وَ أَجْدَادِکَ مَلِکٌ وَ أَیُّ خِلَافَةٍ وَ مُلُوکِیَّةٍ أَکْثَرُ(4) مِنَ الدِّینِ وَ النُّورِ تَرْجُو بِهِ دُخُولَ الْجَنَّةِ إِنَّهُمْ یَغْلَطُونَ فَقُلْتُ (5)

صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاکَ (6).

بیان

بازِغَةً أی طالعة و لعل استشهاده علیه السلام کان بأن إبراهیم علیه السلام بعد رؤیة الشمس و اختلاف أحوالها اهتدی أو أظهر الاهتداء و هدی قومه إلی التوحید فطلوع الشمس علی رأسک علامة لاهتدائک إلی الدین القویم أو بأن الشمس لما

ص: 161


1- 1. لقمان: 34.
2- 2. مجمع البیان: ج 8، ص 324.
3- 3. الأنعام: 78.
4- 4. فی المصدر: أکبر.
5- 5. فی بعض النسخ و المصدر: قلت.
6- 6. روضة الکافی: 291- 292.

جبرئیلش آید و با او رو در رو سخن کند و او را ببیند، همچنان که شما همنشینی را که با او سخن می کنید می بینید، این رسول است. و نبی آن کسی است که فرشته به خوابش آید، مانند خواب ابراهیم، و مانند خواب پیامبر اسلام در مورد سبات هنگامی که جبرئیل در خواب بر او نازل می شد و این فرد، نبی است.

و بعضی کسانی هستند که هر دو از رسالت و نبوّت در او جمع شده است، پس رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله، رسول و نبی هر دو بود که جبرئیل رو در روی او می آمد و با او سخن می گفت و او را می دید و در خوابش هم می آمد. و اما محدّث آن کسی است که سخن فرشته را می شنود و با او صحبت می کند، بی آنکه او فرشته را ببیند و بی آنکه فرشته در خوابش آید.(1)

مؤلف

مثل این حدیث با چند سند عمده در «کتاب نبوت»، «کتاب امامت» و جز آن ها گذشت.

روایت19.

اختصاص: امام صادق علیه السّلام فرمود: چون بنده در حال گناه خدا عزّوجلّ است و خدا خیرش را خواهد، به او خوابی نشان می دهد که او را بترساند و از آن گناهش کنار کشد، و همانا خواب راستین جزئی از هفتاد جزء پیغمبری است.(2)

روایت20.

اختصاص: امام هفتم علیه السّلام فرمود: هر که به خدا نیازی دارد و بخواهد ما را در خواب بیند و موقعیتش را بداند، سه شب غسل کند در حالی که ما را می خواند. پس ما را در خواب می بیند و به خاطر ما آمرزیده می شود و موقعیتش بر او پنهان نمی ماند. گفتم: ای آقایم! مردی شما را در خواب دیده است در حالی که شراب خرما می نوشد. فرمود: شراب خرما دین او را نمی تواند تباه کند، بلکه فقط همان ترک ما و سرپیچی از ما دینش را تباه می کند.(3)

روایت21.

بصائر الدرجات: ابراهیم کرخی از امام صادق جعفر بن محمد علیه السّلام پرسید: مردی پروردگارش عزّوجلّ را در خواب دیده است، این چگونه می شود؟ فرمود: این

ص: 167


1- . بصائر الدرجات: 371
2- . اختصاص: 241
3- . اختصاص: 90

کان فی عالم المحسوسات أضوأ الأنوار حتی إن إبراهیم علیه السلام قال لموافقة قومه و إتمام الحجة علیهم هذا رَبِّی لغلبة نورها و ظهورها و وصفها بالکبر ثم تبرأ منها لتغیر أحوالها الدالة علی إمکانها و حدوثها و فی الرؤیا تتمثل الأمور المعنویة بالأمور المحسوسة المناسبة لها فینبغی أن یکون هذا النور أضوأ الأنوار المعنویة فلیس إلا الدین الحق و الأول أظهر لفظا و الثانی معنی قوله علیه السلام و لم یکن فی آبائک یظهر منه أن تعبیر الرؤیا یختلف باختلاف الأشخاص و یحتمل أن یکون الغرض بیان خطإ أصل تعبیرهم بأن ذلک غیر محتمل لا أنه لا یستقیم فی خصوص تلک المادة.

«11»

الْکَافِی، بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ: عَنْ رَجُلٍ رَأَی کَأَنَّ الشَّمْسَ طَالِعَةٌ عَلَی قَدَمَیْهِ دُونَ جَسَدِهِ قَالَ علیه السلام مَالٌ یَنَالُهُ مِنْ نَبَاتِ (1)

الْأَرْضِ مِنْ بُرٍّ أَوْ تَمْرٍ یَطَؤُهُ بِقَدَمَیْهِ وَ یَتَّسِعُ فِیهِ وَ هُوَ حَلَالٌ إِلَّا أَنَّهُ یَکُدُّ فِیهِ کَمَا کَدَّ آدَمُ علیه السلام(2).

«12»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الصَّائِغِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ عِنْدَهُ أَبُو حَنِیفَةَ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ رَأَیْتُ رُؤْیَا عَجِیبَةً فَقَالَ یَا ابْنَ مُسْلِمٍ هَاتِهَا فَإِنَّ الْعَالِمَ بِهَا جَالِسٌ وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی أَبِی حَنِیفَةَ قَالَ فَقُلْتُ رَأَیْتُ کَأَنِّی دَخَلْتُ دَارِی وَ إِذَا أَهْلِی قَدْ خَرَجَتْ عَلَیَّ فَکَسَرَتْ جَوْزاً کَثِیراً وَ نَثَرَتْهُ عَلَیَّ فَتَعَجَّبْتُ مِنْ هَذِهِ الرُّؤْیَا فَقَالَ أَبُو حَنِیفَةَ أَنْتَ رَجُلٌ تُخَاصِمُ وَ تُجَادِلُ لِئَاماً فِی مَوَارِیثِ أَهْلِکَ فَبَعْدَ نَصَبٍ شَدِیدٍ تَنَالُ حَاجَتَکَ مِنْهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَصَبْتَ وَ اللَّهِ یَا أَبَا حَنِیفَةَ قَالَ ثُمَّ خَرَجَ أَبُو حَنِیفَةَ مِنْ عِنْدِهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی کَرِهْتُ تَعْبِیرَ هَذَا النَّاصِبِ فَقَالَ یَا ابْنَ مُسْلِمٍ لَا یَسُؤْکَ اللَّهُ فَمَا یُوَاطِئُ تَعْبِیرُهُمْ تَعْبِیرَنَا وَ لَا تَعْبِیرُنَا تَعْبِیرَهُمْ وَ لَیْسَ التَّعْبِیرُ کَمَا عَبَّرَهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَقَوْلُکَ أَصَبْتَ وَ تَحْلِفُ عَلَیْهِ وَ هُوَ مُخْطِئٌ قَالَ نَعَمْ حَلَفْتُ عَلَیْهِ أَنَّهُ أَصَابَ الْخَطَاءَ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ فَمَا تَأْوِیلُهَا قَالَ یَا ابْنَ مُسْلِمٍ

ص: 162


1- 1. فی المصدر: نبات من الأرض.
2- 2. روضة الکافی: 275.

مرد دین ندارد، زیرا خدا تبارک و تعالی دیده نمی شود نه در بیداری نه در خواب، و نه در دنیا و نه در آخرت.(1)

روایت22.

کافی: یکی از دو امام علیهما السّلام فرمودند: رسول خدا صلی الله علیه و آله یک روز غمگین و اندوهگین صبح کرد. علی علیه السّلام به آن حضرت گفت: یا رسول الله! چه شده که شما را غمگین و اندوهناک می بینم؟ فرمود: چگونه چنین نباشم در حالی که دیشب در خواب دیدم بنی تیم و بنی عدی و بنی امیه از منبرم بالا می روند و مردم را از اسلام به عقب بر می گردانند. پس گفتم: پروردگارا! آیا در زندگی من اتفاق می افتد یا پس از مرگم؟ خداوند فرمود: پس از مرگت.(2)

روایت23.

کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله خواب دید که بنی امیه پس از او بر منبرش بالا می روند و مردم را به راه تباهی گمراه می کنند. پس با حالت غمگین و اندوهناک صبح کرد. سپس فرمود پس جبرئیل پایین آمد و گفت: یا رسول اللَّه! چرا تو را غمگین و اندوهناک می بینم؟ پیامبر فرمود: ای جبرئیل! من امشب در خواب دیدم که بنی امیه پس از من بر منبرم بالا می روند و مردم را به راه تباهی گمراه کنند. جبرئیل گفت: سوگند به آن که تو را به راستی به پیغمبری فرستاده است، این چیزی است که من بر آن آگاه نشده ام. پس به آسمان بالا رفت و طولی نکشید که با چند آیه از قرآن فرود آمد که پیغمبر صلی الله علیه و آله را با آن ها تسلّی داد و گفت: «أَفَرَأَیْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنینَ * ثُمَّ جاءَهُمْ ما کانُوا یُوعَدُونَ * ما أَغْنی عَنْهُمْ ما کانُوا یُمَتَّعُونَ»{مگر نمی دانی که اگر سال ها آنان را برخوردار کنیم، و آن گاه آنچه که [بدان] بیم داده می شوند بدیشان برسد، آنچه از آن برخوردار می شدند، به کارشان نمی آید [و عذاب را از آنان دفع نمی کند]؟}(3)

و بر او فروآورد «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»(4) {ما [قرآن را] در شب قدر نازل کردیم. و از شب قدر، چه آگاهت کرد. شبِ قدر از هزار ماه ارجمندتر است.}

خداوند عزّوجلّ شب قدر را برای پیغمبرش صلی اللَّه علیه و آله بهتر از هزار ماه پادشاهی بنی امیه قرار داد.(5)

ص: 168


1- . بصائر الدرجات: 363
2- . روضه کافی: 345
3- . شعراء / 207 - 204
4- . قدر / 3 - 1
5- . روضه کافی: 222

إِنَّکَ تَتَمَتَّعُ بِامْرَأَةٍ فَتَعْلَمُ بِهَا أَهْلُکَ فَتَخْرِقُ (1)

عَلَیْکَ ثِیَاباً جُدُداً فَإِنَّ الْقِشْرَ کِسْوَةُ اللُّبِّ قَالَ ابْنُ مُسْلِمٍ فَوَ اللَّهِ مَا کَانَ بَیْنَ تَعْبِیرِهِ وَ تَصْحِیحِ الرُّؤْیَا إِلَّا صَبِیحَةُ الْجُمُعَةِ فَلَمَّا کَانَ غَدَاةُ الْجُمُعَةِ أَنَا جَالِسٌ بِالْبَابِ إِذْ مَرَّتْ بِی جَارِیَةٌ فَأَمَرْتُ غُلَامِی فَرَدَّهَا ثُمَّ أَدْخَلَهَا دَارِی فَتَمَتَّعْتُ بِهَا فَأَحَسَّتْ بِی وَ بِهَا أَهْلِی فَدَخَلَتْ عَلَیْنَا الْبَیْتَ فَبَادَرَتِ الْجَارِیَةُ نَحْوَ الْبَابِ فَبَقِیتُ أَنَا فَمَزَّقَتْ عَلَیَّ ثِیَاباً جُدُداً کُنْتُ أَلْبَسُهَا فِی الْأَعْیَادِ وَ جَاءَ مُوسَی الزَّوَّارُ الْعَطَّارُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ رَأَیْتُ رُؤْیَا هَالَتْنِی رَأَیْتُ صِهْراً لِی مَیِّتاً وَ قَدْ عَانَقَنِی وَ قَدْ خِفْتُ أَنْ یَکُونَ الْأَجَلُ قَدِ اقْتَرَبَ فَقَالَ یَا مُوسَی تَوَقَّعِ الْمَوْتَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً فَإِنَّهُ مُلَاقِینَا وَ مُعَانَقَةُ الْأَمْوَاتِ لِلْأَحْیَاءِ أَطْوَلُ لِأَعْمَارِهِمْ فَمَا کَانَ اسْمُ صِهْرِکَ قَالَ حُسَیْنٌ فَقَالَ أَمَا إِنَّ رُؤْیَاکَ تَدُلُّ عَلَی بَقَائِکَ وَ زِیَارَتِکَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَإِنَّ کُلَّ مَنْ عَانَقَ سَمِیَّ الْحُسَیْنِ علیه السلام یَزُورُهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَی وَ ذَکَرَ إِسْمَاعِیلُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْقُرَشِیُّ قَالَ أَتَی إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام رَجُلٌ فَقَالَ (2) یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ رَأَیْتُ فِی مَنَامِی کَأَنِّی خَارِجٌ مِنْ مَدِینَةِ الْکُوفَةِ فِی مَوْضِعٍ أَعْرِفُهُ وَ کَأَنَّ شَیْخاً(3) مِنْ خَشَبٍ أَوْ رَجُلًا مَنْحُوتاً مِنْ خَشَبٍ عَلَی فَرَسٍ مِنْ خَشَبٍ یُلَوِّحُ بِسَیْفِهِ وَ أَنَا أُشَاهِدُهُ فَزِعاً مَذْعُوراً مَرْعُوباً فَقَالَ علیه السلام أَنْتَ رَجُلٌ تُرِیدُ اغْتِیَالَ رَجُلٍ فِی مَعِیشَتِهِ فَاتَّقِ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَکَ ثُمَّ یُمِیتُکَ فَقَالَ الرَّجُلُ أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أُوتِیتَ عِلْماً وَ اسْتَنْبَطْتَهُ مِنْ مَعْدِنِهِ أُخْبِرُکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عَمَّا قَدْ فَسَّرْتَ لِی إِنَّ رَجُلًا مِنْ جِیرَانِی جَاءَنِی وَ عَرَضَ عَلَیَّ ضَیْعَتَهُ فَهَمَمْتُ أَنْ أَمْلِکَهَا بِوَکْسٍ (4)

کَثِیرٍ لِمَا عَرَفْتُ أَنَّهُ لَیْسَ لَهَا طَالِبٌ غَیْرِی فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ صَاحِبُکَ یَتَوَلَّانَا وَ یَبْرَأُ مِنْ عَدُوِّنَا فَقَالَ نَعَمْ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ رَجُلٌ جَیِّدُ الْبَصِیرَةِ مُسْتَحْکِمُ الدِّینِ وَ أَنَا

ص: 163


1- 1. فی المصدر: فتمزق.
2- 2. فی المصدر: فقال له.
3- 3. فیه: شبحا.
4- 4. الوکس: النقص.

روایت24.

کتاب سلیم بن قیس: عبداللّه بن جعفر گفت که من نزد معاویه بودم- و سخن تا اینجا کشیده شد که- و به او گفتم: از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله شنیدم در حالی که از این آیه «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتی أَرَیْناکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ»(1) {و آن رؤیایی را که به تو نمایاندیم، و [نیز] آن درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم} سؤال شد. پس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من در خواب دوازده نفر از رهبران گمراهی را دیدم که بر منبرم بالا می رفتند و پایین می آمدند، و امتم را به دنبال خود پس پس برمی گرداندند. در میان آن ها دو مرد از دو طایفه مختلف قریش و سه نفر از بنی امیه و هفت نفر از فرزندان حکم بن عاص هستند که وقتی به تعداد پانزده نفر رسند، قرآن خدا را دکان خود سازند و بندگان خدا را بردگان خود. تا آخر حدیث

روایت25.

کافی: ابی بصیر از امام صادق علیه السّلام پرسید: آیا فرقِ سر گذاشتن از سنت پیامبر است؟ فرمود: نه. گفتم: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله در سر خود فرق باز کرد؟ فرمود: آری. گفتم: آن چگونه بود؟ فرمود: وقتی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله از ورود به خانه کعبه جلوگیری شد با این که شتر قربانی رانده بود و احرام بسته بود، خداوند خوابی به او نشان داد که خدا در قرآن از آن گزارش داده است، آنجا که می فرماید: «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرینَ»(2){حقّاً خدا رؤیای پیامبر خود را تحقّق بخشید [که دیده بود: ] شما بدون شک، به خواست خدا در حالی که سر تراشیده و موی [و ناخن] کوتاه کرده اید، با خاطری آسوده در مسجد الحرام درخواهید آمد} و رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله می دانست که خداوند البته بدان چه به وی نوید داده عمل می کند. از این رو آن مو که هنگام احرام بر سر داشت را گذاشت تا بلند شود به امید تراشیدنش در حرم. وقتی خداوند عزّوجلّ به او نوید داده بود، و وقتی آن را تراشید دیگر موی سرش را بلند نگذاشت و پیش از آن چنین نبود.(3)

ص: 169


1- . اسراء / 60
2- . فتح / 27
3- . کافی 6 : 486

تَائِبٌ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَیْکَ مِمَّا هَمَمْتُ بِهِ وَ نَوَیْتُهُ فَأَخْبِرْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَوْ کَانَ نَاصِبِیّاً(1)

حَلَّ لِیَ اغْتِیَالُهُ فَقَالَ أَدِّ الْأَمَانَةَ لِمَنِ ائْتَمَنَکَ وَ أَرَادَ مِنْکَ النَّصِیحَةَ وَ لَوْ إِلَی قَاتِلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام(2).

بیان

الظاهر أن الراوی عن الزوار و القرشی هو محمد بن مسلم و یحتمل الإرسال من الکلینی قوله أو رجلا کأن التردید من الراوی و یقال لوّح بسیفه علی بناء التفعیل أی لمع به.

«13»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام یَقُولُ: الرُّؤْیَا عَلَی مَا تُعَبَّرُ فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ بَعْضَ أَصْحَابِنَا رَوَی أَنَّ رُؤْیَا الْمَلِکِ کَانَتْ أَضْغَاثَ أَحْلَامٍ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام إِنَّ امْرَأَةً رَأَتْ عَلَی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّ

جِذْعَ بَیْتِهَا انْکَسَرَ(3)

فَأَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَصَّتْ عَلَیْهِ الرُّؤْیَا فَقَالَ لَهَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَقْدَمُ زَوْجُکِ وَ یَأْتِی وَ هُوَ صَالِحٌ وَ قَدْ کَانَ زَوْجُهَا غَائِباً فَقَدِمَ کَمَا قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله ثُمَّ غَابَ عَنْهَا زَوْجُهَا غَیْبَةً أُخْرَی فَرَأَتْ فِی الْمَنَامِ کَأَنَّ جِذْعَ بَیْتِهَا قَدِ انْکَسَرَ(4) فَأَتَتِ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَقَصَّتْ عَلَیْهِ الرُّؤْیَا فَقَالَ لَهَا یَقْدَمُ زَوْجُکِ وَ یَأْتِی صَالِحاً فَقَدِمَ عَلَی مَا قَالَ ثُمَّ غَابَ زَوْجُهَا ثَالِثَةً فَرَأَتْ فِی مَنَامِهَا أَنَّ جِذْعَ بَیْتِهَا قَدِ انْکَسَرَ فَلَقِیَتْ رَجُلًا أَعْسَرَ فَقَصَّتْ عَلَیْهِ الرُّؤْیَا فَقَالَ لَهَا الرَّجُلُ السَّوْءُ یَمُوتُ زَوْجُکِ فَبَلَغَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله (5) فَقَالَ أَلَّا کَانَ عَبَّرَ لَهَا خَیْراً(6).

توضیح

أضغاث أحلام أی لم تکن لها حقیقة و إنما وقعت کذلک لتعبیر یوسف علیه السلام و إنما أورد الراوی تلک الروایة تأییدا لما ذکره قوله صلی الله علیه و آله یقدم

ص: 164


1- 1. فیه: ناصبا.
2- 2. روضة الکافی: 293.
3- 3. فی المصدر: قد انکسر.
4- 4. فی بعض النسخ« انکسرت» فی المواضع الثلاثة.
5- 5. فی المصدر: قال: فبلغ ذلک النبیّ.
6- 6. روضة الکافی: 335.

روایت26.

امالی صدوق: ابن عباس گفت: من در زمان حرکت به سمت صفین همراه امیرالمؤمنین علیه السّلام بودم و وقتی در نینوا کنار نهر فرات منزل کرد، وضو گرفت و نماز خواند. بعد چرتی زد و بیدار شد و گفت: در خواب دیدم گویا مردانی از آسمان فرود آمدند و پرچم های سفید داشتند، و شمشیرهای شان که همه سپید و تابان بودند آویخته بودند، و در گرد این زمین خطی کشیدند. سپس دیدم گویا این نخل ها شاخه بر زمین می زنند و به سبب خونی تازه پریشان هستند و گویا دیدم حسین پاره تن و مغزم در آن خون غرق است و دادرس می طلبد و کسی به دادش نمی رسد. و گویا مردان سپیدی از آسمان فروآمدند و او را صدا می زنند و می گویند: «شکیبا باشید ای خاندان رسول که شما به دست بدترین مردم کشته می شوید» و «ای أبا عبداللّه! این بهشت است که شیفته تو است.» آن گاه مرا تسلیت دادند و می گفتند: «ای ابو الحسن! مژده بده که خداوند روزی که مردم در برابر پروردگار جهانیان به پای ایستند (روز قیامت) چشمت را بدو روشن سازد.»

آن گاه بیدار شدم و سوگند به کسی که جان علی به دست اوست، صادق مصدّق أبوالقاسم صلی اللَّه علیه و آله مرا آگاه کرده بود که آنجا را در مسافرتم به سوی شورشیان بر علیه­مان می بینم و این زمین کرب و بلاء است که حسین و هفده نفر از فرزندان من و فاطمه در آن دفن شوند. (و حدیث مختصر شده است).(1)

روایت27.

مکارم الاخلاق: امام سجاد علیه السّلام فرمود: من یک سال بعد از هر نماز دعا می کردم تا خدا اسم اعظم را به من بیاموزد. یک روز نماز صبح را خواندم و نشسته خوابم برد. ناگهان مردی را در برابر خود ایستاده دیدم که به من می گفت: تو از خدا خواستی تا به تو اسم اعظم بیاموزد؟ گفتم: آری. گفت: بگو «اللهم انّی أسألک باسمک اللَّه اللَّه اللَّه اللَّه الذی لا اله الّا هو ربّ العرش العظیم.» امام سجاد علیه السّلام فرمود به خدا سوگند برای هیچ چیز با آن دعا نکردم جز این که موفقیتش را دیدم.(2)

ص: 170


1- . امالی صدوق: 356
2- . مکارم الاخلاق: 408

زوجک لعله صلی الله علیه و آله عبر انکسار أسطوانة بیتها بفوات ما کان لها من التمکن و التصرف فی غیبته و قال الفیروزآبادی یوم عسر و عسیر و أعسر شدید أو شؤم و أعسر یسر یعمل بیدیه جمیعا فإن عمل بالشمال فهو أعسر و المراد هنا الشوم أو من یعمل بالیسار فإنه أیضا مشوم و یظهر من أخبار المخالفین أن هذا الأعسر کان أبا بکر و لعله صلی الله علیه و آله لم یصرح باسمه تقیة قال فی النهایة فیه إن امرأة أتت النبی صلی الله علیه و آله فقالت رأیت کأن جائز بیتی انکسر فقال یرد الله غائبک فرجع زوجها ثم غاب فرأت مثل ذلک فأتت النبی صلی الله علیه و آله فلم تجده و وجدت أبا بکر فأخبرته فقال یموت زوجک فذکرت ذلک لرسول الله صلی الله علیه و آله فقال هل قصصتها علی أحد قالت نعم قال هو کما قیل لک الجائز الخشبة التی توضع علیها أطراف العوارض فی سقف البیت و الجمع أجوزة.

«14»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: رَأَیْتُ کَأَنِّی عَلَی رَأْسِ جَبَلٍ وَ النَّاسُ یَصْعَدُونَ إِلَیْهِ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّی إِذَا کَثُرُوا عَلَیْهِ تَطَاوَلَ بِهِمْ فِی السَّمَاءِ وَ جَعَلَ النَّاسُ یَتَسَاقَطُونَ عَنْهُ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّی لَمْ یَبْقَ مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا عِصَابَةٌ یَسِیرَةٌ فَفُعِلَ ذَلِکَ خَمْسَ مَرَّاتٍ فِی کُلِّ ذَلِکَ یَتَسَاقَطُ عَنْهُ النَّاسُ وَ تَبْقَی تِلْکَ الْعِصَابَةُ أَمَا إِنَّ قَیْسَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَجْلَانَ فِی تِلْکَ الْعِصَابَةِ فَمَا مَکَثَ بَعْدَ ذَلِکَ إِلَّا نَحْواً مِنْ خَمْسٍ حَتَّی هَلَکَ (1).

بیان

کأن تأویل الرؤیا الفتن التی حدثت بعده صلوات الله علیه فی الشیعة فارتدوا.

و أقول

و روی الکشی عن حمدویه بن نصیر عن محمد بن عیسی عن النضر مثله و فیه أما إن میسر بن عبد العزیز و عبد الله بن عجلان فی تلک العصابة فما مکث بعد ذلک إلا نحوا من سنتین حتی هلک علیه السلام و قیس غیر مذکور فی کتب الرجال.

«15»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ قَالَ

ص: 165


1- 1. روضة الکافی: 182- 183.

مؤلف

قبلاً خواب عبد المطّلب در بشارت به وجود پیغمبر صلی الله علیه و آله گذشت که خواب دید درختی روی کمرش رویید که به آسمان رسید و شاخه هایش به شرق و غرب زد و از آن نوری بزرگ تر از نور خورشید برآمد، و عرب و عجم در برابرش سجده کنان بودند و هر روز به بزرگی و روشنی اش افزوده می گشت، و این که گروهی از قریش می خواهند آن را ببرند و وقتی بدان نزدیک شوند، جوانی که از زیباترین مردم است، آن ها را می گیرد و کمرشان را بشکند و چشم شان را بیرون آورد. زن کاهنه به او گفت: اگر راست بگویی، قطعاً از پشت تو فرزندی آید که شرق و غرب را بگیرد و پیغمبر مردم باشد.

و همچنین خواب او در کندن چاه زمزم و شمشیرها گذشت که طولانی است، و نیز خواب های آمنه در ولادت پیغمبر صلی الله علیه و آله گذشت و خواب عباس در مژده به پیغمبر صلی الله علیه و آله که خواب دید از سوراخ بینی عبداللَّه بن عبدالمطلب پرنده سپیدی خارج شد و پرید و به مشرق و مغرب رسید و بازگشت تا بر بام کعبه نشست و همه قریش در برابرش سجده کردند، و نوری میان آسمان و زمین شد تا به مشرق و مغرب رسید. کاهنه بنی مخزوم گفت: ای عباس! اگر خوابت راست باشد، از پشت او فرزندی متولد شود که اهل مشرق و مغرب پیرو او شوند

و در غزوه بدر گذشت که عاتکه دختر عبد المطلب خواب دید که سواری به مکه آمد و سه بار فریاد زد «ای آل عدی! ای آل فهر! به گور خود بروید!» و سنگی گرفت و از کوه پاشیدش و خانه ای از خانه های قریش نماند، جز این که تکه ای در آن افتاد، و گویا دره مکه از پایین خود خون شده و روز سوّم به زمزم رسید و فریاد زد «کاروان را دریابید!» و غزوه بدر شد.

در ولادت حسین علیه السّلام گذشت که ام ایمن گفت: یا رسول اللَّه! امشب خواب دیدم که پاره ای از تنت در خانه من افتاده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: فاطمه علیها السّلام، حسین را به دنیا آورد و تو او را بپروری و در دهن او گذاری و یک تکه من در خانه تو باشد.

و نیز گذشت که زن حنظلة بن ابی عامر راهب در خواب دید که گویا آسمان گشوده شد و حنظله در آن افتاد، سپس به هم پیوست. و حنظله به جنگ احد رفت و شهید شد. و نیز از بخت نصّر خواب های غریبی گذشت. یکی این که در خواب دید که فرشته های آسمان گروه گروه بر سر چاهی آمدند که دانیال علیه السّلام در آن زندانی بود و بر او سلام کردند و او را به گشایش مژده دادند. پس دانیال از آنچه کرده بود پشیمان شد و او را از چاه بیرون آورد. و دیگر این که در خواب دید گویا سرش از آهن و دو پایش از مس و سینه اش از طلا است و دانیال تعبیر کرد به این که پادشاهی اش برود و پس از سه روز

ص: 171

أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ إِذَا أَخَذُوا مَضَاجِعَهُمْ صَعِدَ(1)

اللَّهُ بِأَرْوَاحِهِمْ إِلَیْهِ فَمَنْ قَضَی عَلَیْهِ بِالْمَوْتِ جَعَلَهُ فِی رِیَاضِ الْجَنَّةِ بِنُورِ(2) رَحْمَتِهِ وَ نُورِ عِزَّتِهِ وَ إِنْ لَمْ یُقَدِّرْ عَلَیْهِ الْمَوْتَ بَعَثَ بِهَا مَعَ أُمَنَائِهِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ إِلَی الْأَبْدَانِ الَّتِی هِیَ فِیهَا(3).

«16»

الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: رَأَتْ فَاطِمَةُ علیها السلام فِی النَّوْمِ کَأَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ علیهما السلام ذُبِحَا أَوْ قُتِلَا فَأَحْزَنَهَا ذَلِکَ فَأَخْبَرَتْ بِهِ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا رُؤْیَا فَتَمَثَّلَتْ بَیْنَ یَدَیْهِ قَالَ أَنْتِ أَرَیْتِ فَاطِمَةَ هَذَا الْبَلَاءَ قَالَتْ لَا فَقَالَ یَا أَضْغَاثُ وَ أَنْتِ أَرَیْتِ فَاطِمَةَ هَذَا الْبَلَاءَ قَالَتْ نَعَمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَا(4) أَرَدْتِ بِذَلِکِ قَالَتْ أَرَدْتُ (5) أُحْزِنُهَا فَقَالَ صلی الله علیه و آله لِفَاطِمَةَ علیها السلام اسْمَعِی لَیْسَ هَذَا بِشَیْ ءٍ(6).

بیان

کأن خطابه صلی الله علیه و آله کان لملک الرؤیا و شیطان الأضغاث لقوله سبحانه إِنَّمَا النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ أو تمثل بإعجازه صلی الله علیه و آله لکل منهما مثال و تعلق به روح فسأله و مثل هذا التسلط الذی یذهب أثره سریعا من الشیطان و لم یوجب معصیة علی المعصومین علیهم السلام لم یدل دلیل علی نفیه و لا ینافیه قوله تعالی إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ (7) و قد مر بعض القول فیه فی کتاب النبوة و سیأتی أیضا إن شاء الله تعالی.

«17»

فَرَجُ الْمَهْمُومِ، نَقْلًا مِنْ کِتَابِ تَعْبِیرِ الرُّؤْیَا لِلْکُلَیْنِیِّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: قَوْمٌ یَقُولُونَ النُّجُومُ أَصَحُّ مِنَ الرُّؤْیَا وَ ذَلِکَ (8)

کَانَتْ صَحِیحَةً حِینَ لَمْ یُرَدَّ الشَّمْسُ عَلَی یُوشَعَ بْنِ نُونٍ وَ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَلَمَّا رَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الشَّمْسَ عَلَیْهِمَا ضَلَّ فِیهِمَا عُلَمَاءُ النُّجُومِ فَمِنْهُمْ مُصِیبٌ وَ مِنْهُمْ مُخْطِئٌ.

«18»

الْبَصَائِرُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام مَنِ الرَّسُولُ وَ مَنِ النَّبِیُّ وَ مَنِ الْمُحَدَّثُ فَقَالَ الرَّسُولُ الَّذِی یَأْتِیهِ

ص: 166


1- 1. فی المصدر: أصعد.
2- 2. فیه: فی کنوز رحمته.
3- 3. المحاسن: 178.
4- 4. فی المصدر: فما اردت.
5- 5. فیه: اردت أن أحزنها.
6- 6. تفسیر العیّاشیّ: ج 2، ص 172.
7- 7. الحجر: 41.
8- 8. کذا.

یک پارسی او را بکشد و چنین شد. و موبدان در ولادت پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله خواب دیدند که شتری سرکش، اسبان عربی را یدک می کشند.

روایت28.

کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: در بنی اسرائیل مردی بود و سه سال به درگاه خدا دعا کرد که به او پسری بدهد، و وقتی دید خدا مستجاب نکند گفت: پروردگارا! آیا من از تو دورم که نشنوی مرا یا تو به من نزدیکی و مرا پاسخ ندهی؟ فرمود: یکی به خوابش آمد و گفت: تو سه سال است خدا را با زبانی بی شرم و دلی سرکش و ناپرهیزکار و با نیتی ناراست می خوانی، از بی شرمی خود را باز کن و دلت پرهیزکار شود و خوش نیت باش. فرمود: آن مرد چنین کرد و آنگه به درگاه خدا دعا کرد برای او پسر زاده شد.(1)

روایت29.

مجالس: شمر بن عطیه نقل کرد که پدرم به علی بن ابی طالب علیه السّلام بد می گفت، به خوابش آمدند و به او گفتند: تو دشنام گوی علی هستی؟ و خفگی گرفت به طوری که تا سه بار به بستر خود مدفوع کرد.

روایت30.

قصص الأنبیاء: امام صادق علیه السّلام فرمود: وقتی پادشاه به زندان کردن یوسف علیه السّلام فرمان داد، خدا به آن حضرت تعبیر خواب را الهام کرد و برای زندانیان خوابشان را تعبیر می کرد.

روایت31.

مجالس ابن الشیخ: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: وقتی آخر الزمان شود، خواب مؤمن دروغ نباشد و درست ترین خواب از راستگوترین آنان است.

توضیح

این روایت از طرق مخالفان هم رسیده است. در نهایه است که در حدیث است «وقتی زمان نزدیک شود، نزدیک است که خواب مؤمن نادرست نباشد» که مقصود نزدیکی ساعت است. و گفته اند که مقصود زمان برابری شب و روز است و خواب در آن درست است به دلیل برابری زمان.

و فعل «اقترب» از باب افتعل و از ریشه قرب است و تقارب باب تفاعل آن است و به شی که که روبرگرداند و پشت کند تقارب گفته می شود. و در حدیث مهدی است که «زمان چنان به هم نزدیک شود به طوری که سال وقتی یک ماه گردد.» (پایان نقل قول)

ص: 172


1- . کافی 2 : 324

جَبْرَئِیلُ فَیُکَلِّمُهُ قُبُلًا فَیَرَاهُ کَمَا یَرَی أَحَدُکُمْ صَاحِبَهُ الَّذِی یُکَلِّمُهُ فَهَذَا الرَّسُولُ وَ النَّبِیُّ الَّذِی یُؤْتَی فِی النَّوْمِ نَحْوَ رُؤْیَا إِبْرَاهِیمَ وَ نَحْوَ مَا کَانَ یَأْخُذُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنَ السُّبَاتِ إِذَا أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ فِی النَّوْمِ فَهَکَذَا النَّبِیُّ وَ مِنْهُمْ مَنْ تُجْمَعُ (1) لَهُ الرِّسَالَةُ وَ النُّبُوَّةُ فَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَسُولًا نَبِیّاً یَأْتِیهِ جَبْرَئِیلُ قُبُلًا فَیُکَلِّمُهُ وَ یَرَاهُ وَ یَأْتِیهِ فِی النَّوْمِ وَ أَمَّا الْمُحَدَّثُ فَهُوَ الَّذِی یَسْمَعُ کَلَامَ الْمَلَکِ فَیُحَدِّثُهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَرَاهُ وَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَأْتِیَهُ فِی النَّوْمِ (2).

أقول

قد مضی مثله بأسانید جمة فی کتاب النبوة و کتاب الإمامة و غیرهما.

«19»

الْإِخْتِصَاصُ، قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: إِذَا کَانَ الْعَبْدُ عَلَی مَعْصِیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ خَیْراً أَرَاهُ فِی مَنَامِهِ رُؤْیَا تُرَوِّعُهُ فَیَنْزَجِرُ بِهَا عَنْ تِلْکَ الْمَعْصِیَةِ وَ إِنَّ الرُّؤْیَا الصَّادِقَةَ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِینَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ(3).

«20»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِی الْفَرَجِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: مَنْ کَانَتْ لَهُ إِلَی اللَّهِ حَاجَةٌ وَ أَرَادَ أَنْ یَرَانَا وَ أَنْ یَعْرِفَ مَوْضِعَهُ فَلْیَغْتَسِلْ ثَلَاثَةَ لَیَالٍ یُنَاجِی بِنَا فَإِنَّهُ یَرَانَا وَ یُغْفَرُ لَهُ بِنَا وَ لَا یَخْفَی عَلَیْهِ مَوْضِعُهُ قُلْتُ سَیِّدِی فَإِنَّ رَجُلًا رَآکَ فِی الْمَنَامِ وَ هُوَ یَشْرَبُ النَّبِیذَ قَالَ لَیْسَ النَّبِیذُ یُفْسِدُ عَلَیْهِ دِینَهُ إِنَّمَا یُفْسِدُ عَلَیْهِ تَرْکُنَا وَ تَخَلُّفُهُ عَنَّا(4) الْخَبَرَ.

«21»

مَجَالِسُ الصَّدُوقِ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ نَاتَانَةَ(5)

عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الْکَرْخِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِلصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام إِنَّ رَجُلًا رَأَی رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی مَنَامِهِ فَمَا یَکُونُ ذَلِکَ فَقَالَ ذَلِکَ

ص: 167


1- 1. فی البصائر: یجتمع.
2- 2. بصائر الدرجات: 371.
3- 3. الاختصاص: 241.
4- 4. المصدر: 90.
5- 5. بالنون أولا و آخرا و التاء فی الوسط کما حکی فی التعلیقة عن جده المجلسیّ الأول- ره- و قیل فی ضبطه وجوه اخری.

خطابی در اعلام الحدیث گفته: «اذا اقترب الزمان» دو قول دارد؛ یکی این که شب و روز به هم نزدیک شوند وقتی روزهای بهار که برابر می شوند و هنگام اعتدال چهار طبع است غالبا، و همچنین در پاییز. و معبران گویند که درست ترین خواب ها آن است که در زمان برابر بودن شب و روز است و رسیدن میوه ها و وجه دیگر این که مقصود آخر الزمان است.

نووی در شرح صحیح گفته «و درست ترین آن ها در خواب» ظاهرش اطلاق است و قاضی آن را مقیّد به آخر الزمان کرده که دانش به مرگ علماء و صالحان از میان رفته و خدا آن را جبران و وسیله آگاهی شان ساخته است و وجه اول روشن تر است، زیرا دروغگو خوابش هم دچار تشویش و اختلال است و هم در نقل آن .

روایت32.

کافی: ابو الحسن علیه السّلام فرمود: بسا خواب بینم و آن را تعبیر کنم، خواب همان طور باشد که تعبیر شود.(1)

توضیح

در نهایه در مورد عبارت «فیه الرؤیا لأول عابر» گفته است: وقتی گفته می شود «عبرت الرؤیا» و «اعبرها عبرا» و «عبرتها تعبیرا» یعنی وقتی خواب را تأویل و تطبیق خارجی کردم و دیگری را به آنچه که خوابش تأویل می شد آگاه کردم و به او معبّر و تعبیر کننده و نیز «عابرٌ للرؤیا» گفته می شود، و «لام» در آن لام تعقیب است، زیرا به دنبال مضاف آمده است. و «عابر» یعنی نگاه کننده در یک شی و «معبر»، استدلال کننده به چیزی از روی چیزی است. و در حدیث است که برای خواب چند کنیه و نام است آن را به کنیه اش بخوانید و به نام هایش تعبیر کنید. و از آن است حدیث ابن سیرین که می گفت: من خواب را از روی حدیث تعبیر می کنم، چنان که از قرآن در تعبیر آن استفاده می کرد، مانند این که کلاغ را به مرد فاسق و دنده انسان را به زن تعبیر می کرد، زیرا پیغمبر صلی الله علیه و آله کلاغ را فاسق نامید و زن را وقتی دنده انسان خواند و مانند آن از کنیه ها و نام ها. (پایان نقل قول) و جمله «همان طور باشد که تعبیر شود» یعنی موافق با آنچه تعبیر شده باشد.

روایت33.

کافی: امام باقر علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار می فرمود: خواب مؤمن میان آسمان و زمین

ص: 173


1- . روضه کافی: 335

رَجُلٌ لَا دِینَ لَهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَا یُرَی فِی الْیَقَظَةِ وَ لَا فِی الْمَنَامِ وَ لَا فِی الدُّنْیَا وَ لَا فِی الْآخِرَةِ(1).

«22»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: أَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ یَوْماً کَئِیباً حَزِیناً فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام مَا لِی أَرَاکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَئِیباً حَزِیناً فَقَالَ صلی الله علیه و آله وَ کَیْفَ لَا أَکُونُ کَذَلِکَ وَ قَدْ رَأَیْتُ فِی لَیْلَتِی هَذِهِ أَنَّ بَنِی تَیْمٍ وَ بَنِی عَدِیٍّ وَ بَنِی أُمَیَّةَ یَصْعَدُونَ مِنْبَرِی هَذَا یَرُدُّونَ النَّاسَ عَنِ الْإِسْلَامِ الْقَهْقَرَی فَقُلْتُ یَا رَبِّ فِی حَیَاتِی أَوْ بَعْدَ مَوْتِی فَقَالَ بَعْدَ مَوْتِکَ (2).

«23»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ وَ مُحَسِّنِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عِیسَی الْقَمَّاطِ عَنْ عَمِّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: رَأَی (3)

رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَنِی أُمَیَّةَ یَصْعَدُونَ عَلَی مِنْبَرِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ یُضِلُّونَ النَّاسَ عَنِ الصِّرَاطِ الْقَهْقَرَی فَأَصْبَحَ کَئِیباً حَزِیناً قَالَ فَهَبَطَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ ع فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِی أَرَاکَ کَئِیباً حَزِیناً قَالَ یَا جَبْرَئِیلُ إِنِّی رَأَیْتُ بَنِی أُمَیَّةَ فِی لَیْلَتِی هَذِهِ یَصْعَدُونَ مِنْبَرِی مِنْ بَعْدِی یُضِلُّونَ النَّاسَ عَنِ الصِّرَاطِ الْقَهْقَرَی فَقَالَ وَ الَّذِی بَعَثَکَ بِالْحَقِّ نَبِیّاً إِنَّ هَذَا شَیْ ءٌ مَا اطَّلَعْتُ عَلَیْهِ فَعَرَجَ إِلَی السَّمَاءِ فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ نَزَلَ عَلَیْهِ بِآیٍ مِنَ الْقُرْآنِ یُؤْنِسُهُ بِهَا قَالَ أَ فَرَأَیْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِینَ ثُمَّ جاءَهُمْ ما کانُوا یُوعَدُونَ ما أَغْنی عَنْهُمْ ما کانُوا یُمَتَّعُونَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَیْلَةَ الْقَدْرِ لِنَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله خَیْراً مِنْ أَلْفِ شَهْرِ مُلْکِ بَنِی أُمَیَّةَ(4).

ص: 168


1- 1. البصائر: 363.
2- 2. روضة الکافی: 345.
3- 3. فی أکثر النسخ: أری.
4- 4. لم نجد الروایة بعینها فی الکافی، و فی الروضة( ص 222) روایة تتحد معها مضمونا و تفترق عنها فی مواضع من السند و المتن، اما السند فهی عن سهل بن زیاد عن. محمّد بن عبد الحمید عن یونس الخ، و أمّا المتن فتبتدأ هکذا: قال سمعت أبا عبد اللّه علیه السلام یقول هبط جبرئیل علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله کئیب حزین و لعله وقع سهو فی ذکر المصدر.

بالای سر خواب بیننده می چرخد تا خودش یا دیگری آن را برای خود تعبیر کند،.و چون تعبیر شود به زمین چسبد، پس خوابتان را جز به کسی خردمند نگویید.(1)

توضیح

در قاموس آمده است که «رفّ الطائر» یعنی دو بالش را باز کرد و «رفرف» و «رفرفه» حرکت دادن دو بالش در اطراف چیزی است که می خواهد روی آن بنشیند و در تشبیه کردن خواب به پرواز کردن و اثبات رفرفه، ترشیح آن به چیدن که قطع بال می باشد و مجبور است روی زمین باقی بماند نکته های لطیفی است که مخفی نیست .

در نهایه در ذیل حدیث «خواب خود را مگو مگر به دوست» گفته است که «قصصت الرویا علی فلان» هنگامی که او را از آن خبردار کردم و از باب «أقص قصّا» است و «قصّ» به معنی بیان است.

روایت34.

کافی: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: خواب را مگویید مگر بر مؤمن بی حسد و بی ستم.(2)

توضیح

همانا آن را شرط کرده تا تعبیرکننده، خواب از روی حسد و ستمکاری بد تعبیر نکند.

مؤلف

بغوی در شرح سنت از جابر روایت کرده که مردی نزد پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله آمد و آن حضرت سخنرانی می کرد. مرد گفت: یا رسول اللَّه! دیشب در خواب دیدم که گویا گردنم را زدند و سرم افتاد و دنبالش رفتم و آن را گرفتم و به جایش نهادم. رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: چون شیطان در خواب با یکی از شماها بازی کند، آن را به مردم نگوید.

و از ابی سلمه است که گفت: من خواب می دیدم و اندوه می کشیدم تا شنیدم ابی قتاده می گفت: من خواب می دیدم و بیمارم کرد و شنیدم که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله می فرمود: خواب خوب از خداست و چون یکی از شما خواب خوشی دید، جز به دوست نگوید و چون خواب بدی دید، به کسی نگوید و در سمت چپش تف اندازد و پناه برد به خدا از شیطان رجیم و از شرّ آنچه در خواب دیده که بدو زیان ندارد.

سپس گفته: این یک راهنمایی است برای تعبیرخواه که اگر خواب بد دیده به کسی نگوید تا با تعبیر بد او روبرو نشود و بر اندوهش فزاید، و اگر خواب خوش دیده به دوستش گوید چون اگر به بد خوابش گوید بسا آن را بد توجیه کند و غمینش سازد یا نیرنگی به او زند، چنان چه خدا خبر داده از یعقوب که چون یوسف خوابش را برای او گفت، به او فرمود

ص: 174


1- . روضه کافی: 336
2- . روضه کافی: 336
«24»

کِتَابُ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ مُعَاوِیَةَ وَ سَاقَ الْحَدِیثَ إِلَی أَنْ قَالَ قُلْتُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ سُئِلَ عَنْ هَذِهِ الْآیَةِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ (1) فَقَالَ إِنِّی رَأَیْتُ اثْنَیْ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ أَئِمَّةِ الضَّلَالِ یَصْعَدُونَ مِنْبَرِی وَ یَنْزِلُونَ یَرُدُّونَ أُمَّتِی عَلَی أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَی فِیهِمْ رَجُلَانِ مِنْ حَیَّیْنِ مِنْ قُرَیْشٍ مُخْتَلِفَیْنِ وَ ثَلَاثَةٌ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ وَ سَبْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحَکَمِ بْنِ الْعَاصِ إِذَا بَلَغُوا خَمْسَةَ عَشَرَ رَجُلًا جَعَلُوا کِتَابَ اللَّهِ دَخَلًا وَ عِبَادَ اللَّهِ خَوَلًا الْحَدِیثَ.

«25»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنِ ابْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الْفَرْقُ مِنَ السُّنَّةِ قَالَ لَا قُلْتُ هَلْ فَرَّقَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ نَعَمْ قُلْتُ کَیْفَ (2)

ذَلِکَ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حِینَ صُدَّ عَنِ الْبَیْتِ وَ قَدْ کَانَ سَاقَ الْهَدْیَ وَ أَحْرَمَ أَرَاهُ اللَّهُ الرُّؤْیَا الَّتِی أَخْبَرَ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ إِذْ یَقُولُ لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ (3) فَعَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ سَیَفِی لَهُ بِمَا أَرَاهُ فَمِنْ ثَمَّ وَفَّرَ ذَلِکَ الشَّعْرَ الَّذِی

کَانَ عَلَی رَأْسِهِ حِینَ أَحْرَمَ انْتِظَاراً لِحَلْقِهِ فِی الْحَرَمِ حَیْثُ وَعَدَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَمَّا حَلَقَهُ لَمْ یُعِدْ تَوْفِیرَ(4) الشَّعْرِ وَ لَا کَانَ ذَلِکَ مِنْ قَبْلِهِ (5).

ص: 169


1- 1. الإسراء: 60.
2- 2. فی المصدر: کیف فرق رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و لیس من السنة؟ قال: من أصابه ما أصاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یفرق کما فرق رسول اللّه صلی الله علیه و آله فقد أصاب سنة رسول اللّه صلی الله علیه و آله و الا فلا قلت له: کیف ذلک؟.
3- 3. الفتح: 27.
4- 4. فی المصدر: فی توفیر.
5- 5. الکافی: ج 6، ص 486.

«لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلی إِخْوَتِکَ فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً»(1) {خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می اندیشند.}

و از ابی رزین روایت شده که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: خواب دیدن جزئی از چهل و شش جزء پیغمبری است و آن بر پای پرنده ای است و وقتی گفته شود بیفتد. و گمان کنم که فرمود: آن را مگر برای یک دوست یا خردمندی بازگو نکن.

در روایت دیگر آمده که «خواب بر پای پرنده ای است تا زمانی که تعبیر نشود، و چون تعبیر شد می افتد.» و گمان کنم فرمود: آن را بازگو نکن جز به دوست یا صاحب نظری. دوست، دوست ندارد برایت تعبیرش کند جز بدان چه دوست داری، و اگر تعبیر نداند، شتاب نکند به سخنی که تو را غمگین سازد.

و اما صاحب نظر یعنی صاحب دانش تعبیر پس او تو را به حقیقت تفسیرش خبر دهد یا قریب بدان چه از آن دانی، و بسا در تعبیرش پندی برایت باشد که تو را از کار زشتت بازدارد، یا مژده ای که تو را به شکر خدا وادارد. گفت: بی سند از ابی ایوب روایت مرسلی است که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: خواب براساس آنچه که تعبیر شده واقع شود و مَثَل آن مانند مردی است که یک پا را برداشته و منتظر است تا آن را به زمین نهد. و چون یکی از شما خوابی بیند، آن را نگوید مگر برای فرد نصیحت کننده اندرزگو یا فرد دانا. (پایان نقل قول)

در نهایه گفته: در حدیث است که «خواب برای نخستین معبر است، آن که بر پای پرنده است برای نخستین معبر است یعنی چون نیک مرد راستگوی، دانا به اصول و فروعش با کوشش خود آن را تعبیر کند بر آن واقع شود نه دیگری که پس از آن تعبیرش کند. و آن بر پای پرنده است یعنی قضا و قدری است گذرا، خوب باشد یا بد و همان قسمتی است که خدا به خواب بیننده داده چنانچه عرب گوید: «اقتسموا دارا فطار سهم فلان فی ناحیتها»: خانه ای را تقسیم کردن پس سهم فلانی در حاشیه خانه واقع شد. و گفته: هر حرکت یا سخن یا چیزی مانند آن که برایت روان است او پران است، و مقصود این است که نظر نخست تعبیر کن راست درآید، گویا به چنگ پرنده ای است و مطابق تعبیر از آن درافتاده و واقع شده ، چنان چه آویزان به پای پرنده به کمتر حرکت بیفتد.

روایت35.

غوالی اللئالی: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: در زمانی که خواب بودم، ناگهان کاسه ای شیر برایم آورده شد و از آن نوشیدم تا دیدم سیرابی از میان ناخن هایم برآید. اصحاب گفتند: یا رسول الله! آن را به چه تعبیر کردید؟ فرمود: به دانش.

توضیح

در فتح الباری گفته: در روایتی آمده است «از همه سویم» و احتمال دارد که به چشم دیده است و این معنی ظاهر است، یا احتمال دارد که آن را دانسته باشد. و مؤید نخست است آنچه در روایت دیگر است که از آن نوشیدم

ص: 175


1- . یوسف / 5
«26»

مَجَالِسُ الصَّدُوقِ، بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: کُنْتُ مَعَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فِی خُرُوجِهِ إِلَی صِفِّینَ فَلَمَّا نَزَلَ نَیْنَوَی وَ هُوَ بِشَطِّ الْفُرَاتِ تَوَضَّأَ وَ صَلَّی ثُمَّ نَعَسَ فَانْتَبَهَ فَقَالَ رَأَیْتُ فِی مَنَامِی کَأَنِّی بِرِجَالٍ قَدْ نَزَلُوا مِنَ السَّمَاءِ مَعَهُمْ أَعْلَامٌ بِیضٌ قَدْ تَقَلَّدُوا سُیُوفَهُمْ وَ هِیَ بِیضٌ تَلْمَعُ وَ قَدْ خَطُّوا حَوْلَ هَذِهِ الْأَرْضِ خَطَّةً ثُمَّ رَأَیْتُ کَأَنَّ هَذِهِ النَّخِیلَ قَدْ ضَرَبَتْ بِأَغْصَانِهَا الْأَرْضَ یَضْطَرِبُ بِدَمٍ عَبِیطٍ وَ کَأَنِّی بِالْحُسَیْنِ فَرْخِی وَ مُضْغَتِی وَ مُخِّی قَدْ غَرِقَ فِیهِ یَسْتَغِیثُ فَلَا یُغَاثُ وَ کَأَنَّ الرِّجَالَ الْبِیضَ قَدْ نَزَلُوا مِنَ السَّمَاءِ یُنَادُونَهُ وَ یَقُولُونَ صَبْراً آلَ الرَّسُولِ فَإِنَّکُمْ تُقْتَلُونَ عَلَی أَیْدِی شِرَارِ النَّاسِ وَ هَذِهِ الْجَنَّةُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِلَیْکَ مُشْتَاقَةٌ ثُمَّ یُعَزُّونَنِی (1)

وَ یَقُولُونَ یَا أَبَا الْحَسَنِ أَبْشِرْ فَقَدْ أَقَرَّ اللَّهُ (2)

عَیْنَکَ بِهِ یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ثُمَّ انْتَبَهْتُ هَکَذَا وَ الَّذِی نَفْسُ عَلِیٍّ بِیَدِهِ لَقَدْ نَبَّأَنِیَ الصَّادِقُ الْمُصَدَّقُ أَبُو الْقَاسِمِ صلی الله علیه و آله أَنِّی سَأَرَاهَا فِی خُرُوجِی إِلَی أَهْلِ الْبَغْیِ عَلَیْنَا وَ هَذِهِ أَرْضُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ یُدْفَنُ فِیهَا الْحُسَیْنُ وَ سَبْعَةَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ وُلْدِی وَ وُلْدِ فَاطِمَةَ(3)

وَ الْحَدِیثُ مُخْتَصَرٌ.

«27»

الْمَکَارِمُ، رُوِیَ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیه السلام قَالَ: کُنْتُ أَدْعُو اللَّهَ سَنَةً عَقِیبَ کُلِّ صَلَاةٍ أَنْ یُعَلِّمَنِیَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ فَإِنِّی (4)

ذَاتَ یَوْمٍ قَدْ صَلَّیْتُ الْفَجْرَ فَغَلَبَتْنِی عَیْنَایَ وَ أَنَا قَاعِدٌ إِذَا أَنَا بِرَجُلٍ قَائِمٍ بَیْنَ یَدَیَّ یَقُولُ لِی سَأَلْتَ اللَّهَ تَعَالَی أَنْ یُعَلِّمَکَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ قال (5)

[قُلْتُ] نَعَمْ قَالَ قُلِ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ اللَّهِ اللَّهِ اللَّهِ اللَّهِ (6) الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا دَعَوْتُ بِهَا لِشَیْ ءٍ إِلَّا رَأَیْتُ نُجْحَهُ (7).

ص: 170


1- 1. یعزونی( خ).
2- 2. فی الأمالی: اقر اللّه به عینک یوم القیامة.
3- 3. الأمالی: 356.
4- 4. فی المصدر: فبینا أنا ذات.
5- 5. فی المصدر« قلت» و هو الصواب.
6- 6. فی المصدر تکرر لفظة الجلالة خمس مرّات.
7- 7. مکارم الأخلاق: 408.

تا دیدم در رگ هایم میان پوست و گوشت روان شد، و هرچند باز هم دومی هم محتمل است. در حدیث ابی هریره گفته: شیر در خواب فطرت است. و در روایت ابی بکره است که: «هر که خواب بیند شیر می نوشد، پس آن فطرت است.» و در حدیث معراج آنجا که جام شراب و جام شیر برایش آورده شد، پیامبر صلی الله علیه و آله جام شیر را گرفت و جبرئیل گفت: فطرت را گرفتی (یعنی یگانه پرستی).

و گفته: همانا بعضی خواب ها دلالت بر گذشته و اکنون و آینده می تواند داشته باشند، و این خواب، تأویل به گذشته شده است، زیرا این خواب پیامبر، نمونه امری است که واقع شده بود، و آن علمی است که به او داده شده بود. گفته: دینوری ذکر کرده که شیر نام برده شده در آن مخصوص شتر است و تعبیرش مال حلال و علم و حکمت است. و گفته: شیر گاو، سال فراوانی سال و مال حلال و فطرة است، و شیر درنده ها ناپسند است، جز شیر ماده­شیری که مالی است با دشمنی صاحب فرمانی.

روایت36.

جامع الاخبار: در کتاب تعبیر خواب از ائمه علیهم السّلام نقل شده که خواب مؤمن درست است، چون دلش پاک است و یقینش ثابت و از برخورد فرشته ها برآید پس آن وحی خدای عزیز جبّار است. و فرمود: وحی پایان یافت و و مژده بخشی ها و مبشرات باقی مانده اند بدانید که آن مبشرات، خواب های مردان و زنان خوب است. و پدرم از جدش، از پدرش نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس مرا در خوابش بیند، قطعاً خود مرا دیده است، چون شیطان به نمونه من درنیاید و نه به نمونه کسی از جانشینانم، و نه نمونه یکی از شیعیانشان و همانا خواب راستین جزیی از هفتاد جزء پیغمبری است.

روایت37.

کمال الدین: در اخبار با سند صحیح از ائمه ما علیهم السّلام روایت شده که هر کس رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله یا یکی از امامان علیهم السّلام را در خواب بیند که به شهری یا روستایی وارد شوند، آن امان و پناهی است برای مردم آن شهر یا آبادی از آنچه می ترسند و حذر دارند، و رسیدن به آنچه آرمان و آرزو و امید آن ها است.

روایت38.

من لا یحضره الفقیه: مردی بیابانی که هیکل و زیبایی داشت، نزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله آمد و گفت: یا رسول اللَّه! به من خبر ده از قول خدا عزّوجلّ «الَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ لا تَبْدیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ» {همانان که ایمان آورده و پرهیزگاری ورزیده اند. در زندگی دنیا و در آخرت مژده برای آنان است. وعده های خدا را تبدیلی نیست این همان کامیابی بزرگ است.}(1)

فرمود: اما منظور از «لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» در دنیا

ص: 176


1- . یونس / 64 - 63
أقول

قد مر رؤیا عبد المطلب فی بشارة النبی صلی الله علیه و آله أنه رأی أن شجرة قد نبتت علی ظهره قد نال رأسها السماء و ضربت بأغصانها الشرق و الغرب و أن نورا یزهر منها أعظم من نور الشمس و أن العرب و العجم ساجدة لها و هی کل یوم تزداد عظما و نورا و أن رهطا من قریش یریدون قطعها فإذا دنوا منها یأخذهم شاب من أحسن الناس وجها و یکسر ظهورهم و یقلع أعینهم فقالت الکاهنة لئن صدقت لیخرجن من صلبک ولد یملک الشرق و الغرب و ینبأ فی الناس و قد مر أیضا رؤیاه فی حفر زمزم و السیوف

و هی طویلة و قد مرت منامات آمنة فی ولادة النبی صلی الله علیه و آله و مضی رؤیا العباس فی بشارة النبی صلی الله علیه و آله أنه رأی أنه خرج من منخر عبد الله بن عبد المطلب طائر أبیض فطار و بلغ المشرق و المغرب ثم رجع حتی سقط علی بیت الکعبة فسجدت له قریش کلها فصار نورا بین السماء و الأرض و امتد حتی بلغ المشرق و المغرب فقالت کاهنة بنی مخزوم یا عباس لئن صدقت رؤیاک لیخرجن من صلبه ولد یصیر أهل المشرق و المغرب تبعا له و تقدم فی غزوة بدر أن عاتکة بنت عبد المطلب رأت أن راکبا قد دخل مکة ینادی ثلاث مرات یا آل عدی یا آل فهر اغدوا إلی مصارعکم فأخذ حجرا فدهدهه من الجبل فما ترک دارا من دور قریش إلا أصابته منه فلذة و کان وادی مکة قد صار من أسفله دما فوافی زمزم بعد ثلاث و نادی فیهم أدرکوا العیر فکانت غزوة بدر

وَ مَرَّ: فِی وِلَادَةِ الْحُسَیْنِ علیه السلام أَنَّ أُمَّ أَیْمَنَ قَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ رَأَیْتُ فِی لَیْلَتِی هَذِهِ کَأَنَّ بَعْضَ أَعْضَائِکَ مُلْقًی فِی بَیْتِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله تَلِدُ فَاطِمَةُ الْحُسَیْنَ فَتُرَبِّینَهُ وَ تَلُفِّینَهُ فَیَکُونُ بَعْضُ أَعْضَائِی فِی بَیْتِکَ.

و تقدم أیضا أن امرأة حنظلة بن أبی عامر الراهب رأت فی المنام کأن السماء انفرجت فوقع فیها حنظلة ثم انضمت فذهب حنظلة إلی أحد فاستشهد و تقدم أیضا منامات غریبة من بخت نصر منها أنه رأی فی المنام کأن ملائکة السماء هبطت إلی الأرض أفواجا إلی الجب الذی حبس فیه دانیال علیه السلام مسلمین علیه یبشرونه بالفرج فندم علی ما فعل و أخرجه من الجب و منها أنه رأی فی نومه کأن رأسه من حدید و رجلیه من نحاس و صدره من ذهب فعبرها دانیال بأنه یذهب ملکه و یقتل بعد ثلاث

ص: 171

همان خواب های خوش است که مؤمن می بیند و در دنیایش به آن ها مژده گیرد و اما منظور از «وَ فِی الْآخِرَةِ»، مژده به مؤمن هنگام مرگش است که خدا تو و هر کس تو را تا قبرت رسانده است را آمرزیده است.(1)

روایت39.

کافی: امام رضا علیه السّلام فرمود: رسول خدا چون صبح می کرد به یارانش می فرمود: آیا مبشراتی هست؟ مقصودش خواب دیدن بود.(2)

توضیح

عامّه هم این روایت را با سندهای خود از ابی هریره آورده اند که گفت: از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود: از نبوّت جز مبشّرات باقی نمانده است. اصحاب گفتند: مبشّرات چیستند؟ فرمود: خواب های خوش دیدن.

روایت40.

کافی: امام صادق علیه السّلام می فرمود: رأی مؤمن و خواب دیدنش در آخر الزمان بر هفتاد جزء از اجزاء پیغمبری است.(3)

توضیح

چون خدای تعالی در آخرالزمان حجت های خود را از مردم پنهان کرد، به آن ها تفضّل کرده و قدرت رأی و نظر در استنباط احکام شرعی از آنچه از ائمه شان علیهم السّلام به آن ها رسیده را به آنان داد. و چون وحی و نگهبانان آن را از آن ها گرفت، بیشتر از دیگران به آن ها خواب های راستین داد تا برخی رویدادها را پیش از پدید شدن بدانها بنماید.

و این که گفته اند: این فضیلت در عصر امام قائم علیه السّلام «بر هفتاد جزء از نبوّت» است، شاید مقصود این است که نبوت را اجزای بسیاری است که هفتاد جزئش متعلق به اندیشه یعنی استنباط و درک یقینی است، نه اجتهاد ظنّی و خواب های درست، و این معنا که برای مردم آخر الزمان به دست آید به اندازه آن هفتاد جزء و مانند آن است، اگرچه در پیغمبر اقوی است. و محتمل است که مقصود این باشد که مانند برخی از این هفتاد جزء است، چنان چه در روایت است که خواب راستین یک جزء از هفتاد

ص: 177


1- . من لا یحضره الفقیه: 32
2- . روضه کافی: 90
3- . روضه کافی: 90

یقتله رجل من ولد فارس فکان کذلک و رأی المؤبدان فی ولادة النبی صلی الله علیه و آله فی المنام إبلا صعابا یقود خیلا عرابا.

«28»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ رَجُلٌ فَدَعَا اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَهُ غُلَاماً ثَلَاثَ سِنِینَ فَلَمَّا رَأَی أَنَّ اللَّهَ لَا یُجِیبُهُ قَالَ یَا رَبِّ أَ بَعِیدٌ أَنَا مِنْکَ فَلَا تَسْمَعُنِی أَمْ قَرِیبٌ أَنْتَ مِنِّی فَلَا تُجِیبُنِی قَالَ فَأَتَاهُ آتٍ فِی مَنَامِهِ فَقَالَ إِنَّکَ تَدْعُو اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُنْذُ ثَلَاثِ سِنِینَ بِلِسَانٍ بَذِیٍّ وَ قَلْبٍ عَاتٍ غَیْرِ تَقِیٍّ وَ نِیَّةٍ غَیْرِ صَادِقَةٍ فَأَقْلِعْ عَنْ بَذَائِکَ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ قَلْبُکَ وَ لْتَحْسُنْ نِیَّتُکَ قَالَ فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذَلِکَ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ فَوُلِدَ لَهُ الْغُلَامُ (1).

«29»

مَجَالِسُ الشَّیْخِ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ شِمْرِ بْنِ عَطِیَّةَ قَالَ: کَانَ أَبِی یَنَالُ مِنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَأُتِیَ فِی الْمَنَامِ فَقِیلَ لَهُ أَنْتَ السَّابُّ عَلِیّاً فَحَنِقَ حَتَّی أَحْدَثَ فِی فِرَاشِهِ ثَلَاثاً.

«30»

قِصَصُ الرَّاوَنْدِیِّ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ طِرْبَالٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا أَمَرَ الْمَلِکُ بِحَبْسِ یُوسُفَ علیه السلام فِی السِّجْنِ أَلْهَمَهُ اللَّهُ تَأْوِیلَ الرُّؤْیَا فَکَانَ یُعَبِّرُ لِأَهْلِ السِّجْنِ رُؤْیَاهُمْ.

«31»

مَجَالِسُ ابْنِ الشَّیْخِ، عَنْ وَالِدِهِ عَنِ ابْنِ مَخْلَدٍ عَنْ أَبِی عَمْرٍو عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَلَّامٍ عَنْ قَبِیصَةَ عَنْ سُفْیَانَ عَنْ هِشَامٍ عَنِ ابْنِ سِیرِینَ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِذَا تَقَارَبَ الزَّمَانُ لَمْ تَکْذِبْ رُؤْیَا الْمُؤْمِنِ وَ أَصْدَقُهُمْ رُؤْیَا أَصْدَقُهُمْ حَدِیثاً.

بیان

هذه الروایة رواها من طرق المخالفین قال فی النهایة فیه إذا تقارب الزمان و فی روایة اقترب الزمان لم تکد رؤیا المؤمن تکذب أراد اقتراب الساعة و قیل اعتدال اللیل و النهار و تکون الرؤیا فیه صحیحة لاعتدال الزمان و اقترب افتعل من القرب و تقارب تفاعل منه و یقال للشی ء إذا ولی و أدبر تقارب و منه حدیث المهدی یتقارب الزمان حتی تکون السنة کالشهر انتهی.

ص: 172


1- 1. الکافی: ج 2، ص 324.

جزء نبوّت است و عامّه به چند سند از انس روایت کرده اند که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: خواب خوب از مرد خوب جزئی از چهل و شش جزء نبوت است.

بغوی در شرح سنت گفته: مقصود پیامبر تحقیق امر رؤیا و تأکید بر آن هست و آن فقط در حق پیغمبران جزء نبوّت است نه در حق غیر انبیاء.

عبید بن عمیر گفته: خواب دیدن پیغمبران وحی است و آیه «إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ»(1) تا آخر آیه را خواند. و گفته اند که خواب، جزئی از اجزای علم نبوّت است که علم نبوت باقی است، ولی خود نبوّت پایان یافته است، یا مقصود این است که در حکم درست بودن، مانند نبوّت است، چنان چه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «راهنمای خوب و چهره خوب و اقتصاد جزئی از بیست و پنج جزء نبوّت هستند.» یعنی این خصال در خوبی و پسندیدگی، مانند تکه ای از نبوت هستند، و این اوصاف جزئی از خصوصیات پیغمبران و جزئی از فضائل آنان هستند و باید در این اوصاف بدان ها اقتداء کنید، نه این که این ها به طور حقیقت نبوت باشند، زیرا نبوت جزءبردار نیست و پس از محمّد صلی اللَّه علیه و آله هم نبوتی وجود ندارد. و این همان معنی سخن پیامبر است که «نبوت رفت و مبشّرات ادامه دارند، چون مسلمان خواب خوب می بیند یا برایش بینند.»

و گفتند: مقصود از این که یک جزء از چهل و شش جزء نبوت است، این است که مدت وحی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله از آغاز تا زمانی که از دنیا رفتند بیست و سه سال بوده و در شش ماه آغازش در خواب به پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله وحی می شد که این مدت، نیم سال است. پس مدت وحی در خواب یک جزء از چهل و شش جزء دوران نبوت و روزگار وحی است. (پایان نقل قول)

جزری در نهایه گفته: جزء، تکه و بهره از چیزی است و به این معنا است حدیث «خواب درست جزئی از چهل و شش جزء نبوت است.» و همانا این شماره را مخصوص آن کرده، زیرا عمر پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله در بیشتر روایات صحیح السند شصت و سه سال است و مدت پیامبری اش بیست و سه سال، چون در پایان چهل سالگی مبعوث شد و در آغاز عمر نبوت وحی را در خواب می دید و این تا نیم سال ادامه پیدا کرد. پس از آن فرشته را در بیداری دید و اگر مدت وحی در خواب که نصف سال (شش ماه) را با مدت پیامبری که بیست و سه سال است بسنجیم، می شود نصف جزء از بیست و سه سال که این نسبت برابر است با یک جزء از چهل و شش سال. و روایات در زمینه خواب که عدد را بسیار ذکر کرده اند و در برخی از آن ها چهل و پنج جزء آمده است و دلیلش این است که عمر پیامبر صلی الله علیه و آله شصت و سه سال تمام نبوده و در اواسط شصت و سه سال سالگی وفات کرده و از نسبت نصف سال به بیست و دو سال به دست آمده است. و در برخی روایات نسبت یک جزء از چهل و پنج جزء و در برخی

ص: 178


1- . صافات / 102

و قال الخطابی فی أعلام الحدیث قوله إذا اقترب الزمان فیه قولان أحدهما أن یکون معناه تقارب زمان اللیل و النهار وقت استوائهما أیام الربیع و ذلک وقت اعتدال الطبائع الأربع غالبا و کذلک هو فی الخریف و المعبرون یقولون أصدق الرؤیا ما کان وقت اعتدال اللیل و النهار و إدراک الثمار و ینعها و الوجه الآخر أن اقتراب الزمان انتهاء مدة إذا دنا قیام الساعة.

و أصدقهم رؤیا قال النووی فی شرح الصحیح ظاهره الإطلاق و قید القاضی بآخر الزمان عند انقطاع العلم بموت العلماء و الصالحین فجعله الله جابرا و منبها لهم و الأول أظهر لأن غیر الصادق فی حدیثه یتطرق الخلل إلی رؤیاه و حکایته إیاها.

«32»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام یَقُولُ: رُبَّمَا رَأَیْتُ الرُّؤْیَا فَأُعَبِّرُهَا وَ الرُّؤْیَا عَلَی مَا تُعَبَّرُ(1).

بیان

قال فی النهایة فیه الرؤیا لأول عابر یقال عبرت الرؤیا أعبرها عبرا و عبرتها تعبیرا إذا أولتها و فسرتها و خبرت بآخر ما یئول إلیه أمرها یقال هو عابر الرؤیا و عابر للرؤیا و هذه اللام تسمی لام التعقیب لأنها عقبت الإضافة و العابر الناظر فی الشی ء و المعبر المستدل بالشی ء علی الشی ء و منه الحدیث للرؤیا کنی و أسماء فکنوها بکناها و اعتبروها بأسمائها و منه حدیث ابن سیرین کان یقول إنی أعتبر الحدیث المعنی فیه أنه یعبر الرؤیا علی الحدیث و یعتبر به کما یعتبرها بالقرآن فی تأویلها مثل أن یعبر الغراب بالرجل الفاسق و الضلع بالمرأة لأن النبی صلی الله علیه و آله سمی الغراب فاسقا و جعل المرأة کالضلع و نحو ذلک من الکنی و الأسماء انتهی قوله علیه السلام علی ما تعبر أی تقع موافقة لما عبرت به.

«33»

الْکَافِی، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ غَالِبٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ یَقُولُ: إِنَّ رُؤْیَا الْمُؤْمِنِ تُرَفُّ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ

ص: 173


1- 1. روضة الکافی: 335.

دیگر جزیی از چهل جزء ضبط شده و این ها حمل می شوند بر قول کسی که عمر پیامبر را شصت سال ذکر کرده است که نسبت نصف سال به بیست سال، مانند نسبت یک جزء به چهل سال می شود و با هم برابر هستند. (پایان نقل قول)

خطابی در اعلام الحدیث گفته: این اگرچه توجیهی است که علم حساب و ریاضی آن را می پذیرد، ولی اولین شرطش این است که آنچه را گفته مستند به خبر یا حدیثی کند، در حالی که خبری در این معنا نشنیده ایم و تا آنجا که من دانم، گوینده آن هم خبری ذکر نکرده و گویا این فقط گمان و حدس است و گمان هم هیچ سودی برای اثبات حق ندارد. و اگر این مدت شش ماه - برطبق آنچه بدان رسیده است - از اجزای نبوت به حساب آید، باید اوقات دیگری هم که به آن حضرت در ضمن زندگانی اش در خواب وحی می شد بدان پیوندد و جمع شود و در اصل حساب آید، و چون بدین توجه کنیم، این تقسیم و این حساب از بن باطل است.

و از رسول خدا صلی الله علیه و آله در چند حدیث با روایت های زیاد رسیده که آن حضرت خواب های مختلفی در امور شریعت و مهمات اسباب دین دیده و به اصحابش بازگو کرده است، و هر بامداد به آنان می فرمود: کدامتان خواب دیدید و اصحاب به او می گفتند. و در روز احد به آن ها گفت: خواب دیدم در شمشیرم رخنه ای است و گویا غمگینی را با خود سوار کردم. و تأویل شد که چند نفر از یارانش کشته می شوند و او پهلوان دشمنان را می کشد و پس از آن خواب های زیادی ذکر کرده است، و بعد از آن ها گفته همه این خواب ها پس از هجرت بوده و بالاترین آن ها، آن است که قرآن در خواب فتح مکّه از آن سخن گفته است در آیه «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَق»(1){حقّاً خدا رؤیای پیامبر خود را تحقّق بخشید [که دیده بود:]} و آیه «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتی أَرَیْناکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ»(2) {و آن رؤیایی را که به تو نمایاندیم جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم.} پس آنچه که ما در این زمینه آوردیم و آنچه وانهادیم، دلیل سستی این توجیه است. ولی گوییم این حدیث سندش صحیح است و کلیت معنایش هم درست است، و چنین نیست که آنچه علتش بر ما نهان است برای حجت ما نباشد، با این که می بینیم تعداد رکعات نماز و روزهای روزه و رمی جمره شماره معینی دارند، و ما نمی توانیم به علم به امری برسیم که این اعداد را زیرمجموعه خود قرار دهد که چرا اعدادشان بیشتر و یا کمتر نیست، و این قدرت نداشتن ما مانع وجوب انجام آن ها نباشد. و معنی حدیث این است که رؤیا حق است و از چیزهایی است که انبیاء آن را اثبات کرده و تحقق بخشید­ه­اند و تکه ای

ص: 179


1- . فتح / 27
2- . اسراء / 60

عَلَی رَأْسِ صَاحِبِهَا حَتَّی یُعَبِّرَهَا لِنَفْسِهِ أَوْ یُعَبِّرَهَا لَهُ مِثْلُهُ فَإِذَا عُبِّرَتْ لَزِمَتِ الْأَرْضَ فَلَا تَقُصُّوا رُؤْیَاکُمْ إِلَّا عَلَی مَنْ یَعْقِلُ (1).

بیان

فی القاموس رف الطائر أی بسط جناحیه کرفرف و الرفرفة تحریک الظلیم جناحیه حول الشی ء یرید أن یقع علیه انتهی و فی تشبیه الرؤیا بالطیر و إثبات الرفرفة و ترشیحه بالقص الذی هو قطع الجناح و بلزوم الأرض لطائف لا تخفی و فی النهایة فی حدیث الرؤیا لا تقصها إلا علی واد یقال قصصت الرؤیا علی فلان إذا أخبرته بها أقصها قصا و القص البیان.

«34»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: الرُّؤْیَا لَا تُقَصُّ إِلَّا عَلَی مُؤْمِنٍ خَلَا مِنَ الْحَسَدِ وَ الْبَغْیِ (2).

بیان

إنما اشترط علیه السلام ذلک لئلا یتعمد المعبر تعبیرها بالسوء حسدا و بغیا

أقول

رَوَی الْبَغَوِیُّ فِی شَرْحِ السُّنَّةِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: أَتَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله رَجُلٌ وَ هُوَ یَخْطُبُ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ رَأَیْتُ فِیمَا یَرَی النَّائِمُ الْبَارِحَةَ کَأَنَّ عُنُقِی ضُرِبَتْ فَسَقَطَ رَأْسِی فَاتَّبَعْتُهُ فَأَخَذْتُهُ ثُمَّ أَعَدْتُهُ مَکَانَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا لَعِبَ الشَّیْطَانُ بِأَحَدِکُمْ فِی مَنَامِهِ فَلَا یُحَدِّثَنَّ بِهِ النَّاسَ.

و عَنْ أَبِی سَلَمَةَ قَالَ: کُنْتُ أَرَی الرُّؤْیَا فَیُهِمُّنِی حَتَّی سَمِعْتُ أَبِی قَتَادَةَ یَقُولُ کُنْتُ أَرَی الرُّؤْیَا فَیُمْرِضُنِی حَتَّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ الرُّؤْیَا الصَّالِحَةُ مِنَ اللَّهِ فَإِذَا رَأَی أَحَدُکُمْ مَا یُحِبُّ فَلَا یُحَدِّثْ بِهِ إِلَّا مَنْ یُحِبُّ وَ إِذَا رَأَی مَا یَکْرَهُ فَلَا یُحَدِّثْ بِهِ وَ لْیَنْقُلْ (3) عَنْ یَسَارِهِ وَ لْیَتَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ وَ مِنْ شَرِّ مَا رَأَی فَإِنَّهَا لَنْ تَضُرَّهُ.

ثم قال فیه إرشاد للمستعبر لموضع رؤیاه فإن رأی ما یکره لا یحدث به حتی لا یستقبله فی تعبیرها ما یزداد به هما فإن رأی ما یحبه فلا یحدث به إلا من یحبه لأنه لا یأمن ممن لا یحبه أن یعبره حسدا علی غیر وجهه فیغمه أو یکیده بأمر کما أخبر الله تعالی عن یعقوب حین قص علیه یوسف رؤیاه

ص: 174


1- 1. الروضة: 336.
2- 2. الروضة: 336.
3- 3. و لیتفل ظ.

از آنچه بوده که از وحی بر آن ها فرود می آمده است (پایان نقل قول)

یکی از شارحین بخاری گفته: «رؤیا جزئی از نبوت است» یعنی برای پیغمبران نه دیگران، چرا که پیامبران در خواب به آن ها وحی می شد. و گفته اند که رؤیا به همراه نبوت بوده نه این که جزئی از آن باشد که به جا مانده است. و گفته اند که نبوّت در این حدیث به معنی اخبار است، یعنی رؤیا یک اخبار درستی از خدا است که در آن دروغ نیست، و در حمل به ظاهر آن هم مانعی نیست، زیرا جزء نبوت خود نبوت نیست و منافات ندارد که نبوت رفته است، و خواب کافر هم بسا درست درآید، ولی جزء نبوت نیاید، زیرا مقصود این است که خواب خوب از مؤمن خوب است که جزء نبوت است.

نووی در شرح مسلم گفته: طبری اختلاف روایات را در تعداد اجزای نبوت را با اختلاف حال خواب بین ها توجیه کرده که از صالح باشد یا از فاسق، و گفته اند که به اعتبار خواب روشن و مبهم تفاوت دارند، و گفته اند که مقصود این است که برای خواب شباهتهایی از نبوت است - به جزئی از چهل و شش جزء نبوت - به آنچه که برایش حاصل شود و با آن تشخیص داده شود.

روایت41.

کافی: امام باقر علیه السّلام فرمود: مردی از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله در مورد قول خدا عزّوجلّ «الَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا»(1) {در زندگی دنیا مژده برای آنان است} پرسید. رسول خدا فرمود: آن خواب خوب است که مؤمن می بیند و در دنیا توسط آن مژده داده شود.(2)

توضیح

در شرح السنة به سندش از عبادة بن صامت روایت کرده که از رسول خدا در مورد آیه «الَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» {در زندگی دنیا مژده برای آنان است} را پرسیدم. فرمود: منظور خواب خوب است که مؤمن می بیند یا برایش می بینند، و بین این حدیث و آنچه که در اخباری دیگر که وارد شده، منظور از آن همان مژده هنگام مرگ است منافاتی وجود ندارد، زیرا احتمال دارد که این، هر دو را شامل شود.

روایت42.

کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود که خواب دیدن سه گونه است: مژده ای از جانب خدا به مؤمن؛ ترساندن و منع شیطان؛ خواب های آشفته.(3)

ص: 180


1- . یونس / 63
2- . روضه کافی: 90
3- . روضه کافی: 60

لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً

وَ رُوِیَ عَنْ أَبِی رَزِینٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: الرُّؤْیَا جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَ أَرْبَعِینَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ وَ هِیَ عَلَی رِجْلِ طَائِرٍ فَإِذَا حَدَّثْتَ بِهَا وَقَعَتْ وَ أَحْسَبُهُ قَالَ لَا تُحَدِّثْ بِهَا إِلَّا حَبِیباً أَوْ لَبِیباً.

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی: الرُّؤْیَا عَلَی رِجْلِ طَائِرٍ مَا لَمْ یُعَبَّرْ فَإِذَا عُبِّرَتْ وَقَعَتْ قَالَ وَ أَحْسَبُهُ قَالَ وَ لَا تَقُصَّهَا إِلَّا عَلَی وَادٍّ أَوْ ذِی رَأْیٍ.

الواد لا یحب أن یستقبلک فی تفسیرها إلا بما تحب و إن لم یکن عالما بالعبارة لم یعجل لک بما یغمک و أما ذو الرأی فمعناه ذو العلم بعبارتها فهو یخبرک بحقیقة تفسیرها أو بأقرب مما تعلم منها و لعله أن یکون فی تفسیرها موعظة یردعک عن قبیح ما أنت علیه أو یکون فیها بشری فتشکر الله علیها قال و روی أبو أیوب مرسلا أن النبی صلی الله علیه و آله قال إن الرؤیا یقع علی ما عبر و مثل ذلک مثل رجل رفع رجله فهو ینتظر متی یضعها و إذا رأی أحدکم رؤیا فلا یحدث بها إلا ناصحا أو عالما انتهی.

و قال فی النهایة فیه الرؤیا لأول عابر و هی علی رجل طائر لأول عابر أی إذا عبرها بر صادق عالم بأصولها و فروعها و اجتهد فیها وقعت له دون غیره ممن فسرها بعده و هی علی رجل طائر أی أنها علی رجل قدر جار و قضاء ماض من خیر أو شر و إن ذلک هو الذی قسمه الله تعالی لصاحبها من قولهم اقتسموا دارا فطار سهم فلان فی ناحیتها أی وقع سهمه و خرج و کل حرکة من کلمة أو شی ء یجری لک فهو طائر و المراد أن الرؤیا هی التی یعبرها المعبر الأول فکأنها کانت علی رجل طائر فسقطت و وقعت حیث عبرت کما یسقط الذی یکون علی رجل الطائر بأدنی حرکة.

«35»

غَوَالِی اللَّئَالِی، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: بَیْنَا أَنَا نَائِمٌ إِذَا أُتِیتُ بِقَدَحٍ مِنْ لَبَنٍ فَشَرِبْتُ مِنْهُ حَتَّی إِنِّی لَأَرَی الرِّیَّ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ أَظَافِیرِی قَالُوا بِمَا أَوَّلْتَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْعِلْمِ.

بیان

قال فی فتح الباری و فی روایة من أطرافی و یحتمل أن یکون بصر به و هو الظاهر و أن یکون علمه و یؤید الأول ما فی روایة أخری فشربت منه حتی

ص: 175

توضیح

شاید مقصود از ترساندن شیطان، منع و ترساندن و تهدید او بر کارهای خوب است یا مقصود از آن خواب های هولناک هراسناک است. و ظاهر این است که [تحذیر] تحریف شده کلمه «تحزین» است به قرینه آیه نجوی «لِیَحْزُنَ الَّذینَ آمَنُوا»(1) {تا کسانی را که ایمان آورده اند دلتنگ گرداند} و روایت محمّد بن اشعث که بعداً آید. و برای آنچه که در شرح السنة به سندش از ابی هریره آورده که گفته رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: چون آخرالزمان باشد بسیار باشد که خواب مؤمن دروغ نباشد، و درست تر در خواب دیدن میان آن ها راستگوتر آن ها است، و خواب سه گونه است، خوابی که مژده ای از جانب خداست، و آنکه کسی با خودش سخن کند و رؤیای غم آور از شیطان، و چون یکی از شما خواب بد دید، به کسی نگوید و برخیزد و نماز گزارد. و زنجیر در خواب ثبات در دین تعبیر دارد، و قفل ناسازتر آن هست.

سپس گفته: تعبیر زنجیر به ثبات در دین، برای این است که زنجیر از برخاستن و جا به جا شدن جلوگیری می کند. ورع هم مانع از آنچه مخالفت دین است جلوگیری می کند، و این تعبیر خواب زنجیر بودن در مسجد یا راه خیر است. و اگر مسافر خواب بیند تعبیرش اقامت در سفر است، و چنان چه خواب بیند چهارپایش در زنجیر است، و اگر بیمار یا زندانی آن را خواب بیند، مریضی و زندانی اش به درازا کشد و اگر گرفتاری باشد طولانی گردد. و قفل تعبیر به کفر می شود، به دلیل آیه «غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا»(2) {دست های خودشان بسته باد. و به [سزای] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند.} و آیه «إِنَّا جَعَلْنا فی أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً»(3) {ما در گردن های آنان، تا چانه هایشان، غُل هایی نهاده ایم.}

و بسا تعبیر به بخل و خساست شود، چون خدا فرماید «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِکَ»(4) {و دستت را به گردنت زنجیر مکن.} و بسا خودداری از گناه باشد اگر در خواب چیزی که دلالت بر صلاح و خوبی دارد باشد، مثلاً آن را برای مرد صالح و درستکاری ببیند.

روایت43.

مجالس: حضرت علی علیه السّلام فرمود: خواب پیغمبران وحی است.

روایت44.

مجالس:

ص: 181


1- . مجادله / 10
2- . مائده / 64
3- . یس / 8
4- . اسراء / 2

رأیته یجری فی عروقی بین الجلد و اللحم علی أنه محتمل أیضا و قال فی حدیث أبی هریرة اللبن فی المنام فطرة و فی روایة أبی بکرة من رأی أنه یشرب لبنا فهو الفطرة و فی حدیث الإسراء حین أتی بقدح خمر و قدح لبن فأخذ اللبن فقال له جبرئیل أخذت الفطرة و قال إن من الرؤیا ما یدل علی الماضی و الحال و المستقبل و هذه أولت علی الماضی فإن رؤیاه هذه تمثیل بأمر قد وقع لأن الذی أعطیه من العلم کان قد حصل له قال و ذکر الدینوری أن اللبن المذکور فیها یختص بالإبل و أنه لشاربه مال حلال و علم و حکمة قال و لبن البقر خصب السنة و مال حلال و فطرة و لبن السباع غیر محمود إلا أن لبن اللبؤة(1)

مال مع عداوة لذی أمر.

«36»

جَامِعُ الْأَخْبَارِ، فِی کِتَابِ التَّعْبِیرِ عَنِ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام: أَنَّ رُؤْیَا الْمُؤْمِنِ صَحِیحَةٌ لِأَنَّ نَفْسَهُ طَیِّبَةٌ وَ یَقِینَهُ صَحِیحٌ وَ تَخْرُجُ فَتَتَلَقَّی مِنَ الْمَلَائِکَةِ فَهِیَ وَحْیٌ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْجَبَّارِ وَ قَالَ علیه السلام انْقَطَعَ الْوَحْیُ وَ بَقِیَ الْمُبَشِّرَاتُ أَلَا وَ هِیَ نَوْمُ الصَّالِحِینَ وَ الصَّالِحَاتِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ أَبِیهِ علیه السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ مَنْ رَآنِی فِی مَنَامِهِ فَقَدْ رَآنِی فَإِنَّ الشَّیْطَانَ لَا یَتَمَثَّلُ فِی صُورَتِی وَ لَا فِی صُورَةِ أَحَدٍ مِنْ أَوْصِیَائِی وَ لَا فِی صُورَةِ أَحَدٍ مِنْ شِیعَتِهِمْ وَ إِنَّ الرُّؤْیَا الصَّادِقَةَ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِینَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ.

«37»

کَمَالُ الدِّینِ، یُرْوَی فِی الْأَخْبَارِ الصَّحِیحَةِ عَنْ أَئِمَّتِنَا علیهم السلام: أَنَّ مَنْ رَأَی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَوْ أَحَداً مِنَ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام(2) قَدْ دَخَلَ مَدِینَةً أَوْ قَرْیَةً فِی مَنَامِهِ فَإِنَّهُ أَمْنٌ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ أَوِ الْقَرْیَةِ مِمَّا یَخَافُونَ وَ یَحْذَرُونَ وَ بُلُوغٌ لِمَا یَأْمُلُونَ وَ یَرْجُونَ.

«38»

الْفَقِیهُ، قَالَ: أَتَی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَادِیَةِ لَهُ جِسْمٌ وَ جَمَالٌ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ(3) فَقَالَ أَمَّا قَوْلُهُ لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا فَهِیَ

ص: 176


1- 1. اللبؤة: انثی الأسد.
2- 2. صلوات اللّه علیهم( خ).
3- 3. یونس: 63- 64.

امام صادق علیه السّلام می فرمود: همانا از ما است آن که نکته ای در دلش افتد؛ و از ماست آن که به خوابش آیند؛ و از ماست کسی که آوازی چون آواز کشیدن زنجیر در طشت بشنود؛ و از ما است آن که صورتی بزرگ تر از جبرئیل و میکائیل نزد او آید.

روایت45.

مکارم: رسول خدا زیاد خواب می دید و خوابش چون سپیده دم روشن و گویا بود.

روایت46.

مجالس: عبداللّه بن منصور از جعفر بن محمد علیه السّلام در مورد مقتل حسین فرزند رسول صلی اللَّه علیه و آله پرسید. فرمود: پدرم از پدرش نقل کرد و داستان کربلا و سفرش به سمت عراق را تا آنجا کشاند که فرمود: پس قصد کرد از زمین حجاز به زمین عراق آید و چون شب رسید، به مسجد پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله رفت تا قبر را وداع کند، و ایستاد به نماز و آن را طول داد تا این که در سجده خوابش برد و پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله به خوابش آمد و دید که حسین علیه السّلام را گرفت و به سینه اش چسباند و میان دو چشمش را بوسید و فرمود: پدرم به قربانت! گویا تو را می بینم که به خاک و خون افتادی میان گروهی از این امت که امید به شفاعتم دارند، و نزد خدا بهره ای ندارند، پسر جانم! تو نزد پدر و مادر و برادرت می آیی که همه به تو مشتاقند، و همانا برایت در بهشت درجاتی است که جز با شهادت بدان ها نرسی.

حسین گریه کنان از خواب بیدار شد و نزد خاندانش آمد و آن ها را از خواب آگاه کرد و با آن ها وداع کرد- و حدیث را کشیده تا آنجا که فرمود- پس پیش رفت تا در منطقه عُذَیب منزل کرد و در هنگام ظهر در آن استراحت نمود و گریه کنان از خواب برخاست. پس پسرش گفت: پدر جان! چه تو را گریاند؟ فرمود: پسر جانم! این ساعتی است که خواب در آن دروغ نباشد، در خوابم اتفاقی رخ داد و می گفت: به شتاب می روید و مرگتان با شتاب به بهشت می برد. تا پایان حدیث.

روایت47.

ثواب الاعمال:

ص: 182

الرُّؤْیَا الْحَسَنَةُ یَرَاهَا الْمُؤْمِنُ فَیُبَشَّرُ بِهَا فِی دُنْیَاهُ وَ أَمَّا قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ فِی الْآخِرَةِ فَإِنَّهَا بِشَارَةُ الْمُؤْمِنِ (1) عِنْدَ الْمَوْتِ یُبَشَّرُ بِهَا عِنْدَ مَوْتِهِ أَنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لَکَ وَ لِمَنْ یَحْمِلُکَ إِلَی قَبْرِکَ (2).

«39»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا(3)

أَصْبَحَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ هَلْ مِنْ مُبَشِّرَاتٍ یَعْنِی بِهِ الرُّؤْیَا(4).

بیان

روت العامة أیضا هذه الروایة بإسنادهم عن أبی هریرة قال سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول لم یبق من النبوة إلا المبشرات قالوا و ما المبشرات قال الرؤیا الصالحة.

«40»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: رَأْیُ الْمُؤْمِنِ وَ رُؤْیَاهُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ عَلَی سَبْعِینَ جُزْءاً مِنْ أَجْزَاءِ النُّبُوَّةِ(5).

بیان

لما غیب الله تعالی فی آخر الزمان عن الناس حجتهم تفضل علیهم و أعطاهم رأیا فی استنباط الأحکام الشرعیة مما وصل إلیهم من أئمتهم علیهم السلام و لما حجب عنهم الوحی و خزانه أعطاهم الرؤیا الصادقة أزید مما کان لغیرهم لیظهر علیهم بعض الحوادث قبل حدوثها و قیل إنما یکون هذا فی زمان القائم علیه السلام علی سبعین جزءا لعل المراد أن للنبوة أجزاء کثیرة سبعون منها من قبل الرأی أی الاستنباط الیقینی لا الاجتهاد و التظنی و الرؤیا الصادقة فهذا المعنی الحاصل لأهل آخر الزمان علی نحو تلک السبعین

و مشابه لها و إن کان فی النبی أقوی و یحتمل أن یکون المعنی علی نحو بعض أجزاء السبعین کما ورد أن الرؤیا الصادقة جزء من سبعین

ص: 177


1- 1. فی المصدر: للمؤمن.
2- 2. الفقیه: 32.
3- 3. فی المصدر: کان إذا ....
4- 4. روضة الکافی: 90.
5- 5. روضة الکافی: 90.

امام صادق علیه السّلام فرمود: سه کس روز قیامت عذاب کشند: کسی که صورت جانداری سازد عذاب کشد تا در آن جان دمد و نتواند جان دمد؛ کسی که خواب دروغ سازد عذاب شود تا دو جو را به هم گره زند و گره زدن آن ها ممکن نیست؛ و کسی که گوش گیری کند از سخن مردی که او را نخواهند و در گوش او سرب ریزند.

روایت48.

کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: مردی در چند مایلی مدینه بود که خواب دید که به او گفتند: برو و بر ابی جعفر علیه السّلام که فرشته ها او را در بقیع غسل می دهند نماز بخوان. آن مرد به مدینه آمد و دریافت که ابی جعفر علیه السّلام درگذشته است.(1)

روایت49.

توحید مفضل: ای مفضّل! درباره خواب ها بیاندیش که چگونه کار آن ها تدبیر و پرداخته شده و درست و نادرست آن ها به هم آمیخته است، چه اگر همه درست بود، همه مردم پیغمبر بودند و اگر همه دروغ بودند، سودی نداشتند و امور زیاده ای بودند که بی معنا بودند، ولی گاهی درست هستند و سودمند برای مردم در مصالحی که بدان رهبری کنند، یا زیانی که از آن حذر کنند، و بسیار دروغ باشند تا مردم بدان ها پر اعتماد نکنند.

روایت50.

مناقب ابن شهر آشوب: هنگام سحر شبی که حسین علیه السّلام محاصره شد چرتی زد، سپس بیدار شد و فرمود: اکنون در خواب دیدم سگ هایی بر من یورش بردند تا مرا بگیرند و میانشان سگی سیاه و سفید بود که بر من سخت تر بود، و گمانم که کشنده من مردی پیس از این مردم باشد. تا پایان حدیث.

روایت51.

دعوات راوندی: ابو عمر قاضی نقل کرده است چون ابو یوسف بیمار شد، گفت شبی خواب دیدم که یکی می گفت: لا بخور و لا بنوش که بهتر شوی! و فرستادیم نزد ابی علی خیّاط و او گفت: من عجیب تر از این را نشنیدم، و خواب ها را باید از روی قرآن و حدیث تعبیر کرد. به من مهلت دهید

ص: 183


1- . روضه کافی: 183

جزءا من النبوة و قد روت العامة بأسانید

عَنْ أَنَسٍ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: الرُّؤْیَا الْحَسَنَةُ مِنَ الرَّجُلِ الصَّالِحِ جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَ أَرْبَعِینَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ.

قال البغوی فی شرح السنة أراد تحقیق أمر الرؤیا و تأکیده و إنما کانت جزءا من النبوة فی حق الأنبیاء دون غیرهم قال عبید بن عمیر رؤیا الأنبیاء وحی و قرأ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ الآیة و قیل إنها جزء من أجزاء علم النبوة و علم النبوة باق و النبوة غیر باقیة أو أراد به أنها کالنبوة فی الحکم بالصحة کما قال صلی الله علیه و آله الهدی الصالح و السمت الصالح و الاقتصاد جزء من خمسة و عشرین جزءا من النبوة أی هذه الخصال فی الحسن و الاستحباب کجزء من أجزاء النبوة و هذه الخلال جزء من شمائل الأنبیاء و جزء من أجزاء فضائلهم فاقتدوا فیها بهم لا أنها حقیقة نبوة لأن النبوة لا تتجزی و لا نبوة بعد محمد صلی الله علیه و آله و هو معنی قوله علیه السلام ذهبت النبوة و بقیت المبشرات الرؤیا الصالحة یراها المسلم أو یری له و قیل معنی قوله جزء من ستة و أربعین أن مدة الوحی علی رسول الله من حین بدأ إلی أن فارق الدنیا کان ثلاثا و عشرین سنة و کان ستة أشهر منها فی أول الأمر یوحی إلیه فی النوم و هو نصف سنة فکانت مدة وحیه فی النوم جزء من ستة و أربعین جزءا من أیام الوحی انتهی.

و قال الجزری فی النهایة الجزء القطعة و النصیب من الشی ء و منه الحدیث الرؤیا الصالحة جزء من ستة و أربعین جزءا من النبوة و إنما خص هذا العدد لأن عمر النبی صلی الله علیه و آله فی أکثر الروایات الصحیحة کان ثلاثا و ستین سنة و کانت مدة نبوته منها ثلاثا و عشرین سنة لأنه بعث عند استیفاء الأربعین و کان فی أول العمر یری الوحی فی المنام و دام کذلک نصف سنة ثم رأی الملک فی الیقظة فإذا نسب مدة الوحی فی النوم و هی نصف سنة إلی مدة نبوته و هی ثلاث و عشرون سنة کانت نصف جزء من ثلاثة و عشرین جزءا و ذلک جزء واحد من ستة و أربعین جزءا و قد تعاضدت الروایات فی أحادیث الرؤیا بهذا العدد و جاء فی بعضها من خمسة و أربعین جزءا و وجه ذلک أن عمره لم یکن قد استکمل ثلاثا و ستین و مات فی أثناء السنة الثالثة و الستین و نسبة نصف السنة إلی اثنتین و عشرین سنة و بعض الأخری نسبة جزء من خمسة و أربعین و فی

ص: 178

تا بیندیشم. و فردا آمد و گفت: دیشب به این آیه برخوردم: «شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ»(1){از درخت خجسته زیتونی که نه شرقی است و نه غربی.} دیدم که «لا» در آن تکرار شده است و آن درخت زیتون است. روغن زیتون به او بنوشانید و روغن زیت به او بخورانید. گفت پس چنین کردیم و موجب سلامتی اش شد.

روایت52.

دعوات راوندی: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله زیاد به یارانش می فرمود: آیا کسی از شما خوابی دیده؟ و هر که خدا خواستی به وی خوابی گفتی، و خودش بامدادانی به ما فرمود: امشب دو نفر به خوابم آمدند و گفتند: با ما بیا. با آن ها رفتم، و مرا به سرزمین مقدس بردند، و نزد مردی رفتیم که خواب بود و دیگری با سنگی بالای سرش ایستاده بود و آن سنگ را به سر او می کوبید و سرش می شکافت و سنگ اینجا و آنجا می غلطید و آن مرد به دنبالش می رفت و برنمی گشت تا سر آن خوابیده بهتر و خوب شده بود، چنان چه بود و باز می گشت دوباره این کار را مثل دفعه اول با او می کرد .

به آن ها گفتم: سبحان اللَّه! این ها کیانند؟ گفتند: بیا! و رفتیم تا به مردی رسیدیم که به پشت خوابیده و دیگری با چنگکی آهنین بر سرش ایستاده و به یک سوی رویش فرومی برد و دهان و بینی و دو چشمش را به پشتش برمی گرداند و به سوی دیگر چهره می رفت و همین کار را مثل همان کار که دفعه اول می کرد، و از آن فارغ نشده که نیمه اول چهره به جای خود برگشته و درست شده و باز با آن همان کار را می کند.

گفتم: سبحان اللَّه! اینان کیانند؟ به من گفتند: بیا! رفتم و بر سر چیزی مثل تنوری رسیدیم که از درونش صداهایی مبهم شنیده می شد، و سر در آن کشیدیم و ناگاه در آن مردان و زنان برهنه ای بود، و شراره ای از پایین شان بر آن ها می آمد و بر اثر آن شیون می کردند. به آن ها گفتم: اینان کیانند؟ گفتند: بیا!

رفتیم بر سر

ص: 184


1- . نور / 35

بعض الروایات جزء من أربعین و یکون محمولا علی من روی أن عمره کان ستین سنة فیکون نسبة نصف سنة إلی عشرین سنة کنسبة جزء إلی أربعین انتهی.

و قال الخطابی فی أعلام الحدیث هذا و إن کان وجها قد یحتمله الحساب و العدد فإن أول ما یجب من الشرط فیه أن یثبت ما قاله من ذلک بخبر أو روایة و لم نسمع فیه خبرا و لا ذکر قائل هذه المقالة فی ما بلغنی عنه فی ذلک أثرا فهو کأنه ظن و حسبان و الظن لا یغنی من الحق شیئا و لئن کانت هذه المدة محسوبة من أجزاء النبوة علی ما ذهب إلیه من هذه القسمة لقد کان یجب أن یلحق بها سائر الأوقات التی کان یوحی إلیه فی منامه فی تضاعیف أیام حیاته و أن تلتقط و تلفق و تزداد فی أصل الحساب و إذا صرنا إلی أصل هذه القضیة بطلت هذه القسمة و سقط هذا الحساب من أصله و قد ثبت عن رسول الله صلی الله علیه و آله فی عدة أحادیث من روایات کثیرة أنه کان یری الرؤیا المختلفة فی أمور الشریعة و مهمات أسباب الدین فیقصها علی أصحابه فکان یقول لهم إذا أصبح من رأی منکم رؤیا فیقصونها علیه و قال لهم یوم أحد رأیت فی سیفی ثلمة و رأیت کأنی مردف کبشا فتأولت ثلمة السیف أنه یصاب فی أصحابه و أنه یقتل کبش القوم ثم ذکر رؤیا کثیرة فقال و هذه کلها بعد الهجرة و أعلی هذه کلها ما نطق به الکتاب من رؤیا الفتح فی قوله جل و عز لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِ الآیة(1)

و قوله وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ الآیة(2) فدل ما ذکرناه من هذا و ما ترکناه من هذا الباب علی ضعف هذا التأویل و نقول إن هذا الحدیث صحیح و جملة ما فیه حق و لیس کل ما یخفی علینا علته لا تلزمنا حجته و قد نری أعداد رکعات الصلوات و أیام الصیام و رمی الجمار محصورة فی حساب معلوم و لیس یمکننا أن نصل من علمها إلی أمر یوجب حصرها تحت هذه الأعداد دون ما هو أکثر منها أو أقل فلم یکن ذهابنا عن معرفة ذلک قادحا فی موجب الاعتقاد منا فی اللازم من أمرها و معنی الحدیث تحقیق أمر الرؤیا و أنها مما کان الأنبیاء یثبتونه و یحققونه و أنها کانت جزءا

ص: 179


1- 1. الفتح: 27.
2- 2. الإسراء: 60.

جوی سرخی مانند خون. به ناگاه مردی در آن شنا می کرد و در ساحل نهر مرد دیگری بود که سنگ بسیار نزدش بود، و آن شناگر هر چه شنا می کرد نزد او می آمد و او دهن می گشود و او سنگی در دهنش می گذاشت و او می رفت و شنا می کرد و نزد او برمی گشت و باز دهن می گشود و او هم سنگی به دهانش می گذاشت. به همراهانم گفتم: اینان کیستند؟ گفتند: بیا!

رفتیم تا رسیدیم به مردی زشت که از او زشت تر ندیده بودم و به ناگاه پیش او آتشی بود که آن را می افروخت و گردش می گشت. گفتم: این چیست؟ به من گفتند: بیا! رفتیم تا به بستانی رسیدیم انبوه که همه گل های بهار را داشت، و در میان آن مردی دراز بود که بسا سرش را که به آسمان بالا بود نمی دیدم، و ناگاه گردش کودکان فراوان بودند، که هرگز آن ها را ندیده بودم، به آن ها گفتم: اینان کیانند؟ به من گفتند: بیا!

رفتیم و به بستان بزرگی رسیدیم که هرگز بزرگ تر و زیباتر از آن ندیده بودم. به من گفتند: در آن بالا بیا و برآی! برآمدیم تا رسیدیم به شهری که با خشتی از طلا و خشتی از نقره ساخته بود. به در شهر آمدیم و در زدیم و در به روی ما گشوده شد و در آن درآمدیم و به مردانی برخوردیم که نیمی زیباتر از آنچه دیدیم بودند و نیمی زشت تر از آنچه دیدیم. به آن ها که زشت بودند گفتند بروید و در این نهر افتید! ناگاه نهر پهناوری بود و آبی بسیار سفید داشت، رفتند در آن تن شویی کردند و آمدند و زشتی آن ها رفت و زیباروی شدند.

به من گفتند: این بهشت عدن است و اینجا جای تو است. پس چشم بالا کردم و کاخی دیدم چون ابری درهم و سفید، و به من گفتند: این خانه تو است. گفتم: خدا به شما برکت دهد، بگذارید در آن بروم. گفتند: اکنون نه. در آینده تو در آن خواهی رفت. به آن ها گفتم: من از اول امشب شگفتی ها دیدم. این ها چه بودند؟ به من گفتند: البته به تو گزارش دهیم.

اما آن مرد نخست که سرش را با سنگ می کوفتند؛ آن مردی است که قرآن را فراگیرد و آن را وانهد و از نماز واجب بخوابد با او تا روز قیامت چنین شود. و اما مردی که دیدی چهره اش به پشتش با بینی و چشم برمی گشت. او آن کس است که بامدادان از خانه اش بیرون رود و دروغی گوید که در جهان پراکنده شود، و تا روز قیامت با او چنین شود. و اما آن مردان و زنان لخت تنوری کسانی اند که زناکارانند. و آن کس که در جوی خون شناور است و سنگ در دهان گیرد، رباخور است. و اما مرد زشت کنار آتشی که افروزد، نامش

ص: 185

من أجزاء الذی کان یأتیهم و الأنباء التی کان ینزل بها الوحی علیهم انتهی.

و قال بعض شراح البخاری الرؤیا جزء من النبوة أی فی حق الأنبیاء فإنهم یوحی إلیهم فی المنام و قیل الرؤیا تأتی علی وفق النبوة لا أنها جزء باق منها و قیل هی من الأنباء أی أنباء صدق من الله لا کذب فیه و لا حرج فی الأخذ بظاهره فإن أجزاء النبوة لا تکون نبوة فلا ینافی حینئذ ذهبت (1)

النبوة ثم رؤیا الکافر قد یصدق لکن لا یکون جزءا منها إذ المراد الرؤیا الصالحة من المؤمن الصالح جزء منها.

و قال النووی فی شرح صحیح مسلم وجّه الطبری اختلاف الروایات فی عدد ما هو جزء منه باختلاف حال الرائی بالصلاح و الفسق و قیل باعتبار الخفی و الجلی من الرؤیا و قیل إن للمنامات شبها بما حصل له و میز به من النبوة بجزء من ستة و أربعین.

«41»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا قَالَ هِیَ الرُّؤْیَا الْحَسَنَةُ یَرَی الْمُؤْمِنُ فَیُبَشَّرُ بِهَا فِی دُنْیَاهُ (2).

بیان

روی فی شرح السنة بإسناده عن عبادة بن الصامت قال سألت رسول الله صلی الله علیه و آله عن قوله تعالی لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا قال هی الرؤیا الصالحة یراها المؤمن أو یری له و لا تنافی بینه و بین ما ورد فی بعض الأخبار أنها هی البشارة عند الموت لاحتمال شمولها لهما.

«42»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِی خَلَفٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الرُّؤْیَا عَلَی ثَلَاثَةِ وُجُوهٍ بِشَارَةٍ مِنَ اللَّهِ لِلْمُؤْمِنِ وَ تَحْذِیرٍ مِنَ الشَّیْطَانِ وَ أَضْغَاثِ أَحْلَامٍ (3).

ص: 180


1- 1. کذا.
2- 2. روضة الکافی: 90.
3- 3. روضة الکافی: 90.

مالک و خزینه دار دوزخ است. و مرد بلندبالا در بستان ابراهیم است، و کودکان گرد او نوزادانی هستند که بر سرشت یگانه پرستی مُرده اند. آن مردمی که نیمی زیبا و نیمی زشت بودند، آنانند که «خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً»(1) {کار شایسته را با [کاری] دیگر که بد است درآمیخته اند} و خداوند از آن ها درگذشته است و من جبرئیلم و این میکائیل است.

مؤلف

این روایت را خطابی در کتاب اعلام الدین آورده و پس از «یگانه پرستی مرده اند» افزوده است: برخی مسلمانان گفتند: یا رسول اللَّه! کودکان بت پرستان هم هستند؟ رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: و هم کودکان بت پرستان.

و جزری در نهایه گفته است: «ثلغ» همان «شَدخ» است به معنی ضربه زدن یک چیز نمناک به یک چیز خشک تا بشکند و نمونه آن حدیث رؤیا است که وقتی نفر دوم با سنگی بالا سرش ایستاده بود و آن سنگ را به سر او می کوبید و سرش می شکست. و عبارت «فیتدهدی الحجر فیتبعه فیأخذه» یعنی «سنگ اینجا و آنجا می غلتید و آن مرد به دنبالش می رفت و آن را می گرفت.» و «دهدی» به معنی «تدحرج» (غلتیدن) است و در جملات عرب گفته می شود «دَهْدَیْتُالحَجَرودَهْدَهْتُه» (سنگ را غلتاندم و چرخ دادم.) و گفته است: «کلّوب» به معنی میله آهنی است که سر آن کج شده است، و «فیشرشر شدقه» یعنی آن را تکه تکه و قطعه می کند. و «شدق» به معنی گوشه دهان است و «اللغط» صدا و ناله ای است که معنایش واضح نباشد. و «ضوضوا» یعنی ضجه زدند و طلب کمک کردند و «ضوضاة» صدای مردم و درهم شدن آن ها است و این کلمه، مصدر است. و «فیفغر فاه» یعنی دهانش را باز کرد و «کریه المرآة» یعنی زشت روی و چهره زشت، همانطور که گفته می شود مرد، نیکومنظر و زیباروی است و در آینه چشم، زیبا است. و «مرآة» بر وزن مفعلة از کلمه «رؤیة» می باشد. و «یحشها» یعنی آتش روشن کرد، به طوری که گفته می شود «حششت النار»، یعنی آن را روشن کردم و سوزاندم. و «علی روضه معتمة» یعنی دارای گیاهان زیاد و نیز دراز است، و خطابی گفته است یعنی گیاهان کافی و از همه نوع دارد، مانند سخن اعشی که گفته است: «مؤزر بعمیم النبت مکتهل.» و «جاریة عمیمة» یعنی با طول دراز است و در نهایه گفته: «المحض» در لغت به معنی شیر خالصی که هیچ چیز به آن اضافه نشده باشد است، و «الربابه» (با فتحه) ابری است که برخی تکه های آن روی دیگری است. خطابی گفته: ظاهر گفته پیامبر از «هم کودکان بت پرست» این است که آنان در آخرت پیوست به کودکان مسلمانانند، اگرچه در دنیا در حکم پدرانشان هستند، و آن به این دلیل است که چون از فرزند مشرکان پرسیده شد فرمود: آنان از پدران خودند، و مردم درباره آن ها اختلاف دارند.

ص: 186


1- . توبه / 102
بیان

لعل المراد بتحذیر الشیطان أنه یحذر و یخوف عن ارتکاب الأعمال الصالحة أو المراد به الأحلام الهائلة المخوفة و الظاهر أنه تصحیف تحزین لآیة النجوی و قوله لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا و لروایة محمد بن الأشعث الآتیة

وَ لِمَا رَوَاهُ فِی شَرْحِ السُّنَّةِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِذَا کَانَ آخِرُ الزَّمَانِ لَمْ یَکَدْ رُؤْیَا الْمُؤْمِنِ یَکْذِبُ وَ أَصْدَقُهُمْ رُؤْیَا أَصْدَقُهُمْ حَدِیثاً وَ الرُّؤْیَا ثَلَاثَةٌ رُؤْیَا بُشْرَی مِنَ اللَّهِ وَ رُؤْیَا مِمَّا یُحَدِّثُ بِهِ الرَّجُلُ نَفْسَهُ وَ رُؤْیَا مِنْ تَحْزِینِ الشَّیْطَانِ فَإِذَا رَأَی أَحَدُکُمْ مَا یَکْرَهُ فَلَا یُحَدِّثْ بِهِ وَ لْیَقُمْ وَ لْیُصَلِّ وَ الْقَیْدُ فِی الْمَنَامِ ثَبَاتٌ فِی الدِّینِ وَ الْغُلُّ أَکْرَهُهُ.

ثم قال قوله و القید ثبات فی الدین لأن القید یمنع عن النهوض و التقلب و کذلک الورع یمنعه مما لا یوافق الدین و هذا إذا کان مقیدا فی مسجد أو سبیل الخیر و إن رآه مسافر فهو إقامة عن السفر و کذلک إذا رأی دابته مقیدة و إن رآه مریض أو محبوس طال مرضه و حبسه أو مکروب طال کربه و الغل کفر لقوله تعالی غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا(1) و قد یکون بخلا قال تعالی وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِکَ (2) و قد یکون کفّا عن المعاصی إذا کان فی الرؤیا ما یدل علی الصلاح بأن یری ذلک لرجل صالح.

«43»

مَجَالِسُ ابْنِ الشَّیْخِ، عَنْ وَالِدِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الصَّلْتِ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَسَنِیِ (3) عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ الرِّضَا عَنْ عَلِیٍّ علیهم السلام قَالَ: رُؤْیَا الْأَنْبِیَاءِ وَحْیٌ.

«44»

وَ مِنْهُ، عَنْ وَالِدِهِ عَنْ أَبِی الْقَاسِمِ بْنِ شِبْلٍ عَنْ ظَفْرِ بْنِ حُمْدُونٍ عَنْ

ص: 181


1- 1. یس: 8.
2- 2. الإسراء: 29.
3- 3. فی بعض النسخ« الحسینی» و الظاهر ان الصواب ما أثبتناه موافقا لبعض النسخ المخطوطة، و هو علیّ بن محمّد الحسنی الخجندی نزیل الری، و لم نجد ذکرا من« الحسینی» فی کتب الرجال.

عامه اهل سنت آنان را در حکم پدرانشان کافر دانند، و گروهی از آنان گفتند: در سرای دیگر اهل بهشتند، و از چند تن صحابه اخباری روایت شده، و در این گفته به حدیث پیغمبر صلی الله علیه و آله تمسّک کردند که «که هر نوزادی به سرشت یگانه پرستی متولد شده است و پدر و مادرش او را یهودی و ترسا و گبر کنند» و دلیل آوردند از قول خدا عزّوجلّ که می فرماید: «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ * بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»(1) {پرسند چو زان دخترک زنده به گور: به کدامین گناه کشته شده است؟} و دلیل آوردند از قول خدا عزّوجلّ که می فرماید: «یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ»(2) {بر گِردشان پسرانی جاودان [به خدمت] می گردند.} که برخی اهل تفسیر گفته اند کودکان کفارند، و دلیل آوردند که «وِلدان» از کلمه «ولادت» گرفته شده است و در بهشت ولادت نیست و آن ها باید در دنیا زاده باشند، و برخی روایت شده که اگر در دنیا اسیر و خدمتکار مسلمانان شدند، در بهشت هم خدمتکار آنان باشند.

روایت53.

تفسیر قمی: امام صادق علیه السّلام فرمود: سبب نزول آیه «انّما النجوی من الشیطان»(3) این بود که فاطمه علیها السّلام در خواب دید که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله قصد کرد خودش و علی و حسن و حسین علیهم السّلام را از مدینه بیرون برد. پس بیرون رفتند تا از باغ ها گذشتند و دو راه در برابرشان برآمد و رسول خدا از راه سمت راست رفت تا جایی که نخل و آبی بود و یک گوسفند کَبرائی، یعنی گوسفندی که در یکی از گوش هایش نقطه های سفیدی است خرید و فرمود تا سرش را بریدند و چون خوردند همه درجا مردند. فاطمه گریان و هراسان بیدار شد و گزارشی به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نداد.

وقتی صبح شد، رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله خری آورد و فاطمه را بر آن سوار کرد و فرمود تا به همراه امیرالمؤمنین و حسن و حسین علیهم السّلام از شهر بیرون بروند، همان طور که فاطمه در خواب دیده بود. وقتی از اطراف شهر خارج شدند به یک دو راهی رسیدند و پیغمبر به سمت راست رفت، همان طور که فاطمه در خواب دیده بود، تا آنجا که نخل و آب بود رسیدند. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله همان طور که فاطمه در خواب دیده بود، یک گوسفند کَبرائی خرید و فرمود تا سرش را بریدند و پس گوسفند ذبح شد و کبابش کردند. چون خواستند بخورند فاطمه برخاست و به گوشه ای رفت و می گریست از ترس این که بمیرند .

رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به دنبالش رفت

ص: 187


1- . تکویر / 9 - 10
2- . واقعه / 17
3- . مجادله / 10

إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ یَزِیدَ بْنِ إِسْحَاقَ شَعِرٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ مِنَّا لَمَنْ یُنْکَتُ فِی قَلْبِهِ وَ إِنَّ مِنَّا لَمَنْ یُؤْتَی فِی مَنَامِهِ وَ إِنَّ مِنَّا لَمَنْ یَسْمَعُ الصَّوْتَ مِثْلَ صَوْتِ السِّلْسِلَةِ فِی الطَّشْتِ (1) وَ إِنَّ مِنَّا لَمَنْ یَأْتِیهِ صُورَةٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ علیهما السلام.

«45»

الْمَکَارِمُ، قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَثِیرَ الرُّؤْیَا وَ لَا یَرَی رُؤْیَا إِلَّا جَاءَتْ مِثْلَ فَلَقِ الصُّبْحِ.

«46»

مَجَالِسُ الصَّدُوقِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الْبَغْدَادِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَی عَنْ مُرَیْسَةَ بِنْتِ مُوسَی بْنِ یُونُسَ عَنْ صَفِیَّةَ بِنْتِ یُونُسَ عَنْ بَهْجَةَ بِنْتِ الْحَارِثِ عَنْ خَالِهَا عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَنْصُورٍ قَالَ: سَأَلْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام عَنْ مَقْتَلِ الْحُسَیْنِ بْنِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ وَ سَاقَ الْحَدِیثَ الطَّوِیلَ فِی قِصَّةِ کَرْبَلَاءَ وَ سَفَرِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِلَی الْعِرَاقِ إِلَی أَنْ قَالَ فَهَمَّ بِالْخُرُوجِ مِنْ أَرْضِ الْحِجَازِ إِلَی أَرْضِ الْعِرَاقِ فَلَمَّا أَقْبَلَ اللَّیْلُ رَاحَ إِلَی مَسْجِدِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله لِیُوَدِّعَ الْقَبْرَ فَقَامَ یُصَلِّی فَأَطَالَ فَنَعَسَ وَ هُوَ سَاجِدٌ فَجَاءَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ فِی مَنَامِهِ فَأَخَذَ الْحُسَیْنَ علیه السلام وَ ضَمَّهُ إِلَی صَدْرِهِ وَ جَعَلَ یُقَبِّلُ عَیْنَیْهِ وَ یَقُولُ بِأَبِی أَنْتَ کَأَنِّی أَرَاکَ مُرَمَّلًا بِدَمِکَ بَیْنَ عِصَابَةٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ یَرْجُونَ شَفَاعَتِی مَا لَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ خَلَاقٍ یَا بُنَیَّ إِنَّکَ قَادِمٌ عَلَی أَبِیکَ وَ أُمِّکَ وَ أَخِیکَ وَ هُمْ مُشْتَاقُونَ إِلَیْکَ وَ إِنَّ لَکَ فِی الْجَنَّةِ دَرَجَاتٍ لَا تَنَالُهَا إِلَّا بِالشَّهَادَةِ فَانْتَبَهَ الْحُسَیْنُ علیه السلام مِنْ نَوْمِهِ بَاکِیاً فَأَتَی أَهْلَ بَیْتِهِ فَأَخْبَرَهُمْ بِالرُّؤْیَا وَ وَدَّعَهُمْ وَ سَاقَ إِلَی أَنْ قَالَ ثُمَّ سَارَ حَتَّی نَزَلَ الْعُذَیْبَ فَقَالَ فِیهَا قَائِلَةَ الظَّهِیرَةِ ثُمَّ انْتَبَهَ مِنْ نَوْمِهِ بَاکِیاً فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَهْ فَقَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّهَا سَاعَةٌ لَا تَکْذِبُ الرُّؤْیَا فِیهَا وَ إِنَّهُ عَرَضَ لِی فِی مَنَامِی عَارِضٌ فَقَالَ تُسْرِعُونَ السَّیْرَ وَ الْمَنَایَا تَسِیرُ بِکُمْ إِلَی الْجَنَّةِ الْحَدِیثَ.

«47»

ثَوَابُ الْأَعْمَالِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ

ص: 182


1- 1. فی بعض النسخ« الطست» بالمهملة.

تا او را جست و دید که گریه می کند. پس فرمود: دختر جانم! تو را چه می شود؟ گفت: یا رسول الله! من دیشب چنین و چنان در خواب دیدم و شما آن ها را همان طور که دیده بودم انجام دادید، و از شما کناره گرفتم تا مردن شما را نبینم. رسول خدا برخاست و دو رکعت نماز خواند و با پروردگارش مناجات کرد و جبرئیل بر او فروآمد و گفت: ای محمّد! این شیطانی است به نام «دهار» و او همان است که این خواب را به فاطمه علیها السّلام نموده و مؤمنان را در خوابشان آزار می کند و اندوه می خورند.

