سرشناسه : مجلسی محمد باقربن محمدتقی 1037 - 1111ق.
عنوان و نام پدیدآور : بحارالانوار: الجامعة لدرر اخبار الائمة الطهار تالیف محمدباقر المجلسی.
مشخصات نشر : بیروت داراحیاء التراث العربی [ -13].
مشخصات ظاهری : ج - نمونه.
یادداشت : عربی.
یادداشت : فهرست نویسی بر اساس جلد بیست و چهارم، 1403ق. [1360].
یادداشت : جلد108،103،94،91،92،87،67،66،65،52،24(چاپ سوم:1403ق.=1983م.=[1361]).
یادداشت : کتابنامه.
مندرجات : ج.24.کتاب الامامة. ج.52.تاریخ الحجة. ج67،66،65.الایمان و الکفر. ج.87.کتاب الصلاة. ج.92،91.الذکر و الدعا. ج.94.کتاب السوم. ج.103.فهرست المصادر. ج.108.الفهرست.-
موضوع : احادیث شیعه -- قرن 11ق
رده بندی کنگره : BP135/م3ب31300 ی ح
رده بندی دیویی : 297/212
شماره کتابشناسی ملی : 1680946
الفتح: «سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلی مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا کَذلِکُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلًا»(15)
(و قال تعالی): «فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً* وَ مَغانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَها وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً* وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ وَ لِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ وَ یَهْدِیَکُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً»(18-20)
أقول: قد مر تفسیر الآیات فی باب نوادر الغزوات و باب غزوة الحدیبیة.
و قال الطبرسی رحمه الله: لما قدم رسول الله صلی الله علیه و آله المدینة من الحدیبیة مکث بها عشرین لیلة ثم خرج منها غادیا إلی خیبر.
وَ ذَکَرَ ابْنُ إِسْحَاقَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی مَرْوَانَ الْأَسْلَمِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ (1) قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی خَیْبَرَ حَتَّی إِذَا کُنَّا قَرِیباً مِنْهَا وَ أَشْرَفْنَا عَلَیْهَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قِفُوا فَوَقَفَ النَّاسُ فَقَالَ اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ مَا أَظْلَلْنَ وَ رَبَّ الْأَرَضِینَ السَّبْعِ وَ مَا أَقْلَلْنَ وَ رَبَّ الشَّیَاطِینِ وَ مَا أَضْلَلْنَ (2) إِنَّا نَسْأَلُکَ خَیْرَ هَذِهِ الْقَرْیَةِ وَ خَیْرَ أَهْلِهَا وَ خَیْرَ مَا فِیهَا وَ نَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّ هَذِهِ الْقَرْیَةِ وَ شَرِّ أَهْلِهَا وَ شَرِّ مَا فِیهَا قَدِّمُوا (3)
ص: 1
ترجمه بحارالانوار جلد 21: تاریخ پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله - 7
مشخصات کتاب
سرشناسه : مجلسی، محمد باقربن محمدتقی، 1037 - 1111ق.
عنوان قراردادی : بحار الانوار .فارسی .برگزیده
عنوان و نام پدیدآور : ترجمه بحارالانوار/ مترجم گروه مترجمان؛ [برای] نهاد کتابخانه های عمومی کشور.
مشخصات نشر : تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392 -
مشخصات ظاهری : ج.
شابک : دوره : 978-600-7150-66-5 ؛ ج.1 : 978-600-7150-67-2 ؛ ج.2 : 978-600-7150-68-9 ؛ ج.3 : 978-600-7150-69-6 ؛ ج.4 978-600-715070-2 : ؛ ج.5 978-600-7150-71-9 : ؛ ج.6 978-600-7150-72-6 : ؛ ج.7 978-600-7150-73-3 : ؛ ج.8 : 978-600-7150-74-0 ؛ ج.10 978-600-7150-76-4 : ؛ ج.11 978-600-7150-83-2 : ؛ ج.12 978-600-7150-66-5 : ؛ ج.13 978-600-7150-85-6 : ؛ ج.14 978-600-7150-86-3 : ؛ ج.15 978-600-7150-87-0 : ؛ ج.16:978-600-7150-88-7 ؛ ج.17:978-600-7150-89-4 ؛ ج.18: 978-600-7150-90-0 ؛ ج.19:978-600-7150-91-7 ؛ ج.20:978-600-7150-92-4 ؛ ج.21: 978-600-7150-93-1 ؛ ج.22:978-600-7150-94-8 ؛ ج.23:978-600-7150-95-5
مندرجات : ج.1. کتاب عقل و علم و جهل.- ج.2. کتاب توحید.- ج.3. کتاب عدل و معاد.- ج.4. کتاب احتجاج و مناظره.- ج. 5. تاریخ پیامبران.- ج.6. تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه وآله.- ج.7. کتاب امامت.- ج.8. تاریخ امیرالمومنین.- ج.9. تاریخ حضرت زهرا و امامان والامقام حسن و حسین و سجاد و باقر علیهم السلام.- ج.10. تاریخ امامان والامقام حضرات صادق، کاظم، رضا، جواد، هادی و عسکری علیهم السلام.- ج.11. تاریخ امام مهدی علیه السلام.- ج.12. کتاب آسمان و جهان - 1.- ج.13. آسمان و جهان - 2.- ج.14. کتاب ایمان و کفر.- ج.15. کتاب معاشرت، آداب و سنت ها و معاصی و کبائر.- ج.16. کتاب مواعظ و حکم.- ج.17. کتاب قرآن، ذکر، دعا و زیارت.- ج.18. کتاب ادعیه.- ج.19. کتاب طهارت و نماز و روزه.- ج.20. کتاب خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، عقود و معاملات و قضاوت
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
یادداشت : ج.2 - 8 و 10 - 16 (چاپ اول: 1392) (فیپا).
موضوع : احادیث شیعه -- قرن 11ق.
شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور، مجری پژوهش
شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور. موسسه انتشارات کتاب نشر
رده بندی کنگره : BP135/م3ب3042167 1392
رده بندی دیویی : 297/212
شماره کتابشناسی ملی : 3348985
ص: 1
ادامه بابها از کتاب تاریخ پیامبر ما صلی الله علیه و آله
ادامه باب های أحوال پیامبر صلی الله علیه و آله از بعثت تا ورود در مدینه منوره
باب بیست و دوم: غزوه خیبر و فدک و آمدن جعفر بن ابی طالب
آیات
- سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَی مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلَامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا کَذَلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لَا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلًا(1)
{چون به [قصدِ] گرفتن غنایم روانه شدید، به زودی برجای ماندگان خواهند گفت: «بگذارید ما [هم] به دنبال شما بیاییم.» [این گونه] می خواهند دستورِ خدا را دگرگون کنند. بگو: «هرگز از پی ما نخواهید آمد. آری، خدا از پیش درباره شما چنین فرموده.» پس به زودی خواهند گفت: «[نه،] بلکه بر ما رشگ می برید.» [نه چنین است] بلکه جز اندکی درنمی یابند.}
- فأنزلَ السَّکینةَ عَلَیهم وَ أثابَهُم فَتحَا قَریبا وَمَغَانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهَا وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا* وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ وَکَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ وَلِتَکُونَ آیَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ وَیَهْدِیَکُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِیمًا (2)
{و [نیز] غنیمتهای فراوانی خواهند گرفت، و خدا همواره نیرومند سنجیده کار است*خدا به شما غنیمتهای فراوان [دیگری] وعده داده که به زودی آنها را خواهید گرفت، و این [پیروزی] را برای شما پیش انداخت، و دستهای مردم را از شما کوتاه ساخت، و تا برای مؤمنان نشانه ای باشد و شما را به راه راست هدایت کند}.
تفسیر
مؤلف: تفسیر آیات در باب غزوه های برجسته و باب غزوه حدیبیه آمد.
طبرسی رحمة اللّه علیه گفته است: آن هنگام که رسول الله صلی الله علیه و آله از مدینه به حدیبیه رسید، بیست شب در آنجا اقامت نمود، سپس صبحدم روانه خیبر شد. ابن اسحاق از ابومروان اسلمی و او از پدرش و از جدّش روایت کرده است که گفت: با پیامبر به سوی خیبر خارج شدیم تا آنکه به نزدیکی آن رسیدیم و بر آن مشرف شدیم. در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بایستید». با این سخن، مردم توقف کردند. آنگاه فرمود: «خداوندا: ای پروردگار آسمانهای هفت گانه و آنچه بر آن سایه افکنده اند و ای پروردگار زمین های هفت گانه و آنچه که بر روی خود دارند و ای پروردگار شیاطین و آنچه که گمراهش می سازند، ما از تو خیر و نیکی این قریه و اهلش و آن چه در آن است را می خواهیم و از شرّ این قریه و شر اهلش و شر آنچه در آن است به تو پناه می جوییم.
ص: 1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
وَ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْأَکْوَعِ قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی خَیْبَرَ فَسِرْنَا لَیْلًا فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ لِعَامِرِ بْنِ الْأَکْوَعِ أَ لَا تُسْمِعُنَا مِنْ هُنَیْهَاتِکَ (1) وَ کَانَ عَامِرٌ رَجُلًا شَاعِراً فَجَعَلَ یَقُولُ:
لَاهُمَّ لَوْ لَا أَنْتَ مَا اهْتَدَیْنَا (2)*** وَ لَا تَصَدَّقْنَا وَ لَا صَلَّیْنَا (3)
فَاغْفِرْ فِدَاءٌ لَکَ مَا اقْتَنَیْنَا*** وَ ثَبِّتِ الْأَقْدَامَ إِنْ لَاقَیْنَا
وَ أَنْزِلَنْ سَکِینَةً عَلَیْنَا*** إِنَّا إِذَا صِیحَ بِنَا أَنَیْنَا
وَ بِالصِّیَاحِ عَوَّلُوا عَلَیْنَا
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ هَذَا السَّائِقُ قَالُوا عَامِرٌ قَالَ یَرْحَمُهُ اللَّهُ قَالَ عُمَرُ وَ هُوَ عَلَی جَمَلٍ وَجَبَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَوْ لَا أَمْتَعْتَنَا بِهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا اسْتَغْفَرَ لِرَجُلٍ قَطُّ یَخُصُّهُ إِلَّا اسْتُشْهِدَ قَالُوا فَلَمَّا جَدَّ الْحَرْبُ وَ تَصَافَّ الْقَوْمُ خَرَجَ یَهُودِیٌّ وَ هُوَ یَقُولُ:
قَدْ عَلِمَتْ خَیْبَرُ أَنِّی مَرْحَبُ*** شَاکِی السِّلَاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ
إِذَا الْحُرُوبُ أَقْبَلَتْ تَلَهَّبُ
فَبَرَزَ (4) إِلَیْهِ عَامِرٌ وَ هُوَ یَقُولُ:
قَدْ عَلِمَتْ خَیْبَرُ أَنِّی عَامِرٌ*** شَاکِی السِّلَاحِ بَطَلٌ مُغَامِرٌ
فَاخْتَلَفَا ضَرْبَتَیْنِ فَوَقَعَ سَیْفُ الْیَهُودِیِّ فِی تُرْسِ عَامِرٍ وَ کَانَ سَیْفُ عَامِرٍ فِیهِ قِصَرٌ فَتَنَاوَلَ بِهِ سَاقَ الْیَهُودِیِّ لِیَضْرِبَهُ فَرَجَعَ ذُبَابُ سَیْفِهِ فَأَصَابَ عَیْنَ رُکْبَةِ عَامِرٍ فَمَاتَ مِنْهُ قَالَ سَلَمَةُ فَإِذَا نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُونَ بَطَلَ عَمَلُ عَامِرٍ قَتَلَ نَفْسَهُ قَالَ فَأَتَیْتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وَ أَنَا أَبْکِی فَقُلْتُ قَالُوا إِنَّ عَامِراً بَطَلَ
ص: 2
با بسم الله الرحمن الرحیم داخل شوید».
و از سلمة بن اکوع روایت است که گفت: با رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی خیبر خارج شدیم و شبانه راه سپردیم. یک نفر از همراهان به عامر بن اکوع که مردی شاعر بود، گفت: آیا از رجزهایت برای ما نمی خوانی؟ عامر نیز گفت: - پروردگارا، اگر تو نبودی ما هدایت نمی شدیم و صدقه نمیدادیم و نماز نمی خواندیم.
- پس ما را بیامرز، که آنچه به دست آوردیم فدای تو باد و قدمهایمان را هنگام کارزار ثابت گردان.
- و آرامش را بر ما فرو فرست که آن دم که بر ما خروش آید (به جنگ دعوت شویم) اجابت میکنیم.
و با فریاد بر ما زاری میکنند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «این گوینده کیست؟». گفتند: عامر. فرمود: «خدا رحمتش کند!». عمر که بر شتری سوار بود، گفت: ای رسول خدا! مغفرت و شهادت را بر او واجب ساختی! چرا ما را از آن بهره مند نساختی؟ و دلیل این سخن آن بود که رسول خدا هرگز برای کسی به طور مخصوص تقاضای مغفرت الهی نکرد، مگر آن که او به شهادت رسید. گفته اند: آن دم که جنگ شدت یافت و دو لشکر در برابر هم صف آرایی کردند، یک نفر یهودی خارج شد و گفت:
- خیبریان می دانند که من مرحب هستم. سراپا سلاح و دلاوری کارآزموده ام.
- آن هنگام که آتش جنگ شعله می کشد، در آن وارد میگردم.
پس عامر به مقابله اش شتافت در حالی که می گفت:
- اهل خیبر می دانند که من عامر هستم. سراپا سلاح و دلاوری شجاع و ماجراجویم.
و دو ضربه بر یکدیگر وارد ساختند: ضربه یهودی به سپر عامر برخورد کرد و عامر که شمشیری کوتاه داشت، ساق یهودی را هدف قرار داد تا بر آن ضربه وارد کند، ولی لبه شمشیر عامر برگشت و کاسه زانوی خود او را مورد اصابت قرار داد و در نتیجه عامر جان سپرد. سلمه گفت: برخی از اصحاب رسول خدا صلی اللّه علیهو آله گفتند: کار عامر تباه و باطل شد، چرا که خود را به کشتن داد. - گفت: - در حالی که می گریستم نزد پیامبر آمدم و گفتم: می گویند عامرعملش را باطل کرد.
ص: 2
عَمَلُهُ فَقَالَ مَنْ قَالَ ذَلِکَ قُلْتُ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِکَ فَقَالَ کَذَبَ أُولَئِکَ بَلْ أُوتِیَ مِنَ الْأَجْرِ مَرَّتَیْنِ قَالَ فَحَاصَرْنَاهُمْ حَتَّی إِذَا أَصَابَتْنَا مَخْمَصَةٌ شَدِیدَةٌ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ فَتَحَهَا عَلَیْنَا وَ ذَلِکَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله أَعْطَی اللِّوَاءَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ (1) وَ نَهَضَ مَنْ نَهَضَ مَعَهُ مِنَ النَّاسِ فَلَقُوا أَهْلَ خَیْبَرَ فَانْکَشَفَ عُمَرُ وَ أَصْحَابُهُ فَرَجَعُوا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُجَبِّنُهُ أَصْحَابُهُ وَ یُجَبِّنُهُمْ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ أَخَذَتْهُ الشَّقِیقَةُ فَلَمْ یَخْرُجْ إِلَی النَّاسِ فَقَالَ حِینَ أَفَاقَ مِنْ وَجَعِهِ مَا فَعَلَ النَّاسُ بِخَیْبَرَ فَأُخْبِرَ فَقَالَ لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ کَرَّاراً غَیْرَ فَرَّارٍ لَا یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ.
وَ رَوَی الْبُخَارِیُّ وَ مُسْلِمٌ عَنْ قُتَیْبَةَ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْإِسْکَنْدَرَانِیِّ عَنْ أَبِی حَازِمٍ عَنْ سَعِیدِ بْنِ سَهْلٍ (2) أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ یَوْمَ خَیْبَرَ لَأُعْطِیَنَّ هَذِهِ الرَّایَةَ غَداً رَجُلًا یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ قَالَ فَبَاتَ النَّاسُ یَدُوکُونَ بِجُمْلَتِهِمْ (3) أَیُّهُمْ یُعْطَاهَا (4) فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ غَدَوْا عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کُلُّهُمْ یَرْجُونَ أَنْ یُعْطَاهَا فَقَالَ أَیْنَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ یَشْتَکِی عَیْنَیْهِ (5) قَالَ فَأَرْسِلُوا إِلَیْهِ فَأُتِیَ بِهِ فَبَصَقَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی عَیْنَیْهِ وَ دَعَا لَهُ فَبَرَأَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ بِهِ وَجَعٌ (6) فَأَعْطَاهُ الرَّایَةَ فَقَالَ عَلِیٌّ یَا رَسُولَ اللَّهِ أُقَاتِلُهُمْ حَتَّی یَکُونُوا مِثْلَنَا قَالَ (7) انْفِذْ عَلَی رِسْلِکَ حَتَّی تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَی الْإِسْلَامِ وَ أَخْبِرْهُمْ بِمَا یَجِبُ عَلَیْهِمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ (8) فَوَ اللَّهِ لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ بِکَ رَجُلًا وَاحِداً خَیْرٌ مِنْ أَنْ یَکُونَ لَکَ حُمْرُ النَّعَمِ. (9)
ص: 3
فرمود: چه کسی این را گفته است؟ گفتم: تعدادی از اصحاب. فرمود: آنان دروغ گفته اند، بلکه عامر دو بار از پاداش و ثواب بهره مند گردید. - گفت: - آنان را محاصره کردیم تا آن که به گرسنگی سختی دچار گشتیم، و سپس خداوند آن را بر ما گشود. و آن اینگونه بود که پیامبر صلی الله علیه و آله در ابتدا پرچم را به عمر بن خطاب سپرد(1)
و تعدادی از مردم با او همراه گشتند و با اهل خیبر رودرو شدند، ولی عمر و یارانش شکست خوردند و در حالی به نزد پیامبر بازگشتند که یکدیگر را ترسو می خواندند. رسول خدا صلی الله علیه و آله دچار سر درد شده بود، از همین رو به سوی مردم خارج نگشت و چون بهبود یافت، فرمود: «مردم با خیبر چه کردند؟» چون (از کرده عمر و همراهانش) آگاه شد، فرمود: «فردا پرچم را به مردی خواهم سپرد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند. جنگاوری مهاجم است که نمی گریزد و باز نمی گردد تا آنکه خدا به دستان او فتح و پیروزی را محقق کند.».
و بخاری و مسلم از سعید بن سهل روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در جنگ خیبر فرمود: «بی شک فردا این پرچم را به مردی خوهم داد که خدا به دستان او فتح و پیروزی را رقم می زند. او خدا و رسولش را دوست دارد وخدا و رسولش هم او را دوست دارند.» می گوید: مردم شب را در حالی به سر آوردندکه همگی در آرزوی پرچم داری بودند. ولی صبح فردا پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «علی بن ابی طالب کجاست؟» گفتند: یا رسول الله! او از درد چشم می نالد. فرمود: «به سوی او بفرستید (و او را بیاورید).» او را آوردند.
حضرت رسول از آب دهانش بر دیدگان او نهاد و برای او دعا فرمود و او چنان شفا یافت که گویی هیچ درد و بیماری در او نبود. سپس پرچم را به او سپرد. علی علیهالسّلام عرض داشت: ای رسول خدا، با آنان بجنگم تا آنکه مانند ما شوند؟ فرمود: «در این کار بی درنگ پیش رو، تا آنکه در برابرشان قرار گیری، سپس آن ها را به اسلام فرا بخوان. و به آنچه که از حق خدا بر آنان واجب است آگاهشان ساز که به خدا سوگند اگر خداوند به واسطه تو یک نفر را هدایت کن،د بهتر از آن است که تو را شترانی سرخ موی باشد».
ص: 3
قَالَ سَلَمَةُ فَبَرَزَ مَرْحَبٌ وَ هُوَ یَقُولُ قَدْ عَلِمَتْ خَیْبَرُ أَنِّی مَرْحَبٌ الْأَبْیَاتِ.
فَبَرَزَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام وَ هُوَ یَقُولُ
أَنَا الَّذِی سَمَّتْنِی أُمِّی حَیْدَرَةَ ***کَلَیْثِ غَابَاتٍ کَرِیهِ الْمَنْظَرَةِ
أُوفِیهِمُ بِالصَّاعِ کَیْلَ السَّنْدَرَةِ
(1) فَضَرَبَ مَرْحَباً فَفَلَقَ رَأْسَهُ فَقَتَلَهُ وَ کَانَ الْفَتْحُ عَلَی یَدِهِ (2)
أَوْرَدَهُ مُسْلِمٌ فِی الصَّحِیحِ.
وَ رَوَی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی رَافِعٍ مَوْلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ خَرَجْنَا مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام حِینَ بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلَمَّا دَنَا مِنَ الْحِصْنِ خَرَجَ إِلَیْهِ أَهْلُهُ فَقَاتَلَهُمْ فَضَرَبَهُ رَجُلٌ مِنَ الْیَهُودِ فَطَرَحَ تُرْسَهُ مِنْ یَدِهِ فَتَنَاوَلَ عَلِیٌّ علیه السلام بَابَ الْحِصْنِ فَتَتَرَّسَ بِهِ عَنْ نَفْسِهِ فَلَمْ یَزَلْ فِی یَدِهِ وَ هُوَ یُقَاتِلُ حَتَّی فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ ثُمَّ أَلْقَاهُ مِنْ یَدِهِ فَلَقَدْ رَأَیْتُنِی فِی سَبْعَةِ نَفَرٍ أَنَا مِنْهُمْ (3) نَجْهَدُ عَلَی أَنْ نَقْلِبَ ذَلِکَ الْبَابَ فَمَا اسْتَطَعْنَا أَنْ نَقْلِبَهُ.
و بإسناده عن لیث بن أبی سلیم (4) عن أبی جعفر محمد بن علی علیهم السلام قال حدثنی جابر بن عبد الله أن علیا علیه السلام حمل الباب یوم خیبر حتی صعد المسلمون علیه فاقتحموها ففتحوها و أنه حرک بعد ذلک فلم یحمله أربعون رجلا..
قال و روی من وجه آخر عن جابر ثم اجتمع علیه سبعون رجلا فکان جهدهم أن أعادوا الباب.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَی قَالَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَلْبَسُ فِی الْحَرِّ وَ الشِّتَاءِ الْقَبَاءَ الْمَحْشُوَّ الثَّخِینَ وَ مَا یُبَالِی الْحَرَّ فَأَتَانِی أَصْحَابِی فَقَالُوا إِنَّا رَأَیْنَا مِنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ شَیْئاً فَهَلْ رَأَیْتَ قُلْتُ وَ مَا هُوَ قَالُوا رَأَیْنَاهُ یَخْرُجُ عَلَیْنَا فِی الْحَرِّ الشَّدِیدِ فِی الْقَبَاءِ الْمَحْشُوِّ الثَّخِینِ وَ مَا یُبَالِی الْحَرَّ وَ یَخْرُجُ عَلَیْنَا
ص: 4
سلمه میگوید: مرحب ظاهر شد در حالی که می گفت:
- اهل خیبر می دانند که من مرحب هستم ...(بقیه ابیات).
و علی علیه السلام نیز به مقابله او شتافت و فرمود:
- من همانم که مادرم مرا حیدر(شیر بیشه) نامید. چون شیر جنگل که زشت چهره است ( خشم و قهرش سخت است).
- و به دشمنان با صاع، مثل پیمانه های بزرگ، - مرگ - می نوشانم.
آنگاه بر مرحب ضربه ای وارد کرد و سرش را شکافت و او را کشت. و فتح و پیروزی با دستان او محقق شد. این را مسلم در صحیح آورده است.
و ابوعبدالله حافظ از ابورافع غلام آزاد شده رسول خدا روایت کرده است که گفت: با علی علیهالسّلام، آن هنگام که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را گسیل داشت خارج شدیم. هنگامی که نزدیک قلعه شد، اهل آن به سوی او خارج شدند. پس یک نفر یهودی ضربهای بر او وارد ساخت که سپرش را از دستش انداخت. در این هنگام علی علیه السلام در قلعه را برداشت و آن را سپر مدافع خود قرار داد و پیوسته در دستان او بود و می جنگید تا آنکه خدا فتح و پیروزی را نصیب او گردانید. سپس آن را از دستانش فرو افکند و هفت نفر که من هم از آن ها بودم، کوشیدیم در را برگردانیم ولی موفق نشدیم.
و با إسناد روایی از لیث بن ابی سلیم از امام محمد باقر علیهالسّلام روایت کرده است که فرمود: جابر بن عبدالله به من گفت که علی علیهالسّلام روز خیبر در را برداشت و مسلمانان توانستند از آن بگذرند و به قلعه هجوم برند و آن را فتح کنند. و خواستند آن در را بعد از آن واقعه حرکت دهند ولی چهل مرد نتوانستند آن را بردارند.
گفت: و به صورتی دیگر از جابر روایت شده است: سپس هفتاد مرد بر آن در جمع شدند و تلاششان آن بود که در را برگردانند (ولی از انجام آن بازماندند).
و از عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت کرده است که گفت: علی علیهالسّلام در گرما و سرما قبای پشمی سخت و ضخیمی به تن میکرد و به گرما اهمیتی نمیداد. به همین خاطر اصحابم نزد من آمدند و گفتند: ما از امیرالمومنین کار عجیبی دیدهایم. آیا تو هم دیدهای؟ گفتم: چه کاری؟ گفتند: ما او را دیدهایم که در گرمای شدید بر ما خارج می شود در حالی که قبای پشمی سخت و ضخیم می پوشد و اهمیتی به گرما نمی دهد
ص: 4
فِی الْبَرْدِ الشَّدِیدِ فِی الثَّوْبَیْنِ الْخَفِیفَیْنِ وَ مَا یُبَالِی الْبَرْدَ فَهَلْ سَمِعْتَ فِی ذَلِکَ شَیْئاً فَقُلْتُ لَا فَقَالُوا فَسَلْ لَنَا أَبَاکَ عَنْ ذَلِکَ فَإِنَّهُ یَسْمُرُ (1) مَعَهُ فَسَأَلْتُهُ فَقَالَ مَا سَمِعْتُ فِی ذَلِکَ شَیْئاً فَدَخَلَ عَلَی عَلِیٍّ علیه السلام فَسَمَرَ مَعَهُ فَسَأَلَهُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ أَ وَ مَا شَهِدْتَ مَعَنَا خَیْبَرَ قُلْتُ بَلَی قَالَ أَ وَ مَا رَأَیْتَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حِینَ دَعَا أَبَا بَکْرٍ فَعَقَدَ لَهُ ثُمَّ بَعَثَهُ إِلَی الْقَوْمِ فَانْطَلَقَ فَلَقِیَ الْقَوْمَ ثُمَّ جَاءَ بِالنَّاسِ وَ قَدْ هُزِمُوا (2) فَقَالَ بَلَی قَالَ ثُمَّ بَعَثَ إِلَی عُمَرَ فَعَقَدَ لَهُ ثُمَّ بَعَثَهُ إِلَی الْقَوْمِ فَانْطَلَقَ فَلَقِیَ الْقَوْمَ فَقَاتَلَهُمْ ثُمَّ رَجَعَ وَ قَدْ هُزِمَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ الْیَوْمَ رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ کَرَّاراً غَیْرَ فَرَّارٍ فَدَعَانِی فَأَعْطَانِی الرَّایَةَ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اکْفِهِ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ فَمَا وَجَدْتُ بَعْدَ ذَلِکَ حَرّاً وَ لَا بَرْداً.
- و هذا کله منقول من کتاب دلائل النبوة للإمام أبی بکر البیهقی.
ثُمَّ لَمْ یَزَلْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَفْتَحُ الْحُصُونَ حِصْناً فَحِصْناً وَ یَحُوزُ الْأَمْوَالَ حَتَّی انْتَهَوْا إِلَی حِصْنِ الْوَطِیحِ وَ السَّلَالِمِ وَ کَانَ آخِرَ حُصُونِ خَیْبَرَ افْتَتَحَ وَ حَاصَرَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ بِضْعَ عَشَرَ لَیْلَةً.
قَالَ ابْنُ إِسْحَاقَ وَ لَمَّا افْتُتِحَ الْقَمُوصُ حِصْنُ ابْنُ أَبِی الْحُقَیْقِ أُتِیَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِصَفِیَّةَ بِنْتِ (3) حُیَیِّ بْنِ أَخْطَبَ وَ بِأُخْرَی مَعَهَا فَمَرَّ بِهِمَا بِلَالٌ وَ هُوَ الَّذِی جَاءَ بِهِمَا عَلَی قَتْلَی مِنْ قَتْلَی الْیَهُودِ (4) فَلَمَّا رَأَتْهُمُ الَّتِی مَعَهَا صَفِیَّةُ صَاحَتْ وَ صَکَّتْ وَجْهَهَا وَ حَثَتِ التُّرَابَ عَلَی رَأْسِهَا فَلَمَّا رَآهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ أَعْزِبُوا (5) عَنِّی هَذِهِ الشَّیْطَانَةَ وَ أَمَرَ بِصَفِیَّةَ فَحِیزَتْ خَلْفَهُ وَ أَلْقَی عَلَیْهَا رِدَاءَهُ فَعَرَفَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ قَدِ اصْطَفَاهَا لِنَفْسِهِ وَ قَالَ صلی الله علیه و آله لِبِلَالٍ لَمَّا رَأَی مِنْ تِلْکَ الْیَهُودِیَّةِ مَا رَأَی أَ نُزِعَتْ مِنْکَ الرَّحْمَةُ یَا بِلَالُ حَیْثُ تَمُرُّ بِامْرَأَتَیْنِ عَلَی قَتْلَی رِجَالِهِمَا.
وَ کَانَتْ صَفِیَّةُ قَدْ رَأَتْ فِی الْمَنَامِ وَ هِیَ عَرُوسٌ بِکِنَانَةَ بْنِ الرَّبِیعِ بْنِ أَبِی الْحُقَیْقِ
ص: 5
و در سرمای شدید هم بر ما با دو لباس نازک خارج میشود و اهمیتی به سرما نمیدهد. آیا در این مورد چیزی شنیدهای؟ گفتم: نه. گفتند: در مورد این موضوع از پدرت بپرس که او شبانه با علی علیهالسّلام به گفتگو می نشیند. از او درباره این موضوع پرسش کردم. پدرم گفت: در این مورد چیزی نشنیده ام. چون بر علی وارد شد، در گفتگوی شبانه در این مورد از او پرسید. فرمود: آیا با ما در خیبر نبودی؟(خیبر را ندیدی؟). گفتم: آری، بودم. فرمود: آیا ندیدی رسول خدا هنگامی که ابوبکر را فراخواند و او را به فرماندهی سپاه گماشت و او را به سوی قوم (یهودیان) گسیل داشت و او با آنان رو در رو شد؛ ولی با مردم در حالی بازگشت که شکست خورده بودند؟ گفتم: آری، دیدم. فرمود: آنگاه به سوی عمر فرستاد (و عمر را فراخواند) و فرماندهی را به او سپرد و او را به سوی قوم (یهودیان) گسیل داشت. او نیز روانه (جنگ) شد و با آنان رو در رو گردید و با آنان نبرد کرد ولی او نیز شکست خورده و مغلوب بازگشت؟ و (در پی این شکست) رسول خدا صلیاللّهعلیه و آله فرمود: «بی شک امروز این پرچم را به مردی خواهم سپرد که خدا و رسول او را دوست دارند و خدا و رسول هم او را دوست دارند، خدا به دستان او فتح و ظفر آورد. و او جنگاوری مهاجم است که از نبرد نمی گریزد». در این هنگام مرا فراخواند و پرچم را به من سپرد و فرمود: «خدایا او را از گرما و سرما حفظ کن». و من بعد از آن دیگر گرما و سرما را احساس نکردم.
و همه این مطالب از کتاب دلائل النبوة امام ابوبکر بیهقی نقل شده است.
سپس رسول خدا صلی اللّه علیه و آله پیاپی قلعهها را یکی بعد از دیگری میگشود و اموال را تصرف می کرد تا آنکه به دژ وطیح و سلالم رسید که آخرین قلعه های خیبر بود که فتح شد. و پیامبر آنان را ده شب و اندی به محاصره درآورد.
ابن اسحاق گفت: وقتی قموص، قلعه ابن ابی الحقیق گشوده شد، صفیه دختر حیّ بن اخطب و یک زن دیگر که همراهش بود، نزد رسول خدا آورده شدند. ولی بلال که آن ها را آورد، آن دو را از کنار کشته شدگان یهود عبور داد و چون زن همراه صفیه آن ها را دید، فریاد برآورد و بر سر و صورتش زد و خاک بر سرش ریخت. وقتی رسول خدا او را دید، فرمود: «این زن شیطان صفت را از من دور کنید». و به صفیه دستور داد که در پشت سر او قرار گیرد و ردای خود را روی دوش او انداخت؛ اینگونه مسلمانان متوجه شدند که رسول خدا صلی الله علیه و آله صفیه را برای خود برگزیده است. پیامبر صلی اللّه علیه و آله وقتی آن عمل را از آن زن یهودی دید، به بلال فرمود: «ای بلال، آیا رحمت الهی از تو دور شده است که دو زن را بر کشته های مردانشان می گذرانی؟».
و صفیه که همسر کنانة بن ربیع بن ابی الحقیق بود
ص: 5
أَنَّ قَمَراً وَقَعَ فِی حَجْرِهَا فَعَرَضَتْ رُؤْیَاهَا عَلَی زَوْجِهَا فَقَالَ مَا هَذَا إِلَّا أَنَّکَ تَتَمَنَّیْنَ مَلِکَ الْحِجَازِ مُحَمَّداً وَ لَطَمَ عَلَی وَجْهِهَا لَطْمَةً اخْضَرَّتْ عَیْنُهَا مِنْهَا فَأَتَی بِهَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ بِهَا أَثَرٌ مِنْهَا فَسَأَلَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا هُوَ فَأَخْبَرَتْهُ.
وَ أَرْسَلَ ابْنُ أَبِی الْحُقَیْقِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله انْزِلْ لِأُکَلِّمَکَ (1) قَالَ نَعَمْ فَنَزَلَ وَ صَالَحَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی حَقْنِ دِمَاءِ مَنْ فِی حُصُونِهِمْ مِنَ الْمُقَاتِلَةِ وَ تَرَکَ الذُّرِّیَّةَ لَهُمْ وَ یَخْرُجُونَ مِنْ خَیْبَرَ وَ أَرْضِهَا بِذَرَارِیِّهِمْ وَ یُخَلُّونَ بَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ بَیْنَ مَا کَانَ لَهُمْ مِنْ مَالٍ وَ أَرْضٍ وَ عَلَی الصَّفْرَاءِ وَ الْبَیْضَاءِ وَ الْکُرَاعِ وَ عَلَی الْحَلْقَةِ وَ عَلَی الْبَزِّ إِلَّا ثوب (2) (ثَوْباً) عَلَی ظَهْرِ إِنْسَانٍ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ بَرِئَتْ مِنْکُمْ ذِمَّةُ اللَّهِ وَ ذِمَّةُ رَسُولِهِ إِنْ کَتَمْتُمُونِی شَیْئاً فَصَالَحُوهُ عَلَی ذَلِکَ فَلَمَّا سَمِعَ بِهِمْ أَهْلُ فَدَکَ قَدْ صَنَعُوا مَا صَنَعُوا بَعَثُوا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَسْأَلُونَهُ أَنْ یُسَیِّرَهُمْ (3) وَ یَحْقُنَ دِمَاءَهُمْ وَ یُخَلُّونَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْأَمْوَالِ فَفَعَلَ وَ کَانَ مِمَّنْ مَشَی بَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ بَیْنَهُمْ فِی ذَلِکَ مُحَیَّصَةُ بْنُ مَسْعُودٍ أَحَدُ بَنِی حَارِثَةَ فَلَمَّا نَزَلَ أَهْلُ خَیْبَرَ عَلَی ذَلِکَ سَأَلُوا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یُعَامِلَهُمُ الْأَمْوَالَ عَلَی النِّصْفِ وَ قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِهَا مِنْکُمْ وَ أَعْمَرُ لَهَا فَصَالَحَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ عَلَی النِّصْفِ عَلَی أَنَّا إِذَا شِئْنَا أَنْ نُخْرِجَکُمْ أَخْرَجْنَاکُمْ وَ صَالَحَهُ أَهْلُ فَدَکَ عَلَی مِثْلِ ذَلِکَ فَکَانَتْ أَمْوَالُ خَیْبَرَ فَیْئاً بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ وَ کَانَتْ فَدَکُ خَالِصَةً لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِأَنَّهُمْ لَمْ یُوجِفُوا عَلَیْهَا بِخَیْلٍ وَ لَا رِکَابٍ.
وَ لَمَّا اطْمَأَنَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَهْدَتْ لَهُ زَیْنَبُ بِنْتُ الْحَارِثِ بْنِ سَلَّامِ بْنِ مِشْکَمٍ وَ هِیَ ابْنَةُ أَخِی مَرْحَبٍ شَاةً مَصْلِیَّةً (4) وَ قَدْ سَأَلَتْ أَیُّ عُضْوٍ مِنَ الشَّاةِ أَحَبُّ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقِیلَ لَهَا الذِّرَاعُ فَأَکْثَرَتْ فِیهَا السَّمَّ وَ سَمَّتْ (5) سَائِرَ الشَّاةِ ثُمَّ جَاءَتْ بِهَا فَلَمَّا وَضَعَتْهَا بَیْنَ یَدَیْهِ تَنَاوَلَ الذِّرَاعَ فَأَخَذَهَا فَلَاکَ مِنْهَا مَضْغَةً وَ انْتَهَشَ (6)
ص: 6
در خواب دید که ماه در دامن او افتاده است. چون رویای خود را برای زوجش بازگفت، شوهرش گفت: این رویا تنها به این معنی است که تو در آرزوی (وصال) پادشاه حجاز، محمد هستی، و چنان با سیلی بر صورتش زد که چشمش از آن سیلی کبود گردید. و حتی هنگامی که او را نزد رسول خدا آوردند، همچنان اثر سیلی بر چهره او باقی بود. رسول خدا در مورد آن پرسید و صفیه او را از چگونگی ماجرا آگاه ساخت.
و ابن ابی الحقیق به رسول خدا صلی الله علیه و آله پیام داد: من به نزد تو میآیم تا با تو سخن گویم. پیامبر فرمود: «من آن را می پذیرم.» چون ابن ابی الحقیق به نزد پیامبر آمد، با رسول خدا بر عدم ریختن خون ساکنان دژها و حفظ جانشان در جنگ و باقی ماندن فرزندانشان برای آن ها و خروج از خیبر و زمین آن به همراه فرزندانشان و واگذاری داراییهایشان به پیامبر از مال و زمین و طلا و نقره و چهارپا و سلاح و لباس، به جز لباسی که بر تن انسان است، مصالحه کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «اگر چیزی را از من پنهان سازید، عهد و پیمان و ضمانت خدا و رسولش شامل حال شما نمیشود.» پس با او بر این امر مصالحه کردند. و وقتی اهل فدک از کرده و عمل خیبریان آگاه شدند، به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستادند و از او خواستند که آنان را از سرزمینشان تبعید کند. ولی از ریختن خون آن ها صرفنظر کند و در مقابل، آنان نیز اموال را برای او واگذارند. پیامبر نیز چنین کرد و از کسانی که در این امر میان رسول خدا و آنان رفت و آمد می کرد، یک نفر از بنی حارثه به نام محیصة بن مسعود بود. هنگامی که اهل خیبر این شروط را پذیرفتند، از رسول خدا خواستند که در مورد اموال آنان به نصف اکتفا کند و گفتند: ما از شما به آن ها آگاهتر و دلسوزتر (زیاد کننده تر) هستیم. رسول خدا صلی الله علیه و آله با این شرط که «هر گاه خواستیم شما را خارج کنیم، اخراجتان می کنیم» بر نصف اموال با آنان مصالحه کرد. و اهل فدک نیز همانند این با وی مصالحه کردند. و اموال خیبر در حکم (فیء) غنیمت از آنِ مسلمانان بود. ولی فدک مخصوص رسول خدا گشت. چرا که مسلمانان برای به دست آوردن آن اسب و شتری نراندند (بدون جنگ به دست آمد).
چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از این کار آسوده گردید، زینب دختر حارث بن سلام بن مشکم که برادرزاده مرحب بود، گوسفندی کباب شده خدمت پیامبر هدیه آورد و پرسید: رسول خدا کدام عضو (گوسفند) را بیشتر دوست دارد. به او گفته شد: دست. پس در آن سَمّ بیشتری ریخت و سایر قسمتهای گوسفند را نیز مسموم ساخت و آن را به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آورد و آن را در برابر او قرار داد. حضرت دست گوسفند را برگرفت و از آن لقمهای جوید ودر دهان گردانید. و
ص: 6
مِنْهَا وَ مَعَهُ بِشْرُ بْنُ الْبَرَاءِ بْنِ مَعْرُورٍ فَتَنَاوَلَ عَظْماً فَانْتَهَشَ مِنْهُ (1) فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ارْفَعُوا أَیْدِیَکُمْ فَإِنَّ کَتِفَ هَذِهِ الشَّاةِ تُخْبِرُنِی أَنَّهَا مَسْمُومَةٌ فَدَعَاهَا (2) فَاعْتَرَفَتْ فَقَالَ مَا حَمَلَکِ عَلَی ذَلِکِ فَقَالَتْ بَلَغْتَ مِنْ قَوْمِی مَا لَمْ یَخْفَ عَلَیْکَ فَقُلْتُ إِنْ کَانَ نَبِیّاً فَسَیُخْبَرُ وَ إِنْ کَانَ مَلِکاً اسْتَرَحْتُ مِنْهُ فَتَجَاوَزَ عَنْهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ مَاتَ بِشْرُ بْنُ الْبَرَاءِ مِنْ أَکَلْتِهِ الَّتِی أَکَلَ قَالَ وَ دَخَلَتْ أُمُّ بِشْرِ بْنِ الْبَرَاءِ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله تَعُودُهُ فِی مَرَضِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ فَقَالَ صلی الله علیه و آله یَا أُمَّ بِشْرٍ مَا زَالَتْ أُکْلَةُ خَیْبَرَ الَّتِی أَکَلْتُ بِخَیْبَرَ مَعَ ابْنِکَ تُعَاوِدُنِی فَهَذَا أَوَانُ قُطِعَتْ (3) أَبْهَرِی فَکَانَ (4) الْمُسْلِمُونَ یَرَوْنَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَاتَ شَهِیداً مَعَ مَا أَکْرَمَهُ اللَّهُ بِهِ مِنَ النُّبُوَّةِ (5).
قوله من هنیهاتک قال الجزری أی من کلماتک أو من أراجیزک قوله وجبت أی الرحمة أو الشهادة فی مجمع البحار أی وجبت له الجنة و المغفرة التی ترحمت بها علیه و إنه یقتل شهیدا و قال النووی فی شرح الصحیح أی ثبتت له الشهادة و ستقع قریبا و کان معلوما عندهم أنه کل من دعا له النبی صلی الله علیه و آله هذا الدعاء فی هذا الموطن استشهد.
و فی النهایة فی حدیث ابن الأکوع قالوا یا رسول الله لو لا متعتنا به أی هلا ترکتنا ننتفع به انتهی و قال النووی أی وددنا أنک أخرت الدعاء له فنتمتع بمصاحبته مدة و قال غیره أی لیتک أشرکتنا فی دعائه.
و قال الجزری فی النهایة فی حدیث خیبر لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ.
فبات الناس یدوکون تلک
ص: 7
بشر بن براء بن معرور هم که با او بود، استخوانی برداشت و از آن به دندان گرفت. در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «دستانتان را بالا بیاورید (کنار بکشید) که کتف این میش به من خبر می دهد که آن مسموم است». آن زن یهودی را خواست و او هم به مسموم ساختن آن اعتراف کرد. به آن زن فرمود: «چه چیزی تو را واداشت که چنین کنی؟» گفت: با قومم چنان کردی (قومم را به بیچارگی ای انداختی) که بر خودت پوشیده نیست. پس گفتم: اگر پیامبر باشد آگاه می شود و اگر پادشاه است از او آسوده می شوم. رسول خدا او را مورد عفو قرار داد. ولی بشر بن براء به خاطر لقمه ای که خورد، درگذشت. - می گوید: - مادر بشر بن براء به قصد عیادت از رسول خدا در هنگامه بیماری که از آن وفات یافت، بر او وارد شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای اُمّ بشر: همچنان اثر آن لقمه که در خیبر با پسرت خوردم بر من عود میکند و این زمانی است که نزدیک است شاهرگ مرا قطع کند». و مسلمانان بر این عقیده بودند که رسول خدا به همراه مقام نبوت که خداوند به وی ارزانی داشت، به مقام شهادت نیز رسیده است(1) .
توضیح
سخنش: «من هنیهاتک»: جزری گفته است: یعنی از کلماتت یا از رجزهایت. سخنش: «وجبتَ»: یعنی: رحمت یا شهادت را واجب ساختی. در مجمع البحار آمده است: یعنی بر او بهشت و آمرزش الهی را که برایش خواستار شدی، واجب ساختی و او شهید خواهد شد. و نووی در شرح صحیح می گوید: یعنی شهادت را برایش ثبت کردی و شهادت او به زودی واقع خواهد شد. و این برای آنان روشن و مشخص بود که هر کس که پیامبر برای او در چنین موقعیتی این دعا را کرده است، به شهادت رسیده است.
و در النهایه: آمده که در حدیث ابن اکوع است که گفتند: «یا رسول الله: لولا متعتنا به» یعنی چرا ما را ترک نکردی تا از آن شخص بهره مند گردیم. نووی گفت: یعنی اینکه دوست داشتیم که تو دعا برای او را مدتی به تاخیر می افکندی تا مدتی از همنشینی او بهره مند میگشتیم. و دیگری گفته است: یعنی ای کاش ما را هم در دعای او شریک می گرداندی.
جزری در النهایة میگوید: در حدیث خیبر: «لأعطینّ الرایة غداً رجلاً یحبّه الله و رسوله، و یحبّ الله و رسوله، یفتح الله علی یدیه فبات الناس یدوکون تلک
ص: 7
اللیلة أی یخوضون و یموجون فیمن یدفعها إلیه یقال وقع الناس فی دوکة أی خوض و اختلاط و قال النهس أخذ اللحم بأطراف الأسنان و النهش الأخذ بجمیعها. أقول: قال الطبرسی قدس الله روحه فی قوله تعالی إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً (1) قیل إن المراد بالفتح هنا فتح خیبر.
و روی عن مجمع بن حارثة الأنصاری و کان أحد القراء قال شهدنا الحدیبیة مع رسول الله صلی الله علیه و آله فلما انصرفنا عنها إذا الناس یهزون الأباعر فقال بعض الناس لبعض ما بال الناس قالوا أوحی إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فخرجنا نوجف فوجدنا النبی صلی الله علیه و آله واقفا علی راحلته عند کراع الغمیم فلما اجتمع الناس علیه قرأ إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً السورة فقال عمر أ فتح هو یا رسول الله قال نعم فقال (2) و الذی نفسی بیده إنه لفتح فقسمت خیبر علی أهل الحدیبیة لم یدخل فیها أحد إلا من شهدها. (3).
فی النهایة إذا الناس یهزون الأباعر أی یحثونها و یدفعونها و الوهز شدة الدفع و الوطء انتهی و قد یقرأ بتشدید الزای من الهز و هو إسراع السیر و کراع الغمیم کغراب موضع علی ثلاثة أمیال من عسفان ذکره الفیروزآبادی.
نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ التَّمِیمِیِّ عَنْ سَهْلِ بْنِ أَحْمَدَ الدِّیبَاجِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَزِیزٍ عَنْ سَلَامَةَ بْنِ عَقِیلٍ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ قَالَ: قَدِمَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله (4) فَقَامَ فَتَلَقَّاهُ فَقَبَّلَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی النَّاسِ فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ مَا أَدْرِی بِأَیِّهِمَا أَنَا أَسَرُّ بِافْتِتَاحِی خَیْبَرَ أَمْ بِقُدُومِ ابْنِ عَمِّی جَعْفَرٍ (5).
وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ أَهْلَ خَیْبَرَ یُرِیدُونَ أَنْ یَلْقَوْکُمْ فَلَا تَبْدَءُوهُمْ بِالسَّلَامِ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ فَإِنْ سَلَّمُوا عَلَیْنَا فَمَا ذَا نَرُدُّ عَلَیْهِمْ
ص: 8
اللیلة» یعنی مردم در هم آمیخته و کنجکاوی می کردند که پرچم به چه کسی داده خواهد شد؟. گفته می شود: «وقع الناس فی دوکة» یعنی در هم فرورفتگی و درهم آمیختگی. و گفت: «النهس» یعنی گرفتن گوشت با کناره های دندان ها و «النهش» گرفتن با تمامی دندان ها.
مؤلف: طبرسی رحمة الله علیه در مورد سخن حق تعالی «إنّا فَتَحنَا لَکَ فَتحَاً مُبِینَاً»(1) گفته است: گفته شده است اینجا منظور از فتح، همان فتح خیبر است. و از مجمع بن حارثه انصاری که یکی از قاریان بود، روایت شده است که گفت: به همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیبیه بودیم. وقتی از آن برگشتیم، مردم به شدت شتران را می راندند. پس برخی از مردم به برخی دیگر می گفتند: مردم را چه شده است؟ گفتند: به رسول خدا صلی الله علیه و آله وحی شد، پس خارج شدیم که بتازیم (بجنگیم). ما پیامبر را دیدیم که بر شترش در کراع الغمیم ایستاده است. وقتی مردم در نزد او اجتماع کردند، (این آیه را) را خواند: «إنَّا فَتَحنَا لَکَ فَتحَاً مُبِینَاً». عمر گفت: ای رسول خدا، آیا این فتح و پیروزی است؟ حضرت فرمود: «آری. قسم به آن که جانم در دست اوست، بی هیچ تردیدی این فتح و پیروزی است». و خیبر بر اهل حدیبیه تقسیم شد و بر آن کسی جز آنان که در حدیبیه بودند، وارد نشد.(2)
توضیح
در النهایة آمده است: «إذا الناس یهزون الأباعر»: شتران را برانگیخته و می راندند، و «الوهز»: به شدت راندن و راه سپردن و سواری گفته میشود. و گاهی با تشدید زای از: «الهزّ» خوانده می شود و آن به معنی سریع رفتن است. «کراع الغمیم» بر وزن غراب: مکانی در سه مایلی عسفان است که فیروز آبادی آن را ذکر کرده است.
روایات
روایت1.
نوادر الراوندی از ابن شهاب آورده است که گفت: جعفر بن ابی طالب نزد رسول خدا آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله نیز برخاست و از او استقبال کرد و میان دو دیده اش را بوسید. سپس رو به مردم کرد و فرمود: «ای مردم، نمی دانم به کدام یک از این دو خوشحال تر باشم؟ به فتح خیبر یا به آمدن پسرعمویم جعفر؟»(3)
روایت2.
و با همین إسناد گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «اهل خیبر میخواهند شما را ببینند. ولی شما آغاز کننده سلام نباشید». گفتند: ای رسول خدا، اگر بر ما سلام کردند، پاسخشان را چگونه دهیم؟
ص: 8
قَالَ تَقُولُونَ وَ عَلَیْکُمْ (1).
ما، الأمالی للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ التَّمَّارِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَاهَانَ عَنْ عَمِّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ عَنْ ثَوْرِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مَکْحُولٍ قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ خَیْبَرَ خَرَجَ رَجُلٌ مِنَ الْیَهُودِ یُقَالُ لَهُ مَرْحَبٌ وَ کَانَ طَوِیلَ الْقَامَةِ عَظِیمَ الْهَامَةِ وَ کَانَتِ الْیَهُودُ تُقَدِّمُهُ لِشَجَاعَتِهِ وَ یَسَارِهِ قَالَ فَخَرَجَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ إِلَی أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَمَا واقَفَهُ قِرْنٌ إِلَّا قَالَ أَنَا مَرْحَبٌ ثُمَّ حَمَلَ عَلَیْهِ فَلَمْ یَثْبُتْ لَهُ قَالَ وَ کَانَتْ لَهُ ظِئْرٌ وَ کَانَتْ کَاهِنَةً تَعْجَبُ بِشَبَابِهِ وَ عِظَمِ خَلْقِهِ (2) وَ کَانَتْ تَقُولُ لَهُ قَاتِلْ کُلَّ مَنْ قَاتَلَکَ وَ غَالِبْ کُلَّ مَنْ غَالَبَکَ إِلَّا مَنْ تَسَمَّی عَلَیْکَ بِحَیْدَرَةَ فَإِنَّکَ إِنْ وَقَفْتَ لَهُ هَلَکْتَ قَالَ فَلَمَّا کَثُرَ مُنَاوَشَتُهُ وَ جَزِعَ (3) النَّاسُ بِمُقَاوَمَتِهِ شَکَوْا ذَلِکَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ سَأَلُوهُ أَنْ یُخْرِجَ إِلَیْهِ عَلِیّاً علیه السلام فَدَعَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَلِیّاً وَ قَالَ لَهُ یَا عَلِیُّ اکْفِنِی مَرْحَباً فَخَرَجَ إِلَیْهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَلَمَّا بَصُرَ بِهِ مَرْحَبٌ یُسْرِعُ إِلَیْهِ فَلَمْ یَرَهُ یَعْبَأُ بِهِ فَأَنْکَرَ ذَلِکَ وَ أَحْجَمَ عَنْهُ ثُمَّ أَقْدَمَ وَ هُوَ یَقُولُ
أَنَا الَّذِی سَمَّتْنِی أُمِّی مَرْحَباً
فَأَقْبَلَ عَلِیٌّ علیه السلام (4) وَ هُوَ یَقُولُ
أَنَا الَّذِی سَمَّتْنِی أُمِّی حَیْدَرَةَ
فَلَمَّا سَمِعَهَا مِنْهُ مَرْحَبٌ هَرَبَ وَ لَمْ یَقِفْ خَوْفاً مِمَّا حَذَّرَتْهُ مِنْهُ ظِئْرُهُ فَتَمَثَّلَ لَهُ إِبْلِیسُ فِی صُورَةِ حِبْرٍ مِنْ أَحْبَارِ الْیَهُودِ فَقَالَ إِلَی أَیْنَ یَا مَرْحَبُ فَقَالَ قَدْ تَسَمَّی عَلَیَّ هَذَا الْقِرْنُ بِحَیْدَرَةَ فَقَالَ لَهُ إِبْلِیسُ فَمَا حَیْدَرَةُ فَقَالَ إِنَّ فُلَانَةَ ظِئْرِی کَانَتْ تُحَذِّرُنِی مِنْ مُبَارَزَةِ رَجُلٍ اسْمُهُ حَیْدَرَةُ وَ تَقُولُ إِنَّهُ قَاتِلُکَ فَقَالَ لَهُ إِبْلِیسُ شَوْهاً لَکَ لَوْ لَمْ یَکُنْ حَیْدَرَةُ إِلَّا هَذَا وَحْدَهُ لَمَا کَانَ مِثْلُکَ یَرْجِعُ عَنْ مِثْلِهِ تَأْخُذُ بِقَوْلِ النِّسَاءِ وَ هُنَّ یُخْطِئْنَ أَکْثَرَ مِمَّا یُصِبْنَ وَ حَیْدَرَةُ فِی الدُّنْیَا کَثِیرٌ فَارْجِعْ فَلَعَلَّکَ تَقْتُلُهُ فَإِنْ قَتَلْتَهُ سُدْتَ قَوْمَکَ وَ أَنَا فِی ظَهْرِکَ أَسْتَصْرِخُ الْیَهُودَ لَکَ فَرَدَّهُ فَوَ اللَّهِ مَا کَانَ إِلَّا کَفُوَاقِ نَاقَةٍ حَتَّی ضَرَبَهُ عَلِیٌّ ضَرْبَةً سَقَطَ مِنْهَا لِوَجْهِهِ وَ انْهَزَمَ الْیَهُودُ یَقُولُونَ قُتِلَ مَرْحَبٌ قُتِلَ مَرْحَبٌ
ص: 9
فرمود: «بگویید: و علیکم»(1).
روایت3.
امالی طوسی: مفید از مکحول روایت کرده است که گفت: در روز جنگ خیبر مردی از یهودیان خارج شد که او را مرحب می گفتند که بلند قامت و دارای سری بزرگ بود. و یهودیان او را به خاطر شجاعت و توانگریش پیش میداشتند. گفت: در آن روز مرحب به سوی اصحاب رسول خدا خارج شد و هیچ هماوردی در برابرش قرار نگرفت مگر آنکه گفت: من مرحب هستم و بر او هجوم برد و کسی در برابرش تاب نیاورد. گفت: او دایهای داشت که زنی کاهن بود و شیفته جوانی و عظمت خلقت مرحب (هیبت مرحب) بود. و به او می گفت: با هر که با تو جنگید بجنگ! و بر هر که خواست بر تو غالب شود، چیره شو! جز کسی که حیدر نامیده می شود، که اگر تو در برابر او بایستی، هلاک می گردی. گفت: چون کارزار او به درازا کشید و مردم از او به ستوه آمدند، از این امر شکایت به نزد رسول خدا بردند و از او خواستند که علی علیهالسلام را به مقابله مرحب بفرستد. پیامبر صلی الله علیه و آله نیز علی را فراخواند و فرمود: «یا علی، از مرحب خلاصم ساز». با این سخن امیرالمومنین به سوی او خارج شد. وقتی مرحب او را دید که به سویش روان است و اهمیتی به او نمیدهد، ناراحت شد و واپس رفت. سپس پیش آمد در حالی که می گفت:
- من آنم که مادرم، مرحبم نامید.
علی علیه السلام هم پیش آمد و گفت:
- من هم آنم که مادرم، حیدرم نامید.
وقتی مرحب این کلام را از او شنید، به خاطر ترس از آنچه که دایه اش او را از آن بازداشته و هشدار داده بود، رو به فرار نهاد و توقف نکرد. در این هنگام ابلیس به صورت یکی از احبار یهود در برابرش ظاهر شد و گفت: ای مرحب، به کجا چنین شتابان؟! گفت: این هماورد حیدر نام دارد. ابلیس به او گفت: حیدر کیست؟ پاسخ داد: فلانی که دایه من است، مرا از نبرد با مردی که نامش حیدر است، باز میداشت و میگفت: او قاتل تو خواهد بود. ابلیس به او گفت: رویت سیاه! اگر تنها او همان حیدر باشد، بی شک همانند تو از همانند او باز نمیگردد. آیا سخن زنان را می پذیری، در حالی که آنان بیش از آنکه درست گویند خطا می کنند؟ و حیدر در دنیا فراوان است (و معلوم نیست این همان حیدر باشد). پس برگرد، باشد که او را بکشی. و اگر او را بکشی، آقا و سرور قومت می گردی و من در پشت سرت یهود را به یاری تو می خوانم. و اینگونه او را بازگرداند. و به خدا سوگند، تنها به مانند فاصله کوتاه میان دو بار دوشیدن شتر، از نبرد آنان گذشت که علی بر مرحب چنان ضربه ای وارد ساخت که از آن ضربه به روی خویش بر زمین افتاد و یهودیان گریختند و فریاد برآوردند: مرحب کشته شد، مرحب کشته شد.
ص: 9
قَالَ وَ فِی ذَلِکَ یَقُولُ الْکُمَیْتُ بْنُ یَزِیدَ الْأَسَدِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ فِی مَدْحِهِ علیه السلام شِعْراً:
سَقَی جُرَعَ الْمَوْتِ ابْنُ عُثْمَانَ بَعْدَ مَا*** تَعَاوَرَهَا مِنْهُ وَلِیدٌ وَ مَرْحَبٌ
وَ الْوَلِیدُ هُوَ ابْنُ عُتْبَةَ خَالُ مُعَاوِیَةَ بْنِ أَبِی سُفْیَانَ وَ عُثْمَانُ بْنُ طَلْحَةَ (1) مِنْ قُرَیْشٍ وَ مَرْحَبٌ مِنَ الْیَهُودِ (2).
یج، الخرائج و الجرائح عن مکحول مثله مع اختصار و لم یذکر البیتین (3).
ما، الأمالی للشیخ الطوسی أَبُو عَمْرٍو عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَبِی شِهَابٍ الزُّهْرِیِّ عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَیْرِ وَ مِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ أَنَّ نَبِیَّ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا افْتَتَحَ خَیْبَرَ وَ قَسَّمَهَا عَلَی ثَمَانِیَةَ عَشَرَ سَهْماً کَانَتِ الرِّجَالُ أَلْفاً وَ أَرْبَعَمِائَةِ رَجُلٍ وَ الْخَیْلُ مِائَتَا (4) فَرَسٍ وَ أَرْبَعُمِائَةِ سَهْمٍ لِلْخَیْلِ کُلُّ سَهْمٍ مِنَ الثَّمَانِیَةَ عَشَرَ سَهْماً مِائَةُ سَهْمٍ وَ لِکُلِّ مِائَةِ سَهْمٍ رَأْسٌ فَکَانَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ رَأْساً وَ عَلِیٌّ رَأْساً (5) وَ الزُّبَیْرُ رَأْساً وَ عَاصِمُ بْنُ عَدِیٍّ رَأْساً فَکَانَ سَهْمُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مَعَ عَاصِمِ بْنِ عَدِیٍّ (6).
ما، الأمالی للشیخ الطوسی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی الْفَوَارِسِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّائِغِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ السَّرَّاجِ عَنْ قُتَیْبَةَ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَاتِمٍ عَنْ بُکَیْرِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ لِعَلِیٍّ ثَلَاثٌ فَلَأَنْ یَکُونَ لِی وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ لِعَلِیٍّ وَ خَلَّفَهُ فِی بَعْضِ مَغَازِیهِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ تُخَلِّفُنِی مَعَ النِّسَاءِ وَ الصِّبْیَانِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَ مَا تَرْضَی أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ یَوْمَ خَیْبَرَ لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ قَالَ فَتَطَاوَلْنَا لِهَذَا قَالَ ادْعُوا لِی عَلِیّاً فَأَتَی عَلِیٌّ أَرْمَدَ الْعَیْنِ فَبَصَقَ فِی عَیْنَیْهِ وَ دَفَعَ إِلَیْهِ الرَّایَةَ فَفَتَحَ عَلَیْهِ وَ لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ نَدْعُ أَبْناءَنا وَ
ص: 10
- گفت: - و در این موضوع کمیت بن یزید اسدی (ره) در مدح علی علیه السلام می گوید:
- پسر عثمان را جرعه مرگ نوشاند. بعد از آنکه ولید و مرحب دست به دست (به نوبت) از آن نوشیدند.
و منظور از ولید پسر عتبه، دایی معاویة بن ابوسفیان می باشد. عثمان بن طلحه از قریش و مرحب از یهود(1)است.
الخرائج: از مکحول همانند آن را با اختصار نقل کرده است. ولی این دو بیت را نیاورده است.
روایت4.
امالی طوسی: ابوعمرو از مسور بن مخرمه روایت کرده است: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله خیبر را گشود و آن را به هجده سهم تقسیم کرد، پیاده ها دو هزار و چهارصد نفر و سواران دویست نفر بودند. و پیامبر چهار صد سهم برای سواران در نظر گرفت که هر سهم از آن هجده سهم، معادل صد سهم میشد و هر صد سهم را رأسی بود که عمر بن خطاب یک رأس و علی علیهالسّلام رأس دیگر و زبیر و عاصم بن عدیّ هم هر یک، یک رأس به شمار میرفتند و سهم پیامبر همراه عاصم بن عدی بود(2).
روایت5.
امالی طوسی: عامر بن سعد از پدرش نقل کرده است که گفت: سه بار شنیدم که پیامبر صلی اللّه علیه و آله علی علیهالسّلام را خطاب قرار داد که اگر یکی از آن ها (خطاب ها) از آنِ من بود، برایم از شتران سرخ مو ارزشمندتر بود. شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله در یکی از غزوهها علی را به جانشینی خود باقی گذاشته بود. علی علیهالسّلام عرضه داشت: ای رسول خدا! مرا با زنان و کودکان بر جا می نهی؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود «آیا از این راضی و خشنود نمی شوی که نسبت به من مانند هارون به موسی هستی، جز آنکه بعد از من پیامبری نمی آید؟». و از او شنیدم که در روز جنگ خیبر فرمود: «به یقین این پرچم را به مردی خواهم سپرد که خدا و رسولش را دوست دارد و آن ها هم او را دوست می دارند» گفت: پس ما گردن کشیدیم - بر این امر با هم رقابت کردیم -. ولی او فرمود: «علی را به پیش من بخوانید». علی در حالی به حضور وی رسید که چشمش دچار درد و بیماری بود. پس او آب دهانش را بر دیدگان علی نهاد و پرچم را به او داد که فتح و پیروزی را محقق گردانید. و هنگامی که این آیه:
ص: 10
أَبْناءَکُمْ (1) دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ حَسَناً وَ حُسَیْناً علیهم السلام وَ قَالَ اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِی (2).
فس، تفسیر القمی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا (3) فَإِنَّهَا نَزَلَتْ لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ غَزْوَةِ خَیْبَرَ وَ بَعَثَ أُسَامَةَ بْنَ زَیْدٍ فِی خَیْلٍ إِلَی بَعْضِ قُرَی الْیَهُودِ فِی نَاحِیَةِ فَدَکٍ لِیَدْعُوَهُمْ إِلَی الْإِسْلَامِ وَ کَانَ رَجُلٌ مِنَ الْیَهُودِ یُقَالُ لَهُ مِرْدَاسُ بْنُ نَهِیکٍ الْفَدَکِیُّ فِی بَعْضِ الْقُرَی فَلَمَّا أَحَسَّ بِخَیْلِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله جَمَعَ أَهْلَهُ وَ مَالَهُ وَ صَارَ فِی نَاحِیَةِ الْجَبَلِ فَأَقْبَلَ یَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَمَرَّ بِهِ أُسَامَةُ بْنُ زَیْدٍ فَطَعَنَهُ وَ قَتَلَهُ فَلَمَّا رَجَعَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَخْبَرَهُ بِذَلِکَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَتَلْتَ رَجُلًا شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّمَا قَالَهَا تَعَوُّذاً مِنَ الْقَتْلِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلَا شَقَقْتَ الْغِطَاءَ عَنْ قَلْبِهِ لَا مَا قَالَ بِلِسَانِهِ قَبِلْتَ وَ لَا مَا کَانَ فِی نَفْسِهِ عَلِمْتَ فَحَلَفَ أُسَامَةُ بَعْدَ ذَلِکَ أَنَّهُ لَا یُقَاتِلُ أَحَداً شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَتَخَلَّفَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فِی حُرُوبِهِ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ فِی ذَلِکَ وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (4).
ج، الإحتجاج عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَعَثَ سَعْدَ بْنَ (5) مُعَاذٍ بِرَایَةِ الْأَنْصَارِ إِلَی خَیْبَرَ فَرَجَعَ مُنْهَزِماً ثُمَّ بَعَثَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ بِرَایَةِ الْمُهَاجِرِینَ فَأُتِیَ بِسَعْدٍ جَرِیحاً وَ جَاءَ عُمَرُ یُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ یُجَبِّنُونَهُ فَقَالَ رَسُولُ
ص: 11
«فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ»، {پس هر که در این [باره] پس از دانشی که تو را [حاصل] آمده، با تو محاجه کند، بگو: «بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم. سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.}(1)نازل گردید، رسول خدا صلی الله علیه و آله، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهمالسّلام را فراخواند و فرمود: «پروردگارا، اینان اهل من هستند»(2).
روایت6.
تفسیر علی بن ابراهیم: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٌ کَذَلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُواْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا»، {ای کسانی که ایمان آورده اید، چون در راه خدا سفر می کنید [خوب] رسیدگی کنید و به کسی که نزد شما [اظهارِ] اسلام می کند مگویید: «تو مؤمن نیستی» [تا بدین بهانه] متاع زندگی دنیا را بجویید، چرا که غنیمتهای فراوان نزد خداست. قبلًا خودتان [نیز] همین گونه بودید، و خدا بر شما منّت نهاد. پس خوب رسیدگی کنید، که خدا همواره به آنچه انجام می دهید آگاه است.(3)}
این آیه هنگامی نازل شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله از غزوه خیبر بازگشت و اسامة بن زید را با سوارانی به سوی برخی از دهکده های یهودی در ناحیه فدک فرستاد تا آنان را به اسلام فرا خواند. و در یکی از دهکدهها مردی یهودی که مرداس بن نهیک فدکی نام داشت، هنگامی که متوجه سپاهیان رسول الله شد، خانواده و مالش را جمع کرد و به گوشهای از کوه رفت و رو به مسلمانان کرد و گفت: «أشهد أن لا إله إلا الله، و أنّ محمداً رسول الله». ولی اُسامة بن زید به سوی او رفت و با نیزه بر او ضربه ای زد و او را کشت. و وقتی به سوی رسول خدا صلی اللّه علیه و آله بازگشت، او را از این موضوع آگاه ساخت، رسول خدا به او فرمود: «تو کسی را کشتی که شهادت به یگانگی خدا و رسالت من میداد؟». اُسامه گفت: ای پیامبر خدا! ولی او تنها برای در امان ماندن از کشته شدن آن را بر زبان راند!. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «تو نه از دل او پرده بر داشتی و نه اظهار زبانی او را پذیرفتی و نه به اسرار درونی او آگاه بودی». و اُسامه بعد از آن سوگند یاد کرد که دیگر با کسی که شهادت به یگانگی خدا می دهد نبرد نکند و به همین خاطر از همراهی امیرالمومنین علیهالسلام در جنگهایش خودداری کرد. و خداوند در این مورد این آیه را نازل کرد: «وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٌ کَذَلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُواْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا»، {و به کسی که نزد شما [اظهارِ] اسلام می کند مگویید: «تو مؤمن نیستی» [تا بدین بهانه متاع زندگی دنیا را بجویید، چرا که غنیمتهای فراوان نزد خداست. قبلًا خودتان [نیز] همین گونه بودید، و خدا بر شما منّت نهاد. پس خوب رسیدگی کنید، که خدا همواره به آنچه انجام می دهید آگاه است}(4).
روایت7.
احتجاج: از امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده است که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله سعد بن معاذ را با پرچم انصار به سوی خیبر فرستاد. ولی او شکست خورد و بازگشت. سپس عمر بن خطاب را با پرچم مهاجران فرستاد. ولی در این اعزامها سعد را مجروح آوردند و عمر هم در حالی بازگشت که اصحابش را ترسو میخواند و آنان هم عمر را ترسو میشمردند. رسول خدا
ص: 11
اللَّهِ صلی الله علیه و آله هَکَذَا تَفْعَلُ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ حَتَّی قَالَهَا ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ رَجُلًا لَیْسَ بِفَرَّارٍ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ الْخَبَرَ.
لعله کان سعد بن عبادة فصحف إذ الفرار منه بعید مع أنه مات یوم قریظة و لم یبق إلی تلک الغزوة.
لی، الأمالی للصدوق أَخْبَرَنِی سُلَیْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ اللَّحْمِیُّ (1) فِیمَا کَتَبَ إِلَیَّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رماخس [رُمَاحِسِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدِ بْنِ حَبِیبِ بْنِ قَیْسِ بْنِ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ بْنِ غَزِیَّةَ بْنِ جُشَمَ بْنِ بَکْرِ بْنِ هَوَازِنَ بِرَمَادَةِ الْقُلَّیْسِیِّینَ رَمَادَةِ الْعُلْیَا وَ کَانَ فِیمَا ذُکِرَ ابْنَ مِائَةٍ وَ عِشْرِینَ سَنَةً قَالَ حَدَّثَنَا زِیَادُ بْنُ طَارِقٍ الْجُشَمِیِّ وَ کَانَ ابْنَ تِسْعِینَ سَنَةً قَالَ حَدَّثَنَا جَدِّی أَبُو جَرْوَلٍ زُهَیْرٌ وَ کَانَ رَئِیسَ قَوْمِهِ قَالَ: أَسَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَوْمَ فَتْحِ خَیْبَرَ (2) فَبَیْنَا هُوَ یَمِیزُ الرِّجَالَ مِنَ النِّسَاءِ إِذْ وَثَبْتُ حَتَّی جَلَسْتُ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَسْمَعْتُهُ شِعْراً أُذَکِّرُهُ حِینَ شَبَّ فِینَا وَ نَشَأَ فِی هَوَازِنَ وَ حِینَ أَرْضَعُوهُ فَأَنْشَأْتُ أَقُولُ:
امْنُنْ عَلَیْنَا رَسُولَ اللَّهِ فِی کَرَمٍ*** فَإِنَّکَ الْمَرْءُ نَرْجُوهُ وَ نَنْتَظِرُ
امْنُنْ عَلَی بَیْضَةٍ قَدْ عَاقَهَا قَدَرٌ*** مُفَرَّقٍ شَمْلُهَا فِی دَهْرِهَا عِبَرٌ (3)
أَبْقَتْ لَنَا الْحَرْبُ هُتَّافاً عَلَی حَزَنٍ*** عَلَی قُلُوبِهِمُ الْغَمَّاءُ وَ الْغَمَرُ
إِنْ لَمْ تَدَارَکْهُمُ نَعْمَاءُ تَنْشُرُهَا*** یَا أَرْجَحَ النَّاسِ حِلْماً حِینَ یُخْتَبَرُ (4)
امْنُنْ عَلَی نِسْوَةٍ قَدْ کُنْتَ تَرْضَعُهَا*** إِذْ فُوکَ یَمْلَؤُهُ مِنْ مَحْضِهَا (5) الدُّرَرُ
إِذْ أَنْتَ طِفْلٌ صَغِیرٌ کُنْتَ تَرْضَعُهَا*** وَ إِذْ یَزِینُکَ (6) مَا تَأْتِی وَ مَا تَذَرُ
ص: 12
صلی الله علیه و آله با مشاهده این وضع فرمود: «آیا مهاجران و انصار باید چنین کنند؟!» و سه بار این جمله را تکرار کرد و فرمود: «بی تردید این پرچم را به مردی خواهم سپرد که نمی گریزد، خدا و رسولش او را دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست دارد.»
توضیح
شاید منظور سعد بن عباده است و تصحیف صورت گرفته باشد. چرا که فرار او (سعد بن معاذ) بعید به نظر می رسد. علاوه بر اینکه وی در روز جنگ قریظه درگذشت و تا آن غزوه زنده نماند.
روایت8.
امالی صدوق: زیاد بن طارق جشمی هنگامی که نود سال داشت برایم نقل کرد و گفت: پدربزرگم أبوجرول که بزرگ قومش بود، برای ما گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز فتح خیبر(1) ما را اسیر کرد و در حالی که او مردان را از زنان جدا می کرد، ناگهان جستم و در برابر او نشستم و برایش شعری سرودم و در آن شعر، روزگاری را برایش یادآوری کردم که در میان ما بالید و بزرگ شد و در هوازن رشد کرد و او را شیر دادند و گفتم:
- ای رسول خدا! با کرم و بخشش بر ما منت گذار که تو آن انسانی هستی که امید به او داشته و منتظرش هستیم.
