سرشناسه: مجلسی محمد باقربن محمدتقی 1037 - 1111ق.
عنوان و نام پدیدآور: بحارالانوار: الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار تالیف محمدباقر المجلسی.
مشخصات نشر: بیروت داراحیاء التراث العربی [ -13].
مشخصات ظاهری: ج - نمونه.
یادداشت: عربی.
یادداشت: فهرست نویسی بر اساس جلد بیست و چهارم، 1403ق. [1360].
یادداشت: جلد108،103،94،91،92،87،67،66،65،52،24(چاپ سوم: 1403ق.=1983م.=[1361]).
یادداشت: کتابنامه.
مندرجات: ج.24.کتاب الامامة. ج.52.تاریخ الحجة. ج67،66،65.الایمان و الکفر. ج.87.کتاب الصلاة. ج.92،91.الذکر و الدعا. ج.94.کتاب السوم. ج.103.فهرست المصادر. ج.108.الفهرست.-
موضوع: احادیث شیعه — قرن 11ق
رده بندی کنگره: BP135/م3ب31300 ی ح
رده بندی دیویی: 297/212
شماره کتابشناسی ملی: 1680946
ص: 1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
و به ثقتی الحمد لله خالق الأرضین و السماوات و سامک المسموکات و داحی المدحوات و مخرج عباده إلی النور من الظلمات مزوج الآباء العلویة(1) أمهات السفلیات و مثمر الموالید من أرحام الأسطقسات (2) و مظهر الأنواع المتوالدة و المتولدة من مشایم القابلیات و الصلاة علی أشرف الخلائق و البریات و عین أعیان المکونات (3) و أفضل نتائج الآباء و الأمهات محمد المصطفی و أهل بیته الأقدسین الذین بهم جرت جمیع النعم علی الکائنات و بنورهم یهتدی إلی مناهج السعادات و بذکر شفاعتهم یشفی غلیل صدور أرباب الجرائم و السیئات.
أما بعد فیقول أفقر العباد إلی عفو ربه الغافر محمد بن محمد تقی المدعو بباقر رزقهما الله السعادة فی الیوم الآخر و ثبت أقدامهما فی المزالق و المعاثر(4) هذا هو المجلد الرابع عشر من کتاب بحار الأنوار المسمی بکتاب السماء و العالم لاشتماله علی کشف الغطاء عن غوامض أسرار الآیات و الروایات المتعلقة بخلق اللوح و القلم و العرش و الکرسی و الحجب و السرادقات و السماوات و أصناف الملائکة و الکواکب و النجوم و صفاتها و أحکامها و آثارها و الأرضین و العناصر و الموالید من
ترجمه بحارالانوار جلد 54: کتاب آسمان و جهان - 1
مشخصات کتاب
سرشناسه : مجلسی، محمد باقربن محمدتقی، 1037 - 1111ق.
عنوان قراردادی : بحار الانوار .فارسی .برگزیده
عنوان و نام پدیدآور : ترجمه بحارالانوار/ مترجم گروه مترجمان؛ [برای] نهاد کتابخانه های عمومی کشور.
مشخصات نشر : تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392 -
مشخصات ظاهری : ج.
شابک : دوره : 978-600-7150-66-5 ؛ ج.1 : 978-600-7150-67-2 ؛ ج.2 : 978-600-7150-68-9 ؛ ج.3 : 978-600-7150-69-6 ؛ ج.4 978-600-715070-2 : ؛ ج.5 978-600-7150-71-9 : ؛ ج.6 978-600-7150-72-6 : ؛ ج.7 978-600-7150-73-3 : ؛ ج.8 : 978-600-7150-74-0 ؛ ج.10 978-600-7150-76-4 : ؛ ج.11 978-600-7150-83-2 : ؛ ج.12 978-600-7150-66-5 : ؛ ج.13 978-600-7150-85-6 : ؛ ج.14 978-600-7150-86-3 : ؛ ج.15 978-600-7150-87-0 : ؛ ج.16:978-600-7150-88-7 ؛ ج.17:978-600-7150-89-4 ؛ ج.18: 978-600-7150-90-0 ؛ ج.19:978-600-7150-91-7 ؛ ج.20:978-600-7150-92-4 ؛ ج.21: 978-600-7150-93-1 ؛ ج.22:978-600-7150-94-8 ؛ ج.23:978-600-7150-95-5
مندرجات : ج.1. کتاب عقل و علم و جهل.- ج.2. کتاب توحید.- ج.3. کتاب عدل و معاد.- ج.4. کتاب احتجاج و مناظره.- ج. 5. تاریخ پیامبران.- ج.6. تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه وآله.- ج.7. کتاب امامت.- ج.8. تاریخ امیرالمومنین.- ج.9. تاریخ حضرت زهرا و امامان والامقام حسن و حسین و سجاد و باقر علیهم السلام.- ج.10. تاریخ امامان والامقام حضرات صادق، کاظم، رضا، جواد، هادی و عسکری علیهم السلام.- ج.11. تاریخ امام مهدی علیه السلام.- ج.12. کتاب آسمان و جهان - 1.- ج.13. آسمان و جهان - 2.- ج.14. کتاب ایمان و کفر.- ج.15. کتاب معاشرت، آداب و سنت ها و معاصی و کبائر.- ج.16. کتاب مواعظ و حکم.- ج.17. کتاب قرآن، ذکر، دعا و زیارت.- ج.18. کتاب ادعیه.- ج.19. کتاب طهارت و نماز و روزه.- ج.20. کتاب خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، عقود و معاملات و قضاوت
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
یادداشت : ج.2 - 8 و 10 - 16 (چاپ اول: 1392) (فیپا).
موضوع : احادیث شیعه -- قرن 11ق.
شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور، مجری پژوهش
شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور. موسسه انتشارات کتاب نشر
رده بندی کنگره : BP135/م3ب3042167 1392
رده بندی دیویی : 297/212
شماره کتابشناسی ملی : 3348985
ص: 1
کتاب السماء و العالم
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحیم
به اوست اعتمادم و بس. سپاس از آن خدا است که آفریننده زمین ها و آسمان ها و فرازنده افراشته ها و گسترش دهنده همه زمین های گسترده و خارج کننده بندگانش به سوی روشنی از تاریکی ها، جفت کننده آباء علویه با مادران زمینی و به بارآورنده نوزادان از رحم های عناصر بسیط و آشکار کننده انواع زایش و پرورش از دهانه های استعدادها است.
و درود بر اشرف مخلوقات آدمیان و گوهرگوهرنشان همه موجودات و برترین فرزندان پدران و مادران، محمّد مصطفی و خاندان پاکش که به وسیله آنان هر نعمتی بر کائنات روا است و در پرتو نورشان راه های سعادت روشن است و با یاد شفاعتشان اضطراب دل های مجرمان و گنه کاران درمان می یابد.
اما بعد، محتاج ترین بنده ها به عفو پروردگار آمرزنده، محمد بن محمد تقی که او را باقر می خوانند و خدا سعادت آخرت را نصیبشان کند و گام هایشان را از لغزیدن در هر لغزشگاهی مستحکم نگه دارد، می گوید که اینجلد 14 کتاب بحار الانوار به نام کتاب «السماء و العالم» - آسمان و جهان - است، چون مشتمل است به کشف پیچیدگی های اسرار آیات و روایات در رابطه با موضوع آفرینش لوح و قلم، عرش و کرسی، سراپرده جلالش و آسمان ها، انواع فرشته ها، ستاره ها و اختران و اوصاف و احکام و آثارشان و هم آنچه درباره زمین ها است و عناصر و آفریده ها از معادن و گیاهان و جانداران و ویژگی های آنان و حلال و حرام و شکار و ذبح حیوانات و نیز درباره فواید ادویه ها و میوه ها وسبزی ها و ریشه های دارویی و خواص و فایده آن ها و درباره احوال انسان و روح و جان و تشریح بدن و دانش پزشکی و در احوال سرزمین ها و شهرها و نواحی دور و هر آنچه به آن ها تعلق دارد و در این تألیف هیچ کس از دانشمندان ما و دیگران بر من پیشدستی نکرده است و امیدوارم که به فضل خدای سبحان، مایه نوربخشی چشم مؤمنان و آزردگی و افسوس منافقان و ملحدان باشد و در این باره از پروردگار عظیمم و سپس از سروران باکرامتم (اهل بیت علیهم السلام) یاری می خواهم و کفایت می کند برای ما خدا، و او چه نیکو کارپردازی است .
کلیات احوال جهان و آنچه به اوضاع آسمانی مربوط است
باب اول : پیدایش جهان و آغاز آفرینش و چگونگی آن و برخی از امور کلی
اشارة
باب 1 حدوث العالم و بدء خلقه و کیفیته و بعض کلیات الأمور
آیات
- هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّمَاء فَسَوَّیهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ.(1)
{اوست آن کسی که آنچه در زمین است همه را برای شما آفرید سپس به [آفرینش] آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار کرد و او به هر چیزی داناست.}
- الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ .(2)
{ستایش خدایی را که آسمان ها و زمین را آفرید و تاریکی ها و روشنایی را پدید آورد.}
- إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ .(3)
ص: 2
المعادن و النباتات و الحیوانات و خواصها و حلها و حرمتها و صیدها و ذبحها و منافع الأدویة و الثمار و الحشائش و العقاقیر و خواصها و فوائدها و أحوال الإنسان و النفس و الروح و تشریح الأبدان و علم الطب و أحوال البقاع و البلدان و الأصقاع و سائر ما یتعلق بتلک الأعیان و هذا مما لم یسبقنی إلیه أحد من علمائنا و المخالفین و أرجو بفضله سبحانه أن یکون مما تقر به أعین المؤمنین و یسخن (1)
عیون المنافقین و الملحدین و أستمد المعونة فی ذلک من ربی جل شأنه ثم من موالی الأکرمین و حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ.
باب 1 حدوث العالم و بدء خلقه و کیفیته و بعض کلیات الأمور(2)
البقرة: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ (3)
الأنعام: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ(4)
الأعراف: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ (5)
ص: 2
{در حقیقت پروردگار شما آن خدایی است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید سپس بر عرش [جهانداری] استیلا یافت.}
- إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الأَمْرَ.(1)
{پروردگار شما آن خدایی است که آسمان ها و زمین را در شش هنگام آفرید سپس بر عرش استیلا یافت کار [آفرینش] را تدبیر می کند.}
- وَهُوَ الَّذِی خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.(2)
{و اوست کسی که آسمان ها و زمین را در شش هنگام آفرید و عرش او بر آب بود تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارترید.}
- مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا.(3)
{[من] آنان را نه در آفرینش آسمانها و زمین به شهادت طلبیدم و نه در آفرینش خودشان و من آن نیستم که گمراه گران را همکار خود بگیرم.}
- أَوَلَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَفَلَا یُؤْمِنُونَ.(4)
{آیا کسانی که کفر ورزیدند ندانستند که آسمان ها و زمین هر دو به هم پیوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختیم و هر چیز زنده ای را از آب پدید آوردیم آیا [باز هم] ایمان نمی آورند.}
- الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَاسْئلْ بِهِ خَبِیرًا.(5)
{همان کسی که آسمان ها و زمین و آنچه را که میان آن دو است در شش روز آفرید، آنگاه بر عرش استیلا یافت رحمتگر عام [اوست] در باره وی از خبره ای بپرس [که می داند].}
- اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ.(6)
{خدا کسی است که آسمان ها و زمین و آنچه را که میان آن دو است در شش هنگام آفرید آنگاه بر عرش [قدرت] استیلا یافت.}
- قُلْ أَئِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَندَادًا ذَلِکَ رَبُّ الْعَالَمِینَ *وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ مِن فَوْقِهَا وَبَارَکَ فِیهَا وَقَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَوَاء لِّلسَّائِلِینَ *ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّمَاء وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ اِئْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ *فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا وَزَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَحِفْظًا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ.(7)
ص: 3
یونس: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ(1)
هود: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا(2)
الکهف: ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً(3)
الأنبیاء: أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُونَ (4)
الفرقان: الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً(5)
التنزیل: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ (6)
فصلت: قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِکَ رَبُّ الْعالَمِینَ وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَها فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِینَ ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ حِفْظاً ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (7)
ص: 3
{بگو آیا این شمایید که واقعا به آن کسی که زمین را در دو هنگام آفرید کفر می ورزید و برای او همتایانی قرار می دهید، این است پروردگار جهانیان. و در [زمین] از فراز آن [لنگرآسا] کوه ها نهاد و در آن خیر فراوان پدید آورد و مواد خوراکی آن را در چهار روز اندازه گیری کرد [که] برای خواهندگان درست [و متناسب با نیازهایشان] است.سپس آهنگ [آفرینش] آسمان کرد و آن بخاری بود پس به آن و به زمین فرمود، خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند: فرمان پذیر آمدیم. پس آنها را [به صورت] هفت آسمان در دو هنگام مقرر داشت و در هر آسمانی کار [مربوط به] آن را وحی فرمود و آسمان [این] دنیا را به چراغ ها آذین کردیم و [آن را نیک] نگاه داشتیم این است اندازه گیری آن نیرومند دانا.}
- وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ.(1)
{و در حقیقت آسمان ها و زمین و آنچه را که میان آن دو است در شش هنگام آفریدیم و احساس ماندگی نکردیم.}
- هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ(2)
{اوست آن کس که آسمان ها و زمین را در شش هنگام آفرید آنگاه بر عرش استیلا یافت.} - أَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاء بَنَاهَا *رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّیهَا *وَأَغْطَشَ لَیْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا *وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِکَ دَحَاهَا *أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءهَا وَمَرْعَاهَا *وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا *مَتَاعًا لَّکُمْ وَلِأَنْعَامِکُمْ.(3)
{آیا آفرینش شما دشوارتر است یا آسمانی که [او] آن را برپا کرده است. سقفش را برافراشت و آن را [به اندازه معین] درست کرد. و شبش را تیره و روزش را آشکار گردانید. و پس از آن زمین را با غلتانیدن گسترد. آبش و چراگاهش را از آن بیرون آورد.و کوه ها را لنگر آن گردانید. [تا وسیله] استفاده برای شما و دام هایتان باشد.}
- سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی *الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی *وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَی.(4)
{نام پروردگار والای خود را به پاکی بستای. همان که آفرید و هماهنگی بخشید. و آنکه اندازه گیری کرد و راه نمود.}
تفسیر
«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً»،{اوست آن کسی که آنچه در زمین است همه را برای شما آفرید.}مّنتی است که بر بندگان گذاشته شده، برای آفریدن هر آنچه زندگی شان به آن وابسته است و کمال معیشت آن ها است و فرمود «لکم»،{برای شما.}یعنی برای اینکه از آن ها در این جهان سود ببرید و در مصلحت خویش به واسطه یا بی واسطه به کار اندازید و برای امور دین خود بدان دلیل بیاورید و اندرز بگیرید و لذت ها و دردهای آخرت را بشناسید، این آیه دلالت دارد بر اینکه همه چیز مباح است جز آنچه دلیلی آن را از این حکم خارج کند. و«ما» شامل هر چیزی است که در روی زمین است و خود زمین را شامل نمی شود مگر آنکه مقصود از زمین، سمت و جهت پائین باشد چنانچه مقصود از لفظ سماء، سمت بالا است. «ثم استوی إلی السماء»،{سپس بر آسمان استوار شد.} یعنی قصد آنکرد و خواست آن را،
ص: 4
ق: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (1)
الحدید: هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ (2)
النازعات: أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها وَ الْجِبالَ أَرْساها مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (3)
الأعلی: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدی (4)
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً امتنان علی العباد بخلق ما یتوقف علیه بقاؤهم و یتم به معاشهم و معنی لَکُمْ لأجلکم و انتفاعکم فی دنیاکم باستعمالکم بها فی مصالح أبدانکم بوسط أو غیر وسط و فی دینکم بالاستدلال و الاعتبار و التعرف بما یلائمها من لذات الآخرة و آلامها و هذا مما یستدل به علی إباحة جمیع الأشیاء إلا ما أخرجه الدلیل و ما یعم کل ما فی الأرض لا الأرض إلا إذا أرید به جهة السفل کما یراد بالسماء جهة العلو جَمِیعاً حال عن الموصول الثانی ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ(5) أی قصد إلیها بإرادته من قولهم استوی إلیه
ص: 4
وقتی قصدش استیلا یافتن بر آن باشد نه صاحب شدن آن. و نیز گفته ا ند «استوی» به معنی استیلا و دارا بودن آن است، چنانچه شاعر گفته:
قد استوی بشر علی العراق من غیر سیف و دم مهراق
استوار شد بشر بر عراق بی شمشیرزدن و بی خونریزی
و مقصود از آسمان، اجرام عالم بالا یا فضای بالا است همچنانکه گفته شد. «فسویهن» یعنی طبقه بندی کرد و آن ها را بی کژی و سستی آفریده است و گفته شد «هنّ» ضمیر سماء است، اگر أجرام جمع یا در معنی جمع تفسیر شود. و اگر مبهم باشد جمله مابعد آن تفسیرش می کند همچنانکه گفته است «سبع سماوات» که بدل است و یا تفسیر آن. و هفت آسمان در اینجا با نه فلکی که کیهان شناسان بیان کرده اند در تناقض نیست زیرا فلک هشتم و نهم در زبان دین به کرسی و عرش نام برده شده اند.
«و هو بکل شی علیم»،{و او به هر چیزی دانا است.}بیان علت آفرینش است به جهت خلق آگاهانه همه مخلوقات بر وجه اکمل و نیکوترین صورت و دلیل آن است که این نظم شگفت انگیز و ترتیب هماهنگ آن، دلیل بر دانش او است و این آیه دلالت می کند بر آفرینش آسمان ها و نیز زمین، چنانچه در ادامه خواهد آمد.
«الحمدلله الّذی خلق السموات و الأرض»،{سپاس از آن خدا است که آسمان ها و زمین راآفریده.}بیان می دارد که خدا شایسته سپاس است
ص: 5
إذا قصده قصدا مستویا من غیر أن یلوی علی شی ء و قیل استوی أی استولی و ملک قال الشاعر
قد استوی بشر علی العراق***من غیر سیف و دم مهراق
و المراد بالسماء الأجرام العلویة أو(1)
جهات العلو کما قیل.
فَسَوَّاهُنَ أی عدلهن و خلقهن مصونة من العوج و الفطور و قیل هن ضمیر السماء إن فسرت بالأجرام لأنها جمع أو فی معنی الجمع و إلا فمبهم یفسره ما بعده کقولهم ربه رجلا سَبْعَ سَماواتٍ بدل أو تفسیر و السبع لا ینافی التسع التی أثبتوها أصحاب الأرصاد إذ الثامن و التاسع مسمیان فی لسان الشرع بالکرسی و العرش (2) وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ قیل فیه تعلیل کأنه قال و لکونه
عالما بتلک الأشیاء کلها خلق ما خلق علی هذا النمط الأکمل و الوجه الأنفع و الاستدلال بأن من کان فعله علی هذا النسق العجیب و الترتیب الأنیق کان علیما و تدل الآیة علی حدوث السماوات بل الأرض أیضا کما سیأتی بیانه.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أخبر بأنه تعالی حقیق بالحمد
ص: 5
برای نعمت های بزرگ، ستایش شود یا نشود، تا حجتی باشد بر آنان که از پروردگارشان روی گردانند. سماوات را جمع آورد و زمین را مفرد، با اینکه مانندآن ها است؛ زیرا طبقات آسمان در ذات خود مختلفند و در آثار و حرکات متفاوت، و آن را به جهت شرافت و برتری مکانش مقدم داشت.
«و جعل الظلمات و النّور» یعنی آن ها را برآورد و نمودار کرد و فرق میان «خلق» و «جعل» که یک مفعول واحد دارند این است که در خلق، اندازه گیری منظور شده و اصالت دارد ولی جعل، امری است ضمنی و فرعی که به خودی خود وجودی ندارد، آن گونه که ثنویه ظلمت را یک مبدأ جدا و اصیل دانسته اند، بلکه ظلمت نابودی نور است و ظلمات را به لفظ جمع آورده، به خاطر اسباب و لوازمی که بر آن بار می شود و اگر مقصود از ظلمت گمراهی باشد و منظور از نور هدایت، ظلمت به معنی گمراهی، تعدد دارد و متکثر است چرا که راه راست یکی است و کژراهه بسیار. و مقدم بودن ظلمات، به خاطر پیش بودن عدم بر وجود است.
«فی ستۀ أیام» مشهور این است که مقصود از أیام در اینجا همان اندازه روزهای دنیا است و در روایتی از ابن عباس روایت شده که منظور روزهای آخرت است که هر روزی از آن معادل هزار سال شمرده می شود.
به عقیده من، با این خبر نمی شود آیه را از ظاهر خودش برگرداند، زیرا خدا که می توانست همه چیز را در چشم به هم زدنی بیافریند، جهان را در شش روز به تدریج آفرید، برای اینکه پندی باشد برای ملائکه؛ زیرا عبرت پذیری به صورت فرایندی تدریجی، بیشتر است چنانچه در خبری آمده است و نیزآگاهی پیدا کنند که این ها همه از خداوند توانا و مختار دانا به مصالح و جوانب حکمت ها صادر شدند زیرا اگر از سر طبع یا ناچاری بودند، همه در یک حال محقق می شدند. و هم اینکه تا به انسان ها تأنی و آرامش و عدم شتاب زدگی در انجام کارها را بیاموزد؛ چنانچه از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده که: اگر می خواست همه را در کمتر از چشم به هم زدنی بیافریند، می آفرید ولی این تأخیر و مدارا را نمونه ای آورد برای امنایش و حجتی نمود بر آفرید گانش.
در اینجا اشکالی مطرح کرده اند و آن این است که روز از حرکت خورشید و طلوع و غروبش ایجاد می شود و در اینجا روز به چه معنایی است؟
به چند وجه میتوان به این پاسخ گفت:
1.
معیار اندازه گیری روز همان چرخش فلک نهم است نه هفت آسمان. وآفریده های روزهای مشخص ششگانه، همان هفت آسمان
ص: 6
و نبه علی أنه المستحق له علی هذه النعم الجسام حمد أو لم یحمد لیکون حجة علی الذین هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ و جمع السماوات دون الأرض و هی مثلهن لأن طبقاتها مختلفة بالذات متفاوتة الآثار و الحرکات و قدمها لشرفها و علو مکانها وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ أی أنشأهما و الفرق بین خلق و جعل الذی له مفعول واحد أن خلق فیه معنی التقدیر و جعل فیه معنی التضمین و لذلک عبر عن إحداث النور و الظلمة بالجعل تنبیها علی أنهما لا یقومان بأنفسهما کما زعمت الثنویة و جمع الظلمات لکثرة أسبابها و الأجرام الحاملة لها أو لأن المراد بالظلمة الضلال و بالنور الهدی و الهدی واحد و الضلال متعدد و تقدیمها لتقدم الأعدام علی الملکات.
فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ المشهور أن المراد بالأیام هنا مقدار أیام الدنیا و
روی عن ابن عباس: أنها من أیام الآخرة کل یوم منها أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.
أقول
و بمثل هذا الخبر لا یمکن صرف الآیة عن ظاهرها ثم إنه سبحانه إنما خلق فی هذه المدة مع أنه کان قادرا علی خلقها فی طرفة عین إما لعبرة من خلقها من الملائکة إذ الاعتبار فی التدریج أکثر کما ورد فی الخبر أو لیعلم بذلک أنها صادرة من قادر مختار عالم بالمصالح و وجوه الأحکام إذ لو حصلت من مطبوع أو موجب لحصلت فی حالة واحدة أو لیعلم الناس التأنی فی الأمور و عدم الاستعجال فیها
کَمَا رُوِیَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: وَ لَوْ شَاءَ أَنْ یَخْلُقَهَا فِی أَقَلَّ مِنْ لَمْحِ الْبَصَرِ لَخَلَقَ وَ لَکِنَّهُ جَعَلَ الْأَنَاءَ(1) وَ الْمُدَارَاةَ مِثَالًا لِأُمَنَائِهِ وَ إِیجَاباً لِلْحُجَّةِ عَلَی خَلْقِهِ.
و أورد هنا إشکال و هو أن الیوم إنما یحصل بحرکة الشمس و طلوعها و غروبها فما معنی الیوم هاهنا و یمکن أن یجاب بوجوه.
الأول أن مناط تمایز الأیام و تقدرها إنما هو حرکة الفلک الأعلی دون السماوات السبع و المخلوق فی الأیام المتمایزة إنما هو السماوات السبع و
ص: 6
و زمین و آنچه میان آن ها است هستند نه آنچه برتر از آن ها است و این سبب خلأ نمی شود زیرا آبی که مایه آفرینش همه آن هاست، پیش از آن ها بوده و فضا را پر کرده بوده است .
2.
منظور از روزها لحظه است چنانچه خداوند فرموده است «وَمَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ »،(1){و هر که در آن هنگام به آنان پشت کند.}
3.
مقصود از شش روز، مقدار آن است و مرجع همه یکی است زیرا پیش از وجود خورشید، روز حقیقی تحقق پذیر نیست، پس مقصود، یا اندازه است از زمان مطلق، یا اندازه حرکت خورشید به مقدار شش روز، بر فرض وجود آن؛ و به هر تقدیر اساس این است که زمان امری است انتزاعی و برگرفته از بقاء ذات الهی یا مخلوقی که بوده مانند آب، یا روح بنا بر قول تقدم آفرینش آن بر اجسام، یا فرشته ها چنانچه در خبر بعدی آمده است و یا باید گفت، پیش از آن فلکی آفریده بوده، بنا بر اینکه زمان، وجودی دارد و آن مقدار حرکت فلک است؛ زیرا گردش زمان و سپری شدن وقت ها، منشأ تحقق زمانی است که در نزد حکماء در همه متصوراست.
ص: 7
الأرض و ما بینهما دون ما فوقهما و لا یلزم من ذلک الخلأ لتقدم الماء الذی خلق منه الجمیع علی الجمیع. الثانی أن المراد بالأیام الأوقات کقوله تعالی وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ (1) الثالث أن المراد فی مقدار ستة أیام و مرجع الجمیع إلی واحد إذ قبل وجود الشمس لا یتصور یوم حقیقة فالمراد إما مقدار من الزمان مطلقا أو مقدار حرکة الشمس هذا القدر و علی التقدیرین إما مبنی علی کون الزمان أمرا موهوما منتزعا من بقائه سبحانه أو من أول الأجسام المخلوقة کالماء أو من الأرواح المخلوقة قبل الأجسام علی القول به أو من الملائکة کما هو ظاهر الخبر الآتی و إما بالقول بخلق فلک متحرک قبل ذلک بناء علی القول بوجود الزمان و أنه مقدار حرکة الفلک فإن التجدد و التقضی و التصرم الذی هو منشأ تحقق الزمان عندهم فی الجمیع متصور(2).
ص: 7
برخی صوفی مسلکان گفته اند، زمان هم روح مجردی دارد که مانند نفس است برای جسم،
ص: 8
و قال بعض الصوفیة للزمان المادی زمان مجرد کالنفس للجسد و للمکان
ص: 8
چنانچه مکان هم روح مجردی دارد و روح زمان و مکان از عوارض مجردات هستند و این نظر مانند بسیاری از خیال بافی ها و گفته های دیگرشان قابل فهم نیست و از چارچوب عقل خارج است. و به هرحال این آیه و آیه های دیگر که در ادامه می آید، اشاره دارد برآفرینش آسمان ها و هر آنچه در آن است، زیرا آنچه در روز آخر ایجاد شد، مثلاً پنج روز گذشته در پیش از خود دارد و بقایش پایان پذیر است و وجودش در گذشته به نیستی می پیوندد و هر چه قبل از خود عدم بوده، حادث است و آنچه در روز نخست پدید شده، به اندازه محدودی از وجود آخری وجود دارد، پس همه موجودی پایان پذیر و حادث هستند و این ایراد بر حکماء وارد می شود که خود زمان هم حادث است زیرا زمان در نزد آنان مقدار حرکت فلکی است.
فخر رازی در تفسیرش می گوید: مراد از شش روز، شش حال و وضعیت است زیرا آسمان و زمین و ما بین آن ها خود سه چیزند و هر کدام از آن ها ذاتی دارند و صفتی، و چگونگی خلق ذات آسمان که خود یک حالت است؛ و دیگر اینکه نظر می کند بر خلق صفات و ویژگی های آن و نیز بر آفرینش حقیقت زمین و صفات و ویژگی های آن، و همچنین نظر می کند بر حقیقت آنچه که بین آن هاست و بر صفات آن ها، که این ها با همشش چیز می شوند، در شش حالت و موقعیت. و این دوران آفرینش، هر کدام به روزی تعبیر شده، چون آدمی فعل را می نگرد و آفرینش را از روزنه زمان می نگرد که ظرف هر کاری است و أیام،مشهورترین و متعارف ترین زمان ها است و گر نه پیش از آفرینش آسمان ها شب و روزی نبوده و این مثل آن است که یکی به دیگری بگوید، «روزی که در آن تولد یافتی مبارک بود» و چه بسا که در شب متولد شده است، ولی منافاتی با مقصودش ندارد زیرا منظورش زمان، یعنی ظرف این کار است،
ص: 9
المادی مکان مجرد و هما عارضان للمجردات و لا یمکن فهمه و خارج عن طور العقل کسائر خیالاتهم و أقوالهم.
و علی أی حال هذه الآیة و ما سیأتی من أشباهها تدل علی حدوث السماوات و الأرض و ما بینهما لأن الحادث فی الیوم الأخیر مثلا مسبوق بخمسة أیام فیکون متناهی البقاء منقطع الوجود فی جهة الماضی و الموجود فی الیوم الأول زمان وجوده أزید علی الأخیر بقدر متناه فالجمیع متناهی الوجود حادث فیرد علی الحکماء کون الزمان أیضا حادثا متناهیا لأنه عندهم مقدار حرکة الفلک و أما ما ذکره الرازی فی تفسیره (1) من أن المراد بستة أیام ستة أحوال (2) و ذلک لأن السماء و الأرض و ما بینهما ثلاثة أشیاء و لکل واحد منهما ذات و صفة فنظرا(3)
إلی خلقة(4) ذات السماء حالة و إلی (5)
خلقة(6)
صفاتها أخری و نظرا(7) إلی خلقة(8)
ذات الأرض و إلی صفاتها کذلک و نظرا(9) إلی ذوات ما بینها و إلی صفاتها أخری (10) فهی ستة أشیاء فی ستة أحوال و إنما ذکر الأیام لأن الإنسان إذا رأی (11) إلی الخلق رآه فعلا و الفعل ظرفه الزمان و الأیام أشهر الأزمنة و إلا فقبل السماوات لم
یکن لیل و لا نهار و هذا مثل ما یقول القائل لغیره إن یوما ولدت فیه کان یوما مبارکا و قد یجوز أن یکون ولد ذلک لیلا(12)
و لا یخرج عن مراده لأن المراد الزمان (13) الذی هو ظرف
ص: 9
ولی آنچه او گفته تکلفی است دور از فهم که به آن نیازی نیست و آنچه ما گفتیم به تعبیر آیه کریمه نزدیکتر است و با مقصود قرآن مطابقت بیشتری دارد و به زودی معنای «عرش» و «استوای علی العرش» بیان خواهد شد.
بیضاوی در رابطه با «و کان عرشه علی الماء»،{و عرش او بر آب بود.} گفته است: یعنی قبل از خلق آن ها چیزی میان عرش او و آب فاصله نبود، نه اینکه عرش بر روی آب بود و آن را دلیل بر امکان خلأ دانسته و بر اینکه نخستین چیزی که از اجرام این جهان ایجاد شد، پس از عرش، آب است و گفته شده آب بر دوش باد بوده است و خداوند به این امر آگاه تر است. پایان
طبرسی گفته، این آیه دلیل است بر اینکه عرش و آب پیش از آسمان ها و زمین بوده اند و آب به اراده و قدرت خداوند بدون هیچ مکان استواری برقرار بوده است و خداوند به قدرت عظیمش آن را استوار نگه می داشته و این خود بزرگترین عبرت است برای انکارکنندگان. و ابی مسلم گفته، عرش به معنی ساختمان و بنا است چنانچه یعرشون در «مِمَّا یَعْرِشُونَ» به معنی بنا می کنند آمده است. یعنی بنای آفرینش او بر پایه و مایه آب بوده که این معنی بدیع تر و شگفت انگیزتر است.
در تفسیر رازی آمده است که: کعب گفت: خدای تعالی یک دانه یاقوت سبز آفرید و با عظمت و هیبت نگاهش بر آن نگریست و آن آبی شد که جریان پیدا کرد و سپس باد را آفرید و آب را بر دوشش نهاد و سپس عرش را بر آن استوار کرد. ابوبکر اصم می گوید: «و کان عرشه علی الماء»،{و عرش او بر آب بود.} مانند آن است که بگویند آسمان بر زمین است و مقصود این نیست که یکی بر روی دیگری قرار گرفته و هر گونه که بوده، دلالت می کند بر اینکه عرش و آب پیش از آسمان ها و زمین بوده اند. معتزله اعتقاد دارند، این آیه دلیل است بر اینکه ملائکه پیش از آفرینش آسمان و زمین بوده اند، زیرا شایسته نیست که آن ها را بیافریند
ص: 10
ولادته فهو تکلف بعید مستغنی عنه و ما ذکرنا أقرب إلی لفظ الآیة الکریمة و أوفق بالمراد و سیأتی معانی (1)
العرش و استوی (2) علیه.
وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ قال البیضاوی (3) أی قبل خلقهما لم یکن حائل بینهما لا أنه کان موضوعا علی متن الماء و استدل به علی إمکان الخلاء و أن الماء أول حادث بعد العرش من أجرام هذا العالم و قیل کان الماء علی متن الریح و الله أعلم بذلک انتهی و قال الطبرسی (4) و فی هذا دلالة علی أن العرش و الماء کانا موجودین قبل خلق السماوات و الأرض و کان الماء قائما بقدرة الله علی غیر موضع قرار بل کان الله یمسکه بکمال قدرته و فی ذلک أعظم الاعتبار لأهل الإنکار و قیل المراد(5) بقوله عَرْشُهُ بناؤه یدل علیه وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ أی یبنون فالمعنی (6)
و کان بناؤه علی الماء فإن البناء علی الماء أبدع و أعجب عن أبی مسلم انتهی.
و قال الرازی فی تفسیره (7)
قال کعب خلق الله تعالی یاقوتة خضراء ثم نظر إلیها بالهیبة فصارت ماء یرتعد ثم خلق الریح فجعل الماء علی متنها ثم وضع العرش علی الماء قال أبو بکر الأصم و معنی قوله وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ کقولهم السماء علی الأرض و لیس ذلک علی سبیل کون أحدهما ملتصقا بالآخر و کیف کانت الواقعة یدل (8)
علی أن العرش و الماء کانا قبل السماوات و الأرض قالت المعتزلة و فی الآیة دلالة علی وجود الملائکة قبل خلقهما لأنه لا یجوز أن
ص: 10
و کسی نباشد که از آن ها بهره مند شود.
و در برخی روایات آمده است که مقصود از این جمله آن است که دانش و کیش خویش را به دوش آب نهاده، و کسانی دیگر کلمه آب را به هیولا تعبیر کرده اند.
«لیبلوکم أیکم أحسن عملا»{تا بیازماید شما را که کدام نیکو کردارترید.} یعنی حکمت بالغه آفرینش آسمان و زمین آن است که تسکین دهنده بنده هایش باشند و انواع نعمتها را به آنها ارزانی کند. و بر آنها تکلیف کند تا به پاداش آخرت برساند، این خود همانند آزمایشی است که فرمود: «تا بیازماید شما را» یعنی تا با شما کاری کند که با یک فردی که مورد آزمون قرار گرفته می کند، تا ببیند چه کار می کنید و از امام صادق علیه السّلام نقل است که مقصود بسیاری عمل نیست بلکه مقصود درستی و صواب بودن عمل است که درستی کار بنده، در ترس و خشیت در برابر خدا و نیت درست و اخلاص است.
«ما أشهدتهم خلق السموات و الأرض و لاخلق انفسهم و ما کنت المضلین عضدا» {[من] آنان را نه در آفرینش آسمانها و زمین به شهادت طلبیدم و نه در آفرینش خودشان. و من آن نیستم که گمراهگران را همکار خود بگیرم.}
طبرسی در این باره گفته است(1) یعنی ابلیس و ذریه او را در آفرینش آسمان ها و زمین و نه در آفرینش خودشان حاضر نساختم که مرا یاری کنند و یا بر آفرینش یکدیگر یاری کنند؛ و این بیانگر کمال قدرت و بی نیازی او از یاران و کمک کاران است .
و این آیه: «و ما کنت متّخذ المضلّین عضدا»،{من گمراه کننده ها را پشتیبان نگرفته ام.} هم بر آن دلالت دارد. یعنی شیاطینی که مردم را گمراه کنند را یاران خود قرار ندادم تا به من کمک دهند؛ و بسیاری کلمه عضد را به معنی یار به کار برده و گفته اند، مقصود این است که شما چنان پیروی شیطان کنید که گویا او دانشی مخصوص دارد که از جز او به دست نمی آید و من آن ها را به آفرینش آسمان ها و بر آفرینش خودشان مطلع نساختم و به آن ها نیاموختم که چگونه اشیاء آفریده میشود. پس از کجا پیرو آن ها می شوند؟ و گفته اند مقصود این است که مشرکان عرب و این کفار در خلق آسمان ها و زمین حضور نداشتند و بر آفرینش یکدیگر واقف نشدند و موجود نبودند که من آن ها را آفریدم، پس از کجا می گویند فرشته ها دختران خدایند و از کجا چنین ادعایی می کنند؟
فخر رازی دو وجه دیگر بر تفسیر این آیه افزوده است:(2)
- نخست در پاسخ کافرانی که به
ص: 11
یخلق ذلک و لا أحد ینتفع بالعرش و الماء انتهی.
و فی بعض الأخبار: أن المراد حمل علمه و دینه الماء.
و ربما یؤول من قال بالهیولی الماء بها.
لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا أی خلقهن لحکمة بالغة و هی أن یجعلها مساکن لعباده و ینعم علیهم فیها بفنون النعم و یکلفهم و یعرضهم لثواب الآخرة و لما أشبه ذلک اختبار المختبر قال لِیَبْلُوَکُمْ أی لیفعل بکم ما یفعل المبتلی لأحوالکم کیف تعملون
وَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: لَیْسَ یَعْنِی أَکْثَرُکُمْ عَمَلًا وَ لَکِنْ أَصْوَبُکُمْ عَمَلًا وَ إِنَّمَا الْإِصَابَةُ خَشْیَةُ اللَّهِ وَ النِّیَّةُ الصَّادِقَةُ.
ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قال الطبرسی رحمه الله (1) أی ما أحضرت إبلیس و ذریته خلق السماوات و الأرض و لا خلق أنفسهم مستعینا بهم علی ذلک و لا استعنت ببعضهم علی خلق بعض و هذا إخبار عن کمال قدرته و استغنائه عن الأنصار و الأعوان و یدل علیه قوله وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً أی الشیاطین الذین یضلون الناس أعوانا یعضدوننی علیه و کثیرا ما یستعمل العضد بمعنی العون (2)
و قیل المعنی أنکم اتبعتم الشیاطین کما یتبع من یکون عنده علم لا ینال إلا من جهته و أنا ما أطلعتهم علی خلق السماوات (3) و لا علی خلق أنفسهم و لم أعطهم العلم بأنه کیف یخلق الأشیاء فمن أین یتبعونهم و قیل معناه ما أحضرت مشرکی العرب و هؤلاء الکفار خلق السماوات و الأرض و لا بعضهم خلق بعض بل لم یکونوا موجودین فخلقتهم فمن أین قالوا إن الملائکة بنات الله و من أین ادعوا ذلک انتهی.
و زاد الرازی وجهین آخرین (4)
أحدهما أن الضمیر عائد إلی الکفار
ص: 11
پیغمبر گفتند، اگر فقرا و مستمندان را از مجلست نرانی ما به تو ایمان نمی آوریم، خداوند فرمود: این پیشنهاد دهنده ها و زورگویان بیهوده و یاوهگو، در آفرینش جهان و تدبیر دنیا و آخرت شریک من نبودند و بلکه همانند دیگران بودند پس چرا چنین پیشنهادی و مانند آن می دهند؟ کسی که پیشنهادهای بزرگی به تو می کند، تو در پاسخ می گویی، من پادشاه کشور یا وزیر پادشاه نیستم که این پیشنهادها را از تو بپذیریم.
- باز مقصود کفار است و منظور این است که شما یعنی کافران، به چگونگی سعادت و شقاوت و سرنوشت نادانید و ناتوانید و چگونه است که خود را کامل و برتر از دیگران می دانید و به دیگران نسبت خواری و پستی می دهید؟
و عیاشی از امام باقر علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: بار خدایا، اسلام را به برکت عمر بن خطاب یا ابوجهل بن هشام عزت ببخش و خدا این آیه را درباره آن ها نازل کرد .
و از امام جواد علیه السّلام نقل شده است که خدای تعالی، همواره در یگانگی خود یکتا بود و سپس محمّد و علی و فاطمه علیهم السّلام را آفرید و مدت زیادی ماندند و سپس همه چیز را آفرید و آنان را گواه آفرینش آن ها نمود و فرمانبری شان را بر آن ها واجب نمود و کار همه را به آن ها واگذاشت ... تا آخر خبر. و این خبر تصریح دارد بر حادث بودن همه اجزاء عالم.(1)
«أولم یرالّذین کفروا»،{آیا نبینند آنان که کافرند؟} طبرسی ره می گوید، پرسشی است برای سرکوبی و عتاب تند و معنایش این است که آیا نمی دانند که خدای سبحان است که این کارها می کند و جز او بر آنها توانا نیست؟ پس او است آن معبود شایسته پرستش و عبادت، نه دیگری؛ «أن السموات و الأرض کانتا رتقاً ففتقناهما»،{به راستی که آسمان ها و زمین هر دو بسته بودند و ما آن ها را گشادیم.} یعنی هر دو به هم چسبیده بودند و بسته بودند و ما آن ها را به وسیله هوا از هم جدا کردیم،
ص: 12
الذین قالوا له صلی الله علیه و آله إن لم تطرد عن مجلسک هؤلاء الفقراء فلا نؤمن بک فکأنه تعالی قال إن هؤلاء الذین أتوا بهذا الاقتراح الفاسد و التعنت الباطل ما کانوا شرکائی فی خلق العالم و تدبیر الدنیا و الآخرة بل هم کسائر الخلق فلم أقدموا علی هذا الاقتراح و نظیره إن من اقترح علیک اقتراحات عظیمة فإنک تقول له لست بسلطان البلد و لا وزیر الملک حتی نقبل منک هذه الاقتراحات.
و ثانیهما أن یکون المراد هؤلاء الکفار أیضا و یکون المعنی أنتم جاهلون بما جری به القلم من أحوال السعادة و الشقاوة فکیف یمکنکم أن تحکموا لأنفسکم بالرفعة و الکمال و العلو و لغیرکم بالذل و الدناءة انتهی.
وَ رَوَی الْعَیَّاشِیُّ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: اللَّهُمَّ أَعِزَّ(1)
الْإِسْلَامَ بِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ أَوْ بِأَبِی جَهْلِ بْنِ هِشَامٍ فَأَنْزَلَ اللَّهُ هَذِهِ الْآیَةَ بِعَیْنِهِمَا.
وَ فِی الْکَافِی (2)، عَنِ الْجَوَادِ علیه السلام: أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی لَمْ یَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِیَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ فَمَکَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ ثُمَّ خَلَقَ جَمِیعَ الْأَشْیَاءِ فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أَجْرَی طَاعَتَهُمْ عَلَیْهَا وَ فَوَّضَ أَمْرَهَا(3) إِلَیْهِمْ الْخَبَرَ. و هذا الخبر صریح فی حدوث جمیع أجزاء العالم.
أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا قال الطبرسی رحمه الله استفهام یراد به التقریع (4) و المعنی أ و لم یعلموا أن الله سبحانه (5) الذی یفعل هذه الأشیاء و لا یقدر علیها غیره فهو الإله المستحق للعبادة دون غیره أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما تقدیرها کانتا ذواتی رتق (6) و المعنی کانتا ملتزقتین منسدتین ففصلنا
ص: 12
و این از ابن عباس و دیگران نقل شده. و گفته شده: همه آسمان ها در هم بودند و ما آن ها را از هم باز گشودیم تا هفت آسمان شدند و زمین هم چنین بود و آن را به هفت زمین بازگشودیم واز مجاهد و سدی چنین نقل شده است. و گفته اند: آسمان بسته بود و باران نمی بارید و زمین بسته بود و گیاهی نمی رویید و ما آسمان را به باران گشودیم و زمین را به گیاه. و این از عکرمه و عطیه و ابن زید است و از امام باقر و امام صادق علیهما السلام هم چنین روایت شده است.(1)
رازی می گوید: رؤیت یا به معنی دیدن است یا علم و آگاهی؛ و در اولی اشکال وارد است چون مردم آن را ندیدند و خدا هم فرموده: «من آ ن ها را گواه آفرینش آسمان و زمین نساختم» و دومی هم اشکال دارد، برای آنکه هر جسم قابلیت رتق و فتق یعنی بسته بودن و گشودگی را دارد ولی حکم به اینکه نخست بسته بوده و سپس گشوده شده، راهی جز بیان شرع ندارد و مناظره با کفار منکر رسالت به این صورت امکان ندارد، پس چگونه چنین استدلالی جایز است؟و پس از اختیار وجه دوم، اشکال را به چند وجه پاسخ داده است:
1.
ما نبوت محمّد صلی الله علیه و آله را با معجزه های دیگر ثابت می کنیم و سپس به گفته اش استدلال می کنیم و هر دو را دلیلی برتحقق مصالح جهان و نابودی فساد قرار می دهیم.
2.
مقصود از رتق و فتق، امکان آن ها است و عقل دلالت دارد بر اینکه همه اجسام ممکن است که با هم باشند و یا جدا از هم باشند و حکم به اجتماع آنان و جداشدنشان از هم یا بالعکس، نیاز به دلیل دارد.
3.
یهود و نصاری این معنا را می دانستند زیرا در تورات آمده که خدای تعالی گوهری آفرید و به دیده هیبت بر آن نگریست و ناگهان آب شد و آسمان ها و زمین را از آن آفرید و آن ها را از هم جدا نمود. بت پرست ها با یهود در دشمنی پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله دوستی و نزدیکی داشتند و خداوند این دلیل را برای آن ها آورد به جهت اینکه آنان گفته یهود را در این زمینه باور داشتند.
سپس گفته است که مفسرین در معنی رتق و فتق اختلاف دارند به چند قول که یکی همان وجه اول طبرسی است که گفته، این وجه مستلزم آن است که آفرینش زمین
ص: 13
بینهما بالهواء عن ابن عباس و غیره (1) و قیل کانت السماوات مرتتقة مطبقة ففتقناها سبع سماوات و کانت الأرض کذلک ففتقناها سبع أرضین عن مجاهد و السدی و قیل کانت السماء رتقا لا تمطر و الأرض رتقا لا تنبت ففتقنا السماء بالمطر و الأرض بالنبات عن عکرمة و عطیة و ابن زید و هو المروی عن أبی جعفر و أبی عبد الله علیهما السلام (2). انتهی.
و قال الرازی الرؤیة إما بمعنی الإبصار أو العلم و الأول مشکل لأن القوم ما رأوهما و لقوله تعالی ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و الثانی أیضا مشکل لأن (3)
الأجسام قابلة للرتق و الفتق فی أنفسها فالحکم علیها بالرتق أولا و بالفتق ثانیا لا سبیل إلیه إلا السمع و المناظرة مع الکفار المنکرین للرسالة فکیف یجوز مثل هذا الاستدلال و دفع الإشکال بعد اختیار الثانی بوجوه.
أحدها أنا نثبت نبوة محمد صلی الله علیه و آله بسائر المعجزات ثم نستدل بقوله ثم نجعلهما دلیلا علی حصول المصالح فی العالم و انتفاء الفساد عنه و ثانیها أن نحمل الرتق و الفتق علی إمکانهما و العقل یدل علیه لأن الأجسام یصح علیها الاجتماع و الافتراق فاختصاصها بالاجتماع دون الافتراق أو بالعکس یستدعی مخصصا و ثالثها أن الیهود و النصاری کانوا عالمین بذلک فإنه جاء فی التوراة أن الله تعالی خلق جوهرة ثم نظر إلیها بعین الهیبة فصارت ماء ثم خلق السماوات و الأرض و فتق بینهما و کان بین عبدة الأوثان و بین الیهود نوع صداقة بسبب الاشتراک فی عداوة محمد صلی الله علیه و آله فاحتج الله تعالی علیهم بهذه الحجة بناء علی أنهم یقبلون قول الیهود فی ذلک.
ثم قال اختلف المفسرون فی المراد من الرتق و الفتق علی أقوال أحدها و ذکر الوجه الأول من وجوه الطبرسی ثم قال هذا القول یوجب أن خلق
ص: 13
مقدم باشد بر آسمان زیرا خدای تعالی چون آن ها را از هم جدا کرد زمین را به حال خود گذاشت و اجزاء آسمانی را به بالا برافراشت. کعب در این باره می گوید: خدا آسمان ها و زمین را به هم چسبیده آفرید سپس میان آن ها بادی آفرید و به وسیله آن از همدیگر جدا ساخت.
سپس وجه دوم و سوم را آورده و وجه سوم را ترجیح داده و تأیید کرده به فرموده خدای تعالی که فرمود:«والسماء ذات الرجع و الأرض ذات الصدع»،{سوگند به آسمان بارش انگیز وسوگند به زمین شکاف دار [آماده کشت].} و هم فرمود: «و جعلنا من الماء کلّ شیء حیّ»،{هر چیز زنده ای را از آب پدید آوردیم.} سپس گفته: تفسیر چهارم، قول ابی مسلم اصفهانی است که می گوید، مقصود از رتق و فتق می تواند ایجاد و اظهار باشد، همانندفرموده خداوند «فاطِر السّموات و الأرض»،(1) {فاطر و آفریننده آسمان و زمین.} و ایجاد را به لفظ فتق بیان کرده است و وضعیت پیش از ایجاد را به رتق. به نظر من، معنی دقیق آن این است که در نیستی محض، اشیاء و موجودات متمایز و جدا از هم نیستند و و به صورت امری متصل و به هم بسته و پیوسته هستند و حقائق در پرتو هستی و وجود از هم جدا می شوند و از این رو رتق را در تعبیر به نیستی آورده، و فتق را برای هستی و وجود.
قول پنجم، شب پیش از روز است همانطور که فرمود: «و آیة َلهمُ اللّیل نَسلخُ مِنهُ النّهار»،(2) { نشانه ای [دیگر] برای آن ها شب است که روز را [مانند پوست] از آن برمی کنیم.}و آسمان و زمین در تاریکی به هم بسته بودند و خدا با اظهار روز روشن آن ها را از هم جدا نمود.(3)
به نظر من آنچه از اخبار به آن اشاره خواهد شد، وجه سوم را تایید می کنند و برخی خطبه های امیرالمؤمنین علیه السّلام به وجه دوم اشاره دارد همانطور که خواهید دانست. کلینی در «روضه کافی»از ابی حمزه ثمالی روایت کرده است:
ص: 14
الأرض مقدم علی خلق السماء لأنه تعالی لما فصل بینهما ترک الأرض حیث هی و أصعد الأجزاء السماویة قال کعب خلق الله السماوات و الأرضین ملتصقتین ثم خلق ریحا توسطهما ففتقتا بها ثم ذکر الثانی و الثالث و رجح الثالث بقوله تعالی وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ و بقوله سبحانه وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍ ثم قال و رابعها قول أبی مسلم الأصفهانی قال یجوز أن یراد بالفتق الإیجاد و الإظهار کقوله فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فأخبر عن الإیجاد بلفظ الفتق و عن الحال قبل الإیجاد بلفظ الرتق.
أقول
و تحقیقه أن العدم نفی محض فلیس فیه ذوات متمیزة و أعیان متباینة بل کأنه أمر واحد متصل متشابه فإذا وجدت الحقائق فعند الوجود و التکوین یتمیز بعضها عن بعض فبهذا الطریق جعل الرتق مجازا عن العدم و الفتق عن الوجود. و خامسها أن اللیل سابق علی النهار بقوله وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فکانت السماوات و الأرض مظلمة ففتقهما الله بإظهار النهار المبصرة انتهی (1).
و أقول سیأتی فی الأخبار ما یؤید الوجه الثالث و یومئ بعض خطب أمیر المؤمنین علیه السلام إلی الثانی کما ستعرف
وَ رَوَی الْکُلَیْنِیُّ فِی الرَّوْضَةِ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِ (2)
ص: 14
نافع از امام پنجم علیه السّلام از تفسیر آیه «أولم یر الذین کفروا أن السموات و الأرض کانتا رتقاً ففتقناهما» پرسید. فرمود: خدای تبارک و تعالی آدم را بر زمین فرود آورد و آسمان بسته بود و هیچ نمی بارید و زمین بسته بود و هیچ نمی روئید و چون خدای بلند مرتبه توبه آدم علیه السلام را پذیرفت فرمود: تا آسمان ابر باران زا برگرفت و آنگاه امر کرد تا درهای خود را گشود و فرو بارید و زمین را فرمود تا درخت ها برآورد و میوه ها به بار آورد و جوی ها روان سازد و آن رتق بود و این فتق آن. نافع گفت راست گفتی ای فرزند رسول خدا و تا آخر خبر، و این دلیل وجه سوم است.
«و جعلنا من الماء کلّ شیء حیّ»،{هر چیز زنده ای را از آب پدید آوردیم.} طبرسی می گوید: یعنی با آبی که از آسمان فرود آوردیم همه چیز را زنده کردیم، و گفته اند: یعنی هر آفریده ای را از نطفه برآوردیم و اولی صحیح تر است. عیاشی به سندش از حسین بن علوان روایت کرده که از امام صادق علیه السّلام از مزه آب سؤال شد و فرمود: برای فهمیدن و آگاهی بپرس نه برای رنج دادن و به مشقت انداختن. مزه آب همان مزه زندگی است. خدای سبحان فرمود: «از آب هر چیز زنده را آفریدیم.» و از ابی مسلم آمده که گفته اند: یعنی به وسیله آب، زندگی هر جاندار و رشد و نمو او را قرار دادیم و این شامل حیوانات و گیاهان و درخت ها همه می شود.(1)
«أفلا یؤمنون»،{آیا ایمان نمی آورید؟}یا آیا تأیید نمی کنید و به قرآن و به آنچه مشاهده می کنید از دلیل و برهان،ایمان نمی آورید.
وضیح
«الرحمن» در آیه 59 سوره فرقان، خبرالذی است اگر آن را مبتدا بگیریم، یا بدل ضمیر در (استوی) یا صفت «الحی»
ص: 15
قَالَ: سَأَلَ نَافِعٌ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَهْبَطَ(1)
آدَمَ إِلَی الْأَرْضِ وَ کَانَتِ السَّمَاوَاتُ رَتْقاً لَا تَمْطُرُ شَیْئاً وَ کَانَتِ الْأَرْضُ رَتْقاً لَا تُنْبِتُ شَیْئاً فَلَمَّا تَابَ (2)
اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی آدَمَ علیه السلام أَمَرَ السَّمَاءَ فَتَقَطَّرَتْ بِالْغَمَامِ ثُمَّ أَمَرَهَا فَأَرْخَتْ عزالاها(3)
[عَزَالِیَهَا] ثُمَّ أَمَرَ الْأَرْضَ فَأَنْبَتَتِ الْأَشْجَارَ وَ أَثْمَرَتِ الثِّمَارَ وَ تَفَهَّقَتْ بِالْأَنْهَارِ فَکَانَ ذَلِکَ رَتْقَهَا وَ هَذَا فَتْقَهَا فَقَالَ نَافِعٌ صَدَقْتَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِلَی آخِرِ الْخَبَرِ.
و هذا یدل علی الثالث.
وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍ قال الطبرسی أی و أحیینا بالماء الذی ننزله من السماء کل شی ء حی و قیل و خلقنا من النطفة کل مخلوق (4) و الأول أصح
وَ رَوَی الْعَیَّاشِیُّ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ (5) قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ طَعْمِ الْمَاءِ فَقَالَ (6)
سَلْ تَفَقُّهاً وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً(7)
طَعْمُ الْمَاءِ طَعْمُ الْحَیَاةِ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍ.
و قیل معناه و جعلنا من الماء حیاة کل ذی روح و نماء کل نام فیدخل فیه الحیوان و النبات و الأشجار عن أبی مسلم (8).
أَ فَلا یُؤْمِنُونَ أی أ فلا یصدقون بالقرآن و بما یشاهدون من الدلیل و البرهان الرَّحْمنُ قیل خبر للذی إن جعلته مبتدأ و لمحذوف إن جعلته صفة
ص: 15
در آیه سابق. «فَسْئَلْ بِهِ خَُبِیراً» یعنی بپرس درباره آفرینش و استواری بر عرش از دانشمندی که حقیقت را برای تو بیان کند و آن خدای تعالی یا جبرئیل یادانایان به کتاب های آسمانی پیشین هستند. و برخی گفته اند، ضمیر برای الرحمن است و معنا این است که اگر منکر اطلاق (رحمان) بر خداوند هستند، از اهل کتاب بپرسند که چنین لفظی در کتاب هایشان بدین معنا بر خدا اطلاق شده است. و به این جهت الرّحمن می شود مبتدا و آنچه پس از آن آمده خبر است و سؤال در «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً»، اگر با «عن» متعدی شود به معنی تفتیش است و اگر با «باء» متعدی شود به معنی توجه و اعتنا است. و گفته شده که در اینجا حرف صله است.
«قل أئنکم لتکفرون بالّذی خلق الأرض فی یومین»،{بگو به راستی آیا شما کافرید به آن که زمین را در دو روز آفریده؟} بیضاوی می گوید: یعنی در مقدار دو روز یا در دو نوبت و در هر نوبت با شتاب هر چه بیشتر، آنچه را باید، آفریده است. و شاید مقصود از زمین، اجرام بسیط زیر آسمان است و منظور از دو بار آفرینش این است که یک بار ماده مشترک آنها را آفریده و سپس صورت های مخصوص به هر کدام را خلق کرده. و کفرشان، ناروا گویی و الحاد نسبت به ذات و صفات خداونداست. «وتجعلون له أندادا»، {و می سازید برایش همتاها.} با اینکه کسی شایستگی همتایی او را ندارد. «ذلک» کسی است که زمین را در دو روز آفریده، «رب العالمین» است، آفریننده هر چه است وپرورنده آن ها «و جعل فیها رواسی»،{و نهاده در زمین لنگرها از کوه.} بر بالای زمین بر افراشته تا بیننده ها از آن بصیرت یابند و جوینده ها سودها برند.(1)
رازی در تفسیر خود گفته: چون اگر کوه ها را زیر زمین می ساخت گمان می کردند ستون هایی آن ها را نگه می دارند و بر روی قرار داد تا آدمی ببیند زمین و کوه ها بار سنگینی بر یکدیگرند و نیازمند نگهدارنده ای پایدارند، و او کسی نیست جز خدای سبحان.(2) «و بارک فیها»، {و برکت داد در آن.} بیضاوی می گوید: یعنی خیر بسیار داد به آفرینش هر گونه گیاه و جاندار «قدر فیها أقواتها»،{و اندازه گرفت در آن قوتهایش را.} یعنی خوراک اهل زمین را و برای هر نوعی خوراک شایسته او را معین کردو یا در هر سرزمینی خوراک مناسب آن آفرید
ص: 16
للحی أو بدل من المستکن فی اسْتَوی و قرئ بالجر صفة للحی فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً أی فاسأل عما ذکر من الخلق و الاستواء عالما یخبرک بحقیقته و هو الله تعالی أو جبرئیل أو من وجده فی الکتب المتقدمة لیصدقک فیه و قیل الضمیر للرحمن و المعنی إن أنکروا إطلاقه علی الله فاسأل عنه من یخبرک من أهل الکتاب لیعرفوا ما یرادفه فی کتبهم و علی هذا یجوز أن یکون الرحمن
مبتدأ و الخبر ما بعده و السؤال کما یعدی بعن لتضمنه معنی التفتیش یعدی بالباء لتضمنه معنی الاعتناء و قیل إنه صلة خبیرا قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ قال البیضاوی أی مقدار یومین أو بنوبتین و خلق فی کل نوبة ما خلق فی أسرع ما یکون و لعل المراد بالأرض ما فی جهة السفل من الأجرام البسیطة و من خلقها فی یومین أنه خلق لها أصلا مشترکا ثم خلق لها صورا صارت لها أنواعا و کفرهم به إلحادهم فی ذاته و صفاته وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً و لا یصح أن یکون له ند ذلِکَ الذی خلق الأرض فی یومین رَبُّ الْعالَمِینَ خالق جمیع ما وجد من الممکنات و مربیها وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ استئناف غیر معطوف علی خلق للفصل بما هو خارج عن الصلة مِنْ فَوْقِها مرتفعة علیها لیظهر للنظار ما فیها من وجوه الاستبصار و تکون منافعها معرضة للطلاب (1).
أقول
و قال الرازی إذ لو جعلت تحتها لأوهم ذلک أنها أساطین تمسکها فجعلها فوقها لیری الإنسان أن الأرض و الجبال أثقال علی أثقال و کلها مفتقرة إلی ممسک و حافظ و لیس ذلک إلا الله سبحانه (2).
وَ بارَکَ فِیها قال البیضاوی أی و أکثر خیرها بأن خلق فیها أنواع النبات و الحیوانات وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَها أی أقوات أهلها بأن عین لکل نوع ما یصلحه و یعیش به أو أقواتا تنشأ منها بأن خص حدوث کل قوت بقطر من
ص: 16
و به جای قدّر، «قسّم» هم خوانده شده. «فی أربعه أیام» مقصود تتمه چهار روز است نه چهار روز جدا از دو روز آفرینش زمین که با هم شش روز شوند، چنانچه مثلا ًکسی بگوید از بصره تا بغداد ده روز رفتم و تا کوفه پانزده روز. و شاید آنکه دو روز نگفته، برای بیان پیوسته بودنشان به دو روز نخست بوده است.(1)
به نظر من احتمال دارد که منظور از این چهار روز ، چهار وقت باشد که خدا در آنها خوراک و قوت جهان را آماده کرده، از انسان ها و چهارپایان و پرنده ها و حشرات و خزنده های زمین و آنچه در بیابان و دریا است از میوه ها و گیاه و درخت و همه آنچه وسیله زندگی و معاش هر جانداری است و آن چهار فصل بهار و تابستان و پائیز و زمستان است و این تأویل از سیاق به دور است.
«سواء»: استوار شد. سواء به معنی استوار شدن، و دلیلش قرائت یعقوب است که آن را مجرور خوانده به وصف ایام و گفته اند: حال از ضمیر «اقواتها» یا در«فیها» است و مرفوع قرائت شده که خبر «هی» مقدر است. «للسائلین» یعنی برای پرسش کننده ها از مدت آفرینش زمین و آنچه در آن است. یا به این معنا که خوراک و قوت را برای خواستاران، در چهار روز اندازه و تعیین کرده است .
«ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماء»{سپس استوار شد به سوی آسمان} و آهنگ آن کرد. چنانچه گفته می شود «استوار پیدا کردبه سوی فلان مکان» هنگامی که تنها به آن سمت روی کند«وهی دخان»{و آن دود بود.}و بیضاوی در تفسیرش گفته: و چیزی تاریک بوده و شاید مایه و اجزاء ریزی بوده که از آن فراهم شده است.(2) و طبرسی در مجمع البیان گفته، ابن عباس گفته بخار زمین بوده و گفته اند، یعنی فرمانش بر آسمان استوار شد(3) و رازی در تفسیرش می گوید: صاحب اثر آورده است که عرش خدا بر آب بود،
ص: 17
أقطارها و قرئ وَ قَسَّمَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ أی فی تتمة أربعة أیام کقولک سرت من البصرة إلی بغداد فی عشر(1)
و إلی الکوفة فی خمس عشرة(2) و لعله قال ذلک و لم یقل فی یومین للإشعار باتصالهما للیومین (3) الأولین و التصریح علی الفذلکة(4).
أقول
و قد یحمل علی أن المراد أربعة أوقات و هی التی یخرج الله فیها أقوات العالم من الناس و البهائم و الطیر و حشرات الأرض و ما فی البر و البحر من الخلق من الثمار و النبات و الشجر و ما یکون فیه معاش الحیوان کله و هی الربیع و الصیف و الخریف و الشتاء و لا یخفی بعده عن السیاق.
سَواءً أی استوت سواء بمعنی استواء و الجملة صفة أیام و یدل علیه قراءة یعقوب بالجر و قیل حال من الضمیر فی أَقْواتَها أو فی فِیها و قرئ بالرفع علی هی سواء للسائلین متعلق بمحذوف تقدیره هذا الحصر للسائلین عن مدة خلق الأرض و ما فیها أو بمقدر أی قدر فیها الأقوات للطالبین.
ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ قصد نحوها من قولهم استوی إلی مکان کذا إذا توجه إلیه توجها لا یلوی علی غیره وَ هِیَ دُخانٌ قال البیضاوی أی أمر ظلمانی و لعله أراد به مادتها و الأجزاء(5)
المتصغرة التی رکبت منها(6) و قال الطبرسی قال ابن عباس کانت بخار الأرض و قیل معناه ثم استوی أمره إلی السماء(7)
و قال الرازی و ذکر صاحب الأثر أنه کان عرش الله علی الماء
ص: 17
از هنگامی که که آسمان ها و زمین را آفرید، و خدا در آب حرارت و گرما ایجاد کرد و از آن کف و دودی برخاست و آن کف بر روی آب ماند و خدا از آن خشکی را آفرید و از آن، زمین را برآورد و دود برافراشت و بالا رفت و خدا از آن، آسمان ها را آفرید. و بدان که این داستان در قرآن نیست و اگر دلیل متقن ودرستی باشد پذیرفته است و اگر نه مورد قبول نیست و این داستان در آغاز کتابی که به گمان یهود، تورات است آمده و در آن آمده که خدای تعالی آسمان ها را از اجزاء و تکه های تیره آفریده و این از نظر عقل مورد قبول است زیرا ما در علم معقول ثابت کردیم که تاریکی، یک کیفیت وجودی نیست بلکه عدم و نیستی نور است و چون خدای سبحان، اجزایی که پیوسته بودند را آفرید، پیش از آنکه به آن ها روشنی دهد، تیره و بی نور بودند و چون آن ها را فراهم آورد و آسمان ها و اختران و خورشید و ماه ساخت و در آن ها صفت روشنی را ایجاد کرد و نورانی شدند و این اجزاء آنگاه که خدا می خواست از آن ها آسمان و خورشید و ماه را بیافریند، تیره و تاریک بودند، پس نام دود یا دخان بر آن ها صحیح به نظر می رسد، زیرا مقصود از دود، اجزاء از هم پاشیده بی نور است.(1)
«فقال لها و للأرض ائتیا» {پس گفت به آن آسمان ها و به زمین بیائید.} بیضاوی می گوید: یعنی اثر بخشی و اثرپذیری خود را بردارید و آنچه را در شما نهادم، از حالات و وضعیت های گوناگون و موجودات گوناگون، هویدا کنید؛ یا آنکه به وجود درآئید، بنا بر اینکه خلقت پیش از این به معنی اندازه گیری و پایه بندی و گزارش دادن بوده، یا معنی آمدن آسمان، پدیدار شدن آن است و آمدن زمین، گسترانیدن و خشک شدن آن است، یا آنکه هر کدام، هرچه را از شما خواستم که زاده شود برآورید و مؤید این معنی است کلمه«آتیا» از مؤاتات،
ص: 17
منذ(1)
خلق السماوات و الأرض فأحدث الله فی ذلک الماء سخونة فارتفع منه زبد و دخان (2)
فبقی علی وجه الماء فخلق الله تعالی فیه (3) الیبوسة و أحدث منه الأرض و أما الدخان فارتفع و علا فخلق الله منه السماوات و اعلم أن هذه القصة غیر موجودة فی القرآن فإن دل علیها دلیل صحیح قبلت (4) و إلا فلا و هذه القصة مذکورة فی أول الکتاب الذی تزعم الیهود أنه التوراة و فیه أنه تعالی خلق السماء من أجزاء مظلمة و هذا هو المعقول لأنا(5) قد دللنا فی المعقولات علی أن الظلمة لیست کیفیة وجودیة بل هی عبارة عن عدم النور(6)
فالله سبحانه لما خلق الأجزاء التی لا تتجزی فقبل أن یخلق فیها کیفیة الضوء کانت مظلمة عدیمة النور ثم إذ رکبها(7) و جعلها سماوات و کواکب و شمسا و قمرا و أحدث صفة الضوء فیها فحینئذ صارت مستنیرة فثبت أن تلک الأجزاء حین قصد الله تعالی أن یخلق منها السماوات و الشمس و القمر کانت مظلمة فصح تسمیتها بالدخان لأنه لا معنی للدخان إلا أجزاء متفرقة غیر متواصلة عدیمة النور(8).
فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا قال البیضاوی أی بما خلقت فیکما من التأثیر و التأثر و أبرزا ما أودعتکما من الأوضاع المختلفة و الکائنات المتنوعة أو ائتیا فی الوجود علی أن الخلق السابق بمعنی التقدیر أو الترتیب للرتبة أو الإخبار أو إتیان السماء بحدوثها و إتیان الأرض أن تصیر مدحوة أو لیأت کل منکما الأخری فی حدوث ما أرید تولیده منکما و یؤیده قراءة آتیا من المؤاتاة أی
ص: 18
یعنی هر کدام همانند دیگری را بسازید، در آنچه از شما خواستم، با میل و رغبت خود یا به اجبار و بخواهید یا نخواهید. یا مقصود اظهار کمال قدرت است که باید خواست او انجام شود نه حقیقت رغبت آنان و یا اجبارشان در این باره، و هر دو مصدر در نقش حال قرار گرفتند. از اینجا است که «قالتا أتینا طائعین»،{گفتند آمدیم به دلخواه خود.}، یعنی فرمانبردار و مطیعانه و آنچه روشن تر به نظر می رسد این است که منظور اثر پذیری آن ها است از نیروی وی مانند فرمانی مطاع و پذیرش شده همچون فرموده او که گفت «کن فیکون»، {باش، پس می باشد.} و آنچه گفته اند که با آن ها سخن گفت و و آن ها را قادر به پاسخ گویی کرد، تصور می شود که بنا بر وجه اول و آخری است.
طبرسی می گوید: ابن عباس می گوید: آسمان، خورشید و ماه و اختران و ستارگانش را آورد و زمین جوی ها و درختان و میوه هایش را و سخنی در اینجا به میان نبوده و پاسخی به زبان نیامده،بلکه خدای سبحان از آفرینش آسمان ها و زمین خود خبر داده که بدون سختی و مشقت ایجاد شده و این همانند آن است که به مأمور امر شود که «انجام بده» و انجام می شود، بدون هیچ مکث و توقف و درنگی و و از آن به امر و اطاعت و فرمان پذیری تعبیر کرده. و همانند آن در جایی می گوید: «إنما أمره إدا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون»،{همانا فرمانش هنگام خواست چیزی این است که میگوید باش و می باشد}. و گفته شده «أتینا طائعین» و نگفت طائعتین چون جمع عاقل است و حکم عقلا بر آن غلبه دارد و گفته می شود، هنگامی که می خواهد جمع عاقلی را مورد خطاب قرار دهد، از جمع عاقل استفاده می کند مانند اینکه می گوید: «و کلٌّ فی فلکٍ یسبحون»، {و همه در فلک شناورند}.(1)
«فَقَضیهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ»،{آفریدشان هفت آسمان.} بیضاوی می گوید: یعنی بدون طرح و نقشه قبلی و محکم آن ها را آفرید
ص: 19
لیوافق کل واحدة منکما أختها فیما أردت منکما طَوْعاً أَوْ کَرْهاً شئتما ذلک أو أبیتما أو المراد إظهار کمال قدرته و وجوب وقوع مراده لا إثبات الطوع و الکره لهما و هما مصدران وقعا موقع الحال قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ أی منقادین بالذات و الأظهر أن المراد
تصویر تأثیر قدرته فیهما و تأثرهما بالذات عنها و تمثیلها(1) بأمر المطاع و إجابة المطیع الطائع کقوله کُنْ فَیَکُونُ و ما قیل إنه تعالی خاطبهما و أقدرهما علی الجواب إنما یتصور علی الوجه الأول و الأخیر و إنما قال طائِعِینَ علی المعنی باعتبار کونهما مخاطبتین کقوله تعالی ساجِدِینَ و قال الطبرسی قدس سره قال ابن عباس أتت السماء بما فیها من الشمس و القمر و النجوم و أتت الأرض بما فیها من الأنهار و الأشجار و الثمار و لیس هناک أمر بالقول حقیقة(2)
و لا جواب لذلک القول بل أخبر(3) سبحانه عن اختراعه السماوات و الأرض و إنشائه لهما من غیر تعذر و لا کلفة و لا مشقة بمنزلة ما یقال (4)
افعل فیفعل من غیر تلبث و لا توقف و لا تأن (5)
فعبر عن ذلک بالأمر و الطاعة و هو کقوله إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ و إنما قال أَتَیْنا طائِعِینَ و لم یقل طائعتین لأن المعنی أتینا بمن فینا من العقلاء(6)
فغلب حکم العقلاء و قیل إنه لما خوطبن خطاب من یعقل جمعن جمع من یعقل کما قال وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (7) فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ قال البیضاوی أی فخلقهن خلقا إبداعیا و أتقن
ص: 19
و ضمیر برای سماوات به صورت مؤنث آمده، به اعتبار معنای کثرت آن. «فی یومین»، در دو روز. روز پنجشنبه آسمان ها را آفرید و روز جمعه خورشید و ماه و ستاره ها را «و أوحی فی کلّ سماء أمرها»،{و وحی کرد در هر آسمانی فرمان خود را.}یعنی کار خود را و آنچه از او برآید که بر آن وادارد و تحمیل کند، به اختیار یا از طبع و روال همیشگی، و گفته اند: وحی او، به وحی اوامرش بوده به اهل آن.
«و زینّا السّماء الدّنیا بمصابیح»،{و آراستیم آسمان نزدیکتر را به چراغ ها.}زیرا همه ستارگان و اختران بر آن می درخشند. «و حفظاً» یعنی حفظ کردیم آن ها را از هر آفت و دست اندازی. و گفته شده که در معنی مفعول له است. همچنانکه گفته شده، ویژه ساختیم آسمان دنیا را با مصابیح و چراغ ها به خاطر زینت و زیور و نگه دارندگی آنها. «ذلک تقدیر العزیز العلیم»،{این است تقدیر و تدبیر خداوند با عزت و دانا.} که قدرت و دانش او کامل است.
