سرشناسه: مجلسی محمد باقربن محمدتقی 1037 - 1111ق.
عنوان و نام پدیدآور: بحارالانوار: الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار تالیف محمدباقر المجلسی.
مشخصات نشر: بیروت داراحیاء التراث العربی [ -13].
مشخصات ظاهری: ج - نمونه.
یادداشت: عربی.
یادداشت: فهرست نویسی بر اساس جلد بیست و چهارم، 1403ق. [1360].
یادداشت: جلد108،103،94،91،92،87،67،66،65،52،24(چاپ سوم: 1403ق.=1983م.=[1361]).
یادداشت: کتابنامه.
مندرجات: ج.24.کتاب الامامة. ج.52.تاریخ الحجة. ج67،66،65.الایمان و الکفر. ج.87.کتاب الصلاة. ج.92،91.الذکر و الدعا. ج.94.کتاب السوم. ج.103.فهرست المصادر. ج.108.الفهرست.-
موضوع: احادیث شیعه — قرن 11ق
رده بندی کنگره: BP135/م3ب31300 ی ح
رده بندی دیویی: 297/212
شماره کتابشناسی ملی: 1680946
ص: 1
فلما کان الغداة أمر الحسین علیه السلام بفسطاطه فضرب و أمر بجفنة فیها مسک کثیر فجعل فیها نورة ثم دخل لیطلی فروی أن بریر بن خضیر الهمدانی و عبد الرحمن بن عبد ربه الأنصاری وقفا علی باب الفسطاط لیطلیا بعده فجعل بریر یضاحک عبد الرحمن فقال له عبد الرحمن یا بریر أ تضحک ما هذه ساعة باطل فقال بریر لقد علم قومی أننی ما أحببت الباطل کهلا و لا شابا و إنما أفعل ذلک استبشارا بما نصیر إلیه فو الله ما هو إلا أن نلقی هؤلاء القوم بأسیافنا نعاجلهم ساعة ثم نعانق الحور العین (1).
رَجَعْنَا إِلَی رِوَایَةِ الْمُفِیدِ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام إِنِّی جَالِسٌ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ الَّتِی قُتِلَ أَبِی فِی صَبِیحَتِهَا وَ عِنْدِی عَمَّتِی زَیْنَبُ تُمَرِّضُنِی (2) إِذِ اعْتَزَلَ أَبِی فِی خِبَاءٍ لَهُ وَ عِنْدَهُ فُلَانٌ (3)
مَوْلَی أَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ وَ هُوَ یُعَالِجُ سَیْفَهُ وَ یُصْلِحُهُ
ترجمه بحارالانوار جلد 45: تاریخ امام حسین علیه السلام
مشخصات کتاب
سرشناسه : مجلسی، محمد باقربن محمدتقی، 1037 - 1111ق.
عنوان قراردادی : بحار الانوار .فارسی .برگزیده
عنوان و نام پدیدآور : ترجمه بحارالانوار/ مترجم گروه مترجمان؛ [برای] نهاد کتابخانه های عمومی کشور.
مشخصات نشر : تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392 -
مشخصات ظاهری : ج.
شابک : دوره : 978-600-7150-66-5 ؛ ج.1 : 978-600-7150-67-2 ؛ ج.2 : 978-600-7150-68-9 ؛ ج.3 : 978-600-7150-69-6 ؛ ج.4 978-600-715070-2 : ؛ ج.5 978-600-7150-71-9 : ؛ ج.6 978-600-7150-72-6 : ؛ ج.7 978-600-7150-73-3 : ؛ ج.8 : 978-600-7150-74-0 ؛ ج.10 978-600-7150-76-4 : ؛ ج.11 978-600-7150-83-2 : ؛ ج.12 978-600-7150-66-5 : ؛ ج.13 978-600-7150-85-6 : ؛ ج.14 978-600-7150-86-3 : ؛ ج.15 978-600-7150-87-0 : ؛ ج.16:978-600-7150-88-7 ؛ ج.17:978-600-7150-89-4 ؛ ج.18: 978-600-7150-90-0 ؛ ج.19:978-600-7150-91-7 ؛ ج.20:978-600-7150-92-4 ؛ ج.21: 978-600-7150-93-1 ؛ ج.22:978-600-7150-94-8 ؛ ج.23:978-600-7150-95-5
مندرجات : ج.1. کتاب عقل و علم و جهل.- ج.2. کتاب توحید.- ج.3. کتاب عدل و معاد.- ج.4. کتاب احتجاج و مناظره.- ج. 5. تاریخ پیامبران.- ج.6. تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه وآله.- ج.7. کتاب امامت.- ج.8. تاریخ امیرالمومنین.- ج.9. تاریخ حضرت زهرا و امامان والامقام حسن و حسین و سجاد و باقر علیهم السلام.- ج.10. تاریخ امامان والامقام حضرات صادق، کاظم، رضا، جواد، هادی و عسکری علیهم السلام.- ج.11. تاریخ امام مهدی علیه السلام.- ج.12. کتاب آسمان و جهان - 1.- ج.13. آسمان و جهان - 2.- ج.14. کتاب ایمان و کفر.- ج.15. کتاب معاشرت، آداب و سنت ها و معاصی و کبائر.- ج.16. کتاب مواعظ و حکم.- ج.17. کتاب قرآن، ذکر، دعا و زیارت.- ج.18. کتاب ادعیه.- ج.19. کتاب طهارت و نماز و روزه.- ج.20. کتاب خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، عقود و معاملات و قضاوت
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
یادداشت : ج.2 - 8 و 10 - 16 (چاپ اول: 1392) (فیپا).
موضوع : احادیث شیعه -- قرن 11ق.
شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور، مجری پژوهش
شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور. موسسه انتشارات کتاب نشر
رده بندی کنگره : BP135/م3ب3042167 1392
رده بندی دیویی : 297/212
شماره کتابشناسی ملی : 3348985
ادامه کتاب تاریخ فاطمة و حسن و حسین علیهم السلام
ادامه باب های مخصوص تاریخ حسین بن علی صلوات الله علیهما
ادامه باب سی و هفتم: سایر اموری که بعد از بیعت مردم با یزید بن معاویه تا شهادت ایشان صلوات الله علیه بر ایشان رقم خورد..... 7
باب سی و هشتم: شهادت دو فرزند کوچک مسلم رضی الله عنهما.....132
باب سی و نهم: وقایع بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام تا رجوع اهل بیت علیهم السّلام به مدینه و بعضی از معجزات حضرت صلوات الله علیه که در آن احوال روی داد..... 140
باب چهلم: آنچه پس از شهادت امام حسین علیه السّلام از قبیل گریه آسمان و زمین و گرفتن خورشید و ماه و غیر آن برای ایشان روی داد..... 265
باب چهل و یکم: درباره ضجه ملائکه به خدای تعالی در امر امام حسین علیه السّلام و این که خدا آنان را برای یاری او فرستاد و گریه آنان و گریه پیامبران و فاطمه علیهم السّلام بر امام حسین ..... 285
باب چهل و دوم: خواب دیدن ام سلمه و غیر او رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را و خبر دادن ایشان از شهادت بزرگواران..... 295
باب چهل و سوم: نوحه جنیان بر امام حسین علیه السّلام..... 298
باب چهل و چهارم: مرثیه هایی که برای امام حسین علیه السلام سروده شده است..... 308
باب چهل و پنجم: علتی که به خاطر آن خدا عذاب قاتلین امام حسین علیه السلام را به تأخیر انداخت و علتی که به خاطر آن فرزندان قاتلین او کشته می شوند و خدا در زمان قائم علیه السّلام برای او انتقام می گیرد..... 386 باب چهل و ششم: آنچه خدا عجالتا در خصوص قاتلین امام حسین علیه السّلام، از نظر عذاب دنیوی انجام داد و آنچه از اعجاز و استجابت دعای حضرت در این باره به هنگام جنگ و پس از آن ظاهر گردید.....393
باب چهل و هفتم: احوال خویشاوندان و اهل زمان امام حسین صلوات الله علیه و احتجاجاتی که بین آنان و یزید به وقوع پیوست و اکثر این مطالب در ابواب سابق گذشت و برخی از آن نیز خواهد آمد.....425
باب چهل و هشتم: تعداد فرزندان امام حسین و مجملی از احوالات ایشان و احوال زنان امام حسین علیه السّلام که البته برخی از احوال همسران حضرت را در ابواب تاریخ امام سجاد علیه السّلام آورده ایم..... 433
باب چهل و نهم: احوال مختار بن ابی عبیده ثقفی و آنچه به دست او و دوستدارانش انجام شد..... 438
باب پنجاهم: جور خلفاء بر قبر شریف امام حسین علیه السّلام و معجزاتی که نزد ضریحش و از تربت و زیارت ایشان صلوات الله علیه آشکار شد..... 515
ادامه باب سی و هفتم : سایر اموری که بعد از بیعت مردم با یزید بن معاویه تا شهادت ایشان صلوات الله علیه بر ایشان رقم خورد
اشاره
سید بن طاوس می نویسد: هنگامی که شب عاشورا صبح شد، امام حسین علیه السّلام دستور داد تا خیمه هایش را نصب کردند. بعد از آن دستور داد ظرفی را آوردند که مشک فراوانی در آن بود. سپس مقداری نوره در میان آن ریخت و داخل خیمه شد که نوره بکشد (یعنی موهای سافل بدن مبارکش را زایل نماید). روایت شده که بریر بن خضیر همدانی و عبدالرحمن بن عبد ربه انصاری بر در آن خیمه ایستاده بودند که بعد از امام حسین علیه السّلام نوره بکشند. بریر می خندید و کاری می کرد که عبدالرحمن را به خنده در آورد، عبدالرحمن می گفت: ای بریر! آیا اکنون موقع خنده است؟ فعلا موقع مزاح و امور باطل نیست.
بریر گفت: خویشاوندان من می دانند که من در زمان جوانی و پیری شوخی را دوست نداشته و ندارم. این مزاح و خنده ای را که اکنون می کنم، بشارتی است برای آن نعمتی که به سوی آن می رویم. به خدا قسم چیزی مانع ما نیست، مگر این که با شمشیرهای خود با این گروه دیدار نماییم و یک ساعت با ایشان بجنگیم و سپس با حورالعین معانقه کنیم.(1)
به روایت شیخ مفید بر می گردیم: شیخ مفید از حضرت علی بن الحسین علیه السّلام روایت می کند که فرمود: در آن شبی که پدرم صبح آن شهید شد، من نشسته بودم و عمه ام زینب مرا پرستاری می کرد. ناگاه دیدم پدرم داخل خیمه خود شد و «جوین» که غلام ابوذر بود، نزد پدرم بود. جوین شمشیر پدرم را آماده و اصلاح می کرد. پدر بزرگوارم این اشعار را می خواند:
ص: 1
وَ أَبِی یَقُولُ:
یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ***کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِیلِ
مِنْ صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِیلٍ***وَ الدَّهْرُ لَا یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ
وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَی الْجَلِیلِ***وَ کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِی
فَأَعَادَهَا مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلَاثاً حَتَّی فَهِمْتُهَا وَ عَلِمْتُ مَا أَرَادَ فَخَنَقَتْنِیَ الْعَبْرَةُ فَرَدَدْتُهَا وَ لَزِمْتُ السُّکُوتَ وَ عَلِمْتُ أَنَّ الْبَلَاءَ قَدْ نَزَلَ وَ أَمَّا عَمَّتِی فَلَمَّا سَمِعَتْ مَا سَمِعْتُ وَ هِیَ امْرَأَةٌ وَ مِنْ شَأْنِ النِّسَاءِ الرِّقَّةُ وَ الْجَزَعُ فَلَمْ تَمْلِکْ نَفْسَهَا أَنْ وَثَبَتْ تَجُرُّ ثَوْبَهَا وَ هِیَ حَاسِرَةٌ حَتَّی انْتَهَتْ إِلَیْهِ وَ قَالَتْ وَا ثُکْلَاهْ لَیْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِیَ الْحَیَاةَ الْیَوْمَ مَاتَتْ أُمِّی فَاطِمَةُ وَ أَبِی عَلِیٌّ وَ أَخِیَ الْحَسَنُ یَا خَلِیفَةَ الْمَاضِی وَ ثِمَالَ الْبَاقِی فَنَظَرَ إِلَیْهَا الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ قَالَ لَهَا یَا أُخْتَهْ لَا یَذْهَبَنَّ حِلْمَکِ الشَّیْطَانُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوعِ وَ قَالَ لَوْ تُرِکَ الْقَطَا لَیْلًا لَنَامَ (1)
فَقَالَتْ یَا وَیْلَتَاهْ أَ فَتُغْتَصَبُ نَفْسُکَ اغْتِصَاباً(2)
فَذَلِکَ أَقْرَحُ لِقَلْبِی وَ أَشَدُّ عَلَی نَفْسِی ثُمَّ لَطَمَتْ وَجْهَهَا وَ هَوَتْ إِلَی جَیْبِهَا وَ شَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِیَّةً عَلَیْهَا.
فَقَامَ إِلَیْهَا الْحُسَیْنُ علیه السلام فَصَبَّ عَلَی وَجْهِهَا الْمَاءَ وَ قَالَ لَهَا یَا أُخْتَاهْ اتَّقِی اللَّهَ وَ تَعَزَّیْ بِعَزَاءِ اللَّهِ وَ اعْلَمِی أَنَّ أَهْلَ الْأَرْضِ یَمُوتُونَ وَ أَهْلَ السَّمَاءِ لَا یَبْقَوْنَ وَ أَنَ
ص: 2
ای روزگار! اف بر تو باد از نظر دوستی! چقدر صبح و شام، دوست و جوینده (حق و حقیقت) را مقتول و شهید می کنی؟ روزگار به عوض و بدل گرفتن قانع نمی شود
جز این نیست که اختیار امر (به دست قدرت) خدای جلیل است و هر شخص آگاه بیداری طریقه مرا خواهد پیمود
پدرم این اشعار را دو یا سه مرتبه تکرار کرد تا من کاملا آنها را شنیدم و فهمیدم و دریافتم که منظور پدرم چیست. گریه راه گلوی مرا مسدود کرد، اما از گریه خودداری کردم و ساکت شدم و دانستم که بلا مقدر شده است! عمه ام زینب نیز آنچه را که من شنیدم، او هم شنید. او زن بود و شأن زنان این است که رقیق القلب و کم طاقت هستند، پس نتوانست خودداری کند. لذا از جای برجست و در حالی که دامن لباسش به زمین کشیده می شد و پابرهنه بود، خود را به امام حسین علیه السّلام رسانید و فریاد زد، یعنی شیون کرده گفت: ای کاش مرگ زندگی مرا نابود می کرد! گویا امروز مادرم فاطمه مرده باشد و پدرم علی شهید شده است و برادرم حسن از دست رفته است! ای باقی مانده گذشتگان و پناهگاه بازماندگان! امام حسین علیه السّلام متوجه حضرت زینب شد و به وی فرمود: ای خواهرم! مبادا شیطان صبر تو را ببرد. سپس چشمان مبارک امام علیه السّلام پر از اشک شد و فرمود: اگر پرنده قطا را یک شب آزاد می گذاشتند، می خوابید. زینب کبری گفت: وا ویلاه! آیا تو خویشتن را مظلوم و مقهور می دانی؟ این خبر بیشتر قلب مرا جریحه دار می کند و بر من ناگوارتر است. سپس لطمه به صورت خود زد و متوجه گریبان خویشتن گردیده، آن را پاره کرد و به حال غش افتاد!
امام حسین علیه السّلام برخاست و آب به صورت آن بانو پاشید و به وی فرمود: ای خواهرم! نسبت به خدا پرهیزکاری را پیشه کن و به شکیبایی که خدا به تو عطا کند صبور باش، بدان که اهل زمین خواهند مرد و اهل آسمان باقی نمی مانند،
ص: 2
کُلَّ شَیْ ءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَ اللَّهِ تَعَالَی الَّذِی خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ یَبْعَثُ الْخَلْقَ وَ یَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ وَ أَبِی خَیْرٌ مِنِّی وَ أُمِّی خَیْرٌ مِنِّی وَ أَخِی خَیْرٌ مِنِّی وَ لِی وَ لِکُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ فَعَزَّاهَا بِهَذَا وَ نَحْوِهِ وَ قَالَ لَهَا یَا أُخْتَاهْ إِنِّی أَقْسَمْتُ عَلَیْکِ فَأَبِرِّی قَسَمِی- لَا تَشُقِّی عَلَیَّ جَیْباً وَ لَا تَخْمِشِی عَلَیَّ وَجْهاً وَ لَا تَدْعَیْ عَلَیَّ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَکْتُ ثُمَّ جَاءَ بِهَا حَتَّی أَجْلَسَهَا عِنْدِی ثُمَّ خَرَجَ إِلَی أَصْحَابِهِ فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَقْرِنَ بَعْضُهُمْ بُیُوتَهُمْ مِنْ بَعْضٍ وَ أَنْ یُدْخِلُوا الْأَطْنَابَ بَعْضَهَا فِی بَعْضٍ وَ أَنْ یَکُونُوا بَیْنَ الْبُیُوتِ فَیُقْبِلُوا الْقَوْمَ فِی وَجْهٍ وَاحِدٍ وَ الْبُیُوتُ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ عَنْ أَیْمَانِهِمْ وَ عَنْ شَمَائِلِهِمْ قَدْ حَفَّتْ بِهِمْ إِلَّا الْوَجْهَ الَّذِی یَأْتِیهِمْ مِنْهُ عَدُوُّهُمْ وَ رَجَعَ علیه السلام إِلَی مَکَانِهِ فَقَامَ لَیْلَتَهُ کُلَّهَا یُصَلِّی وَ یَسْتَغْفِرُ وَ یَدْعُو وَ یَتَضَرَّعُ وَ قَامَ أَصْحَابُهُ کَذَلِکَ یُصَلُّونَ وَ یَدْعُونَ وَ یَسْتَغْفِرُونَ (1) وَ قَالَ فِی الْمَنَاقِبِ فَلَمَّا کَانَ وَقْتُ السَّحَرِ خَفَقَ الْحُسَیْنُ بِرَأْسِهِ خَفْقَةً ثُمَّ اسْتَیْقَظَ فَقَالَ أَ تَعْلَمُونَ مَا رَأَیْتُ فِی مَنَامِی السَّاعَةَ فَقَالُوا وَ مَا الَّذِی رَأَیْتَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ رَأَیْتُ کَأَنَّ کِلَاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَیَّ لِتَنْهَشَنِی وَ فِیهَا کَلْبٌ أَبْقَعُ رَأَیْتُهُ أَشَدَّهَا عَلَیَّ وَ أَظُنُّ أَنَّ الَّذِی یَتَوَلَّی قَتْلِی رَجُلٌ أَبْرَصُ مِنْ بَیْنِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ ثُمَّ إِنِّی رَأَیْتُ بَعْدَ ذَلِکَ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ هُوَ یَقُولُ لِی یَا بُنَیَّ أَنْتَ شَهِیدُ آلِ مُحَمَّدٍ وَ قَدِ اسْتَبْشَرَ بِکَ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلُ الصَّفِیحِ الْأَعْلَی فَلْیَکُنْ إِفْطَارُکَ عِنْدِی اللَّیْلَةَ عَجِّلْ وَ لَا تُؤَخِّرْ فَهَذَا مَلَکٌ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ لِیَأْخُذَ دَمَکَ فِی قَارُورَةٍ خَضْرَاءَ فَهَذَا مَا رَأَیْتُ وَ قَدْ أَزِفَ الْأَمْرُ(2) وَ اقْتَرَبَ الرَّحِیلُ مِنْ هَذِهِ الدُّنْیَا لَا شَکَّ فِی ذَلِکَ و قال المفید قال الضحاک بن عبد الله: و مرت بنا خیل لابن سعد تحرسنا و إن حسینا علیه السلام لیقرأ وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ
ص: 3
هر چیزی غیر از ذات مقدس پروردگار هلاک خواهد شد؛ همان خدایی که خلق را به قدرت خود آفریده است و خلق را برخواهد انگیخت و یکه و تنها است. پدرم از من بهتر بود، مادرم از من نیکوتر بود، برادرم از من بهتر بود. وظیفه من و هر مسلمانی این است که به رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تأسی نماییم.
امام حسین علیه السّلام زینب کبری را به این قبیل سخنان امر به صبر می کرد و می فرمود: ای خواهر! من تو را قسم می دهم و باید قسم مرا قبول کنی: یعنی مبادا گریبان خود را برای من چاک بزنی! مبادا صورت خود را در عزای من بخراشی! مبادا وقتی من شهید شدم برای من صدا به وا ویلاه بلند کنی! سپس پدرم عمه ام زینب را آورد و نزد من نشانید.
امام علیه السّلام پس از این جریان از خیمه خارج شد و متوجه اصحاب خود گردید و به آنان دستور داد تا خیمه ها را نزدیک یکدیگر بزنند و طناب های آنها را داخل یکدیگر کنند و در میان خیمه ها باشند تا از یک طرف با دشمن کارزار نمایند و خیمه ها را پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند. خلاصه خیمه ها را طوری نصب کنند که محیط بر آنان باشد، غیر از آن طرفی که دشمن به ایشان رو آور می شد. سپس امام حسین علیه السّلام به جای خود مراجعت کرد و کلیه آن شب را به نماز و استغفار و دعاء و تضرع مشغول شد. یاران آن بزرگوار نیز به نماز و استغفار و دعاء اشتغال یافتند.(1)
در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می نگارد: موقعی که وقت سحر شد، امام حسین علیه السّلام مختصری خواب رفت و بیدار شد و فرمود: آیا می دانید من در این ساعت چه خوابی دیدم؟ گفتند: چه خوابی دیدی یا ابن رسول اللَّه؟ فرمود: دیدم گویا سگ هایی به من حمله کردند که مرا بگزند. در میان آن سگ ها، سگی بود ابلغ که بیشتر به من حمله می کرد. من این طور گمان می کنم که کسی در میان این گروه متصدی کشتن من می شود که شخصی ابرص باشد، یعنی بدنش لک و پیس باشد. سپس جدم رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله را با گروهی که با آن حضرت بودند دیدم که به من فرمود: ای پسر عزیزم! تو شهید آل محمّد صلی اللَّه علیهم اجمعین هستی. اهل آسمان ها و اهل ملاء اعلی به استقبال تو آمده اند. تو امشب باید نزد من افطاری نمایی، تعجیل کن، تأخیر مینداز! این ملکی است که از آسمان نازل شده تا خون تو را بگیرد و در میان شیشه سبز جای دهد. حقا که امر شهادت من و کوچ کردن من از این جهان نزدیک گردیده است و در این موضوع شکی نیست.
شیخ مفید می نگارد: ضحاک بن عبداللَّه گفت: گروهی از لشکر ابن سعد مراقب ما بودند و از نزد ما عبور و مرور می کردند و امام حسین علیه السّلام این آیه را تلاوت می کرد: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ- ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ
ص: 3
حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ (1) فسمعها من تلک الخیل رجل یقال له عبد الله ابن سمیر و کان مضحاکا و کان شجاعا بطلا فارسا شریفا فاتکا فقال نحن و رب الطیبون میزنا بکم فقال له بریر بن الخضیر یا فاسق أنت یجعلک الله من الطیبین قال له من أنت ویلک قال أنا بریر بن الخضیر فتسابا.
و أصبح الحسین فعبأ أصحابه بعد صلاة الغداة و کان معه اثنان و ثلاثون فارسا و أربعون راجلا و قال محمد بن أبی طالب و فی روایة أخری اثنان و ثمانون راجلا و قال السید رُوِیَ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام أَنَّهُمْ کَانُوا خَمْسَةً وَ أَرْبَعِینَ فَارِساً وَ مِائَةَ رَاجِلٍ و کذا قال ابن نما و قال المفید فجعل زهیر بن القین فی میمنة أصحابه و حبیب بن مظاهر فی میسرة أصحابه و أعطی رایته العباس أخاه و جعلوا البیوت فی ظهورهم و أمر بحطب و قصب کان من وراء البیوت أن یترک فی خندق کان قد حفر هناک و أن یحرق بالنار مخافة أن یأتوهم من ورائهم.
و أصبح عمر بن سعد فی ذلک الیوم و هو یوم الجمعة و قیل یوم السبت فعبأ أصحابه و خرج فیمن معه من الناس نحو الحسین و کان علی میمنته عمرو بن الحجاج و علی میسرته شمر بن ذی الجوشن و علی الخیل عروة بن قیس و علی الرجالة شبث بن ربعی و أعطی الرایة دریدا مولاه و قال محمد بن أبی طالب و کانوا نیفا علی اثنین و عشرین ألفا و فی روایة عن الصادق علیه السلام ثلاثین ألفا.
قَالَ الْمُفِیدُ وَ رُوِیَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ أَنَّهُ قَالَ لَمَّا أَصْبَحَتِ الْخَیْلُ تُقْبِلُ عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام رَفَعَ یَدَیْهِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی کُلِّ کَرْبٍ وَ رَجَائِی فِی کُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِی فِی کُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِی ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ کَمْ مِنْ کَرْبٍ یَضْعُفُ عَنْهُ الْفُؤَادُ وَ تَقِلُّ فِیهِ الْحِیلَةُ وَ یَخْذُلُ فِیهِ الصَّدِیقُ وَ یَشْمَتُ فِیهِ الْعَدُوُّ أَنْزَلْتُهُ بِکَ وَ شَکَوْتُهُ إِلَیْکَ رَغْبَةً مِنِّی إِلَیْکَ عَمَّنْ سِوَاکَ فَفَرَّجْتَهُ وَ کَشَفْتَهُ فَأَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ کُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَی کُلِّ رَغْبَةٍ قَالَ فَأَقْبَلَ الْقَوْمُ یَجُولُونَ حَوْلَ بَیْتِ الْحُسَیْنِ فَیَرَوْنَ الْخَنْدَقَ فِی ظُهُورِهِمْ
ص: 4
حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ.»(1) {و البته نباید کسانی که کافر شده اند تصور کنند این که به ایشان مهلت می دهیم برای آنان نیکوست ما فقط به ایشان مهلت می دهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند، و [آن گاه] عذابی خفت آور خواهند داشت. خدا بر آن نیست که مؤمنان را به این [حالی] که شما بر آن هستید، واگذارد، تا آنکه پلید را از پاک جدا کند.} ناگاه مردی از آن گروه که او را عبداللَّه بن سمیر می گفتند و مردی شوخ، شجاع، دلاور، با شخصیت و بی باک بود گفت: به خدای پاکیزگان که ما خوبان به وسیله شما تمیز داده شدیم. بریر بن خضیر در جوابش گفت: ای فاسق! آیا می شود که خدا تو را از پاکیزگان قرار دهد!؟ او به بریر گفت: وای بر تو! تو کیستی؟ گفت: من بریر بن خضیر هستم. سپس به یکدیگر دشنام دادند!
هنگامی که صبح شد، امام حسین علیه السّلام بعد از نماز صبح یاران خود را که سی و دو نفر سوار و چهل نفر پیاده بودند، آماده جنگ نمود. محمّد بن ابی طالب می گوید: در روایت دیگری وارد شده: تعداد آنان هشتاد و دو نفر پیاده بود. سید بن طاوس می گوید: حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: تعداد ایشان چهل و پنج نفر سواره و یکصد نفر پیاده بود، ابن نما نیز همین قول را نقل کرده است. شیخ مفید می گوید: امام حسین علیه السّلام، زهیر بن قین را در میمنه لشکر و حبیب بن مظاهر را در مسیره آن قرار داد و پرچم را به دست قمر بنی هاشم داد. خیمه ها را پشت سر خود قرار دادند. سپس دستور داد تا هیزم و نی که پشت خیمه ها بود، آوردند و در میان آن خندقی که در آنجا بود ریختند و آنها را آتش زدند که مبادا دشمن از پشت سر به ایشان حمله کند.
عمر بن سعد هم در آن روز که روز جمعه بود - و گفته شده روز شنبه بود - لشکر خود را برای جنگ آماده نمود و با آن جمعیتی که همراه داشت، متوجه امام حسین علیه السّلام شد. عمرو بن حجاج بر میمنه و شمر بن ذی الجوشن بر میسره لشکر ابن سعد بودند. عروة بن قیس فرمانده سواران و شبث بن ربعی فرمانده پیادگان بودند. ابن سعد پرچم را به غلام خود که نامش «درید» بود داد. محمّد بن ابی طالب می گوید: تعداد لشکر ابن سعد قریب به بیست و دو هزار نفر بود و طبق روایتی که از امام جعفر صادق علیه السّلام وارد شده، تعداد آنان سی هزار نفر بود.
شیخ مفید می گوید: از حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام روایت شده که فرمود: هنگامی که سواران دشمن متوجه امام حسین علیه السّلام شدند، آن حضرت دست های مبارک خود را بلند کرد و فرمود: پروردگارا! تو در هر اندوهی پشت و پناه منی و در هر سختی امیدواری منی؛ تو در هر امر مشکلی که بر من وارد شود تکیه گاه من هستی. چه بسا غم و اندوهی که دل ها به وسیله آنها ضعیف می شوند و راه های چاره مسدود می گردند، دوست در آن خوار و دشمن در آن شاد خواهد شد. من این گونه مشکلات را به درگاه تو آورده ام و از آنها به تو شکایت می کنم، زیرا من از دیگران بیزار و به تو راغب بوده و تو آنها را بر طرف نمودی، پس ولی هر نعمت و صاحب هر حسنه و منتها درجه هر چیز خواستنی می باشی.
پس از این جریان بود که دشمنان آمدند و در اطراف خیمه امام حسین علیه السّلام جولان زدند و دیدند که خندق در عقب آنان است
ص: 4
وَ النَّارُ تَضْطَرِمُ فِی الْحَطَبِ وَ الْقَصَبِ الَّذِی کَانَ أُلْقِیَ فِیهِ فَنَادَی شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ بِأَعْلَی صَوْتِهِ یَا حُسَیْنُ أَ تَعَجَّلْتَ بِالنَّارِ قَبْلَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام مَنْ هَذَا کَأَنَّهُ شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ فَقَالُوا نَعَمْ فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَاعِیَةِ الْمِعْزَی أَنْتَ أَوْلی بِها صِلِیًّا وَ رَامَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ أَنْ یَرْمِیَهُ بِسَهْمٍ فَمَنَعَهُ الْحُسَیْنُ علیه السلام مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ دَعْنِی حَتَّی أَرْمِیَهُ فَإِنَّ الْفَاسِقَ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ عُظَمَاءِ الْجَبَّارِینَ وَ قَدْ أَمْکَنَ اللَّهُ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ علیه السلام لَا تَرْمِهِ فَإِنِّی أَکْرَهُ أَنْ أَبْدَأَهُمْ بِقِتَالٍ (1). وَ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ رَکِبَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَقُرِّبَ إِلَی الْحُسَیْنِ فَرَسُهُ فَاسْتَوَی عَلَیْهِ وَ تَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فِی نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ بَیْنَ یَدَیْهِ بُرَیْرُ بْنُ خُضَیْرٍ فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ علیه السلام کَلِّمِ الْقَوْمَ فَتَقَدَّمَ بُرَیْرٌ فَقَالَ یَا قَوْمِ اتَّقُوا اللَّهَ فَإِنَّ ثَقَلَ مُحَمَّدٍ قَدْ أَصْبَحَ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ هَؤُلَاءِ ذُرِّیَّتُهُ وَ عِتْرَتُهُ وَ بَنَاتُهُ وَ حَرَمُهُ فَهَاتُوا مَا عِنْدَکُمْ وَ مَا الَّذِی تُرِیدُونَ أَنْ تَصْنَعُوهُ بِهِمْ فَقَالُوا نُرِیدُ أَنْ نُمَکِّنَ مِنْهُمُ الْأَمِیرَ ابْنَ زِیَادٍ فَیَرَی رَأْیَهُ فِیهِمْ فَقَالَ لَهُمْ بُرَیْرٌ أَ فَلَا تَقْبَلُونَ مِنْهُمْ أَنْ یَرْجِعُوا إِلَی الْمَکَانِ الَّذِی جَاءُوا مِنْهُ وَیْلَکُمْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ أَ نَسِیتُمْ کُتُبَکُمْ وَ عُهُودَکُمُ الَّتِی أَعْطَیْتُمُوهَا وَ أَشْهَدْتُمُ اللَّهَ عَلَیْهَا یَا وَیْلَکُمْ أَ دَعَوْتُمْ أَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ وَ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ دُونَهُمْ حَتَّی إِذَا أَتَوْکُمْ أَسْلَمْتُمُوهُمْ إِلَی ابْنِ زِیَادٍ وَ حَلَّأْتُمُوهُمْ عَنْ مَاءِ الْفُرَاتِ بِئْسَ مَا خَلَّفْتُمْ نَبِیَّکُمْ فِی ذُرِّیَّتِهِ مَا لَکُمْ لَا سَقَاکُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَبِئْسَ الْقَوْمُ أَنْتُمْ.
فَقَالَ لَهُ نَفَرٌ مِنْهُمْ یَا هَذَا مَا نَدْرِی مَا تَقُولُ فَقَالَ بُرَیْرٌ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی زَادَنِی فِیکُمْ بَصِیرَةً اللَّهُمَّ إِنِّی أَبْرَأُ إِلَیْکَ مِنْ فِعَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ اللَّهُمَّ أَلْقِ بَأْسَهُمْ بَیْنَهُمْ حَتَّی یَلْقَوْکَ وَ أَنْتَ عَلَیْهِمْ غَضْبَانُ فَجَعَلَ الْقَوْمُ یَرْمُونَهُ بِالسِّهَامِ فَرَجَعَ بُرَیْرٌ إِلَی وَرَائِهِ.
و تقدم الحسین علیه السلام حتی وقف بإزاء القوم فجعل ینظر إلی صفوفهم کأنهم السیل و نظر إلی ابن سعد واقفا فی صنادید الکوفة فقال الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ الدُّنْیَا فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ
ص: 5
و آتش از آن هیزم و نی هایی که در خندق ریخته شده بود، شعله ور بود. شمر بن ذی الجوشن با بلندترین صدا فریاد زد: یا حسین! قبل از روز قیامت تعجیل کردی و خود را دچار آتش نمودی! امام حسین علیه السّلام فرمود: این شخص کیست؟ گویا شمر بن ذی الجوشن باشد! گفتند: آری. امام متوجه شمر شد و فرمود: ای پسر چوپان بزچران! تو به آتش افروخته دوزخ سزاوارتری! مسلم بن عوسجه تصمیم گرفت تیری به طرف شمر پرتاب نماید. ولی امام حسین علیه السّلام اجازه نداد. مسلم بن عوسجه گفت: بگذار تا او را تیر بزنم، زیرا این شخص فاسق از بزرگ ترین افراد ستم کیشان است و خدای توانا کشتن او را برای ما آسان نموده است: امام علیه السّلام فرمود: من دوست ندارم در قتال بر آنان سبقت بگیرم.(1)
محمّد بن ابی طالب می گوید: اصحاب ابن سعد سوار شدند. از طرفی هم اسب امام حسین علیه السّلام را نزد آن بزرگوار آوردند. آن حضرت سوار شد و با چند نفر از یاران خود متوجه لشکر ابن سعد شد و بریر بن خضیر در مقابل آن حضرت قرار داشت. امام علیه السّلام به بریر فرمود: با این گروه مکالمه کن! بریر جلو آمد و گفت: ای گروه! از خدا بترسید، زیرا یادگار و عترت حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در میان شما است. اینان ذریه و عترت و دختران و حرم آن حضرت می باشند. هر منظوری دارید بگویید؛ شما در نظر دارید که با آل پیغمبر چه عملی انجام دهید؟ گفتند: منظور ما این است که ایشان را تسلیم ابن زیاد کنیم تا هر نظریه ای که دارد، درباره ایشان بدهد. بریر گفت: آیا قبول نمی کنید ایشان بازگردند به همان مکانی که از آنجا آمده اند؟ ای اهل کوفه، وای بر شما! آیا آن همه نامه و تعهدهایی که فرستادید و خدا را بر آنها شاهد گرفتید فراموش کردید؟ وای بر شما! شما اهل بیت پیامبر خود را دعوت کردید و گمان نمودید که جان های خود را فدای آنان خواهید کرد و اکنون که نزد شما آمده اند، می خواهید ایشان را تسلیم ابن زیاد کنید! و آنان را از آب فرات محروم نمایید. پس از پیغمبر خدا چقدر با ذریه او بدرفتاری کردید. شما را چه شده؟ خدا روز قیامت شما را سیراب ننماید! چه بد مردمی هستید!
یک نفر از آن گروه در جواب بریر گفت: ای شخص! ما نمی دانیم تو چه می گویی؟ بریر گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که در بین شما بصیرت مرا زیاد کرد، بارخدایا! من از رفتار این گروه به سوی تو بیزاری می جویم. پروردگارا! شر این قوم تبه کار را دامن گیر خودشان بفرما تا تو را در حالی ملاقات کنند که بر ایشان غضبناک باشی. پس از این گفتگوها آنان بریر را تیرباران نمودند و او به عقب بازگشت نمود.
سپس امام حسین علیه السّلام جلو آمد تا در مقابل آن لشکر از خدا بی خبر قرار گرفت. یک نظر به صف های آنان که چون سیل بود انداخت، یک نگاه هم به ابن سعد که در میان رجال کوفه ایستاده بود کرد و فرمود: سپاس مخصوص آن خدایی است که دنیا را دار فنا و زوال قرار داد و اهل آن را بعد از هر لحظه یک حالی داد. کسی فریب می خورد که دنیا او را فریب دهد.
ص: 5
وَ الشَّقِیُّ مَنْ فَتَنَتْهُ فَلَا تَغُرَّنَّکُمْ هَذِهِ الدُّنْیَا فَإِنَّهَا تَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَکِنَ إِلَیْهَا وَ تُخَیِّبُ طَمَعَ مَنْ طَمِعَ فِیهَا وَ أَرَاکُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَی أَمْرٍ قَدْ أَسْخَطْتُمُ اللَّهَ فِیهِ عَلَیْکُمْ وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْکَرِیمِ عَنْکُمْ وَ أَحَلَّ بِکُمْ نَقِمَتَهُ وَ جَنَّبَکُمْ رَحْمَتَهُ فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنَا وَ بِئْسَ الْعَبِیدُ أَنْتُمْ أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ثُمَّ إِنَّکُمْ زَحَفْتُمْ إِلَی ذُرِّیَّتِهِ وَ عِتْرَتِهِ تُرِیدُونَ قَتْلَهُمْ لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْکُمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاکُمْ ذِکْرَ اللَّهِ الْعَظِیمِ فَتَبّاً لَکُمْ وَ لِمَا تُرِیدُونَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ فَقَالَ عُمَرُ وَیْلَکُمْ کَلِّمُوهُ فَإِنَّهُ ابْنُ أَبِیهِ وَ اللَّهِ لَوْ وَقَفَ فِیکُمْ هَکَذَا یَوْماً جَدِیداً لَمَا انْقَطَعَ وَ لَمَا حُصِرَ فَکَلَّمُوهُ فَتَقَدَّمَ شِمْرٌ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَالَ یَا حُسَیْنُ مَا هَذَا الَّذِی تَقُولُ أَفْهِمْنَا حَتَّی نَفْهَمَ فَقَالَ أَقُولُ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ لَا تَقْتُلُونِی فَإِنَّهُ لَا یَحِلُّ لَکُمْ قَتْلِی وَ لَا انْتِهَاکُ حُرْمَتِی فَإِنِّی ابْنُ بِنْتِ نَبِیِّکُمْ وَ جَدَّتِی خَدِیجَةُ زَوْجَةُ نَبِیِّکُمْ وَ لَعَلَّهُ قَدْ بَلَغَکُمْ قَوْلُ نَبِیِّکُمْ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ إِلَی آخِرِ مَا سَیَأْتِی بِرِوَایَةِ الْمُفِیدِ.
وَ قَالَ الْمُفِیدُ وَ دَعَا الْحُسَیْنُ علیه السلام بِرَاحِلَتِهِ فَرَکِبَهَا وَ نَادَی بِأَعْلَی صَوْتِهِ یَا أَهْلَ الْعِرَاقِ وَ جُلُّهُمْ یَسْمَعُونَ فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِی وَ لَا تَعْجَلُوا حَتَّی أَعِظَکُمْ بِمَا یَحِقُّ لَکُمْ عَلَیَّ وَ حَتَّی أَعْذِرَ عَلَیْکُمْ فَإِنْ أَعْطَیْتُمُونِیَ النَّصَفَ کُنْتُمْ بِذَلِکَ أَسْعَدَ وَ إِنْ لَمْ تُعْطُونِیَ النَّصَفَ مِنْ أَنْفُسِکُمْ فَأَجْمِعُوا رَأْیَکُمْ ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ ثُمَّ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ ذَکَرَ اللَّهَ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ صَلَّی عَلَی النَّبِیِّ وَ عَلَی مَلَائِکَتِهِ وَ عَلَی أَنْبِیَائِهِ فَلَمْ یُسْمَعْ مُتَکَلِّمٌ قَطُّ قَبْلَهُ وَ لَا بَعْدَهُ أَبْلَغُ مِنْهُ فِی مَنْطِقٍ.
ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَانْسُبُونِی فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا ثُمَّ رَاجِعُوا أَنْفُسَکُمْ وَ عَاتِبُوهُمْ فَانْظُرُوا هَلْ یَصْلُحُ لَکُمْ قَتْلِی وَ انْتِهَاکُ حُرْمَتِی أَ لَسْتُ ابْنَ نَبِیِّکُمْ وَ ابْنَ وَصِیِّهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ وَ أَوَّلِ مُؤْمِنٍ مُصَدِّقٍ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ أَ وَ لَیْسَ حَمْزَةُ سَیِّدُ الشُّهَدَاءِ عَمِّی أَ وَ لَیْسَ جَعْفَرٌ الطَّیَّارُ فِی الْجَنَّةِ بِجَنَاحَیْنِ عَمِّی أَ وَ لَمْ
ص: 6
شقی کسی است که دنیا او را دچار امتحان نماید. مبادا این دنیا شما را فریفته نماید، زیرا این دنیا امید کسی را که به آن دلبستگی داشته باشد قطع می کند و طمع هر کسی را که به آن طمع کند، نابود می نماید. من شما را این طور می بینم که برای امری اجتماع کرده اید که خدا را به خاطر آن به غضب آورده اید و خدا نظر رحمت خود را از شما برگردانیده است و نقمت و عذاب خود را برای شما حلال کرده و شما را از رحمت خود دور نموده است. خدای ما خوب پروردگاری است، ولی شما بد مردمی هستید، زیرا (به گمان خود) اقرار به طاعت کردید و به حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ایمان آوردید. سپس پشت به ذریه و عترت پیامبر خود نمودید و می خواهید آنان را شهید نمایید. حقا که شیطان بر شما مسلط شده و شما را از یاد خدای بزرگ برده است. شما و این اراده ای که دارید، نابود شوید! «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون.»(1) {ما از آنِ خدا هستیم، و به سوی او باز می گردیم.} «کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِین.»(2) {اینان همان مردمی هستند که پس از ایمان آوردن کافر شدند، نابود شوند گروه کافران!} عمر بن سعد به یاران خود گفت: وای بر شما! جواب او را بگویید، زیرا حسین پسر پدرش علی است. به خدا قسم اگر حسین یک روز دیگر این طور در مقابل شما توقف کند و سخنرانی نماید، خسته نخواهد شد. پس با او سخن بگویید. شمر بن ذی الجوشن جلو آمد و گفت: یا حسین! این چه سخنانی است که می گویی؟ کاملا به ما بفهمان تا بفهمیم. امام حسین علیه السّلام فرمود: من می گویم: از پروردگار خود بترسید و مرا شهید ننمایید، زیرا شهید کردن من برای شما حلال نیست؛ هتک حرمت من برای شما صلاح نیست، زیرا من پسر دختر پیامبر شما هستم، جده من خدیجه کبری است که زوجه پیغمبر شما بود و شاید به گوش شما رسیده باشد که پیامبر شما درباره ما فرموده: «حسن و حسین دو آقای جوانان اهل بهشت هستند.» تا آخر آنچه به روایت شیخ مفید خواهد آمد.
شیخ مفید می نویسد: امام حسین علیه السّلام اسب خود را خواست و پس از این که بر آن سوار شد، با بلندترین صدا فرمود: ای اهل عراق!- در حالی که اکثر آنان می شنیدند- ایها الناس سخن مرا گوش کنید. در کشتن من عجله نکنید، تا آن حقی که شما از نظر موعظه بر من دارید ادا کنم و عذر خود را بر شما روشن نمایم. اگر به انصاف با من رفتار کنید، با سعادت ترین افراد خواهید بود. و اگر به انصاف رفتار نمی کنید، پس رأی خود را متحد کنید «ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِین.»(3) {که مبادا بعدا اندوهگین شوید. سپس هر قضاوتی که می خواهید درباره من بکنید و مرا مهلت ندهید، زیرا ولی و سرپرست من آن خدایی است که قرآن را نازل کرد و او است که متصدی امور نیکوکاران است.}
سپس حمد و ثنای خدای را به جای آورد و خدا را آن طور که اهلیت دارد یادآور شد و صلوات بر پیغمبر و ملائکه و پیامبران فرستاد. آن بزرگوار سخنرانی کرد که هرگز قبل از آن و بعد از آن بلیغ تر از آن شنیده نشده بود .
بعد از آن فرمود: حسب و نسب مرا بنگرید و نظر کنید من کیستم. سپس به نفس خودتان مراجعه کنید و آن را مورد عتاب قرار دهید و نگاه کنید که آیا برای شما صلاح است مرا شهید کنید و نسبت به من هتک احترام نمایید؟ آیا من پسر پیغمبر شما و پسر وصی و ابن عم او نیستم؟ همان پسر عمی که اولین شخصی بود که پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را از نظر آنچه که از طرف خدا آورده بود تصدیق کرد. آیا حضرت حمزه که سید الشهداء بود عموی من نیست؟ آیا جعفر طیار که در بهشت با پرهای خود پرواز می کند عموی من نیست؟ آیا این
ص: 5
یَبْلُغْکُمْ مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِی وَ لِأَخِی هَذَانِ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِی بِمَا أَقُولُ وَ هُوَ الْحَقُّ وَ اللَّهِ مَا تَعَمَّدْتُ کَذِباً مُذْ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ یَمْقُتُ عَلَیْهِ أَهْلَهُ وَ إِنْ کَذَّبْتُمُونِی فَإِنَّ فِیکُمْ مَنْ إِنْ سَأَلْتُمُوهُ عَنْ ذَلِکَ أَخْبَرَکُمْ اسْأَلُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیَّ وَ أَبَا سَعِیدٍ الْخُدْرِیَّ وَ سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ السَّاعِدِیَّ وَ زَیْدَ بْنَ أَرْقَمَ وَ أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ (1) یُخْبِرُوکُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوا هَذِهِ الْمَقَالَةَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِی وَ لِأَخِی أَ مَا فِی هَذَا حَاجِزٌ لَکُمْ عَنْ سَفْکِ دَمِی.
فقال له شمر بن ذی الجوشن هو یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ إن کان یدری ما تقوّل فقال له حبیب بن مظاهر و الله إنی لأراک تعبد الله علی سبعین حرفا و أنا أشهد أنک صادق ما تدری ما یقول قد طبع الله علی قلبک.
ثم قال لهم الحسین علیه السلام فَإِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ هَذَا أَ فَتَشُکُّونَ أَنِّی ابْنُ بِنْتِ نَبِیِّکُمْ فَوَ اللَّهِ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ ابْنُ بِنْتِ نَبِیٍّ غَیْرِی فِیکُمْ وَ لَا فِی غَیْرِکُمْ وَیْحَکُمْ أَ تَطْلُبُونِی بِقَتِیلٍ مِنْکُمْ قَتَلْتُهُ أَوْ مَالٍ لَکُمُ اسْتَهْلَکْتُهُ أَوْ بِقِصَاصٍ مِنْ جِرَاحَةٍ فَأَخَذُوا لَا یُکَلِّمُونَهُ فَنَادَی یَا شَبَثَ بْنَ رِبْعِیٍّ یَا حَجَّارَ بْنَ أَبْجَرَ یَا قَیْسَ بْنَ الْأَشْعَثِ یَا یَزِیدَ بْنَ الْحَارِثِ أَ لَمْ تَکْتُبُوا إِلَیَّ أَنْ قَدْ أَیْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ اخْضَرَّ الْجَنَابُ وَ إِنَّمَا تَقْدَمُ عَلَی جُنْدٍ لَکَ مُجَنَّدٍ فَقَالَ لَهُ قَیْسُ بْنُ الْأَشْعَثِ مَا نَدْرِی مَا تَقُولُ وَ لَکِنِ انْزِلْ عَلَی حُکْمِ بَنِی عَمِّکَ فَإِنَّهُمْ لَنْ یُرُوکَ إِلَّا مَا تُحِبُّ فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَیْنُ علیه السلام لَا وَ اللَّهِ لَا أُعْطِیکُمْ بِیَدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ وَ لَا أُقِرُّ لَکُمْ إِقْرَارَ الْعَبِیدِ.
ثُمَّ نَادَی یَا عِبَادَ اللَّهِ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ وَ أَعُوذُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ ثم إنه أناخ راحلته و أمر عقبة بن سمعان بعقلها و أقبلوا یزحفون نحوه. (2)
ص: 7
موضوع به گوش شما نرسیده که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم درباره من و برادرم فرمود: «این دو جوان بزرگ جوانان اهل بهشت می باشند»؟ اگر سخن مرا تصدیق نمایید، حق را پذیرفته اید، زیرا من از آن موقعی که دانستم خدا دشمن دروغگو است، هرگز دروغ نگفته ام. و اگر مرا تکذیب می کنید، افرادی در میان شما هستند که اگر راجع به این موضوع از آنان جویا شوید، به شما خبر خواهند داد. بروید از جابر بن عبداللَّه انصاری، ابو سعید خُدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم و انس بن مالک جویا شوید تا به شما خبر دهند که این مقاله را درباره من و برادرم از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شنیده اند. آیا یک چنین موضوعی شما را از ریختن خون من جلوگیری نمی کند!؟
شمر بن ذی الجوشن به امام حسین علیه السّلام گفت: او خدا را با شک و تردید عبادت می کند، اگر بداند چه می گوید! حبیب بن مظاهر به شمر گفت: به خدا قسم من تو را این طور می بینم که خدا را با هفتاد شک و تردید عبادت می کنی. من گواهی می دهم در این که تو مقاله حسین را نمی فهمی، راستگو هستی، زیرا خدا به قلب تو مهر زده است (چون قلب تو سیاه و قسی شده لذا سخن حق را نمی فهمی).
سپس امام حسین علیه السّلام به آن گروه گمراه فرمود: اگر راجع به این گفتار من شک دارید، آیا درباره این که من پسر دختر پیغمبر شما هستم نیز شک دارید؟ به خدا مابین مشرق و مغرب پسر پیغمبری غیر از من در میان شما و غیر شما نیست. وای بر شما! آیا من کسی را از شما کشته ام که خون او را از من مطالبه کنید؟ یا مالی را تلف نموده ام که عوض آن را بخواهید؟ یا جراحتی بر کسی وارد آورده ام که از من قصاص نمایید!؟ آن گروه نابکار جوابی به آن حضرت ندادند! امام حسین علیه السّلام فریاد زد: ای شبث بن ربعی! ای حجار بن ابجر! ای قیس بن اشعث و ای یزید بن حارث! آیا شما برای من نامه ننوشتید که میوه جات ما رسیده و باغ ها سرسبز گردیده اند؛ اگر تو بیایی نزد لشکری مهیا خواهی آمد؟ قیس بن اشعث در جواب امام حسین علیه السّلام گفت: ما نمی دانیم تو چه می گویی! تو باید در تحت حکومت عموزادگانت در آیی، زیرا آنان جز آنچه که تو دوست داری، با تو رفتار نخواهند کرد. امام حسین علیه السّلام فرمود: نه، به خدا قسم من نظیر شخص ذلیل دست به دست شما نخواهم داد و مثل غلامان زر خرید برای شما اقرار نخواهم کرد.
سپس امام علیه السّلام فریاد زد: «إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ ... بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِساب.»(1) {ای بندگان خدا! من به خدای خود و به خدای شما پناه می برم که به من آزاری برسانید من به پروردگار خود و پروردگار شما پناهنده می شوم از هر متکبری که به روز حساب یعنی روز قیامت ایمان ندارد.}
پس از این جریان امام علیه السّلام شتر خود را خوابانید و به عقبة بن سمعان فرمود تا او را عقال نمود و آن گروه تبه کار به آن بزرگوار هجوم کردند.(2)
ص: 7
و فی المناقب روی بإسناده عن عبد الله بن محمد بن سلیمان بن عبد الله بن الحسن عن أبیه عن جده عن عبد الله قال: لما عبّأ عمر بن سعد أصحابه لمحاربة الحسین بن علی علیهما السلام و رتّبهم مراتبهم و أقام الرایات فی مواضعها و عبأ أصحاب المیمنة و المیسرة فقال لأصحاب القلب اثبتوا.
و أحاطوا بالحسین من کل جانب حتی جعلوه فی مثل الحلقة فخرج علیه السلام حتی أتی الناس فاستنصتهم فأبوا أن ینصتوا حتی قال لهم وَیْلَکُمْ مَا عَلَیْکُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَیَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلِی وَ إِنَّمَا أَدْعُوکُمْ إِلَی سَبِیلِ الرَّشَادِ فَمَنْ أَطَاعَنِی کَانَ مِنَ الْمُرْشَدِینَ وَ مَنْ عَصَانِی کَانَ
مِنَ الْمُهْلَکِینَ وَ کُلُّکُمْ عَاصٍ لِأَمْرِی غَیْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِی فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَی قُلُوبِکُمْ وَیْلَکُمْ أَ لَا تُنْصِتُونَ أَ لَا تَسْمَعُونَ فَتَلَاوَمَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بَیْنَهُمْ وَ قَالُوا أَنْصِتُوا لَهُ.
فَقَامَ الْحُسَیْنُ علیه السلام ثُمَّ قَالَ تَبّاً لَکُمْ أَیَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً أَ فَحِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِینَ مُتَحَیِّرِینَ فَأَصْرَخْتُکُمْ مُؤَدِّینَ مُسْتَعِدِّینَ سَلَلْتُمْ عَلَیْنَا سَیْفاً فِی رِقَابِنَا وَ حَشَشْتُمْ عَلَیْنَا نَارَ الْفِتَنِ خَبَأَهَا عَدُوُّکُمْ وَ عَدُوُّنَا فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً عَلَی أَوْلِیَائِکُمْ وَ یَداً عَلَیْهِمْ لِأَعْدَائِکُمْ بِغَیْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِیکُمْ وَ لَا أَمَلٍ أَصْبَحَ لَکُمْ فِیهِمْ إِلَّا الْحَرَامُ مِنَ الدُّنْیَا أَنَالُوکُمْ وَ خَسِیسُ عَیْشٍ طَمِعْتُمْ فِیهِ مِنْ غَیْرِ حَدَثٍ کَانَ مِنَّا لَا رَأْیَ تَفَیَّلَ لَنَا فَهَلَّا لَکُمُ الْوَیْلَاتُ إِذْ کَرِهْتُمُونَا وَ تَرَکْتُمُونَا تَجَهَّزْتُمُوهَا وَ السَّیْفُ لَمْ یُشْهَرْ وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ وَ الرَّأْیُ لَمْ یُسْتَحْصَفْ وَ لَکِنْ أَسْرَعْتُمْ عَلَیْنَا کَطَیْرَةِ الذُّبَابِ وَ تَدَاعَیْتُمْ کَتَدَاعِی الْفَرَاشِ فَقُبْحاً لَکُمْ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ مِنْ طَوَاغِیتِ الْأُمَّةِ وَ شُذَاذِ الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةِ الْکِتَابِ وَ نَفَثَةِ الشَّیْطَانِ وَ عُصْبَةِ الْآثَامِ وَ مُحَرِّفِی الْکِتَابِ وَ مُطْفِئِ السُّنَنِ وَ قَتَلَةِ أَوْلَادِ الْأَنْبِیَاءِ و مُبِیرِی عِتْرَةِ الْأَوْصِیَاءِ وَ مُلْحِقِی الْعُهَّارِ بِالنَّسَبِ وَ مُؤْذِی الْمُؤْمِنِینَ و صُرَّاخِ أَئِمَّةِ الْمُسْتَهْزِئِینَ الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ.
وَ أَنْتُمْ- ابْنَ حَرْبٍ وَ أَشْیَاعَهُ تَعْتَمِدُونَ وَ إِیَّانَا تُخَاذِلُونَ أَجَلْ وَ اللَّهِ الْخَذْلُ فِیکُمْ مَعْرُوفٌ وَشَجَتْ عَلَیْهِ عُرُوقُکُمْ وَ تَوَارَثَتْهُ أُصُولُکُمْ وَ فُرُوعُکُمْ وَ ثَبَتَتْ عَلَیْهِ
ص: 8
در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می نگارد: هنگامی که ابن سعد اصحاب خود را برای کارزار با امام حسین علیه السّلام آماده و هر کدام را به جای خود مرتب و منظم کرد، پرچم ها را در موضع خود جایگزین نمود و گروه میمنه و میسره لشکر را برقرار کرد، به افرادی که در قلب لشکر بودند گفت: شما در جای خود ثابت باشید.
سپس آن مردم از خدا بی خبر، از هر طرفی امام حسین علیه السّلام را احاطه کردند و نظیر حلقه در اطراف آن حضرت گرد آمدند. امام حسین علیه السّلام خارج شد و نزد آن گروه خونخوار آمد و از آنان خواست تا ساکت شوند، ولی ایشان ساکت نشدند. کار به جایی رسید که امام به آنان فرمود: وای بر شما! چه مانعی دارد که ساکت شوید و سخن مرا گوش کنید؟ جز این نیست که من شما را به راه هدایت دعوت می کنم، کسی که از من اطاعت کند هدایت می شود و کسی که نافرمانی نماید، هلاک و کافر خواهد شد. شما عموما امر مرا اطاعت نمی کنید و گوش به سخن من نمی دهید، زیرا شکم های شما از حرام پر شده و به قلب های شما مهر (قساوت) زده شده است! وای بر شما! آیا ساکت نمی شوید!؟ آیا نمی شنوید؟ لشکر ابن سعد یکدیگر را ملامت کردند و گفتند: به سخن حسین توجه کنید!
سپس امام حسین علیه السّلام برخاست و فرمود: ای گروه ستم کیشان! هلاک و نابود شوید! آیا جا دارد شما در حالی که متحیر و سرگردان بودید، ما را به فریادرسی خود دعوت کنید و ما مستعد و آماده شویم و اکنون شمشیر برای گردن های ما بکشید و آتش فتنه ای را که دشمنان ما و دشمنان شما بر افروختند، به روی ما بیفروزید؟ شما متحد دشمن دوستان خود شدید و دستی بر علیه ایشان و بر له دشمنان از آستین در آوردید، بدون عدالتی که آنان بین شما رواج دهند و بدون آرزویی که به وسیله آنان برای شما برآورده شود، مگر آن مال حرامی دنیوی که به شما رساندند و زندگی پستی که شما در آن طمع کرده اید، بدون این که از ما بدعتی سر زده باشد، یا سستی رأی از ما دیده شده باشد. پس چرا وای بر شما نباشد که ما را نپسندیدید و ما را تنها نهادید؟ و برای هلاکت مجهز شدید، در صورتی که کسی به جهت ما به روی شما شمشیر نکشیده است و در جهاد با دشمنان خائف نشده بودید و هنوز امر خلافت دشمنان مستحکم نشده بود. ولی شما نظیر مگس های پرنده بر ما سرعت و هجوم کردید و نظیر پشه ها یک باره بر ما ریختید. روی شما زشت باد! جز این نیست که شما از سرکشان و قلدران این امت، احزابی نانجیب، آب دهان شیطان، گروهی گنه کار، تغییر دهنده قرآن، تعطیل کننده سنت های پیامبر، قاتلین فرزندان پیامبران، نابودکننده عترت اوصیاء، ملحق کننده زنازادگان به حسب و نسب، اذیت کننده مؤمنین، فریادرس پیشوایان مسخره کننده، همان افرادی که قرآن را سحر و جادو معرفی کردند، هستید .
و شما بر پسر حرب (یزید بن معاویة بن ابی سفیان بن حرب) و پیروانش اعتماد می کنید. و ما (فرزندان پیامبر خدا) را خوار می کنید. آری به خدا، بی وفایی در میان شما معروف است، رگ و ریشه شما به بی وفایی سرشته شده است، اصل و فرع یعنی پدران و فرزندان شما، بی وفایی را به ارث نهاده و به ارث برده اند،
ص: 8
قُلُوبُکُمْ وَ غُشِیَتْ صُدُورُکُمْ فَکُنْتُمْ أَخْبَثَ شَیْ ءٍ سِنْخاً لِلنَّاصِبِ وَ أُکْلَةً لِلْغَاصِبِ أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی النَّاکِثِینَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ هُمْ.
أَلَا إِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیَّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ القلة(1)
[السَّلَّةِ] وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهَاتَ مَا آخُذُ الدَّنِیَّةَ أَبَی اللَّهُ ذَلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ جُدُودٌ طَابَتْ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِیَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِیَّةٌ لَا تُؤْثِرُ مَصَارِعَ اللِّئَامِ عَلَی مَصَارِعِ الْکِرَامِ أَلَا قَدْ أَعْذَرْتُ وَ أَنْذَرْتُ أَلَا إِنِّی زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ عَلَی قِلَّةِ الْعَتَادِ وَ خُذَلَةِ الْأَصْحَابِ ثُمَّ أَنْشَأَ یَقُولُ:
فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً***وَ إِنْ نُهْزَمْ فَغَیْرُ مُهَزَّمِینَا
وَ مَا إِنْ طِبُّنَا جُبْنٌ وَ لَکِنْ***مَنَایَانَا وَ دَوْلَةُ آخَرِینَا(2)
أَلَا ثُمَّ لَا تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلَّا کَرَیْثِ مَا یُرْکَبُ الْفَرَسُ حَتَّی تَدُورَ بِکُمُ الرَّحَی عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ أَبِی عَنْ جَدِّی فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ جَمِیعاً فَلا تُنْظِرُونِ إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ
ص: 9
قلب های شما بر آن راسخ و ثابت شده است، سینه و قلب شما پوشیده شده، شما از لحاظ داغ بودن نظیر خبیث ترین آشامیدنی هستید برای شخص مسافر و خبیث ترین لقمه ای هستید برای کسی که آن را غصب کرده باشد! آگاه باشید که لعنت خدا بر آن افرادی است که پیمان شکن باشند. «الذین ینقضون الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلا.»(1) {همان اشخاصی که قسم های خود را بعد از این که تأکید نمودند شکستند، شما خدا را برای خود وکیل و کفیل قرار دادید} به خدا قسم که شما همان افراد هستید.
آگاه باشید که ابن زیاد زنا زاده که پسر شخص زنا زاده هم هست، ما را بین قلت عدد نفرات و پذیرفتن ذلت مخیر کرده است. هیهات که من این دنیای دنی را انتخاب نمایم! زیرا خدا و رسول دنیا را انتخاب نکرده اند. آباء و اجدادی که طیب و طاهر باشند، خاندانی که پاکیزه باشند، و بینی هایی که حمیت داشته باشند و نفوسی که زیر بار ذلت نمی روند، هرگز کشته شدن در راه افراد لئیم و ناکس را بر شهید شدن در راه بزرگواران انتخاب نخواهند کرد. آگاه باشید که من عذر خود را شرح دادم و شما را هم از عذاب خدا بیم دادم. آگاه باشید من با این قلت یاران و با این که اصحاب مرا تنها نهادند، دارم به دشمنان دین هجوم می نمایم. سپس این اشعار را خواند:
اگر ما شما را شکست دهیم، از قدیم الایام این طور بوده ایم و اگر شکست بخوریم فرار نخواهیم کرد
هیچ وقت ترس و بیم عادت ما نبوده، ولی مرگ ما باعث دولت دیگران گردیده است آگاه باشید! شما بعد از شهادت ما چندان مکثی نخواهید کرد، مگر به قدر یک سوار شدن اسب، سپس این سنگ آسیا بر شما دور خواهد زد. این موضوعی است که پدرم از جدم به من خبر داده است. «فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُون.»(2) {اکنون شما با شرکای خود آماده شوید و عموما درباره من توطئه بچینید} و «فَلا تُنْظِرُونِ إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیم.»(3) {مراعات مرا نکنید! زیرا من به پروردگار خود و پروردگار شما توکل کرده ام. هیچ جنبنده ای نیست مگر این که
ص: 9
بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ وَ ابْعَثْ عَلَیْهِمْ سِنِینَ کَسِنِی یُوسُفَ وَ سَلِّطْ عَلَیْهِمْ غُلَامَ ثَقِیفٍ یَسْقِیهِمْ کَأْساً مُصَبَّرَةً وَ لَا یَدَعُ فِیهِمْ أَحَداً إِلَّا قَتَلَهُ قَتْلَةً بِقَتْلَةٍ وَ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ یَنْتَقِمُ لِی وَ لِأَوْلِیَائِی وَ أَهْلِ بَیْتِی وَ أَشْیَاعِی مِنْهُمْ فَإِنَّهُمْ غَرُّونَا وَ کَذَبُونَا وَ خَذَلُونَا وَ أَنْتَ رَبُّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ ثُمَّ قَالَ أَیْنَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ ادْعُوا لِی عُمَرَ فَدُعِیَ لَهُ وَ کَانَ کَارِهاً لَا یُحِبُّ أَنْ یَأْتِیَهُ فَقَالَ یَا عُمَرُ أَنْتَ تَقْتُلُنِی تَزْعُمُ أَنْ یُوَلِّیَکَ الدَّعِیُّ ابْنُ الدَّعِیِّ بِلَادَ الرَّیِّ وَ جُرْجَانَ وَ اللَّهِ لَا تَتَهَنَّأُ بِذَلِکَ أَبَداً عَهْداً مَعْهُوداً فَاصْنَعْ مَا أَنْتَ صَانِعٌ فَإِنَّکَ لَا تَفْرَحُ بَعْدِی بِدُنْیَا وَ لَا آخِرَةٍ وَ لَکَأَنِّی بِرَأْسِکَ عَلَی قَصَبَةٍ قَدْ نُصِبَ بِالْکُوفَةِ یَتَرَامَاهُ الصِّبْیَانُ وَ یَتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَیْنَهُمْ.
فاغتاظ عمر من کلامه ثم صرف بوجهه عنه و نادی بأصحابه ما تنتظرون به احملوا بأجمعکم إنما هی أکلة واحدة ثم إن الحسین دعا بفرس رسول الله المرتجز فرکبه و عبأ أصحابه.
أقول: قد روی الخطبة فی تحف العقول نحوا مما مر و رواه السید بتغییر و اختصار(1) و ستأتی بروایة الإحتجاج أیضا.
ثم قال المفید رحمه الله فلما رأی الحر بن یزید أن القوم قد صمموا علی قتال الحسین علیه السلام قال لعمر بن سعد أی عمر أ مقاتل أنت هذا الرجل قال إی و الله قتالا شدیدا أیسره أن تسقط الرءوس و تطیح الأیدی قال أ فما لکم فیما عرضه علیکم رضی قال عمر أما لو کان الأمر إلی لفعلت و لکن أمیرک قد أبی فأقبل الحر حتی وقف من الناس موقفا و معه رجل من قومه یقال له قرة بن قیس فقال له یا قرة هل سقیت فرسک الیوم قال لا قال فما ترید أن تسقیه قال قرة فظننت و الله أنه یرید أن یتنحی و لا یشهد القتال فکره أن أراه حین یصنع ذلک فقلت له لم أسقه و أنا منطلق فأسقیه فاعتزل ذلک المکان الذی کان فیه فو الله لو أنه
ص: 10
خدا بر او مسلط است. خدای من بر صراط مستقیم است.}
پس از این اتمام حجت بر آنان نفرین کرد و فرمود: پروردگارا! باران آسمان را به روی این مردم ببند! قحطی نظیر قحطی زمان حضرت یوسف دچار ایشان بفرما! غلام ثقیف را- یعنی حجاج بن یوسف ثقفی ملعون- را بر این مردم به نحوی مسلط کن که جام مرگ را که از گیاه تلخ صبر تلخ تر است به ایشان بچشاند و احدی از اینان را باقی نگذارد، هر کشتنی به کشتنی و هر ضربه ای به ضربه ای تا او انتقام من و دوستانم و اهل بیتم و تابعین مرا بگیرد، زیرا اینان ما را فریب دادند و به ما دروغ گفتند و ما را تنها نهادند. تو پروردگار مایی، «عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیر.»(1) {ما به تو توکل کرده ایم و به سوی تو بازگشته ایم و بازگشت به سوی تو خواهد بود.}
سپس فرمود: عمر بن سعد کجا است؟ او را نزد من بخوانید! عمر را خواستند، ولی دوست نداشت نزد امام علیه السّلام بیاید. امام حسین علیه السّلام به عمر بن سعد فرمود: آیا تو مرا می کشی؟ تو گمان می کنی ابن زیاد زنا زاده که پسر زناده هم هست، تو را والی شهر ری و گرگان خواهد کرد؟ به خدا قسم تو بدین وسیله زندگی مبارکی نخواهی نمود، زیرا این مطلب عهد و پیمانی است که بسته شده. هر عملی که می خواهی انجام بده، زیرا تو بعد از کشتن من، در دنیا و آخرت خوشی نخواهی دید. گویا می بینم سرت در کوفه بر فراز نی نصب شده باشد و کودکان آن را هدف تیراندازی قرار خواهند داد و آن را غرض و هدف خویشتن قرار می دهند.
عمر از سخن امام حسین علیه السّلام در غضب شد و اعراض نمود. سپس به اصحاب خود گفت: چه انتظاری درباره حسین دارید؟ به حسین حمله کنید! زیرا بیشتر از یک لقمه شما نخواهد بود. امام حسین علیه السّلام هم اسب پیغمبر خدا را که نامش «مرتجز» بود خواست و بر آن سوار شد و یاران خود را برای جهاد در راه خدا آماده کرد.
مؤلف: این خطبه را در کتاب تحف العقول(2) به همین مضمون که گذشت و سید بن طاوس هم با اندکی اختصار روایت کرده اند و نیز طبق روایت احتجاج خواهد آمد.
شیخ مفید رحمه الله می نویسد: هنگامی که حر بن یزید دید آن گروه خونخوار برای جنگیدن با امام حسین علیه السّلام مصمم شده اند، به ابن سعد گفت: ای عمر! آیا تو با این مرد قتال خواهی کرد!؟ ابن سعد گفت: آری، به خدا قسم کارزاری خواهم نمود که آسان ترین کار آن، سقوط سرها و بریدن دست ها باشد. حر گفت: آیا شما با آن پیشنهادی که امام حسین علیه السّلام کرد موافق نیستید؟ عمر گفت: اگر امر به دست من بود چرا، می پذیرفتم، ولی امیر تو یعنی ابن زیاد زیر بار نمی رود. حر آمد تا در مکانی ایستاد. مردی از گروه او همراه وی بود که او را قرة بن قیس می گفتند. حر به وی گفت: ای قره! آیا امروز اسب خود را آب داده ای؟ گفت: نه. حر گفت: در نظر نداری که آبش بدهی؟ قره می گوید: به خدا قسم من گمان کردم حر در نظر دارد از لشکر ابن سعد کناره گیری نماید و در جنگ با حسین شرکت نکند، ولی دوست ندارد من از منظور او مستحضر گردم. من گفتم: من اسب خود را آب نداده ام، اکنون می روم که آبش دهم. حر از آن مکانی که بود بر کنار شد و رفت. به خدا قسم اگر حر مرا از
ص: 10
اطلعنی علی الذی یرید لخرجت معه إلی الحسین (1). فأخذ یدنو من الحسین قلیلا قلیلا فقال له مهاجر بن أوس ما ترید یا ابن یزید أ ترید أن تحمل فلم یجبه فأخذه مثل الأفکل و هی الرعدة فقال له المهاجر إن أمرک لمریب و الله ما رأیت منک فی موقف قط مثل هذا و لو قیل لی من أشجع أهل الکوفة لما عدوتک فما هذا الذی أری منک فقال له الحر إنی و الله أخیر نفسی بین الجنة و النار فو الله لا أختار علی الجنة شیئا و لو قطعت و أحرقت.
ثم ضرب فرسه فلحق الحسین علیه السلام فقال له جعلت فداک یا ابن رسول الله أنا صاحبک الذی حبستک عن الرجوع و سایرتک فی الطریق و جعجعت بک فی هذا المکان و ما ظننت أن القوم یردون علیک ما عرضته علیهم و لا یبلغون منک هذه المنزلة و الله لو علمت أنهم ینتهون بک إلی ما رکبت مثل الذی رکبت و أنا تائب إلی الله مما صنعت فتری لی من ذلک توبة فقال له الحسین علیه السلام نعم یتوب الله علیک فانزل فقال أنا لک فارسا خیر منی راجلا أقاتلهم علی فرسی ساعة و إلی النزول ما یصیر آخر أمری فقال له الحسین علیه السلام فاصنع یرحمک الله ما بدا لک.
فاستقدم أمام الحسین علیه السلام فقال یا أهل الکوفة لأمکم الهبل و العبر(2) أ دعوتم هذا العبد الصالح حتی إذا أتاکم أسلمتموه و زعمتم أنکم قاتلوا أنفسکم دونه ثم عدوتم علیه لتقتلوه أمسکتم بنفسه و أخذتم بکلکله و أحطتم به من کل جانب لتمنعوه التوجه إلی بلاد الله العریضة فصار کالأسیر فی أیدیکم لا یملک لنفسه نفعا و لا یدفع عنها ضرا و حلّأتموه و نساءه و صبیته و أهله عن ماء الفرات الجاری تشربه الیهود و النصاری و المجوس و تمرغ فیه خنازیر السواد و کلابهم و ها هم قد صرعهم العطش بئسما خلفتم محمدا فی ذریته لا سقاکم الله یوم الظمأ.
ص: 11
منظور خود آگاه می کرد، من نیز با او به سوی امام حسین علیه السّلام می رفتم.
حر همچنان اندک اندک رفت تا به امام حسین علیه السّلام نزدیک شد. مهاجر بن اوس به حر گفت: ای پسر یزید! چه منظوری داری؟ آیا می خواهی حمله کنی؟ حر جوابی به او نداد، ولی بدنش به لرزه افتاد. مهاجر گفت: به خدا قسم این عمل تو انسان را دچار شک و ریبه می کند. به خدا قسم من هیچ وقت تو را این طور ندیده بودم. اگر به من گفته می شد چه کسی شجاع ترین اهل کوفه است، من تو را معرفی می نمودم. این چه وضعی است که من از تو مشاهده می کنم!؟ حر در جوابش گفت: به خدا قسم من اکنون خویشتن را در میان بهشت و جهنم می بینم. به خدا قسم من هیچ چیزی را بر بهشت مقدم نخواهم داشت، ولو این که قطعه قطعه و سوخته شوم!
سپس اسب خود را راند و پس از این که به امام حسین علیه السّلام پیوست، به آن حضرت گفت: یا ابن رسول اللَّه! فدایت شوم! من همان کسی هستم که تو را از مراجعت جلوگیری کردم و در طریق با تو همراه و مراقب بودم و تو را در این مکان فرود آوردم. من گمان نمی کنم آن پیشنهادی را که تو با این گروه خونخوار کردی بپذیرند. اینان تو را به این منزلت نمی رسانند.
به خدا قسم اگر من می دانستم این گروه کار تو را به اینجا می رسانند که رسانده اند، هرگز مرتکب این عملی که شدم نمی گردیدم. اکنون من از آن عملی که انجام داده ام توبه می کنم. آیا این توبه من پذیرفته می شود؟ امام حسین علیه السّلام در جوابش فرمود: آری، خدا توبه تو را قبول می کند. اکنون پیاده شو! حر گفت: من برای تو سواری باشم بهتر است از این که پیاده باشم. می خواهم همین طور که بر فراز اسب خود هستم، ساعتی برای تو جهاد نمایم. آخر الامر کار من به پیاده شدن موکول خواهد شد (یعنی شهید خواهم شد) امام علیه السّلام فرمود: هر عملی که می خواهی انجام بده، خدا تو را رحمت کند.
حر در جلوی امام حسین علیه السّلام آمد و گفت: ای اهل کوفه! مادرانتان در عزای شما گریان شوند! این بنده نیکوکار خدا را دعوت کردید و او نزد شما آمده است. شما می خواستید مطیع وی شوید و جان های خود را به وسیله قتال در راه او فدایش کنید. اکنون به او هجوم آورده اید که وی را شهید نمایید، راه تنفس را بر او مسدود و از هر طرفی او را احاطه کرده اید تا مانع شوید و نگذارید متوجه شهرهای وسیع خدا گردد. وی اکنون در دست شما نظیر اسیر را است و نمی تواند جلب منفعت کند یا ضرری را دفع نماید. آب جاری فرات که یهود و نصارا و مجوس از آن می آشامند و خوک ها و سگان آنان در آن آب می غلطند، به روی او و زنان و کودکان و اهل عیالش بسته اید. اکنون ایشانند که تشنگی آنان را از پای در آورده است. بعد از حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم چقدر با ذرّیه او بد رفتاری کردید! خدا شما را در روز تشنگی (روز قیامت) سیراب نکند!
ص: 11
فحمل علیه رجال یرمونه بالنبل فأقبل حتی وقف أمام الحسین علیه السلام و نادی عمر بن سعد یا درید أدن رایتک فأدناها ثم وضع سهما فی کبد قوسه ثم رمی و قال اشهدوا أنی أول من رمی الناس (1).
و قال محمد بن أبی طالب فرمی أصحابه کلهم فما بقی من أصحاب الحسین علیه السلام إلا أصابه من سهامهم قیل فلما رموهم هذه الرمیة قل أصحاب الحسین علیه السلام و قتل فی هذه الحملة خمسون رجلا و قال السید فقال علیه السلام لأصحابه قُومُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ إِلَی الْمَوْتِ الَّذِی لَا بُدَّ مِنْهُ فَإِنَّ هَذِهِ السِّهَامَ رُسُلُ الْقَوْمِ إِلَیْکُمْ فَاقْتَتَلُوا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ حَمْلَةً وَ حَمْلَةً حَتَّی قُتِلَ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ علیه السلام جَمَاعَةٌ قَالَ فَعِنْدَهَا ضَرَبَ الْحُسَیْنُ علیه السلام یَدَهُ عَلَی لِحْیَتِهِ وَ جَعَلَ یَقُولُ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَی الْیَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی النَّصَارَی إِذْ جَعَلُوهُ ثَالِثَ ثَلَاثَةٍ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی الْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی قَوْمٍ اتَّفَقَتْ کَلِمَتُهُمْ عَلَی قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ أَمَا وَ اللَّهِ لَا أُجِیبُهُمْ إِلَی شَیْ ءٍ مَمَّا یُرِیدُونَ حَتَّی أَلْقَی اللَّهَ تَعَالَی وَ أَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِی.
وَ رُوِیَ عَنْ مَوْلَانَا الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی علیه السلام یَقُولُ لَمَّا الْتَقَی الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قَامَتِ الْحَرْبُ أُنْزِلَ النَّصْرُ حَتَّی رَفْرَفَ عَلَی رَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام ثُمَّ خُیِّرَ بَیْنَ النَّصْرِ عَلَی أَعْدَائِهِ وَ بَیْنَ لِقَاءِ اللَّهِ تَعَالَی فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّهِ تَعَالَی قَالَ الرَّاوِی ثُمَّ صَاحَ علیه السلام أَ مَا مِنْ مُغِیثٍ یُغِیثُنَا لِوَجْهِ اللَّهِ أَ مَا مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ (2)
و قال المفید رحمه الله و تبارزوا فبرز یسار مولی زیاد بن أبی سفیان و برز إلیه عبد الله بن عمیر فقال له یسار من أنت فانتسب له فقال لست أعرفک حتی یخرج إلی زهیر بن القین أو حبیب بن مظاهر فقال عبد الله بن عمیر یا ابن الفاعلة
ص: 12
گروهی از لشکر کفار به او حمله کردند و تیربارانش نمودند، وی برگشت و در مقابل امام حسین علیه السّلام قرار گرفت. عمر بن سعد فریاد زد: ای درید! پرچم را نزدیک بیاور! پس از این که پرچم را نزدیک آورد، عمر تیری در چله کمان نهاد و پرتاب کرد. سپس گفت: همه شاهد باشید! اول کسی که از این مردم تیراندازی کرد من بودم.(1)
محمّد بن ابی طالب می گوید: یاران ابن سعد عموما یکی یک تیر انداختند. هیچ کدام از یاران امام حسین علیه السّلام نبود، مگر این که تیری از آنان به بدنش اصابت کرد. گفته شده: هنگامی که این تیراندازی شروع شد، یاران امام حسین علیه السّلام قلیل شدند و در این حمله تعداد پنجاه نفر مرد کشته شدند.
سید بن طاوس می نویسد: امام حسین علیه السّلام به یاران خود فرمود: خدا شما را رحمت کند، برای مرگی که به ناچار باید آن را درک نمود قیام کنید. زیرا تیرهایی که از طرف این گروه می آیند، فرستادگان آنان به سوی شما می باشند. مدت یک ساعت از آن روز را حمله هایی به یکدیگر کردند تا این که گروهی از اصحاب امام حسین علیه السّلام شهید شدند. در همین موقع بود که امام حسین علیه السّلام با دست مبارک خود به محاسن شریف خویشتن زد و فرمود: غضب خدا از این لحاظ بر یهود شدید شد که برای خدا فرزند قائل شدند! خشم خدا بر نصارا از این جهت زیاد شد که خدا را سومین خدا قرار دادند! غضب خدا از این نظر بر مجوس شدت یافت که آفتاب و مهتاب را مورد پرستش قرار دادند. خشم خدا بر گروهی شدید می شود که متفقا بر کشتن پسر دختر پیغمبر خود کمر بسته اند. آگاه باشید که به خدا قسم من جواب ایشان را نخواهم گفت، تا این که خدا را در حالی ملاقات نمایم که به خون خود خضاب کرده باشم!
از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود: از پدرم شنیدم که می فرمود: هنگامی که لشکر امام حسین علیه السّلام با لشکر ابن سعد لعنة اللَّه علیه رو به رو شد و آتش جنگ شعله ور گردید، ملک یاری کننده ای نازل شد و بر بالای سر امام علیه السّلام پر و بال می زد. سپس امام حسین علیه السّلام مخیر شد بین این که بر دشمن غالب شود یا این که خدا را ملاقات کند. ولی آن بزرگوار ملاقات خدا را برگزید.
راوی می گوید: امام حسین علیه السّلام پس از این مظلومیت فریاد زد: آیا فریادرسی هست که برای خدا به فریاد ما برسد! آیا دفاع کننده ای هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟(2)
شیخ مفید رحمه الله می گوید: آنان مشغول مبارزه شدند. وقتی یسار که غلام زیاد بن ابی سفیان بود مبارز طلبید، عبداللَّه بن عمیر به جنگ وی آمد. یسار به او گفت: تو کیستی؟ وی حسب و نسب خود را شرح داد و یسار گفت: تو را نمی شناسم. باید زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر در میدان من بیایند. عبداللَّه بن عمیر گفت: ای پسر زن زناکار!
ص: 12
و بک رغبة عن مبارزة أحد من الناس ثم شد علیه فضربه بسیفه حتی برد و إنه لمشغول بضربه إذ شد علیه سالم مولی عبید الله بن زیاد فصاحوا به قد رهقک العبد فلم یشعر حتی غشیه فبدره بضربة اتقاها ابن عمیر بیده الیسری فأطارت أصابع کفه ثم شد علیه فضربه حتی قتله و أقبل و قد قتلهما جمیعا و هو یرتجز و یقول
إن تنکرونی فأنا ابن کلب***أنا امرؤ ذو مرة و عصب
و لست بالخوار عند النکب
و حمل عمرو بن الحجاج علی میمنة أصحاب الحسین علیه السلام فیمن کان معه من أهل الکوفة فلما دنا من الحسین علیه السلام جثوا له علی الرکب و أشرعوا الرماح نحوهم فلم تقدم خیلهم علی الرماح فذهبت الخیل لترجع فرشقهم أصحاب الحسین علیه السلام بالنبل فصرعوا منهم رجالا و جرحوا منهم آخرین و جاء رجل من بنی تمیم یقال له عبد الله بن خوزة فأقدم علی عسکر الحسین علیه السلام فناداه القوم إلی أین ثکلتک أمک فقال إنی أقدم علی رب رحیم و شفیع مطاع فقال الحسین علیه السلام لأصحابه من هذا فقیل له هذا ابن خوزة التمیمی فقال اللهم جره إلی النار فاضطرب به فرسه فی جدول فوقع و تعلقت رجله الیسری فی الرکاب و ارتفعت الیمنی و شد علیه مسلم بن عوسجة فضرب رجله الیمنی فأطارت و عدا به فرسه فضرب برأسه کل حجر و کل شجر حتی مات و عجل الله بروحه إلی النار و نشب القتال فقتل من الجمیع جماعة(1).