- منت بنه بر قومی که مورد بیمهری قضا و قدر واقع شدهاند و پراکنده شدهاند و روزگارشان عبرتی است برای دیگران.
- جنگ برای ما فریادکنندهای بر اندوه، باقی نهاد و بر قلبهای ایشان - مردم ما - خشم و کینه است.
- اگر نعمتهایی که تو آنها را پخش میکنی مصیبت ایشان را جبران نکند، ای بهترین مردم از نظر بردباری، آن گاه که آزموده شوند.
- منت بنه بر زنانی که از آنان شیر میخوردی که در آن هنگام دهانت از شیر خالص آنان پر از مروارید می شد.
- هنگامی که طفلی کوچک بودی از آن ها شیر میخوردی و تو را آنچه میآوری و ترک میکردی، زینت میداد - رفتارت شیرین بود -.
ص: 12
یَا خَیْرَ مَنْ مَرِحَتْ کُمْتُ الْجِیَادِ بِهِ*** عِنْدَ الْهِیَاجِ إِذَا مَا اسْتَوْقَدَ الشَّرَرُ
لَا تَتْرُکَنَّا (1) کَمَنْ شَالَتْ نَعَامَتُهُ ***وَ اسْتَبْقِ مِنَّا فَإِنَّا مَعْشَرٌ زُهَرُ
إِنَّا لَنَشْکُرُ لِلنَّعْمَاءِ وَ قَدْ کُفِرَتْ (2)*** وَ عِنْدَنَا بَعْدَ هَذَا الْیَوْمِ مُدَّخَرٌ
فَأَلْبِسِ الْعَفْوَ مَنْ قَدْ کُنْتَ تَرْضَعُهُ*** مِنْ أُمَّهَاتِکَ إِنَّ الْعَفْوَ مُشْتَهَرٌ (3)
إِنَّا نُؤَمِّلُ عَفْواً مِنْکَ تُلْبِسُهُ*** هَادِیَ الْبَرِیَّةِ أَنْ تَعْفُوَ وَ تَنْتَصِرَ (4)
فَاعْفُ عَفَا اللَّهُ عَمَّا أَنْتَ رَاهِبُهُ*** یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِذْ یُهْدَی لَکَ الظَّفَرُ
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَمَّا مَا کَانَ لِی وَ لِبَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَهُوَ لِلَّهِ وَ لَکُمْ وَ قَالَتِ الْأَنْصَارُ مَا کَانَ لَنَا فَهُوَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ فَرَدَّتِ الْأَنْصَارُ مَا کَانَ فِی أَیْدِیهِمَا مِنَ الذَّرَارِیِّ وَ الْأَمْوَالِ (5).
البیضة الأصل و العشیرة و مجتمع القوم و موضع سلطانهم و یقال شالت نعامتهم إذا ماتوا و تفرقوا کأنهم لم یبق منهم إلا بقیة و النعامة الجماعة ذکره الجزری ثم إن الظاهر أنه کان یوم فتح حنین فصحف کما سیظهر مما سیأتی فی تلک الغزاة.
ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام بِإِسْنَادِ التَّمِیمِیِّ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیهم السلام قَالَ: دَفَعَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله الرَّایَةَ یَوْمَ خَیْبَرَ إِلَیَّ فَمَا بَرِحْتُ حَتَّی فَتَحَ اللَّهُ عَلَیَّ (6).
ع، علل الشرائع ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَا مَرَّ بِالنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله یَوْمٌ کَانَ أَشَدَّ عَلَیْهِ مِنْ یَوْمِ خَیْبَرَ وَ ذَلِکَ أَنَّ الْعَرَبَ تَبَاغَتْ عَلَیْهِ (7).
الأظهر أنه کان یوم حنین کما فی بعض النسخ أو یوم الأحزاب فصحف.
ص: 13
- ای بهترین کسی که در هنگامه کارزار، آن دم که شعلههای جنگ برافروخته گردد؛ اسبان سرخ مایل به سیاه با وجود او به وجد میآیند.
- ما را چون کسی که اهلش کشته شده و متفرق شده اند، مگردان و از ما باقی گذار که ما گروهی سپیدروییم (آبرومندیم).
- ما نیکی را آن دم که کفران نعمت میشود، سپاس میگوییم و بعد از این روز، این نیکی نزد ما ذخیره و اندوخته خواهد گردید.
- پس لباس عفو و بخشش را بر مادرانت که از آنان شیر خوردی بپوشان که عفو و بخشش آوازهای بلند دارد.
- ای هدایتگر خلایق! ما آرزومندیم که ببخشی و پیروز شوی، بخششی که تو آن را بپوشانی.
- پس بخشش پیشه کن، باشد که خداوند در روز قیامت از آنچه تو از آن می هراسی بگذرد، آن دم که پیروزی به تو پیشکش میشود.
با شنیدن این شعر، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «آنچه که برای من و فرزندان عبدالمطلب بود، از آن خدا و شما باد.» و انصار نیز گفتند: «آنچه برای ماست، از آن خدا و رسول اوست». و به این ترتیب انصار آنچه را که از اولاد و اموال در دستشان بود، بازگرداندند.(1)
توضیح
«البیضة»، اصل و عشیره و اجتماع مردم و موضوع تسلط و نفوذشان. و گفته می شود: «شالت نعامتهم»، هنگامی که بمیرند و پراکنده گردند. گویی که از آنها تنها اندکی باقی مانده باشد. و «نعامة» جماعت، که جزری آن را آورده است. چنین به نظر می آید که این واقعه در روز فتح حنین رخ داده است و سپس تصحیف صورت گرفته است. همچنان که در قسمت مربوط به آن غزوه ها خواهد آمد و مشخص و روشن می شود.
روایت9.
عیون اخبار الرضا علیه السلام: علی علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله در روز جنگ خیبر پرچم را به من سپرد و من پیوسته جنگیدم تا آنکه خداوند فتح و پیروزی را نصیبم گردانید.(2)
روایت10.
علل الشرائع: امام صادق علیه السلام فرمود: بر پیامبر روزی دشوارتر از روز خیبر پیش نیامد، چرا که عرب در آن روز بر جفای به وی اتفاق کردند.(3)
توضیح
به نظر می رسد که روز: «حنین» صحیحتر باشد. چنان که در برخی نسخ آمده است. یا منظور جنگ احزاب باشد. سپس تصحیف (تحریف) صورت گرفته است.
ص: 13
شا، الإرشاد ثم تلت الحدیبیة خیبر و کان الفتح فیها لأمیر المؤمنین علیه السلام بلا ارتیاب و ظهر من فضله فی هذه الغزاة ما أجمع علی نقله الرواة و تفرد فیها من المناقب ما لم یشرکه فیها (1) أحد من الناس فَرَوَی یَحْیَی بْنُ (2) مُحَمَّدٍ الْأَزْدِیُّ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ الْیَسَعَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحِیمِ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ هِشَامٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ وَ غَیْرِهِمْ مِنْ أَصْحَابِ الْآثَارِ قَالُوا لَمَّا دَنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ خَیْبَرَ قَالَ لِلنَّاسِ قِفُوا فَوَقَفَ النَّاسُ فَرَفَعَ یَدَیْهِ إِلَی السَّمَاءِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ مَا أَظْلَلْنَ وَ رَبَّ الْأَرَضِینَ السَّبْعِ (3) وَ مَا أَقْلَلْنَ وَ رَبَّ الشَّیَاطِینِ وَ مَا أَضْلَلْنَ أَسْأَلُکَ خَیْرَ (4) هَذِهِ الْقَرْیَةِ وَ خَیْرَ مَا فِیهَا وَ أَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّهَا وَ شَرِّ مَا فِیهَا. (5) ثُمَّ نَزَلَ تَحْتَ شَجَرَةٍ فِی الْمَکَانِ ثُمَّ (6) أَقَامَ وَ أَقَمْنَا بَقِیَّةَ یَوْمِنَا وَ مِنْ غَدِهِ فَلَمَّا کَانَ نِصْفُ النَّهَارِ نَادَی مُنَادِی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَاجْتَمَعْنَا إِلَیْهِ فَإِذَا عِنْدَهُ رَجُلٌ جَالِسٌ فَقَالَ إِنَّ هَذَا جَاءَنِی وَ أَنَا نَائِمٌ فَسَلَّ سَیْفِی وَ قَالَ یَا مُحَمَّدُ مَنْ یَمْنَعُکَ مِنِّی الْیَوْمَ قُلْتُ اللَّهُ یَمْنَعُنِی مِنْکَ فَشَامَ السَّیْفَ وَ هُوَ جَالِسٌ کَمَا تَرَوْنَ لَا حَرَاکَ بِهِ فَقُلْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ لَعَلَّ فِی عَقْلِهِ شَیْئاً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله نَعَمْ دَعُوهُ ثُمَّ صَرَفَهُ وَ لَمْ یُعَاقِبْهُ وَ حَاصَرَ رَسُولُ اللَّهِ خَیْبَرَ بِضْعاً وَ عِشْرِینَ لَیْلَةً وَ کَانَتِ الرَّایَةُ یَوْمَئِذٍ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَلَحِقَهُ رَمَدٌ فَمَنَعَهُ (7) مِنَ الْحَرْبِ وَ کَانَ الْمُسْلِمُونَ یُنَاوِشُونَ (8) الْیَهُودَ مِنْ بَیْنِ أَیْدِی حُصُونِهِمْ وَ جَنْبَاتِهَا فَلَمَّا کَانَ ذَاتَ یَوْمٍ فَتَحُوا الْبَابَ وَ قَدْ کَانُوا خَنْدَقُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ خَنْدَقاً وَ خَرَجَ مَرْحَبٌ بِرِجْلِهِ یَتَعَرَّضُ لِلْحَرْبِ فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص
ص: 14
روایت11.
الإرشاد: بعد از حدیبیه، خیبر واقع شد و در آن فتح و پیروزی بی هیچ شک و تردیدی از آن امیرالمومنین علیه السلام بود و از فضل و برتریش در این جنگ مواردی آشکار شد که همه راویان آن را نقل کرده اند و در مناقب و ویژگی هایی منحصر (یگانه) گشته است که هیچ یک از مردم با وی در آن ها شریک نگشته است. یحیی بن محمد أزدی از عبدالملک بن هشام و محمد بن اسحاق و سایرین از اصحاب کتب روایت کرده است که گفته اند: وقتی رسول خدا صلی اللّه علیه وآله به خیبر نزدیک شد، به مردم فرمود: «بایستید». آنگاه دو دستش را به آسمان بلند کرد و فرمود: «پروردگارا! ای خداوند آسمان های هفت گانه و آنچه بر آن سایه افکنده اند، و ای پروردگار زمین های هفت گانه و آنچه که روزی اش می دهند و ای پروردگار شیاطین و آنچه که گمراهش سازند، از تو خیر و نیکی این قریه و خیر آنچه در آن است را می طلبم و از شر آن و شر آنچه که در آن است، به تو پناه می جویم.» آنگاه در زیر درختی که آنجا بود فرود آمد و اطراق نمود. و ما هم بقیه آن روز و روز بعد را توقف کردیم. وقتی روز به نیمه رسید، منادی رسول خدا صلی الله علیه و آله ندا داد. ما نزد او جمع شدیم و ناگاه در نزد او مردی را نشسته یافتیم. حضرت فرمود: «این فرد سراغ من آمد در حالی که خواب بودم. پس شمشیرم را کشید و گفت: ای محمد، چه کسی امروز از تو در برابر من محافظت می کند؟ گفتم: خدا مرا در برابر تو حفظ می کند. پس شمشیر را غلاف ساخت و همچنان که میبینید او نشسته است و هیچ حرکتی در او نیست.» گفتیم: ای رسول خدا، شاید در عقلش خللی باشد. رسول خدا فرمود: «بله، رهایش کنید». سپس او را مرخص کرد و مجازاتش نکرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله بیست شب و اندی خیبر را محاصره کرد و پرچم در آن روز در اختیار امیر المومنین علیه السلام بود. ولی درد چشم بر او عارض گشت و مانع از حضورش در نبرد شد و مسلمانان با یهودیان از برابر دژها و کناره های آن، جنگ و گریز داشتند. ولی یک روز یهودیان که در اطراف خود خندقی حفر کرده بودند، دروازه قلعه را گشودند و در این هنگام مرحب پیاده خارج شد و آماده جنگ گردید. در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله،
ص: 14
أَبَا بَکْرٍ (1) فَقَالَ لَهُ خُذِ الرَّایَةَ فَأَخَذَهَا فِی جَمْعٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ (2) فَاجْتَهَدَ فَلَمْ یُغْنِ شَیْئاً فَعَادَ (3) یُؤَنِّبُ الْقَوْمَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ یُؤَنِّبُونَهُ فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ تَعَرَّضَ لَهَا عُمَرُ فَسَارَ بِهَا غَیْرَ بَعِیدٍ ثُمَّ رَجَعَ یُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ یُجَبِّنُونَهُ فَقَالَ النَّبِیُّ (4) صلی الله علیه و آله لَیْسَتْ هَذِهِ الرَّایَةُ لِمَنْ حَمَلَهَا جِیئُونِی بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَقِیلَ لَهُ إِنَّهُ أَرْمَدُ (5) قَالَ أَرُونِیهِ تُرُونِی رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ یَأْخُذُهَا بِحَقِّهَا لَیْسَ بِفَرَّارٍ فَجَاءُوا بِعَلِیٍّ علیه السلام یَقُودُونَهُ إِلَیْهِ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مَا تَشْتَکِی یَا عَلِیُّ قَالَ رَمَدٌ مَا أُبْصِرُ مَعَهُ وَ صُدَاعٌ بِرَأْسِی فَقَالَ لَهُ اجْلِسْ وَ ضَعْ رَأْسَکَ عَلَی فَخِذِی فَفَعَلَ عَلِیٌّ علیه السلام ذَلِکَ فَدَعَا لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَتَفَلَ (6) فِی یَدِهِ فَمَسَحَ (7) بِهَا عَلَی عَیْنَیْهِ وَ رَأْسِهِ فَانْفَتَحَتْ عَیْنَاهُ وَ سَکَنَ مَا کَانَ یَجِدُهُ مِنَ الصُّدَاعِ وَ قَالَ فِی دُعَائِهِ (8) اللَّهُمَّ قِهِ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ وَ أَعْطَاهُ الرَّایَةَ وَ کَانَتْ رَایَةً بَیْضَاءَ وَ قَالَ لَهُ خُذِ الرَّایَةَ وَ امْضِ بِهَا فَجَبْرَئِیلُ (9) مَعَکَ وَ النَّصْرُ أَمَامَکَ وَ الرُّعْبُ مَبْثُوثٌ فِی صُدُورِ الْقَوْمِ وَ اعْلَمْ یَا عَلِیُّ أَنَّهُمْ یَجِدُونَ فِی کِتَابِهِمْ أَنَّ الَّذِی یُدَمِّرُ عَلَیْهِمْ اسْمُهُ إِیلِیَا فَإِذَا لَقِیتَهُمْ فَقُلْ أَنَا عَلِیٌّ فَإِنَّهُمْ یُخْذَلُونَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَی قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (10) علیه السلام فَمَضَیْتُ بِهَا حَتَّی أَتَیْتُ الْحُصُونَ (11) فَخَرَجَ مَرْحَبٌ وَ عَلَیْهِ مِغْفَرٌ وَ حَجَرٌ قَدْ ثَقَبَهُ مِثْلَ الْبَیْضَةِ عَلَی رَأْسِهِ وَ هُوَ یَرْتَجِزُ وَ یَقُولُ
قَدْ عَلِمَتْ خَیْبَرُ أَنِّی مَرْحَبٌ*** شَاکِ السِّلَاحِ (12) بَطَلٌ مُجَرَّبٌ
فَقُلْتُ
أَنَا الَّذِی سَمَّتْنِی أُمِّی حَیْدَرَةَ (13)*** کَلَیْثِ غَابَاتٍ (14) شَدِیدٍ قَسْوَرَةٍ
أَکِیلُکُمْ بِالسَّیْفِ کَیْلَ السَّنْدَرَةِ (15)
ص: 15
ابوبکر را فراخواند و به او فرمود: «پرچم را برگیر». ابوبکر نیز آن را با جمعی از مهاجران برداشت و (در امر نبرد) کوشید. ولی کاری از پیش نبرد و در نهایت و در حالی که او و مردمی که در پیاش رفته بودند، یکدیگر را ملامت میکردند، بازگشت. فردای آن روز عمر پرچم را برداشت و با آن اندکی پیش رفت. ولی در نهایت او نیز در حالی که او و اصحابش یکدیگر را ترسو میخواندند، برگشت. در این هنگام پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «این پرچم در دست کسی که لیاقت آن را داشته باشد، نیست. علی بن ابی طالب را نزد من بیاورید». به او گفته شد: علی دچار درد چشم است. فرمود: «او را نشانم دهید، مردی را که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند. او حق این پرچم را ادا می کند و فرار نمی کند». پس علی علیه السلام را که سایرین دست او را گرفته بودند، در نزد پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر ساختند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای علی! از چه شکایت می کنی؟». عرض داشت: درد چشم که با وجود آن نمی بینم و نیز دردی که در سر دارم. پیامبر صلی اللّه علیه وآله به او فرمود: «بنشین و سرت را بر زانوی من گذار.» علی علیه السلام نیز چنین کرد. سپس پیامبر برایش دعا کرد. آنگاه از آب دهانش در دستش قرار داد و با آن دیدگان و سر علی علیه السلام را مسح نمود. و در اثر آن، علی علیه السلام چشمانش را گشود و سر درد او نیز آرام شد و پیامبر صلی اللّه علیه و آله در دعایش فرمود: «خدایا او را از گرما و سرما حفظ فرما». و پرچم را که پرچمی سفید بود به او سپرد و فرمود: «پرچم را بگیر و با آن پیش رو، که جبرئیل با توست و پیروزی در پیش روی تو قرار دارد و ترس در سینه های این قوم گسترده شده است. و ای علی! آگاه باش! در کتاب آنان آمده است کسی که آنان را در هم می کوبد و مقهور می سازد، نامش ایلیا است. پس اگر با آنان رو در رو شدی، بگو نامم علی است که آنان إن شاء الله شکست می خورند». امیر المومنین علیه السلام فرمود: پس با آن پرچم پیش رفتم تا آنکه به قلعه ها رسیدم. در این هنگام مرحب خارج شد و او کلاهخود و سنگی که آن را سوراخ کرده بود و به کلاهخود میماند، بر سر نهاده بود و رجز می خواند و می گفت:
- اهل خیبر می دانند که من مرحب هستم. سراپا سلاح و دلاوری میدان دیدهام.
من نیز گفتم:
- من آنم که مادرم مرا حیدر (شیر بیشه) نامید و همانند شیر جنگل ها شدید و دلاورم. و با شمشیر، به مانند پیمانه های بزرگ به شما می دهم و - به طرز دردناکی شما را می کشم -.
ص: 15
وَ اخْتَلَفْنَا ضَرْبَتَیْنِ فَبَدَرْتُهُ وَ ضَرَبْتُهُ فَقَدَدْتُ الْحَجَرَ وَ الْمِغْفَرَ وَ رَأْسَهُ حَتَّی وَقَعَ السَّیْفُ فِی أَضْرَاسِهِ فَخَرَّ صَرِیعاً. (1).
وَ جَاءَ فِی الْحَدِیثِ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام لَمَّا قَالَ أَنَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَالَ حِبْرٌ مِنْ أَحْبَارِ الْقَوْمِ غُلِبْتُمْ وَ مَا أُنْزِلَ عَلَی مُوسَی (2) فَدَخَلَ فِی قُلُوبِهِمْ (3) مِنَ الرُّعْبِ مَا لَمْ یُمْکِنْهُمْ مَعَهُ الِاسْتِیطَانُ بِهِ وَ لَمَّا قَتَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مَرْحَباً رَجَعَ مَنْ کَانَ مَعَهُ وَ أَغْلَقُوا بَابَ الْحِصْنِ عَلَیْهِمْ دُونَهُ فَصَارَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِلَیْهِ فَعَالَجَهُ حَتَّی فَتَحَهُ وَ أَکْثَرُ النَّاسِ مِنْ جَانِبِ الْخَنْدَقِ لَمْ یَعْبُرُوا مَعَهُ فَأَخَذَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بَابَ الْحِصْنِ فَجَعَلَهُ عَلَی الْخَنْدَقِ جِسْراً لَهُمْ حَتَّی عَبَرُوا فَظَفِرُوا (4) بِالْحِصْنِ وَ نَالُوا الْغَنَائِمَ فَلَمَّا انْصَرَفُوا مِنَ الْحِصْنِ أَخَذَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِیُمْنَاهُ فَدَحَا (5) بِهِ أَذْرُعاً مِنَ الْأَرْضِ وَ کَانَ الْبَابُ یُغْلِقُهُ عِشْرُونَ رَجُلًا (6) وَ لَمَّا فَتَحَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام الْحِصْنَ وَ قَتَلَ مَرْحَباً وَ أَغْنَمَ اللَّهُ الْمُسْلِمِینَ أَمْوَالَهُمُ اسْتَأْذَنَ حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ الْأَنْصَارِیُّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یَقُولَ فِیهِ شِعْراً فَقَالَ لَهُ (7) قُلْ فَأَنْشَأَ یَقُولُ:
وَ کَانَ عَلِیٌّ أَرْمَدَ الْعَیْنِ یَبْتَغِی*** دَوَاءً فَلَمَّا لَمْ یُحِسَّ مُدَاوِیاً
شَفَاهُ رَسُولُ اللَّهِ مِنْهُ بِتَفْلِهِ*** فَبُورِکَ مَرْقِیّاً وَ بُورِکَ رَاقِیاً
وَ قَالَ سَأُعْطِی الرَّایَةَ الْیَوْمَ صَارِماً*** کَمِیّاً مُحِبّاً لِلرَّسُولِ مُوَالِیاً
یُحِبُّ إِلَهِی وَ الْإِلَهُ یُحِبُّهُ*** بِهِ یَفْتَحُ اللَّهُ الْحُصُونَ الأَوَابِیَا
فَأَصْفَی بِهَا دُونَ الْبَرِیَّةِ کُلِّهَا*** عَلِیّاً وَ سَمَّاهُ الْوَزِیرَ الْمُوَاخِیَا
وَ قَدْ رَوَی أَصْحَابُ الْآثَارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ أَبِی (8) إِسْحَاقَ
ص: 16
آنگاه دو ضربه بر یکدیگر وارد ساختیم. من بر او پیشی گرفتم و چنان ضربهای بر او وارد ساختم که سنگ و کلاهخود و سرش را شکافتم و از شدت ضربه شمشیر در دندانهایش واقع شد و او بر زمین فرو افتاد.
و در حدیث آمده است: هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من علی بن ابی طالب هستم، یکی از أحبار یهود گفت: سوگند به آنچه بر موسی نازل گشته است، شما (یهودیان) مغلوب خواهید گشت. از این سخن قلبهایشان را چنان ترس و وحشتی فراگرفت که آرامش و قرار را از آنان سلب نمود و هنگامی که امیر المومنین علیه السلام مرحب را هلاک ساخت، همراهان مرحب بازگشتند و در قلعه را بر او بستند. ولی امیرالمؤمنین به سوی در روانه شد و به کار آن پرداخت تا آنکه آن را گشود. و این در حالی بود که بیشتر مردم در کنار خندق باقی ماندند و از عبور از آن بازماندند. هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام در قلعه را از جای برکند، آن را مانند پلی بر روی خندق قرار داد و این چنین مردم از آن گذشتند و قلعه را فتح کردند و غنیمتها به دست آوردند و هنگامی که از قلعه بازگشتند، امیرالمومنین علیه السلام در قلعه را به دست راستش گرفت و آن را چند ذرع آن سوتر پرتاب کرد و این در حالی بود که تنها برای بستن آن در، نیاز به زور بازوی بیست مرد بود. آن دم که امیرالمومنین قلعه را فتح کرد و مرحب را کشت و خداوند اموال آنان را به غنیمت به مسلمانان داد، حسّان بن ثابت انصاری از رسول خدا اجازه خواست که درباره او شعری بگوید. حضرت فرمود: بگو. او هم چنین گفت:
- علی در حالی که گرفتار درد چشم بود، در پی داروی شفا بخش می گشت و وقتی درمانگری نیافت؛
- پیامبر با آب دهان خویش او را شفا داد. پس تبریک به بیمار و تبریک به درمان گر او.
- فرمود: امروزپرچم را به شمشیرزنی پهلوان خواهم داد که دوستدار و هوادار پیامبر است.
- او پروردگارم را دوست دارد و خداوند هم او را دوست دارد و خداوند به دستان او قلعه های مستحکم و مقاوم را میگشاید و فتح میکند.
- پس برای فتح آن قلعه از میان تمامی مردمان علی را برگزید و او را وزیر و برادر نامید.
ص: 16
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْجَدَلِیِّ (1) قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَقُولُ لَمَّا عَالَجْتُ بَابَ خَیْبَرَ جَعَلْتُهُ مِجَنّاً لِی فَقَاتَلْتُهُمْ (2) بِهِ فَلَمَّا أَخْزَاهُمُ اللَّهُ وَضَعْتُ الْبَابَ عَلَی حِصْنِهِمْ طَرِیقاً ثُمَّ رَمَیْتُ بِهِ فِی خَنْدَقِهِمْ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ لَقَدْ حَمَلْتَ مِنْهُ ثِقَلًا فَقَالَ مَا کَانَ إِلَّا مِثْلَ جُنَّتِیَ الَّتِی فِی یَدِی فِی غَیْرِ ذَلِکَ الْمُقَامِ..
و ذکر أصحاب السیرة أن المسلمین لما انصرفوا من خیبر راموا حمل الباب فلم یقله منهم إلا سبعون (3) رجلا.
و فی حمل أمیر المؤمنین علیه السلام الباب یقول الشاعر:
إن امرأ حمل الرتاج (4) بخیبر*** یوم الیهود بقدرة لمؤید
حمل الرتاج رتاج باب قموصها*** و المسلمون و أهل خیبر حشد
فرمی به و لقد تکلف رده*** سبعون شخصا کلهم متشدد (5)
ردوه بعد تکلف و مشقة*** و مقال بعضهم لبعض ارددوا
و فیه أیضا قال شاعر من شعراء الشیعة یمدح أمیر المؤمنین علیه السلام و یهجو أعداءه علی ما رواه أبو محمد الحسن بن محمد بن جمهور قال قرأت علی أبی عثمان المازنی:
بعث النبی برایة منصورة ***عمر بن حنتمة الدلام الأدلما (6)
فمضی بها حتی إذا برزوا له*** دون القموص نبا (7) و هاب و أحجما
فأتی النبی برایة مردودة*** أ لا تخوف عارها فتذمما
فبکی النبی له و أنبه بها ***و دعا امرأ حسن البصیرة مقدما
فغدا بها فی فیلق و دعا له*** ألا یصد بها و ألا یهزما
فزوی الیهود إلی القموص و قد کسا*** کبش الکتیبة ذا غرار مخذما
ص: 17
از ابوعبدالله جدلی نقل شده است که گفت: از امیرالمؤمنین علیهالسّلام شنیدم که فرمود: هنگامی که دروازه خیبر را برداشتم، آن را سپر خود قرار دادم و با آن به نبرد یهود برخاستم. و آنگاه که خداوند آنان را خوار و مغلوب ساخت، در را چون راهی بر قلعه آنان قرار دادم و سپس آن را در خندق ایشان افکندم. در این هنگام مردی او را گفت: بیشک تو در برداشتن آن، در سختی و تنگنا افتادهای! حضرت پاسخ داد: آن مانند سپرم بود که در سایر مواقع در دست دارم.
و سیره نویسان آوردهاند: آن دم که مسلمانان از فتح خیبر فارغ و آسوده شدند، برآن شدند که در را بلند کنند، ولی تنها به قدرت هفتاد مرد توانستند این کار را صورت دهند.
و شاعر در مورد برداشتن در به دست امیر المومنین میگوید:
- انسانی که در روز خیبر و در نبرد با یهود، با قدرت و توان خود در قلعه را از جا کند، بیشک از جانب خدا پشتیبانی شده است.
- او در قلعه قموص را از جا کند. در حالی که مسلمانان و خیبریان اجتماع کرده بودند.
- سپس آن را پرتاب کرد و حال آن که برگرداندن آن هفتاد مرد قوی و سرسخت را به سختی انداخت.
- آن را بعد از رنج و مشقت بازگرداندند و گفته برخی از آنها برای برخی دیگر آن بود که در را برگردانید.
همچنین درباره این موضوع، یکی از شعرای شیعه، شعری در مدح امیرالمومنین و هجو دشمنان سروده است که ابومحمد حسن بن محمد بن جمهور در روایتش آورده و گفته است: بر ابوعثمان مازنی این شعر را خواندم:
- رسول خدا عمر بن حنتمه سیاه و بلند را به نبرد فرستاد. - پس پرچم را برد و چون یهودیان به مقابلهاش شتافتند، با مشاهده آنان دل از کف بداد و بیقراری کرد و روی برگرداند و از ترس بازگشت.
- پس با پرچمی عقب رانده شده به نزد پیامبر بازگشت. آیا از ننگ و عار این امر نترسید که موجب مذمت او گردد؟
- پیامبر گریست و او را سرزنش کرد و مردی زیرک و دلیر و هجوم برنده را فراخواند.
- او نیز صبحدم آن پرچم را با سپاهی برگرفت و پیامبر برای او دعا کرد که با آن پرچم بازگردانده نشود و شکست نخورد.
- یهود را به سوی قموص عقب راند، در حالی که سردار سپاهشان را که به سلاح و شمشیری بران مجهز بود، بر خاک هلاکت افکند.
ص: 17
و ثنی بناس بعدهم فقراهم*** طلس الذئاب و کل نسر قشعما
ساط الإله بحب آل محمد*** و بحب من والاهم منی الدما
قال الجوهری شمت السیف أغمدته و شمته سللته من الأضداد قوله یجبن أصحابه أی ینسبهم إلی الجبن
و قال الجزری فی حدیث علی علیه السلام
أکیلکم بالسیف کیل السندرة
أی أقتلکم قتلا واسعا ذریعا و السندرة مکیال واسع و قیل یحتمل أن یکون اتخذ من السندرة و هی شجرة تعمل منها النبل و القسی و السندرة أیضا العجلة.
أَقُولُ فِی الدِّیوَانِ الْمَنْسُوبِ إِلَیْهِ علیه السلام:
أَنَا الَّذِی سَمَّتْنِی أُمِّی حَیْدَرَةَ*** ضِرْغَامُ آجَامٍ وَ لَیْثٌ قَسْوَرَةٌ
عَبْلُ الذِّرَاعَیْنِ شَدِیدُ الْقِصَرَةِ*** کَلَیْثِ غَابَاتٍ کَرِیهِ الْمَنْظَرَةِ
أَکِیلُکُمْ بِالسَّیْفِ کَیْلَ السَّنْدَرَةِ*** أَضْرِبُکُمْ ضَرْباً یُبِینُ الْفِقَرَةَ
وَ أَتْرُکُ الْقِرْنَ بِقَاعٍ جَزَرَةٍ*** أَضْرِبُ بِالسَّیْفِ رِقَابَ الْکَفَرَةِ
ضَرْبَ غُلَامٍ مَاجِدٍ حَزَوَّرَهْ ***مَنْ تَرَکَ (2) الْحَقَّ یَقُومُ صَغَرَةً
أَقْتُلُ مِنْهُمْ سَبْعَةً أَوْ عَشَرَةً*** فَکُلُّهُمْ أَهْلُ فُسُوقٍ فَجَرَةٍ
(3).
العبل: الضخم من کل شی ء و القصرة بالتحریک: أصل العنق و جزر السباع: اللحم الذی تأکله و الحزور کجعفر و بتشدید الواو و فتح الزاء أیضا الغلام إذا اشتد و قوی و خدم و صغرة جمع صاغر بمعنی الذلیل و الفیلق الجیش و الغرار بالکسر حد الرمح و السهم و السیف و المخذم بالکسر السیف القاطع و القری الضیافة و الطلس بالکسر الذئب الأمعط أی المتساقط الشعر و القشعم المسن من النسور و الضخم و السوط الخلط.
قب، المناقب لابن شهرآشوب أَرْکَبَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَوْمَ خَیْبَرَ وَ عَمَّمَهُ بِیَدِهِ وَ أَلْبَسَهُ ثِیَابَهُ وَ أَرْکَبَهُ بَغْلَتَهُ ثُمَّ قَالَ امْضِ یَا عَلِیُّ وَ جَبْرَئِیلُ عَنْ یَمِینِکَ وَ مِیکَائِیلُ عَنْ یَسَارِکَ وَ
ص: 18
- و پس از ایشان مردمی را به زانو درآورد و آنان را میهمان گرگهای موریخته و خطرناک و عقابهای پیر کرد.
- خدا خون مرا با محبت آل محمد و محبت کسانی که آنان را به دوستی و ولایت خود برگزید، درهم آمیزد.(1)
توضیح
جوهری گفته است: »شمت السیف» آن را غلاف کردم و از غلاف خارج کردم. از اضداد است. سخنش: «یجبّن أصحابه» یعنی آنان را ترسو می خواند (آنان را به ترس متهم میکند). و جزری گفته است: در حدیث علی علیه السّلام: «أکیلکم بالسیف کیل السندره»، یعنی به صورتی گسترده و وحشتناک شما را میکشم. و «سندره» به پیمانه بزرگ گفته میشود، و گفته شده است: احتمالا از «سندرة» گرفته شده است و آن درختی است که از آن تیر و کمان میسازند، و «سندرة» به معنای چرخ نیز میباشد.
مؤلف: در دیوان منسوب به حضرت علی علیه السّلام آمده است:
- من همانم که مادرم مرا حیدر نامید. شیر بیشهها و دلاوری شجاعم.
- بازوانی بزرگ (و پر توان) و گردنی قوی دارم و مانند شیر جنگلها، زشت منظره و ترسناکم.
- با شمشیر از پیمانههای بزرگ مرگ شما را مینوشانم و چنان ضربهای بر شما وارد میسازم که مهرههایتان را ازهممیگسلد.
- و هماورد خویش را خوراک (حیوانات درنده) میسازم و با شمشیر گردن کافران را میزنم.
- (ضربهام) ضربه جوان بزرگوار و سرافراز و قدرتمند است و هر کس حق را نادیده بگیرد، خوار میگردد.
- از آنها هفت یا ده نفر بکشم - باکی نیست - چرا که همه اهل گناه و فجورند.(2)
«العبل»: بزرگ و ستبر از هر چیز. و «القَصَره» با تحریک، بیخ گردن. و «جزر السباع»: گوشتی که درندگان می خورند. «الحَزوَر» بروزن جعفر و با تشدید واو و نیز فتح زاء: پسربچه هنگامی که بزرگ و قوی شود و کمر خدمت بربندد. و «الصغره» جمع صاغر به معنای خوار و ذلیل. و «الفیلق» به معنای ارتش. و «الغِرار» با کسره: لبه نیزه و تیر و شمشیر. و «المخذم» با کسره: شمشیر برّان. و «القری»: پذیرایی و میهمانی. و «الطلس» با کسره: گرگی که موهایش فرو ریخته باشد. و «القشعم»، عقاب پیر و درشت هیکل. و «السوط»: درهم آمیختن.
روایت12.
مناقب ابن شهر آشوب: رسول خدا صلی الله علیه و آله، خود او را راهی میدان کرد و با دست خود عمامه بر سرش نهاد و لباسهایش را به او پوشانید و او را بر قاطرش سوار ساخت. سپس فرمود: «ای علی! پیش رو. در حالی که جبرئیل در سمت راست تو و میکائیل در سمت چپ تو
ص: 18
عِزْرَائِیلُ أَمَامَکَ وَ إِسْرَافِیلُ وَرَاءَکَ وَ نَصْرُ اللَّهِ فَوْقَکَ وَ دُعَائِی خَلْفَکَ وَ خَبَّرَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله رَمْیَهُ بَابَ خَیْبَرَ أَرْبَعِینَ ذِرَاعاً فَقَالَ صلی الله علیه و آله وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَقَدْ أَعَانَهُ عَلَیْهِ أَرْبَعُونَ (1) مَلَکاً.
ما، الأمالی للشیخ الطوسی فِی خَبَرِ الشُّورَی بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَهَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ احْتَمَلَ بَابَ خَیْبَرَ یَوْمَ فَتَحْتُ حِصْنَهَا ثُمَّ مَشَی بِهِ سَاعَةً ثُمَّ أَلْقَاهُ فَعَالَجَهُ بَعْدَ ذَلِکَ أَرْبَعُونَ رَجُلًا فَلَمْ یُقِلُّوهُ مِنَ الْأَرْضِ (2) قَالُوا لَا (3).
ما، الأمالی للشیخ الطوسی جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سُلَیْمَانَ الْأَزْدِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْأَزْدِیِّ عَنْ عَبْدِ الْوَهَّابِ بْنِ الْهَمَّامِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِی هَارُونَ الْعَبْدِیِّ عَنْ رَبِیعَةَ السَّعْدِیِّ عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ قَالَ: لَمَّا خَرَجَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مِنْ أَرْضِ الْحَبَشَةِ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَدِمَ جَعْفَرٌ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِأَرْضِ خَیْبَرَ فَأَتَاهُ بِالْفَرْعِ مِنَ الْغَالِیَةِ وَ الْقَطِیفَةِ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله لَأَدْفَعَنَّ هَذِهِ الْقَطِیفَةَ إِلَی رَجُلٍ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ فَمَدَّ أَصْحَابُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أَعْنَاقَهُمْ إِلَیْهَا فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَیْنَ عَلِیٌّ فَوَثَبَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَدَعَا عَلِیّاً علیه السلام فَلَمَّا جَاءَ قَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَا عَلِیُّ خُذْ هَذِهِ الْقَطِیفَةَ إِلَیْکَ فَأَخَذَهَا عَلِیٌّ علیه السلام وَ أَمْهَلَ حَتَّی قَدِمَ الْمَدِینَةَ فَانْطَلَقَ إِلَی الْبَقِیعِ وَ هُوَ سُوقُ الْمَدِینَةِ فَأَمَرَ صَائِغاً فَفَصَّلَ الْقَطِیفَةَ سِلْکاً سِلْکاً فَبَاعَ الذَّهَبَ وَ کَانَ أَلْفَ مِثْقَالٍ فَفَرَّقَهُ عَلِیٌّ علیه السلام فِی فُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ ثُمَّ رَجَعَ إِلَی مَنْزِلِهِ وَ لَمْ یَتْرُکْ (4) مِنَ الذَّهَبِ قَلِیلًا وَ لَا کَثِیراً فَلَقِیَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مِنْ غَدٍ فِی نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فِیهِمْ حُذَیْفَةُ وَ عَمَّارٌ فَقَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّکَ أَخَذْتَ بِالْأَمْسِ أَلْفَ مِثْقَالٍ فَاجْعَلْ غَدَائِی الْیَوْمَ وَ أَصْحَابِی هَؤُلَاءِ عِنْدَکَ وَ لَمْ یَکُنْ عَلِیٌّ علیه السلام یَرْجِعُ یَوْمَئِذٍ إِلَی شَیْ ءٍ مِنَ الْعُرُوضِ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ فَقَالَ حَیَاءً مِنْهُ وَ تَکَرُّماً نَعَمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ فِی الرَّحْبِ وَ السَّعَةِ ادْخُلْ یَا نَبِیَّ اللَّهِ أَنْتَ
ص: 19
و عزرائیل در پیش رو و إسرافیل در پشت سرت و یاری خداوند در بالای سر تو و دعای من پشت سرت، همراه تو هستند». و هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله آگاه گردید که حضرت علی علیه السّلام در خیبر را چهل ذراع آن سوتر پرتاب کرده است، فرمود: «سوگند به کسی که جانم در دست اوست، بیشک در این کار چهل فرشته او را یاری کردند.»(1)
روایت13.
أمالی شیخ طوسی: در خبر شورا به نقل از ابوذر - رضی الله عنه - آورده است که گفت: امیرالمومنین علیه السّلام فرمود: آیا در میان شما کسی هست که در خیبر را در روزی که من قلعه آن را گشودم، از جای کنده باشد، سپس ساعتی آن را برده، آنگاه آن را افکنده باشد و بعد از آن چهل مرد برای بلند کردن آن کوشیده باشند، ولی از این کار بازمانده باشند؟ گفتند: نه.(2)
روایت14.
أمالی شیخ طوسی: از حذیفة بن یمان روایت کردهاند که گفت: هنگامی که جعفر بن ابی طالب از سرزمین حبشه به سوی پیامبر خارج شد، زمانی به خدمت پیامبر رسید که او در خیبر بود. جعفر برای او بهترین نوع ماده خوشبو کننده (مشک) و پارچه زربافت گران قیمتی هدیه آورد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «بیشک این پارچه را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند.» با این سخن، اصحاب پیامبر از روی اشتیاق، گردنهای خود را به سوی آن پارچه دراز میکردند (و در آرزوی آن بودند). ولی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «علی کجاست؟» عمار بن یاسر - رضی الله - عنه از جای برخاست و علی را فراخواند. هنگامی که علی آمد، پیامبر صلی الله علیه و آله به وی فرمود: «ای علی! این پارچه را برگیر.» علی علیه السّلام نیز آن را گرفت و صبر کرد تا آنکه به مدینه رسید و چون وارد شهر شد، راهی بقیع که بازار مدینه بود، گردید. و پارچه زربافت را به زرگری سپرد و به او فرمان داد که آن را رشته به رشته جدا کند. و طلا را که هزار مثقال بود فروخت و علی علیه السّلام پول آن را در میان فقرای مهاجرین و انصار پخش کرد. آنگاه در حالی به خانه اش برگشت که از طلا هیچ نمانده بود. فردای آن روز پیامبر با جمعی از اصحاب که حذیفه و عمار هم در میان آنها بودند، علی علیه السلام را دید و فرمود: «ای علی: تو دیروز هزار مثقال (طلا) گرفتی. پس امروز من و این اصحابم را ناهار، میهمان کن». و علی علیه السّلام را در آن روز هیچ طلا و نقرهای نبود، ولی از روی حیاء و احترام عرض کرد: بله یا رسول الله، خوش آمدید، ای پیامبر خدا، شما و
ص: 19
وَ مَنْ مَعَکَ قَالَ فَدَخَلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله ثُمَّ قَالَ لَنَا ادْخُلُوا قَالَ حُذَیْفَةُ وَ کُنَّا خَمْسَةَ نَفَرٍ أَنَا وَ عَمَّارٌ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ فَدَخَلْنَا وَ دَخَلَ عَلِیٌّ عَلَی فَاطِمَةَ علیهما السلام یَبْتَغِی عِنْدَهَا شَیْئاً مِنْ زَادٍ فَوَجَدَ فِی وَسَطِ الْبَیْتِ جَفْنَةً مِنْ ثَرِیدٍ تَفُورُ وَ عَلَیْهَا عُرَاقٌ کَثِیرٌ وَ کَأَنَّ رَائِحَتَهَا الْمِسْکُ فَحَمَلَهَا عَلِیٌّ علیه السلام حَتَّی وَضَعَهَا بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ مَنْ حَضَرَ مَعَهُ فَأَکَلْنَا مِنْهَا حَتَّی تَمَلَّأْنَا وَ لَا یَنْقُصُ مِنْهَا قَلِیلٌ وَ لَا کَثِیرٌ وَ قَامَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله حَتَّی دَخَلَ عَلَی فَاطِمَةَ علیه السلام وَ قَالَ أَنَّی لَکِ هَذَا الطَّعَامُ یَا فَاطِمَةُ فَرَدَّتْ عَلَیْهِ وَ نَحْنُ نَسْمَعُ قَوْلَهُمَا فَقَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ فَخَرَجَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِلَیْنَا مُسْتَعْبِراً وَ هُوَ یَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یُمِتْنِی حَتَّی رَأَیْتُ لِابْنَتِی مَا رَأَی زَکَرِیَّا لِمَرْیَمَ کَانَ إِذَا دَخَلَ عَلَیْها ... الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً فَیَقُولُ لَهَا یا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذا فَتَقُولُ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ (1).
فی القاموس فرع کل شی ء أعلاه و من القوم شریفهم و المال الطائل المعد.
ل، الخصال بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَةَ قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیّاً علیه السلام یَقُولُ یَوْمَ الشُّورَی نَشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حِینَ رَجَعَ عُمَرُ یُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ یُجَبِّنُونَهُ قَدْ رَدَّ رَایَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُنْهَزِماً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلًا لَیْسَ بِفَرَّارٍ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَا یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ ادْعُوا لِی عَلِیّاً فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ رَمِدٌ مَا یَطْرِفُ فَقَالَ جِیئُونِی بِهِ فَلَمَّا قُمْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ تَفَلَ فِی عَیْنِی وَ قَالَ اللَّهُمَّ أَذْهِبْ عَنْهُ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ فَأَذْهَبَ اللَّهُ عَنِّیَ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ إِلَی سَاعَتِی هَذِهِ فَأَخَذْتُ الرَّایَةَ وَ هَزَمَ اللَّهُ الْمُشْرِکِینَ وَ أَظْفَرَنِی بِهِمْ غَیْرِی قَالُوا اللَّهُمَّ لَا قَالَ نَشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ حِینَ جَاءَ مَرْحَبٌ وَ هُوَ یَقُولُ:
أَنَا الَّذِی سَمَّتْنِی أُمِّی مَرْحَبٌ***شَاکِی السِّلَاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبٌ
أَطْعَنُ أَحْیَاناً وَ حِیناً أَضْرِبُ
ص: 20
همراهانت میهمان من باشید. گفت: پس پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شدند. سپس به ما فرمودند: داخل شوید. حذیفه میگوید:
ما پنج نفر بودیم: من، عمار، سلمان، ابوذر و مقداد - رضی الله عنهم -. ما داخل شدیم و علی علیه السلام نزد فاطمه سلام الله علیها رفت و از او چیزی از طعام خواست. در این حال در میانه خانه دیگ بزرگی از آبگوشت دید که میجوشید و پر از گوشت خالص بود و بوی مشک میداد. علی علیه السّلام آن را برداشت و جلوی پیامبر و همراهان وی قرار داد. ما از آن خوردیم تا آنکه سیر شدیم، ولی از آن چیزی کاسته نشد. پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست و بر فاطمه داخل شد و فرمود: «ای فاطمه! این طعام از کجا برایت رسیده است؟» فاطمه سلام الله علیها - در حالیکه ما سخنشان را میشنیدیم - پاسخ داد: این غذا از سوی پروردگار است که او هر که را بخواهد، بیحساب روزی میدهد. پیامبر صلی الله علیه و آله با دیده ای گریان به سوی ما خارج گردید و فرمود: «سپاس خدای را که جانم را نستاند تاآنکه آنچه زکریا از مریم دیده بود، برای دخترم نیز مشاهده کردم. آن دم که زکریا بر او در محراب وارد شد، در نزد او غذایی یافت. به او گفت: ای مریم، این طعام از کجا برایت رسیده است؟ و مریم پاسخ داد: {آن از پیشگاه خداوند آمده است که خداوند هر که را خواهد بیحساب و کتاب روزی میدهد.}(1)
توضیح
در قاموس آمده است: «فرع کل شیء»: بهترین آن و از قوم، بزرگشان، و مال فراوان و آماده.
روایت15.
الخصال: با سلسله روایی از عامر بن واثله روایت کرده است که گفت: شنیدم که علی علیه السلام در روز شورا میفرمود: شما را به خدا سوگند میدهم، آیا در میان شما به جز من کسی هست که آن دم که عمر بازگشت در حالی که او یارانش را به ترس متهم میکرد و آنان هم او را ترسو میشمردند و پرچم رسول الله را شکست خورده بازگرداند، پیامبر در مورد او فرموده باشد: «به یقین فردا این پرچم را به مردی خواهم سپرد که نمیگریزد. خدا و رسولش او را دوست دارند. او هم خدا و رسول خدا را دوست دارد و باز نمی گردد تا آنکه خداوند فتح و پیروزی را نصیب وی کند.» و چون به صبح درآمد، فرمود: »علی را به سوی من بخوانید». پس گفتند: ای رسول خدا، او دچار درد چشم است و نمی بیند.
فرمود: «او را نزد من بیاورید» و آنگاه که در برابر او نشستم و از آب دهانش بر چشمم نهاد و فرمود: «خدایا از او گرما و سرما را دور کن.»
خداوند نیز گرما و سرما را از من تا این ساعت زدود، پس پرچم را برداشتم و خداوند مشرکین را مغلوب و مرا بر آنان پیروز ساخت. (آیا در میان شما چنین کسی هست؟) گفتند: صد البته که نیست.
فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم، آیا در میان شما - به مانند من - کسی است آن دم که مرحب آمد در حالی که میگفت:
- من آنم که مادرم مرحبم نام نهاد سراپا سلاح و دلاوری رزم دیدهام.
گاهی با نیزه و گاهی با شمشیر ضربه میزنم.
ص: 20
فَخَرَجْتُ إِلَیْهِ فَضَرَبَنِی وَ ضَرَبْتُهُ وَ عَلَی رَأْسِهِ نَقِیرٌ مِنْ جَبَلٍ (1) لَمْ یَکُنْ (2) تَصْلُحُ عَلَی رَأْسِهِ بَیْضَةٌ مِنْ عِظَمِ رَأْسِهِ فَفَلَقْتُ النَّقِیرَ وَ وَصَلَ السَّیْفُ إِلَی رَأْسِهِ فَقَتَلَهُ فَفِیکُمْ أَحَدٌ فَعَلَ هَذَا قَالُوا اللَّهُمَّ لَا (3).
ج، الإحتجاج عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی حَدِیثِ الشُّورَی قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام نَشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ مَسَحَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَیْنَیْهِ وَ أَعْطَاهُ الرَّایَةَ یَوْمَ خَیْبَرَ فَلَمْ یَجِدْ حَرّاً وَ لَا بَرْداً غَیْرِی قَالُوا لَا قَالَ نَشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ قَتَلَ مَرْحَباً الْیَهُودِیَّ مُبَارَزَةً فَارِسَ الْیَهُودِ غَیْرِی قَالُوا لَا قَالَ نَشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ احْتَمَلَ بَابَ خَیْبَرَ حِینَ فَتَحَهَا فَمَشَی بِهِ مِائَةَ ذِرَاعٍ ثُمَّ عَالَجَهُ بَعْدَهُ أَرْبَعُونَ رَجُلًا فَلَمْ یُطِیقُوهُ غَیْرِی قَالُوا لَا (4).
عم، إعلام الوری ثم کانت غزوة خیبر فی ذی الحجة من سنة ست و ذکر الواقدی أنها کانت أول سنة سبع من الهجرة و حاصرهم رسول الله صلی الله علیه و آله بضعا و عشرین لیلة و بخیبر أربعة عشر ألف یهودی فی حصونهم فجعل رسول الله علیه السلام یفتحها حصنا حصنا و کان من أشد حصونهم و أکثرها رجالا القموص فأخذ أبو بکر رایة المهاجرین فقاتل بها ثم رجع منهزما ثم أخذها عمر من الغد فرجع منهزما یجبن الناس و یجبنونه حتی ساء رسول الله صلی الله علیه و آله ذلک فَقَالَ لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلًا کَرَّاراً غَیْرَ فَرَّارٍ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَا یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ فغدت قریش یقول بعضهم لبعض أما علی فقد کفیتموه فإنه أرمد لا یبصر موضع قدمه وَ قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام لَمَّا سَمِعَ مَقَالَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اللَّهُمَّ لَا مُعْطِیَ لِمَا مَنَعْتَ وَ لَا مَانِعَ لِمَا أَعْطَیْتَ فأصبح رسول الله صلی الله علیه و آله و اجتمع إلیه الناس قال سعد جلست نصب عینیه ثم جثوت علی رکبتی ثم قمت علی رجلی قائما رجاء أن یدعونی فقال ادعوا لی علیا فصاح الناس من کل جانب إنه أرمد رمدا لا یبصر موضع قدمه فقال أرسلوا إلیه و ادعوه فأتی به یقاد فوضع رأسه علی فخذه
ص: 21
به سویش رفتم و بر یکدیگر ضربه وارد ساختیم. و بر سر او سنگی تراش داده شده، قرار داشت. چرا که از بزرگی سرش، کلاهخود بر آن وارد نمیشد، پس - با ضربتی - آن سنگ را چنان شکافتم که شمشیر به سرش رسید و او را کشت. پس آیا در میان شما کسی هست که این کار را به انجام رسانده باشد؟ گفتند: به یقین که نه، نیست.(1)
روایت16.
الإحتجاج: از امام محمد باقر علیه السّلام در حدیث شورا روایت کرد که فرمود: امیرالمومنین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم، آیا در میان شما به جز من کسی هست که رسول خدا چشمان او را مسح کرده و پرچم را در روز خیبر به او سپرده باشد و گرما و سرما از او دور شده باشد؟ گفتند: نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا در میان شما به جز من کسی است که مرحب یهودی، جنگاور و سوارکار یهود را در نبرد کشته باشد؟ گفتند: نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا در میان شما به جز من کسی است که درِ خیبر را هنگامه فتح آن از جای برداشته و آن را صد ذراع حمل کرده باشد، و
بعد از او چهل مرد در برداشتن آن کوشیده و عاجز مانده باشند؟ گفتند: نه.(2)
روایت17.
أعلام الوری: غزوه خیبر در ذی الحجّه سال ششم هجری واقع شد و واقدی آورده است که آن در ابتدای سال هفتم هجری رخ داده است. و رسول خدا صلی الله علیه و آله آنان را بیست شب و اندی محاصره کرد و در قلعههای خیبر چهارده هزار یهودی ساکن بودند. رسول خدا صلی اللّه علیه و آله نیز شروع به فتح قلعه به قلعه آن کرد و از مستحکمترین و پرجمعیتترین آن قلعهها، دژ قموص بود. (برای فتح آن قلعه) ابوبکر پرچم مهاجران را در دست گرفت و با آن (پرچم) به نبرد یهود برخاست، ولی مغلوب گشت و عقب نشست. فردای آن روز عمر پرچم را در دست گرفت ولی (او نیز) شکست خورده و مغلوب در حالی بازگشت که او و همراهانش یکدیگر را به ترس و بزدلی متهم میساختند و کار بدانجا کشید که پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله آزرده گردید و فرمود: «بیشک فردا این پرچم را به مردی خواهم سپرد که جنگاوری مهاجم است و از میدان نمیگریزد، خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسولش هم او را دوست دارند، بازنمیگردد تا آنکه خداوند فتح و پیروزی را نصیب او کند». با این سخن، قریشیان به یکدیگر میگفتند: از علی آسوده شدید که او دچار درد چشم است و جلوی پایش را هم نمی بیند. و علی علیه السلام وقتی سخن پیامبر را شنید، گفت: خداوندا! آنچه را تو منع سازی هیچ کس را یارای عطای آن نیست و بر آنچه که تو ببخشی، هیچ کس را توان منع آن نیست. (فردای آن روز) رسول خدا به صبح درآمد و مردم در اطراف او اجتماع کردند. سعد میگوید: من در مقابل دیدگان پیامبر نشستم، سپس بر روی دو زانویم نشستم، سپس ایستادم، به امید آنکه مرا بخواند، ولی او فرمود: »علی را نزد من آورید». با این سخن مردم از هر سو بانگ برآوردند که او دچار درد چشم است و جلوی پایش را هم نمی بیند، ولی پیامبر فرمود: «به سوی او بفرستید و او را (به اینجا) بخوانید». او را آوردند، و او سرش را بر زانوی پیامبر صلی اللّه علیه و آله قرار داد
ص: 21
ثم تفل فی عینیه فقام و کأن (1) عینیه جزعتان ثم أعطاه الرایة و دعا له فخرج یهرول هرولة فو الله ما بلغت أخراهم حتی دخل الحصن قال جابر فأعجلنا أن نلبس أسلحتنا و صاح سعد (2) أربع یلحق بک الناس فأقبل حتی رکزها قریبا من الحصن فخرج إلیه مرحب فی عادته بالیهود فبارزه فضرب رجله فقطعها و سقط و حمل علی علیه السلام و المسلمون علیهم فانهزموا.
قَالَ أَبَانٌ وَ حَدَّثَنِی زُرَارَةُ قَالَ قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام انْتَهَی إِلَی بَابِ الْحِصْنِ وَ قَدْ أُغْلِقَ فِی وَجْهِهِ فَاجْتَذَبَهُ اجْتِذَاباً وَ تَتَرَّسَ بِهِ ثُمَّ حَمَلَهُ عَلَی ظَهْرِهِ وَ اقْتَحَمَ الْحِصْنَ اقْتِحَاماً وَ اقْتَحَمَ الْمُسْلِمُونَ وَ الْبَابُ عَلَی ظَهْرِهِ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا لَقِیَ عَلِیٌّ مِنَ النَّاسِ تَحْتَ الْبَابِ أَشَدَّ مِمَّا لَقِیَ مِنَ الْبَابِ ثُمَّ رَمَی بِالْبَابِ رَمْیاً وَ خَرَجَ الْبَشِیرُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام دَخَلَ الْحِصْنَ فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ فَخَرَجَ عَلِیٌّ علیه السلام یَتَلَقَّاهُ فَقَالَ صلی الله علیه و آله بَلَغَنِی (3) نَبَؤُکَ الْمَشْکُورُ وَ صَنِیعُکَ الْمَذْکُورُ قَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنْکَ فَرَضِیتُ أَنَا (4) عَنْکَ فَبَکَی عَلِیٌّ علیه السلام فَقَالَ لَهُ مَا یُبْکِیکَ یَا عَلِیُّ فَقَالَ فَرَحاً بِأَنَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ عَنِّی رَاضِیَانِ قَالَ وَ أَخَذَ عَلِیٌّ فِیمَنْ أَخَذَ صَفِیَّةَ بِنْتَ حُیَیٍّ فَدَعَا بِلَالًا فَدَفَعَهَا إِلَیْهِ وَ قَالَ لَهُ لَا تَضَعْهَا إِلَّا فِی یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی یَرَی فِیهَا رَأْیَهُ فَأَخْرَجَهَا بِلَالٌ وَ مَرَّ بِهَا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی الْقَتْلَی وَ قَدْ کَادَتْ تَذْهَبُ رُوحُهَا (5) فَقَالَ صلی الله علیه و آله أَ نُزِعَتْ مِنْکَ الرَّحْمَةُ یَا بِلَالُ ثُمَّ اصْطَفَاهَا لِنَفْسِهِ ثُمَّ أَعْتَقَهَا وَ تَزَوَّجَهَا.
قَالَ: فَلَمَّا فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ خَیْبَرَ عَقَدَ لِوَاءً ثُمَّ قَالَ مَنْ یَقُومُ إِلَیْهِ (6) فَیَأْخُذُهُ بِحَقِّهِ وَ هُوَ یُرِیدُ أَنْ یَبْعَثَ بِهِ إِلَی حَوَائِطِ فَدَکَ فَقَامَ الزُّبَیْرُ إِلَیْهِ فَقَالَ أَنَا فَقَالَ أَمِطْ عَنْهُ ثُمَّ قَامَ إِلَیْهِ (7) سَعْدٌ فَقَالَ أَمِطْ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ
ص: 22
و پیامبر صلی اللّه علیه وآله از آب دهانش بر دیدگان او نهاد. علی در حالی که چشمانش چون مهرههای یمانی گشته بودند، از جای برخاست. سپس پیامبر پرچم را به او سپرد و برایش دعا کرد. علی علیهالسّلام که به شتاب در حرکت بود، خارج شد. به خدا سوگند هنوز نفرات آخر نرسیده بودند که او وارد قلعه شد. جابر می گوید: او ما را واداشت که شتاب کنیم و سلاح هایمان را برداریم. سعد فریاد زد: توقف کن تا مردم به تو برسند. او پیش رفت تا آنکه پرچم را در نزدیکی قلعه، در زمین فرو برد و مرحب طبق عادتش، با یهود به سوی او خارج شد. علی علیهالسّلام با او به نبرد پرداخت و ضربهای بر پایش وارد ساخت که آن را قطع کرد و مرحب نقش زمین شد و علی علیه السّلام و مسلمانان بر آنان هجوم بردند و یهودیان شکست خوردند.
أبان می گوید: زراره برایم گفت: امام باقر علیه السّلام فرمود: علی علیه السلام به در قلعه رسید در حالی که به رویش بسته شده بود. پس آن را از جای برکند و سپر خود قرار داد. سپس آن را بر پشتش نهاد و قلعه را به سختی مورد حمله و هجوم قرار داد و مسلمانان نیز هجوم بردند و در حالی که در بر پشت او قرار داشت، از روی آن گذشتند. فرمود: به خدا سوگند برخوردی که مردم با علی علیهالسّلام داشتند در حالی که زیر در - خیبر - بود، سختتر از سنگینی تحمل کردن در بود. سپس با قدرت هر چه تمامتر در را پرتاب کرد و بشارت دهنده به نزد رسول خدا رفت و آگاهش ساخت که علی وارد قلعه شد. رسول خدا با شنیدن این خبر به سوی او رفت و علی نیز به سوی او خارج شد و از او استقبال کرد، سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: »خبر کار قابل سپاس و عملکرد قابل تقدیرت به من رسید، خدا از تو راضی و خشنود گردیده است، پس من نیز از تو راضی و خشنود گشتم». علی علیه السّلام گریست. پیامبر به او فرمود: «یا علی چه چیزی تو را به گریه وا می دارد؟» عرض کرد: گریهام به خاطر شادی از رضایت خدا و رسولش از من است. گفت: صفیه دختر حییّ در میان کسانی بود که علی علیه السلام به اسارت گرفته بود. پس بلال را فراخواند و صفیه را به او سپرد و فرمود: او را تنها به شخص رسول خدا بسپار تا در مورد او رأی و نظر خود را بیان کند. بلال نیز او را بیرون آورد. ولی او را از کنار جنازه کشته شدگان عبور داد و به نزد رسول خدا برد، تا آنجا که نزدیک بود جان صفیه برآید. پیامبر صلی الله علیه و آله نیز فرمود: «ای بلال! آیا رحمت الهی از تو سلب شده است؟ (که زنی را بر جنازه کشتههایش عبور میدهی؟). سپس صفیه را برای خود برگزید و آزادش کرد و با او ازدواج کرد.
گفت: وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از خیبر فارغ گشت، پرچمی بست و فرمود: «چه کسی حمل این پرچم را بر عهده میگیرد و حق آن را اداء می کند؟» و او میخواست که آن پرچم را به سوی بوستانهای فدک بفرستد. زیبر برخاست و گفت: من. فرمود: «کنار برو». سپس سعد برخاست. فرمود: «کنار برو» سپس فرمود:
ص: 22
یَا عَلِیُّ قُمْ إِلَیْهِ فَخُذْهُ فَأَخَذَهُ فَبَعَثَ بِهِ إِلَی فَدَکَ فَصَالَحَهُمْ عَلَی أَنْ یَحْقُنَ دِمَاءَهُمْ فَکَانَتْ حَوَائِطُ فَدَکَ لِرَسُولِ اللَّهِ خَاصّاً خَالِصاً فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَأْمُرُکَ أَنْ تُؤْتِیَ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ قَالَ یَا جَبْرَئِیلُ وَ مَنْ قُرْبَایَ (1) وَ مَا حَقُّهَا قَالَ فَاطِمَةُ فَأَعْطِهَا حَوَائِطَ فَدَکَ وَ مَا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ فِیهَا فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَاطِمَةَ وَ کَتَبَ لَهَا کِتَاباً جَاءَتْ بِهِ بَعْدَ مَوْتِ أَبِیهَا إِلَی أَبِی بَکْرٍ وَ قَالَتْ هَذَا کِتَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِی وَ لِابْنَیَّ.
قَالَ: وَ لَمَّا افْتَتَحَ (2) رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَیْبَرَ أَتَاهُ الْبَشِیرُ بِقُدُومِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ أَصْحَابِهِ مِنَ الْحَبَشَةِ إِلَی الْمَدِینَةِ فَقَالَ صلی الله علیه و آله مَا أَدْرِی بِأَیِّهِمَا أَنَا (3) أَسَرُّ بِفَتْحِ خَیْبَرَ أَمْ بِقُدُومِ جَعْفَرٍ.
وَ عَنْ سُفْیَانَ الثَّوْرِیِّ عَنْ أَبِی الزُّبَیْرِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: لَمَّا قَدِمَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مِنْ أَرْضِ الْحَبَشَةِ تَلَقَّاهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلَمَّا نَظَرَ جَعْفَرٌ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَجَّلَ یَعْنِی مَشَی عَلَی رِجْلٍ وَاحِدَةٍ إِعْظَاماً لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَبَّلَ رَسُولُ اللَّهِ بَیْنَ عَیْنَیْهِ (4).
وَ رَوَی زُرَارَةُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا اسْتَقْبَلَ جَعْفَراً الْتَزَمَهُ ثُمَّ قَبَّلَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ (5) قَالَ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَعَثَ قَبْلَ أَنْ یَسِیرَ إِلَی خَیْبَرَ عَمْرَو بْنَ أُمَیَّةَ الضَّمْرِیَّ (6) إِلَی النَّجَاشِیِّ عَظِیمِ الْحَبَشَةِ (7) وَ دَعَاهُ إِلَی الْإِسْلَامِ فَأَسْلَمَ وَ کَانَ أَمَرَ عَمْراً أَنْ یَتَقَدَّمَ بِجَعْفَرٍ وَ أَصْحَابِهِ فَجَهَّزَ النَّجَاشِیُّ جَعْفَراً وَ أَصْحَابَهُ بِجَهَازٍ حَسَنٍ وَ أَمَرَ لَهُمْ بِکِسْوَةٍ وَ حَمَلَهُمْ فِی سَفِینَتَیْنِ (8).
قال الجزری الجزع بالفتح الخرز الیمانی و یقال ربع یربع
ص: 23
«ای علی، به سویش برو و آن را بردار.» علی نیز آن را برداشت و پیامبر با آن پرچم او را به سوی فدک فرستاد و او هم با آنان بر محفوظ ماندن خونشان مصالحه کرد. و باغهای فدک خاصّ رسول خدا گشت. پس جبرئیل علیه السلام نازل شد و فرمود: خداوند عزّ و جلّ تو را دستور میدهد که حق و حقوق خویشانت را ادا نمایی. فرمود: «ای جبرئیل! خویشانم چه کسانی هستند؟ و حقشان چیست؟» جبرئیل فرمود: فاطمه؛ و باغهای فدک و آنچه از آن خدا و رسولش در آن است را به او بده. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فاطمه سلام الله علیها را فراخواند و برای او نوشتهای نگاشت که بعد از درگذشت پدرش آن را نزد ابوبکر آورد و گفت: این نوشته رسول خدا صلی الله علیه و آله برای من و پسرانم است. گفت: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله خیبر را گشود، به او مژده آمدن جعفر بن ابی طالب و اصحابش از حبشه به مدینه داده شد، پس فرمود: «نمیدانم به کدام یک بیشتر خوشحال باشم؟ به فتح خیبر یا به آمدن جعفر؟» سفیان ثوری از جابر روایت کرده است که گفت: هنگامی که جعفر بن ابی طالب از سرزمین حبشه آمد، رسول خدا از او استقبال کرد و وقتی نگاه جعفر به رسول خدا افتاد، از روی احترام به پیامبر، یک پایش را بالا آورد و بر پای دیگر، جست و خیز کرد و پیامبر میان دو دیدهاش را بوسید.
و زراره از امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده است: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از جعفر استقبال کرد، او را در آغوش گرفت. سپس میان دیدگانش را بوسید. و گفت: رسول خدا قبل از آنکه رهسپار خیبر شود، عمرو بن اُمیّه ضمری را به سوی نجاشی پادشاه حبشه فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد. او نیز اسلام آورد، و پیامبر به عمرو دستور داده بود که جعفر و اصحابش را بازگرداند. نجاشی نیز امکانات کافی و شایستهای را در اختیار جعفر و اصحابش قرار داد و به آنها خلعت عطا نمود و دو کشتی در اختیارشان قرار داد.(1)
توضیح
جزری گفته است: «الجزع» با فتحه: مهره یمانی. و گفته می شود: «ربع یربع»
ص: 23
أی وقف و انتظر و قال فی حدیث خیبر إنه أخذ الرایة فهزها ثم قال من یأخذها بحقها فجاء فلان فقال أنا فقال أمط ثم جاء آخر فقال أمط أی تنح و اذهب و قال الحجل أن یرفع رجلا و یقفز علی الأخری من الفرح و قد یکون بالرجلین إلا أنه قفز و قیل الحجل مشی المقید.
کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِجَعْفَرٍ یَا جَعْفَرُ أَ لَا أَمْنَحُکَ أَ لَا أُعْطِیکَ أَ لَا أَحْبُوکَ فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَظَنَّ النَّاسُ أَنَّهُ یُعْطِیهِ ذَهَباً أَوْ فِضَّةً فَتَشَوَّفَ النَّاسُ لِذَلِکَ فَقَالَ لَهُ إِنِّی أُعْطِیکَ شَیْئاً إِنْ أَنْتَ صَنَعْتَهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ کَانَ خَیْراً لَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا ثُمَّ عَلَّمَهُ صلی الله علیه و آله صَلَاةَ جَعْفَرٍ عَلَی مَا سَیَأْتِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ (1).
تشوف للشی ء أی طمح إلیه بصره.
ل، الخصال ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام الْمُفَسِّرُ بِإِسْنَادِهِ إِلَی أَبِی مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیِّ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیهم السلام قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا جَاءَهُ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مِنَ الْحَبَشَةِ قَامَ إِلَیْهِ وَ اسْتَقْبَلَهُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ خُطْوَةً وَ قَبَّلَ مَا بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ بَکَی وَ قَالَ لَا أَدْرِی بِأَیِّهِمَا أَنَا أَشَدُّ سُرُوراً بِقُدُومِکَ یَا جَعْفَرُ أَمْ بِفَتْحِ اللَّهِ عَلَی أَخِیکَ خَیْبَرَ وَ بَکَی فَرَحاً بِرُؤْیَتِهِ (2).
یب، تهذیب الأحکام الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ بِسْطَامَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ لَهُ رَجُلٌ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَ یَلْتَزِمُ الرَّجُلُ أَخَاهُ فَقَالَ نَعَمْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَوْمَ افْتَتَحَ خَیْبَرَ أَتَاهُ الْخَبَرُ أَنَّ جَعْفَراً قَدْ قَدِمَ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِی بِأَیِّهِمَا أَنَا أَشَدُّ سُرُوراً بِقُدُومِ جَعْفَرٍ أَوْ بِفَتْحِ خَیْبَرَ قَالَ فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ جَاءَ جَعْفَرٌ قَالَ فَوَثَبَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَالْتَزَمَهُ وَ قَبَّلَ مَا بَیْنَ عَیْنَیْهِ قَالَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ الْأَرْبَعُ رَکَعَاتٍ الَّتِی بَلَغَنِی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَمَرَ جَعْفَراً أَنْ یُصَلِّیَهَا فَقَالَ لَمَّا قَدِمَ علیه السلام عَلَیْهِ قَالَ لَهُ یَا جَعْفَرُ أَ لَا أُعْطِیکَ أَ لَا أَمْنَحُکَ أَ لَا أَحْبُوکَ قَالَ فَتَشَوَّفَ النَّاسُ وَ رَأَوْا
ص: 24
یعنی ایستاد و منتظر ماند. و گفت: در حدیث خیبر، او پرچم را برداشت و تکان داد. سپس فرمود: «چه کسی این پرچم را به حق و شایستگیاش برمیدارد؟» پس فلانی آمد و گفت: من، پس فرمود: «إمط.» سپس دیگری آمد پس فرمود: «إمط.» یعنی کنار بکش و برو. و گفت: «الحجل»: یعنی یک پا را بالا بیاورد و بر پای دیگر از شادی بالا بپرد. و ممکن است با هر دو پا باشد که به آن «قفز» (پرش) گفته میشود و گفته شده است: «الحجل» یعنی راه رفتن فرد در قید و بند.
روایت18.
کافی: ابوبصیر از امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود: رسول خدا صلی اللّه علیه و آله به جعفر فرمود: «ای جعفر: آیا نمیخواهی چیزی به تو دهم؟ آیا نمیخواهی چیزی به تو عطا کنم؟ آیا نمیخواهی چیزی به تو ببخشم؟» پس جعفر به او گفت: بله، دوست دارم ای رسول خدا. مردم گمان بردند که پیامبر به او طلا یا نقره خواهد داد. بنابراین با اشتیاق چشم دوختند. ولی پیامبر به او فرمود: «من به تو چیزی میدهم که اگر هر روز به آن عمل کنی، برایت از دنیا و آنچه که در آن است بهتر خواهد بود.» سپس نماز جعفر را به او آموخت که إن شاء الله در ادامه خواهد آمد.(1).
توضیح
«تشوف للشیء»: یعنی به آن چشم دوخت.
روایت19.
الخصال، عیون أخبار الرضا: آورده است که علی علیه السّلام فرمود: رسول خدا، هنگامی که جعفر بن ابی طالب از حبشه به نزد او آمد، به سوی او رفت و دوازده گام به استقبالش شتافت، و میان دیدگان او را بوسید و گریست و فرمود: «نمیدانم به کدام یک از آن دو شادمان تر باشم؟ به آمدن تو ای جعفر، یا به فتح الهی خیبر به دست برادرت؟» و از شادی دیدن او گریست.(2)
روایت20.
التهذیب: بسطام از امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است که مردی به ایشان گفت: فدایت شوم، آیا مرد، برادر خود را در آغوش میکشد؟ فرمود: بله. رسول خدا در روزی که خیبر را فتح کرد، آگاه شد که جعفر آمده است. پس فرمود: «به خدا سوگند نمیدانم به کدام یک از این دو بیشتر خوشحالم، به آمدن جعفر یا به فتح خیبر؟». گفت: طولی نکشید که جعفر آمد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از جای برجست و او را در آغوش گرفت و میان دیدگان او را بوسید. پس آن مرد به او گفت: چهار رکعتی که شنیدهام رسول خدا به جعفر دستور داد که آن را بخواند، - ماجرایش چه بود؟- حضرت پاسخ داد: وقتی جعفر به نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله آمد، پیامبر به او فرمود: «ای جعفر! آیا نمیخواهی چیزی به تو دهم؟ آیا نمیخواهی چیزی به تو عطا کنم؟ آیا نمیخواهی چیزی به تو ببخشم؟». گفت: پس مردم بدان خیره گشتند و گمان بردند
ص: 24
أَنَّهُ یُعْطِیهِ ذَهَباً أَوْ فِضَّةً قَالَ بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ صَلِّ أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ مَتَی مَا صَلَّیْتَهُنَّ غُفِرَ لَکَ مَا بَیْنَهُنَّ إِنِ اسْتَطَعْتَ کُلَّ یَوْمٍ وَ إِلَّا فَکُلَّ یَوْمَیْنِ أَوْ کُلَّ جُمْعَةٍ أَوْ کُلَّ شَهْرٍ أَوْ کُلَّ سَنَةٍ فَإِنَّهُ یُغْفَرُ لَکَ مَا بَیْنَهُمَا الْخَبَرَ (1).