در آخر آیه سوره ق می فرماید: «و ما مسّنا من لغوب»، {نرسید به ما هیچ رنج و خستگی.} طبرسی می گوید، منظور تعب و سختی است و خداوند به وسیله آن، این سخن یهود را دروغ می شمرد که گفتند: خدا روز شنبه آسایش یافت زیرا که آفرینش را به پایان رسانده بود و از این رو ما در آن هیچ کاری نکنیم.(1)
رازی در تفسیرش می گوید: برخی مفسران می گویند که مقصود آیه، ردّ بر یهود است که گفتند: خدا روز یکشنبه آفرینش جهان را آغاز کرد و تا شش روز دیگر آن که به روز جمعه پایان یافت، و روز شنبه آرام شد و بر عرشش استوار گردید و خداوند متعال فرمود:«و ما مسنا من لغوب» که ردّی است بر گفته آنان، و ظاهر آن است که مقصود او ردّی است برمشرکین. یعنی ما به آفرینش نخست رنج ندیدیم تا قادر نباشیم به تکرار آن در مرتبه دوم و آنچه یهود گفتند و از تورات گرفتند، یا تحریفی است از آن و یا تفسیرش را ندانستند؛ زیرا یکشنبه و دوشنبه زمانی است از هم جدا و با هم فرق دارند و اگر آفرینش آسمان از روز یکشنبه باشد، باید زمان پیش از اجسام و موجودات باشد، ولی زمان نمی تواند از اجسام جدا باشد
ص: 20
أمرهن و الضمیر للسماء علی المعنی (1) أو مبهم و سَبْعَ سَماواتٍ حال علی الأول و تمییز علی الثانی فِی یَوْمَیْنِ قیل خلق السماوات یوم الخمیس و الشمس و القمر و النجوم یوم الجمعة وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها شأنها و ما یتأتی منها بأن حملها علیه اختیارا أو طبعا و قیل أوحی إلی أهلها بأوامره وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ فإن الکواکب کلها تری کأنها تتلألأ علیها وَ حِفْظاً أی و حفظناها من الآفات أو من المسترقة حفظا و قیل مفعول له علی المعنی کأنه قال خصصنا السماء الدنیا بمصابیح زینة و حفظا ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ البالغ فی القدرة و العلم.
وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ قال الطبرسی أی تعب و نصب أکذب الله تعالی بهذا الیهود فإنهم قالوا استراح الله یوم السبت فلذلک لا نعمل فیه شیئا(2).
و قال الرازی فی تفسیره قال بعض المفسرین المراد من الآیة الرد علی الیهود حیث قالوا بدأ الله خلق العالم یوم الأحد و فرغ منه فی ستة أیام آخرها یوم الجمعة و استراح یوم السبت و استوی (3)
علی عرشه فقال تعالی وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ رادا(4)
علیهم و
الظاهر أن المراد الرد علی المشرک أی ما تعبنا بالخلق الأول حتی لا نقدر علی الإعادة ثانیا و أما ما قاله الیهود و نقلوه من التوراة فهو إما تحریف منهم أو لم یعلموا تأویله و ذلک لأن الأحد و الإثنین أزمنة متمیزة بعضها عن بعض فلو کان خلق السماوات ابتداء یوم الأحد لکان الزمان متحققا قبل الأجسام و الزمان لا ینفک عن الأجسام فیکون قبل الأجسام (5)
أجسام أخر
ص: 20
و در این صورت باید پیش از این اجسام، اجسام دیگری باشند و باید قدم عالم را بپذیریم که فلاسفه بر آن عقیده اند.(1)
تعیین این ایام در آفرینش در اخبار معتبری آمده که به زودی خواهید دید، و فرض لزوم قدم عالم باطل است چنانچه پیش از این دانستی. زیرا تصحیح آن به چند وجه ممکن است که پذیرش قدم لازم نیست و تعیین ایام را به تقدیر زمان آن ها می شود کرد، به طوری که پس از آفرینش خورشید و حرکت افلاک بر آن تطبیق شوند و به فرض وجود خورشید در حرکت، همان ایام باشند؛ پس بیاندیش.
توضیح
«أأنتم أشد خلقاً»، {آیا آفرینش شما دشوارتر است؟} بیضاوی در تفسیرش گفته، یعنی آفرینش شما دشوارتر است یا آسمان که آن را آفرید و سپس به بیان چگونگی خلق آن اشاره می کند. «بناها» و می گوید چگونه ساخته شد. «رفع سمکها»و آن را از زمین برافراشت یا سقفش را تا بلندی رسانید و «فسوّیها» آن را به اندازه معین درست کرد و هموار نمود و یا با آفرینش ستارگان و اختران و اجسام گردان و دیگر چیزها تکمیلش کرد و همانطور که گفته میشود «سوّی فلان أمره» یعنی اصلاحش کرد.«و أغطش لیلها» شبش را تیره نمود، همانطور که گفته می شود «غطش اللّیل» یعنی شب تیره شد. و به خاطر اینکه با حرکتش ایجاد می شود ادامه داد که «و أخرج ضحیها»،{وزش را آشکار گردانید.}یعنی پرتو آفتابش را برآورد و روز شد چنانچه خدای متعال در جای دیگر می فرماید «والشمس و ضحیها» که منظور روز است.«و الأرض بعد ذلک دحیها»،{و پس از آن زمین را با غلتانیدن، گسترد.}زمین را پس از آن غلطاند و برای سکونت هموار کرد.«و أخرج منها ماءها» یعنی آبش را با چشمه های جوشان برآورد و «و مرعیها» هم چراگاهش را. «والجبال أرسیها» کوه ها را لنگرش کرد و ثابتش کرد «متاعاً لکم و لأنعامکم»،{[تا وسیله] استفاده برای شما و دام هایتان باشد.} تا خود و دام هایتان از آن بهره مند شوید.
ص: 21
فیلزم القول بقدم العالم و هو مذهب الفلاسفة انتهی (1).
و أقول تعیین تلک الأیام موجودة فی الأخبار المعتبرة کما ستعرف و ما توهم من لزوم قدم العالم خطأ کما عرفت سابقا أنه یمکن تصحیحه بوجوه متعددة شی ء منها لا یستلزم ذلک و أما تعیین الأیام فیمکن أن تقدر الأزمنة بحیث تکون بعد خلق الشمس و حرکة الأفلاک و تعیین الأیام تلک الأزمان الماضیة موافقة لهذه الأیام الستة بحیث إذا کانت الشمس متحرکة فیها کانت تلک الأیام بعینها فتأمل.
أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً قال البیضاوی أی أصعب خلقا أَمِ السَّماءُ ثم بین کیف خلقها و قال (2) بَناها ثم بین البناء فقال رَفَعَ سَمْکَها أی جعل مقدار ارتفاعها من الأرض أو ثخنها الذاهب فی العلو رفیعا فَسَوَّاها أی فعدلها أو جعلها(3)
مستویة أو فتممها بما به یتم (4) کمالها من الکواکب و التداویر و غیرها(5) من قولهم سوی فلان أمره إذا أصلحه وَ أَغْطَشَ لَیْلَها أی أظلمه منقول من غطش اللیل إذا أظلم و أضاف (6)
إلیها لأنه یحدث بحرکتها وَ أَخْرَجَ ضُحاها أی و أبرز ضوء شمسها کقوله تعالی وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها یرید النهار وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها بسطها و مهدها للسکنی أَخْرَجَ مِنْها ماءَها بتفجیر العیون وَ مَرْعاها أی و رعیها و هو فی الأصل لمواضع الرعی (7) و تجرید الجملة عن العاطف لأنها حال بإضمار قد أو بیان للدحو وَ الْجِبالَ أَرْساها أی أثبتها مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ تمتیعا لکم و لمواشیکم (8).
ص: 21
«الذی خلق فسوّی»یعنی همان که آفرید و هماهنگی بخشید در آفرینش آن و برای او هر چه در زندگی به آن نیاز دارد و لازم است را فراهم کرد «والذی قدّر» یعنی و اندازه گرفت و تعیین کرد جنس همه چیز را و نوع آن را و شخصیت و مقدار و ویژگی ها و کاربرد و عمر آن ها را، «فهدی» و پس هدایت کرد آن ها را به کار خود، به طبع یااختیار به آفریدن امیال و الهام و آوردن دلیل و نازل کردن آیات.
رفع شبهه:
برخی ملحدین ایراد کردهاند و میان آیات سوره بقره و سجده با آیات سوره نازعات تناقض می بینند، چون که پنداشته اند اولی دلالت بر این دارد که آفرینش زمین پیش از آسمان است و دومی بر عکس. و برای این اشکال، چند جواب داده شده است:
1.
خلق زمین پیش از آسمان بوده ولی گسترش و پهناوری آن پس از آفرینش آسمان بوده و اینجا به دو صورت اشکال کرده اند: یکی آنکه زمین جسمی است بزرگ و ممکن نیست آفرینش زمین ازگسترش آن جدا باشد و اگر دحو و گسترش یافتن آن پس از آفرینش آسمان بوده، خلقش هم به دنبال آن بوده است و دوم اینکه، آیه اولی دلالت دارد بر اینکه آفرینش زمین و هر چه در آن است پیش از خلق آسمان بوده و خلق اشیاء زمین به ناچار پس از کشش و گسترش یافتن آن بوده است.
به اشکال اول اینگونه پاسخ داده اند که نمی توانیم عدم جدا بودن آفرینش زمین از دحو و گسترانیدن آن را بپذیریم لذا مناقشه در زمینه آفرینش زمین بدون دحو و گسترانیدن آن مناقشه ای است لفظی. و درباره اشکال دوم گفته می شود که این گفته خداوند متعال که «والأرض بعد ذلک دحیها» دلالت دارد بر تقدم آفرینش آسمان بر گسترانیدن زمین و دلالت ندارد بر تقدم هماهنگ ساختن و استقرار آسمان بر دحو و گسترانیدن زمین. پس می شود که استقرار و تسویه آسمان پس از گسترانیدن زمین باشد و دحو و گسترانیدن زمین پس از استقرار آسمان و این با هم منافات ندارد. و ایراد کرده اند که آیه سوم دلالت دارد بر اینکه استقرار آسمان مقدم است بر دحو و گسترانیدن زمین و آیه دوم دلالت دارد بر اینکه خلق زمین و هر چه در آن است، مقدم است بر استقرار یافتن هفت آسمان؛ و خلق آنچه در زمین است، پیش از گسترانیدن آن بعید به نظر می رسد. و ممکن است جواب داد که مقصود از خلق در آیه اول، اندازه گیری و نقشه آن است که در عرف و لغت معروف است، یا مقصود از خلق آنچه در زمین است، خلق ماده آن ها است
ص: 22
الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی أی خلق کل شی ء فسوی خلقه بأن جعل له ما به یتأتی کماله و یتم معاشه وَ الَّذِی قَدَّرَ أی قدر أجناس الأشیاء و أنواعها و أشخاصها و مقادیرها و صفاتها و أفعالها و آجالها فَهَدی فوجهه إلی أفعاله طبعا أو اختیارا بخلق المیول و الإلهامات و نصب الدلائل و إنزال الآیات.
تحقیق فی دفع شبهة
اعلم أن بعض الملاحدة أوردوا تناقضا بین آیات سورتی البقرة و السجدة و بین آیات سورة النازعات حیث زعموا أن الأولة تدل علی تقدم خلق الأرض علی السماء و الأخیرة علی العکس و أجیب عنه بوجوه.
أحدها أن خلق الأرض قبل السماء إلا أن دحوها متأخر عن خلق السماء و استشکل بوجهین الأول أن الأرض جسم عظیم فامتنع انفکاک خلقها عن التدحیة فإذا کانت التدحیة متأخرة عن خلق السماء کان خلقها لا محالة أیضا متأخرا عن خلق السماء. و الثانی أن الآیة الأولی تدل علی أن خلق الأرض و خلق کل ما فیها مقدم علی خلق السماء و خلق الأشیاء فی الأرض لا یکون إلا بعد ما کانت مدحوة و أجیب عن الأول بأنا لا نسلم امتناع انفکاک خلق الأرض عن دحوها و المناقشة فی إطلاق خلق الأرض علی إیجادها غیر مدحوة مناقشة لفظیة و عن الثانی بأن قوله تعالی وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها یقتضی تقدم خلق السماء علی دحو الأرض و لا یقتضی تقدم تسویة السماء علی دحو الأرض فجاز أن تکون تسویة السماء متأخرة عن دحو الأرض فیکون خلق الأرض قبل السماء و خلق السماء قبل دحو الأرض و دحو الأرض قبل تسویة السماء فارتفع التنافی و یرد علیه أن الآیة الثالثة تقتضی تقدم تسویة السماء علی دحو الأرض و الثانیة تقتضی تقدم خلق الأرض بما فیها علی تسویتها سبع سماوات و خلق ما فی الأرض قبل دحوها مستبعد و یمکن أن یجاب بأن المراد بالخلق فی الأولی التقدیر و هو شائع فی العرف و اللغة أو بأن المراد بخلق ما فی الأرض خلق موادها کما أن خلق
ص: 22
مانند آنکه خلق زمین هم پیش از دحو و گسترانیدن آن همین معنا را دارد؛ پس استقرار آسمان پیش از گسترانیدن زمین است، چنانچه از ظاهر آیه سوم اینگونه برمی آید. یا اینکه تسویه و استقرار مذکور در آیه سوم و استقرار هفت آسمان در آیه اولی دو معنا دارند و استقرار مطلق بر دحو و گسترانیدن زمین مقدم است و استقرار هفت آسمان پس از آن است و شاید این در جمع میان آیات بهتر است؛ یا گفته شود (فاء) در «فسوّیها» به معنی «ثم» آمده و لفظ «ذلک» در «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحیها» اشاره دارد به بنا و ساختن آسمان و اصل خلق آن، نه آنچه پیش از آن ذکر شده است؛ یا گفته می شود لفظ «ثم» برای ترتیب در بیان است نه در آفرینش، و تقدیم خلق آنچه در زمین استدر معرض امتنانآمده، پس خلق آنچه در زمین است، پس از دحو و گسترانیدن آن بوده است، چنانچه به ظاهر همین است و استقرارآسمان پیش از آن و پیش از دحو و گسترانیدن زمین است، همچنانکه از ظاهر آیه سوم برمی آید؛ ولی این با آیه دوم یک اختلاف و تناقضی در تعبیر دارد و ما توجیهاتی در این باره در شرح اخبار آینده آورده ایم.
بیضاوی در تفسیرش گفته است، کلمه (ثم) در دو آیه بقره و سجده برای بیان تفاوت خلق آسمان و زمین است و درفضل خلق آسمان بر زمین، نه در وجود. همانطور که لفظ آن در آیه «ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا»؛ زیرا اگر برای تأخیر در وجود باشد با ظاهر آیه «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحیها»تناقض دارد زیرا که آن دلالت دارد بر تأخر دحو و گسترانیدن زمین که مقدم است بر خلق ما فی الارض، نسبت به آفرینش آسمان و استقرار آن. مگر اینکه «دحیها» جمله جدایی باشد و «الارض» به فعل مقدری منصوب باشد که دلالت کند بر«أنتم أشد خلقاً» همچون: «تعرف الأرض و تدبّر أمرها بعد ذلک». ولی مطابق با ظاهرآیه نیست.(1)
جواب دوم برای رفع اصل اشکال این است که لفظ «بعد» در آیه سوم برای تأخر زمانی نیست بلکه برای شمارش نعمت ها است و یادآوری آن.
ص: 23
الأرض قبل دحوها عبارة عن مثل ذلک فتکون تسویة السماء متقدمة علی دحو الأرض کما هو ظاهر الآیة الثالثة أو بأن یفرق بین تسویتها المذکورة فی الثالثة و بین تسویتها سبع سماوات کما فی الأولی و حینئذ فتسویتها مطلقا متقدمة علی دحو الأرض و تسویتها سبعا متأخرة عنه و لعل هذا أوفق فی الجمع أو بأن یقال الفاء فی قوله تعالی فَسَوَّاها بمعنی ثم و المشار إلیه بذلک فی قوله تعالی وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها هو بناء السماء و خلقها لا مجموع ما ذکر قبله أو بأن یقال کلمة ثم فی الأولی للترتیب الذکری و تقدیم خلق ما فی الأرض فی معرض الامتنان لمزید الاختصاص فیکون خلق ما فی الأرض بعد دحوها کما هو الظاهر و تسویة السماء متقدمة علیه و علی دحو الأرض کما هو ظاهر الآیة الثالثة لکن هذا لا یخلو من نوع (1)
منافرة لظاهر الآیة الثانیة و قد أوردنا بعض التوجیهات لها فی شرح بعض الأخبار الآتیة.
و قال البیضاوی کلمة ثم فی آیتی البقرة و السجدة لتفاوت (2) ما بین الخلقین و فضل خلق السماء علی خلق الأرض کقوله تعالی ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا لا للتراخی فی المدة(3) فإنه یخالف ظاهر قوله تعالی وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها فإنه یدل علی تأخر دحو الأرض المتقدم علی خلق ما فیها عن خلق السماء و تسویتها إلا أن یستأنف بدحیها مقدرا لنصب الأرض فعلا آخر دل علیه أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً مثل تعرف الأرض و تدبر أمرها بعد ذلک لکنه خلاف الظاهر(4) انتهی.
و الوجه الثانی مما قد أجیب به عن أصل الإشکال أن یقال کلمة بعد فی الآیة الثالثة لیست للتأخر الزمانی إنما هو علی جهة تعداد النعم و الإذکار
ص: 23
اگر چهاز نظر زمانی در قبل و یا بعد باشند. زیرا منظور گزارش زمان و اوقات نیست بلکه مقصود خبر دادن و ذکر نعمت و یادآوری آن است و شاید اقتضای این جمله در این جا بر این وجه باشد.
سوم، رازی در تفسیرش گفته است، معنی «دحیها»
گسترانیدن تنها نیست بلکه گسترانیدنی است برای آمادگی جهت رویش خوراک ها که آن را بیان کرد و گفت «أخرج منها ماءها و مرعیها»، {بیرون آورد از آن آب و چراگاهش را.}و این آمادگی زمین حاصل نمی شود مگر پس از خلق آسمان. برای آنکه زمین چون مادر است و آسمان مانند پدر، و تا هر دو نباشند، نوزاد آن یعنی معادن و گیاه و حیوان به وجود نمی آیند.(1)
چهارم، همانطور که گفته شد و آن اینکه «و الأرض بعد ذلک»، «مع ذلک» است یعنی به همراه آن. چون قول خدا «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» که به معنی مع ذلک است و چنانچه تو به مردی بگویی، تو چنین و چنانی و پس از آن هم چنینی. و مقصودت ترتیب در کارهای او نیست و خدای تعالی فرمود «فَکُّ رَقَبَةٍ» تا آنجا که می گوید: «ثم کان من الذین آمنوا»، {سپس بوده از آنان که ایمان آوردند.} و همان بودن منظور است نه ترتیب آن و این بیان، تفسیری است که از ابن عباس نقل شده که گفته «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحیها» یعنی با غلطاندن زمین، آن را گسترش داد.(2)
به نظر من، این جواب نزدیک به همان جواب دوم است، پس مشهور این است که آفرینش زمین پیش از آسمان بوده و اظهر همان است و برعکس هم گفته اند. واحدی در کتاب بسیط از مقاتل آورده که گفت: خدا آسمان را پیش از زمین آفرید و تأویل «ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ» یا «ثمّ کان قداستوی» این است که پیش از آن بر آسمان استوار شد که دودی بود پیش از آفرینش زمین، و لفظ کان را در آن مقدر گرفته، چنانچه خداوند فرموده: «إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ»،(3) {گفتند اگر او دزدی کرده، پیش از این [نیز] برادرش دزدی کرده است.} معنا این است که اگر بوده که دزدی کرده.
رازی در تفسیرش می گوید: نظر من این است که آفرینش آسمان پیش از زمین بوده
ص: 24
لها کما یقول القائل أ لیس قد أعطیتک و فعلت بک کذا و کذا و بعد ذلک خلطتک و ربما یکون بعض ما تقدم فی اللفظ متأخرا بحسب الزمان لأنه لم یکن الغرض الإخبار عن الأوقات و الأزمنة بل المراد ذکر النعم و التنبیه علیها و ربما اقتضت الحال إیراد الکلام علی هذا الوجه.
و الثالث ما ذکره الرازی و هو أن لا یکون معنی دَحاها مجرد البسط بل یکون المراد أنه بسطها بسطا مهیأ لنبات الأقوات و هذا هو الذی بینه بقوله أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها و ذلک لأن (1)
الاستعداد لا یحصل للأرض إلا بعد وجود السماء فإن الأرض کالأم و السماء کالأب و ما لم یحصلا لم یتولد أولاد المعادن و النبات و الحیوان.
و الرابع ما ذکره أیضا و هو أن یکون قوله وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ أی مع ذلک کقوله عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ أی مع ذلک و کقولک للرجل أنت کذا و کذا ثم أنت بعدها کذا لا ترید(2)
الترتیب و قال تعالی فَکُّ رَقَبَةٍ إلی قوله ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا و المعنی و کان و هذا تقریر ما نقل عن ابن عباس و غیره قالوا فی قوله وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها أی مع میاده دحاها(3).
أقول
و هذا قریب من الثانی ثم المشهور أن خلق الأرض قبل خلق السماء و هو الأظهر و قیل بالعکس نقل الواحدی فی البسیط عن مقاتل أنه قال خلق الله السماء قبل الأرض و تأویل قوله ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ ثم کان قد استوی وَ هِیَ دُخانٌ قبل أن یخلق الأرض فأضمر فیه کان کما قال تعالی قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ معناه إن یکن سرق.
و قال الرازی المختار عندی أن یقال خلق السماء مقدم علی خلق الأرض
ص: 24
؛ پس این باقی می ماند که تفسیر این آیه یعنی آیه سجده چیست؟ من می گویم خلق، به معنی ایجاد نیست، به دلیل قول خدای تعالی که فرمود: «إن مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثمّ قال له کن فیکون»،(1){در واقع مثل عیسی نزد خدا همچون مثل [خلقت] آدم است [که] او را از خاک آفرید سپس بدو گفت باش، پس وجود یافت.} و اگر خلق به معنی ایجاد بود، در واقع می شد«أوجده من تراب» یعنی آن رااز خاک ایجاد کردم و آفریدم و سپس به او می گوید، کن فیکون و این محال است که خداوند به موجودی که وجود دارد بگوید باش. و چون این ثابت شد، می گوییم خلق ارض در دو روز به معنی صدور فرمان آفرینش او است و خلق زمین در فلان مدت، و نه به معنی ایجاد آن، و این فرمان پیش از ایجاد آسمان بوده و مستلزم مقدم بودن وجود زمین بر آسمان نیست.(2)
و این امر مبهمی نیست و در ضمن شرح اخبار آینده، بر حقیقت این امر آگاه می شوی.
روایات
روایت1.
نهج البلاغه: امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه خود فرموده است: خدایی که ندیده، شناخته شده، و بی اندیشه، آفریدگار است. آنکه همیشه پایدار و پیوسته بوده است، آنگاه که نه آسمان برج و بارو داشته و نه حجاب های پرده واری، و نه شبی تیره و نه دریایی خموش و تار، نه کوهی با دره و نه دره ای کژمدار و پرموج، نه زمین گسترده و نه مردمی بر آن پایدار. او است نخست آفریننده خلق و وارث آنان همه، و معبود خلق و روزی بخش روزی خواران.(3)
توضیح
«من غیر رویة» یعنی بدون تفکر زیرا آن مستلزم جهل و حدوث چیزی است که در او نبوده و نیز مستلزم کمال بعد از نقص می باشد. «الذی لم یزل قائما» یعنی قائم به ذاتش یا به امور خلق. - که بارها گذشت -. «دائما» یعنی به ذاتش باقی است بدون علتی. «ذات أبراج» یعنی برجها یا ستارگان درخشان. «الحُجُب» جمع حجاب و منظور از آن در اینجا آن چیزی است که بعدا خواهیم گفت یعنی حجابهای نورانی پایین عرش و یا منظور آسمانهاست که از آن به دو لفظ تعبیر کرده است. «الأرتاج» در بعضی نسخه ها
ص: 25
بقی أن یقال کیف تأویل هذه الآیة یعنی آیة السجدة فنقول الخلق لیس عبارة عن التکوین و الإیجاد و الدلیل علیه قوله تعالی إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ فلو کان الخلق عبارة عن الإیجاد و التکوین لصار معنی الآیة أوجده من تراب ثم قال له کن فیکون و هذا محال لأنه یلزم أنه تعالی قد قال لشی ء وجد کن و إذا ثبت هذا فنقول قوله خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ معناه أنه قضی بحدوثها فی یومین و قضاء الله بأنه سیحدث کذا فی مدة کذا لا یقتضی حدوث ذلک الشی ء فی الحال فقضاء الله بحدوث الأرض فی یومین مقدم علی إحداث السماء و لا یلزم منه تقدم إحداث الأرض علی إحداث السماء(1)
انتهی و لا یخفی ما فیه و ستطلع علی حقیقة الأمر فی ضمن شرح الأخبار إن شاء الله تعالی.
نهج، [نهج البلاغة] قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فِی خُطْبَةٍ لَهُ: الْمَعْرُوفُ (2)
مِنْ غَیْرِ رُؤْیَةٍ وَ الْخَالِقُ مِنْ غَیْرِ رَوِیَّةٍ الَّذِی لَمْ یَزَلْ قَائِماً دَائِماً إِذْ لَا سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاجٍ وَ لَا حُجُبٌ ذَاتُ أَرْتَاجٍ وَ لَا لَیْلٌ دَاجٍ وَ لَا بَحْرٌ سَاجٍ وَ لَا جَبَلٌ ذُو فِجَاجٍ وَ لَا فَجٌّ ذُو اعْوِجَاجٍ وَ لَا أَرْضٌ ذَاتُ مِهَادٍ وَ لَا خَلْقٌ ذُو اعْتِمَادٍ ذَلِکَ مُبْتَدِعُ الْخَلْقِ وَ وَارِثُهُ وَ إِلَهُ الْخَلْقِ وَ رَازِقُهُ (3).
من غیر رویة أی تفکر لأنه یستلزم الجهل السابق و حدوث أمر فیه لم یکن و الاستکمال بعد النقص الذی لم یزل قائما أی بذاته أو بأحوال الخلق و قد مر مرارا دائما أی باقیا بذاته من غیر علة ذات أبراج أی بروج أو کواکب نیرة و الحجب جمع الحجاب و المراد هنا ما سیأتی من الحجب النورانیة التی تحت العرش أو السماوات عبر عنها بلفظین و الأرتاج فی بعض
ص: 25
به کسر همزه مصدر «أرتج الباب» یعنی در را بست. و در بعضی با فتحه جمع رَتَج یا رِتاج که اولی در بزرگ و دومی در بسته یا چیزی است که در کوچکی بر آن است. «الداجی»: تاریک. «الساجی»: ساکن. «الفجاج» جمع فَج و آن راه گشاد بین دو کوه است. «المِهاد»: فرش. «اعتمدت علی الشی ء»: تکیه دادم بر آن. و هر زنده ای هنگام راه رفتن بر پایش یا چیز دیگر تکیه می کند و ممکن است منظور قوت و تصرف باشد. «أبدعت الشی ء و ابتدعته»: آن را خارج ساختم و ایجاد کردم. «الابتداع» خلق کردن بدون نمونه ای. «وراثة» یعنی باقی بعد از فنایشان. «المالک» مالک آنچه ظاهرا مالکش هستند. و صراحت این کلام بر حدوث عالم پوشیده نیست.
روایت2.
نهج البلاغه: امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید: اول پیش از هر اولی است و آخر بر هر آخری. (1)
توضیح
هدف اثبات اوّلیت و آخریّت حقیقی برای خداوند سبحان است. و ظاهر صفت اول(اولیت خدا) حدوث ماسوی الله است. و به صفت دوم به معدوم شدن تمام عالم قبل از قیامت - که نظر اکثر متکلمین است - استدلال شده است. و ممکن است آخریت خداوند به این اعتبار باشد که جز خدا در تغییر و دگرگونی از حالی به حال دیگر است - چنانچه در روایت آمده - و گفته شده اولیت خدا به حسب خارج و آخریت خدا به حسب ذهن است. یا اینکه خدا در سلسله نیاز آخر است زیرا همه به او نیاز دارند.
روایت3.
نهج البلاغه: امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: سپاس از آن خدا است که خلقت را دلیل وجود خود ساخت و حدوث خلقش را دلیل همیشه بودنش(2)
و در ضمن آن فرمود: سپاس از آن خداوند است که آفریننده بنده ها و گشاینده بسترها و ایجادگر سیل دره ها، و نعمت دهنده بلندی ها و تپه ها است، نخستین او را آغازی نیست و ازلیتش را پایانی نیست. او است نخستینی که همیشگی است، و پاینده ای که پایانی ندارد - تا آنجا که می گوید - پیش از هر پایان و مدت است و هر آمار و شمارش - تا آنجا که - نیافریده اشیاء را از اصولی که همیشه بودند، و نه از اوائلی که ابدی باشند، بلکه آنچه را آفریده، حدی بر آن نهاده و آنچه به تصویر کشیده، به زیباترین وجه به تصویر کشیده است.
ص: 27
النسخ بکسر الهمزة مصدر أرتج الباب أی أغلقه و فی بعضها بالفتح جمع رتج بالتحریک أو رتاج بالکسر و الأول الباب العظیم و الثانی الباب المغلق أو الذی علیه باب صغیر و الداجی المظلم و الساجی الساکن و الفجاج جمع الفج بالفتح و هو الطریق الواسع بین الجبلین و المهاد بالکسر الفراش و اعتمدت علی الشی ء اتکأت علیه و کل حی یعتمد علی رجله فی المشی و علی غیرها و یمکن أن یراد به القوة و التصرف و أبدعت الشی ء و ابتدعته أی استخرجته و أحدثته و الابتداع الخلق علی غیر مثال و وراثة أی الباقی بعد فنائهم و المالک لما ملکوا ظاهرا و لا یخفی صراحته فی حدوث العالم.
النهج، [نهج البلاغة] قَالَ علیه السلام: الْأَوَّلِ قَبْلَ کُلِّ أَوَّلٍ وَ الْآخِرِ بَعْدَ کُلِّ آخِرٍ(1).
الغرض إثبات الأولیة و الآخریة الحقیقیتین له سبحانه و ظاهر الأول حدوث ما سواه و استدل بالثانی علی ما ذهب إلیه کثیر من المتکلمین من انعدام العالم بأسره قبل قیام الساعة و یمکن أن یکون الآخریة باعتبار أن کل ما عداه فی التغیر و التحول من حال إلی حال کما ورد فی الروایة و قیل أولیته بحسب الخارج و آخریته بحسب الذهن أو الآخر فی سلسلة الافتقار لاحتیاج الکل إلیه سبحانه (2).
ص: 26
توضیح
«الساطح»: پهن شده. «المسیل»: محل جریان. «الوهاد» جمع وهدة و آن زمین گود است. «أخصب الله الأرض» یعنی خدا زمین را پر سبزه و چراگاه قرار داد. «النِجاد»: جمع نَجد و آن زمین مرتفع است.
ازلیتش را پایانی نیست، یعنی از سوی ابد بریده نشود و ازلیتش قرین ابدیت است و این اشاره است به آن که ازلی بودن مستلزم ابدی بودن است زیرا آنچه قدم آن ثابت شود عدمش غیرممکن است، چون به خود موجود است و فنا پذیر نیست و دلالت این عبارات بر ازلی بودن تنها ذات او و حدوث هر چه جز او است،امر روشنی است زیرا ذکر اوصاف مشترک میان او و خلقش موجب مدح و ستایش او نمی شود. سپس فرمود: اشیاء را از اصولی ازلی نیافریده است. برای جواب و ردّ اندیشه برخی دانشمندان که به هیولای قدیم معتقدند. و ابد، روزگار است و دائم و قدیم به معنی ازلی است چنانچه در قاموس آمده و بعضی آن را زمان درازی دانستهاند که حد و پایان ندارد و ظاهر آن است که آن تفسیر عبارت اول است و احتمال دارد که مقصودصورت هایی باشد که خدا اشیاء را طبق آن آفریده و آن ها را نفی می کند و در برخی نسخه ها «بدیة» آمده و بدی مانند رضی، به معنی نمونه های پیش از ایجاد است.
ص: 28
النهج، [نهج البلاغة] قَالَ علیه السلام: الْحَمْدُ لِلَّهِ الدَّالِّ عَلَی وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ وَ بِمُحْدَثِ خَلْقِهِ عَلَی أَزَلِیَّتِهِ (1).
وَ مِنْهُ (2)
قَالَ علیه السلام: الْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ الْعِبَادِ وَ سَاطِحِ الْمِهَادِ وَ مُسِیلِ الْوِهَادِ وَ مُخْصِبِ النِّجَادِ لَیْسَ لِأَوَّلِیَّتِهِ ابْتِدَاءٌ وَ لَا لِأَزَلِیَّتِهِ انْقِضَاءٌ هُوَ الْأَوَّلُ لَمْ یَزَلْ وَ الْبَاقِی بِلَا أَجَلٍ إِلَی قَوْلِهِ علیه السلام قَبْلَ کُلِّ غَایَةٍ وَ مُدَّةٍ وَ کُلِّ إِحْصَاءٍ وَ عِدَّةٍ إِلَی قَوْلِهِ علیه السلام لَمْ یَخْلُقِ الْأَشْیَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِیَّةٍ وَ لَا مِنْ أَوَائِلَ أَبَدِیَّةٍ(3) بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ فَأَقَامَ حَدَّهُ وَ صَوَّرَ مَا صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَهُ (4).
ص: 27
روایت4.
شرح نهج البلاغه کیدری: در خبر آمده که چون خدای تعالی خواست آسمان و زمین را بیافریند، گوهر سبزی آفرید. سپس آن را ذوب نمود و آب لرزانی شد، سپس از آن بخاری برآورد مانند دود
و از آن آسمان را آفرید، چنانچه فرمود: «ثم استوی الی السماء و هی دخان»،{بر آسمان استوار شد و آن چون دودی بود.} و آنگاه آن را شکافت و آن را هفت آسمان ساخت، سپس از آن آب کفی برآورد و از آن زمین مکه را آفرید سپس همه زمین را از زیر کعبه گسترانید و از این رو مکه را أم القری نامیدند زیرا مایه و اصل همه زمین است. سپس از آن زمین هفت زمین برشکافت و میان هر آسمانی تا آسمانی دیگر پانصد سال راه فاصله نهاد و همین طور میان هر ارضی تا ارضی دیگر، و نیز میان این آسمان و این زمین، سپس فرشته ای از زیر عرش فرستاد تا زمین را بر شانه و گردن نهاد و دو دست را کشید تا یکی به مشرق و دیگری به مغرب رسید، سپس برای قرارگاه قدم آن فرشته، گاوی از بهشت فرستاد که چهل هزار شاخ و چهل هزار دست و پا داشت، و یاقوتی از فردوس اعلی فرستاد و میان برآمدگی پشت و گوش آن جای گرفت و دو پای آن فرشته بر برآمدگی پشت و یاقوت استوار شد و به راستی شاخ های آن گاو در اطراف زمین تا زیر عرش برافراشته و سوراخ بینی او به اندازه زمین و چون دم برمی آورد دریا به مد می آید و چون دم فرو می کشددریا به جزر میافتد. سپس برای قرارگاه دست و پای آن گاو، سنگی آفرید و همان است که خدا در سوره لقمان از آن حکایت کرده «فتکن فی صخرۀ»،{و در سنگی باشد)، و پهنای آن سنگ، هفت برابر از هفت آسمان و هفت زمین بیشتر است، سپس یک ماهی آفرید که بدان سوگند خورده و فرموده «نون و القلم» و نون ماهی است و خداوند فرمان داده که آن سنگ را بر پشت آن ماهی گذارند و آن ماهی در آب است و آب بر باد است و خدا باد را به قدرت خود نگه می دارد .
روایت5.
نهج البلاغه والاحتجاج: در خطبه امیر المؤمنین علیه السّلام است که: آن که دلیل آورد بر قدم خود با حدوث خلقش، و اثبات کرد وجود خود را با حدوث و آفرینش خلق خود - تا آنجا که می گوید - حدوثِ همه چیز را گواه گرفت بر ازلی بودن خود.
ص: 29
الساطح الباسط و المسیل المجری و الوهاد جمع وهدة و هی الأرض المنخفضة و أخصب الله الأرض أی جعلها کثیرة العشب و الکلأ و النجاد بالکسر جمع نجد بالفتح و هو المرتفع من الأرض و لا لأزلیته انقضاء أی فی جانب الأبد أی أزلیته أزلیة مقرونة بالأبدیة و یمکن أن یکون إشارة إلی أن الأزلیة تستلزم الأبدیة إذ ما ثبت قدمه امتنع عدمه أو فی جانب الأزل إذا رجع الوهم إلیه و لا یخفی دلالة تلک الفقرات علی اختصاص الأزلیة به و حدوث ما سواه إذ ذکر الصفات المشترکة بینه و بین خلقه لا یناسب مقام المدح.
ثم صرح علیه السلام بذلک بقوله لم یخلق الأشیاء من أصول أزلیة ردا علی ما زعمته الحکماء من الهیولی القدیمة و نحو ذلک و الأبد بالتحریک الدهر و الدائم و القدیم الأزلی کما ذکره فی القاموس و قیل الزمان الطویل الذی لیس بمحدود و الظاهر أنه تأکید و تفسیر للفقرة الأولی و یحتمل أن یکون المراد الأمثلة التی یخلق الله تعالی الأشیاء علی حذوها و فی بعض النسخ بدیة و البدی کرضی الأول من أوائل سابقة علی إیجادها(1).
ص: 28
روایت6.
نهج البلاغه: امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خطبه مشهور دیگری می فرماید: هیچ وقتی به همراه آن (خدا نیست) و هیچ ابزاری به گرد او نرسد (زیرا در کار نیاز به ابزار ندارد)، بودنش پیش از زمان است و هستی او پیش از نیستی، آغاز همه چیز، ازلی بودن او است. ایستایی و جنبش بر او روا نیستند و در او رخ نمی دهد و جریان پیدا نمی کند و چگونه بر او روا باشند آنچه خود او به وجود آورده و چگونه به او برگردد، آنچه خودش ایجاد کرده است، و رخ دهد در او، آنچه او آفریده است؟ اگر چنین شود، گوناگونی و تجزیه در ذاتش رخنه می کنند و ازلیت او ناممکن می شود...هر چه را اراده کند می گوید: باش، پس می باشد، نه آوازی در اینجا است و نه فریادی شنیدنی و سخنش چیزی جز همان آفرینش هستی نیست که پیش از آن نبوده و اگر قدیم می بود، معبود دومی به شمار می آمد و درباره او گفته نمی شود بود، پس از آنکه نبود، تا اوصاف موجودات بر او روا شود و در او رخ دهد و میان او و آن ها جدایی نمی باشد و او را بر آن ها برتری نیست، پس سازنده و ساخته شده برابر شوند و آفریده و آفریدگار همتا می باشند. همه آفریده ها را بی نمونه ای قبلی آفرید و در آفرینش آن ها از هیچ کدام از آفریده هایش یاری نجست. زمین را آفرید و بی هیچ سختی نگهش داشت، و بی پایه در لنگرش انداخت، و بی ستون آن را محکم داشت، و بی پشتیبان آن را برافراشت، و از کجی و کاستی آن را حفظ کرد، و از پاشیده شدن و از هم گسیختن آن را بازداشت، لنگر پایه اش داد و بندها بر او نهاد، چشمه هایش را جوشان نمود، و رودهایش را بر کند. نه آنچه ساخت سست بود، و نه آنچه نیرو داد ناتوان...او است که نابودشان کند پس از هستی تا هستی آن ها تبدیل به نیستی شود. نیست شدن جهان پس از پیدایش آن عجیب تر نیست از آفرینش و ایجاد آن. راستی که خدا پس از نیست شدن دنیا باز تنها می گردد و چیزی همراه او نخواهد بود. چونان که پیش از آفرینش جهان، تنها بوده است، پس از فنای آن نیز خواهد بود که نه گاه و جایی است و نه هنگام و زمانی. در آن صورت مدت ها و وقت ها نیستند، و سال ها و ساعت ها نیست می گردند و نمی ماند جز خداوند یکتای قهّار، که سررشته همه کارها با او است. ناتوان بودند که آفرینش آن ها را آغاز کرد و نمی توانند از نابودی و فنای خود جلوگیری کنند. و اگر می توانستند، همیشه می ماندند.
ص: 30
شَرْحُ النَّهْجِ لِلْکَیْدُرِیِّ، وَرَدَ فِی الْخَبَرِ: أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی لَمَّا أَرَادَ خَلْقَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ خَلَقَ جَوْهَراً أَخْضَرَ ثُمَّ ذَوَّبَهُ فَصَارَ مَاءً مُضْطَرِباً ثُمَّ أَخْرَجَ مِنْهُ بُخَاراً کَالدُّخَانِ فَخَلَقَ (1)
مِنْهُ السَّمَاءَ کَمَا قَالَ ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ ثُمَّ فَتَقَ تِلْکَ السَّمَاءَ فَجَعَلَهَا سَبْعاً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ ذَلِکَ الْمَاءِ زَبَداً فَخَلَقَ مِنْهُ أَرْضَ مَکَّةَ ثُمَّ بَسَطَ الْأَرْضَ کُلَّهَا مِنْ تَحْتِ الْکَعْبَةِ وَ لِذَلِکَ تُسَمَّی مَکَّةُ أُمَّ الْقُرَی لِأَنَّهَا أَصْلُ جَمِیعِ الْأَرْضِ ثُمَّ شَقَّ مِنْ تِلْکَ الْأَرْضِ سَبْعَ أَرَضِینَ وَ جَعَلَ بَیْنَ کُلِّ سَمَاءٍ وَ سَمَاءٍ مَسِیرَةَ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ وَ کَذَلِکَ بَیْنَ کُلِّ أَرْضٍ وَ أَرْضٍ وَ کَذَلِکَ بَیْنَ هَذِهِ السَّمَاءِ وَ هَذِهِ الْأَرْضِ ثُمَّ بَعَثَ مَلَکاً مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ حَتَّی نَقَلَ الْأَرْضَ عَلَی مَنْکِبِهِ وَ عُنُقِهِ وَ مَدَّ الْیَدَیْنِ فَبَلَغَتْ إِحْدَاهُمَا إِلَی الْمَشْرِقِ وَ الْأُخْرَی إِلَی الْمَغْرِبِ ثُمَّ بَعَثَ لِقَرَارِ قَدَمِ ذَلِکَ الْمَلَکِ بَقَرَةً مِنَ الْجَنَّةِ کَانَ لَهَا أَرْبَعُونَ أَلْفَ قَرْنٍ وَ أَرْبَعُونَ أَلْفَ رِجْلٍ وَ یَدٍ وَ بَعَثَ یَاقُوتاً مِنَ الْفِرْدَوْسِ الْأَعْلَی حَتَّی یُوضَعَ بَیْنَ سَنَامِ تِلْکَ الْبَقَرَةِ وَ أُذُنِهَا فَاسْتَقَرَّ قَدَمَا ذَلِکَ الْمَلَکِ عَلَی السَّنَامِ وَ الْیَاقُوتِ وَ إِنَّ قُرُونَ تِلْکَ الْبَقَرَةِ لَمُرْتَفِعَةٌ مِنْ أَقْطَارِ الْأَرْضِ إِلَی تَحْتِ الْعَرْشِ وَ إِنَّ مَنَاخِرَ أُنُوفِهَا بِإِزَاءِ الْأَرْضِ فَإِذَا تَنَفَّسَتِ الْبَقَرَةُ مَدَّ الْبَحْرُ وَ إِذَا قَبَضَتْ أَنْفَاسَهَا جَزَرَ الْبَحْرُ مِنْ ذَلِکَ ثُمَّ خَلَقَ لِقَرَارِ قَوَائِمِ تِلْکَ الْبَقَرَةِ صَخْرَةً وَ هِیَ الَّتِی حَکَی اللَّهُ عَنْ لُقْمَانَ فِی قَوْلِهِ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ فَیَزِیدُ مِقْدَارُ سَعَةِ تِلْکَ الصَّخْرَةِ سَبْعَ مَرَّاتٍ عَلَی مِقْدَارِ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ وَ سَبْعِ أَرَضِینَ ثُمَّ خَلَقَ حُوتاً وَ هُوَ الَّذِی أَقْسَمَ اللَّهُ فَقَالَ ن وَ الْقَلَمِ وَ النُّونُ الْحُوتُ وَ أَمَرَ تَعَالَی بِوَضْعِ تِلْکَ الصَّخْرَةِ عَلَی ظَهْرِ ذَلِکَ الْحُوتِ وَ جَعَلَ ذَلِکَ الْحُوتَ فِی الْمَاءِ وَ أَمْسَکَ الْمَاءَ عَلَی الرِّیحِ وَ یَحْفَظُ اللَّهُ الرِّیحَ بِقُدْرَتِهِ.
النَّهْجُ، [نهج البلاغة] وَ الْإِحْتِجَاجُ، فِی خُطْبَةٍ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: الدَّالِّ عَلَی قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَی وُجُودِهِ إِلَی قَوْلِهِ علیه السلام مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوثِ الْأَشْیَاءِ عَلَی أَزَلِیَّتِهِ (2).
ص: 29
ساختن هیچ کدامش برای او رنج نیاورد، و آفرینش هر چه پدید کرد و آفرید بر او دشوار نبود. آن ها را نیافرید تا پادشاهیاش را محکم کنند و نه از بیم نیستی و کاستی و نه برای کمک در برابر شریک و همتائی فزونگر. یا دشمنی طغیانگر، و نه برای فزونی در ملک، و نه برای رقابت با شریکی، و نه از بیم تنهایی برای آرامش و آسایش، سپس او است که همه را نیست خواهد کرد، نه از دل تنگی در اداره امور آن ها و نه برای آسایش خود، و نه از سنگینی چیزی از آن ها بر او. آزرده نسازد او را هر چقدر بمانند، تا در نیست کردنشان شتاب کند، ولی خدای سبحان آن ها را به لطف خود سرپرستی کرده و به فرمان خود نگه داشت، و به نیروی خود محکم ساخت، سپس پس از فناء، آن ها را باز گرداند، بدون نیازش به آن ها، و نه برای یاری جستن از آن ها، و نه برای فرار از وحشت و هراس به آرامش، و نه از نادانی و نابینایی به دانش و آگاهی و التماس، و نه از فقر و نیازمندی به توانگری و فزونی، و نه از خواری و زبونی به عزت و توانمندی.(1)
توضیح
«آنکه دلیل آورد بر قدم خود با حدوث خلقش» و آنچه بعد از آن آمد، دلالت دارد بر اینکه علت، نیاز به مؤثر و تأثیرگذاری در حدوث است، و اثر بخشی در وجود ازلی قدیم، امری محال است، همانند عبارت بعد که می فرماید: «حدوث همه چیز را بر ازلی بودن خودگواه گرفت».
«هیچ وقتی به همراه او نیست» می تواند دو معنی داشته باشد، یکی آنکه هیچ گاه وقتی با او نبوده زیرا وجودش پیش از زمان است همانطور که گفت «وجودش پیش تر از زمان است». دوم نفی مطلق مفهوم زمان از ذات خداوند سبحان. چنان که حکماء گفته اند، زمان نسبت متغیری است به متغیری دیگر، و در آنچه تغییر نپذیرد راه ندارد و مقصود این است که مفهوم زمان به ذات او ملحق نمی شود و نمی تواند قرین او باشد، و چه بسا که این معنا تأیید شود به این گفته که: «چگونه او را روا باشد و در او رخ دهد آنچه خود پدید آورده است» زیرا در استدلال مبرا بودن او از سکون و حرکت وجنبش چنین آورده که او آفریننده آن ها است و نمی توانند از صفات کمالیه او باشند، زیرا فعل کمال فاعل نمی شودو اگر به این اوصاف خوانده شود مایه دگرگونی و کاستی او می شوند، و این دلیل در زمان هم صدق می کند.
و همچنین است گفته او «و برگردد به او آنچه خود ایجاد کرده» و چنین بیان شده که خدای تعالی حرکت و سکون را پدید آورده و این دو در ذات خود از او متأخرند، و اگر از صفات او شوند لازم است که متأخر بازگردد و بر آن مقدم شود. چون صفات خدا عین ذات اوست و روا نیست در مقام اظهار و ایجاداز چیزی تهی باشد.
«چگونه رخ دهد در او آنچه او آفریده»، و نمی شود چیزی نسبت به یک چیز، هم اثر بخشی و فاعلیت داشته باشد و هم اثر پذیری و قابلیت، یا چنانچه گذشت، در این صورت باید در ذات او کاستی و نقص باشد
ص: 32
وَ فِی خُطْبَةٍ أُخْرَی مَشْهُورَةٍ: لَا تَصْحَبُهُ الْأَوْقَاتُ وَ لَا تَرْفِدُهُ (1) الْأَدَوَاتُ سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ الِابْتِدَاءَ أَزَلُهُ إِلَی قَوْلِهِ علیه السلام لَا یَجْرِی عَلَیْهِ السُّکُونُ وَ الْحَرَکَةُ وَ کَیْفَ یَجْرِی عَلَیْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ وَ یَعُودُ فِیهِ مَا هُوَ أَبْدَاهُ وَ یَحْدُثُ فِیهِ مَا هُوَ أَحْدَثَهُ إِذاً لَتَفَاوَتَتْ ذَاتُهُ وَ لَتَجَزَّأَ کُنْهُهُ وَ لَامْتَنَعَ مِنَ الْأَزَلِ مَعْنَاهُ إِلَی قَوْلِهِ علیه السلام یَقُولُ لَمَّا(2)
أَرَادَ کَوْنَهُ کُنْ فَیَکُونُ لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا نِدَاءٍ(3)
یُسْمَعُ وَ إِنَّمَا کَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَهُ لَمْ یَکُنْ مِنْ قَبْلِ ذَلِکَ کَائِناً وَ لَوْ کَانَ قَدِیماً لَکَانَ إِلَهاً ثَانِیاً لَا یُقَالُ کَانَ بَعْدَ أَنْ لَمْ یَکُنْ فَتَجْرِیَ عَلَیْهِ الصِّفَاتُ الْمُحْدَثَاتُ وَ لَا یَکُونُ بَیْنَهَا وَ بَیْنَهُ فَصْلٌ وَ لَا لَهُ عَلَیْهَا فَضْلٌ فَیَسْتَوِیَ الصَّانِعُ وَ الْمَصْنُوعُ وَ یَتَکَافَأَ الْمُبْتَدِعُ وَ الْبَدِیعُ خَلَقَ الْخَلَائِقَ عَلَی غَیْرِ مِثَالٍ خَلَا مِنْ غَیْرِهِ وَ لَمْ یَسْتَعِنْ عَلَی خَلْقِهَا بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ وَ أَنْشَأَ الْأَرْضَ فَأَمْسَکَهَا مِنْ غَیْرِ اشْتِغَالٍ وَ أَرْسَاهَا عَلَی غَیْرِ قَرَارٍ وَ أَقَامَهَا بِغَیْرِ قَوَائِمَ وَ رَفَعَهَا بِغَیْرِ دَعَائِمَ وَ حَصَّنَهَا مِنَ الْأَوَدِ وَ الِاعْوِجَاجِ وَ مَنَعَهَا مِنَ التَّهَافُتِ وَ الِانْفِرَاجِ أَرْسَی أَوْتَادَهَا وَ ضَرَبَ أَسْدَادَهَا وَ اسْتَفَاضَ عُیُونَهَا وَ خَدَّ أَوْدِیَتَهَا فَلَمْ یَهِنْ مَا بَنَاهُ وَ لَا ضَعُفَ مَا قَوَّاهُ إِلَی قَوْلِهِ علیه السلام هُوَ الْمُفْنِی لَهَا بَعْدَ وُجُودِهَا حَتَّی یَصِیرَ مَوْجُودُهَا کَمَفْقُودِهَا وَ لَیْسَ فَنَاءُ الدُّنْیَا بَعْدَ ابْتِدَائِهَا بِأَعْجَبَ مِنْ إِنْشَائِهَا وَ اخْتِرَاعِهَا إِلَی قَوْلِهِ علیه السلام وَ إِنَّهُ (4) سُبْحَانَهُ یَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْیَا وَحْدَهُ لَا شَیْ ءَ مَعَهُ کَمَا کَانَ قَبْلَ ابْتِدَائِهَا کَذَلِکَ یَکُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا بِلَا وَقْتٍ وَ لَا مَکَانٍ وَ لَا حِینٍ وَ لَا زَمَانٍ عُدِمَتْ عِنْدَ ذَلِکَ الْآجَالُ وَ الْأَوْقَاتُ وَ زَالَتِ السِّنُونَ وَ السَّاعَاتُ فَلَا شَیْ ءَ إِلَّا الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ الَّذِی إِلَیْهِ مَصِیرُ جَمِیعِ الْأُمُورِ بِلَا قُدْرَةٍ مِنْهَا کَانَ ابْتِدَاءُ خَلْقِهَا وَ بِغَیْرِ امْتِنَاعٍ مِنْهَا کَانَ فَنَاؤُهَا وَ لَوْ قَدَرَتْ عَلَی الِامْتِنَاعِ لَدَامَ بَقَاؤُهَا لَمْ یَتَکَاءَدْهُ صُنْعُ شَیْ ءٍ
ص: 30
و از موجود دیگری کمال یابد. «در این صورت گوناگونی در ذاتش رخنه می کند» یعنی اختلاف و دگرگونی در آن حاصل می شود «و کنه و ذاتش تجزیه می شود» یعنی حقیقتی است دارای اجزاء و بخش ها، زیرا حرکت و سکون، تحیّز و محدوده و جا می خواهند و این جز در جسم صورت نمی پذیرد و یا اینکه باید استعداد و قابلیت و فعلیت در او باشد تا حرکت و سکون، محقق شود.
و درباره او استعداد محال است «و ازلیت او ناممکن می شود» یعنی ازلیت ذات او که از اسماء حسنای او محسوب می شود، چون که دارای حرکت و سکون است، محال است ازلی باشد. «و نه آوازی اینجا است» یعنی آوازی و صوتی شنیده نمی شود. «مثّله» یعنی آن را برپا داشته، و گفته اند: خدا قرآن را به نوشتن در لوح محفوظ برای جبرئیل نمونه ساخت و آورد و گفته شد: «مثّلته بین یدی» یعنی او را پیش خود حاضر کردم، و چون خدا قرآن را واضح و روشن کرده، چنان است که آن را برای مکلفین و مخاطبان مثل و نمونه ساخته. پایان
و ظاهر این است که گفته «کن فیکون» کلام نیست که با صوتی باشد و شنیدنی، بلکه کنایه و مثل است از تعلق اراده و حصول هر چیز به محض اراده او بدون هیچ تأخیر و توقف و تأملی.
«و اگر قدیم بود خدای دومی می شد» تصریح دارد بر اینکه ممکن بودن با قدیم بودن جمع نمی شود و ایجاد و به وجود آمدن به موجودی تعلق دارد که قبلاً نبوده. پس قول تعدد قدیم ها با ممکن بودن بعضی ها در تناقض است. «فتجری» به صورت معلوم آمده و در برخی نسخ به صورت مجهول.
«علیه الصفات المحدثات» و در این صورت صفات موجوداتی که پدید آورده در آن وجود دارد. و در اکثر نسخه ها صفات با حرف تعریف و معرفه به الف و لام آمده است. و محدثات، صفت آن است و در برخی بدون الف و لام و به اضافه آمده و به اضافه مناسب تر است، یعنی اگر حادث باشد، با اجسام حادث در صفات حدوث شریک می گردد و فرقی میان آن ها نمی ماند. «الفصل» به معنی نقطه جدایی و پرده و فاصله میان دو شی را می گویند. و«المبتدع» در برخی نسخه ها در صیغه فاعل آمده است و در برخی دیگر در صیغه مفعول و در اولی بدیع به معنی مُبدع مبنی بر مفعول است و در دومی به معنی مبدع مبنی بر فاعل.
«علی غیر مثال خلا» یعنی نمونه ای سابق. «من غیر اشتغال» یعنی نگه داشتن آن خدا را از
ص: 33
مِنْهَا إِذْ صَنَعَهُ وَ لَمْ یَؤُدْهُ مِنْهَا خَلْقُ مَا بَرَأَهُ وَ خَلَقَهُ (1)
وَ لَمْ یُکَوِّنْهَا لِتَشْدِیدِ سُلْطَانٍ وَ لَا لِخَوْفٍ مِنْ زَوَالٍ وَ نُقْصَانٍ وَ لَا لِلِاسْتِعَانَةِ بِهَا عَلَی نِدٍّ مُکَاثِرٍ وَ لَا لِلِاحْتِرَازِ بِهَا مِنْ ضِدٍّ مُثَاوِرٍ وَ لَا لِلِازْدِیَادِ بِهَا فِی مُلْکِهِ وَ لَا لِمُکَاثَرَةِ شَرِیکٍ فِی شِرْکِهِ وَ لَا لِوَحْشَةٍ کَانَتْ مِنْهُ فَأَرَادَ أَنْ یَسْتَأْنِسَ إِلَیْهَا ثُمَّ هُوَ یُفْنِیهَا بَعْدَ تَکْوِینِهَا لَا لِسَأْمٍ دَخَلَ عَلَیْهِ فِی تَصْرِیفِهَا وَ تَدْبِیرِهَا وَ لَا لِرَاحَةٍ وَاصِلَةٍ إِلَیْهِ وَ لَا لِثِقَلِ شَیْ ءٍ مِنْهَا عَلَیْهِ لَمْ یُمِلَّهُ طُولُ بَقَائِهَا فَیَدْعُوَهُ إِلَی سُرْعَةِ إِفْنَائِهَا لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ دَبَّرَهَا بِلُطْفِهِ وَ أَمْسَکَهَا بِأَمْرِهِ وَ أَتْقَنَهَا بِقُدْرَتِهِ ثُمَّ یُعِیدُهَا بَعْدَ الْفَنَاءِ مِنْ غَیْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَیْهَا وَ لَا اسْتِعَانَةٍ بِشَیْ ءٍ مِنْهَا عَلَیْهَا وَ لَا لِانْصِرَافٍ مِنْ حَالِ وَحْشَةٍ إِلَی حَالِ اسْتِئْنَاسٍ وَ لَا مِنْ حَالِ جَهْلٍ وَ عَمًی إِلَی عِلْمٍ (2) وَ الْتِمَاسٍ وَ لَا مِنْ فَقْرٍ وَ حَاجَةٍ إِلَی غِنًی وَ کَثْرَةٍ وَ لَا مِنْ ذُلٍّ وَ ضَعَةٍ إِلَی عِزٍّ وَ قُدْرَةٍ(3).
الدال علی قدمه بحدوث خلقه فیه و فیما بعده دلالة علی أن علة الفاقة إلی المؤثر الحدوث و أنه لا یعقل التأثیر فی الأزلی القدیم (4) و کذا
ص: 31
امور دیگر باز نداشت. «أرساها»: برقرارش کرد «علی غیر قرار» بدون جایگاهی که بر آن قرار گیرد بلکه به امر خدا و نه بر چیزی قرار گرفت «بغیر قوائم» یعنی نه چون چارپایی که بر دست و پایش قرار می گیرد. «الدِعامة»: ستون خانه که بر آن قرار گیرد. «حصنه تحصینا»: آن را محکم گردانید. «الأَوَد»: کجی. و عطف برای تفسیر است. «التهافت»: تکه تکه افتادن. «أوتادها»: کوههایی که برای زمین به منزله میخ هستند. «ضرب أسدادها»: السد با فتحه و با ضمه یعنی کوه و واسط بین دو چیز. و گفته شده با ضمه یعنی آنچه مخلوق خدا باشد و با فتحه آنچه از افعال ما باشد. «ضرب الأسداد» یعنی نصب آنها. گفته می شود «ضربت الخیمة» یعنی خیمه را نصب کردم. یا به معنای تعیین کردن است مانند ضرب مالیات. و ممکن است معنا خلق کوهها و رودهایی در زمین باشد که مانند حدود آن هستند تا بعضی از بعضی متمایز شوند بر حسب اقتضای حکمت کامل الهی. جوهری به نقل از ابی زید گفته: «السد» همچنین واحد سدود به معنای ابرهای سیاه است. «و استفاض عیونها»: چشمه ها را جاری ساخت. «و خد أودیتها» و سرزمینهایش را شکافت. و لغت «الأخدود» از این ریشه است یعنی حفره های مستطیلی در زمین. «حتی یصیر موجودها کمفقودها» شاید منظور از مفقود چیزی باشد که اصلا به وجود نیامده یعنی چنان شد که گویا نبوده. و ممکن کاف زائده باشد.
«چنانچه پیش از آفرینش آن ها بود» تا آخر کلام تصریح دارد بر اینکه جز خدای تعالی همه چیز حادث است، و ظاهرش این است که پیش از آفرینش جهان، زمان هم نبوده و عدم راه داشتن مفهوم زمان بروجود خدای سبحان، جز اینکه حمل شود بر زمان های مشخص مانند شب ها و روزها و ماه ها و سال ها، دلالت دارد که همه اجزاء جهان پس از هستی نیست می شوند و این نیز با قدیم بودن جهان منافات دارد زیرا
آنان اتفاق نظر دارند بر اینکه هر چیزی که قدیم بودنش ثابت شود، عدم نمی پذیرد و نیست نمی شود، و در این زمینه برهان و استدلال های عقلی ارائه کرده اند.
«لم یتکاءده» در اکثر نسخه ها به صیغه تفاعل است و در بعضی به تفعل. و هر دو به معنای نفی مشقت است. و در بعضی نسخه ها «لم یتکاره» به صیغه تفاعل از الکره است. گفته می شود: «فعل الأمر علی تکره و تکاره» یعنی کار را از روی نفرت و عدم رضایت به آن انجام داد. و مقصود این است که خداوند
سبحان در خلق چیزها مجبور و با اکراه نبود.
ص: 34
قوله مستشهد بحدوث الأشیاء علی أزلیته.
لا تصحبه الأوقات یحتمل وجهین أحدهما نفی المصاحبة علی الدوام بل وجوده سابق علی الأزمان کالزمانیات (1)
کما قال سبق الأوقات کونه و ثانیهما نفی الزمانیة عنه سبحانه مطلقا کما ذهب إلیه الحکماء من أن الزمان نسبة المتغیر إلی المتغیر و لا یکون
فیما لا تغیر فیه أصلا فالمراد بسبق کونه علی الأوقات عدم لحوقها له و امتناع مقارنته سبحانه لها و ربما یؤید ذلک بقوله علیه السلام و کیف یجری علیه ما هو أجراه فإنه علیه السلام استدل علی عدم جریان السکون و الحرکة علیه بأنه موجدهما فلا یکونان من صفاته الکمالیة لأن الفعل لا یکون کمالا للفاعل و اتصافه بهما لا علی وجه الکمال یوجب التغیر أو النقص و هذا جار فی الزمان أیضا.
و کذا قوله و یعود فیه ما هو أبداه أی أظهره فقیل المعنی أنه سبحانه أظهر الحرکة و السکون فکانا متأخرین عنه ذاتا فلو کانا من صفاته لزم أن یعود المتأخر و یصیر متقدما لأن صفاته سبحانه عین ذاته فلا یجوز خلوه عنها فی مرتبة الإظهار و الإیجاد و یحدث فیه ما هو أحدثه لأن الشی ء لا یکون فاعلا و قابلا لشی ء واحد أو لما مر من لزوم الاستکمال بغیره و النقص فی ذاته.
ص: 32
«آده الأمر یؤده» یعنی برایش گران آمد. «برأه» یعنی خلقش کرد. «تشدید السلطان»: محکم نمودن سلطنت و حفظ آن از راه یافتن خلل در آن. «النِد»: مثل. گفته اند نِد جز مخالف نیست. «المکاثرة» غلبه با کثرت. «الضِد»: نظیر و کفو. و گفته شده یعنی مثل چیزی و خلاف آن و از اضداد است. «الثور» با فتحه هیجان و جهش. «ثاوره»: به او حمله کرد. «الشِرک» اسم است از باب «شرکته فی البیع و المیراث شرکه» و در بعضی نسخه ها «شرکة» با تاء به جای ضمیر آمده .
«الاستئناس»: گرفتن مونس ضد استیحاش است. «السَأَم»: خستگی. «التصریف» تغییر و دگرگونی شی ء از حالی به حالی و از گونه ای به گونه ای. «الثقل» با کسره چنانچه در بعضی نسخه ها هست. و یا بر وزن عِنَب چنانچه در بعضی دیگر آمده ضد سبکی است. «لم یمله» به صیغه إفعال یعنی او را خسته نکرد. و در بعضی نسخه ها «و لا یمله». و امام سرعت را ذکر فرمود زیرا نابود کردن وقتی ناشی از قدرت کامل باشد نیاز به زمان طولانی ندارد. یا برای اینکه وقتی ناشی از خستگی از بقا باشد با سرعت انجام شود. «أتقنها»: محکمش کرد. «الالتماس»: طلب. و مراد طلب علم مجهول است. «الضعة» با فتحه چنانچه در نسخه ها هست و با کسره یعنی انحطاط درجه و ضد رفعت است.
«یعیدها» جهان را یا امور را بر می گرداند، و برخی شارحین نهج البلاغه گفته اند که به «الامور» برمی گردد. در این قول که «إلیه مصیر جمیع الامور» ظاهرش این است که همه چیز نابود می شود، حتی روح ها و ملائکه، سپس بر می گردد. پس دلالت دارد به جواز برگشت معدوم و در جلد سوم این کتاب درباره آن سخن گفتیم.
روایت7.
عیون اخبار الرضا و التوحید: امام رضا علیه السلام می فرماید: او مکان را پدید آورد.
ص: 35
إذا لتفاوتت ذاته أی حصل الاختلاف و التغیر فی ذاته و لتجزأ کنهه أی کانت حقیقته ذات أجزاء و أبعاض لأن الحرکة و السکون مستلزمان للتحیز المستلزم للجسمیة أو لکان فیه ما به بالقوة و ما به بالفعل و لامتنع من الأزل معناه أی ذاته المقصودة من أسمائه الحسنی و الامتناع من الأزل للجسمیة و حدوث ما لا ینفک عن الحرکة و السکون لا بصوت یقرع أی یقرع الأسماع و القرع الدق و فی بعض النسخ علی بناء المجهول أی یحصل من قرع شی ء.
و مثله أی أقامه و قیل البارئ تعالی مثل القرآن لجبرئیل علیه السلام بالکتابة فی اللوح و یقال مثلته بین یدی أی أحضرته فلما کان الله تعالی فعل القرآن واضحا بینا کأن قد مثله للمکلفین انتهی و الظاهر أن المراد أن قوله کن فیکون لیس المراد به الکلام الحقیقی الذی له صوت بل کنایة عن تعلق الإرادة و تمثیل لحصول الأشیاء بمحض إرادته بلا تأخر و لا توقف علی أمر.
و لو کان قدیما لکان إلها ثانیا هذا صریح فی أن الإمکان لا یجامع القدم و أن الإیجاد إنما یکون لما هو مسبوق بالعدم (1)
فالقول بتعدد القدماء مع القول بإمکان بعضها قول بالنقیضین فتجری علی المعلوم (2)
و فی بعض النسخ علی المجهول علیه الصفات المحدثات فی أکثر النسخ الصفات معرفة باللام فالمحدثات صفة له و فی بعضها بدون اللام علی الإضافة و هو أنسب أی لو کان محدثا لجرت علیه صفات الأجسام المحدثة فلم یکن بینه و بینها فرق.
و الفصل القطع و الحاجز بین الشیئین و المبتدع فی بعض النسخ علی صیغة الفاعل و فی بعضها علی صیغة المفعول فعلی الأول البدیع بمعنی المبدع علی بناء المفعول و علی الثانی بمعنی المبدع علی بناء الفاعل.
علی غیر مثال خلا أی مضی و سبق من غیر اشتغال أی لم یشغله إمساکها
ص: 33
او بود و مکانی نبود. و او چگونگی را پدید آورد، او بود و چگونگی نبود...تا آخر خبر.(1)
روایت8.
الاحتجاج: ابو قرّه محدث ازامام رضا علیه السّلام پرسید: جانم به فدای شما، مرا از سخن خدا بر موسی آگاه کن - و ادامه داد و پرسید - چه چیزی در کتاب های آسمانی آمده است؟ فرمود: تورات و انجیل و زبور و قرآن و هر کتابی که نازل شده، کلام اللَّه هستند که آن ها را برای جهانیان فرستاده تا روشنی و هدایت بخش راه حق باشند و این ها همه پدید شده اند، و جز خدایند. ابو قره گفت: آیا فانی می شوند؟ امام رضا علیه السلام فرمود: مسلمانان بر این عقیده اند که هر چه غیر و جز خدا است فنا پذیر است، و هر چه جز خدا است کار خدا است و تورات و انجیل و زبور و قرآن هم کار خدایند. آیا نشنیدی که مردم می گویند: رب و پروردگار قرآن و اینکه قرآن روز قیامت می گوید: پروردگارا این فلانی - و او آگاه تر است به آن - البته روزش را تشنه سپری کرده و شبش را بی خواب گذرانده و (عبادت کرده)، شفاعت مرا در باره او بپذیر. و همچنین تورات و انجیل و زبور همه پدید شده و پرورده شده اند. پدید آورنده آ ن ها کسی است که مانندی ندارد، راهنمایی است برای مردمی که خردمندند، و هر که گمان کند که این ها همیشه بودند و ازلی اند، در واقع اظهار کرده که خدا نخستین موجود قدیم نبوده و یکتا نیست و همیشه
کلام با او بوده است، و آغازی ندارد و معبود نیست.(2)
توضیح
«لیس له بدء»: آغازی ندارد. منظور این است که در این صورت، کلام علت ندارد چون قدیم است و کسی آن را نساخته و سازنده ندارد «و لیس بإله» یعنی با اینکه خدا نیست، چگونه نیاز به صانع و پدیدآورنده ندارد، یا اینکه لازم است خدای صانع، معبود به حق نباشد، چون در قدیم بودن شریک داشته، و در برخی نسخه ها «و لیس بإله له» آمده که یعنی لازم می شود که خدا، خدای کلام نباشد چون همیشه با او بوده و بر آن سبقت و پیشی نداشته است.
روایت9.
مهج الدعوات: امیر المؤمنین علی علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله این دعا را به من آموخت و فضیلت بسیاری در باره آن نقل کرد: سپاس از آن خدا است که نیست شایسته پرستشی جز او که فرمانروایی است که حق است
ص: 36
عن غیره من الأمور و أرساها أی أثبتها علی غیر قرار أی مقر یتمکن علیه بل قامت بأمره لا علی شی ء بغیر قوائم أی لا کدابة تقوم بقوائمها و الدعامة بالکسر عماد البیت الذی یقوم علیه و حصنه تحصینا أی جعله منیعا و الأود بالتحریک الاعوجاج و العطف للتفسیر و التهافت التساقط قطعة قطعة أوتادها أی جبالها التی هی للأرض بمنزلة الأوتاد و ضرب أسدادها السد بالفتح و بالضم الجبل و الحاجز بین الشیئین و قیل بالضم ما کان مخلوقا لله تعالی و بالفتح ما کان من فعلنا و ضرب الأسداد نصبها یقال ضربت الخیمة أی نصبتها أو تعیینها کضرب الخراج و لعل المعنی خلق الجبال فیها و الأنهار التی هی کالحدود لها لیتمیز بعضها عن بعض علی حسب اقتضاء الحکمة الکاملة و قال الجوهری السد أیضا واحد السدود و هی السحائب السود عن أبی زید.
و استفاض عیونها أی جعلها فائضة جاریة و خد أودیتها أی شقها و منه الأخدود أی الحفرات المستطیلة فی الأرض حتی یصیر موجودها کمفقودها لعل المراد بالمفقود ما لم یوجد أصلا أی حتی یصیر کأن لم یکن و یحتمل أن تکون الکاف زائدة و قوله علیه السلام کما کان قبل ابتدائها إلی آخر الکلام صریح فی حدوث ما سوی الله تعالی و ظاهره نفی الزمان أیضا قبل العالم و عدم زمانیته سبحانه إلی أن یحمل علی الأزمنة المعینة من اللیالی و الأیام و الشهور و السنین و یدل علی فناء جمیع أجزاء الدنیا بعد الوجود و هذا أیضا ینافی القدم لأنهم أطبقوا علی أن ما ثبت قدمه امتنع عدمه و أقاموا علیه البراهین العقلیة.
لم یتکاءده فی أکثر النسخ علی صیغة التفاعل (1)
و فی بعضها علی صیغة التفعل (2) و کلاهما بمعنی نفی المشقة و فی بعض النسخ لم یتکاره علی صیغة التفاعل من الکره یقال فعل الأمر علی تکره و تکاره أی علی تسخط و عدم الرضا به و الغرض أنه سبحانه لم یکن مجبورا مکرها فی خلق الأشیاء.
ص: 34
و روشنی بخش، مدبری است بی وزیر و با هیچ آفریده ای مشورت نکند. نخستی که دگرگونی ندارد، پاینده ای است پس از فناء و نابودی آفریده ها. بزرگ پروردگار. نور آسمان ها و زمین، و آفریننده آن ها و آغازکننده شان، بی ستون آفریدشان، و زمین ها به وسیله کوه های خود بر روی آب برقرار شدند، سپس پروردگار مابه بالا نظر کرد. در آسمان های بلند، بخشاینده ای که بر عرش استوار شد، از او است هر چه در آسمان ها و در زمین است. و میان آن ها و هر چه زیر خاک است ادامه داده و می فرماید: تو خداوندی هستی که شایسته پرستشی جز تو نیست، بودی آنگاه که نه آسمانی ساخته شده بود، و نه زمینی گسترانیده شده بوده و نه خورشیدی تابان، و نه شبی تیره، و نه روزی فروزان و روشن، و نه دریائی جوشان، و نه کوهی بلند و استوار و نه اختری روان. و نه ماهی نور بخش، و نه بادی وزان، و نه ابری باران دهنده، و نه برقی درخشان، و نه جنبنده و جانی نفس کشان و زنده، و نه پرنده ای پروازکنان، و نه آتشی سوزنده، و نه آبی در جریان. بودی پیش از هر چیز، و آفریدی هر چیز و آغاز کردی آفرینش هر چیز را... تا آخر دعا.
روایت10.
مهج الدعوات: به چند سند ذکر شده که امیر المؤمنین علی علیه السّلام در دعای معروف یمانی می خواند: و تویی جبار پاک و مقدس که پیوسته از ازل بود و همیشه در غیب و نادیدنی ها تنهایی. در آن ها جز تو نیست، و آن ها جز تو کسی ندارند.
روایت11.
مهج الدعوات: در دعائی که جبرئیل به پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله آموخته آمده که: اول و آخر بوده، پیش از هر چیز، و ایجادکننده هر چیز، و وجوددارنده پس از فنای هر چیز.