جبرئیل دستور داد: تا او را نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله آوردند و آن حضرت به او فرمود: آیا تو این خواب را به فاطمه نمودی؟ گفت، آری یا محمّد. پس سه بار به او تف انداخت و سه جای سرش را شکست. آن گاه جبرئیل به محمّد صلی اللَّه علیه و آله فرمود: ای محمّد! چون خواب بدی دیدی یا یکی از مؤمنین دید، بگوید «پناه می برم بدانچه که فرشته های مقرب خدا و پیغمبران مرسل و بنده های خوبش پناه می برند از شرّ آنچه دیدم و از خوابم.» و سوره حمد و معوّذتین و قل هو اللّه أحد را بخوان و سه تف به سمت چپ بینداز که آنچه در خواب دیدی به تو زیانی نرساند، و خدا به رسولش آیه «انما النجوی من الشیطان» تا آخر آیه را فروفرستاد.(1)

توضیح

من «کَبراء» را به این معنا در کتب لغتی که دارم ندیده ام. و تعرض شیطان به فاطمه علیها السّلام و خواب او که همدوش وحی است شیطانی باشد، دور از باور است، ولی به اعتبار باقی نماندن شبهه و زود برطرف شدن و ترتب معجزه پیغمبر بر آن و سود پیوسته آن برای مؤمنان و امت مسلمان، استبعاد و دور از باور بودن آن را کم کند. این حدیث مشهور است و در کتاب های اصول حدیث مکرّر ثبت شده و خداوند عالم است.

روایت54.

بصائر الدرجات: محمّد بن فلان واقفی گفت: عموزاده ای داشتم به نام حسن بن عبداللّه. او مردی پرهیزکار بود و عابدترین هم عصرانش. شاه از او دیدن می کرد و بسا با سخنان درشت شاه را رو به رو می شد تا پندش دهد و به کار خیرش وادارد

ص: 188


1- . تفسیر قمی: 669 - 668

یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْمُثَنَّی عَنْ هِشَامِ بْنِ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: ثَلَاثَةٌ یُعَذَّبُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ صَوَّرَ صُورَةً مِنَ الْحَیَوَانِ حَتَّی یَنْفُخَ فِیهَا وَ لَیْسَ بِنَافِخٍ فِیهَا وَ الَّذِی یَکْذِبُ فِی مَنَامِهِ یُعَذَّبُ حَتَّی یَعْقِدَ بَیْنَ شَعِیرَتَیْنِ وَ لَیْسَ بِعَاقِدِهِمَا وَ الْمُسْتَمِعُ مِنْ قَوْمٍ وَ هُمْ لَهُ کَارِهُونَ یُصَبُّ فِی أُذُنَیْهِ الْآنُکُ وَ هُوَ الْأُسْرُبُّ.

«48»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ رَجُلًا کَانَ عَلَی أَمْیَالٍ مِنَ الْمَدِینَةِ فَرَأَی فِی مَنَامِهِ فَقِیلَ لَهُ انْطَلِقْ فَصَلِّ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ فَإِنَّ الْمَلَائِکَةَ تُغَسِّلُهُ فِی الْبَقِیعِ فَجَاءَ الرَّجُلُ فَوَجَدَ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام قَدْ تُوُفِّیَ (1).

«49»

تَوْحِیدُ الْمُفَضَّلِ،: فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ فِی الْأَحْلَامِ کَیْفَ دَبَّرَ الْأَمْرَ فِیهَا فَمَزَجَ صَادِقَهَا بِکَاذِبِهَا فَإِنَّهَا لَوْ کَانَتْ کُلُّهَا تَصْدُقُ لَکَانَ النَّاسُ کُلُّهُمْ أَنْبِیَاءَ وَ لَوْ کَانَتْ کُلُّهَا تَکْذِبُ لَمْ یَکُنْ فِیهَا مَنْفَعَةٌ بَلْ کَانَتْ فَضْلًا لَا مَعْنَی لَهُ فَصَارَتْ تَصْدُقُ أَحْیَاناً فَیَنْتَفِعُ بِهَا النَّاسُ فِی مَصْلَحَةٍ یَهْتَدِی لَهَا أَوْ مَضَرَّةٍ یَتَحَذَّرُ(2) مِنْهَا وَ تَکْذِبُ کَثِیراً لِئَلَّا یَعْتَمِدَ عَلَیْهَا کُلَّ الِاعْتِمَادِ.

«50»

مَنَاقِبُ الْخُوَارِزْمِیِّ، قَالَ: لَمَّا کَانَ وَقْتُ السَّحَرِ فِی اللَّیْلَةِ الَّتِی حُوصِرَ فِیهَا الْحُسَیْنُ علیه السلام خَفَقَ بِرَأْسِهِ خَفْقَةً ثُمَّ اسْتَیْقَظَ فَقَالَ رَأَیْتُ فِی مَنَامِی السَّاعَةَ کَأَنَّ کِلَاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَیَّ لِتَنْهَشَنِی وَ فِیهَا کَلْبٌ أَبْقَعُ (3) رَأَیْتُهُ أَشَدَّهَا عَلَیَّ وَ أَظُنُّ أَنَّ الَّذِی یَتَوَلَّی قَتْلِی رَجُلٌ أَبْرَصُ مِنْ بَیْنِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ الْخَبَرَ.

«51»

دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ،: حَدَّثَ أَبُو عُمَرَ الْقَاضِی أَنَّ أَبَا یُوسُفَ اعْتَلَّ فَقَالَ لَیْلَةً رَأَیْتُ قَائِلًا یَقُولُ کُلْ لَا وَ اشْرَبْ لَا فَإِنَّکَ تَبْرَأُ فَأَرْسَلْنَا إِلَی أَبِی عَلِیٍّ الْخَیَّاطِ فَقَالَ مَا سَمِعْتُ بِأَعْجَبَ مِنْ هَذَا وَ الْمَنَامَاتُ تُعَبَّرُ مِنَ الْقُرْآنِ وَ الْحَدِیثِ فَأَنْظِرُونِی حَتَّی

ص: 183


1- 1. الروضة: 183.
2- 2. یتحرز( خ).
3- 3. أی فیه سواد و بیاض.

و شاه برای صلاح خود تحمل می کرد. و پیوسته بدین حال بود تا روزی ابالحسن موسی بن جعفر علیه السّلام به مسجد آمد و او را دید. پس به او نزدیک شد و به او گفت: ای ابو علی! چقدر دوست دارم آنچه را که داری و مرا شاد می سازد جز این که معرفت و شناخت نداری، برو و شناخت بجو.

گفت: قربانت شوم! شناخت چیست؟ فرمود: برو چیزفهم شو و طلب حدیث کن. گفت: از چه کسی؟ فرمود: از مالک بن انس و فقهای مدینه، و سپس آن حدیث را بر من عرضه کن. او رفت با آن ها هم سخن شد و سپس نزد او آمد و همه را برای آن حضرت خواند، و او همه را باطل دانست و به او فرمود: برو دنبال معرفت. آن مرد به دینش توجه داشت و پیوسته مراقب ابالحسن امام کاظم علیه السّلام بود تا روزی که حضرت به مزرعه خود رفت و آن مرد دنبالش رفت و در راه به او رسید و گفت: قربانت شوم! من در پیشگاه خدا بر تو حجت آورم. مرا به معرفت رهنمایی کن، و او وی را از امیرالمؤمنین علیه السّلام گزارش داد و به او گفت: او پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله بود. او را از وضع ابوبکر و عمر را هم روشن کرد و او پذیرفت.

سپس پرسید: پس از امیرالمؤمنین علیه السّلام کیست؟ فرمود: حسن و بعد حسین، تا به خودش رسید و خاموش شد. گفت: قربانت شوم! امام امروز کیست؟ فرمود: اگرت گزارش دهم می پذیری؟ گفت: آری قربانت شوم! فرمود: او منم. گفت: قربانت شوم! آیا چیزی هست که به آن استدلال می کنی؟ فرمود: برو نزد آن درخت - و اشاره به أمّ غَیلان کرد - و به او بگو که موسی بن جعفر به تو می گوید پیش بیا.

مرد گفت: نزد آن رفتم و گفتم، و به خدا سوگند دیدم که درخت، زمین را به خوبی می شکافد و می آمد تا در برابرش ایستاد و آن گاه به او اشاره کرد و برگشت. مرد گفت پس به امامتش معترف شد و خاموشی گزید، و دیگر کسی بعد از آن او را ندید که سخن گوید. و پیش از آن خواب های خوب می دید و برایش دیده می شد، و بعد از آن خواب دیدن از او قطع شد. و شبی امام صادق علیه السّلام را در خواب دید و از منقطع شدن خواب به او شکایت کرد. فرمود: غم مدار، چون هرگاه ایمان در دل مؤمن پایدار شود، رؤیا از او برود.

توضیح

«الجب» به معنای قطع است.

روایت55.

روضه کافی: ابی الحسن اول علیه السّلام فرمود: در آغاز آفرینش خواب دیدن نبوده و پس از آن پدید شده است. گفتم: علت آن چیست؟ فرمود: خدا عزّ ذکره پیغمبری را به سوی هم عصرانش فرستاد و آنان را به عبادت و طاعت خدا خواند. گفتند: اگر آن را انجام دهیم در برابر چه خواهی داد؟

ص: 189

أُفَکِّرَ فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ جَاءَنَا فَقَالَ مَرَرْتُ الْبَارِحَةَ عَلَی هَذِهِ الْآیَةِ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ فَنَظَرْتُ إِلَی لَا یَتَرَدَّدُ فِیهَا وَ هِیَ شَجَرَةُ الزَّیْتُونِ اسْقُوهُ زَیْتاً وَ أَطْعِمُوهُ زَیْتاً قَالَ فَفَعَلْنَا هَذَا فَکَانَ سَبَبَ عَافِیَتِهِ.

«52»

وَ عَنْ سَمُرَةَ(1) بْنِ جُنْدَبٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِمَّا یُکْثِرُ أَنْ یَقُولَ لِأَصْحَابِهِ هَلْ رَأَی مِنْکُمْ أَحَدٌ رُؤْیَا فَیَقُصُّ عَلَیْهِ مَنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَقُصَّ وَ إِنَّهُ قَالَ لَنَا ذَاتَ غَدَاةٍ إِنَّهُ أَتَانِی اللَّیْلَةَ آتِیَانِ فَقَالا لِیَ انْطَلِقْ فَانْطَلَقْتُ مَعَهُمْ فَأَخْرَجَانِی إِلَی الْأَرْضِ الْمُقَدَّسَةِ فَأَتَیْنَا عَلَی رَجُلٍ مُضْطَجِعٍ وَ إِذَا آخَرُ قَائِمٌ عَلَیْهِ بِصَخْرَةٍ فَإِذَا هُوَ یَهْوِی بِالصَّخْرَةِ لِرَأْسِهِ فَیُثْلَغُ (2) رَأْسُهُ فَیَتَدَهْدَهُ الْحَجَرُ هَاهُنَا فَیَتْبَعُ الْحَجَرَ فَیَأْخُذُهُ فَلَا یَرْجِعُ إِلَیْهِ حَتَّی یَصِحَّ رَأْسُهُ کَمَا کَانَ ثُمَّ یَعُودُ عَلَیْهِ فَیَفْعَلُ بِهِ مِثْلَ مَا فَعَلَ فِی الْمَرَّةِ الْأُولَی قُلْتُ لَهُمَا سُبْحَانَ اللَّهِ مَا هَذَانِ قَالا لِی انْطَلِقْ فَانْطَلَقْنَا فَأَتَیْنَا عَلَی رَجُلٍ مُسْتَلْقٍ لِقَفَاهُ وَ إِذَا آخَرُ قَائِمٌ عَلَیْهِ بِکَلُّوبٍ مِنْ حَدِیدٍ وَ إِذَا هُوَ یَأْتِی أَحَدَ شِقَّیْ

وَجْهِهِ فَیُشَرْشِرُ شِدْقَهُ إِلَی قَفَاهُ وَ مَنْخِرَهُ إِلَی قَفَاهُ وَ عَیْنَهُ إِلَی قَفَاهُ ثُمَّ یَتَحَوَّلُ إِلَی الْجَانِبِ الْآخَرِ فَیَفْعَلُ بِهِ مِثْلَ مَا فَعَلَ فِی الْجَانِبِ الْأَوَّلِ فَمَا یَفْرُغُ مِنْ ذَلِکَ الْجَانِبِ حَتَّی یَصِحَّ ذَلِکَ الْجَانِبُ کَمَا کَانَ ثُمَّ یَعُودُ عَلَیْهِ فَیَفْعَلُ مِثْلَ مَا فَعَلَ فِی الْمَرَّةِ الْأُولَی قُلْتُ سُبْحَانَ اللَّهِ مَا هَذَانِ قَالا لِی انْطَلِقْ فَانْطَلَقْنَا فَأَتَیْنَا عَلَی مِثْلِ التَّنُّورِ فَإِذَا فِیهِ لَغَطٌ(3)

وَ أَصْوَاتٌ فَاطَّلَعْنَا فِیهِ فَإِذَا فِیهِ رِجَالٌ وَ نِسَاءٌ عُرَاةٌ فَإِذَا هُمْ یَأْتِیهِمْ لَهَبٌ مِنْ أَسْفَلَ مِنْهُمْ فَإِذَا أَتَاهُمْ ذَلِکَ اللَّهَبُ ضَوْضَوْا-(4) قُلْتُ لَهُمَا مَا هَؤُلَاءِ قَالا لِی انْطَلِقْ فَانْطَلَقْنَا فَأَتَیْنَا عَلَی

ص: 184


1- 1. سمرة- بفتح السین المهملة و ضم المیم- ابن جندب بن هلال الفزاری صاحب القضیة المعروفة مع الأنصاریّ، کان والیا علی البصرة من قبل زیاد بن أبیه، فقتل فی أیّام امارته- و هی ستة أشهر- ثمانیة آلاف رجل من الشیعة، و عن ابن أبی الحدید انه عاش حتّی حضر مقتل الحسین علیه السلام و کان من شرطة ابن زیاد، و کان أیّام مسیر الحسین علیه السلام إلی العراق یحرض الناس علی الخروج إلی قتاله.
2- 2. أی یشدخ رأسه و یکسره.
3- 3. اللغط- بفتحتین-: أصوات مبهمة لا تفهم.
4- 4. أی أحدثوا ضوضاء، و هو أصوات الناس فی الحرب و الازدحام.

به خدا قسم نه مال تو از ما بیشتر است و نه عشیره ات از ما عزیزتر. فرمود: اگر فرمانم برید، خدا شما را به بهشت درآرد و اگر نافرمانی ام کنید، شما را به دوزخ برد. گفتند: بهشت و دوزخ چیست؟ پس آن ها را برایشان وصف کرد. گفتند: کی بدان می رسیم؟ فرمود: چون بمیرید. گفتند: ما دیدیم مرده هایمان استخوان و خاک شدند، و او را پر دروغگو شمردند و خوارش کردند.

خدا عزّوجلّ خواب را در آن ها پدید آورد، و نزد پیغمبر خود آمدند و به او گزارش دادند آنچه را که در خواب دیدند و هم ناشناسی آن را. گفت: خدا عزّوجلّ خواسته با این پیشامد بر شما حجت تمام کند، چنین باشند ارواح شما چون مردید، و اگر بدنتان پوسد، روح بماند و عذاب کشد تا روزی که بدن زنده شود.(1)

توضیح

«و ما انکروا من ذلک» یعنی استبعاد خود را منکر شدند، یا آنچه منکر و عذاب در خواب دیدند یا آنچه نخست منکرش بودند از عذاب برزخ و معنای اول ظاهرتر است و نیز «چنین باشند ارواح شما» یعنی چنانی که در خواب دیدن آزار کشد و نه اثرش در بدنتان باشد و نه کسی بیند، نعمت های برزخ و عذابش نیز چنین است، و سخن درباره آن در «کتاب معاد» گذشت.

روایت56.

الدرة الباهرة: امام هادی علیه السّلام فرمود: هر که پر خواب بیند، خواب های آشفته بیند .

توضیح

مؤلف کتاب الدره الباهره قدس سره گفته: یعنی دنیاطلبی خوابی است که به پرت وپلا کشد.

مؤلف

ممکن است این معنایش این باشد که غفلت زیاد از یاد خدا و مرگ و امور اخروی، مایه آرزوهای باطل و خیال های فاسد است که مانند خواب های آشفته و پرت وپلا هستند و مردم ارجمند بدان رو نیاورند، با این که معنی ظاهرش روشن تر است و درست تر حمل احلام به خواب های تباه و فاسد است، چنان که در روایت رسیده است «حلم از شیطان است.»

روایت57.

غایات: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: بهترین شما خردمندانند. عرض شد: یا رسول اللَّه! خردمندان کیانند؟ فرمود: خردمندان صاحبان خواب های راستین

هستند 0

ص: 190


1- . روضه کافی: 90

نَهَرٍ أَحْمَرَ مِثْلَ الدَّمِ وَ إِذَا فِی النَّهَرِ رَجُلٌ سَابِحٌ یَسْبَحُ وَ إِذَا عَلَی شَاطِئِ النَّهَرِ رَجُلٌ عِنْدَهُ حِجَارَةٌ کَثِیرَةٌ وَ إِذَا ذَلِکَ السَّابِحُ یَسْبَحُ مَا یَسْبَحُ ثُمَّ یَأْتِی الَّذِی قَدْ جَمَعَ عِنْدَهُ الْحِجَارَةَ فَیَفْغَرُ(1) لَهُ فَاهُ فَیُلْقِمُهُ حَجَراً فَیَنْطَلِقُ فَیَسْبَحُ ثُمَّ یَرْجِعُ إِلَیْهِ وَ کُلَّمَا رَجَعَ إِلَیْهِ فَغَرَ لَهُ فَاهُ فَأَلْقَمَهُ حَجَراً قُلْتُ لَهُمَا مَا هَذَانِ قَالا لِی انْطَلِقْ فَانْطَلَقْنَا فَأَتَیْنَا عَلَی رَجُلٍ کَرِیهِ الْمَرْآةِ کَأَکْرَهِ مَا أَنْتَ رَاءٍ وَ إِذَا هُوَ عِنْدَهُ نَارٌ لَهُ یَحُشُّهَا وَ یَسْعَی حَوْلَهَا قُلْتُ لَهُمَا مَا هَذَا فَقَالا لِی انْطَلِقْ فَانْطَلَقْنَا فَأَتَیْنَا عَلَی رَوْضَةٍ مُعْتَمَّةٍ فِیهَا مِنْ کُلِّ نَوْرِ الرَّبِیعِ وَ إِذَا بَیْنَ ظَهْرَیِ الرَّوْضَةِ رَجُلٌ طَوِیلٌ لَا أَکَادُ أَرَی رَأْسَهُ طُولًا فِی السَّمَاءِ وَ إِذَا حَوْلَ الرَّجُلِ مِنْ أَکْثَرِ وِلْدَانٍ مَا رَأَیْتُهُمْ قَطُّ قُلْتُ لَهُمَا مَا هَؤُلَاءِ قَالا لِی انْطَلِقْ فَانْطَلَقْنَا فَانْتَهَیْنَا إِلَی رَوْضَةٍ عَظِیمَةٍ لَمْ أَرَ رَوْضَةً قَطُّ أَعْظَمَ مِنْهَا وَ لَا أَحْسَنَ قَالا لِیَ ارْقَ فِیهَا فَارْتَقَیْنَا فِیهَا فَانْتَهَیْنَا إِلَی مَدِینَةٍ مَبْنِیَّةٍ بِلَبِنِ ذَهَبٍ وَ لَبِنِ فِضَّةٍ فَأَتَیْنَا بَابَ الْمَدِینَةِ فَاسْتَفْتَحْنَا فَفُتِحَ لَنَا فَدَخَلْنَاهَا فَتَلَقَّانَا فِیهَا رِجَالٌ شَطْرٌ مِنْ خَلْقِهِمْ کَأَحْسَنِ مَا أَنْتَ رَاءٍ وَ شَطْرٌ کَأَقْبَحِ مَا أَنْتَ رَاءٍ قَالا لَهُمُ اذْهَبُوا فَقَعُوا فِی ذَلِکَ النَّهَرِ فَإِذَا نَهَرٌ مُعْتَرِضٌ یَجْرِی کَانَ مَاءُهُ الْمَحْضَ فِی الْبَیَاضِ فَذَهَبُوا فَوَقَعُوا فِیهِ ثُمَّ رَجَعُوا إِلَیْنَا فَذَهَبَ السُّوءُ عَنْهُمْ فَصَارُوا فِی أَحْسَنِ صُورَةٍ قَالا لِی هَذِهِ جَنَّةُ عَدْنٍ وَ هُنَاکَ مَنْزِلُکَ فَسَمَا بَصَرِی صُعُداً فَإِذَا قَصْرٌ مِثْلُ الرَّبَابَةِ الْبَیْضَاءِ قَالا لِی هَذَا مَنْزِلُکَ قُلْتُ لَهُمَا بَارَکَ اللَّهُ فِیکُمَا ذَرَانِی أَدْخُلْهُ قَالا أَمَّا الْآنَ فَلَا وَ أَنْتَ دَاخِلُهُ قُلْتُ لَهُمَا فَإِنِّی رَأَیْتُ مُنْذُ اللَّیْلَةِ عَجَباً فَمَا هَذَا الَّذِی رَأَیْتُ قَالا لِی أَمَا إِنَّا سَنُخْبِرُکَ أَمَّا الرَّجُلُ الْأَوَّلُ الَّذِی أَتَیْتَ عَلَیْهِ فَیُثْلَغُ رَأْسُهُ بِالْحَجَرِ فَإِنَّهُ الرَّجُلُ یَأْخُذُ الْقُرْآنَ فَیَرْفُضُهُ وَ یَنَامُ عَنِ الصَّلَاةِ الْمَکْتُوبَةِ یُفْعَلُ بِهِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ أَمَّا الرَّجُلُ الَّذِی أَتَیْتَ عَلَیْهِ یُشَرْشِرُ شِدْقَهُ إِلَی قَفَاهُ وَ مَنْخِرَهُ إِلَی قَفَاهُ وَ عَیْنَهُ إِلَی قَفَاهُ فَإِنَّهُ الرَّجُلُ یَغْدُو مِنْ بَیْتِهِ فَیَکْذِبُ الْکَذِبَةَ تَبْلُغُ الْآفَاقَ فَیُصْنَعُ بِهِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ أَمَّا الرِّجَالُ وَ النِّسَاءُ الْعُرَاةُ الَّذِینَ فِی مِثْلِ التَّنُّورِ فَإِنَّهُمُ الزُّنَاةُ وَ الزَّوَانِی وَ أَمَّا الرَّجُلُ الَّذِی أَتَیْتَ عَلَیْهِ یَسْبَحُ فِی النَّهَرِ وَ یُلْقَمُ الْحِجَارَةَ فَإِنَّهُ آکِلُ الرِّبَا وَ أَمَّا الرَّجُلُ الْکَرِیهُ الْمَرْآةِ الَّذِی عِنْدَهُ النَّارُ یَحُشُّهَا

ص: 185


1- 1. فغرفاه: فتحه.

روایت58.

تبصره علی بن بابویه: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: خواب سه گونه است: مژده ای از جانب خدا؛ غم اندازی از جانب شیطان؛ و آنکه انسان با خودش صحبت می کند و آن را در خوابش می بیند. و فرمود: خواب دیدن از طرف خداست و پرت وپلا از شیطان است.

روایت59.

المؤمن: امام صادق علیه السّلام فرمود: نظر مؤمن و خوابش جزئی از هفتاد جزء نبوت است و به برخی یک سوم این هفتاد جزء داده شده است.

توضیح

«به برخی داده شده» شاید مقصود این است که نظر و خواب برخی از مؤمنین کامل، می تواند ثلثی از اجزاء نبوّت باشد.

روایت60.

الدر المنثور: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله در مورد قول خدا تعالی «لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ»(1) {در زندگی دنیا و در آخرت مژده برای آنان است} فرمود: آن خواب خوب است که مسلمان می بیند یا برایش می بینند که آن، مژده اش در زندگی دنیا است و مژده آخرتش بهشت است.(2)

و مانند آن، به چند سند از عبادة بن صامت و ابی هریره و جابر بن عبداللّه و دیگران نقل شده است .

روایت61.

الدر المنثور: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله در مورد آیه «لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» {در زندگی دنیا مژده برای آنان است} فرمود: خواب خوب که مؤمن به آن مژده می دهد، یک جزء از چهل و شش جزء نبوت است و هر کس آن را دید، باید به دوستی گزارش دهد و هر کس غیر آن را دید، همانا آن قطعاً از شیطان است تا او را غمگین کند. پس سه بار سمت چپش فوت کند و آن را به کسی نگوید.(3)

روایت62.

الدر المنثور: مردی بیابانی نزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله آمد و گفت: یا رسول اللَّه! به من خبر ده از قول خدا عزّوجلّ «الَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ»(4) {همانان که ایمان آورده و پرهیزگاری ورزیده اند. در زندگی دنیا و در آخرت مژده برای آنان است.} فرمود: اما منظور از «لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» در دنیا همان خواب های خوش است که مؤمن می بیند و در دنیایش بدان ها مژده گیرد. و اما منظور از «وَ فِی

ص: 191


1- . یونس / 63
2- . الدّر المنثور 3 : 311
3- . الدّر المنثور 3 : 311
4- . یونس / 64- 63

فَإِنَّهُ مَالِکٌ خَازِنُ النَّارِ وَ أَمَّا الرَّجُلُ الطَّوِیلُ الَّذِی فِی الرَّوْضَةِ فَإِنَّهُ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَ أَمَّا الْوِلْدَانُ الَّذِینَ حَوْلَهُ فَکُلُّ مَوْلُودٍ مَاتَ عَلَی الْفِطْرَةِ وَ أَمَّا الْقَوْمُ الَّذِینَ کَانُوا شَطْرٌ مِنْهُمْ حَسَنٌ وَ شَطْرٌ مِنْهُمْ قَبِیحٌ فَإِنَّهُمْ قَوْمٌ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً تَجَاوَزَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ أَنَا جَبْرَئِیلُ وَ هَذَا مِیکَائِیلُ.

تبیین

أقول هذه الروایة رواها الخطابی فی کتاب أعلام الدین و زاد بعد قوله مات علی الفطرة قال فقال بعض المسلمین یا رسول الله و أولاد المشرکین فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و أولاد المشرکین و قال الجزری فی النهایة الثلغ الشدخ و هو ضربک الشی ء الرطب بالشی ء الیابس حتی یتشدخ و منه حدیث الرؤیا و إذا هو یهوی بالصخرة فیثلغ بها رأسه و قال فی حدیث الرؤیا فیتدهدی الحجر فیتبعه فیأخذه أی یتدحرج یقال دهدیت الحجر و دهدهته و قال الکلوب بالتشدید حدیدة معوجة الرأس و قال فیشرشر شدقه أی یشقه و یقطعه و الشدق طرف الفم و قال اللغط صوت و ضجة لا یفهم معناه و قال ضوضوا أی ضجوا و استغاثوا و الضوضاة أصوات الناس و غلبتهم (1)

و هی مصدر و قال فیفغر فاه أی یفتحه و قال کریه المرآة أی قبیح المنظر یقال رجل حسن المنظر و المرآة و حسن فی مرآة العین و هی مفعلة من الرؤیة و قال یحشها أی یوقدها یقال حششت النار أحشها إذا ألهبتها و أضرمتها و قال علی روضة معتمة أی وافیة النبات طویلة انتهی.

و قال الخطابی یعنی کافیة النبات و العمیم الطویل من النبات کقول الأعشی مؤزر بعمیم النبت مکتهل

و یقال جاریة عمیمة أی طویلة القد و فی النهایة المحض فی اللغة اللبن الخالص غیر مشوب بشی ء و قال الربابة بالفتح السحابة التی رکب بعضها بعضا و قال الخطابی و أما قوله صلی الله علیه و آله و أولاد المشرکین فظاهره أنه ألحقهم بأولاد المسلمین فی حکم الآخرة و إن کان قد حکم بحکم آبائهم فی الدنیا و ذلک أنه سئل عن ذراری المشرکین فقال هم من آبائهم و للناس فیهم اختلاف

ص: 186


1- 1. کذا فی نسخ الکتاب، و الصواب« جلبتهم»، و الجلبة: الضجة و اختلاط أصوات الناس.

الْآخِرَةِ» مژده به مؤمن هنگام مرگش است که خدا تو و هر کس که تو را تا قبرت رسانده آمرزیده است.(1)

روایت63.

الدر المنثور: از ابن عباس نقل شده که «لهم البشری فی الحیاة الدنیا» خواب های خوب است که مسلمان برای خودش یا یکی از برادرانش بیند.(2)

روایت64.

الدر المنثور: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: که از مژده های نبوّت نمانده مگر خواب خوب که مسلمانی بیند یا برایش ببینند.(3)

روایت65.

الدر المنثور: پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: نبوتی پس از من نیست جز مبشرات. گفتند: یا رسول اللَّه! مبشّرات چیست؟ فرمود: خواب خوب دیدن.(4)

روایت66.

الدر المنثور: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: خواب خوب مژده ای است از خدا و همان جزئی از نبوّت است.(5)

روایت67.

الدر المنثور: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: وقتی آخر الزمان نزدیک شود، خواب دیدن مؤمن دروغ نباشد و درست ترشان در خواب، راستگوترین آن ها است. و رؤیای مسلمان جزئی از چهل و شش جزء نبوّت است. خواب سه گونه است: خواب خوب که مژده است از خدا؛ خواب غم افکنی که از شیطان است؛ و خوابی که اندیشه های آدمی است. و چون کسی از شما خواب بدی دید، باید برخیزد و تف کند و به مردم نگوید. دوست دارم در بند و زنجیر بودن را و در غل و قفل را بد دارم، چون در بند بودن پایداری در دین است. و اگر کسی از شما خوابی دید که خوشش آمد، اگر خواست آن را بازگوید، و اگر خوابی دید که بدش آمد، به کسی نگوید و برخیزد نماز کند.(6)

روایت68.

الدر المنثور: پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: خواب دیدن مؤمن یک جزء از چهل و شش جزء نبوّت است.(7)

از انس هم مثل همین حدیث رسیده است.

روایت69.

الدر المنثور: حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله فرمود: چون کسی از شماها خواب دوست داشتنی بیند، همانا از طرف خداست و باید خدا را بدان سپاس کند و آن را بگوید. و چون جز آن را دید که بد دارد، همانا از شیطان است و به خدا از شرّش پناه برد و آن را به کسی نگوید که زیانش نرساند.(8)

روایت70.

الدر المنثور: پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: خواب خوب یک جزء از هفتاد جزء نبوّت است.(9)

ص: 192


1- . الدّر المنثور 3 : 312
2- . الدّر المنثور 3 : 312
3- . الدّر المنثور 3 : 312
4- . الدّر المنثور 3 : 312
5- . الدّر المنثور 3 : 312
6- . الدّر المنثور 3 : 312
7- . الدّر المنثور 3 : 312
8- . الدّر المنثور 3 : 312
9- . الدّر المنثور 3 : 312

و عامة أهل السنة علی أن حکمهم حکم آبائهم فی الکفر و قد ذهبت طائفة منهم إلی أنهم فی الآخرة من أهل الجنة و قد رویت آثار عن نفر من الصحابة و احتجوا لهذه المقالة

بِحَدِیثِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِهِ وَ یُمَجِّسَانِهِ.

و احتجوا بقول الله عز و جل وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (1) و احتجوا بقول الله عز و جل یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ (2) قال بعض أهل التفسیر إنهم أطفال الکفار و احتجوا لذلک بأن اسم الولدان یشتق من الولادة و لا ولادة فی الجنة فکانوا هم الذین نالتهم الولادة فی الدنیا و روی عن بعضهم أنهم إن کانوا سبیا و خدما للمسلمین فی الدنیا فهم کذلک خدم لهم فی الجنة.

«53»

تَفْسِیرُ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ،: فِی قَوْلِهِ تَعَالَی إِنَّمَا النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ کَانَ سَبَبَ نُزُولِ هَذِهِ الْآیَةِ أَنَّ فَاطِمَةَ علیها السلام رَأَتْ فِی مَنَامِهَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله هَمَّ أَنْ یَخْرُجَ هُوَ وَ فَاطِمَةُ وَ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ علیهم السلام مِنَ الْمَدِینَةِ فَخَرَجُوا حَتَّی جَاوَزُوا مِنْ حِیطَانِ الْمَدِینَةِ فَتَعَرَّضَ لَهُمْ طَرِیقَانِ فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ذَاتَ الْیَمِینِ حَتَّی انْتَهَی بِهِمْ إِلَی مَوْضِعٍ فِیهِ نَخْلٌ وَ مَاءٌ فَاشْتَرَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله شَاةً کَبْرَاءَ وَ هِیَ الَّتِی فِی إِحْدَی أُذُنَیْهَا نُقَطٌ بِیضٌ فَأَمَرَ بِذَبْحِهَا فَلَمَّا أَکَلُوا مَاتُوا فِی مَکَانِهِمْ فَانْتَبَهَتْ فَاطِمَةُ بَاکِیَةً ذَعِرَةً فَلَمْ تُخْبِرْ رَسُولَ اللَّهِ بِذَلِکَ فَلَمَّا أَصْبَحَتْ جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِحِمَارٍ فَأَرْکَبَ عَلَیْهِ فَاطِمَةَ علیها السلام وَ أَمَرَ أَنْ یَخْرُجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ علیه السلام مِنَ الْمَدِینَةِ کَمَا رَأَتْ فَاطِمَةُ علیها السلام فِی نَوْمِهَا فَلَمَّا خَرَجُوا مِنْ حِیطَانِ الْمَدِینَةِ عَرَضَ لَهُ (3) طَرِیقَانِ فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ذَاتَ الْیَمِینِ کَمَا رَأَتْ فَاطِمَةُ علیها السلام حَتَّی انْتَهَوْا إِلَی مَوْضِعٍ فِیهِ نَخْلٌ وَ مَاءٌ فَاشْتَرَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله شَاةً کَبْرَاءَ کَمَا رَأَتْ فَاطِمَةُ فَأَمَرَ بِذَبْحِهَا فَذُبِحَتْ وَ شُوِیَتْ فَلَمَّا أَرَادُوا أَکْلَهَا قَامَتْ فَاطِمَةُ وَ تَنَحَّتْ نَاحِیَةً مِنْهُمْ تَبْکِی مَخَافَةَ أَنْ یَمُوتُوا فَطَلَبَهَا

ص: 187


1- 1. التکویر: 9- 10.
2- 2. الواقعة: 17.
3- 3. فی المصدر: لهم.

روایت71.

الدر المنثور: پیامبر صلی اللَّه علیه و آله درباره قول خدا تعالی «لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» {در زندگی دنیا مژده برای آنان است} فرمود: آن، خواب خوب است که مؤمن برای خود بیند یا برایش بینند، و آن سخنی است که خدا با بنده اش در خواب گوید.(1)

روایت72.

الدر المنثور: ابی قتاده نقل کرد: رؤیا از خداست و پرت وپلا از شیطان. و چون کسی از شما خواب بدی دید، سه بار به سمت چپش فوت کند و از شرّش به خدا پناه برد که زیانش نرساند.(2)

روایت73.

الدر المنثور: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: خواب سه گونه است: یکی ترساندن شیطان تا آدمیزاد را غمگین کند؛ یکی آنچه که در بیداری با خودش گفته و در خوابش می بیند؛ و یکی خوابی که یک جزء از چهل و شش جزء نبوّت است.(3)

روایت74.

الدر المنثور: عمر بن خطاب گفت: در شگفت است که کسی در خواب بیند آنچه در خاطر او نگذشته و خوابش زود تعبیر شود، و بسا خوابی بیند و چیزی نباشد. علی بن ابی طالب فرمود: به تو نگویم چرا؟ راستی خدا فرماید «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی»(4) {خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی بازمی ستاند، و [نیز] روحی را که در [موقع] خوابش نمرده است [قبض می کند] پس آن [نفسی] را که مرگ را بر او واجب کرده نگاه می دارد، و آن دیگر [نَفْس ها] را تا هنگامی معیّن [به سوی زندگی دنیا] بازپس می فرستد.} و خدا همه جان ها را می گیرد و آنچه را جان ها در پیشگاه او در آسمان بینند همان خواب راستین است، و آنچه را بینند، پس از این که به بدن هایشان فرستاده می شوند، شیاطین آن ها را در هوا به دروغ بدان ها تلقین کنند و گزارش باطل دهند، پس دروغ در آن باشد. و عمر از گفته او در عجب شد.(5)

توضیح

«فلینفث» یعنی تف کمی کرد، هرچند که همراه آن بزاقی خارج نشود.

روایت75.

کافی: ابی بصیر از امام صادق علیه السّلام پرسید: قربانت شوم! آیا خواب راست و دروغ از یک جا برآیند؟ فرمود: خوب گفتی، اما خواب دروغ پریشان این است که مرد آن را در آغاز شب هنگام تسلّط دیوهای سرکش و بدکار بیند، و همانا چیزی است که در

ص: 193


1- . الدر المنثور 3 : 313
2- . الدر المنثور 3 : 313
3- . الدّر المنثور 3 : 313
4- . زمر / 42
5- . الدر المنثور 5 : 329

رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی وَقَعَ (1)

عَلَیْهَا وَ هِیَ تَبْکِی فَقَالَ مَا شَأْنُکِ یَا بُنَیَّةِ قَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی رَأَیْتُ کَذَا وَ کَذَا فِی نَوْمِی وَ قَدْ فَعَلْتَ أَنْتَ کَمَا(2) رَأَیْتُهُ فَتَنَحَّیْتُ عَنْکُمْ فَلَا أَرَاکُمْ (3) تَمُوتُونَ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَصَلَّی رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ نَاجَی رَبَّهُ فَنَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ هَذَا شَیْطَانٌ یقول (4)

[یُقَالُ] لَهُ الدِّهَارُ(5) وَ هُوَ الَّذِی أَرَی فَاطِمَةَ هَذِهِ الرُّؤْیَا وَ یُؤْذِی الْمُؤْمِنِینَ فِی نَوْمِهِمْ مَا یَغْتَمُّونَ بِهِ فَأَمَرَ جَبْرَئِیلُ فَجَاءَ بِهِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَهُ أَنْتَ أَرَیْتَ فَاطِمَةَ هَذِهِ الرُّؤْیَا فَقَالَ نَعَمْ یَا مُحَمَّدُ فَبَزَقَ (6) عَلَیْهِ ثَلَاثَ بَزَقَاتٍ فَشَجَّهُ فِی ثَلَاثِ مَوَاضِعَ ثُمَّ قَالَ جَبْرَئِیلُ لِمُحَمَّدٍ قُلْ یَا مُحَمَّدُ إِذَا رَأَیْتَ فِی مَنَامِکَ شَیْئاً تَکْرَهُهُ أَوْ رَأَی أَحَدٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَلْیَقُلْ

أَعُوذُ بِمَا عَاذَتْ بِهِ مَلَائِکَةُ اللَّهِ الْمُقَرَّبُونَ وَ أَنْبِیَاؤُهُ (7)

الْمُرْسَلُونَ وَ عِبَادُهُ الصَّالِحُونَ مِنْ شَرِّ مَا رَأَیْتُ وَ مِنْ (8)

رُؤْیَایَ وَ تَقْرَأُ الْحَمْدَ وَ الْمُعَوِّذَتَیْنِ وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ تَتْفُلُ عَنْ یَسَارِکِ ثَلَاثَ تَفَلَاتٍ فَإِنَّهُ لَا یَضُرُّهُ مَا رَأَی (9) وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ إِنَّمَا النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ الْآیَةَ(10).

بیان

ما رأیت الکبراء بهذا المعنی فیما عندنا من کتب اللغة و تعرض الشیطان لفاطمة علیها السلام و کون منامها المضاهی للوحی شیطانیا و إن کان بعیدا لکن باعتبار عدم بقاء الشبهة و زوالها سریعا و ترتب المعجز من الرسول صلی الله علیه و آله فی ذلک و المنفعة المستمرة للأمة ببرکتها یقل الاستبعاد و الحدیث مشهور و متکرر فی الأصول و الله یعلم.

«54»

الْبَصَائِرُ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُلَانٍ الْوَاقِفِیِ (11)

قَالَ: کَانَ لِی ابْنُ عَمٍّ یُقَالُ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ کَانَ زَاهِداً وَ کَانَ مِنْ أَعْبَدِ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ کَانَ یَلْقَاهُ السُّلْطَانُ وَ رُبَّمَا اسْتَقْبَلَ السُّلْطَانَ بِالْکَلَامِ الصَّعْبِ یَعِظُهُ وَ یَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ

ص: 188


1- 1. وقف( خ).
2- 2. فی المصدر: کل ما رأیته.
3- 3. فیه: لان لا أراکم.
4- 4. کذا.
5- 5. الزها( خ).
6- 6. فی المصدر: فبصق علیه ثلاث بصقات.
7- 7. و أنبیاء اللّه( خ).
8- 8. فیه: من رؤیا ....
9- 9. فیه فأنزل ....
10- 10. تفسیر القمّیّ: 668- 669.
11- 11. فی بعض النسخ: الرافقی.

خیال مرد افتاده و دروغ است و بی سود. و اما خواب درست را پس از گذشت دو سوم شب با آمدن فرشته ها پیش از سحرگاه بیند که درست است و پریشان نیست ان شاء اللَّه، مگر آنکه جنب باشد یا بی وضو و ناپاک یا یاد خدا به حقیقت ذکرش را نکرده باشد، پس آن پریشان باشد و به کندی اثر بخشد.(1)

توضیح

«از یک جا برآیند» شاید مقصود این است که در یک جا نقش بندند، یا این که سبب آن ها همان نقش بستن است، گرچه علّت نقش بستن مختلف است. و گفته اند: یعنی هر دو صورت علمیه اند که خداشان در دل بنده ها به اسباب روحانی یا شیطانی یا طبیعی آفریند. «در تسلط دیوهای سرکش» یعنی در آغاز شب شهوت دیدنی های روز بر انسان مستولی هستند، و خیالات در ذهنش فراوان و درهم هستند، و به وسیله پرداختن به کار دنیا از پروردگارش دور شده و نیروهای نفسانی و طبیعی بر او چیره اند و برای این است که فرشته های رحمان از او دورند و لشکرهای شیطان بر او چیره اند، و چون سحرگاه شد نیروهایش آرام شوند و خیالات شهوانی که دچارش شدند از میان بروند و مولایش به فضل و احسان بدو رو کند و فرشته هاش را بفرستد تا احزاب شیطان را از او دفع کنند. و از این رو خداوند در این وقت به او فرمان عبادت و مناجات داده و فرموده: «إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً»(2) {قطعاً برخاستن شب، رنجش بیشتر و گفتار [در آن هنگام] راستین تر است.} و آنچه در حال نخست بیند از نموده های شیطان و خیال افکنی او است و از وسوسه نفسانی، و آنچه در حال دوم در خواب بیند از افاضات رحمانیه به وسیله فرشته های روحانیه است. سپس علت نادرستی برخی خواب های سحرگاه را بیان کرد و فرمود: یا برای جنابت است یا حدث یا غفلت از یاد خدا تعالی که مایه دوری از خدا و تسلّط شیطان است.

در شرح السنة گفته: معبّران گویند: خواب دیدن شب قوی تر است از خواب دیدن روز و

ص: 194


1- . روضة کافی: 91
2- . مزّمّل / 6

وَ کَانَ السُّلْطَانُ یَحْتَمِلُ لَهُ ذَلِکَ لِصَلَاحِهِ فَلَمْ یَزَلْ هَذِهِ حَالَهُ حَتَّی کَانَ یَوْماً دَخَلَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی علیه السلام الْمَسْجِدَ فَرَآهُ فَدَنَا إِلَیْهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ یَا بَا عَلِیٍّ مَا أَحَبَّ إِلَیَّ مَا أَنْتَ فِیهِ وَ أَسَرَّنِی بِکَ إِلَّا أَنَّهُ لَیْسَتْ بِکَ مَعْرِفَةٌ فَاذْهَبْ فَاطْلُبِ الْمَعْرِفَةَ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا الْمَعْرِفَةُ قَالَ لَهُ اذْهَبْ وَ تَفَقَّهْ وَ اطْلُبِ الْحَدِیثَ قَالَ عَمَّنْ قَالَ عَنْ مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ وَ عَنْ فُقَهَاءِ أَهْلِ الْمَدِینَةِ ثُمَّ اعْرِضِ الْحَدِیثَ عَلَیَّ قَالَ فَذَهَبَ فَتَکَلَّمَ مَعَهُمْ ثُمَّ جَاءَهُ فَقَرَأَهُ عَلَیْهِ فَأَسْقَطَهُ کُلَّهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ اذْهَبْ وَ اطْلُبِ الْمَعْرِفَةَ وَ کَانَ الرَّجُلُ مَعْنِیّاً بِدِینِهِ فَلَمْ یَزَلْ یَتَرَصَّدُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام حَتَّی خَرَجَ إِلَی ضَیْعَةٍ لَهُ فَتَبِعَهُ وَ لَحِقَهُ فِی الطَّرِیقِ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی أَحْتَجُّ عَلَیْکَ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ فَدُلَّنِی عَلَی الْمَعْرِفَةِ قَالَ فَأَخْبَرَهُ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ قَالَ لَهُ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَخْبَرَهُ بِأَمْرِ أَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ فَقَبِلَ مِنْهُ ثُمَّ قَالَ فَمَنْ کَانَ بَعْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَیْنُ حَتَّی انْتَهَی إِلَی نَفْسِهِ علیه السلام ثُمَّ سَکَتَ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَمَنْ هُوَ الْیَوْمَ قَالَ إِنْ أَخْبَرْتُکَ تَقْبَلُ قَالَ بَلَی جُعِلْتُ فِدَاکَ فَقَالَ أَنَا هُوَ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَشَیْ ءٌ أَسْتَدِلُّ بِهِ قَالَ اذْهَبْ إِلَی تِلْکَ الشَّجَرَةِ وَ أَشَارَ إِلَی أُمِّ غَیْلَانَ فَقُلْ لَهَا یَقُولُ لَکِ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ أَقْبِلِی قَالَ فَأَتَیْتُهَا قَالَ فَرَأَیْتُهَا وَ اللَّهِ تَجُبُّ الْأَرْضَ جُبُوباً حَتَّی وَقَفَتْ بَیْنَ یَدَیْهِ ثُمَّ أَشَارَ إِلَیْهَا فَرَجَعَتْ قَالَ فَأَقَرَّ بِهِ ثُمَّ لَزِمَ السُّکُوتَ فَکَانَ لَا یَرَاهُ أَحَدٌ یَتَکَلَّمُ بَعْدَ ذَلِکَ وَ کَانَ مِنْ قَبْلِ ذَلِکَ یَرَی الرُّؤْیَا الْحَسَنَةَ وَ تُرَی لَهُ ثُمَّ انْقَطَعَتْ عَنْهُ الرُّؤْیَا فَرَأَی لَیْلَةً أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِیمَا یَرَی النَّائِمُ فَشَکَا إِلَیْهِ انْقِطَاعَ الرُّؤْیَا فَقَالَ لَا تَغْتَمَّ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا رَسَخَ فِی الْإِیمَانِ رُفِعَ عَنْهُ الرُّؤْیَا.

بیان

الجب القطع.

«55»

الْکَافِی، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ (1) علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْأَحْلَامَ لَمْ تَکُنْ فِی مَا مَضَی فِی أَوَّلِ الْخَلْقِ وَ إِنَّمَا حَدَثَتْ فَقُلْتُ وَ مَا الْعِلَّةُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ بَعَثَ رَسُولًا إِلَی أَهْلِ زَمَانِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَی عِبَادَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَقَالُوا إِنْ فَعَلْنَا ذَلِکَ فَمَا لَنَا

ص: 189


1- 1. لیس فی المصدر لفظة« الأول».

درست ترین ساعات برای خواب سحرگاه است، و از ابی سعید روایت است که درست ترین رؤیا در سحرها است.

ابن حجر در فتح الباری گفته: دینوری گوید: خواب دیدن آغاز شب دیر تعبیر شود و در نیمه دوم زود، و زودتر از همه در تعبیر سحرگاه است و به ویژه در سپیده دم. و از امام صادق علیه السّلام است که رؤیای نیمروز از همه زودتر تعبیر دارد.

شرح و بیان: گفتار متکلمین و حکما درباره رؤیا

چون درست و نادرست بودن رؤیا مورد اختلاف است، باکی نیست که برخی گفته های

ص: 195

فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَکْثَرِنَا مَالًا وَ لَا بِأَعَزِّنَا عَشِیرَةً فَقَالَ إِنْ أَطَعْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ عَصَیْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ النَّارَ فَقَالُوا وَ مَا الْجَنَّةُ وَ مَا النَّارُ فَوَصَفَ لَهُمْ ذَلِکَ فَقَالُوا مَتَی نَصِیرُ إِلَی ذَلِکَ فَقَالَ إِذَا مِتُّمْ فَقَالُوا لَقَدْ رَأَیْنَا أَمْوَاتَنَا صَارُوا عِظَاماً وَ رُفَاتاً فَازْدَادُوا لَهُ تَکْذِیباً وَ بِهِ اسْتِخْفَافاً فَأَحْدَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِمُ الْأَحْلَامَ فَأَتَوْهُ فَأَخْبَرُوهُ بِمَا رَأَوْا وَ مَا أَنْکَرُوا مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ أَرَادَ أَنْ یَحْتَجَّ عَلَیْکُمْ بِهَذَا هَکَذَا تَکُونُ أَرْوَاحُکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَ إِنْ بُلِیَتْ أَبْدَانُکُمْ تَصِیرُ الْأَرْوَاحُ إِلَی عِقَابٍ حَتَّی تُبْعَثَ الْأَبْدَانُ (1).

بیان

الرفات کل ما دق و کسر و ما أنکروا من ذلک أی استغرابهم من ذلک أو ما أصابوا من المنکر و العذاب فی النوم أو ما أنکروا أولا من عذاب البرزخ و الأول أظهر هکذا تکون أرواحکم کما أن فی النوم تتألم أرواحکم بما لم یظهر أثره علی أجسادکم و لا یطلع من ینظر إلیکم علیه کذلک نعیم البرزخ و عذابه و قد مر الکلام فیه فی کتاب المعاد.

«56»

الدُّرَّةُ الْبَاهِرَةُ، قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیُّ علیه السلام: مَنْ (2)

أَکْثَرَ الْمَنَامَ رَأَی الْأَحْلَامَ.

بیان

قال مؤلفه قدس سره الظاهر أنه علیه السلام یعنی أن طلب الدنیا کالنوم و ما یصیر منها کالحلم انتهی.

و أقول

یتحمل أن یکون المعنی أن کثرة الغفلة عن ذکر الله و عن الموت و أمور الآخرة موجبة للأمانی الباطلة و الخیالات الفاسدة التی هی کأضغاث الأحلام و لا یلتفت إلیها الکرام مع أن الحمل علی ظاهره أظهر و أصوب بحمل الأحلام علی الفاسدة منها کما ورد أن الحلم من الشیطان.

«57»

کِتَابُ الْغَایَاتِ لِجَعْفَرِ بْنِ أَحْمَدَ الْقُمِّیِّ، قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: خِیَارُکُمْ أُولُو النُّهَی قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ أُولُو النُّهَی فَقَالَ أُولُو النُّهَی أُولُو الْأَحْلَامِ الصَّادِقَةِ.

ص: 190


1- 1. روضة الکافی: 90.
2- 2. فی بعض النسخ« فی».

متکلّمین و حکماء را درباره آن یاد کنیم و آنچه از اخبار ائمه را که بر ما روشن شده، بیان کنیم.

اما حکماء اساس آن را نقش صور جزئیه در نفوس فلکیه، و نقش صور کلیه در عقول مجرّده می دانند، و گفته اند که در خواب گاهی نفس به این مبادی بالا بپیوندد و دانشی درست به دست آورد و آن رؤیای صادقه باشد و گاه در قوه خیال صوری به هم ترکیب شوند و آن رؤیای دروغ باشد.

بعضی گفته اند که نفوس انسان در خواب به غیب آگاهی دارند، و هر کس در خود در این باره تجربه دارد و این به سبب فکر و اندیشه نیست، زیرا اندیشه در بیداری با آنکه نیرومندتر است اما دستش از آگهی بر غیب کوتاه است، چه رسد در حالت خواب .

و سبب آن، این است که نفوس آدمی با مبادی عالیه - که همه چیز از آنچه بوده و هست و خواهد بود، در آن ها نقش است – هم جنس هستند و می توانند با آن ها بپیوندند و نقش آن ها را در خود برگردانند، ولی پرداختن نفس به کاری، آن را از کار دیگر بازمی دارد و ما نمی توانیم نفس را به کلی از موانع نقش برداری از مبادی عالیه پاک کنیم، زیرا یکی از این موانع، پرداختن آن به بدن است و تا به آن دچار است و به تدبیر بدن مشغول است، نمی توان به طورکلی این مانع را از بین برد.

ص: 196

«58»

کِتَابُ التَّبْصِرَةِ لِعَلِیِّ بْنِ بَابَوَیْهِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ عَنْ مُوسَی بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: الرُّؤْیَا ثَلَاثَةٌ بُشْرَی مِنَ اللَّهِ وَ تَحْزِینٌ مِنَ الشَّیْطَانِ وَ الَّذِی یُحَدِّثُ بِهِ الْإِنْسَانُ نَفْسَهُ فَیَرَاهُ فِی مَنَامِهِ وَ قَالَ صلی الله علیه و آله الرُّؤْیَا مِنَ اللَّهِ وَ الْحُلُمُ مِنَ الشَّیْطَانِ.

«59»

کِتَابُ الْمُؤْمِنِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: رَأْیُ الْمُؤْمِنِ وَ رُؤْیَاهُ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِینَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یُعْطَی عَلَی الثُّلُثِ (1).

بیان

و منهم من یعطی لعل المعنی أن بعض الکمّل من المؤمنین یکون رأیه و رؤیاه ثلثا من أجزاء النبوة.

«60»

الدُّرُّ الْمَنْثُورُ، مِنْ عِدَّةِ کُتُبٍ بِأَسَانِیدَ عَنْ أَبِی الدَّرْدَاءِ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: فِی قَوْلِهِ تَعَالَی لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ قَالَ هِیَ الرُّؤْیَا الصَّالِحَةُ یَرَاهَا الْمُسْلِمُ أَوْ تُرَی لَهُ فَهِیَ بُشْرَاهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ بُشْرَاهُ فِی الْآخِرَةِ الْجَنَّةُ(2).

و روی مثله بأسانید عن عبادة بن الصامت و أبی هریرة و جابر بن عبد الله و غیرهم.

«61»

وَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: فِی قَوْلِهِ تَعَالَی لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا قَالَ الرُّؤْیَا الصَّالِحَةُ یُبَشَّرُ بِهَا الْمُؤْمِنُ جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَ أَرْبَعِینَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ فَمَنْ رَأَی ذَلِکَ فَلْیُخْبِرْ بِهَا وَادّاً وَ مَنْ رَأَی سِوَی ذَلِکَ فَإِنَّمَا هُوَ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَهُ فَلْیَنْفِثْ عَنْ یَسَارِهِ ثَلَاثاً وَ لَا یُخْبِرْ بِهَا أَحَداً(3).

«62»

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: أَتَی رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَادِیَةِ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَمَّا قَوْلُهُ لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا فَهِیَ الرُّؤْیَا الْحَسَنَةُ تُرَی لِلْمُؤْمِنِ فَیُبَشَّرُ بِهَا فِی دُنْیَاهُ وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ فِی

ص: 191


1- 1. یحتمل أن یقرأ« الثلاث» و کذا فی بیان المؤلّف- ره.
2- 2. الدّر المنثور: ج 3، ص 311.
3- 3. الدّر المنثور: ج 3، ص 311.

ولی بسا که در خواب آرامشی یابد، زیرا روح به وسیله شرائین به ظاهر بدن پراکنده شود و در حواس ظاهره فروریزد و ادراک و دریافت را انجام دهد، و این در حال بیداری است که نفس به ادراکات می پردازد. و چون روح به درون فروکشید و حواس از کار افتادند، خواب هست و با از کار افتادن آن ها، یکی از موانع پیوست نفس به مبادی عالیه و نقشه برداری از آن ها از میان می رود، و در این هنگام پیوستی روحانی با مبادی عالیه دارد و برخی نقشه های آن ها را که آماده آن است در خود گیرد، چون آینه هایی که آن ها را برابر هم وادارند. و خصوصیت قوه خیال در این است که هر چه بر آن ها درآید گزارش کند، و این معانی که نقش نفس شدند را به صورت جزئی متناسب گزارش کند و آن صور جزئیه به حس مشترک فروآید و چشمگیر شوند و این رؤیای صادقه است.

سپس این صوری که با قوه مخیله مختلط شده اند، اگر با آن معنای نقش بسته در نفس چنان ارتباط تنگاتنگی داشته باشند که میان این صور جزئیه و آنچه در نفس نقش بسته، تفاوتی نباشد - جز همان کلی و جزئی بودن - خواب از تعبیرشدن بی نیاز است، و اگر ارتباط تنگاتنگ نباشد و فقط به یک وجهی یک تناسبی با آن دارد، خواب نیاز به تعبیر دارد و باید از صورتی که خیال ساخته است معنای حقیقی را برآورد. و اگر بین معنایی که نفس درک می کند و صورتی که قوه خیال پردازی درک می کند هیچ ارتباطی نباشد، برای آنکه آن قدر صورت عوض شده که از حقیقت نمودی نمانده، این خواب تخیلات واهی است و تعبیر نمی پذیرد، و از این رو گویند خواب شاعر و دروغگو تعبیر ندارند، زیرا قوه خیالشان به دروغ پردازی عادت کرده است. (پایان نقل قول) و نهان نیست که این یک حدس است، و گفتاری از روی گمان و تردید است، و مستند به دلیل و برهان و مشاهده و عیان و وحی الهی نیست، و وابسته به اثبات عقول مجرّد و نفوس فلکیه است که شریعت مقدس ردشان کرده، چنان چه در جای خود مقرّر است.

رازی در «المطالب العالیه» گوید: فلاسفه در کیفیت صدور

ص: 197

الْآخِرَةِ فَإِنَّهَا بِشَارَةُ الْمُؤْمِنِ عِنْدَ الْمَوْتِ أَنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لَکَ وَ لِمَنْ یَحْمِلُکَ إِلَی قَبْرِکَ (1).

«63»

وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا قَالَ هِیَ الرُّؤْیَا الْحَسَنَةُ یَرَاهَا الْمُسْلِمُ لِنَفْسِهِ أَوْ لِبَعْضِ إِخْوَانِهِ (2).

«64»

وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: أَلَا إِنَّهُ لَمْ یَبْقَ مِنْ مُبَشِّرَاتِ النُّبُوَّةِ إِلَّا الرُّؤْیَا الصَّالِحَةُ یَرَاهَا الْمُسْلِمُ أَوْ تُرَی لَهُ (3).

«65»

وَ عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ عَنْهُ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَا نُبُوَّةَ بَعْدِی إِلَّا الْمُبَشِّرَاتُ قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْمُبَشِّرَاتُ قَالَ الرُّؤْیَا الصَّالِحَةُ(4).

«66»

وَ عَنْ أَبِی قَتَادَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: الرُّؤْیَا الصَّالِحَةُ بُشْرَی مِنَ اللَّهِ وَ هِیَ جُزْءٌ مِنْ أَجْزَاءِ النُّبُوَّةِ(5).

«67»

وَ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِذَا اقْتَرَبَ الزَّمَانُ لَمْ تَکَدْ رُؤْیَا الْمُؤْمِنِ تَکْذِبُ وَ أَصْدَقُهُمْ رُؤْیَا أَصْدَقُهُمْ حَدِیثاً وَ رُؤْیَا الْمُسْلِمِ جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَ أَرْبَعِینَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الرُّؤْیَا ثَلَاثٌ فَالرُّؤْیَا الصَّالِحَةُ بُشْرَی مِنَ اللَّهِ وَ الرُّؤْیَا مِنْ تَحْزِینِ الشَّیْطَانِ وَ الرُّؤْیَا مِمَّا یُحَدِّثُ الرَّجُلُ نَفْسَهُ وَ إِذَا رَأَی أَحَدُکُمْ مَا یَکْرَهُ فَلْیَقُمْ وَ لْیَتْفُلْ وَ لَا یُحَدِّثْ بِهِ النَّاسَ وَ أُحِبُّ الْقَیْدَ فِی النَّوْمِ وَ أَکْرَهُ الْغُلَّ الْقَیْدُ ثَبَاتٌ فِی الدِّینِ فَإِنْ رَأَی أَحَدُکُمْ رُؤْیَا تُعْجِبُهُ فَلْیَقُصَّهَا إِنْ شَاءَ وَ إِنْ رَأَی شَیْئاً یَکْرَهُهُ فَلَا یَقُصَّهُ عَلَی أَحَدٍ وَ لْیَقُمْ یُصَلِّی (6).

«68»

وَ عَنْ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: رُؤْیَا الْمُؤْمِنِ جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَ أَرْبَعِینَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ(7).

و عن أنس: مثله.

«69»

وَ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ عَنْهُ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِذَا رَأَی أَحَدُکُمُ الرُّؤْیَا یُحِبُّهَا فَإِنَّمَا هِیَ مِنَ اللَّهِ فَلْیَحْمَدِ اللَّهَ عَلَیْهَا وَ لْیُحَدِّثْ بِهَا وَ إِذَا رَأَی غَیْرَهُ مِمَّا یَکْرَهُ فَإِنَّمَا هِیَ مِنَ الشَّیْطَانِ فَلْیَسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنْ شَرِّهَا وَ لَا یَذْکُرْهَا لِأَحَدٍ فَإِنَّهَا لَا تَضُرُّهُ (8).

«70»

وَ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ أَیْضاً عَنْهُ صلی الله علیه و آله قَالَ: الرُّؤْیَا الصَّالِحَةُ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِینَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ(9).

ص: 192


1- 1. الدّر المنثور: ج 3، ص 312.
2- 2. الدّر المنثور: ج 3، ص 312.
3- 3. الدّر المنثور: ج 3، ص 312.
4- 4. الدّر المنثور: ج 3، ص 312.
5- 5. الدّر المنثور: ج 3، ص 312.
6- 6. الدّر المنثور: ج 3، ص 312.
7- 7. الدّر المنثور: ج 3، ص 312.
8- 8. الدّر المنثور: ج 3، ص 312.
9- 9. الدّر المنثور: ج 3، ص 312.

معجزه و کرامت از انبیاء و اولیاء گفته اند: دانستی که نقش صور در حسّ مشترک دو راه دارد: یکی این که هرگاه حواس ظاهره صور محسوسات را در عالم خارج بگیرند و به حس مشترک تبدیل شوند، در این هنگام در آن نقش بندند و مشهود گردند. دوم این که چون قوّه متخیله که خود صورتگر است آن ها را ترکیب کند، به حسّ مشترک دهد و چون در آن نقش بست، مشهود گردد. چون شهود صورت های نخست به این دلیل نیست که از بیرون آمده اند، بلکه به این دلیل این است که در حسّ مشترک نقش بسته اند. بنابراین باید صوری هم که از قوه متخیله بدان فرود آیند، مشهود باشند. حس مشترک چون آینه است که هر صورتی از هر سو در آن نقش بست، مشهود است و در حس مشترک هم هر صورتی از هر سو نقش بست باید محسوس گردد.

صورت هایی که ابرار و کاهنان و خوابیده ها و نابیناها می بینند وجود خارجی ندارند

چون این را دانستی، گوییم که صورت هایی که ابرار و کاهنان و خوابیده ها و نابیناها می بینند در خارج وجود ندارند، زیرا اگر داشتند باید هر کسی که حس سالمی دارد آن ها را بیند، زیرا وقتی حس سالم و شیء حاضر و قابل مشاهده باشد و بیش از اندازه نزدیک یا دور نباشد، لطیف و خرد نباشد و در برابر دید باشد، باید دیده و درک شود، زیرا اگر با این شرایط به چشم نیاید، پس رواست که در برابر ما کوه های بزرگ و آوازهای هراسناک باشند و ما آن ها را نبینیم و نشنویم و روا داشتن چنین چیزی نادانی روشنی است. پس ثابت شد که این صور در خارج نیستند. و باید گفت که از درون در حس مشترک آمده اند و قوه تخیل آن ها را ساخته و به حس مشترک انداخته و قابل رؤیت شده اند، و باید همیشه چنین باشد، ولی دو مانع در میان است.

اول این که چون در حس مشترک صورت هایی است که از بیرون گرفته شده اند، زمینه صورت های درونی که متخیله می سازد را ندارد، و صورت هایی که تخیل می سازد در آن حس مشترک نقش نمی گیرند. دوم این که قوه

ص: 198

«71»

وَ عَنْ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ عَنْهُ صلی الله علیه و آله: فِی قَوْلِهِ تَعَالَی لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا قَالَ هِیَ الرُّؤْیَا الصَّالِحَةُ یَرَاهَا الْمُؤْمِنُ لِنَفْسِهِ أَوْ تُرَی لَهُ وَ هُوَ کَلَامٌ یُکَلِّمُ بِهِ رَبُّکَ عَبْدَهُ فِی الْمَنَامِ (1).

«72»

وَ عَنْ أَبِی قَتَادَةَ قَالَ: الرُّؤْیَا مِنَ اللَّهِ وَ الْحُلُمُ مِنَ الشَّیْطَانِ فَإِذَا رَأَی أَحَدُکُمْ شَیْئاً یَکْرَهُهُ فَلْیَنْفِثْ عَنْ یَسَارِهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ لْیَسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنْ شَرِّهَا فَإِنَّهَا لَا تَضُرُّهُ (2).

«73»

وَ عَنْ عَوْفِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: الرُّؤْیَا عَلَی ثَلَاثَةٍ مِنْهَا تَخْوِیفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ بِهِ ابْنَ آدَمَ وَ مِنْهَا الْأَمْرُ یُحَدِّثُ بِهِ نَفْسَهُ فِی الْیَقَظَةِ فَیَرَاهُ فِی الْمَنَامِ وَ مِنْهَا جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَ أَرْبَعِینَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ(3).

«74»

وَ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ عَامِرٍ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ قَالَ: الْعَجَبُ مِنْ رُؤْیَا الرَّجُلِ أَنَّهُ یَبِیتُ فَیَرَی الشَّیْ ءَ لَمْ یَخْطُرْ لَهُ عَلَی بَالٍ فَیَکُونُ رُؤْیَاهُ کَأَخْذٍ بِالْیَدِ وَ یَرَی الرَّجُلُ الرُّؤْیَا فَلَا یَکُونُ رُؤْیَاهُ شَیْئاً فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع أَ فَلَا أُخْبِرُکَ بِذَلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ کُلَّهَا فَمَا رَأَتْ وَ هِیَ عِنْدَهُ فِی السَّمَاءِ فَهِیَ الرُّؤْیَا الصَّادِقَةُ وَ مَا رَأَتْ إِذَا أُرْسِلَتْ إِلَی أَجْسَادِهَا تَلَقَّتْهَا الشَّیَاطِینُ فِی الْهَوَاءِ فَکَذَبَتْهَا وَ أَخْبَرَتْهَا بِالْأَبَاطِیلِ فَکُذِبَتْ فِیهَا فَعَجِبَ عُمَرُ مِنْ قَوْلِهِ (4).

بیان

فلینفث أی فلیتفل تفلا خفیفا و إن لم یخرج معه شی ء من البزاق.

«75»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام جُعِلْتُ فِدَاکَ الرُّؤْیَا الصَّادِقَةُ وَ الْکَاذِبَةُ مَخْرَجُهُمَا مِنْ مَوْضِعٍ وَاحِدٍ قَالَ صَدَقْتَ أَمَّا الْکَاذِبَةُ الْمُخْتَلِفَةُ فَإِنَّ الرَّجُلَ یَرَاهَا فِی أَوَّلِ لَیْلَةٍ فِی سُلْطَانِ الْمَرَدَةِ الْفَسَقَةِ وَ إِنَّمَا هِیَ شَیْ ءٌ

ص: 193


1- 1. المصدر: ج 3، ص 313.
2- 2. المصدر: ج 3، ص 313.
3- 3. الدّر المنثور: ج 3، ص 313.
4- 4. المصدر: ج 5: ص 329.

عاقله بر قوه متخیله مسلط است، پس آن را از صورت­سازی بازمی دارد.

چون این را دانستی، گوییم که چون هر دو مانع یا یکی از آن ها نباشد، این نمود و نمونه باشد. اما در خواب یکی از این موانع یعنی حس ظاهر نیست، و از حواس ظاهر صورتی به حس مشترک درنیاید و لوح حس مشترک از نقش های خارجی تهی ماند و آماده پذیرش صوری است که متخیله آن ها را می سازد و این صور از تخیل به لوح حس مشترک فروآیند و دیده شوند.

و اما در بیماری همانا نفس گرفتار تدبیر بدن است و از منع قوه متخیله از ترکیب صور فراغت ندارد و متخیله به کار خود می پردازد و چون بر این کار نیرو گرفت، حس مشترک از پذیرش صور بیرونی سر باز می زند و این صور خیالی در آن درآیند و به دیدن آیند. و صور هراسناکی که در حال غلبه ترس دیده می شوند از این راه است، زیرا چون ترس بر نفس چیره شود، آن را از تأدیب متخیله بازدارد و ناگزیرتخیل برای پرورش صورتگری خود در حس مشترک نیرو گیرد، چون صورت غول و جز آن، و بسا که بر نفس ناتوان قوای دیگر چیره گردند، چون شهوت به چیزی، و این شهوت بالا گیرد تا بر عقل چیره شود و مخیله پیکره آن دلخواه را بسازد و در لوح حس مشترک نقش کند و محسوس شود.

و بر آنچه دانستی فروع بسیاری وارد است.

فرع اول: سبب خواب های درست و نادرست

1.

در سبب خواب های صادقه و نادرست، بدان که صورتگری های قوه مخیّله گاهی به دروغ است و گاهی درست، و دروغش از سه راه است: یکم: انسان چون چیزی را حس کرد و صورتش در قوه مخیله ماند، هنگام خواب آن صورت در حس مشترک نقش بندد و محسوس شود.

دوم: این که قوه اندیشه هرگاه با صورتی مانوس شود، آن صورت را در خیال اندازد و هنگام خواب آن صورت به حس مشترک افتد و محسوس و قابل درک شود، چنان چه انسانی بیندیشد که از شهری به شهر دیگر می رود یا چیزی به خاطرش آمده یا از چیزی ترسیده و او همین احوال را در خواب ببیند.

سوم: این که چون مزاج روح که قوه تفکر را بر خود دارد دگرگون گردد، احوال قوه

ص: 199

یُخَیَّلُ إِلَی الرَّجُلِ وَ هِیَ کَاذِبَةٌ مُخَالِفَةٌ لَا خَیْرَ فِیهَا وَ أَمَّا الصَّادِقَةُ إِذَا رَآهَا بَعْدَ الثُّلُثَیْنِ مِنَ اللَّیْلِ مَعَ حُلُولِ الْمَلَائِکَةِ وَ ذَلِکَ قَبْلَ السَّحَرِ فَهِیَ صَادِقَةٌ لَا تَخْتَلِفُ (1)

إِنْ شَاءَ اللَّهُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ جُنُباً أَوْ یَکُونَ (2)

عَلَی غَیْرِ طُهْرٍ أَوْ لَمْ یَذْکُرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حَقِیقَةَ ذِکْرِهِ فَإِنَّهَا تَخْتَلِفُ وَ تُبْطِئُ عَلَی صَاحِبِهَا(3).

بیان

قوله مخرجهما من موضع واحد لعل المراد أن ارتسامهما فی محل واحد أو أن علتهما معا الارتسام لکن علة الارتسام فیهما مختلفة و قیل یعنی کلیهما صورة علمیة یخلقها الله تعالی فی قلب عباده بأسباب روحانیة أو شیطانیة أو طبیعیة قوله علیه السلام فی سلطان المردة الفسقة أی فی أول اللیل یستولی علی الإنسان شهوات ما رآه فی النهار و کثرت فی ذهنه الصور الخیالیة و اختلطت بعضها ببعض و بسبب کثرة مزاولة الأمور الدنیویة بعد عن ربه و غلبت علیه القوی النفسانیة و الطبیعیة فبسبب هذه الأمور تبعد عنه ملائکة الرحمن و تستولی علیه جنود الشیطان فإذا کان وقت السحر سکنت قواه و زالت عنه ما اعتراه من الخیالات الشهوانیة فأقبل علیه مولاه بالفضل و الإحسان و أرسل علیه ملائکته لیدفعوا عنه أحزاب الشیطان فلذا أمره الله تعالی فی ذلک الوقت بعبادته و مناجاته و قال إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلًا(4) فما یراه فی الحالة الأولی فهو من التسویلات و التخییلات الشیطانیة و من الوساوس النفسانیة و ما یراه فی الحالة الثانیة فهو من الإفاضات الرحمانیة بتوسط الملائکة الروحانیة ثم ذکر علیه السلام علة تخلف بعض الرؤیا مع کونها فی السحر فقال إنه إما بسبب جنابة أو حدث أو غفلة عن ذکر الله تعالی فإنها توجب البعد عن الله و استیلاء الشیطان.

و قال فی شرح السنة قال أرباب التعبیر رؤیا اللیل أقوی من رؤیا النهار و

ص: 194


1- 1. فی المصدر: لا تخلف.
2- 2. فیه: أو ینام علی غیر طهور و لم یذکر.
3- 3. روضة الکافی: 91.
4- 4. المزّمّل: 6.

تفکر دگرگون شود. از این رو هر که مزاجش به گرمی گراید، در خواب آتش و آتش سوزی و دود ببیند و اگر مزاجش به سردی گراید، در خواب برف ببیند، و هر که مزاجش به رطوبت گراید باران به خواب ببیند، و هر که مزاجش به خشکی گراید خاک و رنگ های تیره به خواب ببیند. این سه گونه خواب را تعبیری نیست بلکه تخیلات واهی است.

و اما خواب های درست، و سخن در ذکر سببش دو مقدمه دارد:

یکم: این که همه اموری که در این عالم پست باشند - از آنچه بوده و باشد و خواهد بود - در علم خدا تعالی و علم فرشته های عقلی و نفوس آسمانی است.

دوم: این که برای نفس ناطقه شایسته است که به این مبادی بپیوندد و صوری که در آن ها نقش است در او نقش بندد. و حاصل نشدن آن به خاطر بخل آن مبادی یا عدم صورت پذیری نفس ناطقه نیست، بلکه به خاطر این است که نفس گرفتار به تدبیر بدن است و آن را از پیوست کامل به آن ها بازمی دارد.

چون این را دانستی، گوییم که چون نفس از تدبیر بدن فراغتی یابد، بنا به فطرت خود به این مبادی بپیوندد و از صور حاضر در آن ها در وی نقش بندد، همان صورت هایی که بدان نفس سزاوارتر است. و معلوم است که سزاوارترین آن ها همان است که انسان و همشهریان و اقلیم نشینان او به احوال آن وابسته است، و اما اگر آن انسان مجذوب تحصیل علوم عقلیه باشد، از آن ها هم چیزی به وی روشن گردد، و هر که همتش مصالح مردم است آن ها را در خواب ببیند. و چون این صور در گوهر نفس ناطقه نقش بست مخیله که آینه وار صور را نمودار کند، این صور کلی که در نفس نقش بسته با صورت های جزئی مناسب آن ها حکایت کند و آن گاه این صورت ها در حس مشترک نقش گیرند و مشهود گردند، این است سبب خواب دیدن.

سپس این صوری که مخیله برای آن معانی بسازد، گاهی تماما با آن ها مناسبت دارند و این خواب نیاز به تعبیر ندارد، و گاهی چنین نیست و از یک جهت با آن ها مناسب است و در اینجا نیاز به تعبیر داریم. و سود تعبیر این است که معبّر

ص: 200

أصدق ساعات الرؤیا وقت السحر و روی عن أبی سعید قال أصدق الرؤیا بالأسحار.

و قال ابن حجر فی فتح الباری ذکر الدینوری أن رؤیا أول اللیل یبطئ تأویلها و من النصف الثانی یسرع و إن أسرعها تأویلا وقت السحر و لا سیما عند طلوع الفجر و عن جعفر الصادق علیه السلام أسرعها تأویلا رؤیا القیلولة.

تفصیل و تبیین

لما کان أمر الرؤیا و صدقها و کذبها مما اختلفت فیه أقاویل الناس (1) فلا بأس

ص: 195


1- 1. مسألة الرؤیا من غوامض المسائل النفسیة، و قد بقیت بعد جهات منها فی قید الإبهام. و لنبدأ بالاشارة إلی جوانب بینة منها لعلها تساعد علی توضیح بعض جوانبها الأخری. فنقول: لا ریب ان النائم عند ما یری شیئا من المنامات تحصل له إدراکات من غیر طرق الحواس الظاهرة و تسمیة تلک الادراکات بالخیالات لا تخرجها عن واقعها، فان الخیال حتّی الفاسد الباطل منه له حصول فی الذهن و وجود علمی للنفس، و إنّما فساده و بطلانه من ناحیة عدم انطباقه علی الخارج. و لا ریب فی حکایة کثیر من المنامات عن وقوع أشیاء فی الخارج فی ما مضی أو ما یأتی مع عدم سبیل للرائی حتّی فی حال یقظته إلی الاطلاع علی شی ء منها: و هی أکثر من ان یمکن حملها علی الصدقة و الاتفاق، و خاصّة منامات الأنبیاء و الأولیاء المشتملة علی الوحی و الالهام کما أنّه لا ریب فی ان کثیرا منها تمثلات ذهنیة لامیال و آمال و ترکیبات و تحلیلات لما اختزن من الصور فی خزانة الخیال. و هذه النوع الأخیر من الرؤیا- و إن انقسم إلی اقسام مختلفة- یرجع إلی بروز ما کمن فی النفس إلی ساحة الحواس الباطنة و ادراک النفس لها بتوسیط تلک الحواس مرة اخری. و معرفة علل هذا الافاعیل النفسیة و مدی ارتباطها بالحالات البدنیة و الروحیة رهینة لتجارب کثیرة لا یزال علماء النفس مشتغلین بها. اما النوع الأول منه فلا یمکن تعلیله بأمثال تلک العلل فحسب کما لا یخفی. و بعبارة اخری حصول هذا النوع من الادراکات للنفس لیس معلولا لحالات فسیولوجیة أو ظاهرات بسیکولوجیة معینة. فأی حاله بدنیة أو نفسیة توجب العلم بوجود کنز علی مقدار معین فی مکان خاصّ أو بحدوث حادثة مشخصة فی زمان خاصّ فی المستقبل؟! و ما هو الذی یمکن أن یجعل وجه الربط بین الظاهرات الجسمیة و الروحیة فی الإنسان و بین العلم بقضایا عازبة عن ذهنه بموضوعاتها و محمولاتها؟! فهذه المعلومات لیست ممّا یستقل به النفس من الإدراک بصرف النظر عما هو خارج عن ذاتها رأسا و الغیر الذی یمکن أن یشارک النفس فی حصول هذه الادراکات لها بوجه. إما أن یکون أمرا عقلیا محضا، أو مثالیا برزخیا، و لا یکون أمرا مادیا البتة، للقطع بعدم حصول ارتباط مادی بین الإنسان و بین موجود مادی آخر ممّا یقع تحت الحواس فی حال النوم بحیث یمکن إسناد تلک العلوم إلیه بوجه. فعلی فرض جعل المشارک للنفس امرا عقلیا یصیر الرؤیا اتصالا للنفس بموجود عقلی فی المنام و تمثل ما تستفید منه حسب استعدادها بصور جزئیة فی عالمها المثالی. و ان شئت قلت: فی ساحة الحواس الباطنة و لوح الذهن و علی فرض جعل المشارک أمرا مثالیا بصیر الرؤیا إشرافا للنفس علی عالم المثال و مشاهدة أمور هناک مباشرة. و کلاهما ممّا یصحّ فرضه عقلا، و لا ینفیه دلیل شرعی، بل یوجد فی الاخبار ما یؤیدهما بل یدل علیهما، فعلیک باجادة التدبر فیها. و سیأتی فی المتن أقوال عدة من العلماء و الباحثین تعرف مواقع النظر فیها ممّا تلونا علیک، فلا نتصدی لنقدها بالتفصیل حذرا من التطویل.

آن ها را از خیال به معانی کلی سازگار آن ها برگرداند.

و بخش سوم این است که این صور با آن معانی هیچ مناسبتی ندارند از دو جهت: اول این که پدید شدن این صورت ناآشنا به دلیل یکی از اسبابی است که درباره خواب های واهی گفتیم. دوم این که آن به خاطر این است که قوه خیال برای آن معنا صورتی ساخته و برای آن صورت هم صورت دوم، و برای دوم هم صورت سوم، و از این صورت به آن صورت رفته تا به صورتی رسیده که با معنای نقش بسته در نفس هیچ مناسبت ندارد و این قسم هم باز در شمار خواب های واهی درآید. از این رو گویند اعتباری به خواب شاعر و دروغگو نیست، چون قوه های خیال این ها با ساخت و سازهای دروغ و بیهوده عادت کرده اند، و اللَّه اعلم.

فرع دوم: غیب گویی

در چگونگی غیب گویی، بدان که نفس ناطقه هرگاه نیرومند باشد که به همه سو از بالا و پایین، پرواز گیرد و چنان نیرومند باشد که پرداخت به کار بدن مانع از پیوست به مبادی مجرّد نگردد. و این وضع چنان باشد که نیروی فکر بتواند لوح حس مشترک را از حواس ظاهره بازستاند، دور نباشد که برای چنین نفسی در بیداری هم، مانند آنچه که بر خوابیده ها واقع می شود، رخ دهد و به مبادی مجرّد پیوندد و از آن ها صوری در او نقش بندند که دلالت بر وقایع این جهان در جوهر نفس ناطقه دارند، و آنگه قوه مخیّله نیرومند از آن صورتی مناسب آن سازد و آن را به لوح حس مشترک فروآرد و محسوس شود و در این حال آن انسان سخنی شعروار و منظوم را از هاتفی بشنود .

و بسا که منظری هر چه کامل تر و صورتی هر چه والاتر ببیند که به وی احوالی را که به او وابسته است، گوید. سپس اگر صورت محسوس بر آن معانی که نفس ناطقه دریافته است، منطبق باشد این وحی صریح باشد، و اگر صورت خیالی از برخی وجوه مخالف آن صورت عقلی باشد، این وحی نیازمند به تفسیر باشد.

و بازگیر قوه مخیله از تغییر و تبدیل معنای کلی دو چیز است:

ص: 201

أن نذکر هاهنا بعض أقوال المتکلمین و الحکماء ثم نبین ما ظهر لنا فیه من أخبار أئمة الأنام علیهم السلام.

فأما الحکماء فقد بنوا ذلک علی ما أسسوه من انطباع صور الجزئیات فی النفوس المنطبعة الفلکیة و صور الکلیات فی العقول المجردة و قالوا إن النفس فی حالة النوم قد تتصل بتلک المبادئ العالیة فتحصل لها بعض العلوم الحقة الواقعة فهذه هی الرؤیا الصادقة و قد یرکب المتخیلة بعض الصور المخزونة فی الخیال ببعض فهذه هی الرؤیا الکاذبة و قال بعضهم إن للنفوس الإنسانیة اطلاعا علی الغیب فی حال المنام و لیس أحد من الناس إلا و قد جرب ذلک من نفسه تجارب أوجبته التصدیق و لیس ذلک بسبب الفکر فإن الفکر فی حال الیقظة التی هو فیها أمکن یقصر عن تحصیل مثل ذلک فکیف فی حال النوم بل بسبب أن النفوس الإنسانیة لها مناسبة الجنسیة إلی المبادئ العالیة المنتقشة بجمیع ما کان و ما سیکون و ما هو کائن فی الحال و لها أن تتصل بها اتصالا روحانیا و أن تنتقش بما هو مرتسم فیها لأن اشتغال النفس ببعض أفاعیلها یمنعها عن الاشتغال بغیر تلک الأفاعیل و لیس لنا سبیل إلی إزالة عوائق النفس بالکلیة عن الانتقاش بما فی المبادئ العالیة لأن أحد العائقین هو اشتغال النفس بالبدن و لا یمکن لنا إزالة هذا العائق بالکلیة ما دام البدن صالحا لتدبیرها إلا أنه قد یسکن

ص: 196

1.

این که صورت نقش شده در نفس ناطقه که از جانب مبادی عالیه افاضه شده وقتی به خوبی روشن و گویا شود، این قوه مانع از تصرّف خیال در آن است. چنان چه صورت های محسوس بازگرفته از خارج هر گاه خوب روشن باشند نمی گذارند خیال آن ها را دگرگون سازد و عوض کند.

2.

نوع دوم از غیب گویی این است که نفوس در بیداری خود از پیوست به عالم غیب ناتوانند و چه بسا در بیداری، از آنچه حس را هراسناک و خیال را سرگردان سازد، کمک گیرند. مانند این که خود را سخت دربند کشند، یا در آینه و برق خیره کننده بنگرند که دیده را لرزان سازد. چون این ها همه خیال را به هراس افکند و نفس از سرگردانی و کناره گیری آن از تدبیر بدن در این لحظه برای دریافت غیب بهره گیرد، و شرط این گونه غیب دانی این است که آن آدم نسبت به هر چه از تماس با جن برایش حکایت کنند ضعیف العقل و ساده و خوش باور باشد چون کودکان و زنان و ابلهان، اینان چون حواسشان ناتوان است و خیلی زود فریفته یک خواسته ویژه شوند و نفسشان در آن لحظه به عالم غیب رو آرد و آن خواسته را اندیشد، در نتیجه یک بار سخنی شنود و گمان می کند که آن، جن است و یک بار صورت های قابل مشاهده ای بیند و گمان برد که از اخوان جن هستند و از غیب به او چیزی الهام شود که در اثنای غشی خود با او سخن گفته است. پس شنونده ها آن را برگیرند و تدبیر کار خود بر بنیاد آن نهند. این است آنچه شیخ الرئیس در این باب تقریر کرده است.

و بدان که بنیاد همه این فروعات دو چیز است:

1.

این که صوری که پیغمبران و اولیاء و دیگران مشاهده کنند وجود خارجی ندارند. چون اگر در عالم خارج موجود بودند باید هرکس که حس سالم دارد آن ها را دریابد، زیرا اگر جایز بدانیم که ادراک با پدید آمدن این شرایط حاصل نمی شود، رواست که در برابر ما کوه ها و غرّش های آسمانی باشند و ما آن ها را نبینیم و نشنویم و این سفسطه است. و نهان نیست که این نادانی ها که به این گفته وارد کرده اند به گفته خود شما هم وارد است. برای آنکه اگر روا باشد، آدمی صوری ببیند و با آن ها سخن گوید و آواز آن ها را بشنود و

ص: 202

أحد الشاغلین فی حالة النوم فإن الروح ینتشر إلی ظاهر البدن بواسطة الشرایین و ینصب إلی الحواس الظاهرة حالة الانتشار و یحصل الإدراک بها و هذه الحالة هی الیقظة فتشتغل النفس بتلک الإدراکات فإذا انخنس الروح إلی الباطن تعطلت هذه الحواس و هذه الحالة هی النوم و بتعطلها یخف إحدی شواغل النفس عن الاتصال بالمبادئ العالیة و الانتقاش ببعض ما فیها فیتصل حینئذ بتلک المبادئ اتصالا روحانیا و یرتسم فی النفس بعض ما انتقش فی تلک المبادئ مما استعدت هی لأن تکون منتقشة به کالمرایا إذا حوذی بعضها ببعض و القوة المتخیلة جبلت محاکیه لما یرد علیها فتحاکی تلک المعانی المنتقشة فی النفس بصور جزئیة مناسبة لها ثم تصیر تلک الصور الجزئیة فی الحس المشترک فتصیر مشاهدة و هذه هی الرؤیا الصادقة.

ثم إن الصور التی ترکبها القوة المتخیلة إن کانت شدیدة المناسبة لتلک المعانی المنطبعة فی النفس حتی لا یکون بین المعانی التی أدرکتها النفس و بین الصور التی رکبتها القوة المتخیلة تفاوت إلا فی الکلیة و الجزئیة کانت الرؤیا غنیة عن التعبیر و إن لم تکن

شدیدة المناسبة إلا أنه مع ذلک تکون بینهما مناسبة بوجه ما کانت الرؤیا محتاجة إلی التعبیر و هو أن یرجع من الصورة التی فی الخیال إلی المعنی الذی صورته المتخیلة بتلک الصورة و أما إذا لم تکن بین المعنی الذی أدرکته النفس و بین الصورة التی رکبتها القوة المتخیلة مناسبة أصلا لکثرة انتقالات المتخیلة من صورة إلی صورة لا تناسب المعنی الذی أدرکته النفس أصلا فهذه الرؤیا من قبیل أضغاث الأحلام و لهذا قالوا لا اعتماد علی رؤیا الشاعر و الکاذب لأن قوتهما المتخیلة قد تعودت الانتقالات الکاذبة الباطلة انتهی.

و لا یخفی أن هذا رجم بالغیب و تقول بالظن و الریب و لم یستند إلی دلیل و برهان و لا إلی مشاهدة و عیان و لا إلی وحی إلهی مع ابتنائه علی إثبات العقول المجردة و النفوس الفلکیة المنطبعة و هما مما نفتهما الشریعة المقدسة کما تقرر فی محله.

و قال الرازی فی المطالب العالیة فی بیان طریقة الفلاسفة فی کیفیة صدور

ص: 197

شکلشان را بنگرد و با این همه وجود خارجی نداشته باشند، رواست همه این هایی که ما از شکل مردم و کوه ها و دریاها می بینیم و آنچه از غرش آسمان می شنویم، در خارج نباشند و صرف خیال و صورت بندی در حس مشترک باشند و معلوم است که چنین سخنی سفسطه است.

بلکه گوییم دور بودن از حق و جهالت این قول، از قول نخست هم شدیدتر است. زیرا بنا برطبق گفته­ای که می گوییم: می دانیم هر آنچه دیدیم موجود است و هست، جز این که بر ما جایز و ممکن است موجوداتی در نزد ما حاضر باشند و ما آن ها را نبینیم، این امر، مایه تردید در وجود آنچه دیدیم و شنیدیم نمی باشد. اما برطبق گفته آن ها تردید در وجود هر صورتی بینیم و هر صدایی بشنویم، لازم آید و این نادانی کامل و سفسطه تمام است و ثابت شد قولی که شما آن را برگزیده­اید در نهایت فساد و باطل است.

اگر گویند حصول این حالت حس ناموجود به خاطر کمال نفس و قوّت عقل است چنانکه در انبیاء و اولیاء است، و چون کسی آن احوال را ندارد و آدمی معمولی است، قطع به وجود خارجی این چیزها دارد، جواب گوییم به روشی که شما گفتید روشن است که محال نیست انسان احساس به وجود صورت هایی کند که اصلا وجود ندارند و چون این امر روا باشد ما فقط می توانیم انتفاء این حالت را داشته باشیم. اگر دلیل آوریم بر این که اسباب حصول آن منحصر در چنین و چنان است و بر این حصر برهان یقینی بیاوریم و باز در مقام دوم با برهان یقینی ثابت کنیم که این اسباب خاصه همه وجود ندارند، و باز در مقام سوم برهان آریم که ممکن در بقاء بی نیاز از علت نیست، زیرا اگر چنین نباشد ممکن است سبب حالت برود و خودش بماند، و آن گاه با اقامه برهان قاطع قطعی برصحت این مقدّمات، یقین ما به وجود محسوسات در خارج موقوف به اثبات مقدمات این نظریه ی پیچیده، می شود و آنچه موقوف به مقدمه نظری است، اولی است که نظری پیچیده باشد و در این حال کلیه علومی که مقدمات محسوسه دارند باطل می شوند،

ص: 203

المعجزات و الکرامات عن الأنبیاء و الأولیاء قالوا قد عرفت أن انطباع الصور فی الحس المشترک علی وجهین أحدهما أن الحواس الظاهرة إذا أخذت صور المحسوسات الموجودة فی الخارج و أدتها إلی الحس المشترک فحینئذ تنطبع فی الحس المشترک و تصیر مشاهدة له و الثانی أن القوة المتخیلة التی من شأنها ترکیب الصور بعضها بالبعض إذا رکبت صورة فإن تلک الصورة قد تنطبع فی الحس المشترک و متی حصل الانطباع وجب أن تصیر مشاهدة و ذلک لأن فی القسم الأول إنما صارت تلک الصورة مشاهدة لأجل أن تلک الصور انطبعت فی الحس المشترک لا لأجل أنها وردت علیه من الخارج و إذا کان کذلک وجب أیضا فی الصور المنحدرة علیه من جانب المتخیلة أن تصیر مشاهدة و مثال الحس المشترک المرآة فإن کل صورة تنطبع فیها من أی جانب کان صارت مشاهدة فکذلک الصور المنطبعة فی الحس المشترک إذا انطبعت فیه من أی جانب کان وجب أن تصیر محسوسة إذا عرفت هذا فنقول الصور التی تشاهدها الأبرار و الکهنة و النائمون و الممرورون لیست موجودة فی الخارج فإنها لو کانت موجودة فی الخارج لوجب أن یراها کل من کان سلیم الحس بناء علی أنه متی کانت الحاسة سلیمة و کان الشی ء الحاضر بحیث تصح رؤیته و لم یحصل القرب القریب و البعد البعید و اللطافة و الصغر و حصلت المقابلة فعند حضور هذه الشرائط یکون الإدراک و الإبصار واجبا إذ لو جاز أن لا یحصل الإدراک عند حضور هذه الشرائط لجاز أن یصیر عندنا جبال عظیمة و أصوات هائلة و لا نراها و لا نسمعها و معلوم أن تجویزه یوجب الجهالات العظیمة فثبت بهذا أن تلک الصور غیر موجودة فی الخارج فیجب الجزم بأن ورودها علی الحس المشترک إنما کان من الداخل و هو أن القوة المتخیلة رکبت تلک الصور فانحدرت إلی الحس المشترک فصارت مرئیة و قد کان الواجب أن تحصل هذه الحاصلة أبدا إلا أن العائق عنه أمران الأول أن الحس المشترک إذا حصلت فیه الصور المأخوذة من الخارج لم یتسع للصور التی یرکبها المتخیلة فحینئذ تصیر الصور التی یرکبها المتخیلة بحیث لا یمکن انطباعها فی الحس المشترک و الثانی أن القوة

ص: 198

و روشن شد گفته شما باطل و مایه سفسطه است.

و بدان که آنچه فلاسفه را به ذکر این علل و اسباب واداشته، اتفاق آن ها به انکار فرشته و جن است، و در کتاب ارواح روشن کردیم که در نفی این چیزها، شبهه و خیال درستی ندارند. و چون ریشه همه این حرف ها انکار فرشتگان و جن است و دانستی که گفته آن ها بی دلیل و مایه سفسطه است، این قول در نهایت فساد و بطلان است، این تمام سخن در این اصل است.

2.

این که این سخن ها همه فرع اثبات ادراک حواس باطنه است. و ما با برهان قاهر قاطع روشن کردیم که دریافت کننده همه ادراکات، نفس ناطقه است و قول به توزیع ادراکات به قواهای جداگانه باطل است و سخنی فاسد است، و از این بیانات ثابت شد که سخن آنان در نهایت ضعف و تباهی است.

و حق این است که در این باب وجوه بسیاری است:

یکی این که نفوس ناطقه چند نوعند و هر نوع چند گروه مختلف دارد و برای هر گروه یک روح کلّی فلکی وجود دارد که علت وجودی آن و صلاح بخش احوالش است. و این روح فلکی مانند اصل و معدن و چشمه به نسبت آن است، و آن را طباع تام نام نهادیم. و مانعی ندارد که آنچه در خواب و بار دیگر در بیداری و بار سوم به الهام می بیند، کار آن طباع تام او باشد. و مانعی ندارد که آن طباع تام بتواند به حسب جسم مخصوص هوایی در هر کار خود به اشکال مختلف درآید.

دوّم این که فرشته و جن را ثابت کنیم و حکم کنیم به این که می توانند کارهایی ویژه کنند و به همراه آن ها به چشم آدمی آیند و کارهایی کنند که از آدمی در پرده و پنهان باشند، این است آنچه در این باب گوییم.

در مواقف و شرح آن گفته شده است: اما رؤیا نزد همه متکلمین خیالی بیهوده است. اما معتزله گویند در خواب شرایط معتبر ادراک، چون برابر بودن و پرتو دید و وساطت هوا زلال و بنیه خاص و نبودن حائل وجود ندارد، پس آنچه فرد خواب بیند ادراک نباشد و خیال

ص: 204

العاقلة تکون مسلطة علی القوة المتخیلة فیمنعها عن ترکیب تلک الصور. إذا عرفت هذا فنقول إنه إذا انتفی الشاغلان معا أو أحدهما فإنه یحصل ذلک التلویح و ذاک التشبیح أما فی وقت النوم فقد زال أحد الشاغلین و هو الحس الظاهر فلا ینتقل من

الحواس الظاهرة إلی الحس المشترک شی ء من الصور فیبقی لوح الحس المشترک خالیا عن النقوش الخارجیة فیستعد لقبول الصور التی ترکبها المتخیلة فتنحدر تلک الصورة من المتخیلة إلی لوح الحس المشترک فتصیر محسوسة.

و أما فی وقت المرض فإن النفس تصیر مشغولة بتدبیر البدن فلا تتفرغ لمنع القوة المتخیلة من ترکیب تلک الصور فحینئذ تقوی القوة المتخیلة علی عملها و إذا قویت علی هذا العمل عصت الحس المشترک عن قبول الصور الخارجیة فوردت علیه هذه الصور فتصیر مشاهدة محسوسة و الصور الهائلة التی تصیر مشاهدة فی حالة الخوف فهی من هذا الباب فإن الخوف المستولی علی النفس یصدها عن تأدیب المتخیلة فلا جرم تقدر المتخیلة علی رسم صورها فی الحس المشترک کصورة الغول و غیرها و کذلک قد یستولی علی النفوس الضعیفة العقل قوی أخری کشهوة شی ء فتشتد تلک الشهوة حتی تغلب العقل فالمتخیلة ترکب صورة ذلک المشتهی و تنطبع تلک الصورة فی لوح الحس المشترک فتصیر محسوسة.

إذا عرفت هذا فنقول إنه یتفرع علیه أشیاء کثیرة الفرع الأول فی سبب المنامات الصادقة و الکاذبة اعلم أن الصور التی ترکبها المتخیلة قد تکون کاذبة و قد تکون صادقة أما الکاذبة فوقوعها علی ثلاثة أوجه الأول أن الإنسان إذا أحس بشی ء و بقیت صورة ذلک المحسوس فی خزانة الخیال فعند النوم ترتسم تلک الصورة فی الحس المشترک فتصیر مشاهدة محسوسة و الثانی أن القوة المفکرة إذا ألفت صورة ارتسمت تلک الصورة فی الخیال ثم وقت النوم تنتقل تلک إلی الحس المشترک فتصیر محسوسة کما أن الإنسان إذا تفکر فی الانتقال من بلد إلی بلد و حصل فی خاطره شی ء أو خوف عن شی ء فإنه یری تلک الأحوال فی النوم و الثالث أن مزاج الروح الحامل للقوة المفکرة إذا تغیر فإنه تتغیر أحوال القوة

ص: 199

باطل و وهم فاسد است. و اما نزد هم­کیشان ما برای ادراک، شرطی قرار نداده اند برای آن است که خلاف عادت خداست که ادراک را در شخص بیافریند در حالی که او خواب باشد و به خاطر آنکه خواب ضدّ ادراک است و با آن در یک جا جمع نمی شود، پس رؤیا ادراک حقیقی نباشد، بلکه از قبیل خیالات باطل است.

استاد ابو اسحاق گفته است: رؤیا بی تردید ادراک درست است، زیرا فرقی میان دیدن و شنیدن در خواب و در بیداری نیست و همچنین نه در چشیدن و ادراکات دیگر. و اگر در آن ها نسبت به خواب تردید روا باشد، درباره بیدار هم روا باشد، و سفسطه و اعتراض بر امور معلوم و بدیهی رخ دهد. و استاد منکر نیست که خواب ضد ادراک است، ولی می پندارد که ادراک خواب به جزئی به غیر جزئی که در بیدار ابزار ادراک است، می باشد و از این رو اجتماع دو ضد در یک جا نباشد.

مؤلف:

سپس عقیده فلاسفه را نزدیک به آنچه گذشت نقل کرده است. و برخی از محققان حکماء و صوفیه که به پندار خود میان شرع و حکمت جمع می کنند، گویند که سبب رؤیا فروکش روح بخاری است از بیرون به درون به خاطر چند چیز، مانند آسودن از کثرت حرکت، و پرداختن به درون برای جبران تنگی جا و از این رو چون معده پر شود خواب آید. و به خاطر کاستی در روح که نتواند بیرون و درون هر دو را اداره کند، و برای پرخوابی و کم خوابی اسباب پزشکی دارد که در کتب اطباء ذکر شده اند.

و هرگاه روح به درون کشید و حواس به یک دلیلی از کار افتادند، نفس فراغتی از پرداختن به حواس می یابد، زیرا همواره مشغول به فکر کردن در آن چیزی است که حواس بر آن ها وارد کرده است. پس هر وقت فرصتی برای فراغت پیدا شد و مانع از پیش او برداشته شد، اگر عالی و صادق باشد یا مایل به عالم روحانی عقلی، متوجه حق و پاک از نقایص و روگردان از امور بدن، ستوده خصال، و هر چه می زداید روشنی و تقویت و نیرویش بر خرق و پاره کردن عالم محسوس از طاعت و عبادت و به کارگیری نیروها و ابزارها به موجب دستور خدا، و حفظ میانه بین افراط و تفریط و دایم الوضوء و ذاکر به خصوص از سر

ص: 205

المفکرة و لهذا السبب فإن الذی یمیل مزاجه إلی الحرارة یری فی النوم النیران و الحریق و الدخان و من مال مزاجه إلی البرودة یری الثلوج و من مال مزاجه إلی الرطوبة یری الأمطار و من مال مزاجه إلی الیبوسة یری التراب و الألوان المظلمة فهذه الأنواع الثلاثة لا عبرة بها البتة بل هی من قبیل أضغاث الأحلام.

و أما الرؤیا الصادقة فالکلام فی ذکر سببها متفرع علی مقدمتین إحداهما أن جمیع الأمور الکائنة فی هذا العالم الأسفل مما کان و مما سیکون و مما هو کائن موجود فی علم البارئ تعالی و علم الملائکة العقلیة و النفوس السماویة و الثانیة أن النفس الناطقة من شأنها أن تتصل بتلک المبادئ و تنتقش فیها الصور المنتقشة فی تلک المبادئ و عدم حصول هذا المعنی لیس لأجل البخل من تلک المبادئ أو لأجل أن النفس الناطقة غیر قابلة لتلک الصور بل لأجل أن استغراق النفس فی تدبیر البدن صار مانعا من ذلک الاتصال العام.

إذا عرفت هذا فنقول النفس إذا حصل لها أدنی فراغ من تدبیر البدن اتصلت بطباعها بتلک المبادئ فینطبع فیها بعض تلک الصور الحاضرة عند تلک المبادئ و هو الصور التی هی ألیق بتلک النفس و معلوم أن ألیق الأحوال بها ما یتعلق بأحوال ذلک الإنسان و بأصحابه و بأهل بلده و إقلیمه و أما إن کان ذلک الإنسان منجذب الهمة إلی تحصیل علوم المعقولات لاحت له منها أشیاء و من کانت همته مصالح الناس رآها ثم إذا انطبعت تلک الصور فی جوهر النفس الناطقة أخذت المتخیلة التی من طباعها محاکاة

الأمور فی حکایة تلک الصور المنطبعة فی النفس بصور جزئیة یناسبها(1) ثم إن تلک الصور تنطبع فی الحس المشترک فتصیر مشاهدة فهذا هو سبب الرؤیا فی المنام ثم إن تلک الصور التی رکبتها المتخیلة لأجل تلک المعانی قد تکون شدیدة المناسبة لتلک المعانی فتکون هذه الرؤیا غنیة عن التعبیر و قد لا تکون کذلک إلا أنها أیضا مناسبة لتلک المعانی من بعض الوجوه و هاهنا تحتاج هذه المنامات إلی التعبیر و فائدة التعبیر التحلیل بالعکس یعنی أن یرجع المعبر من

ص: 200


1- 1. تناسبها( ظ).

شب تا هنگام خواب بوده، و تندرستی بدن و اعتدال مزاج شخصی و مغزی داشته باشد، به جواهر روحانی شریفه که نقوش همه چیز موجودات از کلی و جزئی در آن ها است به نام کتاب مبین و ام الکتاب بپیوندد و به آنچه از صورت های اشیاء در آن است، به ویژه از آنچه با اهدافش سازگاری دارد و برایش مهم است، نقش پذیرد. پس نفس مانند آینه­ای است که در آن هرچه که در برابرش از آینه دیگر قرار می گرفت با آمادگی اسباب و رفع حجاب بین آن ها، نقش می بندد. و حجاب در اینجا پرداختن نفس به ادراکات حواس است، و هرگاه برداشته شود، از آن آینه ها آنچه باید در او نقش بندد و در کنارش است در آن ظاهر می شود، و اگر آن صورت ها جزئی باشند و در نفس همان طور در حافظه بمانند و قوه متخیله حکایت کننده اشیاء به مانند آن در آن ها دست نبرد، این رؤیا درست درآید و نیاز به تعبیر ندارد. و اگر متخیله غالب بوده و ادراک نفس ناتوان است، متخیله بنا بر سرشت خود به آنچه نفس می بیند تبدیل می شود. چنان چه علم به شیر نمود می کند و دشمن به مار و شاه به دریا و کوه و موارد دیگر، و این برای این است که هر چیزی را صورتی در نشئه ای است جدا از صورتش در نشئه دیگر، گرچه این نشئات با هم توافق دارند.

نقل شده است که مردی نزد ابن سیرین آمد و گفت: در خواب دیدم که مهری به دست دارم و دهان هر مرد و فرج هر زنی را مهر می زنم. به او گفت: آیا تو مؤذنی و در ماه رمضان سپیده دم اذان می گویی؟ مرد گفت: درست گفتی و تصدیق کرد. و مرد دیگری آمد و گفت: در خواب دیدم که روغن زیت در زیتون می ریزم. گفت: اگر کنیزی همبستر داری که او را خریده ای، در موردش تحقیق کن که او مادر تو است. چون زیتون مادر زیت است و این برگشت به اصل است. و او بررسی کرد و کنیز، مادرش بود که در خردسالی او، به اسیری رفته بود. و فرد دیگری به او گفت: در خواب دیدم که درّ و گوهر به گردن خوک ها می بندم، گفت گویا حکمت را به نااهلش می آموزی، و چنان که گفته بود، شد.

و بسا متخیله، اشیاء دیده شده در خواب را به چیزی که به آن شباهت دارد یا مناسبتی با آن دارد یا با آن تضاد دارد، تبدیل نماید، چنان چه خواب ببیند برایش پسری زاده شده، ولی دختر برایش زاده شود و یا بالعکس. و تعبیر این گونه خواب ها نیاز به تصرف بیشتری دارند و برگردان تحلیل می شوند. یعنی از صورت های خیالی جزئی به معانی نفسانی کلی برمی گردد. و بسا انتقالات متخیّله منحصر به یک نوع نیست و تعبیر دچار انشعاب شود و نسبت به شخص و حال و صنعت و فصل سال و سلامتی و بیماری خواب بیننده، مختلف گردد و معبر نمی تواند تعبیر کند مگر از روی حدس و گمان، و بسیار دچار اشتباه می شود.

ص: 206

هذه الصور الحاضرة فی الخیال إلی تلک المعانی و القسم الثالث أن لا تکون هذه الصور مناسبة لتلک المعانی البتة و ذلک یکون لأحد وجهین أحدهما أن یکون حدوث هذا الخیال الغریب إنما کان لوجه واحد من الوجوه الثلاثة المذکورة فی سبب أضغاث الأحلام و الثانی أن یکون ذلک لأجل أن القوة المتخیلة رکبت لأجل ذلک المعنی صورة ثم رکبت لأجل تلک الصورة صورة ثانیة و للثانیة ثالثة و أمعنت فی هذه الانتقالات فانتهت بالأخرة إلی صورة لا تناسب المعنی التی أدرکته النفس أولا البتة و حینئذ یصیر هذا القسم أیضا من باب أضغاث الأحلام و لهذا السبب قیل إنه لا اعتماد علی رؤیا الکاذب و الشاعر لأن القوة المتخیلة منهما قد عودت الانتقالات الکاذبة الباطلة و الله أعلم.

الفرع الثانی فی کیفیة الإخبار عن الغیب اعلم أن النفس الناطقة إذا کانت کاملة القوة وافیة فی الوصول إلی الجوانب العالیة و السافلة و تکون فی القوة بحیث لا یصیر اشتغالها بتدبیر البدن عائقا لها عن الاتصال بالمبادئ المفارقة ثم اتفق أیضا أن کانت قوته (1)

الفکریة قویة قادرة علی انتزاع لوح الحس المشترک عن الحواس الظاهرة فحینئذ لا یبعد أن یقع لمثل هذه النفس فی حال الیقظة مثل ما یقع للنائمین من الاتصال بالمبادئ المفارقة فحینئذ یرتسم عن بعض تلک المفارقات صور تدل علی وقائع هذا العالم فی جوهر النفس الناطقة ثم إن القوة لأجل قوتها ترکب صورة مناسبة لها ثم تنحدر تلک الصورة إلی لوح الحس المشترک فتصیر مشاهدة و عند هذه الحال یسمع ذلک الإنسان کلاما منظوما من هاتف و قد یشاهد منظرا فی أکمل هیئة و أجل صورة تخاطبه تلک الصورة بما یهمه من أحوال من یتصل به ثم إن کانت هذه الصورة المحسوسة منطبقة علی تلک المعانی التی أدرکتها النفس الناطقة کان ذلک وحیا صریحا و إن کانت الصورة الخیالیة مخالفة لذلک المعنی العقلی من بعض الوجوه کان ذلک وحیا محتاجا إلی التأویل و الصارف للقوة المتخیلة عن هذا التغییر و التبدیل أمران

ص: 201


1- 1. کذا، و الظاهر« قوتها».

و اگر نفس آدمی پست و دنیاپرست و در شهوت و نافرمانی باشد و نیروی متخیله را به خیال های فاسد و غیر آن بکشد که مایه تیرگی دل و و زیاد شدن حجاب یا بدسرشتی مغز است، به مجرد خواب به جواهر روحانی متصل نمی شود. پس با نیروی متخیله خودش در کشور خود و عالم باطنی اش مانند اشخاص و اشیایی را که در خارج دیده صورت سازی کند که البته برخی از آن ها به کلی یاوه باشند و هیچ ریشه ای در چیزی از عالم ها ندارند، بلکه این از بازیگری و پریشانی خیال است که بیشتر اوقات به آن دچار است، سپس از آن ها و حکایت هایش در عالم خواب به صور دیگر منتقل گردد و به حکایت آن ها بپردازد، چنان چه در بیداری به حواس می پردازد، به ویژه اگر ناتوان و اثرپذیر از اثرات نیروها باشد. و این خواب ها واهی باشند، و احوال و مزاج بدن در آن ها اثر می گذارد.

و اگر بر مزاجش صفراء غالب است، از اشیای سفید حکایت می کند و اگر گرمی باشد، آتش و حمام داغ می بیند، و اگر سردی غالب است برف و زمستان و مانند آن ها حکایت می کند، و اگر سوداء غالب است از چیزهای سیاه و امور هراسناک حکایت می کند. یکی از دانشمندان گفته است: همانا از غلبه حرارت، صورت آتش در خیال آید، برای آنکه حرارت در هر جا سرایت به مجاور خود کند چنانچه نور خورشید به اجسام سرایت کند. به این معنا که نور سبب حدوث آن است. زیرا اشیاء خلق شده­اند موجود به وجودی که به امثال خود جاری بر غیر خود است. چون متخیله در جسم داغی نقش گیرد، اثری که موافق طبع آن باشد را می گیرد، چون هر چه از دیگری اثر پذیرد، مناسب حال خود اثر پذیرد. و متخیله جسم نیست تا داغ شود، بلکه از حرارت آنچه را که در طبش مقبول است می پذیرد و همان صورت آتش را که جسم داغی است در خود دریابد .

سپس گفته است: اتصال با جواهر روحانیه همان طور که که در خواب است چه بسا در بیداری هم باشد، چنان چه صورتگری خیال در هر دو حال است. برای آنکه پرده برداری میان نفس و آن عالم آن طور که در خواب است، بسا به اسباب دیگری میسر گردد، مانند پاکی نفس به سبب اصل سرشت و فطرت، و مانند کشتن نفس و تنفر آن از این عالم به خاطر انجه که آن را تیره می کند، و درد ها و تنفرها از عیش زندگی دنیایی اش کم می کند. پس به عالم خودش رو می کند

ص: 207

الأول أن الصورة المنطبقة(1)

فی النفس الناطقة الفائضة من جانب المبادئ العالیة لما فاضت علی غایة الجلاء و الوضوح صارت تلک القوة مانعة للخیال عن التصرف فیها کما أن الصور المحسوسة المأخوذة من الخارج إذا کانت فی غایة القوة فحینئذ یقوی علی منع القوة المتخیلة من التصرف فی تلک الصورة بالتغییر و التبدیل.

النوع الثانی أن النفوس التی لیس لها من القوة ما یقوی علی الاتصال بعالم الغیب فی حال الیقظة فربما استعانت فی حال الیقظة بما یدهش الحس و یحیر الخیال کما یستعین بعضهم بشد حثیث و بعضهم بتأمل شی ء شفاف أو برق لامع یورث البصر ارتعاشا فإن کل ذلک مما یدهش الخیال فیستعد النفس بسبب حیرتها و انقطاعها فی تلک اللحظة عن تدبیر البدن لانتهاز فرصة إدراک الغیب و الشرط فی هذا أن یکون ذلک الإنسان ضعیف العقل مصدقا لکل ما یحکی له من مسیس الجن مثل الصبیان و النسوان و البله فهؤلاء إذا ضعفت حواسهم و کانت أوهامهم شدیدة الانجذاب إلی مطلوب معین فحینئذ یقع لنفوسهم التفات فی تلک اللحظة إلی عالم الغیب و یتأمل ذلک المطلوب فتارة یسمع خطابا و یظن أنه جنی و تارة تتراءی له صور مشاهدة فیظن أنها من إخوان الجن فیلقی إلیه من الغیب ما ینطق به فی أثناء الغشی فیأخذه السامعون و یبنون علیه تدابیرهم فی مهماتهم فهذا ما قرره الشیخ الرئیس فی هذا الباب.

و اعلم أن الأصل فی جملة هذه التفاریع أمران الأول أن یقال هذه الصور التی تشاهدها الأنبیاء و الأولیاء و غیرهم لیست موجودة فی الخارج لأنها لو کانت موجودة فی الخارج لوجب أن یدرکها کل من کان له سلیم الحس إذ لو جوزنا أن لا یحصل الإدراک مع حصول هذه الشرائط لجاز أن تکون بحضرتنا جبال و رعود و نحن لا نراها و لا نسمعها و ذلک یوجب السفسطة و لا یخفی أن الجهالات التی ألزمتموها علی هذا القول هی علی قولکم ألزم و ذلک لأنا لو جوزنا أن یری الإنسان صورا و یشاهدها و یتکلم معها و یسمع أصواتها و یری

ص: 202


1- 1. المنطبعة( ظ).

تا از این امور ترسناک فرار کند. پس حجاب بین او و عالمش برداشته می شود و مانند تلاش های علمی و عملی که موجب مکاشفات صوری و معنوی می شود، یعنی حوادث و حقایق پدیدار گردند، و مانند مرگ اختیاری که اولیاء دارند و چون مرگ طبیعی که برای همه از سعداء و اشقیاء پرده برداری می کند.

و مانند این که اگر مزاج خشک و گرم شود و روح بخاری کم شود تا این که نفس به دلیل غلبه سودا و کمی روح از حواس ظاهره روگرداند و با این که چشمش و سایر حواسش باز است، مانند فرد مبهوت و بی خبر از آنچه می بیند و می شنود، می شود و این به خاطر ناتوانی خروج روح به ظاهر بدن است. و نیز محال نیست که برای چنین آدمی جواهر روحانیه منکشف شوند و چیزی از غیب در او منقش گردد و بر زبانش جاری شود و از آن سخن گوید و او نفهمیده بازگوید، چنان چه در برخی دیوانه ها و غشی ها و کاهنان دیده شده که از آینده گزارش داده اند.

سپس آنچه نفس در بیداری برخورد کند دو جور است؛ اگر نفس نیرومند بوده و همه جوانب را در نظر گرفته باشد، و مشاعر پایینی او را از ادارکات عالیه بازندارد و متخیله بتواند حس مشترک را از مشاهده ظاهر رها کند و به مشاهده آنچه در درون است بکشاند، دور نیست همان حالت رؤیا به او دست دهد که بسا بعضی از آن ها وحی صریح است و نیاز به تأویل ندارد و بسا بعضی از آن ها چنین نیست و مبهم است و نیاز به تفسیراست، و بسا اگر دستخوش خیال گردد و پریشان شود مانند خواب های واهی باشد، و اگر چنین نباشد چند وجه دارد:

1.

یا از آنچه امر محسوسی را دچار هراس و خیال را دچار سرگردانی می کند کمک می گیرد و یا نمی گیرد، بلکه به خاطر ضعف طبیعی در حواس یا بیماری ای است. نمونه اول مانند برخی پیشگویان که کودکی یا زنی را که ادراک ضعیف دارند را واسطه سازند و با چیزهای زرق و برقی یا آلوده به سیاهی هراسناک یا خیره کننده به دلیل لرزش یا براقی سرگرم کنند تا از زبان آن ها غیب بشنوند، و مانند این که برخی صوفیان و کاهنان برای اختلال حواس به رقص و کف زدن و شادی پردازند و بسا برای به زبان آوردن دیگری به ورد و دعای نامفهوم که الفاظ هراس آور دارد، توسل جویند.

2.

به واسطه غش و بلاهت و کودنی، حواس ظاهره بی اثر گردند و گاهی هر دو

ص: 208

أشکالها ثم إنها لا تکون موجودة البتة فی الخارج جاز أیضا فی کل هذه الأشیاء التی نراها و نسمعها من صور الناس و الجبال و البحار و أصوات الرعود أن لا یکون لشی ء منها وجود فی الخارج بل یکون محض الخیالات و محض الصور المرتسمة فی الحس المشترک و معلوم أن القول به محض السفسطة بل نقول هذا فی البعد عن الحق و الغوص فی الجهالة أشد من الأول لأن علی القول الذی نقول نحن جازمون بأن کل ما رأیناه فهو موجود حق إلا أنه یلزمنا تجویز أن یکون قد حضر عندنا أشیاء و نحن لا نراها و تجویز هذا لا یوجب الشک فی وجود ما رأیناه و سمعناه أما علی القول الذی یقولونه فإنه یلزم وقوع الشک فی وجود کل صورة رأیناها و کل صوت سمعناه و ذلک هو الجهالة التامة و السفسطة الکاملة فثبت أن القول الذی اخترتموه فی غایة الفساد.

فإن قالوا إن حصول هذه الحالة لحصول أحوال منها أن یکون کامل النفس قوی العقل کما فی حق الأنبیاء و الأولیاء فإذا لم یحصل شی ء من هذه الأحوال و کان الإنسان باقیا علی مقتضی المزاج المعتدل لم یحصل شی ء من هذه الأحوال فحینئذ یحصل القطع بوجود هذه الأشیاء فی الخارج فنقول فی الجواب إن بالطریق الذی ذکرتم ظهر أنه لا یمتنع أن یحس الإنسان بوجود صور مع أنها لا تکون موجودة أصلا و إذا ظهر جواز هذا المعنی فنحن إنما یمکننا انتفاء هذه الحالة إذا دللنا علی أن الأسباب الموجبة لحصول هذه الحالة محصورة فی کذا و کذا و نقیم علی هذا الحصر برهانا یقینیا ثم نبین فی المقام الثانی أنها بأسرها منتفیة زائدة بالبرهان الیقینی ثم نبین فی المقام الثالث أن الممکن حال بقائه لا یستغنی عن السبب فإن (1) بتقدیر أن یکون الأمر کذلک لم یلزم من زوال تلک الأسباب زوال هذه الحالة ثم علی تقدیر إقامة البراهین القاطعة الجازمة علی صحة هذه المقدمات یصیر

جزمنا بحصول هذه المحسوسات فی الخارج موقوفا علی إثبات هذه المقدمات النظریة الغامضة و الموقوف علی النظری الغامض أولی أن یکون نظریا غامضا و حینئذ تبطل هذه العلوم المستفادة

ص: 203


1- 1. فانه( ظ).

سبب، ناتوانی بیش از حد حواس و تقویت نفس به طرب سازی و جز آن فراهم شوند. مانند بسیاری از مرتاضان رنج کش و این خوب است. و آنچه کاهنان و دیوانگان می کنند، نقصان و گمراهی و بیکار کردن نیروها از آنچه برایش آفریده شدند، است. و اما فضلاء ریاضت و علمشان از نامحرمان مرموز و مکتوب است.

کراجکی در کتاب کنز الفوائد گفته: استاد ما شیخ مفید در یکی از کتبش گفته است: سخن درباره رؤیا و خواب ها اندک است، و اندیشمندان نسب به آن بسیار بی اعتنا بوده اند، و این گرفتاری بزرگی است، و گفتار درست درباره آن اصلی جلیل است. و رؤیا چهار علت دارد:

1.

چیزی را زیاد در خاطر آوردن و با خود گفتن تا در نفس نقش گیرد و خواب آن را در خیال مجسّم سازد و این اعتبار دارد.

2.

جهت دوم از ناحیه طبع هاست. بر اثر غلبه چهار طبع بر یکدیگر مزاج پریشان شود و آنچه با طبع غالب سازگار است، از خوردنی و نوشیدنی و دیدنی و پوشیدنی و شادی بخش و نفرت بار در خیال آید. و بسا اثر طبع غالب در بیداری و شهود هم باشد تا آنجا که کسی که صفراء بر او غلبه کرده بالا رفتن بر بلندی برایش دشوار است و به خیالش می آید که از آن می افتد و دچار هول و هراسی شود که برای دیگران پیش نمی آید. آن که سودا بر او غلبه کند، خیال می کند به هوا برآمده و فرشته ها با او راز گفته اند و آن را درست پندارد، تا آنجا که خود را پیغمبر شمارد که از آسمان به او وحی می رسد و مانند آن .

3.

جهت سوم لطف های الهی است که برخی آفریده ها را فراگیرد، برای آگاهی و همواری و اعذار و انذار، و آنچه خیال انسان را برانگیزد از کارهایی که طاعتند و شکر نعمت، و او را از نافرمانی بازمی دارد و از آخرت می ترساند، و مصلحت و سود معنوی و اندیشه معرفت آور است، در دلش می افتد.

4.

جهت چهارم سبب سازی هایی از شیطان و وسوسه ای از او در دل انسان است که چیزهای اندوهبار را به یاد او می آورد و اسبابی که او را غمگین می کند مانند غم آنچه که به آن نرسیده، یا به ارتکاب گناه که مایه هلاکت او است، وا می دارد، یا باعث شبهه هایی در دینش می گردد که او را نابود می سازد، و این سزای بی توفیقی بر

ص: 209

من الحواس بطلانا کلیا فثبت أن القول الذی ذکرتموه قول باطل یوجب التزام السفسطة.

و اعلم أن الذی حمل هؤلاء الفلاسفة علی ذکر هذه العلل و الأسباب إطباقهم علی إنکار الملائکة و علی إنکار الجن و قد بینا فی کتاب الأرواح أنه لیس لهم شبهة و لا خیال یدل علی نفی هذه الأشیاء و إذا کان أصل هذه الأقوال نفی الملائکة و الجن و قد عرفت أنه لیس لهم فیه دلیل و فرعه مما یوجب القول بالسفسطة کان هذا القول فی غایة الفساد و البطلان فهذا تمام الکلام فی هذا الأصل. و أما الأصل الثانی فهو أن هذه الکلمات متفرعة علی إثبات إدراک الحواس الباطنة و نحن قد بینا بالبرهان القاهر القاطع أن المدرک لجمیع الإدراکات هو النفس الناطقة و أن القول بتوزیع الإدراکات علی قوی متفرقة قول باطل و کلام فاسد فثبت بهذه البیانات أن کلامهم فی غایة الضعف و الفساد.