قب، المناقب لابن شهرآشوب فُتِحَ خَیْبَرُ فِی الْمُحَرَّمِ سَنَةَ سَبْعٍ وَ لَمَّا رَأَتْ أَهْلُ خَیْبَرَ عَمَلَ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ ابْنُ أَبِی الْحُقَیْقِ لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله انْزِلْ فَأُکَلِّمَکَ قَالَ نَعَمْ فَنَزَلَ وَ صَالَحَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله عَلَی حَقْنِ دِمَاءِ مَنْ فِی حُصُونِهِمْ وَ یَخْرُجُونَ مِنْهَا بِثَوْبٍ وَاحِدٍ فَلَمَّا سَمِعَ أَهْلُ فَدَکٍ قِصَّتَهُمْ بَعَثُوا مُحَیَّصَةَ بْنَ مَسْعُودٍ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله یَسْأَلُونَهُ أَنْ یَسْتُرَهُمْ بِأَثْوَابٍ فَلَمَّا نَزَلُوا سَأَلُوا النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله أَنْ یُعَامِلَهُمُ الْأَمْوَالَ عَلَی النِّصْفِ فَصَالَحَهُمْ عَلَی ذَلِکَ وَ کَذَلِکَ فَعَلَ بِأَهْلِ خَیْبَرَ (2).
ل، الخصال الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَلَوِیُّ عَنْ جَدِّهِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زَیْدٍ قَالَ سَمِعْتُ جَمَاعَةً مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یَقُولُونَ إِنَّ جَعْفَرَ بْنَ أَبِی طَالِبٍ لَمَّا قَدِمَ مِنْ أَرْضِ الْحَبَشَةِ وَ کَانَ بِهَا مُهَاجِراً وَ ذَلِکَ یَوْمُ فَتْحِ خَیْبَرَ قَامَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَقَبَّلَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ قَالَ مَا أَدْرِی بِأَیِّهِمَا أَنَا أَسَرُّ بِقُدُومِ جَعْفَرٍ أَوْ بِفَتْحِ خَیْبَرَ (3).
کا، الکافی الْعِدَّةُ عَنْ أَحْمَدَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِی الْفَضْلِ قَالَ: کُنْتُ مُجَاوِراً بِمَکَّةَ فَسَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مِنْ أَیْنَ أُحْرِمُ بِالْحَجِّ فَقَالَ مِنْ حَیْثُ أَحْرَمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنَ الْجِعْرَانَةِ (4) أَتَاهُ فِی ذَلِکَ الْمَکَانِ فُتُوحٌ الطَّائِفُ وَ فَتْحُ خَیْبَرَ وَ الْفَتْحُ (5).
لعل خیبر هنا تصحیف حنین کما فی بعض النسخ و یمکن أن یقال کانت البشارة بفتح خیبر فی الحدیبیة و هو قریب من الجعرانة.
ص: 25
که پیامبر به او طلا یا نقره خواهد داد. جعفر پاسخ داد: البته ای رسول خدا. فرمود: چهار رکعت نماز بخوان که هرگاه آن را بخوانی، در فاصله میان آنها، آنچه واقع شود، خدا آن را میآمرزد. اگر توانستی هر روز بخوان و اگر نتوانستی هر دو روز یا هر جمعه یا هر ماه، یا هر سال بخوان، که خدا برای تو آنچه را که میان آن دو واقع میشود، مورد آمرزش قرار میدهد.(1)
روایت21.
مناقب ابن شهر آشوب: فتح خیبر در محرم سال هفتم هجری صورت گرفت. چون اهل خیبر کار علی علیه السّلام را مشاهده کردند، ابن ابی الحقیق به پیامبر گفت: میآیم تا با تو سخن گویم. فرمود: «میپذیرم». پس پایین و آمد و با پیامبر مصالحه کرد، به شرط آنکه جان ساکنان قلعهها حفظ شود و در عوض، آنان فقط با لباسی که بر تن دارند از آنجا خارج شوند. وقتی اهل فدک از جریان کار خیبریان آگاه شدند، محیصة بن مسعود را به سوی پیامبر فرستادند و از او خواستند، لباسهایشان را بر تن ایشان باقی بگذارد (و از آنان نگیرد). ولی هنگامی که به نزد پیامبر آمدند از او خواستند که در مورد اموال ایشان به نصف اکتفا کند. پیامبر نیز بر این اساس با آنان مصالحه کرد که با اهل خیبر هم، چنین کرده بود.(2)
روایت22.
الخصال: حسن بن زید روایت کرده است که گفت: شنیدم گروهی از اهل بیتم میگفتند: هنگامی که جعفر بن ابی طالب از حبشه آمد - که به آنجا هجرت کرده و بازگشتش روز فتح خیبر بود - پیامبر صلی اله علیه و آله از جای برخاست و میان دیدگان او را بوسید و فرمود: «نمیدانم به کدام یک از این دو خوشحالترم؟ به آمدن جعفر یا به فتح خیبر؟»(3)
روایت23.
کافی: ابوالفضل نقل کرده است: هنگامی که در مجاورت مکه بودم، از امام صادق علیه السّلام پرسیدم، از کجا به حج مُحرم شوم؟ حضرت فرمود: از آنجایی که رسول خدا در جعرانه(4)
محرم شد که برای او در آن مکان، پیروزیهای طائف و خیبر و فتح صورت گرفت.(5)
توضیح
احتمالاً خیبر در اینجا مصحّف حنین باشد، چنانکه در برخی نسخهها آمده است. و میتوان گفت: بشارت و مژده فتح خیبر، در حدیبیه که نزدیک جعرانه است، داده شده است.
ص: 25
لی، الأمالی للصدوق الصَّائِغُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ بَسَّامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ سُوَیْدِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ لَهِیعَةَ عَنِ ابْنِ قُنْبُلٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله دَفَعَ الرَّایَةَ یَوْمَ خَیْبَرَ إِلَی رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَرَجَعَ مُنْهَزِماً فَدَفَعَهَا إِلَی آخَرَ فَرَجَعَ یُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ یُجَبِّنُونَهُ قَدْ رَدَّ الرَّایَةَ مُنْهَزِماً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَا یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ ادْعُوا لِی عَلِیّاً فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ رَمِدٌ فَقَالَ ادْعُوهُ فَلَمَّا جَاءَ تَفَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی عَیْنَیْهِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ ادْفَعْ عَنْهُ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ ثُمَّ دَفَعَ الرَّایَةَ إِلَیْهِ وَ مَضَی فَمَا رَجَعَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَّا بِفَتْحِ خَیْبَرَ ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ لَمَّا دَنَا مِنَ الْقَمُوصِ أَقْبَلَ أَعْدَاءُ اللَّهِ مِنَ الْیَهُودِ یَرْمُونَهُ بِالنَّبْلِ وَ الْحِجَارَةِ فَحَمَلَ عَلَیْهِمْ عَلِیٌّ علیه السلام حَتَّی دَنَا مِنَ الْبَابِ فَثَنَی رِجْلَهُ (1) ثُمَّ نَزَلَ مُغْضَباً إِلَی أَصْلِ عَتَبَةِ الْبَابِ فَاقْتَلَعَهُ ثُمَّ رَمَی بِهِ خَلْفَ ظَهْرِهِ أَرْبَعِینَ ذِرَاعاً قَالَ ابْنُ عَمْرٍو مَا عَجِبْنَا مِنْ فَتْحِ اللَّهِ خَیْبَرَ عَلَی یَدَیْ عَلِیٍّ علیه السلام وَ لَکِنَّا عَجِبْنَا مِنْ قَلْعِهِ الْبَابَ وَ رَمْیِهِ خَلْفَهُ أَرْبَعِینَ ذِرَاعاً وَ لَقَدْ تَکَلَّفَ حَمْلَهُ أَرْبَعُونَ رَجُلًا فَمَا أَطَاقُوهُ فَأُخْبِرَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِذَلِکَ فَقَالَ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَقَدْ أَعَانَهُ عَلَیْهِ أَرْبَعُونَ مَلَکاً (2).
لی، الأمالی للصدوق الدَّقَّاقُ عَنِ الصُّوفِیِّ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَی الْحَبَّالِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ الْخَشَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مِحْصَنٍ عَنِ ابْنِ ظَبْیَانَ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ فِی رِسَالَتِهِ إِلَی سَهْلِ بْنِ حُنَیْفٍ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَیْبَرَ وَ رَمَیْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِی أَرْبَعِینَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِیَّةٍ وَ لَا حَرَکَةٍ غِذَائِیَّةٍ لَکِنِّی أُیِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَکُوتِیَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِیئَةٍ (3) وَ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَی قِتَالِی لَمَا وَلَّیْتُ وَ لَوْ أَمْکَنَتْنِی الْفُرْصَةُ مِنْ رِقَابِهَا لَمَا بَقَّیْتُ وَ مَنْ لَمْ یُبَالِ مَتَی حَتْفُهُ عَلَیْهِ سَاقِطٌ فَجَنَانُهُ فِی الْمُلِمَّاتِ رَابِطٌ (4).
ص: 26
روایت24.
امالی صدوق: عبدالله بن عمرو بن عاص گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در جنگ خیبر پرچم را به یک تن از اصحابش داد. ولی او شکست خورد و بازگشت. سپس آن را به دیگری سپرد که او هم در حالی که یارانش را ترسو مینامید و آنان هم او را به ترس و بزدلی متهم میساختند، شکست خورده و مغلوب، پرچم را بازگردانید. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «به یقین فردا این پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا هم او را دوست دارند. باز نمی گردد، تا آنکه خداوند به دستان او فتح و پیروزی را محقق گرداند» و چون به صبح درآمد، فرمود: «علی را به نزد من بخوانید». گفته شد: ای رسول خدا! او دچار درد چشم است. فرمود: «او را بخوانید».
چون در نزد وی حضور یافت، رسول خدا صلی الله علیه و آله آب دهانش را بر دیدگان او نهاد و فرمود: «خدایا! گرما و سرما را از او دور ساز.» سپس پرچم را به او داد و علی علیه السلام عازم نبرد شد و تنها زمانی به نزد رسول خدا برگشت که خیبر را گشوده بود. سپس گفت: وقتی او نزدیک قلعه قموص شد، دشمنان خدا از یهود، او را هدف تیر و سنگ قرار دادند. علی علیه السلام نیز بر آنان هجوم برد تا آنکه نزدیک در شد. در این هنگام پایش را خم کرد، سپس خشمگین به سوی آستانه در رفت و آن را از جای کند. سپس آن را چهل ذراع به پشت سرش پرتاب کرد. ابن عمرو گفت: ما از اینکه خداوند به دستان علی خیبر را گشود تعجب نکردیم، ولی از اینکه او در را از جا کند و چهل ذراع به پشت سرش پرتاب کرد، در شگفت شدیم، و حال آنکه چهل مرد برای حمل آن، کوشش خود را به کار بستند، ولی از حمل و جابجایی آن بازماندند. و هنگامی که این خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله داده شد، فرمود: «سوگند به آن که جانم در دست اوست، به یقین چهل فرشته دراین کار او را یاری کردند».(1)
روایت25.
امالی صدوق: امام صادق، از پدرانش علیهم السلام روایت کرده است: امیر المومنین علیه السلام در نامه خود به سهل بن حنیف - رحمه الله - فرمود: به خدا سوگند من در خیبر را با قدرت جسمی و تغذیه از جای نکنده و چهل ذراع به پشت سرم پرتاب نکردم. بلکه با قدرتی ملکوتی و نفسی که از نور پروردگارش روشن بود، پشتیبانی شدم، و من نسبت به احمد مانند نوری از نور هستم. و به خدا سوگند، اگر عرب برای نبرد با من پشت به پشت هم دهند، هرگز به آنان پشت نمیکنم (و نمی گریزم). و اگر فرصت مییافتم که گردن آنان را بزنم، احدی را باقی نمیگذاشتم. و آن که اهمیتی به زمان در رسیدن مرگش ندهد، قلبش در سختیها محکم و استوار خواهد بود. (2)
ص: 26
ل، الخصال فِیمَا أَجَابَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام الْیَهُودِیَّ الَّذِی سَأَلَ عَنْ عَلَامَاتِ الْأَوْصِیَاءِ أَنْ قَالَ وَ أَمَّا السَّادِسَةُ یَا أَخَا الْیَهُودِ فَإِنَّا وَرَدْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَدِینَةَ أَصْحَابِکَ خَیْبَرَ عَلَی رِجَالٍ مِنَ الْیَهُودِ وَ فُرْسَانِهَا مِنْ قُرَیْشٍ وَ غَیْرِهَا فَتَلَقَّوْنَا بِأَمْثَالِ الْجِبَالِ مِنَ الْخَیْلِ وَ الرِّجَالِ وَ السِّلَاحِ وَ هُمْ فِی أَمْنَعِ دَارٍ وَ أَکْثَرِ عَدَدٍ کُلٌّ یُنَادِی یَدْعُو (1) وَ یُبَادِرُ إِلَی الْقِتَالِ فَلَمْ یَبْرُزْ إِلَیْهِمْ مِنْ أَصْحَابِی أَحَدٌ إِلَّا قَتَلُوهُ حَتَّی إِذَا احْمَرَّتِ الْحَدَقُ وَ دُعِیتُ إِلَی النِّزَالِ وَ أَهَمَّتْ کُلَّ امْرِئٍ نَفْسُهُ وَ الْتَفَتَ بَعْضُ أَصْحَابِی إِلَی بَعْضٍ وَ کُلٌّ یَقُولُ یَا أَبَا الْحَسَنِ انْهَضْ فَأَنْهَضَنِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی دَارِهِمْ فَلَمْ یَبْرُزْ إِلَیَّ مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا قَتَلْتُهُ وَ لَا یَثْبُتُ لِی فَارِسٌ إِلَّا طَحَنْتُهُ ثُمَّ شَدَدْتُ عَلَیْهِمْ شِدَّةَ اللَّیْثِ عَلَی فَرِیسَتِهِ حَتَّی أَدْخَلْتُهُمْ جَوْفَ مَدِینَتِهِمْ مُسَدِّداً عَلَیْهِمْ فَاقْتَلَعْتُ بَابَ حِصْنِهِمْ بِیَدِی حَتَّی دَخَلْتُ عَلَیْهِمْ مَدِینَتَهُمْ وَحْدِی أَقْتُلُ مَنْ یَظْهَرُ فِیهَا مِنْ رِجَالِهَا وَ أَسْبِی مَنْ أَجِدُ مِنْ نِسَائِهَا حَتَّی افْتَتَحْتُهَا وَحْدِی وَ لَمْ یَکُنْ لِی فِیهَا مُعَاوِنٌ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ (2).
ما، الأمالی للشیخ الطوسی ابْنُ الْحَمَّامِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ سُلَیْمَانَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُعَاذِ بْنِ الْمُثَنَّی عَنْ مُسَدَّدٍ عَنْ أَبِی عَوَانَةَ عَنْ سُهَیْلٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَا یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ قَالَ عُمَرُ مَا أَحْبَبْتُ الْإِمَارَةَ قَبْلَ یَوْمِئِذٍ فَدَعَا عَلِیّاً علیه السلام فَبَعَثَهُ فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ فَقَاتِلْ حَتَّی یَفْتَحَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْکَ وَ لَا تَلْتَفِتْ فَمَشَی سَاعَةً أَوْ قَالَ قَلِیلًا ثُمَّ وَقَفَ وَ لَمْ یَلْتَفِتْ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَلَی مَا أُقَاتِلُ النَّاسَ قَالَ قَاتِلْهُمْ حَتَّی یَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ فَقَدْ مَنَعُوا مِنْکَ دِمَاءَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا وَ حِسَابُهُمْ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (3).
ما، الأمالی للشیخ الطوسی ابْنُ الصَّلْتِ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ
ص: 27
روایت26.
الخصال: امیر المؤمنین علیه السلام در پاسخ به مردی یهودی که درباره نشانههای أوصیاء سوال پرسید، فرمود: «و اما ششم ای یهودی: ما به همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله در شهر یارانت:خیبر بر مردانی از یهود و سواران جنگجویشان از قریش و غیر آن وارد شدیم. پس با کوههایی از اسبان و مردان و سلاح با ما مواجه گشتند و آنها در استوارترین و دست نیافتنیترین خانه (قلعه) و با بیشترین نفرات حضور داشتند. هر کس ندا داده و به جنگ میخواند و به میدان نبرد میشتافت و کسی از یارانم به مقابلهشان برنخاست، مگر آنکه او را کشتند. تا آنکه دیدگان به سرخی گرایید و به مبارزه خوانده شدم و هر کسی از جان خود بیمناک گشت و یارانم رو به یکدیگر کردند و همگی گفتند: ای أباالحسن به پاخیز! پس رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا به سوی قلعه آنان گسیل داشت و احدی از آنان به مقابلهام برنخاست مگر آنکه او را کشتم و هیچ سوار جنگاوری در برابرم ایستادگی نکرد، مگر آنکه هلاکش ساختم. سپس بر آنان همانند هجوم شیر بر شکارش، یورش بردم تا آنکه آنان را وارد شهرشان ساختم، در حالی که آنان را هدف ضربات شمشیر قرار میدادم. در این هنگام با دستم دروازه قلعه آنان را از جای کندم و به تنهایی بر آنها در شهرشان وارد گشتم. آنجا مردان شهر را که در برابرم قرار میگرفتند، میکشتم و زنانی را که مییافتم به اسارت میگرفتم تا آنکه به تنهایی آن را فتح کردم و در آنجا یاوری جز پروردگار نداشتم. (1)
روایت27.
امالی طوسی: ابوهریره گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «به یقین فردا این پرچم را به مردی خواهم سپرد که خدا و رسولش او را دوست دارند، و او هم خدا و رسولش را دوست دارد. باز نمیگردد تا آنکه خداوند پیروزی را نصیب او کند.» عمر گفت: قبل از آن روز علاقهای به امیری و فرمانروایی نداشتم. پس علی را فراخواند و او را فرستاد. و به او فرمود: «برو و بجنگ تا آنکه خدای بزرگ و بلند مرتبه فتح و پیروزی را نصیب تو سازد و (و قبل از فتح آنجا) بازنگرد.» پس ساعتی رفت - یا گفت: کمی - سپس ایستاد، در حالی که روی برنگردانده بود و عرض داشت: ای رسول خدا! بر چه اساسی با مردم به جنگ برخیزم؟ فرمود: «با آنان بجنگ تا آنکه شهادت دهند خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد رسول و فرستاده خداست. پس اگر چنین کردند، خون و اموالشان را از تو محفوظ داشتهاند. مگر آنجا که حق ایجاب کند و حساب آنها با خداوند بزرگ و بلند مرتبه است».(2)
روایت28.
امالی طوسی:
ص: 27
بْنِ شَیْبَانَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ بِلَالٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله دَفَعَ خَیْبَرَ إِلَی أَهْلِهَا بِالشَّطْرِ فَلَمَّا کَانَ عِنْدَ الصِّرَامِ بَعَثَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ رَوَاحَةَ فَخَرَصَهَا عَلَیْهِمْ ثُمَّ قَالَ إِنْ شِئْتُمْ أَخَذْتُمْ بِخَرْصِنَا وَ إِنْ شِئْنَا أَخَذْنَا وَ احْتَسَبْنَا لَکُمْ فَقَالُوا هَذَا الْحَقُّ بِهَذَا قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ (1).
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: لَمَّا خَرَجْنَا إِلَی خَیْبَرَ فَإِذَا نَحْنُ بِوَادٍ ملأ (2) [مَلْآنَ مَاءً فَقَدَّرْنَاهُ أَرْبَعَ عَشْرَةَ (3) قَامَةً فَقَالَ النَّاسُ یَا رَسُولَ اللَّهِ الْعَدُوُّ مِنْ وَرَائِنَا وَ الْوَادِی أَمَامَنَا کَمَا قالَ أَصْحابُ مُوسی إِنَّا لَمُدْرَکُونَ فَنَزَلَ صلی الله علیه و آله فَقَالَ (4) اللَّهُمَّ إِنَّکَ جَعَلْتَ لِکُلِّ مُرْسَلٍ عَلَامَةً فَأَرِنَا قُدْرَتَکَ (5) فَرَکِبَ وَ عَبَرَتِ الْخَیْلُ وَ الْإِبِلُ لَا تَنْدَی حَوَافِرُهَا وَ أَخْفَافُهَا (6) فَفَتَحُوهُ ثُمَّ أُعْطِیَ بَعْدَهُ فِی أَصْحَابِهِ حِینَ عُبُورِ عَمْرِو بْنِ مَعْدِیکَرِبَ الْبَحْرَ (7) بِالْمَدَائِنِ بحبشه (8) [بِجَیْشِهِ .
یج، الخرائج و الجرائح مِنْ مُعْجِزَاتِهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ لَمَّا سَارَ إِلَی خَیْبَرَ أَخَذَ أَبُو بَکْرٍ الرَّایَةَ إِلَی بَابِ الْحِصْنِ فَحَارَبَهُمْ فَحَمَلَتِ الْیَهُودُ فَرَجَعَ مُنْهَزِماً یُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ یُجَبِّنُونَهُ وَ لَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ أَخَذَ عُمَرُ الرَّایَةَ فَخَرَجَ بِهِمْ ثُمَّ رَجَعَ یُجَبِّنُ النَّاسَ (9) فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَالَ مَا بَالُ أَقْوَامٍ یَرْجِعُونَ مُنْهَزِمِینَ یُجَبِّنُونَ أَصْحَابَهُمْ أَمَا لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ کَرَّاراً غَیْرَ فَرَّارٍ لَا یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَی یَدِهِ (10) وَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام أَرْمَدَ الْعَیْنِ فَتَطَاوَلَ جَمِیعُ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَقَالُوا أَمَّا عَلِیٌّ فَإِنَّهُ لَا یُبْصِرُ شَیْئاً لَا سَهْلًا وَ لَا جَبَلًا
ص: 28
جعفر بن محمد از پدرش از پدرانش علیهم السلام روایت کرده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله خیبر را به نصف به ساکنان آن داد. پس چون موعد برداشت محصول رسید، عبدالله بن رواحه را به سوی آنان فرستاد و او میزان محصول آنان را تخمین زد. بعد از تخمین محصول، پیامبر فرمود: شما محصول را برداشت میکنید و سهم ما را میدهید، یا ما برداشت کنیم و سهم شما را بدهیم؟ پس گفتند: این همان حق است و بر این اساس آسمانها و زمین استوار و برپا گشتهاند.(1)
روایت29.
الخرائج: از علی علیه السلام روایت شده است که فرمود: هنگامی که به سوی خیبر خارج شدیم، ناگهان با دره پر آبی مواجه شدیم که آن را 14 قامت [مقیاس اندازهگیری] تخمین زدیم. مردمان گفتند: ای رسول خدا! دشمن در پشت سر ما و این دره در پیش روی ماست، همچنان که پیروان موسی گفتند: بیشک ما را به چنگ خواهند آورد. با این سخن، پیامبر صلی الله علیه و آله فرود آمد و فرمود: «بار الها، تو برای هر فرستادهای نشانهای قرار دادی، پس قدرتت را بر ما نمایان ساز.» آنگاه بر مرکب خود سوار شد و اسبان و شتران از آن دره گذشتند بیآنکه سم هایشان خیس شود، پس آن را فتح کردند و بعد از او، این معجزه بار دیگر برای اصحابش رخ داد، هنگامی که عمرو بن معدی کرب در مداین در حبشه از دریا عبور کرد(2).
روایت30.
الخرائج: از معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله آن بود که چون راهی خیبر شد، ابوبکر پرچم را تا در قلعه برداشت و با آنها جنگید، ولی یهودیان هجوم آوردند و او شکست خورد ودر حالی که او و یارانش یکدیگر را ترسو می خواندند، مغلوب عقب نشست. و چون فردای آن روز فرا رسید، عمر پرچم را برداشت و با اصحابش خارج گردید، سپس برگشت، در حالی که مردمان را ترسو می خواند. رسول خدا صلی الله علیه و آله از این وضع در خشم شد و فرمود: «مردمان را چه شده است که مغلوب باز میگردند و اصحابشان را ترسو میخوانند؟ بیشک فردا این پرچم را به مردی خواهم سپرد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند، جنگاوری مهاجم است که نمیگریزد و باز نمیگردد تا آنکه خدا به دست او فتح و پیروزی را محقق گرداند.» و علی علیه السّلام گرفتار درد چشم بود. بنابراین همه مهاجرین و انصار به رقابت برخاستند و گفتند: اما در مورد علی، او هیچ چیز را نمیبیند، نه دشت و نه کوه را.
ص: 28
فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنَ الْخَیْمَةِ وَ الرَّایَةُ فِی (1) یَدِهِ فَرَکَزَهَا وَ قَالَ أَیْنَ عَلِیٌّ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ رَمِدٌ مَعْصُوبُ الْعَیْنَیْنِ قَالَ هَاتُوهُ إِلَیَّ فَأُتِیَ بِهِ یُقَادُ فَفَتَحَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَیْنَیْهِ ثُمَّ تَفَلَ فِیهِمَا فَکَأَنَّ عَلِیّاً (2) لَمْ تَرْمَدْ عَیْنَاهُ قَطُّ (3) ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ أَذْهِبْ عَنْهُ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ فَکَانَ عَلِیٌّ یَقُولُ مَا وَجَدْتُ بَعْدَ ذَلِکَ حَرّاً وَ لَا بَرْداً فِی صَیْفٍ وَ لَا شِتَاءٍ ثُمَّ دَفَعَ إِلَیْهِ الرَّایَةَ وَ قَالَ لَهُ سِرْ فِی الْمُسْلِمِینَ إِلَی بَابِ الْحِصْنِ وَ ادْعُهُمْ إِلَی إِحْدَی ثَلَاثِ خِصَالٍ إِمَّا أَنْ یَدْخُلُوا فِی الْإِسْلَامِ وَ لَهُمْ مَا لِلْمُسْلِمِینَ وَ عَلَیْهِمْ مَا عَلَیْهِمْ وَ أَمْوَالُهُمْ لَهُمْ وَ إِمَّا أَنْ یُذْعِنوا لِلْجِزْیَةِ (4) وَ الصُّلْحِ وَ لَهُمُ الذِّمَّةُ وَ أَمْوَالُهُمْ لَهُمْ وَ إِمَّا الْحَرْبِ فَإِنِ (5) اخْتَارُوا الْحَرْبَ فَحَارِبْهُمْ فأخذها و سار بها و المسلمون خلفه حتی وافی باب الحصن فاستقبله حماة الیهود و فی أولهم مرحب یهدر (6) کما یهدر البعیر فدعاهم إلی الإسلام فأبوا ثم دعاهم إلی الذمة فأبوا فحمل علیهم أمیر المؤمنین علیه السلام فانهزموا بین یدیه و دخلوا الحصن و ردوا بابه و کان الباب حجرا منقورا فی صخر و الباب من الحجر فی ذلک الصخر المنقور کأنه حجر رحی و فی وسطه ثقب لطیف فرمی أمیر المؤمنین علیه السلام بقوسه من یده الیسری و جعل یده الیسری فی ذلک الثقب الذی فی وسط الحجر دون الیمنی لأن السیف کان فی یده الیمنی ثم جذبه إلیه فانهار الصخر المنقور و صار الباب فی یده الیسری فحملت علیه الیهود فجعل ذلک ترسا له و حمل علیهم فضرب مرحبا فقتله و انهزم الیهود من بین یدیه فرمی عند ذلک الحجر بیده الیسری إلی خلفه فمر الحجر الذی هو الباب علی رءوس الناس من المسلمین إلی أن وقع فی آخر العسکر قال المسلمون فذرعنا المسافة التی مضی فیها الباب فکانت أربعین ذراعا ثم اجتمعنا علی الباب (7) لنرفعه من الأرض و کنا أربعین رجلا حتی تهیأ لنا أن نرفعه قلیلا من الأرض.
ص: 29
و فردای آن روز رسول خدا صلی الله علیه و آله با پرچمی که در دست داشت، از خیمه خارج شد و آن را بر زمین کوبید و فرمود: «علی کجاست؟» پاسخ داده شد: ای رسول خدا! او دچار درد چشم است و چشمانش از درد بسته شدهاند. فرمود: «او را بیاورید.» او را آوردند. رسول خدا چشمان او را گشود و از آب دهانش بر آنها نهاد و در این هنگام علی علیه السلام چنان بهبود یافت که گویی هرگز دچار درد چشم نبوده است. بعد از آن پیامبر فرمود: «خدایا، گرماو سرما را از او زایل کن (دور ساز)». و علی میفرمود: بعد از آن هیچگاه گرما و سرما را در تابستان و زمستان احساس نکردم. سپس پرچم را به او سپرد و فرمود: «با مسلمانان به سوی در قلعه برو، و آنها را به پذیرش یکی از این موارد دعوت کن: یا آنکه در اسلام وارد شوند که در این صورت هر حقی که مسلمانان دارند، آنان نیز داشته باشند و هر چه بر مسلمانان واجب است بر آنان نیز واجب باشد و اموالشان برای خود آنها باقی بماند؛ یا آنکه به جزیه و صلح تن دهند و از حق ذمّه برخوردار شوند و اموالشان برای خود آنها باقی بماند؛ و یا جنگ، که اگر جنگ را برگزیدند با آنان نبرد کن.» پس علی پرچم را برداشت و با آن پیش رفت و مسلمانان نیز در پی او روان گردیدند. چون علی علیه السلام به در قلعه رسید، دلاوران یهود به مقابلهاش شتافتند و پیشقراول آنان مرحب بود که چون شتر نعره میکشید. علی علیه السلام آنان را به اسلام فراخواند. ولی آنان نپذیرفتند. سپس آنان را به قبول ذمّه دعوت کرد که آن را هم قبول نکردند. پس امیرالمومنین بر آنان هجوم برد و آنان از برابر او گریختند و وارد قلعه شدند و در آن را بستند. و آن در، سنگی کندهکاری شده در دل یک صخره بود و آن در سنگی، در دل آن صخره کنده شده، چون سنگ آسیاب مینمود که در میانه آن حفرهای کوچک بود. پس امیرالمومنین علیه السلام کمان را از دست چپش برانداخت و دست چپش را وارد آن حفرهای که در میان سنگ بود، کرد و دست راست را کنار داشت، چرا که شمشیر در آن بود. آنگاه آن در را به سوی خود کشید که در اثر آن صخره کنده شد و فرو ریخت و آن در، در دست چپ او قرار گرفت و یهودیان بر او هجوم آوردند. او نیز در را سپر مدافع خود قرار داد و بر آنان هجوم برد و آن سنگ را به پشت سرش پرتاب کرد و تخته سنگ که همان در قلعه بود، از فراز مسلمانان عبور کرد تا آنکه در آخر سپاه فرو افتاد. مسلمانان گفتند: فاصلهای را که در طی کرده بود، اندازه گرفتیم و بالغ بر چهل ذراع شد. سپس بر آن در اجتماع کردیم تا آن را از زمین بلند کنیم و چهل مرد بودیم و با کوشش بسیار، (تنها) توانستیم آن را اندکی از زمین بالا بیاوریم.
ص: 29
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ أَنَّهُ لَمَّا انْصَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ خَیْبَرَ رَاجِعاً إِلَی الْمَدِینَةِ قَالَ جَابِرٌ وَ صِرْنَا (1) عَلَی وَادٍ عَظِیمٍ قَدِ امْتَلَأَ بِالْمَاءِ فَقَاسُوا عُمْقَهُ بِرُمْحٍ فَلَمْ یَبْلُغْ قَعْرَهُ فَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَالَ اللَّهُمَّ أَعْطِنَا الْیَوْمَ آیَةً مِنْ آیَاتِ أَنْبِیَائِکَ وَ رُسُلِکَ ثُمَّ ضَرَبَ الْمَاءَ بِقَضِیبِهِ وَ اسْتَوَی عَلَی رَاحِلَتِهِ ثُمَّ قَالَ سِیرُوا خَلْفِی بِاسْمِ اللَّهِ (2) فَمَضَتْ رَاحِلَتُهُ عَلَی وَجْهِ الْمَاءِ فَاتَّبَعَهُ (3) النَّاسُ عَلَی رَوَاحِلِهِمْ وَ دَوَابِّهِمْ فَلَمْ تَتَرَطَّبْ (4) أَخْفَافُهَا وَ لَا حَوَافِرُهَا (5).
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله لَمَّا صَارَ (6) إِلَی خَیْبَرَ کَانُوا قَدْ جَمَعُوا حُلَفَاءَهُمْ مِنَ الْعَرَبِ مِنْ غَطَفَانَ أَرْبَعَةَ آلَافِ فَارِسٍ فَلَمَّا نَزَلَ صلی الله علیه و آله بِخَیْبَرَ سَمِعَتْ غَطَفَانُ صَائِحاً یَصِیحُ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ یَا مَعْشَرَ غَطَفَانَ الْحَقُوا حَیَّکُمْ فَقَدْ خُولِفْتُمْ إِلَیْهِمْ وَ رَکِبُوا مِنْ لَیْلَتِهِمْ وَ صَارُوا إِلَی حَیِّهِمْ مِنَ الْغَدِ فَوَجَدُوهُمْ سَالِمِینَ قَالُوا فَعَلِمْنَا أَنَّ ذَلِکَ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ لِیَظْفَرَ مُحَمَّدٌ بِیَهُودِ خَیْبَرَ فَنَزَلَ صلی الله علیه و آله تَحْتَ شَجَرَةٍ فَلَمَّا انْتَصَفَ النَّهَارُ نَادَی مُنَادِیهِ قَالُوا فَاجْتَمَعْنَا إِلَیْهِ فَإِذَا عِنْدَهُ رَجُلٌ جَالِسٌ فَقَالَ عَلَیْکُمْ هَذَا جَاءَنِی وَ أَنَا نَائِمٌ وَ سَلَّ سَیْفِی وَ قَالَ مَنْ یَمْنَعُکَ مِنِّی قُلْتُ اللَّهُ یَمْنَعُنِی مِنْکَ فَصَارَ کَمَا تَرَوْنَ لَا حَرَاکَ بِهِ فَقَالَ دَعُوهُ وَ لَمْ یُعَاقِبْهُ وَ لَمَّا فَتَحَ عَلِیٌّ علیه السلام حِصْنَ خَیْبَرَ الْأَعْلَی بَقِیَتْ لَهُمْ قَلْعَةٌ فِیهَا جَمِیعُ أَمْوَالِهِمْ وَ مَأْکُولِهِمْ وَ لَمْ یَکُنْ عَلَیْهَا حَرْبٌ بِوَجْهٍ (7) مِنَ الْوُجُوهِ نَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ مُحَاصِراً لِمَنْ فِیهَا فَصَارَ إِلَیْهِ یَهُودِیٌّ مِنْهُمْ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ تُؤْمِنُنُی عَلَی نَفْسِی وَ أَهْلِی وَ مَالِی وَ وُلْدِی حَتَّی أَدُلَّکَ عَلَی فَتْحِ الْقَلْعَةِ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَنْتَ آمِنٌ فَمَا دَلَالَتُکَ قَالَ تَأْمُرُ أَنْ یُحْفَرَ هَذَا الْمَوْضِعُ فَإِنَّهُمْ یَصِیرُونَ إِلَی مَاءِ أَهْلِ الْقَلْعَةِ فَیَخْرُجُ وَ یَبْقَوْنَ بِلَا مَاءٍ (8) وَ یُسَلِّمُونَ إِلَیْکَ الْقَلْعَةَ طَوْعاً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَوْ یُحْدِثَ اللَّهُ غَیْرَ هَذَا وَ قَدْ أَمَنَّاکَ فَلَمَّا
ص: 30
روایت31.
الخرائج: روایت شده است: آن هنگام که رسول خدا صلی الله علیه و آله از خیبر به سوی مدینه بازگشت، جابر گفت: بر دره بزرگی گذشتیم که پر از آب بود، پس عمق آن را با نیزه اندازه گرفتند که به عمق آن نرسید. با مشاهده این وضعیت، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرود آمد و فرمود: «خداوندا، امروز نشانهای از نشانههای انبیاء و رسولانت را بر ما نمایان ساز.» سپس عصایش را به آب زد و بر شترش سوار شد و فرمود: با نام خدا در پی من حرکت کنید. پس شتر او بر روی سطح آب به راه افتاد و مردم سوار بر شترها و چهارپاهایشان به دنبال او رفتند و سم اسبان و شتران هم اصلاً مرطوب و خیس نشد.(1)
روایت32.
الخرائج: روایت شده است: هنگامی که پیامبر رهسپار خیبر شد، هم پیمانان عرب یهود از غطفان، چهار هزار جنگاور گرد آورده بودند. ولی هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در خیبر فرود آمد، غطفانیها در آن شب شنیدند که فریادگری بانگ میزند: ای گروه غطفان! خود را به قبیلهتان برسانید (قبیلهتان را دریابید) که دشمنانتان در غیاب شما بر آنان هجوم بردهاند.آنان نیز شبانه سوار مرکبهایشان گشتند و صبحدم فردا به سوی قومشان روان گشتند ولی آنها را سالم یافتند (و دریافتند که خطری متوجه آنها نیست)، گفتند: دانستیم که این امر از جانب خداوند بوده است تا محمد را بر یهود چیره سازد. از آن سو پیامبر صلی الله علیه و آله زیر درختی فرود آمد و چون روز به نیمه رسید، ندا دهندهای از جانب او مردم را فراخواند. گفتند: با آن ندا در نزد او جمع شدیم و ناگهان در نزد او با مردی مواجه گشتیم که بر زمین نشسته بود. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «این مرد هنگامی که من در خواب بودم پیش آمد و شمشیرم را کشید و گفت: چه کسی تو را در برابر من محافظت میکند؟ گفتم: خدا مرا در برابر تو حفاظت میکند، پس همانطور که میبینید، اینگونه بیحرکت گشت». سپس فرمود: «او را رها کنید» و مجازاتش نکرد. هنگامی که علی علیه السّلام قلعه مستحکم خیبر را گشود، برای آنها قلعهای باقی ماند که همه اموال و آذوقهشان در آن قرار داشت و برای تصرف آن هیچ جنگی واقع نشده بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله کسانی را که در قلعه بودند، محاصره کرد. بعد از محاصره این قلعه، مردی یهودی به نزد پیامبر رفت و گفت: ای محمد! مرا و خانواده و مال و فرزندم را امان ده تا تو را برای فتح قلعه راهنمایی کنم. پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمودند: تو در امانی. حال چگونه می خواهی ما را راهنمایی کنی؟ گفت: دستور بده که این مکان را بکَنند که (از اینجا) به سرچشمه (آب) ساکنان قلعه میرسند و با این کار تمامی آن آب خارج میشود و آنها بدون آب میمانند و قلعه را با دست خود تسلیم تو میسازند. رسول خدا صلی الله علیه و آله پاسخ داد: یا آنکه خدا غیر از این را رقم بزند - و در هر حال - تو در امان هستی.
ص: 30
کَانَ مِنَ الْغَدِ رَکِبَ رَسُولُ اللَّهِ بَغْلَتَهُ وَ قَالَ لِلْمُسْلِمِینَ اتَّبِعُونِی وَ سَارَ نَحْوَ الْقَلْعَةِ فَأَقْبَلَتِ السِّهَامُ وَ الْحِجَارَةُ نَحْوَهُ وَ هِیَ تَمُرُّ عَنْ یَمْنَتِهِ وَ یَسْرَتِهِ فَلَا تُصِیبُهُ وَ لَا أَحَداً مِنَ الْمُسْلِمِینَ شَیْ ءٌ مِنْهَا حَتَّی وَصَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی بَابِ الْقَلْعَةِ فَأَشَارَ بِیَدِهِ إِلَی حَائِطِهَا فَانْخَفَضَ الْحَائِطُ حَتَّی صَارَ مِنَ (1) الْأَرْضِ وَ قَالَ لِلنَّاسِ ادْخُلُوا الْقَلْعَةَ مِنْ رَأْسِ الْحَائِطِ بِغَیْرِ کُلْفَةٍ (2).
فقد خولفتم إلیهم أی أتی عدوکم حیکم مخالفین لکم فی الطریق فی القاموس هو یخالف فلانة أی یأتیها إذا غاب زوجها.
کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّ أَبَاهُ علیه السلام حَدَّثَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَعْطَی خَیْبَرَ بِالنِّصْفِ أَرْضَهَا وَ نَخْلَهَا فَلَمَّا أَدْرَکَتِ الثَّمَرَةُ بَعَثَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ رَوَاحَةَ فَقَوَّمَ عَلَیْهِمْ قِیمَةً فَقَالَ لَهُمْ إِمَّا أَنْ تَأْخُذُوهُ وَ تُعْطُونِی نِصْفَ الثَّمَرِ (3) وَ إِمَّا أَعْطَیْتُکُمْ نِصْفَ الثَّمَرِ (4) وَ آخُذُهُ فَقَالُوا بِهَذَا قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ (5).
کا، الکافی الْعِدَّةُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ إِنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله لَمَّا افْتَتَحَ خَیْبَرَ تَرَکَهَا فِی أَیْدِیهِمْ عَلَی النِّصْفِ فَلَمَّا بَلَغَتِ الثَّمَرَةُ بَعَثَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ رَوَاحَةَ إِلَیْهِمْ فَخَرَصَ عَلَیْهِمْ فَجَاءُوا إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالُوا لَهُ إِنَّهُ قَدْ زَادَ عَلَیْنَا فَأَرْسَلَ إِلَی عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ مَا یَقُولُ هَؤُلَاءِ قَالَ قَدْ خَرَصْتُ عَلَیْهِمْ بِشَیْ ءٍ فَإِنْ شَاءُوا یَأْخُذُونَ بِمَا خَرَصْتُ وَ إِنْ شَاءُوا أَخَذْنَا فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْیَهُودِ بِهَذَا قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ (6).
أقول قال الکازرونی فی سنة سبع من الهجرة کانت غزوة خیبر فی جمادی الأولی و خیبر علی ثمانیة برد من المدینة و ذلک أن رسول الله صلی الله علیه و آله لما
ص: 31
فردای آن روز رسول خدا صلی الله علیه و آله بر قاطرش سوار شد و به مسلمانان فرمود: «دنبال من بیایید». و به سوی قلعه عازم گشت. یهودیان با مشاهده او تیرها و سنگها بر سرش ریختند. ولی آن تیرها و سنگها از سمت راست و چپ وی میگذشتند و هیچ یک از آنها نه به او و نه به احدی از مسلمانان برخورد نکرد تا آنکه پیامبر به در قلعه رسید. پس با دست خویش به دیوار اشاره فرمود که دیوار فرو ریخت و با خاک یکسان شد و به مردم فرمود: «از بالای دیوار بی هیچ زحمتی وارد قلعه شوید.»
توضیح
«فقد خولفتم إلیهم» یعنی دشمنتان از غیر راه شما به سوی قبیلهتان آمده است. و در قاموس آمده است: «هو یخالف فلانة» یعنی در غیاب شوهرش به سراغ او میرود.
روایت33.
کافی: حلبی گفت: امام صادق علیه السلام مرا آگاه ساخت که پدرش برای او گفته است: رسول خدا صلی الله علیه و آله زمین و نخلستان خیبر را به نصف بخشید و هنگامی که محصولات به ثمر نشستند، عبدالله بن رواحه را به سویشان گسیل داشت و او ارزش محصول (خرما) را تخمین زد، پس به آنها فرمود: «یا شما محصول را بچینید و نیمی از آن را به من دهید و یا آنکه من بچینم و نیمی از محصول را به شما دهم.» پس گفتند: به این، آسمانها و زمین برافراشته و برپا شده است.(1)
روایت34.
کافی: ابوصباح گفت: شنیدم که امام صادق علیه السّلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که خیبر را فتح کرد، آن را به نصف به ایشان واگذاشت و چون محصول رسید، عبدالله بن رواحه را به سوی آنان فرستاد. او نیز (مقدار محصول) را برای آنان تخمین زد. بعد از تخمین او،آنان به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند: او بر ما سخت گرفته است. پیامبر نیز به سوی عبدالله فرستاد و فرمود: «اینان چه میگویند؟» گفت: برای آنان مقداری تخمین زدم، پس اگر خواستند، بنا به آنچه تخمین زدم محصول را برداشت میکنند و اگر خواستند ما خود این کار را به انجام می رسانیم. با این سخن مردی از یهود گفت: به این، آسمانها و زمین برپا شده است.
روایت35.
مؤلف: کازرونی گفت: غزوه خیبر در جمادی الأولی سال هفتم هجری واقع شد و خیبر در هشت بردی مدینه قرار داشت. (2)و فتح آن اینگونه صورت پذیرفت که چون رسول خدا
ص: 31
رجع من الحدیبیة أقام بالمدینة بقیة ذی الحجة و بعض المحرم ثم خرج فی بقیة المحرم لسنة سبع و استخلف علی المدینة سباع بن عرفطة الغفاری (1) و أخرج معه أم سلمة فلما نزل بساحتهم أصبحوا و غدوا (2) إلی أعمالهم معهم المساحی و المکاتل فلما نظروا إلی رسول الله صلی الله علیه و آله قالوا محمد و الخمیس (3) فولوا هاربین إلی حصونهم و جعل رسول الله صلی الله علیه و آله یقول الله أکبر خزیت (4) خیبر إنا جیش إذا نزلنا (5) بساحة قوم فساء صباح المنذرین فقاتلوهم أشد القتال و فتحها حصنا حصنا و هی حصون ذوات عدد و أخذ کنز (6) آل أبی الحقیق و کان قد غیبوه فی خربة فدله الله علیه فاستخرجه و قتل منهم ثلاثة و تسعین (7) رجلا من یهود حتی ألجأهم إلی قصورهم و غلبهم علی الأرض و النخل فصالحهم علی أن یحقن دماءهم و لهم ما حملت رکابهم و للنبی صلی الله علیه و آله الصفراء و البیضاء و السلاح و یخرجهم و شرطوا للنبی صلی الله علیه و آله أن لا یکتموه شیئا فإن فعلوا فلا ذمة لهم و لا عهد فلما وجد المال الذی غیبوه فی مسک الجمال (8) سبی نساءهم و غلب علی الأرض و النخل و دفعها إلیهم علی الشطر.
ثم ذکر حدیث الرایة و رجوع أبی بکر و عمر و انهزامهما.
وَ قَوْلَهُ صلی الله علیه و آله أَمَا وَ اللَّهِ لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ یَأْخُذُهَا إلی آخر ما مر.
ص: 32
از حدیبیه بازگشت، باقی ذی الحجّه و بخشی از محرم را در مدینه اقامت کرد. سپس در روزهای باقی مانده محرم سال هفتم هجری از مدینه خارج شد و به جای خویش سباع بن عرفطه غفاری را گمارد و اُمّ سلمه را با خود همراه ساخت. بعد از آنکه پیامبر و سپاهیانش در دیار آنان فرود آمدند، یهودیان که صبحدم با بیلها و سبدها عازم کارهای روزانه خود بودند، با مشاهده پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند: محمد با ارتش خود(1)
اینجاست و به سوی قلعه هایشان گریختند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «الله اکبر، خیبر خوار گردد، ما ارتشی هستیم که چون به دیار قومی فرود آییم، صبح هشدار داده شدگان آن چه بد میگردد». مسلمانان با آنان به سختی نبرد کردند و پیامبر قلعهها را که نفرات فراوان داشتند، یکی بعد از دیگری فتح کرد و گنج آل أبی الحقیق را هم تصاحب نمود. یهودیان این گنج را در خرابهای پنهان ساخته بودند، ولی خداوند پیامبر را به آن راهنمایی کرد و او آن را خارج ساخت و از آنان نود و سه مرد یهودی را کشت تا آنکه آنان را به قصرهایشان پناه داد (راند) و زمین و نخلستان آنان را گرفت و با آنان بر این اساس مصالحه کرد که خونشان محفوظ و هر آنچه بار شترانشان گشته است، برای آنها باقی بماند. ولی طلا و نقره و سلاح از آن پیامبر باشد و آنان را اخراج کند و به پیامبر تعهد سپردند که چیزی را از او پنهان نسازند، و اگر چیزی را پنهان ساختند، هیچ ذمه و عهدی نسبت به آنان وجود نداشته باشد. بر همین اساس، هنگامی که مالی را که در پوست شتر پنهان ساخته بودند یافت، زنانشان را به کنیزی گرفت و زمین و نخلستان آنان را تصاحب کرد و نصف آن را به آنان بازگرداند.
سپس حدیث پرچم و شکست و بازگشت ابوبکر و عمر و سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را آورده است که فرمود: «به خدا سوگند، فردا این پرچم را به مردی خواهم سپرد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند، پرچم را بر میدارد...» تاآخر حدیث که در صفحات قبل ذکر شد.
ص: 32
ثم قال قال ابن عباس لما أراد النبی صلی الله علیه و آله أن یخرج من خیبر قال القوم الآن نعلم أ سریة صفیة أم امرأة فإن کانت امرأة فسیحجبها و إلا فهی سریة فلما خرج أمر بستر فستر دونها فعرف الناس أنها امرأة فلما أرادت أن ترکب أدنی رسول الله صلی الله علیه و آله فخذه منها لترکب علیها فأبت و وضعت رکبتها علی فخذه ثم حملها فلما کان اللیل نزل فدخل الفسطاط و دخلت معه و جاء أبو أیوب فبات عند الفسطاط معه السیف واضع رأسه علی الفسطاط فلما أصبح رسول الله صلی الله علیه و آله سمع صوتا فقال من هذا فقال أنا أبو أیوب فقال ما شأنک قال یا رسول الله جاریة شابة حدیثة عهد بعرس و قد صنعت بزوجها ما صنعت فلم آمنها قلت إن تحرکت کنت قریبا منک فقال رسول الله صلی الله علیه و آله رحمک الله یا أبا أیوب مرتین و کانت صفیة عروسا بکنانة بن الربیع بن أبی الحقیق حین نزل رسول الله خیبر فرأت فی المنام کأن الشمس نزلت حتی وقعت علی صدرها فقصت ذلک علی زوجها فقال و الله ما تمنیت (1) إلا هذا الملک الذی نزل بنا ففتحها رسول الله صلی الله علیه و آله و ضرب عنق زوجها فتزوجها.
-و فی بعض الروایات أن صفیة کانت قد رأت فی المنام و هی عروس بکنانة بن الربیع أن قمرا وقع فی حجرها فعرضت رؤیاها علی زوجها فقال ما هذا إلا أنک تمنین ملک الحجاز فلطم وجهها لطمة اخضرت عینها منها فأتی رسول الله صلی الله علیه و آله بها و بها أثر منها فسألها ما هو فأخبرته هذا الخبر.
و أتی رسول الله صلی الله علیه و آله بزوجها کنانة و کان عنده کنز بنی النضیر فسأله فجحده أن یکون یعلم مکانه فأتی رسول الله صلی الله علیه و آله برجل من الیهود فقال لرسول الله صلی الله علیه و آله إنی قد رأیت کنانة یطیف بهذه الخربة کل غداة فقال رسول الله أ رأیت إن وجدناه عندک أ نقتلک قال نعم فأمر رسول الله صلی الله علیه و آله بالخربة فحفرت فأخرج منها بعض کنزهم ثم سأله ما بقی فأبی أن یؤدیه فأمر صلی الله علیه و آله الزبیر بن العوام قال عذبه حتی تستأصل ما عنده و کان الزبیر یقدح بزند فی
ص: 33
- سپس گفت: - ابن عباس گفت: هنگامی که پیامبر قصد خروج از خیبر را نمود، مردم گفتند: الان میفهمیم که آیا صفیّه در حکم کنیز است یا آنکه همسر پیامبر است؟ که اگر همسر او باشد، او را میپوشاند و در غیر این صورت او کنیز است. و چون پیامبر خارج شد، دستور داد صفیه را بپوشانند. و این گونه مردمان دانستند که او همسر پیامبر گشته است. و آن دم که صفیه خواست سوار مرکب شود، رسول خدا صلی الله علیه و آله رانش را نزدیک آورد تا از روی آن سوار شود، ولی صفیه امتناع کرد و زانوی خود را ران حضرت نهاد و رسول خدا او را سوار کرد. و چون شب در رسید، پیامبر فرود آمد و با صفیه وارد خیمه گردید، و ابوایوب پیش آمد و در حالی که شمشیر به دست بود و سرش را بر خیمه نهاده بود، شب را در کنار خیمه به سر آورد. چون رسول صلی الله علیه و آله به صبح درآمد، صدایی شنید. فرمود: «چه کسی آنجاست؟» پاسخ آمد: من ابو ایوب هستم. فرمود: «چه کار داری؟» گفت: ای رسول خدا! من از کنیزی جوان و نوعروس که با شوهرش چنان رفتاری کرد، ایمن نبودم، (با خود) گفتم: اگر از جای جنبید (و قصد صدمه زدن داشت)، نزدیک شما باشم. با شنیدن این سخن، رسول خدا صلی الله علیه و آله دو بار فرمود: «ای ابو ایوب: خدا تو را رحمت کند.» و صفیه هنگامی که رسول خدا در خیبر فرود آمد، همسر کنانة بن ربیع بن ابی الحقیق بود و در خواب دید که خورشید پایین آمد و بر روی سینهاش نشست. این رؤیا را برای شوهرش بازگو کرد. شوهرش گفت: به خدا که تو تنها در آرزوی وصال این پادشاه هستی که بر ما وارد شده است. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله خیبر را فتح کرد و گردن همسر صفیه را زد و او را به ازدواج خود درآورد.
و در برخی روایات آمده است: صفیه که همسر کنانة بن ربیع بود، در خواب دیده بود ماهی وارد اتاق او شده است. پس خواب خود را بر شویش بازگفت. شوهرش گفت: این تنها به این معنی است که تو آرزومند (وصال) پادشاه حجاز هستی. پس چنان سیلی بر او زد که دیدگانش از آن به کبودی گرایید. بعد از فتح خیبر او را به نزد رسول خدا آوردند، در حالی که همچنان اثر سیلی بر چهره او هویدا بود. و پیامبر از او درباره چند و چون آن سؤال نمود و صفیه او را از این ماجرا آگاه ساخت.
و کنانه همسر صفیه را که گنج بنی نضیر نزد او بود، خدمت پیامبر آوردند. پیامبر آن گنج را از او مطالبه کرد. ولی کنانه منکر آگاهی از مکان آن گنج شد. در این حین مردی یهودی را خدمت پیامبر آوردند و او به پیامبر گفت: من کنانه را می دیدم که هر صبح در اطراف این خرابه میگشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله به کنانه فرمود: «آیا میپذیری که اگر گنج را نزد تو یافتیم تو را بکشیم؟» گفت: بله، می پذیرم. رسول خدا دستور جستجوی خرابه را صادر نمود. مسلمانان آن خرابه را حفر کردند و مقداری از گنج آنان را خارج ساختند. سپس پیامبر از کنانه، باقی مانده گنج را مطالبه نمود. ولی او(بار دیگر) از دادن آن امتناع کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله با مشاهده سرسختی کنانه، به زبیر بن عوّام فرمود: «او را شکنجه کن تا به آنچه که نزد اوست دست یابی.»(1) و زبیر با آتش زنه سینه او را میسوزاند
ص: 33
صدره حتی أشرف علی نفسه ثم دفعه رسول الله صلی الله علیه و آله إلی محمد بن مسلمة فضرب عنقه بأخیه محمود بن مسلمة.
و بإسناده عن أنس قال لما افتتح رسول الله صلی الله علیه و آله خیبر قال الحجاج بن علاط یا رسول الله إن لی بمکة مالا و إن لی بها أهلا أرید أن آتیهم فأنا فی حل إن أنا نلت منک و قلت (1) شیئا فأذن له رسول الله صلی الله علیه و آله أن یقول ما شاء فأتی امرأته حین (2) قدم و قال اجمعی لی ما کان عندک فإنی أرید أن أشتری من غنائم محمد و أصحابه فإنهم قد استبیحوا و قد أصیبت أموالهم و فشا ذلک فی مکة فانقمع المسلمون و أظهر المشرکون فرحا و سرورا فبلغ الخبر العباس بن عبد المطلب فعقر و جعل لا یستطیع أن یقوم ثم أرسل الغلام إلی الحجاج ویلک ما ذا جئت به و ما ذا تقول فما وعد الله خیر مما جئت به فقال الحجاج اقرأ علی أبی الفضل السلام و قل له فلیخل لی بعض بیوته لآتیه فإن الخبر علی ما یسره قال فجاء غلامه فلما بلغ الباب قال أبشر یا أبا الفضل قال فوثب العباس فرحا حتی قبل بین عینیه فأخبره بما قال الحجاج فأعتقه قال ثم جاء الحجاج فأخبره أن رسول الله صلی الله علیه و آله قد افتتح خیبر و غنم أموالهم و جرت سهام الله تعالی فی أموالهم و اصطفی رسول الله صلی الله علیه و آله صفیة و اتخذها لنفسه و خیرها بین أن یعتقها و تکون زوجته أو تلحق بأهلها فاختارت أن یعتقها و تکون زوجته و لکن جئت (3) لمال لی هاهنا أردت أن أجمعه فأذهب به فاستأذنت رسول الله صلی الله علیه و آله فأذن لی أن أقول ما شئت فاخف علی ثلاثا ثم اذکر ما بدا لک قال فجمعت امرأته ما کان عندها من حلی و متاع فدفعته إلیه ثم انشمر به فلما کان بعد ثلاث أتی العباس امرأة الحجاج فقال ما فعل زوجک فأخبرته أنه ذهب یوم کذا و کذا و قالت لا یحزنک الله یا أبا الفضل لقد شق علینا الذی بلغک قال أجل لا یحزننی الله تعالی و لم یکن بحمد الله إلا ما أحببنا فتح الله خیبر
ص: 34
تا آنکه در آستانه مرگ قرار گرفت. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به محمد بن مسلمه سپرد که به انتقام خون برادرش محمود بن مسلمه، گردن او را زد.
و به نقل از انس روایت کرده است که گفت: آن هنگام که رسول خدا صلی الله علیه و آله خیبر را گشود، حجاج بن علاط گفت: ای رسول خدا! دارایی و خانواده من در مکه است و میخواهم آنها را بیاورم. آیا من اجازه دارم که از تو بدگویی کنم و سخنی (بر ضد تو) بر زبان آرم؟ رسول خدا نیز به او اجازه داد آنچه میخواهد بگوید. هنگامی که حجاج به مکه رسید، نزد همسرش رفت و گفت: آنچه از من نزد توست، جمع کن که میخواهم از غنائم محمّد و اصحابش[که به دست یهود افتاده] خریداری کنم. چرا که آنان همگی قلع و قمع شدند و اموالشان به تاراج رفت. این خبر در مکه منتشر شد و مسلمانان را غمگین و خانهنشین ساخت و مشرکان به شادی و سرور پرداختند. این خبر به عباس بن عبدالمطلب نیز رسید و او از شنیدن آن چنان در بهت و حیرت فرو رفت که حتی یارای برخاستن از زمین را هم نداشت. عباس غلامش را به نزد حجاج فرستاد (و به او پیام داد:) وای بر تو! چرا چنین خبری آورده ای؟ و این چه سخنی است که می گویی؟ و حال آنکه، آنچه خداوند به تحقق آن وعده داده است، از آنچه تو آورده ای، بسی بهتر و نیکوتر است. حجاج در پاسخ گفت: سلامم را به ابوالفضل برسان و به او بگو: یکی از خانههایش را برایم خالی کند که به یقین من به نزدش میآیم و خبر چنان است که او را شاد و مسرور میسازد. گفت: غلام عباس آمد، و هنگامی که به در رسید گفت: ای ابوالفضل، تو را مژدهای دارم. گفت: عباس از خوشحالی برجست و میان دیدگان او را بوسید و او عباس را از آنچه حجاج گفته بود آگاه ساخت و عباس به پاس این خبر، غلام را آزاد ساخت. سپس حجاج به نزد او آمد و او را آگاه ساخت که رسول خدا خیبر را فتح کرد و اموال آنان را به غنیمت گرفت و سهام الهی در اموال آنان جاری شد، و رسول خدا صفیه را برگزید و او را برای خود برداشت و او مخیّر شد که یا پیامبر او را آزاد کند و همسر او گردد و یا آنکه به خانوادهاش بپوندد. و صفیه آزاد شدن و به همسری پیامبر درآمدن را برگزید. و اما من، به خاطر مال و دارایی که اینجا دارم، آمدم و خواستم که آن را جمع کنم و با خود ببرم. پس از رسول خدا اجازه خواستم و او هم به من اجازه داد که هر آنچه میخواهم بگویم. پس تا سه روز این سخن را پنهان دار. سپس آنچه خواستی بر زبان آر. گفت: همسر حجاج هر آنچه از زیورآلات و لوازم زندگی در اختیارش بود جمع کرد و به او داد و حجاج با آنها به شتاب گریخت. و چون سه روز گذشت، عباس به نزد همسر حجاج آمد و گفت: شوهرت چه کرد؟ و او عباس را آگاه ساخت که روز کذا و کذا رفت و گفت: ای ابوالفضل، خدا غمگینت نسازد. خبری که به تو رسید برای ما بسی سخت و ناگوار بود. گفت: صد البته همین گونه است و خدا مرا غمگین نسازد. و به شکر خدا آن خبر جز آنچه که دوست داشتیم نبود. خداوند خیبر را
ص: 34
علی رسول الله صلی الله علیه و آله و اصطفی رسول الله صلی الله علیه و آله صفیة لنفسه فإن کان لک حاجة فی زوجک فالحقی به قالت أظنک و الله صادقا قال فو الله إنی لصادق و الأمر علی ما أخبرتک قال ثم ذهب حتی أتی مجلس قریش (1) و هم یقولون إذا مر بهم لا یصیبک إلا خیر یا أبا الفضل قال لم یصبنی إلا خیر بحمد الله لقد أخبرنی الحجاج أن خیبر فتح الله علی رسوله و جرت سهام الله فیها و اصطفی رسول الله صلی الله علیه و آله صفیة لنفسه و قد سألنی أن أخفی عنه ثلاثا و إنما جاء لیأخذ ماله و ما کان له من شی ء هاهنا ثم یذهب قال فرد الله الکأبة التی بالمسلمین علی المشرکین و خرج من کان دخل بیته مکتئبا حتی أتوا العباس فأخبرهم الخبر فسر المسلمون و رد الله ما کان من کأبة أو غیظ أو حزن علی المشرکین. (2).
قوله (3) فانقمع أی انکسر و عقر أی دهش من کراهة الخبر الذی سمعه و انشمر به أی خف به و أسرع به.
مِنَ الدِّیوَانِ الْمَنْسُوبِ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مِمَّا أَنْشَدَهُ فِی غَزَاةِ خَیْبَرَ:
سَتَشْهَدُ لِی بِالْکَرِّ وَ الطَّعْنِ رَایَةٌ ***حَبَانِی بِهَا الطُّهْرُ النَّبِیُّ الْمُهَذَّبُ
وَ تَعْلَمُ أَنِّی فِی الْحُرُوبِ إِذَا الْتَظَتْ*** بِنِیرَانِهَا اللَّیْثُ الْهَمُوسُ الْمُجَرَّبُ
وَ مِثْلِیَ لَاقَی الْهَوْلَ فِی مَفْظِعَاتِهِ ***وَ قَلَّ لَهُ الْجَیْشُ الْخَمِیسُ الْعَطَبْطَبُ (4)
وَ قَدْ عَلِمَ الْأَحْیَاءُ أَنِّی زَعِیمُهَا*** وَ أَنِّی لَدَی الْحَرْبِ الْعُذَیْقُ الْمُرَجَّبُ (5)
الالتظاء الاشتعال و الالتهاب و قال الجوهری الأسد الهموس الخفی الوطء و قل المضبوط فی النسخ بالقاف و لعل الفاء أنسب من قولهم فل الجیش إذا هزمهم و العطبطب لم أجده فی اللغة و فی الشرح المهلک و الزعیم سید القوم و رئیسهم و العذیق تصغیر العذق بالفتح و هی النخلة و هو
ص: 35
به روی رسول خدا گشود و او صفیه را برای خود برگزید، و اگر تو نیازمند شوهرت هستی، به او ملحق شو. همسر حجاج گفت: به خدا سوگند که تو را فردی راستگو میدانم. گفت: به خدا که من راست میگویم و حقیقت کار آن است که تو را از آن آگاه ساختم. - گفت: - سپس عباس رفت تا آنکه وارد مجلس قریش شد، در حالی که آنان به او میگفتند: ای ابوالفضل، جز خیر و نیکی تو را پیش نیاید. گفت: بحمدالله جز خیر مرا پیش نیامده است. به یقین حجاج مرا آگاه ساخت که خداوند خیبر را به روی رسول خود گشود و سهام خداوند در آن جاری گردید، و رسول خدا صفیه را برای خود برگزید. و حجاج از من خواست تا سه روز این موضوع را پنهان دارم و او تنها برای برداشتن و بردن دارایی و آنچه که اینجا داشت، به مکه آمد. پس خداوند اندوهی را که بر مسلمانان عارض گشته بود، به مشرکان بازگرداند و کسانی که با غصه و اندوه خانهنشین شده بودند خارج شدند و نزد عباس آمدند. او نیز خبر را به آنان داد و مسلمانان شادی و سرور کردند و خداوند غم و اندوه و خشم را به مشرکان بازگرداند.(1)
سخنش: «إنقمع» یعنی إنکسر: شکسته شد. و «عقر»: یعنی از بدی و ناگواری خبری که شنید، بهت زده و از خود بیخود شد. و «إنشمر به»: یعنی به شتاب با آن رفت.
روایت36.
در دیوان منسوب به امیرالمومنین، از آنچه در جنگ خیبر سرود، آمده است:
- به یورش و نیزه زدن من پرچمی گواهی خواهد داد که پیامبر پاک و مربی، آن را به من داد.
و آن پرچم میداند که من در گرماگرم نبردها، در میانه آن چون شیری خونخوار و نابودگر هستم .
و کسی همانند من، همیشه با حوادث سخت و طاقتفرسا روبرو بوده و تمام پنج رکن لشکری که خطرناک است، برای او ناچیز بوده است.
تمام طائفه های عرب می دانند که من پرچمدار عرب و جنگ هستم و می دانند که به هنگام جنگ نخلی پربار و استوارم.
توضیح
«الإلتظاء»، شعله کشیدن و ملتهب شدن. و جوهری گفته است: «الأسد الهموس» یعنی شیری که در پنهانی گام برمیدارد، و «قلّ» در نسخهها با قاف آمده است ولی شاید با فاء صحیحتر باشد از «فلّ الجیش»: آنگاه که آنان را شکست دهد. و «العطبطب»: آن را در لغت نیافتم، و در شرح یعنی نابودگر و هلاک کننده. و «الزعیم»: بزرگ و رئیس قوم. «العذیق»: تصغیر العذق با فتحه به معنی نخل است،
ص: 35
تصغیر تعظیم و الرجبة هو أن تعمد النخلة الکریمة ببناء من حجارة أو خشب إذا خیف علیها لطولها و کثرة حملها أن تقع و قد یکون ترجیبها بأن یجعل حولها شوک لئلا یرقی إلیها و من الترجیب أن تعمد بخشبة ذات شعبتین و قیل أراد بالترجیب التعظیم کل ذلک ذکره فی النهایة.
وَ مِنْهُ فِیهَا:
أَنَا عَلِیٌّ وَ ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ***مُهَذَّبٌ ذُو سَطْوَةٍ وَ ذُو غَضَبٍ
غُذِّیتُ (1) فِی الْحَرْبِ وَ عِصْیَانِ النُّؤَبِ*** مِنْ بَیْتِ عِزٍّ لَیْسَ فِیهِ مُنْشَعَبُ
وَ فِی یَمِینِی صَارِمٌ یَجْلُو (2) الْکُرَبَ*** مَنْ یَلْقَنِی یَلْقَی الْمَنَایَا وَ الْعَطَبَ
إِذْ کَفُّ مِثْلِی بِالرُّءُوسِ یَلْتَعِبُ (3)
و عصیان النؤب أی عدم إطاعة نوائب الدهر لی و غلبتها علی و المنشعب مصدر میمی أو اسم مکان و الانشعاب التفرق و إذ للتعلیل أو ظرف لیلقی.
وَ مِنْهُ فِیهَا مُخَاطِباً لِیَاسِرٍ وَ غَیْرِهِ:
هَذَا لَکُمْ مِنَ الْغُلَامِ الْغَالِبِ ***مِنْ ضَرْبِ صِدْقٍ وَ قَضَاءِ الْوَاجِبِ (4)
وَ فَالِقِ الْهَامَاتِ وَ الْمَنَاکِبِ*** أَحْمِی بِهِ قَمَاقِمَ الْکَتَائِبِ (5)
القمقام السید و العدد الکثیر و الکتیبة الجیش.
وَ مِنْهُ فِیهَا مُخَاطِباً لِعَنْتَرٍ وَ سَائِرِ عَسْکَرِ خَیْبَرَ:
هَذَا لَکُمْ مَعَاشِرَ الْأَحْزَابِ*** مِنْ فَالِقِ الْهَامَاتِ وَ الرِّقَابِ
فَاسْتَعْجِلُوا لِلطَّعْنِ وَ الضِّرَابِ*** وَ اسْتَبْسِلُوا لِلْمَوْتِ وَ الْمَآبِ
صَیَّرَکُمْ سیفی إلَی الْعَذَابِ***بِعَوْنِ رَبِّی الْوَاحِدِ الْوَهَّابِ(6)
استبسل طرح نفسه فی الحرب و یرید أن یقتل أو یقتل لا محالة و
ص: 36
و آن تصغیر تعظیم است، و «الرجبة» یعنی آنکه نخل بزرگ آن هنگام که از بلندی و زیادی بار، ترس فرو افتادن آن رود، بنایی از سنگ یا چوب تکیه گاه آن گردد. و ممکن است ترجیب نخل به این صورت باشد که در اطراف آن خار گذاشته شود تا از آن بالا نروند. و از ترجیب آن است که به چوبی دو شاخه تکیه داده شود. و گفته شده است که منظور او از ترجیب، تعظیم و بزرگداشت است، همه آنها را در النهایة آورده است.
و از دیگر اشعار موجود در این دیوان درباره جنگ خیبر:
- من علی و پسر عبدالمطلب هستم و تربیت یافتهای مهاجم و خشمناک هستم.
- در هنگامه جنگ و یورش طوفانی سختیها، بالیدهام و از خانه عزت و شرفی هستم که اختلاف و جدایی در آن راه ندارد.
- و در دست راستم، شمشیر برندهای دارم که سختیها را کنار میزند و هر که با من رو در رو گردد، با مرگ و هلاکت رو در رو میشود.
- چرا که دست جنگاوری مانند من، سرهای حریفان را به بازی میگیرد.(1)
توضیح
«و عصیان النؤب»: یعنی عدم فرمانبرداری سختیها و مصیبتها از من و غلبه آنها. و «المنشعب» مصدر میمی یا اسم مکان، و «الانشعاب» یعنی جدایی و پراکندگی، و «إذ» یا به معنای تعلیل است و یا ظرف برای فعل یلقی میباشد.
و از دیگر اشعار منسوب به او در جنگ خیبر که یاسر و سایرین را خطاب قرار داده، است:
- این شمشیر نوجوانی که همیشه پیروز است مخصوص شماست. از روی عقیده شمشیر می زند و کار واجب (جهاد) را انجام می دهد.
- و شمشیر من شکافنده سرها و شانهها است و با آن از لشکرها حمایت میکنم.(2)
توضیح
«القمقام»: بزرگ قوم، و عدد زیاد، و «الکتیبة»: ارتش
و از دیگر اشعار دیوان درباره جنگ خیبر که عنتر و سایر لشکریان خیبر را خطاب قرار داده است:
- ای گروه احزاب! این برای شما از جانب شکافنده سرها و گردنها است.
- پس به سوی ضربات شمشیر و نیزه بشتابید و از برای کشته شدن و رفتن به آن دنیا فداکاری کنید و وارد میدان نبرد شوید.
- که شمشیر من با یاری خداوند یگانه بخشنده، شما را به عذاب رهنمون میسازد.(3)
توضیح
«استبسل»، خود را در جنگ انداخت و خواست که بیتردید یا بکشد یا کشته شود.
ص: 36
المآب المرجع فی الآخرة.
وَ مِنْهُ فِیهِ مُخَاطِباً لِرَبِیعِ بْنِ أَبِی الْحُقَیْقِ:
أَنَا عَلِیٌّ وَ ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبْ ***أَحْمِی ذِمَارِی وَ أَذُبُّ عَنْ حَسَبٍ
وَ الْمَوْتُ خَیْرٌ لِلْفَتَی مِنَ الْهَرَبِ (1)
وَ مِنْهُ فِیهَا مُخَاطِباً لِجَمَاهِیرِ أَهْلِ خَیْبَرَ:
أَنَا عَلِیٌّ وَ ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ*** مُهَذَّبٌ ذُو سَطْوَةٍ وَ ذُو حَسَبٍ
قِرْنٌ إِذَا لَاقَیْتُ قِرْناً لَمْ أَهَبْ ***مَنْ یَلْقَنِی یَلْقَی الْمَنَایَا وَ الْکُرَبَ (2)
وَ مِنْهُ فِیهَا مُخَاطِباً لِمُرَّةَ بْنِ مَرْوَانَ:
أَنَا عَلِیٌّ وَ ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ*** أَخُو النَّبِیِّ الْمُصْطَفَی الْمُنْتَجَبِ
رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ قَدْ غَلَبَ*** بَیَّنَهُ رَبُّ السَّمَاءِ فِی الْکُتُبِ
وَ کُلُّهُمْ (3) یَعْلَمُ لَا قَوْلَ کَذِبٍ*** وَ لَا بِزُورٍ حِینَ یدء (4) (یَدْوِی) بِالنَّسَبِ
صَافِی الْأَدِیمِ وَ الْجَبِینِ کَالذَّهَبِ*** الْیَوْمَ أُرْضِیهِ بِضَرْبٍ وَ غَضَبٍ
ضَرْبَ غُلَامٍ أَرِبٍ مِنَ الْعَرَبِ*** لَیْسَ بِخَوَّارٍ یُرَی عِنْدَ النُّکَبِ
فَاثْبُتْ لِضَرْبٍ مِنْ حُسَامٍ کَاللَّهَبِ (5)
حین یدء قال الشارح الداو و الدای الحکایة و لم أجده فیما عندنا من الکتب و فی القاموس دأیت الشی ء کسعیت ختلته و یحتمل أن یکون بالباء الموحدة من الابتداء.