و قال محمد بن أبی طالب و صاحب المناقب و ابن الأثیر فی الکامل و روایاتهم متقاربة أن الحر أتی الحسین علیه السلام فقال یا ابن رسول الله کنت أول خارج علیک فائذن لی لأکون أول قتیل بین یدیک و أول من یصافح جدک غدا و إنما قال الحر لأکون أول قتیل بین یدیک و المعنی یکون أول قتیل من المبارزین و إلا فإن جماعة کانوا قد قتلوا فی الحملة الأولی کما ذکر فکان أول من تقدم إلی
ص: 13
تو از مبارزه کردن با یکی از مردم بیزاری!؟ سپس حمله کرد و شمشیری به یسار زد و او را از پای در آورد. همان طور که وی را مورد ضربه قرار داده بود، ناگاه سالم غلام ابن زیاد به عبداللَّه بن عمیر حمله نمود. یاران امام حسین علیه السّلام فریاد زدند و به عبداللَّه بن عمیر گفتند: این غلام زر خرید بر سر تو آمد! ولی وی متوجه نشد تا این که آن غلام بر او هجوم کرد و شمشیر بر او نواخت. ابن عمیر دست چپ خود را سپر آن ضربه قرار داد و انگشت های دست او قطع شدند. سپس ابن عمیر حمله شدیدی بر او نمود و او را کشت. پس از این که آن دو نفر را کشت، این رجز را خواند:
اگر مرا نمی شناسید، من از قبیله و فرزندان کلب می باشم؛ من مردی استوار و غضبناک هستم
در موقع پیشامدهای روزگار سست نخواهم بود
پس از این جریان، عمرو بن حجاج با گروهی از اهل کوفه بر میمنه اصحاب امام حسین علیه السّلام حمله کرد. هنگامی که نزدیک امام حسین علیه السّلام رسید، اصحاب امام بر سر زانوهای خود نشسته و نیزه های خود را به آنان حواله کردند. ولی اسب های یاران عمرو بن حجاج جلو نرفتند و بنا به مراجعت نهادند. اصحاب امام ایشان را تیرباران کردند و بدین وسیله چند تن از آنان را از پا در آوردند و گروهی را مجروح نمودند. مردی از بنی تمیم که او را عبداللَّه بن خوزه می گفتند، متوجه لشکر امام حسین علیه السّلام شد. یاران امام علیه السّلام به او فریاد زدند و گفتند: کجا می آیی، مادرت در عزایت گریان شود! گفت: من نزد پروردگاری که مهربان است و شفیعی که شفاعتش قبول است می روم. امام حسین علیه السّلام به اصحاب خود فرمود: این کیست؟ گفته شد: ابن خوزه تمیمی است. امام علیه السّلام او را نفرین کرد و فرمود: بار خدایا، او را داخل دوزخ کن! ناگاه اسب او چموشی نمود و وی را نزد جدولی به زمین زد، در حالی که پای چپش در رکاب ماند و پای راستش بلند شد. در همین موقع بود که مسلم بن عوسجه بر او حمله کرد و ضربه ای به پای راست او زد و آن را قطع کرد. سپس اسبش او را از جای کند و سر نحس وی را به هر سنگ و درختی زد تا این که روح ناپاکش به جهنم وارد شد. پس از این جریان، جنگ شروع شد و گروهی از طرفین کشته شدند.(1)
محمّد بن ابی طالب و صاحب کتاب مناقب و ابن اثیر که روایات همه متقارب است، می گویند: حر نزد امام حسین علیه السّلام آمد و گفت: یا بن رسول اللَّه! من اول کسی بودم که بر تو خروج کردم. به من اجازه بده تا در جلوی تو اولین قتیل باشم و اولین کسی باشم که فردای قیامت با جد تو مصافحه نمایم. معنی این که حر گفت اولین قتیل باشم، این است که در میان مبارزین اولین قتیل باشم، و الا چنان که گفته شد، گروهی از یاران امام علیه السّلام در حمله اول کشته شدند. حر به معنایی که گفته شد، اولین کسی بود که برای
ص: 13
براز القوم و جعل ینشد و یقول:
إنی أنا الحر ومأوی الضیف***أضرب فی أعناقکم بالسیف
عن خیر من حل بأرض الخیف***أضربکم و لا أری من حیف
و روی أن الحر لما لحق بالحسین علیه السلام قال رجل من تمیم یقال له یزید بن سفیان أما و الله لو لحقته لأتبعته السنان فبینما هو یقاتل و إن فرسه لمضروب علی أذنیه و حاجبیه و إن الدماء لتسیل إذ قال الحصین یا یزید هذا الحر الذی کنت تتمناه قال نعم فخرج إلیه فما لبث الحر أن قتله و قتل أربعین فارسا و راجلا فلم یزل یقاتل حتی عرقب فرسه و بقی راجلا و هو یقول :
إنی أنا الحر ونجل الحر***أشجع من ذی لبد هزبر
و لست بالجبان عندالکر***لکننی الوقاف عندالفر
ثم لم یزل یقاتل حتی قتل رحمه الله فاحتمله أصحاب الحسین علیه السلام حتی وضعوه بین یدی الحسین علیه السلام و به رمق فجعل الحسین یمسح وجهه و یقول أنت الحر کما سمتک أمک و أنت الحر فی الدنیا و أنت الحر فی الآخرة و رثاه رجل من أصحاب الحسین علیه السلام و قیل بل رثاه علی بن الحسین علیهما السلام
لنعم الحر حر بنی ریاح***صبور عند مختلف الرماح
و نعم الحر إذ نادی حسینا***فجاد بنفسه عند الصیاح
فیا ربی أضفه فی جنان***و زوجه مع الحور الملاح
و روی أن الحر کان یقول:
آلیت لا أقتل حتی أقتلا***أضربهم بالسیف ضربا معضلا
لا ناقل عنهم و لا معللا***لا عاجز عنهم و لا مبدلا
أحمی الحسین الماجد المؤملا
قال المفید رحمه الله فاشترک فی قتله أیوب بن مسرح و رجل آخر من
ص: 14
مبارزه آمد و این رجز را خواند:
من حر هستم و من منزل و مأوای مهمان می باشم من با این شمشیر به گردن های شما می زنم
از طرف بهترین کسی که در زمین خیف (یعنی زمین حجاز) بود شما را می زنم و این زدن من ظلم و ستم نیست
روایت شده که وقتی حر به امام حسین علیه السّلام پیوست، مردی از تمیم که به او یزید بن سفیان گفته می شد گفت: به خدا قسم کاش من به حر ملحق می شدم و با این نیزه او را تعقیب می نمودم. در آن هنگامی که حر مشغول جهاد بود و گوش و ابروهای اسب او به طوری مورد ضربه قرار گرفته بود که خون نظیر سیل از آنها روان بود، حصین به او گفت: ای یزید! این همان حر است که آرزو داشتی او را مورد حمله قرار دهی. گفت: آری. سپس متوجه حر شد. چندان مکثی نکرد که حر او را کشت. وی همچنان کارزار می کرد تا این که اسبش را پی کردند و او در حالی که پیاده بود، می گفت:
من همان حر هستم که زاده آزاد مرد می باشم و از شیر ژیان شجاع تر هستم
در موقع حمله کردن بیمناک نیستم، ولی در موقع فرار نمودن ثابت و برقرار خواهم بود
او همچنان می جنگید تا شهید شد، خدایش رحمت کند. یاران امام حسین علیه السّلام بدن حر را در حالی پیش آن حضرت بردند که رمقی در بدن داشت. امام حسین علیه السّلام دست مبارک خود را به صورت حر کشید و فرمود: آزاد مرد هستی، همان طور که مادرت این نام را برای تو نهاد. تو در دنیا آزاد و در آخرت هم آزاد می باشی. یکی از یاران امام حسین برای حر مرثیه گفت. گفته شده که حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام این مرثیه را برای حر سرود:
حقا که حر آزاد مردی است از بنی ریاح و در موقع رد و بدل شدن نیزه ها صبور است
حقا که حر جوانمردی است نیکو، زیرا حسین را صدا زد و در موقع صبح روح از بدنش پرواز کرد
ای پروردگار من! حر را در بهشت مهمان کن و از حورالعین نمکین برایش تزویج نما
روایت شده که حر این اشعار را می خواند:
قسم خورده ام کشته نشوم تا این که گروهی را به قتل برسانم و با شمشیر ضربت سختی بر آنان بزنم
من پشت به دشمن نمی کنم و بهانه ای برای فرار کردن نمی آورم. من در مقابل ایشان عاجز نیستم و جهاد نمودن را به عمل دیگری تبدیل نخواهم کرد
من از این حسینی که بزرگوار و رجاء جهانیان است حمایت می کنم
شیخ مفید رحمه الله می نویسد: ایوب بن مسرح و مرد دیگری از
ص: 14
فرسان أهل الکوفة انتهی کلامه (1).
و قال ابن شهرآشوب قتل نیفا و أربعین رجلا منهم و قال ابن نما و رویت بإسنادی أنه قال للحسین علیه السلام لما وجهنی عبید الله إلیک خرجت من القصر فنودیت من خلفی أبشر یا حر بخیر فالتفت فلم أر أحدا فقلت و الله ما هذه بشارة و أنا أسیر إلی الحسین و ما أحدث نفسی باتباعک فقال علیه السلام لقد أصبت أجرا و خیرا.
ثم قالوا و کان کل من أراد الخروج ودع الحسین علیه السلام و قال السلام علیک یا ابن رسول الله فیجیبه و علیک السلام و نحن خلفک و یقرأ علیه السلام فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا ثم برز بریر بن خضیر الهمدانی بعد الحر و کان من عباد الله الصالحین فبرز و هو یقول:
أنا بریر و أبی خضیر***لیث یروع الأسدعند الزئر
یعرف فینا الخیر أهل الخیر***أضربکم و لا أری من ضیر
کذاک فعل الخیر من بریر
و جعل یحمل علی القوم و هو یقول اقتربوا منی یا قتلة المؤمنین اقتربوا منی یا قتلة أولاد البدریین اقتربوا منی یا قتلة أولاد رسول رب العالمین و ذریته الباقین و کان بریر أقرأ أهل زمانه فلم یزل یقاتل حتی قتل ثلاثین رجلا فبرز إلیه رجل یقال له یزید بن معقل فقال لبریر أشهد أنک من المضلین فقال له بریر هلم فلندع الله أن یلعن الکاذب منا و أن یقتل المحق منا المبطل فتصاولا فضرب یزید لبریر ضربة خفیفة لم یعمل شیئا و ضربه بریر ضربة قدت المغفر و وصلت إلی دماغه فسقط قتیلا قال فحمل رجل من أصحاب ابن زیاد فقتل بریرا رحمه الله و کان یقال لقاتله بحیر بن أوس الضبی فجال فی میدان الحرب و جعل یقول:
سلی تخبری عنی وأنت ذمیمة***غداة حسین و الرماح شوارع
أ لم آت أقصی ما کرهت و لم یحل***غداة الوغی و الروع ما أنا صانع
ص: 15
سواران اهل کوفه در قتل حر شرکت کردند.(1)
ابن شهر آشوب می گوید: حر تعداد چهل و چند نفر از دشمنان را کشت. ابن نما می گوید: حر به امام حسین علیه السّلام گفت: هنگامی که ابن زیاد مرا به جنگ تو فرستاد و از قصر خارج شدم، ندایی از عقب خود شنیدم که گفت: ای حر! مژده باد تو را به خیر! وقتی به عقب خود نگاه کردم کسی را ندیدم. با خودم گفتم: به خدا قسم این بشارت نیست، در صورتی که من به جنگ می روم. من این گمان را نمی کردم که تابع تو گردم. امام حسین علیه السّلام فرمود: تو به خیر و اجری نائل شدی .
سپس هر یک از یاران امام حسین علیه السّلام که تصمیم خروج می گرفت، امام حسین علیه السّلام را وداع می کرد و می گفت: السّلام علیک یا بن رسول اللَّه! امام علیه السّلام هم می فرمود: و علیک السّلام، ما هم به دنبال می آییم. سپس این آیه شریفه را تلاوت می فرمود: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا.»(2) {برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.}
بعد از حر، بریر بن خضیر همدانی که از بندگان نیکوکار خدا بود، در حالی برای مبارزه قیام کرد که این رجز را می خواند:
من بریر هستم و پدرم خضیر می باشد؛ من شیری هستم که شیران از غرش من می ترسند
افرادی که اهل خیر هستند نیکوکاری ما را می دانند؛ من شما را با شمشیر می زنم و ضرری نمی بینم
کار خیر بریر این طور است
سپس در حالی بر آن گروه ستم کیش حمله کرد که می گفت: ای قاتلان مؤمنین! نزدیک من بیایید. نزدیک من بیایید ای کشندگان فرزندان بدریّین! نزدیک من بیایید ای قاتلین اولاد رسول پروردگار! رسول عالمین و ذریه ای که از آن حضرت باقی مانده است. بریر بهترین سخنور اهل زمان خود بود. وی همچنان مشغول قتال بود تا این که تعداد سی نفر مرد را کشت. ناگاه مردی که او را یزید بن معقل می گفتند، برای مبارزه با بریر قیام کرد و به بریر گفت: من شهادت می دهم که تو از افراد گمراه هستی. بریر گفت: بیا دعا کنیم تا خدا هر یک از ما را که دروغگو هستیم، لعنت کند و هر کدام از ما که بر حق است، آن کسی را که بر باطل می باشد بکشد. سپس بر یکدیگر حمله نمودند و یزید ضربتی بر بریر زد که کارگر نشد. ولی بریر ضربتی بر سر او زد که کلاهخود شکافته شد و بر مغز سر او رسید و به درک واصل گردید. پس از این جریان، مردی از یاران ابن زیاد حمله کرد و بریر را شهید نمود. رحمت اللَّه علیه! نام قاتل بریر بحیر بن اوس ضبی بود که در میدان جنگ جولان زد و رجزی را خواند که مطلع آن این است:
از شجاعت جویا شو تا از آن با خبر شوی، در صورتی که تو در صبح جنگ حسین مذمت شدی و نیزه ها بر افراشته و به کار بسته شدند
آیا منتها درجه آنچه را که دوست نداشتی انجام ندادم و در روز جنگ و خوف، چیزی نتوانست مانع من گردد؟
ص: 15
معی مزنی لم تخنه کعوبه***و أبیض مشحوذ الغرارین قاطع (1)
فجردته فی عصبة لیس دینهم***کدینی و إنی بعد ذاک لقانع
و قد صبروا للطعن و الضرب حسرا(2)***و قد جالدوا لو أن ذلک نافع
فأبلغ عبید الله إذ ما لقیته***بأنی مطیع للخلیفة سامع
قتلت بریرا ثم جلت لهمة***غداة الوغی لما دعا من یقارع
قال ثم ذکر له بعد ذلک أن بریرا کان من عباد الله الصالحین و جاءه ابن عم له و قال ویحک یا بحیر قتلت بریر بن خضیر فبأی وجه تلقی ربک غدا قال فندم الشقی و أنشأ یقول:
فلو شاء ربی ما شهدت قتالهم***و لا جعل النعماء عند ابن جائر
لقد کان ذا عارا علی و سبة***یعیر بها الأبناء عند المعاشر
فیا لیت أنی کنت فی الرحم حیضة***و یوم حسین کنت ضمن المقابر
فیا سوأتا ما ذا أقول لخالقی***و ما حجتی یوم الحساب القماطر(3)
ثم برز من بعده وهب بن عبد الله بن حباب الکلبی و قد کانت معه أمه یومئذ فقالت قم یا بنی فانصر ابن بنت رسول الله فقال أفعل یا أماه و لا أقصر فبرز و هو یقول:
إن تنکرونی فأنا ابن الکلب***سوف ترونی و ترون ضربی
و حملتی و صولتی فی الحرب***أدرک ثأری بعد ثأر صحبی
و أدفع الکرب أمام الکرب***لیس جهادی فی الوغی باللعب
ص: 16
نیزه «مزنی» با من است که هرگز در اصابت به هدف خطا نکرده است و شمشیر دو دم و برنده براق نیز با من می باشد.
من شمشیر خود را در میان گروهی از نیام کشیدم که دین آنان نظیر دین من نیست و من بعد از این قانع خواهم بود
آن گروه در مقابل نیزه و شمشیر صبر و تحمل کردند، در صورتی که خسته شده بودند اگر این موضوع نفعی می داشت
هنگامی که ابن زیاد را ملاقات کردی به او بگو: من مطیع و منقاد خلیفه می باشم
من بریر را شهید کردم و اسب خود را در آن موقعی که بریر در میدان جنگ مبارزه می طلبید، برای کشتن وی به جولان درآوردم
پس از این که بحیر بن اوس بریر را شهید کرد، به او گفتند: بریر یکی از بندگان نیکوکار خدا بود. و از طرفی پسر عموی وی آمد و به او گفت: وای بر تو! تو بریر بن خضیر را کشتی! چگونه فردای قیامت خدای خود را ملاقات خواهی کرد؟ آن شقی نابکار پشیمان شد و اشعاری را سرود که مطلع آنها این است:
اگر خدا می خواست، من برای قتال با این گروه نیکوکار حاضر نمی شدم و خدا نعمت ها را نزد پسر شخص ستمکار (یعنی یزید یا ابن زیاد) قرار نمی داد
این موضوع برای عار و دشنام بود که پسران در موقع معاشرت مرا ملامت نمایند
ای کاش من در رحم مادرم خون حیضی می بودم و در روز جنگ حسین در ضمن قبرها بودم ای وای بر من! من نزد خدای خود چه جوابی بگویم؟ چه حجت و دلیلی در روز وانفسا خواهم داشت!؟
بعد از بریر، وهب بن عبداللَّه بن حباب کلبی که مادرش در آن روز همراهش بود، برای مبارزه قیام کرد. مادرش به وهب گفت: ای پسر عزیزم! برای نصرت پسر دختر پیامبر قیام کن! گفت: ای مادر! اطاعت می کنم و کوتاهی نخواهم کرد. سپس به کارزار پرداخت و رجزی خواند که مطلع آن این است:
اگر مرا نمی شناسید، بدانید که من از قبیله کلب هستم؛ به زودی من و ضربت مرا خواهید دید
حمله و صولت مرا در جنگ خواهید دید؛ من خون خود را بعد از خون یارانم طلب خواهم کرد
هر غم و اندوه را قبل از دیگری بر طرف می کنم؛ جهاد کردن من در میدان جنگ بازیچه نخواهد بود
ص: 16
ثم حمل فلم یزل یقاتل حتی قتل منهم جماعة فرجع إلی أمه و امرأته فوقف علیهما فقال یا أماه أ رضیت فقالت ما رضیت أو تقتل بین یدی الحسین علیه السلام فقالت امرأته بالله لا تفجعنی فی نفسک فقالت أمه یا بنی لا تقبل قولها و ارجع فقاتل بین یدی ابن رسول الله فیکون غدا فی القیامة شفیعا لک بین یدی الله فرجع قائلا
إنی زعیم لک أم وهب***بالطعن فیهم تارة و الضرب
ضرب غلام مؤمن بالرب***حتی یذیق القوم مر الحرب
إنی امرؤ ذو مرة و عصب***و لست بالخوار عند النکب
حسبی إلهی من علیم حسبی
فلم یزل یقاتل حتی قتل تسعة عشر فارسا و اثنی عشر راجلا ثم قطعت یداه فأخذت امرأته عمودا و أقبلت نحوه و هی تقول فداک أبی و أمی قاتل دون الطیبین حرم رسول الله فأقبل کی یردها إلی النساء فأخذت بجانب ثوبه و قالت لن أعود أو أموت معک فقال الحسین جزیتم من أهل بیتی خیرا ارجعی إلی النساء رحمک الله فانصرفت و جعل یقاتل حتی قتل رضوان الله علیه قال فذهبت امرأته تمسح الدم عن وجهه فبصر بها شمر فأمر غلاما له فضربها بعمود کان معه فشدخها و قتلها و هی أول امرأة قتلت فی عسکر الحسین.
و رأیت حدیثا أن وهب هذا کان نصرانیا فأسلم هو و أمه علی یدی الحسین فقتل فی المبارزة أربعة و عشرین راجلا و اثنی عشر فارسا ثم أخذ أسیرا فأتی به عمر بن سعد فقال ما أشد صولتک ثم أمر فضربت عنقه و رمی برأسه إلی عسکر الحسین علیه السلام فأخذت أمه الرأس فقبلته ثم رمت بالرأس إلی عسکر ابن سعد فأصابت به رجلا فقتلته ثم شدت بعمود الفسطاط فقتلت رجلین فقال لها الحسین ارجعی یا أم وهب أنت و ابنک مع رسول الله فإن الجهاد مرفوع عن النساء فرجعت و هی تقول إلهی لا تقطع رجائی فقال لها الحسین علیه السلام لا یقطع الله رجاک یا أم وهب.
ص: 17
سپس حمله کرد و همچنان قتال می کرد تا این که گروهی از ایشان را کشت و به سوی مادر و زوجه اش بازگشت و گفت: مادر جان! اکنون از من راضی شدی؟ مادرش گفت: من از تو راضی نمی شوم تا این که در جلوی امام حسین علیه السّلام کشته شوی. زوجه وهب به او گفت: تو را به خدا قسم می دهم که مرا در مصیبت خود داغدار منمای! مادر وهب گفت: ای پسر عزیزم! گوش به سخن این زن مده، برگرد به طرف میدان جنگ و در جلوی پسر پیغمبر خدا کارزار کن تا حسین فردای قیامت پیش خدا برای تو شفاعت نماید. وهب برگشت و رجزی را خواند که مطلع آن این است:
ای مادر وهب! من به وسیله نیزه و شمشیر زدن در میان اینان تو را نگهداری می کنم
ضربت جوانی که به پروردگار ایمان آورده است، تا این که تلخی جنگ را به این گروه ستم کیش بچشاند
من مردی هستم قدرتمند و شمشیرزن و در موقع بلا، سست و ناتوان نخواهم شد خدای دانا برای من کافی است
وهب همچنان می جنگید تا این که تعداد نوزده نفر سواره و دوازده نفر پیاده از لشکر دشمن را به دوزخ روانه کرد. سپس دست هایش قطع شد و زوجه اش عمودی را گرفت و در حالی به سوی وی شتافت که می گفت: پدر و مادرم به فدای تو! برای افراد طیب و طاهر و حرم رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله جهاد کن. وهب آمد که زوجه خود را به جانب زنان بازگرداند، ولی آن زن با سعادت دامن وهب را گرفت و گفت: من هرگز باز نمی گردم تا این که با تو کشته گردم. امام حسین علیه السّلام به آن زن فرمود: خدا از طرف اهل بیت من جزای خیر به شما دهد، خدا تو را رحمت کند، برگرد به طرف زنان! پس آن زن مراجعت نمود. سپس وهب همچنان کارزار کرد تا شهید شد. رحمت اللَّه علیه! زوجه وهب پس از این جریان، آمد و خون ها را از صورت وهب گرفت. هنگامی که چشم شمر به آن زن افتاد، به غلام خود دستور داد تا با عمودی که در دست داشت، بر آن زن نواخت و او را شهید کرد. این اولین زنی بود که در لشکر امام حسین علیه السّلام کشته شد.
من حدیثی دیدم که این وهب نصرانی بود. او به همراه مادرش به دست امام حسین علیه السّلام اسلام آوردند. وهب تعداد بیست و چهار نفر پیاده و دوازده نفر سوار از لشکر کفر را به درک اسفل فرستاد. سپس او را اسیر کردند و نزد عمر بن سعد آوردند. ابن سعد به او گفت: عجب صولت و قدرت شدیدی داشتی!؟ بعد از این جریان دستور داد گردن وهب را زدند و سر مبارکش را به جانب لشکر امام حسین علیه السّلام انداختند. مادر وهب سر او را بر گرفت و پس از این که سر فرزند خود را بوسید، آن را به طرف لشکر ابن سعد انداخت. آن سر به مردی اصابت نمود و او را کشت. سپس مادر وهب عمود خیمه را برداشت و دو نفر مرد را از لشکر ابن سعد کشت! امام حسین علیه السّلام به ام وهب فرمود: برگرد! تو و پسرت با پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله خواهید بود، زیرا جهاد از زنان برداشته شده است. مادر وهب در حالی برگشت که می گفت: بار خدایا! امید مرا ناامید مکن. امام علیه السّلام به وی فرمود: خدا امید تو را قطع نخواهد کرد.
ص: 17
ثم برز من بعده عمرو بن خالد الأزدی و هو یقول:
إلیک یا نفس إلی الرحمن***فأبشری بالروح و الریحان
الیوم تجزین علی الإحسان***قد کان منک غابر الزمان
ما خط فی اللوح لدی الدیان***لا تجرعی فکل حی فان
و الصبر أحظی لک بالأمانی***یا معشر الأزد بنی قحطان
ثم قاتل حتی قتل رحمه الله و فی المناقب ثم تقدم ابنه خالد بن عمرو و هو یرتجز و یقول:
صبرا علی الموت بنی قحطان***کی ما تکونوا فی رضی الرحمن
ذی المجد و العزة و البرهان***و ذی العلی و الطول و الإحسان
یا أبتا قد صرت فی الجنان***فی قصر رب حسن البنیان (1)
ثم تقدم فلم یزل یقاتل حتی قتل رحمة الله علیه و قال محمد بن أبی طالب ثم برز من بعده سعد بن حنظلة التمیمی و هو یقول:
صبرا علی الأسیاف و الأسنة***صبرا علیها لدخول الجنة
و حور عین ناعمات هنه***لمن یرید الفوز لا بالظنة
یا نفس للراحة فاجهدنه***و فی طلاب الخیر فارغبنه (2)
ثم حمل و قاتل قتالا شدیدا ثم قتل رضوان الله علیه.
و خرج من بعده عمیر بن عبد الله المذحجی و هو یرتجز و یقول:
قد علمت سعد و حی مذحج***أنی لدی الهیجاء لیث محرج
أعلو بسیفی هامة المدجج***و أترک القرن لدی التعرج
فریسة الضبع الأزل الأعرج
ص: 18
پس از وهب، عمرو بن خالد ازدی برای مبارزه قیام کرد و رجزی را خواند که مطلع آن این است:
ای جان من! به طرف خدای رحمان برو و به رفاه و آسایش شاد باش
امروز برای آن احسان هایی که در زمان گذشته انجام دادی، جزای نیک به تو داده می شود
آنچه در لوح محفوظ نوشته شده که نزد خدای جزا دهنده است، ای نفس! جزع و فزع منمای، چرا که هر شخص زنده ای فانی خواهد شد
ای گروه و قبیله ازد که از بنی قحطان می باشید! بهره صبر کردن در مقابل کفار برای این که تو در امان من باشی بیشتر است
سپس آن مرد به قدری قتال کرد که شهید شد، رحمت اللَّه علیه. و در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می نویسد: بعد از عمرو پسرش خالد آماده جنگ شد و رجزی را خواند که مطلع آن این است:
ای بنی قحطان! در مقابل موت صبر کنید تا مشمول خشنودی خدای رحمان شوید
آن خدایی که صاحب مجد، عزت. برهان، علو مقام، قدرت و احسان است
ای پدر! تو در بهشت در قصر پروردگار که نیکو ساخته شده است وارد گردیدی
سپس جلو رفت و به قدری جهاد کرد که شهید شد، رحمت اللَّه علیه. محمّد بن ابی طالب می گوید: بعد از خالد، سعد بن حنظله برای مبارزه قیام کرد و رجزی را خواند که اول آن این است:
در مقابل شمشیر و نیزه ها صبور باشد، صبر کن تا داخل بهشت شوی!
نزد حورالعینی بروی که بدنی نرم دارند و برای کسی که منظورش رستگاری است آفریده شده اند، نه برای شخصی که دین خود را به تهمت پذیرفته است
ای جان! برای آسایش کوشش کن و در طلب خیر راغب باش سپس حمله کرد و جنگ سختی کرد تا کشته شد، رضوان اللَّه علیه. پس از سعد بن حنظله، عمیر بن عبداللَّه مذحجی برای کارزار خروج نمود و ارجوزه ای را خواند که مطلع آن این است:
قبیله سعد و مذحج می دانند من شیری هستم که در موقع نبرد سختگیر می باشم
شمشیر خود را بر فرق سری فرود می آورم که سلاح پوشیده باشد و حریف خود را در هنگامی که کج شود
نظیر شکار کفتار لنگ رها می کنم
ص: 18
و لم یزل یقاتل حتی قتله مسلم الضبابی و عبد الله البجلی.
ثم برز من بعده مسلم بن عوسجة رحمة الله و هو یرتجز:
إن تسألوا عنی فإنی ذو لبد***من فرع قوم من ذری بنی أسد
فمن بغانا حائد عن الرشد***و کافر بدین جبار صمد
ثم قاتل قتالا شدیدا.
و قال المفید و صاحب المناقب بعد ذلک و کان نافع بن هلال البجلی یقاتل قتالا شدیدا و یرتجز و یقول:
أنا ابن هلال البجلی (1)***أنا علی دین علی***و دینه دین النبی
فبرز إلیه رجل من بنی قطیعة و قال المفید هو مزاحم بن حریث فقال أنا علی دین عثمان فقال له نافع أنت علی دین الشیطان فحمل علیه نافع فقتله.
فصاح عمرو بن الحجاج بالناس یا حمقی أ تدرون من تقاتلون تقاتلون فرسان أهل المصر و أهل البصائر و قوما مستمیتین لا یبرز منکم إلیهم أحد إلا قتلوه علی قتلتهم و الله لو لم ترموهم إلا بالحجارة لقتلتموهم فقال له عمر بن سعد لعنه الله الرأی ما رأیت فأرسل فی الناس من یعزم علیهم أن لا یبارزهم رجل منهم و قال لو خرجتم إلیهم وحدانا لأتوا علیکم مبارزة.
و دنا عمرو بن الحجاج من أصحاب الحسین علیه السلام فقال یا أهل الکوفة الزموا طاعتکم و جماعتکم و لا ترتابوا فی قتل من مرق من الدین و خالف الإمام فقال الحسین علیه السلام یَا ابْنَ الْحَجَّاجِ أَ عَلَیَّ تُحَرِّضُ النَّاسَ أَ نَحْنُ مَرَقْنَا مِنَ الدِّینِ وَ أَنْتُمْ ثَبَتُّمْ عَلَیْهِ وَ اللَّهِ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنَا الْمَارِقُ مِنَ الدِّینِ وَ مَنْ هُوَ أَوْلَی بِصَلْیِ النَّارِ.
ثم حمل عمرو بن الحجاج لعنه الله فی میمنته من نحو الفرات فاضطربوا
ص: 19
وی همچنان کارزار نمود تا مسلم ضبابی و عبداللَّه بجلی او را شهید کردند. بعد از عمیر، مسلم بن عوسجه برای مبارزه خروج کرد و رجزی را خواند که اول آن این است:
اگر از حسب و نسب من جویا شوید، من شیری هستم از فرزندان گروهی از بنی اسد
کسی که در حق ما ظلم کند، از راه هدایت دور و به دین خدای بی نیاز کافر شده است.
سپس جنگ بسیار شدیدی کرد. شیخ مفید و صاحب کتاب مناقب می نگارند: بعد از این جریان، نافع بن هلال بجلی برای قتال قیام کرد و این رجز را خواند:
من از نسل هلال بجلی می باشم؛ من بر دین علی هستم
که دین او دین پیامبر است
مردی از بنی قطیعه برای مبارزه با او قیام کرد. شیخ مفید می گوید: نام آن مرد مزاحم بن حریث بود. وی می گفت: من بر دین عثمان هستم. نافع پس از این که به او گفت تو بر دین شیطان هستی! حمله کرد و او را کشت.
عمرو بن حجاج فریاد زد و گفت: ای مردم احمق! می دانید با چه کسی مقاتله می کنید!؟ شما با شهسواران اهل مصر که در جنگیدن بصیر و بینا هستند مبارزه می نمایید. اینان گروهی هستند که از جان گذشته اند. احدی از شما با آنان مبارزه نمی کند، مگر این که او را با این که قلیل هستند خواهند کشت. به خدا قسم اگر ایشان را جز با سنگ تیرباران نکنید آنان را نخواهید کشت. عمر بن سعد لعنة اللَّه علیه به عمرو بن حجاج گفت: هر چه که تو صلاح بدانی همان خوب است. در میان آن افرادی که با ایشان تصمیم قتال دارند، کسی را بفرست که مردی از لشکر مقابل با او قدرت مبارزه نداشته باشد. آن گاه افزود: اگر شما تنها به جنگ آنان بروید، بر شما غالب می شوند.
عمرو بن حجاج نزدیک اصحاب امام حسین علیه السّلام آمد و فریاد زد: ای اهل کوفه! مواظب اطاعت و جمعیت خود باشید و راجع به قتل شخصی که از دین خارج و با امام خویش یعنی یزید مخالفت کرده، شک و تردید نداشته باشید. امام حسین علیه السّلام به عمرو بن حجاج فرمود: آیا مردم را علیه ما تحریک می نمایی؟ آیا ما از دین خارج شده ایم و شما در دین ثابت مانده اید؟ به خدا قسم شما حتما می دانید چه کسی از دین خارج شده و چه شخصی مستحق آتش دوزخ است.
سپس عمرو بن حجاج لعنه اللَّه از طرف فرات به میمنه لشکر امام حسین علیه السّلام حمله کرد و به قدر
ص: 19
ساعة فصرع مسلم بن عوسجة و انصرف عمرو و أصحابه و انقطعت الغبرة فإذا مسلم صریع و قال محمد بن أبی طالب فسقط إلی الأرض و به رمق فمشی إلیه الحسین و معه حبیب بن مظاهر فقال له الحسین علیه السلام رحمک الله یا مسلم فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا ثم دنا منه حبیب فقال یعز علی مصرعک یا مسلم أبشر بالجنة فقال له قولا ضعیفا بشرک الله بخیر فقال له حبیب لو لا أعلم أنی فی الأثر لأحببت أن توصی إلی بکل ما أهمک فقال مسلم فإنی أوصیک بهذا و أشار إلی الحسین علیه السلام فقاتل دونه حتی تموت فقال حبیب لأنعمتک عینا ثم مات رضوان الله علیه.
قال و صاحت جاریة له یا سیداه یا ابن عوسجتاه فنادی أصحاب ابن سعد مستبشرین قتلنا مسلم بن عوسجة فقال شبث بن ربعی لبعض من حوله ثکلتکم أمهاتکم أما إنکم تقتلون أنفسکم بأیدیکم و تذلون عزکم أ تفرحون بقتل مسلم بن عوسجة أما و الذی أسلمت له لرب موقف له فی المسلمین کریم لقد رأیته یوم آذربیجان قتل ستة من المشرکین قبل أن تلتام خیول المسلمین.
ثم حمل شمر بن ذی الجوشن فی المیسرة فثبتوا له (1)
و قاتلهم أصحاب الحسین علیه السلام قتالا شدیدا و إنما هم اثنان و ثلاثون فارسا فلا یحملون علی جانب من أهل الکوفة إلا کشفوهم فدعا عمر بن سعد بالحصین بن نمیر فی خمسمائة من الرماة فاقتبلوا(2) حتی دنوا من الحسین و أصحابه فرشقوهم بالنبل فلم یلبثوا أن عقروا خیولهم و قاتلوهم حتی انتصف النهار و اشتد القتال و لم یقدروا أن یأتوهم إلا من جانب واحد لاجتماع أبنیتهم و تقارب بعضها من بعض فأرسل عمر بن سعد الرجال لیقوضوها عن أیمانهم و شمائلهم لیحیطوا بهم و أخذ الثلاثة و الأربعة من أصحاب الحسین یتخللون فیشدون علی الرجل یعرض و ینهب فیرمونه عن
ص: 20
یک ساعت در زد و خورد بودند. نتیجه این زد و خورد، از پا در آمدن مسلم بن عوسجه بود. هنگامی که عمرو بن حجاج بازگشت و گرد و غبار بر طرف شد، دیدند که مسلم بن عوسجه از پا در آمده است! محمّد بن ابی طالب می گوید: مسلم بن عوسجه در حالی روی زمین سقوط کرد که هنوز رمقی داشت. امام حسین با حبیب بن مظاهر به سوی مسلم بن عوسجه شتافتند. امام حسین علیه السّلام پس از این که به مسلم بن عوسجه فرمود: خدا تو را رحمت کند، این آیه را تلاوت کرد: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا.(1)» {برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.} سپس حبیب نزدیک مسلم بن عوسجه آمد و به او گفت: ای مسلم! از پا افتادن تو بر من ناگوار است. بشارت باد تو را به بهشت! مسلم با صدای ضعیفی گفت: خدا به تو مژده خیر دهد. حبیب گفت: اگر نه چنین بود که من هم به دنبال تو خواهم آمد، دوست داشتم تو هر وصیتی که داری بکنی. مسلم گفت: من درباره این شخص، یعنی امام حسین علیه السّلام به تو توصیه می کنم. در رکاب این حسین مقاتله کن تا شهید شوی. حبیب گفت: من چشم تو را به وسیله یاری نمودن حسین علیه السّلام روشن خواهم کرد. پس از این گفتگوها مسلم بن عوسجه شهید شد، رحمت خدا بر او باد.
راوی می گوید: کنیزک مسلم بن عوسجه فریاد زد: یا سیداه یا ابن عوسجتاه! ناگاه یاران ابن سعد در حالی که مژده به یکدیگر می دادند گفتند: ما مسلم بن عوسجه را کشتیم! شبث بن ربعی به افرادی که در اطرافش بودند گفت: مادرانتان در عزای شما گریان شوند! آیا نه چنین است که خویشتن را به دست خود می کشید و عزیزان خود را ذلیل می نمایید؟ آیا برای کشتن مسلم بن عوسجه خوشحال می شوید؟ به حق آن خدایی که من تسلیم او هستم، مسلم بن عوسجه در میان مسلمانان مقام شریفی داشت. من خودم در جنگ آذربایجان دیدم که این مسلم، قبل از این که اسب های مسلمین به یکدیگر برسند شش نفر از مشرکین را به قتل رسانید.
پس از این جریان بود که شمر بن ذی الجوشن به میسره لشکر امام علیه السّلام حمله کرد. یاران آن حضرت در مقابل شمر استقامت کردند و به شدت با دشمن شروع به کارزار نمودند. لشکر امام حسین علیه السّلام که بیشتر از سی و دو نفر سوار نبودند، به هیچ طرفی از لشکر کوفه حمله نمی کردند مگر این که آنان را شکست می دادند. عمر بن سعد حُصین بن نُمَیر را خواست و او را با تعداد پانصد سوار از تیراندازان به طرف خیمه های حسین علیه السّلام روانه کرد. آنان آمدند تا به امام حسین علیه السّلام و اصحابش نزدیک شدند و آن بزرگواران را تیرباران کردند و اسب های ایشان را پی نمودند. و همچنان مشغول قتال بودند تا روز نصفه شد و آتش جنگ شعله ور گردید. لشکر ابن سعد به این دلیل که خیمه های امام حسین علیه السّلام متصل به یکدیگر بودند، جز از یک طرف نمی توانستند بر ایشان دست یابند. عمر بن سعد مردانی را فرستاد تا خیمه های امام حسین علیه السّلام را از طرف چپ و راست محاصره و به آنها احاطه پیدا کنند! ولی یاران آن حضرت سه نفری و چهار نفری در میان خیمه ها می گشتند و بر آن مردی که متعرض و مزاحم بود، حمله می کردند
ص: 20
قریب فیصرعونه فیقتلونه.
فقال ابن سعد أحرقوها بالنار فأضرموا فیها فقال الحسین علیه السلام دعوهم یحرقوها فإنهم إذا فعلوا ذلک لم یجوزوا إلیکم فکان کما قال علیه السلام و قیل أتاه شبث بن ربعی و قال أفزعنا النساء ثکلتک أمک فاستحیا و أخذوا لا یقاتلونهم إلا من وجه واحد و شد أصحاب زهیر بن القین فقتلوا أبا عذرة الضبابی من أصحاب شمر فلم یزل یقتل من أصحاب الحسین الواحد و الاثنان فیبین ذلک فیهم لقلتهم و یقتل من أصحاب عمر العشرة فلا یبین فیهم ذلک لکثرتهم.
فلما رأی ذلک أبو ثمامة الصیداوی قال للحسین علیه السلام یا أبا عبد الله نفسی لنفسک الفداء هؤلاء اقتربوا منک و لا و الله لا تقتل حتی أقتل دونک و أحب أن ألقی الله ربی و قد صلیت هذه الصلاة فرفع الحسین رأسه إلی السماء و قال ذکرت الصلاة جعلک الله من المصلین نعم هذا أول وقتها ثم قال سلوهم أن یکفوا عنا حتی نصلی فقال الحصین بن نمیر إنها لا تقبل فقال حبیب بن مظاهر لا
تقبل الصلاة زعمت من ابن رسول الله و تقبل منک یا ختار فحمل علیه حصین بن نمیر و حمل علیه حبیب فضرب وجه فرسه بالسیف فشب (1)
به الفرس و وقع عنه الحصین فاحتوشته أصحابه فاستنقذوه فقال الحسین علیه السلام لزهیر بن القین و سعید بن عبد الله تقدما أمامی حتی أصلی الظهر فتقدما أمامه فی نحو من نصف أصحابه حتی صلی بهم صلاة الخوف. و روی أن سعید بن عبد الله الحنفی تقدم أمام الحسین فاستهدف لهم یرمونه بالنبل کلما أخذ الحسین علیه السلام یمینا و شمالا قام بین یدیه فما زال یرمی به حتی سقط إلی الأرض و هو یقول اللهم العنهم لعن عاد و ثمود اللهم أبلغ نبیک السلام عنی و أبلغه ما لقیت من ألم الجراح فإنی أردت بذلک نصرة ذریة نبیک ثم مات رضوان الله علیه فوجد به ثلاثة عشر سهما سوی ما به من ضرب السیوف و طعن الرماح.
ص: 21
و او را پس از این که تیرباران می نمودند، به قتل می رسانیدند.
عمر بن سعد لعنة اللَّه دستور داد تا خیمه های آن حضرت را آتش زدند. امام حسین علیه السّلام فرمود: بگذارید تا خیمه ها را بسوزانند، زیرا وقتی آتش روشن شود، آنان نمی توانند به سوی شما بیایند. و همان طور شد که آن حضرت فرموده بود. گفته شده که شبث بن ربعی نزد ابن سعد آمد و به او گفت: مادرت در عزایت گریان شود! ما زنان را دچار جزع و فزع کردیم. عمر از این جنایت خجل شد و دستور داد تا از یک طرف با آنان کارزار نمایند. یاران زهیر بن قین حمله کردند و ابو عذره ضبابی را که از یاران شمر بود کشتند. همچنان از یاران امام حسین علیه السّلام یکی دو تا شهید می شدند. چون تعداد آنان قلیل بود، لذا هر کسی از ایشان که شهید می شد، نمودار بود. ولی با این که از لشکر ابن سعد ده نفر ده نفر کشته می شد، نمودار نبود، زیرا تعداد آنها زیاد بود.
هنگامی که ابو ثمامه صیداوی با این منظره مواجه شد، به امام حسین علیه السّلام گفت: یا ابا عبداللَّه! جانم به فدای تو باد! این گروه به تو نزدیک شده اند. به خدا قسم تو کشته نخواهی شد مگر این که من در حضور تو کشته گردم، ولی در عین حال من دوست دارم خدا را در حالی ملاقات نمایم که این نماز را خوانده باشم. امام حسین علیه السّلام سر خود را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: یاد نماز کردی، خدا تو را از نمازگذاران محسوب نماید. آری اکنون اول وقت نماز است. از این مردم بخواهید دست از ما بردارند تا نماز بخوانیم. حصین بن نمیر گفت: این نماز قبول نیست. حبیب بن مظاهر در جوابش گفت: ای خبیث! تو گمان می کنی نماز پسر دختر پیامبر خدا قبول نمی شود و نماز تو قبول خواهد شد!؟ حصین به حبیب حمله کرد و حبیب هم به وی حمله نمود و شمشیری به اسب حصین زد، اسب وی دست های خود را بلند کرد و حصین روی زمین افتاد. لشکر کفر به داد او رسیدند و او را از دست حبیب نجات دادند. سپس امام حسین علیه السّلام به زهیر بن قین و سعید بن عبداللَّه فرمود: شما در جلوی من قرار بگیرید تا نماز ظهر را بخوانم. آنان در جلو آن بزرگوار ماندند تا آن حضرت با نصفی از اصحاب خود نماز خوف خواندند.
روایت شده که سعید بن عبداللَّه حنفی در جلوی امام حسین علیه السّلام قرار گرفت و هر چه که امام حسین علیه السّلام به طرف چپ و راست حرکت می کرد، او در مقابل آن حضرت بود. دشمنان او را هدف تیر قرار دادند و به قدری تیربارانش نمودند که در روی زمین سقوط کرد و گفت: بار خدایا! این گروه را نظیر قوم عاد و ثمود لعنت کن. پروردگارا! سلام مرا به رسول خود برسان و آن حضرت را از درد این همه زخم و جراحاتی که بر من وارد شده آگاه کن، زیرا منظور من از این عمل نصرت ذریه پیامبر تو می باشد. وی پس از این جریان شهید شد، رحمت و رضوان خدا بر او باد. پس از شهادت وی تعداد سیزده تیر در جسد مبارکش یافتند، غیر از زخم شمشیر و نیزه هایی که در بدنش بود.
ص: 21
و قال ابن نما و قیل صلی الحسین علیه السلام و أصحابه فرادی بالإیماء ثم قالوا ثم خرج عبد الرحمن بن عبد الله الیزنی و هو یقول:
أنا ابن عبد الله من آل یزن***دینی علی دین حسین و حسن
أضربکم ضرب فتی من الیمن***أرجو بذاک الفوز عند المؤتمن
ثم حمل فقاتل حتی قتل.
و قال السید فخرج عمرو بن قرظة الأنصاری فاستأذن الحسین علیه السلام فأذن له فقاتل قتال المشتاقین إلی الجزاء و بالغ فی خدمة سلطان السماء حتی قتل جمعا کثیرا من حزب ابن زیاد و جمع بین سداد و جهاد و کان لا یأتی إلی الحسین سهم إلا اتقاه بیده و لا سیف إلا تلقاه بمهجته فلم یکن یصل إلی الحسین سوء حتی أثخن بالجراح فالتفت إلی الحسین و قال یا ابن رسول الله أ وفیت قال نعم أنت أمامی فی الجنة فأقرئ رسول الله منی السلام و أعلمه أنی فی الأثر فقاتل حتی قتل رضوان الله علیه.
و فی المناقب أنه کان یقول:
قد علمت کتیبة الأنصار***أن سوف أحمی حوزة الذمار
ضرب غلام غیر نکس شاری***دون حسین مهجتی و داری
و قال السید ثم تقدم جون مولی أبی ذر الغفاری و کان عبدا أسود فقال له الحسین أنت فی إذن منی فإنما تبعتنا طلبا للعافیة فلا تبتل بطریقنا فقال یا ابن رسول الله أنا فی الرخاء ألحس قصاعکم و فی الشدة أخذلکم و الله إن ریحی لمنتن و إن حسبی للئیم
و لونی لأسود فتنفس علی بالجنة فتطیب ریحی و یشرف حسبی و یبیض وجهی لا و الله لا أفارقکم حتی یختلط هذا الدم الأسود مع دمائکم (1).
و قال محمد بن أبی طالب ثم برز للقتال و هو ینشد و یقول:
کیف یری الکفار ضرب الأسود***بالسیف ضربا عن بنی محمد
ص: 22
ابن نما می گوید: گفته شده که امام حسین علیه السّلام و یارانش نماز را با ایما و اشاره خواندند! بعد از این جریان عبدالرحمن بن عبداللَّه یزنی برای مبارزه خارج شد و این رجز را می خواند:
من پسر عبداللَّه و از قبیله یزن می باشم؛ دین من از دین حسین و حسن است
من شما را نظیر جوان یمنی می زنم و امیدوارم بدین وسیله نزد خدای مؤتمن رستگار باشم
سید بن طاوس می گوید: بعد از عبدالرحمن، عمرو بن قرظه انصاری برای کارزار قیام و از امام حسین علیه السّلام استجازه کرد. امام علیه السّلام به وی اجازه داد. او نظیر افرادی که مشتاق جزا باشند جهاد کرد و در خدمت سلطان سماء مبالغه نمود تا این که گروه زیادی از حزب ابن زیاد را به درک اسفل نازل کرد. وی هم جهاد و هم از امام علیه السّلام دفاع می کرد؛ هیچ تیری به طرف امام حسین علیه السّلام نمی آمد، مگر این که بدن خود را هدف آن قرار می داد. هیچ شمشیری برای حسین علیه السّلام کشیده نمی شد، مگر این که قلب خود را هدف آن می نمود. هیچ اذیت و آزاری به امام علیه السّلام نمی رسید تا این که بدنش به وسیله زخم و جراحات داغ شد! آن گاه متوجه امام شد و گفت: یا ابن رسول اللَّه! آیا من به وعده خود وفا کردم؟ حضرت حسین علیه السّلام فرمود: آری، تو از من زودتر داخل بهشت خواهی شد. سلام مرا به پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم برسان و آن حضرت را آگاه کن که من هم از عقب می آیم. سپس او به قدری جهاد نمود که شهید شد. رضوان اللَّه علیه.
در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می گوید: وی این رجز را می خواند:
گروه انصار می دانند که من به زودی از حریم دین خود حمایت می کنم
جوانی که در فدا نمودن جان و خانه خود برای حسین علیه السّلام کوتاهی نخواهد کرد
سید بن طاوس می گوید: بعد از عمرو بن قرظه، «جون» که غلام ابوذر و شخصی سیاه چهره بود، برای جهاد قیام نمود. امام حسین علیه السّلام به وی فرمود: من تو را مرخص کردم، زیرا تو تابع ما شدی که در رفاه و عافیت باشی، خود را در راه ما مبتلا مکن. وی گفت: یا بن رسول اللَّه! من در زمان خوشی کاسه لیس شما بودم، آیا جا دارد اکنون که شما گرفتار شده اید دست از شما بردارم؟ به خدا قسم بوی من نامطلوب است، حسب و نسب من پست می باشد، رنگ من سیاه است. تو بر من منت بگذار تا لایق بهشت گردم و بوی بدنم نیکو، حسب و نسبم عالی، صورتم سفید شود، نه! به خدا من از شما مفارقت نمی کنم تا این که این خون سیاه من با خون های پاکیزه شما مخلوط شود.(1)
محمّد بن ابی طالب می گوید: سپس جون برای قتال قیام کرد و این رجز را خواند:
کفار ضرب دست غلام سیاه را چگونه می بینند که با شمشیر برای فرزندان حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می زند؟
ص: 22
أذب عنهم باللسان و الید***أرجو به الجنة یوم المورد
ثم قاتل حتی قتل فوقف علیه الحسین علیه السلام و قال اللَّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهَهُ وَ طَیِّبْ رِیحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ وَ عَرِّفْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.
وَ رُوِیَ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام أَنَّ النَّاسَ کَانُوا یَحْضُرُونَ الْمَعْرَکَةَ وَ یَدْفِنُونَ الْقَتْلَی فَوَجَدُوا جَوْناً بَعْدَ عَشْرَةِ أَیَّامٍ یَفُوحُ مِنْهُ رَائِحَةُ الْمِسْکِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ.
و قال صاحب المناقب کان رجزه هکذا:
کیف یری الفجارضرب الأسود***بالمشرفی القاطع المهند
بالسیف صلتا عن بنی محمد***أذب عنهم باللسان و الید
أرجو بذلک الفوز عند المورد***من الإله الأحد الموحد
إذ لا شفیع عنده کأحمد
و قال السید ثم برز عمرو بن خالد الصیداوی فقال للحسین علیه السلام یا أبا عبد الله قد هممت أن ألحق بأصحابی و کرهت أن أتخلف و أراک وحیدا من أهلک قتیلا فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ تَقَدَّمْ فَإِنَّا لَاحِقُونَ بِکَ عَنْ سَاعَةٍ فتقدم فقاتل حتی قتل.
قال و جاء حنظلة بن سعد الشبامی (1)
فوقف بین یدی الحسین یقیه السهام و الرماح و السیوف بوجهه و نحره و أخذ ینادی یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ وَ یا قَوْمِ
إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ یا قوم لا تقتلوا حسینا فَیُسْحِتَکُمْ الله بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَری (2).
و فی المناقب فقال له الحسین یَا ابْنَ سَعْدٍ إِنَّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا الْعَذَابَ حِینَ رَدُّوا عَلَیْکَ مَا دَعَوْتَهُمْ إِلَیْهِ مِنَ الْحَقِّ وَ نَهَضُوا إِلَیْکَ یَشْتِمُونَکَ وَ أَصْحَابَکَ فَکَیْفَ
ص: 23
من با زبان و دست از فرزندان حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دفاع می کنم، امیدوارم که در روز ورود به صحرای محشر داخل بهشت شوم سپس جهاد کرد تا شهید شد و امام حسین علیه السّلام به بالین او آمد و فرمود: بار خدایا! صورت وی را سفید و بوی او را نیکو و وی را با ابرار محشور بفرما و شناسایی را بین او و محمّد و آل محمّد صلّی اللَّه علیهم اجمعین برقرار بفرما!
امام محمّد باقر از حضرت امام زین العابدین علیهما السّلام روایت می کند که فرمود: هنگامی که گروهی در میدان جنگ آمدند تا اجساد شهیدان را دفن نمایند، جسد این غلام یعنی جون را بعد از ده روز در حالی یافتند که بوی مشک از آن می وزید. رضوان اللَّه علیه.
صاحب کتاب مناقب می نگارد: جون رجزی را می خواند که این است:
این مردم تبهکار ضربت غلام سیاه را چگونه می بینند که با شمشیر برنده مشرفی و هندی به کار ضربه می زند؟
با شمشیری برنده برای فرزندان محمّد صلّی اللَّه علیه و آله می جنگم، با زبان و دست از ایشان دفاع می کنم
امیدوارم این عمل در روز ورود به محشر از طرف خدای یگانه باعث رستگاری من شود،
زیرا هیچ شفیعی مانند احمد صلّی اللَّه علیه و آله نزد خدا نیست
سید بن طاوس می گوید: پس از جون، عمرو بن خالد صیداوی به حضور امام حسین علیه السّلام آمد و گفت: یا ابا عبداللَّه! من تصمیم گرفته ام به یاران خود ملحق شوم. من دوست ندارم زنده بمانم و تو را تنها بین اهل خود و شهید بنگرم. امام علیه السّلام به او فرمود: قیام کن! ما نیز در همین ساعت به تو ملحق خواهیم شد. وی جلو رفت و به قدری جهاد کرد تا شهید شد.
سپس حنظلة بن سعد شبامی آمد و در مقابل امام حسین علیه السّلام ایستاد و تیر و نیزه و شمشیرها را به وسیله صورت و گلوی خود از امام حسین دفع مینمود و این آیات را تلاوت می کرد: «یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ. مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ، وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ. وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ. یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ.»(1) {ای قوم من، من از [روزی] مثل روز دسته ها [ی مخالف خدا] بر شما می ترسم. [از سرنوشتی] نظیر سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود، و کسانی که پس از آنها [آمدند]. و [گرنه] خدا بر بندگان [خود] ستم نمی خواهد. و ای قوم من، من بر شما از روزی که مردم یکدیگر را [به یاریِ هم] ندا درمی دهند، بیم دارم. روزی که پشت کنان [به عُنْف] بازمی گردید، برای شما در برابر خدا هیچ حمایتگری نیست.}
ای گروه! امام حسین علیه السّلام را شهید نکنید که «فَیُسْحِتَکُمْ» الله «بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَری.»(2) {دچار عذاب خدا خواهید شد و کسی که افترا بزند ناامید خواهد شد.}(3)
در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می نگارد: امام حسین علیه السّلام به او فرمود: ای پسر سعد! در آن هنگامی که تو این گروه را به سوی حق دعوت کردی و نپذیرفتند و به تو و یارانت دشنام دادند، مستوجب عذاب شدند. پس اکنون چگونه خواهند بود
ص: 23
بِهِمُ الْآنَ وَ قَدْ قَتَلُوا إِخْوَانَکَ الصَّالِحِینَ قال صدقت جعلت فداک أ فلا نروح إلی ربنا فنلحق بإخواننا فقال له رُحْ إِلَی مَا هُوَ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا وَ إِلَی مُلْکٍ لا یَبْلی فقال السلام علیک یا ابن رسول الله صلی الله علیک و علی أهل بیتک و جمع بیننا و بینک فی جنته قال آمین آمین ثم استقدم فقاتل قتالا شدیدا فحملوا علیه فقتلوه رضوان الله علیه.
و قال السید فتقدم سوید بن عمرو بن أبی المطاع و کان شریفا کثیر الصلاة فقاتل قتال الأسد الباسل و بالغ فی الصبر علی الخطب النازل حتی سقط بین القتلی و قد أثخن بالجراح فلم یزل کذلک و لیس به حراک حتی سمعهم یقولون قتل الحسین فتحامل و أخرج سکینا من خفه و جعل یقاتل حتی قتل (1).
و قال صاحب المناقب فخرج یحیی بن سلیم المازنی و هو یرتجز و یقول:
لأضربن القوم ضربافیصلا***ضربا شدیدا فی العداة معجلا
لا عاجزا فیها و لا مولولا***و لا أخاف الیوم موتا مقبلا
لکننی کاللیث أحمی أشبلا
ثم حمل فقاتل حتی قتل رحمه الله.
ثم خرج من بعده قرة بن أبی قرة الغفاری و هو یرتجز و یقول:
قد علمت حقا بنو غفار***و خندف بعد بنی نزار
بأنی اللیث لدی الغیار***لأضربن معشر الفجار
بکل عضب ذکر بتار***ضربا وجیعا عن بنی الأخیار
رهط النبی السادة الأبرار
قال ثم حمل فقاتل حتی قتل رحمه الله.
و خرج من بعده مالک بن أنس المالکی و هو یرتجز و یقول:
قد علمت مالکها و الدودان***و الخندفیون و قیس عیلان
بأن قومی آفة الأقران***لدی الوغی و سادة الفرسان
ص: 24
که یاران نیکوکار تو را کشته اند. سعد گفت: فدای تو شوم، راست گفتی! آیا ما به سوی پروردگار خود نمی رویم که به برادران خود ملحق شویم؟ امام حسین علیه السّلام فرمود: به جانب چیزی برو که از دنیا و آنچه در آن است برای تو بهتر خواهد بود، برو به طرف سلطنت و مقامی که از دست نخواهد رفت.
سعد گفت: السّلام علیک یا بن رسول اللَّه! صلّی اللَّه علیک و علی اهل بیتک، خدا ما و شما را در بهشت جمع کند. امام علیه السّلام فرمود: آمین! آمین! سپس سعد آمد و جنگ شدیدی کرد تا این که بر او حمله کردند و وی را شهید نمودند. رضوان اللَّه علیه.
سید بن طاوس می گوید: بعد از سعد، سوید بن عمرو بن ابی مطاع که شخصی شریف و کثیر الصلاة بود برای جهاد قیام کرد و نظیر شیری ژیان جهاد نمود. او در مقابل صدمات سختی که دچارش می شد، کاملا صبر کرد تا این که در زمره شهیدان قرار گرفت. بدن وی به وسیله زخم ها داغ شده بود. او همچنان افتاده بود و قدرت حرکتی نداشت، تا این که شنید لشکر ابن سعد گفتند: حسین شهید شد! سپس با کوشش و زحمت، چاقویی را از کفش خود خارج کرد و همچنان جنگید تا شهید شد.(1)
صاحب کتاب مناقب می گوید: پس از سوید، یحیی بن سلیم مازنی برای جهاد در راه خدا قیام نمود و این رجز را خواند:
من حتما این گروه را با ضربتی می زنم که جداکننده باشد؛ ضربت شدیدی که به تعجیل در میان دشمنان به کار خواهد رفت
من در میان آنان عاجز نیستم و واویلا نمی گویم؛ امروز از این مرگی که متوجه من شده خوفی ندارم، بلکه من نظیر شیری هستم که از شیر بچگان دفاع کند
سپس حمله و قتال شدیدی کرد تا شهید شد، رحمت اللَّه علیه. بعد از یحیی بن سلیم، قرة بن ابی قرة غفاری برای مبارزه خارج شد و رجزی را خواند که این است:
حقا که بنی غفار و بنی خندف و بنی نزار می دانند،
آنان می دانند که من شیری غیرتمند هستم و بی شک گروه فجار و نابکار را خواهم زد
اینان را با هر شمشیری که از فولاد و برنده باشد می زنم، ضربت دردناکی برای فرزندان خوبان خواهم زد،
که فرزندان پیامبر و بزرگان خوبان می باشند
سپس حمله کرد و به قدری جهاد نمود تا شهید شد، رحمت خدا بر او باد. پس از قرة بن ابی قره، مالک بن انس مالکی برای جهاد خروج کرد و رجزی را خواند که این است:
قبیله مالک و دودان و خندف و قیس عیلان می دانند،
که قبیله من در موقع کارزار آفت همانندان و بزرگِ سواران می باشند
ص: 24
مباشرو الموت بطعن آن***لسنا نری العجز عن الطعان
آل علی شیعة الرحمن***آل زیاد شیعة الشیطان
ثم حمل فقاتل حتی قتل رحمه الله و قال ابن نما اسمه أنس بن حارث الکاهلی (1) و فی المناقب ثم خرج من بعده عمرو بن مطاع الجعفی هو یقول:
أنا ابن جعف و أبی مطاع***و فی یمینی مرهف قطاع
و أسمر فی رأسه لماع ***یری له من ضوئه شعاع
الیوم قد طاب لنا القراع***دون حسین الضرب و السطاع
یرجی بذاک الفوز و الدفاع***عن حر نار حین لا انتفاع
ثم حمل فقاتل حتی قتل رحمه الله و قالوا ثم خرج الحجاج بن مسروق و هو مؤذن الحسین علیه السلام و یقول:
أقدم حسین هادیا مهدیا***الیوم تلقی جدک النبیا
ثم أباک ذا الندا علیا***ذاک الذی نعرفه وصیا
و الحسن الخیر الرضی الولیا***و ذا الجناحین الفتی الکمیا
و أسد الله الشهید الحیا
ثم حمل فقاتل حتی قتل رحمه الله.
ثم خرج من بعده زهیر بن القین رضی الله عنه و هو یرتجز و یقول:
أنا زهیر و أنا ابن القین***أذودکم بالسیف عن حسین
إن حسینا أحد السبطین***من عترة البر التقی الزین
ذاک رسول الله غیر المین***أضربکم و لا أری من شین
یا لیت نفسی قسمت قسمین
و قال محمد بن أبی طالب فقاتل حتی قتل مائة و عشرین رجلا فشد علیه کثیر بن
ص: 25
قبیله من به وسیله نیزه تیز مباشر و متصدی مرگ هستند؛ ما این طور نیستیم که در مقابل نیزه ها عاجز باشیم، آل علی تابع خدا و آل زیاد تابع شیطانند
سپس حمله و جهاد کرد تا شهید شد. رحمت خدا بر او باد. ابن نما می گوید: نام این شهید انس بن حارث کاهلی بود.
در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می نگارد: بعد از مالک، عمرو بن مطاع جعفی برای مبارزه قیام کرد و این رجز را می خواند:
من از قبیله جعف هستم و پدرم مطاع است؛ در دست راست من شمشیر قاطعی است،
و نیزه ای است که سر آن می درخشد و از نور آن شعاعی دیده می شود
امروز برای ما نیکو است که برای امام حسین علیه السّلام زد و خورد نماییم،
این جهاد باعث رستگاری ما و دفاع از دوزخ است در آن روزی که نفع و فایده ای برای کسی نخواهد بود
سپس حمله کرد تا شهید گردید، رحمت خدا بر او باد. پس از عمرو بن مطاع، حجاج بن مسروق که مؤذن امام حسین علیه السّلام بود خروج کرد و این رجز را خواند:
ای حسین! در حالی که هادی و مهدی هستی اقدام کن؛ امروز جدت را که پیامبر است ملاقات خواهی کرد
سپس پدرت علی را که صاحب بذل و بخشش است و همان شخصی است که ما او را وصی شناخته ایم دیدار می کنی
و امام حسن را که نیکو و پسندیده و ولی است، با جعفر طیار که جوان مردی شجاع بود،
و حضرت حمزه که شیر خداست و از شهدایی محسوب می شود که زنده اند ملاقات می کنی
سپس حمله و کارزار کرد تا شهید گردید، رحمت خدا بر او باد. بعد از حجاج، زهیر بن قین برای کارزار قیام نمود و این رجز را خواند: من زهیرم که پسر قین می باشم و شما را به وسیله شمشیر از امام حسین علیه السّلام دور می کنم
حقا که حسین یکی از دو سبط امت و از عترت نیکو و با تقوا و شایسته است
این رسول خدا است بدون دروغ؛ من شما را با شمشیر می زنم و هیچ عیبی نمی بینم
ای کاش جان من دو قسمت شده بود
محمّد بن ابی طالب می گوید: زهیر قتال کرد تا تعداد یکصد و بیست نفر از دشمنان را کشت. سپس کثیر بن
ص: 25
عبد الله الشعبی و مهاجر بن أوس التمیمی فقتلاه فقال الحسین علیه السلام حین صرع زهیر لا یبعدک الله یا زهیر و لعن قاتلک لعن الذین مسخوا قردة و خنازیر.
ثم خرج سعید بن عبد الله الحنفی و هو یرتجز:
أقدم حسین الیوم تلقی أحمدا***و شیخک الحبر علیا ذا الندا
و حسنا کالبدر وافی الأسعدا***و عمک القوم الهمام الأرشدا
حمزة لیث الله یدعی أسدا***و ذا الجناحین تبوأ مقعدا
فی جنة الفردوس یعلو صعدا
و قال فی المناقب و قیل بل القائل لهذه الأبیات هو سوید بن عمرو بن أبی المطاع قال فلم یزل یقاتل حتی قتل.
ثم برز حبیب بن مظاهر الأسی و هو یقول :
أنا حبیب و أبی مظهر***فارس هیجاء و حرب تسعر
و أنتم عند العدید أکثر***و نحن أعلی حجة وأظهر
و أنتم عند الوفاء أغدر***و نحن أوفی منکم و أصبر
حقا و أنمی منکم و أعذر(1)
و قاتل قتالا شدیدا و قال أیضا:
أقسم لو کنا لکم أعدادا***أو شطرکم ولیتم الأکتادا(2)
یا شر قوم حسبا و آدا***و شرهم قد علموا أندادا
ثم حمل علیه رجل من بنی تمیم فطعنه فذهب لیقوم فضربه الحصین بن نمیر لعنه الله علی رأسه بالسیف فوقع و نزل التمیمی فاجتز رأسه فهد مقتله الحسین
ص: 26
عبداللَّه شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی بر او حمله کردند و شهیدش نمودند. وقتی زهیر از پای در آمد، امام حسین علیه السّلام فرمود: زهیر! خدا تو را (از رحمتش) دور نکند! خدا قاتل تو را لعنت کند. خدا آن افرادی را که به صورت بوزینه و خوک درآمدند لعنت کند!
بعد از زهیر، سعید بن عبداللَّه حنفی برای کارزار خروج کرد و این رجز را خواند:
ای حسین! برای جهاد اقدام کن، امروز احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را خواهی دید، و پدر بزرگوارت علی را که صاحب بذل و بخشش است ملاقات می کنی
حسن را که چون ماه و به حد کمال با سعادت است و عموی خود را که مردی پر همت و ارشد است دیدار می نمایی
حمزه که شیر خدا است و اسد خوانده می شود و جعفر طیار که دارای دو بال است و در مکان شایسته ای جایگزین شده اند ملاقات می کنی،
در بهشت فردوس که مقام عالی است رفته اند
در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می گوید: گوینده این اشعار سوید بن عمرو بن ابی مطاع بود. سپس جهاد کرد تا شهید شد. پس از سعید بن عبداللَّه، حبیب بن مظاهر اسدی برای مبارزه قیام کرد و رجزی را می خواند که اول آن این است:
من حبیبم و پدرم مظهَّر می باشد؛ من شهسوار کارزاری هستم که آتش آن شعله ور شود شما از نظر تعداد بیشترید، ولی ما از لحاظ حجت و دلیل عالی تر و ظاهرتریم
شما در موقع وفاداری بی وفایید، ولی ما با وفا و برای حق صبورتریم
من از شما بالاتر و عذر ما برای جنگ مواجه تر است
سپس جنگ سختی کرد و نیز این رجز را خواند:
قسم می خورم که اگر تعداد ما به قدر تعداد شما یا به قدر یک قسمت تعداد شما بود، شما پا به فرار می نهادید
ای گروهی که از لحاظ حسب و نسب و قدرت بدترین مردم هستید! شما بدتر از آن افرادی هستید که برای خدا شریک قائل شدند
سپس مردی از بنی تمیم بر او حمله کرد و نیزه ای به وی زد. وقتی خواست برخیزد، حصین بن نمیر لعنة اللَّه علیه با شمشیر ضربتی بر سرش زد و او را از پای درآورد. آن گاه آن مرد تمیمی پیاده شد و سر مبارکش را از تن جدا نمود. شهادت او امام حسین
ص: 26
علیه السلام فقال عند الله أحتسب نفسی و حماة أصحابی و قیل بل قتله رجل یقال له بدیل بن صریم و أخذ رأسه فعلقه فی عنق فرسه فلما دخل مکة(1) رآه ابن حبیب و هو غلام غیر مراهق فوثب إلیه فقتله و أخذ رأسه.
و قال محمد بن أبی طالب فقتل اثنین و ستین رجلا فقتله الحصین بن نمیر و علق رأسه فی عنق فرسه.
ثم برز هلال بن نافع البجلی و هو یقول:
أرمی بها معلمة أفواقها***و النفس لا ینفعها إشفاقها
مسمومة تجری بها أخفاقها ***لیملأن أرضها رشاقها
فلم یزل یرمیهم حتی فنیت سهمه ثم ضرب یده إلی سیفه فاستله و جعل یقول :
أنا الغلام الیمنی البجلی***دینی علی دین حسین و علی
إن أقتل الیوم فهذا أملی***فذاک رأیی و ألاقی عملی
فقتل ثلاثة عشر رجلا فکسروا عضدیه و أخذ أسیرا فقام إلیه شمر فضرب عنقه.
قال ثم خرج شاب قتل أبوه فی المعرکة و کانت أمه معه فقالت له أمه اخرج یا بنی و قاتل بین یدی ابن رسول الله فخرج فقال الحسین هذا شاب قتل أبوه و لعل أمه تکره خروجه فقال الشاب أمی أمرتنی بذلک فبرز و هو یقول:
أمیری حسین و نعم الأمیر***سرور فؤاد البشیر النذیر
علی و فاطمة والداه***فهل تعلمون له من نظیر
له طلعة مثل شمس الضحی***له غرة مثل بدر منیر
ص: 27
علیه السّلام را در هم شکست. امام علیه السّلام فرمود: ثواب این گونه مصائب خود و یارانم را از خدا می خواهم. گفته شده: او را بُدیل بن صُریم کشت و سر او را برید و بر گردن اسب خود آویزان نمود. هنگامی که داخل مکه شد و پسر حبیب که نابالغ بود او را دید، برجست و او را کشت و سرش را برید.
محمّد بن ابی طالب می گوید: حبیب بن مظاهر تعداد سی و دو نفر از لشکر کفر را به درک اسفل فرستاد. سپس حصین بن نمیر او را شهید کرد و سر مبارکش را به گردن اسب خود آویزان نمود.
بعد از حبیب، هلال بن نافع بجلی برای مبارزه قیام نمود و این رجز را خواند:
من این تیرهایی را که نوک آنها خونین است به طرف دشمن پرتاب می کنم، ترسیدن نفس برایش ثمری ندارد
آن تیرها مسموم هستند و صدای آنها با آنها جاری می شود تا زمین و میدان تیراندازی را با یکدیگر پر کنند وی همچنان آن گروه خونخوار را تیرباران می کرد تا این که تیرهایش خاتمه یافتند. بعد از آن دست به شمشیر زد و شروع به کارزار نمود و این رجز را خواند:
من جوانی یمنی و از قبیله بجلی هستم. دین من از دین حسین و علی است
اگر امروز شهید گردم، آرزوی من می باشد. این رأی من است و جزای عمل خود را خواهم دید
او تعداد سیزده نفر از لشکر کفر را به دوزخ روانه کرد. بعد از این شجاعت بازوهای وی را کوبیدند و اسیرش کردند. سپس شمر برخاست و گردن او را زد.
بعد از هلال بن نافع، جوانی برای جهاد در راه خدا خروج کرد که پدرش در میدان کارزار شهید شده بود و مادرش همراهش بود. مادرش به وی گفت: ای پسرک عزیزم! برخیز و در جلوی روی پسر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله جهاد کن! هنگامی که قیام کرد، امام حسین علیه السّلام فرمود: این جوانی است که پدرش کشته شده، شاید مادرش راضی نباشد او خروج کند. آن جوان گفت: مادرم این دستور را به من داده است. سپس آن جوان این رجز را خواند:
امیر من امام حسین علیه السّلام است که خوب امیری می باشد؛ حسین علیه السّلام سرور قلب پیغمبر خدا است که بشارت دهنده به بهشت و ترساننده از جهنم است
علی و فاطمه پدر و مادر امام حسین علیهم السّلام هستند. آیا نظیر حسین کسی را دارید؟
حسین دارای طلعتی است مثل آفتاب درخشان و دارای پیشانی است نظیر ماه منیر
ص: 27
و قاتل حتی قتل و جز رأسه و رمی به إلی عسکر الحسین علیه السلام فحملت أمه رأسه و قالت أحسنت یا بنی یا سرور قلبی و یا قرة عینی ثم رمت برأس ابنها رجلا فقتلته و أخذت عمود خیمته و حملت علیهم و هی تقول:
أنا عجوز سیدی ضعیفة***خاویة بالیة نحیفة
أضربکم بضربة عنیفة***دون بنی فاطمة الشریفة
و ضربت رجلین فقتلتهما فأمر الحسین علیه السلام بصرفها و دعا لها.
و فی المناقب ثم خرج جنادة بن الحارث الأنصاری و هو یقول:
أنا جناد و أنا ابن الحارث***لست بخوار و لا بناکث
عن بیعتی حتی یرثنی وارث***الیوم شلوی فی الصعید ماکث
قال ثم حمل فلم یزل یقاتل حتی قتل رحمه الله.
قال ثم خرج من بعده عمرو بن جنادة و هو یقول :
أضق الخناق من ابن هند و ارمه***من عامه بفوارس الأنصار
و مهاجرین مخضبین رماحهم***تحت العجاجة من دم الکفار
خضبت علی عهد النبی محمد***فالیوم تخضب من دم الفجار
و الیوم تخضب من دماء أراذل***رفضوا القرآن لنصرة الأشرار
طلبوا بثأرهم ببدر إذ أتوا***بالمرهفات و بالقنا الخطار
و الله ربی لا أزال مضاربا***فی الفاسقین بمرهف بتار
هذا علی الأزدی حق واجب***فی کل یوم تعانق و کرار
قال ثم خرج عبد الرحمن بن عروة فقال:
قد علمت حقا بنو غفار***و خندف بعد بنی نزار
لنضر بن معشر الفجار***بکل عضب ذکر بتار
یا قوم ذودوا عن بنی الأخیار***بالمشرفی و القنا الخطار
ثم قاتل حتی قتل رحمه الله.
و قال محمد بن أبی طالب و جاء عابس بن أبی شبیب الشاکری معه شوذب مولی
ص: 28
سپس به قدری جهاد کرد تا شهید شد و سرش را بریدند و به سوی لشکر امام حسین علیه السّلام انداختند. مادرش سر او را برداشت و گفت: ای پسر عزیزم، احسنت! ای سرور قلب من! ای نور چشم من! آن گاه آن سر را به طرف لشکر ابن سعد انداخت. آن سر به مردی اصابت کرد و او را کشت. آن زن عمود خیمه وی را بر گرفت و در حالی به لشکر دشمن حمله کرد که این رجز را می خواند:
ای آقای من! من پیرزنی ضعیف و خمیده و پوسیده و نحیف می باشم من شما را به وسیله ضربتی سخت برای یاری کردن فرزندان فاطمه شریفه می زنم
در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می نویسد: بعد از آن جوان، جنادة بن حارث انصاری برای مبارزه خروج نمود و این رجز را می خواند:
من جناده ام و من پسر حارث هستم. من سست و خائف و پیمان شکن نیستم
من از بیعت خود دست بر نمی دارم تا شهید شوم و وارثی از من ارث ببرد
امروز کالبد و جنازه من روی زمین خواهد بود
سپس همچنان حمله کرد و جهاد نمود تا شهید شد، رحمت اللَّه علیه. پس از جناده، فرزندش عمرو برای مبارزه قیام کرد و این رجز را خواند:
غضب و کار را بر پسر هند یعنی یزید سخت بگردان و او را در همین سال به وسیله سواران انصار تیرباران کن
و به واسطه مهاجرینی که نیزه های خود را در میان گرد و غبار به وسیله خون کفار خضاب و رنگین نمودند.
آن نیزه ها در عهد حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله خضاب شدند، ولی امروز از خون تبهکاران خضاب خواهند شد
امروز آن نیزه ها از خون اراذلی که قرآن را برای نصرت اشرار پشت سر انداختند خضاب می شوند
در جنگ بدر با شمشیرهای برنده و نیزه های مرگبار برای خونخواهی آمده بودند
به خدا که پروردگار من است، من دائما به وسیله شمشیر تیز و مرگ آور ضربت به مردم فاسق می زنم
این فداکاری بر من که از قبیله ازد هستم، در هر روزی که زد و خورد در کار باشد واجب و لازم است
پس از عمرو بن جناده، عبدالرحمن بن عروه برای جهاد قیام کرد و این رجز را خواند:
حقا که قبیله غفار و قبیله خندف و بنی نزار می دانند، که من حتما گروه نابکاران را به وسیله هر شمشیر بران و مرگباری خواهم زد
ای گروه! به وسیله شمشیر تیز و نیزه مرگ آور از فرزندان افراد خوب دفاع کنید!
سپس به قدری جهاد کرد تا شهید شد. رحمت خدا بر او باد!
محمّد بن ابی طالب می گوید: عابس بن ابی شبیب شاکری با شوذب که غلام
ص: 28
شاکر و قال یا شوذب ما فی نفسک أن تصنع قال ما أصنع أقاتل حتی أقتل قال ذاک الظن بک فتقدم بین یدی أبی عبد الله حتی یحتسبک کما احتسب غیرک فإن هذا یوم ینبغی لنا أن نطلب فیه الأجر بکل ما نقدر علیه فإنه لا عمل بعد الیوم و إنما هو الحساب.
فتقدم فسلم علی الحسین علیه السلام و قال یا أبا عبد الله أما و الله ما أمسی علی وجه الأرض قریب و لا بعید أعز علی و لا أحب إلی منک و لو قدرت علی أن أدفع عنک الضیم أو القتل بشی ء أعز علی من نفسی و دمی لفعلت السلام علیک یا أبا عبد الله أشهد أنی علی هداک و هدی أبیک ثم مضی بالسیف نحوهم.
قال ربیع بن تمیم فلما رأیته مقبلا عرفته و قد کنت شاهدته فی المغازی و کان أشجع الناس فقلت أیها الناس هذا أسد الأسود هذا ابن أبی شبیب لا یخرجن إلیه أحد منکم فأخذ ینادی أ لا رجل أ لا رجل.
فقال عمر بن سعد ارضخوه بالحجارة من کل جانب فلما رأی ذلک ألقی درعه و مغفره ثم شد علی الناس فو الله لقد رأیت یطرد أکثر من مائتین من الناس ثم إنهم تعطفوا علیه من کل جانب فقتل فرأیت رأسه فی أیدی رجال ذوی عدة هذا یقول أنا قتلته و الآخر یقول کذلک فقال عمر بن سعد لا تختصموا هذا لم یقتله إنسان واحد حتی فرق بینهم بهذا القول.
ثم جاءه عبد الله و عبد الرحمن الغفاریان فقالا یا أبا عبد الله السلام علیک إنه جئنا لنقتل بین یدیک و ندفع عنک فقال مَرْحَباً بِکُمَا ادْنُوَا مِنِّی فَدَنَوَا مِنْهُ وَ هُمَا یَبْکِیَانِ فَقَالَ یَا ابْنَیْ أَخِی مَا یُبْکِیکُمَا فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ تَکُونَا بَعْدَ سَاعَةٍ قَرِیرَیِ الْعَیْنِ فَقَالا جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاکَ وَ اللَّهِ مَا عَلَی أَنْفُسِنَا نَبْکِی وَ لَکِنْ نَبْکِی عَلَیْکَ نَرَاکَ قَدْ أُحِیطَ بِکَ وَ لَا نَقْدِرُ عَلَی أَنْ نَنْفَعَکَ فَقَالَ جَزَاکُمَا اللَّهُ یَا ابْنَیْ أَخِی بِوُجْدِکُمَا مِنْ ذَلِکَ وَ مُوَاسَاتِکُمَا إِیَّایَ بِأَنْفُسِکُمَا أَحْسَنَ جَزَاءِ الْمُتَّقِینَ ثُمَّ اسْتَقْدَمَا وَ قَالا السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ وَ عَلَیْکُمَا السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ فقاتلا حتی قتلا.
ص: 29
شاکر بود آمد و گفت: ای شوذب! تو چه کار خواهی کرد؟ گفت: چه کار کنم، آیا صلاح است جهاد کنم تا کشته شوم؟ گفت: این احتمال درباره تو هست. به حضور امام حسین علیه السّلام مشرف شو تا تو را در ردیف فدائیان خود به شمار آورد، چنان که دیگران را آورد. زیرا امروز روزی است که سزاوار است ما هر قدری که مقدور باشد طلب اجر کنیم. چه آنکه بعد از امروز، عملی برای ما نخواهد بود و فردا هر چه هست فقط حساب است.
شوذب نزد امام حسین علیه السّلام آمد و پس از این که سلام کرد گفت: یا ابا عبداللَّه! به خدا قسم در روی زمین احدی از خویشاوندان من و بیگانگان نیست که نزد من از تو محبوب تر و عزیزتر باشد. اگر برای من مقدور بود ظلم و کشته شدن را به چیزی که از جان و خونم عزیزتر باشد از تو دفع نمایم دریغ نداشتم. السّلام علیک یا ابا عبداللَّه. شهادت بده که من بر دین تو و دین پدرت می باشم. سپس با شمشیر متوجه دشمن شد.
ربیع بن تمیم می گوید: وقتی من او را دیدم که می آمد، وی را شناختم. من او را در میدان های جنگ دیده بودم، وی شجاع ترین مردم بود. لذا گفتم: ایها الناس! این شخص شیر شیران است! این پسر ابی شبیب می باشد! مبادا احدی از شما به میدان او قدم بگذارد! شوذب همچنان فریاد می زد: آیا مردی هست؟ آیا مردی هست؟
عمر بن سعد گفت: او را از همه طرف سنگباران نمایید. وقتی شوذب با این منظره مواجه شد، زره و کلاه خود خود را به دور انداخت و به آن لشکر ستم کیش حمله کرد. به خدا قسم دیدم بیشتر از دویست نفر را از جلوی خود فراری می داد.
سپس آن لشکر خونخوار از همه طرف او را محاصره و شهید نمودند. من سر او را در دست مردانی دلیر دیدم که هر کدام می گفتند: من او را کشتم و دیگری می گفت: من وی را کشته ام! ابن سعد گفت: راجع به این موضوع نزاع نکنید، زیرا او را یک نفر نکشته است. او بدین سخن نزاع آنان را خاتمه داد.
بعد از شوذب، عبداللَّه غفاری و عبدالرحمن غفاری نزد امام حسین علیه السّلام آمدند و گفتند: یا ابا عبداللَّه! سلام بر تو باد! ما آمده ایم تا در مقابل تو شهید شویم و از تو دفاع نماییم. امام علیه السّلام فرمود: خوش آمدید، نزدیک بیایید! آنان در حالی که گریان بودند نزدیک آن حضرت رفتند. آن بزرگوار به ایشان فرمود: ای برادرزادگان من! برای چه گریان هستید؟ به خدا قسم من امیدوارم چشم شما بعد از یک ساعت دیگر روشن شود. آنان گفتند: فدای تو شویم! ما برای خویشتن گریان نیستیم، بلکه برای تو گریانیم که می بینیم محاصره شده ای و ما نمی توانیم از تو دفاع کنیم. امام حسین علیه السّلام فرمود: ای برادرزادگان من! خدا برای این محبت و جان نثاری و مواساتی که شما نسبت به من دارید، بهترین جزای پرهیزگاران را به شما عطا فرماید. سپس آنان متوجه کارزار شدند و گفتند: السّلام علیک یا بن رسول اللَّه! فرمود: و علیکما السّلام و رحمت اللَّه و برکاته. آن گاه به قدری مبارزه کردند تا شهید شدند.
ص: 29
قال ثم خرج غلام ترکی کان للحسین علیه السلام و کان قارئا للقرآن فجعل یقاتل و یرتجز و یقول:
البحر من طعنی و ضربی یصطلی***و الجو من سهمی و نبلی یمتلی
إذا حسامی فی یمینی ینجلی***ینشق قلب الحاسد المبجل
فقتل جماعة ثم سقط صریعا فجاءه الحسین علیه السلام فبکی و وضع خده علی خده ففتح عینه فرأی الحسین علیه السلام فتبسم ثم صار إلی ربه رضی الله عنه.
قال ثم رماهم یزید بن زیاد بن الشعثاء بثمانیة أسهم ما أخطأ منها بخمسة أسهم و کان کلما رمی قال الحسین علیه السلام اللَّهُمَّ سَدِّدْ رَمْیَتَهُ وَ اجْعَلْ ثَوَابَهُ الْجَنَّةَ فحملوا علیه فقتلوه.
و قال ابن نما حدث مهران مولی بنی کاهل قال شهدت کربلاء مع الحسین علیه السلام فرأیت رجلا یقاتل قتالا شدیدا شدیدا لا یحمل علی قوم إلا کشفهم ثم یرجع إلی الحسین علیه السلام و یرتجز و یقول:
أبشر هدیت الرشد تلقی أحمدا***فی جنة الفردوس تعلو صعدا
فقلت من هذا فقالوا أبو عمرو النهشلی و قیل الخثعمی فاعترضه عامر بن نهشل أحد بنی اللات من ثعلبة فقتله و اجتز رأسه و کان أبو عمرو هذا متهجدا کثیر الصلاة.
و خرج یزید بن مهاجر فقتل خمسة من أصحاب عمر بالنشاب و صار مع الحسین علیه السلام و هو یقول:
أنا یزید و أبی المهاجر***کأننی لیث بغیل خادر(1)
ص: 30
بعد از عبداللَّه و عبدالرحمن، غلام ترک آن حضرت که قاری قرآن بود برای مبارزه خروج کرد و این رجز را خواند:
دریا از نیزه و ضربت من داغ می شود و فضا از تیراندازی من مملو و پر می گردد
تا این شمشیر در دست راست من برق می زند، قلب شخصی که حسود و دلاور باشد شکافته خواهد شد
وی گروهی از دشمن را کشت و سپس از پای درآمد و سقوط کرد. امام حسین علیه السّلام به بالین او آمد و پس از این که گریان شد، صورت مبارک خود را به صورت وی نهاد. هنگامی که او چشم خود را باز کرد و امام حسین علیه السّلام را دید، لبخندی زد و به سوی پروردگار خود رفت، خدا از او راضی شود .
سپس یزید بن زیاد بن شعثاء تعداد هشت تیر به طرف آنان انداخت که پنج عدد آنها خطا نکرد. هر تیری که وی می انداخت، امام حسین علیه السّلام در حق او دعا می کرد و می فرمود: بار خدایا! تیراندازی او را محکم بگردان و جزای وی را بهشت قرار بده! بعد از این جریان، آنها حمله کردند و او را شهید نمودند.