روایت12.
التوحید: امام رضا علیه السّلام فرمود: مشیت از صفات افعالی است و هر که بپندارد خداوند در ازل مرید و خواهان(چیزی) بوده، یگانه پرست نیست.(1)
توضیح
لزوم شرک از این جهت است که اگر اراده و خواست ازلی باشند، مراد و مقصود و آنچه که خواسته شده هم ازلی می شوند و اثر بخشی در قدیم محال است و باید بپذیریم که خدای دومی هست، چنانچه چندین بار پیش از این بیان شد، یا اینکه آن دو مانند عین ذات نیستند، همیشه بودنشان با خدای سبحان نشانگر وجود دو خدای دیگر است،
ص: 37
و آده الأمر یؤده أثقله و برأه أی خلقه و تشدید السلطان إحکام السلطنة و حفظها عن تطرق الخلل فیها و الند بالکسر المثل قالوا و لا یکون الند إلا مخالفا و المکاثرة المغالبة بالکثرة و الضد بالکسر النظیر و الکفو و قیل مثل الشی ء و خلافه و هو من الأضداد و الثور بالفتح الهیجان و الوثب و ثاوره أی واثبه و الشرک بالکسر الاسم من شرکته کعلمت فی البیع و المیراث شرکه و فی النسخ فی شرکة بالتاء موضع الضمیر و الاستئناس اتخاذ الأنیس ضد الاستیحاش و السأم بالتحریک الملال و التصریف التغییر و تحویل الشی ء من حال إلی حال و من وجه إلی وجه و الثقل بالکسر کما فی بعض النسخ و کعنب کما فی بعضها ضد الخفة و لم یمله علی صیغة الإفعال أی لم یجعله سئما و فی بعض النسخ و لا یمله و ذکر السرعة لأن الإفناء لا یستدعی زمانا طویلا إذا کان عن قدرة کاملة أو لأنه إذا کان عن ملالة من البقاء یکون بسرعة. و أتقنها أحکمها و الالتماس الطلب و المراد طلب علم مجهول و الضعة بالفتح کما فی النسخ و بالکسر انحطاط الدرجة ضد الرفعة و الضمیر فی قوله علیه السلام یعیدها راجع إلی الدنیا کالضمائر السابقة و جوز بعض شارحی النهج عودها إلی الأمور فی قوله علیه السلام إلیه مصیر جمیع الأمور و علی أی حال ظاهره انعدام جمیع المخلوقات حتی الأرواح و الملائکة ثم عودها فیدل علی جواز إعادة المعدوم و قد سبق الکلام فیه فی المجلد الثالث.
التَّوْحِیدُ، وَ الْعُیُونُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَبِی سُمَیْنَةَ(1) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْخُرَاسَانِیِّ عَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: هُوَ أَیَّنَ
ص: 35
نزدیک به آن چیزی که گفته شد. و مؤید معنی اولی است آنچه نیز در «التوحید» آورده شد که عاصم بن حمید ازامام صادق علیه السّلام پرسید: خداوند از ازل مرید و خواهان بوده؟ پس فرمود: کسی مرید نیست مگر اینکه مراد و مقصودی همراه آن باشد، بلکه از ازل دانا و توانا بود، سپس اراده کرده است .
روایت13.
التوحید: جاثلیق از امیر المؤمنین علی علیه السّلام پرسید: مرا آگاه کن از اینکه آیا پروردگار در دنیا است یا در سرای آخرت؟ در پاسخش فرمود: پروردگار ما ازلی است. پیش از دنیا بوده، او تدبیرکننده و سرپرست دنیا و دانا به سرای آخرت است.(1)
روایت14.
التوحید: امام صادق علیه السّلام فرمود: سپاس از آن خدا است که بوده است پیش از آنکه بودنی باشد. بودن نمی تواند وجودش را وصف کند، سپس فرمود: بود آنگاه که هیچ نبود. و گوینده ای او را ستایش نمی نمود، بود آنگاه که بود شدنی نبود.(2)
روایت15.
نهج البلاغه: امیرالمؤمنین علی علیه السلام در یکی از خطبه ها می فرماید: از قدرت و جبروت و لطائف شگفت او است که از آب دریای جوشان متراکم چیزی آفرید خشک و جامد، و از آن چند طبقه برآورد و آن را به هفت آسمان برگشود، پس از آنکه در هم پیوسته و بسته بودند، و به فرمان او در جای خود نگه داشته شدند و تا حد و اندازه ای که از او خواسته بودند برپا ماندند. آن ها را آب سبزی ژرف و جاری و دریائی مسخر و پر آب حمل می کند، که به فرمانش زبون و آرام شده و هیبت او را پذیرفته و از ترس و خشیت او برجای خویش مانده، و سنگ های سخت و برآمدگی ها و تپه ها را بر پشت آن سرشت، و کوه هایش را و آن ها را در لنگرگاه افکند
ص: 38
الْأَیْنَ کَانَ وَ لَا أَیْنَ وَ هُوَ کَیَّفَ الْکَیْفَ کَانَ وَ لَا کَیْفَ (1) الْخَبَرَ.
الْإِحْتِجَاجُ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی قَالَ: سَأَلَنِی أَبُو قُرَّةَ الْمُحَدِّثُ أَنْ أُدْخِلَهُ إِلَی أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام فَاسْتَأْذَنْتُهُ فَأَذِنَ لَهُ فَدَخَلَ وَ سَأَلَهُ عَنْ مَسَائِلَ فَکَانَ فِیمَا سَأَلَهُ أَخْبِرْنِی جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ عَنْ کَلَامِ اللَّهِ لِمُوسَی وَ سَاقَ الْکَلَامَ إِلَی أَنْ قَالَ فَمَا تَقُولُ فِی الْکُتُبِ فَقَالَ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنْجِیلُ وَ الزَّبُورُ وَ الْفُرْقَانُ وَ کُلُّ کِتَابٍ أُنْزِلَ کَانَ کَلَامَ اللَّهِ أَنْزَلَهُ لِلْعَالَمِینَ نُوراً وَ هُدًی وَ هِیَ کُلُّهَا مُحْدَثَةٌ وَ هِیَ غَیْرُ اللَّهِ فَقَالَ أَبُو قُرَّةَ فَهَلْ یَفْنَی فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام أَجْمَعَ الْمُسْلِمُونَ عَلَی أَنَّ مَا سِوَی اللَّهِ فَانٍ وَ مَا سِوَی اللَّهِ فِعْلُ اللَّهِ وَ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنْجِیلُ وَ الزَّبُورُ وَ الْفُرْقَانُ فِعْلُ اللَّهِ أَ لَمْ تَسْمَعِ النَّاسَ یَقُولُونَ رَبُّ الْقُرْآنِ وَ أَنَّ الْقُرْآنَ یَقُولُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَا رَبِّ هَذَا فُلَانٌ وَ هُوَ أَعْرَفُ بِهِ قَدْ أَظْمَأْتُ نَهَارَهُ وَ أَسْهَرْتُ لَیْلَهُ فَشَفِّعْنِی فِیهِ وَ کَذَلِکَ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنْجِیلُ وَ الزَّبُورُ کُلُّهَا مُحْدَثَةٌ مَرْبُوبَةٌ أَحْدَثَهَا مَنْ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ هُدًی لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُنَّ لَمْ یَزَلْنَ فَقَدْ أَظْهَرَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِأَوَّلِ قَدِیمٍ وَ لَا وَاحِدٍ وَ أَنَّ الْکَلَامَ لَمْ یَزَلْ مَعَهُ وَ لَیْسَ لَهُ بَدْءٌ وَ لَیْسَ بِإِلَهٍ (2).
و لیس له بدء أی لیس للکلام علة لأن القدیم لا یکون مصنوعا و لیس بإله أی و الحال أنه لیس بإله فکیف لم یحتج إلی الصانع أو الصانع یلزم أن لا یکون إلها لوجود الشریک معه فی القدم و فی بعض النسخ و لیس بإله له أی یلزم أن لا یکون الله إلها للکلام لکونه معه دائما.
المهج، [مهج الدعوات] بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ غَالِبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی حَبِیبَةَ وَ خَلِیلِ بْنِ سَالِمٍ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ عُمَیْرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: عَلَّمَنِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله هَذَا الدُّعَاءَ وَ ذَکَرَ لَهُ فَضْلًا کَثِیراً الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبِینُ الْمُدَبِّرُ بِلَا وَزِیرٍ وَ لَا خَلْقٍ مِنْ عِبَادِهِ یَسْتَشِیرُ الْأَوَّلُ غَیْرُ مَصْرُوفٍ وَ الْبَاقِی بَعْدَ فَنَاءِ الْخَلْقِ الْعَظِیمُ الرُّبُوبِیَّةُ نُورُ
ص: 36
و در جایگاه خود محکم نگه داشت، و سرهایشان تا فضا برآمد و ریشه شان در آب نشست، و کوه هایش را چون پستانی از دشت های آن بالا آورد، و پایه های آن ها را در همه نواحیاش فرو برد و در جایگاه های مقرر خود گذاشت و قله های آن کوه ها را بسیار بلند کرد و تپه هایشان را گسترده و دراز نمود، و آن ها را ستون زمین ساخت و در آن چون میخ ها پابرجا کرد و از جنبش باز ایستاد تا ساکنان خود را نلرزاند و آنچه بر دوش دارد در خود فرو نبَرَد و از جا برنکند. منزه باد خدایی که آن را پس از موج زدن آب هایش نگه داشت، و پس از تر بودن اطراف و اکنافش خشک کرد، و آن را بستر آسایش خلق خود نمود و آن را همچون بستری بر روی دریائی ژرف و ایستاده و بی جریان و راکد و بی حرکت گشود. آن را بادهای سخت و طوفانی به موج می آورد و ابرهای بارنده خیس می کند. راستی که در این عبرتی است برای کسی که می ترسد.(1)
توضیح
«الاقتدار علی الشی ء»: قدرت بر آن. «االجبروت» بر وزن فعلوت از جبر به معنای غلبه است. «البدیع» به معنای مُبدَع یعنی تازه ساخته شده است. «اللطیف»: دقیق. «زخر البحر» پر شد و بالا آمد. «المتراکم»: روی هم انباشته. «تقاصف البحر»: امواجش به هم خوردند. ابن أبی الحدید گفته: «الیَبَس»: مکانی که مرطوب باشد سپس خشک شود. خدای تعالی فرمود: «فاضرب لهم طریقا فی البحر یبسا» و «الیبس» با سکون یعنی چیزی که ذاتا خشک باشد. گفته می شود: «حطب یبس»: هیزم خشک. و این سخن اهل لغت است اما در آن اشکالی هست زیرا هیزم ذاتا خشک نیست بلکه قبلا مرطوب بوده. و صحیح تر آن است که گفته شود این لفظ جز درباره مکان نباید با تحریک بیاید. پایان سخن.
«الجامد» ضد مایع است و مراد از «الیبس» زمین خشک است. «الفَطر»: خلق و ایجاد است. «الأطباق» با فتحه جمع طَبَق و آن پوشش هر چیز است. «الطبق» از هر چیز همچنین به معنای آنچه با آن مساوی است می باشد.
و این گفته حضرت که فرمود: «و فتقها»، و برگشود آن را، اشاره دارد به قول خدای تعالی «أولم یر الذین کفروا أن السموات و الأرض کانتا رتقاً ففتقناهما»،{آیا نبینند آنان که کافرند! البته آسمان ها و زمین بسته بودند و ما آن ها را گشودیم.}که از وجوه مختلف تفسیر آن بیان شد و این شرح، مؤید بعضی از آن ها است که گفته اند، آسمان ها در هم بودند و خداوند آن ها را به هفت آسمان از هم برگشود و دلالت دارد بر حدوث آسمان ها و بر اینکه نخست، در حقیقت از هم جدا بودند و در ظاهر به هم پیوسته
ص: 39
السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ وَ فَاطِرُهُمَا وَ مُبْتَدِعُهُمَا بِغَیْرِ عَمَدٍ خَلَقَهُمَا فَاسْتَقَرَّتِ الْأَرَضُونَ بِأَوْتَادِهَا فَوْقَ الْمَاءِ ثُمَّ عَلَا رَبُّنَا فِی السَّماواتِ الْعُلی الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّری إِلَی قَوْلِهِ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ کُنْتَ إِذْ لَمْ تَکُنْ سَمَاءٌ مَبْنِیَّةٌ وَ لَا أَرْضٌ مَدْحِیَّةٌ وَ لَا شَمْسٌ مُضِیئَةٌ وَ لَا لَیْلٌ مُظْلِمٌ وَ لَا نَهَارٌ مُضِی ءٌ وَ لَا بَحْرٌ لُجِّیٌّ وَ لَا جَبَلٌ رَاسٍ وَ لَا نَجْمٌ سَارٍ وَ لَا قَمَرٌ مُنِیرٌ وَ لَا رِیحٌ تَهُبُّ وَ لَا سَحَابٌ یَسْکُبُ وَ لَا بَرْقٌ یَلْمَعُ وَ لَا رُوحٌ تَتَنَفَّسُ وَ لَا طَائِرٌ یَطِیرُ وَ لَا نَارٌ تَتَوَقَّدُ وَ لَا مَاءٌ یَطَّرِدُ کُنْتَ قَبْلَ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ کَوَّنْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ وَ ابْتَدَعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ إِلَی آخِرِ الدُّعَاءِ.
وَ مِنْهُ، بِأَسَانِیدَ ذَکَرَهَا إِلَی ابْنِ عَبَّاسٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: فِی الدُّعَاءِ الْیَمَانِیِّ الْمَعْرُوفِ وَ أَنْتَ الْجَبَّارُ الْقُدُّوسُ الَّذِی لَمْ تَزَلْ أَزَلِیّاً دَائِماً فِی الْغُیُوبِ وَحْدَکَ لَیْسَ فِیهَا غَیْرُکَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهَا سِوَاکَ.
وَ مِنْهُ،: فِی دُعَاءٍ عَلَّمَهُ جَبْرَئِیلُ النَّبِیَّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِمَا الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الْکَائِنُ قَبْلَ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ الْمُکَوِّنُ لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ الْکَائِنُ بَعْدَ فَنَاءِ کُلِّ شَیْ ءٍ.
التَّوْحِیدُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ (1) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی (2) عَنْ سُلَیْمَانَ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ قَالَ الرِّضَا علیه السلام: الْمَشِیَّةُ مِنْ صِفَاتِ الْأَفْعَالِ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ لَمْ یَزَلْ مُرِیداً شَائِیاً فَلَیْسَ بِمُوَحِّدٍ(3).
لعل الشرک باعتبار أنه إذا کانت الإرادة و المشیة أزلیتین فالمراد و المشی ء أیضا یکونان أزلیین و لا یعقل التأثیر فی القدیم فیکون إلها ثانیا کما مر مرارا أو أنهما لما لم یکونا عین الذات فکونهما دائما معه سبحانه یوجب إلهین
ص: 37
و روی هم بودند و خدا آن ها را از هم گشود و از هم جدا و دور کرد و هفت آسمان جدا گردیدند و میان آن ها فضایی برای ملائکه ایجاد شد .
برپا ماندن آسمان ها بر حد و مرز مقرر، کنایه است از برقراری هر کدام در مکان خود به اندازه و شکل و هیئت و طبیعت مشخص و خارج نشدن آن ها از این حد؛ و ضمیر در «حده» به الله یا به «یبس» برمی گردد.
کیدری می گوید: «الأخضر» یعنی آب و عرب آن را به سبز توصیف می کند. «مثعنجر» به صیغه اسم فاعل، همانطور که در برخی نسخه ها آمده: آب یا اشک جاری و با فتح جیم، میانه دریا که در سطح دریا مانندی ندارد؛ فیروزآبادی چنین گفته. و جزری در ذکر این بیان علی علیه السّلام که «یحملها الاخضر المثعنجر» گفته: آن بخشی از دریا که از همه ژرف تر و پرآب تر است، و میم و نونش زائده اند و در همین معنا است این حدیث ابن عباس «دانش من به قرآن، در برابر دانش علی علیه السّلام مانند حوض کوچکی است در دریای ژرف».
القرارة: برکه کوچک. «القمقام» با فتحه - طبق نسخه ها - و گاهی با ضمه می آید یعنی دریا. و به معنای سرور و بزرگ و أمر عظیم و عدد کثیر می آید. «المسخر» و در بعضی نسخه ها با جیم آمده. در قاموس «سجر النهر»: آن را پر کرد. «تسجیر الماء»: جاری ساختن آب. و ضمیر در سخن امام «منه» به آب دریا یا به خشک جامد(الیبس الجامد) بر می گردد پس دودی که آسمانها از آن خلق شده از آن بلند می شود. و ضمیر در «استمسکت» به أطباق بر می گردد یا به چیزی که ضمیر «یحملها» به آن بر می گردد یعنی «الیبس الجامد». و تانیث آن به این دلیل است که مراد از آن زمین است. «أذعن له» یعنی خضوع و فرمانبری کرد. «و الجاری منه» یعنی جاری به طبع. پس ایستادن آن عدم جریان طبعی آن به اراده خداوند سبحان است. یا اینکه منظور بخش جاری از آن قبل از اراده خداوند و امر او به جمود است.
ص: 40
آخرین بتقریب ما مر(1) و یؤید الأول مَا رَوَاهُ فِی التَّوْحِیدِ أَیْضاً عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ لَمْ یَزَلِ اللَّهُ مُرِیداً فَقَالَ إِنَّ الْمُرِیدَ لَا یَکُونُ إِلَّا لِمُرَادٍ مَعَهُ بَلْ لَمْ یَزَلْ عَالِماً قَادِراً ثُمَّ أَرَادَ.
التَّوْحِیدُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَلْمَانَ قَالَ: سَأَلَ الْجَاثَلِیقُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَخْبِرْنِی عَنِ الرَّبِّ أَ فِی الدُّنْیَا هُوَ أَوْ فِی الْآخِرَةِ قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام لَمْ یَزَلْ رَبُّنَا قَبْلَ الدُّنْیَا(2) هُوَ مُدَبِّرُ الدُّنْیَا وَ عَالِمٌ بِالْآخِرَةِ(3).
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی کَانَ قَبْلَ أَنْ یَکُونَ کَانَ لَمْ یُوجَدْ لِوَصْفِهِ کَانَ ثُمَّ قَالَ کَانَ إِذْ لَمْ یَکُنْ شَیْ ءٌ وَ لَمْ یَنْطِقْ فِیهِ نَاطِقٌ فَکَانَ إِذْ لَا کَانَ (4).
النهج، [نهج البلاغة]: مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ علیه السلام وَ کَانَ مِنِ اقْتِدَارِ جَبَرُوتِهِ وَ بَدِیعِ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ أَنْ جَعَلَ مِنْ مَاءِ الْبَحْرِ الزَّاخِرِ الْمُتَرَاکِمِ الْمُتَقَاصِفِ یَبَساً جَامِداً ثُمَّ فَطَرَ مِنْهُ أَطْبَاقاً فَفَتَقَهَا سَبْعَ سَمَاوَاتٍ بَعْدَ ارْتِتَاقِهَا فَاسْتَمْسَکَتْ بِأَمْرِهِ وَ قَامَتْ عَلَی حَدِّهِ یَحْمِلُهَا(5) الْأَخْضَرُ الْمُثْعَنْجِرُ وَ الْقَمْقَامُ الْمُسَخَّرُ قَدْ ذَلَّ لِأَمْرِهِ وَ أَذْعَنَ لِهَیْبَتِهِ وَ وَقَفَ الْجَارِی مِنْهُ لِخَشْیَتِهِ وَ جَبَلَ جَلَامِیدَهَا وَ نُشُوزَ مُتُونِهَا وَ أَطْوَادَهَا فَأَرْسَاهَا
ص: 38
و ممکن است ضمیرها در «ذل» و «أذعن» و «وقف» راجع به «الأخضر» یا «القمقام» باشد که این با مذکر بودن ضمیر و «الجریان» مناسب تر است.
«جَبَل»: خلق کرد. «الجَلمد» و «الجُلمود»: سنگ بزرگ سخت. «النَشز»: مکان مرتفع و جمع آن نُشوز است. «المتن»: قسمت سخت و بلند زمین. «الطَود»: کوه یا کوه بزرگ. و ضمیرها به زمین بر می گردد که از آن به «الیبس الجامد» تعبیر فرمود. «أرساها»: ثابتش کرد «فی مراسیها» در مواضع معینش به مقتضای حکمت الهی. «القرارة»: موضع استقرار. «رست»: قرار گرفت.در بعضی نسخه ها «رسبت» آمده، گفته می شود: «رَسَب»: وقتی به پایین رفت و هنگامی قرار گرفت. «نهد ثدی الجاریة»: پستان دختر گرد شد و برآمد. «السهل من الأرض»: زمین نرم. «ساخت قوائمه فی الأرض تسوخ و تسیخ»: پایه هایش در زمین رفت و پنهان شد. «أساخها»: پنهانش کرد. «قواعد البیت»: پایه های خانه. «القُطر»: ناحیه، طرف. یعنی پایه های کوهها را در عمق اطراف زمین پنهان ساخت. و گفته شده یعنی در کناره های نواحی زمین. «النصب» با فتحه و گاهی با تحریک: نشانه نصب شده. و با ضم و دو ضمه: آنچه که به عنوان نشانه قرار داده شود. و هر آنچه غیر از خدا عبادت شود. و منظور از انصاب، کوهها و منظور از مواضع آنها، مکانهای مناسب برای کوهها به مقتضای حکمت است. «القِلال»: جمع قُلة و آن بالاترین جای کوه یا بالاترین جای هر چیزی است. «الشاهق»: مرتفع. یعنی قله های کوهها را مرتفع قرار داد و «إطالة الأنشاز» تأکید بر آن است. «العِماد»: چوبی است که خانه و بناهای بلند بر آن بنیان نهاده می شود. و ظاهر آن است که منظور از قرار دادن کوهها به عنوان ستون برای زمین چیزی است که از فقره بعد فهمیده می شود. و گفته شده منظور قرار دادن کوهها به عنوان مواضعی بلند در زمین است. «أَرَِز»: ثابت شد و قرار گرفت. و «أرّز»: ثابت کرد و قرار داد. و در اکثر نسخه ها بدون تشدید و با فتحه عین الفعل و در بعضی با تشدید است. در النهایة گفته: کلام علی علیه السلام: «أرزها فیها أوتادا» یعنی قرار داد. اگر که زاء بدون تشدید باشد که از «أرزت الشجرة تأرز» یعنی درخت در زمین ثابت شد، است. و اگر مشدد باشد از «أرزت الجرادة» یعنی ملخ دمش را در زمین داخل کرد تا تخمهایش را آنجا گذارد. و «رززت الشی ء فی الأرض رزا» یعنی در زمین ثابتش کردم. و در این صورت همزة زائد است.
ص: 41
فِی مَرَاسِیهَا وَ أَلْزَمَهَا قَرَارَتَهَا(1) فَمَضَتْ رُءُوسُهَا فِی الْهَوَاءِ وَ رَسَتْ أُصُولُهَا فِی الْمَاءِ فَأَنْهَدَ جِبَالَهَا عَنْ سُهُولِهَا وَ أَسَاخَ قَوَاعِدَهَا فِی مُتُونِ أَقْطَارِهَا وَ مَوَاضِعِ أَنْصَابِهَا فَأَشْهَقَ قِلَالَهَا وَ أَطَالَ أَنْشَازَهَا وَ جَعَلَهَا لِلْأَرْضِ عِمَاداً وَ أَرَزَّهَا فِیهَا أَوْتَاداً فَسَکَنَتْ عَلَی حَرَکَتِهَا(2) مِنْ أَنْ تَمِیدَ بِأَهْلِهَا أَوْ تَسِیخَ بِحِمْلِهَا أَوْ تَزُولَ عَنْ مَوَاضِعِهَا فَسُبْحَانَ مَنْ أَمْسَکَهَا بَعْدَ مَوَجَانِ مِیَاهِهَا وَ أَجْمَدَهَا بَعْدَ رُطُوبَةِ أَکْنَافِهَا فَجَعَلَهَا لِخَلْقِهِ مِهَاداً وَ بَسَطَهَا لَهُمْ فِرَاشاً فَوْقَ بَحْرٍ لُجِّیٍّ رَاکِدٍ لَا یَجْرِی وَ قَائِمٍ لَا یَسْرِی تُکَرْکِرُهُ الرِّیَاحُ الْعَوَاصِفُ وَ تَمْخُضُهُ الْغَمَامُ الذَّوَارِفُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشی (3).
الاقتدار علی الشی ء القدرة علیه و الجبروت فعلوت من الجبر و هو القهر و البدیع بمعنی المبدع بالفتح و اللطیف الدقیق و زخر البحر کمنع أی تملأ و ارتفع و المتراکم المجتمع بعضه فوق بعض و تقاصف البحر تزاحمت أمواجه و قال ابن أبی الحدید الیبس بالتحریک المکان یکون رطبا ثم یبس قال الله تعالی فاضرب لهم طریقا فی البحر یبسا و الیبس بالسکون الیابس خلقة یقال حطب یبس و هکذا یقول أهل اللغة و فیه کلام لأن الحطب لیس یابسا خلقة بل کان رطبا من قبل و الأصوب أن یقال لا تکون هذه اللفظة محرکة إلا فی المکان خاصة انتهی و الجامد ضد الذائب و المراد بالیبس الجامد الأرض و الفطر بالفتح الخلق و الإنشاء و الأطباق بالفتح جمع طبق بالتحریک و هو غطاء کل شی ء و الطبق أیضا من کل شی ء ما ساواه و قوله علیه السلام ففتقها إشارة
إلی قوله تعالی أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما و قد مرت الوجوه فی تفسیرها و هذا مما یؤید بعضها فتذکر و یدل علی حدوث السماوات و کونها أولی (4) طبقات منفصلة فی الحقیقة متصلة فی الصورة
ص: 39
پایان.
و گفته شده به صورت «آرز» با مد روایت شده از این کلام عرب که گوید: «شجرة آرزة» یعنی درخت ثابت در زمین.
«فسکنت علی حرکتها»: یعنی در حال حرکتی که شأن آن است. زیرا آن بر روی جسمی روان و موجدار حمل می شود - چنانچه گفته شده - یا بر اثر حرکتش به علت موج زدن آب. «من أن تمید»: از اینکه حرکت کند و بجنبد. «أو تسیخ بحملها» یعنی با آنچه روی آن است در آب فرو رود. ابن أبی الحدید گوید: اگر زمین حرکت کند یا بر مرکزش حرکت می کند یا نه؛ اولی منظور حضرت از «تمید بأهلها» و دومی دو قسم دارد. یا به طرف پایین حرکت می کند که منظور از «تسیخ بحملها» همان است و یا اینکه حرکت به طرف پایین نیست که منظور از «تزول عن مواضعها» آن می باشد. پایان.
و ممکن است منظور از «تمید بأهلها» تحرک و جنبش آن بدون فرو رفتن در آب باشد چنانچه در زلزله اتفاق می افتد. و منظور از «تسیخ بحملها» حرکتش به گونه ای باشد که ساکنانش را در آب فرو برد. خواه حرکت بر مرکز باشد خواه نباشد. پس باء برای تعدیه است. و منظور از زوال زمین از جایگاههایش، خراب شدن قطعاتش با بادها و سیلها یا منظور پراکنده شدن قطعات زمین و جدا شدن آنها از یکدیگر باشد. زیرا کوهها همچون رگهایی جاری در قطعات زمین هستند که آنها را از پراکندگی نگه می دارند - چنانچه خواهد آمد. و آمدن «المواضع» به لفظ جمع این نظر را تأیید می کند.
و صیغه فَعَلان در مصدر دلالت بر اضطراب و دگرگونی و جابجایی دارد مثل مَیَدان و نَزَوان و خَفَقان. و شاید منظور از مَوَجان در اینجا آن چیزی است که باعث فرو رفتن زمین یا اکثر آن در آب شود. و منظور از «إمساکها» خلق کوههایی است که قبلا در کلام آمد. «رطوبة أکنافها» یعنی رطوبت جوانب زمین به دلیل حرکتش قبل از خلقت کوهها. «المِهاد»: فرش و جایی که برای کودک آماده می کنند و چیزی که پا بر آن گذارند و چیزی که پهن می شود. «اللجة»: قسمت فراوان آب. «رکد»: ثابت و ساکن شد. «سری عرق الشجر»: ریشه درخت زیر زمین رشد کرد.
جوهری گفته: «الکرکرة»: حرکت دادن بادها ابرها را وقتی که آنها را بعد از پراکندگیشان جمع می کند. «باتت تکرکره الجنوب» و أصل آن «تکرره» از ریشه تکریر است و «کرکرته عنی»
ص: 42
بعضها فوق بعض ففتقها و فرقها و باعد بعضها عن بعض فحصلت سبع سماوات متمیزات بینها أفضیة للملائکة.
و الاستمساک الاحتباس و الاعتصام و الغرض عدم تفرقها کان بعضها معتصم ببعض و قیامها علی حده کنایة عن وقوفها علی ما حده لها من المکان و المقدار و الشکل و الهیئة و النهایات و الطبائع و عدم خروجها عن تلک و الضمیر فی حده راجع إلی الله أو إلی الیبس.
و قال الکیدری و الأخضر الماء و العرب تصفه بالخضرة و المثعنجر علی صیغة اسم الفاعل کما فی النسخ السائل من ماء أو دمع و بفتح الجیم وسط البحر و لیس فی البحر ما یشبهه ذکره الفیروزآبادی و قال الجزری
فی حدیث علی علیه السلام: یحملها الأخضر المثعنجر.
هو أکثر موضع فی البحر ماء و المیم و النون زائدتان و
مِنْهُ حَدِیثُ ابْنِ عَبَّاسٍ: فَإِذَا عِلْمِی بِالْقُرْآنِ فِی عِلْمِ عَلِیٍّ کَالْقَرَارَةِ فِی الْمُثْعَنْجِرِ.
القرارة الغدیر الصغیر.
و القمقام بالفتح کما فی النسخ و قد یضم البحر و یکون بمعنی السید و الأمر العظیم و العدد الکثیر و المسخر فی بعض النسخ بالخاء المعجمة و فی بعضها بالجیم فی القاموس سجر النهر ملأه و تسجیر الماء تفجیره و الضمیر فی قوله علیه السلام منه راجع إلی ماء البحر أو إلی الیبس الجامد فیکون الدخان الذی خلق منه السماوات مرتفعا منه و فی استمسکت إلی الأطباق أو إلی ما یرجع إلیه الضمیر فی یحملها و هو الیبس الجامد(1) و التأنیث لأن المراد به الأرض.
و أذعن له أی خضع و انقاد و الجاری منه أی السائل بالطبع فوقوفه عدم جریانه طبعا بإرادته سبحانه أو السائل منه قبل إرادته و أمره بالجمود و یحتمل
ص: 40
یعنی آن را دفع کردم و رد کردم.
«الریاح العواصف»: بادهای پر سرعت. «مخض اللبن یمخضه» یعنی کره شیر را گرفت. و در نسخه ها با فتحه و ضمه است. «الغمام» جمع غمامة و آن ابر سفید یا اعم از آن است. «ذَرَف الدمع»: اشک جاری شد. و «ذرف عینه»: اشکش جاری شد. و «ذرف العین دمعها»: چشم اشکش را جاری ساخت.
«و من یخشی» و آنان که می ترسند، مقصود علما هستند، چنانچه خدای سبحان فرموده: «إنّما یخشی الله من عباده العلماء»، {همانا فقط علما هستند که از خدا می ترسند.} و بسا که تخصیص برای این است که نترسیدن مایه بی مبالاتی به عبرت ها و توجه نکردن به آن ها است.
روایت16.
علل الشرایع: معاذ بن جبل گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به راستی خداوند مرا و علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السّلام را هفت هزار سال پیش از جهان آفرید. معاذ می گوید، گفتم: یا رسول اللَّه! شما کجا بودید؟ فرمود در پیشانی و جلوی عرش، تسبیح خدا می کردیم و او را می ستودیم و تقدیس می کردیم و او را تمجید و ستایش می کردیم. گفتیم: بر چه نمونه و همانند چه چیزی؟ گفت: اشباح و پاره هایی نورانی... تا آخر خبر.(1)
روایت17.
التوحید و عیون اخبار الرضا: امام رضا علیه السّلام در خطبه ای طولانی می فرماید: آغاز پرستش خدا شناخت و معرفت به او است، و اصل و اساس شناخت خدا توحید و یگانه دانستن او، و حقیقت توحید خدا نفی صفات از او است، زیرا عقل شهادت می دهد و حکم می کند که هر صفت و موصوفی مخلوقند، و هر مخلوقی شهادت می دهد که آفریدگاری دارد که نه صفت است و نه موصوف، هر صفت و موصوفی گواهند که قرین هم هستند و قرین بودن گواه حدوث است و حدوث گواه غیرازلی بودن، ازلی که از حدوث نیست و به خودی خود وجود دارد... وجودش پیش تر از زمان است و هستی او پیش از نیستی، آغاز همه چیز، ازلی بودن او است. میان آن ها به پیش بودن و پس بودن جدایی انداخت تا دانسته شود که او را نه پیش هست و نه پس. خبر داد که برای آن ها وقتی است و وقت گذارشان را وقتی نیست. حقیقت و معنای ربوبیت در او بود آنگاه که مربوب و تربیت یافته ای نبود، حقیقت الوهیت و خدایی را داشت گرچه پرستش کننده ای نبود، دارای علم بود آنگاه که معلوم و دانسته شده نبود، و معنی خالق و آفریدگاری داشت
ص: 43
أن تکون الضمائر فی ذل و أذعن و وقف راجعة إلی الأخضر أو القمقام و هو أنسب بتذکیر الضمیر و الجریان.
و جبل کنصر و ضرب أی خلق و الجلمد بالفتح و الجلمود بالضم الحجر العظیم الصلب و النشز بالفتح المکان المرتفع و الجمع نشوز بالضم و المتن ما صلب من الأرض و ارتفع و الطود بالفتح الجبل أو العظیم منه و الضمائر راجعة إلی الأرض المعبر عنها بالیبس الجامد و أرساها أی أثبتها فی مراسیها أی فی مواضعها المعینة بمقتضی الحکم الإلهیة و القرارة موضع القرار و رست أی ثبتت و فی بعض النسخ رسبت یقال رسب کنصر إذا ذهب إلی أسفل و إذا ثبت و یقال نهد ثدی الجاریة کمنع و نصر أی کعب و أشرف و السهل من الأرض ضد الحزن و ساخت قوائمه فی الأرض تسوخ و تسیخ أی دخلت فیها و غابت و أساخها غیبها و قواعد البیت أساسه و القطر بالضم الناحیة أی غیب قواعد الجبال فی متون نواحی الأرض و قیل أی فی جوانب أقطارها و النصب بالفتح و یحرک العلم المنصوب و بالضم و بضمتین کل ما جعل علما و کل ما عبد من دون الله و المراد بالأنصاب الجبال و بمواضعها الأمکنة الصالحة للجبال بمقتضی الحکمة و القلال بالکسر جمع قلة بالضم و هی أعلی الجبل أو أعلی کل شی ء و الشاهق المرتفع أی جعل قلالها مرتفعة و إطالة الأنشاز مؤکدة لها و العماد بالکسر الخشبة التی یقوم علیها البیت و الأبنیة الرفیعة و الظاهر أن المراد بجعلها للأرض عمادا ما یستفاد من الفقرة التالیة و قیل المراد جعلها مواضع رفیعة فی الأرض و أرز بتقدیم المهملة کنصر و ضرب و علم أی ثبت و أرز بتشدید المعجمة أی أثبت و فی أکثر النسخ بالتخفیف و فتح العین و فی بعضها بالتشدید قال فی النهایة فی کلام علی علیه السلام أرزها فیها أوتادا.
أی أثبتها إن کانت الزای مخففة فهی من أرزت الشجرة تأرز إذا أثبت فی الأرض و إن کانت مشددة فهی من أرزت الجرادة إذا أدخلت ذنبها فی الأرض لتلقی فیها بیضها و رززت الشی ء فی الأرض رزا أثبتته فیها و حینئذ تکون الهمزة زائدة
ص: 41
آنگاه که آفریده ای نبود، و حقیقت شنوائی بود و مسموع و شنیده شدنی نبود. این طور نیست که از آنگاه که آفرید، شایستگی مقام خالقیت را پیدا کرده باشد، و نه اینکه با پدید کردن آفریده ها معنی پدید آورنده یافت. چگونه چنین باشد، با اینکه «از آنگاه» او را نهان نسازد، و از «این گاه» او را نزدیک نکند. و «شاید» پرده او نشود، و «از کی؟» وقتی بدو نیاورد. زمان او را در برنگیرد، و معیت وی را همراهی نکند... هر آنچه که در آفریده است، در آفریدگارش یافت نشود، و هر چه در مخلوق باشد در صانعش نمی تواند باشد. حرکت و سکون در او روا نیست، و چگونه در او روا باشد و رخ دهد، آنچه که خود ایجاد کرده؟ یا به او باز گردد، آنچه خودش آفریده و پدید کرده؟ در این صورت گوناگونی و تجزیه در ذاتش رخنه می کند، و وجودش بخش بخش می شود و ازلیتش ناممکن می گردد. گفته محال و نشدنی نمی تواند حجت باشد و پرسش از آن پاسخ ندارد، و مقصود از آن، بزرگداشت خداوند نیست. جدا بودنش از آفریده ها در ازل ستم نیست؛ جز اینکه دو چیز با هم نمی توانند ازلی باشند و آنچه آغازی ندارد، آغازی نپذیرد . تا آخر خطبه.(1)
نیز در احتجاج، بی ذکر سند، مانند آن آمده است.(2) و در مجالس ابن الشیخ هم
ص: 44
انتهی و قیل و روی آرز بالمد من قولهم شجرة آرزة أی ثابتة فی الأرض.
فسکنت علی حرکتها أی حال حرکتها التی هی من شأنها لأنها محمولة علی سائل متموج کما قیل أو علی أثر حرکتها بتموج الماء من أن تمید أی تتحرک و تضطرب أو تسیخ بحملها أی تغوص بالماء مع ما علیها قال ابن أبی الحدید لو تحرکت الأرض فإما أن تتحرک علی مرکزها أو لا و الأول هو المراد بقوله علیه السلام تمید بأهلها و الثانی ینقسم إلی أن تنزل إلی تحت و هو المراد بقوله علیه السلام تسیخ بحملها و أن لا تنزل إلی تحت و هو المراد بقوله تزول عن مواضعها انتهی.
و یحتمل أن یراد بقوله علیه السلام تمید بأهلها تحرکها و اضطرابها بدون الغوص فی الماء کما یکون عند الزلزلة و بسوخها بحملها حرکتها علی وجه یغوص أهلها فی الماء سواء کانت علی المرکز أم لا فتکون الباء للتعدیة و بزوالها عن مواضعها خراب قطعاتها بالریاح و السیول أو بتفرق القطعات و انفصال بعضها عن بعض فإن الجبال کالعروق الساریة فیها تضبطها عن التفرق کما سیأتی و یؤیده إیراد المواضع بلفظ الجمع.
و صیغة فعلان بالتحریک فی المصدر تدل علی الاضطراب و التقلب و التنقل کالمیدان و النزوان و الخفقان و لعل المراد بهذا الموجان ما کان غامرا للأرض أو أکثرها و إمساکها بخلق الجبال التی تقدم فی الکلام و رطوبة أکنافها أی جوانبها لمیدانها قبل
خلق الجبال و المهاد بالکسر الفراش و الموضع یهیأ للصبی و یوطأ و الفراش ما یبسط و اللجة بالضم معظم الماء و رکد کنصر أی ثبت و سکن و سری عرق الشجر کرمی أی دب تحت الأرض.
و قال الجوهری الکرکرة تصریف الریاح (1)
السحاب إذا جمعته بعد تفرق و قال باتت تکرکره الجنوب و أصله تکرره من التکریر(2)
و کرکرته عنی
ص: 42
از امام رضا علیه السّلام مانند آن را آورده و در مجالس شیخ مفید هم از حسن بن حمزه مانند آن روایت شده است.
توضیح
در کتاب التوحید شرح این خطبه گذشته است، و البته دلالت دارد که حدوث یعنی معلول بودن، با ازلیت منافات دارد، و تأویل و تفسیر ازلی به واجب الوجود، با آنچه پس از او باشد به حدوث ذاتی، سخن را بی فائده می سازد، و دلالت جمله های دیگر روشن است چنانچه پیش از این شرح دادیم، و ظاهر بیشتر جمله ها نفی مفهوم و حقیقت زماناز خدای سبحان است و همچنان امام رضا علیه السّلام فرمودند: «جزاینکه دو چیزبا هم نمی توانند ازلی باشند» دلالت دارد برعدم امکان تعدد قدیم ها و همچنین جمله دنبال آن .
روایت18.
التوحید: امام صادق علیه السلام از پدرانش علیهم السلام نقل می کند که: رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله در برخی خطبه های خود فرمود: «سپاس از آن خدا است که در ازل یگانه بوده - و می فرمود: - آغاز کرد آنچه بی سابقه آفرید، و پدید آورد آنچه آفرید، بدون طرح و نمونه قبلی برای هیچ یک. پروردگار ما قدیم است، و به لطف ربوبیت و دانش و آگاهیاش دفتر هستی را برگشود و با قدرت استوارش آفرید آنچه را آفرید... تا آخر خبر.(1)
روایت19.
التوحید: از همان آمده که امام صادق علیه السّلام همیشه می فرمود: سپاس از آن خدا است که بود پیش از آنکه بودنی باشد و بود شدن نمی تواند وجودش را وصف کند، بلکه خود از نخست بوده، و بودکننده ای او را بود نکرده، والا است ستایش او. بلکه بود کرده همه چیز را پیش از بودن آن ها و به وجود آمده، چنانچه او بودش کرده. دانسته آنچه را بوده و آنچه را هست. بوده است آنگاه که چیزی نبوده و سخنی از آن نیامده، پس او بوده است آنگاه که بود شدن نبوده است.(2)
ص: 45
أی دفعته و رددته.
و الریاح العواصف الشدیدة الهبوب و مخض اللبن یمخضه مثلثة أی أخذ زبده و فی النسخ الفتح و الضم و الغمام جمع غمامة و هی السحابة البیضاء أو الأعم و ذرف الدمع کضرب أی سال و ذرف عینه أی سال دمعها و ذرف العین دمعها أی أسالها و من یخشی العلماء کما قال سبحانه إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ و یحتمل أن یکون التخصیص لأجل أن عدم الخشیة یوجب عدم المبالاة بالعبر و الالتفات إلیها.
الْعِلَلُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنِی وَ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ علیهم السلام قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الدُّنْیَا بِسَبْعَةِ آلَافِ عَامٍ قُلْتُ فَأَیْنَ کُنْتُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ قُدَّامَ الْعَرْشِ نُسَبِّحُ اللَّهَ وَ نُحَمِّدُهُ وَ نُقَدِّسُهُ وَ نُمَجِّدُهُ قُلْتُ عَلَی أَیِّ مِثَالٍ قَالَ أَشْبَاحِ نُورٍ(1)
الْخَبَرَ.
التَّوْحِیدُ، وَ الْعُیُونُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو الْکَاتِبِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ الْقُلْزُمِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی زِیَادٍ الْجَدِّیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَلَوِیِّ عَنِ الرِّضَا علیه السلام فِی خُطْبَتِهِ الطَّوِیلَةِ: قَالَ أَوَّلُ عِبَادَةِ اللَّهِ مَعْرِفَتُهُ وَ أَصْلُ مَعْرِفَةِ اللَّهِ تَوْحِیدُهُ وَ نِظَامُ تَوْحِیدِ اللَّهِ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّ کُلَّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَخْلُوقٍ أَنَّ لَهُ خَالِقاً لَیْسَ بِصِفَةٍ وَ لَا مَوْصُوفٍ وَ شَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ بِالاقْتِرَانِ وَ شَهَادَةِ الِاقْتِرَانِ بِالْحَدَثِ (2) وَ شَهَادَةِ الْحَدَثِ (3)
بِالامْتِنَاعِ مِنَ الْأَزَلِ الْمُمْتَنِعِ مِنَ الْحَدَثِ (4)
إِلَی قَوْلِهِ سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ الِابْتِدَاءَ أَزَلُهُ إِلَی قَوْلِهِ فَفَرَّقَ بِهَا بَیْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ لِیُعْلَمَ أَنْ لَا قَبْلَ لَهُ وَ لَا
بَعْدَ إِلَی قَوْلِهِ مُخْبِرَةً بِتَوْقِیتِهَا أَنْ لَا وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا إِلَی قَوْلِهِ لَهُ مَعْنَی الرُّبُوبِیَّةِ إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ حَقِیقَةُ الْإِلَهِیَّةِ إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ مَعْنَی الْعَالِمِ إِذْ(5) لَا مَعْلُومَ وَ مَعْنَی الْخَالِقِ إِذْ(6)
ص: 43
روایت20.
التوحید: امام صادق علیه السّلام فرمود: در باره ربوبیت عظمی و الهیت کبری، کسی موجودات را از هیچ به وجود نمی آورد مگر خدا، و نمی گرداند چیزی را از گوهر خود به گوهری دیگر، جز خدا و نمی گرداند چیزی را از هستی به نیستی، جز خدا.(1)
روایت21.
التوحید: از امام رضا علیه السّلام از پدرانش علیهم السلام نقل می کند که امیر المؤمنین علی علیه السّلام در مسجد کوفه برای مردم خطبه خواند و گفت: سپاس از آن خدا است که نه خود از چیزی پدید شده و نه آنچه را پدید شده از چیزی آفریده، حدوث همه چیز را گواه ازلی بودن خود ساخته و آفرینش آن ها را گواه بر قدیم بودنش نموده ... تا آخر خطبه.(2)
روایت22.
التوحید: منصور بن حازم از امام صادق علیه السلام پرسید: آیا آنچه بوده و آنچه خواهد بود تا روز قیامت، در علم خدای تعالی نبودند؟ گفت: در پاسخ فرمود: چرا، پیش از آنکه آسمان ها و زمین را بیافریند.(3)
روایت23.
التوحید: منصور بن حازم می گوید: از امام صادق علیه السّلام پرسیدم: آیا امروز چیزی وجود دارد که درعلم خدای عز و جل نبوده؟ فرمود: نه، بلکه همواره در علمش بوده، پیش از آنکه آسمان ها و زمین را ایجاد کند.(4)
ص: 46
لَا مَخْلُوقَ وَ تَأْوِیلُ السَّمْعِ وَ لَا مَسْمُوعَ لَیْسَ مُنْذُ خَلَقَ اسْتَحَقَّ مَعْنَی الْخَالِقِ (1)
وَ لَا بِإِحْدَاثِهِ الْبَرَایَا اسْتَفَادَ مَعْنَی البرائیة [الْبَارِئِیَّةِ] کَیْفَ وَ لَا تَغِیبُهُ (2) مُذْ وَ لَا تُدْنِیهِ قَدْ وَ لَا تَحْجُبُهُ لَعَلَّ وَ لَا یُوَقِّتُهُ (3)
مَتَی وَ لَا تَشْمَلُهُ حِینٌ وَ لَا تُقَارِنُهُ (4)
مَعَ إِلَی قَوْلِهِ فَکُلُّ مَا فِی الْخَلْقِ لَا یُوجَدُ فِی خَالِقِهِ وَ کُلُّ مَا یُمْکِنُ فِیهِ یَمْتَنِعُ مِنْ (5)
صَانِعِهِ لَا تَجْرِی عَلَیْهِ الْحَرَکَةُ وَ السُّکُونُ وَ کَیْفَ یَجْرِی عَلَیْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ أَوْ یَعُودُ إِلَیْهِ (6)
مَا هُوَ ابْتَدَاهُ إِذاً لَتَفَاوَتَتْ ذَاتُهُ وَ لَتَجَزَّأَ کُنْهُهُ وَ لَامْتَنَعَ مِنَ الْأَزَلِ مَعْنَاهُ إِلَی قَوْلِهِ لَیْسَ فِی مُحَالِ الْقَوْلِ حُجَّةٌ وَ لَا فِی الْمَسْأَلَةِ عَنْهُ جَوَابٌ وَ لَا فِی مَعْنَاهُ لِلَّهِ (7) تَعْظِیمٌ وَ لَا فِی إِبَانَتِهِ عَنِ الْخَلْقِ ضَیْمٌ إِلَّا بِامْتِنَاعِ الْأَزَلِیِّ أَنْ یُثَنَّی وَ لِمَا(8) لَا بَدْءَ لَهُ أَنْ یَبْدَأَ(9) إِلَی آخِرِ الْخُطْبَةِ.
الْإِحْتِجَاجُ، مُرْسَلَةً(10): مِثْلَهُ.
مَجَالِسُ ابْنِ الشَّیْخِ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْمُفِیدِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ حَمْزَةَ الْعَلَوِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحِمْیَرِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مَرْوَکِ بْنِ عُبَیْدٍ
ص: 44
روایت24.
التوحید: امام رضا علیه السّلام فرمود: به راستی خداوند دانا است به همه چیز پیش از به وجود آمدنشان... و همیشه علم خدای عز و جل مقدم است بر همه چیز. قدیم است پیش از آنکه آن ها را بیافریند. آفرین بر پروردگار بلند مرتبه ما که برتر است و بزرگ. آفرید همه چیز را همانطور که خواست، در حالی که پیش از آن ها علم به آن ها داشت، و نیز پروردگار ما همیشه بسیار دانا و شنوا و بینا است.(1)
روایت25.
التوحید: ابن مسکان می گوید از امام صادق علیه السلام درباره خدای تعالی پرسیدم که آیا مکان را پیش از آنکه مکان را بیافریند می دانست یا دانستن آن همراه خلق آن بود و پس از آن ها؟ فرمود: برتر است خداوند، بلکه همیشه دانا بود به مکان، پیش از پدید آوردنش، چنان که پس از آفریدنش علم به آن دارد، و چنین است علم او به همه چیز، مانندعلم او به مکان.(2)
روایت26.
التوحید: حسین بن خالد نقل می کند که به امام رضا علیه السّلام گفتم که گروهی می گویند، همانا خدای عز و جل پیوسته دانا بوده به علم، جدا از ذات خود، و توانا بوده به قدرتش، و زنده بوده به حیاتش، و قدیم بوده به قدم، و شنوا بوده به شنیدن، و بینا بوده به بینائی؟ فرمود: هر که چنین گوید و به
آن معتقد باشد، برای خدا خدایانی دیگر برگرفته و از ولایت ما به دور است.(3)
روایت27.
التوحید و عیون اخبار الرضا: عمران صابی به امام رضا علیه السّلام گفت: مرا آگاه کن
ص: 47
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَیْدٍ الطَّبَرِیِّ عَنِ الرِّضَا علیه السلام: مِثْلَهُ.
مَجَالِسُ الْمُفِیدِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ حَمْزَةَ: مِثْلَهُ.
قد مر شرح الخطبة فی کتاب التوحید و قد دلت علی تنافی الحدوث أی المعلولیة و الأزلیة و تأویل الأزلیة بوجوب الوجود مع بعده یجعل الکلام خالیا عن الفائدة و دلالة سائر الفقرات ظاهرة کما فصلناه سابقا و ظاهر أکثر الفقرات نفی الزمانیة عنه سبحانه و کذا قوله علیه السلام إلا بالامتناع الأزلی أن یثنی یدل علی امتناع تعدد القدماء و کذا الفقرة التالیة لها.
التَّوْحِیدُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الصَّفَّارِ وَ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی وَ الْهَیْثَمِ بْنِ أَبِی مَسْرُوقٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ کُلِّهِمْ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی بَعْضِ خُطَبِهِ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی کَانَ فِی أَزَلِیَّتِهِ (1)
وَحْدَانِیّاً إِلَی قَوْلِهِ ابْتَدَأَ مَا ابْتَدَعَ وَ أَنْشَأَ مَا خَلَقَ عَلَی غَیْرِ مِثَالٍ کَانَ سَبَقَ لِشَیْ ءٍ مِمَّا خَلَقَ رَبُّنَا الْقَدِیمُ بِلُطْفِ رُبُوبِیَّتِهِ وَ بِعِلْمِ خُبْرِهِ فَتَقَ وَ بِإِحْکَامِ قُدْرَتِهِ خَلَقَ جَمِیعَ مَا خَلَقَ (2) الْخَبَرَ.
وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ الدَّقَّاقِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیِّ عَنْ مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَرِیرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام أَنَّهُ کَانَ یَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی کَانَ قَبْلَ أَنْ یَکُونَ کَانَ لَمْ یُوجَدْ لِوَصْفِهِ کَانَ بَلْ کَانَ أَوَّلًا(3)
کَائِناً لَمْ یُکَوِّنْهُ مُکَوِّنٌ جَلَّ ثَنَاؤُهُ بَلْ کَوَّنَ الْأَشْیَاءَ قَبْلَ کَوْنِهَا فَکَانَتْ کَمَا کَوَّنَهَا عَلِمَ مَا کَانَ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ کَانَ إِذْ لَمْ یَکُنْ شَیْ ءٌ وَ لَمْ یَنْطِقْ فِیهِ نَاطِقٌ فَکَانَ إِذْ لَا کَانَ (4).
ص: 45
از نخستین موجود و از آنچه آفرید. امام فرمود:
پرسیدی پس بفهم! اما خدای یکتا همیشه تنها بود و چیزی با او نبود، حدودی و نمودی نداشت. او پیوسته چنین بود، سپس آفرید، آفریده ای بی نمونه و بدون سابقه قبلی، دارای نمودها و حدود گوناگون، نه بر چیزی آن را برپا داشت و نه مرزی برایش تعیین کرد و نه با چیزی برابرش نمود و نمونه ای ایجاد کرد و ساخت پس از آن، آفرینش برگزیده و برنگزیده ای، و گوناگون و هماهنگی، و رنگ ها و ذائقه ها و مزه ها، نه برای نیازی که به آن ها داشت و نه بالارفتن منزلتی که بدون آن به آن نمی رسید، و در آنچه آفرید برای خود اضافه و کاستی ندید. ای عمران! آیا در این باره می اندیشی؟ گفت: آری به خدا قسم ای مولای من! فرمود: بدان ای عمران! اگر آنچه آفریده بود برای نیازی بود، نمی آفرید جز کسی را که از او یاری می خواست، و می بایست چند برابر آنچه آفرید بیافریند، چون هر چه یار بیشتر باشد، صاحبشان قدرت بیشتری پیدا می کند. ای عمران! او برای رفع نیاز این کار را نکرد زیرا هیچ چیزی از خلق پدیدار نمی شود جز آنکه نیازی دیگر به واسطه آن پدید می آید و از این است که می گویم
ص: 48
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ(1) بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ بِشْرٍ(2)
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ فِی الرُّبُوبِیَّةِ الْعُظْمَی وَ الْإِلَهِیَّةِ الْکُبْرَی لَا یُکَوِّنُ الشَّیْ ءَ لَا مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا اللَّهُ وَ لَا یَنْقُلُ الشَّیْ ءَ مِنْ جَوْهَرِیَّتِهِ إِلَی جَوْهَرٍ آخَرَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَا یَنْقُلُ الشَّیْ ءَ مِنَ الْوُجُودِ إِلَی الْعَدَمِ إِلَّا اللَّهُ (3).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الطَّالَقَانِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْعَدَوِیِّ عَنِ الْهَیْثَمِ عَبْدِ اللَّهِ الرُّمَّانِیِّ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام النَّاسَ فِی مَسْجِدِ الْکُوفَةِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا مِنْ شَیْ ءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْ ءٍ کَوَّنَ مَا کَانَ (4)
مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوثِ الْأَشْیَاءِ عَلَی أَزَلِیَّتِهِ وَ بِفُطُورِهَا عَلَی قِدْمَتِهِ (5) الْخُطْبَةَ.
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ (6) قَالَ: قُلْتُ أَ رَأَیْتَ مَا کَانَ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ أَ لَیْسَ کَانَ فِی عِلْمِ اللَّهِ تَعَالَی قَالَ فَقَالَ بَلَی قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ (7).
وَ مِنْهُ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ وَ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ جَمِیعاً عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام هَلْ یَکُونُ الْیَوْمَ شَیْ ءٌ لَمْ یَکُنْ فِی عِلْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لَا بَلْ کَانَ فِی عِلْمِهِ قَبْلَ أَنْ یُنْشِئَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ (8).
ص: 46
خلق را برای نیاز نیافریده؛ ولی خلق را به یکدیگر نیازمند کرده و بر یکدیگر برتری داده و به آن که برترش ساخته نیازی نداشته و آن را که زبون کرده، او را سرافکنده نکرده و از او انتقام نکشیده و برای آن نیافریده است.
عمران گفت: مولای من!آیا مرا از حدود آفریده هایش که چگونه است آگاه نمی کنی؟ و این که چه معنایی دارند؟ و چند نوعند؟ فرمود: پرسیدی پس آگاه شو، به راستی حدود آفریده هایش بر شش نوع است.
لمس پذیر و وزن دار و آنچه که به چشم می آید. 2. آنچه نه وزن دارد و نه مزه چشیدنی و آن روح است. 3. آنچه که به چشم دیده می شود ولی وزن ندارد و ملموس نیست و غیر محسوس و بی رنگ است. 4. اندازه ها و اعراض مانند صور و طول و و عرض. 5. اعراض محسوسه مانند رنگ و نور. 6. کار و حرکتی که اشیاء را میسازد و آن ها را به کار می اندازد و آ ن ها را از حالی به حالی دیگر دگرگون می کند و می افزاید آن ها را و می کاهد. اما کارها و حرکت ها از دست می روند و ناپایدارند زیرا بیش از آنچه به آن ها نیاز است وقتی نمی طلبند؛ و چون فراغت از چیزی حاصل شود، حرکت آن می رود و تنها اثر باقی می ماند و این همانند سخن گفتن است که خودش می رود و اثرش می ماند.
عمران گفت: ای مولای من! آیا به من نمی گویی که چون آفریننده تنها بود و چیزی با او در آفرینش نبود، آیا خلق دگرگونی نیافت؟ امام رضا علیه السّلام فرمود: خدای عز و جل با آفرینش خلق دگرگون نشد، ولی خلق دچار دگرگونی خویش است و در خود دگرگونی دارد.
عمران گفت: ای مولای من! مرا آگاه نمی کنی از اینکه آیا خداوند به حقیقت یگانه است یا در وصف یگانگی دارد؟ فرمود: به راستی خدا مبدئی است یگانه، نخستین هستی، پیوسته یکتا بود و چیزی با او نبود، تنها بود و دومی نداشت، نه معلوم بود نه مجهول، نه محکم نه متشابه،
ص: 49
وَ مِنْهُ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ بَشَّارٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ (1) الْعَالِمُ بِالْأَشْیَاءِ قَبْلَ کَوْنِ الْأَشْیَاءِ إِلَی قَوْلِهِ فَلَمْ یَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمُهُ سَابِقاً لِلْأَشْیَاءِ قَدِیماً قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَهَا فَتَبَارَکَ رَبُّنَا وَ تَعَالَی عُلُوّاً کَبِیراً خَلَقَ الْأَشْیَاءَ وَ عِلْمُهُ بِهَا سَابِقٌ لَهَا کَمَا شَاءَ کَذَلِکَ لَمْ یَزَلْ رَبُّنَا عَلِیماً سَمِیعاً بَصِیراً(2).
وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَ کَانَ یَعْلَمُ الْمَکَانَ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الْمَکَانَ أَمْ عَلِمَهُ عِنْدَ مَا خَلَقَهُ وَ بَعْدَ مَا خَلَقَهُ فَقَالَ تَعَالَی اللَّهُ بَلْ لَمْ یَزَلْ عَالِماً بِالْمَکَانِ قَبْلَ تَکْوِینِهِ کَعِلْمِهِ بِهِ بَعْدَ مَا کَوَّنَهُ وَ کَذَلِکَ عِلْمُهُ بِجَمِیعِ الْأَشْیَاءِ کَعِلْمِهِ بِالْمَکَانِ (3).
وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ الدَّقَّاقِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیِّ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا علیه السلام إِنَّ قَوْماً یَقُولُونَ إِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَزَلْ عَالِماً بِعِلْمٍ وَ قَادِراً بِقُدْرَةٍ وَ حَیّاً بِحَیَاةٍ وَ قَدِیماً بِقِدَمٍ وَ سَمِیعاً بِسَمْعٍ وَ بَصِیراً بِبَصَرٍ فَقَالَ علیه السلام مَنْ قَالَ ذَلِکَ وَ دَانَ بِهِ فَقَدِ اتَّخَذَ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرَی وَ لَیْسَ مِنْ وَلَایَتِنَا عَلَی شَیْ ءٍ(4).
الْعُیُونُ، وَ التَّوْحِیدُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ الْفَقِیهِ الْقُمِّیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی مَنْ سَمِعَ الْحَسَنَ بْنَ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِیَ (5) قَالَ: قَالَ عِمْرَانُ الصَّابِی لِلرِّضَا علیه السلام أَخْبِرْنِی
ص: 47
نه در یاد بوده و نه در فراموشی، نه دارای نامی و نه محدود به وقتی، نه بر چیزی استوار است و نه به سوی چیزی، نه به چیزی پشت داده، و نه در چیزی جا گرفته، همه این ها نظر به پیش از آفرینش خلق است که چیزی با او نبوده و این واژه ها که برایش آوردم، همه اوصاف محدثی است که شایسته او نیستند ولی شرحی است برای فهم کسی که بفهمد.
و بدان که ابداع و مشیت و اراده سه نامند و یک معنا دارند و نخستین پدیده آن ها حروف است که خدا آن ها را مایه هر چیزی ساخته و دلیل هر چه درک شود و شارح و حل کننده هر مشکلی که باشد و به این حروف هر چیزی ممتاز گردد، از حق و باطل و فعل و مفعول و معناو غیر معنا و سرچشمه همه امور هستند، حروف در مرحله ابداعشان معنائی جز خود ندارند، وجود مستقلی نیستند چون نمایشی از ابداع هستند و در این مرحله نور نخست کار خدا است که خود نور آسمان ها و زمین است و حروف، انجام دهنده به این کارند، آن حروفی که سخن و عبارت همه بر پایه آن ها است و خدای عز و جل آن ها را به خلقش آموخته و آن ها 33 حرفند که 28 از آن ها واژه های عربی را دلیل باشند و از این 28 حرف، 22 حرف زبان سریانی و عبرانی را دلیلند و پنج دگر بر زبان عجم در اقالیم دیگر در آمده و این پنج حرف از همان 28 حرف تحریف شده اند و همه حروف تلفظ 33 گردیده و آن پنج حرف جدا شده دلیلی دارند که ذکرشان بیش از آنچه گفتیم نیازی نیست، و پس از احصاء و آماده شدن
ص: 50
عَنِ الْکَائِنِ الْأَوَّلِ وَ عَمَّا خَلَقَ قَالَ علیه السلام سَأَلْتَ فَافْهَمْ أَمَّا الْوَاحِدُ فَلَمْ یَزَلْ وَاحِداً کَائِناً لَا شَیْ ءَ مَعَهُ بِلَا حُدُودٍ وَ لَا أَعْرَاضٍ وَ لَا یَزَالُ کَذَلِکَ ثُمَّ خَلَقَ خَلْقاً مُبْتَدِعاً مُخْتَلِفاً بِأَعْرَاضٍ وَ حُدُودٍ مُخْتَلِفَةٍ لَا فِی شَیْ ءٍ أَقَامَهُ وَ لَا فِی شَیْ ءٍ حَدَّهُ وَ لَا عَلَی شَیْ ءٍ حَذَاهُ (1) وَ مَثَّلَهُ (2)
لَهُ فَجَعَلَ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ الْخَلْقِ صَفْوَةً وَ غَیْرَ صَفْوَةٍ وَ اخْتِلَافاً وَ ائْتِلَافاً وَ أَلْوَاناً وَ ذَوْقاً وَ طَعْماً لَا لِحَاجَةٍ کَانَتْ مِنْهُ إِلَی ذَلِکَ وَ لَا لِفَضْلِ مَنْزِلَةٍ لَمْ یَبْلُغْهَا إِلَّا بِهِ وَ لَا رَأَی لِنَفْسِهِ فِیمَا خَلَقَ زِیَادَةً وَ لَا نَقْصاً(3)
تَعْقِلُ هَذَا یَا عِمْرَانُ قَالَ نَعَمْ وَ اللَّهِ یَا سَیِّدِی قَالَ علیه السلام وَ اعْلَمْ یَا عِمْرَانُ أَنَّهُ لَوْ کَانَ خَلَقَ مَا خَلَقَ لِحَاجَةٍ لَمْ یَخْلُقْ إِلَّا مَنْ یَسْتَعِینُ بِهِ عَلَی حَاجَتِهِ وَ لَکَانَ یَنْبَغِی أَنْ یَخْلُقَ أَضْعَافَ مَا خَلَقَ لِأَنَّ الْأَعْوَانَ کُلَّمَا کَثُرُوا کَانَ صَاحِبُهُمْ أَقْوَی وَ الْحَاجَةُ یَا عِمْرَانُ لَا تَسَعُهَا(4)
لِأَنَّهُ لَمْ یُحْدِثْ مِنَ الْخَلْقِ شَیْئاً إِلَّا حَدَثَتْ فِیهِ (5)
حَاجَةٌ أُخْرَی وَ لِذَلِکَ أَقُولُ
ص: 48
حروف، فعل را از آن ها ساخت، همچنان که گفت «کن: باش»، فیکون: پس بود» و از «کن» ساخت و «آنچه بود شد» همان مصنوع بود. و آفرینش نخست خدای عز و جل همان ابداع است که نه وزن دارد نه حرکت نه صوت وشنیدن، نه رنگ نه حسّ و خلق دوم: حروف است که نه وزن دارد و نه رنگ ولی شنیدنی هستند و وصف شدنی و به چشم دیده می شوند و خلق سوّم انواع آفریده هایند که همه محسوس و ملموس و مزه دارند و چشیدنی اند و به چشم دیده می شوند. و خدای تبارک و تعالی پیش از ابداع است زیرا پیش از خدای عز و جل چیزی نبوده و به همراه او هم چیزی نبوده و ابداع پیش از حروف است و حروف بر جز خود دلالت ندارند.
مأمون گفت: چگونه بر جز خود دلالت ندارند؟ امام رضا علیه السّلام فرمود: برای اینکه خدا عز و جل هرگز آن ها را بی معنا ترکیب نکرده و چون ترکیب کند، از آن ها چهار حرف یا پنج یا شش یا بیشتر یا کمتر بی معنا نباشد و معنی تازه پدید آید که پیش از آن نبوده.
عمران گفت: چگونه ما آن را بفهمیم؟ امام رضا علیه السّلام فرمود: راهش این است که تو وقتی حروف را می شماری، جز خود آن ها را در دل نمی آوری و تنها به زبان می آوری و گویی: ا ب ت ث ج ح خ تا آخر می شماری و جز خودشان معنائی در نمی یابی و چون آن ها را جمع می کنی و چند تا را ترکیب می کنی، نامی یا صفتی برای هر معنا که می خواهی می سازی و آن را دلیل بر آن معنا می کنی و آن را به موصوف می خوانی. آیا فهمیدی؟ گفت: آری. سپس گفت: ای آقای من! آیا مرا آگاه نمی کنی که خود ابداع خلق است یا نه؟ امام رضا علیه السّلام فرمود: بلکه خلقی است ساکن که سکونش هم درک نشود و همانا آن هم خلق است چون که پدیده ای است محدث و خدا است که پدیدارش کرده،
ص: 51
لَمْ یَخْلُقِ الْخَلْقَ لِحَاجَةٍ وَ لَکِنْ نَقَّلَ بِالْخَلْقِ بِالْحَوَائِجِ بَعْضَهُمْ إِلَی بَعْضٍ وَ فَضَّلَ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ بِلَا حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَی مَنْ فَضَّلَ وَ لَا نَقِمَةٍ مِنْهُ عَلَی مَنْ أَذَلَّ فَلِهَذَا خَلَقَ (1)
قَالَ عِمْرَانُ یَا سَیِّدِی أَ لَا تُخْبِرُنِی عَنْ حُدُودِ خَلْقِهِ کَیْفَ هِیَ وَ مَا مَعَانِیهَا وَ عَلَی کَمْ نَوْعٍ تَکُونُ (2)
قَالَ قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمْ إِنَّ حُدُودَ خَلْقِهِ عَلَی سِتَّةِ أَنْوَاعٍ مَلْمُوسٍ وَ مَوْزُونٍ وَ مَنْظُورٍ إِلَیْهِ وَ مَا لَا وَزْنَ لَهُ وَ مَا لَا ذَوْقَ (3)
لَهُ وَ هُوَ الرُّوحُ وَ مِنْهَا مَنْظُورٌ إِلَیْهِ وَ لَیْسَ لَهُ وَزْنٌ وَ لَا لَمْسٌ وَ لَا حِسٌّ وَ لَا لَوْنٌ (4) وَ التَّقْدِیرُ وَ الْأَعْرَاضُ وَ الصُّوَرُ وَ الطُّولُ وَ الْعَرْضُ وَ مِنْهَا الْعَمَلُ وَ الْحَرَکَاتُ الَّتِی تَصْنَعُ (5) الْأَشْیَاءَ وَ تَعْمَلُهَا وَ تُغَیِّرُهَا مِنْ حَالٍ إِلَی حَالٍ وَ تَزِیدُهَا وَ تَنْقُصُهَا وَ أَمَّا الْأَعْمَالُ وَ الْحَرَکَاتُ فَإِنَّهَا تَنْطَلِقُ لِأَنَّهُ (6)
لَا وَقْتَ لَهَا أَکْثَرَ مِنْ قَدْرِ مَا یُحْتَاجُ إِلَیْهِ فَإِذَا فَرَغَ مِنَ الشَّیْ ءِ انْطَلَقَ بِالْحَرَکَةِ وَ بَقِیَ الْأَثَرُ وَ یَجْرِی مَجْرَی الْکَلَامِ الَّذِی یَذْهَبُ وَ یَبْقَی أَثَرُهُ قَالَ لَهُ عِمْرَانُ یَا سَیِّدِی أَ لَا تُخْبِرُنِی عَنِ الْخَالِقِ إِذَا کَانَ وَاحِداً لَا شَیْ ءَ غَیْرُهُ وَ لَا شَیْ ءَ مَعَهُ أَ لَیْسَ قَدْ تَغَیَّرَ بِخَلْقِهِ الْخَلْقَ قَالَ لَهُ الرِّضَا علیه السلام لَمْ یَتَغَیَّرْ عَزَّ وَ جَلَّ بِخَلْقِ الْخَلْقِ وَ لَکِنَّ الْخَلْقَ یَتَغَیَّرُ بِتَغْیِیرِهِ (7)
قَالَ عِمْرَانُ یَا سَیِّدِی أَ لَا تُخْبِرُنِی عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ هَلْ یُوَحَّدُ بِحَقِیقَةٍ أَوْ یُوَحَّدُ بِوَصْفٍ قَالَ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ الْمُبْدِئَ الْوَاحِدَ الْکَائِنَ الْأَوَّلَ لَمْ یَزَلْ وَاحِداً لَا شَیْ ءَ مَعَهُ فَرْداً لَا ثَانِیَ مَعَهُ لَا مَعْلُوماً وَ لَا مَجْهُولًا وَ لَا مُحْکَماً وَ لَا مُتَشَابِهاً وَ لَا
ص: 49
پس خلق او شده و همانا او خدای عز و جل بود و خلق او و سومی میانشان نبوده و سومی جز آن ها نبوده و آنچه خدای عز و جل آفریده جز خلق او نیست و بسا که خلق ساکن باشد و متحرک و گوناگون و هماهنگ و معلوم باشد و مبهم و متشابه، و هر چه حدی و اندازه ای دارد، پس خلق خدای عز و جل است.