وَ مِنْهُ فِیهَا مُخَاطِباً لِمَرْحَبٍ:
نَحْنُ بَنُو الْحَرْبِ بِنَا سَعِیرُهَا*** حَرْبَ عَوَانٍ حَرُّهَا نَذِیرُهَا
تَحُثُّ رَکْضَ الْخَیْلِ فِی زَفِیرِهَا (6)
وَ مِنْهُ فِیهَا مُجِیباً لِیَاسِرٍ الْخَیْبَرِیِ:
ص: 37
و «المآب»، محل بازگشت در آخرت.
و از دیگر اشعار که خطاب به ربیع بن ابی الحقیق سروده است:
- من علی و پسر عبدالمطلب هستم که از ناموس و آبرو دفاع میکنم و دستاوردهای پدرانم را پاس میدارم.
- و برای جوانمرد، مرگ نیکوتر از گریز و فرار است.(1)
و از دیگر اشعار خطاب به ساکنان خیبر:
- من علی و پسر عبدالمطلب هستم. تربیت یافتهای هجوم برنده هستم و از کارهای بزرگ پدرانم شرافت یافتهام.
- جنگاوری هستم که در هنگامه رویارویی با هماوردان نمیهراسم، و هر که با من رودرو شود، با مرگ و سختی مواجه میشود.(2)
و از دیگر اشعار خطاب به مرّة بن مروان:
- من علی و پسر عبدالمطب هستم. برادر پیامبر برگزیده خداوندم.
- فرستاده پروردگار جهانیان که بر همه غالب شده است. و خداوند آسمانها او را در کتابهای الهی ذکر کرده است.
- و همه میدانند که این سخن دروغ نیست و هنگام معرفی چنین گفته میشود:
- او پوست و پیشانی درخشانی چون طلا دارد و امروز من او را با ضربه شمشیر و خشم خویش، راضی و خشنود میسازم.
- همانند جوانی زیرک و کاردان از نسل عرب حمله میکنم که در سختیها سست عنصر و درمانده نیست.
- پس برای ضربه شمشیر که چون آتش است بر جای بمان و فرار مکن.(3)
توضیح
«حین یدء»: شارح گفته است: «الدأو» و «الدأی» یعنی حکایت کردن و ماجرا گفتن، و آن را در میان کتابهایی که داریم نیافتیم، و در قاموس آمده است: «دأیتُ الشیء» بر وزن سعیتُ یعنی آن را فریفتم و ممکن است که با باء از ماده «إبتداء» باشد.
و از دیگر اشعار خطاب به مرحب:
ص: 37
تَبّاً وَ تَعْساً لَکَ یَا ابْنِ الْکَافِرِ*** أَنَا عَلِیٌّ هَازِمُ الْعَسَاکِرِ
أَنَا الَّذِی أَضْرِبُکُمْ وَ نَاصِرِی*** إِلَهُ حَقٍّ وَ لَهُ مُهَاجَرِی
أَضْرِبُکُمْ بِالسَّیْفِ فِی الْمَصَاغِرِ*** أَجُودُ بِالطَّعْنِ وَ ضَرْبٍ طاهر (1) (ظَاهِرٍ)
مَعَ ابْنِ عَمِّی وَ السِّرَاجِ الزَّاهِرِ*** حَتَّی تَدِینُوا لِلْعَلِیِّ الْقَاهِرِ
ضَرْبَ غُلَامٍ صَارِمٍ مُمَاهِرِ (2)
وَ أَیْضاً فِی جَوَابِهِ:
یَنْصُرُنِی رَبِّی خَیْرُ نَاصِرٍ*** آمَنْتُ بِاللَّهِ بِقَلْبٍ شَاکِرٍ
أَضْرِبُ بِالسَّیْفِ عَلَی الْمَغَافِرِ*** مَعَ النَّبِیِّ الْمُصْطَفَی الْمُهَاجِرِ (3)
وَ مِنْهُ فِیهَا مُجِیباً لِأَبِی الْبُلَیْتِ عَنْتَرٍ:
أَنَا عَلِیٌّ الْبَطَلُ الْمُظَفَّرُ*** غَشَمْشَمُ الْقَلْبِ بِذَاکَ أُذْکَرُ
وَ فِی یَمِینِی لِلِّقَاءِ أَخْضَرُ ***یَلْمَعُ مِنْ حافته (حَافَیْهِ) بَرْقٌ یَزْهَرُ (4)
لِلطَّعْنِ وَ الضَّرْبِ الشَّدِیدِ مُحْضَرُ*** مَعَ النَّبِیِّ الطَّاهِرِ الْمُطَهَّرِ
اخْتَارَهُ اللَّهُ الْعَلِیُّ الْأَکْبَرُ*** الْیَوْمَ یُرْضِیهِ وَ یُخْزِی عَنْتَرٌ (5)
قال الجوهری الغشمشم الذی یرکب رأسه لا یثنیه شی ء عما یرید و یهوی من شجاعته و إنما عبر عن السیف بالأخضر لأنه من الحدید و هو أسود و العرب یعبر عن السواد بالخضرة أو لکثرة مائه کما یسمی البحر الأخضر.
وَ مِنْهُ فِیهَا قَالَ ارْتَجَزَ دَاوُدُ بْنُ قَابُوسَ فَقَالَ:
یَا أَیُّهَا الْحَامِلُ (6) بِالتَّرَغُّمِ ***مَا ذَا تُرِیدُ مِنْ فَتًی غَشَمْشَمِ
أَرْوَعَ مِفْضَالٍ هَصُورٍ هَیْصَمٍ*** مَا ذَا تَرَی بِبَازِلِ مُعْتَصَمٍ (7)
وَ قَاتِلِ الْقِرْنِ الْجَرِی ءِ الْمُقْدِمِ*** وَ اللَّهِ لَا أُسْلِمُ حَتَّی تُحْرَمِ
ص: 38
- ما فرزندان جنگیم که آتش آن از ما زبانه میکشد. جنگ هولناکی که در آن از کشتهها پشته گردد و گرمای آن هشدار دهنده آن است.
- و اسبان در میانه غوغای آن به جنبش و حرکت واداشته میشوند.(1)
و از اشعار او در پاسخ به یاسر خیبری:
- ای فرزند کافر، مرگ و نگونساری نصیب تو گردد! که من علی درهم شکننده لشکرها هستم.
- من آن کسی هستم که با شمشیر بر شما ضربه وارد میسازم و یار و یاورم پروردگاری است که به سوی او هجرت خواهم کرد. - با شمشیر بر شما در مذلّتگاه های هلاکتتان ضربه وارد میسازم و از ضربههای خالص نیزه و شمشیر به شما میبخشم - می چشانم -.
- این کار را به همراهی پسرعمویم، آن چراغ روشنی بخش انجام میدهم؛ تا در برابر پروردگار والای پیروزمند سرتسلیم فرود آرید.
- که این ضربه جوانی دلیر و کارآزموده و زبردست است.(2)
و همچنین در پاسخ او:
- مرا خداوند که بهترین یار و یاور است یاری می رساند و به پروردگارم با قلبی شکرگذار ایمان آوردم.
- و با همراهی پیامبر برگزیده مهاجر، با شمشیر بر کلاهخودها میکوبم.(3)
و از دیگر اشعار در پاسخ به أبوبلیت عنتر:
- من علی دلاوری پیروزمندم. قلبی نترس و بیپروا دارم و با آن خدا را یاد میکنم.
- و در دست راستم شمشیری سیاه برای نبرد دارم که از کنارههای آن آذرخش میدرخشد - بیرون میجهد -.
- من برای وارد ساختن ضربههای شدید نیزه و شمشیر به همراه پیامبر پاک و مطهر حاضر هستم.
- خداوند والا و بزرگ او را برگزید و امروز او را راضی و خشنود میسازد و عنتر را رسوا میکند.(4)
توضیح
جوهری گفته است: «الغشمشم»: کسی که بی هیچ اندیشهای به کاری میپردازد و هیچ چیز به دلیل شجاعتش، او را از خواستهاش و آنچه هوای آن را دارد، باز نمیدارد. و به این دلیل صفت «أخضر» (سبز) را برای تعبیر از شمشیر به کار برد که شمشیر از آهن ساخته میشود که سیاه است و عرب «سِواد» (سیاهی) را با «خضرة» (رنگ سبز) بیان میکند، یا آنکه به خاطر درخشش زیاد، از آن استفاده کند. همچنان که دریا، سبز (الأخضر) نامیده میشود.
و از دیگر اشعار، رجزی است که داود بن قابوس سرود:
- ای کسی که با خشم حمله میکنی! از جوان شجاع و بیباکی که چیزی او را از هدف خود باز نمیدارد چه میجویی؟
- ای زیباروی فرزانهای که چون شیری قوی پنجه است، نسبت به کسی که بازوهای خود را می بخشد چه نظر داری؟
- من کُشنده هماورد دلیر و مهاجم خویش هستم و به خدا، آرام نمیگیرم - آنقدر میجنگم - تا آنکه از زندگی محرومت کنم.
ص: 38
فَأَجَابَهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ:
اثْبُتْ لَحَاکَ اللَّهُ إِنْ لَمْ تُسْلِمِ*** لِوَقْعِ سَیْفٍ عَجْرَفِیٍّ خِضْرَمٍ
تَحْمِلُهُ مِنِّی بَنَانُ الْمِعْصَمِ*** أَحْمِی بِهِ کَتَائِبِی وَ أَحْتَمِی
إِنِّی وَ رَبِّ الْحَجَرِ الْمُکَرَّمِ*** قَدْ جُدْتُ لِلَّهِ بِلَحْمِی وَ دَمِی (1)
الترغم التغضب و الغشمشم الشجاع الذی لا یرده شی ء و الأروع الذی یعجبک حسنه و الهصور الأسد و الهیصم الأسد و القوی من الرجال و بزل البعیر انشق نابه لحاک الله أی لعنک الله و یقال جمل فیه عجرفة أی قلة مبالاة لسرعته و فلان یتعجرف علی إذا کان یرکبه بما یکره و لا یهاب شیئا و عجارف الدهر حوادثه و قال الجوهری الخضرم بالکسر الکثیر العطیة مشبه بالبحر الخضرم و هو الکثیر الماء و کل شی ء کثیر واسع خضرم و المعصم موضع السوار من الساعد و الحجر المکرم الحجر الأسود.
وَ مِنْهُ فِیهَا: مُخَاطِباً لِلْیَهُودِ:
هَذَا لَکُمْ مِنَ الْغُلَامِ الْهَاشِمِیِّ*** مِنْ ضَرْبِ صِدْقٍ فِی ذُرَی الْکَمَائِمِ
ضَرْبَ یقود (2) (نُفُوذٍ) شَعَرَ الْجَمَاجِمِ*** بِصَارِمٍ أَبْیَضَ أَیِّ صَارِمِ
أَحْمِی بِهِ کَتَائِبَ الْقَمَاقِمِ*** عِنْدَ مَجَالِ الْخَیْلِ بِالْأَقَادِمِ (3)
الکمة القلنسوة المدورة و یقال سید قماقم بالضم لکثرة خیره و بالفتح جمع القمقام و هو السید.
وَ مِنْهُ عِنْدَ قَتْلِ الْخَیْبَرِیِ:
أَنَا عَلِیٌّ وَلَدَتْنِی هَاشِمٌ ***لَیْثٌ حَرُوبٌ لِلرِّجَالِ قَاصِمٌ
مُعْصَوْصَبٌ فِی نَقْعِهَا مَقَادِمُ*** مَنْ یَلْقَنِی یَلْقَاهُ مَوْتٌ هَاجِمٌ (4)
قصمت الشی ء قصما کسرته و اعصوصب القوم اجتمعوا و النقع الغبار و المقادم جمع مقدام کمفاتح و مفتاح.
ص: 39
پس به او پاسخ داد:
- خدا تو را لعنت کند، اگر اسلام نمیآوری، پس در جای خود برای فرود آمدن شمشیری که بی محابا ضربات خود را ارزانیات میدارد بایست.
- این شمشیر را انگشتان ساعد من (دست من) حمل میکنند و با آن از لشکریانم و جان خود در جنگ حفاظت میکنم.
- سوگند به پروردگار حجرالاسود که محترم است، من خون و گوشتم را در راه خدا بخشیدهام.(1)
توضیح
«الترغم»: خشم. و «الغشمشم»: شجاعی که هیچ چیز او را باز نمیگرداند. و «الأروع»: کسی که نیکویی و زیباییاش را ستایش میکنی. و «الهصور»: شیر. و «الهیصم»: شیر و مرد قوی، و «بزل البعیر»: دندان نیشش شکافته شد. «لحاک الله»: یعنی خدا تو را لعنت کند، و گفته میشود: «جمل فیه عجرفة»: شتری که به خاطر سرعت زیادش توجهی به اطراف ندارد. و «فلانٌ یتعجرف علیّ»: هنگامی که او را به کاری وادارد که نمیپسندد و از چیزی نهراسد. و «عجارف الدهر»: حوادث روزگار. و جوهری گفته است: «الخضرم» با کسره: یعنی زیاد بخشنده. مانند: «البحر الخضرم»: یعنی پر آب. و به هر چیز فراوان و گسترده «خضرم» گفته میشود. و «المعصم»: مکان النگو در مچ دست. و «الحجر المکرم»: منظور حجر الأسود است.
و از دیگر اشعار در خطاب به یهودیان:
- این شمشیر جوان هاشمی، مخصوص شماست که از روی حقیقت بر فرق کلاهخودهای شما میکوبد.
- آن چنان ضربتی بر فرق شما فرود می آورد که از کلاهخود شما می گذرد و در جمجمه های شما نفوذ می کند. ضربت من با شمشیری تیز و سفید که وصف آن گفتنی نیست فرود می آید.
- با این شمشیر، بزرگان لشکر را در هنگامه یورش سواران با دلاوریهایم حفاظت میکنم. (2)
توضیح
«الکمّة»: نوعی کلاه گرد. و گفته میشود: «سیّد قماقم» با ضمّه به خاطر زیادی خیرش و با فتحه: جمع «القمقام» به معنی سیّد، آقا و بزرگ است.
و از اشعار او بعد از کشتن جنگاور خیبری:
- من علی فرزند هاشمم. شیر جنگها و خرد کننده مردانم.
- چون در غبار آن (جنگ) دلاوران اجتماع کنند، هر که به مقابله من برخیزد با هجوم مرگ رو به رو میگردد. (3)
توضیح
«قصمت الشیء قصماً»: آن را شکستم. و «إعصوصب القوم»: جمع شدند. و «النقع»: غبار. و «المقادم»: جمع مقدام بر وزن مفاتح و مفتاح: دلیر، بی باک.
ص: 39
الْبُرْسِیُّ فِی مَشَارِقِ الْأَنْوَارِ قَالَ: لَمَّا جَاءَتْ صَفِیَّةُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ کَانَتْ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ وَجْهاً فَرَأَی فِی وَجْهِهَا شَجَّةً فَقَالَ مَا هَذِهِ وَ أَنْتِ ابْنَةُ الْمُلُوکِ فَقَالَتْ إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام لَمَّا قَدِمَ إِلَی الْحِصْنِ هَزَّ الْبَابَ فَاهْتَزَّ الْحِصْنُ وَ سَقَطَ مَنْ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ النَّظَّارَةِ (1) وَ ارْتَجَفَ بِیَ السَّرِیرُ فَسَقَطْتُ لِوَجْهِی فَشَجَّنِی جَانِبُ السَّرِیرِ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا صَفِیَّةُ إِنَّ عَلِیّاً عَظِیمٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّهُ لَمَّا هَزَّ الْبَابَ اهْتَزَّ الْحِصْنُ وَ اهْتَزَّتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ اهْتَزَّ عَرْشُ الرَّحْمَنِ غَضَباً لِعَلِیٍّ وَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ لَمَّا سَأَلَهُ عُمَرُ فَقَالَ یَا أَبَا الْحَسَنِ لَقَدِ اقْتَلَعْتَ مَنِیعاً (2) وَ أَنْتَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ خَمِیصاً فَهَلْ قَلَعْتَهَا بِقُوَّةٍ بَشَرِیَّةٍ فَقَالَ مَا قَلَعْتُهَا بِقُوَّةٍ بَشَرِیَّةٍ وَ لَکِنْ قَلَعْتُهَا بِقُوَّةٍ إِلَهِیَّةٍ وَ نَفْسٍ بِلِقَاءِ رَبِّهَا مُطْمَئِنَّةٍ رَضِیَّةٍ وَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ لَمَّا شَطَرَ مَرْحَباً شَطْرَیْنِ وَ أَلْقَاهُ مُجَدَّلًا جَاءَ جَبْرَئِیلُ مِنَ السَّمَاءِ مُتَعَجِّباً فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مِمَّ تَعَجَّبْتَ فَقَالَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ تُنَادِی فِی صَوَامِعِ جَوَامِعِ (3) السَّمَاوَاتِ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ أَمَّا إِعْجَابِی فَإِنِّی لَمَّا أُمِرْتُ أَنْ أُدَمِّرَ قَوْمَ لُوطٍ حَمَلْتُ مَدَائِنَهُمْ وَ هِیَ سَبْعُ مَدَائِنَ مِنَ الْأَرْضِ السَّابِعَةِ السُّفْلَی إِلَی الْأَرْضِ السَّابِعَةِ الْعُلْیَا عَلَی رِیشَةٍ مِنْ جَنَاحِی وَ رَفَعْتُهَا حَتَّی سَمِعَ حَمَلَةُ الْعَرْشِ صِیَاحَ دِیَکَتِهِمْ وَ بُکَاءَ أَطْفَالِهِمْ وَ وَقَفْتُ بِهَا إِلَی الصُّبْحِ أَنْتَظِرُ الْأَمْرَ وَ لَمْ أُثْقَلْ بِهَا وَ الْیَوْمَ لَمَّا ضَرَبَ عَلِیٌّ ضَرْبَتَهُ الْهَاشِمِیَّةَ وَ کَبَّرَ أُمِرْتُ أَنْ أَقْبِضَ فَاضِلَ سَیْفِهِ حَتَّی لَا یَشُقَّ الْأَرْضَ وَ تَصِلَ إِلَی الثَّوْرِ الْحَامِلِ لَهَا فَیَشْطُرَهُ شَطْرَیْنِ فَتَنْقَلِبَ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا فَکَانَ فَاضِلُ سَیْفِهِ عَلَیَّ أَثْقَلَ مِنْ مَدَائِنِ لُوطٍ هَذَا وَ إِسْرَافِیلُ وَ مِیکَائِیلُ قَدْ قَبَضَا عَضُدَهُ فِی الْهَوَاءِ (4).
ص: 40
روایت37.
البرسی در مشارق الانوار آورده است: چون صفیه که از زیباروترین مردمان بود نزد رسول خدا آمد، پیامبر صلی الله علیه و آله در چهره او زخمی را مشاهده کرد و فرمود: «این زخم چیست و حال آنکه تو دختر پادشاه هستی؟» صفیه پاسخ داد: وقتی علی به قلعه رسید، در را به لرزه انداخت و قلعه چنان به لرزه افتاد که کسانی که در بالای قلعه به تماشای جنگ ایستاده بودند، به زیر افتادند و تخت من نیز به لرزه در افتاد و در پی آن به روی و صورت فرو افتادم و کناره تخت، صورتم را مجروح ساخت. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: «ای صفیه! علی در نزد خداوند مقامی بس والا و بزرگ دارد. و هنگامی که او در را به لرزه انداخت، قلعه و آسمان ها و زمینهای هفت گانه و عرش الهی به خاطر خشم علی علیه السلام لرزیدند».
و در آن روز هنگامی که عمر از او پرسید: ای اباالحسن، تو در قلعه مستحکم و والایی را از جای کندی و حال آنکه سه روز گرسنه بودی، آیا آن را با قدرت بشری از جا کندی؟ در پاسخ فرمود: «من نه با قدرت بشری، بلکه با قدرتی الهی و نفسی که از دیدار پروردگارش مطمئن و خشنود است، آن را از جای کندم». و در آن روز هنگامی که علی، مرحب را دو نیم ساخت و او را بر زمین افکند، جبرئیل شگفتزده از آسمان فرود آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «از چه در عجبی؟» عرض کرد: ملائکه در صومعهها و مساجد آسمانها ندا میدهند: یگانه رادمرد گیتی، علی و یگانه شمشیر هستی، ذوالفقار است؛ اما شگفتی من از آن است که چون مامور گشتم قوم لوط را نابود سازم، شهرهایشان را که هفت شهر از زمین هفتم سفلی تا زمین هفتم علیا بود، بر روی پری از بالم حمل کردم و از جای برداشتم و آن را بالا بردم تا آنجا که حاملان عرش الهی بانگ خروسها و گریه کودکان آنان را شنیدند(1). و تا صبحدم با این شهرها به انتظار حکم الهی توقف کردم و هیچ احساس سنگینی نکردم، ولی امروز وقتی علی آن ضربه هاشمی خود را فرود آورد و تکبیر گفت، دستور یافتم که دنباله (ضربت) شمشیرش را بگیرم تا زمین را نشکافد و به گاو نری که زمین را حمل میکند، اصابت نکند که در این صورت آن را دو نیم میساخت و زمین با ساکنانش واژگون میگشت. من نیز چنین کردم. ولی دنباله (ضربت) شمشیرش بر من از شهرهای لوط سنگینتر آمد و این در حالی بود که اسرافیل و میکائیل نیز بازوی علی علیه السّلام را در هوا گرفته بودند.
ص: 40
أقول: سیأتی بعض ما یتعلق بتلک الغزوة فی باب أحوال جعفر بن أبی طالب علیهما السلام و فی أبواب فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام و فی احتجاج الحسن علیه السلام علی معاویة و احتجاج سعد علیه.
قب، المناقب لابن شهرآشوب عم، إعلام الوری ثم بعث رسول الله صلی الله علیه و آله بعد غزوة خیبر فیما رواه الزهری عبد الله بن رواحة فی ثلاثین راکبا فیهم عبد الله بن أنیس إلی البشیر بن رازم الیهودی لما بلغه أنه یجمع غطفان لیغزو بهم فأتوه فقالوا أرسلنا (1) إلیک رسول الله صلی الله علیه و آله لیستعملک علی خیبر فلم یزالوا به حتی تبعهم فی ثلاثین رجلا مع کل رجل منهم ردیف من المسلمین فلما صاروا ستة أمیال ندم البشیر فأهوی بیده إلی سیف عبد الله بن أنیس ففطن له عبد الله فزجر بعیره ثم اقتحم یسوق بالقوم حتی إذا استمکن من البشیر ضرب رجله فقطعه (2) فاقتحم البشیر و فی یده مخرش من شوحط فضرب به وجه عبد الله فشجه مأمومة و انکفأ (3) کل رجل من المسلمین علی ردیفه فقتله غیر رجل واحد من الیهود أعجزهم شدا و لم یصب من المسلمین أحد و قدموا علی رسول الله صلی الله علیه و آله فبصق فی شجة عبد الله بن أنیس فلم تؤذه حتی مات.
و بعث غالب بن عبد الله الکلبی إلی أرض بنی مرة فقتل و أسر.
و بعث عیینة بن حصن البدری إلی أرض بنی العنبر فقتل و أسر.
ثم کانت عمرة القضاء سنة سبع اعتمر رسول الله صلی الله علیه و آله و الذین شهدوا معه الحدیبیة و لما بلغ قریشا ذلک خرجوا متبددین فدخل مکة و طاف بالبیت علی بعیره بیده محجن یستلم به الحجر و عبد الله بن رواحة أخذ بخطامه و هو یقول:
ص: 41
مؤلف: برخی از حوادث مربوط به آن غزوه (خیبر) در باب احوال جعفر بن ابی طالب و در ابواب فضائل امیر المومنین علیه السّلام، و در احتجاج حسن بن علی علیه السلام در برابر معاویه و احتجاج سعد در برابر او خواهد آمد.
باب بیست و سوم : ذکر حوادث بعد از غزوه خیبر تا غزوه موته
روایات
روایت1.
مناقب إبن شهر آشوب، أعلام الوری: بنا به آنچه الزهری روایت کرده است، بعد از غزوه خیبر، وقتی به پیامبر صلی الله علیه وآله خبر رسید که بشیر بن رزام یهودی در حال گردآوری غطفان برای نبرد با ایشان است، عبدالله بن رواحه را با سی سوار که عبدالله بن انیس هم در میان آنها بود، به سوی او گسیل داشت. آنان به نزد بشیر آمدند و گفتند: رسول خدا ما را به سوی تو فرستاده است تا تو را به حکمرانی خیبر بگمارد.آنان بعد از ابلاغ پیام رسول خدا صلی الله علیه وآله همواره در کنار او بودند، تا آنکه بشیر با سی مرد که هر یک سوار همراهی (ترکه سواری) از مسلمانان (بر روی مرکب خود) به همراه داشتند، در پی آنان روان شد. و چون شش میل پیمودند، بشیر از کرده خود پشیمان گشت.از همین رو دستش را به سوی شمشیر عبدالله بن انیس برد. ولی عبدالله متوجه شد و شترش را راند، سپس حمله آورد و بر آنان تاخت تا آنکه بر بشیر دست یافت و ضربهای بر پایش وارد ساخت و آن را قطع کرد. بشیر نیز حمله آورد و با عصای کجی از درخت شوحط که در دستش بود، ضربهای بر صورت عبدالله وارد ساخت و بر سر او زخمی وارد ساخت که تا مغزش رسید و هر یک از مسلمانان به سوی هم تَرک خود (همراه یهودی خود) بازگشت و او را کشت. در نهایت از یهودیان تنها یک نفر که از همه آنها ضعیفتر بود، زنده ماند و به هیچ یک از مسلمانان آسیبی نرسید و آنان به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگشتند و او از آب دهانش بر جراحت عبدالله بن انیس نهاد و آن جراحت تا روز مرگش او را نیازرد.
و پیامبر، غالب بن عبدالله کلبی را به سرزمین بنی مرّه فرستاد که او در آنجا جمعی را کشت و جمعی دیگر را اسیر کرد. و عیینة بن حصن بدری را به سرزمین بنی عنبر فرستاد که او نیز جمعی را مقتول و اسیر ساخت.
سپس در سال هفتم هجری عمرة القضا واقع شد که رسول خدا و همراهان او در حدیبیه عمره گزاردند. وقتی این خبر به قریش رسید، پراکنده و خارج شدند. پیامبر صلی الله علیه و آله وارد مکه شد و در بیت الله الحرام بر روی شترش طواف کرد، در حالی که در دستش عصای کجی بود که با آن حجرالأسود را لمس میکرد و عبدالله بن رواحه افسار شترش را در دست گرفته بود و میگفت:
ص: 41
خلوا بنی الکفار عن سبیله*** خلوا فکل الخیر فی رسوله
إلی آخر ما مر من الأبیات.
و أقام بمکة ثلاثة أیام تزوج بها میمونة بنت الحارث الهلالیة ثم خرج فابتنی بها بسرف و رجع إلی المدینة فأقام بها حتی دخلت سنة ثمان. (1).
المخرش عصاء معوجة الرأس کالصولجان و الشوحط ضرب من شجر الجبال یتخذ منه القسی و المأمومة الشجة التی بلغت أم الرأس.
أقول قال الکازرونی فی حوادث سنة سبع و فیها نام رسول الله صلی الله علیه و آله عن صلاة الصبح حتی طلعت الشمس.
بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حِینَ قَفَلَ مِنْ غَزْوَةِ خَیْبَرَ سَارَ حَتَّی إِذَا أَدْرَکَهُ الْکَرَی عَرَّسَ (2) وَ قَالَ لِبِلَالٍ اکْلَأْ لَنَا اللَّیْلَ فَصَلَّی بِلَالٌ مَا قُدِّرَ لَهُ وَ نَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلَمَّا تَقَارَبَ الْفَجْرُ اسْتَنَدَ بِلَالٌ إِلَی رَاحِلَتِهِ مُوَاجِهَ الْفَجْرِ فَغَلَبَتْ بِلَالًا عَیْنُهُ وَ هُوَ مُسْتَنِدٌ إِلَی رَاحِلَتِهِ فَلَمْ یَسْتَیْقِظْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ لَا بِلَالٌ وَ لَا أَحَدٌ مِنَ الصَّحَابَةِ حَتَّی ضَرَبَتْهُمُ الشَّمْسُ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَوَّلَهُمُ اسْتِیقَاظاً فَفَزِعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ أَیْ بِلَالُ فَقَالَ بِلَالٌ أَخَذَ بِنَفْسِیَ الَّذِی أَخَذَ بِنَفْسِکَ بِأَبِی أَنْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ اقْتَادُوا فَاقْتَادُوا رَوَاحِلَهُمْ شَیْئاً ثُمَّ تَوَضَّأَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَمَرَ بِلَالًا فَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَ صَلَّی بِهِمُ الصُّبْحَ فَلَمَّا قَضَی الصَّلَاةَ قَالَ مَنْ نَسِیَ صَلَاةً فَلْیُصَلِّهَا إِذَا ذَکَرَهَا فَإِنَّ اللَّهَ قَالَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی (3).
أقول: قد مضی الکلام فیه فی باب سهوه صلی الله علیه و آله.
ثم قال و فیها طلعت الشمس بعد ما غربت لعلی علیه السلام علی ما أَوْرَدَهُ الطَّحَاوِیُّ فِی مُشْکِلِ الْحَدِیثِ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ مِنْ (4) طَرِیقَیْنِ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله کَانَ یُوحَی
ص: 42
- ای فرزندان کافران از راه او کنار روید.
- کنار روید، که همه نیکیها در فرستاده خدا گرد آمده است.
... تا آخر ابیات که گذشت.
و پیامبر صلی الله علیه و آله سه روز در مکه اقامت فرمود و در خلال آن میمونه دختر حارث هلالی را به ازدواج خود درآورد و در سرف - در نزدیکی مکه - خانهای برای او ساخت. سپس به مدینه بازگشت و در آنجا اقامت نمود تا آنکه سال هشتم هجری فرا رسید.(1)
توضیح
«المخرش»: عصای سرکج مانند صولجان (عصای سلطنتی یا اسقفی)، «الشوحط»: نوعی درخت کوهی که از آن کمان ساخته میشود. و «المأمومة»: زخم و جراحتی که به پرده مغز برسد.
روایت2.
مؤلف: کازرونی در مورد وقایع سال هفتم هجری گفته است: و در آن سال رسول خدا صلی الله علیه وآله خوابید و از نماز صبح بازماند تا آنکه خورشید برآمد.
و به نقل از ابوهریره روایت کرده است: هنگامی که رسول خدا از غزوه خیبر بازگشت، شبانه راه خود را پیمود تا آنکه بی خوابی عرصه را بر او تنگ ساخت. از همین رو، جهت استراحت فرود آمد و به بلال فرمود: «شب را برای ما بیدار بمان». بلال نیز تا آنجا که برایش میسر بود نماز به پا داشت و رسول خدا خوابید و چون زمان دمیدن سپیده صبح نزدیک شد، بلال در برابر (نزدیکی) سپیده صبح به شترش تکیه داد و در همین حال خواب او را در ربود. در نتیجه نه رسول خدا صلی الله علیه و آله، نه بلال و نه هیچ یک از صحابه از خواب بیدار نشدند تا آنکه پرتو خورشید بر آنان دمیدن یافت، و رسول خدا اولین آنها بود که هراسان بیدار شد و به بلال فرمود: «ای بلال!». بلال گفت: پدرم فدای تو باد ای رسول خدا! آنکه تو را چنین در خواب فرو برد، همو نیز مرا در خواب کرد. رسول خدا فرمود: «شترها را به دنبال خود حرکت دهید». آنان نیز اندکی شتران را پیش بردند. سپس رسول خدا وضو گرفت و به بلال دستور (اذان) داد و با آنها نماز صبح را اقامه کرد. پس چون نماز را به پا داشت، فرمود: «هر کس نمازی را فراموش کرد، آنگاه که آن را به یاد آورد، باید آن را به پا دارد که خداوند میفرماید: «نماز را برای یاد و ذکر من به پا دار»(2).
مؤلف: پیشتر درباره این موضوع در باب سهو آن حضرت سخن رفت.
سپس گفت: و در آن سال (سال هفتم هجری) خورشید بعد از آنکه غروب کرد (دوباره) بر حضرت علی علیه السّلام طلوع کرد. این را طحاوی در مشکل الحدیث از أسماء بنت عمیس(3) به دو طریق آورده است که: وحی الهی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی نازل میگشت
ص: 42
إِلَیْهِ وَ رَأْسُهُ فِی حَجْرِ عَلِیٍّ علیه السلام فَلَمْ یُصَلِّ الْعَصْرَ حَتَّی غَرَبَتِ الشَّمْسُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَ صَلَّیْتَ یَا عَلِیُّ قَالَ لَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ اللَّهُمَّ إِنَّهُ کَانَ فِی طَاعَتِکَ وَ طَاعَةِ رَسُولِکَ فَارْدُدْ عَلَیْهِ الشَّمْسَ قَالَتْ أَسْمَاءُ فَرَأَیْتُهَا غَرَبَتْ ثُمَّ رَأَیْتُهَا طَلَعَتْ بَعْدَ مَا غَرَبَتْ وَ وَقَعَتْ عَلَی الْجَبَلِ وَ الْأَرْضِ وَ ذَلِکَ بِالصَّهْبَاءِ فِی خَیْبَرَ.
و هذا حدیث ثابت رواته ثقات.
و حکی الطحاوی أن أحمد بن صالح کان یقول لا ینبغی لمن سبیله العلم التخلف عن حفظ حدیث أسماء لأنه من علامات النبوة.
قصة أم حبیبة کانت قد خرجت مهاجرة إلی أرض الحبشة مع زوجها عبید الله بن جحش فتنصر (1) و ثبتت علی الإسلام روی عن سعید بن العاص قال قالت أم حبیبة رأیت فی المنام کأن عبید الله بن جحش زوجی أسوأ صورة و أشوهها ففزعت فقلت تغیرت و الله حاله فإذا هو یقول حین أصبح یا أم حبیبة إنی نظرت فی الدین فلم أر دینا خیرا من النصرانیة و کنت قد دنت بها ثم دخلت فی دین محمد قد رجعت (2) إلی النصرانیة فقلت و الله ما خیر لک و أخبرته بالرؤیا التی رأیت له فلم یحفل بها (3) و أکب علی الخمر حتی مات فأری فی المنام کأن آتیا یقول یا أم المؤمنین ففزعت فأولتها أن رسول الله یتزوجنی قالت فما هو إلا أن انقضت عدتی فما شعرت إلا برسول النجاشی علی بابی یستأذن فإذا جاریة له یقال لها أبرهة کانت تقوم علی ثیابه و دهنه فدخلت علی فقالت إن الملک یقول لک إن رسول الله صلی الله علیه و آله کتب إلی أن أزوجکه فقلت بشرک الله بخیر قالت یقول لک الملک وکلی من یزوجک فأرسلت إلی خالد بن سعید بن العاص فوکلته فأعطت (4) أبرهة سوارین من فضة و خدمتین کانتا فی رجلیها و خواتیم (5) فضة کانت فی أصابع رجلیها سرورا بما بشرتها فلما کان العشی
ص: 43
که سر آن حضرت در آغوش حضرت علی علیه السّلام بود، به همین خاطر او نماز عصر را به پا نداشت تا آنکه خورشید غروب کرد. بعد از نزول وحی، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای علی! آیا تو نماز خواندی؟» عرض کرد: نه. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خداوندا، او در حال فرمانبرداری از تو و رسول تو بود، پس خورشید را بر او بازگردان.» اسماء می گوید: من خورشید را دیدم که غروب کرد، سپس آن را دیدم که بعد از غروب، دوباره طلوع کرد و بر کوه و زمین تابیدن گرفت و این واقعه در صهباء خیبر به وقوع پیوست. و این حدیثی ثابت است که راویان آن مورد اعتمادند.
و طحاوی آورده است که احمد بن صالح میگفت: شایسته نیست کسی که راه علم را در پیش گرفته است از حفظ حدیث أسماء باز بماند. چرا که آن یکی از نشانههای نبوّت است.
داستان اُمّ حبیبه
او به همراه شوهرش عبیدالله بن جحش به سرزمین حبشه هجرت کرده بود و در آنجا شوهرش به نصرانیت گروید. ولی او بر اسلام باقی ماند. از سعید بن عاص روایت شده است که گفت: اُمّ حبیبه گفت: در خواب شوهرم، عبیدالله بن جحش را در بدترین و زشتترین چهرهها دیدم. هراسان شده و گفتم: به خدا سوگند که حال او دگرگون گردیده است. چون به صبح درآمد، او را دیدم که میگفت: ای أمّ حبیبه! من در امر دین اندیشه کردم و دینی بهتر از نصرانیت نیافتم و در سابق نیز بر آن دین بودم، سپس در دین محمد داخل شدم و اکنون به نصرانیت بازگشتهام. گفتم: به خدا سوگند تو را در آن خیری نیست. و او را از خوابی که دیده بودم آگاه ساختم. ولی او به آن اعتنایی نکرد و ملازم شرب خمر گردید تا آنکه مُرد. بعد از آن در خواب دیدم که گویی رهگذری میگوید: ای اُمّ المومنین! از این خواب مرا ترس فراگرفت و آن خواب را اینگونه تأویل کردم که رسول خدا مرا به ازدواج خویش درمی آورد. گفت: طولی نکشید که بعد از پایان عدّهام، فرستاده نجاشی را بر در خانه یافتم که اجازه ورود میخواست و او کنیزی أبرهه نام بود که مسئول لباسها و عطریات نجاشی بود. او بر من وارد شد و گفت: پادشاه تو را پیغام داده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله به من نوشته است که تو را به ازدواج او درآورم. گفتم: خدا به تو بشارت نیک دهد. کنیز گفت: پادشاه به تو میگوید: کسی را به وکالت برگزین که تو را به ازدواج درآورد. من نیز به سوی خالد بن سعید بن عاص فرستادم و به او وکالت دادم. و اُمّ حبیبه به خاطر بشارتی که ابرهه داد، دو النگوی نقره و دو خلخال پاها و انگشترهای نقره که در انگشتان پاهایش بود را از خوشحالی به او داد. چون شب در رسید
ص: 43
أمر النجاشی جعفر بن أبی طالب و من هناک من المسلمین فحضروا فخطب النجاشی فقال الحمد لله الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا عبده و رسوله و أنه الذی بشر به عیسی ابن مریم أما بعد فإن رسول الله صلی الله علیه و آله کتب إلی أن أزوجه أم حبیبة بنت أبی سفیان فأجبت إلی ما دعا إلیه رسول الله صلی الله علیه و آله و قد أصدقتها أربعمائة دینار.
ثم سکب الدنانیر بین یدی القوم فتکلم خالد بن سعید فقال الحمد لله أحمده و أستعینه و أستغفره و أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا عبده و رسوله أرسله بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ أما بعد فقد أجبت إلی ما دعا إلیه رسول الله صلی الله علیه و آله و زوجته أم حبیبة بنت أبی سفیان فبارک الله لرسول الله صلی الله علیه و آله.
و دفع الدنانیر إلی خالد بن سعید فقبضها ثم أرادوا أن یقوموا فقال اجلسوا فإن سنة الأنبیاء إذا تزوجوا أن یؤکل طعام علی التزویج فدعا بطعام فأکلوا ثم تفرقوا قالت أم حبیبة فلما أتی بالمال أرسلت إلی أبرهة التی بشرتنی فقلت لها إنی کنت أعطیتک ما أعطیتک یومئذ و لا مال بیدی فهذه خمسون مثقالا فخذیها فاستعینی بها فأخرجت حقا فیه کل ما کنت أعطیتها فردته علی و قالت عزم علی الملک أن لا أرزأک (1) شیئا و أنا الذی أقوم علی ثیابه و دهنه و قد اتبعت دین محمد رسول الله و أسلمت لله و قد أمر الملک نساءه أن یبعثن إلیک بکل ما عندهن من العطر قالت فلما کان الغد جاءتنی بعدد ورس و عنبر و زباد (2) کثیر فقدمت بکله علی النبی صلی الله علیه و آله و کان یراه علی و عندی و لا ینکره ثم قالت أبرهة حاجتی إلیک أن تقرئی علی رسول الله صلی الله علیه و آله منی السلام و تعلیمه أنی قد اتبعت دینه قالت و کانت هی التی جهزتنی و کانت کلما دخلت علی
ص: 44
نجاشی، جعفر بن ابی طالب و مسلمانانی که آنجا بودند را به حضور طلبید. آنان نیز حضور یافتند. نجاشی خطبهای خواند و گفت: سپاس خداوند پادشاه و پاک منزه از عیوب و سلام و مومن و نگاهبان و مسلط بر مخلوقات را، پروردگار قدرت مدار، شکست ناپذیر جبّار را. شهادت میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و شهادت میدهم که محمّد بنده و فرستاده اوست و او همان کسی است که عیسی بن مریم مژده به آمدن او داده است. امّا بعد، رسول خدا برای من نگاشته است که اُمّ حبیبه دختر ابوسفیان را به ازدواج او درآورم. من نیز آنچه را که رسول خدا خواستارش گشته بود، اجابت کردم و چهارصد دینار کابین او ساختم.
سپس دینارها را در پیش روی قوم بر زمین ریخت و خالد بن سعید زبان به سخن گشود و گفت: سپاس خدای را که او را شکرگزارم و از او یاری میجویم و از او طلب بخشش میکنم و شهادت میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمّد بنده و فرستاده اوست که او را با هدایت و دین حق فرستاد تا بر همه ادیان غالبش گرداند. هر چند مشرکان را خوش نیاید. امّا بعد، آنچه که رسول خدا خواسته بود را اجابت کردم و امّ حبیبه دختر ابوسفیان را به ازدواج او درآوردم. خداوند نیز این امر را برای رسول الله مبارک گرداند.
نجاشی دینارها را به خالد بن سعید داد و او آنها را گرفت. سپس حاضران در صدد برآمدند که برخیزند. نجاشی گفت: بنشینید که سنت انبیا چنین است که چون ازدواج کنند غذایی در آن خورده شود. پس به غذایی فراخواند و آنان خوردند و سپس متفرق شدند. اُمّ حبیبه گفت: وقتی که آن مال را نزد من آوردند، به سوی ابرهه که آن مژده را برایم آورده بود، فرستادم و به او گفتم: من به تو آن روز چیزی بخشیدم در حالی که چیزی در دستم نبود. این پنجاه مثقال است، آن را بگیر و از آن استفاده کن. ولی او همه آنچه را که به او داده بودم، (از دست و پایش) خارج ساخت و به من بازگرداند. و گفت: پادشاه مرا دستور داده است که از تو منفعتی نبرم و من کسی هستم که مسئول لباسها و عطریات اویم، و پیرو آیین محمّد، فرستاده خدا شدم و برای خدا اسلام آوردم. و پاشاه زنان خویش را فرمان داده است تا هر آنچه از عطریات نزد آنهاست، برای تو بفرستند. گفت: فردای آن روز ابرهه مقدار فراوانی از ورس و عنبر و زَباد(1)برایم
آورد. من همه آنها را به نزد پیامبر بردم و او آنها را بر من و نزد من میدید، ولی
آن را ناپسند نمیشمرد. سپس ابرهه گفت: خواسته من از تو آن است که سلام مرا به رسول خدا برسانی و او را آگاه سازی که من پیرو دین او گشتهام. - گفت: - و او کسی بود که اسباب و لوازم سفر مرا آماده ساخت. و هر بار که بر من وارد میشد
ص: 44
تقول لا تنسی (1) حاجتی إلیک فلما قدمت علی رسول الله صلی الله علیه و آله أخبرته کیف کانت الخطبة و ما فعلت بی أبرهة فتبسم و أقرأته منها السلام فقال و علیها السلام و رحمة الله و برکاته و کان لأم حبیبة حین قدم بها المدینة بضع و ثلاثون سنة و لما بلغ أبا سفیان تزویج رسول الله صلی الله علیه و آله أم حبیبة قال ذاک الفحل لا یقرع أنفه.
و قیل إن هذه القصة فی سنة ست.
و فیها قتل شیرویه أباه قال الواقدی کان ذلک فی لیلة الثلاثاء لعشر (2) مضین من جمادی الآخرة سنة سبع لست ساعات مضین من اللیل و روی أنه لما قتل أباه قتل معه سبعة عشر أخا له ذوی أدب و شجاعة فابتلی بالأسقام فبقی بعده ثمانیة أشهر فمات. (3) و فیها وصلت هدیة المقوقس و هی ماریة و سیرین أخت ماریة و یعفور و دلدل کانت بیضاء فاتخذ لنفسه ماریة و وهب سیرین لحسان بن وهب و کان معهم خصی یقال له مایوشنج (4) کان أخا ماریة و بعث ذلک کله (5) مع حاطب بن أبی بلتعة فعرض حاطب الإسلام علی ماریة و رغبها فیه فأسلمت و أسلمت أختها و أقام الخصی علی دینه حتی أسلم بالمدینة (6) و کان رسول الله صلی الله علیه و آله معجبا بأم إبراهیم و کانت بیضاء جمیلة و ضرب علیها الحجاب و کان یطؤها بملک الیمین فلما حملت و وضعت إبراهیم قبلتها (7) سلمی مولاة رسول الله صلی الله علیه و آله فجاء أبو رافع زوج سلمی فبشر رسول الله صلی الله علیه و آله بإبراهیم فوهب له عبدا و ذلک فی ذی الحجة سنة ثمان فی روایة أخری.
ص: 45
میگفت: آنچه از تو خواستهام را فراموش مکن. من نیز چون به خدمت پیامبر رسیدم، او را از چگونگی و کیفیت خطبه و رفتار ابرهه با خود آگاه ساختم. پیامبر لبخندی بر لب آورد. و بعد از آنکه من سلام ابرهه را به او رساندم، فرمود: «سلام و رحمت و برکت خدا بر او باد». و هنگامی که امّ حبیبه به مدینه آورده شد، سی و اندی سال داشت و چون خبر ازدواج رسول الله صلی الله علیه و آله با ام حبیبه به ابوسفیان رسید، گفت: آن بزرگ مرد بازداشته نمی شود. و گفته شده است که این واقعه در سال ششم هجری روی داده است.
و در آن سال (سال هفتم هجری) شیرویه پدرش را کشت. واقدی گفت: این واقعه بعد از آنکه 6 ساعت از شب 13 جمادی الاخر سال هفتم هجری گذشت، روی داد. و روایت شده است: که او به همراه پدرش، 17 برادر خود که همگی شجاع و اهل ادب بودند را کشت. و بعد از آن به بیماریهایی مبتلا شد و 8 ماه بعد از آن زنده بود تا آنکه درگذشت.
و در آن سال هدیه مقوقس رسید که شامل ماریه و خواهرش سیرین و یعفور (نام الاغ) و دُلدُل (نام قاطر) که سفید بود میشد. پیامبر صلی الله علیه وآله ماریه را برای خود برگزید و سیرین را به حسان بن وهب بخشید. همراه آنان خواجه و ملازمی بود که مایوشنج نامیده میشد و برادر ماریه بود و همه آنها را به همراه حاطب بن أبی بلتعه فرستاده بود. حاطب اسلام را بر ماریه عرضه داشت و او را در اسلام ترغیب کرد. با تشویق حاطب، ماریه و خواهرش اسلام آوردند، ولی آن خواجه بر دین خویش باقی ماند تا آنکه در مدینه اسلام آورد و رسول خدا صلی الله علیه و آله شیفته آُمّ ابراهیم بود که او زیبا و سفید بود. پیامبر بر او پردهای افکند و با او به عنوان کنیز هم بستر میگردید. و چون اُمّ ابراهیم باردار شد و ابراهیم را به دنیا آورد، سلمی کنیز رسول الله قابلگی او را بر عهده گرفت. بعد از ولادت ابراهیم، ابو رافع شوهر سلمی به نزد رسول خدا آمد و او را به ابراهیم بشارت داد. پیامبر نیز به او بندهای بخشید. و بنا به روایت دیگر، این رویداد در ذی الحجّه سال هشتم هجری رخ داده است.
ص: 45
و فیها کانت عمرة القضاء و ذلک أن رسول الله صلی الله علیه و آله أمر أصحابه حین رأوا هلال ذی القعدة أن یعتمروا قضاء لعمرتهم التی صدهم المشرکون عنها بالحدیبیة و أن لا یتخلف أحد ممن شهد الحدیبیة فلم یتخلف منهم أحد إلا من استشهد منهم بخیبر و من مات و خرج مع رسول الله صلی الله علیه و آله قوم من المسلمین عمارا و کانوا فی عمرة القضیة ألفین و استخلف علی المدینة أبا رهم الغفاری (1) و ساق رسول الله صلی الله علیه و آله ستین بدنة و جعل علی هدیه ناجیة بن جندب الأسلمی و حمل رسول الله صلی الله علیه و آله السلاح و الدروع و الرماح و قاد مائة فرس و خرجت قریش من مکة إلی رءوس الجبال و أخلوا مکة فدخل رسول الله صلی الله علیه و آله من الثنیة بطلعة الحجون و عبد الله بن رواحة أخذ بزمام راحلته (2) فلم یزل رسول الله صلی الله علیه و آله یلبی حتی استلم الرکن بمحجنه و أمر النبی صلی الله علیه و آله بلالا فأذن علی ظهر الکعبة و أقام بمکة ثلاثا فلما کان عند الظهر من الیوم الرابع أتاه سهیل بن عمرو و حویطب بن عبد العزی فقالا قد انقضی أجلک فاخرج عنا فأمر أبا رافع ینادی بالرحیل و لا یمسین بها أحد من المسلمین و رکب رسول الله صلی الله علیه و آله حتی نزل بسرف و هی علی عشرة أمیال من مکة.
و فیها تزوج رسول الله صلی الله علیه و آله میمونة بنت الحارث زوجه إیاها العباس و کان یلی أمرها و هی أخت أم ولده و کان هذا التزویج بسرف حین نزل بها مرجعه من عمرة القضیة و کانت آخر امرأة تزوجها صلی الله علیه و آله و بنی بها بسرف. (3) ثم ذکر فی حوادث السنة الثامنة فیها أسلم عمرو بن العاص و خالد بن الولید و عثمان بن طلحة قدموا المدینة فی صفر.
و فیها تزوج رسول الله صلی الله علیه و آله فاطمة بنت الضحاک الکلابیة فلما دخلت
ص: 46
و از دیگر حوادث آن سال عمرة القضا بود که در آن رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که هلال ذی القعده رویت شد، به اصحابش دستور داد که به عنوان قضای عمرهای که مشرکان در حدیبیه مانع از برگزاری آن شدند، مراسم عمره را به جا آورند و هیچ یک از کسانی که در حدیبیه بودند از آن باز نمانند. پس جز آنهایی که در خیبر به شهادت رسیدند و کسانی که درگذشته بودند، هیچ یک از مسلمانان از این کار سرباز نزد. و گروهی از مسلمانان عمره گذار با رسول خدا صلی الله علیه و آله خارج شدند که در عمرة القضیه 2000 نفر بودند. پیامبر هم اباذر غفاری را به جای خویش بر مدینه گمارد و 60 شتر قربانی را پیش راند و ناجیة بن جندب اسلمی را بر آنها گماشت. و سلاح و زره و نیزهها را برداشت و 100 اسب را حرکت داد. پس رسول خدا از مسیر کوه و از راه طلعة الحجون و در پیشاپیش حاجیان وارد مکه شد و عبدالله بن رواحه افسار شتر او را گرفت. رسول خدا صلی الله علیه و آله پیوسته لبیک میگفت تا آنکه با عصای خویش رکن را استلام کرد و بلال را دستور اذان داد. بلال نیز بر بام کعبه اذان گفت. پیامبر سه روز در مکه اقامت نمود و چون ظهر روز چهارم رسید، سهیل بن عمرو و حویطب بن عبدالعزّی به نزد وی آمدند و گفتند: مهلت تو تمام شده است و باید از نزد ما خارج شوی. پیامبر ابورافع را دستور داد که آوای کوچ سر دهد و هیچ کدام از مسلمانان شب را در آنجا اطراق نکند. و رسول خدا صلی الله علیه و آله سوار مرکب خود شد تا آنکه در سِرف که در ده میلی مکه است، فرود آمد.
و در آن سال رسول خدا با میمونه دختر حارث ازدواج کرد، که عباس او را به همسری پیامبر درآورد. عباس خود سرپرستی امور او را به عهده داشت چرا که میمونه خواهر همسرش بود و این ازدواج در سرف به هنگام بازگشت پیامبر از عمره القضیه واقع شد و او آخرین زنی بود که پیامبر با او ازدواج کرد. و با او در سرف عروسی کرد.(1)
سپس درباره وقایع سال هشتم هجری آورده است: در آن سال عمرو بن العاص و خالد بن ولید و عثمان بن طلحه اسلام آوردند و در ماه صفر وارد مدینه شدند. و در آن سال (سال هشتم هجری) پیامبر صلی الله علیه و آله فاطمه دختر ضحّاک کلابی را به ازدواج خود درآورد.
ص: 46
علی رسول الله صلی الله علیه و آله و دنا منها قالت أعوذ بالله منک فقال رسول الله صلی الله علیه و آله عذت بعظیم الحقی بأهلک.
و فیها اتخذ المنبر لرسول الله صلی الله علیه و آله و قیل کان ذلک فی سنة سبع و الأول أصح.
وَ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَخْطُبُ عَلَی جِذْعِ نَخْلَةٍ (1) فَقَالَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْأَنْصَارِ کَانَ لَهَا غُلَامٌ نَجَّارٌ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لِی غُلَاماً نَجَّاراً أَ فَلَا آمُرُهُ یَتَّخِذْ لَکَ مِنْبَراً تَخْطُبُ عَلَیْهِ قَالَ بَلَی قَالَ فَاتَّخَذَ لَهُ مِنْبَراً فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ الْجُمُعَةِ خَطَبَ عَلَی الْمِنْبَرِ قَالَ فَأَنَّ الْجِذْعُ الَّذِی کَانَ یَقُومُ عَلَیْهِ کَأَنِینِ الصَّبِیِّ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِنَّ هَذَا بَکَی لِمَا فُقِدَ مِنَ الذِّکْرِ وَ اسْمُ تِلْکَ الْأَنْصَارِیَّةِ عَائِشَةُ وَ اسْمُ غُلَامِهَا النَّجَّارِ یَاقُومُ الرُّومِیُّ (2).
وَ فِی رِوَایَةٍ أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ ذَلِکَ فَأَجَابَهُ إِلَیْهِ وَ فِیهَا أَنَّهُ صُنِعَ لَهُ ثَلَاثُ دَرَجَاتٍ وَ فِیهَا أَنَّهُ حَنَّ الْجِذْعُ حَتَّی تَصَدَّعَ وَ انْشَقَّ فَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَمْسَحُهُ بِیَدِهِ حَتَّی سَکَنَ ثُمَّ رَجَعَ إِلَی الْمِنْبَرِ فَلَمَّا هُدِمَ الْمَسْجِدُ وَ غُیِّرَ ذَلِکَ أَخَذَ ذَلِکَ الْجِذْعَ أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ وَ کَانَ عِنْدَهُ فِی تِلْکَ الدَّارِ حَتَّی بَلِیَ وَ أَکَلَتْهُ الْأَرَضَةُ وَ عَادَ رُفَاتاً (3).
فی النهایة قاد البعیر و اقتاده جره خلفه و منه حدیث الصلاة اقتادوا رواحلهم و قال الخدمة بالتحریک الخلخال و قال القدع الکف و المنع و منه حدیث زواجه بخدیجة قال ورقة بن نوفل محمد یخطب خدیجة هو الفحل لا یقدع أنفه یقال قدعت الفحل و هو أن یکون غیر کریم فإذا أراد رکوب الناقة الکریمة ضرب أنفه بالرمح أو غیره حتی یرتدع و ینکف و یروی بالراء (4) أی إنه کفو کریم لا یرد
و قال ابن الأثیر فی حوادث السنة السابعة و فیها قدم حاطب من عند
ص: 47
و چون فاطمه بر او وارد شد و پیامبر به او نزدیک شد، فاطمه گفت: از تو به خدا پناه میجویم. با این سخن، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به بزرگی پناه جستی، به خانوادهات ملحق شو.
و در آن (سال هشتم هجری) برای رسول خدا منبری ساخته شد و گفته شده است که این واقعه در سال هفتم هجری بوده است که قول اوّل (سال هشتم) صحیحتر است. و از جابر روایت شده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله بر تنه نخل خطبه میخواند. پس زنی از انصار که غلامی نجار داشت، گفت: ای رسول خدا! مرا غلامی نجار است. آیا به او بگویم که برای شما منبری بسازد که بر آن خطبه بخوانید؟ فرمود: «چنین کن». - گفت: - پس برای پیامبر منبری ساخته شد و چون روز جمعه شد، بر روی منبر خطبه خواند. گفت: تنه نخلی که پیامبر (هنگام خطبه) بر آن میایستاد، صدایی چون ناله کودک میداد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «این تنه به خاطر آنچه از ذکر و یاد خدا از دست داده است، میگرید.» و نام آن زن انصاری عایشه و نام غلامش یاقوم رومی بود. و در روایتی دیگر آمده است که مردی آن را خواست. پیامبر نیز آن را به او سپرد و در روایت آمده است: او برای آن سه پله ساخت. و در آن روایت گفته شده است که آن تنه(پیوسته) ناله سر داد تا آنکه ترک برداشت و شکافته شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله از منبر فرود آمد و آن را با دستش مسح کرد تا آنکه آن آرام گرفت. آنگاه به منبر بازگشت. و وقتی مسجد را خراب کرد و آن را تغییر داد، أُبیّ بن کعب آن تنه را برداشت و در خانه نزد او بود تا آنکه پوسیده شد و موریانه آن را خورد و شکسته و تکّه تکّه شد.(1)
توضیح
در النهایة آمده است: «قاد البعیر» و «إقتاده»: آن را پشت سر خود کشید. و از این جمله، حدیث نماز است: «إقتادوا رواحلهم»: شترهایشان را به دنبال خود کشیدند. و گفت: «الخدمة» با تحریک: خلخال. و گفت: «القدع»: بازداشتن و مانع شدن. و از آن حدیث (داستان) ازدواج پیامبر با خدیجه است که ورقة بن نوفل گفت: «محمّد یخطب خدیجه. هو الفحل لایقدع أنفه»: محمّد از خدیجه خواستگاری کرده است و او بزرگ مردی است که بازداشته نمیشود. گفته میشود: «قدعت الفحل»: شتر نر را بازداشتم. و آن هنگامی است که غیر اصیل باشد. پس هنگامی که قصد آمیزش با ماده شتر اصیل را داشته باشد، با نیزه یا دیگر چیزها بر دماغ او میزند تا بازداشته شود و بازایستد. و با راء «قرع» روایت شده است یعنی او هماوردی کریم و بزرگوار است که از خواسته اش بازگردانده و محروم نمیشود.
روایت3.
ابن أثیر در مورد وقایع سال هفتم هجری گفته است: در آن سال حاطب از نزد
ص: 47
المقوقس بماریة و أختها (1) و بغلته دلدل و حماره یعفور. (2) و فیها کانت سریة بشیر بن سعد والد النعمان بن بشیر الأنصاری إلی بنی مرة (3) فی شعبان فی ثلاثین رجلا أصیب أصحابه و ارتث (4) فی القتلی ثم رجع إلی المدینة.
و فیها کانت سریة غالب بن عبد الله اللیثی إلی أرض بنی مرة فأصاب مرداس بن بهل (5) حلیفا لهم من جهینة قتله أسامة و رجل من الأنصار قال أسامة لما غشیناه قال أشهد أن لا إله إلا الله فلم ننزع عنه حتی قتلناه فلما قدمنا علی النبی صلی الله علیه و آله أخبرناه الخبر فقال کیف نصنع بلا إله إلا الله.
و فیها کانت سریة غالب بن عبد الله أیضا فی مائة و ثلاثین راکبا إلی بنی عبد بن تغلبة (6) فأغار علیهم و استاق الغنم إلی المدینة. (7) و فیها کانت سریة بشیر بن سعد إلی نمر و صاب فی شوال.
و فیها کانت عمرة القضاء و تزوج فی سفره هذا بمیمونة بنت الحارث. (8) و فیها کانت غزوة ابن أبی العوجاء السلمی إلی بنی سلیم (9) فلقوه و أصیب هو و أصحابه و قیل بل نجا و أصیب أصحابه.
و قال فی حوادث السنة الثامنة و فیها توفیت زینب بنت رسول الله صلی الله علیه و آله.
و فیها کانت سریة غالب بن عبد الله اللیثی إلی بنی الملوح (10) فلقیهم الحارث
ص: 48
مقوقس با ماریه و خواهرش، و قاطر(دلدل) و الاغ (یعفور) مقوقس به حضور پیامبر رسید.
و در شعبان آن سال سریه بشیر بن سعد، پدر نعمان بن بشیر انصاری، با سی مرد به سوی بنی مرّه واقع شد. ولی یارانش جان سالم به در نبردند و خود او هم نیمه جان در میان کشته شدگان افتاد و سپس به مدینه بازگشت. و در آن سال سریّه عبدالله لیثی در سرزمین بنی مرّه رخ داد، پس مرداس بن بهل، هم پیمان آنان از جهینه، به دست اسامه و مردی از انصار کشته شد. اسامه می گوید: هنگامی که به او رسیدیم او: «أشهد أن لا إله إلا الله» بر زبان راند، ولی ما او را کشتیم و چون به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدیم؛ او را از این واقعه آگاه ساختیم. او فرمود: «با لا إله إلّا الله، چگونه رفتار میکنید؟!».
و در آن سال سریه غالب بن عبدالله با صد و سی سوار به سوی بنی عبد بن تغلبه روی داد که بر آنان هجوم برد و گوسفندانشان را به مدینه آورد. و در شوال آن سال سریه بشیر بن سعد به سوی نمر و صاب رخ داد. و در آن سال عمرة القضاء پیش آمد که در این سفر [پیامبر] با میمونه دختر حارث ازدواج کرد. و در آن سال غزوه ابن ابی العوجاء سلمی به سوی بنی سلیم اتفاق افتاد که با او رو در رو گشتند و او و یارانش کشته شدند. و گفته شده است که ابن ابی العوجاء نجات یافت و یارانش کشته شدند.
در مورد حوادث سال هشتم گفت: در آن سال زینب دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات یافت. و در آن سال سریه غالب بن عبدالله لیثی به سوی بنی ملوح واقع شد.
ص: 48
بن البرصاء اللیثی فأخذوه أسیرا فقال إنما جئت لأسلم فقال له غالب إن کنت صادقا فلن یضرک رباط لیلة و إن کنت کاذبا استوثقنا منک و وکل به بعض أصحابه و قال له إن نازعک فخذ رأسه و أمره بالقیام (1) إلی أن یعود ثم ساروا حتی أتوا بطن الکدید فنزلوا بعد العصر و أرسل جندب الجهنی رئیة (2) لهم قال فقصدت تلا هناک یطلعنی علی الحاضر فانبطحت علیه فخرج منهم رجل فرآنی و معه قوسه و سهمان (3) فرمانی بأحدهما فوضعه فی جنبی قال فنزعته و لم أتحول (4) ثم رمانی بالثانی فوضعه فی رأس منکبی قال فنزعته فلم أتحول (5) فقال أما و الله لقد خلطه سهمای و لو کان رئیة لتحرک (6) قال فأمهلناهم حتی راحت مواشیهم و احتلبوا و شننا علیهم الغارة فقتلنا منهم و استقنا النعم و رجعنا سراعا و إذا بصریخ القوم فجاءنا ما لا قبل لنا به حتی إذا لم یکن بیننا إلا بطن الوادی بعث الله بسیل لا یقدر أحد أن یجوزه (7) فلقد رأیتهم ینظرون إلینا لا یقدر أحد أن یتقدم و قدمنا المدینة و کان شعار المسلمین أمت أمت و کان عدتهم بضعة عشر رجلا.
و فیها بعث رسول الله صلی الله علیه و آله العلاء بن الحضرمی إلی البحرین و بها المنذر بن شاوی (8) و صالحه المنذر علی أن علی المجوس الجزیة و لا یؤکل ذبائحهم و لا ینکح نساؤهم و قیل إن إرساله کان سنة ست من الهجرة مع الرسل الذین أرسلهم
ص: 49
در این سریه، حارث بن برصاء لیثی با آنان مواجه گردید که او را اسیر کردند. او گفت: من تنها برای اسلام آوردن، آمدهام. در پاسخ، غالب به او گفت: اگر راست گفته باشی، قید و بند شبی تو را زیانی نخواهد رساند و اگر دروغ گفته باشی از تو آسوده خواهیم بود. و یکی از اصحابش را بر او گماشت و او را گفت: اگر با تو درگیر شد، گردنش را بزن. و به او دستور داد که تا بازگشت او در آن مکان باقی بماند. سپس آنان به راه افتادند تا آنکه به (قبیله) الکدید رسیدند و بعد از عصر فرود آمدند. و غالب، جندب جهنی را به عنوان دیدهبان تعیین کرد تا مراقب حرکات آنان باشد. جندب می گوید: به سوی تل خاکی که آنجا بود و مرا بر قبیله مشرف میساخت، رفتم و بر روی آن دراز کشیدم. مردی از آنها که دو تیر و کمانش را به همراه داشت، خارج شد و مرا دید. پس با یکی از تیرها مرا هدف قرار داد و آن را بر پهلوی من نشاند. آن را خارج ساختم و حرکتی نکردم. سپس مرا با دومی هدف گرفت و آن را بر بالای شانهام نشاند. آن را نیز خارج ساختم و جابجا نشدم. آن مرد گفت: به خدا سوگند که دو تیرم را بر او دوختم. بیشک اگر دیدهبان بود از جای می جنبید. گفت: ما آنان را مهلت دادیم تا آنکه چهارپاهایشان به هنگام شب آمدند و آنها را دوشیدند. آنگاه بر آنان تاختیم واز آنان کشتیم و چهارپایان آنان را حرکت دادیم و به سرعت بازگشتیم و ناگهان فریاد مردمان به گوشمان رسید و به سوی ما، چندان آمدند که توان رویارویی با آنان را نداشتیم. در شرایطی که میان ما و آنان تنها یک دره فاصله مانده بود، خداوند سیلی به راه انداخت که کسی را یارای عبور از آن نبود و من آنان را در حالتی دیدم که به سوی ما مینگریستند، ولی هیچ یک را یارای پیش آمدن نبود. ما وارد مدینه شدیم در حالی که مسلمانان شعار میدادند: بکُش بکُش؛ و تعداد افراد حاضر در این سریه، ده مرد و اندی بود.
و در آن سال رسول خدا صلی الله علیه و آله، علاء بن حضرمی را به سوی بحرین که تحت فرمانروایی منذر بن شاوی بود، گسیل داشت. منذر نیز بر این اساس که مجوس جزیه بپردازد و از قربانیهای آنها نخورد و با زنان آنان ازدواج نکند، با فرستاده پیامبر مصالحه کرد. و گفته شده است: اعزام او در سال ششم هجری و همزمان با اعزام فرستادگانی صورت گرفت
ص: 49
رسول الله صلی الله علیه و آله إلی الملوک. (1) و فیها کانت سریة عمرو بن کعب الغفاری (2) إلی ذات أطلاح فی خمسة عشر رجلا فوجد بها جمعا کثیرا فدعاهم إلی الإسلام فأبوا أن یجیبوا و قتلوا أصحاب عمرو (3) و نجا حتی قدم إلی المدینة و ذات أطلاح من ناحیة الشام (4).
ما، الأمالی للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الْمَرْزُبَانِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُلَیْحٍ عَنْ مُوسَی بْنِ عُقْبَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شِهَابٍ الزُّهْرِیِّ قَالَ: لَمَّا قَدِمَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مِنْ بِلَادِ الْحَبَشَةِ بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی مُؤْتَةَ وَ اسْتَعْمَلَ عَلَی الْجَیْشِ مَعَهُ زَیْدَ بْنَ حَارِثَةَ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ رَوَاحَةَ فَمَضَی النَّاسُ مَعَهُمْ حَتَّی کَانُوا بِنَحْوِ الْبَلْقَاءِ فَلَقِیَهُمْ جُمُوعُ هِرَقْلٍ مِنَ الرُّومِ وَ الْعَرَبِ فَانْحَازَ الْمُسْلِمُونَ إِلَی قَرْیَةٍ یُقَالُ لَهَا مُؤْتَةُ فَالْتَقَی النَّاسُ عِنْدَهَا وَ اقْتَتَلُوا قِتَالًا شَدِیداً وَ کَانَ اللِّوَاءُ یَوْمَئِذٍ مَعَ زَیْدِ بْنِ حَارِثَةَ فَقَاتَلَ بِهِ حَتَّی شَاطَ فِی رِمَاحِ الْقَوْمِ ثُمَّ أَخَذَهُ جَعْفَرٌ فَقَاتَلَ بِهِ قِتَالًا شَدِیداً ثُمَّ اقْتَحَمَ عَنْ فَرَسٍ لَهُ شَقْرَاءَ فَعَقَرَهَا وَ قَاتَلَ حَتَّی قُتِلَ قَالَ وَ کَانَ جَعْفَرٌ أَوَّلَ رَجُلٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَقَرَ فَرَسَهُ فِی الْإِسْلَامِ ثُمَّ أَخَذَ اللِّوَاءَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ فَقُتِلَ ثُمَّ أَخَذَ اللِّوَاءَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ (5) فَنَاوَشَ الْقَوْمَ
ص: 50
که رسول خدا آنان را به سوی پادشاهان ممالک روانه ساخت.
و در آن سال سریه عمرو بن کعب غفاری به سوی ذات أطلاح با پانزده نفر صورت گرفت و در آنجا جمع فراوانی یافت و آنان را به اسلام فراخواند. ولی آنان از پذیرش دعوت او سرباز زدند و همراهانش را کشتند. ولی خود عمرو نجات یافت و خود را به مدینه رساند. و ذات أطلاح نقطهای در ناحیه شام است.(1)
باب بیست و چهارم : غزوه موته و حوادث بعد از آن تا غزوه ذات السلاسل
روایات
روایت1.
امالی طوسی: محمد بن شهاب زهریّ گفت: هنگامی که جعفر بن ابی طالب از سرزمین حبشه آمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به سوی مؤته گسیل داشت و به همراه او زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه را به فرماندهی سپاه گماشت. مردم با آنان رهسپار شدند تا آنکه به نزدیکی بلقاء رسیدند. از آن سو سپاهیان رومی و عرب هرقل با آنان رو در رو گشتند و مسلمانان به سوی دهکدهای - که به آن موته گفته میشد- رفتند و در آنجا دو لشکر در برابر هم قرار گرفتند و به سختی با یکدیگر به پیکار پرداختند. آن روز پرچم سپاه در دست زید بن حارثه بود. او با آن پرچم به نبرد پرداخت، تا آنکه با نیزههای سپاه دشمن کشته شد. سپس جعفر پرچم را برداشت و با آن به سختی نبرد کرد. سپس به سرعت از اسب بور خود فرود آمد و آن را پی کرد و به جنگ پرداخت تا آنکه به شهادت رسید. - گفت: - جعفر اولین مرد مسلمانی بود که اسبش را در اسلام پی کرد. سپس عبدالله بن رواحه پرچم را برداشت تا جان باخت. بعد از شهادت عبدالله، خالد بن ولید آن را برداشت و با سپاه دشمن به جنگ و گریز پرداخت
ص: 50
وَ رَاوَغَهُمْ حَتَّی انْحَازَ بِالْمُسْلِمِینَ مُنْهَزِماً وَ نَجَا بِهِمْ مِنَ الرُّومِ وَ أَنْفَذَ رَجُلًا (1) یُقَالُ لَهُ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سَمُرَةَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله بِالْخَبَرِ قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ فَسِرْتُ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَلَمَّا وَصَلْتُ إِلَی الْمَسْجِدِ قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی رِسْلِکَ یَا عَبْدَ الرَّحْمَنِ ثُمَّ قَالَ صلی الله علیه و آله أَخَذَ اللِّوَاءَ زَیْدٌ فَقَاتَلَ بِهِ فَقُتِلَ رَحِمَ اللَّهُ زَیْداً ثُمَّ أَخَذَ اللِّوَاءَ جَعْفَرٌ وَ قَاتَلَ وَ قُتِلَ رَحِمَ اللَّهُ جَعْفَراً ثُمَّ أَخَذَ اللِّوَاءَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ وَ قَاتَلَ فَقُتِلَ فَرَحِمَ اللَّهُ عَبْدَ اللَّهِ قَالَ فَبَکَی أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هُمْ حَوْلَهُ فَقَالَ لَهُمُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ مَا یُبْکِیکُمْ فَقَالُوا وَ مَا لَنَا لَا نَبْکِی وَ قَدْ ذَهَبَ خِیَارُنَا وَ أَشْرَافُنَا وَ أَهْلُ الْفَضْلِ مِنَّا فَقَالَ لَهُمْ صلی الله علیه و آله لَا تَبْکُوا فَإِنَّمَا مَثَلُ أُمَّتِی مَثَلُ حَدِیقَةٍ قَامَ عَلَیْهَا صَاحِبُهَا فَأَصْلَحَ رَوَاکِبَهَا وَ بَنَی مَسَاکِنَهَا وَ حَلَقَ سَعَفَهَا فَأَطْعَمَتْ عَاماً فَوْجاً ثُمَّ عَاماً فَوْجاً ثُمَّ عَاماً فَوْجاً (2) فَلَعَلَّ آخِرَهَا طَعْماً أَنْ یَکُونَ أَجْوَدَهَا قِنْوَاناً وَ أَطْوَلَهَا شِمْرَاخاً وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَیَجِدَنَّ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ فِی أُمَّتِی خَلَفاً (3) مِنْ حَوَارِیِّهِ قال و قال کعب بن مالک یرثی جعفر بن أبی طالب رضی الله عنه و المستشهدین معه
هدت العیون (4) و دمع عینک یهمل*** سحا کما و کف الضباب (5) المخضل
و کان ما بین الجوانح و الحشا*** مما تأوبنی شهاب مدخل
وجدا علی النفر الذین تتابعوا*** یوما (6) بمؤتة أسندوا لم ینقلوا (7)
فتغیر القمر المنیر لفقدهم*** و الشمس قد کسفت و کادت تأفل
قوم بهم نصر الإله (8) عباده*** و علیهم نزل الکتاب المنزل
ص: 51
و در نبرد با آنان دست به نیرنگ زد و توانست علی رغم شکستی که متحمل شد، مسلمانان را از چنگال رومیان نجات دهد و آنان را از این ورطه خارج سازد. آنگاه مردی به نام عبدالرحمن بن سمر را با خبر این شکست به نزد پیامبر فرستاد. عبدالرحمن میگوید: به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله روان گشتم و چون به مسجد رسیدم، رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: «ای عبدالرحمن، آرام باش». سپس فرمود: «زید پرچم را برداشت و با آن نبرد کرد تا کشته شد، خدا زید را بیامرزد. سپس جعفر پرچم را برداشت و جنگید و کشته شد، خدا جعفر را نیز بیامرزد. سپس عبدالله بن رواحه پرچم را در دست گرفت و به نبرد پرداخت و کشته شد که خداوند عبدالله را نیز بیامرزد». - گفت: - اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله که اطرافش بودند، گریستند. با مشاهده این وضع، پیامبر به آنان فرمود: «چه چیزی شما را به گریه وا میدارد؟» گفتند: چگونه نگرییم و حال آنکه بهترین و شریفترین ما و اهل فضل از میان ما رخت بربسته اند؟ پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به آنان فرمود: «گریه نکنید. چرا که مثل اُمّت من مانند باغی است که صاحبش بر آن همت گماشته و نهالهای آن را اصلاح کرده، و خانهها را ساخته و زیادههای آن را زدوده است. پس در سالی به گروهی غذا داده است، و در سالی دیگر گروهی دیگر را، سپس سالی دیگر گروهی دیگر، و چه بسا که آخرین پذیرایی آن بهترین خوشه و طولانیترین ساقه آن باشد. و سوگند به کسی که مرا به حق، به پیامبری فرستاد، بیشک عیسی بن مریم در اُمّت من جانشینانی (صالح) از حواریونش خواهد یافت».