و الحق أن هذا الباب یحتمل وجوها کثیرة فأحدها أنا بینا أن النفوس الناطقة أنواع کثیرة ذو طوائف مختلفة و لکل طائفة منها روح فلکی کلی هو العلة لوجودها و هو المتکفل بإصلاح أحوالها و ذلک الروح الفلکی کالأصل و المعدن و الینبوع بالنسبة إلیها و سمیناه بالطباع التام فلا یمتنع أن یکون الذی یراها فی المنامات و فی الیقظة أخری و علی سبیل الإلهامات ثالثا هو ذلک الطباع التام و لا یمتنع کون ذلک الطباع التام قادرا علی أن یتشکل بأشکال مختلفة بحسب جسم مخصوص هوائی فی جمیع أعماله و ثانیها أن تثبت طوائف الملائکة و طوائف الجن و نحکم بکونها قادرة علی أن تأتی بأعمال مخصوصة عندها یظهرون للبشر و علی أعمال أخری عندها یحتجبون عن البشر فهذا ما نقوله فی هذا الباب انتهی.

و قال فی المواقف و شرحه و أما الرؤیا فخیال باطل عند المتکلمین أی جمهورهم أما عند المعتزلة فلفقد شرائط الإدراک حالة النوم من المقابلة و إثبات الشعاع و توسط الهواء الشفاف و البنیة المخصوصة و انتفاء الحجاب إلی غیر ذلک من الشرائط المعتبرة فی الإدراکات فما یراه النائم لیس من الإدراکات فی شی ء بل هو من قبیل الخیالات

ص: 204

اثر نافرمانی و زیادی و کوتاهی در طاعت خدا سبحانه است. و از خواب های بیهوده کسی جز انبیاء و ائمه علیهم السّلام و راسخان در علم از مردم صالح، رهایی ندارند.

و استادم همیشه می گفت: هر کس که دانشش زیاد و فهمش زیاد شود، خواب دیدنش کم می شود. با این حال اگر با بدن سالم خوابی ببیند، درست درآید و منظورش از تندرستی، دچار نبودن به بیماری های مهیج چهار طبع و اعتدال مزاج است، چنان چه بیان شد. و خواب فرد مست درست نیست و نیز کسی که شکمش پر از خوراک است، زیرا او مانند مست است از این رو گفته اند خواب های ماه رمضان کمتر درست درآیند. اما خواب انبیاء نیست، مگر این که درست باشند و در حقیقت، وحی باشند. و خواب ائمه علیهم السّلام جاری مجرای وحی و حکم آن را دارد، گرچه نام آن را ندارد و هیچ کدام از خواب های آن ها نیست مگر حق و راست باشد. و چون خواب مؤمن درست باشد، همان طور که گفتیم آن از طرف خدای تعالی است.

و در حدیث از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله است که: خواب مؤمن یک جزء از هفتاد و هفت جزء نبوت است. و از آن حضرت روایت است که خواب مؤمن چون سخنی است که پروردگار در بر او گفته است .

و اما وسوسه شیاطین جن در شرع آمده است. خدای تعالی فرماید: «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ * الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ»(1) {از شرّ وسوسه گر نهانی آن کس که در سینه های مردم وسوسه می کند.} و فرموده: «وَ إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ»(2) {و در حقیقت، شیطان ها به دوستان خود وسوسه می کنند تا با شما ستیزه نمایند.} و فرمود: «شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً»(3) {دشمنی از شیطان های انس و جن برگماشتیم. بعضی از آن ها به بعضی، برای فریب [یکدیگر]، سخنان آراسته القا می کنند.} و چون در شرع وارد شده راهی برای دفع و ترک آن نیست.

اما چگونگی وسوسه جن بر انسان چنین است که جن جسمی رقیق و لطیف است و می تواند با این جسم رقیق و لطیف تا بیخ گوش انسان برود و سخنی در آنجا افکند که بر شنونده اشتباه شود و پندارد که خاطره است، زیرا مانند محسوسات آن را از حواس و ظاهر اعضای بدن دریافت نمی کند، و این درباره فرد خواب و فرد بیدار هر دو درست است، و

ص: 210


1- . ناس / 4- 6
2- . انعام / 121
3- . انعام / 112

الفاسدة و الأوهام الباطلة و أما عند الأصحاب إذ لم یشترطوا فی الإدراک شیئا من ذلک فلأنه خلاف العادة أی لم تجر عادته تعالی بخلق الإدراکات فی الشخص و هو نائم و لأن النوم ضد للإدراک فلا یجامعه فلا یکون الرؤیا إدراکا حقیقة بل هو من قبیل الخیال الباطل.

و قال الأستاذ أبو إسحاق إنه إدراک حق بلا شبهه إذ لا فرق بین ما یجده النائم من نفسه فی نومه من إبصار المبصرات و سمع المسموعات (1) و ذوق و غیرها من الإدراکات و بین ما یجده الیقظان فی إدراکاته فلو جاز التشکیک فیه لجاز التشکیک فیما

یجده الیقظان و لزم السفسطة و القدح فی الأمور المعلومة حقیقتها بالبدیهة و لم یخالف الأستاد فی کون النوم ضدا للإدراک لکنه زعم أن الإدراک یقوم بجزء من أجزاء الإنسان غیر ما یقوم به النوم من أجزائه فلا یلزم اجتماع الضدین فی محل واحد أقول ثم ذکر ما زعمته الفلاسفة فی ذلک نحوا مما مر و قال بعض المحققین من الحکماء و الصوفیة الجامعین بزعمهم بین الشرع و الحکمة سبب الرؤیا انخناس الروح البخاری من الظاهر إلی الباطن بأسباب شتی مثل طلب الاستراحة عن کثرة الحرکة و میل الاشتغال بتأثیره فی الباطن لینفتح السد و لهذا یغلب النوم عند امتلاء المعدة و مثل أن یکون الروح قلیلا ناقصا فلا یفی بالظاهر و الباطن جمیعا و لزیادته و نقصانه أسباب طبیة مذکورة فی کتب الأطباء فإذا انخنس الروح إلی الباطن و رکدت الحواس بسبب من الأسباب بقیت النفس فارغة عن شغل الحواس لأنها لا تزال مشغولة بالتفکر فیما تورده الحواس علیها فإذا وجدت فرصة الفراغ و ارتفعت عنها الموانع فإن کانت عالیة معتادة بالصدق أو مائلة إلی العالم الروحانی العقلی متوجهة إلی الحق مطهرة عن النقائص معرضة عن الشواغل البدنیة متصفة بالمحامد أو غیر ذلک مما جب تنویرها و تقویتها و قدرتها علی خرق العالم الحسی من الإتیان بالطاعات و العبادات و استعمال القوی و الآلات بموجب الأوامر الإلهیة و حفظ الاعتدال بین طرفی الإفراط و التفریط فیها و دوام الوضوء و الذکر خصوصا من أول

ص: 205


1- 1. فی أکثر النسخ« للمسموعات».

مخالف عقل هم نیست.

جابر بن عبداللّه نقل کرده است: هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله خطبه می خواند، ناگاه مردی برخاست و گفت: یا رسول اللَّه! من در خواب دیدم سرم بریده شده است و می غلتد و من به دنبالش می روم. فرمود: بازی شیطان را که با تو کرده است بازگو نکن. سپس فرمود: چون شیطان با یکی از شما در خواب بازی کند، اصلاً به هیچ کس نگویید.

و اما این که انسان، پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله یا یکی از ائمه علیهم السّلام را در خواب ببیند در نزد من سه گونه است: یک آنکه قطع دارم درست است. دوم آنکه قطع دارم نادرست است، و سوم بخشی که هم امکان دارد درست باشد و هم امکان دارد نادرست باشد .

اما آنکه قطع دارم درست است، این است که انسان در خواب پیغمبر صلی الله علیه و آله یا یکی از ائمه علیهم السّلام را ببیند و او در طاعت خداست یا به آن فرمان دهد و یا نهی از گناه کند یا زشتی آن را بیان کند و حقی گوید و یا به حقی دعوت کند، یا از باطلی بازدارد یا بدکار را نکوهش کند. و اما آنکه مطمئنم نادرست است، آن است که مخالف این باشد، چون قطع داریم که پیغمبر صلی الله علیه و آله و امام علیه السّلام حق­جو و حق­گو هستند و از باطل به دورند. و اما آنکه ممکن است درست یا نادرست باشد این است که پیغمبر صلی الله علیه و آله یا امام علیه السّلام را ببیند در حالی که نه امرکننده و نه نهی کننده هستند و نه در حالتی هستند که به امور دینی اختصاص دارند (در حالت عادی ببیند که جنبه مذهبی ندارد) مانند این که در خواب ببیند سوار است یا راه می رود یا نشسته و مانند آن، و اما خبری که از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله روایت شده که فرمود: «هر که مرا ببیند قطعاً مرا دیده است، زیرا شیطان شبیه من نمی شود.» اگر مقصود دیدن در خواب باشد، حمل بر تخصیص عام می شود و مخصوص به همان قسم اول است نه در هر سه قسم، زیرا شیطان در حق و طاعت مانند پیغمبر نشود.

و اما آنچه از آن حضرت صلی اللَّه علیه و آله روایت است که «هر که مرا در خواب بیند مرا در بیداری دیده است» دو وجه دارد:

اول: این که مقصود خواب دیدن باشد و خاص باشد، مانند خبر اول، برای قسمی که آوردیم.

دوّم: این که مقصود دیدن در بیداری باشد نه در خواب و نائم وصف پیغمبر باشد نه خواب بیننده. به این معنی که هر که مرا ببیند در حالی که من خواب هستم، مانند این است که مرا دیده و من بیدار هستم. و فایده این قول، این است که به آن ها بفهماند که او در هر دو حالت خواب و بیداری، ادراک و دریافت یکسانی دارد و آن ها هنگامی

ص: 211

اللیل إلی وقت النوم و صحة البدن و اعتدال مزاجه الشخصی و الدماغی اتصلت بالجواهر الروحانیة الشریفة التی فیها نقوش جمیع الموجودات کلیة و جزئیة المسماة بالکتاب المبین و أم الکتاب فانتقشت بما فیها من صور الأشیاء لا سیما ما ناسب أغراضها و یکون مهما لها فإن النفس بمنزلة مرآة ینطبع فیها کل ما قابلها من مرآة أخری عند حصول الأسباب و ارتفاع الحجاب بینهما و الحجاب هاهنا اشتغال النفس بما تورده الحواس فإذا ارتفع ظهر فیها من تلک المرائی ما یناسبها و یحاذیها فإن کانت تلک الصور جزئیة و بقیت فی النفس بحفظ الحافظة إیاها علی وجهها و لم تتصرف فیه القوة المتخیلة الحاکیة للأشیاء بمثلها فتصدق هذه الرؤیا و لا تحتاج إلی التعبیر و إن کانت المتخیلة غالبة و إدراک النفس للصورة ضعیفا صارت المتخیلة بطبعها إلی تبدیل ما رأته النفس بمثال کتبدیل العلم باللبن و تبدیل العدو بالحیة و تبدیل الملک بالبحر و الجبل إلی غیر ذلک و ذلک لما دریت أن لکل معنی صورة فی نشأة غیر صورته فی النشأة الأخری و أن النشآت متطابقة.

نقل أن رجلا جاء إلی ابن سیرین و قال رأیت کأن فی یدی خاتما أختم به أفواه الرجال و فروج النساء فقال إنک مؤذن تؤذن فی شهر رمضان قبل الفجر فقال صدقت و جاء آخر فقال کأنی صببت الزیت فی الزیتون فقال إن کانت تحتک جاریة اشتریتها ففتش عن حالها فإنها أمک لأن الزیتون أصل الزیت فهو رد إلی الأصل فنظر فإذا جاریته کانت أمه و قد سبیت فی صغره و قال آخر له کأنی أعلق الدر فی أعناق الخنازیر فقال کأنک تعلم الحکمة غیر أهلها و کان کما قال.

و ربما تبدل المتخیلة الأشیاء المرئیة فی النوم بما یشابهها و یناسبها مناسبة ما أو ما یضادها کما من رأی أنه ولد له ابن فتولد له بنت و بالعکس و هذه الرؤیا تحتاج إلی مزید تصرف فی تعبیره فیحلل بالعکس أی یرجع من الصور الخیالیة الجزئیة إلی المعانی النفسانیة الکلیة و ربما لم تکن انتقالات المتخیلة مضبوطة بنوع مخصوص فانشعبت وجوه التعبیر فصار مختلفا بالأشخاص و الأحوال و الصناعات و فصول السنة و صحة النائم و مرضه و صاحب التعبیر لا ینال إلا بضرب من الحدس و یغلط فیه کثیرا للالتباس

ص: 206

که در حال خواب پیامبر هم در حضور او هستند، از آنچه که در موقع بیداری اش مناسب نیست که بگویند، دوری کنند .

و از آن حضرت صلی اللَّه علیه و آله روایت شده است که چرتی زد و برخاست و بدون تجدید وضو نماز خواند، و از او در مورد آن از او پرسش شد، فرمود: من مانند شماها نیستم، چشمم می خوابد و دلم بیدار است و نمی خوابد.

و همه این روایات خبر واحدند و اگر پذیرفته شوند، بر این روش تفسیر شوند. استادم می گفت: هرگاه از انسانی جایز باشد که در بیداری گوید من خدایم مانند فرعون و کسانی از این طایفه، با وجود بیچارگی انسان و نبودن اشتباه درباره او در بیداری، پس چه مانعی است که ابلیس فرد خوابیده ای را وسوسه کند که بگوید من پیغمبرم، با این که توانایی او از انسان بیشتر است و اشتباه در خواب فراوان است؟

و دلیل روشن این که در خواب دیدن پیغمبر یا امام، امکان درست یا نادرست بودن دارد. این است که شیعه ای گوید: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله را در خواب دیدم که همراه ایشان، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام هم بود و به من فرمود: از علی پیروی کن نه جز او، و به من آموخت که او خلیفه پس از اوست و ابوبکر و عمر و عثمان ظالم و دشمن او هستند، و مرا از دوستی با آنان بازداشت و به بیزاری از آنان امر کرد، و مانند آن از آنچه که از خصائص عقاید شیعه است.

و باز ناصبی می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را در خواب دیدم که همراه وی، ابوبکر و عمر و عثمان بودند و مرا به دوستی آن ها فرمان داد و از دشمنی آن ها بازداشت، و به من آموخت که ایشان یاران او در دنیا و آخرت هستند و در بهشت همراه او هستند و و مانند آن از آنچه که از خصائص عقاید اهل سنت است. و قطعاً می دانیم یکی از این دو خواب درست و یکی نادرست است و بهترین چیز این است که آن خوابی درست باشد که در بیداری درستی آن با دلیل ثابت شده باشد و خواب نادرست آن است که باطل بودن و فساد دلیلش روشن شده باشد. و شیعه نمی تواند که ناصبی را در خواب دیدن پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله دروغگو داند، زیرا او هم می تواند معارضه به مثل کند .

در حالی که یک ناصبی را دیدیم که شیعه شد و در حال شیعه بودنش به ما گزارش داد که خواب هایش ضد آن هایی است که در ناصبی بودنش می دیده است، و روشن شد که یکی از این دو خواب نادرست است، و این از نتیجه سخن با نفس یا وسوسه شیطان و مانند آن است، و این که خواب درست همان لطف خداست به بنده اش به معنایی که قبلاً وصف کردیم.

ص: 212

و إن کانت النفس سفلیة متعلقة بالدنیا منهمکة فی الشهوات حریصة علی المخالفات مستعملة للمتخیلة فی التخیلات الفاسدة و غیر ذلک مما یوجب الظلمة و ازدیاد الحجب أو سوء مزاج الدماغ فلا تتصل بالجواهر الروحانیة بمجرد ذلک فتفعل باختراعها بقوتها المتخیلة فی مملکتها و عالمها الباطنی صورا و أشخاصا جسمانیة بعضها مطابقة لما یوجد فی الخارج و بعضها خرافات لا أصل لها فی شی ء من العوالم بل هو من دعابات المتخیلة و اضطراباتها التی لا تفتر عنها فی أکثر الأحوال ثم انتقلت منها و حاکتها بأمور أخری فی النوم فبقیت مشغولة بمحاکاتها کما تبقی مشغولة بالحواس فی الیقظة و خصوصا إذا کانت ضعیفة منفعلة عن آثار القوی و هی أضغاث الأحلام و لمحاکاتها أسباب من أحوال البدن و مزاجه فإن غلبت علی مزاجه الصفراء حاکاها بالأشیاء الصفر و إن کان فیه الحرارة حاکاها بالنار و الحمام الحار و إن غلبت البرودة حاکاها بالثلج و الشتاء و نظائرهما و إن غلبت السوداء حاکاها بالأشیاء السود و الأمور الهائلة قال بعض العلماء و إنما حصلت صورة النار مثلا فی التخیل عند غلبة الحرارة لأن الحرارة التی فی موضع تتعدی إلی المجاور لها کما یتعدی نور الشمس إلی الأجسام بمعنی أنه سیکون سببا لحدوثه إذ خلقت الأشیاء موجودة وجودا فائضا بأمثاله علی غیره و القوة المتخیلة منطبعة فی الجسم الحار فیتأثر به تأثرا یلیق بطبعها لأن کل شی ء قابل یتأثر من شی ء فإنما یتأثر منه بشی ء یناسب جوهر هذا القابل و طبعه فالمتخیلة لیست بجسم حتی تقبل نفس الحرارة فتقبل من الحرارة ما فی طبعها القبول و هو صورة الحار فهذا هو السبب فیه.

ثم قال و الاتصال بالجواهر الروحانیة کما یکون فی المنام فکذلک قد یکون فی الیقظة أیضا کما أن الاختراعات الخیالیة تکون فی الحالتین و ذلک لأن رفع الحجاب بین مرآة النفس و ذلک العالم کما یکون فی المنام فکذلک قد یکون بأسباب أخر مثل صفاء النفس بسبب أصل الفطرة و مثل انزعاج النفس و انزجارها عن هذا العالم بسبب ما یکدرها و ینق صلی الله علیه و آله (1)

عیشها الدنیاوی من المؤلمات و المنفرات فیتوجه

ص: 207


1- 1. ینغص( ظ).

و گفتار ما در خواب درست که انسان، پیغمبر صلی الله علیه و آله را در خواب ببیند، به این معنا است که مثل آن است که او را دیده است نه این که به حقیقت نور چشمانش به بدن پیغمبر صلی الله علیه و آله افتاده است، و کدام دیده در خواب بینایی دارد؟ و این جز یک تصور و خیال نباشد که به لطف خدا چون دانشی است، و این منافات ندارد با خبری که گوید: «من رآنی فقد رآنی»: هر کس مرا دیده مرا دیده است. زیرا مقصود تشبیه است، و برای خردمند در اینجا خطایی نباشد مگر برای کسی که عقل و فهمی ندارد.

مازری از عامه در شرح قول پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله «الرؤیا من اللَّه و الحلم من الشیطان»: رؤیا از جانب خدا و خوابهای پرت و پلا از جانب شیطان است. گفته است: عقیده اهل سنت در حقیقت رؤیا این است که خدای تعالی در دل خوابیده عقایدی می آفریند چنان چه در دل بیدار، و او است که هر چه خواهد کند و خواب و بیداری مانعش نشود، و چون این عقاید را می آفریند، آن ها را نشانه امور دیگری سازد که دوباره می آفریند یا قبلا آفریده است، و چون در دل خوابیده می آفریند که پریده، با این که پرنده نیست. این اعتقاد ناشدنی نشانه یک امر شدنی است، چنان چه خدا ابر را نشانه باران آفریده. و همه آفریده خدایند، ولی خدا رؤیا و عقاید را نشانه شادکننده ها آفریده در عدم حضور شیطان و نشانه زیان آور در حضور شیطان و آن را مجازاً به وی نسبت داده، چون در حضور او بوده و او را در حقیقت کاری نمی کند.

بغوی در شرح السنه گفته: هر چه انسان در خواب ببیند درست و قابل تعبیر نباشد، بلکه خواب درست آن است که از طرف خدا باشد و فرشته رؤیا آن را از ام الکتاب بیاورد و غیر آن واهی است و تعبیر ندارد. و آن چند نوع است: کار شیطان است که انسان را به بازی می گیرد؛ چیزی نشانش می دهد که او را غمگین کند؛ و او نیرنگ ها دارد تا برای انسان غمگینی آورد، چنان چه خدا تعالی فرموده «إِنَّمَا النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ لِیَحْزُنَ الَّذینَ آمَنُوا»(1) {چنان نجوایی صرفاً از [القائات] شیطان است، تا کسانی را که ایمان آورده اند دلتنگ گرداند.} و از بازی های شیطان با وی احتلام است که غسل دارد و تعبیر ندارد.

و نیز از حدیث نفس است، چنان چه در کاری یا پیشه ای است و خودش را در آن ببیند، و عاشق معشوق خود را ببیند و مانند آن. و نیز اثر مزاج طبیعت است، چنان چه کسی که خون او پر باشد، فصد و حجامت و سرخی و خون و باغ و گل و نی و نشاط و مانند آن ها در خواب می بیند، و کسی که صفرا بر او غالب است آتش و

ص: 213


1- . مجادله / 10

إلی عالمها هربا من هذه الأمور الموحشة فیرتفع الحجاب بینها و بین عالمها و مثل الریاضات العلمیة و العملیة التی توجب المکاشفات الصوریة و المعنویة أی ظهور الحوادث و الحقائق و مثل الموت الإرادی الذی یکون للأولیاء و مثل الموت الطبیعی الذی یوجب کشف الغطاء للجمیع سواء کانوا سعداء أو أشقیاء و مثل ما لو غلب علی المزاج الیبوسة و الحرارة و قل الروح البخاری حتی صرفت النفس لغلبة السوداء و قلة الروح عن موارد الحواس فیکون مع فتح العین و سائر أبواب الحواس کالمبهوت الغافل الغائب عما یری و یسمع و ذلک لضعف خروج الروح إلی الظاهر فهذا أیضا لا یستحیل أن ینکشف لنفسه من الجواهر الروحانیة شی ء من الغیب فیحدث به و یجری علی لسانه فکأنه أیضا غافل عما یحدث به و هذا یوجد فی بعض المجانین و المصروعین و بعض الکهنة فیحدثون بما یکون موافقا لما سیکون.

ثم ما تتلقاه النفس فی الیقظة علی وجهین فإن کانت النفس قویة وافیة بضبط الجوانب لا تشغلها المشاعر السفلیة عن المدارک العالیة و تکون متخیلتها قویة علی استخلاص الحس المشترک عن مشاهدة الظواهر إلی مشاهدة ما یراها فی الباطن فلا یبعد أن

یقع لها ما یقع للنائم من غیر تفاوت فمنه ما هو وحی صریح لا یفتقر إلی التأویل و منه ما لیس کذلک فیفتقر إلیه أو یکون شبیها بالمنامات التی هی أضغاث أحلام إن أمعنت المتخیلة فی الانتقال و المحاکات و إن لم یکن کذلک فلا یخلو إما أن یستعین بما یقع للحس دهشة و للخیال حیرة أو لا بل کانت لضعف طبیعی فی الحواس أو مرض طار فالأول کفعل المستنطقین المشغلین للصبیان و النساء ذوات المدارک الضعیفة بأمور مترقرقة أو بأشیاء ملطخة سود مدهشة محیرة للحس مرعشة للبصر برجرجتها أو شفیفها و کاستعانة بعض المتصوفة و المتکهنة برقص و تصفیق و تطریب فکل هذه موهنة للحواس مخلة بها و ربما یستعینون أیضا بالإبهام بالعزائم و بأدعیة غیر مفهومة الألفاظ یوجب الترهیب بالحس (1)

إذا استنطقوا غیرهم و الثانی کما للمصروعین و الممرورین و من فی قواه ضعف و فی دماغه رطوبة قابلة و قد یجتمع الشیئان ضعف

ص: 208


1- 1. بالجن( خ).

شمع و چراغ و چیزهای زرد و پرش در هوا و مانند آن در خواب می بیند، و کسی که سودایی است، تاریکی و اشیاء سیاه و شکار وحشی و امور هراس آور و اموات و قبور و ویرانه و در جای تنگ بودن که منفذی ندارد یا زیر بار سنگین و مانند آن را در خواب می بیند، و فردی که بلغمی است سفیدی و آب و تری و برف و لجن در خواب می بیند و هیچ کدام تعبیری ندارند.

سید مرتضی در کتاب الغرر و الدرر در جواب فردی که از او پرسیده بود در مورد خواب ها چه می گویی؟ آیا درست هستند یا نادرست؟ و کار چه کسی هستند؟ و چرا بیشتر درست درآیند؟و چرا در خواب دیدن جماع، انزال منی شود؟ و اگر درست و نادرست دارند راه جدا کردن آن ها چیست؟ جواب داده است: بدان که فرد خوابیده، عقل کامل ندارد، زیرا خواب نوعی بیهوشی است و بیهوشی از بین برنده علوم است، برای همین انسان خوابیده عقاید بیهوده دارد، زیراعقلش کم شده و دانشش رفته. هر خوابی عقیده ای است که خوابیده در خود بر می آورد و نمی شود کار دیگری در وی باشد، زیرا هرکس جز خودش از بازگوکننده ها چه انسان باشند یا فرشته یا جن جسم هستند و جسم نمی تواند در دیگری ابتدائاً عقیده یا هر چه از جنس آن است بیافریند، ولی در خود ابتدائاً چنین کاری می تواند انجام دهد. و البته گفتیم که نمی تواند در دیگری اعتقاد آفریند، برای این که چیزی که کار را از توانا به دیگری سرایت کند اعتمادهای بر آن است و در جنس اعتماد، اعتقادآفرینی نیست.

و از این رو اگر یکی از ما زمانی طولانی به دل دیگری اعتماد کند، هیچ ذره ای از اعتقادات در او ایجاد نمی شود، و این مطلب در جاهای بسیار بیان و شرح داده شده است، و تنها خدای قدیم تعالی است که در دل ما می تواند ابتدائاً و بی سببِ عقیده ای را بیافریند.

و جایز نیست که خدا در دل فرد خوابیده عقیده­ای آفریند، زیرا بیشتر عقاید او نادانی است و شئ را بر خلاف واقع تأویل می شود. چون گمان می کند که می بیند و راه می رود و سواره است و اوصاف بسیاری دارد که هیچ کدام وجودی ندارند، و خدا تعالی نادانی نمی آفریند، و باید همه این اعتقادات از خود خواب باشد.

و در کتاب مقالات گفته: صالح قبه عقیده داشته است که هر چه در خواب بینند حقیقت دارد، و این نادانی است

ص: 214

الفائق (1)

و قوة النفس بتطریب و غیره کالکثیر من المرتاضین من أولی الکد و هذا حسن و ما للکهنة و الممرورین نقص أو ضلال أو تعطیل للقوی کما خلقت لأجله و أما الفضلاء فریاضاتهم و علومهم مرموزة مکتومة عن المحجوبین.

و قال الکراجکی رحمه الله فی کتاب کنز الفوائد وجدت لشیخنا المفید رضی الله عنه فی بعض کتبه أن الکلام فی باب رؤیا المنامات عزیز و تهاون أهل النظر به شدید و البلیة بذلک عظیمة و صدق القول فیه أصل جلیل و الرؤیا فی المنام یکون من أربع جهات أحدها حدیث النفس بالشی ء و الفکر فیه حتی یحصل کالمنطبع فی النفس فیتخیل إلی النائم ذلک بعینه و أشکاله و نتائجه و هذا معروف بالاعتبار.

الجهة الثانیة من الطباع و ما یکون من قهر بعضها لبعض فیضطرب له المزاج و یتخیل لصاحبه ما یلائم ذلک الطبع الغالب من مأکول و مشروب و مرئی و ملبوس و مبهج و مزعج قد تری تأثیر الطبع الغالب فی الیقظة و الشاهد حتی أن من غلب علیه الصفراء یصعب علیه الصعود إلی المکان العالی یتخیل له من وقوعه منه و یناله من الهلع و الزمع ما لا ینال غیره و من غلبت علیه السوداء یتخیل له أنه قد صعد فی الهواء و ناجته الملائکة و یظن صحة ذلک حتی إنه ربما اعتقد فی نفسه النبوة و أن الوحی یأتیه من السماء و ما أشبه ذلک.

و الجهة الثالثة ألطاف من الله عز و جل لبعض خلقه من تنبیه و تیسیر و إعذار و إنذار فیلقی فی روعه ما ینتج له تخییلات أمور تدعوه إلی الطاعة و الشکر علی النعمة و تزجره عن المعصیة و تخوفه الآخرة و یحصل له بها مصلحة و زیادة فائدة و فکر یحدث له معرفة.

و الجهة الرابعة أسباب من الشیطان و وسوسة یفعلها للإنسان یذکره بها أمورا تحزنه و أسبابا تغمه فیما لا یناله أو یدعوه إلی ارتکاب محظور یکون فیه عطبه أو تخیل شبهة فی دینه یکون منها هلاکه و ذلک مختص بمن عدم التوفیق

ص: 209


1- 1. العائق( خ).

و به نادانی های سوفسطائیان می رسد، زیرا چه بسیار در خواب ببیند که سرش بریده یا مرده یا به آسمان رفته و ما ضرورتاً می دانیم که چنین نیست. و اگر نزد این آقای صالح جایز است که بیدار در مورد سراب معتقد باشد که آن، آب است و حقیقت دارد، و یا در مورد چوب قایقرانی که در آب شکسته نشان داده می شود، معتقد باشد که شکسته است با این که در واقع درست است، این اعتقاد، اشتباه و غلط است، باید آن را در انسان خواب هم روا دارد که از کمال دورتر است و به کاستی نزدیک تر و چرا نگوید که آن هم غلط است.

و سزاوار است که آنچه فرد خوابیده به خیال خود دیده سه بخش شود: یکی آنچه بدون سبب و منشأ پدید آمده است؛ دوّم آنچه که از وسوسه شیطان است که در بیخ گوش او به نهانی گوید که چیزهایی دربردارد و فرد خوابیده که آن ها را می شنود، معتقد شود که آن ها را دیده است که البته افراد بسیاری را می یابیم که در خواب سخن فردی در نزدیکی خود را شنیده اند و معتقد شده اند که گفتارش را در خواب دیده اند؛ سوّم آنچه خدا به دل انسان خوابیده می اندازد یا فرشته ای را گوید تا آن را در دل او اندازد، و حقیقتش این است که سخنی در بن گوش خواب انجام می شود و او معتقد می گردد که مضمون آن را به چشم دیده است، خواب ها که دعوت به خیر و صلاح در دین باشند باید چنین باشند، چنان چه خواب های بد باید از وسوسه شیطان باشند.

و هر خوابی که درست درآید یا تعبیر درستی دارد، باید همان باشد که خدا در گوش او افکنده که چنان بوده یا برای نوعی مصلحت باشد، و خوابیده معتقد شده آنچه را که شنیده به چشم دیده است، و در این صورت تعبیرش درست درآید، و این در آنجا است که درست درآمدنش اتفاق نباشد، زیرا برخی خواب ها به طور اتفاق درست درمی آیند و برخی مجال اتفاق هم در آن ها کم است.

اگر گویند آیا ابو علی جبائی در سخنی از خود درباره خواب ها نگفته است که شایسته نیست که طبایع در آن ها اثر بخشند، زیرا بنا بر مذهب صحیح طبایع اثری ندارند، و با این حال دیده می شود که با خوردن بعضی خوراک ها خواب بسیاری دیده می شود، چنان چه برخی خوراک ها در بیداری هم خیال آفرینند

ص: 215

لعصیانه و کثرة تفریطه فی طاعات الله سبحانه و لن ینجو من باطل المنامات و أحلامها إلا الأنبیاء و الأئمة علیهم السلام و من رسخ فی العلم من الصالحین.

و قد کان شیخی رضی الله عنه قال لی إن کل من کثر علمه و اتسع فهمه قلت مناماته فإن رأی مع ذلک مناما و کان جسمه من العوارض سلیما فلا یکون منامه إلا حقا یرید بسلامة الجسم عدم الأمراض المهیجة للطباع و غلبة بعضها علی ما تقدم به البیان و السکران أیضا لا یصح منامه و کذلک الممتلئ من الطعام لأنه کالسکران و لذلک قیل إن المنامات قل ما یصح فی لیالی شهر رمضان فأما منامات الأنبیاء علیهم السلام فلا تکون إلا صادقة و هی وحی فی الحقیقة و منامات الأئمة علیهم السلام جاریة مجری الوحی و إن لم تسم وحیا و لا تکون قط إلا حقا و صدقا و إذا صح منام المؤمن فإنه من قبل الله تعالی کما ذکرناه

وَ قَدْ جَاءَ فِی الْحَدِیثِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: رُؤْیَا الْمُؤْمِنِ جُزْءٌ مِنْ سَبْعَةٍ وَ سَبْعِینَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ.

وَ رُوِیَ عَنْهُ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: رُؤْیَا الْمُؤْمِنِ تَجْرِی مَجْرَی کَلَامٍ تَکَلَّمَ بِهِ الرَّبُّ عِنْدَهُ.

فأما وسوسة شیاطین الجن فقد ورد السمع بذکرها قال الله تعالی مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ (1) و قال وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ (2) و قال شَیاطِینَ (3) الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً(4) و ورد السمع به فلا طریق إلی دفعه.

فأما کیفیة وسوسة الجنی للإنسی فهو أن الجن أجسام رقاق لطاف فیصح أن یتوصل أحدهم برقة جسمه و لطافته إلی غایة سمع الإنسان و نهایته فیوقع فیه کلاما یلبس علیه إذا سمعه و یشتبه علیه بخواطره لأنه لا یرد علیه ورود المحسوسات من ظاهر جوارحه و یصح أن یفعل هذا بالنائم و الیقظان جمیعا و لیس هو فی العقل

ص: 210


1- 1. الناس: 4- 6.
2- 2. الأنعام: 121.
3- 3. صدرها:« وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ» الخ.
4- 4. الأنعام: 112.

که اصلی برای آن نیست، گوییم ابو علی چنین گفته و خطا گفته است، زیرا اثر بخشی خوراک ها به حسب عادت در مذاهب صحیحه، به طبایع بستگی ندارد و کار خدا است و چطور می شود خیال باطل و اعتقاد نادرست را کار خدا دانست؟

اما سخن از وضع فرد بیدار خیال پرداز که به آن استشهاد شد با سخن در فرد خوابیده یکی است، و نمی شود تخیل نادرست کار خدا باشد نه در خواب و نه در بیدار، و خیال پرداز فاسد بی خواب باید کم عقل و بی تمیز و بیهوش باشد که چنین عقیده ای را برآورد، چنان چه درباره خواب گفتیم.

اگر گویند در مورد خواب های پیغمبران چه می گویید و درستی آن ها چه سببی دارد تا جایی که خواب هایشان را به مانند وحی که می شنوند، می شمارند؟ گوییم اخباری که در این باره آمده، قطعی نیستند و موجب علم نیستند و بسیار بوده که خدا به پیغمبری با شنیدن از فرشته وحی کند بر وجهی که موجب یقین باشد که من در فلان موقع به تو خوابی نشان می دهم که باید به آن عمل کنی، پس به درستی خوابش یقین می کند، و اعتمادش به مجرد خواب دیدن نیست و خواب ابراهیم در سر بریدن پسرش بر این وجه حمل می شود و اگر چنان نباشد، چگونه ابراهیم دانست که به سر بریدن پسر خود مامور است؟

اگر گویند پس تفسیر آنچه از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله رسیده که «من رآنی فقد رآنی فان الشیطان لا یتخیل بی»: هر کس مرا بیند مرا دیده است زیرا شیطان به صورت من متمثل نشود. چیست، با این که می دانیم چه بسیار محق و مبطل و مؤمن و کافر او را در خواب می بینند و هر کدام به ضدّ هم از او گزارش می دهند و چگونه در حقیقت او را دیده اند؟ گوییم که این یک خبر واحد ضعیف و از ضعیف ترین اخبار است و شایسته نیست به آن اعتماد شود. و بر فرض صحت، مقصود از آن دیدار در بیداری است که بر حقیقت است، زیرا شیطان در بیداری به شکل من نمی شود. و این که گفته اند شیطان به شکل بشر درمی آید، این معنی به ظاهر لفظ خبر مناسب تر است، زیرا در آن بیننده ای آورده و خود را دیده شده تعبیر کرده با این که در خواب نه بیننده حقیقی هست

ص: 216

مستحیلا.

رَوَی جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ: بَیْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَخْطُبُ إِذْ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی رَأَیْتُ کَأَنَّ رَأْسِی قَدْ قُطِعَ وَ هُوَ یَتَدَحْرَجُ وَ أَنَا أَتْبَعُهُ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَا تُحَدِّثْ بِلَعِبِ الشَّیْطَانِ بِکَ ثُمَّ قَالَ إِذَا لَعِبَ الشَّیْطَانُ أَحَدَکُمْ (1)

فِی مَنَامِهِ فَلَا یُحَدِّثَنَّ بِهِ أَحَداً.

و أما رؤیة الإنسان للنبی صلی الله علیه و آله أو لأحد الأئمة علیهم السلام فی المنام فإن ذلک عندی علی ثلاثة أقسام قسم أقطع علی صحته و قسم أقطع علی بطلانه و قسم أجوز فیه الصحة و البطلان فلا أقطع فیه علی حال فأما الذی أقطع علی صحته فهو کل منام رأی فیه النبی صلی الله علیه و آله أو أحد الأئمة علیهم السلام و هو الفاعل لطاعة أو آمر بها و ناه عن معصیة(2) أو مبین لقبحها و قائل لحق أو داع إلیه و زاجر عن باطل أو ذام لمن هو علیه و أما الذی أقطع علی بطلانه فهو کل ما کان ضد ذلک لعلمنا أن النبی صلی الله علیه و آله و الإمام علیه السلام صاحبا حق و صاحب الحق بعید عن الباطل و أما الذی أجوز فیه الصحة و البطلان فهو المنام الذی یری فیه النبی و الإمام علیه السلام و لیس هو آمرا و لا ناهیا و لا علی حال یختص بالدیانات مثل أن یراه راکبا أو ماشیا أو جالسا و نحو ذلک و أما الخبر الذی

یُرْوَی عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مِنْ قَوْلِهِ: مَنْ رَآنِی فَقَدْ رَآنِی فَإِنَّ الشَّیْطَانَ لَا یَتَشَبَّهُ بِی.

فإنه إذا کان المراد به المنام یحمل علی التخصیص دون أن یکون فی کل حال و یکون المراد به القسم الأول من الثلاثة الأقسام لأن الشیطان لا یتشبه بالنبی صلی الله علیه و آله فی شی ء من الحق و الطاعات و أما مَا رُوِیَ عَنْهُ صلی الله علیه و آله مِنْ قَوْلِهِ: مَنْ رَآنِی نَائِماً رَآنِی یَقْظَانَ.

فإنه یحتمل وجهین أحدهما أن یکون المراد به رؤیة المنام و یکون خاصا کالخبر الأول علی القسم الذی قدمناه و الثانی أن یکون أراد به رؤیة الیقظة دون المنام و یکون قوله نائما حالا للنبی و لیست حالا لمن رآه فکأنه قال من رآنی و أنا نائم فکأنما رآنی و أنا منتبه و الفائدة فی هذا المقال أن یعلمهم بأنه یدرک فی الحالتین إدراکا واحدا فیمنعهم ذلک إذا حضروا عنده و هو نائم

ص: 211


1- 1. بأحدکم( ظ).
2- 2. فی أکثر النسخ« معصیته».

و نه دیده شده و تنها وجود هر دو در بیداری است و اگر حمل بر خواب شود، تقدیر کلام این است که هر که معتقد است مرا در خواب دیده، گرچه در حقیقت بیننده نیست، در حکم کسی است که مرا دیده و این خلاف ظاهر لفظ خبر و تبدیل صیغه اش است.

و هر چه که ما درباره خواب ها گفتیم و آن ها را بخش کردیم، از هر چه در این باره و در مورد علت خواب ها گفته اند درست تر است، و آنچه در این باره نوشته اند حاصل و تحقیقی ندارد. و اما یاوه های فلاسفه در این باب، زنِ فرزندمرده را به خنده آورد، زیرا آنان خواب های درست را که سببش را ندانسته اند به اطلاع نفس به عالم خودش وابسته کرده اند که در آن به علم آینده سرکشیده و لوح محفوظ را خوانده، و آنچه درباره حقیقت نفس گفته اند، نه مفهومی دارد و نه دلیلی، چه برسد به اطلاع نفس به عالم خودش که این اطلاع چیست و چگونه است، به کدام شیء به عالم نفس اشاره می کند، و برای چه از هنگام حصول این اطلاع کائنات را بداند. همه این ها مزخرف و یاوه است، و هراس گویی که چیزی به دست ندهد.

و قول صالح قبه با این که نادانی محض است از قول فلاسفه مفهوم تر است، زیرا صالح گفته است انسان خواب در حقیقت چیزی را ببیند که ندیده است، ولی نامعقول و نامفهوم نگفته است، بلکه چیز نادرست را ادعا کرده، هر چند که مفهومی دارد، و اینان چیزی گویند که با کوشش هم مفهوم نشود، و با اندیشه معقول نگردد و فرق آن ها روشن است.

و اما سبب انزال بر همان پایه است که در بیداری و هنگام جماع است، و علّت آن یاوه سرایی طبیعیون نیست، زیرا در مواضع مختلف گفتیم که طبع اصل ندارد و وابستن به آن سرابی است بی حاصل و همانا سبب انزال این است که خدا عادت و شیوه قرار داده که هنگام اعتقاد خوابیده به انجام جماع، انزال منی شود گرچه این عقیده بی اصل و باطل باشد.(1) (پایان نقل قول)

به ذکر همین گفته ها بسنده کنیم و تحقیق و انتقاد درباره آن ها را رها کنیم که باعث تفصیل سخن و خروج از هدف کتاب است. و آنچه را که در این باب از اخبار منسوب به ائمّه علیهم السّلام برای ما روشن است بگوییم و آن این است که رؤیا مستند به امور پراکنده ای است:

1.

ص: 217


1- . امالی مرتضی 2 : 392- 395

أن یفیضوا فیما لا یحسن أن یذکروه بحضرته و هو منتبه

وَ قَدْ رُوِیَ عَنْهُ علیه السلام: أَنَّهُ غَفَا ثُمَّ قَامَ یُصَلِّی مِنْ غَیْرِ تَجْدِیدِ وُضُوءٍ فَسُئِلَ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ إِنِّی لَسْتُ کَأَحَدِکُمْ تَنَامُ عَیْنَایَ وَ لَا یَنَامُ قَلْبِی.

و جمیع هذه الروایات أخبار آحاد فإن سلمت فعلی هذا المنهاج و قد کان شیخی رحمه الله یقول إذا جاز من بشر أن یدعی فی الیقظة أنه إله کفرعون و من جری مجراه مع قلة حیلة البشر و زوال اللبس فی الیقظة فما المانع من أن یدعی إبلیس عند النائم بوسوسة له أنه نبی مع تمکن إبلیس مما لا یتمکن منه البشر و کثرة اللبس المعترض فی المنام و مما یوضح لک أن من المنامات التی یتخیل للإنسان أنه قد رأی فیها رسول الله و الأئمة منها ما هو حق و منها ما هو باطل أنک تری الشیعی یقول رأیت فی

المنام رسول الله صلی الله علیه و آله و معه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام و هو یأمرنی بالاقتداء به دون غیره و یعلمنی أنه خلیفته من بعده و أن أبا بکر و عمر و عثمان ظالموه و أعداؤه و ینهانی عن موالاتهم و یأمرنی بالبراءة منهم و نحو ذلک مما یختص بمذهب الشیعة ثم یری الناصبی یقول رأیت رسول الله فی النوم و معه أبو بکر و عمر و عثمان و هو یأمرنی بمحبتهم و ینهانی عن بغضهم و یعلمنی أنهم أصحابه فی الدنیا و الآخرة و أنهم معه فی الجنة و نحو ذلک مما یختص بمذهب الناصبیة فنعلم لا محالة أن أحد المنامین حق و الآخر باطل فأولی الأشیاء أن یکون الحق منهما ما ثبت الدلیل فی الیقظة علی صحة ما تضمنه و الباطل ما أوضحت الحجة عن فساده و بطلانه و لیس یمکن الشیعی أن یقول للناصبی إنک کذبت فی قولک إنک رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله لأنه یقدر أن یقول له مثل هذا بعینه و قد شاهدنا ناصبیا یتشیع و أخبرنا فی حال تشیعه بأنه یری منامات بالضد مما کان یراه فی حال نصبه فبان بذلک أن أحد المنامین باطل و أنه من نتیجة حدیث النفس أو من وسوسة إبلیس و نحو ذلک و أن المنام الصحیحة(1) هو لطف من الله تعالی بعبده علی المعنی المتقدم

ص: 212


1- 1. کذا.

روح در حال خواب حرکتی به آسمان دارد یا خودش، بنا بر این که جسم است، چنان چه از ظاهر اخبار است و یا با جسد مثالی، بنا بر قول وجود آن در حال زندگی که برای روح دو بدن است؛ اصلی و مثالی، که در بیداری بیشتر به بدن اصلی وابسته است و کمتر به بدن مثالی وابسته است و در خواب برعکس این می شود. به خاطر این که خودش پس از سستی تعلق به بدن در خواب رو به عالم ارواح کند، و اگر هم جسم باشد این احتمال هست، چنان چه برخی اخبار به آن اشاره دارند، و حرکتش کنایه از روگرداندن از این بدن است و روآوردن به عالم دیگر، و پس از حرکت به هر معنا باشد در ملکوت اعلی چیزها بیند و برخی الواح تقدیرات را بخواند، و اگر پاک و روشن بین است، همه چیز را آن طور که نوشته شده است بخواند، پس خوابش نیاز به تعبیر ندارد. و اگر دلش تیرگی وابستگی های مادّی و پرده شهوت نفسانی را دارد، چیزها را مانند شبح ببیند، مانند کسی که چشمی بیمار و پرده دار دارد و اشیاء را غیر آنچه هستند می بیند، و عالم به علت آن، می داند که این صورت شبیه شده که برای او صورتی را شبح کرده برای کدام شی است و استاد معبر می تواند اشتباه او را برطرف کند.

و همچنین ممکن است خدا برای مصلحت بیشتر چیزها را در این حال نه به صورت اصلی بلکه به صورت مناسب دیگر به او بنمایاند. چنان چه انسان مال را در خواب مار ببیند، و یا پول را به صورت عذره تا بفهمد زیانبار و پلیدند و باید از آن ها دوری کرد، و یا در هوا چیزهایی ببیند که خواب دروغ است و تعبیر ندارد، و بسا مقصود از دیدن چیزها در هوا اموری است که به آن ها خو گرفته و شهوت خیالی و باطل است، و البته آنچه دلالت بر این دو نوع دارند در روایت محمّد بن قاسم و روایت معاویة بن عمّار و دیگران آمده است.

2.

خواب دیدن افاضه ای است از خدا به او به وسیله فرشته یا بدون او، چنان چه خبر ابی بصیر و سعد بن خلف به آن اشاره دارند.

3.

آنچه به سبب وسوسه شیطان است و تسلط او به سبب گناه و نافرمانی که در بیداری انجام داده یا طاعاتی که ترک کرده است یا آلودگی به نجاست ظاهری و

ص: 218

وصفه و قولنا فی المنام الصحیح إن الإنسان رأی فی نومه النبی صلی الله علیه و آله إنما معناه أنه کان قد رآه و لیس المراد به التحقق فی اتصال شعاع بصره بجسد النبی صلی الله علیه و آله و أی بصر یدرک به فی حال نومه و إنما هی معانی تصورت و فی نفسه تخیل له فیها أمر لطف الله تعالی له به قام مقام العلم و لیس هذا بمناف للخبر الذی روی من قوله من رآنی فقد رآنی لأن معناه فکأنما رآنی و لیس یغلط فی هذا المکان إلا من لیس له من عقله اعتبار قال المازری من العامة فی شرح قول النبی الرؤیا من الله و الحلم من الشیطان مذهب أهل السنة فی حقیقة الرؤیا أن الله تعالی یخلق فی قلب النائم اعتقادات کما یخلقها فی قلب الیقظان و هو سبحانه و تعالی یَفْعَلُ ما یَشاءُ لا یمنعه النوم و الیقظة فإذا خلق هذه الاعتقادات فکأنه جعلها علما علی أمور أخر یخلقها فی ثانی الحال أو کان قد خلقها فإذا خلق فی قلب النائم الطیران و لیس بطائر فأکثر ما فیه أنه اعتقد أمرا علی خلاف ما هو فیکون ذلک الاعتقاد علما علی غیره کما یکون خلق الله تعالی الغیم علما علی المطر و الجمیع خلق الله تعالی و لکن یخلق الرؤیا و الاعتقادات التی جعلها علما علی ما یسر بغیر حضرة الشیطان و خلق ما هو علم علی ما یضر بحضرة الشیطان فنسب إلی الشیطان مجازا لحضوره عندها و إن کان لا فعل له حقیقة.

و قال البغوی فی شرح السنة لیس کل ما یراه الإنسان صحیحا و یجوز تعبیره بل الصحیح ما کان من الله یأتیک به ملک الرؤیا من نسخة أم الکتاب و ما سوی ذلک أضغاث أحلام لا تأویل لها و هی علی أنواع قد تکون من فعل الشیطان یلعب بالإنسان أو یریه ما یحزنه و له مکاید یحزن بها بنی آدم کما قال تعالی إِنَّمَا النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا و من لعب الشیطان به الاحتلام الذی یوجب الغسل فلا یکون له تأویل و قد یکون من حدیث النفس کما یکون فی أمر أو حرفة یری نفسه فی ذلک الأمر و العاشق یری معشوقه و نحوه و قد یکون من مزاج الطبیعة کمن غلب علیه الدم یری الفصد و الحجامة و الحمرة و الرعاف و الریاحین و المزامیر و النشاط و نحوه و من غلب علیه الصفراء یری النار و

ص: 213

باطنی که دل را تیره کردند، چنان چه در روایت هزع و روایت تارک الزکات و غیر آن ها گذشت و آیه «نجوی» هم بنا بر برخی وجوه تفسیر بر آن دلالت دارد.

4.

به سبب آنچه در ذهن او از خیال های یاوه و تصورهای بیهوده مانده است که خبر ابن أبی خلف و غیره به آن اشارت دارد.

5.

و اما غیر از این ها از وجوهی که گذشت، گرچه احتمال برخی وجود دارد و تطبیق آیات و اخباری بر آن ها رواست، ولی دلیلی ندارد و صرف تجویز و امکان، اثر برهان ندارند، با آنکه تحقیق آن ها و اعتقاد به آن هم واجب نیست.

خاتمه: تعبیر بعضی از خواب ها

در بیان تعبیراتی که برای خواب ها گفته اند گرچه بیشتر آن ها ماخذ قابل اعتماد ندارد.

1.

ابر در خواب نشانه حکمت است. هر که سوارش شود در حکمت به مقام بالا رسد؛ اگر دستش به آن رسد حکمتی را دریابد؛ اگر با آن درآمیزد و به دستش نیاورد، با حکماء رفت و آمد کند؛ اگر در ابر سیاهی، تیرگی، یا با دو چیزی از هیئت عذاب آوری باشد، عذاب است؛ و اگر باران دارد، رحمت است.

2.

روغن و عسل به مال تعبیر می شوند، و در بسیاری موارد هم به دانش و حکمت تعبیر می شوند. روایت است که مردی به ابن سیرین گفت: در خواب دیدم که عسل را از جام گوهر می لیسیدم. گفت: از خدا بترس و یاد قرآن را برگردان که آن را پس از آنکه خواندی و یادگرفتی فراموش کرده ای.

3.

بالا رفتن نشانه رفعت مقام است. خدا تعالی گوید: «وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا»(1) {و [ما] او را به مقامی بلند ارتقا دادیم.} و هر کس خواب ببیند به آسمان بالا رفته و وارد شده، به شرف و ذکر و شهادت می رسد.

4.

پرندگان در هوا عزم سفر یا رسیدن به شرف است. و برخی گفته اند که اگر انسان خواب ببیند به آسمان می پرد، اگر عمودی و بدون کجی باشد، به او زیان می رسد؛ اگر در آسمان پنهان شود و برنگردد، می میرد؛ اگر برگردد، بیماری اش بهتر می شود؛ اگر افقی پرواز کند، به سفر رود و به اندازه ای که پریده به مقام می رسد؛ اگر با بال باشد مال و سلطنتی باشد که در سایه آن سفر کند، و اگر بی بال است، وارد کاری می شود و فریب می خورد.

ص: 219


1- . مریم / 57

الشمع و السراج و الأشیاء الصفر و الطیران فی الهواء و نحوه و من غلب علیه السوداء یری الظلمة و السواد و الأشیاء السود و صید الوحش و الأحوال و الأموات و القبور و المواضع الخربة و کونه فی مضیق لا منفذ له أو تحت ثقل و نحوه و من غلب علیه البلغم یری البیاض و المیاه و الأنداء و الثلج و الوحل فلا تأویل لشی ء منها.

و قال السید المرتضی رحمه الله فی کتاب الغرر و الدرر فی جواب سائل سأله ما القول فی المنامات أ صحیحة هی أم باطلة و مِن فعل مَن هی و ما وجه صحتها فی الأکثر و ما وجه الإنزال عند رؤیة المباشرة فی المنام و إن کان فیها صحیح و باطل فما السبیل إلی تمییز أحدهما من الآخر.

الجواب اعلم أن النائم غیر کامل العقل لأن النوم ضرب من السهو و السهو ینفی العلوم و لهذا یعتقد النائم الاعتقادات الباطلة لنقصان عقله و فقد علومه و جمیع المنامات إنما هی اعتقادات یبتدئها(1)

النائم فی نفسه و لا یجوز أن تکون من فعل غیره فیه لأن من عداه من المحدثین سواء کانوا بشرا أو ملائکة أو جنا أجسام و الجسم لا یقدر أن یفعل فی غیره اعتقادا ابتداء بل و لا شیئا من الأجناس علی هذا الوجه و إنما یفعل ذلک فی نفسه علی سبیل الابتداء و إنما قلنا إنه لا یفعل فی غیره جنس الاعتقادات متولدا لأن الذی یعدی الفعل من محل القدرة إلی غیرها من الأسباب إنما هو الاعتمادات و لیس فی جنس الاعتمادات ما یولد الاعتقادات و لهذا لو اعتمد أحدنا علی قلب غیره الدهر الطویل ما تولد فیه شی ء من الاعتقادات و قد بین ذلک و شرح فی مواضع کثیرة و القدیم تعالی هو القادر أن یفعل فی قلوبنا ابتداء من غیر سبب أجناس الاعتقادات و لا یجوز أن یفعل فی قلب النائم اعتقادا لأن أکثر اعتقادات النائم جهل و یتأول الشی ء علی خلاف ما هو به لأنه یعتقد أنه یری و یمشی و أنه راکب و علی صفات کثیرة و کل ذلک علی خلاف ما هو به و هو تعالی لا یفعل الجهل فلم یبق إلا أن الاعتقادات کلها من جهة النائم و قد ذکر فی المقالات أن المعروف بصالح قبة کان یذهب إلی أن ما یراه النائم فی منامه علی الحقیقة و هذا جهل منه

ص: 214


1- 1. فی أکثر النسخ« یبتدئ بها».

و گفته اند که پرواز برای اشرار دلیل پستی است.

5.

ریسمان: عهد و امان است که خدا فرموده «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً»(1) {و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید.}

بدان که تعبیر از کتاب و سنت و ضرب المثل رایج بین مردم استنباط می شود به همان مناسبت نام و معنی یا بر ضدّ آن ها.

تعبیر به دلالت و راهنمایی قرآن مثل تعبیر رشته است به پیمان، چنان که گذشت. همچون کشتی به نجات که خدا فرموده: «فَأَنْجَیْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفینَةِ»(2) {و او را با کشتی نشینان برهانیدیم.} و چوب به نفاق، از قول خدا «کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ»(3){گویی آنان شمعک هایی پشت بر دیوارند [که پوک شده و درخور اعتماد نیستند].} و سنگ به سخت دلی از قول خدا «أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً»(4) {یا سخت تر از آن.} و بیماری به نفاق از قول خدا «فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»(5) {در دل هایشان مرضی است.} و آب به فتنه، از قول خدا «لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ»(6) {قطعاً آب گوارایی بدیشان نوشانیم تا در این باره آنان را بیازماییم،.} و خوردن گوشت به غیبت، از قول خدا «أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً»(7) {آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد؟}

وارد شدن ناخواه پادشاه به کوی یا خانه یا شهری نشان دهنده کم شدن قدر و ارزش اوست، و ورود به مثل آن، به مصیبت و خواری اهل آن دلالت کند از قول خدا «قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها»(8){[ملکه] گفت: «پادشاهان چون به شهری درآیند، آن را تباه می گردانند.} و تخم مرغ به زن از قول خدا «کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ»(9){[از شدّت سپیدی] گویی تخم شتر مرغ [زیر پَر] ند.} و نیز جامه به زنان از قول خدا «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ»(10){آنان برای شما لباسی هستند.}و بازکردن در خانه به دعا از قول خدا «إِنْ تَسْتَفْتِحُوا»(11){[ای مشرکان] اگر شما پیروزی [حق] را می طلبید.} یعنی اگر دعا کنید.

و تعبیر با رهنمایی حدیث: مانند کلاغ به مرد بدکار، برای آنکه پیغمبر او را بدکار نامید؛ و موش به زن هرزه، چون آن را فویسقه نامید؛ و دنده به زن که فرمود: زن از دنده کج آفریده شده؛ و شیشه های تُنگ بلور به زن، که فرمود شتر تنگ های بلور را آرام بران .

و تعبیر با رهنمایی ضرب المثل: مانند تعبیر زرگر به دروغگو که گویند: دروغگوترین مردم زرگرها هستند؛ و کندن چاه به نیرنگ که گویند: هر که چاهی کَند بهر برادر در آن گردد اندر، و قول خدا که فرموده: «وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ»(12) {و نیرنگ زشت جز [دامن] صاحبش رانگیرد.}،

ص: 220


1- . آل عمران / 103
2- . عنکبوت / 15
3- . منافقون / 4
4- . بقره / 74
5- . بقره / 10
6- . جن / 16 - 17
7- . حجرات / 12
8- . نمل / 34
9- . صافات / 49
10- . بقره / 187
11- . انفال / 17
12- . فاطر / 43

یضاهی جهل السوفسطائیة لأن النائم یری أن رأسه مقطوع و أنه قد مات و أنه قد صعد إلی السماء و نحن نعلم ضرورة خلاف ذلک کله و إذا جاز عند صالح هذا أن یعتقد الیقظان فی السراب أنه ماء و فی المردی (1) إذا کان فی الماء أنه مکسور و هو علی الحقیقة صحیح لضرب من الشبهة و اللبس فألا جاز ذلک فی النائم و هو من الکمال أبعد و من النقص أقرب.

و ینبغی أن یقسم ما یتخیل النائم أنه یراه إلی أقسام ثلاثة منها ما یکون من غیر سبب یقتضیه و لا داع یدعو إلیه اعتقادا مبتدأ و منها ما یکون من وسواس الشیطان یفعل فی داخل سمعه کلاما خفیا یتضمن أشیاء مخصوصة فیعتقد النائم إذا سمع ذلک الکلام أنه یراه فقد نجد کثیرا من النیام یسمعون حدیث من یتحدث بالقرب منها فیعتقدون أنهم یرون ذلک الحدیث فی منامهم و منها ما یکون سببه و الداعی إلیه خاطرا یفعله الله تعالی أو یأمر بعض الملائکة بفعله و معنی هذا الخاطر أن یکون کلاما یفعل فی داخل السمع فیعتقد النائم أیضا أنه ما یتضمن ذلک الکلام و المنامات الداعیة إلی الخیر و الصلاح فی الدین یجب أن تکون إلی هذا الوجه مصروفة کما أنما یقتضی الشر منها الأولی أن تکون إلی وسواس الشیطان مصروفة و قد یجوز علی هذا فی ما یراه النائم

فی منامه ثم یصح ذلک حتی یراه فی یقظته علی حد ما یراه فی منامه و فی کل منام یصح تأویله أن یکون سبب صحته أن الله تعالی یفعل کلاما فی سمعه لضرب من المصلحة بأن شیئا یکون أو قد کان علی بعض الصفات فیعتقد النائم أن الذی یسمعه هو یراه فإذا صح تأویله علی ما یراه فما ذکرناه إن لم یکن مما یجوز أن تتفق فیه الصحة اتفاقا فإن فی المنامات ما یجوز أن یصح بالاتفاق و ما یضیق فیه مجال نسبته إلی الاتفاق فهذا الذی ذکرناه یمکن أن یکون وجها فیه.

فإن قیل أ لیس قد قال أبو علی الجبائی فی بعض کلامه فی المنامات إن الطبائع لا یجوز أن تکون مؤثرة فیها لأن الطبائع لا یجوز علی المذاهب الصحیحة أن تؤثر فی شی ء و إنه غیر ممتنع مع ذلک أن یکون بعض المآکل یکثر عندها المنامات بالعادة کما أن فیها ما یکثر عنده بالعادة تخییل الإنسان و هو مستیقظ ما لا

ص: 215


1- 1. خشبة یدفع بها الملاح السفینة.

و هیزم کش به سخن چین که گویند: هر که سخن چینی و دو به هم زنی کند، هیزم بار او کنند، و «حَمَّالَةَ الْحَطَبِ»(1) به سخن چین تفسیر شده؛ و درازی دست به سخاوت که گویند فلانی دستش از فلان درازتر است؛ و تیر را به سنگ و تیراندازی را به تهمت زنا تعبیر کنند که گویند فلانی را به هرزگی رمی کرد و خدا هم فرموده «وَ الَّذینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنات»(2) {و کسانی که نسبت زنا به زنان شوهردار می دهند.) و شستن دست را به نومیدی از آرزو که گویند دستم را نزد تو شستم.

و تعبیر با رهنمایی نام ها: چنان چه فرد، شخصی که اسمش راشد است را در خواب دیده، به رشد تعبیر شود یا شخصی که نامش سالم است را خواب ببیند، به سلامت تعبیر شود. و از انس است که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: شبی در خواب دیدم که در خانه عقبة بن رافع هستیم و برای ما خرمای ابن طاب آوردند، و به سربلندی مان در دنیا و آخرت تعبیرش کردم، و به این که دین ما پاکیزه است. و ابن سیرین هسته خرما را به نیت سفر تعبیر کرده، و میوه بِه را به سفر تعبیر کند، و سوسن را به بدی، چون آغازش سوء است، با مناسبت در مورد.

و تعبیر با رهنمایی معنا: چون تعبیر «اترج» به نفاق برای اختلاف درون و بیرونش، اگر در خواب چیزی نباشد که دلالت بر مال کند. و مانند تعبیر گل و نرگس به کم ماندن به مناسبت مورد چون زودگذرند، و تعبیر آس به ماندن چون دوام دارد، روایت است که زنی در اهواز خواب دید که شوهرش به او گل نرگس داد و به هوویش آس داد. معبر گفت تو را رها کند و او را نگه دارد. آیا نشنیدی که شاعر سروده است: عهد در نرگس نباشد، عهد از آس است و بس

و اما تعبیر به ضدّ: چنان چه خوف تعبیر به امن شود برای قول خدا «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا»(3){و بیم شان را به ایمنی مبدل گرداند} و امن به خوف، و گریه به شادی در صورتی که ناله نباشد، و خنده (نه لبخند) را به اندوه، و طاعون را به جنگ و جنگ را به طاعون و شتاب را به پشیمانی و عشق را به دیوانگی و دیوانگی را به عشق، و نکاح را به تجارت و برعکس، و حجامت را به نوشتن چک و بالعکس، نقل مکان را به سفر

ص: 221


1- . مسد / 4
2- . نور / 4
3- . نور / 55

أصل له قلنا قد قال ذلک أبو علی و هو خطأ لأن تأثیرات المآکل بمجری العادة علی المذاهب الصحیحة إذا لم تکن مضافة إلی الطبائع فهو من فعل الله تعالی فکیف نضیف التخیل الباطل و الاعتقاد الفاسد إلی فعل الله تعالی فأما المستیقظ الذی استشهد به فالکلام فیه و الکلام فی النائم واحد و لا یجوز أن نضیف التخیل الباطل إلی فعل الله تعالی فی نائم و لا یقظان فأما ما یتخیل من الفاسد و هو غیر نائم فلا بد من أن یکون ناقص العقل فی الحال و فاقد التمییز بسهو و ما یجری مجراه فیبتدئ اعتقاد الأصل له کما قلناه فی النائم.

فإن قیل فما قولکم فی منامات الأنبیاء علیهم السلام و ما السبب فی صحتها حتی عد ما یرونه فی المنام مضاهیا لما یسمعونه من الوحی.

قلنا الأخبار الواردة بهذا الجنس غیر مقطوع علی صحتها و لا هی مما توجب العلم و قد یمکن أن یکون الله تعالی أعلم النبی بوحی یسمعه من الملک علی الوجه الموجب للعلم أنی سأریک فی منامک فی وقت کذا ما یجب أن تعمل علیه فیقطع علی صحته من هذا الوجه لا بمجرد رؤیته له فی المنام و علی هذا الوجه یحمل منام إبراهیم علیه السلام فی ذبح ابنه و لو لا ما أشرنا إلیه کیف کان یقطع إبراهیم علیه السلام بأنه متعبد بذبح ولده.

فإن قیل فما تأویل ما یروی عنه علیه السلام من قوله من رآنی فقد رآنی فإن الشیطان لا یتخیل بی و قد علمنا أن المحق و المبطل و المؤمن و الکافر قد یرون النبی صلی الله علیه و آله فی النوم و یخبر کل واحد منهم عنه بضد ما یخبر به الآخر فکیف یکون رائیا له فی الحقیقة مع هذا.

قلنا هذا خبر واحد ضعیف من أضعف أخبار الآحاد و لا معول علی مثل ذلک علی أنه یمکن مع تسلیم صحته أن یکون المراد به من رآنی فی الیقظة فقد رآنی علی الحقیقة لأن الشیطان لا یتمثل بی للیقظان فقد قیل إن الشیطان ربما تمثلت بصورة البشر و هذا التشبیه أشبه بظاهر ألفاظ الخبر لأنه قال من رآنی فقد رآنی فأثبت غیره رائیا له و نفسه مرئیة و فی النوم لا رائی له فی الحقیقة و لا

ص: 216

و بالعکس، و از اینجا است که گفته اند خواب دیدن تشنگی بهتر از سیرابی است، و فقر بهتر از توانگری و زده شده و زخم خورده و کشته شده در خواب بهتر از فاعل آن ها است.

و ممکن است با کم و زیادی، تعبیر تغییر کند، چنان چه گریه شادی است و اگر آواز و ناله دارد مصیبت است، و خنده اندوه است و اگر لبخند باشد خوب است، گردو مال پنهان است و اگر صدا داشته باشد خصومت و دشمنی است، روغن زدن به سر زیور است و اگر به روی صورت روان باشد اندوه است، زعفران ستایش است و اگر رنگ دهد بیماری و اندوه است، بیماری که صحبت نمی کند و از خانه اش می رود مرگ است و اگر سخن گوید بهبودی است، و تعبیر چند موش، زنان هستند و اگر سفید و سیاه باشند روز و شب هستند، و تعبیر ماهی، زن است و اگر تعداد و شمارش آن ها معلوم باشد و بسیار باشد غنیمت است.

و حتی ممکن است تعبیر خواب با اختلاف وضع و حال خواب بیننده تغییر کند، مانند غل که خواب دیدنش بد است، ولی برای مرد صالح کناره کردن از بدی تعبیر می شود. ابن سیرین می گوید: اگر خواب ببیند روی منبر سخنرانی می کند به پادشاهی می رسد، ولی اگر نااهل است به دار آویخته می شود. مردی از ابن سیرین در مورد تعبیر خواب اذان پرسید. گفت: به حج می روی، و فرد دیگری از او همین را پرسید، گفت: دستت به سبب دزدی قطع می شود. گفت: اولی چهره خوبی داشت و خوابش را از «وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ»(1){و در میان مردم برای [ادای] حج بانگ برآور} تعبیر کردم، و از دومی خوشم نیامد و از روی «ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ»(2){سپس [به دستور او] نداکننده ای بانگ درداد: «ای کاروانیان، قطعاً شما دزد هستید.} تعبیر کردم.

و گاهی خواب ببیند و عین آنچه دیده، از این که حکمفرما شده یا حجّ رفته یا آمدن مسافر یا خوبی یا بدی را حقیقتاً دریابد. و پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله در عام الفتح خواب دید و همان واقع شد. خدا فرمود: «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا»(3) {حقّاً خدا رؤیای پیامبر خود را تحقّق بخشید.} زهری از ابن خزیمه بن ثابت از عمویش روایت کرده است که خزیمه خواب دید روی پیشانی پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله سجده کرد، و به آن حضرت خبر داد، و او خوابید و گفت خوابت درست است و بر پیشانی او سجده کرد. و گاهی برای خود چیزی در خواب ببیند و برای فرزند یا خویشاوند یا همنام او رخ دهد. پیغمبر خواب دید ابی جهل پیرو او شده و به پسرش عکرمه تعبیر شد، و چون مسلمان شد فرمود: او همین است. و فرمانروایی مکه را برای اسید بن عاص خواب دید و پسرش عتاب فرمانروا شد که پیغمبر صلی الله علیه و آله او را فرماندار مکه کرد.

در بخاری به سندی از ابن سیرین از قیس بن عباد روایت کرده که من در مسجد مدینه میان جمعی که برخی اصحاب پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله در آن ها بودند نشسته بودم

ص: 222


1- . حج / 27
2- . یوسف / 70
3- . فتح / 27

مرئی و إنما ذلک فی الیقظة و لو حملناه علی النوم لکان تقدیر الکلام من اعتقد أنه یرانی فی منامه و إن کان غیر راء له علی الحقیقة فهو فی الحکم کأنه قد رآنی و هذا عدول عن ظاهر لفظ الخبر و تبدیل لصیغته و هذا الذی رتبناه فی المنامات و قسمناه أسد تحقیقا من کل شی ء قیل فی أسباب المنامات و ما سطر فی ذلک معروف غیر محصل و لا محقق فأما ما یهذی إلیه الفلاسفة فی هذا الباب فهو مما یضحک الثکلی لأنهم ینسبون ما صح من المنامات لما أعیتهم الحیل فی ذکر سببه إلی أن النفس اطلعت إلی عالمها فأشرفت علی ما یکون و هذا الذی یذهبون إلیه فی حقیقة النفس غیر مفهوم و لا مضبوط فکیف إذا أضیف (1) إلیه الاطلاع علی عالمها و ما هذا الاطلاع و إلی أی شی ء یشیرون بعالم النفس و لم یجب أن تعرف الکائنات عند هذا الاطلاع فکل هذا زخرفة و مخرقة و تهاویل لا یتحصل منها شی ء و قول صالح قبة مع أنه تجاهل محض أقرب إلی أن یکون مفهوما من قول الفلاسفة لأن صالحا ادعی أن النائم یری علی الحقیقة ما لیس یراه فلم یشر إلی أمر غیر معقول و لا مفهوم بل ادعی ما لیس بصحیح و إن کان مفهوما و هؤلاء عولوا علی ما لا یفهم مع الاجتهاد و لا یعقل مع قوة التأمل و الفرق بینهما واضح.

فأما سبب الإنزال فیجب أن یبنی علی شی ء یحقق سبب الإنزال فی الیقظة مع الجماع لیس هذا مما یهذی به أصحاب الطبائع لأنا قد بینا فی غیر موضع أن الطبع لا أصل له و أن الإحالة فیه علی سراب لا یتحصل و إنما سبب الإنزال أن الله تعالی أجری العادة بأن یخرج هذا الماء من الظهر عند اعتقاد النائم أنه یجامع و إن کان هذا الاعتقاد باطلا(2) انتهی کلامه قدس الله روحه.

و لنکتف بذکر هذه الأقوال و لا نشتغل بنقدها و تفصیلها و لا بردها و تحصیلها لأن ذلک مما یؤدی إلی التطویل الخارج عن المقصود فی الکتاب و لنذکر ما ظهر لنا فی هذا الباب من الأخبار المنتمیة إلی الأئمة الأخیار علیهم السلام فهو أن الرؤیا تستند إلی أمور شتی.

ص: 217


1- 1. فی أکثر النسخ« ضیف».
2- 2. الأمالی ج 2 ص 392- 395.

. مردی با چهره ای خاشع و خداپرست وارد شد و یک نفر گفت: این از اهل بهشت است، و دو رکعت نماز ساده خواند و بیرون رفت و من به دنبالش رفتم و به او گفتم: چون وارد مسجد شدی گفتند که این از اهل بهشت است. گفت به خدا شایسته نیست کسی چیزی را که نمی داند بگوید. من به تو بگویم برای چه؟ من در عهد پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله خوابی دیدم که برای آن حضرت بازگو کردم که گویا در بستانی هستم - و از وسعت و سبزی اش گفت - در میان آن ستونی از آهن است که ریشه اش در زمین و سرش در آسمان بوده و در بالایش حلقه ای است. به من گفتند از این ستون بالا برو. گفتم نمی توانم. خدمتکاری آمد و لباس هایم را در پشتم جمع کرد و بالا رفتم تا آن حلقه را گرفتم. به من گفتند خوب بگیر! پس بیدار شدم و آن را در دست داشتم و این خواب را به پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله گفتم. فرمود: آن باغ اسلام است و آن عمود، عمود اسلام است و آن حلقه، عروة الوثقی و تو در حالی که مسلمان هستی، بمیری. و آن مرد عبداللّه بن سلام بود.

در نهایه گفته است که «تجوزوا فی الصلاه» یعنی آن را کم کنید و سریع آن را بخوانید. و گفته می شود به معنی جواز، قطع کردن آن و گذشتن از آن است. و گفته است کلمه «مِنصف» به کسر میم به معنی خادم و خدمتگذار است و گاهی حرف میم آن با فتحه «مَنصف» خوانده می شود.

در شرح السنة گفته: هر که در خواب ببیند به آسمان بالا می رود و واردش می شود، به شرف و نام و شهادت می رسد و اگر خود را در آن ببیند و نداند کی به آن بالا آمده است، شرفی شتابان و شهادتی در آینده است. و خورشید پادشاهی بزرگ است، هر که در آن دگرگونی و گرفتگی ببیند غمی یا مرضی به شاه می رسد؛ ماه به وزیر شاه و زهره به زن شاه تعبیر می شود؛ عطارد نویسنده شاه، مریخ رئیس ستاد جنگ، زحل زندانبان، مشتری خزانه دار، و اختران بزرگ دیگر اشراف مردم تعبیر می شوند؛ و ماه را اگر در آسمان خواب دید به وزیر تعبیر می شود و اگر آن را نزد خود به خواب ببیند یا در دامنش یا خانه اش، به همسری زیبا تعبیر می شود، چه مرد باشد چه زن باشد.

و خورشید در تعبیر خواب یوسف پدرش بود و ماه مادرش یا خاله اش، و یازده اختر برادرانش، چنان چه خدا فرمود «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ»(1) {و پدر و مادرش را به تخت برنشانید} تا آخر آیه. خواب را در کودکی دید و چهل سال بعد تعبیر شد و گفتند هشتاد سال. و روایت است که ابن سیرین در خواب دید که جوزا نزد ثریا رفته است. پس وصیت کرد

ص: 223


1- . یوسف / 100

فمنها أن للروح فی حالة النوم حرکة إلی السماء إما بنفسها بناء علی تجسمها کما هو الظاهر من الأخبار أو بتعلقها بجسد مثالی إن قلنا به فی حال الحیاة أیضا بأن یکون للروح جسدان أصلی و مثالی یشتد تعلقها فی حال الیقظة بهذا الجسد الأصلی و یضعف تعلقها بالآخر و ینعکس الأمر فی حال النوم أو بتوجهها و إقبالها إلی عالم الأرواح بعد ضعف تعلقها بالجسد بنفسها من غیر جسد مثالی و علی تقدیر التجسم أیضا یحتمل ذلک کما یومئ إلیه بعض الأخبار بأن یکون حرکتها کنایة عن إعراضها عن هذا الجسد و إقبالها إلی عالم آخر و توجهها إلی نشأة أخری و بعد حرکتها بأی معنی کانت تری أشیاء فی الملکوت الأعلی و تطالع بعض الألواح التی أثبتت فیها التقدیرات فإن کان لها صفاء و لعینها ضیاء یری الأشیاء کما أثبتت فلا تحتاج رؤیاه إلی تعبیر و إن استدلت علی عین قلبه أغطیة أرماد التعلقات الجسمانیة و الشهوات النفسانیة فیری الأشیاء بصور شبیهة لها کما أن ضعیف البصر و مؤف العین یری الأشیاء علی غیر ما هی علیه و العارف بعلته (1)

یعرف أن هذه الصورة المشبهة التی اشتبهت علیه صورة لأی شی ء فهذا شأن المعبر العارف بداء کل شخص و علته و یمکن أیضا أن یظهر الله علیه الأشیاء فی تلک الحالة بصور یناسبها لمصالح کثیرة کما أن الإنسان قد یری المال فی نوم بصورة حیة و قد یری الدراهم بصورة عذرة لیعرف أنهما یضران و هما

مستقذران واقعا فینبغی أن یتحرز عنهما و یجتنبهما و قد تری فی الهواء أشیاء فهی الرؤیا الکاذبة التی لا حقیقة لها و یحتمل أن یکون المراد بما یراه فی الهواء ما أنس به من الأمور المألوفة و الشهوات و الخیالات الباطلة و قد مضی ما یدل علی هذین النوعین فی روایة محمد بن القاسم و روایة معاویة بن عمار و غیرهما.

و منها ما هو بسبب إفاضة الله تعالی علیه فی منامه إما بتوسط الملائکة أو بدونه کما یومئ إلیه خبر أبی بصیر و سعد بن أبی خلف.

و منها ما هو بسبب وسواس الشیطان و استیلائه علیه بسبب المعاصی التی عملها فی الیقظة أو الطاعات التی ترکها فیها أو الکثافات و النجاسات الظاهریة و الباطنیة التی

ص: 218


1- 1. بعقله( خ).

و گفت: حسن بمیرد و من پس از او بمیرم و او از من شریف تر است .

مردی به ابن سیرین گفت که در خواب دیدم میان آسمان و زمین می پرم. گفت: مردی هستی که آرزوهای بسیاری داری.

گفته اند هر که در خواب ببیند در جایی قیامت برپا شده، عدالت در آنجا برپا شود، اگر مظلوم باشند یاری شوند و اگر ستمگر باشند از آن ها انتقام گیرند، که عدالت این است و روز قیامت روز فصل و جدایی و عدل است و خدا فرمود: «وَ نَضَعُ الْمَوازینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ»(1){و ترازوهای داد را در روز رستاخیز می نهیم.}

هر کس خواب ببیند به بهشت رفته است، مژده بهشت از جانب خدا باشد، و اگر از میوه اش خورده و برداشته است، خیری در دین و دنیا و علم مفیدی به او می رسد، و اگر در خواب از آن میوه به دیگری داده شود، دیگری از دانش او بهره می برد. و دوزخ رفتن بیم دهنده گناهکار است تا توبه کند، و اگر ببیند که از خوراک و آشامیدنی اش می خورد کار خلاف کند یا علمی می یابد که وبال او باشد. و غسل و وضو با آب سرد، توبه و درمان درد، و بیرون شدن از زندان و پرداخت وام و امان از خوف است، جز این که غسل اقوی از وضو است. خدا به ایوب فرمود: «هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ»(2){اینک این چشمه ساری است سرد و آشامیدنی.} چون غسل کرد از همه بدی ها به درآمد.

غسل و وضو با آب گرم، اندوه و بیماری است، و اذان، حج است به دلیل قول خدا «وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِ»(3){و در میان مردم برای [ادای] حج بانگ برآور.} و نیز ممکن است سلطنت در دین و نیرو باشد، و نماز خواندن در خواب در صورتی که به سوی کعبه باشد، نشانه درستی نظر و استقامت در دینداری و سنت است و اگر قبله راست باشد و نماز را تمام کند، امامت و ریاست ولایت است، و رکوع در خواب توبه است که خدا فرموده: «وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ»(4) {و به رو درافتاد و توبه کرد.} و سجود تقرب به خداست که خدا فرموده: «وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ»(5){و سجده کن، و خود را [به خدا] نزدیک گردان.}

و اگر در خواب نماز بخواند در حالی که از قبله به سمت مشرق یا مغرب منحرف باشد، انحراف از سنت باشد، و اگر پشت به قبله باشد، به دور انداختن اسلام است که خدا فرموده: «فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ»(6) {پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند.} و اگر خواب ببیند که قبله را نشناسد، حیرت در دین باشد و هر کس در خواب ببیند بالای خانه کعبه است، دین ندارد و اگر کعبه را ببیند، امام عادل است، که هر کس قصد کعبه کند، قصد امام عادل کرده، و مسجد جامع، سلطان است.

هر کس خواب ببیند به دور کعبه طواف می کند یا اعمال حج را انجام می دهد، پس او به اندازه کارش صلاح و درستی در دین دارد، و دخول به حرم نشانه امنیت است که خدا فرموده «وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً»(7) {و هر که در آن درآید در امان است.} و

ص: 224


1- . انبیاء / 47
2- . ص / 46
3- . حج / 27
4- . ص / 24
5- . علق / 19
6- . آل عمران / 187
7- . آل عمران / 91

لوث نفسه بها کما مر فی روایة هزع و روایة تارک الزکاة و غیرهما و تدل علیه آیة النجوی علی بعض الوجوه.

و منها ما هو بسبب ما بقی فی ذهنه من الخیالات الواهیة و الأمور الباطلة و یومئ إلیه خبر ابن أبی خلف و غیره.

و أما ما وراء ذلک مما سبق ذکره و إن کان بعضها محتملا و یمکن تطبیق الآیات و الأخبار علیه لکن لم یدل علیه دلیل و التجویز و الإمکان لا یقومان مقام البرهان مع أنه لیس من الأمور التی یجب تحقیقها و الإذعان بکیفیتها.

خاتمة

نورد فیها بعض ما ذکره أرباب التعبیر و التأویل و إن لم یکن لأکثرها مأخذ یصلح للتعویل.

قال بعضهم السحاب حکمة فمن رکبه علا فی الحکمة و إن أصاب منها شیئا أصاب حکمة و إن خالطه و لم یصب شیئا خالط الحکماء فإن کان فی السحاب سواد أو ظلمة أو ریاح أو شی ء من هیئته العذاب فهو عذاب و إن کان فیه غیث فهو رحمة و السمن و العسل قد یکون مالا فی التأویل و قد یکون علما و حکمة روی أن رجلا سأل ابن سیرین قال رأیت کأنی ألعق عسلا من جام من جوهر فقال اتق الله و عاود القرآن فقد قرأته ثم نسیته.

و العلو إلی السماء رفعة قال تعالی وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا(1) و من رأی أنه صعد السماء و دخلها نال شرفا و ذکرا و شهادة.

و الطیران فی الهواء عزم سفر أو نیل شرف و قال بعضهم من رأی أنه یطیر فإن کان إلی جهة السماء من غیر تعریج ناله ضرر و إن غاب فی السماء و لم یرجع مات و إن رجع أفاق من مرضه و إن کان یطیر عرضا سافر و نال رفعة بقدر طیرانه و إن کان بجناح فهو مال و سلطان یسافر فی کنفه و إن کان بغیر جناح دل علی التعزیر فی ما

ص: 219


1- 1. مریم: 57.

قربانی کردن، آزاد کردن بنده است، اگر خود بنده باشد آزاد می شود و اگر اسیر است رها شود و اگر از چیزی می ترسد، آسوده گردد یا اگر بدهکار است بدهی اش پرداخت شود، یا اگر بیمار است بهبود شود یا دوباره حاجی گردد.

و گفته: هر کس در خواب ببیند که زنی آشنا یا خود را تزویج کرد، پادشاه شود و اگر زن ناشناس و بیگانه باشد و با او نسبتی نداشته باشد و عروس نام گیرد، مرگ او است یا این که انسانی رابه قتل می رساند. هر که در خواب زنش را طلاق دهد، از سلطنت عزل شود، و هر که زن مرده بگیرد، در کار از دست رفته ای پیروز شود؛ هر کس در خواب با زن محرمی تزویج کند صله رحم کند؛ هر که با زن زناکار برخورد کند به مال حرام رسد، و اگر بیننده خواب مرد صالحی است به علمی می رسد؛ و اگر زنی خواب ببیند شوهر کرده خیر ببیند؛ اگر مردی با او زنا کند در خواب، کم شدن مال و پراکندگی و تشویش در کار است، بخاری روایت کرده که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: زن سیاه موی پریشانی را در خواب دیدم که از مدینه به جحفه نقل مکان کرد و آن را تعبیر کردم که بیماری وبا از مدینه به مهیعه که همان جحفه است افتاد.

معبّران می گویند: مرد آشنا در خواب، خود او است یا همنام و یا مانند او، و مرد ناشناس اگر جوان است دشمن است و اگر پیر است ثروت است؛ زن پیر ناشناس، دنیا است و اگر خوش سیما و زیبا است مال حلال است، و اگر آن زن سیمای مسلمانی ندارد مال حرام است، و اگر پریشان و زشت است، نه دین است و نه دنیا؛ و زن در خواب سنت است و کنیز خیر است و کودک اندوه، و زن فاحشه، برای دنیاپرست، دنیا است و برای نیکوکار و دانش پژوه علم است؛ و اخته­ها اگر خوش چهره اند، فرشتگان هستند. مردی به ابن سیرین گفت: در خواب دیدم کودکی در دامنم فریاد می زند. گفت: از خدا بترس و تار نزن.

خواب دیدن اعضای بدن: سر مرد ریاست است و چهره اش جاه و موی سپیدش وقار و موی بلند اندوه، مگر برای کسی که سلاح پوشیده نشانه زیور است؛ و سرتراشیدن در حرم یا ایام حج کفاره گناه است، و اگر بدهکار یا گرفتار است گشایش کار است، و اگر بدهکار وگرفتار نباشد،

ص: 225

یدخل (1)

فیه و قالوا إن الطیران للشرار دلیل ردی و الحبل العهد و الأمان لقوله تعالی وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً(2) و اعلم أن التأویل قد یکون بدلالة کتاب أو سنة أو من الأمثال السائرة بین الناس و قد یقع التأویل علی الأسماء و المعانی و قد یقع علی الضد فالتأویل بدلالة القرآن کالحبل یعبر بالعهد کما مر و السفینة بالنجاة قال تعالی فَأَنْجَیْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِینَةِ(3) و الخشبة بالنفاق لقوله تعالی کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ(4) و الحجارة بالقسوة لقوله تعالی أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً(5) و المرض بالنفاق لقوله فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ (6) و الماء بالفتنة فی حال لقوله لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ (7) و أکل اللحم النی بالغیبة لقوله أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً(8) و دخول الملک محلة أو بلدا أو دارا یصغر عن قدره و ینکر دخول مثله مثلها یعبر بمصیبة و ذل ینال أهله لقوله إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها(9) و البیض بالنساء لقوله کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ (10) و کذلک اللباس لقوله هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ (11) و استفتاح الباب بالدعاء لقوله إِنْ تَسْتَفْتِحُوا(12) أی تدعوا.

و التأویل بدلالة الحدیث کالغراب بالرجل الفاسق لأن النبی صلی الله علیه و آله سماه فاسقا و الفأرة بالمرأة الفاسقة لأنه صلی الله علیه و آله سماه فویسقة و الضلع بالمرأة

لِقَوْلِهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّهَا خُلِقَتْ مِنْ ضِلْعٍ أَعْوَجَ.

و القواریر بالنساء

لِقَوْلِهِ صلی الله علیه و آله: رُوَیْدَکَ سَوْقاً بِالْقَوَارِیرِ.

و التأویل بالأمثال کالصائغ بالکذاب لقولهم أکذب الناس الصواغون و حفر الحفرة بالمکر لقولهم من حفر حفرة لأخیه وقع فیها قال تعالی وَ لا یَحِیقُ

ص: 220


1- 1. یدخله فیه( خ).
2- 2. آل عمران: 103.
3- 3. العنکبوت: 15.
4- 4. المنافقون: 4.
5- 5. البقرة: 74.
6- 6. البقرة: 10.
7- 7. الجن: 16.
8- 8. الحجرات: 12.
9- 9. النمل: 34.
10- 10. الصافّات: 49.
11- 11. البقرة: 187.
12- 12. الأنفال: 19.

نشانه آبروریزی یا عزل رئیس است و ریش بی اندازه بلند، قرض و وام یا اندوه است.

حنا بستن به سر و ریش پرده پوشی است، و موی سبیل و زیر بغل، زیاد شدن بدی است و کم کردن آن خوب است؛ و گوش، زن یا دختر او است، و گوش و چشم دین است؛ و صدا، میان مردم در کاری که کرده و به او نسبت دهند، شهرت دارد؛ و چشم، دین است و اگر در خواب ببیند کور است، از اسلام گمراه شود، و اگر ببیند یک چشم دارد، نصف دینش برود یا گناه بزرگی کند؛ چشم درد، بدعتی در دین می گزارد، و مژگان، حفظ دین کند، و همچنین سرمه کشیدن همین نشانه را دارد.

پیشانی و بینی، جاه باشند؛ دهان، گشایش و پایان کار؛ و دل، سرپرستی و تدبیر کار؛ و زبان، تبلیغ کردن و حجت بر طرف آوردن، و بریدن زبان، از دست دادن حجت و دلیل در نزاع است. و شاید هم زبان، مشهور و نام آورشدن باشد که خدا فرموده «وَ اجْعَلْ لی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرینَ»(1) {و برای من در [میان] آیندگان آوازه نیکو گذار.}

زبان بریدن، زن خوب است و نشانه پوشش و عفت است؛ و دندان ها، خانواده و خویشان هستند به خاطر نزدیکی و به هم چسبیدگی شان، و دندان پیشین، خویشاوندان نزدیک تر، و دندان های دورترخویشاوندان دورتر هستند، و دندان بالا، مردان خویش و فامیل و دندان پایین، زنان خویش و فامیل هستند و هرچه در این دندان ها از خوبی یا فساد یا کلال اتفاقی بیفتد، در مورد خویشاوندان است. اگر در خواب ببیند دندان هایش در کف دستش افتادند زنان خاندانش زیاد شوند، و اگر از دستش افتادند، پیش از او بمیرند؛ و گردن، امانت داری و دینداری است؛ و لاغری، عجز از امانت داری و دین داری است.

بازو، برادر یا فرزند است؛ و دست برادر است و بریدنش، مرگ است؛ دست درازی، به کار خیر تأویل شده است، و وقتی دست به برادر تعبیر شد، پس انگشتان، برادرزاده اند، و اگر انگشتان تنها و بدون دست شدند، پس آن ها نمازهای پنج گانه اند و کاستی آن ها، نقصان در نماز است؛ و انگشت ابهام نماز صبح است، انگشت سبابه ظهر، انگشت میانه، عصر و بعد از آن مغرب و انگشت کوچک نماز عشاء است.

سینه، تحمل و بردباری است؛ پستان، دختر است؛ و شکم و روده ها، مال و فرزند هستند، و اگر ببیند که چیزی از روده هایش از شکمش بیرون افتاده، مالش ظاهر شود؛ و کبد، گنج است و در حدیث است که زمین تکه های کبدش را، یعنی گنج هایش را به بیرون اندازد؛ و مغز و مخ هم چنین باشند؛ و دنده ها زنان باشند، چون از آن آفریده شده اند؛ و پشت، سند مرد و نیرو قوتش باشد و اگر بنده است، آقای او است؛

ص: 226


1- . شعراء / 84

الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ (1) و الحاطب بالنمام لقولهم لمن نم و وشی إنه یحطب علیه و فسروا قوله حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (2) بالنمیمة و طول الید بصنائع المعروف لقولهم فلان أطول یدا من فلان و یعبر الرمی بالحجارة و السهم بالقذف لقولهم رمی فلانا بفاحشة قال الله تعالی وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ (3) و غسل الید بالیأس عما یؤمل (4) لقولهم غسلت یدی عنک و التأویل بالأسامی کمن رأی من یسمی راشدا یعبر بالرشد و سالما بالسلامة

وَ رُوِیَ عَنْ أَنَسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: رَأَیْتُ ذَاتَ لَیْلَةٍ فِیمَا یَرَی النَّائِمُ کَأَنَّا فِی دَارِ عُقْبَةَ بْنِ رَافِعٍ فَأُتِینَا بِرُطَبِ ابْنِ طَابٍ فَأَوَّلْتُ الرِّفْعَةَ لَنَا فِی الدُّنْیَا وَ الْعَافِیَةَ فِی الْآخِرَةِ وَ أَنَّ دِینَنَا قَدْ طَابَ.

و قال ابن سیرین نوی التمر نیة السفر و قد یعبر السفرجل بالسفر إذا لم یکن فی الرؤیا ما یدل علی المرض و السوسن بالسوء لأن أوله سوء إذا عدل به مما ینسب إلیه فی التأویل.

و التأویل بالمعنی کالأترج یعبر بالنفاق لمخالفة باطنه ظاهره إذا لم یکن فی الرؤیا ما یدل علی المال و کالورد و النرجس بقلة البقاء إن عدل به عما نسب إلیه لسرعة ذهابه و الآس بالبقاء لأنه یدوم روی أن امرأة بالأهواز رأت کأن زوجها ناولها نرجسا و ناول ضرتها آسا فقال المعبر یطلقک و یتمسک بضرتک أ ما سمعت قول الشاعر

لیس للنرجس عهد إنما العهد للآس.

و أما التأویل بالضد فکما أن الخوف یعبر بالأمن لقوله وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً(5) و الأمن بالخوف و البکاء بالفرح إذا لم یکن معه رنة و الضحک بالحزن إلا أن یکون تبسما و الطاعون بالحرب و الحرب بالطاعون و العجلة بالندم و الندم بالعجلة و العشق بالجنون و الجنون بالعشق و النکاح بالتجارة و التجارة بالنکاح و الحجامة بکتبة الصک و الصک بالحجامة و التحول عن المنزل بالسفر

ص: 221


1- 1. فاطر: 43.
2- 2. المسد: 4.
3- 3. النور: 4.
4- 4. یأمل( خ).
5- 5. النور: 55.

و تیره پشت (صلب) نیرو است و ممکن است که فرزند باشد، زیرا فرزند از آن است؛ آلت مردی، نام او است و امکان دارد که فرزند باشد؛ دو بیضه، دشمنان باشند، و اگر ببیند که بریده شده اند، دشمن بر او پیروز می شود و اگر بزرگ شدند، قدر و ارزشش بالا رود و بسا بریدن بیضه ها، قطع شدن فرزندان دختران است.

و ران تیره و تبار مردم است؛ و زانو رنج و تعب در زندگی است؛ دمل و زخم و ورم بدن و دیوانگی و خوره همه تعبیر به مال شوند؛ و پیسی مال و جامه است و روایت است که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله در مورد ورقه پرسش کرد. خدیجه گفت: او تو را باور کرد، ولی پیش از بعثت تو مُرد. پیغمبر فرمود: او را در خواب دیدم که لباس سپید پوشیده و اگر از دوزخیان بود، لباسش از غیر آن بود.

معبّران می گویند که خواب دیدن پیراهن در بدن، دینداری او است به زبان صاحب شرع و بسا که پیراهن، مقام در کسب و زندگی است. و اگر در پیراهنش شکافی یا پاره گی و یا چرک ببیند، نشانه صلاح زندگی یا فساد آن است؛ و لباس زیر، نشانه کنیز عجمی، و لنگ نشانه زن است؛ و بهترین لباس، لباسی است که نو و درخشان و گشاد است و سفیدی در لباس، جمال دین و دنیا است، سرخی در آن برای زنان خوب است و برای مردان بد، مگر در روانداز لنگ و بستر که شادی است. زردی در لباس بیماری است، رنگ سبز زندگی در دین است چون جامه بهشتی ها است. برای کسی که در بیداری سیاه پوشد، سیاهی آقایی و شاهی است و برای غیر او بد است.

پشمینه مال بسیار است و بُرد پنبه ای خیر دنیا و آخرت است و بهترین بردها حبره است و اگر برد ابریشم است، مال حرام و فساد در دین است. و پنبه و کتان و مو و کرک همه مال هستند. عمامه نشانه فرمانروایی است. بستر، زن آزاد یا کنیز و پشتی و متکا و دستمال و حوله خدمتکار هستند. تخت، برای کسی که شایسته آن است، شاهی و سلطنت است، وگرنه نشانه مشهور و نام آور شدن است.

و گفته اند که دیدن زن در خواب رسوایی است و پرده در ها، اندوه و غم است. و نعل نشانه زن و سرپوشِ

ص: 227

و السفر بالتحول عن المنزل و من هنا أن العطش خیر من الری و الفقر من الغنی و المضروب و المجروح و المقذوف أحسن حالا من الفاعل.

و قد یتغیر بالزیادة و النقصان کالبکاء إنه فرح و إن کان معه صوت و رنة فمصیبة و فی الضحک إنه حزن فإن کان تبسما فصالح و فی الجوز مال مکنون فإن سمعت له قعقعة فهو خصومة و الدهن فی الرأس زینة فإن سال عن الوجه فهو غم و الزعفران ثناء حسن فإن ظهر له لون فهو مرض أو هم و المریض یخرج من منزله و لا یتکلم فهو موته فإن تکلم برأ و الفأر نساء فإن اختلفت ألوانها إلی البیض و السود فهی الأیام و اللیالی و السمک نساء فإذا عرف عددها فإن کثر فغنیمة.

و قد یتغیر التأویل عن أصله باختلاف حال الرائی کالغل فی النوم مکروه و هو فی حق الرجل الصالح قبض الید عن الشر و قال ابن سیرین نقول فی الرجل یخطب علی المنبر یصیب سلطانا فإن لم یکن من أهله یصلب و سأل رجل ابن سیرین عن الأذان فقال الحج و سأله آخر فأول بقطع السرقة و قال رأیت الأول فی سیماء حسنة فتأولت وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِ (1) و لم أرض هیئة الثانی فأولت ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ (2)

و قد یری فیصیبه عین ما رأی حقیقة من ولایة أو حج أو قدوم غائب أو خیر أو نکبة و قد رأی النبی صلی الله علیه و آله عام الفتح فکان کذلک قال تعالی لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا(3) و روی الزهری عن ابن خزیمة بن ثابت عن عمه أن خزیمة رأی أنه سجد علی جبهة النبی صلی الله علیه و آله فأخبره فاضطجع له و قال صدق رؤیاک فسجد علی جبهته و قد یری فی المنام الشی ء فیکون لولده أو قریبه أو سمیه فقد أری [رأی] النبی صلی الله علیه و آله متابعة أبی جهل معه فکان لابنه عکرمة فلما أسلم قال صلی الله علیه و آله هو هذا و رأی لأسید بن العاص ولایة مکة فکان لابنه عتاب ولاه النبی صلی الله علیه و آله مکة و روی البخاری بإسناده عن ابن سیرین عن قیس بن عباد قال کنت جالسا فی مسجد المدینة فی ناس فیهم بعض أصحاب النبی صلی الله علیه و آله فدخل

ص: 222


1- 1. الحجّ: 27.
2- 2. یوسف: 70.
3- 3. الفتح: 27.

زن نشانه شوهرش و اگر شوهر ندارد، نشانه سرپرستش باشد. و از ام العلا انصاری روایت است که من عثمان بن مظعون را که مرده بود در خواب دیدم و چشمانش در گردش بودند و به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله گفتم و فرمود: آن دانش او است .

معبّران گویند که خواب دیدن یک جوی آب که در آن احتمال غرق شدن نیست، نشانه زندگی خوشی است و دریا پادشاه بزرگی است و اگر از آن آبی بردارد از شاه مالی به او می رسد؛ و نهر، عظمت مرد را مقدر می کند و آب زلال که از آن می نوشد، خیر و زندگی خوشی است و اگر تیره باشد بیماری است. و نوشیدن آب داغ و رفتن به حمّام اندوه و بیماری­اند. آب ایستاده تعبیرش سست تر از آب روان است. و باران اگر در همه جا ببارد رحمت است و اگر در یک جای معین باشد، در آنجا دردها است. گل و لجن و آب تیره اندوه و غم است. سیل تسلط دشمن است. و برف و تگرگ و عزو و سرما، اندوه و عذاب هستند، مگر آنکه برف کم باشد و در موسمش باشد که برای اهل آنجا نشانه فراوانی است.

شناکردن در خواب، گرفتگی کار است و رفتن روی آب، قوت نفس است و فرورفتن در آن اندوه فراوان می باشد. غرق شدن در آن به طوری که نمیرد، نشانه غرق شدن در کار دنیا است و جوشش چشمه از خانه و دیوار و از هر جا که نباید باشد، اندوه و غم و مصیبت است به اندازه نیروی چشمه. می در خواب مال حرام است و اگر از آن مست شود، با آن به سلطنت رسد. مستی بدون خوردن می، ترس است و شراب­سازی، خدمت کردن به سلطان و فراوانی و انجام شدن کارهای بزرگ است. خدا فرمود: «إِنِّی أَرانی أَعْصِرُ خَمْراً»(1) {من خویشتن را [به خواب] دیدم که [انگور برای] شراب می فشارم».} و یوسف آن را تعبیر کرد که ساقی شاه شود. و نوشیدن شیر در خواب مال حلال است و در خبر است که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله آن را به علم تعبیر کرده است. و روایت است که زنی خواب دید که ماری را می دوشد و از ابن سیرین پرسید، گفت: هوسبازان به منزلش می روند.

شیر فطرت است و مار، دشمن است، و نیست از فطرت در چیزی و درختان، مردانی ص: 228


1- . یوسف / 36

رجل علی (1)

وجهه أثر الخشوع فقال بعض القوم هذا رجل من أهل الجنة فصلی رکعتین تجوز فیهما ثم خرج و تبعته فقلت له إنک حین دخلت المسجد قالوا هذا من أهل الجنة قال و الله ما ینبغی لأحد أن یقول ما لا یعلم و سأحدثک بم ذاک رأیت رؤیا علی عهد النبی صلی الله علیه و آله فقصصتها علیه رأیت کأنی فی روضة ذکر من سعتها و خضرتها فی وسطها عمود من حدید أسفله فی الأرض و أعلاه فی السماء و أعلاه عروة فقیل لی ارقه قلت لا أستطیع فأتانی منصف فرفع ثیابی من خلفی فرقیت حتی کنت فی أعلاها فأخذت بالعروة فقیل استمسک فاستیقظت و إنها لفی یدی فقصصتها علی النبی صلی الله علیه و آله فقال تلک الروضة الإسلام و ذلک العمود عمود الإسلام و تلک العروة العروة الوثقی فأنت علی الإسلام حتی تموت و الرجل عبد الله بن سلام.

قال فی النهایة فی الحدیث تجوزوا فی الصلاة أی خففوها و أسرعوا بها و قیل إنه من الجواز القطع و السیر و قال المنصف بکسر المیم الخادم و قد یفتح.

و قال فی شرح السنة من رأی فی النوم أنه قد صعد السماء فدخلها نال شرفا و ذکرا و نال الشهادة فإن رأی نفسه فیها لا یدری متی صعد إلیها فهو شرف معجل و شهادة مؤجلة و الشمس ملک عظیم و من رأی فیها من تغیر أو کسوف فهو حدث بالملک من هم أو مرض أو نحوه و القمر وزیر الملک فی التأویل و الزهرة امرأته و عطارد کاتبه و المریخ صاحب حربه و زحل صاحب عذابه و المشتری صاحب ماله و سائر النجوم العظام أشراف الناس و إنما یکون القمر وزیرا ما رئی فی السماء فإن رآه عنده أو فی حجره أو فی بیته تزوج زوجا یغلب ضوؤه رجلا کان أو امرأة و کانت الشمس فی تأویل رؤیا یوسف أباه و القمر أمه أو خالته و الکواکب الأحد عشر إخوته کما قال تعالی وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ الآیة(2)

و کان رؤیاه فی صباه فظهر تأویلها بعد أربعین سنة و یقال بعد ثمانین سنة. و روی أن ابن سیرین رأی فی المنام کأن الجوزاء تقدمت الثریا فأخذ فی

ص: 223


1- 1. فی( خ).
2- 2. یوسف: 100.

خوش طبع و پرسود و خوشبو هستند، هر کس در خواب درختی ببیند یا از میوه اش بچیند، از مردی مانند آن چیزی به او می رسد؛ و درخت نخله در خواب، نشانه مرد شریفی است؛ و خرما، مال است، و درخت گردو، مرد عجمی بخیل است، و خود گردو، مال پنهان است؛ و درخت سدر، مرد شریف، و درخت زیتون مرد با برکت و پرسود، و میوه زیتون، اندوه و غم؛ و تاک و بستان، زن، و انگور سفید در فصل خود، دنیای فزون و خیر دنیا، و در غیر موسم و فصلش مالی است که بی­گمان و نادانسته می رسد.

درختان بزرگ بی میوه چون بید و صنوبر، نشانه مرد درشت مشهور و البته کم خیر و مال است؛ و درخت خاردار مرد دشوار مقصد است، و میوه های زردرنگ چون زردآلو و گلابی و سیب زرد و مانند آن ها، بیماری و میوه های ترش مزه از این ها نشانه اندوه و غم هستند. حبوبات همه نشانه مال هستند، و حشیش مال و زراعتکاری، کردار در دین یا دنیا است، و سیر و پیاز و زردک و شلغم اندوه و غم هستند. و گل ها همه گریه و اندوه هستند، جز آنکه در جای خود ببیند و بو کند و دست به آن نزند.

بخاری و دیگران از اهل مخالفین به سند خود از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله روایت کرده اند که در خواب دیدم که از مکّه به زمینی پرنخل کوچ کردم. به خاطرم آمد که یمامه یا هجر باشد و مدینه درآمد، و در خوابم همین دیدم که شمشیری را تکان دادم و سرش افتاد، و تعبیرش مصیبت مؤمنان بود در روز احد، و دوباره تکان دادم و بهتر از نخست شد و تعبیرش فتح و اجتماع مؤمنان بود، و در آن گاو دیدم به خدا خوب است و آنان چند تن مؤمن روز احد بودند، و خیرش آن بود که خدا پس از آن آورد، و ثواب درستی که خدا پس از روز بدر به ما داد.

در نهایه گفته است: «وَهَلَ» با فتحه، «یَهِل» با کسره، «وَهلا» با سکون یعنی آن چیزی را خیال و تصور کرد و نووی آن را با فتحه آورده است و گفته است «وهل» (با فتحه) معنایش ظن و اعتقاد است، اما سایر لغت شناسان نظر اول را قبول دارند.

و نیز از جابر روایت کرده اند که پیغمبر در غزوه احد فرمود: در خواب دیدم که زرهی محکم پوشیدم و چند گاو را سر بریدند که زره محکم را به مدینه و گاو را به خوبی تعبیر کردم به ص: 229

الوصیة و قال یموت الحسن و أموت بعده و هو أشرف منی و سأل رجل ابن سیرین فقال رأیت کأنی أطیر بین السماء و الأرض فقال أنت رجل کثیر المنی و قالوا من رأی القیامة قد قامت فی موضع فإن العدل یبسط فی ذلک المکان فإن کانوا مظلومین نصروا و إن کانوا ظالمین انتقم منهم لأنه العدل و یوم القیامة یوم الفصل و العدل قال تعالی وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ(1) و من رأی دخل الجنة فهو البشری من الله بالجنة فإن أکل شیئا من ثمارها أو أصابها فهو خیر یناله فی دینه و دنیاه و علم ینتفع به فإن أعطاها غیره ینتفع بعلمه غیره و دخول جهنم إنذار للعاصی لیتوب فإن رأی أنه تناول شیئا من طعامها أو شرابها فهو خلاف أعمال البر منه أو علم یصیر علیه وبالا و الغسل و الوضوء بالماء البارد توبة و شفاء من المرض و خروج من الحبس و قضاء للدین و أمن من الخوف غیر أن الغسل أقوی من الوضوء قال تعالی لأیوب ع هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (2) فلما اغتسل خرج من المکاره و الغسل و الوضوء بالماء المسخن همّ أو مرض و الأذان حج لقوله تعالی وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِ (3) و ربما کان سلطانا فی الدین و قوة و الصلاة فی النوم استقامة الرأی فی الدین و السنة إذا کانت إلی الکعبة و الإمامة رئاسة و ولایة إن استقامت قبلته و تمت صلاته و الرکوع توبة لقوله تعالی خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ (4) و السجود قربة لقوله تعالی وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (5) و إن صلی منحرفا عن سمت القبلة شرقا أو غربا فانحراف عن السنة فإن جعلها وراء ظهره فهو نبذه الإسلام لقوله تعالی فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ (6) فإن رأی أنه لا یعرف القبلة فهو حیرة منه فی الدین و من رأی نفسه فوق الکعبة فلا دین له و الکعبة الإمام العادل فمن أم الکعبة فقد أم الإمام و المسجد الجامع هو السلطان و من رأی نفسه بالکعبة أو یأتی بشی ء من المناسک فهو صلاح فی دینه بقدر عمله و دخول الحرم أمن لقوله وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً(7)

ص: 224


1- 1. الأنبیاء: 47.
2- 2. ص: 42.
3- 3. الحجّ: 27.
4- 4. ص: 24.
5- 5. العلق: 20.
6- 6. آل عمران: 185.
7- 7. آل عمران: 91.

خدا گاو خوب است، سربریدن گاو را تعبیر کردند به مسلمانانی که در احد شهید شدند .

ابن حجر گفته: کلمه «بقره» دوم با فتح حرف اول و سکون قاف مصدر بقره «بقرا» است و گروهی آن را با فتح حرف نون و فاء ضبط کرده اند.

معبّران گویند: شمشیر در خواب شاه است و اگر ببیند که بالای سرش بر آورده، به سلطنت مشهوری رسد و اگر شایسته آن نباشد فرزند باشد، و به هر کس در خواب کارد یا نیزه یا کمان بی سلاح بدهند نشانه فرزند باشند و اگر سلاح دارد سلطنت است. اگر در خواب شکستگی یا رخنه یا تیره گی در شمشیر ببیند، پیشامدی در آنچه شمشیر به آن وابسته است رخ دهد، اگر در خواب ببیند که شمشیری از غلاف بیرون می کشد، زنش پسر زاید، و اگر ببیند که شمشیر در غلاف شکسته، آن پسر بمیرد و اگر غلاف شکسته و شمشیر مانده، مادر بمیرد و پسر سالم بماند. تیراندازی از کمان در خواب، نفوذی است برای امر و نهی کردن سلطان، و شکستن کمان مصیبت است.

گاو در خواب قحطی است و اگر فربه باشد، فراوانی می آورند و اگر لاغر باشند قحطی می آورند، چنان چه در تعبیر یوسف علیه السّلام آمده است. و هر کس در خواب سوار گاو نر شود، از کار کردن برای شاه مالی به دست آورد، یا کاری پیدا کند، و اگر ببیند گاو نر کار کن را سر بریدند و گوشتش را بخش کردند، کارگر بمیرد و ترکه اش بخش و تقسیم شود، و اگر کارگر نباشد، مردی تنومند بمیرد. و شتر در خواب نشانه مرد تنومند است و ماده شتر زن است. هر کس در خواب ببیند سوار شتر ناشناسی است، سفر می کند. اگر ببیند که از آن پایین آمده است، بیمار شود. اگر ببیند دسته ای شتر به سرزمینی وارد می شوند، دشمن در آن درآید و دردهای بسیار می آورد.

هر کس در خواب گله گوسفند سیاه ببیند، مردم عرب باشند و اگر سفیدند، از عجم هستند. و از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله روایت شده که در خواب گوسفند سیاه بسیاری دیدم که گوسفند بسیار سفیدی در آن ها درآمدند. گفتند: به چه چیزی تعبیر کردی یا رسول اللَّه؟ فرمود: مردم عجم هستند که با شما در دین و در نژادتان شریک شوند. و قسم به آن کس که جانم به دست اوست اگر ایمان به ثریا آویزد، مردانی از عجم به آن برسند، و فارسیان با آن خوشبخت تر باشند .

چپیش در خواب، مرد تنومند است و میش زنی شریف، و بز ماده چون میش است، اگر در خواب نشانی از زن باشد، جز این که بز در شرف و حسب فروتر از میش است، و بسا در حکم گاو باشد که اگر فربه است، نشانه فراوانی است و اگر لاغر است قحطی است؛ ص: 230

و الأضحیة فک الرقبة فمن ضحی و کان عبدا أعتق و إن کان أسیرا نجا أو خائفا أمن أو مدیونا قضی دینه أو مریضا شفاه الله أو صرورة حج.

و قال من رأی فی المنام أنه تزوج امرأة عاینها أو عرفها أو نسبت إلیه أصاب سلطانا و إن تزوج امرأة لم یعاینها و لم یعرفها و لم تنسب إلیه إلا أنه یسمی عروسا فهو موته أو یقتل إنسانا و من طلق امرأة عزل عن سلطنته و من تزوج امرأة میتة ظفر بأمر میت و من رأی أنه نکح امرأة من محارمها یصل رحمها و من أصاب زانیة أصاب دنیا حراما فإن رآه رجل من الصالحین أصاب علما فإن رأت امرأة أنها تزوجت أصابت خیرا فإن رأت أن زانیا نکحها فهو نقصان مالها و تشتت أمرها.

وَ رَوَی الْبُخَارِیُّ عَنِ ابْنِ عُمَرَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: رَأَیْتُ امْرَأَةً سَوْدَاءَ ثَائِرَةَ الرَّأْسِ خَرَجَتْ مِنَ الْمَدِینَةِ حَتَّی نَزَلَتْ مَهْیَعَةَ فَتَأَوَّلْتُهَا أَنَّ وَبَاءَ الْمَدِینَةِ نُقِلَ إِلَی مَهْیَعَةَ وَ هِیَ الْجُحْفَةُ.

و قال أصحاب التعبیر الرجل المعروف فی النوم هو ذلک الرجل أو سمیه أو نظیره و المجهول إن کان شابا فهو عدو و إن کان شیخا فهو جدة و المرأة العجوزة المجهولة هی الدنیا فإن کانت ذات هیئة و سمت حسن کانت حلالا و إن کانت علی غیر سمت الإسلام کانت دنیا حراما و إن کانت شعثة قبیحة فلا دین و لا دنیا و المرأة سنة و الجاریة خیر و الصبی هم و المرأة الزانیة هی الدنیا لطالب الدنیا و علم لأهل الصلاح و العلم و الخصیان هم الملائکة إذا رآهم فی سمت حسن و سأل رجل ابن سیرین فقال رأیت فی النوم صبیا فی حجری یصیح فقال اتق الله و لا تضرب بالعود.

فأما الأعضاء فرأس الرجل رئیسه و الوجه جاهه و الشیب وقاره و طول الشعر هم إلا أن یکون ممن یلبس السلاح (1)

فهو له زینة و حلق الرأس کفارة الذنوب إن کان فی حرم أو أیام موسم و إن کان مدیونا أو فی کرب ففرج و إن لم یکن

ص: 225


1- 1. الصلاح( خ).

اسب نر در خواب، عزت و سلطنت، و ماده اسب، زنی است شریف، و استر سفر است، الاغ بخت آن که آن را می راند. هر که در خواب ببیند که الاغش را سر بریده و از گوشتش می خورد، به مالی می رسد.

فیل در خواب، شاه عجم است، اگر در سرزمین جنگ سوار آن باشد، شکست با فیل داران است، خدا تعالی فرموده «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفیلِ»(1) {مگر ندیدی پروردگارت با پیلداران چه کرد؟} و هر کس در خواب گور خر یا گاو کوهی و کوچک آن را ببیند که می خواهد بخورد، به نعمتی رسد. هر کس ببیند سوار گور خر است و آن را هر جا که بخواهد می گرداند، گناه می کند یا از جماعت جدا شود، و شیر در خواب نشانه دشمن زورمند است.

خوک نشانه مردی پرقدرت است، کفتار زن زشت و بد، و خرس دشمن پست احمق و گرگ شاه ستمکاری یا دزد ناتوان دروغگویی و در مورد روباه اختلاف بسیار است. کسی که خواب ببیند با او می ستیزد، با خویشاوند درافتد، اگر به دنبال روباه است دردی به او رسد، اگر روباه به دنبال او است می هراسد و کسی که خواب ببیند روباهی از او می گریزد، قصد دغلی دارد.

هر که در خواب روباهی بگیرد، به زنی رسد که کم او را دوست دارد، ابن آوی (شغال) در خواب مانند روباه است و ناتوان تر، و گربه، دزد است و ابن عرس مانند آن است اما سست تر است. و سگ در خواب دشمنی پست و بی اصرار در دشمنی است، و میمون دشمنی ملعون، و مار در خواب دشمنی سر به تو، و عقرب دشمنی ناتوان است که دشمنی او بر سر زبان است. همچنین خزنده های دیگر دشمنان هستند در رتبه ای که دارند و زهردارشان دشمن تر است. و کرکس و عقاب در خواب، سلطانی نیرومند باشند، و شاهین در خواب، پادشاه بی نام و پرشوکتی است و باز نشانه پادشاه ستمکاری است و صقر نزدیک به آن است .

کلاغ، انسان فاسق دروغگو است؛ عقعق، انسان بی وفا و بی مبالات و بی دین است؛ طاوس نر، پادشاه أعجمی و طاووس ماده، زن عجمی زیبا؛ کبوتر، زن یا کلفت و فاخته، زن ناساز؛ مرغ، خدمتکار، و خروس، مرد عجمی شاهزاده است.

عمر گفت: در خواب دیدم خروسی دو نوک به من زد و تعبیر کردم که مردی عجمی مرا می کشد و ابو لؤلؤ او را کشت. و گنجشک در خواب مرد، جنجالی و پست است؛ بلبل پسر بچه خردسال و طوطی، فرزند نوازنده و خفّاش، عابدی کوشا و زَرزُور، مسافرت کننده بسیار و هدهد، نویسنده ای بسیار دانا ولی بی دین، چه که ستایش او زشت است برای این که بوی گند دهد. و زنبور و مگس در خواب اوباش اند

ص: 231


1- . فیل / 1

شیئا منها فهو هتک أو عزل رئیسه و طول اللحیة فوق القدر دین أو هم و خضاب الرأس و اللحیة تغطیة أمر و شعر الشارب و الإبط زیادة مکروهه (1) و نقصانه محمود و الأذن امرأة الرجل و ابنته و السمع و البصر دینه و الصوت صیته فی الناس و ما حدث عن شی ء منه کان ذلک فیما ینسب إلیه و العین دین فإن رأی أنه أعمی ضل عن الإسلام و إن رأی أنه أعور ذهب نصف دینه أو أصاب إثما عظیما و الرمد حدث فی الدین و أشفار العین وقایة الدین و کذا الاکتحال و الجبهة و الأنف من الجاه و الفم مفتاح

أمره و خاتمته و القلب القائم بأمره و مدبره و اللسان ترجمانه و المبلغ عنه و قد یکون حجته و قطعه انقطاع حجته فی المنازعة و قد یکون اللسان ذکره قال تعالی وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ (2) و قطع اللسان للنساء محمود یدل علی الستر و الحیاء و الأسنان أهل البیت و القرابات لتقاربها و تلاصقها و الثنایا أقربهم و الأبعد منها أبعدهم و العلیا رجال القرابة و السفلی نساؤها و ما حدث فیها من حسن أو فساد أو کلال ففی القرابة فإن رأی أن أسنانه سقطت فصارت فی یده تکثر نساء أهله فإن سقطت و ذهبت فهو موتهم قبله و العنق موضع الأمانة و الدین و ضعفه عجز عن احتمال الأمانة و الدین و العضد أخ أو ولد قد أدرک و الید أخ و قطعها موته و قد یؤول طول الید بصنائع المعروف و إذا نسبت الید إلی الأخ کانت الأصابع أولادا لأخ و إذا انفردت الأصابع عن ذکر الید فهی الصلوات الخمس و نقصانها حدث فی الصلاة فالإبهام الصبح و السبابة الظهر و الوسطی العصر و البنصر المغرب و الخنصر العشاء و الصدر حلم الرجل و احتماله و الثدی البنت و البطن و الأمعاء مال و ولد فإن رأی ظهور شی ء من أمعائه من جوفه فهو ظهور ماله و الکبد کنز و فی الحدیث یخرج الأرض أفلاذ کبدها أی کنوزها و کذلک الدماغ و المخ و الأضلاع النساء لأن المرأة خلقت من ضلع و الظهر سند الرجل و قوته و من المملوک سیده و

ص: 226


1- 1. فی بعض النسخ« زیادته مکروهة».
2- 2. الشعراء: 84.

و زنبور عسل، انسان پرکسب و ارجمند و با برکت است. پرنده­آبی در خواب بهترین تعبیر را دارد، زیرا از همه پرنده ها پرهایش بیشتر و کم آفت تر است و بر خشکی و دریا هر دو تسلّط دارد.

ماهی تازه در خواب اگر تعدادش زیاد باشد، مال و غنیمت است و اگر تعدادش کم باشد، اندوه است مانند کودک، و هر کس در خواب یک یا دو ماهی به دست آورد، یک یا دو زن بگیرد و اگر از درون شکمش درّی به او رسد، از آن زن پسری آورد. و قورباغه در خواب، عابدی کوشا است و اگر بسیار باشند، عذاب هستند و ملخ سرباز است و سربازان هرگاه وارد جایی شوند، مایه تباهی هستند.

و مسلم و بخاری در صحیحین خود با سند از ابی هریره روایت کرده اند که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: ما پیشتازان نخستیم و در این میان که من در خواب بودم گنجینه های زمین را به من دادند و دو دستبند طلا برابرم نهادند، بر من گران آمدند و اندوهگینم کردند و به من وحی شد که به آن ها بدمم، و دمیدم و هر دو پریدند. تعبیر کردم که آن ها دو دروغگو هستند که در میان آن ها قرار دارم؛ یکی پادشاه صنعاء و دیگری پادشاه یمامه است.

در روایت ترمذی است که در خواب دیدم گویا در دستان من دو دستبند است که آن ها را به دو دروغگو تعبیر کردم که پس از من شورش می کنند و به آن ها مسیلمه رئیس یمامه و عبسی رئیس صنعاء گفته می شود .

معبران می گویند: هر کس خواب ببیند دو دستبند طلا بسته است، تنگی ببیند، و اگر نقره باشند بهتر از طلا هستند. و اگر در خواب خلخال طلا یا نقره بر پا ببیند، زندان می رود یا بیم در بند افتادن به او رسد. و برای مردان در خواب هیچ گونه زیوری شایسته نیست جز گردنبند، تاج، کمربند گوشواره و انگشتر و برای زنان هر زیور شایسته و به صلاحش است، و گردنبند نشانه حکمرانی و امانت است.

و درّ به رشته کشیده، قرآن یا سخنان خوب است و اگر پراکنده باشند، فرزندان و پسران هستند. و شاید هم لؤلؤ، کنیز یا زن باشد. و گوشواره زینت و جمال است و انگشتر با زرگری و نقش شناخته شده برای خواب بیننده نشانه پادشاهی است، اگر انگشتری به دست کند در خواب مالک چیزی شود و در بسیار موارد هم انگشتر نشانه زن و مال و فرزند می باشد.

نگین خاتم هم تعبیر خود آن را دارد و اگر از طلا است، آنچه به آن وابسته اند حرام است. و اگر در خواب ببیند حلقه اش شکسته و افتاده و نگینش مانده، سلطنتش برود و نام و جمالش بماند. هر کس خواب ببیند طلایی به او رسیده، تاوان کشد و مالش از دست برود، و اگر طلا در ظرف و مانند آن به کار رفته باشد، تعبیرش سست تر است.

درهم های نقره و فلزات به اختلاف طبع، تعبیر جداگانه دارند. ممکن است کسی خواب آن را ببیند و در بیداری به آن ها برسد. و برخی آن را به سخن تعبیر می کنند، و اگر سپید است سخن خوب است، و اگر پست باشد سخن بد است. و برخی از آن ها

ص: 232

الصلب القوة و قد یکون الولد لأن الولد یخرج منه و الذکر ذکره و قد یکون ولده و الخصیتان الأعداء فإن رأی قطعهما ظفر به أعداؤه فإن (1) عظمتا کان منیعا و قد یکون انقطاع الخصیتین انقطاع إناث الولد و الفخذ عشیرة الرجل و قومه و الرکبة موضع کده و نصبه فی المعیشة و القروح و البثر و الجراح و الورم فی البدن و الجنون و الجذام کلها مال و البرص مال و کسوة

وَ رُوِیَ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله سَأَلَ عَنْ وَرَقَةَ فَقَالَتْ خَدِیجَةُ إِنَّهُ قَدْ صَدَّقَکَ وَ لَکِنْ مَاتَ قَبْلَ أَنْ تَظْهَرَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَأَیْتُهُ (2)

فِی الْمَنَامِ وَ عَلَیْهِ ثِیَابٌ بِیضٌ وَ لَوْ کَانَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ لَکَانَ عَلَیْهِ لِبَاسٌ غَیْرُ ذَلِکَ.