ابن نما از مهران نقل می کند که گفت: من با امام حسین علیه السّلام در کربلا بودم. مردی را دیدم که به شدت کارزار می کرد و به هیچ گروهی حمله نمی کرد، مگر این که آنان را دچار هزیمت می نمود. سپس به سوی حسین علیه السّلام باز می گشت و این رجز را می خواند:
بشارت باد تو را که به راه رستگاری هدایت شدی، تو حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله را ملاقات خواهی کرد. در بهشت فردوس مقامی عالی خواهی داشت
من پرسیدم: این شخص کیست؟ گفتند: ابو عمرو نهشلی - و گفته شده که خثعمی است. عامر بن نهشل که از قبیله بنی اللات و ثعلبه بود، بر او حمله کرد و سر از بدنش جدا کرد. این ابو عمرو مردی بود که نماز شب می خواند و کثیر الصلاة بود.
بعد از ابو عمرو، یزید بن مهاجر برای جهاد فی سبیل اللَّه خروج کرد و تعداد پنج نفر از لشکر کفار را به وسیله پیکان به سوی دوزخ روانه کرد. سپس نزد امام حسین علیه السّلام آمد و این رجز را می خواند:
من یزیدم و پدرم مهاجر است. گویا من شیر بیشه ای هستم که کمین کرده باشد(1)
ص: 30
یا رب إنی للحسین ناصر***و لابن سعد تارک وهاجر
و کان یکنی أبا الشعشاء من بنی بهدلة من کندة.
قال و جاء رجل فقال أین الحسین فقال ها أنا ذا قال أبشر بالنار تردها الساعة قال بَلْ أَبْشِرْ بِرَبٍّ رَحِیمٍ وَ شَفِیعٍ مُطَاعٍ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْأَشْعَثِ قَالَ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ عَبْدُکَ کَاذِباً فَخُذْهُ إِلَی النَّارِ وَ اجْعَلْهُ الْیَوْمَ آیَةً لِأَصْحَابِهِ فما هو إلا أن ثنی عنان فرسه فرمی به و ثبتت رجله فی الرکاب فضربه حتی قطعه و وقعت مذاکیره فی الأرض فو الله لقد عجبت من سرعة دعائه.
ثم جاء آخر فقال أین الحسین فقال ها أنا ذا قال أبشر بالنار قال أَبْشِرْ بِرَبٍّ رَحِیمٍ وَ شَفِیعٍ مُطَاعٍ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ قَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام اللَّهُ أَکْبَرُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَأَیْتُ کَأَنَّ کَلْباً أَبْقَعَ یَلَغُ فِی دِمَاءِ أَهْلِ بَیْتِی وَ قَالَ الْحُسَیْنُ رَأَیْتُ کَأَنَّ کِلَاباً تَنْهَشُنِی وَ کَأَنَّ فِیهَا کَلْباً أَبْقَعَ کَانَ أَشَدَّهُمْ عَلَیَّ وَ هُوَ أَنْتَ وَ کَانَ أَبْرَصَ.
وَ نَقَلْتُ مِنَ التِّرْمِذِیِّ قِیلَ لِلصَّادِقِ علیه السلام کَمْ تَتَأَخَّرُ الرُّؤْیَا فَذَکَرَ مَنَامَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَکَانَ التَّأْوِیلُ بَعْدَ سِتِّینَ سَنَةً.
و تقدم سیف بن أبی الحارث بن سریع و مالک بن عبد الله بن سریع الجابریان بطن من همدان یقال لهم بنو جابر أمام الحسین علیه السلام ثم التقیا فقالا علیک السلام یا ابن رسول الله فقال علیکما السلام ثم قاتلا حتی قتلا.
ثم قال محمد بن أبی طالب و غیره و کان یأتی الحسین علیه السلام الرجل بعد الرجل فیقول السلام علیک یا ابن رسول الله فیجیبه الحسین و یقول و علیک السلام و نحن خلفک ثم یقرأ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ حتی قتلوا عن آخرهم رضوان الله علیهم و لم یبق مع الحسین إلا أهل بیته.
و هکذا یکون المؤمن یؤثر دینه علی دنیاه و موته علی حیاته فی سبیل الله و ینصر الحق و إن قتل قال سبحانه وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (1).
ص: 31
ای پروردگار من! من حتما حسین را نصرت می کنم و از ابن سعد دوری و بیزاری می جویم. کنیه این یزید بن مهاجر، ابو شعثاء و از قبیله بنی بهدله از کنده بود.
پس از این جریان مردی آمد و گفت: حسین کجاست؟ امام حسین فرمود: من حسینم. او گفت: بشارت باد تو را به آتش که اکنون داخل آن خواهی شد! امام علیه السّلام در جوابش فرمود: بلکه بشارت باد مرا به پروردگار مهربان و شفیعی که شفاعتش قبول می شود! تو کیستی؟ گفت: من محمّد بن اشعث هستم. امام حسین علیه السّلام در حق او نفرین کرد و فرمود: پروردگارا! اگر این شخص دروغگو می باشد، او را داخل جهنم کن. وی را امروز وسیله عبرت یارانش قرار بده! طولی نکشید که عنان اسب وی بازگشت و او را از پشت خود پرتاب نمود، ولی پایش در حلقه رکاب ماند. آن اسب وی را همچنان می زد تا این که قطعه قطعه شد و آلت رجولیت او روی زمین افتاد. به خدا قسم من از این سرعت استجابت دعای آن حضرت دچار تعجب شدم!
سپس مرد دیگری آمد و گفت: حسین کجا است؟ امام علیه السّلام فرمود: من حسینم. گفت: بشارت باد تو را به آتش! امام حسین علیه السّلام فرمود: من به پروردگاری مهربان و شفیعی که شفاعتش قبول است مژده داده می شوم. تو کیستی؟ گفت: من شمر بن ذی الجوشن هستم. امام حسین علیه السّلام فرمود: اللَّه اکبر! پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: در عالم خواب دیدم سگ ابلغی خون اهل بیت مرا می لیسد! امام حسین علیه السّلام هم فرمود: من در عالم خواب دیدم گویا سگ هایی مرا می گزند و گویا در میان آنها سگی است ابلغ که از همه بیشتر به من حمله می کند و آن سگ ابلغ تو هستی! بدن شمر بن ذی الجوشن ابرص، یعنی لک و پیس بود.
از ترمذی نقل شده که گفت: از حضرت صادق علیه السّلام پرسیده شد: تعبیر خواب تا چه مدّتی تأخیر خواهد افتاد؟ آن بزرگوار خوابی را که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله دیده بود نقل کرد که تعبیر آن پس از شصت سال معلوم شد.
سپس سیف بن ابو حارث جابری و مالک بن عبداللَّه جابری به حضور امام حسین علیه السّلام آمدند و پس از ملاقات گفتند: السّلام علیک یا بن رسول اللَّه! امام در جوابشان فرمود: و علیکما السّلام! آنان جهاد کردند تا شهید شدند.
محمّد بن ابی طالب و دیگران می نگارند: سپس یاران امام حسین علیه السّلام هر کدام پس از دیگری می آمدند و می گفتند: السّلام علیک یا بن رسول اللَّه! و امام جواب آنان را می داد و می فرمود: و علیک السّلام! ما هم بعد از تو می آییم. سپس این آیه را تلاوت می کرد: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ.»(1) {برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در [همین] انتظارند.} تا این که آخرین نفر آنان شهید شدند - رحمت خدا بر آنان باد - و کسی غیر از اهل بیت امام حسین علیه السّلام با آن حضرت نماند.
آری، مؤمن دین خود را به دنیا و شهادت در راه خدا را به زندگی خود مقدم می دارد و حق را یاری می کند، ولو این که شهید شود. لذا خدای سبحان می فرماید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ.»(2) {هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.}
ص: 31
و لما وقف رسول الله صلی الله علیه وآله علی شهداء أحد و فیهم حمزة رضوان الله علیه و قال أَنَا شَهِیدٌ عَلَی هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ زَمِّلُوهُمْ بِدِمَائِهِمْ فَإِنَّهُمْ یُحْشَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ أَوْدَاجُهُمْ تَشْخُبُ دَماً فَاللَّوْنُ لَوْنُ الدَّمِ وَ الرِّیحُ رِیحُ الْمِسْکِ.
و لما قتل أصحاب الحسین و لم یبق إلا أهل بیته و هم ولد علی و ولد جعفر و ولد عقیل و ولد الحسن و ولده علیه السلام اجتمعوا یودع بعضهم بعضا و عزموا علی الحرب فأول من برز من أهل بیته عبد الله بن مسلم بن عقیل بن أبی طالب و هو یرتجز و یقول:
الیوم ألقی مسلما و هو أبی***و فتیة بادوا علی دین النبی
لیسوا بقوم عرفوا بالکذب***لکن خیار و کرام النسب
من هاشم السادات أهل الحسب
و قال محمد بن أبی طالب فقاتل حتی قتل ثمانیة و تسعین رجلا فی ثلاث حملات ثم قتله عمرو بن صبیح الصیداوی و أسد بن مالک.
و قال أبو الفرج عبد الله بن مسلم أمه رقیة بنت علی بن أبی طالب علیه السلام قتله عمرو بن صبیح فیما ذکرناه عن المدائنی و عن حمید بن مسلم و ذکر أن السهم أصابه و هو واضع یده علی جبینه فأثبته فی راحته و جبهته و محمد بن مسلم بن عقیل أمه أم ولد قتله فیما رویناه عن أبی جعفر محمد بن علی علیهما السلام أبو جرهم الأزدی و لقیط بن إیاس الجهنی (1).
و قال محمد بن أبی طالب و غیره ثم خرج من بعده جعفر بن عقیل و هو یرتجز و یقول:
أنا الغلام الأبطحی الطالبی***من معشر فی هاشم و غالب
و نحن حقا سادة الذوائب***هذا حسین أطیب الأطایب
من عترة البر التقی العاقب
ص: 32
هنگامی که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله بالای جنازه شهیدان احد که حضرت حمزه نیز در میان ایشان بود آمد، فرمود: من (فردای قیامت) بر این گروه شاهد خواهم بود. آنان را با همین بدن های خون آلوده دفن کنید، زیرا ایشان فردای قیامت در حالی محشور می شوند که خون از رگ های گردنشان جستن می کند؛ رنگ، رنگ خون است ولی بوی، بوی مشک خواهد بود.
هنگامی که اصحاب امام حسین علیه السّلام شهید شدند و احدی غیر از اهل بیت آن حضرت که عبارت بودند از فرزندان حضرت امیر، فرزندان جعفر، فرزندان عقیل، فرزندان امام حسن و فرزندان خود حسین علیهم السّلام باقی نماند، جمع شدند و یکدیگر را وداع نمودند. سپس برای جهاد در راه خدا عازم شدند. اول کسی که از اهل بیت امام حسین علیه السّلام برای مبارزه قیام کرد، عبداللَّه بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب علیه السّلام بود. وی این رجز را می خواند:
امروز پدرم مسلم را با جوانانی که در دین نبی مردند ملاقات می کنم
آنان گروهی نیستند که به دروغگویی معروف شده باشند، بلکه از خوبان و بزرگوارانند از نسل حضرت هاشم علیه السّلام می باشند و حسب و نسب عالی و بزرگی دارند
محمّد بن ابی طالب می گوید: عبداللَّه بن مسلم کارزار کرد تا تعداد نود و هشت مرد را در سه حمله از لشکر ابن سعد کشت. سپس عمرو بن صبیح صیداوی و اسد بن مالک او را شهید نمودند.
ابوالفرج می گوید: مادر این عبداللَّه بن مسلم، رقیه دختر حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام بود. این محمّد را عمرو بن صبیح کشت. وی می گوید: عبداللَّه بن مسلم دست خود را به شقیقه خود نهاده بود که تیری آمد دست و شقیقه او را به یکدیگر دوخت. مادر محمّد بن مسلم بن عقیل ام ولد، یعنی کنیز زر خرید بود. این محمّد بن مسلم را ابو جرهم ازدی و لقیط بن ایاس جهنی کشتند.
محمّد بن ابی طالب و دیگران نوشته اند: بعد از محمّد بن مسلم بن عقیل، جعفر بن عقیل برای مبارزه قیام کرد و این رجز را خواند:
من جوان ابطحی و طالبی می باشم و غالب هستم
حقا که ما افرادی بزرگواریم؛ این حسین است که خوب ترین خوبان می باشد
و از عترت شخصی نیکوکار و با تقوا و شریف، یعنی حضرت علی علیه السّلام است
ص: 32
فقتل خمسة عشر فارسا و قال ابن شهرآشوب و قیل قتل رجلین ثم قتله بشر بن سوط الهمدانی (1)
و قال أبو الفرج أمه أم الثغر بنت عامر العامری قتله عروة بن عبد الله الخثعمی فیما رویناه عن أبی جعفر الباقر علیه السلام و عن حمید بن مسلم.
و قالوا ثم خرج من بعده أخوه عبد الرحمن بن عقیل و هو یقول:
أبی عقیل فاعرفوا مکانی***من هاشم و هاشم إخوانی
کهول صدق سادة الأقران***هذا حسین شامخ البنیان
و سید الشیب مع الشبان
فقتل سبعة عشر فارسا ثم قتله عثمان بن خالد الجهنی.
و قال أبو الفرج و عبد الله بن عقیل بن أبی طالب أمه أم ولد و قتله عثمان بن خالد بن أشیم الجهنی و بشر بن حوط القابضی فیما ذکر سلیمان بن أبی راشد عن حمید بن مسلم و عبد الله الأکبر بن عقیل أمه أم ولد قتله فیما ذکر المدائنی عثمان بن خالد الجهنی و رجل من همدان و لم یذکر عبد الرحمن أصلا.
ثم قال و محمد بن أبی سعید بن عقیل بن أبی طالب الأحول و أمه أم ولد قتله لقیط بن یاسر الجهنی رماه بسهم- فیما رویناه عن المدائنی عن أبی مخنف عن سلیمان بن أبی راشد عن حمید بن مسلم: و ذکر محمد بن علی بن حمزة أنه قتل معه جعفر بن محمد بن عقیل و وصف أنه قد سمع أیضا من یذکر أنه قد قتل یوم الحرة.
و قال أبو الفرج ما رأیت فی کتب الأنساب لمحمد بن عقیل ابنا یسمی جعفرا و ذکر أیضا محمد بن علی بن حمزة عن عقیل بن عبد الله بن عقیل بن محمد بن عبد الله بن محمد بن عقیل بن أبی طالب أن علی بن عقیل و أمه أم ولد قتل یومئذ(2).
ص: 33
وی تعداد پانزده سوار از دشمن را کشت. ابن شهر آشوب می گوید: دو نفر مرد را کشت، سپس بِشر ابن سوط همدانی او را شهید نمود. ابوالفرج می نویسد: مادر این جعفر، ام الثغر دختر عامر عامری بود. وی را عروة بن عبداللَّه خثعمی شهید کرد.
بعد از جعفر، برادرش عبدالرحمن بن عقیل برای جهاد در راه خدا اقدام کرد و این رجز را خواند:
پدر من عقیل است، مقام و منزلت مرا که از نسل هاشم هستم بشناسید و بنی هاشم برادران منند،
که بزرگان صدق و سادات همانندان خود می باشند. این حسین است که دارای حسب و نسب شامخی می باشد و بزرگِ پیران و جوانان است
عبدالرحمن تعداد هفده نفر سوار از دشمن را کشت. سپس عثمان بن خالد جهنی وی را شهید نمود.(1)
ابوالفرج می نگارد: مادر عبداللَّه بن عقیل بن ابی طالب ام ولد بود. او را عثمان بن خالد بن اشیم جهنی و بشر بن حوط قابضی شهید کردند. مادر عبداللَّه اکبر بن عقیل نیز ام ولد بود. وی را عثمان بن خالد جهنی و مردی از قبیله همدان شهید کردند.
محمّد بن ابی سعید بن عقیل بن ابی طالب را که احول و مادرش ام ولد بود، لقیط بن یاسر جهنی هدف تیر قرار داد. محمّد بن علی بن حمزة می گوید: جعفر بن محمّد بن عقیل با ابو سعید کشته شد و نیز گفته: شنیده شده که وی در جنگ حره کشته شد.
ابوالفرج می گوید: در کتب انساب ندیدم که محمّد بن علی بن عقیل پسری به نام جعفر داشته باشد. نیز محمّد بن علی بن حمزه گفته: علی بن عقیل که مادرش ام ولد بود، در روز عاشورا شهید شد.
ص: 33
ثم قالوا و خرج من بعده محمد بن عبد الله بن جعفر بن أبی طالب و هو یقول:
نشکو إلی الله من العدوان***قتال قوم فی الردی عمیان
قد ترکوا معالم القرآن***و محکم التنزیل و التبیان
و أظهروا الکفر مع الطغیان
ثم قاتل حتی قتل عشرة أنفس ثم قتله عامر بن نهشل التمیمی.
ثم خرج من بعده عون بن عبد الله بن جعفر و هو یقول:
إن تنکرونی فأنا ابن جعفر***شهید صدق فی الجنان أزهر
یطیر فیها بجناح أخضر***کفی بهذا شرفا فی المحشر
ثم قاتل حتی قتل من القوم ثلاثة فوارس و ثمانیة عشر راجلا ثم قتله عبد الله بن بطة الطائی.
قال أبو الفرج بعد ذکر قتل محمد و عون و إن عونا قتله عبد الله بن قطنة التیهانی (1) و عبید الله بن عبد الله بن جعفر بن أبی طالب ذکر یحیی بن الحسن فیما أخبرنی به أحمد بن سعید عنه أنه قتل مع الحسین علیه السلام بالطف.
ثم قال أبو الفرج و محمد بن أبی طالب و غیرهما ثم خرج من بعده عبد الله بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیه السلام و فی أکثر الروایات أنه القاسم بن الحسن علیه السلام و هو غلام صغیر لم یبلغ الحلم فلما نظر الحسین إلیه قد برز اعتنقه و جعلا یبکیان حتی غشی علیهما ثم استأذن الحسین علیه السلام فی المبارزة فأبی الحسین أن یأذن له فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتی أذن له فخرج و دموعه تسیل علی خدیه و هو یقول:
إن تنکرونی فأنا ابن الحسن (2)***سبط النبی المصطفی و المؤتمن
هذا حسین کالأسیر المرتهن***بین أناس لا سقوا صوب المزن
ص: 34
بعد از عبدالرحمن، محمّد بن عبداللَّه بن جعفر ابن ابی طالب برای جهاد خروج کرد و این رجز را می خواند:
ما از دست دشمنان به خدا شکایت می کنیم. با گروهی کارزار می نماییم که کورکورانه در راه پست می روند
آنان دستورات قرآن و بیان آن را ترک کرده اند و آیات محکمه قرآن و بیان آن را از دست داده اند
و کفر را با طغیان و سرکشی ظاهر نموده اند
سپس جنگید تا تعداد ده نفر از لشکر دشمن را کشت و عامر بن نهشل تمیمی او را شهید نمود. بعد از محمّد بن عبداللَّه، عون بن عبداللَّه بن جعفر علیه السّلام برای جهاد در راه خدا خروج کرد و این رجز را خواند: اگر مرا نمی شناسید، من از نسل جعفر هستم که شهید صداقت و راستی شد و در بهشت شکفت؛
با دو بال سبز پرواز می کند، و یک چنین افتخار در محشر برای ما کافی خواهد بود
وی همچنان کارزار کرد تا تعداد سه سوار و هجده نفر پیاده را از لشکر کفر به دوزخ روانه کرد. سپس عبداللَّه بن بطه طایی او را شهید کرد.
ابوالفرج بعد از ذکر جریان قتل محمد و عون می گوید: عبداللَّه بن قطنه تیهانی عون را کشت. عبیداللَّه بن عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب هم در کربلا با امام حسین علیه السّلام شهید شد.
سپس ابوالفرج و محمد بن ابی طالب و غیر آنان می نویسند: بعد از عون بن عبداللَّه، عبداللَّه بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام برای جهاد در راه خدا قیام نمود. ولی در بیشتر روایات می نویسند: وی قاسم بن حسن علیه السّلام بود. او کودک صغیری بود که بالغ شده بود. هنگامی که امام حسین علیه السّلام به او نگاه کرد و دید برای مبارزه قیام نموده است، با وی معانقه کرد و هر دو به قدری گریستند که غش نمودند. سپس از امام حسین علیه السّلام اجازه جهاد خواست، ولی آن بزرگوار اجازه نداد. آن کودک همچنان دست ها و پاهای امام علیه السّلام را می بوسید تا این که به او اجازه داد. وی در حالی که اشک هایش به صورتش می ریخت، متوجه کارزار شد و این رجز را می خواند:
اگر مرا نمی شناسید، من پسر حسن هستم که او سبط پیامبر برگزیده و امین است
این حسین است که نظیر شخصی اسیر در بین این مردم می باشد. خدا کند این مردم از باران رحمت خدا سیراب نشوند
ص: 34
و کان وجهه کفلقة القمر فقاتل قتالا شدیدا حتی قتل علی صغره خمسة و ثلاثین رجلا قال حمید کنت فی عسکر ابن سعد فکنت أنظر إلی هذا الغلام علیه قمیص و إزار و نعلان قد انقطع شسع أحدهما ما أنسی أنه کان الیسری فقال عمرو بن سعد الأزدی و
الله لأشدن علیه فقلت سبحان الله و ما ترید بذلک و الله لو ضربنی ما بسطت إلیه یدی یکفیه هؤلاء الذین تراهم قد احتوشوه قال و الله لأفعلن فشد علیه فما ولی حتی ضرب رأسه بالسیف و وقع الغلام لوجهه و نادی یا عماه.
قال فجاء الحسین کالصقر المنقض فتخلل الصفوف و شد شدة اللیث الحرب فضرب عمرا قاتله بالسیف فاتقاه بیده فأطنها من المرفق فصاح ثم تنحی عنه و حملت خیل أهل الکوفة لیستنقذوا عمرا من الحسین فاستقبلته بصدورها و جرحته بحوافرها و وطئته حتی مات الغلام (1) فانجلت الغبرة فإذا بالحسین قائم علی رأس الغلام و هو یفحص برجله فقال الحسین یَعَزُّ وَ اللَّهِ عَلَی عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبَکَ أَوْ یُجِیبَکَ فَلَا یُعِینَکَ أَوْ یُعِینَکَ فَلَا یُغْنِی عَنْکَ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ.
ص: 35
صورت مبارک وی نظیر قرص ماه بود. او جنگ شدیدی کرد و با این که کودکی بود، تعداد سی و پنج نفر از لشکر دشمن را به دوزخ روانه کرد. حمید می گوید: من در میان لشکر ابن سعد بودم و به این کودک نظر می کردم. او دارای یک پیراهن و یک شلوار و نعلین هایی بود که بند یکی از آنها که گمان می کنم بند نعلین چپ او بود، قطع شده بود.
عمرو بن سعد ازدی گفت: به خدا قسم من به این کودک حمله می کنم. من گفتم: سبحان اللَّه! منظور تو از این عمل چیست؟ به خدا قسم اگر این کودک مرا بزند، من دست به سوی او دراز نخواهم کرد. این افرادی که می بینی او را محاصره کرده اند برایش کافی خواهند بود. ولی وی گفت: به خدا قسم من این کار را خواهم کرد. سر انجام وی به آن کودک حمله کرد. او هنوز برنگشته بود که با شمشیر بر فرق او نواخت و آن کودک به صورت در افتاد و فریاد زد: یا عماه!
امام حسین علیه السّلام نظیر باز شکاری به سوی او شتافت و صفوف لشکر را پراکنده نمود و مثل شیر جنگنده، شمشیری به عمرو که قاتل قاسم بود نواخت. عمرو دست خود را جلو شمشیر آن حضرت گرفت و دست او از آرنج قطع شد. وی فریادی زد و از حضرت قاسم دور شد! لشکر کوفه حمله کردند تا قاتل قاسم را از دست امام حسین علیه السّلام نجات دهند، ولی اسب ها به وسیله سینه و سم خود به قدری عمرو بن سعد را پایمال نمودند که به جهنم واصل شد. هنگامی که گرد و غبار برطرف شد، دیدند که امام حسین علیه السّلام بالای سر قاسم است و آن کودک مظلوم پای خود را به زمین می سایید. امام حسین علیه السّلام فرمود: به خدا قسم برای عموی تو ناگوار است که تو از او استغاثه کنی و او جواب تو را ندهد و به فریاد تو نرسد و تو را نجات ندهد. از رحمت خدا دور باد آن گروهی که تو را شهید نمودند.
ص: 35
ثم احتمله فکأنی أنظر إلی رجلی الغلام یخطان فی الأرض و قد وضع صدره علی صدره فقلت فی نفسی ما یصنع فجاء حتی ألقاه بین القتلی من أهل بیته.
ثم قال اللَّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً وَ لَا تُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً وَ لَا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً صَبْراً یَا بَنِی عُمُومَتِی صَبْراً یَا أَهْلَ بَیْتِی لَا رَأَیْتُمْ هَوَاناً بَعْدَ هَذَا الْیَوْمِ أَبَداً ثم خرج عبد الله بن الحسن الذی ذکرناه أولا و هو الأصح أنه برز بعد القاسم و هو یقول:
إن تنکرونی فأنا ابن حیدرة***ضرغام آجام و لیث قسورة
علی الأعادی مثل ریح صرصرة
فقتل أربعة عشر رجلا ثم قتله هانئ بن ثبیت الحضرمی فاسود وجهه قَالَ أَبُو الْفَرَجِ کَانَ أَبُو جَعْفَرٍ الْبَاقِرُ علیه السلام یَذْکُرُ أَنَّ حَرْمَلَةَ بْنَ کَاهِلٍ الْأَسَدِیَّ قَتَلَهُ و روی عن هانئ بن ثبیت القابضی أن رجلا منهم قتله.
ثم قال و أبو بکر بن الحسن بن علی بن أبی طالب و أمه أم ولد- ذکر المدائنی فی إسنادنا عنه عن أبی مخنف عن سلیمان بن أبی راشد: أن عبد الله بن عقبة الغنوی قتله- و فی حدیث عمرو بن شمر عن جابر عن أبی جعفر علیه السلام: أن عقبة الغنوی قتله (1).
قالوا ثم تقدمت إخوة الحسین عازمین علی أن یموتوا دونه فأول من خرج منهم أبو بکر بن علی و اسمه عبید الله و أمه لیلی بنت مسعود بن خالد بن ربعی التمیمیة فتقدم و هو یرتجز:
شیخی علی ذو الفخار الأطول***من هاشم الصدق الکریم المفضل
هذا حسین بن النبی المرسل***عنه نحامی بالحسام المصقل
تفدیه نفسی من أخ مبجل
فلم یزل یقاتل حتی قتله زحر بن بدر النخعی و قیل عبید الله بن عقبة الغنوی قال
ص: 36
راوی می گوید: سپس امام حسین علیه السّلام آن کودک را به طرف خیمه ها حرکت داد. گویا می دیدم پاهای آن حضرت روی زمین کشیده می شوند و امام علیه السّلام سینه خود را به سینه وی نهاده بود. من با خودم می گفتم: امام حسین علیه السّلام چه کار می کند؟ ناگاه دیدم آن حضرت آمد و جنازه قاسم را در میان جنازه شهیدان اهل بیت خود نهاد.
سپس در حق آن گروه نفرین کرد و فرمود: بار خدایا! ایشان را دچار قهر و غضب خود کن! آنان را در حالی نابود کن که پراکنده شوند، احدی از ایشان را باقی مگذار، آنان را هرگز نیامرز! سپس فرمود: ای عموزادگان، من صبور باشید! ای اهل بیت من، شکیبا باشید! بعد از امروز هرگز ذلّت و خواری نخواهید دید.
بعد از قاسم، عبداللَّه بن حسن که قبل از این نام آن را ذکر نمودیم خروج نمود و این رجز را خواند:
اگر مرا نمی شناسید، من پسر حیدر کرار هستم که شیر بیشه و شیر ژیان بود
و برای دشمنان نظیر باد صرصر (توفانی) بود
وی تعداد چهارده نفر مرد از دشمنان را به جهنم فرستاد. سپس هانی بن ثُبَیت او را شهید نمود و صورت آن ستم کیش سیاه شد.
ابوالفرج می گوید: حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام می فرمود: حرملة بن کاهل اسدی او را شهید کرد. از هانی بن ثبیت حضرمی روایت شده که گفته است مردی از ایشان وی را شهید نمود.
سپس می گوید: ابوبکر بن الحسن بن علی بن ابی طالب را که مادرش ام ولد یعنی کنیز زر خرید بود، عقبه غنوی شهید کرد.(1)
گفتند: بعد از او برادران امام حسین علیه السّلام برای فدایی شدن امام علیه السّلام عازم شدند. اولین نفر آنان ابوبکر بن علی که نامش عبیداللَّه و مادرش لیلی، دختر مسعود ابن خالد بن ربعی تمیمی بود برای مبارزه قیام کرد و این رجز را خواند:
پدر بزرگوار من حضرت علی است که دارای افتخار فراوانی می باشد. افتخار او از طرف حضرت هاشم است که شخصی راستگو و کریم و بزرگوار بود
این حسین علیه السّلام پسر پیامبری است که مرسل می باشد. ما به وسیله شمشیر آبدار و برنده از او حمایت خواهیم کرد
جان من به فدای یک چنین برادر بزرگواری باد!
او همچنان مشغول کارزار بود تا این که زحر بن بدر نخعی - و گفته شده عبیداللَّه بن عقبه غنوی - او را شهید کرد.
ص: 36
أبو الفرج لا یعرف اسمه و ذکر أبو جعفر الباقر علیه السلام فی الإسناد الذی تقدم أن رجلا من همدان قتله و ذکر المدائنی أنه وجد فی ساقیة مقتولا لا یدری من قتله.
قالوا ثم برز من بعده أخوه عمر بن علی و هو یقول:
أضربکم و لا أری فیکم زحر***ذاک الشقی بالنبی قد کفر
یا زحر یا زحر تدان من عمر***لعلک الیوم تبوأ من سقر
شر مکان فی حریق و سعر***لأنک الجاحد یا شر البشر
ثم حمل علی زحر قاتل أخیه فقتله و استقبل القوم و جعل یضرب بسیفه ضربا منکرا و هو یقول:
خلوا عداه الله خلوا عن عمر***خلوا عن اللیث العبوس المکفهر
یضربکم بسیفه و لایفر***و لیس فیها کالجبان المنجحر
فلم یزل یقاتل حتی قتل.
ثم برز من بعده أخوه عثمان بن علی و أمه أم البنین بنت حزام بن خالد من بنی کلاب و هو یقول :
إنی أنا عثمان ذوالمفاخر***شیخی علی ذوالفعال الظاهر
و ابن عم للنبی الطاهر***أخی حسین خیرة الأخایر
و سید الکبار و الأصاغر***بعد الرسول و الوصی الناصر
فرماه خولی بن یزید الأصبحی علی جبینه فسقط عن فرسه و جز رأسه رجل من بنی أبان بن حازم- قال أبو الفرج قال یحیی بن الحسن عن علی بن إبراهیم عن عبید الله بن الحسن و عبد الله بن العباس قالا: قتل عثمان بن علی و هو ابن إحدی و عشرین سنة و قال الضحاک بإسناده إن خولی بن یزید رمی عثمان بن علی بسهم فأسقطه (1)
و شد علیه رجل من بنی أبان دارم و أخذ رأسه وَ رُوِیَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام
ص: 37
ابوالفرج می گوید: نام وی معلوم نیست.
حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام می فرماید: مردی از قبیله همدان او را شهید نمود. مدائنی می گوید: جسد او در مسیر آب پیدا شد، ولی معلوم نشد که وی را چه کسی کشت.
پس از ابوبکر بن علی، برادرش عمر بن علی به منظور جهاد در راه خدا قیام کرد و این رجز را می خواند:
من شما را می زنم و زُحَر را در میان شما نمی بینم؛ آن زحری که شقی است و به رسول خدا کافر شده است
ای زحر، ای زحر! نزدیک من (عمر) بیا، شاید امروز جایگاه تو در جهنم باشد
دوزخ که از لحاظ سوزندگی و شعله وری بدترین مکان است، زیرا تو ای بدترین مردم! منکر حق و حقیقت می باشی
سپس به زحر که قاتل برادرش بود حمله کرد و او را کشت و پس از این که متوجه آن گروه سفاک گردید، به وسیله شمشیرش به شدت مشغول کارزار شد و این رجز را خواند:
ای دشمنان خدا! عمر را واگذارید و فرار کنید! شیر خشمناک را واگذارید
او با شمشیر غضبناک خود شما را می زند و فرار نمی کند. عمر بن علی در میدان جنگ خائف و فراری نیست
وی همچنان جهاد کرد تا شهید شد. پس از عمر بن علی، برادرش عثمان بن علی که مادرش ام البنین دختر حزام بن خالد و از قبیله بنی کلاب بود، برای مبارزه قیام نمود و این رجز را می خواند:
من همان عثمانی هستم که صاحب فخریه و مباهات می باشم و پدر بزرگوارم حضرت علی است که کارهای پسندیده اش ظاهر و هویدا می باشد
پدرم پسر عموی پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که شخصی طیب و طاهر می باشد. برادرم امام حسین است که خوب ترین خوبان می باشد
امام حسین علیه السّلام بعد از پیامبر خدا و وصی آن حضرت که یاری کننده بود، بزرگِ افراد کبیر و صغیر است پس از این جریان خولی بن یزید اصبحی تیری به پیشانی مبارکش زد که از بالای اسب خود سقوط کرد و مردی از قبیله بنی ابان بن حازم سر مقدسش را جدا نمود. ابوالفرج می گوید: عثمان بن علی در سن بیست و یک سالگی شهید شد. ضحاک می گوید: خولی بن یزید اصبحی، عثمان بن علی را هدف تیر قرار داد و او را از پای در آورد. سپس مردی از قبیله بنی ابان دارم، بر جست و سر مبارک وی را جدا کرد.
از حضرت علی بن ابی طالب روایت شده
ص: 37
أَنَّهُ قَالَ إِنَّمَا سَمَّیْتُهُ بِاسْمِ أَخِی عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ (1)
أقول: و لم یذکر أبو الفرج عمر بن علی فی المقتولین یومئذ.
قالوا: ثم برز من بعده أخوه جعفر بن علی و أمه أم البنین أیضا و هو یقول:
إنی أنا جعفر ذو المعالی***ابن علی الخیر ذوالنوال
حسبی بعمی شرفا وخالی***أحمی حسینا ذی الندی المفضال
ثم قاتل فرماه خولی الأصبحی فأصاب شقیقته أو عینه.
ثم برز أخوه عبد الله بن علی و هو یقول:
أنا ابن ذی النجدة و الإفضال***ذاک علی الخیر ذو الفعال
سیف رسول الله ذوالنکال***فی کل قوم ظاهر الأهوال
فقتله هانئ بن ثبیت الحضرمی.
قال أبو الفرج حدثنی أحمد بن سعید عن یحیی بن الحسن عن علی بن إبراهیم عن عبید الله بن الحسن و عبد الله بن العباس قالا: قتل عبد الله بن علی بن أبی طالب علیه السلام و هو ابن خمس و عشرین سنة و لا عقب له و قتل جعفر بن علی و هو ابن تسع عشرة سنة- حدثنی أحمد بن عیسی عن حسین بن نصر عن أبیه عن عمر بن سعد عن أبی مخنف عن عبد الله بن عاصم عن ضحاک المشرقی (2) قال: قال العباس بن علی لأخیه من أبیه و أمه عبد الله بن علی تقدم بین یدی حتی أراک و أحتسبک فإنه لا ولد لک فتقدم بین یدیه و شد علیه هانئ بن ثبیت الحضرمی فقتله و بهذا الإسناد أن العباس بن علی قدم أخاه جعفرا بین یدیه (3) فشد علیه هانئ بن ثبیت الذی قتل أخاه فقتله- وَ قَالَ نَصْرُ بْنُ مُزَاحِمٍ حَدَّثَنِی عَمْرُو بْنُ
ص: 38
که فرمود: من این فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نامیدم.(1)
مؤلف: ابوالفرج این عثمان بن علی را در ردیف شهدای روز عاشورا ذکر ننموده است.
پس از عثمان بن علی، برادرش جعفر بن علی علیه السّلام که مادرش ام البنین بود، برای جهاد در راه خدا خروج کرد و این رجز را خواند:
من همان جعفرم که صاحب مقام و منزلت عالی می باشم و پسر علی هستم که مردی شایسته و صاحب بذل و بخشش بود
شرافتی که از طرف عمو و دایی دارم مرا کافی است. من این حسینی را که صاحب بذل و بخشش و فضیلت می باشد حمایت می نمایم
وی همچنان جهاد می کرد تا این که خولی بن یزید تیری به طرف او انداخت و در شقیقه یا چشمان مبارکش فرو رفت. بعد از جعفر بن علی، برادرش عبداللَّه بن علی برای کارزار قیام نمود و این رجز را خواند:
من پسر شخصی بزرگوار و با فضیلت می باشم. او حضرت علی است که مردی شایسته و صاحب کارهای نیکویی بود
علی شمشیر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و منتقم بود. هول و ترس آن حضرت در دل هر گروهی جای گرفته است .
سپس هانی بن ثُبیت حضرمی او را شهید کرد. ابوالفرج می گوید: عبداللَّه بن علی بن ابی طالب علیه السّلام در حالی شهید شد که بیست و پنج ساله بود. وی فرزندی بر جای ننهاد. جعفر بن علی علیه السّلام در حالی شهید شد که بیست و نه ساله بود. حضرت عباس بن علی به عبد الله بن علی که برادر پدر و مادری او بود فرمود: برو و در جلو من کارزار کن تا شهید شوی، تا من مصیبت تو را برای رضای خدا تحمل کنم، زیرا تو فرزندی نداری (که بعد از تو چشم من به او روشن شود) وقتی عبداللَّه بن علی برای جهاد قیام کرد، هانی بن ثبیت بر او حمله کرد و وی را شهید نمود.
نیز حضرت عباس علیه السّلام برادر خود جعفر بن علی را برای کارزار در جلو خویش روانه کرد و هانی بن ثبیت که عبداللَّه بن علی را شهید کرده بود نیز او را شهید نمود. نصر بن مزاحم می گوید:
ص: 38
شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام: أَنَّ خَوْلِیَّ بْنَ یَزِیدَ الْأَصْبَحِیَّ قَتَلَ جَعْفَرَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام.
ثم قال و محمد الأصغر بن علی بن أبی طالب و أمه أم ولد- حدثنی أحمد بن عیسی عن حسین بن نصر عن أبیه عن عمرو بن شمر عن جابر عن أبی جعفر علیه السلام: و حدثنی أحمد بن أبی شیبة عن أحمد بن الحارث عن المدائنی: أن رجلا من تمیم من بنی أبان بن دارم قتله رضوان الله علیه.
قال و قد ذکر محمد بن علی بن حمزة أنه قتل یومئذ إبراهیم بن علی بن أبی طالب علیه السلام و أمه أم ولد و ما سمعت بهذا عن غیره و لا رأیت لإبراهیم فی شی ء من کتب الأنساب ذکرا- و ذکر یحیی بن الحسن أن أبا بکر بن عبید الله الطلحی حدثه عن أبیه: أن عبید الله بن علی قتل مع الحسین و هذا خطأ و إنما قتل عبید الله یوم المذار قتله أصحاب المختار و قد رأیته بالمذار(1).
و قال کان العباس بن علی یکنی أبا الفضل و أمه أم البنین أیضا و هو أکبر ولدها و هو آخر من قتل من إخوته لأبیه و أمه فحاز مواریثهم (2) ثم تقدم فقتل فورثهم و إیاه عبید الله و نازعه فی ذلک عمه عمر بن علی فصولح علی شی ء أرضی به.
و کان العباس رجلا وسیما جمیلا یرکب الفرس المطهم و رجلاه یخطان فی الأرض و کان یقال له قمر بنی هاشم و کان لواء الحسین علیه السلام معه- حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ سَعِیدٍ عَنْ یَحْیَی بْنِ الْحَسَنِ عَنْ بَکْرِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنِ ابْنِ أَبِی أُوَیْسٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ: عَبَّأَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ أَصْحَابَهُ فَأَعْطَی رَایَتَهُ
ص: 39
خولی بن یزید اصبحی جعفر بن علی را شهید کرد. و محمّد اصغر بن علی بن ابی طالب را که مادرش ام ولد یعنی کنیز زر خرید بود، مردی از قبیله تمیم از طایفه بنی ابان بن دارم شهید کرد، رضوان اللَّه علیه.
محمّد بن علی بن حمزه می گوید: ابراهیم بن علی بن ابی طالب که مادرش ام ولد یعنی کنیز زر خرید بود، در روز عاشورا کشته شد. ولی من در کتب انساب ذکری از ابراهیم بن علی نیافتم. یحیی بن حسن می گوید: عبیداللَّه بن علی علیه السّلام با امام حسین علیه السّلام شهید شد. ولی این موضوع درست نیست، زیرا محمد بن علی بن حمزه می گوید: این عبیداللَّه بن علی در جنگ مذار (که شهری است بین واسط و بصره) شهید شد. یاران مختار او را کشتند و من او را در مذار دیدم.
کنیه حضرت عباس بن علی بن ابی طالب علیه السّلام، ابا الفضل و مادرش ام البنین بود. حضرت عباس علیه السّلام بزرگ ترین فرزند ام البنین بود که بعد از برادران پدر و مادری خود شهید گردید. حضرت عباس ارث برادران خود را برد و سپس شهید شد. بعد از آن بزرگوار عبیداللَّه بن عباس ارث پدر و عموهای خود را برد. عموی عبیداللَّه که عمر بن علی بود راجع به ارث آنان با عبیداللَّه منازعه نمود و به یک مقدار مال با یکدیگر صلح و سازش نمودند.
حضرت عباس علیه السّلام مردی نیک صورت و زیبا بود. هنگامی که سوار اسب بسیار عالی و تنو مند می شد، پاهای مبارکش به زمین کشیده می شد. به او قمر بنی هاشم گفته می شد و پرچم امام حسین علیه السّلام با آن بزرگوار بود. حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام می فرماید: موقعی که امام حسین علیه السّلام لشکر خود را برای جهاد در راه خدا مهیا کرد، پرچم را به دست
ص: 39
أَخَاهُ الْعَبَّاسَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ عِیسَی عَنْ حُسَیْنِ بْنِ نَصْرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: أَنَّ زَیْدَ بْنَ رُقَادٍ وَ حَکِیمَ بْنَ الطُّفَیْلِ الطَّائِیَّ قَتَلَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِیٍّ علیه السلام وَ کَانَتْ أُمُّ الْبَنِینِ أُمَّ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةِ الْإِخْوَةِ الْقَتْلَی تَخْرُجُ إِلَی الْبَقِیعِ فَتَنْدُبُ بَنِیهَا أَشْجَی نُدْبَةٍ وَ أَحْرَقَهَا فَیَجْتَمِعُ النَّاسُ إِلَیْهَا یَسْمَعُونَ مِنْهَا فَکَانَ مَرْوَانُ یَجِی ءُ فِیمَنْ یَجِی ءُ لِذَلِکَ فَلَا یَزَالُ یَسْمَعُ نُدْبَتَهَا وَ یَبْکِی- ذَکَرَ ذَلِکَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ حَمْزَةَ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی الْجُهَنِیِّ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام(1).
قالوا و کان العباس السقاء قمر بنی هاشم صاحب لواء الحسین علیه السلام و هو أکبر الإخوان مضی یطلب الماء فحملوا علیه و حمل علیهم و جعل یقول:
لا أرهب الموت إذا الموت رقا(2)***حتی أواری فی المصالیت لقی
نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا***إنی أنا العباس أغدو بالسقا
و لا أخاف الشر یوم الملتقی
ففرقهم فکمن له زید بن ورقاء(3)من وراء نخلة و عاونه حکیم بن الطفیل السنبسی فضربه علی یمینه فأخذ السیف بشماله و حمل و هو یرتجز:
و الله إن قطعتم یمینی***إنی أحامی أبدا عن دینی
و عن إمام صادق الیقین***نجل النبی الطاهر الأمین
فقاتل حتی ضعف فکمن له الحکم بن الطفیل الطائی من وراء نخلة فضربه علی شماله فقال:
یا نفس لا تخشی من الکفار***و أبشری برحمة الجبار
ص: 40
برادرش حضرت عباس داد. حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام می فرماید: زید بن رقاد و حکیم بن طفیل طایی، حضرت عباس علیه السّلام را شهید کردند. ام البنین که مادر این چهار جوان بود، بعد از شهید شدن ایشان متوجه بقیع می شد و با جانگدازترین صدا برای آنان ناله و ندبه می کرد. مردم در اطراف او جمع می شدند و ناله وی را می شنیدند و گریه می کردند. این موضوع از امام جعفر صادق علیه السّلام نقل شده است.(1)
حضرت عباس علیه السّلام سقاء و قمر بنی هاشم و پرچمدار امام حسین علیه السّلام و بزرگ ترین برادران خود بود. وقتی عباس علیه السّلام رفت تا آب بیاورد، لشکر دشمن به آن بزرگوار حمله کردند و او نیز به آن گروه حمله ور شد و این رجز را خواند:
هنگامی که مرگ با من رو به رو شود، باکی از آن ندارم تا این که در میان دلاوران داخل شوم
جان من به فدای جان برگزیده طیب و طاهر باد. من همان عباس هستم که آب برای فرزندان امام حسین علیه السّلام می برم
و در روز جنگ از شرّ دشمن خوفی ندارم
حضرت عباس آن لشکر را پراکنده نمود. زید بن ورقا در پشت درخت خرمایی کمین نمود و حکیم بن طفیل سنبسی او را امداد کرد تا دست راست آن حضرت را جدا کرد. آن بزرگوار شمشیر را به دست چپ گرفت و پس از این که به دشمن حمله نمود، این رجز را خواند:
به خدا قسم اگر دست راستم را قطع کنید، من دائما از دین خویشتن حمایت می نمایم
و از امامی که صدق او یقین است و نسل پیامبر پاک و امین می باشد، دفاع می کنم
سپس آن بزرگ مرد وفادار به قدری کارزار کرد که ناتوان شد. حکیم بن طفیل در پشت نخله ای کمین نمود و دست چپ آن حضرت را قطع کرد و آن حضرت این رجز را خواند:
ای جان من! از کفار ترسان مباش! بشارت باد تو را به رحمت خدا
ص: 40
مع النبی السید المختار***قد قطعوا ببغیهم یساری
فأصلهم یا رب حر النار
فضربه ملعون بعمود من حدید فقتله فلما رآه الحسین علیه السلام صریعا علی شاطئ الفرات بکی و أنشأ یقول:
تعدیتم یا شر قوم ببغیکم***و خالفتم دین النبی محمد
أ ما کان خیر الرسل أوصاکم بنا***أ ما نحن من نجل النبی المسدد
أ ما کانت الزهراء أمی دونکم***أ ما کان من خیر البریة أحمد
لعنتم و أخزیتم بما قد جنیتم***فسوف تلاقوا حر نار توقد
أقول: و فی بعض تألیفات أصحابنا أن العباس لما رأی وحدته علیه السلام أتی أخاه و قال یا أخی هل من رخصة فبکی الحسین علیه السلام بکاء شدیدا ثم قال یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی (1)
فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاةِ وَ أُرِیدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِینَ.
فَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ فذهب العباس و وعظهم و حذرهم فلم ینفعهم فرجع إلی أخیه فأخبره فسمع الأطفال ینادون العطش العطش فرکب فرسه و أخذ رمحه و القربة و قصد نحو الفرات فأحاط به أربعة آلاف ممن کانوا موکلین بالفرات و رموه بالنبال فکشفهم و قتل منهم علی ما روی ثمانین رجلا حتی دخل الماء.
فلما أراد أن یشرب غرفة من الماء ذکر عطش الحسین و أهل بیته فرمی الماء و ملأ القربة(2)
و حملها علی کتفه الأیمن و توجه نحو الخیمة فقطعوا علیه
ص: 41
تو با آن پیغمبری هستی که بزرگ و برگزیده است. دشمنان به ظلم دست چپ مرا قطع کردند
پروردگارا! حرارت آتش دوزخ را به آنان برسان!
ناگاه شخص ملعونی با عمود آهنین به آن حضرت زد و او را شهید کرد. هنگامی که امام حسین علیه السّلام عباس را دید که در کنار فرات به خاک افتاده است، گریان شد و این مرثیه را خواند:
ای بدترین گروه! شما به وسیله ظلم و ستم خود دشمنی کردید و با دین پیامبر یعنی حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله مخالفت نمودید
آیا نه چنین است که بهترین پیغمبران درباره ما توصیه و سفارش کرده است؟ آیا ما از نسل پیامبری که درستکار و بزرگوار است نیستیم؟
آیا مادر من فاطمه زهرا نیست؟ آیا حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله بهترین مردم نیست؟
شما به واسطه این جنایتی که مرتکب گردیدی، ملعون و رسوا شدید و به زودی گرمی آتشی شعله ور را خواهید دید
مؤلف: در بعضی از تألیفات علمای شیعه نقل شده که هنگامی که عباس علیه السّلام تنهایی حضرت ابی عبداللَّه الحسین را دید، به حضور آن حضرت آمد و گفت: یا أخاه! آیا رخصت جهاد به من می دهی؟ امام حسین علیه السّلام بعد از این که گریه شدیدی کرد فرمود: ای برادر! تو پرچمدار من هستی، هنگامی که شهید شوی لشکر من متفرق خواهند شد. عباس علیه السّلام گفت: سینه ام تنگ شده و از زندگی خسته شده ام. می خواهم از این گروه ستم کیش خونخواهی کنم.
پس امام حسین علیه السّلام فرمود: مقداری آب از برای این کودکان طلب کن. پس عباس رفت و آن مردم گمراه را موعظه نمود و از این جنایت بر حذر داشت، ولی اثری نکرد. عباس به سوی امام حسین مراجعت کرد و آن حضرت را آگاه نمود. ناگاه شنید که کودکان فریاد می زنند: العطش! العطش! حضرت عباس علیه السّلام بر اسب خود سوار شد و نیزه و مشک را برداشت و به سوی فرات تاخت. تعداد چهار هزار نفر که موکل آب فرات بودند، آن بزرگ مرد را محاصره و تیرباران کردند، ولی او لشکر را شکافت و بنا بر آنچه که روایت شده، تعداد هشتاد نفر از دشمن را کشت تا بر سر آب رسید.
وقتی خواست مشتی آب بیاشامد، به یاد تشنگی امام حسین علیه السّلام و اهل بیت آن حضرت افتاد و آب را ریخت. پس از این که مشک را پر از آب کرد و به دوش راست خود انداخت، متوجه خیمه ها گردید. دشمنان
ص: 41
الطریق و أحاطوا به من کل جانب فحاربهم حتی ضربه نوفل الأزرق علی یده الیمنی فقطعها فحمل القربة علی کتفه الأیسر فضربه نوفل فقطع یده الیسری من الزند فحمل القربة بأسنانه فجاءه سهم فأصاب القربة و أریق ماؤها ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره فانقلب عن فرسه و صاح إلی أخیه الحسین أدرکنی فلما أتاه رآه صریعا فبکی و حمله إلی الخیمة.
ثم قالوا و لما قتل العباس قال الحسین علیه السلام الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی.
قال ابن شهرآشوب ثم برز القاسم بن الحسین (1) و هو یرتجز و یقول:
إن تنکرونی فأنا ابن حیدرة***ضرغام آجام و لیث قسورة
علی الأعادی مثل ریح صرصرة***أکیلکم بالسیف کیل السندرة(2)
و ذکر هذا بعد أن ذکر القاسم بن الحسن سابقا و فیه غرابة(3).
قالوا ثم تقدم علی بن الحسین علیهما السلام و قال محمد بن أبی طالب و أبو الفرج و أمه لیلی بنت أبی مرة بن عروة بن مسعود الثقفی و هو یومئذ ابن ثمانی عشرة سنة و قال ابن شهرآشوب و یقال ابن خمس و عشرین سنة(4).
قالوا و رفع الحسین سبابته نحو السماء(5) و قال اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَی هَؤُلَاءِ
ص: 42
راه را بر آن حضرت بستند و او را از هر طرف محاصره کردند. حضرت عباس علیه السّلام با آنان کارزار کرد تا این که نوفل بن ازرق دست راست آن حضرت را قطع کرد. آن بزرگوار مشک را به دوش چپ انداخت و نوفل دست چپ وی را هم از بند جدا کرد. حضرت عباس علیه السّلام به ناچار مشک را به دندان گرفت. ناگاه تیری به طرف آن بزرگ مرد آمد و به مشک آب اصابت نموده، آب روی زمین ریخت. سپس تیر دیگری آمد و بر سینه مبارکش جای گرفت! پس از این جریان بود که از بالای اسب خود به زمین سقوط کرد و خطاب به برادرش حسین فریاد زد: یا اخا ادرکنی! وقتی امام حسین علیه السّلام آمد و آن حضرت را دید که از پای در آمده است، گریان شد و عباس را به خیمه برد.
هنگامی که حضرت عباس علیه السّلام شهید شد، امام حسین علیه السّلام فرمود: الان پشتم شکست و راه چاره ام قلیل و اندک شد .
ابن شهر آشوب می گوید: بعد از حضرت عباس، قاسم بن الحسن در حالی برای مبارزه در راه خدا قیام کرد که این رجز را می خواند:
اگر مرا نمی شناسید، من پسر حیدر کرار هستم که شیر بیشه و شیر ژیان بود
و برای دشمنان نظیر باد صرصر بود. من بر علیه دشمنان نظیر باد صرصری هستم (که آنان را نابود کند) من شما را مثل شیر ژیان از دم شمشیر می گذرانم
ذکر این موضوع بعد از این که ماجرای قاسم بن الحسن را سابقا ذکر نمودیم، غریب و بعید است.
گفته اند که سپس علی بن الحسین علیه السّلام جلو آمد. محمّد بن ابی طالب و ابوالفرج نوشته اند که مادر علی بن الحسین، لیلی دختر ابو مرة بن عروة بن مسعود ثقفی بود. وی در آن روز جوانی هجده ساله بود. ابن شهر آشوب می گوید: جوانی بیست و پنج ساله بود.(1)
گفته اند که امام حسین علیه السّلام انگشت سبابه و به قولی محاسن شریف خود را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: بار خدایا! بر این گروه شاهد باش،
ص: 42
الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ کُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَی نَبِیِّکَ نَظَرْنَا إِلَی وَجْهِهِ اللَّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَکَاتِ الْأَرْضِ وَ فَرِّقْهُمْ تَفْرِیقاً وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزِیقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قِدَداً وَ لَا تُرْضِ الْوُلَاةَ عَنْهُمْ أَبَداً فَإِنَّهُمْ دَعَوْنَا لِیَنْصُرُونَا ثُمَّ عَدَوْا عَلَیْنَا یُقَاتِلُونَنَا.
ثُمَّ صَاحَ الْحُسَیْنُ بِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ مَا لَکَ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ وَ لَا بَارَکَ اللَّهُ لَکَ فِی أَمْرِکَ وَ سَلَّطَ عَلَیْکَ مَنْ یَذْبَحُکَ بَعْدِی عَلَی فِرَاشِکَ کَمَا قَطَعْتَ رَحِمِی وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرَابَتِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ رَفَعَ الْحُسَیْنُ علیه السلام صَوْتَهُ وَ تَلَا إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ- ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ثم حمل علی بن الحسین علی القوم و هو یقول:
أنا علی بن الحسین بن علی***من عصبة جد أبیهم النبی
و الله لا یحکم فینا ابن الدعی***أطعنکم بالرمح حتی ینثنی
أضربکم بالسیف أحمی عن أبی***ضرب غلام هاشمی علوی
فلم یزل یقاتل حتی ضج الناس من کثرة من قتل منهم و روی أنه قتل علی عطشه مائة و عشرین رجلا ثم رجع إلی أبیه و قد أصابته جراحات کثیرة فقال یا أبه العطش قد قتلنی و ثقل الحدید أجهدنی فهل إلی شربة من ماء سبیل أتقوی بها علی الأعداء فبکی الحسین علیه السلام و قال یا بنی یعز علی محمد و علی علی بن أبی طالب و علی أن تدعوهم فلا یجیبوک و تستغیث بهم فلا یغیثوک یا بنی هات لسانک فأخذ بلسانه فمصه و دفع إلیه خاتمه و قال امسکه فی فیک و ارجع إلی قتال عدوک فإنی أرجو أنک لا تمسی حتی یسقیک جدک بکأسه الأوفی شربة لا تظمأ بعدها أبدا فرجع إلی القتال و هو یقول:
الحرب قد بانت لها الحقائق***و ظهرت من بعدها مصادق
و الله رب العرش لا نفارق***جموعکم أو تغمد البوارق
ص: 43
زیرا جوانی برای مبارزه ایشان قیام کرد که از لحاظ خلقت و اخلاق شبیه ترین مردم است به رسول تو. هر گاه ما مشتاق دیدار پیامبر تو می شدیم، به جمال اکبر نظر می کردیم. پروردگارا! ایشان را از برکات زمین محروم کن! و آنان را به نحو مخصوصی پراکنده نما و پرده اسرار ایشان را پاره کن، آنان را دچار اختلاف و راه های مختلف نما، والیان امر را از ایشان راضی مفرما. زیرا اینان ما را دعوت کردند که یار و ناصر ما باشند، بلکه بر عکس، با ما قتال می نمایند.
پس از این جریان، امام حسین علیه السّلام خطاب به ابن سعد فریاد زد و فرمود: تو را چه شده! خدا رحم تو را قطع کند و امر تو را مبارک ننماید و شخصی را بر تو مسلط نماید که تو را بعد از من، در میان رختخوابت ذبح کند! همچنان که تو رحم مرا قطع کردی و قرابتی را که با پیغمبر خدا دارم مراعات نکردی. سپس امام علیه السّلام این آیه را با صدای بلند تلاوت کرد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ. ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.»(1) {به یقین، خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برتری داده است. فرزندانی که بعضی از آنان از [نسل] بعضی دیگرند، و خداوند شنوای داناست.}
یعنی حقا که خدا حضرت آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر مردم عالم برگزید. ذریه ای هستند که بعضی از آنان از بعض دیگرند. و خدا شنونده و دانا است.
سپس حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام بر آن گروه حمله کرد و این رجز را می خواند:
من علی بن الحسین بن علی علیهم السّلام می باشم؛ من از گروهی هستم که جد پدرشان پیامبر اسلام است
به خدا قسم که پسر زنازاده در میان ما حکومت نخواهد کرد. من شما را با این نیزه به قدری می زنم که نوک آن بر گردد
من شما را با شمشیر می زنم و از پدر خویشتن حمایت می کنم، من شما را نظیر جوان هاشمی و علوی می زنم
وی همچنان قتال می کرد تا این که مردم به علت کثرت نفراتی که از آنان کشته می شد، دچار ضجه شدند. روایت شده که آن بزرگوار با این که عطشان بود، تعداد یک صد و بیست نفر مرد را از لشکر یزید کشت. سپس در حالی نزد پدرش مراجعت نمود که زخم های فراوانی برداشته بود. او به امام حسین علیه السّلام گفت: پدر جان! عطش مرا کشت و سنگینی آهن مرا دچار رنج نموده است. آیا برای به دست آوردن یک جرعه آب راهی هست که من به وسیله آشامیدن آن قوی شوم و بر دشمنان مسلط شوم؟ امام حسین علیه السّلام پس از این که گریه کرد، فرمود: ای پسر عزیزم! بر محمّد و علی بن ابی طالب و من ناگوار است که تو ایشان را به یاری خود بخوانی و جواب تو را ندهند؛ تو استغاثه کنی و به داد تو نرسند. ای پسر عزیزم، زبان خود را بیاور! سپس زبان وی را مکید و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار و متوجه قتال با دشمن خود شو. زیرا من امیدوارم امروز را شب نکنی تا این که جدت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله تو را با جرعه کاملی سیراب کند که بعد از آن تشنه نشوی. حضرت علی اکبر علیه السّلام برای قتال با دشمنان برگشت و این رجز را خواند:
حقا که حقایق جنگ واضح شد و نمونه هایی برای حقایق قتال ظاهر گردید
به آن خدایی که پروردگار عرش است ما از شما مفارقت نمی کنیم، مگر این که شمشیرهای درخشنده را غلاف کنید
ص: 43
فلم یزل قتل تمام المائتین ثم ضربه منقذ بن مرة العبدی (1) علی مفرق رأسه ضربة صرعته و ضربه الناس بأسیافهم ثم اعتنق فرسه فاحتمله الفرس إلی عسکر الأعداء فقطعوه بسیوفهم إربا إربا.
فلما بلغت الروح التراقی قال رافعا صوته یا أبتاه هذا جدی رسول الله صلی الله علیه و آله قد سقانی بکأسه الأوفی شربة لا أظمأ بعدها أبدا و هو یقول العجل العجل فإن لک کأسا مذخورة حتی تشربها الساعة فصاح الحسین علیه السلام و قال قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَی الرَّحْمَنِ وَ عَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَی انْتِهَاکِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَی الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَا.
قال حمید بن مسلم فکأنی أنظر إلی امرأة خرجت مسرعة کأنها الشمس الطالعة تنادی بالویل و الثبور و تقول یا حبیباه یا ثمرة فؤاداه یا نور عیناه فسألت عنها فقیل هی زینب بنت علی علیهما السلام و جاءت و انکبت علیه فجاء الحسین فأخذ بیدها فردها إلی الفسطاط و أقبل علیه السلام بفتیانه و قال احملوا أخاکم فحملوه من مصرعه فجاءوا به حتی وضعوه عند الفسطاط الذی کانوا یقاتلون أمامه.
و قال المفید و ابن نما بعد ذلک ثم رمی رجل من أصحاب عمر بن سعد یقال له عمرو بن صبیح عبد الله بن مسلم بن عقیل بسهم فوضع عبد الله یده علی جبهته یتقیه فأصاب السهم کفه و نفذ إلی جبهته فسمّرها به فلم یستطع تحریکها ثم انحنی علیه آخر برمحه فطعنه فی قلبه فقتله.
و حمل عبد الله بن قطبة الطائی علی عون بن عبد الله بن جعفر بن أبی طالب فقتله و حمل عامر بن نهشل التمیمی علی محمد بن عبد الله بن جعفر بن أبی طالب فقتله و شد عثمان بن خالد الهمدانی علی عبد الرحمن بن عقیل بن أبی طالب فقتله (2).
ص: 44
وی همچنان مشغول قتال بود تا تعداد دویست نفر را به قتل رسانید. سپس منقذ بن مرّه عبدی ضربتی بر فرق مبارکش زد که وی را از پای در آورد و مابقی لشکر نیز آن حضرت را هدف شمشیرهای خود قرار دادند. پس از این جریان دست به گردن اسب خود در آورد و اسبش او را به طرف لشکر دشمن برد و دشمنان بدن وی را قطعه قطعه کردند.
هنگامی که روح مبارکش به حلق مقدسش رسید، با صدای بلند فرمود: پدر جان! این جدم پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که مرا با جام آبی سیراب نمود که بعد از آن ابدا تشنه نخواهم شد. جدم رسول خدا می فرماید: العجل العجل! زیرا یک جام آب برای تو ذخیره شده است که الساعه آن را خواهی آشامید. امام حسین علیه السّلام پس از این که صیحه ای کشید فرمود: خدا بکشد آن گروهی را که تو را شهید کردند! چه چیزی این جرات را به آنان داد که بر علیه خدا و رسول قیام نمودند و نسبت به پیغمبر خدا هتک حرمت کردند؟ بعد از تو دنیا نابود شود!
حمید بن مسلم می گوید: گویا من نظر می کنم به زنی که چون خورشید درخشان بود با سرعت از خیمه خارج شد و صدا به وا ویلا بلند کرد و گفت: ای حبیب من! ای میوه قلب من! ای نور چشم من! من پرسیدم که این زن کیست؟ گفته شد که زینب دختر علی علیه السّلام است. آن بانو آمد و خود را روی نعش علی اکبر انداخت. امام آمد و دست او را گرفته به جانب خیمه بازگردانید. سپس امام علیه السّلام متوجه جوانان خود شد و فرمود: برادر خود را به سوی خیمه حمل کنید. ایشان جنازه علی اکبر را از محل شهادتش آوردند و نزد آن خیمه ای نهادند که در جلو آن قتال می کردند.
شیخ مفید و ابن نما می نگارند: پس از این جریان، مردی از لشکر ابن سعد که او را عمرو بن صبیح می گفتند، عبداللَّه بن مسلم بن عقیل را هدف تیر قرار داد. عبداللَّه دست خود را به پیشانی خویش نهاد تا از تیر جلوگیری کند، ولی تیر کف دستش را سوراخ و در پیشانی مبارکش نفوذ کرد و دست او را به نحوی به پیشانی اش دوخت که نتوانست دست خود را حرکت دهد. سپس شخص دیگری آمد و به نحوی نیزه خود را در قلب آن کودک فرو برد که وی را شهید نمود. عبداللَّه بن قطبه طائی حمله کرد و عون بن عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب را شهید نمود. عامر بن نهشل تمیمی حمله کرد و محمّد بن عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب را کشت. عثمان بن خالد همدانی بر جست و عبدالرحمن بن عقیل بن ابی طالب را شهید کرد.(1)
ص: 44
وَ قَالَ أَبُو الْفَرَجِ فِی الْمَقَاتِلِ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ سَعِیدٍ عَنْ یَحْیَی بْنِ الْحَسَنِ عَنْ بَکْرِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ إِدْرِیسَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام: أَنَّ أَوَّلَ قَتِیلٍ قُتِلَ مِنْ وُلْدِ أَبِی طَالِبٍ مَعَ الْحُسَیْنِ ابْنُهُ عَلِیٌّ- وَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ سَعِیدٍ عَنْ یَحْیَی بْنِ الْحَسَنِ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْبَصْرِیِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مَهْدِیٍّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ عَنْ سَعِیدِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ: لَمَّا بَرَزَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنَ إِلَیْهِمْ أَرْخَی الْحُسَیْنُ علیه السلام عَیْنَیْهِ فَبَکَی ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ فَکُنْ أَنْتَ الشَّهِیدَ عَلَیْهِمْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ الْخَلْقِ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَجَعَلَ یَشُدُّ عَلَیْهِمْ ثُمَّ یَرْجِعُ إِلَی أَبِیهِ فَیَقُولُ یَا أَبَهْ الْعَطَشَ فَیَقُولُ لَهُ الْحُسَیْنُ اصْبِرْ حَبِیبِی فَإِنَّکَ لَا تُمْسِی حَتَّی یَسْقِیَکَ رَسُولُ اللَّهِ بِکَأْسِهِ وَ جَعَلَ یَکُرُّ کَرَّةً بَعْدَ کَرَّةٍ حَتَّی رُمِیَ بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِی حَلْقِهِ فَخَرَقَهُ وَ أَقْبَلَ یَتَقَلَّبُ فِی دَمِهِ ثُمَّ نَادَی یَا أَبَتَاهْ عَلَیْکَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَیْنَا وَ شَهَقَ شَهْقَةً فَارَقَ الدُّنْیَا(1).
قال أبو الفرج علی بن الحسین هذا هو الأکبر و لا عقب له و یکنی أبا الحسن و أمه لیلی بنت أبی مرة بن عروة بن مسعود الثقفی و هو أول من قتل فی الوقعة و إیاه عنی معاویة فی الخبر الذی- حدثنی به محمد بن محمد بن سلیمان عن یوسف بن موسی القطان عن جریر عن مغیرة قال: قال معاویة من أحق الناس بهذا الأمر قالوا أنت قال لا أولی الناس بهذا الأمر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله و فیه شجاعة بنی هاشم و سخاء بنی أمیة و زهو ثقیف.
و قال یحیی بن الحسن العلوی و أصحابنا الطالبیون یذکرون أن المقتول لأم ولد و أن الذی أمه لیلی هو جدهم و ولد فی خلافة عثمان (2).
ثم قالوا و خرج غلام و بیده عمود(3)
من تلک الأبنیة و فی أذنیه درتان
ص: 45
ابوالفرج در کتاب مقاتل از قول سعید بن ثابت می نویسد: هنگامی که علی بن الحسین علیه السّلام به سوی مبارزه با دشمنان رفت، امام علیه السّلام چشمان خود را پر از اشک و گریه کرد و فرمود: بار خدایا! تو بر این مردم شاهد باش، زیرا جوانی برای مبارزه با آنان رفت که شبیه ترین مردم است به رسول تو صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم. حضرت علی اکبر علیه السّلام بر آن گروه حمله می کرد و به طرف پدر بزرگوارش بر می گشت و می گفت: پدر جان! العطش! امام حسین علیه السّلام به او می فرمود: ای حبیب من! صبر کن، زیرا تو امروز را شام نمی کنی تا جدت پیغمبر خدا تو را با جام خود سیراب نماید. حضرت علی اکبر مکررا مشغول جهاد می شد تا این که تیری به حلق مبارکش فرو رفت و آن را سوراخ نمود. آن بزرگوار در حالی که به خون خود غلطان بود، صدا زد: پدر جان! سلام بر تو باد! این جدم پیامبر خدا است که تو را سلام می رساند و می فرماید: تعجیل کن و نزد ما بیا! سپس ناله ای کرد و شهید شد و از دنیا رفت.(1)
ابوالفرج می نگارد: این علی بن الحسین علی اکبر بود و فرزندی به جای نگذاشت. کنیه وی ابوالحسن بود. مادرش لیلی دختر مرة بن عروة بن مسعود ثقفی بود. او اول کسی بود که در جنگ شهید شد. منظور معاویه، همین علی است که گفت: چه کسی در میان مردم به مقام خلافت سزاوارتر است؟ گفتند: تو. گفت: نه، بلکه سزاوارترین مردم برای این مقام علی بن الحسین بن علی است که شبیه جدش رسول خدا می باشد و شجاعت بنی هاشم و بخشش بنی امیه و جمال بنی ثقیف در وجود او است.
یحیی بن حسن علوی می گوید: طالبیون گفته اند که مادر آن علی بن الحسینی که شهید شد، ام ولد بود. و آن که مادرش لیلی بود، جد آنان بوده است و در زمان خلافت عثمان متولد شده بود.(2)
گفته اند که سپس غلامی، یعنی کودکی خارج شد که عمودی به دست و دو گوشواره لؤلؤ به گوش داشت.
ص: 45
و هو مذعور فجعل یلتفت یمینا و شمالا و قرطاه یتذبذبان فحمل علیه هانئ بن ثبیت فقتله فصارت شهربانو تنظر إلیه و لا تتکلم کالمدهوشة.
ثم التفت الحسین عن یمینه فلم یر أحدا من الرجال و التفت عن یساره فلم یر أحدا فخرج علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام و کان مریضا لا یقدر أن یقل سیفه و أم کلثوم تنادی خلفه یا بنی ارجع فقال یَا عَمَّتَاهْ ذَرِینِی أُقَاتِلْ بَیْنَ یَدَیِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام یَا أُمَّ کُلْثُومٍ خُذِیهِ لِئَلَّا تَبْقَی الْأَرْضُ خَالِیَةً مِنْ نَسْلِ آلِ مُحَمَّدٍ صلوات الله علیهم.
و لما فجع الحسین بأهل بیته و ولده و لم یبق غیره و غیر النساء و الذراری نادی هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُو اللَّهَ فِی إِغَاثَتِنَا وَ ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِیلِ فَتَقَدَّمَ علیه السلام إِلَی بَابِ الْخَیْمَةِ فَقَالَ نَاوِلُونِی عَلِیّاً ابْنِیَ الطِّفْلَ حَتَّی أُوَدِّعَهُ فَنَاوَلُوهُ الصَّبِیَّ.
و قال المفید دعا ابنه عبد الله (1)
قالوا فجعل یقبله و هو یقول وَیْلٌ لِهَؤُلَاءِ الْقَوْمِ إِذَا کَانَ جَدُّکَ مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَی خَصْمَهُمْ و الصبی فی حجره إذ رماه حرملة بن کاهل الأسدی بسهم فذبحه فی حجر الحسین فتلقی الحسین دمه حتی امتلأت کفه ثم رمی به إلی السماء.
و قال السید ثم قال هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذَلِکَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَی الْأَرْضِ (2).
ص: 46
او در حالی که خائف بود، متوجه یمین و یسار خود بود و گوشواره هایش در حرکت بودند. ناگاه هانی بن ثبیت بر آن کودک حمله کرد و او را شهید نمود. شهربانو همچنان به او نظر می کرد و نظیر شخص مدهوش، تکلم نمی کرد.
پس از این جریان امام حسین علیه السّلام متوجه یمین و یسار خود شد و کسی را ندید. حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام یعنی زین العابدین که مریض بود خارج شد. آن حضرت قادر نبود که شمشیر بکشد. ام کلثوم به دنبال آن حضرت فریاد می زد: فرزندم برگرد! فرمود: ای عمه! بگذار تا در جلوی پسر پیغمبر خدا جهاد نمایم. امام حسین علیه السّلام به ام کلثوم فرمود: ای ام کلثوم! وی را بگیر که زمین از نسل آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خالی نماند .
هنگامی که امام حسین علیه السّلام مبتلا به مصیبت اهل بیت و فرزندان خود گردید و غیر از آن حضرت و زنان و کودکان کسی باقی نماند، فریاد زد: آیا دفاع کننده ای هست که از زنان و بچگان پیامبر خدا دفاع نماید؟ آیا یکتاپرستی هست که درباره ما از خدا خوف داشته باشد؟ آیا فریادرسی هست که برای فریادرسی ما به خدا امیدوار باشد؟ ناگاه صدای زنان به واویلا بلند شد! امام حسین علیه السّلام متوجه خیمه ها شد و فرمود: کودک مرا که علی نام دارد بیاورید تا او را وداع نمایم. آنان آن کودک را به آن حضرت دادند.
شیخ مفید می نویسد: امام حسین علیه السّلام پسرش عبداللَّه را خواست و همان طور که آن کودک را می بوسید، می فرمود: وای بر این گروه در آن موقعی که جدت پیغمبر خدا خصم آنان باشد! همان طور که آن کودک در کنار امام حسین علیه السّلام بود، حرملة بن کاهل اسدی او را هدف تیر قرار داد و وی را در کنار پدرش شهید کرد! امام حسین علیه السّلام خون گلوی آن کودک را می گرفت و به طرف آسمان می پاشید.
سید بن طاوس می گوید: امام حسین علیه السّلام فرمود: چون این مصیبت مرا خدا می بیند، برایم قابل تحمل است. امام محمّد باقر علیه السّلام می فرماید: یک قطره از آن خون به زمین بازنگشت.(1)
ص: 46
قالوا ثُمَّ قَالَ لَا یَکُونُ أَهْوَنَ عَلَیْکَ مِنْ فَصِیلٍ اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاْجَعْل ذَلِکَ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَنَا.
أقول: و فی بعض الکتب أن الحسین لما نظر إلی اثنین و سبعین رجلا من أهل بیته صرعی التفت إلی الخیمة و نَادَی یَا سُکَیْنَةُ یَا فَاطِمَةُ یَا زَیْنَبُ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلَامُ فَنَادَتْهُ سُکَیْنَةُ یَا أَبَهْ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟ فَقَالَ کَیْفَ لَا یَسْتَسْلِمُ مَنْ لَا نَاصِرَ لَهُ وَ لَا مُعِینَ فَقَالَتْ یَا أَبَهْ رُدَّنَا إِلَی حَرَمِ جَدِّنَا فَقَالَ هَیْهَاتَ لَوْ تُرِکَ الْقَطَا لَنَامَ فتصارخن النساء فسکتهن الحسین و حمل علی القوم.
و قال أبو الفرج و عبد الله بن الحسین و أمه الرباب بنت إمرئ القیس و هی التی یقول فیها أبو عبد الله الحسین:
لعمرک إننی لأحب دارا***تکون بها سکینة و الرباب
أحبهما و أبذل جلّ مالی***و لیس لعاتب عندی عتاب
و سکینة التی ذکرها ابنته من الرباب و اسم سکینة أمینة و إنما غلب علیها سکینة و لیس باسمها و کان عبد الله یوم قتل صغیرا جاءه نشابة و هو فی حجر أبیه فذبحته- حدثنی أحمد بن شبیب عن أحمد بن الحارث عن المدائنی عن أبی مخنف عن سلیمان بن أبی راشد عن حمید بن مسلم قال: دعا الحسین بغلام فأقعده فی حجره فرماه عقبة بن بشر فذبحه و حدثنی محمد بن الحسین الأشنانی بإسناده عمن شهد الحسین قال کان معه ابن له صغیر فجاء سهم فوقع فی نحره قال فجعل الحسین یمسح الدم من نحر لبته فیرمی به إلی السماء فما رجع منه شی ء و یَقُولُ اللَّهُمَّ لَا یَکُونُ أَهْوَنَ عَلَیْکَ مِنْ فَصِیلٍ (1).
ثُمَّ قَالُوا ثُمَّ قَامَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ رَکِبَ فَرَسَهُ وَ تَقَدَّمَ إِلَی الْقِتَالِ وَ هُوَ یَقُولُ:
کَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُوا***عَنْ ثَوَابِ اللَّهِ رَبِّ الثَّقَلَیْنِ
قَتَلُوا الْقَوْمُ عَلِیّاً وَ ابْنَهُ***حَسَنَ الْخَیْرِکَرِیمَ الْأَبَوَیْنِ
حَنَقاً مِنْهُمْ وَ قَالُوا أَجْمِعُوا***احْشُرُوا النَّاسَ إِلَی حَرْبِ الْحُسَیْنِ
ص: 47
گفته اند که امام حسین علیه السّلام به آن کودک فرمود: تو از بچه ناقه صالح کمتر نیستی! پروردگارا! اگر یاری کردن را از ما گرفته ای، پس این عمل را برای ما خیر و صلاح قرار بده.
مؤلف: در بعضی از کتب می نگارند: هنگامی که امام حسین علیه السّلام دید که تعداد هفتاد و دو نفر مرد از اهل بیتش شهید شده اند، متوجه خیمه ها شد و فرمود: ای سکینه! ای فاطمه! ای زینب! ای ام کلثوم! من هم رفتم، خداحافظ! سکینه فریاد زد: پدر جان! آیا تو نیز تسلیم موت شده ای؟ فرمود: چگونه تسلیم موت نشود کسی که یار و معینی ندارد؟ گفت: پدر جان! پس ما را به سوی حرم جدمان پیامبر خدا باز گردان. فرمود: هیهات اگر مرغ قطا را رها می کردند که می خوابید! ناگاه زنان صدا به گریه و ناله بلند کردند و امام حسین ایشان را ساکت کرد و بر آن گروه ستمکار حمله ور شد.
ابوالفرج می گوید: مادر عبداللَّه بن الحسین، رباب دختر امروء القیس است که امام حسین درباره اش می فرماید:
به جان تو قسم من آن خانه ای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند
من ایشان را دوست دارم و بیشتر مال خود را برای آنان بذل و بخشش می کنم و کسی نمی تواند مرا مورد عتاب قرار دهد
این سکینه ای که امام حسین ذکر نموده، از رباب است. نام این سکینه، امینه بود. کلمه سکینه که غالبا به آن بانو گفته می شد، نام او نبوده است. عبداللَّه در آن روزی که شهید شد کوچک بود و همان طور که عبداللَّه در کنار پدرش بود، تیری آمد و او را ذبح کرد.
حمید بن مسلم می گوید: امام حسین علیه السّلام کودکی را خواست و او را در کنار خود جای داد و عقبة بن بشر تیری رها کرد و او را ذبح نمود. و نیز از شخصی که ناظر به مصائب امام حسین علیه السّلام بود نقل می کند که گفت: تیری به گلوی کودک کوچکی که با امام حسین علیه السّلام بود اصابت کرد و او را شهید نمود و امام حسین علیه السّلام خون ها را از گلوی او می گرفت و به طرف آسمان می پاشید و قطره ای از آنها باز نمی گشت. امام حسین علیه السّلام می فرمود: پروردگارا! این کودک من از بچه ناقه صالح نزد تو کمتر نیست!(1)
سپس امام حسین علیه السّلام بر اسب خود سوار و متوجه قتال گردید، در حالی که آن حضرت این اشعار را می خواند:
این گروه کافر شدند و از قدیم الایام از ثواب خدایی که پروردگار ثقلین است بیزارند
این قوم علی و پسرش حسنِ نیک را که والدینش بزرگوارند کشتند، از شدت خشم و گفتند: جمع شوید و مردم را برای جنگ با حسین مجتمع کنید!
ص: 47
یَا لَقَوْمٍ مِنْ أُنَاسٍ رُذَّلٍ***جَمَعَ الْجَمْعَ لِأَهْلِ الْحَرَمَیْنِ
ثُمَّ سَارُوا وَ تَوَاصَوْا کُلُّهُمْ***بِاجْتِیَاحِی لِرِضَاءِ الْمُلْحِدِینَ (1)
لَمْ یَخَافُوا اللَّهَ فِی سَفْکِ دَمِی***لِعُبَیْدِ اللَّهِ نَسْلِ الْکَافِرِینَ
وَ ابْنِ سَعْدٍ قَدْ رَمَانِی عَنْوَةً***بِجُنُودٍ کَوُکُوفِ الْهَاطِلِینَ
لَا لِشَیْ ءٍ کَانَ مِنِّی قَبْلَ ذَا***غَیْرَ فَخْرِی بِضِیَاءِ النَّیِّرَیْنِ
بِعَلِیِّ الْخَیْرِ مِنْ بَعْدِ النَّبِیِ***وَ النَّبِیِّ الْقُرَشِیِّ الْوَالِدَیْنِ
خِیرَةِ اللَّهِ مِنَ الْخَلْقِ أَبِی***ثُمَّ أُمِّی فَأَنَا ابْنُ الْخَیِّرَیْنِ
فِضَّةٌ قَدْ خَلَصَتْ مِنْ ذَهَبٍ***فَأَنَا الْفِضَّةُ وَ ابْنُ الذَّهَبَیْنِ
مَنْ لَهُ جَدٌّ کَجَدِّی فِی الْوَرَی***أَوْ کَشَیْخِی فَأَنَا ابْنُ الْعَلَمَیْنِ
فَاطِمُ الزَّهْرَاءُ أُمِّی وَ أَبِی***قَاصِمُ الْکُفْرِ بِبَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ
عَبَدَ اللَّهَ غُلَاماً یَافِعاً***وَ قُرَیْشٌ یَعْبُدُونَ الْوَثَنَیْنِ
یَعْبُدُونَ اللَّاتَ وَ الْعُزَّی مَعاً***وَ عَلِیٌّ کَانَ صَلَّی الْقِبْلَتَیْنِ
فَأَبِی شَمْسٌ وَ أُمِّی قَمَرٌ***فَأَنَا الْکَوْکَبُ وَ ابْنُ الْقَمَرَیْنِ
وَ لَهُ فِی یَوْمِ أُحُدٍ وَقْعَةٌ***شَفَتِ الْغِلَّ بِفَضِّ الْعَسْکَرَیْنِ
ثُمَّ فِی الْأَحْزَابِ وَ الْفَتْحِ مَعاً***کَانَ فِیهَا حَتْفُ أَهْلِ الْفَیْلَقَیْنِ
فِی سَبِیلِ اللَّهِ مَا ذَا صَنَعَتْ***أُمَّةُ السَّوْءِ مَعاً بِالْعِتْرَتَیْنِ
عِتْرَةِ الْبَرِّ النَّبِیِّ الْمُصْطَفَی***وَ عَلِیِّ الْوَرْدِ یَوْمَ الْجَحْفَلَیْنِ (2)
ثُمَّ وَقَفَ علیه السلام قُبَالَةَ الْقَوْمِ وَ سَیْفُهُ مُصْلَتٌ فِی یَدِهِ آیِساً مِنَ الْحَیَاةِ عَازِماً عَلَی الْمَوْتِ
ص: 48
فریاد بر قومی که مردمانی رذل دارند و جمعیت را در مقابل اهل حرمین مکه و مدینه جمع کرده اند
سپس حرکت کردند و همه آنها توصیه کردند که به خاطر خشنودی آن دو ملحد مرا مستأصل کنند
از خدا در خصوص ریختن خون من نترسیدند، برای عبیداللهی که از نسل دو کافر است
و پسر سعد نحس، از روی قهر و حسد مرا تیرباران کرد، مثل بارانی که از دو طرف باریدن گیرد
نه از برای چیزی که از من پیش از آن به فعل آمده باشد که مستحق آن گشته باشم، غیر فخر من به روشنی دو نور فرقدین که نجم نبوت و کوکب ولایت است
که اتصال فخر من یکی به علی است که بهترین خلایق است بعد از نبی، و یکی دیگر به پیغمبری است که قرشی است از جانب پدر و مادر
بهترین خلق نزد خالق پدر من است، و باز مادر من پس من پسر دو بهتر باشم
نقره را که از طلا خالص می شود، منم نقره که پسر دو نوع طلای خالصم
کیست که او را جدی باشد مثل جد من در میان خلایق، یا همچو پدر من؟ پس من پسر شمس و قمرم
فاطمه زهرا مادر من است و پدر من شکننده شوکت کفر در بدر و حنین بود
در حالی که نوجوانی نورس بود خدا را پرستید، در حالی که قریش دو بت را می پرستیدند!
آنها لات و عزی را با هم می پرستیدند، در حالی که پدرم به دو قبله نماز خواند پس پدرم خورشید و مادرم ماه است؛ پس من ستاره و پسر خورشید و ماه هستم
و جرأت او در روز احد بود که رایت اسلام بعد از تفرقه هر دو لشکر، تسکین یافت و قرار گرفت
بعد از آن تفرقه، جمعیتِ احزاب و فتح مکه با هم از او شد که در آن مرگ اهل دو سپاه بود
در راه حق تعالی، چه بد حرکتی کردند امت بدکردار که با هم اتفاق کردند به قتل پسری که عترت پسندیده نبی است،
که عترت مصطفی است و عترت علی که مرتضی است، و ورود من در میان این دو مرد عظیم القدر است.(1)
سپس آن امام در حالی در مقابل آن گروه ایستاد که شمشیرش در دست داشت و از زندگی مأیوس و عازم موت بود.