و بدان که آنچه حواس آن را درمی یابد معنائی است که حواس تو دریافته و هر نیروی حسی دلیل است بر آنچه خدای عز و جل به او ادراک داده و در قلب، نیروی فهم همه آن ها را نهاده، و بدان که یکتای استوار بی اندازه و حد، خلقی را که آفریده، اندازه و حد دارد و آنچه را آفریده، دو موجود بوده و هر یک اندازه و حد خود را دارد؛ در هیچ کدامشان رنگ و وزن و ذوق یکسان نبوده و به گونه ای آن ها را آفریده که یکی از آن ها می تواند دیگری را درک کند و هر کدام می تواند خود را ادراک کند و به صورت فرد جدا و مستقلی نیافریده که تنها قائم به خود باشد نه دیگری؛ برای آنکه خواسته است دلیل وجود او باشند، زیرا خدا تبارک و تعالی یگانه و یکتا است و دومی به همراهش نیست که او را نگهدارد یا کمک کند و یا در حقیقت با او ترکیب شود و مخلوقات هستند که همدیگر را به فرمان و مشیّت خدا نگه می دارند، و همانا مردم در این بابت با هم اختلاف کردند تا متحیّر و سرگردان شدند و خواستند از تاریکی به تاریکی رها شوند، به وسیله اینکه خدا را متصف به صفات خود نمودند و از این طریق از حق بیشتر دور شدند و اگر خدای را عز و جل به صفات شایسته او وصف می کردند و مخلوقات را به صفات شایسته خودشان، از روی فهم و یقین سخن گفته بودند و اختلافی نداشتند و چون در این باره متحیّر و سرگردان در جستجو شدند، به خطا دچار گردیدند، و خدا هر که را خواهد، به راه راست هدایت می کند... تا آخر خبر.(1)
توضیح
«و لا فی شی ء أقامه» در چیزی آن را برپا نداشت، یعنی در چیزی قدیمی و پیشتر، چنانچه فلاسفه گمان می کردند،
ص: 52
مَذْکُوراً وَ لَا مَنْسِیّاً وَ لَا شَیْئاً یَقَعُ عَلَیْهِ اسْمُ شَیْ ءٍ مِنَ الْأَشْیَاءِ(1)
وَ لَا مِنْ وَقْتٍ کَانَ وَ لَا إِلَی وَقْتٍ یَکُونُ وَ لَا بِشَیْ ءٍ قَامَ وَ لَا إِلَی شَیْ ءٍ یَقُومُ وَ لَا إِلَی شَیْ ءٍ اسْتَنَدَ وَ لَا فِی شَیْ ءٍ اسْتَکَنَّ وَ ذَلِکَ کُلُّهُ قَبْلَ الْخَلْقِ إِذْ لَا شَیْ ءَ غَیْرُهُ وَ مَا أَوْقَعَتْ (2) عَلَیْهِ مِنَ الْکُلِّ فَهِیَ صِفَاتٌ مُحْدَثَةٌ وَ تَرْجَمَةٌ یَفْهَمُ بِهَا مَنْ فَهِمَ وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِبْدَاعَ وَ الْمَشِیَّةَ وَ الْإِرَادَةَ مَعْنَاهَا وَاحِدٌ وَ أَسْمَاؤُهَا ثَلَاثَةٌ وَ کَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِیَّتِهِ الْحُرُوفَ الَّتِی جَعَلَهَا أَصْلًا لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ دَلِیلًا عَلَی کُلِّ مُدْرَکٍ وَ فَاصِلًا لِکُلِّ مُشْکِلٍ وَ بِتِلْکَ الْحُرُوفِ تَفْرِیقُ (3) کُلِّ شَیْ ءٍ مِنِ اسْمِ حَقٍّ أَوْ بَاطِلٍ أَوْ فِعْلٍ أَوْ مَفْعُولٍ أَوْ مَعْنًی أَوْ غَیْرِ مَعْنًی وَ عَلَیْهَا اجْتَمَعَتِ الْأُمُورُ کُلُّهَا وَ لَمْ یَجْعَلْ لِلْحُرُوفِ فِی إِبْدَاعِهِ
لَهَا مَعْنًی أَوْ غَیْرَ مَعْنًی وَ عَلَیْهَا اجْتَمَعَتِ الْأُمُورُ کُلُّهَا وَ لَمْ یَجْعَلْ لِلْحُرُوفِ فِی إِبْدَاعِهِ لَهَا مَعْنًی غَیْرَ أَنْفُسِهَا بِتَنَاهٍ (4)
وَ لَا وُجُودَ لَهَا لِأَنَّهَا مُبْدَعَةٌ بِالْإِبْدَاعِ وَ النُّورُ فِی هَذَا الْوَضْعِ (5) أَوَّلُ فِعْلِ اللَّهِ الَّذِی هُوَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْحُرُوفُ هِیَ الْمَفْعُولُ بِذَلِکَ الْفِعْلِ وَ هِیَ الْحُرُوفُ الَّتِی عَلَیْهَا الْکَلَامُ وَ الْعِبَارَاتُ کُلُّهَا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَّمَهَا خَلْقَهُ وَ هِیَ ثَلَاثَةٌ وَ ثَلَاثُونَ حَرْفاً فَمِنْهَا ثَمَانِیَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً تَدُلُّ عَلَی اللُّغَاتِ الْعَرَبِیَّةِ وَ مِنَ الثَّمَانِیَةِ وَ الْعِشْرِینَ اثْنَانِ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً تَدُلُّ عَلَی اللُّغَاتِ السُّرْیَانِیَّةِ وَ الْعِبْرَانِیَّةِ وَ مِنْهَا خَمْسَةُ أَحْرُفٍ مُتَحَرِّفَةٌ فِی سَائِرِ اللُّغَاتِ مِنَ الْعَجَمِ لِأَقَالِیمِ (6) اللُّغَاتِ کُلِّهَا وَ هِیَ خَمْسَةُ أَحْرُفٍ تَحَرَّفَتْ مِنَ الثَّمَانِیَةِ وَ الْعِشْرِینَ الْحُرُوفِ مِنَ اللُّغَاتِ فَصَارَتِ الْحُرُوفُ ثَلَاثَةً وَ ثَلَاثِینَ حَرْفاً فَأَمَّا الْخَمْسَةُ الْمُخْتَلِفَةُ فَبِحُجَجٍ (7) لَا یَجُوزُ ذِکْرُهَا أَکْثَرَ مِمَّا ذَکَرْنَاهُ ثُمَّ جَعَلَ الْحُرُوفَ
ص: 50
و «مثله» یعنی نمونه ای ایجاد کرد. اول اینکه آن چیز برای ایجاد کننده بود، سپس آن را خلق کرد، نه به شیوه مخلوق(نقشه ای از آن برایش نکشید) و احتمال دارد که ضمیر در له به صانع برگردد. «و الحاجة یا عمران لا یسعها» یعنی اگر نیازی منظور بود، خلق جهان مانع آن نبود، زیرا هر آفریده برای نگهداری و پرورش و روزی و دفع شر و بدی ها نیاز به چند برابر داشت و همچنین به دنبال آن «علی ستة انواع» شاید:
1.
لمس پذیر و وزن دار و چشمگیر باشد.
2.
آنچه این اوصاف را ندارد چون روح. همانا از آن تعبیر به چیزی کرده که ذوق و مزه ندارد و به ذکر برخی صفات آن اکتفاء نموده، و در برخی نسخه ها آمده که «آنچه بی رنگ است» و آن روح است و شاید این معنی روشن تر باشد.
3.
آنچه به چشم می آید و لمس پذیر و محسوس و وزن دار و دارای رنگ نیست مانند هوا و آسمان و مقصود از آن این است که آثارش دیدنی است، و چه بسا که چیزی که در جوهر و ذات خود رنگ ندارد (مانند آب) دیده شود؛یا مقصود از آن جن و فرشته و مانند آن ها است، و به نظر می رسد که «ولا لون»، رنگی ندارد را برخی نسخه نویسان افزوده اند.
4.
اندازه پذیری مانند اشکال و طول و عرض.
5.
اعراض ثابت که به حواس دریافت می شوند، مانند رنگ و نور و از آن به اعراض تعبیر کرده.
6.
اعراض غیرثابت و زودگذر مانندکارها و حرکت ها که خود می روند و اثرشان باقی می ماند، و ممکن است به وجوهی دیگر تقسیم شود که اندیشه در این زمینه را به دیگر اندیشمندان می سپاریم.
«هل یوحد بحقیقة» به حاء بدون نقطه و مشدّد، یعنی حقیقت یگانگی او در خرد می گنجد یا فهم یگانگی او به یک وجهی و وصفی میسر است. در بعضی نسخه ها «یوجد» که به جیم آمده، یعنی آیا شناخته می شود یا آیا آن روشن تر است؟ و امام علیه السّلام در جواب فرمود که خدای سبحان به وجوهی شناخته می شود که مخلوقات و پدیده های محدثی هستند در ذهن ما و در مغایرت با حقیقت وجودی او هستند و جدا از حقیقت اویند و آن طور که بیان شد، او قدیم ازلی است. در حقیقت، قدیم بودن او، مخالف است با محدث ها و مخلوقات؛ و هر چه جز او است حادث است و این فرموده که «لامعلوماً» تفصیل و تعمیم است برای دومی، یعنی نیست با او دیگری، که آن دیگر نه معلوم بود و نه مجهول. و مقصود از محکم چیزی است که حقیقتش روشن باشد و مقصود از متشابه ضد آن است و احتمال دارد که اشاره داشته باشد به نفی قول کسانی که قرآن را قدیم دانسته اند. زیرا محکم و متشابه
ص: 53
بَعْدَ إِحْصَائِهَا وَ إِحْکَامِ عِدَّتِهَا فِعْلًا مِنْهُ کَقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ کُنْ فَیَکُونُ وَ کُنْ مِنْهُ صُنْعٌ وَ مَا یَکُونُ بِهِ الْمَصْنُوعُ فَالْخَلْقُ الْأَوَّلُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْإِبْدَاعُ لَا وَزْنَ لَهُ وَ لَا حَرَکَةَ وَ لَا سَمْعَ وَ لَا لَوْنَ وَ لَا حِسَّ وَ الْخَلْقُ الثَّانِی الْحُرُوفُ لَا وَزْنَ لَهَا وَ لَا لَوْنَ وَ هِیَ مَسْمُوعَةٌ مَوْصُوفَةٌ(1)
غَیْرُ مَنْظُورٍ إِلَیْهَا وَ الْخَلْقُ الثَّالِثُ مَا کَانَ مِنَ الْأَنْوَاعِ کُلِّهَا مَحْسُوساً مَلْمُوساً ذَا ذَوْقٍ مَنْظُوراً إِلَیْهِ وَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی سَابِقٌ لِلْإِبْدَاعِ لِأَنَّهُ لَیْسَ قَبْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَیْ ءٌ وَ لَا کَانَ مَعَهُ شَیْ ءٌ وَ الْإِبْدَاعُ سَابِقٌ لِلْحُرُوفِ وَ الْحُرُوفُ لَا تَدُلُّ عَلَی غَیْرِ أَنْفُسِهَا(2)
قَالَ الْمَأْمُونُ وَ کَیْفَ لَا تَدُلُّ عَلَی غَیْرِ أَنْفُسِهَا(3)
قَالَ الرِّضَا علیه السلام لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَجْمَعُ مِنْهَا شَیْئاً لِغَیْرِ مَعْنًی أَبَداً فَإِذَا أَلَّفَ مِنْهَا أَحْرُفاً أَرْبَعَةً أَوْ خَمْسَةً أَوْ سِتَّةً أَوْ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ أَوْ أَقَلَّ لَمْ یُؤَلِّفْهَا لِغَیْرِ(4) مَعْنًی وَ لَمْ یَکُ (5)
إِلَّا لِمَعْنًی مُحْدَثٍ لَمْ یَکُنْ قَبْلَ ذَلِکَ شَیْئاً قَالَ عِمْرَانُ فَکَیْفَ لَنَا مَعْرِفَةُ ذَلِکَ قَالَ الرِّضَا علیه السلام أَمَّا الْمَعْرِفَةُ فَوَجْهُ ذَلِکَ وَ بَیَانُهُ (6) أَنَّکَ تَذْکُرُ الْحُرُوفَ إِذَا لَمْ تُرِدْ بِهَا غَیْرَ نَفْسِهَا ذَکَرْتَهَا فَرْداً فَقُلْتَ أ ب ت ث ج ح خ حَتَّی تَأْتِیَ عَلَی آخِرِهَا فَلَمْ تَجِدْ لَهَا مَعْنًی غَیْرَ أَنْفُسِهَا فَإِذَا أَلَّفْتَهَا وَ جَمَعْتَ مِنْهَا أَحْرُفاً وَ جَعَلْتَهَا اسْماً وَ صِفَةً لِمَعْنَی مَا طَلَبْتَ وَ وَجْهِ مَا عَنَیْتَ کَانَتْ دَلِیلَةً عَلَی مَعَانِیهَا دَاعِیَةً إِلَی الْمَوْصُوفِ بِهَا أَ فَهِمْتَهُ قَالَ نَعَمْ ثُمَّ قَالَ یَا سَیِّدِی أَ لَا تُخْبِرُنِی عَنِ الْإِبْدَاعِ أَ خَلْقٌ هُوَ أَمْ غَیْرُ خَلْقٍ قَالَ الرِّضَا علیه السلام بَلْ خَلْقٌ سَاکِنٌ لَا یُدْرَکُ بِالسُّکُونِ وَ إِنَّمَا صَارَ خَلْقاً لِأَنَّهُ شَیْ ءٌ مُحْدَثٌ وَ اللَّهُ الَّذِی أَحْدَثَهُ فَصَارَ
ص: 51
به آیات قرآن اطلاق می شود.
«و برای حروف در آفرینش خود معنائی نساخت» یعنی حروف راجداگانه آفرید که جز خود معنا ندارندو برای معنایی جز خود وضع نشدند و برای آن معنای خاصی متصور نیست که به وسیله آن شناخته شوند و ممکن است مقصود از معنا که در حروف نیست، صفت باشد به این معنی که نخستین چیزی که آفرید، دارای صفتی نبوده که بدان موصوف باشد زیرا به طور ابتکاری آفریده شده و در آنجا چیزی جز ابداع و حروف نبوده تا معنای حروف یا صفت آن ها باشد. و مقصود از نور، هستی است که مظهر هر چیز است چنانچه در پرتو روشنی، موجودات در حس ظاهر می شوند. ابداع همان ایجاد است و به ایجاد هر چیزی موجود شود. ابداع، تأثیر است و حروف اثر آن است و به عبارت دیگر، حروف محل تأثیرند، و از آن به مفعول و فعل تعبیر شده و اثر همان وجود است.
«و اما برای آن پنج تا که جداشده اند، دلیل هایی است»، در بیشتر نسخه ها چنین است یعنی آنها به اسباب و علل مختلفی به وجود آمده اند مانند اختلاف لهجه ها و اختلاف زبان مردم که نیازی به ذکر آن نیست، و در پاره ای نسخ «فبحح» با دو حاء است از «بحّه» که غلظت در صوت دارد، و به نظر می رسد که این حروف را ذکر فرموده و بر راویان مشتبه شده و آن ها را تصحیف کردند و آن پنج تا: «گاف فارسی است» در بگو، یعنی «تکلّم» و چ که سه نقطه دارد در «چه میگویی» و «ژ» در «ژاله» و «پ» در «پیاده و پیاله»، «ث» در تلفظ هندی که میان ت و ث می آید، سپس حروف را ترکیب کرد و از آن ها همه چیز آفرید، و آن ترکیب را فعل آن نامید.
چنانچه فرمود: «إنما أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون»، {همانا آن هنگام که اراده کند چیزی را، گوید باش و می باشد.} و کن، ساختن و آفریدن همه چیز است، و آنچه بدان یافت شود، همان مصنوع و ساخته شده؛ و نخستین صادر شده از پروردگار، همان ایجاد است که نه وزن دارد و نه حرکت، و نه شنیدنی است و نه دارای رنگ و نه محسوس. و آفریده دوم حروف است که وزن و رنگ ندارند ولی شنیدنی و وصف شدنی اند و دیدنی نیستند. و آفریده سوم هر آنچه با این حروف یافت می شود از آسمان ها و زمین که همه محسوسند و لمس پذیر و چشیدنی و دیدنی، پس خدا پیش از ابداع است
ص: 54
خَلْقاً لَهُ وَ إِنَّمَا هُوَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ خَلْقُهُ لَا ثَالِثَ بَیْنَهُمَا وَ لَا ثَالِثَ غَیْرُهُمَا فَمَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَعْدُ أَنْ یَکُونَ خَلْقَهُ وَ قَدْ یَکُونُ الْخَلْقُ سَاکِناً وَ مُتَحَرِّکاً وَ مُخْتَلِفاً وَ مُؤْتَلِفاً وَ مَعْلُوماً وَ مُتَشَابِهاً وَ کُلُّ مَا وَقَعَ عَلَیْهِ حَدٌّ فَهُوَ خَلْقُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اعْلَمْ أَنَّ کُلَّ مَا أَوْجَدَتْکَ الْحَوَاسُّ فَهُوَ مَعْنًی مُدْرَکٌ لِلْحَوَاسِّ وَ کُلَّ حَاسَّةٍ تَدُلُّ عَلَی مَا جَعَلَ (1) اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهَا فِی إِدْرَاکِهَا وَ الْفَهْمَ مِنَ الْقَلْبِ بِجَمِیعِ ذَلِکَ کُلِّهِ وَ اعْلَمْ أَنَّ الْوَاحِدَ الَّذِی هُوَ قَائِمٌ بِغَیْرِ تَقْدِیرٍ وَ لَا تَحْدِیدٍ خَلَقَ خَلْقاً مُقَدَّراً بِتَحْدِیدٍ وَ تَقْدِیرٍ وَ کَانَ الَّذِی خَلَقَ خَلْقَیْنِ اثْنَیْنِ التَّقْدِیرَ وَ الْمُقَدَّرَ وَ لَیْسَ فِی (2)
وَاحِدٍ مِنْهُمَا لَوْنٌ وَ لَا وَزْنٌ وَ لَا ذَوْقٌ فَجَعَلَ أَحَدَهُمَا یُدْرَکُ بِالْآخَرِ وَ جَعَلَهُمَا مُدْرَکَیْنِ بِنَفْسِهِمَا وَ لَمْ یَخْلُقْ شَیْئاً فَرْداً قَائِماً بِنَفْسِهِ دُونَ غَیْرِهِ لِلَّذِی أَرَادَ مِنَ الدَّلَالَةِ عَلَی نَفْسِهِ وَ إِثْبَاتِ وُجُودِهِ فَاللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَرْدٌ وَاحِدٌ لَا ثَانِیَ مَعَهُ یُقِیمُهُ وَ لَا یَعْضُدُهُ وَ لَا یَکُنُّهُ (3) وَ الْخَلْقُ یُمْسِکُ بَعْضُهُ بَعْضاً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَشِیَّتِهِ وَ إِنَّمَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِی هَذَا الْبَابِ حَتَّی تَاهُوا وَ تَحَیَّرُوا وَ طَلَبُوا الْخَلَاصَ مِنَ الظُّلْمَةِ بِالظُّلْمَةِ فِی وَصْفِهِمُ اللَّهَ بِصِفَةِ أَنْفُسِهِمْ فَازْدَادُوا مِنَ الْحَقِّ بُعْداً وَ لَوْ وَصَفُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِصِفَاتِهِ وَ وَصَفُوا الْمَخْلُوقِینَ بِصِفَاتِهِمْ لَقَالُوا بِالْفَهْمِ وَ الْیَقِینِ وَ لَمَا اخْتَلَفُوا فَلَمَّا طَلَبُوا مِنْ ذَلِکَ مَا تَحَیَّرُوا فِیهِ ارْتَبَکُوا وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (4) تَمَامَ الْخَبَرِ.
که خلق نخست است زیرا چیزی پیش از آن نیست تا ابداع دیگر بر آن مقدم باشد و هیچ گاه چیزی به همراه او نیست. و ابداع بر حروف مقدم است چرا که از آن هست شدند و مقصود از اینکه حروف جز خود معنائی ندارند این است که حروف برای ترکیب وضع شدند و معنایی ندارند که بر آن دلالت کنند، جز پس از ترکیب.
و فرمود: «بلکه خلق ساکن است» یعنی نسبتی است میان علت و معلول و در آن ها ساکن است، یا چون عرضی است قائم به محل و جایی که از آن نمی تواند جداشود. «لا یدرکه بالسکون» این سکون درک نمی شود، یعنی امری است اضافی و اعتباری که عقل آن را انتزاع می کند و در خارج، وجود قابل اشارهای ندارد و محسوس نیست گرچه مربوط به محسوس است.
و همانا گفتیم که آن آفریده است. برای اینکه این نسبت و تأثیر جز خدا است و باید پدیده ای باشد، و نمی شود گفت اصلاً نیست زیرا چیزی است که نبوده و پدید شده و از نیستی بیرون شده و یک نحوه هستی یافته و هر پدیده آفریده ای است و نباید تصور شود که آن هم نیاز به تأثیر دیگری دارد و همچنان در این صورت تسلسل ایجاد می شود، بلکه در حقیقت چیزی نیست جز خدا و آفریده ای که به وجود آورده، و ایجاد، خود وجود معلول را در پی دارد. پس هرچه را خدا آفریده بیرون از این نیست که خدا آن را آفریده و این خود معنی ابداع است نه چیز دیگر و این معنا حد دارد و محدود است و هر چه اندازه دارد و محدود است،همان آفریده خدا است. یا اینکه گفته شود: اشاره دارد به این بیان که «و اللَّه الذی أحدثه» برای رفع این توهم است که وجود او موجودی است حادث که نمی تواند به خدای تعالی منسوب باشد چرا که در این صورت باید متعلق به ابداعی دیگر باشد تا او را به خدا منسوب سازد و اینچنین تا بی نهایت. و این ارتباط و تسلسل تا بی نهایت تحقق می یابد و آن محال است و توقف آن هم محال است و امام علیه السّلام از چند راه جواب آن را داده است.
هر پدیده که دنبال پدیده دیگر باشد و هم پایه آن، نمی تواند مستند به علت دیگری باشد.
سخن در مطلق ابداع است نه در فرد خاصی از آن، و تصور نمی شود که جز خد ا بر مطلق ابداع مقدم
ص: 55
له أی مثل أولا ذلک الشی ء للشی ء الکائن ثم خلق الکائن علی حذوه کما هو شأن المخلوقین و یحتمل أن یکون ضمیر له راجعا إلی الصانع تعالی و الحاجة یا عمران لا یسعها أی لا یسع خلق الحاجة و لا یدفعها لأن کل من خلق لو کان علی وجه الاحتجاج لکان یحتاج لحفظه و تربیته و رزقه و دفع الشرور عنه إلی أضعافه و هکذا علی ستة أنواع لعل الأول ما یکون ملموسا و موزونا و منظورا إلیه.
و الثانی ما لا تکون له تلک الأوصاف کالروح و إنما عبر عنه بما لا ذوق له اکتفاء ببعض صفاته و فی بعض النسخ و ما لا لون له و هو الروح و هو أظهر للمقابلة. و الثالث ما یکون منظورا إلیه و لا یکون ملموسا و لا محسوسا و لا موزونا و لا لون له
کالهواء و السماء فالمراد بکونه منظورا إلیه أنه یظهر للنظر بآثاره و قد یری و لا لون له بالذات أو یراد به الجن و الملک و أشباههما و الظاهر أن قوله و لا لون زید من النساخ. و الرابع التقدیر و یدخل فیه الصور و الطول و العرض.
و الخامس الأعراض القارة المدرکة بالحواس کاللون و الضوء و هو الذی عبر عنه بالأعراض. و السادس الأعراض غیر القارة کالأعمال و الحرکات التی تذهب هی و تبقی آثارها و یمکن تصویر التقسیم بوجوه أخر ترکناها لمن تفکر فیه.
هل یوحد بحقیقة بالحاء المهملة المشددة أی هل یتأتی توحیده مع تعقل کنه حقیقته أو إنما(1) یوحد مع تعقله بوجه من وجوهه و صفة من صفاته و فی بعض النسخ بالجیم من الوجدان أی یعرف و هو أظهر فأجاب علیه السلام بأنه سبحانه یعرف بالوجوه التی هی محدثة فی أذهاننا و هی مغایرة لحقیقته تعالی و ما ذکره أولا لبیان أنه قدیم أزلی و القدیم یخالف المحدثات فی الحقیقة و کل شی ء غیره فهو حادث و قوله علیه السلام لا معلوما تفصیل و تعمیم للثانی أی لیس معه غیره لا معلوم و لا مجهول و المراد بالمحکم ما یعلم حقیقته و بالمتشابه ضده و یحتمل أن یکون إشارة إلی نفی قول من قال بقدم القرآن فإن المحکم و المتشابه
ص: 53
فسائر
و همه افرادش چنین باشند، چون فرقی نیست.
در این میان، وجود سومی نیست که این دنباله به او مستند و ختم گردد.
برای رفع توهم اینکه چیزی مستند به او باشد و مخلوق او نباشد، فرمود:هر استنادی و هر چه چنین معنایی از آن تعبیر شود، همان خلق است و نمی شود آفریده او جز این باشد که آفریده او است.
شبهه تسلسل را کاملاً بر طرف می کند با اینکه میان حقائق موجودات فرق است و مراتب اقتضائی آن ها با هم تفاوت دارند و روا نیست در هر حال آن ها را با هم سنجید و یکنواخت دانست تا به آسانی باور شود که حکم موجودات ربطی، مخالف با موجودات حقیقی و عینی است و ابداع موجودات عینی مستلزم ابداع موجود ربطی که خود ابداع است نیست و آن به دنبالش خود به خود موجود است، چنانچه مشهور است که اراده نیاز به اراده دیگری ندارد و مستلزم تسلسل نیست و ممکن است اشاره به رفع این تسلسل باشد به اعتبار فرقی که ذکر شد، مطابق آنچه در روایت کافی است که امام صادق علیه السّلام فرمود: خدا مشیت را خود به خود آفرید و سپس همه چیز را به مشیت آفرید.(1)
برای مقصود خود یک قاعده کلی بیان کرد که نشانه شناختن خلق خدا باشد و فرمود: «هر چه وجودش محدود است، پیش از آن وجود نداشته» و لذا می بایست آفریده خدا باشد چون ممکن است و نیاز به علت دارد.
«و آنچه آفرید دو موجود بود» شاید اشاره دارد به همان خلق اول که حروف هستند که در آفریدنشان دو چیز است: حرف و حد و اندازه آن که قائم بر آن است، و حرف و عرض قائم بر آن، رنگ و وزن و ذوق ندارند و هر یک به وسیله دیگری شناخته می شود. یعنی حروف به حدودی که قائم به آن ها است شناخته می شود و دانسته می شود که چیزی است محدود و مقصود این است که اگر محدود نباشد، به حواس دریافت نمی شود و حرف و حدش هر دو خود به خود دریافت می شوند نه با اثر خود (زیرا اثری ندارند که معرف آن ها شود) زیرا امور محسوس به خود درک شوند نه به اثر خود.
«و نیافرید چیزی را به صورت منفرد و جدا از حد و اندازه قائم به خویش و بی ربط با دیگری» یعنی چیزی بی حد نیافریده که بی نهایت باشد زیرا خواسته است حروف و اصوات بر خود دلالت کنند و خود را ثابت کنند و آنچه دلالت بر معنا دارد و هدایت کننده مردم به معرفت و آگاهی است،
ص: 56
یطلق (1)
علی آیاته و لم یجعل للحروف فی إبداعه لها معنی أی إنما خلق الحروف المفردة التی لیس لها موضوع غیر أنفسها و لم یجعل لها وضعا و لا معنی ینتهی إلیه و یوجد و یعرف بذلک الحرف و یحتمل أن یکون المراد بالمعنی الصفة أی أول ما خلقها کان غیر موصوف بمعنی و صفة ینتهی إلیها و یوجد لأنها کانت مبدعة بمحض الإبداع و لم یکن هناک شی ء غیر الإبداع و الحروف حتی یکون معنی للحروف أو صفة لها و المراد بالنور الوجود إذ به تظهر الأشیاء کما تظهر الموجودات للحس بالنور و الإبداع هو الإیجاد و بالإیجاد تصیر الأشیاء موجودة فالإبداع هو التأثیر و الحروف هی الأثر موجودة بالتأثیر و بعبارة أخری الحروف محل التأثیر و عبر عنه بالمفعول و الفعل و الأثر هو الوجود.
فأما الخمسة المختلفة فبحجج کذا فی أکثر النسخ أی إنما حدثت بأسباب و علل من انحراف لهجات الخلق و اختلاف منطقهم لا ینبغی ذکرها و فی بعضها فبحح بالحاءین من البحة و هی الغلظة فی الصوت و الأظهر أنه علیه السلام ذکر تلک الحروف فاشتبه علی الرواة و صحفوها فالخمسة الگاف فی قولهم بگو أی تکلم و الچیم المنقوطة بثلاث نقاط کما فی قولهم چه میگوئی و الژاء فی قولهم ژاله و الپاء فی قولهم پیاده و پیاله و التاء فی الهندیة ثم رکب الحروف و أوجد الأشیاء(2)
و جعلها فعلا منه کما قال إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ فکن صنع و إیجاد للأشیاء و ما یوجد به هو المصنوع فأول صادر عنه تعالی هو الإیجاد و هو معنی لا وزن له و لا حرکة و لیس بمسموع و لا ملون و لا محسوس و الخلق الثانی یعنی الحروف غیر موزون و لا ملون لکنها مسموعة موصوفة و لا یمکن إبصارها و الخلق الثالث و هو ما وجد بهذه الحروف من السماوات و الأرضین و غیرهما هی محسوسة ملموسة مذوقة مبصرة فالله مقدم بوجوده
ص: 54
جز محسوس نباشد و هر محسوسی محدود است و مقصود این است که خواسته که محدود باشد تا دلیل امکانش گردد و نیازش به آفریننده، و خود به خود دلالت بر صانع بکند نه به اعتبار مدلول خود، و احتمال دارد که مراد از تقدیر و حد و اندازه، همان ابداع باشد که هر پدیده همانا به ابداع درک شود و عیان گردد؛ و در آفرینش، دو پدیده شکل می دهد یکی آفریده شده و دیگری آفریدن مربوط به آن. ولی در مطابقت عبارات بعدی بر این معنا، دقت و عنایتی لازم است که باتأمل بیشتر مشخص می شود. تمام این خبر با شرحش در مجلد چهارم از نظر گذشت و بخشی از آن که لازم است در اینجا ذکر شد.
روایت28.
عیون اخبار الرضا و التوحید: در ضمن مناظره طولانی امام رضا علیه السلام با سلیمان مروزی آمده که سلیمان گفت: به راستی که او از ازل مرید و خواهان بوده. امام فرمود: ای سلیمان: اراده اش به غیر خودش بود؟ گفت: آری. فرمود: پس تو با این حرف ثابت می کنی که از ازل کسی همراه او بوده است، سلیمان گفت: نه ثابت نکردم. فرمود: اراده پدیده است ای سلیمان! زیرا هر چه ازلی نباشد پدیده است و محدث و اگر پدیده نباشد ازلی است ... و مناظره ادامه پیدا کرد تا آنجا که امام علیه السّلام فرمود: به من بگو اراده فعل است یا غیر فعل؟ گفت: آن فعل است. فرمود: پس پدیده است و محدث، زیرا هر فعلی پدیده است. گفت: فعل نیست. فرمود: پس از ازل کس دیگری با او بوده؟ سلیمان گفت: اراده ساخته شده. فرمود: پس پدیده است و سخن به آنجا رسید تا اینکه سلیمان گفت: مقصودم این است که از ازل فعل خدا است.امام علیه السلام فرمود: تو نمی دانی که چیزی که ازلی باشد مفعول نیست و قدیم و حادث با هم جمع نمی شود؛ و او دیگر جوابی نداشت سپس حضرت سخنش راتکرار کرد و فرمود:آنچه ازلی است مفعول نیست. سلیمان گفت اشیاء اراده نیستند و در ازل چیزی را اراده نکرده اند. فرمود: ای سلیمان! دچار وسواس و تردید شدی. پس انجام داده و آفریده، آنچه را آفریدن و فعلش را اراده نکرده بود؟ این وصف کسی است که نداند چه می کند، منزه و برتر است خدا از آن، سپس سخن را تکرار کرد و فرمود: اراده پدیده است و گرنه به همراه او دیگری باشد.(1)
در الاحتجاج مانند آن را بی سند ذکر کرده.(2)
ص: 57
علی الإبداع الذی هو الخلق الأول لأنه لیس شی ء قبله حتی یسبقه أیضا إبداع و لا کان شی ء دائما معه و الإبداع متقدم علی الحروف لوجودها به و معنی کون الحروف غیر دالة علی معنی غیر نفسها هو أن الحروف المفردة إنما وضعت للترکیب و لیس لها معنی تدل علیه إلا بعد الترکیب قوله علیه السلام بل خلق ساکن أی نسبة و إضافة بین العلة و المعلول فکأنه ساکن فیهما أو عرض قائم بمحل لا یمکنه مفارقته و قوله لا یدرکه بالسکون أی أمر إضافی اعتباری ینتزعه العقل و لا یشار إلیه فی الخارج و لا یدرک بالحواس و إن کان ما یتعلق به من المحسوسات و إنما قلنا إنه خلق لأن هذه النسبة و التأثیر غیره تعالی و هو محدث و لا یمکن نفی الوجود عنه رأسا لأنه شی ء حادث بعد أن لم یکن فله خروج عن کتم العدم و دخول فی نحو من أنحاء الوجود و کل محدث معلول فلا یتوهم أنه خلق یحتاج إلی تأثیر آخر و هکذا حتی یلزم التسلسل بل لیس فی الحقیقة إلا الرب و مخلوقه الذی أوجده و الإیجاد معنی صار سببا لوجود المعلول بتأثیره تعالی فکل شی ء خلقه الله لم یعد و لم یتجاوز أن یصدق علیه إن الله خلقه فهذا هو معنی الإبداع لا غیر و هذا المعنی یقع علیه حد و کل ما یقع علیه حد فهو خلق الله أو یقال أشار بقوله و الله الذی أحدثه إلی رفع توهم أنه مع کونه موجودا حادثا لا یجوز أن یستند إلیه تعالی لأنه حینئذ یجب أن یتعلق به إبداع آخر و هکذا إلی غیر نهایة و استناد کل من هذه السلسلة موقوف علی استناد سابقة فلا یحصل إلا بعد تحقق الأمور الغیر المتناهیة و هو محال فکذا الموقوف علیه فأثبت علیه السلام أولا استناده إلیه تعالی من جهة أن الحادث بتبعیة حادث آخر فی مرتبته من محدث لا یتصور أن یکون مستندا إلی غیره ثم أیده ثانیا بنفی ثالث بینهما صالح لأن یستند إلیه کما هو المفروض ثم أکده ثالثا بنفی ثالث صالح لذلک مطلقا بناء علی أن الکلام فی مطلق الإبداع و من أفراده الإبداع الأول الذی لا یتصور تقدم شی ء علیه سوی الله تعالی فسائر
ص: 55
در این خبر چند بار تکرار کرده و فرموده: قدیم جز خدا نیست و معقول نیست تأثیر به اراده و اختیار در چیزی که از ازل با خدا بوده است.
روایت29.
عیون اخبار الرضا: امام رضا علیه السّلام از پدرانش نقل می فرماید که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: نخست چیزی که خدای عز و جل آفرید ارواح ما بود که ما را به سخن آورد به ستایش یگانگی و سپاس خود، سپس فرشته ها را آفرید ... تا آخر خبر.(1)
ص: 58
أفراده کذلک لعدم الفرق ضرورة ثم أوثقه رابعا بدفع توهم بعید هو أن یکون مستندا إلیه و لا یکون مخلوقا له بالإشارة إلی أن الاستناد و کل ما یعبر به عن هذا المعنی یرجع إلی معنی الخلق فلا یمکن أن یکون خلقه فتجاوز عن کونه مخلوقا له ثم أحکمه خامسا بدفع شبهة لزوم التسلسل بالفرق بین حقائق الموجودات و تفاوت مراتبها فی المقتضیات و عدم جواز قیاس بعضها علی بعض فی جمیع الحالات لیسهل به التصدیق بجواز أن یکون حکم الموجودات الرابطیة مخالفا لحکم الموجودات الحقیقیة فلا یلزم من ثبوت إبداع لها ثبوته للرابطیة أیضا کما اشتهر أن الإرادة لیس لها إرادة أخری فلا یلزم التسلسل و یمکن أن یحمل علی الإشارة إلی دفع مثل هذا التسلسل باعتبار الفرق المذکور
مَا رُوِیَ فِی الْکَافِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیَّةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ بِالْمَشِیَّةِ(1).
ثم أفاد علیه السلام سادسا ضابطة و علامة لمعرفة خلقه تعالی تتمیما للمقصود و تأکیدا لصحته بأن کل ما لوجوده حد لم یکن قبله موجودا فلا بد له من أن یکون مخلوقا له تعالی لثبوت الإمکان و لزوم الاحتیاج.
قوله علیه السلام و کان الذی خلق خلقین اثنین لعله إشارة إلی الخلق الأول و هی الحروف ففی خلقتها یخلق شیئان حرف و تحدید و تقدیر قائم به و لیس شی ء من الحروف و العرض القائم به ذا لون و وزن و ذوق و جعل أحدهما یدرک بالآخر أی الحروف تعرف بالحدود القائمة بها فیعرف بأنه شی ء محدود و المعنی أنه لو لم یکن محدودا لم یکن مدرکا بالحواس و جعل الحرف و حده کلیهما مدرکین بنفسهما لا بآثارهما فإن الأمور المحسوسة إنما تدرک بأنفسها لا بآثارها و لم یخلق شیئا فردا عن الحدود و التقدیرات قائما بنفسه دون غیره أی من غیر أن یخلق معه غیره کالحدود لأنه أراد أن یکون حروفا و أصواتا دالة علی نفسه و إثبات وجوده و ما یکون دالا علی المعانی هادیا للناس إلی المعرفة لا یکون
ص: 56
روایت30.
روضۀ الکافی: عبد اللَّه بن سنان می گوید: شنیدم امام صادق علیه السّلام می فرمود: به راستی خدا خیر را روز یکشنبه آفرید و نمی شد که شر را پیش از خیر بیافریند و در روز یکشنبه و دوشنبه زمین ها را آفرید و خوراک آن ها را روز سه شنبه آفرید و آسمان ها را روز چهارشنبه و پنجشنبه، قوتهایشان را روز جمعه و این است فرموده خدای عز و جل که «خلق السموات و الأرض فی ستۀ أیام»، {آفرید آسمان ها و زمین را و آنچه میان آن هاست در شش روز.}(1)
عیاشی هم از ابن سنان مانند آن را ذکر کرده با این تفاوت که: روز چهارشنبه آسمان ها را آفرید و روز پنجشنبه و جمعه قوت هایشان را. و این است فرموده خدا که «و آفرید آسمان و زمین را در شش روز» و از این رو یهود روز شنبه دست از کار می کشند.
توضیح
«و نمی شود آفریده باشد شر را پیش از خیر»، شاید منظور این است که خدای سبحان آفرینش همه جهان را روز یک شنبه آغاز کرد زیرا خدا که خیر محض است، می باید پیش از خیر، شر را نیافریند و آغاز آفرینش خیر روز یک شنبه بوده و پیش از آن هیچ چیزی نیافریده و بدان که معنی این خبر با آنچه در آیات کریمه گذشت،از دو جهت منافات دارد:
1. ظاهر آیه این بود که آفرینش قوت های زمین و تقدیرش در دو روز بود و خبر دلالت دارد بر اینکه خلق نیروهای زمین در یک روز بود و خلق اقوات آسمان در یک روز.
2. آیه دلالت دارد که دو روز خلق قوت ها و خوراک، بر دو روز خلق آسمان ها مقدم بوده و خبر دلالت دارد که یک روزش از آن مؤخر بوده؛ و ممکن است درباره اولی پاسخ داد که مقصود از خلق قوت های آسمان، خلق موجبات قوت و خوراک مردم زمین است که از آسمان می آید مانند باران و برف و لوح های مقدرارزاق و فرشته های گماشته بر آن ها و مؤیدش آن است که اهل آسمان قوت و خوراک و پوشاکی ندارند، یک روز اسباب زمینی قوت و خوراک اهل زمین را مقدر کرده و یک روز اسباب آسمانی آن را و در آیه هر دو را نسبت به زمین داده
ص: 59
إلا محسوسا و کل محسوس یکون محدودا و المعنی أنه أراد أن یکون محدودا لیدل بکونه علی هذه الحالة علی إمکانه و افتقاره إلی الصانع فیکون بوجوده بنفسه دالا علی الصانع لا باعتبار مدلوله و یحتمل أن یکون المراد بالتقدیر أولا الإبداع أیضا و المحدث إنما یدرک و یظهر بالإبداع و فی کل خلق یحدث شیئان مبدع و إبداع متعلق به لکن فی تطبیق ما بعده علیه یحتاج إلی نوع عنایة تظهر بالتأمل الصادق و قد سبق الخبر بتمامه مع شرحه فی المجلد الرابع و إنما أوردنا هنا ما یناسب المقام.
الْعُیُونُ، وَ التَّوْحِیدُ، بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِیِّ: فِی خَبَرٍ طَوِیلٍ یَذْکُرُ فِیهِ مُنَاظَرَةَ الرِّضَا علیه السلام مَعَ سُلَیْمَانَ الْمَرْوَزِیِّ قَالَ سُلَیْمَانُ فَإِنَّهُ لَمْ یَزَلْ مُرِیداً قَالَ علیه السلام یَا سُلَیْمَانُ فَإِرَادَتُهُ غَیْرُهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَقَدْ أَثْبَتَّ مَعَهُ شَیْئاً غَیْرَهُ لَمْ یَزَلْ قَالَ سُلَیْمَانُ مَا أَثْبَتُّ فَقَالَ علیه السلام هِیَ مُحْدَثَةٌ یَا سُلَیْمَانُ فَإِنَّ الشَّیْ ءَ إِذَا لَمْ یَکُنْ أَزَلِیّاً کَانَ مُحْدَثاً وَ إِذَا لَمْ یَکُنْ مُحْدَثاً کَانَ أَزَلِیّاً وَ جَرَی الْمُنَاظَرَةُ إِلَی أَنْ قَالَ علیه السلام أَ لَا تُخْبِرُنِی عَنِ الْإِرَادَةِ فِعْلٌ هِیَ أَمْ غَیْرُ فِعْلٍ قَالَ بَلْ هِیَ فِعْلٌ قَالَ فَهِیَ مُحْدَثَةٌ لِأَنَّ الْفِعْلَ کُلَّهُ مُحْدَثٌ قَالَ لَیْسَتْ بِفِعْلٍ قَالَ فَمَعَهُ غَیْرُهُ لَمْ یَزَلْ قَالَ سُلَیْمَانُ إِنَّهَا مَصْنُوعَةٌ قَالَ فَهِیَ مُحْدَثَةٌ وَ سَاقَ الْکَلَامَ إِلَی أَنْ قَالَ قَالَ سُلَیْمَانُ إِنَّمَا عَنَیْتُ أَنَّهَا فِعْلٌ مِنَ اللَّهِ لَمْ یَزَلْ قَالَ علیه السلام أَ لَا تَعْلَمُ أَنَّ مَا لَمْ یَزَلْ لَا یَکُونُ مَفْعُولًا وَ قَدِیماً حَدِیثاً فِی حَالَةٍ وَاحِدَةٍ فَلَمْ یُحِرْ جَوَاباً ثُمَّ أَعَادَ الْکَلَامَ إِلَی أَنْ قَالَ علیه السلام إِنَّ مَا لَمْ یَزَلْ لَا یَکُونُ مَفْعُولًا قَالَ سُلَیْمَانُ لَیْسَ الْأَشْیَاءُ إِرَادَةً وَ لَمْ یُرِدْ شَیْئاً قَالَ علیه السلام وُسْوِسْتَ یَا سُلَیْمَانُ فَقَدْ فَعَلَ وَ خَلَقَ مَا لَمْ یُرِدْ خَلْقَهُ وَ فِعْلَهُ وَ هَذِهِ صِفَةُ مَا لَا یَدْرِی مَا فَعَلَ تَعَالَی اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ ثُمَّ أَعَادَ الْکَلَامَ إِلَی أَنْ قَالَ علیه السلام فَالْإِرَادَةُ مُحْدَثَةٌ وَ إِلَّا فَمَعَهُ غَیْرُهُ (1).
الإحتجاج، مرسلا: مثله (2)
ص: 57
و در خبر،تفاوت محل تقدیر آن را شرح کرده؛ و در پاسخ به دومی می توان گفت، ممکن است طبق گفته بیضاوی جواب داده شود که لفظ «ثم» برای ترتیب و تقدیم تأخر در مدت نیامده بلکه منظور همان ترتیب بیانی است.
و از پیشامدهای شگفت انگیز این است که چون شرح این خبر را نوشتم دراز کشیدم و گویا در خواب دیدم که در باره این آیه فکر می کردم و این فکر به ذهنم خطور کرد که مقصود از چهار روز تقدیر قوت ها و خوراک زمین، همه چهار روز است نه تتمه آن ها و خلق آسمان هم در ضمن تقدیر ارزاق مردم زمین صورت گرفته زیرا آن هم خود یکی از اسباب آن است و مکان اسباب دیگر؛ چون فرشته های به کار گرفته شده و الواح منقوشه (مقدر اسباب) و خورشید و ماه و ستاره ها که در کیفیت های آن مانند حرارت و سردی در پرورش میوه ها و گیاهان تأثیر دارند. و لفظ «ثم» در بیان خدای تعالی «ثُمَّ اسْتَوی» برای ترتیب در بیان خبر است و برای شرح آن به طور اجمال باید گفت که دو روز از این چهار روز صرف آفرینش آسمان ها شده و دو روز دیگر در آفرینش دیگر اسباب؛ و اگر این معنا در آن حال بر ذهنم خطور نمی کرد جرأت نمی کردم آن را بیان کنم، اگر چه کمتر از آن معانی ای نیست که مفسران آورده اند و به وسیله آن اشکال رفع می شود. ولی به نظر می رسد روایت عیاشی دچار تصحیف و تحریف شده و نمی توان به هیچگونه آن را توجیه کرد.
روایت31.
تفسیر علی بن ابراهیم: در تفسیر علی بن ابراهیم آمده : «بگو ای محمّد! آیا شما انکار می کنید به آن که زمین را در دو روز آفرید» یعنی در دو روز یا دو وقت: آغاز آفرینش و پایان آن «وجعل فیها رواسی من فوقها و بارک فیها و قدّرفیها أقواتها»،{و نهاد در آن لنگرها از فرازش و برکت نهاد در آن و مقدر ساخت قوت هایش را} یعنی نیست نمی شوند و باقی می مانند «فی اربعۀ أیام سواء للسائلین»،{در چهار روز برابر برای پرسش کننده ها.} یعنی در چهار وقت و آن ها اوقاتی است که خدا در آن ها خوراک جهان را برآورد و فراهم کرد، از مردم و چهارپایان و پرنده ها و خزنده ها و آنچه از خلق در بیابان و دریا است و هم میوه ها و گیاه و درخت و آنچه وسیله معاش همه جانداران است و آن اوقات بهار و تابستان و پائیز و زمستان است؛ در زمستان خدا بادها و باران ها و آب از آسمان فرو می فرستد و درخت بارور می گردد؛ و زمین و درخت سیراب می شوند و آن هنگام سرما است، سپس بهار می آید
ص: 60
حکم علیه السلام فی هذا الخبر مرارا بأنه لا یکون قدیم سوی الله و أنه لا یعقل التأثیر بالإرادة و الاختیار فی شی ء لم یزل معه (1).
الْعُیُونُ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ الْهَاشِمِیِّ عَنْ فُرَاتِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْکُوفِیِ (2)
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیٍّ الْهَمْدَانِیِّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبُخَارِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْوَاحُنَا فَأَنْطَقَهَا بِتَوْحِیدِهِ وَ تَحْمِیدِهِ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلَائِکَةَ(3) الْخَبَرَ.
الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ (4) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ
ص: 58
که وقت معتدل است، گرم و سرد و درخت میوه برمی آورد و از زمین، گیاه و سبزه کم مقدارمی روید و به دنبالش تابستان گرم می آید و میوه ها می رسد و دانه ها که خوراک مردمان و جانورانند سخت می شوند و خشک؛ سپس پائیز می آید و هوا را خوش و خنک می سازد و اگر همه وقت به یک وضعیت بود؛ گیاهی از زمین نمی روئید؛ اگر همیشه بهار بود میوه نمی رسید و حبوبات نمی رسیدند، و اگر همیشه تابستان بود همه چیز در زمین می سوخت و معاش و خوراکی برای جانداران پیدا نبود، و اگر همیشه پائیز بود و این اوقات پیش از آن نبودند، چیزی نبود که مردم جهان از آن بخورند، و خدا قوت و خوراک ها را در این اوقات نهاد: در زمستان و بهار و تابستان و پائیز و جهان به آن پایدار شد و استوار گردید و به جا ماند و خداوند آن ها را أیام خواند «أیاماً سواء للسائلین» یعنی نیازمندان زیرا هر نیازمندی خواستار است و در جهان از خلق خدا بسیارند از موجودات که زبان خواهش ندارند و آنان خواستارند گر چه خواهش خود را به زبان نمی آورند.و این گفته که «ثم استوی إلی السماء»،{سپس بر آسماناستوار شد.}یعنی آن را تدبیر کرد و آفرید. و از امام رضا علیه السّلام از آنچه خدا با آن سخن گفت در حالی که نه جن بود و نه انس پرسیدند، فرمود: آسمان ها و زمین بودند در این آیه که «آتیا طوعاً أو کرهاً قالتا أتینا طائعین»، {بیایید به دلخواه یا بدون میل خود، گفتند آمدیم به دلخواه.} « فقضیهنّ»، {پس فرمانشان داد.} یعنی آفریدشان «سبع سموات فی یومین»، {هفت آسمان در دو روز.} یعنی در دو وقت که آغاز و پایان بودند و«و أوحی فی کلّ سماء أمرها»، {وحی کرد در هر آسمانی فرمانش را.}این وحی، تقدیر و تدبیر بود.(1)
توضیح
این برداشت و تفسیراز آیه نزدیک تر است به آنچه گذشت و شاید معنی دقیق و باطن آیه باشد و با ظاهر آیه نیز تعارض نداشته باشد. «لا تزول و تبقی» یعنی منظور تقدیر پیوسته است و ممکن است که آن تفسیر «بارَکَ فِیها» باشد این گفته که «و ان لم یسألوا» یعنی خواستارند به زبان احتیاج و بیچارگی از پروردگار سبحان که به گوش فیض بخشی و فضل و رحمانیت خود می شنود و زبان حال رساتر و تأثیرگذارتر از زبان گفتاراست.
ص: 61
قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَیْرَ یَوْمَ الْأَحَدِ وَ مَا کَانَ لِیَخْلُقَ الشَّرَّ قَبْلَ الْخَیْرِ وَ فِی یَوْمِ الْأَحَدِ وَ الْإِثْنَیْنِ خَلَقَ الْأَرَضِینَ وَ خَلَقَ أَقْوَاتَهَا فِی یَوْمِ الثَّلَاثَاءِ وَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ فِی یَوْمِ الْأَرْبِعَاءِ وَ یَوْمِ الْخَمِیسِ وَ خَلَقَ أَقْوَاتَهَا یَوْمَ الْجُمُعَةِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ (1).
الْعَیَّاشِیُّ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ: مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّ فِیهِ وَ خَلَقَ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ السَّمَاوَاتِ وَ خَلَقَ یَوْمَ الْخَمِیسِ أَقْوَاتَهَا وَ الْجُمُعَةِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ (2) خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ فَلِذَلِکَ أَمْسَکَتِ الْیَهُودُ یَوْمَ السَّبْتِ.
و ما کان لیخلق الشر قبل الخیر لعل الغرض أنه سبحانه ابتدأ خلق الجمیع یوم الأحد إذ خیریته تعالی تقتضی أن لا یقدم خلق الشر علی خلق الخیر و ابتداء خلق الخیر کان یوم الأحد فلم یخلق قبله شی ء أصلا ثم اعلم أن مدلول هذا الخبر ینافی ما مر من الآیات الکریمة و ظواهرها من جهتین الأولی أن ظاهر الآیة أن خلق أقوات الأرض و تقدیرها کان فی یومین و الخبر یدل علی أنه خلق أقوات الأرض فی یوم و أقوات السماء فی یوم و الثانیة أن ظاهر الآیة تقدم یومی خلق الأقوات علی یومی
خلق السماوات و الخبر یدل علی تأخر أحد یومی خلق الأقوات عنهما و یمکن أن یجاب عن الأولی بأن المراد بخلق أقوات السماء خلق أسباب أقوات أهل الأرض الکائنة فی السماء من المطر و الثلج و الألواح التی یقدر فیها الأقوات و الملائکة الموکلین بها و یؤیده أن لیس لأهل السماء قوت و طعام و شراب ففی یوم واحد قدر الأسباب الأرضیة لأقوات أهل الأرض و فی یوم آخر قدر الأسباب السماویة لها و فی الآیة نسبهما إلی الأرض لکونهما
ص: 59
روایت32.
التوحید: ابن ابی العوجاء در گفتگویش با امام صادق علیه السّلام پرسید: چه دلیلی است بر حدوث اجسام؟ فرمود: من هیچ جسم کوچک و یا بزرگی نیافتم مگر اینکه با اضافه شدن مانندش به آن بزرگتر می شود و این خود مایه دگرگونی است از حالی به حالی و اگر قدیم بود، نه خود را از دست می داد و نه دگرگون می شد زیرا آنچه دچار دگرگونی است، به وجود می آید و از بین می رود و وجود آن بعد از عدمش، همان حدوث است و اگر ازلی باشد باید قدیم باشد و دو صفت ازلی و عدم و نابودی هرگز در یک چیزجمع نمی شوند. عبد الکریم گفت: فرض کن از جریان این دو حالت و دو زمان، آنچه گفتی رادانستی و بر حدوث آن ها استدلال کردی و اگر همه چیز خرد و کوچک می ماند، چگونه دلیل بر حدوث آن ها می آوردی؟ امام عالِم و اندیشمند علیه السّلام فرمود: ما در رابطه با این عالم مصنوع و ساخته شده سخن گفتیم و اگر آن را برداریم و عالم دیگری به جایش بگذاریم، هیچ چیزی بهتر دلالت بر حدوثش نداردجز همین که ما آن را برداشتیم و دیگری را به جایش گذاشتیم، ولی من از همان راهی که تو در نظر گرفتی جوابت را می دهم و می گویم: حتی اگر همه چیز خرد و کوچک بماند، باز هم در عالم ذهن و خیال اینگونه به نظر می رسد که اگر چیزی همانندش به آن بپیوندد بزرگتر می شود و همین قابل تغییر بودن آن، دلیلی است بر اینکه قدیم نیست،چرا که، نفس دگرگونی آن را حادث می نماید. ای عبدالکریم! جدای از این، دیگر چیزی نداری که بگویی؟ پس سخنش قطع شد و خوارشد.(1)
در اصول کافی و در الاحتجاج مانند آن را بدون ذکر سند آورده، و در الاحتجاج آورده که «و هرگز صفت حدوث و قدم در یک چیز جمع نمی گردد».(2)
توضیح
این خبر طولانی به همراه شرحش در کتاب التوحید آمده و ابهامی دارد و احتمال دارد که مقصود از آن حدوث و قدم ذاتی باشد یا زمانی و اگر اولی باشد، منظور اثبات این مطلب است
ص: 62
لأهلها و فی الخبر فصل ذلک لبیان اختلاف موضع التقدیرین و عن الثانیة بنحو مما ذکره البیضاوی بأن لا تکون لفظة ثم للترتیب و التراخی فی المدة.
و من غرائب ما سنح لی أنی لما کتبت شرح هذا الخبر اضطجعت فرأیت فیما یری النائم إنی أتفکر فی هذه الآیة فخطر ببالی فی تلک الحالة أنه یحتمل أن یکون المراد بأربعة أیام تمامها لا تتمتها و یکون خلق السماوات أیضا من جملة تقدیر أرزاق أهل الأرض فإنها من جملة الأسباب و محال بعض الأسباب کالملائکة العاملة و الألواح المنقوشة و الشمس و القمر و النجوم المؤثرة بکیفیاتها کالحرارة و البرودة فی الثمار و النباتات و تکون لفظة ثم فی قوله تعالی ثُمَّ اسْتَوی للترتیب فی الأخبار لتفصیل ذلک الإجمال بأن یومین من تلک الأربعة کانا مصروفین فی خلق السماوات و الآخرین فی خلق سائر الأسباب و لو لا أنه سنح لی فی هذه الحال لم أجسر علی إثبات هذا الاحتمال و إن لم یقصر عما ذکره المفسرون و به یندفع الإشکالان و أما روایة العیاشی فالظاهر أن فیها تصحیفا و تحریفا و لا تستقیم علی وجه.
تَفْسِیرُ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ،: قُلْ لَهُمْ یَا مُحَمَّدُ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ مَعْنَی یَوْمَیْنِ أَیْ وَقْتَیْنِ ابْتِدَاءُ الْخَلْقِ وَ انْقِضَاؤُهُ وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَها أَیْ لَا تَزُولُ وَ تَبْقَی (1) فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِینَ یَعْنِی فِی أَرْبَعَةِ أَوْقَاتٍ وَ هِیَ الَّتِی یُخْرِجُ اللَّهُ فِیهَا أَقْوَاتَ الْعَالَمِ مِنَ النَّاسِ وَ الْبَهَائِمِ وَ الطَّیْرِ وَ حَشَرَاتِ الْأَرْضِ وَ مَا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ مِنَ الْخَلْقِ وَ الثِّمَارِ(2)
وَ النَّبَاتِ وَ الشَّجَرِ وَ مَا یَکُونُ فِیهِ مَعَایِشُ (3)
الْحَیَوَانِ کُلِّهِ وَ هُوَ الرَّبِیعُ وَ الصَّیْفُ وَ الْخَرِیفُ وَ الشِّتَاءُ فَفِی الشِّتَاءِ یُرْسِلُ اللَّهُ الرِّیَاحَ وَ الْأَمْطَارَ وَ الْأَنْدَاءَ وَ الطُّلُولَ مِنَ السَّمَاءِ فَیُلْقِحُ الشَّجَرَ وَ یَسْقِی الْأَرْضَ وَ الشَّجَرَ وَ هُوَ وَقْتٌ بَارِدٌ ثُمَّ یَجِی ءُ بَعْدَهُ الرَّبِیعُ وَ هُوَ
ص: 60
که همه اجسام ممکن الوجود و مصنوع و نیازمند سازنده ای هستند که آن ها را بیافریند.اگر مقصود دومی باشد، بر این اساس است که در بسیاری از اخبار است که قدیم جز واجب الوجود نمی تواند باشد و مخلوق جز حادث زمانی نیست و این روشن تر است و صدوق علیه الرحمه هم اینچنین فهمیده و آن را در باب حدوث عالم ذکر کرده و به دنبال آن ادله مشهور متکلمان را در حادث بودن جهان نقل کرده و گفته شده: حاصل استدلال امام علیه السلام یا به دلیل متکلمین برمی گردد که گفتند دچار بودن به حوادث، مستلزم حدوث است، یا به اینکه اگر جسم قدیم باشد این احوال دگرگون و نابود هم قدیمند، یا همه حادثند و هر دو محال است زیرا فرض اول برای آن محال است که همان طور که نزد حکماء بیان شده که: هر چه قدمش ثابت شد امکان ندارد عدم باشد، و اما فرض دوم، تسلسل در اموری که به دنبال هم می آیند محال است، ومعنی اول روشن تر و نزدیک تر است.
روایت33.
کافی: مالک جهنی از امام صادق علیه السلام پرسید، درباره این بیان خداوند عز و جل که: «أولم یری الإنسان أنا خلقناه»(1) «و لم یک شیئا»(2)،{آیا نمی داند انسان که او را آفریدیم درحالی که چیزی نبود.}امام فرمود: نه اندازه شده بود و نه هستی داشت. مالک گفت: درباره این
کلام خدای عز و جل پرسیدم که «هل أتی علی الإنسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکورا»،(3){آیا زمانی طولانی بر انسان گذشت که چیز قابل ذکری نبود؟} فرمود: اندازه شده بود و چیز قابل ذکری نبود.(4)
ص: 63
وَقْتٌ مُعْتَدِلٌ حَارٌّ وَ بَارِدٌ فَیُخْرِجُ الشَّجَرُ ثِمَارَهُ وَ الْأَرْضُ نَبَاتَهَا فَیَکُونُ أَخْضَرَ ضَعِیفاً ثُمَّ یَجِی ءُ مِنْ بَعْدِهِ وَقْتُ الصَّیْفِ وَ هُوَ حَارٌّ فَیَنْضَجُ الثِّمَارُ وَ یُصْلَبُ (1)
الْحُبُوبُ الَّتِی هِیَ أَقْوَاتُ الْعِبَادِ وَ جَمِیعِ الْحَیَوَانِ ثُمَّ یَجِی ءُ مِنْ بَعْدِهِ وَقْتُ الْخَرِیفِ فَیُطَیِّبُهُ وَ یُبَرِّدُهُ وَ لَوْ کَانَ الْوَقْتُ کُلُّهُ شَیْئاً وَاحِداً لَمْ یَخْرُجِ النَّبَاتُ مِنَ الْأَرْضِ لِأَنَّهُ لَوْ کَانَ الْوَقْتُ کُلُّهُ رَبِیعاً لَمْ تَنْضَجِ (2)
الثِّمَارُ وَ لَمْ تَبْلُغِ الْحُبُوبُ وَ لَوْ کَانَ الْوَقْتُ کُلُّهُ صَیْفاً لَاحْتَرَقَ کُلُّ شَیْ ءٍ فِی الْأَرْضِ وَ لَمْ یَکُنْ لِلْحَیَوَانِ مَعَاشٌ وَ لَا قُوتٌ وَ لَوْ کَانَ الْوَقْتُ کُلُّهُ خَرِیفاً لَمْ یَتَقَدَّمْهُ شَیْ ءٌ مِنْ هَذِهِ الْأَوْقَاتِ لَمْ یَکُنْ شَیْ ءٌ یَتَقَوَّتُ بِهِ الْعَالَمُ فَجَعَلَ اللَّهُ هَذِهِ الْأَقْوَاتَ فِی هَذِهِ الْأَرْبَعَةِ الْأَوْقَاتِ فِی الشِّتَاءِ وَ الرَّبِیعِ وَ الصَّیْفِ وَ الْخَرِیفِ وَ قَامَ بِهِ الْعَالَمُ وَ اسْتَوَی وَ بَقِیَ وَ سَمَّی اللَّهُ هَذِهِ الْأَوْقَاتَ أَیَّاماً سَواءً لِلسَّائِلِینَ یَعْنِی الْمُحْتَاجِینَ لِأَنَّ کُلَّ مُحْتَاجٍ سَائِلٌ وَ فِی الْعَالَمِ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ مَنْ لَا یَسْأَلُ وَ لَا یَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنَ الْحَیَوَانِ کَثِیرٌ فَهُمْ سَائِلُونَ وَ إِنْ لَمْ یَسْأَلُوا وَ قَوْلُهُ ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ أَیْ دَبَّرَ وَ خَلَقَ وَ قَدْ سُئِلَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام عَمَّنْ (3) کَلَّمَ اللَّهُ لَا مِنَ الْجِنِّ وَ لَا مِنَ الْإِنْسِ فَقَالَ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ فِی قَوْلِهِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ فَقَضاهُنَ أَیْ خَلَقَهُنَ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ یَعْنِی فِی وَقْتَیْنِ ابْتِدَاءً وَ انْقِضَاءً وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها فَهَذَا وَحْیُ تَقْدِیرٍ وَ تَدْبِیرٍ(4).
هذا التأویل للآیة أقرب مما مر و لعله من بطون الآیة و لا ینافی ظاهرها قوله أی لا تزول و تبقی أی المراد بالتقدیر التقدیر الدائمی و یحتمل أن یکون تفسیر بارَکَ فِیها قوله و إن لم یسألوا أی هم سائلون بلسان افتقارهم و اضطرارهم الرب سبحانه بسمع فیضه و فضله و رحمانیته و لسان الحال أبلغ من لسان المقال.
ص: 61
توضیح
ظاهر امر دلالت دارد بر حدوث نوع انسان.
روایت34.
در تفسیر علی بن ابراهیم آمده که: مکه را ام القری نامیدند زیرا نخستین بقعه و بخش زمین بود که خداوند آفرید، طبق این آیه که(1) «إن أوّلَ بیتٍ وُضِع للنّاس بِبَکّۀ مبارکا»(2)،{در حقیقت نخستین خانه ای که برای [عبادت] مردم نهاده شده، همان است که در مکه است و مبارک}(3)
روایت35.
عیون اخبار الرضا: شخصی شامی از امیر المؤمنین علیه السّلام سؤال کرد: چرا مکه را امّ القری نامیدند؟ فرمود: برای اینکه زمین از زیر آن گسترانیده شد. و از نخستین بقعه ای که در ایام طوفان از زمین بسط پیدا کرد پرسید، فرمود: محل کعبه بود و یک نقطه سبز می نمود.(4)
توضیح
شاید مقصود از ایام طوفان، روزهای پرموج و آشفتگی آب بوده و تلاطم آن پیش از آفرینش زمین، نه ایام طوفان نوح.
روایت36.
در ارشاد القلوب آمده که از امیر المؤمنین علی علیه السّلام پرسیده شد ازاینکه چرا مکه نامیده شد؟ فرمود: چون خدا زمین را از زیر آن گستراند.
روایت37.
مجالس صدوق، التوحید، کنز الفوائد کراجکی و الإحتجاج: امام صادق علیه السّلام در مناظره با ابن ابی العوجاء، فرمود: این آن خانه است که خدا به وسیله آن بنده هایش را به پرستش خود خوانده - تا آنجا که فرمود: - خدا دو هزار سال پیش از دحو و گسترانیدن زمین، آن را آفریده است.(5)
روایت38.
علل الشرایع و عیون اخبار الرضا: امام رضا علیه السّلام فرمود: علت نهادن خانه خدا در نقطه مرکزی و وسط زمین این است که همان جا است که زمین از زیر آن کشیده و گسترانیده شد و هر بادی در جهان بوزد، از زیر رکن شامی حرکت می کند. آن نخستین بقعه وقطعه است که در زمین نهاده شده، و در وسط زمین قرار گرفته که فریضه ها برای اهل مشرق و مغرب عالم یکسان باشد(قبله واحدی باشد).(6)
ص: 64
التَّوْحِیدُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ الدَّقَّاقِ عَنِ الْکُلَیْنِیِّ رَفَعَ الْحَدِیثَ إِلَی ابْنِ أَبِی الْعَوْجَاءِ حِینَ کَلَّمَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَادَ إِلَیْهِ فِی الْیَوْمِ الثَّانِی ثُمَّ فِی الْیَوْمِ الثَّالِثِ فَقَالَ: مَا الدَّلِیلُ عَلَی حُدُوثِ الْأَجْسَامِ فَقَالَ إِنِّی مَا وَجَدْتُ شَیْئاً صَغِیراً وَ لَا کَبِیراً إِلَّا وَ إِذَا ضُمَّ إِلَیْهِ مِثْلُهُ صَارَ أَکْبَرَ وَ فِی ذَلِکَ زَوَالٌ وَ انْتِقَالٌ عَنِ الْحَالَةِ الْأُولَی وَ لَوْ کَانَ قَدِیماً مَا زَالَ وَ لَا حَالَ لِأَنَّ الَّذِی یَزُولُ وَ یَحُولُ یَجُوزُ أَنْ یُوجَدَ وَ یَبْطُلَ فَیَکُونُ بِوُجُودِهِ بَعْدَ عَدَمِهِ دُخُولٌ (1)
فِی الْحَدَثِ (2) وَ فِی کَوْنِهِ فِی الْأَزَلِ دُخُولُهُ فِی الْقِدَمِ (3) وَ لَنْ تَجْتَمِعَ صِفَةُ الْأَزَلِ وَ الْعَدَمِ فِی شَیْ ءٍ وَاحِدٍ فَقَالَ عَبْدُ الْکَرِیمِ هَبْکَ عَلِمْتُ فِی جَرْیِ الْحَالَتَیْنِ وَ الزَّمَانَیْنِ مَا ذَکَرْتَ وَ اسْتَدْلَلْتَ عَلَی حُدُوثِهِا فَلَوْ بَقِیَتِ الْأَشْیَاءُ عَلَی صِغَرِهَا مِنْ أَیْنَ کَانَ لَکَ أَنْ تَسْتَدِلَّ عَلَی حَدَثِهَا(4)
فَقَالَ الْعَالِمُ علیه السلام إِنَّمَا نَتَکَلَّمُ عَلَی هَذَا الْعَالَمِ الْمَصْنُوعِ (5)
فَلَوْ رَفَعْنَاهُ وَ وَضَعْنَا عَالَماً آخَرَ کَانَ لَا شَیْ ءَ أَدَلُّ عَلَی الْحَدَثِ مِنْ رَفْعِنَا إِیَّاهُ وَ وَضْعِنَا غَیْرَهُ وَ لَکِنْ أُجِیبُکَ مِنْ حَیْثُ قَدَرْتَ أَنْ تُلْزِمَنَا وَ نَقُولُ
إِنَّ الْأَشْیَاءَ لَوْ دَامَتْ عَلَی صِغَرِهَا لَکَانَ فِی الْوَهْمِ أَنَّهُ مَتَی مَا ضُمَّ شَیْ ءٌ إِلَی مِثْلِهِ کَانَ أَکْبَرَ وَ فِی جَوَازِ التَّغْیِیرِ عَلَیْهِ خُرُوجُهُ مِنَ الْقِدَمِ کَمَا أَنَّ فِی تَغْیِیرِهِ دُخُولُهُ فِی الْحَدَثِ لَیْسَ لَکَ وَرَاءَهُ شَیْ ءٌ یَا عَبْدَ الْکَرِیمِ فَانْقَطَعَ وَ خَزِیَ (6).
الکافی، و الإحتجاج (7)
مرفوعا: مثله
وَ فِی الْإِحْتِجَاجِ: وَ لَنْ تَجْتَمِعَ صِفَةُ الْحُدُوثِ وَ الْقِدَمِ فِی شَیْ ءٍ.
قد مر الخبر بطوله و شرحه فی کتاب التوحید و فیه إجمال و یحتمل أن یراد فیه بکل من الحدوث و القدم الذاتی أو الزمانی فإن کان المراد الأول کان الغرض
ص: 62
روایت39.
علل الشرایع: امام باقر علیه السّلام فرمود: به راستی آفرینش خانه خدا پیش از (گسترش) زمین بوده و خدا پس از آن زمین را از زیر آن گستراند.(1)
در اصول کافی: از ابی حمزه ثمالی مانندش را آورده.
روایت40.
امام صادق علیه السّلام فرمود: در سنگی از سنگ های خانه کعبه نوشته شده که: به راستی منم خداوند صاحب مکه. آفریدمش روزی که آفریدم آسمان ها و زمین را و روزی که آفریدم خورشید و ماه را، و آن دو را در هفت ملک قرار دادم .
روایت41.
کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: خدای تبارک و تعالی فرمود: ای محمّد! به راستی که من تو و علی را نوری آفریدم - یعنی روح و جانی بی جسم - پیش از آنکه بیافرینم آسمان هایم را [و زمینم و عرشم را] و دریایم را....تا آخر خبر.(2)
روایت42.
کافی: محمّد بن سنان نقل می کند: نزد امام جواد علیه السلام بودم و مسئله اختلاف شیعه را به میان کشیدم، فرمود:
ص: 65
إثبات أن الأجسام ممکنة الوجود مصنوعة معلولة تحتاج إلی صانع یصنعها و یوجدها و علی الثانی یکون مبنیا علی ما سبق فی الأخبار الکثیرة أن کل قدیم لا یکون إلا واجبا بالذات و المعلول لا یکون إلا حادثا بالزمان و هو أظهر و هکذا فهمه الصدوق و أورده فی باب حدوث العالم و عقبه بالدلائل المشهورة عند المتکلمین علی الحدوث و قیل حاصل استدلاله علیه السلام إما راجع إلی دلیل المتکلمین من أن عدم الانفکاک من الحوادث یستلزم الحدوث و إما إلی أنه لا یخلو إما أن یکون بعض تلک الأحوال الزائلة المتغیرة قدیما أو یکون کلها حوادث و هما محالان أما الأول فلما تقرر عندهم أن ما ثبت قدمه امتنع عدمه و أما الثانی فلاستحالة التسلسل فی الأمور المتعاقبة و الأول أظهر(1).
الْکَافِی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ الْحَسَنِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ مَالِکٍ الْجُهَنِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً قَالَ فَقَالَ لَا مُقَدَّراً وَ لَا مُکَوَّناً قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً قَالَ کَانَ مُقَدَّراً غَیْرَ مَذْکُورٍ(2).
ص: 63
ای محمّد! به راستی خدای تبارک و تعالی همیشه در یکتائی خود یگانه بوده، سپس محمّد و علی و فاطمه صلوات اللَّه علیهم اجمعین راآفرید و هزار روزگار(سال) ماندند، سپس همه چیز را آفرید و آن ها را گواه گرفت و اطاعت و فرمانبرداری ایشان را بر همه مقرر داشت...تا آخر حدیث.
توضیح
«لم یزل متفرداً بوحدانیته»، همیشه یگانه بوده به یکتائی خود. یعنی تنها بوده و چیزی با او نبوده؛ یا آنکه باء سببیت است و مقصود این است که سبب یکتائیش از همه جهت یگانه بوده، آنچه چنین است، واجب بالذات است و باید قدیم باشد بر خلاف دیگر چیزها، زیرا قدم با تکثر منافات دارد و هم با امکانی که مستلزم آن این است که «فاشهدتهم خلقاً»، آن ها را گواه آفرینششان ساخت؛ یعنی در آفرینششان حاضر بودند و به چگونگی آن دانا، از این رو خدا در باره ابلیس و فرزندان ابلیس و پیروانش فرمود: «ماأشهدتهم خلق السموارت و الأرض و لا خلق أنفسهم»،(1){[من] آنان را نه در آفرینش آسمانها و زمین به شهادت طلبیدم و نه در آفرینش خودشان.} و بعد فرمود: «أفتتّخذونه و ذُرّیته أولیاء من دونی»، {آیا شما او را و فرزندانش را به جای من، دوستان برمی گیرید؟} و آن اشاره دارد به اینکه شایسته ولایت و پیروی، از آن کسی است که شاهد و گواه آفرینش همه چیز بوده و دانا به حقایق آن ها و چگونگی و صفات و امور غیبی و قابل درک و فهم در آن هاست.
روایت43.
التوحید: جابر جعفی می گوید: مردی از دانشمندان شام نزد امام باقر علیه السّلام آمد و گفت، من آمدم مسأله ای از شما بپرسم که کسی را که آن را برایم تفسیر و توضیح دقیقی دهد پیدا نکردم، و از سه گروه مردم آن را پرسیدم و هر دسته جواب دیگری دادند، امام علیه السّلام فرمود: آن مسأله چیست؟ گفت سؤال من این است که اولین آفریده خدا چیست؟ از بعضی که پرسیدم گفتند، توانایی است، و بعضی گفتند علم است، و برخی دیگر گفتند روح است. امام باقر علیه السلام فرمود: درست نگفتند، من به تو می گویم که: خداوند بلندمرتبه؛ بود و جز او نبود، عزیز و بزرگ بود و عزت دیگری نبود
ص: 66
یدل ظاهرا علی حدوث نوع الإنسان.
تَفْسِیرُ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ،: سُمِّیَتْ مَکَّةُ أُمَّ الْقُرَی لِأَنَّهَا أَوَّلُ بُقْعَةٍ خَلَقَهَا اللَّهُ مِنَ الْأَرْضِ لِقَوْلِهِ إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً(1).
الْعِلَلُ، وَ الْعُیُونُ،: سَأَلَ الشَّامِیُّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام لِمَ سُمِّیَتْ مَکَّةُ أُمَّ الْقُرَی قَالَ علیه السلام لِأَنَّ الْأَرْضَ دُحِیَتْ مِنْ تَحْتِهَا وَ سَأَلَ عَنْ أَوَّلِ بُقْعَةٍ بُسِطَتْ مِنَ الْأَرْضِ أَیَّامَ الطُّوفَانِ فَقَالَ لَهُ مَوْضِعُ الْکَعْبَةِ وَ کَانَتْ زَبَرْجَدَةً خَضْرَاءَ(2).
لعل المراد بأیام الطوفان أیام تموج الماء و اضطرابه قبل خلق الأرض.
إِرْشَادُ الْقُلُوبِ،: سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام لِمَ سُمِّیَتْ مَکَّةُ قَالَ لِأَنَّ اللَّهَ مَکَّ الْأَرْضَ مِنْ تَحْتِهَا أَیْ دَحَاهَا.
مَجَالِسُ الصَّدُوقِ، وَ التَّوْحِیدُ، وَ کَنْزُ الْکَرَاجُکِیِّ، وَ الْإِحْتِجَاجُ (3)
بِأَسَانِیدِهِمْ: فِی مُنَاظَرَةِ الصَّادِقِ علیه السلام لِابْنِ أَبِی الْعَوْجَاءِ قَالَ علیه السلام هَذَا بَیْتٌ اسْتَعْبَدَ اللَّهُ بِهِ خَلْقَهُ (4)
إِلَی قَوْلِهِ خَلَقَهُ اللَّهُ قَبْلَ دَحْوِ الْأَرْضِ بِأَلْفَیْ عَامٍ.