قال المعبرون القمیص علی الرجل دینه علی لسان صاحب الشرع و قد یعبر القمیص بشأنه فی مکسبه و معیشته و ما رأی فی قمیصه صفاقة أو خرق أو وسخ فهو صلاح معیشته أو فساده و السراویل جاریة أعجمیة و الإزار امرأة و أفضل الثیاب ما کان جدیدا صفیقا واسعا و البیاض فی الثیاب جمال فی الدین و الدنیا و الحمرة فی الثیاب صالحة للنساء و تکره للرجال إلا أن تکون فی ملحفة أو إزار أو فراش فهو حینئذ سرور و فرح و الصفرة فی الثیاب مرض و الخضرة حیاة فی الدین لأنها لباس أهل الجنة و السواد سود(3) و سلطان لمن یلبس السواد فی الیقظة و لمن لا یلبسها مکروه و الصوف مال کثیر و البرد من القطن یجمع خیر الدین و الدنیا و أجود البرود الحبرة فإن کان البرد من إبریشم فهو مال حرام و فساد من الدین و القطن و الکتان و الشعر و الوبر کلها مال و العمامة ولایة و الفراش امرأة حرة أو أمة و الوسائد و المرافق و المقادم و المنادیل خدم و السریر سلطان إذا کان ممن یصلح لذلک و إلا فهو شهرة.

و یقال المرأة فضیحة و الستور علی الأبواب هم و حزن و النعل امرأة و خمار

ص: 227


1- 1. و إن( خ).
2- 2. فی أکثر النسخ« اریته».
3- 3. سودد( خ).

با هیچ کدام از این دو نظر موافق نیستند، و خلاصه خواب درهم نقره بهتر از اشرفی طلا است و شاید یک درهم یا یک اشرفی، نشانه فرزند کوچک باشند.

آنچه از کتاب های معتبر نزد تعبیرکنندگان گفتیم پایان یافت و بر بیشتر آن ها اعتماد نیست، چون بر پایه مناسبات نهان و اوهام سستی قرار دارد، و در ضمن اخباری که روایت کردند بیشترشان ثابت نشده اند، و به تجربه در بسیاری از موارد خلاف این تعبیرها ثابت است، و چه بسیار در تعبیر خواب دیدن آب زلال به علم رسیدیم، در خواب بستان سبز به معرفت، و مار را به دنیا تعبیر کردیم، چنان چه امیرالمؤمنین علیه السّلام دنیا را به آن مانند کرده که تنش نرم است و درونش سمّ که کودک نادان به آن می گراید و هوشمند عاقل از آن می گریزد. و چه بسیار که عذره در خواب ببیند که بر روی انسان افتاده یا دست انسان به آن آلوده شده و بعد به مالی رسیده است.

و افتادن دندان های بالا در خواب نشانه مرگ خویشان پدری است و دندان های زیرین مرگ خویشان مادری است. و شکستن پشت و کمر نشانه مردن برادر است، چنان چه امام حسین علیه السّلام در شهادت برادرش عباس علیه السّلام فرمود: اکنون پشتم شکست. چه بسیار انسان در خواب ببیند که به حمام رفته و توفیق زیارت یکی از ائمه علیهم السّلام را می یابد که مایه پاک شدن روح از آلودگی خطاها و گناهان است، چون حمّام برای پاک شدن بدن ها است. و فروریختن ستاره ها را به مرگ علماء تعبیر می کنند و از این رو سال اول غیبت کبری را تناثر نجوم نامیدند، زیرا بسیاری از علماء در آن سال مانند کلینی (ره) و ابن بابویه و سمری آخرین سفیر امام زمان علیه السّلام و دیگران رضی اللَّه عنهم درگذشتند.

و آنکه خواب ها با اختلاف اشخاص و احوال و زمان فرق می کنند. از این رو این علم از معجزه های انبیاء و اولیاء است و دیگران از آن بهره ای ندارند، جز اندکی که سودی ندارد.

و اما خواب های واهی که به دلیل خوراک بد و اخلاط بدن هستند زیاد هستند و به تجربه معلوم هستند. مردی ترسان و هراسان نزد پدرم آمد و گفت: امشب در خواب دیدم شیری سفید که ماری سیاه برگردن داشت بر من یورش آوردند تا مرا بکشند، و پدرم گفت: شاید دیشب کشک و رب انار خوردی؟ گفت: آری، گفتش بر تو زیانی وارد نمی شود، در خواب این دو خوراک آزاربخش برایت مجسّم شدند و مانند آن بسیار است که هر کس آن را تجربه کرده است، و اللَّه ولی التوفیق .

ص: 233

المرأة زوجها فإن لم یکن لها زوج فولیها.

وَ رُوِیَ عَنْ أُمِّ الْعَلَا الْأَنْصَارِیَّةِ قَالَتْ: رَأَیْتُ فِی النَّوْمِ لِعُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بَعْدَ مَوْتِهِ عَیْناً تَجْرِی فَقَصَصْتُهَا عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ ذَاکَ عِلْمُهُ (1).

و قال أصحاب التعبیر الساقیة التی لا یغرق فی مثلها حیاة طیبة و البحر الملک الأعظم فإن استقی منه ماء أصاب من الملک مالا و النهر رجل یقدر(2) عظمته و الماء الصافی إذا شرب خیر و حیاة طیبة و إن کان کدرا أصابه مرض و شرب الماء المسخن و دخول الحمام هم و مرض و الماء الراکد أضعف فی التأویل من الجاری و المطر غیاث و رحمة إن کان عاما و إن کان خاصا فی موضع فهو أوجاع یکون (3) فی ذلک الموضع و الطین و الوحل و الماء الکدر هم و حزن و السیل عدو یتسلط و الثلج و البرد و الجلید هم و عذاب إلا أن یکون الثلج قلیلا فی موضعه و حینه فیکون خصبا لأهل ذلک الموضع و السباحة احتباس أمر و المشی علی الماء قوة نفس و من غمره الماء أصابه هم غالب و الغرق فیه إذا لم یمت غرق فی أمر الدنیا و انفجار العیون من الدار و الحائط و حیث ینکر انفجارها هم و حزن و مصیبة بقدر قوة العین و الخمر مال حرام فإن سکر منها أصاب معه سلطانا و السکر من غیر الشراب خوف و من اعتصر خمرا خدم السلطان و أخصب و جرت علی یده أمور عظام قال تعالی إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً(4) فأوله یوسف بأنه یسقی ربه خمرا و شرب اللبن فطرة و هو یکون مالا حلالا

وَ قَدْ وَرَدَ فِی الْخَبَرِ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله أَوَّلَ اللَّبَنَ بِالْعِلْمِ.

و روی أن امرأة رأت فی المنام أنها کانت تحلب حیة فسألت ابن سیرین فقال هذه یدخل علیها أهل الأهواء.

اللبن فطرة و الحیة عدو و لیست من الفطرة فی شی ء و الأشجار رجال أحوالهم

ص: 228


1- 1. فی بعض النسخ« عمله» و هو أظهر.
2- 2. فی بعض النسخ« بقدر».
3- 3. کذا.
4- 4. یوسف: 36.

باب چهل و پنجم : خواب دیدن پیامبر و ائمه صلی الله علیهم أجمعین و انبیاء و اولیای دیگر

روایات

روایت1.

مجالس و عیون اخبار الرضا: مردی خراسانی به امام رضا علیه السّلام گفت: ای پسر رسول خدا! در خواب رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را دیدم که گویا به من می فرمود: چگونه باشید چون که پاره من در زمین شما به خاک می رود، و سپرده من به نگهداری شما گراید و اخترم در خاک شما نهان شود.

امام رضا علیه السّلام فرمود: من هستم که در سرزمین شما به خاک روم و من پاره تن پیغمبر شما هستم؛ من سپرده و اختر هستم، هلا هر که مرا زیارت کند و حق واجب اطاعت من که فرمان خدا است را بشناسد، من و پدرانم در روز قیامت شفیعان او باشیم و هر کس که ما شفیعش باشیم در قیامت نجات می یابد، هر چند سنگینی گناه جن و انس را داشته باشد.

و البته از پدرانم نقل کنند که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: هر کس مرا در خواب ببیند خودم را دیده، چون شیطان نه به صورت من و نه هیچ کدام از اوصیائم و نه به صورت شیعیان آن ها در نیاید، و البته خواب درست یک جزء از هفتاد جزء نبوّت است.

توضیح

خبر دلالت دارد که شیطان نه تنها در خواب به صورت پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و ائمه نمی شود، بلکه به صورت شیعه آن ها هم نمی شود. و شاید مقصود شیعه واقعی باشد، چون سلمان، ابوذر، مقداد و مانند آن ها. و مخالفین هم این حدیث را به چند سند از ابن عمر،

ص: 234

کأحوال الشجر فی الطبع و النفع و طیب الریح فمن رأی شجرا أو أصاب شیئا من ثمره أصاب من رجل فی مثل حال ذلک الشجر و النخل رجل شریف و التمر مال و شجر الجوز رجل أعجمی شحیح و الجوز نفسه مال مکنون و شجرة السدر رجل شریف و شجرة الزیتون رجل مبارک نفاع و ثمر الزیتون هم و حزن و الکرم و البستان امرأة و العنب الأبیض فی وقته غضارة

الدنیا و خیرها و فی غیر وقته مال یناله قبل وقته الذی یرجوه و الأشجار العظام التی لا ثمر لها کالدلب و الصنوبر إن رأی فهو رجل ضخم بعید الصوت قلیل الخیر و المال و الشجرة ذات الشوک رجل صعب المرام و الصفر من الثمار مثل المشمش و الکمثری و الزعرور الأصفر و نحوها أمراض و الحامض منها هم و حزن و الحبوب کلها مال و الحشیش مال و الزرع عمله فی دینه أو دنیاه و الثوم و البصل و الجزر و الشلجم هم و حزن و الریاحین کلها بکاء و حزن إلا ما یری منها ثابتا فی موضعه من غیر أن یمسه و هو یجد ریحه.

وَ رَوَی الْبُخَارِیُّ وَ غَیْرُهُ مِنَ الْمُخَالِفِینَ بِإِسْنَادِهِمْ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: رَأَیْتُ فِی الْمَنَامِ أَنِّی أُهَاجِرُ مِنْ مَکَّةَ إِلَی أَرْضٍ لَهَا نَخْلٌ فَذَهَبَ وَهْلِی إِلَی أَنَّهَا الْیَمَامَةُ أَوْ هَجَرُ فَإِذَا هِیَ الْمَدِینَةُ یَثْرِبُ وَ رَأَیْتُ فِی رُؤْیَایَ هَذِهِ أَنِّی هَزَزْتُ سَیْفاً فَانْقَطَعَ صَدْرُهُ فَإِذَا هُوَ مَا أُصِیبُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ أُحُدٍ ثُمَّ هَزَزْتُهُ أُخْرَی فَعَادَ أَحْسَنَ مَا کَانَ فَإِذَا هُوَ مَا جَاءَ اللَّهُ بِهِ مِنَ الْفَتْحِ وَ اجْتِمَاعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ رَأَیْتُ أَیْضاً فِیهَا بَقَراً وَ اللَّهِ (1) خَیْرٌ فَإِذَا هُمُ النَّفَرُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ أُحُدٍ وَ إِذَا الْخَیْرُ مَا جَاءَ اللَّهُ بِهِ مِنَ الْخَیْرِ بَعْدُ وَ ثَوَابُ الصِّدْقِ الَّذِی أَتَانَا اللَّهُ بَعْدَ یَوْمِ بَدْرٍ.

قال فی النهایة وهل إلی الشی ء بالفتح یهل بالکسر وهلا بالسکون إذا ذهب وهمه إلیه انتهی و ضبطه النووی بالتحریک و قال الوهل بالتحریک معناه الوهم و الاعتقاد و سائر اللغویین علی الأول.

وَ رَوَوْا أَیْضاً عَنْ جَابِرٍ فِی خَبَرِ غَزْوَةِ أُحُدٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: رَأَیْتُ کَأَنِّی فِی دِرْعٍ حَصِینَةٍ وَ رَأَیْتُ بَقَراً تُنْحَرُ فَأَوَّلْتُ الدِّرْعَ الْحَصِینَةَ بِالْمَدِینَةِ وَ الْبَقَرَ بَقَرَةً وَ اللَّهِ

ص: 229


1- 1. کذا فی جمیع النسخ، و لعله سقط منه شی ء.

ابی هریره، ابن مسعود، جابر، ابی سعید و ابی قتاده به نقل ابی داود، بخاری مسلم، ترمذی و به تعبیرات گوناگون از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله روایت کرده اند، مانند «من رآنی فی المنام فکانّما رآنی فی الیقظة و لا یتمثل الشیطان بی»: هر کس مرا در خواب ببیند گویا مرا در بیداری دیده است و شیطان به صورت من متمثل نمی­شود. و مانند «من رآنی فی المنام فقد رآنی فان الشیطان لا یتمثّل بی»: هر کس مرا در خواب ببیند پس حتما مرا دیده است زیرا شیطان به صورت من متمثل نمی­شود. و مانند «من رآنی فی النوم فقد رآنی فإنه لا ینبغی للشیطان ان یتمثّل فی صورتی»: هر کس مرا در خواب ببیند پس حتما مرا دیده است زیرا برای شیطان روا نیست که به صورت من متمثل ­شود. و در روایتی «أن یتشبّه بی»: شبیه من شود. و مانند «من رآنی فقد رأی الحقّ فان الشیطان لا یتراءی بی»: هر کس مرا ببیند حق را دیده است زیرا شیطان به صورت من به نظر نیاید.

در نهایه گفته: حق ضدّ باطل است و حدیث «من رآنی فقد رأی الحق» از آن است، یعنی خواب درست است و واهی نیست، و گفته اند یعنی به حقیقت مرا دیده و شبهه ندارد. (پایان نقل قول)

و بدان که علماء اختلاف دارند که آیا مقصود، دیدن آن ها در صورت اصلی است یا به هر صورت که نمود آن ها است. و ظاهر حدیث امام رضا عموم است، زیرا سؤال کننده پیغمبر صلی الله علیه و آله را ندیده و امام علیه السّلام هم نپرسید او را در چه صورتی به خواب دیدی، و تفسیر به این که امام دانسته که او را به صورت اصلی دیده از سیاق به دور است، زیرا کسی که یک امامی علیه السّلام را در خواب ببیند، نمی داند که خود او هست، ولی در عرف و لغت گویند آن ها را به خواب دیده و اگرچه یک شخص باشد و به چند صورت دیده شود، گویند او را به فلان صورت دید و این تناقض نیست.

عامه هم در این باره اختلاف دارند. برخی می گویند مقصود صورت اصلیه است و برای تایید از ابن سیرین روایت می آورند که چون مردی برایش می گفت که پیغمبر را به خواب دیدم، به او می گفت او را آن گونه که دیدی برایم وصف کن. و اگر وصفی می گفت که ناشناس بود، پاسخ می داد او را ندیده ای. و برخی به عموم معتقدند و آن را با روایت ابی هریره تأیید کنند که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: هر کس من را در خواب بیند، من را دیده، به هر صورت که باشد.

قرطبی گفته: در معنی حدیث اختلاف است، قومی ظاهرش را گرفته اند که هر کس خود را در خواب ببیند، به حقیقت دیده است، مانند این که در بیداری می دید و این دو با هم برابر است. و گفته: این قول بالبدیهه فاسد است، زیرا لازم است که هیچ کس او را به خواب نبیند جز به صورتی که وفات کرده. و دو نفر در یک حال

ص: 235

خَیْرٌ. وَ أَوَّلُوا ذَبْحَ الْبَقَرَةِ بِالْمُسْلِمِینَ الَّذِینَ اسْتُشْهِدُوا یَوْمَ أُحُدٍ.

قال ابن حجر هذه اللفظة الأخیرة هی بفتح الموحدة و سکون القاف مصدر بقره بقرا و منهم من ضبطها بفتح النون و الفاء.

و قال أهل التعبیر السیف سلطان فی المنام و إن رآه قد رفعه فوق رأسه نال سلطانا مشهورا و إن لم یکن ممن ینبغی له فهو ولد و کذلک کل من أعطی سکینا أو رمحا أو قوسا لیس معه سلاح فهو ولد و إن کان معه سلاح فهو سلطان و ما حدث فی السیف من انکسار أو ثلمة أو کدورة فهو حدث فیما ینسب السیف إلیه و إن رأی أنه سل سیفا من غمد ولدت امرأته غلاما فإن انکسر السیف فی الغمد مات الولد فإن انکسر الغمد دون السیف ماتت الأم و سلم الولد و الرمی عن القوس نفوذ کتبه فی السلطان (1) بالأمر و النهی و انکسار القوس مصیبة و البقر سنون فإن کانت سمانا کانت مخاصب و إن کانت عجافا کانت مجادب کما فی تأویل یوسف علیه السلام و من رکب ثورا أصاب مالا من عمل السلطان أو استمکن من عامل و إن رأی ثورا من العوامل ذبح و قسم

لحمه فهو موت عامل و قسمة ترکته فإن کان من غیر العوامل کان رجلا ضخما و البعیر رجل ضخم و الناقة امرأة و ما رأی أنه راکب بعیر مجهول سافر و إن نزل عنه مرض و إن دخل جماعة من الإبل أرضا دخلها عدو و ربما کان أوجاعا و من رأی أنه یرعی غنما سودا فهو أناس من أناس العرب و إن کانت بیضا فمن العجم

وَ رُوِیَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: رَأَیْتُ غَنَماً کَثِیرَةً سُوداً دَخَلَ فِیهَا غَنَمٌ کَثِیرٌ بِیضٌ قَالُوا فَمَا أَوَّلْتَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْعَجَمُ یُشَارِکُونَکُمْ فِی دِینِکُمْ وَ أَنْسَابِکُمْ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ کَانَ الْإِیمَانُ مُعَلَّقاً بِالثُّرَیَّا لَنَالَهُ رِجَالٌ مِنَ الْعَجَمِ فَأَسْعَدُهُمْ بِهِ فَارِسُ.

و الکبش رجل ضخم و النعجة امرأة شریفة و العنز یجری مجری النعجة إذا کان فی الرؤیا ما یدل علی المرأة إلا أن العنز دون النعجة فی الشرف و الحسب و قد یجری مجری النعجة(2) فی کونها سنة مخصبة إن کانت سمینة و مجدبة إن کانت عجافا

ص: 230


1- 1. فی بعض النسخ: فی سلطانه.
2- 2. البقر( ظ).

او را در دو مکان به خواب نبیند و لازم آید که اکنون زنده شود، و از قبرش بیرون آید، و در بازارها راه رود، و با مردم گفتگو کند، و لازم است که قبر از جسدش خالی شود، و در آن چیزی نماند و فقط قبر زیارت شود و سلام بر غایب ادا گردد، زیرا روا است شبانه روز در غیر قبرش، در خواب دیده شود و این نادانی هایی است که هر کس ذره ای عقل دارد آن را نمی پذیرد.

و گروهی گفته اند معنایش این است که هر کس او را به صورتی که داشته ببیند، و لازمه آن این است کسی که او را به جز وصفش در خواب دیده، آن خواب واهی باشد. و معلوم است که در خواب به وصفی مخالف وصفی که در دنیا داشته دیده شود و آن رؤیا درست باشد، چنان چه اگر در خواب پُر شدن خانه ای را مثلاً به وسیله بدنش ببیند، تعبیرش این است که آن خانه پر از خیر شود.

و اگر شیطان می توانست به هر شکلی که او داشته یا به او وابسته شود درآید، با این قول معارض است که فرموده: «فان الشیطان لا یتمثل بی»: زیرا شیطان به شکل من متمثل نشود. پس بهتر منزه بودن رؤیای او است، و منزه بودن رؤیای هر چیز او، و هر شکل وابسته به او از تمثل شیطان، زیرا در احترام و مقام عصمت او شایسته تر است، چنان چه در بیداری از شیطان معصوم بود. و گفته: تفسیر درست حدیث این است که دیدن او در خواب به هر حالتی بیهوده و واهی نیست، بلکه درست است، و اگر هم جز در صورت او است، از شیطان نیست و از طرف خداست.

و گفته: این قول قاضی و ابوبکر و غیر او است، و مؤید آن، قول آن حضرت صلی اللَّه علیه و آله است که «فقد رأی الحق»: همانا حق را دیده است. یعنی حق است آنچه خواب بیننده اعلام کند. اگر ظاهرش درست باشد بسیار خوب، وگرنه تفسیرش کند و آن را مهمل نگذارد، زیرا یا مژده خیر است یا وهم دادن از بدی و یا آگهی بر حکمی که در دین یا دنیای برایش سود دارد.

غزّالی گفته: مقصود این نیست که پیغمبر را دیده است، بلکه نمونه ای دیده که وسیله ادای مقصودی از طرف من است و میان من و او در شناخت حق واسطه است. بدن در بیداری هم جز ابزاری از نفس نیست و حق این است آنچه را که شخص خواب ببیند روح مقدس او است و خدا به دلش انداخته که او است.

ص: 236

و الفرس عز و سلطان و الأنثی امرأة شریفة و البغل سفر و الحمار جد الرجل الذی یسعی به فمن رأی أنه ذبح حماره لیأکل من لحمه أصاب مالا یجده و الفیل سلطان أعجمی فإن رکبه فی أرض حرب کانت الدبرة علی أصحاب الفیل قال تعالی أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ و من أصاب حمار وحش أو وعلا و صغیره (1) أنه یرید أکله یصیب غنیمة و من رأی أنه راکب حمار وحش یصرفه کیف شاء فهو راکب معصیة أو یفارق رأی الجماعة و الأسد عدو قاهر و الخنزیر رجل دنی شدید الشوکة و الضبع امرأة قبیحة سوء و الدب عدو دنی أحمق و الذئب سلطان غشوم أو لص ضعیف کذاب و الثعلب کثیر الاختلاف فمن رأی أنه ینازعه خاصم ذا قرابة و إن طلب ثعلبا أصابه وجع و إن طلبه ثعلب أصابه فزع و من رأی ثعلبا یهرب منه فهو عزیمة یراوغه و من أصاب ثعلبا أصاب امرأة یحبها حبا ضعیفا و ابن آوی کالثعلب و أضعف و السنور لص و ابن عرس فی معناه و أضعف و الکلب عدو دنی غیر مبالغ فی العداوة و القرد عدو ملعون و الحیة عدو مکاتم للعداوة و العقرب عدو ضعیف لا تجاوز عداوته لسانه و کذلک سائر الهوام أعداء علی منازلهم و ذو السم أبلغ و النسر و العقاب سلطان قوی و الحدأة ملک خامل الذکر شدید الشوکة و البازی سلطان غشوم و الصقر قریب منه و الغراب إنسان فاسق کذوب و العقعق إنسان لا عهد له و لا حفاظ و لا دین و الطاوس الذکر ملک أعجمی و الأنثی امرأة حسناء أعجمیة و الحمامة امرأة أو خادمة و الفاختة امرأة غیر آلفة و الدجاج خدم و الدیک رجل أعجمی من نسل الملوک.

قال عمر رأیت أن دیکا نقر بی نقرتین فأولت أن رجلا من العجم سیقتلنی فقتله أبو لؤلؤة و العصفور رجل صخاب (2)

دنی و البلبل غلام صغیر و الببغاء ولد یناغی و الخفاش عابد مجتهد و الزرزور صاحب أسفار و الهدهد کاتب یتعاطی دقیق العلم و لا دین له و الثناء علیه قبیح لنتن ریحه و الزنابیر و الذباب سفلة الناس و غوغاؤهم

ص: 231


1- 1. ضمیره( خ).
2- 2. الصخاب: الشدید الصیاح.

کرمانی در شرح بخاری گفته: «مرا دیده» یعنی دیدن او، خواب واهی و یا خیالات شیطانی نیست، چنان چه در روایتی آمده است «البته حق را دیده» و این دیدن به آفرینش خدا است و مواجهه و مقابله شرط آن نیست. اگر گویند چه بسیار که بر خلاف وصفش در خواب دیده شود، و دو کس در دو مکان در یک حال او را خواب می بینند، می گویم که خواب بیننده چنین گمان کند، و بسیار است که شخص گمان به برخی خیالات مرئی که مرتبط به آنچه که عادتا می بیند است، کند. پس ذات شریف وی قطعاً دیده شده و از روی خیال و ظن و گمان نیست. اگر بگویی در اینجا جزاء همان شرط است، می گوییم که مقصود از جزاء لازم آن است و معنا این است که مژده بگیرد که مرا دیده است. و طیبی گفته: یگانگی شرط و جزاء دلیل مبالغه است، یعنی مرا به حقیقت و کامل دیده است. و قاضی گفته بسا به کسی که او را بر وصف واقعی وی دیده باشد، مقید است و اگر نباشد، خواب قابل تعبیر است نه خواب حقیقی، و آن ضعیف است. یاوه های آن ها در اینجا تمام شد.

و ظاهر این است که دیدن حقیقی نیست، بلکه حصول صورتی در حس مشترک یا غیر آن است به قدرت خدای تعالی، و غرض از این تعبیر بیان این است که رؤیا حقیقت و از خدا است نه از شیطان، و این تعبیر عرفیت دارد، چنان چه مردی گوید: هر کس بخواهد مرا ببیند باید فلانی را بیند، یا هر کس فلانی را دید مرا دیده است یا هرکس به فلانی رسید به من رسیده است و همه این ها مجاز و مبالغه است نه حقیقت .

و اما تفسیری که در سابق از شیخ مفید برای روایت نقل کردیم بعید است و در خبر امام رضا و در برخی تعبیرات اخبار عامه هم جا ندارد. این سخن باقی ماند که آیا خواب پیغمبر و امام در احکام شرعی حجت است یا نه؟ می توان گفت: نه، چون از امام صادق علیه السّلام به چند سند صحیح حدیث آمده که، دین خدا تبارک و تعالی عزیزتر از آن است که در خواب دیده شود.

و ممکن است گفته شود مقصود این است که اصل شرعیت احکام به خواب ثابت نمی شود، بلکه به وحی روشن است و به هر حال باید آن را به خواب خیر انبیاء و ائمه تخصیص داد، زیرا خواب آن ها چون وحی است.

ولی این اخبار دلالت ندارند که آنچه از پیغمبر یا امام در خواب دریافت شود واجب العمل باشد، و وجوب عمل به همان تبلیغ علنی و متعارف است، زیرا مناط احکام شرعی علوم ظاهری می باشد، چنان چه پیغمبر و امام، کفر

ص: 237

و النحلة إنسان کسوب عظیم الخطر و البرکة و طیر الماء أفضل الطیر فی التأویل لأنها أکثرها ریشا و أقلها غائلة و لها سلطانان فی البر و الماء و السمک الطری الکبار إذا کثر عددها مال و غنیمة و صغارها هموم کالصبیان و من أصاب سمکة طریة أو سمکتین أصاب امرأة أو امرأتین فإن أصاب فی بطنها لؤلؤة أصاب منها غلاما و الضفدع إنسان عابد مجتهد فإن کثر من الضفادع فعذاب و الجراد جند و الجنود إذا دخلوا موضعا فهو خراب

وَ رَوَی مُسْلِمٌ وَ الْبُخَارِیُّ فِی صَحِیحَیْهِمَا بِإِسْنَادِهِمَا عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: نَحْنُ الْآخِرُونَ السَّابِقُونَ بَیْنَا أَنَا نَائِمٌ إِذْ أُوتِیتُ خَزَائِنَ الْأَرْضِ فَوُضِعَ فِی یَدَیَّ سِوَارَانِ مِنْ ذَهَبٍ فَکَبَّرَا عَلَیَّ وَ أَهَمَّانِی فَأُوحِیَ إِلَیَّ أَنِ انْفُخْهُمَا فَنَفَخْتُهُمَا فَطَارَا فَأَوَّلْتُهُمَا الْکَذَّابَیْنِ الَّذَیْنِ أَنَا بَیْنَهُمَا صَاحِبَ صَنْعَاءَ وَ صَاحِبَ الْیَمَامَةِ.

وَ فِی رِوَایَةِ التِّرْمِذِیِّ قَالَ: رَأَیْتُ فِی الْمَنَامِ کَأَنَّ فِی یَدَیَّ سِوَارَیْنِ فَأَوَّلْتُهُمَا کَاذِبَیْنِ یَخْرُجَانِ مِنْ بَعْدِی یُقَالُ لِأَحَدِهِمَا مُسَیْلَمَةُ صَاحِبُ الْیَمَامَةِ وَ الْعَبْسِیُّ صَاحِبُ صَنْعَاءَ.

و قال علماء التعبیر من رأی علیه سوارین من ذهب أصابه ضیق فی ذات یده و من الفضة خیر من الذهب فإن رأی علیه خلخالا من ذهب أو فضة أصابه حبس أو خوف أو قید و لیس یصلح للرجال فی المنام من الحلی إلا القلادة و التاج و العقد و القرط و الخاتم و للنساء کله زینة و القلادة ولایة و أمانة و اللؤلؤ المنظوم کلام الله أو من کلام البر و إن کان منثورا فهو ولد و غلمان و ربما کان اللؤلؤ جاریة أو امرأة و القرط زینة و جمال و الخاتم إذا کان معروف الصیاغة و النقش سلطان صاحبه فإن أعطی خاتما فتختم به ملک شیئا و ربما کان الخاتم امرأة و مالا أو ولدا.

و فص الخاتم وجه ما یعبر الخاتم به و إن کان الخاتم من ذهب کان ما نسب إلیه حراما فإن رأی حلقته انکسرت و سقطت و بقی الفص ذهب سلطانه و بقی الذکر و الجمال و من رأی أنه أصاب ذهبا یصیبه غرم و یذهب ماله فإن کان الذهب معمولا من إناء أو نحوه کان أضعف فی التأویل و الدراهم مختلفة التأویل علی اختلاف الطبائع فمنهم من یراها فی المنام فیصیبها فی الیقظة و منهم من یعبرها بالکلام فإن کانت بیضا فهی کلام حسن و إن کانت ردیة فکلام سوء و منهم من

ص: 232

منافق و فسق فاسق و نجاست بسیاری از چیزها را می دانستند، ولی ظاهر این است که مامور نبودند به آن علم عمل کنند و باید به امور ظاهری از مشاهده و شنیدن دلیل و بینه استناد کنند، با این که ظاهر این است که این مسأله علم اصول است و باید آن را دانست و اخبار آحاد مفید ظن در آن حجت نیست، به علاوه برخی خواب ها نیاز به تعبیر دارند و شاید خواب متضمن حکم هم چنین باشد گرچه پرت وپلا نباشد.

و سید مهنا بن سنان از علامه حلی در مورد کسی پرسید که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله یا یکی از ائمه را در خواب ببیند و به او امر یا نهی کنند، چه می گویی؟ آیا اطاعت آن واجب است یا نه؟ با این که از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله رسیده است که «هر کس مرا در خواب ببیند البته مرا دیده و شیطان به صورت من نمی شود» و غیر آن از احادیث که وارد شده است. و چه می گویید اگر امر و نهی آن ها در خواب مخالف ظاهر احکام شرع باشد و میان این دو حال فرقی هست یا نه، تقاضای جواب روشن داریم، که خدا انشاء الله هر مشکل تو را حل کند.

علامه - خدا ضریحش را نورانی کند - جواب داد: آنچه مخالف ظاهر شرع است که نمی توان پذیرفت و آنچه موافق است، بهتر است اطااعت شود نه این که واجب باشد، زیرا خواب دیدن سبب وجوب اطاعت نباشد. (پایان نقل قول) بغوی در شرح السنه گفته: خواب دیدن پیغمبر حق است و هم جمیع انبیاء و فرشته ها و هم خورشید و ماه و اختران درخشان و ابری که باران دارد، و هر کس خواب ببیند فرشته ها در جایی فروآمدند، اگر مردم آن در گرفتاری و تنگی باشند، تعبیرش یاری مردم آنجا است، و همچنین است خواب دیدن پیغمبران. و هر کس خواب ببیند فرشته با او به کار خیر یا پند یا صله رحم سخن گوید یا به او مژده دهد، شرف دنیا و شهادت در انتظارش است. و خواب دیدن انبیاء مانند فرشته ها است، مگر در تعبیر به شهادت، زیرا انبیاء با مردم آمیزش دارند، چنان چه فرمود: «إِنَّ الَّذینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُون»(1){به یقین، کسانی که نزد پروردگار تو هستند، از پرستش او تکبّر نمی ورزند.} و درباره شهدا فرموده: «وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ»(2){و پیش پروردگارشان گواه خواهند بود.}

ص: 238


1- . اعراف / 206
2- . حدید / 19

لا یوافقه شی ء منهما و الدراهم فی الجملة خیر من الدنانیر فقد یکون الدینار الواحد و الدرهم الواحد یکون ولدا صغیرا.

انتهی ما أخرجناه من کتبهم المعتبرة عندهم و لا یعتمد علی أکثرها لابتنائها علی مناسبات خفیة و أوهام ردیة و الأخبار التی رووها أکثرها غیر ثابتة و قد جرت التجربة فی کثیر منها علی خلاف ما ذکروه فکثیرا ما رأینا ماء صافیا فأصبنا علما و دخلنا بستانا أخضر فأصبنا معرفة و وجدنا الحیة دنیا کما شبه أمیر المؤمنین علیه السلام الدنیا بها فإنها لین لمسها و فی جوفها السم الناقع یهوی إلیها الصبی الجاهل و یهرب منها الفطن العاقل و کثیرا ما تری العذرة فی المنام یقع علی الإنسان أو یتلوث یده بها فیصیب مالا و سقوط الأسنان العلیا لموت أقارب الأب و السفلی لأقارب الأم و کسر الظهر لفوت الأخ.

کَمَا قَالَ سَیِّدُ الشُّهَدَاءِ علیه السلام: حِینَ اسْتُشْهِدَ الْعَبَّاسُ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی.

و کثیرا ما یری الإنسان أنه یدخل الحمام فیوفق لزیارة أحد الأئمة علیهم السلام فإنها موجبة لتطهیر الأرواح عن لوث الخطایا و الذنوب کالحمام لتطهیر الأجساد و تناثر النجوم لکثرة فوت العلماء و لذا سموا ابتداء الغیبة الکبری سنة تناثر النجوم لفوت کثیر من أکابر العلماء فیها کالکلینی و علی بن بابویه و السمری آخر السفراء و غیرهم رضی الله عنهم.

ثم إنها تختلف کثیرا باختلاف الأشخاص و الأحوال و الأزمان و لذا کان هذا العلم من معجزات الأنبیاء و الأولیاء(1)علیهم السلام و لیس لغیرهم من ذلک إلا حظ یسیر لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ و أما أضغاث الأحلام الناشئة من الأغذیة الردیة و الأخلاط البدنیة فهی کثیرة معلومة بالتجارب و لقد أتی رجل والدی قدس سره فزعا مهموما و قال رأیت اللیلة أسدا أبیض فی عنقه حیة سوداء یحملان علی و یریدان قتلی فقال والدی رحمه الله لعلک أکلت البارحة طعام الأقط مع رب الرمان قال نعم قال لا بأس علیک الطعامان المؤذیان صورا لک فی المنام و أمثال ذلک کثیرة جربها کل إنسان من نفسه و الله ولی التوفیق.

ص: 233


1- 1. فی بعض النسخ: الأوصیاء.

و دیدن پیغمبر در جایی اگر تنگدست باشند، به وسعت رزق آنان که در آنجایند تعبیر می شود و اگر در ستم باشند به نصرت آن ها. و خواب صحابه و تابعان خوب آن ها نیز این گونه باشند. خواب دیدن اهل دین، به اندازه مرتبه ای که در دیانت دارند خیر و برکت است. و هر کس پیغمبر را در خواب بسیار ببیند، پیوسته سبکبار است و کم بضاعت در دنیا و بی نیاز از پشت شکن و مایه خذلان. پیغمبر فرمود: مستمندی به کسی که مرا دوست دارد از سیل به نهایت گاهش شتابان تر است، و خواب دیدن امام خیر و شرف است.(1)

روایت2.

قرب الاسناد: امام رضا علیه السّلام در خراسان فرمود: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را در خواب دیدم و به او چسبیدم.(2)

روایت3.

قرب الاسناد: راوی نقل می کند که امام رضا علیه السّلام با من آغاز سخن کرد و گفت: دیشب پدرم نزد من بود. گفتم: پدرت؟ فرمود: پدرم. گفتم: پدرت؟ فرمود: در خوابم آمد، جعفر (جدم) هم نزد پدرم می آمد و می فرمود: پسرم چنین و چنان کن. راوی گوید: پس از آن نزد آن حضرت رفتم و به من فرمود: ای حسن! راستی خواب و بیداری ما یکی است.(3)

روایت4.

کافی: بشیر به امام صادق علیه السّلام گفت: من در خواب به شما گفتم: جنگ به همراه کسی جز امام واجب الطاعه، مانند مردار و خون و گوشت خوک حرام است و به من گفتی آری، چنین است. امام صادق فرمود: این چنین است.(4)

روایت5.

تفسیر فرات: حسین بن عمر جعفری به نقل از پدرش گفت که من هر سال به حج می رفتم و به علی بن الحسین علیه السّلام گذر می کردم و به او سلام می دادم. در یکی از سفرهای حج خود به او وارد شدم و گفت:

ص: 239


1- . عیون اخبار الرضا 2 : 257 ، مجالس: 39
2- . قرب الاسناد: 203
3- . قرب الاسناد: 202
4- . کافی 5 : 23

باب 45 آخر فی رؤیة النبی صلی الله علیه و آله و أوصیائه ع و سائر الأنبیاء و الأولیاء فی المنام

روایات

«1»

الْعُیُونُ، وَ الْمَجَالِسُ، لِلصَّدُوقِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الطَّالَقَانِیِّ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام: قَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمَنَامِ کَأَنَّهُ یَقُولُ لِی کَیْفَ أَنْتُمْ إِذَا دُفِنَ فِی أَرْضِکُمْ بَعْضِی (1)

وَ اسْتُحْفِظْتُمْ وَدِیعَتِی وَ غُیِّبَ فِی تُرَابِکُمْ (2)

نَجْمِی فَقَالَ لَهُ الرِّضَا علیه السلام أَنَا الْمَدْفُونُ فِی أَرْضِکُمْ وَ أَنَا بَضْعَةٌ مِنْ نَبِیِّکُمْ وَ أَنَا الْوَدِیعَةُ وَ النَّجْمُ أَلَا فَمَنْ زَارَنِی وَ هُوَ یَعْرِفُ مَا أَوْجَبَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مِنْ حَقِّی وَ طَاعَتِی فَأَنَا وَ آبَائِی شُفَعَاؤُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ مَنْ کُنَّا شُفَعَاءَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ نَجَا وَ لَوْ کَانَ عَلَیْهِ مِثْلُ وِزْرِ الثَّقَلَیْنِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ أَبِیهِ علیهم السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ مَنْ رَآنِی (3)

فِی مَنَامِهِ فَقَدْ رَآنِی (4) لِأَنَّ الشَّیْطَانَ لَا یَتَمَثَّلُ فِی صُورَتِی وَ لَا فِی صُورَةِ أَحَدٍ مِنْ أَوْصِیَائِی وَ لَا فِی صُورَةِ أَحَدٍ مِنْ شِیعَتِهِمْ وَ إِنَّ الرُّؤْیَا الصَّادِقَةَ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِینَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ(5).

تبیان

یدل الخبر علی عدم تمثل الشیطان فی المنام بصورة النبی صلی الله علیه و آله و الأئمة بل بصورة شیعتهم أیضا و لعله محمول علی خلص شیعتهم کسلمان و أبی ذر و المقداد و أضرابهم و قد روی المخالفون أیضا مثله بأسانید عن ابن (6)

عمر و أبی

ص: 234


1- 1. فی المجالس: بضعتی.
2- 2. فی بعض النسخ و فی المصدرین: ثراکم.
3- 3. فی العیون: زارنی.
4- 4. فی العیون: زارنی.
5- 5. العیون: ج 2، ص 257. الأمالی: 39.
6- 6. فی أکثر النسخ: أبی عمر.

امشب رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را به خواب دیدم که دستم را گرفت و به بهشتم برد و حوریه ای به من تزویج کرد که با او دخول کردم و آبستن شد و رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به من فریاد زد: ای علی بن الحسین! نام نوزاد را زید بگذار. و از آن برنخاسته بودیم که مختار بن ابی عبیده کنیزی را که سی هزار درهم خریده بود برای آن حضرت هدیه فرستاد، و چون شادی آن حضرت را به او دیدیم از مجلس جدا شدیم و سال آینده که به حج رفتم و به آن حضرت گذر کردم تا به او سلام دهم، زید را که سه ماهه بود بر شانه راست خود آورد و این آیه را می خواند و با دست به زید اشاره می کرد و می گفت: «هذا تَأْویلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا»(1){این است تعبیر خواب پیشین من، به یقین، پروردگارم آن را راست گردانید.}

روایت6.

امالی: ابی حمزه ثمالی گفت که به حج رفتم و نزد امام چهارم علیه السّلام رفتم. به من فرمود: ای ابی حمزه! آیا خوابی که دیدم برایت بازنگویم؟ در خواب دیدم که به بهشت رفتم و حوریه برایم آوردند که زیباتر از او را ندیده بودم، و در این میان که بر تخت خود پشت داده بودم، یکی می گفت: ای علی بن الحسین! مبارکت باد زید، مبارکت باد زید! ابو حمزه گفت: پس از آن به حج رفتم و نزد علی بن الحسین علیه السّلام آمدم و در زدم و آن را برایم گشودند و درآمدم و به ناگاه دیدم که زید را بر سر دست داشت یا گفت: پسربچه ای بر سر دست داشت و به من فرمود: ای ابی حمزه! «هذا تَأْویلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا»{این است تعبیر خواب پیشین من، به یقین، پروردگارم آن را راست گردانید.}(2)

روایت7.

کتاب سلیم بن قیس: امیرالمؤمنین علیه السّلام به عبداللّه بن عمر فرمود: پدرت آن وقت که ما را یکی یکی دعوت کرد به تو چه گفت؟ گفت کمتر گواهی­ام این است که گفت: اگر با اصلع بنی هاشم بیعت کرده بودند آن ها را به راه راست روشن وامی داشت و به قرآن و سنت پیغمبرشان پایدار می کرد. و آنگه فرمود: ای پسر عمر! فرمود: چه جوابی به توداد، گفت: جوابی که آن را پنهان دارم، علی علیه السّلام فرمود: البته همان شب که پدرت مُرد، رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله در خواب از آن به من خبر داد، و هر که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را در خواب ببیند، البته او را در بیداری دیده است. گفت: به تو چه خبر داد؟

فرمود: تو را به خدا ای پسر عمر اگر بازگفتم تصدیقم می کنی؟

ص: 240


1- . یوسف / 100
2- . امالی: 202

هریرة و ابن مسعود و جابر و أبی سعید و أبی قتادة عن النبی صلی الله علیه و آله بروایة أبی داود و البخاری و مسلم و الترمذی بألفاظ مختلفة منها من رآنی فی المنام فکأنما رآنی فی الیقظة و لا یتمثل الشیطان بی و منها من رآنی فی المنام فقد رآنی فإن الشیطان لا یتمثل بی و منها من رآنی فی النوم فقد رآنی فإنه لا ینبغی للشیطان أن یتمثل فی صورتی و فی روایة أن یتشبه بی و منها من رآنی فقد رأی الحق فإن الشیطان لا یتراءی بی.

و قال فی النهایة الحق ضد الباطل و منه الحدیث من رآنی فقد رأی الحق أی رؤیا صادقة لیست من أضغاث الأحلام و قیل فقد رآنی حقیقة غیر مشتبه انتهی.

و اعلم أن العلماء اختلفوا فی أن المراد رؤیتهم علیهم السلام فی صورهم الأصلیة أو بأی صورة کانت و لا یخفی أن ظاهر حدیث الرضا علیه السلام التعمیم لأن الرائی لم یکن رأی النبی صلی الله علیه و آله و لم یسأله ع فی أی صورة رأیته و حمله علی أنه علیه السلام علم أنه رآه بصورته الأصلیة بعید عن السیاق فإن من رأی أحدا من الأئمة علیهم السلام فی المنام لم یحصل له علم فی المنام بأنه رآه و یقال فی العرف و اللغة إنه رآهم و إن رأی الشخص الواحد بصور مختلفة فیقال رآه بصورة فلان و لا یعدون هذا الکلام من المتناقض.

و العامة أیضا اختلفوا فی ذلک فمنهم من قال المراد رؤیته صلی الله علیه و آله بصورته الأصلیة و أیدوه عن ابن سیرین أنه إذا قص علیه رجل أنه رأی النبی صلی الله علیه و آله قال صف لی الذی رأیته فإن وصف له صفة لا یعرفها قال لم تره و بعضهم قال بالتعمیم و أیده بما رووه عن أبی هریرة قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله من رآنی فی المنام فقد رآنی فإنی أری فی کل صورة.

و قال القرطبی اختلف فی معنی الحدیث فقال قوم هو علی ظاهره فمن رآه فی النوم رأی حقیقته کمن رآه فی الیقظة سواء قال و هذا قول یدرک فساده بأوائل العقول و یلزم علیه أن لا یراه أحد إلا علی صورته التی مات علیها و أن لا یراه رائیان فی آن

ص: 235

گفت: یا خاموش می مانم. فرمود: او در پاسخ این که گفتی چه چیز مانع شد که تو او را خلیفه خود کنی، گفت عهدنامه ای که میان خود نوشتیم و در حجّة الوداع آن را در خانه کعبه سپردیم. ابن عمر خاموش ماند و گفت: به حق رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله که از من دست بدار. تا پایان حدیث.

روایت8.

کتاب سلیم بن قیس: عبد الرحمن بن غنم ازدی داستان درگذشت معاذ بن جبل و ابوبکر را بیان کرده تا آنجا که فریاد وا ویلا کشید و گفت: این محمّد و علی صلوات الله علیهما هستند که مرا به دوزخ نوید دهند، درحالی که آن عهد نامه که ما در خانه کعبه با آن، با هم پیمان بستیم، در دست آن حضرت است و می فرماید: به آن وفا کردی و تو و یارانت بر علی ولی خدا چیره شدی و دلیری کردی. پس بشارت باد تو را به دوزخ در پایین ترین درکات (پایین ترین درجات دوزخ) .

سلیم گوید: به محمّد بن ابوبکر گفتم: به نظر تو چه کسی از این پنچ نفر آنچه را که گفته اند برای علی بازگو کرده است؟ پاسخ داد: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله که او را هر شب به خواب بیند و مانند بیداری با او گفتگو کند، زیرا رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: «هر که مرا در خواب بیند خودم را دیده، زیرا شیطان مانند من نشود نه در خواب و نه در بیداری، و نه مانند یکی از اوصیایم تا روز قیامت».

سلیم گفت: به محمّد بن ابوبکر گفتم: چه کسی این را به تو بازگفت؟ پاسخ داد علی علیه السّلام. پس گفتم: من هم این را شنیدم مانند این که تو شنیدی. به محمّد گفتم: شاید یکی از فرشته ها به او بازگفته است؟ گفت: شاید هم چنین بوده است، و سخن را کشاند تا این که سلیم گفت: چون محمّد بن ابوبکر در مصر کشته شد و امیرالمؤمنین به ما تسلیت گفت، آنچه را که محمّد به من بازگفته بود به آن حضرت گفتم وآنچه را که عبد الرحمن بن غنم گزارش داده بود نیز برایش گفتم. فرمود: محمّد که خدا او را رحمت کند راست گفته است، هلا، که او شهید است و روزی خورد. تا پایان حدیث.

روایت9.

مجالس: حنان بن سدیر صیرفی نقل کرد که پدرم می گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را در خواب دیدم و در برابرش طبقی که با دستمالی سر آن پوشیده بود، قرار داشت. نزدیکش رفتم و سلام گفتم. به من پاسخ داد و دستمال را از روی طبق برداشت و در آن رطب بود و آغاز به خوردن از آن نمود. من به او نزدیک شدم و گفتم: یا رسول اللَّه! یک دانه رطب به من بده. یک دانه به من داد، آن را خوردم و گفتم: یا رسول اللَّه یکی دیگر به من بده. و به من داد و خوردم، و هر دانه می خوردم دانه دیگر می خواستم، تا هشت دانه به من داد و خوردم و دانه دیگر خواستم. فرمود: تو را بس است.

گفت: از خواب بیدار شدم و چون

ص: 241

واحد فی مکانین و أن یحیا(1)

الآن و یخرج من قبره و یمشی فی الأسواق و یخاطب الناس و یخاطبونه و یلزم من ذلک أن یخلو قبره عن جسده فلا یبقی فیه منه شی ء و یزار مجرد القبر و یسلم علی غائب لأنه جائز أن یری فی اللیل و النهار مع اتصال الأوقات علی حقیقته فی غیر قبره و هذه جهالات لا یلتزمها من له أدنی مسکة من العقل (2)

و قالت طائفة معناه أن من رآه علی صورته التی کان علیها و یلزم منه أن من رآه علی غیر صفته أن یکون رؤیاه من الأضغاث و من المعلوم أنه یری فی النوم علی حالة تخالف حاله فی الدنیا من الأحوال اللائقة و تقع تلک الرؤیا حقا کما لو رأی امتلاء دارا(3)

[دار] بجسمه مثلا فإنه یدل علی امتلاء تلک الدار بالخیر و لو تمکن الشیطان من التمثل بشی ء مما کان علیه أو ینسب إلیه لعارض عموم قوله فإن الشیطان لا یتمثل بی فالأولی تنزه رؤیاه و کذا رؤیا شی ء منه أو مما ینسب إلیه عن ذلک فهو أبلغ فی الحرمة و ألیق بالعصمة کما عصم من الشیطان فی یقظته قال و الصحیح فی تأویل هذا الحدیث أن مقصوده أن رؤیته فی کل حالة لیست باطلة و لا أضغاث أحلام بل

هی حق فی نفسها و لو رأی علی غیر صورته فتصور تلک الصورة لیس من الشیطان بل هو من قبل الله قال و هذا قول القاضی أبی بکر و غیره و یؤیده قوله فقد رأی الحق أی رأی الحق الذی قصد إعلام الرائی فیه فإن کانت علی ظاهرها و إلا سعی فی تأویلها و لا یهمل أمرها لأنها إما بشری بخیر أو إنذار من شر و إما تنبیه علی حکم ینفع له فی دینه أو دنیاه.

و قال الغزالی لا یرید أنه رأی بل رأی مثالا صار آلة یتأدی بها معنی فی نفسی إلیه و صار واسطة بینی و بینه فی تعریف الحق إیاه بل البدن فی الیقظة أیضا لیس إلا آلة النفس و الحق أن ما یراه حقیقة روحه المقدس صلی الله علیه و آله و یعلم الرائی کونه صلی الله علیه و آله بخلق علم لا غیر.

ص: 236


1- 1. فی أکثر النسخ: یجی ء.
2- 2. عقل( خ).
3- 3. دار( ظ).

فردا شد، نزد امام صادق علیه السّلام رفتم و برابرش طبقی سرپوشیده با دستمالی بود که گویا همان بود که در خواب برابر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله دیده بودم. به آن حضرت سلام دادم و جواب داد و طبق را گشود و در آن رطب بود و آغاز به خوردن از آن نمود. من از آن در شگفت شدم و گفتم: فدایت شوم! یک دانه رطب به من بده. داد و خوردم، و دیگری خواستم تا هشت دانه رطب خوردم و دیگری خواستم. فرمود: اگر جدم رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله برایت افزوده بود، برایت می افزودیم، و به او خواب را بازگوکردم و لبخندی زد، مانند کسی که داستان را می داند.

روایت10.

مجالس: از سلمان در ضمن پاسخ های امیرالمؤمنین علیه السّلام به پرسش های جاثلیق آمده است: امام سخنش را تا آنجا کشاند که جاثلیق از آن حضرت معجزه خواست. امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: ای ترسای مسیحی! تو وقتی از وطنت بیرون آمدی، خلاف آنچه که اکنون اظهار می کنی در دل داشتی. به تو در خواب مقام من نشان داده شده و سخن درباره من را به تو بازگفته اند، و از مخالفت با من تو را برحذر کرده اند، و به پیروی من فرمانت داده اند. گفت: به آن خدایی که مسیح را فرستاده راست گفتی و از آنچه به من خبر دادی جز خدا تعالی کس دیگری آگاه نبود. سپس مسلمان شد و همراهانش هم مسلمان شدند.

مؤلف

در ابواب معجزات ائمه علیهم السّلام اخبار بسیار در این باره گذشت و آن ها را از ترس طولانی شدن و تکرار وانهادیم. و خواب دیدن ام داود نیز در «باب خواستن عملی برای گره گشایی» خواهد آمد.

روایت11.

توحید: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: یک شب پیش از جنگ بدر خضر علیه السّلام را در خواب دیدم و به او گفتم: چیزی به من بیاموز که با آن بر دشمنان پیروز شوم. گفت: «یَا هُوَ یَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ.» چون صبح شد و آن را به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله گفتم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی! نام اعظم را آموختی، و روز بدر بر زبانم بود(1) . تا پایان حدیث.

روایت12.

مجالس: ابوبکر بن عیّاش نقل کرد

ص: 242


1- . توحید: 49

و قال الکرمانی فی شرح البخاری فقد رآنی أی رؤیته لیست أضغاث أحلام و لا تخییلات الشیطان کما روی فقد رأی الحق ثم الرؤیة بخلق الله لا یشترط فیها مواجهة و لا مقابلة فإن قیل کثیرا ما یری علی خلاف صفته و یراه شخصان فی حالة فی مکانین قلت ذلک ظن الرائی أنه کذلک و قد یظن الظان بعض الخیالات مرئیا لکونه مرتبطا بما یراه عادة فذاته الشریفة هی مرئیة قطعا لا خیال فیه و لا ظن فإن قلت الجزاء هو الشرط قلت أراد لازمه أی فلیستبشر فإنه رآنی و قال الطیبی اتحاد الشرط و الجزاء یدل علی المبالغة أی رأی حقیقتی علی کمالها قال و قال القاضی لعله مقید بما رآه علی صفته فإن خالف کان رؤیا تأویل رؤیا حقیقة و هو ضعیف انتهی کلماتهم الواهیة.

و الظاهر أنها لیست رؤیة بالحقیقة و إنما هو بحصول الصورة فی الحس المشترک أو غیره بقدرة الله تعالی و الغرض من هذه العبارة بیان حقیقة الرؤیا و أنها من الله لا من الشیطان و هذا المعنی هو الشائع فی مثل هذه العبارة کأن یقول رجل من أراد أن یرانی فلیر فلانا أو من رأی فلانا فقد رآنی أو من وصل فلانا فقد وصلنی فإن کل هذه محمولة علی التجوز و المبالغة و لم یرد بها معناها حقیقة.

و أما التأویل الذی ذکره المفید قدس الله روحه فیما نقلنا عنه فی الباب السابق فلا یخفی بعده مع أنه غیر محتمل فی خبر الرضا علیه السلام أصلا بل فی بعض ألفاظ الروایات العامیة أیضا بقی الکلام فی أنه هل یکون حجة فی الأحکام الشرعیة فیه إشکال فإنه

قَدْ وَرَدَ بِأَسَانِیدَ صَحِیحَةٍ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: فِی حَدِیثِ الْأَذَانِ أَنَّ دِینَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَعَزُّ مِنْ أَنْ یُرَی فِی النَّوْمِ.

و یمکن أن یقال المراد أنه لا یثبت أصل شرعیة الأحکام بالنوم بل إنما هی بالوحی الجلی و مع ذلک ینبغی أن یخص بنوم غیر الأنبیاء و الأئمة علیهم السلام لما مر أن نومهم بمنزلة الوحی لکن هذه الأخبار لیست بصریحة فی وجوب العمل به إذ لعله مع العلم بکونه منهم علیهم السلام لم یجب العمل به إذ مناط الأحکام الشرعیة العلوم الظاهرة کما أن النبی و الأئمة علیهم السلام کانوا یعرفون کفر

ص: 237

که چون موسی ابن عیسی به سوی قبر حسین علیه السّلام روانه شد تا آن را و همه زمین های اطراف آن را شخم کند و در آن زراعت بکارد، در خواب دیدم گویا نزد قوم و تبار خود بنی غاضره بیرون رفتم، و چون به پل کوفه رسیدم، ده خوک سر راه من را گرفتند و قصد من کردند، و خدا به وسیله مردی از بنی اسد که او را می شناختم به کمک من رسید و آن ها را از من دفع کرد و به راه خود رفتم تا به «شاهی» رسیدم و راه را گم کردم. و در آنجا پیرزنی را دیدم که به من گفت: ای شیخ قصد کجا داری؟ گفتم: غاضریّه. به من گفت: بنگر به این وادی که چون به آخرش رسیدی راه بر تو روشن شود. پیش رفتم و چنین کردم و چون به نینوا رسیدم، پیری فرتوت آنجا نشسته بود.

گفتم: ای شیخ از کجایی؟ گفت: از اهل همین آبادی هستم. گفتم: چند سال داری؟ گفت: به یاد ندارم چند سال از عمرم گذشته است، ولی دورترین خاطره ای که دارم این است که حسین بن علی علیه السّلام و همراهان و خاندانش را که با او بودند دیدم که این آبی را که می بینی به روی آن ها بستند، درحالی که به روی سگ ها و حیوانات وحشی بازگذاشتند تا از آن بنوشند. من آن را دلگداز شمردم و به او گفتم: وای بر تو! به چشم خود این را دیدی؟ گفت: آری، سوگند به آن کس که آسمان را افراشته، ای شیخ به چشم خود دیدم، و راستی تو و یارانت به آنچه ما دیدیم و دیده هر مسلمانی را خونبار کرده، اگر مسلمانی در جهان باشد، کمک می کنید.

گفتم: وای بر تو! آن چیست؟ گفت: این که شما از آنچه سلطان شما بر آن حضرت روا دارد جلوگیری نکنید. گفتم: چه روا داشته و به اجرا گذاشته؟ گفت: آیا قبر پسر پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله را شخم می کنند و زمینش را کشت کنند؟ گفتم: قبر کجا است؟ گفت: زمینش همان جا که تو ایستادی، است، و خود قبر گم شده و جایش را نمی دانند.

ابن عیاش گوید: من قبر را پیش از آن هرگز ندیده بودم و در عمر خودم بر سر آن نیامده بودم. گفتم: کسی است که آن را به من معرفی کند؟ آن شیخ با من آمد تا به بنگاهی رسیدیم که دری داشت و دربانی و گروهی زیاد بر در ایستاده بودند. به دربان گفتم: می خواهم بر پسر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله وارد شوم. گفت: در این موقع دسترسی به او نداری. گفتم: برای چه؟ گفت: اکنون وقت زیارت ابراهیم خلیل اللَّه و محمّد رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله است و به همراه آن ها جبرئیل و میکائیل با فوج و گروهی از فرشته های زیاد هستند .

ابن عیّاش گوید: از خواب بیدار شدم و سخت هراسیدم و اندوه و گریه مرا فرا گرفته بود، و چند روزی گذشت تا نزدیک بود خوابم را فراموش کنم. آن گاه ناچار شدم به خاطر گرفتن قرضی که از یک نفر داشتم از بنی غاضره بیرون بروم. پس بیرون رفتم و من بقیه ماجرا را به یاد نمی آورم تا این که به میل کوفه رسیدم و ده دزد به من برخوردند و تا آن ها را دیدم، به یاد خوابم افتادم و هراس آن ها مرا گرفت، به من گفتند: هر چه داری بریز و خود را نجات بده. من که مقداری هزینه همراه داشتم گفتم: وای بر شما! من ابوبکر ابن عیاش هستم و همانا برای گرفتن قرضم بیرون آمده ام. شما را به خدا مرا از گرفتن طلبم بازندارید و از هزینه ای که دارم می دهم.

یکی از آن ها فریاد زد: به پروردگار کعبه او مولای من است، به او تعرض نکنید. آن گاه به یکی از جوانان خود گفت: با او برو تا او را به جای امن برسانی. ابوبکر گوید: خوابم به یادم آمد و از تعبیر خوک ها به آن دزدها در شگفت شدم تا این که به نینوا رسیدم و به خدای یگانه که هیچ خدایی جز او نیست قسم که همان شیخ را که در خواب دیده بودم، به همان صورت و هیئت در بیداری دیدم و وقتی او را دیدم، خوب به یاد خوابم افتادم و با خود گفتم: لا اله الا اللَّه! آن خواب جز وحی نبوده. و همان پرسش در خواب را از او کردم و همان پاسخ را داد.

سپس به من گفت: با من بیا! و با او رفتم بر آنجا که شخم شده بود ایستادم و چیزی از خوابم کم نبود، جز دربان و بنگاه که نه بنگاهی دیدم و نه دربانی. سپس ابوبکر گفت: ابو حصین به من بازگفت که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: هر که مرا در خواب بیند خودم را دیده، زیرا شیطان به من مانند و متمثل نشود. تا پایان حدیث.

توضیح

«کرب الارض» موقعی گفته می شود که برای کشت و زرع آن را زیر و رو کنند، و «رعیل» جزئی از گروه اسبان است و «اضافه» به معنی مهمانی و ضیافت است.

مؤلف

اخبار بسیار در این باره در ابواب معجزات ائمه علیهم السّلام و کرامات قبورشان گذشته است .

ص: 244

المنافقین و فسق الفاسقین و نجاسة أکثر الأشیاء لکن الظاهر أنهم لم یکونوا مأمورین بالعمل بهذا العلم بل کانوا یستندون فی تلک الأحکام إلی الأمور الظاهرة من المشاهدة و سماع البینة مع أن الظاهر أن هذا من مسائل الأصول و لا بد فیه من العلم و لا

یثبت بأخبار الآحاد المفیدة للظن و أیضا ما یری فی المنام قد یحتاج إلی تعبیر و تأویل فلعل ما رآه مما له تعبیر و هو لا یعرفه و إن لم یکن من قبیل الأضغاث.

و لقد سأل السید مهنا بن سنان العلامة الحلی قدس الله روحه ما یقول سیدنا فیمن رأی فی منامه رسول الله صلی الله علیه و آله أو بعض الأئمة علیهم السلام و هو یأمره بشی ء و ینهاه عن شی ء هل یجب علیه امتثال ما أمره به أو اجتناب ما نهاه عنه أم لا یجب ذلک مع ما صح عن سیدنا رسول الله صلی الله علیه و آله أنه قال من رآنی فی منامه فقد رآنی فإن الشیطان لم یتمثل بی و غیر ذلک من الأحادیث.

و ما قولکم لو کان ما أمر به أو نهی عنه علی خلاف ما فی أیدی الناس من ظاهر الشریعة هل بین الحالین فرق أم لا أفتنا فی ذلک مبینا جعل الله کل صعب علیک هینا.

فأجاب نور الله ضریحه أما ما یخالف الظاهر فلا ینبغی المصیر إلیه و أما ما یوافق الظاهر فالأولی المتابعة من غیر وجوب لأن رؤیته ع لا یعطی وجوب الاتباع فی المنام انتهی.

و قال البغوی فی شرح السنة رؤیة النبی صلی الله علیه و آله فی المنام حق و کذلک جمیع الأنبیاء و الملائکة و کذلک الشمس و القمر و النجوم المضیئة و السحاب الذی فیه الغیث و من رأی نزول الملائکة بمکان فهو نصرة لأهله إن کانوا فی کرب و جدب و کذلک رؤیة الأنبیاء و من رأی ملکا یکلمه ببر أو عظة أو بصلة أو یبشره فهو شرف فی الدنیا و شهادة فی العاقبة و رؤیة الأنبیاء کالملائکة إلا فی الشهادة لأن الأنبیاء کانوا یخالطون الناس کما قال إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُونَ (1) الآیة و قال فی

ص: 238


1- 1. الأعراف: 206.

باب چهل و ششم : نیروهای نفس، مشاعر بیرونی و درونی نفس و سایر نیروهای بدنی

آیات

- خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ.(1)

{خداوند بر دل های آنان، و بر شنوایی ایشان مُهر نهاده و بر دیدگانشان پرده ای است و آنان را عذابی بزرگ است.}

- وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ.(2)

{و خدا شما را از شکم مادرانتان- در حالی که چیزی نمی دانستید- بیرون آورد، و برای شما گوش و چشم ها و دلها قرار داد، باشد که سپاسگزاری کنید.}

- وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ.(3)

{و اوست آن کس که برای شما گوش و چشم و دل پدید آورد. چه اندک سپاس گزارید.}

- وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمینَ.(4)

{و از نشانه های [قدرت] او آفرینش آسمان ها و زمین و اختلاف زبان های شما و رنگ های شماست. قطعاً در این [امر نیز] برای دانشوران نشانه هایی است.}

تفسیر

«خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ»{خداوند بر دل های آنان، مُهر نهاده} نیشابوری گفته: یک بار مقصود از قلب، گوشت صنوبری شکل است که در تهیگاه چپ سینه است و جای روح حیوانی که منشأ حس و حرکت است، می باشد و از آن قلب به وسیله وریدها و شرایین همه اندام ها را برانگیزد و یک بار مقصود لطیفه ربانیه است که انسان با آن انسان است، و با آن برای انجام اوامر و نواهی و وظیفه شناسی آماده می شود.

«إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ»(5){قطعاً در این [عقوبت ها] برای هر صاحبدل عبرتی است.} و آن از عالم امر است که ماده و مدت نخواهد و به همان خواست آفریننده اش باشد که

ص: 245


1- . بقره / 7
2- . نحل / 78
3- . مؤمنون / 78
4- . روم / 22
5- . ق / 37

الشهداء وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ (1) و رؤیة النبی صلی الله علیه و آله فی مکان سعة لأهله إن کانوا فی ضیق و نصرة إن کانوا فی ظلم و کذلک الصحابة و التابعین لهم بإحسان و رؤیة أهل الدین برکة و خیر علی قدر منازلهم فی الدین و من رأی النبی کثیرا فی المنام لم یزل خفیف الحال مقلا فی دنیا(2)

من غیر حاجة فادحة و لا خذلان قال النبی صلی الله علیه و آله إن الفقر أسرع إلی من یحبنی من السیل إلی منتهاه و رؤیة الإمام إصابة خیر و شرف.

«2»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ حُکَیْمٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ بِنْتِ إِلْیَاسَ قَالَ: قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام بِخُرَاسَانَ رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ الْتَزَمْتُهُ (3).

«3»

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْهُ علیه السلام قَالَ: قَالَ لِیَ ابْتِدَاءً إِنَّ أَبِی کَانَ عِنْدِیَ الْبَارِحَةَ قُلْتُ أَبُوکَ قَالَ أَبِی قُلْتُ أَبُوکَ قَالَ فِی الْمَنَامِ إِنَّ جَعْفَراً کَانَ یَجِی ءُ إِلَی أَبِی فَیَقُولُ یَا بُنَیَّ افْعَلْ کَذَا یَا بُنَیَّ افْعَلْ کَذَا قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ بَعْدَ ذَلِکَ فَقَالَ لِی یَا حَسَنُ إِنَّ مَنَامَنَا وَ یَقَظَتَنَا وَاحِدَةٌ(4).

«4»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی (5)

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سُوَیْدٍ القلا [الْقَلَّاءِ] عَنْ بَشِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنِّی رَأَیْتُ فِی الْمَنَامِ أَنِّی قُلْتُ لَکَ إِنَّ الْقِتَالَ مَعَ غَیْرِ الْإِمَامِ الْمُفْتَرَضِ الطَّاعَةِ حَرَامٌ مِثْلَ الْمَیْتَةِ وَ الدَّمِ وَ لَحْمِ الْخِنْزِیرِ فَقُلْتَ لِی نَعَمْ هُوَ کَذَلِکَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام هُوَ کَذَلِکَ (6).

«5»

تَفْسِیرُ الْفُرَاتِ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ عُمَرَ الْقُرَشِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُمَرَ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: کُنْتُ أُدْمِنُ الْحَجَّ فَأَمُرُّ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَأُسَلِّمُ عَلَیْهِ فَدَخَلْتُ (7)

ص: 239


1- 1. الحدید: 19.
2- 2. دنیاه( ظ).
3- 3. قرب الإسناد: 203. و فیه: رایت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله هاهنا و التزمته.
4- 4. المصدر: 202.
5- 5. فی الکافی: محمّد بن الحسن الطاطری، عمن ذکره، عن علیّ بن النعمان، عن سوید القلانسی- الخ-
6- 6. الکافی: ج 5، ص 23. و فیه: هو کذلک، هو کذلک.
7- 7. فی المصدر: ففی بعض حججی غدا علینا علیّ بن الحسین علیهما السلام و وجهه مشرق فقال: جاءنی رسول اللّه ....

«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»(1) {چون به چیزی اراده فرماید، کارش این بس که می گوید: «باش» پس [بی درنگ] موجود می شود.}

چنان چه بدن بلکه همان گوشت صنوبری دل از عالم خلق است و مخالف آن است: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ»(2){آگاه باش که [عالم] خلق و امر از آنِ اوست.} و گاهی از آن به نفس ناطقه تعبیر می شود: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(3){سوگند به نَفْس و آن کس که آن را درست کرد * سپس پلیدکاری و پرهیزگاری اش را به آن الهام کرد.} و گاهی هم به روح تعبیر می شود: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»(4){بگو: «روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است،»} و «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»(5){و از روح خویش در آن دمیدم.}

سپس بعد از تفسیر «سمع و بصر» گفته: نظر درست نزد من این است که نسبت دید به چشم مانند نسبت بصیرت به دل است، و هر کدام از دل و چشم نور دارند، روشنی چشم در خودش افتاده است چون از عالم خلق است، و آن نور جزئی است، و دریافتش در آن نور است و برای هر کدام از این دو و بلکه هر فردی از آن ها حدّی است که بر حسب شدت و ضعفش به آن می رسند، و ضعف ناشی از دوری شی ء تا آنجا می رسد که آن را نمی بینند یا کوچک تر از آنچه هست می بینند. (پایان نقل قول)

مؤلف

تفسیر مهر زدن و تأویلش در «کتاب عدل» گذشت.

«لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً»: زمخشری گفته که حال است، یعنی به حق نعمت بخشی که شما را در شکم آفرید و درست کرد و از تنگی به فراخی بیرون آورد، نادان بودید.

«وَ جَعَلَ لَکُمُ»: معنایش این است که: و این اندام ها را برای برداشتن نادانی ای که به همراهش متولد شدید در شما ترکیب کرد و نیز برای جلب دانش و عمل به آن برای شکر نعمت­ دهنده و پرستش او و حق شناسی او و ترقی به آنچه سعادت شما است (از زمخشری).

نیشابوری گفته: بدان که همه حکماء می پندارند که انسان در آغاز آفرینش خود از همه دانش ها و فرهنگ ها بی بهره است، جز این که خدا گوش و چشم و دل و دیگر نیروهای ادراکی برایش آفریده تا به سبب فراوانی ورود محسوسات در خیالش این ماهیات بر او نقش بندد و صورتشان در ذهن او حاضر شود. سپس اگر برای قضاوت در نفی و اثبات آن ها نسبت به یکدیگر مجرّد حضور این حقایق کافی باشد، علوم بدیهی پیدا شوند و اگر چنین نباشد

ص: 246


1- . یس / 82
2- . اعراف / 54
3- . شمس / 7 - 8
4- . اسراء / 85
5- . حجر / 29

فِی بَعْضِ حِجَجِی عَلَیْهِ فَقَالَ رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی لَیْلَتِی هَذِهِ حَتَّی أَخَذَ بِیَدِی فَأَدْخَلَنِیَ الْجَنَّةَ فَزَوَّجَنِی حَوْرَاءَ فَوَاقَعْتُهَا فَعَلِقَتْ فَصَاحَ بِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ سَمِّ الْمَوْلُودَ مِنْهَا زَیْداً قَالَ فَمَا قُمْنَا(1)

مِنْ ذَلِکَ الْمَجْلِسِ حَتَّی أَرْسَلَ الْمُخْتَارُ بْنُ أَبِی عُبَیْدٍ هَدِیَّةً إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام شَرَاهَا بِثَلَاثِینَ أَلْفاً فَلَمَّا رَأَیْنَا إِشْعَافَهُ بِهَا تَفَرَّقْنَا مِنَ الْمَجْلِسِ فَلَمَّا کَانَ مِنْ قَابِلٍ حَجَجْتُ وَ مَرَرْتُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ لِأُسَلِّمَ عَلَیْهِ فَخَرَجَ بِزَیْدٍ عَلَی کَتِفِهِ الْأَیْسَرِ وَ لَهُ ثَلَاثَةُ أَشْهُرٍ وَ هُوَ یَتْلُو هَذِهِ الْآیَةَ وَ یُومِئُ بِیَدِهِ إِلَی زَیْدٍ وَ هُوَ یَقُولُ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا.

«6»

مَجَالِسُ الصَّدُوقِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بَکْرَانَ النَّقَّاشِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْدِ الْهَمْدَانِیِّ عَنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ رُشَیْدٍ عَنْ عَمِّهِ سَعِیدِ بْنِ خُثَیْمٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: حَجَجْتُ فَأَتَیْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَقَالَ یَا حَمْزَةُ أَ لَا أُحَدِّثُکَ عَنْ رُؤْیَا رَأَیْتُهَا رَأَیْتُ کَأَنِّی أُدْخِلْتُ الْجَنَّةَ فَأُوتِیتُ بِحَوْرَاءَ لَمْ أَرَ أَحْسَنَ مِنْهَا فَبَیْنَا أَنَا مُتَّکِئٌ عَلَی أَرِیکَتِی إِذْ سَمِعْتُ قَائِلًا یَقُولُ یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ لِیَهْنِئْکَ زَیْدٌ لِیَهْنِئْکَ زَیْدٌ قَالَ أَبُو حَمْزَةَ ثُمَّ حَجَجْتُ بَعْدَهُ فَأَتَیْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ فَقَرَعْتُ الْبَابَ فَفُتِحَ لِی وَ دَخَلْتُ فَإِذَا هُوَ حَامِلٌ زَیْداً عَلَی یَدِهِ أَوْ قَالَ حَامِلًا غُلَاماً عَلَی یَدِهِ فَقَالَ لِی یَا أَبَا حَمْزَةَ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا(2).

«7»

کِتَابُ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ، قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ مَا قَالَ لَکَ أَبُوکَ حِینَ دَعَانَا رَجُلًا رَجُلًا فَقَالَ أَمَّا أَدْنَی شَهَادَتِی فَإِنَّهُ قَالَ إِنْ بَایَعُوا أَصْلَعَ بَنِی هَاشِمٍ حَمَلَهُمْ عَلَی الْمَحَجَّةِ الْبَیْضَاءِ وَ أَقَامَهُمْ عَلَی کِتَابِ رَبِّهِمْ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِمْ ثُمَّ قَالَ یَا ابْنَ عُمَرَ فَمَا قُلْتَ أَنْتَ عِنْدَ ذَلِکَ قَالَ قُلْتُ لَهُ فَمَا یَمْنَعُکَ أَنْ تَسْتَخْلِفَهُ قَالَ فَمَا رَدَّ عَلَیْکَ قَالَ وَ رَدَّ عَلَیَّ شَیْئاً أَکْتُمُهُ قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ أَخْبَرَنِی بِهِ لَیْلَةَ مَاتَ أَبُوکَ فِی مَنَامِی وَ مَنْ رَأَی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَدْ رَآهُ فِی الْیَقَظَةِ قَالَ فَمَا أَخْبَرَکَ قَالَ أَنْشُدُکَ اللَّهَ یَا ابْنَ عُمَرَ لَئِنْ حَدَّثْتُکَ لَتُصَدِّقَنَ

ص: 240


1- 1. فی المصدر:
2- 2. الأمالی: 202.

و به وسیله علومی قبل از آن ها به دست آید، به ناچار می بایست به بدیهیات منتهی شوند تا دور و تسلسل ایجاد نشود و این علوم اکتسابی هستند .

و روشن شد که سبب اول پدید آمدن این معارف و دانش ها در نفوس بشر این است که خدای تعالی حواس و قوای ادراکی صور جزئیه را به او داده است، ولی به عقیده من نفس پیش از بدن موجود است و دانش انبوهی دارد که شایسته است آن ها را همان علوم بدیهه بدانیم، ولی اثرش پدیدار نمی شود تا نیرومند گردد و ترقی کند و کم کم در او آشکار می شوند و ما در کتب حکمیه خود بر این معانی برهان آوردیم.

پس مقصود از این که «لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً» این است که اثر علم بر آن ها پدیدار نبوده، و آن گاه به وسیله حواس ظاهری و باطنی علوم دیگر کسب می شوند. و معنی «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» این است که هر وسیله ای را در آنچه به خاطر آن آفریده شده است به کار ببرید و حرف واو در آیه نشانگر ترتیب نیست تا از عطف دو جمله بر هم لازم آید که مقصود این باشد که ساخت گوش و چشم و دل پس از برآوردن و خروج از شکم است.

«وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ»: رازی گفته: وقتی به دلایل انفس و آفاق اشاره کرد، از اوصاف انفس، اختلاف میان رنگ انسان ها را ذکر کرد، زیرا هرکدام حتی با وجود تعداد زیاد و کوچکی حجمشان، گونه و قامتشان به دیگری شباهت ندارد. و دوم اختلاف کلام (صدا و صوت) است، زیرا دو عرب­زبان که با هم برادر هستند، هرگاه به یک زبان سخن گویند به همان وضع سخن گفتن از هم شناخته شوند، تا آنجا که کسی که آن ها را نبیند گوید که این صدای فلانی است. و در آن حکمت رسایی است، زیرا انسان نیاز دارد تا افراد را بشناسد و صاحب حق را از دیگری امتیاز دهد و دشمن را از دوست بشناسد تا خود را پیش از رسیدن دشمن نگه دارد و به پیشواز دوست برود، قبل از آنکه پیشواز و رودررویی او از دست برود. و این امتیاز گاهی به چشم است که از اختلاف صور باشد و گاهی به گوش که از اختلاف صداها بود، اما لمس کردن و بوییدن و چشیدن سودی برای شناخت دشمن و دوست ندارند و تمیز و شناختی از آن ها حاصل نمی شود. و برخی مردم گفته اند: مقصود، اختلاف زبان ها است مانند عربی، فارسی، رومی و جز آن ها و معنی نخست درست تر است. (پایان نقل قول) و بنا به معنی دوم، مقصود این است که به هر قومی زبانی آموخته، و وضع آن را به او الهام کرده و توانش را به او داده است.

ص: 247

قَالَ أَوْ أَسْکُتُ قَالَ فَإِنَّهُ قَالَ لَکَ حِینَ قُلْتَ لَهُ فَمَا یَمْنَعُکَ أَنْ تَسْتَخْلِفَهُ قَالَ الصَّحِیفَةُ الَّتِی کَتَبْنَاهَا بَیْنَنَا وَ الْعَهْدُ فِی الْکَعْبَةِ فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ فَسَکَتَ ابْنُ عُمَرَ وَ قَالَ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا أَمْسَکْتَ عَنِّی الْخَبَرَ.

«8»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ غَنْمٍ الْأَزْدِیِّ: وَ سَاقَ قِصَّةَ وَفَاةِ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ وَ أَبِی بَکْرٍ إِلَی أَنْ قَالَ دَعَا بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ وَ قَالَ هَذَا مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا یُبَشِّرَانِی بِالنَّارِ بِیَدِهِ الصَّحِیفَةُ الَّتِی تَعَاهَدْنَا عَلَیْهَا فِی الْکَعْبَةِ وَ هُوَ یَقُولُ لَقَدْ وَفَیْتَ بِهَا فَظَاهَرْتَ عَلَی وَلِیِّ اللَّهِ [أَنْتَ] وَ أَصْحَابُکَ فَأَبْشِرْ بِالنَّارِ فِی أَسْفَلِ السَّافِلِینَ قَالَ سُلَیْمٌ فَقُلْتُ لِمُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ فَمَنْ تَرَی حَدَّثَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَنْ هَؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ بِمَا قَالُوا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّهُ یَرَاهُ فِی مَنَامِهِ کُلَّ لَیْلَةٍ وَ حَدِیثُهُ إِیَّاهُ فِی الْمَنَامِ مِثْلُ حَدِیثِهِ إِیَّاهُ فِی الْیَقَظَةِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ مَنْ رَآنِی فِی الْمَنَامِ فَقَدْ رَآنِی فَإِنَّ الشَّیْطَانَ لَا یَتَمَثَّلُ بِی فِی نَوْمٍ وَ لَا یَقَظَةٍ وَ لَا بِأَحَدٍ مِنْ أَوْصِیَائِی إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ قَالَ سُلَیْمٌ فَقُلْتُ لِمُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ مَنْ حَدَّثَکَ بِهَذَا قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام فَقُلْتُ سَمِعْتُ أَنَا أَیْضاً کَمَا سَمِعْتَ أَنْتَ قُلْتُ لِمُحَمَّدٍ فَلَعَلَّ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَةِ حَدَّثَهُ قَالَ أَوْ ذَاکَ وَ سَاقَهُ إِلَی أَنْ قَالَ سُلَیْمٌ فَلَمَّا قُتِلَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ بِمِصْرَ وَ عَزَّیْنَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع حَدَّثْتُهُ بِمَا حَدَّثَنِی بِهِ مُحَمَّدٌ وَ خَبَّرْتُهُ بِمَا خَبَّرَنِی بِهِ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ غَنْمٍ قَالَ صَدَقَ مُحَمَّدٌ رَحِمَهُ اللَّهُ أَمَا إِنَّهُ شَهِیدٌ یُرْزَقُ الْحَدِیثَ.

«9»

مَجَالِسُ ابْنِ الشَّیْخِ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْمُفِیدِ عَنِ الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ سَمِعَ حَنَانَ بْنَ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیَّ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی یَقُولُ: رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِیمَا یَرَی النَّائِمُ وَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَبَقٌ مُغَطًّی بِمِنْدِیلٍ فَدَنَوْتُ مِنْهُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ ثُمَّ کَشَفَ الْمِنْدِیلَ عَنِ الطَّبَقِ فَإِذَا فِیهِ رُطَبٌ فَجَعَلَ یَأْکُلُ مِنْهُ فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ نَاوِلْنِی رُطَبَةً فَنَاوَلَنِی وَاحِدَةً فَأَکَلْتُهَا ثُمَّ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ نَاوِلْنِی أُخْرَی فَنَاوَلَنِیهَا فَأَکَلْتُهَا فَجَعَلْتُ کُلَّمَا أَکَلْتُ وَاحِدَةً سَأَلْتُهُ أُخْرَی حَتَّی أَعْطَانِی ثَمَانِیَةَ رُطَبَاتٍ فَأَکَلْتُهَا ثُمَّ طَلَبْتُ مِنْهُ أُخْرَی فَقَالَ لِی حَسْبُکَ قَالَ فَانْتَبَهْتُ مِنْ مَنَامِی فَلَمَّا کَانَ مِنَ

ص: 241

روایات

روایت1.

امالی صدوق: جمعی از اصحاب امام صادق علیه السّلام نزد آن حضرت بودند که در میان آن ها حُمران بن اعیَن، مؤمن الطاق، هشام بن سالم، طیّار و گروهی از اصحابش از جمله هشام بن حکم که جوان بود حاضر بودند. امام صادق علیه السّلام فرمود: ای هشام! گفت: لبیک یابن رسول اللَّه! امام فرمود: آیا به من نمی گویی که با عمرو بن عبید چه کردی و از او چه پرسیدی؟ هشام گفت: قربانت شوم یابن رسول الله! من شما را احترام می کنم و از شما شرم دارم، و زبانم برابر شما کار نمی کند. امام فرمود: چون به شما فرمانی دادم انجام دهید.

هشام گفت: خبر وضع عمرو بن عبید و جلسات آموزشی او در مسجد بصره به من رسید و بر من گران آمد. پس رفتم و روز جمعه به بصره وارد شدم و به مسجد رفتم و ناگاه با حلقه ای بزرگ از مردم برخوردم و عمرو بن عبید که پارچه سیاه پشمینی به کمر داشت و پارچه ای را ردا کرده بود، میان آن ها بود. مردم را کنار زدم و به من راه دادند تا در پایان آن ها بر دو زانو برابر عمرو نشستم و گفتم: ای استاد دانشمند! من مردی غریبم. اجازه می دهید از شما پرسشی کنم؟ گفت: آری.

پرسیدم: آیا تو چشم داری؟پاسخ داد: پسر جانم این چه پرسشی است؟ گفتم: پرسشم چنین است. گفت: بپرس گرچه پرسشی احمقانه است. گفتم: به من جواب بده، آیا چشم داری؟ گفت: آری. پرسیدم: با آن چه می بینی؟ گفت: رنگ ها و اشخاص را می بینم.

پرسیدم: بینی داری؟ گفت: آری. پرسیدم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن بو را می بویم. پرسیدم: دهان داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: مزه هر چیز را می فهمم. پرسیدم: زبان داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: سخن می گویم .

پرسیدم: گوش داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: آوازها را می شنوم. پرسیدم:

ص: 248

الْغَدِ دَخَلْتُ عَلَی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ علیه السلام وَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَبَقٌ مُغَطًّی بِمِنْدِیلٍ کَأَنَّهُ الَّذِی رَأَیْتُهُ فِی الْمَنَامِ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ عَلَیَّ السَّلَامَ ثُمَّ کَشَفَ الطَّبَقَ فَإِذَا فِیهِ رُطَبٌ فَجَعَلَ یَأْکُلُ مِنْهُ فَعَجِبْتُ لِذَلِکَ وَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ نَاوِلْنِی رُطَبَةً فَنَاوَلَنِی فَأَکَلْتُهَا ثُمَّ طَلَبْتُ أُخْرَی حَتَّی أَکَلْتُ ثَمَانِیَ رُطَبَاتٍ ثُمَّ طَلَبْتُ مِنْهُ أُخْرَی فَقَالَ لِی لَوْ زَادَکَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَزِدْنَاکَ فَأَخْبَرْتُهُ فَتَبَسَّمَ تَبَسُّمَ عَارِفٍ بِمَا کَانَ.

«10»

وَ مِنْهُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَلْمَانَ: فِی أَجْوِبَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَنْ مَسَائِلِ الْجَاثَلِیقِ وَ سَاقَ إِلَی أَنْ طَلَبَ الْجَاثَلِیقُ مِنْهُ علیه السلام الْمُعْجِزَ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ خَرَجْتَ أَیُّهَا النَّصْرَانِیُّ مِنْ مُسْتَقَرِّکَ مُضْمِراً خِلَافَ مَا أَظْهَرْتَ الْآنَ مِنَ الطَّلَبِ وَ الِاسْتِرْشَادِ فَأُرِیتَ فِی مَنَامِکَ مَقَامِی وَ حُدِّثْتَ فِیهِ کَلَامِی وَ حُذِّرْتَ فِیهِ مِنْ خِلَافِی وَ أُمِرْتَ فِیهِ بِاتِّبَاعِی قَالَ صَدَقْتَ وَ اللَّهِ الَّذِی بَعَثَ الْمَسِیحَ مَا اطَّلَعَ عَلَی مَا أَخْبَرْتَنِی بِهِ غَیْرُ اللَّهِ تَعَالَی ثُمَّ أَسْلَمَ وَ أَسْلَمَ الَّذِینَ کَانُوا مَعَهُ.

أقول

قد مر فی أبواب معجزات الأئمة علیهم السلام أخبار کثیرة فی ذلک ترکناها مخافة الإطناب و التکرار و ستأتی رؤیا أم داود فی باب عمل الاستفتاح.

«11»

التَّوْحِیدُ لِلصَّدُوقِ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ وَهْبِ بْنِ وَهْبٍ الْقُرَشِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: رَأَیْتُ الْخَضِرَ علیه السلام(1) قَبْلَ بَدْرٍ بِلَیْلَةٍ فَقُلْتُ لَهُ عَلِّمْنِی شَیْئاً أُنْصَرْ بِهِ عَلَی الْأَعْدَاءِ فَقَالَ (2) یَا هُوَ یَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ فَلَمَّا أَصْبَحْتُ قَصَصْتُهَا عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا عَلِیُّ عُلِّمْتَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ وَ کَانَ عَلَی لِسَانِی یَوْمَ بَدْرٍ(3) الْخَبَرَ.

«12»

مَجَالِسُ ابْنِ الشَّیْخِ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ حَشِیشٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَخْلَدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مِیثَمٍ عَنْ یَحْیَی بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ الْحِمَّانِیِّ عَنْ

ص: 242


1- 1. فی المصدر: فی المنام.
2- 2. فیه: قل یا هو ....
3- 3. التوحید: 49.

دست داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن می کوبم و مشت می زنم. پرسیدم: دل داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: هر چه به این اندام ها وارد شود با آن می فهمم.

پرسیدم: این اندام ها از دل بی نیاز نیستند؟ گفت: خیر نیازمند آن هستند. گفتم: با این که سالم و درست باشند، پس چطور به آن نیاز دارند؟ گفت: پسر جانم! چون هر عضوی در چیزی که آن را بوییده یا دیده یا چشیده یا شنیده یا لامسه تردید کند و به دل مراجعه کند و به وسیله آن یقین پیدا کند و شکّش برطرف شود.

پرسیدم: پس خدا دل را برای برطرف کردن شک اعضاء بدن قرار داده است؟ گفت:آری. پرسیدم: پس ناچار باید دل باشد، وگرنه اعضای بدن استوار نباشند؟ گفت: آری چنین است.

گفتم: ای ابا مروان! راستی خدا تعالی ذکره اعضای بدنت را بی رهبر و پیشوا رها نکرده و برایشان امام ساخته تا هر چه را درست یابند امضاء کند و در هر چه تردید دارند آن ها را به یقین آورد. و این همه خلق خود را در سرگردانی و شکّ و اختلاف رها کرده و رهبری برایشان معین نکرده تا در شک و سرگردانی خود به او رجوع کنند و برای اعضای بدن تو امام و رهبر ساخته است؟

پس ساکت شد و چیزی نگفت. آن گاه رو به من کرد و گفت: تو هشامی؟ گفتم نه. گفت با او همنشینی؟ گفتم: نه. گفت: پس از کجایی؟ گفتم: از اهل کوفه ام. گفت: تو خود او هستی. آن گاه مرا در آغوش کشید و در جای خود نشانید، و حرفی نگفت تا من برخاستم.

امام علیه السّلام خنده ای کرد و فرمود: ای هشام! این را چه کسی به تو آموخت؟ گفتم: یا ابن رسول اللَّه! به زبانم روان شد. فرمود: ای هشام! به خدا این در صحف ابراهیم و موسی ثبت است.(1)

روایت2.

علل الشرایع: امام صادق علیه السّلام فرمود: ای فلانی! بدان که قلب در بدن چون امام است در بین مردم که فرمان بردن او بر آنان واجب است. آیا نمی بینی که همه اعضای بدن پاسبانان قلب هستند و ترجمان اویند و از او گویند؛ دو گوش و دو چشم و بینی و دو دست و دو پا و فرج. چون قلب قصد دیدن کند، مرد دو چشمش را بگشاید و چون قصد شنیدن کند دو گوشش را بجنباند

ص: 249


1- . امالی صدوق: 351- 352

أَبِی بَکْرِ بْنِ عَیَّاشٍ قَالَ: إِنِّی رَأَیْتُ فِی مَنَامِی حِینَ وَجَّهَ مُوسَی بْنُ عِیسَی إِلَی قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام مَنْ کَرَبَهُ وَ کَرَبَ جَمِیعَ أَرْضِ الْحَائِرِ وَ زَرَعَ الزَّرْعَ فِیهَا کَأَنِّی خَرَجْتُ إِلَی قَوْمِی بَنِی غَاضِرَةَ فَلَمَّا صِرْتُ بِقَنْطَرَةِ الْکُوفَةِ اعْتَرَضَتْنِی خَنَازِیرُ عَشَرَةٌ تُرِیدُنِی فَأَغَاثَنِیَ اللَّهُ بِرَجُلٍ کُنْتُ أَعْرِفُهُ مِنْ بَنِی أَسَدٍ فَدَفَعَهَا عَنِّی فَمَضَیْتُ لِوَجْهِی فَلَمَّا صِرْتُ إِلَی شَاهِی ضَلَلْتُ الطَّرِیقَ فَرَأَیْتُ هُنَاکَ عَجُوزاً فَقَالَتْ لِی أَیْنَ تُرِیدُ أَیُّهَا الشَّیْخُ قُلْتُ أُرِیدُ الْغَاضِرِیَّةَ قَالَتْ لِی تَنْظُرُ هَذَا الْوَادِیَ فَإِنَّکَ إِذَا أَتَیْتَ إِلَی آخِرِهِ اتَّضَحَ لَکَ الطَّرِیقُ فَمَضَیْتُ وَ فَعَلْتُ ذَلِکَ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَی نَیْنَوَی إِذَا أَنَا بِشَیْخٍ کَبِیرٍ جَالِسٌ هُنَاکَ فَقُلْتُ مِنْ أَیْنَ أَنْتَ أَیُّهَا الشَّیْخُ فَقَالَ لِی أَنَا مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْیَةِ فَقُلْتُ کَمْ تَعُدُّ مِنَ السِّنِینَ قَالَ مَا أَحْفَظُ مَا مَرَّ مِنْ سِنِّی وَ عُمُرِی وَ لَکِنْ أَبْعَدُ ذِکْرِی أَنِّی رَأَیْتُ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ مَنْ کَانَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ یُمْنَعُونَ الْمَاءَ الَّذِی تَرَاهُ وَ لَا تُمْنَعُ الْکِلَابُ وَ لَا الْوُحُوشُ شُرْبَهُ فَاسْتَفْظَعْتُ ذَلِکَ وَ قُلْتُ لَهُ وَیْحَکَ أَنْتَ رَأَیْتَ هَذَا قَالَ إِی وَ الَّذِی سَمَکَ السَّمَاءَ لَقَدْ رَأَیْتُ هَذَا أَیُّهَا الشَّیْخُ وَ عَایَنْتُهُ وَ إِنَّکَ وَ أَصْحَابَکَ الَّذِینَ تُعِینُونَ عَلَی مَا قَدْ رَأَیْنَا مِمَّا أَقْرَحَ عُیُونَ الْمُسْلِمِینَ إِنْ کَانَ فِی الدُّنْیَا مُسْلِمٌ فَقُلْتُ وَیْحَکَ وَ مَا هُوَ قَالَ حَیْثُ لَمْ تُنْکِرُوا مَا أَجْرَی سُلْطَانُکُمْ إِلَیْهِ قُلْتُ وَ مَا جَرَی قَالَ أَ یُکْرَبُ قَبْرُ ابْنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ یُحْرَثُ أَرْضُهُ قُلْتُ وَ أَیْنَ الْقَبْرُ قَالَ هَا هُوَ ذَا أَنْتَ وَاقِفٌ فِی أَرْضِهِ وَ أَمَّا الْقَبْرُ فَقَدْ عَمِیَ عَنْ أَنْ یُعْرَفَ مَوْضِعُهُ قَالَ ابْنُ عَیَّاشٍ وَ مَا کُنْتُ رَأَیْتُ الْقَبْرَ قَبْلَ ذَلِکَ الْوَقْتِ قَطُّ وَ لَا أَتَیْتُهُ فِی طُولِ عُمُرِی فَقُلْتُ مَنْ لِی بِمَعْرِفَتِهِ فَمَضَی مَعِیَ الشَّیْخُ حَتَّی وَقَفَ بِی عَلَی حَیْرٍ لَهُ بَابٌ وَ آذِنٌ وَ إِذَا جَمَاعَةٌ کَثِیرَةٌ عَلَی الْبَابِ فَقُلْتُ لِلْآذِنِ أُرِیدُ الدُّخُولَ عَلَی ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَا تَقْدِرُ عَلَی الْوُصُولِ فِی هَذَا الْوَقْتِ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ هَذَا وَقْتُ زِیَارَةِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَعَهُمَا جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ فِی رَعِیلٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ کَثِیرٍ قَالَ ابْنُ عَیَّاشٍ فَانْتَبَهْتُ وَ قَدْ دَخَلَنِی رَوْعٌ شَدِیدٌ وَ حُزْنٌ وَ کَآبَةٌ وَ مَضَتْ بِیَ الْأَیَّامُ حَتَّی کِدْتُ أَنْ أَنْسَی الْمَنَامَ ثُمَّ اضْطُرِرْتُ إِلَی الْخُرُوجِ إِلَی بَنِی غَاضِرَةَ لِدَیْنٍ

ص: 243

و سوراخشان را باز کند و بشنود، چون قلب قصد بو کردن کند با بینی بو کشد و آن بو را به قلب رساند، و چون آهنگ سخن کند زبان گشاید، چون آهنگ حرکت کند پاها را گشاید، چون آهنگ شهوت کند آلت مردی بجنبد و برخیزد، همه این ها خواست قلب را ادا می کنند و شایسته است که امام هم این چنین اطاعت شود.(1)

توضیح

در قاموس آمده که کلمه «شرطه» با ضم حرف اول آن مفرد کلمه «شرط» بر وزن کلمه صرد است و این ها اولین کتیبه ای هستند که در جنگ شرکت کند و آماده مرگ شود و گروهی از یاوران حاکمان هستند.

روایت3.

خصال: امام چهارم علیه السّلام در حدیثی طولانی می فرماید: هلا که برای بنده چهار چشم است؛ با دو تای آن امر دین و دنیایش را می بیند و و با دوتای آن امر آخرتش را می بیند و چون خدا خیر بنده ای را خواهد، دو چشمی که در دلش هست باز کند و با آن ها غیب و امر آخرتش را ببیند و اگر غیر آن برایش بخواهد، قلب را با آنچه دارد، رها کند.(2)

مؤلف

اخبار احوال دل و صلاح و فسادش و احوال نفس و درجاتش در نیکی و بدی را در ابواب مکارم اخلاق از کتاب کفر و ایمان آورده ام.

روایت4.

مناقب ابن شهر آشوب: در ضمن پاسخ های امام رضا علیه السّلام در حضور مأمون به ضباع بن نصر هندی و عمران صابی، عمران پرسید: آیا دیده نوری با خود دارد یا روح است که هر چیز را می بیند؟ فرمود: دیده پیه است و آن سپید و سیاه است و دیدن از روح است، دلیلش این که اگر صورتت را نگاه کنی در مردمک آن را می بینی و انسانی صورتش را جز در آب یا آینه و مانند آن نمی بیند. ضباع گفت: پس چرا چون چشم کور شود روح تیره گردد و دید برود؟ فرمود: مانند خورشید تابان که ابر آن را بپوشاند. گفتند: روح کجا می رود؟ فرمود: پرتو طالع در سوراخ خانه، وقتی سوراخ را ببندند کجا می رود؟

گفت: این را برایم شرح بده.

ص: 250


1- . علل الشرائع 1 : 103
2- . خصال: 112

کَانَ لِی عَلَی رَجُلٍ مِنْهُمْ فَخَرَجْتُ وَ أَنَا لَا أَذْکُرُ الْحَدِیثَ حَتَّی صِرْتُ بِقَنْطَرَةِ الْکُوفَةِ وَ لَقِیَنِی عَشَرَةٌ مِنَ اللُّصُوصِ فَحِینَ رَأَیْتُهُمْ ذَکَرْتُ الْحَدِیثَ وَ رَعَبْتُ مِنْ خَشْیَتِی لَهُمْ فَقَالُوا لِی أَلْقِ مَا مَعَکَ وَ انْجُ بِنَفْسِکَ وَ کَانَ مَعِی نُفَیْقَةٌ فَقُلْتُ وَیْحَکُمْ أَنَا أَبُو بَکْرِ بْنُ عَیَّاشٍ وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ فِی طَلَبِ دَیْنٍ لِی وَ اللَّهِ لَا تَقْطَعُونِی عَنْ طَلَبِ دَیْنِی وَ تَصَرُّفَاتِی فِی نَفَقَتِی فَإِنِّی شَدِیدُ الْإِضَافَةِ فَنَادَی رَجُلٌ مِنْهُمْ مَوْلَایَ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ لَا تَعَرَّضْ لَهُ ثُمَّ قَالَ لِبَعْضِ فِتْیَانِهِمْ کُنْ مَعَهُ حَتَّی تَصِیرَ بِهِ إِلَی الطَّرِیقِ الْأَیْمَنِ قَالَ أَبُو بَکْرٍ فَجَعَلْتُ أَتَذَکَّرُ مَا رَأَیْتُهُ فِی الْمَنَامِ وَ أَتَعَجَّبُ مِنْ تَأْوِیلِ الْخَنَازِیرِ حَتَّی صِرْتُ إِلَی نَیْنَوَی فَرَأَیْتُ وَ اللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الشَّیْخَ الَّذِی کُنْتُ رَأَیْتُهُ فِی مَنَامِی بِصُورَتِهِ وَ هَیْئَتِهِ رَأَیْتُهُ فِی الْیَقَظَةِ کَمَا رَأَیْتُهُ فِی الْمَنَامِ سَوَاءً فَحِینَ رَأَیْتُهُ ذَکَرْتُ الْأَمْرَ وَ الرُّؤْیَا فَقُلْتُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مَا کَانَ هَذَا إِلَّا وَحْیاً(1)

ثُمَّ سَأَلْتُهُ کَمَسْأَلَتِی إِیَّاهُ فِی الْمَنَامِ فَأَجَابَنِی بِمَا کَانَ أَجَابَنِی ثُمَّ قَالَ لِی امْضِ بِنَا فَمَضَیْتُ فَوَقَفْتُ مَعَهُ عَلَی الْمَوْضِعِ وَ هُوَ مَکْرُوبٌ فَلَمْ یَفُتْنِی شَیْ ءٌ مِنْ مَنَامِی إِلَّا الْآذِنُ وَ الْحَیْرُ فَإِنِّی لَمْ أَرَ حَیْراً وَ لَمْ أَرَ آذِناً ثُمَّ قَالَ أَبُو بَکْرٍ إِنَّ أَبَا حُصَیْنٍ حَدَّثَنِی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ مَنْ رَآنِی فِی الْمَنَامِ فَإِیَّایَ رَأَی فَإِنَّ الشَّیْطَانَ لَا یَتَشَبَّهُ بِی تَمَامَ الْخَبَرَ.

بیان

تقول کرب الأرض إذا قلبتها للحرث و الرعیل القطعة من الخیل و الإضافة الضیافة.

أقول

و قد مضت أخبار کثیرة من هذا الباب فی أبواب معجزات الأئمة و معجزات ضرائحهم المقدسة.

ص: 244


1- 1. فی أکثر النسخ« وصیا» و الظاهر أنّه تصحیف.

فرمود: جایگاه روح مغز است و شعاعش به مانند پرتو خورشید در همه بدن پراکنده است، مانند خورشید که در آسمان است و پرتوش بر زمین پهن است و چون قرص نهان شد، خورشیدی نیست و چون سر بریده شود روحی نیست.(1)

توضیح

«نورٌ مرکبه» یعنی ادراک و دریافت در این عضو ترکیب شده و او است که دیدنی ها را درک کند یا این که دریافت کننده، روح است و این منظرش هست، و امام دومی را انتخاب کرد که دریافت از روح است و آن دلالت دارد که دریافت کننده خود نفس است و این اعضاء ابزار آن هستند، چنان که گذشت. و نظر مشهور هم همین است، و احتمال دارد که مراد روح حیوانی باشد و همان روح در چشم دریافت و ادراک می کند نه خود عضو، و این نظر با مذهب دیگر مخالف نیست و مؤید آن این است که فرمود: جایگاه روح مغز است، و این دلالت دارد که جای روح و منشأ آن مغز است، چنان چه قولی گفته است، و گویا نزاع در اینجا لفظی است و در اینجا مقصود روح نفسانی است که از مغز به وسیله اعصاب به همه بدن فرود آید و سرچشمه همه، قلب است.

یکی از محققان گفته: خداوند سبحان به صنع لطیفش جرمی گرم و نورانی و لطیف و زلال آفریده به نام روح بخاری و آن را مرکب نفس و قوایش، و تخت فرشته هایش ساخته؛ به زندگی نفس، زنده است و تا به بدن وابسته است زنده است و با رفتن نفس از بدن، نابود می گردد و مانند جرم های دیگر بدن نیست که حیات آن برود و او بماند. و زندگی بدن از خدای بخشنده به وسیله نفس است، و هر جا پرتو آن بتابد زنده است وگرنه بمیرد. و از گرفتگی اعضاء عبرت گیر که مایه سکون می شود و اگر نیروی حس و حرکت وابسته به این جسم لطیف بود، بستن و گرفتگی مانع آن نبود، و به واسطه بستن عضو بسیار تخدیر شود، تا آنجا که به واسطه زدن و زخم شدن این چنین دردناک نمی گردد و بسا به کلی بریده شود و زندگی از آن برود، و اگر زیاد لطیف نبود در رشته های عصب نفوذ نمی کرد.

و هر که رگ های زننده خود را بگیرد، حس می کند که جسم لطیف گرمی در آن می آید و برمی گردد و همان روح است و سرچشمه اش قلب صنوبری است، و از آنجا به اعضای تحتانی و فوقانی بدن بخش می شود، و آنچه از آن به مرکز مغز بالا رود به وسیله رگ ها خنک و معتدل گردد و به اعضای دریافت کننده رسد و در همه بدن پراکنده شود، روح نفسانی نام دارد، و آنچه به وسیله وریدها به کبد فرو شود که سرچشمه

ص: 251


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 353

باب 46 قوی النفس و مشاعرها من الحواس الظاهرة و الباطنة و سائر القوی البدنیة

الآیات

البقرة: خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (1)

النحل: وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (2)

المؤمنون: وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ (3)

الروم: وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمِینَ (4)

تفسیر

خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ قال النیسابوری القلب تارة یراد به اللحم الصنوبری المودع فی التجویف الأیسر من

الصدر و هو محل الروح الحیوانی الذی هو منشأ الحس و الحرکة و ینبعث منه إلی سائر الأعضاء بتوسط الأوردة و الشرایین و یراد به تارة اللطیفة الربانیة التی بها یکون الإنسان إنسانا و بها یستعد لامتثال الأوامر و النواهی و القیام بموجب (5) التکلیف إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ (6) و هی من عالم الأمر الذی لا یتوقف وجوده علی مادة و مدة بعد إرادة موجده

ص: 245


1- 1. البقرة: 7.
2- 2. النحل: 78.
3- 3. المؤمنون: 78.
4- 4. الروم: 22.
5- 5. بمواجب( خ).
6- 6. ق: 37.

نیروهای نباتی در رگ های بدن است، روح طبیعی نام دارد. (پایان نقل قول)

و این سخنش که «و دلیلش این است که تو در آن بنگری» غرض آگاهی بر این است که خود این عضو با شعور نیست، همچون اجسام زلال دیگر چون آب و آینه که چهره را نشان می دهند، و همانطور که آن ها مُدرک نقشی که در آنها می افتد نیستند، چشم و دیگر مشاعر هم چنین باشند، یا برای دفع این توهم است که نقش پذیری آن دلیل بر مُدرک بودن آن است. که در این صورت دلیل بر رد این توهم است.

«دَارَتُهَا» یعنی جسم دایره ای شکلش. در قاموس آمده: «الدار» محلی است که ساختمان به هم می رسد و «العرصة» مانند «دار» است و «الهرصة» (با هاء) آن چیزی است که چیزی را احاطه می کند، مانند دایره و از رمل آنچه که دور آن می گردد و هاله نور ماه و در مصباح الدارة، دایره ماه است و غیر آن، به خاطر دایره بودنش دایره نامیده می شود. و کلمه «رأس» مذکر است و در روایت فعل آن به صورت مونث آمده شاید به خاطر این است که دارای اعضای زیادی است، اگر تصحیف و اشتباهی از سوی ناسخان کتاب صورت نگرفته باشد.

روایت5.

توحید: عبداللّه دیصانی نزد هشام بن حکم آمد و گفت: آیا تو پروردگار داری؟ گفت: آری. گفت: توانا است؟ گفت: آری، توانا و زوردار است. گفت: می تواند جهان را در یک تخم مرغ درآورد که نه تخم مرغ بزرگ شود و نه جهان کوچک گردد؟ هشام گفت: مهلت بده. مرد گفت: یک سال به تو مهلت دادم، و از نزد او بیرون شد. هشام سوار شد و نزد امام صادق علیه السّلام آمد و اجازه خواست. امام به او اجازه داد. گفت: یا ابن رسول اللَّه! عبداللّه دیصانی پرسشی آورد که در پاسخش اعتمادی جز بر خدا و بر تو نیست. امام فرمود: از چه چیز پرسید ه است؟ گفت: چنین و چنان گفته است.

امام فرمود: حواس تو چند تا هستند؟ گفت: پنج تا. فرمود: کدام کوچکترند؟ گفت: چشم. فرمود: چشم چه اندازه است؟ گفت: به اندازه یک عدس یا کمتر. فرمود: ای هشام! پیش رویت و بالای سرت را بنگر و هر چه می بینی به من بگو. گفت: آسمان می بینم و زمین و خانه ها، کاخ ها دشت ها، کوه ها و نهرها. امام فرمود: آن که بتواند آنچه را می بینی در یک عدس یا کمتر درآورد،

ص: 252

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (1) کما أن البدن بل اللحم الصنوبری من عالم الخلق و هو نقیض ذلک أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ(2) و قد یعبر عنها بالنفس الناطقة وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها(3) و بالروح قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی (4) وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی (5) ثم قال بعد تفسیر السمع و البصر و الحق عندی أن نسبة البصر إلی العین نسبة البصیرة إلی القلب و لکل من القلب و العین نور أما نور العین فمنطبع فیها لأنه من عالم الخلق فهو نور جزئی و مدرکه فی ذلک النور و لکل منهما بل لکل فرد منهما حد ینتهی إلیه بحسب شدته و ضعفه و یتدرج فی الضعف بحسب تباعد المرئی حتی لا یدرکه أو یدرکه أصغر مما هو علیه انتهی.

أقول

و قد مضی تفسیر الختم و تأویله فی کتاب العدل.

لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً قال الزمخشری هو فی موضع الحال أی غیر عالمین شیئا من حق المنعم الذی خلقکم فی البطون و سواکم ثم أخرجکم من الضیق إلی السعة وَ جَعَلَ لَکُمُ معناه و رکب فیکم هذه الأشیاء آلات لإزالة الجهل الذی ولدتم علیه و اجتلاب العلم و العمل به من شکر المنعم و عبادته و القیام بحقوقه و الترقی إلی ما یسعدکم.

و قال النیسابوری اعلم أن جمهور الحکماء زعموا أن الإنسان فی مبدإ فطرته خال عن المعارف و العلوم إلا أنه تعالی خلق السمع و البصر و الفؤاد و سائر القوی المدرکة حتی ارتسم فی خیاله بسبب کثرة ورود المحسوسات علیه حقائق تلک الماهیات و حضرت صورها فی ذهنه ثم إن مجرد حضور تلک الحقائق إن کان کافیا فی جزم الذهن بثبوت بعضها لبعض أو انتفاء بعضها عن بعض فتلک الأحکام علوم بدیهیة و إن لم یکن

ص: 246


1- 1. یس: 82 و الآیة کانت فی المتن بجمیع نسخه هکذا: إنّما أمرنا لشی ء إذا اردناه ان نقول له کن فیکون.
2- 2. الأعراف: 54.
3- 3. الشمس: 7- 8.
4- 4. الإسراء: 85.
5- 5. ص 72، الجر: 29.

توانا است که جهان را همه در یک تخم مرغ درآورد که نه جهان کوچک شود و نه تخم مرغ بزرگ. هشام درافتاد و دو دست امام و سر و پایش را بوسید و گفت: مرا بس است یا ابن رسول اللَّه! و به خانه اش برگشت.

فردا دیصانی نزدش آمد و به او گفت: من آمدم سلامی کنم و نیامدم جواب بگیرم. هشام به او گفت: اگر جواب می خواهی، این جواب توست.(1) تا پایان خبر.

مؤلف

در حلّ این خبر چند راه است که در کتاب توحید آوردم و به هر تقدیر دلالت دارد که دیدن با نقش بستن در دیده است، و بنا به برخی وجوه گذشته احتمال دارد که جواب اقناعی باشد، بنا بر مقدمه مشهوری که رؤیت، با درآمدن صورت دیده شده ها در چشم صورت می گیرد، و منافات ندارد که حقیقت دید به بیرون شدن پرتو از چشم و افتادن آن بر دید شده باشد.

روایت6.

اختصاص: عالم علیه السّلام گفت: خدا دو جهان پیوسته آفریده است؛ عالم بالا و پایین، و هر دو را در انسان ترکیب کرده، است. خدا جهان را کره­ای آفریده و سر انسان چون گنبد فلک است و مویش چون شماره ستارگان، دو چشمش چون خورشید و ماه و دو سوراخ بینی چون شمال و جنوب و دو گوش چون مشرق و مغرب و چشمش چون برق و سخنش چون رعد و راه رفتنش چون گردش ستارگان و نشستنش چون شرف آن ها و خوابش چون هبوطشان و مرگش چون احتراق و سوختن آن ها است.

در کمرش بیست و چهار مهره است به تعداد ساعات شب و روز، و سی روده دارد به تعداد سی روز ماه و دوازده پیوند چون دوازده ماه سال و سیصد و شصت رگ چون سیصد و شصت روز سال و هفتصد عصب و دوازده عضو چون اندازه ماندن جنین در شکم مادر، و از چهار آب آفریده او را عجین کرده است: شور در دو چشمش که در گرما آب نشوند و در سرما یخ نزنند؛ تلخ در گوش هایش که خزنده ها نزدیکش نروند و منی در پشتش تا تباهی نگیرد؛ و آب شیرین در زبانش

ص: 253


1- . توحید: 75

کذلک بل کانت متوقفة علی علوم سابقة علیها و لا محالة تنتهی إلی البدیهیات قطعا للدور أو التسلسل فهی علوم کسبیة فظهر أن السبب الأول لحدوث هذه المعارف فی النفوس الإنسانیة هو أنه تعالی أعطی الحواس و القوی الدارکة للصور الجزئیة و عندی أن النفس قبل البدن موجودة عالمة بعلوم جمة هی التی ینبغی أن تسمی بالبدیهیات و إنما لا یظهر آثارها علیها حتی إذا قوی و ترقی ظهرت آثارها شیئا فشیئا و قد برهنا علی هذه المعانی فی کتبنا الحکمیة فالمراد بقوله لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً أنه لا یظهر أثر العلم علیهم ثم إنه بتوسط الحواس الظاهرة و الباطنة یکتسب سائر العلوم و معنی لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ أن تصرفوا کل آلة فی ما خلق لأجله و لیس الواو للترتیب حتی یلزم من عطف جعل علی أخرج أن یکون جعل السمع و البصر و الأفئدة متأخرا عن الإخراج من البطن.

وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ قال الرازی لما أشار إلی دلائل الأنفس و الآفاق ذکر ما هو من صفات الأنفس بالاختلاف الذی بین ألوان الإنسان فإن واحدا منهم مع کثرة عددهم و صغر حجمهم خدودهم و قدودهم لا تشتبه بغیرهم و الثانی اختلاف کلامهم فإن عربیین هما أخوان إذا تکلما بلغة واحدة یعرف أحدهما من الآخر حتی أن من یکون محجوبا عنهما لا یبصرهما یقول هنا صوت فلان و فیه حکمة بالغة و ذلک لأن الإنسان یحتاج إلی التمییز بین الأشخاص لیعرف صاحب الحق من غیره و العدو من الصدیق لیحترز قبل وصول العدو إلیه و لیقبل علی الصدیق (1) قبل أن یفوته الإقبال علیه و ذلک قد یکون بالبصر فخلق اختلاف الصور و قد یکون بالسمع فخلق اختلاف الأصوات و أما اللمس و الشم و الذوق فلا یفید فائدة فی معرفة العدو و الصدیق فلا یقع بها التمییز(2)

و من الناس من قال إن المراد اختلاف اللغات کالعربیة و الفارسیة و الرومیة و غیرها و الأول أصح انتهی.

و علی الثانی المراد أنه علم کل صنف لغته أو ألهمه وضعها و أقدره علیها.

ص: 247


1- 1. فی أکثر النسخ« لیحترز قبل ...» و هو خطأ من النسّاخ ظاهر.
2- 2. فی أکثر النسخ« التمیز».

تا خوراک و نوشابه اش خوشمزه باشد. او را با نفس و بدن و روح آفریده، روحش جز با فراق و جدایی از دنیا، جدا نشود، و با نفسش خواب ها ببیند، و تنش می پوسد و خاک می شود.(1)

توضیح

کلمه «غفوه» به معنای خوابش است و در برخی نسخه ها «فقره» آمده است که گویا تصحیف شده است. و «آن اندازه ماندن جنین است» یعنی دوازده ماه که اکثر مدت حمل است بنا بر قول مشهور و گویا مقصود از روح، همان حیوانی و مقصود از نفس همان ناطقه است.

روایت7.

تحف العقول: یحیی بن اکثم در مورد قول علی علیه السّلام پرسید که خنثی از آنجا که ادرار کند ارث می برد و گفت چه کسی او را در حال ادرار نگاه کند اگر مردان باشند شاید او زن است و اگر زن ها نگاه کنند شاید او مرد باشد، و این حلال نیست. و امام دهم علیه السّلام جواب داد که سخن علی علیه السّلام درست است؛ مردمی عادل بررسی کنند، هر یک آینه به دست گیرند و خنثی پشت سرشان لخت شود و در آینه عکس او را بینند و بر آن قضاوت کنند.(2)

توضیح

ظاهرش این است که دیدن به نقش پذیری است نه به خروج شعاع، زیرا فرمود عکس را بینند و اگر به خروج شعاع باشد، نگاه در آینه سودی ندارد، چون مورد دیده شده باز خود فرج است، و به دو طریق جواب دارد:

اول آنکه احکام شرع براساس عرف و لغت است نه دقت عقل، و هر کس صورت زنی را در آب بیند نمی گویند آن زن را دیده، بلکه می گویند صورت یا عکسش را دیده است. و نصوصی که دلالت بر حرکت نگاه به عورت می کنند، تنها دلالت بر حرمت نگاه عرفی می کنند و معلوم نیست شامل این گونه نگاه باشند. پس ممکن است کلام امام روی این نظر باشد نه روی این که رؤیت با نقش بستن صورت است. و این که فرموده: عکسش را بینند،

ص: 254


1- . اختصاص: 142- 143
2- . تحف العقول: 477

الأخبار

«1»

مَجَالِسُ الصَّدُوقِ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ: کَانَ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ علیه السلام جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فِیهِمْ حُمْرَانُ بْنُ أَعْیَنَ وَ مُؤْمِنُ الطَّاقِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ الطَّیَّارُ وَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فِیهِمْ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ وَ هُوَ شَابٌّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَا هِشَامُ قَالَ لَبَّیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ أَ لَا تُحَدِّثُنِی کَیْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَیْدٍ وَ کَیْفَ سَأَلْتَهُ قَالَ هِشَامٌ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی أُجِلُّکَ وَ أَسْتَحْیِیکَ وَ لَا یَعْمَلُ لِسَانِی بَیْنَ یَدَیْکَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِشَیْ ءٍ فَافْعَلُوا(1) قَالَ هِشَامٌ بَلَغَنِی مَا کَانَ فِیهِ عَمْرُو بْنُ عُبَیْدٍ وَ جُلُوسُهُ فِی مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ وَ عَظُمَ ذَلِکَ عَلَیَّ فَخَرَجْتُ إِلَیْهِ وَ دَخَلْتُ الْبَصْرَةَ فِی یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَأَتَیْتُ مَسْجِدَ الْبَصْرَةِ فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَةٍ کَبِیرَةٍ وَ إِذَا أَنَا بِعَمْرِو بْنِ عُبَیْدٍ عَلَیْهِ شَمْلَةٌ سَوْدَاءُ مُتَّزِرٌ بِهَا مِنْ صُوفٍ وَ شَمْلَةٌ مُرْتَدٍ بِهَا(2)

فَاسْتَفْرَجْتُ النَّاسَ فَأَفْرَجُوا لِی ثُمَّ قَعَدْتُ فِی آخِرِ الْقَوْمِ

عَلَی رُکْبَتَیَّ ثُمَّ قُلْتُ أَیُّهَا الْعَالِمُ أَنَا رَجُلٌ غَرِیبٌ تَأْذَنُ لِی فَأَسْأَلَکَ عَنْ مَسْأَلَةٍ قَالَ فَقَالَ نَعَمْ قَالَ قُلْتُ لَهُ أَ لَکَ عَیْنٌ قَالَ یَا بُنَیَّ أَیُّ شَیْ ءٍ هَذَا مِنَ السُّؤَالِ فَقُلْتُ هَکَذَا مَسْأَلَتِی فَقَالَ یَا بُنَیَّ سَلْ وَ إِنْ کَانَتْ مَسْأَلَتُکَ حَمْقَاءَ قُلْتُ أَجِبْنِی فِیهَا قَالَ فَقَالَ لِی سَلْ قُلْتُ أَ لَکَ عَیْنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَرَی بِهَا قَالَ الْأَلْوَانَ وَ الْأَشْخَاصَ قَالَ قُلْتُ (3)

فَلَکَ أَنْفٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَتَشَمَّمُ بِهَا الرَّائِحَةَ قَالَ قُلْتُ أَ لَکَ فَمٌ قَالَ نَعَمْ قَالَ قُلْتُ وَ مَا(4)

تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَعْرِفُ بِهِ طَعْمَ الْأَشْیَاءِ قَالَ قُلْتُ أَ لَکَ لِسَانٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ مَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَتَکَلَّمُ بِهِ قَالَ قُلْتُ أَ لَکَ أُذُنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ مَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَسْمَعُ بِهَا الْأَصْوَاتَ قَالَ قُلْتُ

ص: 248


1- 1. فی المصدر: فافعلوه.
2- 2. زاد فیه: و الناس یسألونه.
3- 3.؟؟؟؟: أ لک.
4- 4. فما( خ).

بیان قضاوت عرفی است و این که این را در عرف و لغت رؤیت نمی گویند.

دوم آنکه احتمال دارد که این حکم از روی ضرورت باشد، و در حال ضرورت حرمت برطرف شود و نظر به عورت جایز است، چون دیدن طبیب و قابله و مانند آن ها، و چون این نوع دیدن آبرومندتر بوده و فسادش کمتر است آن را بیان کرده است، زیرا ضرورت با آن مرتفع شود، و در موارد غیرضرورت و بر انطباع صورت در رؤیت، دلالت بر جواز ندارد، و نظر اول اظهر است. با این وجود نمی توان از ظاهر روایت، نقش پذیری را ردّ کنیم و درباره این حکم در جای خودش گفتگو کنیم ان شاء اللَّه تعالی.

روایت8.

توحید مفضّل: امام صادق علیه السّلام فرمود: ای مفضّل! در کارهایی که در انسان نهاده شده از خوراک و خواب و جماع و آنچه در آن ها تدبیر شده بیندیش، زیرا برای هر کدام محرکی در خود انسان است که اقتضای آن را می کند و به آن تشویق می کند. پس گرسنگی خوراک می خواهد که زندگی و قوام بدن به آن است؛ و چرت، خواب می آورد که آسایش بخش و نیرو پرور است،؛ و شبق، جماع خیز است که مایه ماندن نژاد است. و اگر انسان برای نیاز بدن به خوراک دنبال آن می رفت و در طبع خود محرّکی به آن نداشت، ممکن بود به خاطر تنبلی، در آن سستی می کرد تا تنش لاغر و نابود می شد. مثل کسی که برای بهبودی بدن نیاز به دارو دارد و نمی رود و زمان را از دست می دهدتا منجر به مریضی و مرگ می شود .

و اگر فقط برای راحتی بدن و اجمام نیروهایش به فکر خوابیدن می افتاد، دور نبود که این برایش دشوارمی شد و آن را انجام نمی داد تا تنش تکیده شود. و اگر تنها برای طلب فرزند به دنبال جماع می رفت، دور نبود که در آن سستی کند تا نسلش کم شود و بریده و نابود گردد، زیرا بسیاری هستند که گرایشی به فرزند ندارند و از آن خوششان نمی آید. پس ببین چگونه برای این کارها که قوام و صلاح انسان به آن ها است، محرکی در خود او است که او را به سمت آن ها می کشاند و فرامی خواندش.