- گفت: - و کعب بن مالک در رثای جعفر بن ابی طالب - رضی الله عنه - و یاران شهیدش گفت:
- دیدگان تسکین یافت و اشک چشمت پیاپی فرو میریزد. همانگونه که قطرات ابر نیز در این مصیبت جاری است؟
- و گویی به خاطر آنچه (از غم و اندوه) شبانه بر من وارد شد، میان سینه و أحشاء من، گدازهای شعلهور گردیده است.
- این به خاطر اندوه بر کسانی است که یکی بعد از دیگری در میدان مؤته بر زمین افتادند و تکیهگاه قرار گرفتند و نگریختند..
- ماه تابان به خاطر از دست رفتن آنها، رنگ از رخ بداد و خورشید در پرده فرو رفت. تا آنجا که نزدیک بود غروب کند.
- مردمانی که خداوند بواسطه آنان بندگانش را یاری کرد و بر آنان کتاب قرآن را نازل فرمود.
ص: 51
قوم علا بنیانهم من هاشم (1) ***فرع أشم و سودد ما ینقل (2)
و لهدیهم (3) رضی الإله لخلقه*** و بجدهم نصر النبی المرسل
بیض الوجوه تری بطون أکفهم*** تندی إذا اغبر (4) الزمان الممحل (5)
شاط فلان هلک و فی بعض النسخ بالسین المهملة و السوط الخلط و ساطت نفسی تقلصت و الأول أصح قال فی النهایة فی حدیث زید بن حارثة یوم مؤتة إنه قاتل برایة رسول الله صلی الله علیه و آله حتی شاط فی رماح القوم أی هلک.
و قال فی جامع الأصول أراد بالاقتحام هنا نزوله عن فرسه مسرعا.
و فی القاموس راغ الرجل و الثعلب روغا و روغانا حاد و مال و المراوغة المصارعة و أن یطلب بعض القوم بعضا و قال انحاز عنه عدل و القوم ترکوا مراکزهم و الراکب و الراکبة و الراکوب و الراکوبة و الرکابة فسیلة فی أعلی النخل متدلیة لا تبلغ الأرض قوله و حلق سعفها بالحاء المهملة أی أزال زوائدها أو بالمعجمة من خلق العود بتخفیف اللام و تشدیده إذا سواه و السح الصب و السیلان من فوق و الضباب ندی کالغیم أو سحاب رقیق و فی روایة ابن أبی الحدید الرباب مکان الضباب و هو السحاب الأبیض و أخضله بله و تأوبه أتاه لیلا و فرع کل شی ء أعلاه و من القوم شریفهم و الشمم ارتفاع فی الجبل و الأشم السید ذو الأنفة و النفل العطاء و انتفل طلب و منه تبرأ و انتفی (6) و فی بعض النسخ بالغین من نغل الأدیم کفرح إذا فسد و فی بعضها بالقاف.
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ زَیْدُ بْنُ حَارِثَةَ بِمُؤْتَةَ قَالَ صلی الله علیه و آله بِالْمَدِینَةِ قُتِلَ
ص: 52
- قومی که اساس و بنیان آنان و سروری و بزرگی شان از هاشم ریشه گرفت که مردی شریف و عزتمند بود.
- و به خاطر هدایت یافتن ایشان، خداوند به خلقتش راضی گشت و با کوشش و تلاش آنها پیامبرِ مُرسل را یاری کرد.
- چهرههایشان درخشان است و میبینی که کف دست آنها هنگامی که غبار روزگار قحطی بر میخیزد، بخشندگی پیشه می کند.(1)
توضیح
«شاط فلان»: کشته شد؛ و در برخی نسخهها با سین «ساط» آمده است. و «السوط» یعنی در هم آمیختن. و «ساطت نفسی». «تقلّصت»: دلم گرفت و اوّلی صحیحتر است. در النهایه آورده است: در حدیث زید بن حارثه در جنگ موته آمده است: «إنه قاتل برایه رسول الله صلی الله علیه و آله حتی شاط فی رماح القوم» یعنی در میان نیزههای دشمنان جان باخت.
و در جامع الاصول آورده است: در اینجا منظورش از «الاقتحام»: فرود آمدن سریع او از اسبش می باشد. و در قاموس آمده است: «راغ الرجل و الثعلب روغاً و روغاناً»: یعنی روی برگرداند و برگشت. و «المراوغة»: کُشتی گرفتن و دست و پنجه نرم کردن، و اینکه برخی از قوم، برخی دیگر را بطلبند. و گفت: «إنحاز عنه»: بازگشت، و «إنحاز القوم»: مراکز خود را ترک کردند. و «الراکب» و «الراکبة» و «الراکوب» و «الراکوبة» و «الرکابة»: نهالی که بر بالای نخل خرما رشد کرده و آویخته گردد و به زمین نرسد. سخنش: «حلقَ سعفها» با حاء یعنی زواید و إضافه های آن را زدود. یا با خاء از «خلق العود» با تخفیف لام و تشدید آن: چوب را صاف کرد. و «السحّ»: ریزش و جاری شدن از بالا. و «الضباب»: نمناکی مانند ابر، یا ابر نازک و رقیق. و در روایت ابن إبی الحدید: «الرباب» به جای «الضباب» آمده است که به معنای ابر سفید میباشد. و «أخضله»: آن را تَر و مرطوب کرد. «تأوّبه»: شبانه نزد او آمد. و «فرع کلّ شی»: بالای آن، و من القوم: شریف و بزرگشان، و «الشمم»: بلندی و ارتفاع کوه. و «الأشم»: بزرگ مرد عزتمند. و «النفل»: بخشش و عطاء، و «إنتفل»: طلب کرد، از معانی آن: از چیزی بیزاری جست. و در برخی نسخهها با غین از «نَغلَ الأدیم» بر وزن فَرح آمده است. یعنی پوست دباغی شده فاسد شد و در برخی دیگر از نسخهها با قاف «نقل» آمده است.
روایت2.
الخرائج: روایت شده است: آن دم که زید بن حارثه در موته جان باخت، پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه فرمود: «زید کشته شد
ص: 52
زَیْدٌ وَ أَخَذَ الرَّایَةَ جَعْفَرٌ ثُمَّ قَالَ قُتِلَ جَعْفَرٌ وَ تَوَقَّفَ وَقْفَةً ثُمَّ قَالَ وَ أَخَذَ الرَّایَةَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ وَ ذَلِکَ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ لَمْ یُسَارِعْ فِی أَخْذِ الرَّایَةِ کَمُسَارَعَةِ جَعْفَرٍ ثُمَّ قَالَ وَ قُتِلَ عَبْدُ اللَّهِ ثُمَّ قَامَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِلَی بَیْتِ جَعْفَرٍ إِلَی أَهْلِهِ ثُمَّ جَاءَتِ الْأَخْبَارُ بِأَنَّهُمْ قَدْ قُتِلُوا عَلَی تِلْکَ الْهَیْئَةِ (1).
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ أَنَّهُ لَمَّا بَعَثَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَسْکَراً إِلَی مُؤْتَةَ وَلَّی عَلَیْهِمْ زَیْدَ بْنَ حَارِثَةَ وَ دَفَعَ الرَّایَةَ إِلَیْهِ وَ قَالَ إِنْ قُتِلَ زَیْدٌ فَالْوَالِی عَلَیْکُمْ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ إِنْ قُتِلَ جَعْفَرٌ فَالْوَالِی عَلَیْکُمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ الْأَنْصَارِیُّ وَ سَکَتَ فَلَمَّا سَارُوا وَ قَدْ حَضَرَ هَذَا التَّرْتِیبَ فِی الْوِلَایَةِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قال رَجُلٌ مِنَ الْیَهُودِ (2) (قَالَ) إِنْ کَانَ مُحَمَّدٌ نَبِیّاً کَمَا یَقُولُ سَیُقْتَلُ هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةُ فَقِیلَ لَهُ لِمَ قُلْتَ هَذَا قَالَ لِأَنَّ أَنْبِیَاءَ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانُوا إِذَا بَعَثَ نَبِیٌّ مِنْهُمْ بَعْثاً فِی الْجِهَادِ فَقَالَ (3) إِنْ قُتِلَ فُلَانٌ فَالْوَالِی فُلَانٌ بَعْدَهُ عَلَیْکُمْ فَإِنْ سَمَّی لِلْوِلَایَةِ کَذَلِکَ اثْنَیْنِ (4) أَوْ مِائَةً أَوْ أَقَلَّ أَوْ أَکْثَرَ قُتِلَ جَمِیعُ مَنْ ذَکَرَ فِیهِمُ الْوِلَایَاتِ قَالَ جَابِرٌ فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الَّذِی وَقَعَ فِیهِ حَرْبُهُمْ صَلَّی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِنَا الْفَجْرَ (5) ثُمَّ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَقَالَ قَدِ الْتَقَی إِخْوَانُکُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (6) لِلْمُحَارَبَةِ فَأَقْبَلَ یُحَدِّثُنَا بِکَرَّاتِ بَعْضِهِمْ عَلَی بَعْضٍ إِلَی أَنْ قَالَ قُتِلَ زَیْدُ بْنُ حَارِثَةَ وَ سَقَطَتِ الرَّایَةُ ثُمَّ قَالَ قَدْ أَخَذَهَا جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ تَقَدَّمَ لِلْحَرْبِ بِهَا (7) ثُمَّ قَالَ قَدْ قُطِعَتْ یَدُهُ وَ قَدْ أَخَذَ الرَّایَةَ بِیَدِهِ الْأُخْرَی ثُمَّ قَالَ قُطِعَتْ (8) یَدُهُ الْأُخْرَی وَ قَدْ أَخَذَ (9) الرَّایَةَ فِی صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ قُتِلَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ سَقَطَتِ الرَّایَةُ ثُمَّ أَخَذَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ وَ قَدْ قُتِلَ مِنَ
ص: 53
و جعفر پرچم را برداشت.» سپس فرمود: «جعفر کشته شد». اندکی مکث نمود و سپس فرمود: «و عبدالله بن رواحه پرچم را برداشت.» و علت این مکث پیامبر صلی الله علیه و آله آن بود که عبدالله همانند جعفر در گرفتن پرچم شتاب نکرد. سپس فرمود: «و عبدالله نیز کشته شد.» و پیامبر صلی الله علیه و آله رهسپار خانه خانواده جعفر شد و سپس خبر رسید که همه آنها بدان شکل کشته شدهاند.
روایت3.
الخرائج: روایت شده است: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله سپاهی را به سوی موته گسیل می داشت، زید بن حارثه را به فرماندهی آنان گمارد و پرچم را به او سپرد و فرمود: «اگر زید کشته شد، فرمانده شما جعفر بن ابی طالب است و اگر جعفر هم کشته شد، فرماندهی شما بر عهده عبدالله بن رواحه انصاری خواهد بود» و سکوت نمود. هنگامی که آنان حرکت کردند و این ترتیب در فرماندهی توسط رسول خدا اعمال شد، مردی از یهود گفت: اگر محمد چنانکه که میگوید، به راستی پیامبر خدا باشد، هر سه این افراد کشته خواهند شد. به او گفته شد: چرا چنین سخنی می گویی؟ پاسخ داد: زیرا هر گاه پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل سپاهی برای جهاد گسیل میداشت و میفرمود: اگر فلانی کشته شد، بعد از او فلانی فرمانده شما خواهد بود و به این ترتیب برای فرماندهی دو یا صد، بیشتر یا کمتر نام میبرد، کسانی که نامشان را در میان فرماندهان ذکر میکرد، همگی کشته میشدند. جابر گفت: در روزی که جنگ آنان واقع شد، پیامبر صلی الله علیه و آله با ما نماز صبح را اقامه کرد. سپس از منبر بالا رفت و فرمود: «برادرانِ شما با مشرکان برای نبرد رودرو شدهاند.» آنگاه برای ما شروع به بیان چگونگی حملات آنها به یکدیگر کرد تا آنکه فرمود: «زید بن حارثه کشته شد و پرچم فرو افتاد.» سپس فرمود: «جعفر بن ابی طالب آن را برداشت و با آن وارد جنگ شد.» سپس فرمود: «دستش قطع شد و با دست دیگرش پرچم را برگرفت.» و ادامه داد: «دست دیگرش هم قطع گردید و پرچم را در میان سینهاش به بر گرفته است.» سپس فرمود: «جعفر بن ابی طالب نیز جان باخت و پرچم فرو افتاد. سپس عبدالله بن رواحه آن را برداشت
ص: 53
الْمُشْرِکِینَ کَذَا وَ قُتِلَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ کَذَا فُلَانٌ وَ فُلَانٌ (1) إِلَی أَنْ ذَکَرَ جَمِیعَ مَنْ قُتِلَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ بِأَسْمَائِهِمْ ثُمَّ قَالَ قُتِلَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ وَ أَخَذَ الرَّایَةَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ فَانْصَرَفَ (2) الْمُسْلِمُونَ ثُمَّ نَزَلَ عَنِ الْمِنْبَرِ وَ صَارَ إِلَی دَارِ جَعْفَرٍ فَدَعَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ فَأَقْعَدَهُ فِی حَجْرِهِ وَ جَعَلَ یَمْسَحُ عَلَی رَأْسِهِ فَقَالَتْ وَالِدَتُهُ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَیْسٍ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّکَ لَتَمْسَحُ عَلَی رَأْسِهِ کَأَنَّهُ یَتِیمٌ قَالَ قَدِ اسْتُشْهِدَ جَعْفَرٌ فِی هَذَا الْیَوْمِ وَ دَمَعَتْ عَیْنَا رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَالَ قُطِعَتْ یَدَاهُ قَبْلَ أَنْ استشهد (3) (یُسْتَشْهَدَ) وَ قَدْ أَبْدَلَهُ اللَّهُ مِنْ یَدَیْهِ جَنَاحَیْنِ مِنْ زُمُرُّدٍ أَخْضَرَ فَهُوَ الْآنَ یَطِیرُ بِهِمَا فِی الْجَنَّةِ مَعَ الْمَلَائِکَةِ کَیْفَ یَشَاءُ (4).
سن، المحاسن النَّوْفَلِیُّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ مُؤْتَةَ کَانَ جَعْفَرٌ عَلَی فَرَسِهِ فَلَمَّا الْتَقَوْا نَزَلَ عَنْ فَرَسِهِ فَعَرْقَبَهَا (5) بِالسَّیْفِ وَ کَانَ أَوَّلَ مَنْ عَرْقَبَ فِی الْإِسْلَامِ (6).
کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ مِثْلَهُ (7).
ما، الأمالی للشیخ الطوسی الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَهْبَانَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الزَّعْفَرَانِیِّ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا مَاتَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَاطِمَةَ علیها السلام أَنْ تَتَّخِذَ طَعَاماً لِأَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ وَ تَأْتِیَهَا وَ نِسَاؤُهَا (8) ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ فَجَرَتْ بِذَلِکَ السُّنَّةُ أَنْ یُصْنَعَ لِأَهْلِ الْمَیِّتِ (9) ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ طَعَامٌ (10).
سن، المحاسن أبی عن ابن أبی عمیر مثله (11)
ص: 54
و از مشرکان افرادی کشته شدند و از مسلمانان نیز فلان و فلان کشته شدهاند.» و همه کشتههای مسلمانان را یک به یک نام برد. سپس فرمود: «عبدالله بن رواحه کشته شد و خالد بن ولید پرچم را برداشت و مسلمانان بازگشتند.» سپس از منبر فرود آمد و راهی منزل جعفر گردید. در آنجا عبدالله بن جعفر را فراخواند و او را در دامان خویش، نشاند و شروع به نوازش او نمود. مادر عبدالله، اسماء بنت عمیس گفت: ای رسول خدا! شما چنان او را نوازش می کنید که گویی او یتیم است. پیامبر فرمود: «جعفر در این روز به شهادت رسید». و دیدگان رسول خدا صلی الله علیه و آله اشکآلود شد و فرمود: «قبل از آنکه شهید شود، دو دستش قطع شد و خدا به جای دستانش دو بال از زمرد سبز به او عطا کرد و اکنون با آن دو بال، به همراه فرشتگان هر گونه که خواهد، در بهشت در پرواز است».(1)
روایت4.
المحاسن: نوفلی از سکونی، از امام جعفر صادق، از پدرش علیهما السّلام روایت کرده است که فرمود: در روز جنگ موته، جعفر بر اسبش سوار بود. و چون با سپاه روم رودرو گشتند، از اسبش فرود آمد و با شمشیرش پی پای ستورش را قطع کرد و در اسلام اولین کسی بود که پی پای ستورش را قطع کرد.(2)
روایت5.
کافی: از پدرش از نوفلی همانند او روایت کرده است.(3)
روایت6.
امالی طوسی: هشام بن سالم از امام صادق علیه السّلام روایت کرده است که فرمود: هنگامی که جعفر بن ابی طالب درگذشت، رسول خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه سلام الله علیها امر فرمود که برای اسماء بنت عمیس غذایی آماده سازد تا او ودیگر همسران جعفر سه روز میهمان فاطمه باشند و اینگونه سنت سه روز آماده کردن غذا برای خانواده میّت، پایهگذاری شد.(4)
ص: 54
- کا، الکافی علی عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن حفص بن البختری و هشام بن سالم عن أبی عبد الله علیه السلام مثله (1).
سن، المحاسن بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبِی علیه السلام عَنِ الْمَأْتَمِ (2) فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا انْتَهَی إِلَیْهِ قَتْلُ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ دَخَلَ عَلَی أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ امْرَأَةِ جَعْفَرٍ فَقَالَ أَیْنَ (3) بَنِیَّ فَدَعَتْ بِهِمْ وَ هُمْ ثَلَاثَةٌ عَبْدُ اللَّهِ وَ عَوْنٌ وَ مُحَمَّدٌ فَمَسَحَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رُءُوسَهُمْ فَقَالَتْ إِنَّکَ تَمْسَحُ رُءُوسَهُمْ کَأَنَّهُمْ أَیْتَامٌ فَعَجِبَ (4) رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ عَقْلِهَا فَقَالَ یَا أَسْمَاءُ أَ لَمْ تَعْلَمِی أَنَّ جَعْفَراً رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ اسْتُشْهِدَ فَبَکَتْ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَا تَبْکِی فَإِنَّ اللَّهَ (5) أَخْبَرَنِی أَنَّ لَهُ جَنَاحَیْنِ فِی الْجَنَّةِ مِنْ یَاقُوتٍ أَحْمَرَ فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَوْ جَمَعْتَ النَّاسَ وَ أَخْبَرْتَهُمْ بِفَضْلِ جَعْفَرٍ لَا یُنْسَی فَضْلُهُ فَعَجِبَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ عَقْلِهَا ثُمَّ قَالَ (6) ابْعَثُوا إِلَی أَهْلِ جَعْفَرٍ طَعَاماً فَجَرَتِ السُّنَّةُ (7).
یه، من لا یحضره الفقیه قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام إِنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله حِینَ جَاءَتْهُ وَفَاةُ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ زَیْدِ بْنِ حَارِثَةَ کَانَ إِذَا دَخَلَ بَیْتَهُ کَثُرَ بُکَاؤُهُ عَلَیْهِمَا جِدّاً وَ یَقُولُ کَانَا یُحَدِّثَانِی وَ یُؤْنِسَانِی فَذَهَبَا جَمِیعاً (8).
عم، إعلام الوری و کانت غزوة مؤتة فی جمادی من سنة ثمان بعث جیشا عظیما و أمر علی الجیش زید بن حارثة ثم قال فإن أصیب زید فجعفر فإن أصیب جعفر فعبد الله بن رواحة فإن أصیب فلیرتض المسلمون واحدا فلیجعلوه علیهم.
وَ فِی رِوَایَةِ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ اسْتَعْمَلَ عَلَیْهِمْ جَعْفَراً فَإِنْ قُتِلَ فَزَیْدٌ فَإِنْ قُتِلَ فَابْنُ رَوَاحَةَ ثُمَّ خَرَجُوا حَتَّی نَزَلُوا مَعَانَ فَبَلَغَهُمْ أَنَّ هِرَقْلَ مَلِکَ
ص: 55
المحاسن: پدرم از ابن ابی عمیر همانند او روایت کرده است.(1)
کافی: از امام جعفر صادق همانند او روایت کرده است.(2)
روایت7.
المحاسن: یکی از اصحاب ما از عباس بن موسی بن جعفر علیه السلام روایت کرده است که گفت: از پدرم درباره مراسم عزاداری و ماتم پرسیدم. فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که خبر کشته شدن جعفر بن ابی طالب به وی رسید، به نزد همسر جعفر أسماء بنت عمیس رفت و فرمود: «پسرانم کجا هستند؟». اسماء آنان را که سه برادر به نام های: عبدالله، عون و محمد بودند، فراخواند و پیامبر بر سرشان دست کشید. همسر جعفر گفت: شما چنان بر سر آنها دست میکشید که گویی یتیم هستند! رسول خدا از ذکاوت او در شگفت شد و فرمود: «ای اسماء! آیا نمی دانی که جعفر رضوان الله علیه، به شهادت رسیده است؟» اسماء از این سخن گریست. رسول خدا فرمود: «گریه مکن، که خداوند مرا آگاه ساخته است که او را در بهشت دو بال از یاقوت سرخ است.» اسماء گفت: ای رسول خدا! اگر مردم را جمع سازی و از فضل و بزرگی جعفر آگاهشان سازی، فضل و بزرگی او فراموش نگردد. رسول خدا از درایت او به شگفت آمد و فرمود: «برای خانواده جعفر غذایی بفرستید.» و این سنت (بردن غذا برای خانواده میّت) پایهریزی شد.(3)
روایت8.
من لا یحضره الفقیه: امام صادق علیه السّلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که خبر وفات جعفر بن ابی طالب و زید بن حارثه به وی رسید، وارد خانهاش شد و بسیار بر آن دو گریست و فرمود: «آن دو هم صحبت و مایه دلگرمی من بودند، ولی (افسوس) هر دو رخت سفر بر بستند».(4)
روایت9.
أعلام الوری: و کارزار موته در جمادی سال هشت هجری رخ داد که پیامبر در آن سال سپاه بزرگی را گسیل داشت و زید بن حارثه را به فرماندهی آن گماشت. سپس فرمود: «اگر زید کشته شد، جعفر جانشین او گردد و اگر جعفر کشته شد، عبدالله بن رواحه و اگر عبدالله نیز کشته شد، مسلمانان یک تن را برگزیده، به فرماندهی خود بگمارند.»
و در روایت ابان بن عثمان به نقل از حضرت صادق علیه السّلام آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله جعفر را به فرماندهی آنان منصوب کرد و ترتیب فرماندهی به این صورت بود که اگر او کشته می شد، زید و اگر زید هم کشته شد، ابن رواحه فرماندهی را بر عهده گیرد. و آنان اینگونه خارج گشتند تا آنکه به (معان) رسیدند و به آنان خبر رسید که هر قل پادشاه
ص: 55
الرُّومِ قَدْ نَزَلَ بِمَأْرِبَ (1) فِی مِائَةِ أَلْفٍ مِنَ الرُّومِ وَ مِائَةِ أَلْفٍ مِنَ الْمُسْتَعْرِبَةِ.
و فی کتاب أبان بن عثمان بلغهم کثرة عدد الکفار من العرب و العجم من لخم و حذام و بلی و قضاعة (2) و انحاز المشرکون إلی أرض یقال لها المشارف و إنما سمیت السیوف المشرفیة لأنها طبعت لسلیمان بن داود بها فأقاموا بمعان یومین فقالوا نبعث إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فنخبره بکثرة عدونا حتی یری فی ذلک رأیه فقال عبد الله بن رواحة یا هؤلاء إنا و الله ما نقاتل الناس بکثرة و إنما نقاتلهم بهذا الدین الذی أکرمنا الله به فقالوا صدقت فتهیئوا و هم ثلاثة آلاف حتی لقوا (3) جموع الروم بقریة من قری البلقاء یقال لها شرف ثم انحاز المسلمون إلی مؤتة قریة فوق الأحساء.
وَ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: نَعَی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله جَعْفَراً وَ زَیْدَ بْنَ حَارِثَةَ وَ ابْنَ رَوَاحَةَ نَعَاهُمْ قَبْلَ أَنْ یَجِی ءَ خَبَرُهُمْ وَ عَیْنَاهُ تَذْرِفَانِ- رواه البخاری فی الصحیح.
قَالَ أَبَانٌ وَ حَدَّثَنِی الْفُضَیْلُ بْنُ یَسَارٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: أُصِیبَ یَوْمَئِذٍ جَعْفَرٌ وَ بِهِ خَمْسُونَ جِرَاحَةً خَمْسٌ وَ عِشْرُونَ مِنْهَا فِی وَجْهِهِ.
قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ أَنَا أَحْفَظُ حِینَ دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی أُمِّی فَنَعَی لَهَا أَبِی فَأَنْظُرُ إِلَیْهِ وَ هُوَ یَمْسَحُ عَلَی رَأْسِی وَ رَأْسِ أَخِی وَ عَیْنَاهُ تهراقان [تُهْرِقَانِ الدُّمُوعَ حَتَّی تَقْطُرَ (4) لِحْیَتُهُ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ جَعْفَراً قَدْ قَدِمَ إِلَیْکَ إِلَی أَحْسَنِ الثَّوَابِ فَاخْلُفْهُ فِی ذُرِّیَّتِهِ بِأَحْسَنِ مَا خَلَفْتَ أَحَداً مِنْ عِبَادِکَ فِی ذُرِّیَّتِهِ ثُمَّ قَالَ یَا أَسْمَاءُ
ص: 56
روم، با صد هزار رومی و صد هزار نفر از اعراب مستعربه در مأرب فرود آمده است.
و در کتاب أبان بن عثمان آمده است: خبر فراوانی شمار کفار از عرب و عجم از قبایل لخم و حذام و بلی و قضاعه به مسلمین رسید و مشرکان به سوی منطقهای که مشارف نامیده میشد، رهسپار گشتند - و از آن رو شمشیر را المشرفی گویند که در آن مکان برای سلیمان بن داود، شمشیر ساخته شده است -. پس مسلمانان دو روز در معان اقامت کردند و گفتند: پیکی به نزد رسول خدا میفرستیم و او را از فراوانی شمار دشمنان آگاه میسازیم تا نظر خود را در اینباره اعلام کند. عبدالله بن رواحه گفت: ای مردم! به خدا سوگند که ما با مردمان با فراوانی نفرات به پیکار بر نمیخیزیم، بلکه تنها با این دین که خداوند بواسطه آن ما را کرامت بخشیده است، با آنان وارد کارزار می گردیم. گفتند: راست گفتی. به این ترتیب آنان که سه هزار نفر بودند آماده نبرد شدند تا آنکه در روستایی از روستاهای بلقاء به نام شرف با سپاهیان روم رو در رو گشتند. و مسلمانان راهی موته که روستایی بر فراز احساء بود، گشتند.
و از انس بن مالک روایت شده است که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله با چشمانی اشک آلود خبر شهادت جعفر و زید بن حارثه و ابن رواحه را قبل از رسیدن خبر کشته شدن آنان، داد. این را بخاری در صحیح آورده است.
ابان گفت: فضیل بن یسار از امام محمد باقر علیه السّلام برایم روایت کرد که فرمود: آن روز جعفر در حالی به شهادت رسید که پنجاه زخم بر او وارد شده بود و بیست و پنج عدد از آن زخمها بر صورتش وارد شده بود.
عبدالله بن جعفر میگوید: آن زمان را که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر مادرم وارد شد و خبر شهادت پدرم را به او داد، به خاطر دارم. من به او می نگریستم و او بر سر من و برادرم دست میکشید. در حالی که اشک از چشمانش چنان جاری بود که از ریشش فرو میریخت. سپس فرمود: «پروردگارا! جعفر به سوی تو، به سوی بهترین پاداش آمده است. پس در میان اولادش برای او، بهترین جانشینی را که برای بندهای از بندگانت قرار دادی، قرار بده». سپس فرمود: «ای اسماء!
ص: 56
أَ لَا أُبَشِّرُکِ قَالَتْ بَلَی بِأَبِی وَ أُمِّی (1) یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ لِجَعْفَرٍ جَنَاحَیْنِ یَطِیرُ بِهِمَا فِی الْجَنَّةِ قَالَتْ فَأَعْلِمِ النَّاسَ ذَلِکَ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَخَذَ بِیَدِی یَمْسَحُ بِیَدِهِ رَأْسِی حَتَّی رَقِیَ إِلَی الْمِنْبَرِ وَ أَجْلَسَنِی أَمَامَهُ عَلَی الدَّرَجَةِ السُّفْلَی وَ الْحُزْنُ یُعْرَفُ عَلَیْهِ فَقَالَ إِنَّ الْمَرْءَ کَثِیرٌ [حُزْنُهُ بِأَخِیهِ (2) وَ ابْنِ عَمِّهِ أَلَا إِنَّ جَعْفَراً قَدِ اسْتُشْهِدَ وَ جُعِلَ لَهُ جَنَاحَانِ یَطِیرُ بِهِمَا فِی الْجَنَّةِ ثُمَّ نَزَلَ صلی الله علیه و آله وَ دَخَلَ بَیْتَهُ وَ أَدْخَلَنِی مَعَهُ وَ أَمَرَ بِطَعَامٍ یُصْنَعُ لِأَجْلِی وَ أَرْسَلَ إِلَی أَخِی فَتَغَدَّیْنَا عِنْدَهُ غَدَاءً (3) طَیِّباً مُبَارَکاً وَ أَقَمْنَا ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ فِی بَیْتِهِ نَدُورُ مَعَهُ کُلَّمَا صَارَ فِی بَیْتِ إِحْدَی نِسَائِهِ ثُمَّ رَجَعْنَا إِلَی بَیْتِنَا فَأَتَانَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَنَا أُسَاوِمُ شَاةَ أَخٍ لِی فَقَالَ اللَّهُمَّ بَارِکْ لَهُ فِی صَفْقَتِهِ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ فَمَا بِعْتُ شَیْئاً وَ لَا اشْتَرَیْتُ شَیْئاً إِلَّا بُورِکَ لِی فِیهِ.
قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِفَاطِمَةَ اذْهَبِی فَابْکِی عَلَی ابْنِ عَمِّکِ فَإِنْ لَمْ تَدْعِی بِثُکْلٍ فَمَا قُلْتِ فَقَدْ صَدَقْتِ.
و ذکر محمد بن إسحاق عن عروة قال لما أقبل أصحاب مؤتة تلقاهم رسول الله صلی الله علیه و آله و المسلمون معه فجعلوا یحثون علیهم التراب و یقولون یا فرار فررتم (4) فی سبیل الله فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَیْسُوا بِفَرَّارٍ وَ لَکِنَّهُمُ الْکَرَّارُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ. (5).
قال الفیروزآبادی المعان موضع بطریق حاج الشام و قال مؤتة موضع بمشارف الشام قتل فیه جعفر بن أبی طالب و فیه کان تعمل السیوف.
قوله صلی الله علیه و آله إن المرء کثیر (6) لعل المراد بالکثرة هنا العزة کما یکنی عن الذلة بالقلة أی عزة المرء و کثرة أعوانه إنما یکون بأخیه و ابن عمه قوله إن لم تدعی بثکل أی لا تقولی وا ثکلاه ثم کل ما قلت فیه من الفضائل فقد صدقت لکثرة فضائله و قیل المعنی لا تقولی إلا صدقا و لا یخفی بعده.
ص: 57
آیا دوست داری که بشارتی به تو دهم؟». اسماء گفت: پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا! صد البته که دوست دارم. فرمود: «خداوند برای جعفر دو بال قرار داد، که با آن دو در بهشت پرواز میکند.» اسماء گفت: پس مردم را از آن آگاه سازید. رسول خدا صلی الله علیه و آله برخاست و در حالی که دستش را بر سرم میکشید، دستم را گرفت. تا آنکه از منبر بالا رفت. و مرا جلوی خود در پله پایین نشاند و با چهره ای که غرق غم و اندوه بود، فرمود: «عزّت انسان وابسته به برادر و پسر عموی اوست. آگاه باشید که جعفر به شهادت رسیده است و برای او دو بال قرار داده شده است که با آن دو در بهشت، در پرواز است.» سپس پایین آمد و وارد خانهاش شد و مرا با خود داخل برد و دستور داد که برای من غذایی مهیّا شود و به دنبال برادرم فرستاد (تا او را نیز بیاورند). و اینگونه نزد او غذای پاک و پر برکتی خوردیم و سه روز در منزلش اقامت کردیم و هر بار که به خانه یکی از زنانش میرفت، با او بودیم. سپس به خانه خود بازگشتیم. و در زمانی که من بر سر گوسفند برادرم چانه میزدم، پیامبر نزد ما آمد و فرمود: «خدایا به او در معاملهاش، برکت ده». عبدالله گفت: بعد از آن من چیزی را نفروختم و چیزی را نخریدم مگر آنکه در آن به من برکت داده شد.
امام صادق علیه السّلام روایت نمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه سلام الله علیها فرمود: «برو و بر پسرعمویت گریه کن، که اگر آه و وامصیبتاه نکنی، هر چه از فضائل او گفته باشی، راست گفتهای.»
و محمد بن اسحاق از عروه نقل کرده است که گفت: چون اصحاب موته باز آمدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و مسلمانان از آنان استقبال کردند، ولی مسلمانان شروع به ریختن خاک بر سر و روی آنها کردند و گفتند: ای فراریان! آیا در راه خدا گریختید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «آنان فراری نیستند. بلکه به خواست خداوند مهاجم هستند».(1)
توضیح
فیروز آبادی گفته است: «المعان»: مکانی در راه مسافران شام است، و گفته است: «موته» مکانی در مشارف شام است که جعفر بن ابی طالب در آن کشته شد و در آن شمشیر ساخته میشده است.
حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله: «إنّ المرء کثیرٌ بأخیه و إبن أخیه» ممکن است که مقصود از «کثرت» در اینجا عزّت و سربلندی باشد. همچنان که «قلّة»: کمی را کنایه از ذلت و خواری قرار میدهند. یعنی آنکه عزت انسان و فراوانی یارانش تنها از طریق برادر و پسرعمویش ممکن است. و سخنش: «إن لم تدّعی بثکل» یعنی واثکلاه نگویی، سپس همه آنچه از فضایل او بگویی، به خاطر فراوانی فضایلش راست گفتهای. و گفته شده است که معنیاش آن است که: جز راست نگویی، ولی بعید بودن این احتمال، مخفی نیست.
ص: 57
کا، الکافی حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکِنْدِیِّ عَنْ أَحْمَدَ الْمِیثَمِیِّ (1) عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: بَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمَسْجِدِ إِذْ خُفِضَ لَهُ کُلُّ رَفِیعٍ وَ رُفِعَ لَهُ کُلُّ خَفِیضٍ حَتَّی نَظَرَ إِلَی جَعْفَرٍ یُقَاتِلُ الْکُفَّارَ قَالَ فَقُتِلَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قُتِلَ جَعْفَرٌ وَ أَخَذَهُ الْمَغْصُ فِی بَطْنِهِ (2).
المغص بالفتح و یحرک وجع فی البطن و الأظهر إرجاع الضمیر فی أخذه إلی النبی صلی الله علیه و آله و إرجاعه إلی جعفر بعید.
أقول: سیأتی بعض أخبار شهادته علیه السلام فی باب فضائله.
وَ رُوِیَ فِی جَامِعِ الْأُصُولِ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: أَمَرَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فِی غَزْوَةِ مُؤْتَةَ زَیْدَ بْنَ حَارِثَةَ فَقَالَ إِنْ قُتِلَ زَیْدٌ فَجَعْفَرٌ فَإِنْ قُتِلَ جَعْفَرٌ فَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ قَالَ ابْنُ عُمَرَ فَکُنْتُ مَعَهُمْ فِی تِلْکَ الْغَزْوَةِ فَالْتَمَسْنَا جَعْفَراً فَوَجَدْنَاهُ فِی الْقَتْلَی وَ وَجَدْنَا فِیمَا أَقْبَلَ مِنْ جَسَدِهِ بِضْعاً وَ تِسْعِینَ مِنْ طَعْنَةٍ وَ رَمْیَةٍ وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی أَنَّهُ وَقَفَ عَلَی جَعْفَرٍ یَوْمَئِذٍ وَ هُوَ قَتِیلٌ فَعَدَدْتُ خَمْسِینَ بَیْنَ طَعْنَةٍ وَ ضَرْبَةٍ لَیْسَ مِنْهَا شَیْ ءٌ فِی دُبُرِهِ.
و قال عبد الحمید بن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة روی الواقدی عن عمر بن الحکم (3) قال بعث رسول الله صلی الله علیه و آله الحارث بن عمیر الأزدی فی سنة ثمان إلی ملک بصری بکتاب فلما نزل مؤتة عرض له شرحبیل بن عمرو الغسانی فقال أین ترید قال الشام قال لعلک من رسل محمد قال نعم فأمر به فأوثق رباطا ثم قدمه فضرب عنقه صبرا و لم یقتل لرسول الله صلی الله علیه و آله رسول غیره و بلغ ذلک رسول الله صلی الله علیه و آله فاشتد علیه و ندب الناس و أخبرهم بقتل الحارث فأسرعوا و خرجوا فعسکروا بالجرف فلما صلی رسول الله صلی الله علیه و آله الظهر جلس و جلس أصحابه حوله و جاء النعمان بن مهض الیهودی فوقف مع الناس فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله
ص: 58
روایت10.
کافی: حمید بن زیاد، از حسن بن محمد کندی، از احمد میثمی، از ابو بصیر، از امام صادق علیه السّلام روایت کرده است که فرمود: در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مسجد بود، ناگهان هر بلندی برای او پست و هر پستی برای او بلند شد، تا آنکه نگاهش بر جعفر افتاد که با کفار در حال نبرد بود و بعد از آنکه او جان باخت، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «جعفر کشته شد». و در ناحیه شکم دچار درد شد.(1)
توضیح
«المغص»: با فتحه و تحریک: درد در ناحیه شکم. آنچه درست به نظر میآید آن است که مرجع ضمیر در «اخذه» پیامبر باشد؛ چرا که ارجاع آن به جعفر بعید مینماید.
مؤلف: برخی اخبار مربوط به شهادت او در باب فضایل او خواهد آمد.
روایت11.
در جامع الأصول از ابن عمر روایت شده است که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله در غزوه موته، زید بن حارثه را به فرماندهی گماشت و فرمود: «اگر زید کشته شد، جعفر و اگر جعفر کشته شد، عبدالله بن رواحه فرماندهی را بر عهده گیرد.» ابن عمر می گوید: در آن غزوه به همراه آنان بودم. ما به دنبال جعفر گشتیم و او را در میان کشتهشدگان پیدا کردیم. در حالی که قسمت جلوی بدنش نود و اندی زخم نیزه و شمشیر داشت.
و در روایتی دیگر آمده است که او آن روز بر جعفر که کشته شده بود، توقف کرد و پنجاه زخم از ضربات نیزه و شمشیر شمرد که هیچ یک به پشت او اصابت نکرده بود. (به دشمن پشت نکرده بود.)
روایت12.
و عبدالحمید بن ابی الحدید در شرح نهجالبلاغه گفته است: واقدی از عمر بن حکم روایت کرده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در سال هشتم هجری حارث بن عمیر أزدی را با نامهای به سوی پادشاه بصری فرستاد. چون در موته فرود آمد، شرحبیل بن عمرو غسانی در برابرش قرار گرفت و گفت: عزم کجا کرده ای؟ پاسخ داد: شام. گفت: شاید از فرستادگان محمد باشی؟ گفت:آری. با این پاسخ، فرمان بازداشت او را صادر نمود و او را به بند کشید. سپس او را پیش راند و در حالی که در بند بود، گردن او را زد. و او تنها فرستاده رسول خدا بود که به قتل رسید. این خبر به پیامبر رسید و از شنیدن آن اندوهگین شد و مردم را فراخواند و آنان را از کشته شدن حارث آگاه کرد. مسلمانان نیز به شتاب خارج شدند و در جرف اجتماع کردند. بعد از آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز ظهر را اقامه نمود، نشست و اصحابش در اطراف او بر زمین نشستند. نعمان بن مهض یهودی نیز آمد و در کنار مردم ایستاد. در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
ص: 58
زَیْدُ بْنُ حَارِثَةَ أَمِیرُ النَّاسِ فَإِنْ قُتِلَ زَیْدٌ فَجَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَإِنْ أُصِیبَ جَعْفَرٌ فَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ فَإِنْ أُصِیبَ ابْنُ رَوَاحَةَ فَلْیَرْتَضِ الْمُسْلِمُونَ بَیْنَهُمْ رَجُلًا فَلْیَجْعَلُوهُ عَلَیْهِمْ فقال النعمان بن مهض یا أبا القاسم إن کنت نبیا فسیصاب من سمیت قلیلا کانوا أو کثیرا إن الأنبیاء فی بنی إسرائیل کانوا إذا استعملوا الرجل علی القوم ثم قالوا إن أصیب فلان فلو سمی مائة أصیبوا جمیعا ثم جعل الیهودی یقول لزید بن حارثة اعهد فلا ترجع إلی محمد أبدا إن کان نبیا قال زید أشهد أنه نبی صادق فلما أجمعوا المسیر و عقد رسول الله صلی الله علیه و آله لهم اللواء بیده دفعه إلی زید بن حارثة و هو لواء أبیض و مشی الناس إلی أمراء رسول الله صلی الله علیه و آله یودعونهم و یدعون لهم و کانوا ثلاثة آلاف فلما ساروا فی معسکرهم ناداهم المسلمون دفع الله عنکم و ردکم صالحین غانمین. (1).
قلت اتفق المحدثون علی أن زید بن حارثة هو کان الأمیر الأول و أنکرت الشیعة و قالوا کان جعفر بن أبی طالب هو الأمیر الأول فإن قتل فزید بن حارثة فإن قتل فعبد الله و رووا فی ذلک روایات.
وَ رَوَی الْوَاقِدِیُّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ (2) أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَطَبَهُمْ فَأَوْصَاهُمْ فَقَالَ أُوصِیکُمْ بِتَقْوَی اللَّهِ وَ بِمَنْ مَعَکُمْ مِنَ الْمُسْلِمِینَ خَیْراً اغْزُوا بِسْمِ اللَّهِ وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قَاتِلُوا مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ لَا تَغْدِرُوا وَ لَا تَغُلُّوا وَ لَا تَقْتُلُوا وَلِیداً وَ إِذَا لَقِیتَ عَدُوَّکَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَادْعُهُمْ إِلَی إِحْدَی ثَلَاثٍ فَأَیَّتُهُنَّ [مَا] أَجَابُوکَ إِلَیْهَا فَاقْبَلْ مِنْهُمْ وَ اکْفُفْ عَنْهُمْ ادْعُهُمْ إِلَی الدُّخُولِ فِی الْإِسْلَامِ فَإِنْ فَعَلُوهُ فَاقْبَلْ وَ اکْفُفْ ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَی التَّحَوُّلِ مِنْ دَارِهِمْ إِلَی دَارِ الْمُهَاجِرِینَ فَإِنْ فَعَلُوا فَأَخْبِرْهُمْ أَنَّ لَهُمْ مَا لِلْمُهَاجِرِینَ وَ عَلَیْهِمْ مَا عَلَی الْمُهَاجِرِینَ وَ إِنْ دَخَلُوا فِی الْإِسْلَامِ وَ اخْتَارُوا دَارَهُمْ فَأَخْبِرْهُمْ أَنَّهُمْ یَکُونُونَ کَأَعْرَابِ الْمُسْلِمِینَ یَجْرِی عَلَیْهِمْ حُکْمُ اللَّهِ وَ لَا یَکُونُ لَهُمْ فِی الْفَیْ ءِ وَ لَا فِی الْغَنِیمَةِ شَیْ ءٌ إِلَّا أَنْ
ص: 59
«زید بن حارثه فرمانده مردم است. پس اگر زید کشته شد، جعفر بن ابی طالب و اگر جعفر بن ابی طالب کشته شد، عبدالله بن رواحه فرمانده مردم خواهند بود. و اگر ابن رواحه نیز کشته شد، مسلمانان میان خود مردی را برگزینند و او را به فرماندهی خود بگمارند.» با شنیدن این سخن، نعمان بن مهض گفت: ای ابوالقاسم! اگر تو به راستی پیامبر خدا باشی، کسانی را که نام بردی، کم باشند یا زیاد، کشته خواهند شد. چرا که پیامبران بنی اسرائیل وقتی که یک مرد را به فرماندهی مردم می گماردند و می گفتند: اگر فلانی کشته شد(فلانی جانشین او گردد) و به این ترتیب اگر نام صد نفر را هم ذکر می نمودند، همگی آن افراد کشته میشدند.آن مرد یهودی به زید بن حارثه گفت: وداع کن، که اگر محمّد پیامبر باشد، دیگر به سوی او بازنخواهی گشت. زید گفت: شهادت میدهم که او پیامبری راستگوست. هنگامی که برای رفتن به جنگ اجتماع کردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله با دست خویش پرچم آنان را بست و آن را که پرچمی سفید بود، به زید بن حارثه سپرد. و مردم به سوی فرماندهان رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتند، آنان را بدرقه و برایشان دعا میکردند. و آنان سه هزار تن بودند. پس چون اردوی آنها حرکت کرد. مسلمانان آنان را ندا دادند: خداوند حافظتان باشد و شما را صالح و با غنایم [پیروز] بازگرداند.
میگویم: راویان حدیث بر این نکته که زید بن حارثه فرمانده اول سپاه بود، هم رأی و متفق هستند؛ ولی شیعه این نظر را رد کرده اند و گفتهاند: جعفر بن ابی طالب اولین فرمانده بوده است و اگر کشته میشد، زید بن حارثه و اگر او هم کشته میشد، عبدالله بن رواحه فرمانده سپاه میگشتند و برای این ترتیب، روایاتی نقل کردهاند.
واقدی از زید بن ارقم روایت کرده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله برای آنان خطبه خواند و آنان را توصیه نمود و فرمود: «شما را به تقوای الهی و نیکی با مسلمانانی که همراه شما هستند، سفارش میکنم. با نام خدا و در راه خدا بجنگید. با کسانی که به خداوند کافرند، به پیکار برخیزید. پیمان نشکنید و هیچ طفلی را به بند نکِشید و نکُشید. هنگامی که با دشمنت از مشرکین رو در رو شدی، آنان را به یکی از این سه راه بخوان و چون هر یک از آنها را قبول کردند، از آنان بپذیر و از آنان دست بردار: آنان را به قبول اسلام دعوت کن. پس اگر چنان کردند، بپذیر و دست بردار. سپس آنان را به مهاجرت از سرزمین خود به سرزمین مهاجران (مدینه) فراخوان. اگر چنین کردند، آگاهشان ساز که هر حق و تکلیفی که مهاجران دارند، برای آنان نیز خواهد بود و اگر اسلام آوردند و سرزمین خود را انتخاب کردند، آگاهشان ساز که مانند اعراب مسلمان بادیهنشین، حکم خداوند در مورد آنان جاری و در فیء و غنیمت حقی نخواهند داشت، مگر در صورتی که به همراه مسلمانان در جهاد شرکت کنند؛ و اگر این پیشنهاد را نپذیرفتند،
ص: 59
یُجَاهِدُوا مَعَ الْمُسْلِمِینَ فَإِنْ أَبَوْا فَادْعُهُمْ إِلَی إِعْطَاءِ الْجِزْیَةِ فَإِنْ فَعَلُوا فَاقْبَلْ مِنْهُمْ وَ اکْفُفْ عَنْهُمْ فَإِنْ أَبَوْا فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ وَ قَاتِلْهُمْ وَ إِنْ أَنْتَ حَاصَرْتَ أَهْلَ حِصْنٍ أَوْ مَدِینَةٍ فَأَرَادُوا أَنْ تَسْتَنْزِلَهُمْ عَلَی حُکْمِ اللَّهِ فَلَا تَسْتَنْزِلْهُمْ عَلَی حُکْمِ اللَّهِ وَ لَکِنْ أَنْزِلْهُمْ عَلَی حُکْمِکَ فَإِنَّکَ لَا تَدْرِی أَ تُصِیبُ حُکْمَ اللَّهِ فِیهِمْ أَمْ لَا وَ إِنْ حَاصَرْتَ أَهْلَ حِصْنٍ أَوْ مَدِینَةٍ فَأَرَادُوا أَنْ تَجْعَلَ لَهُمْ ذِمَّةَ اللَّهِ وَ ذِمَّةَ رَسُولِهِ فَلَا تَجْعَلْ لَهُمْ ذِمَّةَ اللَّهِ وَ ذِمَّةَ رَسُولِهِ وَ لَکِنِ اجْعَلْ لَهُمْ ذِمَّتَکَ وَ ذِمَّةَ أَبِیکَ وَ ذِمَّةَ أَصْحَابِکَ فَإِنَّکُمْ أَنْ تَخْفِرُوا ذِمَمَکُمْ وَ ذِمَمَ آبَائِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ مِنْ أَنْ تَخْفِرُوا ذِمَّةَ اللَّهِ وَ ذِمَّةَ رَسُولِهِ.
قَالَ الْوَاقِدِیُّ وَ رَوَی أَبُو صَفْوَانَ عَنْ خَالِدِ بْنِ بُرَیْدٍ (1) قَالَ: خَرَجَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مُشَیِّعاً لِأَهْلِ مُؤْتَةَ حَتَّی بَلَغَ ثَنِیَّةَ الْوَدَاعِ فَوَقَفَ وَ وَقَفُوا حَوْلَهُ فَقَالَ اغْزُوا بِسْمِ اللَّهِ فَقَاتِلُوا عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ بِالشَّامِ وَ سَتَجِدُونَ فِیهَا رِجَالًا فِی الصَوَامِعِ مُعْتَزِلِینَ النَّاسَ فَلَا تَعَرَّضُوا لَهُمْ وَ سَتَجِدُونَ آخَرِینَ لِلشَّیْطَانِ فِی رُءُوسِهِمْ مَفَاحِصُ (2) فَاقْلَعُوهَا بِالسُّیُوفِ لَا تَقْتُلُنَّ امْرَأَةً وَ لَا صَغِیراً ضَرِعاً وَ لَا کَبِیراً فَانِیاً وَ لَا تَقْطَعُنَّ نَخْلًا وَ لَا شَجَراً وَ لَا تَهْدِمُنَّ بِنَاءً قَالَ فَلَمَّا وَدَّعَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ لَهُ مُرْنِی (3) بِشَیْ ءٍ أَحْفَظْهُ عَنْکَ قَالَ إِنَّکَ قَادِمٌ غَداً بَلَداً السُّجُودُ بِهِ قَلِیلٌ فَأَکْثِرِ (4) السُّجُودَ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ زِدْنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ اذْکُرِ اللَّهَ فَإِنَّهُ عَوْنٌ لَکَ عَلَی مَا تَطْلُبُ فَقَامَ مِنْ عِنْدِهِ حَتَّی إِذَا مَضَی ذَاهِباً رَجَعَ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَتْرٌ یُحِبُّ الْوَتْرَ فَقَالَ یَا ابْنَ رَوَاحَةَ مَا عَجَزْتَ فَلَا تَعْجَزْ إِنْ أَسَأْتَ عَشْراً أَنْ تُحْسِنَ وَاحِدَةً فَقَالَ ابْنُ رَوَاحَةَ لَا أَسْأَلُکَ عَنْ شَیْ ءٍ بَعْدَهَا.
ص: 60
آنان را به پرداخت جزیه دعوت کن. اگر چنان کردند، از آنان بپذیر و از آنان دست بدار و اگر امتناع ورزیدند از خدا یاری گیر و با آنان وارد کارزار شو. و چنانچه تو، اهل قلعه یا شهری را محاصره کردی و از تو خواستند که بر اساس حکم خدا، آنان را فرود آری و با آنان صلح کنی، بر مبنای حکم خدا با آنان صلح مکن! بلکه بر اساس حکم خود با آنان مصالحه کن. چرا که تو نمیدانی آیا به حکم الهی در مورد آنان میرسی یا نه؟ و اگر اهل قلعه یا شهری را محاصره ساختی و از تو خواستند که ذمّه و عهد و ضمانت خدا و رسول خدا را بر آنان قرار دهی، تو ذمّه و عهد خدا و رسول را برای آنان قرار مده، ولی ذمّه و ضمانت و عهد خود و پدر و اصحابت را برای آنان قرار ده. چرا که اگر ذمّه و عهد خود و پدرانتان را بشکنید، بهتر از آن است که ذمه و عهد خدا و رسول را زیر پا گذارید.»
واقدی گفت: ابوصفوان از خالد بن برید روایت کرده است که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله برای بدرقه اهل موته خارج شد تا آنکه به ثنیة الوداع رسید. در آنجا توقف نمود و مسلمانان اطراف او اجتماع کردند. به آنان فرمود: «با نام خدا جهاد کنید و با دشمن خدا و دشمنان در شام بجنگید و در آنجا مردانی را در صومعهها خواهید یافت که از مردم کناره گرفتهاند، پس متعرّض ایشان نشوید. و افراد دیگری خواهید یافت که شیطان در سرهایشان آشیانه ساخته است، پس با شمشیر آن سرها را از بُن بر کنید. هیچ زن و طفل ناتوان و پیر فانی را نکشید، هیچ نخل و درختی را قطع و هیچ بنایی را ویران نسازید.» - گفت: - چون عبدالله بن رواحه با رسول خدا وداع کرد، به او گفت: مرا به چیزی فرمان ده که از تو به خاطر داشته باشم. پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ داد: «فردا تو به سرزمینی خواهی رفت که سجده در آن اندک است. پس بسیار سجده کن.» گفت: ای رسول خدا، برایم بیشتر بگو. فرمود: «خدا را یاد کن که یار تو در به دست آوردن چیزی است که آن را میخواهی.» با این سخن عبدالله از نزد وی برخاست و بعد از آنکه مقداری رفت دوباره برگشت و گفت: ای رسول خدا، خداوند، فرد و یگانه است و یگانه و واحد را دوست دارد. فرمود: «ای پسر رواحه، چون ناتوان شدی، حتی اگر ده بدی هم کردی، از انجام یک نیکی عاجز مشو.» ابن رواحه گفت: بعد از این دیگر از تو درباره چیزی نمیپرسم.
ص: 60
قال الواقدی و مضی المسلمون و نزلوا وادی القری (1) فأقاموا به أیاما و ساروا حتی نزلوا بمؤتة و بلغهم أن هرقل ملک الروم قد نزل ماء من میاه البلقاء فی بکر و بهراء (2) و لخم و جذام و غیرهم مائة ألف مقاتل و علیهم رجل من بلی فأقام المسلمون لیلتین ینظرون فی أمرهم و قالوا نکتب إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فنخبره الخبر فإما أن یردنا أو یزیدنا رجالا فبینا الناس علی ذلک إذ جاءهم عبد الله بن رواحة فشجعهم و قال و الله ما کنا نقاتل الناس بکثرة عدد (3) و لا کثرة سلاح و لا کثرة خیل إلا بهذا الدین الذی أکرمنا الله به انطلقوا فقاتلوا فقد و الله رأیتنا (4) یوم بدر ما معنا إلا فرسان إنما هی إحدی الحسنیین إما الظهور علیهم فذاک ما وعدنا الله و رسوله و لیس لوعده خلف و إما الشهادة فنلحق بالإخوان نرافقهم فی الجنان فشجع الناس علی قول ابن رواحة. قال و روی أبو هریرة قال شهدت مؤتة فلما رأینا المشرکین رأینا ما لا قبل لنا به من العدد و السلاح و الکراع و الدیباج و الحریر و الذهب فبرق بصری فقال لی ثابت بن أقرم (5) ما لک یا با هریرة کأنک تری جموعا کثیرة قلت نعم قال لم تشهدنا ببدر إنا لم ننصر بالکثرة.
قال الواقدی فالتقی القوم فأخذ اللواء زید بن حارثة فقاتل حتی قتل طعنوه بالرماح ثم أخذه جعفر فنزل عن فرس له شقراء فعرقبها فقاتل حتی قتل قیل إنه ضربه رجل من الروم فقطعه نصفین فوقع أحد نصفیه فی کرم هناک فوجد فیه ثلاثون أو بضع و ثلاثون جرحا.
قال و قد روی نافع عن ابن عمر أنه وجد فی بدن جعفر بن أبی طالب اثنتان و سبعون ضربة و طعنة بالسیوف و الرماح.
ص: 61
واقدی گفت: مسلمانان پیش رفتند تا آنکه در وادی القری فرود آمدند و چند روز در آنجا اقامت کردند و سپس به راه افتادند تا آنکه به موته رسیدند. و به آنان خبر رسید که هرقل، پادشاه روم در آبی از آبهای بلقاء فرود آمده است و قبایل بکر و بهراء و لخم و جذام و غیر آنها با صد هزار جنگجو، به فرماندهی مردی از قبیله بلی، او را همراهی می کنند. با شنیدن این خبر مسلمانان دو شب توقف کردند و در کار خود اندیشه میکردند و در نهایت گفتند: نامهای برای رسول خدا صلی الله علیه و آله مینویسیم و او را از این امر(تعداد بی شمار سپاهیان هرقل)آگاه می سازیم. با این کار او یا ما را باز میگرداند و یا مردانی بر شمار ما میافزاید. در این زمان که مردم بر این رای متفق بودند، ناگهان عبدالله بن رواحه به نزدشان آمد و به تشویقشان پرداخت و گفت: به خدا سوگند که ما با دشمنان با فراوانی نفرات و کثرت سلاح و اسب، پیکار نمیکردیم، مگر با این دین که خداوند به واسطه آن ما را کرامت بخشید. راهی شوید و بجنگید که به خدا سوگند، در روز جنگ بدر تنها دو اسب در اختیار ما بود. نتیجه کار نیز از دو امر نیک بیرون نخواهد بود: یا بر آنان غلبه مییابیم که این همان چیزی است که خدا و رسولش به ما وعده دادند و برای وعده او (خدا) تخلفی نیست. و یا به شهادت میرسیم که در این صورت به برادرانمان ملحق میشویم و آنان را در بهشت همراهی میکنیم. این سخنان ابن رواحه توانست مسلمانان را به وجد آوَرَد و آنان را بر ورود به جنگ تهییج نماید.
گفت: و ابوهریره روایت کرد و گفت: در موته حضور داشتم. هنگامی که با مشرکان مواجه گشتیم، متوجه شدیم که به لحاظ نفرات و سلاح و چهارپا و دیباج و حریر و طلا، توان رویارویی با آنان را نداریم. چشمانم خیره و حیران ماند. ثابت بن أقرم به من گفت: ای ابوهریره! تو را چه می شود؟ گویی که تو نفرات دشمن را فراوان می انگاری؟ گفتم: آری. گفت: تو در بدر همراه ما نبودی. ما (در بدر) با کثرت و فراوانی پیروز نگشتیم.
واقدی گفت: دو سپاه رو در روی هم صف کشیدند. آغاز زید بن حارثه پرچم را گرفت و به نبرد پرداخت تا آنکه هدف ضربات نیزههای دشمن قرار گرفت و جان باخت. بعد از او جعفر پرچم را برداشت و از اسب بلوند خود فرود آمد و پی پای اسبش را قطع کرد و تا آخرین نفس به نبرد ادامه داد. گفته شده است: مردی رومی بر او (با شمشیر) چنان ضربهای وارد ساخت که او را دو نیم ساخت و یکی از نیمههایش در کنار تاکی که آنجا بود افتاد و در بدن او سی یا سی و اندی زخم یافته شد.
گفت: و نافع از ابن عمر روایت کرده است که در بدن جعفر بن ابی طالب علیه السّلام هفتاد ودو ضره نیزه و شمشیر دیده شد.
ص: 61
و قال البلاذری قطعت یداه و لذلک
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَقَدْ أَبْدَلَهُ اللَّهُ بِهِمَا جَنَاحَیْنِ یَطِیرُ بِهِمَا فِی الْجَنَّةِ.
و لذلک سمی الطیار.
قال ثم أخذ الرایة عبد الله بن رواحة فنکل (1) یسیرا ثم حمل فقاتل حتی قتل فلما قتل انهزم المسلمون أسوأ هزیمة کانت فی کل وجه ثم تراجعوا فأخذ اللواء ثابت بن أقرم (2) و جعل یصیح یا للأنصار فثاب إلیهم (3) منهم قلیل فقال لخالد بن الولید خذ اللواء یا أبا سلیمان قال خالد لا بل خذه أنت فلک سن و قد شهدت بدرا قال ثابت خذه أیها الرجل فو الله ما أخذته إلا لک فأخذه خالد و حمل به ساعة و جعل المشرکون یحملون علیه حتی دهمه منهم بشر کثیر فانحاز بالمسلمین و انکشفوا راجعین.
قال الواقدی و قد روی أن خالدا ثبت بالناس فلم ینهزموا و الصحیح أن خالدا انهزم بالناس. (4) و روی محمد بن إسحاق قال لما أخذ جعفر بن أبی طالب الرایة قاتل قتالا شدیدا حتی إذا أثخنه (5) القتال اقتحم عن فرس له شقراء فعقرها ثم قاتل القوم حتی قتل فکان جعفر علیه السلام أول رجل عقر فی الإسلام. (6) قال الواقدی و قال عبید الله بن عبد الله (7) ما لقی جیش بعثوا مبعثا ما لقی أصحاب مؤتة من أهل المدینة لقوهم بالشر حتی إن الرجل لینصرف إلی بیته و أهله فیدق علیهم فیأبون أن یفتحوا له یقولون أ لا تقدمت مع أصحابک فقتلت و جلس الکبراء منهم فی بیوتهم استحیاء من الناس حتی أرسل النبی صلی الله علیه و آله رجلا رجلا یقول لهم أنتم الکرار فی سبیل الله فخرجوا.
ص: 62
و بلاذری گفت: دو دست او قطع گردید و به این خاطر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «به یقین خداوند به جای آن دستان، دو بال به او عطا کرد که آن دو در بهشت در پرواز است.» و به این خاطر جعفر، طیّار نامیده شد.
گفت: سپس عبدالله بن رواحه پرچم را برداشت. او در ابتدا اندکی عقب نشست، سپس هجوم آورد و به جنگ پرداخت تا آنکه کشته شد. با کشته شدن او، مسلمانان از هر سو به بدترین شکل شکست خوردند و عقبنشینی کردند. در این زمان ثابت بن اقرم پرچم را برگرفت و فریاد برآورد: ای گروه انصار! به فریاد برسید! با این ندا، از آنان اندک نفراتی به سویشان بازگشت. ثابت بن اقرم به خالد بن ولید گفت: ای ابوسلیمان، پرچم را بگیر. خالد گفت: نه. بلکه تو خود آن را بردار، چرا که بزرگتری و در بدر هم حضور داشتهای. ثابت گفت: ای مرد! آن را برگیر که به خدا سوگند تنها برای تو آن را برداشتم. خالد نیز آن را گرفت و با آن ساعتی هجوم برد و مشرکان شروع به حمله به سوی او نمودند تا آنجا که ناگهان نفرات زیادی از آنان بر او یورش بردند و خالد با مشاهده این وضع به مسلمانان پیوست وآنان شکست خورده، بازگشتند.
واقدی گفت: و روایت شده است که خالد با مردم پایداری کردند و شکست نخوردند. ولی صحیح آن است که خالد با مسلمانان مغلوب شد.
و محمد بن اسحاق روایت کرد و گفت: هنگامی که جعفر بن ابی طالب پرچم را برداشت، به سختی جنگید تا آنکه جنگ او را خسته و فرتوت ساخت. در این زمان او به سرعت از اسب بلوند خود پایین آمد و آن را پی کرد. سپس با دشمن به جنگ پرداخت تا آنکه کشته شد. و جعفر اولین مرد در اسلام بود که اسب خود را پی کرد..
واقدی گفت: و عبیدالله بن عبدالله گفت: هیچ سپاهی که به جنگ گسیلش داشتند، آن ندید که اصحاب موته از اهل مدینه دیدند: با شر و بدی از آنان استقبال کردند تا آنجا که مرد به سوی خانه و خانوادهاش میرفت و در میزد، ولی آنان از باز کردن در به روی او خودداری میکردند و میگفتند: چرا با یارانت پیش نرفتی تا کشته شوی؟ بزرگان آنان به خاطر شرم از مردم خانهنشین شدند. تا آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله مردی را به سوی آنها فرستاد که به آنها میگفت: شما هجوم برنده در راه خدایید، و با این سخن از خانه های خود خارج شدند.
ص: 62
و روی الواقدی بإسناده (1) عن أسماء بنت عمیس قالت أصبحت فی الیوم الذی أصیب فیه جعفر و أصحابه فأتانی رسول الله صلی الله علیه و آله و قد منأت أربعین منا من أدم و عجنت عجینی و أخذت بنی فغسلت وجوههم و دهنتهم فدخل علی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال یا أسماء أین بنو جعفر فجئت بهم إلیه فضمهم و شمهم ثم ذرفت عیناه فبکی فقلت یا رسول الله لعله بلغک عن جعفر شی ء قال نعم إنه قتل الیوم فقمت أصیح و اجتمعت إلی النساء فجعل رسول الله صلی الله علیه و آله یقول یا أسماء لا تقولی هجرا و لا تضربی صدرا ثم خرج حتی دخل علی ابنته فاطمة علیها السلام و هی تقول وا عماه فقال علی مثل جعفر فلتبک الباکیة ثم قال اصنعوا لآل جعفر طعاما فقد شغلوا عن أنفسهم الیوم. (2).
و روی أبو الفرج فی کتاب مقاتل الطالبیین أن کنیة جعفر بن أبی طالب أبو المساکین و کان ثالث الإخوة من ولد أبی طالب أکبرهم طالب و بعده عقیل و بعده جعفر و بعده علی علیه السلام و کل واحد منهم أکبر من الآخر بعشر سنین و أمهم جمیعا فاطمة بنت أسد (3) و هی أول هاشمیة ولدت لهاشمی و فضلها کثیر و قربها من رسول الله صلی الله علیه و آله و تعظیمه لها معلوم عند أهل الحدیث قال أبو الفرج و لجعفر علیه السلام فضل (4).
وَ قَدْ وَرَدَ فِیهِ حَدِیثٌ کَثِیرٌ مِنْ ذَلِکَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا فَتَحَ خَیْبَرَ قَدِمَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مِنَ الْحَبَشَةِ فَالْتَزَمَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ جَعَلَ یُقَبِّلُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ یَقُولُ مَا أَدْرِی بِأَیِّهِمَا أَنَا أَشَدُّ فَرَحاً بِقُدُومِ جَعْفَرٍ أَمْ بِفَتْحِ خَیْبَرَ.
وَ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَیْرُ النَّاسِ حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ وَ عَلِیٌّ علیهم السلام.
قَالَ وَ قَدْ رَوَی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله
ص: 63
واقدی با اسناد خود از اسماء بنت عمیس روایت کرده است که گفت: در روزی که جعفر و یارانش کشته شدند، صبح کردم و رسول خدا به نزدم آمدم، در حالی که چهل مَن از پوست را در مایع دباغی خیسانده و آردم را خمیر کرده بودم. پسرانم را آوردم و صورتشان را شستم وآنان را معطر ساختم. در این حین رسول خدا صلی الله علیه و آله به نزد من آمد و فرمود: «ای اسماء! فرزندان جعفر کجایند؟» من نیز آنان را به نزد او آوردم. او آنان را در آغوش کشید و بویید. سپس اشک از چشمانش جاری شد و گریست: گفتم: ای رسول خدا! شاید از جعفر تو را خبری رسیده باشد؟ فرمود: «بله، او امروز کشته شد.» با این پاسخ، برخاستم و فریاد برآوردم و زنان بر من جمع شدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای اسماء! سخنی زشت و ناروا، مگو و بر سینه مزن.» سپس خارج گردید تا آنکه بر دخترش فاطمه سلام الله علیها وارد شد. در حالی که فاطمه میگفت: وای عموجان! پیامبر فرمود: «بر کسی مانند جعفر، باید هم که زن گریان، بگرید.» سپس فرمود: «برای خانواده جعفر غذایی آماده سازید که آنان امروز از خود بیخود گشتهاند.»
و ابوالفرج در کتاب: مقاتل الطالبیین روایت کرده است که کنیه جعفر بن ابی طالب أبوالمساکین بود و سومین برادر از پسران ابوطالب به شمار می رفت. بزرگترین آنها طالب و بعد از او عقیل و بعد از او جعفر، و بعد او علی علیه السّلام بود و هر یک از آنها از دیگری ده سال بزرگتر بود و مادر همگی آنها فاطمه بنت اسد است که نخستین زن هاشمی بود که برای مردی هاشمی، فرزند به دنیا آورده است و فضل و بزرگی او بسیار است. و نزدیکی او به رسول خدا و احترام و بزرگداشت رسول خدا برای او در نزد اهل حدیث، امری روشن و واضح است. ابوالفرج گفت: و برای جعفر علیه السّلام فضل و برتری (فراوان) است و در این زمینه احادیث فراوانی وارد شده است از جمله آنکه: رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که خیبر را گشود، جعفر بن ابی طالب از حبشه به نزد وی آمد. رسول خدا او را در آغوش کشید و شروع به بوسیدن میان دیدگانش کرد و فرمود: «نمیدانم به کدام یک از این دو، بیشتر خوشحال هستم؟ به آمدن جعفر یا به فتح خیبر؟».
و از ابوسعید خدری روایت است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بهترین مردم، حمزه ، جعفر و علی هستند».
گفت: و جعفر بن محمّد از پدرش علیهما السّلام روایت کرده است که روایت نمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
ص: 63
خُلِقَ النَّاسُ مِنْ أَشْجَارٍ شَتَّی وَ خُلِقْتُ أَنَا وَ جَعْفَرٌ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ أَوْ قَالَ مِنْ طِینَةٍ وَاحِدَةٍ.
وَ بِالْإِسْنَادِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِجَعْفَرٍ أَشْبَهْتَ (1) خَلْقِی وَ خُلُقِی.
و قال ابن عبد البر فی الاستیعاب کانت سن جعفر علیه السلام یوم قتل إحدی و أربعین سنة.
وَ قَدْ رَوَی سَعِیدُ بْنُ الْمُسَیَّبِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: مُثِّلَ لِی جَعْفَرٌ وَ زَیْدٌ وَ عَبْدُ اللَّهِ فِی خَیْمَةٍ مِنْ دُرٍّ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَی سَرِیرٍ فَرَأَیْتُ زَیْداً وَ ابْنَ رَوَاحَةَ فِی أَعْنَاقِهِمَا صُدُودٌ وَ رَأَیْتُ جَعْفَراً مُسْتَقِیماً لَیْسَ فِیهِ صُدُودٌ فَسَأَلْتُ فَقِیلَ لِی إِنَّهُمَا حِینَ غَشِیَهُمَا الْمَوْتُ أَعْرَضَا وَ صَدَّا بِوَجْهِهِمَا وَ أَمَّا جَعْفَرٌ فَلَمْ یَفْعَلْ.
و روی الشعبی قال سمعت عبد الله بن جعفر یقول کنت إذا سألت عمی علیا علیه السلام شیئا فمنعنی أقول له بحق جعفر فیعطینی..
وَ رُوِیَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا أَتَاهُ قَتْلُ جَعْفَرٍ وَ زَیْدٍ بِمُؤْتَةَ بَکَی وَ قَالَ أَخَوَایَ وَ مُؤْنِسَایَ وَ مُحَدِّثَایَ (2).
وَ قَالَ الْکَازَرُونِیُّ بَعْدَ إِیرَادِ غَزْوَةِ مُؤْتَةَ فِی حَوَادِثِ السَّنَةِ الثَّامِنَةِ وَ فِی هَذِهِ السَّنَةِ کَانَتْ سَرِیَّةُ الْخَبْطِ رُوِیَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: بَعَثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی ثَلَاثِمِائَةِ رَاکِبٍ وَ أَمِیرُنَا أَبُو عُبَیْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ فِی طَلَبِ عِیرِ قُرَیْشٍ فَأَقَمْنَا عَلَی السَّاحِلِ حَتَّی فَنِیَ زَادُنَا وَ أَکَلْنَا الْخَبَطَ ثُمَّ إِنَّ الْبَحْرَ أَلْقَی إِلَیْنَا دَابَّةً یُقَالُ لَهَا الْعَنْبَرُ فَأَکَلْنَا مِنْهَا نِصْفَ شَهْرٍ حَتَّی صَلَحَتْ أَجْسَامُنَا وَ أَخَذَ أَبُو عُبَیْدَةَ ضِلْعاً مِنْ أَضْلَاعِهَا فَنَصَبَهَا وَ نَظَرَ إِلَی أَطْوَلِ بَعِیرٍ فِی الْجَیْشِ وَ أَطْوَلِ رَجُلٍ فَحَمَلَهُ عَلَیْهِ فَجَازَ تَحْتَهُ وَ قَدْ کَانَ رَجُلٌ نَحَرَ ثَلَاثَ جَزَائِرَ ثُمَّ ثَلَاثَ جَزَائِرَ ثُمَّ نَهَاهُ عَنْهُ أَبُو عُبَیْدَةَ وَ کَانُوا یَرَوْنَهُ قَیْسَ بْنَ سَعْدٍ (3).
أَقُولُ وَ رَوَی فِی جَامِعِ الْأُصُولِ بِأَسَانِیدَ عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَیْدٍ قَالَ: بَعَثَنَا
ص: 64
«مردم از درختان مختلفی خلق شدهاند. و من و جعفر از یک درخت آفریده شدهایم». یا فرمود: «از یک گِل آفریده شدهایم. (سرشته شدهایم.)».
و با اسناد روایت نمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به جعفر فرمود: «در آفرینش و خلق و خو، همانند من هستی».
و ابن عبدالبر در الاستیعاب گفت: جعفر علیه السّلام در روزی که کشته شد، 41 سال داشت.