ص: 48
وَ هُوَ یَقُولُ:
أَنَا ابْنُ عَلِیِّ الطُّهْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ***کَفَانِی بِهَذَا مَفْخَراً حِینَ أَفْخَرُ
وَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ أَکْرَمُ مَنْ مَضَی***وَ نَحْنُ سِرَاجُ اللَّهِ فِی الْخَلْقِ نَزْهَرُ
وَ فَاطِمُ أُمِّی مِنْ سُلَالَةِ أَحْمَدَ***وَ عَمِّی یُدْعَی ذَا الْجَنَاحَیْنِ جَعْفَرُ
وَ فِینَا کِتَابُ اللَّهِ أُنْزِلَ صَادِقاً***وَ فِینَا الْهُدَی وَ الْوَحْیُ بِالْخَیْرِ یُذْکَرُ
وَ نَحْنُ أَمَانُ اللَّهِ لِلنَّاسِ کُلِّهِمْ***نُسِرُّ بِهَذَا فِی الْأَنَامِ وَ نَجْهَرُ
وَ نَحْنُ وُلَاةُ الْحَوْضِ نَسْقِی وُلَاتَنَا***بِکَأْسِ رَسُولِ اللَّهِ مَا لَیْسَ یُنْکَرُ
وَ شِیعَتُنَا فِی النَّاسِ أَکْرَمُ شِیعَةٍ***وَ مُبْغِضُنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَخْسَرُ
أقول: روی فی الإحتجاج أنه لما بقی فردا لیس معه إلا ابنه علی بن الحسین علیهما السلام و ابن آخر فی الرضاع اسمه عبد الله أخذ الطفل لیودعه فإذا بسهم قد أقبل حتی وقع فی لبة الصبی فقتله فنزل عن فرسه و حفر للصبی بجفن سیفه و رمله بدمه و دفنه ثم وثب قائما و هو یقول إلی آخر الأبیات (1).
وَ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ ذَکَرَ أَبُو عَلِیٍّ السَّلَامِیُّ فِی تَارِیخِهِ أَنَّ هَذِهِ الْأَبْیَاتَ لِلْحُسَیْنِ علیه السلام مِنْ إِنْشَائِهِ وَ قَالَ لَیْسَ لِأَحَدٍ مِثْلُهَا:
فَإِنْ تَکُنِ الدُّنْیَا تُعَدُّ نَفِیسَةً***فَإِنَّ ثَوَابَ اللَّهِ أَعْلَی وَ أَنْبَلُ
وَ إِنْ تَکُنِ الْأَبْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ***فَقَتْلُ امْرِئٍ بِالسَّیْفِ فِی اللَّهِ أَفْضَلُ
وَ إِنْ تَکُنِ الْأَرْزَاقُ قِسْماً مُقَدَّراً***فَقِلَّةُ سَعْیِ الْمَرْءِ فِی الْکَسْبِ أَجْمَلُ
وَ إِنْ تَکُنِ الْأَمْوَالُ لِلتَّرْکِ جَمْعُهَا***فَمَا بَالُ مَتْرُوکٍ بِهِ الْمَرْءُ یَبْخَلُ
ثُمَّ إِنَّهُ دَعَا النَّاسَ إِلَی الْبِرَازِ فَلَمْ یَزَلْ یَقْتُلُ کُلَّ مَنْ دَنَا مِنْهُ مِنْ عُیُونِ الرِّجَالِ حَتَّی قَتَلَ مِنْهُمْ مَقْتَلَةً عَظِیمَةً ثُمَّ حَمَلَ علیه السلام عَلَی الْمَیْمَنَةِ وَ قَالَ
الْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعَارِ ثُمَّ عَلَی الْمَیْسَرَةِ وَ هُوَ یَقُولُ:
أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍ***آلَیْتُ أَنْ لَا أَنْثَنِی
أَحْمِی عِیَالاتِ أَبِی***أَمْضِی عَلَی دِینِ النَّبِی
ص: 49
آن حضرت این اشعار را می خواند:
من پسر علی هستم که طیب و طاهر و از آل هاشم است. همین موضوع در موقع فخریه کردن برای من کافی خواهد بود
جد من رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله است که بهترین گذشتگان می باشد. ما چراغ های خداییم که در میان مردم می درخشیم
فاطمه که سلاله احمد است مادر من است، عموی من جعفر می باشد که ذوالجناحین ( دارای دو بال) خوانده می شود
قرآن خدا به نحو صداقت در میان ما خاندان نازل شده است، هدایت و وحی خیر درباره ما ذکر می شود
ما برای کلیه مردم امان خداییم؛ ما در میان مردم بدین وسیله پنهان و آشکاریم.
ما والیان حوض کوثریم که دوستان خود را به وسیله جام رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله که ناشناخته نیست، سیراب می نماییم شیعیان ما در میان مردم گرامی ترین شیعه می باشند و افرادی که بغض ما را دارند، فردای قیامت دچار خسران و زیان خواهند بود
مؤلف: در کتاب احتجاج می نگارد: موقعی که امام حسین علیه السّلام تنها ماند و کسی غیر از علی بن الحسین و کودک دیگری که شیرخوار و نامش عبداللَّه بود باقی نمانده بود، امام علیه السّلام آن کودک را گرفت که او را وداع نماید. ناگاه تیری آمد و به گلوی وی اصابت نمود و او را شهید کرد. امام حسین علیه السّلام از اسب خود پیاده شد و با غلاف شمشیر قبری کند و آن کودک را با همان خون ها به خاک سپرد. سپس برخاست و اشعار سابق الذکر را خواند.(1)
محمّد بن ابی طالب می گوید: ابو علی سلامی در تاریخ خود می نویسد: این اشعار را خود حسین علیه السّلام انشاء کرد و احدی نظیر این اشعار را نسروده است:
اگر این طور باشد که دنیا نفیس به شمار برود، پس ثواب خدا اعلی و نیکوتر است
اگر بدن ها برای موت آفریده شده باشند، پس کشته شدن مرد در راه خدا افضل خواهد بود
اگر رزق و روزی ها تقسیم شده و مقدر باشند، پس قلت حرص مرد در کسب نیکوتر است
اگر جمیع اموال برای نهادن و رفتن است، پس چرا باید انسان نسبت به چیزی که آن را می گذارد و می رود بخل نماید؟
سپس حضرت ابی عبداللَّه آن گروه را برای مبارزه دعوت کرد و همچنان هر کسی را که از بزرگان لشکر کفر نزد خود می دید، به درک اسفل می فرستاد، تا این که قتال بسیار بزرگی کرد و بعد از آن به میمنه لشکر حمله نمود و فرمود:
مردن بهتر است از این که انسان مرتکب عمل عیب و عار شود پس از این عمل در حالی بر میسره لشکر حمله کرد که این اشعار را می خواند:
من حسین بن علی هستم، قسم خورده ام که از جهاد با کفار و گردان نشوم
من از اهل و عیال پدرم حمایت می کنم؛ من به دین پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله شهید می شوم
ص: 49
قال المفید و السید و ابن نما رحمهم الله و اشتد العطش بالحسین علیه السلام فرکب المسناة یرید الفرات و العباس أخوه بین یدیه فاعترضه خیل ابن سعد فرمی رجل من بنی دارم الحسین علیه السلام بسهم فأثبته فی حنکه الشریف فانتزع علیه السلام السهم و بسط یده تحت حنکه حتی امتلأت راحتاه من الدم ثم رمی به و قال اللَّهُمَّ إِنِّی أَشْکُو إِلَیْکَ مَا یُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِیِّکَ ثم اقتطعوا العباس عنه و أحاطوا به من کل جانب حتی قتلوه و کان المتولی لقتله زید بن ورقاء الحنفی و حکیم بن الطفیل السنبسی فبکی الحسین لقتله بکاء شدیدا(1).
قال السید ثم إن الحسین علیه السلام دعا الناس إلی البراز فلم یزل یقتل کل من برز إلیه حتی قتل مقتلة عظیمة و هو فی ذلک یقول:
الْقَتْلُ أَوْلَی مِنْ رُکُوبِ الْعَارِ***وَ الْعَارُ أَوْلَی مِنْ دُخُولِ النَّارِ
قال بعض الرواة فو الله ما رأیت مکثورا قط(2)
قد قتل ولده و أهل بیته و صحبه أربط جأشا منه و إن کانت الرجال لتشد علیه فیشد علیها بسیفه فتنکشف عنه انکشاف المعزی إذا شد فیها الذئب و لقد کان یحمل فیهم و قد تکملوا ألفا فینهزمون بین یدیه کأنهم الجراد المنتشر ثم یرجع إلی مرکزه و هو یقول لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ (3).
و قال ابن شهرآشوب و محمد بن أبی طالب و لم یزل یقاتل حتی قتل ألف رجل و تسعمائة رجل و خمسین رجلا سوی المجروحین فقال عمر بن سعد لقومه الویل لکم أ تدرون لمن تقاتلون هذا ابن الأنزع البطین هذا ابن قتال العرب فاحملوا علیه من کل جانب و کانت الرماة أربعة آلاف فرموه بالسهام فحالوا
ص: 50
شیخ مفید و سید بن طاوس و ابن نما رحمهم الله فرموده اند: هنگامی که عطش امام حسین علیه السّلام شدید شد، سوار بر اسبی شد که آن را «مسناة» می گفتند و در حالی متوجه فرات شد که حضرت عباس در جلوی آن بزرگوار بود. لشکر ابن سعد متعرض آن حضرت شدند و مردی از بنی دارم، تیری به جانب آن حضرت انداخت که به زیر چانه مقدسش اصابت نمود. امام علیه السّلام آن تیر را بیرون آورد و دست مبارک خود را زیر گلوی شریف خود گرفت، وقتی دو کف مقدسش پر از خون شدند، خون ها را به دور ریخت و فرمود: بار خدا! من از این عملی که با پسر دختر پیغمبر تو انجام می دهند به تو شکایت می کنم. سپس آن گروه تبهکار بین حضرت عباس و امام حسین علیهما السّلام جدایی انداختند و از هر طرفی حضرت عباس را احاطه کردند تا او را شهید نمودند. زید بن ورقاء حنفی و حکیم بن طفیل سنبسی متصدی قتل قمر بنی هاشم شدند. و امام حسین علیه السّلام برای شهید شدن وی به شدت گریست!(1)
سید بن طاوس می گوید: امام حسین پس از این مصیبت، دشمنان را برای مبارزه دعوت کرد و هر کسی که به آن حضرت نزدیک می شد او را می کشت، تا این که قتال عظیمی کرد و در آن حال این شعر را می خواند:
کشته شدن بر مرتکب شدن عار مقدم است و عار بر داخل شدن آتش جهنم حق تقدم دارد
بعضی از راویان گفته اند که به خدا قسم من هرگز شخص مغلوبی را ندیده بودم که فرزندان و اهل بیت و یارانش کشته شده باشند و او از امام حسین علیه السّلام برای جهاد قوی تر و شجاع تر باشد. هر گاه مردانی شجاع به آن حضرت حمله می کردند و آن حضرت بر آنان حمله می کرد، آنان نظیر بزی که گرگ بر او حمله ور شود فرار می کردند. تعداد آن گروه نابکار هزار نفر بود که امام علیه السّلام بر آنان حمله می کرد و ایشان نظیر ملخ از جلوی آن بزرگوار می گریختند! سپس به جایگاه خود باز می گشت و می فرمود: «لا حول و لا قوة الا باللَّه العلی العظیم!»(2)
ابن شهر آشوب و محمّد بن ابی طالب می نویسند: امام حسین علیه السّلام همچنان مشغول کارزار بود، تا این که غیر از مجروحین، تعداد یک هزار و نهصد و پنجاه نفر از لشکر کفر را به دوزخ فرستاد! عمر بن سعد که با این منظره مواجه شد به لشکر خود گفت: وای بر شما! آیا می دانید با چه کسی مقاتله می کنید؟ این بزرگ مرد فرزند دلاور انزع البطین (یعنی حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام) است ( که وسط سر مبارکش موی نداشته و شکمی فراخ داشته است). این بزرگ مرد پسر کشنده عرب می باشد. پس باید از هر طرف بر او حمله کنید! تیراندازان که تعداد آنان چهار هزار نفر بود، آن امام را هدف تیر قرار دادند تا این که
ص: 50
بینه و بین رحله (1).
وَ قَالَ ابْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ صَاحِبُ الْمَنَاقِبِ وَ السَّیِّدُ فَصَاحَ بِهِمْ وَیْحَکُمْ یَا شِیعَةَ آلِ أَبِی سُفْیَانَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُمْ وَ ارْجِعُوا إِلَی أَحْسَابِکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْرَاباً فَنَادَاهُ شِمْرٌ فَقَالَ مَا تَقُولُ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ قَالَ أَقُولُ أَنَا الَّذِی أُقَاتِلُکُمْ وَ تُقَاتِلُونِّی وَ النِّسَاءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُنَاحٌ فَامْنَعُوا عُتُاتَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِی مَا دُمْتُ حَیّاً فقال شمر لک هذا ثم صاح شمر إلیکم عن حرم الرجل فاقصدوه فی نفسه فلعمری لهو کفو کریم قال فقصده القوم و هو فی ذلک یطلب شربة من ماء فکلما حمل بفرسه علی الفرات حملوا علیه بأجمعهم حتی أحلوه عنه (2).
و قال ابن شهرآشوب و روی أبو مخنف عن الجلودی: أن الحسین علیه السلام حمل علی الأعور السلمی و عمرو بن الحجاج الزبیدی و کانا فی أربعة آلاف رجل علی الشریعة و أقحم الفرس علی الفرات فلما أولغ الفرس برأسه لیشرب قال علیه السلام أَنْتَ عَطْشَانُ وَ أَنَا عَطْشَانُ وَ اللَّهِ لَا ذُقْتُ الْمَاءَ حَتَّی تَشْرَبَ فَلَمَّا سَمِعَ الْفَرَسُ کَلَامَ الْحُسَیْنِ علیه السلام شَالَ رَأْسَهُ وَ لَمْ یَشْرَبْ کَأَنَّهُ فَهِمَ الْکَلَامَ فَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَأَنَا أَشْرَبُ فمد الحسین علیه السلام یده فغرف من الماء فقال فارس یا أبا عبد الله تتلذذ بشرب الماء و قد هتکت حرمک فنفض الماء من یده و حمل علی القوم فکشفهم فإذا الخیمة سالمة(3).
قال أبو الفرج قال (4)
و جعل الحسین علیه السلام یطلب الماء و شمر یقول له و الله لا ترده أو ترد النار فقال له رجل أ لا تری إلی الفرات یا حسین کأنه بطون الحیتان و الله لا تذوقه أو تموت عطشا فقال الحسین علیه السلام اللَّهُمَّ أَمِتْهُ عَطَشاً قال
ص: 51
بین او و خیمه هایش جدایی انداختند.(1)
محمّد بن ابی طالب و صاحب کتاب مناقب و سید بن طاوس می نگارند: امام حسین علیه السّلام بر آن گروه خونخوار فریاد زد و فرمود: وای بر شما ای شیعیان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز محشر خائف نیستید، پس در دنیای خود آزاد مرد باشید و به حسب و نسب خود مراجعه کنید، زیرا شما عرب هستید. شمر بن ذی الجوشن در جواب آن حضرت گفت: چه می گویی یا ابن فاطمه! امام حسین علیه السّلام فرمود: این من هستم که با شما قتال می کنم و شما با من قتال می کنید، ولی زنان که گناهی ندارند. شما از مردان سرکش خود جلوگیری کنید، مبادا تا من زنده هستم متعرض اهل حرم من شوند. شمر گفت: مانعی ندارد. سپس شمر صدا زد و به لشکر کفر گفت: مبادا متعرض اهل حرم این مرد شوید. بلکه خود حسین را در نظر بگیرید! به جان خودم قسم که وی همانندی است گرامی. آن گروه متوجه امام شدند و آن بزرگوار در آن موقع طلب یک شربت آب می کرد و هر چه اسب خود را به طرف فرات سوق می داد، آن گروه از خدا بی خبر به آن حضرت حمله می کردند و او را از فرات دور می نمودند.(2)
ابن شهر آشوب از جلودی نقل می کند که امام حسین علیه السّلام بر اعور سلمی و عمرو بن حجاج زبیدی که با تعداد چهار هزار نفر مرد موکل شریعه بودند، حمله کرد و اسب خود را به فرات رسانید. هنگامی که اسب سر خود را خم کرد که آب بیاشامد، امام حسین علیه السّلام فرمود: تو عطشان و من هم عطشانم، به خدا قسم من آب نمی آشامم تا تو آب بیاشامی! وقتی آن اسب سخن امام را شنید، سر خود را بلند کرد و آب نیاشامید. گویا کلام امام را فهمید. امام حسین علیه السّلام فرمود: من آب می آشامم. وقتی دست خود را دراز کرد و مشتی آب برداشت، ناگاه سواری گفت: یا ابا عبداللَّه! تو از آشامیدن آب لذت می بری در صورتی که اهل حرم تو دچار هتک حرمت شدند! امام حسین علیه السّلام آب را ریخت و بر آن گروه حمله نمود. وقتی به خیمه ها رسید، دید که خیمه ها سالمند.(3)
ابوالفرج می گوید: امام حسین علیه السّلام طلب آب می کرد و شمر به آن حضرت می گفت: به خدا قسم وارد شریعه نخواهی شد تا این که داخل جهنم شوی. مرد دیگری به آن امام مظلوم گفت: یا حسین! آیا نمی بینی که آب فرات نظیر شکم ماهی ها می درخشد، به خدا قسم تو از آن نخواهی چشید تا از عطش بمیری! امام علیه السّلام فرمود:
ص: 51
و الله لقد کان هذا الرجل یقول اسقونی ماء فیؤتی بماء فیشرب حتی یخرج من فیه ثم یقول اسقونی قتلنی العطش فلم یزل کذلک حتی مات (1).
فقالوا ثم رماه رجل من القوم یکنی أبا الحتوف الجعفی (2) بسهم فوقع السهم فی جبهته فنزعه من جبهته فسالت الدماء علی وجهه و لحیته فَقَالَ علیه السلام اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَرَی مَا أَنَا فِیهِ مِنْ عِبَادِکَ هَؤُلَاءِ الْعُصَاةِ اللَّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً وَ لَا تَذَرْ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ مِنْهُمْ أَحَداً وَ لَا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً.
ثم حمل علیهم کاللیث المغضب فجعل لا یلحق منهم أحدا إلا بعجه (3) بسیفه فقتله و السهام تأخذه من کل ناحیة و هو یتقیها بنحره و صدره و یَقُولُ یَا أُمَّةَ السَّوْءِ بِئْسَمَا خَلَفْتُمْ مُحَمَّداً فِی عِتْرَتِهِ أَمَا إِنَّکُمْ لَنْ تَقْتُلُوا بَعْدِی عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ فَتَهَابُوا قَتْلَهُ بَلْ یَهُونُ عَلَیْکُمْ عِنْدَ قَتْلِکُمْ إِیَّایَ وَ ایْمُ اللَّهِ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ یُکْرِمَنِی رَبِّی بِالشَّهَادَةِ بِهَوَانِکُمْ ثُمَّ یَنْتَقِمُ لِی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لَا تَشْعُرُونَ.
قَالَ فَصَاحَ بِهِ الْحُصَیْنُ بْنُ مَالِکٍ السَّکُونِیُّ فَقَالَ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ وَ بِمَا ذَا یَنْتَقِمُ لَکَ مِنَّا قَالَ یُلْقِی بَأْسَکُمْ بَیْنَکُمْ وَ یَسْفِکُ دِمَاءَکُمْ ثُمَّ یَصُبُّ عَلَیْکُمُ الْعَذَابَ الْأَلِیمَ ثم لم یزل یقاتل حتی أصابته جراحات عظیمة.
و قال صاحب المناقب و السید حتی أصابته اثنتان و سبعون جراحة و قال ابن شهرآشوب قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ علیهم السلام قَالَ وَجَدْنَا بِالْحُسَیْنِ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِینَ طَعْنَةً وَ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِینَ ضَرْبَةً وَ قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام أُصِیبَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ وُجِدَ بِهِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ بِضْعٌ وَ عِشْرُونَ طَعْنَةً بِرُمْحٍ وَ ضَرْبَةً بِسَیْفٍ أَوْ رَمْیَةً بِسَهْمٍ وَ رُوِیَ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ سِتُّونَ جِرَاحَةً و قیل ثلاث و ثلاثون ضربة سوی السهام و قیل ألف و تسعمائة جراحة و کانت السهام فی درعه کالشوک فی جلد القنفذ و روی أنها کانت کلها فی مقدمه (4).
ص: 52
بار خدایا! این مرد را به وسیله عطش بمیران! راوی می گوید: به خدا قسم آن مرد همچنان می گفت: آبم بدهید، آبم بدهید! آب می آوردند، او به قدری می آشامید تا آب از دهانش خارج می شد. باز هم می گفت: آبم بدهید، عطش مرا کشت! وی در همین حال بود تا این که به درک اسفل رفت.(1)
پس از این جریان، مردی که کنیه او ابوالحتوف جعفی بود، تیری به طرف امام حسین علیه السّلام انداخت و آن تیر به پیشانی نورانی امام علیه السّلام فرو رفت .
وقتی امام آن را بیرون آورد، خون بر پیشانی و محاسن مبارکش جاری شدند. سپس آن بزرگوار فرمود: پروردگارا! تو حال مرا می بینی که از دست این مردم معصیت کار چه می کشم! بار خدایا! اینان را نابود کن، اینان را هلاک نما، احدی از ایشان را بر روی زمین مگذار و هرگز آنان را مورد آمرزش قرار مده!
سپس نظیر شیری خشمناک بر آن گروه سفاک حمله کرد. احدی از آن ستم کیشان به آن حضرت نزدیک نمی شد، مگر این که او را با شمشیر پاره می کرد و به دوزخ می فرستاد. تیر دشمنان از هر طرف به سر آن حضرت فرو می ریخت و آن بزرگوار آنها را به وسیله گلو و سینه مبارک خود دور می کرد و می فرمود: ای امت نابکار! بعد از حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله چقدر با عترت او بدرفتاری کردید؟ آیا نه چنین است که بعد از کشتن من هرگز از کشتن بنده ای از بندگان خدا باکی نخواهید داشت، بلکه پس از کشتن من آدم کشتن برای شما سهل خواهد شد؟ به خدا قسم من امیدوارم که پروردگارم مرا به وسیله شهادت گرامی بدارد و انتقام مرا از شما از طریقی که ندانید بگیرد.
حصین بن مالک سکونی فریاد زد و گفت: یا بن فاطمه! خدا چگونه انتقام تو را از ما خواهد گرفت؟ فرمود: شر خود شما را دامنگیر خود شما می کند و خون شما را می ریزد، سپس عذاب دردناک را بر شما مسلط می نماید. امام حسین علیه السّلام پس از این جریان به قدری قتال نمود که زخم و جراحات بزرگی بر او وارد شد.
صاحب کتاب مناقب و سید بن طاوس فرموده اند: تعداد هفتاد و دو زخم بر بدن آن حضرت وارد شد. ابن شهر آشوب از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: تعداد سی و سه زخم نیزه و سی و چهار ضربه بر بدن امام حسین علیه السّلام یافت شد. امام محمّد باقر علیه السّلام می فرماید: تعداد سیصد و بیست و چند ضربت نیزه و شمشیر و تیر بر بدن مقدس امام حسین علیه السّلام اصابت کرد. روایت شده که تعداد سیصد و شصت جراحت بر بدن مبارک امام حسین علیه السّلام وارد شد. بنا به قولی تعداد سی و سه ضربه غیر از تیرها به بدن مبارکش وارد شد. گفته شده که تعداد یک هزار و نهصد زخم بر بدن مقدسش وارد گردید .
تیرهایی که به زره امام حسین علیه السّلام فرو رفته بودند، نظیر خارهایی بود که در پوست خارپشت وجود دارد! روایت شده که کلیه آن ضربه ها بر جلوی بدن امام حسین علیه السّلام وارد شده بود. (زیرا امام علیه السّلام نظیر پدرش حضرت امیر علیه السّلام هرگز پشت به دشمن نمی کرد و فراری نمی شد).(2)
ص: 52
قالوا فوقف علیه السلام یستریح ساعة و قد ضعف عن القتال فبینما هو واقف إذ أتاه حجر فوقع فی جبهته فأخذ الثوب لیمسح الدم عن وجهه فأتاه سهم محدد مسموم له ثلاث شعب فوقع السهم فی صدره و فی بعض الروایات علی قلبه فقال الحسین علیه السلام بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَی مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ وَ قَالَ إِلَهِی إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلًا لَیْسَ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ نَبِیٍّ غَیْرُهُ ثم أخذ السهم فأخرجه من قفاه فانبعث الدم کالمیزاب فوضع یده علی الجرح فلما امتلأت رمی به إلی السماء فما رجع من ذلک الدم قطرة و ما عرفت الحمرة فی السماء حتی رمی الحسین علیه السلام بدمه إلی السماء ثم وضع یده ثانیا فلما امتلأت لطخ بها رأسه و لحیته و قال هَکَذَا أَکُونُ حَتَّی أَلْقَی جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمِی وَ أَقُولُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَتَلَنِی فُلَانٌ وَ فُلَانٌ. ثم ضعف عن القتال فوقف فکلما أتاه رجل و انتهی إلیه انصرف عنه حتی جاءه رجل من کندة یقال له مالک بن الیسر فشتم الحسین علیه السلام و ضربه بالسیف علی رأسه و علیه برنس فامتلأ دما فقال له الحسین علیه السلام لَا أَکَلْتَ بِهَا وَ لَا شَرِبْتَ وَ حَشَرَکَ اللَّهُ مَعَ الظَّالِمِینَ ثم ألقی البرنس و لبس قلنسوة و اعتم علیها و قد أعیا و جاء الکندی و أخذ البرنس و کان من خز فلما قدم بعد الوقعة علی امرأته فجعل یغسل الدم عنه فقالت له امرأته أ تدخل بیتی بسلب ابن رسول الله اخرج عنی حشی الله قبرک نارا فلم یزل بعد ذلک فقیرا بأسوإ حال و یبست یداه و کانتا فی الشتاء ینضحان دما و فی الصیف تصیران یابستین کأنهما عودان.
و قال المفید و السید فلبثوا هنیئة ثم عادوا إلیه و أحاطوا به فخرج عبد الله بن الحسن بن علی علیهم السلام و هو غلام لم یراهق من عند النساء یشتد حتی وقف إلی جنب الحسین علیه السلام فلحقته زینب بنت علی علیه السلام لتحبسه فقال الحسین علیه السلام احبسیه یا أختی فأبی و امتنع امتناعا شدیدا و قال لا و الله لا أفارق عمی و أهوی أبجر بن کعب و قیل حرملة بن کاهل إلی الحسین علیه السلام بالسیف فقال له الغلام ویلک یا ابن الخبیثة أ تقتل عمی فضربه بالسیف فاتقاه الغلام بیده فأطنها إلی الجلد
ص: 53
امام علیه السّلام ساعتی توقف کرد تا استراحت نماید، زیرا از جهاد ضعیف شده بود. در آن هنگامی که ایستاده بود، ناگاه سنگی آمد و بر پیشانی مبارکش اصابت کرد. وقتی خواست خون روی صورت مبارک خود را با گوشه لباس بگیرد، ناگاه تیری که تیز و مسموم و سه شاخه بود آمد و بر سینه و بنا به قولی بر قلب مقدسش فرو رفت! امام حسین علیه السّلام فرمود: «بسم اللَّه و باللَّه و علی ملة رسول اللَّه»، (به نام خدا و به یاری خدا و بر آیین رسول خدا هستم). سپس سر مبارک خود را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: ای خدای من! تو می دانی این مردم شخصی را می کشند که در همه روی زمین پسر پیغمبری غیر از او وجود ندارد. امام حسین علیه السّلام آن تیر را از پشت مبارک خود خارج نمود و خون نظیر ناودان جاری شد. آن امام مظلوم دست خود را روی زخم نهاد و وقتی پر از خون شد، خون ها را به طرف آسمان پاشید و قطره ای از آن خون ها بر نگشت! در آسمان قرمزی دیده نشده بود، تا آن هنگامی که امام حسین علیه السّلام خون خود را به طرف آسمان پاشید. سپس برای دومین بار دست مبارک خود را در موضع تیر نهاد. وقتی پر از خون شد، آن را به سر و محاسن خویشتن مالید و فرمود: من همین طور خواهم بود تا جدم پیامبر خدا را ملاقات نمایم و بگویم: «یا رسول اللَّه! فلان و فلان مرا شهید کردند.»
امام پس از این جریان از قتال ناتوان شد و توقف کرد. هر مردی که نزدیک آن بزرگوار می آمد، از آن حضرت صرفنظر می کرد. تا این که مردی از قبیله کنده که او را مالک بن یسر می گفتند، به امام حسین علیه السّلام ناسزا گفت و شمشیری بر فرق آن حضرت زد که کلاه او پر از خون شد! امام علیه السّلام به او فرمود: با این دست غذا نخوری و آب نیاشامی و خدا تو را با ظالمین محشور نماید. سپس آن بزرگوار کلاهخود را به دور انداخت و کلاه دیگری بر سر نهاد و در حالی که خسته بود، عمامه بر روی آن بست. آن شخص کندی آمد و کلاه امام را که از خز بود برداشت. وی پس از واقعه کربلا نزد زن خود آمد و خون آن کلاه را شستشو داد. زن او گفت: آیا چیزی را که از پسر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم غارت کرده ای داخل خانه من می کنی؟ از نزد من خارج شو، خدا قبر تو را پر از آتش کند! آن مرد خبیث پس از این جنایت، دچار بدترین فقر گردید و دست هایش خشک شد. در فصل زمستان از دست هایش خون می ریخت و در فصل تابستان نظیر دو چوب خشک بودند.
شیخ مفید و سید بن طاوس می نگارند: لشکر کفر چند لحظه ای مکث کردند، سپس به سوی امام حسین علیه السّلام بازگشتند و آن حضرت را احاطه نمودند. در این موقع بود که عبداللَّه بن حسن بن علی علیهم السّلام که کودکی بود و زنان خیمه او را نگه داشته بودند، خارج شد و در جنب امام حسین علیه السّلام توقف کرد. زینب دختر علی علیه السّلام خود را به عبداللَّه رسانید که او را نگه دارد. امام علیه السّلام به وی فرمود: یا زینب، او را نگه دار! ولی عبداللَّه قبول نکرد و به شدت امتناع نمود و گفت: نه به خدا، من از عموی خود مفارقت نخواهم کرد! ابجر بن کعب و به قولی حرملة بن کاهل، شمشیری حواله امام حسین علیه السّلام کرد. عبداللَّه به او گفت: وای بر تو! ای پسر زن خبیثه! آیا عموی مرا می کشی؟ وی شمشیر را حواله عبداللَّه کرد. عبداللَّه دست خود را سپر آن شمشیر قرار داد و دستش به نحوی قطع شد
ص: 53
فإذا هی معلقة فنادی الغلام یا أماه فأخذه الحسین علیه السلام فضمه إلیه و قال یَا ابْنَ أَخِی اصْبِرْ عَلَی مَا نَزَلَ بِکَ وَ احْتَسِبْ فِی ذَلِکَ الْخَیْرَ فَإِنَّ اللَّهَ یُلْحِقُکَ بِآبَائِکَ الصَّالِحِینَ (1) قال السید فرماه حرملة بن کاهل بسهم فذبحه و هو فی حجر عمه الحسین علیه السلام.
ثم إن شمر بن ذی الجوشن حمل علی فسطاط الحسین علیه السلام فطعنه بالرمح ثم قال علی بالنار أحرقه علی من فیه فقال له الحسین علیه السلام یَا ابْنَ ذِی الْجَوْشَنِ أَنْتَ الدَّاعِی بِالنَّارِ لِتُحْرِقَ عَلَی أَهْلِی أَحْرَقَکَ اللَّهُ بِالنَّارِ وَ جَاءَ شَبَثٌ فَوَبَّخَهُ فَاسْتَحْیَا وَ انْصَرَفَ.
قَالَ وَ قَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام ابْعَثُوا إِلَیَّ ثَوْباً لَا یُرْغَبُ فِیهِ أَجْعَلْهُ تَحْتَ ثِیَابِی لِئَلَّا أُجَرَّدَ فَأُتِیَ بِتُبَّانٍ فَقَالَ لَا ذَاکَ لِبَاسُ مَنْ ضُرِبَتْ عَلَیْهِ بِالذِّلَّةِ فأخذ ثوبا خلقا فخرقه و جعله تحت ثیابه فلما قتل جردوه منه ثم استدعی الحسین علیه السلام بسراویل من حبرة ففزرها و لبسها و إنما فزرها لئلا یسلبها فلما قتل سلبها أبجر بن کعب و ترکه علیه السلام مجردا فکانت ید أبجر بعد ذلک ییبسان فی الصیف کأنهما عودان و یترطبان فی الشتاء فینضحان دما و قیحا إلی أن أهلکه الله تعالی.
قال و لما أثخن بالجراح و بقی کالقنفذ طعنه صالح بن وهب المزنی علی خاصرته طعنة فسقط علیه السلام عن فرسه إلی الأرض علی خده الأیمن ثم قام صلوات الله علیه.
قال و خرجت زینب من الفسطاط و هی تنادی وا أخاه وا سیداه وا أهل بیتاه لیت السماء أطبقت علی الأرض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل و قال و صاح الشمر ما تنتظرون بالرجل فحملوا علیه من کل جانب فضربه زرعة بن شریک علی کتفه و ضرب الحسین زرعة فصرعه و ضربه آخر علی عاتقه المقدس بالسیف ضربة کبا علیه السلام بها لوجهه و کان قد أعیا و جعل علیه السلام ینوء و یکبو فطعنه سنان
ص: 54
که به پوست آویزان گردید. ناگاه آن کودک فریاد زد: یا اماه! امام حسین علیه السّلام او را گرفت و به خود چسبانید و فرمود: ای پسر برادرم! در مقابل این مصیبتی که بر تو وارد شد صبر کن و جزای آن را خیر بدان، زیرا خدا تو را به پدران نیکوکارت ملحق خواهد کرد.(1) سید بن طاوس می نویسد: حرملة بن کاهل تیری انداخت و او را در حالی که در کنار عمویش حسین علیه السّلام بود ذبح کرد.
پس از این جریان شمر بن ذی الجوشن به خیمه امام حسین علیه السّلام حمله کرد و آن را هدف نیزه قرار داد و گفت: آتش بیاورید تا من این خیمه را با هر کسی که در آن است بسوزانم! امام حسین علیه السّلام به شمر فرمود: ای پسر ذی الجوشن! تو آتش می طلبی که اهل و عیال مرا بسوزانی؟ خدا تو را به آتش بسوزاند. شبث ربعی آمد و شمر بن ذی الجوشن را از این عمل ملامت کرد و شمر بازگشت.
امام علیه السّلام فرمود: یک پیراهن برای من بیاورید که احدی در آن رغبت نکند. من آن پیراهن را زیر لباس هایم قرار دهم که (پس از شهید شدن) بدنم برهنه نماند. یک پیراهن تنگ برای آن حضرت آوردند. فرمود: منظور من این نیست، این لباس آن کسی است که دچار ذلت شده باشد. سپس آن بزرگوار یک لباس کهنه گرفت و آن را سوراخ سوراخ کرد و در زیر لباس های خود پوشید. حضرت لباس را سوراخ کرد که از تن مبارکش بیرون نکنند. هنگامی که آن حضرت شهید شد، آن پیراهن را هم از بدنش به غارت بردند. بعدا یک شلوار خواست و آن را سوراخ سوراخ نمود و پوشید. بدین لحاظ آن را سوراخ سوراخ کرد که آن را به یغما نبردند. ولی هنگامی که شهید شد، آن را ابجر بن کعب به غارت برد و بدن آن حضرت را برهنه نهاد. دست های ابجر پس از این عمل ناپسند، در فصل تابستان نظیر دو چوب خشک شدند و در فصل زمستان چرک و خون از آنها جریان داشت، تا این که خدای تعالی او را هلاک نمود.
هنگامی که بدن مبارک امام حسین علیه السّلام به وسیله زخم و جراحات داغ شد و تیرها نظیر خار خارپشت بر بدن مقدسش فرو رفتند، صالح بن وهب مزنی با نیزه به نحوی بر تهی گاه آن حضرت زد که آن امام مظلوم از اسب خود سقوط کرد و با طرف راست صورت خود روی زمین قرار گرفت و پس از آن برخاست. بعد از این منظره بود که زینب کبرا در حالی از خیمه خارج شد که فریاد می زد: ای برادر من! ای سید و بزرگ من! ای بزرگِ اهل بیت من! ای کاش آسمان به روی زمین فرومی ریخت، ای کاش کوه ها متلاشی می شدند و به روی زمین می ریختند! ناگاه شمر فریاد زد: درباره این مرد چه انتظاری می برید؟ آن لشکر سفاک از هر طرف بر پسر پیغمبر خدا حمله کردند. زرعة بن شریک ضربتی بر کتف حضرت زد و حضرت نیز ضربتی بر او زد که او را از پای در آورد. ناگاه شخص دیگری به نحوی با شمشیر به دوش مبارک آن حضرت زد که با صورت به روی زمین افتاد. در آن موقع ناتوان شده بود، ولی به زحمت و مشقت بر می خاست و می افتاد. پس از این جریان بود که سنان
ص: 54
بن أنس النخعی فی ترقوته ثم انتزع الرمح فطعنه فی بوانی صدره ثم رماه سنان أیضا بسهم فوقع السهم فی نحره فسقط علیه السلام و جلس قاعدا فنزع السهم من نحره و قرن کفیه جمیعا و کلما امتلأتا من دمائه خضب بهما رأسه و لحیته و هو یقول هکذا حتی ألقی الله مخضبا بدمی مغصوبا علی حقی.
فقال عمر بن سعد لرجل عن یمینه انزل ویحک إلی الحسین فأرحه فبدر إلیه خولی بن یزید الأصبحی لیجتز رأسه فأرعد فنزل إلیه سنان بن أنس النخعی فضربه بالسیف فی حلقه الشریف و هو یقول و الله إنی لأجتز رأسک و أعلم أنک ابن رسول الله و خیر الناس أبا و أما ثم اجتز رأسه المقدس المعظم صلی الله علیه و سلم و کرم.
و روی أن سنانا هذا أخذه المختار فقطع أنامله أنملة أنملة ثم قطع یدیه و رجلیه و أغلی له قدرا فیها زیت و رماه فیها و هو یضطرب (1).
و قال صاحب المناقب و محمد بن أبی طالب و لما ضعف علیه السلام نادی شمر ما وقوفکم و ما تنتظرون بالرجل قد أثخنته الجراح و السهام احملوا علیه ثکلتکم أمهاتکم فحملوا علیه من کل جانب فرماه الحصین بن تمیم فی فیه و أبو أیوب الغنوی بسهم فی حلقه و ضربه زرعة بن شریک التمیمی علی کتفه و کان قد طعنه سنان بن أنس النخعی فی صدره و طعنه صالح بن وهب المزنی علی خاصرته فوقع علیه السلام إلی الأرض علی خده الأیمن ثم استوی جالسا و نزع السهم من حلقه ثم دنا عمر بن سعد من الحسین علیه السلام.
قال حمید و خرجت زینب بنت علی علیهما السلام و قرطاها یجولان بین أذنیها و هی تقول لیت السماء انطبقت علی الأرض یا عمر بن سعد أ یقتل أبو عبد الله و أنت تنظر إلیه و دموع عمر تسیل علی خدیه و لحیته و هو یصرف وجهه عنها و الحسین علیه السلام جالس و علیه جبة خز و قد تحاماه الناس فنادی شمر ویلکم ما تنتظرون به اقتلوه ثکلتکم أمهاتکم فضربه زرعة بن شریک فأبان کفه الیسری ثم ضربه علی عاتقه ثم انصرفوا عنه و هو یکبو مرة و یقوم أخری.
ص: 55
بن انس نخعی، نیزه ای به گلوی مبارکش زد و نیزه را خارج کرد و آن را در استخوان های سینه مقدسش فرو برد. سپس سنان بن انس ملعون نیز تیری به جانب آن حضرت انداخت که به گلوی مبارکش فرو نشست. آن بزرگوار سقوط کرد و نشست. امام حسین علیه السّلام آن تیر را از گلوی خود بیرون کشید و دو کف دست خود را زیر گلوی مبارک خود آورد. وقتی دست هایش پر از خون شدند، سر و محاسن مبارک خود را به وسیله آن خضاب کرد و فرمود: من با همین قیافه خدا را ملاقات می کنم که با خون خود خضاب کرده ام و حقم غصب شده است.
عمر بن سعد به مردی که در طرف راست او بود گفت: وای بر تو! پیاده شو و حسین را راحت کن! خولی بن یزید اصبحی بر آن مرد پیش دستی کرد که سر مبارک امام حسین علیه السّلام را جدا کند، ولی بدنش دچار لرزه شد و نتوانست! بعد از وی سنان بن انس نخعی پیاده شد و با شمشیر ضربه ای به حلق مبارک آن امام مظلوم زد و گفت: به خدا قسم که من سر تو را جدا می کنم، در صورتی که می دانم پسر پیغمبر خدایی و از لحاظ پدر و مادر بهترین مردم می باشی. سپس سر مقدس آن حضرت را جدا کرد.
روایت شده که این سنان را مختار گرفت و انگشت هایش را یکی یکی قطع کرد. بعد از آن دست و پاهایش را برید، سپس دیگی را که پر از روغن زیتون بود داغ نمود و او را در میان آن انداخت و او همچنان بود تا به جهنم نازل شد.(1)
صاحب کتاب مناقب و محمّد بن ابی طالب می گویند: هنگامی که امام حسین علیه السّلام از جهاد ناتوان شد، شمر بن ذی الجوشن خطاب به لشکر کفر فریاد زد: چرا مانده اید؟ درباره این مرد چه انتظاری می برید؟ در صورتی که زخم و تیرها بدن او را داغ کرده اند. بر او حمله کنید، مادرانتان در عزای شما گریان شوند! آن گروه ستم کیش از هر طرف به آن حضرت حمله ور شدند. حصین بن تمیم تیری به دهان مقدس او زد! ابو ایوب غنوی تیری به حلق مبارکش زد! زرعه بن شریک تمیمی ضربه ای به کتف وی زد. سنان بن انس نیزه ای به سینه مبارکش زد. صالح بن وهب مزنی نیزه ای به پهلوی مبارکش زد و آن حضرت از طرف راست صورت به روی زمین افتاد. پس از آن نشست و تیر را از حلق خود بیرون آورد و عمر بن سعد نزدیک آن حضرت آمد.
حمید می گوید: زینب دختر علی علیه السّلام در حالی خارج شد که گوشواره هایش متحرک بودند و می گفت: ای کاش آسمان بر روی زمین خراب می شد! ای عمر سعد! آیا جا دارد که امام حسین علیه السّلام کشته شود و تو به او نظر کنی؟ اشک های ابن سعد به صورت و محاسن نحسش می ریخت، ولی صورت خود را از زینب برگرداند. امام حسین علیه السّلام در حالی نشسته بود که جبه خز پوشیده بود و لشکر از کشتن آن حضرت خودداری می نمودند. شمر بن ذی الجوشن فریاد زد و گفت: وای بر شما! راجع به حسین چه انتظاری دارید؟ او را شهید کنید، مادرانتان در عزای شما گریه کنند! زریة بن شریک ضربه ای به کتف چپ آن حضرت زد و دست چپ حضرت جدا شد. سپس ضربه ای به دوش مبارکش زد و از اطراف آن بزرگوار پراکنده شدند. امام حسین علیه السّلام گاهی به صورت روی زمین افتاد و گاهی بر می خاست.
ص: 55
فحمل علیه سنان فی تلک الحال فطعنه بالرمح فصرعه و قال لخولی بن یزید اجتز رأسه فضعف و ارتعدت یده فقال له سنان فت الله عضدک و أبان یدک فنزل إلیه شمر لعنه الله و کان اللعین أبرص فضربه برجله فألقاه علی قفاه ثم أخذ بلحیته فقال الحسین علیه السلام أنت الأبقع الذی رأیتک فی منامی فقال أ تشبهنی بالکلاب ثم جعل یضرب بسیفه مذبح الحسین علیه السلام و هو یقول:
أقتلک الیوم و نفسی تعلم***علما یقینا لیس فیه مزعم
و لا مجال لا و لا تکتم***إن أباک خیر من تکلم
و روی فی المناقب بإسناده عن عبد الله بن میمون عن محمد بن عمرو بن الحسن قال: کنا مع الحسین بنهر کربلاء و نظر إلی شمر بن ذی الجوشن و کان أبرص فقال اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی کَلْبٍ أَبْقَعَ یَلَغُ فِی دَمِ أَهْلِ بَیْتِی.
ثم قال فغضب عمر بن سعد لعنه الله ثم قال لرجل عن یمینه انزل ویحک إلی الحسین فأرحه فنزل إلیه خولی بن یزید الأصبحی لعنه الله فاجتز رأسه و قیل بل جاء إلیه شمر و سنان بن أنس و الحسین علیه السلام بآخر رمق یلوک لسانه من العطش و یطلب الماء فرفسه شمر لعنه الله برجله و قال یا ابن أبی تراب أ لست تزعم أن أباک علی حوض النبی یسقی من أحبه فاصبر حتی تأخذ الماء من یده ثم قال لسنان اجتز رأسه قفاء فقال سنان و الله لا أفعل فیکون جده محمد صلی الله علیه و آله خصمی.
فغضب شمر لعنه الله و جلس علی صدر الحسین و قبض علی لحیته و هم بقتله فضحک الحسین علیه السلام فقال له أ تقتلنی و لا تعلم من أنا فقال أعرفک حق المعرفة أمک فاطمة الزهراء و أبوک علی المرتضی و جدک محمد المصطفی و خصمک العلی الأعلی أقتلک و لا أبالی فضربه بسیفه اثنتی عشرة ضربة ثم جز رأسه صلوات الله و سلامه علیه و لعن الله قاتله و مقاتله و السائرین إلیه بجموعهم.
و قال ابن شهرآشوب روی أبو مخنف عن الجلودی: أنه کان صرع الحسین
ص: 56
در این هنگام سنان نیزه ای به آن حضرت زد که از پای در آمد و به خولی گفت: سر حسین را جدا کن! ولی دست او دچار رعشه شد و نتوانست. سنان به خولی گفت: خدا بازوی تو را خرد دست تو را جدا نماید! پس از این جریان، شمر لعین که بدنش لک و پیس بود پیاده شد و با پای نحسش لگدی به آن مظلوم زد که او را به قفا انداخت و محاسن مقدس او را گرفت. امام حسین علیه السّلام به شمر فرمود: تو همان لک و پیسه ای هستی که من در عالم خواب دیدم. شمر گفت: آیا مرا به سگ ها تشبیه می کنی؟ و در حالی که با شمشیر به حلق مبارک امام حسین علیه السّلام می زد می گفت:
من امروز تو را می کشم و نفس من یک نوع یقینی دارد که شکی در آن نیست
حتی مجال گفتن نه در کار نیست و پوشیده نیست که پدرت بهترین کسی است که تکلم کرد
در کتاب مناقب ابن شهر آشوب از محمّد بن عمرو نقل می کند که گفت: ما با امام حسین علیه السّلام در نهر کربلا بودیم. آن حضرت نظری به شمر بن ذی الجوشن که بدنش لک و پیس بود کرد و فرمود: اللَّه اکبر! اللَّه اکبر! خدا و رسول راست گفته اند، زیرا رسول خدا فرمود: گویا من نظر می کنم به سگ پیسه ای که خون اهل بیت مرا می لیسد!
عمر بن سعد در غضب شد و به شخصی که در طرف راستش بود گفت: وای بر تو! پیاده شو و حسین را راحت کن. سپس خولی بن یزید اصبحی پیاده شد و سر از بدن مبارک امام حسین علیه السّلام جدا کرد. گفته شده که شمر و سنان بن انس در آن هنگامی که امام حسین علیه السّلام آخرین رمق را داشت و زبان خود را از تشنگی می جوید و طلب آب می کرد، آمدند. شمر لعین با لگد به سینه آن بزرگوار زد و گفت: ای پسر ابو تراب! آیا نه چنین است که تو گمان می کنی پدرت لب حوض کوثر است و هر کسی را که دوست دارد سیراب می نماید؟ پس تو نیز صبر کن تا از دست وی آب بگیری. سپس به سنان گفت تا سر مبارک آن حضرت را از قفا ببرد ولی سنان نپذیرفت و گفت: به خدا قسم من این جنایت را نمی کنم، زیرا جدش حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله خصم من خواهد بود.
شمر ملعون در غضب شد و پس از این که روی سینه امام حسین علیه السّلام نشست و محاسن شریف آن حضرت را گرفت، تصمیم گرفت آن حضرت را شهید نماید. امام علیه السّلام پس از این که خندید به شمر فرمود: مرا می کشی و نمی دانی چه کسی هستم؟ شمر گفت: من تو را کاملا می شناسم. مادر تو فاطمه زهرا، پدرت علی مرتضی، جد تو محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و خونخواه تو خدای علی اعلی است، ولی من با این اوصاف تو را می کشم و هیچ باکی ندارم. سپس آن جنایتکار تعداد دوازده ضربت به آن حضرت زد و سر مبارک آن حضرت صلوات الله و سلامه علیه را جدا کرد! که خدا قاتل او و کسی که با او در جنگ شد و کسانی را که با جمعیت خود روانه جنگ آن حضرت شدند، لعنت کند.
ابن شهر آشوب می نگارد: هنگامی که امام حسین
ص: 56
علیه السلام فجعل فرسه یحامی عنه و یثب علی الفارس فیخبطه عن سرجه و یدوسه حتی قتل الفرس أربعین رجلا ثم تمرغ فی دم الحسین علیه السلام و قصد نحو الخیمة و له صهیل عال و یضرب بیدیه الأرض (1).
و قال السید رضی الله عنه فلما قتل صلوات الله علیه ارتفعت فی السماء فی ذلک الوقت غبرة شدیدة سوداء مظلمة فیها ریح حمراء لا تری فیها عین و لا أثر حتی ظن القوم أن العذاب قد جاءهم فلبثوا کذلک ساعة ثم انجلت عنهم.
و روی هلال بن نافع قال إنی لواقف مع أصحاب عمر بن سعد إذ صرخ صارخ أبشر أیها الأمیر فهذا شمر قد قتل الحسین قال فخرجت بین الصفین فوقفت علیه و إنه لیجود بنفسه فو الله ما رأیت قط قتیلا مضمخا بدمه أحسن منه و لا أنور وجها و لقد شغلنی نور وجهه و جمال هیبته عن الفکرة فی قتله فاستسقی فی تلک الحالة ماء فسمعت رجلا یقول لا تذوق الماء حتی ترد الحامیة فتشرب من حمیمها فسمعته یقول أَنَا أَرِدُ الْحَامِیَةَ فَأَشْرَبُ مِنْ حَمِیمِهَا بَلْ أَرِدُ عَلَی جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَسْکُنُ مَعَهُ فِی دَارِهِ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ وَ أَشْرَبُ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَشْکُو إِلَیْهِ مَا رَکِبْتُمْ مِنِّی وَ فَعَلْتُمْ بِی قال فغضبوا بأجمعهم حتی کأن الله لم یجعل فی قلب أحد منهم من الرحمة شیئا فاجتزوا رأسه و إنه لیکلمهم فتعجبت من قلة رحمتهم و قلت و الله لا أجامعکم علی أمر أبدا.
قال ثم أقبلوا علی سلب الحسین علیه السلام فأخذ قمیصه إسحاق بن حویة الحضرمی فلبسه فصار أبرص و امتعط شعره و روی أنه وجد فی قمیصه مائة و بضع عشرة ما بین رمیة و طعنة و ضربة وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام وُجِدَ بِالْحُسَیْنِ علیه السلام ثَلَاثٌ وَ ثَلَاثُونَ طَعْنَةً وَ أَرْبَعٌ وَ ثَلَاثُونَ ضَرْبَةً و أخذ سراویله أبجر بن کعب التیمی و روی أنه صار زمنا مقعدا من رجلیه و أخذ عمامته أخنس بن مرسد بن علقمة الحضرمی و قیل جابر بن یزید الأودی فاعتم بها فصار معتوها و فی غیر روایة السید فصار مجذوما و أخذ درعه مالک بن بشیر الکندی فصار معتوها.
ص: 57
علیه السّلام افتاده بود، اسبش از آن بزرگوار حمایت می کرد و بر سوارها حمله می نمود و آنان را از بالای زمین به زیر می انداخت و می کشت، تا این که تعداد چهل نفر مرد را بدین کیفیت کشت. سپس خود را به خون امام حسین علیه السّلام رنگین کرد و متوجه خیمه ها شد. آن حیوان در حالی آمد که شیهه بلندی می کرد و دست خود را به زمین می کوبید.(1)
سید بن طاوس می نویسد: هنگامی که امام حسین علیه السّلام شهید شد، گرد و غبار شدید و تاریکی به جانب آسمان بلند شد که با باد قرمزی همراه بود. آن گرد و غبار به قدری شدید بود که چشم و اثری در آن دیده نمی شد! حتی آن گروه گمان کردند که عذاب بر آنان نازل شده است! لذا ساعتی مکث نمودند تا هوا روشن شد.
هلال بن نافع می گوید: من با اصحاب ابن سعد ایستاده بودم که ناگاه شنیدم شخصی فریاد زد و گفت: ایها الامیر! این شمر است که حسین را کشته است. راوی می گوید: من در میان دو لشکر ایستاده بودم و امام حسین علیه السّلام را می دیدم که در حال جان دادن بود. به خدا قسم هرگز قتیلی را ندیدم که آغشته به خون خود باشد و از حسین علیه السّلام نیکوتر و از نظر صورت نورانی تر باشد. نور صورت مبارک و زیبایی هیئت آن بزرگوار، مرا از فکر شهید شدنش منصرف کرده بود و در آن حال طلب آب می کرد. شنیدم که مردی به حسین علیه السّلام می گفت: تو آب نخواهی آشامید تا این که وارد جهنم شوی و از آب جوش آن بیاشامی! امام حسین علیه السّلام در جوابش فرمود: آیا من داخل جهنم می شوم و از آب جوش آن می آشامم؟ (نه این طور نیست که تو می گویی) بلکه من بر جدم پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم وارد می شوم و با آن حضرت در خانه اش که جایگاه صدق و نزد خدای مقتدر است ساکن می شوم و از آبی می آشامم که هیچ گونه تغییری ننموده است. بعدا از این عملی که شما نسبت به من مرتکب شدید و این کاری که با من انجام دادید به آن حضرت شکایت می نمایم. راوی می گوید: کلیه آن گروه از این سخن خشمناک شدند و گویا خدا در قلب احدی از آنان رحمی قرار نداده باشد و در حالی سر مبارک امام حسین علیه السّلام را جدا کردند که با آنان تکلم می کرد و من از قلت رحم آنان تعجب کردم!! به ایشان گفتم: به خدا قسم که من هرگز بر هیچ امری با شما اجتماع نخواهم کرد.
سپس آن گروه سفاک آمدند و لباس های حسین علیه السّلام را به یغما بردند. پیراهن آن حضرت را اسحاق بن حویه حضرمی برد. و هنگامی که آن را پوشید، بدنش لک و پیس شد و موی بدنش ریخت. روایت شده که تعداد یک صد و ده و اندی سوراخ تیر و نیزه و ضربه در پیراهن امام حسین علیه السّلام یافت شد. شلوار آن بزرگوار را ابجر بن کعب تمیمی به غارت برد. روایت شده که وی به علت فلج شدن پاهایش، زمینگیر شد. عمامه آن مظلوم را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمی به یغما برد و گفته شده که جابر بن یزید اودی آن را ربود و هنگامی که عمامه آن بزرگوار را به سر بست، دیوانه شد. و بنا بر روایت غیر سید بن طاوس دچار مرض خوره گردید. زره آن حضرت را مالک بن بشیر کندی برد و دیوانه شد.
ص: 57
فقال السید و أخذ نعلیه الأسود بن خالد و أخذ خاتمه بجدل بن سلیم الکلبی فقطع إصبعه علیه السلام مع الخاتم و هذا أخذه المختار فقطع یدیه و رجلیه و ترکه یتشحط فی دمه حتی هلک و أخذ قطیفة له علیه السلام کانت من خز قیس بن الأشعث و أخذ درعه البتراء عمر بن سعد فلما قتل عمر بن سعد وهبها المختار لأبی عمرة قاتله و أخذ سیفه جمیع بن الخلق الأزدی و یقال رجل من بنی تمیم یقال له الأسود بن حنظلة و فی روایة ابن سعد أنه أخذ سیفه القلافس (1)
النهشلی و زاد محمد بن زکریا أنه وقع بعد ذلک إلی بنت حبیب بن بدیل و هذا السیف المنهوب لیس بذی الفقار و إن ذلک کان مذخورا و مصونا مع أمثاله من ذخائر النبوة و الإمامة و قد نقل الرواة تصدیق ما قلناه و صورة ما حکیناه.
قال و جاءت جاریة من ناحیة خیم الحسین علیه السلام فقال لها رجل یا أمة الله إن سیدک قتل قالت الجاریة فأسرعت إلی سیدتی و أنا أصیح فقمن فی وجهی و صحن قال و تسابق القوم علی نهب بیوت آل الرسول و قرة عین الزهراء البتول حتی جعلوا ینزعون ملحفة المرأة عن ظهرها و خرجن بنات الرسول و حرمه یتساعدن علی البکاء و یندبن لفراق الحماة و الأحباء.
و روی حمید بن مسلم قال رأیت امرأة من بکر بن وائل کانت مع زوجها فی أصحاب عمر بن سعد فلما رأت القوم قد اقتحموا علی نساء الحسین علیه السلام فسطاطهن و هم یسلبونهن أخذت سیفا و أقبلت نحو الفسطاط فقالت یا آل بکر بن وائل أ تسلب بنات رسول الله لا حکم إلا لله یا ثارات رسول الله فأخذها زوجها و ردها إلی رحله.
قال ثم أخرجوا النساء من الخیمة و أشعلوا فیها النار فخرجن حواسر مسلبات حافیات باکیات یمشین سبایا فی أسر الذلة و قلن بحق الله إلا ما مررتم بنا علی مصرع الحسین فلما نظرت النسوة إلی القتلی صحن و ضربن وجوههن.
قال فو الله لا أنسی زینب بنت علی علیه السلام و هی تندب الحسین و تنادی بصوت حزین و قلب کئیب وا محمداه صلی علیک ملیک السماء هذا حسین مرمل بالدماء مقطع
ص: 58
سید بن طاوس می نویسد: نعلین های امام حسین علیه السّلام را اسود بن خالد بغارت برد. انگشتر آن حضرت را بجدل بن سلیم کلبی برد. وی انگشت آن بزرگوار را با انگشتر قطع کرد! همین بجدل بود که مختار او را گرفت و دست و پایش را قطع نمود. سپس او را همچنان گذاشت تا به خون خود غلطید و مرد. قطیفه خز امام حسین علیه السّلام را قیس بن اشعث برد. زره کوتاه آن بزرگوار را عمر بن سعد برد. هنگامی که عمر بن سعد کشته شد، مختار آن زره را به قاتل عمر که ابو عمره بود داد. شمشیر آن حضرت را جُمَیع بن خلق ازدی برد و گفته شده که آن را مردی از بنی تمیم برد که او را اسود بن حنظله می گفتند. در روایت ابن سعد می گوید که شمشیر حسین علیه السّلام را قلافس نهشلی برد. محمّد بن زکریا اضافه کرده که آن شمشیر بعدا به دست دختر حبیب بن بدیل افتاد. این شمشیری که به یغما رفت ذوالفقار نبود. زیرا ذوالفقار با مابقی ذخیره های نبوت و امامت می باشند. راویان آنچه را که ما گفتیم تصدیق کرده اند!
راوی می گوید: کنیزکی از طرف خیمه های امام علیه السّلام آمد و مردی به او گفت: ای کنیز! آقای تو - یعنی امام حسین علیه السّلام - کشته شد. آن کنیز می گوید: من در حالی که صیحه می زدم، به سرعت نزد بانوی خودم بازگشتم. آنان در مقابل من برخاستند و فریاد زدند. راوی می گوید: آن گروه غارتگر در غارت کردن خیمه های آل رسول صلّی اللَّه علیه و آله مسابقه نهادند. کار غارتگری آنان به جایی رسید که چادر زنان را از سر آنان به غارت می بردند. دختران پیغمبر خدا شروع به گریه و زاری کردند و برای فراق یاوران و عزیزان خود شروع به ناله و ندبه نمودند.
حمید بن مسلم می گوید: زنی را از قبیله بکر بن وائل دیدم که با شوهرش در میان لشکر ابن سعد بودند. هنگامی که آن گروه نابکار به طور ناگهانی داخل خیمه های زنان امام حسین علیه السّلام شدند و مشغول غارت اموال گردیدند، شمشیری به دست گرفت و متوجه خیمه ها گردید و فریاد زد: ای آل بکر بن وائل! آیا جا دارد هستی دختران پیغمبر خدا به یغما برود؟ فرمانروایی نیست مگر برای خدا، ای خونخواهان پیغمبر اسلام! شوهرش آن زن را گرفت و به طرف جایگاه خود بازگرداند.
راوی می گوید: سپس آن گروه نابکار زنان را از خیمه خارج کردند و خیمه ها را طعمه آتش قرار دادند. دختران پیغمبر خدا در حالی خارج شدند که برهنه، لباس ماتم پوشیده، پا برهنه، گریان و در حال اسیری و ذلت بودند و می گفتند: شما را به خدا ما را به قتلگاه حسین علیه السّلام ببرید! وقتی زنان به اجساد شهیدان نظر کردند، صیحه می زدند و به صورت خود می زدند. راوی می گوید: به خدا قسم زینب دختر علی علیه السّلام را دیدم که برای حسین ناله و ندبه می کرد و با صدایی حزین و قلبی اندوهناک فریاد می زد: ای جد بزرگوار! صلوات پادشاه آسمان بر تو باد! این حسین تو می باشد که آغشته به خون ها است؛ اعضایش قطعه قطعه
ص: 58
الأعضاء و بناتک سبایا إلی الله المشتکی و إلی محمد المصطفی و إلی علی المرتضی و إلی حمزة سید الشهداء وا محمداه هذا حسین بالعراء یسفی علیه الصبا قتیل أولاد البغایا یا حزناه یا کرباه الیوم مات جدی رسول الله یا أصحاب محمداه هؤلاء ذریة المصطفی یساقون سوق السبایا. و فی بعض الروایات یا محمداه بناتک سبایا و ذریتک مقتلة تسفی علیهم ریح الصبا و هذا حسین مجزوز الرأس من القفا مسلوب العمامة و الرداء بأبی من عسکره فی یوم الإثنین نهبا بأبی من فسطاطه مقطع العری بأبی من لا هو غائب فیرتجی و لا جریح فیداوی بأبی من نفسی له الفداء بأبی المهموم حتی قضی بأبی العطشان حتی مضی بأبی من شیبته تقطر بالدماء بأبی من جده رسول إله السماء بأبی من هو سبط نبی الهدی بأبی محمد المصطفی بأبی خدیجة الکبری بأبی علی المرتضی بأبی فاطمة الزهراء سیدة النساء بأبی من ردت علیه الشمس حتی صلی.
قال فأبکت و الله کل عدو و صدیق ثم إن سکینة اعتنقت جسد الحسین علیه السلام فاجتمع عدة من الأعراب حتی جروها عنه قال ثم نادی عمر بن سعد فی أصحابه من ینتدب للحسین فیوطئ الخیل ظهره فانتدب منهم عشرة و هم إسحاق بن حویة الذی سلب الحسین علیه السلام قمیصه و أخنس بن مرثد و حکیم بن الطفیل السنبسی و عمرو بن صبیح الصیداوی و رجاء بن منقذ العبدی و سالم بن خیثمة الجعفی و واحظ بن ناعم و صالح بن وهب الجعفی و هانئ بن ثبیت الحضرمی و أسید بن مالک فداسوا الحسین علیه السلام بحوافر خیلهم حتی رضوا ظهره و صدره.
قال و جاء هؤلاء العشرة حتی وقفوا علی ابن زیاد فقال أسید بن مالک أحد العشرة:
شعر
نحن رضضنا الصدر بعد الظهر***بکل یعبوب شدید الأسر
فقال ابن زیاد من أنتم فقالوا نحن الذین وطئنا بخیولنا ظهر الحسین حتی
ص: 59
شده است، و دختران تو اسیر شده اند. شکایت کردن به خدا و محمّد مصطفی و علی مرتضی و حمزه سید الشهداء وظیفه ما است. وا محمّداه! این حسین تو می باشد که عریان است و باد صبا بر جسدش می وزد و قتیل زنازادگان شده است. آه از حزن و غم و اندوه من! امروز جدم پیغمبر خدا از دنیا رفته، ای اصحاب محمّد! اینان فرزندان مصطفی هستند که نظیر اسیران رانده می شوند.
در بعضی از روایات آورده اند که آن بانو فرمود: یا محمّد! دختران تو اسیر شده اند؛ فرزندانت شهید گردیده اند و باد صبا بر اجسادشان می وزد؛ این حسین تو است که سرش از قفا جدا شده و عمامه و ردایش به غارت رفته است. پدرم به فدای آن کسی که لشکرش در روز دوشنبه به تاراج رفت! پدرم به فدای آن شخصی که ریسمان خیمه اش پاره پاره شد! پدرم به فدای آن شخص غایبی که امید بازگشت او در کار نیست! آن مجروحی که زخم هایش مداوا نمی شود! پدرم به فدای آن کسی که جان من فدای او است! پدرم به فدای آن شهیدی که از محاسن شریفش خون می چکید! پدرم به فدای آن کسی که جد او رسول خدای آسمان است! پدرم به فدای آن شهیدی که سبط پیامبر هدایت است! پدرم به فدای محمّد مرتضی باد! پدرم به فدای خدیجه کبرا باد! پدرم به فدای علی مرتضی باد! پدرم به فدای فاطمه زهرا باد که بزرگ کلیه زنان است! پدرم به فدای آن کسی باد که آفتاب از برایش بازگشت تا نماز خواند!
راوی می گوید: به خدا قسم که زینب تمام دشمن و دوست را گریان نمود. بعد سکینه جسد امام حسین علیه السّلام را در بر گرفت. سپس گروهی از اعراب اجتماع کردند و او را از جسد مقدس پدرش جدا نمودند. پس از این جریان، ابن سعد یاران خود را صدا زد و گفت: کیست که برود و پشت حسین علیه السّلام را پایمال سم ستور نماید؟ تعداد ده نفر از آن گروه سفاک برای این کار داوطلب شدند که نام آنان بدین شرح است: اسحاق بن حویه که همان کسی است که پیراهن امام حسین علیه السّلام را به تاراج برد؛ اخنس بن مرثد؛ حکیم بن طفیل سنبسی؛ عمرو بن صبیح صیداوی؛ رجاء بن منقذ عبدی؛ سالم بن خیثمه جعفی؛ واحظ بن ناعم؛ صالح بن وهب جعفی؛ هانی بن ثبیت حضرمی؛ اسید بن مالک. اینان جسد مقدس امام حسین علیه السّلام را به نحوی پایمال سم ستور نمودند که پشت و سینه مبارکش را کوفتند و ریز ریز کردند. این ده تن پس از این عمل نزد ابن زیاد آمدند و اسید که یکی از آن ده نفر بود، این شعر را خواند:
ماییم که سینه حسین علیه السّلام را بعد از پشتش به وسیله اسبان تنومند و سریع السیر ریز ریز نمودیم
ابن زیاد گفت: شما کیانید؟ گفتند: ما همان افرادی هستیم که پشت حسین را به وسیله اسبان خود به نحوی کوفتیم که
ص: 59
طحنا جناجن صدره فأمر لهم بجائزة یسیرة.
قال أبو عمرو الزاهد فنظرنا فی هؤلاء العشرة فوجدناهم جمیعا أولاد زنا و هؤلاء أخذهم المختار فشد أیدیهم و أرجلهم بسکک الحدید و أوطأ الخیل ظهورهم حتی هلکوا(1).
أقول: المعتمد عندی ما سیأتی فی روایة الکافی أنه لم یتیسر لهم ذلک.
و قال صاحب المناقب و محمد بن أبی طالب قتل الحسین علیه السلام باتفاق الروایات یوم عاشوراء عاشر المحرم سنة إحدی و ستین و هو ابن أربع و خمسین سنة و ستة أشهر و نصف قالا و أقبل فرس الحسین علیه السلام و قد عدا من بین أیدیهم أن لا یؤخذ فوضع ناصیته فی دم الحسین علیه السلام ثم أقبل یرکض نحو خیمة النساء و هو یصهل و یضرب برأسه الأرض عند الخیمة حتی مات فلما نظر أخوات الحسین و بناته و أهله إلی الفرس لیس علیه أحد رفعن أصواتهن بالبکاء و العویل و وضعت أم کلثوم یدها علی أم رأسها و نادت وا محمداه وا جداه وا نبیاه وا أبا القاسماه وا علیاه وا جعفراه وا حمزتاه وا حسناه هذا حسین بالعراء صریع بکربلاء مجزوز الرأس من القفا مسلوب العمامة و الرداء ثم غشی علیها.
فأقبل أعداء الله لعنهم الله حتی أحدقوا بالخیمة و معهم شمر فقال ادخلوا فاسلبوا بزتهن فدخل القوم لعنهم الله فأخذوا ما کان فی الخیمة حتی أفضوا إلی قرط کان فی أذن أم کلثوم أخت الحسین علیه السلام فأخذوه و خرموا أذنها حتی کانت المرأة لتنازع ثوبها علی ظهرها حتی تغلب علیه و أخذ قیس بن الأشعث لعنه الله قطیفة الحسین علیه السلام فکان یسمی قیس القطیفة و أخذ نعلیه رجل من بنی أود یقال له الأسود ثم مال الناس علی الورس و الحلی و الحلل و الإبل فانتهبوها.
أقول: رأیت فی بعض الکتب أن فاطمة الصغری قالت کنت واقفة بباب الخیمة و أنا أنظر إلی أبی و أصحابی مجززین کالأضاحی علی الرمال و الخیول علی أجسادهم تجول و أنا أفکر فیما یقع علینا بعد أبی من بنی أمیة أ یقتلوننا أو
ص: 60
استخوان های سینه اش را در هم شکستیم. ابن زیاد جایزه مختصری به آنان داد.
ابو عمرو زاهد می گوید: هنگامی که به حسب و نسب این ده نفر بررسی کردیم، دیدیم کلیه آنان زنازاده بودند. اینان همان افرادی بودند که مختار آنان را گرفت و میخ آهنین روی دست و پاهاشان کوبید. سپس بدنشان را به نحوی پایمال سم اسب ها کرد که به درک اسفل نازل شدند.(1)
مؤلف: آنچه در این باره مورد اعتماد من است، این است که بعدا از روایت کتاب کافی معلوم می شود که آنان نتوانستند بدن آن حضرت را پایمال سم اسب نمایند.
صاحب کتاب مناقب و محمّد بن ابی طالب می نویسند: به اتفاق روایات، امام حسین علیه السّلام در روز عاشورا دهم ماه محرم سنه 61 قمری در سن پنجاه و چهار سال و شش ماه و نیم شهید شد و اسب آن حضرت از میان لشکر ابن سعد دوید که دستگیر نشود و آمد پیشانی خود را به خون آن بزرگوار رنگین نمود. سپس به سرعت متوجه خیمه ها شد. وقتی نزد خیمه آمد همچنان شیهه می کشید و سر خود را به زمین می کوبید تا مرد. موقعی که نظر خواهران و دختران و اهل و عیال امام حسین علیه السّلام به آن اسب افتاد و دیدند که راکب ندارد، صدا به گریه و واویلا بلند کردند. ام کلثوم دست خود را بالای سر خویش نهاد و فریاد زد: وا محمّداه! وا جداه! وا نبیاه! وا ابا القاسماه! وا علیاه! وا جعفراه! وا حمزتاه! وا حسناه! این حسین است که برهنه و عریان در کربلا افتاده است؛ سرش از قفا جدا شده؛ عمامه و ردایش به تاراج رفته است. سپس آن بانو غش کرد و افتاد.
پس از این جریان دشمنان خدا آمدند و در اطراف خیمه جمع شدند. شمر نیز با آنان بود. شمر گفت: داخل خیمه شوید و لباس زنان را به غارت ببرید! آن قوم نابکار داخل خیمه شدند و آنچه را که در خیمه بود تاراج کردند، تا جایی که گوشواره ام کلثوم خواهر امام حسین علیه السّلام را ربودند و گوش وی را پاره کردند. کار غارتگری آن گروه به جایی رسیده بود که زنان لباس و چادر خود را با فعالیت شدید بر سر خود نگاه می داشتند تا بر آن تاراج گران غالب می شدند. قیس بن اشعث قطیفه امام حسین علیه السّلام را ربود و بعدا او را «قیس القطیفه» می نامیدند. نعلین های آن حضرت را شخصی از بنی اود برد که او را اسود می گفتند. سپس آن تاراجگران، لباس و زر و زیور و حله ها و شتران را به یغما بردند.
مؤلف: در بعضی از کتب دیدم که فاطمه صغرا می گوید: من بر در خیمه ایستاده بودم و به پدرم و اصحاب او نگاه می کردم که با بدن های بی سر، نظیر قربانی ها بر روی رمل افتاده اند و اسبان بر فراز اجسادشان جولان می زدند. من با خودم فکر می کردم که آیا بعد از پدرم، از دست بنی امیه چه بر سر ما خواهد آمد؟ آیا ما را به قتل می رسانند
ص: 60
یأسروننا فإذا برجل علی ظهر جواده یسوق النساء بکعب رمحه و هن یلذن بعضهن ببعض و قد أخذ ما علیهن من أخمرة و أسورة و هن یصحن وا جداه وا أبتاه وا علیاه وا قلة ناصراه وا حسناه أ ما من مجیر یجیرنا أ ما من ذائد یذود عنا قالت فطار فؤادی و ارتعدت فرائصی فجعلت أجیل بطرفی یمینا و شمالا علی عمتی أم کلثوم خشیة منه أن یأتینی.
فبینا أنا علی هذه الحالة و إذا به قد قصدنی ففررت منهزمة و أنا أظن أنی أسلم منه و إذا به قد تبعنی فذهلت خشیة منه و إذا بکعب الرمح بین کتفی فسقطت علی وجهی فخرم أذنی و أخذ قرطی و مقنعتی و ترک الدماء تسیل علی خدی و رأسی تصهره الشمس و ولی راجعا إلی الخیم و أنا مغشی علی و إذا أنا بعمتی عندی تبکی و هی تقول قومی نمضی ما أعلم ما جری علی البنات و أخیک العلیل فقمت و قلت یا عمتاه هل من خرقة أستر بها رأسی عن أعین النظار فقالت یا بنتاه و عمتک مثلک فرأیت رأسها مکشوفة و متنها قد أسود من الضرب فما رجعنا إلی الخیمة إلا و هی قد نهبت و ما فیها و أخی علی بن الحسین مکبوب علی وجهه لا یطیق الجلوس من کثرة الجوع و العطش و الأسقام فجعلنا نبکی علیه و یبکی علینا.
و قال المفید رحمه الله قال حمید بن مسلم فانتهینا إلی علی بن الحسین و هو منبسط علی فراش و هو شدید المرض و مع شمر جماعة من الرجالة فقالوا له أ لا نقتل هذا العلیل فقلت سبحان الله أ تقتل الصبیان إنما هذا صبی و إنه لما به فلم أزل حتی دفعتهم عنه و جاء عمر بن سعد فصاحت النساء فی وجهه و بکین فقال لأصحابه لا یدخل أحد منکم بیوت هؤلاء النساء و لا تعرضوا لهذا الغلام المریض فسألته النسوة أن یسترجع ما أخذ منهن لیستترن به فقال من أخذ من متاعهم شیئا فلیرده فو الله ما رد أحد منهم شیئا فوکل بالفسطاط و بیوت النساء و علی بن الحسین جماعة ممن کان معه و قال احفظوهم لئلا یخرج منهم أحد و لا یساء إلیهم. (1)
ص: 61
یا اسیر می کنند؟ ناگاه دیدم مردی که بر اسب خود سوار است، زنان را با کعب نیزه خود می راند و آن زنان به یکدیگر پناهنده می شدند. کلیه چادر و دستبند زنان را ربوده بودند و آن زنان فریاد می زدند: وا جداه! وا ابتاه! وا علیا! وا قلة ناصراه! (آه از کمی یاور!) وا حسناه! آیا فریادرسی نیست که به فریاد ما برسد؟ آیا کسی نیست که از ما دفاع نماید؟ قلب من از این منظره دلخراش دچار خفقان شد و اعضای بدنم به لرزه افتادند. لذا از خوف این که مبادا آن مرد نزد من بیاید، از طرف راست و چپ خود را به عمه ام، ام کلثوم می رساندم.
من در همین حال بودم که ناگاه دیدم آن مرد متوجه من گردید. من از او فرار کردم و گمان می کردم که از دست او سالم خواهم بود. ناگاه دیدم وی مرا دنبال کرد و من از خوف او از خود بی خود شدم، ناگاه دیدم کعب نیزه در میان کتف من قرار گرفته است! من به صورت به روی زمین سقوط کردم و او گوشم را پاره کرد و گوشواره و مقنعه مرا غارت کرد و خون ها همچنان به صورت و سر من فرو می ریختند و آفتاب سرم را می گداخت. سپس آن مرد به سوی خیمه ها برگشت و من همچنان غش کرده بودم. ناگاه دیدم عمه ام نزد من آمد و در حالی که گریه می کرد، گفت: برخیز تا برویم، من نمی دانم بر سر دختران و برادر علیل تو چه آمده است. من برخاستم و گفتم: ای عمه! آیا پارچه ای هست که من سر خود را از نظر بینندگان به وسیله آن بپوشانم؟ فرمود: دختر جان! عمه ات مثل تو می باشد! من نگاه کردم و سر او را نیز باز دیدم، پشت او به وسیله ضربه سیاه شده بود. وقتی ما به سوی خیمه بازگشتیم، دیدم هستی آن را به تاراج برده اند و برادرم علی بن الحسین علیهما السّلام به رو در افتاده است و از کثرت تشنگی و گرسنگی و مرض طاقت نشستن ندارد! ما برای او و او برای ما گریه می کردیم.
شیخ مفید از حمید بن مسلم نقل می کند که گفت: ما رفتیم تا به علی بن الحسین علیهما السّلام رسیدیم که روی فرشی افتاده بود و به شدت مریض بود. گروهی از رجاله هایی که با شمر بودند، به او گفتند: این شخص علیل را نمی کشی؟ من گفتم: سبحان اللَّه! آیا جا دارد که کودکان هم کشته شوند؟ این شخص کودک است. همین بیماری که دارد او را کافی خواهد بود. من همچنان دفاع می کردم تا شمر را از کشتن وی منصرف نمودم. وقتی عمر بن سعد آمد، زنان به صورت او فریاد زدند و گریه کردند! عمر به یاران خود گفت: مبادا احدی از شما داخل خیمه های این زنان شوید و متعرض جوان مریض شوید. زنان از عمر بن سعد خواستند آنچه را که به تاراج برده اند مسترد نمایند تا بدن خود را به وسیله آنها بپوشانند. عمر گفت: هر کس هر چه از ایشان به غارت برده است به ایشان بازگرداند. به خدا قسم احدی از آنان چیزی باز نگردانید سپس ابن سعد چند نفر از آن افرادی را که همراه خود داشت، موکل خیمه های زنان و علی بن الحسین علیهما السّلام قرار داد و گفت: مواظب باشید که احدی از آنان خارج نشود و کسی ایشان را آزار ندهد.(1)
ص: 61
و قال محمد بن أبی طالب ثم إن عمر بن سعد سرح برأس الحسین علیه السلام یوم عاشوراء مع خولی بن یزید الأصبحی و حمید بن مسلم إلی ابن زیاد ثم أمر برءوس الباقین من أهل بیته و أصحابه فقطعت و سرح بها مع شمر بن ذی الجوشن إلی الکوفة و أقام ابن سعد یومه ذلک و غده إلی الزوال فجمع قتلاه فصلی علیهم و دفنهم و ترک الحسین و أصحابه منبوذین بالعراء فلما ارتحلوا إلی الکوفة عمد أهل الغاضریة من بنی أسد فصلوا علیهم و دفنوهم و قال ابن شهرآشوب و کانوا یجدون لأکثرهم قبورا و یرون طیورا بیضا(1).
و قال محمد بن أبی طالب و روی أن رءوس أصحاب الحسین و أهل بیته کانت ثمانیة و سبعین رأسا و اقتسمتها القبائل لیتقربوا بذلک إلی عبید الله و إلی یزید فجاءت کندة بثلاثة عشر رأسا و صاحبهم قیس بن الأشعث و جاءت هوازن باثنی عشر رأسا و فی روایة ابن شهرآشوب بعشرین و صاحبهم شمر لعنه الله و جاءت تمیم بسبعة عشر رأسا و فی روایة ابن شهرآشوب بتسعة عشر و جاءت بنو أسد بستة عشر رأسا و فی روایة ابن شهرآشوب بتسعة رءوس و جاءت مذحج بسبعة رءوس و جاءت سائر
الناس بثلاثة عشر رأسا و قال ابن شهرآشوب و جاء سائر الجیش بتسعة رءوس و لم یذکر مذحج قال فذلک سبعون رأسا ثم قال و جاءوا بالحرم أساری إلا شهربانویه فإنها أتلفت نفسها فی الفرات.
و قال ابن شهرآشوب و صاحب المناقب و محمد بن أبی طالب اختلفوا فی عدد المقتولین من أهل البیت علیهم السلام فالأکثرون علی أنهم کانوا سبعة و عشرین سبعة من بنی عقیل مسلم المقتول بالکوفة و جعفر و عبد الرحمن ابنا عقیل و محمد بن مسلم و عبد الله بن مسلم و جعفر بن محمد بن عقیل و محمد بن أبی سعید بن عقیل و زاد ابن شهرآشوب عونا و محمدا ابنی عقیل و ثلاثة من ولد جعفر بن أبی طالب محمد بن عبد الله بن جعفر و عون الأکبر بن عبد الله و عبید الله بن عبد الله و من ولد علی علیه السلام تسعة الحسین علیه السلام و العباس و یقال و ابنه محمد بن العباس و عمر بن
ص: 62
محمّد بن ابی طالب می نویسد: سپس عمر بن سعد سر مبارک امام حسین علیه السّلام را روز عاشورا به وسیله خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم، برای ابن زیاد فرستاد. آن گاه دستور داد تا سر مابقی یاران آن حضرت را قطع کردند و آنها را به وسیله شمر بن ذی الجوشن به جانب کوفه فرستاد. ابن سعد آن روز را تا فردا ظهر در کربلا توقف نمود. مقتولین لشکر خود را جمع کرد و بر جنازه آنان نماز خواند و اجسادشان را به خاک سپرد. ولی جسد مقدس امام حسین علیه السّلام و اصحاب آن مظلوم همچنان برهنه و عریان افتاده بودند. هنگامی که لشکر به سوی کوفه رفتند، اهل غاضریه که از بنی اسد بودند، آمدند بر اجساد مقدس شهیدان کربلا نماز خواندند و آنان را دفن کردند. ابن شهر آشوب می نویسد: برای اکثر شهدای کربلا قبرهایی یافت می شد و پرندگان سفیدی را می دیدند.(1)
محمّد بن ابی طالب می نگارد: روایت شده که تعداد سرهای امام حسین و یارانش هشتاد و هفت رأس بود. قبیله های دشمن آن سرها را بین خود تقسیم کرده بودند تا بدین وسیله نزد ابن زیاد و یزید، مقرب و محبوب شوند. قبیله کنده تعداد سیزده سر آوردند که صاحب آنان قیس بن اشعث بود. قبیله هوازن که صاحب آنان شمر بود، دوازده سر و به روایت ابن شهر آشوب تعداد بیست سر آوردند. قبیله تمیم تعداد هفده سر و بنا به روایت ابن شهر آشوب تعداد نوزده سر آوردند. قبیله بنی اسد تعداد شانزده سر و به روایت ابن شهر آشوب تعداد نه سر آوردند. قبیله مذحج تعداد هفت سر آوردند. مابقی مردم تعداد سیزده سر آوردند.
ابن شهر آشوب می نویسد: مابقی لشکر تعداد نه سر آوردند، ولی او نامی از قبیله مذحج نبرده است. سپس می گوید: تعداد کلیه سرها به هفتاد رأس می رسد. بعد از این می گوید: اهل حرم امام حسین علیه السّلام را به اسیری بردند، غیر از شهربانو، زیرا آن بانو خود را در فرات تلف کرد .
ابن شهر آشوب و محمّد بن ابی طالب می نویسند: درباره تعداد مقتولین اهل بیت اختلاف است. اکثر نویسندگان می گویند: تعداد آنان بیست و هفت نفر بودند بدین شرح:
هفت نفر از بنی عقیل که نام آنان بدین قرار است: مسلم که در کوفه شهید شد؛ جعفر و عبدالرحمن که پسران عقیل بودند؛ محمّد بن مسلم و عبداللَّه بن مسلم؛ جعفر بن محمّد بن عقیل؛ محمّد بن ابی سعید بن عقیل. ابن شهر آشوب عون و محمّد را که فرزندان عقیل بودند و سه نفر از فرزندان جعفر بن ابی طالب را بر آنان اضافه نموده که نامشان محمّد بن عبداللَّه بن جعفر، عون اکبر بن عبداللَّه و عبیداللَّه بن عبداللَّه بود. تعداد نه نفر از فرزندان حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام بودند بدین شرح: امام حسین علیه السّلام و عباس و گفته شده: پسرش محمّد بن عباس، عمر بن
ص: 62
علی و عثمان بن علی و جعفر بن علی و إبراهیم بن علی و عبد الله بن علی الأصغر و محمد بن علی الأصغر و أبو بکر شک فی قتله و أربعة من بنی الحسن أبو بکر و عبد الله و القاسم و قیل بشر و قیل عمر و کان صغیرا و ستة من بنی الحسین مع اختلاف فیه علی الأکبر و إبراهیم و عبد الله و محمد و حمزة و علی و جعفر و عمر و زید و ذبح عبد الله فی حجره و لم یذکر صاحب المناقب إلا علیا و عبد الله و أسقط ابن أبی طالب حمزة و إبراهیم و زیدا و عمر.
و قال ابن شهرآشوب و یقال لم یقتل محمد الأصغر بن علی علیه السلام لمرضه و یقال رماه رجل من بنی دارم فقتله (1)
و قال أبو الفرج جمیع من قتل یوم الطف من ولد أبی طالب سوی من یختلف فی أمره اثنان و عشرون رجلا(2) وَ قَالَ ابْنُ نَمَا رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَتِ الرُّوَاةُ کُنَّا إِذَا ذَکَرْنَا عِنْدَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ علیه السلام قَتْلَ الْحُسَیْنِ علیه السلام قَالَ قَتَلُوا سَبْعَةَ عَشَرَ إِنْسَاناً کُلُّهُمْ ارْتَکَضَ فِی بَطْنِ فَاطِمَةَ یَعْنِی بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ عَلِیٍّ علیه السلام.