ص: 255

أَ لَکَ یَدٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ مَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَبْطِشُ بِهَا قَالَ قُلْتُ أَ لَکَ قَلْبٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ مَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أُمَیِّزُ کُلَّ مَا وَرَدَ عَلَی هَذِهِ الْجَوَارِحِ قَالَ قُلْتُ أَ فَلَیْسَ فِی هَذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًی عَنِ الْقَلْبِ قَالَ لَا قُلْتُ وَ کَیْفَ ذَلِکَ وَ هِیَ صَحِیحَةٌ سَلِیمَةٌ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَکَّتْ فِی شَیْ ءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ أَوْ لَمَسَتْهُ رَدَّتْهُ إِلَی الْقَلْبِ فَیُیْقِنُ الْیَقِینَ وَ یُبْطِلُ الشَّکَّ قَالَ فَقُلْتُ إِنَّمَا أَقَامَ اللَّهُ الْقَلْبَ لِشَکِّ الْجَوَارِحِ قَالَ نَعَمْ قَالَ قُلْتُ فَلَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلَّا لَمْ تَسْتَقِمِ الْجَوَارِحُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَقُلْتُ یَا أَبَا مَرْوَانَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی ذِکْرُهُ لَمْ یَتْرُکْ جَوَارِحَکَ حَتَّی جَعَلَ لَهَا إِمَاماً یُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِیحَ وَ یُیْقِنُ مَا شَکَّ فِیهِ وَ یَتْرُکُ هَذَا الْخَلْقَ کُلَّهُمْ فِی حَیْرَتِهِمْ وَ شَکِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا یُقِیمُ لَهُمْ إِمَاماً یَرُدُّونَ إِلَیْهِ شَکَّهُمْ وَ حَیْرَتَهُمْ وَ یُقِیمُ لَکَ إِمَاماً لِجَوَارِحِکَ تَرُدُّ إِلَیْهِ حَیْرَتَکَ وَ شَکَّکَ قَالَ فَسَکَتَ وَ لَمْ یَقُلْ شَیْئاً قَالَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ فَقَالَ أَنْتَ هِشَامٌ فَقُلْتُ لَا فَقَالَ لِی أَ جَالَسْتَهُ فَقُلْتُ لَا قَالَ فَمِنْ أَیْنَ أَنْتَ قُلْتُ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ قَالَ فَأَنْتَ إِذاً هُوَ قَالَ ثُمَّ ضَمَّنِی إِلَیْهِ وَ أَقْعَدَنِی فِی مَجْلِسِهِ وَ مَا نَطَقَ حَتَّی قُمْتُ فَضَحِکَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقُ علیه السلام ثُمَّ قَالَ یَا هِشَامُ مَنْ عَلَّمَکَ هَذَا قَالَ قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ جَرَی عَلَی لِسَانِی قَالَ یَا هِشَامُ هَذَا وَ اللَّهِ مَکْتُوبٌ فِی صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی (1).

«2»

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی الْبَرْقِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ لِرَجُلٍ اعْلَمْ یَا فُلَانُ إِنَّ مَنْزِلَةَ الْقَلْبِ (2)

مِنَ الْجَسَدِ بِمَنْزِلَةِ الْإِمَامِ مِنَ النَّاسِ الْوَاجِبِ الطَّاعَةِ عَلَیْهِمْ أَ لَا تَرَی أَنَّ جَمِیعَ جَوَارِحِ الْجَسَدِ شُرَطٌ لِلْقَلْبِ وَ تَرَاجِمَةٌ لَهُ مُؤَدِّیَةٌ عَنْهُ الْأُذُنَانِ وَ الْعَیْنَانِ وَ الْأَنْفُ (3)

وَ الْیَدَانِ وَ الرِّجْلَانِ وَ الْفَرْجُ فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا هَمَّ بِالنَّظَرِ فَتَحَ الرَّجُلُ عَیْنَیْهِ وَ إِذَا هَمَّ بِالاسْتِمَاعِ حَرَّکَ أُذُنَیْهِ وَ فَتَحَ

ص: 249


1- 1. الأمالی: 351- 352.
2- 2. فی بعض النسخ« و الجسد» و الصواب ما أثبتناه موافقا لنسخ اخری و للمصدر.
3- 3. زاد فی المصدر:« و الفم».

بدان که در انسان چهار نیرو است:

1.

نیروی جاذبه که غذا را قبول می­کند و آن را به معده درآورد.

2.

ممسکه که غذا را نگه دارد تا طبعیت بدن در آن کاری که باید بکند، انجام دهد.

3.

هاضمه که آن را می پزد و جوهرش را می گیرد و در بدن پخش می کند.

4.

دافعه که بعد از آن که هاضمه نیازش را برطرف کرد، فضولات آن را بیرون می اندازد.

در تقدیر این نیروهای چهارگانه در بدن و کارشان و اندازه گیری آن ها به همان مقدار نیاز بیندیش و ببین چه تدبیر و حکمتی دارند. اگر جاذبه نبود، انسان به دنبال خوراک که مایه قوت بدن است نمی رفت. اگر ماسکه نبود، خوراک در درون شکم نمی ماند تا معده آن را هضم کند. اگر هاضمه نبود، پخته نمی شد تا جوهرش که غذای بدن است جدا شود و نیاز آن را برآورد. و اگر دافعه نبود، فضولی که پس از هاضمه می آمد دفع نمی شد و به تدریج بیرون نمی شد. آیا نمی بینی که خدا به لطف صنعت و حسن تدبیرش چگونه این نیروها و آنچه صلاحش است را در بدن قرار داده است.

و در این مورد برای تو مثالی می زنم: بدن مانند کشوری است و خدمتکاران و کودکان و کارگزارانی دارد؛ یکی برای رساندن نیازمندی ها و دیگری انباردار و نگهدار و سوّمی برای ساختن و آماده کردن و بخش کردن، و چهارمی برای رفتگری و بیرون بردن خاکروبه است. و پادشاه همه، همان خلّاق حکیم و مالک جهانیان است و خانه همان بدن است و خدمتکاران همان اندام ها هستند و کارگزاران این چهار نیرو هستند.

و شاید بنگری که یادآوری این نیروها پس از شرحی که دادیم اضافه است و نیازی نیست، ولی یادآوری ما از آن ها از آن گونه نیست که در کتب پزشکی بررسی شوند، و ما سخن آن ها را نمی گوییم، زیرا آن ها از نظر آنچه در صنعت پزشکی و بهبود بدن است بررسی می کنند و ما از نظر نیاز به آن ها در صلاح دین و درمان نفوس از بیماری گمراهی، چنان چه در شرح و نمونه سازی برای تدبیر و حکمت آن ها بیان شد.

ای مفضّل! در این نیروهای درونی انسان و جایگاهش نسبت به انسان از اندیشه و وهم و خرد و حافظه و غیر آن بیندیش. پس ببین اگر انسان از همه این اوصاف همان یادآوری را کم

ص: 256

مَسَامِعَهُ فَسَمِعَ وَ إِذَا هَمَّ الْقَلْبُ بِالشَّمِّ اسْتَنْشَقَ بِأَنْفِهِ فَأَدَّی تِلْکَ الرَّائِحَةَ إِلَی الْقَلْبِ وَ إِذَا هَمَّ بِالنُّطْقِ تَکَلَّمَ بِاللِّسَانِ وَ إِذَا هَمَّ بِالْحَرَکَةِ سَعَتِ الرِّجْلَانِ وَ إِذَا هَمَّ بِالشَّهْوَةِ تَحَرَّکَ الذَّکَرُ فَهَذِهِ کُلُّهَا مُؤَدِّیَةٌ عَنِ الْقَلْبِ بِالتَّحْرِیکِ وَ کَذَا یَنْبَغِی لِلْإِمَامِ أَنْ یُطَاعَ لِلْأَمْرِ مِنْهُ (1).

بیان

قال فی القاموس الشرطة بالضم واحد الشرط کصرد و هم أول کتیبة تشهد الحرب و تتهیأ للموت و طائفة من أعوان الولاة.

«3»

التَّوْحِیدُ، وَ الْخِصَالُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِیِّ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ عُیَیْنَةَ عَنِ الزُّهْرِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ یَقُولُ فِیهِ: أَلَا إِنَّ لِلْعَبْدِ أَرْبَعَ أَعْیُنٍ عَیْنَانِ یُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ وَ عَیْنَانِ یُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ آخِرَتِهِ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً فَتَحَ لَهُ الْعَیْنَیْنِ اللَّتَیْنِ فِی قَلْبِهِ فَأَبْصَرَ بِهِمَا الْغَیْبَ وَ أَمْرَ آخِرَتِهِ وَ إِذَا أَرَادَ بِهِ غَیْرَ ذَلِکَ تَرَکَ الْقَلْبَ بِمَا فِیهِ (2).

أقول

أوردت الأخبار فی أحوال القلب و صلاحه و فساده و کذا أحوال النفس و درجاتها فی الصلاح و الفساد فی أبواب مکارم الأخلاق من کتاب الکفر و الإیمان.

«4»

الْمَنَاقِبُ لِابْنِ شَهْرَآشُوبَ،: مِمَّا أَجَابَ الرِّضَا علیه السلام بِحَضْرَةِ الْمَأْمُونِ لِضُبَاعِ بْنِ نَصْرٍ الْهِنْدِیِّ وَ عِمْرَانَ الصَّابِی عَنْ مَسَائِلِهِمَا قَالَ عِمْرَانُ الْعَیْنُ نُورٌ مُرَکَّبَةٌ أَمِ الرُّوحُ تُبْصِرُ الْأَشْیَاءَ مِنْ مَنْظَرِهَا قَالَ علیه السلام الْعَیْنُ شَحْمَةٌ وَ هُوَ الْبَیَاضُ وَ السَّوَادُ وَ النَّظَرُ لِلرُّوحِ دَلِیلُهُ أَنَّکَ تَنْظُرُ فِیهِ فَتَرَی صُورَتَکَ فِی وَسَطِهِ وَ الْإِنْسَانُ لَا یَرَی صُورَتَهُ إِلَّا فِی مَاءٍ أَوْ مِرْآةٍ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ قَالَ ضِبَاعٌ فَإِذَا عَمِیَتِ الْعَیْنُ کَیْفَ صَارَتِ الرُّوحُ قَائِمَةً وَ النَّظَرُ ذَاهِبٌ قَالَ کَالشَّمْسِ طَالِعَةً یَغْشَاهَا الظَّلَامُ قَالا(3)

أَیْنَ تَذْهَبُ الرُّوحُ قَالَ أَیْنَ یَذْهَبُ الضَّوْءُ الطَّالِعُ مِنَ الْکُوَّةِ فِی الْبَیْتِ إِذَا سُدَّتِ الْکُوَّةُ قَالَ أَوْضِحْ لِی

ص: 250


1- 1. علل الشرائع: ج 1، ص 103.
2- 2. الخصال: 112.
3- 3. فی المصدر: قال.

چه حالی داشت؟ در کارها و امور زندگی و تجاری اش چه مشکلات و کاستی هایی وارد می شد. اگر زیان و سودش را در یاد نداشت و آنچه را گرفته و داده و دیده و شنیده و گفته و درباره اش گفته اند و آن کس که به او خوبی یا بدی کرده و آنچه سودش داده و زیانش رسانده همه را فراموش می کرد، و اگر بسیار از راهی می گذشت، باز به آن راه نمی برد و اگر عمری درسی را یاد می گرفت، آن را به یاد نمی آورد، و به دینی معتقد نمی شد، و از آزمایشی سود نمی برد، و نمی توانست از گذشته عبرت گیرد، بلکه از حقیقت انسانیت به در می رفت.

ببین انسان با این صفات چه نعمتی یافته و یکی از آن ها چه اندازه اهمیتی دارد، تا چه برسد به همه آن ها. و بزرگ تر از نعمت یادآوری برای انسان نعمت فراموشی است، اگر فراموشی نبود کسی از مصیبت و داغ تسلی نمی یافت و افسوسش از بین نمی رفت و کینه اش نمی مرد و با یادآوری زیان ها هیچ بهره ای از جهان نمی گرفت، و امید به غفلت شاه از خود و بازماندن حسود از آزار دادنش نداشت. نمی بینی چگونه در انسان یادآوری و فراموشی که هر دو ضد هم هستند نهاده شده اند و هر کدام برایش یک نوع مصلحت دارند، آنان که به دو خدای ضدّ هم معتقدند در این گونه امور ضد که هر دو خیر و صلاح و سود دارند چه خواهند گفت و آن ها را آفریده کدام خدا می دانند؟

بیندیش ای مفضل در یک خصلت شریفی که میان همه جانداران فقط مختص انسان است و بسیار ارزشمند و نیاز به آن بسیار است و آن شرم است که اگر نبود، مهمانی پذیرایی نمی شد، به وعده ها وفا نمی شد، نیازی برآورده نمی گردید، کسی دنبال کار خیر نمی رفت، و از هیچ کار زشتی دوری نمی کرد، تا این که بسیاری از کارهای واجب هم به خاطر شرم انجام می شوند. اگر شرم نبود، بسیاری از مردم حق پدر و مادر را رعایت نمی کردند و صله رحم نمی نمودند، و امانت را نمی پرداختند، و از هرزگی خوددار نبودند. آیا نمی بینی همه اوصافی که مایه صلاح انسان و تمامی کار او است، به او داده شده است؟

بیندیش ای مفضل! خدا - که اسمایش پاک باد - چه نعمت بزرگی به انسان داده که همان نطق و تکلم است، تا هر چه در دل دارد و در دلش نهادش بگذرد و به اندیشه اش رسد به زبان آورد و به دیگری آنچه در دل دارد را بفهماند، و اگر ناطق نبود و چون حیوانات بی زبان بود که نمی توانند از خود چیزی گویند و ازخبردهنده چیزی نمی فهمند، و چنین است نعمت نویسندگی که اخبار گذشته ها را برای آنان که مانده اند ضبط کند و اخبار آن ها که مانده اند را برای آیندگان بنویسد، و با آن کتب علوم و آداب وغیر آن جاویدان گردند و انسان قراردادهای میان خود و دیگران را در معامله و حساب ضبط و حفظ کند.

و اگر نوشتن نبود، زمانه ها از هم جدا می شدند

ص: 257

ذَلِکَ قَالَ الرُّوحُ مَسْکَنُهَا فِی الدِّمَاغِ وَ شُعَاعُهَا مُنْبَثٌّ فِی الْجَسَدِ بِمَنْزِلَةِ الشَّمْسِ دَارَتُهَا فِی السَّمَاءِ وَ شُعَاعُهَا مُنْبَسِطٌ عَلَی الْأَرْضِ فَإِذَا غَابَتِ الدَّارَةُ فَلَا شَمْسَ وَ إِذَا قُطِعَتِ الرَّأْسُ فَلَا رُوحَ (1).

بیان

نور مرکبة أی مدرک رکب فی هذا العضو و هو یدرک المبصرات أم المدرک الروح و هذا منظره و اختار علیه السلام الثانی و یدل علی أن المدرک النفس و هذه آلاتها کما مر أنه المشهور و یحتمل أن یکون المراد به الروح الحیوانی بأن یکون المراد أن المدرک هو الروح الذی فی العین لا نفس الضوء(2)

فلا ینفی المذهب الآخر کما یومئ إلیه قوله الروح مسکنها فی الدماغ و هو یدل علی

أن محل الروح و منشأه الدماغ کما قیل و کان النزاع لفظی و المراد هنا الروح النفسانی النازل من الدماغ بتوسط الأعصاب إلی جمیع البدن و منشأ الجمیع القلب.

قال بعض المحققین خلق الله سبحانه بلطیف صنعه جرما حارا لطیفا نورانیا شفافا یسمی بالروح البخاری و جعله مرکبا للنفس و قواها و کرسیا لملائکتها حیا بحیاتها باقیا بتعلقها به فانیا برحلتها عنه لا کسائر الأجرام التی تزول عنها الحیاة و هی باقیة و به حیاة البدن من الواهب بواسطة النفس فکل موضع یفیض علیه من سلطان نوره یحیا و إلا فیموت و اعتبر بالسدد فلو لا أن قوة الحس و الحرکة قائمة بهذا الجسم اللطیف لما کانت السدد یمنعها و قد یخدر العضو بالسدة بحیث لا یتألم بجرح و ضرب و ربما ینقطع فتبطل الحیاة منه و لو لا أنه شدید اللطافة لما نفذ فی شباک العصب و من أخذ بعض عروقه یحس بجری جسم لطیف حار فیه و تراجعه عنه و هذا هو الروح و منبعه القلب الصنوبری و منه یتوزع علی الأعضاء العالیة و السافلة من البدن فما یصعد إلی معدن الدماغ علی أیدی خوادم الشرایین معتدلا بتبریده فائضا إلی الأعضاء المدرکة المتحرکة منبثا فی جمیع البدن یسمی روحا نفسانیا و ما یسفل منه إلی الکبد بأیدی سفراء الأوردة الذی هو مبدأ

ص: 251


1- 1. المناقب: ج 4، ص 353.
2- 2. العضو خ.

و کسی از مسافران خبری نداشت و علوم از میان می رفتند و آداب از دست می رفتند، و خلل بزرگی در کارها و معاملات و نیازهای دینی به مردم وارد می شد و روایاتی در زمینه دین که باید بدانند از دست می رفتند و آن ها که روایت می شدند، جهالت و نادانی شان را برطرف نمی کرد. شاید تو فکر کنی که نویسندگی را انسان با حیله و هوش خود به دست آورده و با آفرینش و طبیعتا به او داده نشده است، و نیز سخن گفتن قراردادی است میان خود مردم و دستاورد خود آن ها است و از این رو هر ملّتی برای خود زبانی ویژه دارد و خط ویژه از عربی و سریانی و عبرانی و روحی و غیر آن از خط و زبان دیگر که میان امت ها پراکنده است و به آن قرار گذاشته اند، چنان چه به زبان خود با هم قرارداد بستند.

پس به کسی که چنین ادعایی کند باید گفت: گرچه انسان در این دو فن کار یا چاره جویی دارد، ولی آن چیزی که آن فعل او را به آن رسانده است عطا و بخشش خدا عزّوجلّ است که این هوش را در آفرینش او قرار داده است. زیرا اگر زبانی آماده سخن و ذهنی راهنما به کارها نداشت، هرگز نمی توانست سخن گوید و اگر مشت و انگشتان قابل نوشتن نداشت، هرگز نمی توانست بنویسد و از حیوانات که نه سخن می دانند و نه می توانند بنویسند، عبرت گیرد. پس اصل آن سرشت خداوند عزّوجلّ و آنچه بر خلقش تفضل کرده است می باشد و هر که شکر کند، ثواب می برد و هر که ناسپاسی کند البته خدا از جهانیان بی نیاز است.

بیندیش ای مفضّل در دانشی که خدا به انسان داده و در آنچه علم به آن را از او دریغ کرده است، زیرا دانش هر آنچه که در آن صلاح دین و دنیای او است به وی داده است، مانند شناخت خالق تبارک و تعالی به وسیله دلایل و شواهد موجود در خلق، و شناخت عدالت بر مردم همه، و نیکی کردن به پدر و مادر، و پرداخت امانت و همدردی با مستمندان و مانند آن که دانستن و اقرار و اعتراف به آن در طبع و سرشت هر امتی واجب است، چه موافق باشند یا مخالف. همچنین دانش آنچه در آن صلاح دنیایش است به او داده شده است، چون کشت و کار و درختکاری، زمین سازی، دامداری، آبیاری، و شناخت گیاهان دارویی برای درمان هر بیماری و معادنی که انواع جواهر از آن استخراج می شود، و کشتیرانی و غواصی در دریا و فنون شکار حیوانات وحشی و پرنده ها و ماهیان، و هنر و بازرگانی و پیشه وری و غیر آن که ذکرش به طول می کشد و تعدادش زیاد است و برای بهسازی زندگی دنیای او است.

پس دانش هر چه که صلاح دین و دنیا است به او داده شده و غیر آن مثل آنچه که به کار او نمی آید

ص: 258

القوی النباتیة منبثا فی أعراق البدن یسمی روحا طبیعیا انتهی.

قوله دلیله أنک تنظر فیه کأن الغرض التنبیه علی أن هذا العضو بنفسه لیس شاعرا لشی ء لأنه مثل سائر الأجسام الصقیلة التی یری فیها الوجه کالماء و المرآة فکما أنها لیست مدرکة لما ینطبع فیها فکذا العین و غیرها من المشاعر أو دفع (1) لتوهم کون الانطباع دلیلا علی کونها شاعرة فیکون سندا للمنع.

قوله دارتها أی جرمها المستدیر فی القاموس الدار المحل یجمع البناء و العرصة کالدارة و بالهاء ما أحاط بالشی ء کالدائرة و من الرمل ما استدار منه و هالة القمر و فی المصباح الدارة دارة القمر و غیره سمیت بذلک لاستدارتها انتهی و الرأس مذکر و تأنیث الفعل کأنه لاشتماله علی الأعضاء الکثیرة إن لم یکن من تصحیف النساخ.

«5»

التَّوْحِیدُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی بْنِ الْمُتَوَکِّلِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی إِسْحَاقَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ الدَّیَصَانِیَّ أَتَی هِشَامَ بْنَ الْحَکَمِ فَقَالَ لَهُ: أَ لَکَ رَبٌّ فَقَالَ بَلَی قَالَ قَادِرٌ قَالَ بَلَی (2)

قَادِرٌ قَاهِرٌ قَالَ یَقْدِرُ أَنْ یُدْخِلَ الدُّنْیَا کُلَّهَا فِی الْبَیْضَةِ لَا تَکْبُرُ(3) الْبَیْضَةُ وَ لَا تَصْغُرُ الدُّنْیَا فَقَالَ هِشَامٌ النَّظِرَةَ فَقَالَ لَهُ قَدْ أَنْظَرْتُکَ حَوْلًا ثُمَّ خَرَجَ عَنْهُ فَرَکِبَ هِشَامٌ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَاسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ فَأَذِنَ لَهُ فَقَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَتَانِی عَبْدُ اللَّهِ الدَّیَصَانِیُّ بِمَسْأَلَةٍ لَیْسَ الْمُعَوَّلُ فِیهَا إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَ عَلَیْکَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَمَّا ذَا سَأَلَکَ فَقَالَ قَالَ لِی کَیْتَ وَ کَیْتَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَا هِشَامُ کَمْ حَوَاسُّکَ قَالَ خَمْسٌ فَقَالَ أَیُّهَا أَصْغَرُ فَقَالَ

النَّاظِرُ قَالَ وَ کَمْ قَدْرُ النَّاظِرِ قَالَ مِثْلُ الْعَدَسَةِ أَوْ أَقَلُّ مِنْهَا فَقَالَ یَا هِشَامُ فَانْظُرْ أَمَامَکَ وَ فَوْقَکَ وَ أَخْبِرْنِی بِمَا تَرَی فَقَالَ أَرَی سَمَاءً وَ أَرْضاً وَ دُوراً وَ قُصُوراً وَ تُرَاباً وَ جِبَالًا وَ أَنْهَاراً فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ الَّذِی قَدَرَ أَنْ یُدْخِلَ

ص: 252


1- 1. رفع خ.
2- 2. فی المصدر: نعم.
3- 3. فی المصدر« لا یکبر فی البیضة» و الصواب ما فی المتن.

و تاب دانستن آن را ندارد، از او دریغ شده است، چون علم غیب و آینده و برخی از آنچه اکنون هست، چون دانستن آنچه بالای آسمان یا زیر زمین است یا در عمق دریاها و گوشه و کنار جهان و راز دل مردمان و بچه های در رحم مادران و مانند آن چیزهایی که بشر به آن نادان است و برخی مردم مدعی دانستن این امور شدند ولی خطای آن ها در قضاوت و احکامشان بطلان ادعایشان را روشن می کند.

پس بنگر که چگونه به انسان علم هر آنچه به آن در دین و دنیایش نیاز دارد داده شده و از جز آن دریغ شده تا قدر و نقص خود را بداند، و هر دو هم به صلاح او است. اکنون ای مفضّل بیندیش در این که انسان عمر خود را نمی داند، چون اگر می دانست و عمرش کوتاه بود، زندگی در انتظار مرگ که وقتش را می داند برایش لذت بخش نبود و مانند کسی بود که مالش از دست رفته یا نزدیک به آن است و از ترس از دست دادن مال و بینوایی اندوه می خورد.

با این که نابودی عمر بدتر از نابودی مال است، زیرا کسی که مال اندک دارد، امید دارد که پولدار شود و آرامش یابد، ولی کسی که بداند عمرش از دست می رود کاملا ناامید است و اگر بداند عمرش طولانی است و یقین به ماندن دارد، به کامجویی و گناه بپردازد و به هر کاری دست زند، به امید این که در پایان عمر توبه کند و این روش، ناپسند خداوند است و از بنده هایش پذیرا نیست. آیا نمی بینی اگر بنده تو تصمیم گیرد یک سال نافرمانی ات کند و روزی یا ماهی تو را خشنود سازد، از او نپذیری و نزد تو مانند بنده خوش­کردار که در هر حال آماده خدمت است، نباشد.

اگر گویی مگر این نیست که انسان در بسیاری اوقات نافرمانی کند و سپس توبه نماید و از او پذیرفته است؟ گوییم این چیزی است که انسان با غلبه شهوت به آن دچار شود و اگر آن را وانهاد و در دل نگرفت و پایه کار خود نساخت. پس خدا از او می گذرد و با آمرزش به او لطف می نماید، و اما کسی که پایه کار خود را بر گناه نهد و تصمیم گیرد که تا می تواند نافرمانی کند و در پایان عمر توبه کند، همانا می خواهد کسی را فریب دهد که فریب خوردنی نیست به این که کامجویی دنیا را پیش گیرد و به خود نوید و آرزوی توبه در آینده دهد، و به این نوید وفا نکند.

زیرا دست کشیدن از رفاه و کامجویی و رنج­ کشیدن برای توبه به ویژه در پیری و ناتوانی بدن، کار دشواری است و انسان در امان نیست که با عقب انداختن توبه

ص: 259

الَّذِی تَرَاهُ الْعَدَسَةَ(1) أَوْ أَقَلَّ مِنْهَا قَادِرٌ أَنْ یُدْخِلَ الدُّنْیَا کُلَّهَا الْبَیْضَةَ وَ لَا تَصْغُرُ الدُّنْیَا وَ لَا تَکْبُرُ الْبَیْضَةُ فَانْکَبَّ هِشَامٌ عَلَیْهِ وَ قَبَّلَ یَدَیْهِ وَ رَأْسَهُ وَ رِجْلَیْهِ وَ قَالَ حَسْبِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَانْصَرَفَ إِلَی مَنْزِلِهِ وَ غَدَا عَلَیْهِ الدَّیَصَانِیُّ فَقَالَ لَهُ یَا هِشَامُ إِنِّی جِئْتُکَ مُسَلِّماً وَ لَمْ أَجِئْکَ مُتَقَاضِیاً لِلْجَوَابِ فَقَالَ لَهُ هِشَامٌ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ مُتَقَاضِیاً فَهَاکَ الْجَوَابَ (2)

الْخَبَرَ.

تبیین

أقول فی حل هذا الخبر وجوه أوردتها فی کتاب التوحید و علی التقادیر یدل علی أن الإبصار بالانطباع و علی بعض الوجوه المتقدمة یحتمل أن یکون إقناعیا مبنیا علی المقدمة المشهورة بین الجمهور أن الرؤیة بدخول صور المرئیات فی العضو البصری فلا ینافی کون الإبصار حقیقة بخروج الشعاع.

«6»

الْإِخْتِصَاصُ، قَالَ الْعَالِمُ علیه السلام: خَلَقَ اللَّهُ عَالَمَیْنِ مُتَّصِلَیْنِ فَعَالَمٌ عِلْوِیٌّ وَ عَالَمٌ سِفْلِیٌّ وَ رَکَّبَ الْعَالَمَیْنِ جَمِیعاً فِی ابْنِ آدَمَ وَ خَلَقَهُ کریا(3)

[کُرَوِیّاً] مُدَوَّراً فَخَلَقَ اللَّهُ رَأْسَ ابْنِ آدَمَ کَقُبَّةِ الْفَلَکِ وَ شَعْرَهُ کَعَدَدِ النُّجُومِ وَ عَیْنَیْهِ کَالشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ مَنْخِرَیْهِ کَالشِّمَالِ وَ الْجَنُوبِ وَ أُذُنَیْهِ کَالْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ جَعَلَ لَمْحَهُ کَالْبَرْقِ وَ کَلَامَهُ کَالرَّعْدِ وَ مَشْیَهُ کَسَیْرِ الْکَوَاکِبِ وَ قُعُودَهُ کَشَرَفِهَا وَ غَفْوَهُ کَهُبُوطِهَا وَ مَوْتَهُ کَاحْتِرَاقِهَا وَ خَلَقَ فِی ظَهْرِهِ أَرْبَعاً وَ عِشْرِینَ فِقْرَةً کَعَدَدِ سَاعَاتِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ خَلَقَ لَهُ ثَلَاثِینَ مِعًی کَعَدَدِ الْهِلَالِ ثَلَاثِینَ یَوْماً وَ خَلَقَ لَهُ اثْنَیْ عَشَرَ وِصْلًا(4)

کَعَدَدِ السَّنَةِ اثْنَیْ عَشَرَ شَهْراً وَ خَلَقَ لَهُ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ عِرْقاً کَعَدَدِ السَّنَةِ ثَلَاثِمِائَةٍ وَ سِتِّینَ یَوْماً وَ خَلَقَ لَهُ سَبْعَمِائَةِ عَصَبَةٍ وَ اثْنَیْ عَشَرَ عُضْواً وَ هُوَ مِقْدَارُ مَا یُقِیمُ الْجَنِینَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ عَجَّنَهُ مِنْ مِیَاهٍ أَرْبَعَةٍ فَخَلَقَ الْمَالِحَ فِی عَیْنَیْهِ فَهُمَا لَا یَذُوبَانِ فِی الْحَرِّ وَ لَا یَجْمُدَانِ فِی الْبَرْدِ وَ خَلَقَ الْمُرَّ فِی أُذُنَیْهِ لِکَیْ لَا تَقْرَبَهُمَا الْهَوَامُّ وَ خَلَقَ الْمَنِیَّ فِی ظَهْرِهِ لِکَیْلَا یَعْتَرِیَهُ الْفَسَادُ وَ خَلَقَ

ص: 253


1- 1. فیه: العدس.
2- 2. التوحید: 75.
3- 3. فی المصدر: کرویا.
4- 4. من هنا الی« و اثنی عشر» غیر موجود فی المصدر.

دچار غافلگیری مرگ شود و بدون توبه بمیرد. چون کسی که قرضی دارد و تا زمان معینی می تواند آن را بپردازد، ولی عقب می اندازد تا زمانش و مالش نابود شده باشد و وام او بماند. پس برای انسان بهتر این است که مدت زمان عمرش را نداند و پیوسته در انتظار مرگ باشد و گناه را رها کند و به کار خوب بپردازد.

اگر گویی همین اکنون هم که اندازه عمرش از او نهان است و هر دم در انتظار مرگ است به هرزگی می پردازد و در پنهانی پرده دری می کند، گوییم تدبیر این کار همان است که انجام شده و اگر انسان با این وضع از اعمال بد خودداری نکند، همانا از بی­باکی و سخت دلی او است نه از اشتباه در تدبیر. مثل این که پزشک برای بیمار آنچه را که برایش سود دارد شرح دهد و اگر بیمار خلاف گفته پزشک کند و دستورش را به کار نبندد و از آنچه منع کرده جلوگیری نکند، از گفته او سودی نبرد و بدی از پزشک نیست، بلکه از خود او است که از وی نپذیرفته است. و اگر انسان که هر ساعت در معرض مرگ است از گناه بازنایستد، به راستی اگر اعتماد به ماندن خود داشت بیشتر به گناهان بزرگ می پرداخت و انتظار مرگ به هر حال از اعتماد به زنده ماندن برایش بهتر است.

به علاوه گرچه برخی مردم از مرگ غفلت کنند و بدان پند نگیرند، اما برخی دیگر از آن پند می پذیرند و از گناه دست برمی دارند و به کار خوب می پردازند، و اموال و پس اندازهای باارزش را به مستمندان و گدایان به صدقه می دهند، و عدالت نبود که به خاطر عده­ای که از یاد مرگ بهره نبرند اینان از این خصلت بی بهره مانند.

تذنیب: گفتار حکما درباره نیروهای بدن انسان

باید گفتار حکماء را در تحقیق نیروهای بدن انسان یادآور شویم، چون فهم آیات و اخبار تا اندازه ای به آن وابسته است و حکمت های ربّانی را در بر دارد .

گفتند که حیوان جسمی مرکب است و از میان مرکبات، مختص به نفس حیوانی است، زیرا مزاج او از نباتات و معادن به اعتدال نزدیک تر است و چون مرتبه

ص: 260

الْعَذْبَ فِی لِسَانِهِ (1) لِیَجِدَ طَعْمَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ خَلَقَهُ بِنَفْسٍ وَ جَسَدٍ وَ رُوحٍ فَرُوحُهُ الَّتِی لَا تُفَارِقُهُ إِلَّا بِفِرَاقِ الدُّنْیَا وَ نَفْسُهُ الَّتِی تُرِیهِ (2)

الْأَحْلَامَ وَ الْمَنَامَاتِ وَ جِسْمُهُ هُوَ الَّذِی یَبْلَی وَ یَرْجِعُ إِلَی التُّرَابِ (3).

بیان

و غفوه أی نومه و فی بعض النسخ فقره و کأنه تصحیف و هو مقدار ما یقیم أی الاثنا عشر فإن أکثر الحمل اثنا عشر شهرا علی الأشهر و کأن الروح هو الحیوانی و النفس هی الناطقة.

«7»

تُحَفُ الْعُقُولِ،: سَأَلَ یَحْیَی بْنُ أَکْثَمَ عَنْ قَوْلِ عَلِیٍّ علیه السلام إِنَّ الْخُنْثَی یُوَرَّثُ مِنَ الْمَبَالِ وَ قَالَ فَمَنْ یَنْظُرُ إِذَا بَالَ إِلَیْهِ مَعَ أَنَّهُ عَسَی أَنْ تَکُونَ امْرَأَةً وَ قَدْ نَظَرَ إِلَیْهَا الرِّجَالُ أَوْ عَسَی أَنْ یَکُونَ رَجُلًا وَ قَدْ نَظَرَتْ إِلَیْهِ النِّسَاءُ وَ هَذَا مَا لَا یَحِلُّ فَأَجَابَ أَبُو الْحَسَنِ الثَّالِثُ علیه السلام إِنَّ قَوْلَ عَلِیٍّ علیه السلام حَقٌّ وَ یَنْظُرُ قَوْمٌ عُدُولٌ یَأْخُذُ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مِرْآةً وَ تَقُومُ الْخُنْثَی خَلْفَهُمْ عُرْیَانَةً فَیَنْظُرُونَ فِی الْمَرَایَا فَیَرَوْنَ الشَّبَحَ فَیَحْکُمُونَ عَلَیْهِ (4).

بیان

ظاهره أن الرؤیة بالانطباع لا بخروج الشعاع لقوله ع فیرون الشبح و لأنه إذا کان بخروج الشعاع فلا ینفع النظر فی المرآة لأن المرئی حینئذ هو الفرج أیضا و یمکن الجواب بوجهین.

الأول أن مبنی الأحکام الشرعیة الحقائق العرفیة و اللغویة لا الدقائق الحکمیة و من رأی امرأة فی الماء لا یقال لغة و لا عرفا أنه رآها و إنما یقال رأی صورتها و شبحها و النصوص الدالة علی تحریم النظر إلی العورة إنما تدل علی تحریم الرؤیة المتعارفة و شمولها لهذا النوع من الرؤیة غیر معلوم فیمکن أن یکون کلامه علیه السلام مبنیا علی ذلک لا علی کون الرؤیة بالانطباع و یکون قوله فیرون الشبح

ص: 254


1- 1. فی المصدر: فشهد آدم أن لا إله إلّا اللّه فخلقه بنفس- الخ-
2- 2. فیه: یری بها الاحلام.
3- 3. الاختصاص: 142- 143.
4- 4. تحف العقول: السؤال فی ص 477، و الجواب فی ص 480.

جماد و گیاه را به کمال رسانید، صورتی اشرف از صورت آن ها پذیرفت. نفس حیوانی را چنین تعریف کردند که: کمالی است نخست برای جسمی طبیعی و آلی از آن نظر که امور جزئیه را دریابد و به خواست خود بجنبد، و دو نیرو دارد: دریابنده و جنباننده؛ نیروی دریافتش یا در بیرون است و پدیدار یا در درون و ناپیدا، نیروی بیرونی­اش تا آنجا که جستجو شده پنج تا است. و دلیلش را گفته اند که طبیعت از مرتبه حیوانی به بالاتر نیاید، جز این که همه آنچه را در این مرتبه است کامل کند و دریافت نماید، و اگر حس ششمی شدنی بود، باید انسان هم داشته باشد و چون ندارد، می دانیم که حواس بیرونی همان پنج تا هستند:

1.

شنوایی: و آن نیرویی است گسترده در عصب، در عمق استخوان گوش و باید هوا موج پذیر از کوبنده و کوبیده شده و یا کَنَنده و کنده شده به آن رسد و یارای مقاومت در برابر کیفیت موج را داشته باشد، و مقصود این نیست که موج نخستین به او رسد، بلکه آن موجی در هوا دنبال خود پدید کند و این موج پیاپی شود تا هوای آرام مجاور صماخ موج بردارد، و گفته اند که وسیله منحصر به هوا نیست، بلکه هر جسم روانی چون آب می تواند وسیله باشد.

2.

بینایی: و آن نیرویی است در دو برخورد دو عصب مجوف که از تک دو بطن پیشین مغز روییده اند، آنکه از سمت چپ است به راست گراید و برعکس، و به هم برخورند و تهیگاهشان یکی شود و آنکه از سمت راست است به حدقه راست برگردد و آنکه از چپ روییده به حدقه چپ و آن جای برخورد را مجمع النورین نامند.

فلاسفه در چگونگی دیدن اختلاف دارند. مادیون آن ها گویند عکس دیده شده در جزئی از رطوبت جلیدیه که چون تکه یخ زلال و آینه وار است نقش بندد و چون جسم روشن رنگینی با آن برابر شود در عدسی نقش بندد، چنان چه صورت انسان در آینه، نه این که چیزی از چشم شده جدا شود و به چشم رسد، بلکه صورتش در چشم بیننده پدید گردد، و آمادگی آن با مقابله مخصوص است به همراه وساطت هوای زلال.

ص: 261

مبنیا علی ما یحکم به أهل العرف و ذکره لبیان أن مثل تلک الرؤیة لا تسمی رؤیة حقیقیة(1)

لا عرفا و لا لغة.

و الثانی أنه یحتمل أن یکون الحکم مبنیا علی الضرورة و یجوز فی حال الضرورة ما لا یجوز فی غیرها فیجوز النظر إلی العورة کنظر الطبیب و القابلة و أمثالهما و لما کان هذا النوع من الرؤیة أخف شناعة و أقل مفسدة اختاره علیه السلام لدفع الضرورة هناک بها فلا یدل علی الجواز عند فقد الضرورة و علی الانطباع و الأول أظهر و مع ذلک لا یمکن دفع کون ظاهر الخبر الانطباع و سنتکلم فی أصل الحکم فی موضعه إن شاء الله تعالی.

«8»

تَوْحِیدُ الْمُفَضَّلِ، قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ فِی الْأَفْعَالِ الَّتِی جُعِلَتْ فِی الْإِنْسَانِ مِنَ الطَّعْمِ وَ النَّوْمِ وَ الْجِمَاعِ وَ مَا دُبِّرَ فِیهَا فَإِنَّهُ جُعِلَ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهَا فِی الطِّبَاعِ نَفْسِهِ مُحَرِّکٌ یَقْتَضِیهِ وَ یَسْتَحِثُّ بِهِ فَالْجُوعُ یَقْتَضِی الطَّعْمَ الَّذِی بِهِ حَیَاةُ الْبَدَنِ وَ قِوَامُهُ وَ الْکَرَی (2)

یَقْتَضِی النَّوْمَ الَّذِی فِیهِ رَاحَةُ الْبَدَنِ وَ إِجْمَامُ قُوَاهُ وَ الشَّبَقُ یَقْتَضِی الْجِمَاعَ الَّذِی فِیهِ دَوَامُ النَّسْلِ وَ بَقَاؤُهُ وَ لَوْ کَانَ الْإِنْسَانُ إِنَّمَا یَصِیرُ إِلَی أَکْلِ الطَّعَامِ لِمَعْرِفَتِهِ بِحَاجَةِ بَدَنِهِ إِلَیْهِ وَ لَمْ یَجِدْ مِنْ طِبَاعِهِ شَیْئاً یَضْطَرُّهُ إِلَی ذَلِکَ کَانَ خَلِیقاً أَنْ یَتَوَانَی عَنْهُ أَحْیَاناً بِالتَّثَقُّلِ وَ الْکَسَلِ حَتَّی یَنْحَلَّ بَدَنُهُ فَیَهْلِکَ کَمَا یَحْتَاجُ الْوَاحِدُ إِلَی الدَّوَاءِ لِشَیْ ءٍ مِمَّا یَصْلُحُ بِهِ بَدَنُهُ فَیُدَافِعُ بِهِ حَتَّی یُؤَدِّیَهُ ذَلِکَ إِلَی الْمَرَضِ وَ الْمَوْتِ وَ کَذَلِکَ لَوْ کَانَ إِنَّمَا یَصِیرُ إِلَی النَّوْمِ بِالتَّفَکُّرِ فِی حَاجَتِهِ إِلَی رَاحَةِ الْبَدَنِ وَ إِجْمَامِ قُوَاهُ کَانَ عَسَی أَنْ یَتَثَاقَلَ عَنْ ذَلِکَ فَیَدْفَعَهُ حَتَّی یُنْهَکَ بَدَنُهُ وَ لَوْ کَانَ إِنَّمَا یَتَحَرَّکُ لِلْجِمَاعِ بِالرَّغْبَةِ فِی الْوَلَدِ کَانَ غَیْرَ بَعِیدٍ أَنْ یَفْتُرَ عَنْهُ حَتَّی یَقِلَّ النَّسْلُ أَوْ یَنْقَطِعَ فَإِنَّ مِنَ النَّاسِ مَنْ لَا یَرْغَبُ فِی الْوَلَدِ وَ لَا یَحْفِلُ (3) بِهِ فَانْظُرْ کَیْفَ جُعِلَ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْ هَذِهِ الْأَفْعَالِ الَّتِی بِهَا قِوَامُ الْإِنْسَانِ وَ صَلَاحُهُ مُحَرِّکٌ مِنْ نَفْسِ الطَّبْعِ یُحَرِّکُهُ کَذَلِکَ وَ یَحْدُوهُ عَلَیْهِ

ص: 255


1- 1. حقیقة( خ).
2- 2. الکری- بفتحتین-: النعاس.
3- 3. أی لا یبالی و لا یهتم به. و فی نسخة« لا یحتمل به» و فی أخری« و لا بمجفل به».

و ریاضیدانان معتقدند که دیدن به این است که پرتوی از دیده به درآید به شکل مخروطی که رأس آن در چشم است و قاعده اش در جسم دیده شده است. آن گاه اختلاف دارند که مخروط پرتو توپر است و یکپارچه یا دارای خطوطی است که در رأس مخروط گرد هم هستند و در قاعده از هم جدا شوند. و برخی گفته اند آنچه از چشم درآید، خطی است مستقیم که سرش در چشم ثابت است و سر دیگرش بر دیده شده، موج بردارد و هیئت مخروط به خیال اندازد.

اشراقیان گفته اند که نه پرتو است و نه نقش بندی، و دیدن همان برابری جسم روشن با دیده که در آن رطوبت زلالی است، می باشد، و با این شروط و نبودن مانع، نفس را علمی حضوری و اشراقی بر دیده شده پدید گردد و آن را به مشاهده ظاهری جلی دریابد، ولی مشهور آرای فلاسفه نقش بستن و پرتو انداختن است. دلیل گروه یکم چند چیز است:

یکم: که عمده است، این است که چشم جسمی زلال و نورانی است و هر جسمی چنین چون با جسم تیره برابر شود که رنگ دارد، از آن نقش گیرد مانند آینه. کبری این استدلال که روشن است و اما صغری این است که عدسی چشم، آینه مانند است برای آن که چون از خواب بیدار شد و چشمش را بمالد، در تاریکی نور بیند و چون انسان به سر بینی خود چشم بخواباند، دایره ای پرتو بیند، و چون از خواب برخیزد، نزدیک خود روشنی بیند و آن گاه نابود شود، چون دیده پر از نور بوده. و چون یکی از دو دیده را برهم نهیم، سوراخ دیگری گشاده شود، و دانسته شود که پر از جوهر نوری است، و اگر برای ریختن اجسام نورانیه از مغز به چشم نباشد، پس تهی بودن دو عصب چشم سودی ندارد.

دوم: احساس به حواس دیگر برای این نیست که چیزی از محسوس به حاسّه برآید، بلکه برای این است که صورت محسوس در آن درآید و حکم دید هم چنین است.

سوم: دیدن جسم بزرگ از دور به صورت کوچک تر از آن نمی شود، مگر برای آنکه آن طور که معتقدان به انطباع گویند، جای دید زاویه چشم است، نه قاعده شعاع مخروطی که معتقدان خروج شعاع گویند، زیرا بنا بر آن تفاوتی میان دور و نزدیک نیست.

چهارم: کسی که به قرص خورشید خیره شود و از آن چشم بازگیرد، تا زمانی عکس خورشید در دیده او بماند و این دلیل انطباع است که ما گوییم.

پنجم: چشم بسته ها صوری بینند که وجود خارجی ندارند

ص: 262

وَ اعْلَمْ أَنَّ فِی الْإِنْسَانِ قُوًی أَرْبَعاً قُوَّةً جَاذِبَةً تَقْبَلُ الْغِذَاءَ وَ تُورِدُهُ عَلَی الْمَعِدَةِ وَ قُوَّةً مُمْسِکَةً تَحْبِسُ الطَّعَامَ حَتَّی تَفْعَلَ فِیهِ الطَّبِیعَةُ فِعْلَهَا وَ قُوَّةً هَاضِمَةً وَ هِیَ الَّتِی تَطْبُخُهُ وَ تَسْتَخْرِجُ صَفْوَهُ وَ تَبُثُّهُ فِی الْبَدَنِ وَ قُوَّةً دَافِعَةً تَدْفَعُهُ وَ تَحْدُرُ الثُّفْلَ الْفَاضِلَ بَعْدَ أَخْذِ الْهَاضِمَةِ حَاجَتَهَا فَفَکِّرْ فِی تَقْدِیرِ هَذِهِ الْقُوَی الْأَرْبَعِ الَّتِی فِی الْبَدَنِ وَ أَفْعَالِهَا وَ تَقْدِیرِهَا لِلْحَاجَةِ إِلَیْهَا وَ الْإِرْبِ فِیهَا وَ مَا فِی ذَلِکَ مِنَ التَّدْبِیرِ وَ الْحِکْمَةِ وَ لَوْ لَا الْجَاذِبَةُ کَیْفَ یَتَحَرَّکُ الْإِنْسَانُ لِطَلَبِ الْغِذَاءِ الَّتِی بِهَا قِوَامُ الْبَدَنِ وَ لَوْ لَا الْمَاسِکَةُ کَیْفَ کَانَ یَلْبَثُ الطَّعَامُ فِی الْجَوْفِ حَتَّی تَهْضِمَهُ الْمَعِدَةُ وَ لَوْ لَا الْهَاضِمَةُ کَیْفَ کَانَ یَنْطَبِخُ مِنْهُ حَتَّی یَخْلُصَ مِنْهُ الصَّفْوُ الَّذِی یَغْذُو الْبَدَنَ وَ یَسُدُّ خُلَلَهُ وَ لَوْ لَا الدَّافِعَةُ کَیْفَ کَانَ الثُّفْلُ الَّذِی تُخَلِّفُهُ الْهَاضِمَةُ یَنْدَفِعُ وَ یَخْرُجُ أَوَّلًا فَأَوَّلًا أَ فَلَا تَرَی کَیْفَ وَکَّلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِلَطِیفِ صُنْعِهِ وَ حُسْنِ تَقْدِیرِهِ هَذِهِ الْقُوَی بِالْبَدَنِ وَ الْقِیَامِ بِمَا فِیهِ صَلَاحُهُ وَ سَأُمَثِّلُ فِی ذَلِکَ مِثَالًا إِنَّ الْبَدَنَ بِمَنْزِلَةِ دَارِ الْمَلِکِ وَ لَهُ فِیهَا حَشَمٌ وَ صِبْیَةٌ(1) وَ قُوَّامٌ مُوَکَّلُونَ بِالدَّارِ فَوَاحِدٌ لِإِفْضَاءِ(2) حَوَائِجِ الْحَشَمِ وَ إِیرَادِهَا عَلَیْهِمْ وَ آخَرُ لِقَبْضِ مَا یَرِدُ وَ خَزْنِهِ إِلَی أَنْ یُعَالَجَ وَ یُهَیَّأَ وَ آخَرُ لِعِلَاجِ ذَلِکَ وَ تَهْیِئَتِهِ وَ تَفْرِیقِهِ وَ آخَرُ لِتَنْظِیفِ مَا فِی الدَّارِ مِنَ الْأَقْذَارِ وَ إِخْرَاجِهِ مِنْهَا فَالْمَلِکُ هُوَ الْخَلَّاقُ الْحَکِیمُ مَلِکُ الْعَالَمِینَ وَ الدَّارُ هِیَ الْبَدَنُ وَ الْحَشَمُ هِیَ الْأَعْضَاءُ وَ الْقُوَّامُ هِیَ هَذِهِ الْقُوَی الْأَرْبَعُ وَ لَعَلَّکَ تَرَی ذِکْرَنَا هَذِهِ الْقُوَی الْأَرْبَعَ وَ أَفْعَالَهَا بَعْدَ الَّذِی وَصَفْتُ فَضْلًا وَ تَزْدَاداً وَ لَیْسَ مَا ذَکَرْتُهُ مِنْ هَذِهِ الْقُوَی عَلَی الْجِهَةِ الَّتِی ذُکِرَتْ فِی کُتُبِ الْأَطِبَّاءِ وَ لَا قَوْلُنَا فِیهِ کَقَوْلِهِمْ لِأَنَّهُمْ ذَکَرُوهَا عَلَی مَا یُحْتَاجُ إِلَیْهِ فِی صِنَاعَةِ الطِّبِّ وَ تَصْحِیحِ الْأَبْدَانِ وَ ذَکَرْنَاهَا عَلَی مَا یُحْتَاجُ فِی صَلَاحِ الدِّینِ وَ شِفَاءِ النُّفُوسِ مِنَ الْغَیِّ کَالَّذِی أَوْضَحْتُهُ بِالْوَصْفِ الثَّانِی وَ الْمَثَلِ الْمَضْرُوبِ مِنَ التَّدْبِیرِ وَ الْحِکْمَةِ فِیهَا تَأَمَّلْ یَا مُفَضَّلُ هَذِهِ الْقُوَی الَّتِی فِی النَّفْسِ وَ مَوْقِعَهَا مِنَ الْإِنْسَانِ أَعْنِی الْفِکْرَ وَ الْوَهْمَ وَ الْعَقْلَ وَ الْحِفْظَ وَ غَیْرَ ذَلِکَ أَ فَرَأَیْتَ لَوْ نُقِصَ الْإِنْسَانُ مِنْ هَذِهِ الْخِلَالِ الْحِفْظَ وَحْدَهُ

ص: 256


1- 1. الصبیة- بالتثلیث: جمع الصبی.
2- 2. فی بعض النسخ« لا قضاء» و هو تصحیف.

و باید صورت در دیده باشد.

و این گونه جواب داده اند: دلیل یکم اگر درست باشد، دلیل نقش گیری عدسی دیده است، و اما این که دیدن با آن باشد، نه این گونه نیست. و دلیل دوم قیاس مع الفارق است و جامعی در بین نیست. و در دلیل سوم علت شما را نپذیریم و معتقدان به خروج شعاع وجه دیگری برای آن گویند. و درمورد چهارم به این که صورت خورشید در دیده نماند بلکه در خیال بماند و کجا است این با آن؟ و در مورد پنجم این که این دلیل نقش گیری است در این گونه از دید که مانند خواب دیدن است و مشاهده امور غائبه به دریافت صورت و عکس آن ها در خیال است و دلیل نمی شود که دید موجودات در خارج به نقش برداری است و در علوم نمی شود یکی را به دیگری سنجید و قیاس کرد.

معتقدان به خروج شعاع هم دلیل هایی دارند:

یکم: کسی که پرتو دیدش کم است، نزدیک را بهتر از دور می بیند، چون پرتو در دور پراکنده شود، و کسی که پرتو چشمش زیاد و غلیظ است دوربین است، زیرا دوری آن را لطیف و زلال کند و اگر دیدن صورت پذیری بود، تفاوتی نبود.

دوم: دلیل دوم اجهر است که شب بین و در روز کور است. برای این که شعاع چشمش کم است و روز در پرتو خورشید منحل شود و نمی بیند و شب فراهم ماند و می تواند ببیند، و شب کور عکس او است که شعاع دیده اش غلیظ تر است و شب نبیند و روز بر اثر پرتو خورشید نازک و زلال شود و بیند.

سوم: چون انسان به یک برگ نوشته نگاه کند همه آن را می بیند، ولی فقط سطری که به آن چشم می دوزد برای او روشن و خوانا دیده شود و این سببی ندارد جز این که محل سهم مخروط شعاعی است و بهتر درک شود .

چهارم: انسان در تاریکی بیند که گویا نوری از چشمش جدا شود و بر بینی او تابد، و چون در برابر چراغ چشم فروبندد، خطوط پرتوی بیند که میان دو دیده اش و چراغ پیوسته است.

و جواب همه این است که این ها بر این که دید به خروج شعاع است دلالت ندارند، بلکه دلالت دارند که در دیده نوری است و ما منکر نیستیم که در ابزار دید اجسام پرتودار زلالی است که آن را روح باصره خوانند، و اگر چه محمّد بن زکریا منکر آن است، به خیال این که نور فقط در آتش

ص: 263

کَیْفَ کَانَتْ تَکُونُ حَالُهُ وَ کَمْ مِنْ خَلَلٍ کَانَ یَدْخُلُ عَلَیْهِ فِی أُمُورِهِ وَ مَعَاشِهِ وَ تَجَارُبِهِ إِذَا لَمْ یَحْفَظْ مَا لَهُ وَ عَلَیْهِ وَ مَا أَخَذَهُ وَ مَا أَعْطَی وَ مَا رَأَی وَ مَا سَمِعَ وَ مَا قَالَ وَ مَا قِیلَ لَهُ وَ لَمْ یَذْکُرْ مَنْ أَحْسَنَ إِلَیْهِ مِمَّنْ أَسَاءَهُ وَ مَا نَفَعَهُ مِمَّا ضَرَّهُ ثُمَّ کَانَ لَا یَهْتَدِی لِطَرِیقٍ لَوْ سَلَکَهُ مَا لَا یُحْصَی وَ لَا یَحْفَظُ عِلْماً وَ لَوْ دَرَسَهُ عُمُرَهُ وَ لَا یَعْتَقِدُ دِیناً وَ لَا یَنْتَفِعُ بِتَجْرِبَةٍ وَ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَعْتَبِرَ شَیْئاً عَلَی مَا مَضَی بَلْ کَانَ حَقِیقاً أَنْ یَنْسَلِخَ مِنَ الْإِنْسَانِیَّةِ أَصْلًا فَانْظُرْ إِلَی النِّعْمَةِ عَلَی الْإِنْسَانِ فِی هَذِهِ الْخِلَالِ أَوْ کَیْفَ مَوْقِعُ الْوَاحِدَةِ مِنْهَا دُونَ الْجَمِیعِ وَ أَعْظَمُ مِنَ النِّعْمَةِ عَلَی الْإِنْسَانِ فِی الْحِفْظِ النِّعْمَةُ فِی النِّسْیَانِ فَإِنَّهُ لَوْ لَا النِّسْیَانُ لَمَا سَلَا أَحَدٌ عَنْ مُصِیبَةٍ وَ لَا انْقَضَتْ لَهُ حَسْرَةٌ وَ لَا مَاتَ لَهُ حِقْدٌ وَ لَا اسْتَمْتَعَ بِشَیْ ءٍ مِنْ مَتَاعِ الدُّنْیَا مَعَ تَذَکُّرِ الْآفَاتِ وَ لَا رَجَاءُ غَفْلَةٍ مِنْ سُلْطَانٍ وَ لَا فَتْرَةٌ مِنْ حَاسِدٍ أَ فَلَا تَرَی کَیْفَ جُعِلَ فِی الْإِنْسَانِ الْحِفْظُ وَ النِّسْیَانُ وَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ مُتَضَادَّانِ جُعِلَ لَهُ فِی کُلٍّ مِنْهُمَا ضَرْبٌ مِنَ الْمَصْلَحَةِ وَ مَا عَسَی أَنْ یَقُولَ الَّذِینَ قَسَّمُوا الْأَشْیَاءَ بَیْنَ خَالِقَیْنِ مُتَضَادَّیْنِ فِی هَذِهِ الْأَشْیَاءِ الْمُتَضَادَّةِ الْمُتَبَایِنَةِ وَ قَدْ تَرَاهَا تَجْمَعُ عَلَی مَا فِیهِ الصَّلَاحُ وَ الْمَنْفَعَةُ انْظُرْ یَا مُفَضَّلُ إِلَی مَا خُصَّ بِهِ الْإِنْسَانُ دُونَ جَمِیعِ الْحَیَوَانِ مِنْ هَذَا الْخَلْقِ الْجَلِیلِ قَدْرُهُ الْعَظِیمِ غَنَاؤُهُ أَعْنِی الْحَیَاءَ فَلَوْلَاهُ لَمْ یُقْرَ ضَیْفٌ وَ لَمْ یُوفَ بِالْعِدَاتِ وَ لَمْ تُقْضَ الْحَوَائِجُ وَ لَمْ یُتَحَرَّ الْجَمِیلُ وَ لَمْ یُتَنَکَّبِ الْقَبِیحُ فِی شَیْ ءٍ مِنَ الْأَشْیَاءِ حَتَّی إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأُمُورِ الْمُفْتَرَضَةِ أَیْضاً إِنَّمَا یُفْعَلُ لِلْحَیَاءِ فَإِنَّ مِنَ النَّاسِ [مَنْ] لَوْ لَا الْحَیَاءُ لَمْ یَرْعَ حَقَّ وَالِدَیْهِ وَ لَمْ یَصِلْ ذَا رَحِمٍ وَ لَمْ یُؤَدِّ أَمَانَةً وَ لَمْ یَعِفَّ عَنْ فَاحِشَةٍ أَ فَلَا تَرَی کَیْفَ وُفِّیَ الْإِنْسَانُ جَمِیعَ الْخِلَالِ الَّتِی فِیهَا صَلَاحُهُ وَ تَمَامُ أَمْرِهِ تَأَمَّلْ یَا مُفَضَّلُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ بِهِ عَلَی الْإِنْسَانِ مِنْ هَذَا النُّطْقِ الَّذِی یُعَبِّرُ بِهِ عَمَّا فِی ضَمِیرِهِ وَ مَا یَخْطُرُ بِقَلْبِهِ وَ یُنْتِجُهُ فِکْرُهُ وَ بِهِ یَفْهَمُ مِنْ غَیْرِهِ مَا فِی نَفْسِهِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ کَانَ بِمَنْزِلَةِ الْبَهَائِمِ الْمُهْمَلَةِ الَّتِی لَا تُخْبِرُ عَنْ نَفْسِهَا بِشَیْ ءٍ وَ لَا تَفْهَمُ عَنْ مُخْبِرٍ شَیْئاً وَ کَذَلِکَ الْکِتَابَةُ الَّتِی بِهَا تُقَیَّدُ أَخْبَارُ الْمَاضِینَ لِلْبَاقِینَ وَ أَخْبَارُ الْبَاقِینَ لِلْآتِینَ وَ بِهَا تُخَلَّدُ الْکُتُبُ فِی الْعُلُومِ وَ الْآدَابِ وَ غَیْرِهَا وَ بِهَا یَحْفَظُ الْإِنْسَانُ ذِکْرَ مَا یَجْرِی بَیْنَهُ وَ بَیْنَ غَیْرِهِ مِنَ الْمُعَامَلَاتِ وَ الْحِسَابِ وَ لَوْلَاهُ لَانْقَطَعَ أَخْبَارُ بَعْضِ الْأَزْمِنَةِ

ص: 257

و ستارگان هست، ولی اجسام تیره و هر چه در آن ها است فقط تاریکند، و چگونه درون مغز با همه پرده ها که دارد روشنی می باشد.

اما ابن سینا وجود جسم نورانی را قبول دارد، زیرا هنگامی که جالینوس به برخی شبهه های گذشته بر خروج شعاع از چشم دلیل آورده، ابن سینا به او جواب داده به این که این به وجود پرتو در چشم دلالت دارد و در آن نزاعی نیست، ولی شما گویید که این پرتو خارج می شود.

در اینجا است که گوییم ابزار دیدن، جسمی نورانی در طبقه جلیدیه است که از آن میان چشم و جسم دیده شده یک مخروط وهمی نقش بسته است که ادراک نفس به آن از سوی زاویه ای است که در جلیدیه است و در دید شی دور حرکتش شدید شود و اجزای لطیفش تحلیل رود و هر گاه غلیظ شود، به لطیف شدن نیاز دارد و برعکس هرگاه بسیار لطیف شود، به غلیظ شدن نیاز دارد و از آن در برابر پذیرنده پرتوها پدید شود که در مسقط سهم برابر مرکز دیده که به جای زاویه مخروط وهمی است پرنورتر است و به خاطر همین روشن تر دیده شود و کامل تر دریافت گردد.

بسا مقصود آن ها که دید را خروج شعاع دانستند به تعبیر مجازی همین باشد، چنان چه شیخ به آن تصریح کرده است، وگرنه آن قول به طور قطع باطل است.

زیرا اگر منظور آن ها حقیقت پرتو است که از قبیل عرض است، روشن است. و اگر مراد جسمی است پرتودار که از چشم به جسم دیده شده بیرون شود، برای آنکه ما قطع داریم نمی شود، از دیده جسمی برآید و در یک چشمک در نیم کره جهان پهن شود و چون چشم بسته شود به آن برگردد یا نیست شود. سپس چون گشوده شود، باز از آن مانند آن بیرون آید، و یک جسم پرتودار نمی شود بی فشار یا اراده فاعل مختار به همه سو جنبش کند و تا آسمان ها بالا رود و آن ها را بشکافد تا کواکب دیده شوند و به وزش باد پراکنده نشود و جز بدان چه در برابرش است برنخورد، چنان چه بادها آواز را به هر سو کشند و باید ماه با ثوابت همزمان دیده نشوند، بلکه تفاوتی که به نسبت مسافت میان آن ها است، باید باشد و چنین نیست، بلکه افلاک با هر چه دارند یکباره دیده شوند.

سپس معتقدین به خروج شعاع برای مذهب دیگری است، و آن این است که هوای زلالی که میان دیده و جسم دیده شده است پرتو دیده را بپذیرد و ابزار دیدن گردد، و همه اعتراضات قبلی بیشتر بر آن وارد است. صاحب مقاصد گفته: حق این است که دیدن آفرینشی است از خدا هنگام گشودن چشم.

اکنون بدان که دید عوارضی غریب دارد که به آن ها، به یکی از دو عقیده دلیل آورند.

ص: 264

عَنْ بَعْضٍ وَ أَخْبَارُ الْغَائِبِینَ عَنْ أَوْطَانِهِمْ وَ دَرَسَتِ الْعُلُومُ وَ ضَاعَتِ الْآدَابُ وَ عَظُمَ مَا یَدْخُلُ عَلَی النَّاسِ مِنَ الْخَلَلِ فِی أُمُورِهِمْ وَ مُعَامَلَاتِهِمْ وَ مَا یَحْتَاجُونَ إِلَی النَّظَرِ فِیهِ مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ وَ مَا رُوِیَ لَهُمْ مِمَّا لَا یَسَعُهُمْ جَهْلُهُ وَ لَعَلَّکَ تَظُنُّ أَنَّهَا مِمَّا یُخْلَصُ إِلَیْهِ بِالْحِیلَةِ وَ الْفِطْنَةِ وَ لَیْسَتْ مِمَّا أُعْطِیَهُ الْإِنْسَانُ مِنْ خَلْقِهِ وَ طِبَاعِهِ وَ کَذَلِکَ الْکَلَامُ إِنَّمَا هُوَ شَیْ ءٌ یَصْطَلِحُ عَلَیْهِ النَّاسُ فَیَجْرِی بَیْنَهُمْ وَ لِهَذَا صَارَ یَخْتَلِفُ فِی الْأُمَمِ الْمُخْتَلِفَةِ بِأَلْسُنٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ کَذَلِکَ الْکِتَابَةُ کَکِتَابَةِ الْعَرَبِیِّ وَ السُّرْیَانِیِّ وَ الْعِبْرَانِیِّ وَ الرُّومِیِّ وَ غَیْرِهَا مِنْ سَائِرِ الْکِتَابَةِ الَّتِی هِیَ مُتَفَرِّقَةٌ فِی الْأُمَمِ إِنَّمَا اصْطَلَحُوا عَلَیْهَا کَمَا اصْطَلَحُوا عَلَی الْکَلَامِ فَیُقَالُ لِمَنِ ادَّعَی ذَلِکَ إِنَّ الْإِنْسَانَ وَ إِنْ کَانَ لَهُ فِی الْأَمْرَیْنِ جَمِیعاً فِعْلٌ أَوْ حِیلَةٌ فَإِنَّ الشَّیْ ءَ الَّذِی یَبْلُغُ بِهِ ذَلِکَ الْفِعْلَ وَ الْحِیلَةَ عَطِیَّةٌ وَ هِبَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِی خَلْقِهِ فَإِنَّهُ لَوْ لَمْ یَکُنْ لَهُ لِسَانٌ مُهَیَّأٌ لِلْکَلَامِ وَ ذِهْنٌ یَهْتَدِی بِهِ لِلْأُمُورِ لَمْ یَکُنْ لِیَتَکَلَّمَ أَبَداً وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ لَهُ کَفٌّ مُهَیَّأَةٌ وَ أَصَابِعُ لِلْکِتَابَةِ لَمْ یَکُنْ لِیَکْتُبَ أَبَداً وَ اعْتَبِرْ ذَلِکَ مِنَ الْبَهَائِمِ الَّتِی لَا کَلَامَ لَهَا وَ لَا کِتَابَةَ فَأَصْلُ ذَلِکَ فِطْرَةُ الْبَارِئِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَا تَفَضَّلَ بِهِ عَلَی خَلْقِهِ فَمَنْ شَکَرَ أُثِیبَ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ فِی مَا أُعْطِیَ الْإِنْسَانُ عِلْمَهُ وَ مَا مُنِعَ فَإِنَّهُ أُعْطِیَ عِلْمَ جَمِیعِ مَا فِیهِ صَلَاحُ دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ فَمِمَّا فِیهِ صَلَاحُ دِینِهِ مَعْرِفَةُ الْخَالِقِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بِالدَّلَائِلِ وَ الشَّوَاهِدِ الْقَائِمَةِ فِی الْخَلْقِ وَ مَعْرِفَةُ الْوَاجِبِ عَلَیْهِ مِنَ

الْعَدْلِ عَلَی النَّاسِ کَافَّةً وَ بِرِّ الْوَالِدَیْنِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ وَ مُوَاسَاةِ أَهْلِ الْخُلَّةِ وَ أَشْبَاهِ ذَلِکَ مِمَّا قَدْ تُوجِبُ مَعْرِفَتَهُ وَ الْإِقْرَارُ وَ الِاعْتِرَافُ بِهِ فِی الطَّبْعِ وَ الْفِطْرَةِ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ مُوَافِقَةٍ أَوْ مُخَالِفَةٍ وَ کَذَلِکَ أُعْطِیَ عِلْمَ مَا فِیهِ صَلَاحُ دُنْیَاهُ کَالزِّرَاعَةِ وَ الْغِرَاسِ وَ اسْتِخْرَاجِ الْأَرَضِینَ وَ اقْتِنَاءِ الْأَغْنَامِ وَ الْأَنْعَامِ وَ اسْتِنْبَاطِ الْمِیَاهِ وَ مَعْرِفَةِ الْعَقَاقِیرِ الَّتِی یُسْتَشْفَی بِهَا مِنْ ضُرُوبِ الْأَسْقَامِ وَ الْمَعَادِنِ الَّتِی یُسْتَخْرَجُ مِنْهَا أَنْوَاعُ الْجَوَاهِرِ وَ رُکُوبِ السُّفُنِ وَ الْغَوْصِ فِی الْبَحْرِ وَ ضُرُوبِ الْحِیَلِ فِی صَیْدِ الْوَحْشِ وَ الطَّیْرِ وَ الْحِیتَانِ وَ التَّصَرُّفِ فِی الصِّنَاعَاتِ وَ وُجُوهِ الْمَتَاجِرِ وَ الْمَکَاسِبِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ مِمَّا یَطُولُ شَرْحُهُ وَ یَکْثُرُ تَعْدَادُهُ مِمَّا فِیهِ صَلَاحُ أَمْرِهِ فِی هَذِهِ الدَّارِ فَأُعْطِیَ عِلْمَ مَا یَصْلُحُ بِهِ دِینُهُ وَ دُنْیَاهُ وَ مُنِعَ مَا سِوَی ذَلِکَ مِمَّا لَیْسَ فِیهِ

ص: 258

یکم: اختلاف اندازه جسم دیده شده در دوری های متفاوت، و سبب آن در هر دو عقیده تنگ و گشاد شدن مرکز جلیدیه است، چون که وقتی دید و جسم دید شده در برابر هم قرار گیرند، دو خط راست میان مرکز جلیدیه و دو سوی جسم دید شده توهم شوند و در مرکز جلیدیه زاویه ای سازند، و هر چه این زاویه بزرگ تر باشد جسم دیده شده بزرگ تر به نظر آید.

ولی بر متفکر پنهان نیست که نزدیکی جسم دید شده، سبب بزرگ بودن این زاویه و دوری­اش سبب کوچک بودن آن است و یا این که هر چه نزدیک تر شود زاویه بزرگ تر گردد و هر چه دورتر کوچک تر شود، و خطوطی که اضلاع زاویه اند، نزد ریاضیدانان حقیقت دارند و نزد شعاعیون موهوم هستنند، و هر کدام از آن ها این را مؤید عقیده خود داند، و هر دو را وجهی باشد، گرچه به عقیده شعاعیون مناسب تر است.

یکی از محققان گفته است که حکماء تا به آخر مقرر داشته اند که تفاوت اندازه اجسام دیده شده به تفاوت اندازه زاویه آن ها وابسته است، و تفاوت هر کدام پیرو تفاوت دیگری است به تناسب، بی کم و بیش، و علم مناظر و غیر آن را بر این قاعده بنیاد کرده اند. در اینجا شبهه ای است و آن این است که اگر جسم کوچک به درازای دیده یا اندکی درازتر مانند یک انگشت را به چشم نزدیک سازیم، دید آن زاویه بزرگ تری دارد و یک کوه بسیار بزرگ را برابر دیده نهان سازد، و زاویه آن از زاویه دید کوه بزرگ تر است و باید از کوه بزرگ تر دیده شود، با این که خلافش بدیهی است. جوابش این است که در دیدن بزرگ تر است، جز این که به حکم عقل می دانیم بسیار کوچک تر است و برای این که بسیار نزدیک است بزرگ تر دیده شده است. (پایان نقل قول)

دوم: دید هر چیز در آینه و هر جسم زلال چگونه است: درباره آن اختلاف دارند تا به چهار عقیده رسیده است:

یکم: عقیده اصحاب شعاع که گفته اند بر اثر برگشت خطوط شعاعی است، به این صورت که ما به تجربه می دانیم که پرتو از جسم صاف زلال برمی گردد، مانند پرتو خورشید که از روی آب به دیوار و از آینه در برابر آن برمی گردد و چون پرتو دیده بر چیزی مانند آینه بتابد، از آن به آنچه در برابر آن است برگردد، به طوری که زاویه پرتو و زاویه برگشت برابرند، و چون آینه برابر روی بیننده باشد و سهم مخروط شعاعی عمود بر سطح آینه باشد، باید این خط عمودی به عینه از مرکز جلیدیه به برابر برگردد، زیرا اگر به جای دیگر برگردد، باید زاویه قائمه با زاویه حادّه برابر شود،

ص: 265

شَأْنُهُ وَ لَا طَاقَتُهُ أَنْ یَعْلَمَ کَعِلْمِ الْغَیْبِ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ وَ بَعْضِ مَا قَدْ کَانَ أَیْضاً کَعِلْمِ مَا فَوْقَ السَّمَاءِ وَ مَا تَحْتَ الْأَرْضِ وَ مَا فِی لُجَجِ الْبِحَارِ وَ أَقْطَارِ الْعَالَمِ وَ مَا فِی قُلُوبِ النَّاسِ وَ مَا فِی الْأَرْحَامِ وَ أَشْبَاهِ هَذَا مِمَّا حُجِبَ عَلَی النَّاسِ عِلْمُهُ وَ قَدِ ادَّعَتْ طَائِفَةٌ مِنَ النَّاسِ هَذِهِ الْأُمُورَ فَأَبْطَلَ دَعْوَاهُمْ مَا یَبِینُ مِنْ خَطَئِهُمْ فِی مَا یَقْضُونَ عَلَیْهِ وَ یَحْکُمُونَ بِهِ فِی مَا ادَّعَوْا عِلْمَهُ فَانْظُرْ کَیْفَ أُعْطِیَ الْإِنْسَانُ عِلْمَ جَمِیعِ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ لِدِینِهِ وَ دُنْیَاهُ وَ حُجِبَ عَنْهُ مَا سِوَی ذَلِکَ لِیَعْرِفَ قَدْرَهُ وَ نَقْصَهُ وَ کِلَا الْأَمْرَیْنِ فِیهَا صَلَاحُهُ تَأَمَّلِ الْآنَ یَا مُفَضَّلُ مَا سُتِرَ عَنِ الْإِنْسَانِ عِلْمُهُ مِنْ مُدَّةِ حَیَاتِهِ فَإِنَّهُ لَوْ عَرَفَ مِقْدَارَ عُمُرِهِ وَ کَانَ قَصِیرَ الْعُمُرِ لَمْ یَتَهَنَّأْ بِالْعَیْشِ مَعَ تَرَقُّبِ الْمَوْتِ وَ تَوَقُّعِهِ لِوَقْتٍ قَدْ عَرَفَهُ بَلْ کَانَ یَکُونُ بِمَنْزِلَةِ مَنْ قَدْ فَنِیَ مَالُهُ أَوْ قَارَبَ الْفَنَاءَ فَقَدِ اسْتَشْعَرَ الْفَقْرَ وَ الْوَجَلَ مِنْ فَنَاءِ مَالِهِ وَ خَوْفِ الْفَقْرِ عَلَی أَنَّ الَّذِی یَدْخُلُ عَلَی الْإِنْسَانِ مِنْ فَنَاءِ الْعُمُرِ أَعْظَمُ مِمَّا یَدْخُلُ عَلَیْهِ مِنْ فَنَاءِ الْمَالِ لِأَنَّ مَنْ یَقِلُّ مَالُهُ یَأْمُلُ أَنْ یَسْتَخْلِفَ مِنْهُ فَیَسْکُنُ إِلَی ذَلِکَ وَ مَنْ أَیْقَنَ بِفَنَاءِ الْعُمُرِ اسْتَحْکَمَ عَلَیْهِ الْیَأْسُ وَ إِنْ کَانَ طَوِیلَ الْعُمُرِ ثُمَّ عَرَفَ ذَلِکَ وَثِقَ بِالْبَقَاءِ وَ انْهَمَکَ فِی اللَّذَّاتِ وَ الْمَعَاصِی وَ عَمِلَ عَلَی أَنَّهُ یَبْلُغُ مِنْ ذَلِکَ شَهْوَتَهُ ثُمَّ یَتُوبُ فِی آخِرِ عُمُرِهِ وَ هَذَا مَذْهَبٌ لَا یَرْضَاهُ اللَّهُ مِنْ عِبَادِهِ وَ لَا یَقْبَلُهُ أَ لَا تَرَی لَوْ أَنَّ عَبْداً لَکَ عَمِلَ عَلَی أَنَّهُ یُسْخِطُکَ سَنَةً وَ یُرْضِیکَ یَوْماً أَوْ شَهْراً لَمْ تَقْبَلْ ذَلِکَ مِنْهُ وَ لَمْ یَحُلَّ عِنْدَکَ مَحَلَّ الْعَبْدِ الصَّالِحِ دُونَ أَنْ یُضْمِرَ طَاعَتَکَ وَ نُصْحَکَ فِی کُلِّ الْأُمُورِ فِی کُلِّ الْأَوْقَاتِ عَلَی تَصَرُّفِ الْحَالاتِ فَإِنْ قُلْتَ أَ وَ لَیْسَ قَدْ یُقِیمُ الْإِنْسَانُ عَلَی الْمَعْصِیَةِ حِیناً ثُمَّ یَتُوبُ فَتُقْبَلُ تَوْبَتُهُ قُلْنَا إِنَّ ذَلِکَ شَیْ ءٌ یَکُونُ مِنَ الْإِنْسَانِ لِغَلَبَةِ الشَّهَوَاتِ لَهُ لو [وَ] تَرْکِهِ مُخَالَفَتَهَا مِنْ غَیْرِ أَنْ یُقَدِّرَهَا فِی نَفْسِهِ وَ یَبْنِیَ عَلَیْهِ أَمْرَهُ فَیَصْفَحُ اللَّهُ عَنْهُ وَ یَتَفَضَّلُ عَلَیْهِ بِالْمَغْفِرَةِ فَأَمَّا مَنْ قَدَّرَ أَمْرَهُ عَلَی أَنْ یَعْصِیَ مَا بَدَا لَهُ ثُمَّ یَتُوبَ آخِرَ ذَلِکَ فَإِنَّمَا یُحَاوِلُ خَدِیعَةَ مَنْ لَا یُخَادَعُ بِأَنْ یَتَسَلَّفَ التَّلَذُّذَ فِی الْعَاجِلِ وَ یَعِدَ وَ یُمَنِّیَ نَفْسَهُ التَّوْبَةَ فِی الْآجِلِ وَ لِأَنَّهُ لَا یَفِی بِمَا یَعِدُ مِنْ ذَلِکَ فَإِنَّ النُزُوعَ مِنَ التَّرَفُّهِ وَ التَّلَذُّذِ وَ مُعَانَاةَ التَّوْبَةِ وَ لَا سِیَّمَا عِنْدَ الْکِبَرِ وَ ضَعْفِ الْبَدَنِ أَمْرٌ صَعْبٌ وَ لَا یُؤْمَنُ عَلَی الْإِنْسَانِ مَعَ مُدَافَعَتِهِ بِالتَّوْبَةِ أَنْ

ص: 259

و خطوط نزدیک آن هم به دیگر اجزای چهره بیننده برگردد و چهره دیده شود، و اگر آینه به این روش در برابر چشم نباشد پرتو به او برنگردد، بلکه به جسم دیگر که دو زاویه در آن برابرند رسد.

پس آنچه در آینه دیده شود همان امر موجود در خارج است نه در آینه، ولی چون با پرتوی که در آینه افتاده دیده شود، گمان می شود که در آینه است و در آن نیست، و چون چهره به آینه نزدیک باشد و خطوط برگشته کوتاه باشند، در گمان آید که چهره نزدیک به آینه است. اگر دور باشد و خطوط برگشته دراز باشند، گمان می رود که به همان اندازه چهره در آینه فرورفته، و به این نظر اعتراضاتی وارد شده که در جای خود ذکر شدند .

دوّم: عقیده اصحاب انطباع هست و توضیحش این است که چون قوه بینایی طوری است که وقتی با جسم رنگین و روشنی برابر شد، صورتش در آن نقش می بندد، همچنین طوری است که چون برابر جسم صاف و زلالی بود صورتی از آن در بینایی و صورتی در آن جسم زلال نقش بندد در همان جزئی که صورت آینه در آن نقش بسته، و شرط انعکاس نزد آن ها نیز همان است که ذکر شد که باید جسم برابر آینه باشد به مانند برابری آینه با بیننده، به طوری که دو زاویه شعاع و برگشت از خطوط شعاعیه موهومه برابر و مستقیم باشند.

سوم: عقیده ای سست و نادر است که صورت در آینه نقش می بندد.

چهارم: عقیده افلاطون و کسانی که قبل از او بودند و به دنبالش نظر اشراقیون بود، که جهانی دیگر جز این جهان جسمانی که محدود است به جهات با آنچه در آن است از اجرام فلکیه و اجسام عنصریه ثابت می دانند. و آن جهان میان آن جهان جسمانی و جهان مجرّدات عقلیه صرف که برکنار از اندازه و جا و جهت و شکل هستند، است، و اشخاص این جهان میانه صورت های مثالی هستند و اشباح برزخی، مجرّد از طبایع و مواد ولی نورانی هستند و آن را عالم مثال نامند.

و گفته اند صورت ها که در آینه و اجسام زلال دیگر دیده می شوند و صورت های خیالی و مانند آن ها موجوداتی پایدار به خود هستند، زیرا اگر صورت بر آینه باشد، با اختلاف جای بیننده مختلف نشود و اگر در هوا باشد دیده نشود، چون هوا شفاف است و نمی شود آن را و هر چه در آن است دید، و آن خود صورت بعینه نیست که به خاطر آنکه پرتو از آینه به سوی تو برگشته دیده شود، چون عقیده این که دید به شعاع است بنا به ادله ای که در کتب قوم ذکر شده است باطل است.

ص: 266

یُرْهِقَهُ الْمَوْتُ فَیَخْرُجَ مِنَ الدُّنْیَا غَیْرَ تَائِبٍ کَمَا قَدْ یَکُونُ عَلَی الْوَاحِدِ دَیْنٌ إِلَی أَجَلٍ وَ قَدْ یَقْدِرُ عَلَی قَضَائِهِ فَلَا یَزَالُ یُدَافِعُ بِذَلِکَ حَتَّی یَحِلَّ الْأَجَلُ وَ قَدْ نَفِدَ الْمَالُ فَیَبْقَی الدَّیْنُ قَائِماً عَلَیْهِ فَکَانَ خَیْرَ الْإِنْسَانِ أَنْ یُسْتَرَ عَنْهُ مَبْلَغُ عُمُرِهِ فَیَکُونَ طُولَ عُمُرِهِ یَتَرَقَّبُ الْمَوْتَ فَیَتْرُکَ الْمَعَاصِیَ وَ یُؤْثِرَ الْعَمَلَ الصَّالِحَ فَإِنْ قُلْتَ وَ هَا هُوَ الْآنَ قَدْ سُتِرَ عَنْهُ مِقْدَارُ حَیَاتِهِ وَ صَارَ یَتَرَقَّبُ الْمَوْتَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ یُقَارِفُ الْفَوَاحِشَ وَ یَنْتَهِکُ الْمَحَارِمَ قُلْنَا إِنَّ وَجْهَ التَّدْبِیرِ فِی هَذَا الْبَابِ هُوَ الَّذِی جَرَی عَلَیْهِ الْأَمْرُ فِیهِ فَإِنْ کَانَ الْإِنْسَانُ مَعَ ذَلِکَ لَا یَرْعَوِی وَ لَا یَنْصَرِفُ عَنِ الْمَسَاوِی فَإِنَّمَا ذَلِکَ مِنْ مَرَحِهِ وَ مِنْ قَسَاوَةِ قَلْبِهِ لَا مِنْ خَطَإٍ فِی التَّدْبِیرِ کَمَا أَنَّ الطَّبِیبَ قَدْ یَصِفُ لِلْمَرِیضِ

مَا یَنْتَفِعُ بِهِ فَإِنْ کَانَ الْمَرِیضُ مُخَالِفاً لِقَوْلِ الطَّبِیبِ لَا یَعْمَلُ بِمَا یَأْمُرُهُ وَ لَا یَنْتَهِی عَمَّا یَنْهَاهُ عَنْهُ لَمْ (1)

یَنْتَفِعْ بِصِفَتِهِ وَ لَمْ یَکُنِ الْإِسَاءَةُ فِی ذَلِکَ الطَّبِیبِ بَلْ لِلْمَرِیضِ حَیْثُ لَمْ یَقْبَلْ مِنْهُ وَ لَئِنْ کَانَ الْإِنْسَانُ مَعَ تَرَقُّبِهِ لِلْمَوْتِ کُلَّ سَاعَةٍ لَا یَمْتَنِعُ عَنِ الْمَعَاصِی فَإِنَّهُ لَوْ وَثِقَ بِطُولِ الْبَقَاءِ کَانَ أَحْرَی بِأَنْ یَخْرُجَ إِلَی الْکَبَائِرِ الْقَطْعِیَّةِ(2) فَتَرَقُّبُ الْمَوْتِ عَلَی کُلِّ حَالٍ خَیْرٌ لَهُ مِنَ الثِّقَةِ بِالْبَقَاءِ ثُمَّ إِنَّ تَرَقُّبَ الْمَوْتِ وَ إِنْ کَانَ صِنْفٌ مِنَ النَّاسِ یَلْهَوْنَ عَنْهُ وَ لَا یَتَّعِظُونَ بِهِ فَقَدْ یَتَّعِظُ بِهِ صِنْفٌ آخَرُ مِنْهُمْ وَ یَنْزِعُونَ عَنِ الْمَعَاصِی وَ یُؤْثِرُونَ الْعَمَلَ الصَّالِحَ وَ یَجُودُونَ بِالْأَمْوَالِ وَ الْعَقَائِلِ النَّفْسِیَّةِ فِی الصَّدَقَةِ عَلَی الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ فَلَمْ یَکُنْ مِنَ الْعَدْلِ أَنْ یُحْرَمَ هَؤُلَاءِ الِانْتِفَاعَ بِهَذِهِ الْخَصْلَةِ لِتَضْیِیعِ أُولَئِکَ حَظَّهُمْ مِنْهَا.

تذنیب

و لنذکر بعض ما ذکره الحکماء فی تحقیق القوی البدنیة الإنسانیة لتوقف فهم الآیات و الأخبار علیها فی الجملة و اشتمالها علی الحکم الربانیة.

قالوا الحیوان جسم مرکب مختص من بین المرکبات بالنفس الحیوانیة لکون مزاجه أقرب إلی الاعتدال جدا من النباتات و المعادن فبعد أن یستوفی درجة

ص: 260


1- 1. فی بعض النسخ: و لم ینتفع بصفته فلم یکن.
2- 2. الفظیعة( خ).

و بنا به دلیل هایی که ذکر کردند، نمی شود که این صورت ها در قوه بینایی یا قوای دیگر بدن موجود باشند، پس در نتیجه صورت های جسمانی هستند که در عالم دیگر میان دو عالم حسّ و عقل محض اند و عالم مثال نام دارد و به ذات خود قائم است و در لامحل و لامکان آویزان است و مظاهری دارد، چون صورت های دیده شده در آینه ها و صور موجوده در خیال، و صوفیه در اثبات این عالم با آن ها موافقند و قبلاً به آن اشاره شد.

قیصری در شرح فصوص گفته: بدان که عالم مثال، عالمی روحانی است از جوهری نورانی و در این که محسوس باشد و اندازه دارد، مانند جوهر جسمانی است و در این که نورانی است و جسم مرکّب مادّی نیست، مانند جوهر مجرّد عقلی است، و جوهر مجرد عقلی هم نیست، زیرا آن برزخ و مرز میان دو جهان ماده و مجرّد است، و هر چه مرز دو چیز است و میان آن ها است، ناگزیر باید غیر آن ها باشد و دو سو دارد که از هر سو به عالمی شبیه باشد، جز این که گفته شود جسمی نوری و در نهایت لطافت است، و مرز میان جواهر مجرده لطیفه و جواهر جسمانی تیره است و گرچه برخی اجسام لطیف تر از دیگران هستند، مانند آسمان ها نسبت به چیزهای غیر آن (پایان نقل قول)

سوم: دیدن یک چیز به صورت دوتایی چنان چه در چشم چپ است، و در کسی که گوشه دیده را بکشد، یا انگشت در گوشه دیده فروبرد هر چیز را دو تا می بیند، و در علت آن اختلاف است و در اینجا دو نظر را ذکر کنیم:

الف: نظر اصحاب شعاع که می گویند از هر جسمی یک مخروط شعاعی برمی آید که سهمی دارد و اگر هر دو سهم دو چشم بر یک جا افتند، یک چیز دیده شود و اگر جایشان مختلف شد، دو تا دیده شوند.

ب) نظر اصحاب انطباع که مقدمه ای دارد و آن این است که نیروی دید از آن روح حیوانی است که بر دو عصب تو خالی روییده بر مقدم مغزند و به هم برخورند و در برخورد یک تهیگاه دارند و در آنجا مجمع نور است و چون دیده با شئ دیدنی برابر شود، صورت دیدنی در دو جلیدیه نقش بندد و برای دید همان بس نیست، وگرنه همیشه یک چیز دو تا دیده می شد، بلکه باید از آن صورتی در مجمع النورین نقش بندد تا دید فراهم شود. و این روحی که در مجمع النور است صورت دیدنی را به حس مشترک رساند و آن گاه دید کامل شود.

ص: 267

الجماد و النبات یقبل صورة أشرف من صورتهما و عرفوا النفس الحیوانیة بأنها کمال أول لجسم طبیعی آلی من جهة ما یدرک الجزئیات و یتحرک بالإرادة و لها قوتان مدرکة و محرکة أما المدرکة فهی إما فی الظاهر أو فی الباطن أما التی فی الظاهر فهی خمس بحکم الاستقراء و قیل لأن الطبیعة لا تنتقل من درجة الحیوانیة إلی درجة فوقها إلا و قد استکملت جمیع ما فی تلک المرتبة فلو کان فی الإمکان حس آخر لکان حاصلا للإنسان فلما لم یحصل علمنا أن الحواس منحصرة فی الخمس.

فمنها السمع و هو قوة مودعة فی العصب المفروش فی مقعر الصماخ و یتوقف علی وصول الهواء المنضغط بین القارع و المقروع و(1)

القالع و المقلوع مع مقاومة المتکیف بکیفیة الصوت المعلول لتموج ذلک الهواء إلی الصماخ و لیس مرادهم بوصوله ما هو المتبادر منه بل إن ذلک الهواء بتموجه یموج الهواء المجاور له و یکفیه بالصوت ثم یتموج المجاور لهذا المجاور و هکذا إلی أن یتموج الهواء الراکد فی الصماخ و قیل لا ینحصر المتوسط فی الهواء بل کل جسم سیال کالماء أیضا.

و منها البصر و هو قوة مودعة فی ملتقی العصبتین المجوفتین النابتتین من غور البطنین المقدمین من الدماغ یتیامن النابت منهما یسارا و یتیاسر النابت منهما یمینا فیلتقیان و یصیر تجویفهما واحدا ثم ینعطف النابت منهما یمینا إلی الحدقة الیمنی و النابت منهما یسارا إلی الحدقة الیسری و یسمی الملتقی بمجمع النور.

و الفلاسفة اختلفوا فی کیفیة الإبصار فالطبیعیون منهم ذهبوا إلی أنه بانطباع شبح المرئی فی جزء من الرطوبة الجلیدیة التی هی بمنزلة البرد و الجمد فی الصقالة المرآتیة فإذا قابلها متلون مستنیر انطبع مثل صورته فیها کما ینطبع صورة الإنسان فی المرآة لا بأن ینفصل من المتلون شی ء و یمیل إلی العین بل بأن یحدث مثل صورته فی عین الناظر و یکون استعداد حصوله بالمقابلة المخصوصة مع توسط الهواء المشف.

ص: 261


1- 1. أو( خ).

و پس از این مقدمه گوییم که دیدن یک چیز به صورت دو تایی چهار سبب دارد: یکم: ابزاری که عکس را از جلیدیه به برخوردگاه دو عصب می رساند، در همان مکان جا به جا می شود و دو عکس به یک جا منتقل نمی شوند، بلکه هر کدام به یک جزو از روح بینایی می رسند، زیرا دو رشته عکس نفوذی ندارند که در برخوردگاه دو عصب با هم برخورند و چون هر کدام در جزئی دیگر از روح باصره باشند، گویا شبح دو چیزند. و چون جای شبح در روح باصره جدا است، دو تا را در دو جا بیند.

دوم: حرکت روح باصره در محل برخورد و موج برداشتن آن به سمت راست و چپ، تا آنجا که از مرکز نقش معمولی که در دو سوی دو جلیدیه است پیش افتد و موج و پریشانی به خود گیرد و شبح پیش از انتقال به محل تقاطع نقش می بندد، و از یک چیز دو نمونه نقش گیرد و دو چیز جدا دیده شود. این مثل این می ماند که صورت خورشید در آب آرام یک بار نقش گیرد و در آب مواج چند بار نقش بندند و منطبع شود.

سوم: اگر روح باصره که در مقدم مغز است پریشان باشد و تا مجمع النور پیش رود و تا حسّ مشترک عقب رود و در این حال چیزی را ببیند، شبح آن در یک جزء مرکزی که وضع مخصوصی با جسم دید شده دارد، نقش بندد و چون این جزء حرکت کند و جزء دیگر در جای او آید، به ناچار شبحی دیگر در این جزء نقش بندد و از جزء یکم دور شود و در اینجا دو صورت نقش شده و دو چیز دیده شود. و نمونه اش چیزی است که به سرعت در دو سو حرکت کند و دو چیز دیده شود، زیرا پیش از محو صورت آن در این سو از حس مشترک در سوی دیگر دیده شود و صورت دیگر از آن نقش گردد و دو ادراک او در دو سو دریافت گردند.

و از این راه قطره ای که به سرعت پایین می افتد خط مستقیم به نظر آید و شعله آتش چرخان دایره دیده می شود، و کسی که سرش گیج می رود همه چیز به نظر او می چرخد، زیرا بنا به یک علت طبی، روحی که در تجویف مقدم مغز او است، همیشه می چرخد و هر صورتی در آن نقش بندد، فوری از بین می رود و صورت دیگر به جایش می آید، چنان چه کره ای در برابر سوراخی باشد

ص: 268

و الریاضیون ذهبوا إلی أنه بخروج الشعاع من العین علی هیئة مخروط رأسه عند العین و قاعدته عند المرئی ثم اختلفوا فی أن ذلک المخروط مصمت أو مؤتلف من خطوط مجتمعة فی الجانب الذی یلی الرأس متفرقة فی الجانب الذی یلی القاعدة و قال بعضهم بأن الخارج من العین خط واحد مستقیم لکن یثبت طرفه الذی یلی العین و یضطرب طرفه الأخری علی المرئی فیتخیل منه هیئة مخروط.

و الإشراقیون قالوا لا شعاع و لا انطباع و إنما الإبصار مقابلة المستنیر للعضو الباصر الذی فیه رطوبة صقیلة فإذا وجدت هذه الشروط مع زوال المانع یقع للنفس علم حضوری إشراقی علی المبصر فتدرکه النفس مشاهدة ظاهرة جلیة لکن المشهور من آراء الفلاسفة الانطباع و الشعاع.

تمسک الأولون بوجوه أحدها و هو العمدة أن العین جسم صقیل نورانی و کل جسم کذلک إذا قابله کثیف ملون انطبع فیه شبحه کالمرآة أما الکبری فظاهر و أما الصغری فلما نشاهد من النور فی الظلمة إذا حک المنتبه من النوم عینه و لأن الإنسان إذا نظر نحو أنفه قد یری علیه دائرة مثل الضیاء و إذا انتبه من النوم قد یبصر ما قرب منه ثم یفقده و ذلک لامتلاء العین من النور و إن غمضنا إحدی العینین اتسع مثقب العین الأخری فیعلم أنه یملؤه جوهر نوری و لو لا انصباب أجسام نورانیة من الدماغ إلی العین لکان تجویف العصبتین عدیم الفائدة.

و ثانیها أن الإحساس بسائر الحواس لیس لأجل خروج شی ء من المحسوس بل لأجل أن یأتیها صورة المحسوس فکذا حکم الإبصار.

و ثالثها أن کون رؤیة الأشیاء الکبیرة من البعید صغیرة لضیق زاویة الرؤیة لا یتأتی إلا مع القول بکون موضع الرؤیة هو الزاویة کما هو رأی أصحاب الانطباع لا القاعدة علی ما هو رأی القائلین بخروج الشعاع فإنها لا تتفاوت.

و رابعها أن من حدق النظر إلی الشمس ثم انصرف عنها یبقی فی عینه صورتها زمانا و ذلک یوجب ما قلناه.

و خامسها أن الممرورین یرون صورا مخصوصة لا وجود لها فی الخارج فإذن

ص: 262

و خورشید به آن بتابد و آن بچرخد و دنبال هم روشنی جا عوض می کند و بیننده گمان می برد که کره به دور خود می چرخد، با این که بیننده است که به دور خود می چرخد.

چهارم: پریشانی که در سوراخ عنبیه رخ می دهد، چون عنبیه چشم آسان حرکت می کند به طوری که یک بار سوراخ گشاد می شود و یک بار تنگ؛ یک بار به درون می رود یک بار بیرون، چون برون آید سوراخ گشاد گردد و چون درون رود تنگ شود، در تنگی چیز را بزرگ تر ببیند و در گشادی کوچک تر و آنچه نخست که بیرون بوده ببیند، چیزی غیر آنکه بار دوم از درون دیده است، باشد. به خصوص اگر قبل از محو اولی متمثل شده باشد، پس دو چیز دیده می شود، در حالی که سوراخ تنگ شود، روح بصری و نور شعاعی درهم و غلیظ شوند، و بزرگ تر دیده می شود چنان چه هر چیزی درون بخار بزرگ تر دیده می شود و چون گشاده شود، روح لطیف گردد و سوراخ دار و نازک و کوچک تر دید شود.

و از جمله موارد، انعطاف و خم برداشتن شعاع دید است، به این صورت که خطوط شعاع سطح مخروط مستقیم در صورتی که وسیله زلال میانه در نازکی و غلظت یکنواخت باشد، به دو طرف جسم دید شده می رسند. و اگر تفاوت داشته باشند، مثلا دیده شده در آب یا بخار فرورفته باشد و طرف بیننده و هوا باشد، زیرا خطوط شعاعی به آب می رسند به طرف سهم مخروط خم می شوند و باز به دو طرف دیده شده می رسند، و اگر برعکس باشد و طرف بیننده آب یا بخار باشد، خطوط بر خلاف سهم مخروط خم شوند. و از لوازم انعطاف این است که هر چیزی درون آب و بخار از آنکه در هوا باشد بزرگ تر دیده می شود، چنان چه یک حبه انگور در آب یک دانه آلو دیده شود، و ستارگان در افق بزرگ تر دیده شوند از وقتی که در وسط آسمان هستند، چون افق بخار دارد.

و این به این دلیل است که چون خطوط وقتی که انعطاف دارند و به یک سمت سهم مخروط مایل می شوند، زاویه رأس مخروط بزرگ تر از زمانی می شود که خطوط به صورت مستقیم نفوذ می کنند، زیرا واجب است که خطوط از هم دور شوند، به حیثی که اگر منعطف و مایل به سهم شوند به دو طرف شئ دیده شده برسند، و در این حال جسم مرئی بزرگ تر از جسم مرئی دیگر است .

و از جمله موارد این است که درخت در لب نهر وارونه دیده می شود، زیرا خطوط شعاعی که از سطح آب به درخت برمی گردند، به شکل تارهای چنگ باشند که گوژپشت است و چون درخت در طرف دیگر بر لب آب باشد، شعاع از

ص: 269

حصولها فی البصر.

و أجیب عن الأول بأنه بعد تمامه لا یفید إلا انطباع الشبح و أما کون الإبصار به فلا و عن الثانی أنه تمثیل بلا جامع و عن الثالث بأن کون العلة ما ذکرتم غیر مسلم کیف و أصحاب الشعاع یذکرون له وجها آخر و عن الرابع بأن الصورة غیر باقیة فی الباصرة بل فی الخیال و أین أحدهما من الآخر و عن الخامس أنه إنما یدل علی إثبات الانطباع فی هذا النحو من الرؤیة التی هی من قبیل الرؤیا و مشاهدة الأمور الغائبة عن الأبصار بوقوع أشباحها فی الخیال و لا یدل علی أن الإبصار للموجودات فی الخارج بالانطباع و قیاس أحدهما علی الآخر غیر ملتفت إلیه فی العلوم.

و تمسک القائلون بالشعاع أیضا بوجوه أحدها أن من قل شعاع بصره کان إدراکه للقریب أصح من إدراکه للبعید لتفرق الشعاع فی (1)

البعید و من کثر شعاع بصره مع غلظه کان إدراکه للبعید أصح لأن الحرکة فی المسافة البعیدة تفید رقة و صفاء و لو کان الإبصار بالانطباع لما تفاوت الحال.

و ثانیها أن الأجهر یبصر باللیل دون النهار لأن شعاع بصره لقلته یتخلل نهارا شعاع الشمس فلا یبصر و یجتمع لیلا فیقوی علی الإبصار و الأعمش بالعکس لأن شعاع بصره لغلظه لا یقوی علی الإبصار إلا إذا أفادته الشمس رقة و صفاء.

و ثالثها أن الإنسان إذا نظر إلی ورقة و رآها کلها لم یظهر له إلا السطر الذی یحدق نحوه البصر و ما ذاک إلا بسبب أن مسقط سهم مخروط الشعاع أصح إدراکا.

و رابعها أن الإنسان یری فی الظلمة کأن نورا انفصل عن عینه و أشرق علی أنفه و إذا غمض عینه علی السراج یری کأن خطوطا شعاعیة اتصلت بین عینیه و السراج.

و الجواب عن الکل أنها لا تدل علی المطلوب أعنی کون الإبصار بخروج الشعاع بل علی أن فی العین نورا و نحن لا ننکر أن فی آلات الإبصار أجساما شعاعیة مضیئة تسمی بالروح الباصرة و إن أنکرها محمد بن زکریا زعما أن النور لا یوجد إلا فی النار

ص: 263


1- 1. للبعید( خ).

نزدیک ترین جای بیننده به سر درخت و از دورترین نقطه از بیننده به بن آن برمی گردد و به همین نسبت و چون درخت لب آب سمت بیننده باشد برگشت شعاع بر عکس آن است.

آیا نمی بینی که چون سطح آبی که نزدیک تو است را اگر بپوشانی، سر درختی که آن سوی آب است و بن درختی که در سوی خود تو است بر تو نهان گردد؟ پس خط شعاعی که به سر درخت برگردد درازتر از همه خطوطی است که فروتر از آنند و آنچه بدان نزدیک تر است، درازتر از آن است که از آن دورتر است به ترتیب منظم تا آنکه کوتاه تر همه خطی است که از بن درخت برگشته، برای آنکه باید زاویه شعاع و انعکاس برابر باشند.

حال فرض می کنیم خط «ا - ب» پهنای نهر، و خط «ج - ب» درخت لب نهر، و «ه» حدقه چشم بیننده است، و بر خط «ا - ب» دو نقطه «د» و «و» را فرض کنیم، بر خط «ج ب» دو نقطه «ح» و «ط» و چون از نقطه «ه» خط شعاعی به سمت «و»، و خطی دیگر به سمت «د» خارج شود، باید اولی به نقطه «ط» برگردد تا زاویه شعاعیه یعنی زاویه «ه - و - ا» به مانند زاویه برگشت یعنی زاویه «ط - و - ب» باشد و دیگری منعکس شود به نقطه «ح» و زاویه شعاعیه «ه - د - ا» برابر باشد با زاویه انعکاسی «ح - د - ب».

و سپس نفس، انعکاس شعاع را دریافت نمی کند، چون عادت دارد که دیدنی ها را به خط مستقیم ببیند و شعاع منعکس را در درون آب پندارد، با این که درون آب چیزی نیست و بسا که عمق آب به اندازه بلندی درخت نباشد و پندارد که سر درخت بیشتر در آب فرو است، چون شعاع برگشت آن درازتر است و به همین نسبت در اجزای دیگر به طور منظم و از این رو درخت در آب را وارونه بیند .

3.

بویایی: سومین حواس ظاهره است و آن نیرویی است پراکنده در دو برآمدگی پیشین مغز، مانند دو سر پستان که به وسیله هوای بو گرفته، بو را دریابد یا آنکه ذراتی از چیز

ص: 270

و فی الکواکب و أما الأجسام الکثیفة و ما فی بواطنها فالأولی بها الظلمة و کیف یعقل داخل الدماغ مع تسترها بالحجب جسم نورانی أما ابن سینا فقد اعترف بذلک لأن جالینوس لما احتج ببعض الشبه التی مر ذکرها علی خروج الشعاع من العین و أجاب عنه بأن ذلک یدل علی وجود الشعاع فی العین و لا نزاع فیه لکن قلتم إن ذلک الشعاع یخرج فحینئذ نقول آلة الإبصار جسم نورانی فی الجلیدیة یرتسم منه بین العین و المرئی مخروط وهمی یتعلق إدراک النفس بذلک المرئی من جهة زاویته التی عند الجلیدیة و تشتد حرکته عند رؤیة البعید فیتخلل لطیفها فیفتقر إلی تلطیف إذا غلظ و تکثیف إذا لطف و رق فوق ما ینبغی و یحدث منها فی المقابل القابل أشعة و أضواء یکون قوتها فی مسقط السهم مما یحاذی مرکز العین الذی هو بمنزلة الزاویة للمخروط الوهمی و لشدة استنارته یکون ما یری منه أظهر و إدراکه أقوی و أکمل و یشبه أن یکون هذا مراد القائلین بخروج الشعاع تجوزا منهم علی ما صرح به الشیخ و إلا فهو باطل قطعا أما إذا أرید حقیقة الشعاع الذی هو من قبیل الأعراض فظاهر و إن أرید جسم

شعاعی یتحرک من العین إلی المرئی فلأنا قاطعون بأنه یمتنع أن یخرج من العین جسم ینبسط فی لحظة علی نصف کرة العالم ثم إذا طبق الجفن عاد إلیها أو انعدم ثم إذا فتح خرج مثله و هکذا و أن یتحرک الجسم الشعاعی من دون قاسر أو إرادة إلی جمیع الجهات و أن ینفذ فی الأفلاک و یخرقها لیری الکواکب و أن لا یتشوش لهبوب الریاح و لا یتصل بغیر المقابل کما فی الأصوات حیث یمیلها الریاح إلی الجهات و لأنه یلزم أن لا یری القمر مثل الثوابت بل بزمان یناسب التفاوت بینهما و لیس کذلک بل یری الأفلاک بما فیها من الکواکب دفعة ثم إن للقائلین بالشعاع مذهبا آخر و هو أن المشف الذی بین البصر و المرئی یتکیف بکیفیة الشعاع الذی فی البصر و یصیر بذلک آلة للإبصار و یرد علیه المفاسد المتقدمة مع زیادة.

و قال صاحب المقاصد الحق أن الإبصار بمحض خلق الله تعالی عند فتح العین. ثم اعلم أنه یعرض فی الرؤیة أمور غریبة قد یستدل ببعضها علی أحد المذهبین

ص: 264

بودار به هوا آمیزد و از سوراخ بینی به آن می رسد. و گفته اند چیز بودار بدون پاشیدن در هوا و بخار شدن و ذره دادن در شامه عمل می کند، و قول دوم مردود است، زیرا اندکی مشک مدتی دراز در هرجا بو دهد و از وزن و حجمش کاسته نشود، پس ذراتی از آن برنیاید.

و قول سوم مردود است به این که بسیار شده است که مشک را مسافتی دور می برند و می سوزانند و از میان رود و بوی آن مدتی طولانی در هوا دریافت می شود. و آنچه ارسطو حکایت کرده مؤید آن است که لاشخور از مسافت دویست فرسخی به بوی کشته های بو گرفته جنگی که میان یونانیان شد پیش آمد و دلیلش این بود که در کمتر از این مسافت لاشخور در آن سرزمین نبود.

و گفته اند شاید آنچه به تحلیل می رود، اجزای بسیار ریزی باشند که به هوا می آمیزند، و در مباحث عقلی استعباد دلیل نمی شود، و شیخ به آنچه از ارسطو نقل شده اعتراض کرده که ممکن است لاشخور با اوج گرفتن در هوا مرده ها را دیده و آمده، نه این که بوی آن ها را فهمیده باشد.

4.

چشایی چهارمین حواس ظاهره است و آن نیرویی است پهن در عصب گسترده بر جرم زبان و آن ادامه و دنباله نیروی لامسه است، زیرا سودش نیز در کاری است که قوام بدن به آن است، و آن دلخواه کردن غذا و انتخاب کردن آن است و خلاصه به وسیله آن می توان غذای سازگار را از ناسازگار تشخیص داد، چنان چه لامسه همجوار سازگار را از ناسازگار تشخیص می دهد، و این حس ذائقه با حس لامسه در این که باید غذا را لمس کند شریک است، ولی از آن متفاوت است، از این جهت که با صرف لمس کردن خوراک، مزه آن را نمی فهمند، ولی گرمی به صرف لمس کردن دریافت شود. اما دریافت مزه به یک رطوبت لعابی که از ماهیچه ای بنام ملعبه بتراود نیاز دارد، و شرطش این است که آن رطوبت آلوده به مزه چشیده شده و ضد آن نباشد و بلکه از آنچه مزه چشیده را دارد، زیرا بیمار که لعاب دهانش کیفیت خلط غالب او را گرفته، مزه خوراکی و آشامیدنی را نفهمد، مگر آنکه آمیخته به مزه آن خلط غالب است و مثل کسی که صفراء بر او غلبه دارد و مزه عسل را تلخ دریابد.

و اختلاف وجود دارد در این که وساطت لعاب دهن در دریافت مزه به این است که ذراتی از مزه دار به آن آمیزد و این رطوبت در جرم زبان ریزد و مزه دریافت شود.

ص: 271

منها اختلاف الأقدار بسبب تفاوت الأبعاد و السبب فیه علی کلا المذهبین اختلاف زاویة مرکز الجلیدیة انفراجا و حدة فإنه إذا قابل المبصر البصر توهمنا خطین مستقیمین واصلین بین مرکز الجلیدیة و طرفی المبصر فیحصل زاویة البتة عند مرکز الجلیدیة فکلما کانت تلک الزاویة أعظم یری المرئی أصغر و لا یخفی علی المتدرب أن قرب المرئی سبب لعظم تلک الزاویة و بعده سبب لصغرها أو بزیادة القرب یزید عظمها و بزیادة البعد یزید صغرها فالخطوط التی هی أضلاع الزوایا موجودة عند الریاضیین موهومة عند المشاءین و کل من أصحاب المذهبین جعل هذا مؤیدا لمذهبه و له وجه و إن کان بمذهب المشاءین أنسب.

و قال بعض المحققین قد قرر الحکماء عن آخرهم أن تفاوت أقدار المبصرات بتفاوت أقدار الزاویة المذکورة و یتبع تفاوت إحداهما تفاوت الأخری علی نسبتها من غیر انثلام فی اتساق النسبة و بنوا علیه علم المناظر و غیره من معظمات المسائل و فیه شبهة و هو أنا إذا قربنا جسما صغیرا طوله مثل طول البصر أو أزید بقلیل کالإصبع من البصر بحیث یصل إلی رءوس شعر الجفن فیری بزاویة عظیمة جدا و یحجب الجبل العظیم جدا فزاویته أعظم من زاویة الجبل فیجب أن یری أعظم مع أن الأمر بخلافه ضرورة و الجواب أنه فی الرؤیة أعظم إلا أنه یعلم بحکم العقل أنه صغیر جدا و رئی عظیما بسبب کمال قربه انتهی.

و منها رؤیة المرئیات فی المرایا و الأجسام الصقیلة و اختلف فی سببه و تفرق آراؤهم إلی مذاهب أربعة الأول مذهب أصحاب الشعاع حیث ذهبوا إلی أنه بانعکاس الخطوط الشعاعیة و تفصیله أنا نعلم تجربة أن الشعاع ینعکس من الجسم الصقیل کما ینعکس شعاع الشمس من الماء إلی الجدار و من المرآة إلی مقابلها فإذا وقع شعاع البصر علی المرآة مثلا ینعکس منها إلی جسم آخر وضعه من المرآة وضع المرآة من البصر علی وجه تتساوی زاویتا الشعاع و الانعکاس فإذا قابلت المرآة وجه المبصر و کان سهم المخروط الشعاعی عمودا علی سطح المرآة وجب انعکاس ذلک الخط العمود من سمته بعینه إلی مرکز الجلیدیة إذ لو انعکس إلی غیره لزم تساوی زاویة قائمة مع زاویة

ص: 265

و رطوبت برای رسیدن جوهر و ذرات ریز که کیفیت طعم غذا را در بر دارند به نیروی حاسه واسطه است یا این که خود رطوبت لعابی به سبب نزدیکی اش مزه را می گیرد و خود آن را به جرم زبان می رساند و آنچه دریافت شود، همان کیفیت آن است. به هر تقدیر میان ذائقه و مزه دار در حقیقتشان واسطه ای نیست، بر خلاف دید که نیاز به جسم شفاف و زلال دارد.

5.

قوه لامسه و لمس کردن پنجمین حواس ظاهره است و آن در همه بدن پهن است و کارش دریافت گرمی سردی، تری و خشکی و مانند آن ها است که به حکم استقراء، هنگام تماس از آن اثر می پذیرد. شیخ گفته: اولین نیروی دریافت و ادراکی که به وسیله آن جاندار خودش را می یابد، همان لامسه است، مثل جوهر نیروی گیاه که همان خوراک کردن است و ممکن است غیر آن نیرویی نداشته باشد.

نیروی لامسه در جاندار هم چنین است، زیرا سلامت مزاجش از کیفیات ملموس است و تباهی اش از اختلال در آن است. و حس پیش درآمد نفس است و باید اول همان وسیله دفع فساد و حفظ صلاح پیش درآمد باشد و پیش از پیش درآمدهای دیگر باشد که رهنمای اموری هستنند که برخی از آن ها بیرون از قوام هستی سودی دارند، و زیانی جز تباهی و چشیدن. گرچه رهنمای به خوراک سازگار است که زندگی را نگهدار است، ولی ممکن است جاندار بدون آن بماند و از حواس دیگر خوراک سازگار و ناساز را تشخیص دهد، ولی هیچ حس دیگری نیست که تشخیص دهد هوا گرم و سوزان یا یخ بندان است و برای نیاز مبرم به آن است که به کمک اعصاب در همه بدن روان است، جز در جایی که بی حسی برایش سودمندتر است، چون کبد و سپرز (طحال) و کلیه تا این که از آنچه به آن برمی خورند و تند و گزنده است، آزار و درد نکشند .

زیرا کبد مولّد صفرا و سوداء است و سپرز (طحال) و کلیه ریزشگاه مایه ای گزنده، و چون شش (ریه ها) که پیوسته در حرکت است و اگر حس داشت، از ساییدن تکه هایش به هم دردناک می شد، و چون استخوان ها که بنیاد بدن و ستون هر حرکت هستند و اگر حس داشتند، با فشار و مزاحمت و برخورد به هم درد می کشیدند.

پس از این، همه معتقدند که لامسه نیرویی است که همه چیز با آن دریافت می شو،د مانند حواس دیگر که اختلاف موارد درک شده سبب اختلاف ادراکات نمی شوند تا دلیل اختلاف مبدأ آن ها شوند.

و بسیاری از محققان چون شیخ، بنا بر آنچه مقرر داشته اند که نیروها بسیارند، معتقدند که لامسه نیروهای مختلف است، چون یک قوه بیش از یک اثر ندارد.

ص: 272

حادة و انعکست الخطوط القریبة منه إلی باقی أجزاء الوجه فیری الوجه و إذا کانت المرآة غیر مقابلة للبصر علی الوجه المذکور لم ینعکس الشعاع إلیه بل إلی جسم آخر من شأنه أن تتساوی به الزاویتان المذکورتان فالمرئی فی المرآة إنما هو الأمر الخارجی لکن لما رئی بالشعاع الذی رئی به المرآة یظن أنه فی المرآة و لیس موجودا فی المرآة و إذا کان الوجه قریبا من المرآة و الخطوط المنعکسة قصیرة یظن أن صورة المرئی قریبة من سطح المرآة و إذا کان الوجه بعیدا عنها و الخطوط المنعکسة طویلة یظن الصورة غائرة فیها و أورد علیه وجوه من الإیراد المذکورة فی محالها.

الثانی مذهب أصحاب الانطباع و توضیحه أنه کما أن القوة الباصرة بحیث إذا قابلت جسما ملونا مضیئا ارتسمت صورته فیها فکذلک هی بحیث إذا قابلت جسما صقیلا ارتسمت صورتها فی الباصرة مع صورة مقابل ذلک الجسم الصقیل و ترتسم فی جزء ارتسمت فیه صورة المرآة و شرط الانعکاس عندهم أیضا ما مر من کون الجسم المقابل من المرآة مثل مقابلة المرآة للمبصر بحیث تتساوی زاویتا الشعاع و الانعکاس من الخطوط الشعاعیة الموهومة المفروضة المستقیمة.

الثالث مذهب سخیف ضعیف و هو أن الصورة ینطبع فی المرآة.

الرابع مذهب أفلاطون و من سبقه و تبعه من الإشراقیین حیث أثبتوا عالما آخر سوی هذا العالم الجسمانی الذی هو المحدد للجهات مع ما فیه من الأجرام الفلکیة و الأجسام العنصریة و هو عالم متوسط بینه و بین عالم المجردات العقلیة الصرفة المنزهة عن المقدار و الحیز و الجهة و الشکل فإن أشخاص هذا العالم صور مثالیة و أشباح برزخیة مجردة عن الطبائع و المواد نورانیة یسمی ذلک العالم عالم المثال و قالوا إن الصور المرئیة فی المرایا و غیرها من الأجسام الصقیلة و الصور المتخیلة و أمثالها صور موجودة قائمة بنفسها إذ لو کانت الصور فی المرآة لما اختلفت رؤیة الشی ء باختلاف مواضع نظرنا إلیها و لو کانت فی الهواء لم یمکن أن تری لأن الهواء شفاف لم یمکن أن یری و کذا ما حل فیه و لیست هی صورتک بعینها بأن ینعکس الشعاع من المرآة إلیک لبطلان القول بالشعاع لوجوه مذکورة فی کتب

ص: 266

و گفته اند که در اینجا ملموس هایی باشند که جنسشان مختلف و بلکه ضد با هم باشند، و باید نیروهای مختلفی باشند که آن ها را دریابند و به تضاد آن ها قضاوت کنند، و برای هر دو ضد یک قوه را ثابت کرده اند، چون حاکم میان گرمی و سردی، و حاکم میان تری و خشکی و حاکم میان زبری و نرمی، و حاکم میان نرمی و سختی. و برخی حاکم میان سنگینی و سبکی را به آن ها افزوده اند و گفته اند جایز است که همه این نیروها مشترکا یک ابزار داشته باشند و یا این که چند ابزار باشند که بخش آن ها محسوس نیست و از این رو توهم اتحاد نیروها شده است.

و بر این عقیده اعتراض شده که آنچه به حس لامسه درک شود، متضادها یعنی همان گرمی و سردی است نه ضدیت آن ها، زیرا آن معنایی است که عقل یا وهم دریابد، و در صورتی که یک قوه دو ضد را دریابد و دو اثر دارد، چرا جایز نباشد که چند ضد را دریابد و چند اثر داشته باشد؟ به علاوه مزه ها، بوها و رنگ ها هم با این که قوه مدرک آن ها یکی است، اجناس مختلف متضادند و اگر اختلاف و تضاد در ملموسات بیشتر و شدیدتر است، در این باره اثری ندارد.

و اما حواس باطنه هم به حکم استقراء پنج عدد باشند:

یکم: حس مشترک، و در یونانی آن را «بنطاسیا» می نامند، یعنی لوح نفس و آن قوه ای است مرتب در تهیگاه اول از سه تهیگاه پیشین مغز که همه صورت های نقش شده در حواس ظاهری را پذیرا است و از حواس تحویل می گیرد و آن مانند حوضی است که پنج نهر در آن می ریزد و برای وجود آن چند دلیل آورده اند.

الف: ما قطره ای که پایین می افتد را به صورت خط مستقیم می بینیم، و نقطه ای که به سرعت بچرخد را دایره و این خط و دایره در دیده نقش نمی بندند، زیرا جز آنچه که برابر دیده است چیزی دیگر در آن نقش نمی گیرد و آن هم جز قطره و نقطه نباشد، پس نقش خط مستقیم و دایره باید در قوه دیگری جز بینایی باشد که وجودهای پیاپی را نقش بردارد و آن را به صورت خط می نماید و همان حس مشترک باشد.

ب: ما میان محسوسات ظاهری قضاوت می کنیم و می گوییم که این سفید شیرین است، این زرد داغ است و هر کدام از حواس ظاهری

ص: 273

القوم و لا فی القوة الباصرة أو غیرها من القوی البدنیة لوجوه ذکروها فهی صور جسمانیة موجودة فی عالم آخر متوسط بین عالمی الحس و العقل یسمی بعالم المثال و هی قائمة بذاتها معلقة لا فی محل و لا فی مکان لها مظاهر کالمرآة فی الصور المرئیة المرآتیة و الخیال فی الصور الخیالیة و وافقهم الصوفیة فی إثبات هذا العالم و قد مرت الإشارة إلیه.

قال القیصری فی شرح الفصوص اعلم أن العالم المثالی هو عالم روحانی من جوهر نورانی شبیه بالجوهر الجسمانی فی کونه محسوسا مقداریا و بالجوهر المجرد العقلی فی کونه نورانیا و لیس بجسم مرکب مادی و لا جوهر مجرد عقلی لأنه برزخ و حد فاصل بینهما و کل ما هو برزخ بین الشیئین لا بد و أن یکون غیرهما بل له جهتان یشبه بکل منهما ما یناسب عالمه اللهم إلا أن یقال أنه جسم نوری فی غایة ما یمکن من اللطافة فیکون حدا فاصلا بین الجواهر المجردة اللطیفة و بین الجواهر الجسمانیة الکثیفة و إن کان بعض هذه الأجسام ألطف من البعض کالسماوات بالنسبة إلی غیرهما انتهی.

و منها رؤیة الشی ء شیئین کما فی الأحول و فی من مد طرف عینه أو غمض إصبعه فی طرف من العین فإنه یری کل شی ء اثنین و اختلفت الآراء فی تعلیله و لنذکر منها مذهبین الأول مذهب أصحاب الشعاع فإنهم یقولون إنه یخرج من کل عین مخروط شعاعی له سهم فإن وقع السهمان علی موضع واحد من المرئی یری شیئا واحدا و إن اختلف موقعاهما یری اثنین الثانی مذهب أصحاب الانطباع و مداره علی مقدمة و هی أن القوة البصریة قائمة بالروح الحیوانی المصبوب فی العصبتین المجوفتین النابتتین من مقدم الدماغ المتقاطعتین و عند التقاطع یتحد التجویفان و هناک مجمع النور فإذا قابل البصر المبصر انطبعت صورته فی الجلیدیتین و لا یکفی ذلک فی الإبصار و إلا لرئی الشی ء الواحد شیئین بل یحب أن تتأدی صورة أخری مثل تلک الصورة إلی مجمع النور فتحصل الإبصار ثم إن هذا الروح الذی فی مجمع النور یؤدی صورة المرئی إلی الحس المشترک و هناک یتم کمال الإبصار

ص: 267

فقط یکی از آن ها را درک می کنند، پس باید قوه جامعی باشد که همه را باهم درک کند تا بتواند میان آن ها قضاوت کند.

ج: بیمار سرسامی و دیوانه که ذات الجنب دارد، وقتی بیماری اش سخت شود و بر اثر آن حواس ظاهره اش از کار افتند، چیزهایی می بیند که در خارج نیستند، نه این که فقط خیال کند، بلکه حیوانات درنده و کسانی به چشم او می آیند که افراد سالم آن ها را اطراف او نمی بینند و این صورت ها در چشم او نقشی ندارند، زیرا در چشم جز موجودی که در برابر آن است نقش نمی بندد، و چون دریافت او مانند دید موجود در خارج است و فرقی ندارد، پس باید گفت که این دید از حس مشترک است، و چون دیدن به نقش صورت در حس مشترک در بیننده است، فرقی نیست که این صورت از خارج می آید، چنان که این امر، بیشتر روی می دهد یا از درون آید چنان چه در سرسامی و دیوانه است. زیرا وقتی نفس او به بیماری بپردازد تا آنجا که حواس ظاهری بیکار می مانند و تخیل بر او چیره می گردد و صوری از خیال را به آن می دهد چنان چه از خارج نقش بندد، و چون فهمی ندارد که این نقش از درون است میان آن ها و صور از برون فرق نگذارد، و پندارد آن صور در برابر او وجود دارند .