الْعِلَلُ، وَ الْعُیُونُ، فِی عِلَلِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ الرِّضَا علیه السلام: عِلَّةُ وَضْعِ الْبَیْتِ وَسَطَ الْأَرْضِ أَنَّهُ الْمَوْضِعُ الَّذِی مِنْ تَحْتِهِ دُحِیَتِ الْأَرْضُ وَ کُلُّ رِیحٍ تَهُبُّ فِی الدُّنْیَا فَإِنَّهَا تَخْرُجُ مِنْ تَحْتِ الرُّکْنِ الشَّامِیِّ وَ هِیَ أَوَّلُ بُقْعَةٍ وُضِعَتْ فِی الْأَرْضِ لِأَنَّهَا الْوَسَطُ لِیَکُونَ الْفَرْضُ لِأَهْلِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ (5)
فِی ذَلِکَ سَوَاءً(6).
الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی وَ أَحْمَدَ بْنِ
ص: 64
چون او پیش از هر عزتی بود و این است فرموده او که«سبحان ربّک ربّ العزۀ عمّا یصفون»،(1){ منزه است پروردگار تو، پروردگار شکوهمند از آنچه وصف می کنند.} آفریننده بود و آفریده ای نبود و سرآغاز آنچه آفرید چیزی بود که همه چیزها از آن بود، و آن آب بود. پرسید: [چیزی را] خدا از چیزی آفرید یا از هیچ؟ فرمود: اشیاء را آفرید و چیزی پیش از آن نبود و اگر چیزی را از چیزی می آفرید هرگز این زنجیره قطع نمی شد و نمی برید که خدا همیشه بوده و چیزی با او بوده، ولی خدا بود و چیزی با او نبود، پس آفرید چیزی را که همه چیز از آن بود شد، و آن آب است.(2)
توضیح
این قول که «برخی کسانی که از او پرسیدم گفتند توانایی است» چه بسا شاید کسانی که چنین پاسخی دادند پنداشته اند صفات خدای تعالی بر ذات اواضافه شده است و آفریده او است، چنانچه عقیده جمعی از عامه نیز چنین است. و در روایت کلینی خواهد آمد که نخست آفریده «قدر است» و شاید که او گمان کرده تقدیر خدا تعالی جوهر است، یا مقصودش از قدرت لوحی است که خدا تقدیر امور را در آن ثبت کرده؛ و همچنین این قول که نخستین مخلوق، علم است، بر اساس عقیده مخلوق بودن صفات بیان شده. در کافی به جای آن «قلم» آمده و آن مطابق برخی اخبار است که بعد می آید، و ما وجه جمع میان آن ها و اخبار دیگر را ذکر خواهیم کرد.
این قول حضرت که «لأنّه کان قبل عزه»، {قبل از هر عزتی بوده.}،شاید مراد این است که خدا غالب و عزیز بود پیش از آنکه عزت و غلبه اش بر همه چیز در قالب آفریدن آن ها نمایان شود، از این رو فرمود: «رب العزة» زیرا فعلیت عزت و نمودارشدن آن به وسیله او است، و معنا این است که در برابر او دیگری عزت ندارد، و مراد از عزت در آیه، عزت مخلوقات است، و در کافی آمده که «و لا أحد کان قبل عزه»، کسی پیش از عزت او نبوده؛ و معنی گفته او این است که یعنی کسی پیش از او نبوده که خدا به او عزیز باشد و به خداوند عزت ببخشد و دلیلش را این قول خداوند یعنی «رب العزة» آورده، زیرا دلالت دارد بر اینکه که خدای سبحان سبب هر عزتی است،
ص: 67
إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍ (1)
عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: إِنَّ خَلْقَ الْبَیْتِ قَبْلَ الْأَرْضِ (2)
ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِ فَدَحَاهَا مِنْ تَحْتِهِ (3).
الکافی، عن محمد بن یحیی عن محمد بن أحمد عن الحسن بن علی عن عدة من أصحابنا عن الثمالی: مثله.
الْعَیَّاشِیُّ، عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّهُ وُجِدَ فِی حَجَرٍ مِنْ حَجَرَاتِ الْبَیْتِ مَکْتُوباً إِنِّی أَنَا اللَّهُ ذُو بَکَّةَ خَلَقْتُهَا یَوْمَ خَلَقْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ یَوْمَ خَلَقْتُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ حَفَفْتُهُمَا بِسَبْعَةِ أَمْلَاکٍ حَفِیفاً.
الْکَافِی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی وَ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَدِیدِ عَنْ مُرَازِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَا مُحَمَّدُ إِنِّی خَلَقْتُکَ وَ عَلِیّاً نُوراً یَعْنِی رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِی وَ أَرْضِی وَ عَرْشِی وَ بَحْرِی الْخَبَرَ(4).
وَ عَنْهُ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی علیه السلام فَأَجْرَیْتُ اخْتِلَافَ الشِّیعَةِ فَقَالَ
ص: 65
و اگر دیگری به او عزت می بخشید، همان دیگری رب العزه بود و این خبر صراحت دارد بر حدوث و هیچ تاویل و تفسیر دیگری ندارد.
روایت44.
الاحتجاج و تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام: امام از پدرانش علیهم السّلام: رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بر دهریّون حجت آورد و فرمود: چه چیزشما را کشانده و خوانده به گفتن اینکه اشیاء جهان نقطه آغازی ندارند، و آن ها همیشه بودند و همیشه خواهند بود؟ گفتند برای اینکه ما قضاوت نمی کنیم مگر بدان چه مشاهده کنیم، و اشیاء را حادث و پدیدشده نیافتیم و اینگونه قضاوت کردیم که همیشه بودند، و برای آن ها پایانی و فنایی نیافتیم و قضاوت کردیم که همیشه خواهند بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: شما قدیم بودن آن ها را مشاهده کردید یا باقی بودن همیشگی و جاودانشان را؟ اگر بگوئید که شما مشاهده کردید، خود را وادار کردید که بگوئید همیشه بر این وضع بودید، و عقلی که دارید بی پایان است و همیشه چنین هستید، و اگر چنین بگویید، آشکار و عیان را انکار کرده اید و همه جهانیانی که شما را مشاهده می کنند، شما را دروغگو می شمارند.
گفتند: بلکه، نه قدیم بودن آن ها را مشاهده کردیم و نه ماندن جاویدان آن ها را. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: پس چرا موجب شد که قضاوت کنید به بقاء همیشگی و ابدیت و قدیم بودن؟ زیرا آن را مشاهده نکردید و حکم به حدوث و پایان پذیری آن، سزاوارتر است به عدم تشخیص و تمیز دادن آن برای شما، پس باید قضاوت کنید به حدوث و پایان پذیری و عدم پیوستگی آن، چون قدم و ابدیت آن را مشاهده نکردید. آیا شما شب و روز را و اینکه یکی به دنبال دیگری است نمی نگرید؟ گفتند: چرا. فرمود آیا می دانید که همیشه بودند و همیشه هستند؟ گفتند: آری. فرمود آیا به نظر شما می شود که شب و روز با هم جمع شوند؟ گفتند: نه. فرمود: در این صورت یکی از دیگری جدا می شود و زنجیره اتصال قطع می گردد و به ناچار یکی پیش بوده و دومی پس از آن آمده.
گفتند: چنین است؛ فرمود: شما قضاوت کردید که آنچه از شب و روز گذشته حادث است با اینکه آن ها را ندیدید، پس منکر قدرت خدا نباشید! سپس فرمود: آیا می گوئید آنچه از شب و روز، پیش از شما بوده، پایان پذیرند یا بی پایانند؟ و اگر بگوئید بی پایانند به پایانی رسیده اید که آغازش پایان ندارد، و اگر بگوئید پایان پذیرند و نهایتی دارند، باید بوده باشددر حالی که هیچ کدام نبودند. گفتند
ص: 68
یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِیَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ فَمَکَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ ثُمَّ خَلَقَ جَمِیعَ الْأَشْیَاءِ فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أَجْرَی طَاعَتَهُمْ عَلَیْهَا(1)
الْحَدِیثَ.
لم یزل متفردا بوحدانیته أی متفردا بأنه متوحد لا شی ء معه أو الباء للسببیة أی متفردا بسبب أنه کان واحدا من جمیع الوجوه و ما کان کذلک فهو واجب بالذات فیجوز علیه القدم بخلاف غیره فإن القدم ینافی التکثر و الإمکان الذی هو لازمه فأشهدهم خلقها أی کانوا حاضرین عند خلقها عالمین بکیفیته و لذا قال تعالی فی شأن إبلیس و ذریته و أتباعه ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ
وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ بعد قوله أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی إشارة إلی أن المستحق للولایة و المتابعة من کان شاهدا خلق الأشیاء عالما بحقائقها و کیفیاتها و صفاتها و الغیوب الکامنة فیها و المستنبطة منها.
التَّوْحِیدُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ الدَّقَّاقِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْأَسَدِیِ (2) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِی سُمَیْنَةَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ زَیْدِ بْنِ جُبَیْرٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ مِنْ عُلَمَاءِ أَهْلِ الشَّامِ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَقَالَ جِئْتُ أَسْأَلُکَ عَنْ مَسْأَلَةٍ لَمْ أَجِدْ أَحَداً یُفَسِّرُهَا لِی وَ قَدْ سَأَلْتُ ثَلَاثَةَ أَصْنَافٍ مِنَ النَّاسِ فَقَالَ کُلُّ صِنْفٍ غَیْرَ مَا قَالَ الْآخَرُ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام وَ مَا ذَلِکَ فَقَالَ أَسْأَلُکَ مَا أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ خَلْقِهِ فَإِنَّ بَعْضَ مَنْ سَأَلْتُهُ قَالَ الْقُدْرَةُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الْعِلْمُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الرُّوحُ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام مَا قَالُوا شَیْئاً أُخْبِرُکَ أَنَّ اللَّهَ عَلَا ذِکْرُهُ کَانَ وَ لَا شَیْ ءَ غَیْرُهُ عَزِیزاً وَ لَا
ص: 66
آری. به آن ها فرمود: آیا می گویید عالم قدیم است و حادث نیست و شما معنی آنچه بیان می کنید ومعنی آنچه انکار می کنید را می دانید؟ گفتند: آری. رسول خدا (ص) فرمود: آنچه را که از اشیاء مشاهده کنیم به هم نیاز دارند، زیرا برخی قوام و پایندگی ندارند مگر به آنچه به او مربوط است و به او اتصال دارد. همانطور که می بینی یک ساختمان در اجزاء خود به هم نیاز دارند، و گرنه مرتب نمی شوند و استوار نمی گردند، و نیز سایر آنچه را که می بینیم. فرمود: اگر این جهان که هر جزء آن به جزء دیگر برای نیرو و توانش و تکمیل شدنش نیازمند است، قدیم است، به من بگوئید، اگر حادث بود چگونه می شد؟ و در آن صورت چگونه توصیف می شد؟ آورده که: همه سرافکنده شدند و دانستند که برای حادث بودن آن هیچ وصفی پیدا نمی کنند تا با آن توصیفش کنند جز آنکه موجود است در این جهانی که پنداشته بودند قدیم است، پس خاموش شدند و دم نزدند و گفتند ما در کار خود خواهیم نگریست ... تا آخر خبر.(1)
توضیح
دهریّه گفته اند جهان، قدیم زمانی است و همیشه بوده، و گفتند همه چیز پیوسته هست، بلکه برخی پدیده های شبانه روزی را منکرند و می گویند، هر چه در جهان ظاهر می شود در درون جهان است و از ازل بوده، تا بر قدیم بودن پدیده های شبانه روزی صحه بگذارند، و وجود آنچه را در حواس پنجگانه(دیدن و شنیدن و لامسه و بوئیدن و چشیدن) نگنجد را منکرند و از این رو وجود خدای صانع را انکار می کنند، چون با حواس نمی شود آن را درک کرد و می گویند، وجود موجودات به صورت طبیعی به دنبال هم آمدند و پایان ندارند.
چون این را ثابت کردیم، آگاه باش که ظاهر حدیث، اثبات حدوث زمانی است، زیرا ظاهر لفظ «بدء» و آغاز بدء زمانی است، و این جمله مؤید آن است «و آنها همیشه بوده اند و همیشه هستند».
و این قول که «آیا یافتید - تا این گفته که - آیا می گوئید آنچه از شب و روز پیش از شما بوده» برای ابطال گفته آن ها است
ص: 69
عِزَّ لِأَنَّهُ کَانَ قَبْلَ عِزِّهِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ کَانَ خَالِقاً وَ لَا مَخْلُوقَ (1)
فَأَوَّلُ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ مِنْ خَلْقِهِ الشَّیْ ءُ الَّذِی جَمِیعُ الْأَشْیَاءِ مِنْهُ وَ هُوَ الْمَاءُ فَقَالَ السَّائِلُ فَالشَّیْ ءَ خَلَقَهُ مِنْ شَیْ ءٍ أَوْ مِنْ لَا شَیْ ءَ فَقَالَ خَلَقَ الشَّیْ ءَ لَا مِنْ شَیْ ءٍ کَانَ قَبْلَهُ وَ لَوْ خَلَقَ الشَّیْ ءَ مِنْ شَیْ ءٍ إِذاً لَمْ یَکُنْ لَهُ انْقِطَاعٌ أَبَداً وَ لَمْ یَزَلِ اللَّهُ إِذاً وَ مَعَهُ شَیْ ءٌ وَ لَکِنْ کَانَ اللَّهُ وَ لَا شَیْ ءَ مَعَهُ فَخَلَقَ الشَّیْ ءَ الَّذِی جَمِیعُ الْأَشْیَاءِ مِنْهُ وَ هُوَ الْمَاءُ(2).
قوله فإن بعض من سألته قال القدرة لعل هذا القائل زعم أن صفاته تعالی زائدة علی ذاته مخلوقة له کما ذهب إلیه جماعة من العامة و سیأتی بروایة الکلینی القدر فلعله توهم أن تقدیره تعالی جوهر أو یکون مراده بالقدرة اللوح الذی أثبت الله تعالی فیه تقدیرات الأمور و کذا القول بأن أول المخلوقات العلم مبنی علی القول بمخلوقیة الصفات و فی الکافی مکانه القلم و هو موافق لبعض ما سیأتی من الأخبار و سنذکر وجه الجمع بینها و بین غیرها قوله علیه السلام لأنه کان قبل عزه لعل المراد أنه کان غالبا و عزیزا قبل أن یظهر عزه و غلبته علی الأشیاء بخلقها و لذا قال رَبِّ الْعِزَّةِ إذ فعلیة العزة و ظهورها مسبب عنه و المعنی و لا عز لغیره فالمراد بالعزة فی الآیة عزة المخلوقات و فی الکافی و لا أحد کان قبل عزه و ذلک قوله أی لم یکن أحد قبل عزه یکون عزه به و استدل علیه بقوله رَبِّ الْعِزَّةِ إذ هو یدل علی أنه سبحانه سبب کل
ص: 67
در انکار وجود آنچه با حواس قابل درک نیست، و اثبات وجود ایمان به غیب با ارائه کردنبرهان، زیرا آن ها به قدم جهان و به تقدم شب و روز بر هم در زمان های گذشته و به عدم اجتماع آن ها با هم با اینکه هیچ کدام را ندیده اند حکم می کنند، و این مستلزم آن است که به غیب و نادیده و آنچه در حواس آن ها نمی گنجد معترف باشند. و احتمال دارد که تا اینجای گفته او: «آیا شما شب و روز را مشاهده نمی کنید» اثبات حدوث زمانی است از راه جدل، برای اینکه آن ها حکم به قدم می کنند به علت اینکه حدوث و پدیده ها را ندیده اند و لازم می شود که حکم به حدوث کنند، چون قدم را هم ندیده اند.
و بقیه کلام برای اثبات ایمان به غیب است یا برای اثبات حدوث به دلیل معروف متکلمین که جهان جدا از حوادث نیست و باید حادث باشد، یا حکم به اینکه شب و روز حادث هستند، به خاطر احتیاج آن ها به صانع که آن ها را پدید کند و قدیم بودن طبیعت سودی ندارد.
و اینکه فرمود: آیا می گوئید آنچه شبانه روز پیش از شما بوده - تا آنجا که می گوید -«آیا می گوئید»، برای اثبات انقطاع و عدم پیوستگی شب و روز است در زمان گذشته، برای بیان محال بودن پایان ناپذیری چیزی است که همان انقطاع و عدم پیوستگی زمان است و لازمه آن انقطاع حرکات و حدوث اجسام است و اعراض قائم به آن ها، و این قول «أقلتم» - آیا می گوئید - اثبات ممکن بودن جهان است که مستلزم وجود صانعی است که بلند مرتبه است .
و احتمال دارد که در الاحتجاج، خود درجه بندی کرده و در آغاز آن ها را از حالت انکار به حالت شک آورده، سپس از آنجا که فرموده «أتقولون»، دلیل آورده که تا آخر کلام ممکن است یک دلیل واحد باشد و حاصلش اینکه یا زمان پایان پذیر است یا پایان ناپذیر و بنا بر اولی، اشیاء نیاز به صانع و آفریننده دارند چون حادثند؛ پس فرموده او که «فقد کان و لاشیء منهما»پس بوده اند و هیچ کدام نباشند، یعنی صانع پیش از وجود هر کدام از آن ها بود، سپس دومی را رد کرده به اینکه شما حکم به قدم آن ها کردید تا نیاز به صانع نباشد و عقل حکم می کند به اینکه آنچه موجب حکم نمودن به نیاز حادث به صانع و آفریننده می شود، موجب حکم به قدیم بودن قدیم است؛ و شاید که تا آخر کلام دو دلیل ذکر شده باشد و ما در باره آن به تفصیل در مجلد چهارم سخن گفتیم و اینجا دوباره تفصیل نمی دهیم، و دلالت این حدیث بر حدوث، به هر وجه روشن است.
روایت45.
در تفسیر علی بن ابراهیم آمده که «و هو الذی خلق السموات و الأرض فی ستۀ أیام و کان عرشه علی الماء»،{و او است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید و عرش او بر آب بود.} و این در آغاز آفرینش است که پروردگار تبارک و تعالی هوا را آفرید
ص: 70
عزة فلو کان عزه بغیره کان ذلک الغیر رَبِّ الْعِزَّةِ و هذا الخبر نص صریح فی الحدوث و لا یقبل التأویل بوجه.
الْإِحْتِجَاجُ، وَ تَفْسِیرُ الْإِمَامِ أَبِی مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیِّ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: احْتَجَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی الدَّهْرِیَّةِ فَقَالَ مَا الَّذِی دَعَاکُمْ إِلَی الْقَوْلِ بِأَنَّ الْأَشْیَاءَ لَا بَدْءَ لَهَا وَ هِیَ دَائِمَةٌ لَمْ تَزَلْ وَ لَا تَزَالُ فَقَالُوا لِأَنَّا لَا نَحْکُمُ إِلَّا بِمَا شَاهَدْنَا(1)
وَ لَمْ نَجِدْ لِلْأَشْیَاءِ حَدَثاً فَحَکَمْنَا بِأَنَّهَا لَمْ تَزَلْ وَ لَمْ نَجِدْ لَهَا انْقِضَاءً وَ فَنَاءً فَحَکَمْنَا بِأَنَّهَا لَا تَزَالُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَ فَوَجَدْتُمْ لَهَا قِدَماً أَمْ وَجَدْتُمْ لَهَا بَقَاءً أَبَداً(2) فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّکُمْ وَجَدْتُمْ ذَلِکَ أَ نَهَضْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ أَنَّکُمْ لَمْ تَزَالُوا عَلَی هَیْئَتِکُمْ وَ عُقُولِکُمْ بِلَا نِهَایَةٍ وَ لَا تَزَالُونَ کَذَلِکَ وَ لَئِنْ قُلْتُمْ هَذَا دَفَعْتُمُ الْعِیَانَ وَ کَذَّبَکُمُ الْعَالَمُونَ الَّذِینَ یُشَاهِدُونَکُمْ قَالُوا بَلْ لَمْ نُشَاهِدْ لَهَا قِدَماً وَ لَا بَقَاءً أَبَدَ الْآبِدِینَ (3) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلِمَ صِرْتُمْ بِأَنْ تَحْکُمُوا بِالْبَقَاءِ وَ الْقِدَمِ (4)
لِأَنَّکُمْ لَمْ تُشَاهِدُوا حُدُوثَهَا وَ انْقِضَاءَهَا أَوْلَی مِنْ تَارِکِ التَّمَیُّزِ لَهَا مِثْلُکُمْ یَحْکُمُ لَهَا بِالْحُدُوثِ وَ الِانْقِضَاءِ وَ الِانْقِطَاعِ لِأَنَّهُ لَمْ یُشَاهِدْ لَهَا قِدَماً وَ لَا بَقَاءً أَبَدَ الْأَبَدِ(5) أَ وَ لَسْتُمْ تُشَاهِدُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ وَ أَحَدُهُمَا بَعْدَ الْآخَرِ فَقَالُوا نَعَمْ فَقَالَ أَ تَرَوْنَهُمَا لَمْ یَزَالا وَ لَا یَزَالانِ فَقَالُوا نَعَمْ فَقَالَ أَ فَیَجُوزُ عِنْدَکُمُ اجْتِمَاعُ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَقَالُوا لَا فَقَالَ صلی الله علیه وآله فَإِذَنْ یَنْقَطِعُ أَحَدُهُمَا عَنِ الْآخَرِ فَیَسْبِقُ أَحَدُهُمَا وَ یَکُونُ الثَّانِی جَارِیاً بَعْدَهُ قَالُوا کَذَلِکَ هُوَ فَقَالَ قَدْ حَکَمْتُمْ بِحُدُوثِ مَا تَقَدَّمَ مِنْ لَیْلٍ وَ نَهَارٍ وَ لَمْ تُشَاهِدُوهُمَا فَلَا تُنْکِرُوا اللَّهَ قَدْرَهُ ثُمَّ قَالَ صلی الله علیه وآله أَ تَقُولُونَ مَا قَبْلَکُمْ مِنَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ مُتَنَاهٍ أَمْ غَیْرُ مُتَنَاهٍ فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ غَیْرُ مُتَنَاهٍ فَقَدْ وَصَلَ إِلَیْکُمْ آخِرٌ بِلَا نِهَایَةٍ لِأَوَّلِهِ وَ إِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ مُتَنَاهٍ فَقَدْ کَانَ وَ لَا شَیْ ءَ مِنْهُمَا قَالُوا
ص: 68
سپس قلم را، و امر کرد که روان شود و بنگارد، گفت: پروردگارا چه بنگارم؟ فرمود: او بود، سپس تاریکی را از هوا برآورد، و روشنی را از هوا آفرید و آب را از هوا، و عرش را از هوا آفرید، و عقیم - که همان باد شدید است - را از هوا آفرید و آتش را از هوا آفرید و همه خلق را از این شش آفرید که از هوا بودند، و باد تند را بر آب مسلط کرد و بر آن زد و موج و کف بسیاری برآورد و دودش در فضا پراکنده شد، و چون وقت به آنجا رسید که می خواست، به کف فرمود خشک شو! خشک شد و به موج فرمود خشک شو! و خشک شد، و کف را زمین نمود و موج ها را کوه هایی لنگرگاه برای زمین. و چون آن دو را خشک ساخت، به روح و قدرت فرمود: عرشم را بر روی آسمان بسازید، و عرشش را بر آسمان ساختند، و به دود فرمود: خشک باش و خشک شد، و به او فرمود سوت بکشید و سوت کشیدند، پس به او و زمین هر دو ندا داد که: «آتیا طوعاً أو کرهاً»،{بیائید به دلخواه یا به اجبار.} گفتند آمدیم به دلخواه. و آن ها را هفت آسمان ساخت در دو روز و زمین را هم مانند آن ها ساخت، و چون آفرینش روزی خلقش راآغاز نمود، آسمان و بهشت و فرشته ها را روز پنج شنبه آفرید، و زمین را یکشنبه، و جانوران بیابان و دریا را روز دوشنبه و آن دو روزی است که خدای عز و جل فرماید: «أئنّکم لتکفرون بالّذی خلق الأرض فی یومین»، {آیا شما به آن که زمین را در دو روز آفرید کافر می شوید؟} و درخت و گیاه زمین و جوی های آن و آنچه در آن هاست و جانوران گزنده را روز سه شنبه آفرید، و جانّ که پدر اجنّه است را روز شنبه، و پرنده ها را روز چهار شنبه، و آدم را در شش ساعت روز جمعه، و در این شش روز خدا آسمان ها و زمین و هر چه میان آن ها است را آفرید.(1)
توضیح
«یوم السبت» روز شنبه. در پاره ای از نسخه ها نیست، و آن روشن تر است، و در صورتی که باشد، گر چه خلاف مشهور است، ممکن است که جمعه، در شش روز به حساب نیاید، چون پس از آفرینش جهان بوده، یا اینکه آفرینش جانّ را در خلق جهان محسوب نکرده، چون مقصود از جهان آن است که مشاهده شود و قابل دیدن باشد و ذکر فرشته ها هم به مناسبت شرافت آنان است؛ یا حساب شش روز را از روی ترکیب آورده و آغاز آفرینش، ظهر روز شنبه بوده و پایانش ظهر روز جمعه که به حساب نجومی شش روز می شود،
ص: 71
نَعَمْ قَالَ لَهُمْ أَ قُلْتُمْ إِنَّ الْعَالَمَ قَدِیمٌ لَیْسَ بِمُحْدَثٍ (1) وَ أَنْتُمْ عَارِفُونَ بِمَعْنَی مَا أَقْرَرْتُمْ بِهِ وَ بِمَعْنَی مَا جَحَدْتُمُوهُ قَالُوا نَعَمْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَهَذَا الَّذِی نُشَاهِدُهُ (2)
مِنَ الْأَشْیَاءِ بَعْضُهَا إِلَی بَعْضٍ یَفْتَقِرُ لِأَنَّهُ لَا قِوَامَ لِلْبَعْضِ إِلَّا بِمَا یَتَّصِلُ إِلَیْهِ (3)
کَمَا تَرَی (4) الْبِنَاءَ مُحْتَاجاً بَعْضُ أَجْزَائِهِ إِلَی بَعْضٍ وَ إِلَّا لَمْ یَتَّسِقْ وَ لَمْ یَسْتَحْکِمْ وَ کَذَلِکَ سَائِرُ مَا نَرَی (5) قَالَ فَإِنْ کَانَ هَذَا الْمُحْتَاجُ بَعْضُهُ إِلَی بَعْضٍ لِقُوَّتِهِ وَ
تَمَامِهِ هُوَ الْقَدِیمَ فَأَخْبِرُونِی أَنْ لَوْ کَانَ مُحْدَثاً کَیْفَ کَانَ یَکُونُ وَ کَیْفَ إِذاً کَانَتْ تَکُونُ صِفَتُهُ قَالَ فَبُهِتُوا وَ عَلِمُوا أَنَّهُمْ لَا یَجِدُونَ لِلْمُحْدَثِ صِفَةً یَصِفُونَهُ بِهَا إِلَّا وَ هِیَ مَوْجُودَةٌ فِی هَذَا الَّذِی زَعَمُوا أَنَّهُ قَدِیمٌ فَوَجَمُوا وَ قَالُوا سَنَنْظُرُ فِی أَمْرِنَا(6) الْخَبَرَ.
ذهبت الدهریة إلی أن العالم قدیم زمانی (7)
و قالوا إن الأشیاء دائمة الوجود لم تزل و لا تزال بل بعضهم أنکروا الحوادث الیومیة أیضا و ذهبوا إلی الکمون و البروز لتصحیح قدم الحوادث الیومیة و أنکروا وجود ما لم تدرکه الحواس الخمس و لذا أنکروا وجود الصانع لعدم إدراک الحواس له تعالی و قالوا وجود الموجودات من الطبائع المتعاقبة لا إلی نهایة إذا تقرر هذا فاعلم أن الظاهر أن المطلوب أولا إثبات الحدوث الزمانی فإن الظاهر من البدء البدء الزمانی و یؤیده قوله و هی دائمة لم تزل و لا تزال.
و قوله أ فوجدتم إلی قوله أ تقولون ما قبلکم من اللیل و النهار إبطال
ص: 69
و اینکه فرمود: «در شش ساعت» مؤید آن است و به هر تقدیر این حدیث خالی از شگفتی نیست و گفتگوئی در این باره خواهد آمد.
روایت46.
در تفسیر علی بن ابراهیم آمده که ابی بکر حضرمی از امام صادق علیه السلام می گوید: هشام بن عبد الملک به همراه أبرش کلبی هر دو که در حج بودند و به امام صادق علیه السلام در مسجد الحرام برخوردند، هشام به أبرش گفت: او را می شناسی؟ گفت: نه، گفت همین است که شیعه از فزونی علمش او را پیغمبری می پندارند. أبرش گفت: از او مسأله ای می پرسم که پاسخش را کسی نمی داند جز پیغمبر یا وصی پیغمبر. هشام به أبرش گفت: دوست دارم این کار را بکنی. أبرش نزد امام صادق علیه السلام رفت و به او گفت: یا ابا عبد اللَّه، مرا از این این کلام عز و جل آگاه کن که «أولم یر الذین کفروا أنّ السموات و الأرض کانتا رتقاً ففتقناهما»،{آیا آنان که کافرند نمی دانند که آسمان ها و زمین بسته بودند و ما آن ها را گشودیم؟}بگو بسته بودنشان چه بود و گشودنشان چه بود؟ امام صادق علیه السلام فرمود: ای أبرش! آن مثل همان است که خدا خود را اینگونه توصیف کرده که «و کان عرشه علی الماء»، {عرش او بر آب بود.} و آب بر هوا بود، و هوا حد و مرزی نداشت، و در آن روز غیر آن دو نبودند، و آب آن روز شیرین و گوارا بود. و چون خدا خواست زمین را بیافریند، باد را فرمود تا بر آب زد و موج ایجاد کرد و کف نمود و به هم پیوست و یکی شد و آن را در مکان خانه کعبه گرد آورد و کوهی از کف ساخت و زمین را از زیر آن گستراند، و این است که خدا فرمود: «إن أوّل بیتٍ وُضع للنّاس بِبَکّۀ مبارکا»،{در حقیقت نخستین خانه ای که برای [عبادت] مردم نهاده شده، همان است که در مکه است و مبارک.}سپس خدای تعالی درنگ کرد تا (زمانی که) می خواست، و چون خواست آسمان را بیافریند، باد را فرمود تا بر دریا وزید و آن ها را کف آلود کرد، و از آن میان آن موج و کف، دودی برآورد پراکنده شده از غیر آتش و آسمان را از آن آفرید و در آن برج ها و اختران و منازل خورشید و ماه ساخت و آن ها را در فلک روان کرد و آسمان سبز بود به رنگ آب شیرین سبز و زمین هم سبز بود و به رنگ آب،
ص: 72
إنکارهم (1)
وجود ما لا تدرکه الحواس و إثبات لوجود الإیمان بالغیب عند قیام البرهان و ذلک لأنهم یحکمون بالقدم و بتقدم اللیل و النهار فی الأزمنة الماضیة و عدم اجتماعهما فیها مع أنهم لم یشاهدوا شیئا من ذلک فیلزمهم أن یعترفوا بوجود ما یغیب عن حواسهم و یحتمل أن یکون إلی قوله أ و لستم تشاهدون اللیل و النهار إثباتا للحدوث الزمانی جدلا بأنهم کما یحکمون بالقدم لعدم مشاهدة الحدوث یلزمهم أن یحکموا بالحدوث لأنهم لم یشاهدوا القدم و البقیة لإثبات الإیمان بالغیب أو البقیة لإثبات الحدوث بالدلیل المشهور عند المتکلمین من عدم الانفکاک عن الحوادث أو أن الحکم بحدوث کل لیل و نهار یکفی لاحتیاجها إلی الصانع و لا ینفع قدم الطبیعة و من قوله أ تقولون ما قبلکم إلی قوله علیه السلام أ قلتم إثبات لانقطاع اللیل و النهار من جهة الماضی لاستحالة ما لا نهایة له و هو انقطاع الزمان و یلزم منه انقطاع الحرکات و حدوث الأجسام و الأعراض القائمة بها و من قوله أ قلتم إثبات لإمکان العالم المستلزم لوجود الصانع تعالی شأنه.
و یحتمل أن یکون صلی الله علیه وآله تدرج فی الاحتجاج فنزلهم أولا عن مرتبة الإنکار إلی الشک ثم أخذ فی الاحتجاج فمن قوله أ تقولون إلی آخر الکلام یحتمل أن یکون دلیلا واحدا حاصله أنه لا یخلو من أن یکون الزمان متناهیا أو غیر متناه و علی الأول لا بد للأشیاء لحدوثها من صانع فقوله فقد کان و لا شی ء منهما أی کان الصانع قبل وجود شی ء منهما ثم أبطل الثانی بأنکم إنما حکمتم بقدمها لئلا یحتاج إلی صانع و العقل یحکم بأن ما یوجب الحکم فی الحادث بالحاجة إلی الصانع یحکم فی القدیم أیضا و یحتمل أن یکون إلی آخر الکلام دلیلین و قد فصلنا الکلام فیه فی المجلد الرابع فلا نعید هنا و دلالته علی الحدوث علی کل الوجوه ظاهرة.
تَفْسِیرُ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ،: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ وَ ذَلِکَ فِی مَبْدَإِ الْخَلْقِ أَنَّ الرَّبَّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَ
ص: 70
و هر دو بسته بودند و درهایی نداشتند و زمین بسته بود و درهایی که گیاه باشند نداشت و آسمان بر آن نمی بارید تا گیاه بروید و خدا آسمان را به باران گشود، و زمین را به گیاه و این است معنی کلام خدای عز و جل «أولم یر الذین کفروا أنّ السموات و الأرض کانتا رتقاً ففتقناهما». أبرش گفت: به خدا هیچ کس هرگز مانند این سخن را برایم نگفته بود، دوباره برایم بگو، و دوباره تکرار کرد و أبرش ملحد بود و سه بار گفت: من شهادت می دهم که تو زاده پیغمبری.(1)
روایت47.
تفسیر علی بن ابراهیم: «إنّ ربّکم الّذی خلق السموات و الأرض فی ستۀ أیام»، {به راستی پروردگار شما آن است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفریده.} فرمود: در شش وقت، « ثمّ استوی علی العرش»،یعنی بر عرش بر آمد.(2)
توضیح
تفسیر و تأویل روزها به وقت، یا برای این است که هنوز شب و روزی نبوده و روز به اندازه خودش در نظر گرفته شده، یا مقصود از روز یک بار است و آفریدن هر چیزی در سریع ترین زمان اتفاق افتاده و مجازاً از آن به روز تعبیر شده، چنانچه پیش از این گفته شد.
روایت48.
عیون اخبار الرضا: امام رضا علیه السّلام از پدرانش علیهم السلام نقل می کند: علی علیه السّلام در مسجد جامع کوفه بود که مردی اهل شام در برابرش ایستاد و گفت: مرا آگاه کن از نخستین چیزی که خدا آفرید. فرمود: نور را آفرید. گفت: پس آسمان ها را از چه آفریده؟ فرمود: از بخار آب. گفت: زمین را از چه آفریده؟ فرمود: از کف آب. گفت: کوه ها را از چه آفریده؟ فرمود: از موج ها...تا آخر خبر
ص: 73
الْهَوَاءَ ثُمَّ خَلَقَ الْقَلَمَ فَأَمَرَهُ أَنْ یَجْرِیَ فَقَالَ یَا رَبِّ بِمَا أَجْرِی فَقَالَ بِمَا هُوَ کَائِنٌ ثُمَّ خَلَقَ الظُّلْمَةَ مِنَ الْهَوَاءِ وَ خَلَقَ النُّورَ مِنَ الْهَوَاءِ وَ خَلَقَ الْمَاءَ مِنَ الْهَوَاءِ وَ خَلَقَ الْعَرْشَ مِنَ الْهَوَاءِ وَ خَلَقَ الْعَقِیمَ مِنَ الْهَوَاءِ وَ هُوَ الرِّیحُ الشَّدِیدَةُ وَ خَلَقَ النَّارَ مِنَ الْهَوَاءِ وَ خَلَقَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ مِنْ هَذِهِ السِّتَّةِ الَّتِی خُلِقَتْ مِنَ الْهَوَاءِ فَسَلَّطَ الْعَقِیمَ عَلَی الْمَاءِ فَضَرَبَتْهُ فَأَکْثَرَتِ الْمَوْجَ وَ الزَّبَدَ وَ جَعَلَ یَثُورُ دُخَانُهُ فِی الْهَوَاءِ فَلَمَّا بَلَغَ الْوَقْتُ الَّذِی أَرَادَ قَالَ لِلزَّبَدِ اجْمُدْ فَجَمَدَ فَقَالَ لِلْمَوْجِ اجْمُدْ فَجَمَدَ فَجَعَلَ الزَّبَدَ أَرْضاً وَ جَعَلَ الْمَوْجَ جِبِالًا رَوَاسِیَ لِلْأَرْضِ فَلَمَّا أَجْمَدَهُمَا قَالَ لِلرُّوحِ وَ الْقُدْرَةِ سَوِّیَا عَرْشِی عَلَی السَّمَاءِ فَسَوَّیَا عَرْشَهُ عَلَی السَّمَاءِ(1) وَ قَالَ لِلدُّخَانِ اجْمُدْ فَجَمَدَ ثُمَّ قَالَ لَهُ ازْفِرْ فَزَفَرَ فَنَادَاهَا وَ الْأَرْضَ جَمِیعاً ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ فَلَمَّا أَخَذَ فِی رِزْقِ خَلْقِهِ خَلَقَ السَّمَاءَ وَ جَنَّاتِهَا وَ الْمَلَائِکَةَ یَوْمَ الْخَمِیسِ وَ خَلَقَ الْأَرْضَ یَوْمَ الْأَحَدِ وَ خَلَقَ دَوَابَّ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ یَوْمَ الْإِثْنَیْنِ وَ هُمَا الْیَوْمَانِ اللَّذَانِ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ خَلَقَ الشَّجَرَ وَ نَبَاتَ الْأَرْضِ وَ أَنْهَارَهَا وَ مَا فِیهَا وَ الْهَوَامَّ فِی یَوْمِ الثَّلَاثَاءِ وَ خَلَقَ الْجَانَّ وَ هُوَ أَبُو الْجِنِّ یَوْمَ السَّبْتِ وَ خَلَقَ الطَّیْرَ فِی یَوْمِ الْأَرْبِعَاءِ وَ خَلَقَ آدَمَ فِی سِتِّ سَاعَاتٍ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَفِی هَذِهِ السِّتَّةِ أَیَّامٍ (2) خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما(3).
یوم السبت لیس فی بعض النسخ و هو أظهر و علی تقدیره و إن کان خلاف المشهور یمکن أن لا یکون الجمعة محسوبا فی الستة لتأخره عن خلق العالم أو لم یحسب خلق الجان من خلق العالم بأن المراد بالعالم ما یشاهد و یری و یکون ذکر الملائکة استطرادا لشرفهم أو یکون بناء الحساب علی التلفیق بأن یکون ابتداء الخلق من ظهر یوم السبت و انتهاؤه عند ظهر یوم الجمعة فیکون ستة
ص: 71
.(1)
توضیح
ممکن است مقصود از نور، نور پیغمبر و ائمه علیه السّلام باشد همان طور که در بیشتر احادیث آمده است.
روایت49.
التوحید: امام رضا علیه السّلام فرمود: بدان! خدا بیاموزد بر تو خیر را، که خدا تبارک و تعالی قدیم است و قدم صفتی است که خردمند را آگاه می کند از اینکه چیزی پیش از او و به همراه او نبوده، و البته برای ما به اعتراف عموم، معجزه این وصف که چیزی پیش از خدا نبوده و چیزی با او پاینده و تا ابد باقی نیست روشن است، و این گفته کسانی که پنداشته اند پیش از او یا به همراه او چیزی بوده، باطل است و این برای آن است که اگر چیزی برای همیشه همراه او باشد، نمی تواند که آفریننده و خالق او باشد، چون همیشه با او بوده و چگونه آفریننده چیزی است که همیشه با او بوده؟ و اگر پیش از او چیزی باشد، مبدأ نخست آفرینش او است نه این، و اولی شایسته تر و سزاوارتر است که آفریننده دومی باشد.(2)
در کافی از علی بن محمّد درحدیث مرسلی از امام رضا علیه السلام مانند آن را آورده است.(3)
توضیح
این خبرصراحت دارد بر حادث بودن جهان و در آن ذکر علت شده و شرحش در کتاب توحید از نظر گذشت.
روایت50.
التوحید: ابی صلت هروی
ص: 74
أیام علی حساب أهل النجوم و یؤیده قوله فی ست ساعات و علی التقادیر لا یخلو عن غرابة و سیأتی بعض القول فی ذلک.
التَّفْسِیرُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: خَرَجَ هِشَامُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِکِ حَاجّاً وَ مَعَهُ الْأَبْرَشُ الْکَلْبِیُّ فَلَقِیَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَقَالَ هِشَامٌ لِلْأَبْرَشِ تَعْرِفُ هَذَا قَالَ لَا قَالَ هَذَا الَّذِی تَزْعُمُ الشِّیعَةُ أَنَّهُ نَبِیٌّ مِنْ کَثْرَةِ عِلْمِهِ فَقَالَ الْأَبْرَشُ لَأَسْأَلَنَّهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ(1)
لَا یُجِیبُنِی فِیهَا إِلَّا نَبِیٌّ أَوْ وَصِیُّ نَبِیٍّ فَقَالَ هِشَامٌ لِلْأَبْرَشِ وَدِدْتُ أَنَّکَ فَعَلْتَ ذَلِکَ فَلَقِیَ الْأَبْرَشُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ
کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما فَمَا کَانَ رَتْقُهُمَا وَ مَا کَانَ (2)
فَتْقُهُمَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَا أَبْرَشُ هُوَ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ وَ الْمَاءُ عَلَی الْهَوَاءِ وَ الْهَوَاءُ لَا یُحَدُّ وَ لَمْ یَکُنْ یَوْمَئِذٍ خَلْقٌ غَیْرُهُمَا وَ الْمَاءُ یَوْمَئِذٍ عَذْبٌ فُرَاتٌ فَلَمَّا أَرَادَ(3)
أَنْ یَخْلُقَ الْأَرْضَ أَمَرَ الرِّیَاحَ فَضَرَبَتِ الْمَاءَ حَتَّی صَارَ مَوْجاً ثُمَّ أَزْبَدَ فَصَارَ زَبَداً وَاحِداً فَجَمَعَهُ فِی مَوْضِعِ الْبَیْتِ ثُمَّ جَعَلَهُ جَبَلًا مِنْ زَبَدٍ ثُمَّ دَحَی الْأَرْضَ مِنْ تَحْتِهِ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَی إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً ثُمَّ مَکَثَ الرَّبُّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مَا شَاءَ فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یَخْلُقَ السَّمَاءَ أَمَرَ الرِّیَاحَ فَضَرَبَتِ الْبُحُورَ حَتَّی أَزْبَدَتْهَا فَخَرَجَ مِنْ ذَلِکَ الْمَوْجِ وَ الزَّبَدِ مِنْ وَسَطِهِ دُخَانٌ سَاطِعٌ مِنْ غَیْرِ نَارٍ فَخَلَقَ مِنْهُ السَّمَاءَ فَجَعَلَ فِیهَا الْبُرُوجَ وَ النُّجُومَ وَ مَنَازِلَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ أَجْرَاهَا فِی الْفَلَکِ وَ کَانَتِ السَّمَاءُ خَضْرَاءَ عَلَی لَوْنِ الْمَاءِ الْعَذْبِ الْأَخْضَرِ(4) وَ کَانَتِ الْأَرْضُ خَضْرَاءَ(5) عَلَی لَوْنِ الْمَاءِ
ص: 72
نقل می کند: مأمون از امام رضا علیه السلام از تفسیر آیه «وَهُوَ الَّذِی خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»،{و اوست کسی که آسمان ها و زمین را در شش هنگام آفرید و عرش او بر آب بود، تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارترید.}پرسید و امام در پاسخ فرمود: به راستی که خدای تبارک و تعالی عرش و آب و فرشته ها را پیش از آسمان ها و زمین آفرید، و فرشته ها به خود و به عرش و آب، دلیل بر وجود خدا عز و جل آوردند؛ سپس عرش خود را بر آب نهاد تا به وسیله آن توانائیاش به فرشته ها روشن شود و بدانند که خدا بر هر چیز توانا است، سپس عرش را با قدرت خود برافراشت، و برآورد و آن را بالای هفت آسمان قرار داد.
سپس آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید در حالی که بر عرش استوار بود، و می توانست همه را در یک چشم به همزدن بیافریند. ولی خدای عز و جل آن ها را در شش روز آفرید تا بر فرشته ها آنچه را بخش بخش می آفریندروشن شود، و از آن بر حدوث آنچه از خدای تعالی پدید شده، و پی در پی آمدن آنها، دلیل و مدرک پیدا کنند. و عرش را برای آنکه نیازی به او داشت نیافرید زیرا خدا بی نیاز است از عرش و از همه آفریده ها، نمی توان او را اینگونه توصیف کرد که بر عرش قرار دارد،زیرا خدا جسم نیست و بسیار از صفت آفریده هایش برتر است.
و اما درباره اینکه فرمود «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»، {تا بیازماید کدام نیکوکارترید.}خدای عز و جل خلقش را آفرید تا آن ها را به فرمانبری و پرستش خود بیازماید اما نه به جهت تجربه و امتحان، زیرا او همیشه به هر چیز دانا است.
ص: 75
وَ کَانَتَا مَرْتُوقَتَیْنِ لَیْسَ لَهُمَا أَبْوَابٌ وَ لَمْ یَکُنْ لِلْأَرْضِ أَبْوَابٌ وَ هُوَ النَّبْتُ وَ لَمْ تُمْطِرِ(1) السَّمَاءُ عَلَیْهَا فَتُنْبِتَ فَفَتَقَ السَّمَاءَ بِالْمَطَرِ وَ فَتَقَ الْأَرْضَ بِالنَّبَاتِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما فَقَالَ الْأَبْرَشُ وَ اللَّهِ مَا حَدَّثَنِی بِمِثْلِ هَذَا الْحَدِیثِ أَحَدٌ قَطُّ أَعِدْ عَلَیَّ فَأَعَادَ عَلَیْهِ وَ کَانَ الْأَبْرَشُ مُلْحِداً فَقَالَ وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنَّکَ ابْنُ نَبِیٍّ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ (2).
وَ مِنْهُ،: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ قَالَ فِی سِتَّةِ أَوْقَاتٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی (3) الْعَرْشِ (4) أَیْ عَلَا عَلَی الْعَرْشِ.
تأویل الأیام بالأوقات إما لعدم خلق اللیل و النهار بعد فأول الیوم بمقداره أو المراد بالیوم النوبة و المرة فیکون خلق کل منها فی أسرع الأزمنة و عبر عنه بالیوم مجازا کما قیل.
الْعُیُونُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ عَلِیٍّ الْبَصْرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَاعِظِ(5) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرٍ الطَّائِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام فِی جَامِعِ الْکُوفَةِ إِذْ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَنْ أَوَّلِ مَا خَلَقَ اللَّهُ قَالَ خَلَقَ النُّورَ قَالَ فَمِمَّ خُلِقَتِ (6)
السَّمَاوَاتُ قَالَ مِنْ بُخَارِ الْمَاءِ قَالَ فَمِمَّ خُلِقَتِ الْأَرْضُ قَالَ مِنْ زَبَدِ الْمَاءِ قَالَ فَمِمَّ خُلِقَتِ الْجِبَالُ قَالَ مِنَ الْأَمْوَاجِ الْخَبَرَ(7).
ص: 73
مامون گفت: ای ابا الحسن! عقده دلم را گشودی، خدا به تو گشایش دهد.(1)
روایت51.
علل الشرایع: از ابی اسحاق لیثی روایت است که گفت: امام باقر علیه السّلام به من فرمود: ای ابراهیم! به راستی خدای تبارک و تعالی همیشه دانا بوده، همه چیز را از هیچ آفریده، و هر که بپندارد خدا چیزها را از چیزی آفریده، البته کافر است، زیرا اگر این چیزی که اشیاء را از آن آفریده از قدیم به همراه او بوده، باید ازلی باشد، و این طور نیست بلکه خدا همه چیز را از هیچ آفریده؛ و از جمله آنچه خدا آفریده، زمین پاک است و چشمه های گوارا و زلال از آن روان کرده، و ولایت ما اهل بیت را بر آن عرضه داشته، و آن آب را هفت روز در آن جاری ساخته تا اینکه آن را به طور کامل فرا گرفته و در آن فرو رفته وسپس از قطعه ای از آن گِل، گِلی برگرفته و سرشت ائمه علیهم السّلام را ساخته، سپس از ته نشین آن گل برگرفته و از آن شیعیان ما را آفریده است...تا آخر خبر.(2)
روایت52.
علل الشرایع: روایت است که ابن سلام گفت: مرا آگاه کن از نخستین روزی که خدای عز و جل خلق کرد؟ پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: روز یکشنبه. گفت: چرا یکشنبه نام گرفت؟ فرمود: چون یکی بود و مشخص بود. گفت: و دوشنبه؟ فرمود آن روز دوم دنیا بود. گفت: پس سه شنبه؟ فرمود: آن روز سوم دنیا بود. گفت: پس چهارشنبه؟ فرمود: آن روز چهارم دنیا بود. گفت: پس پنجشنبه؟ فرمود: روز پنجم دنیا بود، و آن روز آرامش است. ابلیس در آن روز لعن شده، و ادریس به اوج رفته. گفت: پس جمعه؟
ص: 76
یمکن أن یکون المراد بالنور نور النبی و الأئمة علیهم السلام کما ورد فی أکثر الأخبار.
التَّوْحِیدُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ الدَّقَّاقِ عَنِ الْکُلَیْنِیِّ عَنِ الْعَلَّانِ (1)
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: اعْلَمْ عَلَّمَکَ اللَّهُ الْخَیْرَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَدِیمٌ وَ الْقِدَمُ صِفَةٌ دَلَّتِ (2)
الْعَاقِلَ عَلَی أَنَّهُ لَا شَیْ ءَ قَبْلَهُ وَ لَا شَیْ ءَ مَعَهُ فِی دَیْمُومَتِهِ (3) فَقَدْ بَانَ لَنَا بِإِقْرَارِ الْعَامَّةِ(4) مُعْجِزَةُ الصِّفَةِ أَنَّهُ لَا شَیْ ءَ قَبْلَ اللَّهِ وَ لَا شَیْ ءَ مَعَ اللَّهِ فِی بَقَائِهِ وَ بَطَلَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ کَانَ قَبْلَهُ أَوْ کَانَ مَعَهُ شَیْ ءٌ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ لَوْ کَانَ مَعَهُ شَیْ ءٌ فِی بَقَائِهِ لَمْ یَجُزْ أَنْ یَکُونَ خَالِقاً لَهُ لِأَنَّهُ لَمْ یَزَلْ مَعَهُ فَکَیْفَ یَکُونُ خَالِقاً لِمَنْ لَمْ یَزَلْ مَعَهُ وَ لَوْ کَانَ قَبْلَهُ شَیْ ءٌ کَانَ الْأَوَّلَ ذَلِکَ الشَّیْ ءُ لَا هَذَا وَ کَانَ الْأَوَّلُ أَوْلَی بِأَنْ یَکُونَ خَالِقاً لِلثَّانِی (5).
الکافی، عن علی بن محمد مرسلا عن أبی الحسن الرضا علیه السلام: مثله (6)
هذا الخبر صریح فی الحدوث و معلل و قد مر شرحه فی کتاب التوحید.
التَّوْحِیدُ، وَ الْعُیُونُ، عَنْ تَمِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْقُرَشِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ
ص: 74
فرمود: روزی است که در آن جمع می شوند، و آن روزی است مشهود، و روز شاهد است و مشهود. گفت: پس شنبه؟ فرمود: روز آرامش و عدم تحرک است، و آن است قول خدای عز و جل در قرآن که «وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ»،{و در حقیقت آسمان ها و زمین و آنچه را که میان آن دو است، در شش هنگام آفریدیم.}و از یکشنبه تا جمعه شش روز است و شنبه بدون فعالیت وکار(تعطیل) شد...تا آخر خبر.(1)
توضیح
در قاموس آمده که: سبت آسایش و بریدن (از فعالیت) است، در نهایه آمده که گفته اند: روز شنبه نامیده شده زیرا خدا جهان را در شش روز آفرید که پایانش جمعه بود، و در روز شنبه از کار دست کشید و روز هفتم سبت نامیده شد.
روایت53.
الاحتجاج: زندیقی از امام صادق علیه السلام پرسید: خدا اشیاء را از چه چیزی آفریده؟ فرمود: از هیچ. گفت: چگونه از هیچ، چیزی می آید؟ امام فرمود: اشیاء از این دو حالت خارج نیستند: یا از چیزی آفریده شدند یا از هیچ، و اگر از چیزی آفریده باشد، با او بوده است و آن چیز هم قدیم می شود و قدیم حادث نبوده و نیست نمی شود و دگرگونی و تغییر در آن راه ندارد و این چیز جز آن نیست که جوهری واحد باشد و یک رنگ. پس این رنگ های گوناگون و جوهرهای فراوان موجود و درشکل های مختلف در این جهان از کجا آمده اند؟ و اگر آنچه اشیاء را از آن آفریده، همیشه زنده بوده است، پس مرگ از کجا آمده است؟ و اگر مرده بوده، حیات و زندگی از کجا آمده؟ و نمی شود که آن چیز قدیم هم زنده و هم مرده باشد و هر دو ازلی باشند، زیرا از زنده ای که ازلی است مرده بر نمی آید و نمی شود که مرده، ازلی باشد با اینکه مرده است، زیرا مرده توانایی و بقائی ندارد.
گفت: پس از کجا می گویند همه چیز ازلی است؟ فرمود: این گفتار مردمی است که وجود مدّبر و تدبیرکننده اشیاء را انکار می کنند و رسولان خدا و گفته هایشان را دروغ می پندارند، و پیغمبران و آنچه از آن خبرداده اند را تکذیب کردند
ص: 77
عَلِیٍّ الْأَنْصَارِیِ (1) عَنْ أَبِی الصَّلْتِ الْهَرَوِیِّ قَالَ: سَأَلَ الْمَأْمُونُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَی الرِّضَا علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَ الْعَرْشَ وَ الْمَاءَ وَ الْمَلَائِکَةَ قَبْلَ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ کَانَتِ الْمَلَائِکَةُ تَسْتَدِلُّ بِأَنْفُسِهَا وَ بِالْعَرْشِ وَ الْمَاءِ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ جَعَلَ عَرْشَهُ عَلَی الْمَاءِ لِیُظْهِرَ بِذَلِکَ قُدْرَتَهُ لِلْمَلَائِکَةِ فَتَعْلَمَ (2) أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ ثُمَّ رَفَعَ الْعَرْشَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَقَلَهُ فَجَعَلَهُ فَوْقَ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ ثُمَ (3) خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ هُوَ مُسْتَوْلٍ عَلَی عَرْشِهِ وَ کَانَ قَادِراً عَلَی أَنْ یَخْلُقَهَا فِی طَرْفَةِ عَیْنٍ وَ لَکِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ لِیُظْهِرَ لِلْمَلَائِکَةِ مَا یَخْلُقُهُ مِنْهَا شَیْئاً بَعْدَ شَیْ ءٍ فَتَسْتَدِلَ (4)
بِحُدُوثِ مَا یَحْدُثُ (5) عَلَی اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ وَ لَمْ یَخْلُقِ اللَّهُ الْعَرْشَ لِحَاجَةٍ بِهِ إِلَیْهِ لِأَنَّهُ غَنِیٌّ عَنِ الْعَرْشِ وَ عَنْ جَمِیعِ مَا خَلَقَ لَا یُوصَفُ بِالْکَوْنِ عَلَی الْعَرْشِ لِأَنَّهُ لَیْسَ بِجِسْمٍ (6)
تَعَالَی عَنْ صِفَةِ خَلْقِهِ عُلُوّاً کَبِیراً وَ أَمَّا قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا فَإِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ خَلْقَهُ لِیَبْلُوَهُمْ بِتَکْلِیفِ طَاعَتِهِ وَ عِبَادَتِهِ لَا عَلَی سَبِیلِ الِامْتِحَانِ وَ التَّجْرِبَةِ لِأَنَّهُ لَمْ یَزَلْ عَلِیماً بِکُلِّ شَیْ ءٍ
ص: 75
و کتب آن ها را افسانه های دیرین نامیدند، و برای خود در نظرشان کیش و آیینی ساختند و و آن را نیک شمردند.
به راستی همه اشیاء بر حدوث خود دلالت می کنند، از چرخش فلک به آنچه در آن است که هفت فلک است و از حرکت زمین و آنچه بر آن است و از دگرگونی زمان ها و اختلاف وقت ها و همه پدیده های حادث جهان، از فزونی و کاستی و مرگ و گرفتاری و بلا، و ناچاری هر کس به اینکه اقرار کند صانعی و مدبری دارد. آیا نمی بینی که شیرین ترش می شود، و خوشمزه تلخ می شود و نو کهنه می گردد، و همه چیز دچار دگرگونی و فنا است؟
و حدیث را ادامه داده تا آنجا که می گوید: زندیق گفت: و می پندارد، خدا همیشه بوده و در کنار او و به همراهش، طینت و سرشتی آزاردهنده هم بوده که خدا نتوانسته خود را از آن خلاص کند، جز به اینکه با آن آمیخته و در آن درآمده باشد، و پس از آن سرشت اشیاء را آفریده. امام فرمود: سبحان اللَّه، چه خدای عاجز و درمانده ای است که به قدرت و توانایی توصیفش می کنند ولی قادر نباشد خود را از سرشتی و گلی بی جان رها کند! اگر آن سرشت زنده و ازلی باشد، پس دو خدای قدیم هستند که به هم آمیخته و خودشان جهان را تدبیر کرده اند و اگر هر دو زنده بودند، دیگر مرگ و نابودی از کجا آمده اند؟ و اگر آن سرشت مرده و بی جان بوده، برای مرده در برابر وجودازلی قدیم، بقا و مقاومتی وجود ندارد و از مرده، زنده بر نمی آید. این گفته دیصانیه است که بدترین زندیق ها هستند، سپس در چند جای این خبر فرموده: اگر قدیم و ازلی باشد، از حالی به حالی دیگر دگرگون نمی شود و روزگار موجود ازلی را دگرگون نمی کند، و نابودی در او راه ندارد.(1)
توضیح
«قدیم حادث نمی شود» یعنی آنچه وجود ازلی دارد، حادث و معلول نیست پس واجب الوجود است و دگرگونی و نابودی در آن راه ندارد. و به برخی از حکما نسبت داده شده که گفته اند،آفریننده نخست تنها صورت ها را بدون هیولا آفریده،
ص: 78
فَقَالَ الْمَأْمُونُ فَرَّجْتَ عَنِّی یَا أَبَا الْحَسَنِ فَرَّجَ اللَّهُ عَنْکَ (1).
الْعِلَلُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ السَّیَّارِیِ (2) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مِهْرَانَ الْکُوفِیِّ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ اللَّیْثِیِّ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام یَا إِبْرَاهِیمُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یَزَلْ عَالِماً(3) خَلَقَ الْأَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْ ءٍ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنْ شَیْ ءٍ فَقَدْ کَفَرَ لِأَنَّهُ لَوْ کَانَ ذَلِکَ الشَّیْ ءُ الَّذِی خَلَقَ مِنْهُ الْأَشْیَاءَ قَدِیماً مَعَهُ فِی أَزَلِیَّتِهِ وَ هُوِیَّتِهِ کَانَ ذَلِکَ (4) أَزَلِیّاً بَلْ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْأَشْیَاءَ کُلَّهَا لَا مِنْ شَیْ ءٍ فَکَانَ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْضاً
طَیِّبَةً ثُمَّ فَجَّرَ مِنْهَا مَاءً عَذْباً زُلَالًا فَعَرَضَ عَلَیْهِ (5) وَلَایَتَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَقَبِلَهَا(6) فَأَجْرَی ذَلِکَ الْمَاءَ عَلَیْهَا سَبْعَةَ أَیَّامٍ حَتَّی طَبَّقَهَا وَ عَمَّهَا ثُمَّ نَضَبَ (7)
ذَلِکَ الْمَاءُ عَنْهَا فَأَخَذَ مِنْ صَفْوَةِ ذَلِکَ الطِّینِ طِیناً فَجَعَلَهُ طِینَ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام ثُمَّ أَخَذَ ثَقَلَ ذَلِکَ الطِّینِ فَخَلَقَ مِنْهُ شِیعَتَنَا الْخَبَرَ(8).
الْعِلَلُ، فِی خَبَرِ ابْنِ سَلَامٍ قَالَ: أَخْبِرْنِی عَنْ أَوَّلِ یَوْمٍ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَوْمُ الْأَحَدِ قَالَ وَ لِمَ سُمِّیَ یَوْمَ الْأَحَدِ قَالَ لِأَنَّهُ وَاحِدٌ مَحْدُودٌ قَالَ فَالْإِثْنَیْنِ قَالَ هُوَ الْیَوْمُ الثَّانِی مِنَ الدُّنْیَا قَالَ فَالثَّلَاثَاءَ قَالَ الثَّالِثُ مِنَ الدُّنْیَا قَالَ فَالْأَرْبِعَاءَ قَالَ الْیَوْمُ الرَّابِعُ مِنَ الدُّنْیَا قَالَ فَالْخَمِیسَ قَالَ هُوَ یَوْمٌ خَامِسٌ مِنَ الدُّنْیَا وَ هُوَ یَوْمٌ أَنِیسٌ لُعِنَ فِیهِ إِبْلِیسُ وَ رُفِعَ فِیهِ إِدْرِیسُ قَالَ فَالْجُمُعَةَ
ص: 76
و هیولا پیوسته با آفریننده بوده. و حکمای دیگر گفته اند، اگر هیولا ازلی و قدیم باشد، صورت پذیر نیستند، و از حالی به حالی دیگر تغییر پیدا نمی کنند، و پذیرای فعل دیگری نمی گردند، زیرا وجود ازلی بی تغییر است.
و این فرموده امام که «پس از کجا این رنگ های گوناگون آمده اند» شاید بر این اساس مطرح شده که آنان پنداشتند هر حادثی باید علتی داشته باشد که منشأ ومبدأ آن باشد و آن را ایجاد کند و با او در ذات و صفاتتناسب داشته باشد. و امام او را بر عقیده خودش ملتزم کرده؛ یا مقصود این است که احتیاج به ماده سابقه برای وجود اشیاء، اگر برای ناتوانی صانع از پدید کردن چیزی که نیست، باشد، پس باید همه چیز با هر وصفی که دارد در ماده باشد تا او را از آن به وجود آورد و این محال است، چون مستلزم این است که وجود آن ماده حقائق متباین و صفات متضاده داشته باشد، و اگر بگویند برخی را دارد، پس حکم کردید به اینکه برخی بی ماده پدید شدند و باید همه چنین باشند و چرا نباشند، و اگر بگویند جوهر ماده به جوهرهای دیگر تبدیل می شود و اعراض و اوصافش به اعراض و اوصافی دیگر، پس به فنا بودن آنچه ازلی استحکم نموده اید و این محال است، و لذا باید گفت، چیزی از هیچ پدید می آید و همین مطلوب ما است.
و اما آنچه حضرت از حیات و و موت بیان کرده، برمی گردد به آنچه ما اشاره کردیم و خلاصه اش این است که: ماده کل که تصور شده، یا به ذات خود زنده است (ماده ای با نیرو) یا مرده است (ماده صامت) یا اشیاء از دو اصل و ماده هستند، یکی زنده است به ذات خود و دیگری مرده. و در این هم دو احتمال دارد، اول آنکه، هر چیزی، خود از زنده و مرده هر دو گرفته شده و دوم اینکه، زنده از زنده برگرفته شده و مرده از مرده، امام حکم به بطلان اولی داده که گفته، اگر مرده بالذات از زنده برآید مستلزم آن است که حیات ازلی از این جزء ماده برود و بیان شد که این ممکن نیست یا اینکه حقیقت دگرگون شود و زنده مرده گردد که این هم به حکم ضروری عقل ناممکن است. و اگر گفته شود زنده نیست شده و مرده پدید شده، مفسده اقرار به فناء ازلی را به دنبال دارد و به علاوه معترف شده اند به مدعای ما که حدوث شی ء از لا شی ء و هیچ است.
و به همین دلیل وجه دوم و سوم هم باطل می شوند زیرا در جزء زنده ماده همان دلیل جاری است که اگر مرده از آن پدید شود که به آن اشاره کرده و فرمود: «زیرا از زنده مرده بر نمی آید» و اشاره به
ص: 79
قَالَ هُوَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ وَ یَوْمُ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ قَالَ فَالسَّبْتَ قَالَ یَوْمٌ مَسْبُوتٌ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْقُرْآنِ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ فَمِنَ الْأَحَدِ إِلَی الْجُمُعَةِ سِتَّةُ أَیَّامٍ وَ السَّبْتُ مُعَطَّلٌ الْخَبَرَ(1).
قال فی القاموس السبت الراحة و القطع و قال فی النهایة قیل سمی یوم السبت لأن الله تعالی خلق العالم فی ستة أیام آخرها الجمعة و انقطع العمل فسمی یوم السابع یوم السبت.
الْإِحْتِجَاجُ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ: سَأَلَ الزِّنْدِیقُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ مِنْ أَیِّ شَیْ ءٍ خَلَقَ اللَّهُ الْأَشْیَاءَ قَالَ علیه السلام مِنْ لَا شَیْ ءَ قَالَ فَکَیْفَ یَجِی ءُ مِنْ لَا شَیْ ءَ شَیْ ءٌ قَالَ علیه السلام إِنَّ الْأَشْیَاءَ لَا تَخْلُو أَنْ تَکُونَ خُلِقَتْ مِنْ شَیْ ءٍ أَوْ مِنْ غَیْرِ شَیْ ءٍ فَإِنْ کَانَ خُلِقَتْ مِنْ شَیْ ءٍ کَانَ مَعَهُ فَإِنَّ ذَلِکَ الشَّیْ ءَ قَدِیمٌ وَ الْقَدِیمُ لَا یَکُونُ حَدِیثاً وَ لَا یَفْنَی وَ لَا یَتَغَیَّرُ وَ لَا یَخْلُو ذَلِکَ الشَّیْ ءُ مِنْ أَنْ یَکُونَ جَوْهَراً وَاحِداً وَ لَوْناً وَاحِداً فَمِنْ أَیْنَ جَاءَتْ هَذِهِ الْأَلْوَانُ الْمُخْتَلِفَةُ وَ الْجَوَاهِرُ الْکَثِیرَةُ الْمَوْجُودَةُ فِی هَذَا الْعَالَمِ مِنْ ضُرُوبٍ شَتَّی وَ مِنْ أَیْنَ جَاءَ الْمَوْتُ إِنْ کَانَ الشَّیْ ءُ الَّذِی أُنْشِئَتْ مِنْهُ الْأَشْیَاءُ حَیّاً وَ(2)
مِنْ أَیْنَ جَاءَتِ الْحَیَاةُ إِنْ کَانَ ذَلِکَ الشَّیْ ءُ مَیِّتاً وَ لَا یَجُوزُ أَنْ یَکُونَ مِنْ حَیٍّ وَ مَیِّتٍ قَدِیمَیْنِ لَمْ یَزَالا لِأَنَّ الْحَیَّ لَا یَجِی ءُ مِنْهُ مَیِّتٌ وَ هُوَ لَمْ یَزَلْ حَیّاً وَ لَا یَجُوزُ أَیْضاً أَنْ یَکُونَ الْمَیِّتُ قَدِیماً لَمْ یَزَلْ بِمَا
نَسَبُوا(3)
مِنَ الْمَوْتِ لِأَنَّ الْمَیِّتَ لَا قُدْرَةَ لَهُ فَلَا بَقَاءَ(4)
قَالَ فَمِنْ أَیْنَ قَالُوا إِنَّ الْأَشْیَاءَ أَزَلِیَّةٌ قَالَ هَذِهِ مَقَالَةُ قَوْمٍ جَحَدُوا مُدَبِّرَ الْأَشْیَاءِ فَکَذَّبُوا الرُّسُلَ وَ مَقَالَتَهُمْ وَ الْأَنْبِیَاءَ وَ مَا أَنْبَئُوا عَنْهُ
ص: 77
وجه چهارم کرده و فرمود: «نمی شود شیء مرده قدیم باشد» و با این گفته، وجه دوم و سوم هم نیز باطل می شوند، و بیان آن اینچنین است که ازلی باید به ذات خود واجب الوجود باشد و به ذات خود کامل و بی کاستی باشد، چون همه خردها شهادت می دهند بر اینکه نیاز و کاستی از دلائل امکانند که نیاز به مؤثر و موجد را با خود دارند و نمی شود ازلی مرده (ماده فاقد نیرو باشد)، و شاید کلمه زنده در این خبر به موجود حمل شود و کلمه مرده به موجود اعتباری و معدوم، و ظاهر این است که بیشتر سخن بر اساس مقدماتی است پذیرفته شده و مقبول نزد طرف گفتگو، و تمام این خبر با شرح اجمالی آن در مجلد چهارم گذشت .
روایت54.
التوحید: امام موسی کاظم علیه السّلام می فرماید: او است نخستینی که چیزی پیش از او نبوده، و آخری که چیزی پس از او نیست، و او است قدیم و جز او هر مخلوقی حادث است و آفریده شده، برتر است از اوصاف آفریده ها، برتری بزرگ.(1)
روایت55.
التوحید: امیرالمؤمنین علی علیه السّلام در ضمن خطبه ای طولانی می فرماید: اشیاء را از اصول و مایه های ازلی نیافریده، و نه از موجودات نخستین که پدیده آمده بودند، بلکه هر چیز را آفریده و آفرینشش را محکم ساخته، و هر پیکری را به بهترین صورت پیکربندی کرده ...تا پایان خبر.(2)
ص: 80
وَ سَمَّوْا کُتُبَهُمْ أَسَاطِیرَ الْأَوَّلِینَ (1) وَ وَضَعُوا لِأَنْفُسِهِمْ دِیناً بِرَأْیِهِمْ (2) وَ اسْتِحْسَانِهِمْ إِنَّ الْأَشْیَاءَ تَدُلُّ عَلَی حُدُوثِهِا مِنْ دَوَرَانِ الْفَلَکِ بِمَا فِیهِ وَ هِیَ سَبْعَةُ أَفْلَاکٍ وَ تَحَرُّکِ الْأَرْضِ وَ مَنْ عَلَیْهَا وَ انْقِلَابِ الْأَزْمِنَةِ وَ اخْتِلَافِ الْوَقْتِ وَ الْحَوَادِثِ الَّتِی تَحْدُثُ فِی الْعَالَمِ مِنْ زِیَادَةٍ وَ نُقْصَانٍ وَ مَوْتٍ وَ بَلَاءٍ(3)
وَ اضْطِرَارِ النَّفْسِ إِلَی الْقَرَارِ(4)
بِأَنَّ لَهَا صَانِعاً وَ مُدَبِّراً أَ مَا تَرَی الْحُلْوَ یَصِیرُ حَامِضاً وَ الْعَذْبَ مُرّاً وَ الْجَدِیدَ بَالِیاً وَ کُلٌّ إِلَی تَغَیُّرٍ وَ فَنَاءٍ وَ سَاقَ الْحَدِیثَ إِلَی أَنْ قَالَ قَالَ الزِّنْدِیقُ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ لَمْ یَزَلْ وَ مَعَهُ طِینَةٌ مُؤْذِیَةٌ فَلَمْ یَسْتَطِعِ التَّفَصِّیَ مِنْهَا إِلَّا بِامْتِزَاجِهِ بِهَا وَ دُخُولِهِ فِیهَا فَمِنْ تِلْکَ الطِّینَةِ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ قَالَ علیه السلام سُبْحَانَ اللَّهِ مَا أَعْجَزَ إِلَهاً یُوصَفُ بِالْقُدْرَةِ لَا یَسْتَطِیعُ التَّفَصِّیَ مِنَ الطِّینَةِ إِنْ کَانَتِ الطِّینَةُ حَیَّةً أَزَلِیَّةً فَکَانَا إِلَهَیْنِ قَدِیمَیْنِ فَامْتَزَجَا وَ دَبَّرَا الْعَالَمَ مِنْ أَنْفُسِهِمَا فَإِنْ کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ فَمِنْ أَیْنَ جَاءَ الْمَوْتُ وَ الْفَنَاءُ وَ إِنْ کَانَتِ الطِّینَةُ مَیِّتَةً فَلَا بَقَاءَ لِلْمَیِّتِ مَعَ الْأَزَلِیِّ الْقَدِیمِ وَ الْمَیِّتُ لَا یَجِی ءُ(5)
مِنْهُ حَیٌّ هَذِهِ مَقَالَةُ الدَّیَصَانِیَّةِ أَشَدِّ الزَّنَادِقَةِ قَوْلًا ثُمَّ قَالَ علیه السلام فِی مَوَاضِعَ مِنْ هَذَا الْخَبَرِ لَوْ کَانَتْ قَدِیمَةً أَزَلِیَّةً لَمْ تَتَغَیَّرْ مِنْ حَالٍ إِلَی حَالٍ وَ إِنَّ الْأَزَلِیَّ لَا تُغَیِّرُهُ الْأَیَّامُ وَ لَا یَأْتِی عَلَیْهِ الْفَنَاءُ(6).
و القدیم لا یکون حدیثا أی ما یکون وجوده أزلیا لا یکون محدثا معلولا فیکون الواجب الوجود بذاته فلا یعتریه التغیر و الفناء و قد نسب إلی بعض الحکماء أنه قال المبدع الأول هو مبدع الصور فقط دون الهیولی فإنها
ص: 78
روایت56.
التوحید: امام صادق علیه السّلام می فرماید: سپاس از آن خدایی است که بود آنگاه که جز او نبود، و پدید آورد همه چیز را آنچنانی که پدید آورد، و می دانست آنچه را بود و آنچه را می باشد.(1)
روایت57.
التوحید: امام باقر علیه السّلام در دعائی نوشت: ای آنکه بود پیش از هر چیز، سپس آفرید هر چیز را.(2)
روایت58.
التوحید: امام هادی علیه السّلام ضمن حدیثی به ابن دلف فرمود: ای پسر دلف، راستی که جسم حادث است و خدا پدید آورنده آن است و به آن شکل بخشیده است.(3)
روایت59.
التوحید: مفضّل از امام صادق علیه السلام نقل می کند که در ضمن توصیف ذات باری تعالی فرمودند: اینچنین است که همیشه بود و همیشه هست تا نهایت نهایت، و نیز بود آنگاه که زمینی نبود و نه آسمانی، نه شبی و نه روزی، نه خورشیدی و نه ماهی، نه اخترانی و نه ابری
ص: 81
لم تزل مع المبدع فأنکر علیه سائر الحکماء و قالوا إن الهیولی لو کانت أزلیة قدیمة لما قبلت الصور و لما تغیرت من حال إلی حال و لما قبلت فعل غیرها إذ الأزلی لا یتغیر.
