بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار المجلد 12

اشارة

سرشناسه : مجلسی محمد باقربن محمدتقی 1037 - 1111ق.

عنوان و نام پدیدآور : بحارالانوار: الجامعه لدرراخبارالائمةاالطهار تالیف محمدباقر المجلسی.

مشخصات نشر : بیروت داراحیاء التراث العربی [ -13].

مشخصات ظاهری : ج - نمونه.

یادداشت : عربی.

یادداشت : فهرست نویسی بر اساس جلد بیست و چهارم، 1403ق. [1360].

یادداشت : جلد108،103،94،91،92،87،67،66،65،52،24(چاپ سوم:1403ق.=1983م.=[1361]).

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج.24.کتاب الامامة. ج.52.تاریخ الحجة. ج67،66،65.الایمان و الکفر. ج.87.کتاب الصلاة. ج.92،91.الذکر و الدعا. ج.94.کتاب السوم. ج.103.فهرست المصادر. ج.108.الفهرست.-

موضوع : احادیث شیعه -- قرن 11ق

رده بندی کنگره : BP135/م3ب31300 ی ح

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 1680946

ص: 1

تتمة کتاب النبوة

أبواب قصص إبراهیم علیه السلام

باب 1 علل تسمیته و سنته و فضائله و مکارم أخلاقه و سننه و نقش خاتمه علیه السلام

الآیات

آل عمران: «فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»(95) (و قال تعالی): «یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِیلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ* ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِیما لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ* ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ* إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ»(65-68) (1)

النساء: «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا»(126)

النحل: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ *شاکِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ* وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ* ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»(120-123)

تفسیر

قال الطبرسی رحمه الله فی قوله تعالی: لِمَ تُحَاجُّونَ قال ابن عباس و غیره إن أحبار الیهود و نصاری نجران اجتمعوا عند رسول الله صلی الله علیه و آله فتنازعوا فی إبراهیم


1- هکذا فی النسخ و الترتیب یقتضی تقدم الآیات علی قوله: «فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ».

ترجمه بحارالانوار جلد 12: تاریخ پیامبران - 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : مجلسی، محمد باقربن محمدتقی، 1037 - 1111ق.

عنوان قراردادی : بحار الانوار .فارسی .برگزیده

عنوان و نام پدیدآور : ترجمه بحارالانوار/ مترجم گروه مترجمان؛ [برای] نهاد کتابخانه های عمومی کشور.

مشخصات نشر : تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392 -

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : دوره : 978-600-7150-66-5 ؛ ج.1 : 978-600-7150-67-2 ؛ ج.2 : 978-600-7150-68-9 ؛ ج.3 : 978-600-7150-69-6 ؛ ج.4 978-600-715070-2 : ؛ ج.5 978-600-7150-71-9 : ؛ ج.6 978-600-7150-72-6 : ؛ ج.7 978-600-7150-73-3 : ؛ ج.8 : 978-600-7150-74-0 ؛ ج.10 978-600-7150-76-4 : ؛ ج.11 978-600-7150-83-2 : ؛ ج.12 978-600-7150-66-5 : ؛ ج.13 978-600-7150-85-6 : ؛ ج.14 978-600-7150-86-3 : ؛ ج.15 978-600-7150-87-0 : ؛ ج.16:978-600-7150-88-7 ؛ ج.17:978-600-7150-89-4 ؛ ج.18: 978-600-7150-90-0 ؛ ج.19:978-600-7150-91-7 ؛ ج.20:978-600-7150-92-4 ؛ ج.21: 978-600-7150-93-1 ؛ ج.22:978-600-7150-94-8 ؛ ج.23:978-600-7150-95-5

مندرجات : ج.1. کتاب عقل و علم و جهل.- ج.2. کتاب توحید.- ج.3. کتاب عدل و معاد.- ج.4. کتاب احتجاج و مناظره.- ج. 5. تاریخ پیامبران.- ج.6. تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه وآله.- ج.7. کتاب امامت.- ج.8. تاریخ امیرالمومنین.- ج.9. تاریخ حضرت زهرا و امامان والامقام حسن و حسین و سجاد و باقر علیهم السلام.- ج.10. تاریخ امامان والامقام حضرات صادق، کاظم، رضا، جواد، هادی و عسکری علیهم السلام.- ج.11. تاریخ امام مهدی علیه السلام.- ج.12. کتاب آسمان و جهان - 1.- ج.13. آسمان و جهان - 2.- ج.14. کتاب ایمان و کفر.- ج.15. کتاب معاشرت، آداب و سنت ها و معاصی و کبائر.- ج.16. کتاب مواعظ و حکم.- ج.17. کتاب قرآن، ذکر، دعا و زیارت.- ج.18. کتاب ادعیه.- ج.19. کتاب طهارت و نماز و روزه.- ج.20. کتاب خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، عقود و معاملات و قضاوت

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

یادداشت : ج.2 - 8 و 10 - 16 (چاپ اول: 1392) (فیپا).

موضوع : احادیث شیعه -- قرن 11ق.

شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور، مجری پژوهش

شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور. موسسه انتشارات کتاب نشر

رده بندی کنگره : BP135/م3ب3042167 1392

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 3348985

ص: 1

تتمة کتاب النبوة

باب های مربوط به داستان های حضرت ابراهیم علیه السلام

باب اول : دلایل نامگذاری حضرت ابراهیم علیه السلام بدین نام، سنت، فضایل، مکارم اخلاق، سنن و نقش انگشتری ایشان

آیات

- فَاتَّبِعُواْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ.(1)

{پس از آیین ابراهیم که حق گرا بود و از مشرکان نبود، پیروی کنید.}

- یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنزِلَتِ التَّورَاةُ وَالإنجِیلُ إِلاَّ مِن بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ * هَاأَنتُمْ هَؤُلاء حَاجَجْتُمْ فِیمَا لَکُم بِهِ عِلمٌ فَلِمَ تُحَآجُّونَ فِیمَا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ * مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلاَ نَصْرَانِیًّا وَلَکِن کَانَ حَنِیفًا مُّسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ * إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَ-ذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَاللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ.(2)

{ای اهل کتاب چرا در باره ابراهیم محاجه می کنید با آن که تورات و انجیل بعد از او نازل شده است؟ آیا تعقل نمی کنید؟ هان شما [اهل کتاب] همانها هستید که درباره آنچه نسبت به آن دانشی داشتید، محاجه کردید. پس چرا در مورد چیزی که بدان دانشی ندارید, محاجه می کنید، با آن که خدا می داند و شما نمی دانید. ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی بلکه حق گرایی فرمانبردار بود و از مشرکان نبود. در

حقیقت نزدیکترین مردم به ابراهیم همان کسانی هستند که او را پیروی کرده اند و [نیز] این پیامبر و کسانی که [به آیین او] ایمان آورده اند و خدا سرور مؤمنان است.}

- وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله وَهُوَ مُحْسِنٌ واتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً .(3)

{و دین چه کسی بهتر است از آن کس که خود را تسلیم خدا کرده و نیکوکار است و از آیین ابراهیم حق گرا پیروی نموده است و خدا ابراهیم را دوست گرفت.}

- إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلّهِ حَنِیفًا وَلَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ * شَاکِرًا لِّأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ * وَآتَیْنَاهُ فِی الْدُّنْیَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ * ثُمَّ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ.(4)

{به راستی ابراهیم پیشوایی مطیع خدا [و] حقگرای بود و از مشرکان نبود. [و] نعمتهای او را شکرگذار بود. [خدا] او را برگزید و به راهی راست هدایتش کرد. و در دنیا به او نیکویی و [نعمت] دادیم و در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود. سپس به تو وحی کردیم که از آیین ابراهیم حقگرای پیروی کن [چرا که ] او از مشرکان نبود.}

تفسیر

طبرسی رحمه الله درباره {چرا محاجه می کنید؟} به نقل از ابن عباس و دیگران می گوید: دانشمندان یهود و مسیحیان نجران نزد رسول الله صلی الله علیه و آله گرد آمدند و در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام به بحث و نزاع پرداختند. یهودیان قائل بودند که حضرت ابراهیم علیه السلام، یهودی است و مسیحیان می گفتند که وی مسیحی است. در همین حال بود که آیه{بلکه حق گرایی فرمانبردار بود} نازل شد. یعنی حضرت ابراهیم علیه السلام از تمامی ادیان روی گردان و به دین اسلام متمایل بود. برخی نیز در تقسیر این آیه می گویند که یعنی آن حضرت در دین خود پایدار و استوار بوده است.

{در حقیقت نزدیکترین مردم به پیامبر} یعنی شایسته ترین مردمی که می توانند با حجت و استدلال آوردن برای اثبات دین ابراهیم علیه السلام، از او حمایت و او را یاری کنند. {همان کسانی هستند که او را پیروی کرده اند.} در زمان حیاتش {و [نیز] این پیامبر و کسانی که [به آیین او] ایمان آورده اند.} همان کسانی که با حجت و استدلال بر حق بودن وی و منزه بودنش از هر گونه عیبی، از وی حمایت و او را یاری می کنند.(5)

{و خداوند، ابراهیم را دوست گرفت}یعنی وی را خلیل و دوستداری برای خود قرار داد که دوستی اش به دلیل کامل بودن، ناگسستنی و خلل ناپذیر است. مقصود از دوستی او با خداوند، آن است که او حامی اولیای خداوند و دشمن دشمنان خداوند بود. همچنین منظور از دوستی خداوند با او یاری کردنش در برابر هر کسی که می خواست به او آسیبی برساند بود. همان طور که خداوند وی را از آتش نمرود رهانید و آتش را برای او سرد و بی آسیب گردانید و هنگامی که پادشاه مصر نیت آن کار سوء را در مورد همسر ابراهیم کرد خداوند آن کار را با آن پادشاه کرد. همچنین ابراهیم را امام و مقتدای مردم قرار داد. (6)

مقصود از{امّة - پیشوا -}، مقتدا و آموزگار نیکی و خوبی است. برخی نیز می گویند که مقصود، امامِ هدایت است. برخی دیگر گفته اند حضرت ابراهیم علیه السلام (امة) نامیده شد؛ زیرا او، مایه قوام و استحکام امت بود. برخی نیز می گویند که علتش آن است که او کار یک امت را کرد. به اعتقاد برخی نیز دلیلش

این بود که ابراهیم علیه السلام تنها یکتاپرست روزگارش بود. تنها او بود که به خداوند ایمان داشت و بقیه مردم کافر بودند. {مطیع خدا} یعنی وی همیشه مطیع خدا بود و دائما او را می پرستید. همچنین برخی معتقدند که نمازگزارِ{حقگرا} به معنای پایدار بودن در راه اطاعت از خداست. {[خدا] او را برگزید} یعنی خداوند او را انتخاب کرد. {در دنیا نیکویی و [نعمت]} یعنی خداوند، نعمت فراوانی به وی و فرزندانش عطا فرمود و سخن این امت که می گویند: (همان طور که بر ابراهیم علیه

السلام و خانواده­اش درود فرستادی)، به همین نکته اشاره دارد. برخی نیز می گویند که مقصود، نبوّت است. به عقیده برخی دیگر یعنی حضرت ابراهیم علیه السلام کسی بود که اهل هر دینی او را می پسندید و دوست می­داشت. برخی نیز معنای آن را ستایش خداوند با یاد کردن از حضرت ابراهیم علیه السلام می دانند. به نظر برخی دیگر معنای آن، اجابت دعای حضرت ابراهیم علیه السلام و اکرام یافتن فرزندانش به پیامبری است. {که از آیین ابراهیم پیروی کن} یعنی در فراخوانی مردم به یکتاپرستی و شریک قائل نشدن برای خداوند و در عمل به سنت او.(7)

روایات

روایت 1.

الاحتجاج: امام موسی کاظم علیه السلام درباره حدیث آن یهودی(8) که از امام علی علیه السلام

ص: 2


1- . آل عمران/ 95
2- . آل عمران/ 65-68، در تمامی نسخه ها بدین سان آمده است و ترتیب اقتضا می کند که این آیات بر آیه «فاتبعوا ملة ابراهیم» مقدم شوند.
3- . نساء/ 125
4- . نحل/ 120-123
5- . مجمع البیان 2: 456 و 457، این عبارت و تفسیر در مجمع البیان از ابن عباس نقل نشده است.
6- . مجمع البیان 3: 116
7- . مجمع البیان 6: 391
8- . این حدیث، طولانی است و علامه مجلسی (ره) آن را به طور کامل در کتاب الاحتجاجات، باب دوم از اقامه حجت امیرالمومنین علیه السلام آورده است.

فقالت الیهود ما کان إبراهیم إلا یهودیا و قالت النصاری ما کان إلا نصرانیا فنزلت الآیة وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً أی مائلا عن الأدیان کلها إلی دین الإسلام و قیل أی مستقیما فی دینه.

إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ أی أحق الناس بنصرة إبراهیم بالحجة أو بالمعونة للدین لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فی زمانه وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا یتولون نصرته بالحجة لما کان علیه من الحق و تنزیه کل عیب عنه. (1)وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا أی محبا لا خلل فی مودته لکمال خلته و المراد بخلته لله أنه کان موالیا لأولیاء الله و معادیا لأعداء الله و المراد بخلة الله له نصرته علی من أراده بسوء کما أنقذه من نار نمرود و جعلها علیه بردا و سلاما و کما فعله بملک مصر حین راوده عن أهله و جعله إماما للناس و قدوة لهم (2)أُمَّةً أی قدوة و معلما للخیر و قیل إمام هدی و قیل سماه أمة لأن قوام الأمة کان به و قیل لأنه قام بعمل أمة و قیل لأنه انفرد فی دهره بالتوحید فکان مؤمنا وحده و الناس کفار قانِتاً لِلَّهِ أی مطیعا له دائما علی عبادته و قیل مصلیا حَنِیفاً أی مستقیما علی الطاعة اجْتَباهُ أی اختاره الله فِی الدُّنْیا حَسَنَةً أی نعمة سابغة فی نفسه و فی أولاده و هو قول هذه الأمة کما صلیت علی إبراهیم و آل إبراهیم و قیل هی النبوة و قیل هی أنه لیس من أهل دین إلا و هو یرضاه و یتولاه و قیل تنویه الله بذکره و قیل إجابة دعوته حتی أکرم بالنبوة ذریته أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ أی فی الدعاء إلی توحید الله و خلع الأنداد له و فی العمل بسنته (3).

الأخبار

«1»

ج، الإحتجاج عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام فِی خَبَرِ الْیَهُودِیِّ (4)الَّذِی سَأَلَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام

ص: 2


1- مجمع البیان 2: 456- 457. و لیست هذه العبارة و التفسیر فیه منقولا عن ابن عبّاس. م.
2- مجمع البیان 3: 116. م.
3- مجمع البیان 6: 391. م.
4- و الحدیث طویل أخرجه بتمامه فی کتاب الاحتجاجات فی الباب الثانی من احتجاج أمیر المؤمنین علیه السلام راجعه.

درباره معجزات پیامبر صلی الله علیه وآله پرسیده بود، می فرماید: حضرت ابرهیم علیه السلام پانزده سال بیش نداشت که با اندیشه و تأمل به شناخت خداوند دست یافت و دلایلش بر علم به ایمان به خدا احاطه یافت(1).

روایت 2.

امالی الصدوق: محدوج از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرد که فرمود: ای علی، نخستین کسی را که در روز قیامت فرا می خوانند، من هستم. از سمت راست عرش بر می خیزم و جامه­ای سبز از جامه های بهشتی بر تنم می پوشم. پس از من، پدرمان ابراهیم علیه السلام را فرا می خوانند. او از سمت راست عرش و در سایه آن بر می خیزد و جامه ای سبز از جامه های بهشتی بر تنش می پوشد. -پیامبر صلی الله علیه وآله حدیث را به اینجا می رساند که - پس از آن، منادی ای از عرش بانگ برمی آورد که پدرت ابراهیم چه خوب پدری و برادرت علی چه خوب برادری است. تا آخر حدیث.(2)

می گویم: پیش از این ما درباره نقش انگشتری حضرت ابراهیم علیه السلام در باب نقش انگشتر پیامبران ؛ علی نبینا و آله و علیهم السلام سخن گفتیم.

روایت 3.

الخصال: موسی بن بکر از ابوالحسن اول علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرد که فرمود: خداوند از هر چیز چهار مورد را برگزید. از میان پیامبران برای شمشیر، ابراهیم، داود، موسی و مرا برگزید. همچنین از میان بیوتات چهار مورد را اختیار نمود. خداوند عزوجل می فرماید: «إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ»(3){به یقین خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برتری داده است.} تا آخر حدیث.(4)

روایت 4.

علل الشرائع، عیون الاخبار: مرد شامی(5)

از حضرت علی علیه السلام درباره پیامبرانی که خداوند عزوجل آن ها را ختنه شده آفریده است، پرسید و حضرت در پاسخ فرمود: خداوند عزوجل آدم، شیث، ادریس، نوح، سام بن نوح، ابراهیم، داود، سلیمان، لوط، اسماعیل، موسی، عیسی و محمد صلی الله علیه و آله را ختنه شده آفرید. همچنین آن مرد شامی از حضرت درباره نخستین کسی که به او دستور ختنه کردن داده شد، پرسید و حضرت در پاسخ فرمود: نخستین فرد، ابراهیم علیه السلام بود.(6)

ص: 3


1- . پیشتر در کتاب الاحتجاجات آمد که در نسخه دیگری آمده است: دلالتش احاطه یافت.
2- . امالی الصدوق: 195
3- . آل عمران / 33
4- . الخصال 1: 107
5- . این حدیث، طولانی است و علامه مجلس (ره) آن را به طور کامل با سندش در کتاب الاحتجاجات، باب اقامۀ حجة امیرالمؤمنین علیه السلام آورده است.
6- . علل الشرائع: 198، عیون الاخبار: 134، 135

عَنْ مُعْجِزَاتِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ تَیَقَّظَ إِبْرَاهِیمُ بِالاعْتِبَارِ عَلَی مَعْرِفَةِ اللَّهِ وَ أَحَاطَتْ دَلَائِلُهُ بِعِلْمِ الْإِیمَانِ بِهِ وَ هُوَ ابْنُ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً (1).

«2»

لی، الأمالی للصدوق الطَّالَقَانِیُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْعَدَوِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَحْمَدَ الطُّفَاوِیِّ عَنْ قَیْسِ بْنِ الرَّبِیعِ عَنْ سَعْدٍ الْخَفَّافِ عَنْ عَطِیَّةَ الْعَوْفِیِّ عَنْ مَحْدُوجٍ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: یَا عَلِیُّ إِنَّهُ أَوَّلُ مَنْ یُدْعَی بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یُدْعَی بِی فَأَقُومُ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ فَأُکْسَی حُلَّةً خَضْرَاءَ مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةِ ثُمَّ یُدْعَی بِأَبِینَا إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فَیَقُومُ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ فِی ظِلِّهِ فَیُکْسَی حُلَّةً خَضْرَاءَ مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةِ وَ سَاقَ الْحَدِیثَ إِلَی أَنْ قَالَ ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ مِنْ عِنْدِ الْعَرْشِ نِعْمَ الْأَبُ أَبُوکَ إِبْرَاهِیمُ وَ نِعْمَ الْأَخُ أَخُوکَ عَلِیٌّ الْخَبَرَ (2).

أقول: قد مر نقش خاتمه علیه السلام فی باب نقوش خواتیم الأنبیاء علی نبینا و آله و علیهم السلام.

«3»

ل، الخصال ابْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الرَّازِیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی عُثْمَانَ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ اللَّهَ اخْتَارَ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ أَرْبَعَةً اخْتَارَ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ لِلسَّیْفِ إِبْرَاهِیمَ وَ دَاوُدَ وَ مُوسَی وَ أَنَا وَ اخْتَارَ مِنَ الْبُیُوتَاتِ أَرْبَعَةً فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ الْخَبَرَ (3).

«4»

ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام سَأَلَ الشَّامِیُّ (4)أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَمَّنْ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ مَخْتُوناً فَقَالَ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ مَخْتُوناً وَ وُلِدَ شَیْثٌ مَخْتُوناً وَ إِدْرِیسُ وَ نُوحٌ وَ سَامُ بْنُ نُوحٍ وَ إِبْرَاهِیمُ وَ دَاوُدُ وَ سُلَیْمَانُ وَ لُوطٌ وَ إِسْمَاعِیلُ وَ مُوسَی وَ عِیسَی وَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله وَ سَأَلَهُ عَنْ أَوَّلِ مَنْ أُمِرَ بِالْخِتَانِ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام (5).

ص: 3


1- تقدم فی کتاب الاحتجاجات ان فی نسخة: و احاطت دلالته.
2- أمالی الصدوق: 195. م.
3- الخصال ج 1: 107. م.
4- و الخبر طویل أخرجه مسندا بتمامه فی کتاب الاحتجاجات فی باب 5 من احتجاجات امیر المؤمنین علیه السلام راجع ج 1 ص 77 و 79.
5- علل الشرائع: 198: العیون: 134- 135. م.

روایت 5.

علل الشرائع، عیون الاخبار: حسین بن خالد از حضرت رضا علیه السلام نقل کرد: شنیدم پدرم از پدرش امام صادق علیه اسلام حدیث کرد که فرمود: خداوند تنها به این دلیل حضرت ابراهیم علیه السلام را دوست خود قرارداد که وی هیچ سائلی را رد نکرد و جز از خداوند هرگز از کسی چیزی نخواست.(1)

روایت 6.

امالی الطوسی:عبید الله بن علی از حضرت رضا از پدرانش از امام علی علیه السلام نقل کرد که فرمود: حضرت ابراهیم علیه السلام، نخستین کسی بود که مهمانی داد و نخستین کسی بود که مویش سپید گشت. ابراهیم پرسید: این، چیست؟ پاسخ داده شد: این، وقار و متانتی در دنیا و نوری در آخرت است.(2)

روایت 7.

علل الشرائع: از یکی از بزرگان اهل علم شنیدم که می گفت : علت نامگذاری ابراهیم علیه السلام بدین نام، آن بود که او هَمَّ (اهتمام ورزید) و بَرَّ (نیکوکار شد). همچنین برخی می گویند که علت آن، این بود که او به آخرت اهتمام ورزید و از دنیا بری شد.(3)

روایت 8.

علل الشرائع: ابن ابا عمیر از کسی که نامش را آورده روایت می کند که گفت: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: چرا خداوند عزوجل حضرت ابراهیم علیه السلام را به عنوان دوست برگزید؟ حضرت در پاسخ فرمود: علت آن، سجده کردن بسیار او بر زمین بود(4).

روایت 9.

علل الشرائع: عبد العظیم حسنی گفت: از امام حسن عسکری علیه السلام شنیدم می فرمود: تنها دلیل این که خداوند عز و جل حضرت ابراهیم علیه السلام را دوست خود قرار داد، آن بود که وی بسیار بر محمد و اهل بیت ایشان صلوات الله علیه و آله، درود می فرستاد(5).

روایت 10.

علل الشرائع: جابر انصاری گفت از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم فرمود: سبب این که خداوند حضرت ابراهیم علیه السلام را به عنوان دوست خود برگزید، آن بود که وی دیگران را اطعام می کرد و وقتی شب ها مردم در خواب بودند، به نماز مشغول بود(6).

روایت 11.

علل الشرائع: محمد بن مروان از کسی که از او روایت کرد از امام باقر علیه السلام نقل کرد که فرمود: آن گاه که خداوند حضرت ابراهیم علیه السلام را به عنوان دوست خود قرار داد، فرشتۀ مرگ، عزرائیل در هیئت جوانی سپید رو که دو جامه سفید بر تن داشت و از سرش آب و روغن می چکید، مژده دوستی را برای وی آورد. ابراهیم

ص: 4


1- . علل الشرائع: 23، عیون الاخبار: 231
2- . امالی شیخ صدوق: 216
3- . علل الشرائع: 23
4- . علل الشرائع: 23
5- . علل الشرائع: 23
6- . علل الشرائع: 23
«5»

ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام الْهَمْدَانِیُّ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ سَمِعْتُ أَبِی یُحَدِّثُ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِنَّمَا اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا لِأَنَّهُ لَمْ یَرُدَّ أَحَداً وَ لَمْ یَسْأَلْ أَحَداً قَطُّ غَیْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ(1).

«6»

ما، الأمالی للشیخ الطوسی ابْنُ الصَّلْتِ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحُسَیْنِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: کَانَ إِبْرَاهِیمُ أَوَّلَ مَنْ أَضَافَ الضَّیْفَ وَ أَوَّلَ مَنْ شَابَ فَقَالَ مَا هَذِهِ قِیلَ وَقَارٌ فِی الدُّنْیَا وَ نُورٌ فِی الْآخِرَةِ (2).

«7»

ع، علل الشرائع سمعت بعض المشایخ من أهل العلم یقول إنه سمی إبراهیم إبراهیم لأنه هم فبر و قد قیل إنه هم بالآخرة فبرئ من الدنیا (3).

«8»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ السَّعْدَآبَادِیِّ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لِمَ اتَّخَذَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا قَالَ لِکَثْرَةِ سُجُودِهِ عَلَی الْأَرْضِ (4).

«9»

ع، علل الشرائع السِّنَانِیُّ عَنِ الْأَسَدِیِّ عَنْ سَهْلٍ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ الْحَسَنِیِّ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیَّ علیهما السلام یَقُولُ إِنَّمَا اتَّخَذَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا لِکَثْرَةِ صَلَوَاتِهِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ آلِهِ (5).

«10»

ع، علل الشرائع مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ عَلِیٍّ الْبَصْرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ خَارِجٍ الْأَصَمِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْجُنَیْدِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ زَاهِرٍ عَنْ جَرِیرٍ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ عَطِیَّةَ عَنْ جَابِرٍ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ مَا اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا إِلَّا لِإِطْعَامِهِ الطَّعَامَ وَ صَلَاتِهِ بِاللَّیْلِ وَ النَّاسُ نِیَامٌ (6).

«11»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: لَمَّا اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا أَتَاهُ بِبِشَارَةِ الْخُلَّةِ مَلَکُ الْمَوْتِ فِی صُورَةِ شَابٍّ أَبْیَضَ عَلَیْهِ ثَوْبَانِ أَبْیَضَانِ یَقْطُرُ رَأْسُهُ مَاءً وَ دُهْناً فَدَخَلَ

ص: 4


1- علل الشرائع: 23. العیون: 231. م.
2- أمالی الشیخ: 216. م.
3- علل الشرائع: 23. راجع الخبر الآتی تحت رقم 51.
4- علل الشرائع: 23. راجع الخبر الآتی تحت رقم 51.
5- علل الشرائع: 23. راجع الخبر الآتی تحت رقم 51.
6- علل الشرائع: 23. راجع الخبر الآتی تحت رقم 51.

داخل خانه شد و عزرائیل او را از بیرون خانه استقبال نمود؛ ابراهیم علیه السلام، مردی با غیرت بود و هر گاه می خواست برای کاری از خانه بیرون برود، در را قفل می کرد و کلیدش را با خود می برد. روزی از روزها برای کاری بیرون رفت و در را قفل کرد. سپس برگشت و در را گشود. ناگهان مردی را با زیباترین اندام در مقابل خود دید و رگ غیرتش برانگیخته شد. به او فرمود: ای بنده خدا، چگونه

وارد خانه ام شدی؟ آن مرد پاسخ داد: پروردگار این خانه، مرا وارد آن کرده است. ابراهیم علیه السلام فرمود: پروردگار آن، بدان شایسته تر از من است. تو کیستی؟ آن مرد گفت: من فرشته مرگ هستم. ابراهیم علیه السلام ترسید و فرمود: آمده ای تا روحم را بستانی؟ فرشته مرگ پاسخ داد: خیر، اما خداوند عزوجل، بنده ای را به عنوان دوست خود قرار داده است و من مژده آن را آورده ام. ابراهیم علیه السلام فرمود: این بنده کیست؟ ای کاش بتوانم تا آخر عمر خادم او باشم. فرشته مرگ گفت: تو، همان بنده هستی. ابراهیم علیه السلام نزد ساره رفت و فرمود: خداوند مرا دوست خود قرار داده است(1).

توضیح

احتمال دارد مقصود از این عبارت که فرمود: «از سرش آب و روغن می چکید»، کنایه از زیبایی، لطافت و شفافیت او باشد. جوهری گوید: رؤبه(2)

این طور سروده است:

کَغُصنٍ بانَ عُودُهُ سَرَعرع کَأَنَّ وَرداً مِن دِهانٍ یَمرَعُ

همچون شاخه تری که از درخت جدا شده است و همچون گلی که روغن بسیار بر سر مالیده است.

مقصود از «یمرع»، آن است که روغن بسیار بر سر مالیده است. منظور رؤبه این است که گویا رنگ آن به دلیل صفای روغن جلوه می کند. همچنین وقتی گفته می شود: «قوم مُدَهَّنون» [قوم روغن مالیده] به تشدید هاء مقصود، آن است که آثار نعمت در آنان ظاهر است.

روایت 12.

علل الشرائع: عبدالله بن بلال از امام صادق علیه السلام نقل کرد که فرمود: هنگامی که فرستادگان الهی نزد حضرت ابراهیم علیه السلام آمدند، وی برایشان گوساله ای بریان کرد و فرمود: بخورید. آنان گفتند: تا زمانی که ما را از قیمت آن آگاه نسازی، آن را نمی خوریم. حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود: هر گاه شروع به خوردن کردید، بگویید: بسم الله و هرگاه از آن دست کشیدید، بگویید: الحمدلله. فرمود: جبرئیل علیه السلام رو به همراهان خود که چهار تن بودند و جبرئیل علیه السلام رئیسشان بود، کرد و گفت: خداوند، حق داشت که او را به عنوان دوست خود قرار داد. امام صادق علیه السلام فرمود: آن گاه که ابراهیم علیه السلام را در آتش افکندند، جبرئیل در حال افتادن ابراهیم، در هوا با او ملاقات کرد و پرسید: آیا خواسته ای داری؟. حضرت ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: از تو خواسته ای ندارم(3).

روایت 13.

تفسیر علی بن ابراهیم: ابن صدقه گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: حضرت ابراهیم علیه السلام، نخستین کسی بود که ماسه برایش تبدیل به آرد شد. ماجرا از این قرار است که وی برای قرض گرفتن غذایی به سراغ دوستش در مصر می رود

ص: 5


1- . علل الشرائع: 23
2- . رُؤبه به ضم راء و سکون همزه، همان رؤبۀ بن عجاج بن رؤبه تمیمی، مدیحه سرای امویان و عباسیان است. لغویان به اشعار او استشهاد کردند. وی در سال 145 ه- در گذشت.
3- . علل الشرائع: 23، 24

إِبْرَاهِیمُ علیه السلام الدَّارَ فَاسْتَقْبَلَهُ خَارِجاً مِنَ الدَّارِ وَ کَانَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام رَجُلًا غَیُوراً وَ کَانَ إِذَا خَرَجَ فِی حَاجَةٍ أَغْلَقَ بَابَهُ وَ أَخَذَ مِفْتَاحَهُ فَخَرَجَ ذَاتَ یَوْمٍ فِی حَاجَةٍ وَ أَغْلَقَ بَابَهُ ثُمَّ رَجَعَ فَفَتَحَ بَابَهُ فَإِذَا هُوَ بِرَجُلٍ قَائِمٍ کَأَحْسَنِ مَا یَکُونُ مِنَ الرِّجَالِ فَأَخَذَتْهُ الْغَیْرَةُ وَ قَالَ لَهُ یَا عَبْدَ اللَّهِ مَا أَدْخَلَکَ دَارِی فَقَالَ رَبُّهَا أَدْخَلَنِیهَا فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبُّهَا أَحَقُّ بِهَا مِنِّی فَمَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا مَلَکُ الْمَوْتِ قَالَ فَفَزِعَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَ قَالَ جِئْتَنِی لِتَسْلُبَنِی رُوحِی فَقَالَ لَا وَ لَکِنِ اتَّخَذَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَبْداً خَلِیلًا فَجِئْتُ بِبِشَارَتِهِ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ فَمَنْ هَذَا الْعَبْدُ لَعَلِّی أَخْدُمُهُ حَتَّی أَمُوتَ قَالَ أَنْتَ هُوَ قَالَ فَدَخَلَ عَلَی سَارَةَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَنِی خَلِیلًا (1).

بیان

یحتمل أن یکون قوله یقطر رأسه ماء و دهنا کنایة عن حسنه و طراوته و صفائه قال الجوهری قال رؤبة (2)

کغصن بان عوده سرعرع***کأن وردا من دهان یمرع

(3).

أی یکثر دهنه یقول کأن لونه یعلی بالدهن لصفائه و قال قوم مدهّنون بتشدید الهاء علیهم آثار النعم.

«12»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ ابْنِ أَبَانٍ عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِی یَزِیدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا جَاءَ الْمُرْسَلُونَ إِلَی إِبْرَاهِیمَ جَاءَهُمْ بِالْعِجْلِ فَقَالَ کُلُوا فَقَالُوا لَا نَأْکُلُ حَتَّی تُخْبِرَنَا مَا ثَمَنُهُ فَقَالَ إِذَا أَکَلْتُمْ فَقُولُوا بِسْمِ اللَّهِ وَ إِذَا فَرَغْتُمْ فَقُولُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ قَالَ فَالْتَفَتَ جَبْرَئِیلُ إِلَی أَصْحَابِهِ وَ کَانُوا أَرْبَعَةً وَ جَبْرَئِیلُ رَئِیسُهُمْ فَقَالَ حَقٌّ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ هَذَا خَلِیلًا قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لَمَّا أُلْقِیَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام فِی النَّارِ تَلَقَّاهُ جَبْرَئِیلُ فِی الْهَوَاءِ وَ هُوَ یَهْوِی فَقَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ أَ لَکَ حَاجَةٌ فَقَالَ أَمَّا إِلَیْکَ فَلَا (4).

«13»

فس، تفسیر القمی أَبِی عَنْ هَارُونَ عَنِ ابْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام أَنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام هُوَ أَوَّلُ مَنْ حُوِّلَ لَهُ الرَّمْلُ دَقِیقاً وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قَصَدَ صَدِیقاً لَهُ بِمِصْرَ فِی قَرْضِ طَعَامٍ

ص: 5


1- علل الشرائع: 23. م.
2- بضم الراء فالسکون هو رؤبة بن العجاج بن رؤبة التمیمی مادح الامویین و العباسیین، أخذ عنه أهل اللغة و احتجوا بشعره توفی 145.
3- سرع بالفتح و الکسر و سرعرع: کل قضیب رطب.
4- علل الشرائع: 23- 24. م.

و او را در خانه اش نمی یابد. او خوش نداشت بدون این که «طعامی تهیه کرده باشد» خرش را بدون بار بازگرداند؛ از این رو انبانش را پر از ماسه کرد. چون وارد منزلش شد، از شرم ساره وی و خرش را تنها گذاشت و وارد خانه شد و خوابید. ساره، انبان را گشود و در آن بهترین نوعِ آرد را یافت. از آن، نانی درست کرد و غذای لذیذی برای حضرت ابراهیم علیه السلام ترتیب داد و نزد او برد. حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود: این غذا را از کجا آورده­ای؟. ساره پاسخ داد: آن

را از همان آردی که از دوست مصری ات گرفته ای ترتیب داده ام. ابراهیم علیه السلام فرمود: آن کسی که از او این را گرفتم دوست من است، اما مصری نیست. از این رو بود که افتخار دوستی خداوند به او ارزانی شد و وی خداوند را سپاس گفت و آن غذا را خورد(1).

توضیح

میان این احادیث، منافاتی وجود ندارد؛ چرا که ممکن است هر کدام از این ویژگی ها، دلیلی از دلایل دوستی حضرت ابراهیم علیه السلام با خدا باشد؛ زیرا دوستی با خدا تنها در صورت گرد آمدن این خصلت ها که خداوند متعال بدان خشنود می شود، به دست می آید.

روایت 14.

تفسیر علی بن ابراهیم: ابو بصیر از امام صادق علیه السلام نقل کرد که فرمود: وقتی قیامت برپا می شود، حضرت محمد صلی الله علیه و آله را فرا می خوانند و بر تن ایشان جامه ای گلگون می پوشانند. پس از آن، ایشان را از سمت راست عرش برمی افرازند. سپس حضرت ابراهیم علیه السلام را فرا می خوانند و بر تنش جامه ای سپید می پوشانند و او را از سمت چپ عرش بر می افرازند. سپس امام علی علیه السلام را صدا می زنند و بر تن او جامه ای گلگون می پوشانند و او را از سمت راست پیامبر صلی الله علیه وآله بر می افرازند. پس از آن، اسماعیل علیه السلام را فرا می خوانند و بر تن او جامه ای سپید می پوشانند و او را از سمت چپ ابراهیم علیه السلام بر می افرازند. سپس امام حسن علیه السلام را صدا می زنند و بر تنش جامه ای گلگون می پوشانند و از سمت راست امام علی علیه السلام بر می افرازند. پس از آن، امام حسین علیه السلام را صدا می زنند و جامه ای گلگون بر تن او می پوشانند و از سمت راست امام حسن علیه السلام برمی افرازند. سپس ائمه علیهم السلام را فرا می خوانند وجامه هایی گلگون بر تن ایشان می پوشانند و هر کدام را از سمت راست یار خود برمی افرازند. سپس شیعیان را فرا می خوانند و آنان را در مقابل ایشان برمی افرازند.

سپس حضرت فاطمه سلام الله علیها و زنانی از نسل او و شیعیان ایشان را صدا می زنند و آنان بدون حسابرسی وارد بهشت می شوند. پس از آن، منادی ای از وسط(2)

عرش از سوی پروردگار عزت و افق اعلی بانگ بر می آورد که : ای محمد، پدرت ابراهیم چه خوب پدری است و برادرت علی بن ابی طالب، چه خوب برادری است و نوه هایت حسن و حسین، چه خوب نوه هایی هستند و جنینت محسن، چه خوب جنینی است و فرزندانت که امامانی هدایت یافته و فلانی و فلانی اند، چه خوب ائمه ای هستند و شیعیانت، چه خوب شیعیانی هستند. آگاه باشید که محمد، وصی و نوه هایش و امامانی که از نسل اویند، همان رستگارانند.

ص: 6


1- . تفسیر القمی: 141
2- . در النهایة در همین حدیث چنین آمده است: منادی از بطنان عرش یعنی از وسط آن ندا بر می­آورد. برخی نیز می گویند که یعنی از بیخ آن صدا می زند. به عقیده برخی دیگر بطنان جمع بطن و به معنی مکان های پوشیده زمین است و مقصود از آن در اینجا از داخل عرش است. سخن امام علی علیه السلام درباره طلب باران نیز از همین قبیل است که فرمود: بطنان، آن را جاری می سازد.

فَلَمْ یَجِدْهُ فِی مَنْزِلِهِ فَکَرِهَ أَنْ یَرْجِعَ بِالْحِمَارِ خَالِیاً فَمَلَأَ جِرَابَهُ رَمْلًا فَلَمَّا دَخَلَ مَنْزِلَهُ خَلَّی بَیْنَ الْحِمَارِ وَ بَیْنَ سَارَةَ اسْتِحْیَاءً مِنْهَا وَ دَخَلَ الْبَیْتَ وَ نَامَ فَفَتَحَتْ سَارَةُ عَنْ- دَقِیقٍ أَجْوَدَ مَا یَکُونُ فَخَبَزَتْ وَ قَدَّمَتْ إِلَیْهِ طَعَاماً طَیِّباً فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ مِنْ أَیْنَ لَکِ هَذَا فَقَالَتْ مِنَ الدَّقِیقِ الَّذِی حَمَلْتَهُ مِنْ عِنْدِ خَلِیلِکَ الْمِصْرِیِّ فَقَالَ أَمَا إِنَّهُ خَلِیلِی وَ لَیْسَ بِمِصْرِیٍّ فَلِذَلِکَ أُعْطِیَ الْخَلَّةَ فَشَکَرَ لِلَّهِ وَ حَمِدَهُ وَ أَکَلَ (1).

بیان

لا تنافی بین تلک الأخبار إذ یحتمل أن یکون لکل من تلک الخلال مدخل فی الخلة إذ لا تکون الخلة إلا مع اجتماع الخصال التی یرتضیها الرب تعالی.

«14»

فس، تفسیر القمی أَبِی عَنْ سُلَیْمَانَ الدَّیْلَمِیِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ دُعِیَ مُحَمَّدٌ فَیُکْسَی حُلَّةً وَرْدِیَّةً ثُمَّ یُقَامُ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ ثُمَّ یُدْعَی بِإِبْرَاهِیمَ فَیُکْسَی حُلَّةً بَیْضَاءَ فَیُقَامُ عَنْ یَسَارِ الْعَرْشِ ثُمَّ یُدْعَی بِعَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَیُکْسَی حُلَّةً وَرْدِیَّةً فَیُقَامُ عَنْ یَمِینِ النَّبِیِّ ثُمَّ یُدْعَی بِإِسْمَاعِیلَ فَیُکْسَی حُلَّةً بَیْضَاءَ فَیُقَامُ عَنْ یَسَارِ إِبْرَاهِیمَ- (2)ثُمَّ یُدْعَی بِالْحَسَنِ فَیُکْسَی حُلَّةً وَرْدِیَّةً فَیُقَامُ عَنْ یَمِینِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ یُدْعَی بِالْحُسَیْنِ فَیُکْسَی حُلَّةً وَرْدِیَّةً فَیُقَامُ عَنْ یَمِینِ الْحَسَنِ ثُمَّ یُدْعَی بِالْأَئِمَّةِ فَیُکْسَوْنَ حُلَلًا وَرْدِیَّةً فَیُقَامُ کُلُّ وَاحِدٍ عَنْ یَمِینِ صَاحِبِهِ ثُمَّ یُدْعَی بِالشِّیعَةِ فَیَقُومُونَ أَمَامَهُمْ ثُمَّ یُدْعَی بِفَاطِمَةَ علیها السلام وَ نِسَائِهَا مِنْ ذُرِّیَّتِهَا وَ شِیعَتِهَا فَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسَابٍ ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ (3)مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ وَ الْأُفُقِ الْأَعْلَی نِعْمَ الْأَبُ أَبُوکَ یَا مُحَمَّدُ وَ هُوَ إِبْرَاهِیمُ وَ نِعْمَ الْأَخُ أَخُوکَ وَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ نِعْمَ السِّبْطَانِ سِبْطَاکَ وَ هُوَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ نِعْمَ الْجَنِینُ جَنِینُکَ وَ هُوَ مُحَسِّنٌ وَ نِعْمَ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ ذُرِّیَّتُکَ وَ هُوَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ نِعْمَ الشِّیعَةُ شِیعَتُکَ أَلَا إِنَّ مُحَمَّداً وَ وَصِیَّهُ وَ سِبْطَیْهِ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ هُمُ

ص: 6


1- تفسیر القمّیّ: 141. م.
2- فی المصدر: فیقام علی یمین أمیر المؤمنین علیه السلام. م.
3- فی النهایة: فی الحدیث: ینادی مناد من بطنان العرش أی من وسطه، و قیل: من أصله، و قیل: البطنان جمع بطن و هو الغامض من الأرض، یرید من دواخل العرش. و منه کلام علی علیه السلام فی الاستسقاء: و تسیل به البطنان.

سپس به آنان می گویند که وارد بهشت شوند. آنان مصداق {هر کس از آتش جدا شده و وارد بهشت شود، رستگار شده است.}هستند.(1).

روایت 15.

تفسیر علی بن ابراهیم: {و از آیین ابراهیم حق گرا پیروی نموده است} منظور از آن آیین، همان ده اصل حنیف بودن است که ابراهیم علیه السلام آورده و تا روز قیامت منسوخ نمی شود(2).

روایت 16.

تفسیر علی بن ابراهیم: {به راستی ابراهیم پیشوایی مطیع خدا [و] حقگرای بود} یعنی پاک بود. {او را برگزید} یعنی او را انتخاب کرد. {و به راهی راست هدایتش کرد} یعنی به سوی راهی روشن. سپس خداوند به پیامبرش می فرماید: {سپس به تو وحی کردیم که از آیین ابراهیم حقگرای پیروی کن.} مقصود از آن ، همان آیین حنیف یعنی ده اصلی است که ابراهیم علیه السلام آورد. پنج اصل درباره سر و پنج اصل درباره بدن است. پنج اصل سر عبارتند از: کوتاه کردن مو، تراشیدن سبیل، بلند کردن ریش، مسواک زدن و خلال کردن. آن پنج اصل دیگر که درباره بدن هستند، نیز عبارتند از: غسل جنابت، طهارت با آب، کوتاه کردن ناخن، زدودن موی زائد بدن و ختنه کردن. این ده اصل تا روز قیامت منسوخ نخواهد شد(3).

روایت 17.

تفسیر علی بن ابراهیم: {و بندگان ما ابراهیم واسحاق و یعقوب را که نیرومند و دیده ور بودند به یاد آور} یعنی صاحبان قدرت {ما آنان را با موهبت ویژه ای که یادآوری آن سرای بود، خالص گردانیدیم. و آنان در پیشگاه ما از برگزیدگان نیکانند. و اسماعیل را به یادآور} تا آخر آیه.

و در روایت ابوالجارود است که امام باقر علیه السلام می فرماید: مقصود از {أولی الأیدی والأبصار}، صاحبان قدرت و بصیرت در عبادت است(4).

روایت 18.

تفسیر علی بن ابراهیم: عبد الملک بن هارون نقل کرد: امام صادق علیه السلام به نقل از پدرانشان می فرمایند: پادشاه روم بر امام حسن علیه السلام، تصاویر انبیا را عرضه داشت. پس مجسمه ای را بیرون آورد و به ایشان نشان داد. حضرت فرمود: این مجسمه، ویژگی های حضرت ابراهیم علیه السلام را در بر دارد؛ چرا که او سینه ای پهن و پیشانی بلندی داشت. تا آخر حدیث(5).

ص: 7


1- . تفسیر القمی: 116، 117
2- . تفسیر القمی: 141
3- . تفسیر القمی: 167
4- . تفسیر القمی: 571
5- . تفسیر القمی: 597، این حدیث، طولانی است. علامه مجلسی (ره) این حدیث را به طور کامل در باب مناظره های امام حسن و امام حسین علیهما السلام آورده است. ج 1 ص 111.

الْفَائِزُونَ ثُمَّ یُؤْمَرُ بِهِمْ إِلَی الْجَنَّةِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ (1).

«15»

فس، تفسیر القمی وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً قَالَ هِیَ الْحَنِیفِیَّةُ الْعَشَرَةُ الَّتِی جَاءَ بِهَا إِبْرَاهِیمُ الَّتِی لَمْ تُنْسَخْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ (2).

«16»

فس، تفسیر القمی إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً أَیْ طَاهِراً اجْتَباهُ أَیْ اخْتَارَهُ وَ هَداهُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ قَالَ إِلَی الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ ثُمَّ قَالَ لِنَبِیِّهِ ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ هِیَ الْحَنِیفِیَّةُ الْعَشَرَةُ الَّتِی جَاءَ بِهَا إِبْرَاهِیمُ علیه السلام خَمْسَةٌ فِی الرَّأْسِ وَ خَمْسَةٌ فِی الْبَدَنِ فَالَّتِی فِی الرَّأْسِ فَطَمُّ الشَّعْرِ (3)وَ أَخْذُ الشَّارِبِ وَ إِعْفَاءُ اللِّحَی وَ السِّوَاکُ وَ الْخِلَالُ وَ أَمَّا الَّتِی فِی الْبَدَنِ فَالْغُسْلُ مِنَ الْجَنَابَةِ وَ الطُّهُورُ بِالْمَاءِ وَ تَقْلِیمُ الْأَظْفَارِ وَ حَلْقُ الشَّعْرِ مِنَ الْبَدَنِ وَ الْخِتَانُ وَ هَذِهِ لَمْ تُنْسَخْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ (4).

«17»

فس، تفسیر القمی وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ یَعْنِی أُولِی الْقُوَّةِ إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَی الدَّارِ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ الْآیَةَ.

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِهِ أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ یَعْنِی أُولِی الْقُوَّةِ فِی الْعِبَادَةِ وَ الْبَصَرِ فِیهَا (5).

«18»

فس، تفسیر القمی الْحُسَیْنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ السُّکَیْنِیُّ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْبَجَلِیِّ (6)عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ هَارُونَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: عَرَضَ مَلِکُ الرُّومِ عَلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ صُوَرَ الْأَنْبِیَاءِ فَأَخْرَجَ صَنَماً فَقَالَ علیه السلام هَذِهِ صِفَةُ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام عَرِیضُ الصَّدْرِ طَوِیلُ الْجَبْهَةِ الْخَبَرَ (7).

ص: 7


1- تفسیر القمّیّ: 116- 117. م.
2- تفسیر القمّیّ: 141. م.
3- طم الشعر: جزه و قطعه.
4- تفسیر القمّیّ: 167. م.
5- أو عزنا الی اسمه فی ج 10 ص 112.
6- تفسیر القمّیّ ص 571. م.
7- تفسیر القمّیّ: 597. و الخبر طویل أخرجه بتمامه فی باب مناظرات الحسنین علیهما السلام راجع ج 10 ص 111.

روایت 19.

علل الشرائع: حفص بن بختری گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: موی مردم سپید نمی شد تا این که حضرت ابراهیم علیه السلام سفیدی را در ریشش دید. عرض کرد: پروردگارا، این چیست؟ خداوند فرمود: این، متانت و وقار است. ابراهیم علیه السلام عرض کرد: پروردگارا، بر متانت و وقارم بیفزا(1).

روایت 20.

علل الشرائع: نعیم از امام صادق علیه السلام نقل کرد: حضرت ابراهیم علیه السلام صبح از خواب برخاست و در ریش خود موی سپیدی را دید و عرض کرد: سپاس خدای راست که پروردگار جهانیان است. همان کسی که مرا به این سن رسانید، بی آن که برای لحظه­ای دچار معصیت او شوم(2).

روایت 21.

علل الشرائع: خالد بن اسماعیل بن ایوب مخزومی گفت: امام صادق فرمود: شنیدم ابو طفیل حدیث می کرد که امام علی علیه السلام فرمود: مردان، به سن پیری می رسیدند و می مردند، بی آن که مویشان سپید شود. اگر کسی به محفلی که مرد و پسرانش در آن جا می بودند، وارد می شد، پدر را از پسر تشخیص نمی داد و می پرسید: پدرتان کدام است؟ چون زمان ابراهیم علیه السلام فرا رسید، عرض کرد: خدایا، مویم را سفید گردان تا با آن شناخته شوم. بدین سان موی سر و ریشش سفید شد(3).

روایت 22.

علل الشرائع: محمد بن عرفه می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: گذشتگان ما می گویند که حضرت ابراهیم علیه السلام با یک تیشه و بر روی یک خمره بزرگ خودش را ختنه کرد. حضرت فرمود: پناه بر خدا، آن طور که می گویند، نیست. آنان دروغ می گویند. به حضرت عرض کردم: برایم شرح دهید. حضرت فرمود: پوست سر آلت نرینه پیامبران علیهم السلام در روز هفتم پس از تولد همراه با نافشان می افتاد. تا آخر حدیث(4).

ص: 8


1- . علل الشرائع: 45 و 46
2- . علل الشرائع: 46
3- . علل الشرائع: 46
4- . علل الشرائع: 171
«19»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ النَّاسُ لَا یَشِیبُونَ فَأَبْصَرَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام شَیْباً فِی لِحْیَتِهِ فَقَالَ یَا رَبِّ مَا هَذَا فَقَالَ هَذَا وَقَارٌ فَقَالَ رَبِّ زِدْنِی وَقَاراً (1).

«20»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنِ ابْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَمَّارٍ (2)عَنْ نُعَیْمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: أَصْبَحَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام فَرَأَی فِی لِحْیَتِهِ شَیْباً شَعْرَةً بَیْضَاءَ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ الَّذِی بَلَّغَنِی هَذَا الْمَبْلَغَ وَ لَمْ أَعْصِ اللَّهَ طَرْفَةَ عَیْنٍ (3)

«21»

ع، علل الشرائع عَلِیُّ بْنُ حَاتِمٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ یَزِیدَ بْنِ هَارُونَ عَنْ عُثْمَانَ الزَّنْجَانِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ الزَّمَانِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ خَالِدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَیُّوبَ الْمَخْزُومِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا الطُّفَیْلِ یُحَدِّثُ أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام یَقُولُ کَانَ الرَّجُلُ یَمُوتُ وَ قَدْ بَلَغَ الْهَرَمَ وَ لَمْ یَشِبْ فَکَانَ الرَّجُلُ یَأْتِی النَّادِیَ (4)فِیهِ الرَّجُلُ وَ بَنُوهُ فَلَا یَعْرِفُ الْأَبَ مِنَ الِابْنِ فَیَقُولُ (5)أَبُوکُمْ فَلَمَّا کَانَ زَمَانُ إِبْرَاهِیمَ قَالَ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِی شَیْباً (6)أُعْرَفُ بِهِ قَالَ فَشَابَ وَ ابْیَضَّ رَأْسُهُ وَ لِحْیَتُهُ (7).

«22»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ الْحِمْیَرِیِّ عَنِ ابْنِ عِیسَی وَ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ مَعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَرَفَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ مَنْ قِبَلَنَا یَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلَ الرَّحْمَنِ علیه السلام خَتَنَ نَفْسَهُ بِقَدُومٍ عَلَی دَنٍّ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ لَیْسَ کَمَا یَقُولُونَ کَذَبُوا فَقُلْتُ لَهُ صِفْ لِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ علیهم السلام کَانَتْ تَسْقُطُ عَنْهُمْ غُلَفُهُمْ (8)مَعَ سُرَرِهِمْ یَوْمَ السَّابِعِ الْخَبَرَ (9).

ص: 8


1- علل الشرائع: 45- 46. م.
2- فی نسخة: الحسن بن عمار.
3- علل الشرائع: 46. م.
4- النادی: مجلس القوم ما داموا مجتمعین فیه.
5- فی نسخة: فقال.
6- فی نسخة: اجعل لی شیئا.
7- علل الشرائع: 46. م.
8- الغلفة هی الجلیدة التی یقطعها الخاتن.
9- علل الشرائع: 171. م.

توضیح

میان این حدیث و حدیث آن مرد شامی، ظاهرا منافات وجود دارد. می توان بین این دو این طور جمع کرد که مقصود از این حدیث، آن است که انبیای غیر اولوا العزم احتیاج به ختنه نداشتند با این حال چگونه حضرت ابراهیم با این که ختنه شده به دنیا آمد، به ختنه نیاز داشت؟ و نیز احتمال دارد که از پوست سر آلت نرینه شان کمی باقی می ماند و آن مقدار باقیمانده در روز هفتم می افتاد.

روایت 23.

قصص الانبیاء: در دوران حضرت ابراهیم علیه السلام مردی به نام ماریا بن اوس زندگی می کرد که 660 سال سن داشت. وی در بیشه ای می زیست و میان او و مردم، خلیجی از آب بسیار، فاصله می انداخت. وی هر سه سال یک بار نزد مردم می رفت و در میان بیابان درون محرابی که برایش بود و در آن نماز می گزارد، اقامت می کرد. روزی از برای کاری که انجام می داد بیرون رفت و ناگهان گوسفند فربه ای را دید و از آن، خوشش آمد. همراه آن گوسفند، جوانی بود که رویش پاره ماه بود. ماریا به او گفت: ای جوان، این گوسفند، از آن کیست؟ آن پسر گفت: این گوسفند، از آن ابراهیم خلیل الرحمن است. ماریا پرسید: تو کیستی؟ آن پسر پاسخ داد: من پسرش اسحاق هستم. ماریا با خود گفت: خدایا، بنده و دوستت را به من نشان بده تا پیش از مرگ، او را ببینم. سپس به جای خود برگشت. اسحاق علیه السلام پدر را از این ماجرا و خواسته ماریا آگاه کرد. حضرت ابراهیم علیه السلام به آن مکانی که وی در آن بود و نماز می­گزارد، رفت و آمد می­کرد(1). ابراهیم علیه السلام از او نام و میزان عمرش را پرسید و وی ابراهیم را از آنها با خبر ساخت. ابراهیم پرسید: کجا زندگی می کنی؟ گفت: در بیشه ای. ابراهیم فرمود: من دوست دارم به محل زندگی ات بیایم و آنجا و چگونگی زندگی ات را در آن ببینم؟ وی گفت: من میوه های تازه را به اندازه ای که تا آینده برایم کافی باشد، خشک می کنم. تو نمی توانی به آن جا بیایی؛ چرا که آنجا خلیج و آب بسیاری وجود دارد. ابراهیم علیه السلام فرمود: هیچ راه عبوری نداری؟. ماریا گفت: خیر. ابراهیم پرسید: پس چگونه از آن عبور می کنی؟ ماریا پاسخ داد: من، روی آب راه می روم. ابراهیم فرمود: شاید آن کسی که آب را مطیع تو ساخته است، آن را به اطاعت من نیز در آورد. ماریا گفت: پس راه بیفت. ابتدا ماریا پایش را روی آب نهاد و بسم الله گفت. ابراهیم نیز بسم الله گفت. ماریا رو کرد و ناگهان حضرت ابراهیم علیه السلام را دید که مانند او روی آب راه می رود. از این امر به شگفت آمد و وارد بیشه شد و ابراهیم نزد او اقامت گزید. ماریا تا سه روز نمی دانست که او کیست. سپس ابراهیم به ماریا گفت: چه جای زیبایی داری. مایل هستی از خداوند بخواهی تا ما را در این مکان گرد هم آورد؟ ماریا پاسخ داد: نمی­توانم این کار را بکنم. حضرت ابراهیم علیه السلام پرسید: چرا؟ ماریا پاسخ داد: زیرا من از سه سال پیش از خداوند چیزی را خواسته ام، اما خداوند مرا اجابت نکرده است. ابراهیم پرسید: خواسته ات چه بود؟

ص: 9


1- . چنان که از سایر احادیث باب مربوط به حالات ابراهیم علیه السلام که خواهد آمد بر می آید، اینجا افتادگی دارد. علامه مجلسی (ره)
بیان

بینه و بین خبر الشامی تناف ظاهرا و یمکن الجمع بأن یکون المراد به أن سائر الأنبیاء غیر أولی العزم لم یکونوا یحتاجون إلی الختان فکیف یحتاج إبراهیم إلیه مع أنه ولد مختونا و یحتمل أن یکون تبقی لغلفهم بقیة تسقط فی الیوم السابع.

«23»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام کَانَ عَلَی عَهْدِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ مَارِیَا بْنُ أَوْسٍ قَدْ أَتَتْ عَلَیْهِ سِتُّمِائَةِ سَنَةٍ وَ سِتُّونَ سَنَةً وَ کَانَ یَکُونُ فِی غَیْضَةٍ (1)لَهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ خَلِیجٌ مِنْ مَاءٍ غَمْرٍ وَ کَانَ یَخْرُجُ إِلَی النَّاسِ فِی کُلِّ ثَلَاثِ سِنِینَ فَیُقِیمُ فِی الصَّحْرَاءِ فِی مِحْرَابٍ لَهُ یُصَلِّی فِیهِ فَخَرَجَ ذَاتَ یَوْمٍ فِیمَا کَانَ یَخْرُجُ فَإِذَا هُوَ بِغَنَمٍ کَانَ عَلَیْهَا الدُّهْنُ (2)فَأُعْجِبَ بِهَا وَ فِیهَا شَابٌّ کَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ فَقَالَ یَا فَتَی لِمَنْ هَذَا الْغَنَمُ قَالَ لِإِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ الرَّحْمَنِ قَالَ فَمَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا ابْنُهُ إِسْحَاقُ فَقَالَ مَارِیَا فِی نَفْسِهِ اللَّهُمَّ أَرِنِی عَبْدَکَ وَ خَلِیلَکَ حَتَّی أَرَاهُ قَبْلَ الْمَوْتِ ثُمَّ رَجَعَ إِلَی مَکَانِهِ وَ رَفَعَ إِسْحَاقُ ابْنُهُ خَبَرَهُ إِلَی أَبِیهِ فَأَخْبَرَهُ بِخَبَرِهِ فَکَانَ إِبْرَاهِیمُ یَتَعَاهَدُ ذَلِکَ الْمَکَانَ الَّذِی هُوَ فِیهِ وَ یُصَلِّی فِیهِ (3)فَسَأَلَهُ إِبْرَاهِیمُ عَنِ اسْمِهِ وَ مَا أَتَی عَلَیْهِ مِنَ السِّنِینَ فَخَبَّرَهُ فَقَالَ أَیْنَ تَسْکُنُ فَقَالَ فِی غَیْضَةٍ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ إِنِّی أُحِبُّ أَنْ آتِیَ مَوْضِعَکَ فَأَنْظُرَ إِلَیْهِ وَ کَیْفَ عَیْشُکَ فِیهَا قَالَ إِنِّی أُیَبِّسُ مِنَ الثِّمَارِ الرَّطْبِ مَا یَکْفِینِی إِلَی قَابِلٍ لَا تَقْدِرُ أَنْ تَصِلَ إِلَی ذَلِکَ الْمَوْضِعِ فَإِنَّهُ خَلِیجٌ وَ مَاءٌ غَمْرٌ فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ فَمَا لَکَ فِیهِ مَعْبَرٌ قَالَ لَا قَالَ فَکَیْفَ تَعْبُرُ قَالَ أَمْشِی عَلَی الْمَاءِ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لَعَلَّ الَّذِی سَخَّرَ لَکَ الْمَاءَ یُسَخِّرُهُ لِی قَالَ فَانْطَلِقْ وَ بَدَأَ مَارِیَا فَوَضَعَ رِجْلَهُ فِی الْمَاءِ وَ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ قَالَ إِبْرَاهِیمُ بِسْمِ اللَّهِ فَالْتَفَتَ مَارِیَا وَ إِذَا إِبْرَاهِیمُ یَمْشِی کَمَا یَمْشِی هُوَ فَتَعَجَّبَ مِنْ ذَلِکَ فَدَخَلَ الْغَیْضَةَ فَأَقَامَ مَعَهُ إِبْرَاهِیمُ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ لَا یُعْلِمُهُ مَنْ هُوَ ثُمَّ قَالَ لَهُ یَا مَارِیَا مَا أَحْسَنَ مَوْضِعَکَ هَلْ لَکَ أَنْ تَدْعُوَ اللَّهَ أَنْ یَجْمَعَ بَیْنَنَا فِی هَذَا الْمَوْضِعِ فَقَالَ مَا کُنْتُ لِأَفْعَلَ قَالَ وَ لِمَ قَالَ لِأَنِّی دَعَوْتُهُ بِدَعْوَةٍ مُنْذُ ثَلَاثِ سِنِینَ فَلَمْ یُجِبْنِی فِیهَا قَالَ وَ مَا الَّذِی دَعَوْتَهُ فَقَصَّ عَلَیْهِ

ص: 9


1- الغیضة: الاجمة. مجتمع الشجر فی مغیض الماء.
2- کنایة اما عن سمنها أی ملئت دهنا، أو صفائها أی طلیت به.
3- فی الهامش: کان هاهنا سقطا کما سیظهر ممّا سیأتی فی سائر الروایات فی باب جمل احواله علیه السلام. منه دام ظله.

ماریا داستان آن گوسفند و اسحاق علیه السلام را برایش حکایت کرد. ابراهیم علیه السلام فرمود: خداوند، خواسته ات را اجابت کرده است. من، ابراهیم هستم. ماریا برخاست و او را در آغوش گرفت و آن، نخستین در آغوش گرفتن بود(1).

روایت 24.

قصص الانبیاء: امام صادق علیه السلام به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: ابراهیم، موسی و عیسی علیهم السلام را دیدم. موسی، مردی بسیار بلند قامت با موهای لخت بود و به مردان زطّ و مردان اهل شنوه(2)

می ماند. اما عیسی، مردی سرخ روی با موهای مجعد و قامتی متوسط بود. حضرت می فرماید: سپس پیامبر صلی الله علیه وآله سکوت فرمود. برخی از ایشان پرسیدند: ای رسول خدا، ابراهیم چطور؟ پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ داد: به همنشین خود بنگرید و مقصودش از همنشین، خودش بود(3).

روایت 25.

نوادر راوندی: به اسناد خود از موسی بن جعفر از پدرانش علیهم السلام نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نخستین کسی که در راه خدا جنگید، ابراهیم خلیل علیه السلام بود. آن، زمانی بود که رومیان، حضرت لوط علیه السلام را به اسارت گرفتند و ابراهیم علیه السلام با شتاب به سوی آنان رفت و لوط علیه السلام را از دست آنان نجات داد. همچنین نخستین کسی که ختنه کرد، ابراهیم علیه السلام بود. وی در ابتدای هشتاد سالگی ختنه کرد(4).

روایت 26.

نوادر راوندی: با همین اسناد: امام علی علیه السلام فرمود: به حضرت ابراهیم علیه السلام گفته شد: طهارت کن و وی سبیلش را تراشید و سپس به او گفته شد: طهارت کن و او موی زیر بغلش را چید. سپس به او گفته شد: طهارت کن و او موی عانه­اش را تراشید. سپس به او گفته شد: طهارت کن و او خود را ختنه کرد(5).

روایت 27.

کمال الدین: محمد بن یوسف تمیمی

ص: 10


1- . نسخه خطی
2- . فیروز آبادی می گوید: زُطّ به ضم زاء، نسلی از هندیان و معرّب جَت به فتح جیم و نیز به معنای شخصی که صورت صافی دارد و به معنای بینی هموار است. جزری می گوید: آنان نژادی از سیاه پوستان و هندیان هستند. در معجم القبائل چنین آمده است: شنوءه، تیره ای از مردم ازد از قحطانیان یعنی پسران نصر بن ازد هستند. همچنین بر تیره ای از بنی راشد از مردم لخم که از قحطانیان هستند، نیز اطلاق می شود. این دسته دوم در صحرای شرقی صعید مصر میان ترعه شریف تا معصرۀ بوش ساکن بودند.
3- . نسخه خطی
4- . نوادر راوندی: 23
5- . نوادر: 23، درباره این حدیث مطالبی از سوی مولف پس از حدیث 22 آمده است و شاید این دو حدیث و مانند آن، حمل بر تقیه باشد.

خَبَرَ الْغَنَمِ وَ إِسْحَاقَ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ قَدِ اسْتَجَابَ مِنْکَ أَنَا إِبْرَاهِیمُ فَقَامَ وَ عَانَقَهُ فَکَانَتْ أَوَّلَ مُعَانَقَةٍ (1).

«24»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَأَیْتُ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَی وَ عِیسَی علیهم السلام فَأَمَّا مُوسَی فَرَجُلٌ طُوَالٌ سَبِطٌ یُشْبِهُ رِجَالَ الزُّطِّ وَ رِجَالَ أَهْلِ شَنُوءَةَ (2)وَ أَمَّا عِیسَی فَرَجُلٌ أَحْمَرُ جَعْدٌ رَبْعَةٌ (3)قَالَ ثُمَّ سَکَتَ فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَإِبْرَاهِیمُ قَالَ انْظُرُوا إِلَی صَاحِبِکُمْ یَعْنِی نَفْسَهُ صلی الله علیه و آله (4).

«25»

نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَوَّلُ مَنْ قَاتَلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ إِبْرَاهِیمُ الْخَلِیلُ علیه السلام حَیْثُ أَسَرَتِ الرُّومُ لُوطاً علیه السلام فَنَفَرَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَ اسْتَنْقَذَهُ مِنْ أَیْدِیهِمْ- (5)وَ أَوَّلُ مَنِ اخْتَتَنَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام اخْتَتَنَ بِالْقَدُومِ عَلَی رَأْسِ ثَمَانِینَ سَنَةً (6).

«26»

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام قِیلَ لِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام تَطَهَّرْ فَأَخَذَ شَارِبَهُ (7)ثُمَّ قِیلَ لَهُ تَطَهَّرْ فَنَتَفَ تَحْتَ جَنَاحِهِ (8)ثُمَّ قِیلَ لَهُ تَطَهَّرْ فَحَلَقَ عَانَتَهُ ثُمَّ قِیلَ لَهُ تَطَهَّرْ فَاخْتَتَنَ (9).

«27»

ک، إکمال الدین أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ وَ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ مَعاً عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ

ص: 10


1- مخطوط. م.
2- السبط من الشعر: ما استرسل ضد الجعد. و قال الفیروزآبادی: الزط بالضم جیل من الهند معرب جت بالفتح و المستوی الوجه. و الکوسج. و قال الجزریّ: هم جنس من السودان و الهنود. و فی معجم القبائل: شنوءة: بطن من الازد، من القحطانیة و هم بنو نصر بن الازد، و بطن من بنی راشد من لخم من القحطانیة کانت مساکنهم بالبر الشرقی من صعید مصر بین ترعة شریف إلی معصرة بوش.
3- الربعة: الوسیط القامة.
4- مخطوط. م.
5- فی المصدر: حتی استنقذه من أیدیهم. م.
6- نوادر الراوندیّ: 23. م.
7- هاهنا فی المصدر زیادة و هی هکذا: ثم قیل له: تطهر فاخذ من أظفاره. م.
8- فی المصدر: جناحیه. م.
9- النوادر: 23، و تقدم الکلام فی نحو الحدیث عن المصنّف بعد الخبر 22، و لعلّ الحدیثین و أمثالهما محمولة علی التقیة.

از حضرت صادق از پدران بزرگوارش علیهم السلام نقل کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: حضرت ابراهیم علیه السلام 175 سال زیست(1).

روایت 28.

الخرایج والجرائح: ابراهیم علیه السلام مهمان نواز بود. روزی گروهی مهمان او شدند، بی آن که چیزی در خانه داشته باشد. از این رو با خود گفت: اگر چوب خانه را گرفته و به نجار بفروشم، از آن، مجسمه و بتی خواهد ساخت. بنابراین، این کار را نکرد. پس از راهنمایی مهمانان به اتاق پذیرایی، لُنگی برداشت و به جایی رفت و در آن جا دو رکعت نمازگزارد. پس از اتمام نماز، آن لُنگ را نیافت. دانست که خداوند، اسباب مهمانی را فراهم آورده است. چون وارد خانه شد، دید که ساره مشغول پختن چیزی است. ابراهیم علیه السلام از او پرسید: این را از کجا آورده ای؟ ساره در پاسخ گفت: این، همان چیزی است که تو به دست آن مرد سپردی تا به خانه بیاورد. خداوند سبحان به جبرئیل علیه السلام فرموده بود تا ماسه ای را که در مکان نمازگزاردن ابراهیم علیه السلام بود، گرفته و به همراه سنگی که در آن جا افتاده بود، درون لنگ آن حضرت بگذارد. جبرئیل علیه السلام این کار را کرد و خداوند، آن ماسه را به گاورس پوست کنده و سنگِ گرد را به شلغم و سنگِ مستطیل شکل را به هویج تبدیل کرد(2).

روایت 29.

تفسیر عیاشی: عبیدالله حلبی از حضرت صادق علیه السلام نقل کرد: امام علی علیه السلام فرمود: حضرت ابراهیم علیه السلام، {ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی} یهودی نبود تا به سمت مغرب نماز بگذارد و مسیحی نیز نبود تا به سمت مشرق نماز بگذارد، بلکه آیه {بلکه حق گرای فرمانبردار بود}(3)

فرمود: یعنی که وی حق گرا و مسلمان و بر آیین حضرت محمد صلی الله علیه و آله بود(4).

روایت 30.

تفسیر عیاشی: ابن سنان گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: هر گاه کسی از شما به سفر می رود، می بایست به هنگام بازگشت هر آنچه برایش میسّر است را برای خانواده اش بیاورد، هر چند یک سنگ باشد؛ زیرا ابراهیم علیه السلام به هنگام ناچاری به سراغ قوم خود می آمد. یک بار که بسیار تنگ دست شده بود، نزد قومش آمد، اما دید که آنان نیز دچار سیه روزی و قحطی هستند. از این رو دست خالی برگشت و چون نزدیک خانه اش رسید، از خرش پیاده شد و خورجینش را پُر از ماسه کرد تا با این کار به روح ساره آرامش ببخشد(5). هنگامی که وارد منزلش شد، خورجین را از بالای خر به پایین نهاد و شروع به نمازگراردن کرد و ساره آمد و خورجین را گشود و دید که خورجین پر از آرد است؛ مقداری از آن را خمیر کرد و نان پخت. سپس به ابراهیم علیه السلام عرض کرد: نمازت را به پایان برسان و غذا بخور. ابراهیم علیه السلام از او پرسید: این غذا را از کجا آورده ای؟ ساره پاسخ داد: آن را از همان آردی که در خورجین بود، درست کرده ام. ابراهیم علیه السلام سرش را به سوی آسمان بالا گرفت و عرض کرد: گواهی می دهم که تو دوست من هستی(6).

ص: 11


1- . کمال الدین: 289
2- . این حدیث را در الخرائج نیافتیم.
3- . آل عمران / 67
4- . نسخه خطی
5- . در یکی از نسخه های بدل، این طور آمده است: تا با این کار همسرش ساره را تسکین دهد.
6- . نسخه خطی

یُوسُفَ التَّمِیمِیِّ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَاشَ إِبْرَاهِیمُ مِائَةً وَ خَمْساً وَ سَبْعِینَ سَنَةً (1).

«28»

یج، الخرائج و الجرائح کَانَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام مِضْیَافاً فَنَزَلَ عَلَیْهِ یَوْماً قَوْمٌ وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُ شَیْ ءٌ فَقَالَ إِنْ أَخَذْتُ خَشَبَ الدَّارِ وَ بِعْتُهُ مِنَ النَّجَّارِ فَإِنَّهُ یَنْحِتُهُ صَنَماً وَ وَثَناً فَلَمْ یَفْعَلْ وَ خَرَجَ بَعْدَ أَنْ أَنْزَلَهُمْ فِی دَارِ الضِّیَافَةِ وَ مَعَهُ إِزَارٌ إِلَی مَوْضِعٍ وَ صَلَّی رَکْعَتَیْنِ فَلَمَّا فَرَغَ لَمْ یَجِدِ الْإِزَارَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ هَیَّأَ أَسْبَابَهُ فَلَمَّا دَخَلَ دَارَهُ رَأَی سَارَةَ تَطْبُخُ شَیْئاً فَقَالَ لَهَا أَنَّی لَکِ هَذَا قَالَتْ هَذَا الَّذِی بَعَثْتَهُ عَلَی یَدِ الرَّجُلِ وَ کَانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَمَرَ جَبْرَئِیلَ أَنْ یَأْخُذَ الرَّمْلَ الَّذِی کَانَ فِی الْمَوْضِعِ الَّذِی صَلَّی فِیهِ إِبْرَاهِیمُ وَ یَجْعَلَهُ فِی إِزَارِهِ وَ الْحِجَارَةَ الْمُلْقَاةَ هُنَاکَ أَیْضاً فَفَعَلَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام ذَلِکَ وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ الرَّمْلَ جَاوَرْسَ مُقَشَّراً وَ الْحِجَارَةَ الْمُدَوَّرَةَ شَلْجَماً وَ الْمُسْتَطِیلَةَ جَزَراً (2).

«29»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا لَا یَهُودِیّاً یُصَلِّی إِلَی الْمَغْرِبِ وَ لَا نَصْرَانِیّاً یُصَلِّی إِلَی الْمَشْرِقِ وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً یَقُولُ کَانَ حَنِیفاً مُسْلِماً عَلَی دِینِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله (3).

«30»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ: إِذَا سَافَرَ أَحَدُکُمْ فَقَدِمَ مِنْ سَفَرِهِ فَلْیَأْتِ أَهْلَهُ بِمَا تَیَسَّرَ وَ لَوْ بِحَجَرٍ فَإِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام کَانَ إِذَا ضَاقَ أَتَی قَوْمَهُ وَ أَنَّهُ ضَاقَ ضَیْقَةً فَأَتَی قَوْمَهُ فَوَافَقَ مِنْهُمْ أَزْمَةً فَرَجَعَ کَمَا ذَهَبَ فَلَمَّا قَرُبَ مِنْ مَنْزِلِهِ نَزَلَ عَنْ حِمَارِهِ فَمَلَأَ خُرْجَهُ رَمْلًا إِرَادَةَ أَنْ یُسَکِّنَ بِهِ رُوحَ سَارَةَ (4)فَلَمَّا دَخَلَ مَنْزِلَهُ حَطَّ الْخُرْجَ عَنِ الْحِمَارِ وَ افْتَتَحَ الصَّلَاةَ فَجَاءَتْ سَارَةُ فَفَتَحَتِ الْخُرْجَ فَوَجَدَتْهُ مَمْلُوءاً دَقِیقاً فَاعْتَجَنَتْ مِنْهُ وَ اخْتَبَزَتْ ثُمَّ قَالَتْ لِإِبْرَاهِیمَ انْفَتِلْ مِنْ صَلَاتِکَ فَکُلْ فَقَالَ لَهَا أَنَّی لَکِ هَذَا قَالَتْ مِنَ الدَّقِیقِ الَّذِی فِی الْخُرْجِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنَّکَ الْخَلِیلُ (5).

بیان

الأزمة الشدة و القحط.

ص: 11


1- کمال الدین: 289. م.
2- الخرائج لم نجده. م.
3- مخطوط. م.
4- فی نسخة: أن یسکن به زوجه سارة.
5- مخطوط. م.

توضیح

الازمه یعنی شدت و قحطی

روایت 31.

تفسیر عیاشی: زراره می گوید از امام باقر علیه السلام درباره تفسیر آیه: «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لأوَّاهٌ حَلِیمٌ»(1)

{راستی ابراهیم، دلسوزی بردبار بود.} پرسیدم و حضرت در پاسخ فرمود: (الأوّاه) به معنای بسیار دعا کننده است (2).

روایت 32.

تفسیر عیاشی: عبدالرحمن گفت: امام صادق علیه السلام درباره آیه: «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُّنِیبٌ»(3)

{زیرا ابراهیم، بردبار و نرمدل و بازگشت کننده [به سوی خدا] بود. } می فرماید: أوّاه، به معنای بسیار دعا کننده است(4).

تفسیر عیاشی: از امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام نیز حدیثی شبیه حدیث بالا، روایت شده است(5).

روایت 33.

تفسیر عیاشی: محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام درباره آیه: «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلّهِ حَنِیفًا» {به راستی ابراهیم، پیشوایی مطیع خدا [و] حقگرای بود} می فرمایند: آن، چیزی است که خداوند، ابراهیم علیه السلام را با آن برتری داد(6).

روایت 34.

تفسیر عیاشی: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {به راستی ابراهیم، پیشوایی مطیع خدا بود} می فرماید: آن، به معنای امت یکپارچه است(7).

روایت 35.

تفسیر عیاشی: سماعه می گوید که از بنده صالحی شنیدم که می گفت : در دنیا و از میان تمام کسانی که در آن بودند، تنها یک نفر خداپرست بود و اگر غیر از او، خداپرست دیگری وجود می داشت، باید خداوند او را به آن یکی می افزود؛ زیرا خداوند می فرماید:{به راستی ابراهیم، پیشوایی مطیع خداوند [و] حقگرای بود و از مشرکان نبود.} بنابراین، حضرت ابراهیم علیه السلام تا زمانی که خدا خواست، بر این تنهایی شکیبایی ورزید تا این که خداوند تبارک و تعالی او را با اسماعیل علیه السلام و اسحاق علیه السلام مأنوس کرد و بدین­ سان به سه خداپرست تبدیل شدند(8).

روایت 36.

الکافی: زید شحام گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود: خداند تبارک و تعالی پیش از آن که حضرت ابراهیم علیه السلام را به عنوان نبی برگزیند، او را به عنوان یک بنده برگزید و پیش از آن که او را رسول قرار دهد، او را یک نبی قرار داد و پیش از آن که وی را دوست خود قرار دهد، او را یک رسول قرار داد و پیش از آن که او را به عنوان امام برگزیند، او را به عنوان دوست خود برگزید. آن گاه که تمامی این چیزها در او گرد آورد، به او فرمود: «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» {من، تو را پیشوای مردم قرار دادم} و چون این امر در نگاه ابراهیم علیه السلام، امری بزرگ آمد، عرض کرد:«قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»(9) {از دودمانم [چطور؟] فرمود: پیمان من به بیداد گران نمی رسد.} امام صادق علیه السلام در ادامه می فرماید: تفسیر آن، این است که انسان سفیه نمی تواند امام انسان باتقوا باشد(10).

روایت 37.

الکافی: جابر گفت: شنیدم امام باقر علیه السلام می فرمود:

ص: 12


1- . توبه / 114
2- . نسخه خطی
3- . هود / 75
4- . نسخه خطی
5- . نسخه خطی
6- . نسخه خطی
7- . نسخه خطی
8- . نسخه خطی
9- . بقره / 124
10- . اصول الکافی 1: 175
«31»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ قَوْلُهُ إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ قَالَ الْأَوَّاهُ الدَّعَّاءُ (1).

«32»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ قَالَ دَعَّاءٌ (2).

شی، تفسیر العیاشی عن زرارة و حمران و محمد بن مسلم عن أبی جعفر و أبی عبد الله علیه السلام مثله (3).

«33»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ زُرَارَةَ وَ حُمْرَانَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِهِ تَعَالَی إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً قَالَ شَیْ ءٌ فَضَّلَهُ اللَّهُ بِهِ (4).

«34»

شی، تفسیر العیاشی یُونُسُ بْنُ ظَبْیَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً أُمَّةً وَاحِدَةً(5).

«35»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَبْداً صَالِحاً یَقُولُ لَقَدْ کَانَتِ الدُّنْیَا وَ مَا کَانَ فِیهَا إِلَّا وَاحِدٌ یَعْبُدُ اللَّهَ وَ لَوْ کَانَ مَعَهُ غَیْرُهُ إِذاً لَأَضَافَهُ إِلَیْهِ حَیْثُ یَقُولُ إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَصَبَرَ بِذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی آنَسَهُ بِإِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ فَصَارُوا ثَلَاثَةً (6).

«36»

کا، الکافی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَجْعَلَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْیَاءَ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قَالَ فَمِنْ عِظَمِهَا فِی عَیْنِ إِبْرَاهِیمَ قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ قَالَ لَا یَکُونُ السَّفِیهُ إِمَامَ التَّقِیِّ (7).

«37»

کا، الکافی عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ أَبِی السَّفَاتِجِ (8)عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ إِنَ

ص: 12


1- مخطوط.
2- مخطوط.
3- مخطوط.
4- مخطوط.
5- مخطوط.
6- مخطوط.
7- أصول الکافی 1: 175. م.
8- بفتح السین جمع السفتجة بالضم و قیل: بالفتح معرب سفتة.

خداوند، پیش از آن که حضرت ابراهیم علیه السلام را به عنوان نبی برگزیند، او را به عنوان یک بنده برگزید و پیش از آن که وی را رسول قرار دهد، وی را نبی قرار داد و پیش از آن که او را خلیل قرار دهد به عنوان رسول بر گزید و پیش از آن که او را به عنوان امام برگزیند، او را به عنوان خلیل خود برگزید. آن گاه که تمامی این چیزها در او گرد آمد، دست او را گرفت و فرمود: ای ابراهیم {من، تو را پیشوای مردم قرار دادم.} و چون این امر در نگاه ابراهیم علیه السلام امری بزرگ آمد، عرض کرد: {از دودمانم [چطور؟] فرمود: پیمان من به بیداد گران نمی رسد.}(1)

روایت 38.

الکافی: سکونی گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: نخستین کسی که نعلین پوشید، ابراهیم علیه السلام بود(2).

روایت 39.

با همین اسناد از امام صادق علیه السلام: نخستین کسی که مویش سپید شد، ابراهیم علیه السلام بود. وی از خداوند پرسید: این سپیدی چیست؟ خداوند پاسخ داد: این، نور و وقار است. ابراهیم علیه السلام عرض کرد: پروردگارا، آنرا برمن بیفزا(3).

روایت 40.

الکافی: زید شحام گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام مهمان نواز بود. وقتی مهمانی نداشت، در پی مهمان از خانه بیرون می رفت و در را می بست و کلید را همراه خود می برد. یک بار که به خانه برگشت، ناگهان یک مرد یا چیزی که شبیه مرد بود را در خانه ا ش یافت. از او پرسید: «ای بنده خدا، با اجازه چه کسی وارد این خانه شدی؟ آن مرد پاسخ داد: با اجازه پروردگار این خانه وارد آن شدم و این جمله را سه بار تکرار کرد. ابراهیم علیه السلام دانست که او جبرئیل علیه السلام است. بنابراین، خدا را سپاس گفت. سپس جبرئیل علیه السلام به او فرمود: پرورگارت مرا به سوی بنده ای از بندگانش که او را دوست خود قرار داده، فرستاده است. ابراهیم علیه السلام فرمود: به من بگو که او کیست تا تا زمان مرگم به او خدمت کنم. جبرئیل علیه السلام فرمود: تو، همان بنده هستی. ابراهیم پرسید: دلیل این گزینش چیست؟ جبرئیل علیه السلام پاسخ داد: دلیلش آن است که تو هرگز از کسی چیزی نخواستی و هرگز پیش نیامده است که کسی از تو چیزی بخواهد و تو به او جواب رد بدهی(4).

روایت 41.

الکافی: سعد بن ظریف گفت: امام باقر علیه السلام فرمود: مردم، بی آن که بیمار شوند، در جوانی می مردند. چون زمانه ابراهیم علیه السلام فرا رسید،

ص: 13


1- . اصول الکافی 1: 175
2- . فروع الکافی 2: 208
3- . فروع الکافی 2: 217
4- . این حدیث را نیافتیم.

اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَ اتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ هَذِهِ الْأَشْیَاءَ وَ قَبَضَ یَدَهُ قَالَ لَهُ یَا إِبْرَاهِیمُ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً فَمِنْ عِظَمِهَا فِی عَیْنِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام قالَ یَا رَبِّ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (1).

«38»

کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: أَوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ النَّعْلَیْنِ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام (2).

«39»

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْهُ علیه السلام قَالَ: أَوَّلُ مَنْ شَابَ إِبْرَاهِیمُ فَقَالَ یَا رَبِّ مَا هَذَا قَالَ نُورٌ وَ تَوْقِیرٌ قَالَ رَبِّ زِدْنِی مِنْهُ (3).

«40»

کا، الکافی عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبَانٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام کَانَ أَبَا أَضْیَافٍ فَکَانَ إِذَا لَمْ یَکُونُوا عِنْدَهُ خَرَجَ یَطْلُبُهُمْ وَ أَغْلَقَ بَابَهُ وَ أَخَذَ الْمَفَاتِیحَ یَطْلُبُ الْأَضْیَافَ وَ إِنَّهُ رَجَعَ إِلَی دَارِهِ فَإِذَا هُوَ بِرَجُلٍ أَوْ شِبْهِ رَجُلٍ فِی الدَّارِ فَقَالَ یَا عَبْدَ اللَّهِ بِإِذْنِ مَنْ دَخَلْتَ هَذِهِ الدَّارَ قَالَ دَخَلْتُهَا بِإِذْنِ رَبِّهَا یُرَدِّدُ ذَلِکَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَعَرَفَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام أَنَّهُ جَبْرَئِیلُ فَحَمِدَ رَبَّهُ ثُمَّ قَالَ أَرْسَلَنِی رَبُّکَ إِلَی عَبْدٍ مِنْ عَبِیدِهِ یَتَّخِذُهُ خَلِیلًا قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَأَعْلِمْنِی مَنْ هُوَ أَخْدُمْهُ حَتَّی أَمُوتَ فَقَالَ فَأَنْتَ هُوَ قَالَ وَ لِمَ ذَلِکَ- (4)قَالَ لِأَنَّکَ لَمْ تَسْأَلْ أَحَداً شَیْئاً قَطُّ وَ لَمْ تُسْأَلْ شَیْئاً قَطُّ فَقُلْتَ لَا (5).

«41»

کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ سَعْدِ بْنِ ظَرِیفٍ (6)عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: کَانَ النَّاسُ یَعْتَبِطُونَ (7)اعْتِبَاطاً فَلَمَّا کَانَ زَمَانُ إِبْرَاهِیمَ

ص: 13


1- أصول الکافی 1: 175. م.
2- فروع الکافی 2: 208. م.
3- فروع الکافی 2: 217. م.
4- فی نسخة و مم ذلک؟.
5- لم نجده. م.
6- هکذا فی النسخ و الصحیح طریف بالطاء المهملة وزان أمیر و هو سعد بن طریف الحنظلی الاسکاف الکوفیّ مولی بنی تمیم.
7- اعتبط و أعبطه الموت: اخذه شابا لا علة فیه.

آن حضرت به خداوند عرض کرد: «پروردگارا، بیماری ای برای مردن قرار بده تا فردی که می میرد، به خاطر آن پاداش بگیرد و از رفتاری ها تسلی یابد. بدین سان خداوند عزوجل موم که همان برسام(1) است را نازل کرد و پس از آن بیماری مرگ را نازل فرمود(2).

عاصم بن حمید از ابن ظریف از امام باقر علیه السلام نیز شبیه این حدیث نقل شده است(3).

روایت 42.

تفسیر علی بن ابراهیم: مقصود از «فِیمَا لَکُم بِهِ عِلمٌ» {درباره آنچه نسبت به آن دانشی داشتید}، مطالب آمده در تورات و انجیل است. همچنین منظور از «فَلِمَ تُحَآجُّونَ فِیمَا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ»(4)

{پس چرا در مورد چیزی که بدان دانشی ندارید، محاجه می کنید} مطالبی است که در صحف ابراهیم علیه السلام از او نقل شده است(5).

روایت 43.

نوادر راوندی: به اسناد خود از موسی بن جعفر از پدران بزرگوارش علیهم السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرد که فرمود: نوزادان، در زیر عرش خداوند رحمان برای پدرانشان طلب آمرزش می کنند و در کوهی از مشک، عنبر و زعفران، ابراهیم علیه السلام آنان را در آغوش می گیرد و ساره سلام الله علیها آنان را تربیت می کند.

باب دوم : داستان های تولد حضرت ابراهیم علیه السلام تا بت شکنی او و ماجراهای بین او و فرعون زمانه او و شرح حال پدرش

آیات

- أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِ-ی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِ-ی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ.(6)

{ آیا از [حالِ] آن کس که چون خدا به او پادشاهی داده بود [و بدان می نازید و] با ابراهیم درباره پروردگاش محاجه [می] کرد، خبر نیافتی؟ آنگاه که گفت: پروردگار من همان کسی است که زنده می کند و می میراند. گفت: من [هم] زنده می کنم و [هم] می میرانم. ابراهیم گفت: خدا[ی من] خورشید را از خاور بر می آورد، تو آن را از باختر برآور. پس آن کس که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند. و خداوند قوم ستمکار را هدایت نمی کند.}

- وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لأَبِیهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً إِنِّی أَرَاکَ وَقَوْمَکَ فِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ * وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَی کَوْکَبًا قَالَ هَ-ذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ * فَلَمَّا رَأَی الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَ-ذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ یَهْدِنِی رَبِّی لأکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ *

ص: 14


1- . به التهابی در پرده میان کبد و قلب، برسام می گویند.
2- . فروع الکافی 1 : 31
3- . فروع الکافی 1 : 31
4- . آل عمران / 66
5- . تفسیر القمی: 94
6- . بقره/ 258

ع قَالَ یَا رَبِّ اجْعَلْ لِلْمَوْتِ عِلَّةً یُؤْجَرُ بِهَا الْمَیِّتُ وَ یُسْلَی بِهَا عَنِ الْمَصَائِبِ قَالَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمُومَ وَ هُوَ الْبِرْسَامُ- (1)ثُمَّ أَنْزَلَ بَعْدَهُ الدَّاءَ (2).

محمد بن یحیی عن ابن عیسی عن ابن فضال عن عاصم بن حمید عن ابن ظریف (3)عنه علیه السلام مثله (4).

«42»

فس، تفسیر القمی فِیما لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ یَعْنِی بِمَا فِی التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ یَعْنِی بِمَا فِی صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ عَنْهُ علیه السلام (5).

«43»

نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ الْوِلْدَانَ تَحْتَ عَرْشِ الرَّحْمَنِ یَسْتَغْفِرُونَ لِآبَائِهِمْ یَحْضُنُهُمْ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَ تُرَبِّیهِمْ سَارَةُ علیها السلام فِی جَبَلٍ مِنْ مِسْکٍ وَ عَنْبَرٍ وَ زَعْفَرَانٍ.

باب 2 قصص ولادته علیه السلام إلی کسر الأصنام و ما جری بینه و بین فرعونه و بیان حال أبیه

الآیات

البقرة: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ قالَ إِبْراهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»(258)

الأنعام: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ* وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ* فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ* فَلَمَّا رَأَی الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ*

ص: 14


1- البرسام: التهاب فی الحجاب الذی بین الکبد و القلب.
2- فروع الکافی ج 1: 31. م.
3- تقدم الکلام فیه.
4- فروع الکافی ج 1: 31. م.
5- تفسیر القمّیّ: 94: م.

فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَ-ذَا رَبِّی هَ-ذَآ أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِکُونَ * إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ * وَحَآجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّی فِی اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ وَلاَ أَخَافُ مَا تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاَّ أَن یَشَاء رَبِّی شَیْئًا وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا أَفَلاَ تَتَذَکَّرُونَ * وَکَیْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَکْتُمْ وَلاَ تَخَافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُم بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالأَمْنِ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ * الَّذِینَ آمَنُواْ وَلَمْ یَلْبِسُواْ إِیمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَ-ئِکَ لَهُمُ الأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ * وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَی قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاء إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ.(1)

{و [یاد کن] هنگامی را که ابراهیم به پدر خود آزر گفت: آیا بتان را خدایان [خود] می گیری. من همانا تو و قوم تو را در گمراهی آشکاری می بینم. و این گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد. پس چون شب بر او پرده افکند ستاره ای دید. گفت: این پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد. گفت: غروب کنندگان را دوست ندارم. و چون ماه را در حال طلوع دید گفت: این، پروردگار من است. آنگاه چون ناپدید شد گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعاً از گروه گمراهان بودم. پس چون خورشید را برآمده دید گفت: این پروردگار من است. این بزرگتر است و هنگامی که افول کرد گفت: ای قوم من من از آنچه [برای خدا] شریک می سازید بیزارم. من از روی اخلاص پاکدلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم. و قومش با او به ستیزه پرداختند گفت: آیا با من در باره خدا محاجه می کنید و حال آن که او مرا راهنمایی کرده است و من از آنچه شریک او می سازید بیمی ندارم مگر آنکه پروردگارم چیزی بخواهد علم پروردگارم به هر چیزی احاطه یافته است پس آیا متذکر نمی شوید. و چگونه از آنچه شریک [خدا] می گردانید بترسم با آن که شما خود از این که چیزی را شریک خدا ساخته اید که [خدا] دلیلی در باره آن بر شما نازل نکرده است نمی هراسید. پس اگر می دانید کدام یک از [ما] دو دسته به ایمنی سزاوارتر است. کسانی که ایمان آورده و ایمان خود را به شرک نیالوده اند آنان راست ایمنی و ایشان راه یافتگانند. و آن حجت ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم درجات هر کس را که بخواهیم فرا می بریم؛ زیرا پروردگار تو حکیم داناست.}

- وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لأوَّاهٌ حَلِیمٌ.(2)

{و طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش جز برای وعده ای که به او داده بود نبود و[لی] هنگامی که برای او روشن شد که وی دشمن خداست از او بیزاری جست. راستی ابراهیم دلسوزی بردبار بود.}

- وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقًا نَّبِیًّا * إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا یَسْمَعُ وَلَا یُبْصِرُ وَلَا یُغْنِی عَنکَ شَیْئًا * یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا * یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا * یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَن یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَن فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا * قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِی یَا إِبْراهِیمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَاهْجُرْنِی مَلِیًّا * قَالَ سَلَامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کَانَ بِی حَفِیًّا * وَأَعْتَزِلُکُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّی عَسَی أَلَّا أَکُونَ بِدُعَاء رَبِّی شَقِیًّا.(3)

{و در این کتاب به یاد ابراهیم پرداز؛ زیرا او پیامبری بسیار راستگوی بود. چون به پدرش گفت: پدر جان چرا چیزی را که نمی شنود و نمی بیند و از تو چیزی را دور نمی کند می پرستی. ای پدر به راستی مرا از دانش [وحی حقایقی به دست] آمده که تو را نیامده است. پس از من پیروی کن تا تو را به راهی راست هدایت نمایم. پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خدای] رحمان را عصیانگر است. پدر جان من می ترسم از جانب [خدای] رحمان عذابی به تو رسد و تو یار شیطان باشی. گفت: ای ابراهیم آیا تو از خدایان من متنفری. اگر باز نایستی تو را سنگسار خواهم کرد و [برو] برای مدتی طولانی از من دور شو. [ابراهیم] گفت: درود بر تو باد به زودی از پروردگارم برای تو آمرزش می خواهم؛ زیرا او همواره نسبت

به من پر مهر بوده است. و از شما و [از] آنچه غیر از خدا می خوانید کناره می گیرم و پروردگارم را می خوانم امیدوارم که در خواندن پروردگارم ناامید نباشم. }

- وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِه عَالِمِینَ * إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ * قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِینَ * قَالَ لَقَدْ کُنتُمْ أَنتُمْ وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ * قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ * قَالَ بَل رَّبُّکُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَی ذَلِکُم مِّنَ الشَّاهِدِینَ * وَتَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ * فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا کَبِیرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ * قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ * قَالُوا سَمِعْنَا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ * قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَی أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ * قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ * قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن کَانُوا یَنطِقُونَ * فَرَجَعُوا إِلَی أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ *

ص: 15


1- . انعام/ 74-83
2- . توبه/ 114
3- . مریم/ 41-48

فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ* إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ* وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّی فِی اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْ ءٍ عِلْماً أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ* وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ* وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلی قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ»(74-83)

التوبة: «وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ»(114)

مریم: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا* إِذْ قالَ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً *یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا* یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیًّا* یا أَبَتِ إِنِّی أَخافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیًّا* قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا* قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا* وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسی أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا»(41-48)

الأنبیاء: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا بِهِ عالِمِینَ* إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ* قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ* قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ* قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ* قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلی ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ* وَ تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ* فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ* قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ* قالُوا سَمِعْنا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ* قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلی أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ* قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ* قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ* فَرَجَعُوا إِلی أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ

ص: 15

ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاء یَنطِقُونَ * قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَنفَعُکُمْ شَیْئًا وَلَا یَضُرُّکُمْ * أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ * قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ * قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَی إِبْرَاهِیمَ * وَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِینَ * وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطًا إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ.(1)

{و در حقیقت پیش از آن به ابراهیم رشد [فکری]اش را دادیم و ما به [شایستگی] او دانا بودیم. آنگاه که به پدر خود و قومش گفت این مجسمه هایی که شما ملازم آنها شده اید چیستند. گفتند پدران خود را پرستندگان آنها یافتیم. گفت قطعا شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بودید. گفتند: آیا حق را برای ما آورده ای یا تو از شوخی کنندگانی. گفت: [نه] بلکه پروردگارتان پروردگار آسمانها و زمین است همان کسی که آنها را پدید آورده است و من بر این [واقعیت] از گواهانم. و سوگند به خدا که پس از آن که پشت کردید و رفتید قطعاً در کار بتانتان تدبیری خواهم کرد. پس آنها را جز بزرگترشان را ریز ریز کرد باشد که ایشان به سراغ آن بروند. گفتند: چه کسی با خدایان ما چنین [معامله ای] کرده که او واقعاً از ستمکاران است. گفتند: شنیدیم جوانی از آنها [به بدی] یاد می کرد که به او ابراهیم گفته می شود. گفتند: پس او را در برابر دیدگان مردم بیاورید باشد که آنان شهادت دهند. گفتند: ای ابراهیم، آیا تو با خدایان ما چنین کردی. گفت: [نه] بلکه آن را این بزرگترشان کرده است اگر سخن می گویند از آنها بپرسید. پس به خود آمده و [به یکدیگر] گفتند: در حقیقت شما ستمکارید. سپس سرافکنده شدند [و گفتند:] قطعاً دانسته ای که این ها سخن نمی گویند. گفت: آیا جز خدا چیزی را می پرستید که هیچ سود و زیانی به شما نمی رساند. اف بر شما و بر آنچه غیر از خدا می پرستید مگر نمی اندیشید. گفتند: اگر کاری می کنید او را بسوزانید و خدایانتان را یاری دهید. گفتیم: ای آتش برای ابراهیم سرد و بی آسیب باش. و خواستند به او نیرنگی بزنند و[لی] آنان را زیانکارترین [مردم] قرار دادیم. و او و لوط را [برای رفتن] به سوی آن سرزمینی که برای جهانیان در آن برکت نهاده بودیم رهانیدیم. }

- وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِیمَ * إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ * قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَامًا فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ * قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ * أَوْ یَنفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ * قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءنَا کَذَلِکَ یَفْعَلُونَ * قَالَ أَفَرَأَیْتُم مَّا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنتُمْ وَآبَاؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ * فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ * الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ * وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ * وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ * وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ * وَالَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ * رَبِّ هَبْ لِی حُکْمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ * وَاجْعَل لِّی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ * وَاجْعَلْنِی مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ * وَاغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کَانَ مِنَ الضَّالِّینَ * وَلَا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ .(2)

{و بر آنان گزارش ابراهیم را بخوان. آنگاه که به پدر خود و قومش گفت چه می پرستید. گفتند: بتانی را می پرستیم و همواره ملازم آنهاییم. گفت: آیا وقتی دعا می کنید از شما می شنوند. یا به شما سود یا زیان می رسانند. گفتند: نه بلکه پدران خود را یافتیم که چنین می کردند. گفت: آیا در آنچه می پرستیده اید تأمل کرده اید. شما و پدران پیشین شما. قطعاً همه آنها جز پروردگار جهانیان دشمن منند. آن کس

که مرا آفریده و همو راهنماییم می کند. و آن کس که او به من خوراک می دهد و سیرابم می گرداند. و چون بیمار شوم او مرا درمان می بخشد. و آن کس که مرا می میراند و سپس زنده ام می گرداند. و آن کس که امید دارم روز پاداش گناهم را بر من ببخشاید. پروردگارا به من دانش عطا کن و مرا به صالحان ملحق فرمای. و برای من در [میان] آیندگان آوازه نیکو گذار. و مرا از وارثان بهشت پر نعمت گردان. و بر پدرم ببخشای که او از گمراهان بود. و روزی که [مردم] برانگیخته می شوند رسوایم مکن. }

- وَإِبْرَاهِیمَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ * إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا وَتَخْلُقُونَ إِفْکًا إِنَّ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَا یَمْلِکُونَ لَکُمْ رِزْقًا فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ وَاشْکُرُوا لَهُ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ * وَإِن تُکَذِّبُوا فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِّن قَبْلِکُمْ وَمَا عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ.(3)

{و [یاد کن] ابراهیم را چون به قوم خویش گفت: خدا را بپرستید و از او پروا بدارید اگر بدانید این [کار] برای شما بهتر است. واقعا آنچه را که شما سوای خدا می پرستید جز بتانی [بیش] نیستند و دروغی برمی سازید در حقیقت کسانی را که جز خدا می پرستید اختیار روزی شما را در دست ندارند پس روزی را پیش خدا بجویید و او را بپرستید و وی را سپاس گویید که به سوی او بازگردانیده می شوید. و اگر تکذیب کنید قطعا امتهای پیش از شما [هم] تکذیب کردند و بر پیامبر [خدا] جز ابلاغ آشکار [وظیفه ای] نیست. }

- سپس خدا فرمود: فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنجَاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ * وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا مَّوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُم بِبَعْضٍ وَیَلْعَنُ بَعْضُکُم بَعْضًا وَمَأْوَاکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُم مِّن نَّاصِرِینَ * فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقَالَ إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَی رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.(4)

{و پاسخ قومش جز این نبود که گفتند بکشیدش یا بسوزانیدش ولی خدا او را از آتش نجات بخشید آری در این [نجات بخشی خدا] برای مردمی که ایمان دارند قطعا دلایلی است. و [ابراهیم] گفت جز خدا فقط بتهایی را اختیار کرده اید که آن هم برای دوستی میان شما در زندگی دنیاست آنگاه روز قیامت بعضی از شما بعضی دیگر را انکار و برخی از شما برخی دیگر را لعنت می کنند و جایتان در آتش است و برای شما یاورانی نخواهد بود. پس لوط به او ایمان آورد و [ابراهیم] گفت من به سوی پروردگار خود روی می آورم که اوست ارجمند حکیم. }

- وَإِنَّ مِن شِیعَتِهِ لَإِبْرَاهِیمَ * إِذْ جَاء رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ * إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ * أَئِفْکًا آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ * فَمَا ظَنُّکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ *

ص: 16


1- . انبیا/ 51-71
2- . شعرا/ 69- 78
3- . عنکبوت/ 16-18
4- . عنکبوت/ 24-26

أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ *ثُمَّ نُکِسُوا عَلی رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ* قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ* أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ* قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ* قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ* وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِینَ* وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ»(51-71)

الشعراء: «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِیمَ* إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ* قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاکِفِینَ* قالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ* أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ* قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ *قالَ أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ* أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ* فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ* الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ* وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ* وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ* وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ* وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ* رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ *وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ *وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ* وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ* وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ»(69-87)

العنکبوت: «وَ إِبْراهِیمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً إِنَّ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَمْلِکُونَ لَکُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْکُرُوا لَهُ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ *وَ إِنْ تُکَذِّبُوا فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ»(16-18) (ثم قال تعالی): «فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ* وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً وَ مَأْواکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ* فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلی رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»(24-26)

الصافات: «وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ *إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ* إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ* أَ إِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ* فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ*

ص: 16

فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ * فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ * فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ * فَرَاغَ إِلَی آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْکُلُونَ * مَا لَکُمْ لَا تَنطِقُونَ * فَرَاغَ عَلَیْهِمْ ضَرْبًا بِالْیَمِینِ * فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ * قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ * وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ * قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیَانًا فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ * فَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِینَ * وَقَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی سَیَهْدِینِ.(1)

{و بی گمان ابراهیم از پیروان اوست. آنگاه که با دلی پاک به [پیشگاه] پروردگارش آمد. چون به پدر[خوانده] و قوم خود گفت چه می پرستید. آیا غیر از آنها به دروغ خدایانی [دیگر] می خواهید. پس گمانتان به پروردگار جهانها چیست. پس نظری به ستارگان افکند. و گفت من کسالت دارم. پس پشت کنان از او روی برتافتند. تا نهانی به سوی خدایانشان رفت و [به ریشخند] گفت آیا غذا نمی خورید. شما را چه شده که سخن نمی گویید. پس با دست راست بر سر آنها زدن گرفت. تا دوان دوان سوی او روی آور شدند. [ابراهیم] گفت آیا آنچه را می تراشید می پرستید. با اینکه خدا شما و آنچه را که برمی سازید آفریده است. گفتند برایش [کوره]خانه ای بسازید و در آتشش بیندازید. پس خواستند به او نیرنگی زنند و[لی] ما آنان را پست گردانیدیم. و [ابراهیم] گفت من به سوی پروردگارم رهسپارم زودا که مرا راه نماید. }

- وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِی بَرَاء مِّمَّا تَعْبُدُونَ * إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ * وَجَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ .(2)

{و چون ابراهیم به [نا]پدری خود و قومش گفت من واقعا از آنچه می پرستید بیزارم. مگر [از] آن کس که مرا پدید آورد و البته او مرا راهنمایی خواهد کرد. و او آن را در پی خود سخنی جاویدان کرد. باشد که آنان [به توحید] بازگردند. }

- قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَاء مِنکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَدًا حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَمَا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِن شَیْءٍ رَّبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَإِلَیْکَ أَنَبْنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ * رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلَّذِینَ کَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.(3)

{قطعا برای شما در [پیروی از] ابراهیم و کسانی که با اویند سرمشقی نیکوست آنگاه که به قوم خود گفتند ما از شما و از آنچه به جای خدا می پرستید بیزاریم به شما کفر می ورزیم و میان ما و شما دشمنی و کینه همیشگی پدیدار شده تا وقتی که فقط به خدا ایمان آورید جز [در] سخن ابراهیم [که] به [نا]پدر[ی] خود [گفت] حتما برای تو آمرزش خواهم خواست با آن که در برابر خدا اختیار چیزی را برای تو ندارم ای پروردگار ما بر تو اعتماد کردیم و به سوی تو بازگشتیم و فرجام به سوی توست. پروردگارا ما را وسیله آزمایش [و آماج آزار] برای کسانی که کفر ورزیده اند مگردان و بر ما ببخشای که تو خود توانای سنجیده کاری. }

تفسیر

طبرسی رحمه الله می گوید: {آیا خبر نیافتی؟} یعنی آیا علمت به آن منتهی نشد؟ {از [حالِ] آن کس که با ابراهیم محاجه [می]کرد} یعنی آن کسی که با وی به بحث و نزاع پرداخت. آن شخص، نمرود بن کنعان نام دشت. وی نخستین کسی بود که تکبر ورزید و ادعای خدایی کرد. اما مفسران درباره زمان این بحث و نزاع اختلاف نظر دارند. برخی می گویند که آن، به هنگام شکستن بت ها توسط حضرت ابراهیم علیه السلام و پیش از افکنده شدنش در آتش بود. برخی دیگر نیز بر این باورند که آن، پس از شکستن بت ها بوده است. این نظر دوم، از امام صادق علیه السلام روایت شده است.{درباره پروردگارش} یعنی درباره پروردگار ابراهیم علیه السلام که مردم را به توحید و پرستش خود فرا می خواند. {چون خدا به او پادشاهی داده بود [و بدان می نازید]} یعنی به خاطر این که خداوند، فرمانروایی را به او ارزانی داشت. ضمیر (ه) در (آتاه) نیز به نزاع کننده با ابراهیم علیه السلام برمی گردد. مقصود، آن است که عیش و نوشِ پادشاهی و نعمت فراوان دنیا، او را به بحث و نزاع با ابراهیم علیه السلام واداشت. دادن چنین پادشاهی ای به هر انسانی توسط خداوند جایز است، اما جایز نیست که خداوند، فرمانروایی به معنای صاحب امر و نهی و صاحب تدبیر امور مردم بودن و وجوب اطاعت مردم از او را به هر کسی عطا کند. بلکه باید آن را تنها به کسی ارزانی دارد که می داند او مردم را به راستی، درستی و راه راست فرا می خواند. برخی نیز معتقدند که (ه) در (آتاه) به حضرت ابراهیم علیه السلام برمی گردد. مقصود از میراندن در آیه {آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگار من همان کسی است که زنده می کند و می میراند.}، خارج ساختن روح از بدنِ موجود زنده بدون زخمی کردن، ایجاد نقص در اعضا و یا هر کاری که به جسم مربوط می شود، است. این طور میراندن، خارج از قدرت انسان است. آن شخص نزاع کننده با ابراهیم علیه السلام {گفت: من [هم] زنده می کنم} با آزاد کردن مردم از زندان {و [هم] می میرانم} با کشتن آنان. این سخن، حکایت از نادانی آن کافر دارد؛ زیرا او در محاجه خود تنها بر الفاظ تکیه کرد نه بر معنا. او از سمت و جهت استدلال که همان به وجود آوردن مبدعانه حیات و زندگانی در انسانِ بی جان و ایجاد مبدعانه مرگ در انسانِ زنده که تنها

ص: 17


1- . صافات/ 83-99
2- . زخرف/ 26-28
3- . ممتحنه/ 4، 5

فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ* فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ *فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ* فَراغَ إِلی آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ* ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ* فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ* فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ* قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ* وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ* قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ* فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ* وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدِینِ»(83-99)

الزخرف: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِی بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ* إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ* وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»(26-28)

الممتحنة: «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ ءٍ رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ *رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»(4-5)

تفسیر

قال الطبرسی رحمه الله فی قوله تعالی: أَ لَمْ تَرَ أی أ لم ینته علمک إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ أی خاصمه و هو نمرود بن کنعان و هو أول من تجبر و ادعی الربوبیة و اختلف فی وقت الحاجّة فقیل عند کسر الأصنام قبل إلقائه فی النار و قیل بعده و هو المروی عن الصادق علیه السلام فِی رَبِّهِ أی فی رب إبراهیم الذی یدعو إلی توحیده و عبادته أَنْ آتاهُ اللَّهُ أی لأن آتاه الْمُلْکَ و الهاء تعود إلی المحاج لإبراهیم أی بطر الملک و نعیم الدنیا حمله علی المحاجة و الملک علی هذا الوجه جائز أن ینعم الله به علی أحد فأما الملک بتملیک الأمر و النهی و تدبیر أمور الناس و إیجاب الطاعة علی الخلق فلا یجوز أن یؤتیه الله إلا من یعلم أنه یدعو إلی الصلاح و السداد و الرشاد و قیل إن الهاء تعود إلی إبراهیم علیه السلام إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ الإماتة هی إخراج الروح من بدن الحی من غیر جرح و لا نقص بنیة و لا إحداث فعل یتصل بالبدن من جهة و هذا خارج عن قدرة البشر قالَ أَنَا أُحْیِی بالتخلیة من الحبس وَ أُمِیتُ بالقتل و هذا جهل من الکافر لأنه اعتمد فی المعارضة علی العبارة فقط دون المعنی عادلا عن وجه الحجة بفعل الحیاة للمیت أو الموت للحی علی سبیل الاختراع الذی ینفرد

ص: 17

خداوند سبحان قادر بر آن است، عدول کرد. {پس آن کس که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند.} یعنی وقتی استدلال، بر آن فرد نزاع کننده روشن گردید و او بر آن آگاهی یافت، مبهوت ماند.

اگر کسی بپرسد که چرا نمرود از حضرت ابراهیم علیه السلام نخواست تا پروردگارش، خورشید را از سمت مغرب برآورد، باید بگوییم که این پرسش به دو صورت پاسخ داده شده است. نخستین پاسخ، این است که چون نمرود، آن نشانه ها را دید، دریافت که اگر چنین چیزی را مطرح کند، خداوند، این کار را برای تأیید ابراهیم علیه السلام خواهد کرد و این امر، باعث رسوایی بیشتر او خواهد شد. به همین دلیل، از آن خواسته منصرف شد. پاسخ دوم نیز این است که خداوند، او را ناکام ساخت و به ابراهیم علیه السلام توجه و لطف ورزید تا بدین وسیله نمرود، نتواند شبهه­ای بیاورد و امر را مشتبه سازد.

{و خداوند، قوم ستمکار را هدایت نمی کند.} یعنی خداوند، قوم ستمکار را در رسیدن به هدف فاسد یا به محاجه و یا به بهشت هدایت نمی کند و یا این که آنان را به وسیله الطاف و تأیید خود رهنمون نمی سازد؛ زیرا آگاه است که هیچ لطف و عطوفتی در آنان نیست.

در تفسیر ابن عباس آمده است که خداوند، پشه ای را بر نمرود چیره ساخت و آن پشه، لب نمرود را گزید. نمرود خواست تا آن را با دست خود بگیرد. در این هنگام، پشه وارد سوراخ بینی نمرود شد و او تلاش کرد تا آن را بیرون آورد. اما پشه به مغز او راه یافت. بدین سان خداوند، چهل شبانه روز نمرود را به وسیله آن پشه عذاب داد و سپس او را هلاک گردانید(1).

{و این گونه به ابراهیم نمایاندیم} یعنی همان طور که داستان ابراهیم علیه السلام و سخن او به پدرش را شرح دادیم. {ملکوت آسمآنها و زمین را نمایاندیم} یعنی قدرت و توانایی ای که رهنمون شدن ابراهیم علیه السلام به توحید خداوند را محکم تر می ساخت. همچنین برخی می گویند که یعنی ای محمد، همان طور که آثار قدرتمان در آفرینشِ موجودات آسمانی و زمین را به تو نشان دادیم، آن­ها را به او نیز نمایاندیم تا از طریق آن­ها استدلال کند. گفته شده که منظور از ملکوت آسمانها و زمین، ملک آسمان و زمین در نبطیه است. به عقیده برخی دیگر مقصود از ملکوت در این آیه، مملوکان و بندگان خداوند در آسمآنها و زمین هستند. امام باقر علیه السلام فرمود: خداوند برای ابراهیم علیه السلام، پرده از زمین ها برداشت و او آنها و آنچه در زیر آنها وجود دارد را مشاهده کرد. همچنین پرده از آسمآنها برداشت و او فرشتگان و حاملان عرش را دید. {تا از جمله یقین کنندگان باشد.} یعنی از کسانی باشد که به این که خداوند سبحان، آفریدگار آن و مالک آن است، یقین دارند.(2)

{پس چون شب بر او پرده افکند} یعنی هوا تاریک شد و تمامی نور ها در تاریکی اش ناپدید گشتند. برخی درباره {ستاره ای دید} می گویند که مقصود از آن، زهره است. برخی دیگر نیز قائلند که آن، مشتری است. {و آنگاه چون غروب کرد} یعنی آن ستاره غروب کرد. {در حال طلوع} یعنی در حال برآمدن. {روی خود را گردانیدم} یعنی خود را گردانیدم. {از روی اخلاص پاکدلانه} یعنی با اخلاص و رویگردان از شرک و مایل به خلوص.(3)

مفسران و مورخان آورده­اند که ابراهیم علیه السلام در زمان نمرود بن کنعان می زیست. برخی از آنان بر این باورند

ص: 18


1- . مجمع البیان 1: 268-366
2- . مجمع البیان 1: 322
3- . مجمع البیان 1: 323-324

سبحانه به و لا یقدر علیه سواه فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ أی تحیر عند الانقطاع بما بان له من ظهور الحجة.

فإن قیل فهلا قال له نمرود فلیأت بها ربک من المغرب قیل عن ذلک جوابان أحدهما أنه لما علم بما رأی من الآیات أنه لو اقترح ذلک لأتی به الله تصدیقا لإبراهیم فکان یزداد بذلک فضیحة عدل عن ذلک و الثانی أن الله خذله و لطف لإبراهیم علیه السلام حتی أنه لم یأت بشبهة و لم یلبس وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ بالمعونة علی بلوغ البغیة من الفساد أو إلی المحاجة أو إلی الجنة أو لا یهدیهم بألطافه و تأییده إذا علم أنه لا لطف لهم.

و فی تفسیر ابن عباس أن الله سلط علی نمرود بعوضة فعضت شفته فأهوی إلیها لیأخذها بیده فطارت فی منخره فذهب لیستخرجها فطارت فی دماغه فعذبه الله بها أربعین لیلة ثم أهلکه. (1)وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ أی مثل ما وصفناه من قصة إبراهیم و قوله لأبیه ما قال نری مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أی القدرة التی تقوی بها دلالته علی توحید الله و قیل معناه کما أریناک یا محمد أریناه آثار قدرتنا فیما خلقنا من العلویات و السفلیات لیستدل بها و قیل ملکوت السماوات و الأرض ملکهما بالنبطیة و قیل أطلق الملکوت علی المملوک الذی هو فی السماوات و الأرض

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام کَشَطَ اللَّهُ لَهُ عَنِ الْأَرَضِینَ حَتَّی رَآهُنَّ وَ مَا تَحْتَهُنَّ وَ عَنِ السَّمَاوَاتِ حَتَّی رَآهُنَّ وَ مَا فِیهِنَّ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ حَمَلَةِ الْعَرْشِ.

وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ أی المتیقنین بأن الله سبحانه هو خالق ذلک و المالک له. (2)فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ أی أظلم و ستر بظلامه کل ضیاء رَأی کَوْکَباً قیل هو الزهرة و قیل هو المشتری فَلَمَّا أَفَلَ أی غرب بازِغاً أی طالعا إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ أی نفسی حَنِیفاً أی مخلصا مائلا عن الشرک إلی الإخلاص (3)و ذکر أهل التفسیر و التاریخ أن إبراهیم علیه السلام ولد فی زمن نمرود بن کنعان و زعم

ص: 18


1- مجمع البیان 1: 366- 268. م.
2- مجمع البیان 4: 322. م.
3- مجمع البیان 4: 323- 324. م.

که نمرود، یکی از والیان کیکاوس بوده است. همچنین برخی دیگر او را به عنوان پادشاهی مستقل یاد کرده اند. آنان آورده اند که برخی نمرود را مطلع ساختند از این که در این سال در سرزمین وی فرزندی زاده خواهد شد که باعث هلاکت و از بین رفتن پادشاهی اش می شود. مفسران و مورخان در این که آنان از چه راهی از این مسئله آگاه شدند، اختلاف نظر دارند. برخی قائلند که از راه مطالعه ستارگان و رمالی بر این خبر دست یافتند و برخی می گویند که آنان، این خبر را در کتاب های انبیا علیهم السلام خوانده و بدان پی برده اند. برخی دیگر نیز می گویند که نمرود در خواب ستاره ای را دید که برآمد و با نور خود، خورشید و ماه را از بین برد. سپس از خوابگزاران خود درباره تعبیر آن پرسید. آنان چنین تعبیر کردند که پسری زاده خواهد شد که پادشاهی وی را سرنگون خواهد کرد. این روایت از سدّی نقل شده است. آن هنگام دستور به قتل تمامی نوزادان پسری داد که در آن سال متولد می شدند. همچنین دستور داد که مردان را از زنانشان دور نگاه دارند و زنان را وارسی کنند و از باردار بودنشان مطلع شوند و هر زنی را حامله یافتند، تا زمان زایمانش به بند بکشند. اگر فرزند آن زن پسر بود آن را کشته و اگر دختر بود رهایش کنند. اوضاع به همین منوال بود تا این که مادر ابراهیم علیه السلام، او را باردار شد. هنگامی که زمان زایمانش، نزدیک شد، از خانه گریخت و به غاری رفت و ابراهیم علیه السلام را در پارچه ای پیچید. سپس سنگ بزرگی را بر دهانه غار گذاشت و از آن جا بازگشت. خداوند، روزیِ ابراهیم علیه السلام را در انگشت شستش قرار داد. ابراهیم علیه السلام شروع به مکیدن آن کرد و آن، تبدیل به شیر شد. رشد او در یک روز، برابر با رشد دیگر نوزادان در یک هفته بود. همچنین رشد او در یک هفته، برابر با رشد آنان در یک ماه و رشدش در یک ماه، برابر با رشد آنان در یک سال بود. او تا زمانی که خداوند خواست، در آن غار باقی ماند. برخی می گویند که مادر ابراهیم علیه السلام به او سر می زد و می دید که او انگشتانش را می مکد و از یک انگشت، آب، از دیگری، شیر، از دیگری، عسل، از دیگری خرما و از دیگری روغن بیرون می آید. از ابی روق و محمد بن اسحاق نقل شده. هنگامی که وی از آن غار بیرون آمد، اواخر ماه بود. وی به ستاره نگریست. وی ستاره را پیش از ماه و ماه را پیش از خورشید مشاهده کرد و آن مطالب را فرمود. وقتی دید قومش بت ها را می پرستند، با آنان مخالفت کرد و خدایانشان را کوچک شمرد تا این که امر او بر دیگران فاش شد و آن مناظره ها صورت گرفت.(1)

{و قومش با او به ستیزه پرداختند} یعنی قوم ابراهیم علیه السلام با او بر سر دین به بحث و نزاع پرداختند و او را از نپرستیدن خدایانشان ترساندند. {گفت:} ابراهیم علیه السلام {آیا با من درباره خدا محاجه می کنید و حال آن که او مرا راهنمایی کرده است؟} یعنی توفیق شناختش را به من ارزانی داشته و با آگاه ساختنم از توحید و عبادت خالصانه او به من لطف فرموده است. {من از آنچه شریک او می سازید، بیمی ندارم.} یعنی اگر من به خدایان شما کفر بورزم، از این که به من ضرری برسانند، بیمی ندارم و مرا به رسیدن سودی از سوی آنان امیدی

نیست؛ زیرا واضح است که بت شکسته شده نمی­تواند از خود دفاع کند و ستاره نیز با غروب کردن، نشان از آن دارد که حادث است نه ازلی. در تفسیر {مگر آن که پروردگارم چیزی بخواهد} دو نظر وجود دارد. نظر اول، این است که یعنی جز در صورتی که خداوند، این بت­ها را برگرداند و زنده کند و به آنها قدرت ببخشد تا زیان یا سودی برسانند. در این صورت نیز زیان و سودشان، نشانه حادث بودنشان

ص: 19


1- . مجمع البیان 4: 325

بعضهم أن نمرود کان من ولاة کیکاوس و بعضهم قال کان ملکا برأسه و قیل لنمرود إنه یولد مولود فی بلده هذه السنة یکون هلاکه و زوال ملکه علی یده ثم اختلفوا فقال بعضهم إنما قالوا ذلک من طریق التنجیم و التکهن و قال آخرون بل وجد ذلک فی کتب الأنبیاء و قال آخرون رأی نمرود کأن کوکبا طلع فذهب بضوء الشمس و القمر فسأل عنه فعبر بأنه یولد غلام یذهب ملکه علی یده عن السدی فعند ذلک أمر بقتل کل غلام یولد تلک السنة و أمر بأن یعزل الرجال عن النساء و بأن یتفحص عن أحوال النساء فمن وجدت حبلی تحبس حتی تلد فإن کان غلاما قتل و إن کانت جاریة خلیت حتی حبلت أم إبراهیم فلما دنت ولادته خرجت هاربة فذهبت به إلی غار و لفته فی خرقة ثم جعلت علی باب الغار صخرة ثم انصرفت عنه فجعل الله رزقه فی إبهامه فجعل یمصها فتشخب لبنا و جعل یشب فی الیوم کما یشب غیره فی الجمعة و یشب فی الجمعة کما یشب غیره فی الشهر و یشب فی الشهر کما یشب غیره فی السنة فمکث ما شاء الله أن یمکث و قیل کانت تختلف إلیه أمه فکان یمص أصابعه فوجدته یمص من إصبع ماء و من إصبع لبنا و من إصبع عسلا و من إصبع تمرا و من إصبع سمنا عن أبی روق (1)و محمد بن إسحاق و لما خرج من السرب نظر إلی النجم و کان آخر الشهر فرأی الکوکب قبل القمر ثم رأی القمر ثم الشمس فقال ما قال و لما رأی قومه یعبدون الأصنام خالفهم و کان یعیب آلهتهم حتی فشا أمره و جرت المناظرات. (2)وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ أی جادلوه فی الدین و خوفوه من ترک عبادة آلهتهم قالَ أی إبراهیم أَ تُحاجُّونِّی فِی اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ أی وفقنی لمعرفته و لطف لی فی العلم بتوحیده و إخلاص العبادة له وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ أی لا أخاف منه ضررا إن کفرت به و لا أرجو نفعا إن عبدته لأنه بین صنم قد کسر فلا یدفع عن نفسه و نجم دل أفوله علی حدثه إِلَّا أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً فیه قولان أحدهما أن معناه إلا أن یقلب الله هذه الأصنام فیحییها و یقدرها فتضر و تنفع فیکون ضررها و نفعها إذ ذاک دلیلا علی حدثها

ص: 19


1- بفتح الراء و سکون الواو هو عطیة بن حارث الهمدانیّ الکوفیّ صاحب التفسیر.
2- مجمع البیان 4: 325. م.

و توحید خداوند است و دلالت می کند بر این که تنها خداوند، شایسته پرستش است نه کسی دیگر. نظر دوم، آن است که یعنی جز این که پروردگارم بخواهد مرا به دلیل یکی از گناهانم مورد عذاب قرار دهد یا بی هیچ دلیلی بخواهد به من زیانی برساند. البته نظر اول بهتر است. {و چگونه از آنچه شریک [خدا] می گردانید، بترسم؟} یعنی چگونه از بت هایی که آنها را شریک خداوند قرار می دهید، بترسم، در حالی که هیچ زیان یا سودی نمی رسانند؟ {با آن که شما نمی هراسید؟} یعنی در حالی که شما از آن کسی که قادر به زیان یا سود رساندن است، نمی هراسید، بلکه با شرک ورزیدنتان به او گستاخی می کنید.

برخی نیز می گویند که یعنی چگونه از شرک ورزیدنتان بترسم، در حالی که من، از آن مبرا هستم و خداوند مرا به دلیل عمل شما مجازات نمی­کند. این، شما هستید که از او نمی ترسید و به او شرک ورزیده­اید. بنابراین، (ما) در آیه، مصدریه است. مقصود از {دلیلی}، آمدن حجت و دلیلی بر درستی آن است.(1)

{و آن، حجت ما بود} یعنی آن­ها، ادلّه ماست. مقصود از {به ابراهیم دادیم}، این است که ما آنها را به ابراهیم ارزانی داشته و به ذهنش خطور دادیم و آنها را حجت هایی بر قوم کافرش قرار دادیم. {درجه هر کس را که بخواهیم فرا می بریم} یعنی درجه هر مؤمنی را که بخواهیم بر طبق چگونگی ایمان و یقین و یا به منظور گزینش برای امر رسالت بالا می بریم.(2)

{جز برای وعده ای} یعنی آن آمرزش خواستن، تنها برای یک وعده بود. درباره این که ابراهیم علیه السلام این وعده را داده بود یا پدرش، اختلاف نظر وجود دارد. برخی می گویند که آن وعده، از طرف پدر ابراهیم بود که به او وعده داد تا اگر برایش آمرزش بخواهد، او ایمان می آورد. از این رو، ابراهیم علیه السلام برای او آمرزش خواست. {و[لی] هنگامی که برای او روشن شد که وی دشمن خداست} یعنی وقتی بر او روشن شد که پدرش به وعده­ای که داده است، عمل نمی کند، {از او بیزاری جست} و از دعا کردن برای او دست برداشت. برخی نیز می گویند که آن وعده، از سوی ابراهیم علیه السلام بود. وی به پدرش فرمود: تا زمانی که زنده ام برایت طلب آمرزش می کنم. شرط ابراهیم برای این کار، ایمان آوردن پدرش بود و چون از ایمان آوردنش ناامید شد، از او بیزاری جست. {راستی ابراهیم، دلسوزی بردبار بود} یعنی او بسیار دعا می کرد و می گریست. این مطلب از امام صادق علیه السلام روایت شده است. همچنین برخی معتقدند که (أوّاه) به معنای کسی است که با بندگان خدا، مهربان است. برخی دیگر نیز می گویند که آن، به معنای کسی است که اگر جهنم، یاد شود، آه بر زبان آورد. برخی نیز می گویند که (أوّاه) در زبان حبشیان، به معنای مؤمن است. برخی دیگر نیز آن را به معنای شخص دارای یقین، پاک دامن، شخص گریزان از آنچه خداوند نمی پسندد، انسان با خشوع یا بسیار ذکر گوینده دانسته اند. برخی دیگر آن را به معنای کسی آورده­اند که از روی دلسوزی و جدایی آه می­کشد و از روی یقین به اجابت خداوند و لزوم اطاعتش، تضرع و زاری می کند. درباره {بردبار} گفته می شود که در مورد بردباری ابراهیم روایت شده که: مردی، ابراهیم علیه السلام را آزار و به او دشنام داد. وی در پاسخ به او فرمود: خداوند، تو را هدایت کند.(3)

{زیرا او پیامبری بسیار راستگوی بود.} یعنی او امور دین را بسیار مورد تأیید قرار می داد. {و از تو چیزی را دور نمی کند} یعنی تو را از چیزی بی نیاز نمی­سازد

ص: 20


1- . مجمع البیان 4: 326، 327
2- . مجمع البیان 4: 329
3- . مجمع البیان 5: 77

أیضا و علی توحید الله و علی أنه المستحق للعبادة دون غیره و الثانی إلا أن یشاء ربی أن یعذبنی ببعض ذنوبی أو یشاء الإضرار بی ابتداء و الأول أجود وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ من الأوثان و هم لا یضرون و لا ینفعون وَ لا تَخافُونَ من هو القادر علی الضر و النفع بل تجترءون علیه بأنکم أشرکتم.

و قیل معناه کیف أخاف شرککم و أنا بری ء منه و الله لا یعاقبنی بفعلکم و أنتم لا تخافونه و قد أشرکتم به فما مصدریة سُلْطاناً أی حجة علی صحته. (1)وَ تِلْکَ حُجَّتُنا أی أدلتنا آتَیْناها أی أعطیناها إِبْراهِیمَ و أخطرناها بباله و جعلناها حججا عَلی قَوْمِهِ من الکفار نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ من المؤمنین بحسب أحوالهم فی الإیمان و الیقین أو للاصطفاء للرسالة. (2)إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ أی إلا صادرا عن موعدة و اختلف فی صاحب هذه الموعدة هل هو إبراهیم أو أبوه فقیل إنها من الأب وعد إبراهیم أنه یؤمن به إن یستغفر له فاستغفر له لذلک فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ و لا یفی بما وعد تَبَرَّأَ مِنْهُ و ترک الدعاء له و قیل إن الموعدة کانت من إبراهیم قال لأبیه إنی أستغفر لک ما دمت حیا و کان یستغفر له مقیدا بشرط الإیمان فلما أیس من إیمانه تبرأ منه

إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ أی کثیر الدعاء و البکاء- و هو المروی عن أبی عبد الله علیه السلام.

و قیل الرحیم بعباد الله و قیل الذی إذا ذکر النار قال أوه (3)و قیل الأواه المؤمن بلغة الحبشة و قیل الموقن أو العفیف أو الراجع عن کل ما یکره الله أو الخاشع أو الکثیر الذکر و قیل المتأوه شفقا و فرقا المتضرع یقینا بالإجابة و لزوما للطاعة حَلِیمٌ یقال بلغ من حلم إبراهیم علیه السلام أن رجلا قد آذاه و شتمه فقال له هداک الله. (4)إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً أی کثیر التصدیق فی أمور الدین وَ لا یُغْنِی عَنْکَ أی لا یکفیک

ص: 20


1- مجمع البیان 4: 326- 327. م.
2- مجمع البیان 4: 329. م.
3- کلمة ثقال عند الشکایة أو التوجع، و فیها لغات.
4- مجمع البیان 5: 77. م.

و به تو سود یا زیانی نمی رساند. مقصود از {صراطاً سویّاً}، راهی راست و مقصود از {عصیّاً}، عصیانگر است. {أن یمسّک} یعنی به تو برسد.{و تو یار شیطان باشی} یعنی تو بر شیطان توکل کرده باشی، در حالی که او تو را از چیزی

بی نیاز نمی سازد. برخی نیز می گویند که یعنی تو در مورد ملعون بودن و یاری نکردن خدا از شیطان، ملحق به او شده­ای. {آیا تو از خدایان من متنفری؟} یعنی آیا تو از پرستش خدایان من رویگردان هستی؟ همچنین مقصود از {لأرجمنّک} این است که تو را سنگسار خواهم کرد. برخی نیز می­گویند که یعنی تو را به خاطر گناه و ننگ رها می سازم و مورد شماتت قرار می دهم. به عقیده برخی دیگر یعنی تو را می­کشم. {برای مدتی طولانی از من دور شو} یعنی مدت زمانی دراز مرا ترک کن. برخی نیز معنای آن را سالم و در امان از عذابم، می دانند. {[ابراهیم] گفت: درود بر تو باد.} سلام به منظور خداحافظی؛ یعنی ابراهیم علیه السلام به مهربان ترین شکل ممکن با پدرش خداحافظی و او را ترک کرد. برخی نیز در تفسیر آن می گویند که خداحافظی او، احترام و مهربانی ای به منظور به جا آوردن حق پدری بود.

درباره تفسیر {به زودی از پروردگارم برای تو آمرزش می خواهم} چند نظر وجود دارد. نظر اول، آن است که علت وعده ابراهیم علیه السلام به پدرش برای طلب آمرزش برای او، به مقتضای عقل بود و تا آن زمان هنوز قبح استغفار برای مشرکان، استحکام نیافته بود. نظر دوم قائل است به این که مقصود حضرت ابراهیم علیه السلام، آن بود که به شرط کنار گذاشتن پرستش بت ها که امری درست و رواست، برایت طلب آمرزش می­کنم. نظر سوم، این است که یعنی از خداوند خواهم خواست که تو را در دنیا مورد عذاب قرار ندهد.

{زیرا او همواره نسبت به من پر مهر بوده است.} یعنی با من، مهربان، ملایم و دلسوز بوده است. {و از شما و [از] آنچه غیر خدا می خوانید، کناره می گیرم} یعنی از شما و از پرستش بت ها دوری می کنم. {و پروردگارم را می خوانم} یعنی او را می پرستم. {امیدوارم که در خواندن پروردگارم نا امید نباشم.} یعنی همان طور که شما با خواندن بت ها بدبخت و سیه روز شدید. علت آمدن کلمه (عسی)، تنها از روی خضوع و فروتنی بوده است. برخی نیز می گویند که یعنی شاید خداوند، اطاعت کردن من از او را بپذیرد و با عدم پذیرش او بدبخت و سیه روز نشوم؛ چرا که انسان مؤمن در میان بیم و امید است.(1)

مقصود از {رشد [فکری]اش}، همان ادلّه ای است که ابراهیم علیه السلام را به شناخت و توحید یا هدایت خداوند می رساند. معنای آیه، آن است که او را در کودکی هدایت کردیم. برخی می گویند که مقصود از آن، نبوّت و پیامبری است. {پیش از این} یعنی پیش از حضرت موسی علیه السلام یا حضرت محمد صلی الله علیه و آله و یا پیش از آن که حضرت ابراهیم علیه السلام به سن بلوغ برسد. {و ما به [شایستگیِ] او داناییم.} یعنی می دانستیم که او شایسته آن است. {آنگاه که به پدر خود و قومش گفت} یعنی زمانی که دید آنان، بت ها را می پرستند. {این مجسمه هایی که شما ملازم آنها شده اید، چیستند؟} یعنی این تصاویری که شما خود را وقف پرستش آنها کرده اید، چیستند؟ تمثال، به چیزی گفته می شود که شبیه یکی از آفریده های خداوند باشد. برخی نیز می گویند که آنان، آن بت ها را شبیه علمای گذشته خود ساخته بودند. برخی دیگر نیز می گویند که آن بت ها، شبیه پیکرهای آسمانی بوده است. {گفتند: دریافتیم.} یعنی هنگامی که آنان، دلیلی برای پرستش بت ها نیافتند، به تقلید خود از پیشینیانشان اعتراف کردند. مقصود از {در گمراهی آشکاری}، رویگردانی آشکار از حقیقت است. {گفتند: «آیا حق را برای ما آورده ای؟»}

ص: 21


1- . مجمع البیان 6: 516،517

شَیْئاً و لا ینفعک و لا یضرک صِراطاً سَوِیًّا أی طریقا مستقیما عَصِیًّا أی عاصیا أَنْ یَمَسَّکَ أی یصیبک فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیًّا أی موکولا إلیه و هو لا یغنی عنک شیئا و قیل أی لاحقا بالشیطان فی اللعن و الخذلان أَ راغِبٌ أی معرض أَنْتَ عَنْ عبادة آلِهَتِی لَأَرْجُمَنَّکَ بالحجارة و قیل لأرمینک بالذنب و العیب و أشتمنک و قیل لأقتلنک وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا أی فارقنی دهرا طویلا و قیل ملیا سویا سلیما من عقوبتی قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سلام تودیع و هجر علی ألطف الوجوه و قیل سلام إکرام و بر تأدیة لحق الأبوة.

سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی فیه أقوال أحدها أنه إنما وعده بالاستغفار علی مقتضی العقل و لم یکن قد استقر بعد قبح الاستغفار للمشرکین و ثانیها أنه قال سأستغفر لک علی ما یصح و یجوز من ترکک عبادة الأوثان و ثالثها أن معناه سأدعو الله أن لا یعذبک فی الدنیا.

إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا أی بارا لطیفا رحیما وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أی أتنحی منکم جانبا و أعتزل عبادة الأصنام وَ أَدْعُوا رَبِّی أی و أعبده عَسی أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا کما شقیتم بدعاء الأصنام و إنما ذکر عسی علی وجه الخضوع و قیل معناه لعله یقبل طاعتی و لا أشقی بالرد فإن المؤمن بین الرجاء و الخوف. (1)رُشْدَهُ أی الحجج التی توصله إلی الرشد بمعرفة الله و توحیده أو هداه أی هدیناه صغیرا و قیل هو النبوة مِنْ قَبْلُ أی من قبل موسی أو محمد أو من قبل بلوغه وَ کُنَّا بِهِ عالِمِینَ أنه أهل لذلک إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ حین رآهم یعبدون الأصنام ما هذِهِ التَّماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ أی ما هذه الصور التی أنتم مقیمون علی عبادتها و التمثال اسم للشی ء المصنوع مشبها بخلق من خلق الله قیل إنهم جعلوها أمثلة لعلمائهم الذین انقرضوا و قیل للأجسام العلویة قالُوا وَجَدْنا اعترفوا بالتقلید إذ لم یجدوا حجة لعبادتهم إیاها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ فی ذهاب عن الحق ظاهر قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أی

ص: 21


1- مجمع البیان 6: 516- 517. م.

یعنی آیا سخن تو، جدی است و در نزد خودت آن را حق می دانی یا این که ما را به بازی گرفته ای و شوخی می کنی؟ علت این پرسش، آن بود که آنان انکار پرستش بت ها را بعید و دور از ذهن می شمردند.(1)

بیضاوی در تفسیر {گفت: [نه] بلکه پروردگارتان}، می­گوید: ابراهیم علیه السلام، این سخن را در نفی این که وی آنان را به بازی گرفته است، گفت و بدین منظور برهان و دلیلی را برای ادعای خود آورد. (هُنَّ) در (فَطَرَهُنَّ) به آسمآنها و زمین یا به آن مجسمه ها باز می گردد.{از گواهانم.} یعنی از اثبات کنندگان و برهان آورندگان برای آن هستم.{قطعاً در کار بتانتان تدبیری خواهم کرد} یعنی من

قطعاً تلاش می کنم تا آنها را بشکنم. {پس از آن که پشت کردید و رفتید} یعنی هنگامی که برای برگزاری جشن عید می­روید.(2)

طبرسی می­گوید: برخی معتقدند که ابراهیم علیه السلام، این سخن را پنهان از قوم خود بر زبان آورد و تنها یک نفر از آنان شنید و آن را برملا ساخت. مفسران می گویند که آنان هر ساله محفل عیدی تشکیل داده و آن را جشن می گرفتند و هنگام بازگشت نزد بت ها می آمدند و بر آنها سجده می کردند. آنان به ابراهیم علیه السلام گفتند: آیا با ما به بیرون از شهر نمی آیی؟ ابراهیم علیه السلام با آنان بیرون رفت و چون مقداری از راه را طی کرد، به آنان گفت: پایم درد می کند و بازگشت.{پس آنها را ریزریز کرد} یعنی آن بت ها را تکه تکه کرد. {جز بزرگترشان را} آن بزرگتر، بتی بود که در آفرینش و یا از لحاظ بزرگداشت و احترام، بزرگ بت های دیگر بود و ابراهیم علیه السلام، آن را به حال خود رها کرد. مفسران می گویند که ابراهیم علیه السلام با تبری که در دست داشت، شروع به شکستن آن بت ها کرد تا این که تنها بت بزرگ بر جای ماند و ابراهیم علیه السلام، تبر را بر گردن آن آویزان کرد و رفت. {باشد که ایشان به سراغ آن بروند.} یعنی شاید به سوی ابراهیم علیه السلام بازگردند و او آنان را از نادانی شان آگاه سازد یا این که به سوی بت بزرگ برگردند و از او که قدرت سخن گفتن ندارد، بپرسند و بر نادانی آن چیزی که خدای خود قرار دادند، آگاه شوند. چون قوم ابراهیم علیه السلام از عیدشان بازگشتند و بت هایشان را شکسته یافتند، {گفتند: چه کسی با خدایان ما چنین [معامله ای] کرده که او واقعاً از ستمکاران است.} (مَن) در این آیه، موصوله است. یعنی آن کسی که این کار را با خدایان ما کرده، به خود ظلم روا داشته است؛ زیرا اگر هویت او بر ما روشن شود، او را می کشیم. برخی نیز می گویند که آنان به صورت پرسش گفتند: چه کسی این کار را کرده است؟ در رد قول این گروه، مفسران به سخن آنان که در این آیه آمده است یعنی {که او واقعاً از ستمکاران است}، استناد می کنند. {شنیدیم جوانی از آنها [به بدی] یاد می کرد} یعنی آن مردی که سخن ابراهیم علیه السلام یعنی {قطعاً در کار بتانتان تدبیری خواهم کرد.} را شنید، این سخن را به گوش قوم رساند. آنان گفتند: {شنیدیم جوانی از آنها [به بدی] یاد می کرد.} برخی نیز می گویند که آنان چنین گفتند: «شنیده ایم که جوانی، خدایان ما را حقیر شمرده و می گفت که آنها هیچ زیان یا سودی نمی رسانند و قدرت دیدن یا شنیدن ندارند. بنابراین، او همان کسی است که بت ها را شکسته است. {در برابر دیدگان مردم} یعنی به گونه ای که مردم ببینند و در جلوی انظار آنان باشد. {باشد که آنان شهادت دهند.} یعنی شاید مردم علیه او به آنچه بر زبان آورده است، شهادت بدهند و در نتیجه آن شهادت به دلیل و حجتی علیه کار او تبدیل شود. آنان خوش نداشتند که ابراهیم علیه السلام را بدون دلیل روشن و قاطع، دستگیر و یا اسباب مجازات او را فراهم کنند. {پس به خود آمدند} یعنی به یکدیگر رو کرده و به هم گفتند: {شما ستمکارید.}؛

ص: 22


1- . مجمع البیان 7: 52
2- . انوار التنزیل 2: 32

أ جاد أنت فیما تقول محق عند نفسک أم لاعب مازح و إنما قالوا ذلک لاستبعادهم إنکار عبادة الأصنام علیهم. (1)قوله قالَ بَلْ رَبُّکُمْ قال البیضاوی إضراب عن کونه لاعبا بإقامة البرهان علی ما ادعاه و هن للسماوات و الأرض أو للتماثیل مِنَ الشَّاهِدِینَ أی من المحققین له و المبرهنین علیه لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ أی لأجتهدن فی کسرها بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا عنها مُدْبِرِینَ إلی عیدکم. (2)و قال الطبرسی قیل إنما قال ذلک فی سر من قومه و لم یسمع ذلک إلا رجل منهم فأفشاه و قالوا کان لهم فی کل سنة مجمع و عید إذا رجعوا منه دخلوا علی الأصنام فسجدوا لها فقالوا لإبراهیم أ لا تخرج معنا فخرج فلما کان ببعض الطریق قال أشتکی رجلی و انصرف فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً أی جعل أصنامهم قطعا قطعا إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ فی الخلقة أو فی التعظیم ترکه علی حاله قالوا جعل یکسرهن بفأس فی یده حتی لم یبق إلا الصنم الکبیر علق الفأس فی عنقه و خرج لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ أی إلی إبراهیم فینبههم علی جهلهم أو إلی الکبیر فیسألونه و هو لا ینطق فیعلمون جهل من اتخذه إلها فلما رجع قومه من عیدهم فوجدوا أصنامهم مکسرة قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ من موصولة أی الذی فعل هذا بآلهتنا فإنه ظالم لنفسه لأنه یقتل إذا علم به و قیل إنهم قالوا من فعل هذا استفهاما و أنکروا علیه بقولهم إنه لمن الظالمین قالوا سمعنا فتی أی قال الرجل الذی سمع من إبراهیم قوله لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ للقوم ما سمعه منه فقالوا سَمِعْنا فَتًی یَذْکُرُهُمْ بسوء و قیل إنهم قالوا سمعنا فتی یعیب آلهتنا و یقول إنها لا تضر و لا تنفع و لا تبصر و لا تسمع فهو الذی کسرها عَلی أَعْیُنِ النَّاسِ أی بحیث یراه الناس و یکون بمشهد منهم لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ علیه بما قاله فیکون ذلک حجة علیه بما فعل کرهوا أن یأخذوه بغیر بینة أو لعلهم یحضرون عقابه فَرَجَعُوا إِلی أَنْفُسِهِمْ أی فرجع بعضهم إلی بعض و قال بعضهم لبعض أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ

ص: 22


1- مجمع البیان 7: 52. م.
2- أنوار التنزیل 2: 32. م.

زیرا چیزی را می پرستیدید که قدرت دفاع از خود را ندارد. برخی نیز می گویند که یعنی آنان به عقل خود رجوع کردند و درباره آن مسئله اندیشیدند؛ چرا که درستی سخن ابراهیم علیه السلام را دانستند و از پاسخ او در شگفت ماندند. بدین سان خداوند، زبان آنان را به سخنِ حق گشود و آنان {[به یکدیگر] گفتند: در حقیقت شما ستمکارید.} یعنی شما با پرسش خود از این مرد، به او ستم روا داشته اید؛ چرا که خدایانتان در اینجا حاضرند. از آنها بپرسید. {سپس سرافکنده شدند.} یعنی چون در شگفت ماندند و دانستند که آن بت ها، قدرت سخن گفتن ندارند، سر ها را به زیر انداختند.(1)

بیضاوی در تفسیر این آیه می گوید: «آنان پس از آن که با به خود آمدن، از درستی سخن ابراهیم علیه السلام آگاه شدند، دوباره به مجادله رو کردند. از این رو بازگشتشان به باطل، به تبدیل شدن پایین ترین نقطه یک چیز به بالاترین نقطه و در بالا قرارگرفتن آن تشبیه شده است.(2)

طبرسی می گوید: {[گفتند] قطعاً دانسته ای.} ای ابراهیم {که این ها سخن نمی گویند.} بنابراین، چگونه از آنان بپرسیم؟ ابراهیم علیه السلام پس از اعترافشان به این حجت و دلیل گفت: {آیا جز خدا چیزی را می پرستید} که اگر آن را عبادت کنید {هیچ سودی} و اگر آن را رها کنید {هیچ زیانی به شما نمی رساند.} چرا که اگر آن چیز، قدرتی داشت، از خود دفاع می کرد. {اف بر شما}. ابراهیم علیه السلام از اصرار آنان بر چیزی که باطل بودنش روشن و آشکار است، برآشفت. {گفتند او را بسوزانید} یعنی چون این سخن او را شنیدند به یکدیگر گفتند: {او را بسوزانید} با آتش {و خدایانتان را یاری دهید} یعنی از خدایان دفاع کنید و آنان را بزرگ بدارید. {اگر کاری می کنید} یعنی اگر شما یاری کننده خدایانتان هستید. برخی می گویند: آن کسی که انگیزه سوزاندن ابراهیم علیه السلام با آتش را در دل دیگران انداخت، مردی از کردهای سرزمین پارس بود. خداوند او را در زمین فرو برد و او تا روز قیامت در آن در حال جنبش و تکاپو است. وهب می گوید: آن سخن را تنها نمرود گفت و در آیه حذف صورت گرفته است. سدّی می گوید: آنان هیزم گرد آوردند، به طوری که مردها بیمار که می شدند مقداری از اموالشان را برای خریدن چوب وصیت می کردند و زن ها به ریسندگی می پرداختند تا از این راه هیزمی بخرند. تا این که به آن مقدار هیزمی که می خواستند، دست یافتتند. چون خواستند که ابراهیم علیه السلام را در آتش بیندازند، نمی دانستند که چگونه این کار را بکنند. ابلیس آمد و آنان را به منجنیق رهنمون ساخت و آن، نخستین منجنیقی بود که ساخته شد. آنان، ابراهیم علیه السلام را در منجنیق گذاشتند و او را در آتش افکندند. {گفتیم ای آتش} یعنی چون هیزم گرد آوردند و او را در آتش افکندند، به آتش گفتیم: {برای ابراهیم سرد و بی آسیب باش} و این از باب تشبیه است؛ چرا که آتش، جماد است و خطاب قرار دادنش درست نیست. مقصود، این است که ما آتش را برای او سرد و بی آسیب قرار دادیم و آتش، هیچ گزندی به او نمی رساند. برخی نیز می گویند: «رواست که خداوند سبحان بدین شکل سخن گوید و این به صلاح فرشتگان و لطفی برایشان است(3).

رازی می­گوید: درباره این که چگونه آتش، سرد شده است، سه نظر وجود دارد. یکی این که خداوند متعال

ص: 23


1- . مجمع البیان 7: 52-54
2- . انوار التنزیل 2: 33
3- . مجمع البیان 7: 54-55

حیث تعبدون ما لا یقدر الدفع عن نفسه و قیل معناه فرجعوا إلی عقولهم و تدبروا فی ذلک إذ علموا صدق إبراهیم علیه السلام فیما قاله و حاروا عن جوابه فأنطقهم الله تعالی بالحق فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ لهذا الرجل فی سؤاله و هذه آلهتکم حاضرة فاسألوها ثُمَّ نُکِسُوا عَلی رُؤُسِهِمْ إذ تحیروا و علموا أنها لا تنطق. (1)و قال البیضاوی أی انقلبوا إلی المجادلة بعد ما استقاموا بالمراجعة شبه عودهم إلی الباطل بصیرورة أسفل الشی ء مستعلیا علی أعلاه. (2)قال الطبرسی فقالوا لَقَدْ عَلِمْتَ یا إبراهیم ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ فکیف نسألهم فأجابهم إبراهیم علیه السلام بعد اعترافهم بالحجة أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً إن عبدتموه وَ لا یَضُرُّکُمْ إن ترکتموه لأنها لو قدرت لدفعت عن أنفسها أُفٍّ لَکُمْ تضجر منه علی إصرارهم بالباطل البین قالُوا حَرِّقُوهُ أی لما سمعوا منه هذا القول قال بعضهم لبعض حرقوه بالنار وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ أی و ادفعوا عنها و عظموها إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ أی إن کنتم ناصریها قیل إن الذی أثار بتحریق إبراهیم بالنار رجل من أکراد فارس فخسف الله به الأرض فهو یتخلخل فیها إلی یوم القیامة و قال وهب إنما قاله نمرود و فی الکلام حذف قال السدی فجمعوا الحطب حتی إن الرجل لیمرض فیوصی بکذا و کذا من ماله فیشتری به حطب و حتی إن المرأة لتغزل فتشتری به حطبا حتی بلغوا من ذلک ما أرادوا فلما أرادوا أن یلقوا إبراهیم فی النار لم یدروا کیف یلقونه فجاء إبلیس فدلهم علی المنجنیق و هو أول منجنیق صنعت فوضعوه فیها ثم رموه قُلْنا یا نارُ أی لما جمعوا الحطب و ألقوه فی النار قلنا للنار کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ و هذا مثل فإن النار جماد لا یصح خطابه و المراد أنا جعلنا النار بردا علیه و سلامة لا یصیبه من أذاها شی ء و قیل یجوز أن یتکلم الله سبحانه بذلک و یکون ذلک صلاحا للملائکة و لطفا لهم. (3)و قال الرازی اختلفوا فی أن النار کیف بردت علی ثلاثة أوجه أحدها أن الله

ص: 23


1- مجمع البیان 7: 52- 54. م.
2- أنوار التنزیل 2: 33. م.
3- مجمع البیان 7: 54- 55. م.

گرما و سوزانندگی آتش را از آن زدود و نوردهی و تابش آن را برجا گذاشت. دومی این که خداوند سبحان کیفیتی را در تن ابراهیم علیه السلام به وجود آورد که مانع از آسیب دیدنش توسط آتش می شد. همان طور که خداوند درباره نگهبانان جهنم در آخرت همین کار را می کند و نیز همان طور که خداوند ساختار شترمرغ را به گونه ای سوار کرد که از بلعیدن آهنِ گداخته، آسیبی نمی بیند و به بدن سمندر از ماندن در آتش گزندی نمی رسد. سومی این که خداوند میان ابراهیم علیه السلام و آتش مانعی به وجود آورد که از رسیدن آتش به او جلوگیری می کرد. محققان می گویند که نظر نخست، بهتر است؛ زیرا ظاهر سخن خداوند یعنی {ای آتش سرد باش}، این است که خود آتش سرد گشت.

اگر کسی بگوید که آتش، نام جسمی است که صفتش حرارت و لطافت است، بنابراین اگر حرارت، جزئی از مفهوم آتش باشد، آتش نمی تواند سرد شود. در پاسخ باید بگوییم که مقصود از آتش، جسمی است که آتش، یکی از اجزای مفهوم آن است و این از باب مجاز است. اگر بپرسد که چرا مجاز شما شایسته تر از دو مجاز دیگر است؟ در پاسخ می گوییم در مجازی که بیان کردیم امکان سرد شدن باقی می ماند، اما در دو مجاز دیگری که شما گفته اید، چیزی است که در آن امکان سرد شدن نیست. بنابراین، مجاز ما بهتر است.(1)

طبرسی می گوید: ابوالعالیه می گوید که اگر خداوند سبحان نمی فرمود: {و بی آسیب}، به ابراهیم علیه السلام از شدت سرمای آتش آسیب می رسید و سرمایش برای ابراهیم علیه السلام شدیدتر از گرمایش می شد. همچنین اگر خداوند نمی فرمود: {بر ابراهیم}، سرمای آتش تا ابد باقی می ماند.

امام صادق علیه السلام فرمود: چون ابراهیم علیه السلام را در منجنیق نشانده و خواستند تا او را در آتش بیفکنند، جبرئیل نزدش آمد و فرمود: درود، رحمت و برکت های خداوند بر تو باد. آیا خواسته ای داری؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: از تو هیچ خواسته ای ندارم. چون وی را در آتش افکندند، خداوند را خواند و عرض کرد: ای خداوند واحد و یگانه، ای خدای صمد [ثابت متعالی]، ای کسی که نزاده و زاده نشده و هیچ کس او را همتا نیست. بدین سان آتش از او که جامه در خود پیچیده بود، زدوده شد و جبرئیل همنشین او بود و آن دو در باغی سرسبز با یکدیگر سخن می گفتند. واحدی با اسناد خود از انس نقل کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چون نمرود، ابراهیم علیه السلام را در آتش افکند، جبرئیل با پیراهن و فرشی از بهشت بر او نازل شد. آن پیراهن را بر او پوشاند و روی آن فرش نشاند و با او همنشین شده و به سخن گفتن پرداخت. کعب می گوید: آتش،

ص: 24


1- . مفاتیح الغیب 6 : 131 ، 132

تعالی أزال عنها ما فیها من الحر و الإحراق و أبقی ما فیها من الإضاءة و الإشراق و ثانیها أنه سبحانه خلق فی جسم إبراهیم کیفیة مانعة من وصول أذی النار إلیه کما یفعل بخزنة جهنم فی الآخرة کما أنه رکب بنیة النعامة بحیث لا یضرها ابتلاع الحدیدة المحماة و بدن السمندر بحیث لا یضره المکث فی النار و ثالثها أنه خلق بینه و بین النار حائلا یمنع من وصول النار إلیه قال المحققون و الأول أولی لأن ظاهر قوله یا نارُ کُونِی بَرْداً أن نفس النار صارت باردة.

فإن قیل النار اسم للجسم الموصوف بالحرارة و اللطافة فإذا کانت الحرارة جزءا من مسمی النار امتنع کون النار باردة فإذا وجب أن یقال المراد بالنار الجسم الذی هو أحد أجزاء مسمی النار و ذلک مجاز فلم کان مجازکم أولی من المجازین الآخرین قلنا المجاز الذی ذکرناه یبقی معه حصول البرد و فی المجازین اللذین ذکرتموهما ما لا یبقی ذلک فکان مجازنا أولی. (1)و قال الطبرسی قال أبو العالیة لو لم یقل سبحانه وَ سَلاماً لکانت تؤذیه من شدة بردها و لکان بردها أشد علیه من حرها و لو لم یقل عَلی إِبْراهِیمَ لکان بردها باقیا إلی الأبد.

وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لَمَّا أُجْلِسَ إِبْرَاهِیمُ فِی الْمَنْجَنِیقِ وَ أَرَادُوا أَنْ یَرْمُوا بِهِ فِی النَّارِ أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا إِبْرَاهِیمُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ أَ لَکَ حَاجَةٌ فَقَالَ أَمَّا إِلَیْکَ فَلَا فَلَمَّا طَرَحُوهُ دَعَا اللَّهَ فَقَالَ یَا اللَّهُ یَا وَاحِدُ یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ یَا مَنْ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ فَحُسِرَتِ النَّارُ عَنْهُ وَ إِنَّهُ لمحتبی (2)(لَمُحْتَبٍ) وَ مَعَهُ جَبْرَئِیلُ وَ هُمَا یَتَحَدَّثَانِ فِی رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ.

وَ رَوَی الْوَاحِدِیُّ بِإِسْنَادِهِ إِلَی أَنَسٍ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِنَّ نُمْرُودَ الْجَبَّارَ لَمَّا أَلْقَی إِبْرَاهِیمَ فِی النَّارِ نَزَلَ إِلَیْهِ جَبْرَئِیلُ بِقَمِیصٍ مِنَ الْجَنَّةِ وَ طِنْفِسَةٍ مِنَ الْجَنَّةِ فَأَلْبَسَهُ الْقَمِیصَ وَ أَقْعَدَهُ عَلَی الطِّنْفِسَةِ وَ قَعَدَ مَعَهُ یُحَدِّثُهُ.

و قال کعب ما أحرقت النار

ص: 24


1- مفاتیح الغیب 6: 131- 132. م.
2- حسرت عنه أی انکشفت عنه. احتبی بالثوب: اشتمل به. جمع بین ظهره و ساقیه بعمامة و نحوها. و فی المصدر: و إنّه لمحتب.

تنها یک بند از لباس ابراهیم علیه السلام را سوزاند. برخی می گویند که وقتی ابراهیم علیه السلام در آتش افکنده شد، شانزده سال داشت.

{خواستند به او نیرنگی بزنند} یعنی خواستند شر و بدی ای به او برسانند و تدبیری برای نابودی او بیندیشند. {و[لی] آنان را زیانکارترین [مردم] قرار دادیم}. ابن عباس می گوید: و آن، بدین صورت بود که خداوند، پشه ها را بر نمرود و سپاهیانش چیره ساخت تا این که آن پشه ها گوشت آنان را خورده و خونشان را نوشیدند و یکی از آن پشه ها به مغز نمرود راه یافت و او را هلاک گردانید.(1)

{به سوی آن سرزمینی که در آن برکت نهاده بودیم} یعنی به سوی شام یا بیت المقدس یا مکه.(2)

{و همواره ملازم آن هاییم} ابن عباس در تفسیر آن می گوید که یعنی بر آنها نماز می گزاریم. معنای دیگر آن می تواند این باشد که پیوسته آنها را عبادت می کنیم. {آیا از شما می شنوند} یعنی آیا وقتی آنان را می خوانید، دعایتان را اجابت می کنند و یا وقتی آنان را می پرستید به شما سودی می رسانند و یا هنگامی که دست از عبادتشان می کشید، به شما زیانی می رسانند؟ {آیا در آنچه می پرستیده اید تأمل کرده اید} یعنی آیا در بت هایی که می پرستیدید، تأمل کرده اید؟ {شما} در حال حاضر {و پدران پیشین شما} الأقدمون در آیه به معنای پیشینیان است.

{قطعاً همه آنها دشمن منند} یعنی قطعاً بت پرستان و بت ها دشمن من هستند. در عین حال وی عاقل را بر غیر عاقل غلبه داد (و از این رو ضمیر «هم» را به کار برد). برخی نیز می گویند که آن ضمیر، تنها به بت ها برمی گردد و علت این که ابراهیم علیه السلام فرمود: {فإنهم}، دشمنی و عداوتی بود که تنها می تواند صفت عاقلان شود. وی بت ها را در زیان رساندن از جهت پرستیدنشان به منزله دشمن قرار داد. همچنین رواست که دلیل این که فرمود: {فإنهم}، این باشد که در میان آنان افرادی بودند که خداوند را به همراه آن بت ها می پرستیدند. بنابراین، ابراهیم علیه السلام عاقل را بر غیر عاقل غلبه داد. از این رو استثنا کرد و فرمود: {جز پروردگار جهانیان}. ابراهیم علیه السلام خداوند را از تمام معبودان استثنا کرد. فرّاء می گوید: این سخن از باب مقلوب است و معنایش این است که قطعاً من، دشمن آنها هستم. {و همو راهنماییم می کند} یعنی خداوند مرا به چیزی راهنمایی می کند که نجات و رهاییم در آن است و یا این که مرا به بهشت خود راهنمایی می کند.{و آن کس که امید دارم بر من ببخشاید.} معنای سخن ابراهیم علیه السلام این است که خود را بدون گناه وقف خداوند متعال کند و یا بدین معناست که گناهان کسی که در روز جزا از او طلب شفاعت می کند، ببخشاید و ابراهیم علیه السلام آن گناهان را به خود نسبت داد. {پروردگارا به من دانش عطا کن} یعنی به من حکمت، دانش و نبوّت عطا فرما. {و برای من آوازه نیکو گذار} یعنی برای من تحسین و یادی نیکو در میان کسانی گذار که پس از من تا روز قیامت به دنیا می آیند. برخی می گویند که مقصود، فرزند نیک یعنی حضرت محمد صلی الله علیه وآله است. {و رسوایم مکن} منظور این سخن ابراهیم علیه السلام نیز از باب وقفِ خداوند متعال شدن است.(3)

{بت هایی} یعنی بت هایی از سنگ که سود یا زیانی نمی رسانند. {و دروغی برمی سازید} یعنی

ص: 25


1- . مجمع البیان 7: 55
2- . مجمع البیان 7: 56
3- . مجمع البیان 7: 193، 194

من إبراهیم غیر وثاقه (1)و قیل إن إبراهیم ألقی فی النار و هو ابن ست عشرة سنة.

وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً أی شرا و تدبیرا فی إهلاکه فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِینَ قال ابن عباس هو أن سلط الله علی نمرود و خیله البعوض حتی أخذت لحومهم و شربت دماءهم و وقعت واحدة فی دماغه حتی أهلکته. (2)إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا أی الشام أو بیت المقدس أو مکة (3)فَنَظَلُّ لَها عاکِفِینَ أی مصلین عن ابن عباس أو نقیم علی عبادتها مداومین هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ أی هل یستجیبون دعاءکم إذا دعوتموهم أو ینفعونکم إذا عبدتموهم أو یضرونکم إذا ترکتم عبادتها أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ أی الذی کنتم تعبدونه من الأصنام أَنْتُمْ الآن وَ آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ أی المتقدمون فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی أی إن عباد الأصنام معها عدو لی إلا أنه غلب ما یعقل و قیل إنه یعنی الأصنام و إنما قال فإنهم لما وصفها بالعداوة التی لا تکون إلا من العقلاء و جعل الأصنام کالعدو فی الضرر من جهة عبادتها و یجوز أن یکون قال فإنهم لأنه کان منهم من یعبد الله مع عبادته الأصنام فغلب ما یعقل و لذلک استثنی فقال إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ استثناه من جمیع المعبودین قال الفراء إنه من المقلوب و المعنی فإنی عدو لهم فَهُوَ یَهْدِینِ أی یرشدنی إلی ما فیه نجاتی أو إلی جنته وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی إنما قال ذلک علیه السلام علی سبیل الانقطاع منه إلی الله تعالی من غیر ذنب أو المعنی أن یغفر لمن یشفعنی فیه فأضافه إلی نفسه رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً أی حکمة و علما أو نبوة وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ أی ثناء حسنا و ذکرا جمیلا فی الذین یأتون بعدی إلی یوم القیامة و قیل ولد صدق و هو محمد صلی الله علیه و آله وَ لا تُخْزِنِی هذا أیضا علی الانقطاع. (4)أَوْثاناً أی أصناما من حجارة لا تضر و لا تنفع وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً أی تفعلون

ص: 25


1- الوثاق: ما یشد به من قید و حبل و نحوهما.
2- مجمع البیان 7: 55. م.
3- مجمع البیان 7: 56 م.
4- مجمع البیان 7: 193- 194. م.

این که خدا نامیدن این بت ها توسط شما، دروغ ساختن است.(1)

{برای دوستی میان شما} یعنی برای این که با هم دوست باشید. {پس لوط به او ایمان آورد} یعنی لوط علیه السلام که خواهرزاده ابراهیم علیه السلام بود، او را تصدیق کرد. او، نخستین کسی بود که به ابراهیم علیه السلام ایمان آورد. {و گفت} ابراهیم: {من به سوی پروردگار خود روی می آورم} یعنی من از زمره ظالمان بیرون می روم و از اعمال قبیحشان به آن جا که پروردگارم به من امر فرموده است، هجرت می کنم. برخی می گویند که یعنی لوط علیه السلام گفت که من هجرت می کنم و ابراهیم علیه السلام به همراه لوط علیه السلام و همسرش ساره که دخترعمه اش بود از کوثی بیرون رفت. کوثی، دهکده ای است که از سرزمین کوفه تا سرزمین شام را در بر می گیرد.(2)

{و بی گمان ابراهیم از پیروان اوست} یعنی ابراهیم علیه السلام، از پیروان نوح علیه السلام است و بر شیوه و سنت او در توحید، عدالت و پیروی از حق است. برخی نیز می­گویند که یعنی ابراهیم علیه السلام از پیروان حضرت محمد صلی الله علیه و آله است. {آنگاه که با دلی پاک به [پیشگاه] پروردگارش آمد} یعنی آنگاه که خداوند را تصدیق کرد و به خداوند ایمان آورد با دلی پاک و به دور از شرک و مبرا از معصیت ها و غل وغش. بدین سان زیست و بدین سان از دنیا رفت. برخی نیز می­گویند که یعنی با دلی پاک و به دور از ما سوی الله و بدون تعلق داشتن به غیر او. این معنا از امام صادق علیه السلام روایت شده است.(3)

بیضاوی در تفسیر آیه {آیا غیر از خداوند به دروغ خدایانی [دیگر] می خواهید.} می­گوید: یعنی آیا غیر از خداوند به دروغ خدایانی دیگر می خواهید. بنابراین، مفعول و نیز مفعول له به دلیل اهتمام به آنها مقدم شدند؛ زیرا مهم تر آن است که بر این که آنان بر چیز باطلی هستند، تصریح شود. همچنین جایز است که {إفکاً} مفعول به و {آلهةً} بدل آن باشد؛ چرا که آن خدایان، خودِ دروغ هستند و این، از باب مبالغه است. همچنین مقصود، پرستش آنها است و مضاف حذف شده است و یا این که می تواند حال به معنای دروغگویان باشد.(4)

طبرسی می گوید: {پس گمانتان به پروردگار جهانیان چیست.} یعنی گمان می کنید با پرستش غیر خدا، خداوند با شما چه می کند یا گمان می کنید پروردگاری که روزیِ او را می خورید و غیر او را می پرستید، چگونه با شما رفتار می کند؟ یا این که گمان می کنید پروردگارتان به چه صفت و یا از چه جنسی از اجناس اشیا است تا این که بت ها را به او مانند کردید؟ {پس نهانی به سوی خدایانشان رفت} یعنی به سوی آنها رو کرد. {و [به ریشخند] گفت آیا غذا نمی خورید} یعنی آن بت ها را هر چند جماد بودند، خطاب قرار داد. هدف او از این کار، تحقیر و ملامت عابدان آنها و آگاه کردنشان به این امر بود که چگونه پرستش چیزی که توانایی پاسخگویی ندارد، می تواند درست باشد؟ آنان برای تقرب به آن بت ها، غذایی را برایشان تهیه کرده بودند.