و بر دلیل یکم اعتراض شده که ممکن است اتصال نقش ها در خود باصره باشد نه این که مقابل دیگری نقش بندند قبل از آنکه نقش بسته قبلی زایل شود برای سرعت حرکت دیده شده، و جواب داده اند که این مکابره است، زیرا قطعی است که با زوال مقابله و رودررویی، صورتی در دیده نماند.

و بر دلیل دوم اعتراض شده که از نقش نبودن در باصره لازم نیاید که در قوه دیگری که جسمانی است نقش باشند و جایز است که در خود نفس باشند. آیا نمی بینی که ما کلی را بر جزئی منطبق سازیم و گوییم زید انسان است با قطع به این که کلی در نفس است؟ و بسا که حکم نفس میان آن ها برای همین باشد که هر دو در دو ابزار او وجود دارند و در بر نفس حضور دارند، چنان چه تطبیق کلی بر جزئی برای این است که کلی در نفس و جزئی در ابزار نفس است.

ص: 274

ثم بعده هذه المقدمة نقول إن لإدراک الشی ء الواحد اثنین أربعة أسباب الأول انتقال الآلة المؤدیة للشبح الذی فی الجلیدیة إلی ملتقی العصبتین فلا یتأدی الشبحان إلی موضع واحد بل ینتهی کل إلی جزء آخر من الروح الباصرة لأن خطی الشبحین لم ینفذا نفوذا من شأنه أن یتقاطعا عند ملتقی العصبتین و إذا اختص کل بجزء آخر من الروح الباصرة فکأنهما شبحان لشیئین و لأنه یختلف موضع الشبح فی الروح الباصرة یری الاثنین فی الاثنین.

الثانی حرکة الروح الباصرة التی فی الملتقی و تموجها یمینا و یسارا حتی یتقدم مرکزها المرسوم له فی الطبع إلی جهتی الجلیدیتین أخذا متموجا مضطربا فیرتسم فیه الشبح قبل تقاطع المخروطین فینطبع من الشی ء الواحد شبحان و یری کشیئین مفترقین و هذا مثل ارتسام شبح الشمس فی الماء الساکن الراکد مرة واحدة و فی الماء المتوج متکررا.

الثالث اضطراب روح الباصرة التی فی مقدم الدماغ و حرکته قداما إلی صوب ملتقی العصبتین و خلفا إلی الحس المشترک فإذا نظر فی تلک الحالة إلی المرئی انطبع شبحه فی جزء من الروح الحاصل فی مرکزه الذی له وضع مخصوص بالقیاس إلی ذلک المرئی فإذا تحرک ذلک الجزء و وقع جزء آخر فی موضعه فلا جرم انطبع شبحه فی ذلک الجزء أیضا و لم یزل بعد عن الجزء الأول فتجتمع هناک صورتان و یری شیئان و لمثل هذا السبب یری الشی ء السریع الحرکة إلی جانبین کشیئین لأنه قبل انمحاء صورته عن الحس المشترک و هو فی جانب یراه البصر فی جانب آخر فتتوافی (1)

إدراکاته فی الجانبین معا و من هذا القبیل رؤیة القطرة النازلة خطا مستقیما و الشعلة الجوالة دائرة و نظیر الحرکة الدوریة لصاحب الدوار فإنه لسبب من الأسباب الطبیة(2) یتحرک الروح الذی فی تجویف مقدم الدماغ علی الدور فحینئذ إن انطبعت فیه صورة تزول بسرعة لتحرکه کزوال الضوء عن أجزاء الکرة المقابلة

ص: 268


1- 1. فتتواخی( خ).
2- 2. الطبیعیة( ظ).

و بر سوم اعتراض شده که از این مقدمه وجود حس مشترک لازم نمی آید و برای مشاهده صور، همان حواس ظاهری در حضور و غیاب کافی نیست، بلکه هر حس ظاهری حس باطنی هم دارد.

دوم: خیال و آن نیرویی است در دنبال تهیگاه نخست مغز بنا به قول مشهور، و در نزد محققان روحی است که در تهیگاه نخست ریزد و ابزار حس مشترک و خیال است، جز این که مشاهده ویژه آن که در پیش است، می باشد و خیال برای آنکه در پس است، می باشد و او است که همه صور محسوسات را پس از نهان شدن آن ها از حواس خاصه و از حس مشترک بایگانی کند و نمونه بردارد، و آن بایگانی حس مشترک است. چون صور محسوسات پس از زوال از حس مشترک در آن می مانند، و همانا آن بایگانی مخصوص حس مشترک است نه حواس ظاهری که نقش گیر نخست هستند. برای آنکه حواس ظاهری از آن بهره ندارند و با احساس تازه از خارج دریافت تازه دارند و بایگانی برای آن ها مفهومی ندارد، به خلاف حس مشترک که دریافت جدید را با آنچه در خیال است می سنجد.

زیرا چون ما صورتی را در بیداری یا خواب مشاهده کنیم و از آن بی خبر شویم و بار دیگر آن را مشاهده کنیم قضاوت کنیم که این همان است که دیده بودیم، و اگر صورت ها بایگانی نباشد، این قضاوت میسّر نگردد، چنان چه فراموش شده باشد، و نیاز به بایگانی است تا نظم عالم مختل نشود و زیانبار به سودمند مشتبه نگردد، برای آنکه دانسته نمی شود که آن همان دیده شده قبلی است، و تا معاملات و جز آن ها تباه نشوند.

و دلیل بر این که قوه خیال جز حس مشترک است دو وجه است:

الف: نیروی پذیرش غیر از نیروی نگهدارنده است. بسا نقش پذیری مانند آب باشد که به خاطر وجود رطوبت که شرط تسریع در قبول است نگهدار نیست، ولی خشکی که شرط نگه داری است ندارد.

ب: استحضار صورت ها، و بی خبری از آن ها بدون فراموشی، و فراموشی سه حالت هستنند که دو قوه جدا دارند. استحضار وجود صور در هر دو است، و بی خبری حصول صورت است در یکی نه در دیگری، و فراموشی زوال صورت از هر دو است، و بر این دو دلیل به وجوهی اعتراض شده که به آن ها جواب داده اند و در جای خود ذکر شده است.

رازی دلیل آورده که قوه خیال وجود ندارد، و گفته: کسی که در عالم گشته است و اشخاص بی شماری دیده، اگر همه صور در روح مغزی فراهم باشند، یا باید همه آن صورت ها در یک جا باشند و لازم شود که به هم آمیزند و وجه تمایزی بین آن ها نباشد و یا باید هر صورتی جای جدا دارد

ص: 275

للکوة التی تشرق منها الشمس علی الکرة إذا دارت الکرة لکن قبل زوالها عن ذلک الجزء تحصل صورة فی الجزء الذی حصل مکانه فیظن أن المرئی یدور حول نفسه و ما ذلک إلا لحرکة الرائی.

الرابع اضطراب یعرض للثقبة العنبیة فإن الطبقة العنبیة سهلة الحرکة إلی هیئة تتسع بها الثقبة تارة و تضیق أخری تارة إلی خارج و تارة إلی داخل فإن تحرک إلی خارج یعرض للثقبة اتساع و إن تحرک إلی داخل یعرض لها تضیق فإن ضاقت یری الشی ء أکبر و إن اتسعت یری أصغر فیری المرئی أولا غیر المرئی ثانیا خصوصا إذا تمثلت قبل انمحاء الأول فیری اثنین و فی حال ضیق الثقبة یتکاثف الروح البصری و النور الشعاعی فیری أکبر کما یری الشی ء فی البخار أعظم و فی حال السعة یتلطف الروح و یتخلخل و یرق فیری أصغر.

و منها انعطاف الشعاع و بیان ذلک أن الخطوط الشعاعیة التی هی علی سطح المخروط تنفذ علی الاستقامة إلی طرفی المرئی إذا کان الشفاف المتوسط متشابه الغلظ و الرقة فإن فرض هناک تفاوت بأن یکون مما یلی الرائی هواء و مما یلی المرئی ماء أو بخارا فإن تلک الخطوط إذا وصلت إلی ذلک الماء مثلا انعطفت و مالت إلی سهم المخروط ثم وصلت إلی طرفی المرئی و لو انعکس الفرض مالت الخطوط إلی خلاف جانب السهم و من لوازم الانعطاف رؤیة الشی ء فی الماء و البخار أعظم مما یری فی الهواء فإن العنبة تری فی الماء کالإجاصة و الکوکب یری فی الأفق أعظم مما یری فی وسط السماء و ذلک لأن الخطوط إذا انعطفت و مالت إلی جانب السهم تکون زاویة رأس المخروط أعظم منها إذا نفذت الخطوط علی الاستقامة لأنه یجب أن تتباعد الخطوط بحیث إذا انعطفت و مالت إلی السهم وصلت إلی طرفی المرئی فیکون المرئی بها أعظم من المرئی بالأخری.

و منها رؤیة الشجر علی الشط منتکسا و ذلک لأن الخطوط الشعاعیة المنعکسة من سطح الماء إلی الشجر إنما تنعکس إلیه علی هیئة أوتار الآلة الحدباء المسماة بالفارسیة چنگ فإذا کان الشجر علی الطرف الآخر من الماء انعکس الشعاع

ص: 269

و لازم آید صور بسیار بزرگ در جزئی بسیار خرد بگنجند.

و به این حرف چنین جواب داده­اند که او صور ذهنی را به وجود عینی سنجیده و باطل است، زیرا نه محال و نه دور از باور است که صور بسیار در یک جا وارد شوند و ممتاز هم باشند، و نه نقش صورت های بزرگ در جای خرد از نظر ذهن دور از باور است، و این سخن در وجودهای عینی است که در مُحلّ حلول کنند، مانند عرض در موضوع یا جسم در مکان.

سوم: قوه وهم و آن نیروی دریافت معانی جزئی در محسوسات است، چون دشمنی معلومی نسبت به زید آن را مقید کرده است، زیرا مدرک دشمنی کلی خود نفس است، و مقصود از معانی، چیزهایی است که با حواس ظاهر درک نمی شوند و در برابر صور است که با آن ها درک شوند و دلیل آن درک همین معانی است که با حواس دریافت نشوند و دلیل است که غیر از حس مشترک است و جزئی بودن آن ها دلیل است که جز نفس است. بنا بر این که نفس به خودی خود جزئی را درک نکند به علاوه که در جانداران زبان بسته هم می باشد و گوسفند یک چیزی را از گرگ می فهمد. ولی این سخن می ماند که یک قوه ای که می تواند همه محسوسات را دریابد، چرا نتواند معانی آن ها را هم دریابد.

و اما استدلال به وجود قوه وهم به این که چون چیز زردی بینیم، حکم کنیم که آن، عسل و شیرین است و باید وهم باشد که شیرینی و زردی و عسل همه را درک کند تا قضاوتش صحیح باشد. و این که مدرک دشمنی شخص به بدیهه مدرک آن هم هست سست است، زیرا حاکم در حقیقت همان نفس است و مجموع صور و معانی به وسیله ابزار نزد او حاضرند هر کدام به ابزار ویژه خود، و نباید محل صور و حکم هر دو یک قوه باشد. ولی این اشکال می شود که مثل این حکم در جانداران زبان بسته که وجود نفس ناطقه برای آن ها دانسته نشده می باشد، در شرح مقاصد چنین گفته است.

و بسا بر وجود آن دلیل آوردند به این که در درون انسانی چیزی است که با عقل او در قضاوتش ستیزه کند، چنان چه قضاوت عقل نترسیدن از تنها ماندن با مرده است و او ترس از آن را به بارآورد، و بسا بر حکم عقل به امنیت جلو افتد و باید قوه درونی جز عقل باشد.

گفته اند که جای قوه وهم، تهیگاه میانه مغز است و همه مغز ابزار آن است، زیرا آن در حیوان رئیس مطلق است و همه قوای حیوانیه

ص: 276

إلی رأس الشجر من موضع أقرب من الرائی و إلی ما تحت رأسه من موضع أبعد منه و هکذا و إذا کان الشجر علی طرف الرائی کان الأمر فی الانعکاس علی عکس ما ذکر أ لا تری أنک إذا سترت سطح الماء من جانبک یستر عنک رأس الشجر فی الصورة الأولی و قاعدتها فی الصورة الثانیة فیکون الخط الشعاعی المنعکس إلی رأس الشجر أطول من جمیع تلک الخطوط المنعکسة إلی ما دونه و یکون ما هو أقرب منه أطول مما هو أبعد منه علی الترتیب حتی یکون أقصرها هو المنعکس إلی قاعدة الشجرة و ذلک لتساوی زاویتی الشعاع و الانعکاس.

و لنفرض خط ا ب عرض النهر و خط ج ب الشجر القائم علی شطه و ه الحدقة و نفرض علی ا ب نقطتی د و و علی ج ب ح و ط فإذا خرج من ه خط شعاعی إلی و و آخر إلی د وجب أن ینعکس الأول إلی نقطة ط مثلا فتکون الزاویة الشعاعیة أعنی زاویة ه و ا کالزاویة الانعکاسیة أعنی زاویة ط و ب و أن ینعکس الآخر إلی نقطة ح و تتساوی أیضا شعاعیة ه د ا و انعکاسیة ح د ب.

ثم إن النفس لا تدرک الانعکاس لتعودها فی رؤیة المرئیات بنفوذ الشعاع علی الاستقامة فتحسب الشعاع المنعکس نافذا فی الماء و لا نفوذ حینئذ هناک إذ ربما لا یکون الماء عمیقا بقدر طول الشجر فیحسب لذلک أن رأس الشجر أکثر نزولا فی الماء لکون الشعاع المنعکس إلیه أطول و کذا الحال فی باقی الأجزاء علی الترتیب فتراه کأنه منتکس تحت سطح الماء.

و منها الشامة و هی قوة منبثة فی زائدتی مقدم الدماغ الشبیهتین بحلمتی الثدی تدرک الروائح بتوسط الهواء المتکیف بکیفیة ذی الرائحة و قیل بتبخر أجزاء

ص: 270

که مصدر اکثر کارهای روح حیوانی­اند در خدمت آن هستند و همه مغز ابزار آن است، به ویژه تهیگاه میانه آن، برای آنکه قوه متخیّله را در خدمت بگیرد که در دنباله این تهیگاه است، و لازم نیست چیزی که ابزار قوه ای است جای آن هم باشد تا توارد قوی بر یک جا شود، چنان چه توهم شده است.

چهارم: قوه حافظه و آن برای وهم مانند خیال است برای حس مشترک، و دلیل جدایی آن دو از هم این است که قوه پذیرش جز قوه نگهداری است، و حافظ معانی جز حافظ صور است و سخن در آن چون سخن در پیش از آن است. و جمعی آن را «ذاکره» نامند چون یادآوری آرد، یعنی آنچه در حفظ است پس از غفلت می نماید، و «متذکره» برای آنکه صور از دست رفته را سان بیند و جایش آغاز تهیگاه آخر مغز است.

پنجم: متخیله و آن صور محسوسه و معانی جزئی وابسته به آن ها را با هم ترکیب کند یا از هم جدا کند. ترکیب از دو صورت این است که گویی «صاحب این رنگ مخصوص، طعم مخصوص را دارد»؛ در ترکیب معنا با معنا گویی «این دشمنی مایه این نفرت است»؛ در ترکیب صورت و معنا گویی «این دو است رنگش سرخ است»؛ در جدا کردن صورت از صورت گویی «این رنگ این مزه نیست»، و با این ها هر چه را که خواهی بسنج. برخی گفته اند: این قوه در پیش تهیگاه میان مغز است و کارش ترکیب صور خیال و حافظه و معانی مندرج در آن ها با همدیگر یا جدا کردن آن ها از هم و فراهم کردن آن ها به صور کاریکاتوری، چون جانوری با سر انسانی و گردن شتر و پشت پلنگ یا پراکنده کردن یک نوع چون انسان بی سر و دست است و نه در خواب و نه بیداری دست از کار نکشد.

و او است که دریافت های همه حواس و هیئات مزاج را حکایت کند، و به ضدّ و شبیه آن ها درآورد، و در نیروهای درون شیطان تر از او نیست، و کارش منظم نیست. بلکه نفس به هر نظامی خواهد آن را بکشاند و چون به وسیله وهم در کارش کشد، آن را متخیّله خوانند و اگر به وسیله نیروی عقل به کارش وادارد،

ص: 277

لطیفة من ذی الرائحة تختلط بالهواء و تصل معه إلی الخیشوم و قیل بفعل ذی الرائحة فی الشامة من غیر استحالة فی الهواء و لا تبخر و انفصال أجزاء و رد الثانی بأن القلیل من المسک یشم علی طول الأزمنة و کثرة الأمکنة من غیر نقصان فی وزنه و حجمه و الثالث بأن المسک قد یذهب به إلی مسافة بعیدة و یحرق و یفنی بالکلیة مع أن رائحته تدرک فی الهواء الأول أزمنة متطاولة و یؤید ذلک ما حکی أرسطو أن الرخمة(1)

قد انتقلت من مسافة مائتی فرسخ برائحة جیفة من حرب وقع بین الیونانیین و دلهم علی انتقالها من تلک المسافة عدم کون الرخمة فی تلک الأرض إلا فی نحو من هذا الحد من المسافة و قد یقال لعل المتحلل منه أجزاء صغار جدا تختلط بجمیع تلک الأجزاء الهوائیة و الاستبعاد غیر کاف فی المباحث العلمیة علی أن الشیخ اعترض علیه فی الشفاء بقوله یجوز أن یکون إدراکها للجیف بالباصرة حین هی محلقة فی الجو العالی.

و منها الذائقة و هی قوة منبثة فی العصب المفروش علی جرم اللسان و هی تالیة للامسة إذ منفعتها أیضا فی الفعل الذی به یتقوم البدن و هی تشهیة الغذاء و اختیاره و بالجملة یتمکن به علی جذب الملائم و دفع المنافر من المطعومات کما أن اللامسة یتمکن بها علی مثل ذلک من الملموسات و هی توافق اللامسة فی الاحتیاج إلی الملامسة و تفارقها فی أن نفس ملامسة المطعوم لا یؤدی الطعم کما أن نفس ملامسة الحار تؤدی الحرارة بل تفتقر إلی توسط الرطوبة اللعابیة المنبعثة عن الآلة التی تسمی الملعبة و یشترط أن تکون هذه الرطوبة خالیة عن مثل طعم المطعوم و ضده بل عن غیر ما یؤدی طعم المذوق کما هو إلی الذائقة فإن المریض إذا تکیف لعابه بطعم الخلط الغالب علیه لا یدرک طعوم الأشیاء المأکولة و المشروبة إلا مشوبة بذلک الطعوم فإن الممرور إنما یجد طعم العسل مرا.

و اختلفوا فی أن توسطها إما بأن یخالطها أجزاء لطیفة من ذی الطعم ثم تغوص هذه الرطوبة معها فی جرم اللسان إلی الذائقة فالمحسوس حینئذ هو کیفیة ذی الطعم

ص: 271


1- 1. الرخمة- بالتحریک- طائر من الجوارح العظیمة الجثة.

مفکره نام دارد، و هر دانش و هنر به وسیله آن استخراج شود، و حدود وسطی را مانند دیدن آنچه در حافظه است به چنگ آرد.

خاتمه

یکی از محققان گفته: با علم تشریح دانسته شده که مغز را سه تهیگاه است و بزرگ ترشان درون پیشین آن است و کوچکترشان در میانه به مانند سوراخی از بطن مقدم به بطن مؤخر، و ابزار حس مشترک، روحی است که در جلوی بطن مقدم ریزد و ابزار خیال، روحی است که در مؤخر آن ریزد. و چون وهم پادشاه نیروهای حسی است و مستخدم همه نیروهای حیوانی، همه مغز در اختیار او است و گرچه دنبال تهیگاه میانه ویژه آن است، و متصرفه جلوی تهیگاه میانه است و حافظه جلوی تهیگاه اخیر و در دنبال این تهیگاه هیچ قوه ای سپرده نیست، و پاسبانی از حواس ظاهری ندارد، و اگر در آن نیرویی از اینان بود، برخوردهای اختلال آور بسیار می شد.

محقق شریف گفته: بنگر به حکمت خدا که آنچه را صور جزئی با آن درک شود، پیش داشته و در زیر آن بایگانی آن ها را نهاده و آنچه از این صور دریافت معانی کند در پس آن است و همگنان حافظه است، و قوه متصرفه را میان آن ها نشانیده است، فسبحانه جلّت قدرته و عظمت حکمته (پایان نقل قول)

و این اشاره است به آنچه که از راه حکمت و هدف در تشخیص جاهای این نیروها گفته اند که سزا است حس مشترک در جلوی مغز باشد تا به حواس ظاهره نزدیک و رساندن به آن آسان باشد، و خیال دنبال آن باشد که بایگانی آن است و دنبال را سزد. و آنگه باید وهم نزدیک به خیال باشد تا صور جزئیه در برابر معانی جزئیه باشند، و حافظه که بایگانی آن است بعد از آن باشد، و متخیله در وسط باشد تا نزدیک صور و معانی باشد و به آسانی بتواند از آن ها برگیرد و هر چه خواهد بسازد.

و اما قوای محرکه نزد آن ها دو بخش هستند: کارگر و مجبور کننده. مجبورکننده را شوقیه نامند

ص: 278

و تکون الرطوبة واسطة لتسهل وصول جوهر المحسوس الحامل للکیفیة إلی الحاسة أو بأن یتکیف نفس الرطوبة بالطعم بسبب المجاورة فتغوص وحدها فیکون المحسوس کیفیتها و علی التقدیرین لا واسطة بین الذائقة و محسوسها حقیقة بخلاف الإبصار

المحتاج إلی توسط الجسم الشفاف و منها اللامسة و هی منبثة فی البدن کله من شأنها إدراک الحرارة و البرودة و الرطوبة و الیبوسة و نحو ذلک بأن ینفعل عنها العضو اللامس عند الملامسة بحکم الاستقراء قال الشیخ أول الحواس الذی یصیر به الحیوان حیوانا هو اللمس فإنه کما أن للنبات قوة غاذیة یجوز أن یفقد سائر القوی دونها کذلک حال اللامسة للحیوان لأن صلاح مزاجه من الکیفیات الملموسة و فساده باختلالها و الحس طلیعة للنفس فیجب أن یکون الطلیعة الأولی هو ما یدل علی ما منع به الفساد و یحفظ به الصلاح و أن یکون قبل الطلائع التی تدل علی أمور تتعلق ببعضها منفعة خارجة عن القوام و مضرة خارجة عن الفساد و الذوق و إن کان دالا علی الشی ء الذی به یستبقی الحیاة من المطعومات فقد یجوز أن یبقی الحیوان بدونه لإرشاد الحواس الأخر علی الغذاء الموافق و اجتناب المضار و لیس شی ء منها یعین علی أن الهواء محرق أو مجمد و لشدة الاحتیاج إلیه کان بمعونة الأعصاب ساریا فی جمیع الأعضاء إلا ما یکون عدم الحس أنفع له کالکبد و الطحال و الکلیة لئلا تتأذی بما یلاقیها من الحاد اللذاع فإن الکبد مولد للصفراء و السوداء و الطحال و الکلیة مصبان لما فیه لذع و کالرئة فإنها دائمة الحرکة فتتألم باصطکاک بعضها ببعض و کالعظام فإنها أساس البدن و دعامة الحرکات فلو أحست لتألمت بالضغط و المزاحمة و بما یرد علیها من المصاکات.

ثم إن الجمهور ذهبوا إلی أن اللامسة قوة واحدة بها یدرک جمیع الملموسات کسائر الحواس فإن اختلاف المدرکات لا یوجب اختلاف الإدراکات لیستدل بذلک علی تعدد مبادئها و ذهب کثیر من المحققین و منهم الشیخ إلی أنها قوی متعددة بناء علی ما مهدوه فی تکثیر القوی من أن القوة الواحدة لا یصدر عنها أکثر من واحد

ص: 272

و آن نیرویی است که چون در قوه خیال صورتی خواستنی یا نفرت بار نقش شده، نیروی کارگر را وادارد تا ابزار حرکت را به کار اندازد. شوقیه دو دسته دارد: شهویه و غضبیه که اگر کارگر صورت خیال را دلخواه و سازگار و سودمند تشخیص داد، ابزار را به دنبال آن کشاند، خواه در واقع زیانبار باشد یا سودمند، و برای کامجویی آن را قوه شهویه نامند. و اگر قوه شوقیه به دوری از آن صورت خیالی و دفع آن تحریک کرد، خوب باشد یا مضر و دفعاً علی سبیل الغلبه باشد، در واقع باید قوه غضبیه نام گیرد. نیروی کارگری که همراه حرکت آن است، کارش آماده کردن ماهیچه ها است برای حرکت، به این شکل که آن ها را با شل کردن رشته های عصب بر خلاف جهت مبدأ آن ها از هم بازکند تا عضو متحرک گشوده گردد، یعنی درازتر و باریک تر یا آن ها را جمع کند به وسیله کشش عصب ها به عقب تا عضو متحرک کلفت تر و کوتاه تر گردد.

و بدان که حرکات به اختیار را چند مقدمه دنبال هم است، دورتر آن ها قوای دریافت کننده که در حیوان و در انسان خیال و وهمند، و در فلک به نظر فلاسفه عقل در میان آن دو است و پهلوی آن قوه شوقیه است که فرمانده نیروهای جنبش آور و فاعله است، چنان چه وهم فرمانده و رئیس قوای مدرکه و پس از شوقیه و پیش از قوه فاعلی قوه دیگری است که مبدأ عزم و تصمیم است و آن را اراده و کراهت خوانند و پس از تردید در کردن و نکردن تصمیم به یک طرف گیرد به واسطه ترجیح یکی از آن ها که نسبت به قدرت فاعل برابرند.

و دلیل جدا بودن شوق از ادراک این است که بسا ادراک هست و شوق نیست. و دلیل جدا بودن شوق از تصمیم این است که بسا شوق هست و اراده نیست، و گفته اند تصمیم و اراده همان شوق اکید است که بسا شوق سست باشد و سخت شود و اراده گردد، و عزم کمال شوق است. و این که گفته اند: کمال در شوق بی اراده مانند زاهد در محرمات شهوت خیز پذیرفته نیست، زیرا شوق عقلی او به ترک از شوق شهوی او به خلاف قوی تر است، و دلیل جدا بودن قوه فاعله از مقدمات دیگر این است که بسا انسان مشتاق و عازم به کاری قدرت بر حرکت ندارد، و بسا توانا که شوق ندارد.

ص: 279

فقالوا هاهنا ملموسات مختلفة الأجناس متضادة الأجناس فلا بد لها من قوی مدرکة مختلفة تحکم بالتضاد بینها فأثبتوا لکل ضدین منها قوة واحدة هی الحاکمة بین الحرارة و البرودة و الحاکمة بین الرطوبة و الیبوسة و الحاکمة بین الخشونة و الملاسة و الحاکمة بین اللین و الصلابة و منهم من زاد الحاکمة بین الثقل و الخفة قالوا و یجوز أن یکون لهذه القوی بأسرها آلة واحدة مشترکة بینها و أن یکون هناک فی الآلات انقسام غیر محسوس فلذا توهم اتحاد القوی.

و یرد علیه أن المدرک بالحس هو المتضادان کالحرارة و البرودة دون التضاد فإنه من المعانی المدرکة بالعقل أو الوهم و إذا جاز إدراک قوة واحدة للضدین فقد صدر عنها اثنان فلم لا یجوز أن یصدر عنها ما هو أکثر من ذلک و أیضا فإن الطعوم و الروائح و الألوان أجناس مختلفة متضادة مع اتحاد القوی المدرکة لها و کون التضاد فی ما بین الملموسات أکثر و أقوی لا یجدی نفعا.

و أما الحواس الباطنة فهی أیضا خمس عندهم بشهادة الاستقراء.

الأول الحس المشترک و یسمی بالیونانیة بنطاسیا أی لوح النفس و هی قوة مرتبة فی مقدم التجویف الأول من التجاویف الثلاثة التی فی الدماغ تقبل جمیع الصور المنطبعة فی الحواس الظاهرة بالتأدی إلیها من طریق الحواس فهو کحوض ینصب فیه أنهار خمسة و استدلوا علی وجوده بوجوه.

الأول أنا نشاهد القطرة النازلة خطا مستقیما و النقطة الدائرة بسرعة خطا مستدیرا و لیس ارتسامها(1)

فی البصر إذ لا یرتسم فیه إلا المقابل و هو القطرة و النقطة فإذن ارتسامها(2)

إنما یکون فی قوة أخری غیر البصر حصل فیها الارتسامات المتتالیة بعضها ببعض فیشاهد خطا.

الثانی أنا نحکم ببعض المحسوسات الظاهرة علی بعض کالحکم بأن هذا الأبیض هو هذا الحلو و هذا الأصفر هو هذا الحار و کل من الحواس الظاهرة

ص: 273


1- 1. ارتسامهما( خ).
2- 2. ارتسامهما( خ).

شیخ مفید قدس الله روحه در کتاب «المسائل» گفته: هر حسی تماس حاسه است با محسوس و اتصال با خود آن یا با آنچه به ان متصل است یا به آنچه از او جدا شود یا به آنچه متصل یا جدا شده از او است. و اگر حس بی اتصال می شد، پرده و تاریکی جلوی دید را نمی گرفتند و بود و نبودشان در دانستن دید شده یکی بود.

اگر کسی گوید پرتو چشم به مشتری و زحل که این اندازه دورند می رسد؟ گفته شود نه، ولی به پرتو آن ها که از آن ها جدا شده می رسند و با آن یکی شود که هم جنس و مانند هم هستند .

و اما صوت اول در هوایی که متصل با برخورد است و بعد در هوای دنبال آن پدید گردد و موج بردارد تا به هوای مجاور صماخ و پرده گوش اثر کند و شنونده آن را دریابد، و دلیلش این است که زدن گازر جامه را به سنگ نخست دیده شود و آواز آن پس از آن شنیده شود و این دلیل گفته ما است که موج صوت به دنبال هم است تا به پرده گوش رسد.

و اما بو این است که از جسم بودار اجزای لطیفی جدا شوند و در هوا روند و آنچه از آن ها از سوراخ بینی به نیروی شامه رسد، دریافت شود.

و اما چشیدن همان اتصال اجزای جسم با رطوبت زبان و آرواره ها است و از این رو هر چه جویده نشود، مانند یاقوت و شیشه مزه ای ندهد. مزه و بو خلافی ندارد که دریافتشان جز با تماس با ذائقه و شامّه نیست و لمس در حقیقت خواستن چیزی است برای فهمیدن و حقیقت آن فهمیدن کیفیت جسم لمس شده می باشد. این همه عقیده ما و ابی القاسم بلخی و همه عدلیه است و ابو هاشم جبّائی در برخی موارد مخالف ان است.

مؤلف:

حکماء گفته اند که برای نفس ناطقه نیروهایی است که با جانور و گیاه شریک است و نیروهای خصوصی تر که پایه ادراک جزئی است و در آن ها با جاندار بی زبان شریک است نه با گیاه. و آن ها حواس پنجگانه ظاهری و پنج حس باطن هستند. و خود نیرویی اخص و ویژه تر از آن ها دارد که از آن انسان است و آن نیروی دریافت کلّی است.

ص: 280

لا یحضر عندها إلا نوع مدرکاتها فلا بد من قوة یحضر عندها جمیع الأنواع لیصح الحکم بینها.

الثالث أن المبرسم أی من به المرض المسمی بذات الجنب إذا قوی مرضه و تعطلت حواسه الظاهرة بغلبة المرض یری أشیاء لا تحقق لها فی الخارج علی سبیل المشاهدة دون التخیل فإنه قد یری سباعا و أشخاصا حاضرة عنده و لا یراها أحد ممن سلم حواسه و لیست هذه الصور مرتسمة فی بصره إذ لا یرتسم فیه إلا ما هو موجود مقابل إیاه و لما کان إدراکها کإدراک ما یرتسم من الخارج بلا فرق عند المدرک دل ذلک أیضا علی أن الإبصار إنما هو بالحس المشترک و لما کان الإبصار بارتسام الصورة فی الحس المشترک لم یتمیز الحال عند المدرک بین أن یرد علیه الصورة من الخارج کما هو الغالب و بین أن ترد علیه من داخل کما فی المبرسم فإنه لما اشتغل نفسه بمزاولة المرض بحیث تعطلت حواسه الظاهرة استولت المتخیلة و نقشت فی لوح الحس المشترک صورا کانت مخزونة فی الخیال و صورا رکبتها من الصور المخزونة علی طریق انتقاشها فیه من الخارج و لما لم یکن لها شعور بانتقاشها فیه من داخل لم یفرق بینها و بین الصور المنتقشة فیه من خارج فیحسب الأشیاء التی هذه صورها موجودة فی الخارج حاضرة عنده کما فی الصحة بلا فرق.

و اعترض علی الأول بأنه یجوز أن یکون اتصال الارتسام فی الباصرة بأن یرتسم المقابل الآخر قبل أن یزول المرتسم قبله بسرعة لحوق الثانی و قوة ارتسام الأول فیکونان معا قیل و هذا مکابرة للقطع بأنه لا ارتسام فی البصر عند زوال المقابلة.

و علی الثانی بأنه لا یلزم من عدم کون الارتسام فی الباصرة کونه فی قوة أخری جسمانیة لجواز أن یکون فی النفس أ لا تری أنا نحکم بالکلی علی الجزئی کحکمنا بأن زیدا إنسان مع القطع بأن مدرک الکلی هو النفس و یجوز أن یکون حضورهما عند النفس و حکمها بینهما لارتسامهما فی آلتین کما أن الحکم بین الکلی و الجزئی تکون لارتسام الکلی فی النفس و الجزئی فی الآلة.

ص: 274

اما اصول قوای مشترک با گیاه و جاندار بی­زبان سه تا است، دو تا برای شخص که غاذیه و نامیه هستند و یکی برای نوع است که همان نیروی تولید مثل است. و این سه را نباتیه گویند، اما نه به خاطر این که مخصوص گیاهند، بلکه برای این که نیروهای گیاه فقط همین ها هستند و طبیعه هم نامیده می شوند.

اما غاذیه نیرویی است که خوراک را به شکل خورنده درآورد، و کارش سه عمل جزئی است که ساختن جوهر بدل ما یتحلل است که خون و خلط نزدیک به جوهر عضو باشد، و چسباندن آن به عضو و جزء نمودن آن را برای عضو خورنده تا شبیه آن شود در قوام و رنگش، و بسا هر کدام این سه دچار اختلال شوند و اختلال نخستین را بیماری «اطروقیا» نامند، که نیروی غذاسازی نیست و دومی مانند استسقاء لحمی است که ماده غذایی به عضو نچسبد و سوّمی، در پیسی و بهق است که رنگ آن را نپذیرد، چون بدل و چسبیدن در آن ها وجود دارند و مانندی ندارد.

و این سه کار به ناچار با سه نیرو باشند که مجموع را غاذیه نامند یا غاذیه خود قوه دیگر است که آن ها را به کار گیرد، و قوه ای که شبیه ساز است، «مغیره ثانیه» نامند که در انسان و مرکبات با اجزاء و اعضای گوناگون یک جنس است و چند نوع دارد، زیرا در هر عضوی باید مانند آن را بسازد که مخالف دیگری است که مانند عضو دیگری را می سازد.

نامیه، نیرویی است که غذا را در درون اجزای خورنده کشد و در سه قطر آن به یک نسبت طبیعی بیفزاید و در اعضاء اصلیه که منی تولید کنند، مانند استخوان و عصب و رشته ها و جز آن هم بیفزاید. و از اینجا امتیاز میان نمو و فربهی و چاقی روشن شود، زیرا فربهی فزونی اعضای گوشتین است که از خون پدید شوند، چون گوشت وعصب و روغن نه فزونی در همه اعضای اصلیه بدن و این که گفتیم فزونی به نسبت طبیعیه باشد ورم را بیرون کردیم، چون فزونی مخالف با نسبت طبیعی است.

و اما مولّده دو قوه است که به صورت اعتباری مانند غاذیه یکی خوانده شوند، یکی آنکه فضول هضم چهارم غذا را منی سازد و محل فعالیتش دو بیضه است، زیرا خون

ص: 281

و علی الثالث أنه لا یلزم من ذلک وجود حس مشترک غایة الأمر أن لا تکفی الحواس الظاهرة لمشاهدة الصور حالتی الغیبة و الحضور بل یکون لکل حس ظاهر حس باطن.

الثانی الخیال و هی قوة مرتبة فی مؤخر التجویف الأول من الدماغ بحسب المشهور و عند المحققین الروح المصوب فی التجویف الأول آلة للحس المشترک و الخیال إلا أن المشاهدة اختص بما فی مقدمه و التخیل بما فی مؤخره و هو یحفظ جمیع صور المحسوسات و یمثلها بعد الغیبة عن الحواس المختصة و الحس المشترک و هی خزانة الحس المشترک لبقاء الصور المحسوسة فیها بعد زوالها عنه و إنما جعلت خزانة للحس المشترک مع أن مدرکات جمیع الحواس الظاهرة تختزن فیها لأن الحواس الظاهرة لا تدرک شیئا بسبب الاختزان بالخیال بل بإحساس جدید من خارج فیفوت معنی الخزانة بالقیاس إلیها بخلاف الحس المشترک فإنا إذا شاهدنا صورة فی الیقظة أو النوم ثم ذهلنا عنها ثم شاهدناها مرة أخری نحکم علیها بأنها هی التی شاهدناها قبل ذلک فلو لم تکن الصور محفوظة لم یکن هذا الحکم کما لو صارت منسیة و إنما احتیج إلی الحفظ لئلا یختل نظام العالم و لا یشتبه الضار بالنافع إذا لم یعلم أنه المبصر أو لا و ینفسد المعاملات و غیرها.

و الدلیل علی مغایرتها للحس المشترک وجهان أحدهما أن قوة القبول غیر قوة الحفظ فرب قابل النقش کالماء لم یحفظ لوجود رطوبة فیه هی شرط سرعة القبول و عدم الیبس الذی هو شرط الحفظ و ثانیهما أن استحضار الصور و الذهول عنها من غیر نسیان و النسیان یوجب تغایر القوتین لیکون الاستحضار حصول الصورة فیهما و الذهول حصولها فی أحدهما دون الأخری و النسیان زوالها عنهما و اعترض علیهما بوجوه و أجابوا منها و هی مذکورة فی محالها.

و احتج الرازی علی إبطال الخیال بأن من طاف فی العالم و رأی البلاد و الأشخاص الغیر المعدودة فلو انطبقت صورها فی الروح الدماغی فإما أن یحصل جمیع تلک الصور فی محل واحد فیلزم الاختلاط و عدم التمایز و إما أن یکون لکل صورة

ص: 275

در آن ها منی شود.

دوم آنچه منی نر و ماده را در رحم به عضو مخصوصی سازد به این که برخی از آن را آماده کند تا استخوان باشد، و برخی را تا عصب باشند، و برخی را تا رباط و رشته ها باشند و جز آن. و این قوه را «مغیره اولی» خوانند و محل فعالیتش رحم است تا به کار قوه صورتگر رسد، زیرا آن، مواد اعضاء را بسازد و این صورت مخصوص آن ها را درست کند.

به همه این قواها نیاز هست، اما قوای غاذیه چون که باقی ماندن بدن بدون خوراک غیر ممکن است، زیرا بدن همانا از جسم خیس ترکیب پذیر است تا شکل پذیر و کشش بردار باشد، و ناچار باید گرمی داشته باشد که اعضاء را به هم بندد و پخته کند و فضولات را تحلیل برد. و ناگزیر است که رطوبت را تحلیل برد و از بین رود، و هوای بیرونی و هم حرکات بدن و نفس هم وی را در آن کمک کند و اگر به جای آنچه از بدن تحلیل می شود خوراک نیاید به اندازه مدت تکون، او هم نمی ماند تا چه برسد به زمانی بیشتر، و در خارج چیزی وجود ندارد که چون به بدن انسانی رسد خود به خود جزو انسان شود. ناچار باید نفس نیرویی داشته باشد که آنچه به معده وارد شود آن را به جوهر اعضاء بدن برگرداند تا بدل ما یتحلّل گردد و آن نیروی غاذیه است.

و اما درباره مولّده برای این است که مرگ ضروری است، و انسانی به ندرت نازا پدید گردد و باید نفس را نیرویی باشد که از ماده ای که غاذیه به دست می آورد مایه ای جدا کند برای شخص دیگر. و چون این ماده بازگرفته از اندازه ای که بدن یک انسان دیگری است کمتر است به نفس قوه ای داده شده که به آن مایه کم کم بیفزاید تا از هر سو به نسبت طبیعی بزرگ شود تا اندازه ای که شایسته است و شخص دیگر شود.

غاذیه را چهار نیروی دیگر در خدمت باشند: جاذبه، ماسکه، هاضمه و دافعه، اما نیاز به جاذبه که روشن است، زیرا خود خوراک نتواند به همه اعضاء برسد، چه بسا سنگین است و به اندام های فوقانی نرسد و بسا سبک و به اندام تحتانی نرسد.

وجود نیروی جذب در برخی اعضاء محسوس است، زیرا کسی که سروته شده باشد و نیاز شدید به غذا دارد، خوراک از دهانش بی اراده به معده کشانده شود،

ص: 282

محل فیلزم ارتسام صورة فی غایة العظم فی جزء فی غایة الصغر.

و أجیب بأنه قیاس للصور علی الأعیان و هو باطل فإنه لا استحالة و لا استبعاد فی توارد الصور علی محل واحد مع تمایزها و لا فی ارتسام صورة العظیم فی المحل الصغیر و إنما ذلک فی الأعیان الحالة فی محالها حلول العرض فی الموضوع أو الجسم فی المکان الثالث الوهم و هی القوة المدرکة للمعانی الجزئیة الموجودة فی المحسوسات کالعداوة المعینة من زید و قید بذلک لأن مدرک العداوة الکلیة هو النفس و المراد بالمعانی ما لا یدرک بالحواس الظاهرة فیقابل الصور أعنی ما یدرک بها فإدراک تلک المعانی دلیل علی وجود قوة بها إدراکها و کونها مما لم یتأد من الحواس دلیل علی مغایرتها للحس المشترک و کونها جزئیة دلیل علی مغایرتها للنفس الناطقة بناء علی أنها لا تدرک الجزئیات بالذات هذا مع وجودها فی الحیوانات العجم کإدراک الشاة معنی فی الذئب بقی الکلام فی أن القوة الواحدة لما جاز أن تکون آلة لإدراک أنواع المحسوسات لم لا یجوز أن تکون آلة لإدراک معانیها أیضا.

و أما إثبات ذلک بأنهم جعلوا من أحکام الوهم ما إذا رأینا شیئا أصفر فحکمنا بأنه عسل و حلو فیکون الوهم مدرکا للحلاوة و الصفرة و العسل جمیعا لیصح الحکم و بأن مدرک عداوة الشخص مدرک له ضرورة فضعیف لأن الحاکم حقیقة هو النفس فیکون المجموع من الصور و المعانی حاضرا عندها بواسطة الآلات کل منها بآلتها الخاصة و لا یلزم کون محل الصور و المعانی قوة واحدة لکن یشکل بأن مثل هذا الحکم قد یکون للحیوانات العجم التی لا یعلم وجود النفس الناطقة لها کذا ذکره فی شرح المقاصد.

و قد یستدل علی وجودها بأن فی الإنسان شیئا ینازع عقله فی قضایاه کما یخاف الانفراد بمیت یقتضی عقله الأمن منه و ربما یغلب التخویف علی التأمین فهو قوة باطنیة غیر عقله و قیل محل هذه القوة التجویف الأوسط من الدماغ و آلتها الدماغ کله لأنها الرئیس المطلق فی الحیوان و مستخدمة سائر القوی

ص: 276

بلکه گرچه خواهد آن را در دهان خود نگه دارد، به علاوه خوراک شیرین در حال قی کردن پس از غذای دیگر از معده برآید، گرچه اول آن را خورده باشد. و این نباشد جز برای این که معده غذای خوشمزه را به ته خود می کشاند و نیز چون رحم تهی از فضول باشد و بعید العهد به جماع انسانی، هنگام جماع احساس کند که آلت جنسی را به درون خود می کشاند.

و اما نیاز به ماسکه برای این است که باید غذا استحاله و دگرگون گردد تا مانند جوهر غذاخورنده شود. و استحاله حرکتی است و هر حرکتی در زمانی است و ناچار باید زمانی بگذرد تا غذا به جوهر غذا خورنده تبدیل شود، و برای این که خلط جسمی است تر و روان و محال است که خود به خود مدتی بماند و باید نیرویی باشد تا آن را نگهداری کند و آن ماسکه است، و وجودش در برخی اعضاء محسوس است. زیرا ارباب تشریح گویند چون شکم حیوانی را که تازه غذا خورده پاره کنیم، بنگریم که معده اش غذا را نگه داشته و چیزی از آن فرونریزد. و نیز گفته اند چون شکم زن آبستن را از زیر ناف بشکافیم، بینیم رحمش به سختی به هم چسبیده که نمی توان سر میل را در آن فروکرد و به علاوه چون منی در رحم مستقر گردد با این که سنگین است از آن فرونریزد.

و اما نیاز به هاضمه برای این است که نیرویی که غذا را عضو بدن کند، همانا در صورتی اثر دارد که آمادگی یافته باشد تا جزو بدن شود و به صورت عضو درآید، و این کاری است که قوه هاضمه باید انجام دهد تا آن را آماده سازد.

و هضم چهار درجه دارد: نخست در معده که خوراک در آن کیلوس یعنی مایعی شبیه آب کشک سفت می شود که یا به وسیله آمیخته شدن با مشروب است، چنان چه در بیشتر جانوران است یا بدون آن، چنان چه در پرنده های شکاری است. و آغاز این هضم از درون دهان است و از این رو گندم جویده در دمل از آنچه با آتش پخته شود و یا آردی که با لعاب دهن خمیر شود، بهتر رسیدگی و پختگی آورد.

دومش در کبد است که چون هضم کیلوس به پایان رسد، جوهرش به وسیله رگ های ماساریقا به کبد کشیده شود و در رگ های همه اعضای کبد بدود که با همه کبد درآمیزد، و آنجا دوباره هضم شود و صورت غذایی را بنهد و به صورت اخلاط درآید و آن را کیموس نامند

ص: 283

الحیوانیة التی مصدر أکثر أفاعیلها الروح الدماغی فیکون کل الدماغ آلة لکن الأخص بها التجویف الأوسط لاستخدامها المتخیلة و محلها مؤخر ذلک التجویف و لا یستلزم کون الشی ء آلة القوة کونه محلا لها لیلزم توارد القوی علی محل واحد کما توهم.

الرابع الحافظة و هی للوهم کالخیال للحس المشترک و وجه تغایرهما(1) أن قوة القبول غیر قوة الحفظ و الحافظة للمعانی غیر الحافظة للصور و الکلام فیه کالکلام فی ما تقدم و یسمیها قوم ذاکرة إذ بها الذکر أعنی ملاحظة المحفوظ بعد الذهول و متذکرة إذ بها التذکر أی الاحتیال لاستعراض الصور بعد ما اندرست و محلها أول التجویف الآخر من الدماغ.

و الخامس المتخیلة المرکبة للصور المحسوسة و المعانی الجزئیة المتعلقة بها بعضها مع بعض و المفصلة بعضها عن بعض ترکیب الصورة بالصورة کما فی قولک صاحب هذا اللون المخصوص له هذا الطعم المخصوص و ترکیب المعنی بالمعنی کما فی قولک ما له هذه العداوة له هذه النفرة و ترکیب الصورة بالمعنی کما فی قولک صاحب هذه الصداقة له هذا اللون و تفصیل الصورة عن الصورة کما فی قولک هذا اللون لیس هذا الطعم و قس علی هذا و قال بعضهم هی مرتبة فی مقدم التجویف الأوسط من الدماغ من شأنها ترکیب بعض ما فی الخیال أو الحافظة من الصور و المعانی مع بعض و تفصیل بعضها عن بعض فتجمع أجزاء أنواع مختلفة کجعلها حیوانا من رأس إنسان و عنق جمل و ظهر نمر و یفرق أجزاء نوع واحد کإنسان بلا رأس و لا یسکن عن فعلها دائما لا نوما و لا یقظة و هی المحاکیة للمدرکات و الهیئات المزاجیة و تنتقل إلی الضد و الشبیه فما فی القوی الباطنة أشد شیطنة منها لیس من شأنها أن یکون عملها منتظما بل النفس هی التی تستعملها علی أی نظام أرادت فتسمی عند استعمال النفس إیاها بواسطة الوهم بالمتخیلة و عند استعمالها إیاها بواسطة القوة

ص: 277


1- 1. تغایرها( خ).

و از همان ماساریقا آغاز شود.

هضم سوم در رگ ها است و آغازش از برآمدن خلط است در شاهرگ قوز کبد و چهارم در خود اعضاء است و آغازش از ترشح خون از دهانه های عروق است.

و اما نیاز به نیروی دفع برای این است که هیچ خوراکی همه اش جزو بدن خورنده نمی شود، بلکه فضول و اضافاتی دارد که جا را تنگ کند و جلوی رسیدن غذا را به همه اعضاء بگیرد و بدن را سنگین کند، بلکه تباه شود و تباهی آورد و باید نیرویی باشد که این فضولات را براند. و وجود او در حال مدفوع و استفراغ و ادرار کردن روشن است و بسا در یک عضو چند شماره از این نیروها باشد، چون معده که جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه همه را دارد برای خوراک همه بدن، و این نیروها نیز برای خصوص خوراک در آن است.

بدان که حکماء نیروی صورتگری را هم از نیروهای مولّده شمردند، و جمعی چون محقق طوسی (قده) و فخر رازی و غزالی و دیگران آن را نپذیرفتند.

در مقاصد گفته: مولده نیرویی است که کارش آماده کردن نیرو و تکه تکه کردن آن به هیئت های مناسب برای بدن است؛ به این روش که جزئی از خوراک را پس از هضم کامل جدا می کند تا مایه شخص دیگری از نوع خورنده یا جنس او گردد، و آنگه آن را تکه تکه کند به کیفیت های مزاجی و آن ها را درهم آمیزد برای هر عضو بدن و پس از دگرگونی ها بدان صورت و نیرو و عرض آن نوع و جنسی را دهد که باید و منظور از جنس، استر است که از اسب و الاغ نژاد دارد. و محققان این کارها را مستند به سه نیرو دانند، چنان چه درباره انسانی و بسیاری از جانداران دانستی.

1.

نیرویی که خون را به دو بیضه کشد و در آن کار کند تا منی گردد و از بیضه جدا نشود و آن را محصّله نامند.

ص: 284

العقلیة بالمفکرة بها تستنبط العلوم و الصناعات و تقتنص الحدود الوسطی باستعراض ما فی الحافظة.

خاتمة

قال بعض المحققین قد علم بالتشریح أن للدماغ بطونا ثلاثة أعظمها البطن المقدم و أصغرها البطن الأوسط و هو کمنفذ من البطن المقدم إلی البطن المؤخر فآلة الحس المشترک هو الروح المصبوب فی مقدم البطن المقدم و آلة الخیال هو الروح المصبوب فی مؤخره و لما کان الوهم سلطان القوی الحسیة و مستخدما لسائر القوی الحیوانیة کان الدماغ کله آلة له و إن کان له اختصاص بآخر التجویف الأوسط و آلة المتصرفة مقدم التجویف الأوسط و آلة الحافظة مقدم التجویف الأخیر و أما مؤخر هذا التجویف فلم یودع فیه شی ء من هذه القوی إذ لا حارس هناک من الحواس الظاهرة فلو أودع فیه شی ء من هذه القوی لکثر فیه المصادمات الموجبة لاختلال القوة.

قال المحقق الشریف فانظر إلی حکمة البارئ حیث قدم ما یدرک به الصور الجزئیة و وضع تحته ما یحفظها و أخر ما یدرک به المعانی المنتزعة من تلک الصور و قرنه بما یحفظها و أقعد المتصرف فیهما بینهما فسبحانه جلت قدرته و عظمت حکمته انتهی.

و هو إشارة إلی ما قیل فی تعیین محال تلک القوی بطریق الحکمة و الغایة من أن الحس المشترک ینبغی أن یکون فی مقدم الدماغ لیکون قریبا من الحواس الظاهرة فیکون التأدی إلیه سهلا و الخیال خلفه لأن خزانة الشی ء ینبغی أن یکون کذلک ثم ینبغی أن یکون الوهم بقرب الخیال لیکون الصور الجزئیة بحذاء معانیها الجزئیة و الحافظة بعده لأنها خزانته و المتخیلة فی الوسط لتکون قریبة من الصور و المعانی فیمکنها الأخذ منهما(1) بسهولة.

و أما القوی المحرکة فعندهم تنقسم إلی فاعلة و باعثة أما الباعثة المسماة

ص: 278


1- 1. منها( خ).

2.

آنکه روی منی کار کند و کیفیات مزاجی اجزای آن را جدا کند و به هم آمیزد برای هر عضو بدن، و مثلا برای پی مزاجی ویژه سازد، و برای شریان مزاجی ویژه و برای استخوان مزاجی ویژه و خلاصه مایه اعضاء را آماده کند. و این را مفصّله نامند و مغیره اولی برای امتیازش از مغیره دوم که در قوای غاذیه است.

3.

آن نیرو که اجزاء را جدا کند و شکل دهد به اندازه و وضع و چگونگی که آن ها را شاید، و خلاصه به هر عضوی صورت ویژه آن را بپوشاند و وجود اندام را کامل کند و آن را مصوّره نامند و کارش در رحم است.

محقق طوسی (قده) گفته: مصوره نزد من باطل است، چون صدور این کارهای محکم و با ترکیب و ترتیب از نیروی بسیط بی شعور نشدنی است .

و غزالی در این باره مبالغه کرده، تا آنجا که همه نیروها را منکر شده و گفته: همه این کارها که به قوای منسوب می شود، صادره از فرشته هایی هستند که گماشته به این کارها هستند و از روی شعور و اختیار آن ها است، چنان چه که از ظاهر اخبار وارد شده در این مورد برمی آید.

و شارح قوشچی پس از نقل سخن قبل، اعتراض کرده که: نمی پذیریم که مصوّره یک نیرو واحد بسیط است، چرا یک جنس نباشد و چند نوع مانند مغیره که یک جنس است و چند نوع؟ و اگر بپذیریم چرا صدور این کارها از او برای آمادگی ماده نباشد، چون منی از فضل هضم چهارم همه اعضاء بدن است و فضل هر عضوی آماده پذیرش صورت همان عضو است، ولی انصاف این است که این کارهای درست حکیمانه با نظم عجیب و شکل غریب و نگارهای مؤتلفه سازگار و رنگ های گوناگون و حکم و مصالح حیرت آور که در آن ها دیده می شود، و عقول بشر از دریافت آن ها وامانده و آنچه درباره آن ها در علم تشریح و منافع خلقت نوشته شده، به پنجاه هزار برگ رسیده و آنچه دانسته نشده، بیش از آن است که دانسته اند، طبق حدس کامل در باور عقل نیاید که همه از یک نیرو هستند که آن را مصوّره نامیدند، گرچه آن را چند نوع دانیم و مواد

ص: 285

بالشوقیة فهی القوة التی إذا ارتسمت فی الخیال صورة مطلوبة أو مهروبة عنها حملت القوة الفاعلة علی تحریک آلات الحرکة و الشوقیة ذات شعبتین شهویة و غضبیة لأنها إن حملت الفاعلة علی تحریک یطلب بها الأشیاء المتخیلة التی اعتقد أنها نافعة سواء کانت ضارة بحسب الواقع أو نافعة طلبا لحصول اللذة تسمی قوة شهوانیة و إن حملت القوة الشوقیة القوی المباشرة علی تحریک یدفع به الشی ء المتخیل ضارا کان بحسب الواقع أو مفیدا دفعا علی سبیل الغلبة تسمی قوة غضبیة.

و أما الفاعلة المباشرة للتحریک فهی التی من شأنها أن تعد العضلات للتحریک و کیفیة ذلک الإعداد منها أن تبسط العضل بإرخاء الأعصاب إلی خلاف جهة مبدئها لینبسط العضو المتحرک أی یزداد طولا و ینتقص عرضا أو تقبضه بتمدید الأعصاب إلی جهة مبدئها لینقبض العضو المتحرک أی یزداد عرضا و ینتقص طولا.

ثم اعلم أن للحرکات الاختیاریة مبادئ مترتبة أبعدها القوی المدرکة التی هی الخیال أو الوهم فی الحیوان و العقل بتوسطهما فی الإنسان و فی الفلک بزعمهم و تلیها القوة الشوقیة و هی الرئیسة فی القوة المحرکة الفاعلة کما أن الوهم رئیسه فی القوی المدرکة

و بعد الشوقیة و قبل الفاعلة قوة أخری هی مبدأ العزم و الإجماع المسماة بالإرادة و الکراهة و هی التی تصمم بعد التردد فی الفعل و الترک عند وجود ما یترجح به أحد طرفیهما المتساوی نسبتهما إلی القادر علیهما.

و یدل علی مغایرة الشوق للإدراک تحقق الإدراک بدونه و علی مغایرة الشوق للإجماع أنه قد یکون شوق (1)

و لا إرادة و قیل إنه لا تغایر بینهما إلا بالشدة و الضعف فإن الشوق قد یکون ضعیفا ثم یقوی فیصیر عزما فالعزم کمال الشوق و ما قیل من أنه قد یحصل کمال الشوق بدون الإرادة کما فی المحرمات للزاهد المغلوب للشهوة فغیر مسلم بل الشوق العقلی فیه إلی جانب الترک أقوی من المیل الشهوی إلی خلافه و یدل علی مغایرة الفاعلة لسائر المبادئ کون الإنسان المشتاق العازم غیر قادر علی التحریک و کون القادر علی ذلک غیر مشتاق

ص: 279


1- 1. فی بعض النسخ« شوقا» و الصواب ما فی المتن.

را گوناگون شناسیم، بلکه عقل حکم کند که امثال این کارها نمی شوند، جز این که از حکیم علیم و آگاه توانا باشند.

سپس سخن را در اعتراض به دلایل آن ها در اثبات این قوی و تعدادشان دراز کرده و از ترس طولانی شدن آن را رها کردیم .

باب چهل و هفتم : مایه قوام بدن انسانی و اجزایش، تشریح اندام و منافع آن ها و تاثیر آن ها در احوال نفس

روایات

روایت1.

علل الشرایع: از وهب بن منبه آمده است که در تورات در وصف آغاز آفرینش انسان زمانی که خدا او را خلق کرد و به وجودش آورد چنین یافته است: خدا تبارک و تعالی فرموده: من انسان را آفریدم، بدنش را از چهار چیز در هم نمودم، آن را به صورت ارثی در فرزندانش قرار دادم که در بدن هایشان رشد می کند و به وسیله آن تا روز رستاخیز نشو و نما کنند؛ چون او را آفریدم بدنش را از تر و خشک و گرمی و سردی درهم نمودم؛ و او را از خاک و آب ساختم و در او نفس و روح نهادم، پس خشکی هر بدن، از جانب خاک است و تری آن از آب و گرمی از نفس و سردی از روح.

و پس از این آفرینش نخست، در بدن چهار نوع آفریدم که به فرمان من مایه و پایه آن باشند و بدن بدون آن ها نباشد و آن ها هم هر کدام بدون هم نباشند که عبارتند از: مِرَّه سیاه، مرّه زرد خون و بلغم. و این آفریده ها را در یکدیگر جا دادم، یعنی جای خشکی در مره سیاه است

ص: 286

و قال الشیخ المفید قدس الله روحه فی کتاب المسائل الحس کله مماسة ما تحس به المحسوس و اتصال به أو بما یتصل به أو بما ینفصل منه أو بما یتصل بما ینفصل منه و ذلک کالبصر فإن شعاعه لا بد من أن یتصل بالمبصر أو بما ینفصل منه أو بما یتصل بما ینفصل منه و لو کان یحس به بغیر اتصال لما ضر الساتر و الحاجز و لما ضرت الظلمة و لکان وجود ذلک و عدمه فی وقوع العلم سواء فإن قال قائل أ فیتصل شعاع البصر بالمشتری و زحل علی بعدهما قیل له لا لکنه یتصل بالشعاع المنفصل منهما فیصیران کالشی ء الواحد لتجانسهما و تشاکلهما.

و أما الصوت فإنه إذا حدث فی أول الهواء الذی یلی الأجسام المصطکة و کذا فی ما یلیه من الهواء مثله ثم کذلک إلی أن یتولد فی الهواء الذی یلی الصماخ فیدرکه السامع و مما یدل علی ذلک أن القصار یضرب الثوب علی الحجر فتری مماسة الثوب للحجر و یصل الصوت بعد ذلک فهذا دال علی ما قلناه من أنه یتولد فی هواء بعد هواء إلی أن یتولد فی الهواء الذی یلی الصماخ.

و أما الرائحة فإنه ینفصل من الجسم ذی الرائحة أجزاء لطاف و تتفرق فی الهواء فما صار منه فی الخیشوم الذی یقرب من موضع ذی الرائحة أدرکه.

و أما الذوق فإنه إدراک ما ینحل من الجسم فیمازج رطوبة اللسان و اللهوات و لذلک لا یوجد طعم ما لا ینحل منه الشی ء کالیواقیت و الزجاج و نحوهما و الطعم و الرائحة لا خلاف فی أنهما لا یکونان إلا بمماسة و اللمس فی الحقیقة هو طلب الشی ء لیشعر به و حقیقته الشعور و هذه جملة علی اعتقادنا و أبی القاسم البلخی و جمهور أهل العدل و أبو هاشم الجبائی یخالف فی مواضع منها.

و أقول قال الحکماء أیضا للنفس الناطقة قوی تشارک بها الحیوان الأعجم و النبات و قوی أخری أخص یحصل بها الإدراک للجزئی و هی قوی تشارک بها الحیوان الأعجم دون النبات و هی الحواس الخمس الظاهرة و الخمس الباطنة و لها قوة أخری أخص من الأولیین لأنها تختص بالإنسان و هی قوة یحصل بها الإدراک للکلی.

ص: 280

و جای تری در مرّه زرد، و جای گرمی خون است و و جای سردی در بلغم است. پس در هر بدنی اعتدال این چهار نوع را مایه و پایه ساختم و هر کدام را چهار درجه است نه بیش و نه کم، که صحت و اعتدالش با آن ها کامل شود، و اگر یکی از آن ها یک درجه بر دیگران بیشتر شود و چیره شود، بدن به اندازه زیادی آن بیمار گردد، و اگر یک درجه کم شود، در برابر دیگران تاب نیاورد و سست و ناتوان گردد .

خردش را در مغزش نهادم، آزش را در کلیه اش، خشمش را در کبدش، تصمیمش را در دلش، رغبت را در ریه و شش او، خنده اش را در طحال (سپرز) و شادی و اندوه و گرفتگی او را در چهره اش، و در او سیصد و شصت مفصل ساختم.

وهب گفت: پزشک می داند بیماری از کجا آید، و فزونی و کاستی در سرشت کدام از این چهار خلط است، و دارویی که درمان آن است می داند و در هر کدام کاستی است بیفزاید و در هر کدام فزونی است بکاهد تا بدن به سرشت خود استوار گردد و هر خلطی به اندازه دیگران شود.

و آن گاه اخلاق برآورد سرشت بدن باشند و انسان ها با آن ها وصف شود. تصمیم از خاک است، نرمی از آب، تندخویی از گرما و آرامش از سرما. اگر خشکی به او گراید عزمش به سخت دلی برآید؛ اگر تری بر او رو کند تنبلی خوارکننده به سرش آید؛ از روآوردن گرمی، تندی اش به یورش و نابخردی کشد و از غلبه سردی به نامردی و نافهمی افتد. و اگر مزاجش معتدل و سرشتش استوار باشد، در کار خود دوراندیش و در تصمیم خود با نرمش و در نرمش با تحرک و در تندی هموار است و در اخلاقش افراط و تفریط نیست.

ص: 287

فأما القوی التی تشارک بها النبات و الحیوان الأعجم فأصولها ثلاثة اثنتان لأجل الشخص و هما الغاذیة و النامیة و واحدة لأجل النوع و هی المولدة و هذه القوی الثلاثة تسمی نباتیة لا لاختصاص النبات بها بل لانحصار قواه فیها و تسمی طبیعیة أیضا.

فأما الغاذیة فهی التی تحیل الغذاء إلی مشاکلة المغتذی و یتم فعلها بأفعال جزئیة ثلاثة أحدها تحصیل جوهر البدل و هی الدم و الخلط الذی هو بالقوة القریبة من الفعل و بالإلزاق و هو أن یلصق ذلک الحاصل بالعضو و یجعله جزءا منه و بالتشبیه بالعضو المغتذی حتی فی قوامه و لونه و قد تخل بکل واحد من هذه الأفعال الثلاثة أما الأول فکما فی علة تسمی أطروقیا و هی عدم الغذاء و أما الثانی فکما فی الاستسقاء اللحمی و أما الثالث فکما فی البرص و البهق فإن البدل و الإلصاق موجودان فیهما و التشبیه غیر موجود فهذه الأفعال الثلاثة لا بد و أن تکون بقوی ثلاث لکن القوة الغاذیة هی مجموعها أو قوة أخری هی تستخدم کل واحدة منها و القوة التی یصدر منها التشبیه یسمونها مغیرة ثانیة و هی واحدة بالجنس فی الإنسان و غیره من المرکبات التی لها أجزاء و أعضاء مختلفة بالحقیقة بمنزلة الأعضاء و تختلف بالنوع إذ فی کل عضو منها قوة تغیر الغذاء إلی تشبیه مخالف لتشبیه قوة أخری.

و أما النامیة فهی التی تداخل الغذاء بین أجزاء المغتذی فیزید فی الأقطار الثلاثة بنسبة طبیعیة بأن یزید فی الأعضاء الأصلیة أعنی ما یتولد عن المنی کالعظم و العصب و الرباط و غیرها و بذلک یظهر الفرق بین النمو و السمن فإن السمن إنما هو زیادة فی الأعضاء المتولدة من الدم کاللحم و الشحم و السمین لا فی الأعضاء الأصلیة و بقولنا بنسبة طبیعیة یخرج الورم فإنه لیس علی نسبة طبیعیة بل خارج عن المجری الطبیعی.

و أما المولدة فالمراد بها قوتان فوحدتهما اعتباریة کما فی الغاذیة إحداهما ما یجعل فضلة الهضم الرابع منیا و هذه القوة فعلها فی الأنثیین لأن ذلک الدم

ص: 281

و به اختیار خود پیش رود و پس نشیند، و تعدیل نماید و مهار آن ها را دارد و همه اخلاقش درست و استوارند، آن چنان که باید باشد.

از اثر خاک است سخت دلی و بخل، تنگ نظری، ترشرویی، لجبازی، دریغ، سختگیری و نومیدی، عزم و اصرار. و اثر آب، کرم، احسان، توسع، و سهولت، توسّل، قرب، پذیرش، امیدواری و خرّمی است. و چون خردمند ترسد که اخلاق خاکی با او چیره گردند و به او روآورند با یکی از اخلاق آبی با آن معارضه کند و آن را بدان بیامیزد، قسوت را با نرمش و تنگ نظری را با توسع و بخل را با بخشش و ترشرویی را با کرم و لجبازی را با سازش و دریغ را با بخشش و نومیدی را با امیدواری، عزم را با پذیرش و اصرار را با نزدیکی.

و تندی و سبکی و شهوت و بازی و سرگرمی و خنده و نابخردی و نیرنگ و عنف و خوف اثر نفس او باشند. و اثر روح، وقار و پارسایی و شرم و روشن دلی و فهم و کرم و راستی و رفق و بزرگواریند. و چون خردمند بترسد که اخلاق نفس بر او چیره شوند و به او رو آورند، هر کدام را با یک خلق روحی جلو گیرد و راستش کند: تندی را با بردباری، سبکی را با وقار، شهوت را با عفت، بازیگری را با شرم خنده را با فهم، نابخردی را با ارجمندی نیرنگ را با راستی، عنف را با نرمش ترس را با شکیبایی.

انسان با نفس ببیند، بخورد، بنوشد، بایستد، نشیند، بخندد، گریه کند، شاد باشد، اندوه خورد. و با روح حق را از ناحق شناسد، و راه را از بیراه، و درست را از نادرست، و بداند که می داند و بیآموزد و فرزانه شود و خردمند شود و شرم کند و ارجمند گردد و بصیر و با فهم شود و حذر کند و پیش رود. و آنگه ده خصلت دیگر به اخلاقش همدوش سازد: ایمان، حلم، عقل، علم، عمل، نرمش، ورع، راستی شکیبایی، وفق و دینداری به این ده خصلت است و هر کدام را دشمنی است.

دشمن ایمان کفر است؛ دشمن حلم، حماقت؛ دشمن عقل، گمراهی؛ دشمن دانش، نادانی؛ دشمن عمل، تنبلی؛ دشمن نرمش، شتابزدگی؛ دشمن ورع، هرزگی؛

ص: 288

یصیر منیا فیها و ثانیهما ما یهیئ کل جزء من المنی من الذکر و الأنثی فی الرحم بعضو مخصوص بأن یجعل بعضه مستعدا للعظمیة و بعضه مستعدا للعصبیة و بعضه للرباطیة إلی غیر ذلک و هذه القوة تسمی المغیرة الأولی و فعلها إنما یکون حال کون المنی فی الرحم لیصادف ذلک فعل القوة المصورة لأنها تعد مواد الأعضاء و المصورة تلبسها صورها الخاصة بها.

و إنما احتیج إلی هذه القوی أما إلی الغاذیة فلأن بقاء البدن بدون الغذاء محال لأن البدن إنما یمکن تکونه من جسم رطب لیکون قابلا للتشکیل و التمدید و لا بد من حرارة عاقدة منضجة محللة للفضول یلزمها لا محالة أن تحلل الرطوبة و یعینها علی ذلک الهواء الخارجی و الحرکات البدنیة و النفسانیة فلو لا أن الغذاء یخلف بدل ما یتحلل منه لم یمکن بقاؤه مدة تمام التکون فضلا عما بعد ذلک و لیس یوجد فی الخارج جسم إذا مس جسد الإنسان استحال بطبیعته فلا بد إذن من أن یکون للنفس قوة من شأنها أن تحیل الوارد إلی مشابهة جوهر أعضاء البدن لیخلف بذلک بدل ما یتحلل منه و هی القوة الغاذیة.

و أما إلی المولدة فلما ثبت من أن الموت ضروری و حدوث الإنسان بالتولد مما یندر وجوده فوجب أن یکون للنفس قوة تفصل من المادة التی تحصلها الغاذیة ما بعده مادة لشخص آخر و لما کانت المادة المنفصلة أقل من المقدار الواجب لشخص کامل جعلت النفس ذات قوة تضیف من المادة التی تحصلها الغاذیة شیئا فشیئا إلی المادة المفصولة فیزید بها مقدارها فی الأقطار علی تناسب طبیعی یلیق بأشخاص ذلک النوع إلی أن یتم الشخص.

و تخدم الغاذیة قوی أربع هی الجاذبة و الماسکة و الهاضمة و الدافعة أما الاحتیاج إلی الجاذبة فظاهر لأن الغذاء لا یمکن أن یصل بنفسه إلی جمیع الأعضاء لأنه لا یخلو إما أن یکون ثقیلا فلا یصل إلی الأعضاء العالیة و إما أن یکون خفیفا فلا یصل إلی الأعضاء السافلة و وجودها فی بعض الأعضاء معلوم بالحس فإن المنتکس إذا اشتدت حاجته إلی الغذاء یجده ینجذب من فمه إلی المعدة من غیر

ص: 282

دشمن راستی، دروغ؛ دشمن شکیبایی، بی تابی؛ دشمن رفق، عنف.

چون ایمان سست شد، کفر بر او تسلّط یابد و او را به بردگی گیرد و امید هر سودی را از او ببرد. چون چون ایمان استوار شد، کفر سست شود و به عبادت و بندگی و ایمان داری پردازد. چون بردباری سست باشد، حماقت بالا گیرد و متزلزلش کند و جامه خواری به او پوشد. چون بردباری استوار شود، حماقت رسوا گردد و بدی، و درونش روشن گردد و پرمذمت بیند. چون نرمش استوار شود، از سبکی و شتاب خودداری کند و تندی را براند، و وقار و عفت پدید گردند، و آرامش دل فهم شود.

چون ورع سست شد، هرزگی بر او مسلّط شود و گناه و تجاوز پدید گردد و ستم فزون شود و حماقت و عمل به باطل آید. چون راستی سست گردد، دروغ و افتراء و بهتان فاش شوند و چون راستی باشد، دروغ نهان شود و تهمت و افتراء و بهتان از میان بروند و نیکی و خیر آیند و دست اندازی رانده شود. چون شکیبایی سست شود، دین سستی گیرد، و سستی و اندوه و بیتابی فزونی گیرند و نیکی برود و اجری نماند. چون شکیبایی استوار گردد، دین پاک شود و اندوه برود و بیتابی پس افتد و خوش کرداری زنده گردد و اجر بزرگ باشد و حزم پدید گردد و سستی برود.

چون رفق رها شود، دغلی پدید گردد و سخت رویی و تندخویی بیایند و ستم و بی عدالتی فراوان شود و زشتکاری فاش شود و خوبی متروک گردد و نابخردی پدید شود و بردباری رها شود و خرد برود، و دانش نباشد و کردار سست شود و نرمش بمیرد و شکیبایی سست گردد و ورع و راستی مراعات نشوند و خداپرستی مؤمنان باطل شود.

خرد ده خصلت خوب دارد: حلم، علم، رشد، عفاف، خودداری، شرم، سنگینی، پیگیری کار خیر، ناخواستن بدی و گوش دادن به اندرزگو. این ده خلق خوب است و از هر کدام ده خلق خوب برآید: از حلم، حسن عاقبت، و ستایش مردم شرف مقام، و لاف نزدن، کار نیک کردن،

ص: 289

إرادته بل مع إرادة إمساکه فی فمه و أیضا إن الحلو یخرج بالقی ء بعد غیره و إن تناوله أولا و ما ذلک إلا بجذب المعدة اللذیذ إلی قعرها و أیضا الرحم إذا کانت خالیة عن الفضول بعیدة العهد من الجماع یحس الإنسان وقت الجماع أن إحلیله ینجذب إلی الداخل.

و أما إلی الماسکة فلأن الغذاء لا بد فیه من الاستحالة حتی یصیر شبیها بجوهر المغتذی و الاستحالة حرکة و کل حرکة فی زمان فلا بد من زمان فی مثله یستحیل الغذاء إلی جوهر المغتذی و لأن الخلط جسم رطب سیال استحال أن یقف بنفسه زمانا فلا بد من قاسر یقسره علی الوقوف و ذلک القاسر هو الماسکة و وجودها فی بعض الأعضاء معلوم بالحس فإن أرباب التشریح قالوا إذا شرحنا الحیوان حال ما تناول الغذاء وجدنا معدته محتویة علی الغذاء بحیث لا یمکن أن یسیل من ذلک الغذاء شی ء و أیضا قالوا إذا شققنا بطن الحامل من تحت السرة وجدنا رحمها منضمة انضماما شدیدا بحیث لا یسع أن یدخل فیها طرف المیل و أیضا فإن المنی إذا استقر فی الرحم لا ینزل عنها مع ثقله.

و أما إلی الهاضمة فلأن إحالة القوة المغیرة إنما یکون لما هو متقارب الاستعداد للصورة العضویة و إنما یکون ذلک بعد فعل القوة التی تجعله متقارب الاستعداد و تلک هی القوة الهاضمة.

و مراتب الهضم أربع أولها فی المعدة فإن الغذاء یصیر فیها کیلوسا أی جوهرا شبیها بماء الکشک الثخین إما بمخالطة المشروب و ذلک فی أکثر الحیوانات و إما بلا مخالطة المشروب کما فی جوارح الصید و ابتداء ذلک الهضم فی الفم و لهذا کانت الحنطة الممضوغة تفعل فی إنضاج الدمامیل ما لا تفعله المطبوخة و لا المدقوقة المخلوطة باللعاب و ثانیها فی الکبد فإن الکیلوس إذا تم انهضامه فی المعدة انجذبت لطائفه بالعروق المسماة بالماساریقا إلی الکبد و تداخلت فی العروق المتصغرة المتضائلة المنتشرة فی جمیع أجزاء الکبد بحیث یلاقی الکبد بکلیته الکیلوس فینهضم هناک انهضاما ثانیا و تنخلع صورته النوعیة الغذائیة و یستحیل إلی الأخلاط و یسمی

ص: 283

همنشینی با خوبان، خودداری از زبونی، و برافرازی از پستی و دلگرمی به نرمش و قرب به درجه های بلند. و از دانش، شرف برآید، گرچه پست باشد، عزت گرچه خوار باشد، توانگری گرچه درویش باشد و نیرو گرچه ناتوان است، بزرگی گرچه حقیر است، نزدیکی گرچه دور است، جود گرچه بخیل باشد، شرم گرچه بی آبرو باشد، هیبت گرچه خوار است، سلامت گرچه نابخرد باشد.

و از رشد، استواری، رهیابی، نیکی، پرهیزکاری، عبادت، میانه روی، اقتصاد، قناعت، کرم و راستی برآید. از عفاف، کفایت، فروتنی، همکاری در درستی، مراقبت، صبر، نصرت، یقین، رضا، یقین، رضا، راحت و تسلیم برآید. از خودداری، کفّ نفس، ورع، خوش ستایی، پاکدلی، مردانگی، ارجمندی، غبطه، سرور، رسیدن به هدف و اندیشمندی برآید. از شرم، نرمش، مهرورزی، دل نازکی، پیگیری، خرّمی، پذیرش، نفس کشی، بازگیری، ورع و خوش خلقی برآید. از مداومت بر خیر، سلامتی، نیرومندی، عزّت، خشوع، انابت، بزرگواری، آسودگی، رضایتمندی مردم و خوش سرانجامی برآید. و از نخواستن بدی، امانت گزاری، خیانت نکردن، دوری از بدی، حفظ فرج و راستی زبان، تواضع و زاری به بالادست، انصاف با زیردست، خوش همسایگی و دوری از یاران بد برآید. و از سنگینی، وقار، آرامی، تانّی، دانش، تمکین، بهره وری، محبت و رستگاری (پیروزی خ ل) فزایش (برتری خ ل) و بازگشت از گناه تراود.

و از گوش دادن به ناصح، فزونی خرد، پرمغزی، ستایش مردم، خودداری از سرزنش، دوری از کوبیدن، و بهیاری حال، مراقبت از پیشامد، آمادگی در برابر دشمن، استواری بر برنامه و پیگیری از راه راست تراود. این یکصد خصلت از آن اخلاق عقلند.(1)

توضیح

«الصرامه» (با صاد مهمله) به معنی شجاعت و قاطع و برنده و عزم و استواری است و در برخی نسخه ها با

ص: 290


1- . علل الشرائع 1: 104- 108

کیموسا و ابتداء هذا الهضم فی الماساریقا و ثالثها فی العروق و ابتداؤه من حین صعود الخلط فی العرق العظیم الطالع من حدبة الکبد و رابعها فی الأعضاء و ابتداؤه من حین ما ترشح الدم من فوهات العروق.

و أما إلی الدافعة فلأنه لیس غذاء یصیر بتمامه جزءا من المغتذی بل یفضل منه ما یضیق المکان و یمنع ما یرد من الغذاء عن الوصول إلی الأعضاء و یوجب ثقل البدن بل یفسد و یفسد فلا بد من قوة تدفع تلک الفضلات و وجودها ظاهر عند الحس فی حال التبرز و القی ء و إراقة البول.

و قد تتضاعف هذه القوی لبعض الأعضاء کما للمعدة فإن فیها الجاذبة و الماسکة و الهاضمة و الدافعة بالنسبة إلی غذاء جمیع البدن و فیها أیضا هذه القوی بالنسبة إلی ما تغتذی (1)

به خاصة.

ثم اعلم أن الحکماء عدوا من القوی المولدة القوة المصورة و أنکرها جماعة منهم المحقق الطوسی قدس سره و الفخر الرازی و الغزالی و غیرهم قال فی المقاصد المولدة هی قوة شأنها تحصیل البزر(2)

و تفصیله إلی أجزاء مختلفة و هیئات مناسبة و ذلک بأن یفرز جزءا من الغذاء بعد الهضم التام لیصیر مبدأ لشخص آخر من نوع المغتذی أو جنسه ثم یفصل ما فیه من الکیفیات المزاجیة فیمزجها تمزیجات بحسب عضو عضو ثم یفیده بعد الاستحالات الصور و القوی و الأعراض الحاصلة للنوع الذی انفصل عنه البزر أو لجنسه کما فی البغل و المحققون علی أن هذه الأفعال مستندة إلی قوی ثلاث بینوا حالها علی ما عرفت فی الإنسان و کثیر من الحیوانات الأولی التی تجذب الدم إلی الأنثیین و تتصرف فیه إلی أن یصیر منیا و هی لا تفارق الأنثیین و تخص باسم المحصلة.

ص: 284


1- 1. فی أکثر النسخ« تقتضی» و هو تصحیف.
2- 2. البرز- بالباء المکسورة و الزای المعجمة الساکنة ثمّ الراء المهملة: ما یبذر من الحبوب.

حرف ضاد (الضرامه) آمده که از کلمه «ضرم» بر وزن «فَرحَ» است به معنی گرسنگی اش زیاد شد می باشد. «احتد غضبا فی وجهه» یعنی خشم در چهره اش ظاهر شد و در قاموس آمده است «التبلد و التجلد» بر وزن «کَرَم و فَرحَ» به معنی حماقت است و به فرد احمق «بلید» و «أبلد» نیز می گویند. و کلمه «حصر» اگر بر وزن مصدرهای نَصر و ضَرب خوانده می شود، به معنی گرفتگی است و اگر با فتحه خوانده شود (به صورت حَصَرَ) یعنی سینه اش تنگ شد. و «البخل و العی فی المنطق» و گفته «فظّ» فرد خشن بد خلق قسی القلب بدکلام است و از باب «الفظاظة و الفظاظ» (با کسره) می باشد.

«یلزم القسوة اللین» یعنی میانه این دو خلق را مراعات کند و شور هر کدام را با دیگری سرکوب کند، و همین است عدالت اخلاقی یا هر کدام را در جای خود به کار برد، چنان چه خدا تعالی در وصف امیرالمؤمنین و همگنانش فرموده است: «أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ»(1){[اینان] با مؤمنان، فروتن، [و] بر کافران سرفرازند.} و آن دریافت اخلاق پروردگار جهانیان است که خدا فرمود: «نَبِّئْ عِبادی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحیمُ * وَ أَنَّ عَذابی هُوَ الْعَذابُ الْأَلیمُ»(2){به بندگان من خبر ده که منم آمرزنده مهربان. و این که عذاب من، عذابی است دردناک.} کلمه «برم» به معنی توسل است یا نزدیکی جستن به مردم یا به خدا با صبر بر اخلاق مردم، و شاید با حرف راء نوشته می شود و آن انس و الفت گرفتن است و این مناسبت تر است. و «عزم بالقبول» یعنی اگر بر کاری تصمیم گرفت و فرد راستگویی او را پند داد، از او بپذیرد. و «اصرار» نزدیکی است به یا خدا به وسیله توبه و یا سخن امام اعم است و غیرخدا را هم شامل می شود. و «کبره» یعنی بر دشمنان دین و ظاهر این است که منظور صبر است، همچنان که از سخن امام برمی آید و ترس، صبر است و احتمال هم دارد که در آنچه آمده تصحیف و اشتباهی صورت گرفته باشد و منظور از کبر، شجاعت در مقابل ترس است.

و آن گاه ظاهر این است که مراد از نفس در این روایت، روح حیوانی است و از روح نفس ناطقه و سردی بدان وابسته برای آنکه پیوست آن نفس را به جنبش آرد و خنکش سازد. «تَقَدّم» یعنی به سوی خیر و سعادت و کمال جلو افتاد و در قاموس آمده که «ذبذبه»، پراکنده بودن شی به صورت معلق در هوا است و حمایت همسایگان و خانواده و اذیت کردن و تحریک کردن است. و «تکرم عنه» یعنی منزه کرد و «الطرد» به معنی دور کردن است چنان که گفته می شود. «خسأ الکب طرده» (سگ را دور کردم پس دور شد و ساکت شد) و منظور از «شرّة الشباب» (با کسره) شور و نشاط او است. و «رزانة» به معنی وقار و «ارتداع» به معنی انزجار و نفرت است و بعید نیست که به جای کلمه «الضیعة»، کلمه «الضعة» بیاوریم، همچنان که در «کتاب عقل» آوردیم و در قاموس آمده است: «الصلف» (با فتحه) صحبت کردن در مورد چیزی است که هم سخن انسان از آن کراهت دارد

ص: 291


1- . مائده / 54
2- . حجر / 49 - 50

و الثانیة التی تتصرف فی المنی فتفصل کیفیاتها المزاجیة و تمزجها تمزیجات بحسب عضو عضو فتعین للعصب مثلا مزاجا خاصا و للشریان مزاجا خاصا و للعظم مزاجا خاصا و بالجملة تعد مواد الأعضاء و تخص هذه باسم المفصلة و المغیرة الأولی تمییزا عن المغیرة التی هی من جملة الغاذیة.

و الثالثة التی تفید تمییز الأجزاء و تشکیلها علی مقادیرها و أوضاع بعضها عن بعض و کیفیاتها و بالجملة تلبس کل عضو صورته الخاصة به یستکمل وجود الأعضاء و هذه تخص باسم المصورة و فعلها إنما یکون فی الرحم انتهی.

و قال المحقق الطوسی قدس سره و المصورة عندی باطلة لاستحالة صدور هذه الأفعال المحکمة المرکبة عن قوة بسیطة لیس لها شعور أصلا انتهی.

و الغزالی بالغ فی ذلک حتی أبطل القوی مطلقا و ادعی أن الأفعال المنسوبة إلی القوی صادرة عن ملائکة موکلة بهذه الأفعال تفعلها بالشعور و الاختیار کما هو ظاهر النصوص الواردة فی هذا الباب.

و قال الشارح القوشجی بعد إیراد الکلام المتقدم یرد علیه أنا لا نسلم أن المصورة قوة واحدة بسیطة لم لا یجوز أن تکون وحدتها بالجنس کما أن المغیرة واحدة بالجنس مختلفة بالنوع و لو سلم فلم لا یجوز أن یکون صدور هذه الأفعال عنها بحسب استعداد المادة فإن المنی إنما یحصل من فضلة الهضم الرابع فی الأعضاء ففضلة هضم کل عضو إنما تستعد لصورة ذلک العضو.

لکن الإنصاف أن تلک الأفعال المتقنة المحکمة علی النظام المشاهد من الصور العجیبة و الأشکال الغریبة و النقوش المؤتلفة و الألوان المختلفة و ما روعی فیها من حکم و مصالح لقد تحیرت فیها الأوهام و عجزت عن إدراکها العقول و الأفهام قد بلغ المدون منها کما علم فی علم التشریح و منافع خلقة الناس خمسة آلاف مع أن ما لم یعلم منها أکثر مما قد علم کما لا یخفی علی ذی حدس کامل کما لا یکاد یذعن العقل بصدورها عن القوة التی سموها مصورة و إن فرضنا کونها مرکبة و المواد

ص: 285

و تعریف کردن از آنچه نزد تو نیست یا تجاوز از حد متوسط است و ادعای بیش از آن، تکبر نامیده می شود. و «منالة» شاید منظور از آن مقامی است که در آن به شریف ترین مقاصد از تقرب و رستگاری و سعادت می رسد و از «نیل» است و «الاخبات» خشوع و خضوع برای پروردگار متعال است. و «الحُظوة (مضموم) و الزکایة» رشد و نمو و پاکی است و در برخی نسخه ها به صورت «الرکانة» آمده که به معنی علو و بلندی و وقار است و شاید این دومی، درست تر باشد. و در قاموس آمده است: «معض من الأمر» بر وزن «فرح» خوانده می شود و به معنی بر او خشم کرد و با او دشمن شد و مشتقات آن به صورت «ماعض و معض و أمعضه و معضه تمعیضا، امتعض» نیز می آید.

مؤلف

این خبر را چنان چه باید شرح نکردم، چون از اخبار عامه و منسوب به اهل کتاب است، و نزدیک به مضمون آن در «کتاب عقل» گذشت و در آنجا آن را شرح کردیم هر آنچه که در اینجا سود دهد.

روایت2.

خصال: امام صادق علیه السّلام فرمود: جسد چهار پایه دارد: روح، عقل، خون و نفس. چون روح خارج شود عقل پیرو آن باشد، چون روح چیزی بیند عقل آن را برایش نگه دارد، و خون و نفس باقی می مانند.(1)

توضیح

گویا مراد از روح، نفس ناطقه است و از عقل، حالات و اوصافش که باید در دانش و ادراکات داشته باشد، چون روح از بدن بیرون آید این احوال و اوصافش به دنبال او هستند، چون در برزخ از علم و فرهنگ جدا نیست، بلکه چنان چه از اخبار برمی آید در آن ها پیشرفت کند، و نفس، روح حیوانی است که با خون حامل آن در بدن باقی می مانند و نابود شوند. و جمله «چون روح بیند» یعنی پس از جدا شدن از بدن و مقصود از «دیدن»، دانش است یا به وسیله چشم بدن مثالی است.

ص: 292


1- . خصال: 106

مختلفة بل یحکم بأن أمثال تلک الأمور لا یمکن أن تصدر إلا عن حکیم علیم خبیر قدیر.

ثم أطال الکلام فی الاعتراض علی دلائلهم فی إثبات تلک القوی و تعددها ترکناها مخافة الإطناب و الإسهاب.

باب 47 ما به قوام بدن الإنسان و أجزائه و تشریح أعضائه و منافعها و ما یترتب علیها من أحوال النفس

روایات

«1»

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شَاذَانَ (1) بْنِ عُثْمَانَ بْنِ أَحْمَدَ الْبَرَاوِذِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَرْثِ بْنِ سُفْیَانَ (2)

السَّمَرْقَنْدِیِّ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِیدٍ التِّرْمِذِیِّ عَنْ عَبْدِ الْمُنْعِمِ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ: أَنَّهُ وُجِدَ فِی التَّوْرَاةِ صِفَةُ خَلْقِ آدَمَ علیه السلام حِینَ خَلَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ابْتَدَعَهُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی إِنِّی خَلَقْتُ آدَمَ وَ رَکَّبْتُ جَسَدَهُ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْیَاءَ ثُمَّ جَعَلْتُهَا وِرَاثَةً فِی وُلْدِهِ تَنْمِی فِی أَجْسَادِهِمْ وَ یَنْمُونَ عَلَیْهَا إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ رَکَّبْتُ جَسَدَهُ حِینَ خَلَقْتُهُ مِنْ رَطْبٍ وَ یَابِسٍ وَ سُخْنٍ وَ بَارِدٍ وَ ذَلِکَ أَنِّی خَلَقْتُهُ مِنْ تُرَابٍ وَ مَاءٍ ثُمَّ جَعَلْتُ فِیهِ نَفْساً وَ رُوحاً فَیُبُوسَةُ کُلِّ جَسَدٍ مِنْ قِبَلِ التُّرَابِ وَ رُطُوبَتُهُ مِنْ قِبَلِ الْمَاءِ وَ حَرَارَتُهُ مِنْ قِبَلِ النَّفْسِ وَ بُرُودَتُهُ مِنْ قِبَلِ الرُّوحِ ثُمَّ خَلَقْتُ فِی الْجَسَدِ بَعْدَ هَذَا الْخَلْقِ الْأَوَّلِ أَرْبَعَةَ أَنْوَاعٍ وَ هُنَّ مِلَاکُ الْجَسَدِ وَ قِوَامُهُ بِإِذْنِی لَا یَقُومُ الْجَسَدُ إِلَّا بِهِنَّ وَ لَا تَقُومُ مِنْهُنَّ وَاحِدَةٌ إِلَّا بِالْأُخْرَی مِنْهَا الْمِرَّةُ السَّوْدَاءُ وَ الْمِرَّةُ الصَّفْرَاءُ وَ الدَّمُ وَ الْبَلْغَمُ ثُمَّ أَسْکَنَ بَعْضَ هَذَا الْخَلْقِ فِی بَعْضٍ فَجَعَلَ مَسْکَنَ الْیُبُوسَةِ فِی الْمِرَّةِ

ص: 286


1- 1. فی المصدر« محمّد بن شاذان بن أحمد بن عثمان المرواذی» و لم نجد له ذکرا فی کتب الرجال من العامّة و الخاصّة.
2- 2. فی المصدر و بعض نسخ الکتاب سفین.

روایت3.

خصال: امام صادق علیه السّلام فرمود: قوام و بودن انسانی و زیستن او به چهار چیز یعنی به آتش، نور، باد و آب است؛ به آتش می خورد و می آشامد؛ به روشنی می بیند و می­اندیشد؛ به باد می شنود و می بوید؛ و به آب لذت خوراک و نوشیدنی را دریابد. اگر آتش در معده اش نبود خوراک و نوشیدنی در آن هضم نمی شد؛ اگر نور در چشمش نبود البته نمی دید و نمی فهمید؛ اگر باد نبود آتش معده نمی افروخت؛ و اگر آب نبود لذت خوراک و نوشیدنی را نمی یافت.

راوی گوید: از او در مورد آتش پرسیدم. فرمود: آتش چهار است: آتشی که می خورد و می نوشد؛ آتشی که بخورد و ننوشد؛ آتشی که بنوشد و نخورد؛ و آتشی که نخورد و ننوشد. آتش اولی آتش فرزند انسان و همه جانداران است، آتش دوم آتش هیزم، آتش سوم آتش درخت، و چهارم آتش سنگ چخماق و کرم شب تاب است.(1)

توضیح

«با آتش می خورد و می نوشد» یعنی به حرارت غریزیه که از آتش است و آن را نار اللَّه نامند. و مقصود از نور یا نور چشم و یا اعم از آن و قوا و مشاعر دیگر است، زیرا نور آن چیزی است که سبب پدیداری چیزها است، چنان چه بارها گذشت. «به باد می شنود و می بوید» چون هوا صوت و بو را می رساند، و آبی که لذت خوراک و نوشیدنی است، یعنی همان آب دهان است که مزه را به ذائقه می رساند، چنان چه گذشت. آتش معده همان حرارت غریزیه است که آتش انسانی زاده است و او را به خوردن و نوشیدن وادارد و خوراک و نوشیدنی را هضم کند. و نار هیزم آن است که بیفروزند و هیزم و هر سوختنی را بخورد و ننوشد، چون آب آن را خاموش کند، آتش درخت آن بود که از درخت سبز بجهد که خدا فرمود «الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ»(2){همو که برایتان در درخت سبزفام اخگر نهاد که از آن [چون نیازتان افتد] آتش می افروزید.} و تفسیرش گذشت که آن آبی که درخت را سیراب کند بنوشد و چیز دیگری که بدو رسد هضم نکند

ص: 293


1- . خصال: 106
2- . یس / 80

السَّوْدَاءِ وَ مَسْکَنَ الرُّطُوبَةِ فِی الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ وَ مَسْکَنَ الْحَرَارَةِ فِی الدَّمِ وَ مَسْکَنَ الْبُرُودَةِ فِی الْبَلْغَمِ فَأَیُّمَا جَسَدٍ اعْتَدَلَتْ بِهِ (1) هَذِهِ الْأَنْوَاعُ الْأَرْبَعُ الَّتِی جَعَلْتُهَا مِلَاکَهُ وَ قِوَامَهُ وَ کَانَتْ کُلُّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ أَرْبَعاً لَا تَزِیدُ وَ لَا تَنْقُصُ کَمُلَتْ صِحَّتُهُ وَ اعْتَدَلَ بُنْیَانُهُ فَإِنْ زَادَ مِنْهُنَّ وَاحِدَةٌ عَلَیْهِنَّ فَقَهَرَتْهُنَّ وَ مَالَتْ بِهِنَّ [وَ] دَخَلَ عَلَی الْبَدَنِ السُّقْمُ مِنْ نَاحِیَتِهَا بِقَدْرِ مَا زَادَتْ وَ إِذَا کَانَتْ نَاقِصَةً نقل (2)

[تَقِلُ] عَنْهُنَّ حَتَّی تَضْعُفَ مِنْ طَاقَتِهِنَّ وَ تَعْجِزَ عَنْ مُقَارَنَتِهِنَ (3) وَ جَعَلَ عَقْلَهُ فِی دِمَاغِهِ وَ شَرَهَهُ (4) فِی کُلْیَتِهِ وَ غَضَبَهُ فِی کَبِدِهِ وَ صَرَامَتَهُ (5) فِی قَلْبِهِ وَ رَغْبَتَهُ فِی رِئَتِهِ وَ ضَحِکَهُ فِی طِحَالِهِ وَ فَرَحَهُ وَ حَزَنَهُ وَ کَرْبَهُ فِی وَجْهِهِ وَ جَعَلَ فِیهِ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ مَفْصَلًا قَالَ وَهْبٌ فَالطَّبِیبُ الْعَالِمُ بِالدَّاءِ وَ الدَّوَاءِ یَعْلَمُ مِنْ حَیْثُ یَأْتِی السُّقْمُ مِنْ قِبَلِ زِیَادَةٍ تَکُونُ فِی إِحْدَی هَذِهِ الْفِطَرِ(6)

الْأَرْبَعِ أَوْ نُقْصَانٍ مِنْهَا وَ یَعْلَمُ الدَّوَاءَ الَّذِی بِهِ یُعَالِجُهُنَّ فَیَزِیدُ فِی النَّاقِصَةِ مِنْهُنَّ أَوْ یَنْقُصُ مِنَ الزَّائِدَةِ حَتَّی یَسْتَقِیمَ الْجَسَدُ عَلَی فِطْرَتِهِ وَ یَعْتَدِلَ الشَّیْ ءُ بِأَقْرَانِهِ ثُمَّ تَصِیرُ هَذِهِ الْأَخْلَاقُ الَّتِی رَکَّبَ عَلَیْهَا الْجَسَدَ فِطَراً عَلَیْهِ تُبْنَی أَخْلَاقُ بَنِی آدَمَ وَ بِهَا تُوصَفُ فَمِنَ التُّرَابِ الْعَزْمُ وَ مِنَ الْمَاءِ اللِّینُ وَ مِنَ الْحَرَارَةِ الْحِدَّةُ وَ مِنَ الْبُرُودَةِ الْأَنَاةُ فَإِنْ مَالَتْ بِهِ الْیُبُوسَةُ کَانَ عَزْمُهُ الْقَسْوَةَ وَ إِنْ مَالَتْ بِهِ الرُّطُوبَةُ کَانَتْ لِینُهُ مَهَانَةً وَ إِنْ مَالَتْ بِهِ الْحَرَارَةُ کَانَتْ حِدَّتُهُ طَیْشاً وَ سَفَهاً وَ إِنْ مَالَتْ بِهِ الْبُرُودَةُ کَانَتْ أَنَاتُهُ رَیْباً وَ بَلَداً فَإِنِ اعْتَدَلَتْ أَخْلَاقُهُ وَ کُنَّ سَوَاءً وَ اسْتَقَامَتْ فِطْرَتُهُ کَانَ حَازِماً فِی أَمْرِهِ لَیِّناً فِی عَزْمِهِ حَادّاً فِی لِینِهِ مُتَأَنِّیاً فِی حِدَّتِهِ لَا یَغْلِبُهُ خُلُقٌ مِنْ أَخْلَاقِهِ وَ لَا یَمِیلُ بِهِ مِنْ أَیِّهَا شَاءَ اسْتَکْثَرَ

ص: 287


1- 1. فیه( خ).
2- 2. فی المصدر: تقل.
3- 3. مقاومتهن( خ).
4- 4. فی بعض النسخ« و شره» و فی بعضها« و سوءه فی طینته».
5- 5. شرهه( خ).
6- 6. فی أکثر النسخ« الفطرة».

و سخن در آن گذشت.

و در قاموس آمده است که «قدح بالزند رام الإیراء به» آتش زنه را روشن کرد. مانند «اقتدح» و «المقدح و القداح و المقداح» آهن آن و «القداح و القداحة» سنگ آن است. و جوهری گفته: «حباحب» را نام مردی بخیل دانند که آتش کمی روشن می کرد تا مهمان نفهمد او در خانه است و به او وارد نشود و آتش او ضرب المثل شد تا آتشی که اسب به سُمّ خود برافروزد نار حباحب گفتند. (از قاموس) و شاید مراد این است که چون از میان آهن و سنگ تراود و آب در آن ها نفوذ نکند و چیزی را نسوزد، گویا نه بخورد و نه بنوشد و سخن درباره آن در باب آتش گذشت .

روایت4.

عیون اخبار الرضا: هنگامی که موسی بن جعفر علیه السّلام به هارون الرشید وارد شد و رشید به او گفت: یا ابن رسول اللَّه! از طبع های چهارگانه به من خبر ده، امام فرمود: اما باد پادشاهی است که می سازند با او؛ و اما خون بنده ای است بدرفتار و بسا آقای خود را بکشد؛ اما بلغم دشمنی ستیزه گر است که اگر از سویی راه او را ببندی، از سوی دیگر گشاید؛ و اما مرّه زمینی است که چون بجنبد، هر چه را که بالای آن است بجنباند. هارون به آن حضرت گفت: یا ابن رسول اللَّه! از گنجینه های خدا و رسولش به مردم انفاق می کنی.(1)

توضیح

بسا مقصود از باد، صفراء است که تند است و لطیف و زود اثر و سزد که با او سازش شود تا چیره نگردد و نابود نکند، یا مقصود روح حیوانی است و مقصود از مرّه، خلط صفراء و سوداء هر دو است که آن ها را مرّه گویند و این اصطلاح و تقسیم دیگری در طبایع است. «عارم» یعنی بدرفتار و گفته می شود «عرم الصبی علینا» یعنی شر شد و تکبر و خودخواهی کرد یا طغیان کرد یا تباه کرد. و شاید مقصود این است که خون برای بدن سودمند است، ولی چه بسا زیادی آن سبب نابودی شود و بکشد. پس شایسته است که آدمی آن را بهتر سازد و از آن حذر کند. عبارت «فانه خصم جدل» کنایه از آهستگی علاجش و تمام نشدن بیماری به آسانی است. «إذا اهتزّت» یعنی غلبه کند و بجوشد، مانند تب غب و ربع و جز آن که بدن را بلرزاند و مانند این سخن را در کتب پزشکان و حکماء قدیمی دیدم.

ص: 294


1- . عیون اخبار الرضا 1 : 82

وَ مِنْ أَیِّهَا شَاءَ أَقَلَّ وَ مِنْ أَیِّهَا شَاءَ عَدَلَ وَ یَعْلَمُ کُلُّ خُلُقٍ مِنْهَا إِذَا عَلَا عَلَیْهِ بِأَیِّ شَیْ ءٍ یَمْزُجُهُ وَ یُقَوِّمُهُ فَأَخْلَاقُهُ کُلُّهَا مُعْتَدِلَةٌ کَمَا یَجِبُ أَنْ یَکُونَ فَمِنَ التُّرَابِ قَسْوَتُهُ وَ بُخْلُهُ وَ حَصْرُهُ وَ فَظَاظَتُهُ وَ بُرْمُهُ وَ شُحُّهُ وَ بَأْسُهُ وَ قُنُوطُهُ وَ عَزْمُهُ وَ إِصْرَارُهُ وَ مِنَ الْمَاءِ کَرَمُهُ وَ مَعْرُوفُهُ (1)

وَ تَوَسُّعُهُ وَ سُهُولَتُهُ وَ تَوَسُّلُهُ (2)

وَ قُرْبُهُ وَ قَبُولُهُ وَ رَجَاؤُهُ وَ اسْتِبْشَارُهُ فَإِذَا خَافَ ذُو الْعَقْلِ أَنْ یَغْلِبَ عَلَیْهِ أَخْلَاقُ التُّرَابِ وَ یَمِیلَ بِهِ أَلْزَمَ کُلَّ خُلُقٍ مِنْهَا خُلُقاً مِنْ أَخْلَاقِ الْمَاءِ یَمْزُجُهُ بِهِ بِلِینِهِ یُلْزِمُ الْقَسْوَةَ اللِّینَ وَ الْحَصْرَ التَّوَسُّعَ وَ الْبُخْلَ الْعَطَاءَ وَ الْفَظَاظَةَ الْکَرَمَ وَ الْبَرَمَ التَّرَسُّلَ (3)

وَ الشُّحَّ السَّمَاحَ وَ الْیَأْسَ الرَّجَاءَ وَ الْقُنُوطَ الِاسْتِبْشَارَ وَ الْعَزْمَ الْقَبُولَ وَ الْإِصْرَارَ الْقُرْبَ ثُمَّ مِنَ النَّفْسِ حِدَّتُهُ وَ خِفَّتُهُ وَ شَهْوَتُهُ وَ لَهْوُهُ وَ لَعِبُهُ وَ ضَحِکُهُ وَ سَفَهُهُ وَ خِدَاعُهُ وَ عُنْفُهُ وَ خَوْفُهُ وَ مِنَ الرُّوحِ حِلْمُهُ وَ وَقَارُهُ وَ عَفَافُهُ وَ حَیَاؤُهُ وَ بَهَاؤُهُ

وَ فَهْمُهُ وَ کَرَمُهُ وَ صِدْقُهُ وَ رِفْقُهُ وَ کِبْرُهُ وَ إِذَا خَافَ ذُو الْعَقْلِ أَنْ تَغْلِبَ عَلَیْهِ أَخْلَاقُ النَّفْسِ وَ تَمِیلَ بِهِ أَلْزَمَ کُلَّ خُلُقٍ مِنْهَا خُلُقاً مِنْ أَخْلَاقِ الرُّوحِ یُقَوِّمُهُ بِهِ یُلْزِمُ الْحِدَّةَ الْحِلْمَ وَ الْخِفَّةَ الْوَقَارَ وَ الشَّهْوَةَ الْعَفَافَ وَ اللَّعِبَ الْحَیَاءَ وَ الضَّحِکَ الْفَهْمَ وَ السَّفَهَ الْکَرَمَ وَ الْخِدَاعَ الصِّدْقَ وَ الْعُنْفَ الرِّفْقَ وَ الْخَوْفَ الصَّبْرَ ثُمَّ بِالنَّفْسِ سَمِعَ ابْنُ آدَمَ وَ أَبْصَرَ وَ أَکَلَ وَ شَرِبَ وَ قَامَ وَ قَعَدَ وَ ضَحِکَ وَ بَکَی وَ فَرِحَ وَ حَزِنَ وَ بِالرُّوحِ عَرَفَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ وَ الرُّشْدَ مِنَ الْغَیِّ وَ الصَّوَابَ مِنَ الْخَطَاءِ وَ بِهِ عَلِمَ وَ تَعَلَّمَ وَ حَکَمَ وَ عَقَلَ وَ اسْتَحْیَا وَ تَکَرَّمَ وَ تَفَقَّهَ وَ تَفَهَّمَ وَ تَحَذَّرَ وَ تَقَدَّمَ ثُمَّ یَقْرِنُ إِلَی أَخْلَاقِهِ عَشَرَةَ خِصَالٍ أُخْرَی الْإِیمَانَ وَ الْحِلْمَ وَ الْعَقْلَ وَ الْعِلْمَ وَ الْعَمَلَ وَ اللِّینَ وَ الْوَرَعَ وَ الصِّدْقَ وَ الصَّبْرَ وَ الرِّفْقَ فَفِی هَذِهِ الْأَخْلَاقِ الْعَشْرِ جَمِیعُ الدِّینِ کُلِّهِ وَ لِکُلِّ خُلُقٍ مِنْهَا عَدُوٌّ فَعَدُوُّ الْإِیمَانِ الْکُفْرُ وَ عَدُوُّ الْحِلْمِ الْحُمْقُ وَ عَدُوُّ الْعَقْلِ الْغَیُّ وَ عَدُوُّ الْعِلْمِ الْجَهْلُ وَ عَدُوُّ الْعَمَلِ الْکَسَلُ وَ عَدُوُّ اللِّینِ الْعَجَلَةُ وَ عَدُوُّ الْوَرَعِ الْفُجُورُ

ص: 288


1- 1. معرفته« خ».
2- 2. ترسله« ظ».
3- 3. التوسل« ظ».

روایت5.

علل الشرایع: امام رضا علیه السّلام فرمود: طبایع چهار تایند: یکی بلغم که دشمنی ستیزه جو است، و دیگر خون که بنده ای است و بسا که بنده­ای مولای خود را کشته است، سوّم باد که شاه است و باید با او سازش کرد، و دیگر مرّه است. هیهات، هیهات از زمینی که چون بلرزد، هر چه بر آن است بلرزاند!(1)

روایت6.

علل الشرایع: امام صادق علیه السّلام فرمود: انسان با آتش می خورد، و با نور می نوشد و می بیند و کار می کند، و با باد می شنود و می بوید، با آب لذت خوردن و نوشیدن را دریابد و با روح بجنبد و اگر آتش در معده نداشت، خوراک و نوشیدنی در درونش هضم نمی شدند. یا گفته است غذا و نوشیدنی در شکم نمی شود. و اگر باد نبود آتش معده نیافروخت و درد غذا از شکمش بیرون نمی شد، و اگر روح نبود نمی­جنبید و نمی آمد و نمی رفت، و اگر خنکی آب نبود، آتش معده او را می سوخت، اگر نور نبود نمی دید و نمی فهمید.

خاک صورت بدن او است و استخوان در تنش چون درخت در زمین است و خون در بدن چون نهر آب در زمین. و زمین جز به آب زندگی ندارد و بدن انسانی جز با خون نپاید و مغز، روغن و کره خون است. همچنین انسان آفریده شد برای کار دنیا و آخرت که چون خدا هر دو را فراهم آورده، زندگی او در زمین استوار شده که از کار آسمان به زمین فروآمده و چون خدایشان از هم جدا کند، این جدایی مرگ است کار آسمان به آسمان برآید، زندگی در زمین است و مرگ او در آسمان

ص: 295


1- . علل الشرایع 1 : 100

وَ عَدُوُّ الصِّدْقِ الْکَذِبُ وَ عَدُوُّ الصَّبْرِ الْجَزَعُ وَ عَدُوُّ الرِّفْقِ الْعُنْفُ فَإِذَا وَهَنَ الْإِیمَانُ تَسَلَّطَ عَلَیْهِ الْکُفْرُ وَ تَعَبَّدَهُ وَ حَالَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ کُلِّ شَیْ ءٍ یَرْجُو مَنْفَعَتَهُ وَ إِذَا صَلُبَ الْإِیمَانُ وَهَنَ لَهُ الْکُفْرُ وَ تَعَبَّدَ وَ اسْتَکَانَ وَ اعْتَرَفَ الْإِیمَانَ وَ إِذَا ضَعُفَ الْحِلْمُ عَلَا الْحُمْقُ وَ حَاطَهُ وَ ذَبْذَبَهُ وَ أَلْبَسَهُ الْهَوَانَ بَعْدَ الْکَرَامَةِ وَ إِذَا اسْتَقَامَ الْحِلْمُ فَضَحَ الْحُمْقَ وَ تَبَیَّنَ عَوْرَتَهُ وَ أَبْدَی سَوْأَتَهُ وَ کَشَفَ سِتْرَهُ وَ أَکْثَرَ مَذَمَّتَهُ فَإِذَا اسْتَقَامَ اللِّینُ تَکَرَّمَ مِنَ الْخِفَّةِ وَ الْعَجَلَةِ وَ اطَّرَدَتِ الْحِدَّةُ وَ ظَهَرَ الْوَقَارُ وَ الْعَفَافُ وَ عُرِفَتِ السَّکِینَةُ وَ إِذَا ضَعُفَ الْوَرَعُ تَسَلَّطَ عَلَیْهِ الْفُجُورُ وَ ظَهَرَ الْإِثْمُ وَ تَبَیَّنَ الْعُدْوَانُ وَ کَثُرَ الظُّلْمُ وَ نَزَلَ الْحُمْقُ وَ عُمِلَ بِالْبَاطِلِ وَ إِذَا ضَعُفَ الصِّدْقُ کَثُرَ الْکَذِبُ وَ فَشَتِ الْفِرْیَةُ وَ جَاءَ الْإِفْکُ بِکُلِّ وَجْهِ الْبُهْتَانِ (1) وَ إِذَا حَصَلَ الصِّدْقُ اخْتَسَأَ الْکَذِبُ وَ ذَلَّ وَ صَمَتَ لِلْإِفْکِ (2)

وَ أُمِیتَتِ (3) الْفِرْیَةُ وَ أُهِینَ الْبُهْتَانُ وَ دَنَا الْبِرُّ وَ اقْتَرَبَ الْخَیْرُ وَ طُرِدَتِ الشِّرَّةُ وَ إِذَا وَهَنَ الصَّبْرُ وَهَنَ الدِّینُ وَ کَثُرَ الْحُزْنُ وَ رَهِقَ الْجَزَعُ وَ أُمِیتَتِ الْحَسَنَةُ وَ ذَهَبَ الْأَجْرُ وَ إِذَا صَلُبَ الصَّبْرُ خَلَصَ الدِّینُ وَ ذَهَبَ الْحُزْنُ وَ أُخِّرَ الْجَزَعُ وَ أُحْیِیَتِ الْحَسَنَةُ وَ عَظُمَ الْأَجْرُ وَ تَبَیَّنَ الْحَزْمُ وَ ذَهَبَ الْوَهْنُ وَ إِذَا تُرِکَ الرِّفْقُ ظَهَرَ الْغِشُّ وَ جَاءَتِ الْفَظَاظَةُ وَ اشْتَدَّتِ الْغِلْظَةُ وَ کَثُرَ(4) الْغَشْمُ وَ تُرِکَ الْعَدْلُ وَ فَشَا الْمُنْکَرُ وَ تُرِکَ الْمَعْرُوفُ وَ ظَهَرَ السَّفَهُ وَ رُفِضَ الْحِلْمُ (5) وَ ذَهَبَ الْعَقْلُ وَ تُرِکَ الْعِلْمُ وَ فَتَرَ الْعَمَلُ وَ مَاتَ اللِّینُ وَ ضَعُفَ الصَّبْرُ وَ غُلِبَ الْوَرَعُ وَ وَهَنَ الصِّدْقُ وَ بَطَلَ تَعَبُّدُ أَهْلِ الْإِیمَانِ فَمِنْ أَخْلَاقِ الْعَقْلِ عَشَرَةُ أَخْلَاقٍ صَالِحَةٍ الْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ وَ الرُّشْدُ وَ الْعَفَافُ وَ الصِّیَانَةُ وَ الْحَیَاءُ وَ الرَّزَانَةُ وَ الْمُدَاوَمَةُ عَلَی الْخَیْرِ وَ کَرَاهَةُ الشَّرِّ وَ طَاعَةُ النَّاصِحِ فَهَذِهِ عَشَرَةُ أَخْلَاقٍ صَالِحَةٍ ثُمَّ یَتَشَعَّبُ (6)

کُلُّ خُلُقٍ مِنْهَا عَشْرَ خِصَالٍ فَالْحِلْمُ یَتَشَعَّبُ مِنْهُ حُسْنُ الْعَوَاقِبِ وَ الْمَحْمَدَةُ فِی النَّاسِ وَ تَشَرُّفُ الْمَنْزِلَةِ وَ السَّلْبُ عَنِ السَّفِلَةِ وَ رُکُوبُ

ص: 289


1- 1. فی المصدر: و البهتان.
2- 2. فی المصدر« الافک» و هو الظاهر.
3- 3. و امیت( خ).
4- 4. فی جمیع النسخ« و کسر» و هو تصحیف.
5- 5. فی المصدر« الحکم» و الظاهر أنّه تصحیف.
6- 6. فی المصدر« من کل» و هو الصواب.

برای این که میان روح و بدن جدایی افکند، و روح و نور به قدرت اول برگردند و بدن که کار دنیا است بماند.

و جز این نیست که بدن در دنیا تباه شود، چون که باد، آب را بکشد و خشک شود و گل آن باقی بماند و خاک شود و بپوسد و هر کدام به اصل نخست خود برگردند، و روح نفس را از باد بجنباند و آنچه که از نفس مؤمن است، نوری است که با خرد کمک شود و آنچه که از نفس کافر است، آتشی است که با نیرنگ کمک شود، این صورت آتش است و آن صورت نور و مرگ، رحمت خداوند عزّوجلّ بر بنده های مؤمنش و نقمت بر کفّار است.

و خدا را دو کیفر است؛ یکی از روح و دیگری به مسلط کردن مردم به یکدیگر است. و آنچه از طرف روح است، بیماری و نداری است و آنچه از تسلط است، نقمتی است که خدا فرموده: «وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمینَ بَعْضاً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ.»(1){و این گونه برخی از ستمکاران را به [کیفر] آنچه به دست می آوردند، سرپرست برخی دیگر می گردانیم.} از گناهان و آنچه گناه روح است بیماری و نداری است، و تسلّط مردم نقمت است، و همه این ها برای مؤمن کیفری است در دنیا و عذابی در آن و برای کافر نقمتی در دنیا و عذاب بدی در دیگر سرا، و جز به سزای گناه نباشد، و گناه از دلخواه است و آن برای مؤمن از خطا و فراموشی و ناچاری و بیتابی باشد و آنچه از کافر است، تعمّد و جحود و تجاوز و حسودی است، و این است قول خدا عزّوجلّ «کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ.»(2)

توضیح

عبارت «یا گفته است» به خاطر تردید از فرد نقل کننده حدیث است. و «حطم» به معنی شکستن است و «و اگر باد نبود» یعنی آنچه با خوراک و نوشیدنی در معده وارد می شد یا آنچه در معده پدید آید، یا این که التهاب از نخست است و بیرون شدن درد از دوّم، همان گونه که پزشکان گفته اند بادهای ایجاد شده در معده به کم شدن درد کمک می کنند. پس خاک صورت یا ماده اش است که صورت را می پذیرد. و فیروزآبادی گفته است که «صورت» به معنی نوع و صفت در مورد شأن دنیا یعنی بدن و شأن آخرت یعنی روح به کار می رود. پس هرگاه خداوند بین این دو نشئه جمع کند، زندگی اش در زمین باشد، یعنی چون روح آسمانی

ص: 296


1- . انعام / 129
2- . علل الشرایع 1 : 101-102

الْجَمِیلِ وَ صُحْبَةُ الْأَبْرَارِ وَ الِارْتِدَاعُ (1) عَنِ الضَّیْعَةِ(2)

وَ الِارْتِفَاعُ عَنِ الخَسَاسَةِ وَ شُهْرَةُ(3)

اللِّینِ وَ الْقُرْبُ مِنْ مَعَالِی الدَّرَجَاتِ وَ یَتَشَعَّبُ مِنَ الْعِلْمِ الشَّرَفُ وَ إِنْ کَانَ دَنِیّاً وَ الْعِزُّ وَ إِنْ کَانَ مَهِیناً وَ الْغِنَی وَ إِنْ کَانَ فَقِیراً وَ الْقُوَّةُ وَ إِنْ کَانَ ضَعِیفاً وَ النَّیْلُ وَ إِنْ کَانَ حَقِیراً وَ الْقُرْبُ وَ إِنْ کَانَ قَصِیّاً وَ الْجُودُ وَ إِنْ کَانَ بَخِیلًا وَ الْحَیَاءُ وَ إِنْ کَانَ صَلِفاً وَ الْمَهَابَةُ وَ إِنْ کَانَ وَضِیعاً وَ السَّلَامَةُ وَ إِنْ کَانَ سَفِیهاً وَ یَتَشَعَّبُ مِنَ الرُّشْدِ السَّدَادُ وَ الْهُدَی وَ الْبِرُّ وَ التَّقْوَی وَ الْعِبَادَةُ وَ الْقَصْدُ وَ الِاقْتِصَادُ وَ الْقَنَاعَةُ وَ الْکَرَمُ وَ الصِّدْقُ وَ یَتَشَعَّبُ مِنَ الْعَفَافِ الْکِفَایَةُ(4)

وَ الِاسْتِکَانَةُ وَ الْمُصَادَقَةُ وَ الْمُرَاقَبَةُ وَ الصَّبْرُ وَ النَّصْرُ وَ الْیَقِینُ وَ الرِّضَا وَ الرَّاحَةُ وَ التَّسْلِیمُ وَ یَتَشَعَّبُ مِنَ الصِّیَانَةِ الْکَفُّ وَ الْوَرَعُ وَ حُسْنُ الثَّنَاءِ وَ التَّزْکِیَةُ وَ الْمُرُوءَةُ وَ الْکَرَمُ وَ الْغِبْطَةُ وَ السُّرُورُ وَ الْمَنَالَةُ وَ التَّفَکُّرُ وَ یَتَشَعَّبُ مِنَ الْحَیَاءِ اللِّینُ وَ الرَّأْفَةُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الْمُدَاوَمَةُ وَ الْبَشَاشَةُ وَ الْمُطَاوَعَةُ وَ ذُلُّ النَّفْسِ وَ النُّهَی وَ الْوَرَعُ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ یَتَشَعَّبُ مِنَ الْمُدَاوَمَةِ عَلَی الْخَیْرِ الصَّلَاحُ وَ الِاقْتِدَارُ وَ الْعِزُّ وَ الْإِخْبَاتُ وَ الْإِنَابَةُ وَ السُّؤْدُدُ وَ الْأَمْنُ وَ الرِّضَا فِی النَّاسِ وَ حُسْنُ الْعَاقِبَةِ وَ یَتَشَعَّبُ مِنْ کَرَاهَةِ الشَّرِّ حُسْنُ الْأَمَانَةِ وَ تَرْکُ الْخِیَانَةِ وَ اجْتِنَابُ السُّوءِ وَ تَحْصِینُ الْفَرْجِ وَ صِدْقُ اللِّسَانِ وَ التَّوَاضُعُ وَ التَّضَرُّعُ لِمَنْ هُوَ فَوْقَهُ وَ الْإِنْصَافُ لِمَنْ هُوَ دُونَهُ وَ حُسْنُ الْجِوَارِ وَ مُجَانَبَةُ إِخْوَانِ السَّوْءِ وَ یَتَشَعَّبُ مِنَ الرَّزَانَةِ التَّوَقُّرُ وَ السُّکُونُ وَ التَّأَنِّی وَ الْعِلْمُ وَ التَّمْکِینُ وَ الْحُظْوَةُ وَ الْمَحَبَّةُ وَ الْفَلَحُ (5) وَ الزِّکَایَةُ وَ الْإِنَابَةُ وَ یَتَشَعَّبُ مِنْ طَاعَةِ النَّاصِحِ زِیَادَةُ الْعَقْلِ وَ کَمَالُ اللُّبِّ وَ مَحْمَدَةُ النَّاسِ وَ الِامْتِعَاضُ مِنَ اللَّوْمِ وَ الْبُعْدُ مِنَ الْبَطْشِ وَ اسْتِصْلَاحُ الْحَالِ وَ مُرَاقَبَةُ مَا هُوَ نَازِلٌ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْعَدُوِّ وَ الِاسْتِقَامَةُ عَلَی الْمِنْهَاجِ وَ الْمُدَاوَمَةُ عَلَی الرَّشَادِ فَهَذِهِ مِائَةُ خَصْلَةٍ مِنْ أَخْلَاقِ الْعَاقِلِ (6).

بیان

الصرامة بالصاد المهملة الشجاعة و الحدة و العزم و فی بعض النسخ

ص: 290


1- 1. فی بعض النسخ« و الارتداد».
2- 2. فی المصدر« الضعة».
3- 3. و شهوة( خ).
4- 4. الکفاف( خ).
5- 5. فی المصدر، الفلج.
6- 6. علل الشرائع: ج 1، ص 104- 108.

به بدن زمینی وابسته شود و در آن درآید، بنا بر این که جسم است یا بر آن اثر بخشد بنا بر تجرد روح، روح به آسمان رود، ولی زندگی به وسیله روح در زمین است و مرگ در آسمان است به سبب بالا رفتن روح بدان، یا مقصود این است که روح در زندگی در زمین است و پس از مردن در آسمان، و هر کدام به اصل نخست برگردند، یعنی به عالم ارواح که از نخستین مخلوقات الهی است. و در بعض نسخه ها «قدس اولی» یا «عوالم قدس اولی» آمده است و همه یعنی هر عنصری به عالم خود برگردد که پیش از آمیختن بوده یا هر کدام از روح و بدن به اصل خود برگردند.