و سعید بن مسیّب روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «جعفر و زید و عبدالله در خیمهای از مروارید در برابر من نمایان شدند، در حالی که هر یک از آنها بر تختی نشسته بود. من زید و ابن رواحه را دیدم که گردنشان بازگشته است. ولی جعفر را دیدم که راست قامت بود و در او بازگشتی نبود. از علت آن جویا گشتم. به من پاسخ داده شد: آن دو هنگامی که مرگ آنان را در برگرفت برگشتند و روی خود را برگرداندند. ولی جعفر چنین نکرد».
و شعبی روایت کرد و گفت: از عبدالله بن جعفر شنیدم که میگفت: هنگامی که از عمویم علی چیزی میخواستم، مرا منع می کرد که بگویم: به حق جعفر، (تا به حرمت برادر) ناچار از عطای آن نگردد.
و روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که خبر کشته شدن جعفر و زید در موته به او رسید، گریست و فرمود: «آن دو برادر و مونس و هم صحبت من بودند».(1)
روایت13.
کازرونی بعد از ذکر غزوه موته در میان حوادث سال هشتم، گفت: و در این سال سریه الخبط واقع شد. از جابربن عبدالله روایت شده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را با سیصد سوار به فرماندهی ابوعبیدة بن جراح در پی کاروان قریش گسیل داشت. ما نیز در ساحل اقامت کردیم، تا آنکه توشهمان تمام شد و (به ناچار) خبط (برگ ریخته خشک شده و آرد شده مخلوط با آرد و غیر آن) خوردیم. سپس دریا موجودی به سوی ما افکند که به آن عنبر گفته میشد. ما نصف ماه از آن خوردیم تا آنکه بدنهایمان نشاط و سرزندگی خود را بازیافت. و ابوعبیده یک دنده از دندههای آن را برداشت و آن را برافراشت و بلندترین شتر را انتخاب و بلندترین مرد را بر آن سوار کرد (تا از زیر آن بگذرد) و از زیر آن گذشت. و او مردی بود که سه شتر را بعد از سه شتر نحر کرد، سپس ابوعبیده او را از آن نهی کرد و او را قیس بن سعد میگفتند.(2)
مؤلف: در جامع الاصول با اسنادهایی از اسامة بن زید روایت شده است که گفت:
ص: 64
رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی الْحُرُقَاتِ فَصَبَّحْنَا الْقَوْمَ فَهَزَمْنَاهُمْ وَ لَحِقْتُ أَنَا وَ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ رَجُلًا مِنْهُمْ فَلَمَّا غَشِینَاهُ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَکَفَّ الْأَنْصَارِیُّ وَ طَعَنْتُهُ بِرُمْحِی حَتَّی قَتَلْتُهُ فَلَمَّا قَدِمْنَا بَلَغَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا أُسَامَةُ أَ قَتَلْتَهُ بَعْدَ مَا قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ قُلْتُ إِنَّمَا کَانَ مُتَعَوِّذاً فَقَالَ أَ قَتَلْتَهُ بَعْدَ مَا قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَمَا زَالَ یُکَرِّرُهَا حَتَّی تَمَنَّیْتُ أَنِّی لَمْ أَکُنْ أَسْلَمْتُ قَبْلَ ذَلِکَ الْیَوْمِ.
وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی قَالَ: بَعَثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی سَرِیَّةٍ فَصَبَّحْنَا الْحُرُقَاتِ مِنْ جُهَیْنَةَ فَأَدْرَکْتُ رَجُلًا فَقَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَطَعَنْتُهُ فَوَقَعَ فِی نَفْسِی مِنْ ذَلِکَ فَذَکَرْتُهُ لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ أَ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ قَتَلْتَهُ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّمَا قَالَهَا خَوْفاً مِنَ السِّلَاحِ قَالَ أَ فَلَا شَقَقْتَ قَلْبَهُ حَتَّی تَعْلَمَ أَ قَالَهَا أَمْ لَا فَمَا زَالَ یُکَرِّرُهَا حَتَّی تَمَنَّیْتُ أَنِّی أَسْلَمْتُ یَوْمَئِذٍ (1).
أقول: أورد تلک القصة بعد غزوة مؤتة.
فی النهایة الضارع النحیف الضاوی الجسم یقال ضرع یضرع فهو ضارع و ضرع بالتحریک و قال منأت الأدیم إذا ألقیته فی الدباغ و یقال له ما دام فی الدباغ منیئة و منه حدیث أسماء بنت عمیس و هی تمعس منیئة لها و فی القاموس صد عنه صدودا أعرض و قال الخبط محرکة ورق ینفض بالمخابط و یجفف و یطحن و یخلط بدقیق أو غیره و یوخف بالماء فیؤجره الإبل و کل ورق مخبوط و الجزائر جمع الجزور و هو البعیر.
ص: 65
رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را به سوی حرقات گسیل داشت. ما نیز صبحدم بر آنان تاختیم و آنان را مغلوب ساختیم. من با مردی از انصار به مردی از آنها رسیدیم. چون او را در برگرفتیم، گفت: «لا إله إلّا الله:. آن مرد انصاری از او دست کشید، ولی من با نیزهام او را هدف قرار دادم تا آنکه او را کشتم. چون آمدیم، این خبر به پیامبر رسید. فرمود: «ای اسامه! آیا بعد از آنکه «لا إله إلّا الله» گفت، باز او را کشتی؟» گفتم: آن را برای حفظ جان خود گفت. فرمود: «آیا بعد از آنکه «لا إله إلّا الله» گفت، باز او را کشتی؟» و پیوسته آن را تکرار میکرد تا آنجا که آرزو کردم که قبل از آن روز اسلام نمیآوردم.
و در روایتی دیگر آمده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را در سریهای گسیل داشت. ما نیز صبحدم بر حرقات از جهینه هجوم بردیم و به مردی رسیدم که: «لا إله إلّا الله» بر زبان آورد. ولی من او را با نیزه زدم و از این امر در دل خویش احساس بدی داشتم. آن را برای پیامبر صلی الله علیه و آله بازگو کردم. حضرت فرمود: «آیا لا إله إلّا الله گفت و او را کشتی؟» گفتم: ای رسول خدا! آن را تنها به خاطر ترس از سلاح گفت. فرمود: «آیا قلبش را نشکافتی تا آگاه گردی که آن را گفت یا نه؟» و پیوسته آن را تکرار میکرد تا آنجا که آرزو کردم که آن روز اسلام میآوردم.(1)
مؤلف: آن قصه را بعد از غزوه موته آورده است.
توضیح
در النهایة آمده است: «الضارع»: لاغر و نحیف، گفته میشود: «ضَرَعَ یضرعُ» پس آن «ضارع» و «ضرع» با تحریک است، و گفت: «منأتُ الأدیم»: هنگامی که پوست در مایع دباغی افکنده شود. و به آن تا زمانی که در مایع دباغی است: «منیئه» گفته میشود و از آن حدیث اسماء بنت عمیس است که او پوست تازه دباغی شده را میمالید. و در قاموس آمده است: «صدّ عنه صدودا»: از او روی برگرداند. گفت: «الخَبَط» با تحریک: برگ که با چوب ریخته و خشک و آرد میشود و با آرد و غیر آن مخلوط میگردد و با آب خیس میشود و به عنوان دارو به شتر داده میشود. و هر برگی مخبوط است. و «الجزائر» جمع «الجزور» به معنی شتر (پنج تا نه ساله) است.
ص: 65
وَ الْعادِیاتِ* ضَبْحاً فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً* فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً* فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً* فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (1)
قال الطبرسی رحمه الله: قیل: بعث رسول الله صلی الله علیه و آله سریة إلی حی من کنانة فاستعمل علیهم المنذر بن عمرو الأنصاری أحد النقباء فتأخر رجوعهم فقال المنافقون قتلوا جمیعا فأخبر الله تعالی عنها بقوله وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً
عن مقاتل وَ قِیلَ نَزَلَتِ السُّورَةُ لَمَّا بَعَثَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَلِیّاً إِلَی ذَاتِ السَّلَاسِلِ فَأَوْقَعَ بِهِمْ وَ ذَلِکَ بَعْدَ أَنْ بَعَثَ إِلَیْهِمْ مِرَاراً غَیْرَهُ مِنَ الصَّحَابَةِ فَرَجَعَ کُلٌّ مِنْهُمْ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ الْمَرْوِیُّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ قَالَ وَ سُمِّیَتْ هَذِهِ الْغَزْوَةُ ذَاتَ السَّلَاسِلِ لِأَنَّهُ أَسَرَ مِنْهُمْ وَ قَتَلَ وَ سَبَی وَ شَدَّ أُسَارَاهُمْ فِی الْحِبَالِ مُکَتَّفِینَ کَأَنَّهُمْ فِی السَّلَاسِلِ وَ لَمَّا نَزَلَتِ السُّورَةُ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی النَّاسِ فَصَلَّی بِهِمُ الْغَدَاةَ وَ قَرَأَ فِیهَا وَ الْعادِیاتِ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ صَلَاتِهِ قَالَ أَصْحَابُهُ هَذِهِ السُّورَةُ لَمْ نَعْرِفْهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله نَعَمْ إِنَّ عَلِیّاً قَدْ ظَفِرَ بِأَعْدَاءِ اللَّهِ وَ بَشَّرَنِی بِذَلِکَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ فَقَدِمَ عَلِیٌّ علیه السلام بَعْدَ أَیَّامٍ بِالْأُسَارَی وَ الْغَنَائِمِ.
وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً قیل هی الخیل فی الغزو تعدو فی سبیل الله عن ابن عباس و أکثر المفسرین قالوا أقسم بالخیل العادیة لغزو الکفار و هی تضبح ضبحا و ضبحها صوت أجوافها إذا عدت لیس بصهیل و لا حمحمة و لکنه صوت نفس و قیل هی الإبل حین ذهبت إلی غزوة بدر تمد أعناقها فی السیر فهی تضبح أی تضبع (2) و هی أن یمد ضبعه فی السیر حتی لا یجد مزیدا روی ذلک عن علی علیه السلام و ابن مسعود (3) و روی
ص: 66
باب بیست و پنجم : جنگ ذات السلاسل
آیات
- وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً* فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً* فَالْمُغیراتِ صُبْحاً* فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً* فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً(1)
{سوگند به مادیان هایی که با همهمه تازانند و با سمّ [های] خود از سنگ آتش می جهانند! و برق [از سنگ] همی جهانند، و صبحگاهان هجوم آرند، و با آن [یورش] ، گَردی برانگیزند، و بدان [هجوم] ، در دل گروهی درآیند.}
تفسیر
طبرسی رحمة اللّه علیه گفت: گفته شده است: رسول خدا صَلی الله علیه و آله سریهای را به سوی قبیلهای از کنانه گسیل داشت، و یکی از بزرگان به نام منذر بن عمرو انصاری را به فرماندهی آنان گماشت. چون بازگشت آنان به تاخیر افتاد، منافقان گفتند: آنان همگی کشته شده اند. ولی خداوند از آنها با این سخنش خبر داد: «وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا». این از مقاتل روایت شده است و گفته شده است: این سوره هنگامی نازل گشت که رسول خدا صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام را به جنگ ذات السلاسل فرستاد و او در نبرد، بر آنان برتری یافت. و این امر بعد از آن رخ داد، که پیامبر صلی الله علیه و آله بارها از میان صحابه، افرادی به جز او را به سوی آنان فرستاد. ولی همه آنها شکست خورده به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگشتند. و این رخداد از امام صادق علیه السّلام در حدیثی طولانی روایت گشته است که فرمود: این جنگ، ذات السلاسل نامیده شده است، چرا که او (علی علیه السّلام)، از آنان جمعی را به بند کشید و جمعی دیگر را کشت و یا اسیر ساخت و اسیران آنها را چنان با طنابها به بند کشید، که گویی با زنجیر بسته شده بودند. و هنگامی که این سوره نازل گردید، رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی مردم خارج شد و با آنان نماز صبح را اقامه کرد، و در آن «وَالْعَادِیَاتِ» را خواند. هنگامی که نماز را به پایان برد، اصحابش گفتند: این سوره برایمان ناآشناست. رسول خدا صلی الله علیه و آله پاسخ داد: «آری، علی بر دشمنان خدا غلبه یافته و جبرئیل در این شب مژده و بشارت آن را به من داد». چون چند روز از این ماجرا گذشت، علی علیه السلام با اسیران و غنائم از راه رسید.
«وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا »: گفته شده است منظور از آن (العادیات) اسبانی است که در جنگ در راه خدا می دوند، که این قول از ابن عباس نقل شده است. و بیشتر مفسران گفتهاند: به اسبان دونده برای جنگ با کفار سوگند خورده است، در حالی که صدای درون شکمشان برخاسته میشود و منظور از (الضبح): صدای درون شکم اسبها به هنگام دویدن، که شیهه و بانگ نیست، ولی صدای نفس است. و گفته شده است: منظور از آن (العادیات)، شتران در هنگامه رفتن به غزوه بدر است که گردن هایشان را در رفتن دراز میکردند. پس آنها نفس نفس میزدند، یعنی در رفتن شتاب میکردند و آن اینگونه است که در رفتن چنان شتاب بگیرد که بیشتر از آن ممکن نباشد. آن از علی علیه السّلام و ابن مسعود روایت شده است و نیز روایت شده است که مقصود از العادیات،
ص: 66
أیضا أنها إبل الحاج تعدو من عرفة إلی المزدلفة و من المزدلفة إلی منی فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً هی الخیل توری النار بحوافرها إذا سارت فی الحجارة و الأرض المخصبة و قال مقاتل یقدحن بحوافرهن النار فی الحجارة قال ابن عباس یرید ضرب الخیل بحوافرها الجبل فأورت منه النار مثل الزناد إذا قدح و قال مجاهد یرید مکر الرجال فی الحروب تقول العرب إذا أراد الرجل أن یمکر بصاحبه أما و الله لأورین لک بزند وار و لأقدحن لک و قیل هی ألسنة الرجال توری النار من عظیم ما یتکلم (1) به فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً یرید الخیل تغیر بفرسانها علی العدو وقت الصبح و إنما ذکر الصبح (2) لأنهم کانوا یسیرون إلی العدو لیلا فیأتونهم صبحا و قیل یرید الإبل ترفع رکبانها (3) یوم النحر من جمع إلی منی و السنة أن لا ترفع (4) برکبانها حتی تصبح و الإغارة سرعة السیر فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً یقال ثار الغبار أو الدخان و أثرته أی هیجته و الهاء فی به عائد إلی معلوم یعنی بالمکان أو بالوادی فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً أی صرن بعدوهن أو بذلک المکان وسط جمع العدو و قیل یرید جمع منی (5).
نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَعَثَ مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام ثَلَاثِینَ فَرَساً فِی غَزْوَةِ ذَاتِ السَّلَاسِلِ وَ قَالَ أَتْلُو عَلَیْکَ آیَةً فِی نَفَقَةِ الْخَیْلِ الَّذِینَ (6) یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً هِیَ النَّفَقَةُ عَلَی الْخَیْلِ سِرّاً وَ عَلَانِیَةً (7).
فس، تفسیر القمی وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً- حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ مُوسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِهِ وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً قَالَ هَذِهِ السُّورَةُ
ص: 67
شتران حاجیان است که از عرفه به سوی مزدلفه و از آنجا تا منا میدوند. «فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا»: مقصود اسبانی است که هنگام رفتن در سنگلاخ و زمین آباد و حاصلخیز با سمهای خود آتش میافروزند. و مقاتل گفته است: با ضربه سُمهایشان در سنگ، آتش پدید میآورند و از قول ابن عبّاس نقل شده است که مقصود، ضربه زدن اسبها بر کوه با سمهایشان است که آتش از آن شعلهور گردد. همانند آتش زنه ای که آتش پدید آرد. و مجاهد گفت: مقصودش مکر و نیرنگ مردان در جنگ است. عرب هنگامی که مرد بخواهد حریف خود را فریب دهد، میگوید: «واللّه لأورینّ لک بزندٍ وارٍ و لأقدحنّ لک»: به خدا سوگند برای تو با آتشزنهای آتش افروز، آتش خواهم افروخت. و گفته شده است: مقصود زبان مردان است که از عظمت و بزرگی سخنی که بر زبان میرانند، آتش افروخته میشود. «فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا»: مقصود، اسبانی است که با سواران خود، به هنگام صبح بر دشمن هجوم میبرند. و تنها صبح را ذکر کرده است، چرا که آنها در شب، به سوی دشمن راهپیمایی میکردند و صبحدم به آنان میرسیدند. و گفته شده است: مقصود شترانی است که در روز قربانی، سواران خود را از جمع تا منا حمل میکنند. و سنت اینگونه است که راکبان خود را جز در هنگام صبح حمل نکنند. و «الإغارة»: سرعت راه رفتن را گویند. «فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا»: گفته میشود: «ثار الغبار أو الدخان»: غبار یا دود به پاخاست. و «أثرته»: یعنی آن را برانگیختم. و هاء در «به» به آنچه معلوم است بازمیگردد: یعنی مکان یا وادی. «فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا»: یعنی با دویدن و یا در آن مکان، در میانه دشمن قرار گرفتند. و گفته شده است: مقصود جمع حاضر در مناست.(1)
روایات
روایت1.
نوادر الراوندی با اسنادش از جعفر بن محمد علیه السّلام، از پدرش روایت کرده است که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به همراه علی علیه السلام در جنگ ذات السلاسل سی اسب را فرستاد و فرمود: برای تو آیهای در مورد نفقه اسبان، تلاوت میکنم: «و الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلاَنِیَةً»، مقصود همان نفقه بر اسبها، به صورت پنهان و آشکار است.(2)
روایت2.
تفسیر علی بن إبراهیم: «وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً* فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً* فَالْمُغیراتِ صُبْحاً*»: ابو بصیر گوید: امام صادق علیه السلام در مورد آیه: «وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا» فرمود: این سوره
ص: 67
نَزَلَتْ فِی أَهْلِ وَادِی یَابِسٍ (1) قَالَ قُلْتُ (2) وَ مَا کَانَ حَالُهُمْ وَ قِصَّتُهُمْ قَالَ إِنَّ أَهْلَ وَادِی یَابِسٍ (3) اجْتَمَعُوا اثْنَیْ عَشَرَ أَلْفَ فَارِسٍ وَ تَعَاقَدُوا وَ تَعَاهَدُوا وَ تَوَاثَقُوا (4) أَنْ لَا یَتَخَلَّفَ رَجُلٌ عَنْ رَجُلٍ وَ لَا یَخْذُلَ أَحَدٌ أَحَداً وَ لَا یَفِرَّ رَجُلٌ عَنْ صَاحِبِهِ حَتَّی یَمُوتُوا کُلُّهُمْ عَلَی خُلُقٍ وَاحِدٍ (5) وَ یَقْتُلُوا مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله وَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام (6) فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام عَلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله (7) فَأَخْبَرَهُ بِقِصَّتِهِمْ وَ مَا تَعَاقَدُوا عَلَیْهِ وَ تَوَافَقُوا (8) وَ أَمَرَهُ أَنْ یَبْعَثَ أَبَا بَکْرٍ إِلَیْهِمْ فِی أَرْبَعَةِ آلَافِ فَارِسٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَصَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ یَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ إِنَّ جَبْرَئِیلَ أَخْبَرَنِی أَنَّ أَهْلَ وَادِی الْیَابِسِ اثْنَیْ عَشَرَ أَلْفاً (9) قَدِ اسْتَعَدُّوا وَ تَعَاهَدُوا وَ تَعَاقَدُوا أَنْ لَا یَغْدِرَ رَجُلٌ بِصَاحِبِهِ (10) وَ لَا یَفِرَّ عَنْهُ وَ لَا یَخْذُلَهُ حَتَّی یَقْتُلُونِی وَ أَخِی (11) عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ أَمَرَنِی أَنْ أُسَیِّرَ إِلَیْهِمْ أَبَا بَکْرٍ فِی أَرْبَعَةِ آلَافِ فَارِسٍ فَخُذُوا (12) فِی أَمْرِکُمْ وَ اسْتَعِدُّوا لِعَدُوِّکُمْ وَ انْهَضُوا إِلَیْهِمْ عَلَی اسْمِ اللَّهِ وَ بَرَکَتِهِ یَوْمَ الِاثْنَیْنِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَأَخَذَ الْمُسْلِمُونَ عُدَّتَهُمْ (13) وَ تَهَیَّئُوا وَ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَبَا بَکْرٍ بِأَمْرِهِ وَ کَانَ فِیمَا أَمَرَهُ بِهِ أَنْ إِذَا رَآهُمْ (14) أَنْ یَعْرِضَ عَلَیْهِمُ الْإِسْلَامَ
ص: 68
در مورد اهل وادی یابس نازل شد. گفتم: حال و قصه آنان چگونه بود؟ فرمود: اهل وادی یابس با 12000 جنگاور گرد آمدند و با یکدیگر عهد و پیمان بستند که هیچ مردی از دیگری باز نماند، و هیچ کسی دیگری را تنها نگذارد و هیچ مردی از دوست و همراه خود نگریزد تا آنکه همگی بر یک سرشت بمیرند و محمد صلی الله علیه و آله و علی بن ابی طالب علیه السّلام را بکشند. پس جبرئیل علیه السّلام بر پیامبر نازل شد و او را از جریان کار آنان، و آنچه که بر آن عهد و پیمان بستهاند، آگاه ساخت. و به او فرمان داد که ابوبکر را به همراه 4000 نفر از مهاجرین و انصار به سوی آنان گسیل دارد. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز از منبر بالا رفت، حمد و ثنای الهی را به جا آورد و فرمود: «ای گروه مهاجرین و انصار!جبرئیل مرا آگاه ساخته است که 12000 تن از اهالی وادی یابس آماده شده اند و با یکدیگر عهد و پیمان بستهاند که هیچ مردی، دوست و همراه خود را نفریبد و از او فرار نکرده، تنهایش نگذارد، تا آنکه من و برادرم، علی بن ابی طالب را به قتل برسانند. و (جبرئیل) مرا فرمان داده است، که ابوبکر را به همراه 4000 جنگاور به سوی آنان بفرستم. پس تجهیزات مورد نیازتان را گردآورید و برای (رویارویی) دشمنتان آماده گردید. و إنشاءالله با نام و برکت خدا، در روز دوشنبه به سوی آنان رهسپار گردید.» مسلمانان نیز تجهیزات خود را برداشتند و آماده شدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله دستورات خود را به ابوبکر داد و از جمله دستوراتی که به او داد، آن بود که چون با آنان روردرو گردید، اسلام را بر آنان عرضه دارد.
ص: 68
فَإِنْ تَابَعُوا (1) وَ إِلَّا وَاقَعَهُمْ (2) فَقَتَلَ مُقَاتِلِیهِمْ وَ سَبَی ذَرَارِیَّهُمْ وَ اسْتَبَاحَ أَمْوَالَهُمْ وَ خَرَّبَ ضِیَاعَهُمْ وَ دِیَارَهُمْ فَمَضَی أَبُو بَکْرٍ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فِی أَحْسَنِ عُدَّةٍ وَ أَحْسَنِ هَیْئَةٍ یَسِیرُ بِهِمْ سَیْراً رَفِیقاً حَتَّی انْتَهَوْا إِلَی أَهْلِ وَادِی الْیَابِسِ فَلَمَّا بَلَغَ الْقَوْمَ نُزُولُ الْقَوْمِ عَلَیْهِمْ وَ نَزَلَ أَبُو بَکْرٍ وَ أَصْحَابُهُ قَرِیباً مِنْهُمْ خَرَجَ إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ وَادِی الْیَابِسِ مِائَتَا رَجُلٍ مُدَجَّجِینَ بِالسِّلَاحِ (3) فَلَمَّا صَادَفُوهُمْ قَالُوا لَهُمْ مَنْ أَنْتُمْ وَ مِنْ أَیْنَ أَقْبَلْتُمْ وَ أَیْنَ تُرِیدُونَ لِیَخْرُجْ إِلَیْنَا صَاحِبُکُمْ حَتَّی نُکَلِّمَهُ فَخَرَجَ إِلَیْهِمْ أَبُو بَکْرٍ فِی نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ الْمُسْلِمِینَ فَقَالَ لَهُمْ أَنَا أَبُو بَکْرٍ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالُوا مَا أَقْدَمَکَ عَلَیْنَا قَالَ أَمَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ أَعْرِضَ عَلَیْکُمُ الْإِسْلَامَ وَ أَنْ تَدْخُلُوا (4) فِیمَا دَخَلَ فِیهِ الْمُسْلِمُونَ وَ لَکُمْ مَا لَهُمْ وَ عَلَیْکُمْ مَا عَلَیْهِمْ وَ إِلَّا فَالْحَرْبُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ قَالُوا لَهُ أَمَا وَ اللَّاتِ وَ الْعُزَّی لَوْ لَا رَحِمٌ (5) مَاسَّةٌ وَ قَرَابَةٌ قَرِیبَةٌ لَقَتَلْنَاکَ وَ جَمِیعَ أَصْحَابِکَ (6) قَتْلَةً تَکُونُ حَدِیثاً لِمَنْ یَکُونُ بَعْدَکُمْ فَارْجِعْ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ وَ ارْتَجُوا (7) الْعَافِیَةَ فَإِنَّا إِنَّمَا نُرِیدُ (8) صَاحِبَکُمْ بِعَیْنِهِ وَ أَخَاهُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ لِأَصْحَابِهِ یَا قَوْمِ الْقَوْمُ أَکْثَرُ مِنْکُمْ أَضْعَافاً وَ أَعَدُّ مِنْکُمْ (9) وَ قَدْ نَأَتْ دَارُکُمْ عَنْ إِخْوَانِکُمْ مِنَ الْمُسْلِمِینَ فَارْجِعُوا نُعْلِمْ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِحَالِ الْقَوْمِ فَقَالُوا لَهُ جَمِیعاً خَالَفْتَ یَا أَبَا بَکْرٍ رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا أَمَرَکَ بِهِ فَاتَّقِ اللَّهَ وَ
ص: 69
اگر تبعیت کردند (از آنان دست بکشد) و در غیر این صورت با آنان بجنگد و جنگجویانشان را کشته، اولادشان را اسیر و اموال آنان را مباح سازد (و به غنیمت بگیرد) و کشتزارها و خانههایشان (سرزمینشان) را ویران کند. به این ترتیب ابوبکر و همراهان او از مهاجرین و انصار، در بهترین هیأت و تجهیزات رهسپار شدند. و ابوبکر آنان را به نرمی و آرامی پیش برد تا آنکه به وادی یابس رسیدند. چون به اهل وادی یابس خبر ورود آنان رسید و ابوبکر و همراهانشان در نزدیکی آنان فرود آمدند، از اهل وادی یابس، دویست مرد سراپا مسلح به سوی آنان خارج شدند و چون با آنان رودرو گشتند، به مسلمانان گفتند: شما که هستید؟ از کجا آمدهاید؟ و کجا میروید؟ فرمانده شما به سوی ما خارج شود تا با او سخن گوییم. ابوبکر با گروهی از مسلمانان به سوی آنان خارج شد و به آنان گفت: من ابوبکر فرمانده رسول خدا هستم. گفتند: چه چیز تو را به سوی ما آورده است؟
گفت: رسول خدا مرا فرمان داد که اسلام را بر شما عرضه کنم تا در آنچه مسلمانان در آن داخل شدهاند داخل شوید و آنچه که از حق و امتیاز و تکلیف برای ایشان است، بر شما نیز باشد. و در غیر این صورت جنگ میان ما حکم خواهد کرد. به او گفتند: سوگند به لات و عزی که اگر خویشاوندی نزدیک (ما) نبود، بیتردید تو و همه همراهانت را چنان میکشتیم که خود داستان و حکایت برای کسانی میشد که بعد از شما میآیند. تو و همراهانت بازگردید و در پی سلامتی (و حفظ جان) باشید.
چرا که ما تنها شخص رهبر شما و برادرش علی بن ابی طالب را می جوییم. ابوبکر به همراهانش گفت: ای مردم! این قوم، چندین برابر شما و مجهزتر از شمایند و حال آنکه شما از برادران مسلمانتان دور افتادهاید. پس بازگردید تا رسول خدا را از حال این قوم آگاه سازیم. مسلمانان همگی به او گفتند: ای ابوبکر! از رسول خدا و آنچه که تو را به آن دستور داده بود، سرپیچی کردی! از خدا بترس و با
ص: 69
وَاقِعِ الْقَوْمَ وَ لَا تُخَالِفْ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ الشَّاهِدُ (1) یَرَی مَا لَا یَرَی الْغَائِبُ فَانْصَرَفَ وَ انْصَرَفَ النَّاسُ أَجْمَعُونَ فَأُخْبِرَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِمَقَالَةِ الْقَوْمِ لَهُ وَ مَا رَدَّ عَلَیْهِمْ أَبُو بَکْرٍ (2) فَقَالَ صلی الله علیه و آله یَا بَا بَکْرٍ خَالَفْتَ أَمْرِی (3) وَ لَمْ تَفْعَلْ مَا أَمَرْتُکَ بِهِ وَ کُنْتَ لِی وَ اللَّهِ عَاصِیاً فِیمَا أَمَرْتُکَ فَقَامَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ صَعِدَ الْمِنْبَرَ (4) فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ (5) یَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِینَ إِنِّی أَمَرْتُ أَبَا بَکْرٍ أَنْ یَسِیرَ إِلَی أَهْلِ وَادِی الْیَابِسِ وَ أَنْ یَعْرِضَ عَلَیْهِمُ الْإِسْلَامَ وَ یَدْعُوَهُمْ إِلَی اللَّهِ فَإِنْ أَجَابُوا (6) وَ إِلَّا وَاقَعَهُمْ فَإِنَّهُ (7) سَارَ إِلَیْهِمْ وَ خَرَجَ مِنْهُمْ إِلَیْهِ مِائَتَا رَجُلٍ فَإِذَا سَمِعَ (8) کَلَامَهُمْ وَ مَا اسْتَقْبَلُوهُ بِهِ انْتَفَخَ صَدْرُهُ (9) وَ دَخَلَهُ الرُّعْبُ مِنْهُمْ وَ تَرَکَ قَوْلِی وَ لَمْ یُطِعْ أَمْرِی وَ إِنَّ جَبْرَئِیلَ علیه السلام أَمَرَنِی عَنِ اللَّهِ أَنْ أَبْعَثَ إِلَیْهِمْ عُمَرَ مَکَانَهُ فِی أَصْحَابِهِ فِی أَرْبَعَةِ آلَافِ فَارِسٍ فَسِرْ یَا عُمَرُ عَلَی اسْمِ اللَّهِ وَ لَا تَعْمَلْ کَمَا (10) عَمِلَ أَبُو بَکْرٍ أَخُوکَ فَإِنَّهُ قَدْ عَصَی اللَّهَ وَ عَصَانِی وَ أَمَرَهُ بِمَا أَمَرَ بِهِ أَبَا بَکْرٍ فَخَرَجَ عُمَرُ وَ الْمُهَاجِرُونَ (11) وَ الْأَنْصَارُ الَّذِینَ کَانُوا مَعَ أَبِی بَکْرٍ یَقْتَصِدُ بِهِمْ فِی سَیْرِهِمْ (12) حَتَّی شَارَفَ الْقَوْمَ وَ کَانَ قَرِیباً مِنْهُمْ حَیْثُ یَرَاهُمْ وَ یَرَوْنَهُ وَ خَرَجَ (13) إِلَیْهِمْ مِائَتَا رَجُلٍ فَقَالُوا لَهُ وَ لِأَصْحَابِهِ مِثْلَ مَقَالَتِهِمْ لِأَبِی بَکْرٍ فَانْصَرَفَ وَ انْصَرَفَ النَّاسُ مَعَهُ وَ کَادَ
ص: 70
این قوم پیکار کن و از سخن رسول خدا نافرمانی نکن. ولی او در پاسخ گفت: من چیزی میدانم که شما نمیدانید، شاهد میبیند آنچه را که غایب نمیبیند. با این سخن برگشت و مردم همگی بازگشتند. هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله از گفته مردم به ابوبکر و پاسخ او به آنها آگاه شد، فرمود: «ای ابوبکر! با فرمانم مخالفت کردی و آنچه که تو را به آن فرمان داده بودم انجام ندادی. و به خدا سوگند که در آنچه که به تو فرمان دادم، نافرمانیام کردی.» بعد از این سخن، پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست و از منبر بالا رفت و حمد و ثنای الهی را به جا آورد و فرمود: «ای گروه مسلمانان! من به ابوبکر فرمان دادم که به سوی اهل وادی یابس رود و اسلام را بر آنان عرضه دارد و آنها را به سوی خدا دعوت کند. اگر پذیرفتند (از آنان دست بکشد) و در غیر این صورت با آنان نبرد کند. او نیز به سوی آنان رفت و از آنان 200 مرد به سوی او خارج شدند. ولی از شنیدن سخن و مشاهده رفتار آنان، سینهاش برآمد و ترس از آنان بر او غالب شد و سخنم را ترک و فرمانم را اطاعت نکرد. و جبرئیل علیه السّلام از جانب خدا مرا فرمان داده است که به جای او، عمر را با اصحابش، در میان 4000 جنگاور، به سوی آنان بفرستم. پس ای عمر! با نام خدا عازم شو. ولی همانند برادرت ابوبکر رفتار مکن که او خدا را و مرا نافرمانی کرد». و به او نیز همان اوامری را داد که به ابوبکر داده بود و به این ترتیب عمر با مهاجران و انصاری که ابوبکر را همراهی کرده بودند، خارج شدند. عمر با آنان در رفتن مدارا میکرد تا آنکه به نزدیکی آن قوم رسید و به آنان چنان نزدیک گشته بود که آنها را میدید و آنها هم او را میدیدند. و از جانب آنان 200 مرد به سوی مسلمانان خارج شدند و همان سخنی را که به ابوبکر گفته بودند، برای او و اصحابش بازگو نمودند و تحت تأثیر سخن آنان، عمر راه بازگشت در پیش گرفت و مردم نیز همراه او بازگشتند
ص: 70
أَنْ یَطِیرَ قَلْبُهُ مِمَّا رَأَی مِنْ عُدَّةِ الْقَوْمِ وَ جَمْعِهِمْ وَ رَجَعَ یَهْرُبُ مِنْهُمْ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَأَخْبَرَ مُحَمَّداً (1) بِمَا صَنَعَ عُمَرُ وَ أَنَّهُ قَدِ انْصَرَفَ وَ انْصَرَفَ الْمُسْلِمُونَ مَعَهُ (2) فَصَعِدَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ أَخْبَرَهُمْ بِمَا صَنَعَ عُمَرُ وَ مَا کَانَ مِنْهُ وَ أَنَّهُ قَدِ انْصَرَفَ وَ انْصَرَفَ الْمُسْلِمُونَ مَعَهُ مُخَالِفاً لِأَمْرِی عَاصِیاً لِقَوْلِی فَقَدِمَ عَلَیْهِ فَأَخْبَرَهُ بِمَقَالَةِ (3) مَا أَخْبَرَهُ بِهِ صَاحِبُهُ فَقَالَ لَهُ یَا عُمَرُ عَصَیْتَ اللَّهَ فِی عَرْشِهِ وَ عَصَیْتَنِی وَ خَالَفْتَ قَوْلِی وَ عَمِلْتَ بِرَأْیِکَ لَأَقْبَحَ (4) اللَّهُ رَأْیَکَ وَ إِنَّ جَبْرَئِیلَ علیه السلام قَدْ أَمَرَنِی أَنْ أَبْعَثَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فِی هَؤُلَاءِ الْمُسْلِمِینَ فَأَخْبَرَنِی (5) أَنَّ اللَّهَ یَفْتَحُ عَلَیْهِ وَ عَلَی أَصْحَابِهِ فَدَعَا عَلِیّاً وَ أَوْصَاهُ بِمَا أَوْصَی بِهِ أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ أَصْحَابَهُ الْأَرْبَعَةَ آلَافٍ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّ اللَّهَ سَیَفْتَحُ عَلَیْهِ وَ عَلَی أَصْحَابِهِ فَخَرَجَ عَلِیٌّ وَ مَعَهُ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ فَسَارَ بِهِمْ سَیْراً غَیْرَ سَیْرِ أَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ أَعْنَفَ بِهِمْ فِی السَّیْرِ حَتَّی خَافُوا أَنْ یَنْقَطِعُوا (6) مِنَ التَّعَبِ وَ تَحْفَی دَوَابُّهُمْ فَقَالَ لَهُمْ لَا تَخَافُوا فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ أَمَرَنِی بِأَمْرٍ (7) وَ أَخْبَرَنِی أَنَّ اللَّهَ سَیَفْتَحُ عَلَیَّ وَ عَلَیْکُمْ فَأَبْشِرُوا فَإِنَّکُمْ عَلَی خَیْرٍ وَ إِلَی خَیْرٍ فَطَابَتْ (8) نُفُوسُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ وَ سَارُوا عَلَی ذَلِکَ السَّیْرِ (وَ) التَّعَبِ (9) حَتَّی إِذَا کَانُوا قَرِیباً مِنْهُمْ حَیْثُ یَرَوْنَهُ وَ یَرَاهُمْ أَمَرَ أَصْحَابَهُ أَنْ یَنْزِلُوا وَ سَمِعَ أَهْلُ وَادِی الْیَابِسِ بِمَقْدَمِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ أَصْحَابِهِ
ص: 71
و چیزی نمانده بود که قلب عمر به خاطر آنچه از تجهیزات و جمعیت آن قوم دید، از جا کنده شود. و در حالی بازگشت که از آنان میگریخت. در این هنگام جبرئیل نازل شد و پیامبر را از کرده عمر آگاه ساخت، و آگاهش کرد که او برگشته و مسلمانان هم با او بازگشتهاند. با این خبر، پیامبر صلی الله علیه و آله بر منبر رفت و حمد و ثنای الهی را به جا آورد و آنان را از کرده عمر و آنچه از او (سرزده) بود آگاه ساخت و فرمود: «عمر با نافرمانی از دستورات و گفته های من، راه بازگشت در پیش گرفته است و مسلمانان نیز به تبعیت از او در حال بازگشت میباشند.» بعد از مدتی عمر بر پیامبر وارد شد و همان خبری را که ابوبکر پیش از او آورده بود، برای پیامبرصلی الله علیه وآله بازگو کرد. پیامبر به او فرمود: «ای عمر! از خدا در عرش او نافرمانی کردی و از من سرپیچی و با سخنم مخالفت نمودی و به رای خود عمل نمودی. خدا رای و نظر تو را زشت گردانَد! جبرئیل مرا فرمان داده است که علی بن ابی طالب را در میان این مسلمانان گسیل دارم و مرا آگاه نمود که خداوند فتح و پیروزی را نصیب وی و اصحابش خواهد ساخت.» پس علی را فراخواند و او را به آنچه که ابوبکر و عمر و 4000 همراه آن دو را به آن خوانده بود، توصیه نمود. و او را آگاه ساخت که خداوند فتح و پیروزی را نصیب وی و اصحابش خواهد ساخت. علی علیه السلام نیز به همراه مهاجرین و انصار خارج شد، ولی آنها را به شیوهای غیر شیوه ابوبکر و عمر حرکت داد. او در پیمودن مسیر، بر آنان سخت گرفت تا آنجا که ترسیدند از شدت خستگی قطعه قطعه شوند(و جانشان برآید) و سمهای چهارپایانشان ساییده شود. با مشاهده این امر، علی (علیه السلام) به آنان فرمود: نهراسید، چرا که رسول خدامرا فرمانی داده است و آگاهم ساخته است که خداوند فتح و پیروزی را نصیب من و شما خواهد ساخت. پس شادمان باشید، که شما بر خیر و نیکی هستید و به سوی خیر و نیکی رهسپارید. با این سخن او جانها و قلب های مسلمانان به وجد آمد و بر آن راهپیمایی جانفرسا، راه پیمودند و سرانجام به نزدیکی آنان رسیدند. و به گونهای به مشرکان نزدیک گشته بودند که آنان علی علیه السلام را میدیدند و او هم آنان را مشاهده می کرد. در این زمان علی علیه السلام به اصحابش دستور داد که فرود آیند. از دیگر سو، چون اهل وادی یابس از آمدن علی بن ابی طالب و اصحابش مطلع گشتند،
ص: 71
فَخَرَجُوا (1) إِلَیْهِ مِنْهُمْ مِائَتَا رَجُلٍ شَاکِینَ بِالسِّلَاحِ (2) فَلَمَّا رَآهُمْ عَلِیٌّ علیه السلام خَرَجَ إِلَیْهِمْ فِی نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالُوا لَهُمْ (3) مَنْ أَنْتُمْ وَ مِنْ أَیْنَ أَنْتُمْ وَ مِنْ أَیْنَ أَقْبَلْتُمْ (4) وَ أَیْنَ تُرِیدُونَ قَالَ أَنَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَخُوهُ وَ رَسُولُهُ إِلَیْکُمْ أَدْعُوکُمْ إِلَی شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ (5) وَ لَکُمْ (6) مَا لِلْمُسْلِمِینَ وَ عَلَیْکُمْ مَا عَلَیْهِمْ (7) مِنْ خَیْرٍ وَ شَرٍّ فَقَالُوا لَهُ إِیَّاکَ أَرَدْنَا وَ أَنْتَ طَلَبْتَنَا قَدْ سَمِعْنَا مَقَالَتَکَ فَاسْتَعِدَّ (8) لِلْحَرْبِ الْعَوَانِ وَ اعْلَمْ أَنَّا (9) قَاتِلِیکَ وَ قَاتِلِی (10) أَصْحَابِکَ وَ الْمَوْعُودُ فِیمَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکَ غَداً ضَحْوَةً وَ قَدْ أَعْذَرْنَا فِیمَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکَ فَقَالَ لَهُمْ عَلِیٌّ علیه السلام وَیْلَکُمْ تُهَدِّدُونِّی بِکَثْرَتِکُمْ وَ جَمْعِکُمْ فَأَنَا (11) أَسْتَعِینُ بِاللَّهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ الْمُسْلِمِینَ عَلَیْکُمْ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ فَانْصَرَفُوا إِلَی مَرَاکِزِهِمْ (12) وَ انْصَرَفَ عَلِیٌّ علیه السلام إِلَی مَرْکَزِهِ (13) فَلَمَّا جَنَّهُ اللَّیْلُ أَمَرَ أَصْحَابَهُ أَنْ یُحْسِنُوا إِلَی دَوَابِّهِمْ وَ یُقْضِمُوا وَ یُسْرِجُوا (14) فَلَمَّا انْشَقَّ عَمُودُ الصُّبْحِ صَلَّی بِالنَّاسِ بِغَلَسٍ ثُمَّ غَارَ عَلَیْهِمْ بِأَصْحَابِهِ فَلَمْ یَعْلَمُوا حَتَّی وَطِئَتْهُمُ الْخَیْلُ فَمَا أَدْرَکَ آخِرُ أَصْحَابِهِ حَتَّی قَتَلَ مُقَاتِلِیهِمْ وَ سَبَی ذَرَارِیَّهُمْ وَ اسْتَبَاحَ أَمْوَالَهُمْ وَ خَرَّبَ (15) دِیَارَهُمْ وَ أَقْبَلَ بِالْأُسَارَی (16) وَ الْأَمْوَالِ مَعَهُ وَ نَزَلَ (17) جَبْرَئِیلُ فَأَخْبَرَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَی عَلِیٍّ علیه السلام (18) وَ جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِینَ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ
ص: 72
از آنان 200 مرد سراپا مسلح به سوی او خارج شدند. هنگامی که علی علیه السّلام آنها را دید، با جمعی از یارانش به سوی آنها خارج شد.آن مشرکان به مسلمانان گفتند: شما چه کسانی هستید؟ از کجایید؟ و از کجا آمدهاید؟ و کجا میروید؟ حضرت پاسخ داد: من علی بن ابی طالب پسرعموی رسول خدا صلی الله علیه و آله و برادر و فرستاده او به سوی شمایم، شما را فرا میخوانم که شهادت دهید: خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده اوست. و (در مقابل) از خیر و شر، آنچه از حقوق و تکالیف بر مسلمانان است، بر شما نیز باشد. در پاسخ به او گفتند: ما در پی تو بودیم ولی تو خود به طلب ما آمدی. سخنت را شنیدهایم. پس برای جنگی سخت آماده شو و بدان که ما تو و اصحابت را خواهیم کشت و لحظه موعود ما، فردا هنگام چاشتگاه خواهد بود و در آنچه میان ما و توست، ما را معذور دار. علی علیه السلام خطاب به آنان فرمود: وای بر شما! مرا به فراوانی و عدّه و عددتان تهدید میکنید؟ من نیز در برابر شما از خدا و فرشتگان و مسلمانان یاری میگیرم و هیچ دگرگونی و قدرتی جز با اتکال بر خداوند بلندمرتبه بزرگ پدیدار نمی گردد. بعد از این گفتگو، مشرکان به جایگاههای خود بازگشتند و علی علیه السّلام به سوی مکان خود بازگشت. چون ظلمت شب جهان را دربرگرفت، به یارانش دستور داد که چهارپایان خود را تیمار کنند و به آنان غذا دهند و زینهایشان را بر روی آنها قرار دهند. چون روشنای صبح دمید، با مردم در پایان تاریکی شب نماز خواند، سپس با اصحابش بر آنان هجوم برد. و آنان تا دمی که اسبها، آنان را لگدکوب و پایمال ساختند، متوجه هجوم مسلمانان نگشتند. و هنوز آخرین دنباله اصحابش نرسیده بودند که او جنگاوران آنان را کشت، و فرزندانشان را به اسارت گرفت و اموالشان را مباح گرداند (و به غنیمت گرفت) و خانههای آنان را ویران ساخت و با اسیران و اموال همراهش، آهنگ مدینه نمود. جبرئیل نازل گردید و رسول خدا صلی الله علیه و آله را از فتحی که خداوند نصیب علی علیه السّلام و جماعت مسلمانان ساخته بود، آگاه ساخت. او نیز بر منبر رفت و حمد و ثنای الهی به جا آورد
ص: 72
وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ أَخْبَرَ النَّاسَ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَی الْمُسْلِمِینَ وَ أَعْلَمَهُمْ أَنَّهُ لَمْ یُصَبْ مِنْهُمْ إِلَّا رَجُلَانِ وَ نَزَلَ فَخَرَجَ (1) یَسْتَقْبِلُ عَلِیّاً فِی جَمِیعِ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مِنَ الْمُسْلِمِینَ حَتَّی لَقِیَهُ عَلَی أَمْیَالٍ (2) مِنَ الْمَدِینَةِ فَلَمَّا رَآهُ عَلِیٌّ مُقْبِلًا نَزَلَ عَنْ دَابَّتِهِ وَ نَزَلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله حَتَّی الْتَزَمَهُ وَ قَبَّلَ مَا بَیْنَ عَیْنَیْهِ فَنَزَلَ جَمَاعَةُ الْمُسْلِمِینَ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام حَیْثُ (3) نَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أَقْبَلَ بِالْغَنِیمَةِ وَ الْأُسَارَی وَ مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ مِنْ أَهْلِ وَادِی الْیَابِسِ ثُمَّ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام مَا غَنِمَ الْمُسْلِمُونَ مِثْلَهَا قَطُّ إِلَّا أَنْ تَکُونَ خیبرا (مِنْ خَیْبَرَ) (4) فَإِنَّهَا مِثْلُ خَیْبَرَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ (5) وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً یَعْنِی بِالْعَادِیَاتِ الْخَیْلَ تَعْدُو بِالرِّجَالِ وَ الضَّبْحُ ضَبْحُهَا فِی أَعِنَّتِهَا وَ لُجُمِهَا فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً فَقَدْ أَخْبَرَکَ أَنَّهَا غَارَتْ عَلَیْهِمْ صُبْحاً قُلْتُ قَوْلُهُ فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً قَالَ یَعْنِی الْخَیْلَ (6) یَأْثَرْنَ بِالْوَادِی نَقْعاً فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً قُلْتُ قَوْلُهُ إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ قَالَ لَکَفُورٌ وَ إِنَّهُ عَلی ذلِکَ لَشَهِیدٌ قَالَ یَعْنِیهِمَا (7) جَمِیعاً قَدْ شَهِدَا جَمِیعاً وَادِیَ الْیَابِسِ وَ کَانَا لِحُبِّ الْحَیَاةِ حَرِیصَیْنِ قُلْتُ قَوْلُهُ (8) أَ فَلا یَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ قَالَ نَزَلَتِ الْآیَتَانِ فِیهِمَا خَاصَّةً کَانَا یُضْمِرَانِ ضَمِیرَ السَّوْءِ وَ یَعْمَلَانِ بِهِ فَأَخْبَرَ اللَّهُ خَبَرَهُمَا وَ فِعَالَهُمَا فَهَذِهِ قِصَّةُ أَهْلِ وَادِی الْیَابِسِ وَ تَفْسِیرُ الْعَادِیَاتِ (9)
ص: 73
و مردم را از فتح و پیروزی که خداوند نصیب مسلمانان ساخته بود باخبر ساخت، و آگاهشان کرد که از مسلمانان تنها دو تن کشته شدهاند و آنگاه از منبر فرود آمد و برای استقبال از علی با همه مسلمانان اهل مدینه خارج شد تا آنکه با او در چند میلی مدینه رو در رو گردید. چون علی او را دید که به سویش روان است، از مرکب خود پایین آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از مرکب خود پایین آمد و او را در آغوش گرفت و میان دیدگان او را بوسید. جماعت مسلمانان نیز در جایی که پیامبر فرود آمد، نزد علی رفتند و علی علیه السّلام با غنیمت و اسیران و آنچه خداوند از اهل وادی یابس نصیب آنان ساخته بود، بازگشت.
سپس جعفر بن محمد علیه السّلام فرمود: مسلمانان جز در خیبر، هرگز مانند آن نبرد (ذات السلاسل)، غنیمت به دست نیاورند و غنایم آن همانند خیبر بود. و خداوند تبارک و تعالی در آن روز این آیات را نازل فرمود: «وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا»: مقصودش از «العادیات»: اسبانی است که با مردان میدوند، و «الضبح»: نفس نفس زدن اسبها در میان عنان و لگام آنهاست. «فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا * فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا» تو را آگاه ساخته است که آنها در هنگام صبح بر آنان هجوم بردهاند. گفتم مقصود پروردگار از: «فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا» چیست؟ فرمود: مقصودش اسبهاست که در وادی (دره) گرد و غبار ایجاد میکنند. «فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا» {و بدان [هجوم] در دل گروهی درآیند.} گفتم: سخن او: «إِنَّ الْانسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ» به چه معناست؟ فرمود: یعنی به یقین انسان بسیار ناسپاس است. از آیه: «وَإِنَّهُ عَلَی ذَلِکَ لَشَهِیدٌ» سؤال کردم. حضرت فرمود: مقصودش هر دوی آنها (ابوبکر و عمر) هستند که در وادی یابس حضور داشتند و به خاطر محبت دنیا، حریص و علاقمند (به دنیا) بودند. گفتم: سخن پروردگار: «أَفَلَا یَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِی الْقُبُورِ* وَحُصِّلَ مَا فِی الصُّدُورِ* إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَّخَبِیرٌ» به چه معناست؟ فرمود: این دو آیه به طور ویژه در مورد آن دو نازل شد که آن دو نیت پلیدی داشتند و بر اساس آن عمل میکردند. خداوند نیز (با این آیات) از آن دو و کارهایشان خبر داد. و این قصه اهل وادی یابس و تفسیر العادیات است.
ص: 73
ثُمَّ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی قَوْلِهِ وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً أَیْ عَدْواً عَلَیْهِمْ فِی الضَّبْحِ ضُبَاحُ الْکِلَابِ صَوْتُهَا فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً کَانَتْ بِلَادُهُمْ فِیهَا حِجَارَةٌ فَإِذَا وَطِئَهَا سَنَابِکُ الْخَیْلِ کَانَ (1) یَنْقَدِحُ مِنْهَا النَّارُ فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً أَیْ صَبَّحَهُمْ بِالْغَارَةِ فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً قَالَ ثَارَتِ الْغُبْرَةُ مِنْ رَکْضِ الْخَیْلِ فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً قَالَ تَوَسَّطَ الْمُشْرِکِینَ بِجَمْعِهِمْ إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ أَیْ کَفُورٌ وَ هُمُ الَّذِینَ أَمَرُوا وَ أَشَارُوا (2) عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنْ یَدَعَ الطَّرِیقَ مِمَّا حَسَدُوهُ (3) وَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام أَخَذَ بِهِمْ عَلَی غَیْرِ الطَّرِیقِ الَّذِی أَخَذَ (4) فِیهِ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ فَعَلِمُوا (5) أَنَّهُ یَظْفَرُ بِالْقَوْمِ فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ لِأَبِی بَکْرٍ إِنَّ عَلِیّاً غُلَامٌ حَدَثٌ لَا عِلْمَ لَهُ بِالطَّرِیقِ وَ هَذَا طَرِیقٌ مُسْبِعٌ لَا نَأْمَنُ فِیهِ مِنَ السِّبَاعِ فَمَشَوْا (6) إِلَیْهِ فَقَالُوا یَا أَبَا الْحَسَنِ هَذَا الطَّرِیقُ الَّذِی أَخَذْتَ فِیهِ طَرِیقٌ مُسْبِعٌ فَلَوْ رَجَعْتَ إِلَی الطَّرِیقِ فَقَالَ لَهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام الْزَمُوا رِحَالَکُمْ وَ کُفُّوا عَمَّا لَا یَعْنِیکُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا فَإِنِّی أَعْلَمُ بِمَا أَصْنَعُ فَسَکَتُوا (7) وَ إِنَّهُ عَلی ذلِکَ لَشَهِیدٌ أَیْ عَلَی الْعَدَاوَةِ وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ یَعْنِی حُبَّ الْحَیَاةِ حَیْثُ خَافُوا السِّبَاعَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ فَقَالَ اللَّهُ أَ فَلا یَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ أَیْ یُجْمَعُ وَ یُظْهَرُ إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ (8).
فر، تفسیر فرات بن إبراهیم عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بَحْرِ بْنِ طَیْفُورٍ بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام مِثْلَهُ (9) إِلَی قَوْلِهِ ثُمَّ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ
رجل مدجج و مدجج أی شاک فی السلاح و حفی من کثرة المشی
ص: 74
سپس علی بن ابراهیم گفت: در سخنش: «وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا »: یعنی بر آنها نفسنفسزنان میدوند. «ضباح الکلاب»: صدای سگها. «فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًاً»: در سرزمین آنها، سنگ وجود داشت که چون جلوی سم اسبها آنها را لگد میکرد، از آنها آتش برافروخته میشد. «فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا»: یعنی صبحدم بر آنان هجوم برد. «فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًاً»: گفت: از دویدن اسبها گرد و غبار به پا خاست. «فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا»: گفت: سپاه مسلمانان، در میانه مشرکان قرار گرفت. «إِنَّ الْانسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ»: یعنی نسبت به پروردگار خود ناسپاس است. و آنان، کسانی بودند که به خاطر حسادتشان به امیرالمومنین، او را دستور داده و نصیحت کرده بودند که از راه برگردد و علی علیه السّلام آنان را به راهی، غیر از راهی که ابوبکر و عمر در پیش گرفته بودند، پیش برد. از این رو آنان دانستند که او بر آن قوم چیره خواهد شد. به همین خاطر عمروعاص به ابوبکر گفت: علی جوانکی نورس است که با راه آشنایی ندارد و این راه پر از حیوانات درنده است که در آن از آن ها امنیت نداریم. بنابراین به نزد او رفتند و گفتند: ای ابالحسن! این راهی(بیراهه ای) که در پیش گرفتهای پر از حیوانات درنده است، پس بهتر آن است که به راه اصلی بازگردی. امیرالمومنین علیه السّلام به آنان فرمود: مراقب جهاز شترانتان باشید و از آنچه به شما ارتباطی ندارد، کنار بکشید. و سخن گوش دارید و اطاعت نمایید که من به آنچه میکنم آگاهترم. با این سخن، آنان وادار به سکوت گشتند. «وَإِنَّهُ عَلَی ذَلِکَ لَشَهِیدٌ »: یعنی بر دشمنی گواه است. «وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ»: یعنی محبت و دوست داشتن زندگی در نزد آنان ریشه دوانده است. چرا که از درندگان بر جان خویش بیمناک گشتند. از همین رو خداوند فرمود: «أَفَلَا یَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِی الْقُبُورِ* وَحُصِّلَ مَا فِی الصُّدُورِ»: یعنی جمع و آشکار شود. «إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَّخَبِیرُ»(1)
تفسیر فرات بن ابراهیم: عبدالله بن بحر بن طیفور با اسناد خود از جعفر بن محمد علیه السّلام مانند او(2)
تا سخنش: «سپس علی بن ابراهیم گفت» را روایت کرده است.
توضیح
«رجل مدجَّج و مدجَج»: یعنی غرق در سلاح. و «حفی من کثرة المشی»:
ص: 74
أی رقت قدمه أو حافره و العوان من الحروب التی قوتل فیها مرة کأنهم جعلوا الأولی بکرا و أقضم القوم امتاروا شیئا فی القحط و فی بعض لغة الفرس القضم خوردن اسب جو را. (1) قوله علیه السلام یعنیهما أی مصداق الإنسان فی هذه الآیة أبو بکر و عمر.
قال البیضاوی لَکَنُودٌ لکفور من کند النعمة کنودا أو لعاص بلغة کندة أو لبخیل بلغة بنی مالک و هو جواب القسم وَ إِنَّهُ عَلی ذلِکَ و إن الإنسان علی کنوده لَشَهِیدٌ یشهد علی نفسه لظهور أثره علیه أو إن الله علی کنوده لشهید فیکون وعیدا وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ المال لَشَدِیدٌ لبخیل أو لقوی مبالغ فیه قوله بُعْثِرَ أی بعث و حُصِّلَ جمع محصلا فی الصحف أو میز.
ما، الأمالی للشیخ الطوسی قَالَ شَیْخُ الطَّائِفَةِ قُرِئَ (2) عَلَی أَبِی الْقَاسِمِ بْنِ شِبْلٍ وَ أَنَا أَسْمَعُ حَدَّثَنَا ظَفَرُ بْنُ حُمْدُونِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ ثَابِتٍ وَ أَبِی الْمَغْرَاءِ الْعِجْلِیِّ قَالا حَدَّثَنَا الْحَلَبِیُّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً قَالَ وَجَّهَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فِی سَرِیَّةٍ فَرَجَعَ مُنْهَزِماً یُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ یُجَبِّنُونَهُ (3) أَصْحَابُهُ فَلَمَّا انْتَهَی إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ لِعَلِیٍّ أَنْتَ صَاحِبُ الْقَوْمِ فَتَهَیَّأْ أَنْتَ وَ مَنْ تُرِیدُ مِنْ فُرْسَانِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ سِرِ اللَّیْلَ (4) وَ لَا یُفَارِقْکَ الْعَیْنُ قَالَ فَانْتَهَی عَلِیٌّ إِلَی مَا
ص: 75
یعنی (از زیادی راه رفتن) پا یا سُمش ساییده شد. «العوان» از جنگها: جنگی که در آن یکبار کشتار صورت گرفته باشد؛ گویی آنها جنگ اولی را باکره قرار دادهاند. و «أقضم القوم»: در هنگام قحطی، کمی آذوقه گرد آورند. و در زبان پارسیان: «القضم»: خوردن اسب جو را. سخن او علیه السّلام: «یُِعنِیهُما»: یِعنی مصداق انسان در این آیه، ابوبکر و عمر است.
البیضاوی گفت: «لَکَنُودٌ»: به یقین انسان بسیار ناسپاس است و از ریشه «کند النعمة کنوداً». یا به لغت کنده: به یقین نافرمان است، یا به لغت بنی مالک: بیتردید بخیل است و آن جواب قسم است. «وَإِنَّهُ عَلَی ذَلِکَ لَشَهِیدٌ »: و به یقین انسان بر ناسپاسی خود گواه است. «لَشَهِیدٌ»: بر علیه خود به خاطر ظهور اثر آن (ناسپاسی) بر او، شهادت میدهد. یا آنکه به یقین خداوند بر ناسپاسی او گواه است. که در این صورت، تهدید محسوب می شود. «وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ»: یعنی از محبت مال و ثروت، «لَشَدِیدٌ»: یعنی به یقین بخیل است، یا به یقین قدرتمند و زیادهرو است. سخنش «بُعْثِرَ»: یعنی برانگیخته شود. «وَحُصِّلَ» یعنی به طور روشن در نامههایی جمع یا جدا و متمایز می شود.
روایت3.
امالی طوسی: شیخ طائفه گفت: بر ابوالقاسم بن شبل روایتی خوانده شد و من نیز آن را می شنیدم که ظفر بن حمدون... از محمد بن ثابت و ابوالمغرا عجلیّ روایت کرده است که گفتند: حلبی برای ما روایت کرد و گفت: از حضرت امام صادق علیه السّلام درباره سخن خدای عزوجل: «وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا» پرسیدم. حضرت فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله عمر بن خطّاب را در سریهای گسیل داشت. ولی او شکست خورده و مغلوب بازگشت و این در حالی بود که او و اصحابش یکدیگر را ترسو و بزدل می خواندند. چون او به نزد پیامبر بازگشت، به علی فرمود: «تو فرمانده مردم هستی، پس تو با آن دسته از سوارکاران جنگجوی انصار که برمی گزینی، آماده شو و شبانه راهپیمایی کن و همواره جاسوسانی (برای نظارت بر حرکات دشمن) به همراه داشته باش». اباعبدالله علیه السلام ادامه داد: علی نیز به مکانی که
ص: 75
أَمَرَهُ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَسَارَ إِلَیْهِمْ فَلَمَّا کَانَ عِنْدَ وَجْهِ الصُّبْحِ أَغَارَ عَلَیْهِمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً إِلَی آخِرِهَا (1).
لا یفارقک العین أی لیکن معک جواسیس ینظرون لئلا یکمن لک العدو أو کنایة عن ترک النوم أو عن ترک الحذر و النظر إلی مظان الریبة أو المعنی لا یفارقک عسکرک و کن معهم قال الجوهری جاء فلان فی عین أی فی جماعة.
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله لَمَّا بَعَثَ سَرِیَّةَ ذَاتِ السَّلَاسِلِ وَ عَقَدَ الرَّایَةَ وَ سَارَ بِهَا أَبُو بَکْرٍ حَتَّی إِذَا صَارَ بِهَا بِقُرْبِ الْمُشْرِکِینَ اتَّصَلَ خَبَرُهُمْ فَتَحَرَّزُوا وَ لَمْ یَصِلِ الْمُسْلِمُونَ إِلَیْهِمْ فَأَخَذَ الرَّایَةَ عُمَرُ وَ خَرَجَ مَعَ السَّرِیَّةِ فَاتَّصَلَ بِهِمْ خَبَرُهُمْ (2) فَتَحَرَّزُوا وَ لَمْ یَصِلِ الْمُسْلِمُونَ إِلَیْهِمْ فَأَخَذَ (3) الرَّایَةَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ فَخَرَجَ فِی السَّرِیَّةِ فَانْهَزَمُوا فَأَخَذَ الرَّایَةَ لِعَلِیٍّ وَ ضَمَّ إِلَیْهِ أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ وَ مَنْ کَانَ مَعَهُ (4) فِی تِلْکَ السَّرِیَّةِ وَ کَانَ الْمُشْرِکُونَ قَدْ أَقَامُوا رُقَبَاءَ عَلَی جِبَالِهِمْ یَنْظُرُونَ إِلَی کُلِّ عَسْکَرٍ یَخْرُجُ إِلَیْهِمْ مِنَ الْمَدِینَةِ عَلَی الْجَادَّةِ فَیَأْخُذُونَ حِذْرَهُمْ وَ اسْتِعْدَادَهُمْ فَلَمَّا خَرَجَ عَلِیٌّ علیه السلام تَرَکَ الْجَادَّةَ وَ أَخَذَ بِالسَّرِیَّةِ فِی الْأَوْدِیَةِ بَیْنَ الْجِبَالِ فَلَمَّا رَأَی عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ وَ قَدْ فَعَلَ عَلِیٌّ ذَلِکَ عَلِمَ أَنَّهُ سَیَظْفَرُ بِهِمْ فَحَسَدَهُ فَقَالَ لِأَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ وُجُوهِ السَّرِیَّةِ إِنَّ عَلِیّاً رَجُلٌ غِرٌّ (5) لَا خِبْرَةَ لَهُ بِهَذِهِ الْمَسَالِکِ وَ نَحْنُ أَعْرَفُ بِهَا مِنْهُ وَ هَذَا الطَّرِیقُ الَّذِی تَوَجَّهَ فِیهِ کَثِیرُ السِّبَاعِ وَ سَیَلْقَی النَّاسُ مِنْ مَعَرَّتِهَا أَشَدَّ مَا یُحَاذِرُونَهُ مِنَ الْعَدُوِّ فَسَأَلُوهُ أَنْ یَرْجِعَ عَنْهُ إِلَی الْجَادَّةِ فَعَرَّفُوا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ذَلِکَ قَالَ مَنْ کَانَ طَائِعاً لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنْکُمْ فَلْیَتَّبِعْنِی وَ مَنْ أَرَادَ الْخِلَافَ عَلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَلْیَنْصَرِفْ عَنِّی فَسَکَتُوا وَ سَارُوا مَعَهُ فَکَانَ یَسِیرُ بِهِمْ
ص: 76
رسول خدا به او فرمان حرکت بدانجا را داده بود، رسید و در حین حرکت خود، شبانه به سوی آنان راه پیمود. و چون در آستانه روشنایی صبح قرار گرفت، بر آنان هجوم برد و خداوند بر پیامبر «وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا» تا آخرش را نازل نمود.(1)
توضیح
«لایفارقک العین»: یعنی باید به همراه تو جاسوسانی باشند که مراقب حرکات دشمن باشند تا تو در کمین آنان گرفتار نگردی. یا آنکه می تواند کنایه از ترک خواب یا ترک بیم و هراس، و توجه داشتن به مکانهای مشکوک باشد. یا آنکه به این معنی باشد که از لشکر خود جدا مشو و همراه آنان باش. جوهری گفت: «جاء فلان فی عین»: یعنی در میان گروه و جماعت آمد.
روایت4.
الخرائج: روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که سپاه خود را به سریه ذات السلاسل اعزام کرد و پرچم را بست، ابوبکر با آن پرچم پیش رفت و چون با آن در نزدیکی مشرکان قرار گرفت، اخبار آنان به او رسید. از همین رو آنان از درگیری اجتناب کردند و خود را کنار کشیدند و حال آنکه (هنوز) مسلمانان با آنان روردرو نگشته بودند (و تنها به خاطر اخباری که هنوز درستی آنها به اثبات نرسیده بود، دچار ترس و واهمه گردیدند). بعد از ابوبکر، عمر پرچم را برگرفت و با سپاه خارج شد، ولی وقتی که اخبار عدّه و عدد مشرکین به او رسید، او نیز- بی آنکه مسلمانان با مشرکین رو در رو گردند- از ورود به کارزار خودداری کرد. پس عمروبن عاص پرچم را گرفت و در آن سریه خارج شد. ولی آنان نیز گریختند. پیامبر با مشاهده این وضع پرچم را به علی سپرد و ابوبکر و عمر و عمرو بن عاص و کسانی که همراه آنان در آن سریه حضور داشتند را به او ملحق ساخت. از دیگر سو، مشرکان نیز دیدهبانانی بر کوههای آنان گمارده بودند که هر لشکری که از راه مدینه به سوی آنان خارج میشد را زیر نظر داشتند و در صورت بروز هر گونه تهدیدی، در حال آماده باش و آمادگی قرار میگرفتند.به همین خاطر علی علیه السّلام در هنگام خروج، راه اصلی را رها کرد و سریه را در میان درههای کوهها پیش راند. هنگامی که عمرو بن عاص این کار علی را مشاهده کرد، دانست که او به زودی بر آنان چیره خواهد گشت و به خاطر حسادتش به او، به ابوبکر و عمر و سایر بزرگان سریه گفت: علی جوانکی ناپخته است که با این راهها آشنایی ندارد و ما به آنها از او آگاهتریم. و این راهی که در پیش گرفته است پر از حیوانات درنده است و بر مردمان از سختی و دشواری این راه، سختیهای بیشتری از آن خواهد رفت که به خاطرش از دشمن میهراسند. بنابراین از او خواستند که از آن بیراهه به راه اصلی برگردد و امیر المومنین علیه السلام را از این خواسته خود آگاه ساختند.حضرت فرمود: هر یک از شما که در برابر خدا و رسولش فرمانبردار است، باید که از من پیروی کند و هر که قصد نافرمانی از خدا و رسولش را دارد، از نزد من بازگردد. با این سخن، آنان سکوت کردند و با او همراه گشتند.
ص: 76
بَیْنَ الْجِبَالِ فِی اللَّیْلِ (1) وَ یَکْمُنُ فِی الْأَوْدِیَةِ بِالنَّهَارِ وَ صَارَتِ السِّبَاعُ الَّتِی فِیهَا کَالسَّنَانِیرِ إِلَی أَنْ کَبَسَ (2) الْمُشْرِکِینَ وَ هُمْ غَارُّونَ آمِنُونَ وَقْتَ الصُّبْحِ فَظَفِرَ بِالرِّجَالِ وَ الذَّرَارِیِّ وَ الْأَمْوَالِ فَحَازَ ذَلِکَ کُلَّهُ وَ شَدَّ الرِّجَالَ فِی الْحِبَالِ کَالسَّلَاسِلِ فَلِذَلِکَ سُمِّیَتْ غَزَاةَ ذَاتِ السَّلَاسِلِ فَلَمَّا کَانَتِ الصَّبِیحَةُ الَّتِی أَغَارَ فِیهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَلَی الْعَدُوِّ وَ مِنَ الْمَدِینَةِ إِلَی هُنَاکَ خَمْسُ مَرَاحِلَ خَرَجَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَصَلَّی (3) بِالنَّاسِ الْفَجْرَ وَ قَرَأَ وَ الْعادِیاتِ فِی الرَّکْعَةِ الْأُولَی وَ قَالَ هَذِهِ سُورَةٌ أَنْزَلَهَا اللَّهُ عَلَیَّ فِی هَذَا الْوَقْتِ یُخْبِرُنِی فِیهَا بِإِغَارَةِ عَلِیٍّ عَلَی الْعَدُوِّ وَ جَعَلَ حَسَدَهُ لِعَلِیٍّ حَسَداً لَهُ (4) فَقَالَ إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ وَ الْکَنُودُ الْحَسُودُ وَ هُوَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ هَاهُنَا إِذْ هُوَ کَانَ یُحِبُّ الْخَیْرَ وَ هُوَ الْحَیَاةُ حِینَ (5) أَظْهَرَ الْخَوْفَ مِنَ السِّبَاعِ ثُمَّ هَدَّدَهُ اللَّهُ (6).
شا، الإرشاد ثم کان (7) غزاة السلسلة و ذلک أن أعرابیا جاء عند النبی صلی الله علیه و آله (8) فجثا بین یدیه و قال له جئتک لأنصح لک قال و ما نصیحتک قال قوم من العرب قد اجتمعوا بوادی الرمل و عملوا علی أن یبیتوک بالمدینة و وصفهم له فأمر النبی صلی الله علیه و آله أن ینادی ب الصلاة جامعة فاجتمع المسلمون و صعد المنبر فحمد الله و أثنی علیه ثم قال أیها الناس إن هذا عدو الله و عدوکم قد عمل علی أن یبیتکم فمن له (9) فقام جماعة من أهل الصفة فقالوا نحن نخرج إلیهم (10) فول علینا من شئت فأقرع بینهم فخرجت القرعة علی ثمانین رجلا منهم و من غیرهم فاستدعی أبا بکر فقال له خذ اللواء و امض إلی بنی سلیم فإنهم قریب من الحرة فمضی
ص: 77
علی علیه السلام آنان را شبانه در میان کوهها راه میبرد و در روز در درهها پنهان میشدند و حیوانات درندهای که آنجا بودند، چون گربهها - بیآزار - شدند و سرانجام بر مشرکان در حالی که آنان در هنگام صبح غافل و ایمن بودند، یورش برد و بر مردان و اولاد و اموالشان دست یافت و همه آنها را تصاحب کرد. و مردان را با طنابها چون زنجیر به بند کشید و به همین خاطر این جنگ ذات السلاسل نامیده شد. چون صبحگاه روزی که امیرالمومنین علیه السّلام در آن بر دشمن هجوم برد، فرا رسید - و در شرایطی که از مدینه تا آن مکان 5 روز راه بود - پیامبرصلی الله علیه و آله به هنگام صبح خارج شد و با مردم نماز صبح را اقامه فرمود و در رکعت اول «وَالْعَادِیَاتِ» را خواند، و فرمود: «این سورهای است که خداوند در این وقت، بر من نازل فرموده و مرا از هجوم علی بر دشمن آگاه ساخته است، و حسادت او به علی را، حسادت نسبت به خود قرار داد». و در ادامه فرمود: «إِنَّ الْانسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ» و «الکنود»: یعنی حسود، و در اینجا مقصود عمرو بن عاص است؛ چرا که او هنگامی که ترس خود از درندگان را آشکار ساخت، مشتاق و دوستدار خیر - که مقصود از آن زندگی است - بود و در ادامه، خداوند او را مورد تهدید قرار داد.(1)
روایت5.
الارشاد: سپس جنگ ذات السلاسل واقع شد و جریان آن بدینگونه بود که عربی بادیه نشین به نزد پیامبر آمد و در برابرش زانو زد و به او گفت: آمدهام تا (خیرخواهانه) تو را نصیحتی کنم. فرمود: نصیحتت چیست؟ گفت: جماعتی از عرب در وادی الرمل گرد آمده اند و بر آن شدهاند که شبانه بر تو در مدینه یورش بیاورند، و(عدّه و عدد) آنها را برای او توصیف کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله نیز دستور داد که به نماز در مسجد ندا داده شود. با این ندا، مسلمانان اجتماع کردند و پیامبر بر منبر رفت. حمد و ثنای الهی را به جا آورد و فرمود: «ای مردم! این دشمن خدا و دشمن شما بر آن شده است تا شبانه بر شما یورش آورد، پس چه کسی به مقابله او برمیخیزد؟» گروهی از اهل صفه برخاستند و گفتند: ما به سوی آنان خارج میشویم، و تو هر که را خواستی به فرماندهی ما بگمار. پیامبر نیز در میان آنها قرعه انداخت و قرعه بر هشتاد تن از آنها و غیر آنها افتاد. ابوبکر را فراخواند و به او فرمود: «پرچم را بگیر و به سوی بنی سلیم برو، که آنها نزدیک حرّۀ هستند.»