ص: 26


1- . مجمع البیان 8: 277
2- . مجمع البیان 8: 280
3- . مجمع البیان 8: 449
4- . انوار التنزیل 2: 133

کذبا بأن تسموا هذه الأوثان آلهة. (1)مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ أی لتتوادوا بها فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ أی فصدق بإبراهیم و هو ابن أخته و هو أول من صدق بإبراهیم وَ قالَ إبراهیم إِنِّی مُهاجِرٌ إِلی رَبِّی أی خارج من جملة الظالمین علی جهة الهجر لهم علی قبیح أعمالهم إلی حیث أمرنی ربی و قیل معناه قال لوط إنی مهاجر و خرج إبراهیم و معه لوط و امرأته سارة و کانت ابنة عمته من کوثی (2)و هی قریة من سواد الکوفة إلی أرض الشام. (3)وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ أی من شیعة نوح یعنی أنه علی منهاجه و سننه فی التوحید و العدل و اتباع الحق و قیل من شیعة محمد صلی الله علیه و آله إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ أی حین صدّق الله و آمن به بقلب خالص من الشرک بری ء من المعاصی و الغل و الغش علی ذلک عاش و علیه مات و قیل بقلب سلیم من کل ما سوی الله لم یتعلق بشی ء غیره- عن أبی عبد الله علیه السلام.

. (4)أَ إِفْکاً آلِهَةً قال البیضاوی أی تریدون آلهة دون الله إفکا فقدم المفعول للعنایة ثم المفعول له لأن الأهم أن یقرر أنهم علی الباطل و یجوز أن یکون إفکا مفعولا به و آلهة بدل منه علی أنها إفک فی أنفسها للمبالغة و المراد عبادتها فحذف المضاف أو حالا بمعنی آفکین. (5)قال الطبرسی فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ أن یصنع بکم مع عبادتکم غیره أو کیف تظنون برب تأکلون رزقه و تعبدون غیره أو ما تظنون بربکم أنه علی أی صفة و من أی جنس من أجناس الأشیاء حتی شبهتم به هذه الأصنام فَراغَ إِلی آلِهَتِهِمْ أی فمال إلیها فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ خاطبها و إن کانت جمادا علی وجه التهجین لعابدیها و تنبیههم علی أن من لا یقدر علی الجواب کیف تصح عبادتها و کانوا صنعوا للأصنام طعاما

ص: 26


1- مجمع البیان 8: 277. م.
2- کوثی کطوبی و سیأتی تفسیرها.
3- مجمع البیان 8: 280. م.
4- مجمع البیان 7: 449. م.
5- أنوار التنزیل 2: 133. م.

{پس با دست راست بر سر آنها زدن گرفت} یعنی پس رو به بت ها کرده و با دست راست که قدرت بیشتری دارد شروع به شکستن آنها و زدنشان کرد. برخی می گویند که مراد از راست، قوت و زور است. برخی نیز قائلند که مراد از {الیمین}، قَسَمی است که پیشتر در آیه {تالله لأکیدنّ} آمد. {یزفّون} یعنی می شتافتند؛ چرا که آنان از کار ابراهیم علیه السلام با بت هایشان باخبر شدند. از این رو شتابان به سویش آمدند و او را به بت خانه برده و به او گفتند:{ آیا تو با خدایان ما چنین کردی.} ابراهیم علیه السلام در پاسخ از باب استفهام انکاری و توبیخ فرمود: {آیا آنچه را می تراشید می پرستید} {با این که خدا شما و آنچه را که برمی سازید آفریده است} یعنی خداوند، بت هایی را که ساخته اید، آفریده است. {گفتند: برایش [کوره]خانه ای بسازید.} ابن عباس در تفسیر این آیه می گوید: آنان دیواری از سنگ که طولش در آسمان سی ذراع و عرضش بیست ذراع و پر از آتش بود، ساختند و او را در آن انداختند. {و در آتشش بیندازید.} فرّاء می گوید: هر آتشی که پاره هایش بر روی یکدیگر باشد، جحیم نام دارد. برخی نیز می گویند که جحیم به معنای آتش عظیم است. {و[لی] ما آنان را پست گردانیدیم} یعنی با هلاک کردنشان و نجات دادن و حفظ کردن ابراهیم علیه السلام و برگرداندن نیرنگشان به خودشان، آنان را پست گردانیدیم. {من به سوی پروردگارم رهسپارم} یعنی من به آن جایی که پروردگارم به من امر فرموده است و یا به سوی رضایت و خشنودی پروردگارم از کار و نیّتم رهسپارم. {که مرا راه نماید} یعنی پروردگارم پس از این مرا به راه آن جایی که مرا به رفتن به سوی آن امر فرموده است و یا به دلیل پیروی ام از او به سوی بهشت راه می نماید.(1)

{و او آن را سخنی جاودان کرد} یعنی خداوند کلمه توحید را در فرزندان ابراهیم علیه السلام جاودان کرد و پیوسته در میان آنان کسی است که قائل به آن کلمه است. برخی می گویند که {کلمه} به معنای برائت جویی ابراهیم علیه السلام از شرک است. برخی نیز می گویند که معنای آن، امامت تا روز قیامت است و این معنا از امام صادق علیه السلام روایت شده است. {باشد که آنان [به توحید] بازگردند} یعنی شاید آنان با پیروی از پدرشان ابراهیم علیه السلام از آنچه برآنند، بازگردند.(2)

{سرمشقی نیکو} به معنای پیروی نیک است. {به شما کفر می ورزیم} یعنی دین و معبودتان را انکار می کنیم. {جز [در] سخن ابراهیم} یعنی آنان جز در این سخن در تمامی امور به ابراهیم علیه السلام اقتدا ورزیدند و در این سخن از او پیروی نکردند؛ چرا که ابراهیم علیه السلام تنها به دلیل این که پدرش به او وعده ایمان به خدا را داده بود، برایش طلب آمرزش کرد و چون بر او روشن شد که پدرش، دشمن خداست، از او تبری جست. حسن می گوید: این امر به هنگام مرگ پدرش بر او آشکار شد. برخی نیز می گویند که آذر با ابراهیم علیه السلام نفاق می ورزید و به او چنین می نمایاند که مسلمان است. ابراهیم علیه السلام نیز او را مسلمان می شمرد و از این رو برایش طلب آمرزش می کرد. {با آن که در برابر خدا اختیار چیزی را برای تو ندارم} یعنی در صورتی که بخواهد تو را مجازات کند. {ای پروردگار، ما بر تو اعتماد کردیم} یعنی این جمله را می گفتند. {و به سوی تو بازگشتیم} یعنی به سوی طاعت تو بازگشتیم.

ص: 27


1- . مجمع البیان 8: 449-451
2- . مجمع البیان 9: 45

تقربا إلیها و تبرکا بها فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ أی فمال علی الأصنام یکسرها و یضربها بالید الیمنی لأنها أقوی و قیل المراد بالیمین القوة و قیل أی بالقسم الذی سبق منه بقوله تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ یَزِفُّونَ أی یسرعون فإنهم أخبروا بصنیع إبراهیم بأصنامهم فقصدوه مسرعین و حملوه إلی بیت أصنامهم و قالوا له أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا فأجابهم بقوله أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ استفهاما علی الإنکار و التوبیخ وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ أی و خلق ما عملتم من الأصنام قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً قال ابن عباس بنوا حائطا من حجارة طوله فی السماء ثلاثون ذراعا و عرضه عشرون ذراعا و ملئوه نارا و طرحوه فیها فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ قال الفراء کل نار بعضها فوق بعض فهی جحیم و قیل إن الجحیم النار العظیمة فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ بأن أهلکناهم و نجینا إبراهیم و سلمناه و رددنا کیدهم عنه إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی أی إلی حیث أمرنی أو إلی مرضاة ربی بعملی و نیتی سَیَهْدِینِ أی یهدینی ربی فیما بعد إلی طریق المکان الذی أمرنی بالمصیر إلیه أو إلی الجنة بطاعتی إیاه. (1)وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً أی جعل کلمة التوحید باقیة فی ذریته فلم یزل فیهم من یقولها و قیل الکلمة هی براءة إبراهیم من الشرک و قیل هی الإمامة إلی یوم القیامة- عن أبی عبد الله علیه السلام.

لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عما هم علیه بالاقتداء بأبیهم إبراهیم علیه السلام. (2)أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ أی اقتداء حسن کَفَرْنا بِکُمْ أی جحدنا دینکم و أنکرنا معبودکم إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ أی اقتدوا بإبراهیم فی کل أموره إلا فی هذا القول فلا تقتدوا به فیه فإنه علیه السلام إنما استغفر لأبیه عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ بالإیمان فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ قال الحسن و إنما تبین له ذلک عند موت أبیه و قیل کان آزر ینافق إبراهیم و یریه أنه مسلم و یعده إظهار الإسلام لیستغفر له وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ ءٍ إن أراد عقابک رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا أی و کانوا یقولون ذلک وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا أی إلی طاعتک

ص: 27


1- مجمع البیان 8: 449- 451. م.
2- مجمع البیان 9: 45 و فیه: بابیهم إبراهیم علیه السلام فی توحید اللّه تعالی کما اقتدی الکفّار بآبائهم. م.

{و فرجام به سوی توست} یعنی بازگشت به سوی حکم توست. این جملات، حکایت و نقل قول ابراهیم علیه السلام و یارانش است. همچنین احتمال دارد که خداوند، این جملات را برای یاد دادن به بندگانش فرموده است تا این سخنان را بگویند. {ما را وسیله آزمایش مگردان} یعنی ما را به دست آنان و یا با بلایی از نزد خودت عذاب نفرما تا آنان نگویند که اگر اینان برحق بودند، این عذاب بر آنان وارد نمی شد. برخی نیز در تفسیر آن چنین می گویند: یعنی آنان را بر ما چیره مگردان تا ما را از دینت گمراه نسازند. برخی نیز می گویند که یعنی به ما لطف فرما تا بر آزارشان شکیبایی ورزیم و از آنان پیروی نکنیم و بدین سان وسیله آزمایشی برایشان نشویم.(1)

روایات

روایت 1.

تفسیر علی بن ابراهیم: هشام گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند برای ابراهیم علیه السلام پرده از روی زمین و ساکنان آن و پرده از روی آسمان و ساکنان آن و فرشته حامل آن و عرش و کسانی که در آن هستند، برداشت. خداوند برای پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام نیز چنین کرد.(2)

روایت 2.

تفسیر علی بن ابراهیم: {کسانی که ایمان آورده و ایمان را به شرک نیالوده اند} یعنی کسانی که راست گفتند و پیمان نشکستند و دست به گناه نیالودند تا بدین سبب ایمانشان باطل شود. {و آن، حجت ما بود} مقصود، آن چیزی است که ابراهیم به وسیله آن در برابر پدر و قومش استدلال کرد.(3)

روایت 3.

تفسیر علی بن ابراهیم: {جز برای وعده ای که به او داده بود} ابراهیم علیه السلام به پدرش فرمود که اگر بت ها را نپرستی برایت آمرزش می­خواهم. چون دید که او از پرستش آنها دست نمی کشد، از او تبری جست. {راستی ابراهیم، دلسوزی بردبار بود.} یعنی ابراهیم علیه السلام، بسیار دعا کننده بود.

در روایت ابوالجارود است که امام باقر علیه السلام فرمود: أوّاه، کسی است که در نماز خود و به هنگام تنهایی در بیابان و خلوت های خود، به سوی خدا تضرّع و زاری کند.(4)

روایت 4.

تفسیر علی بن ابراهیم: {و دروغی برمی سازید.} یعنی دروغی را رقم می زنید. {کسانی را که می پرستید} تا آیه {به سوی او بازگردانیده می شوید.} اینجا سخن ابراهیم علیه السلام پایان یافت. سپس خداوند، امت محمد صلی الله علیه و آله را خطاب قرار داده و فرمود: {اگر تکذیب کنید} تا {و ایشان را عذابی پر درد خواهد بود.} سپس خداوند این آیات را بر سخن ابراهیم علیه السلام عطف کرده و فرمود: {و پاسخ قومش جز این نبود که} تا {برای مردمی که ایمان دارند.} بنابراین، این امر از باب قطع عطف است. {پس لوط به او ایمان آورد} یعنی به ابراهیم علیه السلام ایمان آورد.

ص: 28


1- . مجمع البیان 9: 270 ، 271
2- . تفسیر القمی: 193
3- . تفسیر القمی: 196
4- . تفسیر القمی: 282

رجعنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ و إلی حکمک المرجع و هذه حکایة لقول إبراهیم و قومه و یحتمل أن یکون تعلیما لعباده أن یقولوا ذلک لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً أی لا تعذبنا بأیدیهم و لا ببلاء من عندک فیقولوا لو کان هؤلاء علی حق لما أصابهم هذا و قیل أی لا تسلطهم علینا فیفتنونا عن دینک و قیل أی الطف لنا حتی نصبر علی أذاهم و لا نتبعهم فنصیر فتنة لهم (1).

الأخبار

«1»

فس، تفسیر القمی أَبِی عَنِ ابْنِ مَرَّارٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ هِشَامٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ کُشِطَ (2)لَهُ عَنِ الْأَرْضِ وَ مَنْ عَلَیْهَا وَ عَنِ السَّمَاءِ وَ مَا فِیهَا (3)وَ الْمَلَکِ الَّذِی یَحْمِلُهَا وَ الْعَرْشِ وَ مَنْ عَلَیْهِ وَ فُعِلَ ذَلِکَ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام (4).

«2»

فس، تفسیر القمی الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أَیْ صَدَقُوا وَ لَمْ یَنْکُثُوا وَ لَمْ یَدْخُلُوا فِی الْمَعَاصِی فَیَبْطُلَ إِیمَانُهُمْ وَ تِلْکَ حُجَّتُنا یَعْنِی مَا قَدِ احْتَجَّ إِبْرَاهِیمُ عَلَی أَبِیهِ وَ عَلَیْهِمْ (5).

«3»

فس، تفسیر القمی إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ إِنْ لَمْ تَعْبُدِ الْأَصْنَامَ اسْتَغْفَرْتُ لَکَ فَلَمَّا لَمْ یَدَعِ الْأَصْنَامَ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِبْرَاهِیمُ إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ أَیْ دَعَّاءٌ.

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: الْأَوَّاهُ الْمُتَضَرِّعُ إِلَی اللَّهِ فِی صَلَاتِهِ وَ إِذَا خَلَا فِی قَفْرٍ فِی الْأَرْضِ وَ فِی الْخَلَوَاتِ (6).

«4»

فس، تفسیر القمی وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً أَیْ تُقَدِّرُونَ کَذِباً إِنَّ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ إِلَی قَوْلِهِ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ وَ انْقَطَعَ خَبَرُ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام ثُمَّ خَاطَبَ اللَّهُ أُمَّةَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَقَالَ وَ إِنْ تُکَذِّبُوا إِلَی قَوْلِهِ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ثُمَّ عَطَفَ عَلَی خَبَرِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فَقَالَ فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَی قَوْلِهِ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ فَهَذَا مِنَ الْمُنْقَطِعِ الْمَعْطُوفِ فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ

ص: 28


1- مجمع البیان 9: 270- 271. م.
2- کشط الشی ء: رفع عنه شیئا قد غشاه. و کشط الغطاء عن الشی ء. نزعه و کشف عنه.
3- فی نسخة: و من فیها.
4- تفسیر القمّیّ: 193. م.
5- تفسیر القمّیّ: 196. م.
6- تفسیر القمّیّ: 282. م.

حضرت درباره {و [ابراهیم] گفت: من به سوی پروردگار خود روی آوردم.} فرمود: مقصود از مهاجر، کسی است که از بدی ها و گناهان هجرت کند و به سوی خدا بازگردد.(1)

روایت 5.

تفسیر علی بن ابراهیم: ابو بصیر از امام باقر علیه السلام روایت می کند که حضرت فرمود: همانا آن نام را به شما تهنیت می گویم. عرض کردم: جانم به فدای شما باد، آن نام چیست؟ حضرت در پاسخ فرمود: «و إنّ من شیعته لإبراهیم»{و بی گمان ابراهیم از پیروان اوست}.

همچنین خداوند فرمود: «فاستغاثه الذی من شیعته علی الذی من عدوه» {آن کس که از پیروانش بود بر ضد کسی که دشمن وی بود از او یاری خواست.}. بنابراین این نام را به شما تهنیت می گویم.

علی بن ابراهیم درباره آیه {آنگاه با دلی پاک به [پیشگاه] پروردگارش آمد.}، یعنی دلی پاک و به دور از شک. همچنین امام صادق علیه السلام درباره {و گفت من کسالت دارم} فرمود: به خداوند سوگند او بیمار نبود، ولی دروغ هم نگفت؛ بلکه مقصودش، بیمار و مردد در دین بود.(2)

همچنین معنی {و او آن را سخنی جاویدان کرد.}، امامت است.(3)

روایت 6.

تفسیر علی بن ابراهیم: ابن مسکان گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: آزر، پدر ابراهیم علیه السلام، منجّم نمرود بن کنعان بود. آزر به او گفت: من در حساب ستارگان می بینم که در این دوران مردی به دنیا می آید که این دین را منسوخ می کند و مردم را به دینی دیگر فرا می خواند. نمرود به او گفت: این مرد در کدام سرزمین پا به دنیا می گذارد؟ آزر پاسخ داد: در این سرزمین. منزل نمرود، در کوثی ربی(4) بود.

نمرود به او گفت: او به دنیا آمده است؟ آزر پاسخ داد: خیر. نمرود گفت: پس سزاوار است میان مردان و زنان جدایی افکنده شود. بدین سان میان مردان و زنان جدایی افکنده شد. مادر ابراهیم علیه السلام، وی را باردار شد، بی آن که باردار شدنش آشکار گردد.

ص: 29


1- . تفسیر القمی: 496
2- . تفسیر القمی: 557
3- . تفسیر القمی: 609
4- . کوثی بر وزن طوبی و ربی بر وزن هدی است. یاقوت می گوید: کوثای عراق، شامل دو کوثی می شود. یکی الطریق است و دیگری کوثی ربی و ابراهیم خلیل علیه السلام در همین کوثی ربی مدفون است و در همان جا نیز زاده شد. این دو، جزء سرزمین بابل هستند و در بابل بود که ابراهیم علیه السلام در آتش افکنده شد. این دو، نام دو ناحیه هستند.

أَیْ لِإِبْرَاهِیمَ وَ قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلی رَبِّی قَالَ الْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیِّئَاتِ وَ تَابَ إِلَی اللَّهِ (1).

«5»

فس، تفسیر القمی أَبُو الْعَبَّاسِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لِیَهْنِئْکُمُ الِاسْمُ قُلْتُ مَا هُوَ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ وَ قَوْلُهُ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَلْیَهْنِئْکُمُ الِاسْمُ.

وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی قَوْلِهِ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ قَالَ الْقَلْبُ السَّلِیمُ مِنَ الشَّکِّ قَوْلُهُ فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ اللَّهِ مَا کَانَ سَقِیماً وَ مَا کَذَبَ وَ إِنَّمَا عَنَی سَقِیماً فِی دِینِهِ مُرْتَاداً (2)قَوْلُهُ وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً یَعْنِی الْإِمَامَةَ (3).

«6»

فس، تفسیر القمی أَبِی عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ آزَرَ (4)أَبَا إِبْرَاهِیمَ کَانَ مُنَجِّماً لِنُمْرُودَ بْنِ کَنْعَانَ فَقَالَ لَهُ إِنِّی أَرَی فِی حِسَابِ النُّجُومِ أَنَّ هَذَا الزَّمَانَ (5)یُحْدِثُ رَجُلًا فَیَنْسَخُ هَذَا الدِّینَ وَ یَدْعُو إِلَی دَیْنٍ آخَرَ فَقَالَ لَهُ نُمْرُودُ فِی أَیِّ بِلَادٍ یَکُونُ قَالَ فِی هَذِهِ الْبِلَادِ وَ کَانَ مَنْزِلُ نُمْرُودَ بِکُوثَی رُبَی (6)فَقَالَ لَهُ نُمْرُودُ قَدْ خَرَجَ إِلَی الدُّنْیَا (7)قَالَ آزَرُ لَا قَالَ فَیَنْبَغِی أَنْ یُفَرَّقَ بَیْنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ فَفَرَّقَ بَیْنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ حَمَلَتْ أُمُّ إِبْرَاهِیمَ بِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام وَ لَمْ یُبَیَّنْ حَمْلُهَا فَلَمَّا

ص: 29


1- تفسیر القمّیّ: 496. م.
2- تفسیر القمّیّ 557، ارتاد الشی ء: طلبه، أی طالبا للحق و دینه.
3- تفسیر القمّیّ 609. الموجود فی المصدر فی طبعیه هکذا «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» یعنی فانهم یرجعون أی الأئمّة الی الدنیا. و لم نجد ما ذکره المصنّف.
4- سیأتی أن آزر لم یکن أبیه بل کان عمه.
5- فی المصدر: فی هذا الزمان. م.
6- کوثی کطوبی. و ربی کهدی قال یاقوت: و کوثی العراق کوثیان: أحدهما الطریق، و الآخر کوثی ربی و بها مشهد إبراهیم الخلیل علیه السلام و بها مولده، و هما من أرض بابل و بها طرح إبراهیم فی النار و هما ناحیتان.
7- فی المصدر: قد خرج الینا. م.

چون زمان زایمان فرارسید، گفت: ای آزر، من بیمار شده ام و می خواهم از تو کناره گیری کنم. در آن زمان اگر زن، بیمار می شد از شوهر کناره می گرفت. بنابراین، به بیرون از شهر رفت و در غاری عزلت گزید. ابراهیم علیه السلام را به دنیا آورد و او را آماده و قنداق کرد. سپس به خانه اش بازگشت و راه ورودی غار را با سنگ بست. خداوند برای ابراهیم علیه السلام از انگشت شستش، شیری را جاری ساخت. مادر ابراهیم علیه السلام نیز به او سر می زد. نمرود سپرده بود که تمامی زنان باردار را دستگیر کرده و نوزادان پسر را بکشند. از این رو مادر ابراهیم علیه السلام وی را از کشته شدن گریزاند. رشد وی در درون غار هر یک روز به منزله رشد نوزادان دیگر در یک ماه بود تا آن که در درون غار به سیزده سالگی رسید. پس از آن مادرش به دیدار او رفت. چون خواست که از وی جدا شود، ابراهیم علیه السلام بر دامنش چنگ انداخت و گفت: مادرجان، مرا از غار بیرون ببر. مادر به او گفت: پسرکم، اگر پادشاه بداند که تو در این دوران به دنیا آمده ای، تو را می کشد. چون مادرش بیرون رفت، وی از غار بیرون آمد و این زمانی بود که خورشید غروب کرده بود. به زهره درون آسمان نگریست و گفت: {این، پروردگار من است.} چون زهره ناپدید شد، گفت: اگر این، پروردگار من می بود، حرکت نمی کرد و زائل نمی شد. سپس گفت: {غروب کنندگان را دوست ندارم.} آفل به معنای غایب شونده است. چون به مشرق نگریست، دید که ماه طلوع کرده است. گفت: {این، پروردگار من است}، این بزرگتر و بهتر است. چون ماه حرکت کرد و زائل شد، گفت: {اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعاً از گروه گمراهان بودم.} چون صبح شد و خورشید طلوع کرد و وی نورش را دید که با طلوعش دنیا را روشن کرده بود، گفت: { این، پروردگار من است. این، بزرگتر} و بهتر است. چون حرکت کرد و زائل شد، خداوند پرده از آسمآنها برداشت تا این که ابراهیم علیه السلام عرش و کسانی که روی آن هستند را دید. همچنین خداوند، ملکوت آسمآنها و زمین را به او نمایاند. در این هنگام فرمود: {ای قوم من، من از آنچه {برای خدا} شریک می سازید، بیزارم. من از روی اخلاص، پاکدلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمآنها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم.} بنابراین، به سوی مادرش رفت و او وی را به خانه اش وارد کرد و در میان فرزندانش قرار داد.(1)

از امام صادق علیه السلام درباره این سخن ابراهیم علیه السلام که فرمود: {این، پروردگار من است.}، پرسیدند که این جمله درباره غیر خدا بوده و آیا ابراهیم علیه السلام با این سخن خود به خداوند شرک ورزیده است؟ حضرت در پاسخ فرمود: هر کس این جمله را در این زمان بگوید، مشرک است، ولی ابراهیم علیه السلام، شرکی را ابراز نکرده است؛

ص: 30


1- . تفسیر القمی: 194، 195

حَانَتْ وِلَادَتُهَا (1)قَالَتْ یَا آزَرُ إِنِّی قَدِ اعْتَلَلْتُ وَ أُرِیدُ أَنْ أَعْتَزِلَ عَنْکَ وَ کَانَ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ الْمَرْأَةُ إِذَا اعْتَلَّتْ اعْتَزَلَتْ عَنْ زَوْجِهَا فَخَرَجَتْ وَ اعْتَزَلَتْ فِی غَارٍ وَ وَضَعَتْ بِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام وَ هَیَّأَتْهُ وَ قَمَّطَتْهُ (2)وَ رَجَعَتْ إِلَی مَنْزِلِهَا وَ سَدَّتْ بَابَ الْغَارِ بِالْحِجَارَةِ فَأَجْرَی اللَّهُ لِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام لَبَناً مِنْ إِبْهَامِهِ وَ کَانَتْ تَأْتِیهِ أُمُّهُ وَ وَکَّلَ نُمْرُودُ بِکُلِّ امْرَأَةٍ حَامِلٍ فَکَانَ یَذْبَحُ کُلَّ وَلَدٍ ذَکَرٍ فَهَرَبَتْ أُمُّ إِبْرَاهِیمَ بِإِبْرَاهِیمَ مِنَ الذَّبْحِ وَ کَانَ یَشِبُّ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام فِی الْغَارِ یَوْماً کَمَا یَشِبُّ غَیْرُهُ فِی الشَّهْرِ حَتَّی أَتَی لَهُ فِی الْغَارِ ثَلَاثَ عَشَرَةَ سَنَةً فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ ذَلِکَ زَارَتْهُ أُمُّهُ فَلَمَّا أَرَادَتْ أَنْ تُفَارِقَهُ تَشَبَّثَ بِهَا فَقَالَ یَا أُمِّی أَخْرِجِینِی فَقَالَتْ لَهُ یَا بُنَیَّ إِنَّ الْمَلِکَ إِنْ عَلِمَ أَنَّکَ وُلِدْتَ فِی هَذَا الزَّمَانِ قَتَلَکَ فَلَمَّا خَرَجَتْ أُمُّهُ خَرَجَ مِنَ الْغَارِ وَ قَدْ غَابَتِ الشَّمْسُ نَظَرَ إِلَی الزُّهَرَةِ فِی السَّمَاءِ فَقَالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا غَابَتِ الزُّهَرَةُ فَقَالَ لَوْ کَانَ هَذَا رَبِّی مَا تَحَرَّکَ وَ لَا بَرِحَ ثُمَّ قَالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ وَ الْآفِلُ الْغَائِبُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَی الْمَشْرِقِ رَأَی وَ قَدْ طَلَعَ الْقَمَرُ قَالَ هذا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ وَ أَحْسَنُ فَلَمَّا تَحَرَّکَ وَ زَالَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ فَلَمَّا أَصْبَحَ وَ طَلَعَتِ الشَّمْسُ وَ رَأَی ضَوْأَهَا وَ قَدْ أَضَاءَتِ الشَّمْسُ الدُّنْیَا (3)لِطُلُوعِهَا قَالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ وَ أَحْسَنُ فَلَمَّا تَحَرَّکَتْ وَ زَالَتْ کَشَطَ اللَّهُ (4)عَنِ السَّمَاوَاتِ حَتَّی رَأَی الْعَرْشَ وَ مَنْ عَلَیْهِ وَ أَرَاهُ اللَّهُ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ فَعِنْدَ ذَلِکَ قَالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَجَاءَ إِلَی أُمِّهِ وَ أَدْخَلَتْهُ دَارَهَا وَ جَعَلَتْهُ بَیْنَ أَوْلَادِهَا (5)وَ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ إِبْرَاهِیمَ هذا رَبِّی لِغَیْرِ اللَّهِ هَلْ أَشْرَکَ (6)فِی قَوْلِهِ هذا رَبِّی فَقَالَ مَنْ قَالَ هَذَا الْیَوْمَ فَهُوَ مُشْرِکٌ وَ لَمْ یَکُنْ مِنْ إِبْرَاهِیمَ شِرْکٌ

ص: 30


1- أی قرب وقتها.
2- القمط: خرقة عریضة تلف علی الصغیر إذا شد فی المهد.
3- فی المصدر: و قد اضاءت الدنیا. م.
4- فی المصدر: کشف اللّه. م.
5- تفسیر القمّیّ: 194- 195. م.
6- فی المصدر: عن قول إبراهیم: هذا ربی أشرک اه. م.

بلکه او در طلب پروردگارش بوده است. اما اگر کسی غیر او این سخن را بر زبان بیاورد، مشرک است. چون مادر ابراهیم علیه السلام وی را به خانه اش راه داد، آزر به او نگریست و گفت: این، کیست که در قلمرو سلطنت پادشاه باقی مانده، در حالی که پادشاه تمامی نوزادان مردم را کشته است؟ مادر ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: این، پسر توست که در آن وقت که از تو کناره گیری کرده بودم، به دنیا آوردم. آزر گفت: وای بر تو، اگر پادشاه به این امر پی ببرد، جایگاهمان در نزد او از بین خواهد رفت. آزر، دوست و وزیر نمرود بود و برای او و مردم بت می ساخت. وی آن بت ها را به فرزندانش می داد تا آنها را بفروشند و در بت خانه سکونت داشت. مادر ابراهیم علیه السلام به او گفت: نگران نباش. اگر پادشاه به وجود او پی نبرد، او فرزندمان باقی خواهد ماند و اگر پی ببرد کافی است که برایش دلیل بیاوری. هر چقدر آزر به ابراهیم علیه السلام بیشتر می نگریست، بیشتر او را دوست می داشت و به مانند دیگر برادرانش به او بت می داد تا آنها را بفروشد. ابراهیم علیه السلام نیز در گردن آن بت ها نخی را آویزان می کرد و آنها را روی زمین می­کشاند و می گفت: چه کسی می خرد آنچه که سود و زیانی نمی رساند؟ همچنین آنها را در آب وگل و لای فرو می­برد و به آنها می­گفت: بنوشید و سخن بگویید. برادرانش، آزر را از این امر باخبر ساختند و او وی را از این کار نهی کرد. اما ابراهیم عیه السلام از این کار دست نکشید. از این رو آزر او را در خانه اش حبس کرد و نگذاشت او بیرون بیاید.

{و قومش با او به ستیزه پرداختند. گفت} ابراهیم علیه السلام {آیا با من درباره خدا محاجه می کنید و حال آن که او مرا راهنمایی کرده است.} یعنی برایم روشن ساخته است. {و من از آنچه شریک او می سازید، بیمی ندارم، مگر آن که پروردگارم چیزی بخواهد. علم پروردگارم به هر چیزی احاطه یافته است. پس آیا متذکر نمی شوید.} سپس به آنان فرمود: {چگونه از آنچه شریک [خدا] می گردانید، بترسم با آن که شما خود از این که چیزی را شریک خدا ساخته اید که [خدا] دلیلی درباره آن بر شما نازل نکرده است، نمی هراسید. پس اگر می دانید کدام یک از [ما]

دو دسته به ایمنی سزاوارتر است.} یعنی کدام یک به ایمنی سزاوارتر است. من که خدا را می پرستم یا شمایی که بت می پرستید؟(1)

روایت 7.

الکافی: یکی از اصحاب ما از امام موسی کاظم علیه السلام نقل کرد که فرمود: ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام در روز اول ماه ذی الحجه به دنیا آمد.(2)

روایت 8.

تفسیر علی بن ابراهیم: حضرت درباره{و در حقیقت پیش از آن به ابراهیم رشد [فکری]اش را دادیم} تا {پس از آن که پشت کردید}، می­فرماید: چون ابراهیم علیه السلام آنان را نهی و در بت پرستیشان بر آنان اعتراض کرد، آنان از این کار دست نکشیدند. زمان یک عید فرا رسید و نمرود و تمام ساکنان سرزمینش برای برگزاری عید بیرون رفتند. نمرود خوش نداشت که ابراهیم علیه السلام با آنها بیرون رود؛ از این رو بت خانه را به او سپرد. چون آنان رفتند، ابراهیم علیه السلام آهنگ غذایی کرد و آن را به بت خانه برد. وی غذا را به هر یک از بت ها نزدیک می کرد

ص: 31


1- . تفسیر القمی: 195
2- . فروع الکافی 1: 204

وَ إِنَّمَا کَانَ فِی طَلَبِ رَبِّهِ وَ هُوَ مِنْ غَیْرِهِ شِرْکٌ فَلَمَّا أَدْخَلَتْ أُمُّ إِبْرَاهِیمَ إِبْرَاهِیمَ دَارَهَا نَظَرَ إِلَیْهِ آزَرُ فَقَالَ مَنْ هَذَا الَّذِی قَدْ بَقِیَ فِی سُلْطَانِ الْمَلِکِ وَ الْمَلِکُ یَقْتُلُ أَوْلَادَ النَّاسِ قَالَتْ هَذَا ابْنُکَ وَلَدْتُهُ وَقْتَ کَذَا وَ کَذَا حِینَ اعْتَزَلْتُ فَقَالَ وَیْحَکِ إِنْ عَلِمَ الْمَلِکُ هَذَا زَالَتْ مَنْزِلَتُنَا عِنْدَهُ وَ کَانَ آزَرُ صَاحِبَ أَمْرِ نُمْرُودَ وَ وَزِیرَهُ وَ کَانَ یَتَّخِذُ الْأَصْنَامَ لَهُ وَ لِلنَّاسِ وَ یَدْفَعُهَا إِلَی وُلْدِهِ فَیَبِیعُونَهَا وَ کَانَ عَلَی دَارِ الْأَصْنَامِ فَقَالَتْ أُمُّ إِبْرَاهِیمَ لِآزَرَ لَا عَلَیْکَ إِنْ لَمْ یَشْعُرِ الْمَلِکُ بِهِ بَقِیَ لَنَا وَلَدُنَا وَ إِنْ شَعَرَ بِهِ کَفَیْتُکَ الِاحْتِجَاجَ عَنْهُ وَ کَانَ آزَرُ کُلَّمَا نَظَرَ إِلَی إِبْرَاهِیمَ أَحَبَّهُ حُبّاً شَدِیداً وَ کَانَ یَدْفَعُ إِلَیْهِ الْأَصْنَامَ لِیَبِیعَهَا کَمَا یَبِیعُ إِخْوَتُهُ فَکَانَ یُعَلِّقُ فِی أَعْنَاقِهَا الْخُیُوطَ وَ یَجُرُّهَا عَلَی الْأَرْضِ وَ یَقُولُ مَنْ یَشْتَرِی مَا لَا یَضُرُّهُ وَ لَا یَنْفَعُهُ وَ یُغْرِقُهَا فِی الْمَاءِ وَ الْحَمْأَةِ وَ یَقُولُ لَهَا اشْرَبِی وَ تَکَلَّمِی فَذَکَرَ إِخْوَتُهُ ذَلِکَ لِأَبِیهِ فَنَهَاهُ فَلَمْ یَنْتَهِ فَحَبَسَهُ فِی مَنْزِلِهِ وَ لَمْ یَدَعْهُ یَخْرُجُ (1)وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ إِبْرَاهِیمُ أَ تُحاجُّونِّی فِی اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ أَیْ بَیَّنَ لِی وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْ ءٍ عِلْماً أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ أَیْ أَنَا أَحَقُّ بِالْأَمْنِ حَیْثُ أَعْبُدُ اللَّهَ أَوْ أَنْتُمُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ الْأَصْنَامَ(2).

«7»

کا، الکافی الْعِدَّةُ عَنْ سَهْلٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام قَالَ فِی أَوَّلِ یَوْمٍ مِنْ ذِی الْحِجَّةِ وُلِدَ إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ الرَّحْمَنِ علیه السلام (3).

«8»

فس، تفسیر القمی وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ إِلَی قَوْلِهِ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ قَالَ فَلَمَّا نَهَاهُمْ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَ احْتَجَّ عَلَیْهِمْ فِی عِبَادَتِهِمُ الْأَصْنَامَ فَلَمْ یَنْتَهُوا حَضَرَ عِیدٌ لَهُمْ وَ خَرَجَ نُمْرُودُ وَ جَمِیعُ أَهْلِ مَمْلَکَتِهِ إِلَی عِیدٍ لَهُمْ وَ کَرِهَ أَنْ یَخْرُجَ إِبْرَاهِیمُ مَعَهُ فَوَکَلَهُ بِبَیْتِ الْأَصْنَامِ فَلَمَّا ذَهَبُوا عَمَدَ إِبْرَاهِیمُ إِلَی طَعَامٍ فَأَدْخَلَهُ بَیْتَ أَصْنَامِهِمْ فَکَانَ یَدْنُو مِنْ

ص: 31


1- فی المصدر: ان یخرج. م.
2- تفسیر القمّیّ: 195. م.
3- فروع الکافی 1: 204. م.

و می فرمود: بخور و سخن بگو. اگر پاسخی نمی دادند، تیشه را بر می داشت و دست وپای آنها را می شکست. وی با تمامی بت ها چنین کرد. سپس تیشه را در گردن بت بزرگ که در صدر بت خانه بود، آویخت. چون پادشاه و آنان که با او بودند، بازگشتند، بت ها را شکسته یافتند. {گفتند: چه کسی با خدایان ما چنین [معامله ای] کرده که او واقعاً از ستمکاران است.} این جا بود که گفتند: {جوانی از آنها [به بدی] یاد می کرد که به او ابراهیم گفته می شود} او پسر آزر است. او را نزد نمرود آوردند. نمرود به آزر گفت: با پنهان داشتن این پسر از من به من خیانت کرده ای. آزر گفت: ای پادشاه، این کتمان، از سوی مادرش صورت گرفته و گفته است که خود برای این کارش دلیل می آورد. از این رو نمرود مادر ابراهیم علیه السلام را فرا خواند و به او گفت: چه چیزی تو را واداشت تا این پسر را از من کتمان کنی تا این که او با خدایانمان چنین کند؟ مادر ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: ای پادشاه، این کار من به خاطر رعیت تو بوده است. نمرود گفت: و آن چگونه است؟ مادر ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: دیدم که تو پسران رعیتت را می کشی و با این کار، نسل آنها از بین می رفت. با خود گفتم اگر این پسر، همانی باشد که پادشاه در پی آن است، به او تحویلش می دهم تا او را بکشد و از کشتن فرزندان مردم دست بردارد و اگر آن پسر، او نباشد پس فرزندمان باقی می ماند. من در این امر موفق شده ام. هر کاری که می خواهی با او بکن و از فرزندان مردم دیگر دست بردار. پادشاه نظر او را درست شمرد. سپس به ابراهیم علیه السلام گفت: {چه کسی با خدایان ما چنین [معامله ای] کرده است؟} ابراهیم علیه السلام فرمود: {آن را این بزرگترشان کرده است. اگر سخن می گویند از آنها بپرسید.} امام صادق علیه السلام فرمود: به خداوند سوگند، بزرگترشان این کار را نکرد، ولی ابراهیم علیه السلام نیز دروغ نگفت. برخی از حضرت پرسیدند: و آن چگونه است؟ حضرت پاسخ داد: ابراهیم علیه السلام تنها گفت که اگر این بزرگترشان سخن بگوید، او این کار را کرده و اگر سخن نگوید، هیچ کاری نکرده است. نمرود با قوم خود درباره این که با ابراهیم علیه السلام چه بکنند، به مشورت پرداخت. آنان گفتند: {اگر کاری می کنید او را بسوزانید و خدایانتان را یاری دهید.} امام صادق علیه السلام فرمود: فرعونِ ابراهیم و یاران او، عاقل نبودند؛ زیرا آنان به نمرود گفتند: {اگر کاری می کنید او را بسوزانید و خدایانتان را یاری دهید.} اما فرعونِ موسی و یاران او عاقل بودند؛ زیرا وقتی فرعون موسی با یارانش درباره این که با موسی علیه السلام چه بکنند، مشورت کرد، آنان {گفتند او و برادرش را در بند دار و گردآورندگان را به شهرها بفرست. تا هر ساحر ماهری را نزد تو بیاورند.} آنان ابراهیم علیه السلام را زندانی کردند و به گردآوری هیزم مشغول شدند تا این که آن روزی فرا رسید که نمرود، ابراهیم علیه السلام را در آتش انداخت. نمرود و لشکریانش بیرون آمدند. آنان برای نمرود بنایی ساخته بودند تا نمرود از آن جا به ابراهیم علیه السلام بنگرد که چگونه آتش می گیرد. ابلیس آمد و منجنیقی برایش ساخت، چرا که هیچ کس توانایی نزدیک شدن به آتش را نداشت و اگر پرنده در هوا عبور می کرد، در آتش می سوخت. آنان ابراهیم علیه السلام را در منجنیق گذاشتند. پدرش آمد و به او یک سیلی زد و گفت: از عقیده ات بازگرد. ملائکه خدا به آسمان دنیا نازل شدند و تمامی موجودات از پروردگار در خواست کردند تا ابراهیم علیه السلام را نجات دهد.

ص: 32

صَنَمٍ صَنَمٍ فَیَقُولُ لَهُ کُلْ وَ تَکَلَّمْ فَإِذَا لَمْ یُجِبْهُ أَخَذَ الْقَدُومَ فَکَسَرَ یَدَهُ وَ رِجْلَهُ حَتَّی فَعَلَ ذَلِکَ بِجَمِیعِ الْأَصْنَامِ ثُمَّ عَلَّقَ الْقَدُومَ فِی عُنُقِ الْکَبِیرِ مِنْهُمُ الَّذِی کَانَ فِی الصَّدْرِ فَلَمَّا رَجَعَ الْمَلِکُ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْعِیدِ نَظَرُوا إِلَی الْأَصْنَامِ مُکَسَّرَةً فَقَالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ فَقَالُوا هَاهُنَا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ وَ هُوَ ابْنُ آزَرَ فَجَاءُوا بِهِ إِلَی نُمْرُودَ فَقَالَ نُمْرُودُ لِآزَرَ خُنْتَنِی وَ کَتَمْتَ هَذَا الْوَلَدَ عَنِّی فَقَالَ أَیُّهَا الْمَلِکُ هَذَا عَمَلُ أُمِّهِ وَ ذَکَرَتْ أَنَّهَا تَقُومُ بِحُجَّتِهِ فَدَعَا نُمْرُودُ أُمَّ إِبْرَاهِیمَ فَقَالَ لَهَا مَا حَمَلَکِ عَلَی أَنْ کَتَمْتِنِی أَمْرَ هَذَا الْغُلَامِ حَتَّی فَعَلَ بِآلِهَتِنَا مَا فَعَلَ فَقَالَتْ أَیُّهَا الْمَلِکُ نَظَراً مِنِّی لِرَعِیَّتِکَ قَالَ وَ کَیْفَ ذَلِکِ قَالَتْ رَأَیْتُکَ تَقْتُلُ أَوْلَادَ رَعِیَّتِکَ فَکَانَ یَذْهَبُ النَّسْلُ فَقُلْتُ إِنْ کَانَ هَذَا الَّذِی یَطْلُبُهُ دَفَعْتُهُ إِلَیْهِ لِیَقْتُلَهُ وَ یَکُفَّ عَنْ قَتْلِ أَوْلَادِ النَّاسِ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ ذَلِکَ فَبَقِیَ لَنَا وَلَدُنَا وَ قَدْ ظَفِرْتَ بِهِ فَشَأْنَکَ فَکُفَّ عَنْ أَوْلَادِ النَّاسِ فَصَوَّبَ رَأْیَهَا ثُمَّ قَالَ لِإِبْرَاهِیمَ مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا یَا إِبْرَاهِیمُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ فَقَالَ الصَّادِقُ علیه السلام وَ اللَّهِ مَا فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ وَ مَا کَذَبَ إِبْرَاهِیمُ فَقِیلَ فَکَیْفَ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّمَا قَالَ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا إِنْ نَطَقَ وَ إِنْ لَمْ یَنْطِقْ فَلَمْ یَفْعَلْ کَبِیرُهُمْ هَذَا شَیْئاً فَاسْتَشَارَ نُمْرُودُ قَوْمَهُ فِی إِبْرَاهِیمَ فَقَالُوا لَهُ حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ فَقَالَ الصَّادِقُ علیه السلام کَانَ فِرْعَوْنُ إِبْرَاهِیمَ وَ أَصْحَابُهُ لِغَیْرِ رِشْدَةٍ فَإِنَّهُمْ قَالُوا لِنُمْرُودَ حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ وَ کَانَ فِرْعَوْنُ مُوسَی (1)وَ أَصْحَابُهُ لِرِشْدَةٍ فَإِنَّهُ لَمَّا اسْتَشَارَ أَصْحَابَهُ فِی مُوسَی قَالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٍ فَحَبَسَ إِبْرَاهِیمَ وَ جَمَعَ لَهُ الْحَطَبَ حَتَّی إِذَا کَانَ الْیَوْمُ الَّذِی أَلْقَی فِیهِ نُمْرُودُ إِبْرَاهِیمَ فِی النَّارِ بَرَزَ نُمْرُودُ وَ جُنُودُهُ وَ قَدْ کَانَ بُنِیَ لِنُمْرُودَ بِنَاءٌ یَنْظُرُ مِنْهُ إِلَی إِبْرَاهِیمَ کَیْفَ تَأْخُذُهُ النَّارُ فَجَاءَ إِبْلِیسُ وَ اتَّخَذَ لَهُمُ الْمَنْجَنِیقَ لِأَنَّهُ لَمْ یَقْدِرْ أَحَدٌ أَنْ یَتَقَارَبَ مِنَ النَّارِ وَ کَانَ الطَّائِرُ (2)إِذَا مَرَّ فِی الْهَوَاءِ یَحْتَرِقُ فَوُضِعَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام فِی الْمَنْجَنِیقِ وَ جَاءَ أَبُوهُ فَلَطَمَهُ لَطْمَةً وَ قَالَ لَهُ ارْجِعْ عَمَّا أَنْتَ عَلَیْهِ وَ أَنْزَلَ الرَّبُّ (3)(مَلَائِکَتَهُ) إِلَی السَّمَاءِ الدُّنْیَا وَ لَمْ یَبْقَ شَیْ ءٌ إِلَّا طَلَبَ

ص: 32


1- فی نسخة: بخلاف فرعون موسی.
2- فی نسخة: لانه لم یقدر أحد أن یقرب عن تلک غلوة سهم، و کان الطائر من مسیرة فرسخ یرجع عنها.
3- فی المصدر: ملائکته الی السماء اه. م.

زمین عرض کرد: پروردگارا، بر روی من تنها اوست که تو را می پرستد و او خواهد سوخت. فرشتگان، عرض کردند: پروردگارا، دوستت ابراهیم خواهد سوخت. خداوند عزوجل فرمود: اگر خود او مرا بخواند، برایش کافی است. جبرئیل عرض کرد: پروردگارا، تنها دوستت ابراهیم است که بر روی زمین تو را پرستش می کند و تو دشمنت را بر او چیره ساختی تا او را در آتش بسوزاند. خداوند فرمود: خاموش باش. این جمله را تنها بنده ای همچون تو که از نابودی می ترسد، بر زبان می آورد. او بنده من است و هر وقت که بخواهم او را رها خواهم ساخت و اگر مرا بخواند، او را اجابت می کنم. ابراهیم علیه السلام با سوره اخلاص پروردگارش را خواند: ای خداوند واحد و یگانه، ای خدای صمد [ثابت متعالی]، ای کسی که نزاده و زاده نشده و هیچ کس او را همتا نیست، به رحمت خود مرا از این آتش برهان. حضرت فرمود: جبرئیل در هوا با او که در منجنیق بود، دیدار کرد و فرمود: ای ابراهیم، آیا خواسته ای از من داری؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: از تو خیر، ولی از پروردگار جهانیان آری. جبرئیل به او انگشتری ای داد که روی آن چنین نوشته بود: خدایی جز خداوند یکتا نیست. محمد، فرستاده خداوند است. به پناه او تکیه کردم و کارم را به او سپردم و امورم را به او تفویض نمودم. بدین سان خداوند به آتش وحی فرمود که {سرد باش.} دندان های ابراهیم علیه السلام از سرما به لرزه افتاد تا این که خداوند فرمود: {و برای ابراهیم بی آسیب باش.} جبرئیل فرود آمد و با او همنشین شد و درون آتش با او صحبت می کرد. نمرود به او نگریست و گفت: هر کس می خواهد خدایی برگزیند باید همچون خدای ابراهیم باشد. بزرگی از میان یاران نمرود گفت: من در طلسم دیده بودم که آتش او را نمی سوزاند. تیرکی از آتش به سوی آن مرد پرتاب شد و او را سوزاند. نمرود به ابراهیم علیه السلام نگریست که در باغی سرسبز به همراه پیرمردی نشسته است و آن پیرمرد با او سخن می گوید. نمرود به آزر گفت: ای آزر، چقدر پسرت نزد پروردگارش ارجمند است. حضرت فرمود: وزغ در آتشِ ابراهیم علیه السلام می دمید و قورباغه آب می آورد تا با آن، آتش را فرونشاند. همچنین فرمود: چون خداوند بزرگ و متعال به آتش گفت: {سرد و بی آسیب باش.} آتش سه روز در دنیا کارگر نمی افتاد. {و او و لوط را [برای رفتن] به

سوی آن سرزمینی که برای جهانیان در آن برکت نهاده بودیم، رهانیدیم.}

ص: 33

إِلَی رَبِّهِ وَ قَالَتِ الْأَرْضُ یَا رَبِّ لَیْسَ عَلَی ظَهْرِی أَحَدٌ یَعْبُدُکَ غَیْرُهُ فَیُحْرَقُ وَ قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا رَبِّ خَلِیلُکَ إِبْرَاهِیمُ یُحْرَقُ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَا إِنَّهُ إِنْ دَعَانِی کَفَیْتُهُ وَ قَالَ جَبْرَئِیلُ یَا رَبِّ خَلِیلُکَ إِبْرَاهِیمُ لَیْسَ فِی الْأَرْضِ أَحَدٌ یَعْبُدُکَ غَیْرُهُ سَلَّطْتَ عَلَیْهِ عَدُوَّهُ یُحْرِقُهُ بِالنَّارِ (1)فَقَالَ اسْکُتْ إِنَّمَا یَقُولُ هَذَا عَبْدٌ مِثْلُکَ یَخَافُ الْفَوْتَ هُوَ عَبْدِی آخُذُهُ إِذَا شِئْتُ فَإِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ فَدَعَا إِبْرَاهِیمُ علیه السلام رَبَّهُ بِسُورَةِ الْإِخْلَاصِ یَا اللَّهُ یَا وَاحِدُ یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ یَا مَنْ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ نَجِّنِی مِنَ النَّارِ بِرَحْمَتِکَ قَالَ فَالْتَقَی مَعَهُ جَبْرَئِیلُ فِی الْهَوَاءِ وَ قَدْ وُضِعَ فِی الْمَنْجَنِیقِ فَقَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ هَلْ لَکَ إِلَیَّ مِنْ حَاجَةٍ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ أَمَّا إِلَیْکَ فَلَا وَ أَمَّا إِلَی رَبِّ الْعَالَمِینَ فَنَعَمْ فَدَفَعَ إِلَیْهِ خَاتَماً عَلَیْهِ مَکْتُوبٌ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه أَلْجَأْتُ ظَهْرِی إِلَی اللَّهِ وَ أَسْنَدْتُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ- (2)وَ فَوَّضْتُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَی النَّارِ کُونِی بَرْداً (3)فَاضْطَرَبَتْ أَسْنَانُ إِبْرَاهِیمَ مِنَ الْبَرْدِ حَتَّی قَالَ وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ وَ انْحَطَّ جَبْرَئِیلُ وَ جَلَسَ مَعَهُ یُحَدِّثُهُ فِی النَّارِ (4)وَ نَظَرَ إِلَیْهِ نُمْرُودُ فَقَالَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهاً فَلْیَتَّخِذْ مِثْلَ إِلَهِ إِبْرَاهِیمَ فَقَالَ عَظِیمٌ مِنْ عُظَمَاءِ أَصْحَابِ نُمْرُودَ إِنِّی عَزَمْتُ (5)عَلَی النَّارِ أَنْ لَا تُحْرِقَهُ فَخَرَجَ عَمُودٌ مِنَ النَّارِ نَحْوَ الرَّجُلِ فَأَحْرَقَهُ (6)وَ نَظَرَ نُمْرُودُ إِلَی إِبْرَاهِیمَ فِی رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ فِی النَّارِ مَعَ شَیْخٍ یُحَدِّثُهُ فَقَالَ لِآزَرَ یَا آزَرُ مَا أَکْرَمَ ابْنَکَ عَلَی رَبِّهِ قَالَ وَ کَانَ الْوَزَغُ یَنْفُخُ فِی نَارِ إِبْرَاهِیمَ وَ کَانَ الضِّفْدِعُ یَذْهَبُ بِالْمَاءِ لِیُطْفِئَ بِهِ النَّارَ قَالَ وَ لَمَّا قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لِلنَّارِ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً لَمْ تَعْمَلِ النَّارُ فِی الدُّنْیَا ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ (7)وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا

ص: 33


1- فی المصدر: یحرقه، فقال: اه. م.
2- أی جعلت ربی متکای و معتمدی فی الأمور.
3- فی المصدر: یا نار کونی بردا. م.
4- أضاف فی نسخة: و هم فی روضة خضراء.
5- من عزم الراقی أی قرأ العزائم و الرقی.
6- فی المصدر هنا زیادة و هی هکذا: و آمن له لوط و خرج مهاجرا إلی الشام.
7- فی المصدر هنا زیادة و هی هکذا: ثم قال اللّه عزّ و جلّ «وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِینَ» فقال اللّه: و نجیناه إه.

مقصود از آن سرزمین، شام و سرزمین کوفه است.(1)

روایت 9.

تفسیر علی بن ابراهیم: {آیا از [حالِ] آن کس که چون خدا به او پادشاهی داده بود [و بدان می نازید و] با ابراهیم درباره پروردگارش محاجه می کرد، خبر نیافتی؟} تا آخر آیه. چون نمرود، ابراهیم علیه السلام را در آتش انداخت و خداوند آن را برای او سرد و بی آسیب گرداند، نمرود پرسید: ای ابراهیم، پروردگارت چه کسی است؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: {پروردگار من همان کسی است که زنده می کند و می میراند. گفت} نمرود: {من [هم] زنده می کنم و [هم] می میرانم.} ابراهیم علیه السلام پرسید: چگونه زنده می کنی و می میرانی؟ نمرود پاسخ داد: به دو مردی که باید کشته شوند، رو می کنم. یکی را آزاد می کنم و یکی را می کشم. بدین سان میرانده و زنده کرده ام. ابراهیم علیه السلام فرمود: اگر راست می گویی آن کس را که کشته ای، زنده کن. سپس ابراهیم علیه السلام فرمود: این را کنار بگذار. پروردگارم خورشید را از خاور برمی آورد. تو آن را از باختر برآور. همان طور که خداوند فرمود، نمرود چنین حالی پیدا کرد: {پس آن کسی که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند.} یعنی ساکت شد؛ زیرا او می دانست که خورشید، قدیم تر از اوست.(2)

توضیح

طبرسی رحمه الله می­گوید: در منتقل شدن ابراهیم علیه السلام از یک استدلال به استدلال دیگر دو وجه وجود دارد. یکی این که این انتقال و قطع کردن از سوی ابراهیم علیه السلام نبوده است؛ زیرا رواست یک حکیم پس از کامل کردن استدلالِ نخست خود از روی تأکید، دلیلی دیگر بیاورد. نشانه کامل شدن استدلال نیز آن است که بر آن با شبهه ای پاسخ گفته نشود که به هنگام تأمل و تدبر تأثیرگذار باشد.

وجه دوم، این که ابراهیم علیه السلام آن سخن را فرمود تا روشن سازد که وقتی کسی بتواند مردگان را زنده کند و زندگان را بمیراند، باید بتواند خورشید را از مشرق برآورد. در صورت توانایی باید بتواند آن را از مغرب نیز برآورد. علت این سخن ابراهیم علیه السلام، آن بود که اگر وی با نمرود به این سخن مشغول می شد که مقصود من، ابداع زندگانی و مرگ بی هیچ دلیل و درمان بوده است، این امر بر بسیاری از حاضران مشتبه می شد. بنابراین، ابراهیم علیه السلام به استدلالی روشن تر عدول کرد؛ چرا که پیامبران علیهم السلام، تنها برای تبیین و روشن سازی مبعوث شده­اند و امورشان مبنی بر لجاجت دو طرف نزاع و این که هر کدام بخواهد بر دیگری غلبه کند، نیست. امام صادق علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام به نمرود فرمود: اگر راست می گویی، آن کسی را که کشته ای، زنده کن. سپس آن دلیل دوم را بر زبان آورد.(3)

روایت 10.

الاحتجاج: امام موسی کاظم علیه السلام درباره برشمردن معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر معجزات سایر پیامبران فرمود:

ص: 34


1- . تفسیر القمی: 429-431
2- . تفسیر القمی: 76
3- . مجمع البیان 2: 367

فِیها لِلْعالَمِینَ إِلَی الشَّامِ وَ سَوَادِ الْکُوفَةِ (1).

«9»

فس، تفسیر القمی أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ الْآیَةَ فَإِنَّهُ لَمَّا أَلْقَی نُمْرُودُ إِبْرَاهِیمَ فِی النَّارِ وَ جَعَلَهَا اللَّهُ عَلَیْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً قَالَ نُمْرُودُ یَا إِبْرَاهِیمُ مَنْ رَبُّکَ قَالَ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قالَ لَهُ نُمْرُودُ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ کَیْفَ تُحْیِی وَ تُمِیتُ قَالَ أَعْمِدُ إِلَی رَجُلَیْنِ مِمَّنْ قَدْ وَجَبَ عَلَیْهِمَا الْقَتْلُ فَأُطْلِقُ عَنْ وَاحِدٍ وَ أَقْتُلُ وَاحِداً فَأَکُونُ قَدْ أَمَتُّ وَ أَحْیَیْتُ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فَأَحْیِ الَّذِی قَتَلْتَهُ ثُمَّ قَالَ إِبْرَاهِیمُ دَعْ هَذَا فَإِنَّ رَبِّی یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَکَانَ کَمَا قَالَ اللَّهُ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ أَیِ انْقَطَعَ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ عَلِمَ أَنَّ الشَّمْسَ أَقْدَمُ مِنْهُ (2).

بیان

قال الطبرسی رحمه الله قیل فی انتقاله من حجة إلی أخری وجهان أحدهما أن ذلک لم یکن انتقالا و انقطاعا عن إبراهیم فإنه یجوز من کل حکیم إیراد حجة أخری علی سبیل التأکید بعد تمام ما ابتدأ به من الحجاج و علامة تمامه ظهوره من غیر اعتراض علیه بشبهة لها تأثیر عند التأمل و التدبر.

و الثانی أن إبراهیم إنما قال ذلک لیبین أن من شأن من یقدر علی إحیاء الأموات و إماتة الأحیاء أن یقدر علی إتیان الشمس من المشرق فإن کنت قادرا علی ذلک فأت بها من المغرب و إنما فعل ذلک لأنه لو تشاغل معه بأنی أردت اختراع الحیاة و الموت من غیر سبب و لا علاج لاشتبه علی کثیر ممن حضر فعدل إلی ما هو أوضح لأن الأنبیاء علیهم السلام إنما بعثوا للبیان و الإیضاح و لیست أمورهم مبنیة علی لجاج الخصمین و طلب کل واحد منهما غلبة خصمه

وَ قَدْ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام قَالَ لَهُ أَحْیِ مَنْ قَتَلْتَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً ثُمَّ اسْتَظْهَرَ عَلَیْهِ بِمَا قَالَهُ ثَانِیاً

(3).

«10»

ج، الإحتجاج عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام فِی ذِکْرِ مُعْجِزَاتِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فِی مُقَابَلَةِ مُعْجِزَاتِ

ص: 34


1- تفسیر القمّیّ 429- 431 و فیه: یعنی إلی الشام و سواد الکوفة و کوثی ربی. م.
2- تفسیر القمّیّ: 76. م.
3- مجمع البیان 2: 367. م.

میان ابراهیم علیه السلام و نمرود سه حجاب افکنده شده بود.(1)

توضیح

مقصود از آن سه حجاب می تواند موارد ذیل باشد: در شکم مادر بودن، غار و آتش یا دوتای اولی و کناره گیری ابراهیم علیه السلام از نمرود و رفتن به شام و یا حجاب هایش به هنگام بودن در شکم مادر، زایمان و رشد و یا حجاب هایش در شکم مادر که همان شکم، رحم و جفت است، به طوری که در شکم مادر بودنش بر نمرود آشکار نگشت. برخی نیز می گویند که آن سه حجاب به پیراهن، انگشتر و توسل به ائمه علیهم السلام یا به سوره توحید همان طور که تمام آن پیشتر آمد یا خواهد آمد، اشاره دارد. بنابراین معنای حدیث، آن است که میان ابراهیم علیه السلام و آتش و شرّ نمرود، آن حجاب ها افکنده شد و خدا می داند.

روایت 11.

امالی صدوق، عیون الاخبار: حسین بن خالد نقل کرد: امام رضا علیه السلام فرمود: چون ابراهیم علیه السلام را در کف منجنیق گذاشتند، جبرئیل به خشم آمد. خداوند عزوجل به او وحی فرمود که ای جبرئیل، چه چیز تو را خشمگین کرده است؟ جبرئیل در پاسخ گفت: پروردگارا، بر روی زمین تنها دوست توست که تو را پرستش می کند وتو دشمنت را بر او چیره ساخته ای. خداوند عزوجل به او وحی فرمود: خاموش باش. تنها بنده ای همچون تو که از نابودی می ترسد، چنین شتاب می کند. او بنده من است وهر وقت که بخواهم او را می رهانم. حضرت در ادامه فرمود: جبرئیل شادمان شد و رو به ابراهیم علیه السلام کرده و فرمود: آیا خواسته ای داری؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: از تو خواسته ای ندارم. بدین سان خداوند عزوجل در نزد جبرئیل انگشتری را فرو فرستاد که روی آن شش عبارت نوشته شده بود:«لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، لا حول ولا قوه الا بالله ، فوضت امری الی الله ، اسندت ظهری الی الله ، حسبی الله » خدایی جز خداوند یکتا نیست. محمد صلی الله علیه و آله فرستاده خداوند است. هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدا نیست. امورم را به خدا تفویض کردم. بر او تکیه کردم. خداوند مرا کافیست. خداوند متعال به ابراهیم علیه السلام وحی فرمود که با این انگشتر مهر بزن؛ چرا که من آتش را برای تو سرد و بی آسیب می گردانم.(2)

خصال: همچنین حدیث دیگری نیز با همین مضمون از امام رضا علیه السلام روایت شده است.(3)

روایت 12.

خصال: اسماعیل بن فضل هاشمی می گوید: از امام صادق علیه السلام درباره این مسئله پرسیدم که چطور وقتی موسی بن عمران علیه السلام بند ها و چوبدست های آنان را دید، ترسید، ولی ابراهیم علیه السلام وقتی در منجنیق گذاشته و در آتش پرتاب شد، نترسید؟

ص: 35


1- . این حدیث را نیافتیم.
2- . امالی الصدوق: 274 عیون الاخبار: 136
3- . الخصال 1: 163

الْأَنْبِیَاءِ أَنَّ إِبْرَاهِیمَ حُجِبَ عَنْ نُمْرُودَ بِحُجُبٍ ثَلَاثٍ (1).

إیضاح

لعل المراد بالحجب الثلاث حجاب البطن و الغار و النار أو الأولان مع الاعتزال عنه إلی بلاد الشام أو حجبه عند الحمل و عند الولادة و عند النمو أو حجبه فی البطن بثلاث البطن و الرحم و المشیمة حیث جعله بحیث لم یتبین حمله و قد یقال إنه إشارة إلی القمیص و الخاتم و التوسل بالأئمة علیهم السلام أو بسورة التوحید کما مر کلها و سیجی ء فالمعنی أنه حجب عن نار نمرود و شرّه بتلک الحجب و الله یعلم.

«11»

لی، الأمالی للصدوق ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِی الْعُقْبَةِ الصَّیْرَفِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام لَمَّا وُضِعَ فِی کِفَّةِ الْمَنْجَنِیقِ غَضِبَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَا یُغْضِبُکَ یَا جَبْرَئِیلُ قَالَ یَا رَبِّ خَلِیلُکَ لَیْسَ مَنْ یَعْبُدُکَ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ غَیْرُهُ سَلَّطْتَ عَلَیْهِ عَدُوَّکَ وَ عَدُوَّهُ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ اسْکُتْ إِنَّمَا یَعْجَلُ الْعَبْدُ الَّذِی یَخَافُ الْفَوْتَ مِثْلُکَ فَأَمَّا أَنَا فَإِنَّهُ عَبْدِی آخُذُهُ إِذَا شِئْتُ قَالَ فَطَابَتْ نَفْسُ جَبْرَئِیلَ علیه السلام فَالْتَفَتَ إِلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فَقَالَ هَلْ لَکَ حَاجَةٌ فَقَالَ أَمَّا إِلَیْکَ فَلَا فَأَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَهَا خَاتَماً فِیهِ سِتَّةُ أَحْرُفٍ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَوَّضْتُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ أَسْنَدْتُ ظَهْرِی إِلَی اللَّهِ حَسْبِیَ اللَّهُ فَأَوْحَی اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَیْهِ أَنْ تَخَتَّمْ بِهَذَا الْخَاتَمِ فَإِنِّی أَجْعَلُ النَّارَ عَلَیْکَ بَرْداً وَ سَلَاماً(2).

ل، الخصال أبی عن أحمد بن إدریس عن الأشعری عن عبد الله بن أحمد عن محمد بن علی الصیرفی عن الحسین بن خالد عنه علیه السلام مثله (3).

«12»

ل، الخصال ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ الْأَسَدِیِّ عَنِ الْبَرْمَکِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ الشَّامِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ علیه السلام عَنْ مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ علیه السلام لَمَّا رَأَی حِبَالَهُمْ وَ عِصِیَّهُمْ کَیْفَ أَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً وَ لَمْ یُوجِسْهَا إِبْرَاهِیمُ علیه السلام

ص: 35


1- لم نجده. م.
2- أمالی الصدوق: 274 العیون: 136. م.
3- الخصال ج 1: 163. م.

امام علیه السلام در پاسخ فرمود: هنگامی که ابراهیم علیه السلام را در منجنیق نهادند، او در درون خود به انوار حجج الله تکیه کرده بود، در حالی که موسی علیه السلام چنین حالتی نداشت. از این رو موسی علیه السلام ترسید، ولی ابرهیم علیه السلام ترس به خود راه نداد.(1)

روایت 13.

خصال: ابن برقی از پدرش از جدش سند می رساند به امام صادق علیه السلام که آن حضرت فرمود: پادشاهان تمام زمین چهار تن بوده اند دو مومن و دو کافر ، دو پادشاه مومن سلیمان بن داوود و ذوالقرنین بوده اند و دو پادشاه کافر نمرود و بخت نصر. اسم ذوالقرنین عبد الله بن ضحاک بن معد بود.(2)

روایت 14.

تفسیر فرات بن ابراهیم: علی بن محمد بن عمر زهری به صورت معنعن از امام صادق علیه السلام نقل کرد در تفسیر آیه {گفتیم ای آتش برای ابراهیم سرد و بی آسیب باش} فرمود: نخستین منجنیقی که در دنیا ساخته شد، منجنیقی بود که آن را برای ابراهیم علیه السلام در حصار کوفه در رودی به نام کوثی و در دهکده ای به نام قنطانا ساختند. حضرت در ادامه فرمود: ابلیس آن منجنیق را ساخت و ابراهیم علیه السلام را در آن نشاند. چون خواستند که او را در آتش بیندازند، جبرئیل آمد و گفت: درود، رحمت و برکات خداوند بر تو باد. آیا خواسته ای داری؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: از تو خواسته ای ندارم. سپس خداوند متعال فرمود: {گفتیم: ای آتش برای ابراهیم سرد و بی آسیب باش.}(3)

روایت 15.

خصال، علل الشرائع، عیون الاخبار: آن مرد شامی از امام علی علیه السلام درباره آیه {روزی که آدمی از برادرش و از مادرش و پدرش و از همسرش و پسرانش می گریزد}، پرسید و امام در پاسخ فرمود: قابیل از هابیل می گریزد و آن که از مادرش می گریزد، موسی علیه السلام است. همچنین آن که از پدرش می گریزد، ابراهیم علیه السلام و آن که از یارش فرار می کند، لوط علیه السلام و آن که از پسرش می گریزد، نوح علیه السلام است که از پسرش کنعان پا به فرار می­گزارد.(4)

روایت 16.

خصال: داوود رقی گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: چون آتش به روی ابراهیم علیه السلام برافروخته شد، خزندگان زمین نزد خداوند عزوجل شکایت بردند و از او اذن خواستند تا روی آن، آب بریزند.

ص: 36


1- . این حدیث را در الخصال نیافتیم و در امالی الصدوق: 389 آمده است.
2- . خصال 1: 121 - 122
3- . تفسیر فرات: 97
4- . الخصال 1: 154، علل الشرائع: 198، عیون اخبار الرضا: 136

حِینَ وُضِعَ فِی الْمَنْجَنِیقِ وَ قُذِفَ بِهِ فِی النَّارِ فَقَالَ علیه السلام إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام حِینَ وُضِعَ فِی الْمَنْجَنِیقِ کَانَ مُسْتَنِداً إِلَی مَا فِی صُلْبِهِ مِنْ أَنْوَارِ حُجَجِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ یَکُنْ مُوسَی علیه السلام کَذَلِکَ فَلِهَذَا أَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً وَ لَمْ یُوجِسْهَا إِبْرَاهِیمُ علیه السلام (1).

«13»

ل، الخصال ابْنُ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ رَفَعَهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَلَکَ الْأَرْضَ کُلَّهَا أَرْبَعَةٌ مُؤْمِنَانِ وَ کَافِرَانِ فَأَمَّا الْمُؤْمِنَانِ فَسُلَیْمَانُ بْنُ دَاوُدَ وَ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ الْکَافِرَانِ نُمْرُودُ وَ بُخْتُ نَصَّرَ وَ اسْمُ ذُو الْقَرْنَیْنِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ ضَحَّاکِ بْنِ مَعَدٍّ (2).

«14»

فر، تفسیر فرات بن إبراهیم عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الزُّهْرِیُّ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَی قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ قَالَ إِنَّ أَوَّلَ مَنْجَنِیقٍ عُمِلَ فِی الدُّنْیَا مَنْجَنِیقٌ عُمِلَ لِإِبْرَاهِیمَ بِسُورِ الْکُوفَةِ فِی نَهَرٍ یُقَالُ لَهَا کُوثَی وَ فِی قَرْیَةٍ یُقَالُ لَهَا قَنْطَانَا قَالَ عَمِلَ إِبْلِیسُ الْمَنْجَنِیقَ وَ أُجْلِسَ فِیهِ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَ أَرَادُوا أَنْ یَرْمُوا بِهِ فِی نَارِهَا أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ علیه السلام قَالَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا إِبْرَاهِیمُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ أَ لَکَ حَاجَةٌ قَالَ مَا لِی إِلَیْکَ حَاجَةٌ بَعْدَهَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَی قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ (3).

«15»

ل، الخصال ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام سَأَلَ الشَّامِیُّ (4)أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ مَنْ هُمْ فَقَالَ علیه السلام قَابِیلُ یَفِرُّ مِنْ هَابِیلَ وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ أُمِّهِ مُوسَی وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ أَبِیهِ إِبْرَاهِیمُ وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ صَاحِبَتِهِ لُوطٌ وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنِ ابْنِهِ نُوحٌ یَفِرُّ مِنِ ابْنِهِ کَنْعَانَ (5).

«16»

ل، الخصال أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا أُضْرِمَتِ النَّارُ عَلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام شَکَتْ هَوَامُّ الْأَرْضِ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اسْتَأْذَنَتْهُ أَنْ تَصُبَّ عَلَیْهَا الْمَاءَ فَلَمْ

ص: 36


1- لم نجده فی الخصال و رواه فی الأمالی: 389. م.
2- الخصال ج 1: 121- 122. م.
3- تفسیر الفرات: 97. م.
4- تقدم الحدیث بتمامه فی کتاب الاحتجاجات، و أو عزنا هناک ان فی العیون زیادة بعد قوله: إبراهیم و هی: یعنی الأب المربی لا الوالد. راجع ج 10 ص 80.
5- الخصال ج 1: 154، علل الشرائع: 198، العیون: 136. م.

خداوند عزوجل تنها به قورباغه این اجازه را داد و دو سوم آن سوخت و یک سوم آن باقی ماند. تا آخر حدیث(1).

روایت 17.

خصال: یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام گفت شنیدم آن حضرت فرمود: مردمی که بیش از دیگران در روز قیامت عذاب می بینند، هفت نفرند: نخستین آنها پسر آدم است که برادرش را کشت. دیگری نمرودی است که با ابراهیم علیه السلام درباره پروردگارش به محاجه پرداخت. دو تن دیگر از بنی اسرائیل هستند که قومشان را یهودی یا نصرانی کردند. دیگری فرعونی است که گفت: {پروردگار بزرگتر شما منم.} و دو نفر آخر از این امت هستند.(2)

روایت 18.

الاحتجاج: امام صادق علیه السلام درباره حکمت آفرینش اشیا فرمود: یکی از دلایل آفرینش پشه و ساس، آن است که خداوند، آنها را روزیِ پرندگان قرار داد و به وسیله آنها آن ستمگر را خوار کرد. ستمگری که از خداوند سرکشی کرده بود و تکبر می ورزید و ربوبیت خداوند را منکر شده بود. بدین صورت که ضعیف ترین مخلوقات خود را بر او چیره ساخت تا قدرت و عظمت خود را به او نشان دهد. آن مخلوق، پشه بود که وارد سوراخ بینی او شد تا این که به مغزش رسید و او را کشت.(3)

روایت 19.

خصال، علل الشرائع، عیون الاخبار: امام علی علیه السلام در پاسخ به پرسش های آن مرد شامی فرمود: ابراهیم خلیل علیه السلام را در روز چهارشنبه در آتش افکندند و در روز چهارشنبه او را در منجنیق گذاشتند و در روز چهارشنبه خداوند، حشره ساس را بر نمرود چیره ساخت و در روز چهارشنبه سقف بر روی آنان فرو ریخت.(4)

روایت 20.

خصال: اسحاق بن عمار از امام موسی کاظم علیه السلام روایت می کند که حضرت فرمود: ای اسحاق، در آتش جهنم وادی ای هست که سقر نام دارد و از زمان خلقتش دم بر نیاورده است. اگر خداوند عزوجل به آن اذن دهد و به اندازه سر سوزنی دم بر آورد، هر آنچه بر روی زمین است در آتش آن می سوزد. اهل جهنم از حرارت، بوی بد و چرک و کثافت آن و آنچه خداوند در آن برای اهلش آماده

کرده است، پناه می جویند. همچنین در آن وادی، کوهی است که تمامی اهل آن وادی از حرارت آن کوه، بوی بد و چرک و کثافت آن و آنچه خداوند در آن برای اهلش آماده کرده است پناه می جویند. در آن کوه، دره عمیقی است که تمامی اهل آن کوه

ص: 37


1- . این حدیث را نیافتیم.
2- . الخصال 2: 4
3- . الاحتجاج: 187
4- . علل الشرائع: 199، الخصال 2: 28، عیون الاخبار: 136، 137

یَأْذَنِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِشَیْ ءٍ مِنْهَا إِلَّا لِلضِّفْدِعِ فَاحْتَرَقَ مِنْهُ الثُّلُثَانِ وَ بَقِیَ مِنْهُ الثُّلُثُ الْخَبَرَ (1).

«17»

ل، الخصال ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَذَاباً یَوْمَ الْقِیَامَةِ لَسَبْعَةُ نَفَرٍ أَوَّلُهُمُ ابْنُ آدَمَ الَّذِی قَتَلَ أَخَاهُ وَ نُمْرُودُ الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ وَ اثْنَانِ فِی (2)بَنِی إِسْرَائِیلَ هَوَّدَا قَوْمَهُمْ وَ نَصَّرَاهُمْ وَ فِرْعَوْنُ الَّذِی قَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی وَ اثْنَانِ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ (3).

«18»

ج، الإحتجاج قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام فِی حِکْمَةِ خَلْقِ الْأَشْیَاءِ فَأَمَّا الْبَعُوضُ وَ الْبَقُّ فَبَعْضُ سَبَبِهِ أَنَّهُ جُعِلَ أَرْزَاقَ الطَّیْرِ وَ أَهَانَ بِهَا جَبَّاراً تَمَرَّدَ عَلَی اللَّهِ وَ تَجَبَّرَ وَ أَنْکَرَ رُبُوبِیَّتَهُ فَسَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِ أَضْعَفَ خَلْقِهِ لِیُرِیَهُ قُدْرَتَهُ وَ عَظَمَتَهُ وَ هِیَ الْبَعُوضُ فَدَخَلَتْ فِی مَنْخِرِهِ حَتَّی وَصَلَتْ إِلَی دِمَاغِهِ فَقَتَلَتْهُ (4).

«19»

ع، علل الشرائع ل، الخصال ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فِی جَوَابِ أَسْئِلَةِ الشَّامِیِّ- (5)یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ أُلْقِیَ إِبْرَاهِیمُ الْخَلِیلُ علیه السلام فِی النَّارِ وَ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ وَضَعُوهُ فِی الْمَنْجَنِیقِ وَ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَی نُمْرُودَ الْبَقَّةَ وَ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ خَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ(6).

«20»

ل، الخصال ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ عَبَّادِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: یَا إِسْحَاقُ إِنَّ فِی النَّارِ لَوَادِیاً یُقَالُ لَهُ سَقَرُ لَمْ یَتَنَفَّسْ مُنْذُ خَلَقَهُ اللَّهُ لَوْ أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِی التَّنَفُّسِ بِقَدْرِ مِخْیَطٍ لَاحْتَرَقَ (7)مَا عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ وَ إِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَیَتَعَوَّذُونَ مِنْ حَرِّ ذَلِکَ الْوَادِی وَ نَتْنِهِ وَ قَذَرِهِ وَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ فِیهِ لِأَهْلِهِ وَ إِنَّ فِی ذَلِکَ الْوَادِی لَجَبَلًا یَتَعَوَّذُ جَمِیعُ أَهْلِ ذَلِکَ الْوَادِی مِنْ حَرِّ ذَلِکَ الْجَبَلِ وَ نَتْنِهِ وَ قَذَرِهِ وَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ فِیهِ لِأَهْلِهِ وَ إِنَّ فِی ذَلِکَ الْجَبَلِ لَشِعْباً یَتَعَوَّذُ جَمِیعُ أَهْلِ

ص: 37


1- لم نجده. م.
2- فی نسخة «من» بدل «فی» و کذا فیما یتلوه.
3- الخصال ج 2: 4. م.
4- الاحتجاج: 187. م.
5- تقدم تمامه فی کتاب الاحتجاجات فی باب أسئلة الشامیّ عن أمیر المؤمنین علیه السلام.
6- علل الشرائع: 199. الخصال ج 2: 28، العیون: 136- 137. م.
7- فی المصدر: لاحرق. م.

از حرارت آن دره، بوی بد و کثافت آن و آنچه خداوند در آن برای اهلش آماده کرده است پناه می جویند. در میان آن دره، چاهی وجود دارد که تمامی اهل آن دره از حرارت آن چاه، بوی بد و کثافت آن و آنچه خداوند در آن برای اهلش آماده کرده است پناه می جویند. همچنین در آن چاه، ماری است که تمامی اهل آن چاه از خباثت، بوی بد و چرک و کثافت آن و سمی که خداوند در دندان های نیش آن برای اهل آن چاه آماده کرده است پناه می جویند. در شکم آن مار، هفت صندوق هست که پنج تن از امت های پیشین و دو تن از این امت در آن وجود دارند. اسحاق می گوید که به حضرت عرض کردم: جانم به فدایتان باد. آن پنج تن، چه کسانی هستند؟ و آن دو کیستند؟ حضرت در پاسخ فرمود: آن پنج تن عبارتند از: قابیلی که هابیل را کشت. نمرودی که با ابراهیم علیه السلام درباره پروردگارش به محاجه پرداخت و گفت: {من [هم] زنده می کنم و [هم] می میرانم.}، فرعونی که گفت: {پروردگار بزرگتر شما منم.}، یهودی که یهودیان را به دین یهود درآورد و پُولس که مسیحیان را مسیحی کرد. آن دو که از این امت هستند، دو اعرابی می باشند.(1)

می گویم: شبیه این حدیث با سند های دیگری پیشتر آمده است و در کتاب معاد و نیز کتاب الفتن خواهد آمد.

روایت 21.

علل الشرائع: عبد الله بن هلال گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: چون ابراهیم علیه السلام را در آتش افکندند، جبرئیل در حالی که وی در هوا و در حال سقوط بود، به او فرمود: ای ابراهیم، آیا خواسته­ای داری؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: از تو خواسته­ای ندارم.(2)

روایت 22.

علل الشرائع: یکی از اصحاب گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: چون ابراهیم علیه السلام را در آتش افکنند، خداوند عزوجل به آتش وحی فرمود که به عزت و جلالم سوگند که اگر گزندی به او برسانی، تو را عذاب خواهم کرد. حضرت در ادامه فرمود: چون خداوند عزوجل فرمود: {ای آتش برای ابراهیم سرد و بی آسیب باش.}، تا سه روز کسی نتوانست از آن بهره ببرد و آبشان با آن گرم نشد.(3)

روایت 23.

قصص الانبیاء: حجر گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام با قومش به مخالفت پرداخت و خدایانشان را دشمن داشت تا این که بر نمرود وارد شد و نمرود با او به نزاع پرداخت. ابراهیم علیه السلام فرمود: {پروردگار من همان کسی است که زنده می کند و می میراند} تا آخر آیه. همچنین در روز عید آنان، بر خدایانشان وارد شد و آن کار را کرد. آنان گفتند: تنها آن جوان که خدایانمان را تحقیر می کرد و از آنها تبری می جست، جرئت چنین کاری دارد. آنان مجازاتی بزرگتر از آتش برایش نیافتند. از این رو نمرود را آگاه ساختند.

ص: 38


1- . الخصال 2: 34
2- . علل الشرائع: 24
3- . علل الشرائع: 24

ذَلِکَ الْجَبَلِ مِنْ حَرِّ ذَلِکَ الشِّعْبِ وَ نَتْنِهِ وَ قَذَرِهِ وَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ فِیهِ لِأَهْلِهِ وَ إِنَّ فِی ذَلِکَ الشِّعْبِ لَقَلِیباً (1)یَتَعَوَّذُ جَمِیعُ أَهْلِ ذَلِکَ الشِّعْبِ مِنْ حَرِّ ذَلِکَ الْقَلِیبِ وَ نَتْنِهِ وَ قَذَرِهِ وَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ فِیهِ لِأَهْلِهِ وَ إِنَّ فِی ذَلِکَ الْقَلِیبِ لَحَیَّةً یَتَعَوَّذُ جَمِیعُ أَهْلِ ذَلِکَ الْقَلِیبِ مِنْ خُبْثِ تِلْکَ الْحَیَّةِ وَ نَتْنِهَا وَ قَذَرِهَا وَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ فِی أَنْیَابِهَا مِنَ السَّمِّ لِأَهْلِهَا وَ إِنَّ فِی جَوْفِ تِلْکَ الْحَیَّةِ لَسَبْعَةَ صَنَادِیقَ فِیهَا خَمْسَةٌ مِنَ الْأُمَمِ السَّالِفَةِ وَ اثْنَانِ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَنِ الْخَمْسَةُ وَ مَنِ الِاثْنَانُ قَالَ فَأَمَّا الْخَمْسَةُ فَقَابِیلُ الَّذِی قَتَلَ هَابِیلَ وَ نُمْرُودُ الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ فَ قالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ وَ فِرْعَوْنُ الَّذِی قَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی وَ یَهُودُ الَّذِی هَوَّدَ الْیَهُودَ وَ بُولَسُ الَّذِی نَصَّرَ النَّصَارَی وَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَعْرَابِیَّانِ (2).

أقول: قد مضی و سیأتی مثله بأسانید فی کتاب المعاد و کتاب الفتن.

«21»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ ابْنِ أَبَانٍ عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِی یَزِیدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا أُلْقِیَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام فِی النَّارِ فلقاه(تَلَقَّاهُ) جَبْرَئِیلُ فِی الْهَوَاءِ وَ هُوَ یَهْوِی فَقَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ أَ لَکَ حَاجَةٌ فَقَالَ أَمَّا إِلَیْکَ فَلَا(3).

«22»

ع، علل الشرائع بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا أُلْقِیَ إِبْرَاهِیمُ فِی النَّارِ أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهَا وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَئِنْ آذَیْتِهِ لَأُعَذِّبَنَّکِ وَ قَالَ لَمَّا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ مَا انْتَفَعَ أَحَدٌ بِهَا ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ مَا سَخُنَتْ مَاؤُهُمْ (4).

«23»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ ابْنِ أَبَانٍ (5)عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عُمَرَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ حُجْرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ خَالَفَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام قَوْمَهُ وَ عَادَی آلِهَتَهُمْ حَتَّی أُدْخِلَ عَلَی نُمْرُودَ فَخَاصَمَهُ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ الْآیَةَ وَ کَانَ فِی عِیدٍ لَهُمْ دَخَلَ عَلَی آلِهَتِهِمْ قَالُوا مَا اجْتَرَأَ عَلَیْهَا إِلَّا الْفَتَی الَّذِی یَعِیبُهَا وَ یَبْرَأُ مِنْهَا فَلَمْ یَجِدُوا لَهُ مُثْلَةً أَعْظَمَ مِنَ النَّارِ فَأَخْبَرُوا نُمْرُودَ

ص: 38


1- القلیب: البئر.
2- الخصال: 2: 34. م.
3- علل الشرائع: 24. م.
4- علل الشرائع: 24. م.
5- فی نسخة: عن عمر بن أبان.

نمرود دستور گردآوری هیزم را داد و آن را برافروخت. سپس ابراهیم علیه السلام را در منجنیق گذاشت تا او را درون آتش بیفکند. ابلیس، آنان را به چگونگی ساختن منجنیق برای افکندن ابراهیم علیه السلام در آتش راهنمایی کرد.(1)

روایت 24.

قصص الانبیاء: ابان بن عثمان گفت: امام صادق علیه السلام فرمود پدرم مرا خبر داد از جدم از پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: جبرئیل به من فرمود که چون نمرود، ابراهیم علیه السلام را گرفت تا در آتش افکند، عرض کردم: پروردگارا، تنها همین بنده و دوستت است که بر روی زمین تو را پرستش می کند. خداوند متعال فرمود: او بنده من است. هر وقت که بخواهم او را می رهانم. چون ابراهیم علیه السلام در آتش افکنده شد، جبرئیل در هوا و در حالی که ابراهیم علیه السلام در حال سقوط درون آتش بود، با وی دیدار کرد و فرمود: ای ابراهیم، آیا خواسته ای داری؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: از تو خواسته ای ندارم. ابراهیم علیه السلام عرض کرد: ای خداوند یگانه، ای خدای صمد ثابت متعالی و ای کسی که نزاده و زاده نشده است و هیچ کس او را همتا نیست، به رحمت خودت مرا از آتش برهان. بدین سان خداوند متعال به آتش وحی فرمود: {برای ابراهیم سرد و بی آسیب باش.}(2)

روایت 25.

امالی طوسی: هشام بن سالم گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: نمرود در جایگاهی نشسته بود که مشرف بر آتش بود. پس از سه روز او و آزر به آتش نگریستند و ناگهان دیدند که ابراهیم علیه السلام با پیرمردی درون باغی سرسبز نشسته است و او با ابراهیم علیه السلام سخن می گوید. حضرت در ادامه فرمود: نمرود رو به آزر کرد و گفت: ای آزر، چقدر پسرت در نزد پروردگارش ارجمند است. حضرت فرمود: سپس نمرود به ابراهیم علیه السلام گفت که از پیش من برو و نزد من سکونت نکن.(3)

روایت 26.

قصص الانبیاء: محمد بن مروان گفت: امام باقر علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام آن روز چنین ادعا کرد: ای خداوند یگانه، ای صمد، ای کسی که نزاده و زاده نشده است و هیچ کسی او را همتا نیست، سپس ای خداوند بر خداوند توکل کرده ام. خداوند فرمود: همین تو را بس باشد. چون خداوند متعال به آتش فرمود: {برای ابراهیم سرد و بی آسیب باش.}، آتش بر روی زمین از کار افتاد و هیچ کس تا سه روز نتوانست از آن بهره ببرد. جبرئیل در میان آتش بر ابراهیم علیه السلام نازل شد و به سخن گفتن با او پرداخت. نمرود گفت: هر کس که خدایی بر می گزیند باید به مانند خدای ابراهیم باشد.

ص: 39


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . امالی شیخ طوسی: 58

فَجَمَعَ لَهُ الْحَطَبَ وَ أَوْقَدَ عَلَیْهِ ثُمَّ وَضَعَهُ فِی الْمَنْجَنِیقِ لِیَرْمِیَ بِهِ فِی النَّارِ وَ إِنَّ إِبْلِیسَ دَلَّ عَلَی عَمَلِ الْمَنْجَنِیقِ لِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام (1).

«24»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ أَخْبَرَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله عَنْ جَبْرَئِیلَ قَالَ: لَمَّا أَخَذَ نُمْرُودُ إِبْرَاهِیمَ لِیُلْقِیَهُ فِی النَّارِ قُلْتُ یَا رَبِّ عَبْدُکَ وَ خَلِیلُکَ لَیْسَ فِی أَرْضِکَ أَحَدٌ یَعْبُدُکَ غَیْرُهُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی هُوَ عَبْدِی آخُذُهُ إِذَا شِئْتُ وَ لَمَّا أُلْقِیَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام فِی النَّارِ تَلَقَّاهُ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فِی الْهَوَاءِ وَ هُوَ یَهْوِی إِلَی النَّارِ فَقَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ لَکَ حَاجَةٌ فَقَالَ أَمَّا إِلَیْکَ فَلَا وَ قَالَ یَا اللَّهُ یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ یَا مَنْ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ نَجِّنِی مِنَ النَّارِ بِرَحْمَتِکَ فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَی النَّارِ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ (2).

«25»

ما، الأمالی للشیخ الطوسی الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَهْبَانَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الزَّعْفَرَانِیِّ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ لِنُمْرُودَ مَجْلِسٌ یُشْرِفُ مِنْهُ عَلَی النَّارِ فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ ثَالِثَةٍ أَشْرَفَ عَلَی النَّارِ هُوَ وَ آزَرُ فَإِذَا إِبْرَاهِیمُ علیه السلام مَعَ شَیْخٍ یُحَدِّثُهُ فِی رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ قَالَ فَالْتَفَتَ نُمْرُودُ إِلَی آزَرَ فَقَالَ یَا آزَرُ مَا أَکْرَمَ ابْنَکَ عَلَی رَبِّهِ قَالَ ثُمَّ قَالَ نُمْرُودُ لِإِبْرَاهِیمَ اخْرُجْ عَنِّی وَ لَا تُسَاکِنِّی (3).

«26»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: کَانَ دُعَاءُ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام یَوْمَئِذٍ یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ یَا مَنْ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ ثُمَّ تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ فَقَالَ کُفِیتَ وَ قَالَ لَمَّا قَالَ اللَّهُ تَعَالَی لِلنَّارِ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ لَمْ یَعْمَلْ یَوْمَئِذٍ نَارٌ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ وَ لَا انْتَفَعَ بِهَا أَحَدٌ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ قَالَ فَنَزَلَ (4)جَبْرَئِیلُ یُحَدِّثُهُ وَسَطَ النَّارِ قَالَ نُمْرُودُ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهاً فَلْیَتَّخِذْ مِثْلَ إِلَهِ إِبْرَاهِیمَ

ص: 39


1- مخطوط. م.
2- مخطوط. م.
3- أمالی الشیخ: ص 58. م.
4- فی نسخة: و نزل جبرئیل.

بزرگی از بزرگانِ آنان گفت: من در طلسم دیده بودم که آتش او را نمی سوزاند. سپس پاره ای از آتش به سوی او پرتاب شد و او را سوزاند. نمرود، مشرف بر آتش بود و به آن می نگریست. پس از گذشت سه روز به آزر گفت که بیا بالا رفته و نگاهی بیندازیم. آنها بالا رفتند و ناگهان دیدند که ابراهیم علیه السلام در باغی سرسبز به همراه پیرمردی نشسته است و آن پیرمرد با او سخن می گوید. نمرود رو به آزر کرد و گفت: چقدر پسرت نزد خداوند ارجمند است. عرب ها عمو را پدر می نامند. خداوند در داستان یعقوب علیه السلام فرمود: {گفتند معبود تو و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق معبودی یگانه را می پرستیم.} با این که اسماعیل علیه السلام، عموی یعقوب علیه السلام بود، اما خداوند او را در این آیه، پدر نامید.(1)

روایت 27.

قصص الانبیاء: علی بن حسن بن فضال از پدرش نقل کرد که امام رضا علیه السلام فرمود: چون ابراهیم علیه السلام را در آتش افکندند، او خدا را به حق ما خواند و خداوند آتش را برای او سرد و بی آسیب گردانید.(2)

روایت 28.

تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام: امام حسن عسگری فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله در استدلال خود علیه یهودیان فرمود: خداوند متعال به حق محمد و خاندان مطهرش نوح علیه السلام را از آن بلای بزرگ رهانید و آتش را بر ابراهیم علیه السلام سرد گردانید و آن را بی آسیب ساخت. به حق محمد و خاندان مطهرش بود که ابراهیم علیه السلام را در دل آتش روی تخت و فرش نرمی مکنت داد، به طوری که آن انسان سرکش چنین چیزی را تا به حال برای هیچ یک از پادشاهان زمین ندیده بود. خداوند در اطراف ابراهیم علیه السلام درختان سرسبز و خرمی را رویانید و دور و برش را از انواع شکوفه­ها که تنها در چهار فصل سال پدیدار می شوند، پُر کرد.(3)

روایت 29.

روضه، روضه الواعظین: ابو سعید خدری گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیثی طولانی فرمود: پدر ابراهیم او را از دست آن پادشاه سرکش رهانید و مادرش او را در میان تپّه هایی در کرانه رودی جوشان به نام حزران به دنیا آورد. وضع حمل مادر ابراهیم از غروب خورشید تا آمدن شب به طول انجامید. چون او وی را به دنیا آورد و بر روی زمین قرار گرفت، از زیر مادرش برخاست و دستی به صورت و سرش کشید و بسیار شهادت لا إله إلّا الله را تکرار می فرمود. سپس در حالی که مادرش به او می نگریست، لباسی را گرفت و پوشید. مادر ابراهیم علیه السلام از این کارهای او بسیار بیمناک شد. سپس ابراهیم در حالی که چشم به آسمان دوخته بود، جلوی مادرش به سرعت راه می رفت. آیات ذیل نیز در همین باره نازل شده است:

ص: 40


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . تفسیر امام عسکری: 115

فَقَالَ عَظِیمٌ مِنْ عُظَمَائِهِمْ إِنِّی عَزَمْتُ عَلَی النِّیرَانِ أَنْ لَا تُحْرِقَهُ قَالَ فَخَرَجَتْ عُنُقٌ مِنَ النَّارِ (1)فَأَحْرَقَتْهُ وَ کَانَ نُمْرُودُ یَنْظُرُ بِشُرْفَةٍ عَلَی النَّارِ فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ قَالَ نُمْرُودُ لِآزَرَ اصْعَدْ بِنَا حَتَّی نَنْظُرَ فَصَعِدَا فَإِذَا إِبْرَاهِیمُ فِی رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ وَ مَعَهُ شَیْخٌ یُحَدِّثُهُ قَالَ فَالْتَفَتَ نُمْرُودُ إِلَی آزَرَ فَقَالَ مَا أَکْرَمَ ابْنَکَ عَلَی اللَّهِ وَ الْعَرَبُ تُسَمِّی الْعَمَّ أَباً قَالَ تَعَالَی فِی قِصَّةِ یَعْقُوبَ قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ إِسْمَاعِیلُ کَانَ عَمَّ یَعْقُوبَ وَ قَدْ سَمَّاهُ أَباً فِی هَذِهِ الْآیَةِ (2).

«27»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنِ النَّقَّاشِ عَنْ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: لَمَّا رُمِیَ إِبْرَاهِیمُ فِی النَّارِ دَعَا اللَّهَ بِحَقِّنَا فَجَعَلَ اللَّهُ النَّارَ عَلَیْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً (3).

«28»

م، تفسیر الإمام علیه السلام قَالَ الْإِمَامُ علیه السلام قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فِی احْتِجَاجِهِ عَلَی الْیَهُودِ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ نَجَّی اللَّهُ تَعَالَی نُوحاً مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ وَ بَرَّدَ اللَّهُ النَّارَ عَلَی إِبْرَاهِیمَ وَ جَعَلَهَا عَلَیْهِ سَلَاماً وَ مَکَّنَهُ فِی جَوْفِ النَّارِ عَلَی سَرِیرٍ وَ فِرَاشٍ وَثِیرٍ (4)لَمْ یَرَ ذَلِکَ الطَّاغِیَةُ مِثْلَهُ لِأَحَدٍ مِنْ مُلُوکِ الْأَرْضِ وَ أَنْبَتَ مِنْ حَوَالَیْهِ مِنَ الْأَشْجَارِ الْخَضِرَةِ النَّضِرَةِ النَّزِهَةِ وَ غَمَرَ مَا حَوْلَهُ مِنْ أَنْوَاعِ النُّورِ بِمَا لَا یُوجَدُ إِلَّا فِی فُصُولٍ أَرْبَعَةٍ مِنَ السَّنَةِ (5).

«29»

فض، کتاب الروضة ضه، روضة الواعظین عَنْ مُجَاهِدٍ عَنْ أَبِی عَمْرٍو وَ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فِی خَبَرٍ طَوِیلٍ قَالَ: إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام هَرَبَ بِهِ أَبُوهُ مِنَ الْمَلِکِ الطَّاغِی فَوَضَعَتْهُ أُمُّهُ بَیْنَ تِلَالٍ بِشَاطِئِ نَهَرٍ مُتَدَفِّقٍ یُقَالُ لَهُ حَزْرَانُ مِنْ غُرُوبِ الشَّمْسِ إِلَی إِقْبَالِ اللَّیْلِ فَلَمَّا وَضَعَتْهُ وَ اسْتَقَرَّ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ قَامَ مِنْ تَحْتِهَا یَمْسَحُ وَجْهَهُ وَ رَأْسَهُ وَ یُکْثِرُ مِنْ شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ثُمَّ أَخَذَ ثَوْباً وَ اتَّشَحَ بِهِ (6)وَ أُمُّهُ تَرَاهُ فَذُعِرَتْ مِنْهُ ذُعْراً شَدِیداً ثُمَّ مَضَی یُهَرْوِلُ بَیْنَ یَدَیْهَا مَادّاً عَیْنَیْهِ إِلَی السَّمَاءِ فَکَانَ مِنْهُ مَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ

ص: 40


1- فی النهایة: یخرج عنق من النار أی طائفة.
2- مخطوط.
3- مخطوط.
4- وثر الفراش: وطؤ و لان فهو وثیر.
5- تفسیر الإمام: 115. و فی نسخة: بما لا یوجد فی فصول أربعة من السنة.
6- اتشح بثوبه: لبسه أو أدخله تحت إبطه فألقاه علی منکبه.

{و این گونه ملکوت آسمآنها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد. پس چون شب بر او پرده افکند ستاره ای دید} تا آخر آیات.(1)

روایت 30.

کمال الدین: ابو بصیر گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: پدر ابراهیم منجّم نمرود بن کنعان بود و نمرود تمامی دستورات خود را تنها با نظر او صادر می کرد. وی شبی از شب ها به ستارگان نگریست. شب را به صبح رسانید و گفت: در این شب، چیز عجیبی دیدم. نمرود از او پرسید: آن چیست؟ او پاسخ داد: نوزادی را دیدم که در این سرزمین به دنیا می آید و نابودی ما به دست او خواهد بود. دیری نمی پاید که مادرش او را باردار می شود. نمرود مبهوت شد و پرسید: آیا زنی او را باردار شده است؟ پدر ابراهیم پاسخ داد: خیر. همچنین پدر ابراهیم باخبر شده بود که او در آتش خواهد سوخت، ولی خبر نداشت که خداوند او را نجات خواهد داد. بدین سان زنان از مردان دور نگهداشته شدند و تمامی زنان را درون شهر نگهداشتند تا مردان با آنها خلوت نکنند. پدر ابراهیم با زنش جماع کرد و او از وی ابراهیم علیه السلام را باردار شد و گمان کرد که این فرزند، همان بچه موردنظر است. از این رو به دنبال زنان قابله­ای فرستاد که اگر در شکم، چیزی می بود، آنان به آن پی می بردند. آنان به مادر ابراهیم نگریستند و خداوند متعال، نطفه درون رحم را به پشت مادر چسبانید. از این رو آنان گفتند: چیزی در شکم او نمی بینیم. چون مادر ابراهیم او را به دنیا آورد، پدرش خواست تا او را نزد نمرود ببرد. مادر ابراهیم به پدرش گفت: پسرت را نزد نمرود نبر تا او را بکشد. بگذار من او را به یکی از غارها ببرم و در آن قرار دهم تا مرگش فرا برسد و بدین سان تو قاتل پسرت نمی شوی. پدر ابراهیم به مادر ابراهیم گفت: پس برو. مادر ابراهیم او را به غاری برد. سپس او را شیر داد. پس از آن سنگ بزرگی را در دهانه غار قرار داد. سپس از آن جا بازگشت. خداوند، روزیِ ابراهیم را در انگشت شستش قرار داد و او شروع به مکیدن آن کرد و از آن شیر می­نوشید. رشد او در هر روز به اندازه رشد دیگر نوزادان در یک هفته و رشدش در هر هفته به اندازه رشد دیگر نوزادان در یک ماه و رشدش در هر ماه به اندازه رشد دیگر نوزادان در هر سال بود. ابراهیم علیه السلام تا زمانی که خدا خواست در آن غار ماند. سپس مادر ابراهیم به پدرش گفت: اجازه می دهی نزد آن پسر بچه بروم و او را ببینم. پدرش گفت: می توانی بروی. مادر ابراهیم به آن غار رفت و ناگهان ابراهیم را دید که چشمانش همانند یک چراغ می درخشد. پس او را گرفت و در آغوش کشید و به او شیر داد. سپس بازگشت. پدر ابراهیم از او درباره آن پسر بچه پرسید. او پاسخ داد: او را در خاک دفن کردم. دیری نپایید که خود را به بیماری می زد و به بهانه چیزی بیرون رفته و نزد ابراهیم علیه السلام می آمد و او را در آغوش می گرفت و به او شیر می داد

ص: 41


1- . الروضة: 134

مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَباً إِلَی آخِرِ الْآیَاتِ (1).

«30»

ک، إکمال الدین أَبِی وَ ابْنُ الْوَلِیدِ مَعاً عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ أَبُو إِبْرَاهِیمَ مُنَجِّماً لِنُمْرُودَ بْنِ کَنْعَانَ وَ کَانَ نُمْرُودُ لَا یَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْیِهِ فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ لَیْلَةً مِنَ اللَّیَالِی فَأَصْبَحَ فَقَالَ لَقَدْ رَأَیْتُ فِی لَیْلَتِی هَذِهِ عَجَباً فَقَالَ لَهُ نُمْرُودُ وَ مَا هُوَ فَقَالَ رَأَیْتُ مَوْلُوداً یُولَدُ فِی أَرْضِنَا هَذِهِ یَکُونُ هَلَاکُنَا عَلَی یَدَیْهِ وَ لَا یَلْبَثُ إِلَّا قَلِیلًا حَتَّی یُحْمَلَ بِهِ فَعَجِبَ مِنْ ذَلِکَ نُمْرُودُ وَ قَالَ هَلْ حَمَلَ بِهِ النِّسَاءُ فَقَالَ لَا وَ کَانَ فِیمَا أُوتِیَ مِنَ الْعِلْمِ أَنَّهُ سَیُحْرَقُ بِالنَّارِ وَ لَمْ یَکُنْ أُوتِیَ أَنَّ اللَّهَ سَیُنْجِیهِ قَالَ فَحَجَبَ النِّسَاءَ عَنِ الرِّجَالِ فَلَمْ یَتْرُکْ امْرَأَةً إِلَّا جُعِلَتْ بِالْمَدِینَةِ حَتَّی لَا یَخْلَصَ إِلَیْهِنَّ الرِّجَالُ قَالَ وَ بَاشَرَ أَبُو إِبْرَاهِیمَ امْرَأَتَهُ فَحَمَلَتْ بِهِ فَظَنَّ أَنَّهُ صَاحِبُهُ فَأَرْسَلَ إِلَی نِسَاءٍ مِنَ الْقَوَابِلِ لَا یَکُونُ فِی الْبَطْنِ شَیْ ءٌ إِلَّا عَلِمْنَ بِهِ فَنَظَرْنَ إِلَی أُمِّ إِبْرَاهِیمَ فَأَلْزَمَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی ذِکْرُهُ مَا فِی الرَّحِمِ الظَّهْرَ فَقُلْنَ مَا نَرَی شَیْئاً فِی بَطْنِهَا فَلَمَّا وَضَعَتْ أُمُّ إِبْرَاهِیمَ أَرَادَ أَبُوهُ أَنْ یَذْهَبَ بِهِ إِلَی نُمْرُودَ فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ لَا تَذْهَبْ بِابْنِکَ إِلَی نُمْرُودَ فَیَقْتُلَهُ دَعْنِی أَذْهَبْ بِهِ إِلَی بَعْضِ الْغِیرَانِ (2)أَجْعَلْهُ فِیهِ حَتَّی یَأْتِیَ عَلَیْهِ أَجَلُهُ وَ لَا تَکُونَ أَنْتَ تَقْتُلُ ابْنَکَ فَقَالَ لَهَا فَاذْهَبِی فَذَهَبَتْ بِهِ إِلَی غَارٍ ثُمَّ أَرْضَعَتْهُ ثُمَّ جَعَلَتْ عَلَی بَابِ الْغَارِ صَخْرَةً ثُمَّ انْصَرَفَتْ عَنْهُ فَجَعَلَ اللَّهُ رِزْقَهُ فِی إِبْهَامِهِ فَجَعَلَ یَمَصُّهَا فَیَشْرَبُ لَبَناً وَ جَعَلَ یَشِبُّ فِی الْیَوْمِ کَمَا یَشِبُّ غَیْرُهُ فِی الْجُمْعَةِ وَ یَشِبُّ فِی الْجُمْعَةِ کَمَا یَشِبُّ غَیْرُهُ فِی الشَّهْرِ وَ یَشِبُّ فِی الشَّهْرِ کَمَا یَشِبُّ غَیْرُهُ فِی السَّنَةِ فَمَکَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَمْکُثَ ثُمَّ إِنَّ أُمَّهُ قَالَتْ لِأَبِیهِ لَوْ أَذِنْتَ لِی أَنْ أَذْهَبَ إِلَی ذَلِکَ الصَّبِیِّ فَأَرَاهُ فَعَلْتُ قَالَ ففعل (3)(فَافْعَلِی) فَأَتَتِ الْغَارَ فَإِذَا هِیَ بِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام وَ إِذَا عَیْنَاهُ تَزْهَرَانِ کَأَنَّهُمَا سِرَاجَانِ فَأَخَذَتْهُ وَ ضَمَّتْهُ إِلَی صَدْرِهَا وَ أَرْضَعَتْهُ ثُمَّ انْصَرَفَتْ عَنْهُ فَسَأَلَهَا أَبُوهُ عَنِ الصَّبِیِّ فَقَالَتْ قَدْ وَارَیْتُهُ فِی التُّرَابِ فَمَکَثَتْ تَعْتَلُّ فَتَخْرُجُ فِی الْحَاجَةِ وَ تَذْهَبُ إِلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فَتَضُمُّهُ إِلَیْهَا وَ تُرْضِعُهُ ثُمَ

ص: 41


1- الروضة: 134. م.
2- جمع الغار: الکهف.
3- فی المصدر: قال: فافعلی. م.

و سپس باز می گشت. چون ابراهیم شروع به راه رفتن کرد، مادرش هچون گذشته نزدش آمد و همان کار را کرد. چون خواست برگردد، ابراهیم بر لباسش چنگ انداخت. مادرش از او پرسید: تو را چه شده است؟ ابراهیم پاسخ داد: مرا با خودت بیرون ببر. مادر گفت: تا با پدرت مشورت نکنم نمی توانم تو را بیرون ببرم. بدین سان ابراهیم علیه السلام پیوسته خود را به دور از چشم دیگران نگاه می داشت و امر خود را پنهان می کرد تا این که در انظار ظاهر شد و فرمان خداوند متعال را به انجام رساند و خداوند، قدرتش را در او نمایاند.(1)

روایت 31.

قصص الانبیاء: ابو بصیر گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: آزر، عموی ابراهیم علیه السلام، منجّم نمرود بود و نمرود، دستورات خود را تنها با نظر او صادر می کرد. آزر به نمرود گفت: امشب چیز عجیبی دیدم. نمرود پرسید: آن چیست؟ آزر پاسخ داد: نوزادی در این سرزمین به دنیا می آید که نابودی مان به دست اوست. از این رو مردان از زنان دور نگاه داشته شدند. تارخ با مادر ابراهیم علیه السلام جماع کرد و او ابراهیم علیه السلام را باردار شد. تا پایان حدیث.(2)

توضیح

به نظر می­رسد که آنچه راوندی روایت کرده است، همین روایت باشد، ولی او آن را تغییر داده است تا با اصول مذهب امامیه همخوانی پیدا کند. در این باره بعداً سخن خواهیم گفت.

درباره این جمله حضرت که فرمود: «رشد او در هر یک روز به اندازه..» آنچه به نظر می رسد، این است که تشبیه در این جملات، تنها بر رشد زیاد ابراهیم علیه السلام دلالت دارد و به مقادیر خاصی اشاره نمی کند، همان طور که در صحبت های روزمره، ما چنین می گوییم. همچنین احتمال دارد که مقصود، آن باشد که رشد ابراهیم علیه السلام در هفته نخست، در هر روز به اندازه رشد دیگر نوزادان در یک هفته بوده است و تا پایان ماه، هر هفته به اندازه رشد دیگر نوزادان در یک ماه، رشد می کرد و تا پایان سال، هر ماه به اندازه دیگر نوزادان در یک سال، رشد می کرد.

روایت 32.

قصص الانبیاء: ابو بصیر گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: چون یوسف علیه السلام بر پادشاه یعنی نمرود وارد شد، نمرود از او پرسید: ای ابراهیم، حالت چطور است ؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: من ابراهیم نیستم. من یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم هستم. این، همان نمرودی بود که با ابراهیم علیه السلام درباره پروردگارش به محاجه پرداخت و چهارصد سال جوان باقی ماند.(3)

روایت 33.

المحاسن: زکریا بن یحیی گفت: امام زین العابدین علیه السلام فرمود:

ص: 42


1- . کمال الدین: 82 ، 83
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی

تَنْصَرِفُ فَلَمَّا تَحَرَّکَ أَتَتْهُ أُمُّهُ کَمَا کَانَتْ تَأْتِیهِ وَ صَنَعَتْ کَمَا کَانَتْ تَصْنَعُ فَلَمَّا أَرَادَتِ الِانْصِرَافَ أَخَذَ ثَوْبَهَا فَقَالَتْ لَهُ مَا لَکَ فَقَالَ اذْهَبِی بِی مَعَکِ فَقَالَتْ لَهُ حَتَّی أَسْتَأْمِرَ (1)أَبَاکَ فَلَمْ یَزَلْ إِبْرَاهِیمُ فِی الْغَیْبَةِ مَخْفِیّاً لِشَخْصِهِ کَاتِماً لِأَمْرِهِ حَتَّی ظَهَرَ فَصَدَعَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ وَ أَظْهَرَ اللَّهُ قُدْرَتَهُ فِیهِ (2).

«31»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ آزَرُ عَمُّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام مُنَجِّماً لِنُمْرُودَ وَ کَانَ لَا یَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْیِهِ فَقَالَ لَقَدْ رَأَیْتُ فِی لَیْلَتِی عَجَباً فَقَالَ مَا هُوَ قَالَ إِنَّ مَوْلُوداً یُولَدُ فِی أَرْضِنَا هَذِهِ یَکُونُ هَلَاکُنَا عَلَی یَدَیْهِ فَحُجِبَتِ الرِّجَالُ عَنِ النِّسَاءِ وَ کَانَ تَارُخُ وَقَعَ عَلَی أُمِّ إِبْرَاهِیمَ فَحَمَلَتْ وَ سَاقَ الْحَدِیثَ إِلَی آخِرِهِ(3).

بیان

الظاهر أن ما رواه الراوندی هو هذا الخبر بعینه و إنما غیره لیستقیم علی أصول الإمامیة (4)و سیأتی القول فیه.

و قوله علیه السلام و جعل یشب فی الیوم الظاهر أن التشبیه فی الفقرات لمحض کثرة النمو لا فی خصوص المقادیر کما هو الشائع فی المحاورات و یحتمل أن یکون المراد أنه کان یشب فی الأسبوع الأول کل یوم کما یشب غیره فی أسبوع و إلی تمام الشهر کان ینمو کل أسبوع کما ینمو غیره فی الشهر و إلی تمام السنة کان نموه کل شهر کنمو غیره فی سنة.

«32»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا دَخَلَ یُوسُفُ علیه السلام عَلَی الْمَلِکِ یَعْنِی نُمْرُودَ قَالَ کَیْفَ أَنْتَ یَا إِبْرَاهِیمُ قَالَ إِنِّی لَسْتُ بِإِبْرَاهِیمَ أَنَا یُوسُفُ بْنُ یَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ قَالَ وَ هُوَ صَاحِبُ إِبْرَاهِیمَ الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ قَالَ وَ کَانَ أَرْبَعَمِائَةِ سَنَةٍ شَابّاً (5).

«33»

سن، المحاسن أَبِی عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ یَحْیَی

ص: 42


1- استأمره: شاوره.
2- کمال الدین: 82- 83. م.
3- مخطوط. م.
4- هذا تدلیس، و الراوندیّ من أعاظم العلماء و هو أجل من ذلک، فلعله وجد الخبر هکذا.
5- مخطوط. م.

منادی ای مرا صدا زد و گفت: ای علی بن حسین، چه چیزی نشانه میان یعقوب و یوسف علیهما السلام بود؟ آن منادی گفت: چون ابراهیم علیه السلام را در آتش افکندند، جبرئیل با پیراهنی سیمین بر او فرود آمد و آن را بر او پوشاند. بدین سان آتش از ابراهیم علیه السلام دور شد و در اطراف او گل نرگس رویید. ابراهیم علیه السلام، آن پیراهن را برداشت و بر گردن اسحاق علیه السلام درون کاسه ای سیمین قرار داد. اسحاق علیه السلام نیز آن را بر گردن یعقوب علیه السلام و یعقوب علیه السلام آن را بر گردن یوسف علیه السلام آویخت و به او فرمود: اگر این پیراهن را از تنت درآوری، پی می برم که تو مرده ای یا به قتل رسیده ای. چون برادران

یوسف علیه السلام بر او وارد شدند، آن کاسه را به آنان داد و آن پیراهن را بیرون آوردند. بدین سان، باد، بوی آن پیراهن را با خود برد و در چهره یعقوب علیه السلام در اردن انداخت. یعقوب علیه السلام فرمود{اگر مرا به کمخردی نسبت ندهید بوی یوسف را می شنوم.}(1)

روایت 34.

تفسیر العیاشی: یکی از اصحاب گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: مردمی که در روز قیامت بیشترین عذاب را می بینند، هفت نفرند. نخستین آنان فرزند آدم است که برادرش را کشت. دیگری نمرود بن کنعان است که با ابراهیم علیه السلام درباره پروردگارش به محاجه پرداخت.(2)

روایت 35.

می گویم: امام صادق علیه السلام فرمود: روز عید نوروز، همان روزی بود که ابراهیم علیه السلام، بت های قومش را شکست.(3)

روایت 36.

تفسیر العیاشی: حارث گفت: امام علی علیه السلام فرمود: نمرود خواست تا به مُلک آسمان بنگرد. از این رو چهار عقاب را گرفته و تربیت کرد. سپس صندوقی چوبی ساخت و مردی را در آن قرار داد. سپس پای عقاب ها را به پایه های آن صندوق بست. تیرکی را در وسط آن صندوق و در روی آن تیرک، گوشتی را قرار داد. چون عقاب ها آن گوشت را دیدند، به پرواز در آمدند و صندوق و آن مرد را نیز به پرواز درآوردند. بدین سان به آسمان بلند شدند و تا آن هنگام که خداوند خواست در آسمان ماندند. سپس آن مرد سرش را از صندوق بیرون آورد و به آسمان نگریست و ناگهان آن را به همان حالتی که هست،

ص: 43


1- . این حدیث را نیافتیم.
2- . نسخه خطی تفسیر عیاشی
3- . نسخه خطی مهذب البارع

رَفَعَهُ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام أَنَّ هَاتِفاً یَهْتِفُ بِهِ (1)فَقَالَ یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ أَیَّ شَیْ ءٍ کَانَتِ الْعَلَامَةُ بَیْنَ یَعْقُوبَ وَ یُوسُفَ فَقَالَ لَمَّا قُذِفَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام فِی النَّارِ هَبَطَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ علیه السلام بِقَمِیصِ فِضَّةٍ (2)فَأَلْبَسَهُ إِیَّاهُ فَفَرَّتْ عَنْهُ النَّارُ وَ نَبَتَ حَوْلَهُ النَّرْجِسُ فَأَخَذَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام الْقَمِیصَ فَجَعَلَهُ فِی عُنُقِ إِسْحَاقَ فِی قَصَبَةِ فِضَّةٍ وَ عَلَّقَهَا إِسْحَاقُ فِی عُنُقِ یَعْقُوبَ وَ عَلَّقَهَا یَعْقُوبُ فِی عُنُقِ یُوسُفَ علیهما السلام وَ قَالَ لَهُ إِنْ نُزِعَ هَذَا الْقَمِیصُ مِنْ بَدَنِکَ عَلِمْتُ أَنَّکَ مَیِّتٌ أَوْ قَدْ قُتِلْتَ فَلَمَّا دَخَلَ عَلَیْهِ إِخْوَتُهُ أَعْطَاهُمُ الْقَصَبَةَ وَ أَخْرَجُوا الْقَمِیصَ فَاحْتَمَلَتِ الرِّیحُ رَائِحَتَهُ فَأَلْقَتْهَا عَلَی وَجْهِ یَعْقُوبَ بِالْأُرْدُنِّ فَقَالَ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (3).

«34»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَذَاباً یَوْمَ الْقِیَامَةِ لَسَبْعَةُ نَفَرٍ أَوَّلُهُمْ ابْنُ آدَمَ الَّذِی قَتَلَ أَخَاهُ وَ نُمْرُودُ بْنُ کَنْعَانَ الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ (4).

«35»

أَقُولُ رَوَی الشَّیْخُ أَحْمَدُ بْنُ فَهْدٍ فِی الْمُهَذَّبِ وَ غَیْرُهُ بِأَسَانِیدِهِمْ عَنِ الْمُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: یَوْمُ النَّیْرُوزِ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی کَسَرَ فِیهِ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام أَصْنَامَ قَوْمِهِ (5).

«36»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ الْحَارِثِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام قَالَ: إِنَّ نُمْرُودَ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی مَلِکِ السَّمَاءِ فَأَخَذَ نُسُوراً أَرْبَعَةً فَرَبَّاهُنَّ وَ جَعَلَ تَابُوتاً مِنْ خَشَبٍ وَ أَدْخَلَ فِیهِ رَجُلًا ثُمَّ شَدَّ قَوَائِمَ النُّسُورِ بِقَوَائِمِ التَّابُوتِ ثُمَّ جَعَلَ فِی وَسْطِ التَّابُوتِ عَمُوداً وَ جَعَلَ فِی رَأْسِ الْعَمُودِ لَحْماً فَلَمَّا رَأَی النُّسُورُ اللَّحْمَ طِرْنَ وَ طِرْنَ بِالتَّابُوتِ وَ الرَّجُلِ فَارْتَفَعْنَ إِلَی السَّمَاءِ فَمَکَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ إِنَّ الرَّجُلَ أَخْرَجَ مِنَ التَّابُوتِ رَأْسَهُ فَنَظَرَ إِلَی السَّمَاءِ فَإِذَا هِیَ

ص: 43


1- فی نسخة: إن هاتفا هتف به.
2- استظهر فی الهامش أن الصحیح: بقمیص فی قصبة.
3- لم نجده. م.
4- تفسیر العیّاشیّ مخطوط. م.
5- المهذب البارع مخطوط. م.

دید. سپس به زمین نگریست و ناگهان دید که کوه ها تنها به ذره ای می مانند. سپس ساعتی درنگ کرد و پس از آن به آسمان نگریست و ناگهان آن را به همان حالتی که هست، دید سپس به زمین نگریست و ناگهان دید که جز آب چیز دیگری دیده نمی شود. سپس ساعتی درنگ کرد و پس از آن به آسمان نگریست و ناگهان دید که آسمان به همان حالت است. به زمین نیز نگریست و ناگهان دید که چیزی پیدا نیست. سپس در تاریکی وارد شد و بالای سر یا پایین خود را نمی دید. مرد، آن گوشت را انداخت و عقاب ها به دنبال آن شیرجه زدند. چون چشم کوه ها به آنها افتاد که شیرجه زنان روی می آورند و صدای آوازشان را شنیدند، ترسیدند و نزدیک بود که از ترس، امر آسمان زایل شود. آیه {هر چند از مکرشان کوهها از جای کنده می شد} نیز به همین مسئله اشاره دارد.(1)

روایت 37.

کافی: در الروضه چنین آمده حجر گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام با قومش مخالفت کرد و خدایانشان را حقیر شمرد تا این که او را نزد نمرود بردند و نمرود با او به نزاع پرداخت. ابراهیم علیه السلام فرمود: {پروردگار من همان کسی است که زنده می کند و می میراند.} {گفت: من [هم] زنده می کنم و [هم] می میرانم.} {ابراهیم گفت: خدا[ی من] خورشید را از خاور برمی آورد، تو آن را از باختر برآور.} {پس آن کس که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند و خداوند قوم ستمکار را هدایت نمی کند.} امام باقر علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام خدایانشان را تحقیر کرد و نگاهی به ستارگان انداخت و فرمود: {من کسالت دارم.} به خداوند سوگند که او کسالت نداشت، ولی دروغ هم نگفت. وقتی پشت کنان از او روی برتافتند و برای برگزاری عید خود رفتند، ابراهیم علیه السلام با تیشه ای بر خدایانشان وارد شد و همه آنها جز بت بزرگشان را شکست و تیشه را در گردن او نهاد. چون آنان نزد خدایانشان برگشتند و به آنچه ابراهیم علیه السلام کرده بود نگریستند، گفتند: به خداوند سوگند، تنها آن جوانی که خدایانمان را تحقیر می کرد و از آنها تبری می جست، جرئت چنین کاری را داشته است و هموست که آنها را شکسته است. آنان مجازاتی بزرگتر از آتش برایش نیافتند. از این رو هیزم گرد آوردند و آن را نیک شمردند تا این که روزی فرا رسید که می خواستند ابراهیم علیه السلام را در آن روز بسوزانند. نمرود و لشکریانش پیش آمدند. جایگاهی برای نمرود بنا شده بود تا از آن جا نظاره گر آتش گرفتن ابراهیم علیه السلام باشد. آنان ابراهیم علیه السلام را در منجنیق قرار دادند. زمین عرض کرد: پروردگارا، در روی من تنها اوست که تو را پرستش می کند و در آتش خواهد سوخت. پروردگار فرمود: اگر مرا بخواند، او را کفایت می کنم.(2)

روایت 38.

کافی: ابراهیم بن ابی زیاد کرخی گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام

ص: 44


1- . نسخه خطی
2- . الروضة: 368 و 369

عَلَی حَالِهَا وَ نَظَرَ إِلَی الْأَرْضِ فَإِذَا هُوَ لَا یَرَی الْجِبَالَ إِلَّا کَالذَّرِّ ثُمَّ مَکَثَ سَاعَةً فَنَظَرَ إِلَی السَّمَاءِ فَإِذَا هِیَ عَلَی حَالِهَا وَ نَظَرَ إِلَی الْأَرْضِ فَإِذَا هُوَ لَا یَرَی إِلَّا الْمَاءَ ثُمَّ مَکَثَ سَاعَةً فَنَظَرَ إِلَی السَّمَاءِ فَإِذَا هِیَ عَلَی حَالِهَا وَ نَظَرَ إِلَی الْأَرْضِ فَإِذَا هُوَ لَا یَرَی شَیْئاً ثُمَّ وَقَعَ فِی ظُلْمَةٍ لَمْ یَرَ مَا فَوْقَهُ وَ مَا تَحْتَهُ فَفَزِعَ فَأَلْقَی اللَّحْمَ فَاتَّبَعَتْهُ النُّسُورُ مُنْقَضَّاتٍ (1)فَلَمَّا نَظَرَتِ الْجِبَالُ إِلَیْهِنَّ وَ قَدْ أَقْبَلْنَ مُنْقَضَّاتٍ وَ سَمِعَتْ حَفِیفَهُنَّ فَزِعَتْ وَ کَادَتْ أَنْ تَزُولَ مَخَافَةَ أَمْرِ السَّمَاءِ (2)وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ وَ إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ (3).

«37»

کا، الکافی فِی الرَّوْضَةِ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ حُجْرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: خَالَفَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام قَوْمَهُ وَ عَابَ آلِهَتَهُمْ حَتَّی أُدْخِلَ عَلَی نُمْرُودَ فَخَاصَمَهُمْ (4)فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ قالَ إِبْراهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام عَابَ آلِهَتَهُمْ وَ نَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام وَ اللَّهِ مَا کَانَ سَقِیماً وَ مَا کَذَبَ فَلَمَّا تَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ إِلَی عِیدٍ لَهُمْ دَخَلَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام إِلَی آلِهَتِهِمْ بِقَدُومٍ فَکَسَرَهَا إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ وَ وَضَعَ الْقَدُومَ فِی عُنُقِهِ فَرَجَعُوا إِلَی آلِهَتِهِمْ فَنَظَرُوا إِلَی مَا صُنِعَ بِهَا فَقَالُوا لَا وَ اللَّهِ مَا اجْتَرَأَ عَلَیْهَا وَ لَا کَسَرَهَا إِلَّا الْفَتَی الَّذِی کَانَ یَعِیبُهَا وَ یَبْرَأُ مِنْهَا فَلَمْ یَجِدُوا لَهُ قِتْلَةً أَعْظَمَ مِنَ النَّارِ فَجُمِعَ لَهُ الْحَطَبُ وَ اسْتَجَادُوهُ حَتَّی إِذَا کَانَ الْیَوْمُ الَّذِی یُحْرَقُ فِیهِ بَرَزَ لَهُ نُمْرُودُ وَ جُنُودُهُ وَ قَدْ بُنِیَ لَهُ بِنَاءٌ لِیَنْظُرَ إِلَیْهِ کَیْفَ تَأْخُذُهُ النَّارُ وَ وُضِعَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام فِی مَنْجَنِیقٍ وَ قَالَتِ الْأَرْضُ یَا رَبِّ لَیْسَ عَلَی ظَهْرِی أَحَدٌ (5)یَعْبُدُکَ غَیْرُهُ یُحْرَقُ بِالنَّارِ قَالَ الرَّبُّ إِنْ دَعَانِی کَفَیْتُهُ (6).

«38»

کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ الْکَرْخِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام

ص: 44


1- من أنقضت العقاب: صوتت.
2- فی نسخة: مخافة من أمر السماء.
3- مخطوط. م.
4- فی نسخة: فخاصمه.
5- فی نسخة: لیس علی ظهری عبد اه.
6- الروضة 368- 369. م.

در کوثی ربی به دنیا آمد و پدرش نیز اهل آن جا بود. مادر ابراهیم و مادر لوط(1)

یعنی ساره و ورقه (در یکی از نسخه­ها رقبه آمده است) خواهر یکدیگر و دختر لاحج بودند. لاحج، نبی و بیم دهنده بود و رسول نبود. ابراهیم علیه السلام در جوانی اش بر همان فطرتی بود که خداوند عزوجل آفریدگانش را بر آن فطرت آفرید تا این که خداوند بلند مرتبه و متعال او را به سوی دین خود هدایت کرد و او را برگزید. او با ساره دختر لاحج که دختر خاله اش بود، ازدواج کرد. ساره چهارپایان بسیار، زمین پهناور و وضع مالی خوبی داشت. وی تمامی دارایی هایش را به ابراهیم علیه السلام داد و ابراهیم علیه السلام به آن مشغول شد و آن را سر و سامان بخشید. چهارپایان و محصولات فراوان شد، به طوری که در سرزمین کوثی ربی، کسی پیدا نمی شد که وضع مالی اش بهتر از ابراهیم علیه السلام باشد. چون ابراهیم علیه السلام ، بت های نمرود را شکست، نمرود دستور داد تا او را به بند بکشند. سپس گودالی برایش درست کردند و در آن هیزم گرد آوردند و در آن، آتش برافروختند. پس از آن، ابراهیم علیه السلام را در آن آتش انداختند تا آتش او را بسوزاند. سپس آتش را رها کردند تا این که خاموش شد. پس از آن مشرف بر گودال شدند و ناگهان دیدند که ابراهیم علیه السلام سالم و دست هایش باز است. نمرود را از این امر با خبر ساختند. او دستور داد که ابراهیم علیه السلام را از سرزمینش تبعید کنند و نگذارند که او چهارپایان و اموالش را همراه خود ببرد. ابراهیم علیه السلام در این هنگام با آنان به محاجه پرداخت و فرمود: اگر چهارپایان و اموالم را بگیرید، من بر شما این حق را دارم که عمری که در سرزمینتان سپری کرده ام را به من بازگردانید. آنان دعوای خود را نزد قاضیِ نمرود بردند. قاضی بر ابراهیم علیه السلام حکم کرد که تمامی آنچه در سرزمینشان بدست آورده است را به آنان بدهد و بر یاران نمرود حکم کرد که آن مقدار عمری را که ابراهیم علیه السلام در سرزمینشان سپری کرده است، به او بازگردانند. آنان نمرود را از این امر با خبر ساختند. نمرود دستور داد که ابراهیم و چهارپایان و اموالش را رها کنند و بگذارند که وی آنها را همراه خود ببرد. نمرود گفت: اگر ابراهیم در سرزمینتان بماند، دینتان را تباه می کند و به خدایانتان زیان می رساند. بدین سان آنان ابراهیم و به همراه او لوط علیه السلام را از سرزمین خود بیرون ساختند و به سوی سرزمین شام کوچاندند. ابراهیم علیه السلام به همراه لوط علیه السلام که از او جدا نمی شد و نیز ساره بیرون رفتند و ابراهیم به آنان گفت:{من به سوی پروردگارم رهسپارم زودا که مرا راه نماید.} مقصود ابراهیم علیه السلام، بیت المقدس بود. بدین سان ابراهیم علیه السلام، چهارپایان و اموالش را برداشت و به دلیل غیرتی که نسبت به ساره داشت، صندوقی ساخت و او را در آن نهاد و آن را محکم بست. سپس حرکت کرد تا آن که از قلمرو سلطنت نمرود خارج شد و به سوی قلمرو سلطنت مردی

ص: 45


1- . در بیشتر نسخه ها این طور آمده و در برخی از نسخه ها زن ابراهیم و زن لوط آمده است و هین درست است؛ زیرا جلوتر می­آید که ابراهیم علیه السلام با ساره دختر لاحج ازدواج کرد. در تاریخ یعقوبی چنین آمده است: ساره، دختر خاران بن ناحور عموی ابراهیم علیه السلام بود. در عرائس نیز آمده است که ساره، دختر ناحور بود. در تاریخ یعقوبی لوط، پسر خاران بن تارخ و در عرائس پسر هاران بن تارخ دانسته شده است.

کَانَ مَوْلِدُهُ بِکُوثَی رُبَی وَ کَانَ أَبُوهُ مِنْ أَهْلِهَا وَ کَانَتْ أُمُّ إِبْرَاهِیمَ وَ أُمُّ لُوطٍ (1)سَارَةَ وَ وَرَقَةَ وَ فِی نُسْخَةٍ رَقَبَةَ (2)أُخْتَیْنِ وَ هُمَا ابْنَتَانِ لِلَاحِجٍ وَ کَانَ لَاحِجٌ نَبِیّاً مُنْذِراً وَ لَمْ یَکُنْ رَسُولًا (3)وَ کَانَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام فِی شَبِیبَتِهِ عَلَی الْفِطْرَةِ الَّتِی فَطَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْخَلْقَ عَلَیْهَا حَتَّی هَدَاهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی إِلَی دِینِهِ وَ اجْتَبَاهُ وَ إِنَّهُ تَزَوَّجَ سَارَةَ ابْنَةَ لَاحِجٍ وَ هِیَ ابْنَةُ خَالَتِهِ وَ کَانَتْ سَارَةُ صَاحِبَةَ مَاشِیَةٍ کَثِیرَةٍ وَ أَرْضٍ وَاسِعَةٍ وَ حَالٍ حَسَنَةٍ وَ کَانَتْ قَدْ مَلَّکَتْ إِبْرَاهِیمَ جَمِیعَ مَا کَانَتْ تَمْلِکُهُ فَقَامَ فِیهِ وَ أَصْلَحَهُ وَ کَثُرَتِ الْمَاشِیَةُ وَ الزَّرْعُ حَتَّی لَمْ یَکُنْ بِأَرْضِ کُوثَی رُبَی رَجُلٌ أَحْسَنَ حَالًا مِنْهُ وَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام لَمَّا کَسَرَ أَصْنَامَ نُمْرُودَ وَ أَمَرَ بِهِ نُمْرُودُ فَأُوثِقَ وَ عَمِلَ لَهُ حَیْراً وَ جَمَعَ لَهُ فِیهِ الْحَطَبَ وَ أَلْهَبَ فِیهِ النَّارَ ثُمَّ قَذَفَ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فِی النَّارِ لِتُحْرِقَهُ ثُمَّ اعْتَزَلُوهَا حَتَّی خَمَدَتِ النَّارُ ثُمَّ أَشْرَفُوا عَلَی الْحَیْرِ فَإِذَا هُمْ بِإِبْرَاهِیمَ سَلِیماً مُطْلَقاً مِنْ وَثَاقِهِ فَأُخْبِرَ نُمْرُودُ خَبَرَهُ فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَنْفُوا إِبْرَاهِیمَ مِنْ بِلَادِهِ وَ أَنْ یَمْنَعُوهُ مِنَ الْخُرُوجِ بِمَاشِیَتِهِ وَ مَالِهِ فَحَاجَّهُمْ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام عِنْدَ ذَلِکَ فَقَالَ إِنْ أَخَذْتُمْ مَاشِیَتِی وَ مَالِی فَإِنَّ حَقِّی عَلَیْکُمْ أَنْ تَرُدُّوا عَلَیَّ مَا ذَهَبَ مِنْ عُمُرِی فِی بِلَادِکُمْ وَ اخْتَصَمُوا إِلَی قَاضِی نُمْرُودَ فَقَضَی عَلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام أَنْ یُسَلِّمَ إِلَیْهِمْ جَمِیعَ مَا أَصَابَ فِی بِلَادِهِمْ وَ قَضَی عَلَی أَصْحَابِ نُمْرُودَ أَنْ یَرُدُّوا عَلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام مَا ذَهَبَ مِنْ عُمُرِهِ فِی بِلَادِهِمْ وَ أُخْبِرَ بِذَلِکَ نُمْرُودُ فَأَمَرَهُمْ أَنْ یُخَلُّوا سَبِیلَهُ وَ سَبِیلَ مَاشِیَتِهِ وَ مَالِهِ وَ أَنْ یُخْرِجُوهُ وَ قَالَ إِنَّهُ إِنْ بَقِیَ فِی بِلَادِکُمْ أَفْسَدَ دِینَکُمْ وَ أَضَرَّ بِآلِهَتِکُمْ فَأَخْرَجُوا إِبْرَاهِیمَ وَ لُوطاً مَعَهُ مِنْ بِلَادِهِمْ إِلَی الشَّامِ فَخَرَجَ إِبْرَاهِیمُ وَ مَعَهُ لُوطٌ لَا یُفَارِقُهُ وَ سَارَةُ وَ قَالَ لَهُمْ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدِینِ یَعْنِی إِلَی بَیْتِ الْمَقْدِسِ فَتَحَمَّلَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام بِمَاشِیَتِهِ وَ مَالِهِ وَ عَمِلَ تَابُوتاً وَ جَعَلَ فِیهِ سَارَةَ وَ شَدَّ عَلَیْهَا الْأَغْلَاقَ غَیْرَةً مِنْهُ عَلَیْهَا وَ مَضَی حَتَّی خَرَجَ مِنْ سُلْطَانِ نُمْرُودَ وَ سَارَ إِلَی سُلْطَانِ رَجُلٍ

ص: 45


1- هکذا فی أکثر النسخ و فی بعضها: امرأة إبراهیم و امرأة لوط. و هو الصحیح و یدلّ علیه ما یأتی بعد ذلک أنّه تزوج سارة ابنة لاحج. و فی تاریخ الیعقوبی: أن سارة کانت بنت خاران بن ناحور عمه. و فی العرائس: أنها کانت بنت ناحور. و فی الأول أن لوط کان ابن خاران بن تارخ و فی الثانی انه ابن هاران بن تارخ.
2- فی المصدر: رقیة. م.
3- أی لم یکن رسولا صاحب شریعة، أو لم یکن ممن یعاین الملک.

از قبطیان به نام عراره حرکت کرد. از کسی که مأمور گرفتن عشر (یک دهم) بود گذشت. آن ده یک گیرنده جلویش را گرفت تا یک دهم اموالش را بگیرد. چون به آن ده یک گیرنده خبر دادند که ابراهیم علیه السلام به همراه خود آن صندوق را دارد، وی به ابراهیم علیه السلام گفت: این صندوق را باز کن تا یک دهم آن را بستانیم. ابراهیم علیه السلام به او گفت: بگو چه مقدار زر یا سیم در آن است تا یک دهمش را بدهیم و آن را نگشاییم. اما یک ده گیرنده ابا ورزید و خواست که آن را بگشاید. ابراهیم علیه السلام از گشوده شدن آن به خشم آمد. چون ساره که زنی زیبا و خوش سیما بود، سر برآورد، ده یک گیرنده از ابراهیم علیه السلام پرسید: این زن با تو چه نسبتی دارد؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: او همسر و دختر خاله ام است. ده یک گیرنده پرسید: چه چیزی باعث شد تا آن را در این صندوق پنهان کنی؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: علتش غیرتی است که نسبت به او دارم تا او را کسی نبیند. ده یک گیرنده گفت: نمی گذارم بروی تا این که پادشاه را از حال این زن و حال تو با خبر سازم. از این رو پیکی را نزد پادشاه فرستاد و آن پیک، پادشاه را از ماجرا باخبر ساخت. پادشاه نیز از جانب خود پیکی را فرستاد تا آن صندوق را نزدش بیاورند. چون آن افراد آمدند تا صندوق را ببرند، ابراهیم علیه السلام به آنان فرمود: تا جان در بدن دارم اجازه نمی دهم که این صندوق از من جدا شود. پادشاه را از این امر با خبر ساختند و او خبر داد که ابراهیم علیه السلام را به همراه صندوق نزد من آورید. بدین سان ابراهیم علیه السلام، صندوق و تمامی آنچه با او بود را نزد پادشاه بردند. پادشاه به ابراهیم علیه السلام گفت: این صندوق را بگشا. ابراهیم علیه السلام فرمود: ای پادشاه، همسر و دختر خاله ام در آن است و من حاضرم تمامی اموالم را در عوض نگشودن آن بدهم. اما پادشاه، آن را گشود و ابراهیم علیه السلام از این کار به خشم آمد. چون نگاه پادشاه به ساره افتاد، شکیبایی اش نتوانست جلوی بی شرمی اش را بگیرد و دست خود را به سوی ساره دراز کرد. ابراهیم علیه السلام از روی غیرت از ساره و پادشاه روی برگرداند و عرض کرد: خدایا، دست او را از همسر و دختر خاله ام کوتاه کن. بدین سان دست پادشاه به ساره نرسید و به طرف خود پادشاه نیز بازنگشت. پادشاه از ابراهیم علیه السلام پرسید: خدای تو این کار را با من کرده است؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: آری، خدایم غیرتمند و از فعل حرام بیزار است و هموست که میان تو و فعل حرامی که خواستارش بودی، مانع شده است. پادشاه گفت: پس از خدایت بخواه تا دستم را به سوی من بازگرداند. اگر تو را اجابت کند، به آن زن تعرض نمی کنم. ابراهیم علیه السلام عرض کرد: خدایا، دستش را به سویش بازگردان تا از همسرم دست بکشد. بدین سان خداوند عزوجل دست پادشاه را به سویش بازگرداند، اما پادشاه دوباره نگاهش را به سوی ساره بازگرداند. سپس دستش را به سوی او دراز کرد. ابراهیم علیه السلام از روی غیرت رویش را از او برگرداند و عرض کرد: خدایا دست او را از ساره کوتاه کن. بدین سان دست پادشاه خشک گردید و به ساره نرسید. پادشاه به ابرهیم علیه السلام گفت: خدای تو غیرتمند است و تو نیز غیرتمندی. از خدایت بخواه تا دستم را به من بازگرداند. اگر خدایت این کار را بکند، من کارم را تکرار نمی کنم. ابراهیم علیه السلام فرمود: این را به شرطی از خدا می خواهم که اگر دوباره کارت را تکرار کردی، از او این درخواست را نکنم. پادشاه به او گفت: قبول است. ابراهیم علیه السلام عرض کرد: خدایا، اگر او راست می گوید، دستش را به سویش بازگردان. بدین سان دست پادشاه به سویش بازگشت. چون پادشاه، این غیرت و آن نشانه در رابطه با دستش را دید،

ص: 46

مِنَ الْقِبْطِ یُقَالُ لَهُ عَرَارَةُ فَمَرَّ بِعَاشِرٍ لَهُ فَاعْتَرَضَهُ الْعَاشِرُ (1)لِیَعْشُرَ مَا مَعَهُ فَلَمَّا انْتَهَی إِلَی الْعَاشِرِ وَ مَعَهُ التَّابُوتُ قَالَ الْعَاشِرُ لِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام افْتَحْ هَذَا التَّابُوتَ حَتَّی نَعْشُرَ مَا فِیهِ فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام قُلْ مَا شِئْتَ فِیهِ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ حَتَّی نُعْطِیَ عُشْرَهُ وَ لَا نَفْتَحَهُ قَالَ فَأَبَی الْعَاشِرُ إِلَّا فَتْحَهُ قَالَ وَ غَضِبَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام عَلَی فَتْحِهِ فَلَمَّا بَدَتْ لَهُ سَارَةُ وَ کَانَتْ مَوْصُوفَةً بِالْحُسْنِ وَ الْجَمَالِ قَالَ لَهُ الْعَاشِرُ مَا هَذِهِ الْمَرْأَةُ مِنْکَ قَالَ إِبْرَاهِیمُ هِیَ حُرْمَتِی وَ ابْنَةُ خَالَتِی فَقَالَ لَهُ الْعَاشِرُ فَمَا دَعَاکَ إِلَی أَنْ خَبَیْتَهَا فِی هَذَا التَّابُوتِ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام الْغَیْرَةُ عَلَیْهَا أَنْ یَرَاهَا أَحَدٌ فَقَالَ لَهُ الْعَاشِرُ لَسْتُ أَدَعُکَ تَبْرَحُ حَتَّی أُعْلِمَ الْمَلِکَ حَالَهَا وَ حَالَکَ قَالَ فَبَعَثَ رَسُولًا إِلَی الْمَلِکِ فَأَعْلَمَهُ فَبَعَثَ الْمَلِکُ رَسُولًا مِنْ قِبَلِهِ لِیَأْتُوهُ بِالتَّابُوتِ فَأَتَوْا لِیَذْهَبُوا بِهِ فَقَالَ لَهُمْ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام إِنِّی لَسْتُ أُفَارِقُ التَّابُوتَ حَتَّی یُفَارِقَ رُوحِی جَسَدِی فَأَخْبَرُوا الْمَلِکَ بِذَلِکَ فَأَرْسَلَ الْمَلِکُ أَنِ احْمِلُوهُ وَ التَّابُوتَ مَعَهُ فَحَمَلُوا إِبْرَاهِیمَ علیه السلام وَ التَّابُوتَ وَ جَمِیعَ مَا کَانَ مَعَهُ حَتَّی أُدْخِلَ عَلَی الْمَلِکِ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ افْتَحِ التَّابُوتَ فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام أَیُّهَا الْمَلِکُ إِنَّ فِیهِ حُرْمَتِی وَ بِنْتَ خَالَتِی وَ أَنَا مُفْتَدٍ فَتْحَهُ بِجَمِیعِ مَا مَعِی قَالَ فغصب(فَغَضِبَ) الْمَلِکُ إِبْرَاهِیمَ عَلَی فَتْحِهِ فَلَمَّا رَأَی سَارَةَ لَمْ یَمْلِکْ حِلْمُهُ سَفَهَهُ أَنْ مَدَّ یَدَهُ إِلَیْهَا فَأَعْرَضَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَجْهَهُ عَنْهَا وَ عَنْهُ غَیْرَةً مِنْهُ وَ قَالَ اللَّهُمَّ احْبِسْ یَدَهُ عَنْ حُرْمَتِی وَ ابْنَةِ خَالَتِی فَلَمْ تَصِلْ یَدُهُ إِلَیْهَا وَ لَمْ تَرْجِعْ إِلَیْهِ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ إِنَّ إِلَهَکَ هُوَ الَّذِی فَعَلَ بِی هَذَا فَقَالَ لَهُ نَعَمْ إِنَّ إِلَهِی غَیُورٌ یَکْرَهُ الْحَرَامَ وَ هُوَ الَّذِی حَالَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ مَا أَرَدْتَ مِنَ الْحَرَامِ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ فَادْعُ إِلَهَکَ یَرُدَّ عَلَیَّ یَدِی فَإِنْ أَجَابَکَ فَلَمْ أَعْرِضْ لَهَا فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام إِلَهِی رُدَّ إِلَیْهِ یَدَهُ لِیَکُفَّ عَنْ حُرْمَتِی قَالَ فَرَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَدَهُ فَأَقْبَلَ الْمَلِکُ نَحْوَهَا بِبَصَرِهِ ثُمَّ عَادَ بِیَدِهِ نَحْوَهَا فَأَعْرَضَ إِبْرَاهِیمُ عَنْهُ بِوَجْهِهِ غَیْرَةً مِنْهُ وَ قَالَ اللَّهُمَّ احْبِسْ یَدَهُ عَنْهَا قَالَ فَیَبِسَتْ یَدُهُ وَ لَمْ تَصِلْ إِلَیْهَا فَقَالَ الْمَلِکُ لِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام إِنَّ إِلَهَکَ لَغَیُورٌ وَ إِنَّکَ لَغَیُورٌ فَادْعُ إِلَهَکَ یَرُدَّ عَلَیَّ یَدِی فَإِنَّهُ إِنْ فَعَلَ لَمْ أَعُدْ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام أَسْأَلُهُ ذَلِکَ عَلَی أَنَّکَ إِنْ عُدْتَ لَمْ تَسْأَلْنِی أَنْ أَسْأَلَهُ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ نَعَمْ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ صَادِقاً فَرُدَّ یَدَهُ عَلَیْهِ فَرَجَعَتْ إِلَیْهِ یَدُهُ فَلَمَّا رَأَی ذَلِکَ الْمَلِکُ مِنَ الْغَیْرَةِ مَا رَأَی وَ رَأَی الْآیَةَ

ص: 46


1- العاشر: آخذ العشر.

ابراهیم علیه السلام را ارج نهاد و گرامی داشت و از او بر حذر ماند. پادشاه به او گفت: از تعرضم به ساره و آنچه با توست، در امان ماندی. بنابراین، آزادی که هرجایی که می خواهی، بروی. اما من از تو خواسته ای دارم. ابراهیم علیه السلام پرسید: خواسته ات چیست؟ پادشاه پاسخ داد: دوست دارم اجازه دهی تا کنیز قبطی زیبا و خردمندی که نزد من است، به ساره خدمت کند و کنیز او باشد. ابراهیم علیه السلام اجازه داد و پاشاه، آن کنیز را فرا خواند و به ساره بخشید. آن کنیز همان هاجر، مادر اسماعیل علیه السلام بود. ابراهیم علیه السلام تمام اموال خود را برداشت و حرکت کرد. پادشاه نیز با او بیرون رفت و از روی احترام پشت سر ابراهیم علیه السلام حرکت می کرد. خداوند بلند مرتبه و متعال به ابراهیم علیه السلام وحی فرمود که بایست و جلوی آن ستمگر مقتدر گام برمدار و بگذار که او جلویت راه برود و تو پشت سر او گام بردار و او را بزرگ بدار و به او احترام بگذار؛ چرا که او سلطه دارد و زمین ناگزیر از سلطه و فرمانروایی است، چه خوب باشد یا بد. بدین سان ابراهیم علیه السلام ایستاد و به پادشاه گفت: از من عبور کن و بگذر؛ زیرا خدایم اکنون به من وحی فرمود که تو را بزرگ بدارم و ارج نهم و تو را بر خودم مقدم دارم و از روی احترام به تو، پشت سرت قدم بردارم. پادشاه گفت: خدایت به تو چنین وحی کرده است؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: آری. پادشاه گفت: گواهی می دهم که خدایت مهربان، شکیبا و بخشنده است و تو مرا به دینت مشتاق می سازی. پادشاه با او وداع کرد و ابراهیم علیه السلام به راه خود رفت تا این که در بالاترین نقطه سرزمین شام فرود آمد و لوط را در پایین ترین نقطه سرزمین شام اسکان داد. چون ابراهیم علیه السلام دید که بچه دار شدنش به تأخیر افتاده است، به ساره گفت: اگر می خواهی هاجر را به من بفروش، شاید خداوند از طریق او به ما فرزندی بدهد و خلف ما باشد. بدین سان ابراهیم علیه السلام هاجر را از ساره خرید و با او جماع کرد و اسماعیل علیه السلام زاده شد.(1)

توضیح

همان طور که مورخان گفته اند، کوثی ربی، دهکده ای از دهکده های کوفه است. اما آنچه لغویان آورده اند، کوثی است. جزری می گوید: کوثای عراق، میانه آن سرزمین است. ابراهیم علیه السلام نیز در آن جا زاده شد. سخن جزری به پایان رسید. شبیبه، به معنای کودکی و جوانی است. از ظاهر سخن امام علیه السلام که فرمود: دختر لاحج، چنین بر می آید که کلمه دختر، دو بار تکرار شده بود و کاتبان به دلیل این که خیال کردند آن، تکراری و زائد است، آن را حذف کردند. همچنین احتمال دارد که مقصود از دختر، دخترِ دختر از باب مجاز باشد. احتمال دیگر نیز این است که مقصود از لاحج، لاحج دوم باشد نه اول. حَیر به فتح حاء به معنای محوطه و دیوار است. وقتی عرب ها می گویند: عَشَرتُ القومَ أَعشُرَهُم به ضم شین، یعنی یک دهم اموالشان را گرفتم. همچنین غَصَبَ فلاناً علی الشیء، یعنی او فلانی را به آن چیز مجبور کرد.

ص: 47


1- . الروضة: 370-373

فِی یَدِهِ عَظَّمَ إِبْرَاهِیمَ وَ هَابَهُ وَ أَکْرَمَهُ وَ اتَّقَاهُ وَ قَالَ لَهُ قَدْ أَمِنْتَ مِنْ أَنْ أَعْرِضَ لَهَا أَوْ لِشَیْ ءٍ مِمَّا مَعَکَ فَانْطَلِقْ حَیْثُ شِئْتَ وَ لَکِنْ لِی إِلَیْکَ حَاجَةٌ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام مَا هِیَ فَقَالَ لَهُ أُحِبُّ أَنْ تَأْذَنَ لِی أَنْ أُخْدِمَهَا قِبْطِیَّةً عِنْدِی جَمِیلَةً عَاقِلَةً تَکُونُ لَهَا خَادِماً قَالَ فَأَذِنَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ فَدَعَا بِهَا فَوَهَبَهَا لِسَارَةَ وَ هِیَ هَاجَرُ أُمُّ إِسْمَاعِیلَ فَسَارَ إِبْرَاهِیمُ بِجَمِیعِ مَا مَعَهُ وَ خَرَجَ الْمَلِکُ مَعَهُ یَمْشِی خَلْفَ إِبْرَاهِیمَ إِعْظَاماً لِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام وَ هَیْبَةً لَهُ فَأَوْحَی اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی إِلَی إِبْرَاهِیمَ أَنْ قِفْ وَ لَا تَمْشِ قُدَّامَ الْجَبَّارِ الْمُتَسَلِّطِ وَ یَمْشِی وَ هُوَ خَلْفَکَ وَ لَکِنِ اجْعَلْهُ أَمَامَکَ وَ امْشِ خَلْفَهُ وَ عَظِّمْهُ وَ هَبْهُ فَإِنَّهُ مُسَلَّطٌ وَ لَا بُدَّ مِنْ إِمْرَةٍ فِی الْأَرْضِ بَرَّةٍ أَوْ فَاجِرَةٍ فَوَقَفَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَ قَالَ لِلْمَلِکِ امْضِ فَإِنَّ إِلَهِی أَوْحَی إِلَیَّ السَّاعَةَ أَنْ أُعَظِّمَکَ وَ أَهَابَکَ وَ أَنْ أُقَدِّمَکَ أَمَامِی وَ أَمْشِیَ خَلْفَکَ إِجْلَالًا لَکَ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ أَوْحَی إِلَیْکَ بِهَذَا فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ أَشْهَدُ أَنَّ إِلَهَکَ لَرَفِیقٌ حَلِیمٌ کَرِیمٌ وَ أَنَّکَ تُرَغِّبُنِی فِی دِینِکَ قَالَ وَ وَدَّعَهُ الْمَلِکُ فَسَارَ إِبْرَاهِیمُ حَتَّی نَزَلَ بِأَعْلَی الشَّامَاتِ وَ خَلَّفَ لُوطاً علیه السلام فِی أَدْنَی الشَّامَاتِ ثُمَّ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام لَمَّا أَبْطَأَ عَلَیْهِ الْوَلَدُ قَالَ لِسَارَةَ لَوْ شِئْتِ لَبِعْتِینِی (1)هَاجَرَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَنَا مِنْهَا وَلَداً فَیَکُونَ لَنَا خَلَفاً فَابْتَاعَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام هَاجَرَ مِنْ سَارَةَ فَوَقَعَ عَلَیْهَا فَوَلَدَتْ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام (2).

إیضاح

کوثی ربی کان قریة من قری الکوفة کما ذکره المؤرخون (3)و الذی ذکره اللغویون هو کوثی قال الجزری کوثی العراق هی سرة السواد و بها ولد إبراهیم الخلیل علیه السلام انتهی و الشبیبة الحداثة و الشباب قوله ابنة لاحج الظاهر أن کلمة ابنة کانت مکررة فأسقط إحداهما النساخ لتوهم التکرار و یحتمل أن یکون المراد ابنة الابنة مجازا أو یکون المراد بلاحج ثانیا غیر الأول (4)و الحیر بالفتح شبه الحظیرة و یقال عشرت القوم أعشرهم بالضم إذا أخذت عشر أموالهم و غصب فلانا علی الشی ء أی قهره.

ص: 47


1- هکذا فی النسخ و فی المصدر: لبعتنی. و هو الصحیح. م.
2- الروضة 370- 373. م.
3- تقدم تفسیره عن یاقوت.
4- أو أن الصحیح امرأة إبراهیم و امرأة لوط کما تقدم عن نسخة، و علیها لا إشکال.

همچنین نکاتی در این جا وجود دارد که ناگزیر باید به آنها اشاره کنیم:

نکته اول

بدان که عامه در این که پدر حضرت ابراهیم علیه السلام کیست، اختلاف نظر دارند. رازی در تفسیر آیه {و [یاد کن] هنگامی را که ابراهیم به پدر خود آزر گفت}، می گویند: ظاهر این آیه نشان می دهد که نام پدر ابراهیم علیه السلام، آزر است. برخی نیز می گویند که نام پدرش، تارخ است. زجّاج می گوید: نسب شناسان اتفاق نظر دارند بر این که نام پدر ابراهیم تارخ است و برخی ملحدان این امر را دستاویزی برای خدشه وارد کردن به قرآن قرار دادند.

می گویم: زجاج در ادامه برای توجیه این امر چند وجه را بیان می کند تا این که می گوید: وجه چهارم، این است که پدر ابراهیم علیه السلام، تارخ و آزر، عمویش بوده است و گاه عمو، پدر نامیده می شود. همان طور که خداوند از فرزندان یعقوب حکایت می کند که آنان گفتند:{معبود تو و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را می پرستیم.} واضح است که اسماعیل علیه السلام، عموی یعقوب بود و همان طور که او پدر نامیده شد، عموی ابراهیم نیز پدر نامیده شده است.

می گویم: زجّاج پس از بیان سخنانی می گوید: شیعه معتقد است که هیچ یک از پدران و اجداد پیامبر صلی الله علیه و آله کافر نیستند. آنان همچنین انکار می کنند که پدر ابراهیم کافر بوده باشد. آنان می گویند که آزر، عموی ابراهیم علیه السلام و نه پدرش بود و به چند وجه می توان آن را اثبات کرد: دلیل اول این است که هیچ کدام از پدران پیامبر ما کافر نبودند که بر این مطلب چند وجه دلالت می کند.

یکی از این وجوه، آیه {الَّذِی یَرَاکَ حِینَ تَقُومُ * وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ}(1) {آن کس که چون [به نماز] برمی خیزی تو را می بیند. وحرکت تو را در میان سجده کنندگان [می نگرد].} است. برخی می گویند که یعنی او روحش از یک سجده کننده به سجده کننده دیگر منتقل می شد. با این تقدیر، آیه دلالت می کند بر این که تمامی پدران حضرت محمد صلوات الله علیهم، مسلمان بودند. بنابراین، به طور قاطع می توان گفت که پدر ابراهیم مسلمان بوده است. سپس زجّاج می گوید: همچنین از جمله چیزهایی که دلالت می کند بر این که هیچ یک از پدران محمد صلوات الله علیهم، مشرک نبودند، حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود: پیوسته از صلب مردان پاک به رحم زنان پاک منتقل می شدم. دلیل دیگر، آیه {مشرکان ناپاکند.} است. لازمه این آیه، آن است که هیچ یک از اجداد پیامبر صلی الله علیه و آله، مشرک نبوده باشند.(2) سخن زجاج به پایان رسید.

شیخ طبرسی رحمه الله پس از نقل سخنان پیشینِ زجاج می گوید: این

ص: 48


1- . شعراء / 218 و 219
2- . مفاتیح الغیب 4: 72 ، 73

ثم إن هاهنا فوائد لا بد من التعرض لها

الأولی

اعلم أن العامة اختلفوا فی والد إبراهیم علیه السلام قال الرازی فی تفسیر قوله تعالی وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ ظاهر هذه الآیة تدل علی أن اسم والد إبراهیم هو آزر و منهم من قال اسمه تارخ و قال الزجاج لا خلاف بین النسابین أن اسمه تارخ و من الملحدة من جعل هذا طعنا فی القرآن.

أقول ثم ذکر لتوجیه ذلک وجوها إلی أن قال و الوجه الرابع أن والد إبراهیم کان تارخ و آزر کان عما له و العم قد یطلق علیه لفظ الأب کما حکی الله عن أولاد یعقوب أنهم قالوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ (1)و معلوم أن إسماعیل کان عما لیعقوب و قد أطلقوا علیه لفظ الأب فکذا هاهنا.

أقول ثم قال بعد کلام قالت الشیعة إن أحدا من آباء الرسول و أجداده ما کانوا کافرا و أنکروا أن والد إبراهیم کان کافرا و ذکروا أن آزر کان عم إبراهیم و ما کان والدا له و احتجوا علی قولهم بوجوه الحجة الأولی أن آباء نبینا ما کانوا کفارا و یدل علیه وجوه.

منها قوله تعالی الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ (2)قیل معناه أنه کان ینقل روحه من ساجد إلی ساجد و بهذا التقدیر فالآیة دالة علی أن جمیع آباء محمد صلوات الله علیهم أجمعین کانوا مسلمین و حینئذ یجب القطع بأن والد إبراهیم کان مسلما ثم قال و مما یدل أیضا علی أن أحدا من آباء محمد صلوات الله علیهم ما کانوا مشرکین قوله صلی الله علیه و آله لم أزل أنقل من أصلاب الطاهرین إلی أرحام الطاهرات و قال تعالی إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ (3)و ذلک یوجب أن یقال إن أحدا من أجداده ما کان من المشرکین انتهی. (4)و قال الشیخ الطبرسی قدس الله روحه بعد نقل ما مر من کلام الزجاج و هذا

ص: 48


1- البقرة: 133.
2- الشعراء: 119.
3- التوبة: 28.
4- مفاتیح الغیب 4: 72- 73. م.

سخنان زجاج، تأکیدی است بر سخنان یاران ما شیعیان مبنی بر این که آزر، جد مادری ابراهیم علیه السلام و یا عمویش بوده است؛ زیرا آنان مسلم می دانند که تمامی پدران پیامبر که درود بر همه آنان باد تا حضرت آدم علیه السلام یکتاپرست بودند و این گروه بر این امر اتفاق نظر دارند.(1)

سخن شیخ طبرسی به پایان رسید.

می گویم

احادیثی که از طریق شیعه نقل شده است و بر مسلمان بودن پدران پیامبر صلوات الله علیهم دلالت می کند، به حد استفاضه و بلکه به حد تواتر رسیده است. همچنین دانستیم که به نقل از مخالف و موافق، فرقه بر حق بر مسلمان بودن ولد ابراهیم علیه السلام اتفاق نظر دارند. بنابراین احادیثی که دلالت می کند بر این که آزر، پدر حقیقی ابراهیم علیه السلام بوده است، حمل بر تقیه است.

نکته دوم

درباره معنای سخن ابراهیم علیه السلام که فرمود: {من کسالت دارم}، چند نظر وجود دارد:

یکی این است که ابراهیم علیه السلام به ستارگان نگریست و از آنها به زمان مبتلا شدنش به تب متناوب پی برد. از این رو فرمود: {من کسالت دارم.} و از آن اراده کرد که زمان آن بیماری و نوبتش فرا رسیده است. بنابراین، گویی که فرمود: من ناگزیر کسالت خواهم داشت و زمانی که تب بر من عارض می شود، فرا رسیده است. همچنین گاه آنچه در شرف وقوع است، به آنچه واقع شده نامیده می شود. خداوند متعال فرمود: {إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَّیِّتُونَ}(2)

{قطعاً تو خواهی مرد و آنان [نیز] خواهند مرد.}.

دومی این است که ابراهیم علیه السلام به ستارگان به مانند آنان نگریست؛ زیرا پیشه آنان ستاره شناسی بود. بنابراین، آنان را واداشت تا تصور کنند او به مانند آنان سخن می گوید. از این رو بود که گفت: {من کسالت دارم.} بدین سان آنان به گمان این که ستاره اش، کسالت او را نشان می دهد، او را رها کردند.

سومی این است که خداوند از طریق وحی او را آگاه کرده بود که در آینده کسالت خواهد داشت و یا طلوع ستاره ای به شکلی ویژه و یا برخوردش با دیگری به شکلی ویژه را نشانه آن قرار داد. از این رو، چون ابراهیم علیه السلام آن نشانه را دید، به منظور تأیید خبر خداوند متعال از آن کسالت، فرمود: {من کسالت دارم.}

ص: 49


1- . مجمع البیان 4: 321 ، 322
2- . زمر / 30

الذی قاله الزجاج یقوی ما قاله أصحابنا إن آزر کان جد إبراهیم لأمه (1)أو کان عمه من حیث صح عندهم أن آباء النبی صلوات الله علیهم إلی آدم کلهم کانوا موحدین و أجمعت الطائفة علی ذلک انتهی. (2)

أقول

الأخبار الدالة علی إسلام آباء النبی صلوات الله علیهم من طرق الشیعة مستفیضة بل متواترة و قد عرفت إجماع الفرقة المحقة علی إسلام ولد إبراهیم بنقل المخالف و المؤالف فالأخبار الدالة علی أنه کان أباه حقیقة محمولة علی التقیة. (3)

الثانیة

فی قول إبراهیم علیه السلام إِنِّی سَقِیمٌ و اختلف فی معناه علی أقوال أحدها أنه علیه السلام نظر فی النجوم فاستدل بها علی وقت حمی کانت تعتوره فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ أراد أنه قد حضر وقت علته و زمان نوبتها فکأنه قال إنی سأسقم لا محالة و حان الوقت الذی یعترینی فیه الحمی و قد یسمی المشارف للشی ء باسم الداخل فیه قال الله تعالی إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ

(4)و ثانیها أنه نظر فی النجوم کنظرهم لأنهم کانوا یتعاطون علم النجوم فأوهمهم أنه یقول بمثل قولهم فقال عند ذلک إِنِّی سَقِیمٌ فترکوه ظنا منهم أن نجمه یدل علی سقمه.

و ثالثها أن یکون الله أعلمه بالوحی أنه سیسقمه فی وقت مستقبل و جعل العلامة علی ذلک إما طلوع نجم علی وجه مخصوص أو اتصاله بآخر علی وجه مخصوص فلما رأی إبراهیم تلک الأمارة قال إِنِّی سَقِیمٌ تصدیقا لما أخبره الله تعالی.

ص: 49


1- قال المسعودیّ فی اثبات الوصیة: و قام تارخ و هو أبو إبراهیم الخلیل بالامر فی أربع و ستین سنة من ملک رهو بن طهمسعان. و فی روایة اخری أربع و ثمانین سنة و هو نمرود، و روی عن العالم انه قال: إن آزر کان جد إبراهیم لامه منجما لنمرود و هو رهو بن طهمسعان، و مضی تارخ و إبراهیم مولود صغیر.
2- مجمع البیان 4: 321- 322. م.
3- و حیث اطلق الأب فی القرآن الکریم علی العم أو جد الام مجازا الأئمّة صلوات اللّه علیهم اتبعوا القرآن فاستعملوا لفظة اب و أرادوا العم أو جد الام حتّی لا یکون کلامهم مخالفا للکتاب العزیز.
4- الزمر: 30.

چهارمی این است که {من کسالت دارم.} یعنی قلب یا نظر من به دلیل اندوهگین بودن از دست اصرار قومم بر پرستش بت هایی که نه می شنوند و نه می بینند، کسالت دارد. بنابراین، نگریستنش به ستارگان به این معناست که ستارگان، حادث، مخلوق اند و تدبیر آنها به دست دیگری است. او تعجب کرده بود که چگونه این عقلا تصور کرده اند که ستارگان، چنین حالتی دارند تا این که آنها را پرستیدند.

پنجمی این که ابراهیم علیه السلام به ستارگان نگریست و اندیشید و همان طور که خداوند در سوره انعام حکایت فرموده، استدلال کرده است بر این که آنها حادث بوده و قدیم و خدا نیستند. همچنین با سخن خود که فرمود: {من کسالت دارم.}، اشاره کرد به این که او در حال درنگ و اندیشه است و به یقین نرسیده و با علم و آگاهی شفا نیافته است. گاه شک، کسالت نامیده می شود، همان طور که علم و آگاهی را شفا می نامند. این توجیه را ابو مسلم بیان کرده است و ضعیف بودنش بر هیچ کس پوشیده نیست.

این ها، وجوهی بود که این گروه آورده اند. از احادیثی که در این باب و باب عصمت آوردیم، دانسته شد که ظاهر آیه آن است که ابراهیم علیه السلام با نگاه به ستارگان آنان را واداشت تا تصور کنند که او با آنان موافق و همساز است و این که فرمود: {من کسالت دارم.}، از باب توریه بود. همچنین احادیث زیادی در جایز شمردن دروغ و توریه به هنگام تقیه آمده است و در آنها به همین آیه استدلال شده و بیان شده که آن از باب توریه و مصلحت بوده است نه دروغ. وجوهی هم که بیان شد نیز توریه را اثبات می کند. همچنین پیشتر گفتیم که مقصود ابراهیم علیه السلام، حزن و اندوه دل به دلیل آن چیزی بود که با امام حسین علیه السلام می کنند. برخی نیز می گویند که آن سخن می تواند از باب تعریض و کنایه باشد یعنی هر کسی که مرگ برایش نوشته شده است، هر چند اکنون کسالت نداشته باشد، اما او دارای کسالت است.

نکته سوم

در تأویل سخن ابراهیم علیه السلام که فرمود: {این، پروردگار من است.} چند وجه وجود دارد:

اول این که ابراهیم علیه السلام این سخن را به هنگام کامل شدن عقلش و در زمان درنگ و تأمل بر زبان آورد؛ چرا که خداوند متعال چون عقلش را کامل گرداند و انگیزه های درونی اش را به اندیشه و تأمل تحریک کرد، او ستاره را دید و نور و زیبایی اش را بزرگ شمرد و از آن خوشش آمد. قومش نیز ستارگان را می پرستیدند؛ از این رو ابراهیم علیه السلام از باب اندیشه و تأمل فرمود: {این، پروردگار من است.} چون ستاره ناپدید شد، دانست که ناپدید و زایل شدن بر خدا شایسته و روا نیست. بنابراین به این وسیله استدلال کرد بر این که آن حادث و مخلوق است. حالت او در دیدن ماه و خورشید نیز به همین صورت بود. ابراهیم علیه السلام در پایان سخنش فرمود: {ای قوم من، من از آنچه [برای خدا] شریک می سازید، بیزارم} و این سخنش به دنبال شناخت خداوند متعال و پی بردن به این که حمل صفات مخلوقات بر او روا نیست، بوده است. همچنین احتمال دارد که این سخن را پیش از سن بلوغ و تکلیف و یا پس از آن فرموده باشد. بیشتر مفسران، قائل به حالت اول که ظاهرتر است، می باشند. برخی از احادیث پیشین نیز به همین وجه اشاره دارد و همان طور که بر هیچ کس پوشیده نیست می توان آنها را بر برخی از وجوهی که می آید نیز حمل کرد.

ص: 50

و رابعها أن معنی قوله إِنِّی سَقِیمٌ إنی سقیم القلب أو الرأی حزنا من إصرار القوم علی عبادة الأصنام و هی لا تسمع و لا تبصر و یکون علی هذا معنی نظره فی النجوم فکرته فی أنها محدثة مخلوقة مدبرة و تعجبه فی أنه کیف ذهب علی العقلاء ذلک من حالها حتی عبدوها.