أَقُولُ رَوَی الشَّیْخُ فِی الْمِصْبَاحِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی سَیِّدِی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام فِی یَوْمِ عَاشُورَاءَ فَأَلْفَیْتُهُ کَاسِفَ اللَّوْنِ ظَاهِرَ الْحُزْنِ وَ دُمُوعُهُ تَنْحَدِرُ مِنْ عَیْنَیْهِ کَاللُّؤْلُؤِ الْمُتَسَاقِطِ فَقُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مِمَّ بُکَاؤُکَ لَا أَبْکَی اللَّهُ عَیْنَیْکَ فَقَالَ لِی أَ وَ فِی غَفْلَةٍ أَنْتَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام أُصِیبَ فِی مِثْلِ هَذَا الْیَوْمِ قُلْتُ یَا سَیِّدِی فَمَا قَوْلُکَ فِی صَوْمِهِ فَقَالَ لِی صُمْهُ مِنْ غَیْرِ تَبْیِیتٍ وَ أَفْطِرْهُ مِنْ غَیْرِ تَشْمِیتٍ وَ لَا تَجْعَلْهُ یَوْمَ صَوْمٍ کَمَلًا وَ لْیَکُنْ إِفْطَارُکَ بَعْدَ صَلَاةِ الْعَصْرِ بِسَاعَةٍ عَلَی شَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ فَإِنَّهُ فِی مِثْلِ ذَلِکَ الْوَقْتِ مِنْ ذَلِکَ الْیَوْمِ تَجَلَّتِ الْهَیْجَاءُ عَنْ آلِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ انْکَشَفَتِ الْمَلْحَمَةُ عَنْهُمْ وَ فِی الْأَرْضِ مِنْهُمْ ثَلَاثُونَ صَرِیعاً فِی مَوَالِیهِمْ یَعَزُّ عَلَی رَسُولِ اللَّهُ مَصْرَعُهُمْ وَ لَوْ کَانَ فِی الدُّنْیَا یَوْمَئِذٍ حَیّاً لَکَانَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ آلِهِ هُوَ الْمُعَزَّی بِهِمْ
ص: 63
علی، عثمان بن علی، جعفر بن علی، ابراهیم بن علی، عبداللَّه بن علی که اصغر بود. محمّد بن علی که اصغر بود؛ ابوبکر که در کشته شدن وی شک و تردید است. تعداد چهار نفر از فرزندان امام حسن علیه السّلام بودند بدین شرح: ابوبکر، عبداللَّه، قاسم و گفته شده: بشر و گفته شده: عمر که صغیر بود. تعداد شش نفر از فرزندان امام حسین علیه السّلام بودند - ولی در تعداد آنان اختلاف است - بدین شرح: علی اکبر، ابراهیم، عبداللَّه، محمّد، حمزه، علی، جعفر، عمر، زید. عبداللَّه همان بود که در کنار امام حسین علیه السّلام ذبح شد. صاحب کتاب مناقب غیر از علی و عبداللَّه را ذکر نکرده است. او حمزه و ابراهیم و زید را که پسران ابو طالب بودند ذکر نکرده است.
ابن شهر آشوب می گوید: گفته شده که علی اصغر بن علی علیه السّلام برای این که مریض بود کشته نشد. و گفته شده مردی از بنی دارم تیری به او زد و او را کشت.(1)
ابوالفرج می نویسد: تعداد کلیه افرادی که در کربلا از فرزندان ابی طالب شهید شدند، غیر از آن افرادی که درباره آنان اختلاف است بیست و دو نفر مرد بودند.(2)
ابن نما می نگارد: راویان گفته اند: هر گاه نزد امام محمّد باقر علیه السّلام از قتل امام حسین علیه السّلام سخنی به میان می آوردیم، آن بزرگوار می فرمود: تعداد هفده نفر از آنان را کشتند، که کلیه ایشان از بطن فاطمه بودند، یعنی فاطمه بنت اسد که مادر حضرت امیر علیه السّلام بود.
روایات
روایت3.
مؤلف: شیخ در کتاب مصباح از عبداللَّه بن سنان نقل می کند که گفت: من در روز عاشورا به حضور حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام مشرف شدم و آن بزرگوار را دیدم که رنگش تغییر نموده و اشک هایش نظیر لؤلؤ از چشمان مقدسش فرو می ریزد. پرسیدم: یا بن رسول اللَّه! برای چه گریانی؟ خدا چشمان تو را گریان نکند! در جوابم فرمود: مگر تو غافلی! آیا نمی دانی که حسین بن علی علیه السّلام در یک چنین روزی دچار مصیبت گردید؟ گفتم: ای آقای من! روزه گرفتن روز عاشورا چه صورت دارد؟ فرمود: روزه بگیر، ولی شب نیت آن را نکن. افطار کن، ولی نه از روی شماتت. یک روز کامل را روزه نگیر، بلکه یک ساعت بعد از نماز ظهر یک شربت آب بیاشام، زیرا در یک چنین وقت بود که جنگ و جدال از آل رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دست برداشت و ابتلای آنان خاتمه یافت. در صورتی که تعداد سی جنازه از مردان ایشان روی زمین افتاده بود و این مصیبت برای پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله خیلی ناگوار بود. اگر آن روز رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در دنیا زنده می بود، شخصا در عزای آنان می نشست.
ص: 63
قَالَ وَ بَکَی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام حَتَّی اخْضَلَّتْ لِحْیَتُهُ بِدُمُوعِهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا خَلَقَ النُّورَ خَلَقَهُ یَوْمَ الْجُمُعَةِ فِی تَقْدِیرِهِ فِی أَوَّلِ یَوْمٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ خَلَقَ الظُّلْمَةَ فِی یَوْمِ الْأَرْبِعَاءِ یَوْمَ عَاشُورَاءَ فِی مِثْلِ ذَلِکَ الْیَوْمِ یَعْنِی الْعَاشِرَ مِنْ شَهْرِ الْمُحَرَّمِ فِی تَقْدِیرِهِ وَ جَعَلَ لِکُلٍّ مِنْهُمَا شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً إِلَی آخِرِ الْخَبَرِ(1).
وَ رَوَی صَاحِبُ الْمَنَاقِبِ مِنْ کِتَابِ بُسْتَانِ الطُّرَفِ عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِیِّ قَالَ: قُتِلَ مَعَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام سِتَّةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ مَا کَانَ لَهُمْ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ شَبِیهٌ وَ رُوِیَ عَنِ الْحَسَنِ بِإِسْنَادٍ آخَرَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ.
و قال ابن شهرآشوب: المقتولون من أصحاب الحسین علیه السلام فی الحملة الأولی- نعیم بن عجلان و عمران بن کعب بن حارث الأشجعی و حنظلة بن عمرو الشیبانی (2) و قاسط بن زهیر و کنانة بن عتیق و عمرو بن مشیعة و ضرغامة بن مالک و عامر بن مسلم و سیف بن مالک النمیری و عبد الرحمن الأرحبی و مجمع العائذی و حباب بن الحارث و عمرو الجندی و الجلاس بن عمرو الراسبی و سوار بن أبی حمیر الفهمی و عمار بن أبی سلامة الدالانی و النعمان بن عمرو الراسبی و زاهر بن عمرو مولی ابن الحمق و جبلة بن علی و مسعود بن الحجاج و عبد الله بن عروة الغفاری و زهیر بن بشیر الخثعمی و عمار بن حسان و عبد الله بن عمیر و مسلم بن کثیر و زهیر بن سلیم و عبد الله و عبید الله ابنا زید البصری و عشرة من موالی الحسین علیه السلام و اثنان من موالی أمیر المؤمنین علیه السلام(3).
و لنذکر هنا زیارة أوردها السید فی کتاب الإقبال یشتمل علی أسماء الشهداء و بعض أحوالهم رضوان الله علیهم و أسماء قاتلیهم لعنهم الله.
قَالَ رَوَیْنَا بِإِسْنَادِنَا إِلَی جَدِّی أَبِی جَعْفَرٍ الطُّوسِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ
ص: 64
راوی می گوید: امام جعفر صادق علیه السّلام به قدری گریه کرد که محاسن شریفش از اشک هایش تر شد. سپس فرمود: خدای سبحان نور را در روز جمعه در اولین روز ماه رمضان آفرید و ظلمت را در روز چهارشنبه که روز عاشورا بود خلق کرد، یعنی روز دهم ماه محرم الحرام. و برای هر کدام طریقی قرار داد... تا آخر خبر.(1)
صاحب کتاب مناقب از حسن بصری روایت می کند که گفت: تعداد شانزده نفر از مردان اهل بیت امام حسین علیه السّلام با آن حضرت کشته شدند که در روی زمین نظیری نداشتند. بنا به روایت دیگری تعداد هفده نفر از آنان کشته شد.
ابن شهر آشوب می گوید: افرادی که در حمله اولی از یاران امام حسین علیه السّلام کشته شدند، عبارت بودند از: نعیم بن عجلان، عمران بن کعب بن حارث اشجعی، حنظلة بن عمرو شیبانی، قاسط بن زهیر کنانة بن عتیق، عمرو ابن مشیعه، ضرغامة بن مالک، عامر بن مسلم، سیف بن مالک نمیری، عبدالرحمن ارحبی، مجمع عائذی، حباب بن حارث، عمرو جندعی، جلاس بن عمرو راسبی، سواد بن ابی حمیر فهمی، عمار بن ابی سلامه دالانی، نعمان بن عمر راسبی، زاهر بن عمرو مولای ابن حمق، جبلة بن علی، مسعود بن حجاج، عبداللَّه بن عروه غفاری زهیر بن بشیر خثعمی، عمار بن حسان، عبداللَّه بن عمیر، مسلم بن کثیر، زهیر بن سلیم، عبداللَّه و عبیداللَّه پسران زید بکری؛ تعداد ده نفر از غلامان امام حسین علیه السّلام؛ و دو نفر از غلامان حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام.(2)
مؤلف: اکنون آن زیارت نامه ای را که سید در کتاب اقبال نوشته و حاوی نام و قسمتی از شرح حال شهیدان رضوان خدا بر آنان و نام قاتلانشان لعنهم الله است، ذکر می کنیم.
ص: 64
عَیَّاشٍ عَنِ الشَّیْخِ الصَّالِحِ أَبِی مَنْصُورِ بْنِ عَبْدِ الْمُنْعِمِ بْنِ النُّعْمَانِ الْبَغْدَادِیِّ رَحِمَهُمُ اللَّهُ قَالَ: خَرَجَ مِنَ النَّاحِیَةِ سَنَةَ اثْنَتَیْنِ وَ خَمْسِینَ وَ مِائَتَیْنِ عَلَی یَدِ الشَّیْخِ مُحَمَّدِ بْنِ غَالِبٍ الْأَصْفَهَانِیِّ حِینَ وَفَاةِ أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ وَ کُنْتُ حَدِیثَ السِّنِّ وَ کَتَبْتُ أَسْتَأْذِنُ فِی زِیَارَةِ مَوْلَایَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ زِیَارَةِ الشُّهَدَاءِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ فَخَرَجَ إِلَیَّ مِنْهُ.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ إِذَا أَرَدْتَ زِیَارَةَ الشُّهَدَاءِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ فَقِفْ عِنْدَ رِجْلَیِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ هُوَ قَبْرُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَاسْتَقْبِلِ الْقِبْلَةَ بِوَجْهِکَ فَإِنَّ هُنَاکَ حَوْمَةَ الشُّهَدَاءِ وَ أَوْمِئْ وَ أَشِرْ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ قُلْ:
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَوَّلَ قَتِیلٍ مِنْ نَسْلِ خَیْرِ سَلِیلٍ مِنْ سُلَالَةِ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ وَ عَلَی أَبِیکَ إِذْ قَالَ فِیکَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ یَا بُنَیَّ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَی الرَّحْمَنِ وَ عَلَی انْتِهَاکِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَی الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفا کَأَنِّی بِکَ بَیْنَ یَدَیْکَ مَاثِلًا وَ لِلْکَافِرِینَ قَاتِلًا قَائِلًا:
أَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ***نَحْنُ وَ بَیْتِ اللَّهِ أَوْلَی بِالنَّبِیِّ
أَطْعَنُکُمْ بِالرُّمْحِ حَتَّی یَنْثَنِی***أَضْرِبُکُمْ بِالسَّیْفِ أَحْمِی عَنْ أَبِی
ضَرْبَ غُلَامٍ هَاشِمِیٍّ عَرَبِیٍّ***وَ اللَّهِ لَا یَحْکُمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِیِّ
حَتَّی قَضَیْتَ نَحْبَکَ وَ لَقِیتَ رَبَّکَ أَشْهَدُ أَنَّکَ أَوْلَی بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ أَنَّکَ ابْنُ رَسُولِهِ وَ حُجَّتُهُ وَ أَمِینُهُ وَ ابْنُ حُجَّتِهِ وَ أَمِینِهِ حَکَمَ اللَّهُ عَلَی قَاتِلِکَ مُرَّةَ بْنِ مُنْقِذِ بْنِ النُّعْمَانِ الْعَبْدِیِّ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ أَخْزَاهُ وَ مَنْ شَرِکَهُ فِی قَتْلِکَ وَ کَانُوا عَلَیْکَ ظَهِیراً أَصْلَاهُمُ اللَّهُ جَهَنَّمَ
ص: 65
در کتاب سابق الذکر می نگارد: در سال 252 قمری توقیعی از ناحیه مقدسه (امام زمان عجل اللَّه فرجه علیه السّلام) به دست شیخ محمّد بن غالب اصفهانی رسید. در آن موقع پدر من وفات یافت و من نوجوانی بودم. من نوشتم و اجازه زیارت امام حسین علیه السّلام و زیارت سایر شهدا را خواستم، از طرف او در جوابم این طور خارج شد:
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم. هر گاه خواستی شهیدان کربلا را زیارت کنی، پایین قبر امام حسین علیه السّلام که قبر علی اکبر است توقف کن و صورت خود را مقابل قبله قرار بده، زیرا گودی محل دفن شهدا رضوان اللَّه علیهم آنجا است. سپس به حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام اشاره کن و بگو: سلام بر تو ای اولین شهید از نسل بهترین فرزندان، از نسل ابراهیم؛ درود خدا بر تو و بر پدرت، آن هنگام که در مورد تو فرمود: پسرکم! خدا قومی را که تو را کشتند، بکشد! چقدر بر خدای رحمان جرأت به خرج دادند و بر هتک حرمت رسول خدا گستاخی به خرج دادند؛ بعد از تو خاک بر دنیا. گویا من تو را می بینم که متمثل شده ای و کافران را می کشی و می گویی:
من علی بن حسین بن علی هستم و به خانه خدا سوگند ما به پیامبر سزاوارتریم
من با نیزه شما را می زنم تا نیزه تا شود و شما را با ضربات شمشیر می زنم و از پدرم حمایت می کنم
ضربتی که از جوان هاشمی نسب و عرب زده می شود؛ به خداقسم زنازاده حق ندارد در خصوص ما حکم کند
تا این که به شهادت رسیدی و پروردگارت را ملاقات کردی. گواهی می دهم که تو به خدا و رسول او سزاوارتری و تو فرزند رسول خدایی و حجت او و امین او و پسر حجت او و پسر امین اویی! خدا بر قاتلت مرة بن منقذ بن نعمان عبدی که خدایش لعنت کند و او و شریکانش در قتل تو را خوار نماید، حکم خواهد کرد. همان کسانی که بر تو هم پشتی نمودند؛ خدا به جهنمشان بیفکند
ص: 65
وَ ساءَتْ مَصِیراً وَ جَعَلَنَا اللَّهُ مِنْ مُلَاقِیکَ وَ مُرَافِقِی جَدِّکَ وَ أَبِیکَ وَ عَمِّکَ وَ أَخِیکَ وَ أُمِّکَ الْمَظْلُومَةِ وَ أَبْرَأُ إِلَی اللَّهِ مِنْ أَعْدَائِکِ أُولِی الْجُحُودِ وَ السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ الطِّفْلِ الرَّضِیعِ الْمَرْمِیِّ الصَّرِیعِ الْمُتَشَحِّطِ دَماً الْمُصَعَّدِ دَمُهُ فِی السَّمَاءِ الْمَذْبُوحِ بِالسَّهْمِ فِی حَجْرِ أَبِیهِ لَعَنَ اللَّهُ رَامِیَهُ حَرْمَلَةَ بْنَ کَاهِلٍ الْأَسَدِیَّ وَ ذَوِیهِ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ مُبْلَی الْبَلَاءِ وَ الْمُنَادِی بِالْوَلَاءِ فِی عَرْصَةِ کَرْبَلَاءَ الْمَضْرُوبِ مُقْبِلًا وَ مُدْبِراً لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ هَانِئَ بْنَ ثُبَیْتٍ الْحَضْرَمِیَّ السَّلَامُ عَلَی أَبِی الْفَضْلِ الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ الْمُوَاسِی أَخَاهُ بِنَفْسِهِ الْآخِذِ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ الْفَادِی لَهُ الْوَاقِی السَّاعِی إِلَیْهِ بِمَائِهِ الْمَقْطُوعَةِ یَدَاهُ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ یَزِیدَ بْنَ الرُّقَادِ الْجُهَنِیَّ وَ حَکِیمَ بْنَ الطُّفَیْلِ الطَّائِیَّ السَّلَامُ عَلَی جَعْفَرِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ الصَّابِرِ بِنَفْسِهِ مُحْتَسِباً وَ النَّائِی عَنِ الْأَوْطَانِ مُغْتَرِباً الْمُسْتَسْلِمِ لِلْقِتَالِ الْمُسْتَقْدِمِ لِلنِّزَالِ الْمَکْثُورِ بِالرِّجَالِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ هَانِئَ بْنَ ثُبَیْتٍ الْحَضْرَمِیَّ.
ص: 66
و چه بد جایگاهی است و ما را از ملاقات کنندگان تو و همراهان جد و پدر و عمو و برادر و مادر مظلومه ات قرار دهد و من از دشمنان صاحب انکار تو به خدا پناه می برم و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد.
سلام بر عبدالله بن حین! طفل شیرخواره ای که با تیر مورد اصابت قرار گرفت و به زمین افتاد و در خون خود غلتید و خون او به آسمان بالا رفت و با تیر در دامان پدرش ذبح شد. خدا تیرزننده به او، حرملة بن کاهل اسدی و همراهانش را لعنت کند .
سلام بر عبدالله پسر امیرالمؤمنین! که مبتلا به بلا شد و در زمین کربلا منادی امر ولایت بود و از رو به رو و پشت سر مورد ضربت قرار گرفت. خدا قاتل او هانی بن ثبیت حضرمی را لعنت فرماید.
سلام بر أبی الفضل العباس پسر امیرالمؤمنین! که در راه برادرش بذل جان کرد و برای فردای خود از دیروزش توشه برگرفت و خود را فدای برادرش نمود و از او حفاظت کرد و با آبی که داشت، سعی در رسیدن به برادر کرد و دو دستش قطع شد. خدا قاتل او یزید بن رقاد جهنی و حکیم بن طفیل طائی را لعنت کند.
سلام بر جعفر پسر امیرالمؤمنین! که با جان خود شکیبایی کرد و اخلاص به خرج داد و از وطن خود دور و دچار غربت شد و خود را تسلیم قتال کرد و در فرود آمدن برای جنگ پیشدستی کرد و مردان فراوانی بر او حمله بردند، و خدا قاتل او هانئ بن ثبیت حضرمیّ را لعنت کند.
ص: 66
السَّلَامُ عَلَی عُثْمَانَ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ سَمِیِّ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ لَعَنَ اللَّهُ رَامِیَهُ بِالسَّهْمِ خَوْلِیَّ بْنَ یَزِیدَ الْأَصْبَحِیَّ الْإِیَادِیَّ وَ الْأَبَانِیَّ الدَّارِیَ (1) السَّلَامُ عَلَی مُحَمَّدِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ قَتِیلِ الْأَبَانِیِّ الدَّارِیِ (2)
لَعَنَهُ اللَّهُ وَ ضَاعَفَ عَلَیْهِ الْعَذَابَ الْأَلِیمَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدُ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِکِ الصَّابِرِینَ السَّلَامُ عَلَی أَبِی بَکْرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الزَّکِیِّ الْوَلِیِّ الْمَرْمِیِّ بِالسَّهْمِ الرَّدِیِّ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُقْبَةَ الْغَنَوِیَّ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ الزَّکِیِّ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ وَ رَامِیَهُ حَرْمَلَةَ بْنَ کَاهِلٍ الْأَسَدِیَّ السَّلَامُ عَلَی الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْمَضْرُوبِ عَلَی هَامَتِهِ الْمَسْلُوبِ لَامَتُهُ حِینَ نَادَی الْحُسَیْنَ عَمَّهُ فَجَلَّی عَلَیْهِ عَمُّهُ کَالصَّقْرِ وَ هُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ التُّرَابَ وَ الْحُسَیْنُ یَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ جَدُّکَ وَ أَبُوکَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَی عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبَکَ أَوْ أَنْ یُجِیبَکَ وَ أَنْتَ قَتِیلٌ جَدِیلٌ فَلَا یَنْفَعُکَ هَذَا وَ اللَّهِ یَوْمٌ کَثُرَ وَاتِرُهُ
ص: 67
سلام بر عثمان پسر امیرالمؤمنین! که هم نام عثمان بن مظعون بود؛ خدا تیرزننده به او خولیّ بن یزید أصبحیّ ایادیّ، و أبانی داریّ را لعنت فرماید.
سلام بر محمّد پسر امیرالمؤمنین! که به دست أبانیّ داریّ که خدایش لعنت کند و عذاب دردناکش را بر او دوچندان کند کشته شد، و درود خدا بر تو ای محمد و بر اهل بیت بردبار تو باد.
سلام بر أبی بکر بن حسن بن علیّ الزّکیّ الولیّ! که تیر از جانب فردی پست به او افکنده شد، خدا قاتل او عبداللَّه بن عقبة غنوی را لعنت کند.
سلام بر عبداللَّه بن الحسن الزّکی! خدا قاتل و تیرزننده به او حرملة بن کاهل أسدیّ را لعنت کند.
سلام بر قاسم بن الحسن بن علی! که سرش مضروب شد و شخصیتش سلب شد، آن هنگام که حسین عمویش را صدا زد و عمویش مثل باز شکاری به نزدش رسید، در حالی که پایش را به خاک می کشید و حسین علیه السّلام می گفت: قومی که تو را کشتند از رحمت خدا دور شوند، قومی که دشمن آنان در روز قیامت جد و پدر تو هستند .
سپس فرمود: به خدا قسم سخت است بر عمویت که او را صدا کنی و نتواند جوابت دهد یا جوابت دهد، ولی تو کشته شده و به زمین افتاده باشی و جواب عمو برایت سودی نداشته باشد. به خدا قسم امروز روزی است که کشندگان او زیاد
ص: 67
وَ قَلَّ نَاصِرُهُ جَعَلَنِیَ اللَّهُ مَعَکُمَا یَوْمَ جَمْعِکُمَا وَ بَوَّأَنِی مُبَوَّأَکُمَا وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَکَ عُمَرَ بْنَ سَعْدِ بْنِ عُرْوَةَ بْنِ نُفَیْلٍ الْأَزْدِیَّ وَ أَصْلَاهُ جَحِیماً وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَاباً أَلِیماً السَّلَامُ عَلَی عَوْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الطَّیَّارِ فِی الْجِنَانِ حَلِیفِ الْإِیمَانِ وَ مُنَازِلِ الْأَقْرَانِ النَّاصِحِ لِلرَّحْمَنِ التَّالِی لِلْمَثَانِی وَ الْقُرْآنِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قُطْبَةَ النَّبْهَانِیَّ السَّلَامُ عَلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الشَّاهِدِ مَکَانَ أَبِیهِ وَ التَّالِی لِأَخِیهِ وَ وَاقِیهِ بِبَدَنِهِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَامِرَ بْنَ نَهْشَلٍ التَّمِیمِیَّ السَّلَامُ عَلَی جَعْفَرِ بْنِ عَقِیلٍ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ وَ رَامِیَهُ بِشْرَ بْنَ حَوْطٍ الْهَمْدَانِیَّ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَقِیلٍ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ وَ رَامِیَهُ عُثْمَانَ بْنَ خَالِدِ بْنِ أَشْیَمَ الْجُهَنِیَ (1) السَّلَامُ عَلَی الْقَتِیلِ ابْنِ الْقَتِیلِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَامِرَ بْنَ صَعْصَعَةَ وَ قِیلَ أَسَدَ بْنَ مَالِکٍ السَّلَامُ عَلَی أَبِی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ وَ رَامِیَهُ عَمْرَو بْنَ صَبِیحٍ الصَّیْدَاوِیَ
ص: 68
و یاورانش کم شدند. خدا روز جمع شما دو نفر، مرا نیز با شما قرار دهد و مرا هم به جایگاه شما درآورد و قاتل تو عمر بن سعد بن عروة بن نفیل ازدی را لعنت کند و او را در جهنم افکند و برایش عذابی دردناک مهیا فرماید.
سلام بر عون بن عبداللَّه بن جعفر! که در بهشت پرواز می کند، که هم پیمان با ایمان بود با اقران خود جنگید و در راه خدای رحمان خیرخواهی کرد و حمد و قرآن را تلاوت نمود. خدا قاتل او عبداللَّه بن قطبة نبهانیّ را لعنت کند.
سلام علی محمّد بن عبداللَّه بن جعفر! که مکان پدرش را مشاهده کرد و تالی تلو برادرش بود و او را با بدن خود حفاظت نمود. خدا قاتل او عامر بن نهشل تمیمیّ را لعنت کند.
سلام بر جعفر بن عقیل! خدا قاتل و تیرزننده به او بشر بن حوط همدانیّ را لعنت کند.
سلام بر عبدالرحمن بن عقیل! خدا قاتل و تیرانداز او عثمان بن خالد بن أشیم جهنی را لعنت کند.
سلام بر شهید پسر شهید، عبداللَّه بن مسلم بن عقیل! و خدا قاتل او عامر بن صعصعة و (گفته شده: أسد بن مالک) را لعنت کند.
سلام بر أبی عبیداللَّه بن مسلم بن عقیل! و خدا قاتل و تیرزننده به او عمرو بن صبیح صیداویّ را لعنت کند.
ص: 68
السَّلَامُ عَلَی مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی سَعِیدِ بْنِ عَقِیلٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ لَقِیطَ بْنَ نَاشِرٍ(1) الْجُهَنِیَّ السَّلَامُ عَلَی سُلَیْمَانَ مَوْلَی الْحُسَیْنِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ سُلَیْمَانَ بْنَ عَوْفٍ الْحَضْرَمِیَّ السَّلَامُ عَلَی قَارِبٍ مَوْلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ السَّلَامُ عَلَی مُنْجِحٍ مَوْلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ السَّلَامُ عَلَی مُسْلِمِ بْنِ عَوْسَجَةَ الْأَسَدِیِّ الْقَائِلِ لِلْحُسَیْنِ وَ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِی الِانْصِرَافِ أَ نَحْنُ نُخَلِّی عَنْکَ وَ بِمَ نَعْتَذِرُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ أَدَاءِ حَقِّکَ- لَا وَ اللَّهِ حَتَّی أَکْسِرَ فِی صُدُورِهِمْ رُمْحِی هَذَا وَ أَضْرِبَهُمْ بِسَیْفِی مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ فِی یَدِی وَ لَا أُفَارِقُکَ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ مَعِی سِلَاحٌ أُقَاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَةِ وَ لَمْ أُفَارِقْکَ حَتَّی أَمُوتَ مَعَکَ وَ کُنْتَ أَوَّلَ مَنْ شَرَی نَفْسَهُ وَ أَوَّلَ شَهِیدٍ شَهِدَ لِلَّهِ وَ قَضَی نَحْبَهُ فَفُزْتَ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ شَکَرَ اللَّهُ اسْتِقْدَامَکَ وَ مُوَاسَاتَکَ إِمَامَکَ إِذْ مَشَی إِلَیْکَ وَ أَنْتَ صَرِیعٌ فَقَالَ یَرْحَمُکَ اللَّهُ یَا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ وَ قَرَأَ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا لَعَنَ اللَّهُ الْمُشْتَرِکِینَ فِی قَتْلِکَ- عَبْدَ اللَّهِ الضَّبَابِیَّ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ خَشْکَارَةَ
ص: 69
سلام بر محمّد بن أبی سعید بن عقیل! و خدا قاتل او لقیط بن ناشر جهنیّ را لعنت کند.
سلام بر سلیمان، غلام حسین پسر امیرالمؤمنین علی علیهما السّلام! و خدا قاتل او سلیمان بن عوف حضرمیّ را لعنت کند.
سلام بر قارب غلام الحسین بن علیّ علیهما السّلام! سلام بر منجح غلام الحسین بن علیّ علیهما السّلام! سلام بر مسلم بن عوسجة اسدیّ! که به امام حسین علیه السّلام که به او اذن رفتن از کربلا و قتال را داد، عرض کرد: آیا ما تو را تنها بگذاریم؟ با چه چیز نزد خدا نسبت به ادای حق تو عذر بیاوریم؟ نه به خدا، نمی روم تا این نیزه ام را در سینه آنان بشکنم و مادامی که دسته شمشیرم در دست من است، آنان را با شمشیرم بزنم و از تو جدا نمی شوم و اگر سلاح هم نداشته باشم، به سمتشان سنگ پرتاب می کنم و از تو جدا نمی شوم تا این که با تو بمیرم.
و تو اول کسی بودی که جان خود را فروختی و اول شهیدی بودی که در راه خدا به شهادت رسیدی و کشته شدی و به خدای کعبه قسم که رستگار شدی. خدا اقدام تو و فداکاری ات در راه امامت را از تو قبول فرماید که وقتی به خاک افتادی، امام به بالین تو آمد و فرمود: ای مسلم بن عوسجه! خدایت رحمت کند، و این آیه را تلاوت کرد: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا.»(1) {برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.} خدا کسانی را که در خون تو شریک شدند؛ عبداللَّه ضبابی، و عبداللَّه بن خشکارة
ص: 69
الْبَجَلِیَّ وَ مُسْلِمَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الضَّبَابِیَّ السَّلَامُ عَلَی سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِیِّ الْقَائِلِ لِلْحُسَیْنِ وَ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِی الِانْصِرَافِ- لَا وَ اللَّهِ لَا نُخَلِّیکَ حَتَّی یَعْلَمَ اللَّهُ أَنَّا قَدْ حَفِظْنَا غَیْبَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِیکَ وَ اللَّهِ لَوْ أَعْلَمُ أَنِّی أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْیَا ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُذْرَی وَ یُفْعَلُ بِی ذَلِکَ سَبْعِینَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُکَ حَتَّی أَلْقَی حِمَامِی دُونَکَ وَ کَیْفَ أَفْعَلُ ذَلِکَ وَ إِنَّمَا هِیَ مَوْتَةٌ أَوْ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ ثُمَّ هِیَ بَعْدَهَا الْکَرَامَةُ الَّتِی لَا انْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً فَقَدْ لَقِیتَ حِمَامَکَ وَ وَاسَیْتَ إِمَامَکَ وَ لَقِیتَ مِنَ اللَّهِ الْکَرَامَةَ فِی دَارِ الْمُقَامَةِ حَشَرَنَا اللَّهُ مَعَکُمْ فِی الْمُسْتَشْهَدِینَ وَ رَزَقَنَا مُرَافَقَتَکُمْ فِی أَعْلَی عِلِّیِّینَ السَّلَامُ عَلَی بِشْرِ بْنِ عُمَرَ الْحَضْرَمِیِّ شَکَرَ اللَّهُ لَکَ قَوْلَکَ لِلْحُسَیْنِ وَ قَدْ أَذِنَ لَکَ فِی الِانْصِرَافِ أَکَلَتْنِی إِذَنْ السِّبَاعُ حَیّاً إِنْ فَارَقْتُکَ وَ أَسْأَلُ عَنْکَ الرُّکْبَانَ وَ أَخْذُلُکَ مَعَ قِلَّةِ الْأَعْوَانِ لَا یَکُونُ هَذَا أَبَداً السَّلَامُ عَلَی یَزِیدَ بْنِ حُصَیْنٍ الْهَمْدَانِیِّ الْمَشْرِقِیِّ الْقَارِی الْمُجَدَّلِ بِالْمَشْرَفِیِّ السَّلَامُ عَلَی عُمَرَ بْنِ کَعْبٍ الْأَنْصَارِیِّ السَّلَامُ عَلَی نُعَیْمِ بْنِ عَجْلَانَ الْأَنْصَارِیِّ.
ص: 70
بجلیّ، و مسلم بن عبداللَّه ضبابیّ را لعنت کند.
سلام بر سعد بن عبداللَّه حنفی! که به امام حسین علیه السّلام که به او اذن رفتن از کربلا و قتال را داد، عرض کرد: آیا ما تو را تنها بگذاریم؟ نه به خدا تو را تنها نمی گذاریم تا خداوند بداند که ما در نبود رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تو را حفظ کردیم. به خدا قسم که اگر من بدانم که کشته می شوم و سپس زنده می شوم و سپس به آتش کشیده می شوم و خاکسترم به باد داده می شود و این عمل با من هفتاد نوبت انجام می شود، دست از تو بر نمی دارم تا مرگ خود را در راه دفاع از تو ببینم. و چگونه از تو جدا شوم در حالی که مرگ یا کشته شدن یک بار اتفاق می افتد و سپس بعد از آن کرامتی است که تا ابد پایان ندارد .
تو مرگ خویش را ملاقات کردی و در راه امامت فداکاری کردی و کرامت خدایی را در دار اقامت ابدی دیدی. خدا ما را با شما در زمره شهدا محشور فرماید و همراهی با شما را در اعلی علیّین روزی ما فرماید.
سلام بر بشر بن عمر حضرمی! خداوند سخن تو به امام حسین علیه السّلام را بپذیرد که وقتی به تو اذن انصراف داد، گفتی: درندگان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم و سوار بر مرکب شده تو را تنها بگذارم و با کمی یاور تو را خوار سازم! ابدا چنین نخواهم کرد!
سلام بر یزید بن حصین همدانّی مشرقی قاری قرآن! که با ضربت شمشیر به زمین افتاد. سلام بر عمر بن کعب أنصاری! سلام بر نعیم بن عجلان أنصاری!
ص: 70
السَّلَامُ عَلَی زُهَیْرِ بْنِ الْقَیْنِ الْبَجَلِیِّ الْقَائِلِ لِلْحُسَیْنِ وَ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِی الِانْصِرَافِ- لَا وَ اللَّهِ لَا یَکُونُ ذَلِکَ أَبَداً أَتْرُکُ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَسِیراً فِی یَدِ الْأَعْدَاءِ وَ أَنْجُو لَا أَرَانِیَ اللَّهُ ذَلِکَ الْیَوْمَ السَّلَامُ عَلَی عَمْرِو بْنِ قَرَظَةَ الْأَنْصَارِیِّ السَّلَامُ عَلَی حَبِیبِ بْنِ مُظَاهِرٍ الْأَسَدِیِّ السَّلَامُ عَلَی الْحُرِّ بْنِ یَزِیدَ الرِّیَاحِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَیْرٍ الْکَلْبِیِّ السَّلَامُ عَلَی نَافِعِ بْنِ هِلَالِ بْنِ نَافِعٍ الْبَجَلِیِ (1)
الْمُرَادِیِّ السَّلَامُ عَلَی أَنَسِ بْنِ کَاهِلٍ الْأَسَدِیِّ السَّلَامُ عَلَی قَیْسِ بْنِ مُسْهِرٍ الصَّیْدَاوِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ وَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ ابْنَیْ عُرْوَةَ بْنِ حَرَاقٍ الْغِفَارِیَّیْنِ السَّلَامُ عَلَی جَوْنِ بْنِ حُوَیٍّ مَوْلَی أَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ السَّلَامُ عَلَی شَبِیبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ النَّهْشَلِیِّ السَّلَامُ عَلَی الْحَجَّاجِ بْنِ زَیْدٍ السَّعْدِیِّ السَّلَامُ عَلَی قَاسِطٍ وَ کَرِشٍ (2)
ابْنَیْ ظَهِیرٍ التَّغْلِبِیَّیْنِ السَّلَامُ عَلَی کِنَانَةَ بْنِ عَتِیقٍ السَّلَامُ عَلَی ضِرْغَامَةَ بْنِ مَالِکٍ
ص: 71
سلام بر زهیر بن القین بجلی! که به امام حسین علیه السّلام که به او اذن رفتن از کربلا و قتال را داد، عرض کرد: نه به خدا تو را تنها نمی گذاریم! آی ا پسر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را تنها بگذارم که در دست دشمنان گرفتار باشد و خود نجات یابم؟ خدا هرگز آن روز را نشانم ندهد.
سلام بر عمرو بن قرظه أنصاری! سلام بر حبیب بن مظاهر اسدی! سلام بر حرّ بن یزید ریاحی! سلام بر عبداللَّه بن عمیر کلبی! سلام بر نافع بن هلال بن نافع بجلیّ مرادی! سلام بر أنس بن کاهل أسدی! سلام بر قیس بن مسهر صیداوی!
سلام بر عبداللَّه و عبدالرحمن دو پسر عروة بن حراق که هر دو غِفاری بودند! سلام بر جون پسر حویّ غلام أبی ذرّ غفاری! سلام بر شبیب بن عبداللَّه نهشلی! سلام بر حجاج بن زید سعدی! سلام بر قاسط و کرش پسران ظهیر که تغلبیّ بودند.
سلام بر کنانة بن عتیق! سلام بر ضرغامة بن مالک!
ص: 71
السَّلَامُ عَلَی حُوَیِّ بْنِ مَالِکٍ الضُّبَعِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَمْرِو بْنِ ضُبَیْعَةَ الضُّبَعِیِّ السَّلَامُ عَلَی زَیْدِ بْنِ ثُبَیْتٍ الْقَیْسِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ وَ عُبَیْدِ اللَّهِ ابْنَیْ یَزِیدَ بْنِ ثُبَیْتٍ الْقَیْسِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَامِرِ بْنِ مُسْلِمٍ السَّلَامُ عَلَی قَعْنَبِ بْنِ عَمْرٍو التَّمْرِیِّ السَّلَامُ عَلَی سَالِمٍ مَوْلَی عَامِرِ بْنِ مُسْلِمٍ السَّلَامُ عَلَی سَیْفِ بْنِ مَالِکٍ السَّلَامُ عَلَی زُهَیْرِ بْنِ بِشْرٍ الْخَثْعَمِیِّ السَّلَامُ عَلَی زَیْدِ بْنِ مَعْقِلٍ الْجُعْفِیِّ السَّلَامُ عَلَی الْحَجَّاجِ بْنِ مَسْرُوقٍ الْجُعْفِیِّ السَّلَامُ عَلَی مَسْعُودِ بْنِ الْحَجَّاجِ وَ ابْنِهِ السَّلَامُ عَلَی مُجَمِّعِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعَائِذِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَمَّارِ بْنِ حَسَّانَ بْنِ شُرَیْحٍ الطَّائِیِّ السَّلَامُ عَلَی حُبَابِ بْنِ الْحَارِثِ السَّلْمَانِیِّ الْأَزْدِیِّ السَّلَامُ عَلَی جُنْدَبِ بْنِ حُجْرٍ الْخَوْلَانِیِّ السَّلَامُ عَلَی عُمَرَ بْنِ خَالِدٍ الصَّیْدَاوِیِّ السَّلَامُ عَلَی سَعِیدٍ مَوْلَاهُ السَّلَامُ عَلَی یَزِیدَ بْنِ زِیَادِ بْنِ مُهَاصِرٍ الْکِنْدِیِّ السَّلَامُ عَلَی زَاهِدٍ مَوْلَی عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ الْخُزَاعِیِّ السَّلَامُ عَلَی جَبَلَةَ بْنِ عَلِیٍّ الشَّیْبَانِیِّ السَّلَامُ عَلَی سَالِمٍ مَوْلَی بَنِی الْمَدَنِیَّةِ الْکَلْبِیِّ السَّلَامُ عَلَی أَسْلَمَ بْنِ کُثَیْرٍ الْأَزْدِیِّ الْأَعْرَجِ السَّلَامُ عَلَی زُهَیْرِ بْنِ سُلَیْمٍ الْأَزْدِیِّ.
ص: 72
سلام بر علی حویّ بن مالک ضبعی! سلام بر علی عمرو بن ضبیعة [ضّبعی]! سلام بر زید بن ثبیت قیسی! سلام بر عبداللَّه و عبیداللَّه پسران یزید بن ثبیت قیسی! سلام بر عامر بن مسلم! سلام بر قعنب بن عمرو تمری! سلام بر سالم غلام عامر بن مسلم! سلام بر سیف بن مالک! سلام بر زهیر بن بشر خثعمی! سلام بر زید بن معقل جعفی! سلام بر حجاج بن مسروق جعفی! سلام بر مسعود بن حجاج و پسرش! سلام بر مجمع بن عبداللَّه عائذی! سلام بر عمّار بن حسّان بن شریح طائی! سلام بر حباب بن حارث سلمانیّ ازدی! سلام بر جندب بن حجر خولانی! سلام بر عمر بن خالد صیداوی! سلام بر سعید غلامش! سلام بر یزید بن زیاد بن مهاصر کندی! سلام بر زاهد غلام عمرو بن الحمق خزاعی! سلام بر جبلة بن علیّ شیبانی!
سلام بر سالم، غلام پسران مدنیّة کلبی! سلام بر أسلم ابن کثیر أزدی أعرج! سلام بر زهیر بن سلیم أزدی
ص: 72
السَّلَامُ عَلَی قَاسِمِ بْنِ حَبِیبٍ الْأَزْدِیِّ السَّلَامُ عَلَی عُمَرَ بْنِ جُنْدَبٍ الْحَضْرَمِیِّ السَّلَامُ عَلَی أَبِی ثُمَامَةَ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الصَّائِدِیِّ السَّلَامُ عَلَی حَنْظَلَةَ بْنِ سَعْدٍ الشِّبَامِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْکَدِرِ الْأَرْحَبِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَمَّارِ بْنِ أَبِی سَلَامَةَ الْهَمْدَانِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَابِسِ (1) بْنِ أَبِی شَبِیبٍ الشَّاکِرِیِّ السَّلَامُ عَلَی شَوْذَبٍ مَوْلَی شَاکِرٍ السَّلَامُ عَلَی شَبِیبِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ سَرِیعٍ السَّلَامُ عَلَی مَالِکِ بْنِ عَبْدِ بْنِ سَرِیعٍ السَّلَامُ عَلَی الْجَرِیحِ الْمَأْسُورِ- سَوَّارِ بْنِ أَبِی حِمْیَرٍ الْفَهْمِیِّ الْهَمْدَانِیِّ السَّلَامُ عَلَی الْمُرَتَّبِ مَعَهُ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْجُنْدُعِیِّ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا خَیْرَ أَنْصَارٍ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ بَوَّأَکُمُ اللَّهُ مُبَوَّأَ الْأَبْرَارِ أَشْهَدُ لَقَدْ کَشَفَ اللَّهُ لَکُمُ الْغِطَاءَ وَ مَهَّدَ لَکُمُ الْوِطَاءَ وَ أَجْزَلَ لَکُمُ الْعَطَاءَ وَ کُنْتُمْ عَنِ الْحَقِّ غَیْرَ بِطَاءٍ وَ أَنْتُمْ لَنَا فُرَطَاءُ وَ نَحْنُ لَکُمْ خُلَطَاءُ فِی دَارِ الْبَقَاءِ وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ.
ص: 73
سلام بر قاسم بن حبیب أزدی! سلام بر عمر بن جندب حضرمی! سلام بر أبی ثمامة عمر بن عبداللَّه صائدی!
سلام علی حنظلة بن سعد شبامی! سلام بر عبدالرحمن ابن عبداللَّه بن الکدر أرحبی! سلام بر عمّار بن أبی سلامة همدانی! سلام بر عابس بن أبی شبیب شاکری! سلام بر شوذب، غلام شاکر! سلام بر شبیب بن حارث بن سریع! سلام بر مالک بن عبد بن سریع! سلام بر مجروح اسیر سوّار ابن أبی حمیر فهمی همدانی! سلام بر هم ردیفش عمرو بن عبداللَّه جندعی!
سلام بر شما ای بهترین أنصار. سلام بر شما به خاطر بردباریتان! پس چه نیکو منزلی در آخرت دارید! خدا شما را در جایگاه نیکان جای دهد. گواهی می دهم که خدا برای شما پرده را برداشت و محل قدومتان را برایتان مهیا نمود و بسیار بر شما عطا کرد و شما نسبت به حق کندی نکردید و بر ما سبقت گرفتید و ما دوستان شما در آخرت هستیم و سلام و رحمت خدا و برکات او بر شما باد.
ص: 73
أقول: قوله و قیل لعله من السید أو من بعض الرواة.
وَ قَالَ الْمَسْعُودِیُّ فِی کِتَابِ مُرُوجِ الذَّهَبِ: فَعَدَلَ الْحُسَیْنُ إِلَی کَرْبَلَاءَ وَ هُوَ فِی مِقْدَارِ أَلْفِ فَارِسٍ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ أَصْحَابِهِ وَ نَحْوِ مِائَةِ رَاجِلٍ فَلَمْ یَزَلْ یُقَاتِلُ حَتَّی قُتِلَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ کَانَ الَّذِی تَوَلَّی قَتْلَهُ رَجُلًا مِنْ مَذْحِجٍ وَ قُتِلَ وَ هُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَ خَمْسِینَ سَنَةً وَ قِیلَ ابْنُ تِسْعٍ وَ خَمْسِینَ سَنَةً وَ قِیلَ غَیْرُ ذَلِکَ وَ وُجِدَ بِهِ علیه السلام یَوْمَ قُتِلَ ثَلَاثٌ وَ ثَلَاثُونَ طَعْنَةً وَ أَرْبَعٌ وَ ثَلَاثُونَ ضَرْبَةً وَ ضَرَبَ زُرْعَةُ بْنُ شَرِیکٍ التَّمِیمِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ کَفَّهُ الْیُسْرَی وَ طَعَنَهُ سِنَانُ بْنُ أَنَسٍ النَّخَعِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ ثُمَّ نَزَلَ وَ اجْتَزَّ رَأْسَهُ وَ تَوَلَّی قَتْلَهُ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ خَاصَّةً لَمْ یَحْضُرْهُمْ شَامِیٌّ وَ کَانَ جَمِیعُ مَنْ قُتِلَ مَعَهُ سَبْعاً وَ ثَمَانِینَ وَ کَانَ عِدَّةُ مَنْ قُتِلَ مِنْ أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فِی حَرْبِ الْحُسَیْنِ علیه السلام ثَمَانِیَةً وَ ثَمَانِینَ رَجُلًا.
أقول: و لنوضح بعض مشکلات ما تقدم فی هذا الباب.
قوله علیه السلام لو لا تقارب الأشیاء أی قرب الآجال أو إناطة الأشیاء بالأسباب بحسب المصالح أو أنه یصیر سببا لتقارب الفرج و غلبة أهل الحق و لما یأت أوانه و فی بعض النسخ لو لا تفاوت الأشیاء أی فی الفضل و الثواب.
قوله علیه السلام فلم یبعد أی من الخیر و النجاح و الفلاح و قد شاع قولهم بعدا له و أبعده الله و الإغذاذ فی السیر الإسراع و قال الجزری فی حدیث أبی قتادة فانطلق الناس لا یلوی أحد علی أحد أی لا یلتفت و لا یعطف علیه و ألوی برأسه و لواه إذا أماله من جانب إلی جانب انتهی.
و الوله الحیرة و ذهاب العقل حزنا و المراد هنا شدة الشوق و قال الفیروزآبادی عسل الذئب أو الفرس یعسل عسلانا اضطرب فی عدوه و هز رأسه و العسل الناقة السریعة و أبو عسلة بالکسر الذئب انتهی أی یتقطعها الذئاب الکثیرة العدو السریعة أو الأعم منه و من سائر السباع و الکرش من الحیوانات کالمعدة من الإنسان و الأجربة جمع الجراب و هو الهمیان أطلق علی بطونها علی الاستعارة و لعل المعنی أنی أصیر بحیث یزعم الناس أنی أصیر کذلک بقرینة
ص: 74
مؤلف: عبارت «و قیل» شاید از سید بن طاوس و یا از بعضی دیگر روات باشد.
روایت4.
مسعودی در کتاب مروج الذهب می نویسد: امام حسین علیه السّلام با تعداد هزار سوار از اهل بیت و اصحاب خود و تعداد صد نفر پیاده وارد کربلا شد. آن حضرت همچنان جهاد می کرد تا این که مردی از قبیله مذحج متصدی قتل آن بزرگوار شد. آن حضرت در سن پنجاه و پنج سالگی شهید شد. گفته شده که در سن پنجاه و نه سالگی کشته شد و اقوال دیگری نیز هست. در آن روز که آن بزرگوار شهید گردید، جای تعداد سی و سه نیزه و سی و چهار ضربه در بدن مبارکش یافت شد. زرعة بن شریک تمیمی لعین ضربه ای به کتف چپ آن حضرت زد. سنان بن انس نخعی لعنة اللَّه علیه نیزه ای به آن امام معصوم زد و پس از این که پیاده شد، سر مبارکش را جدا کرد. فقط اهل کوفه متصدی قتل آن حضرت شدند و اهل شام در این امر حضور نداشتند. تعداد افرادی که با امام حسین کشته شدند هشتاد و هفت نفر بود. تعداد نفراتی که از ابن سعد در جنگ با حسین کشته شدند هشتاد و هشت نفر بود.
مؤلف: باید برخی عبارات و کلمات مشکلی را که در این باب گذشت توضیح دهیم:
عبارت «لو لا تقارب الاشیاء» یعنی اجل ها نزدیک شد یا منظور منوط کردن اشیاء به اسباب آن به سبب مصالحی می باشد یا این که این امر سبب نزدیکی فرج و غلبه اهل حق که هنوز زمان آن فرا نرسیده می شود. و در برخی نسخ عبارت «لو لا تفاوت الاشیاء» دارد، یعنی تفاوت اشیاء در فضل و ثواب.
عبارت «فلم یبعد» یعنی از خیر و موفقیت و رستگاری دور نیست و گفته عرب که «بُعداً له و ابعده الله» رایج است. و «اغذاذ» در سیر، به معنای سریع رفتن است و جزری می گوید: در حدیث ابی قتاده آمده که مردم رفتند «و لا یلوی احد علی احد»، یعنی کسی به کسی توجهی نمی کرد و توجهش به دیگری معطوف نمی شد. و عبارت «الوی برأسه و لوّاه» یعنی سر خود را از سمتی به سمتی دیگر حرکت داد. (پایان کلام جزری)
«وله» به معنای حیرت است و این که عقل در اثر اندوه از بین برود و مراد در اینجا شدت شوق است. و فیروزآبادی می گوید: «عسل الذئب او الفرس یعسل عسلاناً» یعنی گرگ یا اسب در دویدن خود اضطراب به خرج داد و سرش را تکان داد. و «عَسل» ماده شتر تیزرو را گویند و «ابو عسلة» به کسر عین، گرگ را گویند. (پایان کلام فیروزآبادی)
معنای عبارت این می شود که گرگ های فراوان دونده و سریع آن را می درند یا این که منظور اعم از گرگ و سایر درندگان باشد. و «کرش» در حیوانات، مثل معده در انسان است و «اجربه» جمع «جراب» است که همیان و کیفی است که به استعاره بر شکم های آنها اطلاق شده، و شاید معنا این باشد که من می روم، به گونه ای که مردم می پندارند که من آن گونه می روم. این معنا به قرینه
ص: 74
قوله علیه السلام و هو مجموعة له فی حظیرة القدس فیکون استعارة تمثیلیة أو یقال نسب إلی نفسه المقدسة ما یعرض لأصحابه أو یقال إنها تصیر ابتداء إلی أجوافها لشدة الابتلاء ثم تنتزع منها و تجتمع فی حظیرة القدس و یقال انکمش أی أسرع.
قوله کأنما علی رءوسنا الطیر أی بقینا متحیرین لا نتحرک قال الجزری فی صفة الصحابة کأنما علی رءوسهم الطیر وصفهم بالسکون و الوقار و أنهم لم یکن فیهم طیش و لا خفة لأن الطیر لا تکاد تقع إلا علی شی ء ساکن انتهی.
و التقویض نقض من غیر هدم أو هو نزع الأعواد و الأطناب و الإرقال ضرب من الخبب و هو ضرب من العدو و هوادی الخیل أعناقها.
قوله کان أسنتهم الیعاسیب هو جمع یعسوب أمیر النحل شبهها فی کثرتها بأن کلا منها کأنه أمیر النحل اجتمع علیه عسکره
قال الجزری فی حدیث الدجال: فتتبعه کنوزها کیعاسیب النحل.
جمع یعسوب أی تظهر له و تجتمع عنده کما تجتمع النحل علی یعاسیبها انتهی و کذا تشبیه الرایات بأجنحة الطیر إنما هو فی الکثرة و اتصال بعضها ببعض.
و قال الجوهری و قولهم هم زهاء مائة أی قدر مائة قوله علیه السلام و رشفوا الخیل أی اسقوهم قلیلا قال الجوهری الرشف المص و فی المثل الرشف أنقع أی إذا ترشفت الماء قلیلا قلیلا کان أسکن للعطش و الطساس بالکسر جمع الطس و هو لغة فی الطست و لا تغفل عن کرمه علیه الصلاة و السلام حیث أمر بسقی رجال المخالفین و دوابهم.
قوله و الراویة عندی السقایة أی کنت أظن أن مراده علیه السلام بالراویة المزادة التی یسقی به و لم أعرف أنها تطلق علی البعیر فصرح علیه السلام بذکر الجمل قال الفیروزآبادی الراویة المزادة فیها الماء و البعیر و البغل و الحمار یستقی علیه و قال الجزری فیه نهی عن اختناث الأسقیة خنثت السقاء إذا ثنیت فمه إلی خارج و شربت منه و قبعته إذا ثنیته إلی داخل و الخمیس الجیش و الوغی الحرب و العرمرم الجیش الکثیر و الباتر السیف القاطع و قال الجوهری الجعجعة
ص: 75
عبارت حضرت است که فرمود: «و هی مجموعة له فی حظیرة القدس» که در نتیجه استعاره تمثیلیه می شود، یا این که گفته شود حضرت آنچه را که بر اصحابش عارض می شود، به نفس مقدس خویش نسبت داد یا این که گفته شود: ابتدائاً در اثر شدت بلا و گرفتاری، به شکم آنها می رود، سپس از آنها جدا می شود و در حظیرة القدس (جنت اعلی) جمع می شود.
عبارت «انکمش» یعنی شتافت. عبارت «کانما علی رءوسنا الطیر» یعنی متحیر ماندیم و تکان نمی خوردیم. جزری در اوصاف صحابه می گوید: گویی بر سر آنان پرنده نشسته بود و این وصف سکون و وقار صحابه است و در آنان سبکسری و خفت عقل نبود، زیرا پرنده تنها بر چیز ساکن می نشیند. (پایان کلام جزری)
«تقویض» به معنای از بین بردن بدون ویران کردن است یا به معنای جدا کردن چوب ها و طناب ها است و «ارقال» نوعی «خبب» است و خبب نوعی دویدن است و «هوادی الخیل» به معنای گردن اسبان است.
عبارت «کأن اسنتهم الیعاسیب»، «یعاسیب» جمع «یعسوب» است که ملکه زنبوران را گویند و گوینده کثرت آنان را تشبیه کرده به این که هر یک از آنان به منزله ملکه زنبوران است که لشکریانش بر او اجتماع کرده اند. جزری در ذیل حدیث دجال می گوید: عبارت «فتتبعه کنوزها کیعاسیب النحل»، یعاسیب جمع یعسوب است. یعنی گنج ها برای آن حضرت ظاهر می شود و نزد او جمع می شود، چنان چه زنبوران گرد ملکه خود اجتماع می کنند. (پایان کلام جزری) و همچنین است تشبیه پرچم ها به بال های پرندگان از باب کثرت پرچم ها و اتصال آنها به یکدیگر.
جوهری می گوید: عبارت «هم زهاء مائة» یعنی به اندازه صد نفرند. عبارت و «رشّفوا الخیل» یعنی آنان را کمی آب دهید. جوهری می گوید: «رشف» به معنای مکیدن است و در مثل است که «الرشف انفع»، یعنی اگر کم کم آب مکیده شود، عطش را بیشتر ساکن می کند. و «طساس» به کسر طاء، جمع «طس» است و آن لغتی از طشت است و از کرامت حضرت علیه الصلاة و السّلام غافل مباش که امر فرمود دشمنان و مرکب های آنان را هم آب دهند.
عبارت «و الراویة عندی السقایة» یعنی من گمان می کردم مراد حضرت از «راویة»، پوستی است که با آن آب کشیده می شود و نمی دانستم به شتر نیز راویه اطلاق می شود، پس حضرت به ذکر شتر تصریح فرمود. فیروزآبادی می گوید: راویه پوستی است که در آن آب است و شتر و یابو و الاغ با آن آب می برند. و جزری می گوید: در آن نهی است از اختناث مشک ها و عبارت «خنثت السقاء»، یعنی دهانه مشک را به خارج تا کردم و از آن نوشیدم و عبارت «قبعته» یعنی دهانه آن را به داخل زدم. و «خمیس» به معنای سپاه است و «وغی» به معنای جنگ است و «عرمرم» سپاه پر جمعیت را گویند و «باتر» شمشیر برّان را گویند و جوهری گفته: «جعجعه»
ص: 75
الحبس و کتب عبید الله بن زیاد إلی عمر بن سعد أن جعجع بحسین علیه السلام قال الأصمعی یعنی احبسه و قال ابن الأعرابی یعنی ضیق علیه و قال العراء بالمد الفضاء لا ستر به قال الله تعالی لَنُبِذَ بِالْعَراءِ و یقال ما لی به قبل بکسر القاف أی طاقة و الصبابة بالضم البقیة من الماء فی الإناء.
و قال الجوهری الوبلة بالتحریک الثقل و الوخامة و قد وبل المرتع وبلا و وبالا فهو وبیل أی وخیم و البرم بالتحریک ما یوجب السأمة و الضجر و الوثیر الفراش الوطی ء اللین و الخمیر الخبز البائت و الفتک أن یأتی الرجل صاحبه و هو غار غافل حتی یشد علیه فیقتله.
و قال البیضاوی فی قوله وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ أی لیس الحین حین مناص و لا هی المشبهة بلیس زیدت علیها تاء التأنیث للتأکید کما زیدت علی رب و ثم و خصت بلزوم الأحیان و حذف أحد المعمولین و قیل هی النافیة للجنس أی و لا حین مناص لهم و قیل للفعل و النصب بإضماره أی و لا أری حین مناص و المناص المنجی.
قوله قد خشیت أی ظننت أو علمت و کبد السماء وسطها و البغر بالتحریک داء و عطش قال الأصمعی هو عطش یأخذ الإبل فتشرب فلا تروی و تمرض عنه فتموت تقول منه بغر بالکسر و الزحف المشی و المناجزة المبارزة و المقاتلة و الثمال بالکسر الغیاث یقال فلان ثمال قومه أی غیاث لهم یقوم بأمرهم و یقال حلأت الإبل عن الماء تحلئة إذا طردتها عنه و منعتها أن ترده قاله الجوهری و قال تقول تبا لفلان تنصبه علی المصدر بإضمار فعل أی ألزمه الله هلاکا و خسرانا و الترح بالتحریک ضد الفرح و المستصرخ المستغیث و حششت النار أحشها حشا أوقدتها.
قوله جناها أی أخذها و جمع حطبها
و فی روایة السید: فأصرخناکم موجفین سللتم علینا سیفا لنا فی أیمانکم و حششتم علینا نارا اقتدحناها علی عدوکم و عدونا.
ص: 76
به معنای حبس است و عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد لعنة الله علیهم نوشت که حسین علیه السّلام را محبوس کن. اصمعی می گوید: یعنی حضرت را حبس کن. و ابن اعرابی می گوید: یعنی بر او تنگ بگیر. و «عراء» با الف ممدوده، یعنی فضایی که پوششی ندارد. خداوند تعالی می فرماید: «لَنُبِذَ بِالعَراء.»(1) {بر زمین خشک انداخته می شد.} و عبارت «ما لی به قبل» به کسر قاف، یعنی من طاقت آن را ندارم و «صبابة» به ضم صاد، بقیه آب را گویند که در ظرف مانده باشد.
جوهری می گوید: «وبلة» به تحریک واو و باء، سنگینی و وخامت را گویند و عبارت «وبل المرتع وبلا و وبالا فهو وبیل ای وخیم» یعنی چراگاه سنگین شد و محصول خوبی بیرون نداد. و «برم» به تحریک باء و راء، چیز خستگی آور و زجر آور را گویند. و «وثیر» بستر پهن شده و نرم را گویند و خمیر نان بیات را گویند و «فتک» یعنی مرد در حال فریب و غفلت نزد دیگری بیاید و او را ببندد و بکشد.
بیضاوی در تفسیر آیه: «وَ لاتَ حینَ مناصٍ.»(2) {و [لی] دیگر مجال گریز نبود.} می گوید: یعنی زمان، زمان فرار نیست و «لا» در آیه، مشبهه به لیس است و تای تأنیث برای تأکید به آن اضافه شده، همچنان که به «ربَّ» و «ثمَّ» نیز اضافه می شود و «ای لا» به اضافه تاء مخصوص و ملازم زمان است و یکی از دو معمول «لای» شبیه به لیس حذف شده است و گفته شده: این «لا»، نفی جنس است، یعنی هیچ هنگامه فراری برایشان نیست. و گفته شده «لا» برای فعل است و نصب تاء برای نشان دادن اضمار آن فعل است؛ یعنی من هنگامه فراری نمی بینم و «مناص» به معنای مفر و محل نجات است.
عبارت «قد خشیت» یعنی گمان کردم یا یقین کردم. و «کبد السماء» وسط آسمان را گویند و «بغر» به تحریک باء و غین، درد و تشنگی را گویند. اصمعی می گوید: بغر نوعی تشنگی است که شتر را می گیرد که می نوشد، ولی سیراب نمی شود و از شدت آب خوردن مریض می شود و جان می دهد، و کلمه «بَغِرٌ» از همین ریشه گرفته می شود. و «زحف» به معنای مشی و رفتن است و «مناجزه»، مبارزه و مقاتله را گویند. و «ثمال» به کسر ثاء، فریادرسی را گویند و عبارت «فلان ثمال قومه»، یعنی فلانی فریادرس و قائم به امور قوم خویش است. عبارت «حلأت الابل عن الماء تحلئة» یعنی شتر را از آب راندم و نگذاشتم وارد آبشخور شود. این مطلب را جوهری گفته و افزوده: وقتی می گویی «تبّا لفلان» و کلمه «تبّ» را بنا بر مفعول مطلق بودن نصب می دهی و فعلی را در تقدیر می گیری، یعنی خدا هلاکت و زیان را ملازم او گرداند. و «ترح» به تحریک تاء و حاء، ضد فرح است. و «مستصرخ» کسی را گویند که دیگری را به یاری می طلبد، و عبارت «حششت النار و أحشّها حشّاً» یعنی آتش را روشن کردم.
عبارت «جناها» یعنی آن را گرفت و هیزمش را جمع کرد و در روایت سید دارد: ما در حالی که سواره بودیم به فریاد شما رسیدیم و شما شمشیرهایی در پیمان های خود بر ما کشیدید و آتشی که ما بر دشمن شما و خود افروختیم، بر ما روشن نمودید.
ص: 76
و قال الجوهری ألبت الجیش إذا جمعته و تألبوا تجمعوا و هم ألب و إلب إذا کانوا مجتمعین و تفیل رأیه أخطأ و ضعف و الجأش رواغ القلب إذا اضطرب عند الفزع و نفس الإنسان و قد لا یهمز.
قوله علیه السلام طامن أی ساکن مطمئن و استحصف الشی ء استحکم و شذاذ الناس الذین یکونون فی القوم و لیسوا من قبائلهم.
قوله علیه السلام و نفثة الشیطان أی ینفث فیهم الشیطان بالوساوس أو أنهم شرک شیطان قال الفیروزآبادی نفث ینفث و ینفث و هو کالنفخ و نفث الشیطان الشعر و النفاثة ککناسة ما ینفثه المصدور من فیه و الشطیبة من السواک تبقی فی الفم فتنفث و فی تحف العقول بقیة الشیطان.
قوله علیه السلام جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ قال الجوهری هو من عضوته أی فرقته لأن المشرکین فرقوا أقاویلهم فیه فجعلوه کذبا و سحرا و کهانة و شعرا و قیل أصله عضهة لأن العضة و العضین فی لغة قریش السحر.
قوله علیه السلام قد رکز أی أقامنا بین الأمرین من قولهم رکز الرمح أی غرزه فی الأرض و فی روایة السید و التحف رکن بالنون أی مال و سکن إلینا بهذین و الأظهر ترکنی کما فی الإحتجاج و القلة قلة العدد بالقتل و فی روایة السید و الإحتجاج السلة و هی بالفتح و الکسر اعتلال السیوف و هو أظهر.
قوله فغیر مهزمینا علی صیغة المفعول أی إن أرادوا أن یهزمونا فلا نهزم أو إن هزمونا و أبعدونا فلیس علی وجه الهزیمة بل علی جهة المصلحة و الأول أظهر و الطب بالکسر العادة و الحاصل أنا لم نقتل بسبب الجبن فإنه لیس من عادتنا و لکن بسبب أن حضر وقت منایانا و دولة الآخرین.
قوله علیه السلام إلا ریثما یرکب أی إلا قدر ما یرکب و طاح یطوح و یطیح هلک و سقط و الهبل بالتحریک مصدر قولک هبلته أمه أی ثکلته و الکلکل الصدر و فی بعض النسخ بکظمه و هو بالتحریک مخرج النفس و هو أظهر و الزئیر صوت الأسد فی صدره.
ص: 77
جوهری می گوید: «ألبت الجیش» یعنی سپاه را جمع کردم و «تألّبوا» یعنی جمع شوید و هم «ألب و إلبٌ» یعنی آنان مجتمع هستند. عبارت «تفیّل رأیه» یعنی نظرش به خطا رفت و ضعیف شد، و «جأش» به معنای ترس قلب هنگام اضطراب و هراس است و معنای دیگر آن نفَس انسان است و گاهی بدون همزه می آید .
کلمه «طامن» یعنی ساکن آرام و عبارت «استصحف الشیء» یعنی آن را مستحکم کرد. و «شذاذ الناس» مردمی را گویند که در قوم هستند، ولی از قبایل آن قوم نیستند.
عبارت «نفثة الشیطان» یعنی شیطان با وسوسه هایش در آنان می دمد، یا به این معنا که آنان شریک شیطان هستند. فیروزآبادی می گوید: «نفث ینفُث و ینفِث» مثل نفخ و دمیدن است و نفث شیطان مانند موی اوست، و «نفاثة» بر وزن «کناسة» چیزی را گویند که شخصی که سینه اش درد می کند از دهانش خارج می کند و پاره های مسواک که در دهان می ماند و بیرون افکنده می شود و در تحف العقول «بقیة الشیطان» را «نفثه» گویند.
درباره این جمله حضرت: «جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضینَ.»(1) {همانان که قرآن را جزء جزء کردند [به برخی از آن عمل کردند و بعضی را رها نمودند].} جوهری می گوید: از «عضوته» به معنای «فرّقت» می آید، زیرا مشرکان گفته های خود را در مورد قرآن جدا جدا کردند و آن را دروغ و جادو و کهانت و شعر گفتند. و گفته شده که اصل آن «عضهة» بوده، زیرا «عضة و عضین» در لغت قریش به معنای سحر است.
عبارت «قد رکز» یعنی ما را بین دو کار قرار داده و از عبارت «رکز الرمح» یعنی نیزه را در زمین کوبید می آید. و در روایت سید و تحف، رکن است به نون، یعنی به سمت ما میل و سکون نفس پیدا کرده به این دو و اظهر آن است که عبارت «ترکنی» باشد، چنان چه در احتجاج آمده است، و مراد از «قلت»، قلت عدد به سبب قتل است و در روایت سید و احتجاج «سلّة» دارد که به فتح و کسر سین، به معنای برکشیدن شمشیر است که این احتمال اظهر است.
عبارت «فغیر مهزمینا» به صیغه اسم مفعول به معنای آن است که اگر بخواهند ما را شکست دهند، ما شکست نمی خوریم، یا اگر ما را شکست دهند و دور سازند، به گونه شکست دادن ما نیست، بلکه بر جهت مصلحت است و احتمال اول ظاهرتر است. و «طبّ» به کسر طاء، به معنای عادت است و حاصل آنکه ما به سبب ترس کشته نمی شویم چرا که این عادت ما نیست، بلکه به این سبب است که وقت مرگ ما و دولت دیگران فرا رسیده است.
عبارت «الّا ریثما یرکب» یعنی مگر به قدری که سوار می شود، و عبارت «طاح یطوح و یطیح» یعنی هلاک شد و ساقط گشت. و «هبل» به تحریک هاء و باء، مصدر عبارت «هبلته امه» است، یعنی مادرش به عزایش نشست. و «کلکل» سینه را گویند و در بعضی نسخ «بکظمة» دارد که به تحریک کاف و ظاء، محل خروج نفس است که این نسخه اظهر است. و «زئیر» صدای غرش شیر است که در سینه اوست.
ص: 77
قوله لعنه الله مزنی أی رمح مزنی و کعوب الرمح النواشز فی أطراف الأنابیب و عدم خیانتها کنایة عن کثرة نفوذها و عدم کلالها و الغراران شفرتا السیف و الحاسر الذی لا مغفر علیه و لا درع و یوم قماطر بالضم شدید قوله هنه الهاء للسکت و کذا فی قوله فاجهدنه و فارغبنه و رجل مدجج أی شاک فی السلاح و یقال عرج فلان علی المنزل إذا حبس مطیته علیه و أقام و کذلک التعرج ذکره الجوهری و قال قال أبو عمرو الأزل الخفیف الورکین و السمع الأزل الذئب الأرسح یتولد بین الذئب و الضبع و هذه الصفة لازمة له کما یقال الضبع العرجاء و فی المثل هو أسمع من الذئب الأزل (1)
و اللبد بکسر اللام و فتح الباء جمع اللبدة و هی الشعر المتراکب بین کتفی الأسد و یقال للأسد ذو لبد.
قوله لأنعمتک عینا أی نعم أفعل ذلک إکراما لک و إنعاما لعینک و شب الفرس یشب و یشب شبابا و شبیبا إذا قمص و لعب و أشببته أنا إذا هیجته و احتوش القوم علی فلان أی جعلوه وسطهم.
و قال الجوهری قولهم فلان حامی الذمار أی إذا ذمر و غضب حمی و فلان أمنع ذمارا من فلان و یقال الذمار ما وراء الرجل مما یحق علیه أن یحمیه قوله شاری أی شری نفسه و باعها بالجنة و المهند السیف المطبوع من حدید الهند و أصلت سیفه أی جرده من غمده فهو مصلت و ضربه بالسیف صلتا و صلتا إذا ضربه به و هو مصلت و الباسل البطل الشجاع و الفیصل الحاکم
ص: 78
جمله آن ملعون خدا که گفت: «مزنیّ» یعنی نیزه ای مزنی، و کلمه «کعوب الرمح» به معنای نقاط بلندی است که در اطراف برآمدگی نیزه است و عدم خیانت نیزه، کنایه از کثرت فرو رفتن نیزه است و کُند نشدن آن. و «غراران» دو لبه شمشیر را گویند و «حاسر» کسی را گویند که کلاه خود و زره ندارد. و «یوم قُماطر» به ضم قاف، یعنی روزی سخت. در عبارت «هنّه»، هاء برای سکت است و همچنین در عبارت «فاجهدنّه و فارغبنّه». و «رجل مدجج» یعنی مردی که داخل در سلاح خویش است و عبارت «عرّج فلان علی المنزل»، یعنی مرکب خود را در آن منزل بسته و در آن اقامت نموده و «تعرج» نیز به همین معناست و این معنا را جوهری ذکر کرده و گفته: ابوعمرو می گوید: «ازلّ» به معنای کسی است که استخوان بالای دو رانش نازک است و «سِمع ازلّ»، گرگی را گویند که باسنش کوچک است و موجودی بین گرگ و کفتار است و این صفت در باسنش ملازم با اوست، چنان چه گفته می شود کفتار عرجاء که نوع خاصی کفتار است و در مثل است که فلانی از گرگ ازلّ أسمع است. «لبد» به کسر لام و فتح باء، جمع «لبده» است و عبارت است از موی برآمده بین دو کتف شیر و به شیر «ذو لبد» گفته می شود.
عبارت «لانعمتک عینا» یعنی این عمل را به خاطر اکرام تو و لطف به چشم تو انجام می دهم. و عبارت «شبّ الفرس» و «یشِبّ و یشُبّ شبابا و شبیبا» یعنی وقتی اسب در جایی قرار نگیرد و بازی کند، و عبارت «اشببته» یعنی او را به هیجان آوردم. و عبارت «احتوش القوم علی فلان» یعنی او را وسط خود قرار دادند.
جوهری می گوید: عبارت «فلان حامی الذمار» یعنی وقتی بغرّد و خشمگین شود، محافظت می کند و فلانی خشم فلان کس را دفع نمود و گفته می شود که «ذمار»، اطرافیان مرد را که سزاوار است از او حمایت کنند را گویند. عبارت «شاری» یعنی نفس خود را به بهشت فروخت. و «مهنّد» شمشیر مهر شده را گویند که آهنش هندی باشد. و عبارت «اصلت سیفه»، یعنی شمشیرش را از غلافش بیرون کشید و آن شمشیر «مُصلَت» است و عبارت «ضربه بالسیف صَلتاً»، و «صُلتاً» یعنی او را با شمشیر زد و زننده را مُصلِت گویند. و «باسل» پهلوان شجاع را گویند و «فیصل» حاکم
ص: 78
و القضاء بین الحق و الباطل و الولولة الإعوال و الأشبل جمع الشبل ولد الأسد و الغیار بالکسر من الغیرة أو الغارة و قد یکون بمعنی الدخول فی الشی ء و العضب بالفتح السیف القاطع.
و قال الجوهری سیف ذکر و مذکر أی ذو ماء قال أبو عبید هی سیوف شفراتها حدید ذکر و متونها أنیث قال و یقول الناس إنها من عمل الجن و دودان بن أسد أبو قبیلة قوله بطعن آن أی حار شدید الحرارة و یقال أرهفت سیفی أی رققته فهو مرهف و الأسمر الرمح و السطاع لعله من سطوع الغبار و الکمی الشجاع المتکمی فی سلاحه لأنه کمی نفسه أی سترها بالدرع و البیضة.
و القرم السید و الأکتاد جمع الکتد و هو ما بین الکاهل إلی الظهر و الآد القوة و الأخفاق لعله جمع الخفق بمعنی الاضطراب أو الخفق بمعنی ضربک الشی ء بدرة أو عریض أو صوت النعل أو من أخفق الطائر ضرب بجناحیه و الرشق الرمی بالنبل و غیره و بالکسر الاسم و الخور الضعف و الجبن و الشلو بالکسر العضو من أعضاء اللحم و أشلاء الإنسان أعضاؤه بعد البلی و التفرق.
قوله من عامه أی متحیر ضال و لعله بیان لابن هند و العجاجة الغبار و الذوائب جمع الذؤابة و هی من العز و الشرف و کل شی ء أعلاه و الصوب نزول المطر و المزن جمع المزنة و هی السحابة البیضاء و الفلقة بالکسر القطعة و أسد حرب بکسر الراء أی شدید الغضب.
قوله فأطنها أی قطعها و الضرغام بالکسر الأسد و قال الجزری فیه و اقتلهم بددا یروی بکسر الباء جمع بدة و هی الحصة و النصیب أی اقتلهم حصصا مقسمة لکل واحد حصته و نصیبه و یروی بالفتح أی متفرقین فی القتل واحدا بعد واحد من التبدید انتهی و القسورة العزیز و الأسد و الرماة من الصیادین و یقال أجحرته أی ألجأته إلی أن دخل جحره فانجحر.
قوله علیه السلام إذا الموت رقا أی صعد کنایة عن الکثرة أو القرب و الإشراف
ص: 79
و قضاوت بین حق و باطل را گویند. و «ولوله»، بلند کردن صدا به ناله را گویند و «اشبل» جمع «شبل» به معنای بچه شیر است و «غیار» به کسر غین، از غیرت یا غارت است و گاهی به معنای دخول در چیزی هم استعمال می شود و «عضب» به فتح عین، شمشیر برّان را گویند.
جوهری می گوید: «سیف ذکر او مذکر» یعنی شمشیر آبدیده. ابو عبید می گوید: آنها شمشیرهای هستند که لبه های آن آهن آبدیده و درون آن آهن غیر آبدیده است. جوهری می گوید: مردم می گویند این شمشیر ساخته جن و دودان بن اسد ابوقبیله است. عبارت «بطعن آن» یعنی گرم و شدید الحرارت است و گفته می شود: «ارهفت سیفی» یعنی شمشیرم را نازک کردم و آن «مُرهَف» است و «اسمر» نیزه را گویند و «سطاع» شاید از به هوا رفتن غبار گرفته شده باشد و کمیّ مرد شجاعی را گویند که در سلاحش مستور شده، زیرا که خود را در زره و کلاه خودِ خویش، پنهان نموده است.
«قرم» به معنای آقا است و «اکتاد» جمع «کتد» است و آن بین بالای ستون مهره ها تا کمر است. و «آد»، قوت را گویند و «اخفاق» شاید جمع «خفق» به معنای اضطراب یا خفق به معنای زدن تو به چیزی با آلت مخصوص ضرب یا عریض است، یا صدای نعل را گویند، یا از عبارت «اخفق الطائر» یعنی پرنده با دو بالش زد مأخوذ است. و «رشق» تیر و غیر آن را پرتاب کردن است و به کسر راء اسم است. و «خور» ضعف و ترس را گویند و «شلو» به کسر شین، عضوی از اعضای گوشت است و «اشلاء الانسان»، عبارت است از اعضای او بعد از پوسیدن و پراکنده شدن.
عبارت «عامه» یعنی متحیر و گم شده و و شاید بیانی برای پسر هند باشد. و «عجاجة» به معنای غبار است و «ذوائب» جمع «ذؤابة» است که به معنای عزت و شرف و بالای از هر چیزی می آید. و «صوب» به معنای باران باریدن است و «مزن» جمع «مزنة» به معنای ابر سفید است و «فلقة» به کسر قاف، به معنای یک تکه است و «اسد حرب» به کسر راء، به معنای بسیار عصبانی است.
عبارت «فأطنّها» یعنی آن را برید و «ضرغام» به کسر ضاد، به معنای شیر است. و جزری درباره این می گوید: عبارت «واقتلهم بددا» به کسر باء، روایت شده که جمع «بدة» است که به معنای یک قسمت و نصیب است. یعنی آنان را در حالی که حصه حصه هستند و تقسیم شده اند و هر کس حصه و نصیبش را دارد بکش، و به فتح باء نیز روایت شده یعنی آنان را در کشتن یکی پس از دیگری متفرق کن و از ریشه «تبدید» می آید. (پایان کلام جزری) «قسوره» به معنای عزیز و شیر است و «رماة» یعنی صیادان و عبارت «احجرته» یعنی او را وادار کردم که داخل سوراخش شود و او نیز داخل شد.
عبارت «اذا الموت رقا» یعنی وقتی مرگ بالا بیاید؛ کنایه از زیادی مرگ و نزدیکی و اشراف آن است.
ص: 79
و فی بعض النسخ زقا بالزاء المعجمة أی صالح و المصالیت جمع المصلات و هو الرجل الماضی فی الأمور و اللقا بالفتح الشی ء الملقی لهوانه و قال الجوهری القدة الطریقة و الفرقة من الناس إذا کان هوی کل واحد علی حدة یقال کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً و قال الجوهری العفاء بالفتح و المد التراب و قال صفوان بن محرز إذا دخلت بیتی فأکلت رغیفا و شربت علیه ماء فعلی الدنیا العفاء و قال أبو عبیدة العفاء الدروس و الهلاک قال و هذا کقولهم علیه الدبار إذا دعا علیه أن یدبر فلا یرجع و التذبذب التحرک و الوکوف القطرات و الهطل تتابع المطر و الفیلق بفتح الفاء و اللام الجیش و الورد بالفتح الأسد و الجحفل الجیش و نفحه بالسیف تناوله من بعید و فی بعض النسخ بعجه من قولهم بعج بطنه بالسکین إذا شقه.
و قال الجوهری البقع فی الطیر و الکلاب بمنزلة البلق فی الدواب و الرفس الضرب بالرجل و سفت الریح التراب تسفیه سفیا أذرته و الیعبوب الفرس الکثیر الجری و شددنا أسره أی خلقه و الجناجن عظام الصدر.
نی، [الغیبة] للنعمانی ابْنُ عُقْدَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمُحَمَّدِیِّ عَنِ التَّفْلِیسِیِّ عَنِ السَّمَنْدِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیهم السلام أَنَّهُ قَالَ: الْمُؤْمِنُونَ یُبْتَلَوْنَ ثُمَّ یُمَیِّزُهُمُ اللَّهُ عِنْدَهُ إِنَّ اللَّهَ لَمْ یُؤْمِنِ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ بَلَاءِ الدُّنْیَا وَ مَرَائِرِهَا وَ لَکِنْ آمَنَهُمْ مِنَ الْعَمَی وَ الشَّقَاءِ فِی الْآخِرَةِ ثُمَّ قَالَ کَانَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام یَضَعُ قَتَلَاهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ ثُمَّ یَقُولُ قَتْلَانَا قَتْلَی النَّبِیِّینَ وَ آلِ النَّبِیِّینَ (1).
یج، [الخرائج و الجرائح] سَهْلُ بْنُ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ فَضْلٍ عَنْ سَعْدٍ الْجَلَّابِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام لِأَصْحَابِهِ قَبْلَ أَنْ یُقْتَلَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ لِی یَا بُنَیَّ إِنَّکَ سَتُسَاقُ إِلَی الْعِرَاقِ وَ هِیَ أَرْضٌ قَدِ الْتَقَی بِهَا النَّبِیُّونَ وَ
أَوْصِیَاءُ النَّبِیِّینَ وَ هِیَ أَرْضٌ تُدْعَی عَمُورَا وَ إِنَّکَ تُسْتَشْهَدُ بِهَا وَ یُسْتَشْهَدُ مَعَکَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِکَ لَا یَجِدُونَ أَلَمَ مَسِّ الْحَدِیدِ وَ تَلَا قُلْنا یا نارُ
ص: 80
و در برخی نسخ «زقا» با زاء دارد که یعنی فریاد کشید، و «مصالیت» جمع «مصلات» است، به معنای مردی که در امور موفق می شود. و «لقا» به فتح لام، یعنی چیزی که به خاطر سستی اش مورد ملاقات واقع می شود، و جوهری می گوید: «قدّة» راه را گویند و گروهی از مردم را که میل هر یک مخصوص به خود او باشد و گفته می شود: ما راه هایی مخصوص به خود بودیم.
جوهری می گوید: «عفاء» به فتح عین و الف ممدوده، خاک را گویند و صفوان بن محرز می گوید: وقتی داخل خانه ام شدم و تکه نانی خوردم و آبی بر آن نوشیدم، پس خاک بر دنیا. و ابو عبیده می گوید: عفاء به معنای مندرس شدن و نابودی است. وی می افزاید: این مثل قول عرب است که می گویند: «علیه الدبار» وقتی که نفرین می کنند که برود و برنگردد. و «تذبذب» تحرک را گویند و «وکوف»، قطرات را گویند و «هطل» پیاپی باریدن باران را گویند و «فیلق» به فتح فاء و لام، سپاه را گویند و «ورد» به فتح واو، شیر را گویند و «جحفل» سپاه را گویند و «نفحه بالسیف» یعنی از دور آن را با شمشیر زد و در برخی نسخ «بعجه» دارد از عبارت «بعج بطنه بالسکین»، یعنی شکمش را با چاقو درید.
جوهری می گوید: رنگارنگی در پرندگان و سگان به منزله رنگارنگی در چارپایان است و «رفس» ضربه با لگد است و عبارت «سفت الریح التراب تسفیه» یعنی باد آن را پراکند و «یعبوب» اسبی را گویند که بلند قامت است و «شددنا اسره»، یعنی خلق او را محکم کردیم و «جناجن» استخوان های سینه را گویند.
روایت5.
غیبت نعمانی: امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: مؤمنین در دنیا مبتلا می شوند. سپس خدای علیم آنان را نزد خود امتیازی می دهد. خدا مؤمنین را از بلا و تلخی های دنیوی امان نداده است، ولی آنان را از کوری و شقاوت عالم آخرت امان داده است. سپس فرمود: امام حسین علیه السّلام جنازه بعضی از شهیدان را روی یکدیگر می نهاد و می فرمود: شهیدان ما شهیدان پیامبران و آل ایشان می باشند.(1)
روایت6.