ص: 77
و معه القوم حتی قارب أرضهم و کانت کثیرة الحجارة و الشجر و هم ببطن الوادی و المنحدر إلیه صعب فلما صار أبو بکر إلی الوادی و أراد الانحدار خرجوا إلیه فهزموه و قتلوا من المسلمین جمعا کثیرا فانهزم أبو بکر من القوم فلما ورد (1) علی النبی صلی الله علیه و آله عقد لعمر بن الخطاب و بعثه إلیهم فکمنوا له تحت الحجارة و الشجر فلما ذهب لیهبط خرجوا إلیه فهزموه فساء رسول الله صلی الله علیه و آله ذلک فقال له عمرو بن العاص ابعثنی یا رسول الله إلیهم فإن الحرب خدعة فلعلی (2) أخدعهم فأنفذه مع جماعة و وصاه فلما صار إلی الوادی خرجوا إلیه فهزموه و قتلوا من أصحابه جماعة و مکث رسول الله صلی الله علیه و آله أیاما یدعو علیهم ثم دعا أمیر المؤمنین علیه السلام (3) فعقد له ثم قال أرسلته کرارا غیر فرار ثم رفع یدیه إلی السماء و قال اللهم إن کنت تعلم أنی رسولک فاحفظنی فیه و افعل به و افعل فدعا له ما شاء الله و خرج علی بن أبی طالب علیهما السلام و خرج رسول الله صلی الله علیه و آله لتشییعه و بلغ معه إلی مسجد الأحزاب و علی علی فرس أشقر مهلوب علیه بردان یمانیان و فی یده قناة خطیة فشیعه رسول الله صلی الله علیه و آله و دعا له و أنفذ معه فیمن أنفذ أبا بکر و عمر و عمرو بن العاص فسار بهم علیه السلام نحو العراق متنکبا للطریق حتی ظنوا أنه یرید بهم غیر ذلک الوجه ثم انحدر (4) بهم علی محجة غامضة فسار بهم حتی استقبل الوادی من فمه و کان یسیر اللیل و یکمن النهار فلما قرب من الوادی أمر أصحابه أن یعکموا الخیل و وقفهم مکانا و قال لا تبرحوا و انتبذ (5) أمامهم فأقام ناحیة منهم فلما رأی عمرو بن العاص ما صنع لم یشک أن الفتح یکون له فقال لأبی بکر أنا أعلم بهذه البلاد من علی و فیها ما هو أشد علینا من بنی سلیم و هی الضباع و الذئاب فإن خرجت علینا خفت أن تقطعنا فکلمه یخل عنا نعلو الوادی قال فانطلق أبو بکر فکلمه (6) فأطال فلم یجبه أمیر المؤمنین علیه السلام
ص: 78
ابوبکر به همراه مردم پیش رفت تا آنکه به نزدیکی سرزمین آنها که پر از سنگ و درخت بود، رسید. و مشرکان در این زمان داخل دره ای که شیب و سرازیری دشواری داشت، به کمین نشسته بودند. هنگامی که ابوبکر به سوی وادی (دره) رفت و قصد پایین رفتن از آن را نمود، مشرکان به سوی او خارج شدند و او را شکست دادند و گروه زیادی از مسلمانان را کشتند. و در نهایت ابوبکر در برابر آن قوم شکست را پذیرا شد و چون به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بازگشت، او پرچم فرماندهی را به عمربن خطاب سپرد و او را به سوی ایشان فرستاد. ولی مشرکان بار دیگر در زیر سنگ ها و درختها به کمین او نشستند و هنگامی که قصد پایین رفتن از وادی (دره) را داشت، به سوی او خارج شدند و او را نیز مغلوب ساختند. این شکست ها رسول خدا را آزرده خاطر ساخت. عمرو بن العاص به ایشان گفت: ای رسول خدا! مرا به سوی آنها بفرست که جنگ حیله و فریب است و شاید که من آنان را بفریبم. با این پیشنهاد، رسول خدا صلی الله علیه وآله او را به همراهی گروهی از مسلمانان روانه ساخت و به او توصیههایی کرد. ولی هنگامی که او به سوی وادی (دره) حرکت کرد، مشرکان به سوی او خارج شدند و او را شکست دادند و جمعی از همراهانش را کشتند. بعد از این واقعه، حضرت رسول صلی الله علیه و آله چند روزی درنگ نمود و مردم را بر علیه آنها بر می انگیخت. سپس امیر المومنین علیه السّلام را فراخواند و فرماندهی را به او سپرد و فرمود: «او را فرستادم، که او مهاجم و پیش رونده است و نمی گریزد.» سپس دو دستش را به آسمان بلند کرد و فرمود: «خداوندا! اگر مرا به رسولی خود قبول داری، پس او را برایم حفظ کن و کار او را جاری ساز» و برای او مشیت و خواسته الهی را خواستار شد. و علی بن ابی طالب علیه السلام خارج شد و پیامبر صلی الله علیه و آله برای همراهی او بیرون آمد و او را تا مسجد احزاب همراهی کرد. در زمان حرکت، علی سوار بر اسب سرخ رنگی بود که موی دمش کنده شده بود و بر او دو برده یمانی و در دستش نیزهای خطی قرار داشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز او را همراهی کرد و برای او دعا نمود و به همراه کسانی که با او فرستاد، ابوبکر و عمر و عمرو بن عاص را نیز روانه ساخت. علی علیه السلام با آنها به سوی عراق راهی شد و چنان از راه (اصلی) کناره گرفت که آنان گمان بردند که او آنها را به جای دیگری میبرد. سپس با آنها از راهی ناآشنا سرازیر شد و آنها را پیش برد تا آنکه به ابتدای دره رسید. او شبانه راه میرفت و در روز پنهان میگشت. هنگامی که در نزدیکی دره قرار گرفت، به اصحابش دستور داد که دهان اسبان را ببندند. و در مکانی آنان را متوقف ساخت و خطاب به آنان فرمود: از اینجا دور نشوید. و خود از برابر آنها به یک سو شد و در جانبی از آنها ایستاد. هنگامی که عمرو بن عاص کرده او را مشاهده نمود، یقین یافت که فتح و پیروزی نصیب وی خواهد شد. از همین رو به ابوبکر گفت: من از علی به این سرزمین آگاهترم، و آنچه از کفتارها و گرگها در آن است، برای ما از بنی سلیم دشوارتر و شدیدتر خواهد بود. مرا بیم آن می رود که اگر این درندگان بر ما خارج شوند، ما را قطعه قطعه سازند. پس با او سخن گو، تا از ما دست بردارد و از این وادی (دره) بالا رویم. گفت: ابوبکر به نزد علی علیه السلام رفت و با او سخن گفت و سخنش را طول داد، ولی امیرالمومنین علیه السلام یک حرف (کلمه) هم در پاسخ وی نگفت.
ص: 78
حرفا واحدا فرجع إلیهم فقال لا و الله ما أجابنی حرفا واحدا فقال عمرو بن العاص لعمر بن الخطاب أنت أقوی علیه فانطلق عمر فخاطبه فصنع به مثل ما صنع بأبی بکر فرجع إلیهم فأخبرهم أنه لم یجبه فقال عمرو بن العاص إنه لا ینبغی لنا أن نضیع أنفسنا انطلقوا بنا نعلو الوادی فقال له المسلمون و الله (1) ما نفعل أمرنا رسول الله أن نسمع لعلی و نطیع فنترک أمره و نطیع لک و نسمع فلم یزالوا کذلک حتی أحس أمیر المؤمنین علیه السلام بالفجر فکبس القوم و هم غارون (2) فأمکنه الله تعالی منهم فنزلت علی النبی صلی الله علیه و آله وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً إلی آخرها فَبَشَّرَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَصْحَابَهُ بِالْفَتْحِ وَ أَمَرَهُمْ أَنْ یَسْتَقْبِلُوا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَاسْتَقْبَلُوهُ وَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَقْدُمُهُمْ فَقَامُوا لَهُ صَفَّیْنِ فَلَمَّا بَصُرَ بِالنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله تَرَجَّلَ عَنْ فَرَسِهِ (3) فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله ارْکَبْ فَإِنَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ عَنْکَ رَاضِیَانِ فَبَکَی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَرَحاً فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَا عَلِیُّ لَوْ لَا أَنَّنِی أُشْفِقُ أَنْ تَقُولَ فِیکَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی مَا قَالَتِ النَّصَارَی فِی الْمَسِیحِ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ الْیَوْمَ مَقَالًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ النَّاسِ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ.
و کان الفتح فی هذه الغزاة لأمیر المؤمنین علیه السلام خاصة بعد أن کان لغیره فیها من الإفساد (4) ما کان و اختص علیه السلام من مدیح النبی صلی الله علیه و آله فیها بفضائل لم یحصل منها شی ء لغیره و بان له من المنقبة فیها ما لم یشرکه فیه (5) سواه. (6)
المهلبة ما غلظ من شعر الذنب و هلبت الفرس نتفت هلبه فهو مهلوب ذکره الجوهری و قال الخط موضع بالیمامة تنسب إلیه الرماح الخطیة لأنها تحمل من بلاد الهند فتقوم به و یقال عکمت المتاع أی شددته و المراد هنا شد أفواه الدواب لترک صهیلها قوله فکبس القوم أی هجم علیهم
ص: 79
و ابوبکر به سوی آنان برگشت و گفت: به خدا سوگند که یک حرف هم مرا پاسخ نداد. با این سخن، عمرو بن عاص به عمر بن خطاب گفت: تو بر او قویتر هستی، (تو برو). پس عمر رفت و با او سخن گفت. ولی با او نیز همانند ابوبکر رفتار کرد. او نیز به سوی آنها برگشت و آگاهشان ساخت که او را نیز پاسخی نداده است. عمرو بن عاص گفت: ما را سزاوار نیست که خود را تباه سازیم! با ما حرکت کنید تا از (این) دره بالا رویم. ولی مسلمانان به او گفتند: ما چنین نمی کنیم. رسول خدا ما را فرمان داده است که گوش به فرمان علی باشیم و از او اطاعت کنیم. آیا فرمان او را رها کنیم و به تو گوش سپاریم و از تو فرمان بریم؟ آنان همواره بر این حال بودند تا آنکه امیرالمومنین متوجه سپیده صبح شد و بر آن قوم که از حرکت مسلمین غافل بودند، هجوم برد. و خداوند تعالی او را بر آنان پیروز و مسلط ساخت و به خاطر این پیروزی، بر پیامبر صلی الله علیه و آله «وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًاَ» تا آخر سوره نازل گردید، و پیامبر به اصحابش مژده فتح و پیروزی داد و به آنان فرمان داد که به استقبال امیرالمومنین علیه السّلام روند.آنان نیز در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله پیشاپیش آنها حرکت میکرد، به استقبال او رفتند. و مسلمانان برای او در دو صف ایستادند. چون نگاه علی بر پیامبر افتاد، از اسب خود پیاده شد. پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «سوار شو! که خدا و رسولش از تو راضی و خشنود هستند.» در این هنگام امیرالمومنین علیه السّلام از شادی گریست و پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «ای علی، اگر به خاطر ترس از آن نبود که گروههایی از امت من، در مورد تو سخن نصاری درباره مسیح عیسی بن مریم، را بگویند، به یقین امروز درباره تو سخنی میگفتم که بر گروهی از مردم نمیگذشتی، مگر آنکه خاک زیر پاهایت را (به تبرک) بر میگرفتند.»
و در این جنگ فتح و پیروزی به طور مخصوص و ویژه از آن امیرالمومنین بود، بعد از آن که غیر از او، در آن فساد و تباهی به بار آوردند. و از مدح و ستایش پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد آن جنگ، به فضائلی یکتا و یگانه گشت که اندکی از آن هم برای دیگران حاصل نگشته است و برای او در آن جنگ فخر و بزرگیهایی آشکار شد که جز او، کسی در آن شریک نگردیده است.(1)
توضیح
«المهلبة»: آنچه از موی دم غلیظ و محکم شود. و «هلبت الفرس»: موی دم آن را کندم، پس آن «مهلوب» است، این را جوهری آورده است. و گفت: «الخطّ»: مکانی در یمامه است که نیزههای خطی به آنجا منسوب است. چرا که آنها از سرزمین هند آورده میشدند و در آنجا ساخته میشدند، و گفته میشود: «عکمت المتاع»: یعنی کالا و بار را بستم. ولی اینجا مقصود بستن دهان چهارپایان است تا شیهه نکشند. سخن او «فکبس القوم»: یعنی بر آنها هجوم برد.
ص: 79
أقول: ذکر المفید رحمه الله هذه الغزوة علی هذا الوجه بعد غزوة تبوک و ذکرها علی وجه آخر علی ما فی بعض النسخ القدیمة بعد غزوة بنی قریظة و قبل غزوة بنی المصطلق قال و قد کان من أمیر المؤمنین علیه السلام فی غزوة وادی الرمل و یقال إنها کانت تسمی بغزوة السلسلة (1) ما حفظه العلماء و دونه الفقهاء و نقله أصحاب الآثار و رواه نقلة الأخبار مما ینضاف إلی مناقبه علیه السلام فی الغزوات و یماثل فضائله فی الجهاد و ما توحد به فی معناه من کافة العباد و ذلک.
أن أصحاب السیر ذکروا أن النبی صلی الله علیه و آله کان ذات یوم جالسا إذ جاء أعرابی فجثا بین یدیه ثم قال إنی جئت (2) لأنصحک قال و ما نصیحتک قال قوم من العرب قد عملوا علی أن یبیتوک بالمدینة و وصفهم له قال فأمر أمیر المؤمنین علیه السلام أن ینادی ب الصلاة جامعة فاجتمع المسلمون فصعد المنبر فحمد الله و أثنی علیه ثم قال أیها الناس إن هذا عدو الله و عدوکم قد أقبل علیکم (3) یزعم أنه یبیتکم بالمدینة فمن للوادی فقام رجل من المهاجرین فقال أنا له یا رسول الله فناوله اللواء و ضم إلیه سبعمائة رجل و قال له امض علی اسم الله فمضی فوافی القوم ضحوة فقالوا له من الرجل قالوا (4) رسول لرسول الله صلی الله علیه و آله إما أن تقولوا لا إله إلا الله وحده لا شریک له و أن محمدا عبده و رسوله أو لأضربنکم بالسیف قالوا له ارجع إلی صاحبک فإنا فی جمع لا تقوم له فرجع الرجل فأخبر رسول الله صلی الله علیه و آله بذلک فقال النبی صلی الله علیه و آله من للوادی فقام رجل من المهاجرین فقال أنا له یا رسول الله قال فدفع إلیه الرایة و مضی ثم عاد بمثل (5) ما عاد به صاحبه الأول فقال رسول الله صلی الله علیه و آله أین علی بن أبی طالب فقام أمیر المؤمنین علیه السلام فقال أنا ذا یا رسول الله قال (6)
ص: 80
روایت6.
مؤلف: شیخ مفید رحمة الله علیه، این جنگ را بدین صورت بعد از غزوه تبوک آورده است و بر اساس آنچه در برخی از نسخههای قدیمی آمده است، آن را به صورتی دیگر بعد از غزوه بنی قریظه و قبل از غزوه بنی مصطلق ذکر کرده است. گفت: در جنگ وادی الرمل - و گفته میشود که آن جنگ السلسلة نامیده میشد - برای حضرت علی علیه السلام افتخاراتی بوده است که علما آن را حفظ و فقهاء آن را تدوین کردهاند و اصحاب حدیث آنها را نقل و راویان اخبار آنها را روایت کردهاند که به مناقب و افتخارات او در جنگها افزون میگردد و بیانگر فضائل او در جهاد است. و از میان همه بندگان، در معنا و مفهوم آن یکتا و یگانه است. و جریان آن به این صورت است که سیرهنویسان آوردهاند: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بود که به ناگاه مردی بادیهنشین آمد و در برابر او زانو زد. سپس گفت: من آمدهام تا خیرخواهانه تو را نصیحتی کنم. فرمود: «و نصیحت تو چیست؟» گفت: قومی از عرب بر آن شدهاند تا شبانه بر تو در مدینه هجوم آورند و(عدّه وعدد) آنها را برای او توصیف کرد. پیامبر بعد از آگاهی از این موضوع به امیرالمومنین دستور داد که برای نماز در مسجد، ندا در دهد. مسلمانان جمع شدند و پیامبر بالای منبر رفت. حمد و ثنای الهی را به جا آورد و فرمود: «ای مردم! براستی که این دشمن خدا و دشمن شماست، که رو به سوی شما نهاده است، و در پی آن است که شبانه در مدینه بر شما شبیخون زند. پس چه کسی به سوی وادی میرود؟» مردی از مهاجران برخاست و گفت: ای رسول خدا! من بدان سو میروم. بنابراین پرچم را به او سپرد و 700 مرد را همراهش ساخت و به او فرمود: «با نام خدا پیش رو.» او نیز حرکت کرد و هنگام چاشتگاه به آن قوم رسید. به او گفتند: ای مرد تو کیستی؟ گفت: فرستاده رسول خدا. یا بگویید: خدایی جز خدای یگانه نیست و هیچ شریکی ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست، یا آنکه به یقین شما را طعمه ضربه شمشیر میسازیم. به او گفتند: به سوی پیامبرت بازگرد که ما جمعیتی هستیم که تو را یارای ایستادگی در برابر آن نیست. با این پاسخ آن مرد بازگشت و رسول خدا از جریان کار آگاه ساخت. پیامبر صلی الله علیه و آله (بار دیگر) فرمود: چه کسی به سوی وادی میرود؟ مردی از مهاجرین برخاست و گفت: ای رسول خدا! من به سوی وادی میروم. گفت: پس پرچم را به او داد و او حرکت نمود، ولی او نیز با همان خبر که دوست اولش آورده بود، بازگشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله(با مشاهده ناتوانی صحابه از رویارویی مشرکان) فرمود: «علی بن ابی طالب کجاست؟». امیرالمومنین علیه السلام برخاست و فرمود: ای رسول خدا! من اینجا هسم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
ص: 80
امض إلی الوادی قال نعم و کانت له عصابة لا یتعصب بها حتی یبعثه النبی صلی الله علیه و آله فی وجه شدید فمضی إلی منزل فاطمة علیها السلام فالتمس العصابة منها فقالت أین ترید و أین (1) بعثک أبی قال إلی وادی الرمل فبکت إشفاقا علیه فدخل النبی صلی الله علیه و آله و هی علی تلک الحال فقال لها ما لک تبکین أ تخافین أن یقتل بعلک کلا إن شاء الله فقال له علی علیه السلام لا تنفس علی بالجنة یا رسول الله ثم خرج و معه لواء النبی صلی الله علیه و آله فمضی حتی وافی القوم بسحر فأقام حتی أصبح ثم صلی بأصحابه الغداة و صفهم صفوفا و اتکأ علی سیفه مقبلا علی العدو فقال لهم یا هؤلاء أنا رسول رسول الله إلیکم أن تقولوا لا إله إلا الله و أن محمدا (2) عبده و رسوله و إلا أضربنکم بالسیف قالوا (3) ارجع کما رجع صاحباک قال أنا أرجع (4) لا و الله حتی تسلموا أو أضربکم بسیفی هذا أنا علی بن أبی طالب بن عبد المطلب فاضطرب القوم لما عرفوه ثم اجترءوا علی مواقعته فواقعهم علیه السلام فقتل منهم ستة أو سبعة و انهزم المشرکون و ظفر المسلمون و حازوا الغنائم و توجه إلی النبی صلی الله علیه و آله.
فَرُوِیَ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ کَانَ نَبِیُّ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَائِلًا فِی بَیْتِی إِذَا انْتَبَهَ فَزِعاً مِنْ مَنَامِهِ فَقُلْتُ لَهُ اللَّهُ جَارُکَ قَالَ صَدَقْتِ اللَّهُ جَارِی لَکِنْ هَذَا جَبْرَئِیلُ علیه السلام یُخْبِرُنِی أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام قَادِمٌ ثُمَّ خَرَجَ إِلَی النَّاسِ فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَسْتَقْبِلُوا عَلِیّاً علیه السلام فَقَامَ الْمُسْلِمُونَ لَهُ صَفَّیْنِ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلَمَّا بَصُرَ بِالنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله تَرَجَّلَ عَنْ فَرَسِهِ وَ أَهْوَی إِلَی قَدَمَیْهِ یُقَبِّلُهُمَا فَقَالَ لَهُ صلی الله علیه و آله ارْکَبْ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَی وَ رَسُولَهُ عَنْکَ رَاضِیَانِ فَبَکَی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَرَحاً وَ انْصَرَفَ إِلَی مَنْزِلِهِ وَ تَسَلَّمَ (5) الْمُسْلِمُونَ الْغَنَائِمَ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله لِبَعْضِ مَنْ کَانَ مَعَهُ فِی الْجَیْشِ کَیْفَ رَأَیْتُمْ أَمِیرَکُمْ قَالُوا لَمْ نُنْکِرْ مِنْهُ شَیْئاً إِلَّا أَنَّهُ لَمْ یَؤُمَّ بِنَا فِی صَلَاةٍ إِلَّا قَرَأَ
ص: 81
«به سوی وادی برو». گفت: بله. و او را سربندی بود که تنها در مواقعی که پیامبر او را به سوی کاری دشوار روانه میساخت، آن را به سر میبست. بنابراین به سوی منزل فاطمه علیها السّلام رفت و آن سربند را از او طلب نمود. فاطمه عرض کرد: عزم کجا کرده ای؟ و پدرم تو را به کجا روانه ساخته است؟ فرمود: به سوی وادی الرمل میروم. با این پاسخ، حضرت فاطمه از روی دلسوزی بر او گریست. در حالی که فاطمه می گریست، پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شد و به او فرمود: «تو را چه میشود که گریه میکنی؟ آیا میترسی که شوهرت کشته شود؟ إن شاء الله هرگز این اتفاق نمیافتد.» علی علیه السلام به او عرض کرد: ای پیامبر خدا! بهشت را از من دریغ مدار! سپس با پرچم پیامبر خارج شد و پیش رفت. هنگامه سحر به آن قوم رسید و توقف کرد تا آنکه به صبح درآمد. سپس با اصحابش نماز صبح را اقامه نمود و آنان را در صفوفی به صف کشید و بر شمشیرش تکیه کرد و رو به دشمن نمود و به آنان فرمود: ای قوم! من فرستاده رسول خدا به سوی شما هستم تا بگویید خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده اوست. و اگر چنین نکنید شما را طعمه شمشیر خواهم ساخت. گفتند: بازگرد! همان طور که آن دو دوستت بازگشتند. فرمود: آیا من برگردم؟ به خداوند سوگند چنین نمیکنم مگر آنکه اسلام بیاورید یا آنکه با این شمشیرم شما را هدف قرار خواهم داد. من علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب هستم. چون آن قوم او را شناختند، دچار اضطراب و آشفتگی گشتند. سپس بر نبرد با او جرأت یافتند. و او نیز با آنان جنگید و6 یا 7 تن از آنان را هلاک ساخت. و مشرکان شکست خوردند و مسلمین پیروز شدند و غنیمت ها به چنگ آوردند. و علی علیه السلام به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله بازگشت.
و از اُمّ سلمه - رضی الله عنها - روایت شده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در خانه من، به خواب نیمروز فرو رفته بود که ناگهان با ترس و دستپاچگی از خواب بلند شد. به او گفتم: خدا پناه تو باشد. فرمود: «راست گفتی، خدا پناه من است، ولی جبرئیل به من خبر داد که علی در حال آمدن است.» و به سوی مردم خارج شد و به آنان دستور داد که به استقبال او بروند. با این فرمان، مسلمانان به همراه پیامبر صلی الله علیه و آله برای او در دو صف ایستادند. هنگامی که نگاه علی علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله افتاد، از اسب خود فرود آمد و خود را به پاهای پیامبر انداخت که آنها را ببوسد، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمودند: «سوار شو، که خداوند متعال و رسولش از تو راضی و خشنود هستند». امیرالمومنین از روی شادی گریست و به سوی خانهاش رفت و مسلمانان غنیمتها را گرفتند. پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به برخی از کسانی که همراه علی (علیه السلام) در آن لشکر بودند، فرمود: «امیرتان را چگونه یافتید؟» گفتند: از او چیز ناپسندی ندیدیم جز آنکه او به امامت ما در هیچ نمازی نایستاد، مگر آنکه در آن
ص: 81
فِیهَا (1) بِقُلْ هُوَ اللَّهُ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَسْأَلُهُ (2) عَنْ ذَلِکَ فَلَمَّا جَاءَهُ قَالَ لَهُ لِمَ لَمْ تَقْرَأْ بِهِمْ فِی فَرَائِضِکَ إِلَّا بِسُورَةِ الْإِخْلَاصِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَحْبَبْتُهَا قَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَبَّکَ کَمَا أَحْبَبْتَهَا ثُمَّ قَالَ لَهُ یَا عَلِیُّ لَوْ لَا أَنِّی (3) أُشْفِقُ أَنْ تَقُولَ فِیکَ طَوَائِفُ مَا قَالَتِ النَّصَارَی فِی عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ الْیَوْمَ مَقَالًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنْهُمْ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ.
و قد ذکر کثیر من أصحاب السیر أن فی هذه الغزاة نزل علی النبی صلی الله علیه و آله وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً إلی آخرها فتضمنت ذکر الحال فیما فعله أمیر المؤمنین علیه السلام فیها. (4) أقول ذکر فی إعلام الوری تلک القصة علی هذا الوجه مع اختصار (5).
فر، تفسیر فرات بن إبراهیم فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ مُعَنْعَناً عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: دَعَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَبَا بَکْرٍ إِلَی غَزْوَةِ ذَاتِ السَّلَاسِلِ فَأَعْطَاهُ الرَّایَةَ فَرَدَّهَا ثُمَّ دَعَا عُمَرَ فَأَعْطَاهُ الرَّایَةَ فَرَدَّهَا ثُمَّ دَعَا خَالِدَ بْنَ الْوَلِیدِ فَأَعْطَاهُ الرَّایَةَ فَرَجَعَ فَدَعَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام فَأَمْکَنَهُ مِنَ الرَّایَةِ فَسَیَّرَهُمْ مَعَهُ وَ أَمَرَهُمْ أَنْ یَسْمَعُوا لَهُ وَ یُطِیعُوهُ قَالَ فَانْطَلَقَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام بِالْعَسْکَرِ وَ هُمْ مَعَهُ حَتَّی انْتَهَی إِلَی الْقَوْمِ فَلَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُمْ إِلَّا جَبَلٌ قَالَ فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَنْزِلُوا فِی أَسْفَلِ الْجَبَلِ فَقَالَ لَهُمُ ارْکَبُوا دَوَابَّکُمْ فَقَالَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ یَا أَبَا بَکْرٍ وَ أَنْتَ یَا عُمَرُ مَا تَرَوْنَ إِلَی هَذَا الْغُلَامِ أَیْنَ أَنْزَلَنَا فِی وَادٍ کَثِیرِ الْحَیَّاتِ کَثِیرِ الْهَامِّ کَثِیرِ السِّبَاعِ نَحْنُ مِنْهُ عَلَی إِحْدَی ثَلَاثِ خِصَالٍ إِمَّا سَبُعٌ یَأْکُلُنَا وَ یَأْکُلُ دَوَابَّنَا وَ إِمَّا حَیَّاتٌ تَعْقِرُنَا وَ تَعْقِرُ دَوَابَّنَا وَ إِمَّا یَعْلَمُ بِنَا عَدُوُّنَا فَیَقْتُلُنَا قُومُوا بِنَا إِلَیْهِ قَالَ فَجَاءُوا إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام وَ قَالُوا (6) یَا عَلِیُّ أَنْزَلْتَنَا فِی وَادٍ کَثِیرِ السِّبَاعِ کَثِیرِ الْهَامِ
ص: 82
سوره: «قل هو الله» را خواند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «از او درباره این موضوع پرسش میکنم.» هنگامی که به نزد او آمد، به او فرمود: «به چه دلیلی برای آنها در نمازهای واجب تنها سوره اخلاص را خواندی؟» عرض کرد: ای رسول خدا! آن سوره را دوست داشتم. پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «به راستی که خدا هم تو را دوست دارد، چنان که تو او را دوست داشتهای.» سپس به او فرمود: «ای علی! اگر از آن بیمناک نبودم که گروههایی از مردم در مورد تو سخن نصاری درباره عیسی بن مریم را بگویند، به یقین امروز درباره تو سخنی میگفتم که بر هیچ جمعی از آنان نمیگذشتی مگر آنکه خاک را از زیر پاهای تو، (به تبرک) بر میگرفتند.»
و بسیاری از سیرهنویسان آوردهاند که در این جنگ «وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا» تا آخر سوره بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و بیان کارهای امیرالمومنین علیه السلام در آن جنگ را در برگرفت.(1)
مؤلف: در اعلام الوری این داستان، به این صورت و با اختصار آمده است.(2)
روایت7.
تفسیر فرات بن ابراهیم: فرات بن ابراهیم به ترتیب راویان از ابن عباس روایت کرده است که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله، ابوبکر را به سوی جنگ ذات السلاسل فراخواند و پرچم را به او سپرد، ولی او پرچم را بازگرداند. سپس عمر را فراخواند و پرچم را به او داد که او مانند ابوبکر آن را بازگرداند. آنگاه خالد بن ولید را فراخواند و پرچم را به او داد، ولی او هم بازگشت. پس امیرالمومنین علی بن ابی طالب را فراخواند و پرچم را به او سپرد و آنان را به همراه او گسیل داشت و به آنها دستور داد که گوش به فرمان او باشند و از او اطاعت کنند. گفت: پس امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام با سپاه راهی شد و آنان همراه او بودند تا آنکه به آن قوم رسیدند و میان او و آنها تنها یک کوه فاصله باقی ماند. گفت: به آنها دستور داد که در پایین کوه فرود آیند و به آنها فرمود: بر چهارپایانتان سوار گردید. خالد بن ولید گفت: ای ابوبکر و تو ای عمر! درباره این جوان که ما را در این وادی مملو از مار و جغد و حیوانات درنده فرود آورده است، چه می اندیشید؟ ما را در آن سه احتمال است: یا درندگان ما و چهارپایانمان را میخورند، یا مارها ما و چهارپایانمان را می گزند و هلاک میسازند و یا آنکه دشمن از وجود ما آگاه گشته و ما را به قتل میرساند. با ما به نزد او بیایید. گفت: پس به نزد علی آمدند و گفتند: ای علی! ما را در این وادی(دره) که پر از حیوانات درنده و جغدها
ص: 82
کَثِیرِ الْحَیَّاتِ نَحْنُ مِنْهُ عَلَی إِحْدَی ثَلَاثِ خِصَالٍ إِمَّا سَبُعٍ یَأْکُلُنَا وَ یَأْکُلُ دَوَابَّنَا أَوْ حَیَّاتٍ تَعْقِرُنَا وَ تَعْقِرُ دَوَابَّنَا أَوْ یَعْلَمُ بِنَا عَدُوُّنَا فَیُبَیِّتُنَا فَیَقْتُلُنَا قَالَ فَقَالَ لَهُمْ عَلِیٌّ علیه السلام أَ لَیْسَ قَدْ أَمَرَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ تَسْمَعُوا لِی وَ تُطِیعُوا (1) قَالُوا بَلَی قَالَ فَانْزِلُوا فَرَجَعُوا قَالَ فَأَبَوْا أَنْ یَنْقَادُوا وَ اسْتَفَزَّهُمْ خَالِدٌ ثَانِیَةً فَقَالُوا لَهُ ذَلِکَ الْکَلَامَ (2) فَقَالَ لَهُمْ أَ لَیْسَ قَدْ أَمَرَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ تَسْمَعُوا لِی وَ تُطِیعُوا (3) قَالُوا بَلَی قَالَ فَانْزِلُوا بَارَکَ اللَّهُ فِیکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ بَأْسٌ قَالَ فَنَزَلُوا وَ هُمْ مَرْعُوبُونَ قَالَ وَ مَا زَالَ عَلِیٌّ لَیْلَتَهُ قَائِماً یُصَلِّی حَتَّی إِذَا کَانَ فِی السَّحَرِ قَالَ لَهُمُ ارْکَبُوا بَارَکَ اللَّهُ فِیکُمْ قَالَ فَرَکِبُوا وَ طَلَعَ الْجَبَلُ حَتَّی إِذَا انْحَدَرَ عَلَی الْقَوْمِ فَأَشْرَفَ عَلَیْهِمْ قَالَ لَهُمُ انْزِعُوا عَکْمَةَ دَوَابِّکُمْ قَالَ فَشَمَّتِ الْخَیْلُ رِیحَ الْإِنَاثِ فَصَهَلَتْ فَسَمِعَ الْقَوْمُ صَهِیلَ خَیْلِهِمْ (4) فَوَلَّوْا هَارِبِینَ قَالَ فَقَتَلَ مُقَاتِلِیهِمْ وَ سَبَی ذَرَارِیَّهُمْ قَالَ فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُخَالِطُ (5) الْقَوْمَ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ قَالَ وَ جَاءَتِ الْبِشَارَةُ (6).
فر، تفسیر فرات بن إبراهیم الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ وَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْفَزَارِیُّ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ غَیْرِهِ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَدْ أَقْرَعَ بَیْنَ أَهْلِ الصُّفَّةِ فَبَعَثَ مِنْهُمْ ثَمَانِینَ رَجُلًا وَ مِنْ غَیْرِهِمْ إِلَی بَنِی سُلَیْمٍ وَ وَلَّی عَلَیْهِمْ وَ انْهَزَمُوا مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ فَلَبِثَ بِذَلِکَ أَیَّاماً یَدْعُو عَلَیْهِمْ قَالَ ثُمَّ دَعَا بِلَالًا فَقَالَ لَهُ ایتِنِی بِبُرْدِیَ النَّجْرَانِیِّ وَ
ص: 83
و مارهاست، فرود آوردهای و در آن ما را سه احتمال است: یا درندگان ما و چهارپایان ما را میدرند، یا مارها ما و چهارپایان ما را گزیده و هلاک میسازند، یا آنکه دشمن از وجود ما آگاه میگردد و شبانه بر ما می تازد و ما را میکشد. گفت: پس علی علیه السلام به آنها فرمود: آیا رسول خدا شما را فرمان نداده است که گوش به فرمان من باشید و از من اطاعت کنید؟ گفتند: آری، این چنین است. فرمود: پس فرود آیید. با این پاسخ آنان بازگشتند. گفت: آنان از فرمانبرداری امتناع کردند و خالد برای دومین بار آنان را تحریک کرد و به او سخن پیشین را بازگفتند. علی به آنها فرمود: آیا پیامبر شما را فرمان نداده است که گوش به فرمان باشید و از من اطاعت کنید؟ گفتند: آری، این چنین است. فرمود: پس فرود آیید. خدا بر شما برکت دهد، بیم و هراسی بر شما نیست. گفت: آنان با ترس و وحشت فرود آمدند. گفت: و علی شبش را پیوسته ایستاد و نماز گزارد تا آنکه هنگام سحر به آنان فرمود: سوار گردید! خداوند شما را برکت دهد. گفت: آنان بر مرکب هایشان سوار گشتند و علی علیه السلام از کوه بالا آمد تا آنکه بر آن قوم سرازیر شد و بر آنان مشرف شد و به مسلمانان فرمود: دهان بند (افسار) چهارپایانتان را بردارید. پس اسبان بوی مادهها را استشمام کردند و شیهه کشیدند و آن قوم شیهه اسبان آنها را شنیدند و (از ترس) پشت کردند و گریختند. علی علیه السلام نیز جنگجویان آنها را کشت و اولادشان را به اسارت گرفت. گفت: جبرئیل بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل گشت و فرمود: ای محمد: «وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا* فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا* فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا* فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا* فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً*» - و گفت: - رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «به خدای کعبه سوگند که او با آن قوم وارد کارزار گشته است» و بشارت (پیروزی) در رسید. (1)
روایت8.
تفسیر فرات بن ابراهیم: حسین بن سعید و جعفر بن محمد فرازی به ترتیب راویان از ابوذر غفاری - رضی الله عنه - و غیر از او روایت کرده اند که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله میان اهل صفّه قرعه کشید و از میان آنها 80 مرد را به همراه سایر مسلمانان به سوی بنیسلیم روانه ساخت و بر آنان فرمانده ای گماشت. ولی آنان هر بار بعد از بار دیگر شکست خوردند. با این شکست ها، پیامبر چند روز درنگ نمود و مردم را بر علیه مشرکان فرا می خواند. سپس بلال را فراخواند و به او فرمود: «برده نجرانی
ص: 83
قَنَاتِیَ الْخَطِّیَّةِ فَأَتَاهُ بِهِمَا فَدَعَا عَلِیّاً وَ بَعَثَهُ فِی جَیْشٍ إِلَیْهِمْ وَ قَالَ لَقَدْ وَجَّهْتُهُ کَرَّاراً غَیْرَ فَرَّارٍ قَالَ فَسَرَّحَ (1) عَلِیّاً قَالَ وَ خَرَجَ مَعَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یُشَیِّعُهُ فَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِمْ (2) عِنْدَ مَسْجِدِ الْأَحْزَابِ وَ عَلِیٌّ عَلَی فَرَسٍ أَشْقَرَ وَ هُوَ یُوصِیهِ ثُمَّ وَدَّعَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ انْصَرَفَ قَالَ وَ سَارَ عَلِیٌّ فِیمَنْ مَعَهُ مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْعِرَاقِ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ یُرِیدُ بِهِمْ غَیْرَ ذَلِکَ الْوَجْهِ حَتَّی أَتَی فَمَ الْوَادِی ثُمَّ جَعَلَ یَسِیرُ اللَّیْلَ وَ یَکْمُنُ النَّهَارَ فَلَمَّا دَنَا مِنَ الْقَوْمِ أَمَرَ أَصْحَابَهُ فَعَکَمُوا الْخَیْلَ (3) وَ أَوْقَفَهُمْ وَ قَالَ لَا تَبْرَحُوا وَ انْتَبَذَ أَمَامَهُمْ (4) فَرَامَ بَعْضُ أَصْحَابِهِ الْخِلَافَ وَ أَبَی بَعْضٌ حَتَّی إِذَا طَلَعَ الْفَجْرُ أَغَارَ عَلَیْهِمْ عَلِیٌّ فَمَنَحَهُ اللَّهُ أَکْتَافَهُمْ وَ أَظْهَرَهُ عَلَیْهِمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله الْآیَةَ (5) وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً فَخَرَجَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله لِصَلَاةِ الْفَجْرِ وَ هُوَ یَقُولُ صَبَّحَ وَ اللَّهِ جَمْعَ الْقَوْمِ ثُمَّ صَلَّی بِالْمُسْلِمِینَ فَقَرَأَ وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً قَالَ فَقَتَلَ مِنْهُمْ مِائَةً وَ عِشْرِینَ (6) رَجُلًا وَ کَانَ رَئِیسُ الْقَوْمِ الْحَارِثَ بْنَ بِشْرٍ وَ سَبَی مِنْهُ مِائَةً وَ عِشْرِینَ نَاهِداً (7).
الناهد الجاریة أول ما یرتفع ثدیها.
فر، تفسیر فرات بن إبراهیم عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الزُّهْرِیُّ (8) مُعَنْعَناً عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: بَیْنَمَا أَجْمَعُ مَا کُنَّا حَوْلَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مَا خَلَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ (9) علیه السلام إِذْ (10) أَقْبَلَ أَعْرَابِیٌّ بَدَوِیٌّ فَتَخَطَّی (11) صُفُوفَ الْمُهَاجِرِینَ وَ
ص: 84
و نیزه خطیام را به من بده.» او نیز آن دو را نزد وی آورد. پیامبر علی را فراخواند و او را با سپاهی به سوی آنان گسیل داشت و فرمود: «به یقین تو را مهاجم و پیشرونده فرستادم که نمی گریزی.» - گفت: - علی را فرستاد و پیامبر صلی الله علیه و آله با او خارج شد و در حالی که علی سوار بر اسبی سرخ رنگ بود، پیامبر او را توصیه و نصیحت میکرد. من در کنار مسجد احزاب ایستاده بودم و آنان را می نگریستم. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله با او وداع کرد و بازگشت. - گفت: - علی با همراهان خود به سوی عراق روانه شد و آنها گمان کردند که او آنها را به جایی غیر از آن مکان می برد. تا آنکه به ابتدای دره رسید. و او بعد از آن شبانه راه میپیمود و در روز پنهان میشد. چون نزدیک قوم گردید، به همراهان خود دستور داد تا دهان اسبها را بستند و آنها را متوقف ساخت. و فرمود: (از اینجا) دور نشوید. و از برابر آنها به کناری رفت. برخی از اصحابش در پی نافرمانی برآمدند و برخی (از فرمانبری) خودداری ورزیدند. هنگامی که سپیده صبح بر آنان دمیدن گرفت، علی بر آنان هجوم برد و در این نبرد خداوند کتفهای آنان را به بند او کشید و بر آنان چیرهاش ساخت و خداوند، بر پیامبرش آیه: «وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًاً» را نازل نمود. بعد از نزول این آیات، پیامبر صلی الله علیه و آله برای نماز صبح خارج شد، در حالی که میفرمود: «به خدا سوگند که صبحدم بر اجتماع قوم یورش برد.» سپس با مسلمانان نماز را به پا داشت و آیه: «وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا» را قرائت نمود. - گفت:- او از آنان 120 مرد را کشت و رئیس آن قوم حارث بن بشر بود و از آنان 120 دختر نورس را به اسارت گرفت.(1)
توضیح
«الناهد»: دختر (نورس) در ابتدای برآمدن پستانش.
روایت9.
تفسیر فرات بن ابراهیم: علی بن محمد بن عمر زهریّ به ترتیب راویان از سلمان فارسی - رضی الله عنه - روایت کرده است که گفت: در حالی که همه ما به جز امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام در اطراف پیامبر بودیم، ناگهان عربی بادیه نشین پیش آمد و صفوف مهاجرین و انصار را شکافت
ص: 84
الْأَنْصَارِ حَتَّی جَثَا بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ یَقُولُ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَلَیْکَ السَّلَامُ مَنْ أَنْتَ یَا أَعْرَابِیُّ قَالَ رَجُلٌ مِنْ بَنِی لُجَیْمٍ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مَا وَرَاکَ بِمَا جَاءَ لُجَیْمٌ (1) قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ خَلَّفْتُ خَثْعَمَ (2) وَ قَدْ تَهَیَّئُوا وَ عَبَّئُوا کَتَائِبَهُمْ وَ خَلَّفْتُ الرَّایَاتِ تَخْفِقُ فَوْقَ رُءُوسِهِمْ یَقْدُمُهُمُ الْحَارِثُ بْنُ مَکِیدَةَ الْخَثْعَمِیُّ فِی خَمْسِمِائَةٍ مِنْ رِجَالِ خَثْعَمَ یَتَأَلَّوْنَ بِاللَّاتِ وَ الْعُزَّی أَنْ لَا یَرْجِعُوا حَتَّی یَرِدُوا الْمَدِینَةَ فَیَقْتُلُوکَ (3) وَ مَنْ مَعَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَدَمَعَتْ عَیْنَا النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله حَتَّی أَبْکَی جَمِیعَ أَصْحَابِهِ ثُمَّ قَالَ یَا مَعْشَرَ النَّاسِ سَمِعْتُمْ مَقَالَةَ الْأَعْرَابِیِّ قَالُوا کُلٌّ قَدْ سَمِعْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَمَنْ مِنْکُمْ یَخْرُجُ إِلَی هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ قَبْلَ أَنْ یَطَئُونَا فِی دِیَارِنَا وَ حَرِیمِنَا لَعَلَّ اللَّهَ یَفْتَحُ عَلَی یَدَیْهِ وَ أَضْمَنُ لَهُ عَلَی اللَّهِ الْجَنَّةَ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا قَالَ أَحَدٌ أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَقَامَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَلَی قَدَمَیْهِ وَ هُوَ یَقُولُ مَعَاشِرَ أَصْحَابِی هَلْ سَمِعْتُمْ مَقَالَةَ الْأَعْرَابِیِّ قَالُوا کُلٌّ قَدْ سَمِعْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَمَنْ مِنْکُمْ یَخْرُجُ إِلَیْهِمْ قَبْلَ أَنْ یَطَئُونَا (4) فِی دِیَارِنَا وَ حَرِیمِنَا لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَفْتَحَ عَلَی یَدَیْهِ وَ أَضْمَنُ لَهُ عَلَی اللَّهِ اثْنَیْ عَشَرَ قَصْراً فِی الْجَنَّةِ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا قَالَ أَحَدٌ أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَبَیْنَمَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَاقِفٌ إِذْ أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام فَلَمَّا نَظَرَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَاقِفاً وَ دُمُوعُهُ (5) تَنْحَدِرُ کَأَنَّهَا جُمَانٌ انْقَطَعَ سِلْکُهُ عَلَی خَدَّیْهِ لَمْ یَتَمَالَکْ أَنْ رَمَی بِنَفْسِهِ عَنْ بَعِیرِهِ إِلَی الْأَرْضِ ثُمَّ أَقْبَلَ یَسْعَی نَحْوَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله یَمْسَحُ بِرِدَائِهِ الدُّمُوعَ عَنْ وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ یَقُولُ مَا الَّذِی أَبْکَاکَ لَا أَبْکَی اللَّهُ عَیْنَیْکَ یَا حَبِیبَ اللَّهِ هَلْ نَزَلَ فِی أُمَّتِکَ شَیْ ءٌ مِنَ السَّمَاءِ قَالَ یَا عَلِیُّ مَا نَزَلَ فِیهِمْ إِلَّا خَیْرٌ وَ لَکِنْ هَذَا الْأَعْرَابِیُّ حَدَّثَنِی عَنْ رِجَالِ خَثْعَمَ بِأَنَّهُمْ قَدْ عَبَّئُوا کَتَائِبَهُمْ وَ خَفَقَتِ الرَّایَاتُ فَوْقَ رُءُوسِهِمْ یُکَذِّبُونَ
ص: 85
تا آنکه در برابر رسول خدا صلی الله علیه و آله زانو زد و گفت: سلام بر تو ای رسول خدا! پدر و مادرم به فدای تو ای رسول خدا! رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز فرمود: «و سلام بر تو ای بادیهنشین. کیستی؟» گفت: ای رسول خدا! مردی از بنی لجیم هستم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «از لجیم چه خبری داری؟» گفت: ای رسول خدا! قبیله خُثعُم را پشت سر نهادم در حالی که مهیا گشته و سپاهیان خود را آماده ساخته بودند و در پشت سرم، پرچمهایی را دیدم که بر فراز آن ها در اهتراز بود و در پیشاپیش آنها حارث بن مکیده خثعمی با 500 تن از مردان خثعم قرار داشت و آنان به لات و عزی سوگند میخوردند که بازنگردند مگر آنکه بر مدینه وارد شوند و ای تو ای رسول خدا و همراهان تو را بکشند. از این خبر، دیدگان پیامبر صلی الله علیه و آله چنان اشکآلود شد که همه اصحابش را به گریه واداشت. سپس فرمود:
«ای مردم! آیا گفته این بادیهنشین را شنیدید؟». گفتند: ای رسول خدا! همگی شنیدیم. فرمود: «پس کدام یک از شما به سوی این قوم خارج میشود، قبل از آنکه در دیار و در حریممان، ما را پایمال سازند؟ باشد که خدا پیروزی را نصیب وی سازد و من از جانب خدا بهشت را برای او ضمانت کنم؟» - گفت: - پس به خدا سوگند یک نفر هم نگفت: ای رسول خدا! من. گفت: در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله ایستاده بود و میفرمود: ای گروه یارانم! آیا سخن بادیه نشین را شنیدید؟ گفتند: همه ما شنیدیم ای رسول خدا. پیامبر فرمود: پس کدام یک از شما پیش از آنکه آنان ما را در شهرها و حریممان لگدمال کنند، به سوی آنان رود، شاید خداوند فتحی بر دستان او بدهد و من ضامنم که خداوند به او دوازده قصر در بهشت بدهد.
راوی میگوید: به خدا سوگند، هیچ کس اعلام آمادگی نکرد که یا رسول الله، من آمادهام. راوی میگوید: همین طور که پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاده بود، ناگهان امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام آمد. وقتی نگاهش بر پیامبر افتاد که ایستاده بود و اشکهایش همانند مرواریدهایی که رشته آن گسسته شود، بر گونههایش جاری بود، نتوانست خویشتنداری کند و خود را از شترش بر زمین انداخت. سپس با عجله به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله دوید و با ردایش اشکها را از چهره رسول خدا صلی الله علیه و آله پاک کرد. در حالی که میگفت: چه چیزی تو را به گریه واداشته است؟ پروردگار دیدگانت را گریان نسازد، ای حبیب خدا! آیا درباره اُمّتت چیزی از آسمان نازل شده است؟ فرمود: «ای علی! در میان آنان جز خیر و نیکی فرو نیامده است. ولی این بادیهنشین برایم از مردان خثعم گفت که آنها سپاهیانشان را آماده ساختهاند و پرچمها بر فرازشان به اهتراز درآمده است. سخنم را تکذیب
ص: 85
قَوْلِی وَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ لَا یَعْرِفُونَ رَبِّی یَقْدُمُهُمُ الْحَارِثُ بْنُ مَکِیدَةَ الْخَثْعَمِیُّ فِی خَمْسِمِائَةٍ مِنْ رِجَالِ خَثْعَمَ یَتَأَلَّوْنَ بِاللَّاتِ وَ الْعُزَّی لَا یَرْجِعُونَ حَتَّی یَرِدُوا الْمَدِینَةَ فَیَقْتُلُونِی وَ مَنْ مَعِی وَ إِنِّی قُلْتُ لِأَصْحَابِی مَنْ مِنْکُمْ یَخْرُجُ إِلَی هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَطَئُونَا فِی دِیَارِنَا وَ حَرِیمِنَا لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَفْتَحَ عَلَی یَدَیْهِ وَ أَضْمَنُ لَهُ عَلَی اللَّهِ اثْنَیْ عَشَرَ قَصْراً فِی الْجَنَّةِ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ صِفْ لِی هَذِهِ الْقُصُورَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا عَلِیُّ بِنَاءُ هَذِهِ الْقُصُورِ لَبِنَةٌ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبِنَةٌ مِنْ فِضَّةٍ مِلَاطُهَا الْمِسْکُ الْأَذْفَرُ وَ الْعَنْبَرُ حَصْبَاؤُهَا (1) الدُّرُّ وَ الْیَاقُوتُ تُرَابُهَا الزَّعْفَرَانُ کُثُبُهَا (2) الْکَافُورُ فِی صَحْنِ کُلِّ قَصْرٍ مِنْ هَذِهِ الْقُصُورِ أَرْبَعَةُ أَنْهَارٍ نَهَرٌ مِنْ عَسَلٍ وَ نَهَرٌ مِنْ خَمْرٍ وَ نَهَرٌ مِنْ لَبَنٍ وَ نَهَرٌ مِنْ مَاءٍ مَحْفُوفٍ بِالْأَشْجَارِ وَ الْمَرْجَانِ عَلَی حَافَتَیْ کُلِّ نَهَرٍ مِنْ هَذِهِ الْأَنْهَارِ خَیْمَةٌ (3) مِنْ دُرَّةٍ بیْضَاءَ لَا قَطْعَ فِیهَا وَ لَا فَصْلَ قَالَ لَهَا کُونِی فَکَانَتْ یُرَی بَاطِنُهَا مِنْ ظَاهِرِهَا وَ ظَاهِرُهَا مِنْ بَاطِنِهَا فِی کُلِّ خَیْمَةٍ سَرِیرٌ مُفَصَّصٌ (4) بِالْیَاقُوتِ الْأَحْمَرِ قَوَائِمُهَا مِنَ الزَّبَرْجَدِ الْأَخْضَرِ عَلَی کُلِّ سَرِیرٍ حَوْرَاءُ مِنَ الْحُورِ الْعِینِ عَلَی کُلِّ حَوْرَاءَ سَبْعُونَ حُلَّةً خَضْرَاءَ وَ سَبْعُونَ حُلَّةً صَفْرَاءَ وَ یُرَی مُخُّ سَاقِهَا خَلْفَ عَظْمِهَا (5) وَ جِلْدِهَا وَ حُلِیِّهَا وَ حُلَلِهَا کَمَا تُرَی الْخَمْرَةُ الصَّافِیَةُ فِی الزُّجَاجَةِ الْبَیْضَاءِ مُکَلَّلَةً بِالْجَوَاهِرِ لِکُلِّ حَوْرَاءَ سَبْعُونَ ذُؤَابَةً کُلُّ ذُؤَابَةٍ بِیَدِ وَصِیفٍ (6) وَ بِیَدِ کُلِّ وَصِیفٍ مِجْمَرٌ یُبَخِّرُ تِلْکَ الذُّؤَابَةَ (7) یَفُوحُ مِنْ ذَلِکَ الْمِجْمَرِ بُخَارٌ لَا یَفُوحُ بِنَارٍ وَ لَکِنْ بِقُدْرَةِ الْجَبَّارِ قَالَ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام فِدَاکَ أُمِّی وَ أَبِی (8) یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا لَهُمْ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَا عَلِیُّ هَذَا لَکَ وَ أَنْتَ لَهُ انْجُدْ إِلَی الْقَوْمِ فَجَهَّزَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی
ص: 86
و ادعا میکنند که پروردگارم را نمیشناسند. در پیشاپیش آنها حارث بن مکیده خثعمی با 500 تن از مردان خثعم قرار دارد و به لات و عزی سوگند خورده اند که بازنمیگردند مگر آنکه وارد مدینه شوند و من و همراهان مرا بکشند. و من به اصحابم گفتم: کدام یک از شما به سوی این قوم خارج میشود، پیش از آنکه ما را در دیار و حریممان پایمال سازند، باشد که خدا فتح و پیروزی را نصیب او سازد و من از جانب خدا 12 قصر را در بهشت، برایش ضمانت کنم؟» امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم به فدای تو باد! این قصرها را برای من توصیف کن. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای علی! بنای این قصرها خشتی از طلا و خشتی از نقره است، ملاط آن از مشک تیزبوی و عنبر است و سنگریزههای آن از مروارید و یاقوت، و خاکش از زعفران و تپههای آن از کافور است. در صحن هر قصری از این قصرها چهار رود جاری است: رودی از عسل، رودی از شراب، روی از شیر، و رودی از آب که با درخت و مرجان اطراف آنها پوشیده شده است. بر کناره هر رودی از این رودها خیمهای از مروارید سفید است که هیچ جدایی و انفصالی در آن نیست. (خداوند) به آن فرمود: پدید آی و (آن خیمه) پدید آمد. باطن آن از ظاهرش دیده می شود. در هر خیمه تختی با روکش یاقوت سرخ وجود دارد که پایههای آن از زبرجد سبز است و بر هر تخت یک حوری سپید از حورالعین نشسته است و بر هر حوری هفتاد حلّه (جامه) سبز و هفتاد حلّه زرد رنگ وجود دارد و مغز استخوان ساق آن حوری به مانند شراب صاف که در شیشه سفید دیده میشود، از پشت استخوان و پوست و زیورآلات و لباسهایش دیده می شود. بر سر آن حوری تاجی از جواهر قرار دارد و هر حوری را هفتاد موی پیشانی است که هر یک در دست پسربچهای است و در دست هر پسربچهای عودسوزی قرار دارد که آن موی رسته بر پیشانی را خوشبو میسازد و از آن عودسوز، بخاری خوشبو بر میخیزد که از آتش بلند نمی گردد، بلکه با قدرت خداوند جبار این کار صورت میگیرد.» گفت: پس امیرالمومنین علی بن ابی طالب گفت: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای تو باد! من به سوی آنها میروم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای علی! این از آن توست و تو برای آن. با شجاعت به نبرد این قوم رو.» رسول خدا صلی الله علیه و آله او را در میان
ص: 86
خَمْسِینَ وَ مِائَةِ رَجُلٍ (1) مِنَ الْأَنْصَارِ وَ الْمُهَاجِرِینَ فَقَامَ ابْنُ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ قَالَ فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ تُجَهِّزُ ابْنَ عَمِّی فِی خَمْسِینَ وَ مِائَةِ رَجُلٍ مِنَ الْعَرَبِ إِلَی خَمْسِمِائَةِ رَجُلٍ (2) وَ فِیهِمُ الْحَارِثُ بْنُ مَکِیدَةَ یُعَدُّ بِخَمْسِمِائَةِ فَارِسٍ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَمِطْ عَنِّی یَا ابْنَ عَبَّاسٍ فَوَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَوْ کَانُوا عَلَی عَدَدِ الثَّرَی وَ عَلِیٌّ وَحْدَهُ لَأَعْطَی اللَّهُ عَلَیْهِمُ النَّصْرَ (3) حَتَّی یَأْتِیَنَا بِسَبْیِهِمْ أَجْمَعِینَ فَجَهَّزَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ یَقُولُ اذْهَبْ یَا حَبِیبِی حِفْظُ اللَّهِ مِنْ تَحْتِکَ وَ مِنْ فَوْقِکَ وَ عَنْ یَمِینِکَ وَ عَنْ شِمَالِکَ اللَّهُ خَلِیفَتِی عَلَیْکَ فَسَارَ عَلِیٌّ علیه السلام بِمَنْ مَعَهُ حَتَّی نَزَلُوا بِوَادٍ خَلْفَ الْمَدِینَةِ بِثَلَاثَةِ أَمْیَالٍ یُقَالُ لَهُ وَادِی ذِی خُشُبٍ قَالَ فَوَرَدُوا (4) الْوَادِیَ لَیْلًا فَضَلُّوا الطَّرِیقَ قَالَ فَرَفَعَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ وَ هُوَ یَقُولُ یَا هَادِیَ کُلِّ ضَالٍّ وَ یَا مُفَرِّجَ کُلِّ مَغْمُومٍ لَا تُقَوِّ عَلَیْنَا ظَالِماً وَ لَا تُظْفِرْ بِنَا عَدُوَّنَا وَ اعهدنا (5)(اهْدِنَا) إِلَی سَبِیلِ الرَّشَادِ قَالَ فَإِذَا الْخَیْلُ یُقْدَحُ بِحَوَافِرِهَا مِنَ الْحِجَارَةِ النَّارُ حَتَّی عَرَفُوا الطَّرِیقَ فَسَلَکُوهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً یَعْنِی الْخَیْلَ فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً قَالَ قَدَحَتِ الْخَیْلُ بِحَوَافِرِهَا مِنَ الْحِجَارَةِ النَّارَ فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً قَالَ صَبَّحَهُمْ عَلِیٌّ مَعَ طُلُوعِ الْفَجْرِ وَ کَانَ لَا یَسْبِقُهُ (6) أَحَدٌ إِلَی الْأَذَانِ فَلَمَّا سَمِعَ الْمُشْرِکُونَ الْأَذَانَ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ یَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ رَاعِی فِی رُءُوسِ هَذِهِ الْجِبَالِ یَذْکُرُ اللَّهَ فَلَمَّا أَنْ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ یَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ الرَّاعِی مِنْ أَصْحَابِ السَّاحِرِ الْکَذَّابِ وَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام لَا یُقَاتِلُ حَتَّی تَطْلُعَ الشَّمْسُ وَ تَنْزِلَ مَلَائِکَةُ النَّهَارِ قَالَ فَلَمَّا أَنْ دَخَلَ النَّهَارُ الْتَفَتَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ علیه السلام إِلَی صَاحِبِ رَایَةِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَهُ ارْفَعْهَا فَلَمَّا أَنْ رَفَعَهَا وَ رَآهَا الْمُشْرِکُونَ عَرَفُوهَا وَ قَالَ
ص: 87
صد و پنجاه مرد از مهاجرین و انصار تجهیز ساخت. ولی ابن عباس - رضی الله عنه - برخاست و گفت: ای رسول خدا، پدر و مادرم فدای تو باد! آیا پسرعمویم را با صد و پنجاه مرد از عرب مجهز میسازی تا به سوی پانصد مرد که حارث بن مکیده هم در میان آن هاست و خود برابر با پانصد سوار جنگاور است، گسیلشان داری؟ پیامبر صَلی الله علیهِ و آله فرمود: «ای ابن عباس! از من کناره گیر. سوگند به کسی که مرا به حق مبعوث داشته است، اگر شمار آن ها به عدد خاکها و علی تنها باشد، به یقین خداوند او را بر آنها پیروز میسازد، تا آنکه همه اسیرانشان را نزد ما آورد.» پیامبر صلی الله علیه و آله ساز و برگش را آماده ساخت و فرمود: «ای حبیب من برو که خدا از زیر و بالا و راست و چپ تو را حفظ نماید. خداوند جانشین من بر توست - در غیاب خود، تو را به خدا میسپارم.-». علی علیه السلام با همراهانش حرکت کرد تا آنکه در وادی که در سه میلی پشت مدینه قرار داشت و به آن وادی ذی خشب گفته میشد، فرود آمدند. پس به هنگام شب وارد وادی (دره) شدند و در نتیجه راه را گم کردند. در این هنگامه امیر المومنین، علی بن ابی طالب علیه السلام سرش را به آسمان بلند کرد، درحالی که میفرمود: ای هدایتگر هر گمگشتهای، و ای برطرف کننده اندوه هر دردمند محزونی. هیچ ظالمی را بر ما توانا مساز و دشمن ما را بر ما چیره مگردان و ما را به راه درست هدایت فرما. گفت: به ناگاه اسبها چنان با سمهایشان از سنگها آتش برافروختند که آنها راه را یافتند و آن را پیمودند. و خدا بر پیامبرش محمد، این آیه را نازل فرمود: «وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًاً»، یعنی اسبها. «فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا»: اسبها با سمهایشان از سنگها آتش برافروختند. «فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا » گفت: علی علیه السلام با طلوع فجر بر آنان یورش برد و کسی از او در اذان پیشی نمیگرفت. چون مشرکان صدای اذان را شنیدند، به یکدیگر گفتند: لابد چوپانی است که در بالای این کوه ها خدا را یاد میکند. ولی هنگامی که گفت: «أشهد أن محمداً رسول الله»، به یکدیگر گفتند: باید این چوپان از اصحاب آن جادوگر دروغ پیشه باشد. و امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه السلام تا خورشید طلوع نمیکرد و ملائکه روز نازل نمیشدند، به جنگ نمیپرداخت. پس چون وارد روز شد، امیرالمومنین علیه السلام رو به حامل پرچم پیامبر صلی الله علیه و آله کرد و به او فرمود: آن را بالا ببر. چون مرد پرچمدار آن را بالا برد و مشرکان پرچم را دیدند، آن را شناختند و به یکدیگر گفتند:
ص: 87
بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ هَذَا عَدُوُّکُمُ الَّذِی جِئْتُمْ تَطْلُبُونَهُ هَذَا مُحَمَّدٌ وَ أَصْحَابُهُ قَالَ فَخَرَجَ غُلَامٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ مِنْ أَشَدِّهِمْ بَأْساً وَ أَکْفَرِهِمْ کُفْراً (1) فَنَادَی أَصْحَابَ النَّبِیِّ یَا أَصْحَابَ السَّاحِرِ الْکَذَّابِ أَیُّکُمْ مُحَمَّدٌ فَلْیَبْرُزْ إِلَیَّ فَخَرَجَ إِلَیْهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام وَ هُوَ یَقُولُ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ أَنْتَ السَّاحِرُ الْکَذَّابُ مُحَمَّدٌ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ قَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ أَخُو رَسُولِ اللَّهِ وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ زَوْجُ ابْنَتِهِ قَالَ لَکَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةُ مِنْ مُحَمَّدٍ قَالَ لَهُ عَلِیٌّ نَعَمْ قَالَ فَأَنْتَ وَ مُحَمَّدٌ شَرَعٌ وَاحِدٌ مَا کُنْتُ أُبَالِی لَقِیتُکَ أَوْ لَقِیتُ مُحَمَّداً ثُمَّ شَدَّ عَلَی عَلِیٍّ وَ هُوَ یَقُولُ
لَاقَیْتَ (لَیْثاً) یَا عَلِیُّ ضَیْغَماً ***قرم (قَرْماً) کریم (کَرِیماً)فِی الْوَغَی (2) (مُشَرِّماً)
لَیْثٌ شَدِیدٌ مِنْ رِجَالِ خَثْعَمَا (3)*** یَنْصُرُ دِیناً مُعْلَماً وَ مُحْکَماً
فَأَجَابَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام وَ هُوَ یَقُولُ:
لَاقَیْتَ قِرْناً حَدَثاً وَ ضَیْغَماً (4)*** لَیْثاً شَدِیداً فِی الْوَغَی غَشَمْشَماً
أَنَا عَلِیٌّ سَأُبِیرُ (5) خَثْعَمَا*** بِکُلِّ خَطِّیٍّ یُرِی النَّقْعَ دَماً
وَ کُلِّ صَارِمٍ یُثْبِتُ الضَّرْبَ فَیَنْعَمَا (6) (وَ کُلِّ صَارِمٍ ضَرُوبٍ قِمَماً)
ثُمَّ حَمَلَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا عَلَی صَاحِبِهِ فَاخْتَلَفَ بَیْنَهُمَا ضَرْبَتَانِ فَضَرَبَهُ عَلِیٌّ علیهما السلام ضَرْبَةً فَقَتَلَهُ وَ عَجَّلَ اللَّهُ بِرُوحِهِ إِلَی النَّارِ ثُمَّ نَادَی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام هَلْ مِنْ مُبَارِزٍ فَبَرَزَ أَخٌ لِلْمَقْتُولِ وَ حَمَلَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا عَلَی صَاحِبِهِ فَضَرَبَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ضَرْبَةً فَقَتَلَهُ وَ عَجَّلَ اللَّهُ بِرُوحِهِ إِلَی النَّارِ ثُمَّ نَادَی عَلِیٌّ علیه السلام هَلْ مِنْ مُبَارِزٍ فَبَرَزَ لَهُ الْحَارِثُ بْنُ مَکِیدَةَ وَ کَانَ صَاحِبَ الْجَمْعِ وَ هُوَ یُعَدُّ بِخَمْسِمِائَةِ فَارِسٍ وَ هُوَ
ص: 88
این (همان) دشمن شماست که در طلب او آمدهاید! اینها محمد و اصحاب اویند. پس جوانی از مشرکان که از قدرتمندترین و کافرترین آنها بود، خارج شد و اصحاب پیامبر را ندا داد: ای اصحاب جادوگر دروغگو! محمد کدامین شماست؟ تا به سوی من بیاید. و امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام به سوی او خارج شد و فرمود: مادرت به عزایت بنشیند. جادوگر و دروغگو، تو هستی. محمد با حق از جانب حق آمد. به او گفت: تو کیستی؟ فرمود: من علی بن ابی طالب برادر رسول خدا و پسرعموی او و شوهر دخترش هستم. گفت: آیا تو چنین مقام و منزلتی در نزد محمد داری؟ علی علیه السلام به او فرمود: آری. گفت: پس تو و محمد یکی هستید، اهمیتی نمیدهم که آیا با تو رودرو شدهام یا با محمد؛ و بر علی هجوم آورد در حالی که میگفت:
- ای علی، با شیری روبرو شدهای، برزگمردی بخشنده در جنگ.
- شیری قدرتمند از مردان خثعم که یاریگر دین نشاندار (شناخته شده) و محکم و ثابت است.
علی بن ابی طالب علیه السلام نیز به او پاسخ داد و فرمود:
- با هماوردی جوان و شیری قدرتمند روبرو شدهای که در نبرد بیباک و دلاور است.
- من علی هستم که به زودی قبیله خثعم را، با نیزههای خطی که در گرد و غبار خون را نمایان میسازد، و با هر شمشیر برانی که ضربه وارد میسازد و آنها را بهرهمند می سازد، هلاکشان میسازم.
سپس هر یک از آن دو بر رقیب خود هجوم برد و دو ضربه میان آنها رد و بدل شد. علی علیه السلام بر او ضربهای وارد ساخت و او را کشت و خداوند روح او را در آتش فرو برد. سپس امیرالمومنین علی السّلام ندا داد: آیا مبارز و هماوردی است؟ با ندای او برادر مقتول به رویاروییاش برخاست و هر یک از آنها بر حریف خود هجوم برد. امیر المومنین علی السّلام بر او نیز ضربهای وارد ساخت و خداوند روح او را روانه آتش جهنم ساخت. سپس علی علیه السلام بار دیگر ندا در داد: آیا مبارز و هماوردی هست؟ این بار حارث بن مکیده که فرمانده آن سپاه بود و با پانصد سوار جنگاور برابر شمرده میشد، به رویارویی او شتافت. و او
ص: 88
الَّذِی أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ قَالَ کَفَوْرٌ وَ إِنَّهُ عَلی ذلِکَ لَشَهِیدٌ قَالَ شَهِیدٌ عَلَیْهِ بِالْکُفْرِ وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام یَعْنِی بِاتِّبَاعِهِ مُحَمَّداً فَلَمَّا بَرَزَ (1) الْحَارِثُ حَمَلَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا عَلَی صَاحِبِهِ فَضَرَبَهُ عَلِیٌّ ضَرْبَةً فَقَتَلَهُ وَ عَجَّلَ اللَّهُ بِرُوحِهِ إِلَی النَّارِ ثُمَّ نَادَی عَلِیٌّ علیه السلام هَلْ مِنْ مُبَارِزٍ فَبَرَزَ إِلَیْهِ ابْنُ عَمِّهِ یُقَالُ لَهُ عَمْرُو بْنُ الْفَتَّاکِ (2) وَ هُوَ یَقُولُ:
أَنَا عَمْرٌو وَ أَبِی الْفَتَّاکُ (3)*** وَ بِیَدِی نَصْلُ سَیْفٍ (بِیَدِی) هَتَّاکٌ
أَقْطَعُ بِهِ الرُّءُوسَ لِمَنْ أَرَی کَذَاکَ
فَأَجَابَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ هُوَ یَقُولُ:
هاکها (فَهَاکَهَا) مُتْرَعَةً دِهَاقَا*** کَأْسٌ دِهَاقٌ مُزِجَتْ زُعَاقَا
أَبِی امْرُؤٌ إِذَا مَا لَاقَا*** أَقُدُّ الهام (هَاماً) وَ أَجُدُّ سَاقَا (4)
ثُمَّ حَمَلَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا عَلَی صَاحِبِهِ فَضَرَبَهُ عَلِیٌّ علیه السلام ضَرْبَةً فَقَتَلَهُ وَ عَجَّلَ اللَّهُ بِرُوحِهِ إِلَی النَّارِ ثُمَّ نَادَی عَلِیٌّ علیه السلام هَلْ مِنْ مُبَارِزٍ فَلَمْ یَبْرُزْ إِلَیْهِ أَحَدٌ فَشَدَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَلَیْهِمْ حَتَّی تَوَسَّطَ جَمْعَهُمْ فَذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً
ص: 89
کسی بود که خدا در مورد او این آیه را نازل کرد. «إِنَّ الْانسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ» یعنی بسیار ناسپاس است. «وَإِنَّهُ عَلَی ذَلِکَ لَشَهِیدٌ». به کفر او شاهد و گواه است. «وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ» - گفت: - مقصود امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام است. یعنی با پیروی و تبعیت از محمد، این اشتیاق خود به خیر و نیکی را نمایان ساخت. هنگامی که حارث در برابر او قرار گرفت، هر یک از آن دو بر حریف خود یورش برد. علی بر او ضربهای وارد ساخت و او را کشت. و خداوند روح او را در آتش جهنم فرو برد. سپس علی علیه السلام ندا در داد: آیا مبارز و هماوردی وجود دارد؟ این بار پسرعموی او که عمرو بن فتاک نامیده میشد به مقابلهاش برخاست در حالی که می گفت:
- من عمرو هستم و پدرم فتاک بود و در دستم تیغه شمشیری برنده دارم.
- که با آن چنین، سر کسانی را که به مقابله ام برمی خیزند، قطع می کنم. امیرالمومنین علیه السّلام نیز در پاسخ به او فرمود:
- این جام مرگ را بگیر در حالی که پر و لبریز است. - جام لبریزی که با آبی تلخ (تلخی و ناگواری) درآمیخته است.
- پدرم مردی بود که در هنگام رویارویی در نبرد سرها را میدرید و ساقها را قطع میساخت.
سپس هر یک از آن دو بر حریف خود هجوم برد و علی علیه السّلام بر او ضربهای وارد ساخت و او را کشت و خداوند روح او را در آتش جهنم فرو برد. سپس علی علیه السّلام ندا داد: آیا مبارز و هماوردی است؟ ولی هیچ کس به مقابلهاش برنخاست. و امیرالمومنین علیه السّلام خود بر آنان هجوم برد تا آنکه در میانه آنها قرار گرفت که (مصداق) این سخن خدا است: «فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا»
ص: 89
فَقَتَلَ عَلِیٌّ علیه السلام مُقَاتِلِیهِمْ وَ سَبَی ذَرَارِیَّهُمْ وَ أَخَذَ أَمْوَالَهُمْ وَ أَقْبَلَ بِسَبْیِهِمْ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَبَلَغَ ذَلِکَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَخَرَجَ وَ جَمِیعَ أَصْحَابِهِ حَتَّی اسْتَقْبَلَ علی (عَلِیّاً) علیه السلام (1) عَلَی ثَلَاثَةِ أَمْیَالٍ مِنَ الْمَدِینَةِ وَ أَقْبَلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَمْسَحُ الْغُبَارَ عَنْ وَجْهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام بِرِدَائِهِ وَ یُقَبِّلُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ یَبْکِی وَ هُوَ یَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ یَا عَلِیُّ الَّذِی شَدَّ بِکَ أَزْرِی وَ قَوَّی بِکَ ظَهْرِی یَا عَلِیُّ إِنَّنِی سَأَلْتُ اللَّهَ فِیکَ کَمَا سَأَلَ أَخِی مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَیْهِ أَنْ یُشْرِکَ هَارُونَ فِی أَمْرِهِ وَ قَدْ سَأَلْتُ رَبِّی أَنْ یَشُدَّ بِکَ أَزْرِی ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی أَصْحَابِهِ وَ هُوَ یَقُولُ مَعَاشِرَ أَصْحَابِی لَا تَلُومُونِی فِی حُبِّ (2) عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام فَإِنَّمَا حُبِّی عَلِیّاً مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ اللَّهُ أَمَرَنِی أَنْ أُحِبَّ عَلِیّاً وَ أُدْنِیهِ یَا عَلِیُّ مَنْ أَحَبَّکَ فَقَدْ أَحَبَّنِی وَ مَنْ أَحَبَّنِی فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّ اللَّهَ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ حَقِیقٌ (3) عَلَی اللَّهِ أَنْ یُسْکِنَ مُحِبِّیهِ الْجَنَّةَ یَا عَلِیُّ مَنْ أَبْغَضَکَ فَقَدْ أَبْغَضَنِی وَ مَنْ أَبْغَضَنِی فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَ اللَّهَ أَبْغَضَهُ وَ لَعَنَهُ وَ حَقِیقٌ (4) عَلَی اللَّهِ أَنْ یَقِفَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَوْقِفَ الْبَغْضَاءِ وَ لَا یَقْبَلَ مِنْهُ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا (5).