و خامسها أن معناه نظر فی النجوم نظر تفکر فاستدل بها کما قصه الله فی سورة الأنعام علی کونها محدثة غیر قدیمة و لا آلهة و أشار بقوله إِنِّی سَقِیمٌ إلی أنه فی حال مهلة النظر و لیس علی یقین من الأمر و لا شفاء من العلم و قد یسمی الشک بأنه سقم کما یسمی العلم بأنه شفاء ذکره أبو مسلم و لا یخفی ضعفه هذا ما ذکره القوم من الوجوه و قد عرفت مما أوردنا من الأخبار فی هذا الباب و باب العصمة أن الظاهر منها أنه علیه السلام أوهمهم بالنظر فی النجوم موافقتهم و قال إِنِّی سَقِیمٌ توریة و قد وردت أخبار کثیرة فی تجویز الکذب و التوریة عند التقیة و فیها الاستدلال بهذه الآیة و بیان أنها لکونها علی جهة التوریة و المصلحة لیست بکذب و ما ذکر من الوجوه یصلح للتوریة و قد مر أنه کان مراده حزن القلب بما یفعل بالحسین علیه السلام و قیل یمکن أن یکون علی وجه التعریض بمعنی أن کل من کتب علیه الموت فهو سقیم و إن لم یکن به سقم فی الحال.

الثالثة

قوله علیه السلام هذا رَبِّی و فی تأویله وجوه الأول أنه علیه السلام إنما قال ذلک عند کمال عقله فی زمان مهلة النظر فإنه تعالی لما أکمل عقله و حرک دواعیه علی الفکر و التأمل رأی الکوکب فأعظمه و أعجبه نوره و حسنه و بهاؤه و قد کان قومه یعبدون الکواکب فقال هذا رَبِّی علی سبیل الفکر فلما غاب علم أن الأفول لا یجوز علی الإله فاستدل بذلک علی أنه محدث مخلوق و کذلک کانت حاله فی رؤیة القمر و الشمس و قال فی آخر کلامه یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ و کان هذا القول منه عقیب معرفته بالله تعالی و علمه بأن صفات المحدثین لا تجوز علیه و یحتمل أن یکون هذا قبل البلوغ و التکلیف و بعده و الأول هو مختار الأکثر و هو أظهر و إلی هذا الوجه یشیر بعض الأخبار السالفة و یمکن حملها علی بعض الوجوه الآتیة کما لا یخفی.

ص: 50

دوم، این است که ابراهیم علیه السلام به این که ستارگان، صلاحیت ربوبیت ندارند، آگاه بوده است، اما آن را از باب فرض که در مناظره، فراوان پیش می آید، در مقام استدلال علیه ستاره پرستان آورده است. گویی که او سخن طرف مقابل نزاع را تکرار کرده است تا او را به پذیرش آن امر محال ملزم سازد. آیه ای که پس از آن آمده است نیز این وجه را تأیید می کند: {و آن، حجت ما بود که به ابراهیم دادیم.}

سوم این که مقصود ابراهیم علیه السلام این است که به زعم و اعتقاد شما این، پروردگار من است. شبیه این سخن، آن است که یکتاپرست به کسی که خداوند را جسم می انگارد، می گوید: خدای او جسم محدودی است. یعنی به زعم واعتقاد او چنین است. آیه {و [اینک] به آن خدایی که پیوسته ملازمش بودی بنگر.} نیز به همین امر اشاره دارد.

چهارم این که مقصود از آن، استفهام انکاری است و حرف استفهام همان طور که بسیار اتفاق می افتد، حذف شده است.

پنجم این است که فعل قول (=گفتن) در آن مقدر است و تقدیر جمله این طور می شود: یقولون هذا ربّی یعنی می گویند که این، پروردگار من است. بسیار اتفاق می افتد که مشتقات (القول) در تقدیر گرفته شود. مانند آیه {و هنگامی که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه [کعبه] را بالا می بردند [می گفتند] ای پروردگار ما} که در آن، یقولان (می گفتند) در تقدیر است.

ششم این که سخنش از باب تمسخر بوده است. همان طور که به انسان حقیری که سرور قومی می شود، از باب تمسخر می گویند: این، سرور شماست.

هفتم این است که ابراهیم علیه السلام خواست تا سخنشان درباره ربوبیت ستارگان را باطل سازد، در عین حال او از تقلید آنان از گذشتگانشان و دور بودن سرشتشان از پذیرش دلایل، دانسته بود که اگر دعوتش به سوی خداوند را به صراحت بیان کند، آنان نمی پذیرند و به او توجهی نشان نمی دهند. از این رو، به راهی روی آورد تا به تدریج آنان را به گوش کردن به استدلال وادارد. بدین صورت که ابتدا سخنی را بر زبان آورد که باعث می شد آنان تصور کنند او یاور آنان در مذهبشان است و این در حالی بود که خود به ایمان به خدا اطمینان داشت. همانند کسی که به اجبار واژه کفر را از روی مصلحت بر زبان می آورد تا به وسیله ایمان، خلق را دوباره احیا سازد.

نکته چهارم

آن است که رازی در تفسیر وجه استدلال ابراهیم علیه السلام که به وسیله افول و زایل شدن بر صلاحیت نداشتن ستارگان برای ربوبیت استدلال کرده، می­گوید: افول، عبارت است از غایب شدن چیزی پس از ظاهر بودنش. با دانستن این امر، شاید کسی بپرسد که افول، تنها به خاطر این که حرکت محسوب می شود، دلالت بر حدوث می کند. بنابراین طلوع نیز بر حدوث دلالت می کند.

ص: 51

الثانی أنه علیه السلام کان عارفا بعدم صلاحیتها للربوبیة و لکن قال ذلک فی مقام الاحتجاج علی عبدة الکواکب علی سبیل الفرض الشائع عند المناظرة فکأنه أعاد کلام الخصم لیلزم علیه المحال و یؤیده قوله تعالی بعد ذلک وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ الثالث أن یکون المراد هذا ربی فی زعمکم و اعتقادکم و نظیره أن یقول الموحد للمجسم إن إلهه جسم محدود أی فی زعمه و اعتقاده و قوله تعالی وَ انْظُرْ إِلی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً الرابع أن المراد منه الاستفهام علی سبیل الإنکار إلا أنه أسقط حرف الاستفهام عنه کما هو الشائع.

الخامس أن یکون القول مضمرا فیه و التقدیر قال یقولون هذا ربی و إضمار القول کثیر کقوله تعالی وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ رَبَّنا (1)أی یقولان.

السادس أن یکون قوله ذلک علی سبیل الاستهزاء کما یقال لذلیل ساد قوما هذا سیدکم علی وجه الهزء.

السابع أنه علیه السلام أراد أن یبطل قولهم بربوبیة الکواکب إلا أنه کان قد عرف من تقلیدهم لأسلافهم و بعد طبائعهم عن قبول الدلائل أنه لو صرح بالدعوة إلی الله لم یقبلوه و لم یلتفتوا إلیه فمال إلی طریق به یستدرجهم إلی استماع الحجة و ذلک بأنه ذکر کلاما یوهم کونه مساعدا لهم علی مذهبهم مع أن قلبه کان مطمئنا بالإیمان فکأنه بمنزلة المکره علی إجراء کلمة الکفر علی اللسان علی وجه المصلحة لإحیاء الخلق بالإیمان.

الرابعة

وجه استدلاله علیه السلام بالأفول علی عدم صلاحیتها للربوبیة قال الرازی فی تفسیره الأفول عبارة عن غیبوبة الشی ء بعد ظهوره و إذا عرفت هذا فلسائل أن یقول الأفول إنما یدل علی الحدوث من حیث إنه حرکة و علی هذا یکون الطلوع أیضا دلیلا علی

ص: 51


1- البقرة: 127.

پس چرا ابراهیم علیه السلام با طلوع، بر حادث بودن ستارگان استدلال نکرد و اثبات آن را به افول واگذار کرد؟ پاسخ، این است که بی شک طلوع و غروب در دلالت بر حدوث با هم مشترک هستند. در عین حال دلیلی که انبیا برای دعوت تمامی مردم به سوی خدا بدان استدلال می کنند، باید آشکار و واضح باشد، به طوری که انسان باهوش، کند ذهن و خردمند همگی در فهم آن سهیم شوند. هر چند دلالت حرکت بر حدوث، امری یقینی است، اما آن، دقیق است و تنها مردم دانشمند به آن پی می برند. ولی دلالت افول و غایب شدن برای بیان این مقصود، کامل تر است. همچنین برخی محققان می گویند که افتادن در اندیشه امکان، افول است و بهترین سخن، آن است که خواص، افراد میانه و عوام همگی از آن بهره مند شوند. خواص از افول، امکان را می فهمند و این که هر ممکنی محتاج است و محتاج، بی نیاز نیست. بنابراین، ناگزیر باید به چیزی منتهی شود که منزّه از امکان باشد تا به دلیل وجود آن، نیاز، به پایان برسد. همان طور که خداوند فرمود: «وَأَنَّ إِلَی رَبِّکَ الْمُنتَهَی»(1)

{و این که پایان [کار] به سوی پروردگار توست.} افراد میانه (که بین خواص و عوام هستند) از افول، مطلق حرکت را می فهمند و این که هر متحرکی، حادث است و هر حادثی به قدیم و قادر محتاج است. بنابراین، افول کننده نمی تواند، خدا باشد، بلکه خدا همان کسی است که این افول کننده بدان نیاز دارد. اما عوام از افول، غروب را می فهمند. آنان می بینند که هر ستاره ای نزدیک به افول است، چرا که نورش از بین می رود و از آن کاسته می شود. چیره بودنش از بین رفته و مانند عدم می گردد. هر چیزی که چنین حالتی داشته باشد، صلاحیت خدا بودن را ندارد. بنابراین، این یک واژه یعنی آیه {غروب کنندگان را دوست ندارم.}، واژه­ای است که در بر گیرنده ی نصیب مقربان و افرادی که نامه اعمالشان در دست راستشان است و آن هایی که نامه اعمالشان در دست چپشان است، می­باشد. از این رو کامل ترین دلیل و بهترین برهان بوده است. نکته ظریف دیگری نیز در آن است و آن، این که ابراهیم علیه السلام با آنان که منجم بودند، مناظره می کرد. مذهب منجّمان نیز این است که اگر ستارگان در ربع شرقی و در حال بالا رفتن به سوی وسط آسمان باشند، قوی بوده و تأثیر زیادی دارند. اما اگر غربی و نزدیک به افول باشند، اثر ضعیفی بر جای می­گذارند و قدرت اندکی دارند. بنابراین، ابراهیم علیه السلام با این نکته دقیق، آنان را آگاه کرد که خدا، همان کسی است که قدرتش به سوی عجز و ناتوانی و کمالش به سوی نقص نمی رود و تغییر نمی کند و اعتقاد شما این است که اگر ستاره در ربع غربی باشد، قدرت اندک و تأثیر کمی دارد و از تدبیر کردن ناتوان است. این امر نشانه باطل بودن الوهیتش است.

ص: 52


1- . نجم / 42

الحدوث فلم ترک إبراهیم علیه السلام الاستدلال علی حدوثها بالطلوع و عول فی إثبات هذا المطلوب علی الأفول و الجواب أنه لا شک أن الطلوع و الغروب یشترکان فی الدلالة علی الحدوث إلا أن الدلیل الذی یحتج به الأنبیاء فی معرض دعوة الخلق کلهم إلی الإله لا بد و أن یکون ظاهرا جلیا بحیث یشترک فی فهمه الذکی و الغبی و العاقل و دلالة الحرکة علی الحدوث و إن کانت یقینیة إلا أنها دقیقة لا یعرفها إلا الأفاضل من الخلق و أما دلالة الأفول فکانت علی هذا المقصود أتم و أیضا قال بعض المحققین الهوی فی خطیرة الإمکان أفول (1)و أحسن الکلام ما یحصل فیه حصة الخواص و حصة الأوساط و حصة العوام فالخواص یفهمون من الأفول الإمکان و کل ممکن محتاج و المحتاج لا یکون مقطعا للحاجة (2)فلا بد من الانتهاء إلی ما یکون منزها عن الإمکان حتی تنقطع الحاجات بسبب وجوده کما قال وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی (3)و أما الأوساط فإنهم یفهمون من الأفول مطلق الحرکة فکل متحرک محدث و کل محدث فهو محتاج إلی القدیم القادر فلا یکون الآفل إلها بل الإله هو الذی احتاج إلیه هذا الآفل و أما العوام فإنهم یفهمون من الأفول الغروب و هم یشاهدون أن کل کوکب یقرب من الأفول فإنه یزول نوره و ینتقص ضوؤه و یذهب سلطانه و یصیر کالمعدوم و من کان کذلک فإنه لم یصلح للإلهیة فهذه الکلمة الواحدة أعنی قوله لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ کلمة مشتملة علی نصیب المقربین و أصحاب الیمین و أصحاب الشمال فکانت أکمل الدلائل و أفضل البراهین و فیه دقیقة أخری و هی أنه علیه السلام إنما کان یناظرهم و هم کانوا منجمین و مذهب أهل النجوم أن الکواکب إذا کان فی الربع الشرقی و یکون صاعدا إلی وسط السماء کان قویا عظیم التأثیر و أما إذا کان غربیا و قریبا من الأفول فإنه یکون ضعیف الأثر قلیل القوة فنبه بهذه الدقیقة علی أن الإله هو الذی لا یتغیر قدرته إلی العجز و کماله إلی النقص و مذهبکم أن الکوکب حال کونه فی الربع الغربی یکون ضعیف القوة ناقص التأثیر عاجزا عن التدبیر و ذلک یدل علی القدح فی إلهیته فظهر أن

ص: 52


1- فی المصدر: فی خطرة الإمکان. م.
2- فی المصدر: مقطوع الحاجة. م.
3- النجم: 42.

از این رو با توجه به اعتقاد منجّمان، افول، صلاحیت بیشتری دارد؛ زیرا باعث رد الوهیت ستارگان می شود.(1)

می گویم: می توان سخن ابراهیم علیه السلام را به دلیل مشهور میان متکلمان برگرداند. آن دلیل، این است که ستارگان نمی توانند خالی از حوادث باشند و بدین وسیله می توان بر ممکن بودن آن و نیاز داشتن به چیزی که در آن تأثیر بگذارد، استدلال کرد. همچنین می توان سخن ابراهیم علیه السلام را به این که ستارگان محل تغییرات و حوادث هستند و واجب متعال بدین گونه نیست، برگرداند. همچنین می توان آن را به این امر برگرداند که افول و غروب، نقص است و نقص بر خالق روا نیست. توجیه دیگر آن سخن نیز می تواند این باشد که همان طور که در کتاب توحید گذشت، این حرکتِ پیوسته و همیشگی دلالت می کند بر این که ستارگان در تسخیر خالق هستند. عقل حکم می کند که نباید خالق مانند این مخلوقات، ساختگی باشد یا این که غیبت و حضور و طلوع وغروب از خواص اجسام است و از چند وجه لازم می آید که ستارگان ممکن باشند. شاید توجیه دوم و سوم و توجیه آخر رازی که در بین این دو توجیه قرار می گیرد، ظاهرترین توجیهات باشد. اما بر کسی پوشیده نیست که بقیه توجیهات، بعید هستند. باید به همین مقدار بسنده کنیم؛ زیرا بسط دادن سخن درباره آن ادله باعث زیاده گویی می شود و ما در این کتاب قصد داریم تا از آن بر حذر باشیم.

نکته پنجم

این است که می توان به چند وجه، آیه {بلکه آن را بزرگترشان کرده است} را تأویل برد:

وجه اول، همان است که سید مرتضی رحمه الله بیان کرده و عبارت است از این که این آیه مشروط است نه مطلق؛ زیرا ابراهیم علیه السلام فرمود: {اگر سخن می گویند} و واضح است که بت ها سخن نمی گویند و سخن گفتن برایشان ناممکن است. بنابراین هر چه به این امر ناممکن بستگی داشته باشد نیز ناممکن می شود. مقصود ابراهیم علیه السلام از این سخن تنها تنبه بخشیدن، توبیخ و سرزنش کردنشان بر عبادت چیزهایی بود که قدرت شنیدن، دیدن و سخن گفتن را ندارند و نمی توانند از خودشان خبری دهند. بنابراین، ابراهیم علیه السلام فرمود که اگر این بت ها سخن بگویند، انجام دهنده فعل شکستن بوده اند؛ زیرا چیزی که می تواند سخن بگوید، می تواند کاری انجام دهد و اگر محال بودن سخن گفتن آن چیز دانسته شود، محال بودن فعلش نیز مشخص می شود. همچنین با محال بودن این دو امر دانسته می شود که روا نیست ستارگان، خدا و معبود باشند و پرستندگان آنها گمراه و گمراه کننده می باشند. بنابراین، تفاوتی نیست بین این سخن ابراهیم علیه السلام که فرمود: اگر آنان سخن می گویند بنابراین، این کار را کرده اند و بین این سخن که می فرمود: آنان و غیر آنان این کار را نکرده اند؛ زیرا میان (آنان سخن نمی گویند) و (از خود قدرتی ندارند) ، تفاوتی وجود ندارد. اما این که ابراهیم علیه السلام فرمود: {از آنها بپرسید}، نیز امر به پرسیدن با یک شرط است. بنابراین، سخن گفتن از سوی آنان در هر دو، شرط است. گویا ابراهیم علیه السلام فرموده است: اگر پیشتر سخن می گفتند، از آنها بپرسید؛ زیرا ممکن است که آنها آن را انجام داده باشند. این، شبیه سخن یکی از ماست که به دیگری می گوییم: چه کسی این کار را کرده است؟ و آن دیگری در پاسخ می گوید: زید، در صورتی که پیشتر چنین و چنان می کرده است. آن شخص پاسخ دهنده به فعل و کاری اشاره می کند که شخص پرسش کننده آن را به زید نسبت می دهد، ولی در حقیقت زید همان کسی نیست که این کار را کرده است. در حالی که هدف شخص پاسخ دهنده، نفی هر دو کار از زید است و می خواهد شخص پرسش کننده را بر اشتباهش

ص: 53


1- . مفاتیح الغیب 4: 80

علی قول المنجمین للأفول مزید اختصاص فی کونه موجبا للقدح فی الإلهیة انتهی. (1)أقول یمکن إرجاع کلامه علیه السلام إلی الدلیل المشهور بین المتکلمین من عدم الانفکاک عن الحوادث و الاستدلال به علی إمکانها و افتقارها إلی المؤثر أو إلی أنها محل للتغیرات و الحوادث و الواجب تعالی لا یکون کذلک أو إلی أن الأفول و الغروب نقص و هو لا یجوز علی الصانع أو إلی أن هذه الحرکة الدائمة المستمرة تدل علی أنها مسخرة لصانع کما مر فی کتاب التوحید و العقل یحکم بأن الصانع مثل هذا الخلق لا یکون مصنوعا أو أن الغیبة و الحضور و الطلوع و الأفول من خواص الأجسام و یلزمها الإمکان لوجوه شتی و لعل الوجه الثانی و الثالث بتوسط ما ذکره الرازی أخیرا أظهر الوجوه و أما ما سواهما فلا یخفی بعدها و لنقتصر علی ذلک فإن بسط القول فی تلک البراهین یوجب الإطناب الذی عزمنا علی ترکه فی هذا الکتاب.

الخامسة

تأویل قوله تعالی بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ و یمکن توجیهه بوجوه الأول ما ذکره السید المرتضی قدس الله روحه و هو أن الخبر مشروط غیر مطلق لأنه قال إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ و معلوم أن الأصنام لا تنطق و أن النطق مستحیل علیها فما علق بهذا المستحیل من الفعل أیضا مستحیل و إنما أراد إبراهیم علیه السلام بهذا القول تنبیه القوم و توبیخهم و تعنیفهم بعبادة من لا یسمع و لا یبصر و لا ینطق و لا یقدر أن یخبر عن نفسه بشی ء فقال إن کانت هذه الأصنام تنطق فهی الفاعلة للتکسیر لأن من یجوز أن ینطق یجوز أن یفعل و إذا علم استحالة النطق علیها علم استحالة الفعل و علم باستحالة الأمرین أنه لا یجوز أن تکون آلهة معبودة و أن من عبدها ضال مضل و لا فرق بین قوله إنهم فعلوا ذلک إن کانوا ینطقون و بین قوله إنهم ما فعلوا ذلک و لا غیره لأنهم لا ینطقون و لا یقدرون و أما قوله فَسْئَلُوهُمْ فإنما هو أمر بسؤالهم أیضا علی شرط و النطق منهم شرط فی الأمرین فکأنه قال إن کانوا ینطقون فاسألوهم فإنه لا یمتنع أن یکونوا فعلوه و هذا یجری مجری قول أحدنا لغیره من فعل هذا الفعل فیقول زید إن کان فعل کذا و کذا و یشیر إلی فعل یضیفه السائل إلی زید و لیس فی الحقیقة من فعله و یکون غرض المسئول نفی الأمرین عن زید و تنبیه السائل علی خطائه فی إضافة

ص: 53


1- مفاتیح الغیب 4: 80، و فیه: للقدح فی الهیته. م.

در نسبت دادن آن کار به زید آگاه سازد. همچنین محمد بن سمیع یمانی این آیه را چنین خوانده است: «فعلّه کبیرهم» به تشدید لام. معنای آیه، این طور می شود که شاید انجام دهنده فعل شکستن، بزرگترین آن بت ها باشد. عادت عرب ها بر این است که لام اول را از (لعل) حذف می کنند.(1) سخن سید مرتضی پایان یافت.

وجه دوم آن است که ابراهیم علیه السلام نمی خواست تا آن فعلی که از خود او صادر شده بود را به آن بت نسبت دهد. مقصودش آن بود که آن فعل را برای خود اثبات کرده و به صورت تعریض و کنایه به آن بت نسبت دهد. درست مانند این که خط بدانی و نامه ای با خط زیبا بنویسی و دوستت به تو بگوید: تو این خط را نوشتی؟ در حالی که او بی سواد است و خط نمی داند تو به او می گویی: بلکه خود تو آن را نوشته ای. مقصود از این پاسخ، اثبات آن خط برای خودت به همراه تمسخر بوده است، نه این که با این کار آن خط را از خود نفی کرده باشی.

وجه سوم این که ابراهیم علیه السلام از دیدن آن بت ها به شکل مرتب و آراسته به خشم آمد. همچنین به دلیل این که می دید آنان آن بت بزرگتر را بیشتر احترام می کنند، از آن بت بزرگتر بیشتر به خشم آمده بود. از این رو، فعل شکستن را به او نسبت داد؛ زیرا آن بت باعث تحقیر آن بت ها و شکسته شدنشان توسط ابراهیم علیه السلام شده بود و همان طور که فعل به انجام دهنده آن نسبت داده می شود، به آنچه باعث آن شده نیز نسبت داده می شود.

وجه چهارم این است که سخنش حکایتی بود از آنچه که بنابر اعتقادشان لازم می آمد. گویا ابراهیم علیه السلام فرموده است: آری، شما انکار نمی کنید که آن را بت بزرگ انجام داده باشد؛ زیرا چیزی که پرستش یا خدا خوانده می شود، باید بتواند این کار و بالاتر از این کار را بکند یا این که بر شما لازم می آید تا بگویید که تنها خدایی بزرگتر از آنها می تواند آنها را بشکند؛ زیرا غیر خدا نمی تواند خدا را بشکند.

وجه پنجم این که این سخن، کنایه از چیزی است که در جمله نیامده است یعنی آن فعل را آن کسی که انجام داده، انجام داده و بت بزرگ در آغاز سخن آمده است.

وجه ششم چیزی است که از کسائی نقل می شود. کسائی بر «کبیرهم» وقف می کرد. سپس از سر می گرفت و می گفت: «هذا فاسئلوهم» یعنی بلکه آن را بزرگترشان یعنی خود ابراهیم علیه السلام انجام داده است؛ زیرا انسان، بزرگتر از هر بتی است.

می گویم: حدیثی که بر وجه اول دلالت دارد، در باب عصمت گذشت. از بسیاری از احادیث چنین بر می آید که این سخن ابراهیم علیه السلام از باب توریه و مصلحت بوده است. همچنین می توان توریه را با برخی از وجوه پیشین نیز توجیه کرد.

ص: 54


1- . تنزیه الانبیا: 24

ما أضافه إلی زید و قد قرأ محمد بن السمیع الیمانی فعلّه کبیرهم بتشدید اللام و المعنی فلعلّه أی فلعلّ فاعل ذلک کبیرهم و قد جرت عادة العرب بحذف اللام الأولی من لعل انتهی. (1)الثانی أنه لم یکن قصد إبراهیم علیه السلام إلی أن ینسب الفعل الصادر عنه إلی الصنم و إنما قصد تقریره لنفسه و إثباته لها علی وجه تعریضی و هذا کما لو قال لک صاحبک و قد کتبت کتابا بخط رشیق و أنت تحسن الخط أنت کتبت هذا و صاحبک أمی لا یحسن الخط فقلت له بل کتبت أنت کان قصدک بهذا الجواب تقریره لک مع الاستهزاء لا نفیه عنک.

و الثالث أن إبراهیم علیه السلام غاظته تلک الأصنام حین أبصرهم مصففة مرتبة فکان غیظه من کبیرتها أشد لما رأی من زیادة تعظیمهم لها فأسند الفعل إلیه لأنه هو السبب فی استهانته و حطمه لها و الفعل کما یسند إلی مباشره یسند إلی الحامل علیه.

و الرابع أن یکون حکایة لما یلزم علی مذهبهم کأنه قال نعم ما تنکرون أن یفعله کبیرهم فإن من حق من یعبد أو یدعی إلها أن یقدر علی هذا و أشد منه أو أنه یلزمکم علی قولکم أن لا یقدر علی کسرهم إلا إله أکبر منهم فإن غیر الإله لا یقدر أن یکسر الإله.

و الخامس أنه کنایة عن غیر مذکور أی فعله من فعله و کبیرهم ابتداء کلام و السادس ما یروی عن الکسائی أنه کان یقف عند قوله کَبِیرُهُمْ ثم یبتدئ فیقول هذا فَسْئَلُوهُمْ و المعنی بل فعله کبیرهم و عنی نفسه لأن الإنسان أکبر من کل صنم.

أقول: قد مضی فی باب العصمة الخبر الدال علی الوجه الأول و یظهر من کثیر من الأخبار أن هذا صدر عنه علیه السلام علی وجه التوریة و المصلحة و یمکن توجیه التوریة ببعض الوجوه المتقدمة

وَ رَوَی الْکُلَیْنِیُّ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ

ص: 54


1- تنزیه الأنبیاء: 24.

کلینی روایت کرده که امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هیچ اصلاح گری دروغ نمی گوید. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله آیه {ای کاروانیان قطعا شما دزد هستید.} را تلاوت کرده و فرمود: به خداوند سوگند، آنان ندزدیدند، ولی یوسف علیه السلام نیز دروغ نگفته است. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله آیه {[نه] بلکه آن را این بزرگترشان کرده است. اگر سخن می گویند، از آنها بپرسید.} را تلاوت کرده و سپس فرمود: به خدا سوگند، آن بت ها، این کار را نکردند، ولی ابراهیم علیه السلام نیز دروغ نگفته است.

علی بن ابراهیم روایت کرد: حسن صیقل می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: از امام باقر علیه السلام درباره سخن یوسف علیه السلام که فرمود: {ای کاروانیان قطعا شما دزد هستید} روایت شده است که حضرت فرمود: به خدا سوگند، آنان ندزدیدند، ولی یوسف علیه السلام نیز دروغ نگفته است. همچنینن درباره سخن ابراهیم علیه السلام که فرمود: {[نه] بلکه آن را این بزرگترشان کرده است. اگر سخن می گویند، از آنها بپرسید} نیز فرمود: به خدا سوگند، آنها این کار را نکردند، ولی ابراهیم علیه السلام نیز دروغ نگفته است. امام صادق علیه السلام فرمود: ای صیقل، نظر شما در این باره چیست؟ صیقل می گوید که عرض کردم: ما چاره­ای جز پذیرش نداریم. امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند دو چیز را دوست و دو چیز را دشمن می دارد. راه رفتن متکبرانه در میان صف دو لشکر و نیز دروغ گفتن برای اصلاح را دوست دارد و راه رفتن متکبرانه در راه ها و دروغ گفتن برای غیر اصلاح را دشمن می دارد. ابراهیم علیه السلام فرمود: {[نه] بلکه آن را این بزرگترشان کرده است.} و این با اراده اصلاح و دلیلی بود بر این که آنان نمی فهمند. همچنین یوسف علیه السلام نیز آن سخن را با اراده اصلاح بر زبان آورد.

ابو بصیر روایت می کند که امام صادق علیه السلام فرمود: تقیه، جزئی از دین خداست. از حضرت پرسیدم: جزئی از دین خداست؟ حضرت پاسخ داد: آری، به خداوند سوگند که جزئی از دین خداست. یوسف علیه السلام فرمود:{ای کاروانیان قطعا شما دزد هستید} به خداوند سوگند، که آنان چیزی ندزدیده بودند. ابراهیم علیه السلام نیز فرمود: {من کسالت دارم.} به خداوند سوگند که ابراهیم علیه السلام کسالت نداشت.

ص: 55

عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ عُمَرَ عَنْ عَطَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَا کَذِبَ عَلَی مُصْلِحٍ ثُمَّ تَلَا أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا سَرَقُوا وَ مَا کَذَبَ ثُمَّ تَلَا بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا فَعَلُوهُ وَ مَا کَذَبَ.

وَ رَوَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَسَنِ الصَّیْقَلِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّا قَدْ رُوِّینَا عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ یُوسُفَ علیه السلام أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا سَرَقُوا وَ مَا کَذَبَ وَ قَالَ إِبْرَاهِیمُ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا فَعَلُوا وَ مَا کَذَبَ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَا عِنْدَکُمْ فِیهَا یَا صَیْقَلُ قُلْتُ مَا عِنْدَنَا فِیهَا إِلَّا التَّسْلِیمُ قَالَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ أَحَبَّ اثْنَیْنِ وَ أَبْغَضَ اثْنَیْنِ أَحَبَّ الْخَطَرَ (1)فِیمَا بَیْنَ الصَّفَّیْنِ وَ أَحَبَّ الْکَذِبَ فِی الْإِصْلَاحِ وَ أَبْغَضَ الْخَطَرَ فِی الطُّرُقَاتِ وَ أَبْغَضَ الْکَذِبَ فِی غَیْرِ الْإِصْلَاحِ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ وَ هَذَا إِرَادَةُ الْإِصْلَاحِ وَ دَلَالَةٌ عَلَی أَنَّهُمْ لَا یَعْقِلُونَ وَ قَالَ یُوسُفُ علیه السلام إِرَادَةَ الْإِصْلَاحِ.

وَ رَوَی عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام التَّقِیَّةُ مِنْ دِینِ اللَّهِ قُلْتُ مِنْ دِینِ اللَّهِ قَالَ إِی وَ اللَّهِ مِنْ دِینِ اللَّهِ قَالَ یُوسُفُ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ وَ اللَّهِ مَا کَانُوا سَرَقُوا شَیْئاً وَ لَقَدْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ إِنِّی سَقِیمٌ وَ اللَّهِ مَا کَانَ سَقِیماً.

ص: 55


1- خطر فی مشیته: مشی و هو یرفع یدیه و یضعها معجبا بنفسه.

باب سوم : نمایاندن ملکوت آسمانها و زمین بر حضرت ابراهیم علیه السلام، پرسش او درباره زنده کردن مردگان، کلماتی که از پروردگارش پرسید، وحی هایی که به او شد و حکم هایی که از او صادر گردید

آیات

- وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ(1).

{و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیازمود و وی آن همه را به انجام رسانید [خدا به او] فرمود من تو را پیشوای مردم قرار دادم [ابراهیم] پرسید از دودمانم [چطور] فرمود پیمان من به بیدادگران نمی رسد.}

- وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ-ی الْمَوْتَی قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَی وَلَ-کِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَی کُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (2).

{و [یاد کن] آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده می کنی؟ فرمود: مگر ایمان نیاورده ای؟ گفت: چرا، ولی تا دلم آرامش یابد. فرمود: پس، چهار پرنده برگیر؛ و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان؛ سپس بر هر کوهی پاره ای از آنها را قرار ده؛ آنگاه آنها را فراخوان، شتابان به سوی تو می آیند، و بدان که خداوند توانا و حکیم است. }

- أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِمَا فِی صُحُفِ مُوسَی * وَإِبْرَاهِیمَ الَّذِی وَفَّی * أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی (3).

{یا بدانچه در صحیفه های موسی [آمده] خبر نیافته است. و [نیز در نوشته های] همان ابراهیمی که وفا کرد. که هیچ بردارنده ای بار گناه دیگری را بر نمی دارد.}

إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَی * صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی (4).

{قطعا در صحیفه های گذشته این [معنی] هست. صحیفه های ابراهیم و موسی.}

تفسیر

طبرسی رحمه الله می گوید: {و چون ابراهیم را پروردگارش بیازمود} یعنی او را سنجید و {با کلماتی} مکلف کرد. درباره این که مقصود از آن کلمات چیست، اختلاف نظر وجود دارد. امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:

آن چه خداوند، ابراهیم علیه السلام را با آن آزمود، دستور ذبح پسرش اسماعیل پدر عرب ها بود که در خواب به او داده شد. ابراهیم آن را به انجام رسانید و بر آن مصمم شد و در برابر دستور خداوند متعال سر تسلیم فرود آورد. وقتی تصمیم گرفت که آن کار را انجام دهد، خداوند متعال به منظور پاداشی برای تصدیق و عمل به دستورش توسط ابراهیم به او فرمود: {من تو را پیشوای مردم قرار دادم.} سپس خداوند، اصول حنیف بودن که همان طهارت و مشتمل بر ده چیز است را بر او نازل کرد. پنج مورد از آن ده اصل درباره سر و پنج مورد دیگر درباره بدن است. موارد مربوط به سر عبارتند از: تراشیدن سبیل، بلند کردن ریش، کوتاه کردن مو، مسواک زدن و خلال کردن. موارد مربوط به بدن نیز عبارتند از: تراشیدن موی زائد بدن، ختنه کردن، کوتاه کردن ناخن ها، غسل جنابت و طهارت با آب. این ده اصل حنیف و پاک که ابراهیم علیه السلام آورده است منسوخ نشده و تا روز قیامت نیز منسوخ نخواهد شد. آیه «اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا» {و از آیین ابراهیم حق گرا پیروی کن}(5)

نیز به همین مسئله اشاره دارد. این حدیث را علی بن ابراهیم در تفسیرش آورده است.

قتاده و ابن عباس می گویند: این اصول، ده خصلت می باشند که در شریعت ابراهیم علیه السلام واجب بوده و در شریعت ما مستحب هستند و عبارتند از: مضمضه (آب را در دهان گرداندن)،

ص: 56


1- . بقره/ 124
2- . بقره/ 260
3- . نجم/ 36-38
4- . اعلی/ 18 ، 19
5- . نحل /123 - النساء / 125

باب 3 إراءته علیه السلام ملکوت السماوات و الأرض و سؤاله إحیاء الموتی و الکلمات التی سأل ربه و ما أوحی إلیه و صدر عنه من الحکم

الآیات

البقرة: «وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»(124)

(و قال تعالی): «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»(260)

النجم: «أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِما فِی صُحُفِ مُوسی* وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّی* أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری»(36-38)

الأعلی: «إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولی* صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی»(18-19)

تفسیر

قال الطبرسی رحمه الله: وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ أی اختبره و کلفه بِکَلِماتٍ فیه خلاف

رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ مَا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِهِ فِی نَوْمِهِ مِنْ ذَبْحِ وَلَدِهِ إِسْمَاعِیلَ أَبِی الْعَرَبِ فَأَتَمَّهَا إِبْرَاهِیمُ وَ عَزَمَ عَلَیْهَا وَ سَلَّمَ لِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَی فَلَمَّا عَزَمَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی ثَوَاباً لَهُ لِمَا صَدَّقَ وَ عَمِلَ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْحَنِیفِیَّةَ وَ هِیَ الطَّهَارَةُ وَ هِیَ عَشَرَةُ أَشْیَاءَ خَمْسَةٌ مِنْهَا فِی الرَّأْسِ وَ خَمْسَةٌ مِنْهَا فِی الْبَدَنِ فَأَمَّا الَّتِی فِی الرَّأْسِ فَأَخْذُ الشَّارِبِ وَ إِعْفَاءُ اللِّحَی وَ طَمُّ الشَّعْرِ (1)وَ السِّوَاکُ وَ الْخِلَالُ وَ أَمَّا الَّتِی فِی الْبَدَنِ فَحَلْقُ الشَّعْرِ مِنَ الْبَدَنِ وَ الْخِتَانُ وَ تَقْلِیمُ الْأَظْفَارِ وَ الْغُسْلُ مِنَ الْجَنَابَةِ وَ الطُّهُورُ بِالْمَاءِ فَهَذِهِ الْحَنِیفِیَّةُ الطَّاهِرَةُ الَّتِی جَاءَ بِهَا إِبْرَاهِیمُ علیه السلام فَلَمْ تُنْسَخْ وَ لَا تُنْسَخُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً ذَکَرَهُ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی تَفْسِیرِهِ.

و قال قتادة و ابن عباس إنها عشرة خصال کانت فرضا فی شرعه سنة فی شرعنا المضمضة

ص: 56


1- أعفی الشعر: ترکه حتّی یکثر و یطول. طم الشعر: جزه.

استنشاق (آب را در بینی برکشیدن)، فرق باز کردن در سر، کوتاه کردن سبیل و مسواک زدن. این خصلت ها درباره سر است. اما خصلت هایی که درباره بدن است عبارتند از: ختنه کردن، زدودن موی عانه، زدودن موی زیر بغل، کوتاه کردن ناخن ها، و شستن موضع بول و غائط با آب.

در روایت دیگری از ابن عباس نقل شده است که خداوند ابراهیم علیه السلام را با سی خصلت از قوانین اسلام آزمود و هیچ کس نبود که به این سی مورد مبتلا شود و بتواند تمام آن را به انجام برساند مگر ابراهیم که تمام آن را به انجام رساند. بدین سان خداوند برای او برائت را مقدر فرمود و آیه {و [نیز در نوشته های] همان ابراهیمی که وفا کرد.} نیز به همین امر اشاره دارد. آن سی خصلت عبارتند از ده خصلت در سوره توبه یعنی {[آن مؤمنان] همان توبه کنندگان پرستندگان} تا آخر آیه و ده خصلت در سوره احزاب یعنی {مردان و زنان مسلمان} تا آخر آیه و ده خصلت در سوره مؤمنون یعنی {به راستی که مؤمنان رستگار شدند.} تا آیه {آنانند که خود وارثانند}. در روایت دیگری از ابن عباس وی ده خصلت دیگر در سوره معارج یعنی از آیه {پرسنده ای از عذاب واقع شونده ای پرسید} تا آیه {همان کسانی که بر نمازشان پایداری می کنند.} را نیز جزء آن خصلت ها بر می شمارد و شمار آنها را به چهل خصلت می رساند. همچنین در روایت دیگری نیز از ابن عباس نقل شده است که خداوند به ابراهیم علیه السلام دستور داد تا مناسک حج را به جای آورد. حسن می گوید: خداوند، ابراهیم علیه السلام را با ستاره، ماه، خورشید، ختنه کردن، ذبح پسرش، آتش و هجرت آزمود و او تمامی آنها را به طور کامل به انجام رساند. مجاهد می گوید: خداوند، ابراهیم علیه السلام را به آیاتی که پس از این آیه آمده است، آزمود که همان آیه {من تو را پیشوای مردم قرار دادم.} تا آخر داستان است. جبّائی می گوید: مقصود از آن کلمات، تمامی طاعات عقلی و شرعی بود که خداوند آنها را برعهده ابراهیم علیه السلام نهاد و این آیه می تواند حمل بر تمامی این سخنان شود. سعید بن مسیب می گفت: ابراهیم علیه السلام، نخستین کسی بود که از مهمان، پذیرایی، خود را ختنه و سبیلش را کوتاه کرد. همچنین نخستین کسی بود که نعلین پوشید(1)

و مویش سپید گشت. چون ابراهیم علیه السلام آن سپیدی را دید عرض کرد: پروردگارا، این چیست؟ خداوند پاسخ داد: این، وقار و متانت است. ابراهیم علیه السلام عرض کرد: پروردگارا بر وقارم بیفزا. سکّونی شبیه این روایت را از امام صادق علیه السلام نقل کرده است، در حالی که در آن عبارت «نخستین کسی بود که سبیلش را کوتاه کرد و نعلین پوشید» نیامده است. در عین حال این عبارت در آن افزوده شده است: و نخستین کسی بود که در راه خدا جنگید، خمس داد، نعلین پوشید و پرچم اختیار کرد.(2)

می گویم: سپس طبرسی رحمه الله از کتاب نبوت صدوق رحمه الله

ص: 57


1- . در نسخه دیگری و نیز در ادامه همین مطلب به جای نعلین پوشید، موی عانه را به آهن تراشید، آمده است.
2- . مجمع البیان 1: 200 و 201

و الاستنشاق و فرق الرأس و قص الشارب (1)و السواک فی الرأس و الختان و حلق العانة و نتف الإبط (2)و تقلیم الأظفار و الاستنجاء بالماء فی البدن.

و فی روایة أخری عن ابن عباس أنه ابتلاه بثلاثین خصلة من شرائع الإسلام و لم یبتل أحدا فأقامها کلها إلا إبراهیم أتمهن و کتب له البراءة فقال وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّی و هی عشر فی سورة براءة التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ إلی آخرها و عشر فی سورة الأحزاب إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ إلی آخرها و عشر فی سورة المؤمنین قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ إلی قوله أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ و روی عشر فی سورة سأل سائل إلی قوله وَ الَّذِینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ فجعلها أربعین و فی روایة ثالثة عن ابن عباس أنه أمره بمناسک الحج و قال الحسن ابتلاه الله بالکوکب و القمر و الشمس و الختان و بذبح ابنه بالنار و بالهجرة فکلهن وفی لله بهن و قال مجاهد ابتلاه الله بالآیات التی بعدها و هی قوله إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً إلی آخر القصة و قال الجبائی أراد بذلک کل ما کلفه من الطاعات العقلیة و الشرعیة و الآیة محتملة لجمیع هذه الأقاویل و کان سعید بن المسیب یقول کان إبراهیم أول الناس أضاف الضیف و أول الناس اختتن و أول الناس قص شاربه و استحذی (3)و أول الناس رأی الشیب فلما رآه قال یا رب ما هذا قال هذا الوقار قال یا رب فزدنی وقارا

وَ هَذَا أَیْضاً قَدْ رَوَاهُ السَّکُونِیُّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ لَمْ یَذْکُرْ وَ أَوَّلَ مَنْ قَصَّ شَارِبَهُ وَ اسْتَحْذَی وَ زَادَ فِیهِ وَ أَوَّلُ مَنْ قَاتَلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ إِبْرَاهِیمُ وَ أَوَّلُ مَنْ أَخْرَجَ الْخُمُسَ إِبْرَاهِیمُ وَ أَوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ النَّعْلَیْنِ إِبْرَاهِیمُ وَ أَوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ الرَّایَاتِ إِبْرَاهِیمُ.(4)

أقول: ثم روی رحمه الله من کتاب النبوة للصدوق رحمه الله نحوا مما سیأتی من

ص: 57


1- قص الشعر: قطع منه بالمقص.
2- نتف الریش أو الشعر: نزعه.
3- أی طلب الحذاء و الحذاء: النعل و فی نسخة: و استحد- و کذا فیما یتلوه- ای حلق العانة بالحدید.
4- مجمع البیان 1: 200- 201. م.

شبیه روایت مفضل که خواهد آمد را با استخراج از کتاب الخصال و معانی الاخبار به همراه تعلیقات صدوق درباره آن آورده است.(1)

{و وی آن همه را به انجام رسانید} یعنی همه را به طور کامل انجام داد. بلخی می گوید: ضمیر (هو مستتر) در «أَتَمَّهُنّ» به خداوند متعال بر می گردد و مقصود از کلمات، همان امامت است. {من تو را پیشوای مردم قرار دادم.} از لفظ امام دو امر استنباط می شود:

یکی این که امام در افعال و اقوالش مقتدای دیگران است.

دومی این که امام، تدبیر و رهبری امت، انجام امور آن، تنبیه جانیان آن، گماردن والیان آن، اقامه حدود الهی در مورد مستحقان آن، جنگ با توطئه چینان بر ضد امت و دشمنان آن را بر عهده دارد.

بنابر استنباط اول هر نبی ای امام است.

بنابر استنباط دوم، هر پیامبری ضرورتاً امام نیست، زیرا رواست که مأمور به تنبیه جانیان، جنگیدن با دشمنان، دفاع از حوزه و قلمرو دین و جهاد با کافران نباشد.

{[ابراهیم] پرسید از دودمانم [چطور]} یعنی خدایا، از دودمانم نیز کسانی را لایق لباس امامت و امتیاز این کرامت قرار بده. خداوند{ فرمود پیمان من به بیدادگران نمی رسد.} مجاهد می گوید: مقصود از عهد، امامت است و این معنا از امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام روایت شده است. یاران ما شیعیان نیز از این آیه بر لزوم معصوم بودن امام استدلال کردند.(2)

{پس، چهار پرنده برگیر.} برخی می گویند که آن چهار پرنده که خداوند به ابراهیم علیه السلام امر فرمود تا آنها را ریزریز کند و پرِ آنها را با خونشان آغشته سازد، طاووس، خروس، کبوتر، و کلاغ بوده اند. این تفسیر از امام صادق علیه السلام روایت شده است. {سپس بر هر کوهی قرار بده.} امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه فرمود: یعنی آنها را بر روی هر کوهی بپراکن. آن کوه ها ده عدد بودند. سپس منقار آنها را بگیر و با نام اعظم من آنها را صدا بزن و به جبروت و عظمت من آنها را سوگند ده. { شتابان به سوی تو می آیند.} ابراهیم علیه السلام چنین کرد. آنها را بر روی ده کوه پراکند و سپس آنها را صدا زد و فرمود: به اذن خداوند مرا پاسخ گویید. بدین سان گوشت و استخوان های آن پرندگان به سوی سرشان گرد آمد و به سمت ابراهیم عیه السلام پرواز کردند.

ص: 58


1- . مجمع البیان 1: 200 و 201
2- . مجمع البیان: 201 ، 202

روایة مفضل مستخرجا من ل، الخصال و مع، معانی الأخبار مع ما أضاف إلیه الصدوق من تحقیقه فی ذلک. (1)فَأَتَمَّهُنَّ أی وفی بهن و عمل بهن علی التمام و قال البلخی الضمیر فی أتمهن عائد إلی الله تعالی و الکلمات هی الإمامة إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً المستفاد من لفظ الإمام أمران أحدهما أنه المقتدی به فی أفعاله و أقواله.

و الثانی أنه الذی یقوم بتدبیر الأمة و سیاستها و القیام بأمورها و تأدیب جناتها (2)و تولیة ولاتها و إقامة الحدود علی مستحقیها و محاربة من یکیدها و یعادیها فعلی الأول کل نبی إمام و علی الثانی لا یجب فی کل نبی أن یکون إماما إذ یجوز أن لا یکون مأمورا بتأدیب الجناة و محاربة العداة و الدفاع عن حوزة الدین و مجاهدة الکافرین. (3)قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی أی و اجعل من ذریتی من یوشح بالإمامة (4)و یرشح لهذه الکرامة قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ قال مجاهد

العهد الإمامة- و هو المروی عن أبی جعفر و أبی عبد الله علیه السلام.

و استدل بها أصحابنا علی أن الإمام لا یکون إلا معصوما. (5)

فَخُذْ أَرْبَعَةً قیل إنهما الطاوس و الدیک و الحمام و الغراب أمر أن یقطعها و یخلط ریشها بدمها عن مجاهد و ابن جریح و عطا- و هو المروی عن أبی عبد الله علیه السلام.

ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ

رُوِیَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّ مَعْنَاهُ فَرِّقْهُنَّ عَلَی کُلِّ جَبَلٍ وَ کَانَتْ عَشْرَةَ أَجْبُلٍ ثُمَّ خُذْ بِمَنَاقِیرِهِنَّ وَ ادْعُهُنَّ بِاسْمِیَ الْأَکْبَرِ وَ أَحْلِفْهُنَّ بِالْجَبَرُوتِ وَ الْعَظَمَةِ یَأْتِینَکَ سَعْیاً فَفَعَلَ إِبْرَاهِیمُ ذَلِکَ وَ فَرَّقَهُنَّ عَلَی عَشَرَةِ أَجْبُلٍ ثُمَّ دَعَاهُنَّ فَقَالَ أَجِبْنَ بِإِذْنِ اللَّهِ فَکَانَتْ تَجْتَمِعُ وَ تَأَلَّفُ لَحْمُ کُلِّ وَاحِدٍ وَ عَظْمُهُ إِلَی رَأْسِهِ وَ طَارَتْ إِلَی

ص: 58


1- مجمع البیان 1: 200- 201. م.
2- جمع الجانی.
3- بل و لا القیام بتدبیر الأمة و سیاستها، إذ یجوز أن یکون نبیّا لنفسه فقط.
4- من وشح بثوبه: لبسه. و یقال: یوشح لولایة العهد أی یربی و یؤهل لها.
5- مجمع البیان: 201- 202. م.

برخی می گویند که آن کوه ها هفت عدد بوده اند و برخی شمار آنها را چهار کوه دانسته اند. برخی دیگر نیز قائلند به این که مقصود از هر کوه، به صورت عام و بر حسب امکان بوده است.

اگر کسی بپرسد که چگونه خداوند فرمود که { آنگاه آنها را فراخوان.}، در حالی که فراخواندن جماد قبیح است؟ در پاسخ می گوییم که مقصود خداوند، ایماء و اشاره کردن ابراهیم علیه السلام به آن پرنده ها بوده است تا پس از آن که خداوند آنها را زنده کرد به سوی او روی آورند. برخی نیز می گویند که معنای فراخواندن در اینجا به مانند آیه «کُونُوا قِرَدَةً خاسِئین»(1)

{بوزینگانی طرد شده باشید}، خبر دادن از تکوین و زنده شدن آن پرندگان است.(2)

{و همان ابراهیمی} یعنی و در نوشته های همان ابراهیمی { که وفا کرد.} یعنی اوامری که به او محول شده بود را به طور کامل به انجام رسانید. برخی می گویند: یعنی پیام خداوند را به گوش قومش رسانید و آنچه خداوند درباره قومش به او امر فرموده بود را ادا کرد. برخی نیز قائلند که یعنی ابراهیم آن طاعاتی که خداوند بر او واجب کرده بود و تمامی اوامر و آزمایش های الهی را به طور کامل به انجام رسانید. سپس خداوند به تبیین محتوای نوشته های ابراهیم و موسی علیهما السلام پرداخته و فرمود: «أَلاَّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری»(3) {که هیچ بردارنده ای بار گناه دیگری را بر نمی دارد.} تا آخر آیات.(4) «إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولی»(5)

{قطعا در صحیفه های گذشته این [معنی] هست.} مقصود، از ابتدای آیه {رستگار شد.} تا پایان آیه چهارم است. سپس خداوند به تبیین {صحیفه های گذشته} پرداخته و فرمود: {صحیفه های ابراهیم و موسی.} این آیه نشان می دهد که بر ابراهیم علیه السلام بر خلاف نظر برخی دیگر، کتاب نازل شده است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند، صد و چهار کتاب نازل فرمود. از میان آنها ده صحیفه را بر ابراهیم نازل

کرد. در همین حدیث آمده است که در صحیفه های ابراهیم چنین آمده بود: بر عاقل سزاوار است که زبان خود را نگهدارد، عارف زمان خود باشد و به امور خود بپردازد. برخی می گویند که تمامی کتاب های آسمانی در ماه رمضان نازل شده است.(6)

روایات

روایت 1.

تفسیر علی بن ابراهیم: {و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیازمود.} علی بن ابراهیم به نقل از امام صادق آورده است که حضرت فرمود: مقصود از آن کلمات که ابراهیم علیه السلام با آنها آزموده شد، رؤیای ذبح پسرش در خواب بود که خداوند بر او نمایاند و ابراهیم آن را به انجام رساند. علی بن ابراهیم این حدیث را به مانند آن چه طبرسی آورده تا آن جایی می رساند که حضرت فرمود: و آیه { و از آیین ابراهیم حق گرا پیروی کن.} نیز به همین امر اشاره دارد.(7)

روایت 2.

تفسیر علی بن ابراهیم: حضرت در تفسیر آیه {و [نیز در نوشته های] همان ابراهیمی که وفا کرد.} فرمود: یعنی ابراهیم علیه السلام اوامر و نواهیِ خداوند و ذبح پسرش را به طور کامل به انجام رسانید.(8)

روایت 3.

تفسیر علی بن ابراهیم: {قطعاً این} قرآنی که تلاوت کرده ای {در صحیفه های گذشته است.}(9)

ص: 59


1- . بقره / 65 – اعراف / 166
2- . مجمع البیان 2 : 373
3- . نجم / 38
4- . مجمع البیان 9 : 180
5- . اعلی / 18
6- . مجمع البیان 10 : 476
7- . تفسیر القمی: 50
8- . تفسیر القمی: 655 ، در تفسیر القمی تنها (اوامر خداوند را به طور کامل به انجام رسانید) آمده است.
9- . تفسیر القمی: 721

إِبْرَاهِیمَ.

و قیل إن الجبال کانت سبعة و قیل أربعة و قیل أراد کل جبل علی العموم بحسب الإمکان.

و یسأل فیقال کیف قال ثُمَّ ادْعُهُنَّ و دعاء الجماد قبیح و جوابه أنه أراد بذلک الإشارة إلیها و الإیماء لتقبل علیه إذا أحیاها الله و قیل معنی الدعاء هنا الإخبار عن تکوینها أحیاء کقوله سبحانه کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ (1)وَ إِبْراهِیمَ أی و فی صحف إبراهیم الَّذِی وَفَّی أی تمم و أکمل ما أمر به و قیل بلغ قومه و أدی ما أمر به إلیهم و قیل أکمل ما أوجب الله علیه من الطاعات فی کل ما أمر و امتحن به ثم بین ما فی صحفهما فقال أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری الآیات (2)إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولی أی قوله قَدْ أَفْلَحَ إلی أربع آیات ثم بین الصحف الأولی فقال صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی و فیه دلالة علی أن إبراهیم علیه السلام کان قد أنزل علیه الکتاب خلافا لمن یزعم أنه لم ینزل علیه کتاب

وَ رُوِیَ عَنْ أَبِی ذَرٍّ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: أَنْزَلَ اللَّهُ مِائَةً وَ أَرْبَعَةَ کُتُبٍ مِنْهَا عَلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام عَشْرُ صَحَائِفَ- وَ فِی الْحَدِیثِ أَنَّهُ کَانَ فِی صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ یَنْبَغِی لِلْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ حَافِظاً لِلِسَانِهِ عَارِفاً بِزَمَانِهِ مُقْبِلًا عَلَی شَأْنِهِ.

و قیل إن کتب الله کلها أنزلت فی شهر رمضان (3).

الأخبار

«1»

فس، تفسیر القمی وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ قَالَ هُوَ مَا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِهِ مِمَّا أَرَاهُ فِی نَوْمِهِ بِذَبْحِ وَلَدِهِ فَأَتَمَّهَا إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَ سَاقَ مِثْلَ مَا ذَکَرَهُ الطَّبْرِسِیُّ إِلَی قَوْلِهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً (4).

«2»

فس، تفسیر القمی وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّی قَالَ وَفَّی بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ مِنَ الْأَمْرِ وَ النَّهْیِ وَ ذَبْحِ ابْنِهِ (5).

«3»

فس، تفسیر القمی إِنَّ هذا یَعْنِی مَا قَدْ تَلَوْتُهُ مِنَ الْقُرْآنِ لَفِی الصُّحُفِ الْأُولی(6).

ص: 59


1- مجمع البیان 2: 373. 2.
2- مجمع البیان 9: 180 م.
3- مجمع البیان 10: 476. م.
4- تفسیر القمّیّ: 50. م.
5- تفسیر القمّیّ: 655 و فیه بما امره اللّه به من الامر اه.
6- تفسیر القمّیّ: 721. م.

روایت 4.

تفسیر علی بن ابراهیم: وقتی ابراهیم علیه السلام تصمیم گرفت تا پسرش را ذبح کند و تسلیم امر خدا شد، خداوند فرمود: {من تو را پیشوای مردم قرار دادم.} ابراهیم پرسید: {از دودمانم [چطور] فرمود پیمان من به بیدادگران نمی رسد.} یعنی هیچ امام ظالمی عهده دار پیمان من نمی شود.(1)

روایت 5.

تفسیر امام عسکری علیه السلام، الاحتجاج: امام عسگری علیه السلام از قول پدر خویش فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چون ابراهیم خلیل علیه السلام به سمت ملکوت بالا آمد و آیه {و این گونه ملکوت آسمآنها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد.} نیز به همین امر اشاره دارد، خداوند به چشمانش به هنگام قرار گرفتن در آسمان قدرت بخشید و او ساکن پیدا و پنهان زمین را دید. مرد و زنی را در حال زنا دید و نفرین به نابودی شان کرد و نابود شدند. سپس مرد و زن دیگری را دید و نفرین به نابودی شان کرد و نابود شدند. مرد و زن دیگری را دید و نفرین به نابودی شان کرد و نابود شدند. سپس افراد دیگری را دید و خواست آنان را نفرین به نابودی کند که در این هنگام خداوند به او وحی فرمود که ای ابراهیم از نفرین بندگان و کنیزان من دست بکش؛ چرا که من آمرزنده، مهربان، جبار و بردبار هستم و گناهان بندگانم به من زیانی نمی رساند، همان طور که طاعت آنان برایم سودی ندارد. تدبیر و فرمانروایی ام بر آنان نیز به مانند تدبیر و فرمانروایی تو با دل خنک کردن نیست. بنابراین از نفرین کردن بندگانم دست بردار، زیرا تو تنها بنده ای هشدار دهنده از بندگانم هستی و در حکمرانی با من شریک نیستی و سیطره ای بر من و بندگانم نداری. بندگانم در رابطه با من دارای سه خصلت هستند. یا به سوی من باز می گردند و توبه می کنند و من توبه آنان را می پذیرم و گناهانشان را بخشیده و عیوبشان را پنهان می دارم و یا از عذابشان دست می کشم، چرا که می دانم از صلب آنان فرزندانی مؤمن خارج می شوند؛ از این رو به پدران کافر رحم و در برابر مادران کافر درنگ می کنم و از عذاب آنان دست بر می دارم تا آن مؤمن از صلبشان بیرون آید. وقتی این امر پایان یافت، عذابم بر آنان لازم می آید و بلایم آنا را در بر می گیرد. اگر بندگانم نه به مانند دسته اول و نه به مانند دسته دوم باشند، عذابی که برای آنان مهیا کرده­ام بزرگتر از آن چیزی است که تو خواستار آن هستی؛ چرا که عذاب من بر طبق جلال و عظمتم است. ای ابراهیم مرا با بندگانم واگذار؛ چرا که من نسبت به آنان از تو مهربانترم. مرا با بندگانم واگذار؛ زیرا که من همان جبار، بردبار، بسیار دانا و حکیم هستم و با علم خود آنان را تدبیر می کنم و قضا و قدرم را در میان آنان به اجرا در می آورم.(2)

ص: 60


1- . تفسیر القمی: 50
2- . تفسیر امام عسکری: 212 ، الاحتجاج: 18 ، این روایت در الاحتجاج به طور مفصل آمده است.
«4»

فس، تفسیر القمی لَمَّا عَزَمَ إِبْرَاهِیمُ عَلَی ذَبْحِ ابْنِهِ وَ سَلَّمَا لِأَمْرِ اللَّهِ قَالَ اللَّهُ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ أَیْ لَا یَکُونُ بِعَهْدِی إِمَامٌ ظَالِمٌ (1).

«5»

م، تفسیر الإمام علیه السلام ج، الإحتجاج بِالْإِسْنَادِ إِلَی أَبِی مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیِّ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ لَمَّا رُفِعَ فِی الْمَلَکُوتِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ رَبِّی وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ قَوَّی اللَّهُ بَصَرَهُ لَمَّا رَفَعَهُ دُونَ السَّمَاءِ حَتَّی أَبْصَرَ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْهَا ظَاهِرِینَ وَ مُسْتَتِرِینَ فَرَأَی رَجُلًا وَ امْرَأَةً عَلَی فَاحِشَةٍ فَدَعَا عَلَیْهِمَا بِالْهَلَاکِ فَهَلَکَا ثُمَّ رَأَی آخَرَیْنِ فَدَعَا عَلَیْهِمَا بِالْهَلَاکِ فَهَلَکَا ثُمَّ رَأَی آخَرَیْنِ فَدَعَا عَلَیْهِمَا بِالْهَلَاکِ فَهَلَکَا ثُمَّ رَأَی آخَرَیْنِ فَهَمَّ بِالدُّعَاءِ عَلَیْهِمَا بِالْهَلَاکِ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ یَا إِبْرَاهِیمُ اکْفُفْ دَعْوَتَکَ عَنْ عِبَادِی وَ إِمَائِی فَإِنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ الْجَبَّارُ الْحَلِیمُ لَا تَضُرُّنِی ذُنُوبُ عِبَادِی کَمَا لَا تَنْفَعُنِی طَاعَتُهُمْ وَ لَسْتُ أَسُوسُهُمْ (2)بِشِفَاءِ الْغَیْظِ کَسِیَاسَتِکَ فَاکْفُفْ دَعْوَتَکَ عَنْ عِبَادِی فَإِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ نَذِیرٌ لَا شَرِیکٌ فِی الْمَمْلَکَةِ وَ لَا مُهَیْمِنٌ عَلَیَّ (3)وَ لَا عَلَی عِبَادِی وَ عِبَادِی مَعِی بَیْنَ خِلَالٍ ثَلَاثٍ (4)إِمَّا تَابُوا إِلَیَّ فَتُبْتُ عَلَیْهِمْ وَ غَفَرْتُ ذُنُوبَهُمْ وَ سَتَرْتُ عُیُوبَهُمْ وَ إِمَّا کَفَفْتُ عَنْهُمْ عَذَابِی لِعِلْمِی بِأَنَّهُ سَیَخْرُجُ مِنْ أَصْلَابِهِمْ ذُرِّیَّاتٌ مُؤْمِنُونَ فَأَرْفُقُ بِالْآبَاءِ الْکَافِرِینَ وَ أَتَأَنَّی بِالْأُمَّهَاتِ الْکَافِرَاتِ وَ أَرْفَعُ عَنْهُمْ عَذَابِی لِیَخْرُجَ ذَلِکَ الْمُؤْمِنُ (5)مِنْ أَصْلَابِهِمْ فَإِذَا تَزَایَلُوا (6)حَقَّ بِهِمْ عَذَابِی وَ حَاقَ بِهِمْ بَلَائِی وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ هَذَا وَ لَا هَذَا فَإِنَّ الَّذِی أَعْدَدْتُهُ لَهُمْ مِنْ عَذَابِی أَعْظَمُ مِمَّا تُرِیدُهُمْ بِهِ فَإِنَّ عَذَابِی لِعِبَادِی عَلَی حَسَبِ جَلَالِی وَ کِبْرِیَائِی یَا إِبْرَاهِیمُ فَخَلِّ بَیْنِی وَ بَیْنَ عِبَادِی فَإِنِّی أَرْحَمُ بِهِمْ مِنْکَ وَ خَلِّ بَیْنِی وَ بَیْنَ عِبَادِی فَإِنِّی أَنَا الْجَبَّارُ الْحَلِیمُ الْعَلَّامُ الْحَکِیمُ أُدَبِّرُهُمْ بِعِلْمِی وَ أُنَفِّذُ فِیهِمْ قَضَائِی وَ قَدَرِی (7).

ص: 60


1- تفسیر القمّیّ: 50. م.
2- ساس القوم سیاسة: دبرهم و تولی أمرهم.
3- هیمن فلان علی کذا: صار رقیبا علیه و حافظا.
4- الخلال: الخصال.
5- فی نسخة: لیخرج اولئک المؤمنون.
6- أی تفرقوا.
7- تفسیر الإمام: 212، الاحتجاج: 18 و الروایة مفصلة فیه. م.

روایت 6.

علل الشرائع: ابو بصیر گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: چون ابراهیم علیه السلام ملکوت آسمآنها و زمین را مشاهده فرمود، نگاهش به مردی افتاد که در حال زنا بود. از این رو او را نفرین کرد و او مُرد. سپس مرد دیگری را در این حال دید و او را نفرین کرد. او نیز مرد. تا این که سه مرد را در این حالت مشاهده کرد و آنان را نفرین فرمود. آنان نیز مُردند. بدین سان خداوند عزوجل به ابراهیم علیه السلام وحی فرمود که ای ابراهیم دعای تو اجابت می شود، بنابراین بندگانم را نفرین نکن؛ چرا که اگر می خواستم آنان را نمی آفریدم. من بندگانم را بر سه دسته آفریدم: بنده ای که مرا عبادت می کند و هیچ چیز را شریک من قرار نمی دهد و من او را پاداش می دهم. دیگری بنده ای است که غیر من را می پرستد و هرگز از دست من رهایی نمی یابد. آخری بنده ای است که غیر من را می پرستد و من از صلب او کسی را بیرون می آورم که مرا پرستش کند.

سپس ابراهیم علیه السلام رو کرد و لاشه ای را بر روی ساحل دریا دید که مقداری از آن در آب و مقداری دیگر در خشکی بود. درندگان دریا پیش می آمدند و از آن مقداری که درون دریا بود می خوردند. سپس باز می گشتند و هر کدام یکدیگر را احاطه کرده و همدیگر را می خورند.`درندگان خشکی نیز پیش می آمدند و از آن لاشه می خوردند و یکدیگر را نیز احاطه کرده و همدیگر را می خوردند. در این هنگام ابراهیم علیه السلام از آن چه که دید در شگفت ماند و عرض کرد: پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده می کنی؟ این ها امت هایی هستند که یکدیگر را می خورند. خداوند فرمود: مگر ایمان نیاورده ای؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: چرا، ولی تا دلم آرامش یابد. یعنی تا این را با چشمان خودم ببینم(1)، همان طور که تمامی چیز ها را دیده ام. خداوند فرمود: چهار پرنده برگیر و آنها را ریز ریز گردان و با یکدیگر در هم آمیز، همان طور که این لاشه در بدن این درندگان که یکدیگر را خورده اند در هم آمیخته است. سپس مقداری از آنها را روی هر کوهی قرار ده و سپس آنها را فرا بخوان. شتابان به سوی تو می آیند. چون ابراهیم علیه السلام آنها را فراخواند، آنها او را اجابت کردند. آن کوه ها ده عدد بودند. همچنین حضرت فرمود: آن پرندگان عبارت بودند از: خروس، کبوتر، طاووس و کلاغ.(2)

تفسیر علی بن ابراهیم: شبیه حدیث بالا در این تفسیر آمده است.(3)

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز شبیه حدیث بالا آمده است.(4)

توضیح

احتمال دارد که نشان دادن ملکوت آسمآنها و زمین به ابراهیم علیه السلام از طریق مشاهده با چشم بوده باشد،

ص: 61


1- . در نسخه دیگری چنین آمده است: آن ها را زنده کنی و من آن زنده کردن را با چشمان خودم ببینم.
2- . علل الشرائع: 195
3- . تفسیر القمی: 194
4- . نسخه خطی
«6»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا رَأَی إِبْرَاهِیمُ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ الْتَفَتَ فَرَأَی رَجُلًا یَزْنِی فَدَعَا عَلَیْهِ فَمَاتَ ثُمَّ رَأَی آخَرَ فَدَعَا عَلَیْهِ فَمَاتَ حَتَّی رَأَی ثَلَاثَةً فَدَعَا عَلَیْهِمْ فَمَاتُوا فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَا إِبْرَاهِیمُ دَعْوَتُکَ مُجَابَةٌ فَلَا تدعو (1)(تَدْعُ) عَلَی عِبَادِی فَإِنِّی لَوْ شِئْتُ لَمْ أَخْلُقْهُمْ إِنِّی خَلَقْتُ خَلْقِی عَلَی ثَلَاثَةِ أَصْنَافٍ عَبْداً یَعْبُدُنِی لَا یُشْرِکُ بِی شَیْئاً فَأُثِیبُهُ وَ عَبْداً یَعْبُدُ غَیْرِی فَلَنْ یَفُوتَنِی وَ عَبْداً یَعْبُدُ غَیْرِی فَأُخْرِجُ مِنْ صُلْبِهِ مَنْ یَعْبُدُنِی ثُمَّ الْتَفَتَ فَرَأَی جِیفَةً عَلَی سَاحِلِ الْبَحْرِ بَعْضُهَا فِی الْمَاءِ وَ بَعْضُهَا فِی الْبَرِّ تَجِی ءُ سِبَاعُ الْبَحْرِ فَتَأْکُلُ مَا فِی الْمَاءِ ثُمَّ تَرْجِعُ فَیَشْتَمِلُ بَعْضُهَا عَلَی بَعْضٍ فَیَأْکُلُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ یَجِی ءُ سِبَاعُ الْبَرِّ فَتَأْکُلُ مِنْهَا فَیَشْتَمِلُ بَعْضُهَا عَلَی بَعْضٍ فَیَأْکُلُ بَعْضُهَا بَعْضاً فَعِنْدَ ذَلِکَ تَعَجَّبَ إِبْرَاهِیمُ مِمَّا رَأَی وَ قَالَ یَا رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی هَذِهِ أُمَمٌ یَأْکُلُ بَعْضُهَا بَعْضاً قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی یَعْنِی حَتَّی أَرَی هَذَا (2)کَمَا رَأَیْتُ الْأَشْیَاءَ کُلَّهَا قَالَ خُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَقَطِّعْهُنَّ وَ اخْلِطْهُنَّ کَمَا اخْتَلَطَتْ هَذِهِ الْجِیفَةُ فِی هَذِهِ السِّبَاعِ الَّتِی أَکَلَ بَعْضُهَا بَعْضاً فَخَلِّطْ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً فَلَمَّا دَعَاهُنَّ أَجَبْنَهُ وَ کَانَتِ الْجِبَالُ عَشَرَةً قَالَ وَ کَانَتِ الطُّیُورُ الدِّیکَ وَ الْحَمَامَةَ وَ الطَّاوُسَ وَ الْغُرَابَ (3).

فس، تفسیر القمی أبی عن ابن أبی عمیر إلی قوله من یعبدنی (4)- شی، تفسیر العیاشی عن أبی بصیر مثله (5)

إیضاح

إراءته ملکوت السماوات و الأرض یحتمل أن یکون ببصر العین بأن

ص: 61


1- فی نسخة: و لا تدع.
2- فی المصدر: فتحیی حتّی أری هذا. م.
3- علل الشرائع: 195. م.
4- تفسیر القمّیّ: 194. م.
5- مخطوط. م.

بدین صورت که خداوند متعال به چشمانش قدرت بخشید و هر چیزی که در مکان پست قرار داشت را برای او بالا برد و پرده از طبقات آسمان و زمین برداشت تا او ساکنان آن را با دیدگانش ببیند. همچنین احتمال دارد که مقصود، مشاهده قلبی باشد، بدین صورت که خداوند قلب ابراهیم علیه السلام را روشن گردانید تا آن که وی با دانشش بر تمامی آنها احاطه یافت. احتمال نخست از نظر روایی و احتمال دوم از نظر عقلی ظاهر تر است. روشن است که در هر دو احتمال علم ابراهیم علیه السلام به تمامی حوادث و موجودات درون آسمان و زمین احاطه یافته است. اما بر کسی پوشیده نیست که از ظاهر روایات بعید به نظر می رسد که بتوان نشان دادن ملکوت آسمآنها و زمین به ابراهیم علیه السلام را بر این معنا حمل کرد که وی ستارگان و آفریده های خداوند

بر روی زمین را به دیده عبرت و بصیرت دید

و از آنها بر اثبات آفریدگار استدلال کرد.

روایت 7.

علل الشرائع، الخصال: از محمد بن عبد الله بن محمد بن طیفور شنیدم که درباره سخن ابراهیم علیه السلام که فرمود: {پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده می کنی؟}، می گفت: خداوند به ابراهیم علیه السلام امر فرمود که به دیدار یکی از بندگان صالحش برود و او نیز همین کار را کرد. آن بنده صالح به او گفت: خداوند بلند مرتبه و متعال بنده ای در دنیا دارد که نامش ابراهیم است و او آن را به دوستی خود برگزیده است. ابراهیم علیه السلام فرمود: نشانه آن بنده چیست؟ آن بنده صالح پاسخ داد: نشانه اش آن است که خداوند، مردگان را برای او زنده می کند. بر ابراهیم علیه السلام چنین الهام شد که او همان ابراهیم است. از این رو از خداوند خواست تا برای او مردگان را زنده کند. خداوند فرمود: {مگر ایمان نیاورده ای؟ گفت: چرا، ولی تا دلم آرامش یابد.} یعنی دلم بر دوستی با تو آرامش یابد. برخی نیز می گویند که ابراهیم علیه السلام خواست تا این امر معجزه ای برای او به مانند دیگر پیامبران باشد. وی از خداوند عزوجل خواست تا مردگان را برای او زنده کند؛ از ین رو خداوند به او دستور داد که آن زنده را به خاطر او بکشد تا برابر شوند و آن زمانی بود که به او دستور داد تا پسرش اسماعیل را ذبح کند. خداند به ابراهیم علیه السلام دستور داد تا چهار پرنده را ذبح کند. آن پرندگان عبارت بودند از: طاووس، عقاب، خروس و مرغابی. مقصود از طاووس، زیبایی دنیا، مقصود از عقاب، آرزوی دراز، مقصود از مرغابی، حرص و آز و مقصود از خروس، شهوت بوده است.(1)

به دیگر سخن خداوند عزوجل فرمود: اگر دوست داری که دلت زنده شود و نسبت به من آرام گیرد، از این چهار چیز دل بر کن، زیرا وقتی این چهار چیز در دل باشد، هیچ گاه نسبت به من آرامش نمی یابد. راوی می گوید از محمد بن عبدالله بن محمد بن طیفور پرسیدم: چگونه خداوند که از درون و حال ابراهیم علیه السلام آگاه بود از او پرسید: {مگر ایمان نیاورده ای؟} وی در پاسخ گفت: وقتی ابراهیم علیه السلام عرض کرد: {پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده می کنی؟}، ظاهر این سخن چنین می نمایاند که او یقین ندارد؛ از این رو خداوند عزوجل با پرسیدن از او یقینش را قاطعانه اظهار کرد تا تهمت به عدم یقین و شک از او زایل شود.(2)

روایت 8.

الکافی: حسین بن حکم می گوید:

ص: 62


1- . این تأویل از آیه را محمد بن عبد الله بن طیفور از پیش خود آورده است و روایت یا حدیثی بر آن صحه نمی گذارد. همچنین شاید آن، تأویلی برای انتخاب آن چهار پرنده از میان دیگر پرندگان باشد.
2- . علل الشرائع: 24 ، الخصال 1: 127

یکون الله تعالی قوی بصره و رفع له کل منخفض و کشط له عن أطباق السماء و الأرض حتی رأی ما فیهما ببصره و أن یکون المراد رؤیة القلب بأن أنار قلبه حتی أحاط بها علما و الأول أظهر نقلا و الثانی عقلا و الظاهر علی التقدیرین أنه أحاط علما بکل ما فیهما من الحوادث و الکائنات و أما حمله علی أنه رأی الکواکب و ما خلقه الله فی الأرض علی وجه الاعتبار و الاستبصار و استدل بها علی إثبات الصانع فلا یخفی بعده عما یظهر من الأخبار.

«7»

ع، علل الشرائع ل، الخصال سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ طَیْفُورٍ یَقُولُ فِی قَوْلِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی الْآیَةَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام أَنْ یَزُورَ عَبْداً مِنْ عِبَادِهِ الصَّالِحِینَ فَزَارَهُ فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ لَهُ إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِی الدُّنْیَا عَبْداً یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ اتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَالَ إِبْرَاهِیمُ وَ مَا عَلَامَةُ ذَلِکَ الْعَبْدِ قَالَ یُحْیِی لَهُ الْمَوْتَی فَوَقَعَ لِإِبْرَاهِیمَ أَنَّهُ هُوَ فَسَأَلَهُ أَنْ یُحْیِی لَهُ الْمَوْتَی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی یَعْنِی عَلَی الْخُلَّةِ وَ یُقَالُ إِنَّهُ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ لَهُ فِی ذَلِکَ مُعْجِزَةٌ کَمَا کَانَتْ لِلرُّسُلِ وَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ سَأَلَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُحْیِیَ لَهُ الْمَیِّتَ فَأَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُمِیتَ لِأَجْلِهِ الْحَیَّ سَوَاءً بِسَوَاءٍ وَ هُوَ لَمَّا أَمَرَهُ بِذَبْحِ ابْنِهِ إِسْمَاعِیلَ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام بِذَبْحِ أَرْبَعَةٍ مِنَ الطَّیْرِ طَاوُساً وَ نَسْراً وَ دِیکاً وَ بَطّاً فَالطَّاوُسُ یُرِیدُ بِهِ زِینَةَ الدُّنْیَا وَ النَّسْرُ یُرِیدُ بِهِ أمل (الْأَمَلَ) الطَّوِیلَ وَ الْبَطُّ یُرِیدُ بِهِ الْحِرْصَ وَ الدِّیکُ یُرِیدُ بِهِ الشَّهْوَةَ (1)یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ یَحْیَا قَلْبُکَ وَ یَطْمَئِنَّ مَعِی فَاخْرُجْ عَنْ هَذِهِ الْأَشْیَاءِ الْأَرْبَعَةِ فَإِذَا کَانَتْ هَذِهِ الْأَشْیَاءُ فِی قَلْبٍ فَإِنَّهُ لَا یَطْمَئِنُّ مَعِی وَ سَأَلْتُهُ کَیْفَ قَالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ مَعَ عِلْمِهِ بِسِرِّهِ وَ حَالِهِ فَقَالَ إِنَّهُ لَمَّا قَالَ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی کَانَ ظَاهِرُ هَذِهِ اللَّفْظَةِ تُوهِمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ بِیَقِینٍ فَقَرَّرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِسُؤَالِهِ عَنْهُ إِسْقَاطاً لِلتُّهَمَةِ عَنْهُ وَ تَنْزِیهاً لَهُ مِنَ الشَّکِّ (2).

«8»

کا، الکافی عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُونُسَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْحَکَمِ

ص: 62


1- هذا تأویل للآیة ذکره محمّد بن عبد اللّه بن طیفور من عند نفسه لم یصححه خبر و لا روایة، و لعله تأویل لانتخاب تلک الأربعة من بین الطیور.
2- علل الشرائع: 24، الخصال 1: 127. م.

به امام موسی کاظم علیه السلام نامه ای نوشتم و ایشان را باخبر ساختم که من در حال شک به سر می برم و همان طور که ابراهیم علیه السلام فرمود: {پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده می کنی؟}، من نیز دوست دارم که چیزی را به من نشان دهی. امام در پاسخ نامه ام نوشت: ابراهیم علیه السلام مؤمن بود و دوست داشت تا بر ایمانش افزوده شود، در حالی که تو در حال شک به سر می بری و هیچ خیری در انسانی که در حال شک به سر می برد، نیست.(1)

روایت 9.

الخصال: صالح بن سهل: امام صادق علیه السلام درباره آیه {پس، چهار پرنده برگیر؛ و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان؛ سپس بر هر کوهی پاره ای از آنها را قرار ده} تا آخر آیه، فرمود: ابراهیم علیه السلام هدهد، ورکاک، طاووس و کلاغ را گرفت و آنها را ذبح و سرشان را جدا کرد. سپس بدن آنها را به همراه پر، گوشت و استخوانشان در هاون کوبید تا این که آنها در هم آمیختند. سپس آنها را ده قسمت کرد و بر روی ده کوه نهاد. سپس مقداری دانه و آب را جلوی خود گذاشت و منقار آن پرندگان را در میان انگشتان خود گرفت. سپس فرمود: به اذن خداوند عزوجل شتابان بیایید. بدین سان اجزای آنها به سوی یکدیگر به پرواز در آمدند و گوشت ها، پر ها و استخوآنها به هم پیوستند تا این که بدن ها کامل و به مانند قبل شد و هر بدنی آمد تا به گردنش که در آن سر و منقارش بود، بچسبد. ابراهیم علیه السلام منقارشان را رها کرد و آنها بر زمین نشستند و مشغول نوشیدن از آن آب و برگرفتن آن دانه ها شدند. سپس عرض کردند: ای پیامبر خدا، ما را زندگی دوباره بخشیدی که خدا تو را زنده دارد. ابراهیم علیه السلام فرمود: بلکه اوست که زنده می کند و می میراند. این، تفسیر ظاهر آیه است.

حضرت در تفسیر باطن آیه فرمود: تفسیر باطن آیه، این است که چهار تن از کسانی که تحمل این سخن را دارند برگیر و علمت را در آنان به امانت گذار. سپس آنان را به عنوان حجتت بر مردم به اطراف زمین گسیل دار. هر گاه خواستی که آنان نزد تو بیایند با اسم اعظم من آنان را فرا بخوان، به اذن خداوند عزوجل شتابان نزد تو می آیند.

صدوق رحمه الله می گوید: به نظر من ابراهیم علیه السلام به هر دو کار امر شده بود. همچنین روایت شده است که آن پرنده ها عبارت بودند از: طاووس، عقاب، خروس و مرغابی.(2)

توضیح

جوهری می گوید: نَحز به معنای کوفتن با منحاز یا همان هاون است.

روایت 10.

توحید، عیون الاخبار: مأمون از امام رضا علیه السلام درباره سخن ابراهیم علیه السلام که عرض کرد: {پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده می کنی؟

ص: 63


1- . این حدیث را نیافتیم.
2- . الخصال 1: 127

قَالَ: کَتَبْتُ إِلَی الْعَبْدِ الصَّالِحِ علیه السلام أُخْبِرُهُ أَنِّی شَاکٌّ وَ قَدْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی وَ إِنِّی أُحِبُّ أَنْ تُرِیَنِی شَیْئاً فَکَتَبَ علیه السلام إِلَیَّ أَنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ مُؤْمِناً وَ أَحَبَّ أَنْ یَزْدَادَ إِیمَاناً وَ أَنْتَ شَاکٌّ وَ الشَّاکُّ لَا خَیْرَ فِیهِ (1).

«9»

ل، الخصال مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ عَنِ الْکُوفِیِّ عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً الْآیَةَ قَالَ أَخَذَ الْهُدْهُدَ وَ الصُّرَدَ وَ الطَّاوُسَ وَ الْغُرَابَ فَذَبَحَهُنَّ وَ عَزَلَ رُءُوسَهُنَّ ثُمَّ نَحَزَ أَبْدَانَهُنَّ فِی الْمِنْحَازِ بِرِیشِهِنَّ وَ لُحُومِهِنَّ وَ عِظَامِهِنَّ حَتَّی اخْتَلَطَتْ ثُمَّ جَزَّأَهُنَّ عَشَرَةَ أَجْزَاءٍ عَلَی عَشَرَةِ أَجْبُلٍ ثُمَّ وَضَعَ عِنْدَهُ حَبّاً وَ مَاءً ثُمَّ جَعَلَ مَنَاقِیرَهُنَّ بَیْنَ أَصَابِعِهِ ثُمَّ قَالَ ایتِینَ سَعْیاً بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَطَایَرَ بَعْضُهَا إِلَی بَعْضِ اللُّحُومِ وَ الرِّیشِ وَ الْعِظَامِ حَتَّی اسْتَوَتِ الْأَبْدَانُ کَمَا کَانَتْ وَ جَاءَ کُلُّ بَدَنٍ حَتَّی الْتَزَقَ بِرَقَبَتِهِ الَّتِی فِیهَا رَأْسُهُ وَ الْمِنْقَارُ فَخَلَّی إِبْرَاهِیمُ عَنْ مَنَاقِیرِهِنَّ فَوَقَعْنَ (2)وَ شَرِبْنَ مِنْ ذَلِکَ الْمَاءِ وَ الْتَقَطْنَ مِنْ ذَلِکَ الْحَبِّ ثُمَّ قُلْنَ یَا نَبِیَّ اللَّهِ أَحْیَیْتَنَا أَحْیَاکَ اللَّهُ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ بَلِ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ فَهَذَا تَفْسِیرُ الظَّاهِرِ قَالَ علیه السلام وَ تَفْسِیرُهُ فِی الْبَاطِنِ خُذْ أَرْبَعَةً مِمَّنْ یَحْتَمِلُ الْکَلَامَ فَاسْتَوْدِعْهُمْ عِلْمَکَ ثُمَّ ابْعَثْهُمْ فِی أَطْرَافِ الْأَرَضِینَ حُجَجاً لَکَ عَلَی النَّاسِ وَ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ یَأْتُوکَ دَعَوْتَهُمْ بِالاسْمِ الْأَکْبَرِ یَأْتُوکَ سَعْیاً بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

قال الصدوق رضی الله عنه الذی عندی فی ذلک أنه علیه السلام أمر بالأمرین جمیعا و روی أن الطیور التی أمر بأخذها الطاوس و النسر و الدیک و البط. (3)

بیان

قال الجوهری النحز الدق بالمنحاز و هو الهاون.

«10»

ید، التوحید ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام تَمِیمٌ الْقُرَشِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: سَأَلَ مَأْمُونٌ الرِّضَا علیه السلام عَنْ قَوْلِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی

ص: 63


1- لم نجده. م.
2- فی نسخة: فوقفن.
3- الخصال 1: 127. م.

فرمود: مگر ایمان نیاورده ای؟ گفت: چرا، ولی تا دلم آرامش یابد.}، پرسید و حضرت در پاسخ فرمود: خداوند بلند مرتبه و متعال به ابراهیم علیه السلام وحی فرمود که من از میان بندگانم دوستی را برگزیده ام که اگر از من بخواهد مردگان را برایش زنده کنم، او را اجابت می کنم. در درون ابراهیم علیه السلام چنین الهام شد که او همان دوست است؛ از این رو عرض کرد: {پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده می کنی؟ فرمود: مگر ایمان نیاورده ای؟ گفت: چرا، ولی تا دلم آرامش یابد.} یعنی دلم بر دوستی با تو آرامش یابد. {فرمود: پس، چهار پرنده برگیر؛ و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان؛ سپس بر هر کوهی پاره ای از آنها را قرار ده؛ آنگاه آنها را فراخوان، شتابان به سوی تو می آیند، و بدان که خداوند توانا و حکیم است.} بدین سان ابراهیم علیه السلام یک عقاب، یک مرغابی، یک طاووس و یک خروس برگرفت و آنها را ریزریز کرد و در هم آمیخت. سپس مقداری از آنها را روی کوه های پیرامونش قرار داد. آن کوه ها ده عدد بودند. وی منقارشان را در میان انگشتانش گرفت. سپس آنها را با نامشان فرا خواند و مقداری دانه و آب جلوی خود نهاد. بدین سان اجزای آن پرندگان به سوی یکدیگر پر کشیدند تا این که بدن هایشان کامل شد و هر بدنی پیش آمد تا به گردن و سرش ملحق شود. ابراهیم علیه السلام منقار آنها را رها کرد و آنها پر کشیدند. سپس بر زمین نشستند و مشغول نوشیدن از آن آب و برچیدن از آن دانه شدند. آنها عرض کردند: ای پیامبر خدا، به ما زندگی دوباره بخشیدی که خداوند تو را زنده دارد. ابراهیم علیه السلام فرمود: بلکه خداست که مردگان را زنده می کند و او بر هر چیزی تواناست. تا آخر حدیث.(1)

الاحتجاج: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است.(2)

توضیح

این تأویل، تنها یکی از وجوه تأویل این آیه است که جمعی از مفسران به نقل از ابن عباس، ابن جبیر و سدّی آورده اند.

تأویل دوم، آن است که ابراهیم علیه السلام دوست داشت علاوه بر آگاهی یافتن از زنده کردن دوباره مردگان توسط خداوند با استدلال و برهان، آن را با چشم خود نیز ببیند و بر آن آگاهی ییابد تا آن اندیشه ها و وسوسه ها از او زایل گردد. حدیث ابو بصیر و دیگران نیز به همین تأویل اشاره دارد.

تأویل سوم، آن است که دلیل خواسته ابراهیم علیه السلام، نزاع نمرود با او درباره زنده کردن دوباره مردگان بود. بدین صورت که نمرود گفت: {من [هم] زنده می کنم و [هم] می میرانم.} و زندانی را از بند می رهانم و انسانی را می کشم. ابراهیم علیه السلام فرمود: این کار تو احیا و زنده کردن دوباره نیست. ابراهیم علیه السلام عرض کرد: {پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده می کنی؟} تا نمرود، به آن پی ببرد. همچنین روایت شده است که نمرود، ابراهیم علیه السلام را در صورتی که خداوند جلوی چشمانش مرده را زنده نکند، تهدید به مرگ کرد؛ از این

رو ابراهیم علیه السلام عرض کرد: {تا دلم آرامش یابد.} یعنی تا این ستمگر، مرا نکشد.

ص: 64


1- . توحید صدوق: 121 و 122 ، عیون الاخبار: 110
2- . الاحتجاج: 234

قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ الرِّضَا علیه السلام إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَانَ أَوْحَی إِلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام أَنِّی مُتَّخِذٌ مِنْ عِبَادِی خَلِیلًا إِنْ سَأَلَنِی إِحْیَاءَ الْمَوْتَی أَجَبْتُهُ فَوَقَعَ (1)فِی نَفْسِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام أَنَّهُ ذَلِکَ الْخَلِیلُ فَقَالَ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی عَلَی الْخُلَّةِ قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ فَأَخَذَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام نَسْراً وَ بَطّاً وَ طَاوُساً وَ دِیکاً فَقَطَّعَهُنَّ فَخَلَطَهُنَّ ثُمَّ جَعَلَ عَلَی کُلِّ جَبَلٍ مِنَ الْجِبَالِ الَّتِی حَوْلَهُ وَ کَانَتْ عَشَرَةً مِنْهُنَّ جُزْءاً وَ جَعَلَ مَنَاقِیرَهُنَّ بَیْنَ أَصَابِعِهِ ثُمَّ دَعَاهُنَّ بِأَسْمَائِهِنَّ وَ وَضَعَ عِنْدَهُ حَبّاً وَ مَاءً فَتَطَایَرَتْ تِلْکَ الْأَجْزَاءُ بَعْضُهَا إِلَی بَعْضٍ حَتَّی اسْتَوَتِ الْأَبْدَانُ وَ جَاءَ کُلُّ بَدَنٍ حَتَّی انْضَمَّ إِلَی رَقَبَتِهِ وَ رَأْسِهِ فَخَلَّی إِبْرَاهِیمُ علیه السلام عَنْ مَنَاقِیرِهِنَّ فَطِرْنَ ثُمَّ وَقَعْنَ- (2)فَشَرِبْنَ مِنْ ذَلِکَ الْمَاءِ وَ الْتَقَطْنَ مِنْ ذَلِکَ الْحَبِّ وَ قُلْنَ یَا نَبِیَّ اللَّهِ أَحْیَیْتَنَا أَحْیَاکَ اللَّهُ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام بَلِ اللَّهُ یُحْیِ الْمَوْتی وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ الْخَبَرَ (3).

ج، الإحتجاج مرسلا مثله (4)

بیان

هذا أحد وجوه التأویل فی هذه الآیة و قد ذکره جماعة من المفسرین و رووه عن ابن عباس و ابن جبیر و السدی.

و الثانی أنه أحب أن یعلم ذلک علم عیان بعد ما کان عالما به من جهة الاستدلال و البرهان لتزول الخواطر و الوساوس و إلیه یومئ خبر أبی بصیر و غیره.

و الثالث أن سبب السؤال منازعة نمرود إیاه فی الإحیاء فقال أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ و أطلق محبوسا و قتل إنسانا فقال إبراهیم لیس هذا بإحیاء و قال یا رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی لیعلم نمرود ذلک و روی أن نمرود توعده بالقتل إن لم یحی الله المیت بحیث یشاهده فلذلک قال لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی أی بأن لا یقتلنی الجبار.

ص: 64


1- وقع الکلام فی نفسه: أثر فیها.
2- فی التوحید: ثم وقفن م.
3- توحید الصدوق: 121- 122 عیون الأخبار: 110. م.
4- الاحتجاج: 234. م.

روایت 11.

تفسیر علی بن ابراهیم: ابو بصیر: امام صادق علیه السلام فرمود: نگاه ابراهیم علیه السلام به لاشه ای بر روی ساحل افتاد که درندگان خشکی و دریا آن را می خوردند. سپس درندگان به جان یکدیگر افتاده و همدیگر را می خوردند. ابراهیم علیه السلام در شگفت آمد؛ از این رو عرض کرد: {پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده می کنی؟} خداوند به او فرمود: { مگر ایمان نیاورده ای؟ گفت: چرا، ولی تا دلم آرامش یابد. فرمود: پس، چهار پرنده برگیر؛ و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان؛ سپس بر هر کوهی پاره ای از آنها را قرار ده؛ آنگاه آنها را فراخوان، شتابان به سوی تو می آیند، و بدان که خداوند توانا و حکیم است.} بدین سان ابراهیم علیه السلام طاووس، خروس، کبوتر و کلاغ را برگرفت. خداوند به او فرمود: {و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان.} یعنی آنها را قطعه قطعه کن. سپس گوشتشان را در هم آمیز و روی ده کوه بپراکن. سپس منقارشان را بگیر و آنها را فرا بخوان، شتابان به سوی تو می آیند. ابراهیم علیه السلام چنین کرد و آنها را بر روی ده کوه پراکنده ساخت. سپس آنها را فرا خواند و فرمود: به اذن خدا مرا پاسخ گویید. بدین سان گوشت و استخوان آنها گرد هم آمد و به سوی ابراهیم پرواز کردند. در این هنگام بود که ابراهیم علیه السلام فرمود: {خداوند توانا و حکیم است.}(1)

توضیح

طبرسی رحمه الله می گوید: ابو جعفر، حمزه، خلف و رویس به نقل از یعقوب «فصِرهنّ» به کسر صاد خوانده اند و بقیه «فصُرهنّ» به ضم صاد. سپس می گوید: صِرتُهُ أَصورُهُ یعنی آن را مایل و کج کردم و صُرتُهُ أَصورُهُ یعنی آن را ریز ریز کردم. ابو عبیده می گوید: «فصرهنّ» از ریشه صور به معنای بریدن است. ابو الحسن می گوید: برخی نیز می گویند که أَصارَ یُصیرُ نیز به معنای بریدن است. بنابراین، کسانی که «فصرهنّ» را به معنای (آنها را پیش خود مایل و کج کن) گرفته اند، معتقدند که حذفی در آیه صورت گرفته است، یعنی (آنها را پیش خود مایل و کج و ریز ریز کن). اما کسانی که «فصرهنّ» را به معنای (و آنها را ریز ریز کن) گرفته اند، نیازی به تقدیر گرفتن چیزی ندارند.(2)

بیضاوی درباره معنای «فصرهن» می گوید: یعنی آنها را به سوی خود مایل و در نزد خود گرد آور تا در آنها بیندیشی و ماهیتشان را بشناسی تا پس از زنده شدنِ دوباره بر تو مشتبه نشوند.(3) جوهری می گوید: صارَهُ یَصورُهُ و یُصیرُهُ یعنی آن را مایل و کج گردانید. برخی قراء «فصرهنّ إلیک» را به ضم صاد و برخی دیگر آن را به کسر صاد خوانده اند. اخفش می گوید: یعنی کاری کن که آنها به سوی تو روی آورند. وقتی عرب ها می گویند: صر إلیّ و صر وجهک، یعنی به سوی من روی آور. همچنین صرتُ الشیءَ نیز یعنی آن را ریز ریز و جدا جدا کردم. بنابراین هر کس قائل به این معنا باشد، در آیه قائل به تقدیم و تأخیر شده است.

ص: 65


1- . تفسیر القمی: 81
2- . مجمع البیان 2: 371
3- . انوار التنزیل 1: 65
«11»

فس، تفسیر القمی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام نَظَرَ إِلَی جِیفَةٍ عَلَی سَاحِلِ الْبَحْرِ تَأْکُلُهَا سِبَاعُ الْبَرِّ وَ سِبَاعُ الْبَحْرِ ثُمَّ یَثِبُ السِّبَاعُ بَعْضُهَا عَلَی بَعْضٍ فَیَأْکُلُ بَعْضُهَا بَعْضاً فَتَعَجَّبَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام فَقَالَ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی فَقَالَ اللَّهُ لَهُ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ فَأَخَذَ إِبْرَاهِیمُ الطَّاوُسَ وَ الدِّیکَ وَ الْحَمَامَ وَ الْغُرَابَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ أَیْ قَطِّعْهُنَّ ثُمَّ اخْلِطْ لَحْمَاتِهِنَّ وَ فَرِّقْهَا عَلَی عَشَرَةِ جِبَالٍ ثُمَّ خُذْ مَنَاقِیرَهُنَّ وَ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً فَفَعَلَ إِبْرَاهِیمُ ذَلِکَ وَ فَرَّقَهُنَّ عَلَی عَشَرَةِ جِبَالٍ (1)ثُمَّ دَعَاهُنَّ فَقَالَ أَجِیبِینِی بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَی فَکَانَتْ یَجْتَمِعُ وَ یَتَأَلَّفُ لَحْمُ کُلِّ وَاحِدٍ وَ عَظْمُهُ إِلَی رَأْسِهِ وَ طَارَتْ إِلَی إِبْرَاهِیمَ فَعِنْدَ ذَلِکَ قَالَ إِبْرَاهِیمُ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ(2).

بیان

قال الطبرسی رحمه الله قرأ أبو جعفر و حمزة و خلف و رویس عن یعقوب فصرهن بکسر الصاد و الباقون فَصُرْهُنَّ بضم الصاد ثم قال صرته أصوره أی أملته و صرته أصوره قطعته قال أبو عبیدة فصرهن من الصور و هو القطع و قال أبو الحسن و قد قالوا بمعنی القطع أصار یصیر أیضا فمن جعل فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ بمعنی أملهن إلیک حذف من الکلام و المعنی أملهن إلیک فقطعهن و من قدر فصرهن علی معنی فقطعهن کان لم یحتج إلی إضمار. (3)و قال البیضاوی أی فأملهن و اضممهن إلیک لتتأملها و تعرف شأنها لئلا تلتبس علیک بعد الإحیاء (4)و قال الجوهری صاره یصوره و یصیره أی أماله و قرئ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ بضم الصاد و کسرها قال الأخفش یعنی وجههن یقال صر إلی و صر وجهک إلی أی أقبل علی و صرت الشی ء أیضا قطعته و فصلته فمن قال هذا جعل فی الآیة تقدیما و تأخیرا

ص: 65


1- فی نسخة: و فرقها علی کل عشرة جبال.
2- تفسیر القمّیّ: 81. م.
3- مجمع البیان 2: 371. م.
4- أنوار التنزیل 1: 65. م.

گویی خداوند فرموده است: پیش خود چهار پرنده برگیر و آنها را ریز ریز کن.

می گویم: از ظاهر روایاتی که گذشت و نیز پس از این می آید، چنین به نظر می رسد که «فصرهنّ» به معنای ریز ریز کردن است. هر چند امکان دارد که آن برای بیان حاصل معنا آمده باشد.

روایت 12.

الخصال: مفضل بن عمر می گوید: از امام صاق علیه السلام درباره معنای کلمات در آیه {و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیازمود}، پرسیدم و حضرت فرمود: آنها همان کلماتی هستند که ابراهیم علیه السلام از پروردگاش دریافت کرد و بر آن توبه نمود. او عرض کرد: پروردگارا، به حق محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین از تو می خواهم تا توبه ام را بپذیری. بدین سان خداوند، توبه ابراهیم علیه السلام را پذیرفت. پروردگار، بسیار توبه پذیر و مهربان است. مفضل می گوید: به حضرت عرض کردم: ای پسر رسول خدا، مقصود خداوند عزوجل از این که فرمود: {و وی آن همه را به انجام رسانید.}، چه بود؟ حضرت در پاسخ فرمود: آن کلمات را تا حضرت قائم علیه السلام که دوازده امام می شوند و نه تن آنان از فرزندان امام حسین علیه السلام هستند، رساند. مفضل می گوید: به حضرت عرض کردم: ای پسر رسول خدا، مرا از تفسیر آیه { و او آن را در پی خود سخنی جاویدان کرد.} باخبر ساز. حضرت فرمود: مقصود از آن، امامت است که خداوند، آن را تا روز قیامت در میان فرزندان حسین علیه السلام قرار داد. به حضرت عرض کردم: ای پسر رسول خدا، چرا امامت در میان فرزندان امام حسین علیه السلام قرار گرفت نه امام حسن، در حالی که هر دوی آنها فرزندان رسول خدا، نوه های دختریِ او و سرور جوانان اهل بهشت هستند؟ حضرت در پاسخ فرمود: موسی و هارون علیهما السلام هر دو پیامبر و فرستاده خدا و برادر یکدیگر بودند. اما خدا نبوت را در میان فرزندان هارون قرار داد نه موسی و هیچ کس این حق را نداشت که بگوید: چرا خدا این کار را کرد؟، زیرا امامت، خلافت خداوند عزوجل است و هیچ کس حق ندارد بگوید: چرا خداوند این امامت را در میان فرزندان حسین علیه السلام قرار داد نه امام حسن علیه السلام؟؛ زیرا خداوند در افعال خود حکیم است و از آن چه انجام می دهد باز خواست نمی شود، در حالی که آنان باز خواست می شوند.(1)

آیه {و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیازمود و وی آن همه را به انجام رسانید.}، توجیه دیگری نیز دارد و توجیهی که ما آورده ایم، اساس این توجیه به شمار می آید. ابتلا و آزمودن بر دو نوع است:

یکی از آن دو بر خداوند که یادش بلند مرتبه باد، محال و دیگری رواست. آن آزمودن محال، این است

ص: 66


1- . چنین به نظر می رسد که حدیث تا همین جا بوده است و پس از آن سخن صدوق (ره) است.

کأنه قال خذ إلیک أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ أقول یظهر مما مر من الأخبار و ما سیأتی أنه بمعنی التقطیع و إن أمکن أن یکون بیانا لحاصل المعنی.

«12»

ل، الخصال ابْنُ مُوسَی عَنِ الْعَلَوِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ الزَّیَّاتِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ الْأَزْدِیِّ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ مَا هَذِهِ الْکَلِمَاتُ قَالَ هِیَ الْکَلِمَاتُ الَّتِی تَلَقَّاهَا آدَمُ علیه السلام مِنْ رَبِّهِ فَتَابَ عَلَیْهِ وَ هُوَ أَنَّهُ قَالَ یَا رَبِّ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ إِلَّا تُبْتَ عَلَیَّ فَتَابَ اللَّهُ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا یَعْنِی عَزَّ وَ جَلَّ بِقَوْلِهِ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ یَعْنِی فَأَتَمَّهُنَّ إِلَی الْقَائِمِ علیه السلام اثْنَیْ عَشَرَ إِمَاماً تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ علیه السلام قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ قَالَ یَعْنِی بِذَلِکَ الْإِمَامَةَ جَعَلَهَا اللَّهُ فِی عَقِبِ الْحُسَیْنِ علیه السلام إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَکَیْفَ صَارَتِ الْإِمَامَةُ فِی وُلْدِ الْحُسَیْنِ دُونَ وُلْدِ الْحَسَنِ وَ هُمَا جَمِیعاً وَلَدَا رَسُولِ اللَّهِ وَ سِبْطَاهُ وَ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَالَ علیه السلام إِنَّ مُوسَی وَ هَارُونَ کَانَا نَبِیَّیْنِ مُرْسَلَینِ أَخَوَیْنِ فَجَعَلَ اللَّهُ النُّبُوَّةَ فِی صُلْبِ هَارُونَ دُونَ صُلْبِ مُوسَی وَ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ أَنْ یَقُولَ لِمَ فَعَلَ اللَّهُ ذَلِکَ فَإِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ (1)عَزَّ وَ جَلَّ لَیْسَ لِأَحَدٍ أَنْ یَقُولَ لِمَ جَعَلَهَا اللَّهُ فِی صُلْبِ الْحُسَیْنِ دُونَ صُلْبِ الْحَسَنِ لِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَکِیمُ فِی أَفْعَالِهِ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ (2).

و لقول الله تبارک و تعالی وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ وجه آخر و ما ذکرناه أصله. و الابتلاء علی ضربین أحدهما مستحیل علی الله تعالی ذکره و الآخر جائز فأما ما یستحیل فهو أن

ص: 66


1- فی نسخة: و ان الإمامة خلافة اللّه.
2- الظاهر أن قوله: «وَ هُمْ یُسْئَلُونَ» تمام الخبر، و بعده من کلام الصدوق قدّس سرّه.

که خداوند، ابراهیم علیه السلام را بیازماید تا حوادث روزگار که بعدها رخ می­دهد، بر وی روشن گردد. چنین آزمودنی درست نیست؛ زیرا تنها خداوند عزوجل، عالم به غیب است. نوع دومِ آزمودن، آن است که خداوند، ابراهیم علیه السلام را بیازماید و وی به آن آزمون شکیبایی ورزد تا شایسته آن چیزی باشد که خداوند به او ارزانی می دارد و دیگران به او بنگرند و به او اقتدا نمایند و از حکمت خداوند عزوجل دریابند که اسباب امامت تنها در فرد شایسته که این اسباب را به تنهایی و مستقلاً دارد و در طول روزگار چیزی جز خوبی از او نمایان نشده است، جمع می گردد.

ما بخشی از آن کلمات را آوردیم. از مصادیق دیگر آن کلمات، یقین است و آیه {و این گونه ملکوت آسمآنها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد.} نیز به همین امر اشاره دارد. مصداق دیگر آن نیز معرفت به قدیم بودن، وحدانیت و منزه بودن خداوند از تشبیه است و آن هنگامی بود که ابراهیم علیه السلام به ستاره، ماه و خورشید نگریست و با افول و غروب هر یک از آنها بر حادث بودنشان و با حادث بودنشان بر مُحدَث بودنشان استدلال کرد. مصداق دیگر آن کلمات، پی بردن ابراهیم علیه السلام به این امر بود که حکم کردن به وسیله ستارگان، اشتباه است. آیات {پس نظری به ستارگان افکند. و گفت من کسالت دارم}، نیز به همین امر اشاره دارند. دلیل این که خداوند سبحان، نگاه ابراهیم علیه السلام را در این آیه با قید یک نگاه آورد، این است که یک نگاه، موجب اشتباه نمی شود. سخن پیامبر صلی الله علیه و آله نیز دلیلی بر این مطلب است. ایشان به علی علیه السلام فرمودند: ای علی، نخستین نگاه به نفع تو و نگاه دوم علیه توست. مصداق دیگر آن، شجاعت است که جریان بتها از آن پرده برداشته است. دلیل این مصداق، آیات ذیل است: {آنگاه که به پدر خود و قومش گفت این مجسمه هایی که شما ملازم آنها شده اید چیستند. گفتند پدران خود را پرستندگان آنها یافتیم. گفت قطعا شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بودید. گفتند آیا حق را برای ما آورده ای یا تو از شوخی کنندگانی. گفت [نه] بلکه پروردگارتان پروردگار آسمانها و زمین است همان کسی که آنها را پدید آورده است و من بر این [واقعیت] از گواهانم. و سوگند به خدا که پس از آنکه پشت کردید و رفتید قطعا در کار بتانتان تدبیری خواهم کرد. پس آنها را جز بزرگترشان را ریز ریز کرد باشد که ایشان به سراغ آن بروند }پایداری یک مرد در برابر هزاران دشمن خدا، نهایت شجاعت است. مصداق دیگر، بردباری است و معنای آن به طور ضمنی در آیه {زیرا ابراهیم بردبار و نرمدل و بازگشت کننده [به سوی خدا] بود.}، آمده است. مصداق دیگر، سخاوت و بخشندگیِ ابراهیم علیه السلام است که تبیین آن در حدیث مهمان شدن انسان های ارجمند توسط وی گذشت. مصداق دیگر، دوری گزیدن او از اهل بیت و قبیله اش بود. معنای این مصداق به طور ضمنی در آیه {و از شما و [از] آنچه غیر از خدا می خوانید کناره می گیرم.} تا آخر آیه، آمده است. مصداق دیگر، امر به معروف و نهی از منکر است که آیات {پدر جان چرا چیزی را که نمی شنود و نمی بیند و از تو چیزی را دور نمی کند می پرستی.

ص: 67

یختبره لیعلم ما تکشف الأیام عنه و هذا ما لا یصح (1)لأنه عز و جل علام الغیوب و الضرب الآخر من الابتلاء أن یبتلیه حتی یصبر فیما یبتلیه به فیکون ما یعطیه من العطاء علی سبیل الاستحقاق و لینظر إلیه الناظر فیقتدی به فیعلم من حکمة الله عز و جل أنه لم یکل أسباب الإمامة إلا إلی الکافی المستقل (2)الذی کشفت الأیام عنه بخیر فأما الکلمات فمنها ما ذکرناه و منها الیقین و ذلک قول الله عز و جل وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ و منها المعرفة بقدم بارئه و توحیده و تنزیهه عن التشبیه حین نظر إلی الکوکب و القمر و الشمس و استدل بأفول کل واحد منها علی حدثه و بحدثه علی محدثه ثم علمه بأن الحکم بالنجوم خطأ فی قوله عز و جل فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ و إنما قیده الله سبحانه بالنظرة الواحدة لأن النظرة الواحدة لا توجب الخطاء إلا بعد النظرة الثانیة

بِدَلَالَةِ قَوْلِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله لَمَّا قَالَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَا عَلِیُّ أَوَّلُ النَّظْرَةِ لَکَ وَ الثَّانِیَةُ عَلَیْکَ لَا لَکَ.

و منها الشجاعة و قد کشفت الأصنام عنه بدلالة قوله عز و جل إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلی ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ وَ تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ و مقاومة الرجل الواحد ألوفا من أعداء الله عز و جل تمام الشجاعة ثم الحلم مضمن معناه فی قوله عز و جل إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ ثم السخاء و بیانه فی حدیث ضیف إبراهیم المکرمین ثم العزلة عن أهل البیت و العشیرة مضمن معناه فی قوله وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ الآیة و الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر بیان ذلک فی قوله عز و جل یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً یا أَبَتِ

ص: 67


1- فی نسخة: و هذا ممّا لا یصحّ.
2- فی نسخة: الی الکافی المستقل بها.

ای پدر به راستی مرا از دانش [وحی حقایقی به دست] آمده که تو را نیامده است پس از من پیروی کن تا تو را به راهی راست هدایت نمایم. پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خدای] رحمان را عصیانگر است. پدر جان من می ترسم از جانب [خدای] رحمان عذابی به تو رسد و تو یار شیطان باشی.} نیز به همین امر اشاره دارد. مصداق دیگر، پاسخ دادن بدی با خوبی است آن زمانی بود که پدرش به او گفت: {گفت ای ابراهیم آیا تو از خدایان من متنفری اگر باز نایستی تو را سنگسار خواهم کرد و [برو] برای مدتی طولانی از من دور شو.} و به پدرش فرمود: {به زودی از پروردگارم برای تو آمرزش می خواهم، زیرا او همواره نسبت به من پر مهر بوده است.} مصداق دیگر، توکل است و آیات ذیل به همین امر اشاره دارد:{آن کس که مرا آفریده و همو راهنماییم می کند. و آن کس که او به من خوراک می دهد و سیرابم می گرداند. و چون بیمار شوم او مرا درمان می بخشد. و آن کس که مرا می میراند و سپس زنده ام می گرداند. و آن کس که امید دارم روز پاداش گناهم را بر من ببخشاید.}

مصداق دیگر، حکم کردن و پیوستن به صالحان است و آیه {پروردگارا به من دانش عطا کن و مرا به صالحان ملحق فرمای}، نیز بر همین امر دلالت دارد. یعنی مرا به صالحانی ملحق ساز که تنها به حکم خداوند عزوجل حکم می کنند و با رأی خود و قیاس، حکم نمی کنند. مقصود از این دعا آن بود که حجت های خدا پس از ابراهیم علیه السلام بر راستی و درستی او شهادت دهند. تبیین این مطلب در آیه {و برای من در [میان] آیندگان آوازه نیکو گذار} آمده است. منظور ابراهیم علیه اسلام از آیندگان، این امت برتر بوده است. خداوند نیز دعایش را اجابت فرمود و برای او و دیگر انبیا علیهم السلام آوازه نیکو در میان آیندگان قرار داد که همان علی بن ابی طالب علیه السلام است. دلیل این مطلب، آیه{و ذکر خیر بلندی برایشان قرار دادیم.} است. مصداق دیگر، آزمودن با خود است و آن زمانی بود که ابراهیم علیه السلام را در منجنیق گذاشته و او را در آتش افکندند. مصداق دیگر، آزمودن با فرزند است و آن زمانی بود که خداوند به او امر فرمود تا پسرش اسماعیل را سر ببرد. مصداق دیگر، آزمودن با همسر است و آن زمانی بود که خدوند، همسر ابراهیم علیه السلام را از دست عزازه قبطی رهانید و ماجرای آن پیشتر در آن حدیث گذشت.

مصداق دیگر، شکیبایی بر اخلاق بد ساره است. مصداق دیگر، کوچک شمردن خود در اطاعت است و آیه {و روزی که [مردم] برانگیخته می شوند رسوایم مکن.}، نیز به همینن مطلب اشاره دارد. مصداق دیگر، منزه و پاک بودن است که در آیه {ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی بلکه حق گرایی فرمانبردار بود و از مشرکان نبود.} به آن اشاره شده است. مصداق دیگر، جمع شدن شروط اطاعت است. تبیین این مطلب در آیات {بگو در حقیقت نماز من و [سایر] عبادات من و زندگی و مرگ من برای خدا پروردگار جهانیان است. [که] او را شریکی نیست و بر این [کار] دستور یافته ام و من نخستین مسلمانم} آمده است. در سخن ابراهیم علیه السلام که فرمود: {زندگی و مرگ من برای خدا پروردگار جهانیان است.}، تمام شروط طاعت جمع شده است، بی آن که چیزی را از یاد برده و یا معنایی از معانی آن از او پنهان مانده باشد. مصداق دیگر، مستجاب شدن دعای او در آیه

ص: 68

إِنِّی قَدْ جاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیًّا یا أَبَتِ إِنِّی أَخافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیًّا و دفع السیئة بالحسنة و ذلک لما قال أبوه أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا فقال فی جواب أبیه سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ (1)رَبِّی إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا و التوکل بیان ذلک فی قوله الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ ثم الحکم و الانتماء إلی الصالحین فی قوله رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ یعنی بالصالحین الذین لا یحکمون إلا بحکم الله عز و جل و لا یحکمون بالآراء و المقاییس حتی یشهد له من یکون بعده من الحجج بالصدق بیان ذلک فی قوله وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ أراد به هذه الأمة الفاضلة فأجابه الله و جعل له و لغیره من أنبیائه لسان صدق فی الآخرین و هو علی بن أبی طالب علیهما السلام و ذلک قوله عز و جل وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا و المحنة فی النفس حین جعل فی المنجنیق و قذف به فی النار ثم المحنة فی الولد حین أمر بذبح ابنه إسماعیل ثم المحنة بالأهل (2)حین خلص الله عز و جل حرمته من عزازة (3)القبطی فی الخبر المذکور فی هذه القصة.

ثم الصبر علی سوء خلق سارة ثم استقصار النفس فی الطاعة فی قوله وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ ثم النزاهة فی قوله عز و جل ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثم الجمع لأشراط الطاعات فی قوله إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ فقد جمع فی قوله مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ جمیع أشراط الطاعات کلها حتی لا یعزب عنها عازبة و لا تغیب عن معانیها منها غائبة ثم استجابة الله عز و جل دعوته حین قال

ص: 68


1- فی نسخة: سلام علیک سأستغفر لک.
2- فی نسخة: ثم المحنة فی الاهل.
3- فی نسخة: عزارة.

{پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده می کنی؟}است. این آیه، یکی از آیات متشابه است بدین معناست که ابراهیم علیه السلام از خداوند درباره کیفیت پرسید. کیفیت، از افعال خداست و هرگاه دانا آن را نداند، عیبی بر خداوند نیست و در وحدانیتش خللی وارد نمی شود. خداوند عزوجل فرمود: {مگر ایمان نیاورده ای؟ گفت: چرا.} این، شرط کلی برای کسی است که به خداوند ایمان آورده است یعنی وقتی از مؤمن می­پرسند: آیا ایمان نیاورده ای؟، باید مانند ابراهیم علیه السلام بگوید: چرا. همچنین خداوند عزوجل به روح تمامی انسآنها فرمود: {آیا پروردگار شما نیستم. گفتند: چرا} حضرت فرمود: نخستین کسی که «چرا» گفت حضرت محمد صلی الله علیه و آله بود و با پیشی جستنش بر دیگران سرور پیشینیان و آیندگان و برترین پیامبران و فرستاده شدگان گردید. بنابراین هر کس در برابر این پرسش به مانند ابراهیم پاسخ نگوید، از آیین او روی گردانده است. خداوند عزوجل فرمود: {و چه کسی جز آن که به سبک مغزی گراید از آیین ابراهیم روی برمی تابد؟} مصداق دیگر آن کلمات، برگزیده شدن ابراهیم علیه السلام در این دنیا توسط خداوند است. مصداق دیگر، آن است که خداوند در آخرت بر این که وی از جمله صالحان است، گواهی می دهد. آیه {و ما او را در این دنیا برگزیدیم و البته در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود.}، نیز به این دو مطلب اشاره دارد. صالحان، عبارتند از: پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام، همان­هایی که اوامر و نواهی خداوند را می­پذیرند و صلاحیت را از جانب او می­خواهند و از دخالت دادن رأی خود و قیاس در دین خدا بر حذرند. آیه {هنگامی که پروردگارش به او فرمود تسلیم شو گفت به پروردگار جهانیان تسلیم شدم.} نیز به همین امر اشاره دارد. مصداق دیگر، اقتدا کردن دیگر انبیا به ابراهیم علیه السلام در آیه {ای پسران من خداوند برای شما این دین را برگزید پس البته نباید جز مسلمان بمیرید.} و نیز در این آیه است که خداوند خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: {سپس به تو وحی کردیم که از آیین ابراهیم حقگرای پیروی کن [چرا که ] او از مشرکان نبود.} آیه دیگری که به این مطلب اشاره دارد، آیه {آیین پدرتان ابراهیم [نیز چنین بوده است] او بود که قبلا شما را مسلمان نامید.} است.

همچنین شروط کلمات امام، از سوی خود او گرفته شده است و عبارت از صلاح دنیا و آخرت است که امت بدان نیاز دارد. «مِن» در سخن ابراهیم علیه السلام که فرمود: «ومن ذرّیّتی» {از دودمانم [چطور]}، مِن تبعیضیه است تا دیگران بدانند که در میان دودمان مسلمان او بعضی شایستگی امامت را دارا بوده و بعضی این شایستگی را ندارند؛ چرا که محال است ابراهیم علیه السلام برای کافر یا برای مسلمانی که معصوم نیست دعا به امامت کند. بنابراین آن بعض، بر مؤمنان خواص صدق می کند. آنان با دوری از کفر، خواص شده اند. سپس هر کس از آن خواص از گناهان کبیره دوری کند، تبدیل به اخص می شود و معصوم، خاص الأخص است.

اگر برای تخصیص، صورتی نزدیکتر از این نیز می­بود، آن نیز از صفات امام قرار داده می شد.

خداوند عزوجل، عیسی علیه السلام را از جمله فرزندان ابراهیم علیه السلام نامید، با این که وی نوه دختری اش بود.

ص: 69

رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی و هذه آیة متشابهة معناها أنه سأل عن الکیفیة و الکیفیة من فعل الله عز و جل متی لم یعلمها العالم لم یلحقه عیب و لا عرض فی توحیده نقص فقال الله عز و جل أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی هذا شرط عام من آمن به متی سئل واحد منهم أ و لم تؤمن وجب أن یقول بلی کما قال إبراهیم علیه السلام و لما قال الله عز و جل لجمیع أرواح بنی آدم أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی قال أول من قال بلی محمد صلی الله علیه و آله فصار بسبقه إلی بلی سید الأولین و الآخرین و أفضل النبیین و المرسلین فمن لم یجب عن هذه المسألة بجواب إبراهیم فقد رغب عن ملته قال الله عز و جل وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ ثم اصطفاء الله عز و جل إیاه فی الدنیا ثم شهادته فی العاقبة أنه من الصالحین فی قوله عز و جل وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ و الصالحون هم النبی و الأئمة (1)صلوات الله علیهم الآخذون عن الله أمره و نهیه و الملتمسون للصلاح من عنده و المجتنبون للرأی و القیاس فی دینه فی قوله عز و جل إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ثم اقتداء من بعده من الأنبیاء علیهم السلام فی قوله عز و جل وَ وَصَّی بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ و فی قوله عز و جل لنبیه صلی الله علیه و آله ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ و فی قوله عز و جل مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ و أشراط کلمات الإمام مأخوذة من جهته مما یحتاج إلیه الأمة من مصالح الدنیا و الآخرة و قول إبراهیم علیه السلام وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی من حرف تبعیض لیعلم أن من الذریة من یستحق الإمامة و منهم من لا یستحق الإمامة هذا من جملة المسلمین و ذلک أنه یستحیل أن یدعو إبراهیم علیه السلام بالإمامة للکافر أو للمسلم الذی لیس بمعصوم فصح أن باب التبعیض وقع علی خواص المؤمنین و الخواص إنما صاروا خواصا بالبعد من الکفر ثم من اجتنب الکبائر صار من جملة الخواص أخص ثم المعصوم هو الخاص الأخص و لو کان للتخصیص صورة أدنی علیه لجعل ذلک من أوصاف الإمام.

و قد سمی الله عز و جل عیسی من ذریة إبراهیم و کان ابن ابنته من بعده و

ص: 69


1- فی نسخة: هم النبیون و الأئمّة.

بنابراین، چون فرزند نامیدن نوه دختری درست است و ابراهیم علیه السلام برای فرزندان خود دعا به امامت کرد، بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله نیز لازم می آید تا از باب پیروی کامل از ابراهیم علیه السلام، امامت را در میان فرزندان معصومش قرار دهد؛ زیرا خداوند عزوجل به او چنین وحی فرمود: {سپس به تو وحی کردیم که از آیین ابراهیم حقگرای پیروی کن [چرا که ] او از مشرکان نبود.} تا آخر آیه و اگر پیامبر صلی الله علیه و آله با آن مخالفت ورزد، مصداق حکم آیه {و چه کسی جز آن که به سبک مغزی گراید از آیین ابراهیم روی برمی تابد؟} می شود و شأن پیامبر صلی الله علیه و آله مرتکب شدن به چنین امری برتر است. خداوند فرمود: {در حقیقت نزدیکترین مردم به ابراهیم همان کسانی هستند که او را پیروی کرده اند و [نیز] این پیامبر و کسانی که [به آیین او] ایمان آورده اند.} این در حالی است که امیر المؤمنین علی علیه السلام، پدر فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله است و پیامبر، امامت را در او قرار داد و او آن را در میان معصومان به ودیعت نهاد. {پیمان من به بیدادگران نمی رسد.} یعنی کسی که به اندازه گوشه چشمی صنم یا بت پرستیده یا چیزی را شریک خدا قرار داده است، شایستگی امامت ندارد، هر چند پس از آن اسلام آورده باشد. به قرار دادن چیزی در غیر از جای خود، ظلم می گویند و بزرگترین ظلم، شرک ورزیدن است، همان طور که خداوند عزوجل فرمود: {همانا شرک، ظلمی بزرگ است} همچنین کسی که مرتکب گناه شده باشد، چه کوچک یا بزرگ، صلاحیت امامت را ندارد، هر چند از آن گناه توبه کرده باشد. کسی که باید درباره اش حد الهی اجرا شود نیز صلاحیت ندارد که حدود الهی را به اجرا در آورد. بنابراین، تنها معصوم می­تواند امام باشد و عصمتش تنها از راه تصریح خداوند می باشد که بر زبان پیامبرش جاری می گردد، زیرا عصمت، در ظاهر آفرینش وجود ندارد تا به مانند سیاهی و

سپیدی یا چیزهای شبیه به آن دیده شود، بلکه پنهان از دیدگان است و تنها با شناساندن خداوند، عالم به غیب شناخته می شود.(1)

معانی الاخبار: شبیه این حدیث تا آخر آنچه از کلامش به آن افزوده آمده است.(2)

توضیح

این که حضرت فرمود: یکی از مصادیق آن کلمات، پی بردن ابراهیم علیه السلام به اشتباه بودن حکم به وسیله ستارگان است، مبنی بر این است که نگاه ابراهیم علیه السلام به مانند نگاه کردن قومش به ستارگان و حکم کردن از طریق آن بر کسالت و از باب توریه باشد. پیشتر درباره این مطلب سخن گفتیم.

روایت 13.

علل الشرائع: حفص بن بختری: امام صادق علیه السلام درباره آیه {و [نیز در نوشته های] همان ابراهیمی که وفا کرد.} فرمود: ابراهیم علیه السلام به هنگام صبح و شام می فرمود: صبح کردم در حالی که پروردگارم، ستوده است. صبح کردم در حالی که چیزی را شریک او قرار نمی دهم و به همراه خدا، خدای دیگری را نمی خوانم و دوستی غیر او بر نمی گزینم. بدین سان بنده بسیار شکر گذار نامیده شد.(3)

ص: 70


1- . الخصال 1: 146-149
2- . معانی الاخبار: 42-44
3- . علل الشرائع: 24

لما صح أن ابن البنت ذریة و دعا إبراهیم لذریته بالإمامة وجب علی محمد صلی الله علیه و آله الاقتداء به فی وضع الإمامة فی المعصومین من ذریته حذو النعل بالنعل بعد ما أوحی الله عز و جل إلیه و حکم علیه بقوله ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً الآیة و لو خالف ذلک لکان داخلا فی قوله عز و جل وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ جل نبی الله عن ذلک و قال الله عز و جل إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا و أمیر المؤمنین أبو ذریة النبی صلی الله علیه و آله و أوضع الإمامة فیه وضعها فی ذریة المعصومین و قوله عز و جل لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ عنی به أن الإمامة لا تصلح لمن قد عبد صنما أو وثنا أو أشرک بالله طرفة عین و إن أسلم بعد ذلک و الظلم وضع الشی ء فی غیر موضعه و أعظم الظلم الشرک قال الله عز و جل إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ و کذلک لا یصلح الإمامة لمن قد ارتکب (1)من المحارم شیئا صغیرا کان أو کبیرا و إن تاب منه بعد ذلک و کذلک لا یقیم الحد من فی جنبه حد فإذا لا یکون الإمام إلا معصوما و لا تعلم عصمته إلا بنص الله علیه علی لسان نبیه صلی الله علیه و آله لأن العصمة لیست فی ظاهر الخلقة فتری کالسواد و البیاض و ما أشبه ذلک و هی مغیبة لا تعرف إلا بتعریف علام الغیوب عز و جل (2)

مع، معانی الأخبار الدَّقَّاقُ عَنِ الْعَلَوِیِّ مِثْلَهُ إِلَی آخِرِ مَا أَضَافَ إِلَیْهِ مِنْ کَلَامِهِ (3).

بیان

قوله ثم علمه بأن الحکم بالنجوم خطأ مبنی علی أن نظره علیه السلام إنما کان موافقة للقوم و الحکم بالسقم للتوریة کما مر.

«13»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّی قَالَ إِنَّهُ کَانَ یَقُولُ إِذَا أَصْبَحَ وَ أَمْسَی أَصْبَحْتُ وَ رَبِّی مَحْمُودٌ أَصْبَحْتُ لَا أُشْرِکُ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لَا أَدْعُو مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ وَ لَا أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ وَلِیّاً فَسُمِّیَ بِذَلِکَ عَبْداً شَکُوراً (4).

ص: 70


1- فی نسخة: و کذلک لا یصلح للإمامة من ارتکب اه.
2- الخصال ج 1: 146- 149. م.
3- معانی الأخبار: 42- 44. م.
4- علل الشرائع: 24. م.

روایت 14.

الخصال، معانی الاخبار: ابوذر از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که حضرت فرمود: خداوند بیست صحیفه را بر ابراهیم علیه السلام نازل کرد. ابوذر می­گوید: عرض کردم: ای رسول خدا، آنها چه بودند؟ حضرت فرمود: تمامی آنها ضرب المثل بودند. در آنها آمده بود: ای پادشاهِ آزموده و فریفته شده با دنیا، همانا من تو را مبعوث نداشتم تا اموال دنیا را گرد هم آوری، بلکه تو را مبعوث داشتم تا به جای من ندای مظلوم را پاسخ گویی، چرا که من ندای مظلوم را هر چند کافر باشد، پاسخ می گویم. انسان خردمند باید تا زمانی که درمانده نشده است، سه ساعت برای خود داشته باشد: ساعتی را به مناجات با پروردگار عزوجل بگذراند، ساعتی را به محاسبه نفس خود اختصاص دهد، ساعتی را به اندیشه در آنچه خداوند

برای او خلق کرده سپری کند و ساعتی را برای بهره­گیری از نعمت های حلال بگذراند؛ پس این ساعت، کمکی برای آن ساعات است و باعث تفریح و گشایش دل­ها می شود. انسان خردمند باید نسبت به زمانه خود بصیرت داشته باشد، به امور خود روی آورد و زبانش را نگاه دارد؛ زیرا هر کس اندازه سخن گفتنش را در برابر عملش بسنجد، سخن گفتنش جز درباره آن چه به او مربوط است، کم می شود. انسان خردمند باید سه چیز را بجوید: اصلاح معیشت، توشه گیری برای روز معاد و لذت بردن از غیر حرام. ابوذر می گوید: به حضرت عرض کردم: ای رسول خدا، صحیفه های موسی علیه السلام چه بودند؟ حضرت فرمود: تمامی آن ها، پند و عبرت بودند.(1) در آنها آمده بود: شگفتا، چگونه کسی که یقین به مرگ دارد، شادی می کند و کسی که یقین به آتش جهنم دارد، می خندد و کسی که دنیا و بی وفایی اش به ساکنانش را می بیند، به آن اطمینان می ورزد و کسی که به تقدیر ایمان دارد، خسته می شود و کسی که به روز حساب یقین دارد کار نمی کند؟ ابوذر می گوید: عرض کردم: ای رسول خدا، آیا از آنچه خداوند بر شما از مطالب موجود در صحیفه های ابراهیم و موسی علیهما السلام نازل کرد، در دستان ما چیزی هست؟ حضرت فرمود: ای ابوذر بخوان: {رستگار شد آن کس که خود را پاک گردانید *و نام پروردگارش را یاد کرد و نماز گزارد* لیکن [شما] زندگی دنیا را برمی­گزینید * با آنکه [جهان] آخرت نیکوتر و پایدارتر است * قطعا در صحیفه­های گذشته این [معنا] هست * صحیفه­های ابراهیم و موسی}.(2)

ص: 71


1- . در منبع چنین آمده است: تمامی آن ها عبری بودند.
2- . الخصال 2: 104، 105
«14»

ل، الخصال مع، معانی الأخبار عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَسْوَارِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ الشَّجَرِیِّ (1)عَنْ عَمْرِو بْنِ حَفْصٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَسَدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ یَحْیَی بْنِ سَعِیدٍ الْبَصْرِیِّ عَنِ ابْنِ جَرِیحٍ عَنْ عَطَا عَنْ عُتْبَةَ بْنِ عُمَیْرٍ اللَّیْثِیِّ عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی إِبْرَاهِیمَ عِشْرِینَ صَحِیفَةً قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا کَانَتْ صُحُفُ إِبْرَاهِیمَ قَالَ کَانَتْ أَمْثَالًا کُلُّهَا وَ کَانَ فِیهَا أَیُّهَا الْمَلِکُ الْمُبْتَلَی الْمَغْرُورُ إِنِّی لَمْ أَبْعَثْکَ لِتَجْمَعَ الدُّنْیَا بَعْضَهَا إِلَی بَعْضٍ وَ لَکِنْ (2)بَعَثْتُکَ لِتَرُدَّ عَنِّی دَعْوَةَ الْمَظْلُومِ فَإِنِّی لَا أَرُدُّهَا وَ إِنْ کَانَتْ مِنْ کَافِرٍ وَ عَلَی الْعَاقِلِ مَا لَمْ یَکُنْ مَغْلُوباً أَنْ یَکُونَ لَهُ ثَلَاثُ سَاعَاتٍ سَاعَةٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَاعَةٌ یُحَاسِبُ فِیهَا نَفْسَهُ وَ سَاعَةٌ یَتَفَکَّرُ فِیمَا صَنَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ وَ سَاعَةٌ یَخْلُو فِیهَا بِحَظِّ نَفْسِهِ مِنَ الْحَلَالِ فَإِنَّ هَذِهِ السَّاعَةَ عَوْنٌ لِتِلْکَ السَّاعَاتِ وَ اسْتِجْمَامٌ لِلْقُلُوبِ وَ تَوْزِیعٌ لَهَا وَ عَلَی الْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ بَصِیراً بِزَمَانِهِ مُقْبِلًا عَلَی شَأْنِهِ حَافِظاً لِلِسَانِهِ فَإِنَّ مَنْ حَسَبَ کَلَامَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلَامُهُ إِلَّا فِیمَا یَعْنِیهِ وَ عَلَی الْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ طَالِباً لِثَلَاثٍ مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ أَوْ تَزَوُّدٍ لِمَعَادٍ أَوْ تَلَذُّذٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا کَانَتْ صُحُفُ مُوسَی علیه السلام قَالَ کَانَتْ عِبَراً کُلُّهَا (3)وَ فِیهَا عَجَبٌ (4)لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْمَوْتِ کَیْفَ یَفْرَحُ وَ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالنَّارِ لِمَ یَضْحَکُ وَ لِمَنْ یَرَی الدُّنْیَا وَ تَقَلُّبَهَا بِأَهْلِهَا لِمَ یَطْمَئِنُّ إِلَیْهَا وَ لِمَنْ یُؤْمِنُ بِالْقَدَرِ کَیْفَ یَنْصَبُ وَ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْحِسَابِ لِمَ لَا یَعْمَلُ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَلْ فِی أَیْدِینَا مِمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ شَیْ ءٌ مِمَّا کَانَ فِی صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَی قَالَ یَا أَبَا ذَرٍّ اقْرَأْ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّی بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقی إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولی صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی (5).

ص: 71


1- بفتح الشین و الجیم نسبة إلی شجرة و هی قریة بالمدینة، أو الی غیرها. و فی الخصال المطبوع السجری، و فی نسخة. السحری، و لعلهما مصحف السجزی بکسر السین و سکون الجیم نسبة الی سجستان علی غیر قیاس.
2- فی نسخة: و لکنی.
3- فی نسخة: کان عبرا کلها، و فی المصدر: کانت عبرانیة کلها. م.
4- فی نسخة: و فیها: عجبا.
5- الخصال ج 2: 104- 105. م.

توضیح

منظور از سخن پیامبر صلی الله و علیه و آله که فرمود: تا زمانی که درمانده نشده است، درمانگی به خاطر بیماری، دشمن، بدبختی ها یا درماندگی خِرَد است و این از باب تأکید می باشد. همچنین سخن حضرت که فرمود: و ساعتی از بهره گیری از نعمت های حلال دوری کند، معطوف بر آن سه ساعت است یا شاید چهار ساعت بوده است، همان طور که در احادیث دیگر این طور آمده است. ینصب، از ریشه نصب و به معنای خستگی است.

روایت 15.

بصائر الدرجات: عبد الرحیم: امام باقر علیه السلام درباره آیه {و این گونه ملکوت آسمآنها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد.} فرمود: خداوند برای ابراهیم علیه السلام پرده از زمین برداشت تا آن که وی زمین و ساکنان آن را دید. همچنین پرده از آسمان برداشت و وی آسمان، ساکنان آن، فرشته حامل آسمان، عرش و ساکنان عرش را مشاهده فرمود. خداوند به همنشین شما نیز این چیز ها را نشان داد.(1)

تفسیر العیاشی: شبیه این حدیث در این تفسیر نیز آمده است.(2)

روایت 16.

تفسیر العیاشی: زراره: امام باقر و علیهم السلام درباره آیه {و این گونه ملکوت آسمآنها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد.} فرمود: خداوند برای ابراهیم علیه السلام پرده از آسمآنها برداشت تا این که به عرش و ساکنان آن نگریست. حضرت همچنین فرمود: خداوند برای او پرده از آسمان ها، زمین، عرش و کُرسی برداشت. امام صادق علیه السلام درباره این آیه فرمود: خداوند برای ابراهیم علیه السلام پرده از زمین برداشت تا آن که وی زمین را دید. همچنین برای او پرده از آسمان، ساکنان آن، فرشته حامل آسمان، کُرسی و ساکنان آن برداشت.(3)

روایت 17.

امام باقر علیه السلام در حدیث دیگری درباره آیه {و این گونه ملکوت آسمآنها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد.} فرمود: به چشمان ابراهیم علیه السلام قدرتی بخشیده شد که آسمآنها را در می نوردید. بدین سان او ساکنان آسمان ها، عرش، ساکنان عرش، زمین و آن چه در روی زمین و زیر آن است را مشاهده فرمود.(4)

روایت 18.

بصائر الدرجات: این مسکان: امام صادق علیه السلام درباره آیه {و این گونه ملکوت آسمآنها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد.} فرمود: برای ابراهیم علیه السلام پرده از هفت آسمان برداشته شد تا این که او به آن چه بر بالای عرش است، نگریست. همچنین برای او پرده از زمین برداشته شد و وی آن چه در هوا است را مشاهده فرمود. خداوند این کار را در حق حضرت محمد صلی الله علیه و آله نیز انجام داد. من چنین می بینم که خداوند، این کار را در حق همنشین شما و ائمه پس از او نیز انجام داده است.(5)

ص: 72


1- . بصائر الدرجات: 120
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی
4- . نسخه خطی
5- . نسخه خطی
بیان

ما لم یکن مغلوبا أی بالمرض أو بالعدو أو بالمصائب أو علی عقله فیکون تأکیدا و قوله علیه السلام و ساعة یخلو معطوف علی قوله ثلاث ساعات و لعله کان أربع ساعات کما فی الأخبار الأخر و قوله ینصب من النصب بمعنی التعب.

«15»

یر، بصائر الدرجات مُحَمَّدٌ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی هَذِهِ الْآیَةِ وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ قَالَ کُشِطَ لَهُ عَنِ الْأَرْضِ حَتَّی رَآهَا وَ مَنْ فِیهَا وَ عَنِ السَّمَاءِ حَتَّی رَآهَا وَ مَنْ فِیهَا وَ الْمَلَکَ الَّذِی یَحْمِلُهَا وَ الْعَرْشَ وَ مَنْ عَلَیْهِ وَ کَذَلِکَ أُرِیَ صَاحِبُکُمْ (1).

شی، تفسیر العیاشی عن زرارة مثله (2).

«16»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ کُشِطَ لَهُ عَنِ السَّمَاوَاتِ حَتَّی نَظَرَ إِلَی الْعَرْشِ وَ مَا عَلَیْهِ قَالَ وَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْعَرْشِ وَ الْکُرْسِیِّ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام کُشِطَ لَهُ عَنِ الْأَرْضِ حَتَّی رَآهَا وَ عَنِ السَّمَاءِ وَ مَا فِیهَا وَ الْمَلَکِ الَّذِی یَحْمِلُهَا وَ الْکُرْسِیِّ وَ مَا عَلَیْهِ (3).

«17»

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَالَ أُعْطِیَ بَصَرُهُ مِنَ الْقُوَّةِ مَا یَعْدُو السَّمَاوَاتِ فَرَأَی مَا فِیهَا وَ رَأَی الْعَرْشَ وَ مَا فَوْقَهُ وَ رَأَی مَا فِی الْأَرْضِ وَ مَا تَحْتَهَا (4).

«18»

یر، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ الْمُغِیرَةِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ قَالَ کُشِطَ لِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ حَتَّی نَظَرَ إِلَی مَا فَوْقَ الْعَرْشِ وَ کُشِطَ لَهُ الْأَرْضُ حَتَّی رَأَی مَا فِی الْهَوَاءِ وَ فُعِلَ بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله مِثْلُ ذَلِکَ وَ إِنِّی لَأَرَی صَاحِبَکُمْ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ قَدْ فُعِلَ بِهِمْ مِثْلُ ذَلِکَ (5).

ص: 72


1- بصائر الدرجات: 120. م.
2- مخطوط. م.
3- مخطوط. م.
4- مخطوط. م.
5- بصائر الدرجات: 120. م.

تفسیر العیاشی: شبیه این حدیث در این تفسیر نیز آمده است.(1)

می گویم: برخی از احادیث در باب های فضایل ائمه علیهم السلام خواهد آمد.

روایت 19.

تفسیر العیاشی: ابو بصیر: امام صادق علیه السلام فرمود: آن کوه ها، ده عدد بودند و آن پرندگان عبارت بودند از: خروس، کبوتر، طاووس و کلاغ. خداوند فرمود: پس، چهار پرنده برگیر؛ و آنها را پیش خود، به همراه گوشت، استخوان و پر هایشان ریز ریز گردان. سپس سرشان را بگیر و اجزای آنها را روی ده کوه بپراکن. بدین سان خداوند سر، گوشت و خونشان را که بر روی کوه ها پراکنده بود، گرد هم آورد و سپس آن پرندگان به سوی ابراهیم علیه السلام آمدند تا سرشان به گردنشان متصل شود تا این که هر چهار پرنده کامل شدند.(2)

روایت 20.

تفسیر العیاشی: معروف بن خربوذ: امام باقر علیه السلام فرمود: چون خداوند به ابراهیم علیه السلام وحی فرمود که چهار پرنده برگیر، وی شتر مرغ، طاووس، غاز و خروس را برگرفت و آنها را ذبح کرده و پر هایشان را کند. سپس آنها را در هاونی قرار داد و آنها را کوفت. سپس آنها را روی کوه های اردن پراکنده ساخت. آن کوه ها در آن هنگام ده عدد بودند. ابراهیم علیه السلام روی هر کوه، مقداری را نهاد. سپس آنها را با نامشان فرا خواند و آنها شتابان به سوی او روی آوردند. ابراهیم علیه السلام در این هنگام فرمود: می دانم که خداوند بر هرچیزی تواناست.(3)

روایت 21.

تفسیر العیاشی: علی بن اسباط: برخی از امام رضا علیه السلام درباره تفسیر آیه {گفت: چرا، ولی تا دلم آرامش یابد.} پرسیدند: آیا در دل ابراهیم علیه السلام شک بود؟ حضرت در پاسخ فرمود: خیر، ولی او می خواست تا خداوند بر یقینش بیفزاید. همچنین حضرت فرمود: مقصود از جزء، یک دهم است.(4)

روایت 22.

تفسیر العیاشی: عبد الصمد بن بشیر: روایت شده است که تمامی قضات نزد منصور دوانیقی گرد هم آمدند. وی به آنان گفت: مردی جزئی از اموالش را وصیت کرده است. جزء، چه مقدار است؟ قضات از پاسخ درماندند و دراین باره به او شکایت کردند. منصور پیکی به سوی والی مدینه گسیل داشت و از او خواست تا از امام صادق علیه السلام این مسئله را بپرسد؛ چرا که قضات در یافتن پاسخی برای آن با مشکل روبرو شده اند و نمی دانند که جزء، چه مقدار است. منصور به والی نوشت که اگر امام علیه السلام تو را از مقدار آن باخبر ساخت که هیچ وگرنه او را به همراه پیک به سوی من بفرست.

ص: 73


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی
4- . نسخه خطی

شی، تفسیر العیاشی عن عبد الرحیم مثله (1)أقول سیأتی بعض الأخبار فی أبواب فضائل الأئمة علیهم السلام.

«19»

شی، تفسیر العیاشی رَوَی أَبُو بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَتِ الْجِبَالُ عَشَرَةً وَ کَانَتِ الطُّیُورُ الدِّیکَ وَ الْحَمَامَةَ وَ الطَّاوُسَ وَ الْغُرَابَ وَ قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ فَقَطِّعْهُنَّ بِلَحْمِهِنَّ وَ عِظَامِهِنَّ وَ رِیشِهِنَّ ثُمَّ أَمْسِکْ رُءُوسَهُنَّ ثُمَّ فَرِّقْهُنَّ عَلَی عَشَرَةِ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً فَجَعَلَ مَا کَانَ فِی هَذَا الْجَبَلِ یَذْهَبُ إِلَی هَذَا الْجَبَلِ بِرَأْسِهِ وَ لَحْمِهِ وَ دَمِهِ ثُمَّ یَأْتِیهِ حَتَّی یَضَعَ رَأْسَهُ فِی عُنُقِهِ حَتَّی فَرَغَ مِنْ أَرْبَعَتِهِنَّ (2).

«20»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ لَمَّا أَوْحَی إِلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام أَنْ خُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ عَمَدَ إِبْرَاهِیمُ فَأَخَذَ النَّعَامَةَ وَ الطَّاوُسَ وَ الْوَزَّةَ (3)وَ الدِّیکَ فَنَتَفَ رِیشَهُنَّ بَعْدَ الذَّبْحِ ثُمَّ جَعَلَهُنَّ فِی مِهْرَاسَةٍ (4)فَهَرَسَهُنَّ ثُمَّ فَرَّقَهُنَّ عَلَی جِبَالِ الْأُرْدُنِّ وَ کَانَتْ یَوْمَئِذٍ عَشَرَةَ أَجْبَالٍ فَوَضَعَ عَلَی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ دَعَاهُنَّ بِأَسْمَائِهِنَّ فَأَقْبَلْنَ إِلَیْهِ سَعْیاً یَعْنِی مُسْرِعَاتٍ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ عِنْدَ ذَلِکَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (5).

«21»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی أَ کَانَ فِی قَلْبِهِ شَکٌّ قَالَ لَا وَ لَکِنَّهُ أَرَادَ مِنَ اللَّهِ الزِّیَادَةَ فِی یَقِینِهِ قَالَ وَ الْجُزْءُ وَاحِدٌ مِنْ عَشَرَةٍ (6).

«22»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِیرٍ قَالَ: جُمِعَ لِأَبِی جَعْفَرٍ (7)جَمِیعُ الْقُضَاةِ فَقَالَ لَهُمْ رَجُلٌ أَوْصَی بِجُزْءٍ مِنْ مَالِهِ فَکَمِ الْجُزْءُ فَلَمْ یَعْلَمُوا کَمِ الْجُزْءُ وَ اشْتَکَوْا إِلَیْهِ فِیهِ فَأْبَرَدَ بَرِیداً إِلَی صَاحِبِ الْمَدِینَةِ أَنْ یَسْأَلَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام رَجُلٌ أَوْصَی بِجُزْءٍ مِنْ مَالِهِ فَکَمِ الْجُزْءُ فَقَدْ أَشْکَلَ ذَلِکَ عَلَی الْقُضَاةِ فَلَمْ یَعْلَمُوا کَمِ الْجُزْءُ فَإِنْ هُوَ أَخْبَرَکَ بِهِ وَ إِلَّا فَاحْمِلْهُ

ص: 73


1- مخطوط. م.
2- مخطوط. م.
3- الوزة لغة فی الاوز: البط.
4- المهراس: الهاون.
5- مخطوط. م.
6- مخطوط. م.
7- أی المنصور الدوانیقی.

والی مدینه نزد امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد: منصور دوانیقی پیکی را به سوی من گسیل داشته است تا از شما بپرسم که مردی جزئی از اموالش را وصیت کرده است. از جانب او از قضات پرسیده شده است که جزء، چه مقدار است، اما آنان پاسخی برای این پرسش نیافته اند؛ از این رو برایم نوشت تا اگر مقدار آن را مشخص ساختید که هیچ وگرنه شما را به همراه پیک نزد او بفرستم. حضرت فرمود: پاسخ این پرسش در کتاب خداوند تبیین شده است. چون ابراهیم علیه السلام عرض کرد: {پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده می کنی؟}، خداوند فرمود: {بر هر کوهی جزئی از آنها را قرار ده.} آن پرنده ها، چهار عدد و آن کوه ها، ده عدد بودند. ابراهیم علیه السلام از هر ده جزء، یک جزء را خارج می کرد. وی هاونی خواست و تمامی آن پرنده ها را در آن کوبید و سر ها را پیش خود نگاه داشت. سپس او با آنچه بدان دستور داده شده بود، فراخواند و دید که چگونه پر ها بیرون آمده و رگ ها گرد هم می آیند تا آن که بال پرنده کامل شد و به سوی ابراهیم علیه السلام فرود آمد. ابراهیم علیه السلام با یکی از سر ها که برای بدن آن پرنده نبود به استقبال پرنده رفت تا این که پرنده از آن سر به سر دیگر منتقل که سازگار با بدنش بود، منتقل شد و اسباب و بدن ها کامل گشتند.(1)

روایت 23.

تفسیر العیاشی: از امام باقر یا امام صادق علیه السلام روایت شده است که حضرت آیه «رَبِّ اغفِر لی وَ لِوَلَدَیَّ» {پروردگارا بر من و دو پسرم ببخشای.} را به این صورت تلاوت کرده و می فرمود: مقصود، اسماعیل و اسحاق علیهما السلام است.(2)

روایت24.

از امام باقر یا امام صادق علیه السلام روایت شده است که حضرت آیه {پروردگارا بر من و پدر و مادرم ببخشای.} را تلاوت کرده و فرمود: این واژه، اشتباهی است که از سوی کاتبان رخ داده است؛ زیرا طلب آمرزش ابراهیم علیه السلام برای پدرش به خاطر وعده ای بود که پدرش به او داده بود. بنابراین، او چنین گفته است: «ربنا اغفر لی و لولدیّ» {پروردگارا بر من و دو پسرم ببخشای.} و مقصودش اسماعیل و اسحاق علیهما السلام و حسن و حسین علیهما السلام فرزندان رسول الله صلی الله علیه و آله بوده است.(3)

روایت 25.

غوالی اللئالی: در حدیث آمده است که ابراهیم علیه السلام، فرشته ای را دید و به او فرمود: تو کیستی؟ او گفت: من، فرشته مرگ هستم. ابراهیم علیه السلام گفت: آیا می توانی سیمایت را که در آن، مؤمن را قبض روح می کنی، به من نشان دهی؟ او گفت: آری، نگاهت را از من بر گردان. وی نگاهش را از او برگرداند و ناگهان او را جوانی خوش سیما، خوش لباس، با شمایل زیبا و خوشبو یافت. ابراهیم علیه السلام گفت: ای فرشته مرگ، اگر مؤمن، تنها سیمای زیبایت را ببیند، او را کفایت می کند. سپس به او فرمود: آیا می توانی سیمایت را که در آن انسان بدکاره

را قبض روح می کنی، به من نشان دهی؟ او گفت: تحملش را نداری.

ص: 74


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی

عَلَی الْبَرِیدِ وَ وَجِّهْهُ إِلَیَّ فَأَتَی صَاحِبُ الْمَدِینَةِ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لَهُ إِنَّ أَبَا جَعْفَرٍ بَعَثَ إِلَیَّ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ رَجُلٍ أَوْصَی بِجُزْءٍ مِنْ مَالِهِ وَ سَأَلَ مَنْ قِبَلَهُ مِنَ الْقُضَاةِ فَلَمْ یُخْبِرُوهُ مَا هُوَ وَ قَدْ کَتَبَ إِلَیَّ إِنْ فَسَّرْتَ ذَلِکَ لَهُ وَ إِلَّا حَمَلْتُکَ عَلَی الْبَرِیدِ إِلَیْهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام هَذَا فِی کِتَابِ اللَّهِ بَیِّنٌ إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ لَمَّا قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی إِلَی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً (1)فَکَانَتِ الطَّیْرُ أَرْبَعَةً وَ الْجِبَالُ عَشَرَةً یُخْرِجُ الرَّجُلُ مِنْ کُلِّ عَشَرَةِ أَجْزَاءٍ جُزْءاً وَاحِداً وَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ دَعَا بِمِهْرَاسٍ فَدَقَّ فِیهِ الطُّیُورَ جَمِیعاً وَ حَبَسَ الرُّءُوسَ عِنْدَهُ ثُمَّ إِنَّهُ دَعَا بِالَّذِی أُمِرَ بِهِ فَجَعَلَ یَنْظُرُ إِلَی الرِّیشِ کَیْفَ یَخْرُجُ وَ إِلَی الْعُرُوقِ عِرْقاً عِرْقاً حَتَّی تَمَّ جَنَاحُهُ مُسْتَوِیاً فَأَهْوَی نَحْوَ إِبْرَاهِیمَ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ بِبَعْضِ الرُّءُوسِ فَاسْتَقْبَلَهُ بِهِ فَلَمْ یَکُنِ الرَّأْسُ الَّذِی اسْتَقْبَلَهُ بِهِ لِذَلِکَ الْبَدَنِ حَتَّی انْتَقَلَ إِلَیْهِ غَیْرُهُ فَکَانَ مُوَافِقاً لِلرَّأْسِ فَتَمَّتِ الْعِدَّةُ وَ تَمَّتِ الْأَبْدَانُ(2).

«23»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ حَرِیزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَحَدِهِمَا علیهما السلام أَنَّهُ کَانَ یَقْرَأُ هَذِهِ الْآیَةَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوَلَدَیَّ یَعْنِی إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ (3).

«24»

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَحَدِهِمَا أَنَّهُ قَرَأَ رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ قَالَ هَذِهِ کَلِمَةٌ صَحَّفَهَا الْکُتَّابُ إِنَّمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ وَ إِنَّمَا قَالَ رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوَلَدَیَّ یَعْنِی إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ اللَّهِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله (4).

«25»

غو، غوالی اللئالی فِی الْحَدِیثِ أَنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام لَقِیَ مَلَکاً فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا مَلَکُ الْمَوْتِ فَقَالَ أَ تَسْتَطِیعُ أَنْ تُرِیَنِی الصُّورَةَ الَّتِی تَقْبِضُ فِیهَا رُوحَ الْمُؤْمِنِ قَالَ نَعَمْ أَعْرِضْ عَنِّی فَأَعْرَضَ عَنْهُ فَإِذَا هُوَ شَابٌّ حَسَنُ الصُّورَةِ حَسَنُ الثِّیَابِ حَسَنُ الشَّمَائِلِ طَیِّبُ الرَّائِحَةِ فَقَالَ یَا مَلَکَ الْمَوْتِ لَوْ لَمْ یَلْقَ الْمُؤْمِنُ إِلَّا حُسْنَ صُورَتِکَ لَکَانَ حَسْبَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ هَلْ تَسْتَطِیعُ أَنْ تُرِیَنِی الصُّورَةَ الَّتِی تَقْبِضُ فِیهَا رُوحَ الْفَاجِرِ فَقَالَ لَا تُطِیقُ

ص: 74


1- هکذا فی النسخ، و فی تفسیر البرهان هکذا: «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی الی قوله تعالی: «ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً».
2- مخطوط. م.
3- مخطوط. م.
4- مخطوط. م.

ابراهیم علیه السلام فرمود: چرا، می توانم. او گفت: رویت را از من برگردان. حضرت فرمود: ابراهیم علیه السلام از او روی بر گرداند. سپس به او روی کرد و ناگهان او را مردی سیاه با موهای سیخ شده، بدبو و با لباس های سیاه یافت که از دهان و سوراخ های بینی اش آتش و دود بیرون می آمد. ابراهیم علیه السلام با دیدنش بی هوش شد. سپس در حالی که فرشته مرگ به حالت نخستش بازگشته بود، به هوش آمد و فرمود: اگر انسان بدکاره، تنها سیمایت را ببیند، او را کفایت می کند.

روایت 26.

الکافی: عبد الرحمن بن سیابه: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند عزوجل به ابراهیم علیه السلام دستور داد: {بر هر کوهی جزئی از آنها را قرار ده.} آن کوه ها در آن هنگام ده عدد بودند.(1)

روایت 27.

الکافی: حدیث دیگری نیز شبیه به حدیث بالا از امام صادق علیه السلام روایت شده است.(2)

روایت 28.

الکافی: ابان بن تغلب: امام باقر علیه السلام فرمود: جزء، یک دهم است؛ زیرا آن کوه ها ده عدد و آن پرنده ها چهار عدد بودند.(3)

روایت 29.

الکافی: امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: صحیفه های ابراهیم علیه السلام در شب اول ماه رمضان بر او نازل شد.(4)

ص: 75


1- . فروع الکافی 2: 245
2- . فروع الکافی 2: 245
3- . فروع الکافی 2: 245
4- . این حدیث را نیافتیم.

فَقَالَ بَلَی قَالَ فَأَعْرِضْ عَنِّی فَأَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیْهِ فَإِذَا هُوَ رَجُلٌ أَسْوَدُ قَائِمُ الشَّعَرِ مُنْتِنُ الرَّائِحَةِ أَسْوَدُ الثِّیَابِ یَخْرُجُ مِنْ فِیهِ وَ مِنْ مَنَاخِرِهِ النِّیرَانُ وَ الدُّخَانُ فَغُشِیَ عَلَی إِبْرَاهِیمَ ثُمَّ أَفَاقَ وَ قَدْ عَادَ مَلَکُ الْمَوْتِ إِلَی حَالَتِهِ الْأُولَی فَقَالَ یَا مَلَکَ الْمَوْتِ لَوْ لَمْ یَلْقَ الْفَاجِرُ إِلَّا صُورَتَکَ هَذِهِ لَکَفَتْهُ.

«26»

کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَیَابَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فَقَالَ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً وَ کَانَتِ الْجِبَالُ یَوْمَئِذٍ عَشَرَةً (1).

«27»

کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مِثْلَهُ (2)

«28»

کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام الْجُزْءُ وَاحِدٌ مِنْ عَشَرَةٍ لِأَنَّ الْجِبَالَ کَانَتْ عَشَرَةً وَ الطُّیُورُ أَرْبَعَةً (3).

«29»

کا، الکافی بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أُنْزِلَ صُحُفُ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فِی أَوَّلِ لَیْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ (4).

ص: 75


1- فروع الکافی ج 2: 245. م.
2- فروع الکافی ج 2: 245. م.
3- فروع الکافی ج 2: 245. م.
4- لم نجده. م.

باب چهارم : جملاتی درباره حالات و وفات حضرت ابراهیم علیه السلام

روایات

روایت 1.

امالی الصدوق: محمد بن جعفر تمیمی: امام صادق علیه السلام فرمود: در حالی که ابراهیم خلیل الرحمان علیه السلام در کوه بیت المقدس در جستجوی چراگاهی برای گوسفندانش بود، صدایی شنید و ناگهان مردی را دید که به نماز ایستاده و طولش دوازده وجب است. ابراهیم علیه السلام از او پرسید: ای بنده خدا، برای که نماز می گزاری؟ آن مرد پاسخ داد: برای خدای آسمان. ابراهیم علیه السلام پرسید: آیا جز تو کسی از قومت باقی مانده است؟ او پاسخ داد: خیر. ابراهیم علیه السلام پرسید: پس از چه راهی غذا می خوری؟ او پاسخ داد: میوه این درخت را در تابستان می چینم و در زمستان می خورم. ابراهیم علیه السلام پرسید: خانه ات کجاست؟ حضرت فرمود: آن مرد با دستش کوهی را نشان داد. ابراهیم علیه السلام پرسید: آیا دوست داری مرا با خود ببری و امشب را پیش تو بمانم؟ او پاسخ داد: پیش رویم آبی است که نمی توان وارد آن شد. ابراهیم علیه السلام پرسید: پس چه کار می کنی؟ او پاسخ داد: روی آن، راه می روم. ابراهیم علیه السلام فرمود: پس مرا با خود ببر. شاید خدا آنچه را به تو روزی داده است، به من نیز روزی دهد. حضرت فرمود: آن عابد دست ابراهیم علیه السلام را گرفت و هر دو رفتند تا به آب رسیدند. آن عابد به راه افتاد و ابراهیم علیه السلام نیز به همراه او رفت تا این که به خانه آن عابد رسیدند. ابراهیم علیه السلام از او پرسید: کدام روز بزرگتر است؟ او پاسخ داد: روز جزا، روزی که مردم از یکدیگر جزا داده می شوند. ابراهیم علیه السلام پرسید:

آیا دوست داری دستت را بالا بگیری و من نیز دستم را بالا بگیرم و از خداوند عزوجل بخواهیم تا ما را از شر آن روز در امان بدارد؟ او پاسخ داد: با دعای من چه کار داری؟ به خداوند سوگند، از سه سال پیش دعایی کرده ام و هنوز دعایم اجابت نشده است. ابراهیم علیه السلام فرود: اول تو را از علت حبس شدن دعایت آگاه می سازم؟. او گفت: باشد، آگاهم ساز. ابراهیم علیه السلام فرمود: اگر خداوند عزوجل بنده ای را دوست بدارد، دعایش را حبس می کند تا آن بنده با او مناجات و از او درخواست و طلب کند و اگر بنده ای را دشمن بدارد، دعایش را سرعت می بخشد و یا ناامیدی از برآورده شدن آن دعا را در دلش می افکند. سپس پرسید: دعایت چه بود؟ او پاسخ داد: گوسفندی از کنارم گذشت که به همراه آن پسر بچه ای بود که گیسو داشت. از او پرسیدم: ای پسر، این گوسفند، از آنِ کیست؟ او پاسخ داد: از آنِ ابراهیم خلیل الرحمن است. عرض کردم: خدایا، اگر بر روی زمین دوستی داری، او را به من نشان بده. ابراهیم علیه السلام فرمود: خداوند، دعایت را اجابت فرموده است. من، ابراهیم خلیل الرحمن هستم. آن مرد، ابراهیم علیه السلام را در آغوش گرفت. چون خداوند حضرت محمد صلی الله علیه و آله را برانگیخت، مصافحه (دست دادن با یکدیگر) آمد.(1)

ص: 76


1- . امالی الصدوق: 178، 179

باب 4 جمل أحواله و وفاته علیه السلام

الأخبار

«1»

لی، الأمالی للصدوق مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ عَنْ أَبِیهِ عِمْرَانَ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَنْصَارِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ التَّمِیمِیِّ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام بَیْنَا إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ الرَّحْمَنِ علیه السلام فِی جَبَلِ بَیْتِ الْمَقْدِسِ یَطْلُبُ مَرْعًی لِغَنَمِهِ إِذْ سَمِعَ صَوْتاً فَإِذَا هُوَ بِرَجُلٍ قَائِمٍ یُصَلِّی طُولُهُ اثْنَا عَشَرَ شِبْراً فَقَالَ لَهُ یَا عَبْدَ اللَّهِ لِمَنْ تُصَلِّی قَالَ لِإِلَهِ السَّمَاءِ فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام هَلْ بَقِیَ أَحَدٌ مِنْ قَوْمِکَ غَیْرُکَ قَالَ لَا قَالَ فَمِنْ أَیْنَ تَأْکُلُ قَالَ أَجْتَنِی مِنْ هَذَا الشَّجَرِ فِی الصَّیْفِ وَ آکُلُهُ فِی الشِّتَاءِ قَالَ لَهُ فَأَیْنَ مَنْزِلُکَ قَالَ فَأَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی جَبَلٍ فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام هَلْ لَکَ أَنْ تَذْهَبَ بِی مَعَکَ فَأَبِیتَ عِنْدَکَ اللَّیْلَةَ فَقَالَ إِنَّ قُدَّامِی مَاءً لَا یُخَاضُ قَالَ کَیْفَ تَصْنَعُ قَالَ أَمْشِی عَلَیْهِ قَالَ فَاذْهَبْ بِی مَعَکَ فَلَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَنِی مَا رَزَقَکَ قَالَ فَأَخَذَ الْعَابِدُ بِیَدِهِ فَمَضَیَا جَمِیعاً حَتَّی انْتَهَیَا إِلَی الْمَاءِ فَمَشَی وَ مَشَی إِبْرَاهِیمُ علیه السلام مَعَهُ حَتَّی انْتَهَیَا إِلَی مَنْزِلِهِ فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام أَیُّ الْأَیَّامِ أَعْظَمُ فَقَالَ لَهُ الْعَابِدُ یَوْمُ الدِّینِ یَوْمَ یُدَانُ النَّاسُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ قَالَ فَهَلْ لَکَ أَنْ تَرْفَعَ یَدَکَ وَ أَرْفَعَ یَدِی فَنَدْعُوَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُؤْمِنَنَا مِنْ شَرِّ ذَلِکَ الْیَوْمِ فَقَالَ وَ مَا تَصْنَعُ بِدَعْوَتِی فَوَ اللَّهِ إِنَّ لِی لَدَعْوَةً مُنْذُ ثَلَاثِ سِنِینَ فَمَا أُجِبْتُ فِیهَا بِشَیْ ءٍ فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام أَ وَ لَا أُخْبِرُکَ لِأَیِّ شَیْ ءٍ احْتُبِسَتْ دَعْوَتُکَ قَالَ بَلَی قَالَ لَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً احْتَبَسَ دَعْوَتَهُ لِیُنَاجِیَهُ وَ یَسْأَلَهُ وَ یَطْلُبَ إِلَیْهِ وَ إِذَا أَبْغَضَ عَبْداً عَجَّلَ لَهُ دَعْوَتَهُ أَوْ أَلْقَی الْیَأْسَ فِی قَلْبِهِ مِنْهَا ثُمَّ قَالَ لَهُ وَ مَا کَانَتْ دَعْوَتُکَ قَالَ مَرَّ بِی غَنَمٌ وَ مَعَهُ غُلَامٌ لَهُ ذُؤَابَةٌ فَقُلْتُ یَا غُلَامُ لِمَنْ هَذَا الْغَنَمُ فَقَالَ لِإِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ الرَّحْمَنِ فَقُلْتُ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ لَکَ فِی الْأَرْضِ خَلِیلٌ فَأَرِنِیهِ فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ فَقَدِ اسْتَجَابَ اللَّهُ لَکَ أَنَا إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ الرَّحْمَنِ فَعَانَقَهُ فَلَمَّا بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله جَاءَتِ الْمُصَافَحَةُ (1).

ص: 76


1- أمالی الصدوق: 178- 179. م.

روایت 2.

علل الشرائع: ابو الجارود نقل کرد: در حدیثی نقل شده: امام علی علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام از بانقیا که در آن زلزله رخ می داد(1)،

گذشت و شب در آن جا ماند. مردم صبح کردند در حالی که زلزله ای رخ نداد. از یکدیگر پرسیدند: چه شده که دیگر زلزله رخ نمی دهد؟ برخی پاسخ دادند: در اینجا پیر مردی به همراه پسر بچه اش است. حضرت فرمود: آنان نزد ابراهیم علیه السلام رفتند و گفتند: ای مرد، هر شب بر ما زلزله می آمد و امشب که تو در میان ما مانده ای زلزله نیامده است. ابراهیم علیه السلام شب را آن جا ماند و زلزله ای نیامد. آنان گفتند: در پیش ما بمان و ما هر چه بخواهی به تو می­دهیم. ابراهیم علیه السلام فرمود: خیر، بلکه این زمین بلند را به من می فروشید و زلزله ای در میان شما رخ

نمی دهد. آنان گفتند: آن، برای توست. ابراهیم علیه السلام فرمود: تنها از راه خریدن آن را بر می دارم. آنان گفتند: با هر بهایی که خواستی آن را بردار. ابراهیم علیه السلام آن را در مقابل هفت میش و چهار خر خرید. از این رو آن جا بانقیا نامیده شد؛ چرا که میش به زبان نبطی نقیا نامیده می شود. حضرت فرمود: پسر حضرت ابراهیم علیه السلام به او گفت: ای خلیل الرحمن، با این زمین بلند که نه به درد کشاورزی و نه به درد دامپروری می خورد، می خواهی چه بکنی؟ ابراهیم علیه السلام فرمود: خاموش باش؛ چرا که خداوند عزوجل از این زمین بلند هفتاد هزار تن را بدون محاسبه وارد بهشت می سازد و یک مرد از آنان، فلانی و فلانی را شفاعت می کند(2).

توضیح

فیروز آبادی می گوید: بانقیا، دهکده ای در کوفه است.

می­گویم: مقصود ابراهیم علیه السلام، زمین بلند کوفه یعنی غریّ بوده است.

روایت 3.

علل الشرائع: محمد واسطی گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند عزوجل به ابراهیم علیه السلام وحی فرمود که زمین از شرم دیدن عورت تو به من شکایت کرده است. پس میان خود و زمین حجابی قرار ده. بدین سان ابراهیم علیه السلام چیزی را که بیش از لباس و کوتاه تر از شلوار بود، پوشید. آن چیز تا زانوهایش بود.(3)

توضیح

این که حضرت فرمود: بیش از لباس هایش بود، یعنی علاوه بر لباس های دیگرش بود. از ظاهر حدیث بر می آید که آن بزرگتر از تنکه بود. در النهایه آمده است: تنکه، شلوار کوتاهی است که تنها عورت ضخیم را می پوشاند و بیشتر، ملوانان آن را می پوشند.

روایت 4.

علل الشرائع: امام علی علیه السلام فرمود: برخی از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند که خداوند، زردک را از چه چیزی آفرید؟ پیامبر در پاسخ فرمود: ابراهیم علیه السلام روزی مهمانی داشت و چیزی نداشت تا با آن به مهمان غذا دهد.

ص: 77


1- . در یکی از نسخه ها این طور آمده است: که در آن جا مهمان شده بود.
2- . علل الشرائع : 195
3- . علل الشرائع : 195
«2»

ع، علل الشرائع مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ أَبِی الْجَارُودِ رَفَعَهُ فِیمَا یُرْوَی إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام مَرَّ بِبَانِقْیَا فَکَانَ یُزَلْزَلُ بِهَا (1)فَبَاتَ بِهَا فَأَصْبَحَ الْقَوْمُ وَ لَمْ یُزَلْزَلْ بِهِمْ فَقَالُوا مَا هَذَا وَ لَیْسَ حَدَثٌ قَالُوا هَاهُنَا شَیْخٌ وَ مَعَهُ غُلَامٌ لَهُ قَالَ فَأَتَوْهُ فَقَالُوا لَهُ یَا هَذَا إِنَّهُ کَانَ یُزَلْزَلُ بِنَا کُلَّ لَیْلَةٍ وَ لَمْ یُزَلْزَلْ بِنَا هَذِهِ اللَّیْلَةَ فَبِتْ عِنْدَنَا فَبَاتَ فَلَمْ یُزَلْزَلْ بِهِمْ فَقَالُوا أَقِمْ عِنْدَنَا وَ نَحْنُ نُجْرِی عَلَیْکَ (2)مَا أَحْبَبْتَ قَالَ لَا وَ لَکِنْ تَبِیعُونِّی هَذَا الظَّهْرَ وَ لَا یُزَلْزَلُ بِکُمْ قَالُوا فَهُوَ لَکَ قَالَ لَا آخُذُهُ إِلَّا بِالشِّرَی قَالُوا فَخُذْهُ بِمَا شِئْتَ فَاشْتَرَاهُ بِسَبْعِ نِعَاجٍ وَ أَرْبَعَةِ أَحْمِرَةٍ فَلِذَلِکَ سُمِّیَ بَانِقْیَا لِأَنَّ النِّعَاجَ بِالنَّبَطِیَّةِ نِقْیَا قَالَ فَقَالَ لَهُ غُلَامُهُ یَا خَلِیلَ الرَّحْمَنِ مَا تَصْنَعُ بِهَذَا الظَّهْرِ لَیْسَ فِیهِ زَرْعٌ وَ لَا ضَرْعٌ فَقَالَ لَهُ اسْکُتْ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَحْشُرُ مِنْ هَذَا الظَّهْرِ سَبْعِینَ أَلْفاً یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسَابٍ یَشْفَعُ الرَّجُلُ مِنْهُمْ لِکَذَا وَ کَذَا (3)

بیان

قال الفیروزآبادی بانقیا قریة بالکوفة أقول المراد به ظهر الکوفة و هو الغری.