خرائج و جرائح: امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: امام حسین علیه السّلام قبل از این که کشته شود به اصحاب خود می فرمود: پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به من فرمود: ای پسر عزیزم! تو به زودی به سوی عراق رانده خواهی شد. زمین عراق همان زمینی است که پیامبران و اوصیای آنان در آن با یکدیگر ملاقات کردند. آن زمین را عمور می خوانند. تو در آن زمین شهید خواهی شد و گروهی هم با تو شهید می شوند که درد نیزه و شمشیر را احساس نمی کنند. سپس این آیه را تلاوت کرد: «قُلْنا یا نارُ
ص: 80
کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ (1) یَکُونُ الْحَرْبُ بَرْداً وَ سَلَاماً عَلَیْکَ وَ عَلَیْهِمْ فَأَبْشِرُوا فَوَ اللَّهِ لَئِنْ قَتَلُونَا فَإِنَّا نَرِدُ عَلَی نَبِیِّنَا قَالَ ثُمَّ أَمْکُثُ مَا شَاءَ اللَّهُ فَأَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یَنْشَقُّ الْأَرْضُ عَنْهُ فَأَخْرُجُ خَرْجَةً یُوَافِقُ ذَلِکَ خَرْجَةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ قِیَامَ قَائِمِنَا وَ حَیَاةَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ لَیَنْزِلَنَّ عَلَیَّ وَفْدٌ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لَمْ یَنْزِلُوا إِلَی الْأَرْضِ قَطُّ وَ لَیَنْزِلَنَّ إِلَیَّ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ إِسْرَافِیلُ وَ جُنُودٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ لَیَنْزِلَنَّ مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ وَ أَنَا وَ أَخِی وَ جَمِیعُ مَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِ فِی حَمُولَاتٍ مِنْ حَمُولَاتِ الرَّبِّ جِمَالٍ مِنْ نُورٍ لَمْ یَرْکَبْهَا مَخْلُوقٌ ثُمَّ لَیَهُزَّنَّ مُحَمَّدٌ ص لِوَاءَهُ وَ لَیَدْفَعُهُ إِلَی قَائِمِنَا مَعَ سَیْفِهِ ثُمَّ إِنَّا نَمْکُثُ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ یُخْرِجُ مِنْ مَسْجِدِ الْکُوفَةِ عَیْناً مِنْ دُهْنٍ وَ عَیْناً مِنْ مَاءٍ وَ عَیْناً مِنْ لَبَنٍ ثُمَّ إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یَدْفَعُ إِلَیَّ سَیْفَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ یَبْعَثُنِی إِلَی الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فَلَا آتِی عَلَی عَدُوٍّ لِلَّهِ إِلَّا أَهْرَقْتُ دَمَهُ وَ لَا أَدَعُ صَنَماً إِلَّا أَحْرَقْتُهُ حَتَّی أَقَعَ إِلَی الْهِنْدِ فَأَفْتَحَهَا وَ إِنَّ دَانِیَالَ وَ یُوشَعَ یَخْرُجَانِ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَقُولَانِ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ یَبْعَثُ مَعَهُمَا إِلَی الْبَصْرَةِ سَبْعِینَ رَجُلًا فَیَقْتُلُونَ مُقَاتِلِیهِمْ وَ یَبْعَثُ بَعْثاً إِلَی الرُّومِ فَیَفْتَحُ اللَّهُ لَهُمْ ثُمَّ لَأَقْتُلَنَّ کُلَّ دَابَّةٍ حَرَّمَ اللَّهُ لَحْمَهَا حَتَّی لَا یَکُونَ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَّا الطَّیِّبُ وَ أَعْرِضُ عَلَی الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی وَ سَائِرِ الْمِلَلِ وَ لَأُخَیِّرَنَّهُمْ بَیْنَ الْإِسْلَامِ وَ السَّیْفِ فَمَنْ أَسْلَمَ مَنَنْتُ عَلَیْهِ وَ مَنْ کَرِهَ الْإِسْلَامَ أَهْرَقَ اللَّهُ دَمَهُ وَ لَا یَبْقَی رَجُلٌ مِنْ شِیعَتِنَا إِلَّا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْهِ مَلَکاً یَمْسَحُ عَنْ وَجْهِهِ التُّرَابَ وَ یُعَرِّفُهُ أَزْوَاجَهُ وَ مَنْزِلَتَهُ فِی الْجَنَّةِ وَ لَا یَبْقَی عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ أَعْمَی وَ لَا مُقْعَدٌ وَ لَا مُبْتَلًی إِلَّا کَشَفَ اللَّهُ عَنْهُ بَلَاءَهُ بِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ لَیُنْزِلَنَّ الْبَرَکَةَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَی الْأَرْضِ حَتَّی إِنَّ الشَّجَرَةَ لَتُقْصَفُ بِمَا یَزِیدُ اللَّهُ فِیهَا مِنَ الثَّمَرَةِ وَ لَتَأْکُلُنَّ ثَمَرَةَ الشِّتَاءِ فِی الصَّیْفِ وَ ثَمَرَةَ الصَّیْفِ فِی الشِّتَاءِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ
ص: 81
کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ.»(1) {گفتیم: «ای آتش، برای ابراهیم سرد و بی آسیب باش.»} جنگ برای تو و یارانت سرد و سلامت خواهد شد. سپس امام حسین به اصحاب خود فرمود: مژده باد شما را، گر چه دشمنان ما را می کشند، ولی ما بر پیامبر خود صلّی اللَّه علیه و آله وارد خواهیم شد.
بعد فرمود: سپس من به قدری که خدا بخواهد مکث خواهم نمود! بعدا اول کسی که زمین برایش شکافته و او خارج می شود، من خواهم بود. من با حضرت امیر علیه السّلام و قیام حضرت قائم و زنده بودن پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله خارج خواهم شد. سپس افرادی از آسمان از طرف خدا نزد من می آیند که هرگز در زمین نازل نشده اند؛ جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و گروهی از ملائکه بر من نازل خواهند شد و حضرت محمّد و علی و من و برادرم و جمیع آن افرادی که خدا بر آنان منت نهاده، به وسیله شترانی از نور که احدی از مخلوقین بر آنها سوار نشده فرود می آییم. پس از این جریان، حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله پرچم خود را به اهتزاز در می آورد و آن را با شمشیر خود به قائم ما می دهد.
سپس ما آن قدر که خدا بخواهد مکث می نماییم. بعدا خدای توانا چشمه ای از روغن و چشمه ای از آب و چشمه ای از شیر در مسجد کوفه خارج می کند. پس از این جریان امیرالمؤمنین شمشیر پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را به من می دهد و مرا به سوی مشرق و مغرب زمین می فرستد، من به هیچ کس بر نمی خورم، مگر این که خون او را می ریزم؛ هیچ بتی را نمی بینم، مگر این که آن را می سوزانم، تا این که به هند می رسم و آن را فتح می نمایم! دانیال و یوشع خارج می شوند و به حضرت امیر علیه السّلام می گویند: خدا و رسول راست گفته اند. سپس ایشان با تعداد هفتاد مرد به سوی بصره می روند و دشمنان خود را می کشند. گروهی به جانب روم اعزام می شوند و خدای توانا پیروزی را نصیب آنان می نماید.
بعدا من هر حیوانی را که خدا گوشت آن را حرام کرده می کشم تا این که در روی زمین غیر از گوشت طیب و طاهر چیزی نباشد. من بر یهود و نصارا و سایر ملل اسلام شمشیر را عرضه می کنم و آنان را بین اسلام و شمشیر مخیر می نمایم؛ هر کسی از آنان اسلام بیاورد منت بر او می گذارم و هر کسی که از اسلام بیزار باشد، خدا خون او را خواهد ریخت. هیچ مردی از شیعیان ما روی زمین نیست مگر این که خدا ملکی می فرستد تا خاک را از روی او پاک نماید. زنان و مقام و منزلت او را در بهشت به وی معرفی نماید؛ در روی زمین شخص کور و زمین گیر و مبتلایی نخواهد بود، مگر این که خدا به وسیله ما اهل بیت بلا را از او بر طرف می کند. به قدری برکت از آسمان به زمین نازل می شود که شاخه درخت از زیادی میوه می شکند! میوه زمستانی در تابستان و میوه تابستانی در زمستان خورده می شود. همین است معنای قول خداوند سبحان که می فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ
ص: 81
بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (1) ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ لَیَهَبُ لِشِیعَتِنَا کَرَامَةً- لَا یَخْفَی عَلَیْهِمْ شَیْ ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ مَا کَانَ فِیهَا حَتَّی إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ یُرِیدُ أَنْ یَعْلَمَ عِلْمَ أَهْلِ بَیْتِهِ فَیُخْبِرَهُمْ بِعِلْمِ مَا یَعْمَلُونَ.
لتقصف أی تنکسر أغصانها لکثرة ما حملت من الثمرة.
لی، [الأمالی] للصدوق أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِی یَزِیدَ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ وَ ابْنِ بُکَیْرٍ وَ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ الْعِجْلِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ علیه السلام قَالَ: أُصِیبَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ وُجِدَ بِهِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ بِضْعٌ وَ عِشْرُونَ طَعْنَةً بِرُمْحٍ أَوْ ضَرْبَةً بِسَیْفٍ أَوْ رَمْیَةً بِسَهْمٍ فَرُوِیَ أَنَّهَا کَانَتْ کُلُّهَا فِی مُقَدَّمِهِ لِأَنَّهُ علیه السلام کَانَ لَا یُوَلِّی (2).
ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی أَحْمَدُ بْنُ عُبْدُونٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الزُّبَیْرِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَبِی عُمَارَةَ عَنْ مُعَاذِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: وُجِدَ بِالْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام نَیِّفٌ وَ سَبْعُونَ طَعْنَةً وَ نَیِّفٌ وَ سَبْعُونَ ضَرْبَةً بِالسَّیْفِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ.
لی، [الأمالی] للصدوق ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ السَّعْدَآبَادِیِّ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ زِیَادِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ (3) عَنْ أُمِّهِ فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَیْنِ علیه السلام قَالَ: دَخَلَتِ الْعَامَّةُ(4)
عَلَیْنَا الْفُسْطَاطَ وَ أَنَا جَارِیَةٌ صَغِیرَةٌ وَ فِی رِجْلَیَّ خَلْخَالانِ مِنْ ذَهَبٍ فَجَعَلَ رَجُلٌ یَفُضُّ الْخَلْخَالَیْنِ مِنْ رِجْلَیَّ وَ هُوَ یَبْکِی فَقُلْتُ مَا یُبْکِیکَ یَا عَدُوَّ اللَّهِ فَقَالَ کَیْفَ لَا أَبْکِی وَ أَنَا أَسْلُبُ ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ لَا تَسْلُبْنِی قَالَ أَخَافُ أَنْ یَجِی ءَ غَیْرِی فَیَأْخُذَهُ قَالَتْ وَ انْتَهَبُوا مَا فِی الْأَبْنِیَةِ حَتَّی کَانُوا یَنْزِعُونَ الْمَلَاحِفَ عَنْ ظُهُورِنَا.
ص: 82
بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ.»(1) {و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند، قطعاً برکاتی از آسمان و زمین برایشان می گشودیم، ولی تکذیب کردند پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم.} سپس خدای رؤف کرامتی به شیعیان ما عطا می کند که چیزی در زمین بر آنان پنهان نخواهد بود. تا جایی که مردی از ایشان تصمیم می گیرد که علم اهل بیت خود را بداند؛ پس آنان او را از آنچه می دانند آگاه می نماید.(2)
بیان
عبارت «لتقصف» یعنی شاخه هایش در اثر کثرت میوه هایی که به بار آورده می شکند.
روایت7.
امالی صدوق: امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: حسین بن علی علیهما السّلام مصیبت دید و در جسم او سیصد و بیست و چند جای نیزه و یا ضربت شمشیر و یا تیر پرتاب شده پیدا شد، و روایت شده که تمام این تیرها در جلوی بدنش بود، زیرا حضرت هنگام نبرد (برای فرار) پشت به دشمن نمی کرد.(3)
روایت8.
امالی شیخ طوسی: امام صادق علیه السّلام فرمود: بر بدن حسین علیه السّلام هفتاد و چند حای نیزه و هفتاد و چند جای شمشیر بود. صلوات خدا بر او باد .
روایت9.
امالی صدوق: فاطمه بنت الحسین می گوید: لشکر ابن سعد در خیمه های ما ریختند. من در آن موقع دختر کوچکی بودم و یک جفت خلخال طلا در پایم بود. ناگاه دیدم مردی در حالی که گریه می کند آن خلخال ها را از پای من بیرون می آورد! من به او گفتم: ای دشمن خدا! پس چرا گریه می کنی؟ گفت: چگونه گریه نکنم در صورتی که دارم خلخال های دختر پیغمبر را غارت می کنم؟ گفتم: پس چرا غارت می کنی!؟ گفت: می ترسم دیگری بیاید و این خلخال را ببرد!! فاطمه می گوید: غارتگران یزید آنچه را که در خیمه های ما بود به تاراج بردند. حتی چادرها را از سر ما می بردند.
ص: 82
ج، [الإحتجاج] عَنْ مُصْعَبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَمَّا اسْتَکَفَّ النَّاسُ بِالْحُسَیْنِ علیه السلام رَکِبَ فَرَسَهُ وَ اسْتَنْصَتَ النَّاسَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ تَبّاً لَکُمْ أَیَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً وَ بُؤْساً لَکُمْ وَ تَعْساً حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِینَ فَأَصْرَخْنَاکُمْ مُوجِفِینَ فَشَحَذْتُمْ عَلَیْنَا سَیْفاً کَانَ فِی أَیْدِینَا وَ حَشَشْتُمْ عَلَیْنَا نَاراً أَضْرَمْنَاهَا عَلَی عَدُوِّکُمْ وَ عَدُوِّنَا فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً عَلَی أَوْلِیَائِکُمْ وَ یَداً لِأَعْدَائِکُمْ مِنْ غَیْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِیکُمْ وَ لَا أَمَلٍ أَصْبَحَ لَکُمْ فِیهِمْ وَ لَا ذَنْبٍ کَانَ مِنَّا إِلَیْکُمْ فَهَلَّا لَکُمُ الْوَیْلَاتُ إِذْ کَرِهْتُمُونَا وَ السَّیْفُ مَشِیمٌ وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ وَ الرَّأْیُ لَمْ یُسْتَحْصَفْ وَ لَکِنَّکُمُ اسْتَسْرَعْتُمْ إِلَی بَیْعَتِنَا کَطَیْرَةِ الدَّبَی (1) وَ تَهَافَتُّمْ إِلَیْهَا کَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ ثُمَّ نَقَضْتُمُوهَا سَفَهاً وَ ضِلَّةً بُعْداً وَ سُحْقاً لِطَوَاغِیتِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ بَقِیَّةِ الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةِ الْکِتَابِ وَ مُطْفِئِ السُّنَنِ وَ مُوَاخِی الْمُسْتَهْزِءِینَ- الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ وَ عُصَاةِ الْأُمَمِ وَ مُلْحِقِ الْعَهْرَةِ بِالنَّسَبِ- لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ أَ فَهَؤُلَاءِ تَعْضُدُونَ وَ عَنَّا تَتَخَاذَلُونَ أَجَلْ وَ اللَّهِ الْخَذْلُ فِیکُمْ مَعْرُوفٌ نَبَتَتْ عَلَیْهِ أُصُولُکُمْ وَ تَأَزَّرَتْ عَلَیْهِ عُرُوقُکُمْ فَکُنْتُمْ أَخْبَثَ شَجَرٍ لِلنَّاظِرِ وَ أُکْلَةً لِلْغَاصِبِ- أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ النَّاکِثِینَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا.
أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیَّ قَدْ تَرَکَنِی بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهَاتَ لَهُ ذَلِکَ هَیْهَاتَ مِنِّی الذِّلَّةُ أَبَی اللَّهُ ذَلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَی مَصَارِعِ الْکِرَامِ أَلَا وَ إِنِّی زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ عَلَی قِلَّةِ الْعَدَدِ وَ کَثْرَةِ الْعَدُوِّ وَ خِذْلَةِ النَّاصِرِ ثُمَّ تَمَثَّلَ فَقَالَ:
فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً***وَ إِنْ نُهْزَمْ فَغَیْرُ مُهَزَّمِینَا
روایت10.
احتجاج: هنگامی که لشکر کفر امام حسین علیه السّلام را محاصره نمودند، آن بزرگوار بر اسب خود سوار شد و پس از این که مردم را ساکت نمود و حمد و ثنای خدای را به جای آورد فرمود: ای گروه نابکار! مرده و نابود شوید هلاک و سرنگون گردید! در آن موقعی که از ما یاری خواستید ما شما را به سرعت یاری کردیم. اکنون شما آن شمشیری را که در دست ما بود تیز کرده و به رخ خود ما می کشید. شما آتشی را برای ما روشن می کنید که ما آن را برای دشمنان شما و دشمنان خودمان شعله ور نمودیم. شما اکنون برای دشمنی با دوستان خود اجتماع کردید و دستی شدید برای دشمنان خود، بدون عدالتی که در میان شما افشاء کنند یا آرزویی که از شما بر آورند، یا گناهی که ما نسبت به شما کرده باشیم.
چرا واویلاها نصیب شما نشود! زیرا شما ما را خوش ندارید. شمشیر در غلاف، یا کشیده است، قلب آرام است، رأی محکم نیست. ولی شما نظیر ملخ های کوچک برای بیعت با ما سرعت کردید و مثل پروانه ای که دور شمع بگردد، برای بیعت ما آمدید. ولی سپس به علت سفاهت و گمراهی، بیعت ما را شکستید. هلاک و نابود شوید! بت ها، یعنی یزیدهای این امت و بقعه احزاب، و آن افرادی که قرآن را پشت سر انداختند، سنت های پیامبر خدا را خاموش و تعطیل نمودند. همان افرادی که با استهزاء کنندگان برادری کردند، «الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِین.»(1) {آن گروهی که قرآن را افسانه و بهتان قرار دادند.} معصیت کاران امت ها، همان افرادی که از زنا به وجود آمدند و خود را به حسب و نسبی پیوستند. «لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُون.»(2) {حتما بد است آنچه را که برای خود پیشاپیش فرستادند، سخط و غضب خدا بر آنان خواهد بود و همیشه در عذاب خواهند بود.}
آیا شما از این گونه افراد پشتیبانی می کنید و ما را تنها می گذارید؟ آری و اللَّه بی وفایی در میان شما معروف است، اصل و ریشه شما از بی وفایی روییده شده و عروق شما به وسیله آن پرورش یافته، شما برای شخص ناظر خبیث ترین درخت و برای شخص غاصب خبیث ترین لقمه می باشید. آگاه باشید که «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِین.»(3) {لعنت خدای بر ظالمین باد}، همان ظالمینی که «الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلا.»(4) {عهد و قسم خود را پس از تأکید می شکنند در صورتی که شما خدا را برای خود کفیل قرار دادید.}
آگاه باشید زنازاده که پسر زنازاده است، مرا بین شمشیر کشیدن و ذلت قرار داده است. هیهات است برای او! هیهات که من ذلت را بپذیرم! خدا، رسول او، مؤمنین، آباء و اجدادی که طیب و طاهر بودند، دامن مادرانی که پاک و پاکیزه بودند، این موضوع را نمی پذیرند که ما طاعت افراد ناکس و لئیم را بر قتلگاه های مردان گرامی مقدم بداریم. آگاه باشید که من با این عده قلیل و دشمنان کثیری که دارم و بی یاور می باشم، این طریق را خواهم رفت. سپس به این شعر متمثل شد و فرمود:
اگر ما دشمن را شکست دهیم، از قدیم الایام این افتخار را داشته ایم و اگر شکست بخوریم، فرار نخواهیم کرد (5)
بیان
«شمت السیف» به معنای آن است که شمشیر را در غلاف کردم و «شمته» یعنی آن را بر کشیدم و این واژه از لغات ضد المعانی است.
ص: 83
فس، [تفسیر القمی] أَبِی عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَقِیَ الْمِنْهَالُ بْنُ عَمْرٍو عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام فَقَالَ لَهُ کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ وَیْحَکَ أَ مَا آنَ لَکَ أَنْ تَعْلَمَ کَیْفَ أَصْبَحْتُ أَصْبَحْنَا فِی قَوْمِنَا مِثْلَ بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی آلِ فِرْعَوْنَ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَنَا وَ یَسْتَحْیُونَ نِسَاءَنَا وَ أَصْبَحَ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ بَعْدَ مُحَمَّدٍ یُلْعَنُ عَلَی الْمَنَابِرِ وَ أَصْبَحَ عَدُوُّنَا یُعْطَی الْمَالَ وَ الشَّرَفَ وَ أَصْبَحَ مَنْ یُحِبُّنَا مَحْقُوراً مَنْقُوصاً حَقُّهُ وَ کَذَلِکَ لَمْ یَزَلِ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَصْبَحَتِ الْعَجَمُ تَعْرِفُ لِلْعَرَبِ حَقَّهَا بِأَنَّ مُحَمَّداً کَانَ مِنْهَا وَ أَصْبَحَتِ الْعَرَبُ تَعْرِفُ لِقُرَیْشٍ حَقَّهَا بِأَنَّ مُحَمَّداً کَانَ مِنْهَا وَ أَصْبَحَتْ قُرَیْشٌ تَفْتَخِرُ عَلَی الْعَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّداً کَانَ مِنْهَا وَ أَصْبَحَتِ الْعَرَبُ تَفْتَخِرُ عَلَی الْعَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّداً کَانَ مِنْهَا وَ أَصْبَحْنَا- أَهْلَ بَیْتِ مُحَمَّدٍ- لَا یُعْرَفُ لَنَا حَقٌّ فَهَکَذَا أَصْبَحْنَا.
ثو، [ثواب الأعمال] ابْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ عَمْرِو بْنِ قَیْسٍ الْمَشْرِقِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ أَنَا وَ ابْنُ عَمٍّ لِی وَ هُوَ فِی قَصْرِ بَنِی مُقَاتِلٍ فَسَلَّمْنَا عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ ابْنُ عَمِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَذَا الَّذِی أَرَی خِضَابٌ أَوْ شَعْرُکَ فَقَالَ خِضَابٌ وَ الشَّیْبُ إِلَیْنَا بَنِی هَاشِمٍ یُعَجِّلُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیْنَا فَقَالَ جِئْتُمَا لِنُصْرَتِی فَقُلْتُ إِنِّی رَجُلٌ کَبِیرُ السِّنِّ کَثِیرُ الدَّیْنِ کَثِیرُ الْعِیَالِ وَ فِی یَدِی بَضَائِعُ لِلنَّاسِ وَ لَا أَدْرِی مَا یَکُونُ وَ أَکْرَهُ أَنْ أُضَیِّعَ أَمَانَتِی وَ قَالَ لَهُ ابْنُ عَمِّی مِثْلَ ذَلِکَ قَالَ لَنَا فَانْطَلِقَا فَلَا تَسْمَعَا لِی وَاعِیَةً وَ لَا تَرَیَا لِی سَوَاداً فَإِنَّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِیَتَنَا أَوْ رَأَی سَوَادَنَا فَلَمْ یُجِبْنَا وَ لَمْ یُغِثْنَا کَانَ حَقّاً عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُکِبَّهُ عَلَی مَنْخِرَیْهِ فِی النَّارِ.
کش، [رجال الکشی] وجدت بخط محمد بن عمر السمرقندی و حدثنی بعض الثقات عن الأشعری: مثله (1).
یر، [بصائر الدرجات] أَیُّوبُ بْنُ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: ذَکَرْنَا خُرُوجَ الْحُسَیْنِ وَ تَخَلُّفَ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ
ص: 84
روایت11.
تفسیر علی بن ابراهیم: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: منهال بن عمرو با امام زین العابدین علیه السّلام ملاقات کرد و به آن حضرت گفت: یا بن رسول اللَّه! حال شما چگونه است؟ فرمود: وای بر تو! آیا برای تو معلوم نیست که حال من چگونه است؟ حال ما در میان این گروه، نظیر حال بنی اسرائیل است که در میان آل فرعون بودند. اینان پسران و مردان ما را سر می برند و زنان ما را زنده می گذارند؛ حضرت علی علیه السّلام را که بعد از حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بهترین مردم است، بر فراز منبرها لعنت می کنند! به دشمنان ما مال و شرافت عطا می شود، ولی کسی که دوست ما باشد حقیر و حق او پایمال می شود. مؤمنین دائما این طور بوده اند. عجم همیشه حق عرب را این طور می شناخت که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از عرب است. قریش بر عرب فخر می کرد که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از این قبیله است. عرب به عجم فخر می کرد که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از ملت عرب است. ولی حال ما آل محمّد این است که حقی برای ما شناخته نمی شود. آری حال ما این طور است.
روایت12.
ثواب الاعمال: عمرو بن قیس مشرقی می گوید: من و پسر عمویم در قصر بنی مقاتل به حضور حضرت امام حسین علیه السّلام مشرف شدیم و سلام کردیم. پسر عمویم به آن بزرگوار گفت: یا ابن رسول اللَّه! این رنگی که به محاسن شریف تو می نگرم و رنگ خضاب است یا رنگ طبیعی آن است؟ فرمود: رنگ خضاب می باشد، پیری به ما بنی هاشم زود اثر می نماید. سپس متوجه ما شد و فرمود: آیا برای یاری من آمده اید؟ من گفتم: من مردی هستم مسن و مقروض و عیالوار. امانت هایی از مردم در دست من می باشد و نمی دانم حال من چگونه خواهد شد. دوست ندارم امانت مردم ضایع شود. عمویم نیز همین جواب را داد. امام حسین علیه السّلام به ما فرمود: پس از این سرزمین خارج شوید که صدای استغاثه مرا نشنوید و سواد لشکر مرا ننگرید. زیرا کسی که صدای استغاثه ما را بشنود یا سیاهی لشکر ما را بنگرد و جواب ما را نگوید و به فریاد ما نرسد، بر خدا لازم می شود که او را به رو در آتش جهنم بیندازد.
مثل این روایت در رجال کشی منقول است.(1)
روایت13.
بصائر الدرجات: همزة بن حمران می گوید: ما نزد امام جعفر صادق علیه السّلام سخنی از خروج امام حسین علیه السّلام و تخلف محمّد بن حنفیه به میان آوردیم.
ص: 84
عَنْهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ یَا حَمْزَةُ إِنِّی سَأُحَدِّثُکَ فِی هَذَا الْحَدِیثِ وَ لَا تَسْأَلْ عَنْهُ بَعْدَ مَجْلِسِنَا هَذَا إِنَّ الْحُسَیْنَ لَمَّا فَصَلَ مُتَوَجِّهاً دَعَا بِقِرْطَاسٍ وَ کَتَبَ- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَی بَنِی هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِی مِنْکُمْ اسْتُشْهِدَ مَعِی وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ یَبْلُغِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ (1).
کا، [الکافی] عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام خَرَجَ قَبْلَ التَّرْوِیَةِ بِیَوْمٍ إِلَی الْعِرَاقِ وَ قَدْ کَانَ دَخَلَ مُعْتَمِراً.
کا، [الکافی] عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْمُتَمَتِّعَ مُرْتَبِطٌ بِالْحَجِّ وَ الْمُعْتَمِرَ إِذَا فَرَغَ مِنْهَا ذَهَبَ حَیْثُ شَاءَ وَ قَدِ اعْتَمَرَ الْحُسَیْنُ فِی ذِی الْحِجَّةِ ثُمَّ رَاحَ یَوْمَ التَّرْوِیَةِ إِلَی الْعِرَاقِ وَ النَّاسُ یَرُوحُونَ إِلَی مِنًی وَ لَا بَأْسَ بِالْعُمْرَةِ فِی ذِی الْحِجَّةِ لِمَنْ لَا یُرِیدُ الْحَجَ (2).
مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ ابْنُ الْوَلِیدِ مَعاً عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الصُّهْبَانِ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ فُضَیْلٍ الرَّسَّانِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عَقِیصَا قَالَ: سَمِعْتُ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ خَلَا بِهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَیْرِ فَنَاجَاهُ طَوِیلًا قَالَ ثُمَّ أَقْبَلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام بِوَجْهِهِ إِلَیْهِمْ وَ قَالَ إِنَّ هَذَا یَقُولُ لِی کُنْ حَمَاماً مِنْ حَمَامِ الْحَرَمِ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ وَ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْحَرَمِ بَاعٌ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ وَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ شِبْرٌ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ بِالطَّفِّ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ بِالْحَرَمِ (3).
مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ ابْنُ الْوَلِیدِ مَعاً عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَیْرِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام لَوْ جِئْتَ إِلَی مَکَّةَ فَکُنْتَ بِالْحَرَمِ فَقَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام لَا
ص: 85
امام صادق علیه السّلام فرمود: ای حمزه! من در این باره مطلبی را برای تو می گویم که بعد از این مجلس راجع به این موضوع پرسشی نکنی. وقتی امام حسین علیه السّلام متوجه سفر شد، کاغذی خواست و در آن نوشت: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. از طرف حسین بن علی به سوی بنی هاشم. اما بعد؛ کسی که از شما به من ملحق شود کشته خواهد شد. و کسی که تخلف کند، فاتح نخواهد شد و السّلام.»(1)
روایت14.
کافی: از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت می کند که فرمود: امام حسین علیه السّلام یک روز قبل از روز ترویه از مکه متوجه عراق شد، در صورتی که مشغول عمره بود.
روایت15.
کافی: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: کسی که عمره تمتع به جا می آورد، با حج مرتبط است. شخصی که عمره به جا می آورد، هر گاه از عمره فراغت حاصل کند، هر جا که بخواهد می تواند برود. زیرا امام حسین علیه السّلام در ماه ذی حجة عمره به جای آورد و در روز ترویه متوجه عراق شد، در صورتی که مردم متوجه منا شده بودند. عمره در ماه ذی حجه برای کسی که قصد حج را ندارد مانعی نخواهد داشت.(2)
روایت16.
کامل الزیاره: ابو سعید می گوید: در آن موقعی که عبداللَّه بن زبیر با امام حسین علیه السّلام در خلوت تکلم نمود و سخن آنان طولانی شد، امام حسین علیه السّلام متوجه مردم گردید و به آنان فرمود: این مرد یعنی ابن زبیر به من می گوید: تو نظیر یکی از کبوتران حرم باش. در صورتی که اگر من در فاصله یک ذراع از حرم کشته شوم، برای من محبوب تر است از این که در یک وجب فاصله با آن شهید شوم. اگر در کربلا کشته شوم برایم محبوب تر است از این که در مکه شهید گردم.(3)
روایت17.
کامل الزیاره: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: عبداللَّه بن زبیر به امام حسین علیه السّلام گفت: اگر تو وارد مکه شوی، در حرم امن خدا خواهی بود. امام علیه السّلام در جوابش فرمود:
ص: 85
نَسْتَحِلُّهَا وَ لَا تُسْتَحَلُّ بِنَا وَ لَأَنْ أُقْتَلَ عَلَی تَلِّ أَعْفَرَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ بِهَا.
قال الجوهری الأعفر الرمل الأحمر و الأعفر الأبیض و لیس بالشدید البیاض انتهی و قال المسعودی تل أعفر موضع من بلاد دیار ربیعة.
مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ ابْنُ الْوَلِیدِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام خَرَجَ مِنْ مَکَّةَ قَبْلَ التَّرْوِیَةِ بِیَوْمٍ فَشَیَّعَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَیْرِ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَدْ حَضَرَ الْحَجُّ وَ تَدَعُهُ وَ تَأْتِی الْعِرَاقَ فَقَالَ یَا ابْنَ الزُّبَیْرِ لَأَنْ أُدْفَنَ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُدْفَنَ بِفِنَاءِ الْکَعْبَةِ.
مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام قَالَ لِأَصْحَابِهِ یَوْمَ أُصِیبُوا أَشْهَدُ أَنَّهُ قَدْ أُذِنَ فِی قَتْلِکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ اصْبِرُوا.
مل، [کامل الزیارات] محمد بن جعفر عن خاله ابن أبی الخطاب عن علی بن النعمان عن الحسین بن أبی العلا: مثله.
مل، [کامل الزیارات] الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام صَلَّی بِأَصْحَابِهِ الْغَدَاةَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَذِنَ فِی قَتْلِکُمْ فَعَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ.
ما احترام حرم خدا را از بین نمی بریم و این عمل را انجام نمی دهم که به وسیله ما حرمت آن ضایع شود. اگر من بر فراز تپه سرخ کشته شوم، برایم محبوب تر است که در حرم خدا شهید شوم.
بیان
جوهری می گوید: «اعفر» رمل سرخ را گویند و اعفر به معنای سفید است و خیلی سفید نیست. (پایان کلام جوهری) مسعودی می گوید: «تلّ اعفر» موضعی از شهر خانه های ربیعه است.
روایت18.
کامل الزیاره: امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: امام حسین علیه السّلام یک روز قبل از روز ترویه (روز هشتم ذی الحجة) از مکه معظمه خارج شد و عبداللَّه بن زبیر به دنبال آن حضرت رفت و گفت: یا ابا عبداللَّه! موسم حج فرا رسیده و تو حج را رها می کنی و به طرف عراق می روی! فرمود: ای پسر زبیر! اگر من در کنار فرات دفن شوم، برایم محبوب تر است از این که در آستانه کعبه دفن گردم.
روایت19.
کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: امام حسین علیه السّلام در آن روزی که دچار مصیبت شده بود، به اصحاب خود فرمود: گواهی می دهم که برای کشته شدن شما اجازه داده شده است. پس با تقوا و صابر باشید.
در کامل الزیاره مثل همین حدیث به سند دیگری نیز نقل شده است.
روایت20.
کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: امام حسین علیه السّلام نماز صبح را با یارانش خواند و سپس متوجه آنان گشت و به آنان فرمود: خدا درباره کشته شدن شما اجازه داده است پس لازم است که صبر کنید .
بیان
یعنی کشته شدن شما را در علم خود مقرر فرموده است.
روایت21.
کامل الزیاره:
ص: 86
صَفْوَانَ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ قَالَ قَالَ: وَ الَّذِی رُفِعَ إِلَیْهِ الْعَرْشُ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبُوکَ بِأَصْحَابِ الْحُسَیْنِ- لَا یَنْقُصُونَ رَجُلًا وَ لَا یَزِیدُونَ رَجُلًا تَعْتَدِی بِهِمْ هَذِهِ الْأُمَّةُ کَمَا اعْتَدَتْ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَ قُتِلَ یَوْمَ السَّبْتِ یَوْمَ عَاشُورَاءَ.
أقول: هکذا وجدنا الخبر و لعله سقط منه شی ء.
مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ جَمَاعَةُ مَشَایِخِی عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ الْأَهْوَازِیِّ عَنِ النَّضْرِ عَنْ یَحْیَی بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْحُسَیْنَ صَلَّی بِأَصْحَابِهِ یَوْمَ أُصِیبُوا ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّهُ قَدْ أُذِنَ فِی قَتْلِکُمْ یَا قَوْمِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ اصْبِرُوا.
مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ جَمَاعَةُ مَشَایِخِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ وَ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ مَعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: کَتَبَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام مِنْ مَکَّةَ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ
الرَّحِیمِ* مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ یَلْحَقْ بِی لَمْ یُدْرِکِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ.
قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرٍو وَ حَدَّثَنِی کَرَّامٌ عَبْدُ الْکَرِیمِ بْنُ عَمْرٍو عَنْ مُیَسِّرِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: کَتَبَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ مِنْ کَرْبَلَاءَ- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأَنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَامُ (1).
مل، [کامل الزیارات] جَمَاعَةُ مَشَایِخِی مِنْهُمْ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنِ ابْنِ عَبْدِ رَبِّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا صَعِدَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام عَقَبَةَ الْبَطْنِ قَالَ لِأَصْحَابِهِ مَا أَرَانِی إِلَّا مَقْتُولًا قَالُوا وَ مَا ذَاکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَالَ رُؤْیَا رَأَیْتُهَا فِی الْمَنَامِ قَالُوا وَ مَا هِیَ قَالَ رَأَیْتُ کِلَاباً تَنْهَشُنِی
ص: 87
حسین بن ابو العلاء می گوید: قسم به آن کسی که عرش را رفعت داده است، پدرت برایم گفت: تعداد اصحاب امام حسین علیه السّلام نه یکی کم و نه یکی زیاد می شود. این امت در حق آنان ظلم می کنند، همان طور که بنی اسرائیل ظلم کردند. امام حسین علیه السّلام در روز شنبه که عاشورا بود شهید شد.
مؤلف: ما این حدیث را همین طور یافتیم و شاید چیزی از آن افتاده باشد.
روایت22.
کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: امام حسین علیه السّلام در آن روزی که دچار مصیبت شده بودند، با اصحابش نماز خواند و به آنان فرمود: گواهی می دهم که برای کشته شدن شما اجازه داده شده است. ای قوم! پس از خدا بترسید و صابر باشید.
روایت23.
کامل الزیاره: امام باقر علیه السّلام فرمود: حسین بن علی علیهما السّلام از مکه به محمد حنفیه چنین نوشت: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. از طرف حسین بن علی به سوی بنی هاشم. اما بعد؛ کسی که از شما به من ملحق شود کشته خواهد شد. و کسی که تخلف کند، فاتح نخواهد شد و السّلام.»
امام باقر علیه السّلام فرمود: حسین بن علی علیهما السّلام از کربلا به محمد حنفیه چنین نوشت: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. از طرف حسین بن علی به محمد حنفیه و بنی هاشمی که آنجا هستند. اما بعد؛ گویا دنیا نبوده و آخرت پیوسته خواهد بود؛ والسّلام.»(1)
روایت24.
کامل الزیاره: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: هنگامی که امام حسین علیه السّلام از عقبة البطن بالا رفت، به اصحاب خود فرمود: من خودم را مقتول می بینم. گفتند: برای چه یا ابا عبداللَّه؟ فرمود: برای این خوابی که دیده ام. گفتند: چه خوابی؟ فرمود: سگ هایی را دیدم که مرا می گزیدند
ص: 87
أَشَدُّهَا عَلَیَّ کَلْبٌ أَبْقَعُ.
مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْخَثْعَمِیِّ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام قَالَ قَالَ: وَ الَّذِی نَفْسُ حُسَیْنٍ بِیَدِهِ- لَا یَهْنِئُ بَنِی أُمَیَّةَ مُلْکُهُمْ حَتَّی یَقْتُلُونِّی وَ هُمْ قَاتِلِیَّ فَلَوْ قَدْ قَتَلُونِی لَمْ یُصَلُّوا جَمِیعاً أَبَداً وَ لَمْ یَأْخُذُوا عَطَاءً فِی سَبِیلِ اللَّهِ جَمِیعاً أَبَداً إِنَّ أَوَّلَ قَتِیلِ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَنَا وَ أَهْلُ بَیْتِی وَ الَّذِی نَفْسُ حُسَیْنٍ بِیَدِهِ- لَا تَقُومُ السَّاعَةُ وَ عَلَی الْأَرْضِ هَاشِمِیٌّ یَطْرِفُ.
مل، [کامل الزیارات] أبی عن سعد عن ابن عیسی عن محمد بن یحیی الخزاز عن طلحة عن جعفر علیه السلام: مثله.
لعل المعنی لم یوفق الناس للصلاة جماعة(1) مع إمام الحق و لا أخذ الزکاة و حقوق الله علی ما یحب الله إلی قیام القائم علیه السلام و آخر الخبر إشارة إلی ما یصیب بنی هاشم من الفتن فی آخر الزمان.
مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ جَمَاعَةُ مَشَایِخِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْمُعَاذِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَی الْأَصَمِّ عَنْ عَمْرٍو عَنْ جَابِرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: لَمَّا هَمَّ الْحُسَیْنُ بِالشُّخُوصِ إِلَی الْمَدِینَةِ أَقْبَلَتْ نِسَاءُ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَاجْتَمَعْنَ لِلنِّیَاحَةِ حَتَّی مَشَی فِیهِنَّ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَقَالَ أَنْشُدُکُنَّ اللَّهَ أَنْ تُبْدِینَ هَذَا الْأَمْرَ مَعْصِیَةً لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ قَالَتْ لَهُ نِسَاءُ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَلِمَنْ نَسْتَبْقِی النِّیَاحَةَ وَ الْبُکَاءَ فَهُوَ عِنْدَنَا کَیَوْمَ مَاتَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ رُقَیَّةُ وَ زَیْنَبُ وَ أُمُّ کُلْثُومٍ فَنَنْشُدُکَ اللَّهَ جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاکَ مِنَ الْمَوْتِ فَیَا حَبِیبَ الْأَبْرَارِ مِنْ أَهْلِ الْقُبُورِ وَ أَقْبَلَتْ بَعْضُ عَمَّاتِهِ تَبْکِی وَ تَقُولُ أَشْهَدُ یَا حُسَیْنُ لَقَدْ سَمِعْتُ الْجِنَّ نَاحَتْ بِنَوْحِکَ وَ هُمْ یَقُولُونَ:
وَ إِنَّ قَتِیلَ الطَّفِّ مِنْ آلِ هَاشِمٍ***أَذَلَّ رِقَاباً مِنْ قُرَیْشٍ فَذَلَّتِ
حَبِیبُ رَسُولِ اللَّهِ لَمْ یَکُ فَاحِشاً***أَبَانَتْ مُصِیبَتُکَ الْأُنُوفَ وَ جَلَّتِ
ص: 88
و بیشتر از همه سگی بود که ابلق بود .
روایت25.
کامل الزیاره: حضرت امام حسین علیه السّلام فرمود: قسم به حق آن خدایی که جان حسین بن علی در دست قدرت او است، سلطنت برای بنی امیه گوارا نخواهد شد مگر این که مرا بکشند! آنان قاتل منند؛ اگر مرا به قتل برسانند، با یکدیگر نماز نمی خوانند و عطاء را در راه خدا نمی گیرند. حقا که اولین قتیل این امت من و اهل بیتم هستیم. قسم به حق آن خدایی که جان حسین به دست قدرت او است، تا چشم شخصی از بنی هاشم در روی زمین باز باشد، قیامت قیام نخواهد کرد.
مثل این حدیث در کامل الزیاره به سند دیگر نقل شده است.
بیان
شاید معنی این باشد که تا قیام قیامت مردم موفق به نماز جماعت با امام حق نمی شوند و موفق به اخذ زکات و گرفتن حقوق خدا طبق آنچه خدا دوست دارد، تا قیام قائم علیه السّلام نمی شوند. و آخر خبر اشاره دارد به فتنه های آخرالزمانی که دامنگیر بنی هاشم می شود.
روایت26.
کامل الزیاره: محمّد بن علی علیه السّلام فرمود: وقتی امام حسین علیه السّلام تصمیم گرفت از مدینه خارج شود، زنان بنی عبدالمطلب آمدند و شروع به نوحه و ندبه کردند. وقتی امام حسین علیه السّلام از از میان آنان عبور کرد به ایشان فرمود: من شما را به خدا قسم می دهم که این امر را ظاهر ننمایید. زیرا معصیت خدا و رسول است. آنان گفتند: پس ما گریه و زاری خود را برای چه کسی نگه داریم؟ این روز برای ما نظیر آن روزی است که پیغمبر خدا، علی مرتضی، فاطمه زهرا، رقیه، زینب و ام کلثوم علیهم السّلام از دنیا رفتند. تو را به خدا قسم می دهیم از موت. خدا ما را فدای تو کند! ای حبیب نیکوکارانی که فعلا از اهل قبور به شمار می روند! یکی از عمه های امام حسین در حالی که گریان بود آمد و گفت: یا حسین! شاهد باش که من شنیدم که جن ها برای تو نوحه می کردند و می گفتند:
حقا شهید کربلا که از آل هاشم است، گردن های قریش را (به وسیله شهید شدن خود) ذلیل کرد و آنان ذلیل شدند
حسین که حبیب رسول خدا است بد زبان نبود، مصیبت تو بینی ها را جدا کرد و گران تمام شد
ص: 88
وَ قُلْنَ أَیْضاً:
بَکُّوا حُسَیْناً سَیِّداً وَ لِقَتْلِهِ شَابَ الشَّعَرُ***وَ لِقَتْلِهِ زُلْزِلْتُمُ وَ لِقَتْلِهِ انْکَسَفَ الْقَمَرُ
وَ احْمَرَّتْ آفَاقُ السَّمَاءِ مِنَ الْعَشِیَّةِ وَ السَّحَرِ***وَ تَغَیَّرَتْ شَمْسُ الْبِلَادِ بِهِمْ وَ أَظْلَمَتِ الْکُوَرُ
ذَاکَ ابْنُ فَاطِمَةَ الْمُصَابُ بِهِ الْخَلَائِقُ وَ الْبَشَرُ***أَوْرَثْتَنَا ذُلًّا بِهِ جَدَعَ الْأُنُوفَ مَعَ الْغُرَرِ(1)
یج، [الخرائج و الجرائح]: مِنْ مُعْجِزَاتِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ أَنَّهُ لَمَّا أَرَادَ الْعِرَاقَ قَالَتْ لَهُ أُمُّ سَلَمَةَ- لَا تَخْرُجْ إِلَی الْعِرَاقِ فَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ یَقُولُ یُقْتَلُ ابْنِیَ الْحُسَیْنُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ وَ عِنْدِی تُرْبَةٌ دَفَعَهَا إِلَیَّ فِی قَارُورَةٍ فَقَالَ إِنِّی وَ اللَّهِ مَقْتُولٌ کَذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَخْرُجْ إِلَی الْعِرَاقِ یَقْتُلُونِی أَیْضاً وَ إِنْ أَحْبَبْتِ أَنْ أراک [أُرِیَکِ] مَضْجَعِی وَ مَصْرَعَ أَصْحَابِی ثُمَّ مَسَحَ بِیَدِهِ عَلَی وَجْهِهَا فَفَسَحَ اللَّهُ عَنْ بَصَرِهَا حَتَّی رَأَیَا ذَلِکَ کُلَّهُ وَ أَخَذَ تُرْبَةً فَأَعْطَاهَا مِنْ تِلْکَ التُّرْبَةِ أَیْضاً فِی قَارُورَةٍ أُخْرَی وَ قَالَ علیه السلام إِذَا فَاضَتْ دَماً فَاعْلَمِی أَنِّی قُتِلْتُ فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ عَاشُورَاءَ نَظَرْتُ إِلَی الْقَارُورَتَیْنِ بَعْدَ الظُّهْرِ فَإِذَا هُمَا قَدْ فَاضَتَا دَماً فَصَاحَتْ (2) وَ لَمْ یُقَلَّبْ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ حَجَرٌ وَ لَا مَدَرٌ إِلَّا وُجِدَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِیطٌ.
وَ مِنْهَا مَا رُوِیَ عَنْ زَیْنِ الْعَابِدِینَ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُتِلَ الْحُسَیْنُ فِی صَبِیحَتِهَا قَامَ فِی أَصْحَابِهِ فَقَالَ علیه السلام إِنَّ هَؤُلَاءِ یُرِیدُونِّی دُونَکُمْ وَ لَوْ قَتَلُونِی لَمْ یَصِلُوا إِلَیْکُمْ فَالنَّجَاءَ النَّجَاءَ وَ أَنْتُمْ فِی حِلٍّ فَإِنَّکُمْ إِنْ أَصْبَحْتُمْ مَعِی قُتِلْتُمْ کُلُّکُمْ فَقَالُوا لَا نَخْذُلُکَ وَ لَا نَخْتَارُ الْعَیْشَ بَعْدَکَ فَقَالَ علیه السلام إِنَّکُمْ تُقْتَلُونَ کُلُّکُمْ حَتَّی لَا یُفْلِتَ مِنْکُمْ أَحَدٌ فَکَانَ کَمَا قَالَ علیه السلام.
شا، [الإرشاد] رَوَی سُفْیَانُ بْنُ عُیَیْنَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ زَیْدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام
ص: 89
همچنین می گفتند:
بر آقا امام حسین علیه السّلام بگریید و برای قتل او موی سپید شد و به خاطر قتل او متزلزل شدید و به خاطر قتلش ماه گرفت
و افق های آسمان از شامگاه و سحر سرخ شد و خورشید سرزمین ها به قتلشان متغیر شد و منکدر و تاریک شد
این پسر فاطمه است که مخلوقات و بشر به او مصیبت دیده اند و ذلتی برای ما به ارث گذاشته که به سبب آن بینی ها و پیشانی ها بریده و قطع می شود(1)
روایت27.
خرائج و جرائح: از جمله معجزات امام حسین علیه السّلام این است که هنگامی که آن بزرگوار تصمیم گرفت به طرف عراق برود، ام سلمه به آن حضرت گفت: به طرف عراق مرو! زیرا من از پیامبر اسلام صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود: پسرم حسین علیه السّلام در زمین عراق کشته خواهد شد. و آن تربتی را که رسول خدا به من داده، در یک شیشه ای جای داده ام. امام حسین علیه السّلام در جوابش فرمود: به خدا قسم من کشته خواهم شد. اگر به طرف عراق نروم نیز مرا خواهند کشت. اگر دوست داری، قتلگاه خود و یارانم را به تو نشان دهم. سپس آن حضرت دستی به صورت ام سلمه کشید و خدا جلوی چشم وی را به قدری باز کرد که کلیه آنها را دید. بعدا امام حسین علیه السّلام تربتی برداشت و به ام سلمه داد که از همان تربت بود. آن را در میان شیشه دیگری نهاد و به ام سلمه فرمود: هر گاه دیدی این تربت به خون تبدیل شد، بدان که من شهید شده ام. ام سلمه می گوید: وقتی روز عاشورا فرا رسید و من بعد از ظهر به آن دو شیشه نظر کردم، دیدم پر از خون شده اند! من از این منظره شروع به صیحه کردم.
در آن روز هیچ سنگ و ریگی را بلند نمی کردند، مگر این که خون تازه در زیر آن یافت می شد!
نیز از جمله معجزات امام حسین علیه السّلام این است که امام زین العابدین علیه السّلام می فرماید: در آن شبی که پدرم صبح آن شهید شد، آن حضرت در میان اصحاب خود برخاست و فرمود: این گروه مرا می خواهند، نه شما را، اگر مرا بکشند به شما کاری ندارند. پس شما خود را نجات دهید! من بیعت خود را از گردن شما برداشتم، زیرا اگر شما فردا صبح با من باشید، همگی کشته خواهید شد. ایشان گفتند: ما تو را رها نخواهیم کرد، بعد از تو زندگی نمی خواهیم. امام فرمود: کلیه شما کشته خواهید شد و از شما احدی نجات پیدا نمی کند. و همان طور شد که آن حضرت خبر داده بود.
روایت28.
ارشاد:
ص: 89
قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ الْحُسَیْنِ فَمَا نَزَلَ مَنْزِلًا وَ مَا ارْتَحَلَ مِنْهُ إِلَّا ذَکَرَ یَحْیَی بْنَ زَکَرِیَّا وَ قَتْلَهُ وَ قَالَ یَوْماً وَ مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ رَأْسَ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا أُهْدِیَ إِلَی بَغِیٍّ مِنْ بَغَایَا بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ مَضَی الْحُسَیْنُ علیه السلام فِی یَوْمِ السَّبْتِ الْعَاشِرِ مِنَ الْمُحَرَّمِ سَنَةَ إِحْدَی وَ سِتِّینَ مِنَ الْهِجْرَةِ بَعْدَ صَلَاةِ الظُّهْرِ مِنْهُ قَتِیلًا مَظْلُوماً ظَمْآنَ صَابِراً مُحْتَسِباً وَ سِنُّهُ یَوْمَئِذٍ ثَمَانٌ وَ خَمْسُونَ سَنَةً أَقَامَ بِهَا مَعَ جَدِّهِ سَبْعَ سِنِینَ وَ مَعَ أَبِیهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ثَلَاثِینَ سَنَةً(1) وَ مَعَ أَخِیهِ الْحَسَنِ عَشْرَ سِنِینَ وَ کَانَتْ مُدَّةُ خِلَافَتِهِ بَعْدَ أَخِیهِ إِحْدَی عَشْرَةَ سَنَةً وَ کَانَ علیه السلام یَخْضِبُ بِالْحِنَّاءِ وَ الْکَتَمِ وَ قُتِلَ علیه السلام وَ قَدْ نَصَلَ (2) الْخِضَابُ مِنْ عَارِضَیْهِ (3).
م، [تفسیر الإمام علیه السلام] قَالَ الْإِمَامُ علیه السلام: وَ لَمَّا امْتُحِنَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ مَنْ مَعَهُ بِالْعَسْکَرِ الَّذِینَ قَتَلُوهُ وَ حَمَلُوا رَأْسَهُ قَالَ لِعَسْکَرِهِ أَنْتُمْ فِی حِلٍّ مِنْ بَیْعَتِی فَالْحَقُوا بِعَشَائِرِکُمْ وَ مَوَالِیکُمْ وَ قَالَ لِأَهْلِ بَیْتِهِ قَدْ جَعَلْتُکُمْ فِی حِلٍّ مِنْ مُفَارَقَتِی فَإِنَّکُمْ لَا تُطِیقُونَهُمْ لِتَضَاعُفِ أَعْدَادِهِمْ وَ قُوَاهُمْ وَ مَا الْمَقْصُودُ غَیْرِی فَدَعُونِی وَ الْقَوْمَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُعِینُنِی وَ لَا یُخَلِّینِی مِنْ حُسْنِ نَظَرِهِ کَعَادَاتِهِ فِی أَسْلَافِنَا الطَّیِّبِینَ فَأَمَّا عَسْکَرُهُ فَفَارَقُوهُ وَ أَمَّا أَهْلُهُ الْأَدْنَوْنَ مِنْ أَقْرِبَائِهِ فَأَبَوْا وَ قَالُوا- لَا نُفَارِقُکَ وَ یَحْزُنُنَا مَا یَحْزُنُکَ وَ یُصِیبُنَا مَا یُصِیبُکَ وَ إِنَّا أَقْرَبُ مَا نَکُونُ إِلَی اللَّهِ إِذَا کُنَّا مَعَکَ فَقَالَ لَهُمْ فَإِنْ کُنْتُمْ قَدْ وَطَّنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ عَلَی مَا وَطَّنْتُ نَفْسِی عَلَیْهِ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ إِنَّمَا یَهَبُ الْمَنَازِلَ الشَّرِیفَةَ لِعِبَادِهِ بِاحْتِمَالِ الْمَکَارِهِ وَ أَنَّ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ خَصَّنِی مَعَ مَنْ مَضَی مِنْ أَهْلِیَ الَّذِینَ أَنَا آخِرُهُمْ بَقَاءً فِی الدُّنْیَا مِنَ الْکَرَامَاتِ بِمَا یَسْهُلُ عَلَیَّ مَعَهَا احْتِمَالُ الْمَکْرُوهَاتِ فَإِنَّ لَکُمْ شَطْرَ ذَلِکَ مِنْ کَرَامَاتِ اللَّهِ تَعَالَی
ص: 90
حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: ما با امام حسین علیه السّلام خارج شدیم. آن حضرت در هر منزلی که پیاده می شد و از هر منزلی که حرکت می کرد، حضرت یحیی بن زکریا و شهادت او را یادآور می شد. یک روز آن بزرگوار فرمود: یکی از موضوعاتی که بی ارزشی دنیا را بر خدای عزوجل ثابت می کند، این است که سر مبارک یحیی بن زکریا به عنوان هدیه برای زنی از زنان بدعمل بنی اسرائیل فرستاده شد!
امام حسین علیه السّلام در روز شنبه، دهم محرم الحرام سنه 61 قمری، بعد از نماز ظهر در حالی از دنیا رفت که شهید، مظلوم، تشنه، صابر و در انتظار ثواب پروردگار بود. سن امام حسین علیه السّلام در آن روز پنجاه و هفت سال بود. مدت هفت سال با جد بزرگوارش حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بود. مدت سی سال با پدرش امیرالمؤمنین علیه السّلام بود. مدت ده سال با برادرش امام حسن علیه السّلام بود. مدت امامت و خلافتش بعد از امام حسن علیه السّلام، یازده سال بود.
امام حسین علیه السّلام با حناء و وسمه خضاب می کرد. آن بزرگوار در حالی شهید شد که رنگ خضاب از دو طرف صورتش خارج شده بود.(1)
روایت29.
تفسیر امام حسن عسکری: حضرت عسکری علیه السّلام فرمود: هنگامی که امام علیه السّلام با آن افرادی که در لشکرش بودند، اشخاصی را که آن حضرت را کشتند و سر مبارکش را حمل کردند امتحان کرد، به لشکر خود فرمود: من بیعت خود را از شما برداشتم؛ به قبیله و دوستان خویشتن ملحق شوید. همچنین به اهل بیت خود فرمود: من بیعت خود را از شما هم برداشتم؛ شما حق دارید که از من مفارقت نمایید، زیرا شما برای این که تعداد و قوای لشکر کفر زیاد است، طاقت مبارزه آنان را ندارید. مقصود این گروه غیر از من نیست؛ شما مرا با ایشان واگذارید، زیرا خدای توانا مرا یاری می کند و مرا از نظر نیکوی خود واگذار نمی کند. همچنان که این عادت را نسبت به نیاکان ما داشته است.
لشکر امام علیه السّلام از آن حضرت مفارقت کردند. ولی اهل بیت و اقربای آن بزرگوار نپذیرفتند، بلکه گفتند: ما از تو جدا نخواهیم شد تا این که آنچه تو را محزون می کند، ما را هم محزون کند. هر مصیبتی عارض بر تو می شود، بر ما هم بشود؛ اگر ما با تو باشیم خیلی به خدا نزدیک تریم. امام حسین علیه السّلام فرمود: اگر شما هم این طور خویشتن را آماده کرده اید که من کرده ام، پس بدانید که خدای رؤف منزل و مقام های شریفی به بندگانی که ناملایمات و مشکلات دنیوی را تحمل می کنند، عطا می کند. خدای سبحان به من و به نیاکان من که من باقی مانده آنان می باشم، کرامات مخصوصی عطا کرده است که با وجود آنها، تحمل مشکلات برای من سهل و آسان است. برای شما هم قسمتی از این کرامات خدا خواهد بود.
ص: 90
وَ اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْیَا حُلْوَهَا وَ مُرَّهَا حُلُمٌ وَ الِانْتِبَاهَ فِی الْآخِرَةِ وَ الْفَائِزُ مَنْ فَازَ فِیهَا وَ الشَّقِیُّ مَنْ شَقِیَ فِیهَا.
أقول: تمامه فی أبواب أحوال آدم علیه السلام.
کِتَابُ النَّوَادِرِ لِعَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَوَاهُ قَالَ إِنَّ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: کَانَ أَبِی مَبْطُوناً یَوْمَ قُتِلَ أَبُوهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا وَ کَانَ فِی الْخَیْمَةِ وَ کُنْتُ أَرَی مَوَالِیَنَا کَیْفَ یَخْتَلِفُونَ مَعَهُ یُتْبِعُونَهُ بِالْمَاءِ یَشُدُّ عَلَی الْمَیْمَنَةِ مَرَّةً وَ عَلَی الْمَیْسَرَةِ مَرَّةً وَ عَلَی الْقَلْبِ مَرَّةً وَ لَقَدْ قَتَلُوهُ قَتْلَةً نَهَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یُقْتَلَ بِهَا الْکِلَابُ لَقَدْ قُتِلَ بِالسَّیْفِ وَ السِّنَانِ وَ بِالْحِجَارَةِ وَ بِالْخَشَبِ وَ بِالْعَصَا وَ لَقَدْ أَوْطَئُوهُ الْخَیْلَ بَعْدَ ذَلِکَ.
قب، [المناقب] لابن شهرآشوب الْحَسَنُ الْبَصْرِیُّ وَ أُمُّ سَلَمَةَ: أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ دَخَلَا عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ بَیْنَ یَدَیْهِ جَبْرَئِیلُ فَجَعَلَا یَدُورَانِ حَوْلَهُ یُشَبِّهَانِهِ بِدِحْیَةَ الْکَلْبِیِّ فَجَعَلَ جَبْرَئِیلُ یُومِئُ بِیَدِهِ کَالْمُتَنَاوِلِ شَیْئاً فَإِذَا فِی یَدِهِ تُفَّاحَةٌ وَ سَفَرْجَلَةٌ وَ رُمَّانَةٌ فَنَاوَلَهُمَا وَ تَهَلَّلَتْ وُجُوهُهُمَا وَ سَعَیَا إِلَی جَدِّهِمَا فَأَخَذَ مِنْهُمَا فَشَمَّهَا ثُمَّ قَالَ صِیرَا إِلَی أُمِّکُمَا بِمَا مَعَکُمَا وَ بُدُوُّکُمَا بِأَبِیکُمَا أَعْجَبُ فَصَارَا کَمَا أَمَرَهُمَا فَلَمْ یَأْکُلُوا حَتَّی صَارَ النَّبِیُّ إِلَیْهِمْ فَأَکَلُوا جَمِیعاً فَلَمْ یَزَلْ کُلَّمَا أَکَلَ مِنْهُ عَادَ إِلَی مَا کَانَ حَتَّی قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَلَمْ یَلْحَقْهُ التَّغْیِیرُ وَ النُّقْصَانُ أَیَّامَ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّی تُوُفِّیَتْ فَلَمَّا تُوُفِّیَتْ فَقَدْنَا الرُّمَّانَ وَ بَقِیَ التُّفَّاحُ وَ السَّفَرْجَلُ أَیَّامَ أَبِی فَلَمَّا اسْتُشْهِدَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ فُقِدَ السَّفَرْجَلُ وَ بَقِیَ التُّفَّاحُ عَلَی هَیْئَتِهِ عِنْدَ الْحَسَنِ حَتَّی مَاتَ فِی سَمِّهِ وَ بَقِیَتِ التُّفَّاحَةُ إِلَی الْوَقْتِ الَّذِی حُوصِرْتُ عَنِ الْمَاءِ فَکُنْتُ أَشَمُّهَا إِذَا عَطِشْتُ فَیَسْکُنُ لَهَبُ عَطَشِی فَلَمَّا اشْتَدَّ عَلَیَّ الْعَطَشُ عَضَضْتُهَا وَ أَیْقَنْتُ بِالْفَنَاءِ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام سَمِعْتُهُ یَقُولُ ذَلِکَ قَبْلَ مَقْتَلِهِ بِسَاعَةٍ فَلَمَّا قَضَی نَحْبَهُ وُجِدَ رِیحُهَا فِی مَصْرَعِهِ فَالْتَمَسْتُ فَلَمْ یُرَ لَهَا أَثَرٌ فَبَقِیَ رِیحُهَا بَعْدَ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ لَقَدْ زُرْتُ قَبْرَهُ فَوَجَدْتُ رِیحَهَا یَفُوحُ مِنْ قَبْرِهِ فَمَنْ أَرَادَ ذَلِکَ مِنْ شِیعَتِنَا الزَّائِرِینَ لِلْقَبْرِ
ص: 91
بدانید که دنیا چه شیرین و چه تلخ، نظیر خوابی است که انسان ببیند. آگاه شدن در آخرت است. کسی رستگار است که در آخرت رستگار و کسی شقی است که در آخرت شقی باشد.
مؤلف: تمام این خبر در «باب احوال آدم علیه السّلام» آمده است.
روایت30.
کتاب نوادر علی بن اسباط: حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: پدر بزرگوارم در آن روزی که پدرش امام حسین علیه السّلام شهید شد، دچار درد شکم بود و در میان خیمه بود. من می دیدم که دوستان ما چگونه با او آمد و رفت می کردند و آب به دنبالش می بردند. او گاهی بر میمنه لشکر و گاهی بر میسره و گاهی بر قلب آن حمله می نمود. آن حضرت را به نحوی کشتند که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نهی کرده بود حتی سگ ها را بدین نحو بکشند. همانا آن مظلوم به وسیله شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و عصا شهید شد و بعدا بدن مبارکش را پایمال سم ستور نمودند.
روایت31.
مناقب ابن شهر آشوب: ام سلمه می گوید: امام حسن و امام حسین علیهما السّلام در آن هنگامی که در اطراف جبرئیل می گردیدند و او را به دحیه کلبی تشبیه می نمودند، جبرئیل نظیر کسی که بخواهد چیزی را بگیرد، به دست خود اشاره می کرد. ناگاه دیدند یک سیب و یک گلابی و یک انار در دست او است. جبرئیل آن میوه ها را به حضرات حسنین علیهما السّلام داد و صورت مبارک ایشان درخشید. آنان به حضور جد خود رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله دویدند. پیغمبر خدا پس از این که آن میوه ها را گرفت و بویید، به ایشان فرمود: با این میوه ها نزد مادرتان بروید. اگر ابتدا نزد پدرتان بروید نیکوتر است. آنان امر پیامبر خدا را اجرا کردند، ولی از آن میوه ها نخوردند تا حضرت رسول آمد و با یکدیگر خوردند.
هر گاه ایشان از آن میوه ها می خوردند چیزی از آنها کم نمی شد، تا آن موقعی که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله قبض روح شد. امام حسین علیه السّلام می فرماید: تا فاطمه زهرا زنده بود چیزی از آن میوه ها کم نشد. هنگامی که آن بانو از دنیا رفت انار مفقود شد، ولی تا پدرم زنده بود، سیب و گلابی باقی بودند. وقتی حضرت امیر شهید شد، گلابی مفقود گردید و سیب به همان حالت نزد امام حسن علیه السّلام بود. وقتی حسن علیه السّلام به وسیله سم از دنیا رفت، آن سیب نزد من بود تا آن موقعی که آب فرات را به روی من بستند. وقتی من آن سیب را می بوییدم عطش و تشنگی من آرام می گرفت. هنگامی که عطش من شدید شد و از آن سیب گاز زدم، یقین کردم که شهید خواهم شد.
حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام می فرماید: شنیدم که پدرم این موضوع را یک ساعت قبل از شهید شدنش می فرمود. وقتی آن حضرت شهید شد، بوی آن سیب از قتلگاهش یافت می شد. من به دنبال آن سیب رفتم، ولی اثری از آن یافت نشد. بوی آن سیب بعد از امام حسین علیه السّلام همچنان باقی بود. وقتی من قبر آن حضرت را زیارت کردم، بوی آن از قبر مبارکش می وزید. هر کسی از زوار شیعیان ما که بخواهد
ص: 91
فَلْیَلْتَمِسْ ذَلِکَ فِی أَوْقَاتِ السَّحَرِ فَإِنَّهُ یَجِدُهُ إِذَا کَانَ مُخْلِصاً(1).
قب، [المناقب] لابن شهرآشوب: أَنْشَأَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ یَوْمَ الطَّفِّ کَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُوا إِلَی آخِرِ مَا مَرَّ مِنَ الْأَبْیَاتِ وَ زَادَ فِیمَا بَیْنَهَا:
فَاطِمُ الزَّهْرَاءُ أُمِّی وَ أَبِی***وَارِثُ الرُّسْلِ مَوْلَی الثَّقَلَیْنِ
طَحَنَ الْأَبْطَالَ لَمَّا بَرَزُوا***یَوْمَ بَدْرٍ وَ بِأُحُدٍ وَ حُنَیْنٍ
وَ أَخُو خَیْبَرَ إِذْ بَارَزَهُمْ***بِحُسَامٍ صَارِمٍ ذِی شَفْرَتَیْنِ
وَ الَّذِی أَرْدَی جُیُوشاً أَقْبَلُوا***یَطْلُبُونَ الْوِتْرَ فِی یَوْمِ حُنَیْنٍ
مَنْ لَهُ عَمٌّ کَعَمِّی جَعْفَرٍ***وَهَبَ اللَّهُ لَهُ أَجْنِحَتَیْنِ
جَدِّیَ الْمُرْسَلُ مِصْبَاحُ الْهُدَی***وَ أَبِی الْمُوفِی لَهُ بِالْبَیْعَتَیْنِ
بَطَلٌ قَرْمٌ هِزَبْرٌ ضَیْغَمٌ***مَاجِدٌ سَمِحٌ قَوِیُّ السَّاعِدَیْنِ
عُرْوَةُ الدِّینِ عَلِیٌّ ذَا کُمُ***صَاحِبُ الْحَوْضِ مُصَلِّی الْقِبْلَتَیْنِ
مَعَ رَسُولِ اللَّهِ سَبْعاً کَامِلًا***مَا عَلَی الْأَرْضِ مُصَلٍّ غَیْرَ ذَیْنِ
تَرَکَ الْأَوْثَانَ لَمْ یَسْجُدْ لَهَا***مَعَ قُرَیْشٍ مُذْ نَشَا طَرْفَةَ عَیْنٍ
وَ أَبِی کَانَ هِزَبْراً ضَیْغَماً***یَأْخُذُ الرُّمْحَ فَیَطْعَنُ طَعْنَتَیْنِ
کَتَمَشِّی الْأُسْدِ بَغْیاً فَسُقُوا***کَأْسَ حَتْفٍ مِنْ نَجِیعِ الْحَنْظَلَیْنِ (2).
کش، [رجال الکشی] جَبْرَئِیلُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَزِیدَ الْأَسَدِیِّ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ الزُّبَیْرِ قَالَ: مَرَّ مِیثَمٌ التَّمَّارُ عَلَی فَرَسٍ لَهُ فَاسْتَقْبَلَ حَبِیبَ بْنَ مُظَاهِرٍ الْأَسَدِیَّ عِنْدَ مَجْلِسِ بَنِی أَسَدٍ فَتَحَدَّثَا حَتَّی اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ فَرَسَیْهِمَا ثُمَّ قَالَ حَبِیبٌ لَکَأَنِّی بِشَیْخٍ أَصْلَعَ ضَخْمِ الْبَطْنِ یَبِیعُ الْبِطِّیخَ عِنْدَ دَارِ الرِّزْقِ قَدْ صُلِبَ فِی حُبِّ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّهِ علیهم السلام وَ یُبْقَرُ بَطْنُهُ عَلَی الْخَشَبَةِ
ص: 92
از بوی آن سیب بهره مند شود، باید در وقت سحر در صدد زیارت برآید! زیرا اگر با اخلاص باشد، از بوی آن برخوردار خواهد شد.(1)
روایت32.
مناقب ابن شهر آشوب: امام حسین علیه السّلام در موقع جهاد، اضافه بر اشعار قبلی، اشعار دیگری بر آنها اضافه کرد که مطلع آنها این است:
فاطمه زهرا مادر من است و پدرم وارث پیامبران و مولای جن و انس است
وقتی پهلوانان به میدان بدر و احد و حنین آمدند، آنان را آرد کرد
و برادر خیبر بود وقتی که با اهل آن جنگید، با شمشیر برّانی که دو لبه داشت
و او کسی است که سپاهی را که آمدند و در روز حنین خونخواهی می کردند، خوار و ذلیل کرد
چه کسی عمویی مانند عموی من جعفر دارد که خدا به او دو بال بخشید؟
جد من فرستاده شده خدا و چراغ هدایت است و پدرم کسی است که با دو بیعت به او وفادار ماند
پدرم پهلوان و آقا و شیر ژیان است و بزرگ و بخشنده و قوی ساعد بود
ریسمان دین علی این است که صاحب حوض کوثر و نمازگزارنده به سمت دو قبله است
که با رسول خدا هفت نماز کامل خواند و روی زمین نمازگزاری غیر از این دو نفر نبود
بتان را رها کرد و همراه با قریش از زمانی که رشد کرد، چشم به هم زدنی بر آنان سجده نکرد
و پدرم شیری ژیان بود و نیزه را می گرفت و دو تا دو تا ضربه می زد
مانند راه رفتن شیران راه می رفت و طلب مبارز می کرد، پس آن دشمنان جام مرگ را از خون دو حنظل می نوشیدند(2)
روایت33.
رجال کشی: فضیل بن زبیر می گوید: میثم تمار در حالی که بر اسب خود سوار بود، در آن جایی که بنی اسد جلوس کرده بودند به استقبال حبیب بن مظاهر اسدی آمد. آنان با یکدیگر سخن گفتند تا این که گردن های اسب ایشان محاذی یکدیگر قرار گرفت. سپس حبیب گفت: گویا شخص بزرگی را می نگرم که جلوی سرش مو ندارد و شکم بزرگی دارد و نزد دار الرزق خربزه می فروشد. گویا می بینم او را به جرم دوستی اهل بیت پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به دار زده اند و شکم او را با چوب پاره کرده اند!
ص: 92
فَقَالَ مِیثَمٌ وَ إِنِّی لَأَعْرِفُ رَجُلًا أَحْمَرَ لَهُ ضَفِیرَتَانِ یَخْرُجُ لِنُصْرَةِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهِ وَ یُقْتَلُ وَ یُجَالُ بِرَأْسِهِ بِالْکُوفَةِ ثُمَّ افْتَرَقَا فَقَالَ أَهْلُ الْمَجْلِسِ مَا رَأَیْنَا أَحَداً أَکْذَبَ مِنْ هَذَیْنِ قَالَ فَلَمْ یَفْتَرِقْ أَهْلُ الْمَجْلِسِ حَتَّی أَقْبَلَ رُشَیْدٌ الْهَجَرِیُّ فَطَلَبَهُمَا فَسَأَلَ أَهْلَ الْمَجْلِسِ عَنْهُمَا فَقَالُوا افْتَرَقَا وَ سَمِعْنَاهُمَا یَقُولَانِ کَذَا وَ کَذَا فَقَالَ رُشَیْدٌ رَحِمَ اللَّهُ مِیثَماً نَسِیَ وَ یُزَادُ فِی عَطَاءِ الَّذِی یَجِی ءُ بِالرَّأْسِ مِائَةُ دِرْهَمٍ ثُمَّ أَدْبَرَ فَقَالَ الْقَوْمُ هَذَا وَ اللَّهِ أَکْذَبُهُمْ فَقَالَ الْقَوْمُ وَ اللَّهِ مَا ذَهَبَتِ الْأَیَّامُ وَ اللَّیَالِی حَتَّی رَأَیْنَاهُ مَصْلُوباً عَلَی بَابِ دَارِ عَمْرِو بْنِ حُرَیْثٍ وَ جِی ءَ بِرَأْسِ حَبِیبِ بْنِ مُظَاهِرٍ وَ قَدْ قُتِلَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ رَأَیْنَا کُلَّ مَا قَالُوا وَ کَانَ حَبِیبٌ مِنَ السَّبْعِینَ الرِّجَالِ الَّذِینَ نَصَرُوا الْحُسَیْنَ علیه السلام وَ لَقُوا جِبَالَ الْحَدِیدِ وَ اسْتَقْبَلُوا الرِّمَاحَ بِصُدُورِهِمْ وَ السُّیُوفَ بِوُجُوهِهِمْ وَ هُمْ یُعْرَضُ عَلَیْهِمُ الْأَمَانُ وَ الْأَمْوَالُ فَیَأْبَوْنَ فَیَقُولُونَ لَا عُذْرَ لَنَا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ إِنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ وَ مِنَّا عَیْنٌ تَطْرِفُ حَتَّی قُتِلُوا حَوْلَهُ وَ لَقَدْ مَزَحَ حَبِیبُ بْنُ مُظَاهِرٍ الْأَسَدِیُّ فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ بْنُ حُصَیْنٍ الْهَمْدَانِیُّ وَ کَانَ یُقَالُ لَهُ سَیِّدُ الْقُرَّاءِ یَا أَخِی لَیْسَ هَذِهِ بِسَاعَةِ ضَحِکٍ قَالَ فَأَیُّ مَوْضِعٍ أَحَقُّ مِنْ هَذَا بِالسُّرُورِ وَ اللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا أَنْ تَمِیلَ عَلَیْنَا هَذِهِ الطَّغَامُ بِسُیُوفِهِمْ فَنُعَانِقَ الْحُورَ الْعِینَ.
قال الکشی هذه الکلمة مستخرجة من کتاب مفاخرة الکوفة و البصرة(1).
قوله اختلفت أعناق فرسیهما أی کانت تجی ء و تذهب و تتقدم و تتأخر کما هو شأن الفرس الذی یرید صاحبه أن یقف و هو یمتنع أو المعنی حاذی عنقاهما علی الخلاف و البقر الشق و الضفیرة العقیصة یقال ضفرت المرأة شعرها(2).
کا، [الکافی] عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ صَبَّاحٍ الْمُزَنِیِّ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ حَصِیرَةَ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ عُتَیْبَةَ قَالَ: لَقِیَ رَجُلٌ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام بِالثَّعْلَبِیَّةِ وَ هُوَ یُرِیدُ کَرْبَلَاءَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ
ص: 93
میثم در جواب حبیب گفت: من مردی را می شناسم که دو گیسوی بافته دارد. او برای نصرت پسر دختر پیغمبر خود خروج می کند. وی کشته می شود و سرش در کوفه جولان خواهد زد. آنها این بگفتند و از یکدیگر جدا شدند. اهل آن مجلس گفتند: ما دروغگوتر از این دو نفر ندیده بودیم!!
راوی می گوید: هنوز اهل مجلس پراکنده نشده بودند که رُشَید هَجَری آمد و ایشان را طلبید و از اهل مجلس سراغ ایشان را گرفت. آنان گفتند: ایشان از یکدیگر جدا شدند و ما شنیدیم چنین و چنان می گفتند. رشید گفت: خدا میثم را رحمت کند، او فراموش کرده بگوید: به آن کسی که سر حبیب را می برد، مبلغ صد درهم بیشتر عطا خواهد شد. وقتی رشید رفت، آن گروه گفتند: به خدا این شخص از همه دروغگوتر است! پس از این جریان آن گروه گفتند: به خدا قسم چند شب و روزی بیش نگذشت که دیدیم میثم تمار بر در خانه عمرو بن حریث بالای دار است!! و سر حبیب بن مظاهر را هم آوردند. آنچه را که آنان گفته بودند همان شد.
حبیب بن مظاهر از آن هفتاد نفری بود که امام حسین علیه السّلام را یاری کردند و کوه های آهن را دیدند و نیزه ها را به وسیله سینه های خود و شمشیرها را با صورت های خود استقبال نمودند. آنان همان افرادی بودند که امان و اموال بر آنان عرضه می شد، ولی نمی پذیرفتند و می گفتند: ما نزد پیغمبر خدا عذری نداریم اگر امام حسین علیه السّلام کشته شود و چشمی از ما باز باشد. آنان بالاخره در اطراف حسین علیه السّلام کشته شدند.
حبیب بن مظاهر اسدی مزاح می کرد و یزید بن حصین همدانی که او را سید الفقراء می گفتند، می گفت: ای برادر! اکنون وقت خنده نیست! حبیب می گفت: چه موضعی از این موضع برای مسرت سزاوارتر است؟ به خدا قسم چیزی مانع ما نیست، غیر از این که این گروه ستمکار ما را با شمشیرهای خود شهید کنند و بعدا ما با حورالعین معانقه نماییم.
کشی می گوید: این کلمه از کتاب مفاخره کوفه و بصره استخراج شده است.(1)
بیان
عبارت «اختلفت اعناق فرسیهما» یعنی اسب می آمد و می رفت و جلو می رفت و عقب می ماند، چنان چه این امر کار اسبی است که صاحبش می خواهد بایستد، ولی او امتناع می ورزد، یا معنا این است که گردن هایشان برخلاف هم به محاذات هم کشیده شده بود. و «بقر» به معنای شکاف است و «ضفیره» موی بافته شده را گویند و گفته می شود: زن موی خود را بافت.
روایت34.
کافی: مردی که اراده کربلا را داشت، در ثعلبیه با امام حسین علیه السّلام ملاقات و پس از ورود به آن حضرت
ص: 93
فَسَلَّمَ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ علیه السلام مِنْ أَیِّ الْبِلَادِ أَنْتَ قَالَ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ یَا أَخَا أَهْلِ الْکُوفَةِ لَوْ لَقِیتُکَ بِالْمَدِینَةِ لَأَرَیْتُکَ أَثَرَ جَبْرَئِیلَ علیه السلام مِنْ دَارِنَا وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْیِ عَلَی جَدِّی یَا أَخَا أَهْلِ الْکُوفَةِ أَ فَمُسْتَقَی النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا هَذَا مَا لَا یَکُونُ (1).
کا، [الکافی] الْعِدَّةُ عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ صَفْوَانَ عَنْ یُوسُفَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: أُصِیبَ الْحُسَیْنُ وَ عَلَیْهِ جُبَّةُ خَزٍّ.
کا، [الکافی] أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ عَلَیْهِ جُبَّةُ خَزٍّ دَکْنَاءُ فَوَجَدُوا فِیهَا ثَلَاثَةً وَ سِتِّینَ مِنْ بَیْنِ ضَرْبَةٍ بِسَیْفٍ أَوْ طَعْنَةٍ بِرُمْحٍ أَوْ رَمْیَةٍ بِسَهْمٍ (2).
کا، [الکافی] الْعِدَّةُ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَمِّهِ یَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ هُوَ مُخْتَضِبٌ بِالْوَسِمَةِ(3).
کا، [الکافی] الْعِدَّةُ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ یُونُسَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْخِضَابِ بِالْوَسِمَةِ فَقَالَ لَا بَأْسَ قَدْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ هُوَ مُخْتَضِبٌ بِالْوَسِمَةِ.
کا، [الکافی] الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْهَاشِمِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ عِیسَی أَخُوهُ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا علیه السلام عَنْ صَوْمِ عَاشُورَاءَ وَ مَا یَقُولُ النَّاسُ فِیهِ فَقَالَ عَنْ صَوْمِ ابْنِ مَرْجَانَةَ تَسْأَلُنِی ذَلِکَ یَوْمٌ صَامَهُ الْأَدْعِیَاءُ مِنْ آلِ زِیَادٍ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ هُوَ یَوْمٌ یَتَشَاءَمُ بِهِ آلُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ یَتَشَاءَمُ بِهِ أَهْلُ الْإِسْلَامِ وَ الْیَوْمُ الَّذِی یَتَشَاءَمُ بِهِ أَهْلُ الْإِسْلَامِ لَا یُصَامُ وَ لَا یُتَبَرَّکُ بِهِ وَ یَوْمُ الْإِثْنَیْنِ یَوْمُ نَحْسٍ قَبَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ
ص: 94
سلام کرد. امام حسین علیه السّلام به وی فرمود: از مردم کجایی؟ گفت: اهل کوفه هستم. فرمود: ای برادر کوفی! اگر من در مدینه با تو ملاقات می کردم، جای جبرئیل را در خانه خود که برای جدم رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم وحی می آورد به تو نشان می دادم. ای برادر کوفی! آیا می شود مردم از چشمه علم ما سیراب شوند و خود ما جاهل باشیم؟ ابدا این مطلب چنین نیست.(1)
روایت35.
کافی: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: امام حسین علیه السّلام در موقع شهادت جبه خز پوشیده بود.
روایت36.
کافی: امام باقر علیه السّلام فرمود: حسین بن علی علیهما السّلام در حالی به شهادت رسید که جبه خزی که به قرمزی و سیاهی می زد به تن داشت که در آن جای شصت و سه ضربه شمشیر یا نیزه یا تیر بود.(2)
روایت37.
کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: حسین علیه السّلام در حالی که با وسمه خضاب کرده بود، به شهادت رسید .
روایت38.
کافی: حضرمی می گوید: از امام صادق علیه السّلام در خصوص خضاب با وسمه پرسیدم، فرمود: اشکال ندارد. حسین علیه السّلام در حالی که با وسمه خضاب کرده بود، به شهادت رسید.(3)
روایت39.
کافی: جعفر بن عیسی می گوید: من از حضرت رضا علیه السّلام راجع به روزه گرفتن روز عاشورا و آنچه را که مردم درباره آن می گویند جویا شدم. فرمود: راجع به روزه گرفتن پسر مرجانه از من جویا می شوی؟ عاشورا روزی است که زنازادگان آل زیاد آن را برای این روزه گرفتند که امام حسین علیه السّلام را کشته بودند. عاشورا روزی است که آل محمّد آن را شوم می دانند و نباید روزه گرفت و به آن تبرک جست. روز دوشنبه روزی نحسی است که خدا در آن پیامبر خود صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را قبض روح کرد.
ص: 94
فِیهِ نَبِیَّهُ وَ مَا أُصِیبَ آلُ مُحَمَّدٍ إِلَّا فِی یَوْمِ الْإِثْنَیْنِ فَتَشَاءَمْنَا بِهِ وَ تَتَبَرَّکُ بِهِ عَدُوُّنَا وَ یَوْمُ عَاشُورَاءَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ تَبَرَّکَ بِهِ ابْنُ مَرْجَانَةَ وَ تَشَاءَمَ بِهِ آلُ مُحَمَّدٍ فَمَنْ صَامَهُمَا أَوْ تَبَرَّکَ بِهِمَا لَقِیَ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مَمْسُوخَ الْقَلْبِ وَ کَانَ مَحْشَرُهُ مَعَ الَّذِینَ سَنُّوا صَوْمَهُمَا وَ التَّبَرُّکَ بِهِمَا.
کا، [الکافی] عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ صَوْمِ تَاسُوعَا وَ عَاشُورَاءَ مِنْ شَهْرِ الْمُحَرَّمِ فَقَالَ تَاسُوعَا یَوْمٌ حُوصِرَ فِیهِ الْحُسَیْنُ وَ أَصْحَابُهُ بِکَرْبَلَاءَ وَ اجْتَمَعَ عَلَیْهِ خَیْلُ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَیْهِ وَ فَرِحَ ابْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ الْخَیْلِ وَ کَثْرَتِهَا وَ اسْتَضْعَفُوا فِیهِ الْحُسَیْنَ علیه السلام وَ أَصْحَابَهُ وَ أَیْقَنُوا أَنَّهُ لَا یَأْتِی الْحُسَیْنَ نَاصِرٌ وَ لَا یُمِدُّهُ أَهْلُ الْعِرَاقِ بِأَبِی الْمُسْتَضْعَفَ الْغَرِیبَ ثُمَّ قَالَ وَ أَمَّا یَوْمُ عَاشُورَاءَ فَیَوْمٌ أُصِیبَ فِیهِ الْحُسَیْنُ علیه السلام صَرِیعاً بَیْنَ أَصْحَابِهِ وَ أَصْحَابُهُ حَوْلَهُ صَرْعَی عُرَاةً أَ فَصَوْمٌ یَکُونُ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ کَلَّا وَ رَبِّ الْبَیْتِ الْحَرَامِ مَا هُوَ یَوْمَ صَوْمٍ وَ مَا هُوَ إِلَّا یَوْمُ حُزْنٍ وَ مُصِیبَةٍ دَخَلَتْ عَلَی أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ یَوْمُ فَرَحٍ وَ سُرُورٍ لِابْنِ مَرْجَانَةَ وَ آلِ زِیَادٍ وَ أَهْلِ الشَّامِ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ عَلَی ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ ذَلِکَ یَوْمٌ بَکَتْ جَمِیعُ بِقَاعِ الْأَرْضِ خَلَا بُقْعَةِ الشَّامِ فَمَنْ صَامَهُ أَوْ تَبَرَّکَ بِهِ حَشَرَهُ اللَّهُ مَعَ آلِ زِیَادٍ مَمْسُوخَ الْقَلْبِ مَسْخُوطاً عَلَیْهِ وَ مَنِ اذَّخَرَ إِلَی مَنْزِلِهِ ذَخِیرَةً أَعْقَبَهُ اللَّهُ تَعَالَی نِفَاقاً فِی قَلْبِهِ إِلَی یَوْمِ یَلْقَاهُ وَ انْتَزَعَ الْبَرَکَةَ عَنْهُ وَ عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ وُلْدِهِ وَ شَارَکَهُ الشَّیْطَانُ فِی جَمِیعِ ذَلِکَ (1).
ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَهْبَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حُبَیْشٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی غُنْدَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ صَوْمِ یَوْمِ عَاشُورَاءَ فَقَالَ ذَاکَ یَوْمُ قَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَإِنْ کُنْتَ شَامِتاً فَصُمْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ آلَ أُمَیَّةَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ عَلَی قَتْلِ الْحُسَیْنِ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ
ص: 95
آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله دچار مصیبت نشدند مگر در روز دوشنبه. لذا ما آن را شوم می دانیم. ولی دشمنان ما به آن تبرک می جویند. روز عاشورا که امام حسین علیه السّلام در آن کشته شد، پسر مرجانه به آن تبرک می جوید، ولی آل محمد آن را شوم می دانند. کسی که این دو روز (یعنی دوشنبه و عاشورا) را روزه بگیرد یا به آنها تبرک بجوید، خدا را در حالی ملاقات می کند که قلبش مسخ شده باشد، و با افرادی محشور می شود که روزه گرفتن و تبرک به این دو روز را سنت قرار دادند.
روایت40.
کافی: عبدالملک می گوید: از امام جعفر صادق علیه السّلام راجع به روزه گرفتن روز تاسوعا و عاشورای محرم جویا شدم. فرمود: تاسوعا روزی است که امام حسین علیه السّلام و یارانش در کربلا محاصره شدند و اهل شام در اطراف آنان اجتماع نمودند. ابن مرجانه و ابن سعد از کثرت لشکر خود خوشحال شدند و امام حسین علیه السّلام و یاران او را در آن روز ضعیف شمردند و یقین کردند که برای حسین علیه السّلام یاوری نخواهد آمد و اهل عراق آن حضرت را امداد نخواهند کرد. پدرم به فدای آن حسینی که ضعیف شمرده شد و غریب بود! سپس امام علیه السّلام فرمود: اما روز عاشورا، این روزی است که امام حسین علیه السّلام دچار مصیبت شد و در میان یاران خود افتاد و اصحاب آن حضرت هم با اجساد برهنه در اطراف آن بزرگوار افتادند. آیا یک چنین روزی را می توان روزه گرفت؟ نه به خدای بیت الحرام یعنی کعبه! این روز، روز روزه گرفتن نیست. بلکه روز حزن و مصیبت است که دامنگیر اهل آسمان و زمین و جمیع مؤمنین شده است. روز عاشورا برای ابن مرجانه و آل زیاد و اهل شام روز فرح و سرور است. خشم خدا بر آنان و ذریاتشان باد. عاشورا همان روزی است که جمیع بقعه های زمین گریان شدند غیر از بقعه شام. کسی که این روز را روزه بگیرد یا به آن تبرک بجوید، خدا او را در حالی با آل زیاد محشور می کند که قلبش مسخ شده باشد و مورد سخط خدا قرار گرفته باشد. کسی که در این روز چیزی را ببرد و در منزل خود ذخیره کند، خدا نفاقی را دچار قلبش می کند تا آن روزی که او را ملاقات نماید و برکت را از او و اهل بیت و فرزندانش خواهد گرفت و شیطان را با او در کلیه آنها شریک قرار می دهد.(1)
روایت41.
امالی شیخ طوسی: ابی غندر می گوید: از امام جعفر صادق علیه السّلام راجع به روزه گرفتن روز عاشورا جویا شدم. فرمود: روز عاشورا روز قتل امام حسین علیه السّلام است. اگر می خواهی به حسین علیه السّلام شماتت کنی در روز عاشورا روزه بگیر.
سپس فرمود: بنی امیه لعنة اللَّه علیهم و آن افرادی از اهل شام که آنان را در قتل حسین علیه السّلام اعانت نمودند،
ص: 95
نَذَرُوا نَذْراً إِنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ سَلِمَ مَنْ خَرَجَ إِلَی الْحُسَیْنِ وَ صَارَتِ الْخِلَافَةُ فِی آلِ أَبِی سُفْیَانَ أَنْ یَتَّخِذُوا ذَلِکَ الْیَوْمَ عِیداً لَهُمْ یَصُومُونَ فِیهِ شُکْراً فَصَارَتْ فِی آلِ أَبِی سُفْیَانَ سُنَّةً إِلَی الْیَوْمِ فِی النَّاسِ وَ اقْتَدَی بِهِمُ النَّاسُ جَمِیعاً لِذَلِکَ فَلِذَلِکَ یَصُومُونَهُ وَ یُدْخِلُونَ عَلَی عِیَالاتِهِمْ وَ أَهَالِیهِمُ الْفَرَحَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ الْخَبَرَ(1).
کا، [الکافی] الْعِدَّةُ عَنْ سَهْلٍ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ أَوْ غَیْرِهِ عَنْ سُلَیْمَانَ کَاتِبِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَیْسٍ شَرِکَ فِی دَمِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ ابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ علیه السلام وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِکَ فِی دَمِ الْحُسَیْنِ علیه السلام(2).
قال السید رحمه الله فی کتاب تنزیه الأنبیاء فإن قیل ما العذر فی خروجه صلوات الله علیه من مکة بأهله و عیاله إلی الکوفة و المستولی علیها أعداؤه و المتأمر فیها من قبل یزید اللعین یتسلط الأمر و النهی (3)
و قد رأی صنع أهل الکوفة بأبیه و أخیه صلوات الله علیهما و أنهم غادرون خوانون و کیف خالف ظنه ظن جمیع نصحائه فی الخروج و ابن عباس رحمه الله یشیر بالعدول عن الخروج و یقطع علی العطب فیه و ابن عمر لما ودعه علیه السلام یقول له أستودعک الله من قتیل إلی غیر ذلک ممن تکلم فی هذا الباب.
ثم لما علم بقتل مسلم بن عقیل و قد أنفذه رائدا له کیف لم یرجع و یعلم الغرور من القوم و یفطن بالحیلة و المکیدة ثم کیف استجاز أن یحارب بنفر قلیل لجموع عظیمة خلفها مواد لها کثیرة ثم لما عرض علیه ابن زیاد الأمان و أن یبایع یزید کیف لم یستجب حقنا لدمه و دماء من معه من أهله و شیعته و موالیه و لم ألقی بیده إلی التهلکة و بدون هذا الخوف سلم أخوه الحسن علیه السلام الأمر إلی معاویة فکیف یجمع بین فعلیهما فی الصحة.
ص: 96
نذر کردند که اگر حسین کشته شود و اشخاصی که از آنان بر حسین علیه السّلام خروج کرده اند سالم بمانند و مقام خلافت نصیب آل ابی سفیان شود، روز عاشورا را برای خود عید قرار دهند و آن روز را برای شکرگزاری روزه بگیرند. لذا این موضوع تا امروز بین مردم سنت و معمول شد و مردم عموما به آنان اقتدا کردند. بدین علت است که روز عاشورا را روزه می گیرند و در این روز اهل و عیال خود را مسرور می کنند... تا آخر خبر.(1)
روایت42.
کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: اشعث بن قیس در ریختن خون امیرالمؤمنین شرکت داشت. دخترش جعده امام حسن علیه السّلام را مسموم کرد. پسرش محمد در ریختن خون امام حسین علیه السّلام سهیم بود.(2)
پیوست
سید مرتضی در کتاب تنزیه الأنبیاء می نویسد: اگر گفته شود علت این که امام حسین علیه السّلام با اهل و عیال خود از مکه معظمه به طرف عراق خارج شد چیست؟ این در حالی است که دشمنان آن حضرت بر کوفه مستولی بودند و آن کسی که از طرف یزید در آنجا مأموریت داشت بر امر و نهی مسلط بود؛ از طرفی هم امام حسین علیه السّلام دید که مردم کوفه با پدر و برادرش چه بی وفایی ها کردند، زیرا آنان پیمان شکن و خیانتکار بودند. چگونه مظنه امام حسین علیه السّلام با مظنه کلیه افرادی که آن حضرت را از خروج مانع شدند مخالف بود؟ در حالی که ابن عباس به آن حضرت اشاره کرد که از خارج شدن صرفنظر نماید و در آن سفر قطع به هلاکت داشت. نیز ابن عمر در آن موقعی که با امام حسین علیه السّلام وداع کرد گفت: من تو را که کشته می شوی به خدا می سپارم. الی غیر ذلک از افرادی که در این باره سخن گفتند.
سپس هنگامی که از قتل مسلم بن عقیل که او را به عنوان دیدبان خویشتن فرستاده بود آگاه شد، پس چرا باز نگشت؟ در صورتی که از فریب آن گروه آگاه بود و حیله و مکر آنان را استنباط می کرد. با صرفنظر کردن از این، چگونه جایز می دانست با آن عده قلیلی که داشت با جمعیت های زیادی که پشتیبان های فراوانی داشتند بجنگند؟ از این گذشته پس موقعی که ابن زیاد امان را به آن حضرت عرضه کرد و گفت: بیا با یزید بیعت کن، چرا قبول نکرد تا بدین وسیله خون خود و خون اهل بیت و شیعیان و دوستان خود را که با او بودند حفظ نماید؟ چرا خود را به دست خود دچار هلاکت نمود، در صورتی که برادرش امام حسن علیه السّلام بدون خوف مقام خلافت را به معاویه تسلیم نمود؟ چگونه می توان بین عمل ایشان را توافق داد؟
ص: 96
الجواب قلنا قد علمنا أن الإمام متی غلب علی ظنه أنه یصل إلی حقه و القیام بما فوض إلیه بضرب من الفعل وجب علیه ذلک و إن کان فیه ضرب من المشقة یتحمل مثلها و سیدنا أبو عبد الله علیه السلام لم یسر طالبا الکوفة إلا بعد توثق من القوم و عهود و عقود و بعد أن کاتبوه علیه السلام طائعین غیر مکرهین و مبتدئین غیر مجیبین و قد کانت المکاتبة من وجوه أهل الکوفة و أشرافها و قرائها تقدمت إلیه فی أیام معاویة و بعد الصلح الواقع بینه و بین الحسن علیه السلام فدفعهم و قال فی الجواب ما وجب ثم کاتبوه بعد وفاة الحسن علیه السلام و معاویة باق فوعدهم و مناهم و کانت أیام معاویة صعبة لا یطمع فی مثلها.
فلما مضی معاویة و أعادوا المکاتبة و بذلوا الطاعة و کرروا الطلب و الرغبة و رأی علیه السلام من قوتهم علی ما کان یلیهم فی الحال من قبل یزید و تسلطهم علیه و ضعفه عنهم ما قوی فی ظنه أن المسیر هو الواجب تعین علیه ما فعله من الاجتهاد و التسبب و لم یکن فی حسبانه علیه السلام أن القوم یغدر بعضهم و یضعف أهل الحق عن نصرته و یتفق ما اتفق من الأمور الغریبة فإن مسلم بن عقیل لما دخل الکوفة أخذ البیعة علی أکثر أهلها.
و لما وردها عبید الله بن زیاد و قد سمع بخبر مسلم و دخوله الکوفة و حصوله فی دار هانئ بن عروة المرادی علی ما شرح فی السیرة و حصل شریک بن الأعور بها جاء ابن زیاد عائدا و قد کان شریک وافق مسلم بن عقیل علی قتل ابن زیاد عند حضوره لعیادة شریک و أمکنه ذلک و تیسر له فما فعل و اعتذر بعد فوت الأمر إلی شریک بأن ذلک فتک و
أن النبی صلی الله علیه و آله قال: إن الإیمان قید الفتک (1).
و لو کان فعل مسلم من قتل ابن زیاد ما تمکن منه و وافقه شریک علیه لبطل الأمر و دخل الحسین علیه السلام الکوفة غیر مدافع عنها و حسر کل أحد قناعه فی نصرته و اجتمع له من کان فی قلبه نصرته و ظاهره مع أعدائه.
و قد کان مسلم بن عقیل أیضا لما حبس ابن زیاد هانئا سار إلیه فی جماعة من
ص: 97
جواب: ما می گوییم می دانیم که هر گاه مظنه امام غلبه پیدا کند که اگر به هر نحوی قیام کند به حق خود می رسد، واجب است که قیام نماید، ولو این که دچار مشقتی شود که بتواند آن را تحمل نماید. آقای ما امام حسین علیه السّلام متوجه کوفه نشد، مگر بعد از این که وثوق و اطمینانی و عهد و پیمانی از آن مردم برایش حاصل شد. آن حضرت وقتی به طرف کوفه حرکت کرد که آنان مکاتبه کردند که ما مطیع تو هستیم و از آمدن تو کراهتی نداریم، و آنان بودند که ابتدا به نامه نگاری کردند. آن مکاتبه ها از بزرگان و اشراف و قرای اهل کوفه بودند که در ایام معاویه و بعد از صلح امام حسن علیه السّلام با معاویه برای امام حسین علیه السّلام ارسال شده بود، ولی آن حضرت نپذیرفت و در جواب فرمود: واجب نیست. سپس بعد از وفات امام حسن علیه السّلام که معاویه باقی بود، راجع به این موضوع با آن حضرت مکاتبه کردند. آن بزرگوار به آنان وعده داد و ایشان را امیدوار کرد. ولی در ایام معاویه یک چنین عملی دشوار بود و نمی شد که به آن طمع کرد.
هنگامی که معاویه درگذشت و کوفیان مکاتبه را برای آن حضرت اعاده کردند و اظهار اطاعت و رغبت نمودند و امام حسین علیه السّلام دید که آنان بر والی یزید مسلط هستند و او ضعیف شده است، مظنه قوی پیدا کرد که رفتن به سوی آنان واجب و لازم است که برای فعالیت برود. آن حضرت این حساب را نمی کرد که شاید بعضی از مردم بی وفایی کنند و اهل حق از یاری نمودن او ناتوان گردند و آن امور غریبه اتفاق بیفتد، زیرا هنگامی که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد، از اکثر اهل آن بیعت گرفت.
موقعی که ابن زیاد وارد کوفه گردید و با خبر شد که حضرت مسلم داخل کوفه و وارد خانه هانی بن عروه مرادی شده - چنان که در تواریخ مسطور است - و نیز دریافت که شریک بن اعور داخل خانه هانی گردیده است، ابن زیاد برای عیادت وی آمد. شریک با مسلم موافقت کرده بود که هر گاه ابن زیاد برای عیادت شریک بیاید، حضرت مسلم ابن زیاد را بکشد. شریک وسایل کشتن ابن زیاد را برای مسلم ممکن و میسر کرده بود. ولی حضرت مسلم عذر آورد به این که کسی را به ناگاه کشتن روش جوانمردان نیست، زیرا پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: «ایمان مانع می شود از این که انسان کسی را به طور ناگهانی بکشد.» اگر حضرت مسلم ابن زیاد را می کشت و شریک با او موافق می گردید، قدرت دشمنان حسین علیه السّلام باطل و نابود می شد و امام حسین علیه السّلام بدون هیچ گونه دفاعی وارد کوفه می گردید و هر کسی برای یاری امام حسین علیه السّلام پرده از روی کار بر می داشت و هر کسی که قلبا می خواست حسین علیه السّلام را یاری کند، به آن حضرت می پیوست و او را در مقابل دشمنان تقویت می نمود.
در آن هنگامی که ابن زیاد، هانی را زندانی کرده بود، حضرت مسلم با گروهی از
ص: 97
أهل الکوفة حتی حضره فی قصره و أخذ بکظمه و أغلق ابن زیاد الأبواب دونه خوفا و جبنا حتی بث الناس فی کل وجه یرغبون الناس و یرهبونهم و یخذلونهم عن نصرة ابن عقیل فتقاعدوا و تفرق أکثرهم حتی أمسی فی شرذمة و انصرف و کان من أمره ما کان.
و إنما أردنا بذکر هذه الجملة أن أسباب الظفر بالأعداء کانت لائحة متوجهة و أن الاتفاق السیئ عکس الأمر إلی ما یروون من صبره و استسلامه و قلة ناصره علی الرجوع إلی الحق دینا أو حمیة فقد فعل ذلک نفر منهم حتی قتلوا بین یدیه علیه السلام شهداء و مثل هذا یطمع فیه و یتوقع فی أحوال الشدة. فأما الجمع بین فعله و فعل أخیه الحسن علیه السلام فواضح صحیح لأن أخاه سلم کفا للفتنة و خوفا علی نفسه و أهله و شیعته و إحساسا بالغدر من أصحابه و هذا علیه السلام لما قوی فی ظنه النصرة ممن کاتبه و وثق له و رأی من أسباب قوة نصار الحق و ضعف نصار الباطل ما وجب معه علیه الطلب و الخروج فلما انعکس ذلک و ظهرت أمارات الغدر فیه و سوء الاتفاق رام الرجوع و المکافة و التسلیم کما فعل أخوه علیه السلام فمنع من ذلک و حیل بینه و بینه فالحالان متفقان إلا أن التسلیم و المکافة عند ظهور أسباب الخوف لم یقبلا منه علیه السلام و لم یجب إلی الموادعة و طلبت نفسه علیه السلام فمنع منها بجهده حتی مضی کریما إلی جنة الله تعالی و رضوانه و هذا واضح لمتأمله انتهی.
أقول: قد مضی فی کتاب الإمامة و کتاب الفتن أخبار کثیرة دالة علی أن کلا منهم علیه السلام کان مأمورا بأمور خاصة مکتوبة فی الصحف السماویة النازلة علی الرسول صلی الله علیه و آله فهم کانوا یعملون بها و لا ینبغی قیاس الأحکام المتعلقة بهم علی أحکامنا و بعد الاطلاع علی أحوال الأنبیاء علیهم السلام و إن کثیرا منهم کانوا یبعثون فرادی علی ألوف من الکفرة و یسبون آلهتهم و یدعونهم إلی دینهم و لا یبالون بما ینالهم من المکاره و الضرب و الحبس و القتل و الإلقاء فی النار و غیر ذلک لا ینبغی الاعتراض علی أئمة الدین فی أمثال ذلک مع أنه بعد ثبوت عصمتهم بالبراهین
ص: 98
اهل کوفه متوجه ابن زیاد شد و قصر او را محاصره کرد. ابن زیاد درهای قصر را از خوف به روی مسلم بست. بعدا گروهی را در میان مردم فرستاد تا مردم را به یزید راغب کنند و در عین حال بترسانند و ایشان را از یاری مسلم بن عقیل برکنار نمایند. اکثر مردم متقاعد شدند، تا این که مسلم روز را با گروه قلیلی شب کرد و کار آن بزرگوار رسید به آنجا که رسید.
منظور ما از ذکر این جمله این بود که اسباب پیروزی بر دشمنان معلوم است (یعنی باید یار و یاور باشد تا انسان بتواند به طور عادی بر دشمن غالب شود)، ولی قضیه امام حسین علیه السّلام بر عکس اتفاق افتاد، تا این که آن همه صبر کرد و با کمی ناصر به حق، چه حق دینی و چه حمایتی، رجوع کرد. گروهی از یاران آن حضرت این عمل را انجام دادند تا این که در مقابلش شهید شدند. به نظیر این گونه پیشامد می توان طمع کرد و در موقع ناچاری انتظار آن را برد (یعنی موقعی که انسان دچار یک چنین پیشامدهایی بشود، چاره ای جز از دست دادن جان ندارد. و نمی توان گفت که انسان در یک چنین مواقعی، خود را دچار هلاکت نموده است).
اما توافق دادن بین عمل امام حسین علیه السّلام و عملی که برادرش امام حسن علیه السّلام انجام داد: این توافق واضح و صریح است، زیرا امام حسن علیه السّلام برای این تسلیم شد که از فتنه و آشوب و ریختن خون اهل بیت جلوگیری نماید. از طرفی هم احساس بی وفایی را از یاران خود می کرد. امام حسین علیه السّلام هم وقتی مظنه قوی پیدا کرد، آن افرادی که برایش نوشتند و اطمینان دادند ما تو را یاری می کنیم و آن حضرت یاران حق را قوی و یاران باطل را ضعیف دید، بر خود لازم دانست که برای حق قیام و خروج کند. هنگامی که آن بزرگوار قضیه را بر عکس دید و نمونه های بی وفایی و سوء اتفاق را مشاهده کرد، تصمیم گرفت از جنگ خودداری نماید و تسلیم شود، همان طور که برادرش حسن علیه السّلام تسلیم شد، ولی ممنوع شدن بین آن بزرگوار و این منظور حائل قرار گرفت. پس بنابراین حال امام حسن و امام حسین علیهما السّلام متفق بود. تفاوتی که وجود داشت این بود که در موقع ظهور علائم خوف، تسلیم و خودداری نمودن را از آن بزرگوار قبول نکردند و صلح و سازش را از او نپذیرفتند. آنان خواستند خون آن حضرت را بریزند و آن بزرگ مرد هم جهاد کرد تا این که با یک دنیا بزرگواری شهید شد و داخل بهشت گردید. این موضوع برای شخصی که دقت کند واضح است. (پایان کلام سید مرتضی)
مؤلف: در کتاب امامت و فتن اخبار فراوانی گذشت که هر یک از امامان علیهم السّلام مأموریت خاصی داشتند که در نامه های آسمانی که بر حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله نازل شدند، مرقوم بود و ایشان طبق آن مأموریت ها رفتار می کردند. وظایف و دستوراتی را که امامان داشتند نمی توان به وظیفه های ما قیاس کرد. بعد از اطلاع از احوال پیامبران علیهم السّلام که اکثر آنان به تنهایی بر هزاران افراد کافر مبعوث می شدند، خدایان آنان را تکذیب می کردند، آنان را به دین خود دعوت می نمودند. از مضروب شدن و زندانی شدن و کشته شدن و در آتش افتادن آنان و غیر ذلک، جا ندارد که به امامان دین و مذهب در این گونه امور اعتراض کرد. از طرفی هم معصوم بودن آنان با دلیل و برهان ها
ص: 98
و النصوص المتواترة لا مجال للاعتراض علیهم بل یجب التسلیم لهم فی کل ما یصدر عنهم.
علی أنک لو تأملت حق التأمل علمت أنه علیه السلام فدی نفسه المقدسة دین جده و لم یتزلزل أرکان دول بنی أمیة إلا بعد شهادته و لم یظهر للناس کفرهم و ضلالتهم إلا عند فوزه بسعادته و لو کان علیه السلام یسالمهم و یوادعهم کان یقوی سلطانهم و یشتبه علی الناس أمرهم فیعود بعد حین أعلام الدین طامسة و آثار الهدایة مندرسة مع أنه قد ظهر لک من الأخبار السابقة أنه علیه السلام هرب من المدینة خوفا من القتل إلی مکة و کذا خرج من مکة بعد ما غلب علی ظنه أنهم یریدون غیلته و قتله حتی لم یتیسر له فداه نفسی و أبی
و أمی و ولدی أن یتم حجة فتحلل و خرج مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ و قد کانوا لعنهم الله ضیقوا علیه جمیع الأقطار و لم یترکوا له موضعا للفرار.
و لقد رأیت فی بعض الکتب المعتبرة(1)
أن یزید أنفذ عمرو بن سعید بن العاص فی عسکر عظیم و ولاه أمر الموسم و أمره علی الحاج کلهم و کان قد أوصاه بقبض الحسین علیه السلام سرا و إن لم یتمکن منه بقتله غیلة ثم إنه دس مع الحاج فی تلک السنة ثلاثین رجلا من شیاطین بنی أمیة و أمرهم بقتل الحسین علیه السلام علی أی حال اتفق فلما علم الحسین علیه السلام بذلک حل من إحرام الحج و جعلها عمرة مفردة.
وَ قَدْ رُوِیَ بِأَسَانِیدَ: أَنَّهُ لَمَّا مَنَعَهُ علیه السلام مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ عَنِ الْخُرُوجِ إِلَی الْکُوفَةِ قَالَ وَ اللَّهِ یَا أَخِی لَوْ کُنْتُ فِی جُحْرِ هَامَّةٍ مِنْ هَوَامِّ الْأَرْضِ- لَاسْتَخْرَجُونِی مِنْهُ حَتَّی یَقْتُلُونِّی.
بل الظاهر أنه صلوات الله علیه لو کان یسالمهم و یبایعهم لا یترکونه لشدة عداوتهم و کثرة وقاحتهم بل کانوا یغتالونه بکل حیلة و یدفعونه بکل وسیلة و إنما کانوا یعرضون البیعة علیه أولا لعلمهم بأنه لا یوافقهم فی ذلک أ لا تری
ص: 99
و اخبار متواتر ثابت شده است و مجال اعتراض بر آنان باقی نمی گذارد، بلکه باید درباره هر عملی که انجام می دهند، تسلیم آنان بود.
علاوه بر آنچه که گفته شد، اگر آن طور که باید و شاید تأمل کنی، خواهی دانست که امام حسین علیه السّلام جان خود را فدای دین جد خود کرد. پایه های دول بنی امیه متزلزل نشد مگر بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام. کفر و گمراهی بنی امیه ثابت نشد مگر بعد از شهید شدن امام حسین علیه السّلام، اگر آن بزرگ مرد با بنی امیه صلح و سازش می کرد، سلطنت آنان را تقویت می نمود و مردم راجع به کفر بنی امیه دچار اشتباه می شدند. در نتیجه بعد از مدتی پرچم های دین محو و آثار آن مندرس می گردید. اضافه بر این ها از اخبار گذشته ثابت شد که امام حسین علیه السّلام از خوف شهید شدن متوجه مکه گردید. نیز از خوف قتل از مکه خارج شد، چون که گمان قوی داشت می خواهند او را به طور ناگهانی بکشند. جان خودم و پدر و مادر و فرزندانم به فدایش باد! حتی برایش مقدور نشد که حج خود را تمام کند. لذا از لباس احرام بیرون آمد و از مکه با خوف خارج گردید. بنی امیه لعنهم اللَّه کلیه اقطار را بر آن حضرت تنگ کرده بودند و موضعی را برای فرار کردن آن بزرگوار نگذاشته بودند.
در بعضی از کتب معتبره دیدم که یزید عمرو بن سعید بن عاص را با لشکر بزرگی در موقع حج متصدی امر حج کرد و او را امیر الامراء کلیه حجاج قرار داد. یزید به عمرو بن سعید دستور داده بود: اگر نتوانست آن حضرت را به ناگهانی شهید کند، امام حسین علیه السّلام را مخفیانه بگیرد. سپس از طرفی هم تعداد سی نفر از بنی امیه را در آن سال به عنوان جاسوس فرستاد و ایشان را به قتل امام حسین علیه السّلام مأمور کرد و گفت: به هر نحوی که بشود آن حضرت را بکشید. وقتی امام حسین علیه السّلام از این جریان آگاه شد، از لباس احرام حج خارج شد و حج خود را به عمره مفرده تبدیل کرد.
به اسنادی روایت شده که وقتی محمّد بن حنفیه مانع شد که امام حسین علیه السّلام متوجه کوفه شود، آن حضرت در جوابش فرمود: ای برادر! به خدا قسم اگر من در سوراخ جانوران زمین هم باشم اینان مرا خارج می کنند و می کشند.
بلکه می توان گفت که اگر امام حسین علیه السّلام با بنی امیه صلح و بیعت هم می کرد، او را به دلیل شدت دشمنی و وقاحتی که داشتند رها نمی کردند. بلکه به هر مکر و حیله ای که بود، او را به طور ناگهانی نابود می کردند. و به هر نحوی که بود در مقابلش دفاع می نمودند. در ابتدای امر بیعت را به این جهت به آن حضرت عرضه کردند که می دانستند او بیعت نخواهد کرد. آیا نمی بینی که
ص: 99
إلی مروان لعنه الله کیف کان یشیر علی والی المدینة بقتله قبل عرض البیعة علیه و کان عبید الله بن زیاد علیه لعائن الله إلی یوم التناد یقول اعرضوا علیه فلینزل علی أمرنا ثم نری فیه رأینا أ لا تری کیف أمنوا مسلما ثم قتلوه.
فأما معاویة فإنه مع شدة عداوته و بغضه لأهل البیت علیهم السلام کان ذا دهاء و نکراء حزم و کان یعلم أن قتلهم علانیة یوجب رجوع الناس عنه و ذهاب ملکه و خروج الناس علیه فکان یداریهم ظاهرا علی أی حال و لذا صالحه الحسن علیه السلام و لم یتعرض له الحسین و لذلک کان یوصی ولده اللعین بعدم التعرض للحسین علیه السلام لأنه کان یعلم أن ذلک یصیر سببا لذهاب دولته.
اللهم العن کل من ظلم أهل بیت نبیک و قتلهم و أعان علیهم و رضی بما جری علیهم من الظلم و الجور لعنا وبیلا و عذبهم عذابا ألیما و اجعلنا من خیار شیعة آل محمد و أنصارهم و الطالبین بثأرهم مع قائمهم صلوات الله علیهم أجمعین.
لی، [الأمالی] للصدوق أَبِی عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ رَجَا عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَابِرٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْهَاشِمِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ شَیْخٍ لِأَهْلِ الْکُوفَةِ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام أُسِرَ مِنْ مُعَسْکَرِهِ غُلَامَانِ صَغِیرَانِ فَأُتِیَ بِهِمَا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ زِیَادٍ فَدَعَا سَجَّاناً لَهُ فَقَالَ خُذْ هَذَیْنِ الْغُلَامَیْنِ إِلَیْکَ فَمِنْ طَیِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمْهُمَا وَ مِنَ الْبَارِدِ فَلَا تَسْقِهِمَا وَ ضَیِّقْ عَلَیْهِمَا سِجْنَهُمَا وَ کَانَ الْغُلَامَانِ یَصُومَانِ النَّهَارَ فَإِذَا جَنَّهُمَا اللَّیْلُ أُتِیَا بِقُرْصَیْنِ مِنْ شَعِیرٍ وَ کُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ.
ص: 100
مروان حکم لعنة اللَّه علیه قبل از این که بیعت را به امام حسین علیه السّلام عرضه کنند، به والی مدینه دستور داد تا امام حسین علیه السّلام را به قتل برسانند؟ نیز ابن زیاد لعین می گفت: امر ما را به او ابلاغ کنید، ما هر نظری که داشته باشیم درباره وی اجرا خواهیم کرد. از طرفی آیا نه چنین است که به حضرت مسلم امان دادند و سپس او را کشتند؟
اما معاویه ملعون با آن شدت عداوت و بغضی که با اهل بیت علیهم السّلام داشت، به جهت آن زیرکی و حیله گری و آزمودگی که داشت با ایشان مدارا می کرد. زیرا می دانست اگر آنان را علنا بکشد، مردم از او بر می گردند، سلطنت وی نابود می شود و مردم بر او خروج خواهند کرد، لذا در هر حال با آنان مدارا می نمود. بدین لحاظ بود که با امام حسن علیه السّلام صلح نمود! ولی متعرض امام حسین علیه السّلام نشد. برای همین جهت بود که به پسرش یزید سفارش می کرد که متعرض حسین علیه السّلام نشود، چون می دانست که مزاحم حسین علیه السّلام شدن، موجب نابودی دولت او خواهد بود!
سپس مؤلف می گوید: خدایا! هر آن کس را که اهل بیت پیامبرت را مورد ظلم قرار داد و آنان را کشت و بر آنان یاریشان کرد و به ظلم و جورهایی که بر آنان رفت، لعن کن! لعنتی سخت و آنان را عذابی دردناک کن و ما را از برگزیدگان شیعیان و انصار آل محمد قرار بده، و از کسانی قرار بده که خون آنان را با قائمشان صلوات الله علیهم اجمعین طلب می کنند .
باب سی و هشتم:شهادت دو فرزند کوچک مسلم رضی الله عنهما
روایات
روایت1.
امالی شیخ صدوق: ابو محمد، شیخی از اهل کوفه می گوید: هنگامی که امام حسین علیه السّلام شهید شد، دو کودک صغیر از لشکر آن حضرت اسیر شدند و آنان را نزد ابن زیاد آوردند. ابن زیاد زندانبان خود را خواست و گفت: این دو کودک را زندانی کن، ولی مبادا غذای خوب و آب خنک به آنان بدهی! ایشان را در یک زندان تنگ زندانی کن. آن دو کودک روزها را روزه بودند و وقتی شب می شد، دو قرص نان جو و یک کوزه آب برای آنان می آوردند.
ص: 100
فَلَمَّا طَالَ بِالْغُلَامَیْنِ الْمَکْثُ حَتَّی صَارَا فِی السَّنَةِ قَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ یَا أَخِی قَدْ طَالَ بِنَا مَکْثُنَا وَ یُوشِکُ أَنْ تَفْنَی أَعْمَارُنَا وَ تَبْلَی أَبْدَانُنَا فَإِذَا جَاءَ الشَّیْخُ فَأَعْلِمْهُ مَکَانَنَا وَ تَقَرَّبْ إِلَیْهِ بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله لَعَلَّهُ یُوَسِّعُ عَلَیْنَا فِی طَعَامِنَا وَ یَزِیدُنَا فِی شَرَابِنَا.
فَلَمَّا جَنَّهُمَا اللَّیْلُ أَقْبَلَ الشَّیْخُ إِلَیْهِمَا بِقُرْصَیْنِ مِنْ شَعِیرٍ وَ کُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ الصَّغِیرُ یَا شَیْخُ أَ تَعْرِفُ مُحَمَّداً قَالَ فَکَیْفَ لَا أَعْرَفُ مُحَمَّداً وَ هُوَ نَبِیِّی قَالَ أَ فَتَعْرِفُ جَعْفَرَ بْنَ أَبِی طَالِبٍ قَالَ وَ کَیْفَ لَا أَعْرِفُ جَعْفَراً وَ قَدْ أَنْبَتَ اللَّهُ لَهُ جَنَاحَیْنِ یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ کَیْفَ یَشَاءُ قَالَ أَ فَتَعْرِفُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ قَالَ وَ کَیْفَ لَا أَعْرِفُ عَلِیّاً وَ هُوَ ابْنُ عَمِّ نَبِیِّی وَ أَخُو نَبِیِّی قَالَ لَهُ یَا شَیْخُ فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ نَحْنُ مِنْ وُلْدِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ بِیَدِکَ أُسَارَی نَسْأَلُکَ مِنْ طَیِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمُنَا وَ مِنْ بَارِدِ الشَّرَابِ فَلَا تَسْقِینَا وَ قَدْ ضَیَّقْتَ عَلَیْنَا سِجْنَنَا فَانْکَبَّ الشَّیْخُ عَلَی أَقْدَامِهِمَا یُقَبِّلُهُمَا وَ یَقُولُ نَفْسِی لِنَفْسِکُمَا الْفِدَاءُ وَ وَجْهِی لِوَجْهِکُمَا الْوِقَاءُ یَا عِتْرَةَ نَبِیِّ اللَّهِ الْمُصْطَفَی هَذَا بَابُ السِّجْنِ بَیْنَ یَدَیْکُمَا مَفْتُوحٌ فَخُذَا أَیَّ طَرِیقٍ شِئْتُمَا فَلَمَّا جَنَّهُمَا اللَّیْلُ أَتَاهُمَا بِقُرْصَیْنِ مِنْ شَعِیرٍ وَ کُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ وَ وَقَفَهُمَا عَلَی الطَّرِیقِ وَ قَالَ لَهُمَا سِیرَا یَا حَبِیبَیَّ اللَّیْلَ وَ اکْمُنَا النَّهَارَ حَتَّی یَجْعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَکُمَا مِنْ أَمْرِکُمَا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً فَفَعَلَ الْغُلَامَانِ ذَلِکَ فَلَمَّا جَنَّهُمَا اللَّیْلُ انْتَهَیَا إِلَی عَجُوزٍ عَلَی بَابٍ فَقَالا لَهَا یَا عَجُوزُ إِنَّا غُلَامَانِ صَغِیرَانِ غَرِیبَانِ حَدَثَانِ غَیْرُ خَبِیرَیْنِ بِالطَّرِیقِ وَ هَذَا اللَّیْلُ قَدْ جَنَّنَا أَضِیفِینَا سَوَادَ لَیْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا الطَّرِیقَ فَقَالَتْ لَهُمَا فَمَنْ أَنْتُمَا یَا حَبِیبَیَّ فَقَدْ شَمِمْتُ الرَّوَائِحَ کُلَّهَا فَمَا شَمِمْتُ رَائِحَةً هِیَ أَطْیَبُ مِنْ رَائِحَتِکُمَا فَقَالا لَهَا یَا عَجُوزُ نَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِیِّکِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ مِنَ الْقَتْلِ قَالَتِ الْعَجُوزُ یَا حَبِیبَیَّ إِنَّ لِی خَتَناً فَاسِقاً قَدْ شَهِدَ الْوَقْعَةَ مَعَ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ أَتَخَوَّفُ أَنْ یُصِیبَکُمَا هَاهُنَا فَیَقْتُلَکُمَا قَالا سَوَادَ لَیْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا الطَّرِیقَ فَقَالَتْ سَآتِیکُمَا
ص: 101
هنگامی که زندانی بودن آن دو کودک به طول انجامید و مدت یک سال گذشت، یکی از آنان به دیگری گفت: ای برادر! زندانی بودن ما طولانی شده و نزدیک است که عمر ما فانی شود و بدن ما بپوسد. موقعی که این زندانبان آمد، او را از مقام خود آگاه کن و به وسیله قرابتی که با حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داری، خود را نزد او معرفی کن، شاید وی در غذای ما توسعه دهد و آب بیشتری در اختیار ما بگذارد.
وقتی شب فرا رسید و زندانبان به عادت همه شب دو قرص نان جو و یک کوزه آب برای آنان آورد، آن کودک کوچک تر به زندانبان گفت: یا شیخ! آیا حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را می شناسی؟ گفت: چگونه نشناسم در صورتی که او پیامبر من است؟ گفت: آیا جعفر بن ابی طالب را هم می شناسی؟ گفت: چگونه جعفر را نشناسم و حال این که خدا دو بال به او عطا کرده و با ملائکه در هر جایی که بخواهد پرواز می نماید؟ گفت: آیا علی بن ابی طالب علیه السّلام را می شناسی! زندانبان گفت: چگونه علی بن ابی طالب علیه السّلام را نشناسم، در صورتی که او پسر عمو و برادر پیغمبر من می باشد؟ گفت: ای شیخ! ما از عترت پیغمبر تو می باشیم، ما فرزندان مسلم بن عقیل هستیم که در دست تو اسیریم. ما از تو غذای خوب می خواهیم و آب خنک تقاضا می کنیم، ولی تو به داد ما نمی رسی و ما را در این زندان تنگ و تاریک جای داده ای! ناگاه زندانبان به پای ایشان افتاد و پس از این که پای آنان را بوسید، گفت: جان من به فدای شما باد! من خودم را سپر بلای شما قرار می دهم، ای عترت پیغمبر خدا! این در زندان است که باز می باشد. از هر راهی که می خواهید بروید.
وقتی شب فرا رسید، زندانبان دو قرص نان و یک کوزه آب برای آنان آورد و ایشان را راهنمایی کرده گفت: شب ها راه بروید و روزها پنهان شوید تا خدای توانا راه و فرجی به شما مرحمت کند. آن دو کودک همین کار را کردند. هنگامی که شب آنان را فرا گرفت، بر در خانه ای آمدند که پیرزنی ایستاده بود. به او گفتند: ای پیرزن! ما دو کودک صغیر هستیم که غریب و نورس می باشیم، ما راه را از چاه نمی دانیم. یک امشب ما را مهمان کن تا وقتی صبح شد راه را پیدا کنیم و برویم. آن پیرزن گفت: ای عزیزان من! شما کیستید که من کلیه بوها را بوییده ام، ولی بویی از بدن شما خوب تر نبوییده ام؟ گفتند: ما از عترت پیامبر تو می باشیم که از زندان ابن زیاد و قتل فرار کرده ایم. پیرزن گفت: ای عزیزان من! من دامادی دارم که فاسق است و در واقعه کربلا، در رکاب ابن زیاد جنگ کرده است. می ترسم دامادم شما را پیدا کند و به قتل برساند. آنان گفتند: ما فقط یک شب مهمان هستیم. وقتی صبح شد می رویم. پیرزن گفت: پس صبر کنید تا غذا و آب برای شما بیاورم.
ص: 101
بِطَعَامٍ ثُمَّ أَتَتْهُمَا بِطَعَامٍ فَأَکَلَا وَ شَرِبَا.
فَلَمَّا وَلَجَا الْفِرَاشَ قَالَ الصَّغِیرُ لِلْکَبِیرِ یَا أَخِی إِنَّا نَرْجُو أَنْ نَکُونَ قَدْ أَمِنَّا لَیْلَتَنَا هَذِهِ فَتَعَالَ حَتَّی أُعَانِقَکَ وَ تُعَانِقَنِی وَ أَشَمَّ رَائِحَتَکَ وَ تَشَمَّ رَائِحَتِی قَبْلَ أَنْ یُفَرِّقَ الْمَوْتُ بَیْنَنَا فَفَعَلَ الْغُلَامَانِ ذَلِکَ وَ اعْتَنَقَا وَ نَامَا فَلَمَّا کَانَ فِی بَعْضِ اللَّیْلِ أَقْبَلَ خَتَنُ الْعَجُوزِ الْفَاسِقُ حَتَّی قَرَعَ الْبَابَ قَرْعاً خَفِیفاً فَقَالَتِ الْعَجُوزُ مَنْ هَذَا قَالَ أَنَا فُلَانٌ قَالَتْ مَا الَّذِی أَطْرَقَکَ هَذِهِ السَّاعَةَ وَ لَیْسَ هَذَا لَکَ بِوَقْتٍ قَالَ وَیْحَکِ افْتَحِی الْبَابَ قَبْلَ أَنْ یَطِیرَ عَقْلِی وَ تَنْشَقَّ مَرَارَتِی فِی جَوْفِی جَهْدُ الْبَلَاءِ قَدْ نَزَلَ بِی قَالَتْ وَیْحَکَ مَا الَّذِی نَزَلَ بِکَ قَالَ هَرَبَ غُلَامَانِ صَغِیرَانِ مِنْ عَسْکَرِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ فَنَادَی الْأَمِیرُ فِی مُعَسْکَرِهِ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فَلَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ وَ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِهِمَا فَلَهُ أَلْفَا دِرْهَمٍ فَقَدْ أُتْعِبْتُ وَ تَعِبْتُ وَ لَمْ یَصِلْ فِی یَدِی شَیْ ءٌ فَقَالَتِ الْعَجُوزُ یَا خَتَنِی احْذَرْ أَنْ یَکُونَ مُحَمَّدٌ خَصْمَکَ فِی الْقِیَامَةِ قَالَ لَهَا وَیْحَکِ إِنَّ الدُّنْیَا مُحَرَّصٌ عَلَیْهَا فَقَالَتْ وَ مَا تَصْنَعُ بِالدُّنْیَا وَ لَیْسَ مَعَهَا آخِرَةٌ قَالَ إِنِّی لَأَرَاکِ تُحَامِینَ عَنْهُمَا کَأَنَّ عِنْدَکِ مِنْ طَلَبِ الْأَمِیرِ شی ء- [شَیْئاً] فَقُومِی فَإِنَّ الْأَمِیرَ یَدْعُوکِ قَالَتْ وَ مَا یَصْنَعُ الْأَمِیرُ بِی وَ إِنَّمَا أَنَا عَجُوزٌ فِی هَذِهِ الْبَرِّیَّةِ قَالَ إِنَّمَا لِیَ الطَّلَبُ افْتَحِی لِیَ الْبَابَ حَتَّی أُرِیحَ وَ أَسْتَرِیحَ فَإِذَا أَصْبَحْتُ بَکَّرْتُ فِی أَیِّ الطَّرِیقِ آخُذُ فِی طَلَبِهِمَا فَفَتَحَتْ لَهُ الْبَابَ وَ أَتَتْهُ بِطَعَامٍ وَ شَرَابٍ فَأَکَلَ وَ شَرِبَ فَلَمَّا کَانَ فِی بَعْضِ اللَّیْلِ سَمِعَ غَطِیطَ الْغُلَامَیْنِ فِی جَوْفِ الْبَیْتِ فَأَقْبَلَ یَهِیجُ کَمَا یَهِیجُ الْبَعِیرُ الْهَائِجُ وَ یَخُورُ کَمَا یَخُورُ الثَّوْرُ وَ یَلْمِسُ بِکَفِّهِ جِدَارَ الْبَیْتِ حَتَّی وَقَعَتْ یَدُهُ عَلَی جَنْبِ الْغُلَامِ الصَّغِیرِ فَقَالَ لَهُ مَنْ هَذَا قَالَ أَمَّا أَنَا فَصَاحِبُ الْمَنْزِلِ فَمَنْ أَنْتُمَا فَأَقْبَلَ الصَّغِیرُ یُحَرِّکُ الْکَبِیرَ وَ یَقُولُ قُمْ یَا حَبِیبِی فَقَدْ وَ اللَّهِ وَقَعْنَا فِیمَا کُنَّا نُحَاذِرُهُ.
قَالَ لَهُمَا مَنْ أَنْتُمَا قَالا لَهُ یَا شَیْخُ إِنْ نَحْنُ صَدَّقْنَاکَ فَلَنَا الْأَمَانُ قَالَ نَعَمْ قَالا أَمَانُ اللَّهِ وَ أَمَانُ رَسُولِهِ وَ ذِمَّةُ اللَّهِ وَ ذِمَّةُ رَسُولِهِ صلی الله علیه و آله قَالَ نَعَمْ قَالا وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَلَی ذَلِکَ مِنَ الشَّاهِدِینَ قَالَ نَعَمْ قَالا وَ اللَّهُ عَلی ما نَقُولُ وَکِیلٌ
ص: 102
وی غذا و آب آورد و ایشان غذا خوردند و آب آشامیدند.
وقتی آنان داخل رختخواب شدند، برادر کوچک به برادر بزرگ گفت: ما امیدواریم امشب در امان باشیم، قبل از این که موت بین ما جدایی افکند. بیا من دست به گردن تو در آورم تو نیز دست به گردن من در آوری. من تو را ببویم و تو مرا ببویی. آن دو کودک این عمل را انجام دادند و خوابیدند. هنگامی که قسمتی از شب گذشت، داماد آن پیرزن آمد و دق الباب کرد. پیرزن گفت: کیست؟ گفت: من فلانم. پیرزن گفت: برای چه این موقع دق الباب می کنی، در صورتی که فعلا وقت آمدن تو نیست؟ دامادش گفت: وای بر تو! قبل از این که عقل من پرواز کند و زهره ام پاره شود در را باز کن، بلای سختی دچار من شده است! گفت: مگر چه رخ داده است؟ گفت: دو کودک کوچک از لشکر ابن زیاد فرار کرده اند. امیر در میان لشکرگاه فریاد زد: هر کس سر یکی از این دو کودک را بیاورد هزار درهم جایزه دارد و هر کسی سر هر دو کودک را بیاورد، دو هزار درهم جایزه خواهد داشت. من خویشتن را خسته کرده ام و چیزی به دست نیاورده ام.
پیرزن گفت: ای دامادم! بترس از این که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله فردای قیامت خصم تو باشد! گفت: وای بر تو! دنیا قابل رغبت و اهمیت است. گفت: دنیایی را که آخرت نداشته باشد برای چه می خواهی؟ دامادش گفت: گویا تو از آنان حمایت می کنی. گمان می کنم از ایشان با اطلاع باشی. برخیز که امیر تو را می خواهد. پیرزن گفت: امیر مرا برای چه می خواهد، در صورتی که من یک پیرزنی بیش نیستم؟ گفت: من در طلب این دو کودک هستم، در را باز کن تا من استراحت نمایم. سپس فردا اول وقت در هر راهی که می خواهم به دنبال ایشان بروم. پیرزن در را گشود، غذا و آب آورد و او خورد و آشامید.
وقتی قسمتی از شب گذشت و داماد پیرزن صدای آن دو کودک را از میان اطاق شنید، نظیر شتر مست به هیجان آمد و مثل گاو صدا کرد و دست خود را به دیوار خانه مالید تا این که دستش به کودک کوچک تر اصابت نمود. آن کودک گفت: تو کیستی؟ گفت: من صاحب خانه ام، شما کیستید؟ برادر کوچک تر، برادر بزرگ تر را بیدار کرد و گفت: ای حبیب من برخیز! به خدا قسم دچار آن بلیه ای شدیم که از آن بر حذر بودیم.
داماد آن زن به ایشان گفت: شما کیستید؟ گفتند: ای شیخ! اگر ما راست بگوییم در امان خواهیم بود؟ گفت: آری! گفتند: همان امانی که خدا و رسول فرموده اند؟ گفت: آری. گفتند: حضرت محمّد بن عبداللَّه صلّی اللَّه علیه و آله بر این امان شاهد باشد؟ گفت: آری. گفتند: خدا به آنچه را که ما می گوییم وکیل
ص: 102
وَ شَهِیدٌ قَالَ نَعَمْ قَالا لَهُ یَا شَیْخُ فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ مِنَ الْقَتْلِ فَقَالَ لَهُمَا مِنَ الْمَوْتِ هَرَبْتُمَا وَ إِلَی الْمَوْتِ وَقَعْتُمَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَظْفَرَنِی بِکُمَا فَقَامَ إِلَی الْغُلَامَیْنِ فَشَدَّ أَکْتَافَهُمَا فَبَاتَ الْغُلَامَانِ لَیْلَتَهُمَا مُکَتَّفَیْنِ.
فَلَمَّا انْفَجَرَ عَمُودُ الصُّبْحِ دَعَا غُلَاماً لَهُ أَسْوَدَ یُقَالُ لَهُ فُلَیْحٌ فَقَالَ لَهُ خُذْ هَذَیْنِ الْغُلَامَیْنِ فَانْطَلِقْ بِهِمَا إِلَی شَاطِئِ الْفُرَاتِ وَ اضْرِبْ أَعْنَاقَهُمَا وَ ائْتِنِی بِرُءُوسِهِمَا لِأَنْطَلِقَ بِهِمَا إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ آخُذَ جَائِزَةَ أَلْفَیْ دِرْهَمٍ فَحَمَلَ الْغُلَامُ السَّیْفَ وَ مَشَی أَمَامَ الْغُلَامَیْنِ فَمَا مَضَی إِلَّا غَیْرَ بَعِیدٍ حَتَّی قَالَ أَحَدُ الْغُلَامَیْنِ یَا أَسْوَدُ مَا أَشْبَهَ سَوَادَکَ بِسَوَادِ بِلَالٍ مُؤَذِّنِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ إِنَّ مَوْلَایَ قَدْ أَمَرَنِی بِقَتْلِکُمَا فَمَنْ أَنْتُمَا قَالا لَهُ یَا أَسْوَدُ نَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ مِنَ الْقَتْلِ أَضَافَتْنَا عَجُوزُکُمْ هَذِهِ وَ یُرِیدُ مَوْلَاکَ قَتْلَنَا فَانْکَبَّ الْأَسْوَدُ عَلَی أَقْدَامِهِمَا یُقَبِّلُهُمَا وَ یَقُولُ نَفْسِی لِنَفْسِکُمَا الْفِدَاءُ وَ وَجْهِی لِوَجْهِکُمَا الْوِقَاءُ یَا عِتْرَةَ نَبِیِّ اللَّهِ الْمُصْطَفَی وَ اللَّهِ لَا یَکُونُ مُحَمَّدٌ خَصْمِی فِی الْقِیَامَةِ ثُمَّ عَدَا فَرَمَی بِالسَّیْفِ مِنْ یَدِهِ نَاحِیَةً وَ طَرَحَ نَفْسَهُ فِی الْفُرَاتِ وَ عَبَرَ إِلَی الْجَانِبِ الْآخَرِ فَصَاحَ بِهِ مَوْلَاهُ یَا غُلَامُ عَصَیْتَنِی فَقَالَ یَا مَوْلَایَ إِنَّمَا أَطَعْتُکَ مَا دُمْتَ لَا تَعْصِی اللَّهَ فَإِذَا عَصَیْتَ اللَّهَ فَأَنَا مِنْکَ بَرِی ءٌ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فَدَعَا ابْنَهُ فَقَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّمَا أَجْمَعُ الدُّنْیَا حَلَالَهَا وَ حَرَامَهَا لَکَ وَ الدُّنْیَا مُحَرَّصٌ عَلَیْهَا فَخُذْ هَذَیْنِ الْغُلَامَیْنِ إِلَیْکَ فَانْطَلِقْ بِهِمَا إِلَی شَاطِئِ الْفُرَاتِ فَاضْرِبْ أَعْنَاقَهُمَا وَ ائْتِنِی بِرُءُوسِهِمَا لِأَنْطَلِقَ بِهِمَا إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ آخُذَ جَائِزَةَ أَلْفَیْ دِرْهَمٍ فَأَخَذَ الْغُلَامُ السَّیْفَ وَ مَشَی أَمَامَ الْغُلَامَیْنِ فَمَا مَضَیَا إِلَّا غَیْرَ بَعِیدٍ حَتَّی قَالَ أَحَدُ الْغُلَامَیْنِ یَا شَابُّ مَا أَخْوَفَنِی عَلَی شَبَابِکَ هَذَا مِنْ نَارِ جَهَنَّمَ فَقَالَ یَا حَبِیبَیَّ فَمَنْ أَنْتُمَا قَالا مِنْ عِتْرَةِ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله یُرِیدُ وَالِدُکَ قَتْلَنَا فَانْکَبَّ الْغُلَامُ عَلَی أَقْدَامِهِمَا یُقَبِّلُهُمَا وَ یَقُولُ لَهُمَا مَقَالَةَ الْأَسْوَدِ وَ رَمَی بِالسَّیْفِ نَاحِیَةً وَ طَرَحَ نَفْسَهُ فِی الْفُرَاتِ وَ عَبَرَ فَصَاحَ بِهِ أَبُوهُ یَا بُنَیَّ عَصَیْتَنِی قَالَ لَأَنْ أُطِیعَ اللَّهَ وَ أَعْصِیَکَ
ص: 103
و شاهد باشد؟ گفت: آری. گفتند: ای شیخ! ما از عترت حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هستیم که از زندان ابن زیاد و خوف قتل فرار کرده ایم. آن مرد بی انصاف گفت: عجب! از مرگ به سوی مرگ فراری شده اید؟ سپاس مخصوص آن خدایی است که مرا به شما ظفر داد. بعد برخاست و دو کتف آن دو کودک را بست و آن دو کودک آن شب را با دست بسته صبح کردند.
هنگامی که سپیده صبح بالا آمد، غلام خود را که سیاه چهره و نامش «فلیح» بود خواست و به او گفت: این دو کودک را بگیر و پس از این که آنها را بر لب شط فرات بردی، گردنشان را بزن و سرشان را برای من بیاور تا برای ابن زیاد ببرم و مبلغ دو هزار درهم جایزه بگیرم. آن غلام شمشیر را گرفت و جلوی آن دو کودک رو به راه شد. چند قدمی بیش نرفته بود که یکی از آن دو کودک به وی گفت: ای غلام سیاه! سیاهی تو خیلی به سیاهی بلال مؤذن پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله شباهت دارد! غلام گفت: مولای من مرا به قتل شما مأمور کرده، شما کیستید؟ گفتند: ای سیاه چهره! ما از عترت پیامبر تو می باشیم که از زندان ابن زیاد و کشته شدن فرار کرده ایم و این پیرزن ما را مهمان نموده است، ولی مولای تو تصمیم گرفته ما را شهید نماید! آن غلام به پای آنان افتاد و ایشان را بوسید و گفت: ای عترت پیغمبر خدا! جان من به فدای شما باد. من خودم را برای شما سپر بلا قرار می دهم. به خدا قسم حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فردای قیامت خصم من نخواهد بود. سپس فرار کرد و شمشیر را به دست خود به دور و خویشتن را به فرات انداخت و از آن طرف خارج شد. مولایش فریاد زد: ای غلام! چرا امر مرا اجرا نکردی؟ گفت: ای مولای من! من تا موقعی مطیع تو بودم که معصیت خدا را نکرده بودی. ولی اکنون که خدا را معصیت می کنی، من در دنیا و آخرت از تو بیزارم!
سپس آن مرد خبیث پسر خود را خواست و گفت: پسر جان! من مال حلال و حرام دنیا را فقط برای تو جمع می کنم؛ دنیا چیزی است خواستنی. این دو کودک را بگیر و در کنار فرات ببر و سر آنان را جدا کن و نزد من بیاور تا نزد ابن زیاد ببرم و مبلغ دو هزار درهم جایزه بگیرم. آن پسر شمشیر را گرفت و در جلوی آن دو کودک به راه افتاد. چند قدمی بیش نرفته بودند که یکی از آن دو کودک به آن پسر گفت: ای جوان! آیا از این جوانی خویشتن و آتش جهنم خوف نداری؟ او گفت: ای حبیب من! مگر شما کیستید؟ گفتند: ما از عترت پیامبر تو هستیم که پدرت کمر به قتل ما بسته است. آن پسر با سعادت به قدم های ایشان افتاد و پای آنان را بوسید و سخن غلام سیاه چهره را اعاده نمود. سپس شمشیر را به یک طرف و خویشتن را به فرات انداخت و از آب عبور نمود. پدرش به وی فریاد زد: چرا امر مرا اجرا ننمودی؟ گفت: از خدا اطاعت و از تو نافرمانی کنم
ص: 103
أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ وَ أُطِیعَکَ.
قَالَ الشَّیْخُ لَا یَلِی قَتْلَکُمَا أَحَدٌ غَیْرِی وَ أَخَذَ السَّیْفَ وَ مَشَی أَمَامَهُمَا فَلَمَّا صَارَ إِلَی شَاطِئِ الْفُرَاتِ سَلَّ السَّیْفَ عَنْ جَفْنِهِ فَلَمَّا نَظَرَ الْغُلَامَانِ إِلَی السَّیْفِ مَسْلُولًا اغْرَوْرَقَتْ أَعْیُنُهُمَا وَ قَالا لَهُ یَا شَیْخُ انْطَلِقْ بِنَا إِلَی السُّوقِ وَ اسْتَمْتِعْ بِأَثْمَانِنَا وَ لَا تُرِدْ أَنْ یَکُونَ مُحَمَّدٌ خَصْمَکَ فِی الْقِیَامَةِ غَداً فَقَالَ لَا وَ لَکِنْ أَقْتُلُکُمَا وَ أَذْهَبُ بِرُءُوسِکُمَا إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ آخُذُ جَائِزَةَ أَلْفَیْنِ فَقَالا لَهُ یَا شَیْخُ أَ مَا تَحْفَظُ قَرَابَتَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ مَا لَکُمَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ قَرَابَةٌ قَالا لَهُ یَا شَیْخُ فَأْتِ بِنَا إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ حَتَّی یَحْکُمَ فِینَا بِأَمْرِهِ قَالَ مَا إِلَی ذَلِکَ سَبِیلٌ إِلَّا التَّقَرُّبُ إِلَیْهِ بِدَمِکُمَا قَالا لَهُ یَا شَیْخُ أَ مَا تَرْحَمُ صِغَرَ سِنِّنَا قَالَ مَا جَعَلَ اللَّهُ لَکُمَا فِی قَلْبِی مِنَ الرَّحْمَةِ شَیْئاً.
قَالا یَا شَیْخُ إِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَدَعْنَا نُصَلِّی رَکَعَاتٍ قَالَ فَصَلِّیَا مَا شِئْتُمَا إِنْ نَفَعَتْکُمَا الصَّلَاةُ فَصَلَّی الْغُلَامَانِ أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ ثُمَّ رَفَعَا طَرْفَیْهِمَا إِلَی السَّمَاءِ فَنَادَیَا یَا حَیُّ یَا حَلِیمُ (1) یَا أَحْکَمَ الْحَاکِمِینَ احْکُمْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ بِالْحَقِّ فَقَامَ إِلَی الْأَکْبَرِ فَضَرَبَ عُنُقَهُ وَ أَخَذَ بِرَأْسِهِ وَ وَضَعَهُ فِی الْمِخْلَاةِ وَ أَقْبَلَ الْغُلَامُ الصَّغِیرُ یَتَمَرَّغُ فِی دَمِ أَخِیهِ وَ هُوَ یَقُولُ حَتَّی أَلْقَی رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا مُخْتَضِبٌ بِدَمِ أَخِی فَقَالَ لَا عَلَیْکَ سَوْفَ أُلْحِقُکَ بِأَخِیکَ ثُمَّ قَامَ إِلَی الْغُلَامِ الصَّغِیرِ فَضَرَبَ عُنُقَهُ وَ أَخَذَ رَأْسَهُ وَ وَضَعَهُ فِی الْمِخْلَاةِ وَ رَمَی بِبَدَنِهِمَا فِی الْمَاءِ وَ هُمَا یَقْطُرَانِ دَماً وَ مَرَّ حَتَّی أَتَی بِهِمَا عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیَادٍ وَ هُوَ قَاعِدٌ عَلَی کُرْسِیٍّ لَهُ وَ بِیَدِهِ قَضِیبُ خَیْزُرَانٍ فَوَضَعَ الرَّأْسَیْنِ بَیْنَ یَدَیْهِ.
فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِمَا قَامَ ثُمَّ قَعَدَ ثُمَّ قَامَ ثُمَّ قَعَدَ ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ الْوَیْلُ لَکَ أَیْنَ ظَفِرْتَ بِهِمَا قَالَ أَضَافَتْهُمَا عَجُوزٌ لَنَا قَالَ فَمَا عَرَفْتَ لَهُمَا حَقَّ الضِّیَافَةِ قَالَ لَا قَالَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قَالا لَکَ قَالَ قَالا یَا شَیْخُ اذْهَبْ بِنَا إِلَی السُّوقِ فَبِعْنَا فَانْتَفِعْ بِأَثْمَانِنَا وَ لَا تُرِدْ أَنْ یَکُونَ مُحَمَّدٌ خَصْمَکَ فِی الْقِیَامَةِ قَالَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قُلْتَ لَهُمَا قَالَ:
ص: 104
برایم بهتر است از این که از تو فرمانبرداری و از خدا نافرمانی نمایم.
آن مرد به آن دو کودک گفت: کسی غیر از من مرتکب قتل شما نخواهد شد. بعد شمشیر را گرفت و جلوی آن دو کودک افتاد. هنگامی که در کنار فرات رسید و شمشیر را از غلاف کشید و نظر آن دو کودک به آن شمشیر کشیده افتاد، چشمانشان پر از اشک شد و به آن مرد گفتند: ما را به بازار ببر و بفروش و از قیمت ما بهره مند شو. کاری مکن که فردای قیامت حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله دشمن تو باشد! وی گفت: نه، من شما را به بازار نخواهم برد. بلکه شما را می کشم و سر شما را نزد ابن زیاد می برم که جایزه دو هزار درهمی را بگیرم. گفتند: ای شیخ! آیا قرابت ما را با پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله مراعات نمی کنی؟ گفت: شما با پیغمبر خدا قرابتی ندارید. کودکان گفتند: ما را زنده نزد ابن زیاد ببر تا او درباره ما قضاوت نماید. آن مرد گفت: چاره ای نیست جز این که به وسیله ریختن خون شما به ابن زیاد تقرب بجویم. کودکان گفتند: آیا به کوچکی ما ترحم نمی کنی؟ آن مرد گفت: خدا هیچ گونه ترحمی درباره شما در قلب من جای نداده است.
کودکان گفتند: اکنون که از کشتن ما دست بر نمی داری، پس اجازه بده تا چند رکعت نماز بخوانیم. سپس چشمان خود را به طرف آسمان بلند کردند و گفتند: ای خدایی که زنده و بردبار هستی! ای خدایی که بهترین حکم کنندگانی! بین ما و این شخص به حق داوری کن. آن مرد خونخوار متوجه برادر بزرگ تر شد و پس از این که گردن او را زد، سرش را در میان توبره نهاد. ناگاه برادر کوچک آمد و بدن خود را به خون برادر آغشته نمود و گفت: من پیغمبر خدا را در حالی ملاقات می کنم که با خون برادرم خضاب کرده باشم. آن مرد گفت: اکنون تو را هم به برادرت ملحق می کنم. سپس متوجه آن کودک صغیر شد و پس از این که گردنش را زد، سرش را در میان توبره نهاد. آن گاه جسد ایشان را در حالی که خون از آنها می چکید، میان آب انداخت. آن مرد پس از این جنایت، سر آن دو کودک را نزد ابن زیاد که بالای تخت نشسته بود و چوب خیزرانی در دست داشت آورد و در مقابل او نهاد.
وقتی چشم ابن زیاد به سر بریده آن دو کودک افتاد، سه مرتبه برخاست و نشست. سپس به آن مرد خونخوار گفت: وای بر تو! چگونه به ایشان ظفر یافتی؟ قاتل گفت: یک پیرزن از ما ایشان را مهمان کرده بود. ابن زیاد گفت: آیا تو حق مهمان بودن اینان را مراعات نکردی؟ قاتل گفت: نه. ابن زیاد گفت: ایشان به تو چه گفتند؟ قاتل گفت: گفتند: ما را زنده به بازار ببر و بفروش و از پول ما بهره مند شو. مبادا کاری بکنی که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله فردای قیامت خصم تو باشد! ابن زیاد گفت: تو در جواب ایشان چه گفتی؟ قاتل گفت:
ص: 104
قُلْتُ لَا وَ لَکِنْ أَقْتُلُکُمَا وَ أَنْطَلِقُ بِرُءُوسِکُمَا إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ آخُذُ جَائِزَةَ أَلْفَیْ دِرْهَمٍ قَالَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قَالا لَکَ قَالَ قَالا ائْتِ بِنَا إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ حَتَّی یَحْکُمَ فِینَا بِأَمْرِهِ قَالَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قُلْتَ قَالَ قُلْتُ لَیْسَ إِلَی ذَلِکَ سَبِیلٌ إِلَّا التَّقَرُّبُ إِلَیْهِ بِدَمِکُمَا قَالَ أَ فَلَا جِئْتَنِی بِهِمَا حَیَّیْنِ فَکُنْتُ أُضَعِّفُ لَکَ الْجَائِزَةَ وَ أَجْعَلُهَا أَرْبَعَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ قَالَ مَا رَأَیْتُ إِلَی ذَلِکَ سَبِیلًا إِلَّا التَّقَرُّبَ إِلَیْکَ بِدَمِهِمَا.
قَالَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قَالا لَکَ أَیْضاً قَالَ قَالا لِی یَا شَیْخُ احْفَظْ قَرَابَتَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قُلْتَ لَهُمَا قَالَ قُلْتُ لَهُمَا مَا لَکُمَا مِنْ رَسُولِ اللَّهُ قَرَابَةٌ قَالَ وَیْلَکَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قَالا لَکَ أَیْضاً قَالَ قَالا یَا شَیْخُ ارْحَمْ صِغَرَ سِنِّنَا قَالَ فَمَا رَحِمْتَهُمَا قَالَ قُلْتُ مَا جَعَلَ اللَّهُ لَکُمَا مِنَ الرَّحْمَةِ فِی قَلْبِی شَیْئاً قَالَ وَیْلَکَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قَالا لَکَ أَیْضاً قَالَ قَالا دَعْنَا نُصَلِّی رَکَعَاتٍ فَقُلْتُ فَصَلِّیَا مَا شِئْتُمَا إِنْ نَفَعَتْکُمَا الصَّلَاةُ فَصَلَّی الْغُلَامَانِ أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ قَالَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قَالا فِی آخِرِ صَلَاتِهِمَا قَالَ رَفَعَا طَرْفَیْهِمَا إِلَی السَّمَاءِ وَ قَالا یَا حَیُّ یَا حَلِیمُ یَا أَحْکَمَ الْحَاکِمِینَ احْکُمْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ بِالْحَقِّ.
قَالَ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ زِیَادٍ فَإِنَّ أَحْکَمَ الْحَاکِمِینَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَکُمْ مَنْ لِلْفَاسِقِ قَالَ فَانْتَدَبَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ أَنَا لَهُ قَالَ فَانْطَلِقْ بِهِ إِلَی الْمَوْضِعِ الَّذِی قَتَلَ فِیهِ الْغُلَامَیْنِ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ لَا تَتْرُکْ أَنْ یَخْتَلِطَ دَمُهُ بِدَمِهِمَا وَ عَجِّلْ بِرَأْسِهِ فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذَلِکَ وَ جَاءَ بِرَأْسِهِ فَنَصَبَهُ عَلَی قَنَاةٍ فَجَعَلَ الصِّبْیَانُ یَرْمُونَهُ بِالنَّبْلِ وَ الْحِجَارَةِ وَ هُمْ یَقُولُونَ هَذَا قَاتِلُ ذُرِّیَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله(1).
غطیط النائم و المخنوق نخیرهما.
أَقُولُ رَوَی فِی الْمَنَاقِبِ الْقَدِیمِ هَذِهِ الْقِصَّةَ مَعَ تَغْیِیرٍ قَالَ أَخْبَرَنَا سَعْدُ الْأَئِمَّةِ سَعِیدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بَکْرٍ الْفُقَیْمِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ السرختکی [السُّرْخَکَتِیِ] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ طَاهِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَدَّادِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ نُعَیْمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ
ص: 105
گفتم ابدا این تقاضا را نمی پذیرم، بلکه شما را می کشم و سر شما را نزد ابن زیاد می برم که جایزه دو هزار درهمی را بگیرم. ابن زیاد گفت: آنان چه گفتند؟ قاتل گفت: ما را زنده نزد ابن زیاد ببر تا درباره ما داوری نماید. ابن زیاد گفت: تو در جوابشان چه گفتی؟ قاتل گفت: گفتم: هیچ راه و چاره ای نیست جز این که من به وسیله ریختن خون شما به عبیداللَّه بن زیاد تقرب بجویم. ابن زیاد گفت: پس چرا ایشان را زنده نزد من نیاوردی تا این که جایزه تو را چهار هزار درهم عطا کنم؟ قاتل گفت: چاره ای ندیدم جز این که با ریختن خون آنان به تو تقرب بجویم.
ابن زیاد گفت: بعد به تو چه گفتند؟ قاتل گفت: به من گفتند: ای شیخ! آن قرابتی که ما با رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله داریم مراعات کن. ابن زیاد گفت: تو چه گفتی؟ قاتل گفت: گفتم شما با پیغمبر خدا قرابتی ندارید. ابن زیاد گفت: وای بر تو! بعد از این چه گفتند؟ قاتل گفت: گفتند: ای شیخ! بیا و به کوچکی ما ترحم کن. ابن زیاد گفت: آیا به آنان ترحم نکردی؟ قاتل گفت: گفتم خدا هیچ گونه ترحمی راجع به شما در دل من قرار نداده است. ابن زیاد گفت: سپس چه گفتند؟ قاتل گفت: گفتند: پس آن قدر به ما مهلت بده تا چند رکعت نماز بخوانیم. من گفتم اگر نماز برای شما ثمری دارد، هر چه می خواهید بخوانید. آن دو کودک چهار رکعت نماز خواندند. ابن زیاد گفت: در آخر نمازشان چه گفتند؟ قاتل گفت: چشمان خود را به طرف آسمان بلند کردند و گفتند: ای خدایی که زنده و بردبار هستی! ای خدایی که بهترین حکم کنندگانی! بین ما و این شخص به حق داوری کن.
ابن زیاد گفت: حقا که احکم الحاکمین بین شما قضاوت کرده است. سپس گفت: کیست که این مرد فاسق و جنایتکار را به درک اسفل روانه کند؟ مردی از اهل شام برخاست و گفت: من وی را به جزای خویش می رسانم. ابن زیاد گفت: این مرد را در همان موضعی که آن دو کودک را شهید کرده ببر و گردنش را بزن. مبادا بگذاری خون وی با خون آنان مخلوط شود! و بعد فورا سر او را نزد من بیاور. آن مرد این عمل را انجام داد و سر نحس او را آورد و بر فراز نیزه ای نصب کرد. کودکان آن سر را هدف تیر و سنگ قرار می دادند و می گفتند: این شخص قاتل ذریه پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است.(1)
توضیح
«غطیط» نائم و «مخنوق» عبارت است از صدای خرناس خواب و کسی که گلویش را می فشرند.
مؤلف: این داستان با مختصر تفاوتی در کتاب مناقب قدیم نقل شده، بدین شرح:
ص: 105
بْنِ عَلِیٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الذُّهْلِیِّ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام بِکَرْبَلَاءَ هَرَبَ غُلَامَانِ مِنْ عَسْکَرِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ أَحَدُهُمَا یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ وَ الْآخَرُ یُقَالُ لَهُ مُحَمَّدٌ وَ کَانَا مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ الطَّیَّارِ(1)
فَإِذَا هُمَا بِامْرَأَةٍ تَسْتَقِی فَنَظَرَتْ إِلَی الْغُلَامَیْنِ وَ إِلَی حُسْنِهِمَا وَ جَمَالِهِمَا
فَقَالَتْ لَهُمَا مَنْ أَنْتُمَا فَقَالا نَحْنُ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ الطَّیَّارِ فِی الْجَنَّةِ هَرَبْنَا مِنْ عَسْکَرِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ فَقَالَتِ الْمَرْأَةُ إِنَّ زَوْجِی فِی عَسْکَرِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ لَوْ لَا أَنِّی أَخْشَی أَنْ یَجِی ءَ اللَّیْلَةَ وَ إِلَّا ضَیَّفْتُکُمَا وَ أَحْسَنْتُ ضِیَافَتَکُمَا فَقَالا لَهَا أَیَّتُهَا الْمَرْأَةُ انْطَلِقِی بِنَا فَنَرْجُو أَنْ لَا یَأْتِیَنَا زَوْجُکِ اللَّیْلَةَ فَانْطَلَقَتِ الْمَرْأَةُ وَ الْغُلَامَانِ حَتَّی انْتَهَیَا إِلَی مَنْزِلِهَا فَأَتَتْهُمَا بِطَعَامٍ فَقَالا مَا لَنَا فِی الطَّعَامِ مِنْ حَاجَةٍ ائْتِنَا بِمُصَلًّی نَقْضِی فَوَائِتَنَا فَصَلَّیَا فَانْطَلَقَا إِلَی مَضْجَعِهِمَا فَقَالَ الْأَصْغَرُ لِلْأَکْبَرِ یَا أَخِی وَ یَا ابْنَ أُمِّی الْتَزِمْنِی وَ اسْتَنْشِقْ مِنْ رَائِحَتِی فَإِنِّی أَظُنُّ أَنَّهَا آخِرُ لَیْلَتِی لَا نُصْبِحُ بَعْدَهَا وَ سَاقَ الْحَدِیثَ نَحْواً مِمَّا مَرَّ إِلَی أَنْ قَالَ ثُمَّ هَزَّ السَّیْفَ وَ ضَرَبَ عُنُقَ الْأَکْبَرِ وَ رَمَی بِبَدَنِهِ الْفُرَاتَ فَقَالَ الْأَصْغَرُ سَأَلْتُکَ بِاللَّهِ أَنْ تَتْرُکَنِی حَتَّی أَتَمَرَّغَ بِدَمِ أَخِی سَاعَةً قَالَ وَ مَا یَنْفَعُکَ ذَلِکَ قَالَ هَکَذَا أُحِبُّ فَتَمَرَّغَ بِدَمِ أَخِیهِ إِبْرَاهِیمَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ لَهُ قُمْ فَلَمْ یَقُمْ فَوَضَعَ السَّیْفَ عَلَی قَفَاهُ فَضَرَبَ عُنُقَهُ مِنْ قِبَلِ الْقَفَا وَ رَمَی بِبَدَنِهِ إِلَی الْفُرَاتِ فَکَانَ بَدَنُ الْأَوَّلِ عَلَی وَجْهِ الْفُرَاتِ سَاعَةً حَتَّی قَذَفَ الثَّانِیَ فَأَقْبَلَ بَدَنُ الْأَوَّلِ رَاجِعاً یَشَقُّ الْمَاءَ شَقّاً حَتَّی الْتَزَمَ بَدَنَ أَخِیهِ وَ مَضَیَا فِی الْمَاءِ وَ سَمِعَ هَذَا الْمَلْعُونُ صَوْتاً مِنْ بَیْنِهِمَا وَ هُمَا فِی الْمَاءِ رَبِّ تَعْلَمُ وَ تَرَی مَا فَعَلَ بِنَا هَذَا الْمَلْعُونُ فَاسْتَوْفِ لَنَا حَقَّنَا مِنْهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ قَالَ فَدَعَا عُبَیْدُ اللَّهِ بِغُلَامٍ لَهُ أَسْوَدَ یُقَالُ لَهُ نَادِرٌ فَقَالَ لَهُ یَا نَادِرُ دُونَکَ هَذَا الشَّیْخَ شُدَّ کَتِفَیْهِ فَانْطَلِقْ بِهِ الْمَوْضِعَ الَّذِی قَتَلَ الْغُلَامَیْنِ فِیهِ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ سَلَبُهُ لَکَ وَ لَکَ عَشَرَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ أَنْتَ حُرٌّ لِوَجْهِ اللَّهِ فَانْطَلَقَ الْغُلَامُ بِهِ إِلَی الْمَوْضِعِ
ص: 106
هنگامی که امام حسین علیه السّلام در کربلا شهید شد، این دو کودک که نام یکی از آنان ابراهیم و نام دیگری محمّد بود و از فرزندان جعفر طیار بودند، از لشکر ابن زیاد فرار کردند. ناگاه مواجه شدند با زنی که به دنبال آب آمده بود و چشم آن زن به آن دو کودک و زیبایی آنان افتاد. به ایشان گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما از فرزندان جعفر طیار هستیم که در بهشت است. ما از لشکر ابن زیاد گریخته ایم.
آن زن گفت: شوهر من در لشکر ابن زیاد است. اگر من از این که مبادا شوهرم امشب بیاید خائف نبودم، شما را مهمان می کردم و به طرز نیکویی از شما پذیرایی می نمودم. آنان گفتند: ای زن! تو ما را ببر، امیدواریم که امشب شوهر تو نیاید. آن زن ایشان را به خانه برد و غذا برای آنان آورد. ولی ایشان گفتند: ما احتیاجی به غذا نداریم. جانماز برای ما بیاور تا نماز قضا بخوانیم. وقتی نماز خواندند و داخل رختخواب شدند، برادر کوچک تر به برادر بزرگ تر گفت: ای برادر! ای پسر مادرم! مرا در بر بگیر و ببوی، زیرا گمان می کنم امشب آخر عمر من است؛ ما فردا را نخواهیم دید.
تا آنجا که می گوید: سپس آن مرد شمشیر کشید و گردن برادر بزرگ تر را زد و بدنش را در فرات انداخت. برادر کوچک تر گفت: تو را به خدا قسم می دهم آن قدر به من مهلت بده تا بدن خود را به خون برادرم آغشته نمایم. قاتل گفت: این عمل برای تو چه فایده ای دارد؟ گفت: من این عمل را دوست دارم. وقتی آن کودک خویشتن را به خون برادر آغشته کرد، آن مرد گفت: برخیز! اما او بر نخاست. آخر الامر سر او را از قفا جدا کرد و بدنش را به فرات انداخت. بدن برادر بزرگ تر همچنان روی آب فرات ایستاده بود. وقتی بدن برادر کوچک تر را به فرات انداخت، آن بدن همچنان آب را شکافت تا آمد به بدن برادر بزرگ تر پیوست و شروع به حرکت نمودند. آن جنایتکار صدایی از آن دو بدن شنید که در میان آب می گفتند: پروردگارا! تو می دانی این مرد ملعون با ما چه عملی انجام داد! روز قیامت حق ما را از او بگیر!
سپس ابن زیاد غلام خود را که سیاه چهره و نامش «نادر» بود،، خواست و به او گفت: این شخص قاتل را ببر در همان مکانی که این دو کودک را کشته است و گردن او را بزن. هر چه از او بماند مال تو باشد و مبلغ ده هزار درهم نیز من به تو می دهم و تو را در راه خدا آزاد نمودم. آن غلام، آن مرد خبیث را در همان مکانی
ص: 106
الَّذِی ضَرَبَ أَعْنَاقَهُمَا فِیهِ فَقَالَ لَهُ یَا نَادِرُ لَا بُدَّ لَکَ مِنْ قَتْلِی قَالَ فَضَرَبَ عُنُقَهُ فَرَمَی بِجِیفَتِهِ إِلَی الْمَاءِ فَلَمْ یَقْبَلْهُ الْمَاءُ وَ رَمَی بِهِ إِلَی الشَّطِّ وَ أَمَرَ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ زِیَادٍ أَنْ یُحْرَقَ بِالنَّارِ فَفُعِلَ بِهِ ذَلِکَ وَ صَارَ إِلَی عَذَابِ اللَّهِ.
قَالَ السَّیِّدُ ابْنُ طَاوُسٍ رَحِمَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِ الْمَلْهُوفِ عَلَی أَهْلِ الطُّفُوفِ وَ الشَّیْخُ ابْنُ نَمَا رَحِمَهُ اللَّهُ فِی مُثِیرِ الْأَحْزَانِ وَ اللَّفْظُ لِلسَّیِّدِ: إِنَّ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ بَعَثَ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ وَ هُوَ یَوْمُ عَاشُورَاءَ مَعَ خَوْلِیِّ بْنِ یَزِیدَ الْأَصْبَحِیِّ وَ حُمَیْدِ بْنِ مُسْلِمٍ الْأَزْدِیِّ إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَمَرَ بِرُءُوسِ الْبَاقِینَ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ فَنُظِّفَتْ وَ سُرِّحَ بِهَا مَعَ شِمْرِ بْنِ ذِی الْجَوْشَنِ وَ قَیْسِ بْنِ الْأَشْعَثِ وَ عَمْرِو بْنِ الْحَجَّاجِ فَأَقْبَلُوا بِهَا حَتَّی قَدِمُوا الْکُوفَةَ وَ أَقَامَ بَقِیَّةَ یَوْمِهِ وَ الْیَوْمَ الثَّانِیَ إِلَی زَوَالِ الشَّمْسِ ثُمَّ رَحَلَ بِمَنْ تَخَلَّفَ مِنْ عِیَالِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ حَمَلَ نِسَاءَهُ عَلَی أَحْلَاسِ أَقْتَابٍ بِغَیْرِ وِطَاءٍ مُکَشَّفَاتِ الْوُجُوهِ بَیْنَ الْأَعْدَاءِ وَ هُنَّ وَدَائِعُ خَیْرِ الْأَنْبِیَاءِ وَ سَاقُوهُنَّ کَمَا یُسَاقُ سَبْیُ التُّرْکِ وَ الرُّومِ فِی أَسْرِ الْمَصَائِبِ وَ الْهُمُومِ وَ لِلَّهِ دَرُّ الْقَائِلِ:
یُصَلَّی عَلَی الْمَبْعُوثِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ***وَ یُغْزَی بَنُوهُ إِنَّ ذَا لَعَجِیبٌ
قَالَ وَ لَمَّا انْفَصَلَ ابْنُ سَعْدٍ عَنْ کَرْبَلَاءَ خَرَجَ قَوْمٌ مِنْ بَنِی أَسَدٍ فَصَلَّوْا عَلَی تِلْکَ الْجُثَثِ الطَّوَاهِرِ الْمُرَمَّلَةِ بِالدِّمَاءِ وَ دَفَنُوهَا عَلَی مَا هِیَ الْآنَ عَلَیْهِ (1).
ص: 107
که گردن آن دو کودک بی گناه را زده بود آورد. وی گفت: ای نادر! تو حتما مرا به قتل می رسانی؟ وقتی نادر گردن او را زد و جسدش را به فرات انداخت، آب بدن وی را قبول نکرد و آن را به کنار انداخت. ابن زیاد دستور داد تا آن بدن را به آتش سوزانیدند و دچار عذاب خدا گردید .
باب سی و نهم : وقایع بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام تا رجوع اهل بیت علیهم السّلام به مدینه و بعضی از معجزات حضرت که در آن احوال روی داد
روایات
روایت1.
سید بن طاوس رحمه الله در کتاب «الملهوف علی قتلی الطفوف» و شیخ ابن نما رحمه الله در کتاب «مثیر الاحزان»- الفاظ متعلق به سید است- می نویسند:
ابن سعد سر مبارک امام حسین علیه السّلام را روز عاشورا به وسیله خولی بن یزید اصبحی و حُمید بن مسلم ازدی نزد ابن زیاد فرستاد. سپس دستور داد تا سر مابقی اصحاب و اهل بیت امام حسین علیه السّلام را نظیف کردند و آنها را به وسیله شمر بن ذی الجوشن و قیس ابن اشعث و عمرو بن حجاج به سوی کوفه فرستاد. ابن سعد مابقی روز عاشورا و روز بعد را تا ظهر در کربلا ماند. سپس اهل و عیالی را که از امام حسین علیه السّلام باقی مانده بودند، حرکت داد. زنان را بر شتران بی جهاز سوار کرد. زنان در میان دشمنان با صورت های باز بودند، در صورتی که آنان امانت های بهترین پیامبران بودند. ایشان را به نحوی می بردند که اسیران ترک و روم را به اسیری و غم و اندوه می برند. شاعر چه خوب گفته است:
بر آن کسی که از آل هاشم مبعوث شد (یعنی حضرت محمّد) صلوات و درود فرستاده می شود. ولی با فرزندانش جنگ و جدال می شود و این دو عمل (که ضد یکدیگرند) خیلی عجیب و غریب هستند! راوی می گوید: هنگامی که ابن سعد از کربلا فاصله گرفت، گروهی از بنی اسد آمدند و بر آن بدن های پاک و غرقه به خون نماز خواندند و آنان را در همین جایی که فعلا معروف و موجود است، دفن کردند.(1)
ص: 107
وَ قَالَ الْمُفِیدُ رَحِمَهُ اللَّهُ: دَفَنُوا الْحُسَیْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ حَیْثُ قَبْرُهُ الْآنَ وَ دَفَنُوا ابْنَهُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ الْأَصْغَرَ عِنْدَ رِجْلَیْهِ وَ حَفَرُوا لِلشُّهَدَاءِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ أَصْحَابِهِ الَّذِینَ صُرِعُوا حَوْلَهُ مِمَّا یَلِی رِجْلَیِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ جَمَعُوهُمْ وَ دَفَنُوهُمْ جَمِیعاً مَعاً وَ دَفَنُوا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِی مَوْضِعِهِ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ عَلَی طَرِیقِ الْغَاضِرِیَّةِ حَیْثُ قَبْرُهُ الْآنَ (1).
وَ قَالَ السَّیِّدُ رَحِمَهُ اللَّهُ: وَ سَارَ ابْنُ سَعْدٍ بِالسَّبْیِ الْمُشَارِ إِلَیْهِ فَلَمَّا قَارَبُوا الْکُوفَةَ اجْتَمَعَ أَهْلُهَا لِلنَّظَرِ إِلَیْهِنَّ قَالَ فَأَشْرَفَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْکُوفِیَّاتِ فَقَالَتْ مِنْ أَیِّ الْأُسَارَی أَنْتُنَّ فَقُلْنَ نَحْنُ أُسَارَی آلِ مُحَمَّدٍ فَنَزَلَتْ مِنْ سَطْحِهَا وَ جَمَعَتْ مُلَاءً وَ أُزُراً وَ مَقَانِعَ (2) فَأَعْطَتْهُنَّ فَتَغَطَّیْنَ قَالَ وَ کَانَ مَعَ النِّسَاءِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام قَدْ نَهَکَتْهُ الْعِلَّةُ وَ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ الْمُثَنَّی وَ کَانَ قَدْ وَاسَی عَمَّهُ وَ إِمَامَهُ فِی الصَّبْرِ عَلَی الرِّمَاحِ (3) وَ إِنَّمَا ارْتُثَّ وَ قَدْ أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ.