و قوله علیه السلام فمن أین جاءت هذه الألوان المختلفة لعله مبنی علی ما زعموا من أن کل حادث لا بد له من منشإ و مبدإ یشاکله و یناسبه فی الذات و الصفات فألزمه علیه السلام بحسب معتقده أو المراد أن الاحتیاج إلی المادة إن کان لعجز الصانع تعالی عن إحداث شی ء لم یکن فلا بد من وجود الأشیاء بصفاتها فی المادة حتی یخرجها منها و هذا محال لاستلزامه کون المادة ذات حقائق متباینة و اتصافها بصفات متضادة و إن قلتم إنها مشتملة علی بعضها فقد حکمتم بإحداث بعضها من غیر مادة فلیکن الجمیع کذلک و إن قلتم إن جوهر(1) المادة یتبدل جواهر أخر و أعراضها أعراضا أخری فقد حکمتم بفناء ما هو أزلی و هذا محال و بحدوث شی ء آخر من غیر شی ء و هو مستلزم للمطلوب.
و أما ما ذکره علیه السلام فی الحیاة و الموت فیرجع إلی ما ذکرنا و ملخصه أنه إما أن تکون مادة الکل حیة بذاتها أو میتة بذاتها أو تکون الأشیاء من أصلین أحدهما حی بذاته و الآخر میت و هذا أیضا یحتمل وجهین أحدهما أن یکون کل شی ء مأخوذا من کل من الحی و المیت و الثانی أن یکون الحی مأخوذا من الحی و المیت من المیت فأبطل علیه السلام الأول بأنه لو حصل المیت بذاته عن الحی بذاته یلزم زوال الحیاة الأزلیة من هذا الجزء من المادة و قد مر امتناعه أو تبدل الحقیقة الذی یحکم العقل ضرورة بامتناعه و لو قیل بإعدام الحی و إنشاء المیت فیلزم المفسدة الأولی مع الإقرار بالمدعی و هو حدوث الشی ء لا من شی ء و بهذا یبطل الثانی و کذا الثالث لأن الجزء الحی من المادة یجری فیه ما سبق إذا حصل منه میت و أشار إلیه بقوله لأن الحی لا یجی ء(2) منه میت و أشار
ص: 79
و نه بارانی و نه بادی. سپس خدای تبارک و تعالی دوست داشت خلقی بیافریند که عظمتش را بزرگ شمرند، و کبریائیش را با تکبیر بستایند، و والائی او را والا بشمارند. پس فرمود: باشید دو سایه، پس شدند.(1)
مؤلف
تمام خبر در باب جوامع توحید آمده است.
روایت60.
التوحید: امام باقر علیه السلام فرمود: به راستی خدای تبارک و تعالی بود و چیزی غیر او نبود.(2)
روایت61.
التوحید: امام باقر علیه السلام می فرماید: بود و غیر او چیز دیگری نبود، و همیشه خدا به آن چه به وجود آورده، دانا بوده و علم او پیش از بودن آن، مانند علم او بوده پس از آنکه او را به وجود آورده.(3)
روایت62.
التوحید: راوی از امام جواد علیه السّلام پرسید: به من بگو پروردگار تبارک و تعالی که در کتابش نام ها و اوصاف دارد، نام ها و اوصافش همان خود او هستند؟ امام علیه السّلام فرمود: این سخن دو رو دارد، اگر می گویی این ها خود اویند، با همه کثرت و تعدد، پس خدا برتر است از آن. و اگر می گویی این نام ها و اوصاف همیشه بودند، باز هم دو احتمال دارد: اگر می گوئی همیشه
ص: 82
إلی الرابع بقوله و لا یجوز أن یکون المیت قدیما و به یبطل الثانی و الثالث أیضا و تقریره أن الأزلی لا بد أن یکون واجب الوجود بذاته کاملا بذاته لشهادة العقول بأن الاحتیاج و النقص من شواهد الإمکان المحوج إلی المؤثر و الموجد فلا یکون الأزلی میتا و ربما یحمل الحی فی هذا الخبر علی الموجود و المیت علی الاعتباری المعدوم و الظاهر أن أکثر الکلام مبنی علی مقدمات موضوعة مسلمة عند الخصم و قد مر الخبر بتمامه و شرحه فی الجملة فی المجلد الرابع.
التَّوْحِیدُ، عَنْ أَبِیهِ وَ ابْنِ عُبْدُوسٍ عَنْ أَبِی قُتَیْبَةَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ قَالَ قَالَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ علیهما السلام: هُوَ الْأَوَّلُ الَّذِی لَا شَیْ ءَ قَبْلَهُ وَ الْآخِرُ الَّذِی لَا شَیْ ءَ بَعْدَهُ وَ هُوَ الْقَدِیمُ وَ مَا سِوَاهُ مَخْلُوقٌ مُحْدَثٌ تَعَالَی عَنْ صِفَاتِ الْمَخْلُوقِینَ عُلُوّاً کَبِیراً(1).
وَ مِنْهُ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ عَبَّاسٍ الْکِنْدِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَلَوِیِ (2) عَنْ عُمَارَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَلَاءِ(3) عَنْ صَالِحِ بْنِ سُبَیْعٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ صَعْصَعَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَوْسٍ (4) عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فِی خُطْبَةٍ طَوِیلَةٍ: لَمْ یَخْلُقِ الْأَشْیَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِیَّةٍ وَ لَا مِنْ أَوَائِلَ کَانَتْ قَبْلَهُ بَدِیَّةٍ(5)
بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ وَ أَتْقَنَ خَلْقَهُ وَ صَوَّرَ مَا صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَهُ الْخَبَرَ(6).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارِ عَنِ
ص: 80
در علم او بودند و سزاوار آن ها بوده است، آری چنین است. و اگر می خواهی بگویی تصویر آن ها و هجاها و تقطیع حروفشان از ازل بوده، نه! به خدا پناه می بریم از اینکه به همراه او جز او باشد، بلکه خدا بود در حالیکه آفریده ای نبود، سپس آن ها را آفرید تا وسیله و واسطه ارتباط میان او و خلق او باشند و مردم به وسیله آن ها به درگاه او تضرع و زاری کنند و او را عبادت کنند، و آن ها «ذکر» او باشند، و خدای سبحان بود و ذکری نبود، و آنچه یاد می شود، با ذکر همان خدای قدیم است که همیشه بوده. اسماء و صفات مخلوقند و مقصود از آن ها خداوند است.(1)
در الاحتجاج از جعفری مانند آن روایت آمده است.(2) و در کافی نیزروایتی مانند آن آمده(3) است که شرحش در کتاب توحید گذشت، و دلالتش بر آن چه ادعا شد تصریح دارد.
روایت63.
التوحید و کافی: راوی از امیر المؤمنین علی علیه السّلام پرسید: پروردگار ما پیش از آنکه آسمانی و زمینی بیافریند، کجا بود؟ فرمود: «أین» در پرسش تو پرسش از جا و مکان است، و خدا بود و مکانی نبود.(4)
روایت64.
الاحتجاج: از امام جواد علیه السّلام از توحید سؤال شد که آیا همیشه خدا تنها بوده و چیزی با او نبوده، سپس همه چیز را بدون طرح قبلی آفریده و نیکوترین نام ها را برای خود برگزید؟ یا اینکه اسماء و حروف پیوسته با او قدیم بودند؟ امام در پاسخ نوشت: پیوسته، خدا بوده، سپس آنچه را خواست آفرید.(5)
روایت65.
التوحید: ابن ابی العوجاء از امام صادق علیه السّلام پرسید: چه دلیلی بر حادث بودن اجسام وجود دارد؟ فرمود: به راستی من هیچ چیز کوچک یا بزرگی نیافتم جز اینکه چون مانند آن را بر آن اضافه و ضمیمه کنند بزرگتر می شود،
ص: 83
الْحُسَیْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ(1)
عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْحَکَمِ بْنِ ظُهَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُوَیْنٍ (2) الْعَبْدِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ کَانَ یَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی کَانَ إِذْ لَمْ یَکُنْ شَیْ ءٌ غَیْرُهُ وَ کَوَّنَ الْأَشْیَاءَ فَکَانَتْ کَمَا کَوَّنَهَا وَ عَلِمَ مَا کَانَ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ (3).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی بْنِ الْمُتَوَکِّلِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ قَالَ: کَتَبَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام فِی دُعَاءٍ یَا ذَا الَّذِی کَانَ قَبْلَ کُلِّ شَیْ ءٍ ثُمَّ خَلَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ الْخَبَرَ(4).
وَ مِنْهُ، عَنِ ابْنِ الْمُتَوَکِّلِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الصَّقْرِ بْنِ دُلَفَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الثَّالِثِ علیه السلام قَالَ: یَا ابْنَ دُلَفَ (5)
إِنَّ الْجِسْمَ مُحْدَثٌ وَ اللَّهُ مُحْدِثُهُ وَ مُجَسِّمُهُ الْخَبَرَ(6).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الصَّیْرَفِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی کَلَامٍ یَصِفُ فِیهِ الْبَارِئَ تَعَالَی کَذَلِکَ لَمْ یَزَلْ وَ لَا یَزَالُ أَبَدَ الْآبِدِینَ وَ کَذَلِکَ کَانَ إِذْ لَمْ تَکُنْ أَرْضٌ وَ لَا سَمَاءٌ وَ لَا لَیْلٌ وَ لَا نَهَارٌ وَ لَا شَمْسٌ وَ لَا قَمَرٌ وَ لَا نُجُومٌ وَ لَا سَحَابٌ
ص: 81
و این خود زوال و انتقال از حالت نخست است، و اگر قدیم بود، زوال و انتقال نداشت، زیرا آنچه زوال و انتقال دارد، می تواند که باشد و نباشد، و وجود آن پس از عدمش، معنی حدوث دارد؛ یعنی پیش از این، عدم بوده؛ و صفت ازل و عدم در یک چیز جمع نمی شوند.(1)
روایت66.
التوحید: عبد الرحیم نقل می کند که با دست عبد الملک بن اعین به امام صادق علیه السّلام نوشتم: قربانت گردم، مردم در باره قرآن اختلاف دارند، گروهی خیال می کنند قرآن کلام خدا است و مخلوق نیست، و گروه دیگری می گویند قرآن کلام خدا است و مخلوق است. امام در پاسخ نوشت: قرآن کلام خدا است. حادث است وغیرمخلوق(دروغ نیست). ازلی نیست که همراه خدا بوده باشد، برتر است از اینکه همراه او چیزی باشد، برتری بزرگی! خدا بوده است و چیزی غیر او با او نبوده، چه شناخته شده و معروف و چه مجهول، خدا عزیز و بلند مرتبه بود و متکلم و مرید و متحرک و فاعل نبود، و والا و با عزت است پروردگار ما، همه این صفت ها از کار او پدید آمده اند و قرآن کلام خدا است و غیر مخلوق است و در آن اخبار کسانی که پیش از شما بودند و آنچه پس از شما خواهند بود، هست. از نزد خدا به رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرود آمده.(2)
صدوق رحمه اللَّه گفته: غیر مخلوق است یعنی کذب و دروغ نیست و مقصود این نیست که حادث نیست، زیرا فرموده: «حادث است و غیر مخلوق، و ازلی نیست که همراه خدای تعالی باشد». و ما تنها به این دلیل از اطلاق کلمه مخلوق بر قرآن امتناع داریم، برای اینکه مخلوق در زبان عرب به معنی دروغ آمده،
ص: 84
وَ لَا مَطَرٌ وَ لَا رِیَاحٌ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَحَبَّ أَنْ یَخْلُقَ خَلْقاً یُعَظِّمُونَ عَظَمَتَهُ وَ یُکَبِّرُونَ کِبْرِیَاءَهُ وَ یُجِلُّونَ جَلَالَهُ فَقَالَ کُونَا ظِلَّیْنِ فَکَانَا(1).
تمام الخبر فی باب جوامع التوحید.
وَ مِنْهُ، عَنْ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَانَ وَ لَا شَیْ ءَ غَیْرُهُ الْخَبَرَ(2).
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: کَانَ وَ لَا شَیْ ءَ غَیْرُهُ وَ لَمْ یَزَلِ اللَّهُ (3)
عَالِماً بِمَا کَوَّنَ فَعِلْمُهُ بِهِ قَبْلَ کَوْنِهِ کَعِلْمِهِ بِهِ بَعْدَ مَا کَوَّنَهُ (4).
وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ الدَّقَّاقِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْأَسَدِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بِشْرٍ عَنْ أَبِی هَاشِمٍ الْجَعْفَرِیِ (5)
قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی علیه السلام فَسَأَلَهُ رَجُلٌ فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ الرَّبِّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَهُ أَسْمَاءٌ وَ صِفَاتٌ فِی کِتَابِهِ فَأَسْمَاؤُهُ وَ صِفَاتُهُ هِیَ هُوَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام إِنَّ لِهَذَا الْکَلَامِ وَجْهَیْنِ إِنْ کُنْتَ تَقُولُ هِیَ هُوَ أَنَّهُ (6) ذُو عَدَدٍ وَ کَثْرَةٍ فَتَعَالَی اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ وَ إِنْ کُنْتَ تَقُولُ لَمْ تَزَلْ هَذِهِ الصِّفَاتُ وَ الْأَسْمَاءُ فَإِنَّ لَمْ تَزَلْ یَحْتَمِلُ مَعْنَیَیْنِ فَإِنْ قُلْتَ لَمْ تَزَلْ
ص: 82
و کلام مخلوق یعنی دروغ و ساختگی، همچنانکه خداوند فرموده: «إنّما تعبدون مِن دون الله أوثاناً و تخلقون إفکاً»،{واقعا آنچه را که شما سوای خدا می پرستید جز بتانی [بیش] نیستند و دروغی برمی سازید.}(1)
مؤلف
به نظر من ظاهراً در این روش نوعی تقیه یا ملاحظه بوده، چون مخالفان از اطلاق این لفظ به قرآن سخت امتناع داشتند.
روایت67.
قصص راوندی: امام باقر علیه السّلام فرمود: امیرالمومنین علیه السلام فرمود: همانا خداوند زمینها را پیش از آسمانها آفرید.
که تمام این حدیث در باب عوالم است.
روایت68.
البصائر: حمران از امام باقر علیه السّلام درباره آیه «بدیع السموات و الأرض» پرسید، فرمود: به راستی خداوند اشیاء را بدون طرح و نمونه قبلی آفرید و آسمان ها و زمین را در حالی که پیش از آن آسمان ها و زمین هایی نبودندآفرید، آیا نشنیدی که خداوند فرمود: «وکان عرشه علی الماء»؟
و در عیاشی نیز از حمران مثل این روایت آمده.
روایت69.
ثواب الاعمال، المحاسن: امام باقر علیه السلام می فرماید: خدا کار را به فرشته ای از فرشته ها واگذار کرد و هفت آسمان را آفرید و هفت زمین و همه اشیاء را، و چون دید همه چیز در فرمان خود او است، گفت: چه کسی مانند من است، و خدای عز و جل،
ص: 85
عِنْدَهُ فِی عِلْمِهِ وَ هُوَ مُسْتَحِقُّهَا فَنَعَمْ وَ إِنْ کُنْتَ تَقُولُ لَمْ تَزَلْ تَصْوِیرُهَا وَ هِجَاؤُهَا وَ تَقْطِیعُ حُرُوفِهَا فَمَعَاذَ اللَّهِ أَنْ یَکُونَ مَعَهُ شَیْ ءٌ غَیْرُهُ بَلْ کَانَ اللَّهُ وَ لَا خَلْقَ ثُمَّ خَلَقَهَا وَسِیلَةً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ یَتَضَرَّعُونَ بِهَا إِلَیْهِ وَ یَعْبُدُونَهُ وَ هِیَ ذِکْرُهُ وَ کَانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ لَا ذِکْرَ وَ الْمَذْکُورُ بِالذِّکْرِ هُوَ اللَّهُ الْقَدِیمُ الَّذِی لَمْ یَزَلْ وَ الْأَسْمَاءُ وَ الصِّفَاتُ مَخْلُوقَاتٌ وَ الْمَعْنِیُّ بِهَا هُوَ اللَّهُ الْخَبَرَ(1).
الإحتجاج، عن الجعفری: مثله (2)
الکافی، عن محمد بن أبی عبد الله رفعه إلی أبی هاشم الجعفری: مثله (3)
أقول قد مر شرحه فی کتاب التوحید و دلالته علی المدعی صریحة.
التَّوْحِیدُ، وَ الْکَافِی،: رُوِیَ أَنَّهُ سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَیْنَ کَانَ رَبُّنَا قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ سَمَاءً وَ أَرْضاً فَقَالَ علیه السلام أَیْنَ سُؤَالٌ عَنْ مَکَانٍ وَ کَانَ اللَّهُ وَ لَا مَکَانَ (4).
الْإِحْتِجَاجُ،: سُئِلَ أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام عَنِ التَّوْحِیدِ فَقِیلَ لَمْ یَزَلِ اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَیْ ءَ مَعَهُ ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ بَدِیعاً وَ اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَحْسَنَ (5) الْأَسْمَاءِ أَوْ لَمْ تَزَلِ الْأَسْمَاءُ وَ الْحُرُوفُ مَعَهُ قَدِیمَةً فَکَتَبَ لَمْ یَزَلِ اللَّهُ مَوْجُوداً ثُمَّ کَوَّنَ مَا أَرَادَ الْخَبَرَ(6).
التَّوْحِیدُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ الدَّقَّاقِ عَنِ الْکُلَیْنِیِّ رَفَعَهُ قَالَ: سَأَلَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ مَا الدَّلِیلُ عَلَی حُدُوثِ (7)
الْأَجْسَامِ فَقَالَ إِنِّی مَا وَجَدْتُ شَیْئاً صَغِیراً وَ لَا کَبِیراً إِلَّا وَ إِذَا ضُمَّ إِلَیْهِ مِثْلُهُ صَارَ أَکْبَرَ وَ فِی ذَلِکَ
ص: 83
درخشی از آتش (بر او) فرستاد. پرسیده شد: درخشی از آتش چیست؟ فرمود: به اندازه انگشتی فرستاد، و به سمت او و هر چه آفریده بود پیش رفت و میان آن ها نفوذ کرد تا به او رسید؛ چون خود بین شده و دچار عُجب گردیده بود.(1)
در المحاسن از ابن سنان مانند آن آمده.
روایت70.
المحاسن: امام باقر علیه السلام فرمود: خدای تبارک و تعالی بود و چیزی غیر او نبود. نوری که تاریکی نداشت، صدق و راستی که دروغ در آن نبود، و علمی که جهل در آن نبود و حیاتی که مرگ در آن نبود، و همچنین است تا ابد.(2)
روایت71.
تفسیر عیاشی: امام باقر علیه السّلام فرمود: خدای تبارک و تعالی چنان بود که خود را توصیف کرده. عرشش بر آب بود و آب بر هوا، و هوا جریان نداشت، و غیر آب چیزی نیافریده بود، و آن روز آب شیرین و خوش گوار بود. و چون خدا خواست زمین را بیافریند، به چهار باد فرمان داد تا آب را به هم زدند و موج شد و کفی برآورد، و آن را در محل خانه(کعبه) گرد آورد و خداوند به او امر کرد تا خشک شد و کوهی از کف شد و زمین را از زیرش گسترانید، سپس فرمود: «إنّ أول بیت وضع للنّاس ببکۀ مبارکاً و هدی للعالمین»،(3){در حقیقت نخستین خانه ای که برای [عبادت] مردم نهاده شده، همان است که در مکه است و مبارک و برای جهانیان [مایه] هدایت است.}
روایت72.
تفسیرعیاشی: مردی به امام صادق علیه السّلام گفت:
ص: 86
زَوَالٌ وَ انْتِقَالٌ عَنِ الْحَالَةِ الْأُولَی وَ لَوْ کَانَ قَدِیماً مَا زَالَ وَ لَا حَالَ لِأَنَّ الَّذِی یَزُولُ وَ یَحُولُ یَجُوزُ أَنْ یُوجَدَ وَ یَبْطُلَ فَیَکُونُ بِوُجُودِهِ بَعْدَ عَدَمِهِ دُخُولٌ فِی الْحَدَثِ وَ فِی کَوْنِهِ فِی الْأُولَی دُخُولُهُ فِی الْعَدَمِ وَ لَنْ تَجْتَمِعَ صِفَةُ الْأَزَلِ وَ الْعَدَمِ فِی شَیْ ءٍ وَاحِدٍ الْخَبَرَ(1).
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ قَالَ: کَتَبْتُ عَلَی یَدَیْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ أَعْیَنَ (2)
إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام جُعِلْتُ فِدَاکَ اخْتَلَفَ النَّاسُ فِی الْقُرْآنِ فَزَعَمَ قَوْمٌ أَنَّ الْقُرْآنَ کَلَامُ اللَّهِ غَیْرُ مَخْلُوقٍ وَ قَالَ آخَرُونَ کَلَامُ اللَّهِ مَخْلُوقٌ فَکَتَبَ علیه السلام الْقُرْآنُ کَلَامُ اللَّهِ مُحْدَثٌ غَیْرُ مَخْلُوقٍ وَ غَیْرُ أَزَلِیٍّ مَعَ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ وَ تَعَالَی عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراً کَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا شَیْ ءَ غَیْرَ اللَّهِ مَعْرُوفٌ وَ لَا مَجْهُولٌ وَ کَانَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا مُتَکَلِّمَ وَ لَا مُرِیدَ وَ لَا مُتَحَرِّکَ وَ لَا فَاعِلَ جَلَّ وَ عَزَّ رَبُّنَا فَجَمِیعُ هَذِهِ الصِّفَاتِ مُحْدَثَةٌ عِنْدَ حُدُوثِ الْفِعْلِ مِنْهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَبُّنَا وَ الْقُرْآنُ کَلَامُ اللَّهِ غَیْرُ مَخْلُوقٍ فِیهِ خَبَرُ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ وَ خَبَرُ مَا یَکُونُ بَعْدَکُمْ أُنْزِلَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَلَی مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص (3).
قال الصدوق رحمه الله معنی قوله علیه السلام غیر مخلوق غیر مکذوب و لا یعنی به أنه غیر محدث لأنه قد قال محدث غیر مخلوق و غیر أزلی مع الله تعالی ذکره و إنما منعنا من إطلاق المخلوق علیه لأن المخلوق فی اللغة قد یکون مکذوبا
ص: 84
قربانت شوم! مردم می پندارند عمر دنیا هفت هزار سال است! فرمود: اینچنین نیست که می گویند. خدای آن را آفرید و پنجاه هزار سال به صورت بیابانی تهی رها کرد و ده هزار سال ویران، سپس بداء حاصل شدو در آن خلقی آفرید، نه ازجن و نه از فرشته و نه انس و برای آن ها ده هزار سال تعیین کرد و چون موعدشان رسید، در آن فساد و تباهی کردند و خدا آن ها را از بن برکند و تا ده هزار سال آن را به صورت بیابانی تهی و ویران وانهاد. سپس جنیان را در آن آفرید تا ده هزار سال و چون موعدشان نزدیک شد در آن تباهی کردند و خون ریختند و این است معنی این قول فرشته ها که «أتجعلُ فیها من یُفسِد فیها و یَسفکُ الدِّماء»،{آیا در آن کسی را می نهی که تباهی کند و خون ها بریزد؟} چنانچه فرزندان جان(جنّ بزرگ) ریختند؛ پس خدا آن ها را نابود کرد و آدم را آفرید، و برایش ده هزار سال مقرر داشت و البته هفت هزار و دویست سال آن گذشته و شما در آخر الزمان هستید.
روایت73.
تفسیر امام: امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله در تفسیر کلام خدای عز و جل «الّذی جعل لکم الأرض فراشاً»،(1){ همان کسی که زمین را برایتان گهواره ای ساخت.» فرمود: وقتی خدای عز و جل آب را آفرید، عرشش را بر آن قرار داد، پیش از آنکه آسمان ها و زمین را بیافریند و این است گفته خدا عز و جل «هوالذی خلق السموات و و الأرض فی ستۀ أیام و کان عرشه علی الماء»،(2){و اوست کسی که آسمان ها و زمین را در شش هنگام آفرید و عرش او بر آب بود.} یعنی عرشش بر آب بوده، پیش از آنکه آسمان ها و زمین را بیافریند؛ پس خداوند
ص: 87
و یقال کلام مخلوق أی مکذوب قال الله تبارک و تعالی إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً أی کذبا.
الظاهر أن فیه نوعا من التقیة أو الاتقاء لامتناع المخالفین من إطلاق هذا اللفظ علی القرآن أشد الامتناع.
قِصَصُ الرَّاوَنْدِیِّ، بِإِسْنَادِهِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ وَ ابْنِ الْوَلِیدِ مَعاً عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ (1) عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ لَمَّا خَلَقَ الْأَرَضِینَ خَلَقَهَا قَبْلَ السَّمَاوَاتِ.
أقول تمامه فی باب العوالم.
الْبَصَائِرُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ سَدِیرٍ قَالَ: سَأَلَ حُمْرَانُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَالَ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ ابْتَدَعَ الْأَشْیَاءَ کُلَّهَا عَلَی غَیْرِ مِثَالٍ کَانَ وَ ابْتَدَعَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ یَکُنْ قَبْلَهُنَّ سَمَاوَاتٌ وَ لَا أَرَضُونَ أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ تَعَالَی کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ.
العیاشی، عن حمران: مثله.
ثَوَابُ الْأَعْمَالِ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الصَّیْقَلِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ الْأَمْرَ إِلَی مَلَکٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ فَخَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ سَبْعَ أَرَضِینَ وَ أَشْیَاءَ فَلَمَّا رَأَی الْأَشْیَاءَ قَدِ انْقَادَتْ لَهُ قَالَ مَنْ مِثْلِی فَأَرْسَلَ اللَّهُ
ص: 85
بادها را بر آب فرستاد و آب موج برآورد و دودی از آن برخاست و بر بالای کف برآمد و از آن دود هفت آسمان آفرید و از آن کف، هفت زمین، زمین را بر آب پهن کرد و آب را بر صفا نهاد و صفا را بر ماهی و ماهی را بر گاو و گاو را بر سنگی که لقمان برای پسرش ذکر کرد و گفت: «یا بنیّ أنّها إن تک مثقال حبۀ من خردل فتکن فی صخرۀ أو فی السموات أو فی الأرض یأت بها الله»،(1){ای پسرک من! اگر [عمل تو] هموزن دانه خردلی و در تخته سنگی یا در آسمانها یا در زمین باشد، خدا آن را می آورد.} و آن را بر خاک(ثری) نهاد و آن جا را جز خدا نمی داند.
و چون خدا زمین را آفرید، آن را از زیر کعبه گسترانید و آن را بر آب پهن کرد و به همه چیز احاطه داد، و زمین بر خود بالید و گفت: همه چیز را فرا گرفتم و کیست که به من غلبه کند و چیره گردد؟ و در هر کدام از گوش های ماهی زنجیری بود از طلا که به عرش بسته بود، و خدا ماهی را فرمود: تا جنبید و زمین مانند کشتی طوفانی بر اهل خود چرخید و نتوانست که مانع شود و خود را نگه دارد، و ماهی بر خود بالید و گفت، من بر زمین که همه چیز را فرا گرفته بود چیره شدم و کیست که بر من غلبه یابد و چیره شود؟ و خدای عز و جل کوه ها را آفرید و لنگرگاه آن شدند و زمین سنگین شد و ماهی نتوانست آن را بجنباند و به حرکت درآورد. کوه ها به خود بالیدند و گفتند، ما بر ماهی که بر زمین چیره شده بود چیره شدیم و کیست که بر ما چیره شود؟ و خدا آهن را آفرید تا کوه ها را بریده و کوه نتوانست مانع شود، و آهن به خود بالید و گفت، من بر کوه که بر ماهی چیره شده بود چیره شدم، چه کسی بر من می تواند چیره شود؟ و خدا آتش را آفرید و آهن را نرم کرد واجزایش را از هم پاشید و جدا کرد و آهن نتوانست مانع شود، و آتش به خود بالید و گفت من بر آهن که بر کوه چیره شده بود چیره شدم و چه کسی بر من می تواند چیره شود؟ خدای عز و جل آب را آفرید و آتش را خاموش کرد و او نتوانست مانع شود و آب به خود بالید و گفت من بر آتش که بر آهن چیره بود چیره شدم، چه کسی می تواند بر من چیره شود؟ پس خدای عز و جل باد را آفرید و آن را خشک کرد و گفت من بر آبی که بر آتش چیره بود چیره شدم، چه کسی می تواند بر من چیره شود؟ و خدا انسان را آفرید و او بنیان بادها را از مجاری خودشان به حرکت آورد. و انسان هم به خود بالید و گفت، من بر باد که بر آب چیره بود چیره شدم،
ص: 88
عَزَّ وَ جَلَّ نُوَیْرَةً مِنْ نَارٍ قَالَ (1) وَ مَا نُوَیْرَةٌ(2)
مِنْ نَارٍ قَالَ نَارٌ بِمِثْلِ (3) أَنْمُلَةٍ قَالَ فَاسْتَقْبَلَهَا بِجَمِیعِ مَا خَلَقَ فَتَخَلَّلَتْ (4)
لِذَلِکَ حَتَّی وَصَلَتْ إِلَیْهِ لَمَّا أَنْ أدخله (5)
[دَخَلَهُ] الْعُجْبُ (6).
المحاسن، عن أبیه عن ابن سنان: مثله.
وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَانَ وَ لَیْسَ شَیْ ءٌ غَیْرُهُ نُوراً لَا ظَلَامَ فِیهِ وَ صِدْقاً لَا کَذِبَ فِیهِ وَ عِلْماً لَا جَهْلَ فِیهِ وَ حَیَاةً لَا مَوْتَ فِیهِ وَ کَذَلِکَ (7) لَا یَزَالُ أَبَداً(8).
الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: کَانَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ وَ کَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاءِ وَ الْمَاءُ عَلَی الْهَوَاءِ وَ الْهَوَاءُ لَا یَجْرِی وَ لَمْ یَکُنْ غَیْرُ الْمَاءِ خَلْقٌ وَ الْمَاءُ یَوْمَئِذٍ عَذْبٌ فُرَاتٌ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخْلُقَ الْأَرْضَ أَمَرَ الرِّیَاحَ الْأَرْبَعَ فَضَرَبْنَ الْمَاءَ حَتَّی صَارَ مَوْجاً ثُمَّ أَزْبَدَ زَبَدَةً وَاحِدَةً فَجَمَعَهُ فِی مَوْضِعِ الْبَیْتِ فَأَمَرَ اللَّهُ فَصَارَ جَبَلًا مِنْ زَبَدٍ ثُمَّ دَحَی الْأَرْضَ مِنْ تَحْتِهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدیً لِلْعالَمِینَ.
وَ مِنْهُ، عَنْ عِیسَی بْنِ أَبِی حَمْزَةَ(9) قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام
ص: 86
چه کسی می تواند بر من چیره شود؟ و خدای عز و جل ملک الموت را آفرید و جان انسان را گرفت و آن را میراند و ملک الموت به خود بالید و گفت، من بر آدمی که بر باد چیره بود چیره شدم، چه کسی می تواند بر من چیره شود؟ و خدای عز و جل فرمود: همانا من قهّار و بسیار غالب شونده و پر بخشش، بر تو و بر هر چیزی چیره می گردم و این است کلام او که «إلیه یرجع الأمر کلّه»،(1){همه [جمله] کارها به سوی خدا بازگردانیده می شود.}
روایت74.
تفسیر عیاشی: امام صادق علیه السّلام می فرماید: خدا آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید، پس از سال، شش روز کم شد.
توضیح
شاید منظور این است که بنا بر ظاهر امر این است که ماه ها همه برابر هستند و همه سی روزند، و خداوند شش روز از همه ماه های سال کم کرد و حرکت ماه را چنان قرار داد که سال قمری 354 روز شد، و از این رو در عرف متشرع و عرف عرب، سال به 360 روز اطلاق می شود، با اینکه نه مطابق حرکت خورشید است و نه حرکت ماه و خدا آگاه است.
روایت75.
تفسیر عیاشی: امام باقر علیه السّلام فرمود: راستی خدا که بزرگ باد ذکرش و پاک ومقدس باد اسماء او، زمین را پیش از آسمان آفرید، سپس برای تدبیر کارها بر عرش استوار شد.
و امام باقر علیه السلام فرمود: خدا تبارک و تعالی چنان است که خود را توصیف کرده، و عرشش بر آب بوده و آب بر هوا، و هوا جریانی نداشت.
روایت76.
تفسیر عیاشی: محمّد بن عمران عجلی از امام صادق علیه السّلام پرسید: چه چیزی در محل خانه کعبه بود، وقتی آب آن گونه بود که خدا فرمود: «و کان عرشه علی الماء»؟ فرمود: یک دُرّ و گوهر سفید و درخشان.
روایت77.
المناقب: ضباع هندی از امام صادق علیه السلام پرسید: اصل و ریشه آب چه بوده؟ امام صادق علیه السّلام فرمود: اصل آب از ترس خدا است.
توضیح
یعنی ترس خدا سبب شده که آن گوهر آب شود و آب گردد، چنانچه بیان خواهد شد.(2)
ص: 89
جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ النَّاسَ یَزْعُمُونَ أَنَّ الدُّنْیَا عُمُرَهَا سَبْعَةُ آلَافِ سَنَةٍ فَقَالَ لَیْسَ کَمَا یَقُولُونَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ لَهَا خَمْسِینَ أَلْفَ عَامٍ فَتَرَکَهَا قَاعاً قَفْراً خَاوِیَةً عَشَرَةَ آلَافِ عَامٍ ثُمَّ بَدَا لِلَّهِ بَدَاءٌ فَخَلَقَ فِیهَا خَلْقاً لَیْسَ مِنَ الْجِنِّ وَ لَا مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ لَا مِنَ الْإِنْسِ وَ قَدَّرَ لَهُمْ عَشَرَةَ آلَافِ عَامٍ فَلَمَّا قَرُبَتْ آجَالُهُمْ أَفْسَدُوا فِیهَا فَدَمَّرَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ تَدْمِیراً ثُمَّ تَرَکَهَا قَاعاً قَفْراً خَاوِیَةً عَشَرَةَ آلَافِ عَامٍ ثُمَّ خَلَقَ فِیهَا الْجِنَّ وَ قَدَّرَ لَهُمْ عَشَرَةَ آلَافِ عَامٍ فِیهَا فَلَمَّا قَرُبَتْ آجَالُهُمْ أَفْسَدُوا فِیهَا وَ سَفَکُوا الدِّمَاءَ وَ هُوَ قَوْلُ الْمَلَائِکَةِ أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ کَمَا سَفَکَتْ بَنُو الْجَانِّ فَأَهْلَکَهُمُ اللَّهُ ثُمَّ بَدَا لِلَّهِ فَخَلَقَ آدَمَ وَ قَرَّرَ(1) لَهُ عَشَرَةَ آلَافٍ وَ قَدْ مَضَی مِنْ ذَلِکَ سَبْعَةُ آلَافِ عَامٍ وَ مِائَتَانِ وَ أَنْتُمْ فِی آخِرِ الزَّمَانِ.
تَفْسِیرُ الْإِمَامِ، قَالَ علیه السلام قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا خَلَقَ الْمَاءَ فَجَعَلَ عَرْشَهُ عَلَیْهِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ یَعْنِی وَ کَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاءِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فَأَرْسَلَ اللَّهُ
ص: 87
روایت78.
تنبیه الخاطر: امیر المؤمنین علی علیه السّلام فرمود: به راستی خدای تعالی در آغاز آفرینش آفریده ها نوری آفرید، آن را از هیچ آفرید، سپس از آن تاریکی را آفرید و می توانست تاریکی را از هیچ بیافریند چنان که نور را از هیچ آفرید. سپس از تاریکی نوری آفرید، و از آن نور یاقوتی آفرید به ضخامت هفت آسمان و هفت زمین، سپس به آن یاقوت تشر زد و از هیبت او خود را باخت و آبی شد مرتعش و لرزان، و پیوسته می لرزد تا روز قیامت؛ سپس عرش خود را از نورش آفرید، آن را بر آب نهاد، و عرش ده هزار زبان داشت که خدا را به هر زبانی با ده هزار لغت تسبیح می گفت که هیچ کدام مانند دیگری نبود، و عرش بر آب بود، بدون پرده های مه (در برخی نسخه ها با پرده هایی از مه).(1)
روایت79.
تفسیر فرات: امام حسن فرمود: پدرم را نزد عمر بن خطاب دیدم که کعب الاحبار نزد او بود و او مردی بود که تورات و کتب پیغمبران را خوانده بود، عمر به او گفت: ای کعب! داناترین بنی اسرائیل پس از موسی بن عمران چه کسی بود؟ گفت: او یوشع بن نون بود که پس از موسی بن عمران وصی او بود، و همچنین هر پیغمبری که پس از موسی بن عمران در گذشت یک وصیّ داشت که پس از او کارگزار امتش بود. پس عمر به او گفت:پس وصی پیغمبر ما و دانای آنان که بود؟آیا ابو بکر بود؟
علی علیه السّلام خاموش بود و سخن نمی گفت.کعب گفت: آرام باش ای عمر! که سکوت در اینجا بهتر است. ابو بکر مردی به صلاح بود و مسلمان ها برای صلاحیت او را مقدّم داشتند در حالی که وصی نبود، زیرا [موسی بن عمران] چون درگذشت، وصیت کرد
ص: 90
الرِّیَاحَ عَلَی الْمَاءِ فَتَفَجَّرَ الْمَاءُ مِنْ أَمْوَاجِهِ فَارْتَفَعَ عَنْهُ الدُّخَانُ وَ عَلَا فَوْقَ الزَّبَدِ فَخَلَقَ مِنْ دُخَانِهِ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ فَخَلَقَ مِنْ زَبَدِهِ الْأَرَضِینَ السَّبْعَ فَبَسَطَ الْأَرْضَ عَلَی الْمَاءِ وَ جَعَلَ الْمَاءَ عَلَی الصَّفَا وَ الصَّفَا عَلَی الْحُوتِ وَ الْحُوتَ عَلَی الثَّوْرِ وَ الثَّوْرَ عَلَی الصَّخْرَةِ الَّتِی ذَکَرَهَا لُقْمَانُ لِابْنِهِ فَقَالَ یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا وَ الصَّخْرَةَ عَلَی الثَّرَی وَ لَا یَعْلَمُ مَا تَحْتَ الثَّرَی إِلَّا اللَّهُ فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْضَ دَحَاهَا مِنْ تَحْتِ الْکَعْبَةِ ثُمَّ بَسَطَهَا عَلَی الْمَاءِ فَأَحَاطَتْ بِکُلِّ شَیْ ءٍ فَفَخَرَتِ الْأَرْضُ وَ قَالَتْ أَحَطْتُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ فَمَنْ یَغْلِبُنِی وَ کَانَ فِی کُلِّ أُذُنٍ مِنْ آذَانِ الْحُوتِ سِلْسِلَةٌ مِنْ ذَهَبٍ مَقْرُونَةُ الطَّرَفِ بِالْعَرْشِ فَأَمَرَ اللَّهُ الْحُوتَ فَتَحَرَّکَتْ (1)
فَتَکَفَّأَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا کَمَا تَکَفَّأُ السَّفِینَةُ عَلَی مَتْنِ الْمَاءِ قَدِ اشْتَدَّتْ أَمْوَاجُهُ وَ لَمْ تَسْتَطِعِ الْأَرْضُ الِامْتِنَاعَ فَفَخَرَ الْحُوتُ وَ قَالَ غَلَبْتُ الْأَرْضَ الَّتِی أَحَاطَتْ بِکُلِّ شَیْ ءٍ فَمَنْ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْجِبَالَ فَأَرْسَاهَا وَ ثَقَّلَ الْأَرْضَ بِهَا فَلَمْ یَسْتَطِعِ الْحُوتُ أَنْ یَتَحَرَّکَ فَفَخَرَتِ الْجِبَالُ وَ قَالَتْ غَلَبْتُ الْحُوتَ الَّذِی غَلَبَ الْأَرْضَ فَمَنْ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْحَدِیدَ فَقُطِعَتْ بِهِ الْجِبَالُ وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهَا دِفَاعٌ وَ لَا امْتِنَاعٌ فَفَخَرَ الْحَدِیدُ وَ قَالَ غَلَبْتُ الْجِبَالَ الَّتِی غَلَبَتِ الْحُوتَ فَمَنْ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّارَ فَأَلَانَتِ الْحَدِیدَ وَ فَرَّقَتْ أَجْزَاءَهُ وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدَ الْحَدِیدِ دِفَاعٌ وَ لَا امْتِنَاعٌ فَفَخَرَتِ النَّارُ
وَ قَالَتْ غَلَبْتُ الْحَدِیدَ الَّذِی غَلَبَ الْجِبَالَ فَمَنْ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمَاءَ فَأَطْفَأَ النَّارَ وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهَا دِفَاعٌ وَ لَا امْتِنَاعٌ فَفَخَرَ الْمَاءُ وَ قَالَ غَلَبْتُ النَّارَ الَّتِی غَلَبَتِ الْحَدِیدَ فَمَنْ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الرِّیحَ (2)
فَأَیْبَسَتِ الْمَاءَ فَفَخَرَتِ الرِّیحُ وَ قَالَتْ غَلَبْتُ الْمَاءَ الَّذِی غَلَبَ النَّارَ فَمَنْ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْإِنْسَانَ فَصَرَفَ الرِّیَاحَ (3) عَنْ مَجَارِیهَا بِالْبُنْیَانِ فَفَخَرَ الْإِنْسَانُ وَ قَالَ غَلَبْتُ الرِّیحَ الَّتِی
ص: 88
به یوشع بن نون و گروهی از بنی اسرائیل او را پذیرفتند و گروهی هم فضل و برتری او را انکار کردند، و این همان است که خدای تعالی در قرآن یاد کرده «فآمنت طائفۀٌ من بنی إسرائیل و کَفَرَت طائفۀٌ فأیّدنا الذین آمنوا علی عدوّهم فأصبَحوا ظاهرین»،(1){گروهی از بنی اسرائیل ایمان آوردند پس طایفه ای کفر ورزیدند و کسانی را که گرویده بودند بر دشمنانشان یاری کردیم تا چیره شدند.}وچنین بودند پیغمبران گذشته و امت های پیشین و هیچ پیغمبری نبود جز اینکه یک وصی و جانشین داشت و قومش بر او حسد بردند و فضیلت او را انکار کردند. عمر گفت: وای بر تو ای کعب! پس به نظر تو وصی پیغمبر ما کیست؟
کعب گفت: او در همه کتب پیغمبران معروف و شناخته شده است و در همه کتبی که از آسمان نازل شده اند. او علی است! برادر پیغمبر عربی صلی الله علیه وآله. یار او بود در کار و پشتیبان او بود در برابر دشمنانش [و] همسری مبارک دارد [و] و از او دو پسر دارد که امتش پس از او هر دو را می کشند و به وصیش حسد می برند همان طور که امت های گذشته به اوصیاء پیغمبران خود حسد بردند؛ و او را از حقش دور می کنند و محروم، و پس از او فرزندانش را می کشند، مانند حسد امت های گذشته.
عمر نفسی درکشید و گفت، ای کعب! اگر قدری هم به کتاب نازل شده خدا باور داری، البته بسیار به آن دروغ بستی. کعب گفت: من هرگز در باره کتاب خدا دروغ نگفتم، ولی از من چیزی پرسیدی که ناچار بودم آن را برایت شرح دهم و من حتماً می دانم که داناترین این امت پس از پیغمبرشان، امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام است. زیرا من چیزی از او نپرسیدم جز اینکه نزد او هر آنچه را تورات و همه کتب پیغمبران آن را تصدیق دارند، یافتم.
عمر به او گفت: ای یهودی زاده! خاموش باش، به خدا تو سخن های دروغین بسیار داری. کعب گفت: به خدا سراغ ندارم
ص: 91
غَلَبَتِ الْمَاءَ فَمَنْ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَکَ الْمَوْتِ فَأَمَاتَ الْإِنْسَانَ فَفَخَرَ مَلَکُ الْمَوْتِ وَ قَالَ غَلَبْتُ الْإِنْسَانَ الَّذِی غَلَبَ الرِّیحَ فَمَنْ یَغْلِبُنِی فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا الْقَهَّارُ الْغَلَّابُ الْوَهَّابُ أَغْلِبُکَ وَ أَغْلِبُ کُلَّ شَیْ ءٍ فَذَلِکَ قَوْلُهُ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ.
الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ فَالسَّنَةُ تَنْقُصُ سِتَّةَ أَیَّامِ.
لعل المعنی أن مقتضی ظاهر الحال کان تساوی الشهور و کون کلها ثلاثین یوما فأسقط الله الستة عن الشهور و جعل حرکة القمر بحیث تصیر السنة القمریة ثلاثمائة و أربعة و خمسین یوما و لذا تطلق السنة فی عرف الشرع و عرف العرب علی الثلاثمائة و الستین مع أنه لا یوافق حرکة الشمس و لا حرکة القمر و الله یعلم.
الْعَیَّاشِیُّ، عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ خَلَقَ الْأَرْضَ قَبْلَ السَّمَاءِ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ لِتَدْبِیرِ الْأُمُورِ.
وَ مِنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: کَانَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ وَ الْمَاءُ عَلَی الْهَوَاءِ وَ الْهَوَاءُ لَا یَجْرِی.
وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الْعِجْلِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَیَّ شَیْ ءٍ کَانَ مَوْضِعُ الْبَیْتِ حَیْثُ کَانَ الْمَاءُ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ قَالَ کَانَتْ مَهَاةً بَیْضَاءَ یَعْنِی دُرَّةً.
که از زمانی که حکم اسلام بر من جاری شد و مکلّف شدم، در هیچ چیز از کتاب خدا دروغ بسته باشم. اگر بخواهی، من یک مسأله علمی از تورات مطرح می کنم، اگر تو بهتر دانستی، تو از او داناتری و اگر او فهمید، از تو داناتر است. عمر گفت: بیاور برخی از آنچه ناستوده داری، کعب گفت: به من بگو «وکان عرشه علی الماء»پس زمین کجا بوده؟ وآسمان کجا بوده؟ وهمه مخلوقات کجا بودند؟ عمر گفت: چه کسی از غیب می داند، جز آنچه از پیغمبر ما شنیده باشد؟ گفت ولی به گمانم اگر از ابو الحسن از این مسأله سؤال شود، آن را شرح می دهد، همانند آنچه ما آن را در تورات خواندیم. عمر به او گفت: وقتی به مجلس آمد، از او بپرس. چون علی علیه السّلام بر عمر و یارانش وارد شد، آنان خواستند که امیر المؤمنین را خوار کنند. کعب گفت: ای ابوالحسن! در باره قول خدای تعالی در کتابش به من بگو، آنجا که فرمود: « وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»،{ عرش او بر آب بود تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارترید.}امیر المؤمنین علی علیه السّلام فرمود: آری، عرش او بر آب بود آنگاه که نه زمین گسترانیده شده بود، و نه آسمان ساخته شده، نه آوازی شنیده می شد، نه چشمه ای می جوشید، و نه فرشته مقربی بود، نه پیغمبر مرسلی، و نه ستاره ای در حرکت بود، و نه ماهی در گردش، و نه خورشیدی در تابش. عرش او بر آب بود، و برای هیچ آفریده ای نگران نبود. خود را چنانچه می خواست بزرگ می داشت و تقدیس می نمود، سپس به آفریدن مخلوقات آغاز کرد. موج دریاها را برانگیخت و از آن ها دودی چون بزرگترین آفریده خدا برخاست، و آسمانی بسته از آن ساخت، و سپس زمین را از زیر محل کعبه کشید و پهن کرد، و آن وسط و میانه زمین است و با دریاها پیوست، سپس آن را از بنیان گشود و هفت طبقه اش نمود، بعد از آنکه یکی بود.
سپس به آسمان توجه کرد که دودی بود و بخاری برخاسته از آبی که در آن دریاها بود، و آن را با کلمه ای که جز خودش نمی داند هفت طبقه ساخت، و در هر آسمانی فرشته هایی را جای داد وآنان را معصوم از گناه آفرید، از نوری برگرفته از دریاهای خوش گوار، و آن دریای رحمت است، و خوراکشان را تسبیح تهلیل و تقدیس قرار داد. و چون کارش گذشت
ص: 92
تَنْبِیهُ الْخَاطِرِ، لِلْوَرَّامِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَوَّلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ خَلَقَ نُوراً(1) ابْتَدَعَهُ مِنْ غَیْرِ شَیْ ءٍ ثُمَّ خَلَقَ مِنْهُ ظُلْمَةً وَ کَانَ قَدِیراً أَنْ یَخْلُقَ الظُّلْمَةَ لَا مِنْ شَیْ ءٍ کَمَا خَلَقَ النُّورَ مِنْ غَیْرِ شَیْ ءٍ ثُمَّ خَلَقَ مِنَ الظُّلْمَةِ نُوراً وَ خَلَقَ مِنَ النُّورِ یَاقُوتَةً غِلَظُهَا کَغِلَظِ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ وَ سَبْعِ أَرَضِینَ ثُمَّ زَجَرَ الْیَاقُوتَةَ فَمَاعَتْ لِهَیْبَتِهِ فَصَارَتْ مَاءً مُرْتَعِداً وَ لَا یَزَالُ مُرْتَعِداً إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ ثُمَّ خَلَقَ عَرْشَهُ مِنْ نُورِهِ وَ جَعَلَهُ عَلَی الْمَاءِ وَ لِلْعَرْشِ عَشَرَةُ آلَافِ لِسَانٍ یُسَبِّحُ اللَّهَ کُلُّ لِسَانٍ مِنْهَا بِعَشَرَةِ آلَافِ لُغَةٍ لَیْسَ فِیهَا لُغَةٌ تُشْبِهُ الْأُخْرَی وَ کَانَ الْعَرْشُ عَلَی الْمَاءِ مِنْ دُونِ حُجُبِ (2)
الضَّبَابِ (3).
تَفْسِیرُ الْفُرَاتِ، عَنْ عُبَیْدِ بْنِ کَثِیرٍ مُعَنْعَناً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام قَالَ: شَهِدْتُ أَبِی (4) عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ وَ عِنْدَهُ کَعْبُ الْأَحْبَارِ وَ کَانَ رَجُلًا قَدْ قَرَأَ التَّوْرَاةَ وَ کُتُبَ الْأَنْبِیَاءِ علیهم السلام فَقَالَ لَهُ عُمَرُ یَا کَعْبُ مَنْ کَانَ أَعْلَمَ بَنِی إِسْرَائِیلَ بَعْدَ مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ علیه السلام قَالَ کَانَ أَعْلَمُ بَنِی إِسْرَائِیلَ بَعْدَ مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ یُوشَعَ بْنَ نُونٍ وَ کَانَ وَصِیَّ مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ بَعْدَهُ (5) وَ کَذَلِکَ کُلُّ نَبِیٍّ خَلَا مِنْ بَعْدِ(6) مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ کَانَ لَهُ وَصِیٌّ یَقُومُ فِی أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ فَمَنْ وَصِیُّ نَبِیِّنَا وَ عَالِمُنَا أَبُو بَکْرٍ قَالَ وَ عَلِیٌّ سَاکِتٌ لَا یَتَکَلَّمُ فَقَالَ کَعْبٌ مَهْلًا(7) فَإِنَّ السُّکُوتَ عَنْ هَذَا أَفْضَلُ کَانَ أَبُو بَکْرٍ رَجُلًا خَطَا(8)
بِالصَّلَاحِ فَقَدَّمَهُ الْمُسْلِمُونَ لِصَلَاحِهِ وَ لَمْ یَکُنْ بِوَصِیٍّ فَإِنَّ مُوسَی بْنَ عِمْرَانَ لَمَّا تُوُفِّیَ أَوْصَی إِلَی
ص: 90
و آفرینشش پایان یافت بر ملک خود استوار شد، و ستایش شد چنان که شایسته آن بود؛ سپس ملک خود را اندازه کرد، و در هر آسمانی اختران فروزانی آویخت مانند قندیل ها و چراغ هایی که در مساجد می آویزند، که کسی نمی تواند آن ها را حساب کند جز خدای تبارک و تعالی. یک اختر آسمانی مانند یک شهر بزرگ در زمین است. سپس خورشید و ماه را آفرید و هر دو را تابنده ساخت، و اگر خدای تعالی آن دو را وانهاده بود، همانطور که نخستین بار آفریده بود، شب از روزشناخته نمی شد، و ماه و سال و زمستان و تابستان و بهار و پائیز از هم شناخته نمی شدند و دین داران وقت وظائف و فرائض دینی خود را نمی دانستند، و کارگر نمی دانست کی به دنبال امور معاش خود برود و کی آسایش کند، و خدا به خاطر رأفتی که به بنده های خود داشت، به آن ها نظر کرد، و جبرئیل را فرستاد تا با پر خود یکی از دو خورشید را مسح کند، و پرتو و شعاع آن را برد و روشنی آن را به جا گذاشت، و این است فرموده خدا که «وجَعَلنا الّلیلَ و النّهارَ آیَتَین فَمَحونا آیۀَ الّلیل فجعلنا آیۀ النّهار مُبصِرۀً لتبتغوا فضلاً من ربّکم و لتعلمو عدد السنین و الحساب و کلّ شیءٍ فصّلناه تفصیلا»،(1){و شب و روز را دو نشانه قرار دادیم. نشانه شب را تیره گون و نشانه روز را روشنی بخش گردانیدیم تا [در آن] فضلی از پروردگارتان بجویید و تا شماره سال ها و حساب [عمرها و رویدادها] را بدانید و هر چیزی را به روشنی باز نمودیم.} و آن ها را نهادیم تا در فلک روان باشند و فلک میان آسمان و زمین فراز و بلند است. در آسمان، فرازی و بلندی اش تا سه فرسخ است در فرو گرفتن خورشید و ماهِ روان. و هر کدام در شتابند و سیصد فرشته آن ها را می کشاند، در دست هر فرشته حلقه ای است که آن ها را در اعماق این دریا روانه می کنند و هر کدام سر و صدایی در تهلیل و تسبیح و تقدیس دارند. اگر یکی از آن ها از اعماق آن دریا ظاهر شود و بیرون آید، هر چه بر روی زمین است می سوزد حتی کوه ها و سنگ ها و هر چه خدا آفریده، و چون خدا آسمان ها و زمین و شب و روز و اختران و فلک را آفرید و زمین را بر پشت ماهی نهاد، بر او سنگینی کرد و لرزید و به وسیله کوه ها آن را محکم و استوار کرد، و چون آفرینش آنچه در آسمان ها بود کامل شد
ص: 93
یُوشَعَ بْنِ نُونٍ فَقَبِلَهُ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ أَنْکَرَتْ فَضْلَهُ طَائِفَةٌ وَ هِیَ (1)
الَّتِی ذَکَرَ اللَّهُ تَعَالَی فِی الْقُرْآنِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ کَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ (2) وَ کَذَلِکَ الْأَنْبِیَاءُ السَّالِفَةُ وَ الْأُمَمُ الْخَالِیَةُ لَمْ یَکُنْ نَبِیٌّ إِلَّا وَ قَدْ کَانَ لَهُ وَصِیٌّ یَحْسُدُهُ قَوْمُهُ وَ یَدْفَعُونَ فَضْلَهُ فَقَالَ وَیْحَکَ یَا کَعْبُ فَمَنْ تَرَی وَصِیَّ نَبِیِّنَا قَالَ کَعْبٌ مَعْرُوفٌ فِی جَمِیعِ کُتُبِ
الْأَنْبِیَاءِ وَ الْکُتُبِ الْمُنْزَلَةِ مِنَ السَّمَاءِ عَلِیٌّ أَخُو النَّبِیِّ الْعَرَبِیِّ علیه السلام یُعِینُهُ عَلَی أَمْرِهِ وَ یُوَازِرُهُ عَلَی مَنْ نَاوَاهُ وَ لَهُ زَوْجَةٌ مُبَارَکَةٌ وَ لَهُ مِنْهَا ابْنَانِ یَقْتُلُهُمَا أُمَّتُهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ یَحْسُدُونَ (3) وَصِیَّهُ کَمَا حَسَدَتِ الْأُمَمُ أَوْصِیَاءَ أَنْبِیَائِهَا فَیَدْفَعُونَهُ عَنْ حَقِّهِ وَ یَقْتُلُونَ مِنْ وُلْدِهِ بَعْدَهُ (4) کَحَسَدِ(5)
الْأُمَمِ الْمَاضِیَةِ وَ قَالَ فَأُفْحِمَ عِنْدَهَا وَ قَالَ (6):
یَا کَعْبُ لَئِنْ صَدَقْتَ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ قَلِیلًا فَقَدْ کَذَبْتَ کَثِیراً فَقَالَ کَعْبٌ وَ اللَّهِ مَا کَذَبْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ قَطُّ وَ لَکِنْ سَأَلْتَنِی عَنْ أَمْرٍ لَمْ یَکُنْ لِی بُدٌّ مِنْ تَفْسِیرِهِ وَ الْجَوَابِ فِیهِ فَإِنِّی لَأَعْلَمُ أَنَّ أَعْلَمَ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام بَعْدَ نَبِیِّهَا(7)
لِأَنِّی لَمْ أَسْأَلْهُ عَنْ شَیْ ءٍ إِلَّا وَجَدْتُ عِنْدَهُ کلما(8)
[عِلْماً] تُصَدِّقُهُ بِهِ التَّوْرَاةُ وَ جَمِیعُ کُتُبِ الْأَنْبِیَاءِ علیهم السلام فَقَالَ لَهُ عُمَرُ اسْکُتْ یَا ابْنَ الْیَهُودِیِ (9)
فَوَ اللَّهِ إِنَّکَ لَکَثِیرُ التَّخَرُّصِ (10)
بِکَذِبٍ (11) فَقَالَ کَعْبٌ وَ اللَّهِ مَا عَلِمْتُ أَنِّی کَذَبْتُ فِی شَیْ ءٍ مِنْ
ص: 91
و زمین در آن روز تهی بود و در آن کسی نبود، خدا به فرشته ها فرمود: «إنّی جاعلٌ فی الإرض خلیفۀ قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبّح بحمدک و نقدّس لک قال إنّی أعلم ما لاتعلمون»،(1){من در زمین جانشینی خواهم گماشت. [فرشتگان] گفتند آیا در آن کسی را می گماری که در آن فساد انگیزد و خون ها بریزد و حال آنکه ما با ستایش تو [تو را] تنزیه می کنیم و به تقدیست می پردازیم! فرمود: من چیزی می دانم که شما نمی دانید.} پس خدا جبرئیل را فرستاد و از روی زمین مشتی (خاک) برگرفت و آن را با آب شیرین و تلخ خمیر کرد. و طبع ها را در آن در آمیخت، پیش از آنکه جان در آن بدمد و او را از روی گندمگون زمین آفرید و برای همین او را آدم نامید. چون او را با آب خمیر کرد گل آلود شد و آن را چون کوهی بزرگ به دامنه کوه افکند، ابلیس در آن روز بر آسمان پنجم بود، از سوراخ بینی آدم درون می شد و از دبر او در می آمد، سپس دست بر شکمش می زد و می گفت: تو برای چه آفریده شدی؟ اگر برتر و بالا دست من شوی از تو فرمان نمی برم و اگر زیردستم شوی یاریت نمی کنم. از روزی که آفریده شد تا جان در او دمیده شد، هزار سال در بهشت ماند. او را از آب و گل، نور و ظلمت و بادو پرتوی از خدا آفرید، اما بر اثر نور ایمان می آورد و بر اثر ظلمت به کفر می گراید و گمراهی. سرشت خاکیاش در مواجهه با آب او را دچار لرزش و ناتوانی و زبری پوست تن می نماید، و او را به چهار طبع وصف کنند، طبع خون و بلغم، و صفراء و باد، و این است قول خدا تبارک و تعالی که «أولا یذکر الإنسان أنّا خلقناه من قبل و لم یکن شیئا»،(2){آیا انسان به یاد نمیآورد که ما او را قبلا آفریدیم و حال آنکه چیزی نبوده است؟}
کعب گفت: ای عمر، تو را به خدا!آیا تو به مانند دانش امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علم داری؟ گفت: نه، کعب گفت: علی بن ابی طالب علیه السّلام وصی پیغمبران است و محمّد خاتم پیغمبران علیهم السلام، و علی خاتم اوصیاء، و نیست امروزه در روی زمین کسی(نفسی) جز اینکه علی بن ابی طالب از او داناتر است. به خدا ذکر نشده از خلق آدمی و جن و آسمان و زمین و فرشته ها، چیزی جز اینکه من آن را در تورات خواندم، چنانچه او گفت. و هیچ روز عمر را خشمناک تر از آن روز ندیدند.(3)
توضیح
«الخرص»: دروغ و سخن از روی گمان. «التخرص»: افتراء.
ص: 94
کِتَابِ اللَّهِ مُنْذُ جَرَی لِلَّهِ عَلَیَّ الْحُکْمُ وَ لَئِنْ شِئْتَ لَأُلْقِیَنَّ عَلَیْکَ شَیْئاً مِنْ عِلْمِ التَّوْرَاةِ فَإِنْ فَهِمْتَهُ فَأَنْتَ أَعْلَمُ مِنْهُ وَ إِنْ فَهِمَ فَهُوَ أَعْلَمُ مِنْکَ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ هَاتِ بَعْضَ هَنَاتِکَ فَقَالَ کَعْبٌ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ فَأَیْنَ کَانَتِ الْأَرْضُ وَ أَیْنَ کَانَتِ السَّمَاءُ وَ أَیْنَ کَانَ جَمِیعُ خَلْقِهِ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ وَ مَنْ یَعْلَمُ غَیْبَ (1) اللَّهِ مِنَّا إِلَّا مَا سَمِعَهُ رَجُلٌ مِنْ نَبِیِّنَا قَالَ وَ لَکِنْ إِخَالُ أَبَا حَسَنٍ لَوْ سُئِلَ عَنْ ذَلِکَ لَشَرَحَهُ بِمِثْلِ مَا قَرَأْنَاهُ فِی التَّوْرَاةِ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ فَدُونَکَ إِذاً اخْتَلَفَ الْمَجْلِسُ قَالَ فَلَمَّا دَخَلَ عَلِیٌّ علیه السلام عَلَی عُمَرَ وَ أَصْحَابِهِ (2) أَرَادُوا إِسْقَاطَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَقَالَ کَعْبٌ یَا أَبَا الْحَسَنِ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَی فِی کِتَابِهِ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام نَعَمْ کَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاءِ حِینَ لَا أَرْضٌ مَدْحِیَّةٌ وَ لَا سَمَاءٌ مَبْنِیَّةٌ وَ لَا صَوْتٌ یُسْمَعُ وَ لَا عَیْنٌ تَنْبُعُ وَ لَا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا نَجْمٌ یَسْرِی وَ لَا قَمَرٌ یَجْرِی وَ لَا شَمْسٌ تُضِی ءُ وَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاءِ غَیْرُ مُسْتَوْحِشٍ إِلَی أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ یُمَجِّدُ نَفْسَهُ وَ یُقَدِّسُهَا کَمَا شَاءَ أَنْ یَکُونَ کَانَ ثُمَّ بَدَا لَهُ أَنْ یَخْلُقَ الْخَلْقَ فَضَرَبَ بِأَمْوَاجِ الْبُحُورِ فَثَارَ مِنْهَا مِثْلُ الدُّخَانِ کَأَعْظَمِ مَا یَکُونُ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَبَنَی بِهَا سَمَاءً رَتْقاً ثُمَّ دَحَا(3) الْأَرْضَ مِنْ
مَوْضِعِ (4)
الْکَعْبَةِ وَ هِیَ وَسَطُ الْأَرْضِ فَطَبَقَتْ إِلَی الْبِحَارِ ثُمَّ فَتَقَهَا بِالْبُنْیَانِ وَ جَعَلَهَا سَبْعاً بَعْدَ إِذْ کَانَتْ وَاحِدَةً ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ مِنْ ذَلِکَ الْمَاءِ الَّذِی أَنْشَأَهُ مِنْ تِلْکَ الْبُحُورِ فَجَعَلَهَا سَبْعاً طِبَاقاً بِکَلِمَتِهِ الَّتِی لَا یَعْلَمُهَا غَیْرُهُ وَ جَعَلَ فِی کُلِّ سَمَاءٍ سَاکِناً مِنَ الْمَلَائِکَةِ خَلَقَهُمْ مَعْصُومِینَ مِنْ نُورٍ مِنْ بُحُورٍ عَذْبَةٍ وَ هُوَ(5)
بَحْرُ الرَّحْمَةِ وَ جَعَلَ طَعَامَهُمُ التَّسْبِیحَ وَ التَّهْلِیلَ وَ التَّقْدِیسَ فَلَمَّا قَضَی أَمْرَهُ
ص: 92
«بعض هناتک» یعنی بدیهایت یا کلمات عجیبت. «و لکن إخال» که گاهی با فتح همزه می آید یعنی گمان می کنم.
«ثم فتقها بالبنیان» شاید منظور این است که میان طبقاتش گشادگی ایجاد کرد و مانند ساختمان شد، یا اینکه بنا بر قولی، عمارت و آبادانی در آن نهاد و به هفت اقلیم تقسیم شد. این خبر نقاط ابهامی دارد و رموزی، و شاید ما در زمان مناسبی در باره بخشی از آن توضیح بدهیم.
روایت80.
کافی: داود رقی از امام صادق علیه السّلام از تفسیر آیه: «و کان عرشه علی الماء» پرسید، فرمود: چه می گویند؟ گفتم: می گویند: عرش بر روی آب بود و پروردگار بالای آن. فرمود: دروغ می گویند، هر که این را بگوید خدا را چون باری و جسمی قابل حمل پنداشته، و به صفت مخلوق توصیفش کرده و این مستلزم آن است که چیزی که خدا را حمل کرده و نگه داشته، نیرومندتر از او باشد. گفتم: قربانت گردم! برایم شرح بده. فرمود: خدا دین و دانش خود را بر آب بار کرد، پیش از آنکه زمینی یا آسمانی یا جن وانسی، یا خورشید و ماهی باشند. چون خواست خلق را بیافریند، آن ها را در برابر خود پراکند و به آن ها گفت: پروردگارتان کیست؟ نخستین کسی که به سخن آمد، رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام بودند که گفتند: تویی پروردگار ما. پس دین و دانشش را به آن ها داد تا حمل کنند، سپس به فرشته ها فرمود: اینان حاملان دین و علم منند و امینانم بر خلق، و آنان مسئول هستند.
سپس به بنی آدم فرمود: به ربوبیت و پروردگاری خداوند اقرار کنید، و برای اینان به ولایت و فرمانبرداری. گفتند: بله پروردگارا، ما اقرار کردیم. پس خدا به فرشته ها فرمود: گواه باشید. ملائکه گفتند: گواهیم براینکه فردا نگویند راستی ما از این بی خبر بودیم یا بگویند، همانا پدران ما پیش از این مشرک بودند، و ما پس از آن ها فرزندان ناتوانی بودیم. آیا ما را به آن چه بیهوده کاران کردند عذاب می نمائی؟ ای داود، ولایت ما در میثاق بر آن ها تأکید شده.(1)
در التوحید روایتی مشابه آن آمده.
ص: 95
وَ خَلْقَهُ اسْتَوَی عَلَی مُلْکِهِ فَمُدِحَ کَمَا یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یُحْمَدَ ثُمَّ قَدَّرَ مُلْکَهُ فَجَعَلَ فِی کُلِّ سَمَاءٍ شُهُباً مُعَلَّقَةً(1)
کَوَاکِبَ کَتَعْلِیقِ الْقَنَادِیلِ مِنَ الْمَسَاجِدِ لَا یُحْصِیهَا(2)
غَیْرُهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ النَّجْمُ مِنْ نُجُومِ السَّمَاءِ کَأَکْبَرِ مَدِینَةٍ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ خَلَقَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ فَجَعَلَهُمَا شَمْسَیْنِ فَلَوْ تَرَکَهُمَا تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَمَا کَانَ ابْتَدَأَهُمَا فِی أَوَّلِ مَرَّةٍ لَمْ یُعْرَفْ خِلْقَةُ اللَّیْلِ مِنَ النَّهَارِ وَ لَا عُرِفَ الشَّهْرُ وَ لَا السَّنَةُ وَ لَا عُرِفَ الشِّتَاءُ مِنَ الصَّیْفِ وَ لَا عُرِفَ الرَّبِیعُ مِنَ الْخَرِیفِ وَ لَا عَلِمَ أَصْحَابُ الدَّیْنِ مَتَی یَحُلُّ دَیْنُهُمْ وَ لَا عَلِمَ الْعَامِلُ مَتَی یَتَصَرَّفُ (3)
فِی مَعِیشَتِهِ وَ مَتَی یَسْکُنُ لِرَاحَةِ بَدَنِهِ فَکَانَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لِرَأْفَتِهِ بِعِبَادِهِ نَظَرَ(4)
لَهُمْ فَبَعَثَ جَبْرَئِیلَ علیه السلام إِلَی إِحْدَی الشَّمْسَیْنِ فَمَسَحَ بِهَا جَنَاحَهُ فَأَذْهَبَ مِنْهَا الشُّعَاعَ وَ النُّورَ وَ تَرَکَ فِیهَا الضَّوْءَ فَذَلِکَ قَوْلُهُ وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ وَ کُلَّ شَیْ ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا وَ جَعَلَهُمَا یَجْرِیَانِ فِی الْفَلَکِ وَ الْفَلَکُ بَحْرٌ(5) فِیمَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ مُسْتَطِیلٌ فِی السَّمَاءِ اسْتِطَالَتُهُ ثَلَاثَةُ فَرَاسِخَ یَجْرِی فِی غَمْرَةِ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا عَلَی عَجَلَةٍ یَقُودُهُمَا(6) ثَلَاثُمِائَةِ مَلَکٍ بِیَدِ کُلِّ مَلَکٍ مِنْهَا عُرْوَةٌ یَجُرُّونَهَا فِی غَمْرَةِ ذَلِکَ الْبَحْرِ لَهُمْ زَجَلٌ بِالتَّهْلِیلِ وَ التَّسْبِیحِ وَ التَّقْدِیسِ لَوْ بَرَزَ وَاحِدٌ مِنْهُمَا مِنْ غَمْرِ ذَلِکَ الْبَحْرِ لَاحْتَرَقَ کُلُّ شَیْ ءٍ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ حَتَّی الْجِبَالُ وَ الصُّخُورُ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْ ءٍ فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ وَ النُّجُومَ وَ الْفَلَکَ وَ جَعَلَ الْأَرَضِینَ عَلَی ظَهْرِ حُوتٍ (7) أَثْقَلَهَا فَاضْطَرَبَتْ فَأَثْبَتَهَا بِالْجِبَالِ فَلَمَّا اسْتَکْمَلَ خَلْقَ مَا فِی السَّمَاوَاتِ
ص: 93
توضیح
ظاهرش آن است که خدای سبحان به آب حالتی داد که قابلیت حمل دین و دانش او را پیدا کرد، و شاید مقصود این باشد که چون آب از نخستین آفریده ها است، و خدا آن را آماده کرد تا از آن خلقی برون آید که قابلیت حمل دین و دانش او را داشته باشند، و اسباب برآمدن آن ها را فراهم کرده، مانند آن است که دین و دانشش را بر آب حمل کرده. و هر کس به روش حکماء سخن کند، آب را تفسیر به خرد می کند و بخشی تفسیر به هیولا کردند، و ما از این سخنان به فضل خدای تعالی به دوریم.
روایت81.
روضۀ الکافی: مردی از دانشمندان شام به امام باقر علیه السّلام گفت: یا ابا جعفر، آمدم از تو مسأله ای بپرسم که در تفسیر و یافتن پاسخ آن درمانده شدم، من از سه دسته مردم آن را پرسیدم: هر کدام پاسخی متفاوت دادند. امام علیه السّلام فرمود: آن مسأله چیست؟ گفت: من از شما می پرسم، نخستین آفریده خدا چیست؟ برخی به من گفته اند، قدر است، و برخی گفته اند: قلم است، و برخی آن را روح دانسته اند، امام باقر علیه السّلام فرمود: چیز درستی نگفتند، من به تو خبر می دهم که خدا تبارک و تعالی بود و چیزی جز او نبود، عزیز بود و هیچ کس پیش از عزت او نبود، و این است فرموده او «سبحان ربّک ربّ العزۀ عمّا یصفون»،(1){منزه است پروردگار تو، پروردگار شکوهمند از آنچه وصف می کنند.}خالق بود پیش از مخلوق و اگر نخست بار چیزی را از چیزی آفریده باشد، نقطه پایانی برای آن متصور نیست؛ و اگر همیشه با خدا چیزی بوده، در این صورت خدا پیش از او نبوده؛ ولی خدا بوده آنگاه که جز او چیزی نبوده، و چیزی آفریده که همه چیز از آن
ص: 96
وَ الْأَرْضُ یَوْمَئِذٍ خَالِیَةٌ لَیْسَ فِیهَا أَحَدٌ قَالَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ فَبَعَثَ اللَّهُ جَبْرَئِیلَ علیه السلام فَأَخَذَ مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ قَبْضَةً فَعَجَنَهُ بِالْمَاءِ الْعَذْبِ وَ الْمَالِحِ (1)
وَ رَکَّبَ فِیهِ الطَّبَائِعَ قَبْلَ أَنْ یَنْفُخَ فِیهِ الرُّوحَ فَخَلَقَهُ مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ فَلِذَلِکَ سُمِّیَ آدَمَ لِأَنَّهُ لَمَّا عُجِنَ بِالْمَاءِ اسْتَأْدَمَ فَطَرَحَهُ فِی الْجَبْلِ کَالْجَبْلِ الْعَظِیمِ وَ کَانَ إِبْلِیسُ یَوْمَئِذٍ خَازِناً عَلَی السَّمَاءِ الْخَامِسَةِ یَدْخُلُ فِی مَنْخِرِ آدَمَ ثُمَّ یَخْرُجُ مِنْ دُبُرِهِ ثُمَّ یَضْرِبُ بِیَدِهِ عَلَی بَطْنِهِ فَیَقُولُ لِأَیِّ أَمْرٍ خُلِقْتَ لَئِنْ جُعِلْتَ فَوْقِی لَا أَطَعْتُکَ وَ إِنْ جُعِلْتَ أَسْفَلَ مِنِّی لَا أُعِینُکَ فَمَکَثَ فِی الْجَنَّةِ أَلْفَ سَنَةٍ مَا بَیْنَ خَلْقِهِ إِلَی أَنْ یُنْفَخَ فِیهِ الرُّوحُ فَخَلَقَهُ مِنْ مَاءٍ وَ طِینٍ وَ نُورٍ وَ ظُلْمَةٍ وَ رِیحٍ وَ نُورٍ مِنْ نُورِ اللَّهِ فَأَمَّا النُّورُ فَیُورِثُهُ الْإِیمَانَ وَ أَمَّا الظُّلْمَةُ فَیُورِثُهُ الْکُفْرَ وَ الضَّلَالَةَ وَ أَمَّا الطِّینُ فَیُورِثُهُ الرِّعْدَةَ وَ الضَّعْفَ وَ الِاقْشِعْرَارَ(2) عِنْدَ إِصَابَةِ الْمَاءِ فَیُنْعَتُ (3) بِهِ عَلَی أَرْبَعِ الطَّبَائِعِ عَلَی الدَّمِ وَ الْبَلْغَمِ وَ الْمِرَارِ وَ الرِّیحِ فَذَلِکَ قَوْلُهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً قَالَ فَقَالَ کَعْبٌ یَا عُمَرُ بِاللَّهِ أَ تَعْلَمُ کَعِلْمِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ لَا فَقَالَ کَعْبٌ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَصِیُّ الْأَنْبِیَاءِ وَ مُحَمَّدٌ خَاتَمُ الْأَنْبِیَاءِ علیهم السلام وَ عَلِیٌّ خَاتَمُ الْأَوْصِیَاءِ وَ لَیْسَ عَلَی الْأَرْضِ الْیَوْمَ مَنْفُوسَةٌ إِلَّا وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ أَعْلَمُ مِنْهُ وَ اللَّهِ مَا ذَکَرَ مِنْ خَلْقِ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ الْمَلَائِکَةِ شَیْئاً إِلَّا وَ قَدْ قَرَأْتُهُ فِی التَّوْرَاةِ کَمَا قَرَأَ قَالَ فَمَا رُئِیَ عُمَرُ غَضِبَ قَطُّ مِثْلَ غَضَبِهِ ذَلِکَ الْیَوْمَ (4).