«3»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدٍ الْوَاسِطِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام أَنَّ الْأَرْضَ قَدْ شَکَتْ إِلَیَّ الْحَیَاءَ مِنْ رُؤْیَةِ عَوْرَتِکَ فَاجْعَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا حِجَاباً فَجَعَلَ شَیْئاً هُوَ أَکْثَرُ مِنَ الثِّیَابِ وَ مِنْ دُونِ السَّرَاوِیلِ فَلَبِسَهُ فَکَانَ إِلَی رُکْبَتَیْهِ (4).

بیان

قوله علیه السلام هو أکثر من الثیاب أی زائد علی سائر أثوابه و الظاهر هو أکبر من التبّان قال فی النهایة التبّان سراویل صغیر یستر العورة المغلظة فقط و یکثر لبسه الملاحون.

«4»

ع، علل الشرائع بِإِسْنَادِ الْعَمْرِیِّ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: إِنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله سُئِلَ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْجَزَرَ فَقَالَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام کَانَ لَهُ یَوْماً ضَیْفٌ وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُ مَا یَمُونُ

ص: 77


1- فی نسخة: فکان نزل بها.
2- فی المصدر: نجزی. م.
3- علل الشرائع: 195. م.
4- علل الشرائع: 195. م.

به خود گفت: اگر آهنگ سقف خانه ام را کنم و از تنه های درختان که در آن است تعدادی را بیرون کشیده و به نجار بفروشم، از آن بت خواهد ساخت. از این رو این کار را نکرد. او لنگی برداشت و به جایی رفت و دو رکعت نماز گزارد. فرشته ای آمد و مقداری از آن شن و سنگ را برداشت و در لنگ ابراهیم نهاد و آن را در هیئت یک مرد به خانه ابراهیم برد. وی به خانواده ابراهیم گفت: این، لنگ ابراهیم است. آن را بگیرید. آنان آن لنگ را گشودند و ناگهان دیدند که شن، تبدیل به ذرت و سنگ دراز، تبدیل به زردک و سنگ گِرد، تبدیل به شلغم شده است(1).

روایت 5.

امالی الطوسی: ثمالی گفت: امام باقر علیه السلام فرمود: نخستین دو نفری که بر روی زمین با هم دست دادند، ذو القرنین و ابراهیم خلیل علیه السلام بودند. ابراهیم به استقبال او رفت و با او دست داد. همچنین نخستین درخت بر روی زمین، درخت خرما بود(2).

روایت 6.

امالی الصدوق: در احادیث معراج خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله از پیر مردی گذشت که زیر درختی به همراه چند کودک نشسته بود. پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: ای جبرئیل، این پیر مرد کیست؟ جبرئیل پاسخ داد: این، پدرت ابراهیم علیه السلام است. پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: این کودکان پیرامون او کیستند؟ جبرئیل پاسخ داد: این ها، فرزندان مؤمنان هستند که در پیرامون او بوده و او به آنان غذا می دهد(3).

روایت 7.

علل الشرائع، امالی الصدوق: یونس بن ظبیان از امام صادق علیه السلام از پدران گرامیش نقل کرد: امام علی علیه السلام فرمود: چون خداوند بلند مرتبه و متعال خواست تا روح ابراهیم علیه السلام را بستاند، فرشته مرگ را به سوی او نازل کرد. فرشته مرگ به او گفت: درود بر تو ای ابراهیم. ابراهیم فرمود که بر تو نیز درود باد ای فرشته مرگ، دعوت کننده ای یا قاصد مرگ؟ فرشته مرگ پاسخ داد: بلکه ای ابراهیم، برای دعوت کردن آمده­ام. پس اجابت کن. ابراهیم فرمود: آیا دوستی را دیده ای که دوستش را بمیراند؟ حضرت فرمود: فرشته مرگ بازگشت و در برابر خداوند ایستاد و عرض کرد: خدایا، سخن دوستت ابراهیم را شنیده ای. خداوند بلند مرتبه فرمود: ای فرشته مرگ، به نزد او برو و بگو: آیا محبوبی را دیده ای که از دیدار محبوبش بیزار باشد؟ همانا محبوب، دیدار محبوبش را دوست می دارد(4).

ص: 78


1- . علل الشرائع: 185
2- . امالی الطوسی: 134
3- . امالی الصدوق: 270
4- . علل الشرائع: 24 ، امالی الصدوق: 118

ضَیْفَهُ فَقَالَ فِی نَفْسِهِ أَقُومُ إِلَی سَقْفِی فَأَسْتَخْرِجُ مِنْ جُذُوعِهِ فَأَبِیعُهُ مِنَ النَّجَّارِ فَیَعْمَلُ صَنَماً فَلَمْ یَفْعَلْ وَ خَرَجَ وَ مَعَهُ إِزَارٌ إِلَی مَوْضِعٍ وَ صَلَّی رَکْعَتَیْنِ فَجَاءَ مَلَکٌ وَ أَخَذَ مِنْ ذَلِکَ الرَّمْلِ وَ الْحِجَارَةِ فَقَبَضَهُ فِی إِزَارِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام وَ حَمَلَهُ إِلَی بَیْتِهِ کَهَیْئَةِ رَجُلٍ فَقَالَ لِأَهْلِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام هَذَا إِزَارُ إِبْرَاهِیمَ فَخُذِیهِ فَفَتَحُوا الْإِزَارَ فَإِذَا الرَّمْلُ قَدْ صَارَ ذُرَةً وَ إِذَا الْحِجَارَةُ الطُّوَالُ قَدْ صَارَتْ جَزَراً وَ إِذَا الْحِجَارَةُ الْمُدَوَّرَةُ قَدْ صَارَتْ لِفْتاً (1).

«5»

ما، الأمالی للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنِ ابْنِ قُولَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنِ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: أَوَّلُ اثْنَیْنِ تَصَافَحَا عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ إِبْرَاهِیمُ الْخَلِیلُ اسْتَقْبَلَهُ إِبْرَاهِیمُ فَصَافَحَهُ وَ أَوَّلُ شَجَرَةٍ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ النَّخْلَةُ (2).

«6»

لی، الأمالی للصدوق سَیَجِی ءُ فِی أَخْبَارِ الْمِعْرَاجِ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله مَرَّ عَلَی شَیْخٍ قَاعِدٍ تَحْتَ شَجَرَةٍ وَ حَوْلَهُ أَطْفَالٌ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ هَذَا الشَّیْخُ یَا جَبْرَئِیلُ قَالَ هَذَا أَبُوکَ إِبْرَاهِیمُ قَالَ فَمَا هَؤُلَاءِ الْأَطْفَالُ حَوْلَهُ قَالَ هَؤُلَاءِ أَطْفَالُ الْمُؤْمِنِینَ حَوْلَهُ یَغْذُوهُمْ (3).

«7»

ع، علل الشرائع لی، الأمالی للصدوق الدَّقَّاقُ عَنِ الصُّوفِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَی الطَّبَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ الْخَشَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مِحْصَنٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: لَمَّا أَرَادَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَبْضَ رُوحِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام أَهْبَطَ إِلَیْهِ مَلَکَ الْمَوْتِ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا إِبْرَاهِیمُ قَالَ وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ یَا مَلَکَ الْمَوْتِ أَ دَاعٍ أَمْ نَاعٍ قَالَ بَلْ دَاعٍ یَا إِبْرَاهِیمُ فَأَجِبْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَهَلْ رَأَیْتَ خَلِیلًا یُمِیتُ خَلِیلَهُ قَالَ فَرَجَعَ مَلَکُ الْمَوْتِ حَتَّی وَقَفَ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ فَقَالَ إِلَهِی قَدْ سَمِعْتَ مَا قَالَ خَلِیلُکَ إِبْرَاهِیمُ فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ یَا مَلَکَ الْمَوْتِ اذْهَبْ إِلَیْهِ وَ قُلْ لَهُ هَلْ رَأَیْتَ حَبِیباً یَکْرَهُ لِقَاءَ حَبِیبِهِ إِنَّ الْحَبِیبَ یُحِبُّ لِقَاءَ حَبِیبِهِ (4).

ص: 78


1- علل الشرائع: 185. و اللفت: الشلجم.
2- أمالی الشیخ ص 134. م.
3- أمالی الصدوق: 270. م.
4- علل الشرائع: 24، أمالی الصدوق: 118. م.

توضیح

مقصود از دعوت کننده، این است که درخواست فرشته مرگ، از باب مخیر کردن و رضایت است، همان طور که مرسوم است یک مهمان ارجمند را این طور دعوت می کنند. مقصود از قاصد مرگ، نیز آن است که دعوت فرشته مرگ همراه با اجبار و درخواستش، قاطعانه و حتمی است. همچنین مقصود ابراهیم علیه السلام، شفاعت و دعا برای طلب بقا در صورت صلاح دید خداوند بود تا بدین وسیله بیشتر او را عبادت کند.

روایت 8.

علل الشرائع: ابو بصیر گفت: امام باقر یا امام صادق علیهما السلام فرمود: وقتی ابراهیم علیه السلام مناسکش را به جا آورد، به شام بازگشت و درگذشت. علت مرگش بدین صورت بود که فرشته مرگ، نزد او آمد تا روحش را بستاند. ابراهیم علیه السلام از مردن اعلام بیزاری کرد. فرشته مرگ نزد خداوند عزوجل بازگشت و عرض کرد: ابراهیم از مردن بیزار است. خداوند فرمود: ابراهیم را به حال خود بگذار؛ چرا که او دوست دارد مرا عبادت کند. حضرت فرمود: تا آن که ابراهیم علیه السلام، پیرمرد فرتوتی را دید که چیزی می خورد و آنچه می خورد، از او بیرون می آمد؛ از این رو از زندگی بیزار و دوستدار مرگ شد. در حدیث آمده است که ابراهیم علیه السلام به خانه اش آمد و ناگهان مردی را با زیباترین چهره که تا به حال ندیده بود، مشاهده کرد. از او پرسید: تو کیستی؟ او پاسخ داد: من، فرشته مرگ هستم. ابراهیم علیه السلام فرمود: پاک و منزه است خداوند سبحان، چه کسی می تواند از نزدیکی و دیدار تو با این چهره بیزار باشد؟ او گفت: ای خلیل الرحمن، هر گاه خداوند بلند مرتبه و متعال در برابر بنده ای خواستار خیری باشد، مرا با این چهره نزد او می فرستد و هر گاه درباره بنده ای خواستار شری باشد مرا با چهره دیگری نزد او گسیل می دارد. روح ابراهیم علیه السلام در شام ستانده شد. پس از او اسماعیل علیه السلام در سن صد و سی سالگی درگذشت و به همراه مادرش در حجر اسماعیل به خاک سپرده شد(1).

روایت 9.

علل الشرائع: امام صادق علیه السلام فرمود: ساره به ابراهیم علیه السلام عرض کرد: ای ابراهیم، تو پیر شده ای. ای کاش از خداوند می خواستی تا به تو فرزندی بدهد که چشمانمان را روشنی بخشد. خداوند تو را به عنوان دوست خود برگزیده است و ان شاء الله دعایت را اجابت می­کند. حضرت فرمود: ابراهیم علیه السلام از پروردگارش خواست تا به او پسر دانایی ارزانی دارد. خداوند عزوجل به او وحی فرمود که من به تو پسر دانایی ارزانی می دارم. سپس تو را درباره اطاعت از من می آزمایم. حضرت فرمود: ابراهیم علیه السلام پس از این مژده خداوند سه سال صبر کرد. سپس آن مژده از سوی خداوند به او داده شد. همچنین ساره به ابراهیم علیه السلام عرض کرد: تو پیر شده ای و اجلت نزدیک شده است. ای کاش از خداوند می خواستی تا اجلت را به تعویق افکند و عمرت را طولانی دارد. بدین سان با ما زندگی کنی و چشمانمان از وجودت روشن گردد. حضرت می فرماید: ابراهیم آن را از پروردگارش خواست.

ص: 79


1- . علل الشرائع: 24
بیان

المراد بالداعی أن یکون طلبه علی سبیل التخییر و الرضی کما هو المتعارف فیمن یدعو ضیفا لکرامته و بالناعی أن یکون قاهرا طالبا علی الجزم و الحتم و کان غرض إبراهیم علیه السلام الشفاعة و الدعاء لطلب البقاء لیکثر من عبادة ربه إن علم الله صلاحه فی ذلک.

«8»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ أَوْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام لَمَّا قَضَی مَنَاسِکَهُ رَجَعَ إِلَی الشَّامِ فَهَلَکَ وَ کَانَ سَبَبُ هَلَاکِهِ أَنَّ مَلَکَ الْمَوْتِ أَتَاهُ لِیَقْبِضَهُ فَکَرِهَ إِبْرَاهِیمُ الْمَوْتَ فَرَجَعَ مَلَکُ الْمَوْتِ إِلَی رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَرِهَ الْمَوْتَ فَقَالَ دَعْ إِبْرَاهِیمَ فَإِنَّهُ یُحِبُّ أَنْ یَعْبُدَنِی قَالَ حَتَّی رَأَی إِبْرَاهِیمُ شَیْخاً کَبِیراً یَأْکُلُ وَ یَخْرُجُ مِنْهُ مَا یَأْکُلُهُ فَکَرِهَ الْحَیَاةَ وَ أَحَبَّ الْمَوْتَ فَبَلَغَنَا أَنَّ إِبْرَاهِیمَ أَتَی دَارَهُ فَإِذَا فِیهَا أَحْسَنُ صُورَةٍ مَا رَآهَا قَطُّ قَالَ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا مَلَکُ الْمَوْتِ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ مَنِ الَّذِی یَکْرَهُ قُرْبَکَ وَ زِیَارَتَکَ وَ أَنْتَ بِهَذِهِ الصُّورَةِ فَقَالَ یَا خَلِیلَ الرَّحْمَنِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً بَعَثَنِی إِلَیْهِ فِی هَذِهِ الصُّورَةِ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ شَرّاً بَعَثَنِی إِلَیْهِ فِی غَیْرِ هَذِهِ الصُّورَةِ فَقُبِضَ علیه السلام بِالشَّامِ وَ تُوُفِّیَ بَعْدَهُ إِسْمَاعِیلُ وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثِینَ وَ مِائَةِ سَنَةٍ فَدُفِنَ فِی الْحِجْرِ مَعَ أُمِّهِ (1).

«9»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ الْحِمْیَرِیِّ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ وَ غَیْرِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنْ سَارَةَ قَالَتْ لِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام یَا إِبْرَاهِیمُ قَدْ کَبِرْتَ فَلَوْ دَعَوْتَ اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَکَ وَلَداً تَقَرُّ أَعْیُنُنَا بِهِ فَإِنَّ اللَّهَ قَدِ اتَّخَذَکَ خَلِیلًا وَ هُوَ مُجِیبٌ لِدَعْوَتِکَ إِنْ شَاءَ قَالَ علیه السلام فَسَأَلَ إِبْرَاهِیمُ رَبَّهُ أَنْ یَرْزُقَهُ غُلَاماً عَلِیماً فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ أَنِّی وَاهِبٌ لَکَ غُلَاماً عَلِیماً ثُمَّ أَبْلُوکَ بِالطَّاعَةِ لِی قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَمَکَثَ إِبْرَاهِیمُ بَعْدَ الْبِشَارَةِ ثَلَاثَ سِنِینَ ثُمَّ جَاءَتْهُ الْبِشَارَةُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنَّ سَارَةَ قَدْ قَالَتْ لِإِبْرَاهِیمَ إِنَّکَ قَدْ کَبِرْتَ وَ قَرُبَ أَجَلُکَ فَلَوْ دَعَوْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُنْسِئَ فِی أَجَلِکَ (2)وَ أَنْ یَمُدُّ لَکَ فِی الْعُمُرِ فَتَعِیشَ مَعَنَا وَ تَقَرَّ أَعْیُنُنَا قَالَ فَسَأَلَ إِبْرَاهِیمُ رَبَّهُ ذَلِکَ قَالَ

ص: 79


1- علل الشرائع: 24. م.
2- أی یؤخر فی أجلک، یقال: أنسأ اللّه أجله و فی أجله أی أخره.

خداوند عزوجل به او وحی فرمود که هر چقدر عمر بیشتر می خواهی بخواه که ما آن را به تو ارزانی می داریم. حضرت فرمود: ابراهیم علیه السلام ساره را از این امر باخبر ساخت. ساره به او عرض کرد: از خدا بخواه تا تو را نمیراند تا این که تو خود از او طلب مرگ کنی. حضرت فرمود: ابراهیم آن را از پروردگارش خواست و خدواند عزوجل به او وحی فرمود که آن را به تو ارزانی داشتم. حضرت فرمود: ابراهیم علیه السلام ساره را از وحی خداوند عزوجل باخبر ساخت. ساره به او عرض کرد: خداوند را شکر کن و غذایی ترتیب داده و بیچارگان و نیازمندان را به آن دعوت کن. حضرت فرمود: ابراهیم چنین کرد و مردم را دعوت به آن ضیافت دعوت نمود. در میان آنان پیر مرد ناتوان و نابینایی بود که یک راهنما به همراه داشت. آن راهنما او را بر سر سفره اش نشاند.

حضرت فرمود: آن نابینا دستش را دراز کرد و لقمه ای برداشت و آن را به سمت دهانش برد. به دلیل ناتوانی اش لقمه غذا به سمت راست و چپ می رفت. سپس دستش را به سمت پیشانی اش برد. راهنمایش دست او را گرفت و به سمت دهانش برد. سپس آن نابیننا لقمه دیگری برداشت و آن را به چشم خود زد. حضرت فرمود: ابراهیم به آن نابینا و آنچه می کرد، می نگریست. حضرت فرمود: ابراهیم از مشاهده این صحنه در شگفت ماند و از راهنمای آن نابینا درباره او پرسید. راهنما به او عرض کرد: این، همان ضعف و ناتوانی­ای است که می بینی. ابراهیم با خودش گفت: آیا من نیز وقتی پیر و فرتوت شوم به مانند او می شوم؟ سپس ابراهیم به دلیل آنچه از آن پیرمرد مشاهده فرمود، از خداوند چنین خواست: خدایا، مرا در همان اجل و وقتی که مقدر فرمودی، بمیران؛ چرا که پس از مشاهده آن چه دیدم، نیاز به عمر بیشتر ندارم(1).

روایت 10.

کمال الدین: ثمالی گفت: امام باقر علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام روزی برای پند گرفتن، در سرزمین خود قدم می زد. از دشتی گذشت و ناگهان مردی را دید که به نماز ایستاده و صدایش را به سمت آسمان بلند کرده است و لباسی از مو بر تن دارد. ابراهیم در کنارش ایستاد و در شگفت آمد. منتظر ماند تا نمازش را به پایان برساند. چون انتظار کشیدن ابراهیم به طول انجامید، او را با دستش حرکت داد و به او فرمود: کاری با تو دارم. پس نمازت را کوتاه کن. بدین سان آن مرد نمازش را کوتاه کرد. ابراهیم نشست و از او پرسید: برای که نماز می گذاری؟ او پاسخ داد: برای خدای ابراهیم.

ص: 80


1- . علل الشرائع: 24

فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ سَلْ مِنْ زِیَادَةِ الْعُمُرِ مَا أَحْبَبْتَ تُعْطَهُ (1)قَالَ فَأَخْبَرَ إِبْرَاهِیمُ سَارَةَ بِذَلِکَ فَقَالَتْ لَهُ سَلِ اللَّهَ أَنْ لَا یُمِیتَکَ حَتَّی تَکُونَ أَنْتَ الَّذِی تَسْأَلُهُ الْمَوْتَ قَالَ فَسَأَلَ إِبْرَاهِیمُ رَبَّهُ ذَلِکَ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ ذَلِکَ لَکَ قَالَ فَأَخْبَرَ إِبْرَاهِیمُ سَارَةَ بِمَا أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ فِی ذَلِکَ فَقَالَتْ سَارَةُ لِإِبْرَاهِیمَ اشْکُرْ لِلَّهِ وَ اعْمَلْ طَعَاماً وَ ادْعُ عَلَیْهِ الْفُقَرَاءَ وَ أَهْلَ الْحَاجَةِ قَالَ فَفَعَلَ ذَلِکَ إِبْرَاهِیمُ وَ دَعَا إِلَیْهِ النَّاسَ فَکَانَ فِیمَنْ أَتَی رَجُلٌ کَبِیرٌ ضَعِیفٌ مَکْفُوفٌ (2)مَعَهُ قَائِدٌ لَهُ فَأَجْلَسَهُ عَلَی مَائِدَتِهِ قَالَ فَمَدَّ الْأَعْمَی یَدَهُ فَتَنَاوَلَ لُقْمَةً وَ أَقْبَلَ بِهَا نَحْوَ فِیهِ فَجَعَلَتْ تَذْهَبُ یَمِیناً وَ شِمَالًا مِنْ ضَعْفِهِ ثُمَّ أَهْوَی بِیَدِهِ إِلَی جَبْهَتِهِ فَتَنَاوَلَ قَائِدُهُ یَدَهُ فَجَاءَ بِهَا إِلَی فَمِهِ ثُمَّ تَنَاوَلَ الْمَکْفُوفُ لُقْمَةً فَضَرَبَ بِهَا عَیْنَهُ قَالَ وَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام یَنْظُرُ إِلَی الْمَکْفُوفِ وَ إِلَی مَا یَصْنَعُ قَالَ فَتَعَجَّبَ إِبْرَاهِیمُ مِنْ ذَلِکَ وَ سَأَلَ قَائِدَهُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ الْقَائِدُ هَذَا الَّذِی تَرَی مِنَ الضَّعْفِ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ فِی نَفْسِهِ أَ لَیْسَ إِذَا کَبِرْتُ أَصِیرُ مِثْلَ هَذَا ثُمَّ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام سَأَلَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حَیْثُ رَأَی مِنَ الشَّیْخِ مَا رَأَی فَقَالَ اللَّهُمَّ تَوَفَّنِی فِی الْأَجَلِ الَّذِی کَتَبْتَ لِی فَلَا حَاجَةَ لِی فِی الزِّیَادَةِ فِی الْعُمُرِ بَعْدَ الَّذِی رَأَیْتُ (3).

«10»

ک، إکمال الدین أَبِی وَ ابْنُ الْوَلِیدِ مَعاً عَنْ سَعْدٍ وَ الْحِمْیَرِیِّ مَعاً عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنِ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: خَرَجَ إِبْرَاهِیمُ ذَاتَ یَوْمٍ یَسِیرُ فِی الْبِلَادِ لِیَعْتَبِرَ مَرَّ (4)بِفَلَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ فَإِذَا هُوَ بِرَجُلٍ قَائِمٍ یُصَلِّی قَدْ قَطَعَ إِلَی السَّمَاءِ صَوْتَهُ وَ لِبَاسُهُ شَعَرٌ فَوَقَفَ عَلَیْهِ إِبْرَاهِیمُ وَ عَجِبَ مِنْهُ وَ جَلَسَ یَنْتَظِرُ (5)فَرَاغَهُ فَلَمَّا طَالَ ذَلِکَ عَلَیْهِ حَرَّکَهُ بِیَدِهِ وَ قَالَ لَهُ إِنَّ لِی حَاجَةً فَخَفِّفْ قَالَ فَخَفَّفَ الرَّجُلُ (6)وَ جَلَسَ إِبْرَاهِیمُ فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ لِمَنْ تُصَلِّی فَقَالَ لِإِلَهِ إِبْرَاهِیمَ فَقَالَ لَهُ وَ مَنْ إِلَهُ

ص: 80


1- فی المصدر: نعطه. م.
2- کف بصره: عمی. م.
3- علل الشرائع: 24- 2. م.
4- فی المصدر: فمر. م.
5- فی المصدر: و جعل ینتظر. م.
6- فی المصدر: ان لی حاجة فخفف الرجل اه. م.

ابراهیم پرسید: خدای ابراهیم کیست؟ او پاسخ داد: همان کسی است که تو و مرا آفریده است. ابراهیم به او فرمود: از شیوه ات خوشم آمده است و دوست دارم در پرستش خدا همچون برادرت شوم. خانه ات کجاست تا اگر خواستم به دیدارت بیایم، آن جا تو را بیابم؟ او در حالی که با دستش دریا را نشان می داد، عرض کرد: خانه ام، پشت این آب صاف و روشن است. اما مصلایم، اینجاست و اگر خواستی می توانی ان شاء الله مرا اینجا بیابی.

سپس آن مرد به ابراهیم عرض کرد: آیا خواسته ای داری؟ ابراهیم فرمود: آری. آن مرد پرسید: خواسته ات چیست؟ ابراهیم فرمود: تو دعا می کنی و من بر دعایت آمین گویم یا من دعا کنم و تو بر آن آمین گویی؟ آن مرد پرسید: برای چه کسی دعا می کنی؟ ابراهیم پاسخ داد: برای مؤمنان گناهکار. آن مرد عرض کرد: من دعا نمی کنم. ابراهیم پرسید: چرا؟ آن مرد پاسخ داد: زیرا من از سه سال پیش از خداوند چیزی را خواسته ام که تا به حال اجابت نشده است و از خداوند شرم دارم که خواسته دیگری از او بخواهم تا این که بدانم او دعایم را اجابت کرده است. ابراهیم علیه السلام پرسید: دعایت در چه مورد بود؟ آن مرد پاسخ داد: روزی من در همین مصلایم بودم که پسر بچه ای زیبا را دیدم که پیشانی اش می درخشید و گیسویش به پشت افکنده شده بود. او گاوهایی را که گویی با روغن چرب شده بودند و گوسفندانی را که گویی پُر از گوشت شده بودند، می راند. از مشاهده این صحنه به شگفت آمدم و گفتم: ای پسر، این گاو ها و گوسفند ها از آنِ کیست؟ او پاسخ داد: از آنِ من است. گفتم: تو کیستی؟ پاسخ داد: من اسماعیل پسر ابراهیم خلیل الرحمن هستم. در این هنگام دعا کردم و از خداوند خواستم تا دوستش را به من نشان دهد. ابراهیم به او فرمود: من همان ابراهیم خلیل الرحمن هستم و آن پسر بچه پسر من است. در این هنگام آن مرد گفت: ستایش خدای راست که پروردگار جهانیان است. همان کسی که دعایم را اجابت نمود. حضرت فرمود: سپس آن مرد دو طرف صورت ابراهیم علیه السلام را بوسید و او را در آغوش گرفت و گفت: اکنون پاسخم مثبت است. دعا کن تا بر دعایت آمین گویم. بدین سان ابراهیم برای مردان و زنان مؤمن از آن روز تا قیامت دعا کرد و از خداوند خواست تا آنان را بیامرزد و از آنان خشنود گردد. آن مرد نیز بر دعای ابراهیم آمین گفت. امام باقر علیه السلام فرمود: دعای ابراهیم تا روز قیامت مؤمنان گناهکار از میان شیعیان ما را شامل می شود(1).

توضیح

نَحوُکَ یعنی شیوه­ات در عبادت، نیتت یا مانندت. نُطفه به ضم نون یعنی دریا. برخی نیز می­گویند که یعنی آب صاف چه کم باشد یا زیاد. أَروع مِنَ الرِّجال یعنی مردی که از زیبایی­اش خوشت آید. کَأَنَّما دُهِنَت دَهناً، یا کنایه از فربه بودن است یعنی آن گاو ها پر از چربی بودند و یا کنایه از روشن و شفاف بودن رنگشان است یعنی بر آنان روغن مالیده شده بود. وقتی عرب ها می گویند: دَهَنَه، یعنی بر او روغن مالید. کَأَنَّما دَخَسَت، در برخی نسخه ها با خاء نقطه دار و سین بی نقطه آمده است. جوهری درباره این واژه می گوید: دَخیس

ص: 81


1- . کمال الدین: 83-84

إِبْرَاهِیمَ فَقَالَ الَّذِی خَلَقَکَ وَ خَلَقَنِی فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ لَقَدْ أَعْجَبَنِی نَحْوُکَ وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ أُؤَاخِیَکَ فِی اللَّهِ فَأَیْنَ مَنْزِلُکَ إِذَا أَرَدْتُ زِیَارَتَکَ وَ لِقَاءَکَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ مَنْزِلِی خَلْفَ النُّطْفَةِ (1)وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَی الْبَحْرِ وَ أَمَّا مُصَلَّایَ فَهَذَا الْمَوْضِعُ تُصِیبُنِی فِیهِ إِذَا أَرَدْتَنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ قَالَ الرَّجُلُ لِإِبْرَاهِیمَ لَکَ حَاجَةٌ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام نَعَمْ قَالَ وَ مَا هِیَ قَالَ لَهُ تَدْعُو اللَّهَ وَ أُؤَمِّنُ عَلَی دُعَائِکَ أَوْ أَدْعُو أَنَا وَ تُؤَمِّنُ عَلَی دُعَائِی فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ وَ فِیمَ تَدْعُو اللَّهَ قَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ لِلْمُذْنِبِینَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ الرَّجُلُ لَا فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ وَ لِمَ فَقَالَ لِأَنِّی دَعَوْتُ اللَّهَ مُنْذُ ثَلَاثِ سِنِینَ بِدَعْوَةٍ لَمْ أَرَ إِجَابَتَهَا إِلَی السَّاعَةِ وَ أَنَا أَسْتَحْیِی مِنَ اللَّهِ أَنْ أَدْعُوَهُ بِدَعْوَةٍ حَتَّی أَعْلَمَ أَنَّهُ قَدْ أَجَابَنِی فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ وَ فِیمَا دَعَوْتَهُ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ إِنِّی لَفِی مُصَلَّایَ هَذَا ذَاتَ یَوْمٍ إِذْ مَرَّ بِی غُلَامٌ أَرْوَعُ (2)النُّورُ یَطْلُعُ مِنْ جَبِینِهِ لَهُ ذُؤَابَةٌ مِنْ خَلْفِهِ مَعَهُ بَقَرٌ یَسُوقُهَا کَأَنَّمَا دُهِنَتْ دَهْناً وَ غَنَمٌ یَسُوقُهَا کَأَنَّمَا دَخِشَتْ دَخْشاً قَالَ فَأَعْجَبَنِی مَا رَأَیْتُ مِنْهُ فَقُلْتُ یَا غُلَامُ لِمَنْ هَذِهِ الْبَقَرُ وَ الْغَنَمُ فَقَالَ لِی فَقُلْتُ وَ مَنْ أَنْتَ فَقَالَ أَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ فَدَعَوْتُ اللَّهَ عِنْدَ ذَلِکَ وَ سَأَلْتُهُ أَنْ یُرِیَنِی خَلِیلَهُ فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ فَأَنَا إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ الرَّحْمَنِ وَ ذَلِکَ الْغُلَامُ ابْنِی فَقَالَ الرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِکَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ الَّذِی أَجَابَ دَعْوَتِی قَالَ ثُمَّ قَبَّلَ الرَّجُلُ صَفْحَتَیْ وَجْهِ إِبْرَاهِیمَ وَ عَانَقَهُ ثُمَّ قَالَ الْآنَ فَنَعَمْ فَادْعُ حَتَّی أُؤَمِّنَ عَلَی دُعَائِکَ فَدَعَا إِبْرَاهِیمُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ مِنْ یَوْمِهِ ذَلِکَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ بِالْمَغْفِرَةِ وَ الرِّضَی عَنْهُمْ وَ أَمَّنَ الرَّجُلُ عَلَی دُعَائِهِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام فَدَعْوَةُ إِبْرَاهِیمَ بَالِغَةٌ لِلْمُذْنِبِینَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ شِیعَتِنَا إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ (3).

بیان

نحوک أی طریقتک فی العبادة أو قصدک أو مثلک و النطفة بالضم البحر و قیل الماء الصافی قل أو کثر و الأروع من الرجال الذی یعجبک حسنه قوله کأنما دهنت دهنا کنایة إما عن سمنها أی ملئت دهنا أو صفائها أی طلیت به یقال دهنه أی طلاه بالدهن قوله کأنما دخست فی بعض النسخ بالخاء المعجمة و السین المهملة قال الجوهری الدخیس

ص: 81


1- فی المصدر: خلف هذه النطفة. م.
2- الاروع: من یعجبک بحسنه او شجاعته.
3- کمال الدین: 83- 84. م.

یعنی گوشت آلود و هر فربهی دَخیس نامیده می شود. همچنین در برخی نسخه ها دَحَسَت، با حاء بی نقطه آمده است. جزری می­گوید: عرب ها درباره هر چیزی که آن را پُر کنی، می گویند: قَد دَخَستَه. در برخی از نسخه ها نیز دَخِشَت، با خاء و شین نقطه دار آمده است. فیروزآبادی می گوید: دَخِشَ بر وزن فَرِحَ یعنی پُر گوشت شد.

روایت 11.

قصص الانبیاء: سماعه گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام پیش از آن که خداوند به او پسری را ارزانی دارد تا خلف او شود و پس از او در میان خانواده اش باقی بماند با پروردگارش راز و نیاز و عرض کرد: پروردگارا، این زن، چگونه است؟ خداوند متعال به او وحی فرمود که ای ابراهیم، آیا جانشینی بهتر از من به جای خودت برای عیالت بعد از مرگت می طلبی؟ ابراهیم عرض کرد: خدایا خیر، اکنون دلشاد گشتم(1).

روایت 12.

الکافی: عبدالله بن ابان گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام با مردم عمالقه از مسجد سهله به یمن رفت.

باب پنجم : احوال فرزندان و همسران ابراهیم علیه السلام صلوات الله علیهم و بنا کردن خانه خدا

آیات

- وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَ أَمْنًا وَ اتخَّذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِمَ مُصَلیًّ وَ عَهِدْنَا إِلیَ إِبْرَاهِمَ وَ إِسْمَاعِیلَ أَن طَهِّرَا بَیْتیِ َ لِلطَّائفِینَ وَ الْعَاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ*

وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِمُ رَبّ ِ اجْعَلْ هَاذَا بَلَدًا ءَامِنًا وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ ءَامَنَ مِنهْم بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَخِرِ قَالَ وَ مَن کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلیَ عَذَابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ * وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ * رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَینْ ِ لَکَ وَ مِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّکَ وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَ تُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ * رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنهْمْ یَتْلُواْ عَلَیهْمْ ءَایَاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الحْکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الحْکِیمُ * وَ مَن یَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فیِ الدُّنْیَا وَ إِنَّهُ فیِ الاَخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ * إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبّ ِ الْعَالَمِینَ * وَ وَصیَ بهِا إِبْرَاهِمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یَابَنیِ َّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی لَکُمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُونَ.(2)

{و چون خانه [کعبه] را برای مردم محل اجتماع و [جای] امنی قرار دادیم [و فرمودیم] در مقام ابراهیم نمازگاهی برای خود اختیار کنید و به ابراهیم و اسماعیل فرمان دادیم که خانه مرا برای طواف کنندگان و معتکفان و رکوع و سجودکنندگان پاکیزه کنید. و چون ابراهیم گفت پروردگارا این [سرزمین] را شهری امن گردان و مردمش را هر کس از آنان که به خدا و روز بازپسین ایمان بیاورد از فرآورده ها روزی بخش فرمود و[لی] هر کس کفر بورزد اندکی برخوردارش می کنم سپس او را با خواری به سوی عذاب آتش [دوزخ] می کشانم و چه بد سرانجامی است. و هنگامی که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه [کعبه] را بالا می بردند [می گفتند] ای پروردگار ما از ما بپذیر که در حقیقت تو شنوای دانایی. پروردگارا ما را تسلیم [فرمان] خود قرار ده و از نسل ما امتی فرمانبردار خود [پدید آر] و آداب دینی ما را به ما نشان ده و بر ما ببخشای که تویی توبه پذیر مهربان. پروردگارا در میان آنان فرستاده ای از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکیزه شان کند زیرا که تو خود شکست ناپذیر حکیمی. و چه کسی جز آنکه به سبک مغزی گراید از آیین ابراهیم روی برمی تابد و ما او را در این دنیا برگزیدیم و البته در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود . هنگامی که پروردگارش به او فرمود تسلیم شو گفت به پروردگار جهانیان تسلیم شدم. و ابراهیم و یعقوب پسران خود را به همان [آیین] سفارش کردند [و هر دو در وصیتشان چنین گفتند] ای پسران من خداوند برای شما این دین را برگزید پس البته نباید جز مسلمان بمیرید.}

ص: 82


1- . نسخه خطی
2- . بقره / 125-132

اللحم المکتنز و کل ذی سمن دخیس و فی بعضها بالحاء المهملة أیضا قال الجزری کل شی ء ملأته فقد دخسته و فی بعضها بالخاء و الشین المعجمتین قال الفیروزآبادی دخش کفرح امتلأ لحما.

«11»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنِ ابْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ ابْنِ أَبَانٍ عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَنْ یَحْیَی اللَّحَّامِ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ إِبْرَاهِیمَ نَاجَی رَبَّهُ فَقَالَ یَا رَبِّ کَیْفَ (تُمِیتُ) ذَا الْعِیَالِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَجْعَلَ لَهُ مِنْ وُلْدِهِ خَلَفاً یَقُومُ مِنْ بَعْدِهِ فِی عِیَالِهِ فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهِ یَا إِبْرَاهِیمُ أَ وَ تُرِیدُ لَهَا خَلَفاً مِنْکَ یَقُومُ مَقَامَکَ مِنْ بَعْدِکَ خَیْراً مِنِّی قَالَ إِبْرَاهِیمُ اللَّهُمَّ لَا الْآنَ طَابَتْ نَفْسِی (1)

«12»

کا، الکافی الْعِدَّةُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی دَاوُدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مِنْ مَسْجِدِ السَّهْلَةِ سَارَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام إِلَی الْیَمَنِ بِالْعَمَالِقَةِ (2).

باب 5 أحوال أولاده و أزواجه صلوات الله علیهم و بناء البیت

الآیات

البقرة: «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی وَ عَهِدْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَ الْعاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ* وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلی عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ* وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ* رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ* رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ*وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ* إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ

ص: 82


1- مخطوط. م.
2- فروع الکافی 1: 139. م.

- وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنَا (1).

{و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را به راه راست درآوردیم.}

- وَلَقَدْ جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُ-شْرَی قَالُواْ سَلاَمًا قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاء بِعِجْلٍ حَنِیذٍ * فَلَمَّا رَأَی أَیْدِیَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُواْ لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَی قَوْمِ لُوطٍ * وَامْرَأَتُهُ قَآئِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَقَ وَمِن وَرَاء إِسْحَقَ یَعْقُوبَ * قَالَتْ یَا وَیْلَتَی أَأَلِدُ وَأَنَاْ عَجُوزٌ وَهَ-ذَا بَعْلِی شَیْخًا إِنَّ هَ-ذَا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ * قَالُواْ أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَّجِیدٌ * فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَجَاءتْهُ الْبُشْرَی یُجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ * إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُّنِیبٌ * یَا إِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاء أَمْرُ رَبِّکَ وَإِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ (2).

{و به راستی فرستادگان ما برای ابراهیم مژده آوردند سلام گفتند پاسخ داد سلام و دیری نپایید که گوساله ای بریان آورد. و چون دید دستهایشان به غذا دراز نمی شود آنان را ناشناس یافت و از ایشان ترسی بر دل گرفت گفتند مترس ما به سوی قوم لوط فرستاده شده ایم. و زن او ایستاده بود خندید پس وی را به اسحاق و از پی اسحاق به یعقوب مژده دادیم. [همسر ابراهیم] گفت ای وای بر من، آیا فرزند آورم با آنکه من پیرزنم و این شوهرم پیرمرد است واقعا این چیز بسیار عجیبی است. گفتند آیا از کار خدا تعجب می کنی رحمت خدا و برکات او بر شما خاندان [رسالت] باد بی گمان او ستوده ای بزرگوار است. پس وقتی ترس ابراهیم زایل شد و مژده [فرزنددار شدن] به او رسید درباره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت] چون و چرا می کرد. زیرا ابراهیم بردبار و نرمدل و بازگشت کننده [به سوی خدا] بود. ای ابراهیم از این [چون و چرا] روی برتاب که فرمان پروردگارت آمده و برای آنان عذابی که بی بازگشت است خواهد آمد.}

- وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَ-ذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِی وَبَنِیَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ * رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیرًا مِّنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَمَنْ عَصَانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ * رَّبَّنَا إِنِّی أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِندَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُواْ الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ * رَبَّنَا إِنَّکَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِی وَمَا نُعْلِنُ وَمَا یَخْفَی عَلَی اللّهِ مِن شَیْءٍ فَی الأَرْضِ وَلاَ فِی السَّمَاء * الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْکِبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعَاء * رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء * رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ (3).

{و [یاد کن] هنگامی را که ابراهیم گفت پروردگارا این شهر را ایمن گردان و مرا و فرزندانم را از پرستیدن بتان دور دار. پروردگارا آنها بسیاری از مردم را گمراه کردند. پس هر که از من پیروی کند بی گمان او از من است و هر که مرا نافرمانی کند به یقین تو آمرزنده و مهربانی. پروردگارا من [یکی از] فرزندانم را در وادی بی کشت نزد خانه محترم تو سکونت دادم. پروردگارا تا نماز را به پا دارند. پس دلهای برخی از مردم را به سوی آنان گرایش ده و آنان را از محصولات [مورد نیازشان] روزی ده باشد که سپاسگزاری کنند. پروردگارا بی گمان تو آنچه را که پنهان می داریم و آنچه را که آشکار می سازیم می دانی و چیزی در زمین و در آسمان بر خدا پوشیده نمی ماند. سپاس خدای را که با وجود سالخوردگی اسماعیل و اسحاق را به من بخشید به راستی پروردگار من شنونده دعاست. پروردگارا مرا برپادارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نیز پروردگارا و دعای مرا بپذیر. پروردگارا روزی که حساب برپا می شود بر من و پدر و مادرم و بر مؤمنان ببخشای.}

- فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ وَکُلًّا جَعَلْنَا نَبِیًّا * وَوَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا (4).

{و چون از آنها و [از] آنچه به جای خدا می پرستیدند کناره گرفت اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و همه را پیامبر گردانیدیم. و از رحمت خویش به آنان ارزانی داشتیم و ذکر خیر بلندی برایشان قرار دادیم.}

- وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِینَ * وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ (5).

{و اسحاق و یعقوب را [به عنوان نعمتی] افزون به او بخشودیم و همه را از شایستگان قرار دادیم. و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کردند و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستنده ما بودند.}

- وَإِسْمَاعِیلَ وَإِدْرِیسَ وَذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِّنَ الصَّابِرِینَ (6).

{و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را [یاد کن] که همه از شکیبایان بودند.}

- وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِیمَ مَکَانَ الْبَیْتِ أَن لَّا تُشْرِکْ بِی شَیْئًا وَطَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ

ص: 83


1- . انعام / 84
2- . هود / 69-76
3- . ابراهیم / 35-41
4- . مریم / 49-50
5- . انبیا / 72-73
6- . انبیا / 85

لِرَبِّ الْعالَمِینَ* وَ وَصَّی بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(125-132)

الأنعام: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلًّا هَدَیْنا»(84)

هود: «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْری قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ* فَلَمَّا رَأی أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمِ لُوطٍ* وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ* قالَتْ یا وَیْلَتی أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عَجِیبٌ* قالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ* فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْری یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ* إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ *یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ»(69-76)

إبراهیم: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ* رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ* رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ* رَبَّنا إِنَّکَ تَعْلَمُ ما نُخْفِی وَ ما نُعْلِنُ وَ ما یَخْفی عَلَی اللَّهِ مِنْ شَیْ ءٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ* الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْکِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعاءِ* رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ* رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ»(35-41)

مریم: «فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ کُلًّا جَعَلْنا نَبِیًّا* وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا»(49-50)

الأنبیاء: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ*وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ»(72-73) (و قال تعالی): «وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ»(85)

الحج: «وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ أَنْ لا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ

ص: 83

وَالْقَائِمِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ * وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالًا وَعَلَی کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ * لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ عَلَی مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِیمَةِ الْأَنْعَامِ...(1).

{و چون برای ابراهیم جای خانه را معین کردیم [بدو گفتیم] چیزی را با من شریک مگردان و خانه ام را برای طواف کنندگان و قیام کنندگان و رکوع کنندگان [و] سجده کنندگان پاکیزه دار. و در میان مردم برای [ادای] حج بانگ برآور تا [زایران] پیاده و [سوار] بر هر شتر لاغری که از هر راه دوری می آیند به سوی تو روی آورند. تا شاهد منافع خویش باشند و نام خدا را در روزهای معلومی بر دامهای زبان بسته ای که روزی آنان کرده است ببرند.}

- وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْکِتَابَ وَآتَیْنَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (2).

{و اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و در میان فرزندانش پیامبری و کتاب قرار دادیم و در دنیا پاداشش را به او بخشیدیم و قطعا او در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود.}

- هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْرَاهِیمَ الْمُکْرَمِینَ * إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ قَوْمٌ مُّنکَرُونَ * فَرَاغَ إِلَی أَهْلِهِ فَجَاء بِعِجْلٍ سَمِینٍ * فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ قَالَ أَلَا تَأْکُلُونَ * فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِیمٍ * فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِی صَرَّةٍ فَصَکَّتْ وَجْهَهَا وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ * قَالُوا کَذَلِکَ قَالَ رَبُّکِ إِنَّهُ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ * قَالَ فَمَا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ * قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَی قَوْمٍ مُّجْرِمِینَ * لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجَارَةً مِّن طِینٍ (3).

{آیا خبر مهمانان ارجمند ابراهیم به تو رسید. چون بر او درآمدند پس سلام گفتند. گفت: سلام مردمی ناشناسید. پس آهسته به سوی زنش رفت و گوساله ای فربه [و بریان] آورد. آن را به نزدیکشان برد [و] گفت: مگر نمی خورید. و [در دلش] از آنان احساس ترسی کرد. گفتند: مترس و او را به پسری دانا مژده دادند. و زنش با فریادی [از شگفتی] سر رسید و بر چهره خود زد و گفت: زنی پیر نازا [چگونه بزاید]. گفتند: پروردگارت چنین فرموده است او خود حکیم داناست. [ابراهیم] گفت: ای فرستادگان مأموریت شما چیست. گفتند: ما به سوی مردمی پلیدکار فرستاده شده ایم. تا سنگهایی از گل رس بر [سر] آنان فرو فرستیم.}

تفسیر

طبرسی رحمه الله درباره تفسیر آیه {[و فرمودیم] در مقام ابراهیم اختیار کنید.} می گوید: در واژه مقام، دلالت آشکاری بر نبوت ابراهیم علیه السلام است؛ چرا که خداوند سبحان سنگ را زیر پای او به مانند گِل در آورد، به طوری که پایش در آن فرو می رفت و این، معجزه ای برای او بود. از امام باقر علیه السلام نیز روایت شده است که حضرت فرمود: سه سنگ از بهشت نازل شد: مقام ابراهیم علیه السلام، سنگ بنی اسرائیل و حجر الاسود. خداوند حجر الاسود را در حالی که از کاغذ نیز سفید تر بود به ابراهیم علیه السلام سپرد و به دلیل گناهان انسآنها سیاه گشت.

ابن عباس می­گوید: وقتی ابراهیم علیه السلام، اسماعیل و هاجر را آورد و در مکه نهاد، پس از مدتی جرهمیان در آن سکنی گزیدند. اسماعیل علیه السلام با زنی از آنان ازدواج کرد و هاجر درگذشت. ابراهیم علیه السلام از ساره اذن خواست تا نزد هاجر برود. ساره به او اذن داد و شرط گذاشت که نباید آن جا از مرکبت پیاده شوی. ابراهیم علیه السلام در حالی که هاجر درگذشته بود، به مکه آمد و به خانه اسماعیل علیه السلام رفت. ابراهیم علیه السلام از همسر وی پرسید: شوهرت کجاست؟ همسر اسماعیل پاسخ داد: او اینجا نیست و به شکار رفته است. اسماعیل علیه السلام از حرم خارج می شد و پس از شکار باز می گشت. ابراهیم علیه السلام به همسر اسماعیل فرمود: چیزی برای پذیرایی داری؟ همسر اسماعیل پاسخ داد: چیزی در خانه ندارم و کسی نیز در آن نیست. ابراهیم علیه السلام به او فرمود: وقتی شوهرت بازگشت، سلامم را به او برسان و به او بگو که باید آستان درش را عوض کند. پس از آن که ابراهیم علیه السلام رفت. اسماعیل علیه السلام بازگشت و بوی پدرش را یافت. از همسرش پرسید: آیا کسی نزد تو آمده است؟ همسرش به حالت تحقیر پاسخ داد: پیر مردی با فلان شکل و شمایل نزد من آمد

ص: 84


1- . حج / 26-28
2- . عنکبوت / 27
3- . ذاریات / 24-33

وَ الْقائِمِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ* وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا وَ عَلی کُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ* لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلی ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعامِ»(26-27)

العنکبوت: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ»(27)

الذاریات: «هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ الْمُکْرَمِینَ* إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ *فَراغَ إِلی أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ* فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ قالَ أَ لا تَأْکُلُونَ* فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِیمٍ* فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِی صَرَّةٍ فَصَکَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ *قالُوا کَذلِکَ قالَ رَبُّکِ إِنَّهُ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ* قالَ فَما خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ* قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمٍ مُجْرِمِینَ* لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ»(24-33)

تفسیر

قال الطبرسی قدس الله روحه فی قوله سبحانه: وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ فی المقام دلالة ظاهرة علی نبوة إبراهیم علیه السلام فإن الله سبحانه جعل الحجر تحت قدمه کالطین حتی دخلت قدمه فیه فکان ذلک معجزة له

وَ رُوِیَ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: نَزَلَتْ ثَلَاثَةُ أَحْجَارٍ مِنَ الْجَنَّةِ مَقَامُ إِبْرَاهِیمَ وَ حَجَرُ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ اسْتَوْدَعَهُ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ حَجَراً أَبْیَضَ وَ کَانَ أَشَدَّ بَیَاضاً مِنَ الْقَرَاطِیسِ فَاسْوَدَّ مِنْ خَطَایَا بَنِی آدَمَ.

و قال ابن عباس لما أتی إبراهیم بإسماعیل و هاجر فوضعهما بمکة و أتت علی ذلک مدة و نزلها الجرهمیون و تزوج إسماعیل امرأة منهم و ماتت هاجر استأذن إبراهیم سارة أن یأتی هاجر فأذنت له و شرطت علیه أن لا ینزل فقدم إبراهیم علیه السلام و قد ماتت هاجر فذهب إلی بیت إسماعیل فقال لامرأته أین صاحبک فقالت لیس هو هاهنا ذهب یتصید و کان إسماعیل یخرج من الحرم فیتصید ثم یرجع فقال لها إبراهیم هل عندک ضیافة قالت لیس عندی شی ء و ما عندی أحد فقال لها إبراهیم إذا جاء زوجک فأقرئیه السلام و قولی له فلیغیر عتبة بابه و ذهب إبراهیم علیه السلام و جاء إسماعیل علیه السلام و وجد ریح أبیه فقال لامرأته هل جاءک أحد قالت جاءنی شیخ صفته کذا و کذا کالمستخفة

ص: 84

. اسماعیل علیه السلام پرسید: به تو چه گفت؟ همسرش پاسخ داد: به من گفت: سلامم را به شوهرت برسان و به او بگو که باید آستان درش را عوض کند. بدین سان اسماعیل علیه السلام، او را طلاق داد و با زن دیگری(1)

ازدواج نمود. ابراهیم علیه السلام تا زمانی که خداوند خواست درنگ کرد. سپس از ساره اذن خواست تا به دیدار اسماعیل علیه السلام برود. ساره به او اذن داد و شرط گذاشت که در آن جا نباید از مرکبش پیاده شود. ابراهیم علیه السلام آمد تا آن که به در خانه اسماعیل علیه السلام رسید و از همسر اسماعیل علیه السلام پرسید: شوهرت کجاست؟ وی پاسخ داد: به شکار رفته است و به خواست خدا، اکنون می آید. فرود بیا که خدا تو را رحمت کند. ابراهیم علیه السلام پرسید: در خانه چیزی برای پذیرایی داری؟ وی پاسخ داد: آری و برایش شیر و گوشت آورد. ابراهیم دعا کرد که خداوند به همسر اسماعیل برکت دهد. اگر همسر اسماعیل در آن روز نانی از گندم و جو و خرما می آورد، بیشتر نقاط زمین پُر از گندم، جو و خرما می شد. همسر اسماعیل علیه السلام گفت: فرود بیا تا سرت را بشویم. اما ابراهیم علیه السلام فرود نیامد؛ از این رو همسر اسماعیل مقام را آورد و آن را در طرف نیمه راست ابراهیم قرار داد. ابراهیم نیز پایش را بر روی آن نهاد و جای پایش بر آن ماند. همسر اسماعیل نیمه راست سر ابراهیم را شست. سپس مقام را به طرف نیمه چپ سر ابراهیم برد و جای پای حضرت بر آن ماند و او نیمه چپ سر وی را شست. ابراهیم علیه السلام به او فرمود: وقتی شوهرت آمد، سلامم را به او برسان و به او بگو : آستان درت استوار است. چون اسماعیل علیه السلام آمد، بوی پدرش را یافت و از همسرش پرسید: آیا کسی نزد تو آمده است؟ وی پاسخ داد: آری، پیر مردی که زیبارو ترین و خوش بو ترین مردم بود، نزد من آمد و به من چنین و چنان گفت. من سرش را شستم و این جای پاهایش بر روی مقام است. اسماعیل به او فرمود: او ابراهیم علیه السلام بوده است.

علی بن ابراهیم این حکایت را با کمی تفاوت در واژه ها از امام صادق علیه السلام نقل کرده است. در پایان این روایت آمده است:

وقتی شوهرت آمد، به او بگو: اینجا پیر مردی آمد و تو را درباره آستان درت سفارش به نیکی می کرد. حضرت فرمود: اسماعیل علیه السلام خود را روی مقام انداخت و آن را بوسیده و می گریست.

در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است که حضرت فرمود: ابراهیم از ساره اذن خواست تا به دیدار اسماعیل برود. ساره به او اذن داد و شرط گذاشت که آن جا درنگ نکند و از خرش پیاده نشود. برخی از حضرت پرسیدند: آن چگونه بوده است؟ حضرت پاسخ داد: او طی الارض کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: رکن و مقام، دو یاقوت از یاقوت­های بهشت هستند که خداوند نورشان را محو ساخت و اگر این کار را نمی کرد، ما بین مشرق و مغرب روشن می گردید.

{که پاکیزه کنید.} یعنی به آن دو گفتیم خانه ام را تمیز کنید. خداوند، به دلیل برتری دادن خانه اش بر سایر اماکن آن را به خود اضافه کرد. درباره تفسیر تطهیر نیز چند وجه وجود دارد:

اولی این است که یعنی خانه ام را از سرگین درون شکنبه و خونی پاکیزه کنید که مشرکان آنها را پیش از آن که خانه خدا به دست ابراهیم علیه السلام و اسماعیل علیه السلام بیفتد، نزد آن می انداختند. دومی این است که یعنی خانه­ام را از بت هایی پاکیزه کنید که مشرکان بر در آن می آویختند.

ص: 85


1- . یعقوبی می­گوید که نام این زن دیگر، حیفا دختر مضاض جرهمی بوده است.

بشأنه قال فما قال لک قالت قال لی أقرئی زوجک السلام و قولی له فلیغیر عتبة بابه فطلقها و تزوج أخری (1)فلبث إبراهیم ما شاء الله أن یلبث ثم استأذن سارة أن یزور إسماعیل فأذنت له و اشترطت علیه أن لا ینزل فجاء إبراهیم حتی انتهی إلی باب إسماعیل فقال لامرأته أین صاحبک قالت یتصید و هو یجی ء الآن إن شاء الله فانزل یرحمک الله قال لها هل عندک ضیافة قالت نعم فجاءت باللبن و اللحم فدعا لها بالبرکة فلو جاءت یومئذ بخبز برا و شعیرا و تمرا لکان أکثر أرض الله برا و شعیرا و تمرا فقالت له انزل حتی أغسل رأسک فلم ینزل فجاءت بالمقام فوضعته علی شقه الأیمن فوضع قدمه علیه فبقی أثر قدمه علیه فغسلت شق رأسه الأیمن ثم حولت المقام إلی شق رأسه الأیسر فبقی أثر قدمه علیه فغسلت شق رأسه الأیسر فقال لها إذا جاء زوجک فأقرئیه السلام و قولی له قد استقامت عتبة بابک فلما جاء إسماعیل وجد ریح أبیه فقال لامرأته هل جاءک أحد قالت نعم شیخ أحسن الناس وجها و أطیبهم ریحا و قال لی کذا و کذا و غسلت رأسه و هذا موضع قدمیه علی المقام قال لها إسماعیل ذلک إبراهیم علیه السلام.

وَ قَدْ رَوَی هَذِهِ الْقِصَّةَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبَانٍ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام وَ إِنِ اخْتَلَفَتْ بَعْضُ أَلْفَاظِهِ وَ قَالَ فِی آخِرِهَا إِذَا جَاءَ زَوْجُکِ فَقُولِی لَهُ قَدْ جَاءَ هَاهُنَا شَیْخٌ وَ هُوَ یُوصِیکَ بِعَتَبَةِ بَابِکَ خَیْراً قَالَ فَأَکَبَّ إِسْمَاعِیلُ عَلَی الْمَقَامِ یَبْکِی وَ یُقَبِّلَهُ.

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی عَنْهُ علیه السلام أَنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام اسْتَأْذَنَ سَارَةَ أَنْ یَزُورُ إِسْمَاعِیلَ فَأَذِنَتْ لَهُ عَلَی أَنْ لَا یَلْبَثَ عَنْهَا وَ أَنْ لَا یَنْزِلَ عَنْ حِمَارِهِ فَقِیلَ لَهُ کَیْفَ کَانَ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ الْأَرْضَ طُوِیَتْ لَهُ.

وَ عَنِ ابْنِ عُمَرَ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: الرُّکْنُ وَ الْمَقَامُ یَاقُوتَانِ مِنْ یَاقُوتِ الْجَنَّةِ طَمَسَ اللَّهُ نُورَهُمَا وَ لَوْ لَا أَنَّ نُورَهُمَا طُمِسَ لَأَضَاءَ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ.

أَنْ طَهِّرا أی قلنا لهما طهرا بیتی أضاف البیت إلی نفسه تفضیلا له علی سائر البقاع و فی التطهیر وجوه.

أحدها أن المراد طهراه من الفرث و الدم الذی کان المشرکون تطرحه عند البیت قبل أن یصیر فی ید إبراهیم و إسماعیل و ثانیها طهراه من الأصنام التی کانوا یعلقونها

ص: 85


1- سماها الیعقوبی الحیفاء بنت مضاض الجرهمیة.

وجه سوم آن است که یعنی خانه ام را با بنا کردن آن بر طهارت پاکیزه کنید. همان طور که خداوند متعال فرمود: «أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَی تَقْوَی مِنَ اللّهِ»(1)

{آیا کسی که بنیاد [کار] خود را بر پایه تقوا و خشنودی خدا نهاده...}

بیشتر مفسران درباره تفسیر آیه{ برای طواف کنندگان و معتکفان} بر این نظرند که مقصود از طواف کنندگان، کسانی که به دور خانه خدا طواف می کنند و مقصود از معتکفان، مجاوران آن است. برخی نیز معتقدند که مقصود از طواف کنندگان، غریبه­هایی که از دوردست ها به مکه می­آیند و مقصود از معتکفان، افراد مقیم در آن است. همچنین مقصود از آیه {رکوع و سجودکنندگان}، نمازگزاران است(2).

{پروردگارا این [سرزمین] را} یعنی مکه را {شهری امن گردان} یعنی دارای امنیت. ابن عباس می گوید: منظور ابراهیم علیه السلام از امن، این بود که مکه را طوری گرداند که پرنده اش شکار نشود، درختش قطع نگردد و علفش چیده نشود. امام باقر علیه السلام درباره تفسیر آیه{و مردمش را از فرآورده ها روزی بخش.} فرمود: یعنی فرآورده ها از دوردست ها به سوی آنان آید. امام صادق علیه السلام در حدیث دیگری فرمود: مقصود از آن فرآورده ها، فرآورده های دل هاست(3).

یعنی آنان را نزد مردم محبوب گردان تا مردم به سوی آنان آیند. دلیل این که ابراهیم علیه السلام در آیه{هر کس از آنان که به خدا و روز بازپسین ایمان بیاورد.} دعایش را تنها به این افراد محدود کرد، این است که خداوند متعال او را آگاه کرده بود از این که در دودمانش افراد بیدادگری وجود دارند. بنابراین ابراهیم علیه السلام از روی پیروی از رفتار خداوند با مؤمنان دعا به روزی اش را تنها به آنان اختصاص داد. {و[لی] هر کس کفر بورزد اندکی برخوردارش می کنم.} یعنی خداوند فرمود که دعایت را در حق افراد مؤمن از میان آنان اجابت کردم و هر کس کفر بورزد او را از روزی ای برخوردار می کنم که تا زمان مرگش به او ارزانی می دارم. {سپس او را با خواری به سوی عذاب آتش [دوزخ] می کشانم.} یعنی او را در آخرت به سوی عذاب آتش می رانم(4).

{و هنگامی که بالا می برد} یعنی یاد کن هنگامی را که بالا می­برد {ابراهیم پایه های خانه [کعبه] را} یعنی پایه های خانه کعبه که از قبل وجود داشت. ابن عباس و عطا می گویند: آدم علیه السلام خانه کعبه را بنا نهاد. سپس از بین رفت و ابراهیم علیه السلام آن را تجدید بنا کرد. این سخن از ائمه ما علیهم السلام نیز روایت شده است. در کتاب عیاشی از امام صادق علیه السلام روایت شده است که حضرت فرمود: خداوند متعال، حجر الاسود را از بهشت بر آدم علیه السلام نازل کرد. خانه کعبه مروارید سفید رنگی بود و خداوند، آن را به آسمان برد و بنیانش بر جای ماند و روبروی همین خانه کعبه قرار داشت. هر روز هفتاد هزار فرشته وارد آن می شدند و به سوی خداوند باز نمی گشتند؛ از این رو خداوند به ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام امر فرمود تا خانه کعبه را بر روی آن پایه ها بنا نهند. {و اسماعیل}

ص: 86


1- . توبه / 109
2- . مجمع البیان طبرسی 1: 203 ، 204
3- . منافاتی میان این دو حدیث وجود ندارد؛ زیرا فرآورده ها معنای عامی دارد که هر دو را فرا می گیرد. همچنین احتمال دارد که دومی تفسیر به علت باشد.
4- . مجمع البیان 1: 206

علی باب البیت و ثالثها طهراه ببنائکما له علی الطهارة کقوله تعالی أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی تَقْوی مِنَ اللَّهِ (1)لِلطَّائِفِینَ وَ الْعاکِفِینَ أکثر المفسرین علی أن الطائفین هم الدائرون حول البیت و العاکفین هم المجاورون للبیت و قیل الطائفون الطارئون (2)علی مکة من الآفاق و العاکفون المقیمون فیها وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ هم المصلون. (3)رَبِّ اجْعَلْ هذا أی مکة بَلَداً آمِناً أی ذا أمن قال ابن عباس یرید لا یصاد طیره و لا یقطع شجره و لا یختلی خلاه (4)وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ

رُوِیَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّ الْمُرَادَ بِذَلِکَ أَنَّ الثَّمَرَاتِ تُحْمَلُ إِلَیْهِمْ مِنَ الْآفَاقِ.

وَ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: إِنَّمَا هُوَ ثَمَرَاتُ الْقُلُوبِ (5)أَیْ حَبِّبْهم إِلَی النَّاسِ لِیَثُوبُوا إِلَیْهِمْ.

مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ إنما خصهم لأنه تعالی کان قد أعلمه أنه یکون فی ذریته الظالمون فخص بالدعاء رزق المؤمنین تأدبا بأدب الله فیهم قالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا أی قال الله قد استجبت دعوتک فیمن آمن منهم و من کفر فأمتعه بالرزق الذی أرزقه إلی وقت مماته ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلی عَذابِ النَّارِ أی أدفعه إلیها فی الآخرة. (6)وَ إِذْ یَرْفَعُ أی اذکر إذ یرفع إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ أی أصول البیت التی کانت قبل ذلک عن ابن عباس و عطا قالا قد کان آدم بناه ثم عفا أثره (7)فجدده إبراهیم و هو المروی عن أئمتنا صلوات الله علیهم

وَ فِی کِتَابِ الْعَیَّاشِیِّ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَنْزَلَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ مِنَ الْجَنَّةِ لآِدَمَ علیه السلام وَ کَانَتِ الْبَیْتُ دُرَّةً بَیْضَاءَ فَرَفَعَهُ اللَّهُ تَعَالَی إِلَی السَّمَاءِ وَ بَقِیَ أَسَاسُهُ فَهُوَ حِیَالَ هَذَا الْبَیْتِ یَدْخُلُهُ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ لَا یَرْجِعُونَ إِلَیْهِ أَبَداً فَأَمَرَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ أَنْ یَبْنِیَا الْبَیْتَ عَلَی الْقَوَاعِدِ.

وَ إِسْماعِیلُ

ص: 86


1- التوبة: 109.
2- جمع الطارئ: الغریب خلاف الاصلی.
3- مجمع البیان 1: 203. 204. م.
4- أی لا یجز عشبه.
5- لا تنافی بین الخبرین لان الثمرات معنی أعمّ یشمل ما فیهما، و یحتمل أن یکون الثانی تفسیرا بالسبب.
6- مجمع البیان 1: 206. م.
7- أی محی و درس و بلی.

یعنی ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام پایه های کعبه را بالا می بردند و می گفتند: {ای پروردگار ما از ما بپذیر.} ابراهیم علیه السلام بنّایی می کرد و اسماعیل علیه السلام به او سنگ می داد.

امام باقر علیه السلام فرمود: نخستین کسی(1)

که به عربی سخن گفت، اسماعیل علیه السلام بود. پدرش در حالی که هر دو مشغول ساختن کعبه بودند، به او می فرمود: یا اسماعیل (هابی اِبن) یعنی ای اسماعیل به من یک سنگ بده و اسماعیل علیه السلام عرض می کرد: یا أَبَتِ هاکَ حَجَراً (یعنی ای پدرم یک سنگ بگیر). بدین سان ابراهیم علیه السلام بنّایی می کرد و اسماعیل علیه السلام به او سنگ می داد(2).

{ما را تسلیم [فرمان] خود قرار ده.} یعنی همان طور که ما را در گذشته مسلمان قرار دادی، در بقیه عمرمان نیز ما را مسلمان قرار ده. برخی نیز می گویند: یعنی ما را عمل کننده به تمامی شرایع اسلام و فرمانبردار خود قرار ده؛ چرا که اسلام همان فرمانبرداری و اطاعت است. {از نسل ما} یعنی از نسلمان قرار بده {امتی فرمانبردار خود} یعنی گروهی یکتاپرست و فرمانبردار خود. مقصود از آن امت، امت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. امام صادق علیه السلام فرمود: منظور از آن امت، فقط بنی هاشم است. علت این که ابراهیم و اسماعیل علیه السلام دعایشان را تنها به بنی هاشم اختصاص دادند، این است که خداوند، ابراهیم علیه السلام را آگاه ساخته بود که در میان نسلش کسانی هستند که پیمانش به دلیل ستمی که مرتکب می شوند، به آنان نمی رسد. {و آداب دینی ما را به ما نشان ده.} یعنی اماکنی را که مناسک به آن مربوط می شود به ما نشان بده تا آن مناسک را در آن اماکن انجام دهیم. در تفسیر {و بر ما ببخشای.} چند وجه وجود دارد:

اولی این که ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام این عبارت را از باب ستایش، تعبد و وقف کردن خود برای خدا گفتند تا مردم در این امر از آنان پیروی کنند.

دومی این که آنان از خداوند به دلیل ستم نسلشان درخواست توبه کردند.

سومی این که یعنی با آمرزش و رحمت بر ما بازگرد(3).

ص: 87


1- . مقصود، نخستین کس از میان فرزندان ابراهیم علیه السلام است. این امر بدین خاطر بود که پس از ازدواج اسماعیل علیه السلام با جرهمیان ناچار به همنشینی با آنان شد و به زبان آنان که عربی بود، سخن گفت. برخی نیز می گویند: خداوند، زبان عربی خالص که همان لهجه عدنانی است را به اسماعیل علیه السلام وحی فرمود. می گویم: بغدادی در کتاب محبر، قبایل عاد و عبیل از فرزندان عوص بن ارم بن سام بن نوح، قبایل ثمود و جدیس از فرزندان جاثر بن ارم بن سام بن نوح، قبایل عمیلق، طسم و امیم از فرزندان لوذان بن ارم، قبیله بنو یقطن از فرزندان عامر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح که همان جرهم بودند و قبایل حضرموت، سلف و جاسم فرزند عمان بن سبا بن یقشان بن ابراهیم را از جمله قبایلی بر شمرده است که عربی شدند و عربی یاد گرفته و بدان سخن گفتند.
2- . مجمع البیان 1: 208
3- . مجمع البیان 1: 208 و 209

أی یرفع إبراهیم و إسماعیل أساس الکعبة یقولان رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا فکان إبراهیم یبنی و إسماعیل یناوله الحجارة.

وَ رُوِیَ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام أَنَّ إِسْمَاعِیلَ أَوَّلُ مَنْ شُقَّ لِسَانُهُ بِالْعَرَبِیَّةِ- (1)فَکَانَ أَبُوهُ یَقُولُ لَهُ وَ هُمَا یَبْنِیَانِ الْبَیْتَ یَا إِسْمَاعِیلُ هابی ابن أَیْ أَعْطِنِی حَجَراً فَیَقُولُ لَهُ إِسْمَاعِیلُ یَا أَبَتِ هَاکَ حَجَراً فَإِبْرَاهِیمُ یَبْنِی وَ إِسْمَاعِیلُ یُنَاوِلُهُ الْحِجَارَةَ.(2)

وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ أی فی بقیة عمرنا کما جعلتنا مسلمین فی ماضی عمرنا و قیل أی قائمین بجمیع شرائع الإسلام مطیعین لک لأن الإسلام هو الطاعة و الانقیاد مِنْ ذُرِّیَّتِنا أی و اجعل من أولادنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ أی جماعة موحدة منقادة لک یعنی أمة محمد صلی الله علیه و آله

رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّ الْمُرَادَ بِالْأُمِّةِ بَنُو هَاشِمٍ خَاصَّةً وَ إِنَّمَا خَصَّا بَعْضَهُمْ لِأَنَّهُ تَعَالَی أَعْلَمَ إِبْرَاهِیمَ أَنَّ فِی ذُرِّیَّتِهِ مَنْ لَا یَنَالُ عَهْدَهُ لِمَا یَرْتَکِبُهُ مِنَ الظُّلْمِ.

وَ أَرِنا مَناسِکَنا أی عرفنا المواضع التی تتعلق النسک بها لنفعله عندها وَ تُبْ عَلَیْنا فیه وجوه.

أحدها أنهما قالا هذه الکلمة علی وجه التسبیح و التعبد و الانقطاع إلی الله لیقتدی بهما الناس فیها.

و ثانیها أنهما سألا التوبة علی ظلمة ذریتهما.

و ثالثها أن معناه ارجع علینا بالمغفرة و الرحمة. (3)

ص: 87


1- أی من ولد إبراهیم، و ذلک کان بعد ما تزوج إسماعیل من جرهم فاضطر إلی معاشرتهم فتکلم بلغتهم و هی العربیة، راجع ما یأتی تحت رقم 39. و قیل: العربیة الخالصة و هی اللهجة العدنانیة وحی إلهی أوحی اللّه إلی إسماعیل علیه السلام. قلت: عد البغدادیّ فی کتاب المحبر من قبائل العاربة الذین ألهموا العربیة و تکلموا بها عاد و عبیل ابنا عوص بن ارم بن سام بن نوح، و ثمود و جدیس ابنا جاثر بن ارم بن سام بن نوح، و عملیق و طسم و أمیم بنو لوذان بن ارم، و بنو یقطن بن عامر بن شالخ بن ارفخشذ بن سام بن نوح و هم جرهم، و حضر موت و السلف و جاسم بن عمان بن سبا بن یقشان بن إبراهیم.
2- مجمع البیان 1: 208. م.
3- مجمع البیان 1: 208- 209. م.

مقصود از {در میان آنان فرستاده ای برانگیز}، پیامبر ما حضرت محمد صلی الله علیه و آله است. همان طور که خود ایشان می فرمایند: من دعای پدرم ابراهیم علیه السلام و مژدۀ عیسی علیه السلام هستم(1).

{و چه کسی جز آن که به سبک مغزی گراید از آیین ابراهیم روی برمی تابد؟} یعنی تنها کسی که خود را هلاک و نابود کرده است، از دین و شریعت ابراهیم علیه السلام روی بر می گرداند. همچنین برخی آن را به کسی که خود را گمراه ساخته است و برخی دیگر آن را به کسی که قدر و منزلت خود را نمی داند، تفسیر می کنند. برخی نیز می گویند که یعنی کسی که نفس خود و نشانه های موجود در آن را نشناخت. نشانه هایی که نشان می دهد آفریدگاری بی مانند دارد(2).

{و ما او را در این دنیا برگزیدیم.} یعنی ما او را برای امر رسالت برگزیدیم. {و البته در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود.} یعنی از رستگاران خواهد بود. برخی نیز می گویند که یعنی او با صالحان یعنی پدران پیامبرش در بهشت خواهد بود. {هنگامی که پروردگارش به او فرمود} یعنی او را برگزیدیم هنگامی که پروردگارش به او فرمود: {تسلیم شو.} درباره این که این مطلب کِی به ابراهیم علیه السلام گفته شده است، اختلاف نظر وجود دارد. حسن می گوید: آن، زمانی بود که خورشید غروب کرد و ابراهیم علیه السلام، آن آیات و نشانه ها را دید. ابراهیم علیه السلام فرمود: {قوم من من از آنچه [برای خدا] شریک می سازید بیزارم.} ابن عباس می گوید: ابراهیم علیه السلام، این مطلب را پس از بیرون آمدن از ان غار و پس از نبوت فرمود. {تسلیم شو} یعنی بر اسلام، استوار و بر توحید، ثابت قدم باش. برخی نیز می گویند که یعنی دینت را با توحید مخلصانه ساز. {گفت تسلیم شدم.} یعنی دینم را خالصانه ساختم. {برای پروردگار جهانیان و سفارش کردند به آن} یعنی به همان آیین یا به همان عبارتی که گفت: {تسلیم شدم به پروردگار جهانیان} برخی نیز می گویند که مقصود از آن، کلمه توحید است. {ابراهیم پسران خود را} دلیل این که ابراهیم علیه اسلام تنها پسرانش را به این سفارش اختصاص داد، این است که او نسبت به آنان دلسوزتر و آنان در پذیرش سفارش شایسته تر بودند. در غیر این صورت روشن است که ابراهیم علیه السلام تمام مردم را به اسلام فرا می خواند. {و یعقوب} یعنی یعقوب نیز پسرانش را به آن سفارش کرد. {خداوند برای شما این دین را برگزید.} یعنی خداوند، دین اسلام را برای شما برگزید. {پس البته نباید جز مسلمان بمیرید.} یعنی اسلام را رها نکنید تا نکند در حالی که مسلمان نیستید مرگ با شما روبرو شود(3).

{و به راستی فرستادگان ما آوردند.} برخی درباره این که آنان چند نفر بودند، می گویند: آنان سه تن بودند: جبرئیل، میکائیل و اسرافیل علیهم السلام. این سخن از ابن عباس نقل شده است. برخی نیز تعداد آنان را چهار نفر می دانند. این سخن نیز از امام صادق علیه السلام روایت شده است. به نظر برخی چهارمین آنان کرّوبیل بوده است. برخی دیگر تعداد آنان را نُه عدد و برخی یازده عدد دانسته اند. اینان می گویند که آنان به صورت پسر های جوان بودند. {مژده} یعنی مژده به دنیا آمدن اسحاق علیه السلام، پیامبر شدنش و اینکه برای اسحاق یعقوب به دنیا می آید. امام باقر علیه السلام فرمود: آن مژده، این بود که او از هاجر صاحب اسماعیل علیه السلام می شود.

ص: 88


1- . مجمع البیان 1: 209-210
2- . برخی نیز معتقدند که یعنی کسی که خود را خوار و حقیر شمرد.
3- . مجمع البیان 1: 212-213

وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا هو نبینا محمد صلی الله علیه و آله کما قال أنا دعوة أبی إبراهیم و بشارة عیسی. (1)وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ أی لا یترک دین إبراهیم و شریعته إلا من أهلک نفسه و أوبقها و قیل أضل نفسه و قیل جهل قدره و قیل جهل نفسه بما فیها من الآیات الدالة علی أن لها صانعا لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ (2)وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا أی اخترناه بالرسالة وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ أی من الفائزین و قیل أی لمع الصالحین أی مع آبائه الأنبیاء فی الجنة إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أی اصطفیناه حین قال له ربه أَسْلِمْ و اختلف فی أنه متی قیل له ذلک فقال الحسن کان هذا حین أفلت الشمس و رأی إبراهیم تلک الآیات و الأدلة و قال یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ و قال ابن عباس إنما قال ذلک إبراهیم حین خرج من السرب و إنما قال ذلک بعد النبوة و معنی أَسْلِمْ استقم علی الإسلام و اثبت علی التوحید و قیل معنی أسلم أخلص دینک بالتوحید قالَ أَسْلَمْتُ أی أخلصت الدین لله رب العالمین وَ وَصَّی بِها أی بالملة أو بالکلمة التی هی قوله أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ و قیل بکلمة التوحید إِبْراهِیمُ بَنِیهِ إنما خص البنین لأن إشفاقه علیهم أکثر و هم بقبول وصیته أجدر و إلا فمن المعلوم أنه کان یدعو جمیع الأنام إلی الإسلام وَ یَعْقُوبُ أی و وصی یعقوب بنیه إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی لَکُمُ الدِّینَ أی اختار لکم دین الإسلام فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ أی فلا تترکوا الإسلام فیصادفکم الموت علی ترکه. (3)وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا قیل کانوا ثلاثة جبرئیل و میکائیل و إسرافیل عن ابن عباس و قیل أربعة عن أبی عبد الله علیه السلام قیل و الرابع اسمه کروبیل و قیل تسعة و قیل أحد عشر و کانوا علی صورة الغلمان بِالْبُشْری أی بالبشارة بإسحاق و نبوته و أنه یولد له یعقوب

وَ رُوِیَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّ هَذِهِ الْبِشَارَةَ کَانَتْ بِإِسْمَاعِیلَ مِنْ هَاجَرَ..

ص: 88


1- مجمع البیان 1: 209- 210. م.
2- و قیل: أذلها و استخف بها.
3- مجمع البیان 1: 212- 213. م.

برخی نیز تفسیر آن را نابودی قوم لوط می دانند. {سلام گفتند.} یعنی سلام کردیم سلام کردنی یا سلام به دست آوری یعنی سلامتی به دست آوری. {زن او خندید.} یعنی به دلیل غفلت قوم لوط که نازل شدن عذابشان نزدیک بود و یا به دلیل غذا نخوردنشان و این که به تنهایی به آنان خدمت می کرد، خندید. برخی نیز علتش را این امر می دانند که او به ابراهیم علیه السلام گفت: برادرزاده ات(1) را در کنار خود نگهدار، زیرا من می دانم که به زودی عذابی بر اینان نازل خواهد شد. وقتی دید که آنچه می پنداشته است، رخ داد، از روی شادمانی خندید. برخی نیز علت آن خنده را شگفتی و شادمانی از برای مژده داده شدنش به اسحاق می دانند؛ زیرا وی پیر شده بود و 98 یا 99 سال سن داشت و شوهرش نیز سالخورده شده بود و 99 یا 100 سال سن داشت. برخی نیز می گویند که او 120 سال سن داشت و خداوند در جوانی به آنان فرزندی نداده بود. بنابراین در آیه تقدیم و تأخیر وجود دارد. این سخن از امام باقر علیه السلام روایت شده است. {و از پی اسحاق} یعنی پس از اسحاق. ابن عباس می گوید که {وراء} به معنای فرزندِ فرزند است. برخی نیز معنای {ضحکت} را خون حیض دیدن می دانند. این سخن از امام صادق علیه السلام روایت شده است. وقتی عرب ها می گویند: ضَحِکَتِ الأَرنَب یعنی خرگوش، خون حیض دید. {رحمت خدا} می تواند خبر یا دعا باشد. {با ما [به قصد شفاعت] چون و چرا می کرد.} یعنی با فرستادگان ما {درباره قوم لوط} یعنی درباره حوادثی که خواهد آمد و یا این که از آنها می پرسید که چه عذابی مستحق آنان است و چگونه آن عذاب بر آنان نازل می شود و خداوند چگونه مؤمنان را از آن رهایی می بخشد؟ سوال می کرد از این رو جستجوی عمیقش در سؤال کردن، جدال نامیده شد. آن فرشتگان گفتند: {ای ابراهیم روی برتاب از این} سخن {که آمده است فرمان پروردگارت} به عذاب کردن آنان و آن عذاب ناگزیر بر آنان نازل می شود(2).

{این شهر} یعنی مکه و حرم پیرامون آن {پروردگارا آنها گمراه کردند.} یعنی با پرستیدن آن بت ها بسیاری از مردم را گمراه کردند. {پس هر که از من پیروی کند بی گمان او از من است.} یعنی هر کس از میان فرزندانم که در این شهر بر دینم در پرستش خداوند یکتا قرار دادم، از من پیروی کند از زمره من و حالش مانند حال من است. {به یقین تو آمرزنده و مهربانی.} یعنی گناهان بندگان را می پوشانی و در تمام حالاتشان با آنان مهربان و نعمت دهنده به آنان هستی. {پروردگارا من [یکی از] فرزندانم را سکونت دادم} مقصود، حضرت اسماعیل علیه السلام به همراه مادرش هاجر است. اسماعیل علیه السلام، پسر بزرگتر ابراهیم علیه السلام بود. امام باقر علیه السلام فرمود: ما بازمانده آن عترت هستیم. همچنین حضرت فرمود: دعای ابراهیم فقط برای ما بود. {در وادی بی کشت} مقصود از آن وادی، وادیِ مکه که ابطح نامیده می شد، است. علت نامگذاری اش به این نام نیز این بود که در آن روزگار در آن، آب، کشاورزی و دامپروری وجود نداشت. {نزد خانه محترم تو} خداوند، خانه را به خود اضافه کرد؛ زیرا تنها مالک آن خانه، اوست. همچنین علت این که خداوند، آن را با صفت (محرم) آورد، این است که انسان تنها با احرام می تواند به آن برسد.

ص: 89


1- . این سخن بنا بر چیزی است که ثعلبی و دیگران آورده اند. آنان می گویند که لوط، برادرزاده ابراهیم علیه ااسلام و پسر هاران بن تارخ بود.
2- . مجمع البیان 5: 179-181

و قیل بإهلاک قوم لوط قالُوا سَلاماً أی سلمنا سلاما أو أصبت سلاما أی سلامة فَضَحِکَتْ أی تعجبا من غفلة قوم لوط مع قرب نزول العذاب بهم أو من امتناعهم عن الأکل و خدمتها إیاهم بنفسها و قیل ضحکت لأنها قالت لإبراهیم اضمم إلیک ابن أخیک (1)إنی أعلم أنه سینزل بهؤلاء عذاب فضحکت سرورا لما أتی الأمر علی ما توهمت و قیل تعجبا و سرورا من البشارة بإسحاق لأنها کانت هرمت و هی بنت ثمان و تسعین أو تسع و تسعین و قد کان شاخ زوجها و کان ابن تسع و تسعین سنة أو مائة سنة و قیل مائة و عشرین سنة و لم یرزق لهما ولد فی حال شبابهما ففی الکلام تقدیم و تأخیر و روی ذلک عن أبی جعفر علیه السلام وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ أی بعد إسحاق و عن ابن العباس الوراء ولد الولد و قیل

إن ضحکت بمعنی حاضت- و روی ذلک عن الصادق علیه السلام.

یقال ضحکت الأرنب أی حاضت رَحْمَتُ اللَّهِ خبر أو دعاء یُجادِلُنا أی یجادل رسلنا و یسائلهم فِی قَوْمِ لُوطٍ بما سیأتی فی الأخبار أو یسألهم بم یستحقون العذاب و کیف یقع علیهم و کیف ینجی الله المؤمنین فسمی الاستقصاء فی السؤال جدالا فقالت الملائکة یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا القول إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ بالعذاب فهو نازل بهم لا محالة. (2)هَذَا الْبَلَدَ یعنی مکة و ما حولها من الحرم رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ أی ضل بعبادتهن کثیر من الناس فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی أی من تبعنی من ذریتی التی أسکنتهم هذا البلد علی دینی فی عبادة الله وحده فإنه من جملتی و حاله کحالی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ أی ساتر علی العباد معاصیهم رحیم بهم فی جمیع أحوالهم منعم علیهم رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی یرید إسماعیل مع أمه هاجر و هو أکبر ولده

وَ رُوِیَ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: نَحْنُ بَقِیَّةُ تِلْکَ الْعِتْرَةِ وَ قَالَ کَانَتْ دَعْوَةُ إِبْرَاهِیمَ لَنَا خَاصَّةً.

بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ یرید وادی مکة و هو الأبطح إذ لم یکن بها یومئذ ماء و لا زرع و لا ضرع عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ أضاف البیت إلیه إذ لم یملکه أحد سواه و وصفه بالمحرم لأنه لا یستطیع أحد الوصول

ص: 89


1- هذا مبنی علی ما ذکره الثعلبی و غیره من أن لوطا کان ابن اخی إبراهیم و هو لوط بن هاران بن تارخ؛ منه قدّس سرّه. قلت: قاله الثعلبی فی العرائس ص 61، و قال الیعقوبی: کان لوط ابن أخیه خاران بن تارخ.
2- مجمع البیان 5: 179- 181. م.

برخی نیز علت آن را این امر می دانند که خداوند نزدیکی و درآمیختن با چیزی از نجاست و خون را که در دیگر اماکن حلال است، در این خانه حرام کرده است. برخی دیگر نیز معنای آن را بسیار محترم می دانند. {پس دلهای برخی از مردم را به سوی آنان گرایش ده} این، دعای ابراهیم علیه السلام است که از خداوند می خواهد تا دل های مردم را به سوی آن مکان گرایش دهد تا باعث انس و الفت فرزندانش شود و در گذر زمان روزیِ آن مردمان را بر آنان سرازیر کند. امام باقر علیه السلام فرمود: به مردم دستور داده شد تا به دور این سنگ ها طواف کنند. سپس به سوی ما بشتابند و ما را از دوستی شان نسبت به ما آگاه سازند و یاری شان را بر ما عرضه دارند. سپس حضرت این آیه را تلاوت کرد: {سپاس خدای را که با وجود سالخوردگی اسماعیل و اسحاق را به من بخشید.} ابن عباس می گوید: ابراهیم علیه السلام در سن 99 سالگی صاحب اسماعیل و در سن 112 سالگی صاحب اسحاق شد. ابن جبیر می گوید: ابراهیم علیه السلام تا سن 117 سالگی دارای فرزند نشد. {بر پدر و مادرم} یاران ما شیعیان از این آیه استدلال کردند بر این که پدر و مادر ابراهیم علیه السلام، کافر نبودند؛ زیرا او برای آنان طلب آمرزش در روز قیامت کرد و اگر کافر می بودند، چنین درخواستی از خداوند نمی کرد(1).

{و چون از آنها کناره گرفت} یعنی از آنها جدا شد و به سرزمین مقدس رفت{اسحاق را} به عنوان فرزند {و یعقوب را}به عنوان نوه {به او عطا کردیم} {و همه} آن دو {را پیامبر گردانیدیم} که در دین از آنان پیروی شود {و از رحمت خویش به آنان ارزانی داشتیم} یعنی علاوه بر اولاد و نبوّت نعمت هایی از دین و دنیا به آنان ارزانی داشتیم {و برایشان قرار دادیم ذکر خیر} یعنی ستایش نیکی برای آنان در میان مردم قرار دادیم. {بلندی} یعنی ستایشی والا که در میان مردم جریان دارد؛ چرا که پیروان تمامی ادیان، دوستدار ابراهیم علیه السلام و فرزندانش هستند، آنان را می ستایند و مدعی اند که آنان بر دین اویند. یرخی دیگر در تفسیر آن می گویند که یعنی ما یاد آنان را بلند داشتیم، بدین صورت که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و امت ایشان تا روز قیامت با این سخن از آنان به نیکی یاد می کنند: {کما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم}(2).

{و همه را از شایستگان قرار دادیم.} یعنی همه آنان را شایسته نبوت و رسالت یا شایسته حکم مان بر آنان به عنوان شایستگان قرار دادیم. {آنان پرستنده ما بودند.} یعنی خالصانه ما را پرستش می کردند(3).

{و چون برای ابراهیم معین کردیم} یعنی ای محمد، یاد کن زمانی را که هموار کردیم برای ابراهیم {جای خانه را} و آن را با نشانه ای که در آن جا قرار داده بودیم، به او شناساندیم. سدّی می گوید: وقتی خداوند متعال به ابراهیم علیه السلام امر فرمود تا خانه کعبه را بسازد،

ص: 90


1- . مجمع البیان 6: 318-319
2- . مجمع البیان 6: 517
3- . مجمع البیان 7: 56

إلیه إلا بالإحرام و قیل لأنه حرم فیه ما أحل فی غیره من البیوت من الجماع و الملابسة بشی ء من الأقذار و الدماء و قیل معناه العظیم الحرمة فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ هذا سؤال من إبراهیم علیه السلام أن یجعل الله قلوب الخلق تحن إلی ذلک الموضع لیکون فی ذلک أنس لذریته و لیدر أرزاقهم علی مرور الأوقات

وَ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ یَطُوفُوا بِهَذِهِ الْأَحْجَارِ ثُمَّ یَنْفِرُوا إِلَیْنَا فَیُعْلِمُونَا وَلَایَتَهُمْ وَ یَعْرِضُوا عَلَیْنَا نَصْرَهُمْ ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآیَةَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْکِبَرِ

قال ابن عباس ولد له إسماعیل و هو ابن تسع و تسعین سنة و ولد له إسحاق و هو ابن مائة و اثنتی عشرة سنة و قال ابن جبیر لم یولد لإبراهیم إلا بعد مائة و سبع عشرة سنة وَ لِوالِدَیَّ استدل أصحابنا بهذا علی ما ذهبوا إلیه من أن أبوی إبراهیم لم یکونا کافرین لأنه إنما سأل المغفرة لهما یوم القیامة فلو کانا کافرین لما سأل ذلک. (1)فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ أی فارقهم و هاجرهم إلی الأرض المقدسة وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ ولدا وَ یَعْقُوبَ ولد ولد وَ کُلًّا من هذین جَعَلْنا نَبِیًّا یقتدی به فی الدین وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا أی نعمتنا سوی الأولاد و النبوة من نعم الدین و الدنیا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ أی ثناء حسنا فی الناس عَلِیًّا مرتفعا سائرا فی الناس فکل أهل الأدیان یتولون إبراهیم و ذریته و یثنون علیهم و یدعون أنهم علی دینهم و قیل معناه و علینا ذکرهم بأن محمدا و أمته یذکرونهم بالجمیل إلی قیام القیامة بقولهم کما صلیت علی إبراهیم و آل إبراهیم. (2)وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ للنبوة و الرسالة أو حکمنا بکونهم صالحین وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ أی مخلصین فی العبادة. (3)وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ أی و اذکر یا محمد إذ وطأنا لإبراهیم مَکانَ الْبَیْتِ و عرفناه ذلک بما جعلنا له من العلامة قال السدی إن الله تعالی لما أمره ببناء البیت

ص: 90


1- مجمع البیان 6: 318- 319. م.
2- مجمع البیان 6: 517. م.
3- مجمع البیان 7: 56. م.

او جای ساخت آن را نمی دانست؛ از این رو خداوند باد شدیدی(1) را فرستاد و آن باد چیزهایی را که به دور کعبه از بنیان نخست آن پیش از برکنده شدنش توسط طوفان بر جای مانده بود، رُفت.

کلبی می گوید: خداوند سبحان آن باد را به اندازه خانه کعبه فرستاد که سر داشت و سخن می گفت. آن باد در مقابل کعبه ایستاد و چنین خواند: ای ابراهیم، به اندازه من بنا کن. برخی نیز می گویند که یعنی ما خانه کعبه را محل اقامت و مسکن او قرار دادیم. {چیزی را با من شریک مگردان} یعنی به او وحی کردیم که دیگری را مپرست. {خانه ام را پاکیزه دار.} یعنی از شرک و پرستش بت ها. {و قیام کنندگان} یعنی مقیمان مکه یا ایستادگان به نماز. {در میان مردم بانگ برآور.} یعنی آنان را از وجوب حج آگاه ساز. درباره این که مخاطب این سخن کیست، دو نظر وجود دارد:

یک نظر که از امام علی علیه السلام و ابن عباس نقل شده است، مخاطب آن را ابراهیم علیه السلام می داند. حضرت فرمود: ابراهیم علیه السلام در مقام ایستاد و بانگ برآورد: ای مردم، خداوند، شما را به حج فرا خوانده است و آنان پاسخ دادند: لبیک اللهم لبیک (پذیرفتیم. خدایا پذیرفتیم.)

دومین نظر این است که مخاطب آن، پیامبر ما صلی الله علیه و آله است. جمهور مفسران قائل به نطر اول هستند. آنان می گویند: خداوند، صدای ابراهیم علیهم السلام را به هر کسی که علمش بر او پیشی گرفته بود، رساند. آن صدا، این بود که تا روز قیامت باید حج بروند. همان طور که صدای مورچه را با پایین و آرام بودنش به گوش سلیمان علیه السلام با جایگاه والا و لشکریان بسیارش رساند. ابن عباس می گوید: چون خداوند به ابراهیم علیه السلام فرمان داد تا مردم را به حج فرا بخواند، وی از کوه ابوقبیس بالا رفت و انگشتانش را در گوش هایش گذاشته و فرمود: ای مردم، پروردگارتان را پاسخ گویید؛ از این رو آنان در صلب پدرانشان خواسته او را لبیک گفتند. نخستین کسانی که لبیک گفتند، این مردم یمن بودند(2).

{و در دنیا پاداش را به او بخشیدیم.} مقصود، یاد نیک و فرزند صالح است و یا این که پیروان ادیان از او خشنود شدند و یا این که جایگاهش در بهشت را به او نمایاندیم. برخی نیز معنای آن را ماندگاریِ مهمانی اش بر سر مزارش می دانند(3).

{ارجمند} یعنی ارجمند نزد خدا. برخی نیز می گویند: ابراهیم علیه السلام، آنان را گرامی داشت و آنان را در جایگاه بالا نشاند و خود از آنان پذیرایی کرد. درباره تعداد آنان اختلاف نظر وجود دارد. برخی تعداد آنان را دوازده فرشته و برخی جبرئیل به همراه هفت فرشته و عده ای دیگر سه تن می دانند که عبارتند از: جبرئیل، میکائیل و یک فرشته دیگر. {مردمی ناشناسید.} یعنی با خود گفت که اینان مردمی ناشناس هستند.

ص: 91


1- . در النهایة آمده است: امام علی علیه السلام در حدیثی به هنگام بیان چگونگی بنا شدن کعبه می­فرماید: خداوند، سکینه که باد شدیدی است را فرستاد و آن باد به دور کعبه چرخید. هروی نیز این گونه آورده است. در کتاب قتیبی آمده است: آن باد به مانند گوی چوگان به دور جایگاه کعبه چرخید. وقتی عرب ها می گویند: ریح خَجوج، یعنی باد شدیدی که مستقیم نیست. اصل خَج، به معنای شکافتن است. (علامه مجلسی قدس سره)
2- . مجمع البیان 7: 80-81
3- . مجمع البیان 8: 280

لم یدر أین یبنی فبعث الله ریحا خجوجا (1)فکنست له ما حول الکعبة عن الأساس الأول الذی کان البیت علیه قبل أن یرفع أیام الطوفان.

و قال الکلبی بعث الله سبحانه علی قدر البیت فیها رأس تتکلم فقامت بحیال الکعبة و قالت یا إبراهیم ابن علی قدری و قیل إن المعنی جعلنا البیت مثواه و مسکنه أَنْ لا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً أی أوحینا إلیه أن لا تعبد غیری وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ من الشرک و عبادة الأوثان و القائمین أی المقیمین بمکة أو القائمین فی الصلاة

وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ أی أعلمهم بوجوب الحج و اختلف فی المخاطب به علی قولین أحدهما أنه إبراهیم علیه السلام- عن علی علیه السلام.

و ابن عباس قال قام فی المقام فنادی یا أیها الناس إن الله دعاکم إلی الحج فأجابوا لبیک اللهم لبیک.

و الثانی أن المخاطب به نبینا صلی الله علیه و آله و جمهور المفسرین علی الأول قالوا أسمع الله صوت إبراهیم کل من سبق علمه بأنه یحج إلی یوم القیامة کما أسمع سلیمان مع ارتفاع منزلته و کثرة جنوده حوله صوت النمل مع خفضه و سکونه و فی روایة عطا عن ابن عباس قال لما أمر الله إبراهیم أن ینادی فی الناس بالحج صعد أبا قبیس و وضع إصبعیه فی أذنیه و قال یا أیها الناس أجیبوا ربکم فأجابوه بالتلبیة فی أصلاب الرجال و أول من أجابه أهل الیمن. (2)وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا و هو الذکر الحسن و الولد الصالح أو رضی أهل الأدیان به أو أنه أری مکانه فی الجنة و قیل بقاء ضیافته عند قبره. (3)الْمُکْرَمِینَ عند الله و قیل أکرمهم إبراهیم فرفع مجالسهم و خدمهم بنفسه و اختلف فی عددهم فقیل کانوا اثنی عشر ملکا و قیل کان جبرئیل و معه سبعة أملاک و قیل کانوا ثلاثة جبرئیل و میکائیل و ملک آخر قَوْمٌ مُنْکَرُونَ أی قال فی نفسه

ص: 91


1- قال فی النهایة: فی حدیث علیّ علیه السلام و ذکر بناء الکعبة: «فبعث اللّه السکینة و هی ریح خجوج فتطوفت بالبیت» هکذا قال الهروی، و فی کتاب القتیبی: فتطوفت موضع البیت کالجحفة، یقال: ریح خجوج أی شدید المرور فی غیر استواء، و أصل الخجّ الشق؛ منه قدّس سرّه.
2- مجمع البیان 7: 80- 81. م.
3- مجمع البیان 8: 280. م.

{پس آهسته به سوی زنش رفت} یعنی پنهانی به سوی زنش رفت تا او را از به سختی انداختن خود در درست کردن غذا باز ندارند. {و گوساله ای فربه آورد} که بریان شده بود. قتاده می گوید: بیشتر چهارپایان

ابراهیم علیه السلام گاو بودند. {و [در دلش] از آنان احساس ترسی کرد} یعنی چون از غذا خوردن امتناع ورزیدند، از آنان بیمناک شد و گمان کرد که آنان می خواهند به او شر برسانند. {گفتند} یعنی آن فرشتگان {به پسری دانا} یعنی اسماعیل علیه السلام. برخی نیز مقصود از آن پسر را اسحاق علیه السلام می دانند؛ زیرا اسحاق، فرزند ساره بود و این داستان نیز مربوط به او می شود. {و زنش با فریادی [از شگفتی] سر رسید} ابن عباس و دیگران می گویند که یعنی وقتی ساره آن مژده را شنید با فریادی سر رسید. برخی نیز از امام صادق نقل می کنند که حضرت فرمود: یعنی در میان جمعی. برخی دیگر می گویند که یعنی او با فغانی وارد شد. {و بر چهره خود زد} یعنی انگشتانش را جمع کرد و از روی تعجب بر پیشانی اش زد. برخی نیز در تفسیرش می گویند که یعنی به صورتش سیلی زد. {و گفت زنی پیر نازا [چگونه بزاید].} یعنی من، پیر و نازا هستم و چگونه می توانم بزایم؟ {گفتند پروردگارت چنین فرموده است.} یعنی ما سخن خداوند را همان طور که فرموده بود به شما ابلاغ کردیم. خداوند فرمود که تو صاحب یک پسر می شوی. بنابراین شک نکن. {[ابراهیم] گفت ای فرستادگان ماموریت شما چیست؟} یعنی امرتان چیست و برای چه چیزی آمده اید؟ گویی ابراهیم علیه السلام فرمود که شما برای امر مهمی آمده اید. آن امر چیست؟(1)

روایات

روایت 1.

تفسیر علی بن ابراهیم: امام صادق علیه السلام درباره تفسیر آیه {خانه مرا پاکیزه کنید} فرمود: یعنی مشرکان را از آن خانه کنار بزن. همچنین حضرت فرمود: چون ابراهیم علیه السلام خانه کعبه را بنا کرد و مردم به حج رفتند، خانه کعبه از نفس های مشرکان به خداوند بلند مرتبه و متعال شکایت برد. از این رو خداوند به آن وحی فرمود که ای کعبه دلشاد باش؛ چرا که من در آخر الزمان مردمی را می فرستم که با شاخه های درختان نظافت و خلال می کنند. {و مردمش را روزی بخش} این، دعای ابراهیم علیه السلام است که از خداوند خواست تا به هر کسی از آنان که به او ایمان آورد، روزی بخشد. خداوند فرمود: ای ابراهیم، {و[لی] هر کس کفر بورزد} به او روزی می دهم اما {اندکی برخوردارش می کنم. سپس او را با خواری به سوی عذاب آتش [دوزخ] می کشانم.}(2)

{پروردگارا در میان آنان فرستاده ای برانگیز} مقصود ابراهیم علیه السلام، فرستاده ای از میان فرزندان اسماعیل علیه السلام بود. از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من، مقصود دعای پدرم ابراهیم علیه السلام بودم(3).

روایت 2.

تفسیر علی بن ابراهیم: {پروردگارا این شهر را ایمن گردان} یعنی مکه {پروردگارا آنها بسیاری از مردم را گمراه کردند.} یعنی این بت ها نبودند که مردم را گمراه کردند، بلکه این مردم بودند که به وسیله آنها گمراه کردند. {و آنان را از محصولات [مورد نیازشان] روزی ده} یعنی از ثمره دل ها { باشد که سپاسگزاری کنند.} یعنی تا سپاسگذاری کنند. امام صادق علیه السلام

ص: 92


1- . مجمع البیان 9: 157، 158
2- . تفسیر القمی: 50 و 51
3- . تفسیر القمی: 53

هؤلاء قوم لا نعرفهم فَراغَ إِلی أَهْلِهِ أی ذهب إلیهم خفیا لئلا یمنعوه من تکلف مأکول فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ و کان مشویا قال قتادة و کان عامة مال إبراهیم البقر فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً أی فلما امتنعوا من الأکل أوجس منهم خیفة و ظن أنهم یریدون به سوءا قالُوا أی الملائکة بِغُلامٍ عَلِیمٍ أی إسماعیل و قیل هو إسحاق لأنه من سارة و هذه القصة لها فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِی صَرَّةٍ أی فلما سمعت البشارة سارة أقبلت فی صیحة عن ابن عباس و غیره و قیل فی جماعة عن الصادق علیه السلام و قیل فی رنة فَصَکَّتْ وَجْهَها أی جمعت أصابعها فضربت جبینها تعجبا و قیل لطمت وجهها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ أی أنا عجوز عاقر فکیف ألد قالُوا کَذلِکَ قالَ رَبُّکِ أی کما قلنا لک قال ربک إنک ستلدین غلاما فلا تشکی فَما خَطْبُکُمْ أی فما شأنکم و لأی أمر جئتم و کأنه قال جئتم لأمر عظیم فما هو (1).

الأخبار

«1»

فس، تفسیر القمی قَوْلُهُ طَهِّرا بَیْتِیَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام یَعْنِی نَحِّ عَنْهُ الْمُشْرِکِینَ وَ قَالَ لَمَّا بَنَی إِبْرَاهِیمُ علیه السلام الْبَیْتَ وَ حَجَّ النَّاسُ شَکَتِ الْکَعْبَةُ إِلَی اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مَا یَلْقَی مِنْ أَنْفَاسِ الْمُشْرِکِینَ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهَا قِرِّی کَعْبَةُ فَإِنِّی أَبْعَثُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ قَوْماً یَتَنَظَّفُونَ بِقُضْبَانِ الشَّجَرِ وَ یَتَخَلَّلُونَ قَوْلُهُ وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ فَإِنَّهُ دَعَا إِبْرَاهِیمُ رَبَّهُ أَنْ یَرْزُقَ مَنْ آمَنَ بِهِ فَقَالَ اللَّهُ یَا إِبْرَاهِیمُ وَ مَنْ کَفَرَ أَیْضاً أَرْزُقُهُ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلی عَذابِ النَّارِ- (2)قَوْلُهُ رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا فَإِنَّهُ یَعْنِی مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام فَلِذَلِکَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَا دَعْوَةُ أَبِی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام (3).

«2»

فس، تفسیر القمی قَوْلُهُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً یَعْنِی مَکَّةَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ فَإِنَّ الْأَصْنَامَ لَمْ تُضِلَّ وَ إِنَّمَا ضَلَّ النَّاسُ بِهَا قَوْلُهُ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ أَیْ مِنْ ثَمَرَاتِ الْقُلُوبِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ یَعْنِی لِکَیْ یَشْکُرُوا.

وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ حَنَانٍ عَنْ

ص: 92


1- مجمع البیان 9: 157- 158. م.
2- تفسیر القمّیّ: 50- 51. م.
3- تفسیر القمّیّ: 53. م.

درباره تفسیر {پروردگارا من سکونت دادم} تا آخر آیه، فرمود: به خداوند سوگند، ما بازمانده آن عترت هستیم(1).

حضرت در تفسیر آیه{پروردگارا بر من و پدر و مادرم ببخشای.} فرمود: این آیه به صورت (وَ لِوَلَدَیَّ إِسماعیلَ وَ إِسحاقَ) {و بر دو پسرم اسماعیل و اسحاق} نازل شد(2).

توضیح

در مجمع البیان آمده است که امام حسین و امام باقر علیهما السلام، زهری و ابراهیم نخعی این آیه را به صورت (وَ لِوَلَدَیَّ) {و برای دو پسرم} و یحیی بن یعمر آن را به صورت (وَ لِوَلَدی) {و برای پسرم} خوانده اند(3).

روایت 3:

تفسیر علی بن ابراهیم: {و چون از آنها کناره گرفت} یعنی ابراهیم {و به آنان ارزانی داشتیم} یعنی به ابراهیم علیه السلام اسحق و یعقوب علیهما السلام را ارزانی داشتیم. {از رحمت خویش} مقصود، پیامبر صلی الله علیه و آله است. {و ذکر خیر بلندی برایشان قرار دادیم.} منظور، امام علی علیه السلام است. این تفسیر، از امام حسن عسکری علیه السلام روایت شده است(4).

روایت 4.

تفسیر علی بن ابراهیم: حضرت فرمود: {(نافله=)افزون} یعنی نوه { با فریادی} یعنی در میان جمعی {و بر چهره خود زد} یعنی چهره اش را پوشاند؛ چرا که جبرئیل او را به اسحاق مژده داد. {و گفت زنی پیر نازا [چگونه بزاید].} یعنی من، پیر و نازا هستم و نمی توانم بزایم(5).

روایت 5.

علل الشرائع: کلثوم بن عبدالمومن حرانی گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند به ابراهیم فرمان داد تا به حج رود. ابراهیم به همراه اسماعیل به حج رفت و او را در حرم سکونت داد. حضرت فرمود: آن دو بر روی شتر سرخ مویی به حج رفتند و تنها جبرئیل به همراه آنان بود. چون به حرم رسیدند جبرئیل به ابراهیم گفت: ای ابراهیم پیاده شوید و پیش از این که وارد حرم شوید، غسل کنید. ابراهیم و اسماعیل پیاده شده و غسل کردند. جبرئیل به آنان نشان داد که چگونه برای احرام آماده شوند و آنان به همان صورت محرم شدند. سپس به آنان فرمان داد که در حال حج لا إله إلا الله و چهار تلبیه ای بگویند که تمامی پیامبران آنگونه تلبیه می گفتند. سپس آنان را حرکت داد تا این که به درگاه صفا آورد. آنان از شتر پیاده شدند و جبرئیل میانشان ایستاد و رو به سوی کعبه کرد. جبرئیل تکبیر گفت. آنان نیز تکبیر گفتند. جبرئیل حمد خدا گفت. آنان نیز حمد خدا گفتند. همچنین جبرئیل خداوند را تمجید کرد. آنان نیز خداوند را تمجید کردند. جبرئیل خداوند را ثنا گفت. آنان نیز خداوند را ثنا گفتند. جبرئیل پیش آمد و آنان نیز در حالی که خداوند را ثنا می گفتند و تمجید می کردند،

ص: 93


1- . تفسیر القمی: 347
2- . تفسیر القمی: 347 و 348
3- . مجمع البیان 6: 317
4- . تفسیر القمی: 411
5- . تفسیر القمی: 448

أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِهِ رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ الْآیَةَ قَالَ نَحْنُ وَ اللَّهِ بَقِیَّةُ تِلْکَ الْعِتْرَةِ- (1)قَوْلُهُ رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ قَالَ إِنَّمَا نَزَلَتْ وَ لِوَلَدَیَّ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ (2).

بیان

قال فی مجمع البیان قرأ الحسین بن علی و أبو جعفر محمد بن علی علیهما السلام و الزهری و إبراهیم النخعی وَ لِوَلَدَیَّ و قرأ یحیی بن یعمر و لولدی (3).

«3»

فس، تفسیر القمی فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ یَعْنِی إِبْرَاهِیمَ وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا یَعْنِی لِإِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ مِنْ رَحْمَتِنا یَعْنِی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا یَعْنِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام- حَدَّثَنِی بِذَلِکَ أَبِی عَنِ الْإِمَامِ الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیِّ علیه السلام (4).

«4»

فس، تفسیر القمی نافِلَةً قَالَ وَلَدُ وَلَدٍ قَوْلُهُ فِی صَرَّةٍ أَیْ فِی جَمَاعَةٍ فَصَکَّتْ وَجْهَها أَیْ غَطَّتْهُ بِمَا بَشَّرَهَا جَبْرَئِیلُ علیه السلام بِإِسْحَاقَ وَ قالَتْ إِنِّی عَجُوزٌ عَقِیمٌ أَیْ لَا تَلِدُ (5).

«5»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ کُلْثُومِ بْنِ عَبْدِ الْمُؤْمِنِ الْحَرَّانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام أَنْ یَحُجَّ وَ یَحُجَّ بِإِسْمَاعِیلَ مَعَهُ وَ یُسْکِنَهُ الْحَرَمَ قَالَ فَحَجَّا عَلَی جَمَلٍ أَحْمَرَ مَا مَعَهُمَا إِلَّا جَبْرَئِیلُ فَلَمَّا بَلَغَا الْحَرَمَ قَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ علیه السلام یَا إِبْرَاهِیمُ انْزِلَا فَاغْتَسِلَا قَبْلَ أَنْ تَدْخُلَا الْحَرَمَ فَنَزَلَا وَ اغْتَسَلَا وَ أَرَاهُمَا کَیْفَ تَهَیَّئَا لِلْإِحْرَامِ (6)فَفَعَلَا ثُمَّ أَمَرَهُمَا فَأَهَلَّا بِالْحَجِّ وَ أَمَرَهُمَا بِالتَّلْبِیَةِ الْأَرْبَعِ الَّتِی لَبَّی بِهَا الْمُرْسَلُونَ ثُمَّ سَارَ بِهِمَا حَتَّی أَتَی بِهِمَا بَابَ الصَّفَا فَنَزَلَا عَنِ الْبَعِیرِ وَ قَامَ جَبْرَئِیلُ بَیْنَهُمَا فَاسْتَقْبَلَ الْبَیْتَ فَکَبَّرَ وَ کَبَّرَا وَ حَمَّدَ اللَّهَ وَ حَمَّدَا وَ مَجَّدَ اللَّهَ وَ مَجَّدَا وَ أَثْنَی عَلَیْهِ فَفَعَلَا مِثْلَ مَا فَعَلَ وَ تَقَدَّمَ جَبْرَئِیلُ وَ تَقَدَّمَا یُثْنُونَ عَلَی اللَّهِ وَ یُمَجِّدُونَهُ (7)حَتَّی انْتَهَی

ص: 93


1- تفسیر القمّیّ: 347. م.
2- تفسیر القمّیّ: 347- 348. م.
3- مجمع البیان 6: 317. م.
4- تفسیر القمّیّ: 411. م.
5- تفسیر القمّیّ: 448. م.
6- فی الکافی: کیف یتهیئان.
7- فی الکافی: فکبر اللّه و کبرا و هلل اللّه و هللا و حمد اللّه إه و فیه: یتهیئان علی اللّه و یمجدانه.

پیش آمدند تا این که جبرئیل آنان را به جایگاه قرار گرفتن حجر الاسود برد. جبرئیل آن سنگ را لمس کرد و به آنان دستور داد تا آن را لمس کنند. همچنین جبرئیل آنان را هفت دور به دور کعبه چرخاند. سپس آنان را در جایگاه مقام ابراهیم علیه السلام ایستاند و دو رکعت نماز خواند. آنان نیز دو رکعت نماز گزاردند. سپس مناسک و آن چه باید انجام دهند را به آنان نشان داد. چون آنان مناسک خویش را به جا آوردند، خداوند به ابراهیم فرمان بازگشت داد. ابراهیم ، اسماعیل را به تنهایی و بی آن که کس دیگری با او باشد، در آن جا سکونت داد. چون سال بعد نزدیک شد، خداوند عزوجل به ابراهیم علیه السلام اجازه داد تا حج به جا آورد و کعبه را بنیان نهد. عرب ها نیز به حج می آمدند. این در حالی بود که خانه خدا خراب شده بود و تنها پایه هایش مشخص بود. چون مردم بازگشتند، اسماعیل علیه السلام سنگ جمع کرد و آن را داخل کعبه انداخت. وقتی خداوند، اجازه ساختن را داد، ابراهیم علیه السلام پیش آمد و فرمود: پسرم، خداوند به ما دستور ساخت کعبه را داده است. بدین سان آنان پرده از کعبه برداشتند و ناگهان دیدند که یک سنگ سرخ رنگ است. خداوند به ابراهیم وحی فرمود که بنای کعبه را روی آن قرار ده. خداوند عزوجل، چهار فرشته را بر او نازل کرد که سنگ گرد هم می آوردند و ابراهیم و اسماعیل شروع به چیدن سنگ ها می کردند و فرشتگان به آنان سنگ می دادند تا این که دوازده ذراع را به پایان رساندند و برای کعبه دری برای ورود و دری برای خروج قرار دادند. همچنین آستان و دستگیره های آهنی ای را روی درهای آن نهاد. کعبه در آن هنگام پوششی نداشت. چون مردم بر اسماعیل وارد شدند، در میانشان زنی از قبیله حمیر بود که اسماعیل علیه السلام از زیبایی او خوشش آمد. از این رو از خداوند خواست تا او را به ازدواجش درآورد. آن زن، شوهر داشت. قضای الهی بر مرگ شوهر آن زن استوار گردید و آن زن به دلیل سوگواری برای شوهرش در مکه ماند. خداوند عزوجل او را تسکین بخشید و اسماعیل علیه السلام با او ازدواج فرمود. ابراهیم علیه السلام به حج آمد و زن شایسته­ای را دید.

ص: 94

بِهِمَا إِلَی مَوْضِعِ الْحَجَرِ فَاسْتَلَمَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام الْحَجَرَ وَ أَمَرَهُمَا أَنْ یَسْتَلِمَا وَ طَافَ بِهِمَا أُسْبُوعاً ثُمَّ قَامَ بِهِمَا فِی مَوْضِعِ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ فَصَلَّی رَکْعَتَیْنِ وَ صَلَّیَا ثُمَّ أَرَاهُمَا الْمَنَاسِکَ وَ مَا یَعْمَلَانِهِ فَلَمَّا قَضَیَا نُسُکَهُمَا (1)أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِبْرَاهِیمَ بِالانْصِرَافِ وَ أَقَامَ إِسْمَاعِیلَ وَحْدَهُ مَا مَعَهُ أَحَدٌ غَیْرُهُ- (2)فَلَمَّا کَانَ مِنْ قَبْلِ قَابِلٍ أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِإِبْرَاهِیمَ فِی الْحَجِّ وَ بِنَاءِ الْکَعْبَةِ وَ کَانَتِ الْعَرَبُ تَحُجُّ إِلَیْهِ وَ کَانَ رَدْماً (3)إِلَّا أَنَّ قَوَاعِدَهُ مَعْرُوفَةٌ فَلَمَّا صَدَرَ النَّاسُ جَمَعَ إِسْمَاعِیلُ الْحِجَارَةَ وَ طَرَحَهَا فِی جَوْفِ الْکَعْبَةِ فَلَمَّا أَنْ أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْبِنَاءِ قَدِمَ إِبْرَاهِیمُ فَقَالَ یَا بُنَیَّ قَدْ أَمَرَنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِبِنَاءِ الْکَعْبَةِ فَکَشَفَا عَنْهَا فَإِذَا هُوَ حَجَرٌ وَاحِدٌ أَحْمَرُ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ ضَعْ بِنَاءَهَا عَلَیْهِ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ أَرْبَعَةَ أَمْلَاکٍ یَجْمَعُونَ لَهُ الْحِجَارَةَ فَصَارَ إِبْرَاهِیمُ (4)وَ إِسْمَاعِیلُ یَضَعَانِ الْحِجَارَةَ وَ الْمَلَائِکَةُ تُنَاوِلُهُمَا حَتَّی تَمَّتِ اثْنَا عَشَرَ ذِرَاعاً وَ هَیَّئَا لَهُ بَاباً یُدْخَلُ مِنْهُ (5)وَ بَاباً یُخْرَجُ مِنْهُ وَ وَضَعَ عَلَیْهِ (6)عَتَبَةً وَ شَرِیجاً مِنْ حَدِیدٍ عَلَی أَبْوَابِهِ وَ کَانَتِ الْکَعْبَةُ عُرْیَانَةً (7)فَلَمَّا وَرَدَ عَلَیْهِ النَّاسُ أَتَی امْرَأَةً مِنْ حِمْیَرٍ أَعْجَبَتْهُ جَمَالُهَا (8)فَسَأَلَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُزَوِّجَهَا إِیَّاهُ وَ کَانَ لَهَا بَعْلٌ- (9)فَقَضَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی بَعْلِهَا الْمَوْتَ فَأَقَامَتْ بِمَکَّةَ حُزْناً عَلَی بَعْلِهَا فَأَسْلَی اللَّهُ (10)عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ عَنْهَا وَ زَوَّجَهَا إِسْمَاعِیلَ وَ قَدِمَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام لِلْحَجِّ وَ کَانَتِ امْرَأَةً مُوَافِقَةً (11)

ص: 94


1- فی الکافی: و ما یعملان به، فلما قضیا مناسکهما.
2- فی الکافی: ما معه أحد غیر أمه؛ و هو الصحیح.
3- فی الکافی: و إنّما کان ردما. و الردم: ما یسقط من الحائط المتهدم.
4- فی الکافی: یجمعون إلیه الحجارة، فکان إبراهیم اه.
5- فی الکافی: و هیئا له بابین: باب یدخل منه اه.
6- فی الکافی: و وضعا علیه عتبة و شریجا، و فی نسخة: و شرجا. العتبة: اسکفة الباب أی خشبة الباب التی یوطأ علیه. الشرج: العری.
7- فی الکافی: هنا زیادة و هی هکذا: فصدر إبراهیم و قد سوی البیت و أقام إسماعیل.
8- فی الکافی: نظر إلی امرأة من حمیر أعجبه جمالها.
9- فی الکافی: و هو علیه السلام لم یعلم أن لها زوجا.
10- أسلاه عن همه: کشفه عنه.
11- فی الکافی: موفقة، أی وصلت الی الکمال فی قلیل من السن.

اسماعیل به طائف رفته بود تا غذایی را برای خانواده اش گرد آورد. آن زن به ابراهیم علیه السلام که پیرمردی ژولیده موی بود نگریست. ابراهیم علیه السلام از آن زن درباره حال خانواده اسماعیل علیه السلام پرسید و او وی را از خوب بودن حالشان آگاه ساخت. همچنین ابراهیم علیه السلام از او به ویژه درباره حال اسماعیل علیه السلام پرسید و او وی را از خوب بودن حالش آگاه ساخت. ابراهیم علیه السلام از آن زن پرسید: از چه قبیله ای هستی؟ آن زن پاسخ داد: از قبیله حمیر. بدین سان ابراهیم علیه السلام بی آن که با اسماعیل علیه السلام دیدار کند، بازگشت و برای اسماعیل علیه السلام نامه ای نوشت و فرمود:

وقتی شوهرت به خواست خدا بازگشت این نامه را به او بده. اسماعیل علیه السلام بازگشت و به نزد همسرش آمد و او آن نامه را به او داد. اسماعیل علیه السلام آن نامه را خواند و پرسید: آیا می دانی که آن پیر مرد که بود؟ همسرش پاسخ داد: او پیر مرد زیبایی بود و به تو شباهت داشت. اسماعیل علیه السلام فرمود: او پدرم بود. همسرش گفت: ای وای از او. اسماعیل علیه السلام پرسید: چرا؟ آیا به اندام زیبایت نگریست؟ همسرش پاسخ داد: خیر، من ترسیدم که درباره اش کوتاهی کرده باشم. همچنین همسر اسماعیل علیه السلام که زن خردمندی بود به او گفت: چرا روی این دو در کعبه دو پرده نیندازیم، پرده ای از اینجا و پرده ای از آن جا؟ اسماعیل علیه السلام فرمود: باشد. بدین سان برای آن دو پرده ساختند که طولشان دوازده ذراع بود. آنان پرده ها را روی درها انداختند. همسر اسماعیل علیه السلام از آن پرده ها خوشش آمد. همسر اسماعیل علیه السلام گفت: چرا پوشش هایی برای کعبه که سنگ هایش زمخت و خشن هستند نبافتیم و تمام آن را نپوشاندیم؟ اسماعیل علیه السلام فرمود: باشد. بدین سان همسر اسمایل علیه السلام در این کار شتافت و پشم بسیاری را به سوی قومش گسیل داشت و از آنان برای ریسیدن کمک گرفت. امام صادق علیه السلام فرمود: کمک گرفتن زنان از یکدیگر برای ریسیدن از این رو رخ داده است. حضرت فرمود: همسر اسماعیل علیه السلام شتافت و از زنان دیگر برای این کار کمک گرفت و هرگاه کار بافتن پاره ای از آن پوشش را به پایان می رساند، آن را می آویخت. در حالی که یک طرف از کعبه هنوز برهنه بود موسم حج فرا رسید. همسر اسماعیل علیه السلام به او گفت: با این طرف که نتوانستیم آن را بپوشانیم چه کنیم؟ بدین سان بر آن طرف زنبیلی آویختند. موسم حج فرا رسید و عرب ها به مانند گذشته به حج آمدند و به این منظره نگریسته و تعجب کردند. آنان گفتند: سزاوار است معمار این خانه برایش قربانی کند. قربانی کردن برای خانه کعبه به همین خاطر رخ داد. بدین سان هر تیره ای از عرب ها چیزی بافته از برگ و دیگر چیز ها را آوردند تا این که مقدار بسیاری گرد آمد. آنان آن زنبیل را برداشتند و پوشش کعبه را کامل ساختند و دو در بر آن آویختند.

ص: 95

وَ خَرَجَ إِسْمَاعِیلُ إِلَی الطَّائِفِ یَمْتَارُ لِأَهْلِهِ طَعَاماً- (1)فَنَظَرَتْ إِلَی شَیْخٍ شَعِثٍ فَسَأَلَهَا عَنْ حَالِهِمْ فَأَخْبَرَتْهُ بِحُسْنِ حَالِهِمْ وَ سَأَلَهَا عَنْهُ خَاصَّةً فَأَخْبَرَتْهُ بِحُسْنِ حَالِهِ (2)وَ سَأَلَهَا مِمَّنْ أَنْتِ فَقَالَتِ امْرَأَةٌ مِنْ حِمْیَرٍ فَسَارَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَ لَمْ یَلْقَ إِسْمَاعِیلَ وَ قَدْ کَتَبَ إِبْرَاهِیمُ کِتَاباً فَقَالَ ادْفَعِی هَذَا الْکِتَابَ إِلَی بَعْلِکِ إِذَا أَتَی إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَقَدِمَ عَلَیْهَا إِسْمَاعِیلُ علیه السلام فَدَفَعَتْ إِلَیْهِ الْکِتَابَ فَقَرَأَهُ وَ قَالَ أَ تَدْرِینَ مَنْ ذَلِکِ الشَّیْخُ فَقَالَتْ لَقَدْ رَأَیْتُهُ جَمِیلًا فِیهِ مُشَابَهَةٌ مِنْکَ قَالَ ذَاکِ أَبِی فَقَالَتْ یَا سَوْأَتَاهْ مِنْهُ (3)قَالَ وَ لِمَ نَظَرَ إِلَی شَیْ ءٍ مِنْ مَحَاسِنِکِ قَالَتْ لَا وَ لَکِنْ خِفْتُ أَنْ أَکُونَ قَدْ قَصَّرْتُ وَ قَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ وَ کَانَتْ عَاقِلَةً فَهَلَّا نُعَلِّقُ عَلَی هَذَیْنِ الْبَابَیْنِ سِتْرَیْنِ- (4)سِتْراً مِنْ هَاهُنَا وَ سِتْراً مِنْ هَاهُنَا قَالَ نَعَمْ فَعَمِلَا لَهُ سِتْرَیْنِ طُولُهُمَا اثْنَا عَشَرَ ذِرَاعاً فَعَلَّقَهُمَا عَلَی الْبَابَیْنِ فَأَعْجَبَهَا ذَلِکَ- (5)فَقَالَتْ فَهَلَّا أَحُوکُ لِلْکَعْبَةِ ثِیَاباً وَ نَسْتُرُهَا کُلَّهَا فَإِنَّ هَذِهِ الْأَحْجَارَ سَمِجَةٌ فَقَالَ لَهَا إِسْمَاعِیلُ بَلَی فَأَسْرَعَتْ فِی ذَلِکَ وَ بَعَثَتْ إِلَی قَوْمِهَا بِصُوفٍ کَثِیرٍ تَسْتَغْزِلُ بِهِنَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ إِنَّمَا وَقَعَ اسْتِغْزَالُ النِّسَاءِ بَعْضِهِنَّ مِنْ بَعْضٍ لِذَاکَ قَالَ فَأَسْرَعَتْ وَ اسْتَعَانَتْ فِی ذَلِکَ فَکُلَّمَا فَرَغَتْ مِنْ شِقَّةٍ عَلَّقَتْهَا فَجَاءَ الْمَوْسِمُ وَ قَدْ بَقِیَ وَجْهٌ مِنْ وُجُوهِ الْکَعْبَةِ فَقَالَتْ لِإِسْمَاعِیلَ علیه السلام کَیْفَ نَصْنَعُ بِهَذَا الْوَجْهِ الَّذِی لَمْ نُدْرِکْهُ بِکِسْوَةٍ فَنَکْسُوهُ خَصَفاً (6)فَجَاءَ الْمَوْسِمُ فَجَاءَتْهُ الْعَرَبُ عَلَی حَالِ مَا کَانَتْ تَأْتِیهِ فَنَظَرُوا إِلَی أَمْرٍ فَأَعْجَبَهُمْ فَقَالُوا یَنْبَغِی لِعَامِرِ (7)هَذَا الْبَیْتِ أَنْ یُهْدَی إِلَیْهِ فَمِنْ ثَمَّ وَقَعَ الْهَدْیُ فَأَتَی کُلُّ فَخِذٍ (8)مِنَ الْعَرَبِ بِشَیْ ءٍ تَحْمِلُهُ مِنْ وَرِقٍ وَ مِنْ أَشْیَاءَ غَیْرِ ذَلِکَ حَتَّی اجْتَمَعَ شَیْ ءٌ کَثِیرٌ فَنَزَعُوا ذَلِکَ الْخَصَفَ وَ أَتَمُّوا کِسْوَةَ الْبَیْتِ وَ عَلَّقُوا عَلَیْهَا بَابَیْنِ وَ کَانَتِ

ص: 95


1- أی یجمع لهم طعاما.
2- فی الکافی: فاخبرته بحسن الدین.
3- فی الکافی: قال: ذاک إبراهیم فقالت: وا سوأتاه.
4- فی الکافی: فعملا لهما سترین.
5- فی الکافی: فاعجبهما.
6- فی الکافی: لم تدرکه الکسوة فکسوه خصفا. قلت: الخصف: الجلة التی یکنز فیه التمر.
7- فی الکافی: «لعامل» و کذا فیما یأتی.
8- الفخذ: هو ما انقسم فیه أنساب البطن کبنی هاشم و بنی أمیّة.

همچنین کعبه سقف نداشت و اسماعیل علیه السلام ستون هایی مانند همان ستون های چوبی که شما می بینید را روی آن قرار داد و آن را با شاخه های خشک درختان پوشانید و با گِل هموار کرد. عرب ها از دور و اطراف آمدند و کعبه را آباد یافتند. از این رو گفتند: سزاوار است به معمار این خانه توشه داده شود. هر کس به سمت کعبه می آمد برایش قربانی می آورد و اسماعیل علیه السلام نمی دانست که با آن قربانی چه کند. از این رو خداوند عزوجل به او وحی فرمود که آن قربای را ذبح کن و از آن برای حجاج غذا بساز.

حضرت فرمود: اسماعیل علیه السلام از کمبود آب، نزد ابراهیم علیه السلام گله کرد. از این رو خداوند عزوجل به ابراهیم علیه السلام وحی فرمود که چاهی حفر کن تا حجاج در آن آب بنوشند. بدین سان جبرئیل نازل شد و چاه آنان یعنی زمزم را حفر کرد تا آن که آبش ظاهر شد. جبرئیل به ابراهیم علیه السلام گفت وارد چاه شو. ابراهیم علیه السلام پس از جبرئیل عیه السلام وارد چاه شد. جبرئیل علیه السلام گفت: ای ابراهیم، بر چهار گوشه چاه بزن و بسم الله بگو. حضرت فرمود: بدین سان ابراهیم علیه السلام در گوشه ای که پس از کعبه واقع می شود، زد و بسم الله گفت و چشمه ای جوشید. سپس گوشه دیگر را زد و بسم الله گفت و چشمه ای جوشید. سپس گوشه سوم را زد و بسم الله گفت و چشمه ای جوشید. سپس گوشه چهارم را زد و بسم الله گفت و چشمه ای جوشید. جبرئیل علیه السلام فرمود: ای ابراهیم، بنوش و برای فرزندت دعا کن تا خداوند به این چاه برکت دهد. بدین سان ابراهیم و جبرئیل علیهما السلام از چاه بیرون آمدند و جبرئیل به ابراهیم علیه السلام فرمود: (از آن آب) بر خود بریز و دور این خانه طواف کن؛ زیرا این، نوشیدنی ای است که خداوند، آن را به فرزندت اسماعیل علیه السلام نوشانده است. ابراهیم علیه السلام به راه افتاد و اسماعیل علیه السلام او را همراهی کرد تا این که از حرم بیرون رفت. ابراهیم علیه السلام رفت و اسماعیل علیه السلام به حرم بازگشت و خداوند به او از همسر حمیری اش فرزندی داد که نسلی از او باقی نماند.

حضرت فرمود: اسماعیل علیه السلام پس از آن همسر حمیری، چهار زن دیگر اختیار کرد و از هر کدام صاحب چهار پسر شد. قضای خداوند بر مرگ ابراهیم علیه السلام استوار گردید و درگذشت، بی آن که اسماعیل علیه السلام او را ببیند و از مرگش آگاه گردد تا این که موسم حج فرا رسید. اسماعیل علیه السلام برای دیدار پدرش ابراهیم علیه السلام آماده شد. جبرئیل علیه السلام نازل شد و او را در مرگ ابراهیم علی السلام تسلیت گفت و به او فرمود: ای اسماعیل، در مرگ پدرت چیزی نگو که پروردگار را به خشم درآورد. ابراهیم علیه اسلام تنها یک بنده بود که خداوند، او را فراخواند و او خداوند را اجابت نمود. جبرئیل علیه السلام، اسماعیل علیه السلام را نیز آگاه ساخت که او به پدرش می پیوندد. اسماعیل علیه السلام پسر کوچکی داشت که او را دوست می داشت و اسماعیل علیه السلام نیز به شدت به او علاقمند بود و خدا این را بر اسماعیل نمی پسندید و جبرئیل به اسماعیل گفت فلانی او است. هنگامی که مرگ اسماعیل فرا رسید

ص: 96

الْکَعْبَةُ لَیْسَتْ بِمُسَقَّفَةٍ فَوَضَعَ إِسْمَاعِیلُ عَلَیْهَا أَعْمِدَةً (1)مِثْلَ هَذِهِ الْأَعْمِدَةِ الَّتِی تَرَوْنَ مِنْ خَشَبٍ فَسَقَّفَهَا إِسْمَاعِیلُ بِالْجَرَائِدِ وَ سَوَّاهَا بِالطِّینِ فَجَاءَتِ الْعَرَبُ مِنَ الْحَوْلِ فَدَخَلُوا الْکَعْبَةَ وَ رَأَوْا عِمَارَتَهَا فَقَالُوا یَنْبَغِی لِعَامِرِ هَذَا الْبَیْتِ أَنْ یُزَادَ فَلَمَّا کَانَ مِنْ قَابِلٍ جَاءَهُ الْهَدْیُ فَلَمْ یَدْرِ إِسْمَاعِیلُ کَیْفَ یَصْنَعُ بِهِ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ أَنِ انْحَرْهُ وَ أَطْعِمْهُ الْحَاجَّ قَالَ وَ شَکَا إِسْمَاعِیلُ قِلَّةَ الْمَاءِ إِلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام أَنِ احْتَفِرْ بِئْراً یَکُونُ فِیهَا شِرْبُ الْحَاجِّ (2)فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَاحْتَفَرَ قَلِیبَهُمْ یَعْنِی زَمْزَمَ حَتَّی ظَهَرَ مَاؤُهَا ثُمَّ قَالَ جَبْرَئِیلُ انْزِلْ یَا إِبْرَاهِیمُ فَنَزَلَ بَعْدُ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَقَالَ اضْرِبْ یَا إِبْرَاهِیمُ فِی أَرْبَعِ زَوَایَا الْبِئْرِ وَ قُلْ بِسْمِ اللَّهِ قَالَ فَضَرَبَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام فِی الزَّاوِیَةِ الَّتِی تَلِی الْبَیْتَ وَ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ فَانْفَجَرَتْ عَیْناً (3)ثُمَّ ضَرَبَ فِی الْأُخْرَی (4)وَ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ فَانْفَجَرَتْ عَیْناً ثُمَّ ضَرَبَ فِی الثَّالِثَةِ وَ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ فَانْفَجَرَتْ عَیْناً ثُمَّ ضَرَبَ فِی الرَّابِعَةِ وَ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ فَانْفَجَرَتْ عَیْناً فَقَالَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام اشْرَبْ یَا إِبْرَاهِیمُ وَ ادْعُ لِوُلْدِکَ فِیهَا بِالْبَرَکَةِ فَخَرَجَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَ جَبْرَئِیلُ جَمِیعاً مِنَ الْبِئْرِ فَقَالَ لَهُ أَفِضْ عَلَیْکَ یَا إِبْرَاهِیمُ وَ طُفْ حَوْلَ الْبَیْتِ فَهَذِهِ سُقْیَا سَقَاهَا اللَّهُ وَلَدَکَ إِسْمَاعِیلَ وَ سَارَ إِبْرَاهِیمُ وَ شَیَّعَهُ إِسْمَاعِیلُ حَتَّی خَرَجَ مِنَ الْحَرَمِ فَذَهَبَ إِبْرَاهِیمُ وَ رَجَعَ إِسْمَاعِیلُ إِلَی الْحَرَمِ فَرَزَقَهُ اللَّهُ مِنَ الْحِمْیَرِیَّةِ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ عَقِبٌ قَالَ وَ تَزَوَّجَ إِسْمَاعِیلُ علیه السلام مِنْ بَعْدِهَا أَرْبَعَ نِسْوَةٍ فَوُلِدَ لَهُ مِنْ کُلِّ وَاحِدَةٍ أَرْبَعَةُ غِلْمَانٍ وَ قَضَی اللَّهُ عَلَی إِبْرَاهِیمَ الْمَوْتَ فَلَمْ یَرَهُ إِسْمَاعِیلُ وَ لَمْ یَخْبُرْ بِمَوْتِهِ حَتَّی کَانَ أَیَّامُ الْمَوْسِمِ وَ تَهَیَّأَ إِسْمَاعِیلُ علیه السلام لِأَبِیهِ إِبْرَاهِیمَ فَنَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَعَزَّاهُ بِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام فَقَالَ لَهُ یَا إِسْمَاعِیلُ لَا تَقُولُ فِی مَوْتِ أَبِیکَ مَا یُسْخِطُ الرَّبَّ وَ قَالَ إِنَّمَا کَانَ عَبْداً دَعَاهُ اللَّهُ فَأَجَابَهُ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّهُ لَاحِقٌ بِأَبِیهِ وَ کَانَ لِإِسْمَاعِیلَ ابْنٌ صَغِیرٌ یُحِبُّهُ وَ کَانَ هَوَی إِسْمَاعِیلَ فِیهِ فَأَبَی اللَّهُ عَلَیْهِ ذَلِکَ فَقَالَ یَا إِسْمَاعِیلُ هُوَ فُلَانٌ قَالَ فَلَمَّا قَضَی الْمَوْتَ

ص: 96


1- فی الکافی: فیها أعمدة.
2- فی الکافی: یکون منها شراب الحاجّ.
3- فی الکافی: عین و کذا فیما یأتی بعده.
4- فی الکافی: فی الثانیة.

اسماعیل وصیش را فراخواند و فرمود: ای پسر جانم، وقتی زمان مرگت فرا رسید، همان کن که من کردم. از این رو هر گاه امامی از دنیا برود ناگزیر خداوند، او را از این که چه کسی وصی اوست، آگاه می سازد(1).

توضیح

این روایت در کافی نیز آمده است تا آن که حضرت فرمود: اسماعیل علیه السلام به حرم بازگشت(2).

در برخی نسخه ها و نیز در کافی به جای شَریج، شَرَج آمده است. فیروز آبادی می گوید: شَرَج به صورت متحرک، به معنای دستگیره ها است. یعنی ابراهیم علیه السلام دستگیره ها و حلقه هایی را بر روی درهای کعبه آویخت. همچنین شاید شریج، مصغّر باشد. حمیر(3)،

نام قبیله ای از قبایل یمن است. فَخِذ بر وزن کَتِف به معنای نزدیکترین قبیله یک انسان است. این که خداوند فرمود: او فلانی است یعنی خداوند با اشاره به فرزندی غیر از آن فرزندی که اسماعیل علیه السلام دوست می داشت، به او وحی فرمود که وصی و جانشینت، فلانی است.

روایت 6.

تفسیر علی بن ابراهیم: هشام گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام در صحرای شام سکونت داشت. چون از هاجر، صاحب اسماعیل علیه السلام شد، ساره از این امر بسیار اندوهگین شد؛ زیرا ابراهیم علیه السلام از او فرزندی نداشت. ساره ابراهیم علیه السلام را درباره هاجر می آزرد و او را ناراحت می ساخت؛ از این رو ابراهیم علیه السلام درباره این امر به خداوند عزوجل شکایت برد. خداوند به او وحی فرمود که مَثَل زن، مَثَل دنده کج است. اگر آن را رها کنی از آن بهره می بری و اگر آن را راست گردانی آن را می شکنی. سپس خداوند به او فرمان داد تا اسماعیل علیه السلام و مادرش را به جای دیگری ببرد. ابراهیم علیه السلام عرض کرد: پروردگارا، آنان را کجا برم؟ خداوند فرمود: به حرم و مکان امنم و نخستین جایی از زمین که آفریدم یعنی مکه ببر. بدین سان خداوند، جبرئیل را به همراه براق بر ابراهیم علیه السلام نازل فرمود و جبرئیل علیه السلام، هاجر، اسماعیل و ابراهیم را بر پشت آن سوار کرد. هرگاه از جای خوبی که درخت و خرما داشت و کشتزار بود عبور می کردند، ابراهیم علیه السلام می فرمود: ای جبرئیل، به اینجا برویم و جبرئیل می فرمود: نه، به راهت ادامه بده، به راهت ادامه بده تا این که جبرئیل آنان را به مکه برد و در جایگاهِ خانه خدا گذاشت. ابراهیم علیه السلام به ساره قول داده بود که به محض فرود آمدن بازگردد. چون در آن جا فرود آمدند، درختی در آن جا بود و هاجر، پوششی که همراه خود داشت را بر آن درخت انداخت و همگی در زیر سایه آن نشستند.

ص: 97


1- . علل الشرائع: 195 و 196
2- . فروع الکافی 1: 220-221
3- . حِمیَر بر وزن دِرهَم، تیره بزرگی از قحطانیان است که نسبش به حمیر بن سبا بن یشجب بن یعرب بن قحطان می رسد. نام حمیر، عرفج بوده است.

عَلَی إِسْمَاعِیلَ دَعَا وَصِیَّهُ فَقَالَ یَا بُنَیَّ إِذَا حَضَرَکَ الْمَوْتُ فَافْعَلْ کَمَا فَعَلْتُ فَمِنْ ذَلِکَ لَیْسَ یَمُوتُ إِمَامٌ إِلَّا أَخْبَرَهُ اللَّهُ إِلَی مَنْ یُوصِی (1).

بیان

رواه فی الکافی عن محمد بن یحیی و أحمد بن إدریس عن عیسی بن محمد بن أیوب (2)عن علی بن مهزیار عن الحسین بن سعید عن علی بن منصور إلی قوله و رجع إسماعیل إلی الحرم (3).

و شریجا من حدید فی بعض النسخ هنا و فی الکافی شرجا و قال الفیروزآبادی الشرج محرکة العری أی علق علیه عری و حلقا و الشریج لعله مصغر و حمیر (4)قبیلة من الیمن و الفخذ ککتف حی الرجل إذا کان من أقرب عشیرته فقال یا إسماعیل هو فلان أی أوحی الله إلیه أن وصیک و خلیفتک فلان مشیرا إلی غیر من کان یهواه.

«6»

فس، تفسیر القمی أَبِی عَنِ النَّضْرِ عَنْ هِشَامٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام کَانَ نَازِلًا فِی بَادِیَةِ الشَّامِ فَلَمَّا وُلِدَ لَهُ مِنْ هَاجَرَ إِسْمَاعِیلُ علیه السلام اغْتَمَّتْ سَارَةُ مِنْ ذَلِکَ غَمّاً شَدِیداً لِأَنَّهُ لَمْ یَکُنْ لَهُ مِنْهَا وَلَدٌ وَ کَانَتْ تُؤْذِی إِبْرَاهِیمَ فِی هَاجَرَ فَتَغُمُّهُ فَشَکَا إِبْرَاهِیمُ ذَلِکَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ إِنَّمَا مَثَلُ الْمَرْأَةِ مَثَلُ الضِّلْعِ الْعَوْجَاءِ إِنْ تَرَکْتَهَا اسْتَمْتَعْتَ بِهَا وَ إِنْ أَقَمْتَهَا کَسَرْتَهَا ثُمَّ أَمَرَهُ أَنْ یُخْرِجَ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام وَ أُمَّهُ عَنْهَا فَقَالَ یَا رَبِّ إِلَی أَیِّ مَکَانٍ قَالَ إِلَی حَرَمِی وَ أَمْنِی وَ أَوَّلِ بُقْعَةٍ خَلَقْتُهَا مِنَ الْأَرْضِ وَ هِیَ مَکَّةُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلَ بِالْبُرَاقِ فَحَمَلَ هَاجَرَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام وَ کَانَ إِبْرَاهِیمُ لَا یَمُرُّ بِمَوْضِعٍ حَسَنٍ فِیهِ شَجَرٌ وَ نَخْلٌ وَ زَرْعٌ إِلَّا وَ قَالَ یَا جَبْرَئِیلُ إِلَی هَاهُنَا إِلَی هَاهُنَا فَیَقُولُ جَبْرَئِیلُ لَا امْضِ امْضِ حَتَّی وَافَی بِهِ مَکَّةَ فَوَضَعَهُ فِی مَوْضِعِ الْبَیْتِ وَ قَدْ کَانَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام عَاهَدَ سَارَةَ أَنْ لَا یَنْزِلَ حَتَّی یَرْجِعَ إِلَیْهَا فَلَمَّا نَزَلُوا فِی ذَلِکَ الْمَکَانِ کَانَ فِیهِ شَجَرٌ فَأَلْقَتْ هَاجَرُ عَلَی ذَلِکَ الشَّجَرِ کِسَاءً کَانَ مَعَهَا فَاسْتَظَلُّوا تَحْتَهُ فَلَمَّا سَرَحَهُمْ

ص: 97


1- علل الشرائع: 195- 196. م.
2- فی المصدر: عیسی بن محمّد بن أبی أیوب.
3- فروع الکافی 1: 220- 221 م.
4- حمیر کدرهم: بطن عظیم من القحطانیة ینتسب الی الحمیر بن سبا بن یشجب بن یعرب بن قحطان، و اسم حمیر العرفج.

وقتی ابراهیم علیه السلام، آنان را در آن جا رها کرد وخواست که نزد ساره برگرد، هاجر به او گفت: ای ابراهیم، چرا ما را در جایی رها می کنی که همدم، آب و کِشتی در آن نیست؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: همان کسی که مرا فرمان داد تا شما را در اینجا بگذارم شما را کفایت می کند. سپس ابراهیم علیه السلام آنان را رها کرد و بازگشت. چون به کدی(1) که کوهی در

ذی طوی است، رسید به آنان رو کرد و گفت: {پروردگارا من [یکی از] فرزندانم را در وادی بی کشت نزد خانه محترم تو سکونت دادم پروردگارا تا نماز را به پا دارند پس دلهای برخی از مردم را به سوی آنان گرایش ده و آنان را از محصولات [مورد نیازشان] روزی ده. باشد که سپاسگزاری کنند.} سپس به راه خود رفت و هاجر باقی ماند. چون خورشید بالا آمد، اسماعیل تشنه شد و آب خواست. هاجر در آن وادی در جایگاه سعی برخاست و ندا سر داد که آیا همدمی در این وادی هست؟ چون اسماعیل علیه السلام از دیدگانش پنهان شد، بر بالای صفا رفت و سرابی درون وادی پدیدار شد. هاجر گمان کرد که آن، آب است؛ از این رو پایین آمد و به درون وادی رفت و سعی کرد. چون به جایگاه سعی رسید اسماعیل از دیدگانش پنهان شد. سپس سرابی در ناحیه صفا برایش پدیدار شد؛ از این رو پایین آمد و در جستجوی آب وارد وادی شد. چون اسماعیل علیه السلام از دیدگانش پنهان شد بازگشت تا این که به صفا رسید و نگریست. او این کار را هفت مرتبه تکرار کرد. بار هفتم که هاجر، در بالای کوه مروه بود به اسماعیل علیه السلام نگریست و دید که آب از زیر پاهایش پدیدار شده است. هاجر دوید تا این که شنی را به دور آن آب گرد آورد. آن آب، جریان داشت؛ از این رو هاجر آن را با آن چه در اطرافش بود از حرکت باز ایستاند؛ از این رو آن آب، زمزم نامیده شد. قبیله جرهم در ذی المجاز و عرفات سکونت داشتند. چون آب در مکه پدیدار شد پرندگان و حیوانات وحشی به سوی آب روی آوردند. افراد قبیله جرهم به روی آوردن پرندگان به آن مکان نگریستند و آنها را دنبال کردند تا این که نگاهشان به زن و پسر بچه ای افتاد که در آن مکان سکونت کرده و در زیر سایه درختی نشسته بودند

ص: 98


1- . فیروز آبادی می گوید: کَداء بر وزن سَماء نام عرفات و کوهی در بالاترین نقطه مکه است و پیامبر صلی الله علیه و آله از آن جا وارد مکه شد. کَدی بر وزن سَمی، کوهی در پایین ترین نقطه مکه است که پیامبر صلی الله علیه و آله از آن جا بیرون رفت. همچنین نام کوهی در نزدیکی عرفه نیز هست. کِدی بر وزن قِری کوهی در پایین مکه بر سر راه یمن است.

إِبْرَاهِیمُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَرَادَ الِانْصِرَافَ عَنْهُمْ إِلَی سَارَةَ (1)قَالَتْ لَهُ هَاجَرُ یَا إِبْرَاهِیمُ لِمَ تَدَعُنَا (2)فِی مَوْضِعٍ لَیْسَ فِیهِ أَنِیسٌ وَ لَا مَاءٌ وَ لَا زَرْعٌ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ الَّذِی أَمَرَنِی أَنْ أَضَعَکُمْ فِی هَذَا الْمَکَانِ هُوَ یَکْفِیکُمْ ثُمَّ انْصَرَفَ عَنْهُمْ (3)فَلَمَّا بَلَغَ کُدًی (4)وَ هُوَ جَبَلٌ بِذِی طُوًی الْتَفَتَ إِلَیْهِمْ (5)إِبْرَاهِیمُ رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ ثُمَّ مَضَی وَ بَقِیَتْ هَاجَرُ فَلَمَّا ارْتَفَعَ النَّهَارُ عَطِشَ إِسْمَاعِیلُ وَ طَلَبَ الْمَاءَ فَقَامَتْ هَاجَرُ فِی الْوَادِی فِی مَوْضِعِ الْمَسْعَی فَنَادَتْ هَلْ فِی الْوَادِی مِنْ أَنِیسٍ فَغَابَ إِسْمَاعِیلُ عَنْهَا فَصَعِدَتْ عَلَی الصَّفَا وَ لَمَعَ لَهَا السَّرَابُ فِی الْوَادِی وَ ظَنَّتْ أَنَّهُ مَاءٌ فَنَزَلَتْ فِی بَطْنِ الْوَادِی وَ سَعَتْ فَلَمَّا بَلَغَتِ الْمَسْعَی غَابَ عَنْهَا إِسْمَاعِیلُ ثُمَّ لَمَعَ لَهَا السَّرَابُ فِی نَاحِیَةِ الصَّفَا فَهَبَطَتْ إِلَی الْوَادِی تَطْلُبُ (6)الْمَاءَ فَلَمَّا غَابَ عَنْهَا إِسْمَاعِیلُ عَادَتْ حَتَّی بَلَغَتِ الصَّفَا فَنَظَرَتْ حَتَّی فَعَلَتْ ذَلِکَ سَبْعَ مَرَّاتٍ فَلَمَّا کَانَ فِی الشَّوْطِ السَّابِعِ وَ هِیَ عَلَی الْمَرْوَةِ نَظَرَتْ إِلَی إِسْمَاعِیلَ وَ قَدْ ظَهَرَ الْمَاءُ مِنْ تَحْتِ رِجْلَیْهِ فَعَدَتْ (7)حَتَّی جَمَعَتْ حَوْلَهُ رَمْلًا فَإِنَّهُ کَانَ سَائِلًا فَزَمَّتْهُ بِمَا جَعَلَتْهُ حَوْلَهُ (8)فَلِذَلِکَ سُمِّیَتْ زَمْزَمَ وَ کَانَ جُرْهُمُ نَازِلَةً بِذِی الْمَجَازِ وَ عَرَفَاتٍ فَلَمَّا ظَهَرَ الْمَاءُ بِمَکَّةَ عَکَفَتِ الطَّیْرُ (9)وَ الْوَحْشُ عَلَی الْمَاءِ فَنَظَرَتْ جُرْهُمُ إِلَی تَعَکُّفِ الطَّیْرِ عَلَی ذَلِکَ الْمَکَانِ وَ اتَّبَعُوهَا حَتَّی نَظَرُوا إِلَی امْرَأَةٍ وَ صَبِیٍّ نَازِلَیْنِ فِی ذَلِکَ الْمَوْضِعِ قَدِ اسْتَظَلَّا

ص: 98


1- فی نسخة: فلما سرح بهما و وضعهما و أراد الانصراف عنهما إلی سارة.
2- فی نسخة: بم تدعنا؟.
3- فی نسخة: الذی أمرنی أن أضعکم فی هذا المکان حاضر علیکم ثمّ انصرف عنهما.
4- قال الفیروزآبادی: کداء کسماء: اسم لعرفات و جبل بأعلی مکّة، دخل النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم مکّة منه. و کسمی: جبل بأسفلها و خرج منه. و جبل آخر بقرب عرفة. و کقری: جبل مسفلة مکّة علی طریق الیمن.
5- فی نسخة: التفت إلیهما.
6- فی المصدر: وسعت تطلب. م.
7- فی المصدر: قعدت. و فی نسخة: فعمدت.
8- فی نسخة: فزمته بما جمعت حوله.
9- فی نسخة: فنظرت جرهم إلی انعطاف الطیر و الوحش.

و آب برای آنان پدیدار شده بود. آنان به هاجر گفتند: تو کیستی و ماجرای تو و این پسر چیست؟ هاجر پاسخ داد: من مادر پسر ابراهیم خلیل الرحمن هستم و این، پسر اوست. خداوند به او فرمان داد تا ما را در اینجا سکونت دهد. آنان پرسیدند: آیا اجازه می دهی که نزدیک شما باشیم؟ هاجر پاسخ داد: باید صبر کنید تا ابراهیم بیاید. چون ابراهیم پس از سه روز به دیدار آنان آمد هاجر به او گفت: ای خلیل الرحمن، قومی از قبیله جرهم اینجا هستند و از تو می خواهند به آنان اجازه دهی تا نزدیک ما باشند. آیا به آنان چنین اجازه ای می دهی؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: آری. بدین سان هاجر به قبیله جرهم اجازه داد و آنان در نزدیکی شان سکونت کردند و خیمه زدند و هاجر و اسماعیل با آنان انس یافتند. چون ابراهیم برای بار سوم به دیدار آنان آمد به مردم بسیاری که اطرافشان بودند نگریست و بسیار شادمان شد.چون اسماعیل به راه رفتن افتاد هر کدام از جرهمیان به اسماعیل علیه السلام سه گوسفند بخشده بودند و هاجر و اسماعیل با آنها روزگار می گذراندند. چون اسماعیل مَرد شد خداوند به ابراهیم علیه السلام فرمان داد تا خانه کعبه را بنا نهند. ابراهیم علیه السلام پرسید؟ خدایا در کجا بنا نهیم؟ خداوند فرمود: در همان جایی که آن گنبد بر آدم علیه السلام نازل شد و حرم را روشن ساخت. آن گنبدی که خداوند بر آدم علیه السلام نازل فرموده بود بر پا بود تا آن که طوفان زمان نوح علیه السلام رخ داد. هنگامی که دنیا غرق شد خداوند آن گنبد را برافراشت و همه دنیا به جز جایگاه خانه خدا را غرق فرمود. خانه خدا، عتیق نامیده شده است؛ زیر از غرق شدن رها شد. چون خداوند عزوجل به ابراهیم علیه السلام فرمان داد تا کعبه را بنا نهد او نمی دانست که آن را کجا بنا نهد؛ از این رو خداوند، جبرئیل را فرستاد و جبرئیل جایگاه کعبه را برایش ترسیم کرد. همچنین خداوند، پایه های کعبه را از بهشت نازل کرد. سنگی که خداوند بر آدم عزوجل نازل فرموده بود سفید تر از برف بود و چون دست کفار، آن را لمس کرد سیاه شد. ابراهیم علیه السلام خانه کعبه را بنا نهاد و اسماعیل علیه السلام، حجر الاسود را از ذی طوی آورد و آن را به اندازه نُه ذراع در آسمان برافراشت. سپس جایگاه سنگ را به او نشان داد. ابراهیم علیه السلام آن را بیرون آورد و در جایگاه فعلی اش قرار داد. ابراهیم علیه السلام دو در برای کعبه گذاشت که یک در به سمت مشرق و یک در به سمت مغرب باز می شد. آن دری که به سمت مغرب باز می شد مُستَجار نام داشت.

ص: 99

بِشَجَرَةٍ وَ قَدْ ظَهَرَ الْمَاءُ لَهُمَا فَقَالُوا لِهَاجَرَ مَنْ أَنْتِ وَ مَا شَأْنُکِ وَ شَأْنُ هَذَا الصَّبِیِّ قَالَتْ أَنَا أُمُّ وَلَدِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ الرَّحْمَنِ وَ هَذَا ابْنُهُ أَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ یُنْزِلَنَا هَاهُنَا فَقَالُوا لَهَا فَتَأْذَنِینَ لَنَا أَنْ نَکُونَ بِالْقُرْبِ مِنْکُمْ- (1)قَالَتْ لَهُمْ حَتَّی یَأْتِیَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام فَلَمَّا زَارَهُمْ إِبْرَاهِیمُ یَوْمَ الثَّالِثِ قَالَتْ هَاجَرُ یَا خَلِیلَ اللَّهِ إِنَّ هَاهُنَا قَوْماً مِنْ جُرْهُمَ یَسْأَلُونَکَ أَنْ تَأْذَنَ لَهُمْ حَتَّی یَکُونُوا بِالْقُرْبِ مِنَّا أَ فَتَأْذَنُ لَهُمْ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ نَعَمْ فَأَذِنَتْ هَاجَرُ لِجُرْهُمَ فَنَزَلُوا بِالْقُرْبِ مِنْهُمْ وَ ضَرَبُوا خِیَامَهُمْ- (2)فَأَنِسَتْ هَاجَرُ وَ إِسْمَاعِیلُ بِهِمْ فَلَمَّا زَارَهُمْ إِبْرَاهِیمُ فِی الْمَرَّةِ الثَّالِثَةِ نَظَرَ إِلَی کَثْرَةِ النَّاسِ حَوْلَهُمْ فَسُرَّ بِذَلِکَ سُرُوراً شَدِیداً فَلَمَّا تَرَعْرَعَ إِسْمَاعِیلُ علیه السلام (3) وَ کَانَتْ جُرْهُمُ قَدْ وَهَبُوا لِإِسْمَاعِیلَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ شَاةً وَ شَاتَیْنِ وَ کَانَتْ هَاجَرُ وَ إِسْمَاعِیلُ یَعِیشَانِ بِهَا فَلَمَّا بَلَغَ إِسْمَاعِیلُ مَبْلَغَ الرِّجَالِ أَمَرَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام أَنْ یَبْنِیَ الْبَیْتَ فَقَالَ یَا رَبِّ فِی أَیَّةِ بُقْعَةٍ (4)قَالَ فِی الْبُقْعَةِ الَّتِی أَنْزَلْتُ عَلَی آدَمَ الْقُبَّةَ فَأَضَاءَ لَهَا الْحَرَمُ فَلَمْ تَزَلِ الْقُبَّةُ الَّتِی أَنْزَلَهَا اللَّهُ عَلَی آدَمَ قَائِمَةً حَتَّی کَانَ أَیَّامُ الطُّوفَانِ أَیَّامُ نُوحٍ علیه السلام فَلَمَّا غَرِقَتِ الدُّنْیَا رَفَعَ اللَّهُ تِلْکَ الْقُبَّةَ وَ غَرِقَتِ الدُّنْیَا إِلَّا مَوْضِعَ الْبَیْتِ فَسُمِّیَتِ الْبَیْتَ الْعَتِیقَ لِأَنَّهُ أُعْتِقَ مِنَ الْغَرَقِ فَلَمَّا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِبْرَاهِیمَ أَنْ یَبْنِیَ الْبَیْتَ لَمْ یَدْرِ فِی أَیِّ مَکَانٍ یَبْنِیهِ فَبَعَثَ اللَّهُ جَبْرَئِیلَ علیه السلام فَخَطَّ لَهُ مَوْضِعَ الْبَیْتِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْجَنَّةِ وَ کَانَ الْحَجَرُ الَّذِی أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَلَی آدَمَ أَشَدَّ بَیَاضاً مِنَ الثَّلْجِ فَلَمَّا مَسَّتْهُ أَیْدِی الْکُفَّارِ اسْوَدَّ فَبَنَی إِبْرَاهِیمُ الْبَیْتَ وَ نَقَلَ إِسْمَاعِیلُ الْحَجَرَ مِنْ ذِی طُوًی فَرَفَعَهُ فِی السَّمَاءِ تِسْعَةَ أَذْرُعٍ ثُمَّ دَلَّهُ عَلَی مَوْضِعِ الْحَجَرِ (5)فَاسْتَخْرَجَهُ إِبْرَاهِیمُ وَ وَضَعَهُ فِی مَوْضِعِهِ الَّذِی هُوَ فِیهِ الْآنَ وَ جَعَلَ (6)لَهُ بَابَیْنِ بَاباً إِلَی الْمَشْرِقِ وَ بَاباً إِلَی الْمَغْرِبِ وَ الْبَابُ الَّذِی إِلَی الْمَغْرِبِ یُسَمَّی الْمُسْتَجَارَ ثُمَّ أَلْقَی عَلَیْهِ

ص: 99


1- فی نسخة: بالقرب منکما. و فی أخری: منکن. و کذا بعد ذلک: فلما زارهما. و فی أخری: زارها.
2- فی نسخة: و ضربوا خباهم.
3- فی المصدر و فی نسخة: فلما تحرک إسماعیل.
4- فی نسخة: فی أی بقعة.
5- فی نسخة: ثم دل علی موضع الحجر.
6- فی نسخة: فلما بنی جعل اه.

سپس او درختان و گورگیاه [گیاهی بیابانی] را بر روی آن انداخت. هاجر نیز پوششی که به همراه داشت را روی در کعبه انداخت و زیر آن می نشستند. چون ابراهیم علیه السلام کارِ ساخت کعبه رابه پایان رسانید او و اسماعیل حج انجام دادند. جبرئیل در روز تَرویه که مصادف با هشتم ذی الحجه است بر آن دو نازل شد و فرمود: ای ابراهیم، برخیز و از این آب سیراب شو. دلیش این بود که در منی و عرفات، آبی وجود نداشت؛ از این رو آن روز، ترویه نامیده شد. سپس جبرئیل علیه السلام، ابراهیم علیه السلام را به منی برد و او شب را در آن جا ماند و جبرئیل با او همان کاری را کرد که با آدم علیه السلام کرده بود. ابراهیم پس از به پایان رساندن ساخت کعبه گفت: {پروردگارا این [سرزمین] را شهری امن گردان و مردمش را هر کس از آنان که به خدا و روز بازپسین ایمان بیاورد از فرآورده ها روزی بخش.} حضرت فرمود: مقصود ابراهیم از ثمره دل هاست یعنی آنان را نزد مردم محبوب گردان تا به سوی آنان بیایند و به سوی آنان بازگردند(1).

توضیح

حضرت فرمود: فَزَمَّتهُ. فیروز آبادی می گوید: زَمَّهُ فَأَزَمَّ یعنی آن را محکم کرد. همچنین زَمَّ القِربَۀَ یعنی مشک را پُر کرد. ماءٌ زَمزَمٌ بر وزن جَعفَر و عُلابِط یعنی زیاد.

می­گویم: شاید این که حضرت فرمود: از این رو زمزم نامیده شد، مبنی بر این باشد که زمزم به معنای بازداشتن و منع، یا آبی است که مانع از جاری شدنش شده­اند. هر چند لغویان این معنا را نیاورده اند. همچنین ممکن است مقصود حضرت این باشد که آن آب به دلیل فراوان بودن و جریان داشتنش قبل از مانع شدن هاجر از جاری شدنش زمزم نامیده شده است و یا این که وقتی آن آب از جاری شدن بازداشته شد در یک جا جمع شد و بسیار گردید؛ از این رو زمزم نامیده شد.

فیروز آبادی می گوید: جُرهُم(2) بر وزن قُنفُذ قبیله­ای یمنی است و اسماعیل علیه السلام با آنان وصلت کرد. وی نیز می گوید: تَرَعرَعَ الصَّبی یعنی کودک، شروع به راه رفتن کرد و بالید. ضمیر (هِ) در سخن ابراهیم علیه السلام که فرمود: (إِلَیهِ) به کعبه برمی گردد.

روایت 7:

علل الشرائع: محمد بن قزعه(3) می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: برخی از گذشتگان ما می گویند:

ص: 100


1- . تفسیر القمی: 51-53 ، در نسخه دیگری آمده است: تا به سویشان بازگردند.
2- . جرهم، تیره ای از قحطانیان هستند که ابتدا در یمن سکونت داشتند. با به پادشاهی رسیدن یعرب بن قحطان در یمن، وی برادرش جرهم را به ولایت بر حجاز منصوب کرد و جرهم بر آن جا حکومت یافت و به پادشاهی رسید. سپس فرزندانش بر آن جا حکومت کردند و پیوسته در مکه بودند تا این که اسماعیل علیه السلام در مکه سکونت کرد. آنان نزد اسماعیل علیه السلام سکونت یافتند و او با آنان وصلت کرد و به لهجه آنان سخن گفت. برخی نیز می گویند: قبیله جرهم به همراه بنی قطور که از عمالقه بودند به دلیل قحطی در یمن به حجاز آمدند و در آن جا سکونت کردند. سپس جرهم در نزاع بر سر مکه بر عمالقه فائق آمد و امورش را به دست گرفت.
3- . در نسخه دیگری محمد بن عرفه آمده است.

الشَّجَرَ وَ الْإِذْخِرَ وَ عَلَّقَتْ هَاجَرُ عَلَی بَابِهِ کِسَاءً کَانَ مَعَهَا وَ کَانُوا یَکُونُونَ تَحْتَهُ (1)فَلَمَّا بَنَاهُ وَ فَرَغَ مِنْهُ حَجَّ إِبْرَاهِیمُ وَ إِسْمَاعِیلُ وَ نَزَلَ عَلَیْهِمَا جَبْرَئِیلُ یَوْمَ التَّرْوِیَةِ لِثَمَانٍ مِنْ ذِی الْحِجَّةِ فَقَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ قُمْ فَارْتَوِ مِنَ الْمَاءِ لِأَنَّهُ لَمْ یَکُنْ بِمِنًی وَ عَرَفَاتٍ مَاءٌ فَسُمِّیَتِ التَّرْوِیَةَ لِذَلِکَ ثُمَّ أَخْرَجَهُ إِلَی مِنًی فَبَاتَ بِهَا فَفُعِلَ بِهِ مَا فُعِلَ بِآدَمَ علیه السلام فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام لَمَّا فَرَغَ مِنْ بِنَاءِ الْبَیْتِ (2)رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قَالَ مِنْ ثَمَرَاتِ الْقُلُوبِ أَیْ حَبِّبْهُمْ إِلَی النَّاسِ لِیَنْتَابُوا إِلَیْهِمْ وَ یَعُودُوا إِلَیْهِ(3).

بیان

قوله علیه السلام فزمته قال الفیروزآبادی زمه فأزم شده و القربة ملأها و ماء زمزم کجعفر و علابط کثیر.

أقول قوله فلذلک سمیت یحتمل أن یکون مبنیا علی أن زمزم یکون بمعنی الحبس و المنع (4)أو الماء الممنوع من الجریان و إن لم یذکره اللغویون و یحتمل أن یکون المراد أنها لکثرتها و سیلانها قبل الزم سمیت زمزم أو أنها لما منعت من السیلان و احتبست کثرت فی مکان واحد فلذلک سمیت به.

و قال الفیروزآبادی جرهم (5)کقنفذ حی من الیمن تزوج فیهم إسماعیل علیه السلام و قال ترعرع الصبی تحرک و نشأ و الضمیر فی قوله إلیه راجع إلی البیت.

«7»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ الْحِمْیَرِیِّ عَنِ ابْنِ عِیسَی وَ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ مَعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَزَعَةَ (6)قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ مَنْ قِبَلَنَا

ص: 100


1- فی نسخة: و کانوا یکنون تحته. و فی نسخة: یکبون تحته.
2- فی نسخة: لما فرغ من بناء البیت و الحجّ.
3- تفسیر القمّیّ: 51- 53. و فی نسخة: لیعودوا الیهم.
4- بل من زمزمه بمعنی جمعه و ردّ اطراف ما انتشر منه.
5- جرهم: بطن من القحطانیة کانت منازلهم أولا الیمن؟ فلما ملک یعرب بن قحطان الیمن ولی أخاه جرهما الحجاز فاستولی علیه و ملکه. ثم ملک بعده ابناؤه و لم یزالوا بمکّة إلی أن نزل إسماعیل مکّة فنزلوا علیه فتزوج منهم و تکلم بلهجتهم، و قیل: إنّما نزلت جرهم الحجاز مع بنی قطور من العمالقة لقحط أصاب الیمن ثمّ غلب جرهم العمالقة علی مکّة و ملکوا أمرها.
6- فی نسخة: محمّد بن عرفة.

ابراهیم علیه السلام با یک تیشه و بر روی یک خمره بزرگ خود را ختنه کرد. حضرت فرمود: سبحان الله، آن طور که می گویند نیست. آنان به ابراهیم علیه السلام افترا زده اند. به حضرت عرض کردم: برایم شرح دهید. حضرت فرمود: پوست سر آلت نرینه پیامبران به همراه نافشان در روز هفتم پس از تولد می افتاد. وقتی ابراهیم علیه السلام از هاجر، صاحب اسماعیل علیه السلام شد، ساره او را با چیزی سرزنش کرد که کنیزان را با آن سرزنش می کنند. حضرت فرمود: از این رو هاجر گریست و این سرزنش بر او گران آمد. وقتی اسماعیل علیه السلام گریه هاجر را دید از گریه او به گریه آمد. حضرت فرمود: ابراهیم علیه السلام وارد شد و پرسید: چه چیزی تو را به گریه انداخته است؟ اسماعیل علیه السلام پاسخ داد: ساره مادرم را با فلان چیز و فلان چیز سرزنش کرده است؛ از این رو گریست و من از گریه او به گریه افتادم. ابراهیم علیه السلام برخاست و به مصلایش رفت و به مناجات با پروردگارش مشغول شد. او از خداوند خواست تا دلیل این سرزنش را از هاجر برطرف سازد. حضرت فرمود: خداوند عزوجل، دلیل آن سرزنش را از هاجر برطرف نمود. وقتی ساره صاحب اسحاق علیه السلام شد ناف اسحاق در روز هفتم افتاد، اما پوست سر آلت نرینه اش نیفتاد. حضرت فرمود: ساره از این امر به بی تابی افتاد. چون ابراهیم علیه السلام بر او وارد شد به او گفت: ای ابراهیم، این چه رخدادی است که در میان خاندان ابراهیم و فرزندان انبیا رخ داده است؟ این، پسر تو اسحاق است که نافش افتاده، اما پوست سر آلت نرینه اش نیفتاده است. ابراهیم علیه السلام برخاست و به مصلایش رفت و به مناجات پروردگارش مشغول شد و عرض کرد: پروردگارا، این چه رخدادی است که در میان خاندان ابراهیم و فرزندان پیامبران رخ داده است؟ خداوند عزوجل به او وحی فرمود که ای ابراهیم، دلیل این امر آن بود که ساره، هاجر را سرزنش کرد؛ از این رو سوگند یاد کردم که پس از سرزنش شدن هاجر توسط ساره پوست آلت نرینه هیچ کدام از فرزندان پیامبران را نیندازم. بنابراین، اسحاق را با آهن ختنه کن و گرمای آهن را به او بچشان. حضرت فرمود: بدین سان ابراهیم علیه السلام، اسحاق علیه السلام را با یک آهن ختنه کرد و پس از آن، سنت ختنه کردن در میان مردم جاری شد(1).