وَ کَانَ مَعَهُمْ أَیْضاً زَیْدٌ وَ عَمْرٌو وَلَدَا الْحَسَنِ السِّبْطِ علیه السلام فَجَعَلَ أَهْلُ الْکُوفَةِ یَنُوحُونَ وَ یَبْکُونَ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام أَ تَنُوحُونَ وَ تَبْکُونَ مِنْ أَجْلِنَا فَمَنْ قَتَلَنَا قَالَ بَشِیرُ بْنُ خُزَیْمٍ الْأَسَدِیُّ وَ نَظَرْتُ إِلَی زَیْنَبَ بِنْتِ عَلِیٍّ علیه السلام یَوْمَئِذٍ وَ لَمْ أَرَ وَ اللَّهِ خَفِرَةً قَطُّ أَنْطَقَ مِنْهَا کَأَنَّمَا تُفَرِّعُ عَنْ لِسَانِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ قَدْ أَوْمَأَتْ إِلَی النَّاسِ أَنِ اسْکُتُوا فَارْتَدَّتِ الْأَنْفَاسُ وَ سَکَنَتِ اْلْأَجْرَاسُ ثُمَّ قَالَتْ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ عَلَی أَبِی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الْأَخْیَارِ
ص: 108
شیخ مفید می نویسد: امام حسین علیه السّلام را در همین مکانی دفن نمودند که قبرش می باشد. و پسرش علی بن الحسین را که اصغر بود، پایین پای آن حضرت به خاک سپردند. برای مابقی شهیدان اهل بیت و اصحاب آن حضرت که در اطرافش افتاده بودند، گودالی پایین پای آن بزرگوار کندند و آنان را در آن گودال دفن نمودند و حضرت عباس بن علی را در همان موضعی که در طریق غاضریه بود دفن کردند و فعلا قبر مبارکش معلوم است.(1)
سید بن طاوس رحمه الله می نگارد: ابن سعد اسیران را حرکت داد و هنگامی که نزدیک کوفه رسیدند، اهل کوفه برای تماشای اسیران اجتماع کردند. یکی از زنان کوفه از بالای بام متوجه اسیران شد و گفت: شما از کدام اسیران هستید؟ گفتند: ما اسیران آل محمّدیم. آن زن کوفی از بالای بام فرود آمد. چادر و شلوار و مقنعه هایی آورد و به اسیران داد و اسیران آنها را پوشیدند. حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام که به علت بیماری ناتوان شده بود، با زنان بود. حسن بن حسن مثنی که با عمو و امام خود، یعنی حضرت حسین علیه السّلام در مقابل نیزه ها صبر و تحمل کرده بود نیز در میان اسیران بود. او از کثرت زخم و جراحات بدنش داغ شده و از پای در آمده بود.
زید و عمرو که فرزندان امام حسن مجتبی علیه السّلام سبط پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بودند نیز با اسیران بودند. اهل کوفه برای مصیبت اسیران شروع به نوحه و گریه کردند. حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام به ایشان می فرمود: آیا شما برای مصائب ما گریه می کنید؟ پس چه کسی مردان ما را کشت؟ بشیر بن خزیم اسدی می گوید: من در آن روز به زینب دختر علی علیه السّلام نظر کردم. به خدا قسم زنی باحیاتر و سخنورتر از آن بانو ندیدم! گویا به زبان علی بن ابی طالب علیه السّلام سخن می گوید. آن بانوی معظمه یک اشاره به مردم کرد و فرمود: ساکت شوید! ناگاه نفس ها قطع شد و زنگ شتران از صدا افتاد! آن بانوی داغ دیده فرمود: سپاس مخصوص خداست. صلوات بر پدرم حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و آل طیب و نیکوی او باد.
ص: 108
أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ یَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ أَ تَبْکُونَ فَلَا رَقَأَتِ الدَّمْعَةُ وَ لَا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ إِنَّمَا مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ الَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ أَلَا وَ هَلْ فِیکُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَ النَّطَفُ وَ مَلَقُ الْإِمَاءِ وَ غَمْزُ الْأَعْدَاءِ أَوْ کَمَرْعًی عَلَی دِمْنَةٍ أَوْ کَفِضَّةٍ عَلَی مَلْحُودَةٍ(1)
أَلَا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَ فِی الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ أَ تَبْکُونَ وَ تَنْتَحِبُونَ إِی وَ اللَّهِ فَابْکُوا کَثِیراً وَ اضْحَکُوا قَلِیلًا فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعَارِهَا وَ شَنَآنِهَا(2) وَ لَنْ تَرْحَضُوهَا بِغَسْلٍ بَعْدَهَا أَبَداً وَ أَنَّی تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلِیلِ خَاتَمِ الْأَنْبِیَاءِ وَ سَیِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَلَاذِ خِیَرَتِکُمْ وَ مَفْزَعِ نَازِلَتِکُمْ وَ مَنَارِ حُجَّتِکُمْ وَ مَدَرَةِ سُنَّتِکُمْ أَلَا سَاءَ مَا تَزِرُونَ وَ بُعْداً لَکُمْ وَ سُحْقاً فَلَقَدْ خَابَ السَّعْیُ وَ تَبَّتِ الْأَیْدِی وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ* وَ ضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ وَیْلَکُمْ
یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ أَیَّ کَبِدٍ لِرَسُولِ اللَّهِ فَرَیْتُمْ وَ أَیَّ کَرِیمَةٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ وَ أَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ وَ أَیَّ حُرْمَةٍ لَهُ انْتَهَکْتُمْ لَقَدْ جِئْتُمْ بِهِمْ صَلْعَاءَ عَنْقَاءَ سَوْءَاءَ فَقْمَاءَ وَ فِی بَعْضِهَا خَرْقَاءَ شَوْهَاءَ کَطِلَاعِ الْأَرْضِ وَ ملاء [مِلْ ءِ] السَّمَاءِ أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ قَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزی وَ أَنْتُمْ لَا تُنْصَرُونَ فَلَا یَسْتَخِفَّنَّکُمُ الْمَهَلُ فَإِنَّهُ لَا تَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَ لَا یُخَافُ فَوْتُ الثَّأْرِ وَ إِنَّ رَبَّکُمْ لَبِالْمِرْصَادِ(3) قَالَ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ النَّاسَ یَوْمَئِذٍ حَیَارَی یَبْکُونَ وَ قَدْ وَضَعُوا أَیْدِیَهُمْ فِی
ص: 109
اما بعد؛ ای اهل کوفه! ای اهل خدعه و بی وفایی! آیا گریه می کنید؟ هرگز اشک چشم شما خشک و ناله های شما آرام مباد. جز این نیست که شما نظیر آن زنی هستید که «نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُم.»(1) {رشته خود را پس از این که آن را می تابد و محکم می نماید، پاره پاره می کند و باز می نماید.} سوگندهای شما در میان شما مکر و فریب است. آگاه باشید آیا غیر از لاف زدن، فریفتن، نظیر کنیزان تملق گفتن و طعنه زدن بر دشمنان چیزی دارید؟ شما نظیر گیاهی هستید که از مدفوع حیوانات بروید؛ نقره ای هستید که قبرستان را به آن تزیین کرده باشند. آگاه باشید آنچه پیشاپیش برای خویشتن فرستادید بسیار بد است، زیرا دچار سخط خدا و همیشه در عذاب خواهید بود!
آیا گریه و ناله می کنید؟ آری به خدا قسم باید زیاد گریه کنید و اندکی بخندید! زیرا عیب و عار شما به نحوی دائمی شد که بعدا هرگز نمی توانید آنها را از خود دور نمایید. چگونه خود را از کشتن سلیل خاتم انبیاء تبرئه می کنید که بزرگ جوانان اهل بهشت، پناهگاه اخیار شما، فریادرس مصیبت زدگان شما، محل روشنایی حجت و دلیل شما و محل ریزش سنت دین شما بود؟ آگاه باشید! بد گناهی را به دوش گرفتید. نابود و هلاک شوید! با ناامیدی مواجه شوید! دست های شما بریده و شکسته باد! تجارت آخرت شما دچار زیان گردید؛ دچار غضب خدا خواهید شد؛ ذلت و تهیدستی نصیب شما شد.
ای اهل کوفه، وای بر شما! آیا می دانید کدام جگرگوشه پیغمبر اسلام را پاره پاره کردید، و کدام پرده نشینان او را خارج نمودید، و چه خونی از او ریختید، و چه حرمتی را از او پایمال کردید؟ آنان را با سر برهنه و گردن باز و هم ردیف با گردن های مایل- و در برخی نسخ دارد: با گوش دریده و شمایلی به هم ریخته، مانند وجه زمین که خورشید بر آن می تابد و پهنای آسمان -، آیا اگر آسمان خون ببارد تعجب می کنید؟ در صورتی که رسوایی عذاب آخرت شما بیشتر است، و شما یاری کرده نخواهید شد. مبادا این فریب را بخورید که خدا شما را مهلت داده است! زیرا مبادرت شما به این جنایت بزرگ، خدا را از گرفتن انتقام عاجز نخواهد کرد و موقعیت خونخواهی فوت نخواهد شد؛ حتما خدای شما مواظب شما خواهد بود.
راوی می گوید: به خدا قسم من آن روز مردم را همچنان متحیر و گریان می دیدم. همه دست های خود را بر
ص: 109
أَفْوَاهِهِمْ وَ رَأَیْتُ شَیْخاً وَاقِفاً إِلَی جَنْبِی یَبْکِی حَتَّی اخْضَلَّتْ لِحْیَتُهُ وَ هُوَ یَقُولُ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی کُهُولُکُمْ خَیْرُ الْکُهُولِ وَ شَبَابُکُمْ خَیْرُ الشَّبَابِ وَ نِسَاؤُکُمْ خَیْرُ النِّسَاءِ وَ نَسْلُکُمْ خَیْرُ نَسْلٍ لَا یُخْزَی وَ لَا یُبْزَی.
وَ رَوَی زَیْدُ بْنُ مُوسَی قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی علیه السلام قَالَ: خَطَبَتْ فَاطِمَةُ الصُّغْرَی بَعْدَ أَنْ رُدَّتْ مِنْ کَرْبَلَاءَ فَقَالَتْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَدَدَ الرَّمْلِ وَ الْحَصَی وَ زِنَةَ الْعَرْشِ إِلَی الثَّرَی أَحْمَدُهُ وَ أُؤْمِنُ بِهِ وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ صلی الله علیه و آله وَ أَنَّ وُلْدَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الْفُرَاتِ بِغَیْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ- اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَفْتَرِیَ عَلَیْکَ الْکَذِبَ وَ أَنْ أَقُولَ عَلَیْکَ خِلَافَ مَا أَنْزَلْتَ مِنْ أَخْذِ الْعُهُودِ لِوَصِیِّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ الْمَسْلُوبِ حَقُّهُ الْمَقْتُولِ مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ کَمَا قُتِلَ وُلْدُهُ بِالْأَمْسِ فِی بَیْتٍ مِنْ بُیُوتِ اللَّهِ تَعَالَی فِیهِ مَعْشَرٌ مُسْلِمَةٌ بِأَلْسِنَتِهِمْ تَعْساً لِرُءُوسِهِمْ مَا دَفَعَتْ عَنْهُ ضَیْماً فِی حَیَاتِهِ وَ لَا عِنْدَ مَمَاتِهِ حَتَّی قَبَضْتَهُ إِلَیْکَ مَحْمُودَ النَّقِیبَةِ طَیِّبَ الْعَرِیکَةِ مَعْرُوفَ الْمَنَاقِبِ مَشْهُورَ الْمَذَاهِبِ لَمْ یَأْخُذْهُ اللَّهُمَّ فِیکَ لَوْمَةُ لَائِمٍ وَ لَا عَذْلُ عَاذِلٍ هَدَیْتَهُ یَا رَبِّ لِلْإِسْلَامِ صَغِیراً وَ حَمِدْتَ مَنَاقِبَهُ کَبِیراً وَ لَمْ یَزَلْ نَاصِحاً لَکَ وَ لِرَسُولِکَ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ حَتَّی قَبَضْتَهُ إِلَیْکَ زَاهِداً فِی الدُّنْیَا غَیْرَ حَرِیصٍ عَلَیْهَا رَاغِباً فِی الْآخِرَةِ مُجَاهِداً لَکَ فِی سَبِیلِکَ رَضَیْتَهُ فَاخْتَرْتَهُ وَ هَدَیْتَهُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ* أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ یَا أَهْلَ الْمَکْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخُیَلَاءِ فَإِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ ابْتَلَانَا اللَّهُ بِکُمْ وَ ابْتَلَاکُمْ بِنَا فَجَعَلَ بَلَاءَنَا حَسَناً وَ جَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنَا وَ فَهْمَهُ لَدَیْنَا فَنَحْنُ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ وِعَاءُ فَهْمِهِ وَ حِکْمَتِهِ وَ حُجَّتُهُ فِی الْأَرْضِ لِبِلَادِهِ وَ لِعِبَادِهِ أَکْرَمَنَا اللَّهُ بِکَرَامَتِهِ وَ فَضَّلَنَا بِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضِیلًا بَیِّناً فَکَذَّبْتُمُونَا وَ کَفَّرْتُمُونَا وَ رَأَیْتُمْ قِتَالَنَا حَلَالًا وَ أَمْوَالَنَا نَهْباً کَأَنَّا أَوْلَادُ تُرْکٍ أَوْ کَابُلَ کَمَا قَتَلْتُمْ جَدَّنَا بِالْأَمْسِ وَ سُیُوفُکُمْ تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ لِحِقْدٍ مُتَقَدِّمٍ قَرَّتْ بِذَلِکَ عُیُونُکُمْ وَ فَرِحَتْ قُلُوبُکُمْ افْتِرَاءً مِنْکُمْ عَلَی اللَّهِ وَ مَکْراً مَکَرْتُمْ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ فَلَا
ص: 110
دهان های خویش نهاده بودند. شخصی را پهلوی خودم دیدم که به قدری گریان بود که ریشش تر شده بود. آن شیخ می گفت: پدر و مادرم به فدای شما باد! پیران شما خاندان بهترین پیران، جوانان شما بهترین جوانان، زنان شما (از نظر عفت و عصمت) بهترین زنان و نسل شما بهترین نسل است که رسوا و مغلوب نخواهید شد.
زید بن موسی روایت کرده: پس از این که فاطمه صغرا از کربلا برگشت، سخنرانی مفصّلی کرد و فرمود: حمد خدا را به تعداد رمل ها و سنگریزه ها و به به وزن عرش تا خاک. او را می ستایم و به او ایمان دارم و بر او توکل می کنم و گواهی می دهم که معبودی جز خدای یکتای یگانه نیست و محمد عبد و فرستاده اوست، صلوات خدا بر او و آلش و فرزندانش باد که در کنار شط فرات، بدون خونخواهی ذبح شدند.
خدایا! من به تو پناه می برم از این که بر تو دروغ ببندم و خلاف آنچه نازل کردی - که عهد برای وصیّ او علی بن ابی طالب علیه السّلام گرفتی - بگویم! همان علی که حقش به غارت برده شد و بی گناه مانند فرزندش که دیروز کشته شد، در خانه ای از خانه های خدای متعال که جماعتی از کسانی بودند که به زبان اسلام آورده بودند! مرگ بر سرهایشان که ظلمی را در زمان حیاتش و هنگام وفاتش از ایشان دفع نکردند، تا این که او را به سمت خود قبض روح کردی، در حالی که مناقبی ستوده و طبیعتی پاک داشت و مناقبش معروف و مذهبش مشهور بود. خدایا! سرزنش سرزنش کنندگان در مورد تو او را نگرفت. پروردگارا! در حالت کودکی او را به اسلام هدایت کردی و مناقبش را در بزرگی ستودی و پیوسته خیرخواه تو و رسولت- صلوات تو بر او و آلش باد- بود، تا این که او را به سمت خود قبض روح کردی، در حالتی که از دنیا رویگردان بود و حرصی بر آن نداشت و رغبت به آخرت داشت و در راه تو برای تو مجاهدت کرد. تو از او راضی شدی و او را برگزیدی و او را به راه مستقیم هدایت کردی.
اما بعد؛ ای اهل کوفه! ای اهل مکر و غدر و خودپسندی! ما اهل بیتی هستیم که خدا ما را به وسیله شما امتحان و شما را هم به وسیله ما آزمایش نمود. امتحان ما را نیکو قرار داد، و علم خود و فهم آن را به ما عطا فرمود. سینه ما صندوق علم خدا و ظرف فهم و حکمت آن است. در زمین ما حجت خداییم برای بلاد و عباد او. خدا ما را به کرم خود گرامی داشته است. خدا ما را به وسیله پیغمبرش حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله بر بیشتر خلق روشنی و فضیلت و برتری عطا فرموده است، ولی شما ما را تکذیب و تکفیر نمودید. کشتن ما و غارت کردن اموال ما را حلال دانستید، گویا ما از فرزندان ترک یا کابل بودیم. همان طور که جد ما را دیروز شهید کردید، به علت حسودی های قبلی از شمشیرهای شما خون ما اهل بیت می چکد. چشم شما برای این جنایاتی که مرتکب شدید روشن و قلب های شما خوشحال گردید! خوشحالی شما افترایی است که به خدا می زنید و مکری است که به کار بردید، «وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِین.»(1) {ولی خدا بهترین چاره جویان است.} مبادا
ص: 110
تَدْعُوَنَّکُمْ أَنْفُسُکُمْ إِلَی الْجَذَلِ بِمَا أَصَبْتُمْ مِنْ دِمَائِنَا وَ نَالَتْ أَیْدِیکُمْ مِنْ أَمْوَالِنَا فَإِنَّ مَا أَصَابَنَا مِنَ الْمَصَائِبِ الْجَلِیلَةِ وَ الرَّزَایَا الْعَظِیمَةِ- فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.
تَبّاً لَکُمْ فَانْتَظِرُوا اللَّعْنَةَ وَ الْعَذَابَ وَ کَأَنْ قَدْ حَلَّ بِکُمْ وَ تَوَاتَرَتْ مِنَ السَّمَاءِ نَقِمَاتٌ فَیُسْحِتَکُمْ بِمَا کَسَبْتُمْ- وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ ثُمَّ تَخْلُدُونَ فِی الْعَذَابِ الْأَلِیمِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِمَا ظَلَمْتُمُونَا- أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ وَیْلَکُمْ أَ تَدْرُونَ أَیَّةُ یَدٍ طَاعَنَتْنَا مِنْکُمْ وَ أَیَّةُ نَفْسٍ نَزَعَتْ إِلَی قِتَالِنَا أَمْ بِأَیَّةِ رِجْلٍ مَشَیْتُمْ إِلَیْنَا تَبْغُونَ مُحَارَبَتَنَا قَسَتْ قُلُوبُکُمْ وَ غَلُظَتْ أَکْبَادُکُمْ وَ طُبِعَ عَلَی أَفْئِدَتِکُمْ وَ خُتِمَ عَلَی سَمْعِکُمْ وَ بَصَرِکُمْ وَ سَوَّلَ لَکُمُ الشَّیْطَانُ وَ أَمْلَی لَکُمْ وَ جَعَلَ عَلَی بَصَرِکُمْ غِشَاوَةً فَأَنْتُمْ لَا تَهْتَدُونَ تَبّاً لَکُمْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ أَیُّ تِرَاتٍ لِرَسُولِ اللَّهِ قِبَلَکُمْ وَ ذُحُولٍ لَهُ لَدَیْکُمْ بِمَا عَنِدْتُمْ بِأَخِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام جَدِّی وَ بَنِیهِ عِتْرَةِ النَّبِیِّ الطَّاهِرِینَ الْأَخْیَارِ وَ افْتَخَرَ بِذَلِکَ مُفْتَخِرُ [کُمْ] فَقَالَ:
نَحْنُ قَتَلْنَا عَلِیّاً وَ بَنِی عَلِیٍ (1)***بِسُیُوفٍ هِنْدِیَّةٍ وَ رِمَاحٍ
وَ سَبَیْنَا نِسَاءَهُمْ سَبْیَ تُرْکٍ***وَ نَطَحْنَاهُمْ فَأَیَّ نِطَاحٍ
بِفِیکَ أَیُّهَا الْقَائِلُ الْکَثْکَثُ وَ لَکَ الْأَثْلَبُ افْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْمٍ زَکَّاهُمُ اللَّهُ وَ طَهَّرَهُمْ وَ أَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ فَاکْظِمْ وَ أَقْعِ کَمَا أَقْعَی أَبُوکَ وَ إِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ حَسَدْتُمُونَا وَیْلًا لَکُمْ عَلَی مَا فَضَّلَنَا اللَّهُ عَلَیْکُمْ.
فَمَا ذَنْبُنَا أَنْ جَاشَ دَهْراً بُحُورُنَا***وَ بَحْرُکَ سَاجٍ لَا یُوَارِی الدَّعَامِصَا
ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ- وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.
ص: 111
نفس هایتان شما را برای این خون هایی که از ما ریختید و اموالی که از ما به یغما بردید به خوشحالی دعوت کند، زیرا این مصیبت های جلیل و بزرگی که به ما نصیب گردیده، «فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُور.»(1) {قبلا در نامه اعمال ما برای ما مقدر شده است. این عمل برای خدا سهل و آسان است. ناراحت نباشید و برای آنچه که به شما داده شده فرح مند نشوید. خدا هر کسی را که خودپسند و فخر کننده باشد دوست ندارد.}
مردن بر شما باد! در انتظار لعنت و عذاب خدا باشید که گویا بر شما نازل شده باشد. عذاب و نکبت هایی از آسمان به طور متواتر بر شما نازل می شود و شما را به علت اعمال زشتی که دارید، ریشه کن خواهد کرد، و اذیت و آزار بعضی از شما را بر بعضی دیگر نصیب می نماید. سپس روز قیامت به علت ظلمی که به ما کردید، دچار عذابی دردناک و دائمی خواهید گردید. آگاه باشید که لعنت خدا بر افراد ستمکار خواهد بود.
وای بر شما! آیا می دانید چه دستی از شما بر ما نیزه زد؟ و چه شخصی به جنگ ما آمد؟ با چه پایی به سوی ما آمدید و حرب با ما را برگزیدید؟ قلب های شما قسی و کبدهای شما سفت شده است؛ دل های شما مهر خورده اند؛ گوش شما نمی شنود و چشم شما نمی بیند؛ شیطان اعمال زشت شما را به نظرتان جلوه داده و پرده جلو چشم شما کشیده است، لذا شما هدایت نخواهید شد.
ای اهل کوفه، هلاک و نابود شوید! چه بسیار خون هایی که از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله به گردن شما است و چه کینه هایی که از او نزد شما می باشد. چه عنادهایی که با برادرش علی بن ابی طالب علیه السّلام که جد من است و فرزندان وی که عترت اخیار پیامبرند ورزیدید! و شخصی از شما فخر کرده و این شعر را گفته است:
ما علی و فرزندان او را با شمشیرهای هندی و نیزه ها شهید کردیم
و زنان آنان را مثل اسیران ترک اسیر کردیم و آنان را پایمال کردیم چه پایمال کردنی!
ای گوینده این شعر! خاک و سنگریزه بر دهانت باد! تو به کشتن گروهی که خدا آنان را پاک و پاکیزه قرار داده و پلیدی را از ایشان بر طرف نموده افتخار می کنی؟ خشم خود را فرو ببر و نظیر سگ بر سر دم خود بنشین، آن طور که پدرت نشست. جز این نیست که برای هر مردی همان جزایی است که پیشاپیش به دست خود فرستاده است. وای بر شما! شما به ما راجع به این فضیلت و برتری که خدا به ما عطا کرده حسودی کردید سپس به این شعر متمثل شد:
ما چه گناهی داریم که دریای فضائل و مناقب ما به تلاطم آمده و دریای تو به قدری بی آب و ساکن مانده است که دعموص ها (دعموص یک نوع حیوان و کوچکی است که در آب زندگی می کند. شکل آن نظیر قاشق می باشد) را نمی پوشاند: ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ …وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور {این یک فضیلتی است که خدا به هر کسی بخواهد عطاء می کند، خدا است که صاحب فضل بزرگ می باشد... کسی که خدا برایش نوری قرار ندهد نوری نخواهد داشت.}
ص: 111
قَالَ فَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ بِالْبُکَاءِ وَ قَالُوا حَسْبُکِ یَا ابْنَةَ الطَّیِّبِینَ فَقَدْ أَحْرَقْتِ قُلُوبَنَا وَ أَنْضَجْتِ نُحُورَنَا وَ أَضْرَمْتِ أَجْوَافَنَا فَسَکَتَتْ عَلَیْهَا وَ عَلَی أَبِیهَا وَ جَدَّتِهَا السَّلَامُ.
أقول: ذکر فی الإحتجاج هذه الخطبة بهذا الإسناد(1)
و لنرجع إلی کلام السید رحمه الله.
قَالَ: وَ خَطَبَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ بِنْتُ عَلِیٍّ علیه السلام فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ مِنْ وَرَاءِ کِلَّتِهَا رَافِعَةً صَوْتَهَا بِالْبُکَاءِ فَقَالَتْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ سَوْأَةً لَکُمْ مَا لَکُمْ خَذَلْتُمْ حُسَیْناً وَ قَتَلْتُمُوهُ وَ انْتَهَبْتُمْ أَمْوَالَهُ وَ وَرِثْتُمُوهُ وَ سَبَیْتُمْ نِسَاءَهُ وَ نَکَبْتُمُوهُ فَتَبّاً لَکُمْ وَ سُحْقاً وَیْلَکُمْ أَ تَدْرُونَ أَیَّ دَوَاهٍ دَهَتْکُمْ وَ أَیَّ وِزْرٍ عَلَی ظُهُورِکُمْ حَمَلْتُمْ وَ أَیَّ دِمَاءٍ سَفَکْتُمُوهَا وَ أَیَّ کَرِیمَةٍ أَصَبْتُمُوهَا وَ أَیَّ صِبْیَةٍ سَلَبْتُمُوهَا وَ أَیَّ أَمْوَالٍ انْتَهَبْتُمُوهَا قَتَلْتُمْ خَیْرَ رِجَالاتٍ بَعْدَ النَّبِیِّ وَ نُزِعَتِ الرَّحْمَةُ مِنْ قُلُوبِکُمْ أَلَا حِزْبُ اللَّهِ هُمُ الْفَائِزُونَ وَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخاسِرُونَ* ثُمَّ قَالَتْ:
قَتَلْتُمْ أَخِی صَبْراً فَوَیْلٌ لِأُمِّکُمْ***سَتُجْزَوْنَ نَاراً حَرُّهَا یَتَوَقَّدُ
سَفَکْتُمْ دِمَاءً حَرَّمَ اللَّهُ سَفْکَهَا***وَ حَرَّمَهَا الْقُرْآنُ ثُمَّ مُحَمَّدٌ
أَلَا فَابْشِرُوا بِالنَّارِ إِنَّکُمُ غَداً***لَفِی سَقَرٍ حَقّاً یَقِیناً تُخَلَّدُوا
وَ إِنِّی لَأَبْکِی فِی حَیَاتِی عَلَی أَخِی***عَلَی خَیْرِ مَنْ بَعْدَ النَّبِیِّ سَیُولَدُ
بِدَمْعٍ غَزِیرٍ مُسْتَهَلٍّ مُکَفْکَفٍ***عَلَی الْخَدِّ مِنِّی ذَائِباً لَیْسَ یَجْمُدُ
قَالَ فَضَجَّ النَّاسُ بِالْبُکَاءِ وَ الْحَنِینِ وَ النَّوْحِ وَ نَشَرَ النِّسَاءُ شُعُورَهُنَّ وَ وَضَعْنَ التُّرَابَ عَلَی رُءُوسِهِنَّ وَ خَمَشْنَ وُجُوهَهُنَّ وَ ضَرَبْنَ خُدُودَهُنَّ وَ دَعَوْنَ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ وَ بَکَی الرِّجَالُ فَلَمْ یُرَ بَاکِیَةٌ وَ بَاکٍ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ الْیَوْمِ ثُمَّ إِنَّ زَیْنَ الْعَابِدِینَ علیه السلام أَوْمَأَ إِلَی النَّاسِ أَنِ اسْکُتُوا فَسَکَتُوا فَقَامَ قَائِماً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ ذَکَرَ النَّبِیَّ وَ صَلَّی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ
ص: 112
راوی می گوید: صداها به گریه بلند شد و مردم گفتند: ای دختر بهترین پیامبران و امامان همین مقدار سخنرانی کافی است، زیرا قلب های ما را آتش زدی، گلوی ما را به وسیله غصه سوزاندی، آتش ندامت را در باطن های ما روشن کردی. سپس آن بانو که سلام بر او و پدر و جده اش سلام باد آرام شد.
مؤلف: در احتجاج این خطبه با این اسناد مذکور است(1) و باید به کلام سید برگردیم.
سید بن طاوس می گوید: ام کلثوم دختر حضرت امیر علیه السّلام در آن روز از پشت پرده خود در حالی که گریان بود، شروع به سخنرانی کرد و فرمود: ای اهل کوفه، اف بر شما! برای چه حسین علیه السّلام را تنها نهادید، او را شهید کردید، اموال وی را به تاراج بردید و وارث او شدید، زنان او را اسیر و خود او را اذیت و آزار کردید؟ هلاک و نابودی نصیب شما شود!
وای بر شما! آیا می دانید دچار چه داهیه ای شده اید؟ چه وزر و وبالی به دوش گرفته اید؟ چه خون هایی را ریخته اید؟ چه زنان پرده نشینی را خارج و اسیر کرده اید؟ چه دخترانی را به اسارت آورده اید؟ چه اموالی را به یغما برده اید؟ بهترین مردان بعد از پیغمبر را کشتید! رحم و مروت از قلوب شما گرفته شده است! آگاه باشید که حزب خدا رستگارند و {حزب شیطان زیانکار خواهند بود.} سپس این اشعار را خواند:
شما برادر مرا کشتید، من صبر می کنم، وای بر مادران شما! به زودی دچار آتشی می شوید که حرارت و شعله آن افروخته خواهد بود شما خون هایی را ریختید که خدا و قرآن و محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ریختن آنها را حرام کرده اند
آگاه باشید، مژده باد شما را به آتش جهنم! حتما شما فردای قیامت در دوزخ به طور دائمی خواهید بود
و من تا زنده باشم در عزای برادرم گریه می کنم؛ همان برادری که بعد از پیامبر خدا بهترین شخص بود
یک نوع اشکی می ریزم که بر گونه صورتم می ریزد و خشک نمی شود
راوی می گوید: صدای مردم به گریه و ناله بلند شد؛ زنان همه موی سر خود را پریشان کردند و خاک مصیبت به سر ریختند؛ صورت خود را خراشیدند؛ لطمه به صورت خویش زدند و صدا به واویلا بلند کردند. مردان نیز شروع به گریه نمودند. زنان و مردان گریانی بیش از آن روز دیده نشد!
پس از ام کلثوم، حضرت زین العابدین علیه السّلام به مردم اشاره کرد و فرمود: ساکت شوید! پس از سکوت مردم، آن حضرت برخاست و بعد از این که حمد و ثنای خدای را به جای آورد و درود بر پیغمبر اعظم اسلام صلّی اللَّه علیه و آله فرستاد، فرمود: ایها الناس! کسی که مرا می شناسند که می شناسد، کسی که مرا نمی شناسد، من علی بن الحسین ابن علی بن ابی طالب صلوات الله علیهم هستم.
ص: 112
أَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ مِنْ غَیْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ أَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِکَ حَرِیمُهُ وَ سُلِبَ نَعِیمُهُ وَ انْتُهِبَ مَالُهُ وَ سُبِیَ عِیَالُهُ أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً وَ کَفَی بِذَلِکَ فَخْراً.
أَیُّهَا النَّاسُ نَاشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّکُمْ کَتَبْتُمْ إِلَی أَبِی وَ خَدَعْتُمُوهُ وَ أَعْطَیْتُمُوهُ مِنْ أَنْفُسِکُمْ الْعَهْدَ وَ الْمِیثَاقَ وَ الْبَیْعَةَ وَ قَاتَلْتُمُوهُ وَ خَذَلْتُمُوهُ فَتَبّاً لِمَا قَدَّمْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ سَوْأَةً لِرَأْیِکُمْ بِأَیَّةِ عَیْنٍ تَنْظُرُونَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذْ یَقُولُ لَکُمْ قَتَلْتُمْ عِتْرَتِی وَ انْتَهَکْتُمْ حُرْمَتِی فَلَسْتُمْ مِنْ أُمَّتِی؟
قَالَ فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النَّاسِ مِنْ کُلِّ نَاحِیَةٍ وَ یَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ هَلَکْتُمْ وَ مَا تَعْلَمُونَ فَقَالَ علیه السلام رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً قَبِلَ نَصِیحَتِی وَ حَفِظَ وَصِیَّتِی فِی اللَّهِ وَ فِی رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ فَإِنَّ لَنَا فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةً حَسَنَةً فَقَالُوا بِأَجْمَعِهِمْ نَحْنُ کُلُّنَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهُ سَامِعُونَ مُطِیعُونَ حَافِظُونَ لِذِمَامِکَ غَیْرَ زَاهِدِینَ فِیکَ وَ لَا رَاغِبِینَ عَنْکَ فَمُرْنَا بِأَمْرِکَ یَرْحَمُکَ اللَّهُ فَإِنَّا حَرْبٌ لِحَرْبِکَ وَ سِلْمٌ لِسِلْمِکَ لَنَأْخُذَنَّ یَزِیدَ وَ نَبْرَأُ مِمَّنْ ظَلَمَکَ وَ ظَلَمَنَا فَقَالَ علیه السلام هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ أَیُّهَا الْغَدَرَةُ الْمَکَرَةُ حِیلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ شَهَوَاتِ أَنْفُسِکُمْ أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَأْتُوا إِلَیَّ کَمَا أَتَیْتُمْ إِلَی آبَائِی مِنْ قَبْلُ کَلَّا وَ رَبِّ الرَّاقِصَاتِ فَإِنَّ الْجُرْحَ لَمَّا یَنْدَمِلْ قُتِلَ أَبِی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ بِالْأَمْسِ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ مَعَهُ وَ لَمْ یَنْسَنِی ثُکْلُ رَسُولِ اللَّهِ وَ ثُکْلُ أَبِی وَ بَنِی أَبِی وَ وَجْدُهُ بَیْنَ لَهَاتِی وَ مَرَارَتُهُ بَیْنَ حَنَاجِرِی وَ حَلْقِی وَ غُصَصُهُ یَجْرِی فِی فِرَاشِ صَدْرِی وَ مَسْأَلَتِی أَنْ لَا تَکُونُوا لَنَا وَ لَا عَلَیْنَا ثُمَّ قَالَ:
لَا غَرْوَ إِنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ وَ شَیْخُهُ***قَدْ کَانَ خَیْراً مِنْ حُسَیْنٍ وَ أَکْرَمَا
فَلَا تَفْرَحُوا یَا أَهْلَ کُوفَانَ بِالَّذِی***أُصِیبَ حُسَیْنٌ کَانَ ذَلِکَ أَعْظَمَا
قَتِیلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحِی فِدَاؤُهُ***جَزَاءُ الَّذِی أَرْدَاهُ نَارُ جَهَنَّمَا
أَقُولُ رُوِیَ فِی الْإِحْتِجَاجِ هَکَذَا قَالَ حِذْیَمُ بْنُ بَشِیرٍ: خَرَجَ زَیْنُ الْعَابِدِینَ علیه السلام إِلَی النَّاسِ وَ أَوْمَأَ إِلَیْهِمْ أَنِ اسْکُتُوا فَسَکَتُوا إِلَی آخِرِ الْخَبَرِ(1).
ص: 113
من پسر آن کسی هستم که در کنار فرات بدون گناه شهید شد. من پسر آن شخصی می باشم که نسبت به وی هتک حرمت شد؛ اموال او را به تاراج بردند؛ اهل و عیال وی را اسیر کردند. من فرزند آن شخصیتی هستم که در راه خدا صبر کرد و شهید شد و یک چنین افتخاری برای من کافی است.
ایها الناس! شما را به خدا قسم می دهم، آیا می دانید که برای پدرم نامه نوشتید و او را فریب دادید و با او عهد و پیمان بستید، سپس با آن حضرت مقاتله کردید و او را تنها نهادید؟ نابود باد آنچه را که پیشاپیش برای خود فرستادید! چه رأی و نظریه بدی دارید! با چه چشمی به پیغمبر خدا نظر می کنید در آن موقعی که به شما بفرماید: عترت مرا کشتید؟ نسبت به من هتک حرمت نمودید؟ شما از امت من نیستید!
صدای ضجه مردم از هر طرف بلند شد. بعضی از مردم به یکدیگر می گفتند: هلاک شدید، ولی نمی دانید! سپس حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: خدا رحمت کند آن مردی را که نصیحت مرا بپذیرد. پند و اندرز مرا برای خدا و رسول و اهل بیت او حفظ نماید، زیرا ما به پیامبر خدا تأسی نمودیم. مردم گفتند: یا بن رسول اللَّه! ما عموما مطیع و فرمانبردار تو می باشیم، ما تو را از دست نمی دهیم و به تو راغب هستیم. به ما دستور بده تا اجرا کنیم، خدا تو را رحمت نماید، زیرا ما با کسی که تو بجنگی می جنگیم و با هر کسی که مسالمت کنی، مسالمت می نماییم. ما حتما از یزید مؤاخذه می کنیم و از هر کسی که درباره تو ظلم کرده باشد، بیزاری می جوییم. امام سجاد علیه السّلام فرمود: هیهات! هیهات! ای مردمان بی وفا و مکار، بین شما و بین هوا و هوس های نفسانی شما فاصله زیادی است. آیا می خواهید به آن نحوی با من رفتار کنید که قبلا با پدران من رفتار نمودید؟ نه به خدای زمین ها، زیرا هنوز زخم آن فریبی که از شما خوردیم التیام نیافته است. دیروز بود که پدرم با اهل بیتش کشته شدند. هنوز مصیبت پیغمبر خدا و پدرم و فرزندانش را فراموش ننموده ام، صدای غم و اندوه او را در گوش دارم. تلخی آن مصیبت را در حلق و غصه آن را در سینه دارم. خواسته من از شما این است که نه به نفع ما و نه بر علیه ما باشید. سپس فرمود:
مانعی ندارد اگر حسین شهید شده باشد، زیرا پدرش حضرت امیر که کشته شد از حسین بهتر و گرامی تر بود
ای اهل کوفه! از این مصیبتی که به حسین وارد آوردید خوشحال نباشید، زیرا این مصیبت اعظم مصائب است
جان من به فدای شهیدی باد که در کنار فرات افتاد. جزای آن کسی که او را کشت آتش جهنم خواهد بود مؤلف: در احتجاج چنین روایت شده که: «حذیم بن بشیر گفت: زین العابدین علیه السّلام به سمت مردم خارج شد و اشاره فرمود که ساکت شوند و مردم نیز سکوت کردند...» تا آخر خبر.(1)
ص: 113
قَالَ السَّیِّدُ ثُمَّ قَالَ علیه السلام: رَضِینَا مِنْکُمْ رَأْساً بِرَأْسٍ فَلَا یَوْمَ لَنَا وَ لَا عَلَیْنَا.
أَقُولُ رَأَیْتُ فِی بَعْضِ الْکُتُبِ الْمُعْتَبَرَةِ رُوِیَ مُرْسَلًا عَنْ مُسْلِمٍ الْجَصَّاصِ قَالَ: دَعَانِی ابْنُ زِیَادٍ لِإِصْلَاحِ دَارِ الْإِمَارَةِ بِالْکُوفَةِ فَبَیْنَمَا أَنَا أُجَصِّصُ الْأَبْوَابَ وَ إِذَا أَنَا بِالزَّعَقَاتِ قَدِ ارْتَفَعَتْ مِنْ جَنَبَاتِ الْکُوفَةِ فَأَقْبَلْتُ عَلَی خَادِمٍ کَانَ مَعَنَا فَقُلْتُ مَا لِی أَرَی الْکُوفَةَ تَضِجُّ قَالَ السَّاعَةَ أَتَوْا بِرَأْسِ خَارِجِیٍّ خَرَجَ عَلَی یَزِیدَ فَقُلْتُ مَنْ هَذَا الْخَارِجِیُّ فَقَالَ- الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام قَالَ فَتَرَکْتُ الْخَادِمَ حَتَّی خَرَجَ وَ لَطَمْتُ وَجْهِی حَتَّی خَشِیتُ عَلَی عَیْنِی أَنْ یَذْهَبَ وَ غَسَلْتُ یَدَیَّ مِنَ الْجِصِّ وَ خَرَجْتُ مِنْ ظَهْرِ الْقَصْرِ وَ أَتَیْتُ إِلَی الْکِنَاسِ فَبَیْنَمَا أَنَا وَاقِفٌ وَ النَّاسُ یَتَوَقَّعُونَ وَصُولَ السَّبَایَا وَ الرُّءُوسِ إِذْ قَدْ أَقْبَلَتْ نَحْوَ أَرْبَعِینَ شُقَّةً تُحْمَلُ عَلَی أَرْبَعِینَ جَمَلًا فِیهَا الْحُرَمُ وَ النِّسَاءُ وَ أَوْلَادُ فَاطِمَةَ علیها السلام وَ إِذَا بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام عَلَی بَعِیرٍ بِغَیْرِ وِطَاءٍ وَ أَوْدَاجُهُ تَشْخُبُ دَماً وَ هُوَ مَعَ ذَلِکَ یَبْکِی وَ یَقُولُ:
یَا أُمَّةَ السَّوْءِ لَا سُقْیَا لِرَبْعِکُمْ***یَا أُمَّةً لَمْ تُرَاعِ جَدَّنَا فِینَا
لَوْ أَنَّنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ یَجْمَعُنَا***یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَا کُنْتُمْ تَقُولُونَا
تُسَیِّرُونَا عَلَی الْأَقْتَابِ عَارِیَةً***کَأَنَّنَا لَمْ نُشَیِّدْ فِیکُمْ دِیناً
بَنِی أُمَیَّةَ مَا هَذَا الْوُقُوفُ عَلَی***تِلْکَ الْمَصَائِبِ لَا تُلَبُّونَ دَاعِیَنَا
تُصَفِّقُونَ عَلَیْنَا کَفَّکُمْ فَرَحاً***وَ أَنْتُمُ فِی فِجَاجِ الْأَرْضِ تَسْبُونَا
أَ لَیْسَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ وَیْلَکُمْ***أَهْدَی الْبَرِیَّةِ مِنْ سُبُلِ الْمُضِلِّینَا
یَا وَقْعَةَ الطَّفِّ قَدْ أَوْرَثْتِنِی حَزَناً***وَ اللَّهُ یَهْتِکُ أَسْتَارَ الْمُسِیئِینَا
قَالَ صَارَ أَهْلُ الْکُوفَةِ یُنَاوِلُونَ الْأَطْفَالَ الَّذِینَ عَلَی الْمَحَامِلِ بَعْضَ التَّمْرِ وَ الْخُبْزِ وَ الْجَوْزِ فَصَاحَتْ بِهِمْ أُمُّ کُلْثُومٍ وَ قَالَتْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ إِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَیْنَا حَرَامٌ وَ صَارَتْ تَأْخُذُ ذَلِکَ مِنَ أَیْدِی الْأَطْفَالِ وَ أَفْوَاهِهِمْ وَ تَرْمِی بِهِ إِلَی الْأَرْضِ قَالَ کُلُّ ذَلِکَ وَ النَّاسُ یَبْکُونَ عَلَی مَا أَصَابَهُمْ.
ص: 114
سید می گوید: سپس حضرت فرمود: ما از شما با یک سر در برابر یک سر راضی هستیم؛ پس نه روزی به نفع ما باشید و نه علیه ما!
مؤلف: در بعضی از کتب معتبره دیدم که از مسلم جصّاص نقل شده که گفت: ابن زیاد مرا خواست تا دار الاماره کوفه را تعمیر نمایم. در آن حینی که من درها را گچکاری می کردم، ناگاه شنید فریادهایی از اطراف کوفه بلند شد. من متوجه خادم خود شدم و گفتم: چه شده که کوفه دچار ضجه گردیده است؟ گفت: الساعه سر یکی از خارجی ها را که بر یزید خروج کرده است آورده اند. گفتم: آن خارجی کیست!؟ گفت: حسین بن علی علیهما السّلام است. من صبر کردم تا خادم خارج شد و آنچنان سیلی به صورت خود زدم که ترسیدم چشمم نابود شود، سپس گچ ها را از دست خود شستم و از پشت قصر فرود آمدم و وارد کناسه کوفه شدم.
در آن حینی که من ایستاده بودم و مردم در انتظار ورود اسیران و سر شهیدان بودند، ناگاه دیدم تعداد چهل هودج بر پشت چهل شتر نصب شده که زنان و دختران فاطمه زهرا علیها السّلام در میان آنها جای دارند. ناگاه حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام را دیدم که سوار بر شتر عریان و خون از رگ های گردنش روان بود و آن بزرگوار در حالی که گریان بود این اشعار را می فرمود:
ای امت بد رفتار! خدا شما را از باران رحمت خود سیراب نکند، ای امتی که احترام جد ما را درباره ما مراعات نکردید!
اگر روز قیامت پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ما را جمع کند، شما در جواب ما چه خواهید گفت؟
شما ما را بر پشت شتران بی جهاز می گردانید، گویا ما آن افرادی نیستیم که پایه دین را برای شما محکم کرده باشیم! ای گروه بنی امیه! این چه توقفی است که شما درباره مصائب ما می کنید و جواب ما را نمی دهید!
شما برای خوشحالی که دارید بر علیه ما کف می زنید و در زمین به ما ناسزا می گویید!
وای بر شما! آیا جد من پیامبر خدا نیست که بشر را از طریق گمراهی به شاه راه هدایت راهنمایی کرد؟
ای واقعه کربلا! حقا که تو غم و اندوه را به ارث به من دادی. خدا پرده افرادی را که با ما بد رفتاری نمودند پاره خواهد کرد
راوی می گوید: اهل کوفه به کودکانی که در میان محمل ها بودند، خرما و نان و گردو می دادند. ولی ام کلثوم بر آنان فریاد زد و فرمود: ای اهل کوفه! صدقه بر ما حرام است. سپس آن بانو، آن نان و خرماها را از دست و دهان کودکان می گرفت و به روی زمین می ریخت. اهل کوفه با این جنایاتی که درباره آنان کرده بودند، برای مصیبت ایشان گریه می کردند.
ص: 114
ثُمَّ إِنَّ أُمَّ کُلْثُومٍ أَطْلَعَتْ رَأْسَهَا مِنَ الْمَحْمِلِ وَ قَالَتْ لَهُمْ صَهْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ تَقْتُلُنَا رِجَالُکُمْ وَ تَبْکِینَا نِسَاؤُکُمْ فَالْحَاکِمُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ اللَّهُ یَوْمَ فَصْلِ الْقَضَاءِ فَبَیْنَمَا هِیَ تُخَاطِبُهُنَّ إِذَا بِضَجَّةٍ قَدِ ارْتَفَعَتْ فَإِذَا هُمْ أَتَوْا بِالرُّءُوسِ یَقْدُمُهُمْ رَأْسُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ هُوَ رَأْسٌ زُهْرِیٌّ قَمَرِیٌّ أَشْبَهُ الْخَلْقِ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ لِحْیَتُهُ کَسَوَادِ السَّبَجِ قَدِ انْتَصَلَ مِنْهَا(1) الْخِضَابُ وَ وَجْهُهُ دَارَةُ قَمَرٍ طَالِعٍ وَ الرُّمْحُ تَلْعَبُ بِهَا یَمِیناً وَ شِمَالًا فَالْتَفَتَتْ زَیْنَبُ فَرَأَتْ رَأْسَ أَخِیهَا فَنَطَحَتْ جَبِینَهَا بِمُقَدَّمِ الْمَحْمِلِ حَتَّی رَأَیْنَا الدَّمَ یَخْرُجُ مِنْ تَحْتِ قِنَاعِهَا وَ أَوْمَأَتْ إِلَیْهِ بخرقة [بِحُرْقَةٍ] وَ جَعَلْتْ تَقُولُ:
یَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ کَمَالًا***غَالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدَا غُرُوبَا
مَا تَوَهَّمْتُ یَا شَقِیقَ فُؤَادِی***کَانَ هَذَا مُقَدَّراً مَکْتُوبَا
یَا أَخِی فَاطِمَ الصَّغِیرَةَ کَلِّمْهَا***فَقَدْ کَادَ قَلَبُهَا أَنْ یَذُوبَا
یَا أَخِی قَلْبُکَ الشَّفِیقُ عَلَیْنَا***مَا لَهُ قَدْ قَسَی وَ صَارَ صَلِیبَا
یَا أَخِی لَوْ تَرَی عَلِیّاً لَدَی الْأَسْرِ***مَعَ الْیُتْمِ لَا یُطِیقُ وُجُوبَا
کُلَّمَا أَوْجَعُوهُ بِالضَّرْبِ نَادَاکَ***بِذُلٍّ یَغِیضُ دَمْعاً سَکُوبَا
یَا أَخِی ضُمَّهُ إِلَیْکَ وَ قَرِّبْهُ***وَ سَکِّنْ فُؤَادَهُ الْمَرْعُوبَا
مَا أَذَلَّ الْیَتِیمَ حِینَ یُنَادِی***بِأَبِیهِ وَ لَا یَرَاهُ مُجِیبَا
ثُمَّ قَالَ السَّیِّدُ ثُمَّ إِنَّ ابْنَ زِیَادٍ جَلَسَ فِی الْقَصْرِ لِلنَّاسِ وَ أَذِنَ إِذْناً عَامّاً وَ جِی ءَ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَوُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أُدْخِلَ نِسَاءُ الْحُسَیْنِ وَ صِبْیَانُهُ إِلَیْهِ فَجَلَسَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ علیه السلام مُتَنَکِّرَةً فَسَأَلَ عَنْهَا فَقِیلَ هَذِهِ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ فَأَقْبَلَ عَلَیْهَا فَقَالَتْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَحَکُمْ وَ أَکْذَبَ أُحْدُوثَتَکُمْ فَقَالَتْ إِنَّمَا یَفْتَضِحُ الْفَاسِقُ وَ یَکْذِبُ الْفَاجِرُ وَ هُوَ غَیْرُنَا فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِکِ؟
ص: 115
سپس ام کلثوم سر خود را از محمل خارج کرد و به اهل کوفه گفت: ای اهل کوفه! آرام باشید. مردان شما ما را می کشند و زنان شما برای ما گریه می کنند؟ خدا در روز قیامت بین ما و شما داوری خواهد کرد. در آن حینی که آن بانو آنان را مخاطب قرار داده بود، ناگاه صدای ضجه بلند شد و سر شهیدان را که سر امام حسین علیه السّلام در جلوی آنان بود آوردند که سری بود نورانی، نظیر ماه، و شبیه ترین مردم بود به رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله. محاسن شریف امام حسین علیه السّلام نظیر شبه مشکی بود و رنگ خضاب از آن رفته بود. صورت آن حضرت مثل ماه تابان و گرد بود. نیزه سر و محاسن آن امام مظلوم را به طرف راست و چپ حرکت می داد. هنگامی که زینب علیها السّلام متوجه سر مبارک امام حسین علیه السّلام شد، پیشانی خود را به نحوی به جلوی محمل زد که دیدم خون از زیر مقنعه آن بانو خارج شد. سپس با یک قطعه پارچه به سر امام حسین علیه السّلام اشاره کرد و این اشعار را خواند: ای ماه شب اول! اکنون که به سر حد کمال رسید، خسوف او را به ناگهانی ربود و غروب او را ظاهر نمود
ای پاره قلبم! من گمان نمی کردم که این مصیبت عظما مقدر و نوشته شده باشد
ای برادر من! با فاطمه صغیره تکلم کن، زیرا نزدیک است که قلبش آب شود
ای برادرم! آن قلب تو که بر ما مهربان بود، اکنون چه شده که به ما قسی و سخت گردیده است!
ای برادر! کاش علی بن الحسین علیهما السّلام را می دیدی که اسیر شده و به علت غم یتیمی طاقت خودداری ندارد
آنچه که وی را به وسیله ضربه اذیت و آزار می نمایند، در حالی تو را صدا می زند که ذلیل و اشکش ریزان است.
ای برادرم! علی بن الحسین علیهما السّلام را در بر بگیر و به خود نزدیک کن و قلب وی را که دچار ترس شده تسکین بده
یتیم چقدر ذلیل است در آن موقعی که پدر خود را صدا می زند، ولی جواب نمی شنود!
سید بن طاوس می گوید: ابن زیاد برای ملاقات مردم در قصر دار الاماره جلوس کرد و به عموم مردم اجازه ورود داد. سر مبارک امام حسین علیه السّلام را آوردند و در مقابل ابن زیاد نهاده شد. بعد زنان و کودکان امام حسین علیه السّلام را نزد ابن زیاد آوردند. زینب دختر علی علیه السّلام به طور ناشناس نشست. ابن زیاد جویا شد: این زن کیست؟ گفته شد: زینب دختر علی است. ابن زیاد متوجه آن بانو شد و گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که شما را افتضاح و سخنان شما را تکذیب کرد. زینب علیها السّلام فرمود: جز این نیست که شخص فاسق افتضاح و شخص فاجر تکذیب می شود و آن شخص غیر از ما است. ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادر و اهل بیت تو چه کار کرد؟
ص: 115
فَقَالَتْ مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَ سَیَجْمَعُ اللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْجُ یَوْمَئِذٍ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ یَا ابْنَ مَرْجَانَةَ.
قَالَ فَغَضِبَ وَ کَأَنَّهُ هَمَّ بِهَا فَقَالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ حُرَیْثٍ إِنَّهَا امْرَأَةٌ وَ الْمَرْأَةُ لَا تُؤَاخَذُ بِشَیْ ءٍ مِنْ مَنْطِقِهَا فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِیَادٍ لَقَدْ شَفَی اللَّهُ قَلْبِی مِنْ طَاغِیَتِکِ الْحُسَیْنِ وَ الْعُصَاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکِ فَقَالَتْ لَعَمْرِی لَقَدْ قَتَلْتَ کَهْلِی وَ قَطَعْتَ فَرْعِی وَ اجْتَثَثْتَ أَصْلِی فَإِنْ کَانَ هَذَا شِفَاءَکَ فَقَدِ اشْتَفَیْتَ فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ هَذِهِ سَجَّاعَةٌ وَ لَعَمْرِی لَقَدْ کَانَ أَبُوکِ سَجَّاعاً شَاعِراً فَقَالَتْ یَا ابْنَ زِیَادٍ مَا لِلْمَرْأَةِ وَ السَّجَّاعَةَ(1)
و قال ابن نما و إن لی عن السجاعة لشغلا و إنی لأعجب ممن یشتفی بقتل أئمته و یعلم أنهم منتقمون منه فی آخرته وَ قَالَ الْمُفِیدُ رَحِمَهُ اللَّهُ فَوُضِعَ الرَّأْسُ بَیْنَ یَدَیْهِ یَنْظُرُ إِلَیْهِ وَ یَتَبَسَّمُ وَ بِیَدِهِ قَضِیبٌ یَضْرِبُ بِهِ ثَنَایَاهُ وَ کَانَ إِلَی جَانِبِهِ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ شَیْخٌ کَبِیرٌ فَلَمَّا رَآهُ یَضْرِبُ بِالْقَضِیبِ ثَنَایَاهُ قَالَ ارْفَعْ قَضِیبَکَ عَنْ هَاتَیْنِ الشَّفَتَیْنِ فَوَ اللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَقَدْ رَأَیْتُ شَفَتَیْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَیْهِمَا مَا لَا أُحْصِیهِ یُقَبِّلُهُمَا ثُمَّ انْتَحَبَ بَاکِیاً فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِیَادٍ أَبْکَی اللَّهُ عَیْنَیْکَ أَ تَبْکِی لِفَتْحِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنَّکَ شَیْخٌ کَبِیرٌ قَدْ خرقت [خَرِفْتَ] وَ ذَهَبَ عَقْلُکَ لَضَرَبْتُ عُنُقَکَ فَنَهَضَ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ صَارَ إِلَی مَنْزِلِهِ (2)
ص: 116
آن بانوی معظمه فرمود: من غیر از نیک رفتاری از خدا چیزی ندیدم. شهیدان ما گروهی هستند که خدا قتال را بر آنان واجب کرده است. آنان به خوابگاه خود رفتند. طولی نمی کشد که خدا تو و ایشان را در یک مکان جمع می کند و تو مورد محاجه و مخاصمه قرار خواهی گرفت. آن روز نظر کن و بنگر چه کسی فلج خواهد بود. ای پسر مرجانه! مادرت در عزایت گریان شود! راوی می گوید: ابن زیاد خشمناک شد. گویا تصمیم گرفت زینب را اذیت نماید، ولی عمرو بن حریث به ابن زیاد گفت: این زن است و زن راجع به منطق و سخن خود مورد مؤاخذه قرار نخواهد گرفت. ابن زیاد به زینب گفت: حقا که خدا قلب مرا از دست حسین تو که سرکش بود و افراد معصیت کاری که از اهل بیت تو بودند شفا داد! زینب کبری فرمود: به جان خودم قسم که تو بزرگ و سالار مرا کشتی، شاخه مرا قطع نمودی، ریشه مرا از بیخ و بن درآوردی. اگر این جنایات موجب شفای قلب تو باشد، پس شفا یافتی. ابن زیاد گفت: این زن به سجع و قافیه سخن می گوید. به جان خودم که پدرت علی هم به سجع و قافیه سخن می گفت و شاعر بود. زینب فرمود: ای پسر زیاد! زن را با سجع و قافیه چه کار؟(1)
ابن نما می نویسد: زینب کبری فرمود: من از سجع و قافیه بیزارم، ولی از کسی تعجب می کنم که امامان خود را می کشد! در صورتی که می داند آنان در آخرت از او انتقام خواهند کشید.
شیخ مفید رحمه الله می نگارد: ابن زیاد سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در مقابل خویش نهاد و به آن نگاه کرد و لبخند زد. سپس با چوبدستی خود به دندان های ثنایای آن حضرت می زد. زید بن ارقم که از صحابه پیامبر خدا و پیرمردی به شمار می رفت، جنب ابن زیاد بود. هنگامی که دید ابن زیاد با چوبدستی خود به دندان های ثنایای امام حسین علیه السّلام می زد به او گفت: چوب خود را از این دو لب مقدس بردار! به آن خدایی که غیر از او خدایی نیست، من به قدری دیدم پیغمبر خدا این دو لب حسین علیه السّلام را می بوسید که نمی توانم آن دفعات را شماره کنم. سپس به شدت گریان شد. ابن زیاد به زید بن ارقم گفت: خدا چشمان تو را گریان کند! آیا برای این که خدا پیروزی را به ما نصیب کرده گریه می کنی؟ به خدا قسم اگر نه این بود که تو پیرمردی هستی خرف و عقل خود را از دست داده ای، گردن تو را می زدم. زید برخاست و از نزد ابن زیاد متوجه منزل خویشتن شد.(2)
ص: 116
وَ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ رَفَعَ زَیْدٌ صَوْتَهُ یَبْکِی وَ خَرَجَ وَ هُوَ یَقُولُ مَلَکَ عَبْدٌ حُرّاً أَنْتُمْ یَا مَعْشَرَ الْعَرَبِ الْعَبِیدُ بَعْدَ الْیَوْمِ قَتَلْتُمُ ابْنَ فَاطِمَةَ وَ أَمَّرْتُمُ ابْنَ مَرْجَانَةَ حَتَّی یَقْتُلَ خِیَارَکُمْ وَ یَسْتَعْبِدَ أَشْرَارَکُمْ رَضِیتُمْ بِالذُّلِّ فَبُعْداً لِمَنْ رَضِیَ (1)
وَ قَالَ الْمُفِیدُ فَأُدْخِلَ عِیَالُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا عَلَی ابْنِ زِیَادٍ فَدَخَلَتْ زَیْنَبُ أُخْتُ الْحُسَیْنِ علیه السلام فِی جُمْلَتِهِمْ مُتَنَکِّرَةً وَ عَلَیْهَا أَرْذَلُ ثِیَابِهَا وَ مَضَتْ حَتَّی جَلَسَتْ نَاحِیَةً وَ حَفَّتْ بِهَا إِمَاؤُهَا فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ مَنْ هَذِهِ الَّتِی انْحَازَتْ فَجَلَسَتْ نَاحِیَةً وَ مَعَهَا نِسَاؤُهَا فَلَمْ تُجِبْهُ زَیْنَبُ فَأَعَادَ الْقَوْلَ ثَانِیَةً وَ ثَالِثَةً یَسْأَلُ عَنْهَا فَقَالَتْ لَهُ بَعْضُ إِمَائِهَا هَذِهِ- زَیْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَقْبَلَ عَلَیْهَا ابْنُ زِیَادٍ وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَحَکُمْ وَ قَتَلَکُمْ وَ أَکْذَبَ أُحْدُوثَتَکُمْ فَقَالَتْ زَیْنَبُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَکْرَمَنَا بِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ طَهَّرَنَا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهِیراً إِنَّمَا یَفْتَضِحُ الْفَاسِقُ إِلَی آخِرِ مَا مَرَّ(2)
وَ قَالَ السَّیِّدُ وَ ابْنُ نَمَا ثُمَّ الْتَفَتَ ابْنُ زِیَادٍ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فَقَالَ مَنْ هَذَا فَقِیلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ فَقَالَ أَ لَیْسَ قَدْ قَتَلَ اللَّهُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ فَقَالَ عَلِیٌّ قَدْ کَانَ لِی أَخٌ یُسَمَّی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ قَتَلَهُ النَّاسُ فَقَالَ بَلِ اللَّهُ قَتَلَهُ فَقَالَ عَلِیٌّ- اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها(3) فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ وَ لَکَ جُرْأَةٌ عَلَی جَوَابِی اذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ فَسَمِعَتْ عَمَّتُهُ زَیْنَبُ فَقَالَتْ یَا ابْنَ زِیَادٍ إِنَّکَ لَمْ تُبْقِ مِنَّا أَحَداً فَإِنْ عَزَمْتَ عَلَی قَتْلِهِ فَاقْتُلْنِی مَعَهُ وَ قَالَ الْمُفِیدُ وَ ابْنُ نَمَا فَتَعَلَّقَتْ بِهِ زَیْنَبُ عَمَّتُهُ وَ قَالَتْ یَا ابْنَ زِیَادٍ حَسْبُکَ مِنْ دِمَائِنَا وَ اعْتَنَقَتْهُ وَ قَالَتْ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُهُ فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَاقْتُلْنِی مَعَهُ (4) فَنَظَرَ ابْنُ زِیَادٍ إِلَیْهَا وَ إِلَیْهِ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ عَجَباً لِلرَّحِمِ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَظُنُّهَا وَدَّتْ أَنِّی قَتَلْتُهَا مَعَهُ
ص: 117
محمّد بن ابی طالب می گوید: زید بن ارقم صدا به گریه بلند کرد و گفت: غلام زر خرید مالک یک آزاد مرد شده است! ای گروه عرب! بدانید که شما بعد از این جریان غلام زر خرید خواهید بود، زیرا پسر فاطمه را کشتید و ابن زیاد را امیر قرار دادید تا اخیار شما را بکشد و اشرار شما را به بندگی وادار نماید، شما به ذلت راضی شدید.
شیخ مفید می نگارد: هنگامی که اهل و عیال امام حسین علیه السّلام را نزد ابن زیاد بردند، زینب خواهر امام حسین علیه السّلام در حالی که لباس های کهنه خود را پوشیده بود، به طور ناشناس وارد شد و در ناحیه ای نشست و کنیزانش در اطرافش جمع شدند. ابن زیاد گفت: این زن که کناره گیری کرد و با کنیزان خود در یک گوشه ای نشست کیست؟ زینب کبرا جوابی به او نداد. ابن زیاد تا سه مرتبه سخن خود را تکرار کرد. یکی از کنیزان حضرت زینب گفت: این بانو زینب کبرا دختر فاطمه زهرا علیهما السّلام است. ابن زیاد متوجه زینب شد و گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که شما را رسوا کرد و مردان شما را کشت و سخنان شما را تکذیب نمود. زینب کبرا در جواب وی گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که ما را به وسیله حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گرامی داشت و ما را از پلیدی کاملا پاکیزه نمود. فقط فاسق است که مفتضح می شود... تا آخر آنچه گذشت.(1)
سید بن طاوس و ابن نما می نویسند: سپس ابن زیاد متوجه حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام شد و گفت: این مرد کیست؟ گفته شد: علی بن الحسین است: گفت: مگر نه چنین است که خدا علی بن الحسین را کشت!؟ حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: من برادری داشتم که نامش علی بن الحسین بود و مردم او را شهید کردند. ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت. حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها.»(2) {خدا مردم را در موقع موت می میراند و آن افرادی را که در خواب نمرده اند نیز می میراند.} ابن زیاد گفت: تو این جرات را داری که جواب مرا بدهی؟ ببرید گردن او را بزنید! راوی می گوید: شنیدم که عمه اش زینب گفت: ای پسر زیاد! تو احدی را برای ما باقی نگذاشتی. اگر تصمیم قتل وی را داری پس مرا نیز با او بکش!(3)
شیخ مفید و ابن نما می نگارند: زینب حضرت سجاد علیه السّلام را در بر گرفت و فرمود: ای پسر زیاد! آن مقداری که از خون های ما ریختی برای تو کافی است. سپس حضرت سجاد علیه السّلام را در آغوش گرفت و فرمود: به خدا قسم من از این علی بن الحسین علیهما السّلام جدا نمی شوم. که اگر می خواهی او را بکشی مرا هم با وی بکش. ابن زیاد پس از این که ساعتی به حضرت زینب و حضرت سجاد علیهما السّلام نگاه کرد، گفت: تعجب می کنم از صله رحم کردن این زن! به خدا قسم من این طور گمان می کنم این زن دوست دارد من او را با این مرد بکشم!!
ص: 117
دَعُوهُ فَإِنِّی أَرَاهُ لِمَا بِهِ.
وَ قَالَ السَّیِّدُ فَقَالَ عَلِیٌّ لِعَمَّتِهِ اسْکُتِی یَا عَمَّةِ حَتَّی أُکَلِّمَهُ ثُمَّ أَقْبَلَ علیه السلام فَقَالَ أَ بِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنِی یَا ابْنَ زِیَادٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنَا عَادَةٌ وَ کَرَامَتَنَا الشَّهَادَةُ ثُمَّ أَمَرَ ابْنُ زِیَادٍ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ أَهْلِهِ فَحُمِلُوا إِلَی دَارٍ إِلَی جَنْبِ الْمَسْجِدِ الْأَعْظَمِ فَقَالَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ- لَا یَدْخُلَنَّ عَلَیْنَا عَرَبِیَّةٌ إِلَّا أُمُّ وَلَدٍ أَوْ مَمْلُوکَةٌ فَإِنَّهُنَّ سُبِینَ وَ قَدْ سُبِینَا وَ قَالَ ابْنُ نَمَا رُوِّیتُ أَنَّ أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ قَالَ شَهِدْتُ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیَادٍ وَ هُوَ یَنْکُتُ بِقَضِیبٍ عَلَی أَسْنَانِ الْحُسَیْنِ وَ یَقُولُ إِنَّهُ کَانَ حَسَنَ الثَّغْرِ فَقُلْتُ أَمَ وَ اللَّهِ لَأَسُوأَنَّکَ لَقَدْ رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُقَبِّلُ مَوْضِعَ قَضِیبِکَ مِنْ فِیهِ وَ عَنْ سَعِیدِ بْنِ مُعَاذٍ وَ عَمْرِو بْنِ سَهْلٍ أَنَّهُمَا حَضَرَا عُبَیْدَ اللَّهِ یَضْرِبُ بِقَضِیبِهِ أَنْفَ الْحُسَیْنِ وَ عَیْنَیْهِ وَ یَطْعَنُ فِی فَمِهِ فَقَالَ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ ارْفَعْ قَضِیبَکَ إِنِّی رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهُ وَاضِعاً شَفَتَیْهِ عَلَی مَوْضِعِ قَضِیبِکَ ثُمَّ انْتَحَبَ بَاکِیاً فَقَالَ لَهُ أَبْکَی اللَّهُ عَیْنَیْکَ عَدُوَّ اللَّهِ لَوْ لَا أَنَّکَ شَیْخٌ قَدْ خَرِفْتَ وَ ذَهَبَ عَقْلُکَ لَضَرَبْتُ عُنُقَکَ فَقَالَ زَیْدٌ لَأُحَدِّثَنَّکَ حَدِیثاً هُوَ أَغْلَظُ عَلَیْکَ مِنْ هَذَا رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَقْعَدَ حَسَناً عَلَی فَخِذِهِ الْیُمْنَی وَ حُسَیْناً عَلَی فَخِذِهِ الْیُسْرَی فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی یَافُوخِ کُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَوْدِعُکَ إِیَّاهُمَا وَ صَالِحَ الْمُؤْمِنِینَ فَکَیْفَ کَانَ وَدِیعَتُکَ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و قال و لما اجتمع عبید الله بن زیاد و عمر بن سعد- بعد قتل الحسین علیه السلام قال عبید الله لعمر ائتنی بالکتاب الذی کتبته إلیک فی معنی قتل الحسین علیه السلام و مناجزته فقال ضاع فقال لتجیئننی به أ تراک معتذرا فی عجائز قریش قال عمر و الله لقد نصحتک فی الحسین نصیحة لو استشارنی بها أبی سعد کنت قد أدیت حقه فقال عثمان بن زیاد أخو عبید الله صدق و الله لوددت أنه لیس من بنی زیاد رجل إلا و فی أنفه خزامة إلی یوم القیامة و أن حسینا لم یقتل قال عمر بن سعد و الله ما رجع أحد بشر مما رجعت أطعت عبید الله و عصیت الله و قطعت الرحم
ص: 118
این مرد را رها کنید، همین بیماری ای که دارد برایش کافی خواهد بود.
سید بن طاوس می نویسد: حضرت سجاد علیه السّلام به حضرت زینب فرمود: عمه! آرام باش تا من با ابن زیاد تکلم کنم. سپس آن حضرت متوجه ابن زیاد شد و فرمود: ای پسر زیاد! آیا مرا به قتل تهدید می کنی، آیا نمی دانی شهید شدن عادت ما می باشد و بزرگواری ما به وسیله شهادت است؟
سپس ابن زیاد دستور داد تا حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام را با زنان وارد خانه ای کردند که جنب مسجد اعظم بود. حضرت زینب فرمود: هیچ زن عربی غیر از ام ولد و مملوک نزد ما نیاید، زیرا آنان اسیرند و ما هم اسیر هستیم.
ابن نما می نگارد: روایت شده که انس بن مالک گفت: من در موقعی نزد ابن زیاد رفتم که با چوبدستی به دندان های امام حسین علیه السّلام می زد و می گفت: امام حسین علیه السّلام عجب دندان های نیکویی دارد! من گفتم: آری، و اللَّه من این عمل تو را قبیح می دانم، زیرا دیدم پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله همین موضع دهان حسین را که تو چوب می زنی، می بوسید.
سعید بن معاذ و عمرو بن سهل می گویند: ما نزد ابن زیاد رفتیم و دیدیم که با چوبدستی خود به بینی و چشمان و دهان مبارک امام حسین علیه السّلام می زند! زید بن ارقم به ابن زیاد گفت: چوب خود را بردار! زیرا من دیدم پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله لب های خود را در این موضعی که تو چوب می زنی می گذاشت. سپس به شدت گریان شد! ابن زیاد به زید بن ارقم گفت: خدا چشمان تو را گریان کند، ای دشمن خدا! اگر تو پیرمردی نبودی که خرف شده ای و عقل خود را از دست داده ای، گردن تو را می زدم! زید بن ارقم گفت: من یک موضوعی را برای تو می گویم که برای تو از این که گفتم ناگوارتر باشد. من پیغمبر اسلام را دیدم که امام حسن را روی زانوی راست و امام حسین را روی زانوی چپ خود جای داده بود، دست مبارک خود را روی سر هر یک از ایشان می نهاد و می فرمود: پروردگارا! من این دو کودک را با نیکوکار از مؤمنان (یعنی علی علیهم السّلام) به تو می سپارم. اکنون بنگر تو با امانت پیغمبر اعظم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم چه می کنی!
هنگامی که بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام عمر بن سعد و ابن زیاد با یکدیگر ملاقات کردند، ابن زیاد به ابن سعد گفت: آن نامه ای را که من درباره قتل حسین علیه السّلام و مبارزه با او برای تو نوشتم به من بازگردان. ابن سعد گفت: آن نامه مفقود شده است. ابن زیاد گفت: باید حتما آن را به من مسترد نمایی. آیا در نظر داری که آن نامه را در مقابل پیرزنان قریش برای خود عذر و بهانه ای قرار دهی (و بگویی: من به موجب این نامه امام حسین علیه السّلام را کشته ام؟) ابن سعد گفت: به خدا قسم من تو را درباره حسین نصیحتی کردم که اگر پدرم راجع به آن با من مشورت می کرد، حق مشورت را ادا کرده بودم. عثمان بن زیاد که برادر عبیداللَّه بود گفت: به خدا قسم که راست می گوید. من دوست داشتم از فرزندان زیاد احدی نباشد مگر این که دماغش تا روز قیامت بسوزد و حسین شهید نشده باشد! ابن سعد گفت: به خدا قسم احدی بدتر از من مراجعت نکرده است، زیرا من عبیداللَّه را اطاعت و خدا را معصیت و قطع رحم نمودم.
ص: 118
وَ قَالَ السَّیِّدُ ثُمَّ أَمَرَ ابْنُ زِیَادٍ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَطِیفَ بِهِ فِی سِکَکِ الْکُوفَةِ وَ یَحِقُّ لِی أَنْ أَتَمَثَّلَ هَاهُنَا بِأَبْیَاتٍ لِبَعْضِ ذَوِی الْعُقُولِ یَرْثِی بِهَا قَتِیلًا مِنْ آلِ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ:
رَأْسُ ابْنِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ وَصِیِّهِ***لِلنَّاظِرِینَ عَلَی قَنَاةٍ یُرْفَعُ
وَ الْمُسْلِمُونَ بِمَنْظَرٍ وَ بِمَسْمَعٍ***لَا مُنْکِرٌ مِنْهُمْ وَ لَا مُتَفَجِّعُ
کُحِلَتْ بِمَنْظَرِکَ الْعُیُونُ عَمَایَةً***وَ أَصَمَّ رُزْؤُکَ کُلَّ أُذُنٍ تَسْمَعُ
مَا رَوْضَةٌ إِلَّا تَمَنَّتْ أَنَّهَا***لَکَ حُفْرَةٌ وَ لِخَطِّ قَبْرِکَ مَضْجَعُ
أَیْقَظْتَ أَجْفَاناً وَ کُنْتَ لَهَا کَرًی***وَ أَنَمْتَ عَیْناً لَمْ یَکُنْ بِکَ تَهْجَعُ (1)
قَالَ ثُمَّ إِنَّ ابْنَ زِیَادٍ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ قَالَ فِی بَعْضِ کَلَامِهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَظْهَرَ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ وَ نَصْرَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَشْیَاعَهُ وَ قَتَلَ الْکَذَّابَ ابْنَ الْکَذَّابِ فَمَا زَادَ عَلَی هَذَا الْکَلَامِ شَیْئاً حَتَّی قَامَ إِلَیْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَفِیفٍ الْأَزْدِیُّ وَ کَانَ مِنْ خِیَارِ الشِّیعَةِ وَ زُهَّادِهَا وَ کَانَتْ عَیْنُهُ الْیُسْرَی ذَهَبَتْ فِی یَوْمِ الْجَمَلِ وَ الْأُخْرَی فِی یَوْمِ صِفِّینَ وَ کَانَ یُلَازِمُ الْمَسْجِدَ الْأَعْظَمَ فَیُصَلِّی فِیهِ إِلَی اللَّیْلِ فَقَالَ یَا ابْنَ مَرْجَانَةَ إِنَّ الْکَذَّابَ ابْنَ الْکَذَّابِ أَنْتَ وَ أَبُوکَ وَ مَنِ اسْتَعْمَلَکَ وَ أَبُوهُ یَا عَدُوَّ اللَّهِ أَ تَقْتُلُونَ أَبْنَاءَ النَّبِیِّینَ وَ تَتَکَلَّمُونَ بِهَذَا الْکَلَامِ عَلَی مَنَابِرِ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ فَغَضِبَ ابْنُ زِیَادٍ ثُمَّ قَالَ مَنْ هَذَا الْمُتَکَلِّمُ فَقَالَ أَنَا الْمُتَکَلِّمُ یَا عَدُوَّ اللَّهِ تَقْتُلُ الذُّرِّیَّةَ الطَّاهِرَةَ الَّتِی قَدْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ تَزْعُمُ أَنَّکَ عَلَی دِینِ الْإِسْلَامِ وَا غَوْثَاهْ أَیْنَ أَوْلَادُ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ- لَا یَنْتَقِمُونَ مِنْ طَاغِیَتِکَ اللَّعِینِ ابْنِ اللَّعِینِ عَلَی لِسَانِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ قَالَ فَازْدَادَ غَضَبُ ابْنِ زِیَادٍ حَتَّی انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَ قَالَ عَلَیَّ بِهِ فَبَادَرَ إِلَیْهِ الْجَلَاوِزَةُ مِنْ کُلِّ نَاحِیَةٍ لِیَأْخُذُوهُ فَقَامَتِ الْأَشْرَافُ مِنَ الْأَزْدِ مِنْ بَنِی عَمِّهِ فَخَلَّصُوهُ مِنْ أَیْدِی الْجَلَاوِزَةِ وَ أَخْرَجُوهُ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ وَ انْطَلَقُوا بِهِ إِلَی مَنْزِلِهِ فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ اذْهَبُوا إِلَی هَذَا الْأَعْمَی أَعْمَی الْأَزْدِ أَعْمَی اللَّهُ قَلْبَهُ کَمَا أَعْمَی عَیْنَهُ فَأْتُونِی بِهِ
ص: 119
سید بن طاوس می گوید: سپس ابن زیاد دستور داد تا سر امام حسین علیه السّلام را در میان کوچه های کوفه گردانیدند. من مناسب می دانم به این ابیات که یکی از افراد عاقل درباره قتیل آل رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم سروده است متمثل شوم:
سر پسر دختر پیغمبر و وصی او برای بینندگان بر سر نیزه بلند شده است
در صورتی که مسلمانان می دیدند و می شنیدند و از این جنایت جلوگیری نمی کردند و اندوهناک نمی شدند
دشمنان به وسیله دیدن سر تو، سرمه کوری به چشم کشیدند و مصیبت تو به هر گوشی که برسد آن را کر می کند
هیچ بقعه ای نیست مگر این که آرزو دارد محل قبر تو و برای خط قبر تو خوابگاهی باشد
چشم هایی را دچار بی خوابی کردی که زنده بودن تو وسیله خواب آنها بود و چشم هایی را با خواب آشنا کردی که از خوف تو خواب نداشتند
سپس ابن زیاد بعد از این که بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای خدا را به جای آورد گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که حق و اهل آن را ظاهر نمود. امیرالمؤمنین - یعنی یزید - و پیروان او را یاری کرد و کذاب پسر کذاب، یعنی امام حسین علیه السّلام را کشت! وی چیزی به این سخن اضافه نکرده بود که عبداللَّه بن عفیف ازدی در مقابل ابن زیاد قیام و پرخاش کرد. این عبداللَّه از نیکان و زهاد شیعه محسوب می شد. او چشم چپ خود را در جنگ جمل و چشم راست خود را در جنگ صفین از دست داده بود، وی همیشه ملازم مسجد اعظم کوفه بود و تا شب مشغول نماز بود. او به ابن زیاد گفت: ای پسر مرجانه! کذاب پسر کذاب تو و پدرت و آن کسی که تو را گماشته است هستید! ای دشمن خدا! آیا جا دارد که فرزندان پیامبر او را بکشید و یک چنین مقاله هایی را بر فراز منبر مؤمنین بگویید؟
راوی می گوید: ابن زیاد پس از این که در غضب شد گفت: این گوینده کیست!؟ عبداللَّه گفت: منم، ای دشمن خدا! تو آن ذریه پاکی را به قتل می رسانی که خدا پلیدی را از آنان دور نموده است و با این حال گمان می کنی در دین اسلام هستی؟ وا غوثاه!! فرزندان مهاجرین و انصار کجایند؟ چرا از امیر تو - یعنی یزید - که قلدر و سرکش و به زبان حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله لعنت شده انتقام نمی گیرند؟
خشم ابن زیاد به قدری زیاد شد که رگ های گردنش پر شد و گفت: عبداللَّه بن عفیف را نزد من بیاورید! پاسبانان او را از هر طرف محاصره نمودند تا دستگیرش نمایند. ولی گروهی از اشراف که از قبیله ازد و عموزادگان ابن عفیف بودند، او را از دست پاسبانان نجات داده وی را از در مسجد خارج کردند و به منزلش رسانیدند. ابن زیاد گفت: به دنبال این کور که از قبیله ازد می باشد بروید. خدا قلب او را کور کند، همان طور که چشمش را کور نموده است. او را نزد من بیاورید!
ص: 119
فَانْطَلَقُوا فَلَمَّا بَلَغَ ذَلِکَ الْأَزْدَ اجْتَمَعُوا وَ اجْتَمَعَتْ مَعَهُمْ قَبَائِلُ الْیَمَنِ لِیَمْنَعُوا صَاحِبَهُمْ قَالَ وَ بَلَغَ ذَلِکَ إِلَی ابْنِ زِیَادٍ فَجَمَعَ قَبَائِلَ مُضَرَ وَ ضَمَّهُمْ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ وَ أَمَرَهُمْ بِقِتَالِ الْقَوْمِ قَالَ فَاقْتَتَلُوا قِتَالًا شَدِیداً حَتَّی قُتِلَ بَیْنَهُمْ جَمَاعَةٌ مِنَ الْعَرَبِ قَالَ وَ وَصَلَ أَصْحَابُ ابْنُ زِیَادٍ إِلَی دَارِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَفِیفٍ فَکَسَرُوا الْبَابَ وَ اقْتَحَمُوا عَلَیْهِ فَصَاحَتْ ابْنَتُهُ أَتَاکَ الْقَوْمُ مِنْ حَیْثُ تَحْذَرُ فَقَالَ لَا عَلَیْکِ نَاوِلِینِی سَیْفِی فَنَاوَلَتْهُ إِیَّاهُ فَجَعَلَ یَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ وَ یَقُولُ:
أَنَا ابْنُ ذِی الْفَضْلِ عَفِیفِ الطَّاهِرِ***عَفِیفٌ شَیْخِی وَ ابْنُ أُمِّ عَامِرِ
کَمْ دَارِعٍ مِنْ جَمْعِکُمْ وَ حَاسِرِ***وَ بَطَلٍ جَدَّلْتُهُ مُغَادِرِ
قَالَ وَ جَعَلَتْ ابْنَتُهُ تَقُولُ یَا أَبَتِ لَیْتَنِی کُنْتُ رَجُلًا أُخَاصِمُ بَیْنَ یَدَیْکَ الْیَوْمَ هَؤُلَاءِ الْفَجَرَةَ قَاتِلِی الْعِتْرَةِ الْبَرَرَةِ قَالَ وَ جَعَلَ الْقَوْمُ یَدُورُونَ عَلَیْهِ مِنْ کُلِّ جِهَةٍ وَ هُوَ یَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ فَلَمْ یَقْدِرْ عَلَیْهِ أَحَدٌ وَ کُلَّمَا جَاءُوا مِنْ جِهَةٍ قَالَتْ یَا أَبَهْ قَدْ جَاءُوکَ مِنْ جِهَةِ کَذَا حَتَّی تَکَاثَرُوا عَلَیْهِ وَ أَحَاطُوا بِهِ فَقَالَتْ بِنْتُهُ وَا ذُلَّاهْ یُحَاطُ بِأَبِی وَ لَیْسَ لَهُ نَاصِرٌ یَسْتَعِینُ بِهِ فَجَعَلَ یُدِیرُ سَیْفَهُ وَ یَقُولُ:
أُقْسِمُ لَوْ یُفْسَحُ لِی عَنْ بَصَرِی***ضَاقَ عَلَیْکُمْ مَوْرِدِی وَ مَصْدَرِی
قَالَ فَمَا زَالُوا بِهِ حَتَّی أَخَذُوهُ ثُمَّ حُمِلَ فَأُدْخِلَ عَلَی ابْنِ زِیَادٍ فَلَمَّا رَآهُ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَخْزَاکَ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَفِیفٍ یَا عَدُوَّ اللَّهِ وَ بِمَا ذَا أَخْزَانِیَ اللَّهُ؟
وَ اللَّهِ لَوْ فُرِّجَ لِی عَنْ بَصَرِی***ضَاقَ عَلَیْکَ مَوْرِدِی وَ مَصْدَرِی
فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ یَا عَدُوَّ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِی عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ فَقَالَ یَا عَبْدَ بَنِی عِلَاجٍ یَا ابْنَ مَرْجَانَةَ وَ شَتَمَهُ مَا أَنْتَ وَ عُثْمَانَ إِنْ أَسَاءَ أَمْ أَحْسَنَ وَ أَصْلَحَ أَمْ أَفْسَدَ وَ اللَّهُ تَعَالَی وَلِیُّ خَلْقِهِ یَقْضِی بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ عُثْمَانَ بِالْعَدْلِ وَ الْحَقِّ وَ لَکِنْ سَلْنِی عَنْ أَبِیکَ وَ عَنْکَ وَ عَنْ یَزِیدَ وَ أَبِیهِ فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ وَ اللَّهِ لَا سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ ءٍ أَوْ تَذُوقَ الْمَوْتَ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَفِیفٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ أَمَا إِنِّی قَدْ کُنْتُ أَسْأَلُ اللَّهَ رَبِّی أَنْ یَرْزُقَنِیَ الشَّهَادَةَ قَبْلَ أَنْ تَلِدَکَ أُمُّکَ وَ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَجْعَلَ ذَلِکَ عَلَی یَدَیْ أَلْعَنِ