«و تحرکت الروح بالنفس» گویا مقصود از روح در اینجا روح حیوانی است و نفس، نفس ناطقه یعنی در مرگ روح به وسیله نفس ناطقه به آسمان رود، مانند این که در زندگی در بدن بجنبد به وسیله بادی که همان نفس ناطقه است، یا مقصود این است که حرکت روح حیوانی در حال زندگی در مجاری بدن به وسیله نفس است و به سبب باد تنفّس، و ممکن است نفس به دو فتحه خوانده شود، یعنی حرکت روح حیوانی به دنبال نفس کشیدن است چنان چه نفس و حرکتش به دنبال باد است.

بنابراین معنی دیگری به میان آید و آن این است که مراد، خروج روح حیوانی است به وسیله نفس ناطقه، چون حرکت روح به وسیله باد به آسمان پس از بیرون شدن آن، و روح در جمله «فردت الروح» ممکن است همان حیوانی باشد و مقصود از نور، نفس ناطقه و دلیلش این است که فرموده: مؤید است به عقل و اگر به معنی ناطقه باشد، نور کمال و دانش و ادراک او است، ولی معنی اول در اکثر عبارات خبر روشن تر است.

و «نکراء» (با فتحه) به معنای نیرنگ ها و خدعه و دغل بازی و زیرکی در امور باطل و فاسد است و در قاموس گفته است کلمه «النکر و النکارة و النکراء و النکر» (با ضمه) باهوشی و زیرکی و قبلاً در حدیثی آمد که این شبیه به خرد است، ولی در واقع خرد نیست.

«یکی از روح است» یعنی آنچه به او رسد از دردهای جسمی و روحی

ص: 297

بالمعجمة من ضرم کفرح اشتد جوعه أو من ضرم علیه احتد غضبا فی وجهه أی تظهر فیه و فی القاموس التبلد التجلد بلد ککرم و فرح فهو بلید و أبلد و قال الحصر کالنصر و الضرب التضییق و بالتحریک ضیق الصدر و البخل و العی فی المنطق و قال الفظ الغلیظ الجانب السیئ الخلق القاسی الخشن الکلام فظ بین الفظاظة و الفظاظ بالکسر.

قوله یلزم القسوة اللین إلخ أی یختار الوسط بینهما و یکسر سورة(1) کل منهما بالآخر و هی العدالة المطلوبة فی الأخلاق أو یستعمل کلا منها فی موقعه کما قال تعالی فی وصف أمیر المؤمنین علیه السلام و أضرابه أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ و هو التخلق بأخلاق رب العالمین کما قال سبحانه نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ و البرم التوسل أی التقرب إلی الناس أو إلی الله بالصبر علی أخلاق الناس و لعله کان بالراء و هو الاستئناس فإنه أنسب و العزم بالقبول أی إذا عزم فی أمر فنصحه صادق یقبل منه و الإصرار القرب أی من الله بالتوبة أو الأعم قوله و کبره أی علی أعداء الدین و الظاهر صبره کما یظهر من قوله و الخوف الصبر و یحتمل أن یکون التصحیف فی ما سیأتی و یکون المراد بالکبر الشجاعة لمقابلة الخوف.

ثم الظاهر أن المراد بالنفس فی هذا الحدیث الروح الحیوانی و بالروح الناطقة و نسبة البرد إلیها لأنه یلزم تعلقها تحرک النفس الذی یحصل البرد بسببه و تقدم أی إلی الخیر و السعادة و الکمال و فی القاموس الذبذبة تردد الشی ء المعلق فی الهواء و حمایة الجوار و الأهل و إیذاء الخلق و التحریک و قال تکرم عنه تنزه و قال الطرد الإبعاد و قال خسأ الکلب طرده و صمت للإفک أی عنه و شرّة الشباب بالکسر نشاطه و الرزانة الوقار و الارتداع الانزجار و لا یبعد أن یکون مکان الضیعة الضعة کما مر فی کتاب العقل و فی القاموس الصلف بالتحریک التکلم بما یکرهه صاحبک

ص: 291


1- 1. فی بعض النسخ« سورة فی کل».

بی واسطه دیگری، و دیگری آن است که به وسیله تسلّط و آزار از دیگران است. کیفر مؤمن همین دو نوع عذاب دنیوی است، ولی کافر عذاب دنیا و آخرت هر دو را دارد و احتمال دارد که «أن» در جمله مخففه باشد که در این صورت معنی جمله این می شود: چون مؤمن به ناخواه از غلبه شهوت گناه کند نه به سوء اختیار و بیرون شدن از فرمان خدا و گناه کافر از تعمد و تجاوز و استخفاف به خدا است که در خبر دیگر فرمود: «چون استخفاف باشد کفر است».

«حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ» در سوره بقره چنین است «وَدَّ کَثیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إیمانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً.»(1) {بسیاری از اهل کتاب- پس از این که حق برایشان آشکار شد- از روی حسدی که در وجودشان بود، آرزو می کردند که شما را، بعد از ایمانتان، کافر گردانند.} بیضاوی در تفسیرش گفته که حسد علت دوستی آن ها است برای برگرداندن از ایمان که دلخواه و هوس آن ها است نه دینداری و حق جویی که در دل آن ها نشسته و سخت است.(2) (پایان نقل قول)

و ظاهر خبر گواه آوردن از کلمه «من عند انفسهم» است، یعنی به اختیار دل آن ها است نه این که از روی ناخواهی و بیچارگی و خطا و فراموشی باشد.

پس دلالت می کند بر این که مؤمن گرد گناه نگردد جز به یکی از این وجوه. پس مقصود مؤمن کامل است که از عذاب آخرت بر او نگرانی نیست. و بنا بر تفسیر ما کسانی دیگر غیر از او را هم شامل است، و پریشانی و اختلاف در کلمات و تعابیر حدیث روشن است و گویا از جانب راوی ها است و با این همه در آن رموز نهان و اسرار نهفته و حکم ربانیه و حقایق ایمانیه مندرج است. «لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ»(3){برای هر صاحبدل و حق نیوشی که خود به گواهی ایستد.}

روایت7.

علل الشرایع: امام صادق علیه السّلام فرمود: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: به راستی چون خدا تبارک و تعالی خواست به دست خود خلقی آفریند، پس از این که هفت هزار سال از زندگی جن و نسناس در زمین گذشت و خدا به تدبیر و تقدیر خود در کار شد که انسان را برای هدفی از پدید کردن آسمان ها و زمین و دانستن آنچه از آن خواسته پدید سازد، پرده های آسمان ها را بالا زد و به فرشته ها فرمود: بنگرید به اهل

ص: 298


1- . بقره / 109
2- . انوار التنزیل 1 : 106
3- . ق / 37

و التمدح بما لیس عندک أو مجاوزة حد الظرف و الادعاء فوق ذلک تکبرا انتهی و المنالة لعل المراد بها الدرجة التی تنال بها أشرف المقاصد من القرب و الفوز و السعادة من النیل الإصابة و الإخبات الخشوع و الخضوع للرب تعالی و الحظوة بالضم و الکسر المکانة و المنزلة و الفلح بالمهملة محرکة و الفلاح الفوز و النجاة و البقاء فی الخیر و بالمعجمة بالفتح الظفر و الفوز و الاسم بالضم و الزکایة النمو و الطهارة و فی بعض النسخ الرکانة بالراء المهملة و النون و هی العلو و الرفعة و الوقار و لعله أصوب و فی القاموس معض من الأمر کفرح غضب و شق علیه فهو ماعض و معض و أمعضه و معضه تمعیضا فامتعض.

أقول

إنما لم نعط شرح هذا الخبر حقه لأنه من الأخبار العامیة المنسوبة إلی أهل الکتاب و قد مر قریب منه فی کتاب العقل و شرحناه هناک بما ینفع فی هذا المقام.

«2»

الْخِصَالُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی بْنِ الْمُتَوَکِّلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ اللُّؤْلُؤِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطَّاطَرِیِّ عَنْ سَعِیدِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ أَبِی الْأَصْبَغِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: بُنِیَ الْجَسَدُ عَلَی أَرْبَعَةِ أَشْیَاءَ الرُّوحِ وَ الْعَقْلِ وَ الدَّمِ وَ النَّفْسِ فَإِذَا خَرَجَ الرُّوحُ تَبِعَهُ الْعَقْلُ فَإِذَا(1)

رَأَی الرُّوحُ شَیْئاً حَفِظَهُ عَلَیْهِ الْعَقْلُ وَ بَقِیَ الدَّمُ وَ النَّفْسُ (2).

بیان

کأن المراد بالروح النفس الناطقة و بالعقل الحالات و الصفات الحالة فیها و لا بد لها منها فی العلوم و الإدراکات فإذا فارق الروح البدن تبعتها تلک الأحوال لأنها فی البرزخ لا تفارقها العلوم و المعارف بل تترقی فیها کما یظهر من الأخبار و بالنفس الروح الحیوانیة فهی مع الدم الحامل لها تبقیان فی البدن و تضمحلان و قوله فإذا رأی الروح أی بعد مفارقة(3)

البدن و الرؤیة بمعنی العلم أو بعین الجسد المثالی.

ص: 292


1- 1. فی المصدر: و إذا.
2- 2. الخصال: 106.
3- 3. بل الظاهر أن المراد ما تراه الروح فی حال الرؤیا، و المراد ببقاء النفس بقاؤها فی البدن حال النوم.

زمین از آفریده های جن و نسناس من! و چون دیدند هر آنچه از گناه و خونریزی و تباهی به ناحق در زمین می کنند، بر آن ها گران آمد و برای خدا خشم کردند و بر اهل زمین افسوس خوردند، و نتوانستند غضب خود را نگه دارند، و گفتند، پروردگارا! تو عزیز قادر جباری قاهر بزرگواری، و اینان خلق ناتوان و خوار در زمین تو هستند، در کف قدرت تو می چرخند و از روزی تو می خورند و از عافیت تو بهره مندند، با این حال تو را چنین گناه کنند و افسوس نداری، از آنچه بینی و شنوی خشم نکنی و انتقام نگیری، این بر ما ناگوار و گران است.

وقتی خدا سخن فرشته ها را شنید، فرمود: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً»{من در زمین جانشینی خواهم گماشت.} تا حجت من باشد در زمینم بر خلقم. فرشته ها گفتند: منزهی تو! «أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ»{آیا در آن کسی را می گماری که در آن فساد انگیزد، و خون ها بریزد؟ و حال آنکه ما با ستایش تو، [تو را] تنزیه می کنیم و به تقدیست می پردازیم.} گفتند: آن را از جنس ما قرار بده که نه در زمین تباهی انگیزیم و نه خونریزی می کنیم. خداوند جلّ جلاله فرمود: ای فرشته هایم! «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»(1){من چیزی می دانم که شما نمی دانید.} من خواهم به دست خود خلقی آفرینم. و نژادش را پیغمبران مرسل و بنده های خوب سازم و امامانی رهبر که نماینده های من باشند بر خلقم در زمینم، آنان را از گناه بازدارند و از عذابم بیم دهند و به طاعتم راهنمایی کنند و به راه من ببرند و آنان را امامانی سازم برای رفع عذر و بیم دادن، «عُذْراً أَوْ نُذْراً.»

و نسناس را از زمینم براندازم و آن را از وجودشان پاک سازم، و جنیان سرکش و نافرمانی را از خلقم و از برگزیده هایم بگردانم و آنان را در هوا و گوشه های زمین جا دهم تا مجاور خلقم نباشند، و میان جن و خلقم پرده ای کشم و خلق من، جن را نبینند و با آن ها مأنوس و آمیخته نباشند، و هرکس از نسل خلقم که آنان را برای خودم برگزیده ام نافرمانی­ام را کرد، آن ها را در جایگاه عاصیان جا دهم و هم ردیف آن ها کنم و باکی ندارم.

ص: 299


1- . بقره / 30
«3»

الْخِصَالُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قِوَامُ الْإِنْسَانِ وَ بَقَاؤُهُ بِأَرْبَعَةٍ بِالنَّارِ وَ النُّورِ وَ الرِّیحِ وَ الْمَاءِ فَبِالنَّارِ یَأْکُلُ وَ یَشْرَبُ وَ بِالنُّورِ یُبْصِرُ وَ یَعْقِلُ وَ بِالرِّیحِ یَسْمَعُ وَ یَشَمُّ وَ بِالْمَاءِ یَجِدُ لَذَّةَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ فَلَوْ لَا النَّارُ فِی مَعِدَتِهِ لَمَا هَضَمَتِ الطَّعَامَ وَ الشَّرَابَ وَ لَوْ لَا النُّورُ فِی بَصَرِهِ لَمَا أَبْصَرَ وَ لَا عَقَلَ وَ لَوْ لَا الرِّیحُ لَمَا الْتَهَبَتْ نَارُ الْمَعِدَةِ وَ لَوْ لَا الْمَاءُ لَمْ یَجِدْ لَذَّةَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ النِّیرَانِ فَقَالَ النِّیرَانُ أَرْبَعَةٌ نَارٌ تَأْکُلُ وَ تَشْرَبُ وَ نَارٌ تَأْکُلُ وَ لَا تَشْرَبُ وَ نَارٌ تَشْرَبُ وَ لَا تَأْکُلُ وَ نَارٌ لَا تَأْکُلُ وَ لَا تَشْرَبُ فَالنَّارُ الَّتِی تَأْکُلُ وَ تَشْرَبُ فَنَارُ ابْنِ آدَمَ وَ جَمِیعِ الْحَیَوَانِ وَ الَّتِی تَأْکُلُ وَ لَا تَشْرَبُ فَنَارُ الْوَقُودِ وَ الَّتِی تَشْرَبُ وَ لَا تَأْکُلُ فَنَارُ الشَّجَرَةِ وَ الَّتِی لَا تَأْکُلُ وَ لَا تَشْرَبُ فَنَارُ الْقَدَّاحَةِ وَ الْحُبَاحِبِ (1).

بیان

فبالنار یأکل و یشرب أی بالحرارة الغریزیة التی تتولد من النار و یسمونها نار الله و المراد بالنور إما نور البصر أو الأعم منه و من سائر القوی و المشاعر فإن النور ما یصیر سببا لظهور الأشیاء کما عرفت مرارا و بالریح یسمع و یشم لأن الهواء حامل للصوت و الکیفیات المشمومة و بالماء یجد لذة الطعام و الشراب أی الماء الذی فی الفم فإنه الموصل للکیفیات المذوقة إلی الذائقة کما مر فلو لا النار فی معدته أی الحرارة المفرطة فنار ابن آدم أی الحرارة الغریزیة فإنها الداعیة إلی الأکل و الشرب و تحیل المأکول و المشروب فنار الوقود أی النیران التی توقدها الناس فإنها تأکل الحطب و کل ما تقع فیه أی تحیلها و تکسرها و لا تشرب لأن الماء غالبا یطفئها و التی تشرب و لا تأکل فنار الشجرة أی النار التی توری من الشجر الأخضر کما مر فی تفسیر قوله تعالی الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فإنها تشرب الماء الذی (2) یسقی الشجر و لا تأکل أی لا یحیل شیئا ترد(3) علیه بحرارتها

ص: 293


1- 1. الخصال، 106.
2- 2. فی جمیع نسخ الکتاب، التی.
3- 3. یرد علیها( ظ).

فرشته ها گفتند: پروردگارا هر چه خواهی کنی، «سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ» {ما را جز آنچه [خود] به ما آموخته ای، هیچ دانشی نیست تویی دانای حکیم.»}

خداوند جلّ جلاله به فرشته ها فرمود: «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ * فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ * فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»(1){من بشری را از گلی خشک، از گلی سیاه و بدبو، خواهم آفرید. پس وقتی آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم، پیش او به سجده درافتید. پس فرشتگان همگی یکسره سجده کردند.} این فرمان را خدا عزّوجلّ به فرشته ها پیش از آفرینش انسان گوشزد فرمود تا حجت بر آن ها باشد. فرمود: خدا تبارک و تعالی کفی از آب شیرین گوارا برگرفت و آن را پالود تا خود را گرفت و سفت شد و آن گاه به او فرمود: از تو پیغمبران، مرسلین بنده های خوب، امامان رهیاب و داعی به بهشت و پیروان شان را تا روز قیامت می آفرینم و باکی ندارم و بازپرسی نمی شوم از آنچه کنم و آنان بازپرسی شوند، یعنی البته از خلقش بازپرسی کند. سپس کفی از آب شور تلخ برگرفت و آن را پالود تا خود را گرفت و سفت شد و به او فرمود: از تو آفرینم زورگویان و فرعون های سرکش برادران شیاطین را و داعیان به دوزخ را تا قیامت و اتباع آنان را و باک ندارم و بازپرسی نشوم از آنچه کنم و آنان بازپرسی شوند. فرمود: در اینان بداء را شرط کرد و در اصحاب یمین بداء را شرط نکرد.

سپس آن دو را به هم آمیخت و پالود و برابر عرش خود انداخت و تکه ای گل بودند. آن گاه چهار فرشته شمال، دبور، صبا و جنوب را فرمود: بر این توده گل بچرخید و آن را برآورید و بسازید و تکه کنید و ببرید و در آن چهار طبع - باد، صفراء، خون و بلغم - را روان کنید. فرمود تا آن چهار فرشته، یعنی شِمال و صبا و جنوب و دبور بر آن چرخیدند و چهار طبع را در آن روان کردند.

فرمود: باد در این چهار طبع از ناحیه شمال است و بلغم بدن از ناحیه صبا و صفراء در این چهار طبع از ناحیه دبور، و خون از آن ها از ناحیه دبور است. فرمود: انسان برجا شد و بدن کامل گردید

ص: 300


1- . حجر / 30 - 28

و قد مر الکلام فیها و فی القاموس قدح بالزند رام الإیراء به کاقتدح و المقدح و القداح و المقداح حدیدته و القداح و القداحة حجره و قال الجوهری الحباحب اسم رجل بخیل کان لا یوقد إلا نارا ضعیفة مخافة الضیفان فضربوا بها المثل حتی قالوا نار

الحباحب لما تقدحه الخیل بحوافرها انتهی و لعل المعنی أنها لما کانت تخرج من بین الحدید و الحجر و لا ینفذ الماء فیهما و لا یحیلان شیئا فکأنهما لا تأکل و لا تشرب و قد مر الکلام فیه من باب النار.

«4»

الْعُیُونُ، عَنْ هَانِی بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَحْمُودٍ الْعَبْدِیِّ عَنْ أَبِیهِ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ أَنَّ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ علیهما السلام دَخَلَ عَلَی الرَّشِیدِ فَقَالَ لَهُ الرَّشِیدُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِی عَنِ الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعِ فَقَالَ مُوسَی علیه السلام: أَمَّا الرِّیحُ فَإِنَّهُ مَلِکٌ یُدَارَی وَ أَمَّا الدَّمُ فَإِنَّهُ عَبْدٌ عَارِمٌ (1) وَ رُبَّمَا قَتَلَ الْعَبْدُ مَوْلَاهُ وَ أَمَّا الْبَلْغَمُ فَإِنَّهُ خَصِمٌ جَدِلٌ إِنْ سَدَدْتَهُ مِنْ جَانِبٍ انْفَتَحَ مِنْ آخَرَ وَ أَمَّا الْمِرَّةُ فَإِنَّهَا أَرْضٌ إِذَا اهْتَزَّتْ رَجَفَتْ بِمَا فَوْقَهَا فَقَالَ لَهُ هَارُونُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ تُنْفِقُ عَلَی النَّاسِ مِنْ کُنُوزِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ (2).

بیان

یحتمل أن یکون المراد بالریح المرة الصفراء لحدتها و لطافتها و سرعة تأثیرها فینبغی أن یداری لئلا تغلب و تهلک أو المراد بها الروح الحیوانیة و بالمرة الصفراء و السوداء معا فإنه تطلق علیهما المرة فیکون اصطلاحا آخر فی الطبائع و تقسیما آخر لها و العارم سیئ الخلق الشدید یقال عرم الصبی علینا أی أشر و مرح أو بطر أو فسد(3)

و لعل المعنی أنه خادم للبدن نافع له لکن ربما کانت غلبته سببا للهلاک فینبغی أن یصلح و یکون الإنسان علی حذر منه فإنه خصم جدل کنایة عن بطء علاجه و عدم اندفاعه بسهولة إذا اهتزت أی غلبت و تحرکت رجفت بما فوقها کما فی حمی النائبة من الغب و الربع و غیرهما فإنها تزلزل البدن و تحرکها و رأیت مثل هذا الکلام فی کتب الأطباء و الحکماء الأقدمین.

ص: 294


1- 1. فی المصدر« غارم» بالمعجمة، و الظاهر أنّه تصحیف.
2- 2. العیون، ج 1، ص 81.
3- 3. أفسد( خ).

و از اثر باد، دوست داشتن زندگی و آرزوی دراز و حرص و آز شد؛ و از اثر بلغم، خوراک، نوشاک و نرمی و آرامی را دوست داشت؛ و از اثر صفراء، خشم و سفاهت و شیطنت و زورگویی و سرکشی و شتاب را برگزید؛ و از اثر خون، دوستدار زن و لذت خواه و حرام کار و شهوانی گردید، عمرو یکی از راویان حدیث گوید: جابر به من گفت که امام باقر علیه السّلام فرمود که این حدیث را در کتابی از کتب علی علیه السّلام یافتیم.(1)

در تفسیر علی بن ابراهیم قمی به سندی از امام باقر مانند همین حدیث را با اندک تغییری آورده که آن را در باب خلق انسان آورده ایم.(2)

توضیح

«لِمَا هُوَ مُکَوِّنُهُ» متعلق به تقدیر و تدبیر بر جنگ و تنازع است و «علمه» یا معطوف به «الذی» است یا به «شأن الله» یا به صورت فعل ماضی است که در این صورت عطف بر «هُوَ مُکَوِّنُهُ» است، و «لَمَّا أَرَادَ» تأکید جمله «لَمَّا أَحَبَّ» است به دلیل بعد عهد بین شرط و جزا، و جوهری گفته است «کشط» یعنی زین را از روی اسب برداشت و برداشتن چیزی از روی چیزی که آن را پوشانده است معنی می دهد. و در مصباح آمده است «أسف» یعنی عصبانیت کم، و اصل «أن قالوا» عبارت «إلی أن قالوا» است و «أن» در تفسیر نیست، و اصل «فیه یتقلب» عبارت «فیه یتقلبون» است و در اینجا به خاطر لفظ خلق، فعل به صورت مفرد آمده است و «و فیه خلیفة یکون حجة لی فی أرضی علی خلقی بیدی» یعنی به قدرت من و «أبین النسناس» یعنی خارج کردم آن ها را و در برخی نسخه های کتاب «أبیر» آمده است یعنی هلاک کردم. و در تفسیر «أبید» با آن هم معناست. و «المردة» جمع کلمه «المارد» است که فرد متکبر است

و در صحاح آمده است که «صلصال» گل خالص آمیخته به خاک است که وقتی خشک شود صدا می دهد، و «الحمأ» گل سیاه رنگ و «المسنون» گل بدبو است و گفته است «ثلة البئر» آن خاکی است که از چاه بیرون می ریزند و «الثلة» (با ضمه) گروهی از مردم هستند. و در تفسیر که آمده «سلالة من طین» آمده است و «سلالة الشئ» یعنی آن چیزی است که از چیزی بیرون می کشند. «أن جولوا» از کلمه جولان گرفته است و در تفسیر به جای آن عبارت «أن یجولوا» آمده است. و «أَبْرِءُوهَا» از کلمه «البری» گرفته شده و به معنی تراشیدن است و یا از کلمه «البرء» (با همزه) گرفته شد که یعنی آن را آماده قرار دادند، زیرا دو کلمه «أبرأها و أنشئها» مجازی هستند و «البر» خاک است و ممکن است

ص: 301


1- . علل الشرایع 1 : 98- 100
2- . تفسیر قمی: 3
«5»

الْعُیُونُ، وَ الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِی طَاهِرِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: الطَّبَائِعُ أَرْبَعٌ فَمِنْهُنَّ الْبَلْغَمُ وَ هُوَ خَصِمٌ جَدِلٌ وَ مِنْهُنَّ الدَّمُ وَ هُوَ عَبْدٌ وَ رُبَّمَا قَتَلَ الْعَبْدُ سَیِّدَهُ وَ مِنْهُنَّ الرِّیحُ وَ هُوَ(1) مَلِکٌ یُدَارَی وَ مِنْهُنَّ الْمِرَّةُ وَ هَیْهَاتَ وَ هَیْهَاتَ هِیَ الْأَرْضُ إِذَا ارْتَجَّتْ ارْتَجَّتْ بِمَا عَلَیْهَا(2).

«6»

الْعِلَلُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیِّ عَنْ مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ النَّخَعِیِّ عَنْ عَمِّهِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ السَّکُونِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّمَا صَارَ الْإِنْسَانُ یَأْکُلُ وَ یَشْرَبُ بِالنَّارِ وَ یُبْصِرُ وَ یَعْمَلُ (3)

بِالنُّورِ وَ یَسْمَعُ وَ یَشَمُّ بِالرِّیحِ وَ یَجِدُ لَذَّةَ(4)

الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ بِالْمَاءِ وَ یَتَحَرَّکُ بِالرُّوحِ وَ لَوْ لَا أَنَّ النَّارَ فِی مَعِدَتِهِ مَا هُضِمَتْ أَوْ قَالَ حُطِمَتِ الطَّعَامُ وَ الشَّرَابُ فِی جَوْفِهِ وَ لَوْ لَا الرِّیحُ مَا الْتَهَبَتْ نَارُ الْمَعِدَةِ وَ لَا خَرَجَ الثُّفْلُ مِنْ بَطْنِهِ وَ لَوْ لَا الرُّوحُ مَا تَحَرَّکَ وَ لَا جَاءَ وَ لَا ذَهَبَ وَ لَوْ

لَا بَرْدُ الْمَاءِ لَاحْتَرَقَهُ (5)

نَارُ الْمَعِدَةِ وَ لَوْ لَا النُّورُ مَا أَبْصَرَ وَ لَا عَقَلَ فَالطِّینُ صُورَتُهُ وَ الْعَظْمُ فِی جَسَدِهِ بِمَنْزِلَةِ الشَّجَرِ فِی الْأَرْضِ وَ الدَّمُ فِی جَسَدِهِ بِمَنْزِلَةِ الْمَاءِ فِی الْأَرْضِ وَ لَا قِوَامَ لِلْأَرْضِ إِلَّا بِالْمَاءِ وَ لَا قِوَامَ لِجَسَدِ الْإِنْسَانِ إِلَّا بِالدَّمِ وَ الْمُخُّ دَسَمُ الدَّمِ وَ زُبْدُهُ فَهَکَذَا(6)

الْإِنْسَانُ خُلِقَ مِنْ شَأْنِ الدُّنْیَا وَ شَأْنِ الْآخِرَةِ فَإِذَا جَمَعَ اللَّهُ بَیْنَهُمَا صَارَتْ حَیَاتُهُ فِی الْأَرْضِ لِأَنَّهُ نَزَلَ مِنْ شَأْنِ السَّمَاءِ إِلَی الدُّنْیَا فَإِذَا فَرَّقَ اللَّهُ بَیْنَهُمَا صَارَتْ تِلْکَ الْفُرْقَةُ الْمَوْتَ تَرُدُّ شَأْنَ الْأُخْرَی (7)

إِلَی السَّمَاءِ فَالْحَیَاةُ فِی الْأَرْضِ وَ الْمَوْتُ فِی السَّمَاءِ

ص: 295


1- 1. فی المصدر: هی.
2- 2. العلل: ج 1، ص 100.
3- 3. یعقل( ظ).
4- 4. فی المصدر: طعم.
5- 5. فی المصدر:« لا حرقته» و هو الصواب.
6- 6. فکذا( خ).
7- 7. فی بعض النسخ« الآخرة».

که از «التأبیر» گرفته باشد و در قاموس آمده که «أبر النخل و الزرع» یعنی آن را اصلاح و درست کرد معنا می دهد.

شاید مقصود از باد، خلط صفراء و مقصود از مرّه، خلط سوداء است یا برعکس، یا مقصود از ریح، روح حیوانی است و مره هر دوی آن ها را شامل است، و در تفسیر صغیر علی بن ابراهیم چنین است و روان کردند در آن چهار طبع را، دو مرّه با خون و بلغم تا گوید خون از اثر صبا است، و بلغم از اثر شمال، و مره صفراء از اثر جنوب، و مره سوداء از اثر دبور.

روایت8.

علل الشرایع: امام صادق علیه السّلام فرمود: خودشناسی این است که خود را با چهار طبع، چهار ستون، چهار رکن بشناسد، طبایعش: خون و مرّه و باد و بلغم است؛ ستون هایش عقل که از آن است هوش، فهم، حفظ و دانش است؛ و ارکانش: نور، نار، روح و آب است، که بیند و شنود و فهمد با نور؛ با آتش بخورد و بنوشد؛ با روح جماع کند و بجنبد؛ و با آب بچشد و مزه دریابد، این است بنیاد پیکر او.

و چون دانا، حافظ. پاکدل، هوشمند و بافهم باشد، بداند در چه است، از کجا هر چیز در بر او آید، برای چه او در اینجا است و به کجا روان است، با اخلاص در یگانه پرستی و اعتراف به فرمانبری، بسا که نفس او به گرمی در او روان شود و بسا به سردی. چون گرم باشد، سرکش و خوش گذران و آسایش جو هست و بکشد و بدزدد و خوش باشد و خرّم و هرزگی کند و زنا کند و برقصد و بزرگی فروشد؛ و چون سرد باشد، اندوه خورد و غمنده باشد و سربه زیر و لاغر و فراموشکار و نومید.

این ها عوارضی است که بیماری آورند. و راه آن هستند، و آغاز آن ها جز خطا کردن نیست که در خوردن یا نوشیدن در وقت ناموافق با آن خوردن و نوشیدن رخ دهد و مایه درد و یک نوع بیماری گردد .

فرمود: اندام انسانی و رگ ها و همه اعضایش سپاه خدا است

ص: 302

وَ ذَلِکَ أَنَّهُ یُفَرَّقُ بَیْنَ الْأَرْوَاحِ وَ الْجَسَدِ فَرُدَّتِ الرُّوحُ وَ النُّورُ إِلَی الْقُدْرَةِ(1) الْأُولَی وَ تُرِکَ الْجَسَدُ لِأَنَّهُ مِنْ شَأْنِ الدُّنْیَا وَ إِنَّمَا فَسَدَ الْجَسَدُ فِی الدُّنْیَا لِأَنَّ الرِّیحَ تُنَشِّفُ الْمَاءَ فَیَیْبَسُ فَیَبْقَی الطِّینُ فَیَصِیرُ رُفَاتاً وَ یَبْلَی وَ یَرْجِعُ کُلٌّ إِلَی جَوْهَرِهِ الْأَوَّلِ وَ تَحَرَّکَتِ الرُّوحُ بِالنَّفْسِ حَرَکَتَهَا مِنَ الرِّیحِ فَمَا کَانَ مِنْ نَفْسِ الْمُؤْمِنِ فَهُوَ نُورٌ مُؤَیَّدٌ بِالْعَقْلِ وَ مَا کَانَ مِنْ نَفْسِ الْکَافِرِ فَهُوَ نَارٌ مُؤَیَّدٌ بِالنَّکْرَاءِ فَهَذِهِ صُورَةُ نَارٍ وَ هَذِهِ صُورَةُ نُورٍ وَ الْمَوْتُ رَحْمَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِعِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ وَ نَقِمَةٌ(2) عَلَی الْکَافِرِینَ وَ لِلَّهِ عُقُوبَتَانِ إِحْدَاهُمَا مِنْ أَمْرِ الرُّوحِ وَ الْأُخْرَی تَسْلِیطُ بَعْضِ النَّاسِ عَلَی بَعْضٍ فَمَا کَانَ مِنْ قِبَلِ الرُّوحِ فَهُوَ السُّقْمُ وَ الْفَقْرُ وَ مَا کَانَ مِنْ تَسْلِیطٍ فَهُوَ النَّقِمَةُ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَی وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (3) مِنَ الذُّنُوبِ فَمَا کَانَ مِنْ ذَنْبِ الرُّوحِ مِنْ ذَلِکَ سُقْمٌ وَ فَقْرٌ وَ مَا کَانَ مِنْ تَسْلِیطٍ فَهُوَ النَّقِمَةُ وَ کُلُّ ذَلِکَ لِلْمُؤْمِنِ عُقُوبَةٌ لَهُ فِی الدُّنْیَا وَ عَذَابٌ لَهُ فِیهَا وَ أَمَّا الْکَافِرُ فَنَقِمَةٌ عَلَیْهِ فِی الدُّنْیَا وَ سُوءُ الْعَذَابِ فِی الْآخِرَةِ وَ لَا یَکُونُ ذَلِکَ إِلَّا بِذَنْبٍ وَ الذَّنْبُ مِنَ الشَّهْوَةِ وَ هِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِ خَطَأٌ وَ نِسْیَانٌ وَ أَنْ یَکُونَ مُسْتَکْرَهاً وَ مَا لَا یُطِیقُ وَ مَا کَانَ فِی الْکَافِرِ فَعَمْدٌ وَ جُحُودٌ وَ اعْتِدَاءٌ وَ حَسَدٌ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ (4).

بیان

أو قال التردید من الراوی و الحطم الکسر و لو لا الریح أی التی تدخل المعدة مع الطعام و الشراب أو المتولدة فی المعدة أو الالتهاب من الأولی و خروج الثفل من الثانیة کما ذکر الأطباء أن الریاح المتولدة فیها تعین علی إحدار الثفل فالطین صورته أی مادته التی تقبل صورته و قال الفیروزآبادی و تستعمل الصورة بمعنی النوع و الصفة خلق من شأن الدنیا أی البدن و شأن الآخرة أی الروح فإذا جمع الله بینهما أی بین النشأتین صارت حیاته فی الأرض أی تعلقت روحه السماویة

ص: 296


1- 1. القدس( خ).
2- 2. نقمته( خ).
3- 3. سورة الأنعام، الآیة 129.
4- 4. العلل: ج 1، ص 101 102، و الآیة فی سورة البقرة: 109.

که در برابر او آماده کرده است، و چون خواهد بیمارش کند، آن ها را بر او مسلط سازد تا از آنجا که خواهد بیمارش کند.(1)

توضیح

جمله «و الفهم» عطف بر «عقل» است یا عقل را چهار نوع دانسته به اعتبار شاخه هایی که دارد و معنای اول ظاهرتر و بهتر است.

راغب در مفردات خود گفته: نور پرتویی است که پهن شود و کمک به دیدن کند و آن دو بخش دارد: دنیوی و اخروی. در دنیا هم دو بخش است: یکی در برابر دیده دل است از امور الهی مانند روشنی خرد و روشنی قرآن و دیگری نوری که به چشم آید، چون پرتو اجسام نوربخش از ماه و ستارگان و آتش سوزان. و از نمونه های نور الهی، سخن خداوند عزّوجلّ است که فرمود: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ»(2){قطعاً برای شما از جانب خدا روشنایی و کتابی روشنگر آمده است.} و فرمود: «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ»(3){و برای او نوری پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود.} و فرمود: «وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا»(4){ولی آن را نوری گردانیدیم که هر که از بندگان خود را بخواهیم به وسیله آن راه می نماییم.} و فرمود: «فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»(5){و [در نتیجه] برخوردار از نوری از جانب پروردگارش می باشد.} و فرمود: «نُورٌ عَلی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ»(6){روشنی بر روی روشنی است. خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت می کند.}

سپس گفته: و از نور اخروی است قول خدا: «یَسْعی نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ»(7){نورشان پیشاپیششان دوان است.} و قول او: «انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ»(8){ما را مهلت دهید تا از نورتان [اندکی] برگیریم.} و خدا خود را نور نامیده که فرموده است: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(9){خدا نور آسمان ها و زمین است.} (پایان نقل قول)

«بداند در چیست» یعنی بفهمد فنای دنیا و پستی آن را و احوال خویش و ناتوانی خود را، و «از کجا هر چیزی به او رسد» یعنی ایمان به قضا و قدر داشته باشد و اسباب خوب و بد را و شقاوت و سعادت را بداند. «و برای چه او در اینجا است» یعنی بداند برای خداشناسی و طاعت به دنیا آمده و به سوی آخرت روان است. و عبارت «بإخلاص الطاعه» یا در نقش حال از فاعل فعل «عرف» است، یعنی در حال تلبّس و شبیه شدن به آن است یا متعلق به «صائر» است، یعنی می داند که بازگشتش به بهشت است اگر توحید و وحدانیت را خالص نگه دارد، یا متعلق به «المعرفة» است که در این صورت علتی برای آن می باشد.

ص: 303


1- . علل الشرایع 1 : 102- 103
2- . مائده / 5
3- . انعام / 132
4- . شوری / 52
5- . زمر / 22
6- . نور / 35
7- . حدید / 12
8- . حدید / 13
9- . نور / 35

بالجسد الأرضی فتدخل فیه علی الجسمیة أو تظهر آثارها فی الأرض بتوسط البدن علی التجرد ترد شأن الآخرة أی الروح إلی السماء فالحیاة فی الأرض أی بسبب کون الروح أو تعلقها فی الأرض و الموت فی السماء أی بسبب عروج الروح إلی السماء أو الروح فی حال الحیاة فی الأرض و بعد الموت فی السماء فردت الروح و النور إلی القدرة الأولی أی إلی عالم الأرواح التی هی أولی مخلوقاته تعالی و فی بعض النسخ إلی القدس الأولی أی إلی عوالم القدس الأولی و یرجع کل أی من العناصر إلی جوهره الأول قبل الامتزاج أو کل من الروح و البدن إلی الجوهر الأول و تحرکت الروح بالنفس کأن المراد بالروح هنا الحیوانیة و بالنفس الناطقة أی عند الموت تتحرک الروح إلی السماء بسبب حرکة النفس أو قطع تعلقها کحرکة الروح فی حال الحیاة فی البدن من الریح التی هی النفس أو المراد حرکتها فی حال الحیاة أی الروح الحیوانیة إنما تتحرک و تجری فی مجاری البدن بسبب النفس حرکتها التی بسبب الریح و التنفس (1) و یمکن أن یقرأ بالنفس بالتحریک أی حرکة الروح الحیوانیة تابعة للنفس کما أن النفس و تحرکه تابع للریح فیرتکب تأویل فی تأنیث الضمیر کالأنفاس و نحوه و علی هذا یحتمل وجها آخر بأن یکون المراد خروج الحیوانیة بالنفس و خروجه کحرکة الروح بالریح إلی السماء بعد خروجها و الروح فی قوله فردت الروح یمکن أیضا حملها علی الحیوانیة فالمراد بالنور الناطقة و یدل علیه قوله فهو نور مؤید بالعقل و إذا حملناها علی الناطقة فالمراد بالنور کمالاتها و علمها و إدراکاتها و الأول فی أکثر أجزاء الخبر أظهر و النکراء بالفتح الحیل و الخداع و الفطنة فی الباطل قال فی القاموس النکر و النکارة و النکراء و النکر بالضم الدهاء و الفتنة و المنکر و قد مر فی الحدیث أنها شبهة(2)

بالعقل و لیست به.

قوله إحداهما من الروح أی ما یصیب روحه من الآلام الجسمانیة و الروحانیة

ص: 297


1- 1. النفس( خ).
2- 2. شبیهة( ظ).

و «ارتیاح» به معنای نشاط و شادی است و «البذخ» بزرگی و پیری است و بر وزن «فرح» می آید و «ذبل بحال الخطیئة» یعنی آن موافقت به دلیل خطیئه و اشتباه است. و جوهری گفته است: «الجند» یاوران و اصحاب و یاران است. باید با اخلاص خدا را به یگانگی بشناسد تا به بهشت رود.

روایت9.

علل الشرایع: امام صادق علیه السّلام به مردی فرمود: ای فلانی! بدان که مقام قلب نسبت به بدن چون رهبر مردم است که طاعتش بر آن ها واجب است. آیا نبینی که همه اعضای بدن پاسبان های قلب هستند و تراجمی برای آن که از او پیغام رسانند: دو گوش، دو چشم، بینی، دهان دو دست، دو پا و فرج. زیرا چون قلب قصد دیدن کند، هر کس دو چشم خود را بگشاید؛ چون قصد شنیدن کند، دو گوش را بجنباند، گوش بدهد و شنود؛ چون دل قصد بوییدن کند، با بینی بو کشد و او بو را به دل رساند؛ چون قصد سخن کند، زبان گشاید؛ چون قصد حرکت کند، دو پا تلاش کنند؛ و چون قصد شهوت کند، آلت مردی برخیزد. همه این ها به تحریک دل به کار افتد و همچنین سزاوار است که امام در فرمان خود این چنین اطاعت شود.(1)

توضیح

«الشُرط» به معنی الصرد، گروهی از یاوران و طرفداران حاکمان است.

روایت10.

علل الشرایع: امام باقر علیه السّلام فرمود: سختی و غلظت در کبد است، شرم در باد، و خرد در قلب جا دارد.(2)

روایت11.

کافی:

ص: 304


1- . علل الشرایع 1 : 103
2- . علل الشرایع 1 : 101

بلا توسط أحد و الأخری ما یصیبه بسبب تسلط الغیر علیه فهو النقمة أی ینتقم الله منه بغیره و عقوبة المؤمن منحصرة فیهما و أما الکافر فیجتمع علیه عقاب الدنیا و عذاب الآخرة و یحتمل أن تکون أن مخففة و کان المعنی إنما یفعله باستکراه الشهوة و عدم طاقته لمقاومتها لعسر ترکها علیه لا بسبب اختیاره و خروجه عن التکلیف و أما الکافر فیفعلها عمدا و اعتداء و استهانة بأمر الله و نهیه کما ورد فی خبر آخر فإذا وقع الاستخفاف فهو الکفر.

حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ الآیة فی سورة البقرة هکذا وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً قال البیضاوی علة ود مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ یجوز أن یتعلق بود أی تمنوا ذلک من عند أنفسهم و تشهیهم لا من قبل التدین و المیل مع الحق أو بحسدا أی حسدا بالغا منبعثا من أصل نفوسهم (1)

انتهی و ظاهر الخبر أن الاستشهاد بقوله مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ أی باختیارهم لا باستکراه و اضطرار و خطإ و نسیان فیدل علی أن المؤمن لا یرتکب المعصیة إلا علی أحد هذه الوجوه فالمراد بالمؤمن الکامل و هو الذی لا یخاف علیه العذاب فی الآخرة و علی ما أولنا یشمل غیره أیضا و لا یخفی ما فی الخبر من التشویش و کأنه من

الرواة و هو مع ذلک مشتمل علی رموز خفیة و أسرار غیبیة و حکم ربانیة و حقائق إیمانیة لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ.

«7»

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی (2)

عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمَّا أَحَبَّ أَنْ یَخْلُقَ خَلْقاً بِیَدِهِ وَ ذَلِکَ بَعْدَ مَا مَضَی مِنَ الْجِنِّ وَ النَّسْنَاسِ فِی الْأَرْضِ سَبْعَةُ آلَافِ سَنَةٍ قَالَ وَ لَمَّا کَانَ مِنْ شَأْنِ اللَّهِ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ لِلَّذِی أَرَادَ مِنَ التَّدْبِیرِ وَ التَّقْدِیرِ لِمَا هُوَ مُکَوِّنُهُ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ عِلْمِهِ لَمَّا أَرَادَ مِنْ ذَلِکَ کُلِّهِ کَشَطَ عَنْ أَطْبَاقِ السَّمَاوَاتِ ثُمَّ قَالَ لِلْمَلَائِکَةِ انْظُرُوا إِلَی أَهْلِ

ص: 298


1- 1. أنوار التنزیل: ج 1 ص 106.
2- 2. فی المصدر: عن أبی جعفر علیه السلام.

امام صادق علیه السّلام فرمود: حزم، در دل و مهر و خشم، در کبد و شرم در شش است. و در حدیث دیگر از ابی جمیله آمده که جای عقل در دل است.(1)

توضیح

«حزم» انضباط در کار و اطمینان یابی در آن است، و آن را به قلب نسبت داد برای آنکه مراد از آن نفس است و ظاهر هم همین هست، یا برای آنکه در قوه قلب اثری در حسن تدبیر است و قهر و سخت دلی وابسته به اخلاطی باشند که در کبد پدید شوند، و از این رو به آن ها منسوب کرد. و بسا برخی اوصاف کبد در آن ها اثر دارد، چنان چه میان مردم معروف است و شش و ریه ها هم، چنین است و بعید نیست که «ریح» در خبر قبلی، تصحیف «رئه» باشد، چون راوی یکی است و اگر آن درست باشد، مقصود از آن خلط، صفراء یا سوداء است و نظر اولی انسب است.

روایت12.

علل الشرایع: در حدیث با سندی مرفوع آمده است: چون خدا عزّوجلّ گل انسان را آفرید، به چهار باد فرمود تا بر آن روان شدند و از هر بادی طبع آن را برگرفت.(2)

روایت13.

النصوص: محمّد بن مسلم از امام صادق علیه السّلام نقل می کند که در زمانی که خردسال و در حضور پدرش بود پرسیدم: یا ابن رسول اللَّه! خنده از کجا است؟ فرمود: ای محمّد! خرد از قلب است، اندوه از کبد و نفس از شش و خنده از طحال است. راوی گوید: پس برخاستم و سرش را بوسیدم.

روایت14.

کافی:

ص: 305


1- . روضه کافی: 190
2- . علل الشرایع 1 : 101

الْأَرْضِ مِنْ خَلْقِی مِنَ الْجِنِّ وَ النَّسْنَاسِ فَلَمَّا رَأَوْا مَا یَعْمَلُونَ فِیهَا مِنَ الْمَعَاصِی وَ سَفْکِ الدِّمَاءِ وَ الْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ عَظُمَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ وَ غَضِبُوا لِلَّهِ وَ أَسِفُوا عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَمْلِکُوا غَضَبَهُمْ أَنْ قَالُوا یَا رَبِّ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْقَادِرُ الْجَبَّارُ(1) الْقَاهِرُ الْعَظِیمُ الشَّأْنِ وَ هَذَا خَلْقُکَ الضَّعِیفُ الذَّلِیلُ فِی أَرْضِکَ یَتَقَلَّبُ (2)

فِی قَبْضَتِکَ وَ یَعِیشُونَ بِرِزْقِکَ وَ یَسْتَمْتِعُونَ بِعَافِیَتِکَ وَ هُمْ یَعْصُونَکَ بِمِثْلِ هَذِهِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ لَا تَأْسَفُ وَ لَا تَغْضَبُ وَ لَا تَنْتَقِمُ لِنَفْسِکَ لِمَا تَسْمَعُ مِنْهُمْ وَ تَرَی وَ قَدْ عَظُمَ ذَلِکَ عَلَیْنَا وَ أَکْبَرْنَاهُ فِیکَ فَلَمَّا سَمِعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الْمَلَائِکَةِ قَالَ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً لِی عَلَیْهِمْ فَیَکُونُ حَجَّةً لِی عَلَیْهِمْ فِی أَرْضِی عَلَی خَلْقِی فَقَالَتِ الْمَلَائِکَةُ سُبْحَانَکَ أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالُوا(3)

فَاجْعَلْهُ مِنَّا فَإِنَّا لَا نُفْسِدُ فِی الْأَرْضِ وَ لَا نَسْفِکُ الدِّمَاءَ قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ یَا مَلَائِکَتِی إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَخْلُقَ خَلْقاً بِیَدِی أَجْعَلُ ذُرِّیَّتَهُ أَنْبِیَاءَ مُرْسَلِینَ وَ عِبَاداً صَالِحِینَ وَ أَئِمَّةً مُهْتَدِینَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَائِی عَلَی خَلْقِی فِی أَرْضِی یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ مَعَاصِیَ (4) وَ یُنْذِرُونَهُمْ عَذَابِی وَ یَهْدُونَهُمْ إِلَی طَاعَتِی وَ یَسْلُکُونَ بِهِمْ طَرِیقَ سَبِیلِی وَ أَجْعَلُهُمْ حُجَّةً لِی عُذْراً أَوْ نُذْراً وَ أُبِینُ (5)

النَّسْنَاسَ مِنْ أَرْضِی فَأُطَهِّرُهَا مِنْهُمْ وَ أَنْقُلُ مَرَدَةَ الْجِنِّ الْعُصَاةَ عَنْ بَرِیَّتِی وَ خَلْقِی وَ خِیَرَتِی وَ أُسْکِنُهُمْ فِی الْهَوَاءِ وَ فِی أَقْطَارِ الْأَرْضِ لَا یُجَاوِرُونَ نَسْلَ خَلْقِی وَ أَجْعَلُ بَیْنَ الْجِنِّ وَ بَیْنَ خَلْقِی حِجَاباً وَ لَا یَرَی نَسْلُ خَلْقِی الْجِنَّ وَ لَا یُؤَانِسُونَهُمْ وَ لَا یُخَالِطُونَهُمْ فَمَنْ (6)

عَصَانِی مِنْ نَسْلِ خَلْقِیَ الَّذِینَ اصْطَفَیْتُهُمْ لِنَفْسِی أَسْکَنْتُهُمْ مَسَاکِنَ الْعُصَاةِ وَ أَوْرَدْتُهُمْ مَوَارِدَهُمْ وَ لَا أُبَالِی

ص: 299


1- 1. المختار( خ).
2- 2. فی المصدر: یتقلبون.
3- 3. فی المصدر: و قالوا.
4- 4. فیه: المعاصی.
5- 5. سیأتی فی البیان عن بعض النسخ« ابیر» و عن بعضها« ابید».
6- 6. زاد فی المصدر: و لا یجالسونهم.

ابو الحسن علیه السّلام می فرمود: جسم چهار طبع دارد: یکی هوا که نفس جز به آن و به نسیم آن زنده نباشد و هر درد و بوی بد را از بدن بیرون کند؛ و زمین که خشکی و گرمی برآرد؛ و خوراک که خون را ایجاد کند، نبینی که به معده رود و آن را غذا سازد تا نرم شود و پاک گردد و طبیعت از آن شیره اش را بگیرد که خون است و ته نشین آن فروشود؛ و آب که بلغم پدید کند.(1)

توضیح

«جسم چهار طبع دارد» یعنی در بدن انسانی چهار طبع است که صلاح آن بر آن ها است و بسا مقصود از آن هر آنچه است که در زندگی بدن اثر دارد، گرچه بیرون آن است. و مقصود این است که چهار بخش هستند و تحریک نفس در دفع دردها و عفونات از بدن اثر دارد، چنان چه روشن است. و دومی آن ها زمین است که به طبع خود خشک است و با برگردان پرتو خورشید و اختران گرمی دارد و در پیدایش خلط صفراء و سوداء اثر می کند. و سوم خوراک است که خون حاصل آن در زیست بدن اثردارتر است از اخلاط دیگر، با این که اشیای برونی دیگر اثر فراوانی در آن ندارند. و چهارم آب است که اثرش در پدید شدن بلغم روشن است.

روایت15.

اختصاص: امام صادق علیه السّلام فرمود: همانا اولین کسی که قیاس کرد ابلیس بود که گفت: مرا از آتش و او را از گل آفریدی، و اگر ابلیس می دانست خدا چه چیز را در انسان آفریده، بر او فخر نمی­فروخت. سپس فرمود: خدا فرشته ها را از نور آفریده و جانّ را از آتش و جن را که صنفی از جانّ اند از باد و صنفی از جن را از آب آفریده و انسان را از صفحه زمین و گل. سپس در انسان نور

ص: 306


1- . روضه کافی: 230

فَقَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا رَبَّنَا افْعَلْ مَا شِئْتَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ (1) الْحَکِیمُ فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ وَ کَانَ ذَلِکَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ تَقَدَّمَ (2)

إِلَی الْمَلَائِکَةِ فِی آدَمَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَخْلُقَهُ احْتِجَاجاً مِنْهُ عَلَیْهِمْ قَالَ فَاغْتَرَفَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی غُرْفَةً مِنَ الْمَاءِ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ فَصَلْصَلَهَا فَجَمَدَتْ ثُمَّ قَالَ لَهَا مِنْکِ أَخْلُقُ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ عِبَادِیَ الصَّالِحِینَ وَ الْأَئِمَّةَ الْمُهْتَدِینَ الدُّعَاةَ إِلَی الْجَنَّةِ وَ أَتْبَاعَهُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ لَا أُبَالِی وَ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ یَعْنِی بِذَلِکَ خَلْقَهُ أَنَّهُ سَیَسْأَلُهُمْ ثُمَّ اغْتَرَفَ غُرْفَةً مِنَ الْمَاءِ الْمَالِحِ الْأُجَاجِ فَصَلْصَلَهَا فَجَمَدَتْ ثُمَّ قَالَ لَهَا مِنْکِ أَخْلُقُ الْجَبَّارِینَ وَ الْفَرَاعِنَةَ وَ الْعُتَاةَ(3) إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَ الدُّعَاةَ إِلَی النَّارِ یَوْمَ (4) الْقِیَامَةِ وَ أَتْبَاعَهُمْ وَ لَا أُبَالِی وَ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ قَالَ وَ شَرَطَ فِی ذَلِکَ الْبَدَاءَ وَ لَمْ یَشْتَرِطْ فِی أَصْحَابِ الْیَمِینِ الْبَدَاءَ ثُمَّ خَلَطَ الْمَاءَیْنِ فَصَلْصَلَهُمَا ثُمَّ أَلْقَاهُمَا قُدَّامَ عَرْشِهِ وَ هُمَا ثُلَّةٌ مِنْ طِینٍ ثُمَّ أَمَرَ الْمَلَائِکَةَ الْأَرْبَعَةَ الشِّمَالَ وَ الدَّبُورَ وَ الصَّبَا وَ الْجَنُوبَ أَنْ جَوِّلُوا عَلَی هَذِهِ السُّلَالَةِ(5)

الطِّینِ وَ أَبْرِءُوهَا وَ أَنْشِئُوهَا(6)

ثُمَّ جَزِّءُوهَا وَ فَصِّلُوهَا وَ أَجْرُوا فِیهَا(7)

الطَّبَائِعَ الْأَرْبَعَةَ الرِّیحَ وَ الْمِرَّةَ وَ الدَّمَ وَ الْبَلْغَمَ قَالَ فَجَالَتِ الْمَلَائِکَةُ عَلَیْهَا وَ هِیَ الشِّمَالُ وَ الصَّبَا وَ الْجَنُوبُ وَ الدَّبُورُ فَأَجْرَوْا فِیهَا الطَّبَائِعَ الْأَرْبَعَةَ قَالَ وَ الرِّیحُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ فِی الْبَدَنِ مِنْ نَاحِیَةِ الشِّمَالِ قَالَ وَ الْبَلْغَمُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ فِی الْبَدَنِ مِنْ نَاحِیَةِ الصَّبَا قَالَ وَ الْمِرَّةُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ فِی الْبَدَنِ مِنْ نَاحِیَةِ الدَّبُورِ قَالَ وَ الدَّمُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ فِی الْبَدَنِ مِنْ نَاحِیَةِ الْجَنُوبِ قَالَ فَاسْتَقَلَّتِ النَّسَمَةُ وَ کَمَلَ الْبَدَنُ قَالَ فَلَزِمَهُ

ص: 300


1- 1. العلی( خ).
2- 2. تقدمة( خ).
3- 3. فی المصدر: و اخوان.
4- 4. فیه: الی یوم القیامة.
5- 5. فیه: الثلة.
6- 6. فیه: و انسموها.
7- 7. فیه: و أجروا إلیها.

و آتش و باد و آب را روان کرد. پس انسان با نور می بیند و می اندیشد و می فهمد و با آتش می خورد و می نوشد و اگر آتش در معده نبود، خوراک را آسیاب نمی کرد و اگر باد درون انسانی نبود، آتش معده شعله ور می شد یا شعله ور می کرد و اگر آب درون آدمیزاده نبود که آتش معده را خاموش کند، آتش درونش را می سوخت. و خدا در انسان این پنج جوهر را فراهم کرد و در ابلیس یکی از آن ها بود و به همان به خود بالید و افتخار کرد.(1)

روایت16.

نهج البلاغه: امام علی علیه السّلام فرمود: آیا تعجب نمی کنید از این انسانی که با پیه بیند و با گوشت سخن می گوید و با استخوان شنود و از سوراخ بینی نفس کشد؟(2)

روایت17.

علل الشرایع: محمّد بن علی بن ابراهیم با سند مرفوعی گفت که از او پرسیدم: مرگ از چیست و از چه باشد؟ فرمود: از چهار طبع که در انسانی ترکیب شدند، که دو مرّه و خون و باد هستند. روز قیامت هر چهار آن ها از انسانی بیرون کشیده شوند و مرگ از آن ها آفریده شود و آن را به شکل قوچی خاکستری آورند و میان بهشت و دوزخ سربرند و این چهار طبع در انسانی نباشند و هرگز نمیرد.

روایت18.

علل الشرایع و خصال: امام صادق علیه السّلام روزی در مجلس منصور بود و مردی هندی کتاب های طب را در بر او می خواند و امام صادق به خواندن او گوش می داد. تا این که هندی آن را به پایان رساند و به امام گفت: از آنچه نزد من است چیزی می خواهی؟ فرمود: نه، آنچه من دارم بهتر است از آنچه تو داری. گفت: آن چیست؟ فرمود: گرمی را با خنکی درمان کنم، و سردی را با گرمی، تر را با خشک و خشک را با تر و در همه شفا از خدا عزّوجلّ خواهم و به کار می برم آنچه را رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود که بدان که معده خانه درد است و پرهیز از خوردنی های ناسازگار با معده دارو است، و بدن را با هر چه عادت دارد عادت بده.

هندی گفت: مگر طب جز همین است. امام فرمود: پنداری من از کتب

ص: 307


1- . اختصاص: 109
2- . نهج البلاغه: حکمت 7

مِنْ نَاحِیَةِ الرِّیحِ حُبُّ الْحَیَاةِ وَ طُولُ الْأَمَلِ وَ الْحِرْصُ وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الْبَلْغَمِ حُبُّ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ اللِّینُ وَ الرِّفْقُ وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الْمِرَّةِ الْغَضَبُ وَ السَّفَهُ وَ الشَّیْطَنَةُ وَ التَّجَبُّرُ وَ التَّمَرُّدُ وَ الْعَجَلَةُ وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الدَّمِ حُبُّ النِّسَاءِ وَ اللَّذَّاتِ وَ رُکُوبُ الْمَحَارِمِ وَ الشَّهَوَاتِ قَالَ عَمْرٌو أَخْبَرَنِی جَابِرٌ أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ وَجَدْنَاهُ فِی کِتَابٍ مِنْ کُتُبِ عَلِیٍّ علیه السلام(1).

تفسیر علی بن إبراهیم، عن أبیه عن ابن محبوب عن عمرو بن أبی المقدام عن ثابت الحداد عن جابر الجعفی عن أبی جعفر علیه السلام: مثله بأدنی تغییر و قد أوردناه بلفظ التفسیر فی باب خلق آدم علیه السلام(2)

بیان

لما هو مکونه متعلق بالتقدیر و التدبیر علی التنازع و علمه معطوف علی الذی أو علی شأن الله أو علمه بصیغة الماضی عطفا علی هو مکونه و لما أراد بالتشدید تأکید لقوله لما أحب لبعد العهد بین الشرط و الجزاء و قال الجوهری کشطت الجل عن ظهر الفرس و الغطاء عن الشی ء إذا کشفته عنه و فی المصباح أسف غضب وزنا و معنی أن قالوا أی إلی أن قالوا و أن لیس فی التفسیر و فیه یتقلبون و هو أظهر و ما هنا لرعایة إفراد لفظ الخلق و فیه خلیفة یکون حجة لی فی أرضی علی خلقی بیدی أی بقدرتی و أبین النسناس أی أخرجهم و فی بعض النسخ أبیر أی أهلک و فی التفسیر أبید بمعناه و المردة جمع المارد و هو العاتی و فی الصحاح الصلصال الطین الحر خلط بالرمل فصار یتصلصل إذا جف و الحمأ الطین الأسود و المسنون المتغیر المنتن و قال ثلة البئر ما أخرج من ترابها و الثلة بالضم الجماعة من الناس انتهی و فی التفسیر سلالة من طین و سلالة الشی ء ما استل منه أن جولوا من الجولان و فی التفسیر أن یجولوا و ابروها من البری بمعنی النحت أو بالهمز أی اجعلوها مستعدة لأن أبرأها و أنشئها مجازا و البر التراب و یمکن

ص: 301


1- 1. العلل: ج 1، ص 98- 100.
2- 2. تفسیر القمّیّ: 31.

طب برگرفتم؟ گفت: آری. فرمود: نه، به خدا قسم این ها را جز از خدا سبحانه برنگرفتم. حال به من بگو من به طبّ داناترم یا تو؟ گفت: نه، بلکه من داناترم .

امام صادق علیه السّلام فرمود: از تو چیزی بپرسم؟ گفت: بپرس. امام صادق علیه السّلام فرمود: ای مرد هندی! به من بگو: 1) چرا در سر چند تکه استخوان است؟ 2) چرا بالای آن مو است؟ 3) چرا پیشانی بدون مو است؟ 4) چرا پیشانی خط کشی و تخته بندی است؟5) چرا بالای دو چشم دو ابرو است؟ 6) چرا چشم مانند شکل بادام است؟ 7) چرا بینی میان آن دو است؟ 8) چرا سوراخ بینی زیر آن است؟ 9) چرا لب و سبیل بالای دهان هستند؟ 10) چرا دندان های پیشین تیز و دندان های آسیا پهن و دندان نیش بلند هستند؟11) چرا مردها ریش دارند؟ 12) چرا دو کف دست، مو ندارند؟ 13) چرا ناخن و مو جان ندارند؟ 14) چرا دل چون دانه صنوبر (لوبیا) است؟15) چرا شُش دو تکه است و در جای خود می جنبد؟16) چرا کبد کوژ و محدّب است؟17) چرا کلیه، لوبیا مانند است؟18) چرا زانو به درون خم می شود؟ 19) چرا کف پا، میان تهی است؟

هندی در برابر هر یک از این پرسش ها گفت: نمی دانم. امام صادق علیه السّلام فرمود: ولی من می دانم. مرد هندی گفت: پس خودت به این ها پاسخ بده. امام صادق علیه السّلام فرمود:

1.

سر چند تکه است برای این که میان تهی اگر پیوسته باشد زود می شکند و چون چند تکه است از شکستن دورتر است.

2.

موی بالای آن است تا از ریشه آن ها روغن به مغز رسد

ص: 308

أن یکون من التأبیر و فی القاموس أبر النخل و الزرع کأبره أصلحه و لعل المراد بالریح المرة الصفراء و بالمرة السوداء کما مر أو بالعکس أو المراد بالریح الروح الحیوانی و بالمرة المرتان و فی التفسیر الصغیر لعلی بن إبراهیم و أجروا فیها الطبائع الأربع المرتین و الدم و البلغم إلی قوله فالدم من ناحیة الصبا و البلغم من ناحیة الشمال و المرة الصفراء من ناحیة الجنوب و المرة السوداء من ناحیة الدبور.

«8»

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی بْنِ الْمُتَوَکِّلِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ (1) قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: عِرْفَانُ الْمَرْءِ نَفْسَهُ أَنْ یَعْرِفَهَا بِأَرْبَعِ طَبَائِعَ وَ أَرْبَعِ دَعَائِمَ وَ أَرْبَعَةِ أَرْکَانٍ وَ طَبَائِعُهُ الدَّمُ وَ الْمِرَّةُ وَ الرِّیحُ وَ الْبَلْغَمُ وَ دَعَائِمُهُ الْعَقْلُ وَ مِنَ الْعَقْلِ الْفِطْنَةُ وَ الْفَهْمُ وَ الْحِفْظُ وَ الْعِلْمُ وَ أَرْکَانُهُ النُّورُ وَ النَّارُ وَ الرُّوحُ وَ الْمَاءُ فَأَبْصَرَ وَ سَمِعَ وَ عَقَلَ بِالنُّورِ وَ أَکَلَ وَ شَرِبَ بِالنَّارِ وَ جَامَعَ وَ تَحَرَّکَ بِالرُّوحِ وَ وَجَدَ طَعْمَ الذَّوْقِ وَ الطُّعْمِ بِالْمَاءِ فَهَذَا تَأْسِیسُ صُورَتِهِ فَإِذَا کَانَ عَالِماً حَافِظاً ذَکِیّاً فَطِناً فَهِماً عَرَفَ فِی مَا هُوَ وَ مِنْ أَیْنَ تَأْتِیهِ الْأَشْیَاءُ وَ لِأَیِّ شَیْ ءٍ هُوَ هَاهُنَا وَ لِمَا هُوَ(2)

صَائِرٌ بِإِخْلَاصِ الْوَحْدَانِیَّةِ وَ الْإِقْرَارِ بِالطَّاعَةِ وَ قَدْ جَرَی فِیهِ النَّفْسُ وَ هِیَ حَارَّةٌ وَ تَجْرِی فِیهِ وَ هِیَ بَارِدَةٌ فَإِذَا حَلَّتْ بِهِ الْحَرَارَةُ أَشِرَ وَ بَطِرَ وَ ارْتَاحَ وَ قَتَلَ وَ سَرَقَ وَ نَصَحَ (3) وَ اسْتَبْشَرَ وَ فَجَرَ وَ زَنَی وَ اهْتَزَّ وَ بَذَخَ وَ إِذَا کَانَتْ بَارِدَةً اهْتَمَّ وَ حَزِنَ وَ اسْتَکَانَ وَ ذَبَلَ وَ نَسِیَ وَ أَیِسَ فَهِیَ الْعَوَارِضُ الَّتِی تَکُونُ مِنْهَا(4) الْأَسْقَامُ فَإِنَّهُ سَبِیلُهَا وَ لَا یَکُونُ أَوَّلُ ذَلِکَ إِلَّا لِخَطِیئَةٍ عَمِلَهَا فَیُوَافِقُ ذَلِکَ مَأْکَلٌ أَوْ مَشْرَبٌ فِی

إِحْدَی سَاعَاتٍ لَا تَکُونُ تِلْکَ السَّاعَةُ مُوَافِقَةً لِذَلِکَ الْمَأْکَلِ وَ الْمَشْرَبِ بِحَالِ الْخَطِیئَةِ فَیَسْتَوْجِبُ الْأَلَمَ مِنْ أَلْوَانِ الْأَسْقَامِ وَ قَالَ جَوَارِحُ الْإِنْسَانِ وَ عُرُوقُهُ وَ أَعْضَاؤُهُ جُنُودٌ لِلَّهِ (5)

ص: 302


1- 1. فی المصدر: یرفعه.
2- 2. و الی ما( خ).
3- 3. فی المصدر:« و بهج» و هو الظاهر.
4- 4. فیه و فی بعض نسخ الکتاب: فیها.
5- 5. جنود اللّه( خ).

و از سر آن ها به خارش برآید و آن را از سرما و گرما نگهداری کند.

3.

پیشانی بدون مو است تا نور از آن به دو چشم برسد.

4.

پیشانی، خط و تخته بندی دارد تا عرق سر را نگه دارد و انسان آن را بزداید، مانند جوی در زمین که آب را نگه دارد.

5.

دو ابرو بالای دو چشم برای برگرداندن روشنی فزون است از آن ها. ای هندی! آیا نمی بینی کسی که برابر نور زیادی است، دست بالای دیده نهد تا بیش از اندازه کفایت آن را برگرداند؟

6.

بینی را میان آن ها نهاد تا نور را به صورت برابر میان دو چشم بخش کند .

7.

چشم شبیه به شکل بادام است تا میل دارو در همه آن برود و درد را بیرون کند، و اگر چهار گوش یا گرد بود، میل در آن نمی چرخید و دارو به همه جای آن نمی رسید و درد از آن خارج نمی شد.

8.

سوراخ بینی زیر آن است تا دردها که از مغز فروآیند و از آن فروشوند و بوها از آن به مشام رسند، و اگر در بالا بود نه درد می کشید و نه بو درک می کرد.

9.

سبیل و لب بالای دهن برای نگهداری آب مغز است از دهن تا خوراک و نوشیدنی را بر انسانی ناگوار نکند و از خودش دور نکند.

10.

و ریش برای مرد نهاده شد تا نیاز به کشف عورت نباشد و مرد از زن دانسته شود.

11.

دندان پیشین تیز است تا گاز بزند و دندان آسیاب، پهن تا خرد کند و بجود و دندان نیش بلند است تا ستون دندان ها باشد، مانند ستون ساختمان.

12.

و کف دست ها مو ندارند تا انسان بتواند با آن ها چیزی را بساود و اگر مو داشتند، انسانی از آن ها چیزی که برابرش بود نمی فهمید.

13.

مو و ناخن جان ندارند چون درازی آن ها ناگوار و زشت و چیدن آن ها نیکو است، و اگر جان داشتند چیدن آن ها دردناک بود.

14.

دل چون دانه صنوبر است برای آنکه سرازیر و وارونه است و سرش

ص: 309

مُجَنَّدَةٌ عَلَیْهِ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهِ سُقْماً سَلَّطَهَا عَلَیْهِ فَأَسْقَمَهُ مِنْ حَیْثُ یُرِیدُ بِهِ ذَلِکَ السُّقْمَ (1).

بیان

قوله و الفهم عطف علی العقل أو عد العقل أربعا باعتبار شعبه و الأول أظهر و قال الراغب فی مفرداته النور الضوء المنتشر الذی یعین علی الإبصار و ذلک ضربان دنیوی و أخروی فالدنیوی ضربان ضرب معقول بعین البصیرة و هو ما انتشر من الأمور الإلهیة کنور العقل و نور القرآن و محسوس بعین البصر و هو ما انتشر من الأجسام النیرة کالقمر و النجوم و النیران فمن النور الإلهی قوله عز و جل قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ (2) و قال وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ (3) و قال وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا(4) و قال فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ (5) و قال نُورٌ عَلی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ(6) ثم قال و من النور الأخروی قوله یَسْعی نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ (7) و قوله انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ (8) و سمی الله نفسه نورا فقال اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (9) انتهی.

عرف فی ما هو أی فناء الدنیا و دناءتها و أحوال نفسه و ضعفه و عجزه و من أین تأتیه الأشیاء أی یؤمن بالقضاء و القدر و یعلم أسباب الخیر و الشر و السعادة و الشقاوة و لأی شی ء هو هاهنا أی فی الدنیا للمعرفة و الطاعة و إلی ما هو صائر من الآخرة و قوله بإخلاص الطاعة إما حال عن فاعل عرف أی متلبسا به أو متعلق بصائر أی یعلم أن مصیره إلی الجنة إذا أخلص الوحدانیة أو متعلق بالمعرفة علة لها

ص: 303


1- 1. العلل: ج 1، ص 102- 103.
2- 2. المائدة: 15.
3- 3. الأنعام: 122.
4- 4. الشوری: 52.
5- 5. الزمر: 22.
6- 6. النور: 35.
7- 7. الحدید: 12.
8- 8. الحدید: 13.
9- 9. النور: 35.

باریک است تا در شش درآید و از آن خنک شود، تا مغز با گرمی آن به جوش نیاید.

15.

شش دو تکه است تا دل میان آن فرورود و از حرکتش باد زده شود.

16.

کبد کوژ و محدب است تا به معده سنگینی آورد و خود را بر آن اندازد و آن را فشارد دهد تا آنچه را که از بخار در آن است بیرون کشد.

17.

کلیه چون دانه لوبیا است برای آنکه منی از آن قطره قطره بریزد و اگر چهارگوش یا گرد بود، قطره نخست جلوی دومی را می گرفت و لذتی نمی داد، زیرا منی از مهره های پشت به کلیه ریزد و آن چون کِرمی بسته و باز شود و آن را به تدریج به مثانه براند، مانند بندقه از کمان .

18.

خم شدن زانو از سمت عقب است برای این که انسانی به پیش می رود و باید حرکاتش معتدل باشد و اگر چنین نبود در هنگام راه رفتن می افتاد.

19.

کف پا میان تهی است چون چیزی که تماماً روی زمین قرار گیرد مانند سنگ آسیاب سنگین شود که این سنگینی اگر در کنار پا باشد کودکی هم می توانند آن را بجنباند و اگر با صورت روی زمین افتد نقل و جابجایی او بر مرد هم دشوار است.

مرد هندی گفت: این دانش تو از کجا است؟ فرمود: آن را یاد گرفتم از پدرانم از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله، از جبرئیل، از پروردگار جهانیان جل جلاله که بدن ها و ارواح را آفریده است. مرد هندی گفت: راست گفتی و من گواهم جز خدا معبودی به حق نیست و به این که محمّد رسول خدا است و بنده او و به این که تو اعلم مردم زمان خود هستی.(1)

توضیح

در قاموس آمده است که معده بر وزن «کلمه» و نیز با کسره خوانده می شود و معنای آن، محل غذا می باشد. و جوهری گفته است که «شأن» مفرد کلمه «شئون» و آن محل پیوند استخوان های سر و محل به هم رسیدن آن ها و نیز رگی که در چشم است و از آن اشک جاری می شود هست. و گفته است «سرر» نیز مفرد کلمه «أسرار» است و به معنای دست و پیشانی و خطوط روی آن ها می باشد و جمعِ جمع آن «أساریر» می باشد.

از کلام اهل لغت برآید که «سن» و «ضرس» یک معنا دارند، ولی از تعبیر و اخبار و جز آن ها برآید که «سن» دندان های پیشین هستند و «ضرس» دندان های عقب که پهن هستند. و در مصباح آمده است که «حدب الانسان» از باب خستگی است که پشت انسان برآمده است و از حد اعتدال بالاتر رفته باشد (برآمدگی کمر) و در مورد مرد کلمه «أحدب» و در مورد زن کلمه «حدباء» به کار می رود. و جوهری گفته: «رجل مخصر القدمین» به کسی گفته می شود که قدم هایش از سر پا تا پاشنه به زمین کشیده می شود

ص: 310


1- . علل الشرایع 1 : 92- 95 ، خصال: 98- 100

و الارتیاح النشاط و البذخ الکبر بذخ کفرح و ذبل ذوی و ضمر(1) بحال الخطیئة أی تلک الموافقة بسبب الخطیئة و قال الجوهری الجند الأنصار و الأعوان و فلان جنّد الجنود.

«9»

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی الْبَرْقِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ لِرَجُلٍ اعْلَمْ یَا فُلَانُ إِنَّ مَنْزِلَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْجَسَدِ بِمَنْزِلَةِ الْإِمَامِ مِنَ النَّاسِ الْوَاجِبِ الطَّاعَةِ عَلَیْهِمْ أَ لَا تَرَی أَنَّ جَمِیعَ جَوَارِحِ الْجَسَدِ شُرَطٌ لِلْقَلْبِ وَ تَرَاجِمَةٌ لَهُ مُؤَدِّیَةٌ عَنْهُ الْأُذُنَانِ وَ الْعَیْنَانِ وَ الْأَنْفُ وَ الْفَمُ وَ الْیَدَانِ وَ الرِّجْلَانِ وَ الْفَرْجُ فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا هَمَّ بِالنَّظَرِ فَتَحَ الرَّجُلُ عَیْنَیْهِ وَ إِذَا هَمَّ بِالاسْتِمَاعِ حَرَّکَ أُذُنَیْهِ وَ فَتَحَ مَسَامِعَهُ فَسَمِعَ وَ إِذَا هَمَّ الْقَلْبُ بِالشَّمِّ اسْتَنْشَقَ بِأَنْفِهِ فَأَدَّی تِلْکَ الرَّائِحَةَ إِلَی الْقَلْبِ وَ إِذَا هَمَّ بِالنُّطْقِ تَکَلَّمَ بِاللِّسَانِ (2)

وَ إِذَا هَمَّ بِالْحَرَکَةِ سَعَتِ الرِّجْلَانِ وَ إِذَا هَمَّ بِالشَّهْوَةِ تَحَرَّکَ الذَّکَرُ فَهَذِهِ کُلُّهَا مُؤَدِّیَةٌ عَنِ الْقَلْبِ بِالتَّحْرِیکِ وَ کَذَلِکَ یَنْبَغِی الإمام (3) [لِلْإِمَامِ] أَنْ یُطَاعَ لِلْأَمْرِ مِنْهُ (4).

بیان

الشرط کصرد طائفة من أعوان الولاة.

«10»

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْغِلْظَةَ فِی الْکَبِدِ وَ الْحَیَاءَ فِی الرِّیحِ وَ الْعَقْلَ مَسْکَنُهُ الْقَلْبُ (5).

«11»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ

ص: 304


1- 1. ذوی- کضرب و فرح- ذویا: نشف ماؤه، و ضمر- کنصر و کرم-: هزل.
2- 2. زاد فی المصدر: و إذا هم بالبطش عملت الیدان.
3- 3. فیه: للامام.
4- 4. العلل: ج 1، ص 103.
5- 5. المصدر: ج 1، ص 101.

و فرورفتگی کف پا دارد با دقت زیاد در آن .

«لیوصل بوصوله» یعنی به خاطر رسیدن مو به مغز، روغن به آن می رسد یا مقصود ریشه موها است و بعید نیست که اصل آن «باصوله» باشد و به خاطر قرینه آنکه در برابر «اطراف» آمده تصحیف شده باشد، چون آن، مصب نور است، زیرا بیشتر نورها آسمانی هستند و از بالا آیند، یا مقصود این است که اعصابِ روح رسان به دو چشم، در درون پیشانی هستند و اگر مو داشت ریشه آن ها به این اعصاب می رسید و مانع ورود روح به آن ها می شد که نور بخشند.

یا این که مزاج روح حامل نور گرم و تر است و با مو که از سرد و خشک تراود ناسازگار است و معنی نخست روشن تر است،

و گفته می شود «ماطه یمیطه و أماطه» یعنی از چیزی فاصله گرفت و دور شد. و در قاموس آمده که «ریح» معروف است و جمع آن به صورت های «أرواح، أریاح، ریاح، رِیح» (بر وزن عِنَب) و جمع جمع آن به صورت «أراویح و أراییح» آمده است. و سخن امام علیه السّلام «فیمیطه عن نفسه» یعنی نیاز دارد که یا دور شود از آنچه که از دماغ در هنگام خوردن و نوشیدن پایین می آید یا دور شود از سبیل و لب ها که این معنای دوم بعید به نظر می رسد. و منظور از «لیستغنی بها عن الکشف»، کشف عورت می باشد، به دلیل وضوح این که چه مذکر و چه مؤنث باشد. و عبارت «فی المنظر» متعلق به «یستغنی» می باشد نه متعلق به «الکشف»، و کلمه «لیشد الأضراس» در برخی نسخه ها به صورت «لیسند» آمده است و در مصباح آمده که «السَنَد» آنچه که به دیوار و غیر آن استناد می دهند است و وقتی گفته می شود «أسندته إلی الشئ» یعنی او را به آن چیز نسبت داد.

بر هر یک از دو تقدیر که بگیریم این که فرموده دندان نیش ستون دندان ها است، بسا برای این که چون بلند است نمی گذارد دندان ها روی هم افتند در همه حال، چنان چه ستون نمی گذارد سقف فروافتد، یا این که چون بلند است از دندان های دیگر پابرجاتر است و مانع لرزش و افتادن آن ها است، چون به هم پیوسته اند، مانند ستونی که بر زمین وادارند و میان آن ها تخته گذارند و آن ها را نگه دارد. و مؤید آن است که این دندان غالباً پس از دیگران بیفتد و از آن ها محکم تر است .

عبارت «ما یقابله» گویا در اصل «ما یعامله» (با آن کار می کند) بوده است و تصحیف شده است، به طوری که بیشتر چیزهایی که لمس می شوند در مقابل انسان قرار دارند. «لیدخل» یعنی قلب داخل شود و «بین مضاغطها» یعنی بین دو تکه ریه، و «فتروح» فاعل آن ریه است، «عنه» یعنی «عن القلب»، و در قاموس آمده است که «شاط یشیط شیطا» به معنی آتش گرفت و هلاک شد است. (پایان سخن قاموس) و حضرت در اینجا از کلمه

ص: 311

فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الْحَزْمُ فِی الْقَلْبِ وَ الرَّحْمَةُ وَ الْغِلْظَةُ(1) فِی الْکَبِدِ وَ الْحَیَاءُ فِی الرِّئَةِ وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ لِأَبِی جَمِیلَةَ الْعَقْلُ مَسْکَنُهُ فِی الْقَلْبِ (2).

بیان

الحزم ضبط الأمر و الأخذ فیه بالثقة و نسبته إلی القلب إما لأن المراد بالقلب النفس و هو ظاهر و إما لأن لقوة القلب مدخلا فی حسن التدبیر و الرحمة و الغلظة منسوبتان إلی الأخلاط المتولدة فی الکبد فلذا نسبهما(3) إلیه و یحتمل أن یکون لبعض

صفاته مدخلا(4)

فیهما کما هو المعروف بین الناس و کذا الرئة و لا یبعد أن یکون الریح فی الخبر السابق تصحیف الرئة لاتحاد الراوی و علی تقدیر صحته المراد المرة السوداء أو الصفراء و الأول أنسب.

«12»

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی بْنِ الْمُتَوَکِّلِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْحِمْیَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَ الْحَدِیثَ قَالَ: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ طِینَةَ آدَمَ أَمَرَ الرِّیَاحَ الْأَرْبَعَ فَجَرَتْ عَلَیْهَا فَأَخَذَتْ مِنْ کُلِّ رِیحٍ طَبِیعَتَهَا(5).

«13»

النُّصُوصُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُوسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَخْلَدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ یَحْیَی بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فُرَاتٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ هَاشِمٍ الْبَرِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی صِغَرِهِ عِنْدَ أَبِیهِ علیه السلام یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مِنْ أَیْنَ الضَّحِکُ قَالَ یَا مُحَمَّدُ الْعَقْلُ مِنَ الْقَلْبِ وَ الْحُزْنُ مِنَ الْکَبِدِ وَ النَّفَسُ مِنَ الرِّئَةِ وَ الضَّحِکُ مِنَ الطِّحَالِ فَقُمْتُ وَ قَبَّلْتُ رَأْسَهُ.

«14»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ

ص: 305


1- 1. الغضب( خ).
2- 2. روضة الکافی: 190.
3- 3. نسبتهما( خ).
4- 4. کذا فی جمیع النسخ، و الصواب« مدخل».
5- 5. العلل: ج 1، ص 101.

«نُقْطَةً» برای چیز کم و قطره استفاده کرد و فعل «الاحتباس» هم لازم و هم متعدی است و منظور از «إلی الثانیه» یعنی به آن انضمام و پیوست یافته است

این که فرموده منی از مهره پشت به کلیه ریزد موافق عقیده جالینوس است که گذشت و گویا به جای مثانه «انثیین» بوده، زیرا نگفتند که منی به مثانه گذر کند چنان که قبلاً گفتیم، مگر این که مقصود گذر از نزدیک آن باشد، چنان چه گذشت. شیخ در قانون در بیان اوعیه منی گفته: این اوعیه نخست بالا روند و پایین تر از مجرای بول به گردن مثانه چسبند، با این که بیشتر آنچه حکماء گفتند از روی گمان و تخمین است و اگر خبر درست باشد، گفته آن ها باطل است. «و در این صورت همه کف پا به زمین می چسبید» و چون خلاء نمی شود، میان کف پا و سطح زمین هوا نبود و نمی شد یکی را از دیگری جدا کنی، مگر هر دو را با هم از جا برداری و اگر هوای اندکی در میان بود دشوار بود و تهی بودن کف پا برای این است که هوا زیر آن باشد و با برداشتن آن از زمین هوای بیشتری زیر آن درآید و دشواری در گام برداشتن نباشد.

روایت19.

علل الشرایع: ابن ابی لیلی گفت: نزد امام صادق علیه السّلام رفتم درحالی که نعمان (أبو حنیفه) هم با من بود. امام فرمود: این که با تو است کیست؟ گفتم: فدایت شوم! مردی از اهل کوفه که صاحب نظر است و رأی نافذ دارد و او را نعمان می نامند. امام فرمود: شاید او

ص: 312

أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام یَقُولُ: طَبَائِعُ الْجِسْمِ عَلَی أَرْبَعَةٍ فَمِنْهَا الْهَوَاءُ الَّذِی لَا تَحْیَا(1) النَّفْسُ إِلَّا بِهِ وَ بِنَسِیمِهِ وَ یُخْرِجُ مَا فِی الْجِسْمِ مِنْ دَاءٍ وَ عُفُونَةٍ وَ الْأَرْضُ الَّتِی قَدْ تُوَلِّدُ الْیُبْسَ وَ الْحَرَارَةَ وَ الطَّعَامُ وَ مِنْهُ یَتَوَلَّدُ الدَّمُ أَ لَا یری (2) [تَرَی] أَنَّهُ یَصِیرُ إِلَی الْمَعِدَةِ فَیُغَذِّیهِ حَتَّی یَلِینَ ثُمَّ یَصْفُو فَیَأْخُذُ(3)

الطَّبِیعَةُ صَفْوَهُ دَماً ثُمَّ یَنْحَدِرُ الثُّفْلُ وَ الْمَاءُ وَ هُوَ یُوَلِّدُ الْبَلْغَمَ (4).

بیان

طبائع الجسم علی أربعة أی مبنی طبائع جسد الإنسان و صلاحها علی أربعة أشیاء و یحتمل أن یکون المراد بالطبائع ما له مدخل فی قوام البدن و إن کان خارجا عنه فالمراد أنها علی أربعة أقسام و یخرج ما فی الجسم یدل علی أن لتحرک النفس مدخلا فی دفع الأدواء و رفع العفونات عن الجسد کما هو الظاهر و الأرض أی الثانیة منها الأرض و هی تولد الیبس بطبعها و الحرارة بانعکاس أشعة الشمس و الکواکب عنها فلها مدخل فی تولد المرة الصفراء و المرة السوداء و الطعام هذا هو الثالثة و إنما نسب الدم فقط إلیها لأنها أدخل فی قوام البدن من سائر الأخلاط مع عدم مدخلیة الأشیاء الخارجة کثیرا فیها و الماء هو الرابعة و مدخلیتها فی تولد البلغم ظاهرة.

«15»

الْإِخْتِصَاصُ، عَنِ الْمُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا یَرْفَعُهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِیسُ فَقَالَ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ وَ لَوْ عَلِمَ إِبْلِیسُ مَا خَلَقَ اللَّهُ (5) فِی آدَمَ لَمْ یَفْتَخِرْ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمَلَائِکَةَ مِنْ نُورٍ(6) وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنَ النَّارِ وَ خَلَقَ الْجِنَّ صِنْفاً مِنَ الْجَانِّ مِنَ الرِّیحِ وَ خَلَقَ الْجِنَ (7) صِنْفاً مِنَ الْجِنِّ مِنَ الْمَاءِ وَ خَلَقَ آدَمَ مِنْ صَفْحَةِ الطِّینِ ثُمَّ أَجْرَی فِی آدَمَ النُّورَ

ص: 306


1- 1. لا تجی ء( خ).
2- 2. فی المصدر: أ لا تری.
3- 3. فیه: فتأخذ.
4- 4. روضة الکافی: 230.
5- 5. فی المصدر: ما جعل.
6- 6. فی المصدر: من النور.
7- 7. کذا و فی المصدر، و خلق صنفا.

است که اشیاء را به رأی خود قیاس می کند؟ گفتم؟ آری. فرمود: ای نعمان! می توانی به خوبی سر خود را قیاس کنی؟ گفت: نه. فرمود: ندانمت که چیزی را خوب بدانی و جز از دیگری سخن می گویی. آیا کلمه ای را می دانی که آغازش کفر و پایانش ایمان است؟ گفت: نه. فرمود: آیا می دانی شوری در دو چشم و تلخی در دو گوش و سردی در دو سوراخ بینی، و شیرینی در دو لب چه باشند؟ گفت: نه.

ابن ابی لیلی گفت: فدایت شوم! آنچه فرمودی برای ما همه این ها را تفسیر کن. فرمود: پدرم از پدرانم، از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به من گفتند که خدا تبارک و تعالی دو چشم آدمیزاده را از دو پیه آفریده و در آن ها شوری نهاده و اگر نبود، البته آب می شدند، و شوری هر خار و خاشاکی که در چشم ها افتد را دور اندازد. و تلخی در دو گوش نهاد که پرده مغز باشد و هیچ جانور در گوش نیفتد، مگر آنکه برای بیرون آمدن راهی پیدا کند، و اگر چنین نبود به مغز می رسید. و شیرینی دو لب منتی است که خدا به آدمیزاده نهاده تا آب دهان و مزه خوراک و نوشیدنی اش شیرین باشد، و دو سوراخ بینی را خنک ساخته تا هر چه در سر باشد بیرون بکشد.

گفتم: سخنی که آغازش کفر و پایانش ایمان است چیست؟ فرمود: آن «لا اله الا اللَّه» است که آغازش نفی معبود است و آخرش اثبات خدا و ایمان است. سپس فرمود: ای نعمان! مبادا قیاس کنی که پدرم از پدرانش، از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به من باز گفت: هر کس چیزی را به چیزی قیاس کند، خداوند عزّوجلّ او را در دوزخ با ابلیس همدوش سازد، زیرا او اولین کسی است که در برابر خدا قیاس کرد. رأی و قیاس را رها کن، زیرا دین به رأی و قیاس بنا نشده است.(1)

توضیح

اخبار بسیاری در این موضوع در باب بدعت ها و قیاسات گذشتند. و در برخی است که مرّتین را در دو گوش نهاد تا هر چه در آن ها درآید بمیرد، و اگر چنین نبود، خزنده ها آدمیزاده را می کشتند. و دو لب را شیرین نمود تا آدمیزاده مزه شیرین و تلخ را بفهمد. و دو چشم را شور کرد چون دو پیه اند و اگر شور نباشند، آب شوند. بینی را سرد و روان ساخت تا در سر هیچ دردی ننهد جز آنکه آن را بیرون کشد و اگر چنین نبود، مغز سنگین می شد و کِرم می گذاشت .

و در برخی نسخ چنین است «و آب را در دو سوراخ بینی نهاد تا نفس از آن بالا رود

ص: 313


1- . علل الشرایع 1 : 86

وَ النَّارَ وَ الرِّیحَ وَ الْمَاءَ فَبِالنُّورِ أَبْصَرَ وَ عَقَلَ وَ فَهِمَ وَ بِالنَّارِ أَکَلَ وَ شَرِبَ وَ لَوْ لَا أَنَّ النَّارَ فِی الْمَعِدَةِ لَمْ یَطْحَنِ الْمَعِدَةُ الطَّعَامَ وَ لَوْ لَا أَنَّ الرِّیحَ فِی جَوْفِ آدَمَ تُلَهِّبُ نَارَ الْمَعِدَةِ لَمْ تَلْتَهِبْ وَ لَوْ لَا أَنَّ الْمَاءَ فِی جَوْفِ ابْنِ آدَمَ یُطْفِئُ حَرَّ نَارِ الْمَعِدَةِ لَأَحْرَقَتِ النَّارُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ فَجَمَعَ اللَّهُ ذَلِکَ فِی آدَمَ الْخَمْسَ الْخِصَالِ (1)

وَ کَانَتْ فِی إِبْلِیسَ خَصْلَةٌ فَافْتَخَرَ بِهَا(2).

«16»

نهج، [نهج البلاغة] قَالَ علیه السلام: اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ یَتَکَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ یَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ یَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ (3).

«17»

الْعِلَلُ، لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ رَفَعَهُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَوْتِ مِمَّا هُوَ وَ مِنْ أَیِّ شَیْ ءٍ هُوَ فَقَالَ هُوَ مِنَ الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعِ الَّتِی هِیَ مُرَکَّبَةٌ فِی الْإِنْسَانِ وَ هِیَ الْمِرَّتَانِ وَ الدَّمُ وَ الرِّیحُ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نُزِعْنَ هَذِهِ الطَّبَائِعُ مِنَ الْإِنْسَانِ فَیُخْلَقُ مِنْهَا الْمَوْتُ فَیُؤْتَی بِهِ فِی صُورَةِ کَبْشٍ أَمْلَحَ أَیْ أَغْبَرَ فَیُذْبَحُ بَیْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَلَا یَکُونُ فِی الْإِنْسَانِ هَذِهِ الطَّبَائِعُ الْأَرْبَعُ فَلَا یَمُوتُ أَبَداً.

«18»

الْخِصَالُ، وَ الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الطَّالَقَانِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْعَدَوِیِّ عَنْ عَبَّادِ بْنِ صُهَیْبٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ الرَّبِیعِ صَاحِبِ الْمَنْصُورِ قَالَ: حَضَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَجْلِسَ الْمَنْصُورِ یَوْماً وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ مِنَ الْهِنْدِ یَقْرَأُ کُتُبَ الطِّبِّ فَجَعَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یُنْصِتُ لِقِرَاءَتِهِ فَلَمَّا فَرَغَ الْهِنْدِیُّ قَالَ لَهُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَ تُرِیدُ مِمَّا مَعِی شَیْئاً قَالَ لَا فَإِنَّ مَعِی مَا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا مَعَکَ قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَ أُدَاوِی الْحَارَّ بِالْبَارِدِ وَ الْبَارِدَ بِالْحَارِّ وَ الرَّطْبَ بِالْیَابِسِ وَ الْیَابِسَ بِالرَّطْبِ وَ أَرُدُّ الْأَمْرَ کُلَّهُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَسْتَعْمِلُ مَا قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَعْلَمُ أَنَّ الْمَعِدَةَ بَیْتُ الدَّاءِ وَ أَنَّ الْحِمْیَةَ هِیَ الدَّوَاءُ وَ أُعَوِّدُ الْبَدَنَ مَا اعْتَادَ فَقَالَ الْهِنْدِیُّ وَ هَلِ الطِّبُّ إِلَّا هَذَا فَقَالَ الصَّادِقُ علیه السلام أَ فَتَرَانِی مِنْ کُتُبِ

ص: 307


1- 1. خصال( خ).
2- 2. الاختصاص: 109، و فیه: فافتخر بها علی آدم علیه السلام.
3- 3. نهج البلاغة الرقم 7 من الحکم.

و فرود آید و بوی خوش را از بوی بد بفهمد.» و جمله «و لا فرضک» یعنی هر چه فرض خدا دانی از دیگری یاد گرفتی. و معنی برودت و سردی بینی، آب سرد است که در آن است برای آنکه بدان درد سر برآید نه به خود سردی، و سردی علت روان نشدن مغز است، چنان چه در خبر دیگر بدان اشاره شد.

روایت20.

علل الشرایع: هشام بن حکم از امام صادق علیه السّلام پرسید: چرا درون دو کف دست مو نروید و در پشتشان بروید؟ امام علیه السّلام فرمود: به دو سبب؛ یکی این که مردم همه می دانند زمین که بسیار زیر پا است و زیاد بر روی آن راه روند چیزی در آن نروید، و دیگر آنکه راه برخورد با هر چیز است و مو در آن نروید تا ساییدن نرم و زبر را بفهمد، و موی آن از درک کیفیت چیزها مانع نباشد، و بقای خلق جز بر این شیوه نبود.(1)

توضیح

«زمینی که لگدمال شود» گویا علت نروییدن مو در پیری است نه از آغاز زندگی. و «الدوس» به معنای لگدمال کردن با پا است و منظور از «راه برخورد با هر چیز است» یعنی یا از اسباب علم است که با برخورد با اشیاء آن را درک می کند یا از اعضایی است که با اشیاء زیاد برخورد می کنند. و منظور از «عَنْ وُجُودِ الْأَشْیَاءِ» درک کیفیت چیزها است و در قاموس آمده است «وجد» بر وزن مصدر وعد می آید و مشتقات آن که عبارتند از «وجداً و وجوداً و وِجداناً و إِجداناً» یعنی آن را درک کرد.

روایت21.

علل الشرایع: ابو حنیفه نزد امام صادق علیه السّلام آمد و امام به او فرمود: ای ابو حنیفه! به من خبر رسیده که قیاس می کنی. گفت: آری. فرمود: وای بر تو! قیاس مکن، زیرا اولین قیاسگر، ابلیس است که گفت: مرا از آتش و او را از گل آفریدی، آتش و گل را با هم سنجید

ص: 314


1- . علل الشرایع 1 : 95

الطِّبِّ أَخَذْتُ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا أَخَذْتُ إِلَّا عَنِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَأَخْبِرْنِی أَنَا أَعْلَمُ بِالطِّبِّ أَمْ أَنْتَ قَالَ الْهِنْدِیُّ لَا بَلْ أَنَا قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام فَأَسْأَلُکَ شَیْئاً قَالَ سَلْ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام أَخْبِرْنِی یَا هِنْدِیُّ لِمَ کَانَ فِی الرَّأْسِ شُئُونٌ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ جُعِلَ الشَّعْرُ عَلَیْهِ مِنْ فَوْقُ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ خَلَتِ الْجَبْهَةُ مِنَ الشَّعْرِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ کَانَ لَهَا تَخَاطِیطُ(1) وَ أَسَارِیرُ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ کَانَ الْحَاجِبَانِ مِنْ فَوْقِ الْعَیْنَیْنِ (2)

قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ جُعِلَ الْعَیْنَانِ کَاللَّوْزَتَیْنِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ جُعِلَ الْأَنْفُ (3) بَیْنَهُمَا قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ کَانَ ثَقْبُ الْأَنْفِ فِی أَسْفَلِهِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ جُعِلَتِ الشَّفَةُ وَ الشَّارِبُ مِنْ فَوْقِ الْفَمِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ احْتَدَّ السِّنُّ وَ عَرُضَ الضِّرْسُ وَ طَالَ (4)

النَّابُ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ جُعِلَتِ اللِّحْیَةُ لِلرِّجَالِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ خَلَتِ الْکَفَّانِ مِنَ الشَّعْرِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ خَلَا الظُّفُرُ وَ الشَّعْرُ مِنَ الْحَیَاةِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ کَانَ الْقَلْبُ کَحَبِّ الصَّنَوْبَرِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ کَانَتِ الرِّئَةُ قِطْعَتَیْنِ وَ جُعِلَ حَرَکَتُهَا فِی مَوْضِعِهَا قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ کَانَتِ الْکَبِدُ حَدْبَاءَ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ کَانَتِ الْکُلْیَةُ کَحَبِّ اللُّوبِیَا قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ جُعِلَ طَیُّ الرُّکْبَةِ إِلَی خَلْفٍ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ انْخَصَرَتِ (5) الْقَدَمُ قَالَ لَا أَعْلَمُ.

فَقَالَ الصَّادِقُ علیه السلام لَکِنِّی أَعْلَمُ قَالَ فَأَجِبْ فَقَالَ الصَّادِقُ علیه السلام کَانَ فِی الرَّأْسِ شُئُونٌ لِأَنَّ الْمُجَوَّفَ إِذَا کَانَ بِلَا فَصْلٍ أَسْرَعَ إِلَیْهِ الصُّدَاعُ (6) فَإِذَا جُعِلَ ذَا فُصُولٍ کَانَ الصُّدَاعُ (7) مِنْهُ أَبْعَدَ وَ جُعِلَ الشَّعْرُ مِنْ فَوْقِهِ لِیُوصِلَ بِوُصُولِهِ الْأَدْهَانَ إِلَی الدِّمَاغِ وَ

ص: 308


1- 1. تخطیط( خ).
2- 2. فوق العین( خ).
3- 3. فی ما بینهما( خ).
4- 4. أطال( خ).
5- 5. فی العلل تخصرت.
6- 6. فی العلل و الخصال: الصدع.
7- 7. فی العلل و الخصال: الصدع.

و اگر نوریت انسان را با نور آتش سنجیده بود، می فهمید که میان دو نور چه تفاوتی است و کدام پاک ترند. حال اعضای سرت را با تنت برای من قیاس کن و به من بگو چرا در دو گوش، دو مرّه است و در دو چشمت دو شوری و بر دو لبت دو شیرینی است، و چرا سوراخ بینی تو خنک است؟

گفت: نمی دانم. فرمود: تو که نمی توانی سرت را با اعضای بدنت قیاس کنی، آن وقت حلال و حرام را با هم قیاس می کنی؟ گفت: یا ابن رسول اللَّه! به من خبر ده آن ها چگونه باشند. فرمود: همانا خدا عزّوجلّ، دو گوش را تلخ ساخت که جانوری در آن ها وارد نشود جز این که بمیرد، و اگر چنین نبود خزنده ها آدمیزاده را می کشتند. دو چشم را شور ساخت، زیرا این ها دو تکه پیه باشند و اگر شور نباشند، آب شوند. دو لب را شیرین ساخت تا آدمیزاده مزه شیرین و تلخ را بفهمد. و بینی را سرد نمود تا در سر دردی را قرار ندهد مگر آن که آن را بیرون بکشد و اگر آن نبود، مغز ته نشین می شد و به کرم می افتاد.

برقی گفته که برخی راویان حدیث را چنین روایت کرده اند که: درباره دو گوش فرمود: چون از درمان جلوگیری می کنند و در جای «دو لب»، «آب دهن» را گفته که همانا آب دهن شیرین است تا میان خوراک و نوشیدنی امتیاز بدهد، و در بینی گفته: اگر سردی آب بینی نبود که مغز را نگه دارد، مغز از گرمی­اش روان می شد.(1)

و در همان علل الشرایع با سند مرفوع دیگری، عین همین حدیث را تا جمله «کرم می افتاد» نقل کرده است.(2)

توضیح

امتناع دو گوش از درمان، خود نشانه ای است که نیاز به درمان ندارند و جانور خود به خود در آن ها می میرد یا بیرون می آمد، یا مقصود این است که درمان پذیر نیستند چون در عمق سر هستند و اگر جانوری آن ها را بگزد، زهرش به زودی در مغز نشیند و بکشد.

ص: 315


1- . علل الشرایع 1 : 82
2- . علل الشرایع: 81

یُخْرِجَ بِأَطْرَافِهِ الْبُخَارَ مِنْهُ وَ یَرُدَّ(1) الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ الْوَارِدَیْنِ عَلَیْهِ وَ خَلَتِ الْجَبْهَةُ مِنَ الشَّعْرِ لِأَنَّهَا مَصَبُّ النُّورِ إِلَی الْعَیْنَیْنِ وَ جُعِلَ فِیهَا التَّخَاطِیطُ(2)

وَ الْأَسَارِیرُ لِیُحْبَسَ الْعَرَقُ الْوَارِدُ مِنَ الرَّأْسِ عَنِ الْعَیْنِ قَدْرَ مَا یُمِیطُهُ الْإِنْسَانُ عَنْ (3)

نَفْسِهِ کَالْأَنْهَارِ فِی الْأَرْضِ الَّتِی تَحْبِسُ الْمِیَاهَ وَ جُعِلَ الْحَاجِبَانِ مِنْ فَوْقِ الْعَیْنَیْنِ لِیَرُدَّا(4)

عَلَیْهِمَا مِنَ النُّورِ قَدْرَ الْکِفَایَةِ أَ لَا تَرَی یَا هِنْدِیُّ أَنَّ مَنْ غَلَبَهُ النُّورُ جَعَلَ یَدَهُ عَلَی عَیْنَیْهِ لِیَرُدَّ عَلَیْهِمَا قَدْرَ کِفَایَتِهِمَا مِنْهُ وَ جُعِلَ الْأَنْفُ فِی مَا بَیْنَهُمَا لِیُقْسَمَ النُّورُ قِسْمَیْنِ إِلَی کُلِّ عَیْنٍ سَوَاءً وَ کَانَتِ الْعَیْنُ

کَاللَّوْزَةِ لِیَجْرِیَ فِیهَا الْمِیلُ بِالدَّوَاءِ وَ یَخْرُجَ مِنْهَا الدَّاءُ وَ لَوْ کَانَتْ مُرَبَّعَةً أَوْ مُدَوَّرَةً مَا جَرَی فِیهَا الْمِیلُ وَ مَا وَصَلَ إِلَیْهَا دَوَاءٌ وَ لَا خَرَجَ مِنْهَا دَاءٌ وَ جُعِلَ ثَقْبُ الْأَنْفِ فِی أَسْفَلِهِ لِیَنْزِلَ مِنْهُ الْأَدْوَاءُ الْمُنْحَدِرَةُ مِنَ الدِّمَاغِ وَ یَصْعَدَ(5) فِیهَا الْأَرَایِیحُ (6)

إِلَی الْمَشَامِّ وَ لَوْ کَانَ فِی أَعْلَاهُ لَمَا نَزَلَ دَاءٌ وَ لَا وَجَدَ رَائِحَةً وَ جُعِلَ الشَّارِبُ وَ الشَّفَةُ فَوْقَ الْفَمِ لِحَبْسِ مَا یَنْزِلُ مِنَ الدِّمَاغِ عَنِ الْفَمِ لِئَلَّا یَتَنَغَّصَ عَلَی الْإِنْسَانِ طَعَامُهُ وَ شَرَابُهُ فَیُمِیطَهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ جُعِلَتِ اللِّحْیَةُ لِلرِّجَالِ لِیُسْتَغْنَی بِهَا عَنِ الْکَشْفِ فِی الْمَنْظَرِ وَ یُعْلَمَ بِهَا الذَّکَرُ مِنَ (7) الْأُنْثَی وَ جُعِلَ السِّنُّ حَادّاً لِأَنَّ بِهِ یَقَعُ الْعَضُّ وَ جُعِلَ الضِّرْسُ عَرِیضاً لِأَنَّ بِهِ یَقَعُ الطَّحْنُ وَ الْمَضْغُ وَ کَانَ النَّابُ طَوِیلًا لِیَشُدَّ(8)

الْأَضْرَاسَ وَ الْأَسْنَانَ کَالْأُسْطُوَانَةِ فِی الْبِنَاءِ وَ خَلَا الْکَفَّانِ مِنَ الشَّعْرِ لِأَنَّ بِهِمَا یَقَعُ اللَّمْسُ فَلَوْ کَانَ بِهِمَا شَعْرٌ مَا دَرَی الْإِنْسَانُ مَا یُقَابِلُهُ وَ یَلْمِسُهُ وَ خَلَا الشَّعْرُ وَ الظُّفُرُ مِنَ الْحَیَاةِ لِأَنَّ طُولَهُمَا سَمِجٌ یَقْبُحُ وَ قَصَّهُمَا حَسَنٌ فَلَوْ کَانَ فِیهِمَا حَیَاةٌ لَأَلِمَ الْإِنْسَانُ لِقَصِّهِمَا وَ کَانَ (9) الْقَلْبُ کَحَبِّ الصَّنَوْبَرِ لِأَنَّهُ مُنَکَّسٌ فَجُعِلَ

ص: 309


1- 1. فی العلل: و یرد عنه الحر.
2- 2. التخطیط( خ).
3- 3. من نفسه( خ).
4- 4. فی العلل:« لیوردا» و فی الخصال:« لیرد».
5- 5. فی العلل و تصعد فیها الروائح.
6- 6. الاریاح( خ).
7- 7. و الأنثی( خ).
8- 8. فی الخصال:« لیشید» و فی بعض النسخ« لیسند».
9- 9. و جعل( خ).

روایت22.

مناقب ابن شهر آشوب: امام رضا علیه السّلام در حضور مأمون و در ضمن پاسخ به ضباع هندی و عمران صابی از پرسش هایشان که گفتند: چرا مرد ریش درآورد نه زن؟ فرمود: خدا ریش را زیور مردان نموده و آن را دلیل جدایی مردان از زنان ساخته است.(1)

روایت23.

مجالس: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: در آدمیزاده سیصد و شصت رگ است، یکصد و هشتاد تای آن در حال حرکت و یکصد و هشتاد تای آن در حال سکون آرام هستند. و اگر جنبنده ها آرام شوند، آدمی زنده نماند و اگر آرام ها بجنبند، آدمی نابود شود.

در کتاب مکارم الاخلاق نیز مثل این حدیث آمده است.(2)

روایت24.

علل الشرایع: محمّد بن علی بن ابراهیم نقل کرده است: زیادی تعداد دنده زن نسبت به مرد، به خاطر جنین است که درونش برای فرزند وسیع باشد.

روایت25.

کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله هر روز سیصد و شصت بار که تعداد رگ های بدن است، خدا را سپاس می گفت و می فرمود: «الحمد للَّه رب العالمین کثیرا علی کلّ حال.»(3)

روایت26.

کافی: امام صادق علیه السّلام می فرمود: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: در آدمیزاده سیصد و شصت رگ است، یکصد و هشتاد تای آن در حال حرکت و جنبان،

ص: 316


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 354
2- . مکارم الاخلاق: 357
3- . کافی 2 : 503

رَأْسُهُ دَقِیقاً لِیَدْخُلَ فِی الرِّئَةِ فَیَتَرَوَّحَ عَنْهُ بِبَرْدِهَا لِئَلَّا یَشِیطَ الدِّمَاغُ بِحَرِّهِ وَ جُعِلَتِ الرِّئَةُ قِطْعَتَیْنِ لِیَدْخُلَ بَیْنَ مَضَاغِطِهَا(1) فَتَرَوَّحَ عَنْهُ بِحَرَکَتِهَا وَ کَانَتِ الْکَبِدُ حَدْبَاءَ لِتُثَقِّلَ الْمَعِدَةَ وَ تَقَعَ جَمِیعُهَا عَلَیْهَا فَتَعْصِرَهَا فَیَخْرُجَ مَا فِیهَا مِنَ الْبُخَارِ وَ جُعِلَتِ الْکُلْیَةُ کَحَبِّ اللُّوبِیَا لِأَنَّ عَلَیْهَا مَصَبَّ الْمَنِیِّ نُقْطَةً بَعْدَ نُقْطَةٍ فَلَوْ کَانَتْ مُرَبَّعَةً أَوْ مُدَوَّرَةً لَاحْتَبَسَتِ النُّقْطَةُ الْأُولَی الثَّانِیَةَ فَلَا یَلْتَذُّ بِخُرُوجِهَا الْحَیُّ إِذِ الْمَنِیُّ یَنْزِلُ مِنْ فِقَارِ الظَّهْرِ إِلَی الْکُلْیَةِ فَهِیَ کَالدُّودَةِ تَنْقَبِضُ وَ تَنْبَسِطُ تَرْمِیهِ أَوَّلًا فَأَوَّلًا إِلَی الْمَثَانَةِ کَالْبُنْدُقَةِ مِنَ الْقَوْسِ وَ جُعِلَ طَیُّ الرُّکْبَةِ إِلَی خَلْفٍ لِأَنَّ الْإِنْسَانَ یَمْشِی إِلَی مَا بَیْنَ یَدَیْهِ فَتَعْتَدِلُ الْحَرَکَاتُ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَسَقَطَ فِی الْمَشْیِ وَ جُعِلَتِ الْقَدَمُ مُتَخَصِّرَةً لِأَنَّ الشَّیْ ءَ إِذَا وَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ جَمِیعُهُ ثَقُلَ ثِقْلَ حَجَرِ الرَّحَی إِذَا کَانَ عَلَی حَرْفِهِ دَفَعَهُ الصَّبِیُّ وَ إِذَا وَقَعَ عَلَی وَجْهِهِ صَعُبَ ثِقْلُهُ عَلَی الرَّجُلِ فَقَالَ الْهِنْدِیُّ مِنْ أَیْنَ لَکَ هَذَا الْعِلْمُ فَقَالَ علیه السلام أَخَذْتُهُ عَنْ آبَائِی علیهم السلام عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنْ جَبْرَئِیلَ علیه السلام عَنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ جَلَّ جَلَالُهُ الَّذِی خَلَقَ الْأَجْسَادَ وَ الْأَرْوَاحَ (2)

فَقَالَ الْهِنْدِیُّ صَدَقْتَ وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ عَبْدُهُ وَ أَنَّکَ أَعْلَمُ أَهْلِ زَمَانِکَ (3).

بیان

قال فی القاموس المعدة ککلمة و بالکسر موضع الطعام و قال الجوهری الشأن واحد الشئون و هی مواصل قبائل الرأس و ملتقاها و منها تجی ء الدموع و قال السرر أیضا واحد أسرار الکف و الجبهة و هی خطوطها و جمع الجمع أساریر و الذی یظهر

من کلام اللغویین أن السن و الضرس مترادفان و یظهر من إطلاقات الأخبار و غیرها اختصاص السن بالمقادیم الحداد و الضرس بالمآخیر العراض و فی المصباح حدب الإنسان من باب تعب إذا خرج ظهره و ارتفع عن الاستواء و الرجل أحدب و المرأة حدباء و قال الجوهری رجل مخصر القدمین إذا کانت قدمه تمس الأرض من مقدمها

ص: 310


1- 1. مساقطها( خ).
2- 2. فی العلل و الخصال: الاجسام.
3- 3. العلل: ج 1، ص 92- 95: الخصال 98- 100.

و یکصد و هشتاد تای آن آرام و ساکن هستند. اگر جنبان آرام شود خوابش نبرد و اگر آرام بجنبد، خوابش نبرد. و هر بامداد رسول خدا سیصد و شصت بار می گفت: «الحمد للَّه رب العالمین کثیرا علی کلّ حال.» و هر شامگاه هم مانند آن را می گفت.(1)

در علل الشرایع نیز با سند دیگری، مثل این حدیث آمده است.(2)

روایت27.

مناقب ابن شهر آشوب: روزی یک مسیحی از امام صادق علیه السّلام اسرار طب را پرسید و سپس شرح بدن را پرسید. امام علیه السّلام فرمود: راستی خدا انسانی را بر دوازده بند و دویست و چهل و هشت استخوان و سیصد و پنجاه رگ آفریده. رگ هایند که همه بدن را سیراب کنند؛ استخوان هایند که آن را نگه دارند؛ گوشت است که استخوان ها را نگه دارد؛ و عصب است که گوشت را نگه دارد. در دو دست او هشتاد و دو استخوان نهاده؛ و در هر کدام چهل و یک استخوان، در کف او سی و پنج استخوان است و در ساعدش دو تا و در بازویش یکی و در شانه اش سه تا و این چهارده تاست و همین در دست دیگر. و در پایش چهل و سه استخوان است؛ سی و پنج استخوان در قدم و دو تا در ساق، و سه تا در زانو و یکی در ران و دو تا در نشیمنگاه، و همچنین در پای دیگر. در پشتش هجده مهره است و در هر پهلو نه دنده. در گردن او هشت استخوان، در سرش سی و هشت استخوان، در دهانش بیست و هشت یا سی و دو استخوان دندان.(3)

توضیح

ممکن است مراد وصل اعضای استخوانی به یکدیگر است، چون سر به گردن و گردن به دو بازو و دو ساعد و با دو نشیمنگاه و دو ران و دو ساق و دنده های سمت راست بدن و دنده های

ص: 317


1- .[4] کافی 2 : 503
2- . علل الشرایع 2 : 42
3- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 256

و عقبها و تخوی (1)

أخمصها مع دقة فیه قوله علیه السلام لیوصل بوصوله أی بسبب وصول الشعر إلی الدماغ تصل إلیه الأدهان أو هو جمع الوصل إلی منابته و أصوله و لا یبعد أن یکون فی الأصل بأصوله فصحف بقرینة مقابلة أطرافه قوله علیه السلام لأنها مصب النور و ذلک لأن طول الشعر من الجانب الأعلی إلیهما و أکثر الأنوار السماویة ترد من الجهة العلیا أو أن الأعصاب التی ترد منها الروح إلیهما فی باطن الجبهة و مع نبات الشعر تصل منابتها إلی تلک الأعصاب فتمنع ورود الروح التی هی محل النور أو أنه مزاج الروح الحامل للنور حار رطب و الشعر یتولد من المواد الباردة الیابسة فلا یتوافقان و الأول أظهر و یقال ماطه یمیطه و أماطه أی نحاه و أبعده و فی القاموس الریح معروف و الجمع أرواح و أریاح و ریاح و ریح کعنب و جمع الجمع أراویح و أراییح قوله علیه السلام فیمیطه عن نفسه أی فیحتاج إلی أن یمیط ما ینزل من الدماغ فی أثناء الأکل و الشرب عن نفسه أو فیمیط الشارب و الشفة ما ینزل عنه و هو بعید لیستغنی بها عن الکشف أی عن کشف العورة لاستعلام کونه ذکرا أم أنثی و قوله فی المنظر متعلق بقوله یستغنی لا بالکشف لیشد الأضراس و فی بعض النسخ لیسند و فی المصباح السند بفتحتین ما استندت إلیه من حائط و غیره یقال أسندته إلی الشی ء فسند هو انتهی و علی التقدیرین لعل وجه کونه سندا من بین سائر الأسنان أنه لطوله یمنع وقوع الأسنان بعضه علی بعض فی بعض الأحوال کما أن الأسطوانة تمنع السقف من السقوط أو أنها لطولها و قوتها تکون أثبت من غیرها فتمنعها من التزلزل و السقوط لاتصالها کالأسطوانة التی تنصب فی الأرض و یجعل بینها التخاتج فتمسکها و یؤیده أن هذا السن یسقط غالبا بعد سائرها فهو أقوی منها و أثبت.

ما یقابله کأنه کان یعامله فصحف مع أن أکثر ما یلمس یکون مقابلا لیدخل أی القلب بین مضاغطها أی بین قطعتی الرئة فتروح أی الرئة عنه أی القلب و فی القاموس شاط یشیط شیطا احترق و فلان هلک انتهی و استعیرت

ص: 311


1- 1. یخوی( خ).

سمت چپ. و گویا مراد از «وقصة» گردن است و فیروزآبادی گفته است که کلمه «وقص عنق» بر وزن وعد، شکستن آن است و وقص که با فتحه می آید (وَقَصَ) کوتاهی گردن است. پس هشت استخوان گردن از نظر ضمیمه کردن برخی مهره های پشت به آن است که نزدیک هستند و خم دارند، و بسا در نسخه اصل وقیصه بوده که استخوان های میان پشت هستند و بنا به مشهور هفت تا هستند و با استخوان گلوگاه هشت تا می شوند. و در برخی نسخه ها در صدر خبر چهل و شش استخوان است و در حساب درست نیست و تصحیف است. دندان ها در شمار استخوان ها نیامده و آن به این دلیل است که استخوان نیستند و اطباء درباره آن ها اختلاف دارند، برخی گویند استخوان هستند و برخی گویند عصب هستند و برخی مرکب از هر دو می دانند.

و در ظاهر اخبار دندان ها نه استخوان هستند و نه عصب، زیرا آن ها را در برابر شاخ و استخوان و سمّ، در ردیف اجزای بی جان حیوان شمرده اند و این با عقیده آخری چندان منافاتی ندارد. و ظاهر اخبار این است که بی حس و بی جان هستند، چنان چه برخی اطباء گفته اند. و برخی هم آن ها را دارای حس دانسته اند. در قانون گفته شده: برای هیچ استخوانی حس نیست، جز برای دندان ها که جالینوس گفته تجربه گواه است که حسی دارند و با نیرویی که از مغز به آن ها رسد تأیید شود، تا میان گرم و سرد تشخیص دهند.

قرشی گفته: جالینوس گفته: هیچ کدام از استخوان ها حس ندارند جز دندان ها که از عصب نرمی، حس دارند، و این عجب است، زیرا چگونه نرم باشد با این که آمیخته با استخوان است و سزد که مانند جرم آن باشد و باید سخت باشد تا به تماس با آن زیانمند نشود. و گفته: در اینجا یک بحث مانده و آن این است که دندان ها استخوانند یا نه؟ جالینوس کسی که آن ها را استخوان نداند نکوهش کرده و آنان را سوفسطایی خوانده، و خود با دلیلی که عین سفسطه است آن ها را استخوان دانسته است. چون چنین گفته که اگر آن ها استخوان نباشند، باید یا رگ باشند یا شرایین یا گوشت یا عصب و معلوم است که چنین نیستند. و از این لازم نیاید که استخوان باشند، زیرا معتقدان به این که استخوان نیستند آن ها را از اعضای مرکب دانند نه مفرد، و دلیل شان بر این که مرکب هستند، این است که درون دندان خانه خانه است و آن ترکیبی است از رشته وعصب، گویند در دندان های جانوران بزرگ روشن است.

ص: 318

النقطة هنا للشی ء القلیل و القطرة و الاحتباس یکون لازما و متعدیا إلی الثانیة أی منضمة إلیها و هذا موافق لما مر من مذهب جالینوس فی ذلک و کأنه کان مکان المثانة الأنثیین لأنهم لم یذکروا مرور المنی علی المثانة کما عرفت إلا أن یکون المراد رمیه قریبا من المثانة کما مر و قال الشیخ فی القانون فی ذکر أوعیة المنی و هذه الأوعیة تصعد أولا ثم تتصل برقبة المثانة أسفل من مجری البول مع أن أکثر ما ذکره مبنی علی الظن و التخمین فإن صح الخبر و ضبطه کان قولهم فی ذلک باطلا قوله علیه السلام یمشی إلی ما بین یدیه أی یمیل فی المشی إلی قدامه فلو کان طی الرکبة من القدام لانثنی أیضا من هذا الجانب فیسقط قوله إذا وقع علی الأرض جمیعه و ذلک لامتناع الخلأ لأنه إذا لم یکن بین السطحین هواء أصلا و انطبقتا لم یکن رفع أحدهما عن الآخر فیرتفعان

معا و لو کان بینهما هواء قلیل یرتفع لکن یعسر(1) لتوقفه علی تخلخل هذا الهواء و دخول الهواء من خارج أیضا فتخصر القدم یوجب وجود هواء کثیر تحت القدم فإذا رفع القدم یدخل تحت ما لصق بالأرض من قدام القدم و عقبه الهواء من الأطراف بسرعة و سهولة فلا یعسر رفعه.

«19»

الْعِلَلُ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الدَّارِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ سُفْیَانَ الْحَرِیرِیِّ عَنْ مُعَاذٍ عَنْ بِشْرِ بْنِ یَحْیَی الْعَامِرِیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی لَیْلَی قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ مَعِی نُعْمَانُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَنِ الَّذِی مَعَکَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَذَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ لَهُ نَظَرٌ وَ نَفَاذُ(2)

رَأْیٍ یُقَالُ لَهُ نُعْمَانُ (3) قَالَ فَلَعَلَّ هَذَا

ص: 312


1- 1. یتعسر( خ).
2- 2. فی المصدر: و نقاد و رأی.
3- 3. یعنی أبا حنیفة، و هو نعمان بن ثابت بن مرزبان مولی تیم اللّه، و انحرافه عن الإمام الصّادق مشهور بین الفریقین، ینسب إلیه مکتب الرأی و القیاس، قال الغزالی: فأما ابو حنیفة فقد قلب الشریعة ظهر البطن و شوش مسلکها و غیر نظامها و أردف جمیع قواعد الشریعة بأصل هدم به شرع محمّد المصطفی( ص) و من فعل شیئا من هذا مستحلا کفر و من فعل غیر مستحل فسق، ثمّ جری فی الطعن علیه بما لا یسع ذکره المجال من اراده راجع کتابه المسمی« المنخول فی الأصول»، و قد ألف شیخنا المفید- ره- رسالة فی مخالفته لنصوص کتاب اللّه و سنة رسوله من باب الطهارة إلی الدیات.

این که فرموده در دهان بیست و هشت دندان است یعنی در آغاز روییدن، سپس تا نزدیک بیست سالگی چهارتای دیگر برویند که دندان های «حلم» (با کسر) گویند یعنی عقل یا حلم (با ضم) یعنی احتلام و بلوغ گویند و از این رو سی و دو را به دنبالش آورد، و بسا به اعتبار اختلاف در افراد باشد. در قانون گفته: دندان ها سی و دو باشند و بسا که دندان های عقل نباشند در برخی مردم، و همان بیست و هشت باشند، و دندان ها دو پیشین و رباعیه اند از بالا و پایین برای بریدن و دو نیش در بالا و دو در پایین و چهار تا پنج دندان کرسی از هر طرف در بالا و پایین و همه سی و دو یا بیست و هشت می شوند و دندان های عقل در سال های میانی نمو بدن برویند که بعد از بلوغ است تا توقف که نزدیک سی سالگی است و از این دو آن ها را دندان های حلم نامند.

روایت28.

کافی: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: خدا را بنده هایی است که در پشت آن ها زهدانی مانند زهدان زن ها است. پرسیده شد: چرا آبستن نشوند؟ فرمود: برای آنکه وارونه است و در پشت آن ها غده ای است چون غده شتر و چون به هیجان آید به هیجان آیند و چون آرام شود، آرام شوند.(1)

روایت29.