المحاسن: در این کتاب حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(2).

توضیح

جزری می گوید: شوهر فریعه با لبه تیشه کشته شد. قَدوم به تخفیف دال یا تشدید آن،

ص: 101


1- . علل الشرائع: 171 و 172 ، در این کتاب و نیز در برخی نسخه ها آمده است: پس از آن، آن سنت در اسحاق علیه السلام جاری شد.
2- . محاسن البرقی: 300 ، 301

یَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلَ الرَّحْمَنِ علیه السلام خَتَنَ نَفْسَهُ بِقَدُومٍ عَلَی دَنٍّ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ لَیْسَ کَمَا یَقُولُونَ کَذَبُوا عَلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فَقُلْتُ لَهُ صِفْ لِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ علیهم السلام کَانَتْ تَسْقُطُ عَنْهُمْ غُلُفُهُمْ مَعَ سُرَرِهِمْ یَوْمَ السَّابِعِ (1)فَلَمَّا وُلِدَ لِإِبْرَاهِیمَ إِسْمَاعِیلُ مِنْ هَاجَرَ (2)عَیَّرَتْهَا سَارَةُ بِمَا تُعَیَّرُ بِهِ الْإِمَاءُ قَالَ فَبَکَتْ هَاجَرُ وَ اشْتَدَّ ذَلِکَ عَلَیْهَا فَلَمَّا رَآهَا إِسْمَاعِیلُ تَبْکِی بَکَی لِبُکَائِهَا قَالَ فَدَخَلَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام فَقَالَ مَا یُبْکِیکَ یَا إِسْمَاعِیلُ فَقَالَ إِنَّ سَارَةَ عَیَّرَتْ أُمِّی بِکَذَا وَ کَذَا فَبَکَتْ فَبَکَیْتُ لِبُکَائِهَا فَقَامَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام إِلَی مُصَلَّاهُ فَنَاجَی رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِ وَ سَأَلَهُ أَنْ یُلْقِیَ ذَلِکَ عَنْ هَاجَرَ قَالَ فَأَلْقَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا فَلَمَّا وَلَدَتْ سَارَةُ إِسْحَاقَ وَ کَانَ یَوْمُ السَّابِعِ (3)سَقَطَتْ مِنْ إِسْحَاقَ سُرَّتُهُ وَ لَمْ تَسْقُطُ غُلْفَتُهُ قَالَ فَجَزِعَتْ مِنْ ذَلِکَ سَارَةُ فَلَمَّا دَخَلَ عَلَیْهَا إِبْرَاهِیمُ قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ مَا هَذَا الْحَادِثُ الَّذِی قَدْ حَدَثَ فِی آلِ إِبْرَاهِیمَ وَ أَوْلَادِ الْأَنْبِیَاءِ هَذَا ابْنُکَ إِسْحَاقُ قَدْ سَقَطَتْ عَنْهُ سُرَّتُهُ وَ لَمْ تَسْقُطْ عَنْهُ غُلْفَتُهُ فَقَامَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام إِلَی مُصَلَّاهُ فَنَاجَی فِیهِ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ یَا رَبِّ مَا هَذَا الْحَادِثُ الَّذِی قَدْ حَدَثَ فِی آلِ إِبْرَاهِیمَ وَ أَوْلَادِ الْأَنْبِیَاءِ هَذَا إِسْحَاقُ ابْنِی قَدْ سَقَطَتْ سُرَّتُهُ وَ لَمْ تَسْقُطْ عَنْهُ غُلْفَتُهُ قَالَ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ هَذَا لِمَا عَیَّرَتْ سَارَةُ هَاجَرَ فَآلَیْتُ أَنْ لَا أُسْقِطَ ذَلِکَ عَنْ أَحَدٍ مِنْ أَوْلَادِ الْأَنْبِیَاءِ بَعْدَ تَعْیِیرِهَا لِهَاجَرَ فَاخْتِنْ إِسْحَاقَ بِالْحَدِیدِ (4)وَ أَذِقْهُ حَرَّ الْحَدِیدِ قَالَ فَخَتَنَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام إِسْحَاقَ بِحَدِیدٍ فَجَرَتِ السُّنَّةُ بِالْخِتَانِ فِی النَّاسِ بَعْدَ ذَلِکَ (5).

سن، المحاسن أبی عن ابن محبوب عن محمد بن قزعة مثله (6)

بیان

قال الجزری إن زوج فریعة قتل بطرف القدوم و هو بالتخفیف و التشدید

ص: 101


1- فی المحاسن: الیوم السابع.
2- هنا زیادة فی المحاسن و هی هکذا: سقطت عنه غلفته مع سرته و عیرت بعد ذلک سارة هاجر بما تعیر.
3- فی المحاسن: الیوم السابع.
4- فی المصدر: فاختن إسحاق و اذقه اه. م.
5- علل الشرائع: 171- 172، و فیه و فی بعض النسخ: فجرت السنة فی إسحاق بعد ذلک.
6- محاسن البرقی: 300- 301. م.

نام جایی در شش میلیِ مدینه نیز هست. همچنین در این حدیث آمده است که ابراهیم علیه السلام با تیشه خود را ختنه کرد. برخی نیز می گویند که قدوم، نام دهکده ای در شام است. همچنین قدوم بدون الف و لام نیز روایت می شود. برخی می گویند که قَدوم به تخفیف دال یا تشدید آن، تیشه نجاران است. فیروز آبادی می گوید: دَنّ، خمره بزرگ است که از سبو بزرگ تر یا کوچک تر است و دنباله دارد و تنها در صورتی می تواند روی زمین قرار بگیرد که زیرش را

حفرکنند.

می­گویم

شاید مقصود از آنچه کنیزان با آن سرزنش می شوند، رنگ سیاهشان است و خداوند، رنگ هاجر را سفید گردانید و یا مقصود، بوی بدی است که گاه به کنیزان نسبت داده می شود و خداوند، هاجر را خوشبو گردانید. همچنین می تواند منظور از آن، بردگی و نَسَب پست باشد و این که خداوند، آن را از هاجر برطرف نمود یعنی اهتمام ساره به آزار هاجر را برطرف نمود و یا این که به دلیل فرزندش او را اکرام کرد و او را گرامی داشت و یا منظور، ریشخندی است که ساره به هاجر زد و خداوند با سنت قرار دادن ختنه کردن، این ننگ را برطرف ساخت.

روایت 8.

قرب الاسناد: امام علی علیه السلام فرمود: حکایت رمی جمره از این قرار است که وقتی جبرئیل مشاعر حج را به ابراهیم علیه السلام نشان داد، ابلیس بر او نمایان شد. جیرئیل علیه السلام به او فرمان داد تا ابلیس را با سنگ بزند. ابراهیم علیه السلام با هفت سنگ ابلیس را زد. بدین سان ابلیس در جمره نخست زیر زمین رفت و خود را در امان نگاه داشت. سپس ابلیس در جمره دوم بر او نمایان شد و ابراهیم علیه السلام او را با هفت سنگ دیگر زد و او به زیر زمین رفت. سپس در جمره سوم بر او نمایان شد و او را با هفت سنگ زد و او در آن جمره فرو رفت(1).

روایت 9.

عیون الاخبار: اسماعیل بن همام گفت: امام رضا علیه السلام از مردی پرسید: سکینه از دیدگاه شما به چه معناست؟ آنها پاسخ آن پرسش را نمی دانستند و گفتند: خدا ما را فدای شما قرار دهد. معنای آن چیست؟ حضرت فرمود: سکینه، بادی خوشبو است که از بهشت بیرون می آید و هیئتی شبیه هیئت انسان دارد. این باد به همراه انبیا علیهم السلام است و همین باد بود که بر ابراهیم علیه السلام هنگام بنا نهادن کعبه نازل شد و فلان چیز و فلان چیز را می گرفت و ابراهیم علیه السلام، کعبه را روی آن بنا می نهاد(2).

الکافی: در این کتاب، حدیثی شببیه به حدیث بالا از ابن فضال از امام رضا علیه السلام نقل شده است(3).

همچنین در این کتاب حدیث دیگری شبیه به حدیث بالا نیز روایت شده است(4).

ص: 102


1- . قرب الاسناد: 68-69
2- . عیون الاخبار: 173
3- . فروع الکافی 1: 221 ، در این کتاب به جای بنا می نهاد، بنا نهاد آمده است.
4- . فروع الکافی 1: 221

موضع علی ستة أمیال من المدینة و منه الحدیث أن إبراهیم علیه السلام اختتن بالقدوم قیل هی قریة بالشام و یروی بغیر ألف و لام و قیل القدوم بالتخفیف و التشدید قدوم النجار و قال الفیروزآبادی الدن الراقود العظیم و أطول من الحب أو أصغر منه له عسعس لا یقعد إلا أن یحفر له.

أقول

لعل المراد بما تعیر به الإماء سواد لونهن فصیرها الله بیضاء أو النتن الذی قد ینسب إلی الإماء فصیرها الله عطرا أو المملوکیة و دناءة النسب فالمراد بإلقاء ذلک عنها صرف همة سارة عن أذاها أو تکریمها و تشریفها بولدها أو بالخفض التی صنعت بها فجعله الله سنة و ذهب عاره.

«8»

ب، قرب الإسناد أَبُو الْبَخْتَرِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّ الْجِمَارَ إِنَّمَا رُمِیَتْ إِنَّ جَبْرَئِیلَ علیه السلام (1)حِینَ أَرَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام الْمَشَاعِرَ بَرَزَ لَهُ إِبْلِیسُ فَأَمَرَهُ جَبْرَئِیلُ أَنْ یَرْمِیَهُ فَرَمَاهُ (2)بِسَبْعِ حَصَیَاتٍ فَدَخَلَ عِنْدَ الْجَمْرَةِ الْأُولَی تَحْتَ الْأَرْضِ فَأَمْسَکَ ثُمَّ إِنَّهُ بَرَزَ لَهُ عِنْدَ الثَّانِیَةِ فَرَمَاهُ بِسَبْعِ حَصَیَاتٍ أُخَرَ فَدَخَلَ تَحْتَ الْأَرْضِ فِی مَوْضِعِ الثَّانِیَةِ ثُمَّ بَرَزَ لَهُ فِی مَوْضِعِ الثَّالِثَةِ فَرَمَاهُ بِسَبْعِ حَصَیَاتٍ فَدَخَلَ مَوْضِعَهَا (3).

«9»

ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ هَمَّامٍ عَنِ الرِّضَا علیه السلام أَنَّهُ قَالَ لِرَجُلٍ أَیُّ شَیْ ءٍ السَّکِینَةُ عِنْدَکُمْ فَلَمْ یَدْرِ الْقَوْمُ مَا هِیَ فَقَالُوا جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاکَ مَا هِیَ قَالَ رِیحٌ تَخْرُجُ مِنَ الْجَنَّةِ طَیِّبَةٌ لَهَا صُورَةٌ کَصُورَةِ الْإِنْسَانِ تَکُونُ مَعَ الْأَنْبِیَاءِ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ وَ هِیَ الَّتِی أُنْزِلَتْ عَلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام حِینَ بَنَی الْکَعْبَةَ فَجَعَلَتْ تَأْخُذُ کَذَا وَ کَذَا وَ یَبْنِی الْأَسَاسَ عَلَیْهَا (4).

کا، الکافی محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد عن ابن فضال عنه علیه السلام مثله (5)- علی عن أبیه عن ابن أسباط مثله (6).

ص: 102


1- فی المصدر: لان جبرئیل اه. م.
2- فی نسخة: فرمی.
3- قرب الإسناد: 68- 69. م.
4- عیون الأخبار: 173. م.
5- فروع الکافی 1: 221. و فیه: فبنی الاساس علیها. م.
6- فروع الکافی 1: 221. م.

روایت 10.

قرب الاسناد: ابن اسباط می گوید: به امام موسی کاظم علیه السلام عرض کردم: خدا شما را شایسته بدارد، سکینه چیست؟ حضرت فرمود: سکینه، بادی است به هیئت انسان و خوشبو که از بهشت بیرون می آید. همین باد بود که بر ابراهیم علیه السلام به هنگام برنهادن ستون ها نازل شد و به دور پایه های کعبه می چرخید و ابراهیم علیه السلام پایه ها را می چید تا پایان حدیث(1).

روایت 11.

معانی الاخبار: عبد الرحمن بن حجاج گفت: امام صادق علیه السلام درباره تفسیر آیه {و زن او خندید. پس وی را به اسحاق مژده دادیم.} فرمود: یعنی او خون حیض دید(2).

روایت 12.

معانی الاخبار: یحیی بن عمران گفت: امام صادق علیه السلام درباره تفسیر آیه {و اسحاق و یعقوب را [به عنوان نعمتی] افزون به او بخشودیم.} فرمود: مقصود از نافله، نوه است(3).

توضیح

رازی می گوید: بدان که نافله، بخشش ویژه است. (نَفل) نیز همین طور است و مرد بسیار بخشنده، نَوفَل نامیده می شود. مفسران در اینجا دو نظر دارند:

نخستین نظر که متعلق به مجاهد و عطا می باشد، این است که نافله، در این آیه، مصدر وَهَبنا لَهُ از غیر لفظش است و تفاوتی بین این سخن خداوند و این که می گفت: وَ وَهَبنا لَهُ هِبَۀً نیست. یعنی ما به او بخشش و فضیلتی عطا کردیم، بی آن که شایسته آن جزا باشد.

نظر دوم از اُبَیّ بن کعب و ابن عباس، قتاده، فرّاء و زجّاج است. آنان می گویند: وقتی ابراهیم علیه السلام از خداوند خواست تا فرزندی به او بدهد، عرض کرد: {ای پروردگار من، مرا [فرزندی] از شایستگان بخش.} خداوند نیز دعایش را اجابت فرمود و اسحاق علیه السلام را به او ارزانی داشت و یعقوب علیه السلام را بدون دعا به او داد. بنابراین یعقوب علیه السلام، به عنوان چیزی افزون بود، همان طور که برخی انسآنها چیزی را داوطلبانه و بدون درخواست می بخشند. سخن رازی به پایان رسید(4).

بیضاوی می گوید: نافله یا به معنای بخشش و حال از اسحاق و یعقوب علیهما السلام است و یا به معنای نوه است و یا به معنای افزون بر خواسته ابراهیم که اسماعیل علیه السلام بود، است که تنها مربوط به یعقوب علیه السلام می شود و به دلیل وجود قرینه، مشکلی در این معنا نیست. جوهری نیز می گوید: نافله به معنای نوه است(5).

ص: 103


1- . قرب الاسناد: 164
2- . معانی الاخبار: 82
3- . معانی الاخبار: 67
4- . مفاتیح الغیب 6: 168
5- . انوار التنزیل 2: 33
«10»

ب، قرب الإسناد ابْنُ عِیسَی عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ علیه السلام أَصْلَحَکَ اللَّهُ مَا السَّکِینَةُ قَالَ رِیحٌ تَخْرُجُ مِنَ الْجَنَّةِ لَهَا صُورَةٌ کَصُورَةِ الْإِنْسَانِ وَ رَائِحَةٌ طَیِّبَةٌ وَ هِیَ الَّتِی أُنْزِلَتْ عَلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فَأَقْبَلَتْ تَدُورُ حَوْلَ أَرْکَانِ الْبَیْتِ وَ هُوَ یَضَعُ الْأَسَاطِینَ الْخَبَرَ (1).

«11»

مع، معانی الأخبار أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ قَالَ حَاضَتْ (2).

«12»

مع، معانی الأخبار أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ یَحْیَی بْنِ عِمْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً قَالَ وَلَدُ الْوَلَدِ نَافِلَةٌ (3).

بیان

قال الرازی اعلم أن النافلة عطیة خاصة و کذلک النفل و یسمی الرجل الکثیر العطاء نوفلا ثم للمفسرین هاهنا قولان الأول أنه هاهنا مصدر من وَهَبْنا لَهُ من غیر لفظه و لا فرق بین ذلک و بین قوله و وهبنا له هبة أی وهبنا له عطیة و فضلا من غیر أن یکون جزاء مستحقا و هذا قول مجاهد و عطا.

و الثانی و هو قول أبی بن کعب و ابن عباس و قتادة و الفراء و الزجاج إن إبراهیم لما سأل الله تعالی ولدا قال رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ فأجاب دعاءه و وهب له إسحاق و أعطاه یعقوب من غیر دعاء فکان ذلک نافلة کالشی ء المتطوع من الآدمیین انتهی. (4)و قال البیضاوی نافِلَةً عطیة فهو حال منهما أو ولد ولد أو زیادة علی ما سأل و هو إسحاق فیختص بیعقوب و لا بأس به للقرینة و قال الجوهری النافلة ولد الولد (5).

ص: 103


1- قرب الإسناد: 164. م.
2- معانی الأخبار: 82. م.
3- معانی الأخبار: 67. م.
4- مفاتیح الغیب 6: 168. م.
5- أنوار التنزیل 2: 33. م.

روایت 13.

علل الشرائع: ابوبکر حضرمی گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: اسماعیل علیه السلام مادرش را در حِجر اسماعیل دفن کرد و قبرش را مرتفع ساخت و به دورش دیوار کشید تا آن را لگد نکنند(1).

قصص الانبیاء: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده، اما جمله قبرش را مرتفع ساخت، در آن نیامده است(2).

الکافی: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(3).

روایت 14.

الکافی: حسن بن نعمان می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: چه مقدار بر مسجد الحرام افزوده شده است؟ حضرت پاسخ داد: ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام محدوده مسجد الحرام را ما بین صفا و مروه قرار دادند(4).

روایت 15.

امام صادق علیه السلام در روایت دیگری فرمود: ابراهیم علیه السلام در مکه ما بین حَزوَره(5) تا مکان سعی را مشخص کرد. محدوده مسجد الحرام نیز همان محدوده ای است که ابراهیم علیه السلام آن را مشخص ساخت(6).

روایت 16.

علل الشرائع: ابن عباس می گوید: اسبان تازی در سرزمین عرب ها به صورت وحشی بودند. وقتی ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام پایه های کعبه را برافراشتند، خداوند فرمود: همانا من به تو گنجی دادم که آن را به هیچ یک از انسان های پیش از تو نداده بودم. حضرت فرمود: ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام بیرون رفتند تا این که سوار بر اسب های نیکی شدند(7) و گفتند: هان هَلا. هان بیایید. بدین سان در سرزمین عرب هیچ اسبی باقی نماند مگر اینکه به سوی او آمد و بر ابراهیم رام شدند و اختیار آنها به دست ابراهیم علیه السلام افتاد. از این رو جیاد نامیده شدند. اسب ها پیوسته از خداوند می خواستند تا آنها را نزد صاحبانشان دوست داشتنی کند(8).

اسب ها به هین حال بودند تا آن که سلیمان علیه السلام آنها را گرفت.

ص: 104


1- . علل الشرائع: 24
2- . نسخه خطی
3- . فروع الکافی 1: 223 ، در این کتاب آمده است: اسماعیل علیه السلام مادرش را در حِجر اسماعیل دفن کرد و روی آن سنگی قرار داد تا دیگران قبر مادرش را لگد نکنند.
4- . فروع الکافی 1: 222-223
5- . حَزوَره به فتح حاء ، سکون زاء و فتح واو نام بازاری در مکه بود و به هنگام افزایش محدوده مسجد الحرام داخل در آن شد.
6- . فروع الکافی 1: 223
7- . در منبع آمده است: تا این که بالای کوهی رفتند.
8- . در نسخه دیگری آمده است: تا آن ها را اجابت کند.
«13»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ إِسْمَاعِیلَ دَفَنَ أُمَّهُ فِی الْحِجْرِ وَ جَعَلَهُ عَلِیّاً وَ جَعَلَ عَلَیْهَا حَائِطاً لِئَلَّا یُوطَأَ قَبْرُهَا (1).

ص : بالاسناد إلی الصدوق عن أبیه ، عن سعد ، عن أحمد بن محمد ، عن علی بن النعمان مثله ، ولیس فیه « وجعلنا علیا ». (2)

کا : محمد بن یحیی ، عن أحمد بن محمد ، عن علی بن النعمان مثله. (3)

«14»

کا، الکافی الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّی عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ نُعْمَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَمَّا زَادُوا فِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَقَالَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ حَدَّا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ مَا بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ (4).

«15»

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: خَطَّ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام بِمَکَّةَ مَا بَیْنَ الْحَزْوَرَةِ (5)إِلَی الْمَسْعَی فَذَلِکَ الَّذِی خَطَّ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام یَعْنِی الْمَسْجِدَ (6).

«16»

ع، علل الشرائع مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: کَانَتِ الْخَیْلُ الْعِرَابُ وُحُوشاً بِأَرْضِ الْعَرَبِ فَلَمَّا رَفَعَ إِبْرَاهِیمُ وَ إِسْمَاعِیلُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ قَالَ اللَّهُ إِنِّی قَدْ أَعْطَیْتُکَ کَنْزاً لَمْ أُعْطِهِ أَحَداً کَانَ قَبْلَکَ قَالَ فَخَرَجَ إِبْرَاهِیمُ وَ إِسْمَاعِیلُ حَتَّی صَعِدَا جِیَاداً (7)فَقَالا أَلَا هَلَا أَلَا هَلُمَّ فَلَمْ یَبْقَ فِی أَرْضِ الْعَرَبِ فَرَسٌ إِلَّا أَتَاهُ وَ تَذَلَّلَ لَهُ وَ أَعْطَتْ بِنَوَاصِیهَا وَ إِنَّمَا سُمِّیَتْ جِیَاداً لِهَذَا فَمَا زَالَتِ الْخَیْلُ بَعْدُ تَدْعُو اللَّهَ أَنْ یحبها (8)(یُحَبِّبَهَا) إِلَی أَرْبَابِهَا فَلَمْ تَزَلِ الْخَیْلُ حَتَّی اتَّخَذَهَا سُلَیْمَانُ

ص: 104


1- علل الشرائع: 24. م.
2- مخطوط. م
3- فروع الکافی ١ : ٢٢٣. وفیه : دفن امه فی الحجر وحجر علیها لئلا یوطأ قبرام اسماعیل فی الحجر. م
4- فروع الکافی 1: 222- 223. م.
5- حزورة بفتح الحاء ثمّ السکون فالفتح: کانت سوق مکّة و قد دخلت فی المسجد لما زید فیه.
6- فروع الکافی 1: 223. و فیه: دفن أمه فی الحجر و حجر علیها لئلا یوطأ قبر أم إسماعیل فی الحجر. م.
7- فی المصدر: حتی صعدا جبلا.
8- فی نسخة: أن یجیبها.

چون آن اسب ها به او پناه جستند خداوند به او فرمان داد تا بر گردن و ساقشان دست بکشد(1)

تا این که چهل اسب باقی ماند(2).

توضیح

جوهری می گوید: جادَ الفَرَسُ یعنی اسب، نیک و زیبا شد. جاد، یجود، جوده، به ضم جیم، جواد، که برای مذکر و مؤنث یکسان به کار می رود. جمع جواد نیز جیاد، اَجیاد و اَجاوید است. همچنین اَجیاد، نام کوهی در مکه است که به دلیل آن که جایگاه اسبان تُبَّع بود، بدین نام نامیده شد. جوهری نیز می گوید: هلا، برای راندن اسب به کار می رود و هال به مانند آن و به معنای نزدیک شو است.

می گویم: شاید آن کوه، نیز جیاد نام داشت و یا همان طور که خواهد آمد کاتبان، الف اَجیاد را انداخته اند(3).

روایت 17.

علل الشرائع: عبد الله بن سنان: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند عزوجل به ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام فرمان داد تا کعبه را بنا نهند. وقتی کار ساخت کعبه به پایان رسید، خداوند به ابراهیم علیه السلام فرمان داد تا از یکی از پایه های کعبه بالا رود و در میان مردم صدا بزند که هان به حج بیا. اگر ابراهیم علیه السلام صدا می زند به حج بیایید، تنها انسان هایی که در آن زمان آفریده شده بودند به حج می آمدند، اما او صدا زد که به حج بیا. بنابراین مردم در صُلب پدرانشان او را بدین صورت لبیک گفتند: «لبیک داعی الله، لبیک داعی الله» ای فراخواننده به سوی خدا لبیک، ای فراخواننده به سوی خدا لبیک. هر کس از میان آنان که ده بار لبیک گفت ده بار و هر کس که پنج بار لبیک گفت پنج بار و هر کس که بیشتر لبیک گفت به همان تعداد و هر کس یک بار لبیک گفت یک بار به حج آمد و هر کس لبیک نگفت به حج نیز نیامد(4).

الکافی: در این کتاب حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(5).

توضیح

از ظاهر امر بر می آید که فرق میان بیا و بیایید به این اعتبار است که اصل در خطاب، این است که باید رو به افراد موجود باشد. اما این که حکم خطاب، افرادی که وجود ندارند را در بر گیرد باید از قرینه های دیگر و نه از خود خطاب فهمیده شود، جز در صورتی که مقصود از خطاب، خطاب کلی و رو به تمام کسانی باشد که شایسته خطاب قرار دادن هستند. در این صورت مفرد و جمع و موجود و غیر موجود را در بر می گیرد. این گونه خطاب ها در اکثر موارد با لفظ مفرد می آیند، بلکه برخی از عرب زبانان تصریح کرده اند بر این که این خطاب تنها با لفظ مفرد امکان پذیر است. همچنین معیار فرق میان آن دو بنابر آن چه موافق با کافی روایت کردیم و گفتیم که لفظ (إِلی)، در آن مفرد یعنی هَلُمَّ (بیا) افتاده می تواند این باشد که مخاطب در مفرد، حج است. این خطاب، مجازی است برای بیان این که حج بدون مشخص کردن شخص معینی مطلوب است یعنی ای حج بیا.

ص: 105


1- . در این باره در باب مربوط به داستان های سلیمان علیه السلام سخن خواهیم گفت.
2- . علل الشرائع: 24
3- . در حدیث شماره 46
4- . علل الشرائع: 145
5- . فروع الکافی 1: 221-222

فَلَمَّا أَلْهَتْهُ أَمَرَ بِهَا أَنْ یُمْسَحَ رِقَابُهَا وَ سُوقُهَا- (1)حَتَّی بَقِیَ أَرْبَعُونَ فَرَساً (2).

بیان

قال الجوهری جاد الفرس أی صار رائعا یجود جودة بالضم فهو جواد للذکر و الأنثی من خیل جیاد و أجیاد و أجاوید و الأجیاد جبل بمکة سمی بذلک لموضع خیل تبع و قال هلا زجر للخیل و هال مثله أی اقربی.

أقول لعل الجبل کان یسمی بالجیاد أیضا أو یکون الألف سقط من النساخ کما سیأتی (3).

«17»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ علیهما السلام بِبُنْیَانِ الْبَیْتِ وَ تَمَّ بِنَاؤُهُ أَمَرَهُ أَنْ یَصْعَدَ رُکْناً ثُمَّ یُنَادِیَ فِی النَّاسِ أَلَا هَلُمَّ الْحَجَّ فَلَوْ نَادَی هَلُمُّوا إِلَی الْحَجِّ لَمْ یَحُجَّ إِلَّا مَنْ کَانَ یَوْمَئِذٍ إِنْسِیّاً مَخْلُوقاً وَ لَکِنْ نَادَی هَلُمَّ الْحَجَّ فَلَبَّی النَّاسُ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ لَبَّیْکَ دَاعِیَ اللَّهِ لَبَّیْکَ دَاعِیَ اللَّهِ فَمَنْ لَبَّی عَشْراً حَجَّ عَشْراً وَ مَنْ لَبَّی خَمْساً حَجَّ خَمْساً وَ مَنْ لَبَّی أَکْثَرَ فَبِعَدَدِ ذَلِکَ وَ مَنْ لَبَّی وَاحِداً حَجَّ وَاحِداً وَ مَنْ لَمْ یُلَبِّ لَمْ یَحُجَّ (4).

کا، الکافی العدة عن ابن عیسی مثله (5)

إیضاح

الظاهر أن الفرق باعتبار أن الأصل فی الخطاب أن یکون متوجها إلی الموجودین و أما شمول الحکم للمعدومین فیستفاد من دلائل أخر لا من نفس الخطاب إلا أن یکون المراد بالخطاب الخطاب العام المتوجه إلی کل من یصلح للخطاب فإنه شامل للواحد و الکثیر و الموجود و المعدوم و الشائع فی مثل هذا الخطاب أن یکون بلفظ المفرد بل صرح بعض أهل العربیة بأنه لا یتأتی إلا بالمفرد و علی ما روینا موافقا للکافی من سقوط کلمة إلی فی المفرد و وجودها فی الجمع یمکن أن یکون هذا مناط الفرق بأن یکون فی المفرد المخاطب الحج مجازا لبیان کونه مطلوبا من غیر خصوصیة شخص أی هلم

ص: 105


1- سیأتی الکلام حوله فی باب قصص سلیمان علیه السلام.
2- علل الشرائع: 24. م.
3- فی الخبر 46.
4- علل الشرائع: 145. م.
5- فروع الکافی 1: 221- 222. م.

در الفقیه لفظ إِلی در چند جا آمده است. همچنین در این کتاب در دو جا به هنگام آوردن مفرد یعنی بیا، نادی (صدا زد) و به هنگام آوردن جمع یعنی بیایید، ناداهم (آنها را صدا زد) آمده است. از این رو برخی از بزرگان می گویند: فرق میان آن دو، در مفرد و جمع بودنشان نیست، بلکه آن چه در حدیث آمده است بیان واقع است. یعنی ابراهیم علیه السلام صدا زد: به حج بیا، بی آن که منظورش شخص معینی یعنی افراد موجود باشد؛ از این رو خطابش افراد موجود و غیر موجود را در بر می گیرد. بنابراین اگر ابراهیم علیه السلام آنان را یعنی افراد موجود را صدا می زد و می فرمود: به حج بیایید و مقصودش افراد موجود می بود حج تنها ویژه افراد موجود می شد. در نتیجه ضمیر (هُم) در ناداهُم به مردم موجود بر می گردد. بنابراین معیار فرق آن دو در قصد کردن منادای مشخص که ضمیر (هُم) در یکی از این دو عبارت بدان اشاره دارد و قصد نکردن در عبارت دیگر است که آوردن لفظ (نادی) به صورت مطلق و نه مفرد و نه جمع بدان اشاره دارد.

روایت 18.

علل الشرائع: یکی از اصحاب ما گفت: اما باقر علیه السلام فرمود: وقتی خداوند بلند مرتبه به ابراهیم علیه السلام فرمان داد تا در میان مردم صدا بزند و آنان را به حج فرا بخواند ابراهیم علیه السلام روی مقام ایستاد و بدان وسیله قدش بلند تر شد تا آن که در روبروی کوه ابو قبیس قرار گرفت و در میان مردم صدا زد و آنان را به حج فرا خواند و این ندا را تا روز قیامت به گوش کسانی رساند که در صُلب پدرانشان و رحم مادرانشان هستند(1).

روایت 19.

علل الشرائع: معاویه بن عمار گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: چون ابراهیم علیه السلام، اسماعیل علیه السلام را در مکه بر جای گذاشت او که کودکی بیش نبود تشنه شد. در میان صفا و مروه درختی بود. مادر اسماعیل علیه السلام بیرون رفت تا این که روی صفا ایستاد. هاجر پرسید: آیا در این وادی همدمی هست؟، اما هیچ پاسخی نشنید. پس به راه خود رفت تا این که به مروه رسید و پرسید: آیا در این وادی همدمی هست؟، اما هیچ پاسخی نشنید. سپس به صفا بازگشت و همین سؤال را پرسید. او این کار را هفت بار تکرار کرد. خداوند نیز این کار را سنت قرار داد. جبرئیل نزد هاجر آمد و به او گفت: تو کیستی؟ هاجر گفت؟ من مادر فرزند ابراهیم علیه السلام هستم. جبرئیل پرسید: او شما را دست چه کسی سپرده است؟ هاجر پاسخ داد: وقتی خواست برود از او پرسیدم: ای ابراهیم، به چه کسی ما را می سپاری؟ او پاسخ داد: به خداوند عزوجل می سپارمتان. جبرئیل گفت: او شما را به کسی سپرده است که شما را کفایت می کند. حضرت فرمود: مردم از گذشتن از راه مکه به دلیل نبود آب اجتناب می کردند. آن کودک یعنی اسماعیل علیه السلام با پای خود زمین را کاوید و زمزم جوشید.

ص: 106


1- . علل الشرائع: 144

أیها الحج و فی الفقیه کلمة إلی موجودة فی المواضع و فیه عند ذکر المفرد فی الموضعین نادی و عند ذکر الجمع ناداهم و لذا قال بعض الأفاضل لیس المناط الفرق بین إفراد الصیغة و جمعها بل ما فی الحدیث بیان للواقعة و المراد أن إبراهیم علیه السلام نادی هلم إلی الحج بلا قصد إلی منادی معین أی الموجودین فلذا یعم الموجودین و المعدومین فلو ناداهم أی الموجودین و قال هلموا إلی الحج قاصدا إلی الموجودین لکان الحج مخصوصا بالموجودین فضمیر هم فی ناداهم راجع إلی الناس الموجودین فالمناط قصد المنادی المعین المشعر إلیه بلفظ هم فی إحدی العبارتین و عدم القصد فی الأخری المشعر إلیه بذکر نادی مطلقا لا الإفراد و الجمع.

«18»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ وَ عَلِیٍّ ابْنَیِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِیهِمَا عَنْ غَالِبِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ لَمَّا أَمَرَ إِبْرَاهِیمَ یُنَادِی فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ قَامَ عَلَی الْمَقَامِ فَارْتَفَعَ بِهِ حَتَّی صَارَ بِإِزَاءِ أَبِی قُبَیْسٍ فَنَادَی فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ فَأَسْمَعَ مَنْ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ إِلَی أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ (1).

«19»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام لَمَّا خَلَّفَ إِسْمَاعِیلَ بِمَکَّةَ عَطِشَ الصَّبِیُّ وَ کَانَ فِیمَا بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ شَجَرٌ فَخَرَجَتْ أُمُّهُ حَتَّی قَامَتْ عَلَی الصَّفَا فَقَالَتْ هَلْ بِالْوَادِی مِنْ أَنِیسٍ فَلَمْ یُجِبْهَا أَحَدٌ فَمَضَتْ حَتَّی انْتَهَتْ إِلَی الْمَرْوَةِ فَقَالَتْ هَلْ بِالْوَادِی مِنْ أَنِیسٍ فَلَمْ یُجِبْهَا أَحَدٌ ثُمَّ رَجَعَتْ إِلَی الصَّفَا فَقَالَتْ کَذَلِکَ حَتَّی صَنَعَتْ ذَلِکَ سَبْعاً فَأَجْرَی اللَّهُ ذَلِکَ سُنَّةً فَأَتَاهَا جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَقَالَ لَهَا مَنْ أَنْتِ فَقَالَتْ أَنَا أُمُّ وَلَدِ إِبْرَاهِیمَ فَقَالَ إِلَی مَنْ وَکَلَکُمْ فَقَالَتْ أَمَّا إِذَا قُلْتَ ذَلِکَ فَقَدْ قُلْتُ لَهُ حَیْثُ أَرَادَ الذَّهَابَ یَا إِبْرَاهِیمُ إِلَی مَنْ تَکِلُنَا فَقَالَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام لَقَدْ وَکَلَکُمْ إِلَی کَافٍ (2)قَالَ وَ کَانَ النَّاسُ یَتَجَنَّبُونَ الْمَمَرَّ بِمَکَّةَ لِمَکَانِ الْمَاءِ فَفَحَصَ الصَّبِیُّ بِرِجْلِهِ (3)فَنَبَعَتْ زَمْزَمُ وَ رَجَعَتْ مِنَ

ص: 106


1- علل الشرائع: 144. م.
2- فی نسخة: لقد وکلکم الی کافی.
3- فحص برجله أی حفر.

هاجر به سوی کودک از مروه بازگشت در حالی که آن آب از زمین جوشیده بود. هاجر روی آورد و از ترس این که آب، روی زمین جاری شود خاک را به دور آن گرد آورد. اگر هاجر آن آب را رها می کرد جاری می شد. حضرت فرمود: وقتی پرندگان آن آب را دیدند به دورش به پرواز در آمدند. حضرت فرمود: کاروانی از یمنیان از آن جا گذشتند و چون پرندگان را در حال پرواز به دور آن دیدند، گفتند: پرندگان، تنها به دور آب به پرواز در می آیند؛ از این رو نزد هاجر و اسماعیل علیه السلام آمدند و آنان به کاروانیان، آب نوشاندند و کاروانیان به آنان غذا دادند. خداوند عزوجل بدین وسیله برای آنان روزی ای را جاری ساخت، به طوری که کاروآنها از مکه عبور می کردند و به آنان غذا می دادند و آنان به کاروانیان آب می نوشاندند(1).

الکافی: در این کتاب حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(2).

روایت 20.

علل الشرائع: عبید الله حلبی می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: چرا تلبیه قرار داده شد؟ حضرت پاسخ داد: همانا خداوند عزوجل به ابراهیم علیه السلام وحی فرمود که در میان مردم صدا بزن و آنان را به حج فرا بخوان تا پیاده نزد تو بیایند؛ از این رو ابراهیم علیه السلام صدا زد و شنید که از هر شکاف ژرفی او را لبیک می گویند(3).

روایت 21.

علل الشرائع: عبدوس بن ابوعبیده گفت: امام رضا علیه السلام فرمود: نخستین کسی که اسب، سوار شد، اسماعیل علیه السلام بود. اسب ها وحشی بوده و قابل سواری نبودند. خداوند عزوجل آنها را از کوه منی نزد اسماعیل علیه السلام گرد هم آورد. این که اسب ها عراب(4)

نامیده شدند از این رو بود که نخستین کسی که سوار آنها شد، اسماعیل علیه السلام بود(5).

روایت 22.

علل الشرائع: ابو جمیله گفت: امام باقر علیه السلام فرمود: دختران پیامبران صلوات الله علیهم خون حیض نمی دیدند. خون حیض تنها یک مجازات بود و نخستین کسی که خون حیض دید، ساره بود(6).

روایت 23.

علل الشرائع: معاویه بن عمار گفت:

ص: 107


1- . علل الشرائع: 149
2- . فروع الکافی 1: 220
3- . علل الشرائع: 144
4- . در النهایة آمده است: خیلاً عِرابیاً یعنی اسبان تازیِ منسوب به عرب ها. عرب ها برای فرق گذاری میان اسبان و مردم عرب به مردم، عرب و اعراب و به اسبان، عِراب می گویند.
5- . این حدیث را نیافتیم.
6- . علل الشرائع: 106

الْمَرْوَةِ إِلَی الصَّبِیِّ وَ قَدْ نَبَعَ الْمَاءُ فَأَقْبَلَتْ تَجْمَعُ التُّرَابَ حَوْلَهُ مَخَافَةَ أَنْ یَسِیحَ الْمَاءُ- (1)وَ لَوْ تَرَکَتْهُ لَکَانَ سَیْحاً قَالَ فَلَمَّا رَأَتِ الطَّیْرُ الْمَاءَ حَلَّقَتْ عَلَیْهِ قَالَ فَمَرَّ رَکْبٌ مِنَ الْیَمَنِ فَلَمَّا رَأَوُا الطَّیْرَ حَلَّقَتْ عَلَیْهِ قَالُوا مَا حَلَّقَتْ إِلَّا عَلَی مَاءٍ فَأَتَوْهُمْ فَسَقَوْهُمْ مِنَ الْمَاءِ وَ أَطْعَمُوهُمُ الرَّکْبُ مِنَ الطَّعَامِ وَ أَجْرَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمْ بِذَلِکَ رِزْقاً فَکَانَتِ الرَّکْبُ تَمُرُّ بِمَکَّةَ فَیُطْعِمُونَهُمْ مِنَ الطَّعَامِ وَ یَسْقُونَهُمْ مِنَ الْمَاءِ (2).

کا، الکافی علی عن أبیه عن ابن أبی عمیر مثله (3).

«20»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنِ ابْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ لِمَ جُعِلَتِ التَّلْبِیَةُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَی إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا فَنَادَی فَأُجِیبَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ یُلَبُّونَ (4).

«21»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ عُبْدُوسِ بْنِ أَبِی عُبَیْدَةَ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام یَقُولُ أَوَّلُ مَنْ رَکِبَ الْخَیْلَ إِسْمَاعِیلُ وَ کَانَتْ وَحْشِیَّةً لَا تُرْکَبُ فَحَشَرَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی إِسْمَاعِیلَ مِنْ جَبَلِ مِنًی وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الْخَیْلَ الْعِرَابَ (5) لِأَنَّ أَوَّلَ مَنْ رَکِبَهَا إِسْمَاعِیلُ (6).

«22»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ بَنَاتِ الْأَنْبِیَاءِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ لَا یَطْمَثْنَ إِنَّمَا الطَّمْثُ عُقُوبَةٌ وَ أَوَّلُ مَنْ طَمِثَتْ سَارَةُ (7).

«23»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُعَاوِیَةَ

ص: 107


1- أی یجری علی وجه الأرض.
2- علل الشرائع: 149. م.
3- فروع الکافی 1: 220. م.
4- علل الشرائع: 144. م.
5- فی النهایة: خیلا عرابا ای عربیة منسوبة إلی العرب، فرقوا بین الخیل و الناس فقالوا فی الناس: عرب و أعراب، و فی الخیل عراب.
6- لم نجده.
7- لم نجده: 106. م.

امام صادق علیه السلام فرمود: دلیل سعی میان صفا و مروه این است که ابلیس بر ابراهیم علیه السلام نمایان شد. جبرئیل به او فرمان داد و او به سوی ابلیس دوید و بر او هجوم برد، اما ابلیس از دست او گریخت. بدین سان خداوند (هروله) یعنی تند راه رفتن را سنت قرار داد(1).

روایت 24.

علل الشرائع: حلبی می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: چرا سعی میان صفا و مروه قرار داده شد؟ حضرت پاسخ داد: زیرا شیطان در این وادی که منازل شیطان است بر ابراهیم علیه السلام جلوه کرد و او سعی کرد(2).

توضیح

در کتاب الفقیه آمده است: منازل شیاطین. همچنین می توان آن را به صورت اسم فاعل از مُنازَلَه یعنی مُنازِل به ضم میم خواند. منازله به معنای جنگیدن است. در این صورت موافق با حدیث معاویه که سابقا ذکر شد، می شود.

روایت 25.

علل الشرائع: معاویه بن عمار گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: جبرئیل نزد ابراهیم علیه السلام آمد و گفت: ای ابراهیم، آرزو کن. از این رو آن مکان مُنی نامیده می شد و مردم، آن را مِنی نامیدند(3).

توضیح

ظاهر، این است که اولی مُنی به ضم میم و جمع(4)

و دومی به کسر میم است.

روایت 26.

علل الشرائع، عیون الاخبار: در علل ابن سنان آمده امام رضا علیه السلام برای او نوشت: دلیل نامیده شدن منی به این نام ان بود که جبرئیل در آن جا گفت: ای ابراهیم، از پروردگارت هر چه می خواهی آرزو کن. ابراهیم علیه السلام در دل خود آرزو کرد که خداوند به جای پسرش اسماعیل علیه السلام، گوسفندی را قرار داده و به او فرمان دهد که آن گوسفند را ذبح کند و آن گوسفند، خون بهای اسماعیل علیه السلام قرار گیرد. آرزویش نیز برآورده شد(5).

روایت 27.

علل الشرائع: معاویه بن عمار می گوید: از امام صادق علیه السلام درباره دلیل نامیده شدن عرفات به این نام پرسیدم و حضرت پاسخ داد: جبرئیل علیه السلام، ابراهیم علیه السلام را در روز عرفه بیرون برد. چون خورشید غروب کرد جبرئیل به او فرمود: ای ابراهیم، به گناهت اعتراف کن

ص: 108


1- . علل الشرائع: 149
2- . علل الشرائع: 149
3- . علل الشرائع: 150
4- . همچنین می تواند مَنَّ به فتح میم و تشدید نون و به صیغه ماضی باشد یعنی جبرئیل، ابراهیم علیه السلام را در اینجا به آرزو آورد. به عبارت دیگر او را واداشت آرزو کند. فیروز آبادی می­گوید: علت نامیده شدن مِنی بر وزن إِلی به این نام خون هایی بود که می ریخت. ابن عباس می­گوید: علتش این بود که وقتی جیرئیل علیه السلام خواست از آدم علیه السلام جدا شود به او گفت: آرزو کن و آدم علیه السلام فرمود: بهشت را آرزو می کنم. به دلیل آرزوی آدم علیه السلام منی به این نام نامیده شد.
5- . علل الشرائع: 150، عیون الاخبار: 242 و 243

بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: صَارَ السَّعْیُ بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ لِأَنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام عَرَضَ لَهُ إِبْلِیسُ فَأَمَرَهُ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَشَدَّ عَلَیْهِ فَهَرَبَ مِنْهُ فَجَرَتْ بِهِ السُّنَّةُ یَعْنِی بِهِ الْهَرْوَلَةَ (1).

«24»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَیْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لِمَ جُعِلَ السَّعْیُ بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ قَالَ لِأَنَّ الشَّیْطَانَ تَرَاءَی لِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام فِی الْوَادِی فَسَعَی وَ هُوَ مُنَازِلُ الشَّیْطَانِ (2).

بیان

فی الفقیه منازل الشیاطین و یمکن أن یقرأ منازل بضم المیم علی صیغة اسم الفاعل من المنازلة بمعنی المحاربة موافقا لما مر فی خبر معاویة.

«25»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ ابْنِ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ جَبْرَئِیلَ علیه السلام أَتَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فَقَالَ تَمَنَّ یَا إِبْرَاهِیمُ فَکَانَتْ تُسَمَّی مُنًی فَسَمَّاهَا النَّاسُ مِنًی (3).

بیان

الظاهر أن الأول بضم المیم علی صیغة الجمع (4)و الثانی بکسرها.

«26»

ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام فِی عِلَلِ ابْنِ سِنَانٍ أَنَّ الرِّضَا علیه السلام کَتَبَ إِلَیْهِ إِنَّمَا سُمِّیَتْ مِنًی مِنًی لِأَنَّ جَبْرَئِیلَ علیه السلام قَالَ هُنَاکَ یَا إِبْرَاهِیمُ تَمَنَّ عَلَی رَبِّکَ مَا شِئْتَ فَتَمَنَّی إِبْرَاهِیمُ فِی نَفْسِهِ أَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ مَکَانَ ابْنِهِ إِسْمَاعِیلَ کَبْشاً یَأْمُرُهُ بِذَبْحِهِ فِدَاءً لَهُ فَأُعْطِیَ مُنَاهُ(5).

«27»

ع، علل الشرائع حَمْزَةُ الْعَلَوِیُّ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ عَرَفَاتٍ لِمَ سُمِّیَتْ عَرَفَاتٍ فَقَالَ إِنَّ جَبْرَئِیلَ علیه السلام خَرَجَ بِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام یَوْمَ عَرَفَةَ فَلَمَّا زَالَتِ الشَّمْسُ قَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ یَا إِبْرَاهِیمُ اعْتَرِفْ بِذَنْبِکَ

ص: 108


1- علل الشرائع: 149. م.
2- علل الشرائع: 149. م.
3- علل الشرائع: 150. م.
4- و یمکن أن یکون أیضا بفتح المیم و تشدید النون علی صیغة الماضی أی منی جبرئیل إبراهیم فی هذا الموضع ای جعله یتمناه. و قال الفیروزآبادی: منی کإلی سمیت لما یمنی من الدماء. و قال ابن عبّاس: لان جبرئیل لما أراد أن یفارق آدم قال له: تمن، قال: أتمنی الجنة فسمیت منی لامنیة آدم.
5- علل الشرائع: 150، عیون الأخبار: 242- 243. م.

و مناسکت را بشناس. عرفات نیز به دلیل سخن جبرئیل که فرمود اعتراف کن و ابراهیم علیه السلام اعتراف کرد، به این نام نامیده شد(1).

روایت 28.

علل الشرائع: معاویه بن عمار گفت: امام صادق علیه السلام در حدیثی درباره ابراهیم علیه السلام فرمود: جبرئیل علیه السلام، ابراهیم علیه السلام را به موقف آورد و روی آن ایستاند تا آن که خورشید، غروب کرد. سپس او را به حرکت درآورد و فرمود: ای ابراهیم، به سوی مشعر الحرام پیش بیا؛ از این رو آن جا مزدلفه نامیده شد(2).

توضیح

اِزدَلِف یعنی پیش بیا.

روایت 29.

علل الشرائع: معاویه بن عمار: امام صادق علیه السلام درباره سخن ساره فرمود: (ابراهیم علیه السلام عرض کرد:) خدایا مرا به خاطر آنچه ساره با هاجر کرد، مؤاخذه نکن. ساره، هاجر را خوار کرده بود؛ از این رو خداوند، ختنه کردن را سنت قرار داد(3).

روایت 30.

علل الشرائع: علی بن مهزیار می گوید: امام موسی کاظم درباره طائف فرمود: آیا می دانی چرا طائف بدین نام نامیده شد؟ عرض کردم: خیر. حضرت فرمود: ابراهیم علیه السلام از پروردگارش خواست تا اهل آن شهر را از تمام فرآورده ها روزی بخشد؛ از این رو خداوند، قطعه ای از (اردن) را جدا کرد و آن قطعه روی آورد و هفت بار به دور کعبه طواف کرد. سپس خداوند عزوجل این قطعه را در جای خود ساکن کرد. طائف به دلیل طواف آن قطعه به دور کعبه طائف نامیده شد(4).

روایت 31.

علل الشرائع: بزنطی می گوید: امام رضا علیه السلام به من فرمود: آیا می دانی چرا طائف بدین نام نامیده شد؟ عرض کردم: خیر. حضرت فرمود وقتی ابراهیم علیه السلام از خداوند خواست تا اهل آن شهر را از تمام فرآورده ها روزی بخشد، خداوند فرمان داد تا قطعه ای از (اردن) جدا شود. آن قطعه با فرآورده هایش به حرکت درآمد تا آن که به دور کعبه طواف کرد. سپس خداوند به آن قطعه فرمان داد تا به اینجا که طائف نامیده می شود، بازگردد. از این رو طائف بدین نام نامیده شد(5).

تفسیر العیاشی: در این تفسیر حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(6).

ص: 109


1- . علل الشرائع: 150
2- . علل الشرائع: 150
3- . این حدیث را نیافتیم.
4- . علل الشرائع: 152
5- . علل الشرائع: 152
6- . نسخه خطی

وَ اعْرِفْ مَنَاسِکَکَ فَسُمِّیَتْ عَرَفَاتٍ لِقَوْلِ جَبْرَئِیلَ علیه السلام لَهُ اعْتَرِفْ فَاعْتَرَفَ (1).

«28»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ ابْنِ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ فِی حَدِیثِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّ جَبْرَئِیلَ علیه السلام انْتَهَی بِهِ إِلَی الْمَوْقِفِ فَأَقَامَ بِهِ حَتَّی غَرَبَتِ الشَّمْسُ ثُمَّ أَفَاضَ بِهِ فَقَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ ازْدَلِفْ إِلَی الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ فَسُمِّیَتْ مُزْدَلِفَةَ (2).

بیان

ازدلف تقدم.

«6»

29- ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ سَارَةَ اللَّهُمَّ لَا تُؤَاخِذْنِی بِمَا صَنَعْتُ بِهَاجَرَ أَنَّهَا کَانَتْ خَفَضَتْهَا فَجَرَتِ السُّنَّةُ بِذَلِکَ (3).

«30»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَخِیهِ عَلِیٍّ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام فِی الطَّائِفِ أَ تَدْرِی لِمَ سُمِّیَ الطَّائِفَ قُلْتُ لَا فَقَالَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام دَعَا رَبَّهُ أَنْ یَرْزُقَ أَهْلَهُ مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَقَطَعَ لَهُمْ قِطْعَةً مِنَ الْأُرْدُنِّ فَأَقْبَلَتْ حَتَّی طَافَتْ بِالْبَیْتِ سَبْعاً ثُمَّ أَقَرَّهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی مَوْضِعِهَا فَإِنَّمَا سُمِّیَتِ الطَّائِفَ لِلطَّوَافِ بِالْبَیْتِ (4).

«31»

ع، علل الشرائع عَلِیُّ بْنُ حَاتِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِیِّ بْنِ سُلَیْمَانَ مَعاً عَنِ الْبَزَنْطِیِّ قَالَ قَالَ الرِّضَا علیه السلام أَ تَدْرِی لِمَ سُمِّیَتِ الطَّائِفُ الطَّائِفَ قُلْتُ لَا قَالَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا دَعَاهُ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام أَنْ یَرْزُقَ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ أَمَرَ بِقِطْعَةٍ مِنَ الْأُرْدُنِّ فَسَارَتْ بِثِمَارِهَا حَتَّی طَافَتْ بِالْبَیْتِ ثُمَّ أَمَرَهَا أَنْ تَنْصَرِفَ إِلَی هَذَا الْمَوْضِعِ الَّذِی سُمِّیَ الطَّائِفَ فَلِذَلِکَ سُمِّیَ الطَّائِفَ (5).

شی، تفسیر العیاشی عن البزنطی مثله (6)

بیان

قال الفیروزآبادی الأردن بضمتین و شد الدال کورة بالشام.

ص: 109


1- علل الشرائع: 150. م.
2- علل الشرائع: 150. م.
3- علل الشرائع: 152. م.
4- علل الشرائع: 152. م.
5- علل الشرائع: 152. م.
6- مخطوط. م.

توضیح

فیروز آبادی می­گوید: اُرُدّن به ضم همزه و راء و تشدید دال، دهکده ای در سرزمین شام است.

روایت 32.

علل الشرائع: علی بن جعفر گفت: از امام موسی کاظم علیه السلام درباره قرار داده شدن رمی جمره پرسیدم و حضرت فرمود: زیرا ابلیس ملعون در جایگاه رمی جمره بر ابراهیم علیه السلام نمایان شد و ابراهیم علیه السلام او را با سنگ زد. بدین سان این امر، سنت قرار داده شد(1).

روایت 33.

علل الشرائع: معاویه بن عمار: امام صادق علیه السلام فرمود: نخستین کسی که رمی جمره کرد، آدم علیه السلام بود. حضرت همچنین فرمود: جبرئیل نزد ابراهیم علیه السلام آمد و فرمود: ای ابراهیم، با سنگ بزن و ابراهیم علیه السلام رمی جمره عقبه کرد. دلیلش این بود که شیطان در آن جا بر وی نمایان شد(2).

روایت 34.

قصص الانبیاء: ابراهیم کرخی گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام در کوثی به دنیا آمد و اهل آن جا بود. مادر ابراهیم علیه السلام و مادر لوط علیه السلام با هم خواهر بودند. ابراهیم علیه السلام با ساره دختر لاحج که دختر خاله اش بود، ازدواج کرد. ساره چهارپایان زیادی داشت و اوضاع مالی اش خوب بود. او تمام اموالش را به ابراهیم علیه السلام بخشید و ابراهیم علیه السلام به انجام امور آن اموال و اصلاحش پرداخت. بدین سان چهارپایان و محصولات، زیاد شدند، به طوری که در سرزمین کوثی مردی ثروتمند تر از او نبود. تا آخر روایت کلینی(3).

روایت 35.

قصص الانبیاء: هشام بن سالم گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام دو پسر داشت. بهترینشان پسر آن کنیز بود(4).

روایت 36.

قصص الانبیاء: عبد الرحمن بن حجاج گفت: امام صادق علیه السلام درباره تفسیر آیه {و زن او ایستاده بود خندید.} فرمود: یعنی ساره خون حیض دید. وی در آن زمان 90 سال

ص: 110


1- . علل الشرائع: 150
2- . علل الشرائع: 150
3- . نسخه خطیِ قصص الانبیاء. روایت کلینی در باب داستان های مربوط به ولادت ابراهیم علیه السلام تا بت شکنی ایشان آمده است.
4- . نسخه خطیِ قصص الانبیاء. مقصود از پسر آن کنیز، اسماعیل بن هاجر علیه السلام است.
«32»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْعَطَّارِ عَنِ الْعَمْرَکِیِّ (1)عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَمْیِ الْجِمَارِ لِمَ جُعِلَ قَالَ لِأَنَّ إِبْلِیسَ اللَّعِینَ کَانَ یَتَرَاءَی لِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام فِی مَوْضِعِ الْجِمَارِ فَرَجَمَهُ إِبْرَاهِیمُ فَجَرَتِ السُّنَّةُ بِذَلِکَ (2).

«33»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: أَوَّلُ مَنْ رَمَی الْجِمَارَ آدَمُ علیه السلام وَ قَالَ أَتَی جَبْرَئِیلُ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام وَ قَالَ ارْمِ یَا إِبْرَاهِیمُ فَرَمَی جَمْرَةَ الْعَقَبَةِ وَ ذَلِکَ أَنَّ الشَّیْطَانَ تَمَثَّلَ لَهُ عِنْدَهَا (3).

«34»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنِ ابْنِ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ الْحِمْیَرِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الْکَرْخِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام کَانَ مَوْلِدُهُ بِکُوثَی وَ کَانَ مِنْ أَهْلِهَا وَ کَانَتْ أُمُّ إِبْرَاهِیمَ وَ أُمُّ لُوطٍ علیهما السلام أُخْتَیْنِ وَ إِنَّهُ تَزَوَّجَ سَارَةَ بِنْتَ لَاحِجٍ وَ هِیَ بِنْتُ خَالَتِهِ وَ کَانَتْ صَاحِبَةَ مَاشِیَةٍ کَثِیرَةٍ وَ حَالٍ حَسَنَةٍ فَمَلَّکَتْ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام جَمِیعَ مَا کَانَتْ تَمْلِکُهُ فَقَامَ فِیهِ وَ أَصْلَحَهُ فَکَثُرَتِ الْمَاشِیَةُ وَ الزَّرْعُ حَتَّی لَمْ یَکُنْ بِأَرْضِ کُوثَی رَجُلٌ أَحْسَنُ حَالًا مِنْهُ إِلَی آخِرِ مَا مَرَّ فِی رِوَایَةِ الْکُلَیْنِیِّ (4).

«35»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ لِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام ابْنَانِ فَکَانَ أَفْضَلُهُمَا ابْنَ الْأَمَةِ (5).

«36»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِهِ تَعَالَی وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِکَتْ یَعْنِی حَاضَتْ وَ هِیَ یَوْمَئِذٍ ابْنَةُ تِسْعِینَ

ص: 110


1- بفتح العین فالسکون ثمّ الفتح هو العمرکی بن علیّ بن محمّد البوفکی، و بوفک قریة من قری نیشابور، شیخ من أصحابنا ثقة، روی عنه شیوخ أصحابنا منهم: عبد اللّه بن جعفر الحمیری، و محمّد بن أحمد بن یحیی، و محمّد بن یحیی العطار، و محمّد بن أحمد بن إسماعیل العلوی، و جعفر بن محمّد، و یروی کثیرا عن علیّ بن جعفر الصادق، له کتاب الملاحم و النوادر.
2- علل الشرائع: 150. م.
3- علل الشرائع: 150. م.
4- قصص الأنبیاء مخطوط. و تقدم روایة الکلینی فی باب قصص ولادته الی کسر الأصنام. م.
5- قصص الأنبیاء مخطوط. و ابن الأمة هو إسماعیل بن هاجر.

و ابراهیم علیه السلام 120 سال داشت. حضرت فرمود: قوم ابراهیم علیه السلام به اسحاق علیه السلام نگریستند و گفتند: چقدر این و این عجیب هستند. مقصودشان این بود که ابراهیم علیه السلام و ساره، بچه ای گرفته اند. ابراهیم علیه السلام و ساره گفتند: این، پسر ما است. مقصودشان، اسحاق علیه السلام بود. وقتی اسحاق علیه السلام بزرگ شد، او و ابراهیم علیه السلام به دلیل شباهتشان به یکدیگر از هم تشخیص داده نمی شدند تا این که ابراهیم علیه السلام با سفید شدن مویش متمایز شد. حضرت فرمود: ابراهیم علیه السلام ریشش را کج کرد و دید که یک دسته موی سفید در آن است. ابراهیم علیه السلام عرض کرد: خدایا، این چیست؟ خداوند فرمود: این، وقار است. ابراهیم علیه السلام عرض کرد: خدایا، بر وقارم بیفزا(1).

روایت 37.

قصص الانبیاء: حارثه بن مضرب گفت: امام علی علیه السلام فرمود: اسماعیل و اسحاق علیهم السلام به سن جوانی رسیدند و بر یکدیگر پیشی می گرفتند. اسماعیل علیه السلام بر اسحاق علیه السلام پیشی جست. ابراهیم علیه السلام او را گرفت و در دامان خود و اسحاق علیه السلام را در کنار او نشاند. ساره خشمگین شد و گفت: تو بنا را بر این گذاشته بودی که آن دو را با هم برابر نسازی. پس هاجر را از من دور ساز. بدین سان ابراهیم علیه السلام، به همراه اسماعیل علیه السلام و هاجر به راه افتاد تا آن که به مکه رسیدند و او آنان را در آن جا سکونت داد. در این زمان غذای آنان به پایان رسیده بود؛ از این رو ابراهیم خواست تا برود و برای آنان غذایی تهیه کند. هاجر گفت: به چه کسی ما را می سپاری؟ ابراهیم علیه السلام فرمود: شما را به خداوند متعال می سپارم. گرسنگیِ شدیدی به هاجر و اسماعیل علیه السلام دست داد. جبرئیل نازل شد و به هاجر گفت: ابراهیم علیه السلام شما را به چه کسی سپرده است؟ هاجر گفت: او ما را به خدا سپرده است. جبرئیل گفت: او شما را به کسی سپرده است که شما را کفایت می کند. جبرئیل دستش را در زمزم قرار داد و آن را پیچاند و ناگهان آب از آن جوشید. هاجر، مَشکی از آب را از ترس این که از بین برود برداشت. جبرئیل گفت: این آب، ماندگار است. پسرت را فرا بخوان. بدین سان اسماعیل علیه السلام روی آورد و آنان از آن آب نوشیدند و زنده ماندند تا آن که ابراهیم علیه السلام نزدشان آمد و هاجر، او را از ماجرا آگاه ساخت. ابراهیم علیه السلام فرمود: او جبرئیل بود(2).

روایت 38.

قصص الانبیاء: عقبه گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: اسماعیل علیه السلام با زنی از قبیله عمالقه با نام سامه ازدواج کرد. ابراهیم علیه السلام دلتنگ اسماعیل علیه السلام شد؛ از این رو بر خرش نشست و ساره با او شرط کرد که تا زمان بازگشت نباید از آن پیاده شود. حضرت فرمود: ابراهیم علیه السلام زمانی به دیدار اسماعیل علیه السلام آمد که مادرش درگذشته بود. ابراهیم علیه السلام، اسماعیل علیه السلام را نیافت و به زنش برخورد. ابراهیم علیه السلام به زنش فرمود: شوهرت کجاست؟ او پاسخ داد: برای شکار بیرون رفته است. ابراهیم علیه السلام فرمود: حالتان چطور است؟ او پاسخ داد: حال بد و معیشت دشواری داریم.

ص: 111


1- . نسخه خطیِ قصص الانبیاء
2- . نسخه خطیِ قصص الانبیاء

سَنَةً وَ إِبْرَاهِیمُ ابْنُ مِائَةٍ وَ عِشْرِینَ سَنَةً قَالَ وَ إِنَّ قَوْمَ إِبْرَاهِیمَ نَظَرُوا إِلَی إِسْحَاقَ علیه السلام وَ قَالُوا مَا أَعْجَبَ هَذَا وَ هَذِهِ یَعْنُونَ إِبْرَاهِیمَ وَ سَارَةَ أَخَذَا صَبِیّاً وَ قَالا هَذَا ابْنُنَا یَعْنُونَ إِسْحَاقَ فَلَمَّا کَبِرَ لَمْ یُعْرَفْ هَذَا وَ هَذَا لِتَشَابُهِهِمَا حَتَّی صَارَ إِبْرَاهِیمُ یُعْرَفُ بِالشَّیْبِ قَالَ فَثَنَی (1)إِبْرَاهِیمُ لِحْیَتَهُ فَرَأَی فِیهَا طَاقَةً بَیْضَاءَ فَقَالَ اللَّهُمَّ مَا هَذَا فَقَالَ وَقَارٌ فَقَالَ اللَّهُمَّ زِدْنِی وَقَاراً (2).

«37»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ ابْنِ أَبَانٍ عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْعَبْقَرِیِّ عَنْ إِسْرَائِیلَ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ عَنْ حَارِثَةَ بْنِ مُضَرِّبٍ (3)عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: شَبَّ إِسْمَاعِیلُ وَ إِسْحَاقُ فَتَسَابَقَا فَسَبَقَ إِسْمَاعِیلُ فَأَخَذَهُ إِبْرَاهِیمُ فَأَجْلَسَهُ فِی حَجْرِهِ وَ أَجْلَسَ إِسْحَاقَ إِلَی جَنْبِهِ فَغَضِبَتْ سَارَةُ وَ قَالَتْ أَمَا إِنَّکَ قَدْ جَعَلْتَ أَنْ لَا تُسَوِّیَ بَیْنَهُمَا فَاعْزِلْهَا عَنِّی فَانْطَلَقَ إِبْرَاهِیمُ بِإِسْمَاعِیلَ وَ بِأُمِّهِ هَاجَرَ حَتَّی أَنْزَلَهُمَا مَکَّةَ فَنَفِدَ طَعَامُهُمْ فَأَرَادَ إِبْرَاهِیمُ أَنْ یَنْطَلِقَ فَیَلْتَمِسَ لَهُمْ طَعَاماً فَقَالَتْ هَاجَرُ إِلَی مَنْ تَکِلُنَا فَقَالَ أَکِلُکُمْ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی وَ أَصَابَهُمَا جُوعٌ شَدِیدٌ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ وَ قَالَ لِهَاجَرَ إِلَی مَنْ وَکَلَکُمَا قَالَتْ وَکَلَنَا إِلَی اللَّهِ قَالَ لَقَدْ وَکَلَکُمَا إِلَی کَافٍ وَ وَضَعَ جَبْرَئِیلُ یَدَهُ فِی زَمْزَمَ ثُمَّ طَوَاهَا فَإِذَا الْمَاءُ قَدْ نَبَعَ فَأَخَذَتْ هَاجَرُ قِرْبَةً مَخَافَةَ أَنْ یَذْهَبَ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ إِنَّهَا تَبْقَی فَادْعِی ابْنَکِ فَأَقْبَلَ فَشَرِبُوا وَ عَاشُوا حَتَّی أَتَاهُمْ إِبْرَاهِیمُ فَأَخْبَرَتْهُ الْخَبَرَ فَقَالَ هُوَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام (4).

«38»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عُقْبَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام تَزَوَّجَ امْرَأَةً مِنَ الْعَمَالِقَةِ یُقَالُ لَهَا سَامَةُ وَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ اشْتَاقَ إِلَیْهِ فَرَکِبَ حِمَاراً فَأَخَذَتْ عَلَیْهِ سَارَةُ أَنْ لَا یَنْزِلَ حَتَّی یَرْجِعَ قَالَ فَأَتَاهُ وَ قَدْ هَلَکَتْ أُمُّهُ فَلَمْ یُوَافِقْهُ وَ وَافَقَ امْرَأَتَهُ فَقَالَ لَهَا أَیْنَ زَوْجُکِ فَقَالَتْ خَرَجَ یَتَصَیَّدُ فَقَالَ کَیْفَ حَالُکُمْ فَقَالَتْ حَالُنَا شَدِیدَةٌ وَ عَیْشُنَا

ص: 111


1- ثنی الشی ء: عطفه. رد بعضه علی بعض.
2- قصص الأنبیاء مخطوط. م.
3- بتشدید الراء المکسورة هو حارثة بن مضرب العبدی الکوفیّ وثقه ابن حجر فی التقریب ص 91.
4- قصص الأنبیاء مخطوط.

حضرت می فرماید: او منزل را بر ابراهیم علیه السلام عرضه نداشت. ابراهیم علیه السلام فرمود: وقتی شوهرت بازگشت به او بگو: پیر مردی این جا آمد و به تو دستور می داد که آستان درت را باید عوض کنی. چون اسماعیل علیه السلام روی آورد و از پُشته بالا رفت و بوی پدرش را یافت. اسماعیل علیه السلام به همسرش رو کرد و فرمود: آیا کسی نزد تو آمده است؟ همسرش گفت: آری، پیر مردی سراغ تو را می گرفت. اسماعیل علیه السلام به او فرمود: آیا تو را به چیزی فرمان داد؟ او پاسخ داد: آری، به من گفت: وقتی همسرت بازگشت به او بگو: پیر مردی آمد و به تو دستور می داد که آستان درت را باید عوض کنی. حضرت فرمود: اسماعیل علیه السلام آن زن را رها کرد. سپس ابراهیم علیه السلام دوباره سوار بر خرش شد تا نزد اسماعیل علیه السلام بیاید. ساره با او شرط کرد که تا زمان بازگشت نباید از خرش پیاده شود. ابراهیم علیه السلام، اسماعیل علیه السلام را یافت و به همسرش برخورد. ابراهیم علیه السلام فرمود: شوهرت کجاست؟ او پاسخ داد: خداوند تو را سلامت بدارد، برای شکار بیرون رفته است. ابراهیم علیه السلام پرسید:

شما چگونه هستید؟

او پاسخ داد: ما صالح هستیم. ابراهیم علیه السلام پرسید: حالتان چطور است؟ او پاسخ داد: حالمان خوب است و ما نیز خوب هستیم. خداوند تو را رحمت کند، از مرکبت پیاده شو تا اسماعیل علیه السلام بازگردد. حضرت فرمود: ابراهیم علیه السلام ابا وزید، اما همسر اسماعیل علیه السلام همچنان ایشان را به پیاده شدن فرا می خواند و ابراهیم علیه السلام ابا می ورزید. همسر اسماعیل علیه السلام عرض کرد: سرت را به من بده تا آن را بشویم؛ چرا که می بینم ژولیده است. او آبی را برای شستشو قرار داد. سپس آن سنگ را به او نزدیک کرد و ابراهیم علیه السلام پایش را روی آن قرار داد و یک طرف سرش را شست. سپس پای دیگر ابراهیم را به جای این پا قرار داد و نیمه دیگر سرش را شست. سپس ابراهیم بر او سلام کرد و فرمود: وقتی شوهرت بازگشت به او بگو: پیر مردی این جا آمد و به تو درباره آستان درت سفارش به نیکی می کرد. سپس اسماعیل علیه السلام روی آوورد و چون به پُشته رسید بوی پدرش را یافت. اسماعیل علیه السلام به همسرش فرمود: آیا کسی نزد تو آمد؟ او پاسخ داد: آری، پیر مردی آمد و این، جای پاهای اوست. اسماعیل علیه السلام خود را به روی مقام انداخت و آن را بوسید. حضرت فرمود: ابراهیم از اخلاق بد ساره با او، نزد خداوند شکایت برد. خداوند به او وحی فرمود که مَثَل زن، مَثَل دنده کج است. اگر آن را به حال خود رها کنی از آن بهره می بری و اگر آن را راست گردانی آن را می شکنی. حضرت همچنین فرمود: ابراهیم علیه السلام با ساره که پیامبر زاده بود به شرطی ازدواج کرد که با ساره در هیچ کاری که موافق با حق است مخالفت نکند. ابراهیم علیه السلام هر روز از حیره به مکه می آمد.(1)

روایت 39.

قصص الانبیاء: عبد الرحمن بن حجاج می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: ابراهیم علیه السلام از ساره اجازه گرفت تا برای دیدار اسماعیل علیه السلام به مکه برود. ساره به او به این شرط اجازه داد که شب را بدون او به صبح نرساند و از خرش پیاده نشود. راوی می گوید: عرض کردم: آن چگونه بود؟ حضرت پاسخ داد: ابراهیم علیه السلام طی الارض کرد(2).

روایت 40.

قصص الانبیاء: چون اسماعیل علیه السلام بزرگ شد و بالید به او هفت بز دادند. آن هفت بز اساس اموالش بود. او بزرگ شد و به عربی سخن گفت و تیراندازی آموخت. او پس از مرگ مادرش با زنی

ص: 112


1- . نسخه خطیِ قصص الانبیاء
2- . نسخه خطیِ قصص الانبیاء

شَدِیدٌ قَالَ وَ لَمْ تَعْرِضْ عَلَیْهِ الْمَنْزِلَ فَقَالَ إِذَا جَاءَ زَوْجُکِ فَقُولِی لَهُ جَاءَ هَاهُنَا شَیْخٌ وَ هُوَ یَأْمُرُکَ أَنْ تُغَیِّرَ عَتَبَةَ بَابِکَ فَلَمَّا أَقْبَلَ إِسْمَاعِیلُ وَ صَعِدَ الثَّنِیَّةَ وَجَدَ رِیحَ أَبِیهِ فَأَقْبَلَ إِلَیْهَا وَ قَالَ أَتَاکِ أَحَدٌ قَالَتْ نَعَمْ شَیْخٌ قَدْ سَأَلَنِی عَنْکَ فَقَالَ لَهَا هَلْ أَمَرَکِ بِشَیْ ءٍ قَالَتْ نَعَمْ قَالَ لِی إِذَا دَخَلَ زَوْجُکِ فَقُولِی لَهُ جَاءَ شَیْخٌ وَ هُوَ یَأْمُرُکَ أَنْ تُغَیِّرَ عَتَبَةَ بَابِکَ قَالَ فَخَلَّی سَبِیلَهَا ثُمَّ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام رَکِبَ إِلَیْهِ الثَّانِیَةَ فَأَخَذَتْ عَلَیْهِ سَارَةُ أَنْ لَا یَنْزِلَ حَتَّی یَرْجِعَ فَلَمْ یُوَافِقْهُ وَ وَافَقَ امْرَأَتَهُ فَقَالَ أَیْنَ زَوْجُکِ قَالَتْ خَرَجَ عَافَاکَ اللَّهُ لِلصَّیْدِ فَقَالَ کَیْفَ أَنْتُمْ فَقَالَتْ صَالِحُونَ قَالَ وَ کَیْفَ حَالُکُمْ قَالَتْ حَسَنَةٌ وَ نَحْنُ بِخَیْرٍ انْزِلْ یَرْحَمُکَ اللَّهِ حَتَّی یَأْتِیَ قَالَ فَأَبَی وَ لَمْ تَزَلْ بِهِ تُرِیدُهُ عَلَی النُّزُولِ فَأَبَی قَالَتْ أَعْطِنِی رَأْسَکَ حَتَّی أَغْسِلَهُ فَإِنِّی أَرَاهُ شَعِثاً فَجَعَلَتْ لَهُ غَسُولًا ثُمَّ أَدْنَتْ مِنْهُ الْحَجَرَ فَوَضَعَ قَدَمَهُ عَلَیْهِ فَغَسَلَتْ جَانِبَ رَأْسِهِ ثُمَّ قَلَّبَتْ قَدَمَهُ الْأُخْرَی فَغَسَلَتِ الشِّقَّ الْآخَرَ ثُمَّ سَلَّمَ عَلَیْهَا وَ قَالَ إِذَا جَاءَ زَوْجُکِ فَقُولِی لَهُ قَدْ جَاءَ هَاهُنَا شَیْخٌ وَ هُوَ یُوصِیکَ بِعَتَبَةِ بَابِکَ خَیْراً ثُمَّ إِنَّ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام أَقْبَلَ فَلَمَّا انْتَهَی إِلَی الثَّنِیَّةِ وَجَدَ رِیحَ أَبِیهِ فَقَالَ لَهَا هَلْ أَتَاکِ أَحَدٌ قَالَتْ نَعَمْ شَیْخٌ وَ هَذَا أَثَرُ قَدَمَیْهِ فَأَکَبَّ عَلَی الْمَقَامِ وَ قَبَّلَهُ وَ قَالَ شَکَا إِبْرَاهِیمُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی مَا یَلْقَی مِنْ سُوءِ خُلُقِ سَارَةَ فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهِ أَنَّ مَثَلَ الْمَرْأَةِ مَثَلُ الضِّلْعِ الْأَعْوَجِ إِنْ تَرَکْتَهُ اسْتَمْتَعْتَ بِهِ وَ إِنْ أَقَمْتَهُ کَسَرْتَهُ وَ قَالَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام تَزَوَّجَ سَارَةَ وَ کَانَتْ مِنْ أَوْلَادِ الْأَنْبِیَاءِ عَلَی أَنْ لَا یُخَالِفَهَا وَ لَا یَعْصِیَ لَهَا أَمْراً فِیمَا وَافَقَ الْحَقَّ وَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ یَأْتِی مَکَّةَ مِنَ الْحِیرَةِ فِی کُلِّ یَوْمٍ (1).

«39»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنِ ابْنِ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ الْحِمْیَرِیِّ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام اسْتَأْذَنَ سَارَةَ أَنْ یَزُورَ إِسْمَاعِیلَ بِمَکَّةَ فَأَذِنَتْ لَهُ عَلَی أَنْ لَا یَبِیتَ عَنْهَا وَ لَا یَنْزِلَ عَنْ حِمَارِهِ قُلْتُ کَیْفَ کَانَ ذَلِکَ قَالَ طُوِیَتْ لَهُ الْأَرْضُ (2).

«40»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام لَمَّا تَرَعْرَعَ إِسْمَاعِیلُ علیه السلام وَ کَبِرَ أَعْطَوْهُ سَبْعَةَ أَعْنُزٍ فَکَانَ ذَلِکَ أَصْلَ مَالِهِ فَنَشَأَ وَ تَکَلَّمَ بِالْعَرَبِیَّةِ وَ تَعَلَّمَ الرَّمْیَ وَ کَانَ إِسْمَاعِیلُ علیه السلام بَعْدَ مَوْتِ أُمِّهِ تَزَوَّجَ

ص: 112


1- قصص الأنبیاء: مخطوط. م.
2- قصص الأنبیاء: مخطوط. م.

از قبیله جرهم با نام زعله یا عماده ازدواج کرد و پیش از آن که از او صاحب فرزند شود او را طلاق داد. سپس با سیده دختر حارث بن مضاض(1)

ازدواج کرد و از او صاحب فرزند شد. اسماعیل علیه السلام در سن 137(2) سالگی درگذشت و در حِجر اسماعیل که قبر پیامبران دیگر نیز است، به خاک سپرده شد. هر کس می خواهد در حِجر اسماعیل نماز بگزارد باید در جایی از آن نماز بگزارد که به اندازه دو ذراع از دو طرف از جایی که پس از در کعبه واقع می شود، فاصله داشته باشد؛ زیرا آن جا قبر شبیر و شبر پسران هارون علیه السلام است(3).

روایت 41.

قصص الانبیاء: ابو بصیر گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: اسماعیل علیه السلام در سن 130 سالگی درگذشت و در حِجر اسماعیل در کنار مادرش به خاک سپرده شد. پیوسته فرزندان اسماعیل علیه السلام حاکم بودند و حج را برای مردم برپا می داشتند و به امور دینی شان می پرداختند. فرزندان بزرگ اسماعیل علیه السلام یکی پس از دیگری این منصب را به ارث می بردند تا آن که زمان عدنان بن اُدد فرا رسید(4).

روایت 42.

کمال الدین: امام صادق علیه السلام از پدر گرامی اش از اجداد طاهرینش علیهم السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل فرمود: اسماعیل بن ابراهیم علیهما السلام 120 سال و اسحاق بن ابراهیم علیهما السلام 180 سال زنده ماندند(5).

توضیح

شاید این، درست ترین حدیث درباره اندازه عمر اسماعیل علیه السلام باشد؛ زیرا با آرای مخالفان تفاوت بسیاری دارد. مشهورترین نظر در میان آنان این است که اسماعیل علیه السلام 137 سال زنده ماند. برخی از آنان نیز عمر ایشان را 130 سال آورده اند. من کسی از آنان را ندیده ام که به محتوای این حدیث قائل شده باشد. بنابراین می توان دو حدیث پیشین را حمل بر تقیه کرد.

روایت 43.

المحاسن: معاویۀ بن عمار می گوید: از حضرت درباره سعی پرسیدم و حضرت فرمود: وقتی ابراهیم علیه السلام، هاجر و اسماعیل علیه السلام را در مکه بر جای گذاشت، اسماعیل علیه السلام تشنه شد و گریست؛ از این رو هاجر بیرون رفت تا این که بر بالای صفا قرار گرفت. درختانی در آن وادی بود. هاجر صدا زد: آیا همدمی در این وادی هست؟ او هیچ پاسخی نشنید؛ از این رو پیش آمد تا آن که بر بالای مروه قرار گرفت و صدا زد: آیا همدمی در این وادی هست؟ پیوسته هاجر این کار را انجام می داد تا آن که هفت بار شد. در بار هفتم جبرئیل عیه السلام بر او نازل شد و از او پرسید: ای زن، تو کیستی؟

ص: 113


1- . ثعلبی نیز قائل به همین شده است، در عین حال می­گوید: او دختر مضاض بن عمرو جرهمی بوده است. یعقوبی می­گوید: او حیفا دختر مضاض از قبیله جرهم بود.
2- . ثعلبی در عرائس قائل به همین شده است. مسعودی در اثبات الوصیه می­گوید: او در سن 120 سالگی درگذشت.
3- . نسخه خطی
4- . نسخه خطی
5- . کمال الدین: 289

امْرَأَةً مِنْ جُرْهُمَ اسْمُهَا زَعْلَةُ أَوْ عِمَادَةُ وَ طَلَّقَهَا وَ لَمْ تَلِدْ لَهُ شَیْئاً ثُمَّ تَزَوَّجَ السَّیِّدَةَ بِنْتَ الْحَارِثِ بْنِ مُضَاضٍ (1)فَوَلَدَتْ لَهُ وَ کَانَ عُمْرُ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام مِائَةً وَ سَبْعاً وَ ثَلَاثِینَ- (2)وَ مَاتَ علیه السلام وَ دُفِنَ فِی الْحِجْرِ وَ فِیهِ قُبُورُ الْأَنْبِیَاءِ علیهم السلام وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ یُصَلِّیَ فِیهِ فَلْیَکُنْ صَلَاتُهُ عَلَی ذِرَاعَیْنِ مِنْ طَرَفِهِ مِمَّا یَلِی بَابَ الْبَیْتِ فَإِنَّهُ مَوْضِعُ شَبِیرٍ وَ شَبَّرَ ابْنَیْ هَارُونَ علیه السلام (3).

«41»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام تُوُفِّیَ وَ هُوَ ابْنُ مِائَةٍ وَ ثَلَاثِینَ سَنَةً وَ دُفِنَ بِالْحِجْرِ مَعَ أُمِّهِ فَلَمْ یَزَلْ بَنُو إِسْمَاعِیلَ وُلَاةَ الْأَمْرِ یُقِیمُونَ لِلنَّاسِ حَجَّهُمْ وَ أَمْرَ دِینِهِمْ یَتَوَارَثُونَهَا کَابِرٌ عَنْ کَابِرٍ حَتَّی کَانَ زَمَنُ عَدْنَانَ بْنِ أُدَدَ (4).

«42»

ک، إکمال الدین أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ وَ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یُوسُفَ التَّمِیمِیِّ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ جَدِّهِ علیه السلام عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: عَاشَ إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ علیهما السلام مِائَةً وَ عِشْرِینَ سَنَةً وَ عَاشَ إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ علیهما السلام مِائَةً وَ ثَمَانِینَ سَنَةً (5).

بیان

لعل هذا أصح الأخبار فی عمره علیه السلام إذ هو أبعد عن أقوال المخالفین إذ الأشهر بینهم أنه عاش مائة و سبعا و ثلاثین سنة و قیل مائة و ثلاثین و لم أر القول بما فی هذا الخبر بینهم فیمکن حمل الخبرین السابقین علی التقیة.

«43»

سن، المحاسن أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ السَّعْیِ فَقَالَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام لَمَّا خَلَّفَ هَاجَرَ وَ إِسْمَاعِیلَ بِمَکَّةَ عَطِشَ إِسْمَاعِیلُ فَبَکَی فَخَرَجَتْ حَتَّی عَلَتْ عَلَی الصَّفَا وَ بِالْوَادِی أَشْجَارٌ فَنَادَتْ هَلْ بِالْوَادِی مِنْ أَنِیسٍ فَلَمْ یُجِبْهَا أَحَدٌ فَانْحَدَرَتْ حَتَّی عَلَتْ عَلَی الْمَرْوَةِ فَنَادَتْ هَلْ بِالْوَادِی مِنْ أَنِیسٍ فَلَمْ تَزَلْ تَفْعَلُ ذَلِکَ حَتَّی فَعَلَتْهُ سَبْعَ مَرَّاتٍ فَلَمَّا کَانَتِ السَّابِعَةُ هَبَطَ عَلَیْهَا جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَقَالَ لَهَا أَیَّتُهَا الْمَرْأَةُ

ص: 113


1- و به قال الثعلبی الا انه قال: بنت مضاض بن عمرو الجرهمی. و قال الیعقوبی: هی حیفاء بنت مضاض الجرهمیة.
2- و به قال الثعلبی فی العرائس، و قال المسعودیّ فی اثبات الوصیة: عاش مائة و عشرین سنة.
3- مخطوط. م.
4- مخطوط. م.
5- اکمال الدین: 289. م.

او پاسخ داد: من، هاجر، مادر پسر ابراهیم علیه السلام هستم. جبرئیل از او پرسید: ابراهیم علیه السلام شما را به چه کسی سپرده است؟ او پاسخ داد: وقتی از او پرسیدم: ای ابراهیم، مرا در اینجا به چه کسی می سپاری؟ پاسخ داد: تو را به خداوند عزوجل می سپارم. جبرئیل به او فرمود: به خوب کسی شما را سپرده است. او شما را به کسی سپرده است که شما را کفایت می کند. بنابراین به سوی فرزندت بازگرد. بدین سان هاجر به سوی کعبه بازگشت و دید که زمزم از زمین جوشیده و آب، پددیدار شده و بر روی زمین جریان دارد. او خاک را به دور آن گرد آورد و از جاری شدن بازداشت. امام صادق علیه السلام فرمود: اگر هاجر، آب را رها می کرد، جاری می شد. سپس حضرت فرمود: کاروانی از یمن از آن جا گذشت. آنان عادت نداشتند که وارد مکه شوند. کاروانیان به پرندگان نگریستند که از هر سو به مکه روی می آورند. از این رو گفتند: دلیل روی آوردن پرندگان به سمت مکه تنها به این دلیل است که آنها در آن جا آب دیده اند. آنان راه خود را به سوی مکه کج کردند تا این که به جایگاه کعبه رسیدند. از مرکبشان پیاده شدند و از آن آب نوشیدند و به اندازه نیازشان از آن آب برگرفتند و به اندازه نیاز آن دو به آنان توشه دادند. بنابراین خداوند به وسیله زمزم برای آنان روزی ساخت(1).

روایت 44.

یکی از یاران ما می گوید: مردم از مکه می گذشتند و به آنان غذا می دادند و هاجر و اسماعیل علیه السلام به آنان از زمزم آب می نوشاندند(2).

روایت 45.

المحاسن: یکی از یاران ما می گوید: از حضرت درباره سعی میان صفا و مروه پرسیدیم و حضرت در پاسخ فرمود: وقتی هاجر، اسماعیل علیه السلام را به دنیا آورد، ساره بسیار حسادت ورزید؛ از این رو خداوند به ابراهیم علیه السلام فرمان داد تا از ساره اطاعت کند. ساره گفت: ای ابراهیم، هاجر را بردار و به شهری ببر که کشاورزی و دامپروری در آن نباشد؛ از این رو ابراهیم علیه السلام هاجر را به کعبه، خانه خدا آورد. در مکه در آن زمان کشاورزی، دامپروری، آب و هیچ انسانی نبود. ابراهیم علیه السلام او را نزد خود کعبه بر جای گذاشت و بازگشت و گریست(3).

روایت 46.

المحاسن: امام صادق علیه السلام فرمود: اسب ها در سرزمین عرب ها، وحشی بودند. ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام روی کوه اجیاد رفتند و فریاد زدند: هان هلا، هان بیا. بدین سان تمام اسب ها برای ابراهیم علیه السلام رام و تسلیم او شدند(4).

روایت 47.

تفسیر العیاشی: فضل بن موسی کاتب گفت: امام موسی کاظم علیه السلام فرمود: وقتی ابراهیم، اسماعیل و هاجر را در مکه سکونت داد و با آنان وداع کرد تا بازگردد، آن دو گریستند. ابراهیم علیه السلام به آنان فرمود: چه چیزی شما را به گریه آورده است؟ من شما را در محبوب ترین نقطه زمین و در حرم خدا به خدا سپرده ام. هاجر به او گفت:

ص: 114


1- . محاسن البرقی: 337-338
2- . محاسن البرقی: 337-338
3- . محاسن البرقی: 338
4- . محاسن البرقی: 630

مَنْ أَنْتِ فَقَالَتْ أَنَا هَاجَرُ أُمُّ وَلَدِ إِبْرَاهِیمَ قَالَ لَهَا وَ إِلَی مَنْ خَلَّفَکِ قَالَتْ أَمَّا إِذَا قُلْتَ ذَلِکَ لَقَدْ قُلْتُ لَهُ یَا إِبْرَاهِیمُ إِلَی مَنْ تُخَلِّفُنِی هَاهُنَا فَقَالَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أُخَلِّفُکِ فَقَالَ لَهَا جَبْرَئِیلُ علیه السلام نِعْمَ مَا خَلَّفَکِ إِلَیْهِ لَقَدْ وَکَلَکُمْ إِلَی کَافٍ فَارْجِعِی إِلَی وَلَدِکِ فَرَجَعَتْ إِلَی الْبَیْتِ وَ قَدْ نَبَعَتْ زَمْزَمُ وَ الْمَاءُ ظَاهِرٌ یَجْرِی فَجَمَعَتْ حَوْلَهُ التُّرَابَ فَحَبَسَهُ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لَوْ تَرَکَتْهُ لَکَانَ سَیْحاً ثُمَّ قَالَ مَرَّ رَکْبٌ مِنَ الْیَمَنِ وَ لَمْ یَکُونُوا یَدْخُلُونَ مَکَّةَ فَنَظَرُوا إِلَی الطَّیْرِ مُقْبِلَةً عَلَی مَکَّةَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ فَقَالُوا مَا أَقْبَلَتِ الطَّیْرُ عَلَی مَکَّةَ إِلَّا وَ قَدْ رَأَتِ الْمَاءَ فَمَالُوا إِلَی مَکَّةَ حَتَّی أَتَوْا مَوْضِعَ الْبَیْتِ فَنَزَلُوا وَ اسْتَقَوْا مِنَ الْمَاءِ وَ تَزَوَّدُوا مَا یَکْفِیهِمْ وَ خَلَّفُوا عِنْدَهُمَا مِنَ الزَّادِ مَا یَکْفِیهِمَا فَأَجْرَی اللَّهُ لَهُمْ بِذَلِکَ رِزْقاً (1).

«44»

و روی محمد بن خلف عن بعض أصحابه قال فکان الناس یمرون بمکة فیطعمونهم من الطعام و یسقونهم من الماء (2).

«45»

سن، المحاسن أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ قَالَ: سَأَلْنَا عَنِ السَّعْیِ بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ فَقَالَ إِنَّ هَاجَرَ لَمَّا وَلَدَتْ بِإِسْمَاعِیلَ دَخَلَتْ سَارَةَ غَیْرَةٌ شَدِیدَةٌ فَأَمَرَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ أَنْ یُطِیعَهَا فَقَالَتْ یَا إِبْرَاهِیمُ احْمِلْ هَاجَرَ حَتَّی تَضَعَهَا بِبِلَادٍ لَیْسَ فِیهَا زَرْعٌ وَ لَا ضَرْعٌ فَأَتَی بِهَا الْبَیْتَ وَ لَیْسَ بِمَکَّةَ إِذْ ذَاکَ زَرْعٌ وَ لَا ضَرْعٌ وَ لَا مَاءٌ وَ لَا أَحَدٌ فَخَلَّفَهَا عِنْدَ الْبَیْتِ وَ انْصَرَفَ عَنْهَا إِبْرَاهِیمُ علیه السلام فَبَکَی (3).

«46»

سن، المحاسن غَیْرُ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ رَفَعَهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ کَانَتِ الْخَیْلُ وُحُوشاً فِی بِلَادِ الْعَرَبِ فَصَعِدَ إِبْرَاهِیمُ وَ إِسْمَاعِیلُ علیهما السلام عَلَی أَجْیَادٍ فَصَاحَا أَلَا هَلَا أَلَا هَلُمَّ فَمَا فَرَسٌ إِلَّا أُعْطِیَ بِیَدِهِ وَ أَمْکَنَ مِنْ نَاصِیَتِهِ (4).

«47»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ الْفَضْلِ بْنِ مُوسَی الْکَاتِبِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام قَالَ: إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام لَمَّا أَسْکَنَ إِسْمَاعِیلَ وَ هَاجَرَ مَکَّةَ وَ وَدَّعَهُمَا لِیَنْصَرِفَ عَنْهُمَا بَکَیَا فَقَالَ لَهُمَا إِبْرَاهِیمُ مَا یُبْکِیکُمَا فَقَدْ خَلَّفْتُکُمَا فِی أَحَبِّ الْأَرْضِ إِلَی اللَّهِ وَ فِی حَرَمِ اللَّهِ فَقَالَتْ

ص: 114


1- محاسن البرقی: 337- 338. م.
2- محاسن البرقی: 337- 338. م.
3- محاسن البرقی: 338. م.
4- محاسن البرقی: 630. م.

ای ابراهیم، هیچ پیامبری را ندیدم که آن کاری را کند، که تو کردی. ابراهیم علیه السلام پرسید: من چه کردم؟ هاجر پاسخ داد: همانا تو زن و بچه ای ناتوان و درمانده را رها کردی، بی آن که همدمی از انسان ها، آبی پیدا، کِشتی رسیده و حیوانی شیرده داشته باشند. حضرت فرمود: ابراهیم علیه السلام با شنیدن این سخن متأثر شد و اشک از چشمانش جاری گشت. او رو کرد تا آن که به در خانه بیت الله الحرام رسید. چوب های دو طرف کعبه را در دست گرفت. سپس عرض کرد: {پروردگارا من [یکی از] فرزندانم را در وادی بی کشت نزد خانه محترم تو سکونت دادم. پروردگارا تا نماز را به پا دارند پس دلهای برخی از مردم را به سوی آنان گرایش ده و آنان را از محصولات [مورد نیازشان] روزی ده. باشد که سپاسگزاری کنند.}

امام موسی کاظم علیه السلام فرمود: خداوند به ابراهیم علیه السلام وحی فرمود که از کوه ابو قبیس بالا برو و در میان مردم صدا بزن که ای جماعت مردم، خداوند به شما فرمان می دهد که هر کس استطاعت آمدن به این خانه که حرم محترم الهی است را دارد باید به این خانه کعبه بیاید و حج به جا آورد و این، فریضه ای از سوی خداوند است. حضرت فرمود: بدین سان ابراهیم علیه السلام از کوه ابو قبیس بالا رفت و در میان مردم با بلندترین صدا فریاد زد: ای جماعت مردم، خداوند به شما فرمان می دهد که هر کس استطاعت آمدن به این خانه که حرم محترم الهی است را دارد باید به این خانه در مکه بیاید و حج به جا آورد و این، فریضه ای از سوی خداوند است. حضرت فرمود: خداوند، صدای ابراهیم علیه السلام را کشاند تا آن که او سخنش را به گوش مردم مشرق و مغرب و آنچه میان آن دو است و از جمیع آنچه خداوند مقدر فرموده از نطفه های درون صلب مردان و از تمام آنچه خداوند درون رحم زنان مقدر فرموده تا روز قیامت، رساند. ای فضل، در آن جا بود که حج بر تمام مردم واجب شد. بنابراین، تلبیه حجاج در روز حج، پاسخی به ندای ابراهیم علیه است که در آن هنگام به فرمان خدا آنان را به حج فراخواند(1).

روایت 48.

الکافی: ابو عباس گفت: امام صادق فرمود: وقتی اسماعیل علیه السلام به دنیا آمد، ابراهیم علیه السلام او و مادرش را بر روی خر سوار کرد و جبرئیل با او روی آورد تا آن که ابراهیم علیه السلام اسماعیل علیه السلام را در جایگاه حِجر اسماعیل گذاشت. ابراهیم علیه السلام به همراه خود مقداری توشه و مَشکی داشت که در آن مقداری آب بود. کعبه در آن زمان تپه ای سرخ از گِل و لای بود. ابراهیم علیه السلام از جبرئیل پرسید: به اینجا فرمان داده شده ام؟

ص: 115


1- . نسخه خطی

لَهُ هَاجَرُ یَا إِبْرَاهِیمُ مَا کُنْتُ أَرَی أَنَّ نَبِیّاً مِثْلَکَ یَفْعَلُ مَا فَعَلْتَ قَالَ وَ مَا فَعَلْتُ فَقَالَتْ إِنَّکَ خَلَّفْتَ امْرَأَةً ضَعِیفَةً وَ غُلَاماً ضَعِیفاً لَا حِیلَةَ لَهُمَا بِلَا أَنِیسٍ مِنْ بَشَرٍ وَ لَا مَاءٍ یَظْهَرُ وَ لَا زَرْعٍ قَدْ بَلَغَ وَ لَا ضَرْعٍ یُحْلَبُ قَالَ فَرَقَّ إِبْرَاهِیمُ وَ دَمَعَتْ عَیْنَاهُ عِنْدَ مَا سَمِعَ مِنْهَا فَأَقْبَلَ حَتَّی انْتَهَی إِلَی بَابِ بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ فَأَخَذَ بِعِضَادَتَیِ (1)الْکَعْبَةِ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَی إِبْرَاهِیمَ أَنِ اصْعَدْ أَبَا قُبَیْسٍ فَنَادِ فِی النَّاسِ یَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ بِحَجِّ هَذَا الْبَیْتِ الَّذِی بِمَکَّةَ مُحَرَّماً مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ قَالَ فَصَعِدَ إِبْرَاهِیمُ أَبَا قُبَیْسٍ فَنَادَی فِی النَّاسِ بِأَعْلَی صَوْتِهِ یَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ بِحَجِّ هَذَا الْبَیْتِ الَّذِی بِمَکَّةَ مُحَرَّماً مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ قَالَ فَمَدَّ اللَّهُ لِإِبْرَاهِیمَ فِی صَوْتِهِ حَتَّی أَسْمَعَ بِهِ أَهْلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مَا بَیْنَهُمَا مِنْ جَمِیعِ مَا قَدَّرَ اللَّهُ وَ قَضَی فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ مِنَ النُّطَفِ وَ جَمِیعِ مَا قَدَّرَ اللَّهُ وَ قَضَی فِی أَرْحَامِ النِّسَاءِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَهُنَاکَ یَا فَضْلُ وَجَبَ الْحَجُّ عَلَی جَمِیعِ الْخَلَائِقِ فَالتَّلْبِیَةُ مِنَ الْحَاجِّ فِی أَیَّامِ الْحَجِّ هِیَ إِجَابَةٌ لِنِدَاءِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام یَوْمَئِذٍ بِالْحَجِّ عَنِ اللَّهِ (2).

«48»

کا، الکافی عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدَوَیْهِ (3)بْنِ عَامِرٍ وَ غَیْرِهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی الْعَبَّاسِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا وُلِدَ إِسْمَاعِیلُ حَمَلَهُ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَ أُمَّهُ عَلَی حِمَارٍ وَ أَقْبَلَ مَعَهُ جَبْرَئِیلُ علیه السلام حَتَّی وَضَعَهُ فِی مَوْضِعِ الْحِجْرِ وَ مَعَهُ شَیْ ءٌ مِنْ زَادٍ وَ سِقَاءٌ فِیهِ شَیْ ءٌ مِنْ مَاءٍ وَ الْبَیْتُ یَوْمَئِذٍ رَبْوَةٌ (4)حَمْرَاءُ مِنْ مَدَرٍ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ لِجَبْرَئِیلَ هَاهُنَا أُمِرْتَ

ص: 115


1- عضادتی الباب: خشبتاه من جانبیه.
2- مخطوط. م.
3- بفتح العین فالسکون ثمّ الفتح.
4- بتثلیث الراء ما ارتفع من الأرض.

جبرئیل پاسخ داد: آری. حضرت فرمود: در مکه در آن زمان، خار مغیلان وجود داشت و پیرامون مکه مردمی از قبیله عمالیق زندگی می کردند(1).

روایت 49.

امام صادق علیه السلام در حدیث دیگری فرمود: وقتی ابراهیم علیه السلام خواست بازگردد، هاجر به او گفت: ای ابراهیم، به چه کسی ما را می سپاری؟ ابراهیم پاسخ داد: شما را به پروردگار این خانه می سپارم. حضرت فرمود: وقتی آب تمام شد(2)،

آن پسر بچه تشنه گردید. هاجر بیرون رفت تا آن که بر بالای صفا ایستاد و صدا زد: آیا در این صحراها همدمی هست؟ سپس پایین آمد و بر مروه قرار گرفت و همان جمله را صدا زد. سپس رو کرد و به سوی پسرش بازگشت. او ناگهان دید که پاشنه اش در آب می کاود. او آب را گرد آورد و آب، در زمین فرو رفت و اگر آن را رها می کرد جاری می شد(3).

روایت 50.

الکافی: محمد واسطی گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام از اخلاق بد ساره با او، به خداوند عزوجل شکایت کرد. خداوند عزوجل به او وحی فرمود که مَثَل زن، مَثَل دنده کج است. اگر آن را راست گردانی، آن را می شکنی و اگر آن را رها کنی، از آن بهره می بری. بنابراین بر او شکیبایی بورز(4).

روایت 51.

تفسیر علی بن ابراهیم: {و چون برای ابراهیم جای خانه را معین کردیم} یعنی جای خانه را به او شناساندیم. {و بر هر لاغری} یعنی بر هر شتر لاغری. حضرت فرمود: چون ابراهیم علیه السلام، کار ساخت کعبه را به پایان رسانید، خداوند به او فرمان داد تا در میان مردم صدا بزند و آنان را به حج فرا بخواند. ابراهیم علیه السلام عرض کرد: پروردگارا، صدایم به آنان نمی رسد. خداوند فرمود: تو صدا بزن که صدا زدن، با تو و رساندن آن با من است. ابراهیم علیه السلام به سوی مقام(5)

رفت. مقام در آن زمان چسبیده به کعبه بود. مقام قد او را بلند ساخت،

به طوری که بلند تر از کوه ها شد. او انگشتش را در گوش هایش فرو برد و به مشرق و مغرب رو کرد و صدا زد و فرمود: ای مردم،

ص: 116


1- . فروع الکافی 1: 22. عمالیق، مردمی از نسل عمیلق بودند. برخی نیز می گویند که آنان از نسل عملاق بن لاوز بن ارم بن سام بن نوح بودند.
2- . در نسخه دیگری آمده است: وقتی آب از دست رفت
3- . فروع الکافی 1: 220
4- . فروع الکافی 2: 62
5- . در نسخه دیگری، بر بالای مقام آمده است.

قَالَ نَعَمْ قَالَ وَ مَکَّةُ یَوْمَئِذٍ سَلَمٌ وَ سَمُرٌ (1)وَ حَوْلَ مَکَّةَ یَوْمَئِذٍ نَاسٌ مِنَ الْعَمَالِیقِ (2).

«49»

وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ عَنْهُ أَیْضاً قَالَ: فَلَمَّا وَلَّی إِبْرَاهِیمُ قَالَتْ هَاجَرُ یَا إِبْرَاهِیمُ إِلَی مَنْ تَدَعُنَا قَالَ أَدَعُکُمَا إِلَی رَبِّ هَذِهِ الْبَنِیَّةِ قَالَ فَلَمَّا نَفِدَ الْمَاءُ (3)وَ عَطِشَ الْغُلَامُ خَرَجَتْ حَتَّی صَعِدَتْ عَلَی الصَّفَا فَنَادَتْ هَلْ بِالْوَادِی مِنْ أَنِیسٍ ثُمَّ انْحَدَرَتْ حَتَّی أَتَتِ الْمَرْوَةَ فَنَادَتْ مِثْلَ ذَلِکَ ثُمَّ أَقْبَلَتْ رَاجِعَةً إِلَی ابْنِهَا فَإِذَا عَقِبُهُ یَفْحَصُ فِی مَاءٍ فَجَمَعَتْهُ فَسَاخَ (4)وَ لَوْ تَرَکَتْهُ لَسَاحَ(5).

«50»

کا، الکافی عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْوَاسِطِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ إِبْرَاهِیمَ شَکَا إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا یَلْقَی مِنْ سُوءِ خُلُقِ سَارَةَ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ إِنَّمَا مَثَلُ الْمَرْأَةِ مَثَلُ الضِّلْعِ الْمُعْوَجِّ إِنْ أَقَمْتَهُ کَسَرْتَهُ وَ إِنْ تَرَکْتَهُ اسْتَمْتَعْتَ بِهِ اصْبِرْ عَلَیْهَا (6).

«51»

فس، تفسیر القمی وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ أَیْ عَرَّفْنَاهُ قَوْلُهُ وَ عَلی کُلِّ ضامِرٍ یَقُولُ الْإِبِلُ الْمَهْزُولَةُ قَالَ وَ لَمَّا فَرَغَ إِبْرَاهِیمُ مِنْ بِنَاءِ الْبَیْتِ أَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ یُؤَذِّنَ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ فَقَالَ یَا رَبِّ وَ مَا یَبْلُغُ صَوْتِی فَقَالَ اللَّهُ أَذِّنْ عَلَیْکَ الْأَذَانُ وَ عَلَیَّ الْبَلَاغُ وَ ارْتَفَعَ إِلَی الْمَقَامِ (7)وَ هُوَ یَوْمَئِذٍ یَلْصَقُ بِالْبَیْتِ فَارْتَفَعَ بِهِ الْمَقَامُ حَتَّی کَانَ أَطْوَلَ مِنَالْجِبَالِ فَنَادَی وَ أَدْخَلَ إِصْبَعَهُ فِی أُذُنَیْهِ وَ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ شَرْقاً وَ غَرْباً یَقُولُ أَیُّهَا النَّاسُ

ص: 116


1- السلم: شجر من العضاه یدبغ به، و منه سمی «ذو السلم» السمر: شجر من العضاه، و لیس فی العضاه أجود خشبا منه و العضاه: شجر أم غیلان، و کل شجر یعظم و له شوک.
2- فروع الکافی 1: 22. و العمالیق: قوم من ولد عملیق و یقال: عملاق بن لاوز بن ارم بن سام بن نوح.
3- فی نسخة: فلما فقد الماء.
4- ساخ: غاص و غاب.
5- فروع الکافی 1: 220. م.
6- فروع الکافی 2: 62. م.
7- فی نسخة: علی المقام. م.

حج کردن به سوی بیت عتیق بر شما واجب شده است؛ بنابراین پروردگارتان را پاسخ گویید. بدین سان مردم از زیر هفت دریا(1)،

از میان مشرق و مغرب تا ته دنیا و از صلب مردان و رحم زنان، خدا را با تلبیه پاسخ گفتند: «لبیک اللهم لبیک» خدایا لبیک، لبیک. آیا نمی بینی که آنان لبیک گویان می آیند؟ بنابراین هر کس از آن زمان تا روز قیامت به حج بیاید از زمره کسانی است که به خداوند، پاسخ گفته است. آیه {در آن نشانه هایی روشن است [از جمله] مقام ابراهیم است.} نیز به همین امر اشاره دارد و مقصود از آن، صدا زدن ابراهیم علیه السلام به روی مقام و فراخواندن مردم به حج است(2).

روایت 52.

الکافی: حفص بن بختری گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: اصل کبوتران حرم، بازماندگان کبوتر هایی است که برای اسماعیل علیه السلام بودند(3).

روایت 53.

التهذیب: محمد بن حسن واسطی گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام از خداوند خواست تا به او دختری ارزانی دارد تا پس از مرگش بر او گریه کند(4).

روایت 54.

الکافی: مفضل بن عمر گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: حِجر اسماعیل، خانه اسماعیل علیه السلام بود و قبر هاجر و اسماعیل در آن است(5).

روایت 55.

الکافی: معاویه بن عمار می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم که آیا همه حِجر اسماعیل یا مقداری از آن، جزء خانه خداست؟ حضرت در پاسخ فرمود: خیر، حتی به اندازه یک ناخن جزء آن نیست، اما اسماعیل علیه السلام مادرش را در آن جا به خاک سپرد. او خوش نداشت که مردم، روی آن لگد کنند؛ از این رو سنگی را روی آن قرار داد. همچنین حِجر اسماعیل، قبر انبیا علیهم السلام نیز است(6).

روایت 56.

الکافی: معاویه بن عمار گفت:

ص: 117


1- . در نسخه دیگری، از پشت هفت دریا آمده است.
2- . تفسیر القمی: 439-440
3- . این حدیث را نیافتیم.
4- . التهذیب 1: 131
5- . فروع الکافی 1: 223
6- . فروع الکافی 1: 223

کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْحَجُّ إِلَی الْبَیْتِ الْعَتِیقِ فَأَجِیبُوا رَبَّکُمْ فَأَجَابُوهُ مِنْ تَحْتِ الْبُحُورِ السَّبْعِ (1)وَ مِنْ بَیْنِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ إِلَی مُنْقَطَعِ التُّرَابِ مِنْ أَطْرَافِهَا أَیِ الْأَرْضِ کُلِّهَا وَ مِنْ أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ بِالتَّلْبِیَةِ لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ أَ وَ لَا تَرَوْنَهُمْ یَأْتُونَ یُلَبُّونَ فَمَنْ حَجَّ مِنْ یَوْمِئِذٍ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَهُمْ مِمَّنِ اسْتَجَابَ اللَّهَ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ یَعْنِی نِدَاءَ إِبْرَاهِیمَ عَلَی الْمَقَامِ بِالْحَجِّ (2).

«52»

کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّ أَصْلَ حَمَامِ الْحَرَمِ بَقِیَّةُ حَمَامٍ کَانَتْ لِإِسْمَاعِیلَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام (3).

«53»

یب، تهذیب الأحکام أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْوَاسِطِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلَ الرَّحْمَنِ سَأَلَ رَبَّهُ أَنْ یَرْزُقَهُ ابْنَةً تَبْکِیهِ بَعْدَ مَوْتِهِ (4).

«54»

کا، الکافی بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الْحِجْرُ بَیْتُ إِسْمَاعِیلَ وَ فِیهِ قَبْرُ هَاجَرَ وَ قَبْرُ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام (5).

«55»

کا، الکافی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْحِجْرِ أَ مِنَ الْبَیْتِ هُوَ أَوْ فِیهِ شَیْ ءٌ مِنَ الْبَیْتِ فَقَالَ لَا وَ لَا قُلَامَةُ ظُفُرٍ وَ لَکِنَّ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام دَفَنَ أُمَّهُ فِیهِ فَکَرِهَ أَنْ تُوطَأَ فَحَجَّرَ عَلَیْهِ حِجْراً وَ فِیهِ قُبُورُ أَنْبِیَاءَ (6).

«56»

کا، الکافی عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ شَبَابٍ الصَّیْرَفِیِ

ص: 117


1- فی نسخة: من وراء البحور السبع.
2- تفسیر القمّیّ: 439- 440. م.
3- لم نجده. م.
4- التهذیب 1: 131. م.
5- فروع الکافی 1: 223. م.
6- فروع الکافی 1: 223. م.

امام صادق علیه السلام فرمود: دختران دوشیزه اسماعیل علیه السلام در حِجر در جایی که پس از رکن سوم واقع می شود، به خاک سپرده شدند(1).

روایت 57.

الکافی: ابن سنان می گوید: از امام صادق علیه السلام درباره دو آیه {در حقیقت نخستین خانه ای که برای [عبادت] مردم نهاده شده همان است که در مکه است و مبارک و برای جهانیان [مایه] هدایت است. در آن نشانه هایی روشن است.} پرسیدم: مقصود از این نشانه ها چیست؟ حضرت در پاسخ فرمود: مقصود از آن نشانه ها، مقام ابراهیم است. ابراهیم علیه السلام روی آن سنگ ایستاد و جای پاهایش در آن ماند. مصادیق دیگر آن نشانه ها، حجر الاسود و منزل اسماعیل علیه السلام است(2).

روایت 58.

می گویم: سید بن طاووس در کتاب سعد السعود می گوید: در سِفر نهم تورات که ترجمه شده بود خواندم که ساره زن ابراهیم علیه السلام بچه دار نمی شد. او کنیزی به نام هاجر داشت. او به ابراهیم علیه السلام گفت: خداوند مرا از بچه دار شدن محروم کرده است. بنابراین با کنیزم نزدیکی کن. شاید به فرزندی از او نسبت داده شوم. ابراهیم علیه السلام سخن ساره را شنید و از او اطاعت کرد. ساره همسر ابراهیم علیه السلام کنیزش هاجر را پس از ده سال سکونت ابراهیم علیه السلام در سرزمین کنعان نزد شوهرش ابراهیم علیه السلام آورد و ابراهیم علیه السلام با او نزدیکی کرد و هاجر، باردار شد. چون هاجر دید که باردار شده است بانویش ساره را خوار شمرد و در جلوی چشمانش به او توهین کرد. ساره گفت: ای ابراهیم، تو باعث این ستم به من هستی. من فقط کنیزم را در آغوشت گذاشتم و چون باردار شد، این امر بر او آسان گردید(3).

خداوند میان من و تو حکم کند. ابراهیم علیه السلام به همسرش ساره فرمود: این، کنیز تو و در اختیار توست. بنابراین هر کاری که دلت می خواهد و در نظرت نیکو است و تو را شاد می سازد و موافق با نظر تو است با او بکن.

ص: 118


1- . فروع الکافی 1: 223
2- . فرو ع کافی 1: 227
3- . در حاشیه آن کتاب به نقل از ترجمه تورات آمده است: من کنیزم را در آغوشت نهادم و چون دید که باردار است مرا حقیر شمرد.

عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام دُفِنَ فِی الْحِجْرِ مِمَّا یَلِی الرُّکْنَ الثَّالِثَ عَذَارَی بَنَاتِ إِسْمَاعِیلَ (1).

«57»

کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدیً لِلْعالَمِینَ فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَا هَذِهِ الْآیَاتُ قَالَ مَقَامُ إِبْرَاهِیمَ حَیْثُ قَامَ عَلَی الْحَجَرِ فَأَثَّرَتْ فِیهِ قَدَمَاهُ وَ الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ وَ مَنْزِلُ إِسْمَاعِیلَ (2).

«58»

أَقُولُ قَالَ السَّیِّدُ ابْنُ طَاوُسٍ فِی کِتَابِ سَعْدِ السُّعُودِ، وَجَدْتُ فِی السِّفْرِ التَّاسِعِ مِنَ التَّوْرَاةِ الْمُتَرْجَمِ أَنَّ سَارَةَ امْرَأَةَ إِبْرَاهِیمَ لَمْ یَکُنْ یُولَدُ لَهَا وَلَدٌ وَ کَانَتْ لَهَا أَمَةٌ (3)اسْمُهَا هَاجَرُ فَقَالَتْ سَارَةُ لِإِبْرَاهِیمَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَرَمَنِیَ الْوَلَدَ فَادْخُلْ عَلَی أَمَتِی وَ ابْنِ لَهَا (4)لَعَلِّی أَتَعَزَّی بِوَلَدٍ مِنْهَا (5)فَسَمِعَ إِبْرَاهِیمُ قَوْلَ سَارَةَ وَ أَطَاعَهَا فَانْطَلَقَتْ سَارَةُ امْرَأَةُ إِبْرَاهِیمَ بِهَاجَرَ أَمَتِهَا (6)وَ ذَلِکَ بَعْدَ مَا سَکَنَ إِبْرَاهِیمُ أَرْضَ کَنْعَانَ عَشْرَ سِنِینَ فَأَدْخَلَتْهَا عَلَی إِبْرَاهِیمَ زَوْجِهَا فَدَخَلَ إِبْرَاهِیمُ عَلَی هَاجَرَ فَحَبِلَتْ فَلَمَّا رَأَتْ هَاجَرُ أَنَّهَا قَدْ حَمَلَتْ اسْتَسْفَهَتْ (7)هَاجَرُ سَارَةَ سَیِّدَتَهَا وَ هَانَتْ فِی عَیْنِهَا فَقَالَتْ سَارَةُ یَا إِبْرَاهِیمُ أَنْتَ صَاحِبُ ظُلَامَتِی إِنَّمَا وَضَعْتُ أَمَتِی فِی حِضْنِکَ فَلَمَّا حَبِلَتْ هُنْتُ عَلَیْهَا- (8)یَحْکُمُ الرَّبُّ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ لِسَارَةَ امْرَأَتِهِ هَذِهِ أَمَتُکِ مُسَلَّمَةً فِی یَدِکِ فَاصْنَعِی بِهَا مَا أَحْبَبْتِ وَ حَسُنَ فِی عَیْنِکِ وَ سَرَّکِ وَ وَافَقَکِ (9)

ص: 118


1- فروع الکافی 1: 223. م.
2- فروع الکافی 1: 227. م.
3- فی المصدر: أمة مصریة. م.
4- أی ادخل علیها.
5- تعزی إلیه: انتسب به. و فی المصدر: أعثر بولد منها.
6- فی المصدر: أمتها المصریة. م.
7- لعله من سفه نفسه: أذلها و استخف بها. و فی المصدر: استسرها أی بالغ فی اخفائها.
8- فی المصدر: أنت ضامن ظلامتی. و الحضن: ما دون الابط الی الکشح، أو الصدر و العضدان و ما بینهما. هنت علیها لعله من هان الامر علی فلان أی لان و سهل، أو من هن عندی الیوم أی أقم عندی و استرح. و فی هامش الکتاب نقلا عن ترجمة التوراة هکذا: أنا رفعت أمتی إلی حضنک، فلما رأت أنّها حامل تهاونت بی.
9- فی المصدر: و حسن فی عینیک ما سرک و وافقک.

بدین سان بانوی هاجر ساره به او توهین کرد؛ از این رو هاجر گریخت.

فرشته خدا در جایی بدون آب در بیابان بر سر راه حذار به هاجر برخورد و از او پرسید: ای هاجر(1) کنیز ساره، از کجا آمده ای و به کجا می خواهی بروی؟ هاجر پاسخ داد: از دست بانویم ساره ریخته ام. فرشته خدا به او گفت: به نزد بانویت برو و او را کنیزی کن(2). سپس فرشته خدا از جانب خدا به او گفت: من بر توان و ثمره ات می افزایم به طوری که به دلیل بسیار بودنشان قابل شمارش نباشند. سپس فرشته خدا به او گفت: تو باردار شده ای و پسری با نام اسماعیل را به دنیا می آوری؛ زیرا خداوند به خواری و فروتنی ات آگاه شده است. این پسرت به دور از مردم و نیرومند تر از تمامی آنها خواهد بود(3)

و ارجمند تر از برادرانش خواهد شد(4).

سید بن طاووس می گوید: سپس در سِفر دهم تورات آمده است: خداوند به ابراهیم علیه السلام فرمود: به راستی ساره برایت فرزندی به دنیا خواهد آورد که نام او را اسحاق خواهی گذاشت(5). پیمان میان من و او تا ابد استوار شده است. این پیمان برای نسل پس از او نیز هست. من تو را به اسماعیل اجابت فرمودم و او را برکت بخشیده و بزرگ داشتم و رشد بسیار بخشیدم. او صاحب 12 فرزند بزرگ و ارجمند خواهد شد و من او را رئیس مردم بسیاری قرار خواهم داد. سید بن طاووس می گوید: پس از بیان نفرت ساره از جایگاه هاجر و اسماعیل آمده است: ابراهیم علیه السلام صبح زود از خواب برخواست و نان و مَشک کوچکی برداشت. ابراهیم علیه السلام آن نان را به هاجر داد

ص: 119


1- . در حاشیه آن کتاب به نقل از ترجمه تورات آمده است: وقتی فرشته خدا هاجر را نزد چشمه آبی در بیابان که بر سر راه دیواری در صحرا بود، یافت، به او گفت: ای هاجر.
2- . در حاشیه آن کتاب به نقل از ترجمه تورات آمده است: و خود را زیر دست او قرار ده.
3- . در منبع آمده است: تو باردار هستی و پسری به دنیا خواهی آورد و نامش را اسماعیل خواهی گذاشت؛ زیرا خداوند با فروتنی ات پی به این امر برده است. این پسر تو پسری نیک در نزد مردم خواهد بود و از تمامی آن ها نیرومند تر خواهد شد. در منبع، این جمله نیامده است: و از تمامی برادرانش ارجمند تر خواهد شد.
4- . در حاشیه آن کتاب به نقل از ترجمه تورات آمده است: قدرت او علیه تمام قدرت ها و تمام قدرت ها علیه او خواهد بود و تمام برادرانش به رویش شمشیر خواهند کشید.
5- . در حاشیه آن کتاب به نقل از ترجمه تورات آمده است: پیمان جاودانم را برای او و نسل پس از او بر پا می دارم. من تو را به اسماعیل اجابت کردم. او همین است و من او را مبارک می­گردانم و بسیار بر او می افزایم. او صاحب 12 رئیس قبیله خواهد شد و او را رئیس مردم بسیاری قرار می دهم.

فَأَهَانَتْهَا سَارَةُ سَیِّدَتُهَا فَهَرَبَتْ مِنْهَا فَلَقِیَهَا مَلَاکُ الرَّبِّ عَلَی غَیْرِ مَاءٍ فِی الْبَرِّیَّةِ فِی طَرِیقِ حَذَارِ فَقَالَتْ لَهَا یَا هَاجَرُ (1)أَمَةَ سَارَةَ مِنْ أَیْنَ أَقْبَلْتِ وَ أَیْنَ تُرِیدِینَ فَقَالَتْ أَنَا هَارِبَةٌ مِنْ سَارَةَ سَیِّدَتِی فَقَالَ لَهَا مَلَاکُ الرَّبِّ انْطَلِقِی إِلَی سَیِّدَتِکِ وَ تَعَبَّدِی لَهَا (2)ثُمَّ قَالَ لَهَا مَلَاکُ الرَّبِّ عَنْ قَوْلِ الرَّبِّ أَنَا مُکْثِرُ ذَرْعِکِ وَ مُثْمِرُهُ حَتَّی لَا یُحْصَوْا مِنْ کَثْرَتِهِمْ ثُمَّ قَالَ لَهَا مَلَاکُ الرَّبِّ إِنَّکِ حَبِلْتِ وَ سَتَلِدِینَ ابْناً وَ تَدْعِینَ اسْمَهُ إِسْمَاعِیلَ لِأَنَّ الرَّبَّ قَدْ عَرَفَ ذُلَّکِ وَ خُضُوعَکِ وَ یَکُونُ ابْنُکِ هَذَا وَحْشِیّاً مِنَ النَّاسِ یَدُهُ عَلَی کُلِّ یَدٍ (3)وَ سَیَجِلُّ عَلَی جَمِیعِ حُدُودِ إِخْوَتِهِ (4)قَالَ ثُمَّ قَالَ فِی السِّفْرِ الْعَاشِرِ قَالَ اللَّهُ لِإِبْرَاهِیمَ حَقّاً إِنَّ سَارَةَ سَتَلِدُ لَکَ ابْناً وَ تُسَمِّیهِ إِسْحَاقَ (5)وَ أُثْبِتُ الْعَهْدَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ إِلَی الْأَبَدِ وَ لِذُرِّیَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ قَدِ اسْتَجَبْتُ لَکَ فِی إِسْمَاعِیلَ وَ بَرَّکْتُهُ وَ کَبَّرْتُهُ وَ أَنْمَیْتُهُ جَدّاً جَدّاً یُولَدُ لَهُ اثْنَا عَشَرَ عَظِیماً وَ أَجْعَلُهُ رَئِیساً لِشِعْبٍ عَظِیمٍ ثُمَّ قَالَ بَعْدَ مَا ذَکَرَ کَرَاهَةَ سَارَةَ (6)لِمَقَامِ هَاجَرَ وَ إِسْمَاعِیلَ عِنْدَهَا قَالَ فَغَدَا إِبْرَاهِیمُ بَاکِراً فَأَخَذَ خُبُزاً وَ إِدَاوَةً (7)مِنْ مَاءٍ وَ أَعْطَاهُ هَاجَرَ

ص: 119


1- فی هامش الکتاب نقلا عن ترجمة التوراة هکذا: فلما وجدها ملاک الرب عند معین الماء فی البریة التی هی فی طریق سور فی القفر قال لها: یا هاجر.
2- فی هامش الکتاب نقلا عن ترجمة التوراة: و اتضعی تحت یدیها.
3- فی المصدر هکذا: انک حبلی و ستلدین ابنا و تدعین اسمه إسماعیل لان الرب قد عرف ذلک بخضوعک، و یکون ابنک هذا حسنا عند الناس، و یده علی کل ید. و المصدر خالیة عن قوله: و سیجل علی جمیع حدود اخوته.
4- فی هامش الکتاب نقلا عن ترجمة التوراة هکذا: و یده ضد للجمیع، و ید الجمیع ضده. و قباله جمیع اخوته ینصب المضارب.
5- فی هامش الکتاب هنا نقلا عن ترجمة التوراة هکذا: و اقیم له میثاقی عهدا مؤبدا و لنسله من بعده، و علی إسماعیل استجبت لک، هو ذا ابارکه و أکثره جدا فسیلد اثنی عشر رئیسا و أجعله لشعب کثیر.
6- فی المصدر هکذا: فصل فیما نذکره من الکراس الثالث عشر من الوجهة الأولی بعد ما ذکره من کراهیة سارة.
7- الاداوة: اناء صغیر من جلد.

و او را به همراه کودک و غذا سوار مرکب کرد و فرستاد. هاجر به راه افتاد و در بیابان بئر سَبع(1)

گم شد. آب درون مَشک نیز تمام شد. هاجر، کودکش را زیر درختی از درختان درمنه گذاشت(2)

و به راه افتاد و روبرویش به اندازه پرتاب کردن یک تیر نشست و با صدای بلند گریست. پروردگارت صدای کودک را شنید؛ از این رو فرشته خدا هاجر را از آسمان صدا زد و به او گفت: ای هاجر، تو را چه شده است؟ نترس؛ زیرا پروردگار، صدای کودک را در آن جایی که هست، شنیده است. برخیز و کودکت را بردار(3) و در آغوش بگیر. من او را رئیس مردم بسیاری قرار می دهم. خداوند، پرده را از چشمان هاجر برداشت و او چاه آبی را دید. هاجر به راه افتاد و مَشک را از آب پر کرد و به کودکش آب داد. خداوند حامی آن کودک بود. او به سن جوانی رسید و در بیابان فاران(4)

سکونت گزید. او تیراندازی را در آن بیابان آموخت و مادرش(5) او را به ازدواج زنی مصری درآورد(6).

ص: 120


1- . در منبع، بیابان وسیعی آمده در آن، بئر سبع نیامده است. می گویم: سبع به باء نام ناحیه ای در فلسطین میان بیت المقدس و کرک است و هفت چاه دارد که به همین خاطر بدین نام نامیده شده است. به این ناحیه به زبان عبری شبع به شین می گویند. مصنف (ره) در حاشیه این کتاب می گوید: کفعمی در شرح دعای سمات می گوید: شهید، آن را با شین نقطه دار و یائی که از زیر دو نقطه دارد ضبط کرده است. برخی می گویند که آن، چاهی است که از بین رفته است و اسحاق علیه السلام به فرشته ای با نام ابو مالک فرمان داد تا آن را به حالت اولش درآورد و آنرا بروبد و خاکروبه های آن را دور افکند. بنابراین شیع از این سخن عرب ها گرفته شده است که می گویند: شاعَت الناقَهُ یعنی شتر ادرارش را پایین افکند. همچنین می تواند گرفته شده از شِیَع به معنای دوستان و یاران باشد؛ زیرا آنان برای کندن و رُفتن آن چاه یکدیگر را مشایعت و همراهی کردند. کسی نیز که آن را با سین و باء یک نقطه خوانده است می گویند: اسحاق علیه السلام با فرشته ای با نام ابو مالک که روی آن چاه بود بر سر آن چاه بر هفت گوسفند پیمان بستند؛ از این رو بئر سَبع نامیده شد. سخن مصنف (ره) به پایان رسید. قول آشکار تر این است که اگر شین نیز بخوانیم باید باء را یک نقطه بخوانیم؛ زیرا سین در زبان عبری همان شین است.
2- . در حاشیه آن کتاب به نقل از ترجمه تورات آمده است: هاجر کودکش را در زیر درختی در آن جا نهاد و رفت و در مقابل او به اندازه پرتاب کردن یک تیر نشست؛ زیرا او گفت: نمی خواهم فرزندم را در حال مرگ ببینم. او روبرویش نشست و فریاد برآورد.
3- . در حاشیه آن کتاب به نقل از ترجمه تورات آمده است: کودکت را در دستانت بگیر.
4- . یاقوت حموی می گوید: فاران کلمه ای عبری است که معرّب شده است. فاران یکی از نام های مکه است که در تورات آمده است. برخی نیز می گویند که آن، نام کوهی در مکه است.
5- . در منبع آمده است: پدرش او را به ازدواج زنی مصری درآورد. شاید آن، نادرست و درستش، پدرش یا مادرش باشد.
6- . سعد السعود: 41 ، 42

فَحَمَلَهَا وَ الصَّبِیَّ وَ الطَّعَامَ فَأَرْسَلَهَا وَ انْطَلَقَتْ وَ تَاهَتْ فِی بَرِیَّةِ بِئْرٍ سَبْعٍ (1)وَ نَفِدَ الْمَاءُ مِنَ الْإِدَاوَةِ فَأَلْقَتِ الصَّبِیَّ تَحْتَ شَجَرَةٍ مِنْ شَجَرَةٍ الشِّیحِ- (2)فَانْطَلَقَتْ فَجَلَسَتْ قُبَالَتَهُ وَ تَبَاعَدَتْ عَنْهُ کَرَمْیَةِ السَّهْمِ وَ رَفَعَتْ صَوْتَهَا (3)وَ بَکَتْ فَسَمِعَ الرَّبُّ صَوْتَ الصَّبِیِّ فَدَعَا (4)مَلَاکُ الرَّبِّ هَاجَرَ مِنَ السَّمَاءِ فَقَالَ لَهَا مَا لَکِ یَا هَاجَرُ لَا تَخَافِی لِأَنَّ الرَّبَّ قَدْ سَمِعَ صَوْتَ الصَّبِیِّ حَیْثُ هُوَ قُوْمِی فَاحْمِلِی الصَّبِیَّ (5)وَ شُدِّی بِهِ یَدَیْکِ إِنِّی أَجْعَلُهُ رَئِیساً لِشِعْبٍ عَظِیمٍ وَ أَجْلَی اللَّهُ عَنْ بَصَرِهَا فَرَأَتْ بِئْرَ مَاءٍ فَانْطَلَقَتْ فَمَلَأَتِ الْإِدَاوَةَ وَ سَقَتِ الْغُلَامَ وَ کَانَ اللَّهُ مَعَ الْغُلَامِ فَشَبَّ الْغُلَامُ وَ سَکَنَ بَرِیَّةَ فَارَانَ (6)وَ کَانَ یَتَعَلَّمُ الرَّمْیَ فِی تِلْکَ الْبَرِیَّةِ وَ زَوَّجَتْهُ أُمُّهُ (7)امْرَأَةً مِنْ أَهْلِ مِصْرَ (8).

ص: 120


1- فی المصدر فی بریة وسیعة، و لیست فیها «بئر سبع». قلت: السبع بالباء: ناحیة فی فلسطین بین بیت المقدس و الکرک فیه سبع آبار سمی الموضع بذلک، و یقال بالعبری: شبع بالشین. قال المصنّف رحمه اللّه فی هامش الکتاب: و قال الکفعمیّ فی شرح دعاء السمات: رقمها الشهید بالشین المعجمة و الیاء المثناة من تحت، فقیل: هی بئر طمست فأمر إسحاق ملکا اسمه أبو مالک أن یعیدها کما کانت و یکنسها و یرمی بقمامتها فیکون مأخوذا من قولک شاعت الناقة: إذا رمت ببولها، و یجوز أن یکون مأخوذا من الشیع و هی الاصحاب و الاعوان لتشایعهم علی حفرها و کنسها، و من قرأها بالسین و الباء المفردة فقال: إن إسحاق قال: و علیها ملکا یقال له أبو مالک و تعاهدا علی البئر بسبعة من الکباش فسمیت بذلک بئر سبع انتهی. و الأظهر علی نسخة الشین أیضا الباء الموحدة فان السین شین فی العبری.
2- فی هامش الکتاب نقلا عن ترجمة التوراة هکذا: فطرحت الصبی تحت شجرة هناک و مضت فجلست بازائه من بعید نحو رمیة سهم لأنّها قالت: لا أری الصبی یموت، و جلست قبالته و رفعت صوتها.
3- فی المصدر: کرمیة السهم لأنّها قالت: لا اعابر برب الصبی فجلست إزاءه و رفعت صوتها.
4- فی نسخة: فنادی.
5- فی هامش الکتاب نقلا عن ترجمة التوراة هکذا: فخذی الصبی و أمسکی بیده.
6- قال یاقوت: فاران کلمة عبرانیة معربة، و هی من أسماء مکّة ذکرها فی التوراة، قیل: هو اسم لجبال مکّة.
7- فی المصدر: و زوجه أبیه. و لعله مصحف أبوه أو أمه.
8- سعد السعود: 41- 42. م.

روایت 59.

کنز الفوائد: کراجکی: سالم اعرج مولای بنی زریق(1)

می گوید: چاهی را در منازل بنی زریق کندیم و چاهی قدیمی را یافتیم. دانستیم که آن چاهی کهن است. پس آن را کندیم و ادامه دادیم تا این که به صخره بزرگی رسیدیم. آن را چرخاندیم و ناگهان دیدیم که مردی نشسته و گویی سخن می گوید و به مردگان نمی ماند. ما مشاهده کردیم که بر روی سرش نوشته است: من قادم(2) بن اسماعیل بن ابراهیم خلیل الرحمن هستم. من از دست اشملک کافر برای حفظ دین خود گریختم. گواهی می دهم که خداوند، حق و وعده اش، حق است. من چیزی را شریک او نمی گردانم و دوستی غیر او را بر نمی گزینم.

باب ششم : داستان ذبح و مشخص ساختن قربانی

آیات

- وَقَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی سَیَهْدِینِ * رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ * فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِیمٍ * فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَی قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ * فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ * وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاء الْمُبِینُ * وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ * وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ * سَلَامٌ عَلَی إِبْرَاهِیمَ * کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ * وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَقَ نَبِیًّا مِّنَ الصَّالِحِینَ * وَبَارَکْنَا عَلَیْهِ وَعَلَی إِسْحَقَ وَمِن ذُرِّیَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِینٌ (3).

{و [ابراهیم] گفت من به سوی پروردگارم رهسپارم زودا که مرا راه نماید. ای پروردگار من مرا [فرزندی] از شایستگان بخش. پس او را به پسری بردبار مژده دادیم. و وقتی با او به جایگاه سعی رسید گفت ای پسرک من، من در خواب [چنین] می بینم که تو را سر می برم پس ببین چه به نظرت می آید گفت ای پدر من، آنچه را ماموری بکن. ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهی یافت. پس وقتی هر دو تن دردادند [و همدیگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پیشانی بر خاک افکند. او را ندا دادیم که ای ابراهیم. رؤیا[ی خود] را حقیقت بخشیدی. ما نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم. راستی که این همان آزمایش آشکار بود. و او را در ازای قربانی بزرگی باز رهانیدیم. و در [میان] آیندگان برای او [آوازه نیک] به جای گذاشتیم. درود بر

ابراهیم. نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم. در حقیقت او از بندگان با ایمان ما بود. و او را به اسحاق که پیامبری از [جمله] شایستگان است مژده دادیم. و به او و به اسحاق برکت دادیم و از نسل آن دو برخی نیکوکار و [برخی] آشکارا به خود ستمکار بودند.}

تفسیر

طبرسی رحمه الله می گوید:{و وقتی با او به جایگاه سعی رسید} یعنی به سن جوانی رسید به طوری که سعی و تلاشش به

ص: 121


1- . بنی زریق یا بنی رزیق هر دو تیره ای از عرب ها هستند و شاید درستش در اینجا اولی باشد.
2- . در تمامی نسخه ها این طور آمده است. در محبر، قیذم و در طبری، قیدمان آمده است. وی می گوید: برخی از آنان آن را قادمن می خواند.
3- . صافات / 99-113
«59»

کنز الفوائد، للکراجکی عن سالم الأعرج مولی بنی زریق (1)قال حفرنا بئرا فی دور بنی زریق فرأینا أثر حفر قدیم فعلمنا أنه حفر مستأثر فحفرناه فأفضینا إلی صخرة عظیمة فقلبناها فإذا رجل قاعد کأنه یتکلم فإذا هو لا یشبه الأموات فأصبنا فوق رأسه کتابة فیها أنا قادم (2)بن إسماعیل بن إبراهیم خلیل الرحمن هربت بدین الحق من أشملک (3)الکافر و أنا أشهد أن الله حق و وعده حق لا أشرک به شیئا و لا أتخذ من دونه ولیا

باب 6 قصة الذبح و تعیین الذبیح

الآیات

الصافات: «وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدِینِ* رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ* فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ* فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ* فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ*(4)وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ* إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ *وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ* وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ* سَلامٌ عَلی إِبْراهِیمَ *کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ* إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ* وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ* وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلی إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِینٌ»(99-113)

تفسیر

قال الطبرسی رحمه الله: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ أی شب حتی بلغ سعیه

ص: 121


1- بتقدیم المعجمة علی المهملة أو بالعکس: کلاهما بطن من العرب، و لعلّ الصحیح هنا الأول.
2- هکذا فی النسخ، و فی المحبر: قیذم. و فی الطبریّ: قیدمان و قال: یقول بعضهم: قادمن.
3- فی نسخة: من الملک الکافر.
4- اصل معنی تله: اسقطه علی التل کقولک: تربه: اسقطه علی التراب.

اندازه سعی و تلاش ابراهیم علیه السلام شد. به عبارت دیگر به حدی رسید که به اختیار عمل می کرد و با او راه می رفت و او را در کارهایش کمک می کرد. برخی می گویند که او در این هنگام سیزده ساله بود.

برخی در تفسیر سعی، می گویند یعنی او برای خدا کار می کرد و خداوند را عبادت می کرد. {من در خواب [چنین] می بینم} یعنی در خواب، رؤیایی دیدم که تأویلش این است که خداوند به من فرمان داد تا تو را قربانی کنم. نظر تو چیست؟ شایسته تر آن است که خداوند متعال به او در بیداری چنین فرمان داده باشد که آن چه در خواب به او فرمان داده است را به اجرا درآورد؛ زیرا خواب انبیا علیهم السلام همیشه درست است. {پس وقتی هر دو تن دردادند} یعنی وقتی تسلیم امر الهی شده و به آن خشنود گردیدند. {و [پسر] را به پیشانی بر خاک افکند.} یعنی او را به پیشانی خواباند. برخی نیز می گویند که ابراهیم علیه السلام پیشانی اسماعیل علیه السلام را روی زمین نهاد تا چهره او را نبیند و دلسوزی پدرانه به او دست ندهد. در حدیث آمده است که اسماعیل علیه السلام فرمود: مرا در حال سجده سر ببر و به چهره ام ننگر؛ زیرا شاید دلت به حالم بسوزد. {رؤیا[ی خود] را حقیقت بخشیدی.} یعنی به آن چه در رؤیا به آن فرمان داده شدی، عمل کردی. {راستی که این همان آزمایش آشکار بود.} مقصود، امتحان و آزمایش آشکار و سخت یا نعمت آشکار است. {و او را در ازای قربانی بزرگی باز رهانیدیم.} منظور از ذبح، همان قربانی

است. برخی می گویند که آن قربانی، قوچی از جنس گوسفند بود. ابن عباس می گوید: آن، همان قوچی بود که خداوند از هابیل به هنگام قربانی کردنش پذیرفت(1).

برخی می گویند: اسماعیل علیه السلام با بزی کوهی(2)

باز رهانیده شد که از کوه ثبیر(3)

بر او نازل شد. آن قوچ، بزرگ نامیده شد؛ زیرا خداوند، آن را پذیرفت و یا به این خاطر که منزلت دیگر قوچ ها نسبت به آن کوچک تر و پایین تر است. برخی علتش را این می دانند که آن، چهل پاییز در بهشت چرید. برخی نیز می گویند: زیرا تکوین آن از نزد خدا و نه از راه تناسلی بوده است. برخی دیگر نیز می گویند: زیرا آن، خون بهای بنده ای بزرگ شد. {و او را به اسحاق مژده دادیم.} کسانی که معتقدند آن قربانی، اسحاق علیه السلام بوده است در تفسیر این آیه می گویند: ما او را به خاطر شکیبایی اش به نبوت اسحاق علیه السلام مژده دادیم. {و به او و به اسحاق برکت دادیم.} یعنی در خیری که به آن دو ارزانی داشتیم برکت، رشد و ثبات نهادیم. همچنین مقصود از آن می تواند فرزندان بسیار آن دو و قرن ها باقی ماندنشان تا بر پا شدن قیامت باشد. {و از نسل آن دو} یعنی از نسل ابراهیم و اسحاق علیهما السلام {برخی نیکوکار} یعنی از روی ایمان و طاعتشان {و [برخی] آشکارا به خود ستمکار بودند.} یعنی به خاطر کفر ورزیدن و انجام گناهان، ظلم به خود را آشکار کردند(4).

روایات

روایت 1.

عیون الاخبار، الخصال: پدر علی بن حسن بن فضال می گوید:

ص: 122


1- . نشانه این تفسیر، توصیف شدن قربانی به صفت بزرگ است؛ زیرا وقتی هابیل آن را قربانی کرد خداوند آن را پذیرفت و یا به خاطر این که به دلیل آن، هابیل کشته شد.
2- . بغدادی در محبر می گوید: قوچ ابراهیم علیه السلام، جریر نام داشت.
3- . ثبیر بر وزن شریف، نام کوهی در مکه است.
4- . مجمع البیان 8: 452-454

سعی إبراهیم و المعنی بلغ إلی أن یتصرف و یمشی معه و یعینه علی أموره قالوا و کان یومئذ ابن ثلاث عشرة سنة.

و قیل یعنی بالسعی العمل لله و العبادة إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أی أبصرت فی المنام رؤیا تأویلها الأمر بذبحک فانظر ما ذا تراه من الرأی و الأولی أن یکون الله تعالی قد أوحی إلیه فی الیقظة بأن یمضی ما یأمره به فی حال نومه من حیث إن منامات الأنبیاء لا تکون إلا صحیحة فَلَمَّا أَسْلَما أی استسلما لأمر الله و رضیا به وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ أی أضجعه علی جبینه و قیل وضع جبینه علی الأرض لئلا یری وجهه فتلحقه رقة الآباء و روی أنه قال اذبحنی و أنا ساجد لا تنظر إلی وجهی فعسی أن ترحمنی قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا أی فعلت ما أمرت به فی الرؤیا إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ أی الامتحان الظاهر و الاختبار الشدید أو النعمة الظاهرة وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ الذبح هو المذبوح فقیل کان کبشا من الغنم قال ابن عباس هو الکبش الذی تقبل من هابیل حین قربه. (1)و قیل فدی بوعل (2)أهبط علیه من ثبیر (3)و سمی عظیما لأنه کان مقبولا أو لأن قدر غیره من الکباش یصغر بالإضافة إلیه و قیل لأنه رعی فی الجنة أربعین خریفا و قیل لأنه کان من عند الله کونه و لم یکن عن نسل و قیل لأنه فداء عبد عظیم وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ من قال إن الذبیح إسحاق قال یعنی بشرناه بنبوة إسحاق بصبره وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلی إِسْحاقَ أی و جعلنا فیما أعطیناهما من الخیر البرکة و النماء و الثبات و یجوز أن یکون أراد کثرة ولدهما و بقاءهم قرنا بعد قرن إلی أن تقوم الساعة وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما أی و من أولاد إبراهیم و إسحاق مُحْسِنٌ بالإیمان و الطاعة وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ بالکفر و المعاصی مُبِینٌ بیّن الظلم (4).

الأخبار

«1»

ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام ل، الخصال الْقَطَّانُ عَنْ أَحْمَدَ الْهَمْدَانِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِیهِ

ص: 122


1- فعلیه وصفه بالعظیم لانه وقع موقع القبول حین قربه هابیل، أو لانه قتل بسببه هابیل.
2- الوعل: تیس الجبل قال البغدادیّ فی المحبر: کان اسم کبش إبراهیم: جریر.
3- ثبیر کشریف: اسم جبل بمکّة.
4- مجمع البیان 8: 452- 454. م.

از امام رضا علیه السلام پرسیدم: معنای این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: من پسر دو قربانی هستم، چیست؟ حضرت در پاسخ فرمود: مقصود ایشان اسماعیل بن ابراهیم خلیل الرحمن و عبد الله بن عبد المطلب بوده است. اسماعیل علیه السلام پسر بردباری بود که خداوند، ابراهیم علیه السلام را به او مژده داد. {و وقتی با او به جایگاه سعی رسید گفت ای پسرک من، من در خواب [چنین] می بینم که تو را سر می برم. پس ببین چه به نظرت می آید. گفت: ای پدر من آنچه را ماموری بکن.} و اسماعیل علیه السلام نفرمود که ای پدر من، آن چه در رؤیا دیدی را بکن. {ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهی یافت.} چون ابراهیم علیه السلام خواست که اسماعیل علیه السلام را سر ببرد، خداوند او را با قربانیِ بزرگی رهانید. آن قربانی، قوچی زیبا بود که در سیاهی غذا می خورد(1)،

در سیاهی آب می نوشید، در سیاهی می نگریست، در سیاهی راه می رفت، در سیاهی ادرار می کرد و پشکل می انداخت و پیش از آن چهل سال در باغ های بهشت می چرید و از رحم مادینه ای بیرون نیامده بود. خداوند عزوجل به آن فرمود: باش و شد تا خون بهای اسماعیل علیه السلام گردد. بنابراین هر قربانی ای که در مِنی سر بریده می شود، خون بهایی برای اسماعیل علیه السلام تا روز قیامت است. اسماعیل علیه السلام یکی از آن دو قربانی بود(2).

می گویم: سپس او حدیث را ادامه داد و داستان عبد الله را آورد. این حدیث به طور کامل در آینده خواهد آمد.

سپس صدوق رحمه الله می گوید: احادیث متفاوتی درباره آن قربانی وجود دارد. در برخی از این احادیث مقصود از آن قربانی، اسماعیل علیه السلام و در برخی اسحاق علیه السلام آمده است و وقتی اسناد احادیث درست باشد، به هیچ وجه نمی توان آنها را رد کرد و نپذیرفت. آن قربانی، اسماعیل علیه السلام بوده است،

اما اسحاق علیه السلام پس از به دنیا آمدن آرزو کرد که او همان کسی باشد که به پدرش فرمان سر بریدنش داده شد تا بدین وسیله در برابر فرمان خدا به مانند برادرش شکیبایی ورزد و تسلیم فرمان خدا شود و بدین سان به مرتبه برادرش در ثواب برسد. خداوند عزوجل از درون اسحاق علیه السلام به این امر پی برد و به دلیل آرزویش او را در میان فرشتگان خود قربانی می نامید.

ص: 123


1- . در النهایة آمده است: ابراهیم علیه السلام قوچی را قربانی کرد که در سیاهی راه می رفت، در سیاهی می نگریست و در سیاهی می خوابید یعنی دست و پاهایش سیاه رنگ بود. بنابر این سخن، مقصود حضرت این است که آن اندام های آن قوچ، سیاه بود. برخی می گویند: مقصود، این است که آن قوچ در میان علف ها و چراگاه و سبزه ها اقامت داشت و وقتی سیر می شد، به سمت سیاهی رو می کرد و یا این که آن قوچ به دلیل فربه و عظیم الجثه بودن سایه بزرگی داشت و در آن سایه راه می رفت، غذا می خورد، می نگریست و پشکل می انداخت و این از باب مجاز در فربه بودن است.
2- . عیون الاخبار: 117، الخصال 1: 29

قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام عَنْ مَعْنَی قَوْلِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أَنَا ابْنُ الذَّبِیحَیْنِ قَالَ یَعْنِی إِسْمَاعِیلَ بْنَ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلِ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَمَّا إِسْمَاعِیلُ فَهُوَ الْغُلَامُ الْحَلِیمُ الَّذِی بَشَّرَ اللَّهُ بِهِ إِبْرَاهِیمَ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ وَ لَمْ یَقُلْ لَهُ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا رَأَیْتَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ فَلَمَّا عَزَمَ عَلَی ذَبْحِهِ فَدَاهُ اللَّهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ بِکَبْشٍ أَمْلَحَ یَأْکُلُ فِی سَوَادٍ (1)وَ یَشْرَبُ فِی سَوَادٍ وَ یَنْظُرُ فِی سَوَادٍ وَ یَمْشِی فِی سَوَادٍ وَ یَبُولُ وَ یَبْعَرُ فِی سَوَادٍ وَ کَانَ یَرْتَعُ قَبْلَ ذَلِکَ فِی رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَرْبَعِینَ عَاماً وَ مَا خَرَجَ مِنْ رَحِمِ أُنْثَی وَ إِنَّمَا قَالَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ لَهُ کُنْ فَکَانَ لِیَفْتَدِیَ بِهِ إِسْمَاعِیلَ (2)فَکُلُّ مَا یُذْبَحُ بِمِنًی فَهُوَ فِدْیَةٌ لِإِسْمَاعِیلَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَهَذَا أَحَدُ الذَّبِیحَیْنِ(3).

أقول: ثم ساق الخبر و ذکر قصة عبد الله و سیجی ء الخبر بتمامه.

ثم قال الصدوق رحمه الله: قد اختلفت الروایات فی الذبیح فمنها ما ورد بأنه إسماعیل و منها ما ورد بأنه إسحاق و لا سبیل إلی رد الأخبار متی صح طرقها و

کان الذبیح إسماعیل لکن إسحاق لما ولد بعد ذلک تمنی أن یکون هو الذی أمر أبوه بذبحه فکان یصبر لأمر الله و یسلم له کصبر أخیه و تسلیمه فینال بذلک درجته فی الثواب فعلم الله عز و جل ذلک من قلبه فسماه بین ملائکته ذبیحا لتمنیه لذلک.

- و حدثنا بذلک (4)محمد بن علی بن بشار عن المظفر بن أحمد القزوینی عن محمد بن جعفر الکوفی الأسدی عن محمد بن إسماعیل البرمکی عن عبد الله بن

ص: 123


1- فی النهایة: فیه: أنه ضحی بکبش یطأ فی سواد، و ینظر فی سواد، و یبرک فی سواد أی اسود القوائم، فعلیه یکون المراد أن هذه المواضع منه کانت سودا، و قیل: إن المراد أنّه کان مقیما فی الحشیش و المرعی، و الخضرة إذا أشبعث مالت إلی السواد، أو کان ذا ظل عظیم لسمنه و عظم جثته بحیث یمشی فیه و یأکل و ینظر و یبعر مجازا فی السمن.
2- فی نسخة: لیفدی به إسماعیل.
3- عیون الأخبار: 117، الخصال ج 1: 29. م.
4- لم یذکر العدة فی العیون بل قال: و قد أخرجت الخبر فی ذلک مسندا فی کتاب النبوّة. نعم ذکره فی الخصال.

این تفسیر از سلیمان بن مهران از امام صادق علیه السلام روایت شده است. و سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: من پسر دو قربانی هستم، مؤید این مطلب است(1)؛ زیرا خداوند عزوجل، عمو را در آیه {آیا وقتی که یعقوب را مرگ فرا رسید حاضر بودید؟ هنگامی که به پسران خود گفت پس از من چه را خواهید پرستید؟ گفتند: معبود تو و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را می پرستیم.} پدر نامیده است. این در حالی است که اسماعیل علیه السلام، عموی یعقوب علیه السلام بود؛ از این رو خداوند او را در اینجا پدر نامید. همچنین پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «عمو، پدر است». بنابراین، سخن ایشان که فرمودند: «من پسر دو قربانی هستم» نیز به مانند همان سخن قبلی ایشان است. و مقصود از آن دو قربانی، یکی قربانی حقیقی و دیگری از باب مجاز است. شایسته پاداش شدن نیز بر اساس نیّت و آرزو است. بنابراین پیامبر صلی الله علیه و آله بنابر آنچه پیشتر گفتیم از هر دو وجه پسر دو قربانی است.

همچنین برای تفسیر قربانیِ بزرگ، وجه دیگری نیز وجود دارد: فضل گفت: شنیدم، امام رضا علیه السلام می­فرماید: چون خداوند عزوجل به ابراهیم علیه السلام فرمان داد تا به جای پسرش اسماعیل علیه السلام، آن قوچ را که بر او نازل کرد سر ببرد ابراهیم علیه السلام آرزو کرد که ای کاش او پسرش را با دستانش سر می برید و به او فرمان سر بریدن آن قوچ به جای اسماعیل علیه السلام داده نمی شد. هدف ابراهیم علیه السلام از این آرزو آن بود که با این کار غم کسی که عزیز ترین پسرش را به دست خود سر می برد در دلش افکنده شود و از این رو شایسته والاترین درجات پاداش گیرندگان بر بلا ها شود. خداوند عزوجل به او وحی فرمود که ای ابراهیم، از میان مخلوقاتم چه کسی را از همه بیشتر دوست داری؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: پروردگارا، هیچ بنده ای را خلق نکردی که

ص: 124


1- . در چاپ قدیم آن کتاب این طور آمده است، اما در چاپ جدید، به نقل از چند نسخه خطی می گوید: مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله از آن سخن، عمو بوده است. می گویم: یعنی مقصود پیامبر از یکی از آن دو قربانی عمویش، اسحاق علیه السلام و از دیگری پدرش، اسماعیل علیه السلام بوده است. این در حالی است که ما پیشتر در حدیث نخست خلاف این تفسیر را دیده ایم. در آن حدیث آمده بود که یکی از آن دو قربانی، جدش اسماعیل علیه السلام و دیگری پدرش عبد الله بود.

داهر (1)عن أبی قتادة الحرانی (2)عن وکیع بن الجراح عن سلیمان بن مهران عن أبی عبد الله الصادق جعفر بن محمد علیهما السلام.

و قول النبی صلی الله علیه و آله أنا ابن الذبیحین یؤید ذلک (3)لأن العم قد سماه الله عز و جل أبا فی قوله أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ (4)و کان إسماعیل عم یعقوب فسماه الله فی هذا الموضع أبا

وَ قَدْ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله الْعَمُّ وَالِدٌ.

فعلی هذا الأصل أیضا یطرد (5)قول النبی صلی الله علیه و آله أنا ابن الذبیحین أحدهما ذبیح بالحقیقة و الآخر ذبیح بالمجاز و استحقاق الثواب علی النیة و التمنی فالنبی صلی الله علیه و آله هو ابن الذبیحین من وجهین علی ما ذکرناه. و للذبح العظیم وجه آخر

حَدَّثَنَا ابْنُ عُبْدُوسٍ عَنِ ابْنِ قُتَیْبَةَ عَنِ الْفَضْلِ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام یَقُولُ لَمَّا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِبْرَاهِیمَ أَنْ یَذْبَحَ مَکَانَ ابْنِهِ إِسْمَاعِیلَ الْکَبْشَ الَّذِی أَنْزَلَهُ عَلَیْهِ تَمَنَّی إِبْرَاهِیمُ أَنْ یَکُونَ قَدْ ذَبَحَ ابْنَهُ إِسْمَاعِیلَ بِیَدِهِ وَ أَنَّهُ لَمْ یُؤْمَرْ بِذَبْحِ الْکَبْشِ مَکَانَهُ لِیَرْجِعَ إِلَی قَلْبِهِ مَا یَرْجِعُ إِلَی قَلْبِ الْوَالِدِ الَّذِی یَذْبَحُ أَعَزَّ وُلْدِهِ عَلَیْهِ بِیَدِهِ فَیَسْتَحِقَّ بِذَلِکَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ أَهْلِ الثَّوَابِ عَلَی الْمَصَائِبِ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَا إِبْرَاهِیمُ مَنْ أَحَبُّ خَلْقِی إِلَیْکَ فَقَالَ یَا رَبِّ مَا خَلَقْتَ خَلْقاً هُوَ

ص: 124


1- بالدال المهملة لعله عبد اللّه بن داهر بن یحیی بن داهر الرازیّ أبو سلیمان المعروف بالاحمری المترجم فی لسان المیزان 3 ص 282 و فی فهرست النجاشیّ ص 158 و اسم داهر محمد.
2- هو عبد اللّه بن واقد الحرّانیّ أبو قتادة المتوفی فی 210 کان أصله من خراسان ترجمه ابن حجر فی التقریب ص 295.
3- هکذا فی طبعه القدیم، و فی الجدید نقله عن نسخ خطیة هکذا: یرید بذلک العم. قلت أی یرید بأحدهما العم و هو إسحاق و بالآخر الأب و هو إسماعیل، و قد عرفت قبل ذلک فی الخبر الأوّل خلاف ذلک و هو أن أحدهما جده إسماعیل، و الآخر أبوه عبد اللّه.
4- البقرة: 133.
5- من اطرد الامر أی تبع بعضه بعضا و استقام، و تماثلت أحکامه.

در نزد من محبوبتر از محبوبت محمد صلی الله علیه و آله باشد. بدین سان خداوند به او وحی فرمود که او برایت عزیزتر است یا جانت؟ ابراهیم پاسخ داد: بلکه او عزیزتر از جان من است. خداوند فرمود: فرزند او برایت عزیزتر است یا فرزندت؟ ابراهیم پاسخ داد: بلکه فرزند او عزیزتر از فرزندانم است. خداوند فرمود: فرزند او مظلومانه به دست دشمنانش سر بریده شد؛ این امر دلت را بیشتر به درد می آورد یا سر بریده شدن پسرت به دست تو در راه اطاعت از من؟ ابراهیم پاسخ داد: بلکه سر بریده شدن فرزند او به دست دشمنانش دلم را بیشتر به درد می آورد. خداوند فرمود: ای ابراهیم، گروهی که می پندارند از امت محمد هستند پسرش حسین را پس از او از روی ظلم و دشمنی به مانند آن قوچ سر می برند و با این کارشان مستوجب خشم من می شوند.

ابراهیم علیه السلام با شنیدن این سخن بی تابی نمود، دلش به درد آمد و شروع به گریه کرد. خداوند عزوجل به او وحی فرمود که ای ابراهیم، خون بهای بی تابی­ات بر پسرت اسماعیل را در صورت سر بریدنش به دست خودت با بی تابی ات بر حسین و کشته شدنش دادم و والاترین درجات پاداش گیرندگان بر بلایا را بر تو واجب ساختم. آیه {و او را در ازای قربانی بزرگی باز رهانیدیم.} نیز به همین امر اشاره دارد(1).

می گویم: این حدیث در عیون الاخبار نیز آمده است(2).

روایت 2.

تفسیر علی بن ابراهیم: معاویه بن عمار گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: جبرئیل در غروب خورشید روز ترویه نزد ابراهیم علیه السلام آمد و فرمود:

ای ابراهیم، با این آب، خود و خانواده ات را سیراب کن. در آن روزگار میان مکه و عرفات آبی وجود نداشت؛ از این رو آن روز، ترویه نامیده شد. جبرئیل علیه السلام، ابراهیم علیه السلام را تا مِنی برد. ابراهیم علیه السلام نماز ظهر، عصر، مغرب، عشاء و صبح را در آن جا خواند تا آن که خورشید برآمد. آن گاه به سوی عرفات بیرون رفت و در نمره که در دل عرنه است، فرود آمد(3).

با غروب خورشید بیرون رفت و غسل نمود و نماز ظهر و عصر را با یک اذان و دو اقامه خواند. همچنین در جایگاه مسجدی نماز خواند که در عرفات است. در آن جا سنگ هایی سفید بود و آن سنگ ها در مسجدی وارد شدند که او بنا نهاد. سپس جبرئیل او را به آن جایگاه برد و فرمود: ای ابراهیم، به گناهت اعتراف کن و مناسکت را بشناس. از این رو آن جا عرفه نامیده شد. ابراهیم علیه السلام تا غروب خورشید در آن جا ماند.

ص: 125


1- . الخصال 1: 30، 31
2- . عیون الاخبار: 116 ، 117
3- . نَمِره به فتح نون و کسر میم، نام ناحیه ای در عرفه است. عَرْنه بر وزن همزه نیز، نام وادی ای در مقابل عرفات است. برخی نیز می گویند که مسجد عرفه و تمام مسیل در عرنه واقع می شوند.

أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ حَبِیبِکَ مُحَمَّدٍ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَ فَهُوَ أَحَبُّ إِلَیْکَ أَمْ نَفْسُکَ- (1)قَالَ بَلْ هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ نَفْسِی قَالَ فَوَلَدُهُ أَحَبُّ إِلَیْکَ أَمْ وَلَدُکَ قَالَ بَلْ وَلَدُهُ قَالَ فَذَبْحُ وَلَدِهِ ظُلْماً عَلَی أَیْدِی أَعْدَائِهِ أَوْجَعُ لِقَلْبِکَ أَوْ ذَبْحُ وَلَدِکَ بِیَدِکَ فِی طَاعَتِی قَالَ یَا رَبِّ بَلْ ذَبْحُهُ عَلَی أَیْدِی أَعْدَائِهِ أَوْجَعُ لِقَلْبِی قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ طَائِفَةً تَزْعُمُ أَنَّهَا مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ سَتَقْتُلُ الْحُسَیْنَ ابْنَهُ مِنْ بَعْدِهِ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ وَ یَسْتَوْجِبُونَ بِذَلِکَ سَخَطِی فَجَزِعَ إِبْرَاهِیمُ لِذَلِکَ وَ تَوَجَّعَ قَلْبُهُ وَ أَقْبَلَ یَبْکِی فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَا إِبْرَاهِیمُ قَدْ فَدَیْتُ جَزَعَکَ عَلَی ابْنِکَ إِسْمَاعِیلَ لَوْ ذَبَحْتَهُ بِیَدِکَ بِجَزَعِکَ (2)عَلَی الْحُسَیْنِ وَ قَتْلِهِ وَ أَوْجَبْتُ لَکَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ أَهْلِ الثَّوَابِ عَلَی الْمَصَائِبِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ. (3)

أقول: قد روی هذا الخبر فی ن عیون أخبار الرضا علیه السلام أیضا (4).

«2»

فس، تفسیر القمی أَبِی عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّ إِبْرَاهِیمَ أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ علیه السلام عِنْدَ زَوَالِ الشَّمْسِ مِنْ یَوْمِ التَّرْوِیَةِ فَقَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ ارْتَوِ مِنَ الْمَاءِ لَکَ وَ لِأَهْلِکَ وَ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ مَکَّةَ وَ عَرَفَاتٍ مَاءٌ فَسُمِّیَتِ التَّرْوِیَةَ لِذَلِکَ فَذَهَبَ بِهِ حَتَّی انْتَهَی بِهِ إِلَی مِنًی فَصَلَّی بِهِ الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ وَ الْعِشَاءَیْنِ وَ الْفَجْرَ حَتَّی إِذَا بَزَغَتِ الشَّمْسُ خَرَجَ إِلَی عَرَفَاتٍ فَنَزَلَ بِنَمِرَةَ وَ هِیَ بَطْنُ عُرَنَةَ (5)فَلَمَّا زَالَتِ الشَّمْسُ خَرَجَ وَ قَدِ اغْتَسَلَ فَصَلَّی الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ بِأَذَانٍ وَاحِدٍ وَ إِقَامَتَیْنِ وَ صَلَّی فِی مَوْضِعِ الْمَسْجِدِ الَّذِی بِعَرَفَاتٍ وَ قَدْ کَانَتْ ثَمَّ أَحْجَارٌ بِیْضٌ فَأُدْخِلَتْ فِی الْمَسْجِدِ الَّذِی بُنِیَ ثُمَّ مَضَی بِهِ إِلَی الْمَوْقِفِ فَقَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ اعْتَرِفْ بِذَنْبِکَ وَ اعْرِفْ مَنَاسِکَکَ وَ لِذَلِکَ سُمِّیَتْ عَرَفَةَ وَ أَقَامَ بِهِ حَتَّی غَرَبَتِ الشَّمْسُ

ص: 125


1- فی نسخة: أو نفسک.
2- فی نسخة من المصدر: قد قبلت جزعک.
3- الخصال ج 1: 30- 31. م.
4- عیون الأخبار: 116- 117. م.
5- بالفتح فالکسر: ناحیة بعرفة. و عرنة کهمزة: واد بحذاء عرفات. و قیل: بطن عرنة: مسجد عرفة و المسیل کله.

سپس جبرئیل او را به حرکت درآورد و فرمود: ای ابراهیم، به سوی مشعر الحرام بیا؛ از این رو آن جا مُزدَلِفه نامیده شد. جبرئیل او را به مشعر الحرام آورد. ابراهیم علیه السلام در آن جا نماز مغرب و عشاء را با یک اذان و دو اقامه خواند. سپس شب را در آن جا ماند تا آن که نماز صبح را در آن جا گزارد و موقف را به او نشان داد. سپس او را حرکت داده و به مِنی آورد. جبرئیل به او فرمان رمی جمره عقبه را داد و در آن جا بود که ابلیس بر او نمایان شد. سپس جبرئیل به او فرمان سر بریدن را داد. وقتی ابراهیم علیه السلام از عرفات آمد شب را در مشعر الحرام که همان کوه کوچک قُزَح(1)

است، ماند. او در خواب دید که پسرش را سر می برد. ابراهیم علیه السلام به همراه مادر پسرش به حج آمده بود. وقتی به منی رسید به همراه خانواده اش رمی جمره کرد. وی به ساره فرمان داد تا به زیارت کعبه برود و پسرش را از رفتن بازداشت و او را به جایگاه جمره وسطی آورد. او با پسرش به مشورت پرداخت و همان طور که خداوند، سخنش را حکایت کرده است به او {گفت: ای پسرک من، من در خواب [چنین] می بینم که تو را سر می برم پس ببین چه به نظرت می آید؟} پسرش نیز همان طور که خداوند، سخنش را حکایت فرمود، گفت: به فرمان خداوند عمل کن. {ای پدر من، آنچه را ماموری بکن. ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهی یافت.} و هر دو تسلیم فرمان خداوند شدند. پیر مردی روی آورد و گفت: ای ابراهیم، از این پسر چه می خواهی؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: می خواهم او را سر ببرم. او گفت: پناه بر خدا، می خواهی پسری را سر ببری که گوشه چشمی از خداوند نافرمانی نکرده است. ابراهیم علیه السلام فرمود: خداوند مرا به این کار فرمان داده است. او گفت: پروردگارت تو را از این کار باز می دارد و این تنها شیطان است که به تو چنین فرمان داده است. ابراهیم علیه السلام به او فرمود: وای بر تو، آن کسی که مرا به اینجا رسانده و سخنی که در گوشم طنین انداخته مرا به انجام این کار فرمان داده است. او گفت: نه به خدا قسم این تنها شیطان است که به تو چنین فرمان داده است. ابراهیم علیه السلام فرمود: خیر، به خداوند سوگند که با تو سخن نمی گویم. سپس تصمیم به سر بریدن گرفت. او گفت: ای ابراهیم، تو امام و مقتدای دیگران هستی. اگر تو او را سر ببری، مردم نیز فرزندانشان را سر می برند. ابراهیم علیه السلام با او سخن نگفت و رو به پسرش کرد و با او درباره سر بریدنش به مشورت پرداخت. وقتی هر دو تسلیم فرمان خداوند شدند،

ص: 126


1- . در منبع، فرغ و در نسخه ای دیگر، فرح آمده است که شاید اشتباه باشند. قُزَح به ضم قاف و فتح زاء کوه کوچکی است که امام در آن جا در مزدلفه در سمت راست امام می ایستد. قُزَح در زمان جاهلی آتشکده و جای ایستادن قریش بود؛ زیرا آنان در عرفه نمی ایستادند. یاقوت حموی این مطلب را در معجم البلدان خود آورده است.