خفقت الرایة تخفق بالضم و الکسر اضطربت و آلی و تألی أی حلف و الجمان بالضم جمع الجمانة و هی حبة تعمل من الفضة کالدرة و الملاط بالکسر الطین الذی یجعل بین سافتی البناء و قال الفیروزآبادی أنجد عرق و أعان و ارتفع و الدعوة أجابها و النجدة القتال و الشجاعة و الشدة و الضیغم الأسد و القرم بالفتح الفحل و السید و الغشمشم من یرکب رأسه فلا یثنیه عن مراده شی ء.
أقول: إنما أوردت تلک الغزوة فی هذا الموضع تبعا للمؤرخین و قد مر أن المفید رحمه الله ذکرها فی موضعین غیر هذا و الله أعلم.
ص: 90
و در این پیکار علی علیه السّلام جنگاوران آنها را کشت و اولادشان را به اسارت گرفت و اموالشان را تصاحب ساخت و اسیران آنها را به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله حرکت داد. هنگامی که این خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، او با همه اصحابش خارج شد و در سه میلی مدینه از علی علیه السّلام استقبال کرد. پیامبر پیش آمد و با ردایش گرد و غبار را از چهره امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام زدود و میان دیدگان او را بوسید و گریست و فرمود: «ای علی! سپاس خدایی را که به واسطه تو پشت مرا نیرومند ساخت و با وجود تو مرا توانا ساخت. ای علی! من در مورد تو از خدا درخواست کردم، همانطور که برادرم موسی بن عمران صلوات الله و سلامه علیه از خداوند درخواست کرد که هارون در کار وی شریک گردد. و از خدا خواستهام که بواسطه تو پشت مرا قدرتمند سازد.» سپس رو به اصحاب خویش کرد و فرمود: «ای گروه اصحاب من! مرا به خاطر محبت علی بن ابی طالب سرزنش نکنید که محبت من نسبت به علی، تنها به خاطر فرمان خداست. و خداوند مرا دستور داده است که علی را دوست بدارم و نزدیکش سازم. ای علی! هر که تو را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هر که مرا دوست بدارد، خدا را دوست داشته است و هر که خدا را دوست بدارد، خداوند او را دوست دارد. و بر خدا شایسته و سزاوار است که دوستدارانش را در بهشت منزل دهد. ای علی! هر که تو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است و هر که مرا دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است و هر کس خدا را دشمن بدارد، خدا او را دشمن دارد و لعنش سازد. و بر خدا شایسته و سزاوار است که در روز قیامت او را به دشمنی نگاه دارد و از او هیچ مستحب و واجبی را نپذیرد.»(1)
توضیح
«خفقت الرایة، تحفق» با ضمّه و کسره: یعنی پرچم در حرکت و اهتزاز بود. و «آلی» و «تألّی» یعنی: سوگند خورد. «الجمان»: با ضمه، جمع جمانه است و آن دانهای است از نقره که شبیه مروارید ساخته میشود. «الملاط» باکسره: گلی است که میان دو رده بنا (ردیف ساختمان)، قرار داده میشود. و فیروز آبادی گفت: «أنجد» یعنی: عرق کرد و یاری کرد و بالا رفت. و «الدعوۀ»: به آن پاسخ داد. و «النجدۀ»: نبرد و شجاعت و هجوم بردن. و «الضیغم»: شیر. و «القرم» با فتحه: جنس نر و آقا و بزرگوار. و «الغشمشم»: کسی که بی هیچ تامل و اندیشهای در پی هدف خویش است و هیچ چیز او را از خواستهاش باز نمیدارد.
مؤلف: تنها به خاطر تبعیت از مورخین، آن جنگ را در این مکان آوردم و قبل از این اشاره شد که شیخ مفید رحمۀ الله آن را در دو موضع دیگر به جز این ذکر کرده است و خدا خود آگاهتر است.
ص: 90
الأسری: «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً* وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً»(80-81)
القصص: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ»(85)
التنزیل: «وَ یَقُولُونَ مَتی هذَا الْفَتْحُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ* قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِیمانُهُمْ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ* فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ»(28-30)
الفتح: «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً* لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً* وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً* هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً»(1-4)
الممتحنة: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ* إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ* لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ* قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ ءٍ رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ* رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَ اغْفِرْ
ص: 91
باب بیست و ششم : فتح مکه
آیات
- وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیراً * وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً(1)
{و بگو: «پروردگارا ، مرا [ در هر کاری ] به طرز درست داخل کن و به طرز درست خارج ساز ، و از جانب خود برای من تسلطی یاری بخش قرار ده.»، و بگو: «حق آمد و باطل نابود شد. آری ، باطل همواره نابودشدنی است.»}
- إِنَّ الَّذی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدی وَ مَنْ هُوَ فی ضَلالٍ مُبینٍ(2)
{در حقیقت، همان کسی که این قرآن را بر تو فرض کرد، یقیناً تو را به سوی وعده گاه باز می گرداند. بگو: «پروردگارم بهتر می داند چه کس هدایت آورده و چه کس در گمراهی آشکاری است؟»}
- وَ یَقُولُونَ مَتی هذَا الْفَتْحُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ * قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ لا یَنْفَعُ الَّذینَ کَفَرُوا إیمانُهُمْ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ * فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ(3)
{و می پرسند: «اگر راست می گویید، این پیروزی [ شما ] چه وقت است؟»، بگو: «روز پیروزی ، ایمان کسانی که کافر شده اند سود نمی بخشد و آنان مهلت نمی یابند.» پس، از ایشان روی برتاب و منتظر باش که آن ها نیز در انتظارند.}
- إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً* لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقیماً * وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزیزاً * هُوَ الَّذی أَنْزَلَ السَّکینَةَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ لِیَزْدادُوا إیماناً مَعَ إیمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ عَلیماً حَکیماً(4)
{ما تو را پیروزی بخشیدیم [چه] پیروزی درخشانی!، تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهی راست هدایت کند. و تو را به نصرتی ارجمند یاری نماید. اوست آن کس که در دل های مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند. و سپاهیان آسمان ها و زمین از آنِ خداست، و خدا همواره دانای سنجیده کار است.
- یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی سَبیلی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ * إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ * لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ * قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ ءٍ رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصیرُ * رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذینَ کَفَرُوا وَ اغْفِرْ
ص: 91
لَنا رَبَّنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ* لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ* عَسَی اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ* لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ* إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»(1-9)
(إلی قوله تعالی): «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلی أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(12)
النصر: «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ* وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً* فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً»(1-3)
قال الطبرسی رحمه الله: فی قوله تعالی رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ قیل معناه أدخلنی المدینة و أخرجنی منها إلی مکة للفتح
عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ غَیْرِهِ (1) قَالَ وَ رُوِیَ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: دَخَلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مَکَّةَ وَ حَوْلَ الْبَیْتِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ سِتُّونَ صَنَماً فَجَعَلَ یَطْعَنُهَا وَ یَقُولُ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً- أورده البخاری فی الصحیح.
و قال الکلبی فجعل ینکب (2) لوجهه إذا قال ذلک و أهل مکة یقولون ما رأینا رجلا أسحر من محمد. (3) قوله تعالی لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ روی عن ابن عباس و غیره أنه وعد بفتح مکة و عوده صلی الله علیه و آله إلیها.
قوله تعالی قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ قال البیضاوی هو یوم القیامة فإنه یوم نصر المسلمین علی الکفرة و الفصل بینهم و قیل یوم بدر أو یوم فتح مکة و المراد بالذین کفروا المقتولون منهم فیه فإنه لا ینفعهم إیمانهم حال القتل و لا
ص: 92
لَنا رَبَّنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ * لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ * عَسَی اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ * لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ * إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ(1)
{ای کسانی که ایمان آورده اید، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستی برمگیرید [به طوری] که با آن ها اظهار دوستی کنید، و حال آنکه قطعاً به آن حقیقت که برای شما آمده کافرند [و] پیامبر [خدا] و شما را [از مکّه] بیرون می کنند که [چرا] به خدا، پروردگارتان ایمان آورده اید، اگر برای جهاد در راه من و طلب خشنودی من بیرون آمده اید. [شما] پنهانی با آنان رابطه دوستی برقرار می کنید در حالی که من به آنچه پنهان داشتید و آنچه آشکار نمودید داناترم. و هر کس از شما چنین کند، قطعاً از راه درست منحرف گردیده است. اگر بر شما دست یابند، دشمن شما باشند و بر شما به بدی دست و زبان بگشایند و آرزو دارند که کافر شوید. روز قیامت نه خویشان شما و نه فرزندانتان هرگز به شما سود نمی رسانند. [خدا] میانتان فیصله می دهد، و خدا به آنچه انجام می دهید بیناست. قطعاً برای شما در [پیروی از] ابراهیم و کسانی که با اویند سرمشقی نیکوست: آن گاه که به قوم خود گفتند: «ما از شما و از آنچه به جای خدا می پرستید بیزاریم. به شما کفر می ورزیم و میان ما و شما دشمنی و کینه همیشگی پدیدار شده تا وقتی که فقط به خدا ایمان آورید.» جز [در] سخن ابراهیم [که] به [نا] پدر [ی] خود [گفت:] «حتماً برای تو آمرزش خواهم خواست، با آنکه در برابر خدا اختیار چیزی را برای تو ندارم.» «ای پروردگار ما! بر تو اعتماد کردیم و به سوی تو بازگشتیم و فرجام به سوی توست. پروردگارا، ما را وسیله آزمایش [و آماج آزار] برای کسانی که کفر ورزیده اند مگردان ، و بر ما ببخشای که تو خود توانای سنجیده کاری.» قطعاً برای شما در [پیروی از] آنان سرمشقی نیکوست [یعنی] برای کسی که به خدا و روز بازپسین امید می بندد. و هر کس روی برتابد [بداند که] خدا همان بی نیاز ستوده [صفات] است. [امّا] خدا شما را از کسانی که در [کار] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند، باز نمی دارد که با آنان نیکی کنید و با ایشان عدالت ورزید، زیرا خدا دادگران را دوست می دارد. فقط خدا شما را از دوستی با کسانی باز می دارد که در [کار] دین با شما جنگ کرده و شما را از خانه هایتان بیرون رانده و در بیرون راندنتان با یکدیگر همپشتی کرده اند. و هر کس آنان را به دوستی گیرد، آنان همان ستمگرانند.}
- یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلی أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصینَکَ فی مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ(2)
{ای پیامبر، چون زنان باایمان نزد تو آیند که [با این شرط] با تو بیعت کنند که چیزی را با خدا شریک نسازند، و دزدی نکنند، و زنا نکنند، و فرزندان خود را نکشند، و بچه های حرامزاده ای را که پس انداخته اند با بُهتان [و حیله] به شوهر نبندند، و در [کار] نیک از تو نافرمانی نکنند، با آنان بیعت کن و از خدا برای آنان آمرزش بخواه، زیرا خداوند آمرزنده مهربان است.}
- إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فی دینِ اللَّهِ أَفْواجاً * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً(3)
{چون یاریِ خدا و پیروزی فرا رَسَد، و ببینی که مردم دسته دسته در دین خدا درآیند، پس به ستایش پروردگارت نیایشگر باش و از او آمرزش خواه، که وی همواره توبه پذیر است.}
تفسیر
طبرسی رحمه اللّه علیه در مورد سخن حق تعالی که فرمود: «وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ»: گفت: چنین گفته شده است که مقصود آن است که مرا داخل مدینه گردان و از آن به سوی مکه برای فتح و پیروزی خارج ساز، که این قول از ابن عباس و دیگران نقل شده است. و از ابن مسعود روایت شده است که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی وارد مکه گردید که اطراف کعبه 360 بت قرار داشت و بعد از ورود شروع به ضربه زدن به آنها کرد و فرمود: «جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا،» {حق آمد و باطل نابود شد.(آری) باطل همواره نابود شدنی است.} این را بخاری در صحیح آورده است. و کلبی گفت: هنگامی که آن را گفت، (بت) به روی خویش بر زمین افتاد و اهل مکه گفتند: مردی جادوپیشهتر از محمد ندیدهایم.(4)
در مورد سخن حق تعالی: «لَرَادُّکَ إِلَی مَعَادٍ» از ابن عباس و دیگران روایت شده است: که خداوند با این سخن وعده فتح مکه و بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله را به آن داد.
درباره سخن خداوند در آیه: «قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ» بیضاوی گفته است: مقصود از آن (یَوْمَ الْفَتْحِ) روز قیامت است که روز پیروزی مسلمانان بر کفار و جدایی میان آنها است. و گفته شده است: که مقصود روز جنگ بدر است یا روز فتح مکه. و مقصود از: «الَّذِینَ کَفَرُوا» کشته شدگان آنان در آن روز است که ایمان آوردن آنها در لحظه کشته شدن، هیچ سودی برایشان ندارد
ص: 92
یمهلون و انطباقه جوابا عن سؤالهم من حیث المعنی باعتبار ما عرف من غرضهم (1) فإنهم لما أرادوا به الاستعجال تکذیبا و استهزاء أجیبوا بما یمنع الاستعجال فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ و لا تبال بتکذیبهم و قیل هو منسوخ بآیة السیف وَ انْتَظِرْ النصرة علیهم إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ الغلبة علیک. (2) قوله تعالی إِنَّا فَتَحْنا قال الطبرسی رضی الله عنه أی قضینا علیک قضاء ظاهرا أو یسرنا لک یسرا بینا أو أعلمناک علما ظاهرا فیما أنزلنا علیک من القرآن و أخبرناک به من الدین أو أرشدناک إلی الإسلام و فتحنا لک أمر الدین ثم اختلف فی هذا الفتح علی وجوه أحدها أن المراد به فتح مکة وعده الله ذلک عام الحدیبیة عند انصرافه منها (3) و تقدیره قضینا لک بالنصر علی أهلها و عن جابر قال ما کنا نعلم فتح مکة إلا یوم الحدیبیة. و ثانیها أنه صلح الحدیبیة و ثالثها أنه فتح خیبر و رابعها أن الفتح الظفر علی الأعداء کلهم بالحجج و المعجزات الظاهرة و إعلاء کلمة الإسلام. (4)
و قال فی قوله تعالی لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ نزلت فی حاطب بن أبی بلتعة و ذلک أن سارة مولاة أبی عمرو بن صیفی بن هشام أتت رسول الله صلی الله علیه و آله من مکة إلی المدینة بعد بدر بسنتین فقال لها رسول الله صلی الله علیه و آله أ مسلمة جئت قالت لا قال أ مهاجرة جئت قالت لا قال فما جاء بک قالت کنتم الأصل و العشیرة و الموالی و قد ذهبت موالی و احتجت حاجة شدیدة فقدمت علیکم لتعطونی و تکسونی و تحملونی قال فأین أنت من شبان (5) مکة و کانت مغنیة نائحة قالت ما طلب منی بعد وقعة بدر فحث رسول الله صلی الله علیه و آله علیها بنی عبد المطلب فکسوها و حملوها و أعطوها نفقة و کان رسول الله صلی الله علیه و آله یتجهز (6) لفتح مکة
ص: 93
و آنان مهلت داده نمیشوند. و انطباق این سخن به عنوان پاسخ به سؤال آنها از لحاظ معنی و به اعتبار مقصود شناخته شده آنان است. چرا که آنان هنگامی که از روی تکذیب یا تمسخر خواستار تسریع در تحقق این وعده إلهی شدند، پاسخی دریافت کردند که مانع از طلب تسریع در تحقق آن است. «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ»: و به تکذیب آنان اهمیتی مده. و گفته شده است که این حکم با آیه شمشیر نسخ شده است. «وَانتَظِرْ»: یعنی منتظر یاری و پشتیبانی خدا در پیروزی بر آنان باش. «إِنَّهُم مُّنتَظِرُونَ»: آنان هم منتظر غلبه بر تو هستند.(1)
درباره قول حق تعالی: «إِنَّا فَتَحْنَا»: طبرسی - رضی الله عنه - گفته است: یعنی آنکه بر تو قضا و تقدیر آشکاری را مقدر داشتیم. یا آنکه برای تو راحتی و آسانی روشنی را فراهم ساختیم؛ یا آنکه با آنچه از قرآن بر تو نازل کردیم، تو را دانشی آشکار آموختیم و به واسطه آن تو را از دین آگاه ساختیم؛ یا تو را به اسلام رهنمون گشتیم و در امر دین برای تو فتح و گشایش پدید آوردیم. سپس درباره این فتح به چند صورت نظر داده شده است: یکی از آنها این است که مقصود از آن فتح مکه است. که خداوند وعده آن را در سال حدیبیه به هنگام بازگشت پیامبر از آن داد، و تقدیر آن به این صورت است که برای تو حکم پیروزی بر آنها را مقدر نمودیم. و از جابر روایت شده است که گفت: تنهادر روز حدیبیه از فتح مکه آگاه شدیم.
قول دوم آن است که مقصود صلح حدیبیه است. و سومین قول، مقصود آن را فتح خیبر میداند. و قول چهارم میگوید: که مقصود از فتح، پیروزی بر تمامی دشمنان با دلایل و معجزات آشکار و برافراشتن کلمه اسلام است(2).
و در مورد سخن حق تعالی: «لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاء»: گفت: این آیه درباره حاطب بن ابی بلتعه نازل شد. و جریان آن به این صورت بود که ساره کنیز ابوعمرو بن صیفی بن هشام، دو سال بعد از جنگ بدر، از مکه به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدینه آمد. پیامبر به او فرمود: «آیا به عنوان مسلمان آمدهای؟» گفت: نه. فرمود: «آیا به عنوان مهاجر آمدهای؟». گفت: نه. فرمود: «پس چه چیز تو را (به اینجا) کشانده است؟». او پاسخ داد: شما اصل و خاندان و عشیره و ولی نعمت بودید و ولی نعمتان رفتند و من به شدت نیازمند شدم. به همین جهت نزد شما آمدم تا بر من بخشش کنید و مرا بپوشانید و سوارم سازید. (مرکبی به من بدهید). فرمود: «چرا خواسته ات را از جوانان مکه نطلبیدی؟» و این سخن را از آن رو فرمود که او زنی خواننده و نوحهسرا بود. گفت: بعد از واقعه بدر از من درخواستی نشد. رسول خدا صلی الله علیه و آله بنی عبدالمطلب را در کمک به او برانگیخت و آنان نیز او را پوشاندند و سوارش ساختند و خرجیاش را دادند. و این در زمانی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله در حال آماده شدن برای فتح مکه بود.
ص: 93
فأتاها حاطب بن أبی بلتعة فکتب معها کتابا إلی أهل مکة و أعطاها عشرة دنانیر عن ابن عباس و عشرة دراهم عن مقاتل و کساها بردا علی أن توصل الکتاب إلی أهل مکة و کتب فی الکتاب من حاطب بن أبی بلتعة إلی أهل مکة أن رسول الله یریدکم فخذوا حذرکم.
فخرجت سارة و نزل جبرئیل علیه السلام فأخبر النبی صلی الله علیه و آله بما فعل فبعث (1) رسول الله صلی الله علیه و آله علیا و عمارا و عمر و الزبیر و طلحة و المقداد بن الأسود و أبا مرثد و کانوا کلهم فرسانا و قال لهم انطلقوا حتی تأتوا روضة خاخ فإن بها ظعینة معها کتاب من حاطب إلی المشرکین فخذوه منها فخرجوا حتی أدرکوها فی ذلک المکان الذی ذکره رسول الله صلی الله علیه و آله فقالوا لها أین الکتاب فحلفت بالله ما معها من کتاب فنحوها و فتشوا متاعها فلم یجدوا معها کتابا فهموا بالرجوع فقال علی علیه السلام و الله ما کذبنا و لا کذبنا و سل سیفه و قال (2) أخرجی الکتاب و إلا و الله لأضربن عنقک فلما رأت الجد أخرجته من ذؤابتها قد خبأتها (3) فی شعرها فرجعوا بالکتاب إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فأرسل إلی حاطب فأتاه فقال له هل تعرف الکتاب قال نعم قال فما حملک علی ما صنعت فقال یا رسول الله و الله ما کفرت منذ أسلمت (4) و لا غششتک منذ صحبتک (5) و لا أجبتهم منذ فارقتهم و لکن لم یکن أحد من المهاجرین إلا و له بمکة من یمنع عشیرته و کنت عزیزا (6) فیهم أی غریبا و کان أهلی بین ظهرانیهم (7) فخشیت علی أهلی فأردت أن أتخذ عندهم یدا و قد علمت أن الله ینزل بهم بأسه و أن کتابی لا یغنی عنهم شیئا فصدقه رسول الله صلی الله علیه و آله و عذره فقام عمر بن الخطاب و قال دعنی یا رسول الله أضرب عنق هذا المنافق فقال رسول الله و ما یدریک یا عمر لعل الله اطلع علی أهل
ص: 94
از دیگر سو حاطب بن ابی بلتعه نیز به نزد او (ساره) آمد و به همراه او نامهای برای اهل مکه نوشت و به او ده دینار از جانب ابن عباس و ده درهم از سوی مقاتل داد و به این شرط که نامه را به اهل مکه رساند، جامهای بر او پوشاند و در نامه چنین نوشت: از حاطب بن ابی بلتعه به اهل مکه. رسول خدا قصد شما را دارد. پس مراقب باشید.
بعد از آنکه ساره از مدینه خارج شد، جبرئیل نازل گردید و پیامبر را از کرده حاطب بن ابی بلتعه آگاه ساخت. با رسیدن این خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله، او علی، عمّار، عمر، زبیر، طلحه، مقداد بن اسود و ابا مرثد را که همه سوار کار و رزمجو بودند، گسیل داشت و به آنان فرمود: «بروید تا آنکه به روضه خاخ برسید که در آنجا زنی کجاوهنشین است که نامهای از حاطب برای مشرکان به همراه دارد و آن نامه را از او بستانید.» با فرمان رسول خدا، آنان خارج شدند و در مکانی که رسول خدا فرموده بود، به او رسیدند. به او گفتند: نامه کجاست؟ او به خدا سوگند خورد که هیچ نامهای به همراه ندارد. ولی آنان او را به کناری راندند و اسباب و لوازم او را جستجو کردند. با این حال نزد او نامه ای نیافتند و آهنگ بازگشت کردند.در این هنگام علی علیه السّلام فرمود: به خدا سوگند که نه دروغ گفتهایم و نه به ما دروغ گفته شده است، و شمشیرش را کشید و فرمود: نامه را خارج ساز که به خدا سوگند در غیر این صورت، گردنت را با شمشیر میزنم. چون آن زن جدیت و سرسختی او را مشاهده نمود، آن نامه را از موی پیشانیاش که نامه را در میان آن پنهان ساخته بود، خارج ساخت. و آنان با آن نامه به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگشتند. پیامبر در پی حاطب فرستاد و او به نزد پیامبر آمد. به او فرمود: «آیا این نامه را میشناسی؟». گفت: بله. فرمود: «چه چیز تو را بر این کار واداشت؟». گفت: ای رسول خدا! به خدا سوگند که از روزی که اسلام آوردم، کافر نگشتم و از زمانی که همراهیات کردم، بر ضد تو مکر و حیله به کار نبستم و از زمانی که از آنان جدا شدم، اجابتشان ننمودم. ولی هیچ یک از مهاجرین نبود، مگر آنکه در مکه کسی را داشت که از عشیره و خویشان او حفاظت میکرد و من در میان آنها غریب بودم و خانوادهام در میان اجتماع آنان قرار داشتند. به همین خاطر بر خانوادهام بیمناک گشتم و خواستم که در نزد آنان یاوری یابم. و خود میدانستم که خداوند عذاب خود را بر آنان نازل میسازد و نامهام هیچ سودی به حال آنها نخواهد داشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله سخن او را پذیرفت و او را معذور دانست. ولی عمر بن خطاب برخاست و گفت: ای رسول خدا! به من اجازه بده تا گردن این منافق را بزنم. رسول خدا خطاب به عمر فرمود: «چه میدانی ای عمر، چه بسا که خداوند بر اهل
ص: 94
بدر فغفر لهم فقال لهم اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم.
وَ رَوَی الْبُخَارِیُّ وَ مُسْلِمٌ فِی صَحِیحِهِمَا عَنْ عَبْدِ اللَّهِ (1) بْنِ أَبِی رَافِعٍ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیّاً علیه السلام یَقُولُ بَعَثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَا وَ الْمِقْدَادَ وَ الزُّبَیْرَ وَ قَالَ انْطَلِقُوا حَتَّی تَأْتُوا رَوْضَةَ خَاخٍ فَإِنَّ بِهَا ظَعِینَةً مَعَهَا (2) کِتَابٌ.
و ذکر نحوه. (3) تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ قال البیضاوی أی تقضون إلیهم المودة بالمکاتبة و الباء مزیدة أو إخبار رسول الله صلی الله علیه و آله بسبب المودة وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ حال من فاعل أحد الفعلین (4) یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ أی من مکة و هو حال من کفروا أو استئناف لبیانه أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ لأن تؤمنوا به إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ عن أوطانکم جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی علة للخروج و عمدة للتعلیق (5) و جواب الشرط محذوف دل علیه لا تتخذوا تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ بدل من تلقون أو استئناف معناه أی طائل لکم فی إسرار المودة أو الإخبار بسبب المودة وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ أی منکم و قیل أعلم مضارع و الباء مزیدة و ما موصولة أو مصدریة وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ أی یفعل الاتخاذ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ أخطأه إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یظفروا بکم (6) یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً لا ینفعکم (7) إلقاء المودة إلیهم وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ بما یسوؤکم کالقتل و الشتم وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ و تمنوا ارتدادکم و مجیؤه وحده بلفظ الماضی للإشعار بأنهم ودوا ذلک قبل کل شی ء و أن ودادتهم حاصلة و إن لم یثقفوکم لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ قراباتکم وَ لا أَوْلادُکُمْ الذین توالون المشرکین لأجلهم یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ یفرق بینکم بما عراکم من الهول فیفر بعضکم من بعض وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ فیجازیکم علیه قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ قدوة اسم لما یؤتسی به فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ صفة ثانیة
ص: 95
بدر آگاهی یافت و آنان را بخشید. و به آنان گفت: هر چه میخواهید انجام دهید که شما را آمرزیدهام.»
و بخاریِ و مسلم در کتابهای صحیحشان از عبداللّه بن ابی رافع روایت کردهاند، که گفت: از علی علیه السّلام شنیدم که میفرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله من و مقداد و زبیر را فرستاد و فرمود: حرکت کنید تا به روضه خاخ برسید که در آنجا زنی کجاوهنشین است که نامهای به همراه اوست... و ادامه داستان را همانند او ذکر کرده است.(1)
«تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ»: بیضاوی گفت: یعنی آنکه با نامهنگاری آنان را از دوستی خود آگاه میسازید و «باء» در اینجا مزیده است یا آنکه: آنان را به سبب دوستی از اخبار پیامبر صلی الله علیه و آله آگاه میسازید. «وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءکُم مِّنَ الْحَقِّ»: حال برای فاعل یکی از آن دو فعل است. «یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ» یعنی شما و رسول خدا را از مکه اخراج میساختند و آن حال برای (فاعل) «کَفَرُوا» است، یا آنکه استیناف بیانی آن است. «أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ»: برای آنکه به او ایمان آورید. «إِن کُنتُمْ خَرَجْتُمْ»: اگر از سرزمینتان خارج شدید، «جِهَادًا فِی سَبِیلِی وَابْتِغَاء مَرْضَاتِی»: بیان علت خروج و تکیهای برای تعلیق است و جواب شرط محذوف است که «لَا تَتَّخِذُوا»: به عنوان قرینه بر آن دلالت میکند. «تُسِرُّونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ»: بدل از: «تُلْقُونَ» است، یا استیناف است و معنایش آن است که در دوستی پنهانی یا رساندن پنهانی اخبار به سبب دوستی، شما را چه سودی نهفته است؟ «وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ»: یعنی از شما آگاهترم، و گفته شده است: «أَعْلَمُ»: فعل مضارع است و باء حرف مزیده است و ما هم یا موصولی است و یا باید مصدری در نظر گرفته شود. «وَمَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ»: یعنی عمل به دوستی گرفتن آنها را مرتکب شود. «فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ»: یعنی در تشخیص راه صحیح دچار خطا شده است. «إِن یَثْقَفُوکُمْ»: اگر بر شما تسلط یابند، «یَکُونُوا لَکُمْ أَعْدَاء»: یعنی دوستی ورزیدن با آنان شما را هیچ سودی نمیرساند، «وَیَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ»: دستان و زبانشان را با آنچه که شما را بیازارد، مانند قتل و دشنام به سوی شما میگشایند. «وَوَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ»: و در آرزوی ارتداد و بازگشت شما از اسلام هستند، و به این دلیل آن را به لفظ ماضی: «وَدُّوا» آورده است تا اعلام کند که آنها قبل از هر چیز دوستدار ارتداد مسلمین هستند. و هر چند بر شما تسلط نیافته اند ولی دوستی شان حاصل گشته است. «لَن تَنفَعَکُمْ أَرْحَامُکُمْ»: یعنی خویشاوندیهایتان شما را سودی ندارد «وَلَا أَوْلَادُکُمْ»: یعنی کسانی که به خاطر آنان مشرکان را دوستی و یاری میکردید. «یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ»: چرا که پروردگار در روز قیامت به واسطه ترس و وحشتی که بر شما حاکم می سازد، میان شما چنان جدایی می افکند که از یکدیگر میگریزید. «وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»: خدا بر اعمال شما بیناست و شما را به خاطر اعمالتان پاداش میدهد. «قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»: اسوه یعنی الگوی نیکی که از آن پیروی شود، «فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ»: صفت دوم
ص: 95
أو خبر کان و لکم لغو أو حال من المستکن فی حسنة أو صلة لها لا لأسوة لأنها وصفت إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ ظرف لخبر کان إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ جمع بری ء کظریف و ظرفاء وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ أی بدینکم أو بمعبودکم أو بکم و به فلا نعتد بشأنکم و آلهتکم وَ بَدا بَیْنَنا إلی قوله وَحْدَهُ فتنقلب العداوة و البغضاء ألفة و محبة إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ استثناء من قوله أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا متصل بما قبل الاستثناء أو أمر من الله للمؤمنین بأن یقولوه (1) فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا بأن تسلطهم علینا فیفتنونا بعذاب لا نتحمله لَقَدْ کانَ لَکُمْ تکریر لمزید الحث علی التأسی بإبراهیم و لذلک صدر بالقسم و أبدل قوله لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ من لَکُمْ فإنه یدل علی أنه لا ینبغی لمؤمن أن یترک التأسی بهم و أن ترکه مؤذن بسوء العقیدة و لذلک عقبه بقوله وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ فإنه جدیر بأن یوعد به الکفرة. (2) قوله تعالی وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ قال الطبرسی أی من کفار مکة مَوَدَّةً بالإسلام قال مقاتل لما أمر الله سبحانه المؤمنین بعداوة الکفار عادوا أقرباءهم فنزلت و المعنی أن موالاة الکفار لا تنفع و الله سبحانه قادر علی أن یوفقهم للإیمان و یحصل المودة بینکم و بینهم و قد فعل ذلک حین أسلموا عام الفتح (3) وَ اللَّهُ قَدِیرٌ علی نقل القلوب من العداوة إلی المودة وَ اللَّهُ غَفُورٌ لذنوب عباده رَحِیمٌ بهم إذا تابوا و أسلموا لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ أی لیس ینهاکم عن مخالطة أهل العهد الذین عاهدوکم علی ترک القتال و برهم و معاملتهم بالعدل و هو قوله أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ أی و تعدلوا فیما بینکم و بینهم من الوفاء بالعهد و قیل إن المسلمین استأمروا النبی صلی الله علیه و آله فی أن یبروا أقرباءهم
ص: 96
یا خبر کان است. و «لَکُمْ» لغو یا حال برای نیکی پنهان یا صله برای آن «حَسَنَةٌ» است. و برای «أُسْوَةٌ» نیست، چرا که آن وصف شده است، «إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ»: ظرف برای خبر کان است. «إِنَّا بُرَاء مِنکُمْ»: برآء جمع بریء(بیزار) است، مانند ظریف که جمعش ظرفاء است. «وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ»: یعنی به دین شما یا به معبودتان و یا به شما و معبودتان کافر شدیم. به همین جهت به مقام و منزلت شما و معبودتان اهمیتی نمیدهیم. «وَبَدَا بَیْنَنَا»: میان ما و شما کینه و دشمنی همیشگی پدیدار شده است تا سخن خداوند که میفرماید: «حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ»: پس در این صورت دشمنی و کینهتوزی جای خود را به دوستی و محبت میدهد. «إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ»: استثناء از این سخن خداست: «أُسْوَةٌحَسَنَةٌ». «رَّبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا»: با مطالب قبل از استثناء متصل است، یا آنکه فرمانی از جانب خدا برای مومنان است که آن را بر زبان آرند. «فِتْنَةً لِّلَّذِینَ کَفَرُوا»: (ما را اینگونه مورد آزمون کافران قرار دهی) که آنان را بر ما مسلط سازی و با عذابی که توان تحمل بر آن را نداریم، ما را بیازمایند و بیازارند. «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ»: تکرار است، تا هر چه بیشتر بر تأسی و پیروزی از ابراهیم تشویق کند، و به همین جهت با قسم آغاز شده است، و سخن خداوند «لِمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ»: بدل از «لَکُمْ » قرار گرفته است. چرا که آن بر این نکته دلالت دارد که برای هیچ مومنی شایسته و سزاوار نیست که پیروی از آنها راترک کند و اینکه ترک پیروی از آنها، بیانگر سوء عقیده است. به همین خاطر در ادامه آن آورده است: «وَمَن یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»: چرا که سزاوار است که به واسطه آن کافران تهدید شوند.(1)
در مورد کلام خداوند: «وَبَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُم مِّنْهُم» طبرسی گفته است: مقصود از «مِّنْهُم» کافران مکه است. «مَّوَدَّةً »: یعنی: با اسلام میان شما دوستی قرار دهد. مقاتل گفت: هنگامی که خداوند سبحان مومنان را به دشمنی با کفار فرمان داد، آنان با خویشان خود به دشمنی برخاستند. پس این آیه نازل شد و معنی آن این است که دوستی کفار هیچ سودی ندارد و خداوند خود این توانایی را دارد که به آنها توفیق ایمان دهد و میان شما و آنها پیوند دوستی پدید آرد. و این کار را هنگامی که آنها در عام الفتح (سال فتح مکه) اسلام آوردند، به انجام رساند. «وَاللَّهُ قَدِیرٌ»: بر انتقال قلبها از دشمنی به سوی دوستی، تواناست. «وَاللَّهُ غَفُورٌ»: نسبت به گناهان بندگانش بسیار آمرزنده و بخشنده است. «رَّحِیمٌ»: نسبت به آنها چون توبه کرده و اسلام آورند، بسیار رحیم و مهربان است. «لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ»: یعنی خداوند شما را از ارتباط و آمیزش و نیکی و رفتار عادلانه با صاحبان عهد و پیمان که با شما بر ترک جنگ و خونریزی پیمان بستهاند، نهی نمیکند. و این همان سخن خداوند است که می فرماید: «أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ »: یعنی در آنچه میان شما و آنها از وفای به عهد وجود دارد، به عدالت رفتار کنید. و گفته شده است: مسلمانان از رسول خدا درباره دوستی با نزدیکان مشرکشان کسب تکلیف کردند
ص: 96
من المشرکین و ذلک قبل أن یؤمروا بقتال جمیع المشرکین فنزلت هذه الآیة و هی منسوخة بقوله فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ عن ابن عباس و غیره و قیل إنه عنی بالذین لم یقاتلوکم من آمن من أهل مکة و لم یهاجر (1) إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ أی العادلین و قیل الذین یجعلون لقراباتهم قسطا مما فی بیوتهم من المطعومات إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ من أهل مکة و غیرهم وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أی منازلکم و أملاککم وَ ظاهَرُوا عَلی إِخْراجِکُمْ أی العوام و الأتباع الذین عاونوا رؤساءهم علی الباطل أَنْ تَوَلَّوْهُمْ أی ینهاکم عن أن تولوهم و توادوهم و تحبوهم و المعنی أن مکاتبتکم (2) بإظهار سر المؤمنین موالاة لهم. (3) و قال رحمه الله فی قوله تعالی یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ ثم ذکر سبحانه بیعة النساء و کان ذلک یوم فتح مکة لما فرغ النبی صلی الله علیه و آله من بیعة الرجال و هو علی الصفا جاءته النساء یبایعنه فنزلت الآیة فی مبایعتهن أن یأخذ علیهن هذه الشروط و هی (4) عَلی أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً من الأصنام و الأوثان وَ لا یَسْرِقْنَ لا من أزواجهن و لا من غیرهم وَ لا یَزْنِینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ لا بالوأد و لا بالإسقاط وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ أی بکذب یکذبنه فی مولود یوجد بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ أی لا یلحقن بأزواجهن غیر أولادهم عن ابن عباس و قال الفراء کانت المرأة تلتقط (5) المولود فتقول لزوجها هذا ولدی منک فذلک البهتان المفتری بین أیدیهن و أرجلهن و ذلک أن الولد إذا وضعته الأم سقط بین یدیها و رجلیها و لیس المعنی نهیهن من أن یأتین بولد من الزنا فینسبنه إلی الأزواج لأن الشرط بنهی الزنا قد تقدم و قیل البهتان الذی نهین عنه قذف المحصنات و الکذب علی الناس و إضافة الأولاد إلی الأزواج علی البطلان فی
ص: 97
واین قبل از آن بود که به جنگ با تمامی مشرکین فرمان داده شوند. پس این آیه نازل شد که با آیه: «اُقتُلُوا اَلمُشرِکِینَ حَیثُ وَجَدتُمُوهُم» نسخ گردید. و این قول از ابن عباس و دیگران نقل شده است. و گفته شده است: منظور خداوند از کسانی که با شما نجنگیدند، آن دسته از اهالی مکه است که ایمان آوردند ولی هجرت نکردند. «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»: یعنی عادلان را دوست دارد. و گفته شده است: مقصود کسانی هستند که سهمی از آنچه در خانههایشان از خوردنیهاست، برای خویشان خود قرار میدهند. «إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ»: خداوند شما را تنها از دوستی باآن دسته از اهالی مکه و سایرین نهی می کند که با شما جنگیدند. «وَأَخْرَجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ»: و از خانهها و املاکتان، اخراجتان ساختند. «وَظَاهَرُوا عَلَی إِخْرَاجِکُمْ»: یعنی عوام الناس و پیروان، همان کسانی که رؤسای خود را بر باطل، یاری رساندند. «أَن تَوَلَّوْهُمْ»: یعنی شما را از اینکه آنان را به دوستی گیرید و به آنها محبت ورزید، نهی میکند. و معنی سخن این است که نامهنگاری شما با آشکار ساختن راز مومنان، در واقع به منزله دوستی با آنان است.(1) و شیخ رحمة اللّه علیه در مورد سخن حق تعالی: «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا جَاءکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ»: گفته است: سپس خداوند بیعت زنان را ذکر کرد که این واقعه در روز فتح مکه به وقوع پیوست. هنگامی که پیامبر از بیعت مردان فارغ گشت و بر روی تخته سنگی قرار داشت، زنان جهت بیعت نزد وی آمدند. پس این آیه نازل شد که در بیعت آنها، شروطی را بر آنها تعیین سازد که شامل این موارد بود: «أَن لَّا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئًا»: از بتها شریکی برای خدا قرار ندهند. «وَلَا یَسْرِقْنَ »: نه از شوهرانشان و نه از سایرین دزدی نکنند. «وَلَا یَزْنِینَ وَلَا یَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ»: (زنا نکنند) ونه با زنده به گور کردن و نه با سقط کردن، فرزندان خود را نکشند. «وَلَا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ »: یعنی درباره کودک متولد شده دروغ نگویند. «بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ »: از ابن عباس نقل شده است: یعنی غیر از فرزندان شوهران خود را به شوهرانشان منسوب نکنند. و فراء گفته است: زن، کودک متولد شده را بر میگرفت و به شوهرش میگفت: این فرزند من از توست و آن تهمت دروغین میان دستان و پاهای آن زنان بود. چرا که کودک در هنگام تولد از مادر میان دستان و پاهای او میافتد. و مقصود: نهی آنها از به دنیا آوردن فرزند از طریق زنا و منسوب ساختن آن فرزند به شوهران نیست، چرا که شرط نهی از زنا پیشتر «وَلَا یَزْنِینَ» آمده است و گفته شده است: بهتانی که از آن نهی شدهاند، تهمت زدن و متهم ساختن زنان پاکدامن و دروغ بستن بر مردم و افزودن فرزندان به صورت باطل به شوهران
ص: 97
الحاضر و المستقبل من الزمان لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ و هو جمیع ما یأمرهن به لأنه صلی الله علیه و آله لا یأمر إلا بالمعروف و قیل عنی بالمعروف النهی عن النوح و تمزیق الثیاب و جز الشعر و شق الجیب و خمش الوجه و الدعاء بالویل فَبایِعْهُنَّ علی ذلک وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ من ذنوبهن إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ أی صفوح عنهن رَحِیمٌ منعم علیهن.
وَ رُوِیَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله بَایَعَهُنَّ وَ کَانَ عَلَی الصَّفَا وَ کَانَ عُمَرُ أَسْفَلَ مِنْهُ وَ هِنْدٌ بِنْتُ عُتْبَةَ مُتَنَقِّبَةً مُتَنَکِّرَةً مَعَ النِّسَاءِ خَوْفاً أَنْ یَعْرِفَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ أُبَایِعُکُنَّ عَلَی أَنْ لَا تُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً فَقَالَتْ هِنْدٌ إِنَّکَ لَتَأْخُذُ عَلَیْنَا أَمْراً مَا رَأَیْنَاکَ أَخَذْتَهُ عَلَی الرِّجَالِ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ بَایَعَ الرِّجَالَ یَوْمَئِذٍ عَلَی الْإِسْلَامِ وَ الْجِهَادِ فَقَطْ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ لَا تَسْرِقْنَ فَقَالَتْ هِنْدٌ إِنَّ أَبَا سُفْیَانَ رَجُلٌ مُمْسِکٌ وَ إِنِّی أَصَبْتُ مِنْ مَالِهِ هَنَاتٍ فَلَا أَدْرِی أَ یَحِلُّ لِی أَمْ لَا فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ مَا أَصَبْتِ مِنْ شَیْ ءٍ (1) فِیمَا مَضَی وَ فِیمَا غَبَرَ فَهُوَ لَکِ حَلَالٌ فَضَحِکَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ عَرَفَهَا فَقَالَ لَهَا وَ إِنَّکِ لَهِنْدٌ بِنْتُ عُتْبَةَ قَالَتْ نَعَمْ فَاعْفُ عَمَّا سَلَفَ یَا نَبِیَّ اللَّهِ عَفَا اللَّهُ عَنْکَ فَقَالَ وَ لَا تَزْنِینَ فَقَالَتْ هِنْدٌ أَ وَ تَزْنِی الْحُرَّةُ فَتَبَسَّمَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ لِمَا جَرَی بَیْنَهُ وَ بَیْنَهَا فِی الْجَاهِلِیَّةِ فَقَالَ صلی الله علیه و آله وَ لَا تَقْتُلْنَ أَوْلَادَکُنَّ فَقَالَتْ هِنْدٌ رَبَّیْنَاهُمْ صِغَاراً وَ قَتَلْتُمُوهُمْ کِبَاراً فَأَنْتُمْ وَ هُمْ أَعْلَمُ وَ کَانَ ابْنُهَا حَنْظَلَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ قَتَلَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام یَوْمَ بَدْرٍ فَضَحِکَ عُمَرُ حَتَّی اسْتَلْقَی وَ تَبَسَّمَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ لَمَّا قَالَ وَ لَا تَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ قَالَتْ هِنْدٌ وَ اللَّهِ إِنَّ الْبُهْتَانَ قَبِیحٌ وَ مَا تَأْمُرُنَا إِلَّا بِالرُّشْدِ وَ مَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ وَ لَمَّا قَالَ وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ قَالَتْ هِنْدٌ مَا جَلَسْنَا مَجْلِسَنَا هَذَا وَ فِی أَنْفُسِنَا أَنْ نَعْصِیَکَ فِی شَیْ ءٍ.
وَ رَوَی الزُّهْرِیُّ عَنْ عَرَفَةَ (2) عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یُبَایِعُ النِّسَاءَ بِالْکَلَامِ بِهَذِهِ الْآیَةِ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ مَا مَسَّتْ یَدُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَدَ امْرَأَةٍ قَطُّ إِلَّا امْرَأَةً یَمْلِکُهَا- رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ فِی الصَّحِیحِ.
ص: 98
در حال و آینده است. «وَلَا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ »: که منظور از معروف همه دستوراتی است که به آنها می دهد. چرا که او جز به خیر و نیکی فرمان نمیدهد. و گفته شده است که مقصود از معروف: نهی از نوحه گری و پاره کردن لباس و کشیدن موها و دریدن گریبان و خراشیدن صورت و ناله و زاری کردن است. «فَبَایِعْهُنَّ »: بر این اساس با آنان بیعت کن. «وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ »: به خاطر گناهانشان برای آن ها درخواست آمرزش کن. «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ »: از آن ها می گذرد و آن ها را مورد بخشش قرار می دهد. «رَّحِیمٌ »: بر آن ها بسیار رحیم و مهربان است. و روایت شده است که پیامبر بر روی کوه صفا از آنان بیعت گرفت. و عمر پایین تر از او قرار داشت. و هند دختر عتبه از ترس آنکه مبادا پیامبر صلی اللّه علیه وآله او را بشناسد، نقاب زده و ناشناس در میان زنان بود. هنگامی که پیامبر صلی اللّه علیه وآله فرمود: «با شما بر این اصل بیعت میکنم که ذرهای به خداوند شرک نورزید.». هند گفت: تو از ما پیمانی میگیری که ندیدیم آن را بر مردان قرار دهی! و علت این سخن آن بود که پیامبر صلی اللّه علیه وآله آن روز با مردان تنها بر اسلام و جهاد بیعت کرد. پیامبر صلی اللّه علیه وآله فرمود: «و دزدی نکنید». هند گفت: ابوسفیان مردی بخیل است و من چیزهایی از مال او برداشتهام و نمیدانم که آیا بر من حلال میکند یا نه. ابوسفیان گفت: هر چیزی که برداشتهای در آنچه که گذشته است و آنچه که سپری شده است، بر تو حلال است. در این هنگام رسول خدا صلی اللّه علیه وآله خندید و او را شناخت. و به او فرمود: «به یقین تو باید هند دختر عتبه باشی». او پاسخ داد: آری. ای رسول خدا (اکنون که مرا شناختی) از آنچه در گذشته واقع شده است، در گذر که خدا هم از تو بگذرد. پیامبر فرمود: «و زنا نکنید» هند بار دیگر گفت: آیا زن آزاد زنا میکند؟ چون هند این سخن را گفت، عمر بن خطاب به خاطر اتفاقی که میان او و هند در ایام جاهلیت به وقوع پیوسته بود، لبخند زد. پیامبر فرمود: «و فرزندانتان را نکشید.» هند گفت: آنان را در هنگام کودکی پروراندیم و شما آنها را در بزرگی کشتید. و شما و آنها (به کار خود) آگاهترید. و این سخن از آن رو گفت که پسر او، حنظلة بن ابوسفیان در روز بدر به دست علی علیه السلام کشته شده بود. در این هنگام عمر چنان خندید که از شدت آن بر روی زمین دراز کشید و پیامبر صلی اللّه علیه وآله نیز لبخند زد. و هنگامی که فرمود: «بهتان و تهمت نزنید.» هند گفت: به خدا سوگند که بهتان، زشت و ناپسند است و تو ما را جز به حق و راستی و بزرگیهای اخلاقی فرمان نمیدهی. و چون فرمود: «و لایعصینک فی معروف» هند گفت: ما در اینجا اینگونه ننشستیم که در دلمان در چیزی قصد نافرمانی از تو را داشته باشیم. و زهری از عرفه از عایشه روایت کرده است که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله با گفتن این آیه «أَن لَّا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئًا » با زنان بیعت میکرد و دست رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز دست هیچ زنی، جز آن زنی که مالکش بود را لمس نکرد. بخاری آن را در صحیح روایت کرده است.
ص: 98
وَ رُوِیَ أَنَّهُ صلی الله علیه و آله کَانَ إِذْ بَایَعَ النِّسَاءَ دَعَا بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ فَغَمَسَ یَدَهُ فِیهِ ثُمَّ غمس [غَمَسْنَ أَیْدِیَهُنَّ فِیهِ و قیل إنه کان یبایعهن من وراء الثوب- عن الشعبی.
و الوجه فی بیعة النساء مع أنهن لسن من أهل النصرة بالمحاربة هو أخذ العهد علیهن بما یصلح من شأنهن فی الدین و الأنفس (1) و الأزواج و کان ذلک فی صدر الإسلام و لئلا ینفتق بهم فتق لما ضیع من الأحکام (2) فبایعهن النبی صلی الله علیه و آله حسما (3) لذلک. (4) و قال رضی الله عنه فی قوله سبحانه إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ علی من عاداک و هم قریش وَ الْفَتْحُ یعنی فتح مکة و هذه بشارة من الله سبحانه لنبیه بالفتح و النصر قبل وقوع الأمر وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً أی جماعة بعد جماعة و زمرة بعد زمرة و المراد بالدین الإسلام و التزام أحکامه و اعتقاد صحته و توطین النفس علی العمل به قال الحسن لما فتح رسول الله صلی الله علیه و آله مکة قالت العرب أما إذا ظفر محمد بأهل الحرم و قد أجارهم الله من أصحاب الفیل فلیس لکم به ید (5) فکانوا یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً أی جماعات کثیرة بعد أن کانوا یدخلون فیه واحدا واحدا و اثنین و اثنین فصارت القبیلة تدخل بأسرها فی الإسلام و قیل فی دین الله أی فی طاعة الله و طاعتک فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ هذا أمر من الله سبحانه بأن ینزهه عما لا یلیق به من صفات النقص و أن یستغفره و وجه وجوب ذلک بالنصر و الفتح أن النعمة تقتضی القیام بحقها و هو شکر المنعم و تعظیمه و الایتمار بأوامره و الانتهاء عن معاصیه (6) فکأنه قال قد حدث أمر یقتضی الشکر و الاستغفار و إن لم یکن ثم ذنب فإن الاستغفار قد یکون عند ذکر المعصیة بما ینافی الإصرار و قد یکون علی وجه التسبیح و الانقطاع إلی الله سبحانه إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً یقبل توبة من بقی کما یقبل توبة من مضی
قال مقاتل لما نزلت هذه السورة قرأها علی أصحابه
ص: 99
و روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در هنگام بیعت با زنان کاسهای از آب خواست و دستش را در آن فرو برد. سپس آن ها دستانشان را در آن فرو بردند، گفته شده است که پیامبر با آن ها از پشت جامه بیعت می کرد. شعبی آن را روایت کرد. علت بیعت با زنان، با اینکه آن ها از یاریگران صحنه جنگ نبودند، پیمان گرفتن از آن ها در امور مربوط به زنان در امر دین و نفس و شوهران بود، و از این جهت که مبادا به واسطه آن ها شکاف و تضییعی در احکام دین پدید آید، رسول خدا صلی الله علیه و آله برای پیشگیری از این مشکل، با آن ها نیز بیعت کرد.(1)
و شیخ - رضی الله عنه - در مورد قول حق تعالی: «إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ »: یعنی هنگامی که یاری خدا برای تو و بر ضد کسانی که با تو دشمنی می کنند، که همان قریشیان هستند، فرا رسد. «وَالْفَتْحُ »: یعنی فتح مکه، و این بشارت و مژده ای از خداوند سبحان برای پیامبرش در مورد فتح و پیروزی و یاری خداوند، پیش از وقوع آن است. «وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا»شان نزول آیه : یعنی گروه گروه و دسته دسته وارد دین می شوند. و مقصود از دین، اسلام و پایبندی به احکام آن و اعتقاد به صحت و درستی آن، در کنار آماده ساختن خود برای عمل به آن است. حسن گفت: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله مکه را فتح کرد، عرب ها گفتند: اگر محمد بر اهل حرم (مکیان) که خداوند آنها را از اصحاب فیل نجات داده بود، چیره گشته است، پس شما را در برابر او توان و قدرتی نخواهد بود. و فوج فوج یعنی در گروه های پرشمار در دین خدا داخل می گشتند. و این بعد از آن بود که یک تن یک تن و دو نفر دو نفر در آن داخل میشدند. به گونه ای که یک قبیله با همه اعضای خود وارد اسلام می شد. و گفته شده است: «فِی دِینِ اللَّهِ »: یعنی به فرمان خدا و تو درمیآیند. «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ »: این فرمانی از جانب خداوند سبحان است که او را از صفات نقص که شایسته او نیست منزه بداند، و از او طلب بخشش و آمرزش کند. و وجه و دلیل واجب شدن آن با فتح و پیروزی آن است که وجود نعمت ایجاب می کند که حق آن نعمت ادا شود که همان شکر و سپاس از بخشنده نعمت و بزرگداشت او به همراه اطاعت از دستورات و بازایستادن از معصیت اوست. گویی که او می گوید: اتفاقی پیش آمده است که مستلزم شکر و استغفار است، حتی اگر گناهی هم وجود نداشته باشد. ولی گاهی استغفار به هنگام یاد معصیت، مانع از اصرار در گناه می شود و ممکن است بر اساس تسبیح و توجه کامل به خدا نمودن باشد. «إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا »: توبه را از آنکه مانده است می پذیرد. همچنان که توبه کسی را که رفته است را نیز پذیرا میگردد.
مقاتل گفت: هنگامی که این سوره نازل شد، پیامبر آن را برای اصحابش قرائت نمود.
ص: 99
ففرحوا و استبشروا و سمعها العباس فبکی فقال صلی الله علیه و آله ما یبکیک یا عم فقال أظن أنه قد نعیت إلیک نفسک یا رسول الله فقال إنه لکما تقول فعاش بعدها سنتین و ما رئی فیهما ضاحکا مستبشرا.
قال و هذه السورة تسمی سورة التودیع
وَ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ لَمَّا نَزَلَتْ إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ قَالَ صلی الله علیه و آله نُعِیَتْ إِلَیَّ نَفْسِی بِأَنَّهَا مَقْبُوضَةٌ فِی هَذِهِ السَّنَةِ.
و اختلف فی أنهم من أی وجه علموا ذلک و لیس فی ظاهره نعی فقیل لأن التقدیر فسبح بحمد ربک فإنک حینئذ لاحق بالله و ذائق الموت کما ذاق من قبلک من الرسل و عند الکمال یرقب الزوال کما قیل:
إذا تم أمر دنا (1) نقصه***توقع زوالا إذا قیل تم
و قیل لأنه سبحانه أمره بتجدید التوحید و استدراک الفائت بالاستغفار و ذلک مما یلزم عند الانتقال من هذه الدار إلی دار الأبرار.
وَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتِ السُّورَةُ کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَقُولُ کَثِیراً سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِکَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ.
وَ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِآخِرِهِ لَا یَقُومُ وَ لَا یَقْعُدُ وَ لَا یَجِی ءُ وَ لَا یَذْهَبُ إِلَّا قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ بِحَمْدِهِ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ فَسَأَلْنَاهُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ إِنِّی أُمِرْتُ بِهَا ثُمَّ قَرَأَ إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ.
وَ فِی رِوَایَةِ عَائِشَةَ أَنَّهُ کَانَ یَقُولُ سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِکَ أَسْتَغْفِرُکَ وَ أَتُوبُ إِلَیْکَ.
ثم قال رحمه الله لما صالح رسول الله صلی الله علیه و آله قریشا عام الحدیبیة کان فی أشراطهم أنه من أحب أن یدخل فی عهد (2) رسول الله صلی الله علیه و آله دخل فیه فدخلت خزاعة فی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و دخلت بنو بکر فی عهد (3) قریش و کان بین القبیلتین شر قدیم ثم وقعت فیما بعد بین بنی بکر و خزاعة مقاتلة و رفدت قریش بنی بکر بالسلاح و قاتل معهم من قریش من قاتل باللیل مستخفیا و کان ممن أعان
ص: 100
آنان خوشحال شدند و شادمانی کردند؛ ولی وقتی عباس آن را شنید، گریست. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «عمو، چه چیز تو را به گریه وا می دارد؟» گفت: گمان می کنم، که ای رسول خدا، به شما خبر در گذشتتان به شما داده شده است. پیامبر فرمود: «به یقین همین گونه است که می گویی.» و بعد از آن، دو سال زیست و در آن دو سال دیده نشد که بخندد و خوشحال باشد. گفت: و این سوره سوره تودیع (وداع) نامیده می شود، و ابن عباس گفت: هنگامی که «إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ »: نازل گردید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «خبر رحلتم به من داده شده است که در این سال قبض روح خواهم شد». و در این امر که آن ها این موضوع (درگذشت پیامبر) را چگونه استنباط کرده اند، اختلاف شده است. چرا که در ظاهر این کلام اثری از خبر وفات دادن نیست. پس گفته شده است: از این رو این معنی را درک کرده اند، زیرا که تقدیر آیه این چنین است: «فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ فَإنَّکَ حِینَئِذٍ لَاحِقٌ بِاللِّه وَ ذَائِقُ المَوتِ کَمَا ذاقَ مِن قَبلِکَ مِنَ الرُّسُلِ»، پس با حمد پروردگارت تسبیح او را به جای آر. که تو در این زمان به خداوند پیوسته و مرگ را به سان پیامبرانی که پیش از تو بودند، خواهی چشید. و در هنگام به کمال و نهایت رسیدن امور، زوال و نابودی آن انتظار می رود. چنان که گفته شده است:
«آنگاه که چیزی تکمیل و تمام شود، نقص و نابودی آن نزدیک می شود، آنگاه که گفته شود کار تکمیل و تمام شد، منتظر زوال و نابودی آن باش.»
و گفته شده است: از آن جهت چنین برداشتی کردند که خداوند سبحان پیامبر را به تجدید توحید و جبران گذشته و امور از دست رفته، با استغفار فرمان داده است. و آن از امور مورد نیاز در هنگام انتقال از این سرا به سرای نیکان و ابرار است. و از عبدالله بن مسعود روایت شده است که گفت: هنگامی که این سوره نازل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله فراوان می گفت: «سبحانک اللّهم و بحمدک اللهم اغفرلی إنّک أنت التواب الرحیم: خدایا پاک و منزهی و تو را سپاس می گویم، بارالها مرا مورد بخشش و آمرزش (خود) قرار ده که تنها تو بسیار توبه پذیر و بخشنده ای.»
و از اُمّ سلمه روایت شده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در پایان زندگی اش برنمی خاست و نمی نشست و نمی آمد و نمی رفت مگر آنکه می فرمود: «سبحان الله و بحمده، أستغفرالله و أتوب إلیه: پاک و منزه است خدا و او را سپاس می گویم. از خدا طلب بخشش و آمرزش می کنم و به سوی او بازگشته و توبه می کنم.» ما از او درباره این کلام پرسیدیم. فرمود: «من به آن فرمان داده شده ام.» سپس «إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ » را قرائت کرد.
و در روایت عایشه آمده است که او می فرمود: «سبحانک اللهم و بحمدک أستغفرک و أتوبُ إلیک: خداوندا پاک و منزهی و تو را سپاس می گویم، از تو طلب بخشش و مغفرت می کنم و به سوی تو بازگشته، توبه می کنم».
سپس شیخ رحمة اللّه علیه گفت: هنگامی که در سال حدیبیه، رسول خدا صلی الله علیه و آله با قریش مصالحه کرد، در شروط آن ها آمده بود که هر که دوست داشت تا در عهد و پیمان رسول خدا صلی الله علیه و آله درآید، در آن وارد شود. پس (قبیله) خزاعه در پیمان رسول خدا و بنوبکر در عهد و پیمان قریش درآمدند. و میان این دو قبیله خصومتی دیرینه وجود داشت. مدتی بعد از این واقعه، میان بنوبکر و خزاعه درگیری و جنگ رخ داد و قریش با سلاح به یاری بنوبکر برخاست و به همراه آن ها افرادی از قریش، شبانه و پنهانی در جنگ شرکت کردند. و از کسانی که
ص: 100
بنی بکر علی خزاعة بنفسه عکرمة بن أبی جهل و سهیل بن عمرو فرکب عمرو بن سالم الخزاعی حتی قدم علی رسول الله صلی الله علیه و آله المدینة و کان ذلک مما هاج فتح مکة فوقف علیه و هو فی المسجد بین ظهرانی القوم فقال:
لا هم إنی ناشد محمدا*** حلف أبینا و أبیه الأتلدا
إن قریشا أخلفوک الموعدا*** و نقضوا میثاقک المؤکدا
و قتلونا رکعا و سجدا
فقال رسول الله صلی الله علیه و آله حسبک یا عمرو ثم قام فدخل دار میمونة و قال اسکبی لی ماء فجعل یغتسل و هو یقول لا نصرت إن لم أنصر بنی کعب و هم رهط عمرو بن سالم ثم خرج بدیل بن الورقاء الخزاعی فی نفر من خزاعة حتی قدموا علی رسول الله صلی الله علیه و آله فأخبروه بما أصیب منهم و مظاهرة قریش بنی بکر علیهم ثم انصرفوا راجعین إلی مکة و قد کان صلی الله علیه و آله قال للناس کأنکم بأبی سفیان قد جاء لیشدد العقد و یزید فی المدة و سیلقی بدیل بن ورقاء فلقوا أبا سفیان بعسفان و قد بعثته قریش إلی النبی صلی الله علیه و آله لیشدد العقد فلما لقی أبو سفیان بدیلا قال من أین أقبلت یا بدیل قال سرت فی هذا الساحل و فی بطن هذا الوادی قال ما أتیت محمدا قال لا فلما راح بدیل إلی مکة قال أبو سفیان لئن کان جاء من المدینة لقد علف بها النوی فعمد إلی مبرک ناقته فأخذ (1) من بعرها ففت فرأی فیه (2) النوی فقال أحلف بالله لقد جاء بدیل محمدا ثم خرج أبو سفیان حتی قدم علی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال یا محمد احقن دم قومک و أجر بین قریش و زدنا فی المدة فقال أ غدرتم یا أبا سفیان قال لا قال فنحن علی ما کنا علیه فخرج فلقی أبا بکر فقال یا أبا بکر أجر بین قریش قال ویحک و أحد یجیر علی رسول الله صلی الله علیه و آله ثم لقی عمر بن الخطاب فقال له مثل ذلک ثم خرج فدخل علی أم حبیبة فذهب لیجلس علی الفراش فأهوت إلی الفراش فطوته فقال یا بنیة أ رغبة (3) بهذا الفراش عنی فقالت نعم هذا فراش رسول الله صلی الله علیه و آله ما
ص: 101
بنوبکر را بر ضد خزاعه یاری دادند، عکرمة بن ابی جهل و سهیل بن عمرو بودند.
در پی این وقایع، عمرو بن سالم خزاعی راهی مدینه گردید و بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد. و این جریان از جمله عواملی بود که انگیزه فتح مکه را پدید آورد. عمرو بعد از ورود به مدینه، در حضور پیامبر که در مسجد و میان اجتماع مردم قرار داشت، ایستاد و این شعر را خواند:
- پروردگارا! من محمد را به عهد و پیمان دیرین پدرمان و پدرش سوگند می دهم، (و به یاریاش می خوانم).
- که قریش بر عهد خویش با تو پایبند نماندند و پیمان استوار و محکم تو را نقض کردند. و ما را که مشغول رکوع و سجده بودیم کشتند.
چون سخن عمرو بدین جا رسید، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای عمرو کافی است». سپس برخاست و وارد خانه میمونه شد و فرمود: «برای من آب بریز» و شروع به شستن خود کرد، در حالی که می فرمود: «یاری نشوم، اگر بنی کعب را یاری نکنم.» و بنی کعب قوم عمرو بن سالم بود. سپس بدیل بن ورقاء خزاعی با جماعتی از خزاعه خارج شدند و بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شدند و او را از آنچه که برای آنان رخ داده بود و عملکرد قریش در یاری بنی بکر بر ضدّ خود آگاه ساختند. و بعد از آن به سوی مکه بازگشتند. پیامبر صلی الله علیه و آله به مردم فرمود: «من ابوسفیان را می بینم که به سوی ما روان گردیده است تا پیمان را استوار و مدت آن را افزون سازد و(در مسیر) با بدیل بن ورقاء مواجه خواهد شد.» (پیش بینی پیامبر تحقق یافت) و بدیل و همراهانش در عسفان در شرایطی با ابوسفیان رودرور شدند که قریش او را برای محکم ساختن پیمان گسیل داشته بود. چون ابوسفیان، بدیل را دید، به او گفت: ای بدیل از کجا می آیی؟ بدیل پاسخ داد: در این ساحل و در دل این درّه راه پیمودم. ابوسفیان پرسید: آیا از نزد محمّد نمی آیی؟ گفت: نه. هنگامی که بدیل رهسپار مکه گشت، ابوسفیان گفت: بی تردید اگر از مدینه آمده باشد، در آنجا به شترش هسته (خرما) خورانده است؛ و با این گمان به سوی خوابگاه شتر بدیل رفت و از پشکل آن برداشت و آن را با انگشتانش ریز ریز کرد و در آن هسته (خرما) را دید و گفت: به خدا سوگند که بدیل از نزد محمّد آمده است!. سپس ابوسفیان خارج شد تا آنکه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد و گفت: ای محمّد! خون قومت را محفوظ دار و قریش را امان ده و برای ما بر مدت پیمان بیفزای. پیامبر فرمود: «ای ابوسفیان! آیا پیمان شکنی کرده اید؟» گفت: نه. فرمود: «(اگر چنین باشد) ما نیز بر عهد و پیمان سابق هستیم». ابوسفیان از نزد پیامبر خارج شد و ابوبکر را دید و گفت: ای ابوبکر! قریش را امان بده. ولی ابوبکر گفت: وای بر تو! آیا کسی بر ضدّ رسول خدا صلی الله علیه و آله امان می دهد؟ سپس با عمر بن خطاب مواجه شد که از او نیز همان پاسخ ابوبکر را شنید. بعد از آن ابوسفیان خارج شد و به نزد (دخترش) اُمّ حبیبه رفت و در خانه او قصد نشستن بر روی بستر را نمود، ولی اُمّ حبیبه به سوی آن جست و آن را جمع کرد. ابوسفیان گفت: ای دختر من، آیا این بستر را از من دریغ می داری؟ گفت: بله. که این بستر رسول خداست
ص: 101
کنت لتجلس علیه و أنت رجس مشرک ثم خرج فدخل علی فاطمة فقال یا بنت سید العرب تجیرین بین قریش و تزیدین فی المدة فتکونین أکرم سیدة فی الناس فقالت جواری جوار رسول الله صلی الله علیه و آله فقال أ تأمرین ابنیک أن یجیرا بین الناس قالت و الله ما بلغ ابنای أن یجیرا بین الناس و ما یجیر علی رسول الله صلی الله علیه و آله أحد (1) فقال یا أبا الحسن إنی أری الأمور قد اشتدت علی فانصحنی فقالت أنت شیخ قریش فقم علی باب المسجد و أجر بین قریش ثم الحق بأرضک قال و تری ذلک مغنیا عنی شیئا قال لا و الله ما أظن ذلک و لکن لا أجد لک غیر ذلک فقام أبو سفیان فی المسجد فقال یا أیها الناس إنی قد أجرت بین قریش ثم رکب بعیره فانطلق فلما أن قدم علی قریش قالوا ما وراک فأخبرهم بالقصة فقالوا و الله إن زاد ابن أبی طالب علی أن لعب (2) بک فما یغنی عنا ما قلت قال لا و الله ما وجدت غیر ذلک قال فأمر رسول الله بالجهاز لحرب مکة و أمر الناس بالتهیؤ و قال اللهم خذ العیون و الأخبار عن قریش حتی نبغتها فی بلادها و کتب حاطب بن أبی بلتعة إلی قریش فأتی رسول الله صلی الله علیه و آله الخبر من السماء فبعث علیا علیه السلام و الزبیر حتی أخذا کتابه من المرأة و قد مضت هذه القصة فی سورة الممتحنة.
ثم استخلف رسول الله صلی الله علیه و آله أبا دهم (3) الغفاری و خرج عامدا إلی مکة لعشر مضین من شهر رمضان سنة ثمان فی عشرة آلاف من المسلمین و نحو من أربعمائة فارس و لم یتخلف من المهاجرین و الأنصار عنه أحد و قد کان أبو سفیان بن الحارث بن عبد المطلب و عبد الله بن أمیة بن المغیرة قد لقیا رسول الله صلی الله علیه و آله بنیق العقاب فیما بین مکة و المدینة فالتمسا الدخول علیه فلم یأذن لهما فکلمته أم سلمة فیهما فقالت یا رسول الله ابن عمک و ابن عمتک و صهرک قال لا حاجة لی فیهما أما ابن عمی فهو (4) الذی هتک عرضی و أما ابن عمتی و صهری فهو الذی قال لی بمکة ما قال قال فلما خرج (5) الخبر إلیهما بذلک و مع أبی سفیان
ص: 102
و تو که مشرکی پلید هستی، اجازه نشستن بر روی آن را نداری. ابوسفیان از نزد او خارج شد و نزد فاطمه سلام الله علیها رفت و گفت: ای دختر آقا و سرور عرب! قریش را امان ده و بر مدت (پیمان) بیفزای که تو کریم ترین زنان در میان مردم هستی. فاطمه فرمود: امان من، امان رسول خداست. گفت: آیا به پسرانت دستور می دهی که مردم را امان دهند؟ فرمود: به خدا سوگند که پسرانم به آن حد نرسیده اند که مردم را امان دهند. و هیچ کس بر ضدّ رسول خدا صلی الله علیه و آله امان نمی دهد. با این پاسخ، ابوسفیان رو به علی بن ابی طالب علیه السلام کرد و گفت: ای اباالحسن، می بینم که کار بر من دشوار گردیده است، مرا نصیحتی کن (و راهی پیش پایم بگذار). فرمود: تو بزرگ قریش هستی، بر در مسجد بایست و قریش را امان ده، سپس به سرزمین خود برو. گفت: به نظرت این کار مرا سودی خواهد داشت؟ فرمود: به خدا که چنین گمانی نمی برم، ولی جز آن برای تو راه دیگری نمی بینم. ابوسفیان نیز در مسجد برخاست و گفت: ای مردم! من قریش را امان داده ام. سپس سوار بر شترش گردید و راهی مکه شد و چون بر قریش وارد شد، گفتند: چه خبری داری؟ او آنان را از جریان امور آگاه ساخت. گفتند: به خدا سوگند اگر پسر ابوطالب قصد بازیچه قرار دادن تو را کرده است، سخنی که گفته ای هیچ سود و فایده ای برای ما ندارد. گفت: به خدا سوگند که جز آن راهی نیافتم. - گفت: - پس رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد که ساز و برگ لازم برای جنگ مکه را فراهم آورند و به مردم دستور داد که آماده گردند و فرمود: «خدایا: چشم ها (جاسوسان) و اخبار را از قریش پوشیده دار تا به ناگاه بر آنان در سرزمینشان وارد شویم.» ولی حاطب بن ابی بلتعه در این باره نامه ای برای قریش نگاشت که خبر آن از آسمان به پیامبر رسید و علی علیه السلام و زبیر را فرستاد تا آنکه نامه را از آن زن (ساره) گرفتند و این جریان در سوره ممتحنه ذکر شد.
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله ابادَهم غفاری را به جای خویش بر مدینه گمارد و در دهم ماه رمضان سال هشتم هجری با ده هزار نفر از مسلمانان و حدود چهار هزار سوار جنگاور به سوی مکه خارج شد. و هیچ یک از مهاجرین و انصار از همراهی وی باز نایستاد و تخلف نورزید. ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب و عبدالله بن اُمیّة بن مغیره، رسول خدا صلی الله علیه و آله را در نیق العقاب در حد فاصل میان مکه و مدینه دیدند و خواستار ورود بر او شدند. ولی پیامبر به آن دو اجازه ورود نداد. اُم سلمه خود، درباره آن دو با پیامبر صحبت کرد و گفت: ای رسول خدا! این پسرعمو و آن دیگری پسرعمه و داماد تو است. فرمود: «مرا به آن دو نیازی نیست. اما پسرعمویم، او همان کسی است که آبرویم را درید (لکه دار کرد) و اما پسرعمه و دامادم: او هم همان است که در مکه آن سخنان (ناشایست) را به من گفت.» - گفت: - این خبر به آن دو رسید و ابوسفیان
ص: 102
بنی له فقال و الله لیأذنن لی أو لآخذن بید بنی هذا ثم لنذهبن فی الأرض حتی نموت عطشا و جوعا فلما بلغ ذلک رسول الله صلی الله علیه و آله رق لهما فأذن لهما فدخلا علیه فأسلما فلما نزل رسول الله صلی الله علیه و آله مر الظهران و قد غمت (1) الأخبار عن قریش فلا یأتیهم عن رسول الله صلی الله علیه و آله خبر خرج فی تلک اللیلة أبو سفیان بن حرب و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء یتجسسون الأخبار و قد قال العباس للبید (2) یا سوء صباح (3) قریش و الله لئن بغتها رسول الله صلی الله علیه و آله فی بلادها فدخل مکة عنوة إنه لهلاک قریش إلی آخر الدهر فخرج العباس علی بغلة رسول الله صلی الله علیه و آله و قال أخرج إلی الأراک لعلی أری حطابا أو صاحب لبن أو داخلا یدخل مکة فیخبرهم بمکان رسول الله صلی الله علیه و آله فیأتونه و یستأمنونه (4) قال العباس فو الله إنی لأطوف فی الأراک ألتمس ما خرجت له إذ سمعت صوت أبی سفیان و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء و سمعت أبا سفیان یقول و الله ما رأیت کالیوم قط نیرانا فقال بدیل هذه نیران خزاعة فقال أبو سفیان خزاعة ألأم من ذلک قال فعرفت صوته فقلت یا أبا حنظلة یعنی أبا سفیان فقال أبو الفضل فقلت نعم قال لبیک فداک أبی و أمی ما وراک فقلت هذا رسول الله صلی الله علیه و آله وراک قد جاء بما لا قبل لکم به بعشرة آلاف من المسلمین قال فما تأمرنی قلت ترکب عجز هذه البغلة فأستأمن لک رسول الله صلی الله علیه و آله فو الله لئن ظفر بک لیضربن عنقک فردفنی فخرجت أرکض به بغلة رسول الله فکلما مررت بنار من نیران المسلمین قالوا هذا عم رسول الله صلی الله علیه و آله علی بغلة رسول الله صلی الله علیه و آله حتی مررت بنار عمر بن الخطاب فقال یعنی عم