کافی: رفاعه از امام صادق علیه السّلام پرسید: چه گویی در مردی که دیگری را زده و نفسش ناقص شده و چه گونه معلوم شود؟ فرمود: به حسب ساعت. گفتم: چگونه؟ فرمود: در سپیده دم نفس در سمت راست بینی است و چون ساعتی بگذرد به سمت چپش منتقل شود. تو در ساعت شماره نفس خود را با او حساب می کنی و با آن، حساب کاستی آن را می دانی.(2)

ص: 319


1- . کافی 5 : 549
2- . کافی 7 : 324

الَّذِی یَقِیسُ الْأَشْیَاءَ بِرَأْیِهِ فَقُلْتُ نَعَمْ قَالَ یَا نُعْمَانُ هَلْ تُحْسِنُ أَنْ تَقِیسَ رَأْسَکَ فَقَالَ لَا فَقَالَ مَا أَرَاکَ تُحْسِنُ شَیْئاً وَ لَا فَرْضَکَ إِلَّا مِنْ عِنْدِ غَیْرِکَ فَهَلْ عَرَفْتَ کَلِمَةً أَوَّلُهَا کُفْرٌ وَ آخِرُهَا إِیمَانٌ قَالَ لَا قَالَ فَهَلْ عَرَفْتَ مَا الْمُلُوحَةُ فِی الْعَیْنَیْنِ وَ الْمَرَارَةُ فِی الْأُذُنَیْنِ وَ الْبُرُودَةُ فِی الْمَنْخِرَیْنِ وَ الْعُذُوبَةُ فِی الشَّفَتَیْنِ قَالَ لَا قَالَ ابْنُ أَبِی لَیْلَی فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَسِّرْ لَنَا جَمِیعَ مَا وَصَفْتَ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَ عَیْنَیِ ابْنِ آدَمَ مِنْ شَحْمَتَیْنِ فَجَعَلَ فِیهِمَا الْمُلُوحَةَ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَذَابَتَا فَالْمُلُوحَةُ تَلْفِظُ مَا یَقَعُ فِی الْعَیْنِ مِنَ الْقَذَی وَ جَعَلَ الْمَرَارَةَ فِی الْأُذُنَیْنِ حِجَاباً مِنَ الدِّمَاغِ فَلَیْسَ مِنْ دَابَّةٍ تَقَعُ فِیهِ إِلَّا الْتَمَسَتِ الْخُرُوجَ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَوَصَلَتْ إِلَی الدِّمَاغِ وَ جُعِلَتِ الْعُذُوبَةُ فِی الشَّفَتَیْنِ مَنّاً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی ابْنِ آدَمَ یَجِدُ(1)

بِذَلِکَ عُذُوبَةَ الرِّیقِ وَ طَعْمَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ جَعَلَ الْبُرُودَةَ فِی الْمَنْخِرَیْنِ لِئَلَّا تَدَعَ فِی الرَّأْسِ شَیْئاً إِلَّا أَخْرَجَتْهُ قُلْتُ فَمَا الْکَلِمَةُ الَّتِی أَوَّلُهَا کُفْرٌ وَ آخِرُهَا إِیمَانٌ قَالَ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَوَّلُهَا کُفْرٌ وَ آخِرُهَا إِیمَانٌ ثُمَّ قَالَ یَا نُعْمَانُ إِیَّاکَ وَ الْقِیَاسَ فَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ مَنْ قَاسَ شَیْئاً بِشَیْ ءٍ قَرَنَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَ إِبْلِیسَ فِی النَّارِ فَإِنَّهُ أَوَّلُ مَنْ قَاسَ عَلَی رَبِّهِ فَدَعِ الرَّأْیَ وَ الْقِیَاسَ فَإِنَّ الدِّینَ لَمْ یُوضَعْ بِالْقِیَاسِ وَ(2)

بِالرَّأْیِ (3).

بیان

أقول قد مرت أخبار کثیرة فی هذا المعنی فی باب البدع و المقاییس و فی بعضها جعل الأذنین مرتین لئلا یدخلها شی ء إلا مات لو لا ذلک لقتل ابن آدم الهوام و جعل الشفتین عذبتین لیجد ابن آدم طعم الحلو و المر و جعل العینین مالحتین لأنهما

شحمتان و لو لا ملوحتهما لذابتا و جعل الأنف باردا سائلا لئلا یدع فی الرأس داء إلا أخرجه و لو لا ذلک لثقل الدماغ و تدود و فی بعضها و جعل الماء فی المنخرین

ص: 313


1- 1. فی المصدر: فیجد.
2- 2. فیه: و لا بالرأی.
3- 3. العلل: ج 1، ص 86.

توضیح

گویا مقصود از این که نفس کشیدن در صبح در طرف راست است، این است که در آن بیشتر است و بسا یادآوری آن استطراد است، زیرا استعلام شماره نفس کشیدن به آن وابسته نیست، کسی به این روایت فتوا داده باشد ندیدم جز شیخ یحیی ابن سعید در جامع خود و علّامه در تحریر گفته: در بند آمدن نفس و در برخی از آن به حساب آنچه ببینند، دیه باشد.

روایت30.

تهذیب: امام صادق علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله در جنگ بدر فرمود: به خاک نسپارید جز کمیش را، یعنی کسی که آلت مردی اش کوچک است. و فرمود: این جز در مردم ارجمند نباشد.

روایت31.

توحید مفضّل: بیندیش ای مفضّل در ابزار جماع در مرد و زن که چگونه با هم مناسب هستند. برای نر آلتی ساخته شده که برخیزد و کشیده شود تا نطفه را به رحم برساند، زیرا باید تا آنچه از آب دارد در آن بریزد، و جنس ماده را ظرفی است تودار تا هر دو آب را در خود گیرد و فرزند را بردارد و برایش گشاد شود و نگه دارد تا رسیده شود. آیا این از تدبیر حکیمی نازک بین نیست؟ «سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ»(1){او منزّه و فراتر است از آنچه [با وی] شریک می سازند.} بیندیش ای مفضّل در همه اعضای بدن و آماده کردن هر کدام برای برآوردن نیاز: دو دست برای کار، دو پا برای رفتن، دو چشم برای رهجویی، دهن برای خوردن، معده برای هضم، کبد برای جوهرگیری، سوراخ ها برای بیرون کردن زیادی، ظروف بدن برای در خود گرفتن، فرج برای برپا داشتن نژاد. و همچنین در هر عضو بیندیشی و بررسی کنی دریابی روی درستی و حکمت اندازه گیری شده و بیابی که هر یک برای چیزی منظور شده است.

مفضّل گفت: گفتم: ای مولایم! مردمی پندارند که این ها از کار طبیعت است.

فرمود: ای مفضّل! از آن ها بپرس طبیعت بر این گونه کارها دانا و توانا است یا نه؟ اگر آن را توانا و دانا دانند، همان آفریننده است که این وصف را دارد و اگر پندارند که بی دانش و قصد این کارها که می بینی کند، و کارها

ص: 320


1- . نحل / 1

لیصعد منه النفس و ینزل و یجد منه الریح الطیبة من الخبیثة قوله علیه السلام و لا فرضک أی ما أراک تحسن ما افترض الله علیک إلا إذا أخذته من غیرک و قوله فالملوحة تلفظ علة أخری و جعل البرودة أی الماء البارد فإن السیلان علة لإخراج ما فی الرأس لا البرودة(1)

و هی علة لعدم سیلان الدماغ کما أشیر إلیه فی الخبر الآخر.

«20»

الْعِلَلُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ قَالَ حَدَّثَنَا هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقُلْتُ مَا الْعِلَّةُ فِی بَطْنِ الرَّاحَةِ لَا یَنْبُتُ فِیهِ الشَّعْرُ وَ یَنْبُتُ فِی ظَاهِرِهَا فَقَالَ لِعِلَّتَیْنِ أَمَّا إِحْدَاهُمَا فَلِأَنَّ النَّاسَ یَعْلَمُونَ الْأَرْضَ الَّتِی تُدَاسُ وَ یُکْثِرُ عَلَیْهَا الْمَشْیُ لَا تُنْبِتُ شَیْئاً وَ الْعِلَّةُ الْأُخْرَی لِأَنَّهَا جُعِلَتْ مِنَ الْأَبْوَابِ الَّتِی تُلَاقِی الْأَشْیَاءَ فَتُرِکَتْ لَا یَنْبُتُ عَلَیْهَا الشَّعْرُ لِتَجِدَ مَسَّ اللَّیِّنِ وَ الْخَشِنِ وَ لَا یَحْجُبَهَا الشَّعْرُ عَنْ وُجُودِ الْأَشْیَاءِ وَ لَا یَکُونُ بَقَاءُ الْخَلْقِ إِلَّا عَلَی ذَلِکَ (2).

بیان

الأرض التی تداس کأنه علة لعدم نبات الشعر بعد الکبر لا ابتداء و الدوس الوطء بالرجل من الأبواب التی تلاقی الأشیاء أی من أسباب العلم التی تدرک بها الأشیاء بالملاقاة أو من الأعضاء التی تلاقی الأشیاء کثیرا عن وجود الأشیاء أی وجدان کیفیاتها فی القاموس وجد المطلوب کوعد وجدا و وجودا و وجدانا و إجدانا بکسرهما أدرکه.

«21»

الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عِیسَی بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْقُرَشِیِّ رَفَعَهُ قَالَ: دَخَلَ أَبُو حَنِیفَةَ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لَهُ یَا أَبَا حَنِیفَةَ(3) بَلَغَنِی أَنَّکَ تَقِیسُ قَالَ نَعَمْ أَنَا أَقِیسُ فَقَالَ وَیْلَکَ لَا تَقِسْ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِیسُ قَالَ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ قَاسَ

ص: 314


1- 1. لعل المراد أن البرودة هی التی بسببها تتقطر الابخرة المتصاعدة إلی الدماغ فتسیل من المنخرین.
2- 2. العلل: ج 1 ص 95.
3- 3. یا أبا حنیفة( خ).

درست و حکیمانه است، باید گفت که کار خالق حکیم است و آنچه اش طبیعت نامند، روش آفرینش او است که اجرا کند.

بیندیش ای مفضّل که چگونه غذا به بدن رسد و چه تدبیری در آن است. خوراک به معده رود، آن را بپزد، جوهر آن را به کبد فرستد از رگ هایی نازک که میان آن دو است که چون صافی است تا از درد آن چیزی به کبد نرسد و آن را تباه کند، زیرا کبد نازک است و تحمل فشار ندارد. کبد سنگین است و با لطف تدبیر خون سازد و از مجاری آماده به مانند مجاری آب روان شود و به همه بدن برسد، و آنچه پلید و زیادی دارد در حوضچه های آماده آن ها بریزد، آنچه از جنس خلط صفراء است به زهره ریزد و آنچه از جنس سوداء است به طحال و آنچه تری است به کلیه و مثانه.

تأمّل کن در حکمت تدبیر ترکیب بدن و جابه جا بودن این اعضاء و آمادگی های این ظرف ها برای نگهداری فضول تا در بدن پراکنده نشوند و آن را بیمار و ناتوان کنند، آفرین باد آنکه خوب تقدیر کرده است و محکم ساخته، و له الحمد کما هو اهله و مستحقّه.

مفضل گفت: رشد و نمو بدن را تا به کمال رسد برایم شرح بده. امام علیه السّلام فرمود: از صورتگری جنین در رحم آغاز شود، آنجا که نه چشمی بیند و نه دستی رسد و او را بپرورد تا درست و دارای هر آنچه بایدش از اعضاء و جوارح و احشا و ترکیب اعضاء از استخوان و گوشت و پیه و مغز وعصب و رگ ها و غضروف ها برآید. و چون به این جهان آید، نوزادی بینی که با همه اندام بزرگ شود و به شکل و هیئت خود نه بیش و نه کم برجا است، تا به جوانی رسد اگر عمری دارد یا به عمری که پیش از آن باید برسد، آیا این جز لطف تدبیر و حکمت است.

ای مفضل! بیندیش که انسان بر حیوانات چه شرفی در آفرینش خود دارد، زیرا او

ص: 321

مَا بَیْنَ النَّارِ وَ الطِّینِ وَ لَوْ قَاسَ نُورِیَّةَ آدَمَ بِنُورِ النَّارِ عَرَفَ فَضْلَ مَا بَیْنَ النُّورَیْنِ وَ صَفَاءَ أَحَدِهِمَا عَلَی الْآخَرِ وَ لَکِنْ قِسْ لِی رَأْسَکَ مَعَ جَسَدِکَ أَخْبِرْنِی عَنْ أُذُنَیْکَ مَا لَهُمَا مُرَّتَانِ وَ عَنْ عَیْنَیْکَ مَا لَهُمَا مَالِحَتَانِ وَ عَنْ شَفَتَیْکَ مَا لَهُمَا عَذْبَتَانِ وَ عَنْ أَنْفِکَ مَا لَهُ بَارِدٌ فَقَالَ لَا أَدْرِی فَقَالَ لَهُ أَنْتَ لَا تُحْسِنُ (1) تَقِیسُ رَأْسَکَ تَقِیسُ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ فَقَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِی کَیْفَ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ

اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ الْأُذُنَیْنِ مُرَّتَیْنِ لِئَلَّا یَدْخُلَهُمَا شَیْ ءٌ إِلَّا مَاتَ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَقَتَلَتِ الدَّوَابُّ ابْنَ آدَمَ وَ جَعَلَ الْعَیْنَیْنِ مَالِحَتَیْنِ لِأَنَّهَا شَحْمَتَانِ وَ لَوْ لَا مُلُوحَتُهُمَا لَذَابَتَا وَ جَعَلَ الشَّفَتَیْنِ عَذْبَتَیْنِ لِیَجِدَ ابْنُ آدَمَ طَعْمَ الْحُلْوِ وَ الْمُرِّ وَ جَعَلَ الْأَنْفَ بَارِداً سَائِلًا لِئَلَّا یَدَعَ فِی الرَّأْسِ دَاءً إِلَّا أَخْرَجَهُ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَثَقُلَ الدِّمَاغُ وَ تَدَوَّدَ.

وَ قَالَ الْبَرْقِیُّ وَ رَوَی بَعْضُهُمْ: أَنَّهُ قَالَ فِی الْأُذُنَیْنِ لِامْتِنَاعِهِمَا مِنَ الْعِلَاجِ وَ قَالَ فِی مَوْضِعِ ذِکْرِ الشَّفَتَیْنِ الرِّیقَ فَإِنَّمَا عَذُبَ الرِّیقُ لِیُمَیَّزَ بِهِ بَیْنَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ قَالَ فِی ذِکْرِ الْأَنْفِ لَوْ لَا بَرْدُ مَاءِ(2) الْأَنْفِ وَ إِمْسَاکُهُ الدِّمَاغَ لَسَالَ الدِّمَاغُ مِنْ حَرَارَتِهِ (3).

وَ مِنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعَقِیلِیِّ عَنْ عِیسَی بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْقُرَشِیِّ رَفَعَ الْحَدِیثَ وَ ذَکَرَ: مِثْلَهُ إِلَی قَوْلِهِ وَ تَدَوَّدَ(4).

بیان

و تدود أی تولد فیه الدود لامتناعهما من العلاج أی لتکونا بطبعهما آبیتین (5) ممتنعتین عن أن تعالج الدواب فیهما بعد دخولهما بل تموت أو تخرج أو لأنهما لکونهما غائرتین فی الرأس یشکل علاجهما إذا لذعتهما هامة أو دابة فینفذ السم سریعا إلی الدماغ فیهلک.

ص: 315


1- 1. فی المصدر: لا تحسن أن تقیس رأسک، فکیف تقیس الحلال و الحرام؟.
2- 2. ما فی الانف( خ).
3- 3. العلل: ج 1، ص 82.
4- 4. المصدر: 81.
5- 5. فی نسخ الکتاب: آیتین.

برپا ایستد و درست نشیند، تا هر چیز را با دست ها و اندامش جلو گیرد، و بتواند با آن ها کار کند. و اگر چون چهارپایان به رو افتاده بود، نمی توانست هیچ کاری بکند.

ای مفضل! به همین حواس مخصوص انسان نگاه کن که چگونه در آن ها بر دیگران برتری و شرف دارد. دو چشم در سرش چون چراغ بالای مناره است تا بتواند همه جا را بیند، و آن ها را در اعضای زیرین چون دو دست و دو پا ننهاده که بر اثر کار و حرکت آن ها در معرض آفت باشند، و نه در اعضای میانه بدن چون شکم و پشت تا آگهی بر چیزها دشوار باشد، و همان سر برای این حواس بهترین جا است و چون معبدی است برای آن ها. و پنج حس است برای پنج محسوس تا به هیچ چیز نایافته و ناآگاه نماند.

پس دیده و چشم را آفرید تا رنگ ها را دریابد و اگر دیده نبود که آن ها را دریابد سودی نداشتند، و گوش را تا آوازها را بشنود، و اگر اصوات بود و گوش نبود آن ها را فایده ای نبود، و همچنین در حواس دیگر، و در برابر این، اگر دیده بود و رنگی نبود دیده معنایی نداشت و اگر گوش بود و آوازی نبود گوش جایگاهی نداشت. ببین چگونه آن ها را با هم اندازه گرفته و برای هر حسی، محسوسی ساخته که در آن کار کند و برای هر محسوسی، حسّی تا آن رادریابد، و با این همه میان حس و محسوس اشیاء واسطه ساخته که احساس به آن وابسته است چون روشنی و هوا، که اگر روشنی ای نبود که رنگ را برای دیده ظاهر کند، دیده رنگ را درنمی یافت و اگر هوا نبود که آواز را برساند، گوش آن را درنمی یافت. آیا بر کسی که نظر درست و اندیشه ای به کار دارد، آنچه شرح دادم از آمادگی حواس و محسوسات و برخورد آن ها با هم و آماده کردن چیزهای دیگر که کار حواس به آن ها انجام شود، نهان است که جز با قصد و تدبیر لطیف خبیر نیست.

ای مفضّل! بیندیش که نابینا در میان مردم چه اندازه خلل در کارش هست؛ جای پا و آنچه برابرش است نبیند و رنگ ها را تشخیص ندهد و زشت و زیبا را نفهمد، و چاه در سر راه خود نبیند و دشمنی که به سویش تیغ کشیده ننگرد و نتواند

ص: 322

«22»

الْمَنَاقِبُ،: مِمَّا أَجَابَ الرِّضَا علیه السلام بِحَضْرَةِ الْمَأْمُونِ لِضُبَاعِ بْنِ نَصْرٍ الْهِنْدِیِّ وَ عِمْرَانَ الصَّابِی عَنْ مَسَائِلِهِمَا قَالا فَمَا بَالُ الرَّجُلِ یَلْتَحِی دُونَ الْمَرْأَةِ قَالَ علیه السلام زَیَّنَ اللَّهُ الرِّجَالَ بِاللِّحَی وَ جَعَلَهَا فَصْلًا یُسْتَدَلُّ بِهَا عَلَی الرِّجَالِ (1)

وَ النِّسَاءِ(2).

«23»

مَجَالِسُ الشَّیْخِ، عَنْ جَمَاعَةٍ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُوسَوِیِّ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ (3) بْنِ أَحْمَدَ بْنِ نَهِیکٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ سَبْرَةَ بْنِ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: فِی ابْنِ آدَمَ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ سِتُّونَ عِرْقاً مِنْهَا مِائَةٌ وَ ثَمَانُونَ مُتَحَرِّکَةٌ وَ مِائَةٌ وَ ثَمَانُونَ سَاکِنَةٌ فَلَوْ سَکَنَ الْمُتَحَرِّکُ لَمْ یَبْقَ الْإِنْسَانُ وَ لَوْ تَحَرَّکَ السَّاکِنُ لَهَلَکَ الْإِنْسَانُ الْخَبَرَ.

المکارم، عن علی علیه السلام عنه صلی الله علیه و آله: مثله (4).

«24»

الْعِلَلُ، لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ: الْعِلَّةُ فِی زِیَادَةِ ضِلْعِ الْمَرْأَةِ عَلَی ضِلْعِ الرَّجُلِ لِمَکَانِ الْجَنِینِ کَیْ یَتَّسِعَ جَوْفُهَا لِلْوَلَدِ.

«25»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَنْبَارِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَحْمَدُ اللَّهَ فِی کُلِّ یَوْمٍ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ مَرَّةً عَدَدَ عُرُوقِ الْجَسَدِ یَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ کَثِیراً عَلَی کُلِّ حَالٍ (5).

«26»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ حُمَیْدِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمِیثَمِیِّ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ فِی ابْنِ آدَمَ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ عِرْقاً مِنْهَا مِائَةٌ وَ ثَمَانُونَ مُتَحَرِّکَةٌ

ص: 316


1- 1. من النساء.
2- 2. المناقب: ج 4، ص 354.
3- 3. کذا ذکره النجاشیّ، و عن الفاضل الجزائریّ فی الحاوی أن ضبطه مصغرا سهو إن لم یکن رجلا آخر، و احتمل بعضهم کونه مسمی باسمین.
4- 4. المکارم: 357.
5- 5. الکافی: ج 2، ص 503.

به شغل هایی چون نویسندگی و حرفه بازرگانی و هنر زرگری پردازد، تا آنجا که اگر تیزهوشی او نبود با یک تکه سنگ فرقی نداشت. و همچنین بسیاری از کارهای ناشنوا دچار خلل است؛ نتواند با کسی گفتگو کند و از آوازهای خوش و ترانه های شاد لذت برد، و گفتگوی مردم با او بر آن ها گران و نفرت آور است، و اخبار و احادیث مردم را نشنود، در میان آن ها مانند غایب و چون مرده در زندگی باشد. و اما آن که عقل ندارد که به حیوانات می ماند و بلکه از بسیاری چیزها که حیوانات به آن آگاهی دارند، نادان است. نبینی چگونه اعضاء و عقل و صفات دیگر که به صلاح انسان هستند و اگر هر کدام را نداشته باشد خلل بزرگی به زندگی او رسد، همه در آفرینش او کامل است و چیزی از آن ها کم ندارد، و این جز از تقدیر و دانش آفریننده او نیست.

مفضل گوید: گفتم: مولایم! پس چرا برخی مردم بعضی اعضای خود را ندارند و زیانی که فرمودی به آن ها می رسد؟ فرمود: این برای تأدیب و پند آن کس و دیگران است. چنان چه پادشاهان مردمی را کیفر کنند و پند دهند و بر آن ها خرده نگیرند، بلکه آن ها را بستایند و تدبیر آن ها را درست شمارند. و آنگه برای آنان که به چنین بلاها دچارند، اگر شکر کنند و به خدا بازگردند پس از مرگ ثوابی است که فایده دنیوی آن اعضاء را کم شمارند و اگر پس از مردن مخیر شوند، برگشت با همان بلاها را برگزینند تا ثواب بیشتر یابند .

بیندیش ای مفضّل در اعضایی که تک و جفت آفریده شدند و چه حکمت و تقدیر و درستکاری و تدبیری در آن ها است. سر را خدا تک آفریده و صلاح انسان نبود که دو سر باشد. نبینی که اگر سری دیگر به سر انسان افزوده شود سنگینی دارد و سودی ندارد، زیرا همه حواسی که بدان نیاز دارد در همین یک سر هستند. و آنگه اگر انسان دو سر داشت، دو بخش می شد و اگر با یکی سخن می گفت، دیگری بیکار بود و اگر با هر دو یک سخن می گفت، پرگویی بی جا بود، و اگر به هر کدام سخنی دیگر می گفت، شنونده نمی دانست به کدام

ص: 323

وَ مِنْهَا مِائَةٌ وَ ثَمَانُونَ سَاکِنَةٌ فَلَوْ سَکَنَ الْمُتَحَرِّکُ لَمْ یَنَمْ وَ لَوْ تَحَرَّکَ السَّاکِنُ لَمْ یَنَمْ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا أَصْبَحَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ کَثِیراً عَلَی کُلِّ حَالٍ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ مَرَّةً وَ إِذَا أَمْسَی قَالَ مِثْلَ ذَلِکَ (1).

العلل، عن أبیه عن سعد بن عبد الله عن یعقوب بن یزید عن المیثمی: مثله (2).

«27»

الْمَنَاقِبُ لِابْنِ شَهْرَآشُوبَ، عَنْ سَالِمٍ الضَّرِیرِ: أَنَّ نَصْرَانِیّاً سَأَلَ (3)

الصَّادِقَ علیه السلام عَنْ أَسْرَارِ الطِّبِّ ثُمَّ سَأَلَهُ عَنْ تَفْصِیلِ الْجِسْمِ فَقَالَ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ عَلَی اثْنَیْ عَشَرَ وَصْلًا وَ عَلَی مِائَتَیْنِ وَ ثَمَانِیَةٍ وَ أَرْبَعِینَ عَظْماً وَ عَلَی ثَلَاثِمِائَةٍ وَ سِتِّینَ عِرْقاً فَالْعُرُوقُ هِیَ الَّتِی تَسْقِی الْجَسَدَ کُلَّهُ وَ الْعِظَامُ تُمْسِکُهَا وَ اللَّحْمُ یُمْسِکُ الْعِظَامَ وَ الْعَصَبُ یُمْسِکُ اللَّحْمَ وَ جَعَلَ فِی یَدَیْهِ اثْنَیْنِ وَ ثَمَانِینَ عَظْماً فِی کُلِّ یَدٍ أَحَدٌ وَ أَرْبَعُونَ عَظْماً مِنْهَا فِی کَفِّهِ خَمْسَةٌ وَ ثَلَاثُونَ عَظْماً وَ فِی سَاعِدِهِ اثْنَانِ وَ فِی عَضُدِهِ وَاحِدٌ وَ فِی کَتِفِهِ ثَلَاثَةٌ فَذَلِکَ أَحَدٌ وَ أَرْبَعُونَ عَظْماً وَ کَذَلِکَ فِی الْأُخْرَی وَ فِی رِجْلِهِ ثَلَاثَةٌ وَ أَرْبَعُونَ عَظْماً مِنْهَا فِی قَدَمِهِ خَمْسَةٌ وَ ثَلَاثُونَ عَظْماً وَ فِی سَاقِهِ اثْنَانِ وَ فِی رُکْبَتِهِ ثَلَاثَةٌ وَ فِی فَخِذِهِ وَاحِدٌ وَ فِی وَرِکِهِ اثْنَانِ وَ کَذَلِکَ فِی الْأُخْرَی وَ فِی صُلْبِهِ ثَمَانِیَ عَشْرَةَ فَقَارَةً وَ فِی کُلِّ وَاحِدٍ(4)

مِنْ جَنْبَیْهِ تِسْعَةُ أَضْلَاعٍ وَ فِی وَقَصَتِهِ (5)

ثَمَانِیَةٌ وَ فِی رَأْسِهِ سِتَّةٌ وَ ثَلَاثُونَ عَظْماً وَ فِی فِیهِ ثَمَانِیَةٌ وَ عِشْرُونَ أَوِ اثْنَانِ وَ ثَلَاثُونَ عَظْماً(6).

تبیین

یمکن أن یکون المراد وصل الأعضاء العظیمة بعضها ببعض کالرأس و العنق العضدین و الساعدین و الورکین مع الفخذین و الساقین و الأضلاع من الیمین و الأضلاع

ص: 317


1- 1. الکافی: ج 2، ص 503.
2- 2. العلل: ج 2، ص 42.
3- 3. فی المصدر: سأل الصادق علیه السلام عن تفصیل.
4- 4. واحدة( خ).
5- 5. فی المصدر: و فی عنقه.
6- 6. المناقب: ج 4، ص 256.

گوش دهد و ترتیب اثر کند. و مانند این در آنچه که جفت آفریده شده اند نیز هست. دو دست از جفت ها هستند، برای انسان خیری نیست که یک دست برایش باشد، زیرا در کارهایی که نیاز دارد اخلال شود. نبینی که نجّار و بنا اگر یک دستشان فلج شد نمی توانند کار کنند و اگر کنند، درست نکنند و مانند انسان دو دست انجام ندهند؟

بسیار بیندیش ای مفضل در آواز و سخن و ابزار آماده در دندان ها. گلوگاه برای بر آمدن آواز چون نی است و زبان و دو لب و دندان ها برای ساختن حروف و آهنگ. نبینی کسی که دندانش می افتد «سین» را درست نگوید و کسی که لبش افتد «فاء» را درست نگوید و کسی که زبانش سنگین است «راء» را شیوا نگوید. و شبیه به آن نی بزرگ است؛ گلوگاه مانند قصبه نی است و شش خیکی که باد شود تا بدمد، و ماهیچه ها چون انگشتانی که خیک را بفشارند تا باد به نی درآید، و دو لب و دندان ها از آواز حروف و آهنگ سازند، مانند انگشتر تا که در نی رفت و آمد کنند و سوت آن را آهنگ کنند، جز این که هر چند برای بیان و شرح مخرج آواز را به نی مانند کنند، ولی نی در حقیقت به مانند مخرج آواز انسان است.

من تو را آگاه کردم که در اعضاء برای سخن سازی و حروف پردازی چه فایده ای است و با آن همه که گفتم، نیازهای دیگر هم برآورند. گلوگاه برای این است که نسیم خنک به شش رسد و با نفس کشیدن پیوست و پیاپی، باد دل را بزند که اگر اندکی بند آید انسان نابود شود. و با زبان مزه را چشد و از هم جدا کند و شیرین و تلخ را و ترش و ملس و شور و گوارا و خوب و بد آن ها را از هم بشناسد، و با این همه کمکی است برای گوارایی خوراک و آشامیدنی. و دندان ها خوراک را بجوند و نرم کنند تا فرودادن آن آسان شود، و با این حال

ص: 324

من الشمال و کأن المراد بالوقصة العنق قال الفیروزآبادی وقص عنقه کوعد کسرها و الوقص بالتحریک قصر العنق انتهی فعدها ثمانیة باعتبار ضم بعض فقرات الظهر إلیها لقربها منها و انحنائها و یحتمل أن یکون فی الأصل و فی وقیصته و هی عظام وسط الظهر و هی علی المشهور سبعة فتکون الثمانیة بضم الترقوة إلیها و فی بعض النسخ فی أول الخبر و ستة و أربعین عظما و هو تصحیف لأنه لا یستقیم الحساب و الأسنان غیر داخلة فی عدد العظام فیدل علی أنها لیست بعظم و قد اختلف الأطباء فی ذلک اختلافا عظیما فمنهم من ذهب إلی أنها عظم و قیل هو عصب و قیل عضو مرکب.

و ظاهر الأخبار أنها نوع آخر غیر العظم و العصب لأنهم علیهم السلام عدوها فی ما لا تحله الحیاة من الحیوان مقابلا للقرن و العظم و الظلف و الحافر و غیرها و هو لا ینافی المذهب الأخیر کثیرا و ظاهر الأخبار أنه لا حس لها و لم تحلها الحیاة کما ذهب إلیه بعض الأطباء و قال بعضهم لها حس قال فی القانون لیس لشی ء من العظام حس البتة إلا للأسنان فإن جالینوس قال بل التجربة تشهد أن لها حسا أعینت به بقوة تأتیها من الدماغ لیمیز أیضا بین الحار و البارد و قال القرشی قال جالینوس لیس بشی ء(1) من العظام حس إلا للأسنان لأن قوة الحس تأتیها فی عصب لین و هذا عجب فإنه کیف جعل لینا و هو مخالط للعظام و ینبغی أن یکون شبیها بجرمها فیکون صلبا لئلا تتضرر بمماستها و قال بقی هاهنا بحث و هو أن الأسنان عظام أو لیس بعظام و قد شنع جالینوس علی من لا یجعلها عظاما و جعلهم سوفسطائیة و استدل علی أنها عظام بما هو عین السفسطة و ذلک لأنه قال ما هذا معناه لأنها لو لم تکن عظاما لکانت إما أن تکون عروقا أو شرایین أو لحما أو عصبا و معلوم أنها لیست کذلک و هذا غیر لازم فإن القائلین بأنها لیست بعظام یجعلونها من الأعضاء المؤلفة لا من هذه المفردة و یستدلون علی ترکیبها بما یشاهد فیها من الشظایا و تلک رباطیة و عصبیة قالوا و هذا یوجد فی أسنان الحیوانات الکبار ظاهرا.

ص: 318


1- 1. لشی ء( خ).

پشتیبان دو لبند که آن ها را از درون دهن نگه دارند.

و از اینجا ملاحظه کن که هر که دندانش افتاده، لبانش آویز و لرزانند، با دو لب نوشیدنی بمکند تا آنچه از آن به درون رود به اندازه باشد، و یکباره فرونریزد و گلوگیر شود یا درون را ناراحت کند. و دو لب پس از این ها چون در دهانند که هر گاه انسانی خواهد آن ها را گشاید و هر گاه خواهد بندد.

در آنچه شرح دادیم، بیان شد که این اعضاء به کار مشغولند و هر کدام سودها دارند، چنان چه یک ابزار در چند کار به کار رود، مانند تیشه که در نجاری و چاه کنی و جز آن ها از آن بهره برند.

اگر پرده از مغز بردارند و آن را ببینی، خواهی دید که در چند پرده پیچیده شده که روی یک دیگرند تا آن را از رویدادها نگه دارند و از پریشانی بازدارند. و بدان که کاسه سر و جمجمه بر روی آن چون خود آهن است تا آن را از صدمه و ضربتی که ممکن است به سر رسد حفظ کند. و آنگه کاسه سر با مو پوشیده شده به مانند پوستین سر که آن را از گرما و سرمای سخت پوشانده است.

کیست که چنین مغز را رده بندی کرده جز آن کس که آن را آفریده و سرچشمه حسش ساخته و است برای مقام بلندی که در بدن دارد و ارزش و قدر آن شایسته حفظ و حراست است؟

بیندیش ای مفضّل در پلک چشم که چون پرده ای است بر آن و در مژگان که چون ریشه اند، دیده را در این ژرف نهاده و با پرده و مژگانش سایبان ساخته است.

بیندیش ای مفضّل چه کسی دل را درون سینه نهان کرده و زرهی محکم را پوشش آن ساخته و با اندام و هر چه از گوشت و عصب دارند آن را قلعه بندی کرده تا چیزی که به آن زخم زند به آن نرسد؟ چه کسی در گلو دو سوراخ ساخته، یکی برای آواز که نای است و به شش متصل است و دیگری سوراخ خوراک که روده سرخه است و متصل به معده تا غذا را به آن رساند، و برای نای طبقی ساخته تا خوردنی را از آنکه به شش رسد و انسان را بکشد، بازدارد .

چه کسی شش را بادبزن دل ساخته که بازنایستد و خلل نگیرد، تا مبادا

ص: 325

و قوله علیه السلام و فی فیه ثمانیة و عشرون أی فی بدء الإنبات ثم ینبت فی قریب من العشرین أربعة أخری تسمی أسنان الحلم بالکسر بمعنی العقل أو بالضم بمعنی الاحتلام یعنی البلوغ و لذا قال علیه السلام بعده و اثنان و ثلاثون و یحتمل أن یکون باعتبار اختلافها فی الأشخاص قال فی القانون الأسنان اثنتان و ثلاثون سنا و ربما عدمت النواجد منها فی بعض الناس و هی الأربعة الطرفانیة فکانت ثمانی و عشرین سنا فمن الأسنان ثنیتان و رباعیتان من فوق و مثلهما من أسفل للقطع و نابان من فوق و نابان من تحت للکسر و أضراس للطحن فی کل جانب فوقانی و سفلانی أربعة أو خمسة فکل ذلک اثنتان و ثلاثون سنا أو ثمانی و عشرون و النواجد تنبت فی الأکثر فی وسط زمان النمو و هو بعد البلوغ إلی الوقف و ذلک أن الوقوف قریب من ثلاثین سنة و لذلک تسمی أسنان الحلم.

«28»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْعَزْرَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً فِی أَصْلَابِهِمْ أَرْحَامٌ کَأَرْحَامِ النِّسَاءِ قَالَ فَسُئِلَ فَمَا لَهُمْ لَا یَحْمِلُونَ فَقَالَ إِنَّهَا مَنْکُوسَةٌ وَ لَهُمْ فِی أَدْبَارِهِمْ غُدَّةٌ کَغُدَّةِ الْجَمَلِ أَوِ الْبَعِیرِ فَإِذَا هَاجَتْ هَاجُوا وَ إِذَا سَکَنَتْ سَکَنُوا(1).

«29»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ رِفَاعَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَا تَقُولُ فِی رَجُلٍ ضَرَبَ رَجُلًا فَنَقَصَ بَعْضَ نَفَسِهِ بِأَیِّ شَیْ ءٍ یُعْرَفُ ذَلِکَ قَالَ ذَلِکَ بِالسَّاعَاتِ قُلْتُ وَ کَیْفَ السَّاعَاتُ (2) قَالَ إِنَّ النَّفَسَ یَطْلُعُ الْفَجْرُ وَ هُوَ فِی الشِّقِّ الْأَیْمَنِ مِنَ الْأَنْفِ فَإِذَا مَضَتِ السَّاعَةُ صَارَ إِلَی الشِّقِّ الْأَیْسَرِ فَتَنْظُرُ(3)

مَا بَیْنَ نَفَسِکَ وَ نَفَسِهِ ثُمَّ یُحْسَبُ فَیُؤْخَذُ بِحِسَابِ ذَلِکَ مِنْهُ (4).

ص: 319


1- 1. الکافی: ج 5، ص 549.
2- 2. فی المصدر: و کیف بالساعات، قال: فان ....
3- 3. فیه: فتنتظر ما بین نفسک و نفسه ثمّ یحتسب فیؤخذ ....
4- 4. الکافی: ج 7، ص 324.

گرمی در دل جا گیرد و به نیستی کشاند، چه کسی برای مخرج بول و غائط لیف ها ساخته تا آن ها را نگه دارند و پیوسته بیرون نیایند تا زندگی انسان را تباه کنند؟

چه بسیار از این موارد است که شمرده می شوند و آنچه که به شمار نیاید و مردم آن را ندانند بیشتر است.

چه کسی معده را پر از عصب و سخت ساخته و برای هضم خوراک سفت کرده است؟ چه کسی کبد را نازک و نرم و پذیرای جوهر لطیف غذا نموده تا آن را بار دیگر هضم نماید و کاری لطیف تر از کار معده در آن بکند، جز خدای توانا؟ آیا بی سرپرست چنین کارها انجام شوند؟ نه هرگز، بلکه تدبیر مدبّر حکیم و توانای دانا به همه چیز است پیش از آفرینش آن ها که از هیچ چیز درنماند و «هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»(1){او خود باریک بین آگاه است.}

بیندیش ای مفضّل که چرا مغز لطیف در لوله های استخوانی محصور شده؟ آیا جز برای این است که آن را حفظ کند و نگه دارد؟ چرا خون روان در رگ ها محصور است مانند آب در ظروف، جز برای این که آن را ضبط کند و نریزد؟ چرا ناخن ها بر سر انگشتانند، جز برای نگهداری و کمک به آن ها بر هر کاری؟ چرا درون گوش مانند لوله پیچیده است، جز برای این است که آواز در آن پیچید و به گوش رسد و جلوی باد را بگیرد تا به گوش آسیب نرساند؟ چرا بر دوران انسان و نشیمنگاهش این گوشت روییده، جز برای حفظ او از زمین سخت تا از نشستن بر آن درد نکشد چنان چه درد کشد کسی که لاغر و کم گوشت است و تشکی ندارد که از سختی زمین او را بازدارد؟

چه کسی آدمی را نر و ماده ساخته جز آن کس که او را نژاددار آفریده است؟ چه کسی او را نژاددار ساخته جز آن کس که آرزو در دلش انداخته؟ چه کسی ابزار کارش داده جز کسی که کارگرش آفریده و چه کسی کارگرش آفریده جز آن که نیازمندش آفریده؟ چه کسی او را نیازمند کرده جز آن که سازمانش داده؟ چه کسی او را فهمیده کرده جز آن که برای او مزد واجب کرده؟ چه کسی به او چاره جویی بخشیده جز آن که توانش داده؟ چه کسی توانش داده جز آن که حجت بر او تمام کرده؟ چه کسی در آنچه نتواند چاره جوید او را کفایت کند جز آن که شکر او را نتواند به سر رساند؟ بیندیش

ص: 326


1- . ملک / 14
بیان

کأن المراد به أنه فی أول الیوم یکون النفس فی الشق الأیمن أکثر و لعل هذا إنما ذکر استطرادا فإن استعلام عدد النفس لا یتوقف علیه و لم أر من عمل به سوی الشیخ یحیی بن سعید فی جامعه و قال العلامة رحمه الله فی التحریر فی انقطاع النفس الدیة و فی بعضه بحسب ما یراه.

«30»

التَّهْذِیبُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَوْمَ بَدْرٍ لَا تُوَارُوا إِلَّا کَمِیشاً یَعْنِی بِهِ مَنْ کَانَ ذَکَرُهُ صَغِیراً وَ قَالَ لَا یَکُونُ ذَلِکَ إِلَّا فِی کِرَامِ النَّاسِ.

«31»

تَوْحِیدُ الْمُفَضَّلِ،: فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ کَیْفَ جُعِلَتْ آلَاتُ الْجِمَاعِ فِی الذَّکَرِ وَ الْأُنْثَی جَمِیعاً عَلَی مَا یُشَاکِلُ ذَلِکَ فَجُعِلَ لِلذَّکَرِ آلَةٌ نَاشِرَةٌ تَمْتَدُّ حَتَّی تَصِلَ النُّطْفَةُ إِلَی الرَّحِمِ إِذْ کَانَ مُحْتَاجاً إِلَی أَنْ یَقْذِفَ مَاءَهُ فِی (1) غَیْرِهِ وَ خُلِقَ لِلْأُنْثَی وِعَاءٌ قَعِرٌ لِیَشْتَمِلَ عَلَی الْمَاءَیْنِ جَمِیعاً وَ یَحْتَمِلَ الْوَلَدَ وَ یَتَّسِعَ لَهُ وَ یَصُونَهُ حَتَّی یَسْتَحْکِمَ أَ لَیْسَ ذَلِکَ مِنْ تَدْبِیرِ حَکِیمٍ لَطِیفٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ فِی أَعْضَاءِ الْبَدَنِ أَجْمَعَ وَ تَدْبِیرِ کُلٍّ مِنْهَا لِلْإِرْبِ فَالْیَدَانِ لِلْعِلَاجِ وَ الرِّجْلَانِ لِلسَّعْیِ وَ الْعَیْنَانِ لِلِاهْتِدَاءِ وَ الْفَمُ لِلِاغْتِذَاءِ وَ الْمَعِدَةُ لِلْهَضْمِ وَ الْکَبِدُ لِلتَّخْلِیصِ وَ الْمَنَافِذُ لِتَنْفِیذِ الْفُضُولِ وَ الْأَوْعِیَةُ لِحَمْلِهَا وَ الْفَرْجُ لِإِقَامَةِ النَّسْلِ وَ کَذَلِکَ جَمِیعُ الْأَعْضَاءِ إِذَا تَأَمَّلْتَهَا وَ أَعْمَلْتَ فِکْرَکَ فِیهَا وَ نَظَرَکَ وَجَدْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ مِنْهَا قَدْ قُدِّرَ لِشَیْ ءٍ عَلَی صَوَابٍ وَ حِکْمَةٍ قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ یَا مَوْلَایَ إِنَّ قَوْماً یَزْعُمُونَ أَنَّ هَذَا مِنْ فِعْلِ الطَّبِیعَةِ فَقَالَ سَلْهُمْ عَنْ هَذِهِ الطَّبِیعَةِ أَ هِیَ شَیْ ءٌ لَهُ عِلْمٌ وَ قُدْرَةٌ عَلَی مِثْلِ هَذِهِ الْأَفْعَالِ أَمْ لَیْسَتْ کَذَلِکَ

فَإِنْ أَوْجَبُوا لَهَا الْعِلْمَ وَ الْقُدْرَةَ فَمَا یَمْنَعُهُمْ مِنْ إِثْبَاتِ الْخَالِقِ فَإِنَّ هَذِهِ صِفَتُهُ (2) وَ إِنْ زَعَمُوا أَنَّهَا تَفْعَلُ هَذِهِ الْأَفْعَالَ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لَا عَمْدٍ وَ کَانَ فِی أَفْعَالِهَا مَا قَدْ تَرَاهُ (3) مِنَ

ص: 320


1- 1. الی غیره( خ).
2- 2. صنعته( خ).
3- 3. تراد( خ).

و بازرس آنچه را برایت وصف کردم، آیا اهمال بر این نظم و ترتیب می یابی؟ تبارک اللَّه عما یصفون.

ای مفضّل! اکنون برایت دل را شرح دهم؛ بدان که در آن سوراخی است به سوی سوراخی که در شش است و دل را باد می زند که اگر این سوراخ کج شود و از هم جدا شوند، نسیم به دل نرسد و انسان بمیرد. آیا اندیشمند روا دارد که مانند این، با اهمال و بی مدبر بوده باشد، و در خود باعثی برای کنار زدن این عقیده ندارد؟

اگر دو لنگه در بینی که در آن چنگکی است آیا فکر می کنی که خود به خود ساخته شده است؟ بلکه به بدیهه دانی که آن صانعی دارد تا به لنگه دیگر برخورد و آن را برآرد تا در فراهم شدن آن ها مصلحتی باشد. همچنین یک حیوان نر را ببینی که برای یک ماده یک جفت آماده است تا به هم برخورند آن برای دوام نژاد و بقا است. مرگ و نومیدی باد بر فلسفه بافان که چگونه دل شان از این آفرینش عجیب کور است، تا جایی که منکر قصد و تدبیر درباره آن شدند.

اگر آلت مردی شل بود چگونه به ژرفنای رحم می رسید تا نطفه را در آن بریزد و اگر همیشه برخاسته بود، چگونه در بستر می غلطید و میان مردم راه می رفت و جلوی او برپا بود؟ و با این که زشت منظر بود، و برای زن و مرد شهوت انگیز بود و خدا جلّ اسمه چنین مقدر کرد که بیشتر اوقات خوابیده و از دیده نهان باشد و برای مرد رنجی نداشته باشد، و نیروی برخاستن آن را به هنگام نیاز در آن نهاد برای تقدیر بقای نژاد و دوام آن.

اکنون ای مفضل از نعمت بزرگ خدا بر انسان در خوردن و نوشیدن و آسانی دفع فضولات آن عبرت گیر. آیا از حسن تقدیر نیست که بیت الخلاء در نهان ترین جای خانه است و همچنین خداوند سوراخ خروج غائط را در نهان ترین جای بدن او ساخته و راه آن را در جای بارز و آشکار قرار نداده یا بین دو دست او ننموده، بلکه آن را در جای مرموزی از بدن نهاده که مستور و در پرده است که دو ران

ص: 327

الصَّوَابِ وَ الْحِکْمَةِ عُلِمَ أَنَّ هَذَا الْفِعْلَ لِلْخَالِقِ الْحَکِیمِ وَ أَنَّ الَّذِی سَمَّوْهُ طَبِیعَةً هُوَ سُنَّةٌ فِی خَلْقِهِ الْجَارِیَةُ عَلَی مَا أَجْرَاهَا عَلَیْهِ فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ فِی وُصُولِ الْغِذَاءِ إِلَی الْبَدَنِ وَ مَا فِیهِ مِنَ التَّدْبِیرِ فَإِنَّ الطَّعَامَ یَصِیرُ إِلَی الْمَعِدَةِ فَتَطْبُخُهُ وَ تَبْعَثُ بِصَفْوِهِ إِلَی الْکَبِدِ فِی (1)

عُرُوقٍ رِقَاقٍ وَاشِجَةٍ بَیْنَهُمَا قَدْ جُعِلَتْ کَالْمُصَفِّی لِلْغِذَاءِ لِکَیْلَا یَصِلَ إِلَی الْکَبِدِ مِنْهُ شَیْ ءٌ فَیَنْکَاهَا وَ ذَلِکَ أَنَّ الْکَبِدَ رَقِیقَةٌ لَا تَحْتَمِلُ الْعُنْفَ ثُمَّ إِنَّ الْکَبِدَ ثَقِیلَةٌ فَیَسْتَحِیلُ بِلُطْفِ التَّدْبِیرِ دَماً وَ یَنْفُذُ إِلَی الْبَدَنِ کُلِّهِ فِی مَجَارِیَ مُهَیَّأَةٍ لِذَلِکَ بِمَنْزِلَةِ الْمَجَارِی الَّتِی تُهَیَّأُ لِلْمَاءِ حَتَّی یَطَّرِدَ إِلَی (2) الْأَرْضِ کُلِّهَا وَ یَنْفُذُ مَا یَخْرُجُ مِنْهُ مِنَ الْخَبَثِ وَ الْفُضُولِ إِلَی مَغَایِضَ (3)

قَدْ أُعِدَّتْ لِذَلِکَ فَمَا کَانَ مِنْهُ مِنْ جِنْسِ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ جَرَی إِلَی الْمَرَارَةِ وَ مَا کَانَ مِنْ جِنْسِ السَّوْدَاءِ جَرَی إِلَی الطِّحَالِ وَ مَا کَانَ مِنَ الْبِلَّةِ وَ الرُّطُوبَةِ جَرَی إِلَی الْمَثَانَةِ فَتَأَمَّلْ حِکْمَةَ التَّدْبِیرِ فِی تَرْکِیبِ الْبَدَنِ وَ وَضْعِ هَذِهِ الْأَعْضَاءِ مِنْهُ مَوَاضِعَهَا وَ إِعْدَادِ هَذِهِ الْأَوْعِیَةِ فِیهِ لِتَحْمِلَ تِلْکَ الْفُضُولَ لِئَلَّا تَنْتَشِرَ فِی الْبَدَنِ فَتُسْقِمَهُ وَ تَنْهَکَهُ فَتَبَارَکَ مَنْ أَحْسَنَ التَّقْدِیرَ وَ أَحْکَمَ التَّدْبِیرَ وَ لَهُ الْحَمْدُ کَمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ مُسْتَحِقُّهُ قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ صِفْ نُشُوءَ الْأَبْدَانِ وَ نُمُوَّهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ حَتَّی تَبْلُغَ التَّمَامَ وَ الْکَمَالَ فَقَالَ علیه السلام أَوَّلُ ذَلِکَ تَصْوِیرُ الْجَنِینِ فِی الرَّحِمِ حَیْثُ لَا تَرَاهُ عَیْنٌ وَ لَا تَنَالُهُ یَدٌ وَ یُدَبِّرُهُ حَتَّی یَخْرُجَ سَوِیّاً مُسْتَوْفِیاً جَمِیعُ مَا فِیهِ قِوَامُهُ وَ صَلَاحُهُ مِنَ الْأَحْشَاءِ وَ الْجَوَارِحِ وَ الْعَوَامِلِ إِلَی مَا فِی تَرْکِیبِ أَعْضَائِهِ مِنَ الْعِظَامِ وَ اللَّحْمِ وَ الشَّحْمِ وَ الْمُخِّ وَ الْعَصَبِ وَ الْعُرُوقِ وَ الْغَضَارِیفِ فَإِذَا خَرَجَ إِلَی الْعَالَمِ تَرَاهُ کَیْفَ یَنْمِی بِجَمِیعِ أَعْضَائِهِ وَ هُوَ ثَابِتٌ عَلَی شَکْلِهِ وَ هَیْئَتِهِ لَا تَتَزَایَدُ وَ لَا تَنْقُصُ إِلَی أَنْ یَبْلُغَ أَشُدَّهُ إِنْ مُدَّ فِی عُمُرِهِ أَوْ یَسْتَوْفِی مُدَّتَهُ قَبْلَ ذَلِکَ هَلْ هَذَا إِلَّا مِنْ لَطِیفِ التَّدْبِیرِ وَ الْحِکْمَةِ یَا مُفَضَّلُ انْظُرْ إِلَی مَا خُصَّ بِهِ الْإِنْسَانُ فِی خَلْقِهِ تَشْرِیفاً وَ تَفْضِیلًا عَلَی الْبَهَائِمِ فَإِنَّهُ

ص: 321


1- 1. و عروق دقاق( خ).
2- 2. فی( خ).
3- 3. جمع« مغیض» المکان الذی یغیض فیه الماء، و فی بعض النسخ« مفائض» أی المجاری.

روی آن به هم بر خورند و دو نشیمنگاه آن را بپوشند و با آن گوشتی که دارند نهانش سازند؟ و چون انسان نیاز به خلاء دارد و بر سر قدم نشیند، آن سوراخ برآید و آماده بیرون ریختن ته نشین غذا گردد. «فَتَبَارَکَ اللَّهُ مَنْ تَظَاهَرَتْ آلَاؤُهُ وَ لَا تُحْصَی نَعْمَاؤُهُ.»

ای مفضّل! بیندیش در این دندان های آسیا که خدا برای انسان ساخته است که برخی برای بریدن خوراک تیزند و برخی برای جویدن و نرم کردنش پهن هستند، و هر دو اهمیت کمی ندارند، زیرا به هر دو نیاز است.

بررسی کن و از حسن تدبیر در آفرینش مو و ناخن عبرت گیر، که وقتی هر دو دراز شوند و فزون گردند و نیاز است که به تدریج سبک شوند، بی جانند تا انسان از گرفتن آن ها درد نکشد. و اگر چیدن مو و گرفتن ناخن درد داشتند، انسان میان دو امر بود، یا بگذارد درازتر شوند و بر او سخت وگران بود یا آن ها را سبک و کوتاه کند و درد بکشد.

مفضّل گفت: چرا خدا آن ها را به گونه ای نساخت که زیاد نشوند تا انسان نیاز به کم کردن آن ها نداشته باشد؟ امام علیه السّلام فرمود: خدا تبارک و تعالی در این باره نعمت های ناشناخته بر انسان دارد که او شکر آن ها را نکند. بدان که آزارها و دردهای بدن با برآمدن مو و درآمدن ناخن از انگشتانش از بدنش بیرون آیند. از این رو انسان فرمان یافته نوره بکشد و سر بتراشد و ناخن بگیرد در هر هفته تا مو و ناخن زودتر برویند و آزارها و دردها با آن ها از بدن برآیند. و چون بلند شوند و جاگیر گردند کمتر برآیند، و آزارها و دردها در بدن بمانند و بیماری ها پدید آیند، و با این حال موی در جاهایی که برای انسان زیان دارد قرار داده نشده تا تباهی و زیان نرسانند.

اگر مو در چشم می رویید دیده را کور نمی کرد؟ و اگر در دهان می رویید خوراک و نوشیدنی را بر انسانی ناگوار نمی کرد؟ و اگر در درون کف دست می رویید از لمس درست و برخی کارها بازنمی داشت؟ و اگر بر فرج زن و آلت مرد می رویید لذت جماع را بر آن ها تباه نمی کرد؟ ببین چگونه مو از این جاها دور شده، چون مصلحت بوده و این تدبیر فقط در انسان نیست، بلکه در حیوانات و درنده ها و جانوران دیگر هم می باشد، زیرا تو می بینی بدن آن ها که از مو پوشیده شده، این مواضع

ص: 328

خُلِقَ یَنْتَصِبُ قَائِماً وَ یَسْتَوِی جَالِساً لِیَسْتَقْبِلَ الْأَشْیَاءَ بِیَدَیْهِ وَ جَوَارِحِهِ وَ یُمْکِنَهُ الْعِلَاجُ وَ الْعَمَلُ بِهِمَا فَلَوْ کَانَ مَکْبُوباً عَلَی وَجْهِهِ کَذَاتِ الْأَرْبَعِ لَمَا اسْتَطَاعَ أَنْ یَعْمَلَ شَیْئاً مِنَ الْأَعْمَالِ انْظُرِ الْآنَ یَا مُفَضَّلُ إِلَی هَذِهِ الْحَوَاسِّ الَّتِی خُصَّ بِهَا الْإِنْسَانُ فِی خَلْقِهِ وَ شُرِّفَ بِهَا عَلَی غَیْرِهِ کَیْفَ جُعِلَتِ الْعَیْنَانِ فِی الرَّأْسِ کَالْمَصَابِیحِ فَوْقَ الْمَنَارَةِ لِیَتَمَکَّنَ مِنَ مُطَالَعَةِ الْأَشْیَاءِ وَ لَمْ تُجْعَلْ فِی الْأَعْضَاءِ الَّتِی

تَحْتَهُنَّ کَالْیَدَیْنِ وَ الرِّجْلَیْنِ فَتَعْرِضَهَا الْآفَاتُ وَ تُصِیبَهَا مِنْ مُبَاشَرَةِ الْعَمَلِ وَ الْحَرَکَةِ مَا یُعَلِّلُهَا وَ یُؤَثِّرُ فِیهَا وَ یَنْقُصُ مِنْهَا وَ لَا فِی الْأَعْضَاءِ الَّتِی وَسَطَ الْبَدَنِ کَالْبَطْنِ وَ الظَّهْرِ فَیَعْسُرَ تَقَلُّبُهَا وَ اطِّلَاعُهَا نَحْوَ الْأَشْیَاءِ فَلَمَّا لَمْ یَکُنْ لَهَا فِی شَیْ ءٍ مِنْ هَذِهِ الْأَعْضَاءِ مَوْضِعٌ کَانَ الرَّأْسُ أَسْنَی الْمَوَاضِعِ لِلْحَوَاسِّ وَ هُوَ بِمَنْزِلَةِ الصَّوْمَعَةِ لَهَا فَجُعِلَ الْحَوَاسُّ خَمْساً تَلْقَی خَمْساً لِکَیْلَا یَفُوتَهَا شَیْ ءٌ مِنَ الْمَحْسُوسَاتِ فَخُلِقَ الْبَصَرُ لِیُدْرِکَ الْأَلْوَانَ فَلَوْ کَانَتِ الْأَلْوَانُ وَ لَمْ یَکُنْ بَصَرٌ یُدْرِکُهَا لَمْ یَکُنْ فِیهَا مَنْفَعَةٌ وَ خُلِقَ السَّمْعُ لِیُدْرِکَ الْأَصْوَاتَ فَلَوْ کَانَتِ الْأَصْوَاتُ وَ لَمْ یَکُنْ سَمْعٌ یُدْرِکُهَا لَمْ یَکُنْ فِیهَا إِرْبٌ وَ کَذَلِکَ سَائِرُ الْحَوَاسِّ ثُمَّ هَذَا یَرْجِعُ مُتَکَافِئاً فَلَوْ کَانَ بصرا [بَصَرٌ] وَ لَمْ یَکُنْ ألوانا [أَلْوَانٌ] لَمَا کَانَ لِلْبَصَرِ مَعْنًی وَ لَوْ کَانَ سَمْعٌ وَ لَمْ یَکُنْ أَصْوَاتٌ لَمْ یَکُنْ لِلسَّمْعِ مَوْضِعٌ فَانْظُرْ کَیْفَ قَدَّرَ بَعْضَهَا یَلْقَی بَعْضاً فَجَعَلَ لِکُلِّ حَاسَّةٍ مَحْسُوساً یَعْمَلُ فِیهِ وَ لِکُلِّ مَحْسُوسٍ حَاسَّةً تُدْرِکُهُ وَ مَعَ هَذَا فَقَدْ جُعِلَتْ أَشْیَاءُ مُتَوَسِّطَةٌ بَیْنَ الْحَوَاسِّ وَ الْمَحْسُوسَاتِ لَا یَتِمُّ الْحَوَاسُّ إِلَّا بِهَا کَمِثْلِ الضِّیَاءِ وَ الْهَوَاءِ فَإِنَّهُ لَوْ لَمْ یَکُنْ ضِیَاءٌ یُظْهِرُ اللَّوْنَ لِلْبَصَرِ لَمْ یَکُنِ الْبَصَرُ یُدْرِکُ اللَّوْنَ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ هَوَاءٌ یُؤَدِّی الصَّوْتَ إِلَی السَّمْعِ لَمْ یَکُنِ السَّمْعُ یُدْرِکُ الصَّوْتَ فَهَلْ یَخْفَی عَلَی مَنْ صَحَّ نَظَرُهُ وَ أَعْمَلَ فِکْرَهُ أَنَّ مِثْلَ هَذَا الَّذِی وَصَفْتُ مِنْ تَهْیِئَةِ الْحَوَاسِّ وَ الْمَحْسُوسَاتِ بَعْضُهَا یَلْقَی بَعْضاً وَ تَهْیِئَةِ أَشْیَاءَ أُخَرَ بِهَا تَتِمُّ الْحَوَاسُّ لَا یَکُونُ إِلَّا بِعَمْدٍ وَ تَقْدِیرٍ مِنْ لَطِیفٍ خَبِیرٍ فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ فِی مَنْ عَدِمَ الْبَصَرَ مِنَ النَّاسِ وَ مَا یَنَالُهُ مِنَ الْخَلَلِ فِی أُمُورِهِ فَإِنَّهُ لَا یَعْرِفُ مَوْضِعَ قَدَمِهِ وَ لَا یُبْصِرُ مَا بَیْنَ یَدَیْهِ فَلَا یُفَرِّقُ بَیْنَ الْأَلْوَانِ وَ بَیْنَ الْمَنْظَرِ الْحَسَنِ وَ الْقَبِیحِ وَ لَا یَرَی حُفْرَةً إِنْ هَجَمَ عَلَیْهَا وَ لَا عَدُوّاً إِنْ أَهْوَی إِلَیْهِ بِسَیْفٍ وَ لَا یَکُونُ لَهُ

ص: 322

برای همین سبب بی مو است.

بیندیش در آفرینش که چگونه از خطا و زیان دوری کند، و آنچه درست است و سود دارد بیاورد. به راستی منّانیه و مانند آنان تلاش کردند تا در آفرینش خرده بگیرند و عیب جویی کنند و تعمد خالق را نفی کنند و از مویی که بر زهار یا زیر دو کف روید نکوهش کردند، و ندانستند که آن از اثر رطوبتی است که به این جاها ریزد و در آن ها مو روید، چنان چه در گودال های آب گیاه روید. آیا نبینی این جاها برای پذیرش این فضولات از دیگر جاها نهان تر و آماده ترند. به علاوه روییدن مو در این جاها انسان را برای نظافت که آن هم مصلحتی دارد، آماده می کند، زیرا پرداختن به تنظیف و گرفتن مو شور جوانی او را می شکند و او را از تجاوز و خوشگذرانی و بیکاری بازمی دارد.

بیندیش در آب دهن و سودی که دارد، زیرا پیوسته روان است تا گلو و آرواره ها را تر کند و خشک نباشند، زیرا اگر این جاها خشک باشند انسان هلاک شود و در صورتی که تری در دهن نباشد، نتواند خوراک را ببلعد، و آزمایش گواه آن است.

و بدان که رطوبت مرکب غذا است، و از این رطوبت به زهره هم می رسد که برای انسان صلاح کامل دارد. و اگر مراره خشک شود انسان هلاک گردد و جمعی از متکلمان و فلسفه مآبان از بی فهمی گفته اند که اگر شکم انسان چون قبا بود و پزشک هر گاه می خواست آن را می گشود و معاینه می کرد و دست در آن می برد و هر چه نیاز به علاج داشت معالجه می کرد، آیا بهتر از این نبود که بسته و ناپیدا و دور از دسترس باشد، و آنچه در آن است جز با نشانه های بغرنج فهمیده نشود، مانند نگاه کردن در بول و گرفتن نبض و امثال آن ها که در آن ها غلط و اشتباه بسیار است وحتی باعث مرگ است؟

و اگر این نادانان می دانستند که اگر چنین بود، اولین اثر بدش این بود که ترس از بیماری و مرگ از انسان می رفت و خود را همیشه تندرست می دانست و به سلامت مغرور می شد و به سرکشی و گناه می پرداخت، به علاوه رطوبات از شکم ترشح می کرد و فرومی ریخت و محل نشستن و بستر خواب و لباس و زیور او را تباه می کرد وحتی زندگی او را تباه می کرد.

ص: 329

سَبِیلٌ إِلَی أَنْ یَعْمَلَ شَیْئاً مِنْ هَذِهِ الصِّنَاعَاتِ مِثْلَ الْکِتَابَةِ وَ التِّجَارَةِ وَ الصِّیَاغَةِ حَتَّی إِنَّهُ لَوْ لَا نَفَاذُ ذِهْنِهِ لَکَانَ بِمَنْزِلَةِ الْحَجَرِ الْمُلْقَی وَ کَذَلِکَ مَنْ عَدِمَ السَّمْعَ یَخْتَلُّ فِی أُمُورٍ کَثِیرَةٍ فَإِنَّهُ یَفْقِدُ رَوْحَ الْمُخَاطَبَةِ وَ الْمُحَاوَرَةِ وَ یَعْدَمُ لَذَّةَ الْأَصْوَاتِ وَ اللُّحُونِ الشَّجِیَّةِ [وَ] الْمُطْرِبَةِ وَ یُعَظِّمُ الْمَئُونَةَ عَلَی النَّاسِ فِی مُحَاوَرَتِهِ حَتَّی یَتَبَرَّمُوا(1)

بِهِ وَ لَا یَسْمَعُ شَیْئاً مِنْ أَخْبَارِ النَّاسِ وَ أَحَادِیثِهِمْ حَتَّی یَکُونُ کَالْغَائِبِ وَ هُوَ شَاهِدٌ أَوْ کَالْمَیِّتِ وَ هُوَ حَیٌّ فَأَمَّا مَنْ عَدِمَ الْعَقْلَ فَإِنَّهُ یَلْحَقُ بِمَنْزِلَةِ الْبَهَائِمِ بَلْ یَجْهَلُ کَثِیراً مِمَّا یَهْتَدِی إِلَیْهِ الْبَهَائِمُ أَ فَلَا تَرَی کَیْفَ صَارَتِ الْجَوَارِحُ وَ الْعَقْلُ وَ سَائِرُ الْخِلَالِ الَّتِی بِهَا صَلَاحُ الْإِنْسَانِ وَ الَّتِی لَوْ فَقَدَ مِنْهَا شَیْئاً لَعَظُمَ مَا یَنَالُهُ فِی ذَلِکَ مِنَ الْخَلَلِ یُوَافِی خَلْقَهُ عَلَی التَّمَامِ حَتَّی لَا یَفْقِدَ شَیْئاً مِنْهَا فَلِمَ کَانَ کَذَلِکَ إِلَّا لِأَنَّهُ خُلِقَ بِعِلْمٍ وَ تَقْدِیرٍ قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ فَلِمَ صَارَ بَعْضُ النَّاسِ یَفْقِدُ شَیْئاً مِنْ هَذِهِ الْجَوَارِحِ فَیَنَالُهُ فِی ذَلِکَ مِثْلُ مَا وَصَفْتَهُ یَا مَوْلَایَ قَالَ علیه السلام ذَلِکَ لِلتَّأْدِیبِ وَ الْمَوْعِظَةِ لِمَنْ یَحِلُّ ذَلِکَ بِهِ وَ لِغَیْرِهِ بِسَبَبِهِ کَمَا قَدْ یُؤَدِّبُ الْمُلُوکُ النَّاسَ لِلتَّنْکِیلِ وَ الْمَوْعِظَةِ فَلَا یُنْکَرُ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ بَلْ یُحْمَدُ مِنْ رَأْیِهِمْ وَ یُصَوَّبُ مِنْ تَدْبِیرِهِمْ ثُمَّ إِنَّ لِلَّذِینَ تَنْزِلُ بِهِمْ هَذِهِ الْبَلَایَا مِنَ الثَّوَابِ بَعْدَ الْمَوْتِ إِنْ شَکَرُوا وَ أَنَابُوا لَمَا(2) یَسْتَصْغِرُونَ مَعَهُ مَا یَنَالُهُمْ مِنْهَا حَتَّی إِنَّهُمْ لَوْ خُیِّرُوا بَعْدَ الْمَوْتِ لَاخْتَارُوا أَنْ یُرَدُّوا إِلَی الْبَلَایَا لِیَزْدَادُوا مِنَ الثَّوَابِ فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ فِی الْأَعْضَاءِ الَّتِی خُلِقَتْ أَفْرَاداً وَ أَزْوَاجاً وَ مَا فِی ذَلِکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ التَّقْدِیرِ وَ الصَّوَابِ فِی التَّدْبِیرِ فَالرَّأْسُ مِمَّا خُلِقَ فَرْداً وَ لَمْ یَکُنْ لِلْإِنْسَانِ صَلَاحٌ فِی أَنْ یَکُونَ أَکْثَرَ مِنْ وَاحِدٍ أَ لَا تَرَی أَنَّهُ لَوْ أُضِیفَ إِلَی رَأْسِ الْإِنْسَانِ رَأْسٌ آخَرُ لَکَانَ ثِقْلًا عَلَیْهِ مِنْ غَیْرِ حَاجَةٍ إِلَیْهِ لِأَنَّ الْحَوَاسَّ الَّتِی یَحْتَاجُ إِلَیْهَا مُجْتَمِعَةٌ فِی رَأْسٍ وَاحِدٍ ثُمَّ کَانَ الْإِنْسَانُ یَنْقَسِمُ قِسْمَیْنِ لَوْ کَانَ لَهُ رَأْسَانِ فَإِنْ تَکَلَّمَ مِنْ أَحَدِهِمَا کَانَ الْآخَرُ مُعَطَّلًا لَا إِرْبَ فِیهِ وَ لَا حَاجَةَ إِلَیْهِ وَ إِنْ تَکَلَّمَ مِنْهُمَا جَمِیعاً بِکَلَامٍ وَاحِدٍ کَانَ أَحَدُهُمَا فَضْلًا لَا یُحْتَاجُ إِلَیْهِ وَ إِنْ تَکَلَّمَ بِأَحَدِهِمَا بِغَیْرِ الَّذِی تَکَلَّمَ بِهِ مِنَ الْآخَرِ لَمْ یَدْرِ السَّامِعُ بِأَیِ

ص: 323


1- 1. أی یتضجروا.
2- 2. ما( خ).

و آنگه معده و کبد و دل کار خود را بر اثر حرارت غریزیه که خدا در آن ها نهاده و درون شکم آن را نگهداری کرده، انجام دهند و اگر در شکم سوراخی بود که باز می شد تا برای درمان دیده و دست به آن رسد، البته سرما به درون آن می رفت و با حرارت آن می آمیخت و عمل روده ها از میان می رفت و انسان نابود می شد. آیا نمی بینی که هر چیزی در وهم آید به غیر آنچه که در آفرینش است، خطاء و اشتباه است؟

مؤلف

شرح همه این ها در «کتاب توحید» گذشته هر که آن را خواهد به آن رجوع کند.

روایت32.

الدر المنثور: از وهب بن منبه است که خدا انسان را آن گونه که خواست و به آنچه خواست، آفرید و چنین شد، «فتبارک اللّه احسن الخالقین.» از خاک و آب آفرید، و گوشت و خون و مو و استخوان ها و بدنش از آن است، این است آغاز آفرینش که خدا انسان را از آن آفرید. سپس در آن جان داد که با آن برخیزد و بنشیند، بشنود و ببیند و بداند آنچه جانوران می دانند، و بپرهیزد از آنچه می پرهیزند.

سپس در آن روح نهاد که بدان حق را از ناحق شناسد، و راه را از بی راه و بدان حذر کند و پیش رود، و خود را بپوشد و بیاموزد و همه کارها را تدبیر کند، خشکی او از خاک است و تری اش از آب. این است آغاز آفرینش که خدا آدمیزاده را از آن آفریده، چنان چه دوست داشته که باشد. سپس از این چهار سرشت انواعی از پدیده دربدن آدمیزاده ساخته که به اذن خدا وسیله زیستن بدن و مایه آنند، و آن ها خلط سوداء، خلط صفراء، خون و بلغم باشند. خشکی و گرمی اش از طرف نفس است که جایش خون است. تری و سردی اش از طرف روح است که جایش بلغم است.

و چون این چهار سرشت در بدن برابر باشند و از هر کدام باشد، بدن کامل و تندرست است و اگر یکی بر دیگری غالب گردد و بر آن بالا گیرد و زور آورد، بدن از طرف او بیمار گردد و اگر یکی از آن ها کم شود، مقهور دیگران گردد و ناتوان و درمانده شود

ص: 330

ذَلِکَ یَأْخُذُ وَ کَانَ أَشْبَاهُ هَذَا مِنَ الِاخْتِلَاطِ وَ الْیَدَانِ مِمَّا خُلِقَ أَزْوَاجاً وَ لَمْ یَکُنْ لِلْإِنْسَانِ خَیْرٌ فِی أَنْ یَکُونَ لَهُ یَدٌ وَاحِدَةٌ لِأَنَّ ذَلِکَ کَانَ یُخِلُّ بِهِ فِی مَا یَحْتَاجُ إِلَی مُعَالَجَتِهِ مِنَ الْأَشْیَاءِ أَ لَا تَرَی أَنَّ النَّجَّارَ وَ الْبَنَّاءَ لَوْ شَلَّتْ إِحْدَی یَدَیْهِ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُعَالِجَ صِنَاعَتَهُ وَ إِنْ تَکَلَّفَ ذَلِکَ لَمْ یُحْکِمْهُ وَ لَمْ یَبْلُغْ مِنْهُ مَا یَبْلُغُهُ إِذَا کَانَتْ لَهُ یَدَانِ یَتَعَاوَنَانِ عَلَی الْعَمَلِ أَطِلِ الْفِکْرَ یَا مُفَضَّلُ فِی الصَّوْتِ وَ الْکَلَامِ وَ تَهْیِئَةِ آلَاتِهِ فِی الْأَسْنَانِ فَالْحَنْجَرَةُ کَالْأُنْبُوبَةِ(1) لِخُرُوجِ الصَّوْتِ وَ اللِّسَانُ وَ الشَّفَتَانِ وَ الْأَسْنَانُ لِصِیَاغَةِ الْحُرُوفِ وَ النَّغْمِ أَ لَا تَرَی أَنَّ مَنْ سَقَطَتْ أَسْنَانُهُ لَمْ یُقِمِ السِّینَ وَ مَنْ سَقَطَتْ شَفَتُهُ لَمْ یُصَحِّحِ الْفَاءَ وَ مَنْ ثَقُلَ لِسَانُهُ لَمْ یُفْصِحِ الرَّاءَ وَ أَشْبَهُ شَیْ ءٍ بِذَلِکَ الْمِزْمَارُ الْأَعْظَمُ فَالْحَنْجَرَةُ یُشْبِهُ (2) قَصَبَةَ الْمِزْمَارِ وَ الرِّئَةُ یُشْبِهُ (3) الزِّقَّ الَّذِی یُنْفَخُ فِیهِ لِتَدْخُلَ الرِّیحُ وَ الْعَضَلَاتُ الَّتِی تَقْبِضُ عَلَی الرِّئَةِ لِیَخْرُجَ الصَّوْتُ کَالْأَصَابِعِ الَّتِی تَقْبِضُ عَلَی الزِّقِّ حَتَّی تَجْرِیَ (4) الرِّیحُ فِی الْمِزْمَارِ وَ الشَّفَتَانِ وَ الْأَسْنَانُ الَّتِی تَصُوغُ الصَّوْتَ حُرُوفاً وَ نَغْماً کَالْأَصَابِعِ الَّتِی تَخْتَلِفُ فِی فَمِ الْمِزْمَارِ فَتَصُوغُ صَفِیرَهُ أَلْحَاناً غَیْرَ أَنَّهُ وَ إِنْ کَانَ مَخْرَجُ الصَّوْتِ یُشْبِهُ الْمِزْمَارَ بِالدَّلَالَةِ وَ التَّعْرِیفِ فَإِنَّ الْمِزْمَارَ بِالْحَقِیقَةِ هُوَ الْمُشَبَّهُ بِمَخْرَجِ الصَّوْتِ قَدْ أَنْبَأْتُکَ بِمَا فِی الْأَعْضَاءِ مِنَ الْغِنَاءِ فِی صَنْعَةِ الْکَلَامِ وَ إِقَامَةِ الْحُرُوفِ وَ فِیهَا مَعَ الَّذِی ذَکَرْتُ لَکَ مَآرِبُ أُخْرَی فَالْحَنْجَرَةُ لِیُسْلَکَ فِیهَا هَذَا النَّسِیمُ إِلَی الرِّئَةِ فَتَرَوَّحَ عَنِ الْفُؤَادِ بِالنَّفَسِ الدَّائِمِ الْمُتَتَابِعِ الَّذِی لَوْ حَبَسَ شَیْئاً یَسِیراً لَهَلَکَ الْإِنْسَانُ وَ بِاللِّسَانِ تُذَاقُ الطُّعُومُ فَیُمَیَّزُ بَیْنَهَا وَ یُعْرَفُ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهَا حُلْوُهَا مِنْ مُرِّهَا وَ حَامِضُهَا مِنْ مُزِّهَا وَ مَالِحُهَا مِنْ عَذْبِهَا وَ طَیِّبُهَا مِنْ خَبِیثِهَا وَ فِیهِ مَعَ ذَلِکَ مَعُونَةٌ عَلَی إِسَاغَةِ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ الْأَسْنَانُ تَمْضَغُ الطَّعَامَ حَتَّی یَلِینَ وَ یَسْهُلَ إِسَاغَتُهُ وَ هِیَ مَعَ ذَلِکَ

ص: 324


1- 1. الانبوبة- کالارجوزة-: ما بین العقدتین من القصب أو الرمح، و أنابیب الرئة مخارج النفس منها.
2- 2. تشبه( ظ).
3- 3. تشبه( ظ).
4- 4. تخرج( خ).

و از طرف آن بیماری آید، و طبیب دانا به درد و دارو می فهمد بدن از کجا بیمار شده، آیا از کمی است یا فزونی.(1)

روایت33.

از ابن عباس است که گفت: به راستی خدا به داود وحی کرد که چهارده کلمه از سلیمان بپرسد و اگر پاسخ داد، علم و نبوت را به او ارث دهد. داود از او پرسید: پسر جانم! به من بگو جایگاه عقل در کجای تو است؟ پاسخ داد: در مغز است. پرسید: جایگاه شرم در کجای تو است؟ گفت: در دو چشم است. پرسید: جایگاه بیهوده و ناحق در کجای تو است؟گفت: در دو گوش است. پرسید: خطا و اشتباه در کجای تو است؟ گفت: در زبان. پرسید: از کجا باد و هوا راه به تو دارد؟ گفت: از دو سوراخ بینی. پرسید: جایگاه ادب و سخنرانی در کجای تو است؟ گفت: در دو کلیه. پرسید: سخت دلی و سخت رویی در کجای تو است؟ گفت: در کبد. پرسید: بگو بادگیر بدن تو در کجا است؟ پاسخ داد: شش. پرسید: درگاه شادی تو کجا است؟ گفت: طحال. پرسید: راه کسب و کار تو کجا است؟ گفت: دو دست. پرسید: راه رنج کشیدن و تلاش تو کجا است؟ گفت: دو تا پا. پرسید: راه شهوت و کامجویی تو کجا است؟ گفت: در فرج و آلت مردی. پرسید: باب نژاد و فرزند تو کجا است؟ گفت: در پشت. پرسید: راه علم و فهم و حکمت کجا است؟ پاسخ داد: دل وقتی خوب باشد همه این ها خوب هستند و اگر تباه شود، همه تباه می شوند.

ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

کلمة المصحّح

ص: 331


1- . الدّر المنثور 5 : 17

کَالسَّنَدِ لِلشَّفَتَیْنِ تُمْسِکُهُمَا وَ تَدْعَمُهُمَا مِنْ دَاخِلِ الْفَمِ وَ اعْتَبِرْ ذَلِکَ بِأَنَّکَ تَرَی مَنْ سَقَطَتْ أَسْنَانُهُ مُسْتَرْخِیَ الشَّفَةِ وَ مُضْطَرِبَهَا وَ بِالشَّفَتَیْنِ یُتَرَشَّفُ الشَّرَابُ حَتَّی یَکُونَ الَّذِی یَصِلُ إِلَی الْجَوْفِ مِنْهُ بِقَصْدٍ وَ قَدَرٍ لَا یَثُجُ (1)

ثَجّاً فَیَغَصَّ بِهِ الشَّارِبُ أَوْ یَنْکَأَ فِی الْجَوْفِ ثُمَّ هُمَا بَعْدَ ذَلِکَ کَالْبَابِ الْمُطْبَقِ عَلَی الْفَمِ یَفْتَحُهُمَا الْإِنْسَانُ إِذَا شَاءَ وَ یُطْبِقُهُمَا إِذَا شَاءَ فَفِی مَا وَصَفْنَا مِنْ هَذَا بَیَانُ أَنَّ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْ هَذِهِ الْأَعْضَاءِ یَتَصَرَّفُ وَ یَنْقَسِمُ إِلَی وُجُوهٍ مِنَ الْمَنَافِعِ کَمَا تَتَصَرَّفُ الْأَدَاةُ الْوَاحِدَةُ فِی أَعْمَالٍ شَتَّی وَ ذَلِکَ کَالْفَأْسِ یُسْتَعْمَلُ فِی النِّجَارَةِ وَ الْحَفْرِ وَ غَیْرِهِمَا مِنَ الْأَعْمَالِ لَوْ رَأَیْتَ الدِّمَاغَ إِذَا کُشِفَ عَنْهُ لَرَأَیْتَهُ قَدْ لُفَّ بِحُجُبٍ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ لِتَصُونَهُ مِنَ الْأَعْرَاضِ

وَ تُمْسِکَهُ فَلَا یَضْطَرِبَ وَ لَرَأَیْتَ عَلَیْهِ الْجُمْجُمَةَ بِمَنْزِلَةِ الْبَیْضَةِ کَیْمَا یَفُتَّهُ هَدُّ الصَّدْمَةِ(2) وَ الصَّکَّةِ(3)

الَّتِی رُبَّمَا وَقَعَتْ فِی الرَّأْسِ ثُمَّ قَدْ جُلِّلَتِ الْجُمْجُمَةُ بِالشَّعْرِ حَتَّی صَارَ بِمَنْزِلَةِ الْفَرْوِ لِلرَّأْسِ تَسْتُرُهُ مِنْ شِدَّةِ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ فَمَنْ حَصَّنَ الدِّمَاغَ هَذَا التَّحْصِینَ إِلَّا الَّذِی خَلَقَهُ وَ جَعَلَهُ یَنْبُوعَ الْحِسِّ وَ الْمُسْتَحِقَّ لِلْحِیطَةِ وَ الصِّیَانَةِ لِعُلُوِّ مَنْزِلَتِهِ مِنَ الْبَدَنِ وَ ارْتِفَاعِ دَرَجَتِهِ وَ خَطَرِ مَرْتَبَتِهِ تَأَمَّلْ یَا مُفَضَّلُ الْجَفْنُ عَلَی الْعَیْنِ کَیْفَ جُعِلَ کَالْغِشَاءِ وَ الْأَشْفَارُ کَالْأَشْرَاجِ وَ أَوْلَجَهَا فِی هَذَا الْغَارِ وَ أَظَلَّهَا بِالْحِجَابِ وَ مَا عَلَیْهِ مِنَ الشَّعْرِ فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ مَنْ غَیَّبَ الْفُؤَادَ فِی جَوْفِ الصَّدْرِ وَ کَسَاهُ الْمِدْرَعَةَ الَّتِی هِیَ غِشَاؤُهُ وَ حَصَّنَهُ بِالْجَوَانِحِ وَ مَا عَلَیْهَا مِنَ اللَّحْمِ وَ الْعَصَبِ لِئَلَّا یَصِلَ إِلَیْهِ مَا یَنْکَؤُهُ مَنْ جَعَلَ فِی الْحَلْقِ مَنْفَذَیْنِ أَحَدُهُمَا لِمَخْرَجِ الصَّوْتِ وَ هُوَ الْحُلْقُومُ الْمُتَّصِلُ بِالرِّئَةِ وَ الْآخَرُ مَنْفَذٌ لِلْغِذَاءِ وَ هُوَ الْمَرِی ءُ الْمُتَّصِلُ بِالْمَعِدَةِ الْمُوصِلُ الْغِذَاءَ إِلَیْهَا وَ جَعَلَ عَلَی الْحُلْقُومِ طَبَقاً یَمْنَعُ الطَّعَامَ أَنْ یَصِلَ إِلَی الرِّئَةِ فَیَقْتُلَ مَنْ جَعَلَ الرِّئَةَ مِرْوَحَةَ الْفُؤَادِ لَا تَفْتُرُ وَ لَا تُخِلُّ لِکَیْلَا

ص: 325


1- 1. ثج الماء: سال.
2- 2. حد( خ)-
3- 3. الصکة: الضربة الشدیدة، و اللطمة.

مراجع التصحیح و التخریج و التعلیق

ص: 333

تَتَحَیَّزَ الْحَرَارَةُ فِی الْفُؤَادِ فَتُؤَدِّیَ إِلَی التَّلَفِ مَنْ جَعَلَ لِمَنَافِذِ الْبَوْلِ وَ الْغَائِطِ أَشْرَاجاً تَضْبِطُهُمَا لِئَلَّا یَجْرِیَا جَرَیَاناً دَائِماً فَیَفْسُدَ عَلَی الْإِنْسَانِ عَیْشُهُ فَکَمْ عَسَی أَنْ یُحْصِیَ الْمُحْصِی مِنْ هَذَا بَلِ الَّذِی لَا یُحْصَی مِنْهُ وَ لَا یَعْلَمُهُ النَّاسُ أَکْثَرُ مَنْ جَعَلَ الْمَعِدَةَ عَصَبَانِیَّةً شَدِیدَةً وَ قَدَّرَهَا لِهَضْمِ الطَّعَامِ الْغَلِیظِ وَ مَنْ جَعَلَ الْکَبِدَ رَقِیقَةً نَاعِمَةً لِقَبُولِ الصَّفْوِ اللَّطِیفِ مِنَ الْغِذَاءِ وَ لِتَهْضِمَ وَ تَعْمَلَ مَا هُوَ أَلْطَفُ مِنْ عَمَلِ الْمَعِدَةِ إِلَّا اللَّهُ الْقَادِرُ أَ تَرَی مِنَ الْإِهْمَالِ یَأْتِی بِشَیْ ءٍ مِنْ ذَلِکَ کَلَّا بَلْ هُوَ تَدْبِیرٌ مِنْ مُدَبِّرٍ حَکِیمٍ قَادِرٍ عَلِیمٍ بِالْأَشْیَاءِ قَبْلَ خَلْقِهِ إِیَّاهَا لَا یُعْجِزُهُ شَیْ ءٌ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ لِمَ صَارَ الْمُخُّ الرَّقِیقُ مُحَصَّناً فِی أَنَابِیبِ الْعِظَامِ هَلْ ذَلِکَ إِلَّا لِیَحْفَظَهُ وَ یَصُونَهُ لِمَ صَارَ الدَّمُ السَّائِلُ مَحْصُوراً فِی الْعُرُوقِ بِمَنْزِلَةِ الْمَاءِ فِی الظُّرُوفِ إِلَّا لِتَضْبِطَهُ فَلَا یُفِیضَ لِمَ صَارَتِ (1)

الْأَظْفَارُ عَلَی أَطْرَافِ الْأَصَابِعِ إِلَّا وِقَایَةً لَهَا وَ مَعُونَةً عَلَی الْعَمَلِ لِمَ صَارَ دَاخِلُ الْأُذُنِ مُلْتَوِیاً کَهَیْئَةِ اللَّوْلَبِ (2) إِلَّا لِیَطَّرِدَ فِیهِ الصَّوْتُ حَتَّی یَنْتَهِیَ إِلَی السَّمْعِ وَ لِیَکْسِرَ حُمَةَ الرِّیحِ فَلَا یَنْکَأَ فِی السَّمْعِ لِمَ حَمَلَ الْإِنْسَانُ عَلَی فَخِذَیْهِ وَ أَلْیَتَیْهِ هَذَا اللَّحْمَ إِلَّا لِیَقِیَهُ مِنَ الْأَرْضِ فَلَا یَتَأَلَّمَ مِنَ الْجُلُوسِ عَلَیْهَا کَمَا یَأْلَمُ مَنْ نَحَلَ جِسْمُهُ وَ قَلَّ لَحْمُهُ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْأَرْضِ حَائِلٌ یُوَقِّیهِ صَلَابَتَهَا مَنْ جَعَلَ الْإِنْسَانَ ذَکَراً وَ أُنْثَی إِلَّا مَنْ خَلَقَهُ مُتَنَاسِلًا وَ مَنْ خَلَقَهُ مُتَنَاسِلًا إِلَّا مَنْ خَلَقَهُ مُؤَمِّلًا وَ مَنْ أَعْطَاهُ آلَاتِ الْعَمَلِ إِلَّا مَنْ خَلَقَهُ عَامِلًا وَ مَنْ خَلَقَهُ عَامِلًا إِلَّا مَنْ جَعَلَهُ مُحْتَاجاً وَ مَنْ جَعَلَهُ مُحْتَاجاً إِلَّا مَنْ ضَرَبَهُ بِالْحَاجَةِ وَ مَنْ ضَرَبَهُ بِالْحَاجَةِ إِلَّا مَنْ تَوَکَّلَ بِتَقْوِیمِهِ مَنْ خَصَّهُ بِالْفَهْمِ إِلَّا مَنْ أَوْجَبَ لَهُ الْجَزَاءَ مَنْ وَهَبَ لَهُ الْحِیلَةَ إِلَّا مَنْ مَلَّکَهُ الْحَوْلَ وَ مَنْ مَلَّکَهُ الْحَوْلَ إِلَّا مَنْ أَلْزَمَهُ الْحُجَّةَ مَنْ یَکْفِیهِ مَا لَا تَبْلُغُهُ حِیلَتُهُ إِلَّا مَنْ لَمْ یَبْلُغْ (3) مَدَی شُکْرِهِ فَکِّرْ

ص: 326


1- 1. صار الاظفار( خ).
2- 2. اللولب آلة من خشب او حدید ذات دوائر ناتئة- و هو الذکر- أو داخلة- و هو الأنثی و فی أکثر نسخ الکتاب« الکوکب» و الظاهر أنّه تصحیف، و یمکن أن یکون بمعنی المحبس أو ینبوع البئر.
3- 3. لا یبلغ( خ).

ص: 334

وَ تَدَبَّرْ مَا وَصَفْتُهُ هَلْ تَجِدُ الْإِهْمَالَ عَلَی هَذَا النِّظَامِ وَ التَّرْتِیبِ تَبَارَکَ اللَّهُ عَمَّا یَصِفُونَ أَصِفُ لَکَ الْآنَ یَا مُفَضَّلُ الْفُؤَادَ اعْلَمْ أَنَّ فِیهِ ثُقَباً مُوَجَّهَةً نَحْوَ الثُقَبِ الَّتِی فِی الرِّئَةِ تُرَوِّحُ عَنِ الْفُؤَادِ حَتَّی لَوِ اخْتَلَفَتْ تِلْکَ الثُّقَبُ فَتَزَایَلَ (1)

بَعْضُهَا عَنْ بَعْضٍ لَمَا وَصَلَ الرَّوْحُ إِلَی الْفُؤَادِ وَ لَهَلَکَ الْإِنْسَانُ فَیَسْتَجِیزُ ذُو فِکْرٍ وَ رَوِیَّةٍ أَنْ یَزْعُمَ أَنَّ مِثْلَ هَذَا یَکُونُ بِالْإِهْمَالِ وَ لَا یَجِدُ شَاهِداً مِنْ نَفْسِهِ یَنْزِعُهُ عَنْ هَذَا الْقَوْلِ لَوْ رَأَیْتَ فَرْداً مِنْ مِصْرَاعَیْنِ فِیهِ کَلُّوبٌ (2)

أَ کُنْتَ تَتَوَهَّمُ أَنَّهُ جُعِلَ کَذَلِکَ بِلَا مَعْنًی بَلْ کُنْتَ تَعْلَمُ ضَرُورَةً أَنَّهُ مَصْنُوعٌ یَلْقَی فَرْداً آخَرَ فَتُبْرِزُهُ لِیَکُونَ فِی اجْتِمَاعِهِمَا ضَرْبٌ مِنَ الْمَصْلَحَةِ وَ هَکَذَا تَجِدُ الذَّکَرَ مِنَ الْحَیَوَانِ کَأَنَّهُ فَرْدٌ مِنْ زَوْجٍ مُهَیَّأٌ(3)

مِنْ فَرْدٍ أُنْثَی فَیَلْتَقِیَانِ لِمَا فِیهِ مِنْ دَوَامِ النَّسْلِ وَ بَقَائِهِ فَتَبّاً وَ خَیْبَةً وَ تَعْساً لِمُنْتَحِلِی الْفَلْسَفَةِ کَیْفَ عَمِیَتْ قُلُوبُهُمْ عَنْ هَذِهِ الْخِلْقَةِ الْعَجِیبَةِ حَتَّی أَنْکَرُوا التَّدْبِیرَ وَ الْعَمْدَ فِیهَا لَوْ کَانَ فَرْجُ الرَّجُلِ مُسْتَرْخِیاً کَیْفَ کَانَ یَصِلُ إِلَی قَعْرِ الرَّحِمِ حَتَّی یُفْرِغَ النُّطْفَةَ فِیهِ وَ لَوْ کَانَ مُنْعَظاً أَبَداً کَیْفَ کَانَ الرَّجُلُ یَتَقَلَّبُ فِی الْفِرَاشِ وَ یَمْشِی بَیْنَ النَّاسِ وَ شَیْ ءٌ شَاخِصٌ أَمَامَهُ ثُمَّ یَکُونُ فِی ذَلِکَ مَعَ قُبْحِ الْمَنْظَرِ تَحْرِیکُ الشَّهْوَةِ فِی کُلِّ وَقْتٍ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ جَمِیعاً فَقَدَّرَ اللَّهُ جَلَّ اسْمُهُ أَنْ یَکُونَ أَکْثَرَ ذَلِکَ لَا یَبْدُو لِلْبَصَرِ فِی کُلِّ وَقْتٍ وَ لَا یَکُونُ عَلَی الرِّجَالِ مِنْهُ مَئُونَةٌ بَلْ جَعَلَ فِیهِ الْقُوَّةَ عَلَی الِانْتِصَابِ وَقْتَ الْحَاجَةِ إِلَی ذَلِکَ لِمَا قَدَّرَ أَنْ یَکُونَ فِیهِ مِنْ دَوَامِ النَّسْلِ وَ بَقَائِهِ اعْتَبِرِ الْآنَ یَا مُفَضَّلُ بِعِظَمِ النِّعْمَةِ عَلَی الْإِنْسَانِ فِی مَطْعَمِهِ وَ مَشْرَبِهِ وَ تَسْهِیلِ خُرُوجِ الْأَذَی أَ لَیْسَ مِنْ حُسْنِ التَّقْدِیرِ فِی بِنَاءِ الدَّارِ أَنْ یَکُونَ الْخَلَاءُ فِی أَسْتَرِ مَوْضِعٍ فِیهَا فَهَکَذَا جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْمَنْفَذَ الْمُهَیَّأَ لِلْخَلَاءِ مِنَ الْإِنْسَانِ فِی أَسْتَرِ مَوْضِعٍ مِنْهُ فَلَمْ یَجْعَلْهُ بَارِزاً مِنْ خَلْقِهِ وَ لَا نَاشِراً مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ بَلْ هُوَ مُغَیَّبٌ فِی مَوْضِعٍ غَامِضٍ مِنَ الْبَدَنِ مَسْتُورٌ مَحْجُوبٌ یَلْتَقِی

ص: 327


1- 1. و تزایل( خ).
2- 2. الکلوب: خشبة فی رأسها عقافة منها او من حدید.
3- 3. مهنأ( خ).

فهرس ما فی هذا الجزء من الأبواب

ص: 335

عَلَیْهِ الْفَخِذَانِ وَ تَحْجُبُهُ الْأَلْیَتَانِ بِمَا عَلَیْهِمَا مِنَ اللَّحْمِ فَیُوَارِیَانِهِ فَإِذَا احْتَاجَ الْإِنْسَانُ إِلَی الْخَلَاءِ وَ جَلَسَ تِلْکَ الْجِلْسَةَ أَلْفَی ذَلِکَ الْمَنْفَذَ مِنْهُ مُنْصَبّاً مُهَیَّأً لِانْحِدَارِ الثُّفْلِ فَتَبَارَکَ اللَّهُ مَنْ تَظَاهَرَتْ آلَاؤُهُ وَ لَا تُحْصَی نَعْمَاؤُهُ فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ فِی هَذِهِ الْطَوَاحِنِ الَّتِی جُعِلَتْ لِلْإِنْسَانِ فَبَعْضُهَا حُدَادٌ لِقَطْعِ الطَّعَامِ وَ قَرْضِهِ وَ بَعْضُهَا عُرَاضٌ لِمَضْغِهِ وَ رَضِّهِ فَلَمْ یَنْقُصْ وَاحِدٌ(1)

مِنَ الصِّفَتَیْنِ إِذْ کَانَ مُحْتَاجاً إِلَیْهِمَا جَمِیعاً تَأَمَّلْ وَ اعْتَبِرْ بِحُسْنِ التَّدْبِیرِ فِی خَلْقِ الشَّعْرِ وَ الْأَظْفَارِ فَإِنَّهُمَا لَمَّا کَانَا مِمَّا یَطُولُ وَ یَکْثُرُ حَتَّی یُحْتَاجُ إِلَی تَخْفِیفِهِ أَوَّلًا فَأَوَّلًا جُعِلَا عَدِیمَیِ الْحِسِّ لِئَلَّا یُؤْلِمَ الْإِنْسَانَ الْأَخْذُ مِنْهُمَا وَ لَوْ کَانَ قَصُّ الشَّعْرِ وَ تَقْلِیمُ الْأَظْفَارِ مِمَّا یُوجَدُ لَهُ مَسُّ ذَلِکَ لَکَانَ الْإِنْسَانُ مِنْ ذَلِکَ بَیْنَ مَکْرُوهَیْنِ إِمَّا أَنْ یَدَعَ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَتَّی یَطُولَ فَیَتَثَقَّلَ عَلَیْهِ وَ إِمَّا أَنْ یُخَفِّفَهُ بِوَجَعٍ وَ أَلَمٍ یَتَأَلَّمُ مِنْهُ قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ فَلِمَ لَمْ یَجْعَلْ ذَلِکَ خِلْقَةً لَا تَزِیدُ فَیَحْتَاجُ الْإِنْسَانُ إِلَی النُّقْصَانِ مِنْهُ فَقَالَ علیه السلام إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِی ذَلِکَ عَلَی الْعَبْدِ نِعَماً لَا یَعْرِفُهَا

فَیَحْمَدَ عَلَیْهَا اعْلَمْ أَنَّ آلَامَ الْبَدَنِ وَ أَدْوَاءَهُ تَخْرُجُ بِخُرُوجِ الشَّعْرِ فِی مَسَامِّهِ وَ بِخُرُوجِ الْأَظْفَارِ مِنْ أَنَامِلِهَا وَ لِذَلِکَ أُمِرَ الْإِنْسَانُ بِالنُّورَةِ وَ حَلْقِ الرَّأْسِ وَ قَصِّ الْأَظْفَارِ فِی کُلِّ أُسْبُوعٍ لِیُسْرِعَ الشَّعْرُ وَ الْأَظْفَارُ فِی النَّبَاتِ فَتَخْرُجَ الْآلَامُ وَ الْأَدْوَاءُ بِخُرُوجِهِمَا وَ إِذَا طَالا تَحَیَّزَا وَ قَلَّ خُرُوجُهُمَا فَاحْتُبِسَتِ الْآلَامُ وَ الْأَدْوَاءُ فِی الْبَدَنِ فَأَحْدَثَتْ عِلَلًا وَ أَوْجَاعاً وَ مَنَعَ مَعَ ذَلِکَ الشَّعْرَ مِنَ الْمَوَاضِعِ الَّتِی یُضِرُّ بِالْإِنْسَانِ وَ یُحْدِثُ عَلَیْهِ الْفَسَادَ وَ الضَّرَرَ لَوْ نَبَتَ الشَّعْرُ فِی الْعَیْنِ أَ لَمْ یَکُنْ سَیَعْمَی الْبَصَرُ وَ لَوْ نَبَتَ فِی الْفَمِ أَ لَمْ یَکُنْ سَیُنَغِّصُ عَلَی الْإِنْسَانِ طَعَامَهُ وَ شَرَابَهُ وَ لَوْ نَبَتَ فِی بَاطِنِ الْکَفِّ أَ لَمْ یَکُنْ سَیَعُوقُهُ عَنْ صِحَّةِ اللَّمْسِ وَ بَعْضِ الْأَعْمَالِ وَ لَوْ نَبَتَ فِی فَرْجِ الْمَرْأَةِ وَ عَلَی ذَکَرِ الرَّجُلِ أَ لَمْ یَکُنْ سَیُفْسِدُ عَلَیْهِمَا لَذَّةَ الْجِمَاعِ فَانْظُرْ کَیْفَ تَنَکَّبَ الشَّعْرُ هَذِهِ الْمَوَاضِعَ لِمَا فِی ذَلِکَ مِنَ الْمَصْلَحَةِ ثُمَّ لَیْسَ هَذَا فِی الْإِنْسَانِ فَقَطْ بَلْ تَجِدُهُ فِی الْبَهَائِمِ وَ السِّبَاعِ وَ سَائِرِ الْمُتَنَاسِلَاتِ فَإِنَّکَ تَرَی أَجْسَامَهُنَّ مُجَلَّلَةً بِالشَّعْرِ وَ تَرَی هَذِهِ

ص: 328


1- 1. واحدا( خ).

ص: 336

الْمَوَاضِعَ خَالِیَةً مِنْهُ لِهَذَا السَّبَبِ بِعَیْنِهِ فَتَأَمَّلِ الْخِلْقَةَ کَیْفَ تَتَحَرَّزُ وُجُوهَ الْخَطَاءِ وَ الْمَضَرَّةِ وَ تَأْتِی بِالصَّوَابِ وَ الْمَنْفَعَةِ إِنَّ الْمَنَّانِیَّةَ(1) وَ أَشْبَاهَهُمْ حِینَ اجْتَهَدُوا فِی عَیْبِ الْخِلْقَةِ وَ الْعَمْدِ عَابُوا الشَّعْرَ النَّابِتَ عَلَی الرَّکَبِ وَ الْإِبْطَیْنِ وَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ ذَلِکَ مِنْ رُطُوبَةٍ تَنْصَبُّ إِلَی هَذِهِ الْمَوَاضِعِ فَیَنْبُتُ فِیهَا الشَّعْرُ کَمَا یَنْبُتُ الْعُشْبُ فِی مُسْتَنْقَعِ الْمِیَاهِ أَ فَلَا تَرَی إِلَی هَذِهِ الْمَوَاضِعِ أَسْتَرُ وَ أَهْیَأُ لِقَبُولِ تِلْکَ الْفَضْلَةِ مِنْ غَیْرِهَا ثُمَّ إِنَّ هَذِهِ تُعَدُّ مِمَّا یَحْمِلُ الْإِنْسَانُ مِنْ مَئُونَةِ هَذَا الْبَدَنِ وَ تَکَالِیفِهِ لِمَا لَهُ فِی ذَلِکَ مِنَ الْمَصْلَحَةِ فَإِنَّ اهْتِمَامَهُ بِتَنْظِیفِ بَدَنِهِ وَ أَخْذِ مَا یَعْلُوهُ مِنَ الشَّعْرِ مِمَّا یَکْسِرُ بِهِ شِرَّتَهُ وَ یَکُفُّ عَادِیَتَهُ وَ یَشْغَلُهُ عَنْ بَعْضِ مَا یُخْرِجُهُ إِلَیْهِ الْفَرَاغُ مِنَ الْأَشَرِ وَ الْبِطَالَةِ تَأَمَّلِ الرِّیقَ وَ مَا فِیهِ مِنَ الْمَنْفَعَةِ فَإِنَّهُ جُعِلَ یَجْرِی جَرَیَاناً دَائِماً إِلَی الْفَمِ لِیَبُلَّ الْحَلْقَ وَ اللَّهَوَاتِ فَلَا یَجِفَّ فَإِنَّ هَذِهِ الْمَوَاضِعَ لَوْ جُعِلَتْ کَذَلِکَ کَانَ فِیهِ هَلَاکُ الْإِنْسَانِ ثُمَّ کَانَ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُسِیغَ طَعَاماً إِذَا لَمْ یَکُنْ فِی الْفَمِ بِلَّةٌ تُنْفِذُهُ تَشْهَدُ بِذَلِکَ الْمُشَاهَدَةُ وَ اعْلَمْ أَنَّ الرُّطُوبَةَ مَطِیَّةُ الْغِذَاءِ وَ قَدْ تَجْرِی مِنْ هَذِهِ الْبِلَّةِ إِلَی مَوْضِعٍ آخَرَ مِنَ الْمِرَّةِ فَیَکُونُ فِی ذَلِکَ صَلَاحٌ تَامٌّ لِلْإِنْسَانِ وَ لَوْ یَبِسَتِ الْمِرَّةُ لَهَلَکَ الْإِنْسَانُ وَ لَقَدْ قَالَ قَوْمٌ مِنْ جَهَلَةِ الْمُتَکَلِّمِینَ وَ ضَعَفَةِ الْمُتَفَلْسِفِینَ بِقِلَّةِ التَّمْیِیزِ وَ قُصُورِ الْعِلْمِ لَوْ کَانَ بَطْنُ الْإِنْسَانِ کَهَیْئَةِ الْقَبَاءِ یَفْتَحُهُ الطَّبِیبُ إِذَا شَاءَ فَیُعَایِنُ مَا فِیهِ وَ یُدْخِلُ یَدَهُ فَیُعَالِجُ مَا أَرَادَ عِلَاجَهُ أَ لَمْ یَکُنْ أَصْلَحَ مِنْ أَنْ یَکُونَ مُصْمَتاً مَحْجُوباً عَنِ الْبَصَرِ وَ الْیَدِ لَا یُعْرَفُ مَا فِیهِ إِلَّا بِدَلَالاتٍ غَامِضَةٍ کَمِثْلِ النَّظَرِ إِلَی الْبَوْلِ وَ حِسِّ الْعِرْقِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ مِمَّا یَکْثُرُ فِیهِ الْغَلَطُ وَ الشُّبْهَةُ حَتَّی رُبَّمَا کَانَ ذَلِکَ سَبَباً لِلْمَوْتِ فَلَوْ عَلِمَ هَؤُلَاءِ الْجَهَلَةُ أَنَّ هَذَا لَوْ کَانَ هَکَذَا کَانَ أَوَّلَ مَا فِیهِ أَنَّهُ کَانَ یَسْقُطُ عَنِ الْإِنْسَانِ الْوَجَلُ مِنَ الْأَمْرَاضِ وَ الْمَوْتِ وَ کَانَ یَسْتَشْعِرُ الْبَقَاءَ وَ یَغْتَرُّ بِالسَّلَامَةِ فَیُخْرِجُهُ ذَلِکَ إِلَی الْعُتُوِّ وَ الْأَشَرِ ثُمَّ کَانَتِ الرُّطُوبَاتُ الَّتِی فِی الْبَطْنِ تَتَرَشَّحُ وَ تَتَحَلَّبُ فَیُفْسِدُ عَلَی الْإِنْسَانِ مَقْعَدَهُ وَ مَرْقَدَهُ وَ ثِیَابَ بِذْلَتِهِ وَ زِینَتِهِ بَلْ کَانَ یُفْسِدُ عَلَیْهِ عَیْشَهُ

ص: 329


1- 1. فی بعض النسخ« المنابیة» بتقدیم الموحدة التحتانیة علی المثناة الفوقانیة، و فی بعضها« المانویة».

رموز الکتاب

ص: 337

ثُمَّ إِنَّ الْمَعِدَةَ وَ الْکَبِدَ وَ الْفُؤَادَ إِنَّمَا تَفْعَلُ أَفْعَالَهَا بِالْحَرَارَةِ الْغَرِیزِیَّةِ الَّتِی جَعَلَهَا اللَّهُ مُحْتَبَسَةً فِی الْجَوْفِ فَلَوْ کَانَ فِی الْبَطْنِ فَرْجٌ یَنْفَتِحُ حَتَّی یَصِلَ الْبَصَرُ إِلَی رُؤْیَتِهِ وَ الْیَدُ إِلَی عِلَاجِهِ لَوَصَلَ بَرْدُ الْهَوَاءِ إِلَی الْجَوْفِ فَمَازَجَ الْحَرَارَةَ الْغَرِیزِیَّةَ وَ بَطَلَ عَمَلُ الْأَحْشَاءِ فَکَانَ فِی ذَلِکَ هَلَاکُ الْإِنْسَانِ أَ فَلَا تَرَی أَنَّ کُلَّ مَا تَذْهَبُ إِلَیْهِ الْأَوْهَامُ سِوَی مَا جَاءَتْ بِهِ الْخِلْقَةُ خَطَأٌ وَ خَطَلٌ.

أقول

قد مر شرح الجمیع فی کتاب التوحید من أراد ذلک فلیرجع إلیه (1).

«32»

الدُّرُّ الْمَنْثُورُ، عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ قَالَ: خَلَقَ اللَّهُ ابْنَ آدَمَ کَمَا شَاءَ وَ بِمَا شَاءَ(2)

فَکَانَ کَذَلِکَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ خَلَقَ مِنَ التُّرَابِ وَ الْمَاءِ فَمِنْهُ لَحْمُهُ وَ دَمُهُ وَ شَعْرُهُ وَ عِظَامُهُ وَ جَسَدُهُ فَهَذَا(3) بَدْءُ الْخَلْقِ الَّذِی خَلَقَ اللَّهُ مِنْهُ ابْنَ آدَمَ ثُمَّ جُعِلَتْ فِیهِ النَّفْسُ فَبِهَا یَقُومُ وَ یَقْعُدُ وَ یَسْمَعُ وَ یُبْصِرُ وَ یَعْلَمُ مَا تَعْلَمُ الدَّوَابُّ وَ یَتَّقِی مَا تَتَّقِی ثُمَّ جُعِلَتْ فِیهِ الرُّوحُ فَبِهِ عَرَفَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ وَ الرُّشْدَ مِنَ الْغَیِّ وَ بِهِ حَذِرَ وَ تَقَدَّمَ وَ اسْتَتَرَ وَ تَعَلَّمَ وَ دَبَّرَ الْأُمُورَ کُلَّهَا فَمِنَ التُّرَابِ یُبُوسَتُهُ وَ مِنَ الْمَاءِ رُطُوبَتُهُ فَهَذَا بَدْءُ الْخَلْقِ الَّذِی خَلَقَ اللَّهُ مِنْهُ ابْنَ آدَمَ کَمَا أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ ثُمَّ جَعَلَ فِیهِ مِنْ هَذِهِ الْفِطَرِ الْأَرْبَعِ أَنْوَاعاً مِنَ الْخَلْقِ (4)

فِی جَسَدِ ابْنِ آدَمَ فَهِیَ قِوَامُ جَسَدِهِ وَ مِلَاکُهُ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ هِیَ الْمِرَّةُ السَّوْدَاءُ وَ الْمِرَّةُ الصَّفْرَاءُ وَ الدَّمُ وَ الْبَلْغَمُ فَیُبُوسَتُهُ وَ حَرَارَتُهُ مِنْ قِبَلِ النَّفْسِ وَ مَسْکَنُهَا فِی الدَّمِ وَ رُطُوبَتُهُ وَ بُرُودَتُهُ مِنْ قِبَلِ الرُّوحِ وَ مَسْکَنُهُ (5)

فِی الْبَلْغَمِ فَإِذَا اعْتَدَلَتْ هَذِهِ الْفِطَرُ فِی الْجَسَدِ فَکَانَ مِنْ کُلِّ وَاحِدٍ رُبُعٌ کَانَ جِلْداً(6) کَامِلًا وَ جِسْماً صَحِیحاً وَ إِنْ کَثُرَ وَاحِدٌ مِنْهَا عَلَی صَاحِبِهِ عَلَاهَا وَ قَهَرَهَا وَ أُدْخِلَ (7) عَلَیْهَا السُّقْمُ مِنْ نَاحِیَتِهِ وَ إِنْ قَلَّ عَنْهَا وَاحِدٌ(8)

مِنْهَا غَلَبَتْ عَلَیْهِ وَ قَهَرَتْهُ وَ مَالَتْ بِهِ فَضَعُفَ عَنْ قُوَّتِهَا وَ عَجَزَ عَنْ طَاقَتِهَا

ص: 330


1- 1. راجع الجزء الثالث من هذه الطبعة، الصفحة 66- 78.
2- 2. فی المصدر: مما شاء.
3- 3. فیه: فذلک.
4- 4. فیه: أنواعا من الخلق أربعة فی ....
5- 5. مسکنها( خ).
6- 6. فی المصدر: جسدا.
7- 7. دخل( خ).
8- 8. فیه: و اخذ عنها.

وَ أُدْخِلَ عَلَیْهَا السُّقْمُ مِنْ نَاحِیَتِهِ فَالطَّبِیبُ الْعَالِمُ بِالدَّاءِ وَ الدَّوَاءِ یَعْلَمُ مِنَ الْجَسَدِ حَیْثُ أَتَی سُقْمُهُ أَ مِنْ نُقْصَانٍ أَوْ مِنْ زِیَادَةٍ(1).

«33»

وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ أَوْحَی إِلَی دَاوُدَ أَنْ یَسْأَلَ سُلَیْمَانَ عَنْ أَرْبَعَ عَشْرَةَ کَلِمَةً فَإِنْ أَجَابَ وَرَّثَهُ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ قَالَ أَخْبِرْنِی یَا بُنَیَّ أَیْنَ مَوْضِعُ الْعَقْلِ مِنْکَ قَالَ الدِّمَاغُ قَالَ أَیْنَ مَوْضِعُ الْحَیَاءِ مِنْکَ قَالَ الْعَیْنَانِ قَالَ أَیْنَ مَوْضِعُ الْبَاطِلِ مِنْکَ قَالَ الْأُذُنَانِ قَالَ أَیْنَ بَابُ الْخَطِیئَةِ مِنْکَ قَالَ اللِّسَانُ قَالَ أَیْنَ طَرِیقُ الرِّیحِ مِنْکَ قَالَ الْمَنْخِرَانِ قَالَ أَیْنَ مَوْضِعُ الْأَدَبِ وَ الْبَیَانِ مِنْکَ قَالَ الْکُلْوَتَانِ

قَالَ أَیْنَ بَابُ الْفَظَاظَةِ وَ الْغِلْظَةِ مِنْکَ قَالَ الْکَبِدُ قَالَ أَیْنَ بَیْتُ الرِّیحِ مِنْکَ قَالَ الرِّئَةُ قَالَ أَیْنَ بَابُ الْفَرَحِ مِنْکَ قَالَ الطِّحَالُ قَالَ أَیْنَ بَابُ الْکَسْبِ مِنْکَ قَالَ الْیَدَانِ قَالَ أَیْنَ بَابُ النَّصْبِ مِنْکَ قَالَ الرِّجْلَانِ قَالَ أَیْنَ بَابُ الشَّهْوَةِ مِنْکَ قَالَ الْفَرْجُ قَالَ أَیْنَ بَابُ الذُّرِّیَّةِ مِنْکَ قَالَ الصُّلْبُ قَالَ أَیْنَ بَابُ الْعِلْمِ وَ الْفَهْمِ وَ الْحِکْمَةِ قَالَ الْقَلْبُ إِذَا صَلَحَ الْقَلْبُ صَلَحَ ذَلِکَ کُلُّهُ وَ إِذْ فَسَدَ الْقَلْبُ فَسَدَ ذَلِکَ کُلُّهُ.

کلمة المصحّح

بسمه تعالی إلی هنا تمّ الجزء الخامس من المجلّد الرابع عشر کتاب السماء و العالم من بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار و هو الجزء الثامن و الخمسون حسب تجزئتنا من هذه الطبعة البهیّة النفیسة. و قد قابلناه علی النسخة الّتی نمقّها الفاضل الخبیر الشیخ محمّد تقیّ الیزدیّ بما فیها من التعلیق و اللّه ولیّ التوفیق.

محمّد الباقر البهبودی

ص: 331


1- 1. الدّر المنثور: ج 5، ص 17.

مراجع التصحیح و التخریج و التعلیق

قوبل هذا الجزء بعدّة نسخ مطبوعة و مخطوطة، منها النسخة المطبوعة بطهران سنة (1305) المعروفة بطبعة أمین الضرب، و منها النسخة المطبوعة بتبریر و منها النسخة المخطوطة النفیسة لمکتبة صاحب الفضیلة السیّد جلال الدین الأرمویّ الشهیر ب «المحدّث» و اعتمدنا فی التخریج و التصحیح و التعلیق علی کتب کثیرة نسرد بعض أسامیها:

«1»

القرآن الکریم.

«2»

تفسیر علیّ بن إبراهیم القمّی المطبوع سنة 1311 فی ایران

«3»

تفسیر فرات الکوفیّ المطبوع سنة 1354 فی النجف

«4»

تفسیر مجمع البیان المطبوع سنة 1373 فی طهران

«5»

تفسیر أنوار التنزیل للقاضی البیضاویّ المطبوع سنة 1285 فی استانبول

«6»

تفسیر مفاتیح الغیب للفخر الرازیّ المطبوع سنة 1294 فی استانبول

«7»

الاحتجاج للطبرسیّ المطبوع سنة 1350 فی النجف

«8»

اصول الکافی للکلینی المطبوع سنة- فی طهران

«9»

الاقبال للسیّد بن طاوس المطبوع سنة 1312 فی طهران

«10»

تنبیه الخواطر لورّام بن أبی فراس المطبوع سنة- فی طهران

«11»

التوحید للصدوق المطبوع سنة 1375 فی طهران

«12»

ثواب الأعمال للصدوق المطبوع سنة 1375 فی طهران

«13»

الخصال الأعمال للصدوق المطبوع سنة 1374 فی طهران

«14»

الدرّ المنثور للسیوطیّ

«15»

روضة الکافی للکلینی المطبوع سنة 1374 فی طهران

ص: 332

«16»

علل الشرائع الصدوق المطبوع سنة 1378 فی قم

«17»

عیون الأخبار للصدوق المطبوع سنة 1377 فی قم

«18»

فروع الکافی للکلینی المطبوع سنة- فی-

«19»

المحاسن للبرقیّ المطبوع سنة 1371 فی طهران

«20»

معانی الاخبار للصدوق المطبوع سنة 1379 فی طهران

«21»

مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب المطبوع سنة 1378 فی قم

«22»

من لا یحضره الفقیه للصدوق المطبوع سنة 1376 فی طهران

«23»

نهج البلاغة للشریف الرضی المطبوع سنة- فی مصر

«24»

اسد الغایة لعزّ الدین ابن الأثیر المطبوع سنة- فی طهران

«25»

تنقیح المقال للشیخ عبد اللّه المامقانی المطبوع سنة 1350 فی النجف

«26»

تهذیب الاسماء و اللغات للحافظ محیی الدین بن شرف النوری المطبوع فی مصر

«27»

جامع الرواة للاردبیلی المطبوع سنة 1331 فی طهران

«28»

خلاصة تذهیب الکمال للحافظ الخزرجی المطبوع سنة 132 فی مصر

«29»

رجال النجاشی المطبوع-- فی طهران

«30»

روضات الجنات للمیرزا محمّد باقر الموسوی المطبوع سنة 1367 فی طهران

«31»

الکنی و الألغاب للمحدّث القمی المطبوع-- فی صیدا

«32»

لسان المیزان لابن حجر العسقلانی المطبوع-- فی حیدرآباد الدکن

«33»

الرواشح السماویة للسید محمّد باقر الحسینی الشهیر بالداماد المطبوع سنة 1311 فی ایران

«34»

القبسات للسید محمّد باقر الحسینی الشهیر بالداماد المطبوع سنة 1315 فی ایران

«35»

رسالة مذهب ارسطاطا لیس للسید محمّد باقر الحسینی الشهیر بالداماد المطبوعة بهامش القبسات

«36»

اثولوجیا المنسوب إلی ارسطاطا لیس المطبوعة بهامش القبسات

ص: 333

«37»

رسالة الحدوث لصدر المتألهین المطبوع سنة 1302 فی ایران

«38»

الشفاء للشیخ الرئیس ابی علی بن سینا المطبوع سنة 1303 فی ایران

«39»

شرح التجرید تألیف المحقق الطوسی للعلامة الحلّیّ المطبوع سنة 1367 فی قم

«40»

عین الیقین للمولی محسن الفیض الکاشانی المطبوع سنة 1313 فی طهران

«41»

مروج الذهب للمسعودی المطبوع سنة 1346 فی مصر

«42»

القاموس لمحیط للفیروزآبادی المطبوع سنة 1332 فی مصر

«43»

الصحاح للجوهریّ المطبوع سنة 1377 فی مصر

«44»

النهایة لمجد الدین ابن الاثیر المطبوع سنة 1311 فی مصر

ص: 334

فهرس ما فی هذا الجزء من الأبواب

الموضوع/ الصفحه

«42»

باب حقیقة النفس و الروح و أحوالهما 131- 1

«43»

باب آخر فی خلق الأرواح قبل الأجساد و علّة تعلّقها بها و بعض شئونها من ائتلافها و اختلافها و حبّها و بغضها و غیر ذلک من أحوالها 150- 131

«44»

باب حقیقة الرؤیا و تعبیرها و فضل الرؤیا الصادقة و علّتها و علّة الکاذبة 233- 151

«45»

باب آخر فی رؤیة النبی صّلی الّله علیه و آله و أوصیائه علیهم السلام و سائر الأنبیاء و الأولیاء فی المنام 244- 234

«46»

باب قوی النفس و مشاعرها من الحواسّ الظاهرة و الباطنة و سائر القوی البدنیة 286- 245

«47»

باب ما به قوام بدن الإنسان و أجزائه و تشریح أعضائه و منافعها و ما یترتّب علیها من أحوال النفس 331- 286

ص: 335

ص: 336

رموز الکتاب

ب: لقرب الإسناد.

بشا: لبشارة المصطفی.

تم: لفلاح السائل.

ثو: لثواب الأعمال.

ج: للإحتجاج.

جا: لمجالس المفید.

جش: لفهرست النجاشیّ.

جع: لجامع الأخبار.

جم: لجمال الأسبوع.

جُنة: للجُنة.

حة: لفرحة الغریّ.

ختص: لکتاب الإختصاص.

خص: لمنتخب البصائر.

د: للعَدَد.

سر: للسرائر.

سن: للمحاسن.

شا: للإرشاد.

شف: لکشف الیقین.

شی: لتفسیر العیاشیّ

ص: لقصص الأنبیاء.

صا: للإستبصار.

صبا: لمصباح الزائر.

صح: لصحیفة الرضا علیه السلام

ضا: لفقه الرضا علیه السلام

ضوء: لضوء الشهاب.

ضه: لروضة الواعظین.

ط: للصراط المستقیم.

طا: لأمان الأخطار.

طب: لطبّ الأئمة.

ع: لعلل الشرائع.

عا: لدعائم الإسلام.

عد: للعقائد.

عدة: للعُدة.

عم: لإعلام الوری.

عین: للعیون و المحاسن.

غر: للغرر و الدرر.

غط: لغیبة الشیخ.

غو: لغوالی اللئالی.

ف: لتحف العقول.

فتح: لفتح الأبواب.

فر: لتفسیر فرات بن إبراهیم.

فس: لتفسیر علیّ بن إبراهیم.

فض: لکتاب الروضة.

ق: للکتاب العتیق الغرویّ

قب: لمناقب ابن شهر آشوب.

قبس: لقبس المصباح.

قضا: لقضاء الحقوق.

قل: لإقبال الأعمال.

قیة: للدُروع.

ک: لإکمال الدین.

کا: للکافی.

کش: لرجال الکشیّ.

کشف: لکشف الغمّة.

کف: لمصباح الکفعمیّ.

کنز: لکنز جامع الفوائد و تأویل الآیات الظاهرة معا.

ل: للخصال.

لد: للبلد الأمین.

لی: لأمالی الصدوق.

م: لتفسیر الإمام العسکریّ علیه السلام

ما: لأمالی الطوسیّ.

محص: للتمحیص.

مد: للعُمدة.

مص: لمصباح الشریعة.

مصبا: للمصباحین.

مع: لمعانی الأخبار.

مکا: لمکارم الأخلاق.

مل: لکامل الزیارة.

منها: للمنهاج.

مهج: لمهج الدعوات.

ن: لعیون أخبار الرضا علیه السلام

نبه: لتنبیه الخاطر.

نجم: لکتاب النجوم.

نص: للکفایة.

نهج: لنهج البلاغة.

نی: لغیبة النعمانیّ.

هد: للهدایة.

یب: للتهذیب.

یج: للخرائج.

ید: للتوحید.

یر: لبصائر الدرجات.

یف: للطرائف.

یل: للفضائل.

ین: لکتابی الحسین بن سعید او لکتابه و النوادر.

یه: لمن لا یحضره الفقیه.

ص: 337

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109