ثُمَّ أَفَاضَ بِهِ فَقَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ ازْدَلِفْ إِلَی الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ فَسُمِّیَتِ الْمُزْدَلِفَةَ وَ أَتَی بِهِ الْمَشْعَرَ الْحَرَامَ فَصَلَّی بِهِ الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ بِأَذَانٍ وَاحِدٍ وَ إِقَامَتَیْنِ ثُمَّ بَاتَ بِهَا حَتَّی إِذَا صَلَّی بِهَا صَلَاةَ الصُّبْحِ أَرَاهُ الْمَوْقِفَ ثُمَّ أَفَاضَ بِهِ إِلَی مِنًی فَأَمَرَهُ فَرَمَی جَمْرَةَ الْعَقَبَةِ وَ عِنْدَهَا ظَهَرَ لَهُ إِبْلِیسُ ثُمَّ أَمَرَهُ بِالذَّبْحِ وَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام حِینَ أَفَاضَ مِنْ عَرَفَاتٍ بَاتَ عَلَی الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَ هُوَ قُزَحُ (1)فَرَأَی فِی النَّوْمِ أَنْ یَذْبَحَ ابْنَهُ (2)وَ قَدْ کَانَ حَجَّ بِوَالِدَتِهِ- (3)فَلَمَّا انْتَهَی إِلَی مِنًی رَمَی الْجَمْرَةَ (4)هُوَ وَ أَهْلُهُ وَ أَمَرَ سَارَةَ أَنْ زُورِی الْبَیْتَ وَ احْتَبَسَ الْغُلَامَ (5)فَانْطَلَقَ بِهِ إِلَی مَوْضِعِ الْجَمْرَةِ الْوُسْطَی فَاسْتَشَارَ ابْنَهُ وَ قَالَ کَمَا حَکَی اللَّهُ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری فَقَالَ الْغُلَامُ کَمَا ذَکَرَ اللَّهُ امْضِ لِمَا أَمَرَکَ اللَّهُ بِهِ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ وَ سَلَّمَا لِأَمْرِ اللَّهِ- (6)وَ أَقْبَلَ شَیْخٌ فَقَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ مَا تُرِیدُ مِنْ هَذَا الْغُلَامِ قَالَ أُرِیدُ أَنْ أَذْبَحَهُ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ تَذْبَحُ غُلَاماً لَمْ یَعْصِ اللَّهَ طَرْفَةَ عَیْنٍ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی بِذَلِکَ فَقَالَ رَبُّکَ یَنْهَاکَ عَنْ ذَلِکَ وَ إِنَّمَا أَمَرَکَ بِهَذَا الشَّیْطَانُ فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ وَیْلَکَ إِنَّ الَّذِی بَلَّغَنِی هَذَا الْمَبْلَغَ هُوَ الَّذِی أَمَرَنِی بِهِ وَ الْکَلَامَ الَّذِی وَقَعَ فِی أُذُنِی فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا أَمَرَکَ بِهَذَا إِلَّا الشَّیْطَانُ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ لَا وَ اللَّهِ لَا أُکَلِّمُکَ ثُمَّ عَزَمَ عَلَی الذَّبْحِ فَقَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ إِنَّکَ إِمَامٌ یُقْتَدَی بِکَ وَ إِنَّکَ إِنْ ذَبَحْتَهُ ذَبَحَ النَّاسُ أَوْلَادَهُمْ فَلَمْ یُکَلِّمْهُ وَ أَقْبَلَ عَلَی الْغُلَامِ وَ اسْتَشَارَهُ فِی الذَّبْحِ فَلَمَّا أَسْلَمَا

ص: 126


1- فی المصدر: و هو فرغ و فی نسخة: و هو فرح. و لعلها مصحفان. و قزح بالضم فالفتح: القرن الذی یقف الامام عنده بالمزدلفة عن یمین الامام و هو المیقدة و هو الموضع الذی کانت توقد فیه النیران فی الجاهلیة، و هو موقف قریش فی الجاهلیة إذ کانت لا تقف بعرفة؛ قاله یاقوت فی المعجم. قلت القرن باسکان الراء: الجبل الصغیر.
2- فی نسخة: انه یذبح ابنه.
3- فی المصدر: بوالدته سارة و أهله. م.
4- فی نسخة: رمی جمرة العقبة.
5- فی المصدر و نسخة: و مرت سارة الی البیت و احتبس الغلام؛ الا ان فی النسخة: و أخذ الغلام.
6- فی نسخة: و سلما للّه الامر.

پسر ابرهیم علیه السلام گفت: پدرجان، چهره ام را بپوشان و بندم را محکم کن. ابراهیم علیه السلام فرمود: پسرکم، هم تو را بببندم و هم تو را سر ببرم؟ خیر، به خداوند سوگند که امروز این دو کار با هم را در حق تو انجام نمی دهم. ابراهیم علیه السلام گلیمی که زیر پالان خر می گذارند را برای او پهن کرد. سپس او را روی آن خواباند و چاقو را در دست گرفت و روی گلوی او قرار داد. ابراهیم علیه السلام سر به آسمان برداشت. سپس آن را به سمت پسرش عرضه داشت و جبرئیل چاقو را به پشت برگرداند. جبرئیل آن قوچ را از کوه ثبیر پایین کشاند و پسر را از زیر دستان ابراهیم عیه السلام برانگیخت و آن قوچ را به جایش گذاشت. ندایی از سمت چپ مسجد خیف به گوش ابراهیم علیه السلام رسید{که ای ابراهیم. رؤیا[ی خود] را حقیقت بخشیدی. ما

نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم. * راستی که این همان آزمایش آشکار بود.}(1) حضرت فرمود: ابلیس به مادر پسر ابراهیم علیه السلام برخورد. این برخورد، زمانی بود که ساره در وسط آن وادی روبروی بیت الله الحرام بود و به کعبه نگریست. ابلیس به او گفت: آن پیرمردی که دیدم که بود؟ ساره گفت: او شوهرم است. ابلیس گفت: آن خادم که با او دیدم که بود؟ ساره گفت: او پسرم است. ابلیس گفت: شوهرت را دیدم که پسرت را خوابانده و چاقو را در دست گرفته بود تا او را سر ببرد. ساره گفت: دروغ می گویی. ابراهیم، دلسوزترین مردم است. چگونه ممکن است پسرش را سر ببرد؟! ابلیس گفت: سوگند به پروردگار آسمان و زمین و پروردگار این خانه که او را دیدم که پسرت را خوابانده و چاقو را در دست گرفته بود. ساره گفت: چرا؟ ابلیس گفت: پنداشت که خداوند، او را به انجام این کار فرمان داده است. ساره گفت: در این صورت حق دارد که از پروردگارش فرمانبرداری کند. به دل ساره افتاده بود که ابراهیم علیه السلام به انجام کاری درباره پسرش فرمان داده شده است. وقتی ساره مناسکش را انجام داد به سرعت در آن وادی به راه افتاد و به سمت مِنی بازگشت. او دستش را روی سرش قرار داده بود و می گفت: پروردگارا، مرا به دلیل آنچه با مادر اسماعیل کرده ام، مؤاخذه نکن. راوی می گوید که از حضرت پرسیدم: ابراهیم علیه السلام می خواست کجا پسرش را سر ببرد؟ حضرت پاسخ داد: در جمره وسطی. حضرت همچنین فرمود: آن قوچ از آسمان بر روی کوهی نازل شد که در سمت راست مسجد مِنی واقع است. آن قوچ در سیاهی غذا می خورد و در سیاهی راه می رفت و شاخدار بود. راوی می گوید که از حضرت پرسیدم: چه رنگی بود؟ حضرت پاسخ داد: سفید آمیخته با سیاهی و به رنگ خاک بود(2).

روایت 3.

تفسیر علی بن ابراهیم: ابن سنان می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدیم: آن قربانی که بود؟ حضرت پاسخ داد: اسماعیل علیه السلام بود.و روایت شده از پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: من، پسر دو قربانی هستم. مقصود ایشان، اسماعیل علیه السلام و عبد الله بن عبد المطلب بود.

ص: 127


1- . آیه ی دوم در مصدر نیامده است .
2- . در نسخه دیگری آمده است: فراخ چشم بود.

جَمِیعاً لِأَمْرِ اللَّهِ قَالَ الْغُلَامُ یَا أَبَتَاهْ خَمِّرِّ وَجْهِی (1)وَ شُدَّ وَثَاقِی فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ یَا بُنَیَّ الْوَثَاقَ مَعَ الذَّبْحِ لَا وَ اللَّهِ لَا أَجْمَعُهُمَا عَلَیْکَ الْیَوْمَ فَرَمَی لَهُ بِقُرْطَانِ الْحِمَارِ ثُمَّ أَضْجَعَهُ عَلَیْهِ وَ أَخَذَ الْمُدْیَةَ فَوَضَعَهَا عَلَی حَلْقِهِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ ثُمَّ انْتَحَی عَلَیْهِ الْمُدْیَةَ وَ قَلَبَ جَبْرَئِیلُ الْمُدْیَةَ عَلَی قَفَاهَا (2)وَ اجْتَرَّ الْکَبْشَ مِنْ قِبَلِ ثَبِیرٍ وَ أَثَارَ الْغُلَامَ مِنْ تَحْتِهِ وَ وَضَعَ الْکَبْشَ مَکَانَ الْغُلَامِ وَ نُودِیَ مِنْ مَیْسَرَةِ مَسْجِدِ الْخَیْفِ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ (3)قَالَ وَ لَحِقَ إِبْلِیسُ بِأُمِّ الْغُلَامِ حِینَ نَظَرَتْ إِلَی الْکَعْبَةِ فِی وَسْطِ الْوَادِی بِحِذَاءِ الْبَیْتِ فَقَالَ لَهَا مَا شَیْخٌ رَأَیْتُهُ قَالَتْ ذَاکَ بَعْلِی قَالَ فَوَصِیفٌ رَأَیْتُهُ مَعَهُ قَالَتْ ذَاکَ ابْنِی قَالَ فَإِنِّی رَأَیْتُهُ وَ قَدْ أَضْجَعَهُ وَ أَخَذَ الْمُدْیَةَ لِیَذْبَحَهُ فَقَالَتْ کَذَبْتَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ أَرْحَمُ النَّاسِ کَیْفَ یَذْبَحُ ابْنَهُ قَالَ فَوَ رَبِّ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ رَبِّ هَذَا الْبَیْتِ لَقَدْ رَأَیْتُهُ أَضْجَعَهُ وَ أَخَذَ الْمُدْیَةَ فَقَالَتْ وَ لِمَ قَالَ زَعَمَ أَنَّ رَبَّهُ أَمَرَهُ بِذَلِکِ قَالَتْ فَحَقٌّ لَهُ أَنْ یُطِیعَ رَبَّهُ فَوَقَعَ فِی نَفْسِهَا أَنَّهُ قَدْ أُمِرَ فِی ابْنِهَا بِأَمْرٍ فَلَمَّا قَضَتْ نُسُکَهَا (4)أَسْرَعَتْ فِی الْوَادِی رَاجِعَةً إِلَی مِنًی وَ هِیَ وَاضِعَةٌ یَدَهَا عَلَی رَأْسِهَا تَقُولُ یَا رَبِّ لَا تُؤَاخِذْنِی بِمَا عَمِلْتُ بِأُمِّ إِسْمَاعِیلَ قُلْتُ فَأَیْنَ أَرَادَ أَنْ یَذْبَحَهُ قَالَ عِنْدَ الْجَمْرَةِ الْوُسْطَی قَالَ وَ نَزَلَ الْکَبْشُ عَلَی الْجَبَلِ الَّذِی عَنْ یَمِینِ مَسْجِدِ مِنًی نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ وَ کَانَ یَأْکُلُ فِی سَوَادٍ وَ یَمْشِی فِی سَوَادٍ أَقْرَنَ قُلْتُ مَا کَانَ لَوْنُهُ قَالَ کَانَ أَمْلَحَ أَغْبَرَ (5).

«3»

قَالَ وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی وَ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْنَاهُ عَنْ صَاحِبِ الذِّبْحِ فَقَالَ إِسْمَاعِیلُ علیه السلام وَ رُوِیَ َ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ أَنَا ابْنُ الذَّبِیحَیْنِ یَعْنِی إِسْمَاعِیلَ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ.

ص: 127


1- أی استر وجهی.
2- فی نسخة: و قلبها جبرئیل علی قفاها.
3- الآیة الأخیرة لیست فی المصدر. م.
4- فی نسخة: فلما قضت مناسکها.
5- الاغبر: ما لونه الغبرة. و فی نسخة: الاعین و هو الذی عظم سواد عینه فی سعة.

این دو حدیث که از شیعه درباره آن قربانی نقل شده اند، در این که او اسماعیل بود یا اسحاق اختلاف نظر دارند. اهل تسنن نیز دو حدیث متفاوت را درباره این که آن قربانی اسماعیل بوده یا اسحاق نقل کرده اند(1).

توضیح

این که ابراهیم علیه السلام فرمود: (و سخنی که در گوشم طنین انداخته است) شاید عطف بر موصولی باشد که پیش از آن آمده است. یعنی سخنی که در گوشم طنین انداخت مرا به این کار فرمان داده است. بدین سان این سخن، مانند تفسیر سخن پیشینش است که فرمود: چیزی که مرا به این جا رسانده است. همچنین می تواند مقصود از سخن نخست، پروردگار متعال و مقصود از سخن دوم، وحی او باشد. احتمال دیگر، این است که (سخن)، خبر برای مبتدای محذوف باشد. یعنی آن، همان وحی است که در گوشم طنین انداخته است. در کافی آمده است: وای بر تو، آن سخنی که شنیدم، همان چیزی است که مرا به آن چه می بینی رسانده است(2).

بنابر تمامی این تقدیر ها مقصود از این وحی همان چیزی است که مرا پیامبر قرار داد و من در آن شک نمی کنم. قرطان، گلیمی است که زیر پالان می نهند. جوهری می گوید: أَنحَیتُ عَلی حَلقِهِ السِّکِّینَ یعنی چاقو را بر گلویش عرضه داشتم. فیروز آبادی می گوید: اِنتَحی یعنی کوشید. اِنتَحی فِی الشَّیء یعنی بر آن پافشاری کرد. وَصیف بر وزن امیر به معنای مرد یا زن خدمتکار است. این که ابلیس ملعون، پسر ابراهیم علیه السلام را این گونه خواند تنها به این دلیل بود که خواست خود را چنین نشان دهد که نمی داند که او پسرش است و در نتیجه بتواند به طور کامل از تهمت دور باشد. مُلحَه به معنای سفیدی آمیخته با سیاهی است. أَعیَن یعنی فراخ چشم. همچنین در برخی نسخه ها، أَغبَر یعنی خاکی رنگ آمده است و شاید همین ظاهر تر باشد.

روایت 4.

الکافی: در این کتاب، حدیثی شبیه به حدیث معاویه از امام باقر و امام صادق علیهما السلام از ابو بصیر نقل شده است. در این حدیث چنین آمده است: سپس ابراهیم علیه السلام، چاقو را بر پسرش عرضه داشت و جبرئیل علیه السلام، آن را به پشت برگرداند. ابراهیم به چاقو نگریست و ناگهان دید که آن به پشت برگردانده شده است؛ از این رو آن را به سمت لبه اش برگرداند. اما جبرئیل علیه السلام، آن را به پشت برگرداند. ابراهیم این کار را چند بار تکرار کرد. سپس از سمت چپ مسجد خیف ندا داده شد{ که رؤیا[ی خود] را حقیقت بخشیدی.} جبرئیل، آن پسر را از زیر دستان ابراهیم بیرون کشاند. حضرت در پایان این حدیث فرمود: ساره که از ماجرا باخبر شده بود آمد، نزد پسرش رفت و وقتی ناگهان دید که چاقو چند خراش در گلویش بر جای گذاشته است بی تابی و گله کرد. آغاز بیماری اش که باعث مرگش نیز شد از همین جا بود. امام صادق علیه السلام فرمود: ابراهیم خواست که پسرش را در جمره وسطی همان جایی که مادر پیامبر صلی الله علیه و آله او را باردار شد سر ببرد. آنان پیوسته در همان جا منزل می گزیدند و آن را از یکدیگر به ارث می بردند

ص: 128


1- . تفسیر القمی: 557-559
2- . فروع الکافی 1: 222

فهذان الخبران عن الخاص فی الذبیح قد اختلفا فی إسحاق و إسماعیل و قد روت العامة خبرین مختلفین فی إسماعیل و إسحاق. (1)

بیان

قوله علیه السلام و الکلام الذی وقع فی أذنی لعله معطوف علی الموصول المتقدم أی الکلام الذی وقع فی أذنی أمرنی بهذا فیکون کالتفسیر لقوله الذی بلغنی هذا المبلغ أو المراد بالأول الرب تعالی و بالثانی وحیه و یحتمل أن یکون خبرا لمبتدإ محذوف أی و هو الکلام الذی وقع فی أذنی و فی الکافی ویلک الکلام الذی سمعت هو الذی بلغ بی ما تری. (2)و علی التقادیر المراد أن هذا الوحی هو الذی جعلنی نبیا و لا أشک فیه و القرطان البرزعة و هی الحلس الذی یلقی تحت الرحل و قال الجوهری أنحیت علی حلقه السکین أی عرضت له و قال الفیروزآبادی انتحی جد و فی الشی ء اعتمد و الوصیف کأمیر الخادم و الخادمة و إنما عبر الملعون هکذا تجاهلا عن أنه ابنه لیکون أبعد عن التهمة و الملحة بیاض یخالطه سواد و الأعین عظیم العین و فی بعض النسخ أغبر و لعله أظهر.

«4»

کا، الکافی عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدَوَیْهِ بْنِ عَامِرٍ جَمِیعاً عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مِثْلَ مَا مَرَّ فِی خَبَرِ مُعَاوِیَةَ وَ فِیهِ ثُمَّ انْتَحَی عَلَیْهِ فَقَلَبَهَا جَبْرَئِیلُ عَنْ حَلْقِهِ فَنَظَرَ إِبْرَاهِیمُ فَإِذَا هِیَ مَقْلُوبَةٌ فَقَلَبَهَا إِبْرَاهِیمُ عَلَی حَدِّهَا وَ قَلَبَهَا جَبْرَئِیلُ عَلَی قَفَاهَا فَفَعَلَ ذَلِکَ مِرَاراً ثُمَّ نُودِیَ مِنْ مَیْسَرَةِ مَسْجِدِ الْخَیْفِ یَا إِبْرَاهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا وَ اجْتَرَّ الْغُلَامَ مِنْ تَحْتِهِ وَ فِی آخِرِهِ قَالَ فَلَمَّا جَاءَتْ سَارَةُ فَأُخْبِرَتِ الْخَبَرَ قَامَتْ إِلَی ابْنِهَا تَنْظُرُ فَإِذَا أَثَّرَ السِّکِّینُ خُدُوشاً فِی حَلْقِهِ فَفَزِعَتْ وَ اشْتَکَتْ وَ کَانَ بَدْوَ مَرَضِهَا الَّذِی هَلَکَتْ فَذَکَرَ أَبَانٌ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ أَرَادَ أَنْ یَذْبَحَهُ فِی الْمَوْضِعِ الَّذِی حَمَلَتْ أُمُّ رَسُولِ اللَّهِ عِنْدَ الْجَمْرَةِ الْوُسْطَی فَلَمْ یَزَلْ مَضْرَبَهُمْ یَتَوَارَثُونَهُ کَابِراً عَنْ کَابِرٍ

ص: 128


1- تفسیر القمّیّ: 557- 559. م.
2- فروع الکافی 1: 222. م.

تا آن که آخرین کسی که از آن جا رخت بربست، امام سجاد علیه السلام بود. حضرت به دلیل چیزی که میان بنی هاشم و بنی امیه رخ داد رخت بربست و به عرین رفت(1).

روایت 5.

تفسیر علی بن ابراهیم: عبدالملک بن هارون گفت: امام صادق علیه السلام به نقل از پدرانش صلوات الله و سلامه علیهم فرمود: پادشاه روم از امام حسن بن علی علیهما السلام درباره هفت چیزی پرسید که خداوند، آنها را بی آن که در رحم قرار گرفته باشند، آفرید و حضرت پاسخ داد: نخستین آنها آدم علیه السلام و پس از او حوا، قوچ ابراهیم، شتر خدا، ابلیس ملعون، آن مار و آن کلاغی است که خداوند از آنها در قرآن یاد کرد(2).

روایت 6.

الخصال: در این کتاب حدیثی شبیه به حدیث بالا از امام حسن علیه السلام نقل شده است(3).

روایت 7.

قرب الاسناد: حسین بن علی بن فضّال می گوید: حسین بن اسباط در حالی که من می شنیدم از امام رضا علیه السلام پرسید که آن قربانی، اسماعیل علیه السلام بود یا اسحاق علیه السلام و حضرت پاسخ داد: آن قربانی، اسماعیل علیه السلام بوده است. آیا این سخن خداوند بلند مرتبه و متعال را نشنیده ای که فرمود: {و او را به اسحاق مژده دادیم.}؟(4)

روایت 8.

الخصال، علل الشرائع، عیون الاخبار: آن مرد شامی از امام علی علیه السلام درباره شش چیزی پرسید که بدون قرار گرفتن در رحم آفریده شده اند و حضرت در پاسخ فرمود: آنها عبارتند از: آدم علیه السلام، حوا، قوچ ابراهیم علیه السلام، عصای موسی علیه السلام، شتر صالح علیه السلام و خفاشی که عیسی بن مریم علیه السلام ساخت و به اذن خداوند عزوجل به پرواز درآمد(5).

روایت 9.

امالی شیخ طوسی: امام رضا علیه السلام از پدرانش نقل کرد: امام علی علیه السلام فرمود: آن قربانی، اسماعیل علیه السلام بود(6).

ص: 129


1- . فروع الکافی 1: 222. حدیثِ آمده در کافی با حدیثی که در این جا آمده است، تفاوت هایی دارد. بنابراین به آن رجوع کنید. در معجم البلدان آمده است که عَرین بر وزن امیر، قباب مکه است. در حدیثِ آمده در مجمع البیان در این باره آمده است: عَرین بر وزن امیر فضای خانه و شهر است. عَرنَه که در لهجه ای دیگر عُرُنه به ضم عین و راء تلفظ می شود، نام مکانی در عرفات است و جزء جایگاه نمی باشد.
2- . تفسیر القمی: 598. مصنف، این حدیث را به طور کامل در باب مناظره های امام حسن و امام حسین علیه السلام آورده است. رک: 10: 129-131
3- . الخصال 2: 8
4- . قرب الاسناد: 173
5- . الخصال 1: 156، علل الشرائع: 198، عیون الاخبار: 135. مصنف، این حدیث را به طور کامل در کتاب الاحتجاجات ج 10 ص 75-83 آورده است.
6- . امالی شیخ طوسی: 215 ، 216

حَتَّی کَانَ آخِرَ مَنِ ارْتَحَلَ مِنْهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فِی شَیْ ءٍ کَانَ بَیْنَ بَنِی هَاشِمٍ وَ بَیْنَ بَنِی أُمَیَّةَ فَارْتَحَلَ فَضَرَبَ بِالْعَرِینِ (1).

«5»

فس، تفسیر القمی الْحُسَیْنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ السُّکَیْنِیُّ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْبَجَلِیِّ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ هَارُونَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَیْهِمْ قَالَ: سَأَلَ مَلِکُ الرُّومِ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام عَنْ سَبْعَةِ أَشْیَاءَ خَلَقَهَا اللَّهُ لَمْ تَرْکُضْ فِی رَحِمٍ فَقَالَ علیه السلام أَوَّلُ هَذَا آدَمُ ثُمَّ حَوَّاءُ ثُمَّ کَبْشُ إِبْرَاهِیمَ ثُمَّ نَاقَةُ اللَّهِ ثُمَّ إِبْلِیسُ الْمَلْعُونُ ثُمَّ الْحَیَّةُ ثُمَّ الْغُرَابُ الَّتِی ذَکَرَهَا اللَّهُ فِی الْقُرْآنِ (2).

«6»

ل، الخصال مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْیَشْکُرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ الْأَزْدِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ أَبِی لَیْلَی عَنِ الْحَسَنِ علیه السلام مِثْلَهُ (3)

«7»

ب، قرب الإسناد مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ قَالَ: سَأَلَ الْحُسَیْنُ بْنُ أَسْبَاطٍ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام وَ أَنَا أَسْمَعُ عَنِ الذَّبِیحِ إِسْمَاعِیلُ أَوْ إِسْحَاقُ فَقَالَ إِسْمَاعِیلُ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ (4).

«8»

ل، الخصال ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام سَأَلَ الشَّامِیُّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَنْ سِتَّةٍ لَمْ یَرْکُضُوا فِی رَحِمٍ فَقَالَ آدَمُ وَ حَوَّاءُ وَ کَبْشُ إِبْرَاهِیمَ وَ عَصَا مُوسَی وَ نَاقَةُ صَالِحٍ وَ الْخُفَّاشُ الَّذِی عَمِلَهُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ فَطَارَ بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (5).

«9»

ما، الأمالی للشیخ الطوسی ابْنُ الصَّلْتِ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَنْبَسَةَ بْنِ عُمَرَ وَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: الذَّبِیحُ إِسْمَاعِیلُ (6).

ص: 129


1- فروع الکافی 1: 222، و فیه اختلافات راجعه. و العرین کامیر فی المعجم هو قباب مکّة. و فی المجمع: فی الحدیث: «ارتحل فضرب بالعرین» هو کأمیر فناء الدار و البلد، و عرنة کهمزة و فی لغة بضمتین: موضع بعرفات و لیس من الموقف.
2- تفسیر القمّیّ: 598. و أخرجه المصنّف بتمامه فی باب مناظرات الحسن و الحسین علیهما السلام راجع ج 10 ص 129- 131.
3- الخصال ج 2: 8. م.
4- قرب الإسناد: 173. م.
5- الخصال ج 1: 156، علل الشرائع: 198، العیون ص 135 و قد اخرج المصنّف الحدیث بتمامه فی کتاب الاحتجاجات راجع ج 10: 75- 83.
6- أمالی الشیخ ص 215- 216. م.

روایت 10.

علل الشرائع: ابان بن عثمان می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: چگونه خوردن طحال که جزء قربانی است، حرام شد؟ حضرت در پاسخ فرمود: آن قوچ از ثَبیر که کوهی در مکه است بر ابراهیم علیه السلام نازل شد تا آن را سر ببرد. ابلیس نزد او آمد و به او گفت: سهمم از این قوچ را بده. ابراهیم علیه السلام فرمود:

تو از آن قربانی که برای پروردگارم و خون بهایی برای پسرم است، چه سهمی داری؟ در این هنگام خداوند عزوجل به ابراهیم علیه السلام وحی فرمود که او در آن، سهمی دارد و آن، طحال است؛ زیرا طحال، محل گرد آمدن خون است. همچنین خداوند، بیضه ها را حرام کرد؛ چرا که مکان آمیزش و مجرای نطفه است. بدین سان ابراهیم علیه السلام، طحال و دو چیز که آن دو بیضه ها بودند را به او داد. راوی می گوید: از حضرت پرسیدم: چگونه خداوند، نخاع را حرام کرد؟ حضرت پاسخ داد: زیرا نخاع، جایگاه آبی است که از نر و ماده دفع می شود. همچنین نخاع، مغز بلندی است که در ستون فقرات قرار دارد(1).

روایت 11.

معانی الاخبار: داود بن کثیر رقّی می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: اسماعیل علیه السلام بزرگ تر بود یا اسحاق علیه السلام؟ و قربانی، کدام یک از آن دو بود؟ حضرت پاسخ داد: اسماعیل علیه السلام پنج سال از اسحاق علیه السلام بزرگ تر بود. آن قربانی نیز اسماعیل علیه السلام بود. اسماعیل علیه السلام در مکه سکونت داشت و ابراهیم علیه السلام خواست تا در ایام موسم حج، او را در مِنی سر برد. حضرت همچنین فرمود: میان زمانی که خداوند فرمود ابراهیم را به اسماعیل علیه السلام مژده داد و زمانی که به اسحاق علیه السلام مژده داد، پنج سال فاصله بود. آیا سخن ابراهیم علیه السلام را نمی شنوی که عرض می کند: {ای پروردگار من مرا [فرزندی] از شایستگان بخش.} او تنها از خداوند خواست تا از میان شایستگان به او فرزندی ببخشد. خداوند در سوره صافات فرمود: {پس او را به پسری بردبار مژده دادیم.} مقصود از آن پسر، اسماعیل علیه السلام است که فرزند هاجر بود. حضرت در ادامه فرمود: اسماعیل علیه السلام در ازای یک قوچ بزرگ فدیه داده شد. سپس خداوند فرمود: {و او را به اسحاق که پیامبری از [جمله] شایستگان است مژده دادیم. و به او و به اسحاق برکت دادیم.} مقصود خداوند، این است که مژده داده شدن ابراهیم علیه السلام به اسماعیل علیه السلام پیش از مژده داده شدنش به اسحاق علیه السلام بوده است. بنابراین، هر کس گمان کند که اسحاق علیه السلام بزرگ تر از اسماعیل علیه السلام است و آن قربانی اسحاق است، به خبر آن دو که خداوند در قرآن نازل فرموده است، افترا بسته است(2).

قصص الانبیاء: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(3).

روایت 12.

الکافی: سعد بن سعد گفت:

ص: 130


1- . علل الشرائع: 188
2- . معانی الاخبار: 111
3- . نسخه خطی
«10»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ السَّعْدَآبَادِیِّ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام کَیْفَ صَارَ الطِّحَالُ حَرَاماً وَ هُوَ مِنَ الذَّبِیحَةِ فَقَالَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام هَبَطَ عَلَیْهِ الْکَبْشُ مِنْ ثَبِیرٍ وَ هُوَ جَبَلٌ بِمَکَّةَ لِیَذْبَحَهُ أَتَاهُ إِبْلِیسُ فَقَالَ لَهُ أَعْطِنِی نَصِیبِی مِنْ هَذَا الْکَبْشِ قَالَ وَ أَیُّ نَصِیبٍ لَکَ وَ هُوَ قُرْبَانٌ لِرَبِّی وَ فِدَاءٌ لِابْنِی فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ أَنَّ لَهُ فِیهِ نَصِیباً وَ هُوَ الطِّحَالُ لِأَنَّهُ مَجْمَعُ الدَّمِ وَ حَرُمَ الْخُصْیَتَانِ لِأَنَّهُمَا مَوْضِعٌ لِلنِّکَاحِ وَ مَجْرًی لِلنُّطْفَةِ فَأَعْطَاهُ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام الطِّحَالَ وَ الْأُنْثَیَیْنِ وَ هُمَا الْخُصْیَتَانِ قَالَ فَقُلْتُ فَکَیْفَ حَرُمَ النُّخَاعُ قَالَ لِأَنَّهُ مَوْضِعُ الْمَاءِ الدَّافِعِ مِنْ کُلِّ ذَکَرٍ وَ أُنْثَی وَ هُوَ الْمُخُّ الطَّوِیلُ الَّذِی یَکُونُ فِی فَقَارِ الظَّهْرِ (1).

«11»

مع، معانی الأخبار ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ الْحِمْیَرِیِّ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ کَثِیرٍ الرَّقِّیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَیُّهُمَا کَانَ أَکْبَرَ إِسْمَاعِیلُ أَوْ إِسْحَاقُ وَ أَیُّهُمَا کَانَ الذَّبِیحَ فَقَالَ کَانَ إِسْمَاعِیلُ أَکْبَرَ مِنْ إِسْحَاقَ بِخَمْسِ سِنِینَ وَ کَانَ الذَّبِیحُ إِسْمَاعِیلَ وَ کَانَتْ مَکَّةُ مَنْزِلَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِنَّمَا أَرَادَ إِبْرَاهِیمُ أَنْ یَذْبَحَ إِسْمَاعِیلَ أَیَّامَ الْمَوْسِمِ بِمِنًی قَالَ وَ کَانَ بَیْنَ بِشَارَةِ اللَّهِ لِإِبْرَاهِیمَ بِإِسْمَاعِیلَ وَ بَیْنَ بِشَارَتِهِ بِإِسْحَاقَ خَمْسَ سِنِینَ أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام حَیْثُ یَقُولُ رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ إِنَّمَا سَأَلَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَرْزُقَهُ غُلَاماً مِنَ الصَّالِحِینَ وَ قَالَ فِی سُورَةِ الصَّافَّاتِ فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ یَعْنِی إِسْمَاعِیلَ مِنْ هَاجَرَ قَالَ فَفُدِیَ إِسْمَاعِیلُ بِکَبْشٍ عَظِیمٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام ثُمَّ قَالَ وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلی إِسْحاقَ یَعْنِی بِذَلِکَ إِسْمَاعِیلَ قَبْلَ الْبِشَارَةِ بِإِسْحَاقَ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ إِسْحَاقَ أَکْبَرُ مِنْ إِسْمَاعِیلَ وَ أَنَّ الذَّبِیحَ إِسْحَاقُ فَقَدْ کَذَّبَ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْقُرْآنِ مِنْ نَبَئِهِمَا (2).

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بإسناده إلی الصدوق مثله (3).

«12»

کا، الکافی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ

ص: 130


1- علل الشرائع: 188. م.
2- معانی الأخبار: 111. م.
3- مخطوط. م.

امام موسی کاظم علیه السلام فرمود: اگر خداوند، چیزی را گرامی تر از میش می دانست، آن را خون بهای اسماعیل علیه السلام قرار می داد(1).

روایت 13.

الکافی: محمد بن اسماعیل: امام رضا علیه السلام فرمود: اگر خداوند، گوشتی خوشبوتر از میش می آفرید، آن را خون بهای اسماعیل علیه السلام قرار می داد(2).

روایت 14.

الکافی: سعد بن سعد: امام رضا علیه السلام فرمود: اگر خداوند، چیزی را بهتر از میش می دانست، آن را خون بهای او قرار می داد. همچنین حضرت فرمود: مقصود از او، اسحاق علیه السلام است(3).

در حدیث این طور آمده است(4).

روایت 15.

تفسیر العیاشی: مقرن: امام صادق علیه السلام فرمود: یعقوب علیه السلام به عزیز مصر نامه ای نوشت و در آن فرمود: ما اهل بیت، آزموده می شویم. پدرمان ابراهیم علیه السلام با آتش آزموده شد و خداوند، او از گزند آتش حفظ کرد. پدرمان اسحاق علیه السلام نیز با قربانی شدن آزموده شد(5).

روایت 16.

تفسیر العیاشی:محمد بن قاسم: امام صادق علیه السلام فرمود: ساره به ابراهیم گفت: تو پیر شده­ای. ای کاش از پروردگارت می خواستی تا به تو فرزندی بدهد تا چشم ما را روشن سازد؛ زیرا خداوند، تو را دوست خود قرار داده است و ان شاء الله دعایت را اجابت می کند. از این رو ابراهیم از خداوند خواست تا به او پسری دانا ارزانی دارد. خداوند به او وحی فرمود که من به تو پسری دانا می بخشم و سپس تو را در راه اطاعت از من با همین پسر می آزمایم. راوی می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام پس از مژده داده شدن، سه سال درنگ کرد. پس از سه سال باری دیگر از سوی خداوند به اسماعیل علیه السلام مژده داده شد(6).

روایت 17.

الکافی: محمد می گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم: ابراهیم علیه السلام خواست که پسرش را در کجا سر ببرد؟ و حضرت پاسخ داد: در جمره وسطی. از حضرت پرسیدم: آن قوچ چه رنگی بود و کجا نازل شد؟ حضرت پاسخ داد: سفید آمیخته با سیاهی و شاخدار بود

ص: 131


1- . فروع الکافی 2: 168
2- . فروع الکافی 2: 167-168. این، تنها پاره ای از آن حدیث است.
3- . ظاهراً این توضیح از خود راوی است. پیشتر از سعد بن سعد، راوی این حدیث، نقل شد که آن قربانی، اسماعیل علیه السلام بود.
4- . فروع الکافی 2: 168
5- . نسخه خطی
6- . نسخه خطی

أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: لَوْ عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَیْئاً أَکْرَمَ مِنَ الضَّأْنِ لَفَدَی بِهِ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام (1).

«13»

کا، الکافی عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ أَظُنُّهُ مُحَمَّدَ بْنَ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: لَوْ خَلَقَ اللَّهُ مُضْغَةً هِیَ أَطْیَبُ مِنَ الضَّأْنِ لَفَدَی بِهَا إِسْمَاعِیلَ علیه السلام (2).

«14»

کا، الکافی بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ عَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: لَوْ عَلِمَ اللَّهُ خَیْراً مِنَ الضَّأْنِ لَفَدَی بِهِ قَالَ یَعْنِی إِسْحَاقَ (3)هَکَذَا جَاءَ فِی الْحَدِیثِ (4).

«15»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُقَرِّنٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَتَبَ یَعْقُوبُ إِلَی عَزِیزِ مِصْرَ نَحْنُ أَهْلُ بَیْتٍ نُبْتَلَی فَقَدِ ابْتُلِیَ أَبُونَا إِبْرَاهِیمُ بِالنَّارِ فَوَقَاهُ اللَّهُ وَ ابْتُلِیَ أَبُونَا إِسْحَاقُ بِالذَّبْحِ(5).

«16»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ سَارَةَ قَالَتْ لِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام قَدْ کَبِرْتَ فَلَوْ دَعَوْتَ اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَکَ وَلَداً فَیُقِرَّ أَعْیُنَنَا فَإِنَّ اللَّهَ قَدِ اتَّخَذَکَ خَلِیلًا وَ هُوَ مُجِیبٌ دَعْوَتَکَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَسَأَلَ إِبْرَاهِیمُ رَبَّهُ أَنْ یَرْزُقَهُ غُلَاماً عَلِیماً فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَنِّی وَاهِبٌ لَکَ غُلَاماً عَلِیماً ثُمَّ أَبْلُوکَ فِیهِ بِالطَّاعَةِ لِی قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَمَکَثَ إِبْرَاهِیمُ بَعْدَ الْبِشَارَةِ ثَلَاثَ سِنِینَ ثُمَّ جَاءَتْهُ الْبِشَارَةُ مِنَ اللَّهِ بِإِسْمَاعِیلَ مَرَّةً أُخْرَی بَعْدَ ثَلَاثِ سِنِینَ (6).

«17»

کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام أَیْنَ أَرَادَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام أَنْ یَذْبَحَ ابْنَهُ قَالَ عَلَی الْجَمْرَةِ الْوُسْطَی وَ سَأَلْتُهُ عَنْ کَبْشِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام مَا کَانَ لَوْنُهُ وَ أَیْنَ نَزَلَ فَقَالَ أَمْلَحَ وَ کَانَ أَقْرَنَ وَ

ص: 131


1- فروع الکافی 2: 168. م.
2- فروع الکافی 2: 167- 168 و هذا جزء من الحدیث. م.
3- الظاهر أن التفسیر من الراوی، و قد تقدم عن سعد بن سعد راوی الحدیث أن الذبیح إسماعیل.
4- فروع الکافی 2: 168. م.
5- مخطوط. م.
6- مخطوط. م.

و از آسمان بر روی کوه سمت راست مسجد مِنی نازل شد. آن قوچ در سیاهی راه می رفت، غذا می خورد، می نگریست، پشکل می انداخت و ادرار می کرد(1).

نکاتی چند که ناگزیریم به آنها اشاره کنیم:

نکته نخست، درباره مشخص ساختن آن قربانی است. رازی در تفسیر خود می گوید: بر سر این که این قربانی کیست، اختلاف نظر وجود دارد. برخی معتقدند که او اسحاق علیه السلام است. برخی می گویند که این نظر از عمر، علی، عباس بن عبد المطلب، ابن مسعود، کعب احبار، قتاده، سعید بن جبیر، مسروق، عکرمه، زهری، سدّی و مقاتل روایت شده است. برخی دیگر نیز آن قربانی را اسماعیل می دانند. این نظر از ابن عباس، ابن عمر، سعید بن مسیّب، حسن، شعبی، مجاهد و کلبی نقل شده است.

کسانی که قائلند آن قربانی اسماعیل است، چند دلیل آورده اند:

دلیل اول: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من، پسرِ دو قربانی هستم. یک اعرابی به ایشان گفت: ای پسرِ دو قربانی و پیامبر صلی الله علیه و آله لبخند زدند. برخی از ایشان در این باره پرسیدند. ایشان فرمودند: وقتی عبد المطلب، چاه زمزم را کَند، نذر کرد که اگر خداوند، امورش را آسان گرداند، یکی از پسرانش را قربانی خواهد کرد. تیر قرعه به نام عبد الله درآمد. دایی های عبد الله، عبد المطلب را از این کار باز داشتند و به او گفتند: خون بهای پسرت را با صد شتر بده. بدین سان او صد شتر را خون بهای او قرار داد. دیگر قربانی، اسماعیل علیه السلام است.

دلیل دوم: اصمعی می گوید: از ابو عمر بن علاء درباره آن قربانی پرسیدم. او پاسخ داد: ای اصمعی، خِرَدَت کجاست؟ اسحاق علیه السلام کِی در مکه بود؟ تنها اسماعیل علیه السلام در مکه بود و هم او بود که به همراه پدرش کعبه را بنا نهاد و در مکه به عنوان قربانی قرار داده شد.

دلیل سوم: خداوند متعال در آیه {و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را [یاد کن] که همه از شکیبایان بودند.} اسماعیل را به عنوان فرد صبور توصیف کرده است، ولی درباره اسحاق علیه السلام چنین تعبیری ندارد. مقصود از آن، صبر اسماعیل علیه السلام بر سر بریده شدن است که به آن وفا کرد.

دلیل چهارم: خداوند فرمود: {پس وی را به اسحاق و از پی اسحاق به یعقوب مژده دادیم.} می گوییم: اگر آن قربانی، اسحاق عیه السلام می بود فرمان سر بریدنش می بایست پیش از به دنیا آمدن یعقوب علیه السلام از او و یا پس از آن باشد. احتمال اول، باطل است؛ زیرا وقتی خداوند متعال ابراهیم علیه السلام را به اسحاق علیه السلام و به همراه او به به دنیا آمدن یعقوب علیه السلام از او مژده داد. بنابراین روا نبود که خداوند فرمان به سر بریدن اسحاق علیه السلام می داد. در غیر این صورت در آیه {و از پی اسحاق به یعقوب} مغایرت، پیش می آمد. احتمال دوم نیز باطل است؛

ص: 132


1- . فروع الکافی 1: 222

نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ عَلَی الْجَبَلِ الْأَیْمَنِ مِنْ مَسْجِدِ مِنًی وَ کَانَ یَمْشِی فِی سَوَادٍ وَ یَأْکُلُ فِی سَوَادٍ وَ یَنْظُرُ وَ یَبْعَرُ وَ یَبُولُ فِی سَوَادٍ (1).

فوائد لا بد من التعرض لها الأولی فی تعیین الذبیح قال الرازی فی تفسیره اختلفوا فی أن هذا الذبیح من هو فقیل إنه إسحاق و قیل إن هذا قول (2)عمر و علی و العباس بن عبد المطلب و ابن مسعود و کعب الأحبار و قتادة و سعید بن جبیر و مسروق و عکرمة و الزهری و السدی و مقاتل و قیل إنه إسماعیل و هو قول ابن عباس و ابن عمر و سعید بن المسیب و الحسن و الشعبی و مجاهد و الکلبی.

و احتج القائلون بأنه إسماعیل بوجوه

الْأَوَّلُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: أَنَا ابْنُ الذَّبِیحَیْنِ وَ قَالَ لَهُ أَعْرَابِیٌّ یَا ابْنَ الذَّبِیحَیْنِ فَتَبَسَّمَ فَسُئِلَ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ لَمَّا حَفَرَ بِئْرَ زَمْزَمَ نَذَرَ إِنْ سَهَّلَ اللَّهُ (3)لَهُ أَمْرَهَا لَیَذْبَحَنَّ أَحَدَ وُلْدِهِ فَخَرَجَ السَّهْمُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ فَمَنَعَهُ أَخْوَالُهُ وَ قَالُوا لَهُ افْدِ ابْنَکَ بِمِائَةٍ مِنَ الْإِبِلِ فَفَدَاهُ بِمِائَةٍ مِنَ الْإِبِلِ وَ الذَّبِیحُ الثَّانِی إِسْمَاعِیلُ.

الحجة الثانیة نقل عن الأصمعی أنه قال سألت أبا عمرو بن العلاء عن الذبیح فقال أیا أصمعی أین عقلک و متی کان إسحاق بمکة و إنما کان إسماعیل بمکة و هو الذی بنی البیت مع أبیه و النحر بمکة.

الحجة الثالثة أن الله تعالی وصف إسماعیل بالصبر دون إسحاق فی قوله وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ و هو صبره علی الذبح فوفی به.

الحجة الرابعة قوله تعالی فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ فنقول لو کان الذبیح إسحاق لکان الأمر بذبحه قبل ظهور یعقوب منه أو بعد ذلک و الأول باطل لأنه تعالی لما بشره بإسحاق و بشر معه بأنه یحصل منه یعقوب فقبل ظهور یعقوب منه لم یجز الأمر بذبحه و إلا حصل الخلف فی قوله وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ و الثانی

ص: 132


1- فروع الکافی 1: 222. م.
2- فی المصدر: و هذا قول عمر اه. م.
3- فی المصدر: نذر للّه لئن سهل اه. م.

زیرا آیه {و وقتی با او به جایگاه سعی رسید گفت: ای پسرک من، من در خواب [چنین] می بینم که تو را سر می برم.} نشان می دهد که زمانی خداوند، فرمان سر بریدن آن پسر را به ابراهیم داد که آن پسر قدرت سعی داشت و به حدی رسیده بود که بتواند این کار را بکند. این مسئله با رخ دادن داستان سر بریدن در زمانی دیگر منافات دارد؛ از این رو ثابت می شود که روا نیست آن قربانی، اسحاق علیه السلام باشد.

دلیل پنجم: خداوند متعال با حکایت سخن ابراهیم علیه السلام فرمود: {من به سوی پروردگارم رهسپارم زودا که مرا راه نماید.} سپس ابراهیم علیه السلام از خداوند متعال می خواهد تا به او فرزندی بدهد تا مونسش در غربت شود. ابراهیم علیه السلام عرض کرد: {ای پروردگار من، مرا [فرزندی] از شایستگان ببخش.} این درخواست تنها زمانی شایسته است که پیش از فرزند دار شدنش باشد؛ زیرا اگر فرزندی می داشت، یک فرزند درخواست نمی کرد؛ چرا که درخواست آنچه حاصل آمده محال است. سخن او که عرض کرد: {مرا [فرزندی] از شایستگان بخش.} نیز تنها بر درخواست یک فرزند دلالت دارد. (مِن) در آیه، مِنِ تبعیضیه است و کمترین درجات بعضیّت، یک می باشد. بنابراین سخن او که عرض کرد: {از شایستگان} تنها درخواست یک فرزند را می رساند. پس ثابت شد که این درخواست تنها زمانی شایسته است که او اصلاً فرزندی نداشته باشد. همچنین ثابت شد که این درخواست هنگام طلب کردن فرزند اول بوده است. مردم اتفاق نظر دارند بر این که اسماعیل علیه اسلام پیش از اسحاق علیه السلام به دنیا آمد. بنابراین ثابت می شود که مقصود ابراهیم علیه السلام از این دعا اسماعیل علیه السلام بوده است. سپس خداوند متعال اندکی بعد از آن، داستان سر بریدن را می آورد. از این رو باید آن قربانی، اسماعیل علیه السلام باشد.

دلیل ششم: احادیث فراوانی مبنی بر آویخته شدن شاخ های آن قوچ بر کعبه و رخ دادن آن سر بریدن در مکه وارد شده است. بنابراین اگر آن قربانی، اسحاق علیه السلام می بود، باید آن سر بریدن در شام رخ می داد.

دلایل کسانی که قائلند آن قربانی، اسحاق علیه السلام بوده، این است که ابتدا و انتهای آن آیه بر این امر دلالت دارد. اما درباره ابتدای آن آیه می گویند که خداوند، پیش از این آیه با حکایت سخن ابراهیم علیه السلام فرمود: {من به سوی پروردگارم رهسپارم. زودا که مرا راه نماید.} تمامی مفسران اتفاق نظر دارند که مقصود ابراهیم علیه السلام، هجرتش به سوی شام بود. سپس خداوند فرمود: {پس او را به پسری بردبار مژده دادیم.} لازمه این سخن، آن است که ابراهیم علیه السلام در شام صاحب این پسر بردبار شده باشد و آن پسر، کسی جز اسحاق علیه السلام

نمی تواند باشد. سپس خداوند فرمود: {و وقتی با او به جایگاه سعی رسید.} مقصود از آیه همان پسری است که در شام به دنیا آمد. بنابراین ثابت شد که ابتدای این آیه دلالت دارد بر این که آن قربانی، اسحاق علیه السلام است. انتهای این آیه نیز بر این امر دلالت دارد؛ زیرا وقتی خداوند متعال، داستان سر بریدن را به پایین رسانید، پس از آن فرمود: {و او را به اسحاق که پیامبری از [جمله] شایستگان است مژده دادیم.} یعنی خداوند، ابراهیم را مژده داد که اسحاق علیه السلام پیامبری از جمله شایستگان است. آمدن این مژده به هنگام حکایت آن داستان نشان می دهد که خداوند متعال به ابراهیم علیه السلام این نبوّت را مژده داد. علتش نیز این بود که اسحاق علیه السلام آن سختی ها را در داستان سر بریده شدنش تحمل کرد.

ص: 133

باطل لأن قوله فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ یدل علی أن ذلک الابن لما قدر علی السعی و وصل إلی حد القدرة علی الفعل أمر الله تعالی إبراهیم بذبحه و هذه تنافی وقوع هذه القصة فی زمان آخر فثبت أنه لا یجوز أن یکون الذبیح هو إسحاق.

الحجة الخامسة حکی الله تعالی عنه أنه قال إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدِینِ ثم طلب من الله تعالی ولدا لیستأنس به فی غربته قال رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ و هذا السؤال إنما یحسن قبل أن یحصل له الولد لأنه لو حصل له ولد واحد لما طلب الولد الواحد لأن طلب الحاصل محال و قوله هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ لا یفید إلا طلب الواحد و کلمة من للتبعیض و أقل درجات البعضیة الواحد فکان قوله مِنَ الصَّالِحِینَ لا یفید إلا طلب الولد الواحد فثبت أن هذا السؤال لا یحسن إلا عند عدم کل الأولاد فثبت أن هذا السؤال وقع حال طلب الولد الأول و أجمع الناس علی أن إسماعیل متقدم فی الوجود علی إسحاق فثبت أن المطلوب بهذا الدعاء هو إسماعیل ثم إن الله تعالی ذکر عقیبه قصة الذبح فوجب أن یکون الذبیح هو إسماعیل.

الحجة السادسة الأخبار کثیرة فی تعلیق قرنی الکبش بالکعبة و کان الذبح بمکة و لو کان الذبیح إسحاق لکان الذبح بالشام.

و احتج من قال بأنه إسحاق بأن أول الآیة و آخرها یدل علی ذلک أما أولها فإنه تعالی حکی عن إبراهیم علیه السلام قبل هذه الآیة أنه قال إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدِینِ و أجمعوا علی أن المراد مهاجرته إلی الشام ثم قال فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ فوجب أن یکون هذا الغلام الحلیم قد حصل له فی الشام و ذلک الغلام لیس إلا إسحاق ثم قال بعده فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ هو ذلک الغلام الذی حصل فی الشام فثبت أن مقدمة هذه الآیة تدل علی أن الذبیح هو إسحاق و أما مؤخرة الآیة فهی أیضا تدل علی ذلک لأنه تعالی لما تمم قصة الذبیح قال بعده وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ و معناه أنه بشره بکونه نبیا من الصالحین و ذکر هذه البشارة عند حکایة تلک القصة یدل علی أنه تعالی إنما بشره بهذه النبوة لأجل أنه تحمل الشدائد فی قصة الذبح

ص: 133

بنابراین ثابت شد که ابتدا و انتهای آیه نشان می دهد که آن قربانی، اسحاق علیه السلام است.

دلیل دوم: معروف است که یعقوب علیه السلام نامه اش(1)

را این طور آغاز کرده است: از یعقوب اسرائیل الله، پسر اسحاق ذبیح الله، پسر ابراهیم خلیل الله.

این، خلاصه سخنانی بود که درباره این باب وجود دارد. زجّاج می گفت: خدا می داند که آن قربانی کدام یک از آن دو بوده است.

بدان که از آن چه بیان کرده ایم یک مطلب جا افتاده و آن، اختلاف نظر آنان در محل سر بریدن است. کسانی که قائلند آن قربانی، اسماعیل است، محل سر بریدن را مِنی می دانند. آنانی که قائلند آن قربانی، اسحاق علیه السلام است، نیز معتقدند که محل آن سر بریدن، شام بوده است. برخی نیز می گویند که سر بریدن در بیت المقدس رخ داده است. خداوند می داند. سخن رازی به پایان رسید(2).

شیخ امین الدین طبرسی رحمه الله پس از بیان این دو نظر می­گوید: یاران ما هر دو نظر را از امامان ما علیهم السلام نقل کرده اند. در عین حال از ظاهر روایات بیشتر این بر می آید که آن قربانی، اسماعیل علیه السلام بوده است. سپس وی برخی دلایلی که پیشتر آمد، را تبیین می سازد. سپس می گوید: دلیل کسانی که می گویند آن قربانی، اسحاق علیه السلام بوده، این است که اهل دو کتاب بر آن اتفاق نظر

دارند. در پاسخ به آنان باید بگوییم که اتفاق نظر آنان، حجت، و سخنشان پذیرفته نیست. محمد بن کعب قُرَظی(3)

می گوید: نزد عمر بن عبد العزیز بودم. او از من درباره آن قربانی پرسید. پاسخ دادم: او اسماعیل علیه السلام بوده است. استدلالم نیز آیه {و او را به اسحاق که پیامبری از [جمله] شایستگان است مژده دادیم.} بود. وی پیکی را به دنبال مردی از شام فرستاد. آن مرد، یهودی بود. سپس اسلام آورده و مسلمان شایسته ای شده بود. عمر معتقد بود که او از دانشمندان یهود است؛ از این رو در حضور من از او درباره آن قربانی پرسید. او پاسخ داد: آن قربانی، اسماعیل علیه السلام بوده است. سپس گفت: ای امیر المؤمنین، به خداوند سوگند که یهودیان، این را می دانند، اما از این که او پدر عرب ها است و آن فرمان الهی درباره اش نازل شد، بر شما عرب ها حسد می ورزند؛ از این رو این مسئله را انکار می کنند و مدعی اند که آن قربانی، اسحاق علیه السلام بوده است؛ زیرا اسحاق علیه السلام، پدر آنان است. سخن طبرسی به پایان رسید(4).

می گویم: ضعیف بودن دلایل کسانی که قائل به نظر دوم هستند، بر هیچ کس پوشیده نیست. بنابراین تنها آن احادیثی که آورده اند، بر این نظر دلالت دارد. در عین حال احادیثی وجود دارد که بیشتر و درست تر و با این احادیث نیز در تعارض است. همچنین دلایلی که در نظر اول آمده - هر چند خالی از ضعف نیست - و نیز معروف بودن این نظر در میان علما و محدثان شیعه در تمامی دوره ها این احادیث را تأیید می کند.

ص: 134


1- . در منبع، نامه یعقوب علیه السلام به یوسف علیه السلام آمده است.
2- . مفاتیح الغیب 7: 155-156
3- . به ضم قاف و فتح راء، منسوب به قریظه است.
4- . مجمع البیان 8: 453

فثبت لما ذکرنا أن أول الآیة و آخرها یدل علی أن الذبیح هو إسحاق علیه السلام. الحجة الثانیة ما اشتهر من کتاب یعقوب علیه السلام (1)من یعقوب إسرائیل الله بن إسحاق ذبیح الله بن إبراهیم خلیل الله.

فهذا جملة الکلام فی هذا الباب و کان الزجاج یقول الله أعلم أیهما الذبیح.

و اعلم أنه یتفرع علی ما ذکرناه اختلافهم فی موضع الذبح فالذین قالوا الذبیح هو إسماعیل قالوا کان المذبح بمنی و الذین قالوا إنه إسحاق قالوا هو بالشام و قیل بیت المقدس و الله أعلم انتهی. (2)و قال الشیخ أمین الدین الطبرسی قدس الله روحه بعد ذکر القولین و کلا القولین قد رواه أصحابنا عن أئمتنا علیهم السلام إلا أن الأظهر فی الروایات أنه إسماعیل ثم ذکر بعض ما مر من الوجوه ثم قال و حجة من قال إنه إسحاق أن أهل الکتابین أجمعوا علی ذلک و جوابه أن إجماعهم لیس بحجة و قولهم غیر مقبول و روی محمد بن إسحاق عن محمد بن کعب القرظی (3)قال کنت عند عمر بن عبد العزیز فسألنی عن الذبیح فقلت إسماعیل و استدللت بقوله وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ فأرسل إلی رجل بالشام کان یهودیا و أسلم و حسن إسلامه و کان یری أنه من علماء الیهود فسأله عمر بن عبد العزیز عن ذلک و أنا عنده فقال إسماعیل ثم قال و الله یا أمیر المؤمنین إن الیهود لیعلم ذلک و لکنهم یحسدونکم معشر العرب علی أن یکون أبوکم الذی کان من أمر الله فیه ما کان فهم یجحدون ذلک و یزعمون أنه إسحاق لأن إسحاق أبوهم انتهی. (4)

أقول: لا یخفی ضعف ما احتجوا به علی القول الأخیر سوی الأخبار الدالة علی ذلک لکن یعارضها ما هو أکثر و أصح منها و یؤیدها ما ذکر من الوجوه أولا و إن کان بعضها لا یخلو من وهن و اشتهار هذا القول بین علماء الشیعة و محدثیهم فی جمیع الأعصار.

ص: 134


1- فی المصدر: من کتاب یعقوب علیه السلام إلی یوسف. م.
2- مفاتیح الغیب 7: 155- 156. م.
3- بضم القاف و فتح الراء نسبة إلی قریظة.
4- مجمع البیان 8: 453. م.

اما درباره جمع میان آن احادیث باید بگوییم که می توان احادیثی که بر نظر دوم دلالت دارد را حمل بر تقیه کنیم، به این صورت که قائل شویم این نظر در زمانی که ائمه علیهم السلام آن احادیث را بیان فرمودند، میان مخالفان، معروف تر بوده است. همچنین می توان برخی از آن احادیث را بر آرزوی سر بریده شدن از سوی اسحاق علیه السلام حمل کرد. راه دیگر جمع میان آنها این است که بگوییم هر دو آن

سر بریدن ها رخ داده است، البته این زمانی است که اتفاق نظری مبنی بر این امر وجود نداشته باشد که آن قربانی، تنها یکی از آن دو بوده است.

کلینی پس از بیان روایت عقبه بن بشیر از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام می گوید: ابراهیم علیه السلام در میان مردم صدا زد و آنان را به حج فرا خواند. نخستین کسانی که به ندای او لبیک گفتند، از اهالی یمن بودند. وی همچنین می گوید: ابراهیم علیه السلام به همراه خانواده و پسرش به حج رفت. وی نیز می گوید: کسانی که قائلند آن قربانی، اسحاق علیه السلام بوده است، می­گویند که سر بریدنش در اینجا بوده است.

وی از ابو بصیر نقل می کند که او از امام باقر و امام صادق علیهما السلام شنید که ایشان آن قربانی را اسحاق علیه السلام می دانستند. اما زراره قائل بود که آن قربانی همان اسماعیل علیه السلام بوده است(1).

هدف مرحوم کلینی از این سخن، این بود که بعید نیست آن قربانی، اسحاق علیه السلام باشد. آنانی که آن را بعید می شمارند قائلند که اسحاق علیه السلام در شام بود و آن کسی که در مکه حضور داشت، اسماعیل علیه السلام بود. بنابراین این که آن قربانی، اسحاق علیه السلام باشد، بعید است. اما مرحوم کلینی با بیان این حدیث، بعید شمردن آن را رد کرد. این حدیث نشان می دهد که ابراهیم علیه السلام به همراه خانواده و پسرش به حج رفت و می تواند فرمان به سر بریدن اسحاق علیه السلام در این زمان بوده باشد. از سخن مرحوم کلینی چنین به نظر می رسد که او در این باره توقف کرده است(2).

طبرسی رحمه الله می گوید: از جمله کسانی که قائل شدند به این که آن قربانی، اسماعیل علیه السلام بوده، محمد بن اسحاق بن بشّار(3)

است. وی می گوید:

وقتی ابراهیم علیه السلام می خواست به دیدار اسماعیل علیه السلام و هاجر برود، بر بُراق می نشست و صبحگاهان از شام حرکت و در مکه قیلوله می کرد و شب هنگام از مکه باز می گشت و شب را در کنار خانواده اش در شام می گذراند تا این که به سعی رسید و در خواب دید

ص: 135


1- . فروع الکافی 1: 221
2- . سخن مرحوم کلینی، نشان از مردد بودنش ندارد؛ زیرا او تنها دلیل مخالف را بیان کرد و اشاره نکرد به این که با آن مخالف است یا موافق. بنابراین احتمال دارد که او به شهرت یا اجماع میان امامیه مبنی بر این که آن قربانی، اسماعیل علیه السلام بوده، بسنده کرده است.
3- . در تمامی نسخه ها این طور آمده و نادرست است. درستش محمد بن اسحاق بن یسار است. او محمد بن اسحاق بن یسار ابو بکر مطلبی است که مولایشان مدنی، مهاجر عراق، امام مغازی است. شیخ، او را در کتاب رجال خود میان یاران امام باقر و امام صادق علیهما السلام آورده است. شیخ می گوید: او از این دو امام روایت کرده است و شرح حال او را عامه در کتاب هایشان آورده و در ستایش او اغراق کرده اند. شیخ، سال وفات او را 151 ه- و ابن حجر، 150 ه- دانسته اند.

و أما الجمع بین الأخبار فیمکن حمل الأخبار الدالة علی المذهب الثانی علی التقیة بأن یکون زمان صدور الخبر هذا القول أشهر بین علماء المخالفین و یمکن حمل بعضها علی ما مر فی الخبر من تمنی الذبح و یمکن الجمع أیضا بالقول بوقوعهما معا إن لم ینعقد إجماع علی کون الذبیح أحدهما.

وَ قَالَ الْکُلَیْنِیُّ بَعْدَ أَنْ أَوْرَدَ رِوَایَةَ عُقْبَةَ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا علیهما السلام أَنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام أَذَّنَ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ وَ کَانَ أَوَّلُ مَنْ أَجَابَهُ مِنْ أَهْلِ الْیَمَنِ.

قال و حج إبراهیم علیه السلام هو و أهله و ولده و قال فمن زعم أن الذبیح هو إسحاق فمن هاهنا کان ذبحه.

وَ ذَکَرَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَزْعُمَانِ أَنَّهُ إِسْحَاقُ وَ أَمَّا زُرَارَةُ فَزَعَمَ أَنَّهُ إِسْمَاعِیلُ (1).

و غرضه رحمه الله من هذا الکلام رفع استبعاد عن کون إسحاق ذبیحا بأن إسحاق کان بالشام و الذی کان بمکة إسماعیل علیه السلام فکون إسحاق ذبیحا مستبعد فدفع هذا الاستبعاد بأن هذا الخبر یدل علی أن إبراهیم علیه السلام قد حج مع أهله و ولده فیمکن أن یکون الأمر بذبح إسحاق فی هذا الوقت و یظهر منه رحمه الله أنه فی ذلک من المتوقفین. (2)و قال الطبرسی رحمه الله و من قال إن الذبیح إسماعیل فمنهم محمد بن إسحاق بن بشار (3)و ذکر أن إبراهیم کان إذا زار إسماعیل و هاجر حمل علی البراق فیغدو من الشام فیقیل بمکة و یروح (4)من مکة فیبیت عند أهله بالشام حتی إذا بلغ السعی أری فی

ص: 135


1- فروع الکافی 1: 221. م.
2- لا یستفاد منه توقفه قدّس سرّه، لانه ذکر دلیل المخالف فقط من دون أن یوعز إلی الخلاف أو الوفاق فیمکن أن یکون قدّس سرّه اکتفی بالشهرة أو الإجماع بین الإمامیّة من أنّه إسماعیل.
3- هکذا فی النسخ و هو مصحف و الصحیح محمّد بن إسحاق بن یسار و هو محمّد بن إسحاق بن یسار أبو بکر المطلبی مولاهم المدنیّ نزیل العراق إمام المغازی، أورده الشیخ فی رجاله فی أصحاب الباقر و الصادق علیهما السلام، و قال: روی عنهما، و ترجمه العامّة فی کتبهم و بالغوا فی الثناء علیه، و ارخ وفاته الشیخ فی سنة احدی و خمسین و مائة و ابن حجر فی سنة 150.
4- یقیل أی ینام فی القائلة أی منتصف النهار. یروح أی یذهب فی الرواح أی العشی.

که پسرش را سر می برد. بنابراین به پسرش فرمود: ای پسرکم، ریسمان و چاقو را بگیر. سپس بیا به این دره برویم تا هیزم گرد آوریم(1).

وقتی ابراهیم علیه السلام با پسرش در دره ثَبیر خلوت کرد، او را از آن چه خداوند درباره او گفته بود، آگاه ساخت. پسرش گفت: ای پدرم، بندم را محکم کن تا دست و پا نزنم و لباست را از من دور نگاه دار تا خونم بر آن پاشیده نشود تا مادرم آن را ببیند. کاردت را تیز کن و به سرعت بر گلویم بکش تا بر من آسان تر باشد؛ زیرا مرگ، سخت است. ابراهیم علیه السلام به او فرمود: ای پسرکم، تو در انجام فرمان خداوند، چه کمک خوبی هستی. سپس راوی، شبیه آنچه پیشتر آوردیم را گفت.

عیاشی با سلسله سند خود می گوید: برید بن معاویه عجلی می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: میان مژده داده شدن ابراهیم علیه السلام به اسماعیل علیه السلام و مژده داده شدنش به اسحاق علیه السلام چند سال فاصله شد؟ حضرت پاسخ داد: میان این دو مژده، پنج سال فاصله افتاد. خداوند سبحان فرمود: {پس او را به پسری بردبار مژده دادیم.} مقصود از این آیه، اسماعیل علیه السلام است. این، نخستین مژده ای بود که خداوند به وسیله آن، ابراهیم عیه السلام را به فرزند دار شدن مژده داد. وقتی ابراهیم علیه السلام، صاحب اسحاق علیه السلام از ساره شد و به سه سالگی رسید، اسماعیل علیه السلام رو به اسحاق علیه السلام که در دامان ابراهیم علیه السلام بود، کرد و او را کنار زد و به جایش نشست. ساره او را دید و گفت: ای ابراهیم، پسر هاجر، پسرم را از دامان تو کنار می زند و به جای او می

نشیند! نه به خداوند سوگند، هرگز نباید هاجر و پسرش در کنار من در یک سرزمین باشند. پس آنان را از من دور ساز. ابراهیم علیه السلام ساره را گرامی می­داشت و حقش را به جا می آورد؛ زیرا ساره از نسل پیامبران و دختر خاله اش بود. این دوری بر ابراهیم علیه السلام گران آمد و از دوری اسماعیل علیه السلام غمگین شد. شبی از شب ها پیکی از سوی خداوند نزد ابراهیم علیه السلام آمد و آن رؤیا یعنی سر بریدن پسرش اسماعیل علیه السلام در موسم حج را به او نمایاند. ابراهیم علیه السلام به دلیل رؤیایی که دیده بود با حزن و اندوه شب را به صبح رسانید. وقتی موسم حج آن سال فرارسید، ابراهیم علیه السلام هاجر و اسماعیل علیه السلام را در ماه ذی الحجه از سرزمین شام برداشت و آنها را به مکه برد تا او را در آن موسم سر ببرد. ابراهیم علیه السلام، ابتدا پایه های کعبه را برافراشت. پس از برافراشتن آنها در حالی که مشغول به جا آوردن حج بود به سوی مِنی بیرون رفت و مناسکش را در مِنی به پایان رسانید و به مکه بازگشت. آن دو، هفت بار به دور کعبه طواف کردند. سپس به سوی سعی رفت. وقتی به سعی رسیدند ابراهیم علیه السلام به اسماعیل علیه السلام فرمود: ای پسرکم، من در خواب دیدم که تو را در موسم امسال سر می برم. نظر تو چیست؟ اسماعیل علیه السلام گفت: ای پدرم، به آن چه به آن فرمان داده شدی، عمل کن. وقتی آن دو سعی را به پایان رساندند ابراهیم علیه السلام، اسماعیل علیه السلام را در آن روز که روز قربانی بود، به مِنی برد. وقتی ابراهیم علیه السلام، او را به جمره وسطی رساند و او را به پهلوی

ص: 136


1- . این، بنا بر مذهب امامیّه اندکی عجیب است و به مذهب عامه نزدیک تر است. همچنین دانستیم که راوی آن از عامه است، هر چند این حدیث از ائمه شیعه علیهم السلام نیز این روایت می شود.

المنام أن یذبحه فقال له یا بنی خذ الحبل و المدیة ثم انطلق بنا إلی هذا الشعب لنحتطب (1)فلما خلا إبراهیم بابنه فی شعب ثبیر أخبره بما قد ذکره الله عنه فقال یا أبة اشدد رباطی حتی لا أضطرب و اکفف عنی ثیابک حتی لا ینتضح من دمی شی ء فتراه أمی و اشحذ شفرتک (2)و أسرع مر السکین علی حلقی لیکون أهون علی فإن الموت شدید فقال له إبراهیم نعم العون أنت یا بنی علی أمر الله ثم ذکر نحوا مما تقدم ذکره.

وَ رَوَی الْعَیَّاشِیُّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ الْعِجْلِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام کَمْ کَانَ بَیْنَ بِشَارَةِ إِبْرَاهِیمَ بِإِسْمَاعِیلَ وَ بَیْنَ بِشَارَتِهِ بِإِسْحَاقَ قَالَ کَانَ بَیْنَ الْبِشَارَتَیْنِ خَمْسُ سِنِینَ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ یَعْنِی إِسْمَاعِیلَ وَ هِیَ أَوَّلُ بِشَارَةٍ بَشَّرَ اللَّهُ بِهَا إِبْرَاهِیمَ فِی الْوَلَدِ وَ لَمَّا وُلِدَ لِإِبْرَاهِیمَ إِسْحَاقُ مِنْ سَارَةَ وَ بَلَغَ إِسْحَاقُ ثَلَاثَ سِنِینَ أَقْبَلَ إِسْمَاعِیلُ إِلَی إِسْحَاقَ وَ هُوَ فِی حَجْرِ إِبْرَاهِیمَ فَنَحَّاهُ وَ جَلَسَ فِی مَجْلِسِهِ فَبَصُرَتْ بِهِ سَارَةُ فَقَالَتْ یَا إِبْرَاهِیمُ یُنَحِّی ابْنُ هَاجَرَ ابْنِی مِنْ حَجْرِکَ وَ یَجْلِسُ هُوَ مَکَانَهُ لَا وَ اللَّهِ لَا یُجَاوِرُنِی هَاجَرُ وَ ابْنُهَا فِی بِلَادٍ أَبَداً فَنَحِّهِمَا عَنِّی وَ کَانَ إِبْرَاهِیمُ مُکْرِماً لِسَارَةَ یُعِزُّهَا وَ یَعْرِفُ حَقَّهَا وَ ذَلِکَ أَنَّهَا کَانَتْ مِنْ وُلْدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ بِنْتَ خَالَتِهِ فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَی إِبْرَاهِیمَ وَ اغْتَمَّ لِفِرَاقِ إِسْمَاعِیلَ فَلَمَّا کَانَ فِی اللَّیْلِ أَتَی إِبْرَاهِیمَ آتٍ مِنْ رَبِّهِ فَأَرَاهُ الرُّؤْیَا فِی ذَبْحِ ابْنِهِ إِسْمَاعِیلَ بِمَوْسِمِ مَکَّةَ فَأَصْبَحَ إِبْرَاهِیمُ حَزِیناً لِلرُّؤْیَا الَّتِی رَآهَا فَلَمَّا حَضَرَ مَوْسِمُ ذَلِکَ الْعَامِ حَمَلَ إِبْرَاهِیمُ هَاجَرَ وَ إِسْمَاعِیلَ فِی ذِی الْحِجَّةِ مِنْ أَرْضِ الشَّامِ فَانْطَلَقَ بِهِمَا إِلَی مَکَّةَ لِیَذْبَحَهُ فِی الْمَوْسِمَ فَبَدَأَ بِقَوَاعِدِ الْبَیْتِ الْحَرَامِ فَلَمَّا رَفَعَ قَوَاعِدَهُ وَ خَرَجَ إِلَی مِنًی حَاجّاً وَ قَضَی نُسُکَهُ بِمِنًی رَجَعَ إِلَی مَکَّةَ فَطَافَا بِالْبَیْتِ أُسْبُوعاً ثُمَّ انْطَلَقَ إِلَی السَّعْیِ فَلَمَّا صَارَا فِی الْمَسْعَی قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِإِسْمَاعِیلَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فِی الْمَوْسِمِ عَامِی هَذَا فَمَا ذَا تَرَی قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ فَلَمَّا فَرَغَا مِنْ سَعْیِهِمَا انْطَلَقَ بِهِ إِبْرَاهِیمُ إِلَی مِنًی وَ ذَلِکَ یَوْمَ النَّحْرِ فَلَمَّا انْتَهَی بِهِ إِلَی الْجَمْرَةِ الْوُسْطَی وَ أَضْجَعَهُ لِجَنْبِهِ

ص: 136


1- هذا لا یخلو عن غرابة علی مذهب الإمامیّة، و هو بمذهب العامّة أشبه، و قد عرفت أن قائله من العامّة و إن کان یروی عن أئمة الشیعة أیضا.
2- شحذ الشفرة: أحدها. و الشفرة: السکین العظیمة العریضة.

چپ خوابانید و چاقو را برداشت تا او را سر ببرد، ندا داده شد: {که ای ابراهیم، رؤیا[ی خود] را حقیقت بخشیدی.} تا آخر آیه. بدین سان اسماعیل علیه السلام در ازای قوچی بزرگ رهانیده شد و ابراهیم علیه السلام آن را سر برید و گوشتش را به بیچارگان صدقه داد.

عبد الله بن سنان می گوید: فردی از امام صادق علیه السلام درباره آن قربانی پرسید و حضرت پاسخ داد: آن قربانی، اسماعیل علیه السلام بوده است.

زیاد بن سوقه می گوید: از امام باقر علیه السلام درباره آن قربانی پرسیدم و حضرت پاسخ داد: آن قربانی، اسماعیل علیه السلام بوده است. سخن طبرسی (رهه) به پایان رسید(1).

می گویم: این احادیث معتبر نیز به صراحت می گوید که آن قربانی، اسماعیل علیه السلام بوده است. در کتاب دعا و زیارت در لا به لای دعاها و زیارت نامه ها نیز مطالبی می آید که بر این امر دلالت دارد(2).

نکته دوم، درباره چگونگی این فرمان و برداشته شدنش است:

رازی می گوید: مردم، اختلاف نظر دارند که آیا ابراهیم علیه السلام به چیزی فرمان داده شده بود یا نه؟ این اختلاف نظر به مسئله ای از مسائل اصول فقه باز می گردد و عبارت است از این که آیا منسوخ کردن حکم پیش از زمان امتثال امر رواست؟ بیشتر یاران ما آن را روا می دانند و معتزله و بسیاری از فقهای شافعی و حنفی، آن را روا نمی دانند. بنابر نظر اول، خداوند متعال به ابراهیم علیه السلام فرمان سر بریدن را داد و بنا بر نظر دوم، خداوند، او را به این کار فرمان نداده بود و تنها به او مقدمات سر بریدن را فرمان داده بود. این، مسئله برجسته ای از مسائل باب نسخ است. دلیل یاران ما این است که رواست امر، پیش از فرا رسیدن زمان امتثالش منسوخ گردد. بدین صورت که خداوند متعال، به ابراهیم علیه السلام فرمان داد تا پسرش را سر ببرد. سپس آن فرمان را پیش از آن که ابراهیم علیه السلام به آن اقدام کند، از وی منسوخ ساخت و این امر، مطلوب یاران ما که جواز نسخ امر قبل از امتثال است را می رساند. ما به دو دلیل گفتیم که خدوند متعال، ابراهیم علیه السلام را به سر بریدن پسرش فرمان داد:

دلیل نخست، این است که ابراهیم علیه السلام به پسرش فرمود: {من در خواب [چنین] می بینم که تو را سر می برم.} پسرش نیز گفت: {ای پدر من، آنچه را مأموری بکن.} این امر نشان می دهد که ابراهیم علیه السلام به خود سر بریدن فرمان داده شده بود نه به مقدمات آن. سپس او مقدمات سر بریدن را انجام داد و آنها را به وجود آورد. در این هنگام می بایست به چیزی فرمان داده شده و آن را انجام داده باشد. در اینجا نیازی به خون بها نداشت و تنها زمانی نیاز به آن پیدا کرد که خداوند فرمود:

ص: 137


1- . مجمع البیان 8: 454-455
2- . از جمله چیز هایی که مؤید این امر است، حدیثی است که می گوید: مادر آن قربانی پس از دیدن جای چاقو در گلوی پسرش گله و شکایت کرد و بیمار شد و به دلیل آن بیماری جان سپرد. همه اتفاق نظر دارند که هاجر، در مکه درگذشت و در حِجر اسماعیل علیه السلام به خاک سپرده شد و ساره در شام درگذشت.

الْأَیْسَرِ وَ أَخَذَ السِّکِّینَ (1)لِیَذْبَحَهُ نُودِیَ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِلَی آخِرِهِ وَ فُدِیَ إِسْمَاعِیلُ بِکَبْشٍ عَظِیمٍ فَذَبَحَهُ وَ تَصَدَّقَ بِلَحْمِهِ عَلَی الْمَسَاکِینِ.

وَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ صَاحِبِ الذِّبْحِ قَالَ هُوَ إِسْمَاعِیلُ.

وَ عَنْ زِیَادِ بْنِ سُوقَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ صَاحِبِ الذِّبْحِ فَقَالَ إِسْمَاعِیلُ علیه السلام انْتَهَی (2).

أقول هذه الأخبار المعتبرة أیضا مصرحة بکون الذبیح إسماعیل و سیأتی فی کتاب الدعاء و کتاب المزار فی تضاعیف الدعوات و الزیارات ما یدل علی ذلک أیضا. (3)الثانیة فی کیفیة هذا الأمر و رفعه قال الرازی اختلف الناس فی أن إبراهیم علیه السلام هل کان مأمورا بما ذا و هذا الاختلاف متفرع علی مسألة من مسائل أصول الفقه و هی أنه هل یجوز نسخ الحکم قبل حضور مدة الامتثال فقال أکثر أصحابنا إنه یجوز و قالت المعتزلة و کثیر من فقهاء الشافعیة و الحنفیة إنه لا یجوز فعلی القول الأول إن الله تعالی أمره بالذبح و علی القول الثانی لم یأمره بالذبح و إنما أمره بمقدمات الذبح و هذه مسألة شریفة من مسائل باب النسخ و احتج أصحابنا علی أنه یجوز نسخ الأمر قبل مجی ء مدة الامتثال بأن الله تعالی أمر إبراهیم صلی الله علیه و آله بذبح ولده ثم إنه تعالی نسخه عنه قبل إقدامه علیه و ذلک یفید المطلوب و إنما قلنا إنه تعالی أمره بذبح الولد لوجهین.

الأول أنه علیه السلام قال لولده إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فقال الولد افْعَلْ ما تُؤْمَرُ و هذا یدل علی أنه علیه السلام ما کان مأمورا بمقدمات الذبح بل بنفس الذبح ثم إنه أتی بمقدمات الذبح و أدخلها فی الوجود فحینئذ یکون قد أمر بشی ء و قد أتی به و فی هذا الموضع لا یحتاج إلی الفداء لکنه احتاج إلی الفداء بدلیل قوله تعالی

ص: 137


1- فی نسخة: و أخذ الشفرة.
2- مجمع البیان 8: 454- 455. م.
3- و ممّا یؤید ذلک ما ورد أن أم الذبیح اشتکت و مرضت فماتت بعد ما رأت أثر السکین فی حلق ابنه، و لا خلاف أن هاجر ماتت بمکّة و دفنت فی حجر، و ان سارة ماتت بالشام.

{و او را در ازای قربانی بزرگی باز رهانیدیم.} این امر، نشان می دهد که ابراهیم علیه السلام آن چه بدان فرمان داده شده بود را انجام نداد و ثابت می شود که او تنها تمامی مقدمات سر بریدن را به جا آورد. این امر، دلالت می کند بر این که خداوند متعال، او را به خود سر بریدن فرمان داده بود. با ثابت شدن این مسئله می گوییم: خداوند متعال، آن حکم را پیش از ثابت کردنش منسوخ کرد و آن، بر مقصود خداوند دلالت دارد.

معتزله می گویند: ما نمی پذیریم که خداوند متعال ابراهیم علیه السلام را به سر بریدن پسرش فرمان داده باشد، بلکه ما قائلیم به این که خداوند متعال او را به مقدمات سر بریدن پسرش فرمان داد. آنان برای سخن خود چند دلیل می آورند:

دلیل نخست: ابراهیم علیه السلام پسرش را سر نبرید و تنها مقدمات آن را فراهم کرد. همچنین خداوند متعال درباره او خبر داد که او آنچه به آن فرمان داده شده بود را انجام داد. آیه {او را ندا دادیم که ای ابراهیم، رؤیا[ی خود] را حقیقت بخشیدی.} نیز بر همین امر دلالت دارد. این آیه نشان می دهد که خداوند متعال ابراهیم علیه السلام را تنها به مقدمات سر بریدن فرمان داد نه به خود سر بریدن. آن مقدمات عبارت است از خواباندن پسرش، نهادن چاقو بر گلویش و عزم راستین بر انجام آن کار.

دلیل دوم: سر بریدن، عبارت است از بریدن گلو. شاید ابراهیم علیه السلام گلو را بریده باشد، اما هرگاه او بخشی از گلو را می برید خداوند، آن را دوباره پیوند می داد. از این رو مرگ به وجود نیامد.

دلیل سوم: این دلیل که این قوم بر آن تکیه می کنند، این است که اگر خداوند متعال شخص مشخصی را به انجام کار مشخصی در زمانی مشخص فرمان دهد نشان می دهد که انجام آن کار در آن زمان نیکو است و اگر از آن نهی کند نشان می دهد که انجام آن کار در آن زمان قبیح است. اگر این نهی اندکی پس از آن فرمان صورت گیرد، یکی از این دو امر حاصل می آید: یا خداوند متعال به حالت آن کار آگاه است که در این صورت لزوماً باید گفته شود که خداوند، فرمان به امر قبیح داده است یا از کار نیکی نهی فرموده است و یا از حالت آن کار آگاه نبوده است که لازمه آن، جهل خداوند متعال است که این امر محال است. سخن معتزله در این باب به طور کامل آورده شد.

در پاسخ به دلیل نخست باید بگوییم که ما دلیل آوردیم که خداوند متعال، ابراهیم علیه السلام را به سر بریدن فرمان داد. آیه {رؤیا[ی خود] را حقیقت بخشیدی.} نیز نشان می دهد که خود ابراهیم علیه السلام اذعان کرد به این که بر او واجب بود تا به آن رؤیا عمل کند و دلالت نمی کند بر این که او تمام آن چه در آن رؤیا دیده بود را عملی ساخت.

پاسخ دلیل دومشان که گفتند هرگاه ابراهیم علیه السلام بخشی از گلو را می برید خداوند، آن را دوباره پیوند می داد، این است که این استدلال، باطل است؛ زیرا اگر ابراهیم علیه السلام، تمام آن چه بدان فرمان داده شده بود را انجام می داد، دیگر نیاز به خون بها نداشت. بنابراین از آن جایی که او به آن خون بها نیاز پیدا کرد نتیجه می گیریم که تمام آن چه به آن فرمان داده شده بود را انجام نداد.

ص: 138

وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ فدل هذا علی أنه لما أتی بالمأمور به و قد ثبت أنه أتی بکل مقدمات الذبح فهذا یدل علی أنه تعالی کان قد أمره بنفس الذبح فإذا ثبت هذا فنقول إنه تعالی نسخ ذلک الحکم قبل إثباته و ذلک یدل علی المقصود.

و قالت المعتزلة لا نسلم أن الله تعالی أمره بذبح الولد بل نقول إنه تعالی أمره بمقدمات الذبح و یدل علیه وجوه الأول أنه ما أتی بالذبح و إنما أتی بمقدمات الذبح ثم إن الله تعالی أخبر عنه بأنه أتی بما أمر به بدلیل قوله تعالی وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا و ذلک یدل علی أنه تعالی إنما أمره فی المنام بمقدمات الذبح لا بنفس الذبح و تلک المقدمات عبارة عن إضجاعه و وضع السکین علی حلقه و العزم الصحیح علی الإتیان بذلک الفعل.

الثانی الذبح عبارة عن قطع الحلقوم فلعل إبراهیم علیه السلام قطع الحلقوم إلا أنه کلما قطع جزءا أعاده الله التألیف فلهذا السبب لم یحصل الموت. و الوجه الثالث و هو الذی علیه تعویل القوم أنه تعالی لو أمر شخصا معینا بإیقاع فعل معین فی وقت معین فهذا یدل علی أن إیقاع ذلک الفعل فی ذلک الوقت حسن فإذا نهی عنه فذلک النهی یدل علی أن إیقاع ذلک الفعل فی ذلک الوقت قبیح فلو حصل هذا النهی عقیب ذلک الأمر لزم أحد أمرین لأنه تعالی إن کان عالما بحال ذلک الفعل لزم أن یقال أمر بالقبیح أو نهی عن الحسن و إن لم یکن عالما به لزم جهل الله تعالی و أنه محال فهذا تمام الکلام فی هذا الباب.

و الجواب عن الأول أنا قد دللنا علی أنه تعالی إنما أمره بالذبح أما قوله تعالی قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا فهذا یدل علی أنه اعترف بکون ذلک الرؤیا (1)واجب العمل به و لا یدل علی أنه أتی بکل ما رآه فی ذلک المنام.

و أما قوله ثانیا کلما قطع إبراهیم علیه السلام جزءا أعاد الله التألیف إلیه فنقول هذا باطل لأن إبراهیم علیه السلام لو أتی بکل ما أمر به لما احتاج إلی الفداء و حیث احتاج إلیه علمنا أنه لم یأت بما أمر به.

ص: 138


1- فی المصدر: تلک الرؤیا. م.

در پاسخ به دلیل سومشان که گفتند لازمه این امر یا فرمان دادن به چیزی قبیح است و یا جهل خداوند، باید بگوییم که آن، زمانی است که خداوند متعال به آن چه ذاتا نیکو است فرمان دهد و از آن چه ذاتا قبیح است، نهی کند. این سخن آنان بنا بر آن است که عقل، آن کار را نیکو یا قبیح بشمارد که این نیز باطل است. اگر هم سخن آنان را بپذیریم در عین حال باید بگوییم که چرا روا نیست گفته شود که خداوند متعال که فرمان دهنده به امور است گاهی به دلیل نیک بودن امری فرمان می دهد و گاهی نیز به دلیل آن که امری به خاطر مصلحتی از مصالح، نیکو است، مورد

امر واقع می شود، هر چند آن کار،(در ذات خود) نیک نباشد. آیا نمی بینی که مولا هر گاه بخواهد بنده اش را تربیت کند، به او می گوید که در روز جمعه فلان کار را بکن. آن کار نیز از کارهای سخت است. هدف مولا از این فرمان، این نیست که بنده، این کار را انجام دهد، بلکه می خواهد او را به اطاعت پذیری و پیروی عادت دهد. سپس وقتی مولا دریابد که آن بنده خود را به اطاعت پذیری عادت داده است، آن تکلیف را از عهده او بر می دارد. اینجا نیز به همین صورت است. بنابراین از آن جایی که معتزله دلیلی بر بطلان این احتمال نیاورده اند، سخنشان نیز کامل نگردیده است. خدا می داند. سخن رازی به پایان رسید(1).

می گویم: بی تردید چنین فرمانی که پیش از انجامش از عهده مکلف به آن برداشته شده، اتفاق افتاده است. بنابراین، اختلاف نظر، تنها بر سر توجیه آن است. معتزله و بسیاری از متکلمان امامیّه معتقدند به این که برداشتن تکلیف پیش از انجام آن، قرینه ای است که نشان می دهد فرمان، بر ظاهرش نبوده است، بلکه مقصود از آن، فرمانی دیگر غیر از آنچه از آن متبادر می شده، است. همان طور که در داستان سر بریدن این طور است. بنابراین برداشتن تکلیف به سر بریدن، قرینه ای است بر این که فرمان خداوند، تنها به مقدمات سر بریدن مربوط می شد. اما دیگران می گویند که آن فرمان، به خود سر بریدن مربوط می شد، اما مشروط بود به این که پیش از انجامش منسوخ نشود. بنابراین، دو گروه اتفاق نظر دارند بر این که آنچه پس از فرمان، ظاهر شد، پیش از آن، عکسش را به ذهن متبادر می ساخت. نتیجه این تکلیف تنها عزم و تربیت نفس بر انجام آن کار است. جایگزین شدن خون بها، به دلیل فرمانی بود که تکلیف به آن تعلق نگرفت؛ دلیلش، این است که آن فرمان منسوخ شد و یا مشروط به منسوخ نشدن بود و یا آشکار شد که آن فرمان به مقدمات آن کار تعلق دارد. اگر در آن چه آوردیم، تأمل بورزی بر تو روشن می شود که اشکالات آمده در این باب، میان هر دو گروه مشترک است.

ص: 139


1- . مفاتیح الغیب 7: 151، 152

و أما قوله ثالثا إنه یلزم إما الأمر بالقبیح و إما الجهل فنقول هذا بناء علی أن الله تعالی لا یأمر إلا بما یکون حسنا فی ذاته و لا ینهی إلا عما یکون قبیحا فی ذاته و هذا قولک بناء (1)علی تحسین العقل و تقبیحه و هو باطل و أیضا إنا نسلم ذلک إلا أنا نقول لم لا یجوز أن یقال أنه تعالی الآمر بالشی ء تارة یأمر لکون المأمور به حسنا و تارة یأمر لأجل أن ذلک الأمر یفعل لمصلحة (2)من المصالح و لو لم یکن المأمور به حسنا أ لا تری أن السید إذا أراد أن یروض عبده فإنه یقول له إذا جاء یوم الجمعة فافعل الفعل الفلانی و یکون ذلک الفعل من الأفعال الشاقة و یکون مقصود السید من ذلک الأمر لیس أن یأتی ذلک العبد بذلک الفعل بل أن یوطن العبد نفسه علی الانقیاد و الطاعة ثم إن السید إذا علم منه أنه وطن نفسه علی الطاعة فقد یزیل عنه ذلک التکلیف فکذا هاهنا فلما لم تقیموا الدلالة علی فساد هذا الاحتمال لم یتم کلامکم و الله أعلم انتهی. (3)

أقول: لا ریب فی وقوع مثل ذلک الأمر الذی رفع قبل وقت الامتثال و إنما الخلاف فی توجیهه فذهبت المعتزلة و أکثر المتکلمین من الإمامیة إلی أن رفع التکلیف قبل الامتثال قرینة دالة علی أن الأمر لم یکن علی ظاهره بل کان المراد به أمرا آخر غیر ما کان متبادرا منه کما فی قصة الذبح فإن رفع التکلیف به قرینة علی أن الأمر إنما کان متوجها إلی مقدمات الذبح و أما الآخرون فقالوا إن الأمر کان متوجها إلی نفس الذبح لکنه کان مشروطا بعدم النسخ قبل الفعل فالفریقان متفقان فی أنه قد ظهر بعد ذلک أمر کان المتبادر قبل ذلک خلافه و أن ثمرة هذا التکلیف لیس إلا العزم و توطین النفس علی الفعل و أن الفداء کان لأمر قد ظهر عدم تعلق التکلیف به إما لنسخه و کونه مشروطا بعدم النسخ أو لانکشاف أن الأمر إنما کان متوجها إلی مقدمات الفعل فإذا تأملت فیما ذکرنا یظهر لک أن الإشکالات الموردة فی هذا المقام مشترکة

ص: 139


1- فی المصدر: و هذا بناء. م.
2- : الامر یفید صحة مصلحة اه. م.
3- مفاتیح الغیب 7: 151- 152. م.

اختلاف نظر دراین باره، فایده اندکی دارد و مفصل سخن گفتن درباره اش زمانی است که فایده داشته باشد.

نکته سوم: بیضاوی در تفسیر آیه{و وقتی با او به جایگاه سعی رسید} می گوید: یعنی وقتی به دنیا آمد و به سنی رسید که به همراه ابراهیم علیه السلام در کارهایش می کوشید. (مَعَهُ) متعلق به محذوف است و (السَّعی) بر آن دلالت می کند نه این که به خود (السعی) متعلق باشد؛ زیرا صله مصدر بر خود مصدر مقدم نمی شود. همچنین (مَعَهُ) متعلق به (بَلَغَ) نیست؛ چرا که رسیدن هر دوی آنها باهم نبوده است. سخن بیضاوی به پایان رسید(1).

می گویم: از برخی احادیث پیشین روشن شد که احتمال دارد مقصود از سعی، همان آداب معروف میان صفا و مروه باشد؛ بنابراین نیاز به آنچه بیضاوی خود را برایش به تکلف انداخت، ندارد؛ زیرا همان طور که بر هیچ کس پوشیده نیست احتمال دارد که (مَعَه) متعلق به (بَلَغَ) باشد.

باب هفتم : داستان های مربوط به لوط علیه السلام و قومش

آیات

- وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَکُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّن الْعَالَمِینَ * إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ * وَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَن قَالُواْ أَخْرِجُوهُم مِّن قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ * فَأَنجَیْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ کَانَتْ مِنَ الْغَابِرِینَ * وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِم مَّطَرًا فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ(2).

{و لوط را [فرستادیم] هنگامی که به قوم خود گفت آیا آن کار زشت[ی] را مرتکب می شوید که هیچ کس از جهانیان در آن بر شما پیشی نگرفته است. شما از روی شهوت به جای زنان با مردان درمی آمیزید. آری شما گروهی تجاوزکارید. ولی پاسخ قومش جز این نبود که گفتند آنان را از شهرتان بیرون کنید؛ زیرا آنان کسانی اند که به پاکی تظاهر می کنند. پس او و خانواده اش را غیر از زنش که از زمره باقیماندگان [در خاکستر مواد گوگردی] بود نجات دادیم. و بر سر آنان بارشی [از مواد گوگردی] بارانیدیم. پس ببین فرجام گنهکاران چسان بود.}

- وَلَمَّا جَاءتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِیءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَ-ذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ * وَجَاءهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَمِن قَبْلُ کَانُواْ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ قَالَ یَا قَوْمِ هَ-ؤُلاء بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُواْ اللّهَ وَلاَ تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أَلَیْسَ مِنکُمْ رَجُلٌ رَّشِیدٌ * قَالُواْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِی بَنَاتِکَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِیدُ * قَالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلَی رُکْنٍ شَدِیدٍ *

ص: 140


1- . انوار التنزیل 2: 134. کل سخن بیضاوی بدین صورت است: گویی خداوند، فرمود: وقتی به سعی رسید. یکی پرسید: با چه کسی؟ یکی گفت: با او. این که تنها ابراهیم علیه السلام به عنوان شخصی که همراه پسرش بود، نامبرده شد، به این خاطر است که پدر در ملاطفت و خیر خواهی برای فرزندش، کامل تر از دیگران است؛ زیرا پدر، فرزندش را پیش از موقع به سعی کردن وا نمی دارد و یا به این خاطر که او از فرزندش که در آن هنگام سیزده ساله بود، درخواست این کار را کرد. پایان.
2- . اعراف / 80-84

بین الفریقین و أن الخلاف فی ذلک قلیل الجدوی و تفصیل القول فی ذلک یطلب من مظانه.

الثالثة قال البیضاوی فی قوله تعالی فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ أی فلما وجد و بلغ أن یسعی معه فی أعماله و معه متعلق بمحذوف دل علیه السعی لا به لأن صلة المصدر لا یتقدمه و لا ببلغ فإن بلوغهما لم یکن معا انتهی. (1)أقول قد ظهر من بعض الأخبار السالفة أنه یحتمل أن یکون المراد بالسعی النسک المعروف بین الصفا و المروة فلا یحتاج إلی ما تکلفه إذ یحتمل تعلقه ببلغ کما لا یخفی.

باب 7 قصص لوط علیه السلام و قومه

الآیات

الأعراف: «وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ* إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ* وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ* فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ *وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ»(80-84)

هود: «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِی ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا یَوْمٌ عَصِیبٌ* وَ جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَ مِنْ قَبْلُ کانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ* قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُرِیدُ* قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ*

ص: 140


1- أنوار التنزیل 2: 134 و تمام کلامه هذا: کأنّه قال: فلما بلغ السعی، فقیل مع من؟ فقیل: معه. و تخصیصه لان الأب أکمل فی الرفق و الاستصلاح له فلا یستسعیه قبل أوانه، أو لانه استوهبه لذلک و کان له یومئذ ثلاث عشرة سنة انتهی. م.

قَالُواْ یَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَن یَصِلُواْ إِلَیْکَ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّیْلِ وَلاَ یَلْتَفِتْ مِنکُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ * فَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّیلٍ مَّنضُودٍ * مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّکَ وَمَا هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ(1).

{و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند به [آمدن] آنان ناراحت و دستش از حمایت ایشان کوتاه شد و گفت امروز روزی سخت است. و قوم او شتابان به سویش آمدند و پیش از آن کارهای زشت می کردند. [لوط] گفت ای قوم من، اینان دختران منند. آنان برای شما پاکیزه ترند. پس از خدا بترسید و مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید. آیا در میان شما آدمی عقل رس پیدا نمی شود. گفتند: تو خوب می دانی که ما را به دخترانت حاجتی نیست و تو خوب می دانی که ما چه می خواهیم. [لوط] گفت کاش برای مقابله با شما قدرتی داشتم یا به تکیه گاهی استوار پناه می جستم. گفتند: ای لوط ما فرستادگان پروردگار توییم. آنان هرگز به تو دست نخواهند یافت. پس پاسی از شب گذشته خانواده ات را حرکت ده و هیچ کس از شما نباید واپس بنگرد مگر زنت که آنچه به ایشان رسد به او [نیز] خواهد رسید. بی گمان وعده گاه آنان صبح است. مگر صبح نزدیک نیست. پس چون فرمان ما آمد آن [شهر] را زیر و زبر کردیم و سنگ پاره هایی از [نوع] سنگ گلهای لایه لایه بر آن فرو ریختیم. [سنگهایی] که نزد پروردگارت نشان زده بود و [خرابه های] آن از ستمگران چندان دور نیست.}

- وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَیْفِ إِبْراَهِیمَ * إِذْ دَخَلُواْ عَلَیْهِ فَقَالُواْ سَلامًا قَالَ إِنَّا مِنکُمْ وَجِلُونَ * قَالُواْ لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ * قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِی عَلَی أَن مَّسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ * قَالُواْ بَشَّرْنَاکَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَکُن مِّنَ الْقَانِطِینَ * قَالَ وَمَن یَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّآلُّونَ * قَالَ فَمَا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ * قَالُواْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَی قَوْمٍ مُّجْرِمِینَ * إِلاَّ آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِینَ * فَلَمَّا جَاء آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ * قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُّنکَرُونَ * قَالُواْ بَلْ جِئْنَاکَ بِمَا کَانُواْ فِیهِ یَمْتَرُونَ * وَأَتَیْنَاکَ بَالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ * فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّیْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلاَ یَلْتَفِتْ مِنکُمْ أَحَدٌ وَامْضُواْ حَیْثُ تُؤْمَرُونَ * وَقَضَیْنَا إِلَیْهِ ذَلِکَ الأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاء مَقْطُوعٌ

مُّصْبِحِینَ * وَجَاء أَهْلُ الْمَدِینَةِ یَسْتَبْشِرُونَ * قَالَ إِنَّ هَؤُلاء ضَیْفِی فَلاَ تَفْضَحُونِ * وَاتَّقُوا اللّهَ وَلاَ تُخْزُونِ * قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعَالَمِینَ * قَالَ هَؤُلاء بَنَاتِی إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ * لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ * فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ * فَجَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ حِجَارَةً مِّن سِجِّیلٍ * إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِینَ * وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُّقیمٍ * إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِّلْمُؤمِنِینَ (2).

{و از مهمانان ابراهیم به آنان خبر ده. هنگامی که بر او وارد شدند و سلام گفتند. [ابراهیم] گفت: ما از شما بیمناکیم. گفتند: مترس که ما تو را به پسری دانا مژده می دهیم. گفت: آیا با این که مرا پیری فرا رسیده است بشارتم می دهید به چه بشارت می دهید. گفتند ما تو را به حق بشارت دادیم. پس از نومیدان مباش. گفت چه کسی جز گمراهان از رحمت پروردگارش نومید می شود. [سپس] گفت: ای فرشتگان [دیگر] کارتان چیست. گفتند ما به سوی گروه مجرمان فرستاده شده ایم. مگر خانواده لوط که ما قطعا همه آنان را نجات می دهیم. جز زنش را که مقدر کردیم او از بازماندگان [در عذاب] باشد. پس چون فرشتگان، نزد خاندان لوط آمدند. [لوط] گفت: شما مردمی ناشناس هستید. گفتند: [نه] بلکه برای تو چیزی آورده ایم که در آن تردید می کردند. و حق را برای تو آورده ایم و قطعا ما راستگویانیم. پس پاسی از شب [گذشته] خانواده ات را حرکت ده و [خودت] به دنبال آنان برو و هیچ یک از شما نباید به عقب بنگرد و هر جا به شما دستور داده می شود بروید. و او را از این امر آگاه کردیم که ریشه آن گروه صبحگاهان بریده خواهد شد. و مردم شهر شادی کنان روی آوردند. [لوط] گفت: اینان مهمانان منند. مرا رسوا مکنید. و از خدا پروا کنید و مرا خوار نسازید. گفتند: آیا تو را [از مهمان کردن] مردم بیگانه منع نکردیم. گفت اگر می خواهید [کاری مشروع] انجام دهید اینان دختران منند [با آنان ازدواج کنید]. به جان تو سوگند که آنان در مستی خود سرگردان بودند. پس به هنگام طلوع آفتاب فریاد [مرگبار]، آنان را فرو گرفت. و آن [شهر] را زیر و زبر کردیم و بر آنان سنگهایی از سنگ گل باراندیم. به یقین در این [کیفر] برای هوشیاران عبرتهاست. و [آثار] آن [شهر هنوز] بر سر راهی [دایر] برجاست. بی گمان در این برای مؤمنان عبرتی است.}

- وَلُوطًا آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کَانَت تَّعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِینَ * وَأَدْخَلْنَاهُ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (3).

{و به لوط حکمت و دانش عطا کردیم و او را از آن شهری که [مردمش] کارهای پلید [جنسی] می کردند نجات دادیم به راستی آنها گروه بد و منحرفی بودند. و او را در رحمت خویش داخل کردیم؛ زیرا او از شایستگان بود.}

- کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ * إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ * إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ * فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ * وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی رَبِّ الْعَالَمِینَ * أَتَأْتُونَ الذُّکْرَانَ مِنَ الْعَالَمِینَ * وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْوَاجِکُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ عَادُونَ * قَالُوا لَئِن لَّمْ تَنتَهِ یَا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ * قَالَ إِنِّی لِعَمَلِکُم مِّنَ الْقَالِینَ * رَبِّ نَجِّنِی وَأَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ * فَنَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِینَ * إِلَّا عَجُوزًا فِی الْغَابِرِینَ *

ص: 141


1- . هود / 77-83
2- . حجر / 51-77
3- . انبیا / 74 و 75

قالُوا یا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ* فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ* مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ»(77-83)

الحجر: «وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ *إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ* قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ* قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلی أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ* قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ* قالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ* قالَ فَما خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ* قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمٍ مُجْرِمِینَ *إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ* إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ* فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ* قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ* قالُوا بَلْ جِئْناکَ بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ* وَ أَتَیْناکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ* فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ* وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ* وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ یَسْتَبْشِرُونَ* قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَیْفِی فَلا تَفْضَحُونِ* وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ* قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ* قالَ هؤُلاءِ بَناتِی إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ* لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ* فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ* فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ* إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ* وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ* إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ»(51-77)

الأنبیاء: «وَ لُوطاً آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِینَ* وَ أَدْخَلْناهُ فِی رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ»(74-75)

الشعراء: «کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ* إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ* إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ *فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ* وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلی رَبِّ الْعالَمِینَ* أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ* وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ* قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ* قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقالِینَ* رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ* فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ* إِلَّا عَجُوزاً فِی

ص: 141

ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ * وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِم مَّطَرًا فَسَاء مَطَرُ الْمُنذَرِینَ * إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ * وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (1).

{قوم لوط فرستادگان را تکذیب کردند. آنگاه برادرشان لوط به آنان گفت آیا پروا ندارید. من برای شما فرستاده ای در خور اعتمادم. از خدا پروا دارید و فرمانم ببرید. و بر این [رسالت] اجری از شما طلب نمی کنم. اجر من جز بر عهده پروردگار جهانیان نیست. آیا از میان مردم جهان با مردها در می آمیزید. و آنچه را پروردگارتان از همسرانتان برای شما آفریده وامی گذارید [نه] بلکه شما مردمی تجاوزکارید. گفتند ای لوط اگر دست برنداری قطعا از اخراج شدگان خواهی بود. گفت به راستی من دشمن کردار شمایم. پروردگارا، مرا و کسان مرا از آنچه انجام می دهند رهایی بخش. پس او و کسانش را همگی رهانیدیم. جز پیرزنی که از باقی ماندگان [در خاکستر آتش] بود. سپس دیگران را سخت هلاک کردیم. و بر

[سر] آنان بارانی [از آتش گوگرد] فرو ریختیم و چه بد بود باران بیم داده شدگان. قطعا در این [عقوبت] عبرتی است و[لی] بیشترشان ایمان آورنده نبودند. و در حقیقت پروردگار تو همان شکست ناپذیر مهربان است.}

- وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ * أَئِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ * فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِّن قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ * فَأَنجَیْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرِینَ * وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِم مَّطَرًا فَسَاء مَطَرُ الْمُنذَرِینَ (2).

{و [یاد کن] لوط را که چون به قوم خود گفت آیا دیده و دانسته مرتکب عمل ناشایست [لواط] می شوید. آیا شما به جای زنان از روی شهوت با مردها در می آمیزید [نه] بلکه شما مردمی جهالت پیشه اید. و[لی] پاسخ قومش غیر از این نبود که گفتند خاندان لوط را از شهرتان بیرون کنید که آنها مردمی هستند که به پاکی تظاهر می نمایند. پس او و خانواده اش را نجات دادیم جز زنش را که مقدر کردیم از باقی ماندگان [در خاکستر آتش] باشد. و بارانی [از سجیل] بر ایشان فرو باریدیم و باران هشدارداده شدگان چه بد بارانی بود.}

- وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَکُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَالَمِینَ * أَئِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِیلَ وَتَأْتُونَ فِی نَادِیکُمُ الْمُنکَرَ فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّهِ إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ * قَالَ رَبِّ انصُرْنِی عَلَی الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ * وَلَمَّا جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَی قَالُوا إِنَّا مُهْلِکُو أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْیَةِ إِنَّ أَهْلَهَا کَانُوا ظَالِمِینَ * قَالَ إِنَّ فِیهَا لُوطًا قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِیهَا لَنُنَجِّیَنَّهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کَانَتْ مِنَ الْغَابِرِینَ * وَلَمَّا أَن جَاءتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِیءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالُوا لَا تَخَفْ وَلَا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوکَ وَأَهْلَکَ إِلَّا امْرَأَتَکَ کَانَتْ مِنَ الْغَابِرِینَ * إِنَّا مُنزِلُونَ عَلَی أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْیَةِ رِجْزًا مِّنَ السَّمَاء بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ * وَلَقَد تَّرَکْنَا مِنْهَا آیَةً بَیِّنَةً لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (3).

{و [یاد کن] لوط را هنگامی که به قوم خود گفت: شما به کاری زشت می پردازید که هیچ یک از مردم زمین در آن [کار] بر شما پیشی نگرفته است. آیا شما با مردها درمی آمیزید و راه [توالد و تناسل] را قطع می کنید و در محافل [انس] خود پلیدکاری می کنید و[لی] پاسخ قومش جز این نبود که گفتند اگر راست می گویی عذاب خدا را برای ما بیاور. [لوط] گفت: پروردگارا مرا بر قوم فسادکار غالب گردان. و چون فرستادگان ما برای ابراهیم مژده آوردند گفتند: ما اهل این شهر را هلاک خواهیم کرد؛ زیرا مردمش ستمکار بوده اند. گفت: لوط [نیز] در آن جاست. گفتند: ما بهتر می دانیم چه کسانی در آن جا هستند. او و کسانش را جز زنش که از باقی ماندگان [در خاکستر آتش] است حتما نجات خواهیم داد. و هنگامی که فرستادگان ما به سوی لوط آمدند به علت [حضور] ایشان ناراحت شد و دستش از [حمایت] آنها کوتاه گردید. گفتند: مترس و غم مدار که ما تو و خانواده ات را جز زنت که از باقی ماندگان [در خاکستر آتش] است حتما می رهانیم. ما بر مردم این شهر به [سزای] فسقی که می کردند عذابی از آسمان فرو خواهیم فرستاد. و از آن [شهر سوخته] برای مردمی که می اندیشند نشانه ای روشن باقی گذاشتیم.}

- وَإِنَّ لُوطًا لَّمِنَ الْمُرْسَلِینَ * إِذْ نَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِینَ * إِلَّا عَجُوزًا فِی الْغَابِرِینَ * ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ * وَإِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِم مُّصْبِحِینَ * وَبِاللَّیْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (4).

{و در حقیقت لوط از زمره فرستادگان بود. آنگاه که او و همه کسانش را رهانیدیم. جز پیرزنی که در میان باقی ماندگان [و خاکسترشدگان] بود. سپس دیگران را هلاک کردیم. و در حقیقت شما بر آنان صبحگاهان. و شامگاهان می گذرید آیا به فکر فرو نمی روید.}

- قَالَ فَمَا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ * قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَی قَوْمٍ مُّجْرِمِینَ * لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجَارَةً مِّن طِینٍ * مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفِینَ * فَأَخْرَجْنَا مَن کَانَ فِیهَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ * فَمَا وَجَدْنَا فِیهَا غَیْرَ بَیْتٍ مِّنَ الْمُسْلِمِینَ * وَتَرَکْنَا فِیهَا آیَةً لِّلَّذِینَ یَخَافُونَ الْعَذَابَ الْأَلِیمَ (5).

{[ابراهیم] گفت: ای فرستادگان، مأموریت شما چیست. گفتند: ما به سوی مردمی پلیدکار فرستاده شده ایم. تا سنگهایی از گل رس بر [سر] آنان فرو فرستیم. [که] نزد پروردگارت برای مسرفان نشان گذاری شده است. پس هر که از مؤمنان در آن [شهرها] بود بیرون بردیم. و[لی] در آن جا جز یک خانه از فرمانبران [خدا بیشتر] نیافتیم. و در آن جا برای آنها که از عذاب پر درد می ترسند عبرتی به جای گذاشتیم.}

- کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ * إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ حَاصِبًا إِلَّا آلَ لُوطٍ نَّجَّیْنَاهُم بِسَحَرٍ * نِعْمَةً مِّنْ عِندِنَا کَذَلِکَ نَجْزِی مَن شَکَرَ * وَلَقَدْ أَنذَرَهُم بَطْشَتَنَا فَتَمَارَوْا بِالنُّذُرِ *

ص: 142


1- . شعرا / 160-175
2- . نمل / 54-58
3- . عنکبوت / 28-35
4- . صافات / 133-138
5- . ذاریات / 31-37

الْغابِرِینَ* ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ*وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ* إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ* وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ»(160-175)

النمل: «وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ* أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ *فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ* فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِینَ* وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ»(54-58)

العنکبوت: «وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ* أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ* قالَ رَبِّ انْصُرْنِی عَلَی الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ* وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْری قالُوا إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ إِنَّ أَهْلَها کانُوا ظالِمِینَ* قالَ إِنَّ فِیها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها لَنُنَجِّیَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ* وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِی ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلَّا امْرَأَتَکَ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ* إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلی أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ* وَ لَقَدْ تَرَکْنا مِنْها آیَةً بَیِّنَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»(28-35)

الصافات: «وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ* إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ* إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ* ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ* وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ* وَ بِاللَّیْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»(133-138)

الذاریات: «قالَ فَما خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ* قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمٍ مُجْرِمِینَ* لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ* مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفِینَ* فَأَخْرَجْنا مَنْ کانَ فِیها مِنَ الْمُؤْمِنِینَ* فَما وَجَدْنا فِیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ *وَ تَرَکْنا فِیها آیَةً لِلَّذِینَ یَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِیمَ»(31-37)

القمر: «کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ* إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ حاصِباً إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّیْناهُمْ بِسَحَر*ٍ نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ شَکَرَ *وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا

ص: 142

وَلَقَدْ رَاوَدُوهُ عَن ضَیْفِهِ فَطَمَسْنَا أَعْیُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذَابِی وَنُذُرِ * وَلَقَدْ صَبَّحَهُم بُکْرَةً عَذَابٌ مُّسْتَقِرٌّ * فَذُوقُوا عَذَابِی وَنُذُرِ * وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّکِرٍ(1).

{قوم لوط هشداردهندگان را تکذیب کردند. ما بر [سر] آنان سنگبارانی [انفجاری] فروفرستادیم [و] فقط خانواده لوط بودند که سحرگاهشان رهانیدیم. [و این] رحمتی از جانب ما بود هر که سپاس دارد بدین سان [او را] پاداش می دهیم. و [لوط] آنها را از عذاب ما سخت بیم داده بود و[لی] در تهدیدها[ی ما] به جدال برخاستند. و از مهمان[های] او کام دل خواستند. پس فروغ دیدگانشان را ستردیم و [گفتیم] [مزه] عذاب و هشدارهای مرا بچشید. و به راستی که سپیده دم عذابی پیگیر به سر وقت آنان آمد. پس عذاب و هشدارهای مرا بچشید. و قطعا قرآن را برای پندآموزی آسان کردیم. پس آیا پندگیرنده ای هست.}

- ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَقِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ(2).

{خدا برای کسانی که کفر ورزیده اند زن نوح و زن لوط را مثل آورده [که] هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند و کاری از دست [شوهران] آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد با داخل شوندگان داخل آتش شوید.}

تفسیر

طبرسی رحمه الله می گوید: {و لوط را} یعنی لوط را فرستادیم یا لوط را یاد کن. او لوط بن هاران بن تارخ، برادرزاده ابراهم خلیل الرحمان علیه السلام است(3).

برخی نیز معتقدند که او پسر خاله ابراهیم علیه السلام(4) و ساره، زن ابراهیم علیه السلام نیز خواهر لوط است(5).

{آیا آن کار زشت[ی] را مرتکب می شوید.} یعنی آیا آن گناه کبیره و زشت یعنی لواط را مرتکب می شوید؟ برخی درباره تفسیر {بر شما پیشی نگرفته است.} می گویند که پیش از قوم لوط، هیچ مردی با مرد دیگر لواط نکرد. حسن می گوید: آنان پیشتر این کار را با غریبه ها می کردند(6).

{از روی شهوت} بیضاوی می گوید که آن، مفعول له یا مصدری است که به جای حال آمده است. خداوند با این قید آنان را به حیوانیّت محض توصیف کرده و آگاهی داده است که هدف انسان خردمند از نزدیکی باید بچه دار شدن و بقای نوع باشد نه برآورده کردن نیاز(7).

{تجاوزکارید.} یعنی شما ظلم و ستم را از حد گذرانده اید. { به پاکی تظاهر می کنند.} یعنی آنان از لواط دوری می جویند یا از کار ها و شیوه های شما منزه هستند(8).

بیضاوی در تفسیر {و خانواده اش را} می گوید که یعنی کسانی که به او ایمان آوردند. {که از زمره باقیماندگان [در خاکستر مواد گوگردی] بود.} یعنی از کسانی بود که در دیارشان باقی ماندند و نابود شدند.

ص: 143


1- . قمر / 33-40
2- . تحریم / 10
3- . ثعلبی در عرائس و طبری در تاریخ خود این طور آورده­اند. یعقوبی می گوید: لوط، برادرزاده ابراهیم علیه السلام، خاران بن تارخ نام داشت. بیشتر در باب داستان های ولادت ابراهیم علیه السلام به نقل از طبرسی آمد که لوط، خواهرزاده ابراهیم علیه السلام و او دایی اش بود. مسعودی در اثبات الوصیه نیز به همین امر اشاره کرده است.
4- . این نظر در حدیث شماره 1 و دیگر احادیث خواهد آمد.
5- . یعقوبی می گوید: ساره، دختر خاران بن ناحور عموی ابراهیم علیه السلام است. طبری نیز قائل به همین مطلب است، در عین حال می گوید: هاران اکبر، عموی ابراهیم علیه السلام است. بغدادی در محبر می گوید: ساره، دختر نوه بتوبل بن ناحور است.
6- . مجمع البیان 4: 444
7- . انوار التنزیل 1: 168
8- . مجمع البیان 4: 445

بِالنُّذُرِ* وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ* وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُکْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ* فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ* وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ* فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ»(33-40)

التحریم: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ»(10)

تفسیر

قال الطبرسی قدس الله روحه: وَ لُوطاً أی أرسلنا أو اذکر لوطا و هو لوط بن هاران بن تارخ ابن أخی إبراهیم الخلیل علیه السلام (1)و قیل إنه کان ابن خالة إبراهیم (2)و کانت سارة امرأة إبراهیم أخت لوط (3)أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ أی السیئة العظیمة القبح یعنی إتیان الرجال فی أدبارهم ما سَبَقَکُمْ بِها قیل ما نزا ذکر علی ذکر قبل قوم لوط قال الحسن و کانوا یفعلون ذلک بالغرباء. (4)شَهْوَةً قال البیضاوی مفعول له أو مصدر فی موقع الحال و فی التقیید بها وصفهم بالبهیمیة الصرفة و تنبیه علی أن العاقل ینبغی أن یکون الداعی له إلی المباشرة طلب الولد و بقاء النوع لا قضاء الوطر. (5)مُسْرِفُونَ قال الطبرسی أی متجاوزون عن الحد فی الظلم و الفساد یَتَطَهَّرُونَ أی یتحرجون عن أدبار الرجال أو یتنزهون عن أفعالکم و طرائقکم. (6)وَ أَهْلَهُ قال البیضاوی أی من آمن به مِنَ الْغابِرِینَ من الذین بقوا فی دیارهم

ص: 143


1- و به قال الثعلبی فی العرائس و الطبریّ فی تاریخه، و قال الیعقوبی: و کان لوط ابن أخیه خاران بن تارخ. و تقدم عن الطبرسیّ فی باب قصص ولادة إبراهیم انه ابن أخته و کان إبراهیم خاله: و به قال المسعودیّ فی اثبات الوصیة.
2- سیأتی ذلک فی الخبر الأوّل و غیره.
3- قال الیعقوبی: کانت بنت خاران بن ناحور عم إبراهیم، و به قال الطبریّ الا أنّه قال: هاران الأکبر عم إبراهیم. و قال البغدادیّ فی المحبر: هو سارة بنت لابن بن بتوبل بن ناحور.
4- مجمع البیان 4: 444. م.
5- أنوار التنزیل 1: 168. م.
6- مجمع البیان 4: 445. م.

{بارشی [از مواد گوگردی]} یعنی نوعی باران عجیب که از سنگ و گِل بود. برخی می گویند: زمین، آنانی که ماندند را بلعید و بر آنانی که در حال سفر بودند، باران سنگ باریده شد(1).

طبرسی رحمه الله می گوید:{به [آمدن] آنان ناراحت شد} یعنی از آمدن آنان ناراحت شد؛ زیرا از دست قومش برای آنان نگران بود. {و دستش از حمایت ایشان کوتاه شد.} یعنی وقتی آنان که به مهمانی فراخوانده بود را به آن زیبایی دید و به یاد آورد که قومش با امثال آنان، آن کار زشت را می کنند، از آمدنشان دل تنگ شد. برخی نیز می گویند: یعنی توان حمایت از آنان را نداشت؛ زیرا راهی برای حمایت از آنان که به شکل پسرکان بی ریش آمده بودند، نیافت. در اصل، وقتی تاب و توان چیزی تنگ شود، گنجایش چیزی که گشاد است را ندارد؛ از این رو تنگ بودن توان، استعاره از امکان نداشتن آمد. {روزی سخت} یعنی روزی دشوار. (عصیب)، از عَصَبَهُ گرفته شده است. عَصَبَهُ یعنی آن چیز را بست و محکم کرد. {قوم او شتابان به سویش آمدند} یعنی آنان به منظور انجام آن کار زشت، شتابان راه می رفتند. برخی نیز می گویند: یعنی رانده می شدند. در آن جا غیر از خودشان کسی نبود که آنان را براند. بنابراین، گویی آنان یکدیگر را می راندند. { و پیش از آن} یعنی پیش از آمدن آن فرشتگان یا پیش از آمدن قوم لوط به سوی مهمانانش یا پیش از فرستاده شدن لوط به سوی آنان. {کارهای زشت می کردند} یعنی لواط می کردند. {و مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید} یعنی ننگ و رسوایی را بر من تحمیل نکنید و مرا با هجوم آوردن به مهمانانم شرمنده مسازید. {آیا در میان شما آدمی عقل د رست پیدا نمی شود.} یعنی آیا کسی هدایت یافته نیست که کار نیک کند و دیگران را از کار زشت بازدارد یا هدایت گری نیست که شما را به سوی حق هدایت کند. {کاش برای مقابله با شما قدرتی داشتم} یعنی کاش قدرت و توان و گروهی داشتم که به وسیله آنان می توانستم علیه شما جرئت یابم. {یا به تکیه گاهی استوار پناه می جستم.} یعنی به قبیله ای قدرتمند می پیوستم. قتاده می گوید: در احادیث آمده است که خداوند متعال تمام پیامبران پس از لوط را به وسیله قبیله و قومش توانمند ساخت.{و هیچ کس از شما نباید واپس بنگرد} یعنی هیچ یک از شما نباید به پشت سرش بنگرد یا هیچ یک از شما نباید به مال و منالش در شهر توجه کند یا هیچ یک از شما نباید جا بماند. برخی نیز می گویند: یعنی به آنان فرمان داد که وقتی صدای لرزه و افتادن چیزی سنگین شنیدند، بر نگردید. {مگر زنت} برخی می گویند: یعنی وقتی زن لوط علیه السلام صدای لرزه را شنید، رویش را برگرداند و گفت: ای وای قومم. از این رو سنگی به او برخورد کرد و او را کشت. برخی نیز می گویند که یعنی زنت را بر جای گذار و او را حرکت مده. {نزد پروردگارت} یعنی در علم خداوند یا در خزانه های او که هیچ کس را بدون فرمان او یارای تصرف در آن نیست. {آن از ستمگران چندان دور نیست.} یعنی ای محمد، آن سنگ از ستمکاران امت تو دور نیست. برخی نیز می گویند: مقصود از این آیه، قوم لوط علیه السلام است. در احادیث آمده است که یک سنگ، چهل روز میان آسمان و زمین معلق مانده بود و انتظار مردی از قوم لوط را می کشید که در حرم بود. وقتی از حرم بیرون آمد، آن سنگ به او برخورد کرد.

ص: 144


1- . انوار التنزیل 1: 168

فهلکوا مَطَراً أی نوعا من المطر عجیبا أی حجارة من سجیل قیل خسف بالمقیمین منهم و أمطرت الحجارة علی مسافریهم. (1)و قال الطبرسی رحمه الله سِی ءَ بِهِمْ أی ساءه مجیئهم لأنه خاف علیهم من قومه وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً أی ضاق بمجیئهم ذرعه أی قلبه لما رأی لهم من حسن الصورة و قد دعوه إلی الضیافة و قومه کانوا یسارعون إلی أمثالهم بالفاحشة و قیل ضاق بحفظهم من قومه ذرعه حیث لم یجد سبیلا إلی حفظهم و قد أتوه فی صورة الغلمان المرد و أصله أن الشی ء إذا ضاق ذرعه لم یتسع له ما اتسع فاستعیر ضیق الذرع عند تعذر الإمکان یَوْمٌ عَصِیبٌ أی شدید من عصبه إذا شده یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ أی یسرعون فی المشی لطلب الفاحشة و قیل أی یساقون و لیس هناک سائق غیرهم فکأن بعضهم یسوق بعضا وَ مِنْ قَبْلُ أی قبل إتیان الملائکة أو قبل مجی ء قوم لوط إلی ضیفانه أو قبل بعثة لوط إلیهم کانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أی الفواحش مع الذکور وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أی لا تلزمونی عارا و فضیحة و لا تخجلونی بالهجوم علی أضیافی أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ قد أصاب الرشد فیعمل بالمعروف و ینهی عن المنکر أو مرشد یرشدکم إلی الحق لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أی منعة و قدرة و جماعة أتقوی بهم علیکم أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ أی أنضم إلی عشیرة منیعة قال قتادة ذکر لنا أن الله تعالی لم یبعث نبیا بعد لوط إلا فی عز من عشیرته و منعة من قومه وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ أی لا ینظر أحد منکم وراءه أو لا یلتفت أحد منکم إلی ماله و لا متاعه بالمدینة أو لا یتخلف أحد و قیل أمرهم أن لا یلتفتوا إذا سمعوا الرجفة و الهدة إن امرأتک قیل إنها التفتت حین سمعت الرجفة و قالت یا قوماه فأصابها حجر فقتلتها و قیل إِلَّا امْرَأَتَکَ لا تسر بها عِنْدَ رَبِّکَ أی فی علمه أو خزائنه التی لا یتصرف فیها أحد إلا بأمره وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ أی و ما تلک الحجارة من الظالمین من أمتک یا محمد ببعید و قیل یعنی بذلک قوم لوط و ذکر أن حجرا بقی معلقا بین السماء و الأرض أربعین یوما یتوقع به رجل من قوم لوط کان فی الحرم حتی خرج منه

ص: 144


1- أنوار التنزیل 1: 168. م.

قتاده می گوید: قوم لوط علیه السلام چهار میلیون نفر بودند(1).

{از نومیدان} یعنی از مأیوسان. ابراهیم علیه السلام در پاسخ به آنان گفت: {چه کسی نومید می شود} تا به آنان بفهماند که سخن او از روی نامیدی نبوده است. {و حق را برای تو آورده ایم} یعنی عذاب یقینی را برایت آوردیم. و قطعا ما راستگویانیم. {به دنبال آنان برو} یعنی پشت سر آنان حرکت کن و مواظب آنان باش تا کسی از آنان جا نماند. {و هر جا به شما دستور داده می شود بروید.} یعنی به جایی که خداوند فرمان داده که همان شام است، بروید. { و او را از این امر آگاه کردیم} یعنی ما لوط را از عذابی که بر آنان نازل می شود، آگاه کردیم. {شادی کنان} یعنی یکدیگر را به مهمانان لوط علیه السلام مژده می دادند. {آیا تو را [از مهمان کردن] مردم بیگانه منع نکردیم.} یعنی آیا تو را منع نکردیم که به کسی پناه دهی و یا کسی را مهمان کنی. این سخنی که پیشتر آمد را لوط علیه السلام به قومش فرمود و آن زمانی بود که هنوز نمی دانست مهمانانش، فرشته هستند. اما این سخن در آیه با تأخیر آمده است. {به جان تو سوگند} یعنی به جان تو ای محمد، سوگند {که آنان در مستی خود سرگردان بودند.} یعنی آنان در بی خبریِ خود سر گردان و مردد هستند؛ از این رو راه هدایت را نمی بینند. {پس به هنگام طلوع آفتاب فریاد [مرگبار] آنان را فرو گرفت.} یعنی به هنگام طلوع آفتاب، آن فریاد ترسناک، آنان را در برگرفت. {به یقین در این} یعنی در نابودی قوم لوط علیه السلام که بیشتر از آن یاد شد { برای هوشیاران عبرتهاست.} یعنی نشانه هایی برای اندیشمندان پند پذیر است(2).

{و به لوط حکمت عطا کردیم} یعنی نبوّت یا حکم دادن به حق میان طرف های دعوی. {که [مردمش] کارهای پلید [جنسی] می کردند.} یعنی لواط می کردند و در محافلشان با هم از خود باد صدا دار رها می کردند و کار های زشت دیگری انجام می دادند(3).

{مردمی تجاوزکارید.} یعنی ستمکارید و از حلال تجاوز کرده و کار حرام انجام می دهید. {از اخراج شدگان} یعنی از شهر ما. {از دشمنان} یعنی از دشمنان و متنفران. {و چه بد بود باران بیم داده شدگان.} یعنی باران کافران چه بد بود(4).

{در حالی که می بینید} یعنی در حالی که می دانید آن کار، زشت است یا در حالی که آن کار را از سوی یکدیگر می بینید. {جهالت پیشه اید.}

یعنی کار اشخاص نادان را انجام می دهید یا نسبت به قیامت و عاقبت گناه نادانید(5).

{و راه [تولد و تناسل] را قطع می کنید} یعنی شما با اختیار کردن مردان و رها کردن زنان راه تولد و تناسل را قطع می کنید یا با این کار زشت، مردان را از سفر باز می دارید؛ زیرا آنان این کار را با کسانی می کردند که به دیارشان می آمدند.

ص: 145


1- . مجمع البیان 5: 173-185
2- . مجمع البیان 6: 340-343
3- . مجمع البیان 7: 56
4- . مجمع البیان 7: 200 و 201
5- . مجمع البیان 7: 228

فأصابه قال قتادة کانوا أربعة آلاف ألف. (1)مِنَ الْقانِطِینَ أی الآیسین فأجابهم إبراهیم علیه السلام بأن قال وَ مَنْ یَقْنَطُ تنبیها علی أنه لم یکن کلامه من جهة القنوط وَ أَتَیْناکَ بِالْحَقِّ أی بالعذاب المستیقن به وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ أی کن وراءهم لتکون عینا علیهم فلا یتخلف أحد منهم وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ أی اذهبوا إلی الموضع الذی أمرکم الله بالذهاب إلیه و هو الشام وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ أی أعلمنا لوطا و أوحینا إلیه ما ینزل بهم من العذاب یَسْتَبْشِرُونَ أی یبشر بعضهم بعضا بأضیاف لوط أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ أی أن تجیر أحدا أو تضیف أحدا و هذا الکلام الذی تقدم إنما کان من لوط لقومه قبل أن یعلم أنهم ملائکة و إنما ذکر مؤخرا لَعَمْرُکَ أی و حیاتک یا محمد إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ أی فی غفلتهم یتحیرون و یترددون فلا یبصرون طریق الرشد فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ أی أخذتهم الصوت الهائل فی حال شروق الشمس إِنَّ فِی ذلِکَ أی فیما سبق ذکره من إهلاک قوم لوط لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ لدلالات للمتفکرین المعتبرین. (2)آتَیْناهُ حُکْماً أی نبوة أو الفصل بین الخصوم بالحق الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ فإنهم کانوا یأتون الذکران و یتضارطون فی أندیتهم و غیر ذلک من القبائح. (3)قَوْمٌ عادُونَ أی ظالمون متعدون الحلال إلی الحرام مِنَ الْمُخْرَجِینَ أی عن بلدنا مِنَ الْقالِینَ أی المبغضین فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ أی بئس مطر الکافرین مطرهم. (4)وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ أی تعلمون أنها فاحشة أو یری بعضکم ذلک من بعض تَجْهَلُونَ أی تفعلون أفعال الجهال أو تجهلون القیامة و عاقبة العصیان. (5)وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ أی سبیل الولد باختیارکم الرجال أو تقطعون الناس عن الأسفار بإتیان هذه الفاحشة فإنهم کانوا یفعلونه بالمجتازین فی دیارهم و کانوا یرمون

ص: 145


1- مجمع البیان 5: 173- 185. م.
2- مجمع البیان 6: 340- 343. م.
3- مجمع البیان 7: 56. م.
4- مجمع البیان 7: 200- 201. م.
5- مجمع البیان 7: 228. م.

آنان مسافر را با قلاب سنگ می زدند(1). هر کس که او را می زد شایسته تر از دیگران به او بود. آنان اموال او را می ستاندند، با او لواط می کردند و سه درهم غرامت از او می گرفتند. همچنین قاضی ای داشتند که به این امر حکم می کرد. معنای دیگر آیه می تواند این باشد که آنان از مردم، راهزنی می کردند. {و در محافل [انس] خود پلیدکاری می کنید.} برخی به نقل از ابن عباس و نیز به نقل از امام رضا علیه السلام می گویند: یعنی آنان در محافل خود بدون حجاب و حیا با هم از خود باد صدا دار رها می کردند. برخی نیز معتقدند که آنان در محافل خود در مقابل یکدیگر لواط می کردند. برخی دیگر می گویند که محافل آنان آکنده از انواع کار های ناپسند بود. مانند: ناسزا گویی، هرزگی، سیلی زدن، قمار، تُرنا(2) زدن به یکدیگر، سنگ زدن به کسانی که از کنارشان می گذشتند، ساز و نِی زدن، نمایان کردن عورت و لواط. {رِجزاً} یعنی عذابی. برخی درباره تفسیر {نشانه ای روشن}

می گویند: مقصود از آن، سنگی است که بر آنان بارید. برخی نیز آن را آثار خانه های ویرانشان می دانند. برخی دیگر نیز آن را آب سیاه روی زمین تفسیر کرده اند(3).

{و در حقیقت شما بر آنان می گذرید.} یعنی به هنگام رفت و آمدنتان به شام(4).

{جز یک خانه} یعنی اهل بیت.{از فرمانبران} یعنی لوط علیه السلام و دو دخترش(5).

{هشداردهندگان را} مقصود، هشدار یا آن فرستادگان است. {سنگبارانی} یعنی به وسیله باد آنان را با سنگ و شن هدف قرار دادیم. ابن عباس می گوید: مقصود، سنگی است که با آن در میان باد از آسمان سنگباران شدند. {رحمتی} یعنی بخششی که می تواند مفعول له یا مصدر باشد. {آنها را بیم داده بود} یعنی لوط {از عذاب ما سخت} یعنی از عذاب شدن آنان توسط ما {و[لی] در تهدیدها[ی ما] به جدال برخاستند.} یعنی در تهدید های ما به جدال بر باطل برخاستند. برخی نیز می گویند: یعنی تردید ورزیدند و آنها را باور نکردند. {و از مهمان[های] او کام دل خواستند} یعنی از او خواستند تا مهمانانش را به آنان بسپارد. {پس فروغ دیدگانشان را ستردیم} یعنی آن را از بین بردیم. به عبارت دیگر کور شدند. {و [مزه] عذاب و هشدارهای مرا بچشید.} یعنی به قوم لوط گفتیم که مزه عذاب و هشدار های مرا بچشید. {و به راستی که سپیده دم عذابی پیگیر به سر وقت آنان آمد.} یعنی صبح گاهان عذابی بر آنان نازل شد و آنان را نابود ساخت(6).

{به آنها خیانت کردند.} ابن عباس می گوید: زن نوح علیه السلام کافر بود و به مردم می گفت که نوح علیه السلام، دیوانه است.

ص: 146


1- . خَذف یعنی پرتاب کردن از میان انگشت شصت و سبابه یا به وسیله قلاب سنگ.
2- . دستمال که تابیده و بدان زنند.
3- . مجمع البیان 8: 280-282
4- . مجمع البیان 8: 458
5- . مجمع البیان 9: 158
6- . مجمع البیان 9: 192

ابن السبیل بالحجارة بالخذف (1)فأیهم أصابه کان أولی به و یأخذون ماله و ینکحونه و یغرمونه ثلاثة دراهم و کان لهم قاض یقضی بذلک أو کانوا یقطعون الطریق علی الناس بالسرقة وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ قیل کانوا یتضارطون فی مجالسهم من غیر حشمة و لا حیاء عن ابن عباس و روی ذلک عن الرضا علیه السلام و قیل إنهم کانوا یأتون الرجال فی مجالسهم یری بعضهم بعضا و قیل کانت مجالسهم تشتمل علی أنواع المناکیر مثل الشتم و السخف و الصفع و القمار و ضرب المخراق و خذف الأحجار علی من مر بهم و ضرب المعازف و المزامیر و کشف العورات و اللواط رِجْزاً أی عذابا آیَةً بَیِّنَةً قیل هی الحجارة التی أمطرت علیهم و قیل هی آثار منازلهم الخربة و قیل هی الماء الأسود علی وجه الأرض. (2)وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ أی فی ذهابکم و مجیئکم إلی الشام. (3)غَیْرَ بَیْتٍ أی أهل بیت مِنَ الْمُسْلِمِینَ یعنی لوطا و بنتیه. (4)بِالنُّذُرِ أی بالإنذار أو بالرسل حاصِباً أی ریحا حصبتهم أی رمتهم بالحجارة و الحصباء قال ابن عباس یرید ما حصبوا به من السماء من الحجارة فی الریح نِعْمَةً أی إنعاما مفعول له أو مصدر وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ لوط بَطْشَتَنا أی أخذنا إیاهم بالعذاب فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ أی تدافعوا بالإنذار علی وجه الجدال بالباطل و قیل أی فشکوا و لم یصدقوا وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ أی طلبوا منه أن یسلم إلیهم أضیافه فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ أی محونا و المعنی عمیت أبصارهم فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ أی فقلنا لقوم لوط ذوقوا عذابی و نذری وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُکْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ أی أتاهم صباحا عذاب نازل بهم حتی هلکوا. (5)فَخانَتاهُما قال ابن عباس کانت امرأة نوح کافرة تقول للناس إنه مجنون

ص: 146


1- الخذف: الرمی من بین السبابتین، أو بالمخذفة أی المقلاع.
2- مجمع البیان 8: 280- 282. م.
3- مجمع البیان 8: 458. م.
4- مجمع البیان 9: 158. م.
5- مجمع البیان 9: 192. م.

همچنین وقتی کسی به نوح علیه السلام ایمان می آورد، او ستمگران قوم نوح علیه السلام را از این امر آگاه می ساخت. زن لوط علیه السلام نیز دیگران را به مهمانان او راه می نمایاند. خیانت آن دو از این قرار بود. از میان زنان پیامبران علیهم السلام تنها این دو بدکاره بودند و خیانتشان در امر دین بود. سدّی می گوید: خیانتشان عبارت از کافر بودنشان بود. برخی نیز می گویند که آن دو منافق بودند. ضحاک می گوید: خیانتشان عبارات از سخن چینی بود. وقتی خداوند، چیزی را به نوح و لوط علیهما السلام وحی می فرمود، آنان، آن وحی را برای مشرکان افشا می کردند. برخی می­گویند: زن نوح علیه السلام، واغله و زن لوط علیه السلام واهله نام داشتند. مقاتل نیز نام آن دو را والغه و والهه می داند(1).

روایات

روایت 1.

علل الشرایع: ابو بصیر می گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم: آیا پیامبر صلی الله علیه و آله از بخل ورزیدن به خداوند پناه می جستند؟ حضرت پاسخ داد: آری ای ابو محمد، ایشان صبح و شب از بخل ورزیدن به خداوند پناه می جستند. ما نیز از آن به خداوند پناه می جوییم. خداوند فرمود: « وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون»(2) {و کسانی که از خست نفس خویش مصون مانند آنان رستگارانند.} من تو را از سرانجام بخل ورزیدن آگاه می سازم. قوم لوط علیه السلام اهل دِهی بوده و بسیار بر سر غذا بخل می ورزیدند. از این رو به بیماری لا علاجی در عورت خود دچار شدند. از حضرت پرسیدم: سرانجامشان چه بود؟ حضرت پاسخ داد: دِهِ قوم لوط علیه السلام بر سر راه مسافرانی بود که به شام و مصر می رفتند. مسافران نزد آنان فرود می آمدند و آنان، آن مسافران را مهمان می کردند. چون این امر بسیار شد از روی بخل و پستی ناتوان گشتند. بخل ورزیدنشان آنان را واداشت تا وقتی مهمانی نزدشان فرود می آمد او را بدون این که رغبتی به او داشته باشند، رسوا سازند. دلیل این کارشان، آن بود که مهمانان از آنان روی برگردانند. بدین سان کارشان در دهکده ها رواج یافت و مسافران از آنان پرهیز می کردند. بخل ورزیدنشان، بلایی بر سرشان آورد که نمی توانستنند آن را از خود دور سازند و بی آن که رغبتی به آن کار داشته باشند، آن را انجام می دادند و کارشان به جایی رسید که آن را از مردان سرزمین خود می خواستند و در برابر آن به آنان پاداش می دادند. سپس حضرت فرمود: کدام بیماری در نزد خداوند عزوجل بدتر، بد سرانجام تر و شرم آور تر از بخل است. ابو بصیر می گوید: به حضرت عرض کردم: جانم به فدایتان باد. آیا تمامی ساکنان دِهِ لوط علیه السلام این کار را می کردند؟ حضرت پاسخ داد: تنها اهل خانه ای که از مسلمانان بودند، این کار را نمی کردند. آیا نشنیدی که خداوند فرمود: {پس هر که از مؤمنان در آن [شهرها] بود بیرون بردیم. و[لی] در آن جا جز یک خانه از فرمانبران [خدا بیشتر] نیافتیم.} سپس امام باقر علیه اسلام فرمود: لوط علیه السلام در میان قوم خود سی سال درنگ کرد و آنان را به سوی خداوند عزوجل فرا می خواند و از عذابش بر حذر می داشت.

ص: 147


1- . مجمع البیان 10: 319
2- . تغابن / 16

و إذا آمن أحد بنوح أخبرت الجبابرة من قوم نوح به و کانت امرأة لوط تدل علی أضیافه فکان ذلک خیانتهما لهما و ما بغت امرأة نبی قط و إنما کانت خیانتهما فی الدین.

و قال السدی کانت خیانتهما أنهما کانتا کافرتین و قیل کانتا منافقتین و قال الضحاک خیانتهما النمیمة إذا أوحی الله إلیهما أفشتاه إلی المشرکین و قیل إن اسم امرأة نوح واغلة (1)و اسم امرأة لوط واهلة و قال مقاتل والغة و والهة (2).

الأخبار

«1»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ الْحِمْیَرِیِّ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَتَعَوَّذُ مِنَ الْبُخْلِ فَقَالَ نَعَمْ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ فِی کُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ وَ نَحْنُ نَتَعَوَّذُ بِاللَّهِ مِنَ الْبُخْلِ اللَّهُ یَقُولُ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ سَأُخْبِرُکَ عَنْ عَاقِبَةِ الْبُخْلِ إِنَّ قَوْمَ لُوطٍ کَانُوا أَهْلَ قَرْیَةٍ أَشِحَّاءَ عَلَی الطَّعَامِ فَأَعْقَبَهُمُ الْبُخْلُ دَاءً لَا دَوَاءَ لَهُ فِی فُرُوجِهِمْ فَقُلْتُ وَ مَا أَعْقَبَهُمْ فَقَالَ إِنَّ قَرْیَةَ قَوْمِ لُوطٍ کَانَتْ عَلَی طَرِیقِ السَّیَّارَةِ إِلَی الشَّامِ وَ مِصْرَ فَکَانَتِ السَّیَّارَةُ تَنْزِلُ بِهِمْ فَیُضِیفُونَهُمْ فَلَمَّا کَثُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ ضَاقُوا بِذَلِکَ ذَرْعاً بُخْلًا وَ لُؤْماً فَدَعَاهُمُ الْبُخْلُ إِلَی أَنْ کَانُوا إِذَا نَزَلَ بِهِمُ الضَّیْفُ فَضَحُوهُ مِنْ غَیْرِ شَهْوَةٍ بِهِمْ إِلَی ذَلِکَ وَ إِنَّمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ذَلِکَ بِالضَّیْفِ حَتَّی یَنْکُلَ النَّازِلُ عَنْهُمْ- (3)فَشَاعَ أَمْرُهُمْ فِی الْقُرَی وَ حَذَرَ مِنْهُمُ النَّازِلَةُ فَأَوْرَثَهُمُ الْبُخْلُ بَلَاءً لَا یَسْتَطِیعُونَ دَفْعَهُ عَنْ أَنْفُسِهِمْ مِنْ غَیْرِ شَهْوَةٍ لَهُمْ إِلَی ذَلِکَ حَتَّی صَارُوا یَطْلُبُونَهُ مِنَ الرِّجَالِ فِی الْبِلَادِ وَ یُعطُونَهُمْ عَلَیْهِ الْجُعْلَ ثُمَّ قَالَ فَأَیُّ دَاءٍ أَدْأَی (4)مِنَ الْبُخْلِ وَ لَا أَضَرُّ عَاقِبَةً وَ لَا أَفْحَشُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ أَبُو بَصِیرٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَهَلْ کَانَ أَهْلُ قَرْیَةِ لُوطٍ کُلُّهُمْ هَکَذَا یَعْمَلُونَ فَقَالَ نَعَمْ إِلَّا أَهْلُ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ (5)أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ تَعَالَی فَأَخْرَجْنا مَنْ کانَ فِیها مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَما وَجَدْنا فِیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام إِنَّ لُوطاً لَبِثَ فِی قَوْمِهِ ثَلَاثِینَ سَنَةً یَدْعُوهُمْ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یُحَذِّرُهُمْ

ص: 147


1- فی المحبر: اسمها واعلة- بالعین المهملة-.
2- مجمع البیان 10: 319. م.
3- نکل عنه: نکص و أحجم عنه.
4- فی نسخة: أعدی، و فی أخری: أدوی، و فی المصدر: أوذی.
5- فی نسخة: الا أهل بیت منهم من المسلمین.

آنان قومی بودند که خود را پس از مدفوع کردن تمیز نمی کردند و پس از جُنُب شدن طهارت نمی ورزیدند. لوط علیه السلام، پسر خاله ابراهیم علیه السلام و ساره زن ابراهیم علیه السلام، خواهر لوط علیه السلام بود. لوط و ابراهیم علیهما السلام پیامبر، رسول و بیم دهنده بودند. لوط علیه السلام مردی سخاوتمند و بخشنده بود و کسی را که نزدش فرود می آمد، مهمان می کرد و قومش را از آنان بر حذر می داشت. حضرت فرمود: وقتی قوم لوط علیه السلام این رفتار او را دیدند، به او گفتند: ما تو را از بیگانگان منع می کنیم و تو نباید از مهمانی که نزدت فرود می آید، پذیرایی کنی. در غیر این صورت مهمانی که نزدت فرود می آید را رسوا ساخته و آبرویش را می ریزیم؛ از این رو هر گاه مهمانی نزد او فرود می آمد از ترس این که قومش او را رسوا نمایند، مهمان شدنش را از دیگران پنهان می داشت؛ چرا که لوط علیه السلام قبیله ای نداشت تا از او دفاع کنند. حضرت فرمود: پیوسته لوط و ابراهیم علیه السلام منتظر نزول عذابی برای قوم لوط بودند. آن دو نزد خداوند عزوجل جایگاه والایی داشتند؛ از این رو هر گاه خداوند می خواست که قوم لوط را عذاب نماید، دوستی ابراهیم علیه السلام و دوستی اش و نیز محبتش به لوط علیه السلام، او را فرا می گرفت و به همین دلیل آنان را می پایید و عذابشان را تأخیر می انداخت. امام باقر علیه السلام فرمود: وقتی خشم و غضب خداوند بر قوم لوط علیه السلام شدت یافت، عذابشان را مقدر فرمود و حکم کرد که در عوض عذاب قوم لوط علیه السلام به ابراهیم علیه السلام پسر دانایی ببخشد تا بدین وسیله از غم نابودی قوم لوط علیه السلام تسکین یابد. بدین سان خداوند عزوجل فرستادگانی را نزد ابراهیم علیه السلام فرستاد و آنان او را به اسماعیل علیه السلام مژده دادند. آنان شب هنگام بر او وارد شدند؛ از این رو بیم داشت که آنان دزد باشند. چون آن فرستاده شدگان او را هراسان و پریشان دیدند، پس سلام گفتند گفت: سلام، همانا ما از شما هراسانیم. گفتند: مترس. ما فرستادگان پروردگار تو هستیم و تو را به پسری دانا مژده می دهیم امام باقر علیه السلام فرمود: مقصود از آن پسر دانا، اسماعیل فرزند هاجر است. حضرت فرمود: ابراهیم علیه السلام به آن فرستادگان فرمود: {آیا با اینکه مرا پیری فرا رسیده است بشارتم می دهید به چه بشارت می دهید؟ گفتند ما تو را به حق بشارت دادیم پس از نومیدان مباش. گفت ای فرشتگان [دیگر] کارتان چیست؟ گفتند ما به سوی گروه مجرمان فرستاده شده ایم} یعنی به سوی قوم لوط که مردمی پلیدکار هستند تا آنان را از عذاب پروردگار جهانیان بیم دهیم.

امام باقر علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام به آن فرستادگان فرمود: لوط در آن دِه است! گفتند: ما نسبت به این که چه کسانی در آن هستند، از تو آگاه تریم. همانا ما او و همه خانواده اش به جز زنش را نجات می دهیم. ما مقدر کردیم که او از بازماندگان [در عذاب] باشد(1). حضرت فرمود: {پس چون فرشتگان نزد خاندان لوط آمدند. [لوط] گفت: شما مردمی ناشناس هستید. گفتند [نه] بلکه برای تو چیزی آورده ایم که در آن تردید می کردند.

ص: 148


1- . حضرت میان دو آیه از قرآن کریم جمع کرد: نخستین آیه، {لوط، در آن دِه است} تا {و خانواده­اش} است که آیه 32 سوره عنکبوت می باشد. آیه دوم نیز {همه آنان} تا {بازماندگان} است که آیه 59 و 60 سوره حجر می باشد.

عَذَابَهُ وَ کَانُوا قَوْماً لَا یَتَنَظَّفُونَ مِنَ الْغَائِطِ وَ لَا یَتَطَهَّرُونَ مِنَ الْجَنَابَةِ وَ کَانَ لُوطٌ ابْنَ خَالَةِ إِبْرَاهِیمَ وَ کَانَتِ امْرَأَةُ إِبْرَاهِیمَ سَارَةُ أُخْتَ لُوطٍ وَ کَانَ لُوطٌ وَ إِبْرَاهِیمُ نَبِیَّیْنِ مُرْسَلَینِ مُنْذِرَینِ وَ کَانَ لُوطٌ رَجُلًا سَخِیّاً کَرِیماً یَقْرِی الضَّیْفَ إِذَا نَزَلَ بِهِ وَ یُحَذِّرُهُمْ قَوْمَهُ قَالَ فَلَمَّا رَأَی قَوْمُ لُوطٍ ذَلِکَ مِنْهُ قَالُوا لَهُ إِنَّا نَنْهَاکَ عَنِ الْعَالَمِینَ لَا تَقْرِ ضَیْفاً یَنْزِلُ بِکَ إِنْ فَعَلْتَ فَضَحْنَا ضَیْفَکَ الَّذِی یَنْزِلُ بِکَ وَ أَخْزَیْنَاکَ فَکَانَ لُوطٌ إِذَا نَزَلَ بِهِ الضَّیْفُ کَتَمَ أَمْرَهُ مَخَافَةَ أَنْ یَفْضَحَهُ قَوْمُهُ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ لِلُوطٍ عَشِیرَةٌ قَالَ وَ لَمْ یَزَلْ لُوطٌ وَ إِبْرَاهِیمُ یَتَوَقَّعَانِ نُزُولَ الْعَذَابِ عَلَی قَوْمِهِ فَکَانَتْ لِإِبْرَاهِیمَ وَ لِلُوطٍ مَنْزِلَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شَرِیفَةٌ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ کَانَ إِذَا أَرَادَ عَذَابَ قَوْمِ لُوطٍ أَدْرَکَتْهُ مَوَدَّةُ إِبْرَاهِیمَ وَ خُلَّتُهُ وَ مَحَبَّةُ لُوطٍ فَیُرَاقِبُهُمْ فَیُؤَخِّرُ عَذَابَهُمْ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام فَلَمَّا اشْتَدَّ أَسَفُ اللَّهِ (1)عَلَی قَوْمِ لُوطٍ وَ قَدَّرَ عَذَابَهُمْ وَ قَضَی أَنْ یُعَوِّضَ إِبْرَاهِیمَ مِنْ عَذَابِ قَوْمِ لُوطٍ بِغُلَامٍ عَلِیمٍ فَیُسَلِّیَ بِهِ مُصَابَهُ بِهَلَاکِ قَوْمِ لُوطٍ فَبَعَثَ اللَّهُ رُسُلًا إِلَی إِبْرَاهِیمَ یُبَشِّرُونَهُ بِإِسْمَاعِیلَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ لَیْلًا فَفَزِعَ مِنْهُمْ وَ خَافَ أَنْ یَکُونُوا سُرَّاقاً فَلَمَّا رَأَتْهُ الرُّسُلُ فَزِعاً مَذْعُوراً قَالُوا سَلاماً قالَ سَلَامٌ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ نُبَشِّرُکَ (2)بِغُلامٍ عَلِیمٍ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام وَ الْغُلَامُ الْعَلِیمُ هُوَ إِسْمَاعِیلُ مِنْ هَاجَرَ فَ قالَ إِبْرَاهِیمُ لِلرُّسُلِ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلی أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ فَ قالَ إِبْرَاهِیمُ فَما خَطْبُکُمْ بَعْدَ الْبِشَارَةِ قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمٍ مُجْرِمِینَ قَوْمِ لُوطٍ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ لِنُنْذِرَهُمْ عَذَابَ رَبِّ الْعَالَمِینَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام فَ قالَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام لِلرُّسُلِ إِنَّ فِیها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها لَنُنَجِّیَنَّهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ (3)قَالَ فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ قالُوا بَلْ جِئْناکَ بِما کانُوا فِیهِ

ص: 148


1- أی غضب اللّه. أی فلما فعلوا القوم ما یستحقون أن یغضب علیهم و ینزل علیهم العذاب.
2- فی المصدر: لا توجل انا نبشرک اه. م.
3- جمع علیه السلام بین الآیتین من المصحف الشریف: الأولی: «إِنَّ فِیها لُوطاً» إلی قوله: «وَ أَهْلَهُ» فهی الآیة 32 من العنکبوت، و الثانیة: «أَجْمَعِینَ» إلی قوله: «الْغابِرِینَ» فهی الآیة 59 و 60 من الحجر.

و حق را برای تو آورده ایم} یعنی تا قومت را از عذاب بیم دهیم {و قطعا ما راستگویانیم.}(1)

{پس خانواده ات را حرکت ده} یعنی ای لوط، پس از گذشت هفت روز و هفت شب از امروز خانواده ات را حرکت ده. { پاسی از شب گذشته} یعنی وقتی شب از نیمه گذشت. {و هیچ کس از شما نباید واپس بنگرد مگر زنت که آنچه به ایشان رسد به او [نیز] خواهد رسید.} و در آن شب {و هر جا به شما دستور داده می شود بروید.} امام باقر علیه السلام فرمود: آنان لوط علیه السلام را از این امر آگاه کردند که ریشه آن گروه صبحگاهان بریده خواهد شد.

امام باقر علیه السلام می فرماید: خداوند عزوجل در روز هشتم یا طلوع فجر فرستادگانی را نزد ابراهیم علیه السلام فرستاد تا او را به اسحاق علیه السلام مژده دهند و با نابودی قوم لوط علیه السلام گرامی بدارند. این آیه نیز به همین امر اشاره دارد: {و به راستی فرستادگان ما برای ابراهیم مژده آوردند. سلام گفتند. پاسخ داد: سلام و دیری نپایید که گوساله ای بریان آورد.}یعنی گوساله ای با ذبح شرعی و پاک و به صورت بریان و پخته برایشان آورد. {و چون دید} ابراهیم علیه السلام {دستهایشان به غذا دراز نمی شود آنان را ناشناس یافت و از ایشان ترسی بر دل گرفت. گفتند: مترس ما به سوی قوم لوط فرستاده شده ایم. و زن او ایستاده بود خندید.} یعنی از سخن آنان تعجب کرد. {پس وی را به اسحاق و از پی اسحاق به یعقوب مژده دادیم. [همسر ابراهیم] گفت: ای وای بر من. آیا فرزند آورم با آن که من پیرزنم و این شوهرم پیرمرد است. واقعا این چیز بسیار عجیبی است. گفتند آیا از کار خدا تعجب می کنی. رحمت خدا و برکات او بر شما خاندان [رسالت] باد. بی گمان او ستوده ای بزرگوار است.} امام باقر علیه السلام فرمود: چون ابراهیم علیه السلام را به اسحاق علیه السلام مژده دادند و ترس او بر طرف شد شروع به مناجات کردن با خدایش درباره قوم لوط علیه السلام کرد و از او خواست تا آن بلا را از آنان دور سازد. خداوند عزوجل فرمود: ای ابراهیم از این چون و چرا روی برتاب که فرمان پروردگارت آمده و برای آنان پس از طلوع خورشید امروز عذابی حتمی که بی بازگشت است خواهد آمد(2).

تفسیر العیاشی: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(3).

توضیح

این حدیث بر متعدد بودن آن مژده دلالت دارد و نشان می دهد که آیات قسمت اول به مژده اول و آیات قسمت دوم به مژده دوم اشاره دارد. اما مفسران به این مطلب اشاره ای نکرده­اند. دلیل این مدعا، سخن خداوند در سوره صافات است که می فرماید:{پس او را به پسری بردبار مژده دادیم. و وقتی با او به جایگاه سعی رسید} تا این که فرمود: {و او را به اسحاق که پیامبری از [جمله] شایستگان است مژده دادیم.} روشن شد که مقصود از آن پسر دانا و بردبار که مژده داده شد، اسماعیل علیه السلام است و آن قربانی هم او بود.

ص: 149


1- . این آیات از سوره حجر است و پس از آن تا آیه {آنچه به ایشان رسد به او نیز می رسد} از سوره هود است. همچنین آیه {و هر جا به شما دستور داده می شود بروید.} در ذیل آیه سابق از سوره حجر آمده است.
2- . علل الشرائع: 183-184 . در این کتاب، روزی حتمی و بی بازگشت آمده است.
3- . نسخه خطی

قَوْمُکَ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ یَمْتَرُونَ وَ أَتَیْناکَ بِالْحَقِّ لِنُنْذِرَ قَوْمَکَ الْعَذَابَ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (1)فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ یَا لُوطُ إِذَا مَضَی لَکَ مِنْ یَوْمِکَ هَذَا سَبْعَةُ أَیَّامٍ وَ لَیَالِیهَا بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ إِذَا مَضَی نِصْفُ اللَّیْلِ وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُها ما أَصابَهُمْ وَ امْضُوا فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ حَیْثُ تُؤْمَرُونَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام فَقَضَوْا ذَلِکَ الْأَمْرَ إِلَی لُوطٍ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ الثَّامِنِ مَعَ طُلُوعِ الْفَجْرِ قَدَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رُسُلًا إِلَی إِبْرَاهِیمَ یُبَشِّرُونَهُ بِإِسْحَاقَ وَ یُعَزُّونَهُ بِهَلَاکِ قَوْمِ لُوطٍ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَی وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْری قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ یَعْنِی زَکِیّاً مَشْوِیّاً نَضِیجاً فَلَمَّا رَأی إِبْرَاهِیمُ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمِ لُوطٍ وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَبَشَّرُوهَا بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ فَضَحِکَتْ یَعْنِی فَتَعَجَّبَتْ مِنْ قَوْلِهِمْ قالَتْ یا وَیْلَتی أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عَجِیبٌ قالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام فَلَمَّا جَاءَتْ إِبْرَاهِیمَ الْبِشَارَةُ بِإِسْحَاقَ وَ ذَهَبَ عَنْهُ الرَّوْعُ أَقْبَلَ یُنَاجِی رَبَّهُ فِی قَوْمِ لُوطٍ وَ یَسْأَلُهُ کَشْفَ الْبَلَاءِ عَنْهُمْ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذَابِی بَعْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ مِنْ یَوْمِکَ مَحْتُوماً غَیْرُ مَرْدُودٍ (2).

شی، تفسیر العیاشی عن أبی بصیر مثله (3)

بیان

هذا الخبر یدل علی تعدد البشارة و أن الآیات الأول إشارة إلی الأولی و الثوانی إلی الثانیة و لم یذکره المفسرون و یؤیده ما ذکره سبحانه فی سورة الصافات حیث قال فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ إلی أن قال وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ فظهر أن الغلام العلیم الحلیم المبشر به هو إسماعیل علیه السلام و هو الذبیح

ص: 149


1- إلی هنا من سورة الحجر، و بعده الی قوله: «ما أَصابَهُمْ» من سورة هود، و قوله: «وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ» هو ذیل الآیة السابقة من سورة الحجر.
2- علل الشرائع: 183- 184. و فیه: من یوم محتوم و غیر مردود. م.
3- مخطوط. م.

ابراهیم علیه السلام پس از او به اسحاق علیه السلام مژده داده شد. همچنین در باب ذبح گذشت که (سلاماً) یعنی بر تو سلام می کنیم یا قطعاً تسلیم شدیم.

{آیا با این که مرا پیری فرا رسیده است بشارتم می دهید.} یعنی ابراهیم علیه السلام از این که در سن پیری صاحب فرزند شود، تعجب کرد. {به چه بشارت می دهید.} یعنی مرا به چه چیز عجیبی مژده می دهید یا این که مژده، فرمان الهی است یا از سوی خودتان. تعجب ابراهیم علیه السلام از این بود که معمولاً مرد در سن پیری صاحب فرزند نمی شود نه این که قدرت فرزند دار شدن را ندارد. برخی نیز در تبیین مقصود او می گویند که او می خواست بداند آیا در همان حالت پیری صاحب فرزند می شود و یا این که دوباره جوان می گردد. {کارتان چیست.} یعنی برای چه کاری غیر از مژده دادن فرستاده شده اید؟ {از بازماندگان} یعنی با کافران بر جای ماند تا به همراه آنان نابود گردد. {ناشناس} یعنی نفسم شما را انکار می کند و از ترس این که ضربه ای به من وارد کنید از شما دوری می جوید یا من شما را نمی شناسم. بنابراین خود را معرفی کنید. {چیزی آورده ایم که در آن تردید می کردند.} یعنی ما همان عذابی را آورده ایم که وقتی آنان را از آن بیم می دادی، در آن تردید می ورزیدند. {پس خانواده ات را حرکت ده} یعنی شبانه آنان را ببر {پاسی از شب [گذشته]} یعنی پس از گذشت پاسی از شب. برخی نیز آن را به

معنای آخر شب می دانند. تفسیر حضرت که مقصود از آن را نیمه شب دانست، بر معنای اول یعنی پاسی از شب حمل می شود. آیه {مگر زنت} در میان این آیات نیامده است. دلیل این که حضرت، آن را به همراه آن آیات آورد، این است که بگوید مقصود از خانواده، غیر از او بوده است یا این که او در حال بیرون رفتن نابود گردید؛ زیرا همان طور که در روایت نیز آمده است او روی بر گرداند و آن عذاب به او نیز برخورد کرد. {که ریشه آن گروه} یعنی آخرین شخصی که از آنان باقی بماند صبحگاهان نابود می شود یا این که آنان صبحگاهان به وسیله آن عذاب طوری ریشه کن شده اند که هیچ اثر، نسل و دودمانی از آنان باقی نمی ماند.

فیروز آبادی می­گوید: حَنَذَ الشّاۀَ یَحنِذُها حَنذاً و تَحناذاً یعنی گوسفند را بریان کرد و سنگ داغی را روی آن گذاشت تا آن را بپزد. در این صورت به آن حَنیذ می گویند یا این که حنیذ، حالی است که از آن، آب می چکد. سخن فیروز آبادی به پایان رسید.

ایجاس یعنی درک کردن و پنهان داشتن. مفسران درباره دلیل ترس ابراهیم علیه السلام اختلاف نظر دارند. برخی می گویند که وقتی ابراهیم دید که آنان جوان و نیرومند هستند و او نیز در گوشه­ای از شهر اقامت داشت و آنان از خوردن غذایش امتناع می ورزیدند، در امان نبود از این که این امر به خاطر یک بلایی باشد؛ چرا که وقتی مردم آن زمانه غذای یکدیگر را می خوردند صاحب آن غذا، آن فرد را امین جان و مالش قرار می داد. به همین دلیل است که عرب ها می گویند: تَحَرَّمَ فُلانٌ بِطَعامِنا یعنی میان ما و فلانی که غذایمان را خورد، حرمت ایجاد شد. برخی نیز می­گویند: ابراهیم علیه السلام گمان کرد که آنان دزد هستند و می خواهند به او شر برسانند. برخی دیگر معتقدند که ابراهیم علیه السلام گمان کرد که آنان، انسان نیستند و برای کار بزرگی نزد او آمده اند. به عقیده برخی نیز او دانست که آنان، فرشته اند. اما ترسید که قوم او هدف عذاب آنان باشند

ص: 150

و بشر إبراهیم علیه السلام بعد ذلک بإسحاق و مر فی باب الذبح قوله تعالی سَلاماً أی نسلم علیک سلاما أو سلمنا سلاما.

قوله أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلی أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ تعجب من أن یولد له مع الکبر فَبِمَ تُبَشِّرُونَ أی فبأی أعجوبة تبشرونی أو أ بأمر الله أم من جهة أنفسکم و کان استعجابه علیه السلام باعتبار العادة دون القدرة و قیل کان غرضه أن یعلم أنه هل یولد له علی تلک الحال أو یرد إلی الشباب قوله فَما خَطْبُکُمْ أی فما شأنکم الذی أرسلتم لأجله سوی البشارة قوله تعالی لَمِنَ الْغابِرِینَ أی الباقین مع الکفرة لتهلک معهم قوله مُنْکَرُونَ أی ینکرکم نفسی و ینفر عنکم مخافة أن تطرقونی أو لا أعرفکم فعرفونی أنفسکم قوله بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ أی بالعذاب الذی کانوا یشکون فیه إذا وعدتهم فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ أی فاذهب بهم اللیل بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ فی طائفة من اللیل و قیل فی آخره و علی الأول یحمل تفسیره علیه السلام أی المراد بقطع نصف اللیل و قوله إِلَّا امْرَأَتَکَ لیس فی خلال تلک الآیات (1)و إنما ذکره علیه السلام لبیان أنه کان المراد بالأهل غیرها أو أنها هلکت فی حال الخروج حیث التفتت فأصابها العذاب کما روی قوله أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ أی آخر من یبقی منهم یهلک وقت الصبح أی أنهم مستأصلون بالعذاب وقت الصباح علی وجه لا یبقی منهم أثر و لا نسل و لا عقب.

و قال الفیروزآبادی حنذ الشاة یحنذها حنذا و تحناذا شواها و جعل فوقها حجارة محماة لینضجها فهی حنیذ أو هو الحال (2)الذی یقطر ماؤه انتهی.

و الإیجاس الإدراک أو الإضمار اختلف فی سبب الخوف فقیل إنه لما رآهم شبانا أقویاء و کان ینزل طرفا من البلد و کانوا یمتنعون من تناول طعامه لم یأمن أن یکون ذلک لبلاء و ذلک أن أهل ذلک الزمان إذا أکل بعضهم طعام بعض أمنه صاحب الطعام علی نفسه و ماله و لهذا یقال تحرم فلان بطعامنا أی أثبتت الحرمة بیننا بأکله الطعام و قیل إنه ظنهم لصوصا یریدون به سوءا و قیل إنه ظن أنهم لیسوا من البشر جاءوا لأمر عظیم و قیل علم أنهم ملائکة فخاف أن یکون قومه المقصودین بالعذاب حتی

ص: 150


1- راجع ما قدمنا ذیل الآیات.
2- کذا فی النسخ، و فی القاموس أو هو الحار الذی اه. م.

تا این که آنان به او گفتند: ای ابراهیم، مترس. ما مأمور به عذاب قوم لوط علیه السلام هستیم نه قوم تو. برخی دیگر می گویند که آنان از خداوند خواستند تا آن گوساله را که ابراهیم علیه السلام سر بریده و بریان کرده بود، زنده کند. بدین سان آن گوساله زنده شد، بالا پرید و از

خود صدا درآورد. در این هنگام ابراهیم علیه السلام دانست که آنان فرستادگان خداوند هستند.

روایت 2.

الخصال، علل الشرائع، عیون الاخبار: آن مرد شامی از امام علی علیه السلام پرسید که مقصود از {روزی که آدمی از برادرش. و از مادرش و پدرش. و از همسرش و پسرانش می گریزد.} چه کسانی هستند؟ حضرت پاسخ داد: قابیل از هابیل علیه السلام می گریزد. آن کسی که از مادرش می گریزد، موسی علیه السلام و آن کسی که از پدرش می گریزد، ابراهیم علیه السلام است(1). لوط علیه السلام همان کسی است که از همسرش و نوح علیه السلام همان کسی است که از پسرش کنعان می گریزد(2).

روایت 3.

الخصال: اصبغ: امام علی علیه السلام فرمود: شش رفتار در میان این امت از اخلاق قوم لوط است و عبارتند از: گلوله گِلی یا سربی پرتاب کردن، گذاشتن سنگ در لای انگشت شصت و زدن آن با ناخن انگشت سبابه، عِلک جویدن(3)،

و شل کردن دکمه ها از روی تکبر و باز کردن آنها از قبا و پیراهن(4).

روایت 4.

علل الشرائع، عیون الاخبار: آن مرد شامی از امام علی علیه السلام پرسید: کدام یک از انبیا ختنه شده به دنیا آمدند؟ حضرت پاسخ داد: خداوند، آدم علیه السلام را ختنه شده آفرید. همچنین شیث، ادریس، نوح، سام بن نوح، ابراهیم، داود، سلیمان، لوط، اسماعیل، موسی، عیسی ومحمد صلوات الله علیه و علیهم اجمعین ختنه شده به دنیا آمدند. آن مرد شامی همچنین درباره روز چهارشنبه و بدیمن دانستن آن پرسید و حضرت پاسخ داد: مقصود، آخرین چهارشنبه هر ماه است. حضرت سخن خود را ادامه داد تا این که فرمود: خداوند عزوجل در روز چهارشنبه

سرزمین قوم لوط را زیر و رو کرد و در این روز بود که به آنان سنگ و گِل بارانید(5).

ص: 151


1- . در عیون الاخبار علاوه بر این آمده است: مقصود از پدر، کسی است که او را تربیت کرده است نه پدر حقیقی.
2- . الخصال 1: 154، علل الشرائع: 198، عیون الاخبار: 136. پیشتر گفتیم که این حدیث به طور کامل در کتاب الاحتجاجات ج 10 ص 75-82 آمده است.
3- . به هر چیز جویدنی عِلک می گویند. شاید مقصود از آن، جویدنش در محافل، معابر و بازار ها باشد.
4- . الخصال 1: 160-161
5- . علل الشرائع: 199، عیون الاخبار: 134. پیشتر این حدیث به طور کامل در ج 10 ص 81-82 آمد.

قالُوا له لا تَخَفْ یا إبراهیم إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمِ لُوطٍ بالعذاب لا إلی قومک و قیل إنهم دعوا الله فأحیا العجل الذی کان ذبحه إبراهیم علیه السلام و شواه فطفر و رغا (1)فعلم حینئذ أنهم رسل الله.

«2»

ل، الخصال ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام سَأَلَ الشَّامِیُّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ مَنْ هُمْ فَقَالَ علیه السلام قَابِیلُ یَفِرُّ مِنْ هَابِیلَ علیه السلام وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ أُمِّهِ مُوسَی علیه السلام وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ أَبِیهِ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام (2)وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ صَاحِبَتِهِ لُوطٌ علیه السلام وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنِ ابْنِهِ نُوحٌ علیه السلام یَفِرُّ مِنِ ابْنِهِ کَنْعَانَ (3).

«3»

ل، الخصال أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنِ الْأَصْبَغِ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیّاً علیه السلام یَقُولُ سِتَّةٌ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ أَخْلَاقِ قَوْمِ لُوطٍ الْجُلَاهِقُ وَ هُوَ الْبُنْدُقُ وَ الْخَذْفُ وَ مَضْغُ الْعِلْکِ (4)وَ إِرْخَاءُ الْإِزَارِ خُیَلَاءَ وَ حَلُّ الْأَزْرَارِ مِنَ الْقَبَاءِ وَ الْقَمِیصِ (5).

«4»

ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام سَأَلَ الشَّامِیُّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَمَّنْ خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ مَخْتُوناً فَقَالَ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ مَخْتُوناً وَ وُلِدَ شَیْثٌ مَخْتُوناً وَ إِدْرِیسُ وَ نُوحٌ وَ سَامُ بْنُ نُوحٍ وَ إِبْرَاهِیمُ وَ دَاوُدُ وَ سُلَیْمَانُ وَ لُوطٌ وَ إِسْمَاعِیلُ وَ مُوسَی وَ عِیسَی وَ مُحَمَّدٌ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ وَ سَأَلَهُ علیه السلام عَنْ یَوْمِ الْأَرْبِعَاءِ وَ التَّطَیُّرِ مِنْهُ فَقَالَ علیه السلام آخِرُ أَرْبِعَاءَ مِنَ الشَّهْرِ إِلَی أَنْ قَالَ وَ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْضَ قَوْمِ لُوطٍ عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ أَمْطَرَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ (6).