الخرص الکذب و القول بالظن و التخرص الافتراء بعض
ص: 94
و آن آب است که همه چیز را از آن آفریده و نسبت هر چیز را به آب قرار داد، و نسب و نژادی نبود که به آن بپیوندد، و باد را از آب آفرید و باد را بر آب چیره ساخت و باد، دل آن را شکافت تا اینکه از آب کفی حاصل شد تا اندازه ای که خدا خواست، و از آن کف زمینی سپید و پاک آفرید که شکستگی و سوراخی نداشت، و بلندی و پستی در آن نبود و بی درخت بود، سپس آن را در هم نوردید و بالای آب نهاد. سپس خدا آتش را از آب آفرید و آتش دل آب را شکافت تا از آب دودی برآمد به اندازه ای که خدا خواست، و از آن دود آسمانی صاف و پاک آفرید که شکستگی و سوراخ نداشت و این است فرموده او که «رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا *وَأَغْطَشَ لَیْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا»،(1){سقفش را برافراشت و آن را [به اندازه معین] درست کرد. و شبش را تیره و روزش را آشکار گردانید.}- فرمود: - نه خورشیدی بود و نه ماه، و نه اختران و نه ابر، سپس آن را در هم نوردید و بالای زمین نهاد، سپس دو آفریده را به هم مربوط ساخت، و آسمان را پیش از زمین برافراشت، و این است فرموده او که «وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِکَ دَحَاهَا»،(2) {و پس از آن زمین را با غلتانیدن گسترد.} می فرماید: پهن کرد.
مرد شامی گفت: یا ابا جعفر، این کلام خدای عز و جل یعنی چه؟ «أَوَلَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا»،(3){آیا کسانی که کفر ورزیدند ندانستند که آسمان ها و زمین هر دو به هم پیوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختیم؟} امام علیه السّلام فرمود: شاید می پنداری آن ها به هم چسبیده و پیوسته بودند، و یکی را از دیگری برگشود و جدا کرد؟ گفت: آری. امام فرمود: از پروردگارت طلب استغفار کن، زیرا معنی «کانتا رتقا» این است که می فرماید، آسمان بسته بود و باران فرود نمی آمد. و زمین بسته بود و دانه گیاه نمی روئید، و چون خدای تبارک و تعالی خلق را آفرید، و از هر جانوری در زمین پراکند، آسمان را با باران گشود، و زمین را به رویاندن دانه، شامی گفت: گواهی می دهم که تو زاده پیغمبری و دانش تو دانش پیغمبران است.(4)
توضیح
این که فرمود «اگر نخستین آفریده از چیزی باشد» یعنی اگر چنان باشد که حکماء می پندارند هر حادث و پدیده ای باید مسبوق به ماده ای باشد، چیزی که نخستین پدیده و حادث باشد محقق نشود، و لازم می شود وجود قدیمی غیر ازخدا را بپذیریم و آن محال است. «نسبت هر چیز را به آب قرار داد»
ص: 97
هناتک أی شرورک أو کلماتک العجیبة و لکن إخال بکسر الهمزة و قد تفتح أی أظن ثم فتقها بالبنیان لعل المراد جعل الفرج بین قطعاتها فصارت کالبنیان أو جعل فیها البناء و العمارة فقسمت بالأقالیم علی قول و الجبل بالفتح الساحة و کان فی الخبر تصحیفات و هو مشتمل علی رموز و لعلنا نتکلم فی بعض أجزائه فی موضع یناسبه.
الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ فَقَالَ مَا یَقُولُونَ (1) قُلْتُ یَقُولُونَ إِنَّ الْعَرْشَ کَانَ عَلَی الْمَاءِ وَ الرَّبُّ فَوْقَهُ فَقَالَ کَذَبُوا مَنْ زَعَمَ هَذَا فَقَدْ صَیَّرَ اللَّهَ مَحْمُولًا وَ وَصَفَهُ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِ (2) وَ لَزِمَهُ أَنَّ الشَّیْ ءَ الَّذِی یَحْمِلُهُ أَقْوَی مِنْهُ قُلْتُ بَیِّنْ لِی جُعِلْتُ فِدَاکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ حَمَّلَ دِینَهُ وَ عِلْمَهُ الْمَاءَ قَبْلَ أَنْ تَکُونَ أَرْضٌ أَوْ سَمَاءٌ أَوْ جِنٌّ أَوْ إِنْسٌ أَوْ شَمْسٌ أَوْ قَمَرٌ فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یَخْلُقَ الْخَلْقَ نَثَرَهُمْ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ لَهُمْ مَنْ رَبُّکُمْ فَأَوَّلُ مَنْ نَطَقَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةُ علیهم السلام فَقَالُوا أَنْتَ رَبُّنَا فَحَمَّلَهُمُ الْعِلْمَ وَ الدِّینَ ثُمَّ قَالَ لِلْمَلَائِکَةِ هَؤُلَاءِ حَمَلَةُ دِینِی وَ عِلْمِی وَ أُمَنَائِی فِی خَلْقِی وَ هُمُ الْمَسْئُولُونَ ثُمَّ قَالَ لِبَنِی آدَمَ أَقِرُّوا لِلَّهِ بِالرُّبُوبِیَّةِ وَ لِهَؤُلَاءِ النَّفَرِ بِالْوَلَایَةِ وَ الطَّاعَةِ فَقَالُوا نَعَمْ رَبَّنَا أَقْرَرْنَا فَقَالَ اللَّهُ لِلْمَلَائِکَةِ اشْهَدُوا فَقَالَتِ الْمَلَائِکَةُ شَهِدْنَا عَلَی أَنْ لَا یَقُولُوا غَداً إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ أَوْ یَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ یَا دَاوُدُ وَلَایَتُنَا مُؤَکَّدَةٌ عَلَیْهِمْ فِی الْمِیثَاقِ (3).
التوحید، عن علی بن أحمد الدقاق عن محمد بن أبی عبد الله الکوفی عن
ص: 95
یعنی همه را از آب آفرید، نه مقصود این است که می گوید: «و جعلنا من الماء کل شیء حیّ»، { هر چیز زنده ای را از آب پدید آوردیم.} زیرا ظاهرش مخصوص به دارای حیات است مگر اینکه گفته شود، مقصود از هر چیز در اینجا هم همان زنده ها است، یا گفته شود نسبت زنده ها به آب مستلزم نسبت دیگر چیزها به آن است از هر یک از عناصر، زیرا آن ها هم جزء زنده ها هستند. «سپس دو آفریده را به هم مربوط ساخت» یعنی وضعیت آن ها را مرتب نمود، و یکی را در بالای دیگری نهاد، یا آنکه نسبت آن ها را در کتاب خود یاد کرد و فرمود: «و الأرض بعد ذلک دحاها» و بیان کرد که گسترانیدن زمین پس از افراشتن آسمان بوده است.
روایت82.
روضۀ الکافی: محمّد بن مسلم روایت می کند که امام باقر علیه السلام به من فرمود: همه چیز آب بود، و عرش خدا بر آب بود، و خدا عز و جل آب را فرمان داد تا بر افروخت و آتش گرفت، سپس آتش را فرمود تا خاموش شد و از خاموشی آن دودی برخاست و خدا آسمان ها و زمین را از آن دود آفرید، و زمین را ازخاکسترش آفرید، سپس آب و آتش و باد با هم ستیز کردند. آب گفت: منم بزرگترین لشکر خدا(جندالله اکبر)، آتش گفت: منم بزرگترین لشکر خدا، و خدای عز و جل به باد خطاب کرد:توئی بزرگترین لشکر.(1)
توضیح
«زمین را از خاکستر آفریده»، شاید مقصود بقیه زمینی باشد که بعد از دحو و گسترانیدن زمین حاصل شده، و شاید کفی که در اخبار دیگر ذکر شده مایه اولیه زمین باشد و خاکستر از آن به وجود آمده و از آن خاکستر زمین آفریده شده یا اینکه خاکستر بخشی از زمین با کف آمیخته شده و کف خشکیده و سفت شده و زمین شده است.
روایت83.
روضۀ الکافی: امام باقر علیه السّلام فرمود: به راستی خدای عز و جل، بهشت را پیش از دوزخ آفرید، و طاعت را پیش از گناه، و رحمت را پیش از خشم و غضب، و خوبی را پیش از بدی، و آسمان را پیش از زمین آفرید، و زندگی را پیش از مرگ، و خورشید را پیش از ماه، و نور را پیش از ظلمت.(2)
ص: 98
محمد بن إسماعیل البرمکی عن جزعان (1) بن نصر الکندی عن سهل: مثله
ظاهره أن الله سبحانه أعطی الماء حالة صار قابلا لحمل دینه و علمه و یحتمل أن یکون المعنی أنه لما کان الماء أول المخلوقات و کان الله تعالی جعله قابلا لأن یخرج منه خلقا یکونون قابلین لعلمه و دینه و کان یهیئ أسباب خروجهم منه فکأنه حمل دینه و علمه الماء و من یسلک مسلک الحکماء قد یؤول الماء بالعقل و قد یؤوله بالهیولی و نحن من ذلک بمعزل بفضله تعالی.
الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَطِیَّةَ(2)
قَالَ: جَاءَ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ مِنْ عُلَمَائِهِمْ فَقَالَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ جِئْتُ أَسْأَلُکَ عَنْ مَسْأَلَةٍ قَدْ أَعْیَتْ عَلَیَّ أَنْ أَجِدَ أَحَداً یُفَسِّرُهَا وَ قَدْ سَأَلْتُ عَنْهَا ثَلَاثَةَ أَصْنَافٍ مِنَ النَّاسِ فَقَالَ کُلُّ صِنْفٍ مِنْهُمْ شَیْئاً غَیْرَ الَّذِی قَالَ الصِّنْفُ الْآخَرُ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام مَا ذَاکَ قَالَ فَإِنِّی أَسْأَلُکَ عَنْ أَوَّلِ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ خَلْقِهِ فَإِنَّ بَعْضَ مَنْ سَأَلْتُهُ قَالَ الْقَدَرُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الْقَلَمُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الرُّوحُ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مَا قَالُوا شَیْئاً أُخْبِرُکَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَانَ وَ لَا شَیْ ءَ غَیْرُهُ وَ کَانَ عَزِیزاً وَ لَا أَحَدَ کَانَ قَبْلَ عِزِّهِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ کَانَ الْخَالِقُ قَبْلَ الْمَخْلُوقِ وَ لَوْ کَانَ أَوَّلُ مَا خَلَقَ مِنْ خَلْقِهِ الشَّیْ ءَ مِنَ الشَّیْ ءِ إِذاً لَمْ یَکُنْ لَهُ انْقِطَاعٌ أَبَداً وَ لَمْ یَزَلِ اللَّهُ إِذاً وَ مَعَهُ شَیْ ءٌ لَیْسَ هُوَ یَتَقَدَّمُهُ وَ لَکِنَّهُ کَانَ إِذْ لَا شَیْ ءَ غَیْرُهُ وَ خَلَقَ الشَّیْ ءَ الَّذِی جَمِیعُ
ص: 96
توضیح
شاید مقصود از خلق «طاعت»، تقدیرباشد، بلکه در بیشتر آن ها ظاهر همین است، و خلق به معنی تقدیر شایع است. و مقصود از خلق شر و بدی خلق چیزی است که شر به حسب ظاهر بر آن مترتب است و اگر چه خیر او غالب و وجودش صلاح است.
روایت84.
روضۀ الکافی: امام صادق علیه السّلام می فرماید که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: خدا هیچ نیافرید جز آنکه بر او فرماندهی گماشت که به او غلبه داشته باشد، این برای آن است که چون خدای تبارک و تعالی ابر را آفرید، به خود بالید و با عجب فریاد برکشید و گفت: چه چیز بر من چیره می شود؟ پس زمین را آفرید و بر پشت او پهن کرد و او زبون شد، سپس زمین به خود بالید و گفت: چه چیز می تواند بر من چیره شود؟ و کوه ها را آفرید و چون میخ هایی بر پشتش کوبید تا اهل خود را نلرزاند، و زمین زبون شد و آرام گردید. سپس کوه ها بر زمین فخر کردند و مغرور شدند و سر بلند کردند و گفتند: چه چیزی می تواند بر ما چیره شود؟ خدا آهن را آفرید تا کوه را برید و زبون شد. سپس آهن بر کوه ها فخر فروختند و گفتند، چه چیزی است که بر ما غلبه یابد؟ و آتش را آفرید و آهن را گداخت و ذوب کرد و آهن زبون شد. سپس آتش شعله زد و شیهه کشید و بر خود بالید و گفت: چه چیزی می تواند بر من چیره شود؟ پس آب را آفرید و آب را خاموش کرد و آتش زبون شد. سپس آب بر خود بالید و غرید و گفت: چه چیزی می تواند بر من چیره شود؟ پس باد را آفرید و امواج آن را به جنبش درآورد و آنچه در قعرش بود برانگیخت و آن را از مجاریش حبس کرد و بازگرفت و آب زبون شد. سپس باد بر خود بالید و تند وزید و دامن خود را بالا کشید و گفت: چه چیزی می تواند بر من چیره شود ؟ پس انسان را آفرید و او ساخت و چاره جست و برگرفت آنچه را که از باد و دیگر آفاتش پنهان دارد، و باد زبون شد. سپس انسان سرکش شد و طغیان کرد و گفت کیست نیرومندتر از من؟ و خدا مرگ را برای او آفرید و او را مقهور کرد و انسان زبون شد. سپس مرگ پیش خود بالید و خدای عز و جل فرمود: مبال بر خود که من تو را میان دو گروه بهشتیان و دوزخیان سر می برم، سپس هرگز زنده ات نمی کنم تا امید و بیمی شوی و باز فرمود: بردباری بر خشم چیره است
ص: 99
الْأَشْیَاءِ مِنْهُ وَ هُوَ الْمَاءُ الَّذِی خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنْهُ فَجَعَلَ نَسَبَ کُلِّ شَیْ ءٍ إِلَی الْمَاءِ وَ لَمْ یَجْعَلْ لِلْمَاءِ نَسَباً یُضَافُ إِلَیْهِ وَ خَلَقَ الرِّیحَ مِنَ الْمَاءِ ثُمَّ سَلَّطَ الرِّیحَ عَلَی الْمَاءِ فَشَقَّقَتِ الرِّیحُ مَتْنَ الْمَاءِ حَتَّی ثَارَ مِنَ الْمَاءِ زَبَدٌ عَلَی قَدْرِ مَا شَاءَ أَنْ یَثُورَ فَخَلَقَ مِنْ ذَلِکَ الزَّبَدِ أَرْضاً بَیْضَاءَ نَقِیَّةً لَیْسَ فِیهَا صَدْعٌ وَ لَا ثَقْبٌ (1) وَ لَا صُعُودٌ وَ لَا هُبُوطٌ وَ لَا شَجَرَةٌ ثُمَّ طَوَاهَا فَوَضَعَهَا فَوْقَ الْمَاءِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ النَّارَ مِنَ الْمَاءِ فَشَقَّقَتِ النَّارُ مَتْنَ الْمَاءِ حَتَّی ثَارَ مِنَ الْمَاءِ دُخَانٌ عَلَی قَدْرِ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَثُورَ فَخَلَقَ مِنْ ذَلِکَ الدُّخَانِ سَمَاءً صَافِیَةً نَقِیَّةً لَیْسَ فِیهَا صَدْعٌ وَ لَا نَقْبٌ (2) وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ أَمِ السَّماءُ بَناها رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها قَالَ وَ لَا شَمْسٌ وَ لَا قَمَرٌ وَ لَا نُجُومٌ وَ لَا سَحَابٌ ثُمَّ طَوَاهَا فَوَضَعَهَا فَوْقَ الْأَرْضِ ثُمَّ نَسَبَ الْخَلِیقَتَیْنِ فَرَفَعَ السَّمَاءَ قَبْلَ الْأَرْضِ فَذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ ذِکْرُهُ وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها یَقُولُ بَسَطَهَا قَالَ فَقَالَ لَهُ الشَّامِیُّ یَا أَبَا جَعْفَرٍ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام فَلَعَلَّکَ تَزْعُمُ أَنَّهُمَا کَانَتَا رَتْقاً مُلْتَزِقَتَیْنِ مُلْتَصِقَتَیْنِ فَفُتِقَتْ إِحْدَاهُمَا مِنَ الْأُخْرَی فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام اسْتَغْفِرْ رَبَّکَ فَإِنَّ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ کانَتا رَتْقاً یَقُولُ کَانَتِ السَّمَاءُ رَتْقاً لَا تُنْزِلُ الْمَطَرَ وَ کَانَتِ الْأَرْضُ رَتْقاً لَا تُنْبِتُ الْحَبَّ فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی الْخَلْقَ وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ فَفَتَقَ السَّمَاءَ بِالْمَطَرِ وَ الْأَرْضَ بِنَبَاتِ الْحَبِّ فَقَالَ الشَّامِیُّ أَشْهَدُ أَنَّکَ مِنْ وُلْدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَنَّ عِلْمَکَ عِلْمُهُمْ (3).
قوله علیه السلام و لو کان أول ما خلق أی لو کان کما تزعمه الحکماء کل حادث مسبوقا بمادة فلا یتحقق شی ء یکون أول الأشیاء من الحوادث فیلزم وجود قدیم سوی الله تعالی و هو محال فجعل نسب کل شی ء إلی الماء أی
ص: 97
و مهربانی بر تندی چیره می شود، و راستی بر خطا غلبه می کند، سپس امام صادق علیه السّلام فرمود: و چه شباهتی دارد این به آن چه بر دیگری غلبه کند!(1)
توضیح
در قاموس گوید: «زَخَر البحر زخرا و زخورا و تزخر»: آب دریا بالا آمد. «زخر الوادی»: زمین بلند و مرتفع شد. «زخر النبات»: گیاه رشد کرد و بلند شد. «زخر الرجل بما عنده»: مرد به آنچه داشت فخر ورزید. پایان.
ظاهر این است که این بیانات بر سبیل استعاره و تمثیلی آمده و مقصود این است که هر چیزی به غیر حق تعالی، مقهور و مغلوب دیگری است، و خدای سبحان همان قاهر و غالب بر هر چه غیر او است و اینکه خدای سبحان به حکمت خودش در این دنیا زیان چیزی را به چیز دیگری دفع کرده تا زندگی برای مردم فراهم شود.
جوهری گفته: «الزفیر»: صدای بلند نفس به خاطر سختی. و «الزفیر» اول صدای الاغ. و شهیق آخر آن است. و فیروزآبادی گفته: «زفر النار»: صدای شعله کشیدن آتش.
و«آب به خود بالید» شاید مراد به آب در اینجا آب هایی است که درون زمین جای دارند و زمین بر روی آن ها آفریده شده، از این جهت آب را در اول خبر به «بحار سفلی» تعبیر کرد و غلبه زمین فقط برآن است نه آب های ظاهر، و تأخر خلق این گونه آب از بسیاری چیزها، با تقدم و پیش بودن اصل آفرینش آب و حقیقت آن برجز خودش از سایر چیزهامنافات ندارد.
«لوَّحت اذیالها» یعنی دامن ها بالا کشید و حرکتشان داد از سرافرازی و تکبر و این از بهترین استعاره ها است. «فترجی أو تخاف» یعنی زنده شدنت امید دوزخیان گردد و بیم بهشتیان و شاید مقصود از سر بریدن مرگ، سر بریدن چیزی باشد به این نام تا هر دو گروه بفهمند مرگ از آن ها به طور چشمگیری برداشته شده، اگر نگوئیم أعراض در نشئه دیگر مجسم می شوند، و شاید که بیان آن از باب استعاره تمثیلی است .
ص: 100
بأن خلق جمیعها منه لا بقوله وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍ لأنه ظاهرا مختص بذوی الحیاة إلا أن یقال المراد بکل شی ء هنا أیضا ذوو الحیاة أو یقال انتساب ذوی الحیاة إلیه مستلزم لانتساب غیرهم أیضا من العناصر لأنها جزء الحیوان ثم نسب الخلیقتین أی رتبهما فی الوضع و جعل إحداهما فوق الأخری أو بین نسبة خلقهما فی کتابه بقوله وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها فبین أن دحو الأرض بعد رفع السماء.
الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ الْحَجَّالِ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام کَانَ کُلُّ شَیْ ءٍ مَاءً وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ فَأَمَرَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ الْمَاءَ فَاضْطَرَمَ نَاراً ثُمَّ أَمَرَ النَّارَ فَخَمَدَتْ فَارْتَفَعَ مِنْ خُمُودِهَا دُخَانٌ فَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ مِنْ ذَلِکَ الدُّخَانِ وَ خَلَقَ الْأَرْضَ مِنَ الرَّمَادِ ثُمَّ اخْتَصَمَ الْمَاءُ وَ النَّارُ وَ الرِّیحُ فَقَالَ الْمَاءُ أَنَا جُنْدُ اللَّهِ الْأَکْبَرُ وَ قَالَ الرِّیحُ أَنَا جُنْدُ اللَّهِ الْأَکْبَرُ(1)
وَ قَالَتِ النَّارُ أَنَا جُنْدُ اللَّهِ الْأَکْبَرُ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی الرِّیحِ أَنْتِ جُنْدِیَ الْأَکْبَرُ.
و خلق الأرض من الرماد لعل المراد بقیة الأرض التی حصلت بعد الدحو و یحتمل أیضا أن یکون الزبد المذکور فی الأخبار الأخر مادة بعیدة للأرض بأن یکون الرماد تکون من الزبد و من الرماد تکونت الأرض أو یکون الرماد أحد أجزاء الأرض مزج بالزبد فجمد الزبد بذلک المزج و تصلب.
الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْجَنَّةَ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ النَّارَ وَ خَلَقَ الطَّاعَةَ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الْمَعْصِیَةَ وَ خَلَقَ الرَّحْمَةَ قَبْلَ الْغَضَبِ وَ خَلَقَ الْخَیْرَ قَبْلَ الشَّرِّ وَ خَلَقَ الْأَرْضَ قَبْلَ السَّمَاءِ وَ خَلَقَ الْحَیَاةَ قَبْلَ الْمَوْتِ وَ خَلَقَ الشَّمْسَ قَبْلَ الْقَمَرِ وَ خَلَقَ النُّورَ قَبْلَ (2) أَنْ یَخْلُقَ الظُّلْمَةَ(3).
ص: 98
روایت85.
الاختصاص: یونس بن عبد الرحمن روزی به امام موسی کاظم علیه السّلام گفت: کجا بود پروردگارت، آنگاه که نه آسمانی ساخته شده بود، و نه زمینی پهناور؟ فرمود: نوری بود در نور، نوری بر نور، و از این نور آبی آفرید کدر، و از این آب ظلمتی آفرید، و عرش او بر این ظلمت بود. گفت درباره جا و مکانش از شما پرسیدم. فرمود: هر چه بگوئی کجا، پس خود جا در کجا است؟ گفت: خوب بیان کردی و دریافتم، من از شما از مکان موجود و معروف پرسیدم. فرمود: در علم خود بود به خاطر علم خودش، و علم دانشمندان در برابر دانشش کم و اندک است. گفت من از شما از مکان پرسیدم. فرمود: ای نانجیب! آیا جواب تو را ندادم که او در علم خود بود به خاطر علمش، و کوتاه و نارسا است دانش دانشمندان در برابر دانش او؟
روایت86.
سعد السعود: سید بن طاوس گفت که در صحف ادریس علیه السلام از یک نسخه قدیمی پیدا کردم که نخستین روزی که خداوند بزرگ و با عظمت در آن آفرید روز یک شنبه بود، سپس بامداد روز دوشنبه، پس خداوند بزرگ و باعظمت دریاها را گرد زمین فراهم آورد؛ و آن ها را چهار دریا نمود: فرات، نیل، سیحون، جیحون. سپس شب سه شنبه آمد، و تاریکی و هراس شب همه جا را فرا گرفت، و بامداد سه شنبه آمد و خداوند خورشید و ماه را آفرید... و شرح مفصلی در اینجا آورده و گفته: شب چهارشنبه شد و خدا هزار هزار صنف فرشته آفرید، بعضی مانند خلقت ابر، بعضی بر خلقت آتش، همه در آفرینش و در جنس از هم متفاوت بودند. سپس بامداد روز چهارشنبه شد و خدا از آب اصناف چهار پایان و پرندگان را آفرید، و روزی آن ها را در زمین نهاد، و آتش بزرگ را آفرید، و انواع گزندگان را.
سپس شب پنجشنبه شد، و خدا جانوران درنده و پرنده های شکاری را جدا ساخت. سپس بامداد روز پنجشنبه شد و خدا هشت بهشت آفرید، و درهاشان را برابر هم ساخت. و سپس شب جمعه شد و خدا نور زهراء علیها السلام را آفرید، و صد باب رحمت گشود که در هر باب جزئی از رحمت بود، و به هر در هزار فرشته رحمت گماشت و رئیس و فرمانده همه را میکائیل قرار داد، آخرین آن ها را باب رحمت همه خلائق نمود تا به وسیله آن میان خود به هم رحم و مهربانی کنند. سپس بامداد روز جمعه شد و خدا درهای آسمان را با فرود آمدن باران گشود و بادها وزید،
ص: 101
لعل المراد بخلق الطاعة تقدیرها بل الظاهر فی الأکثر ذلک و الخلق بمعنی التقدیر شائع و المراد بخلق الشر خلق ما یترتب علیه شر ظاهرا و إن کان خیره غالبا و وجوده صلاحا.
الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقاً إِلَّا وَ قَدْ أَمَّرَ عَلَیْهِ آخَرَ یَغْلِبُهُ فِیهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمَّا خَلَقَ السَّحَابَ (1)
السُّفْلَی فَخَرَتْ وَ زَخَرَتْ (2) وَ قَالَتْ أَیُّ شَیْ ءٍ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ الْأَرْضَ فَسَطَحَهَا عَلَی ظَهْرِهَا فَذَلَّتْ ثُمَّ إِنَّ الْأَرْضَ فَخَرَتْ وَ قَالَتْ أَیُّ شَیْ ءٍ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ الْجِبَالَ فَأَثْبَتَهَا عَلَی ظَهْرِهَا أَوْتَاداً مِنْ أَنْ تَمِیدَ بِمَا عَلَیْهَا فَذَلَّتِ الْأَرْضُ وَ اسْتَقَرَّتْ ثُمَّ إِنَّ الْجِبَالَ فَخَرَتْ عَلَی الْأَرْضِ فَشَمَخَتْ وَ اسْتَطَالَتْ وَ قَالَتْ أَیُّ شَیْ ءٍ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ الْحَدِیدَ فَقَطَعَهَا فَقَرَّتِ الْجِبَالُ وَ ذَلَّتْ ثُمَّ إِنَّ الْحَدِیدَ فَخَرَ عَلَی الْجِبَالِ وَ قَالَ أَیُّ شَیْ ءٍ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ النَّارَ فَأَذَابَتِ الْحَدِیدَ فَذَلَّ الْحَدِیدُ ثُمَّ إِنَّ النَّارَ زَفَرَتْ وَ شَهَقَتْ وَ فَخَرَتْ وَ قَالَتْ أَیُّ شَیْ ءٍ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ الْمَاءَ فَأَطْفَأَهَا فَذَلَّتِ النَّارُ ثُمَّ إِنَّ الْمَاءَ فَخَرَ وَ زَخَرَ وَ قَالَ أَیُّ شَیْ ءٍ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ الرِّیحَ فَحَرَّکَتْ أَمْوَاجَهُ وَ أَثَارَتْ مَا فِی قَعْرِهِ وَ حَبَسَتْهُ عَنْ مَجَارِیهِ فَذَلَّ الْمَاءُ ثُمَّ إِنَّ الرِّیحَ فَخَرَتْ وَ عَصَفَتْ وَ لَوَّحَتْ (3)
أَذْیَالَهَا وَ قَالَتْ أَیُّ شَیْ ءٍ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ الْإِنْسَانَ فَبَنَی وَ احْتَالَ وَ اتَّخَذَ مَا یَسْتَتِرُ بِهِ مِنَ الرِّیحِ وَ غَیْرِهَا فَذَلَّتِ الرِّیحُ ثُمَّ إِنَّ الْإِنْسَانَ طَغَی وَ قَالَ مَنْ أَشَدُّ مِنِّی قُوَّةً فَخَلَقَ اللَّهُ لَهُ الْمَوْتَ فَقَهَرَهُ فَذَلَّ الْإِنْسَانُ ثُمَّ إِنَّ الْمَوْتَ فَخَرَ فِی نَفْسِهِ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَا تَفْخَرْ فَإِنِّی ذَابِحُکَ بَیْنَ الْفَرِیقَیْنِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَهْلِ النَّارِ ثُمَّ لَا أُحْیِیکَ أَبَداً فَتُرْجَی وَ تُخَافُ (4)
وَ قَالَ أَیْضاً وَ الْحِلْمُ یَغْلِبُ الْغَضَبَ
ص: 99
و ابر پدید آورد، و فرشته های رحمت را به زمین فرستاد تا ابر را فرمان دهند بر زمین ببارد و زمین با سبزه و گیاه خود شکوفا و گلستان شود، و خوبی و خرمیاش افزوده شود، و فرشته ها غرق نور شوند، و بدین جهت خدا روز جمعه را روز درخشان نامید و روز فزونی و خدا فرمود: من روز جمعه را گرامی ترین و دوست داشتنی ترین روزها قرار دادم.
سپس شرح والایی داد و گفت: خدای بزرگ و جلیل، زمین را معرفی کرد که از آن خلقی می آفریند، برخی فرمانبر و برخی گنهکار. زمین لرزید و خواست که او را معاف بدارد و خواهش کرد از آن خلقی نگیرد که گنهکار شود و به دوزخ برود. جبرئیل آمد تا گل آدم را از آن بردارد و از او خواهش کرد به عزت خدا که چیزی برندارد، تا جایی که جبرئیل به درگاه خدا نالید و اظهار تضرع کرد و زمین نالید و خدا فرمود: برگردد، و میکائیل را مأمور کرد و زمین لرزید و خواهش کرد و زاری کرد و خدا فرمود تا دست از آن کشید و سپس اسرافیل را مأمور کرد و باز زمین لرزید و خواهش کرد و زاری کرد و خدا فرمود تا دست کشید.سپس عزرائیل را مأمور کرد و زمین لرزید و خواهش کرد و زاری کرد و او گفت خدا به من فرمانی داده و من آن را انجام می دهم، چه خوشت بیاید یا بدت بیاید. و مشتی از آن، طبق فرمان خدا برگرفت، و آن را به جایگاه خود بالا برد و خدا فرمود: همچنانکه مأمور و متصدی بر گرفتن خاک زمین شدی و آن، از این کار کراهت داشت، مأمور و متصدی جان گرفتن همه اهل زمین تا روز قیامت شو، با آنکه آنان دوست ندارند. و چون خورشید روز جمعه غروب کرد، خدا خواب راآفرید و همه جانوران زمین را فرا گرفت و خواب را آسودگی و آسایش قرار داد و آن شب را به همین جهت شب شنبه(سبت) نامید و فرمود: منم خدا و شایسته پرستشی نیست جز من، آفریننده هر چیزم، آفریدم آسمان ها و زمین و آنچه میان آنها است و آنچه زیر خاک است در شش هنگام از ماه نیسان که نخستین ماه است از ماه های دنیا و شب و روز را ساختم و روز را برای کار و زندگی قرار دادم و شب را برای خفتن و آسودگی، سپس صبح روز شنبه شد .
و خداوند زبان ها را از هم مشخص کرد و همه خلائق خداوند را به عزت و جلالش تسبیح گفتند و آفرینش او کامل شد و امر او در شب و روز تمام شد و سپس روز یک شنبه دوم که هشتمین روز عمر دنیا بود رسید و خدا فرشته ای را فرمود تا گل آدم را خمیر کرد و به هم زد
ص: 102
وَ الرَّحْمَةُ تَغْلِبُ السَّخَطَ وَ الصَّدَقَةُ تَغْلِبُ الْخَطِیئَةَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ مَا أَشْبَهَ هَذَا مِمَّا یَغْلِبُ غَیْرَهُ (1).
فی القاموس زخر البحر کمنع زخرا و زخورا و تزخر طما و تملأ و الوادی مد جدا و ارتفع و النبات طال و الرجل بما عنده فخر انتهی (2) و الظاهر أن هذه الجمل جرت علی سبیل الاستعارة التمثیلیة لبیان أن سوی الحق تعالی مقهور مغلوب عن غیره و الله سبحانه هو الغالب القاهر لجمیع ما سواه و أنه سبحانه بحکمته دفع فی الدنیا عادیة کل شی ء بشی ء لیستقیم للناس التعیش فیها و المیل الحرکة و الاضطراب.
و قال الجوهری الزفیر اغتراق (3)
النفس للشدة و الزفیر أول صوت الحمار و الشهیق آخره (4)
و قال الفیروزآبادی زفر النار سمع لتوقدها صوت (5)
قوله علیه السلام إن الماء فخر لعل المراد بالماء هاهنا المیاه التی استکنت فی الأرض و خلقت علی وجهها و لذا قید الماء فی أول الخبر بالبحار السفلی و غلبة الأرض إنما هی علیها دون المیاه الظاهرة فلا ینافی تأخر خلق هذا الماء عن کثیر من الأشیاء تقدم خلق أصل الماء و حقیقته علی غیره من سائر الأشیاء.
قوله و عصفت أی اشتدت و لوحت أذیالها أی رفعتها و حرکتها تبخترا و تکبرا و هذا من أحسن الاستعارات فترجی أو تخاف أی لا أحییک فتکون حیاتک رجاء لأهل النار و خوفا لأهل الجنة و ذبح الموت لعل المراد به ذبح شی ء یسمی بهذا الاسم لیعرف الفریقان رفع الموت عنهما عیانا إن لم نقل بتجسم الأعراض فی تلک النشأة و یحتمل أن یکون هذا أیضا علی الاستعارة التمثیلیة.
ص: 100
و خدا آن را چهل سال در خمیر نگهداشت، سپس آن را چسبنده نمود، سپس سیاه و بدبو کرد تا چهل سال، سپس آن را خشکیده و چون گل کوزه کرد تا چهل سال. پس از صد و بیست سال که گِل آدم را خمیر کرده بود به ملائکه فرمود: به راستی من بشر را از گل آفریدم، و چون او را ساختم و از روح خود در آن دمیدم، همه برایش به سجده افتید. گفتند: آری.
در صحف به این لفظ بیان شده که: پس خدا آدم را به آن صورت که در لوح محفوظ تصویر کرده بود آفرید.
علی بن طاوس می گوید: برخی مسلمان ها بخشی از این کلام را انداختند و گفتند: خدا آدم را به صورت خود آفرید و معتقد به جسمانیّت خدا شدند، و مسلمانان به تأویل این حدیث پرداختند، و اگر همه کلام صحف نقل شده بود نیاز به تأویل نبود و باور کردنی بود و عقل سلیم به این امر شهادت می داد. در صحف آمده است: سپس او را جسمی ساخت و تا چهل سال بر سر راه فرشته هایی که به آسمان بالا می رفتند افتاده بود. سپس نژاد و نسل جنیان و تبهکاری و گریختن ابلیس را به درگاه خدا یاد کرده و درخواست او مبنی بر بودن در کنار فرشته ها و پذیرش آن را و هم آنچه را از جنیان به وقوع پیوست تا اینکه خدا به ابلیس فرمود با فرشته ها فرود آید و جنیان را از زمین راند و او هم فرود آمد و جنیان را از زمینی که در آن تباهی کرده بودند راند، و کیفیت خلق روح در آدم و اندام او و نشستن او را شرح داده، و خدا فرمود: تا فرشته ها بر او سجده کنند و همه سجده کردند جز ابلیس که از جنیان بود و به او سجده نکرد، آدم عطسه زد و خدا فرمود: ای آدم! بگو: الحمد للَّه رب العالمین و او هم گفت، و خدا فرمود: رحمت خدا بر تو، برای آن تو را آفریدم که موحد باشی و مرا یگانه بخوانی و مرا بپرستی و حمد و سپاس مرا به جا بیاوری و به من ایمان بیاوری و انکار نکنی و چیزی را شریک من قرار ندهی .
روایت87.
مؤلف : تمام آن خبر در کتاب نبوت و کتاب غیبت بیان شد، و در برخی کتب از قول امام صادق علیه السّلام حدیثی دیدم که در ضمن کلامش فرمود: به اصول دین و حقائق یقینی ملتزم باش و پذیرا و تسلیم، که مردم با صفا و پاک در آن اتفاق دارند و در اختلاف مردم وارد مشو که بر تو سخت می شود، و البته امت برگزیده اتفاق نظر دارند که خدا یکی است و هیچ چیزی مانند او نیست؛
ص: 103
الْإِخْتِصَاصُ،: قَالَ یُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ یَوْماً لِمُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیه السلام أَیْنَ کَانَ رَبُّکَ حَیْثُ لَا سَمَاءٌ مَبْنِیَّةٌ وَ لَا أَرْضٌ مَدْحِیَّةٌ قَالَ کَانَ نُوراً فِی نُورٍ وَ نُوراً عَلَی نُورٍ خَلَقَ مِنْ ذَلِکَ النُّورِ مَاءً مُنْکَدِراً فَخَلَقَ مِنْ ذَلِکَ الْمَاءِ ظُلْمَةً فَکَانَ عَرْشُهُ عَلَی تِلْکَ الظُّلْمَةِ قَالَ إِنَّمَا سَأَلْتُکَ عَنِ الْمَکَانِ قَالَ کُلُّ مَا قُلْتُ أَیْنَ فَأَیْنَ هُوَ الْمَکَانُ قَالَ وَصَفْتَ فَأَجَدْتَ (1)
إِنَّمَا سَأَلْتُکَ عَنِ الْمَکَانِ الْمَوْجُودِ الْمَعْرُوفِ قَالَ کَانَ فِی عِلْمِهِ لِعِلْمِهِ فَقَصُرَ عِلْمُ الْعُلَمَاءِ عِنْدَ عِلْمِهِ قَالَ إِنَّمَا سَأَلْتُکَ عَنِ الْمَکَانِ قَالَ یَا لُکَعُ أَ لَیْسَ قَدْ أَجَبْتُکَ أَنَّهُ کَانَ فِی عِلْمِهِ لِعِلْمِهِ فَقَصُرَ عِلْمُ الْعُلَمَاءِ عِنْدَ عِلْمِهِ.
سَعْدُ السُّعُودِ، لِلسَّیِّدِ بْنِ طَاوُسٍ قَالَ: وَجَدْتُ فِی صُحُفِ إِدْرِیسَ علیه السلام مِنْ نُسْخَةٍ عَتِیقَةٍ أَوَّلُ یَوْمٍ خَلَقَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ یَوْمُ الْأَحَدِ ثُمَّ کَانَ صَبَاحُ یَوْمِ الْإِثْنَیْنِ فَجَمَعَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ الْبِحَارَ حَوْلَ الْأَرْضِ وَ جَعَلَهَا أَرْبَعَةَ بِحَارٍ الْفُرَاتَ وَ النِّیلَ وَ سَیْحَانَ وَ جَیْحَانَ ثُمَّ
کَانَ مَسَاءُ لَیْلَةِ الثَّلَاثَاءِ فَجَاءَ اللَّیْلُ بِظُلْمَتِهِ وَ وَحْشَتِهِ ثُمَّ کَانَ صَبَاحُ یَوْمِ الثَّلَاثَاءِ فَخَلَقَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ شَرَحَ ذَلِکَ وَ مَا بَعْدَهُ شَرْحاً طَوِیلًا وَ قَالَ ثُمَّ کَانَ مَسَاءُ لَیْلَةِ الْأَرْبِعَاءِ فَخَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ أَلْفِ صِنْفٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ مِنْهُمْ عَلَی خَلْقِ الْغَمَامِ وَ مِنْهُمْ عَلَی خَلْقِ النَّارِ مُتَفَاوِتِینَ فِی الْخَلْقِ وَ الْأَجْنَاسِ ثُمَّ کَانَ صَبَاحُ یَوْمِ الْأَرْبِعَاءِ فَخَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْمَاءِ أَصْنَافَ الْبَهَائِمِ وَ الطَّیْرِ وَ جَعَلَ لَهُنَّ رِزْقاً فِی الْأَرْضِ وَ خَلَقَ النَّارَ الْعِظَامَ وَ أَجْنَاسَ الْهَوَامِّ ثُمَّ کَانَ مَسَاءُ لَیْلَةِ الْخَمِیسِ فَمَیَّزَ اللَّهُ سِبَاعَ الدَّوَابِّ وَ سِبَاعَ الطَّیْرِ ثُمَّ کَانَ صَبَاحُ یَوْمِ الْخَمِیسِ فَخَلَقَ اللَّهُ ثَمَانَ جِنَانٍ وَ جَعَلَ کُلَّ بَابِ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ إِلَی بَعْضٍ ثُمَّ کَانَ مَسَاءُ لَیْلَةِ الْجُمُعَةِ فَخَلَقَ اللَّهُ النُّورَ الزَّهْرَاءَ وَ فَتَحَ اللَّهُ مِائَةَ بَابِ رَحْمَةٍ فِی کُلِّ بَابٍ جُزْءٌ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ وَکَّلَ بِکُلِّ بَابٍ أَلْفاً مِنْ مَلَائِکَةِ الرَّحْمَةِ وَ جَعَلَ رَئِیسَهُمْ کُلِّهِمْ مِیکَائِیلَ فَجَعَلَ آخِرَهَا بَاباً لِجَمِیعِ الْخَلَائِقِ یَتَرَاحَمُونَ بِهِ بَیْنَهُمْ ثُمَّ کَانَ صَبَاحُ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَتَحَ اللَّهُ أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِالْغَیْثِ وَ أَهَبَّ الرِّیَاحَ
ص: 101
و بر اینکه در حکم خود عادل است و هر چه می خواهد می کند و به هر چه بخواهد حکم می دهد، و در چیزی از صفات او چرایی راه ندارد و «چرا» گفته نمی شود، و چیزی جز به خواست و مشیت او نبوده و نمی شود، و او به هر چه خواهد توانا است، و در وعده و وعید خود راستگو است و خلف وعده نمی کند، و قرآن کلام اوست، و پیش از بودن و مکان و زمان موجود بوده و پدید کردن و نابود کردن غیرخودش برای او برابر است. نه با آفرینش آن علمش افزوده می شود و نه با نابودیاش از ملکش کم آید، فرمانروایی و سلطنت او بزرگ است و پاکی او با عظمت. هر که به تو چیزی بگوید که این قاعده را نقض کند، از او نپذیر.
روایت88.
الاخبار المسلسلات: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدا زمین را روز شنبه آفرید، و کوه ها را روز یک شنبه، دریا را روز دوشنبه، و بدی را روز سه شنبه، و نور را روز چهارشنبه، و جانوران را روز پنجشنبه، و آدم را روز جمعه.
مؤلف
این حدیث ضعیف است، و مخالف مشهور و دیگر اخبار و روایات است و نمی شود به آن اعتماد کرد.
روایت89.
کتاب زید النرسی: عبید بن زراره گوید: امام صادق علیه السّلام فرمود: وقتی خدا اهل زمین را بمیراند، به اندازه زمانی که خلق بوده اند و به اندازه آنچه آن ها را میرانیده و چند برابرش درنگ می کند،
ص: 104
وَ أَنْشَأَ السَّحَابَ وَ أَرْسَلَ مَلَائِکَةَ الرَّحْمَةِ لِلْأَرْضِ تَأْمُرُ السَّحَابَ تُمْطِرُ عَلَی الْأَرْضِ وَ زَهَرَتِ (1) الْأَرْضُ بِنَبَاتِهَا وَ ازْدَادَتْ حُسْناً وَ بَهْجَةً وَ غَشِیَ الْمَلَائِکَةَ النُّورُ وَ سَمَّی اللَّهُ یَوْمَ الْجُمُعَةِ لِذَلِکَ یَوْمَ أَزْهَرَ وَ یَوْمَ الْمَزِیدِ وَ قَالَ اللَّهُ قَدْ جَعَلْتُ یَوْمَ الْجُمُعَةِ أَکْرَمَ الْأَیَّامِ کُلِّهَا وَ أَحَبَّهَا إِلَیَّ ثُمَّ ذَکَرَ شَرْحاً جَلِیلًا بَعْدَ ذَلِکَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ الْأَرْضَ عَرَّفَهَا اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ أَنَّهُ یَخْلُقُ مِنْهَا خَلْقاً فَمِنْهُمْ مَنْ یُطِیعُهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَعْصِیهِ فَاقْشَعَرَّتِ الْأَرْضُ وَ اسْتَعْفَتِ اللَّهَ وَ سَأَلَتْهُ أَنْ لَا یَأْخُذَ مِنْهَا مَنْ یَعْصِیهِ وَ یُدْخِلَهُ النَّارَ وَ إِنَّ جَبْرَئِیلَ أَتَاهَا لِیَأْخُذَ عَنْهَا طِینَةَ آدَمَ فَسَأَلَتْهُ بِعِزَّةِ اللَّهِ أَنْ لَا یَأْخُذَ مِنْهَا شَیْئاً حَتَّی تَتَضَرَّعَ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی وَ تَضَرَّعَتْ فَأَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَی بِالانْصِرَافِ عَنْهَا فَأَمَرَ اللَّهُ مِیکَائِیلَ علیه السلام فَاقْشَعَرَّتْ وَ سَأَلَتْ وَ تَضَرَّعَتْ فَأَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَی بِالانْصِرَافِ عَنْهَا فَأَمَرَ اللَّهُ تَعَالَی إِسْرَافِیلَ بِذَلِکَ فَاقْشَعَرَّتْ وَ سَأَلَتْ وَ تَضَرَّعَتْ فَأَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَی بِالانْصِرَافِ عَنْهَا فَأَمَرَ عِزْرَائِیلَ فَاقْشَعَرَّتْ وَ سَأَلَتْ وَ تَضَرَّعَتْ فَقَالَ قَدْ أَمَرَنِی رَبِّی بِأَمْرٍ أَنَا مَاضٍ لَهُ سَرَّکِ ذَاکِ (2)
أَمْ سَاءَکِ فَقَبَضَ مِنْهَا کَمَا أَمَرَهُ اللَّهُ ثُمَّ صَعِدَ بِهَا إِلَی مَوْقِفِهِ فَقَالَ اللَّهُ لَهُ کَمَا وُلِّیتَ قَبْضَهَا مِنَ الْأَرْضِ وَ هِیَ کَارِهَةٌ کَذَلِکَ تَلِی قَبْضَ أَرْوَاحِ کُلِّ مَنْ عَلَیْهَا وَ کُلِّ مَا قَضَیْتُ عَلَیْهِ الْمَوْتَ مِنَ الْیَوْمِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَلَمَّا غَابَتْ شَمْسُ یَوْمِ الْجُمُعَةِ خَلَقَ اللَّهُ النُّعَاسَ فَغَشَّاهُ دَوَابَّ الْأَرْضِ وَ جَعَلَ النَّوْمَ سُبَاتاً وَ سَمَّی اللَّیْلَةَ لِذَلِکَ لَیْلَةَ السَّبْتِ وَ قَالَ أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ خَلَقْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّری فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ مِنْ شَهْرِ نَیْسَانَ وَ هُوَ أَوَّلُ شَهْرٍ مِنْ شُهُورِ الدُّنْیَا وَ جَعَلْتُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ وَ جَعَلْتُ النَّهَارَ نُشُوراً وَ مَعَاشاً وَ جَعَلْتُ اللَّیْلَ لِبَاساً وَ سَکَناً ثُمَّ کَانَ صَبَاحُ یَوْمِ السَّبْتِ فَمَیَّزَ اللَّهُ لُغَاتِ الْکَلَامِ فَسَبَّحَ جَمِیعُ الْخَلَائِقِ لِعِزَّةِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ فَتَمَّ خَلْقُ اللَّهِ وَ تَمَّ أَمْرُهُ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ ثُمَّ کَانَ صَبَاحُ یَوْمِ الْأَحَدِ الثَّانِی الْیَوْمِ الثَّامِنِ مِنَ الدُّنْیَا فَأَمَرَ اللَّهُ مَلَکاً فَعَجَنَ طِینَةَ آدَمَ فَخَلَطَ بَعْضَهَا بِبَعْضٍ ثُمَّ خَمَّرَهَا
ص: 102
سپس اهل آسمان اول را می میراند، سپس مانند آنچه خلق را آفریده و مانند آنچه اهل زمین و اهل آسمان دنیا را میرانده و چند برابر آن درنگ می کند، سپس اهل آسمان دوم را می میراند، و به همین ترتیب بیان کرده تا مرگ اهل آسمان هفتم، و فرمود: پس از آن درنگ می کند مانند دوران خلقت و دوران مرگ اهل زمین و اهل هفت آسمان و چند برابر آن، سپس میکائیل را می میراند و سپس مانند زمان آفرینش خلق و مانند همه این ها و چند برابر آن درنگ می کند. سپس جبرئیل را می میراند. و پس از درنگ همه این مدت و چند برابرش، اسرافیل را می میراند و پس از درنگ همه آن مدت و چند برابرش، عزرائیل را می میراند. گفت: سپس خدای تبارک و تعالی می فرماید: ملک و پادشاهی امروز از آن کیست؟ و خود پاسخ می گوید: از آن یگانه قهّار، کجایند جبّارها؟ کجایند آنان که ادعا می کردند که خدایند؟ کجایند متکبّران؟ و مانند این ها. سپس به اندازه دوران آفرینش خلق و به اندازه همه این مدت و چند برابر آن همه درنگ می کند، سپس خلق را زنده می کند و یا در صور می دمد.
عبید بن زراره می گوید: گفتم: به راستی آیا چنین کاری می شود؟ گمان می کنم این زمان خیلی طول می کشد! فرمود: آیا مدتی را که پیش از آفرینش بوده طولانی تر است است یا این ها؟ گفتم: این مدت. فرمود: مگر طول مدت زمان آن را دانستی؟ گفتم: نه. فرمود: پس این هم همانطور است.
توضیح
این خبر تصریح بر حدوث دارد و اینکه گفت این یکی طولانی تر است، ظاهراً به مدت پیش از آفرینش اشاره دارد
ص: 105
أَرْبَعِینَ سَنَةً ثُمَّ جَعَلَهَا لَازِباً(1) ثُمَّ جَعَلَهَا حَمَأً مَسْنُوناً أَرْبَعِینَ سَنَةً ثُمَّ جَعَلَهَا صَلْصَالًا کَالْفَخَّارِ أَرْبَعِینَ سَنَةً ثُمَّ قَالَ لِلْمَلَائِکَةِ بَعْدَ عِشْرِینَ وَ مِائَةِ سَنَةٍ مُذْ خُمِّرَ طِینَةُ آدَمَ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَقَالُوا نَعَمْ فَقَالَ فِی الصُّحُفِ مَا هَذَا لَفْظُهُ فَخَلَقَ اللَّهُ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ الَّتِی صَوَّرَهَا فِی اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ یَقُولُ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی بْنِ طَاوُسٍ فَأَسْقَطَ بَعْضُ الْمُسْلِمِینَ بَعْضَ هَذَا الْکَلَامِ وَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ فَاعْتَقَدَ التَّجْسِیمَ فَاحْتَاجَ الْمُسْلِمُونَ إِلَی تَأْوِیلَاتِ الْحَدِیثِ وَ لَوْ نَقَلَهُ بِتَمَامِهِ اسْتُغْنِیَ عَنِ التَّأْوِیلِ بِتَصْدِیقٍ (2)
وَ شَهِدَ الْعَقْلُ الْمُسْتَقِیمُ وَ قَالَ فِی الصُّحُفِ ثُمَّ جَعَلَهَا جَسَداً مُلْقًی عَلَی طَرِیقِ الْمَلَائِکَةِ الَّذِی تَصْعَدُ فِیهِ إِلَی السَّمَاءِ أَرْبَعِینَ سَنَةً ثُمَّ ذَکَرَ تَنَاسُلَ الْجِنِّ وَ فَسَادَهُمْ وَ هَرَبَ إِبْلِیسَ مِنْهُمْ إِلَی اللَّهِ وَ سُؤَالَهُ أَنْ یَکُونَ مَعَ الْمَلَائِکَةِ وَ إِجَابَةَ سُؤَالِهِ وَ مَا وَقَعَ مِنَ الْجِنِّ حَتَّی أَمَرَ اللَّهُ إِبْلِیسَ أَنْ یَنْزِلَ مَعَ الْمَلَائِکَةِ لِطَرْدِ الْجِنِّ فَنَزَلَ وَ طَرَدَهُمْ عَنِ الْأَرْضِ الَّتِی أَفْسَدُوا فِیهَا وَ شَرَحَ کَیْفِیَّةَ خَلْقِ الرُّوحِ فِی أَعْضَاءِ آدَمَ وَ اسْتِوَائِهِ جَالِساً وَ أَمَرَ اللَّهُ الْمَلَائِکَةَ بِالسُّجُودِ فَسَجَدُوا لَهُ إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَلَمْ یَسْجُدْ لَهُ فَعَطَسَ آدَمُ فَقَالَ اللَّهُ یَا آدَمُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ قَالَ اللَّهُ یَرْحَمُکَ اللَّهُ لِهَذَا خَلَقْتُکَ لِتُوَحِّدَنِی وَ تَعْبُدَنِی وَ تُحَمِّدَنِی وَ تُؤْمِنَ بِی وَ لَا تَکْفُرَ بِی وَ لَا تُشْرِکَ بِی شَیْئاً.
أَقُولُ قَدْ مَرَّ تَمَامُهُ فِی کِتَابِ النُّبُوَّةِ وَ کِتَابِ الْغَیْبَةِ وَ وَجَدْتُ فِی بَعْضِ الْکُتُبِ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام فِی کَلَامٍ لَهُ: فَالْزَمْ مَا أَجْمَعَ عَلَیْهِ أَهْلُ الصَّفَاءِ وَ النَّقَاءِ مِنْ أُصُولِ الدِّینِ وَ حَقَائِقِ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِیمِ وَ لَا تَدْخُلْ فِی اخْتِلَافِ الْخَلْقِ فَیَصْعُبَ عَلَیْکَ وَ قَدِ اجْتَمَعَتِ الْأُمَّةُ الْمُخْتَارَةُ بِأَنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ أَنَّهُ
ص: 103
و بر زمان موهوم دلالت دارد.
روایت90.
نهج البلاغه: امام صادق علیه السّلام می فرماید: امیرالمؤمنین علی علیه السلام این خطبه را بر منبر کوفه ایراد کرد، بعد از اینکه مردی نزد او آمدو گفت: یا امیرالمؤمنین! پروردگار ما را برای ما وصف کن، تا محبت و معرفت ما بیشتر شود. پس حضرت خشمگین شد و مردم را به مسجد فراخواند و مردم بر گردش جمع شدند تا مسجد بر حاضران تنگ شد، و به منبر رفت، و در حالی که غضبناک بود و رنگ رخسارش پریده بود، خدا را سپاس گفت و درود بر پیغمبر فرستاد؛ سپس فرمود:
ستایش خدایی را سزاست که نبخشیدن بر مال او نیفزاید، و بخشش او را فقیر نسازد، زیرا هر بخشنده ای جز او، اموالش کاهش یابد، و جز او هر کس از بخشش دست کشد مورد نکوهش قرار گیرد. اوست بخشنده انواع نعمت ها و بهره های فزاینده و تقسیم کننده روزی پدیده ها. مخلوقات همه جیره خوار سفره اویند، که روزی همه را تضمین، و اندازه اش را تعیین فرمود. به مشتاقان خویش و خواستاران آنچه در نزد اوست، راه روشن را نشان داد. سخاوت او در آنجا که از او بخواهند، با آنجا که از او درخواست نکنند، بیشتر نیست.
اولی است که برای او قبلی نبود تا چیزی پیش از او باشد. پایان همه چیز است و چیزی پس از او نیست. سیاهی چشم ها را از مشاهده خود باز داشته تا نتوانند به او برسند و او را درک کنند. روزگار بر او نمی گذرد تا دگرگونش کند. در جایی و مکانی نیست تا نقل و انتقال بر او روا باشد.اگر آنچه از درون معادن کوه ها بیرون می آید، و یا آنچه از لبان پر از خنده صدف های دریا خارج می شود، از نقره های خالص، و طلاهای ناب ، درهای غلطان، و مرجان های دست چین، همه را ببخشد، در سخاوت او کمتر اثری نخواهد گذاشت، و از پهناوری و وسعت آنچه دارد کاسته نمی شود و به آن اندازه نعمت گنجینه دارد
ص: 106
عَدَلَ فِی حُکْمِهِ وَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ وَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ وَ لَا یُقَالُ لَهُ فِی شَیْ ءٍ مِنْ صِفَتِهِ لِمَ وَ لَا کَانَ وَ لَا یَکُونُ شَیْ ءٌ إِلَّا بِمَشِیَّتِهِ وَ أَنَّهُ قَادِرٌ عَلَی مَا یَشَاءُ صَادِقٌ فِی وَعْدِهِ وَ وَعِیدِهِ وَ أَنَّ الْقُرْآنَ کَلَامُهُ وَ أَنَّهُ کَانَ قَبْلَ الْکَوْنِ وَ الْمَکَانِ وَ الزَّمَانِ وَ أَنَّ إِحْدَاثَهُ وَ إِفْنَاءَهُ غَیْرَهُ سَوَاءٌ مَا ازْدَادَ هُوَ بِإِحْدَاثِهِ عِلْماً وَ لَا یَنْقُصُ بِفَنَائِهِ مُلْکُهُ عَزَّ سُلْطَانُهُ وَ جَلَّ سُبْحَانَهُ فَمَنْ أَوْرَدَ عَلَیْکَ مَا یَنْقُضُ هَذَا الْأَصْلَ فَلَا تَقْبَلْهُ الْخَبَرَ.
الْأَخْبَارُ الْمُسَلْسَلَاتُ، لِجَعْفَرِ بْنِ أَحْمَدَ الْقُمِّیِ (1)
قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ شَبَّکَ بِیَدِی قَالَ شَبَّکَ بِیَدِی عَتَّابُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَتَّابٍ أَبُو الْقَاسِمِ قَالَ شَبَّکَ بِیَدِی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ بِبَغْدَادَ وَ قَالَ لَنَا شَبَّکَ بِیَدِی مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ الْعِرَاقِیُّ قَالَ شَبَّکَ بِیَدِی إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ قَالَ شَبَّکَ بِیَدِی عَبْدُ الْکَرِیمِ بْنُ هِشَامٍ قَالَ شَبَّکَ بِیَدِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ أَبِی یَحْیَی قَالَ شَبَّکَ بِیَدِی
صَفْوَانُ بْنُ سُلَیْمَانَ قَالَ شَبَّکَ بِیَدِی أَیُّوبُ بْنُ خَالِدٍ قَالَ شَبَّکَ بِیَدِی عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ رَافِعٍ قَالَ شَبَّکَ بِیَدِی أَبُو هُرَیْرَةَ قَالَ شَبَّکَ بِیَدِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَالَ: خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْضَ یَوْمَ السَّبْتِ وَ الْجِبَالَ یَوْمَ الْأَحَدِ وَ الْبَحْرَ یَوْمَ الْإِثْنَیْنِ وَ الْمَکْرُوهَ یَوْمَ الثَّلَاثَاءِ وَ النُّورَ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ وَ الدَّوَابَّ یَوْمَ الْخَمِیسِ وَ آدَمَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ.
الحدیث ضعیف مخالف للمشهور و سائر الأخبار فلا یعول علیه.
کِتَابُ زَیْدٍ النَّرْسِیِّ، عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِذَا أَمَاتَ اللَّهُ أَهْلَ الْأَرْضِ لَبِثَ مِثْلَ مَا کَانَ الْخَلْقُ وَ مِثْلَ مَا أَمَاتَهُمْ وَ أَضْعَافَ ذَلِکَ ثُمَ
ص: 104
که خواسته های همه مردم آن را به پایان نمی رسانند چون او بخشنده ای است که درخواست نیازمندان، چشمه جود او را نمی خشکاند، و اصرار و درخواست های پیاپی او را به بخل ورزیدن نمی کشاند.
ای پرسش کننده، درست بنگر، آنچه را که قرآن از صفات خدا بیان می دارد، به آن اعتماد کن، و از نور هدایتش بهره گیر، و آنچه را که شیطان تو را به دانستن آن وامی دارد، و کتاب خدا آن را بر تو واجب نکرده، و در سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امامان هدایتگر علیهم السّلام نیامده، رها کن و علم آن را به خدا واگذار، که این نهایت حقّ پروردگار بر تو است، و بدان که دانشمندان استوار(راسخون فی العلم) هم کسانی هستند که از سرکشی به پشت پرده غیب، همان اقرار به آنچه شرح و تفسیرش را از امور غیبی و نهانی نمی دانند، بی نیازشان کرده و خدا آن ها را به همین اعتراف به درماندگی از درک آنچه دانش آن ها نمی تواند فرا بگیرد و دست کشیدن از تعمق آنان در حقیقت آنچه در بررسی دقیق آن تکلیف ندارند را ستوده است. پس به همین مقدار بسنده کن و و خدا را با میزان عقل خود ارزیابی مکن تا از تباه شدگان نباشی. او است همان توانایی که هر وهم و خیالی که بخواهد به پایان قدرتش برسد، و ازهر فکر رها شده از وسواس که در ژرف و عمق ملکوت غیبش سر کشد و نظر کند و هر دلی که شیفته کیفیت صفاتش شود و از هر عقلی که قادر به درک صفاتش نیست وبخواهد پی به ذاتش ببرد، همه را مانع می شود و در پرتگاه حجاب های غیب می چرخند و سرگردانند و می گردند و به خدای سبحان پناه می برند و برمی گردند، چون سرشان به سنگ می خورد و معترف می شوند به اینکه به زور کسی نمی تواند به کنه او معرفت پیدا کند و اندازه جلال و عزّت او در قلب اندیشمندان راه نمی یابد.
آن که خلق را بی طرح و نمونه قبلی از نخست آفرید و اندازه ای در پیش از آفریننده ای پیش از خود نداشت و ملکوت قدرت و شگفتی های آنچه آثار حکمتش به وسیله آن گویا است را به ما نشان داده؛ و اعتراف نیازمندی خلق که باید آن ها را با چنگال نیروی خود داشته باشد، دلیل است به اینکه ناچار حجتی برای شناخت و معرفت او وجود دارد و در مخلوقات و بدائعی که پدید آورده، آثار صنعت و آفرینش و نشانه های حکمتش آشکار است و هر چه آفریده، حجت و دلیل وجود اوست، اگر چه آن آفریده، بی زبان و خموش است. تدبیر هستی او دلیلی است گویا به وجود صانع و دلالتش بر پدیدآورنده پایدار است. من گواهی می دهم به اینکه هر که تو را شبیه سازد که مانند آفریده هایت، اعضاء جدا از هم داری
ص: 107
أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الدُّنْیَا ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ وَ مِثْلَ مَا أَمَاتَ أَهْلَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ الدُّنْیَا وَ أَضْعَافَ ذَلِکَ ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الثَّانِیَةِ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ وَ مِثْلَ مَا أَمَاتَ أَهْلَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ الدُّنْیَا وَ السَّمَاءِ الثَّانِیَةِ وَ أَضْعَافَ ذَلِکَ ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ وَ مِثْلَ مَا أَمَاتَ أَهْلَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ الدُّنْیَا وَ السَّمَاءِ الثَّانِیَةِ وَ السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ وَ أَضْعَافَ ذَلِکَ ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ وَ مِثْلَ مَا أَمَاتَ أَهْلَ الْأَرْضِ وَ أَهْلَ السَّمَاءِ الدُّنْیَا وَ السَّمَاءِ الثَّانِیَةِ وَ السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ وَ السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ وَ أَضْعَافَ ذَلِکَ ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الْخَامِسَةِ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْأَرْضَ وَ مِثْلَ مَا أَمَاتَ أَهْلَ الْأَرْضِ وَ أَهْلَ السَّمَاءِ الدُّنْیَا وَ الثَّانِیَةِ وَ الثَّالِثَةِ وَ الرَّابِعَةِ وَ الْخَامِسَةِ وَ أَضْعَافَ ذَلِکَ ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ السَّادِسَةِ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ وَ مِثْلَ مَا أَمَاتَ أَهْلَ الْأَرْضِ وَ أَهْلَ السَّمَاءِ الدُّنْیَا وَ الثَّانِیَةِ وَ الثَّالِثَةِ وَ الرَّابِعَةِ وَ الْخَامِسَةِ وَ السَّادِسَةِ وَ أَضْعَافَ ذَلِکَ ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ السَّابِعَةِ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ وَ مِثْلَ مَا أَمَاتَ أَهْلَ الْأَرْضِ وَ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ إِلَی السَّمَاءِ السَّابِعَةِ وَ أَضْعَافَ ذَلِکَ ثُمَّ أَمَاتَ مِیکَائِیلَ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ وَ مِثْلَ ذَلِکَ کُلِّهِ وَ أَضْعَافَ ذَلِکَ کُلِّهِ ثُمَّ أَمَاتَ جَبْرَئِیلَ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ وَ مِثْلَ ذَلِکَ کُلِّهِ وَ أَضْعَافَ ذَلِکَ کُلِّهِ ثُمَّ أَمَاتَ إِسْرَافِیلَ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ وَ مِثْلَ ذَلِکَ کُلِّهِ وَ أَضْعَافَ ذَلِکَ کُلِّهِ ثُمَّ أَمَاتَ مَلَکَ الْمَوْتِ قَالَ ثُمَّ یَقُولُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ فَیَرُدُّ عَلَی نَفْسِهِ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ أَیْنَ الْجَبَّارُونَ أَیْنَ الَّذِینَ ادَّعَوْا مَعِی إِلَهاً أَیْنَ الْمُتَکَبِّرُونَ وَ نَحْوَ هَذَا ثُمَّ یَلْبَثُ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ وَ مِثْلَ ذَلِکَ کُلِّهِ وَ أَضْعَافَ ذَلِکَ ثُمَّ یَبْعَثُ الْخَلْقَ أَوْ یَنْفُخُ فِی الصُّورِ قَالَ عُبَیْدُ بْنُ زُرَارَةَ فَقُلْتُ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ کَائِنٌ طَوَّلْتَ ذَلِکَ فَقَالَ أَ رَأَیْتَ مَا کَانَ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الْخَلْقَ أَطْوَلُ أَوْ ذَا قَالَ قُلْتُ ذَا قَالَ فَهَلْ عَلِمْتَ بِهِ قَالَ قُلْتُ لَا قَالَ فَکَذَلِکَ هَذَا.
الخبر صریح فی الحدوث و قوله قلت ذا الظاهر أنه إشارة إلی المدة
ص: 105
و ترکیبی از بندها در وجود تو است برای تدبیر کارهای استوارت، هرگز در ژرفای ضمیر خود تو را نشناخته و با قلبش یقین حاصل نکرده که همتایی نداری و گویی نشنیده که پیروان از پیشوایان خود بیزاری جویند و می گویند «تالله إن کنّا لفی ضلال مبین*إذ نسوّیکم بربّ العالمین»، {سوگند به خدا که ما در گمراهی آشکاری بودیم،آنگاه که شما را با پروردگار جهانیان برابر می کردیم.}(1)
دروغ گفتند مشرکان که تو را با بت های خود همانند پنداشتند، و با وهم و خیال خود گفتند پیکری چون بتهای ما دارد، و با پندار نادرست خود، تو را تجزیه کرده، و با اعضای گوناگون مخلوقات تشبیه کردند و گواهی می دهم که هر که تو را به چیزی از آفریده ات برابر کرده، از تو روی بر تافته اند و آن که از تو روی گردان شود، بر اساس آیات محکم قرآن، و گواهی براهین روشن تو، کافر است. تو همان خدایی هستی که در اندیشه ها نگنجی تا چگونگی ذات تو را درک کنند، و در خیال و وهم نیایی تا تو را محدود و دارای حالات گوناگون پندارند و نیز در آن است که: اندازه کرد آنچه آفرید و استوار کرد تقدیرش را، و به ظریف ترین وجه آن را تدبیر کرد و آن را به جهتی که می بایست برد تا از حد و مرز خود تجاوز نکند، و از رسیدن به هدف و غایت خود کوتاه نیاید، و در برابر فرمان او نایستد، و چگونه؟ با اینکه همه چیز از خواست و مشیّت او بر آمده، آنکه آفریننده هر جور چیزی است بدون نیاز از اندیشه ای که او را به آن سمت بکشاند و به طبعی که به آن پایبند باشد، و نه باتجربه ای که حوادث روزگار به او داده باشد و نه با شریک و همکاری که بر آفرینش ابتکاری این امور شگفت آور به او کمک رساند؛ پس آفرینشش کامل شد و سر به فرمانش نهادند و دعوتش را پذیرفتند در برابر فرمان الهی سستی و درنگ نکردند و در اجرای فرمان الهی توقف نپذیرفتند و ایستادگی نکردند. پس کجی های هر چیزی را راست، و مرزهای هر یک را روشن ساخت، و با قدرت خداوندی بین اشیاء متضاد هماهنگی ایجاد کرد، و وسایل ارتباط آنان را فراهم ساخت، و موجودات را از نظر حدود، اندازه، و غرائز، و شکل ها، و قالب ها، و هیأتهای گوناگون، تقسیم و استوار فرمود، و با حکمت و تدبیر خویش هر یکی را به سرشتی که خود خواست در آورد.
و در وصف آسمان:
فضای باز و پستی و بلندی و فاصله های وسیع آسمان ها را بدون اینکه بر چیزی تکیه کند، نظام بخشید و شکاف های آن را هموار کرد، و هر یک را با آنچه که تناسب داشت و ازواجشان پیوند داد، و دشواری فرود آمدن و برخاستن را بر فرشتگانی که فرمان او را به خلق رسانند یا اعمال بندگان را بالا برند آسان کردو آن ها را فرمان داد،پس از آنکه دود بودند و حلقه های گره بند آن ها را به هم پیوند داد
ص: 108
قبل خلق الخلق و یدل علی الزمان الموهوم (1).
النهج، [نهج البلاغة] رَوَی مَسْعَدَةُ بْنُ صَدَقَةَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام أَنَّهُ قَالَ: خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ علیه السلام بِهَذِهِ الْخُطْبَةِ عَلَی مِنْبَرِ الْکُوفَةِ وَ ذَلِکَ أَنَّ رَجُلًا أَتَاهُ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ صِفْ لَنَا رَبَّنَا لِنَزْدَادَ لَهُ حُبّاً وَ بِهِ مَعْرِفَةً فَغَضِبَ علیه السلام وَ نَادَی الصَّلَاةَ جَامِعَةً فَاجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَیْهِ حَتَّی غَصَّ الْمَسْجِدُ بِأَهْلِهِ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ هُوَ مُغْضَبٌ مُتَغَیِّرُ اللَّوْنِ فَحَمِدَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ صَلَّی عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ثُمَّ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَفِرُهُ (2) الْمَنْعُ وَ لَا یُکْدِیهِ الْإِعْطَاءُ وَ الْجُودُ إِذْ کُلُّ مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ سِوَاهُ وَ کُلُّ مَانِعٍ مَذْمُومٌ مَا خَلَاهُ وَ هُوَ الْمَنَّانُ بِفَوَائِدِ النِّعَمِ وَ عَوَائِدِ الْمَزِیدِ وَ الْقِسَمِ عِیَالُهُ الْخَلَائِقُ (3)
ضَمِنَ أَرْزَاقَهُمْ وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهُمْ وَ نَهَجَ سَبِیلَ الرَّاغِبِینَ إِلَیْهِ وَ الطَّالِبِینَ مَا لَدَیْهِ وَ لَیْسَ بِمَا سُئِلَ بِأَجْوَدَ مِنْهُ بِمَا لَمْ یُسْأَلْ الْأَوَّلُ الَّذِی لَمْ یَکُنْ لَهُ قَبْلٌ فَیَکُونَ شَیْ ءٌ قَبْلَهُ وَ الْآخِرُ الَّذِی لَیْسَ لَهُ بَعْدٌ فَیَکُونَ شَیْ ءٌ بَعْدَهُ وَ الرَّادِعُ (4) أَنَاسِیَّ الْأَبْصَارِ عَنْ أَنْ تَنَالَهُ أَوْ تُدْرِکَهُ مَا اخْتَلَفَ عَلَیْهِ دَهْرٌ فَتَخْتَلِفَ مِنْهُ الْحَالُ وَ لَا کَانَ فِی مَکَانٍ فَیَجُوزَ عَلَیْهِ الِانْتِقَالُ وَ لَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادِنُ الْجِبَالِ وَ ضَحِکَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ الْبِحَارِ مِنْ فِلِزِّ اللُّجَیْنِ وَ الْعِقْیَانِ وَ نُثَارَةِ الدُّرِّ وَ حَصِیدِ الْمَرْجَانِ مَا أَثَّرَ ذَلِکَ فِی جُودِهِ وَ لَا أَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ وَ لَکَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ
ص: 106
و پس از آنکه بسته بودند، درهای خموش آن ها را گشود و نگهبانی از اختران سوزان بر شکا ف های آن ها گماشت و آن ها را نگه داشت تا در شکاف های هوا نلرزند و فرمود تا گوش به فرمان او باشند. خورشیدِ آن ها را نشانه روشنی روز ساخت و ماهشان را نشانه تاریکی شب و این دو را در منازل مدار خود روان کرد و در هر پایه از گردش آن ها، حرکت آن ها را اندازه گرفت تا به وسیله آن ها شب و روز را از هم جدا و مشخص کند و شماره سال ها و حساب کارها به اندازه و مقدار دانسته شود. سپس فلک آن ها را در جوّشان آویخت و رخشنده های نهان و چراغ های اختران آن ها را به آن آویخت و و آنان را که خواستند اسرار آسمان ها را دزدانه دریابند، با ستاره های سوزانش تیرباران کرد، و آن ها را رام و تسخیر کرده، روانشان ساخت، و ثابت آن ها بر جا ماند و سیاره هایشان گردش کرد، و فرود و صعود و نحس و سعدشان مقرر شد.