ص: 151


1- طفر أی وثب فی ارتفاع کما یطفر الإنسان علی الحائط. رغا: صوت و ضج.
2- فی العیون هنا زیادة و هی هذه: یعنی الأب المربی لا الوالد.
3- الخصال ج 1: 154، علل الشرائع: 198، العیون ص 136، و قد تقدم الحدیث بتمامه فی کتاب الاحتجاجات راجع ج 10 ص 75- 82.
4- العلک: کل صمغ یعلک أی یمضغ، و لعلّ المراد مضغه فی النادی و فی المعابر و الاسواق و الخذف: أن تضع الحصاة علی بطن ابهامک و تدفعها بظفر السبابة. و الجلاهق: جسم صغیرة کروی من طین أو رصاص یرمی به، و الکلمة فارسیة. و الازرار جمع الزر و هو ما یجعل فی العروة.
5- الخصال ج 1: 160- 161. م.
6- علل الشرائع: 199 العیون: 134، و قد تقدم الحدیث بتمامه فی ج 10 ص 81- 82 راجعه.

روایت 5.

تفسیر علی بن ابراهیم: ابو الجارود: امام باقر علیه السلام می­فرماید: آن دِهی که باران بد بر آن بارانیده شد، سدوم(1)

نام داشت و دِهِ قوم لوط بود. خداوند بر آنان سنگی از سِجّیل بارانید. همچنین حضرت فرمود: مقصود از سجّیل، گِل است(2).

روایت 6.

تفسیر علی بن ابراهیم: {پس لوط به او ایمان آورد.} یعنی به ابراهیم علیه السلام ایمان آورد. حضرت در تفسیر آیه{و در محافل [انس] خود پلیدکاری می کنید.} فرمود: آنان قوم لوط بودند و با هم از خود باد صدا دار رها می کردند. {از آنان کسانی بودند که بر [سر] ایشان بادی همراه با شن فرو فرستادیم.} مقصور از این ها نیز قوم لوط است(3).

روایت 7.

علل الشرائع: ثمالی: امام باقر علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله از جبرئیل پرسید که نابودی قوم لوط چگونه بود؟ جبرئیل پاسخ داد: قوم لوط ساکن دِهی بودند و خود را پس از مدفوع کردن تمیز نمی کردند و پس از جُنُب شدن طهارت نمی ورزیدند. آنان بخیل بودند و از غذا دادن به دیگران خست می ورزیدند. لوط علیه السلام سی سال در میان آنان درنگ کرد. او در میان آنان فرود آمده بود و از آنان نبود و هیچ قوم و قبیله ای در میان آنان نداشت. او آنان را به سوی خداوند عزوجل و ایمان آوردن به او و پیروی اش فرا خواند و از کارهای زشت باز داشت و به اطاعت از خداوند تشویق نمود. اما آنان او را پاسخ نگفتند و از او اطاعت نکردند. وقتی خداوند عزوجل خواست تا آنان را عذاب کند فرستادگانی بیم دهنده را به سویشان مبعوث داشت. چون آنان از فرمان خداوند سر باز زدند خداوند، فرشتگانی را به سویشان فرستاد تا مؤمنان دِهِ آنان را بیرون آورند. فرشتگان در آن دِه تنها اهل یک خانه را مسلمان یافتند و آنان را از دِه بیرون آوردند. فرشتگان به لوط علیه السلام گفتند: خانواده ات را با گذشتن پاسی از امشب حرکت دِه و نباید هیچ از یک شما رو برگرداند و باید به آن جایی که دستور داده می شوید، بروید. بدین سان لوط علیه السلام نیمه شب به همراه دختران خود حرکت کرد. زن او بازگشت و به سوی قومش رفت تا از لوط علیه السلام سخن چینی کند. او آنان را آگاه ساخت که لوط علیه السلام با دخترانش حرکت کرده است. با طلوع فجر، من از جانب عرش ندا داده شدم که ای جبرئیل، آن سخن خدا درباره حتمیت عذاب قوم لوط حقیقت یافته است.

ص: 152


1- . جوهری و دیگران، ضبط آن را با دال آورده اند. فیروز آبادی می گوید: درست آن، سذوم به ذال است. بغدادی در محبر ص 467 می گوید: شهر های قوم لوط عبارت بودند از: سدوم، صبوایم، دادوما و عامورا. برخی نیز آن را به صورت صیورا آورده اند. برخی دیگر می­گویند که آن، نام قاضی ای بود که در آن جا سکونت داشت نه نام آن شهر. حدیث بعدی نیز این مطلب را تأیید می کند.
2- . تفسیر القمی: 466
3- . تفسیر القمی: 496
«5»

فس، تفسیر القمی فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: وَ أَمَّا الْقَرْیَةُ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ فَهِیَ سَدُومُ (1)قَرْیَةُ قَوْمِ لُوطٍ أَمْطَرَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ یَقُولُ مِنْ طِینٍ (2).

«6»

فس، تفسیر القمی فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ أَیْ لِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام قَوْلُهُ وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ قَالَ هُمْ قَوْمُ لُوطٍ یَضْرِطُ (3)بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِباً هُمْ قَوْمُ لُوطٍ (4).

«7»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ الْحِمْیَرِیِّ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنِ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله سَأَلَ جَبْرَئِیلَ کَیْفَ کَانَ مَهْلِکُ قَوْمِ لُوطٍ فَقَالَ إِنَّ قَوْمَ لُوطٍ کَانُوا أَهْلَ قَرْیَةٍ لَا یَتَنَظَّفُونَ مِنَ الْغَائِطِ وَ لَا یَتَطَهَّرُونَ مِنَ الْجَنَابَةِ بُخَلَاءَ أَشِحَّاءَ عَلَی الطَّعَامِ وَ إِنَّ لُوطاً لَبِثَ فِیهِمْ ثَلَاثِینَ سَنَةً وَ إِنَّمَا کَانَ نَازِلًا عَلَیْهِمْ وَ لَمْ یَکُنْ مِنْهُمْ وَ لَا عَشِیرَةٌ لَهُ فِیهِمْ وَ لَا قَوْمٌ وَ إِنَّهُ دَعَاهُمْ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَی الْإِیمَانِ وَ اتِّبَاعِهِ وَ نَهَاهُمْ عَنِ الْفَوَاحِشِ وَ حَثَّهُمْ عَلَی طَاعَةِ اللَّهِ فَلَمْ یُجِیبُوهُ وَ لَمْ یُطِیعُوهُ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَرَادَ عَذَابَهُمْ بَعَثَ إِلَیْهِمْ رُسُلًا مُنْذِرِینَ عُذْراً نُذْراً فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ أَمْرِهِ بَعَثَ إِلَیْهِمْ مَلَائِکَةً لِیُخْرِجُوا مَنْ کَانَ فِی قَرْیَتِهِمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَمَا وَجَدُوا فِیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ فَأَخْرَجُوهُمْ مِنْهَا وَ قَالُوا لِلُوطٍ أَسْرِ بِأَهْلِکَ مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَةِ اللَّیْلَةَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ ... وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ فَلَمَّا انْتَصَفَ اللَّیْلُ سَارَ لُوطٌ بِبَنَاتِهِ وَ تَوَلَّتِ امْرَأَتُهُ مُدْبِرَةً فَانْقَطَعَتْ إِلَی قَوْمِهَا تَسْعَی بِلُوطٍ وَ تُخْبِرُهُمْ أَنَّ لُوطاً قَدْ سَارَ بِبَنَاتِهِ وَ إِنِّی نُودِیتُ مِنْ تِلْقَاءِ الْعَرْشِ لَمَّا طَلَعَ الْفَجْرُ یَا جَبْرَئِیلُ حَقَّ الْقَوْلُ مِنَ اللَّهِ بِحَتْمِ عَذَابِ (5)قَوْمِ لُوطٍ

ص: 152


1- ضبطه الجوهریّ و غیره بالدال، و قال الفیروزآبادی: الصواب أنّه بالذال. و قال البغدادیّ فی المحبر ص 467: و مدائن قوم لوط: سدوم، و صبوایم، و دادوما، و عامورا. و یقال صیورا. و قیل: إنّه اسم القاضی کان بها لا اسم البلد، و الخبر الآتی یؤیده.
2- تفسیر القمّیّ: 466. م.
3- فی المصدر: کان یضرط اه. م.
4- تفسیر القمّیّ: 496 و فیه: و هم قوم لوط. م.
5- فی المصدر: و تحتم بعذاب، و فی نسخة: و نحتم عذاب قوم لوط. م.

بنابراین بر دِهِ قوم لوط و آن چه در بر دارد فرود بیا و آن را از زیر هفت زمین بر کن. سپس آن را به سوی آسمان، بالا ببر و در آن جا متوقف ساز تا آن که دستور خداوند جبار در دلِ آن دِه نازل شود و از آن دِه تنها منزل لوط علیه السلام را به حال خود رها کن تا نشانه ای روشن و عبرتی برای مسافران باشد. بدین سان بر ساکنان ستمگر آن دِه فرود آمدم و با بال راست خود بر آنچه شرقش در بر داشت زدم و با بال چپ خود بر آنچه غربش در بر داشت زدم. ای محمد، من تمام آن دِه را از زیر هفت زمین برکندم و تنها منزل خاندان لوط علیه السلام را به حال خود رها کردم تا نشانه ای برای مسافران باشد. سپس آن دِه را در گستره بالم گرفته و آن را بالا بردم و در جایی متوقف ساختم که ساکنان آسمان، بانگ خروس ها و پارس سگ های آن را می شنیدند. چون خورشید طلوع کرد از جانب عرش ندا داده شدم که ای جبرئیل، آن دِه را به روی قوم لوط برگردان. من این کار را کردم به طوری که آن دِه زیر و رو شد و خداوند، سنگی از جنس سنگ و گِل که نزد پروردگارت نشان زده بود، بر آنها بارانید. ای محمد، آن عذاب از ستمگران امت تو چندان دور نیست.

حضرت می­فرماید: پیامبر صلی الله علیه و آله به جبرئیل فرمود: ای جبرئیل، آن دِه در کجای این سرزمین بود؟ جبرئیل پاسخ داد: آن دِه در جایی قرار داشت که امروز دریاچه طبریّه در آن واقع است و از نواحی شام به شمار می آید. پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: آیا تو دیدی که وقتی آن دِه را به روی آنان برگرداندی آن دِه و ساکنانش در کجا افتادند؟ جبرئیل پاسخ داد: ای محمد، آن دِه در میان دریای شام تا مصر افتاد و تبدیل به تپه هایی در دریا شد(1).

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(2).

توضیح

جَوافی، جمع جَوفاء به معنای گسترده یا جمع جافیه از ریشه جَفو به معنای دور است. تَجافی نیز از همین ریشه است. همچنین احتمال دارد که آن، در اصل اَجواف بوده باشد و نادرست نوشته شده است. اما ظاهر تر از این کلمه، خَوافی به خاء نقطه دار است. صاحب قاموس می گوید: اصمعی آورده است که به پر های زیر دَه پَرِ جلوی بال، خوافی می گویند. وی همچنین گفته است که دَه پَر جلوی بال پرنده را قَوادِم می نامند. سخن صاحب قاموس به پایان رسید. زُقاء به معنای بانگ است.

روایت 8.

تفسیر علی بن ابراهیم: {و به راستی فرستادگان ما برای ابراهیم مژده آوردند} تا {گوساله ای بریان} یعنی گوساله ای بریان و پخته. وقتی نمرود، ابراهیم علیه السلام را در آتش افکند، خداوند، آن را بر ابراهیم علیه السلام سرد و بی آسیب گرداند.

ص: 153


1- . علل الشرائع: 184
2- . نسخه خطی

فَاهْبِطْ إِلَی قَرْیَةِ قَوْمِ لُوطٍ وَ مَا حَوَتْ فَاقْلَعْهَا مِنْ تَحْتِ سَبْعِ أَرَضِینَ ثُمَّ اعْرُجْ بِهَا إِلَی السَّمَاءِ فَأَوْقِفْهَا حَتَّی یَأْتِیَکَ أَمْرُ الْجَبَّارِ فِی قَلْبِهَا وَ دَعْ مِنْهَا آیَةً بَیِّنَةً مِنْ مَنْزِلِ لُوطٍ عِبْرَةً لِلسَّیَّارَةِ فَهَبَطْتُ عَلَی أَهْلِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِینَ فَضَرَبْتُ بِجَنَاحِیَ الْأَیْمَنِ عَلَی مَا حَوَی عَلَیْهِ شَرْقِیُّهَا وَ ضَرَبْتُ بِجَنَاحِیَ الْأَیْسَرِ عَلَی مَا حَوَی عَلَیْهِ غَرْبِیُّهَا فَاقْتَلَعْتُهَا یَا مُحَمَّدُ مِنْ تَحْتِ سَبْعِ أَرَضِینَ إِلَّا مَنْزِلَ آلِ لُوطٍ (1)آیَةً لِلسَّیَّارَةِ ثُمَّ عَرَجْتُ بِهَا فِی جَوَافِی (2)جَنَاحِی حَتَّی أَوْقَفْتُهَا حَیْثُ یَسْمَعُ أَهْلُ السَّمَاءِ زُقَاءَ دُیُوکِهَا وَ نُبَاحَ کِلَابِهَا فَلَمَّا طَلَعَتِ الشَّمْسُ نُودِیتُ مِنْ تِلْقَاءِ الْعَرْشِ یَا جَبْرَئِیلُ اقْلِبِ الْقَرْیَةَ عَلَی الْقَوْمِ فَقَلَبْتُهَا عَلَیْهِمْ حَتَّی صَارَ أَسْفَلُهَا أَعْلَاهَا وَ أَمْطَرَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَ ما هِیَ یَا مُحَمَّدُ مِنَ الظَّالِمِینَ مِنْ أُمَّتِکَ بِبَعِیدٍ قَالَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا جَبْرَئِیلُ وَ أَیْنَ کَانَتْ قَرْیَتُهُمْ مِنَ الْبِلَادِ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ کَانَ مَوْضِعُ قَرْیَتِهِمْ فِی مَوْضِعِ بُحَیْرَةِ طَبَرِیَّةَ الْیَوْمَ وَ هِیَ فِی نَوَاحِی الشَّامِ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَ رَأَیْتَکَ حِینَ قَلَبْتَهَا عَلَیْهِمْ فِی أَیِّ مَوْضِعٍ مِنَ الْأَرَضِینَ وَقَعَتِ الْقَرْیَةُ وَ أَهْلُهَا فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ وَقَعَتْ فِیمَا بَیْنَ بَحْرِ الشَّامِ إِلَی مِصْرَ فَصَارَتْ تُلُولًا فِی الْبَحْرِ (3).

شی، تفسیر العیاشی عن أبی حمزة مثله (4)

بیان

الجوافی جمع الجوفاء أی الواسعة أو الجافیة من الجفو بمعنی البعد و منه التجافی و یحتمل أن یکون فی الأصل أجواف فصحف و الأظهر الخوافی بالخاء المعجمة (5)قال فی القاموس قال الأصمعی الخوافی ما دون الریشات العشر من مقدم الجناح و قال قوادم الطیر مقادیم ریشه و هی عشر فی کل جناح انتهی و الزقاء الصیاح.

«8»

فس، تفسیر القمی قَوْلُهُ وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْری إِلَی قَوْلِهِ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ أَیْ مَشْوِیٍّ نَضِیجٍ فَإِنَّهُ لَمَّا أَلْقَی نُمْرُودُ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فِی النَّارِ فَجَعَلَهَا اللَّهُ عَلَیْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً بَقِیَ

ص: 153


1- فی المصدر: منزل لوط. م.
2- فی المصدر: خوافی. م.
3- علل الشرائع: 184. م.
4- مخطوط. م.
5- و قد عرفت أن فی المصدر أیضا کذلک.

ابراهیم علیه السلام با نمرود باقی ماند و نمرود از او ترسید. از این رو گفت: ای ابراهیم، از سرزمین من بیرون رو و در این جا سکونت نکن. ابراهیم علیه السلام با دختر دایی­اش ساره ازدواج کرده بود. ساره و نیز لوط علیه السلام که پسرک جوانی بود، به او ایمان آورده بودند. ابراهیم علیه السلام، غنایمی داشت که با آنها روزگار می گذراند. بدین سان ابراهیم علیه السلام از روی غیرتی که نسبت به ساره داشت، او را درون صندوقی قرار داد و از سرزمین نمرود بیرون رفت. وقتی می­خواست از سرزمین نمرود بیرون رود، او را باز داشتند و خواستند غنایمش را از او بگیرند. آنان به ابراهیم علیه السلام گفتند: تو این غنایم را در قلمرو سلطنت پادشاه و سرزمین او به دست آورده ای و تو مخالف او هستی. ابراهیم علیه السلام به آنان فرمود: میان من و شما قاضیِ پادشاه، سندوم(1)

قضاوت کند. از این رو نزد او رفته و گفتند: این فرد، مخالف دین پادشاه است و اموالی که با خود دارد را در سرزمین پادشاه به دست آورده است. ما نمی گذاریم که او چیزی از آن اموال را همراه خود ببرد. سندوم گفت: آنان راست می گویند. از اموالی که داری دست بکش. ابراهیم علیه السلام به او فرمود: اگر قضاوت به حق نکنی در هین لحظه می میری. سندوم گفت: حقیقت چیست؟ ابراهیم علیه السلام فرمود: به آنان بگو تا عمرم را که در راه به دست آوردن اموالم سپری کردم به من بازگردانند تا من نیز اموالم را به آنان باز گردانم. سندوم گفت: باید عمرش را به او باز گردانید. بنابراین باید او و اموالش را رها کنید. بدین سان ابراهیم علیه السلام بیرون رفت و نمرود به کارگزاران خود نامه نوشت که نگذارند تا او در جایی آباد از این دنیا سکونت گزیند. ابراهیم علیه السلام از کنار یکی از کارگزاران نمرود گذر کرد. او از کنار هر کدام که می گذشت یک دهم اموالش را می گرفتند. ساره به همراه ابراهیم علیه السلام درون صندوق بود. آن کارگزار یک دهم اموالش را گرفت. سپس سر وقت صندوق آمد و به ابراهیم علیه السلام گفت: ناگزیر باید آن را بگشایم. ابراهیم علیه السلام فرمود: هر چقدر که می خواهی به اندازه آن، زر تخمین بزن و یک دهمش را بگیر. آن کارگزار گفت: باید آن را بگشایم. او آن را گشود و وقتی نگاهش به ساره افتاد، از زیبایی اش به شگفت آمد. به ابراهیم علیه السلام گفت: این زن که همرا تو است، چه نسبتی با تو دارد؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: او خواهرم است. مقصود ابراهیم از خواهر، خواهر دینی بود. آن ده یک گیرنده به او گفت: تا زمانی که پادشاه را از حال این زن و حال تو باخبر نسازم نمی گذارم که بروی. او پیکی را نزد پادشاه فرستاد. پادشاه دستور به بازگرداندن ساره داد و آنان او را به سوی پادشاه آوردند. پادشاه آهنگ او کرد(2) و دستش را به سویش دراز کرد. ساره به او گفت: از تو به خداوند پناه می برم. بدین سان دست او خشک شد و به سینه اش چسبید و به همین خاطر به سختی و شدت افتاد. پادشاه گفت: ای ساره، این چیزی

ص: 154


1- . در تمامی نسخه ها این طور آمده است، اما در چند جا از منبع، سدوم آمده و همین نیز درست است.
2- . در نسخه دیگری آمده است: پادشاه به سربازانش دستور داد تا ساره را نزدش بیاورند. آنان نیز همین کار را کردند. وقتی پادشاه به ساره نگریست، آهنگ او کرد.

إِبْرَاهِیمُ مَعَ نُمْرُودَ وَ خَافَ نُمْرُودُ مِنْ إِبْرَاهِیمَ فَقَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ اخْرُجْ عَنْ بِلَادِی وَ لَا تُسَاکِنِّی فِیهَا وَ کَانَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام قَدْ تَزَوَّجَ بِسَارَةَ وَ هِیَ بِنْتُ خَالِهِ (1)وَ قَدْ کَانَتْ آمَنَتْ بِهِ وَ آمَنَ بِهِ لُوطٌ وَ کَانَ غُلَاماً وَ قَدْ کَانَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام عِنْدَهُ غُنَیْمَاتٌ (2)کَانَ مَعَاشُهُ مِنْهَا فَخَرَجَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام مِنْ بِلَادِ نُمْرُودَ وَ مَعَهُ سَارَةُ فِی صُنْدُوقٍ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ کَانَ شَدِیدَ الْغَیْرَةِ فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یَخْرُجَ (3)مِنْ بِلَادِ نُمْرُودَ مَنَعُوهُ وَ أَرَادُوا أَنْ یَأْخُذُوا مِنْهُ غُنَیْمَاتِهِ وَ قَالُوا لَهُ هَذَا کَسَبْتَهُ فِی سُلْطَانِ الْمَلِکِ وَ بِلَادِهِ وَ أَنْتَ مُخَالِفٌ لَهُ فَقَالَ لَهُمْ إِبْرَاهِیمُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ قَاضِی الْمَلِکِ سَنْدُومُ (4)فَصَارُوا إِلَیْهِ فَقَالُوا إِنَّ هَذَا مُخَالِفٌ لِدِینِ الْمَلِکِ وَ مَا مَعَهُ کَسَبَهُ فِی بِلَادِ الْمَلِکِ وَ لَا نَدَعُهُ یُخْرِجُ مَعَهُ شَیْئاً فَقَالَ سَنْدُومُ صَدَقُوا خَلِّ عَمَّا فِی یَدَیْکَ- (5)فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ لَهُ إِنَّکَ إِنْ لَمْ تَقْضِ بِالْحَقِّ مِتَّ السَّاعَةَ قَالَ وَ مَا الْحَقُّ قَالَ قُلْ لَهُمْ یَرُدُّوا عَلَیَّ عُمُرِیَ الَّذِی أَفْنَیْتُهُ فِی کَسْبِ مَا مَعِی حَتَّی أَرُدَّ عَلَیْهِمْ فَقَالَ سَنْدُومُ یَجِبُ أَنْ تَرُدُّوا عُمُرَهُ فَخَلُّوا عَنْهُ وَ عَمَّا کَانَ فِی یَدِهِ فَخَرَجَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام وَ کَتَبَ نُمْرُودُ فِی الدُّنْیَا أَنْ لَا تَدَعُوهُ یَسْکُنُ الْعُمْرَانَ فَمَرَّ بِبَعْضِ عُمَّالِ نُمْرُودَ وَ کَانَ کُلُّ مَنْ مَرَّ بِهِ یَأْخُذُ عُشْرَ مَا مَعَهُ وَ کَانَتْ سَارَةُ مَعَ إِبْرَاهِیمَ فِی الصُّنْدُوقِ فَأَخَذَ عُشْرَ مَا کَانَ مَعَ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام ثُمَّ جَاءَ إِلَی الصُّنْدُوقِ فَقَالَ لَهُ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ أَفْتَحَهُ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ عُدَّهُ مَا شِئْتَ وَ خُذْ عُشْرَهُ فَقَالَ لَا بُدَّ مِنْ فَتْحِهِ فَفَتَحَهُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَی سَارَةَ تَعَجَّبَ مِنْ جَمَالِهَا فَقَالَ لِإِبْرَاهِیمَ مَا هَذِهِ الْمَرْأَةُ الَّتِی هِیَ مَعَکَ قَالَ هِیَ أُخْتِی وَ إِنَّمَا عَنَی أُخْتَهُ فِی الدِّیْنِ قَالَ لَهُ الْعَاشِرُ لَسْتُ أَدَعُکَ تَبْرَحُ حَتَّی أُعْلِمَ الْمَلِکَ بِحَالِهَا وَ حَالِکَ فَبَعَثَ رَسُولًا إِلَی الْمَلِکِ فَأَعْرَضَهَا فَحُمِلَتْ إِلَیْهِ فَهَمَّ بِهَا- (6)وَ مَدَّ یَدَهُ إِلَیْهَا فَقَالَتْ لَهُ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْکَ فَجَفَّتْ یَدُهُ وَ الْتَصَقَتْ بِصَدْرِهِ وَ أَصَابَتْهُ مِنْ ذَلِکَ شِدَّةٌ فَقَالَ یَا سَارَةُ (7)مَا هَذَا

ص: 154


1- فی هامش الکتاب: بنت خالته ظ.
2- فی نسخة: و قد کان إبراهیم علیه السلام قد کسب عنده غنیمات.
3- فی المصدر: اراد الخروج. م.
4- هکذا فی النسخ و فی المصدر: سدوم فی المواضع. و هو الصحیح.
5- فی نسخة: خل ما فی یدیک.
6- فی نسخة: فأمر أجناده فحملوها إلیه فلما نظر إلیها فهم بها.
7- فی نسخة: فقال لسارة.

که به خاطر تو بدان مبتلا شدم چیست؟ ساره گفت: این امر به دلیل آن چیزی است که می خواستی انجام دهی. پادشاه گفت: من نسبت به تو قصد خیر داشتم. بنابراین از خداوند بخواه تا مرا به حالت قبلی ام باز گرداند. ساره عرض کرد: خدایا، اگر او راست می گوید، او را به حالت قبلی اش بازگردان. بدین سان پادشاه به حالت قبلی اش بازگشت. در بالین پادشاه کنیزی بود. پادشاه گفت: ای ساره، این کنیز را بگیر تا به تو خدمت کند. آن کنیز همان هاجر، مادر اسماعیل علیه السلام بود.

ابراهیم علیه السلام ساره و هاجر را با خود برد تا آن که در بادیه که مسیر یمن، شام و تمام دنیا بود، سکونت گزیدند. مردم از کنار او می گذشتند و او آنان را به اسلام فرا می خواند. همچنین ماجرای افکنده شدنش در آتش توسط پادشاه و آتش نگرفتنش در تمام دنیا پیچید. آنان به او می گفتند: با دین پادشاه مخالفت نکن؛ زیرا او هر کس را که با دینش مخالفت ورزد، می کشد. ابراهیم علیه السلام هر کسی که از کنارش می گذشت را مهمان می کرد. در هفت فرسخی او سرزمینی آباد با درختان و گیاهان انبوه و خیر و برکت فراوان واقع بود. راه نیز از آن سرزمین می گذشت و هر کسی که از آن جا گذر می کرد از میوه ها و کشت ساکنان آن می خورد. ساکنان آن سرزمین از این امر بی تاب شدند. ابلیس به شکل پیر مردی نزد آنان آمد و گفت:

آیا می خواهید راهی را به شما نشان دهم که اگر آن را انجام دهید هیچ کسی از کنار شما نگذرد؟ آنان گفتند: آن چیست؟ ابلیس گفت: باید با هر کسی که از کنارتان می گذرد لواط کنید و لباس هایش را بدزدید. سپس ابلیس برای آنان به صورت پسرکی بی ریش و زیباترین جوان درآمد. آنان نزد او آمدند و بر او جهیده و همان طور که به آنان دستور داده بود با او لواط کردند. آنان از این کار خوششان آمد و آن کار را با مردان می کردند. بدین سان مردان به وسیله مردان دیگر از زنان و زنان به وسیله زنان دیگر از مردان بی نیاز شدند. مردم از این امر نزد ابراهیم علیه السلام شکایت بردند. او لوط علیه السلام را به سویشان فرستاد تا آنان را بر حذر دارد و بیم دهد. وقتی نگاهشان به لوط علیه السلام افتاد، به او گفتند، تو

کیستی؟ لوط علیه السلام فرمود: من، پسر دایی همان ابراهیمی هستم که پادشاه، او را در آتش افکند ولی آتش نگرفت و خداوند، آتش را برای او سرد و بی آسیب قرار داد. او در نزدیکی ما سکونت دارد. از خدا پرهیز کنید و این کار را انجام ندهید؛ زیرا خداوند، شما را نابود می سازد. آنان جرئت انجام آن کار با او را نداشتند و از او ترسیده و دست کشیدند. هر گاه مردی از کنار لوط علیه السلام می گذشت که آنان می خواستند به او بدی برسانند، او آن مرد را از دست آنان نجات می داد. لوط علیه السلام با زنی از آنان ازدواج کرد و صاحب چند دختر شد.

ص: 155

الَّذِی أَصَابَنِی مِنْکِ فَقَالَتْ لِمَا هَمَمْتَ بِهِ (1)فَقَالَ قَدْ هَمَمْتُ لَکِ بِالْخَیْرِ فَادْعِی اللَّهَ أَنْ یَرُدَّنِی إِلَی مَا کُنْتُ فَقَالَتْ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ صَادِقاً فَرُدَّهُ کَمَا کَانَ فَرَجَعَ إِلَی مَا کَانَ وَ کَانَتْ عَلَی رَأْسِهِ جَارِیَةٌ فَقَالَ یَا سَارَةُ خُذِی هَذِهِ الْجَارِیَةَ تَخْدُمْکِ وَ هِیَ هَاجَرُ أُمُّ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام فَحَمَلَ إِبْرَاهِیمُ سَارَةَ وَ هَاجَرَ فَنَزَلُوا الْبَادِیَةَ عَلَی مَمَرِّ طَرِیقِ الْیَمَنِ (2)وَ الشَّامِ وَ جَمِیعِ الدُّنْیَا فَکَانَ یَمُرُّ بِهِ النَّاسُ فَیَدْعُوهُمْ إِلَی الْإِسْلَامِ وَ قَدْ کَانَ شَاعَ خَبَرُهُ فِی الدُّنْیَا أَنَّ الْمَلِکَ أَلْقَاهُ فِی النَّارِ فَلَمْ یَحْتَرِقْ وَ کَانُوا یَقُولُونَ لَهُ لَا تُخَالِفْ دِیْنَ الْمَلِکِ فَإِنَّ الْمَلِکَ یَقْتُلُ مَنْ خَالَفَهُ- (3)وَ کَانَ إِبْرَاهِیمُ کُلُّ مَنْ مَرَّ بِهِ یُضِیفُهُ وَ کَانَ عَلَی سَبْعَةِ فَرَاسِخَ مِنْهُ بِلَادٌ عَامِرَةٌ (4)کَثِیرُ الشَّجَرِ وَ النَّبَاتِ وَ الْخَیْرِ (5)وَ کَانَ الطَّرِیقُ عَلَیْهَا وَ کَانَ کُلُّ مَنْ یَمُرُّ بِتِلْکَ الْبِلَادِ یَتَنَاوَلُ مِنْ ثِمَارِهِمْ وَ زُرُوعِهِمْ فَجَزِعُوا مِنْ ذَلِکَ فَجَاءَهُمْ إِبْلِیسُ فِی صُورَةِ شَیْخٍ فَقَالَ لَهُمْ أَدُلُّکُمْ عَلَی مَا إِنْ فَعَلْتُمُوهُ لَمْ یَمُرَّ بِکُمْ أَحَدٌ فَقَالُوا مَا هُوَ فَقَالَ مَنْ مَرَّ بِکُمْ فَانْکِحُوهُ فِی دُبُرِهِ وَ اسْلُبُوهُ ثِیَابَهُ ثُمَّ تَصَوَّرَ لَهُمْ إِبْلِیسُ فِی صُورَةِ أَمْرَدَ أَحْسَنَ مَا یَکُونُ مِنَ الشَّبَابِ (6)فَجَاءَهُمْ فَوَثَبُوا عَلَیْهِ فَفَجَرُوا بِهِ کَمَا أَمَرَهُمْ فَاسْتَطَابُوهُ فَکَانُوا یَفْعَلُونَهُ بِالرِّجَالِ فَاسْتَغْنَی الرِّجَالُ بِالرِّجَالِ وَ النِّسَاءُ بِالنِّسَاءِ فَشَکَا النَّاسُ ذَلِکَ إِلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فَبَعَثَ إِلَیْهِمْ لُوطاً یُحَذِّرُهُمْ وَ یُنْذِرُهُمْ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَی لُوطٍ قَالُوا مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا ابْنُ خَالِ إِبْرَاهِیمَ الَّذیِ أَلْقَاهُ الْمَلِکُ فِی النَّارِ فَلَمْ یَحْتَرِقْ وَ جَعَلَهَا اللَّهُ عَلَیْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً وَ هُوَ بِالْقُرْبِ مِنْکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تَفْعَلُوا هَذَا فَإِنَّ اللَّهَ یُهْلِکُکُمْ فَلَمْ یَجْسُرُوا عَلَیْهِ وَ خَافُوهُ وَ کَفُّوا عَنْهُ وَ کَانَ لُوطٌ کُلَّمَا مَرَّ بِهِ رَجُلٌ یُرِیدُونَهُ (7)بِسُوءٍ خَلَّصَهُ مِنْ أَیْدِیهِمْ وَ تَزَوَّجَ لُوطٌ فِیهِمْ وَ وُلِدَ لَهُ بَنَاتٌ فَلَمَّا

ص: 155


1- فی المصدر: بما هممت به. م.
2- فی نسخة: علی ممر الطریق الی الیمن. م.
3- فی نسخة: من یخالفه.
4- فی نسخة: و فی المصدر: من البلاد العامرة.
5- فی المصدر: الخبز. م.
6- فی نسخة: فی صورة أمرد حسن الوجه اه.
7- فی المصدر: یریده. م.

وقتی دیر زمانی از حضور لوط علیه السلام در میان آنان گذشت و آنان سخن او را نپذیرفتند، به او گفتند: اگر از نهی کردنت دست بر نداری ما تو را سنگ باران کرده و بیرون می سازیم؛ از این رو لوط علیه السلام آنان را نفرین کرد. ابراهیم علیه السلام در جایگاه خود نشسته و قومی را مهمان کرده بود. آنان پس از مهمانی رفتند و برای ابراهیم علیه السلام غذایی باقی نمانده بود. در همین حال نگاهش به چهار نفر افتاد که نزدش ایستادند و به آن مردم شباهتی نداشتند. آنان سلام گفتند. ابراهیم علیه السلام نیز سلام گفت. او نزد ساره آمد و به او فرمود: مهمانانی نزد من آمده اند که به این مردم شباهتی ندارند. ساره گفت: ما تنها همین گوساله را داریم. از این رو ابراهیم علیه السلام آن گوساله را سر برید و بریان نمود و نزد آنان برد. این آیات نیز به همین ماجرا اشاره دارند: {و به راستی فرستادگان ما برای ابراهیم مژده آوردند. سلام گفتند. پاسخ داد: سلام و دیری نپایید که گوساله ای بریان آورد. و چون دید دستهایشان به غذا دراز نمی شود آنان را ناشناس یافت و از ایشان ترسی بر دل گرفت.}

ساره به همراه گروهی نزد آنان آمد و گفت: چرا از خوردن غذای خلیل الله خودداری می ورزید؟ آنان به ابراهیم علیه السلام {گفتند: مترس}(1)

یعنی بیم به خود راه مده. {ما به سوی قوم لوط فرستاده شده ایم.} ساره بی تاب شد و {خندید} یعنی خون حیض دید. این در حالی بود که سال ها از حائض شدنش گذشته بود.

خداوند عزوجل فرمود: {پس وی را به اسحاق و از پی اسحاق به یعقوب مژده دادیم.} ساره دستش را روی پیشانی اش گذاشت و {گفت: ای وای بر من، آیا فرزند آورم با آن که من پیرزنم و این شوهرم پیرمرد است. واقعا این چیز بسیار عجیبی است.} جبرئیل به او فرمود: {آیا از کار خدا تعجب می کنی. رحمت خدا و برکات او بر شما خاندان [رسالت] باد. بی گمان او ستوده ای بزرگوار است. پس وقتی ترس ابراهیم زایل شد و مژده [فرزنددار شدن] به او رسید} یعنی به اسحاق علیه السلام مژده داده شد، چون و چرا کردن آغاز کرد. خداوند عزوجل فرمود: {در باره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت] چون و چرا می کرد. زیرا ابراهیم بردبار و نرمدل و بازگشت کننده [به سوی خدا] بود.} ابراهیم به جبرئیل فرمود: برای چه کاری فرستاده شده­ای؟ جبرئیل گفت: برای نابود ساختن قوم لوط. ابراهیم فرمود: لوط علیه السلام در میان آن شهر است. جبرئیل گفت: ما درباره این که چه کسانی در آن هستند از تو آگاه تریم. ما او و خانواده ش را نجات می دهیم، اما زنش را نجات نمی دهیم و او از بازماندگان در عذاب خواهد بود. ابراهیم فرمود: ای جبرئیل، اگر در آن شهر، صد نفر مؤمن باشند آیا خداوند با این حال قوم لوط را نابود می سازد؟ جبرئیل گفت: خیر. ابراهیم پرسید: اگر پنجاه نفر باشند، چه؟ جبرئیل پاسخ داد: خیر. ابراهیم پرسید: اگر ده نفر باشند، چه؟ جبرئیل پاسخ داد: خیر. ابراهیم پرسید: اگر یک نفر باشد، چه؟

ص: 156


1- . (لا توجل) در این آیه از قرآن کریم نیامده، بلکه در سوره حجر آمده است. این نشان می دهد که علی بن ابراهیم (ره) میان آیاتِ بسیاری از ماجرای لوط علیه السلام جمع کرده است.

طَالَ ذَلِکَ عَلَی لُوطٍ وَ لَمْ یَقْبَلُوا مِنْهُ قَالُوا لَهُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ (1)أَیْ لَنَرْجُمَنَّکَ وَ لَنُخْرِجَنَّکَ فَدَعَا عَلَیْهِمْ لُوطٌ فَبَیْنَا إِبْرَاهِیمُ قَاعِدٌ فِی مَوْضِعِهِ الَّذِی (2) کَانَ فِیهِ وَ قَدْ کَانَ أَضَافَ قَوْماً وَ خَرَجُوا وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُ شَیْ ءٌ فَنَظَرَ إِلَی أَرْبَعَةِ نَفَرٍ قَدْ وَقَفُوا عَلَیْهِ لَا یُشْبِهُونَ النَّاسَ فَقالُوا سَلاماً فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ سَلَامٌ فَجَاءَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام إِلَی سَارَةَ فَقَالَ لَهَا قَدْ جَاءَنِی أَضْیَافٌ لَا یُشْبِهُونَ النَّاسَ فَقَالَتْ مَا عِنْدَنَا إِلَّا هَذَا الْعِجْلُ فَذَبَحَهُ وَ شَوَاهُ وَ حَمَلَهُ إِلَیْهِمْ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْری قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ فَلَمَّا رَأی أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً وَ جَاءَتْ سَارَةُ فِی جَمَاعَةٍ مَعَهَا فَقَالَتْ لَهُمْ مَا لَکُمْ تَمْتَنِعُونَ مِنْ طَعَامِ خَلِیلِ اللَّهِ فَ قالُوا لِإِبْرَاهِیمَ لا تَوْجَلْ (3)أَیْ لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمِ لُوطٍ فَفَزِعَتْ سَارَةُ وَ ضَحِکَتْ أَیْ حَاضَتْ وَ قَدْ کَانَ ارْتَفَعَ حَیْضُهَا مُنْذُ دَهْرٍ طَوِیلٍ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ فَوَضَعَتْ یَدَهَا عَلَی وَجْهِهَا فَ قالَتْ یا وَیْلَتی أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عَجِیبٌ فَقَالَ لَهَا جَبْرَئِیلُ أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْری بِإِسْحَاقَ أَقْبَلَ یُجَادِلُ کَمَا قَالَ اللَّهُ یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ لِجَبْرَئِیلَ بِمَا ذَا أُرْسِلْتَ قَالَ بِهَلَاکِ قَوْمِ لُوطٍ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ إِنَّ فِیها لُوطاً قَالَ جَبْرَئِیلُ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها لَنُنَجِّیَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ قَالَ إِبْرَاهِیمُ یَا جَبْرَئِیلُ إِنْ کَانَ فِی الْمَدِینَةِ مِائَةُ رَجُلٍ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ یُهْلِکُهُمُ اللَّهُ (4)قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ کَانَ فِیهِمْ خمسین (خَمْسُونَ) قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ کَانَ فِیهِمْ عَشْرَةٌ قَالَ لَا قَالَ وَ إِنْ کَانَ فِیهِمْ وَاحِدٌ

ص: 156


1- الصحیح کما فی المصدر: من المخرجین.
2- فی نسخة: فبینما إبراهیم قاعد فی الموضع الذی.
3- الموجود فی المصحف الشریف فی تلک الآیة: «لا تَخَفْ» نعم فی سورة الحجر: «لا تَوْجَلْ» و قد جمع رحمه اللّه کثیرا بین آیات قصة لوط علیه السلام.
4- فی نسخة: تهلکهم؟.

جبرئیل پاسخ داد: خیر. آیه {و[لی] در آن جا جز یک خانه از فرمانبران [خدا بیشتر] نیافتیم.} نیز به همین امر اشاره دارد.

ابراهیم علیه السلام فرمود: ای جبرئیل، پروردگارت را از این کار منصرف ساز. خداوند در یک چشم به هم زدن وحی فرمود: {ای ابراهیم از این [چون و چرا] روی برتاب که فرمان پروردگارت آمده و برای آنان عذابی که بی بازگشت است خواهد آمد.} آن فرستادگان از نزد ابراهیم بیرون رفتند و در همان لحظه در کنار لوط که داشت به کِشت خود آب می داد، ایستادند. لوط به آنان فرمود: شما کیستید؟ آنان پاسخ دادند: ما مسافر هستیم. ما را امشب مهمان کن. لوط علیه السلام به آنان فرمود: ای جماعت، ساکنان این دِه که خداوند آنان را لعنت و نابود کند، مردم بدی هستند. آنان با مردم لواط می کنند و اموالشان را می ستانند. آن فرستادگان گفتند: دیر وقت است. ما را نزد خود مهمان کن. لوط نزد همسر خود که از آن قوم بود آمد و فرمود: مهمان هایی امشب نزد من آمده اند. وجود آنان در اینجا را از دیگران پنهان دار تا از گناهانت تا این زمان در گذرم. همسر لوط گفت: همین کار را می کنم. نشانه میان او و قومش این بود که هر گاه لوط علیه السلام در هنگام روز مهمان داشت، او بالای پشت بام دود برپا و هر گاه در هنگام شب مهمان داشت، آتش روشن می کرد. وقتی جبرئیل و دیگر فرشتگان به همراه لوط علیه السلام وارد خانه اش شدند، همسرش به پشت بام رفت و آتش روشن کرد. بدین سان ساکنان آن دِه(1)

به این امر پی بردند و از هر سو به سمت خانه لوط علیه السلام آمدند. همان طور که خداوند در این باره چنین حکایت می کند: {و قوم او شتابان به سویش آمدند} یعنی عجله می کردند و می دویدند. وقتی به در همان خانه رسیدند، گفتند: {آیا تو را [از مهمان کردن] مردم بیگانه منع نکردیم.} لوط علیه السلام هم چنان که خداوند حکایت می کند، فرمود: { اینان دختران منند. آنان برای شما پاکیزه ترند. پس از خدا بترسید و مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید. آیا در میان شما آدمی عقل د رست پیدا نمی شود.}

محمد بن عمرو رحمه الله درباره سخن لوط علیه السلام که فرمود: {اینان دختران منند.}، می گوید: مقصود وی از این سخن، همسران آن قوم بود؛ زیرا تمام پیامبران، پدر امت خود هستند و آنان را به حلال فرا می خوانند نه حرام. بنابراین گویی لوط علیه السلام به آنان فرمود که همسرانتان برای شما پاکیزه ترند. {گفتند: تو خوب می دانی که ما را به دخترانت حاجتی نیست و تو خوب می دانی که ما چه می خواهیم.} وقتی لوط علیه السلام نا امید شد، فرمود: {کاش برای مقابله با شما قدرتی داشتم یا به تکیه گاهی استوار پناه می جستم.}

امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ پیامبری خداوند پس از لوط علیه السلام نفرستاد مگر اینکه به دلیل حمایت قومشان صاحب قدرت بودند.

ص: 157


1- . در نسخه دیگری، آن شهر آمده است.

قَالَ لَا وَ هُوَ قَوْلُهُ فَما وَجَدْنا فِیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ یَا جَبْرَئِیلُ رَاجِعْ رَبَّکَ فِیهِمْ فَأَوْحَی اللَّهُ کَلَمْحِ الْبَصَرِ یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ فَخَرَجُوا مِنْ عِنْدِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فَوَقَفُوا عَلَی لُوطٍ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ وَ هُوَ یَسْقِی زَرْعَهُ فَقَالَ لَهُمْ لُوطٌ مَنْ أَنْتُمْ قَالُوا نَحْنُ أَبْنَاءُ السَّبِیلِ أَضِفْنَا اللَّیْلَةَ فَقَالَ لَهُمْ یَا قَوْمِ إِنَّ أَهْلَ هَذِهِ الْقَرْیَةِ قَوْمُ سَوْءٍ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ أَهْلَکَهُمُ یَنْکِحُونَ الرِّجَالَ وَ یَأْخُذُونَ الْأَمْوَالَ فَقَالُوا فَقَدْ أَبْطَأْنَا فَأَضِفْنَا فَجَاءَ لُوطٌ إِلَی أَهْلِهِ وَ کَانَتْ مِنْهُمْ فَقَالَ لَهَا إِنَّهُ قَدْ أَتَانِی أَضْیَافٌ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ فَاکْتُمِی عَلَیْهِمْ حَتَّی أَعْفُوَ عَنْکِ إِلَی هَذَا الْوَقْتِ قَالَتْ أَفْعَلُ وَ کَانَتِ الْعَلَامَةُ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ قَوْمِهَا إِذَا کَانَ عِنْدَ لُوطٍ أَضْیَافٌ بِالنَّهَارِ تُدَخِّنُ فَوْقَ السَّطْحِ وَ إِذَا کَانَ بِاللَّیْلِ تُوقِدُ النَّارَ فَلَمَّا دَخَلَ جَبْرَئِیلُ وَ الْمَلَائِکَةُ مَعَهُ بَیْتَ لُوطٍ علیه السلام وَثَبَتِ امْرَأَتُهُ عَلَی السَّطْحِ فَأَوْقَدَتْ نَاراً فَعَلِمُوا أَهْلُ الْقَرْیَةِ (1)وَ أَقْبَلُوا إِلَیْهِ مِنْ کُلِّ نَاحِیَةٍ کَمَا حَکَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ أَیْ یُسْرِعُونَ وَ یَعْدُونَ فَلَمَّا صَارُوا إِلَی بَابِ الْبَیْتِ (2)قالُوا یَا لُوطُ أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ فَقَالَ لَهُمْ کَمَا حَکَی اللَّهُ هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ

وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو رَحِمَهُ اللَّهُ (3)

فِی قَوْلِ لُوطٍ هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ قَالَ عَنَی بِهِ أَزْوَاجَهُمْ وَ ذَلِکَ أَنَّ النَّبِیَّ (4)هُوَ أَبُو أُمَّتِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَی الْحَلَالِ وَ لَمْ یَکُنْ یَدْعُوهُمْ إِلَی الْحَرَامِ فَقَالَ أَزْوَاجُکُمْ هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُرِیدُ فَقَالَ لُوطٌ لَمَّا أَیِسَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ

أَخْبَرَنِی الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیّاً بَعْدَ لُوطٍ إِلَّا فِی عِزٍّ مِنْ قَوْمِهِ.

ص: 157


1- فی نسخة: أهل المدینة.
2- فی نسخة: الی بیت لوط.
3- فی نسخة: و حدّثنی أبی، عن محمّد بن هارون.
4- فی نسخة: و ذلک أن کلّ نبیّ.

امام صادق علیه السلام در حدیثی دیگر فرمود: مقصود از {قدرت}، حضرت قائم علیه السلام و مقصود از {تکیه گاهی استوار}، آن سیصد و سیزده نفرند.

علی بن ابراهیم می گوید: جبرئیل فرمود: ای کاش می دانست که چه قدرتی دارد. لوط فرمود: شما کیستید؟ جبرئیل پاسخ داد: من جبرئیل هستم. لوط علیه السلام فرمود: به چه چیز دستور داده شده ای؟ جبرئیل پاسخ داد: به نابود کردن آنها. لوط فرمود: اکنون؟(1)

جبرئیل پاسخ داد: {بی گمان وعده گاه آنان صبح است مگر صبح نزدیک نیست.} پس در را شکستند و وارد خانه شدند. جبرئیل بال خود را به صورتشان زد و صورتشان را نابود ساخت. این آیه نیز به همین ماجرا اشاره دارد: {و از مهمان[های] او کام دل خواستند. پس فروغ دیدگانشان را ستردیم و [گفتیم] [مزه] عذاب و هشدارهای مرا بچشید.} وقتی نگاهشان به این امر افتاد، دانستند که آن عذاب بر آنان نازل شده است. جبرئیل به لوط علیه السلام گفت: {پس پاسی از شب گذشته خانواده ات را حرکت ده و هیچ کس از شما نباید واپس بنگرد مگر زنت که آنچه به ایشان رسد به او [نیز] خواهد رسید.} در میان آن قوم مرد دانایی بود. او به آنان گفت: ای قوم، آن عذابی که لوط به شما وعده اش را داده بود، نازل شده است. مواظب لوط باشید و نگذارید از میان شما بیرون رود؛ زیرا تا زمانی که او در میان شما است، آن عذاب بر شما نازل نمی شود. از این رو آنان به دور خانه لوط علیه السلام گرد آمدند و او را می پاییدند. جبرئیل فرمود: ای لوط، از میان آنان بیرون رو. لوط علیه السلام فرمود: چگونه از میان آنان که به دور خانه ام گرد آمده اند، بیرون روم؟ جبرئیل پیش روی لوط علیه السلام ستونی از نور قرار داد و به او فرمود: به دنبال این ستون برو و نباید هیچ کس از شما روی خود را برگرداند. بدین سان آنان از آن دِه از راه زیر زمین بیرون رفتند. همسر لوط رو بر گرداند؛ از این رو خداوند، سنگی را بر سر او فرود آورد و او را کشت. با طلوع خورشید، هر کدام از آن چهار فرشته به سمت گوشه ای از دِه آنان رفتند و آن را از زیر هفت زمین تا حد

فاصل این زمین بر کَندند. سپس آن را به سوی آسمان، بالا بردند تا حدی که ساکنان آسمان، صدای پارس سگ ها و بانگ خروس های آنان را می شنیدند. سپس آن را به رویشان بر گرداندند و خداوند، سنگ پاره هایی از نوع سنگ گل های لایه لایه بر آنان فرو ریخت. سنگ هایی که نزد پروردگارت نشان زده بود و خرابه های آن از ستمگران چندان دور نیست.

ص: 158


1- . در نسخه دیگری آمده است: لوط علیه السلام از او پرسید: اکنون؟ در منبع آمده است: برای چه آمده ای؟ جبرئیل علیه السلام پاسخ داد که برای نابودی آنها؟ لوط علیه السلام از او پرسید: اکنون؟

وَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَالِحٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: فِی قَوْلِهِ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً قَالَ الْقُوَّةُ الْقَائِمُ علیه السلام (1)وَ الرُّکْنُ الشَّدِیدُ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ.

قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ (2)لَوْ عَلِمَ مَا لَهُ مِنَ الْقُوَّةِ فَقَالَ (3)مَنْ أَنْتُمْ قَالَ جَبْرَئِیلُ أَنَا جَبْرَئِیلُ فَقَالَ لُوطٌ بِمَا ذَا أُمِرْتَ قَالَ بِهَلَاکِهِمْ قَالَ السَّاعَةَ (4)فَقَالَ جَبْرَئِیلُ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ فَکَسَرُوا الْبَابَ (5)وَ دَخَلُوا الْبَیْتَ فَضَرَبَ جَبْرَئِیلُ بِجَنَاحِهِ (6)عَلَی وُجُوهِهِمْ فَطَمَسَهَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ فَلَمَّا رَأَوْا ذَلِکَ عَلِمُوا أَنَّهُ قَدْ أَتَاهُمُ الْعَذَابُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ لِلُوطٍ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ اخْرُجْ مِنْ بَیْنِهِمْ أَنْتَ وَ وُلْدُکَ وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُها ما أَصابَهُمْ وَ کَانَ فِی قَوْمِ لُوطٍ رَجُلٌ عَالِمٌ فَقَالَ لَهُمْ یَا قَوْمِ قَدْ جَاءَکُمُ الْعَذَابُ الَّذِی کَانَ یَعِدُکُمْ لُوطٌ فَاحْرُسُوهُ وَ لَا تَدَعُوهُ یَخْرُجْ مِنْ بَیْنِکُمْ فَإِنَّهُ مَا دَامَ فِیکُمْ لَا یَأْتِیکُمُ الْعَذَابُ فَاجْتَمَعُوا حَوْلَ دَارِهِ یَحْرُسُونَهُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ یَا لُوطُ اخْرُجْ مِنْ بَیْنِهِمْ فَقَالَ کَیْفَ أَخْرُجُ وَ قَدِ اجْتَمَعُوا حَوْلَ دَارِی فَوَضَعَ بَیْنَ یَدَیْهِ عَمُوداً مِنْ نُورٍ فَقَالَ لَهُ اتَّبِعْ هَذَا الْعَمُودَ لَا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ فَخَرَجُوا مِنَ الْقَرْیَةِ مِنْ تَحْتِ الْأَرْضِ فَالْتَفَتَتِ امْرَأَتُهُ فَأَرْسَلَ اللَّهُ عَلَیْهَا صَخْرَةً فَقَتَلَهَا فَلَمَّا طَلَعَ الْفَجْرُ سَارَتِ الْمَلَائِکَةُ الْأَرْبَعَةُ کُلُّ وَاحِدٍ فِی طَرَفٍ مِنْ قَرْیَتِهِمْ فَقَلَعُوهَا مِنْ سَبْعِ أَرَضِینَ إِلَی تُخُومِ الْأَرْضِ ثُمَّ رَفَعُوهَا فِی الْهَوَاءِ حَتَّی سَمِعَ أَهْلُ السَّمَاءِ نُبَاحَ الْکِلَابِ وَ صُرَاخَ الدِّیکِ- (7)ثُمَّ قَلَبُوهَا عَلَیْهِمْ وَ أَمْطَرَهُمُ اللَّهُ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ

ص: 158


1- فی المصدر: فی قوله: «قوة» قال: القائم علیه السلام. م.
2- فی نسخة: فقال جبرئیل للملائکة معه.
3- فی نسخة: فقال لوط اه.
4- فی نسخة: فسأله الساعة. و فی المصدر: بما ذا جئت ترید؟ قال: هلاکهم فسأله الساعة اه.
5- فی نسخة: قال: فکسروا الباب.
6- فی نسخة: بجناحیه.
7- فی نسخة: و صراخ الدیکة.

{لایه لایه} یعنی روی هم چیده و مرتب شده بودند. {نشان زده} یعنی نقطه دار(1).

توضیح

این که حضرت فرمود: {فَأَعرَضَها} یعنی آن را برای پادشاهش نمایان ساخت و امر آن را بر او عرضه کرد. در قاموس آمده است: أَعرَضَ الشَّیءَ لَهُ یعنی آن چیز را برای او نمایان ساخت.

حضرت فرمود: {به او می گفتند}. از ظاهر این سخن بر می آید که آن، تکمله حدیث رایج در میان مردم است(2). یعنی شایع بود که آنان او را از این کار بازداشتند و پادشاه، او را به قتل تهدید کرده بود. اما او از کارش دست برنداشت تا این که در آتش افکنده شد و نسوخت.

شیخ طبرسی رحمه الله می گوید: {سنگ پاره هایی بر آن فرو ریختیم.} یعنی بر آن دِه که مقصود از آن، ساکنان فاسقش است، سنگ پاره هایی بارانیدیم. این تفسیر از جبّائی روایت شده است. برخی نیز می گویند: زمانی که جبرئیل آن دِه را بالا برد، آن سنگ پاره ها بر آنان بارانیده شد. برخی دیگر معتقدند که آن سنگ پاره ها پس از آن که آن دِه به منظور عذاب بیشتر برگردانده شد، بارانیده شد. {از سجیل} یعنی از سنگ و گِل. این تفسیر از ابن عباس و سعید بن جبیر نقل شده است. مقصود خداوند از آن، سفتی آن سنگ ها، تفاوت داشتنشان با تگرگ و این است که آن سنگ ها از جنس تگرگ معمولی ای که معمولاً از آسمان می بارید، نیست. برخی نیز به نقل از قتاده و عکرمه می گویند که سجیل به معنای گِل است.

آیه {تا سنگهایی از گل رس بر [سر] آنان فرو فرستیم.}(3)

نیز این نظر را تأیید می کند. همچنین از عکرمه نقل شده است که سجیل، دریایی معلق میان زمین و آسمان است و آن سنگ ها از این دریا نازل شد. ضحاک نیز معنای سجیل را آجر می داند. فرّاء می گوید: سجیل، گِلی است که پخته شده و به مانند سنگ آسیاب درآمده است. وی به نقل از حسن می گوید که سنگ در اصل، گِل بوده و محکم شده است. برخی نیز به نقل از ابن زید معنای سجیل را آسمان دنیا می دانند. بنابراین آن سنگ ها از آسمان دنیا نازل شده بود(4).

بیضاوی می گوید: سجیل، یعنی گِلی که سنگ شده است. برخی دیگر سجیل را از أَسجَلَهُ به معنای او را فرستاد و یا از سِجِلّ به معنای آن چیزی می دانند که خداوند مقدر فرموده بود تا آنان را با آن عذاب کند. برخی نیز اصل سجیل را سجّین یعنی جهنم می دانند که نونش تبدیل به لام شده است. { لایه لایه} یعنی برای عذاب آنان آماده شده بود یا به هنگام فرستاده شدن به مانند قطره های باران

ص: 159


1- . تفسیر القمی: 308-313
2- . یا این که عابران به هنگامی که او آنان را به اسلام، انکار بت ها و پیروی نکردن از سلطان فرا می خواند، به او می گفتند: با دین پادشاه مخالفت نورز؛ زیرا پادشاه، مخالفان خود را می کشد.
3- . ذاریات / 33
4- . مجمع البیان 5: 185

قوله منضود یعنی بعضها علی بعض منضدة و قوله مسومة أی منقوطة. (1)

بیان

قوله علیه السلام فأعرضها أی أظهرها لملکه و عرض أمرها علیه قال فی القاموس أعرض الشی ء له أظهره له.

قوله علیه السلام و کانوا یقولون له الظاهر أنه من تتمة الخبر الشائع فی الناس (2)أی کان قد شاع أنهم نهوه عن ذلک و توعده بالقتل فلم ینته عما کان علیه حتی ألقی فی النار فلم یحترق.

قال الشیخ الطبرسی رحمه الله وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً أی و أمطرنا علی القریة أی علی الفاسقین من أهلها حجارة عن الجبائی و قیل أمطرت الحجارة علی تلک القریة حین رفعها جبرئیل علیه السلام و قیل إنما أمطر علیهم الحجارة بعد أن قلبت قریتهم تغلیظا للعقوبة مِنْ سِجِّیلٍ أی سنگ و گل عن ابن عباس و سعید بن جبیر بین بذلک صلابتها و مباینتها للبرد و أنها لیست من جنس ما جرت به عادتهم فی سقوط البرد من الغیوم و قیل إن السجیل الطین عن قتادة و عکرمة و یؤیده قوله تعالی لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ (3)و روی عن عکرمة أیضا أنه بحر معلق فی الهواء بین الأرض و السماء منه أنزلت الحجارة و قال الضحاک هو الآجر و قال الفراء هو طین قد طبخ حتی صار بمنزلة الأرحاء (4)و قال کان أصل الحجارة طینا فشددت عن الحسن و قیل إن السجیل السماء الدنیا عن ابن زید فکانت تلک الحجارة منزلة من السماء الدنیا. (5)و قال البیضاوی أی من طین متحجر و قیل إنه من أسجله إذا أرسله أو من السجل أی ما کتب الله أن یعذبهم به و قیل أصله من سجین أی من جهنم فأبدلت نونه لاما مَنْضُودٍ نضدا معدا لعذابهم أو نضد فی الإرسال یتتابع بعضه بعضا کقطار

ص: 159


1- تفسیر القمّیّ: 308- 313. م.
2- أو أن المارین کانوا یقولون له عند دعائهم الی الإسلام و رفض الأصنام و ترک اتباع السلطان: لا تخالف دین الملک فان الملک یقتل من یخالفه.
3- الذاریات: 33.
4- جمع الرحی: الطاحون.
5- مجمع البیان 5: 185. م.

مرتب و پشت سر هم می آمدند و یا این که روی یکدیگر چیده شده و به هم چسبیده شده بود. { نشان زده} یعنی برای عذاب مشخص شده بود. برخی نیز می گویند که یعنی با رنگ سفید و قرمز مشخص شده بودند یا آن سنگ ها شکلی داشتند که آنها را از دیگر سنگ ها متمایز می ساخت و یا روی هر کدام نام کسی که باید به آنها اصابت می کردند، نوشته شده بود(1).

روایت 9.

تفسیر علی بن ابراهیم: ابو بصیر: امام صادق علیه السلام درباره تفسیر آیه {و سنگ پاره هایی از [نوع] سنگ گلهای لایه لایه بر آنان فرو ریختیم. [سنگهایی] نشان زده بود.} فرمود: هر کس در این دنیا کار قوم لوط را حلال بشمارد، خداوند، سنگی از آن سنگ ها را به کبدش می زند و مرگش در آن سنگ است(2).

اما خود مردم آن را نمی بینند(3).

روایت 10.

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(4).

روایت 11.

تفسیر علی بن ابراهیم: {و او را از این امر آگاه کردیم که ریشه آن گروه} یعنی قوم لوط. {به جان تو سوگند} یعنی به جان تو ای محمد سوگند. این، یکی از فضایل پیامبر صلی الله علیه و آله بر دیگر انبیا علیهم السلام است(5).

روایت 12.

علل الشرائع: ابو بصیر: امام باقر یا امام صادق علیهما السلام فرمود: وقتی آن فرشتگان برای نابود سازی قوم لوط آمدند، گفتند: ما اهل این شهر را هلاک خواهیم کرد. ساره که از تعداد اندک آنان و شمار زیاد ساکنان آن دِه تعجب کرده بود، گفت: چه کسی توان مقابله با قوم لوط را دارد؟ آن فرشتگان او را به اسحاق علیه السلام و از پی او به یعقوب علیه السلام مژده دادند. ساره بر چهره خود زد و گفت: من پیر و نازا هستم! او در آن هنگام 90 سال و ابراهیم علیه السلام 120 سال سن داشتند. ابراهیم علیه السلام با آنان به چون و چرا پرداخت و فرمود: لوط در آن دِه است. جبرئیل فرمود که ما از این که چه کسانی در آن هستند، از تو داناتریم. ابراهیم علیه السلام بر چون و چرایش افزود. جبرئیل فرمود: ای ابراهیم، از این چون و چراها روی برتاب که فرمان پروردگارت آمده و برای آنان عذابی که بی بازگشت است خواهد آمد. حضرت فرمود: وقتی جبرئیل برای نابودی قوم لوط نزد او آمد و با دیگر فرشتگان بر او وارد شد، قوم لوط شتابان به سوی او آمدند. لوط علیه السلام برخاست و دستش را روی در قرار داد. او آنان را سوگند داد و فرمود: از خدا بترسید و مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید. آنان گفتند: آیا تو را از مهمان کردن مردم بیگانه منع نکردیم؟

ص: 160


1- . انوار التنزیل 1: 223
2- . در نسخه دیگری آمده است: خداوند سنگی از آن سنگ ها را به او می زند و مرگش در آن سنگ است.
3- . تفسیر القمی: 313
4- . نسخه خطی
5- . تفسیر القمی: 352-353

الأمطار أو نضد بعضه علی بعض و ألصق به مُسَوَّمَةً معلمة للعذاب و قیل معلمة ببیاض و حمرة أو بسیماء یتمیز به عن حجارة الأرض أو باسم من یرمی به (1).

«9»

فس، تفسیر القمی أَبِی عَنْ سُلَیْمَانَ الدَّیْلَمِیِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِهِ وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ مُسَوَّمَةً قَالَ مَا مِنْ عَبْدٍ یَخْرُجُ مِنَ الدُّنْیَا یَسْتَحِلُّ عَمَلَ قَوْمِ لُوطٍ إِلَّا رَمَی اللَّهُ کَبِدَهُ مِنْ تِلْکَ الْحِجَارَةِ (2)یَکُونُ مَنِیَّتُهُ فِیهَا وَ لَکِنَّ الْخَلْقَ لَا یَرَوْنَهُ(3).

«10»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مَیْمُونٍ اللبان (الْبَانِ) مِثْلَهُ (4).

«11»

فس، تفسیر القمی وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ أَیْ أَعْلَمْنَاهُ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ یَعْنِی قَوْمَ لُوطٍ لَعَمْرُکَ أَیْ وَ حَیَاتِکَ یَا مُحَمَّدُ فَهَذِهِ فَضِیلَةٌ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی الْأَنْبِیَاءِ (5).

«12»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ غَیْرِهِ عَنْ أَحَدِهِمَا قَالَ: إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَمَّا جَاءَتْ فِی هَلَاکِ قَوْمِ لُوطٍ قَالُوا إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ قَالَتْ سَارَةُ وَ عَجِبْتُ مِنْ قِلَّتِهِمْ وَ کَثْرَةِ أَهْلِ الْقَرْیَةِ فَقَالَتْ وَ مَنْ یُطِیقُ قَوْمَ لُوطٍ فَبَشَّرُوهَا بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ فَصَکَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ وَ هِیَ یَوْمَئِذٍ ابْنَةُ تِسْعِینَ سَنَةً وَ إِبْرَاهِیمُ یَوْمَئِذٍ ابْنُ عِشْرِینَ وَ مِائَةِ سَنَةٍ فَجَادَلَ إِبْرَاهِیمُ عَنْهُمْ وَ قالَ إِنَّ فِیها لُوطاً قَالَ جَبْرَئِیلُ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها فَزَادَهُ إِبْرَاهِیمُ (6)فَقَالَ جَبْرَئِیلُ یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ قَالَ وَ إِنَّ جَبْرَئِیلَ لَمَّا أَتَی لُوطاً فِی هَلَاکِ قَوْمِهِ (7)فَدَخَلُوا عَلَیْهِ وَ جَاءُوا قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ قَامَ فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی الْبَابِ ثُمَّ نَاشَدَهُمْ فَقَالَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ

ص: 160


1- أنوار التنزیل 1: 223. م.
2- فی نسخة: الا رماه اللّه بحجر من تلک الحجارة یکون منیته فیها.
3- تفسیر القمّیّ: 313. م.
4- مخطوط. و الصحیح: میمون البان.
5- تفسیر القمّیّ: 352- 353. م.
6- لعل الصحیح: فراده، من راده فی الکلام أی راجعه ایاه.
7- الصحیح کما فی المصدر و المصحف الشریف: «وَ جاءَهُ قَوْمُهُ».

سپس لوط علیه السلام دختران خود را بر ازدواج بر آنان عرضه داشت. آنان گفتند: ما را به دخترانت حاجتی نیست و تو خوب می دانی که ما چه می خواهیم. لوط علیه السلام فرمود: آیا در میان شما آدمی عقل درست پیدا نمی شود؟ حضرت فرمود: آنان سر باز زدند. لوط علیه السلام فرمود: کاش برای مقابله با شما قدرتی داشتم یا به تکیه گاهی استوار پناه می جستم. حضرت فرمود: لوط علیه السلام در حالی این سخن را فرمود که جبرئیل به او می نگریست. جبرئیل فرمود که ای کاش لوط علیه السلام می دانست که چه قدرتی دارد. سپس جبرئیل او را فراخواند و او نزد جبرئیل آمد. قوم لوط در را گشودند و وارد خانه شدند. جبرئیل با دست خود به آنان اشاره کرد و آنان در حالی که نور چشمشان رفته بود بازگشتند و دیوار را با دست خود لمس می کردند. آن فرشتگان با خداوند عهد می کردند که هنگام صبح هیچ کس از قوم لوط را باقی نگذارند. حضرت فرمود: وقتی جبرئیل فرمود: {ما فرستادگان پروردگار توییم.} لوط علیه السلام به او فرمود که ای جبرئیل، بشتاب. جبرئیل فرمود: باشد. لوط علیه السلام دوباره فرمود: ای جبرئیل، بشتاب. جبرئیل فرمود: {بی گمان وعده گاه آنان صبح است. مگر صبح نزدیک نیست.} سپس جبرئیل فرمود: ای لوط، به همراه فرزندانت از این دِه بیرون رو تا آن که به فلان جا و فلان جا برسی. لوط علیه السلام فرمود: ای جبرئیل، خران من ناتوانند. جبرئیل فرمود: راه بیفت و از این دِه بیرون رو. بدین سان لوط علیه السلام به راه افتاد و از آن جا بیرون رفت تا این که به هنگام سحر، جبرئیل بر آن دِه نازل شد. جبرئیل علیه السلام بال خود را زیر آن دِه فرو برد و آن را بالا آورد و بر روی ساکنانش بر گرداند و دیوار های دِه را با سنگی از نوع سنگ و گِل هدف قرار داد. زن لوط صدای فرو ریختن آن دیوار ها را شنید و از این رو نابود شد(1).

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(2).

توضیح

طبرسی رحمه الله می گوید: درباره تفسیر عرضه کردن دختران اختلاف نظر وجود دارد. برخی به نقل از قتاده می گویند: مقصود لوط علیه السلام از آن، دختران از صُلب خودش بود. برخی دیگر نیز به نقل از مجاهد و سعید بن جبیر مقصودش از آن را زنان امتش می دانند؛ زیرا آنان مانند دختران اویند. تمام پیامبران علیهم السلام پدران امت خود و همسرانشان مادران آنها هستند. همچنین درباره چگونگی عرضه کردن دختران اختلاف نظر وجود دارد. برخی می گویند که لوط علیه السلام را برای ازدواج عرضه داشت. در شریعت او جایز بود که زن مؤمن را به ازدواج مرد کافر درآورند. همچنین این کار در ابتدای اسلام نیز جایز بود. پیامبر صلی الله علیه و آله دخترش را پیش از آن که ابو العاص بن ربیع اسلام آورد به ازدواج او درآورد. سپس این کار منسوخ شد. برخی دیگر نیز به نقل از زجّاج مقصود از عرضه داشتن را ازدواج به شرط ایمان آوردن می دانند. آنان از دختران لوط علیه السلام خواستگاری می کردند، اما او دختران خود را به دلیل کافر بودن آنان به ازدواجشان در نمی آورد. برخی دیگر می گویند: در میان آنان دو مرد بزرگ بودند که دیگران از آنها حرف شنوی داشتند. لوط علیه السلام خواست تا دو دختر خود زعوراء و ریثاء را به ازدواج آن دو درآورد(3).

روایت 13.

علل الشرائع: ابو بصیر: امام باقر یا امام صادق علیهما السلام درباره تفسیر سخن لوط علیه السلام که فرمود: {شما آن کار زشت[ی] را مرتکب می شوید که هیچ کس از جهانیان در آن بر شما پیشی نگرفته است.} فرمود: ابلیس به شکل پسر جوانی زیبارو که اندکی زن نما بود

ص: 161


1- . علل الشرائع: 184-185
2- . نسخه خطی
3- . مجمع البیان 5: 184

ثُمَّ عَرَضَ عَلَیْهِمْ بَنَاتِهِ نِکَاحاً قالُوا ... ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُرِیدُ قَالَ فَمَا مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ قَالَ فَأَبَوْا فَ قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ قَالَ وَ جَبْرَئِیلُ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ فَقَالَ لَوْ یَعْلَمُ أَیُّ قُوَّةٍ لَهُ ثُمَّ دَعَاهُ فَأَتَاهُ فَفَتَحُوا الْبَابَ وَ دَخَلُوا فَأَشَارَ إِلَیْهِمْ جَبْرَئِیلُ بِیَدِهِ فَرَجَعُوا عُمْیَاناً یَلْتَمِسُونَ الْجِدَارَ بِأَیْدِیهِمْ یُعَاهِدُونَ اللَّهَ لَئِنْ أَصْبَحْنَا لَا نَسْتَبْقِی أَحَداً مِنْ آلِ لُوطٍ قَالَ لَمَّا قَالَ جَبْرَئِیلُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ قَالَ لَهُ لُوطٌ یَا جَبْرَئِیلُ عَجِّلْ قَالَ نَعَمْ قَالَ یَا جَبْرَئِیلُ عَجِّلْ قَالَ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ ثُمَّ قَالَ جَبْرَئِیلُ یَا لُوطُ اخْرُجْ مِنْهَا أَنْتَ وَ وُلْدُکَ حَتَّی تَبْلُغَ مَوْضِعَ کَذَا وَ کَذَا قَالَ یَا جَبْرَئِیلُ إِنَّ حُمُرِی ضِعَافٌ قَالَ ارْتَحِلْ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَارْتَحَلَ حَتَّی إِذَا کَانَ السَّحَرُ نَزَلَ إِلَیْهَا جَبْرَئِیلُ فَأَدْخَلَ جَنَاحَهُ تَحْتَهَا حَتَّی إِذَا اسْتَعْلَتْ قَلَبَهَا عَلَیْهِمْ وَ رَمَی جُدْرَانَ الْمَدِینَةِ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ وَ سَمِعَتِ امْرَأَةُ لُوطٍ الْهَدَّةَ فَهَلَکَتْ مِنْهَا (1).

شی، تفسیر العیاشی عن أبی بصیر مثله (2)

بیان

قال الطبرسی رحمه الله: اختلف فی ذلک یعنی عرض البنات فقیل أراد بناته لصلبه عن قتادة و قیل أراد النساء من أمته لأنهن کالبنات له فإن کل نبی أبو أمته و أزواجه أمهاتهم عن مجاهد و سعید بن جبیر و اختلف أیضا فی کیفیة عرضهن فقیل بالتزویج و کان یجوز فی شرعه تزویج المؤمنة من الکافر و کذا کان یجوز أیضا فی مبتدإ الإسلام

و قد زوج النبی صلی الله علیه و آله بنته من أبی العاص بن الربیع قبل أن یسلم ثم نسخ ذلک و قیل أراد التزویج بشرط الإیمان.

عن الزجاج و کانوا یخطبون بناته فلا یزوجهن منهم لکفرهم و قیل إنه کان لهم سیدان مطاعان فیهم فأراد أن یزوجهما بنتیه زعوراء و ریثاء (3).

«13»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ الْحِمْیَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا علیهما السلام فِی قَوْلِ لُوطٍ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ فَقَالَ إِنَّ إِبْلِیسَ أَتَاهُمْ فِی صُورَةٍ حَسَنَةٍ (4)فِیهِ تَأْنِیثٌ

ص: 161


1- علل الشرائع: 184- 185. م.
2- مخطوط. م.
3- مجمع البیان 5: 184. م.
4- فی نسخة: فی صورة شاب حسن.

و لباس های زیبا پوشیده بود نزد مردان جوان آنان آمد. او به آنان دستور داد تا با او لواط کنند. اگر او از آنان می خواست که با آنان این کار را کند، آنان ابا می ورزیدند، اما او از آنان خواست که با او این کار را کنند. وقتی آنان با او لواط کردند، آن را لذت بخش یافتند. سپس ابلیس از کنارشان رفت و آنان را به یکدیگر واگذار کرد(1).

قصص الانبیاء: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(2).

الکافی: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(3).

روایت 14.

علل الشرائع: عطیه: امام صادق علیه السلام درباره مردانی که با آنان لواط شد، فرمود: آنان بازماندگان سدوم بودند. مقصودم این نیست که آنان فرزندان او(4)

بودند، بلکه از سرشت آنان بودند. راوی می گوید: از حضرت پرسیدم آیا سدوم همان شهری بود که به روی آنان برگردانده شد؟ حضرت پاسخ داد: چهار شهر به روی آنان برگردانده شد که عبارت از سدوم، صدیم، لدنا(5)

و عمیرا است. حضرت فرمود: جبرئیل بر این شهر ها که به زیر حد فاصل هفت زمین بر گردانده شده بودند(6)

نازل شد و بالش را در پایین ترین نقطه آنها قرار داد و همگیِ آنها را بالا برد تا حدی که ساکنان آسمان دنیا صدای سگ های آن شهر ها را می شنیدند. سپس جبرئیل آن شهر ها را برگرداند(7).

الکافی: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(8).

توضیح

طبرسی رحمه الله می گوید: برخی می گویند که آن شهر ها که با باد برگردانده شدند، چهار شهر بودند و عبارتنند از: سدوم،

ص: 162


1- . علل الشرائع: 183
2- . نسخه خطی
3- . فروع الکافی 2: 70-71
4- . در نسخه دیگری، فرزندان آنان آمده است.
5- . در نسخه دیگری، صیدم و لدما و در کافی، صریم و لدما آمده است.
6- . در نسخه دیگری، برکنده شده بودند، آمده است. مصنف (ره) در حاشیه خود بر علل الشرائع می گوید: در برخی از نسخه های کافی این طور آمده و همین نیز ظاهر است. یعنی ابتدا خداوند، آن شهر ها را برکند و جبرئیل علیه السلام آمد و بالش را زیر آن ها قرار داد. این جمله بنا بر اصل، معترضه و بر خلاف ترتیب است و خدا می داند.
7- . علل الشرائع: 185
8- . فروع الکافی 2: 72

عَلَیْهِ ثِیَابٌ حَسَنَةٌ فَجَاءَ إِلَی شَبَابٍ مِنْهُمْ فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَقَعُوا بِهِ وَ لَوْ طَلَبَ إِلَیْهِمْ أَنْ یَقَعَ بِهِمْ لَأَبَوْا عَلَیْهِ وَ لَکِنْ طَلَبَ إِلَیْهِمْ أَنْ یَقَعُوا بِهِ فَلَمَّا وَقَعُوا بِهِ الْتَذُّوهُ ثُمَّ ذَهَبَ عَنْهُمْ وَ تَرَکَهُمْ فَأَحَالَ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ (1).

ص : بالاسناد عن الصدوق ، عن أبیه ، عن سعد ، عن أحمد بن محمد ، عن ابن فضال عن عمر الجرجانی ، عن أبان ، عن أبی بصیر مثله. (2)

کا : علی ، عن أبیه ، عن البزنطی مثله. (3)

«14»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ الْبَغْدَادِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الدِّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ عَطِیَّةَ (4)عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ فِی الْمَنْکُوحِ مِنَ الرِّجَالِ هُمْ بَقِیَّةُ سَدُومَ أَمَا إِنِّی لَسْتُ أَعْنِی بَقِیَّتَهُمْ أَنَّهُمْ وُلْدُهُ (5)وَ لَکِنْ مِنْ طِینَتِهِمْ قُلْتُ سَدُومَ الَّذِی قُلِبَتْ عَلَیْهِمْ قَالَ هِیَ أَرْبَعَةُ مَدَائِنَ سَدُومُ وَ صَدِیمُ وَ لَدْنَا (6)وَ عُمَیْرَاءُ قَالَ فَأَتَاهُمْ جَبْرَئِیلُ علیه السلام وَ هُنَّ مَقْلُوبَاتٌ (7)إِلَی تُخُومِ الْأَرَضِینَ السَّابِعَةِ فَوَضَعَ جَنَاحَهُ تَحْتَ السُّفْلَی مِنْهُنَّ وَ رَفَعَهُنَّ جَمِیعاً حَتَّی سَمِعَ أَهْلُ السَّمَاءِ الدُّنْیَا نُبَاحَ کِلَابِهِمْ ثُمَّ قَلَبَهَا (8).

کا، الکافی علی عن أبیه عن علی بن معبد مثله (9)

بیان

قال الطبرسی رحمه الله: قیل کانت أربع مدائن و هی المؤتفکات سدوم و

ص: 162


1- علل الشرائع: 183. م.
2- مخطوط. م
3- فروع الکافی ٢ : ٧٠ _ ٧١. م
4- فی المصدر: عطیة اخی ابی المعزا. م.
5- فی نسخة: انه ولدهم.
6- فی نسخة: صیدم و لدما. و فی الکافی: صریم و لدما.
7- فی نسخة: مقلوعات. قال المصنّف قدّس سرّه فی حاشیته علی العلل: کذا فی بعض نسخ الکافی و هو الظاهر أی قلعها اللّه تعالی أولا، فجاء جبرئیل فوضع جناحه تحتها، و علی الأصل یکون معترضة علی خلاف الترتیب و اللّه یعلم.
8- علل الشرائع: 185. م.
9- فروع الکافی 2: 72. م.

عامورا، داذوما، صبوایم و بزرگترین آنها سدوم بود. لوط علیه السلام در سدوم سکونت داشت(1).

مسعودی می گوید: خداوند، لوط علیه السلام را به پنج شهر فرستاد که عبارت بودند از: سدوم، عمورا، ادوما، صاعورا و صابورا(2).

صاحب کامل می گوید: آن شهر ها پنج شهر بودند که عبارتند از: سدوم، صبعه، عمره، دوما و صعوه(3).

روایت 15.

علل الشرائع: هشام بن سالم می گوید: برخی از امام صادق علیه السلام پرسیدند: قوم لوط از کجا پی می بردند که مردانی نزد او آمده اند؟ حضرت پاسخ داد: زن او بیرون می رفت و سوت می زد. آنان با شنیدن صدای سوت می آمدند؛ از این رو سوت زدن مکروه شد(4).

روایت 16.

قصص الانبیاء: داوود بن یزید از شخصی نقل کرد: امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی آن فرشتگان برای نابود سازی قوم لوط آمدند، به راه خود رفتند تا این که به لوط علیه السلام که در کشتزار خود در نزدیکی شهر بود، رسیدند. آنان بر او سلام کردند. چون نگاه لوط علیه السلام به آنان افتاد، دید که افرادی خوش سیما هستند که لباس های سفید پوشیده اند و دستار های سفید بر سر نهاده اند. لوط علیه السلام به آنان فرمود: بفرمایید به خانه برویم. آنان گفتند: باشد. لوط علیه السلام پیش افتاد و آنان پشت سر او به راه افتادند. او از این که رفتن به خانه را به آنان تعارف کرد، پشیمان شد؛ از این رو به آنان رو کرد و فرمود: شما در حال آمدن به نزد بدترین خلق خدا هستید. خداوند به جبرئیل فرموده بود که تنها وقتی آنان را عذاب کن که لوط علیه السلام، علیه آنان سه بار گواهی دهد. جبرئیل فرمود که این، یک بار شد. سپس ساعتی راه رفتند. پس از آن لوط علیه السلام فرمود: شما در حال آمدن به نزد بدترین خلق خدا هستید. جبرئیل فرمود: این دو بار شد. سپس به راه خود ادامه دادند. چون به دروازه شهر رسیدند، لوط علیه السلام به آنان رو کرد و فرمود: شما در حال آمدن به نزد بدترین خلق خدا هستید. جبرئیل فرمودکه این سه بار شد. سپس لوط علیه السلام وارد خانه شد و آنان به همراه او وارد خانه شدند. وقت نگاه زن لوط به آنان افتاد و دید که زیبا رو هستند، از پشت بام بالا رفت و دست زد. اما قوم لوط نشنیدند؛ از این رو دود به راه انداخت. وقتی قوم لوط آن دود را دیدند شتابان به سوی خانه لوط علیه السلام روی آوردند تا این که جلوی در خانه او ایستادند. لوط علیه السلام فرمود: {از خدا بترسید و مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید.} سپس پافشاری ورزیدند و وارد خانه او شدند. حضرت فرمود: جبرئیل فریاد زد:

ص: 163


1- . مجمع البیان 5: 185
2- . مروج الذهب 1: 21
3- . کامل التواریخ 1: 48. بغدادی در محبر ص 467 می گوید: شهر های قوم لوط عبارت بودند از: سدوما، صبوایم، دادوما و عامورا. برخی نیز نام آن را صبورا می دانند.
4- . علل الشرائع: 183

عامورا و داذوما و صبوایم و أعظمها سدوم و کان لوط یسکنها. (1)قال المسعودی أرسل الله لوطا إلی المدائن الخمسة و هی سدوم و عموراء و أدوما و صاعورا و صابورا (2)و قال صاحب الکامل کانت خمسة سدوم و صبعة و عمرة و دوما و صعوة (3).

«15»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قِیلَ لَهُ کَیْفَ کَانَ یَعْلَمُ قَوْمُ لُوطٍ أَنَّهُ قَدْ جَاءَ لُوطاً رِجَالٌ قَالَ کَانَتِ امْرَأَتُهُ تَخْرُجُ فَتُصَفِّرُ فَإِذَا سَمِعُوا التَّصْفِیرَ جَاءُوا فَلِذَلِکَ کُرِهَ التَّصْفِیرُ (4).

«16»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ رَجُلٍ (5)عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا جَاءَتِ الْمَلَائِکَةُ فِی هَلَاکِ قَوْمِ لُوطٍ مَضَوْا حَتَّی أَتَوْا لُوطاً وَ هُوَ فِی زِرَاعَةٍ لَهُ قُرْبَ الْمَدِینَةِ فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ فَلَمَّا رَآهُمْ رَأَی هَیْئَةً حَسَنَةً وَ عَلَیْهِمْ ثِیَابٌ بِیضٌ وَ عَمَائِمُ بِیضٌ فَقَالَ لَهُمُ الْمَنْزِلَ قَالُوا نَعَمْ فَتَقَدَّمَهُمْ وَ مَشَوْا خَلْفَهُ فَنَدِمَ عَلَی عَرْضِهِ عَلَیْهِمُ الْمَنْزِلَ فَالْتَفَتَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ إِنَّکُمْ تَأْتُونَ شِرَارَ خَلْقِ اللَّهِ وَ کَانَ جَبْرَئِیلُ قَالَ اللَّهُ لَهُ لَا تُعَذِّبْهُمْ حَتَّی یَشْهَدَ عَلَیْهِمْ ثَلَاثَ شَهَادَاتٍ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ هَذِهِ وَاحِدَةٌ ثُمَّ مَشَی سَاعَةً فَقَالَ إِنَّکُمْ تَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ هَذِهِ ثِنْتَانِ ثُمَّ مَشَی فَلَمَّا بَلَغَ بَابَ الْمَدِینَةِ الْتَفَتَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ إِنَّکُمْ تَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ هَذِهِ ثَلَاثٌ ثُمَّ دَخَلَ وَ دَخَلُوا مَعَهُ مَنْزِلَهُ فَلَمَّا بَصُرَ بِهِمُ امْرَأَتُهُ أَبْصَرَتْ هَیْئَةً حَسَنَةً فَصَعِدَتْ فَوْقَ السَّطْحِ فَصَفَقَتْ فَلَمْ یَسْمَعُوا فَدَخَّنَتْ فَلَمَّا رَأَوُا الدُّخَانَ أَقْبَلُوا یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ حَتَّی وَقَفُوا بِالْبَابِ فَقَالَ لُوطٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی ثُمَّ کَابَرُوهُ حَتَّی دَخَلُوا عَلَیْهِ قَالَ فَصَاحَ

ص: 163


1- مجمع البیان 5: 185. م.
2- مروج الذهب ج 1: 21. م.
3- کامل التواریخ ج 1: 48 و قال البغدادیّ فی المحبر ص 467: و مدائن قوم لوط: سدوما، و صبوایم، و دادوما، و عامورا. و یقال: صبورا.
4- علل الشرائع: 183. م.
5- سیأتی فی الخبر انه أبو یزید الحمار.

ای لوط، بگذار وارد شوند. حضرت فرمود: آنان وارد شدند و جبرئیل دو انگشتش را دراز کرد(1). آیه {پس فروغ دیدگانشان را ستردیم.} نیز بر همین امر دلالت دارد. سپس جبرئیل فرمود: {ای لوط ما فرستادگان پروردگار توییم آنان هرگز به تو دست نخواهند یافت.}(2)

روایت 17.

ثواب الاعمال: عمرو: امام باقر علیه السلام فرمود: قوم لوط برترین قومی بودند که خداوند عزوجل آفریده بود؛ از این رو ابلیس که لعنت خداوند بر او باد، بسیار از آنان درخواست کرد. از فضایل و خصلت های نیک آنان این بود که وقتی برای کار بیرون می رفتند، همگی با هم می رفتند و زنان بر جای می ماندند. ابلیس به عبادتشان می آمد(3)

و وقتی آنان باز می گشتند، آنچه ساخته بودند را خراب می کرد. آنان به یکدیگر گفتند: بیایید آن کسی را که کالای ما را ویران می سازد بپاییم. او را پاییدند و ناگهان دیدند که او پسرکی بی نهایت زیبا است. پرسیدند: آیا تو همان کسی هستی که کالای ما را ویران می سازی؟ ابلیس پاسخ داد: آری، بارها این کار را می کنم(4).

آنان اتفاق نظر یافتند بر این که او را بکشند؛ از این رو او را نزد مردی گذاشتند تا شب در آن جا بماند. شب هنگام ابلیس فریاد زد. آن مرد پرسید: تو را چه شده است؟ ابلیس پاسخ داد: پدرم مرا روی شکمش می خواباند. آن مرد گفت: باشد. روی شکم من بخواب(5).

ابلیس پیوسته مرد را مالید تا این که به او آموزاند تا خود این کار را بکند. بدین سان ابتدا ابلیس، این کار را به آن مرد آموزاند و سپس آن مرد این کار را به ابلیس آموزاند(6). سپس ابلیس از دست آنان پنهانی گریخت فردای آن روز آن مرد آنچه را با آن پسرک انجام داده بود به دیگران گفت و آنها را از چیزی که نمی دانستند به شگفتی واداشت و ابلیس آنان را به این کار واداشت، به طوری که مردان به یکدیگر بسنده کردند. سپس آنان شروع به پاییدن مسافران کردند و با آنان این کار را انجام می دادند تا این که مردم، شهر آنان را رها کردند. سپس آنان زنان خود را رها کردند و به پسرکان رو آوردند. چون ابلیس که لعنت خداوند بر او باد دید که فرمانش در میان مردان استوار گردیده است، به زنان روی آورد.

ص: 164


1- . در نسخه دیگری آمده است: جبرئیل علیه السلام یکی از انگشتانش را دراز کرد.
2- . نسخه خطی
3- . در کافی آمده است: ابلیس پیاپی نزد آنان می آمد. در محاسن آمده است: وقتی ابلیس به دلیل عبادتشان به هنگام بازگشتشان به آنان حسادت ورزید.
4- . در محاسن و کافی آمده است: پرسیدند که آیا تو همان کسی هستی که کالای ما را پشت سر هم ویران می سازی؟ در محاسن علاوه بر این آمده است: ابلیس پاسخ داد: آری. آنان او را گرفتند و اتفاق نظر یافتند.
5- . در کافی آمده است: آن مرد به او گفت: بیا روی شکم من بخواب.
6- . در منبع این حدیث و نیز در محاسن آمده است: ابتدا ابلیس، آن کار را با آن مرد کرد و سپس آن مرد، آن کار را با ابلیس انجام داد.

جَبْرَئِیلُ یَا لُوطُ دَعْهُمْ یَدْخُلُوا قَالَ فَدَخَلُوا فَأَهْوَی جَبْرَئِیلُ إِصْبَعَیْهِ (1)وَ هُوَ قَوْلُهُ فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ ثُمَّ قَالَ جَبْرَئِیلُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ (2).

«17»

ثو، ثواب الأعمال ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَتِّیلٍ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمْرٍو عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: کَانَ قَوْمُ لُوطٍ أَفْضَلَ قَوْمٍ خَلَقَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَلَبَهُمْ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ الطَّلَبَ الشَّدِیدَ وَ کَانَ مِنْ فَضْلِهِمْ وَ خَیْرِهِمْ أَنَّهُمْ إِذَا خَرَجُوا إِلَی الْعَمَلِ خَرَجُوا بِأَجْمَعِهِمْ وَ تَبْقَی النِّسَاءُ خَلْفَهُمْ فَأَتَی إِبْلِیسُ عِبَادَتَهُمْ (3)وَ کَانُوا إِذَا رَجَعُوا خَرَّبَ إِبْلِیسُ مَا یَعْمَلُونَ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ تَعَالَوْا نَرْصُدْ هَذَا الَّذِی یُخَرِّبُ مَتَاعَنَا فَرَصَدُوهُ فَإِذَا هُوَ غُلَامٌ أَحْسَنُ مَا یَکُونُ مِنَ الْغِلْمَانِ فَقَالُوا أَنْتَ الَّذِی تُخَرِّبُ مَتَاعَنَا فَقَالَ نَعَمْ مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ وَ اجْتَمَعَ (4)رَأْیُهُمْ عَلَی أَنْ یَقْتُلُوهُ فَبَیَّتُوهُ عِنْدَ رَجُلٍ فَلَمَّا کَانَ اللَّیْلُ صَاحَ فَقَالَ مَا لَکَ فَقَالَ کَانَ أَبِی یُنَوِّمُنِی عَلَی بَطْنِهِ فَقَالَ نَعَمْ فَنَمْ عَلَی بَطْنِی (5)قَالَ فَلَمْ یَزَلْ یَدْلُکُ الرَّجُلَ حَتَّی عَلَّمَهُ أَنْ یَعْمَلَ بِنَفْسِهِ فَأَوَّلًا عَلَّمَهُ إِبْلِیسُ وَ الثَّانِیَةَ عَلَّمَهُ هُوَ (6)ثُمَّ انْسَلَّ فَفَرَّ مِنْهُمْ فَأَصْبَحُوا فَجَعَلَ الرَّجُلُ یُخْبِرُ بِمَا فَعَلَ بِالْغُلَامِ وَ یُعْجِبُهُمْ مِنْهُ شَیْ ءٌ لَا یَعْرِفُونَهُ فَوَضَعُوا أَیْدِیَهُمْ فِیهِ حَتَّی اکْتَفَی الرِّجَالُ بَعْضُهُمْ بِبَعْضٍ ثُمَّ جَعَلُوا یَرْصُدُونَ مَارَّ الطَّرِیقِ فَیَفْعَلُونَ بِهِمْ حَتَّی تَرَکَ مَدِینَتَهُمُ النَّاسُ ثُمَّ تَرَکُوا نِسَاءَهُمْ فَأَقْبَلُوا عَلَی الْغِلْمَانِ فَلَمَّا رَأَی إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ أَنَّهُ قَدْ أَحْکَمَ أَمْرَهُ فِی الرِّجَالِ دَارَ إِلَی النِّسَاءِ (7)فَصَیَّرَ نَفْسَهُ

ص: 164


1- فی نسخة: فأهوی جبرئیل باصبعه.
2- مخطوط. م.
3- فی الکافی: فکان إبلیس یعتادهم. و فی المحاسن: فلما حسدهم إبلیس لعبادتهم کانوا إذا رجعوا اه.
4- فی المحاسن و الکافی: فقالوا: أنت الذی تخرب متاعنا مرة بعد مرة؟ و زاد فی المحاسن: فقال: نعم، فأخذوه فاجتمع اه.
5- فی الکافی: فقال له: تعال فنم علی بطنی.
6- فی المصدر و المحاسن: فاولا عمله إبلیس و الثانیة عمله هو.
7- فی نسخة و فی الکافی: جاء إلی النساء.

او خود را به شکل یک زن درآورد. سپس گفت: مردانتان با یکدیگر آن کار را می کنند. آنان گفتند: آری آن را دیده ایم. لوط علیه السلام آنان را به دلیل این کارشان(1)

نصیحت و سفارش می کرد(2)

تا این که زنان به وسیله یکدیگر از مردان بی نیاز شدند. چون حجت بر آنان کامل شد(3)،

خداوند عزوجل، جبرئیل، میکائیل و اسرافیل علیهم السلام را به شکل پسرکانی فرستاد که قبا بر تن داشتند. آنان از کنار لوط علیه السلام که در حال شخم زدن بود، گذشتند. لوط علیه السلام فرمود: به کجا می خواهید بروید؟ تا به حال کسی را زیبا تر از شما ندیده ام. گفتند: سرورمان ما را به سوی صاحب این شهر فرستاده است. لوط علیه السلام فرمود: سرورتان به شما نگفت(4)

که ساکنان این شهر چه کار می کنند. ای پسرانم، به خداوند سوگند آنان مردان را می گیرند و با آنان آن کار را می کنند تا این که از آنان خون بیرون می آید. گفتند: سرورتان به ما دستور داده است تا از میان آن شهر بگذریم. لوط علیه السلام فرمود: من کاری با شما دارم. گفتند: آن چیست؟ لوط علیه السلام فرمود: تا تاریک شدن هوا اینجا صبر می کنید. حضرت فرمود: از این رو آنان نشستند. لوط علیه السلام دخترش را فرستاد و به او فرمود: برای آنان مقداری نان، آبی درون کدو و عبایی بیاور تا با آن خود را از سرما بپوشانند. به محض این که به سوی خانه رفت، باران گرفت و وادی را پُر کرد. لوط علیه السلام فرمود: اکنون پسر بچه ها به وادی برده می شوند. لوط علیه السلام فرمود: برخیزیدد تا برویم. لوط علیه السلام شروع به راه رفتن در بیخ دیوار کرد، اما جبرئیل، میکائیل و اسرافیل علیهم السلام از میان راه شروع به حرکت کردند. لوط علیه السلام فرمود: ای پسرانم،

از اینجا. گفتند: سرورمان به ما دستور داده است که از میان این شهر بگذریم. لوط علیه السلام، تاریکی هوا را غنیمت می شمرد. ابلیس که لعنت خداوند بر او باد، از آن جا گذشت و کودکی را از دامان همسر لوط برداشت و آن را در چاه انداخت؛ از این رو ساکنان شهر یکدیگر را صدا زدند و همگی دم در خانه لوط علیه السلام گرد آمدند. وقتی نگاه آنان به آن پسرکان درون خانه لوط علیه السلام افتاد، گفتند: ای لوط، با ما هم کار شدی؟ لوط علیه السلام فرمود: اینان مهمان من هستند. پس مرا رسوا مکنید(5).

گفتند: آنان سه نفرند. یکی از آنان را بگیر و دوتای دیگر را به ما بده. حضرت فرمود: لوط علیه السلام آن پسرکان را به درون اتاق برد و فرمود: ای کاش خانواده ای داشتم که مرا در برابر شما قدرت می بخشیدند. حضرت فرمود: آنان بر در خانه لوط علیه السلام به همدیگر فشار آوردند

ص: 165


1- . در نسخه دیگری و نیز در کافی، همه آن کارهایشان آمده است.
2- . در کافی افزون بر این آمده است: و ابلیس، آنان را دلگرم می کرد.
3- . در محاسن آمده است: آری، آن را دیده ایم. شیطان گفت: شما نیز چنین کنید. شیطان به آنان مساحقه را یاد داد. آنان این کار را کردند تا این که زنان به وسیله یکدیگر از مردان بی نیاز شدند. لوط علیه السلام آنان را درباره همه این کار ها پند می داد و سفارش می کرد. وقتی حجت بر آنان کامل شد.
4- . در منابع آمده است: آیا سرورتان به شما نگفت.
5- . در کافی و محاسن آمده است: پس مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید.

امْرَأَةً ثُمَّ قَالَ إِنَّ رِجَالَکُمْ (1)یَفْعَلُونَ بَعْضُهُمْ بِبَعْضٍ قَالُوا نَعَمْ قَدْ رَأَیْنَا ذَلِکَ (2)وَ عَلَی ذَلِکَ یَعِظُهُمْ لُوطٌ وَ یُوصِیهِمْ (3)حَتَّی اسْتَکْفَتِ النِّسَاءُ بِالنِّسَاءِ (4)فَلَمَّا کَمَلَتْ (5)عَلَیْهِمُ الْحُجَّةُ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ إِسْرَافِیلَ فِی زِیِّ غِلْمَانٍ عَلَیْهِمْ أَقْبِیَةٌ فَمَرُّوا بِلُوطٍ علیه السلام وَ هُوَ یَحْرُثُ فَقَالَ أَیْنَ تُرِیدُونَ فَمَا رَأَیْتُ أَجْمَلَ مِنْکُمْ قَطُّ قَالُوا أَرْسَلَنَا سَیِّدُنَا إِلَی رَبِّ هَذِهِ الْمَدِینَةِ قَالَ وَ لَمْ یَبْلُغْ (6)سَیِّدَکُمْ مَا یَفْعَلُ أَهْلُ هَذِهِ الْمَدِینَةِ یَا بَنِیَّ إِنَّهُمْ وَ اللَّهِ یَأْخُذُونَ الرِّجَالَ فَیَفْعَلُونَ بِهِمْ حَتَّی یَخْرُجَ الدَّمُ فَقَالُوا أَمَرَنَا سَیِّدُنَا أَنْ نَمُرَّ وَسَطَهَا قَالَ فَلِی إِلَیْکُمْ حَاجَةٌ قَالُوا وَ مَا هِیَ قَالَ تَصْبِرُونَ هَاهُنَا إِلَی اخْتِلَاطِ الظَّلَامِ قَالَ فَجَلَسُوا قَالَ فَبَعَثَ ابْنَتَهُ فَقَالَ جِیئِینِی لَهُمْ بِخُبُزٍ (7)وَ جِیئِینِی لَهُمْ بِمَاءٍ فِی الْقَرْعَةِ وَ جِیئِینِی لَهُمْ بِعَبَاءَةٍ یَتَغَطَّوْنَ بِهَا مِنَ الْبَرْدِ فَلَمَّا أَنْ ذَهَبَتْ إِلَی الْبَیْتِ أَقْبَلَ الْمَطَرُ وَ امْتَلَأَ الْوَادِی فَقَالَ لُوطٌ السَّاعَةَ یَذْهَبُ بِالصِّبْیَانِ الْوَادِی قَالَ قُومُوا حَتَّی نَمْضِیَ فَجَعَلَ لُوطٌ علیه السلام یَمْشِی فِی أَصْلِ الْحَائِطِ وَ جَعَلَ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ إِسْرَافِیلُ یَمْشُونَ وَسَطَ الطَّرِیقِ فَقَالَ یَا بَنِیَّ هَاهُنَا قَالُوا أَمَرَنَا سَیِّدُنَا أَنْ نَمُرَّ فِی وَسَطِهَا وَ کَانَ لُوطٌ علیه السلام یَسْتَغْنِمُ الظَّلَامَ وَ مَرَّ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ فَأَخَذَ مِنْ حَجْرِ امْرَأَتِهِ صَبِیّاً فَطَرَحَهُ فِی الْبِئْرِ فَتَصَایَحَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ کُلُّهُمْ عَلَی بَابِ لُوطٍ علیه السلام فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَی الْغِلْمَانِ فِی مَنْزِلِ لُوطٍ علیه السلام قَالُوا یَا لُوطُ قَدْ دَخَلْتَ فِی عَمَلِنَا قَالَ هَؤُلَاءِ ضَیْفِی فَلَا تَفْضَحُونِ- (8)قَالُوا هُمْ ثَلَاثَةٌ خُذْ وَاحِداً وَ أَعْطِنَا اثْنَیْنِ قَالَ وَ أَدْخَلَهُمُ الْحُجْرَةَ وَ قَالَ لُوطٌ علیه السلام لَوْ أَنَّ لِی أَهْلَ بَیْتِ یَمْنَعُونَنِی مِنْکُمْ قَالَ وَ قَدْ تَدَافَعُوا عَلَی

ص: 165


1- فی المحاسن و الکافی: إن رجالکن. و فی الکافی: یفعل بعضهم ببعض.
2- فی نسخة و فی الکافی: و کل ذلک.
3- فی الکافی هنا زیادة و هی هکذا: و إبلیس یغویهم.
4- فی المصادر: حتی استغنت النساء بالنساء.
5- فی المحاسن: نعم قد رأینا ذلک، فقال: و أنتن افعلن کذلک، و علمهن المساحقة ففعلن حتّی استغنت النساء بالنساء و کل ذلک یعظهم لوط و یوصیهم، فلما کملت.
6- فی المصادر: أو لم یبلغ.
7- فی الثواب و الکافی: جیئی. فی المواضع.
8- فی الکافی و المحاسن: فلا تفضحون فی ضیفی.

و در خانه را شکسته و لوط علیه السلام را زمین زدند. جبرئیل به او فرمود: {ما فرستادگان پروردگار توییم. آنان هرگز به تو دست نخواهند یافت.} جبرئیل مشتی سنگریزه برداشت و به چهره آنان زد و فرمود: چهره تان زشت باد. بدین سان تمامی ساکنان آن شهر کور شدند. لوط علیه السلام به آن فرشتگان فرمود: ای فرستادگان پروردگارم، خداوند درباره آنان چه دستوری به شما داده است؟ گفتند: خداوند به ما دستور داده است که آنان را صبحگاه عذاب کنیم. لوط علیه السلام فرمود: خواسته ای از شما دارم. گفتند:

خواسته ات چیست؟ فرمود: آنان را اکنون عذاب کنید(1).

گفتند: ای لوط، بی گمان وعده گاه آنان صبح است مگر صبح برای آن کسانی که می خواهند عذاب شوند(2)،

نزدیک نیست؟ بنابراین دخترانت را بگیر و برو و زنت را واگذار.

امام باقر علیه السلام فرمود: خداوند، لوط علیه السلام را رحمت کند. اگر می دانست که چه کسانی به همراه او درون اتاق هستند،

قطعاً وقتی که فرمود: {گفت کاش برای مقابله با شما قدرتی داشتم یا به تکیه گاهی استوار پناه می جستم.}، پی می برد که او یاری شده است. چه تکیه گاهی استوار تر از جبرئیل علیه السلامی بود که با وی درون اتاق حضور داشت. خداوند عزوجل به حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمود: {و [خرابه های] آن از ستمگران چندان دور نیست.} یعنی اگر ستمگران امت تو نیز مانند قوم لوط عمل کنند، از آنان نیز به دور نیست(3).

الکافی: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(4).

المحاسن: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا امده است(5).

توضیح

درباره این که حضرت فرمود: ابتدا ابلیس به آن مرد آموزاند، باید بگویم که در هر دو کتاب و نیز در کافی این طور آمده است. شاید ظاهر تر از عَلَّمَهُ، عَمِلَهُ (با او آن کار را کرد) به مقدم شدن میم بر لام در هر دو جا باشد. بنا بر آنچه در نسخه ها آمده است، شاید مقصود این باشد که آموزش دهنده این کار در ابتدا ابلیس بود؛ زیرا او آن کار را به آن مرد آموزاند. سپس آن مرد، آموزش دهنده این کار به دیگر مردم شد. اِنسَلَّ به تشدید لام یعنی پنهانی گریخت. قَرعَه، بار کدو است. شاهَتِ الوُجُوهُ یعنی چهره ها زشت باد.

روایت 18.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس در لواط کردن با مردان اصرار بورزد، پیش از مرگش حتماً مردان دیگر را به انجام آن کار با خودش فرا می خواند.

ص: 166


1- . در کافی و محاسن افزون بر این آمده است: من بیم آن دارم که برای خداوند درباره آنان بدا حاصل شود. می گویم: معنای بدا را در کتاب توحید روشن ساختم. پس بدان مراجعه کنید.
2- . در نسخه دیگری آمده است: برای کسانی که تو می خواهی عذاب شوند. در دیگری آمده است: برای کسانی که می خواهیم عذاب کنیم. هیچ کدام از این دو سخن در منبع نیامده و آن چه در آن آمده بدین صورت است: اما تو می خواهی که بروی. بنابراین بگیر. آری این جمله در کافی و محاسن بدین صورت آمده است: برای کسانی که می خواهند بگیرند.
3- . ثواب الاعمال: 255-257
4- . فروع الکافی 2: 71
5- . محاسن: 110-112

الْبَابِ فَکَسَرُوا بَابَ لُوطٍ علیه السلام وَ طَرَحُوا لُوطاً فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ فَأَخَذَ کَفّاً مِنْ بَطْحَاءَ فَضَرَبَ بِهَا وُجُوهَهُمْ وَ قَالَ شَاهَتِ الْوُجُوهُ فَعَمِیَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ کُلُّهُمْ فَقَالَ لَهُمْ لُوطٌ یَا رُسُلَ رَبِّی بِمَا أَمَرَکُمْ فِیهِمْ (1)قَالُوا أَمَرَنَا أَنْ نَأْخُذَهُمْ بِالسَّحَرِ قَالَ فَلِی إِلَیْکُمْ حَاجَةٌ قَالُوا وَ مَا حَاجَتُکَ قَالَ تَأْخُذُونَهُمُ السَّاعَةَ (2)قَالُوا یَا لُوطُ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ لِمَنْ یُرِیدُ أَنْ یُؤْخَذَ (3)فَخُذْ أَنْتَ بَنَاتِکَ وَ امْضِ وَ دَعِ امْرَأَتَکَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام رَحِمَ اللَّهُ لُوطاً لَوْ یَدْرِی مَنْ مَعَهُ فِی الْحُجْرَةِ لَعَلِمَ أَنَّهُ مَنْصُورٌ حِینَ یَقُولُ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ أَیُّ رُکْنٍ أَشَدُّ مِنْ جَبْرَئِیلَ مَعَهُ فِی الْحُجْرَةِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ أَیْ مِنْ ظَالِمِی أُمَّتِکَ إِنْ عَمِلُوا عَمَلَ قَوْمِ لُوطٍ (4).

کا، الکافی العدة عن البرقی عن محمد بن سعید مثله (5)- سن، المحاسن محمد بن سعید مثله (6)

بیان

قوله فأولا علمه إبلیس هکذا فی الکتابین و فی الکافی و لعل الأظهر عمله بتقدیم المیم فی الموضعین و علی ما فی النسخ لعل المراد أنه کان أولا معلم هذا الفعل إبلیس حیث علمه ذلک الرجل ثم صار ذلک الرجل معلم الناس و انسل بتشدید اللام انطلق فی استخفاء و القرعة بالفتح حمل الیقطین و شاهت الوجوه أی قبحت.

«18»

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ أَلَحَّ فِی وَطْءِ الرِّجَالِ لَمْ یَمُتْ حَتَّی یَدْعُوَ الرِّجَالَ إِلَی نَفْسِهِ.

ص: 166


1- فی المصدر: بم امرکم ربی فیهم؟ و فی الکافی: فما أمرکم ربی فیهم؟.
2- زاد فی الکافی و المحاسن: فانی أخاف أن یبدو لربی فیهم. قلت: قد عرفت معنی البداء فی کتاب التوحید راجعه.
3- فی نسخة: لمن ترید أن یؤخذ. و فی أخری: لمن نرید أن نأخذ. و المصدر خال عنهما جمیعا و الموجود فیه: لکن ترید أن ترحل فخذ إه. نعم هی فی الکافی و المحاسن موجود هکذا: لمن یرید أن یأخذ.
4- ثواب الأعمال: 255- 257. م.
5- فروع الکافی 2: 71. م.
6- المحاسن: 110- 112. م.

روایت 19.

امام صادق علیه السلام درباره مردی که با پسر جوانی بازی کرد، فرمود: اگر با او نزدیکی کند، خواهرش هرگز بر او حلال نمی شود.

روایت 20.

امام صادق علیه السلام در حدیث دیگری فرمود: اگر سزاوار می بود که کسی دو بار سنگسار شود، آن کس، لواط کننده بود.

روایت 21.

امام صادق علیه السلام فرمود: امام علی علیه السلام فرمود: لواط پایین­تر از دُبُر است و آن لواط است و دبر همان کفر است(1).

روایت 22.

ثواب الاعمال: امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و اله فرمود: وقتی قوم لوط آن کار را کردند، زمین به سوی پروردگارش گریست به طوری که اشک هایش به آسمان رسید. آسمان نیز گریست به طوری که اشک هایش به عرش رسید؛ از این رو خداوند عزوجل به آسمان وحی فرمود که بر آنان سنگ ببار و به زمین وحی فرمود که آنان را در خود فرو ببر(2).

محاسن برقی: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(3).

روایت 23.

تفسیر العیاشی: یزید بن ثابت: مردی از امام علی علیه السلام پرسید: آیا نزدیکی کردن با زنان از راه دُبُرشان جایز است؟ حضرت پاسخ داد: فرومایه شدی که خداوند تو را فرومایه گرداند. آیا نشنیدی که خداوند فرمود: {آیا آن کار زشت[ی] را مرتکب می شوید که هیچ کس از جهانیان در آن بر شما پیشی نگرفته است.}(4)

روایت 24.

تفسیر العیاشی: عبد الرحمن بن حجاج گفت: برخی در حضور امام رضا علیه السلام از نزدیکی با زنان از راه دُبُرشان سخن به میان آوردند. حضرت فرمود: تنها یک آیه در قرآن این کار را جایز دانسته است و آن، این آیه است: {شما از روی شهوت به جای زنان با مردان درمی آمیزید.} تا آخر آیه(5).

ص: 167


1- . این چهار حدیث تنها در نسخه چاپ شده آمده است و در سایر نسخه هایی که نزد ماست، وجود ندارد.
2- . ثواب الاعمال: 255
3- . محاسن البرقی: 110
4- . نسخه خطی
5- . نسخه خطی
«19»

وَ رُوِیَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی رَجُلٍ لَعِبَ بِغُلَامٍ قَالَ إِذَا وَقَبَ لَنْ یَحِلَّ لَهُ أُخْتُهُ أَبَداً.

«20»

وَ قَالَ علیه السلام لَوْ کَانَ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ أَنْ یُرْجَمَ مَرَّتَیْنِ لَرُجِمَ لُوطِیٌّ مَرَّتَیْنِ.

«21»

وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ اللِّوَاطُ مَا دُونَ الدُّبُرِ وَ هُوَ لِوَاطٌ وَ الدُّبُرُ هُوَ الْکُفْرُ (1).

«22»

ثو، ثواب الأعمال أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ سَعِیدِ بْنِ غَزْوَانَ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا عَمِلَ قَوْمُ لُوطٍ مَا عَمِلُوا بَکَتِ الْأَرْضُ إِلَی رَبِّهَا حَتَّی بَلَغَتْ دُمُوعُهَا السَّمَاءَ وَ بَکَتِ السَّمَاءُ حَتَّی بَلَغَتْ دُمُوعُهَا الْعَرْشَ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی السَّمَاءِ أَنِ احْصِبِیهِمْ (2)وَ أَوْحَی إِلَی الْأَرْضِ أَنِ اخْسِفِی بِهِمْ(3).

سن، المحاسن ابن فضال مثله (4).

«23»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ یَزِیدَ بْنِ ثَابِتٍ (5)قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَ یُؤْتَی النِّسَاءُ فِی أَدْبَارِهِنَّ فَقَالَ سَفِلْتَ سَفِلَ اللَّهُ بِکَ مَا سَمِعْتَ اللَّهَ یَقُولُ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ (6).

«24»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام ذُکِرَ عِنْدَهُ إِتْیَانُ

ص: 167


1- الأحادیث الأربعة الأخیرة موجود فی المطبوع فقط و غیر موجود فیما عندنا من سائر النسخ.
2- أی ارمیهم بالحصباء.
3- ثواب الأعمال: 255. م.
4- محاسن البرقی: 110. م.
5- لعله یزید بن ثابت بن الضحّاک الأنصاریّ أخو زید بن ثابت و أخرجه الشیخ الحرّ عن تفسیر العیّاشیّ فی الوسائل فی باب الوطی فی الدبر عن زید بن ثابت، و علی أی فالرجل من العامّة و الحدیث یوافق مذهبهم فی حرمة الوطی دبرا، و اما أصحابنا رضوان اللّه تعالی علیهم فأکثرهم قد حکموا بکراهة ذلک، و الروایات تختلف ففی بعضها الجواز، و فی أخری النهی عن ذلک، و حملوا النهی علی الکراهة.
6- مخطوط. م.

روایت 25.

تفسیر العیاشی: ابو یزید حمار: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند، چهار فرشته را برای نابود کردن قوم لوط فرستاد که عبارت بودند از: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و کرّوبیل علیهم السلام. آنان که دستار بر سر داشتند از کنار ابراهیم علیه السلام گذشتند و به او سلام کردند. ابراهیم علیه السلام آنان را نشناخت و آنان را در سیمایی زیبا یافت. او که مهمان نواز بود، با خود گفت: تنها من باید اینان را پذیرایی کنم. او برایشان گوساله فربهی را بریان کرد و پخت. سپس به آنان نزدیک کرد. وقتی آن گوساله را نزد آنان قرار داد، دید دستهایشان به غذا دراز نمی شود؛ از این رو آنان را ناشناس یافت و از ایشان ترسی بر دل گرفت. وقتی جبرئیل این صحنه را دید، دستار را از روی چهره اش برداشت و ابراهیم علیه السلام او را شناخت و به او فرمود: تو همانی؟ جبرئیل پاسخ داد؟ آری. ساره همسر ابراهم علیه السلام از آن جا گذر کرد. {پس وی را به اسحاق و از پی اسحاق به یعقوب مژده دادیم.} ساره همان سخنی که خداوند حکایت کرده است را گفت و آن فرشتگان به او همان پاسخی را دادند که در قرآن کریم آمده است. ابراهیم علیه السلام پرسید: برای چه کاری آمده اید؟ آنان پاسخ دادند: برای نابود کردن قوم لوط. ابراهیم علیه السلام از آنان پرسید: اگر در آن شهر صد نفر مؤمن باشند آیا با این وجود نیز قوم لوط را نابود می کنید؟ جبرئیل پاسخ داد: خیر. ابراهیم علیه السلام پرسید: اگر پنجاه نفر مؤمن باشند چه؟ جبرئیل علیه السلام پاسخ داد: خیر. ابراهیم علیه السلام پرسید: اگر سی نفر مؤمن باشند چه؟ جبرئیل پاسخ داد خیر. ابراهیم علیه السلام پرسید: اگر بیست نفر مؤمن باشند چه؟ جبرئیل پسخ داد: خیر. ابراهیم علیه السلام پرسید: اگر ده نفر مؤمن باشند چه؟ جبرئیل پاسخ داد خیر. ابراهیم علیه السلام پرسید: اگر پنج نفر مؤمن باشند چه؟ جبرئیل پاسخ داد: خیر. ابراهیم علیه السلام پرسید: اگر یک نفر مؤمن باشد چه؟ جبرئیل پاسخ داد خیر. ابراهیم علیه السلام فرمود: {لوط [نیز] در آن جاست. گفتند: ما بهتر می دانیم چه کسانی در آن جا هستند. او و کسانش را جز زنش که از باقی ماندگان [در خاکستر آتش] است حتما نجات خواهیم داد.} آنان این را گفتند و سپس به راه خود رفتند. راوی به نقل از حسن بن علی می گوید: به نظر من این سخن ابراهیم علیه السلام تنها برای آن بود تا برای قوم لوط درخواست بقا کند. آیه{درباره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت] چون و چرا می کرد}، نیز به همین مطلب اشاره دارد(1).

روایت 26.

تفسیر العیاشی: از امام صادق علیه السلام حدیث دیگری از عبد الله بن ابی هلال شبیه به حدیث بالا آمده است، اما در آن علاوه بر مطالب بالا چنین آمده است: ابراهیم علیه السلام فرمود: بخورید. آنان گفتند: تا زمانی که ما را از قیمت آن گوساله آگاه نسازی، آن را نمی خوریم. ابراهیم علیه السلام فرمود: به هنگام خوردن بسم الله و به هنگام دست کشیدن، الحمد لله بگویید. حضرت فرمود: جبرئیل رو به همراهان خود که چهار نفر بودند و او رئیس آنان بود، کرد و فرمود: خداوند، حق دارد که او را به عنوان دوست خود برگزیده است(2).

ص: 168


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی

النِّسَاءِ فِی أَدْبَارِهِنَّ فَقَالَ مَا أَعْلَمُ آیَةً فِی الْقُرْآنِ أَحَلَّتْ ذَلِکَ إِلَّا وَاحِدَةً إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ الْآیَةَ (1).

«25»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی یَزِیدَ الْحَمَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ أَرْبَعَةَ أَمْلَاکٍ بِإِهْلَاکِ قَوْمِ لُوطٍ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ إِسْرَافِیلَ وَ کَرُّوبِیلَ فَمَرُّوا بِإِبْرَاهِیمَ وَ هُمْ مُتَعَمِّمُونَ فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ وَ لَمْ یَعْرِفْهُمْ وَ رَأَی هَیْئَةً حَسَنَةً فَقَالَ لَا یَخْدُمُ هَؤُلَاءِ إِلَّا أَنَا بِنَفْسِی وَ کَانَ صَاحِبَ أَضْیَافٍ فَشَوَی لَهُمْ عِجْلًا سَمِیناً حَتَّی أَنْضَجَهُ ثُمَّ قَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ فَلَمَّا وَضَعَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ رَأی أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً فَلَمَّا رَأَی ذَلِکَ جَبْرَئِیلُ حَسَرَ الْعِمَامَةَ عَنْ وَجْهِهِ (2)فَعَرَفَهُ إِبْرَاهِیمُ فَقَالَ لَهُ أَنْتَ هُوَ قَالَ نَعَمْ وَ مَرَّتِ امْرَأَتُهُ سَارَةُ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ قَالَتْ مَا قَالَ اللَّهُ وَ أَجَابُوهَا بِمَا فِی الْکِتَابِ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ فِیمَا جِئْتُمْ قَالُوا فِی هَلَاکِ قَوْمِ لُوطٍ فَقَالَ لَهُمْ إِنْ کَانَ فِیهَا مِائَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَ تُهْلِکُونَهُمْ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ لَا قَالَ فَإِنْ کَانُوا خَمْسِینَ قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ کَانُوا ثَلَاثِینَ قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ کَانُوا عِشْرِینَ قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ کَانُوا عَشَرَةً قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ کَانُوا خَمْسَةً قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ کَانُوا وَاحِداً قَالَ لَا قالَ إِنَّ فِیها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها لَنُنَجِّیَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ ثُمَّ مَضَوْا قَالَ وَ قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ لَا أَعْلَمُ هَذَا الْقَوْلَ إِلَّا وَ هُوَ یَسْتَبْقِیهِمْ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ (3).

«26»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی هِلَالٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مِثْلَهُ وَ زَادَ فِیهِ فَقَالَ کُلُوا فَقَالُوا لَا نَأْکُلُ حَتَّی تُخْبِرَنَا مَا ثَمَنُهُ فَقَالَ إِذَا أَکَلْتُمْ فَقُولُوا بِاسْمِ اللَّهِ وَ إِذَا فَرَغْتُمْ فَقُولُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ قَالَ فَالْتَفَتَ جَبْرَئِیلُ إِلَی أَصْحَابِهِ وَ کَانُوا أَرْبَعَةً رَئِیسُهُمْ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ حَقٌّ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ هَذَا خَلِیلًا(4).

ص: 168


1- مخطوط. م.
2- أی کشفها عن وجهه.
3- مخطوط. و قد أخرج الزیادة أیضا عن کتاب العلل فی الباب الأوّل من قصص إبراهیم علیه السلام، و فیه: داود بن أبی یزید، عن عبد اللّه بن هلال.
4- مخطوط. و قد أخرج الزیادة أیضا عن کتاب العلل فی الباب الأوّل من قصص إبراهیم علیه السلام، و فیه: داود بن أبی یزید، عن عبد اللّه بن هلال.

توضیح

حسن بن علی همان ابن فضّال است. همان طور که در سند کافی که خواهد آمد، روشن خواهد شد. مقصود از این سخنش این است که من گمان می کنم که هدف ابراهیم علیه السلام طلب بقای قوم لوط و شفاعت کردن برایشان بود نه صِرف نجات دادن لوط علیه السلام از میان آنان.

روایت 27.

تفسیر العیاشی: ابو یزید حمار: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند، چهار فرشته را برای نابود کردن قوم لوط فرستاد که عبارتند از: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و کرّوبیل علیهم السلام. آنان نزد لوط علیه السلام که مشغول کشاورزی(1)

نزدیک آن دِه بود، آمدند. آنان که دستار بر سر داشتند، به او سلام کردند. وقتی نگاه لوط علیه السلام به آنان افتاد، آنان را با سیمایی زیبا، لباس و دستاری سفید یافت. به آنان فرمود: بفرمایید به خانه برویم. آنان پاسخ دادند: باشد. لوط علیه السلام پیش افتاد و آنان پشت سرشان به راه افتادند. لوط علیه السلام از تعارف کردن آنان به خانه اش پشیمان شد؛ از این رو با خود گفت: من چه کار کردم؟ آنان را به میان قوم ببرم، قومی که می دانم چه کاره هستند. لوط علیه السلام رو به آنان کرد و فرمود: شما در حال آمدن نزد بدترین خلق خدا هستید. جبرئیل فرمود(2):

در عذاب کردن آنان شتاب نکن تا این که لوط علیه السلام علیه آنان سه بار گواهی دهد. جبرئیل فرمود: این، یک بار شد. سپس ساعتی گذشت. سپس لوط علیه السلام به آنان رو کرد و فرمود: شما در حال آمدن نزد بدترین خلق خدا هستید. جبرئیل فرمود: این، دو بار شد. سپس به راه خود ادامه داد. وقتی به دروازه شهر رسیدند، لوط علیه السلام به آنان رو کرد و فرمود: شما در حال آمدن نزد بدترین خلق خدا هستید. جبرئیل فرمود: این سه بار شد. سپس لوط علیه السلام وارد شهر شد و آنان نیز به همراه او وارد شهر شدند تا این که او وارد خانه اش شد. وقتی نگاه زن لوط به آنان افتاد و سیمای زیبایشان را دید، بالای پشت بام رفت و دست زد(3)، اما قوم لوط نشنیدند؛ از این رو دود برپا کرد. وقتی آنان دود را دیدند شتابان روی آوردند تا این که دم در خانه لوط علیه السلام رسیدند. زن لوط از پشت بام پایین آمد و گفت: جماعتی نزد لوط هستند که تا به حال زیبا تر از آنان را ندیده ام. آن به سوی در آمدند تا وارد خانه شوند. وقتی لوط علیه السلام آنان را دید برخاست و به سوی آنان رفت. او به آنان فرمود: ای قوم من، از خدا بترسید و مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید. آیا در میان شما آدمی عقل درست پیدا نمی شود. همچنین فرمود: اینان دختران منند. آنان برای شما پاکیزه ترند. بنابراین لوط علیه السلام آنان را به سوی حلال فراخواند. اما آنان گفتند: ما را به دخترانت حاجتی نیست و تو خوب می دانی که ما چه می خواهیم. لوط علیه السلام به آنان فرمود: کاش برای مقابله با شما

قدرتی داشتم یا به تکیه گاهی استوار پناه می جستم.

جبرئیل فرمود: ای کاش می دانست که چه قدرتی دارد! حضرت فرمود: قوم لوط در تعداد بر او فزونی یافتند تا این که وارد خانه شدند. جبرئیل علیه السلام، لوط علیه السلام را صدا زد و فرمود: ای لوط، بگذار وارد شوند. وقتی وارد شدند، جبرئیل انگشتش را به سوی آنان دراز کرد. بدین سان نور دیدگانشان از بین رفت. آیه {پس فروغ دیدگانشان را ستردیم.} نیز به همین مطلب اشاره دارد. سپس جبرئیل علیه السلام، لوط علیه السلام را صدا زد و فرمود: {ما فرستادگان پروردگار توییم. آنان هرگز به تو دست نخواهند یافت. پس پاسی از شب گذشته خانواده ات را حرکت ده.} جبرئیل به او فرمود: ما برای نابودی آنان فرستاده شده ایم. لوط علیه السلام فرمود: ای جبرئیل شتاب کن. جبرئیل فرمود: بی گمان وعده گاه آنان صبح است. مگر صبح نزدیک نیست؟ جبرئیل به او دستور داد تا کسان خود را جز زنش با خود بردارد. سپس او با بال خود آن شهر را از زیر هفت زمین کند و سپس بالا برد تا حدی که ساکنان آسمان دنیا صدای پارس سگ ها و فریاد

ص: 169


1- . در نسخه دیگری آمده است: مشغول کشاورزی در زمین خود بود.
2- . در تمامی نسخه ها این طور آمده است، اما ظاهراً باید این طور باشد: خداوند به جبرئیل فرمود.
3- . در نسخه دیگری آمده است: فریاد کشید.
بیان

قال الحسن بن علی أی ابن فضال کما سیظهر مما سنورده من سند الکافی أی أظن أن غرض إبراهیم علیه السلام کان استبقاء القوم و الشفاعة لهم لا محض إنجاء لوط من بینهم.

«27»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی یَزِیدَ الْحَمَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ أَرْبَعَةَ أَمْلَاکٍ فِی إِهْلَاکِ قَوْمِ لُوطٍ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ إِسْرَافِیلَ وَ کَرُّوبِیلَ فَأَتَوْا لُوطاً وَ هُوَ فِی زِرَاعَةٍ (1)قُرْبَ الْقَرْیَةِ فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ وَ هُمْ مُتَعَمِّمُونَ فَلَمَّا رَآهُمْ رَأَی هَیْئَةً حَسَنَةً عَلَیْهِمْ ثِیَابٌ بِیضٌ وَ عَمَائِمُ بِیضٌ فَقَالَ لَهُمُ الْمَنْزِلَ فَقَالُوا نَعَمْ فَتَقَدَّمَهُمْ وَ مَشَوْا خَلْفَهُ فَنَدِمَ عَلَی عَرْضِهِ الْمَنْزِلَ عَلَیْهِمْ فَقَالَ أَیَّ شَیْ ءٍ صَنَعْتُ آتِی بِهِمْ قَوْمِی وَ أَنَا أَعْرِفُهُمْ فَالْتَفَتَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ لَا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ (2)حَتَّی یَشْهَدَ عَلَیْهِمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ هَذِهِ وَاحِدَةٌ ثُمَّ مَضَی سَاعَةً ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ هَذِهِ اثْنَتَانِ ثُمَّ مَشَی فَلَمَّا بَلَغَ بَابَ الْمَدِینَةِ الْتَفَتَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ هَذِهِ الثَّالِثَةُ ثُمَّ دَخَلَ وَ دَخَلُوا مَعَهُ حَتَّی دَخَلَ مَنْزِلَهُ فَلَمَّا رَأَتْهُمُ امْرَأَتُهُ رَأَتْ هَیْئَةً حَسَنَةً فَصَعِدَتْ فَوْقَ السَّطْحِ فَصَفَقَتْ (3)فَلَمْ یَسْمَعُوا فَدَخَّنَتْ فَلَمَّا رَأَوُا الدُّخَانَ أَقْبَلُوا یُهْرَعُونَ حَتَّی جَاءُوا إِلَی الْبَابِ فَنَزَلَتِ الْمَرْأَةُ فَقَالَتْ عِنْدَهُ قَوْمٌ مَا رَأَیْتُ قَوْماً قَطُّ أَحْسَنَ هَیْئَةً مِنْهُمْ فَجَاءُوا إِلَی الْبَابِ لِیَدْخُلُوا فَلَمَّا رَآهُمْ لُوطٌ قَامَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ لَهُمْ یَا قَوْمِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ وَ قَالَ هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَدَعَاهُمْ إِلَی الْحَلَالِ فَقَالُوا ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُرِیدُ قالَ لَهُمْ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ قَالَ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ لَوْ یَعْلَمُ أَیُّ قُوَّةٍ لَهُ قَالَ فَکَاثَرُوهُ حَتَّی دَخَلُوا الْبَیْتَ فَصَاحَ بِهِ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ یَا لُوطُ دَعْهُمْ یَدْخُلُونَ فَلَمَّا دَخَلُوا أَهْوَی جَبْرَئِیلُ بِإِصْبَعِهِ نَحْوَهُمْ فَذَهَبَتْ أَعْیُنُهُمْ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ ثُمَّ نَادَاهُ جَبْرَئِیلُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ قَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ إِنَّا بُعِثْنَا فِی إِهْلَاکِهِمْ فَقَالَ یَا جَبْرَئِیلُ عَجِّلْ فَقَالَ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ فَأَمَرَهُ فَتَحَمَّلَ وَ مَنْ مَعَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ ثُمَّ اقْتَلَعَهَا یَعْنِی الْمَدِینَةَ جَبْرَئِیلُ بِجَنَاحِهِ مِنْ سَبْعِ أَرَضِینَ ثُمَّ رَفَعَهَا حَتَّی سَمِعَ أَهْلُ السَّمَاءِ الدُّنْیَا نُبَاحَ الْکِلَابِ وَ صُرَاخَ

ص: 169


1- فی نسخة: و هو فی زراعته.
2- کذا فی النسخ و الظاهر أن یکون هکذا: فقال اللّه لجبرئیل: لا تعجل علیهم اه.
3- فی نسخة: فصعقت.

خروس های آن شهر را می شنیدند. سپس جبرئیل آن شهر را برگرداند و بر آن و کسانی که پیرامون شهر بودند، سنگی از سنگ و گِل بارانید(1).

الکافی: در این کتاب نیز دو حدیث شبیه به هر دو حدیث بالا آمده است(2).

روایت 28.

تفسیر العیاشی: عبد الله بن سنان می گوید: از امام صادق علیه السلام تفسیر آیه {گوساله ای بریان آورد.} را پرسیدم و حضرت پاسخ داد: یعنی بریان و پخته(3).

روایت 29.

تفسیر العیاشی: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {اینان دختران منند. آنان برای شما پاکیزه ترند.} فرمود: لوط علیه السلام راه ازدواج را برآنان عرضه داشت(4).

روایت 30.

تفسیر العیاشی: صالح بن سعد: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {کاش برای مقابله با شما قدرتی داشتم یا به تکیه گاهی استوار پناه می جستم.} فرمود: مقصود از قدرت، حضرت قائم علیه السلام و مقصود از تکیه گاهی استوار، 313 یار او است(5).

توضیح

احتمال دارد که مقصود لوط علیه السلام این باشد که او آرزوی قدرتی هچون قدرت حضرت قائم علیه السلام و یارانی همچون یاران آن حضرت را داشت یا این که مصداق آن قدرت و تکیه گاه استوار در میان این امت حضرت قائم علیه السلام و یاران اویند. با وجود این بعید نیست که او درک دوره حضرت قائم علیه السلام و حضور او و یارانش را در نزد خود تمنا کرده باشد؛ زیرا در تمنا لازم نیست که به وجود آمدن آن چیز ممکن باشد.

روایت 31.

تفسیر العیاشی: علی بن ابو همزه: امام صادق علیه السلام آیه {إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَن یَصِلُواْ إِلَیْکَ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّیْلِ} را به صورت{لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَن یَصِلُواْ إِلَیْکَ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّیْلِ مُظلِماً} خواند و فرمود: امام علی علیه السلام آن را این طور خوانده است(6).

روایت 32.

تفسیر العیاشی: ابو حمزه ثمالی: امام باقر علیه السلام فرمود: وقتی خداوند بلند مرتبه و متعال عذاب قوم لوط را مقدر و حتمی ساخت، دوست داشت که در عوض آن به ابراهیم علیه السلام پسری دانا ارزانی دارد تا بدین وسیله او را در مصیبتی که با نابودی قوم لوط بر او وارد شده بود، تسلیت بخشد. حضرت فرمود: از این رو خداوند، فرستادگانی را نزد ابراهیم علیه السلام فرستاد تا به او اسماعیل علیه السلام را مژده دهند. آنان شبانه بر او وارد شدند؛ از این رو از آنان ترسید و بیم آن داشت که دزد باشند. وقتی فرستادگان الهی او را هراسان و پریشان دیدند سلام گفتند. ابراهیم سلام گفت و فرمود: ما از شما بیمناکیم. گفتند: مترس که ما تو را به پسری دانا مژده می دهیم.

ص: 170


1- . نسخه خطی
2- . فروع الکافی 2: 71 و 72. کلینی نیز این حدیث را در الروضة ص 327-330 آورده است.
3- . نسخه خطی
4- . نسخه خطی
5- . نسخه خطی
6- . نسخه خطی

الدُّیُوکِ ثُمَّ قَلَبَهَا وَ أَمْطَرَ عَلَیْهَا وَ عَلَی مَنْ حَوْلَ الْمَدِینَةِ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ (1).

کا، الکافی علی عن أبیه عن ابن فضال عن داود بن فرقد عن أبی یزید مثل الخبرین معا (2).

«28»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ قَالَ مَشْوِیّاً نَضِیجاً (3).

«29»

شی، تفسیر العیاشی قَوْلُهُ تَعَالَی هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَرَضَ عَلَیْهِمُ التَّزْوِیجَ (4).

«30»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ قَالَ قُوَّةُ الْقَائِمِ وَ الرُّکْنُ الشَّدِیدُ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ أَصْحَابُهُ (5).

بیان

یحتمل أن یکون المعنی أنه تمنی قوة مثل قوة القائم و أصحابا مثل أصحابه أو مصداقهما فی هذه الأمة القائم و أصحابه مع أنه لا یبعد أن یکون تمنی إدراک زمان القائم علیه السلام و حضوره و أصحابه عنده إذ لا یلزم فی المتمنی إمکان الحصول.

«31»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ هَکَذَا قِرَاءَةُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام (6).

«32»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمَّا قَضَی عَذَابَ قَوْمِ لُوطٍ وَ قَدَّرَهُ أَحَبَّ أَنْ یُعَوِّضَ إِبْرَاهِیمَ مِنْ عَذَابِ قَوْمِ لُوطٍ بِغُلامٍ عَلِیمٍ لِیُسَلِّیَ بِهِ مُصَابَهُ بِهَلَاکِ قَوْمِ لُوطٍ قَالَ فَبَعَثَ اللَّهُ رُسُلًا إِلَی إِبْرَاهِیمَ یُبَشِّرُونَهُ بِإِسْمَاعِیلَ قَالَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ لَیْلًا فَفَزِعَ مِنْهُمْ وَ خَافَ أَنْ یَکُونُوا سُرَّاقاً فَلَمَّا رَأَتْهُ الرُّسُلُ فَزِعاً مَذْعُوراً قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ- إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ

ص: 170


1- مخطوط. م.
2- فروع الکافی 2: 71- 72، و قد أخرجه الکلینی أیضا فی الروضة: 327- 330 و فیه: قال الحسن العسکریّ أبو محمد. قلت: لعل کلمة العسکریّ زیادة من النسّاخ، و أبو محمّد کنیة للحسن بن علیّ بن فضال. و احتمله و غیره المصنّف فی شرحه علی الکافی راجع.
3- مخطوط.
4- مخطوط.
5- مخطوط.
6- مخطوط.

امام باقر علیه السلام فرمود: مقصود از آن پسر دانا، اسماعیل پسر هاجر است. ابراهیم علیه السلام به آن فرستادگان فرمود: {آیا با این که مرا پیری فرا رسیده است بشارتم می دهید. به چه بشارت می دهید. گفتند: ما تو را به حق بشارت دادیم. پس از نومیدان مباش.} ابراهیم علیه السلام به آنان فرمود: کار دیگرتان پس از مژده دادن چیست؟ گفتند: ما به سوی گروه مجرمان یعنی قوم لوط که قومی فاسق بودند، فرستاده شده ایم تا آنان را از عذاب پروردگار جهانیان بیم دهیم. امام باقر علیه السلام فرمود: ابراهیم علیه السلام فرمود: لوط [نیز] در آن جاست. گفتند: ما بهتر می دانیم چه کسانی در آن جا هستند. او و کسانش را جز زنش که مقدر کردیم از باقی ماندگان [در خاکستر آتش] باشد حتما نجات خواهیم داد. وقتی خداوند، آنان را عذاب کرد، فرستادگانی را نزد ابراهیم علیه السلام فرستاد تا او را به اسحاق علیه السلام مژده دهند و نابودی قوم لوط را به او تسلیت گویند. آیه و به راستی فرستادگان ما برای ابراهیم مژده آوردند. سلام گفتند. پاسخ داد: سلام شما قومی ناشناخته هستید و دیری نپایید که گوساله ای بریان آورد. نیز به همین مطلب اشاره دارد. مقصود از حَنیذ در آیه، ذبح شرعی شده، بریان و پخته است. {و چون دید دستهایشان به غذا دراز نمی شود آنان را ناشناس یافت و از ایشان ترسی بر دل گرفت. گفتند: مترس ما به سوی قوم لوط فرستاده شده ایم. و زن او ایستاده بود} امام باقر علیه السلام فرمود: مقصود آن فرستادگان، ساره بود(1). آنان او را به اسحاق و از پی اسحاق به یعقوب مژده دادند. او خندید. یعنی از سخن آنان تعجب کرد. در روایت امام صادق علیه السلام آمده است که حضرت در تفسیر (خندید)، فرمود: یعنی خون حیض دید. او از سخن آنان تعجب کرد و گفت: {ای وای بر من. آیا فرزند آورم با آن که من پیرزنم و این شوهرم پیرمرد است. این امری عجیب است.} تا {ستوده ای بزرگوار است.} وقتی به ابراهیم علیه السلام مژده اسحاق علیه السلام داده شد و ترسش از بین رفت، شروع به راز و نیاز به پروردگارش درباره قوم لوط کرد و از او می خواست تا آن بلا را از آنان دور سازد؛ از این رو خداوند فرمود: ای ابراهیم، از این [چون و چرا] روی برتاب که فرمان پروردگارت آمده و

برای آنان عذابی که بی بازگشت است بعد از طلوع خورشید در همین روز حتما خواهد آمد.(2)

روایت 33.

الکافی: یعقوب بن شعیب: امام صادق علیه السلام در تفسیر سخن لوط علیه السلام که فرمود: {اینان دختران منند. آنان برای شما پاکیزه ترند.} فرمود: لوط علیه السلام راه ازدواج را برآنان عرضه داشت(3).

روایت 34.

التهذیب: امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: سنگ پرتاب کردن در محافل از عادت قوم لوط بود. سپس حضرت آیه {در محافل [انس] خود پلیدکاری می کنید.} را تلاوت کرده و فرمود: مقصود از این آیه، سنگ پرتاب کردن است.

روایت 35.

تفسیر علی بن ابراهیم: حضرت در تفسیر آیه {[مردمش] کارهای پلید [جنسی] می کردند.} فرمود: یعنی آنان با مردان لواط می کردند(4).

ص: 171


1- . در نسخه دیگری آمده است: مقصود، ساره است.
2- . نسخه خطی
3- . فروع الکافی 2: 72
4- . تفسیر القمی: 431

عَلِیمٍ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام وَ الْغُلَامُ الْعَلِیمُ هُوَ إِسْمَاعِیلُ مِنْ هَاجَرَ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ لِلرُّسُلِ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلی أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِلرُّسُلِ فَما خَطْبُکُمْ بَعْدَ الْبِشَارَةِ قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمٍ مُجْرِمِینَ قَوْمِ لُوطٍ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ لِنُنْذِرَهُمْ عَذَابَ رَبِّ الْعَالَمِینَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ قالَ إِبْرَاهِیمُ إِنَّ فِیها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها لَنُنَجِّیَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ فَلَمَّا عَذَّبَهُمْ اللَّهُ أَرْسَلَ اللَّهُ إِلَی إِبْرَاهِیمَ رُسُلًا یُبَشِّرُونَهُ بِإِسْحَاقَ وَ یُعَزُّونَهُ بِهَلَاکِ قَوْمِ لُوطٍ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْری فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ یَعْنِی زَکِیّاً مَشْوِیّاً نَضِیجاً فَلَمَّا رَأی أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمِ لُوطٍ وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ إِنَّمَا عَنَوْا سَارَةَ (1)قَائِمَةً فَبَشَّرُوهَا بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ فَضَحِکَتْ یَعْنِی فَعَجِبَتْ مِنْ قَوْلِهِمْ وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ فَضَحِکَتْ قَالَ حَاضَتْ فَعَجِبَتْ مِنْ قَوْلِهِمْ وَ قالَتْ یا وَیْلَتی أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عَجِیبٌ إِلَی قَوْلِهِ حَمِیدٌ مَجِیدٌ فَلَمَّا جَاءَتْ إِبْرَاهِیمَ الْبِشَارَةُ بِإِسْحَاقَ فَذَهَبَ عَنْهُ الرَّوْعُ أَقْبَلَ یُنَاجِی رَبَّهُ فِی قَوْمِ لُوطٍ وَ یَسْأَلُهُ کَشْفَ الْبَلَاءِ عَنْهُمْ فَقَالَ اللَّهُ یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذَابِی بَعْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ مِنْ یَوْمِکَ مَحْتُوماً غَیْرُ مَرْدُودٍ (2).

«33»

کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ لُوطٍ علیه السلام هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ قَالَ عَرَضَ عَلَیْهِمُ التَّزْوِیجَ (3).

«34»

یب، تهذیب الأحکام عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: الْخَذْفُ فِی النَّادِی مِنْ أَخْلَاقِ قَوْمِ لُوطٍ ثُمَّ تَلَا علیه السلام وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ قَالَ هُوَ الْخَذْفُ.

«35»

فس، تفسیر القمی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ قَالَ کَانُوا یَنْکِحُونَ الرِّجَالَ.

(4)

ص: 171


1- فی نسخة: انما عنی سارة.
2- مخطوط. م.
3- فروع الکافی 2: 72. م.
4- تفسیر القمّیّ: 431. م.

باب هشتم : داستان های ذوالقرنین

آیات

وَیَسْأَلُونَکَ عَن ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُم مِّنْهُ ذِکْرًا * إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِن کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا * فَأَتْبَعَ سَبَبًا * حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا * قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَی رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّکْرًا * وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاء الْحُسْنَی وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا * ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا * حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَی قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا * کَذَلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا * ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا * حَتَّی إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا * قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَی أَن تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا * قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا * آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّی إِذَا سَاوَی بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّی إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا * فَمَا اسْطَاعُوا أَن یَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا * قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّی فَإِذَا جَاء وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاء وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (1).

{و از تو درباره ذوالقرنین می پرسند. بگو به زودی چیزی از او برای شما خواهم خواند. ما در زمین به او امکاناتی دادیم و از هر چیزی وسیله ای بدو بخشیدیم. تا راهی را دنبال کرد. تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید به نظرش آمد که [خورشید] در چشمه ای گل آلود و سیاه غروب می کند و نزدیک آن، طایفه ای را یافت. فرمودیم: ای ذوالقرنین [اختیار با توست] یا عذاب می کنی یا در میانشان [روش] نیکویی پیش می گیری. گفت: اما هر که ستم ورزد عذابش خواهیم کرد. سپس به سوی پروردگارش بازگردانیده می شود. آنگاه او را عذابی سخت خواهد کرد. و اما هر که ایمان آورد و کار شایسته کند پاداشی [هر چه] نیکوتر خواهد داشت و به فرمان خود او را به کاری آسان واخواهیم داشت. سپس راهی [دیگر] را دنبال کرد. تا آنگاه که به جایگاه برآمدن خورشید رسید [خورشید] را [چنین] یافت که بر قومی طلوع می کرد که برای ایشان در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم. این چنین [می رفت] و قطعا به خبری که پیش او بود احاطه داشتیم. باز راهی را دنبال نمود. تا وقتی به میان دو سد رسید در برابر آن دو [سد] طایفه ای را یافت که نمی توانستند هیچ زبانی را بفهمند. گفتند ای ذوالقرنین یاجوج و ماجوج سخت در زمین فساد می کنند. آیا [ممکن است] مالی در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آنان سدی قرار دهی. گفت آنچه پروردگارم به من در آن تمکن داده [از کمک مالی شما] بهتر است مرا با نیرویی [انسانی] یاری کنید [تا] میان شما و آنها سدی استوار قرار دهم. برای من قطعات آهن بیاورید تا آنگاه که میان دو کوه برابر شد گفت: بدمید تا وقتی که آن [قطعات] را آتش گردانید گفت: مس گداخته برایم بیاورید تا روی آن بریزم. [در نتیجه اقوام وحشی] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ کنند. گفت: این رحمتی از جانب پروردگار من است و[لی] چون وعده پروردگارم فرا رسد آن [سد] را درهم کوبد و وعده پروردگارم حق است.}

تفسیر

طبرسی رحمه الله درباره تفسیر آیه {ما در زمین به او امکاناتی دادیم.} می گوید: یعنی او را در زمین قدرت بخشیدیم و به پادشاهی رساندیم تا این که بر تمام زمین سلطه یافت. امام علی علیه السلام فرمود: خداوند، ابر را مطیع او ساخت و روی آن برنشاند. دست او را در اسباب باز گذاشت و نور را برای او گستراند، به طوری که شب و روز در پیش او یکسان بود. امکانات بخشیدن به او در زمین به این معنا است. {و از هر چیزی وسیله ای بدو بخشیدیم.} یعنی از هر چیزی به او علم، قدرت و وسیله ای ارزانی داشتیم تا آنها را بر طبق اراده خود به کار بندد. {تا راهی را دنبال کرد.} یعنی پس به دنبال راهی رفت و پیمودن آن را آغاز کرد یا سببی از اسبابی که به او داده شده است را در حرکت به سوی مغرب دنبال کرد. {تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید.} یعنی به آخرین آبادی از سوی مغرب و به قومی رسید که پشت سر آنان تا غروبگاه خورشید کس دیگری نبود.

ص: 172


1- . کهف / 83-98

باب 8 قصص ذی القرنین

الآیات

الکهف: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً *إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ سَبَباً* فَأَتْبَعَ سَبَباً *حَتَّی إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً* قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً* قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلی رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً* وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً* ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً* کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً *ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً *حَتَّی إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا* قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا* قالَ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً *آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّی إِذا ساوی بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً *قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً *فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً* قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا»(83-98)

تفسیر

قال الطبرسی رحمه الله فی قوله تعالی: إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ أی بسطنا یده فی الأرض و ملکناه حتی استولی علیها

وَ رُوِیَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: سَخَّرَ اللَّهُ لَهُ السَّحَابَ فَحَمَلَهُ عَلَیْهَا وَ مَدَّ لَهُ فِی الْأَسْبَابِ وَ بَسَطَ لَهُ النُّورَ فَکَانَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ عَلَیْهِ سَوَاءً فَهَذَا مَعْنَی تَمْکِینِهِ فِی الْأَرْضِ.

وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ سَبَباً أی و أعطیناه من کل شی ء علما و قدرة و آلة یتسبب بها إلی إرادته فَأَتْبَعَ سَبَباً أی فأتبع طریقا و أخذ فی سلوکه أو فأتبع سببا من الأسباب التی أوتیها فی المسیر إلی المغرب حَتَّی إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ أی آخر العمارة من جانب المغرب و بلغ قوما لم یکن وراءهم أحد إلی موضع غروب

ص: 172

{به نظرش آمد که [خورشید] غروب می کند.} یعنی گویی که غروب می کند. {در چشمه ای گل آلود و سیاه} این در حالی بود که خورشید در پشت آن چشمه در حال غروب بود؛ زیرا خورشید از مدار فلک جدا نشده و وارد چشمه آب نمی شود. اما وقتی ذوالقرنین به آن جا رسید چنین به نظرش آمد که گویی خورشید درون یک چشمه غروب می کند. هم چنان که فردی که در دریا به آن می نگرد آن را طوری می بیند که گویی درون آب غروب می کند و فردی که در خشکی به آن می نگرد آن را طوری می بیند که گویی در زمین صاف غروب می کند. اَلعَینُ الحَمِئَه به معنای چشمه گِل آلود سیاه رنگ بدبو و اَلحامِیَه به معنای داغ است. کعب می گوید: در تورات خوانده ام که خورشید در آب و گِل غروب می کند. {یا عذاب می کنی} یعنی با کشتن کسانی از آنان که بنایشان بر شرک است. {یا در میانشان [روش] نیکویی پیش می گیری.} یعنی آنان را اسیر می کنی و بعد از اسارت آنان را پایبند می کنی تا هدایت را به آنان بیاموزانی. برخی دیگر می گویند: یعنی یا از آنان در می گذری. کسانی که معتقدند ذوالقرنین، پیامبر بوده است، به این آیه استدلال کرده اند. برخی دیگر نیز معتقدند که خداوند به او الهام کرده و وحی نفرموده است. {اما هر که ستم ورزد} یعنی شرک ورزد {عذابش خواهیم کرد} یعنی اگر اسلام نیاورد، او را می کشیم. {سخت} یعنی عذابی در آتش که نامتداول و نامرسوم است. {پاداشی [هر چه] نیکوتر خواهد داشت} یعنی جزای او آن پاداش نیکوتر خواهد بود. {و به فرمان خود او را به کاری آسان واخواهیم داشت.} مقصود از کاری آسان، سخن زیبا است. یعنی او را به آنچه برایش آسان باشد، فرمان می دهیم. {سپس راهی [دیگر] را دنبال کرد.} یعنی راهی دیگر در زمین که او را به مکان طلوع خورشید می رساند. {تا آنگاه که به جایگاه برآمدن خورشید رسید} یعنی نخستین آبادی از سوی شرق(1).

بیضاوی در تفسیر این آیه می گوید: یعنی خداوند به ذوالقرنین همان طور که شرح دادیم فرمان داد تا جایگاهش را بالا ببرد و پادشاهی اش را بگسترد یا به او به مانند فرمانش درباره اهل مغرب که مخیر کردن و اختیار بود، فرمان داد. {و قطعا به آنچه که پیش او بود احاطه داشتیم.} یعنی اعم از سربازان، ادوات و ساز و برگ ها و اسباب. {از نظر علم} یعنی علم و آگاهی به پیدا و پنهان آن. مقصود، این است که شمار آن چیز ها به حدی رسیده بود که تنها علم خداوند مهربان و آگاه می توانست به آن آگاهی یابد. {باز راهی را دنبال نمود.} یعنی به راه سومی رفت که در عرض مشرق و مغرب بود و از جنوب، آغاز و به شمال، منتهی می شد. {تا وقتی به میان دو سد رسید.} یعنی به میان دو کوهی رسید که سد بر روی آنها ساخته شده بود. آن دو کوه، کوه ارمنیه و آذربایجان بودند. برخی دیگر نیز معتقدند که آن دو، کوه هایی در اواخر مسیر شمال در عرض سرزمین ترک نشین بودند که یأجوج و مأجوج در پشت آن دو کوه هستند. {که نمی توانستند هیچ زبانی را بفهمند.} یعنی به دلیل زبان عجیب و هوش اندکشان. {گفتند: ای ذوالقرنین} یعنی مترجمشان گفت. در مصحف ابن مسعود آمده است: کسانی که پایین تر از آنان بودند، گفتند. {مالی در اختیار تو قرار دهیم} یعنی اجری که آن را از اموالمان جدا سازیم در اختیار تو قرار دهیم؟ {گفت: آنچه پروردگارم به من در آن تمکن داده [از کمک مالی شما] بهتر است.} یعنی اموال و پادشاهی ای که خداوند مرا در آن تمکن بخشیده از خراجی که می خواهید به من بدهید، بهتر است و مرا به آن نیازی نیست. {مرا با نیرویی [انسانی] یاری کنید} یعنی مرا با کار کردن یا ابزار و وسایلی که با آن نیرو یابم، یاری کنید. {سدی استوار} یعنی مانعی استوار

ص: 173


1- . مجمع البیان 6: 489-491

الشمس وَجَدَها تَغْرُبُ أی کأنها تغرب فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ و إن کانت تغرب وراءها لأن الشمس لا تزایل الفلک و لا تدخل عین الماء و لکن لما بلغ ذلک الموضع تراءی له کأنّ الشمس تغرب فی عین کما أن من کان فی البحر یراها کأنها تغرب فی الماء و من کان فی البر یراها کأنها تغرب فی الأرض الملساء و العین الحمئة هی ذات الحمإ و هی الطین الأسود المنتن و الحامیة الحارة و عن کعب قال أجدها فی التوراة تغرب فی ماء و طین إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ أی بالقتل من أقام منهم علی الشرک وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً أی تأسرهم و تمسکهم بعد الأسر لتعلمهم الهدی و قیل معناه و إما أن تعفو عنهم و استدل من ذهب إلی أنه کان نبیا بهذا و قیل ألهمه و لم یوح إلیه أَمَّا مَنْ ظَلَمَ أی أشرک فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ أی نقتله إذا لم یسلم نُکْراً أی منکرا غیر معهود فی النار فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی أی له المثوبة الحسنی جزاء وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً أی قولا جمیلا و سنأمره بما یتیسر علیه ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً أی طریقا آخر من الأرض یوصله إلی مطلع الشمس حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ أی ابتداء المعمورة من جانب المشرق (1)کَذلِکَ قال البیضاوی أی أمر ذی القرنین کما وصفناه فی رفعة المکان و بسطة الملک أو أمره فیهم کأمره فی أهل المغرب من التخییر و الاختیار وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ من الجنود و الآلات و العدد و الأسباب خُبْراً أی علما تعلق بظواهره و خفایاه و المراد أن کثرة ذلک بلغت مبلغا لا یحیط به إلا علم اللطیف الخبیر ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً یعنی طریقا ثالثا معترضا بین المشرق و المغرب آخذا من الجنوب إلی الشمال حَتَّی إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ بین الجبلین المبنی علیهما سده و هما جبلا أرمنیة و آذربیجان و قیل جبلان فی أواخر الشمال فی منقطع أرض الترک من ورائهما یأجوج و مأجوج لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا لغرابة لغتهم و قلة فطنتهم قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ أی قال مترجمهم و فی مصحف ابن مسعود قال الذین من دونهم فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً أی جعلا نخرجه من أموالنا قالَ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ أی ما جعلنی فیه مکینا من المال و الملک خیر مما تبذلون لی من الخراج و لا حاجة بی إلیه فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أی بفعلة أو بما أتقوی به من الآلات رَدْماً أی حاجزا

ص: 173


1- مجمع البیان 6: 489- 491. م.

که بزرگتر از سد است. {قطعات آهن} یعنی قطعه هایی از آهن. {میان دو کوه} یعنی میان دو کوه که با قطعه های آهن برابر شد. {گفت: بدمید} یعنی به کارگران گفت: در کوره های آهنگری و آهن بدمید. {تا وقتی که آن [قطعات] را گردانید}

یعنی آنچه در آن دمیدند {آتش} یعنی با داغ کردن مانند آتش شد. {گفت: مس گداخته برایم بیاورید تا روی آن بریزم.} یعنی مس گداخته برایم بیاورید تا از مس گداخته روی آن بریزم. مس اولی به قرینه مس دومی حذف شده است. {[در نتیجه اقوام وحشی] نتوانستند} تاء (اسطاعوا) به دلیل جلوگیری از کنار هم آمدن دو حرف قریب المخرج حذف شده است. {از آن [مانع] بالا روند} یعنی به دلیل بلند و صاف بودن آن نتوانستند از آن بالا روند. {و نتوانستند آن را سوراخ کنند.} زیرا ضخیم و محکم بود. برخی می گویند: ذوالقرنین بنیان آن را تا جایی کند که به آب رسید. او آن سد استوار را از جنس تخت سنگ و مس گداخته و بنیان آن را از قطعه های آهن قرار داد و میان آن دو از چوب و زغال استفاده کرد تا این که آن را با بالاترین نقطه آن دو کوه برابر ساخت. سپس دَم های آهنگری را قرار داد تا حدی که اجزای آن سد مانند آتش شدند. سپس مس گداخته را روی آن اجزا ریخت و بدین سان آنها در هم آمیخته و به یکدیگر چسبیدند و تبدیل به کوهی سخت شدند. برخی دیگر می گویند: ذوالقرنین، آن کوه را از تخته سنگ هایی ساخت که به وسیله قلاب هایی از آهن و ریختن مس گداخته در فضای خالی میانشان به یکدیگر متصل شده بودند. {گفت: این} یعنی این سد یا قدرت ساخت آن {رحمتی از جانب پروردگار من است} که به بندگانش ارزانی می دارد. {و[لی] چون وعده پروردگارم فرا رسد} یعنی چون زمان وعده اش به ظهور یأجوج و مأجوج فرارسد یا قیامت نزدیک شود {آن [سد] را درهم کوبد} یعنی آن را در هم می کوبد و با خاک یکسان می کند(1).

طبرسی رحمه الله می گوید: این سد در پشت دریای روم میان دو کوه است که قسمت انتهایی شان پس از اقیانوس واقع می شود. برخی دیگر نیز معتقدند که آن در پشت دربند و خزران از نواحی ارمنستان و آذربایجان واقع است. به نظر برخی دیگر ارتفاع آن سد، 200 ذراع و عرض دیوار آن، 50 ذراع است. در حدیث آمده است: آنان روزها در حفره های آن نفوذ می کنند تا این که وقتی شب فرا می رسد و تقریباً شعاع خورشید را می بینند می گویند که فردا باز می گردیم و آن را می گشاییم و هیچ روزی را استثنا نمی کنند. آنان فردای آن روز باز می گردند و آن را همان طور که بود می یابند. تا این که وعده خداوند فرا رسد. در این هنگام می گویند: به خواست خدا فردا باز می گردیم و بیرون می آییم. آنان باز می گردند و آن را به همان حالی که دیروز بود می یابند. در آن نفوذ می کنند و بر مردم ظاهر می شوند و آب ها را می خشکانند. مردم از دست آنان به دژ های خود پناه می برند. آنان به سوی آسمان تیر می اندازند و تیر ها به شکل خون باز می گردد. آنان می گویند که بر اهل زمین و آسمان غلبه یافتیم. خداوند، کِرمی را به سوی پَس گردنشان می فرستد. آن کِرم وارد گوش هایشان می شود و آنان را می کشد.

ص: 174


1- . انوار التنزیل 2: 11 ، 12

حصینا و هو أکبر من السد زُبَرَ الْحَدِیدِ أی قطعه بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ أی بین جانبی الجبلین بتنضیدها قالَ انْفُخُوا أی قال للعملة انفخوا فی الأکوار و الحدید حَتَّی إِذا جَعَلَهُ أی جعل المنفوخ فیه ناراً أی کالنار بالإحماء قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً أی آتونی قطرا أی نحاسا مذابا أفرغ علیه قطرا فحذف الأول لدلالة الثانی علیه فَمَا اسْطاعُوا بحذف التاء حذرا من تلاقی متقاربین أَنْ یَظْهَرُوهُ أی أن یعلوه بالصعود لارتفاعه و انملاسه وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً لثخنه و صلابته قیل حفر للأساس حتی بلغ الماء و جعله من الصخرة و النحاس المذاب و البنیان من زبر الحدید بینهما الحطب و الفحم حتی ساوی أعلی الجبلین ثم وضع المنافخ حتی صارت کالنار فصب النحاس المذاب علیها فاختلط و التصق بعضها ببعض و صار جبلا صلدا و قیل بناه من الصخور مرتبطا بعضها ببعض بکلالیب من حدید و نحاس مذاب فی تجاویفها قالَ هذا السد أو الإقدار علی تسویته رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی علی عباده فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی وقت وعده بخروج یأجوج و مأجوج أو بقیام الساعة بأن شارف یوم القیامة جَعَلَهُ دَکَّاءَ مدکوکا مسویا بالأرض. (1)

و قال الطبرسی رحمه الله قیل إن هذا السد وراء بحر الروم بین جبلین هناک یلی مؤخرهما البحر المحیط و قیل إنه وراء دربند و خزران من ناحیة أرمنیة و آذربیجان و قیل إن مقدار ارتفاع السد مائتا ذراع و عرض الحائط نحو من خمسین ذراعا و جاء فی الحدیث أنهم یدأبون فی حفره نهارهم حتی إذا أمسوا و کادوا یبصرون شعاع الشمس قالوا نرجع غدا و نفتحه و لا یستثنون فیعودون من الغد و قد استوی کما کان حتی إذا جاء وعد الله قالوا غدا نفتح و نخرج إن شاء الله فیعودون إلیه و هو کهیئته حین ترکوه بالأمس فیخرقونه فیخرجون علی الناس فینشفون المیاه و تتحصن الناس فی حصونهم منهم فیرمون سهامهم إلی السماء فترجع و فیها کهیئة الدماء فیقولون قد قهرنا أهل الأرض و علونا أهل السماء فیبعث الله علیهم نغفا (2)فی أقفائهم فتدخل فی آذانهم فیهلکون بها

فَقَالَ

ص: 174


1- أنوار التنزیل 2: 11- 12. م.
2- قال فی القاموس: النغف محرکة: دود فی انوف الإبل و الغنم، الواحدة النغفة؛ أو دود أبیض یکون فی النوی المنقع؛ أو دود عقف ینسلخ عن الخنافس و نحوها. و قال فی النهایة: فی حدیث یأجوج مأجوج: «فیرسل اللّه علیهم النغف» هو بالتحریک: دود یکون فی انوف الإبل و الغنم، واحدتها نغفة. منه طاب ثراه.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، چهارپایان زمین از گوشت آنان می خورند و بسیار فربه می شوند. در تفسیر کلبی آمده است: خضر و الیاس علیهما السلام هر شب بر روی آن سد گرد هم می آیند و مانع بیرون آمدن یأجوج و مأجوج می شوند(1).

روایات

روایت 1.

قصص الانبیاء: ذوالقرنین، عیاش نام داشت و نخستین پادشاه پس از نوح علیه السلام بود که بر ما بین مشرق و مغرب حکم راند(2).

روایت 2.

علل الشرائع، امالی الصدوق: وهب می گوید: در یکی از کتاب های آسمانی خوانده ام که وقتی ذوالقرنین ساخت سد را به پایان رسانید به سمت جلو حرکت کرد. در حالی که او و لشکریانش در حال حرکت بودند به پیر مردی برخوردند که نماز می گزارد. ذوالقرنین لشکریانش را در کنار آن پیر مرد از حرکت باز ایستاند تا این که نمازش را به پایان رساند. ذوالقرنین به او گفت: چگونه لشکریانم که در پیش تو حضور یافته اند تو را به هراس وا نمی دارند؟ او پاسخ داد: با کسی در حال راز و نیاز بودم که لشکریان بیشتری دارد و سلطه و نیرویش بیشتر از تو است و اگر من به تو رو می کردم خواسته ام را از او نمی گرفتم. ذوالقرنین به او گفت: آیا مایلی تا با من همراه شوی و من خود از تو حمایت کنم و از تو در برخی کارهایم کمک جویم؟ او گفت: اگر چهار خصلت را برایم تضمین کنی با تو خواهم آمد. آن چهار خصلت عبارتند از: نعمت بی پایان، سلامتی ای که مرضی در آن واقع نشود، جوانی ای که در آن پیری نباشد و حیاتی که مرگ نداشته باشد. ذوالقرنین به او گفت: کدام مخلوق قادر بر این خصلت ها است؟ آن پیر مرد گفت: بنابراین من با کسی هستم که بر این خصلت ها تواناست و مالک آنها و تو است.

سپس ذوالقرنین از کنار مرد عالمی گذشت. آن عالم به ذوالقرنین گفت: مرا باخبر ساز که کدام دو چیز هستند که از ابتدای آفرینشان توسط خداوند برپا هستند و کدام دو چیز جاریند و کدام دو چیز در حال رفت و آمدند و کدام دو چیز دشمن یکدیگرند؟ ذوالقرنین گفت: آن دو چیز که برپا هستند، آسمآنها و زمین، آن دو چیز که در حرکت هستند، خورشید و ماه، آن دو چیز که در حال رفت و آمدند، شب و روز و آن دو چیز که با هم دشمند، مرگ و زندگانی هستند. آن عالم گفت:

به راهت ادامه بده که تو عالمی. ذوالقرنین به راه افتاد و از میان کشور ها می گذشت تا این که به پیر مردی رسید که جمجمه های مردگان را زیر و رو می کرد. او لشکریانش را نزد آن پیرمرد از حرکت باز ایستاند و به او گفت: ای پیر مرد، مرا آگاه ساز از این که چرا این جمجمه ها را زیر و رو می کنی؟ پیرمرد گفت: برای این که انسان شریف را از پست و انسان ثروتمند را از فقیر بشناسم.

ص: 175


1- . مجمع البیان 6: 495
2- . نسخه خطی

النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ إِنَّ دَوَابَّ الْأَرْضِ لَتَسْمَنُ وَ تَشْکَرُ مِنْ لُحُومِهِمْ شَکَراً.

و فی تفسیر الکلبی أن الخضر و إلیاس یجتمعان کل لیلة علی ذلک السد یحجبان یأجوج و مأجوج عن الخروج (1).

الأخبار

«1»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام کان اسم ذی القرنین عیاشا و کان أول الملوک بعد نوح علیه السلام ملک ما بین المشرق و المغرب (2).

«2»

ع، علل الشرائع لی، الأمالی للصدوق مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الزَّنْجَانِیُّ عَنْ مُعَاذِ بْنِ الْمُثَنَّی الْعَنْبَرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسْمَاءَ عَنْ جُوَیْرِیَةَ عَنْ سُفْیَانَ عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ أَبِی وَائِلٍ عَنْ وَهْبٍ قَالَ: وَجَدْتُ فِی بَعْضِ کُتُبِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ لَمَّا فَرَغَ مِنْ عَمَلِ السَّدِّ انْطَلَقَ عَلَی وَجْهِهِ فَبَیْنَا هُوَ یَسِیرُ وَ جُنُودَهُ إِذْ مَرَّ عَلَی شَیْخٍ یُصَلِّی فَوَقَفَ عَلَیْهِ بِجُنُودِهِ حَتَّی انْصَرَفَ مِنْ صَلَاتِهِ فَقَالَ لَهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ کَیْفَ لَمْ یُرَوِّعْکَ مَا حَضَرَکَ مِنْ جُنُودِی قَالَ کُنْتُ أُنَاجِی مَنْ هُوَ أَکْثَرُ جُنُوداً مِنْکَ وَ أَعَزُّ سُلْطَاناً وَ أَشَدُّ قُوَّةً وَ لَوْ صَرَفْتُ وَجْهِی إِلَیْکَ لَمْ أُدْرِکْ حَاجَتِی قِبَلَهُ فَقَالَ لَهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ هَلْ لَکَ فِی أَنْ تَنْطَلِقَ مَعِی فَأُوَاسِیَکَ بِنَفْسِی وَ أَسْتَعِینَ بِکَ عَلَی بَعْضِ أَمْرِی قَالَ نَعَمْ إِنْ ضَمِنْتَ لِی أَرْبَعَ خِصَالٍ نَعِیماً لَا یَزُولُ وَ صِحَّةً لَا سُقْمَ فِیهَا وَ شَبَاباً لَا هَرَمَ فِیهِ وَ حَیَاةً لَا مَوْتَ فِیهَا فَقَالَ لَهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ أَیُّ مَخْلُوقٍ یَقْدِرُ عَلَی هَذِهِ الْخِصَالِ فَقَالَ الشَّیْخُ فَإِنِّی مَعَ مَنْ یَقْدِرُ عَلَیْهَا وَ یَمْلِکُهَا وَ إِیَّاکَ ثُمَّ مَرَّ بِرَجُلٍ عَالِمٍ فَقَالَ لِذِی الْقَرْنَیْنِ أَخْبِرْنِی عَنْ شَیْئَیْنِ مُنْذُ خَلَقَهُمَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَائِمَیْنِ وَ عَنْ شَیْئَیْنِ جَارِیَیْنِ وَ شَیْئَیْنِ مُخْتَلِفَیْنِ وَ شَیْئَیْنِ مُتَبَاغِضَیْنِ فَقَالَ لَهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ أَمَّا الشَّیْئَانِ الْقَائِمَانِ فَالسَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ أَمَّا الشَّیْئَانِ الْجَارِیَانِ فَالشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ أَمَّا الشَّیْئَانِ الْمُخْتَلِفَانِ فَاللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ أَمَّا الشَّیْئَانِ الْمُتَبَاغِضَانِ فَالْمَوْتُ وَ الْحَیَاةُ فَقَالَ انْطَلِقْ فَإِنَّکَ عَالِمٌ فَانْطَلَقَ ذُو الْقَرْنَیْنِ یَسِیرُ فِی الْبِلَادِ حَتَّی مَرَّ بِشَیْخٍ یُقَلِّبُ جَمَاجِمَ الْمَوْتَی فَوَقَفَ عَلَیْهِ بِجُنُودِهِ فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِی أَیُّهَا الشَّیْخُ لِأَیِّ شَیْ ءٍ تُقَلِّبُ هَذِهِ الْجَمَاجِمَ قَالَ لِأَعْرِفَ الشَّرِیفَ مِنَ الْوَضِیعِ وَ الْغَنِیَّ مِنَ الْفَقِیرِ فَمَا عَرَفْتُ

ص: 175


1- مجمع البیان 6: 495. م.
2- مخطوط. م.