و در وصف فرشته ها:
سپس خدا برای سکونت بخشیدن در آسمان هایش و آباد کردن بالاترین قسمت ملکوتش، فرشتگانی شگفت آفرید و شکاف های راه های گشاده آن ها را به وسیله آن ها پر کرد و فاصله جوّ آسمان را از آن ها گستراند که هم اکنون صدای تسبیح آنها فضای آسمان ها را پر کرده: در بارگاه قدس، درون پرده های حجاب و صحنه های مجد و عظمت پروردگار، طنین انداز است. و در ماوراء آن آوازهای پر لرزشی است که گوش ها را کر می کند، و جلوه های نوری که دیده ها را خیره می سازند وناچار خیره بر جای خویش می مانند. فرشته ها را با صورت هایی مختلف و اندازه هایی متفاوت آفرید. همه بال و پرهایی دارند و آنها که همواره در تسبیح جلال و عزّت پروردگار به سر می برند و چیزی از شگفتی های آفرینش و پدیده ها را به خود نسبت نمی دهند و در آنچه از آفرینش پدیده ها که خاص خداست، ادّعایی ندارند که در آفرینش شریک اویند.
بلکه بنده هایی هستند بزرگوار و در سخن گفتن از او پیشی نمی گیرند و به فرمان او عمل می کنند.و خدا آن ها را در آنجا امانت دار وحی خود ساخته، به وسیله آن ها امر و نهی خود را به پیغمبران خود فرستد و آن ها را از تردید و شبهات مصون نموده و هیچ کدام به راه کژ منحرف نمی گردند.آن ها را از یاری و کمک خویش بهره مند ساخته و دلشان را متواضع ساخته و آرامش داده و درهای آسمان را به روی آن ها گشوده تا خدا را به بزرگی بستایند و دلائل روشنی بر توحید او برابر آن ها قرار داده.
ص: 109
الْإِنْعَامِ مَا لَا تُنْفِدُهُ مَطَالِبُ الْأَنَامِ لِأَنَّهُ الْجَوَادُ الَّذِی لَا یَغِیضُهُ سُؤَالُ السَّائِلِینَ وَ لَا یُبْخِلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّینَ فَانْظُرْ أَیُّهَا السَّائِلُ فَمَا دَلَّکَ الْقُرْآنُ عَلَیْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَأْتَمَّ بِهِ وَ اسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَایَتِهِ وَ مَا کَلَّفَکَ الشَّیْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَیْسَ فِی الْکِتَابِ عَلَیْکَ فَرْضُهُ وَ لَا فِی سُنَّةِ النَّبِیِّ وَ أَئِمَّةِ الْهُدَی أَثَرُهُ فَکِلْ عِلْمَهُ إِلَی اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَإِنَّ ذَلِکَ مُنْتَهَی حَقِّ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُیُوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیْبِ الْمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اللَّهُ تَعَالَی اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یُحِیطُوا بِهِ عِلْماً وَ سَمَّی تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیمَا لَمْ یُکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً فَاقْتَصِرْ عَلَی ذَلِکَ فَلَا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَی قَدْرِ عَقْلِکَ فَتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ هُوَ الْقَادِرُ الَّذِی إِذَا ارْتَمَتِ الْأَوْهَامُ لِتُدْرِکَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ وَ حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرِ الْوَسَاوِسِ (1) أَنْ یَقَعَ عَلَیْهِ مِنْ عَمِیقَاتِ (2) غُیُوبِ مَلَکُوتِهِ وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلَیْهِ لِتَجْرِیَ فِی کَیْفِیَّةِ صِفَاتِهِ وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِی حَیْثُ لَا تَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَالَ عِلْمَ ذَاتِهِ رَدَعَهَا وَ هِیَ تَجُوبُ مَهَاوِیَ سُدَفِ الْغُیُوبِ مُتَخَلِّصَةً إِلَیْهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی
فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لَا یُنَالُ بِجَوْرِ الِاعْتِسَافِ کُنْهُ مَعْرِفَتِهِ وَ لَا تَخْطُرُ بِبَالِ أُولِی الرَّوِیَّاتِ خَاطِرَةٌ مِنْ تَقْدِیرِ جَلَالِ عِزَّتِه الَّذِی ابْتَدَعَ الْخَلْقَ عَلَی غَیْرِ مِثَالٍ امْتَثَلَهُ وَ لَا مِقْدَارٍ احْتَذَی عَلَیْهِ مِنْ خَالِقٍ مَعْبُودٍ کَانَ قَبْلَهُ وَ أَرَانَا مِنْ مَلَکُوتِ قُدْرَتِهِ وَ عَجَائِبِ مَا نَطَقَتْ بِهِ آثَارُ حِکْمَتِهِ وَ اعْتِرَافِ الْحَاجَةِ مِنَ الْخَلْقِ إِلَی أَنْ یُقِیمَهَا بِمِسَاکِ قُوَّتِهِ (3) مَا دَلَّنَا بِاضْطِرَارِ قِیَامِ الْحُجَّةِ عَلَی مَعْرِفَتِهِ وَ ظَهَرَتْ فِی الْبَدَائِعِ الَّتِی أَحْدَثَهَا آثَارُ صَنْعَتِهِ وَ أَعْلَامُ حِکْمَتِهِ فَصَارَ کُلُّ مَا خَلَقَ حُجَّةً لَهُ وَ دَلِیلًا عَلَیْهِ وَ إِنْ کَانَ خَلْقاً صَامِتاً فَحُجَّتُهُ بِالتَّدْبِیرِ نَاطِقَةٌ وَ دَلَالَتُهُ عَلَی الْمُبْدِعِ قَائِمَةٌ فَأَشْهَدُ(4)
أَنَّ مَنْ شَبَّهَکَ بِتَبَایُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِکَ وَ تَلَاحُمِ حِقَاقِ
ص: 107
بار گناه بر دوش ندارند و گذشت شب و روز در آن ها اثری ندارد. شک در ایمانشان رخنه نمی کند و به بدگمانی در یقین خود دچار نمی شوند. میان آن ها در شناخت خدا دشمنی نیست و از درک بزرگی او دچار سرگردانی و حیرت نمی شوند و وسوسه و تردید در فکر آن ها رخنه نمی کند.
برخی از آنان در آفرینش ابرهای پرآب و در کوه های سر برافراشته و خلقت ظلمت و تاریکی ها نقش دارند و برخی هستند که گامشان در ژرفای زمین فرو شده وبه مانند پرچم های سپید، قد در فضا افراشته اند، و در زیرآن بادهایی است که به آرامی می وزند و آن ها را در مرزهای مشخصی نگه می دارد و همه وقت خود را به کار پرستش می گذرانند وحقایق ایمان آن ها را به معرفت خدا پیوند داده و یقین به حضرت او آنان را شیفته و شیدای درگاهش کرده که به غیر خدا هیچ علاقه ای ندارند. شیرینی معرفت او را چشیده اند و از جام محبت او سیرابند. در درون دلشان رشته ترس و خوف از او پابرجا است و کمر به طاعت او خم کرده اند و رغبت به حضرت او، تضرع و زاری آن ها را نکاسته و مقام والای فرشتگان، آن ها را از قید خشوع آزاد نکرده و خودبینی در آن ها راه نیافته تا اعمال گذشته شان در نظرشان بزرگ و زیاد آید و آستان بوسی جلال خدا فرصت بزرگداشت کارهای خوبشان را به آن ها نداده و در شیوه طولانی طاعت آنان سستی رخنه ندارد. شوقشان نمی کاهد تا از امید به پروردگار خود دور شوند، و از طول و زیادی مناجات زبانشان خشک نمی شود و کارها بر آن ها چیره نمی شوند تا ناله خیرآن ها بریده و خاموش گردد،
ص: 110
مَفَاصِلِهِمُ الْمُحْتَجِبَةِ لِتَدْبِیرِ حِکْمَتِکَ لَمْ یَعْقِدْ غَیْبَ ضَمِیرِهِ عَلَی مَعْرِفَتِکَ وَ لَمْ یُبَاشِرْ قَلْبَهُ الْیَقِینُ بِأَنَّهُ لَا نِدَّ لَکَ وَ کَأَنَّهُ لَمْ یَسْمَعْ تَبَرُّؤَ التَّابِعِینَ مِنَ الْمَتْبُوعِینَ إِذْ یَقُولُونَ تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ کَذَبَ الْعَادِلُونَ بِکَ إِذْ شَبَّهُوکَ بِأَصْنَامِهِمْ وَ نَحَلُوکَ حِلْیَةَ الْمَخْلُوقِینَ بِأَوْهَامِهِمْ وَ جَزَّءُوکَ تَجْزِئَةَ الْمُجَسَّمَاتِ بِخَوَاطِرِهِمْ وَ قَدَّرُوکَ عَلَی الْخِلْقَةِ الْمُخْتَلِفَةِ الْقُوَی بِقَرَائِحِ عُقُولِهِمْ فَأَشْهَدُ أَنَّ مَنْ سَاوَاکَ بِشَیْ ءٍ مِنْ خَلْقِکَ فَقَدْ عَدَلَ بِکَ وَ الْعَادِلُ بِکَ کَافِرٌ بِمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ مُحْکَمَاتُ آیَاتِکَ وَ نَطَقَتْ بِهِ عَنْهُ شَوَاهِدُ حُجَجِ بَیِّنَاتِکَ وَ أَنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِی لَمْ یَتَنَاهَ فِی الْعُقُولِ فَیَکُونَ فِی مَهَبِّ فِکْرِهَا مُکَیَّفاً وَ لَا فِی رَوِیَّاتِ خَوَاطِرِهَا مَحْدُوداً(1) مُصَرَّفاً- وَ مِنْهَا: قَدَّرَ مَا خَلَقَ فَأَحْکَمَ تَقْدِیرَهُ وَ دَبَّرَهُ فَأَلْطَفَ تَدْبِیرَهُ وَ وَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ فَلَمْ یَتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ فَلَمْ یَقْصُرْ(2) دُونَ الِانْتِهَاءِ إِلَی غَایَتِهِ وَ لَمْ یَسْتَصْعِبْ إِذْ أُمِرَ بِالْمُضِیِّ عَلَی إِرَادَتِهِ وَ کَیْفَ وَ إِنَّمَا صَدَرَتِ الْأُمُورُ عَنْ مَشِیَّتِهِ الْمُنْشِئُ أَصْنَافَ الْأَشْیَاءِ بِلَا رَوِیَّةِ فِکْرٍ آلَ إِلَیْهَا وَ لَا قَرِیحَةِ غَرِیزَةٍ أَضْمَرَ عَلَیْهَا وَ لَا تَجْرِبَةٍ أَفَادَهَا مِنْ حَوَادِثِ الدُّهُورِ وَ لَا شَرِیکٍ أَعَانَهُ عَلَی ابْتِدَاعِ عَجَائِبِ الْأُمُورِ فَتَمَّ خَلْقُهُ وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ وَ أَجَابَ إِلَی دَعْوَتِهِ وَ لَمْ یَعْتَرِضْ دُونَهُ رَیْثُ الْمُبْطِئِ وَ لَا أَنَاةُ الْمُتَلَکِّئِ فَأَقَامَ مِنَ الْأَشْیَاءِ أَوَدَهَا وَ نَهَجَ حُدُودَهَا(3) وَ لَاءَمَ بِقُدْرَتِهِ بَیْنَ مُتَضَادِّهَا وَ وَصَلَ أَسْبَابَ قَرَائِنِهَا وَ فَرَّقَهَا أَجْنَاساً مُخْتَلِفَاتٍ فِی الْحُدُودِ وَ الْأَقْدَارِ وَ الْغَرَائِزِ وَ الْهَیْئَاتِ بَدَایَا خَلَائِقَ أَحْکَمَ صُنْعَهَا وَ فَطَرَهَا عَلَی مَا أَرَادَ وَ ابْتَدَعَهَا- مِنْهَا فِی صِفَةِ السَّمَاءِ: وَ نَظَمَ بِلَا تَعْلِیقٍ رَهَوَاتِ فُرَجِهَا وَ لَاحَمَ صُدُوعَ انْفِرَاجِهَا وَ شَجَّ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ أَزْوَاجِهَا وَ ذَلَّلَ لِلْهَابِطِینَ بِأَمْرِهِ وَ الصَّاعِدِینَ بِأَعْمَالِ خَلْقِهِ حُزُونَةَ مِعْرَاجِهَا(4)
وَ نَادَاهَا بَعْدَ إِذْ هِیَ دُخَانٌ فَالْتَحَمَتْ عُرَی أَشْرَاجِهَا وَ فَتَقَ
ص: 108
در صفوف عبادت هم دوشند، و در انجام فرمانش گردن کجی نمی کنند. تصمیم جدی آن ها دچار کندی غفلت ها نمی شود، و در همت آن ها خدعه شهوت نفوذ نمی کند. صاحب عرش را ذخیره روز بینوایی خود گرفته اند، و چون مردم رو به سوی مخلوق کنند، آن ها به آستان او توجه دارند. دست از پرستش او نمی کشند، و خوش گذرانی آن ها را از لزوم طاعتش روی گردان نمی کند و دل از امید و بیم او برنمی دارند. اسباب نگرانی آن ها قطع نمی شود تا در کوشش به عبادت سست شوند، و طمع آن ها را اسیر نمی کند تا به دنبال آن از تلاش خود باز مانند. آنچه کرده اند بزرگ نشمارند، و اگر بزرگ شمارند، امیدشان به بیم زائل شود. فرشتگان در باره پروردگار خود به جهت وسوسه های شیطانی اختلافی ندارند، برخورد بد و تفرقه اندازی با هم ندارند، و حسد و کینه در آن ها راه ندارد و آنها را پریشان نمی کند، و بددلی و اختلاف مقاصد آن ها را از هم جدا نمی سازد. آنان اسیر ایمانند و کژی و انحراف آن ها را از بند آن آزاد نمی کند، و نه سستی و تنبلی؛ در طبقه های آسمان جای پوستینی نیست جز آنکه در آن فرشته ای به سجده است یا در کار و تلاش است، هر چه بیشتر به طاعت و عبادت او باشند، بیشتر خدا را می شناسند و عزت پروردگارشان در دل آن ها افزون می گردد.
در وصف زمین و دحو و گسترانیدن آن بر آب:
زمین را با امواج جوشان پرتلاطم فرو پوشاند، و دریاهای موّاج که موج های کوه پیکر آن ها به روی هم می غلطیدند، هر یک دیگری را واپس می زد، و به مانند نره شترهای مست شهوت کف می کردند، و آب های سرکش متلاطم زیر بار سنگینی زمین فروتنی کردند و هیجان آب ها با تماس با سینه زمین آرام گرفت.و چون با شانه های خود بر آن غلطید،زبون و خوار شد و پس از غرش امواجش، آرام و مقهور شد وچون اسب افسار شده رام گردید. خشکی های زمین را در دل امواج گستردو آب را از کبر و غرور و سرکشی و خروش باز داشت، و از شدّت حرکتش کاسته شد.و بعد از آن همه حرکت های تند ساکت شد، و پس از آن همه خروش و سرکشی متکبّرانه به جای خویش ایستاد. و چون هیجان آب در زیر اطراف زمین فرو نشست، و کوه های بلند و مرتفع را بر دوش های خود حمل کرد،
ص: 111
چشمه های جوشان را از فراز کوههای آن برگشود،
ص: 111
بَعْدَ الِارْتِتَاقِ صَوَامِتَ أَبْوَابِهَا وَ أَقَامَ رَصَداً مِنَ الشُّهُبِ الثَّوَاقِبِ عَلَی نِقَابِهَا وَ أَمْسَکَهَا مِنْ أَنْ تَمُورَ فِی خَرْقِ (1)
الْهَوَاءِ بَائِدَةً [رَائِدَةً] وَ أَمَرَهَا أَنْ تَقِفَ مُسْتَسْلِمَةً لِأَمْرِهِ وَ جَعَلَ شَمْسَهَا آیَةً مُبْصِرَةً لِنَهَارِهَا وَ قَمَرَهَا آیَةً مَمْحُوَّةً مِنْ لَیْلِهَا وَ أَجْرَاهُمَا(2)
فِی مَنَاقِلِ مَجْرَاهُمَا وَ قَدَّرَ مَسِیرَهُمَا(3)
فِی مَدَارِجِ دَرَجِهِمَا لِیُمَیِّزَ بَیْنَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ بِهِمَا وَ لِیُعْلَمَ عَدَدُ السِّنِینَ وَ الْحِسَابُ بِمَقَادِیرِهَا ثُمَّ عَلَّقَ فِی جَوِّهَا فَلَکَهَا وَ نَاطَ بِهَا زِینَتَهَا مِنْ خَفِیَّاتِ دَرَارِیِّهَا وَ مَصَابِیحِ کَوَاکِبِهَا وَ رَمَی مُسْتَرِقِی السَّمْعِ بِثَوَاقِبِ شُهُبِهَا وَ أَجْرَاهَا عَلَی إِذْلَالِ تَسْخِیرِهَا مِنْ ثَبَاتِ ثَابِتِهَا وَ مَسِیرِ سَائِرِهَا وَ هُبُوطِهَا وَ صُعُودِهَا وَ نُحُوسِهَا وَ سُعُودِهَا- مِنْهَا فِی صِفَةِ الْمَلَائِکَةِ علیهم السلام: ثُمَّ خَلَقَ سُبْحَانَهُ لِإِسْکَانِ سَمَاوَاتِهِ وَ عِمَارَةِ الصَّفِیحِ الْأَعْلَی مِنْ مَلَکُوتِهِ خَلْقاً بَدِیعاً مِنْ مَلَائِکَتِهِ مَلَأَ بِهِمْ فُرُوجَ فِجَاجِهَا وَ حَشَا بِهِمْ فُتُوقَ أَجْوَائِهَا وَ بَیْنَ فَجَوَاتِ تِلْکَ الْفُرُوجِ زَجَلُ الْمُسَبِّحِینَ مِنْهُمْ فِی حَظَائِرِ الْقُدُسِ وَ سُتُرَاتِ الْحُجُبِ وَ سُرَادِقَاتِ الْمَجْدِ وَ وَرَاءَ ذَلِکَ الرَّجِیجِ الَّذِی تَسْتَکُّ مِنْهُ الْأَسْمَاعُ سُبُحَاتُ نُورٍ تَرْدَعُ الْأَبْصَارَ عَنْ بُلُوغِهَا فَتَقِفُ خَاسِئَةً عَلَی حُدُودِهَا أَنْشَأَهُمْ عَلَی صُوَرٍ مُخْتَلِفَاتٍ وَ أَقْدَارٍ مُتَفَاوِتَاتٍ أُولِی أَجْنِحَةٍ تُسَبِّحُ جَلَالَ عِزَّتِهِ لَا یَنْتَحِلُونَ مَا ظَهَرَ فِی الْخَلْقِ مِنْ صُنْعِهِ (4)
وَ لَا یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ یَخْلُقُونَ شَیْئاً مَعَهُ مِمَّا انْفَرَدَ بِهِ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ جَعَلَهُمُ فِیمَا هُنَالِکَ أَهْلَ الْأَمَانَةِ عَلَی وَحْیِهِ وَ حَمَّلَهُمْ إِلَی الْمُرْسَلِینَ وَدَائِعَ أَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ وَ عَصَمَهُمْ مِنْ رَیْبِ الشُّبُهَاتِ فَمَا مِنْهُمْ زَائِغٌ عَنْ سَبِیلِ مَرْضَاتِهِ وَ أَمَدَّهُمْ بِفَوَائِدِ الْمَعُونَةِ(5) وَ أَشْعَرَ قُلُوبَهُمْ تَوَاضُعَ إِخْبَاتِ السَّکِینَةِ وَ فَتَحَ لَهُمْ أَبْوَاباً ذُلُلًا إِلَی تَمَاجِیدِهِ وَ نَصَبَ لَهُمْ مَنَاراً وَاضِحَةً عَلَی
ص: 109
و آن ها را به بیابان های پهناور و دره های ژرف آن روان کرد و حرکت زمین را با صخره های عظیم و قلّه کوه های بلند نظم داد و زمین با فرود شدن کوه ها درسطح آن، از لرزش و اضطراب باز ایستاد، برای آنکه کوه ها در شکاف های آن خوب فرو شدند و جا گرفتند و بر پشت دشت ها و صحراهای آن سوار شدند، و میان جوّ و زمین فضای پهناوری گشود، و وزش بادها را برای ساکنان زمین آماده کرد.
تمام نیازمندی ها و وسائل زندگی را برای اهل زمین استخراج و مهیّا فرمود و سرزمین های خشکی که آب های چشمه ها بلندی های آن را فرانمی گرفت، و نهرها و کانال ها به آن نمی رسیدند را بیهوده وانگذاشت بلکه ابرهای بارنده برای آن ها آفرید و قسمت های مرده آن ها را احیا کرد، و گیاهان رنگارنگ برویاند. قطعات بزرگ و پراکنده ابرها را به هم پیوست تا سخت به حرکت در آمدند، و با به هم خوردن ابرها، برق ها درخشیدن گرفت، و از درخشندگی ابرهای سفید کوه پیکرو متراکم چیزی کاسته نشد. ابرها را پی در پی فرستاد تا زمین را احاطه کردند، و بادها شیر باران را از ابرها دوشیدند، و به شدّت به زمین فرو ریختند، ابرها پایین آمده، سینه بر زمین ساییدند، و آنچه بر پشت داشتند فرو ریختند که در بخش های بی گیاه زمین انواع گیاهان روییدن گرفت. و از کوه های عریان هیزم و بوته رویاند؛ و آن ها با زیور گلستان های خود خرم شدند، و از زیور گوشواره گل هایشان که بر آن ها پوشاند به خود بالیدند و هم از آرایش شکوفه های خرمی که به آن آراسته شدند و این را برای مردم خوراک و توشه ساخت و برای حیوانات، روزی. و در هر سوی آن کوه ها و دره ها گشود، و نشانه ها برای رهگذران بر جاده های وسیع آن تعیین کرد، و چون زمینش را گستراند، و فرمانش را صادر کرد، آدم را از میان مخلوقاتش برگزید و او را نخستین و برترین مخلوق خود در زمین قرار داد. ابتدا آدم را در بهشت جای داده و خوراکی های گوارا به او بخشید و از آنچه که او را منع کرد پرهیز داد و آگاهش ساخت که اقدام بر آن، نافرمانی بوده و مقام و ارزش او را به خطر خواهد افکند، امّا آدم علیه السّلام به آنچه نهی شد اقدام کرد، طبق آنچه خدا از پیش می دانست.
و پس از توبه او را فرود آورد، تا زمین را با نسلش آباد کند و به وسیله او حجت را بر بنده گان تمام کند و پس از اینکه جانش را گرفت زمین را از حجّت خالی نگذاشت، تا آنان را به شناختن او برسانند، بلکه از آن ها پی در پی با حجت هائی به زبان پیغمبران خویش و حاملان رسالت او یکی پس از دیگری تعهد گرفت
ص: 112
أَعْلَامِ تَوْحِیدِهِ لَمْ تُثْقِلْهُمْ مُؤْصِرَاتُ الْآثَامِ وَ لَمْ تَرْتَحِلْهُمْ عُقَبُ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامِ وَ لَمْ تَرْمِ الشُّکُوکُ بِنَوَازِعِهَا عَزِیمَةَ إِیمَانِهِمْ وَ لَمْ تَعْتَرِکِ الظُّنُونُ عَلَی مَعَاقِدِ یَقِینِهِمْ وَ لَا قَدَحَتْ قَادِحَةُ الْإِحَنِ فِیمَا بَیْنَهُمْ وَ لَا سَلَبَتْهُمُ الْحَیْرَةُ مَا لَاقَ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِضَمَائِرِهِمْ وَ سَکَنَ بِعَظَمَتِهِ (1)
وَ هَیْبَةِ جَلَالِهِ (2) فِی أَثْنَاءِ صُدُورِهِمْ وَ لَمْ تَطْمَعْ فِیهِمُ الْوَسَاوِسُ فَتَقْتَرِعَ بِرَیْنِهَا(3)
عَلَی فِکْرِهِمْ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ فِی خَلْقِ الْغَمَامِ الدُّلَّحِ (4)
وَ فِی عِظَمِ الْجِبَالِ الشُّمَّخِ وَ فِی قُتْرَةِ الظَّلَامِ الْأَیْهَمِ وَ مِنْهُمْ مَنْ قَدْ خَرَقَتْ أَقْدَامُهُمْ تُخُومَ الْأَرْضِ السُّفْلَی فَهِیَ کَرَایَاتٍ بِیضٍ قَدْ نَفَذَتْ فِی مَخَارِقِ الْهَوَاءِ وَ تَحْتَهَا رِیحٌ هَفَّافَةٌ تَحْبِسُهَا عَلَی حَیْثُ انْتَهَتْ مِنَ الْحُدُودِ الْمُتَنَاهِیَةِ قَدِ اسْتَفْرَغَتْهُمْ (5) أَشْغَالُ عِبَادَتِهِ وَ وَسَّلَتْ حَقَائِقُ الْإِیمَانِ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَعْرِفَتِهِ وَ قَطَعَهُمُ الْإِیقَانُ بِهِ إِلَی الْوَلَهِ إِلَیْهِ وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلَی مَا عِنْدَ غَیْرِهِ قَدْ ذَاقُوا حَلَاوَةَ
مَعْرِفَتِهِ وَ شَرِبُوا مِنْ کَأْسِ الرَّوِیَّةِ مِنْ مَحَبَّتِهِ وَ تَمَکَّنَتْ مِنْ سُوَیْدَاءِ قُلُوبِهِمْ وَشِیجَةُ خِیفَتِهِ فَحَنَوْا بِطُولِ الطَّاعَةِ اعْتِدَالَ ظُهُورِهِمْ وَ لَمْ یُنْفِدْ طُولُ الرَّغْبَةِ إِلَیْهِ مَادَّةَ تَضَرُّعِهِمْ وَ لَا أَطْلَقَ عَنْهُمْ عَظِیمُ الزُّلْفَةِ رِبَقَ خُشُوعِهِمْ وَ لَمْ یَتَوَلَّهُمُ الْإِعْجَابُ فَیَسْتَکْثِرُوا مَا سَلَفَ مِنْهُمْ وَ لَا تَرَکَتْ لَهُمُ اسْتِکَانَةُ الْإِجْلَالِ نَصِیباً فِی تَعْظِیمِ حَسَنَاتِهِمْ وَ لَمْ تَجْرِ الْفَتَرَاتُ فِیهِمْ عَلَی طُولِ دُءُوبِهِمْ وَ لَمْ تَغِضْ (6)
رَغَبَاتُهُمْ فَیُخَالِفُوا عَنْ رَجَاءِ رَبِّهِمْ وَ لَمْ تَجِفَّ لِطُولِ الْمُنَاجَاةِ أَسَلَاتُ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لَا مَلَکَتْهُمُ الْأَشْغَالُ فَتَنْقَطِعَ بِهَمْسِ الْخَیْرِ(7) إِلَیْهِ أَصْوَاتُهُمْ وَ لَمْ تَخْتَلِفْ
ص: 110
تا آنکه پیغمبر ما حجت او را تمام کرد و بیان احکام و انذار و بشارت الهی را به اتمام رساند .
روزی انسان ها را اندازه گیری و مقدّر فرمود، گاهی کم و زمانی زیاد، و با تنگی و فراوانی تقسیم کرد، به گونه ای عادلانه، به خاطر اینکه هر که را بخواهد به فراوانی یا سختی معیشت بیازماید، و شکر و شکیبائی ثروتمند و بینوا را ببیند، فراوانی آن را قرین فقر وتنگدستی کرد، و سلامتی وتندرستی را با حوادث ناگهانی دردناک. دوران شادی و سرور را با غصّه و اندوه در آمیخت و أجل ها و عمرها را آفرید، بلند و کوتاه، کمتر و بیشتر، برای مرگ، اسباب و وسائلی فراهم ساخت و با مرگ، رشته های زندگی را در هم پیچید و پیوندها را از هم گسست. خداوند از اسرار پنهانی مردم و از نجوای آنان که آهسته سخن می گویند و از آنچه که در فکرها به واسطه گمان خطور می کند، و تصمیم هایی که به یقین می پیوندد، و از نگاه های رمزی چشم که از لابلای پلک ها خارج می گردد، آگاه است. خدا از آنچه در مخفی گاه های دل ها قرار دارد، و از اموری که پشت پرده غیب پنهان است، و آنچه را که پرده های گوش مخفیانه می شنود و از درون لانه های تابستانی مورچگان، و در خانه های زمستانی حشرات است، از آهنگ اندوهبار زنان غم دیده وگام های آهسته آگاهی دارد، از گشایش و پرورش میوه از پرده های غنچه شده، و از مخفیگاه جانوران وحشی در دل غارها و دره های کوه ها، و از محل اختفاء پشه در میان تنه درختان و پوست های آن، و محل پیوست گلبرگ ها به شاخه درختان، و محل بارورشدن نطفه ها از پشت پدران آگاه است. و از برآمدن ابرها و پیوستن آن ها، و ریزش قطره های ابر و درهم شدن آن ها، و آنچه گردبادهای دامن کشان رابر می انگیزد و باران های سیل آسا رافرو می ریزد، از ریشه گیاهان زمین که میان انبوه شن و ماسه پنهان شده است، و از آشیانه پرنده ها بر قله های کوه ها، و نغمه پرنده های آوازخوان
در لانه های تاریک، و از لؤلؤهایی که در دل صدف ها پنهان است، و امواج دریاهایی که آنها را در دامن خویش پروراندند آگاهی دارد، و هر آنچه پرده شب آن را می پوشاند، و تابش روز بر آن می تابد، و هر چه به دنبال امواج ظلمت شب و پرتو روشنی می آید، و از اثر هر قدمی و حس هر جنبش و حرکت، و بیرون آمدن هر سخن، و جنبش هر لب و محل و قرارگاه هر موجود زنده ای، و وزن هر ذره و همهمه های هر همهمه کنندهای اطلاع دارد. و آنچه بر روی زمین است از میوه درخت یا افتادن برگی، یا قرارگاه نطفه، و محل بسته شدن خون و جنین که به شکل پاره ای گوشت است یا و پرورش دهنده انسان و نطفه آگاهی داردو در این باره هیچ رنجی به او نمی رسد و در نگه داشتن هر چه آفریده
ص: 113
فِی مَقَاوِمِ الطَّاعَةِ مَنَاکِبُهُمْ وَ لَمْ یَثْنُوا إِلَی رَاحَةِ التَّقْصِیرِ فِی أَمْرِهِ رِقَابَهُمْ وَ لَا تَعْدُوا عَلَی عَزِیمَةِ جِدِّهِمْ بَلَادَةُ الْغَفَلَاتِ وَ لَا تَنْتَضِلُ فِی هِمَمِهِمْ (1)
خَدَائِعُ الشَّهَوَاتِ قَدِ اتَّخَذُوا ذَا الْعَرْشِ ذَخِیرَةً لِیَوْمِ فَاقَتِهِمْ وَ یَمَّمُوهُ عِنْدَ انْقِطَاعِ الْخَلْقِ إِلَی الْمَخْلُوقِینَ بِرَغْبَتِهِمْ لَا یَقْطَعُونَ أَمَدَ غَایَةِ عِبَادَتِهِ وَ لَا یَرْجِعُ بِهِمُ الِاسْتِهْتَارُ بِلُزُومِ طَاعَتِهِ إِلَّا إِلَی مَوَادَّ مِنْ قُلُوبِهِمْ غَیْرِ مُنْقَطِعَةٍ مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ لَمْ تَنْقَطِعْ أَسْبَابُ الشَّفَقَةِ مِنْهُمْ فَیَنُوا فِی جِدِّهِمْ وَ لَمْ تَأْسِرْهُمُ الْأَطْمَاعُ فَیُؤْثِرُوا وَشِیکَ السَّعْیِ عَلَی اجْتِهَادِهِمْ وَ لَمْ یَسْتَعْظِمُوا مَا مَضَی مِنْ أَعْمَالِهِمْ وَ لَوِ اسْتَعْظَمُوا ذَلِکَ لَنَسَخَ الرَّجَاءُ مِنْهُمْ شَفَقَاتِ وَجَلِهِمْ وَ لَمْ یَخْتَلِفُوا فِی رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ الشَّیْطَانِ عَلَیْهِمْ وَ لَمْ یُفَرِّقْهُمْ سُوءُ التَّقَاطُعِ وَ لَا تَوَلَّاهُمْ غِلُّ التَّحَاسُدِ وَ لَا شَعَّبَتْهُمْ (2)
مَصَارِفُ الرِّیَبِ وَ لَا اقْتَسَمَتْهُمْ أَخْیَافُ الْهِمَمِ فَهُمْ أُسَرَاءُ إِیمَانٍ لَمْ یَفُکَّهُمْ مِنْ رِبْقَتِهِ زَیْغٌ وَ لَا عُدُولٌ وَ لَا وَنًی وَ لَا فُتُورٌ وَ لَیْسَ فِی أَطْبَاقِ السَّمَاوَاتِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلَّا وَ عَلَیْهِ مَلَکٌ سَاجِدٌ أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ یَزْدَادُونَ عَلَی طُولِ الطَّاعَةِ بِرَبِّهِمْ عِلْماً وَ تَزْدَادُ عِزَّةُ رَبِّهِمْ فِی قُلُوبِهِمْ عِظَماً- وَ مِنْهَا فِی صِفَةِ الْأَرْضِ وَ دَحْوِهَا عَلَی الْمَاءِ: کَبَسَ الْأَرْضَ عَلَی مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ وَ لُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَةٍ تَلْتَطِمُ أَوَاذِیُّ أَمْوَاجِهَا وَ تَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِهَا وَ تَرْغُو زَبَداً کَالْفُحُولِ عِنْدَ هِیَاجِهَا فَخَضَعَ جِمَاحُ الْمَاءِ الْمُتَلَاطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا وَ سَکَنَ هَیْجُ ارْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِکَلْکَلِهَا وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِیاً إِذْ تَمَعَّکَتْ عَلَیْهِ بِکَوَاهِلِهَا فَأَصْبَحَ بَعْدَ اصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ سَاجِیاً مَقْهُوراً وَ فِی حَکَمَةِ الذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِیراً وَ سَکَنَتِ الْأَرْضُ مَدْحُوَّةً فِی لُجَّةِ تَیَّارِهِ وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ وَ اعْتِلَائِهِ وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ وَ کَعَمَتْهُ عَلَی کِظَّةِ جَرْیَتِهِ فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ (3)
وَ لَبَدَ بَعْدَ زَیَفَانِ وَثَبَاتِهِ فَلَمَّا سَکَنَ هَیْجُ (4)
الْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَکْنَافِهَا وَ حَمَلَ شَوَاهِقَ الْجِبَالِ الْبُذَّخِ (5)
ص: 111
دچار نگرانی نمی شود.در تدبیر امور مخلوقات، سستی و ملالی در او راه نمی یابد، بلکه همه را می داند و همه را در وسعت عدل خود حساب می کند، و فضل خود را با وجود
کوتاهی آن ها از کنه وجودش آن گونه که هست، شامل حالشان می کند.
بار خدایا! تویی سزاوار نیکو ستودن، و بسیار و بی شمار ستایشت نمودن، اگر تو را آرزو کنند، بهترین آرزویی و اگر به تو امید بندند، بهترین امیدی. بار خدایا! در نعمت بر من گشودی و مرا زبانی دادی تا به مدح غیر تو نگشایم، و بر کسی غیر تو آفرین نرانم و زبان را در مدح نومید کنندگان و آنان که مورد اعتماد نیستند باز نکنم. و زبان خود را از ستودن آدمیان و مدح اربابان باز داشتم.خداوندا! هر ثنا گویی از سوی ستایش شده پاداشی دارد، به تو امید بستم که مرا به سوی ذخائر رحمت و گنج های آمرزش آشنا کنی.
بار خدایا! این حال کسی است که تنها تو را یگانه دانسته آنچنان که شایسته آن هستی، و کسی را جز تو شایسته این سپاس ها و ستایش ها نمی داند.من به تو نیاز دارم که این بینوایی و نیاز من جز به فضل تو جبران نمی شود وهیچ چیز آن را بر طرف نمی کند و به توانگری مبدل نمی کند،جز عطا و بخشش تو.رضای خود را به ما عطا فرما و دست نیاز ما را از دامن غیر خود کوتاه گردان، زیرا تو به هر چیزی توانایی.(1)
در التوحید از امام صادق علیه السّلام مثل آن را با اختصار آورده، و در کتاب توحید بحار بیان شد.(2)
ص: 114
عَلَی أَکْنَافِهَا فَجَّرَ یَنَابِیعَ الْعُیُونِ مِنْ عَرَانِینِ أُنُوفِهَا وَ فَرَّقَهَا فِی سُهُوبِ بِیدِهَا وَ أَخَادِیدِهَا وَ عَدَّلَ حَرَکَاتِهَا بِالرَّاسِیَاتِ مِنْ جَلَامِیدِهَا وَ ذَوَاتِ الشَّنَاخِیبِ الشُّمِّ مِنْ صَیَاخِیدِهَا فَسَکَنَتْ مِنَ الْمَیَدَانِ بِرُسُوبِ الْجِبَالِ فِی قِطَعِ أَدِیمِهَا وَ تَغَلْغُلِهَا مُتَسَرِّبَةً فِی جَوْبَاتِ خَیَاشِیمِهَا وَ رُکُوبِهَا أَعْنَاقَ سُهُولِ الْأَرَضِینَ وَ جَرَاثِیمِهَا وَ فَسَحَ بَیْنَ الْجَوِّ وَ بَیْنَهَا وَ أَعَدَّ الْهَوَاءَ مُتَنَسَّماً لِسَاکِنِهَا(1) وَ أَخْرَجَ إِلَیْهَا أَهْلَهَا عَلَی تَمَامِ مَرَافِقِهَا ثُمَّ لَمْ یَدَعْ جُرُزَ الْأَرْضِ الَّتِی تَقْصُرُ مِیَاهُ الْعُیُونِ عَنْ رَوَابِیهَا وَ لَا تَجِدُ جَدَاوِلُ الْأَنْهَارِ ذَرِیعَةً إِلَی بُلُوغِهَا حَتَّی أَنْشَأَ لَهَا نَاشِئَةَ سَحَابٍ تُحْیِی مَوَاتَهَا وَ تَسْتَخْرِجُ نَبَاتَهَا أَلَّفَ غَمَامَهَا بَعْدَ افْتِرَاقِ لُمَعِهِ وَ تَبَایُنِ قَزَعِهِ حَتَّی إِذَا تَمَخَّضَتْ لُجَّةُ الْمُزْنِ فِیهِ وَ الْتَمَعَ بَرْقُهُ فِی کُفَفِهِ وَ لَمْ یَنَمْ وَمِیضُهُ فِی کَنَهْوَرِ رَبَابِهِ وَ مُتَرَاکِمِ سَحَابِهِ أَرْسَلَهُ سَحّاً مُتَدَارِکاً قَدْ أَسَفَّ هَیْدَبُهُ تمر به [تَمْرِیهِ] الْجَنُوبُ دِرَرَ أَهَاضِیبِهِ وَ دُفَعَ شَآبِیبِهِ فَلَمَّا أَلْقَتِ السَّحَابُ بَرْکَ بِوَانَیْهَا وَ بَعَاعَ مَا اسْتَقَلَّتْ بِهِ مِنَ العب [الْعِبْ ءِ] الْمَحْمُولِ عَلَیْهَا أَخْرَجَ بِهِ مِنْ هوامل (2) [هَوَامِدِ] الْأَرْضِ النَّبَاتَ وَ مِنْ زُعْرِ الْجِبَالِ الْأَعْشَابَ فَهِیَ تَبْهَجُ بِزِینَةِ رِیَاضِهَا وَ تَزْدَهِی بِمَا أُلْبِسَتْهُ مِنْ ربط [رَیْطِ] أَزَاهِیرِهَا وَ حِلْیَةِ مَا شُمِّطَتْ (3) بِهِ مِنْ نَاضِرِ أَنْوَارِهَا وَ جَعَلَ ذَلِکَ بَلَاغاً لِلْأَنَامِ وَ رِزْقاً لِلْأَنْعَامِ وَ خَرَقَ الْفِجَاجَ فِی آفَاقِهَا وَ أَقَامَ الْمَنَارَ لِلسَّالِکِینَ عَلَی جَوَادِّ طُرُقِهَا فَلَمَّا مَهَدَ أَرْضَهُ وَ أَنْفَذَ أَمْرَهُ اخْتَارَ آدَمَ علیه السلام خِیَرَةً مِنْ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُ أَوَّلَ جِبِلَّتِهِ وَ أَسْکَنَ (4)
جَنَّتَهُ وَ أَرْغَدَ فِیهَا أُکُلَهُ وَ أَوْعَزَ إِلَیْهِ فِیمَا نَهَاهُ عَنْهُ وَ أَعْلَمَهُ أَنَّ فِی الْإِقْدَامِ عَلَیْهِ التَّعَرُّضَ لِمَعْصِیَتِهِ وَ الْمُخَاطَرَةَ بِمَنْزِلَتِهِ فَأَقْدَمَ عَلَی مَا نَهَاهُ عَنْهُ مُوَافَاةً لِسَابِقِ عِلْمِهِ فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ التَّوْبَةِ لِیَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ وَ لِیُقِیمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَی عِبَادِهِ وَ لَمْ یُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ مِمَّا یُؤَکِّدُ عَلَیْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِیَّتِهِ وَ یَصِلُ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَعْرِفَتِهِ بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَی أَلْسُنِ الْخِیَرَةِ
ص: 112
توضیح
شرح بیشتر بخش های این خطبه در کتاب توحید گذشت، و شاید غضب و ناراحتی حضرت به جهت علم به غرض پرسش کننده در وصف خدای سبحان بود آنگونه که اجسام وصف می شوند، یا منظورش بیان کنه ذات خدای سبحان بود، یا وصف او بالاتر و رساتر از آنچه در قرآن و اخباراست، چون که گمان کرده که آن ها در شناخت خدا کافی نبوده؛ و هر بخشی از عبارات، یکی از این وجوه را تأیید می کند .
«جامعة» منصوب است و حال از صلاة که مرفوع است، یعنی بر شما باد به نماز در جماعت. و این بانگ برای دعوت در کارهای بزرگ شایع و معمول بوده و اگر چه وضع آن برای دعوت به نماز جماعت بوده است. «لا یفره»: منع و ترک عطا موجب زیادتی او نشود. «و لا تکدیه الاعطاء» یعنی او را گدا صفت و بی خیر نمی سازد، و اینکه فرموده منع عطا از غیر او نکوهیده است مقصود این است که منع دیگران ممکن است نادرست باشد و مذموم، ولی منع او همیشه از روی مصلحت و بجااست یا اینکه منع در دیگران به معنی بخل و مذموم است. گفته می شود: «کدت الأرض» وقتی که گیاهش را دیر برویاند.
ص: 115
مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِی وَدَائِعِ رِسَالاتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّی تَمَّتْ بِنَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ وَ قَدَّرَ الْأَرْزَاقَ فَکَثَّرَهَا وَ قَلَّلَهَا وَ قَسَّمَهَا عَلَی الضِّیقِ وَ السَّعَةِ فَعَدَلَ فِیهَا لِیَبْتَلِیَ مَنْ أَرَادَ بِمَیْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا وَ لِیَخْتَبِرَ بِذَلِکَ الشُّکْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِیِّهَا وَ فَقِیرِهَا ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِیلَ فَاقَتِهَا وَ بِسَلَامَتِهَا طَوَارِقَ آفَتِهَا وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا وَ خَلَقَ الْآجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا وَ جَعَلَهُ خَالِجاً لِأَشْطَانِهَا وَ قَاطِعاً لِمَرَائِرِ قرانها [أَقْرَانِهَا(1)]
عَالِمُ السِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ الْمُضْمِرِینَ وَ نَجْوَی الْمُتَخَافِتِینَ وَ خَوَاطِرِ رَجْمِ الظُّنُونِ وَ عُقَدِ عَزِیمَاتِ الْیَقِینِ وَ مَسَارِقِ إِیمَاضِ الْجُفُونِ وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَکْنَافُ الْقُلُوبِ (2)
وَ غَیَابَاتُ الْغُیُوبِ وَ مَا أَصْغَتْ لِاسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ الْأَسْمَاعِ وَ مَصَایِفُ الذَّرِّ وَ مَشَاتِی الْهَوَامِّ وَ رَجْعِ الْحَنِینِ مِنَ الْمُولَهَاتِ وَ هَمْسِ الْأَقْدَامِ وَ مُنْفَسَحِ الثَّمَرَةِ مِنْ وَلَائِجِ غُلُفِ الْأَکْمَامِ وَ مُنْقَمَعِ الْوُحُوشِ مِنْ غِیرَانِ الْجِبَالِ وَ أَوْدِیَتِهَا وَ مُخْتَبَإِ الْبَعُوضِ بَیْنَ سُوقِ الْأَشْجَارِ وَ أَلْحِیَتِهَا وَ مَغْرِزِ الْأَوْرَاقِ مِنَ الْأَفْنَانِ وَ مَحَطِّ الْأَمْشَاجِ مِنْ مَسَارِبِ الْأَصْلَابِ وَ نَاشِئَةِ الْغُیُومِ وَ مُتَلَاحِمِهَا وَ دُرُورِ قَطْرِ السَّحَابِ وَ
مُتَرَاکِمِهَا وَ مَا تَسْفِی (3) الْأَعَاصِیرُ بِذُیُولِهَا وَ تَعْفُو الْأَمْطَارُ بِسُیُولِهَا وَ عَوْمِ نبات [بَنَاتِ] الْأَرْضِ فِی کُثْبَانِ الرِّمَالِ وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ الْأَجْنِحَةِ بِذُرَی شَنَاخِیبِ الْجِبَالِ وَ تَغْرِیدِ ذَوَاتِ الْمَنْطِقِ فِی دَیَاجِیرِ الْأَوْکَارِ وَ مَا أَوْعَتْهُ الْأَصْدَافُ وَ حَضَنَتْ عَلَیْهِ أَمْوَاجُ الْبِحَارِ وَ مَا غَشِیَتْهُ سُدْفَةُ لَیْلٍ أَوْ ذَرَّ عَلَیْهِ شَارِقُ نَهَارٍ وَ مَا اعْتَقَبَتْ عَلَیْهِ أَطْبَاقُ الدَّیَاجِیرِ وَ سُبُحَاتُ النُّورِ وَ أَثَرِ کُلِّ خُطْوَةٍ وَ حِسِّ کُلِّ حَرَکَةٍ وَ رَجْعِ کُلِّ کَلِمَةٍ وَ تَحْرِیکِ کُلِّ شَفَةٍ وَ مُسْتَقَرِّ کُلِّ نَسَمَةٍ وَ مِثْقَالِ کُلِّ ذَرَّةٍ وَ هَمَاهِمِ کُلِّ نَفْسٍ هَامَّةٍ وَ مَا عَلَیْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَةٍ أَوْ سَاقِطِ وَرَقَةٍ أَوْ قَرَارَةِ نُطْفَةٍ أَوْ نُقَاعَةِ دَمٍ وَ مُضْغَةٍ أَوْ نَاشِئَةِ خَلْقٍ وَ سُلَالَةٍ لَمْ تَلْحَقْهُ فِی ذَلِکَ کُلْفَةٌ وَ لَا اعْتَرَضَتْهُ فِی حِفْظِ
ص: 113
و «أکدی فلان الأرض» وقتی که زمین را بی رویِش ساخت. یا اینکه یعنی کثرت عطا، خداوند را از عادتش در بخشیدن برنمی گرداند. از این سخن عرب که گوید: «أکدیت الرجل عن الشی ء»: مرد را از آن امر منع کردم و بازگرداندم. این را جوهری گوید و نیز گفته: «الکدیة»: زمین سخت. و «أکدی الحافر»: حفر کننده زمین به جای ستی رسید و نتوانست بکَند. و «أکدی الرجل»: خیر مرد کم شد. «انتقص»: لازم و متعدی است همچون نقص. و این گونه در نسخه ها است به صیغه مجهول. و تعلیل به دو جمله بر اساس لف و نشر مرتب یا مشوش است به دلیل مطابقت اعطائ و منع در هر یک از آن دو. و بنا بر هر دو احتمال تعلیل در اولی ظاهر است و فقره دوم در نسخه های توحید نیست و همین درست است. و بنا بر وجود این فقره هم در اصل جمله و هم در تعلیل به آن اشکالی است. اما اشکال اول این است که اگر منظور از منع آن منعی باشد که نیکو یا اعم از آن است، پس چگونه حکم به مذموم بودنش صحیح است؟! و اگر منظور از آن منعی باشد که نیکو نیست پس استثناء صحیح نیست.
و ممکن است اینگونه جواب داده شود که شِقّ دوم از احتمال اول صحیح است یعنی منظور اعم از منع نیکو است. و گفته شود منظور از منع مذموم آن قسمی است که ممکن است ذم به آن ملحق شود و حاصل کلام اینگونه می شود که هر منع کننده ای غیر از خداوند ممکن است مورد مذمت قرار گیرد به خلاف خداوند سبحان که ممکن نیست به خاطر منع، ذمی به او برسد. یا اینکه گفته شود منع کننده بر غیر خدای تعالی صدق نمی کند مگر وقتی که به آنچه بر آن واجب است بخل بورزد و وقتی بر خداوند اطلاق می شود منظور معنای مقابل عطاکننده هست و منظور از این عنوان در حدیث معنایی است که شامل هر دوی این معانی می شود. و دلیلش روایتی است از حضرت رضا علیه السّلام که از ایشان از معنی جواد پرسیدند، فرمود: سخن تو دو وجه دارد، اگر از مخلوق می پرسی، جواد آن کسی است که هر چه خدای سبحان بر او واجب کرده بپردازد و بخیل آن است که از آنچه خدا بر او واجب کرده، دریغ کند. و اگر مقصودت خالق است، پس او جواد است اگر ببخشد و او جواد است اگر دریغ کند، زیرا اگر به بنده ببخشد، چیزی را بخشیده که از آن او(بنده) نیست و اگر دریغ کند، چیزی را دریغ کرده که از او نیست.
و اما جمله دوم ممکن است جمله ای مستقل و به عنوان تعلیل مطلب قبلی نباشد. و این جمله برای رفع توهمی باشد که از تعلیل به عدم نقص خدا با اعطاء ناشی می شود. بدین گونه که کسی گمان کند حال که با اعطاء، چیزی از خزائن الهی کم نمی شود پس واجب است که اصلا خدا متصف به منع نشود و اگر متصف شود مذموم است، با اینکه یکی از اسماء الهی المانع است. پس این توهم با این جمله رد می شود که می گوید منع خدای سبحان
ص: 116
مَا ابْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَةٌ وَ لَا اعْتَوَرَتْهُ فِی تَنْفِیذِ الْأُمُورِ وَ تَدَابِیرِ الْمَخْلُوقِینَ مَلَالَةٌ وَ لَا فَتْرَةٌ بَلْ نَفَذَ فِیهِمْ عِلْمُهُ وَ أَحْصَاهُمْ عَدُّهُ وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ مَعَ تَقْصِیرِهِمْ عَنْ کُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ اللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمِیلِ وَ التَّعَدُّدِ(1) الْکَثِیرِ إِنْ تُؤَمَّلْ فَخَیْرُ مَأْمُولٍ (2) وَ إِنْ تُرْجَ فَخَیْرُ مَرْجُوٍّ(3) اللَّهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لِی لِسَاناً فِیمَا لَا أَمْدَحُ بِهِ غَیْرَکَ وَ لَا أُثْنِی بِهِ عَلَی أَحَدٍ سِوَاکَ وَ لَا أُوَجِّهُهُ إِلَی مَعَادِنِ الْخَیْبَةِ وَ مَوَاضِعِ الرِّیبَةِ وَ عَدَلْتَ بِلِسَانِی عَنْ مَدَائِحِ الْآدَمِیِّینَ وَ الثَّنَاءِ عَلَی الْمَرْبُوبِینَ الْمَخْلُوقِینَ اللَّهُمَّ وَ لِکُلِّ مُثْنٍ عَلَی مَنْ أَثْنَی عَلَیْهِ مَثُوبَةٌ مِنْ جَزَاءٍ أَوْ عَارِفَةٌ مِنْ عَطَاءٍ وَ قَدْ رَجَوْتُکَ دَلِیلًا عَلَی ذَخَائِرِ الرَّحْمَةِ وَ کُنُوزِ الْمَغْفِرَةِ اللَّهُمَّ وَ هَذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَکَ بِالتَّوْحِیدِ الَّذِی هُوَ لَکَ وَ لَمْ یَرَ مُسْتَحِقّاً لِهَذِهِ الْمَحَامِدِ وَ الْمَمَادِحِ غَیْرَکَ وَ بِی فَاقَةٌ إِلَیْکَ لَا یَجْبُرُ مَسْکَنَتَهَا إِلَّا فَضْلُکَ وَ لَا یَنْعَشُ مِنْ خَلَّتِهَا إِلَّا مَنُّکَ وَ جُودُکَ فَهَبْ لَنَا فِی هَذَا الْمَقَامِ رِضَاکَ وَ أَغْنِنَا عَنْ مَدِّ الْأَیْدِی إِلَی مَنْ سِوَاکَ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ(4).
التوحید، عن علی بن أحمد الدقاق عن محمد بن جعفر الأسدی عن محمد بن إسماعیل البرمکی عن علی بن العباس عن إسماعیل بن مهران عن إسماعیل بن الحق الجهنی عن فرج بن فروة عن مسعدة بن صدقة عن أبی عبد الله علیه السلام: مثله مع اختصار و قد مر فی کتاب التوحید(5).
ص: 114
به خاطر کم شدنِ ناشی از اعطاء نیست. بلکه به دلیل قبح اعطاء در موردی و عدم اقتضای مصلحت برای آن است. و اینگونه منعهایی، مذمت را به دنبال نمی آورد.
و اگر این جمله بر تعلیل حمل شود پس ممکن است از قبیل استدلال به عدم معلول بر عدم علت باشد زیرا فراوانی منع یا سختی اعطاء، علت بخل است که خود تابع ترس از فقر است و این علت ترتّب ذم است از آنجا که نقص است یا مقتضی منع و رد سائل است. ونفی ذم دلالت دارد بر عدم فراوانی منع یا عدم سختی اعطاء در دو جمله قبلی ادعا شد.
«المنان بفوائد النعم»: «المن»، به معنای نعمت دادن و به معنای شمردن نعمتهاست. و در اینجا معمنای اول ظاهرتر است و چه بسا بر معنای دوم حمل شود از این رو که این کار از جانب خدای سبحان نیکوست هر چند که از جانب مخلوق مذموم باشد. «الفائدة»: زیادتی از مال و چیزهای دیگر که برای انسان حاصل شود. «العائد»: نیکی و توجه. و گفته شده «عوائد المزید و القسم» یعنی زیادتی و روزی های مورد عادت. «المزید»: زیادتی. و شاید منظور از آن در اینجا آن چیزی باشد توهم استحقاق بنده در آن نمی رود. «القسم» جمع القسمة است که اسم از «قَسَمه و قَسَّمه» است یعنی جزء جزئش کرد. «عِیال الرجال»: اهل خانه مرد و کسانی که مؤونه شان را بر عهده دارد. جمع عیل و جمع آن عیائل است.
«ضمن أرزاقهم»: روزیهاشان را بر عهده گرفت «و قدر أقواتهم»: برای هر یک از آنها مقداری از روزی که حکمت و مصلحت اقتضا دارد قرار داد. «و نهج سبیل الراغبین إلیه»: «نهجت الطریق»: راه را روشن و آشکار ساختم. و روشن کردن راه برای اصلاح معاد است چنانکه تضمین روزی برای اصلاح معاش است. و احتمال دارد معنای روشن کردن راه اعم از راه معاد باشد.
«لیس بما سئل» تا آخر عبارت: عدم فرق بین این دو مورد به جهت بخشندگی خدا منافاتی با تأکید بر درخواست از او ندارد. زیرا این از وسایلی است که زمینه ای برای استحقاق سائل جهت إنعام خدا می شود. چون نسبت خدای سبحان با خلق مساوی است اگر چه سائل چیزی را مستحق شود که دیگران استحقاش را ندارند بر خلاف مخلوقات که درخواست از آنها طبیعت بخشندگیشان را صرفنظر از استعداد سائل تحریک می کند.
«الاول الّذی لم یکن له قبل»، اولی است که قبلی برای او نبوده که چیزی قبل از او باشد. گفته اند وجود خدا زمانی نیست و قبل و بعد زمانی بر او اطلاق نمی شود،
ص: 117
قد مضی شرح أکثر أجزاء هذه الخطبة فی کتاب التوحید و لعل غضبه علیه السلام لعلمه بأن غرض السائل وصفه سبحانه بصفات الأجسام أو لأنه سأل بیان کنه حقیقته سبحانه أو وصفه بصفات أرفع و أبلغ مما نطق به الکتاب و الآثار لزعمه أنه لا یکفی فی معرفته سبحانه و یؤید کلا من الوجوه بعض الفقرات و جامعةً منصوبة علی الحالیة أی علیکم الصلاةُ علی رفع الصلاة کما حکی أو احضروا الصلاةَ علی نصبها جامعةً لکل الناس و ربما یقرأ برفعهما علی الابتداء و الخبریة و هذا النداء کان شائعا فی الخطوب الجلیلة و إن کان أصله للصلاة.
لا یفره أی لا یکثره المنع (1)
أی ترک العطاء و لا یکدیه الإعطاء أی لا یجعله قلیل الخیر مبطئا فیه یقال کدت الأرض إذا أبطأ نباتها و أکدی
ص: 115
و مقصود این است که قبلی ندارد تا ممکن باشد چیزی قبل او باشد، و بعدیت زمانی هم ندارد تا ممکن باشد چیزی پس از او باشد و شاید مقصود این است که مسبوق به عدم نیست که گفته شود چیزی قبل آن بوده که مؤثر در وجودش بوده، یا زمانی قبل آن نبوده و ذاتی نیست فناپذیر تا بعد از او چیزی باشد یا زمانی باشد یا هر چیز دیگری، و ممکن است مقصود از قبل، زمان متقدم باشد، چه به عنوان امری موجود، و چه موهوم، و مقصود از شئ موجودی از موجودات باشد، یعنی پیش از او زمانی نبوده تا تصور شود موجودی پیش از او بوده.
«و الرادع أناسی الأبصار عن أن تناله أو تدرکه»، «الأناسی» با تشدید، جمع إنسان و إنسان العین و به معنای شبحی است که در تاریکی دیده می شود. و بر أناس جمع بسته نمی شود چنانکه انسان به معنای بشر نیز بر أناسی جمع بسته نمی شود. و گفته شده «الأناسی» به تشدید جمع إنسان العین یعنی سیاهی یا مردمک چشم است. و دیگری گفته گاهی بدون تشدید هم می آید و بسیار اینگونه خوانده شود.
«ردعها»: منعش کرد. یعنی دیده نمی شود، زیرا خدای سبحان جسم و جسمانی نیست و در جهت خاصی نیست که شعاع چشم به او برسد یا او را درک کند یا در ذهن کسی گنجد.
«نلت الشی ء أصبته و أدرکته»: به آن چیز رسیدم و دنبالش کردم تا آن را کاملا درک کردم. و منظور از نیل، درک کامل و منظور از ادراک، غیر کامل است. و ممکن است برعکس باشد. و عطف یا برای تفاوت دو لفظ است و یا اینکه اشاره به دو جهت برای امتناع رؤیت باشد. بدین ترتیب که نیل مستلزم جهتدار شدن و جسمانیت خدا و ادراک مستلزم بودن کنه ذات خدا در اذهان باشد که ممتنع است. چنانچه در کتاب توحید به آن اشاره کردیم.
«ما اختلف علیه دهر»، ظاهرش نفی زمان از خدا است و احتمال دارد مقصود این باشد که روزگار هرگز بر خلاف مراد او نمی گردد تا مانند خلق، سختی و خوشی، و نعمت و نقمت، و تندرستی و بیماری داشته باشد.
«و لو وهب ما تنفست»: امام در اینجا تنفس را برای آشکار کردن معادن آنچه را که در درونشان دارند، استعاره گرفت. چنانچه هوا بر اثر تنفس حیوان خارج می شود. «ضحکت عنه»: باز می شود و می شکافد تا اینکه آشکار شود. و به شکوفه ای که باز می شود ضَحک گفته می شود. و بیان لطافت اینگونه تشبیهات قبلا گذشت. «الفِلِزّ»: جواهرات معدنی همچون طلا و نقره است.
ص: 118
فلان الأرض إذا جعلها کادیة أو لا ترده کثرة العطاء عن عادته فیه من قولهم أکدیت الرجل عن الشی ء أی رددته عنه ذکره الجوهری و قال الکدیة الأرض الصلبة و أکدی الحافر إذا بلغ الکدیة فلا یمکنه أن یحفر و أکدی الرجل إذا قل خیره و انتقص یکون متعدیا و لازما کنقص و هذا فی النسخ علی بناء المفعول و التعلیل بالجملتین باللف و النشر المرتب أو المشوش لمطابقة الإعطاء و المنع فی کل منهما و علی التقدیرین التعلیل فی الأولی ظاهر و الفقرة الثانیة لیست فی نسخ التوحید و هو الصواب و علی تقدیرها ففی أصل الجملة و التعلیل بها معا إشکال أما الأول فلأنه إن أرید بالمنع ما کان مستحسنا أو الأعم فکیف یصح الحکم بکونه مذموما و إن أرید به ما لم یکن مستحسنا فلا یستقیم الاستثناء.
و یمکن أن یجاب باختیار الثانی من الأول أی الأعم و یقال المراد بالمذموم من أمکن أن یلحقه الذم فیصیر حاصل الکلام أن کل مانع غیره یمکن أن یلحقه الذم بخلافه سبحانه فإنه لا یحتمل أن یلحقه بالمنع ذم أو یقال المانع لا یصدق علی غیره تعالی إلا إذا بخل بما افترض علیه و إذا أطلق علیه سبحانه یراد به مقابل المعطی و المراد بالعنوان المعنی الشامل لهما
وَ یَدُلُّ عَلَیْهِ مَا مَرَّ مَرْوِیّاً عَنِ الرِّضَا علیه السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْجَوَادِ فَقَالَ علیه السلام إِنَّ لِکَلَامِکَ وَجْهَیْنِ فَإِنْ کُنْتَ تَسْأَلُ عَنِ الْمَخْلُوقِ فَإِنَّ الْجَوَادَ هُوَ الَّذِی یُؤَدِّی مَا افْتَرَضَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ عَلَیْهِ وَ الْبَخِیلَ هُوَ الَّذِی یَبْخَلُ بِمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ إِنْ أَرَدْتَ الْخَالِقَ فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ لِأَنَّهُ إِنْ أَعْطَی عَبْداً أَعْطَاهُ مَا لَیْسَ لَهُ وَ إِنْ مَنَعَهُ مَنَعَهُ مَا لَیْسَ لَهُ.
و أما الثانی فیحتمل أن تکون جملة مستقلة غیر داخلة تحت التعلیل مسوقة لرفع توهم ینشأ من التعلیل بعدم الانتقاص بالإعطاء فإن لمتوهم أن یقول إذا لم ینقص من خزائنه شی ء بالإعطاء فیجب أن لا یتصف بالمنع أصلا و لو اتصف به لکان مذموما مع أن من أسمائه تعالی المانع فرد ذلک الوهم بأن منعه سبحانه
ص: 116
و در الصحاح گفته: آنچه از گدازه های فلزات زمین که با دمیدن خالص شود. «اللُجَین»: نقره. «العِقیان»: طلای خالص. «و نثرت الشی ء»: آن را پاشیدم و پراکنده کردم. «نُثارة الدُر»: مرواریدی که پخش و پراکنده شود. «الدر» جمع درة و آن مروارید بزرگ یا مطلق مروارید است. «حصد الزرع»: زراعت را با داس درو کرد. «الحصید»: درو شده. منظور از مرجان، مرواریدهای کوچک است و توصیف آن به درو شده ممکن است مناسب مطلبی باشد که تجار می گویند و آن اینکه چه بسا صدف در کف دریا ریشه می دواند و غواصان صیدش می کنند. به همین دلیل گفته شده حیوانی شبیه گیاه است. بعضی شارحین نهج البلاغه گفته اند: گویا منظور مرواریدهای آشکار شده باشد چنانچه دانه های درو شده آشکار می شوند. و ممکن است معنایش محکم باشد چنانچه وقتی می گویند: «شی ء مستحصد» یعنی چیز محکم. و همو گفته: به صورت «حصباء المرجان» نیز روایت شده که حصباء» جمع حصی است و گروهی گفته اند: همان «البسد» یعنی سنگ سرخ است.
«أنفده»: آن را فانی کرد. «ذخائر الإنعام»: آنچه از نعمتهای بزرگ بعد از عطایای واجب نزد او باقی می ماند. «المطالب» جمع مطلب بمعنای مصدری. «لا یغیضه» متعدی و لازم می آید. «لا یبخله»: او را بخیل نمی سازد. و نیز گفته می شود: «بخله تبخیلا» وقتی او را بخیل بداند. و به صیغه إفعال نیز روایت شده یعنی او را بخیل نمی یابد. و تعلیل به اینکه خداوند بخشنده است یا برای جمله شرطیه است به همان ترتیبش، که در این صورت علت تعلیل به نفی بخل روشن است. چرا که اگر عطای مفروض در بخشندگی خدا اثر می گذاشت، اصرار بنده در درخواست از خدا، باعث بخل خدا می شد زیرا معنای حقیقی تأثیر عطا در بخشش همین است. پس نفی بخل دلالت بر نفی تأثیر عطا در بخشش خدا دارد.
و یا اینکه نفی بخل، تعلیل برای بقای چیزی است که درخواستها آن را فانی نمی کند. پس وجه تعلیل این گونه می شود که عادتا کسی که آنچه نزدش است با درخواستها تمام می شود دچار بخل می گردد - اگر چه عقلا عدم بخل ممکن است به اینکه همه چیزی را که دارد ببخشد -. پس نفی بخل ورزیدن خدا بر نفی فانی شدن آنچه نزد اوست دلالت دارد.
ص: 119
لیس للانتقاص بالإعطاء بل لقبح الإعطاء و عدم اقتضاء المصلحة له و مثل ذلک المنع لا یستتبع الذم و استحقاقه و لو حملت علی التعلیل فیمکن أن یکون من قبیل الاستدلال بعدم المعلول علی عدم العلة فإن الوفور بالمنع أو إکداء الإعطاء(1)
علة للبخل التابع للخوف من الفاقة و هو علة لترتب الذم من حیث إنه نقص أو لاقتضائه المنع و رد السائل و نفی الذم یدل علی عدم الوفور أو الإکداء المدعی فی الجملتین المتقدمتین.
المنان بفوائد النعم المن یکون بمعنی الإنعام و بمعنی تعدید النعم و الأول هنا أظهر و ربما یحمل علی الثانی فإن منه سبحانه حسن و إن کان فی المخلوق صفة ذم و الفائدة الزیادة تحصل للإنسان من مال أو غیره و العائد المعروف و العطف و قیل عوائد المزید و القسم معتادهما و المزید الزیادة و لعل المراد به ما لا یتوهم فیه استحقاق العبد و القسم جمع القسمة و هی الاسم من قسمه کضربه و قسمه بالتشدید أی جزأه و عیال الرجال بالکسر أهل بیته و من یمونهم جمع عیل و جمعه عیائل.
ضمن أرزاقهم أی کفلها و قدر أقواتهم أی جعل لکل منهم من القوت قدرا تقتضیه الحکمة و المصلحة و نهج سبیل الراغبین إلیه نهجت الطریق أبنته و أوضحته و نهج السبیل لصلاح المعاد کما أن ضمان الأرزاق لصلاح المعاش و یحتمل الأعم لیس بما سئل إلخ عدم الفرق بینهما بالنظر إلی الجود لا ینافی الحث علی السؤال لأنه من معدات السائل لاستحقاق الإنعام لأن نسبته سبحانه إلی الخلق علی السواء و إن استحق السائل ما لا یستحقه (2) غیره بخلاف المخلوقین فإن السؤال یهیج جودهم بالطبع مع قطع النظر عن الاستعداد.
الأول الذی لم یکن له قبل فیکون شی ء قبله قیل وجوده سبحانه لیس بزمانی فلا یطلق علیه القبلیة و البعدیة کما یطلق علی الزمانیات فمعناه الأول
ص: 117
«فانظر أیها السائل» تا آخر کلام، «الایتمام»: اقتدا. «الأَثَر»: نقل و روایت حدیث. «وکل الأمر إلیه وکلا و وکولا»: کار را واگذاشت و رها کرد. دلالت دارد بر منع از اندیشه در اوصاف خدا و بحث از آن به آنچه در قرآن و سنت نباشد.
«و اعلم أن الراسخین فی العلم» تا آخر سخن. «الراسخ فی العلم»: ثابت در علم. «اقتحم المنزل»: ناگهان و بدون فکر وارد خانه شد. «السدد» جمع سدة و آن درِ خانه است. «ضرب الباب»: نصبِ در. «دون الشی ء»: نزدیک چیزی قبل از رسیدن به آن. «المتعمق فی الأمر»: کسی که در چیزی مبالغه می کند و رسیدن به دورترین نهایت آن را طلب می کند. «قدر الشی ء»: اندازه اش. و «تقدیره»: یعنی برایش اندازه ای قرار دهی و او را با چیزی مقایسه کنی. و معنا این است که عظمت خدا را به مقیاس و مقدار عقلت سنجش مکن.
و ظاهر این است که مقصود از اقرار راسخان و مدح آن ها در ضمن قول خدا است که فرمود: «فأمّا الذین فی قلوبهم زیغٌ فیتّبعون ما تشابه منه»(1)،{اما کسانی که در دل هایشان انحراف است، برای فتنه جویی و طلب تأویل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پیروی می کنند.} تا آنجا که می فرماید: «و مایتذکّر الّا اولوا الألباب»،{و جز خردمندان کسی متذکر نمی شود.} و اقرارشان این است که گفتند: «آمنّا به کلّ من عند ربّنا»،{ ما بدان ایمان آوردیم، همه [چه محکم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست.}و ستودن خدا از آن ها این است که سخن آن ها را که متضمن ایمان و تسلیم است به عنوان مدح نقل کرده، یا اینکه ترک تعمق آن ها را رسوخ در علم و استواری آنان دانسته است.
در این صورت مقصود از متشابه آیاتی است که شامل کنه ذات و صفات خدای سبحان است از آنچه دانش آن را مخصوص خود ساخته، و بنابراین در کلمه «إلا اللَّه» باید وقف شود چنانچه مشهور میان مفسران و قراء قرآن است، و دلالت دارد بر اینکه علم متشابه مخصوص خدا است، و «الراسخون» مبتداء است، و «یقولون» خبر آن است، و ظاهرش مخالف
ص: 120
الذی لا یصدق علیه القبلیة لیمکن أن یکون شی ء ما قبله و الآخر الذی لا یصدق علیه البعدیة الزمانیة لیمکن أن یکون شی ء ما بعده و قد یحمل علی وجه آخر و هو أنه لم یکن سبقه عدم فیقال إنه مسبوق بشی ء من الأشیاء إما المؤثر فیه أو الزمان المقدم علیه و إنه لیس بذات یمکن فناؤها و عدمها فیکون بعده شی ء من الأشیاء إما الزمان أو غیره و یمکن أن یکون المراد بالقبل الزمان المتقدم سواء کان أمرا موجودا أو موهوما و بالشی ء موجودا من الموجودات أی لیس قبله زمان حتی یتصور تقدم موجود علیه و کذا بقاء موجود بعده و الرادع أناسی الأبصار عن أن تناله أو تدرکه الأناسی بالتشدید جمع إنسان و إنسان العین المثال
الذی یری فی السواد و لا یجمع علی أناس کما یجمع الإنسان بمعنی البشر علیه و قیل الأناسی جمع إنسان العین مشدد و الآخر یشدد و یخفف و قرئ أناسی کثیرا بالتخفیف و ردعها أی منعها کنایة عن عدم إمکان إحساسها له لأنه سبحانه لیس بجسم و لا جسمانی و لا فی جهة و نلت الشی ء أصبته و أدرکته أی تبعته فلحقته و المراد بالنیل الإدراک التام و بالإدراک غیره و یحتمل العکس و أن یکون العطف لتغایر اللفظین أو یکون إشارة إلی جهتین لامتناع الرؤیة فالنیل إشارة إلی استلزام کونه ذا جهة و جسمانیا و الإدراک إلی أنه یستلزم وجود کنه ذاته فی الأذهان و هو ممتنع کما أشرنا إلیه فی کتاب التوحید.
ما اختلف علیه دهر ظاهره نفی الزمانیة عنه تعالی و یحتمل أن یراد به جریانه علی خلاف مراده أحیانا و علی وفق إرادته أحیانا حتی یلحقه ما یلحق الخلق من الشدة و الرخاء و النعم و البؤس و الصحة و السقم و نحو ذلک.
و لو وهب ما تنفست استعار التنفس هنا لإبراز المعادن ما یخرج منهما کما یخرج الهواء من تنفس الحیوان و ضحکت عنه أی تفتحت و انشقت حتی ظهر و یقال للطلع حین تنشق الضحک بفتح الضاد و قد مر بیان لطف تلک التشبیهات.
و الفلز بکسر الفاء و اللام و تشدید الزای الجواهر المعدنیة کالذهب و
ص: 118
گزارش های روایات و اخبار بسیاری است که ائمه علیهم السّلام متشابه قرآن را می دانستند، چنانچه در کتاب امامت گذشت، و بنابراین وقف در کلمه «العلم» است، و جمعی از مفسران هم به آن معتقدند، و لذا «یقولون» حال می شود از الراسخین یا آنکه جمله جدایی است در محل حال و ممکن است به چند دلیل بتوان میان همه جمع کرد و همه را موافق ساخت:
1. کلام امام علیه السلام در اینجا برای الزام مخالفین است، چنانچه میان آن ها مشهور است.
2. آیه ظاهر و باطنی دا