من بیست سال است که این جمجمه ها را زیر و رو می کنم، اما هنوز به پاسخ این سؤالم دست نیافته ام. ذوالقرنین به راه افتاد و او را به حال خود رها کرد. ذوالقرنین گفت: مقصودت از این سخن، تنها من بودم.

در حالی که ذوالقرنین به حرکت خود ادامه می داد به امت دانایی(1)

از قوم موسی علیه السلام برخورد که به وسیله حق هدایت می شدند و با آن عدالت می ورزیدند. وقتی آنان را دید به آنان گفت: ای قوم، مرا از خود آگاه سازید؛ چرا که من در شرق، غرب، خشکی، دریا، دشت، کوه، نور و تاریکی این زمین گشته ام، اما همچون شما را تا به حال ندیده ام. بنابراین مرا آگاه سازید که برای چه قبر مردگانتان بر در خانه هایتان است؟ آنان پاسخ دادند: این کار را کردیم تا مرگ را فراموش نکنیم و یاد آن از دل هایمان نرود. ذوالقرنین پرسید: چرا خانه هایتان در ندارد؟ پاسخ دادند: در میان ما هیچ دزد و فرد غیر قابل اعتمادی وجود ندارد و تمام کسانی که در میان ما هستند، امینند. ذوالقرنین پرسید: چرا امیر ندارید؟ پاسخ دادند: زیرا به یکدیگر ستم روا نمی داریم. ذوالقرنین پرسید: چرا حاکم ندارید؟ پاسخ دادند: چون با یکدیگر دشمنی نمی ورزیم. ذوالقرنین پرسید: چرا پادشاه ندارید؟ پاسخ دادند: زیرا ما فزونی نمی یابیم. ذوالقرنین پرسید: چرا بر

یکدیگر برتری ندارید و با یکدیگر متفاوت نیستید؟ پاسخ دادند: چون یکدیگر را حمایت می کنیم و مهربان با یکدیگر هستیم. ذوالقرنین پرسید: چرا با یکدیگر نزاع نکرده و اختلاف نظر پیدا نمی کنید؟ پاسخ دانند: این به دلیل انس داشتن دل هایمان با یکدیگر و آشتی میانمان است. ذوالقرنین پرسید: چرا اسیر نمی گیرید و نمی کشید؟ پاسخ دادند: زیرا ما با عزم خود بر سرشت هایمان چیره شدیم و با بردباری، نفس خود را تدبیر کردیم(2).

ذوالقرنین پرسید: چرا یکپارچه اید و بر راه راست گام بر می دارید؟ پاسخ دادند: چون دروغ نمی گوییم، یکدیگر را فریب نمی دهیم و از یکدیگر غیبت نمی کنیم. ذوالقرنین پرسید: مرا آگاه سازید که چرا در میان شما بیچاره و فقیری وجود ندارد؟ پاسخ دادند: زیرا ما اموالمان را میان همه به طور مساوی تقسیم می کنیم. ذوالقرنین پرسید: مرا آگاه سازید از این که چرا در میان شما فرد زشت خو و بد اخلاقی نیست؟ پاسخ دادند: به دلیل خود کوچک ببینی و تواضع. ذوالقرنین پرسید: چرا خداوند به شما عمر طولانی تری از دیگران داده است؟ پاسخ دادند: زیرا ما پایبند حق هستیم و به عدالت حکم می کنیم. ذوالقرنین پرسید: چرا قحطی به سراغتان نمی آید؟ پاسخ دادند: زیرا ما از استغفار کردن غافل نیستیم. ذوالقرنین پرسید از چه رو غمگین نمی شوید؟ آنها پاسخ دادند: زیرا ما خود را برای بلا آماده کرده ایم و خود را تسکین بخشیدیم(3).

ذوالقرنین پرسید: چرا آفت ها به سراغتان نمی آیند؟ پاسخ دادند: زیرا ما بر

ص: 176


1- . در علل الشرائع، امت عادلی آمده است.
2- . در امالی، اسیر کردیم آمده است.
3- . در علل الشرائع، خود را نیرو بخشیدیم آمده است.

وَ إِنِّی لَأُقَلِّبُهَا مُنْذُ عِشْرِینَ سَنَةً فَانْطَلَقَ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ تَرَکَهُ فَقَالَ مَا عَنَیْتَ بِهَذَا أَحَداً غَیْرِی فَبَیْنَا هُوَ یَسِیرُ إِذَا وَقَعَ إِلَی الْأُمَّةِ (1)الْعَالِمَةِ مِنْ قَوْمِ مُوسَی الَّذِینَ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ فَلَمَّا رَآهُمْ قَالَ لَهُمْ أَیُّهَا الْقَوْمُ أَخْبِرُونِی بِخَبَرِکُمْ فَإِنِّی قَدْ دُرْتُ الْأَرْضَ شَرْقَهَا وَ غَرْبَهَا وَ بَرَّهَا وَ بَحْرَهَا وَ سَهْلَهَا وَ جَبَلَهَا وَ نُورَهَا وَ ظُلْمَتَهَا فَلَمْ أَلْقَ مِثْلَکُمْ فَأَخْبِرُونِی مَا بَالُ قُبُورِ مَوْتَاکُمْ عَلَی أَبْوَابِ بُیُوتِکُمْ قَالُوا فَعَلْنَا ذَلِکَ لِئَلَّا نَنْسَی الْمَوْتَ وَ لَا یَخْرُجَ ذِکْرُهُ مِنْ قُلُوبِنَا قَالَ فَمَا بَالُ بُیُوتِکُمْ لَیْسَ عَلَیْهَا أَبْوَابٌ قَالُوا لَیْسَ فِینَا لِصٌّ وَ لَا ظَنِینٌ وَ لَیْسَ فِینَا إِلَّا أَمِینٌ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ أُمَرَاءُ قَالُوا لَا نَتَظَالَمُ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَیْسَ بَیْنَکُمْ حُکَّامٌ قَالُوا لَا نَخْتَصِمُ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَیْسَ فِیکُمْ مُلُوکٌ قَالُوا لَا نَتَکَاثَرُ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَا تَتَفَاضَلُونَ وَ لَا تَتَفَاوَتُونَ قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَّا مُتَوَاسُونَ مُتَرَاحِمُونَ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَا تَتَنَازَعُونَ وَ لَا تَخْتَلِفُونَ قَالُوا مِنْ قِبَلِ أُلْفَةِ قُلُوبِنَا وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَیْنِنَا قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَا تَسْتَبُونَ وَ لَا تَقْتُلُونَ قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَّا غَلَبْنَا طَبَائِعَنَا بِالْعَزْمِ وَ سُسْنَا (2)أَنْفُسَنَا بِالْحِلْمِ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ کَلِمَتُکُمْ وَاحِدَةٌ وَ طَرِیقَتُکُمْ مُسْتَقِیمَةٌ قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَّا لَا نَتَکَاذَبُ وَ لَا نَتَخَادَعُ وَ لَا یَغْتَابُ بَعْضُنَا بَعْضاً قَالَ فَأَخْبِرُونِی لِمَ لَیْسَ فِیکُمْ مِسْکِینٌ وَ لَا فَقِیرٌ قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَّا نُقَسِّمُ بِالسَّوِیَّةِ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَیْسَ فِیکُمْ فَظٌّ (3)وَ لَا غَلِیظٌ قَالُوا مِنْ قِبَلِ الذُّلِّ وَ التَّوَاضُعِ قَالَ فَلِمَ جَعَلَکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَطْوَلَ النَّاسِ أَعْمَاراً قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَّا نَتَعَاطَی الْحَقَّ وَ نَحْکُمُ بِالْعَدْلِ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَا تُقْحَطُونَ قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَّا لَا نَغْفَلُ عَنِ الِاسْتِغْفَارِ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَا تَحْزَنُونَ قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَّا وَطَّنَّا أَنْفُسَنَا (4)عَلَی الْبَلَاءِ فَعَزَّیْنَا أَنْفُسَنَا (5)قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَا یُصِیبُکُمُ الْآفَاتُ قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَّا

ص: 176


1- فی نسخة: وقع علی الأمة. و فی العلل: الأمة العادلة.
2- ساس الدوابّ: قام علیها و راضها. ساس القوم: دبرهم و تولی أمرهم. و فی الأمالی: و سبینا.
3- الفظ: الغلیظ السیئ الخلق الخشن الکلام.
4- وطن نفسه علی الامر و للامر: هیأها لفعله و حمله علیه، توطنت نفسه علی کذا: حملت علیه.
5- فی العلل: فقوینا أنفسنا. م.

غیر خدا توکل نمی کنیم و از منازل ماه(1)

و ستارگان طلب باران نمی کنیم. ذوالقرنین پرسید: ای قوم به من بگویید که آیا پدرانتان را نیز در حال انجام همین کار ها یافتید؟ پاسخ دادند: دیدیم که پدرانمان با بیچارگان قوم خود مهربانند و از فقیران قوم خود حمایت می کنند. آنان از کسانی که به آنان ستم روا می داشتند، در می گذشتند و به کسانی که به آنان بدی می کردند، نیکی می ورزیدند و برای بدانشان آمرزش می طلبیدند. صله رحم به جا می آوردند و امانت را به صاحبش باز می گرداندند. آنان راستگو بودند و دروغ نمی گفتند؛ از این رو خداوند، کار آنان را سر و سامان بخشید. ذوالقرنین تا زمان مرگ خود در میان آنان اقامت ورزید. او در زمان مرگ 500 ساله بود(2).

روایت 3.

الخصال: عبد الله بن سلیمان که کتاب خوان بود می­گوید: در یکی از کتاب های آسمانی خوانده­ام که وقتی ذوالقرنین کار ساخت آن سد را به پایان رساند، به جلو حرکت کرد و در حالی که او و لشکریانش حرکت می کردند به مرد عالمی برخوردند. آن مرد عالم به ذوالقرنین گفت که مرا آگاه ساز از دو چیزی که از ابتدای آفرینشان توسط خداوند عزوجل بر پا هستند. عبد الله بن سلیمان حدیث را به این

جا می رساند که آن مرد عالم گفت: به راه خود برو که تو عالمی. سپس صاحب الخصال می گوید: این حدیث، طولانی است و ما تنها به اندازه نیازمان از آن اقتباس کرده ایم(3).

توضیح

ظَنین به معنای متهم است. این که ذوالقرنین گفت: لا تَستَبون بدون همزه از ریشه سَبی به معنای اسیر گرفتن است. سَباهُ و اِستَباه نیز به یک معنا هستند.

روایت 4.

تفسیر علی بن ابرهیم: ابو بصیر می گوید: از امام صادق علیه السلام تفسیر آیه {و از تو در باره ذوالقرنین می پرسند.

ص: 177


1- . جزری می­گوید: کلمات نَوء و أَنواء زیاد در احادیث به کار رفته است. از جمله آن احادیث، این حدیث است: به وسیله فلان منزل بر ما باران بارید. به 28 منزل ماه که ماه هر شب در یکی از آن منازل قرا می گیرد، أَنواء می گویند. از آیاتی که به این امر اشاره دارد، این آیه است: {و برای ماه منزلهایی معین کرده ایم.} در هر 13 شب، منزلی از منازل ماه با طلوع فجر از سمت غرب فرو می افتد و منزل دیگری در مقابل آن در همان وقت در سمت شرق بر می آید و تمامی این منزل با پایان یافتن سال پایان می یابد. عرب ها گمان می کردند که با فرو افتادن آن منزل و بر آمدن رقیب آن باران حاصل می شود؛ از این رو باران را به آن نسبت می دادند و می گفتند: به وسیله فلان منزل بر ما باران بارید. دلیل این که نَوء بدان نام نامیده شد، این است که وقتی منزلی از منازل ماه از سمت غرب فرو می افتد، منزل دیگری از سمت شرق بر می آید. این کلمه از ناءَ یَنُوءُ به معنای برخاست و بر آمد، است. دلیل سخت گیری پیامبر صلی الله علیه و آله درباره منازل ماه این بود که عرب ها باران را به آن ها نسبت می دادند. اما اگر کسی باران را از افعال الهی بداند و مقصودش از به وسیله فلان منزل، در زمان قرار گرفتن ماه در آن منزل باشد، جایز و رواست.
2- . علل الشرائع: 161-162، امالی: 103-104
3- . الخصال 1: 31. می­گویم: وی آن را به طور کامل در کتاب کمال الدین آورده و مصنف پس از آن، آن را با اسنادش روایت کرده است. به مطالب آمده در زیر حدیث شماره 16 رجوع کنید.

لَا نَتَوَکَّلُ عَلَی غَیْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا نَسْتَمْطِرُ بِالْأَنْوَاءِ (1)وَ النُّجُومِ قَالَ فَحَدِّثُونِی أَیُّهَا الْقَوْمُ هَکَذَا وَجَدْتُمْ آبَاءَکُمْ یَفْعَلُونَ قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا یَرْحَمُونَ مِسْکِینَهُمْ وَ یُوَاسُونَ فَقِیرَهُمْ وَ یَعْفُونَ عَمَّنْ ظَلَمَهُمْ وَ یُحْسِنُونَ إِلَی مَنْ أَسَاءَ إِلَیْهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمُسِیئِهِمْ وَ یَصِلُونَ أَرْحَامَهُمْ وَ یُؤَدُّونَ أَمَانَتَهُمْ وَ یَصْدُقُونَ وَ لَا یَکْذِبُونَ فَأَصْلَحَ اللَّهُ لَهُمْ بِذَلِکَ أَمْرَهُمْ فَأَقَامَ عِنْدَهُمْ ذُو الْقَرْنَیْنِ حَتَّی قُبِضَ وَ کَانَ لَهُ خَمْسُمِائَةِ عَامٍ (2).

«3»

ل، الخصال الطَّالَقَانِیُّ عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ یَحْیَی الْبَصْرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ الْبَصْرِیِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ وَ کَانَ قَارِئاً لِلْکُتُبِ قَالَ: قَرَأْتُ فِی بَعْضِ کُتُبِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ لَمَّا فَرَغَ مِنْ عَمَلِ السَّدِّ انْطَلَقَ عَلَی وَجْهِهِ فَبَیْنَا هُوَ یَسِیرُ وَ جُنُودَهُ إِذْ مَرَّ بِرَجُلٍ عَالِمٍ فَقَالَ لِذِی الْقَرْنَیْنِ أَخْبِرْنِی عَنْ شَیْئَیْنِ مُنْذُ خَلَقَهُمَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَائِمَیْنِ وَ سَاقَ الْحَدِیثَ إِلَی قَوْلِهِ انْطَلِقْ فَإِنَّکَ عَالِمٌ ثُمَّ قَالَ وَ الْحَدِیثُ طَوِیلٌ أَخَذْنَا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحَاجَةِ (3).

بیان

الظنین المتهم و قوله لا تستبون غیر مهموز من السبی یقال سباه و استباه بمعنی.

«4»

فس، تفسیر القمی جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَی یَسْئَلُونَکَ عَنْ

ص: 177


1- قال الجزریّ: قد تکرر ذکر النوء و الانواء فی الحدیث و منه الحدیث: «مطرنا بنوء کذا» و الانواء هو ثمان و عشرون منزلة ینزل القمر کل لیلة فی منزلة منها و منه قوله تعالی: «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ» یسقط فی الغرب کل ثلاث عشرة لیلة منزلة مع طلوع الفجر و تطلع اخری مقابلتها ذلک الوقت فی الشرق، فتنقضی جمیعها مع انقضاء السنة و کانت العرب تزعم أن مع سقوط المنزلة و طلوع رقیبها یکون مطر و ینسبونه إلیها، فیقولون: مطرنا بنوء کذا، و انما سمی نوءا لانه إذا سقط الساقط منها بالمغرب ناء الطالع بالمشرق، من ناء ینوء أی نهض و طلع، و إنّما غلظ النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم فی امر الانواء لان العرب کانت تنسب المطر إلیها، فاما من جعل المطر من فعل اللّه تعالی و أراد بقوله: بنوء کذا أی فی وقت هذا فان ذلک جائز.
2- علل الشرائع: 161- 162، الأمالی: 103- 104. م.
3- الخصال ج 1: 31. قلت: أورده بتمامه فی کتابه کمال الدین و أخرجه المصنّف بعد ذلک راجع ما یأتی تحت الرقم 16.

بگو به زودی چیزی از او برای شما خواهم خواند.} را پرسیدم و حضرت در پاسخ فرمود: خداوند متعال ذوالقرنین را به سوی قومش فرستاد و آنان بر شاخ راست او زدند و خداوند او را که 500 سال سن داشت، میراند. سپس او را دوباره به سوی آنان فرستاد و آنان بر شاخ چپش زدند و خداوند او را در سن 500 سالگی می راند. سپس برای بار سوم به سوی آنان فرستاد و او را حاکم مشرق و مغرب زمین از جای بر آمدن خورشید تا غروبگاه آن قرار داد. آیه {تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید به نظرش آمد که [خورشید] در چشمه ای گل آلود و سیاه(1)

غروب می کند} تا {عذابی سخت خواهد کرد.} نیز به همین امر اشاره دارد. مقصود از عذابی سخت، آتش است. ذوالقرنین در مقابل آنان دری از جنس مس، آهن، قیر و قطران(2)

قرار داد و این در مانع از بیرون آمدن آنان شد. سپس امام صادق علیه السلام فرمود:

هر گاه مردی از آنان می مرد، از صلب او هزار پسر متولد می شد. سپس حضرت فرمود: پس از فرشتگان، آنان بیشترین مردمی بودند که آفریده شدند.

روایت 5.

برخی از امام علی علیه السلام پرسیدند: ذوالقرنین پیامبر بود یا پادشاه؟ حضرت پاسخ داد: او نه پیامبر بود و نه پادشاه، بلکه بنده ای بود که دوستدار خداوند شد و خداوند نیز او را دوست داشت و برای او خیر خواه بود و خداوند نیز برای او خیر خواه بود. خداوند، او را به سوی قومش فرستاد. آنان بر شاخ راست او زدند و او تا زمانی که خداوند خواست، از دیدگانشان پنهان گشت. پس خداوند، او را دوباره فرستاد. آنان این بار بر شاخ چپ او زدند و او تا زمانی که خداوند خواست، از دیدگانشان پنهان شد.. سپس خداوند، او را برای بار سوم فرستاد و در زمین مکنت بخشید. در میان شما نیز کسی مانند او هست. – مقصود حضرت، خودش بود - او به غروب گاه خورشید رسید و آن را طوری یافت که انگار در چشمه ای گِل آلود و سیاه غروب می کند. او نزدیک آن، طایفه ای را یافت. {ای ذوالقرنین [اختیار با توست] یا عذاب می کنی یا در میانشان [روش] نیکویی پیش می گیری. گفت} ذوالقرنین {اما هر که ستم ورزد عذابش خواهیم کرد. سپس به سوی پروردگارش بازگردانیده می شود. آنگاه او را عذابی سخت خواهد کرد.} تا آیه {سپس راهی [دیگر] را دنبال کرد.} یعنی راهنمای دیگری را دنبال کرد. {تا آنگاه که به جایگاه برآمدن خورشید رسید [خورشید] را [چنین] یافت که بر قومی طلوع می کرد که برای ایشان در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم.} حضرت فرمود: آنان درست کردن لباس را نمی دانستند. {باز راهی را دنبال نمود.}

یعنی راهنمایی را دنبال کرد. {تا وقتی به میان دو سد رسید در برابر آن دو [سد] طایفه ای را یافت که نمی توانستند هیچ زبانی را بفهمند. گفتند: ای ذوالقرنین یاجوج و ماجوج سخت در زمین فساد می کنند. آیا [ممکن است] مالی در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آنان سدی قرار دهی. گفت} ذوالقرنین {آنچه پروردگارم به من در آن تمکن داده [از کمک مالی شما] بهتر است. مرا با نیرویی [انسانی] یاری کنید [تا] میان شما و آنها سدی استوار قرار دهم. برای من قطعات آهن بیاورید.} او به آنان دستور داد تا برایش آهن بیاورند.

ص: 178


1- . در نسخه دیگری و نیز در احادیثی که پس از این می آید، چشمه ای گرم آمده است.
2- . قطران مایع روغنی ای است که از بعضی از گیاهان مانند صنوبر و برنج گرفته می شود.

ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً قَالَ إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ بَعَثَهُ اللَّهُ تَعَالَی إِلَی قَوْمِهِ فَضُرِبَ عَلَی قَرْنِهِ الْأَیْمَنِ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ خَمْسَمِائَةِ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَیْهِمْ بَعْدَ ذَلِکَ فَضُرِبَ عَلَی قَرْنِهِ الْأَیْسَرِ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ خَمْسَمِائَةِ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ إِلَیْهِمْ بَعْدَ ذَلِکَ فَمَلَّکَهُ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا مِنْ حَیْثُ تَطْلُعُ الشَّمْسُ إِلَی حَیْثُ تَغْرُبُ فَهُوَ قَوْلُهُ حَتَّی إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ (1)إِلَی قَوْلِهِ عَذاباً نُکْراً قَالَ فِی النَّارِ فَجَعَلَ ذُو الْقَرْنَیْنِ بَیْنَهُمْ بَاباً مِنْ نُحَاسٍ وَ حَدِیدٍ وَ زِفْتٍ وَ قَطِرَانٍ- (2)فَحَالَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْخُرُوجِ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لَیْسَ مِنْهُمْ رَجُلٌ یَمُوتُ حَتَّی یُولَدَ لَهُ مِنْ صُلْبِهِ أَلْفُ ذَکَرٍ ثُمَّ قَالَ هُمْ أَکْثَرُ خَلْقٍ خُلِقُوا بَعْدَ الْمَلَائِکَةِ.

«5»

وَ سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ أَ نَبِیّاً کَانَ أَمْ مَلَکاً فَقَالَ لَا نَبِیّاً وَ لَا مَلَکاً بَلْ عَبْداً (3)أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ (4)وَ نَصَحَ لِلَّهِ فَنَصَحَ لَهُ فَبَعَثَهُ إِلَی قَوْمِهِ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ الْأَیْمَنِ فَغَابَ عَنْهُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَغِیبَ ثُمَّ بَعَثَهُ الثَّانِیَةَ فَضَرَبُوهُ (5)عَلَی قَرْنِهِ الْأَیْسَرِ فَغَابَ عَنْهُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَغِیبَ ثُمَّ بَعَثَهُ اللَّهُ الثَّالِثَةَ فَمَکَّنَ اللَّهُ لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ فِیکُمْ مِثْلُهُ یَعْنِی نَفْسَهُ فَ بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ فَ وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً- (6)قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً قالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلی رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً إِلَی قَوْلِهِ ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً أَیْ دَلِیلًا حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً قَالَ لَمْ یَعْلَمُوا صَنْعَةَ ثِیَابٍ ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً أَیْ دَلِیلًا حَتَّی إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا فَقَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَأْتُوهُ بِالْحَدِیدِ

ص: 178


1- فی نسخة: فی عین حامیة و کذا فیما یأتی بعده.
2- الزفت: القیر القطران: سیال دهنی یتخذ من بعض الاشجار کالصنوبر و الأرز.
3- فی المصدر: لا نبی و لا ملک بل عبد. م.
4- فی نسخة: فأحبه اللّه.
5- فی المصدر: فضرب. م.
6- فی المصدر: و وجد عندها قوما، و سألوا یا ذا القرنین. م.

آنان نیز چنین کردند و او آن آهن را میان دو کوه قرار داد تا این که میان دو کوه را با هم برابر ساخت. سپس به آنان دستور داد تا آتش بیاورند. آنان چنین کردند و آن آتش را در زیر آهن دمیدند تا این که آهن مانند آتش شد. سپس ذوالقرنین به روی آن، مس گداخته ریخت تا آن که آن را محکم و استوار گردانید. آیه {تا آنگاه که میان دو کوه برابر شد گفت: بدمید تا وقتی که آن [قطعات]

را آتش گردانید} تا {نتوانستند آن را سوراخ کنند.} نیز به همن امر اشاره دارد. ذوالقرنین گفت: {این، رحمتی از جانب پروردگار من است و[لی] چون وعده پروردگارم فرا رسد آن [سد] را درهم کوبد و وعده پروردگارم حق است.}

حضرت فرمود: آن سد پیش از فرارسیدن قیامت در آخر الزمان منهدم می شود و یأجوج و مأجوج بیرون آمده و به دنیا می آیند و مردم را می خورند. آیه {تا وقتی که یاجوج و ماجوج [راهشان] گشوده شود و آنها از هر پشته ای بتازند.} نیز به همین مطلب اشاره دارد. حضرت فرمود: ذوالقرنین به سمت مغرب رفت. هر گاه از کنار دِهی می گذشت، به مانند شیر ژیان در آن نعره می کشید. بدین سان در آن دِه تاریکی، رعد و برق و آذرخش برانگیخته می شد و هر کسی که با او مخالفت می ورزید را نابود می ساخت. به محض این که ذوالقرنین به غروبگاه خورشید رسید ساکنان مغرب و مشرق به او نزدیکی جستند. امام علی علیه السلام فرمود: آیه {ما در زمین به او امکاناتی دادیم و از هر چیزی وسیله ای بدو بخشیدیم. تا راهی را دنبال کرد.} نیز به همین امر اشاره دارد. سَبَباً به معنای راهی است.

برخی به ذوالقرنین گفتند که خداوند در زمین خود چشمه­ای دارد که چشمه زندگانی نامیده می شود و اگر جانداری از آن بنوشد تا زمان برآمدن بانگ در قیامت زنده می ماند. ذوالقرنین، خضر را که بهترین دوستش بود به همراه 360 مرد دیگر را فراخواند و به هر کدام یک ماهی داد. ذوالقرنین به آنان گفت: به فلان جا و فلان جا بروید؛ چرا که در این جا 360 چشمه وجود دارد. هر کدام از شما باید ماهی اش را در چشمه ای غیر از چشمه دیگری بشوید. آنان رفتند و شروع به شستن ماهی های خود در آن چشمه ها کردند. خضر نیز در کنار چشمه ای نشست و شروع به شستن ماهی کرد، اما ماهی به سرعت از دست او رها شد و در آن چشمه حرکت کرد. خضر علیه السلام از آن چه دید در شگفت ماند. او با خود گفت: به ذوالقرنین چه بگویم؟ سپس لباس خود را برکند و به دنبال ماهی درون چشمه رفت. بدین سان مقداری از آب آن چشمه را نوشید و در آن فرو رفت، اما نتوانست بر ماهی دست یابد. آنان نزد ذوالقرنین بازگشتند. ذوالقرنین دستور داد تا ماهی را از دست آنان بازگیرند. وقتی به خضر علیه السلام رسیدند، دیدند که چیزی به همراه ندارد؛ از این رو ذوالقرنین، او را فرا خوانند

ص: 179

فَأَتَوْا بِهِ فَوَضَعَهُ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ یَعْنِی بَیْنَ الْجَبَلَیْنِ حَتَّی سَوَّی بَیْنَهُمَا ثُمَّ أَمَرَهُمْ أَنْ یَأْتُوا بِالنَّارِ فَأَتَوْا بِهَا فَنَفَخُوا تَحْتَ الْحَدِیدِ حَتَّی صَارَ (1)مِثْلَ النَّارِ ثُمَّ صَبَّ عَلَیْهِ الْقِطْرَ وَ هُوَ الصُّفْرُ حَتَّی سَدَّهُ وَ هُوَ قَوْلُهُ حَتَّی إِذا ساوی بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً إِلَی قَوْلِهِ نَقْباً فَقَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا قَالَ إِذَا کَانَ قَبْلَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ فِی آخِرِ الزَّمَانِ انْهَدَمَ ذَلِکَ السَّدُّ وَ خَرَجَ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ إِلَی الدُّنْیَا وَ أَکَلُوا النَّاسَ وَ هُوَ قَوْلُهُ حَتَّی إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ (2)قَالَ فَسَارَ ذُو الْقَرْنَیْنِ إِلَی نَاحِیَةِ الْمَغْرِبِ فَکَانَ إِذَا مَرَّ بِقَرْیَةٍ زَأَرَ فِیهَا کَمَا یَزْأَرُ الْأَسَدُ الْمُغْضَبُ فَیَنْبَعِثُ فِی الْقَرْیَةِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ وَ صَوَاعِقُ یَهْلِکُ مَنْ نَاوَاهُ (3)وَ خَالَفَهُ فَلَمْ یَبْلُغْ مَغْرِبَ الشَّمْسِ حَتَّی دَانَ لَهُ أَهْلُ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ سَبَباً أَیْ دَلِیلًا فَقِیلَ لَهُ إِنَّ لِلَّهِ فِی أَرْضِهِ عَیْناً یُقَالُ لَهَا عَیْنُ الْحَیَاةِ لَا یَشْرَبُ مِنْهَا ذُو رُوحٍ إِلَّا لَمْ یَمُتْ حَتَّی الصَّیْحَةِ فَدَعَا ذُو الْقَرْنَیْنِ الْخَضِرَ وَ کَانَ أَفْضَلَ أَصْحَابِهِ عِنْدَهُ وَ دَعَا ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ رَجُلًا وَ دَفَعَ إِلَی کُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ سَمَکَةً وَ قَالَ لَهُمْ اذْهَبُوا إِلَی مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا فَإِنَّ هُنَاکَ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ عَیْناً فَلْیَغْسِلْ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْکُمْ سَمَکَتَهُ فِی عَیْنٍ غَیْرِ عَیْنِ صَاحِبِهِ فَذَهَبُوا یَغْسِلُونَ وَ قَعَدَ الْخَضِرُ یَغْسِلُ فَانْسَابَتِ (4)السَّمَکَةُ مِنْهُ فِی الْعَیْنِ وَ بَقِیَ الْخَضِرُ مُتَعَجِّباً مِمَّا رَأَی وَ قَالَ فِی نَفْسِهِ مَا أَقُولُ لِذِی الْقَرْنَیْنِ ثُمَّ نَزَعَ ثِیَابَهُ یَطْلُبُ السَّمَکَةَ فَشَرِبَ مِنْ مَائِهَا وَ اغْتَمَسَ فِیهِ وَ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی السَّمَکَةِ فَرَجَعُوا إِلَی ذِی الْقَرْنَیْنِ فَأَمَرَ ذُو الْقَرْنَیْنِ بِقَبْضِ السَّمَکِ مِنْ أَصْحَابِهِ فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَی الْخَضِرِ لَمْ یَجِدُوا مَعَهُ شَیْئاً فَدَعَاهُ وَ قَالَ لَهُ (5)

ص: 179


1- فی المصدر: حتی صار الحدید. م.
2- حدب أی نشز، و هو کل مرتفع من الأرض، أراد من کل جانب أی من البلدان و الاراضی البعیدة و الغریبة. ینسلون أی یسرعون.
3- أی عاداه و قصد علیه.
4- أی مشت مسرعة.
5- فی نسخة: فقال له.

وگفت: آن ماهی در چه حالی است؟ خضر علیه السلام او را از ماجرا آگاه ساخت. ذوالقرنین به او گفت: تو چه کار کردی؟ خضر علیه السلام پاسخ داد: من در آن چشمه فرو رفتم و در پی آن ماهی به شنا پرداختم، اما آن را نیافتم. ذوالقرنین پرسید: آیا از آب آن نوشیدی؟ خضر علیه السلام پاسخ داد: آری. حضرت فرمود: ذوالقرنین در پی آن چشمه برآمد، اما آن را نیافت. او به خضر علیه السلام گفت: تو صاحب آن چشمه بودی(1).

بیان

الزأر و الزئیر صوت الأسد من صدره یقال زأر کضرب و منع و سمع.

روایت 6.

تفسیر العیاشی، الاحتجاج:اصبغ: ابن کوّاء نزد امام علی علیه السلام که در بالای منبر بود، رفت و عرض کرد: ای امیر المؤمنین، مرا آگاه ساز که ذوالقرنین، پیامبر بود یا پادشاه؟ همچنین مرا با خبر ساز که شاخ هایش از جنس زر بود یا سیم؟ امام علی علیه السلام پاسخ داد: او نه پیامبر بود نه پادشاه. همچنین شاخ هایش نه از زر بود و نه از سیم. او تنها بنده ای بود که دوستدار خداوند شد و خداوند نیز او را دوست داشت و برای خداوند خیر خواه بود و خداوند نیز برای او خیر خواه بود. دلیل نامیده شدن ذوالقرنین به این نام این بود که او قومش را به سوی خداوند عزوجل فراخواند. آنان بر شاخ او زدند و او مدتی از دیدگان آنان غایب شد. سپس نزد آنان بازگشت. آنان با شمشیر بر شاخ دیگر او زدند. در میان شما نیز کسی مانند او وجود دارد(2).

علل الشرائع: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(3).

کمال الدین: در ان کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(4).

روایت 7.

تفسیر علی بن ابراهیم: حضرت درباره تفسیر آیه {تا وقتی که یاجوج و ماجوج [راهشان] گشوده شود و آنها از هر پشته ای بتازند.} فرمود: وقتی آخر

الزمان فرا رسد، یأجوج و مأجوج بیرون آمده و به دنیا می آیند و مردم را می خورند(5).

روایت 8.

امالی الصدوق: عبدالله بن حماد: امام صادق علیه السلام می فرماید:

ص: 180


1- . تفسیر القمی: 401-403
2- . نسخه خطیِ تفسیر عیاشی، الاحتجاج: 122
3- . علل الشرائع: 25
4- . کمال الدین: 220
5- . تفسیر القمی: 433

مَا حَالُ السَّمَکَةِ فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ فَقَالَ لَهُ فَصَنَعْتَ مَا ذَا (1)قَالَ اغْتَمَسْتُ فِیهَا فَجَعَلْتُ أَغُوصُ وَ أَطْلُبُهَا فَلَمْ أَجِدْهَا قَالَ فَشَرِبْتَ مِنْ مَائِهَا قَالَ نَعَمْ قَالَ فَطَلَبَ ذُو الْقَرْنَیْنِ الْعَیْنَ فَلَمْ یَجِدْهَا فَقَالَ لِلْخَضِرِ کُنْتَ أَنْتَ صَاحِبَهَا (2).

بیان

الزأر و الزئیر صوت الأسد من صدره یقال زأر کضرب و منع و سمع.

«6»

شی، تفسیر العیاشی ج، الإحتجاج عَنِ الْأَصْبَغِ قَالَ: قَامَ ابْنُ الْکَوَّاءِ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام وَ هُوَ عَلَی الْمِنْبَرِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنِی عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ أَ نَبِیّاً کَانَ أَمْ مَلَکاً وَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَرْنَیْهِ (3)أَ مِنْ ذَهَبٍ کَانَ أَمْ مِنْ فِضَّةٍ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام لَمْ یَکُنْ نَبِیّاً وَ لَا مَلَکاً وَ لَمْ یَکُنْ قَرْنَاهُ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَا مِنْ فِضَّةٍ وَ لَکِنَّهُ کَانَ عَبْداً أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ وَ نَصَحَ لِلَّهِ فَنَصَحَ اللَّهُ لَهُ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ ذُو الْقَرْنَیْنِ لِأَنَّهُ دَعَا قَوْمَهُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ فَغَابَ عَنْهُمْ حِیناً ثُمَّ عَادَ إِلَیْهِمْ فَضَرَبُوهُ بِالسَّیْفِ عَلَی قَرْنِهِ الْآخَرِ وَ فِیکُمْ مِثْلُهُ (4).

ع، علل الشرائع أبی عن محمد العطار عن ابن أبان عن ابن أورمة عن القاسم بن عروة عن برید العجلی عن الأصبغ مثله (5)- ک، إکمال الدین العطار عن أبیه (6).

«7»

فس، تفسیر القمی حَتَّی إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ قَالَ إِذَا کَانَ آخِرُ الزَّمَانِ خَرَجَ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ إِلَی الدُّنْیَا وَ یَأْکُلُونَ النَّاسَ (7).

«8»

لی، الأمالی للصدوق مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ عِیسَی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ (8)عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام

ص: 180


1- فی نسخة: ما ذا صنعت؟.
2- تفسیر القمّیّ ص 401- 403. م.
3- زعم أن کان له تاج ذو قرنین فسأل عن قرنیه کان من ذهب أم فضة؟.
4- تفسیر العیّاشیّ مخطوط، الاحتجاج: 122. م.
5- علل الشرائع: 25. م.
6- کمال الدین: 220. م.
7- تفسیر القمّیّ: 433. م.
8- هکذا فی النسخ: و لعلّ الصحیح: عبد اللّه بن عمرو کما یأتی عن التهذیب.

وقتی ذوالقرنین به آن سد رسید، از آن فراتر رفت و در تاریکی وارد شد. ناگهان فرشته ای را دید که بر روی کوه ایستاده است که 500 ذراع طول دارد. آن فرشته به او گفت: ای ذوالقرنین، آیا راهی پشت سرت نبود؟ ذوالقرنین از او پرسید: تو کیستی؟ او پاسخ داد که من فرشته ای از فرشتگان الهی هستم که کار این کوه به من واگذار شده است. تمامی کوه هایی که خداوند آفریده است ریشه ای در این کوه دارد. هر گاه خداوند بخواهد در شهری زلزله ایجاد کند به من وحی می فرماید و من آن را می لرزانم(1).

تفسیر العیاشی: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(2).

التهذیب: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است.

روایت 9.

الخصال: هشام بن سالم از شخصی که می شناخت نقل کرد: امام باقر علیه السلام فرمود: خداوند عزوجل تنها چهار پیامبر را پس از نوح علیه السلام به عنوان پادشاه به زمین فرستاد. آنان عبارتند از: ذوالقرنین که عیاش نام داشت، داود، سلیمان و یوسف علیهم السلام. عیاش علیه السلام بر ما بین مشرق و مغرب حکم راند. داود علیه السلام پادشاه میان شامات تا سرزمین اصطخر بود. قلمرو پادشاهی سلیمان علیه السلام نیز به همین گونه بود. یوسف علیه السلام نیز تنها بر مصر و بیابان هایش حکم راند(3).

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(4).

صدوق رحمه الله می گوید: این حدیث به همین شکل نقل شده است، اما درستش به نظر من این است که ذوالقرنین، پیامبر نبود و تنها بنده ای درستکار بود. او دوستدار خداوند شد و خداوند نیز او را دوست داشت و برای خداوند خیر خواه بود و خداوند نیز برای او خیر خواه بود.

ص: 181


1- . امالی الصدوق: 278
2- . نسخه خطی
3- . الخصال 1: 118
4- . نسخه خطی

قَالَ: إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ لَمَّا انْتَهَی إِلَی السَّدِّ جَاوَزَهُ فَدَخَلَ فِی الظُّلُمَاتِ فَإِذَا هُوَ بِمَلَکٍ قَائِمٍ عَلَی جَبَلٍ طُولُهُ خَمْسُمِائَةِ ذِرَاعٍ فَقَالَ لَهُ الْمَلَکُ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ أَ مَا کَانَ خَلْفَکَ مَسْلَکٌ فَقَالَ لَهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا مَلَکٌ مِنْ مَلَائِکَةِ الرَّحْمَنِ مُوَکَّلٌ بِهَذَا الْجَبَلِ فَلَیْسَ مِنْ جَبَلٍ خَلَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا وَ لَهُ عِرْقٌ إِلَی هَذَا الْجَبَلِ (1)فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُزَلْزِلَ مَدِینَةً أَوْحَی إِلَیَّ فَزَلْزَلْتُهَا (2).

-شی، تفسیر العیاشی عن جمیل عنه علیه السلام مثله (3)

- یب، تهذیب الأحکام محمد بن علی بن محبوب عن ابن معروف عن ابن مهزیار عن الحسین بن سعید عن عبد الله بن عمرو عن حماد بن عثمان عن جمیل عنه علیه السلام مثله.

«9»

ل، الخصال ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یَبْعَثْ أَنْبِیَاءَ مُلُوکاً فِی الْأَرْضِ إِلَّا أَرْبَعَةً بَعْدَ نُوحٍ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ اسْمُهُ عَیَّاشٌ وَ دَاوُدُ وَ سُلَیْمَانُ وَ یُوسُفُ علیهم السلام فَأَمَّا عَیَّاشٌ فَمَلَکَ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ أَمَّا دَاوُدُ فَمَلَکَ مَا بَیْنَ الشَّامَاتِ إِلَی بِلَادِ إِصْطَخْرَ وَ کَذَلِکَ مُلْکُ سُلَیْمَانَ (4)وَ أَمَّا یُوسُفُ فَمَلَکَ مِصْرَ وَ بَرَارِیَهَا لَمْ یُجَاوِزْهَا إِلَی غَیْرِهَا (5).

شی، تفسیر العیاشی عن الثمالی عنه علیه السلام مثله (6)

قال الصدوق رحمه الله جاء هذا الخبر هکذا و الصحیح الذی أعتقده فی ذی القرنین أنه لم یکن نبیا و إنما کان عبدا صالحا أحب الله فأحبه الله و نصح لله فنصحه الله

قال

ص: 181


1- یستفاد من الحدیث أن الجبال یشتبک بعضها فی بعض من تحت الأرض و هو من غرائب علم الطبیعی التی لم تکن کشفت الا جدیدا، و أمّا الملک الموکل بزلزلة الأرض لا ینافی ما ثبت فی علم الطبیعی أنّها للابخرة الکامنة فی جوف الأرض لان لکل علة مادیة علة مجردة علی ما ثبت فی محله علی أن کثیرا ما یعبر فی الأحادیث عن القوی المدبرة بالملک.
2- الأمالی: 278. م.
3- مخطوط. م.
4- فی نسخة: کذلک کان ملک سلیمان.
5- الخصال ج 1: 118. م.
6- مخطوط. م.

امام علی علیه السلام می­فرماید: در میان شما نیز کسی مانند ذوالقرنین وجود دارد(1). ذوالقرنین به مانند طالوت، پادشاهی فرستاده شده از سوی خداوند بود و رسول یا نبی نبود. خداوند عزوجل فرمود: « وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکا»(2)

{و پیامبرشان به آنان گفت در حقیقت خداوند طالوت را بر شما به پادشاهی گماشته است.} گاه جایز است نام کسی که پیامبر نیست در زمره پیامبران آورده شود، همان طور که جایز است نام کسی که فرشته نیست، در زمره فرشتگان برده شود. خداوند که یاد نیکش بلند مرتبه باد فرمود: « وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِن »(3)

{و [یاد کن] هنگامی را که به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید. پس [همه] جز ابلیس سجده کردند که از [گروه] جن بود.}(4)

روایت 10.

الخصال: محمد بن خالد: امام صادق علیه السلام فرمود: چهار نفر بر تمام زمین حکم راندند. دو تن از آنان مؤمن و دو تن از آنان کافر بودند. آن دو مؤمن، سلیمان بن داود علیهما السلام و ذوالقرنین و آن دو کافر، نمرود و بخت نصّر بودند. همچنین نام ذوالقرنین عبد الله بن ضحّاک بن معد بود(5).

روایت 11.

علل الشرائع: ثمالی: امام باقر علیه السلام فرمود: نخستین کسانی که بر روی زمین با یکدیگر دست دادند، ذوالقرنین و ابراهیم خلیل علیه السلام بودند. ابراهیم علیه السلام به استقبال او رفت و با او دست داد. همچنین نخستین درختی که بر روی زمین رویید، درخت خرما بود.

روایت 12.

بصائر الدرجات: سوره: امام باقر علیه السلام فرمود: ذوالقرنین میان انتخاب دو ابر مخیّر شد و ابر ذَلول را برگزید و ابر صَعب را برای صاحب شما اندوخت.

ص: 182


1- . یعنی در میان شما نیز کسی است که دو بار بر شاخش زده می شود. جزری در النهایة می گوید: در آن آمده است که او به امام علیه السلام فرمود: تو در بهشت، خانه­ای داری و تو ذوالقرنین این یعنی ذوالقرنین این امت هستی. حدیث امام علی علیه السلام نیز از این جمله است. حضرت، داستان ذوالقرنین را بیان کرده و سپس فرمود: در میان شما نیز مانند ذوالقرنین وجود دارد. چنین به نظر می رسد که مقصود حضرت تنها خود ایشان بوده است؛ زیرا بر سر ایشان دو بار زده شد: یک بار در روز خندق و دیگر بار توسط ابن ملجم که خداوند او را لعنت کند. سخن جزری به پایان رسید. راغب در مفردات درباره حدیث نخست می گوید: مقصود، ذوالقرنین این امت است یعنی تو در میان آنان به مانند ذوالقرنین هستی.
2- . بقره / 247
3- . کهف / 50
4- . الخصال 1: 118
5- . الخصال 1: 121-122

أمیر المؤمنین علیه السلام و فیکم مثله (1)و ذو القرنین ملک مبعوث و لیس برسول و لا نبی کما کان طالوت (2)

قال الله عز و جل وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً و قد یجوز أن یذکر فی جملة الأنبیاء من لیس بنبی کما یجوز أن یذکر فی جملة الملائکة من لیس بملک قال الله جل ثناؤه وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِ

(3).

«10»

ل، الخصال ابْنُ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ رَفَعَهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَلَکَ الْأَرْضَ کُلَّهَا أَرْبَعَةٌ مُؤْمِنَانِ وَ کَافِرَانِ فَأَمَّا الْمُؤْمِنَانِ فَسُلَیْمَانُ بْنُ دَاوُدَ وَ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ الْکَافِرَانِ نُمْرُودُ وَ بُخْتَنَصَّرُ وَ اسْمُ ذُو الْقَرْنَیْنِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ ضَحَّاکِ بْنِ مَعَدٍّ (4).

«11»

ع، علل الشرائع (5)الْمُفِیدُ عَنِ ابْنِ قُولَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنِ الثُّمَالِیِّ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام قَالَ: أَوَّلُ اثْنَیْنِ تَصَافَحَا عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ إِبْرَاهِیمُ الْخَلِیلُ اسْتَقْبَلَهُ إِبْرَاهِیمُ فَصَافَحَهُ وَ أَوَّلُ شَجَرَةٍ نَبَتَتْ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ النَّخْلَةُ.

«12»

یر، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی خَالِدٍ وَ أَبِی سَلَّامٍ عَنْ سَوْرَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ قَدْ خُیِّرَ السَّحَابَیْنِ وَ اخْتَارَ الذَّلُولَ وَ ذَخَرَ لِصَاحِبِکُمُ الصَّعْبَ

ص: 182


1- أی فیکم من یضرب علی قرنه مرتین، قال الجزریّ فی النهایة: و فیه: انه قال لعلی علیه السلام: ان لک بیتا فی الجنة و انک ذو قرنیها أی ذو قرنی الأمة؛ و منه حدیث علیّ علیه السلام. و ذکر قصة ذی القرنین ثمّ قال: و فیکم مثله، فیری انه انما عنی نفسه لانه ضرب علی رأسه ضربتین: أحدهما یوم الخندق، و الأخری ضربة ابن ملجم لعنه اللّه انتهی. و قال الراغب فی المفردات فی الحدیث الأول: یعنی ذو قرنی الأمة أی انت فیهم کذی القرنین.
2- فی نسخة: کما کان طالوت ملکا.
3- الخصال ج 1: 118. م.
4- الخصال ج 1: 121- 122. م.
5- کذا فی النسخ و هو سهو ظاهر فان الصدوق اقدم زمانا من المفید، و الروایة فی امالی الطوسیّ: 134. م.

راوی می گوید: از حضرت پرسیدم: صَعب چیست؟ حضرت پاسخ داد: ابری است که دارای رعد و صاعقه یا همان برق است. صاحب شما(1)

بر آن ابر بر می نشیند. او بر آن خواهد نشست و به سوی اسباب هفت آسمان و هفت زمین که پنج تای آنها آباد و دو تایشان ویران هستند، می رود(2).

روایت 13.

بصائر الدرجات: سهل بن زیاد گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند، ذوالقرنین را میان انتخاب دو ابر ذَلول و صَعب مخیّر کرد. او ذَلول را که ابری بی رعد و برق است، برگزید. اگر ابر صَعب را بر می گزید، برایش نمی بود؛ زیرا خداوند، آن را برای حضرت قائم علیه السلام اندوخته است(3).

روایت 14.

المحاسن: امام صادق علیه السلام درباره تفسیر آیه {تا آنگاه که به جایگاه برآمدن خورشید رسید [خورشید] را [چنین] یافت که بر قومی طلوع می کرد که برای ایشان در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم.} فرمود: آنان ساختمان سازی نمی دانستند(4).

روایت 15.

کمال الدین: عبد الله بن سلیمان که کتاب خوان بود، می گوید: در یکی از کتاب های آسمانی خوانده­ام که ذوالقرنین، مردی از اهالی اسکندریه بود و مادرش پیر زنی از پیرزن های آن جا بود که همین یک فرزند را داشت. نام این فرزند، اسکندروس(5)

بود. او از زمانی که پسر بچه ای بیش نبود تا رسیدن به سن بزرگسالی مؤدب، خوش اخلاق و پاکدامن بود. وی در خواب دیده بود که به خورشید نزدیک می شود تا این که با دو شاخ خورشید سمت شرق و غرب آن را می گیرد. وقتی رؤیایش را برای قومش بازگو کرد آنان او را ذوالقرنین نامیدند.

ص: 183


1- . مقصود، حجت منتظر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است. از آن حدیث استننباط می شود که آن حضرت نیروهای ممکن جهان اعم از رعد، صاعقه و برق را به کار می گیرد و بر چیزی بر می نشیند که او را به آسمان می برد. او به سایر کرات معلق در آسمان می رود. تمامی این امور پس از زمانی رخ می دهد که خداوند اسباب آسمان ها و زمین یعنی علوم و قدرتی را در اختیار او قرار می دهد تا به وسیله آن بتواند به آسمان ها و زمین عروج کند. همچنین این حدیث، به امکان به کار گیری این نیروها در جهان و امکان صعود به کرات دیگر اشاره دارد.
2- . بصائر الدرجات: 29
3- . بصائر الدرجات: 29
4- . در حدیث شماره 5 گذشت که آنان لباس دوختن نمی دانستند.
5- . ثعلبی درباره دلیل نامیده شدن اسکندروس بدین نام می گوید: مادر اسکندروس، هلاله دختر پادشاه روم بود. او بوی بدی می داد. اهل دانش درباره درمان او بر درختی با نام اسکندروس اتفاق نظر یافتند. وقتی صاحب فرزند پسر شد، فرزندش را به نام آن درختی نامید که با آن شستشو کرد که همان اسکندروس بود. سپس در این نام تخفیف ایجاد و تبدیل به اسکندر شد.

قَالَ قُلْتُ وَ مَا الصَّعْبُ قَالَ مَا کَانَ مِنْ سَحَابٍ فِیهِ رَعْدٌ وَ صَاعِقَةٌ أَوْ بَرْقٌ فَصَاحِبُکُمْ (1)یَرْکَبُهُ أَمَا إِنَّهُ سَیَرْکَبُ السَّحَابَ وَ یَرْقَی فِی الْأَسْبَابِ أَسْبَابِ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ الْأَرَضِینَ السَّبْعِ خَمْسٌ عَوَامِرُ وَ اثْنَتَانِ خَرَابَانِ (2).

«13»

یر، بصائر الدرجات مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ أَبِی یَحْیَی قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ خَیَّرَ ذَا الْقَرْنَیْنِ السَّحَابَیْنِ الذَّلُولَ وَ الصَّعْبَ فَاخْتَارَ الذَّلُولَ وَ هُوَ مَا لَیْسَ فِیهِ بَرْقٌ وَ لَا رَعْدٌ وَ لَوِ اخْتَارَ الصَّعْبَ لَمْ یَکُنْ لَهُ ذَلِکَ لِأَنَّ اللَّهَ ادَّخَرَهُ لِلْقَائِمِ علیه السلام (3).

«14»

سن، المحاسن ابْنُ یَزِیدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی سَمَّاکٍ (4)عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ فَلَمَّا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً قَالَ لَمْ یَعْلَمُوا صَنْعَةَ الْبِنَاءِ (5).

«15»

ک، إکمال الدین الطَّالَقَانِیُّ عَنِ الْجَلُودِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ سَعِیدٍ الْبَصْرِیِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ وَ کَانَ قَارِئاً لِلْکُتُبِ قَالَ قَرَأْتُ فِی بَعْضِ کُتُبِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ کَانَ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ الْإِسْکَنْدَرِیَّةِ وَ أُمُّهُ عَجُوزٌ مِنْ عَجَائِزِهِمْ لَیْسَ لَهَا وَلَدٌ غَیْرُهُ یُقَالُ لَهُ إِسْکَنْدَرُوسُ (6)وَ کَانَ لَهُ أَدَبٌ وَ خُلُقٌ وَ عِفَّةٌ مِنْ وَقْتِ مَا کَانَ فِیهِ غُلَاماً (7)إِلَی أَنْ بَلَغَ رَجُلًا وَ کَانَ رَأَی فِی الْمَنَامِ کَأَنَّهُ دَنَا مِنَ الشَّمْسِ حَتَّی أَخَذَ بِقَرْنَیْهَا شَرْقَهَا وَ غَرْبَهَا فَلَمَّا قَصَّ رُؤْیَاهُ عَلَی قَوْمِهِ سَمَّوْهُ ذَا الْقَرْنَیْنِ فَلَمَّا رَأَی

ص: 183


1- یعنی الحجة المنتظر المهدی عجل اللّه تعالی فرجه الشریف، فیستفاد من الحدیث أنه علیه السلام یستخدم القوی الممکنة فی العالم من الرعد و الصاعقة و البرق، و یرکب ما یرقیه الی السماء، و یصعد الی سائر الکرات المعلقة فی السماء، کل ذلک بعد ما آتاه اللّه أسباب السماوات و الأرض أی علوما و قدرة یتمکن بهما العروج فی السماوات و الأرض. و فی الحدیث ایعاز الی امکان استخدام هذه القوی العمالة فی العالم، و إمکان الصعود علی کرات اخری.
2- بصائر الدرجات: 29. م.
3- بصائر الدرجات: 29. م.
4- باللام أو بالکاف علی اختلاف.
5- و قد تقدم فی الخبر الخامس انهم لم یعلموا صنعة الثیاب.
6- قال الثعلبی فی وجه تسمیته بذلک: ان امها هلالة بنت ملک الروم کانت بها نتن و رائحة کریهة فاجتمع رأی أهل المعرفة فی مداواتها علی شجرة یقال لها اسکندروس فلما ولدت لها غلاما فسمعته باسم الشجرة التی غسلت بها و هی اسکندروس، ثمّ خفف فقیل: اسکندر.
7- فی المصدر: من وقت کان غلاما. م.

او با دیدن این رؤیا همت بلندی یافت و در میان قومش نفوذ و عزت پیدا کرد. نخستین چیزی که کارش را بر روی آن متمرکز کرد، این بود که گفت: برای خداوند عزوجل اسلام آوردم. سپس قومش را به اسلام فراخواند و آنان نیز از روی هیبت و جلال او اسلام آوردند. سپس به آنان دستور داد تا برایش مسجدی بنا نهند. آنان نیز دستور او را اجابت کردند. او دستور داد که طول آن مسجد 400 ذراع، عرضش 200 ذراع، عرض دیوارش 22 ذراع و ارتفاعش به سوی آسمان 100 ذراع باشد. آنان به او گفتند: ای ذوالقرنین، چگونه می خواهی فاصله میان دو دیوار را با چوب بپوشانی؟ او به آنان گفت: وقتی کار ساخت دیوار ها را به پایان رساندید، چوب را با خاک

بپوشانید تا آن چوبِ اندود شده با خاک با دیوار های مسجد برابر شود. وقتی این کار را نیز به پایان رساندید هر مرد از مردان مؤمن باید به اندازه توان خود زر و سیم بیاورد. سپس باید آن را به مانند تراشه های ناخن ریز ریز کنید و با آن خاک مخلوط سازید و برای آن چوبی از مس و ورقه های گداخته بسازید. شما می توانید این کار را در هر نقطه از زمین صاف که خواستید انجام دهید. وقتی این کار را به پایان رساندید، مردمان نیازمند را برای انتقال آن خاک فرا بخوانید؛ چرا که آنان به دلیل زر و سیمی که در آن خاک است برای انتقال آن می شتابند.

آنان مسجد را بنا نهادند و مردم نیازمند، آن خاک را بیرون کشیدند و سقف مسجد با آنچه که در آن به کار رفته بود، برافراشته شد و آن مردم نیازمند نیز بی نیاز گردیدند. ذوالقرنین آنان را در چهار لشکر ده هزار نفره بسیج کرد. سپس آنان را در سراسر آن سرزمین پراکند و با خود سخن از سفر گفت. قوم او کنارش گرد آمدند و به او گفتند: ای ذوالقرنین، تو را به خداوند سوگند می­دهیم که دیگران را نسبت به در اختیار داشتنت بر ما ترجیح ندهی؛ زیرا ما شایسته تر از دیگران به دیدن رویت هستیم و زادگاهت در میان ما بوده است و در میان ما بالیدی و پرورش یافتی و این، مال و جان ماست که تو در آن حکم می رانی. همچنین این، مادر پیر توست که بیش از هر کس دیگری بر گردن تو حق دارد. بنابراین شایسته نیست که از او نافرمانی کنی و با او مخالفت ورزی. ذوالقرنین به آنان گفت: به خداوند سوگند، سخن و نظر شما بر من حجت است، اما من به سان کسی هستم که قلب، گوش و چشمش را ربوده اند و از جای دیگری هدایت و به جلو رانده می شود و نمی داند که کجا و با چه هدفی می رود. اما ای قوم من، بیایید وارد این مسجد شوید و همگی فرمانبردار باشید و از مخالفت با من بپرهیزید که هلاک خواهید شد.

ص: 184

هَذِهِ الرُّؤْیَا بَعُدَتْ هِمَّتُهُ وَ عَلَا صَوْتُهُ وَ عَزَّ فِی قَوْمِهِ وَ کَانَ أَوَّلَ مَا أَجْمَعَ عَلَیْهِ أَمْرَهُ أَنْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ دَعَا قَوْمَهُ إِلَی الْإِسْلَامِ فَأَسْلَمُوا هَیْبَةً لَهُ ثُمَّ أَمَرَهُمْ أَنْ یَبْنُوا لَهُ مَسْجِداً فَأَجَابُوهُ إِلَی ذَلِکَ فَأَمَرَ أَنْ یُجْعَلَ طُولُهُ أَرْبَعَمِائَةِ ذِرَاعٍ وَ عَرْضُهُ مِائَتَیْ ذِرَاعٍ وَ عَرْضُ حَائِطِهِ اثْنَیْنِ وَ عِشْرِینَ ذِرَاعاً وَ عُلُوُّهُ (1)إِلَی السَّمَاءِ مِائَةَ ذِرَاعٍ فَقَالُوا لَهُ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ کَیْفَ لَکَ بِخَشَبٍ یَبْلُغُ مَا بَیْنَ الْحَائِطَیْنِ فَقَالَ لَهُمْ إِذَا فَرَغْتُمْ مِنْ بُنْیَانِ الْحَائِطَیْنِ فَاکْبِسُوهُ (2)بِالتُّرَابِ حَتَّی یَسْتَوِیَ الْکَبْسُ مَعَ حِیطَانِ الْمَسْجِدِ فَإِذَا فَرَغْتُمْ مِنْ ذَلِکَ فَرَضْتُمْ عَلَی کُلِّ رَجُلٍ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی قَدْرِهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ ثُمَّ قَطَعْتُمُوهُ مِثْلَ قُلَامَةِ الظُّفُرِ (3)وَ خَلَطْتُمُوهُ مَعَ ذَلِکَ الْکَبْسِ وَ عَمِلْتُمْ لَهُ خَشَباً مِنْ نُحَاسٍ وَ صَفَائِحَ (4)تُذِیبُونَ ذَلِکَ وَ أَنْتُمْ مُتَمَکِّنُونَ مِنَ الْعَمَلِ کَیْفَ شِئْتُمْ عَلَی أَرْضٍ مُسْتَوِیَةٍ فَإِذَا فَرَغْتُمْ مِنْ ذَلِکَ دَعَوْتُمُ الْمَسَاکِینَ لِنَقْلِ ذَلِکَ التُّرَابِ فَیُسَارِعُونَ فِیهِ (5)مِنْ أَجْلِ مَا فِیهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ فَبَنَوُا الْمَسْجِدَ وَ أَخْرَجَ الْمَسَاکِینُ ذَلِکَ التُّرَابَ وَ قَدِ اسْتَقَلَّ (6)السَّقْفُ بِمَا فِیهِ وَ اسْتَغْنَی الْمَسَاکِینُ فَجَنَّدَهُمْ أَرْبَعَةَ أَجْنَادٍ فِی کُلِّ جُنْدٍ عَشْرَةُ آلَافٍ ثُمَّ نَشَرَهُمْ فِی الْبِلَادِ وَ حَدَّثَ نَفْسَهُ بِالسَّیْرِ فَاجْتَمَعَ إِلَیْهِ قَوْمُهُ فَقَالُوا لَهُ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ نَنْشُدُکَ بِاللَّهِ لَا تُؤْثِرْ عَلَیْنَا بِنَفْسِکَ غَیْرَنَا فَنَحْنُ أَحَقُّ بِرُؤْیَتِکَ وَ فِینَا کَانَ مَسْقَطُ رَأْسِکَ وَ بَیْنَنَا نَشَأْتَ وَ رُبِّیتَ وَ هَذِهِ أَمْوَالُنَا وَ أَنْفُسُنَا وَ أَنْتَ الْحَاکِمُ فِیهَا وَ هَذِهِ أُمُّکَ عَجُوزٌ کَبِیرَةٌ وَ هِیَ أَعْظَمُ خَلْقِ اللَّهِ عَلَیْکَ حَقّاً فَلَیْسَ یَنْبَغِی عَلَیْکَ أَنْ تَعْصِیَهَا وَ لَا تُخَالِفَهَا فَقَالَ لَهُمْ وَ اللَّهِ إِنَّ الْقَوْلَ لَقَوْلُکُمْ وَ إِنَّ الرَّأْیَ لَرَأْیُکُمْ وَ لَکِنِّی بِمَنْزِلَةِ الْمَأْخُوذِ بِقَلْبِهِ وَ سَمْعِهِ وَ بَصَرِهِ یُقَادُ وَ یُدْفَعُ مِنْ خَلْفِهِ لَا یَدْرِی أَیْنَ یُؤْخَذُ بِهِ وَ لَا مَا یُرَادُ بِهِ وَ لَکِنْ هَلُمُّوا مَعْشَرَ قَوْمِی فَادْخُلُوا هَذَا الْمَسْجِدَ وَ أَسْلِمُوا عَنْ آخِرِکُمْ وَ لَا تُخَالِفُوا عَلَیَّ فَتَهْلِکُوا

ص: 184


1- فی المصدر: و طوله. م.
2- کبس البئر طمها بالتراب، أی سواها و دفنها.
3- قلامة الظفر: ما سقط من طرفه.
4- فی المصدر: و صفائحا من نحاس. م.
5- فی المصدر: فتسارعوا إلیه لاجل. اه.
6- أی رفع.

سپس ذوالقرنین، فرماندار اسکندریه را فراخواند و به او گفت: مسجدم را آباد و به جای من مادرم را عزیز بدار. وقتی آن فرماندار بی تابی مادر ذوالقرنین وگریه های طولانی اش را دید، ترفندی به کار برد تا او را با شنیدن مصائب و بلایایی که مردم پیش و پس از او بدآنها دچار شده و می شوند، تسکین دهد؛ از این رو جشن بزرگی ترتیب داد. سپس منادی اش بانگ برآورد که ای مردم، فرماندار اسکندریه شما را فرا می خواند که در فلان روز حضور به هم رسانید. با فرارسیدن آن روز منادی او بانگ برآورد که بشتابید و بر حذر باشید که تنها آنانی که تا به حال مصیبت ندیده و گرفتار بلا نشده اند در این جشن حاضر شوند؛ از این رو تمامی مردم در خانه خود ماندند و گفتند: در بین ما کسی نیست که از مصائب و بلا در

امان مانده باشد؛ چرا که تمامی ما به بلا یا مرگ انسانی صمیمی دچار شده ایم. مادر ذوالقرنین به این سخنان گوش داد و آن را پسندید و ندانست که فرماندار اسکندریه چه هدفی دارد.

سپس آن فرماندار منادی خود را فرستاد تا بانگ برآورد که ای مردم، فرماندار به شما دستور داده است تا در فلان روز حضور به هم رسانید و از میان شما تنها باید کسانی حاضر شوند که بپشتر دچار بلا شده و مصیبت زده باشند و کسی که دچار بلا و مصیبت نشده نباید حاضر شود. وقتی منادی این کار را کرد، مردم گفتند: این فرماندار، مردی است که بخل ورزیده است. سپس از کار خود پشیمان شده و حیا ورزیده است؛ از این رو در پی جبران کار خود برآمده و عیبش را پوشانده است. وقتی مردم گرد آمدند او خطاب به آنان گفت: من شما را به خاطر چیزی که برایش فراخوانده ام در این جا گرد هم نیاورده ام. دلیل این کار من آن بود تا با شما درباره ذوالقرنین و مصیبت از دست دادن او و دوری اش سخن گویم. آدم علیه السلام را به یاد آورید که خداوند، او را با دست خود آفرید و از روح خود در او دمید و فرشتگانش را به سجده بر او واداشت. او آدم علیه السلام را در بهشت خود منزل داد و او را با کرامت و بزرگی ای بزرگ داشت که تا به حال هیچ کس دیگری را به آنگونه بزرگ نداشته بود. سپس او را دچار بزرگترین بلا در دنیا کرد که همان بیرون رفتن از بهشت و جبران ناپذیر بود. سپس ابرایم علیه السلام را به آتش، پسرش را به سر بریده شدن، یعقوب علیه السلام را به اندوه و گریه، یوسف علیه السلام را به بندگی، ایوب علیه السلام را به بیماری، یحیی علیه السلام را به سر بریده شدن، زکریا علیه السلام را به کشته شدن، عیسی علیه السلام را به اسارت و افراد بی شماری از خلق خود را مبتلا کرد که شمار آنان را تنها خود او می داند.

وقتی فرماندار این سخن خود را به پایان رساند، به آنان گفت: بروید و مادر اسکندروس را عزیز بدارید تا ببینیم چگونه شکیبایی می ورزد؛ چرا که او درباره پسرش به بزرگترین مصیبت دچار شده است. وقتی آنان نزد مادر اسکندروس رفتند، به او گفتند: آیا امروز در میان جمعیت حاضر شده ای و آن سخن را شنیده ای؟ او پاسخ داد: هیچ چیز از کار شما از من پنهان نمانده است و با شنیدن سخن شما مقداری از غم و اندوهم کاسته شد. مصیبت هیچ یک از شما به پای مصیبت من که همان از دست دادن اسکندروس است، نمی رسد. خداوند به من صبر عطا کرد و مرا خشنود گردانید

ص: 185

ثُمَّ دَعَا دِهْقَانَ (1)الْإِسْکَنْدَرِیَّةِ فَقَالَ لَهُ اعْمُرْ مَسْجِدِی وَ عَزِّ عَنِّی أُمِّی فَلَمَّا رَأَی الدِّهْقَانُ جَزَعَ أُمِّهِ وَ طُولَ بُکَائِهَا احْتَالَ لِیُعَزِّیَهَا بِمَا أَصَابَ النَّاسَ قَبْلَهَا وَ بَعْدَهَا مِنَ الْمَصَائِبِ وَ الْبَلَاءِ فَصَنَعَ عِیداً عَظِیماً ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنُهُ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الدِّهْقَانَ یُؤْذِنُکُمْ أَنْ تَحْضُرُوا یَوْمَ کَذَا وَ کَذَا فَلَمَّا کَانَ ذَلِکَ الْیَوْمَ أَذَّنَ مُؤَذِّنُهُ أَسْرِعُوا (2)وَ احْذَرُوا أَنْ یَحْضُرَ هَذَا الْعِیدَ إِلَّا رَجُلٌ قَدْ عَرِیَ مِنَ الْبَلَاءِ وَ الْمَصَائِبِ فَاحْتُبِسَ النَّاسُ کُلُّهُمْ وَ قَالُوا لَیْسَ فِینَا أَحَدٌ عَرِیَ مِنَ الْبَلَاءِ وَ الْمَصَائِبِ مَا مِنَّا أَحَدٌ إِلَّا وَ قَدْ أُصِیبَتْ بِبَلَاءٍ أَوْ بِمَوْتِ حَمِیمٍ فَسَمِعَتْ أُمُّ ذِی الْقَرْنَیْنِ فَأَعْجَبَهَا وَ لَمْ تَدْرِ مَا أَرَادَ الدِّهْقَانُ ثُمَّ إِنَّ الدِّهْقَانَ بَعَثَ مُنَادِیاً یُنَادِی فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الدِّهْقَانَ قَدْ أَمَرَکُمْ أَنْ تَحْضُرُوا یَوْمَ کَذَا وَ کَذَا وَ لَا یَحْضُرَ إِلَّا رَجُلٌ قَدِ ابْتُلِیَ وَ أُصِیبَ وَ فُجِعَ وَ لَا یَحْضُرُهُ أَحَدٌ عَرِیَ مِنَ الْبَلَاءِ فَإِنَّهُ لَا خَیْرَ فِیمَنْ لَا یُصِیبُهُ الْبَلَاءُ فَلَمَّا فَعَلَ ذَلِکَ قَالَ النَّاسُ هَذَا رَجُلٌ قَدْ بَخِلَ (3)ثُمَّ نَدِمَ وَ اسْتَحْیَا فَتَدَارَکَ أَمْرَهُ وَ مَحَا عَیْبَهُ فَلَمَّا اجْتَمَعُوا خَطَبَهُمْ ثُمَّ قَالَ إِنِّی لَمْ أَجْمَعْکُمْ لِمَا دَعَوْتُکُمْ لَهُ وَ لَکِنِّی جَمَعْتُکُمْ لِأُکَلِّمَکُمْ فِی ذِی الْقَرْنَیْنِ وَ فِیمَا فُجِعْنَا بِهِ مِنْ فَقْدِهِ وَ فِرَاقِهِ فَاذْکُرُوا آدَمَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهُ بِیَدِهِ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ أَسْجَدَ لَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ أَسْکَنَهُ جَنَّتَهُ وَ أَکْرَمَهُ بِکَرَامَةٍ لَمْ یُکْرِمْ بِهَا أَحَداً ثُمَّ ابْتَلَاهُ بِأَعْظَمِ بَلِیَّةٍ کَانَتْ فِی الدُّنْیَا وَ ذَلِکَ الْخُرُوجُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ هِیَ الْمُصِیبَةُ الَّتِی لَا جَبْرَ لَهَا ثُمَّ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ مِنْ بَعْدِهِ بِالْحَرِیقِ وَ ابْتَلَی ابْنَهُ بِالذَّبْحِ وَ یَعْقُوبَ بِالْحُزْنِ وَ الْبُکَاءِ وَ یُوسُفَ بِالرِّقِّ وَ أَیُّوبَ بِالسُّقْمِ وَ یَحْیَی بِالذَّبْحِ وَ زَکَرِیَّا بِالْقَتْلِ وَ عِیسَی بِالْأَسْرِ وَ خَلْقاً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ کَثِیراً لَا یُحْصِیهِمْ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ هَذَا الْکَلَامِ قَالَ لَهُمْ انْطَلِقُوا وَ عَزُّوا أُمَّ الْإِسْکَنْدَرُوسِ لِنَنْظُرَ کَیْفَ صَبْرُهَا فَإِنَّهَا أَعْظَمُ مُصِیبَةً فِی ابْنِهَا فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهَا قَالُوا لَهَا هَلْ حَضَرْتِ الْجَمْعَ الْیَوْمَ وَ سَمِعْتِ الْکَلَامَ قَالَتْ لَهُمْ مَا غَابَ (4)عَنِّی مِنْ أَمْرِکُمْ شَیْ ءٌ وَ لَا سَقَطَ عَنِّی مِنْ کَلَامِکُمْ شَیْ ءٌ وَ مَا کَانَ فِیکُمْ أَحَدٌ أَعْظَمَ مُصِیبَةً بِالْإِسْکَنْدَرُوسِ مِنِّی وَ لَقَدْ صَبَّرَنِیَ اللَّهُ وَ أَرْضَانِی وَ رَبَطَ

ص: 185


1- الدهقان: رئیس اقلیم.
2- فی المصدر: احضروا و اسرعوا اه. م.
3- فی المصدر: قد کان بخل. م.
4- فی المصدر: ما خفی عنی. م.

و به من قوت قلب بخشید. من امیدوارم که اجر و پاداشم نیز به همین اندازه باشد. همچنین امیدوارم که شما نیز به اندازه مصیبتتان که با از دست دادن برادرتان به آن دچار شدید و نیتتان درباره مادرش پاداش داده شوید. امیدوارم که خداوند، از من و شما در گذرد و به من و شما رحم کند. وقتی آنان آرامش و صبر نیک او را دیدند بازگشتند و او را رها کردند. ذوالقرنین به جلو حرکت کرد تا این که به دورترین نقطه آن سرزمین رسید. او به سمت مغرب در حرکت بود و لشکریانش در آن هنگام از مردمِ نیازمند بودند.

خداوند عزوجل به او وحی فرمود که ای ذوالقرنین، تو حجت من بر تمام خلایق میان مشرق و مغرب از جای طلوع خورشید گرفته تا جای غروب آن هستی و این تأویل رؤیای توست. ذوالقرنین عرض کرد: خدایا، تو مرا برای انجام کاری بزرگ فراخوانده ای که اندازه اش را تنها خودت می دانی. بنابراین مرا آگاه ساز که با چه نیرویی بر این امت فزونی یابم؟ با چه شماری بر آنان چیره گردم؟ با چه ترفندی آنان را فریب دهم؟ با چه صبری در برابر آنان شکیبایی ورزم؟ با چه زبانی با آنان سخن گویم؟ چگونه زبان آنان را بفهمم؟ با چه گوشی سخنانشان را درک کنم؟ و با چه چشمی در آنها نافذ شوم؟ با چه حجت و دلیلی با آنان به مجادله بپردازم؟ با چه قلبی کارهای آنان را نادیده بگیرم؟ با چه حکمتی کارهایشان را تدبیر کنم؟ با چه صبری در برابر آنان شکیبایی ورزم؟ با چه عدالتی در میانشان عدالت ورزم؟(1) با چه شناختی آنان را از یکدیگر جدا کنم؟ با چه دانشی کارهایشان را استوار گردانم؟ با چه خِرَدی آنان را محاسبه کنم؟ و با کدام لشکر با آنان بجنگم؟؛ چرا که هیچ یک از آن چه گفتم را در اختیار ندارم. بنابراین خدایا مرا بر تمامی این چیز ها قدرت ده؛ چرا که تو پروردگار مهربانی و به هیچ کس مگر به اندازه ی طاقت و توانش تکلیف نمی کنی.

از این رو خداند عزوجل به او وحی فرمود که من آنچه تو را بدان مسئول کرده ام، به تو ارزانی می دارم. سینه ات را می گسترانم تا همه چیز را بشنوی. فهم و درکت را افزایش می دهم تا همه چیز را درک کنی. زبانت را برای سخن گفتن به تمامی زبانها می گشایم. برای تو محاسبه می ­کنم تا چیزی از دستت نرود. برای تو حفظ می کنم تا چیزی را از دست ندهی. به پشتت گرمی می بخشم تا چیزی تو را نترساند.

ص: 186


1- . در نسخه دیگری و نیز در منبع، آنان را نجات دهم آمده است.

عَلَی قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ یَکُونَ أَجْرِی عَلَی قَدْرِ ذَلِکَ وَ أَرْجُو لَکُمْ مِنَ الْأَجْرِ بِقَدْرِ مَا رُزِیتُمْ بِهِ مِنْ فَقْدِ أَخِیکُمْ وَ أَنْ تُؤْجَرُوا عَلَی قَدْرِ مَا نَوَیْتُمْ فِی أُمِّهِ وَ أَرْجُو أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لِی وَ لَکُمْ وَ یَرْحَمَنِی وَ إِیَّاکُمْ فَلَمَّا رَأَوْا حُسْنَ عَزَائِهَا وَ صَبْرَهَا انْصَرَفُوا عَنْهَا وَ تَرَکُوهَا وَ انْطَلَقَ ذُو الْقَرْنَیْنِ یَسِیرُ عَلَی وَجْهِهِ حَتَّی أَمْعَنَ فِی الْبِلَادِ (1)یَؤُمُّ الْمَغْرِبَ (2)وَ جُنُودُهُ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاکِینُ فَأَوْحَی اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَیْهِ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ أَنْتَ حُجَّتِی عَلَی جَمِیعِ الْخَلَائِقِ مَا بَیْنَ الْخَافِقَیْنِ (3)مِنْ مَطْلِعِ الشَّمْسِ إِلَی مَغْرِبِهَا وَ حُجَّتِی عَلَیْهِمْ وَ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَاکَ فَقَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ إِلَهِی إِنَّکَ نَدَبْتَنِی (4)لِأَمْرٍ عَظِیمٍ لَا یُقَدِّرُ قَدْرَهُ غَیْرُکَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِأَیَّةِ قَوْمٍ أُکَاثرُهُمْ (5)وَ بِأَیِّ عَدَدٍ أَغْلِبُهُمْ وَ بِأَیَّةِ حِیلَةٍ أَکِیدُهُمْ وَ بِأَیِّ صَبْرٍ أُقَاسِیهِمْ وَ بِأَیِّ لِسَانٍ أُکَلِّمُهُمْ وَ کَیْفَ لِی بِأَنْ أَعْرِفَ لُغَاتِهِمْ وَ بِأَیِّ سَمْعٍ أَعِی قَوْلَهُمْ وَ بِأَیِّ بَصَرٍ أَنْفُذُهُمْ (6)وَ بِأَیَّةِ حُجَّةٍ أُخَاصِمُهُمْ وَ بِأَیِّ قَلْبٍ أَغْفُلُ عَنْهُمْ وَ بِأَیَّةِ حِکْمَةٍ أُدَبِّرُ أُمُورَهُمْ وَ بِأَیِّ حِلْمٍ أُصَابِرُهُمْ وَ بِأَیِّ قِسْطٍ أَعْدِلُ فِیهِمْ (7)وَ بِأَیَّةِ مَعْرِفَةٍ أَفْصِلُ بَیْنَهُمْ وَ بِأَیِّ عِلْمٍ أُتْقِنُ أُمُورَهُمْ وَ بِأَیِّ عَقْلٍ أُحْصِیهِمْ وَ بِأَیِّ جُنْدٍ أُقَاتِلُهُمْ فَإِنَّهُ لَیْسَ عِنْدِی مِمَّا ذَکَرْتُ شَیْ ءٌ یَا رَبِّ فَقَوِّنِی عَلَیْهِمْ فَإِنَّکَ الرَّبُّ الرَّحِیمُ لَا تُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا وَ لَا تَحْمِلُهَا إِلَّا طَاقَتَهَا فَأَوْحَی اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَیْهِ أَنِّی سَأُطَوِّقُکَ مَا حَمَّلْتُکَ وَ أَشْرَحُ لَکَ صَدْرَکَ فَتَسْمَعُ کُلَّ شَیْ ءٍ وَ أَشْرَحُ لَکَ فَهْمَکَ فَتَفْقَهُ کُلَّ شَیْ ءٍ وَ أُطْلِقُ لِسَانَکَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ أُحْصِی لَکَ (8)فَلَا یَفُوتُکَ شَیْ ءٌ وَ أَحْفَظُ عَلَیْکَ فَلَا یَعْزُبُ عَنْکَ شَیْ ءٌ وَ أَشُدُّ ظَهْرَکَ فَلَا یَهُولُکَ شَیْ ءٌ

ص: 186


1- أمعن الضب فی حجره: غاب فی أقصاه.
2- فی المصدر: فی المغرب. م.
3- الخافقان: المشرق و المغرب.
4- ندب فلانا للامر او الی الامر: دعاه و رشحه للقیام به و حثه علیه. ندبه الی الحرب: وجهه.
5- فی المصدر: بأی قوة اکابرهم. م.
6- فی نسخة و فی المصدر: انقذهم. م.
7- فی المصدر: بینهم. م.
8- فی المصدر: بعد قوله: بکل شی ء: و أفتح لک سمعک فتعی کل شی ء، و أکشف لک عن بصرک فتبصر کل شی ء، فأحضر لک اه. م.

بر تو لباس هیبت می پوشانم تا از چیزی نهراسی. نظرت را درست می گردانم تا در هر چیز به درستی نظر دهی. تنت را در تسخیر خودت در می آورم تا همه چیز را حس کنی. نور و تاریکی را به فرمان تو در می آورم تا در زمره سربازان تو درآیند و نور، تو را هدایت و تاریکی، تو را حمایت کند و مانع رسیدن امت های پشت سرت به تو شود.

ذوالقرنین با پیام پروردگارش به راه افتاد و خداوند، او را به آنچه بدان وعده داده بود، مؤید داشت. او از غروبگاه خورشید گذشت. او از کنار هر امتی می گذشت، آنان را به سوی خداوند عزوجل فرا می خواند. اگر به او پاسخ مثبت می دادند از آنان می پذیرفت وگرنه ظلمت و تاریکی بر آنان پرده می افکند و در نتیجه شهر ها، دِه ها، خانه ها و منازلشان در تاریکی فرو می رفت. همچنین ظلمت و تاریکی بر چشمشان پرده می افکند و در دهان، بینی و درونشان(1) راه می یافت. آنان پیوسته در آن ظلمت و تاریکی سرگردان می ماندند تا این که خداوند را اجابت می کردند و به سویش می شتافتند. بدین سان ذوالقرنین به غروبگاه خورشید رسید و در آن جا امتی را یافت که خداوند در کتابش از آنان نام برده است. او با آنان نیز به مانند امت هایی که پیشتر از کنارشان گذشته بود رفتار کرد تا این که از کار آنچه میان او و مغرب بود فارغ آمد. او جمعی را گرد هم آورد که شمارشان را تنها خداوند می داند و نیرو و قدرتی را جمع کرد که تنها خداوند، تحمل آن را داراست.

او افرادی با زبان های گوناگون و خواسته های متفاوت و دل های پراکنده را گرد هم آورد.

سپس در حالی که سربازانش به او می نگریستند هشت روز و هشت شب بر روی تاریکی حرکت کرد تا این که به کوهی رسید که بر تمام زمین احاطه دارد. وی ناگهان فرشته ای را دید که بر آن کوه چنگ زده و می گوید: پاک و منزه است پروردگارم از کنون تا پایان روزگار. پاک و منزه است پروردگارم از ابتدای دنیا تا انتهای آن. پاک و منزه است پروردگارم از کف دستم تا عرش پروردگارم. پاک و منزه است پروردگارم از انتهای ظلمت تا نور. وقتی ذوالقرنین سخنان او را شنید بسیار خاموش ماند و سر بلند نکرد تا این که خداوند عزوجل به او نیرو بخشید و بر نگریستن به آن فرشته یاری داد. آن فرشته به او گفت: ای آدمیزاد، چگونه توانستی به این جا برسی، در حالی که پیش از تو پای هیچ آدم زادی به این جا نرسیده است؟

ذوالقرنین پاسخ داد: همان کسی که به تو توان چنگ انداختن به این کوه که بر تمام زمین احاطه دارد را داده است، مرا بر این کار توانا ساخته است(2).

آن فرشته گفت: راست گفتی. اگر این کوه نبود، زمین به همراه ساکنانش پشت و رو می شد. این کوه، بزرگترین کوه بر روی زمین است و نخستین کوهی است که خداوند عزوجل بنا نهاده است. سر این کوه

ص: 187


1- . در منبع، دهان، گوش و درونشان آمده است.
2- . در منبع آمده است: همان کسی که به تو توان چنگ انداختن به این کوه را داده، مرا بر این کار توانا ساخته است. ای فرشته، مرا از این کوه آگاه ساز. آن فرشته گفت: کار این کوه به من واگذار شده است و آن بر تمام این دنیا احاطه دارد.

وَ أُلْبِسُکَ الْهَیْبَةَ فَلَا یُرَوِّعُکَ شَیْ ءٌ وَ أُسَدِّدُ لَکَ رَأْیَکَ فَتُصِیبُ کُلَّ شَیْ ءٍ وَ أُسَخِّرُ لَکَ جَسَدَکَ فَتُحِسُّ کُلَّ شَیْ ءٍ وَ أُسَخِّرُ لَکَ النُّورَ وَ الظُّلْمَةَ وَ أَجْعَلُهُمَا جُنْدَیْنِ مِنْ جُنْدِکَ النُّورُ یَهْدِیکَ وَ الظُّلْمَةُ تَحُوطُکَ (1)وَ تَحُوشُ عَلَیْکَ الْأُمَمَ مِنْ وَرَائِکَ فَانْطَلَقَ ذُو الْقَرْنَیْنِ بِرِسَالَةِ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَیَّدَهُ اللَّهُ بِمَا وَعَدَهُ فَمَرَّ بِمَغْرِبِ الشَّمْسِ فَلَا یَمُرُّ بِأُمَّةٍ مِنَ الْأُمَمِ إِلَّا دَعَاهُمْ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنْ أَجَابُوهُ قَبِلَ مِنْهُمْ وَ إِنْ لَمْ یُجِیبُوهُ أَغْشَاهُمُ الظُّلْمَةَ فَأَظْلَمَتْ مَدَائِنُهُمْ وَ قُرَاهُمْ وَ حُصُونُهُمْ وَ بُیُوتُهُمْ وَ مَنَازِلُهُمْ وَ أَغْشَتْ أَبْصَارَهُمْ وَ دَخَلَتْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَ آنَافِهِمْ (2)وَ أَجْوَافِهِمْ فَلَا یَزَالُوا فِیهَا مُتَحَیِّرِینَ حَتَّی یَسْتَجِیبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَعِجُّوا إِلَیْهِ حَتَّی إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَ عِنْدَهَا الْأُمَّةَ الَّتِی ذَکَرَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ فَفَعَلَ بِهِمْ مَا کَانَ فَعَلَهُ بِمَنْ مَرَّ بِهِ قَبْلَهُمْ حَتَّی فَرَغَ مِمَّا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْمَغْرِبِ وَ وَجَدَ جَمْعاً وَ عَدَداً لَا یُحْصِیهِ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قُوَّةً وَ بَأْساً لَا یُطِیقُهُ إِلَّا اللَّهُ وَ أَلْسِنَةً مُخْتَلِفَةً وَ أَهْوَاءً مُتَشَتِّتَةً وَ قُلُوباً مُتَفَرِّقَةً ثُمَّ مَشَی عَلَی الظُّلْمَةِ ثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ وَ ثَمَانَ لَیَالٍ وَ أَصْحَابُهُ یَنْظُرُونَهُ حَتَّی انْتَهَی إِلَی الْجَبَلِ الَّذِی هُوَ مُحِیطٌ بِالْأَرْضِ کُلِّهَا فَإِذَا بِمَلَکٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ قَابِضٍ عَلَی الْجَبَلِ وَ هُوَ یَقُولُ سُبْحَانَ رَبِّی مِنَ الْآنَ إِلَی مُنْتَهَی الدَّهْرِ سُبْحَانَ رَبِّی مِنْ أَوَّلِ الدُّنْیَا إِلَی آخِرِهَا سُبْحَانَ رَبِّی مِنْ مَوْضِعِ کَفِّی إِلَی عَرْشِ رَبِّی سُبْحَانَ رَبِّی مِنْ مُنْتَهَی الظُّلْمَةِ إِلَی النُّورِ فَلَمَّا سَمِعَ ذُو الْقَرْنَیْنِ خَرَّ سَاجِداً فَلَمْ یَرْفَعْ رَأْسَهُ حَتَّی قَوَّاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَعَانَهُ عَلَی النَّظَرِ إِلَی ذَلِکَ الْمَلَکِ فَقَالَ لَهُ الْمَلَکُ کَیْفَ قَوِیتَ یَا ابْنَ آدَمَ عَلَی أَنْ تَبْلُغَ إِلَی هَذَا الْمَوْضِعِ وَ لَمْ یَبْلُغْهُ أَحَدٌ مِنْ وُلْدِ آدَمَ قَبْلَکَ قَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ قَوَّانِی عَلَی ذَلِکَ الَّذِی قَوَّاکَ عَلَی قَبْضِ هَذَا الْجَبَلِ- (3)وَ هُوَ مُحِیطٌ بِالْأَرْضِ کُلِّهَا قَالَ لَهُ الْمَلَکُ صَدَقْتَ وَ لَوْ لَا هَذَا الْجَبَلُ لَانْکَفَأَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا (4)وَ لَیْسَ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ جَبَلٌ أَعْظَمَ مِنْهُ وَ هُوَ أَوَّلُ جَبَلٍ أَسَّسَهُ اللَّهُ (5)عَزَّ وَ جَلَّ فَرَأْسُهُ مُلْصَقٌ

ص: 187


1- أی تحفظک و تعهدک.
2- فی المصدر: أفواههم و آذانهم و أجوافهم. م.
3- فی المصدر بعد ذلک: فأخبرنی عنک أیها الملک، قال: انی موکل بهذا الجبل و هو اه. م.
4- أی مالت بأهلها و قلبتها.
5- فی المصدر: اثبته اللّه. م.

به آسمان دنیا متصل و نقطه زیرینش در زیر زمین هفتم است و به مانند یک حلقه، زمین را احاطه می کند. همه شهرهای موجود بر روی این زمین ریشه ای در این کوه دارند. وقتی خداوند عزوجل می خواهد در شهری زلزله ایجاد کند به من وحی می کند و من آن ریشه را که در پس آن شهر است، به حرکت در می آورم و آن شهر را می لرزانم. چون ذوالقرنین خواست بازگردد، به آن فرشته گفت: مرا سفارش کن. آن فرشته گفت: هرگز نباید روزیِ فردا تو را اندوهناک سازد و کار امروزت را به فردا محول نکن. بر آنچه از دست دادی، غمگین مشو. مهربانی بورز و ستمگر و متکبر نباش.

سپس ذوالقرنین نزد یاران خود بازگشت و مسیر حرکتشان را تغییر داده و آنان را به سمت مشرق برد. او به جستجوی امت های مشرق می پرداخت و با آنان همان کاری را می کرد که با امت های مغرب کرده بود تا این که وقتی آنچه میان مغرب و مشرق است به پایان رسید، مسیر خود را به سوی روم تغییر داد. همان رومی که در قرآن از آن نام برده شده است. او ناگهان آنان را قومی یافت که تقریباً هییچ زبان را نمی فهمیدند و ما بین او و روم امتی بودند که یأجوج و مأجوج نام داشتند. آنان شبیه چهارپایان بودند. می خوردند، می آشامیدند و زاد و ولد می کردند و مذکر و مؤنث بودند. چهره، تن و آفرینششان به مردم شباهت داشت، اما بدنشان بسیار ناقص الخلقه بود. طولشان به اندازه پسر بچه ها بود و طول همه مذکر و مؤنث هایشان از پنج وجب فراتر نمی رفت. آنان در آفرینش و چهره به یک اندازه بودند. آنان عریان و پابرهنه بودند، چیزی نمی بافتند، نمی پوشیدند و چیزی به پا نمی کردند. بر روی بدنشان کرکی مانند کرک شتر بود که آنان را می پوشاند و از گرما و سرما حفاظت می کرد. هر کدام از آنان دو گوش داشتند. رو و درون یکی از گوش ها دارای مو و دیگری دارای کرک بود. آنان به جای ناخن، چنگال داشتند و دندآنها و دندان های نیششان به دندآنها و دندان های نیش درندگان می ماند. وقتی کسی از آنان می خواست بخوابد، بر روی یکی از گوش ها می خوابید و دیگری را لحاف خود قرار می داد و آن گوش برای لحاف شدنش کافی بود. آنان از نهنگی تغذیه می کردند که ابر، آن را هر ساله به سویشان پرتاب می کرد. آنان به وسیله آن نهنگ، زندگی پر از نعمتی را می گذراندند و بهبودی می یافتند و همان طور که مردم در موسم باران طلب باران می کنند، آنان نیز در موسم باریده شدن آن نهنگ، آن را طلب می کردند. با افکنده شدن آن نهنگ به سویشان فراوانی می­یافتند، فربه می شدند، زاد و ولد کرده و زیاد می شدند. آنان تا زمان فرا رسیدن موسم دیگر در سال بعد به اندازه یک سال تنها از آن نهنگ می خوردند.

ص: 188

بِالسَّمَاءِ الدُّنْیَا وَ أَسْفَلُهُ فِی الْأَرْضِ (1)السَّابِعَةِ السُّفْلَی وَ هُوَ مُحِیطٌ بِهَا کَالْحَلْقَةِ وَ لَیْسَ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ مَدِینَةٌ إِلَّا وَ لَهَا عِرْقٌ إِلَی هَذَا الْجَبَلِ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُزَلْزِلَ مَدِینَةً فَأَوْحَی إِلَیَّ فَحَرَّکْتُ الْعِرْقَ الَّذِی یَلِیهَا فَزَلْزَلْتُهَا فَلَمَّا أَرَادَ ذُو الْقَرْنَیْنِ الرُّجُوعَ قَالَ لِلْمَلَکِ أَوْصِنِی قَالَ الْمَلَکُ لَا یَهُمَّنَّکَ رِزْقُ غَدٍ وَ لَا تُؤَخِّرْ عَمَلَ الْیَوْمِ لِغَدٍ وَ لَا تَحْزَنْ عَلَی مَا فَاتَکَ وَ عَلَیْکَ بِالرِّفْقِ وَ لَا تَکُنْ جَبَّاراً مُتَکَبِّراً ثُمَّ إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ رَجَعَ إِلَی أَصْحَابِهِ ثُمَّ عَطَفَ بِهِمْ نَحْوَ الْمَشْرِقِ یَسْتَقْرِی مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْمَشْرِقِ مِنَ الْأُمَمِ فَیَفْعَلُ بِهِمْ مَا فَعَلَ بِأُمَمِ الْمَغْرِبِ قَبْلَهُمْ حَتَّی إِذَا فَرَغَ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ (2)عَطَفَ نَحْوَ الرُّومِ الَّذِی ذَکَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ فَإِذَا هُوَ بِأُمَّةٍ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا وَ إِذَا مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الرُّومِ مَشْحُونٌ مِنْ أُمَّةٍ یُقَالُ لَهَا یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ أَشْبَاهُ الْبَهَائِمِ یَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ وَ یَتَوَالَدُونَ هُمْ ذُکُورٌ وَ إِنَاثٌ وَ فِیهِمْ مَشَابِهُ مِنَ النَّاسِ الْوُجُوهُ وَ الْأَجْسَادُ وَ الْخِلْقَةُ وَ لَکِنَّهُمْ قَدْ نُقِصُوا فِی الْأَبْدَانِ نَقْصاً شَدِیداً وَ هُمْ فِی طُولِ الْغِلْمَانِ لَیْسَ مِنْهُمْ أُنْثَی وَ لَا ذَکَرٌ یُجَاوِزُ طُولُهُ خَمْسَةَ أَشْبَارٍ وَ هُمْ عَلَی مِقْدَارٍ وَاحِدٍ فِی الْخَلْقِ وَ الصُّوَرِ عُرَاةٌ حُفَاةٌ لَا یَغْزِلُونَ وَ لَا یَلْبَسُونَ وَ لَا یَحْتَذُونَ عَلَیْهِمْ وَبَرٌ کَوَبَرِ الْإِبِلِ یُوَارِیهِمْ وَ یَسْتُرُهُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ أُذُنَانِ أَحَدُهُمَا ذَاتُ شَعَرٍ وَ الْأُخْرَی ذَاتُ وَبَرٍ ظَاهِرُهُمَا وَ بَاطِنُهُمَا وَ لَهُمْ مَخَالِبُ فِی مَوْضِعِ الْأَظْفَارِ وَ أَضْرَاسٌ وَ أَنْیَابٌ کَأَضْرَاسِ السِّبَاعِ وَ أَنْیَابِهَا وَ إِذَا نَامَ أَحَدُهُمْ افْتَرَشَ إِحْدَی أُذُنَیْهِ وَ الْتَحَفَ الْأُخْرَی فَتَسَعُهُ لِحَافاً (3)وَ هُمْ یُرْزَقُونَ تِنِّینَ الْبَحْرِ (4)کُلَّ عَامٍ یَقْذِفُهُ عَلَیْهِمُ السَّحَابُ فَیَعِیشُونَ بِهِ عَیْشاً خِصْباً وَ یَصْلُحُونَ عَلَیْهِ وَ یَسْتَمْطِرُونَهُ فِی إِبَّانِهِ (5)کَمَا یَسْتَمْطِرُ النَّاسُ الْمَطَرَ فِی إِبَّانِ الْمَطَرِ فَإِذَا قُذِفُوا بِهِ أَخْصَبُوا وَ سَمِنُوا وَ تَوَالَدُوا وَ کَثُرُوا فَأَکَلُوا مِنْهُ حَوْلًا کَامِلًا إِلَی مِثْلِهِ مِنَ الْعَامِ الْمُقْبِلِ وَ لَا

ص: 188


1- فی نسخة: و أسفله بالارض.
2- فی نسخة: مما بین المشرق و المغرب.
3- قد عرفت فی اول الحدیث ان عبد اللّه بن سلیمان أخذ الحدیث عن کتب الاقدمین و الحدیث و کل ما فیه من الغرابة فعهدته علیه و علی تلک الکتب، و لیس الحدیث مرویا عن أئمتنا علیهم السلام.
4- فی نسخة: نون، و التنین کسجین: الحوت، الحیة العظیمة.
5- فی نسخة: فی أیامه. و إبان الشی ء: اوله. حینه.

شمارشان را تنها خداوندی که آنان را آفریده است، می داند. وقتی در یک سال، نهنگ به سویشان افکنده نشد، به قحطی، خشکسالی و گرسنگی دچار شدند و زاد و ولدشان قطع گردید. آنان به مانند چهارپایان در سر راه و هر کجا که به یکدیگر بر می خوردند، نزدیکی می­کردند. با افکنده نشدن آن نهنگ گرسنه شدند و به سوی آن سرزمین سرازیر گشتند. آنان از هیچ چیز فروگذار نکرده و آن را تباه ساخته و می خوردند. تباهی­ای که آنان در چیزهایی که بر روی زمین به آن بر می­خوردند، ایجاد می ­کردند از تباهی ملخ ها، سرما و تمامی آفت ها نیز بیشتر بود. وقتی از نقطه ای از زمین به سوی نقطه ای دیگر روی می آوردند، ساکنان آن جا رخت بر می بستند و آن را تخلیه می کردند. با چیره شدنشان بر جایی جا به اندازه پا گذاشتن و نشستن هیچ انسانی نبود. هیچ یک از مردم نمی دانستند که آنان از ابتدا تا انتهایشان چه تعداد هستند و نمی توانستند به آنان بنگرند و با نجاست، کثافت و خلقت زشتشان به آنان نزدیک شوند. آنان صدا و ناله­ای داشتند که به دلیل شمار زیادشان از صد فرسخی شنیده می شد همان طور که صدای باد یا باران از دور شنیده می شود. وقتی وارد زمین می­شدند، به مانند زنبور وزوز می­کردند، در عین حال صدای وزوزشان قوی تر و بلند تر بود. صدای وزوزشان، زمین را پر می کرد تا جایی که تقریباً صدای دیگر شنیده نمی­شد. وقتی به سوی زمین روی می­آوردند، وحوش و درندگان زمین دور می شدند به طوری که هیچ یک از آن وحوش و درندگان بر جای نمی ماندند؛ زیرا آنان سراسر زمین را پر می کردند و تمام ساکنان جاندار پشت سر خود بر روی زمین را باخود می آوردند؛ چرا که شمارشان از هر چیز دیگری بیشتر بود. کارشان نیز از عجایب بود. هر کس از آنان می دانست که کِی خواهد مرد؛ زیرا مرد و زن آنان تنها زمانی می مرد که دارای هزار فرزند می شد. آنان از این طریق به زمان فرارسیدن اجلشان پی بردند. با به دنیا آمدن هزارمین فرزندشان برای مردن بیرون می آمدند و از جستجوی آنچه معیشت و زندگانی در آن است، دست می کشیدند. ماجرای آنان از زمانی که خداوند، آنان را آفرید تا روزی که آنان را فنا می سازد(1)، بدین صورت است.

سپس آنان در زمان ذوالقرنین رمیدند و به چرخیدن در میان تمام زمین ها و امت­ها پرداختند(2).

وقتی آنان به سوی چیزی روی می آوردند هرگز تغییر جهت نمی دادند و به راست یا چپ نمی رفتند و

ص: 189


1- . در نسخه دیگر آمده است: تا روز قیامت که آنان را فنا می سازد.
2- . در نسخه دیگری آمده است: سپس آنان در زمان ذوالقرنین شروع به چرخیدن در میان تمام زمین ها و امت ها کردند.

یَأْکُلُونَ مَعَهُ شَیْئاً غَیْرَهُ وَ هُمْ لَا یُحْصِی عَدَدَهُمْ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِی خَلَقَهُمْ وَ إِذَا أَخْطَأَهُمُ التِّنِّینُ قُحِطُوا وَ أُجْدِبُوا وَ جَاعُوا وَ انْقَطَعَ النَّسْلُ وَ الْوَلَدُ وَ هُمْ یَتَسَافَدُونَ- (1)کَمَا تَتَسَافَدُ الْبَهَائِمُ عَلَی ظَهْرِ الطَّرِیقِ وَ حَیْثُ مَا الْتَقَوْا فَإِذَا أَخْطَأَهُمُ التِّنِّینُ جَاعُوا وَ سَاحُوا فِی الْبِلَادِ فَلَا یَدَعُونَ شَیْئاً أَتَوْا عَلَیْهِ إِلَّا أَفْسَدُوهُ وَ أَکَلُوهُ فَهُمْ أَشَدُّ فَسَاداً فِیمَا أَتَوْا عَلَیْهِ مِنَ الْأَرْضِ مِنَ الْجَرَادِ وَ الْبَرَدِ وَ الْآفَاتِ کُلِّهَا وَ إِذَا أَقْبَلُوا مِنْ أَرْضٍ إِلَی أَرْضٍ جَلَا أَهْلُهَا عَنْهَا وَ خَلَّوْهَا وَ لَیْسَ یُغْلَبُونَ وَ لَا یُدْفَعُونَ حَتَّی لَا یَجِدُ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ مَوْضِعاً لِقَدَمِهِ وَ لَا یَخْلُو لِلْإِنْسَانِ قَدْرُ مَجْلِسِهِ وَ لَا یَدْرِی أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ کَمْ مِنْ أَوَّلِهِمْ إِلَی آخِرِهِمْ وَ لَا یَسْتَطِیعُ شَیْ ءٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ أَنْ یَنْظُرَ إِلَیْهِمْ وَ لَا یَدْنُوَ مِنْهُمْ نَجَاسَةً وَ قَذَراً وَ سُوءَ حِلْیَةٍ فَبِهَذَا غَلَبُوا وَ لَهُمْ حِسٌّ وَ حَنِیْنٌ إِذَا أَقْبَلُوا إِلَی الْأَرْضِ یُسْمَعُ حِسُّهُمْ مِنْ مَسِیرَةِ مِائَةِ فَرْسَخٍ لِکَثْرَتِهِمْ کَمَا یُسْمَعُ حِسُّ الرِّیحِ الْبَعِیدَةِ أَوْ حِسُّ الْمَطَرِ الْبَعِیدِ وَ لَهُمْ هَمْهَمَةٌ إِذَا وَقَعُوا فِی الْبِلَادِ کَهَمْهَمَةِ النَّحْلِ إِلَّا أَنَّهُ أَشَدُّ وَ أَعْلَی صَوْتاً یَمْلَأُ الْأَرْضَ حَتَّی لَا یَکَادُ أَحَدٌ یَسْمَعُ مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ الْهَمْهَمَةِ شَیْئاً وَ إِذَا أَقْبَلُوا إِلَی الْأَرْضِ حَاشُوا وُحُوشَهَا وَ سِبَاعَهَا حَتَّی لَا یَبْقَی فِیهَا شَیْ ءٌ مِنْهَا وَ ذَلِکَ لِأَنَّهُمْ یَمْلَئُونَ مَا بَیْنَ أَقْطَارِهَا وَ لَا یَتَخَلَّفُ وَرَاءَهُمْ مِنْ سَاکِنِ الْأَرْضِ شَیْ ءٌ فِیهِ رُوحٌ إِلَّا اجْتَلَبُوهُ (2)مِنْ قِبَلِ أَنَّهُمْ أَکْثَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ أَمْرُهُمْ عَجَبٌ مِنَ الْعَجَبِ وَ لَیْسَ مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا وَ قَدْ عَرَفَ مَتَی یَمُوتُ وَ ذَلِکَ مِنْ قِبَلِ أَنَّهُ لَا یَمُوتُ مِنْهُمْ ذَکَرٌ حَتَّی یُولَدَ لَهُ أَلْفُ وَلَدٍ وَ لَا یَمُوتُ مِنْهُمْ أُنْثَی حَتَّی تَلِدَ أَلْفَ وَلَدٍ فَبِذَلِکَ عَرَفُوا آجَالَهُمْ فَإِذَا وَلَدُوا الْأَلْفَ بَرَزُوا لِلْمَوْتِ وَ تَرَکُوا طَلَبَ مَا کَانُوا فِیهِ مِنَ الْمَعِیشَةِ وَ الْحَیَاةِ فَتِلْکَ قِصَّتُهُمْ مِنْ یَوْمٍ خَلَقَهُمُ اللَّهُ تَعَالَی إِلَی یَوْمِ یُفْنِیهِمْ (3)ثُمَّ إِنَّهُمْ أَجْفَلُوا (4)فِی زَمَانِ ذِی الْقَرْنَیْنِ یَدُورُونَ أَرْضاً أَرْضاً مِنَ الْأَرَضِینَ وَ أُمَّةً أُمَّةً مِنَ الْأُمَمِ وَ هُمْ إِذَا تَوَجَّهُوا الْوَجْهَ لَمْ یَعْدِلُوا عَنْهُ أَبَداً وَ لَا یَنْصَرِفُوا یَمِیناً وَ شِمَالًا (5)

ص: 189


1- أی یجامعون.
2- فی المصدر: الا احتلفوه اجتلبوه خ ل اجتلبوه أی جاءوا به. و اختلفوا: أخذه من خلفه. و اختلف الی المکان: تردد.
3- فی نسخة: إلی یوم القیامة یفنیهم.
4- فی المصدر: جعلوا م.
5- فی نسخة: و لا شمالا.

رو به سوی چیز دیگری نمی آوردند. وقتی آن امت ها احساس کردند که آنان در حال آمدن هستند و صدای وزوزشان را شنیدند از ذوالقرنین کمک خواستند. ذوالقرنین در آن هنگام در کنار آنان فرود آمده بود و آنان نزد او گرد آمده بودند. آنان گفتند: ای ذوالقرنین، خبر حاکمیت و سلطنتی که خداوند به تو ارزانی داشته و لباس هیبت و جلالی که بر تو پوشانده و سربازان اهل زمین و نور و ظلمتی که آنها را پشتیبان تو قرار داده، به ما رسیده است. ما همسایه یأجوج و مأجوج هستیم و میان ما و آنان تنها این کوه ها فاصله می اندازد و تنها راه آنان به سوی ما شکاف میان این دو کوه است. اگر به سوی ما روی آورند به دلیل شمار زیادشان ما را از سرزمینمان بیرون خواهند کرد به طوری که ما را در این جا قراری نخواهد ماند. آنان مخلوقاتی از مخلوقات خداوند هستند که شمارشان زیاد است. به انسان و چهارپایان شباهت دارند. آنان گیاه می خورند و چهارپایان و وحوش را به مانند درندگان می درند. آنان از حشرات زمین اعم از مار­ها، عقرب­ها و تمام جاندارانی که خداوند عزوجل آفریده است، تغذیه می کنند. شمار هیچ یک از مخلوقات خداوند به اندازه آنان نیست. ما تردیدی نداریم که آنان سراسر زمین را پر خواهند کرد(1) و ساکنان آن را بیرون خواهند راند و همه چیز را تباه خواهند کرد. ما همیشه بیم آن داریم که طلایه داران آنان از میان این دو کوه به ما راه یابند. خداوند، ترفند و نیرویی به تو ارزانی داشته که آن را به هیچ کس از جهانیان ارزانی نداشته است. بنابراین آیا برای تو خراجی در نظر بگیریم تا سدی میان ما و آنان قرار دهی؟ ذوالقرنین گفت: آنچه پروردگارم به من در آن تمکن داده از کمک مالی شما بهتر است. مرا با نیرویی انسانی یاری کنید تا میان شما و آنان سدی استوار قرار دهم.

برای من قطعات آهن بیاورید. آنان گفتند: از کجا آهن و مس بیاوریم؟ این کاری که تو می خواهی در توان ما نیست. ذوالقرنین گفت: من شما را به معدن آهن و مس راهنمایی خواهم کرد. او بر آن دو کوه زد تا این که آنها را شکافت و از آنها دو معدن آهن و مس استخراج کرد. آنان گفتند: با چه نیرویی آهن و مس را قطعه قطعه سازیم؟ ذوالقرنین معدن دیگری را با نام الماس که سفیدترین چیز است، استخراج کرد. افکندن مقداری از الماس بر روی چیزی کافی بود تا آن را بگدازد. ذوالقرنین برای آنان ابزاری از الماس ساخت. سلیمان بن داود علیه السلام نیز به وسیله الماس ستون های بیت المقدس و تخت سنگ هایی که شیاطین از آن معدن آوردند را تراشید. آنان از آن معدن به اندازه کافی فراهم آوردند و روی آهن، آتش روشن کردند تا این که از آن، قطعه هایی چون تخته سنگ ساختند. ذوالقرنین، سنگ آن سد را از آهن قرار داد.

ص: 190


1- . در منبع افزون بر این آمده است: هیچ یک از مخلوقات خداوند به اندازه یک سال رشد و نمای آنان رشد و نما نمی یابند. بنابراین اگر برای آنان باشد.

وَ لَا یَلْتَفِتُوا فَلَمَّا أَحَسَّتْ تِلْکَ الْأُمَمُ بِهِمْ وَ سَمِعُوا هَمْهَمَتَهُمْ اسْتَغَاثُوا بِذِی الْقَرْنَیْنِ وَ ذُو الْقَرْنَیْنِ یَوْمَئِذٍ نَازِلٌ فِی نَاحِیَتِهِمْ وَ اجْتَمَعُوا إِلَیْهِ فَقَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّهُ قَدْ بَلَغَنَا مَا آتَاکَ اللَّهُ مِنَ الْمُلْکِ وَ السُّلْطَانِ وَ مَا أَلْبَسَکَ اللَّهُ مِنَ الْهَیْبَةِ وَ مَا أَیَّدَکَ بِهِ مِنْ جُنُودِ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ مِنَ النُّورِ وَ الظُّلْمَةِ وَ إِنَّا جِیرَانُ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ وَ لَیْسَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ سِوَی هَذِهِ الْجِبَالِ وَ لَیْسَ لَهُمْ إِلَیْنَا طَرِیقٌ إِلَّا مِنْ هَذَیْنِ الصَّدَفَیْنِ لَوْ مَالُوا عَلَیْنَا أَجْلَوْنَا مِنْ بِلَادِنَا (1)لِکَثْرَتِهِمْ حَتَّی لَا یَکُونُ لَنَا فِیهَا قَرَارٌ وَ هُمْ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ کَثِیرٌ فِیهِمْ مَشَابِهُ مِنَ الْإِنْسِ وَ هُمْ أَشْبَاهُ الْبَهَائِمِ یَأْکُلُونَ الْعُشْبَ وَ یَفْرِسُونَ (2)الدَّوَابَّ وَ الْوُحُوشَ کَمَا تَفْتَرِسُهَا السِّبَاعُ وَ یَأْکُلُونَ حَشَرَاتِ الْأَرْضِ کُلَّهَا مِنَ الْحَیَّاتِ وَ الْعَقَارِبِ وَ کُلَّ ذِی رُوحٍ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَیْسَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقٌ یَنْمُو نِمَاهُمْ وَ زِیَادَتَهُمْ وَ لَا نَشُکُّ أَنَّهُمْ یَمْلَئُونَ الْأَرْضَ (3)وَ یُجْلُونَ أَهْلَهَا مِنْهَا وَ یُفْسِدُونَ وَ نَحْنُ نَخْشَی کُلَّ وَقْتٍ أَنْ یَطْلُعَ عَلَیْنَا أَوَائِلُهُمْ مِنْ هَذَیْنِ الْجَبَلَیْنِ وَ قَدْ آتَاکَ اللَّهُ مِنَ الْحِیلَةِ وَ الْقُوَّةِ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِینَ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا قالَ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ قَالُوا وَ مِنْ أَیْنَ لَنَا مِنَ الْحَدِیدِ وَ النُّحَاسِ مَا یَسَعُ هَذَا الْعَمَلَ الَّذِی تُرِیدُ أَنْ تَعْمَلَ قَالَ إِنِّی سَأَدُلُّکُمْ عَلَی مَعْدِنِ الْحَدِیدِ وَ النُّحَاسِ فَضَرَبَ لَهُمْ فِی جَبَلَیْنِ حَتَّی فَتَقَهُمَا وَ اسْتَخْرَجَ مِنْهُمَا مَعْدِنَیْنِ مِنَ الْحَدِیدِ وَ النُّحَاسِ قَالُوا بِأَیِّ قُوَّةٍ نَقْطَعُ الْحَدِیدَ وَ النُّحَاسَ فَاسْتَخْرَجَ لَهُمْ مَعْدِناً آخَرَ مِنْ تَحْتِ الْأَرْضِ یُقَالُ لَهُ السَّامُورُ (4)وَ هُوَ أَشَدُّ شَیْ ءٍّ بَیَاضاً (5)وَ لَیْسَ شَیْ ءٌ مِنْهُ یُوضَعُ عَلَی شَیْ ءٍ إِلَّا ذَابَ تَحْتَهُ فَصَنَعَ لَهُمْ مِنْهُ أَدَاةً یَعْمَلُونَ بِهَا وَ بِهِ قَطَعَ سُلَیْمَانُ بْنُ دَاوُدَ علیه السلام أَسَاطِینَ بَیْتِ الْمَقْدِسِ وَ صُخُورَهُ جَاءَتْ بِهِ الشَّیَاطِینُ مِنْ تِلْکَ الْمَعَادِنِ فَجَمَعُوا مِنْ ذَلِکَ مَا اکْتَفَوْا بِهِ فَأَوْقَدُوا عَلَی الْحَدِیدِ حَتَّی صَنَعُوا مِنْهُ زُبَراً مِثْلَ الصُّخُورِ فَجَعَلَ حِجَارَتَهُ

ص: 190


1- فی المصدر بعد قوله: الصدفین: و لو ینسلون اجلونا عن بلادنا اه. م.
2- فی المصدر: یأکلون من العشب و یفترسون اه. م.
3- فی المصدر: و لیس ممّا خلق اللّه جلّ جلاله خلق ینمو نماهم فی العام الواحد فان کانت لهم اه.
4- السامور: الالماس.
5- فی المصدر: اشد بیاضا من الثلج. م.

سپس مس را گداخت و آن را مانند گِل برای آن سنگ قرار داد. سپس آن سد را بنا نهاد و ما بین آن دو کوه را اندازه گرفت و دید که فاصله میان آن دو سه میل است. او بنیان آن سد را کَند تا این که تقریباً به آب رسید و عرض آن را یک میل قرار داد. داخل آن سد را از قطعه های آهن پر کرد و مس را گداخت و در لا به لای آن آهن ریخت. او ابتدا لایه ای از مس و سپس لایه ای از آن را قرار می داد تا این که آن سد را با آن دو کوه برابر ساخت. آن سد به دلیل رنگ زرد و سرخ مس و رنگ سیاه آهن به مانند ردای سیاه درآمد. یأجوج و مأجوج یک بار در سال به سوی آن سد آمد و شد می کردند. آنان به گردش در سرزمینشان می پرداختند و وقتی به آن سد می رسیدند آن سد مانع از ادامه حرکتشان می شد و دوباره در سرزمین های خودشان به گردش می پرداختند. آنان تا نزدیک شدن روز قیامت و آمدن نشانه های آن به همین حالت باقی می مانند تا این که نشانه های روز قیامت که همان ظهور حضرت قائم عجل الله فرجه است، فرا رسد. در آن هنگام خداوند عزوجل آن سد را به روی آنان می گشاید. آیه {تا وقتی که یاجوج و ماجوج [راهشان] گشوده شود و آنها از هر پشته ای بتازند} نیز به همین امر اشاره دارد.

چون ذوالقرنین کار ساخت سد را به پایان رساند راه خود را در پیش گرفت. در حالی که او و سربازانش به حرکت ادامه می دادند به شخصی برخوردند که در حال نماز بود. ذوالقرنین در کنار او ایستاد تا این که او نمازش را به پایان رساند. ذوالقرنین از او پرسید: چگونه حضور این سربازان در کنار تو، تو را به وحشت نینداخت؟ او پاسخ داد: من در حال مناجات با کسی بودم که شمار سربازانش از تو بیشتر است و سلطنت قوی تر و نیروی بیشتری دارد. اگر به سوی تو روی بر می گرداندم، خواسته ام را از او نمی گرفتم. ذوالقرنین از او پرسید: آیا مایلی با من بیایی و من از تو حمایت کنم و در برخی کار ها از تو کمک بگیرم؟ او پاسخ داد: آری، اگر این چهار ویژگی را برایم تضمین کنی. آنها عبارتند از: نعمت بی پایان، سلامتی پایدار، جوان ماندن همیشگی، زندگی بی مرگ. ذوالقرنین به او گفت: کدام مخلوق توانایی این ویژگی ها را دارد؟ او گفت: بنابراین با کسی می مانم که توانایی این ویژگی ها را دارد و مالک آن ویژگی ها و توست.

سپس ذوالقرنین از کنار مرد عالمی گذشت. آن مرد به ذوالقرنین گفت: مرا باخبر ساز که کدام دو چیز هستند که از ابتدای آفرینشان توسط خداوند، برپا هستند و کدام دو چیز جاریند و کدام دو چیز در حال رفت و آمدند و کدام دو چیز دشمنند؟ ذوالقرنین گفت: آن دو چیز که برپا هستند، آسمآنها و زمین، آن دو چیز که در حرکت هستند، خورشید و ماه، آن دو چیز که در حال رفت و آمدند، شب و روز و آن دو چیز که با هم دشمنند، مرگ و زندگانی هستند. آن عالم گفت: به راهت ادامه بده که تو عالمی.

ص: 191

مِنْ حَدِیدٍ (1)ثُمَّ أَذَابَ النُّحَاسَ فَجَعَلَهُ کَالطِّینِ لِتِلْکَ الْحِجَارَةِ ثُمَّ بَنَی وَ قَاسَ مَا بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ فَوَجَدَهُ ثَلَاثَةَ أَمْیَالٍ فَحَفَرَ لَهُ أَسَاساً حَتَّی کَادَ یَبْلُغُ الْمَاءَ وَ جَعَلَ عَرْضَهُ مِیلًا وَ جَعَلَ حَشْوَهُ زُبَرَ الْحَدِیدِ وَ أَذَابَ النُّحَاسَ فَجَعَلَهُ خِلَالَ الْحَدِیدِ فَجَعَلَ طَبَقَةً (2)مِنْ نُحَاسٍ وَ أُخْرَی مِنْ حَدِیدٍ حَتَّی سَاوَی الرَّدْمَ بِطُولِ الصَّدَفَیْنِ فَصَارَ کَأَنَّهُ بُرْدُ حِبَرَةٍ مِنْ صُفْرَةِ النُّحَاسِ وَ حُمْرَتِهِ وَ سَوَادِ الْحَدِیدِ فَیَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ یَنْتَابُونَهُ (3)فِی کُلِّ سَنَةٍ مَرَّةً وَ ذَلِکَ أَنَّهُمْ یَسِیحُونَ فِی بِلَادِهِمْ حَتَّی إِذَا وَقَعُوا إِلَی الرَّدْمِ حَبَسَهُمْ فَرَجَعُوا یَسِیحُونَ فِی بِلَادِهِمْ فَلَا یَزَالُونَ کَذَلِکَ حَتَّی تَقْرُبَ السَّاعَةُ وَ یَجِی ءَ أَشْرَاطُهَا (4)فَإِذَا جَاءَ أَشْرَاطُهَا وَ هُوَ قِیَامُ الْقَائِمِ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ فَتَحَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمْ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّی إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ فَلَمَّا فَرَغَ ذُو الْقَرْنَیْنِ مِنْ عَمَلِ السَّدِّ انْطَلَقَ عَلَی وَجْهِهِ فَبَیْنَا هُوَ یَسِیرُ وَ جُنُودَهُ إِذْ مَرَّ عَلَی شَخْصٍ یُصَلِّی فَوَقَفَ عَلَیْهِ (5)حَتَّی انْصَرَفَ مِنْ صَلَاتِهِ فَقَالَ لَهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ کَیْفَ لَمْ یَرُعْکَ مَا حَضَرَکَ مِنَ الْجُنُودِ قَالَ کُنْتُ أُنَاجِی مَنْ هُوَ أَکْثَرُ جُنُوداً مِنْکَ وَ أَعَزُّ سُلْطَاناً وَ أَشَدُّ قُوَّةً وَ لَوْ صَرَفْتُ وَجْهِی إِلَیْکَ لَمْ أُدْرِکْ حَاجَتِی قِبَلَهُ فَقَالَ لَهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ هَلْ لَکَ أَنْ تَنْطَلِقَ مَعِی فَأُوَاسِیَکَ بِنَفْسِی وَ أَسْتَعِینَ بِکَ عَلَی بَعْضِ أُمُورِی قَالَ نَعَمْ إِنْ ضَمِنْتَ لِی أَرْبَعَ خِصَالٍ نَعِیماً لَا یَزُولُ وَ صِحَّةً لَا سُقْمَ فِیهَا وَ شَبَاباً لَا هَرَمَ مَعَهُ وَ حَیَاةً لَا مَوْتَ مَعَهَا فَقَالَ لَهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ أَیُّ مَخْلُوقٍ یَقْدِرُ عَلَی هَذِهِ الْخِصَالِ قَالَ فَإِنِّی مَعَ مَنْ یَقْدِرُ عَلَی هَذِهِ الْخِصَالِ وَ یَمْلِکُهَا وَ إِیَّاکَ ثُمَّ مَرَّ بِرَجُلٍ عَالِمٍ فَقَالَ لِذِی الْقَرْنَیْنِ أَخْبِرْنِی عَنْ شَیْئَیْنِ مُنْذُ خَلَقَهُمَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَائِمَیْنِ وَ عَنْ شَیْئَیْنِ جَارِیَیْنِ وَ شَیْئَیْنِ مُخْتَلِفَیْنِ وَ شَیْئَیْنِ مُتَبَاغِضَیْنِ فَقَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ أَمَّا الشَّیْئَانِ الْقَائِمَانِ فَالسَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَ أَمَّا الشَّیْئَانِ الْجَارِیَانِ فَالشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ أَمَّا الشَّیْئَانِ الْمُخْتَلِفَانِ فَاللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ أَمَّا الشَّیْئَانِ الْمُتَبَاغِضَانِ فَالْمَوْتُ وَ الْحَیَاةُ فَقَالَ انْطَلِقْ فَإِنَّکَ

ص: 191


1- فی نسخة: فجعلن حجارته من حدید.
2- فی المصدر: فصنع طبقة اه. م.
3- أی یأتونه مرة بعد اخری. و فی نسخة: یتناوبونه.
4- أی علائمها.
5- فی المصدر: فوقف علیه بجنوده. م.

ذوالقرنین به راه افتاد و از میان کشور ها می گذشت تا این که به پیر مردی رسید که جمجمه ها را زیر و رو می کرد. او لشکریانش را نزد آن پیرمرد از حرکت باز ایستاند و به او گفت: ای پیر مرد، چرا این جمجمه ها را زیر و رو می کنی؟ پیرمرد گفت: برای این که انسان شریف را از پست بشناسم. من بیست سال است که این جمجه ها را زیر و رو می کنم، اما هنوز به پاسخ این سؤالم دست نیافته ام. ذوالقرنین به راه افتاد و او را به حال خود رها کرد. ذوالقرنین گفت: مقصودت از این سخن، تنها من بودم.

در حالی که ذوالقرنین به حرکت خود ادامه می داد به امت دانایی برخورد که قوم موسی علیه السلام که به وسیله حق هدایت می شدند و با آن عدالت می ورزیدند از جمله آنان بودند. او آنان را امتی عادل یافت که به طور مساوی تقسیم می کردند، به عدالت حکم می کردند، پشتیبان یکدیگر بوده و با هم مهربان بودند. احوالشان یکسان و با هم متحد بودند. دل هایشان به یکدیگر نزدیک، راهشان مستقیم، و سیرت شان زیبا بود. قبر مردگانشان در حیات خانه شان و سر در خانه هایشان بود. خانه هایشان در نداشت. آنان امیر، قاضی، ثروتمند، پادشاه و بزرگ نداشتند. میانشان تفاوتی نبود و بر یکدیگر برتری نداشتند. آنان اختلاف نمی ورزیدند و نزاع نمی کردند. اسیر نمی­گرفتند، جنگ نمی کردند و به آفت دچار نمی شدند. وقتی آنان را بدین صورت دید، بسیار تعجب کرد و به آنان گفت: ای قوم، مرا از خود آگاه سازید؛ چرا که من در شرق، غرب، خشکی، دریا، دشت، کوه، نور و تاریکی این زمین گشته ام، اما همچون شما را تا به حال ندیده ام. بنابراین مرا آگاه سازید که چرا قبر مردگانتان بر در خانه هایتان است؟ آنان پاسخ دادند: این کار را متعمدانه کردیم تا مرگ را فراموش نکنیم و یاد آن از دل هایمان نرود. ذوالقرنین پرسید: چرا خانه هایتان در ندارد؟ پاسخ دادند: در میان ما هیچ دزد و خائنی وجود ندارد و تمام کسانی که در میان ما هستند، امینند. ذوالقرنین پرسید: چرا امیر ندارید؟ پاسخ دادند: زیرا به یکدیگر ستم رو نمی داریم. ذوالقرنین پرسید: چرا حاکم ندارید؟ پاسخ دادند: چون با یکدیگر دشمنی نمی ورزیم. ذوالقرنین پرسید: چرا پادشاه ندارید؟ پاسخ دادند: زیرا ما بر یکدیگر فزونی نمی یابیم. ذوالقرنین پرسید: چرا بزرگ ندارید؟ پاسخ دادند: زیرا با یکدیگر رقابت نمی ورزیم. ذوالقرنین پرسید: چرا بر یکدیگر برتری ندارید و با یکدیگر متفاوت نیستید؟ پاسخ دادند: چون از یکدیگر حمایت می کنیم و با هم مهربان هستیم. ذوالقرنین پرسید: چرا با یکدیگر نزاع نکرده و دشمنی نمی ورزید؟ پاسخ دانند: این به دلیل انس داشتن دل­هایمان با یکدیگر و آشتی میانمان است. ذوالقرنین پرسید: چرا اسیر نمی­گیرید و پیکار نمی­کنید؟ پاسخ دادند: زیرا ما با عزم خود بر سرشت هایمان چیره شدیم و سنت بردباری را در نفس خود وضع کردیم. ذوالقرنین پرسید: چرا یکپارچه اید و بر راه راست گام بر می­دارید؟ پاسخ دادند: چون به یکدیگر دروغ نمی گوییم، یکدیگر را فریب نمی دهیم و از یکدیگر غیبت نمی کنیم. ذوالقرنین پرسید: مرا آگاه سازید که چرا در میان شما فقیر و بیچاره ای وجود ندارد؟ پاسخ دادند: زیرا ما اموالمان را میان همه به طور مساوی تقسیم می کنیم. ذوالقرنین پرسید: چرا در میان شما انسان درشت خو و

ص: 192

عَالِمٌ فَانْطَلَقَ ذُو الْقَرْنَیْنِ یَسِیرُ فِی الْبِلَادِ حَتَّی مَرَّ بِشَیْخٍ یُقَلِّبُ جَمَاجِمَ الْمَوْتَی فَوَقَفَ عَلَیْهِ بِجُنُودِهِ فَقَالَ أَخْبِرْنِی أَیُّهَا الشَّیْخُ لِأَیِّ شَیْ ءٍ تُقَلِّبُ هَذِهِ الْجَمَاجِمَ قَالَ لِأَعْرِفَ الشَّرِیفَ مِنَ الْوَضِیعِ فَمَا عَرَفْتُ وَ إِنِّی لَأُقَلِّبُهَا عِشْرِینَ سَنَةً (1)فَانْطَلَقَ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ تَرَکَهُ وَ قَالَ مَا أَرَاکَ عَنَیْتَ بِهَذَا أَحَداً غَیْرِی فَبَیْنَا هُوَ یَسِیرُ إِذْ وَقَعَ إِلَی الْأُمَّةِ الْعَالِمَةِ الَّذِینَ مِنْهُمْ قَوْمُ مُوسَی الَّذِینَ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ فَوَجَدَ أُمَّةً مُقْسِطَةً (2)عَادِلَةً یُقْسِمُونَ بِالسَّوِیَّةِ وَ یَحْکُمُونَ بِالْعَدْلِ وَ یَتَوَاسَوْنَ وَ یَتَرَاحَمُونَ حَالُهُمْ وَاحِدَةٌ وَ کَلِمَتُهُمْ وَاحِدَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ مُؤْتَلِفَةٌ وَ طَرِیقَتُهُمْ مُسْتَقِیمَةٌ وَ سِیرَتُهُمْ جَمِیلَةٌ وَ قُبُورُ مَوْتَاهُمْ فِی أَفْنِیَتِهِمْ وَ عَلَی أَبْوَابِ دُورِهِمْ لَیْسَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْوَابٌ وَ لَیْسَ عَلَیْهِمْ أُمَرَاءُ وَ لَیْسَ بَیْنَهُمْ قُضَاةٌ وَ لَیْسَ فِیهِمْ أَغْنِیَاءُ وَ لَا مُلُوکٌ وَ لَا أَشْرَافٌ وَ لَا یَتَفَاوَتُونَ وَ لَا یَتَفَاضَلُونَ وَ لَا یَخْتَلِفُونَ وَ لَا یَتَنَازَعُونَ وَ لَا یَسْتَبُّونَ وَ لَا یَقْتَتِلُونَ وَ لَا تُصِیبُهُمُ الْآفَاتُ فَلَمَّا رَأَی ذَلِکَ مِنْ أَمْرِهِمْ مُلِئَ مِنْهُمْ عَجَباً فَقَالَ لَهُمْ أَیُّهَا الْقَوْمُ أَخْبِرُونِی خَبَرَکُمْ فَإِنِّی قَدْ دُرْتُ فِی الْأَرْضِ شَرْقَهَا وَ غَرْبَهَا وَ بَرَّهَا وَ بَحْرَهَا وَ سَهْلَهَا وَ جَبَلَهَا وَ نُورَهَا وَ ظُلْمَتَهَا فَلَمْ أَرَ مِثْلَکُمْ فَأَخْبِرُونِی مَا بَالُ قُبُورِکُمْ عَلَی أَبْوَابِ أَفْنِیَتِکُمْ قَالُوا فَعَلْنَا ذَلِکَ عَمْداً لِئَلَّا نَنْسَی الْمَوْتَ وَ لَا یَخْرُجَ ذِکْرُهُ مِنْ قُلُوبِنَا قَالَ فَمَا بَالُ بُیُوتِکُمْ لَیْسَ عَلَیْهَا أَبْوَابٌ قَالُوا لَیْسَ فِینَا لِصٌّ وَ لَا خَائِنٌ وَ لَیْسَ فِینَا إِلَّا أَمِینٌ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ أُمَرَاءُ قَالُوا إِنَّا لَا نَتَظَالَمُ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ حُکَّامٌ قَالُوا إِنَّا لَا نَخْتَصِمُ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَیْسَ فِیکُمْ مُلُوکٌ قَالُوا لِأَنَّا لَا نَتَکَاثَرُ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَیْسَ فِیکُمْ أَشْرَافٌ قَالُوا لِأَنَّا لَا نَتَنَافَسُ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَا تَتَفَاضَلُونَ وَ لَا تَتَفَاوَتُونَ (3) قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَا مُتَوَاسُونَ مُتَرَاحِمُونَ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَا تُنَازِعُونَ وَ لَا تَخْتَصِمُونَ قَالُوا مِنْ قِبَلِ أُلْفَةِ قُلُوبِنَا وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَیْنِنَا قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَا تَسْتَبُونَ وَ لَا تَقْتَتِلُونَ قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَّا غَلَبْنَا طَبَائِعَنَا بِالْعَزْمِ وَ سَنَنَّا أَنْفُسَنَا بِالْحِلْمِ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ کَلِمَتُکُمْ وَاحِدَةٌ وَ طَرِیقَتُکُمْ مُسْتَقِیمَةٌ قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَّا لَا نَتَکَاذَبُ وَ لَا نَتَخَادَعُ وَ لَا یَغْتَابُ بَعْضُنَا بَعْضاً قَالَ فَأَخْبِرُونِی لِمَ لَیْسَ فِیکُمْ فَقِیرٌ وَ لَا مِسْکِینٌ قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَّا نَقْسِمُ بِالسَّوِیَّةِ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَیْسَ

ص: 192


1- فی المصدر: منذ عشرین سنة. م.
2- أی عادلة.
3- فی المصدر: و لا تتناوبون. م.

بد اخلاقی نیست؟ پاسخ دادند: به دلیل خود کوچک بینی و تواضع. ذوالقرنین پرسید: چرا خداوند به شما عمر طولانی تری از دیگران داده است؟ پاسخ دادند: زیرا ما پایبند حق هستیم و به عدالت حکم می کنیم. ذوالقرنین پرسید: چرا قحطی به سراغتان نمی­آید؟ پاسخ دادند: زیرا ما از طلب آمرزش از خداوند غافل نمی شویم. ذوالقرنین پرسید: چرا اندوهگین نمی شوید؟ پاسخ دادند: زیرا ما خود را برای بلا آماده کرده ایم و مشتاق آن بودیم و خود را تسکین بخشیدیم. ذوالقرنین پرسید: چرا آفت ها به سراغتان نمی آیند؟ پاسخ دادند: زیرا ما بر غیر خدا توکل نکرده و از منازل ماه(1)

و ستارگان طلب باران نمی کنیم. ذوالقرنین پرسید: ای قوم به من بگویید که تا به حال پدرانتان را نیز در حال انجام همین کار ها یافتید؟ پاسخ دادند: دیدیم که پدرانمان با بیچارگان قوم خود مهربانند و از فقیران قوم خود حمایت می کنند. آنان از کسانی که به آنان ستم روا می داشتند، درمی گذشتند و به کسانی که به آنان بدی می کردند، نیکی می ورزیدند و برای بدی شان آمرزش می طلبیدند. صله رحم به جای می آوردند و امانت را به صاحبش باز می گرداندند. آنان راستگو بودند و دروغ نمی گفتند؛ از این رو خداوند، کار آنان را سر و سامان بخشید. ذوالقرنین تا زمان مرگ خود در میان آنان اقامت ورزید. اما عمر زیادی در میان آنان نکرد؛ چرا که به سن پیری رسیده بود. حرکت او در میان کشور ها از زمانی که خداوند عزوجل او را فرستاد تا زمان مرگش 500 سال به طول انجامید(2).

توضیح

این که گفت: ما رُزِئتُم، مشتق از رَزیئَه با همزه و به معنای مصیبت است. فیروزآبادی می گوید: وقتی عرب ها می گویند: أَمعَنَ الفَرَسُ یعنی اسب دور شد. أَمعِن در حالت امر یعنی دور شو. أَمعَنَ الضَّبُّ فی جُحرِهِ یعنی سوسمار در دورترین نقطه سوراخش پنهان شد. طَوَّقَنی اللهُ أَداءَ حَقِّهِ یعنی خداوند مرا برای پرداخت حق او نیرو بخشید. حاشَ الإِبِلَ یعنی شتران را گرد آورد. جوهری می گوید: أَجفَلَ القَومُ یعنی شتابان گریختند. أَجفَلَتِ الریحُ یعنی باد، سرعت گرفت. اِنجَفَلَ القَومُ یعنی قوم، همگی برکنده شدند و رفتند. سخن جوهری به پایان رسید. اَلتَّنافُس یعنی میل به چیزی و به خود اختصاص دادن آن.

روایت 16.

کمال الدین: مردی از امام علی علیه السلام پرسید:

ص: 193


1- . معنای انواء و دیگر واژه های ناآشنای این حدیث در ذیل حدیث شماره 2 آمده است.
2- . کمال الدین: 221-227. در این کتاب، 600 سال آمده است.

فِیکُمْ فَظٌّ وَ لَا غَلِیظٌ قَالُوا مِنْ قِبَلِ الذُّلِّ وَ التَّوَاضُعِ قَالَ فَلِمَ جَعَلَکُمُ اللَّهُ أَطْوَلَ النَّاسِ أَعْمَاراً قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَّا نَتَعَاطَی الْحَقَّ وَ نَحْکُمُ بِالْعَدْلِ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَا تُقْحَطُونَ قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَّا لَا نَغْفُلُ عَنِ الِاسْتِغْفَارِ قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَا تَحْزَنُونَ قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَّا وَطَّنَّا أَنْفُسَنَا عَلَی الْبَلَاءِ وَ حَرَصْنَا عَلَیْهِ فَعَزَّیْنَا أَنْفُسَنَا (1)قَالَ فَمَا بَالُکُمْ لَا تُصِیبُکُمُ الْآفَاتُ قَالُوا مِنْ قِبَلِ أَنَّا لَا نَتَوَکَّلُ عَلَی غَیْرِ اللَّهِ وَ لَا نَسْتَمْطِرُ بِالْأَنْوَاءِ وَ النُّجُومِ (2)وَ قَالَ حَدِّثُونِی أَیُّهَا الْقَوْمُ أَ هَکَذَا وَجَدْتُمْ آبَاءَکُمْ یَفْعَلُونَ قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا یَرْحَمُونَ مِسْکِینَهُمْ وَ یُوَاسُونَ فَقِیرَهُمْ وَ یَعْفُونَ عَمَّنْ ظَلَمَهُمْ وَ یُحْسِنُونَ إِلَی مَنْ أَسَاءَ إِلَیْهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمُسِیئِهِمْ وَ یَصِلُونَ أَرْحَامَهُمْ وَ یُؤَدُّونَ أَمَانَاتِهِمْ وَ یَصْدُقُونَ وَ لَا یَکْذِبُونَ فَأَصْلَحَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمْ بِذَلِکَ أَمْرَهُمْ فَأَقَامَ عِنْدَهُمْ ذُو الْقَرْنَیْنِ حَتَّی قُبِضَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ فِیهِمْ عُمُرٌ وَ کَانَ قَدْ بَلَغَ السِّنَّ فَأَدْرَکَهُ الْکِبَرُ وَ کَانَ عِدَّةُ مَا سَارَ فِی الْبِلَادِ مِنْ یَوْمَ بَعَثَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی یَوْمَ قُبِضَ خَمْسَمِائَةِ عَامٍ (3).

بیان

قوله ما رزیتم من الرزیئة بالهمزة بمعنی المصیبة و یقال أمعن الفرس أی تباعد و فی الأمر أبعد و الضب فی حجره غاب فی أقصاها ذکره الفیروزآبادی و قال طوقنی الله أداء حقه قوانی علیه و حاش الإبل جمعها و قال الجوهری أجفل القوم أی هربوا مسرعین و أجفلت الریح أی أسرعت و انجفل القوم أی انقلعوا کلهم و مضوا انتهی و التنافس الرغبة فی الشی ء و الانفراد به.

«16»

ک، إکمال الدین أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَزَّازُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ بْنِ یُوسُفَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ یُونُسَ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ بَشَّارٍ الْمَدِینِیِّ (4)عَنْ عَمْرِو بْنِ

ص: 193


1- فی المصدر: مغربا أنفسنا. م.
2- تقدم معنی الانواء و سائر الألفاظ الغریبة من الحدیث ذیل الخبر الثانی.
3- کمال الدین: 221- 227. و فیه: ستمائة عام. م.
4- فی نسخة: محمّد بن إسحاق بن بشار المدینی، و یحتمل کونه تصحیف محمّد بن إسحاق بن یسار المدنیّ.

آیا می دانید چگونه ذوالقرنین توانست به مشرق و مغرب برسد؟ حضرت پاسخ داد: خداوند، ابر را در اختیار او درآورد و دستش را در اسباب بازگذاشت. نور را برای او گستراند، به طوری که شب و روز برایش یکسان بود(1).

روایت 17.

قصص الانبیاء: ابو بصیر: امام باقر علیه السلام فرمود: ذوالقرنین، پیامبر نبود، بلکه بنده درستکاری بود که دوستدار خداوند شد و خداوند نیز او را دوست داشت و برای خداوند خیر خواه بود و خداوند نیز برای او خیرخواه شد. او به قومش دستور داد تا تقوای الهی پیشه کنند. آنان بر شاخ او زدند و او مدتی از دیدگان آنان ناپدید شد. سپس به سوی آنان بازگشت و آنان بر شاخ دیگر او زدند. در میان شما نیز کسی بر سنت او وجود دارد(2). ذوالقرنین مخیر شد که میان ابر صَعب و ابر ذَلول یکی را برگزیند. او ابر ذلول را برگزید و بر آن سوار شد و هر گاه به قومی می رسید خود پیام رسان خود بود تا فرستادگانش تکذیب نشوند(3).

کمال الدین: در این کتاب نیز حدیثی شبیه

به حدیث بالا وجود دارد و راوی حدیث، آن را تا اینجا می رساند که حضرت فرمود: در میان شما نیز کسی هست که بر سنت اوست(4).

تفسیر العیاشی: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(5).

روایت 18.

قصص الانبیاء: سماک بن حرب بن حبیب: مردی از امام علی علیه السلام پرسید: ای امیر المؤمنین، مرا از ذوالقرنین آگاه ساز. حضرت در پاسخ فرمود: ابر در اختیار او درآورده شد و اسباب به او نزدیک گردید و نور برای او گسترانده شد. دید او در شب به مانند روز بود(6).

روایت 19.

کمال الدین: جابر بن عبد الله: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

ص: 194


1- . کمال الدین: 220
2- . یعنی کسی که بر روی شاخش دو بار زده می شود. به آنچه در ذیل حدیث شماره 9 آورده ایم، رجوع کنید.
3- . نسخه خطی قصص الانبیاء
4- . کمال الدین: 220
5- . نسخه خطیِ تفسیر عیاشی
6- . نسخه خطیِ قصص الانبیاء

ثَابِتٍ عَنْ سِمَاکِ (1)بْنِ حَرْبٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ بَنِی أَسَدٍ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ عَلِیّاً علیه السلام أَ رَأَیْتَ ذَا الْقَرْنَیْنِ کَیْفَ اسْتَطَاعَ أَنْ یَبْلُغَ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ قَالَ سَخَّرَ اللَّهُ لَهُ السَّحَابَ وَ مَدَّ لَهُ فِی الْأَسْبَابِ وَ بَسَطَ لَهُ النُّورَ فَکَانَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ عَلَیْهِ سَوَاءً (2).

«17»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ لَمْ یَکُنْ نَبِیّاً لَکِنَّهُ کَانَ عَبْداً صَالِحاً أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ اللَّهُ وَ نَاصَحَ اللَّهَ فَنَاصَحَهُ اللَّهُ أَمَرَ قَوْمَهُ بِتَقْوَی اللَّهِ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ فَغَابَ عَنْهُمْ زَمَاناً ثُمَّ رَجَعَ إِلَیْهِمْ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ الْآخَرِ وَ فِیکُمْ مَنْ هُوَ عَلَی سُنَّتِهِ- (3)وَ إِنَّهُ خُیِّرَ السَّحَابَ الصَّعْبَ وَ السَّحَابَ الذَّلُولَ فَاخْتَارَ الذَّلُولَ فَرَکِبَ الذَّلُولَ وَ کَانَ إِذَا انْتَهَی إِلَی قَوْمٍ کَانَ رَسُولَ نَفْسِهِ إِلَیْهِمْ لِکَیْلَا یُکَذَّبَ الرُّسُلُ (4).

ک، إکمال الدین أبی عن سعد إلی قوله من هو علی سنته (5)- شی، تفسیر العیاشی عن أبی بصیر مثله (6).

«18»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنِ ابْنِ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ خَلَّادٍ عَنْ سِمَاکِ بْنِ حَرْبِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ: أَتَی رَجُلٌ عَلِیّاً علیه السلام فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنِی عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام سُخِّرَتْ لَهُ السَّحَابُ وَ قَرُبَتْ لَهُ الْأَسْبَابُ وَ بُسِطَ لَهُ فِی النُّورِ فَقَالَ علیه السلام کَانَ یُبْصِرُ بِاللَّیْلِ کَمَا یُبْصِرُ بِالنَّهَارِ (7).

«19»

ک، إکمال الدین عَنِ الْمُظَفَّرِ الْعَلَوِیِّ عَنِ ابْنِ الْعَیَّاشِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص

ص: 194


1- بکسر السین و تخفیف المیم.
2- کمال الدین: 220. م.
3- أی من یضرب علی قرنه مرتین. راجع ما قدمنا ذیل الخبر التاسع.
4- قصص الأنبیاء مخطوط.
5- کمال الدین: 220. م.
6- تفسیر العیّاشیّ مخطوط.
7- قصص الأنبیاء مخطوط.

ذوالقرنین بنده درستکاری بود که خداوند، او را حجتی برای بندگانش قرار داد. او قوم خود را به سوی خداوند عزوجل فراخواند و به آنان دستور داد تا تقوای الهی پیشه کنند. آنان بر شاخ او زدند و او مدتی از دیدگان آنان پنهان شد تا این که برخی گفتند: او مرده یا هلاک شده است؟ به کدام وادی رفته است؟ سپس ظهور کرد و به سوی قومش بازگشت. آنان بر شاخ دیگر او زدند. آگاه باشید که در میان شما نیز کسی هست که بر سنت اوست. خداوند عزوجل به ذوالقرنین در زمین امکانات داد و از هر چیزی به او سببی ارزانی داشت. او به جای برآمدن خورشید و جای غروب آن رسید. خداوند تبارک و تعالی سنت او را در قائم که از میان فرزندانم است، جاری خواهد ساخت و او را به شرق و غرب زمین خواهد رساند، به طوری که او بر تمام دشت ها و جای جای دشت ها و کوه هایی که ذوالقرنین در آن قدم نهاد، قدم می گذارد. خداوند، گنج ها و معادن زمین را برای او خارج می سازد و با ترس افکندن، او را یاری می کند. او زمین را همان طور که پر از جور و ستم است، از عدل و داد پر می سازد(1).

روایت 20.

قصص الانبیاء: محمد بن خالد از کسی که او را می شناخت: امام باقر علیه السلام فرمود: ذوالقرنین به همراه ششصد هزار سوارکار به حج رفت. وقتی وارد حرم شد، برخی از یارانش او را به سوی خانه کعبه همراهی کردند(2).

چون بازگشت، گفت: مردی را دیدم که از تمام مردانی که تا به حال دیده بودم نورانی تر و زیبا تر بود. آنان گفتند: او ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام است. ذوالقرنین گفت: مرکب هایتان را زین کنید. آنان ششصد هزار مرکب را تنها در مدت زمانی که برای زین کردن یک مرکب لازم است، زین کردند. حضرت می­فرماید: سپس ذوالقرنین گفت: خیر، بلکه نزد خلیل الرحمن پیاده می رویم. او و یارانش به راه افتادند تا این که وی و ابراهیم علیه السلام به یکدیگر برخوردند. ابراهیم علیه السلام فرمود: با چه روزگار را پیمودی؟ ذوالقرنین پاسخ داد: با یازده کلمه که عبارتند از: پاک و منزه است کسی که ماندگار و فنا ناپذیر است. پاک و منزه است کسی که داناست و چیزی را فراموش نمی کند. پاک و منزه است کسی که نگهدارنده است و چیزی از دستش رها نمی شود. پاک و منزه است کسی که بیناست و شک به خود راه نمی دهد. پاک و منزه است کسی که جاودان است و نمی خوابد. پاک و منزه است کسی که پادشاهی است که هدف هیچ بدی ای قرار نمی گیرد. پاک و منزه است کسی که قدرتمند و غلبه ناپذیر است. پاک و منزه است کسی که پوشیده و نادیدنی است. پاک و منزه است کسی که در فراخی است و به سختی نمی افتد. پاک و منزه است کسی که برپاست و کار بیهوده نمی کند. پاک و منزه است کسی که زوال ناپذیر است و کار اشتباهی از او سر نمی زنند(3).

ص: 195


1- . کمال الدین: 220--221
2- . در تمامی نسخه ها و نیز در قصص الانبیاء جزائری این طور آمده است. اما در حاشیه نسخه ای که به وسیله خود مصنف مقابله شده است، تبین شده که درست آن، از او پیشی گرفتند است.
3- . نسخه خطی

یَقُولُ إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ کَانَ عَبْداً صَالِحاً جَعَلَهُ اللَّهُ حُجَّةً عَلَی عِبَادِهِ فَدَعَا قَوْمَهُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَرَهُمْ بِتَقْوَاهُ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ فَغَابَ عَنْهُمْ زَمَاناً حَتَّی قِیلَ مَاتَ أَوْ هَلَکَ بِأَیِّ وَادٍ سَلَکَ ثُمَّ ظَهَرَ وَ رَجَعَ إِلَی قَوْمِهِ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ الْآخَرِ أَلَا وَ فِیکُمْ مَنْ هُوَ عَلَی سُنَّتِهِ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَکَّنَ لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَاهُ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ سَبَباً وَ بَلَغَ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ وَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی سَیُجْرِی سُنَّتَهُ فِی الْقَائِمِ مِنْ وُلْدِی وَ یُبَلِّغُهُ شَرْقَ الْأَرْضِ وَ غَرْبَهَا حَتَّی لَا یَبْقَی سَهْلٌ وَ لَا مَوْضِعٌ مِنْ سَهْلٍ وَ لَا جَبَلٍ وَطِئَهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ إِلَّا وَطِئَهُ وَ یُظْهِرُ اللَّهُ لَهُ کُنُوزَ الْأَرْضِ وَ مَعَادِنَهَا وَ یَنْصُرُهُ بِالرُّعْبِ یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً (1).

«20»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ عَنِ الصَّدُوقِ بِإِسْنَادِهِ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: حَجَّ ذُو الْقَرْنَیْنِ فِی سِتِّمِائَةِ أَلْفِ فَارِسٍ فَلَمَّا دَخَلَ الْحَرَمَ شَیَّعَهُ (2)بَعْضُ أَصْحَابِهِ إِلَی الْبَیْتِ فَلَمَّا انْصَرَفَ فَقَالَ رَأَیْتُ رَجُلًا مَا رَأَیْتُ رَجُلًا أَکْثَرَ نُوراً وَ وَجْهاً مِنْهُ قَالُوا ذَاکَ إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ الرَّحْمَنِ علیه السلام قَالَ أَسْرِجُوا فَتَسَرَّجُوا (3)سِتَّمِائَةِ أَلْفِ دَابَّةٍ فِی مِقْدَارِ مَا یُسْرَجُ دَابَّةٌ وَاحِدَةٌ قَالَ ثُمَّ قَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ لَا بَلْ نَمْشِی إِلَی خَلِیلِ الرَّحْمَنِ فَمَشَی وَ مَشَی مَعَهُ أَصْحَابُهُ حَتَّی الْتَقَیَا قَالَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام بِمَ قَطَعْتَ الدَّهْرَ قَالَ بِإِحْدَی عَشْرَةَ کَلِمَةً سُبْحَانَ مَنْ هُوَ بَاقٍ لَا یَفْنَی سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَالِمٌ لَا یَنْسَی سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَافِظٌ لَا یَسْقُطُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ بَصِیرٌ لَا یَرْتَابُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَیُّومٌ لَا یَنَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مَلِکٌ لَا یُرَامُ- (4)سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَزِیزٌ لَا یُضَامُ (5)سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مُحْتَجِبٌ لَا یُرَی سُبْحَانَ مَنْ هُوَ وَاسِعٌ لَا یَتَکَلَّفُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لَا یَلْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لَا یَسْهُو (6).

ص: 195


1- کمال الدین: 220- 221. م.
2- هکذا فی النسخ و فی القصص للجزائری، و استظهر فی هامش النسخة التی قوبلت علی المصنّف أن الصحیح: سبقه.
3- فی نسخة: فأسرجوا.
4- أی لا یقصده أحد بسوء، و لا یرید أحد ان یتصرف فی سلطانه و کبریائه.
5- أی لا یقهر و لا یظلم.
6- مخطوط.

روایت 21.

المحاسن:ابراهیم بن عبد الحمید: امام موسی کاظم علیه السلام فرمود: ذوالقرنین در سن دوازده سالگی به پادشاهی رسید و سی سال پادشاهی کرد.

توضیح

می توان میان این حدیث و احادیث قبل این طور جمع کرد که او پیش از غیبتش به اندازه این مدت پادشاهی کرده است یا این که مقصود، مدت زمان تسلطش بر تمام زمین و ثبات حکومتش است.

روایت 22.

قصص الانبیاء: اسود بن رزین قاضی می­گوید: بر امام موسی کاظم علیه السلام که تا به حال مرا ندیده بود وارد شدم. حضرت پرسید: تو اهل (السد) هستی؟ عرض کردم: من اهل (الباب) هستم. حضرت دوباره پرسید: تو ساکن سد هستی؟ پاسخ دادم: من ساکن (الباب) هستم. حضرت برای بار سوم پرسید: تو ساکن سد هستی؟ پاسخ دادم: آری. حضرت فرمود: مقصودم آن سدی است که ذوالقرنین بنا نهاد(1).

می گویم: برخی از احادیث او را در باب احوال خضر علیه السلام آوردیم.

روایت 23.

قصص الانبیاء: ابو عقبه انصاری می گوید: در خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله بودم که شماری از یهودیان آمدند و به من گفتند: برایمان از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه بگیر. من حضرت را از ورود آنان آگاه ساختم و آنان بر حضرت وارد شدند و گفتند: به ما بگو که آمده ایم تا از تو درباره چه چیزی بپرسیم؟ حضرت فرمود: آمده اید تا از من درباره ذوالقرنین بپرسید. آنان گفتند: آری چنین است. حضرت فرمود: او پسر جوانی از اهالی روم بود که برای خداوند عزوجل اخلاص ورزید؛ از این رو خداوند، او را دوست داشت وحکمران زمین قرار داد. او حرکت کرد و به جای غروب خورشید آمد. سپس به جای برآمدن آن رفت. سپس از آن به سوی خیل سپاه یأجوج و مأجوج رفت و آن سد را در آن جا بنا نهاد. آنان گفتند: گواهی می دهیم که همین طور بوده است و در تورات نیز به همین شکل آمده است(2).

روایت 24.

تفسیر العیاشی: ابو طفیل: امام علی علیه السلام می­فرماید: ذوالقرنین، نبی و رسول نبود، بلکه بنده ای بود که دوستدار خداوند شد و خداوند نیز او را دوست داشت و برای خداوند خیر خواه بود و خداوند نیز برای او خیر خواه بود. او قومش را فراخواند و آنان بر یکی از شاخ های وی زدند

ص: 196


1- . نسخه خطیِ قصص الانبیاء
2- . نسخه خطیِ قصص الانبیاء
«21»

سن، المحاسن الْیَقْطِینِیُّ عَنِ الدِّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی علیه السلام قَالَ: مَلَکَ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ هُوَ ابْنُ اثْنَیْ عَشَرَ وَ مَکَثَ فِی مُلْکِهِ ثَلَاثِینَ سَنَةً.

بیان

یمکن الجمع بینه و بین ما مر بحمله علی ملکه قبل غیبته أو بأن یکون المراد مدة استیلائه علی جمیع الأرض و استقرار دولته.

«22»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ عَنِ الْکُوفِیِّ عَنْ شَرِیفِ بْنِ سَابِقٍ عَنْ أَسْوَدَ بْنِ رَزِینٍ الْقَاضِی قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام وَ لَمْ یَکُنْ رَآنِی قَطُّ فَقَالَ مِنْ أَهْلِ السَّدِّ أَنْتَ فَقُلْتُ مِنْ أَهْلِ الْبَابِ فَقَالَ الثَّانِیَةَ مِنْ أَهْلِ السَّدِّ أَنْتَ قُلْتُ مِنْ أَهْلِ الْبَابِ قَالَ مِنْ أَهْلِ السَّدِّ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ ذَاکَ السَّدُّ الَّذِی عَمِلَهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ (1).

أقول: أوردنا بعض أخباره فی باب أحوال خضر علیه السلام.

«23»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام الصَّدُوقُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَامِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عَمْرِو بْنِ حُصَیْنٍ الْبَاهِلِیِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُسْلِمِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عُقْبَةَ الْأَنْصَارِیُّ کُنْتُ فِی خِدْمَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَجَاءَ نَفَرٌ مِنَ الْیَهُودِ فَقَالُوا اسْتَأْذِنْ لَنَا عَلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَأَخْبَرْتُهُ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَقَالُوا أَخْبِرْنَا عَمَّا جِئْنَا نَسْأَلُکَ عَنْهُ قَالَ جِئْتُمُونِی تَسْأَلُونَنِی عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قَالُوا نَعَمْ فَقَالَ کَانَ غُلَاماً مِنْ أَهْلِ الرُّومِ نَاصِحاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَلَکَ الْأَرْضَ فَسَارَ حَتَّی أَتَی مَغْرِبَ الشَّمْسِ ثُمَّ سَارَ إِلَی مَطْلِعِهَا ثُمَّ سَارَ إِلَی خَیْلِ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ فَبَنَی فِیهَا السَّدَّ قَالُوا نَشْهَدُ أَنَّ هَذَا شَأْنُهُ وَ أَنَّهُ لَفِی التَّوْرَاةِ (2).

«24»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیّاً علیه السلام یَقُولُ إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ لَمْ یَکُنْ نَبِیّاً وَ لَا رَسُولًا کَانَ عَبْداً أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ وَ نَاصَحَ اللَّهَ فَنَصَحَهُ دَعَا قَوْمَهُ فَضَرَبُوهُ عَلَی أَحَدِ

ص: 196


1- قصص الأنبیاء مخطوط. م.
2- تفسیر العیّاشیّ مخطوط. م.

و او را کشتند. سپس خداوند، او را برانگیخت و آنان بر شاخ دیگر او زدند و او را کشتند(1).

روایت 25.

تفسیر العیاشی: برید بن معاویه می گوید: از امام باقر و امام صادق علیهما السلام پرسیدم: جایگاه شما چیست و به چه کسانی از گذشتگان شباهت

دارید؟ ایشان در پاسخ فرمودند: ما به منزله یار موسی و ذوالقرنین هستیم که هر دو عالم بودند، ولی پیامبر نبودند(2).

روایت 26.

تفسیر العیاشی: ابن ورقا می گوید: از امام علی علیه السلام پرسیدم که شاخ های ذوالقرنین چه بودند؟ حضرت پاسخ داد: شاید تو می پنداری که شاخ او از زر یا سیم بود و یا او پیامبر بوده است. اما این طور نیست. او بنده درستکاری بود که خداوند، او را به سوی مردمی فرستاد و او آن مردم را به سوی خداوند و نیکی فراخواند. مردی از میان آنان برخاست و بر شاخ چپ او زد و او مرد. سپس خداوند، او را برانگیخت و زنده کرد و به سوی مردمی دیگر فرستاد. مردی برخاست و بر شاخ راست او زد و او مرد؛ از این رو او را ذوالقرنین نامیدند(3).

روایت 27.

تفسیر العیاشی: هشام روایت کرد از یکی از ائمه علیهم السلام(4)

که فرمود: ذوالقرنین، بنده درستکاری بود که اسباب برای او در هم پیچیده - آماده شده - بود، به او در زمین امکانات داده، و چشمه زندگانی برای او شرح داده شده بود. به او گفته شد که هر که از آن چشمه بنوشد تا شنیدن آن بانگ در قیامت نخواهد مرد. او به دنبال آن رفت تا این که به جایگاه آن رسید. در آن جا 360 چشمه قرار داشت. خضر علیه السلام پیشاهنگ سپاه و از نزدیک ترین یاران او بود. ذوالقرنین، او را فراخواند و به او و شماری دیگر از یارانش به هر کدام یک دانه ماهی نمک سود شده داد و گفت: به سوی این چشمه ها بروید و هر کدام از شما باید ماهی اش را به تنهایی در یک چشمه بشوید. آنان رفتند و هر کدام چشمه­ای را اختیار کرد و ماهی­اش را در آن شست. خضر علیه السلام نیز به یکی از چشمه ها رسید. وقتی ماهی­اش را در آب چشمه فرو برد، ماهی، بوی آب را شنید و زنده شد و به سرعت درون آب حرکت کرد. خضر علیه السلام با دیدن این منظره لباس هایش را درآورد و خود را درون آب انداخت و شروع به فرو رفتن در آن آب کرد. او از آن آب می نوشید و می کوشید تا بر آن ماهی دست یابد. وقتی دید که قادر بر این کار نیست، بازگشت. همراهان او نیز بازگشتند. ذوالقرنین دستور داد تا ماهی ها را از دست آنان جمع آوری کنند. او گفت: نگاه کنید، یک ماهی جا مانده است. آنان گفتند: خضر، صاحب آن ماهی است. حضرت فرمود: ذوالقرنین، او را فراخواند و به او گفت: ص: 197

ص: 197


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی
4- . شاید مقصود، امام صادق علیه السلام باشد. به حدیث شماره 4 که در آن برخی از واژه های این حدیث شرح داده شده است، مراجعه کنید.

قَرْنَیْهِ فَقَتَلُوهُ ثُمَّ بَعَثَهُ اللَّهُ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ الْآخَرِ فَقَتَلُوهُ(1).

«25»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام جَمِیعاً قَالَ لَهُمَا مَا مَنْزِلَتُکُمْ وَ مَنْ تُشْبِهُونَ مِمَّنْ مَضَی قَالا صَاحِبُ مُوسَی وَ ذُو الْقَرْنَیْنِ کَانَا عَالِمَیْنِ وَ لَمْ یَکُونَا نَبِیَّیْنِ (2).

«26»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ ابْنِ الْوَرْقَاءِ قَالَ: سَأَلْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ مَا کَانَ قَرْنَاهُ فَقَالَ لَعَلَّکَ تَحْسَبُ کَانَ قَرْنُهُ ذَهَباً أَوْ فِضَّةً أَوْ کَانَ نَبِیّاً بَلْ کَانَ عَبْداً صَالِحاً بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَی أُنَاسٍ فَدَعَاهُمْ إِلَی اللَّهِ وَ إِلَی الْخَیْرِ فَقَامَ رَجُلٌ مِنْهُمْ فَضَرَبَ قَرْنَهُ الْأَیْسَرَ فَمَاتَ ثُمَّ بَعَثَهُ فَأَحْیَاهُ وَ بَعَثَهُ إِلَی أُنَاسٍ فَقَامَ رَجُلٌ فَضَرَبَ قَرْنَهُ الْأَیْمَنَ فَمَاتَ فَسَمَّاهُ ذَا الْقَرْنَیْنِ (3).

«27»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ ابْنِ هِشَامٍ عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ بَعْضِ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام (4)قَالَ: إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ کَانَ عَبْداً صَالِحاً طُوِیَتْ لَهُ الْأَسْبَابُ وَ مُکِّنَ لَهُ فِی الْبِلَادِ وَ کَانَ قَدْ وُصِفَ لَهُ عَیْنُ الْحَیَاةِ وَ قِیلَ لَهُ مَنْ یَشْرَبْ مِنْهَا شَرْبَةً لَمْ یَمُتْ حَتَّی یَسْمَعَ الصَّوْتَ وَ إِنَّهُ خَرَجَ فِی طَلَبِهَا حَتَّی أَتَی مَوْضِعَهَا وَ کَانَ فِی ذَلِکَ الْمَوْضِعِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ سِتِّینَ (5)عَیْناً وَ کَانَ الْخَضِرُ عَلَی مُقَدِّمَتِهِ وَ کَانَ مِنْ أَشَدِّ أَصْحَابِهِ (6)عِنْدَهُ فَدَعَاهُ فَأَعْطَاهُ وَ أَعْطَی قَوْماً مِنْ أَصْحَابِهِ کُلَّ رَجُلٍ مِنْهُمْ حُوتاً مُمَلَّحاً فَقَالَ انْطَلِقُوا إِلَی هَذِهِ الْمَوَاضِعِ فَلْیَغْسِلْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ حُوتَهُ عِنْدَ عَیْنٍ وَ لَا یَغْسِلْ مَعَهُ أَحَدٌ فَانْطَلَقُوا یَلْزَمُ کُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ عَیْناً فَغَسَلَ فِیهَا حُوتَهُ وَ إِنَّ الْخَضِرَ انْتَهَی إِلَی عَیْنٍ مِنْ تِلْکَ الْعُیُونِ فَلَمَّا غَمَسَ الْحُوتَ وَ وَجَدَ الْحُوتُ رِیحَ الْمَاءِ حَیِیَ فَانْسَابَ فِی الْمَاءِ فَلَمَّا رَأَی ذَلِکَ الْخَضِرُ رَمَی بِثِیَابِهِ وَ سَقَطَ وَ جَعَلَ یَرْتَمِسُ فِی الْمَاءِ وَ یَشْرَبُ وَ یَجْتَهِدُ أَنْ یُصِیبَهُ فَلَمَّا رَأَی ذَلِکَ رَجَعَ فَرَجَعَ أَصْحَابُهُ وَ أَمَرَ ذُو الْقَرْنَیْنِ بِقَبْضِ السَّمَکِ فَقَالَ انْظُرُوا فَقَدْ تَخَلَّفَتْ سَمَکَةٌ فَقَالُوا الْخَضِرُ صَاحِبُهَا قَالَ فَدَعَاهُ فَقَالَ مَا خُلِّفَ

ص: 197


1- مخطوط. م.
2- مخطوط. م.
3- مخطوط. م.
4- لعله أبو بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السلام. راجع الخبر الرابع و هناک شرح بعض ألفاظ الحدیث.
5- فی هامش المطبوع: ستون ظ.
6- فی نسخة: من آثر أصحابه.

چه باعث جاماندن ماهی­ات شده است؟ خضر علیه السلام او را از ماجرا با خبر ساخت. ذوالقرنین از او پرسید: تو چه کردی؟ خضر علیه السلام پاسخ داد: خود را درون چشمه انداختم و در پی آن ماهی شروع به غوطه ور شدن در آن کردم. اما آن را نیافتم. ذوالقرنین پرسید: آیا از آن آب نوشیدی؟ خضر علیه السلام پاسخ داد: آری. حضرت فرمود: ذوالقرنین در طلب آن چشمه برآمد، اما آن را نیافت. او به خضر علیه السلام گفت: تو صاحب آن چشمه هستی(1).

روایت 28.

تفسیر العیاشی: حارث بن حبیب: مردی به امام علی علیه السلام عرض کرد: مرا از ذوالقرنین آگاه ساز. حضرت به او فرمود: ابر در اختیار او درآمد. اسباب به او نزدیک و نور برای او گسترانده شد. آن مرد از حضرت پرسید: چگونه نور برایش گسترانده شد؟ حضرت پاسخ داد: دید او در شب به مانند روز بود. سپس حضرت به او فرمود: می­خواهی برایت بیشتر درباره او بگویم؟ و آن مرد ساکت شد(2).

روایت 29.

تفسیر العیاشی: اصبغ بن نباته: مردی از امام علی علیه السلام درباره ذوالقرنین پرسید و حضرت در پاسخ فرمود: او بنده درستکاری بود و عیاش نام داشت. خداوند، او را برگزید و او را به شاخی از شاخ های نخست ناحیه مغرب فرستاد.

زمان این فرستادن پس از طوفان نوح علیه السلام بود. آنان بر شاخ راست او زدند و او به همین دلیل درگذشت. سپس خداوند، او را پس از صد سال زنده کرد و پس از آن به سوی شاخی از شاخ های نخست ناحیه شرق فرستاد. آنان او را تکذیب کردند و ضربه ای بر شاخ چپ او زدند و او به همین دلیل جان سپرد. سپس خداوند، او را پس از صد سال زنده کرد و به جای دو ضربه ای که بر سرش خورد در جای خالی آن دو ضربه دو شاخ رویانید و خداوند، قدرت فرمانروایی و نشانه نبوّتش را در دو شاخش قرار داد. سپس خداوند، او را به سوی آسمان دنیا بالا برد و برایش پرده از کوه ها، دشت ها و شکاف های زمین برداشت تا این که او میان مشرق و مغرب را دید. خداوند از هر چیز به او دانشی ارزانی داشت تا به وسیله آن، حق را از باطل بشناسد. او وی را با کسوفی از آسمان که دارای تاریکی، رعد و برق بود در دو شاخش مؤید داشت. سپس وی را به سوی زمین فرود آورد و وحی فرمود که به سمت غرب و شرق زمین برو. زمین برایت در هم پیچیده شده است و بندگان، فرمانبردار تو شده اند؛ چرا که من آنان را از تو ترسانده­ام. بدین سان ذوالقرنین به سوی مغرب رفت. هر گاه او از دِهی می گذشت به مانند شیر ژیان می غرید و از شاخ هایش تاریکی، رعد، برق و آذرخشی بر می انگیخت که آنها دشمنان و مخالفان او را از پای در می آوردند. به محض این که به جای غروب خورشید رسید، دل های تمام مردم شرق و غرب به او نزدیک شد. حضرت فرمود: آیات ذیل نیز به همین امر اشاره دارند: {ما در زمین به او امکاناتی دادیم و از هر چیزی وسیله ای بدو بخشیدیم.} او به راه افتاد {تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید به نظرش آمد که [خورشید] در چشمه ای گل آلود و سیاه غروب می کند} تا آیه {اما هر که ستم ورزد} و به پروردگارش ایمان نیاورد {عذابش خواهیم کرد} در دنیا و با عذاب دنیایی. {سپس به سوی پروردگارش بازگردانیده می شود} در زمان بازگشتش {آنگاه او را عذابی سخت خواهد کرد.}

ص: 198


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی

سَمَکُکَ قَالَ فَأَخْبَرَهُ الْخَضِرُ فَقَالَ لَهُ فَصَنَعْتَ مَا ذَا قَالَ سَقَطْتُ عَلَیْهَا فَجَعَلْتُ أَغُوصُ فَأَطْلُبُهَا فَلَمْ أَجِدْهَا فَقَالَ فَشَرِبْتَ مِنَ الْمَاءِ (1)قَالَ نَعَمْ قَالَ فَطَلَبَ ذُو الْقَرْنَیْنِ الْعَیْنَ فَلَمْ یَجِدْهَا فَقَالَ لِلْخَضِرِ أَنْتَ صَاحِبُهَا (2).

«28»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ حَارِثِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ: أَتَی رَجُلٌ عَلِیّاً علیه السلام فَقَالَ لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنِی عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ فَقَالَ لَهُ سُخِّرَ لَهُ السَّحَابُ وَ قَرُبَتْ لَهُ الْأَسْبَابُ وَ بُسِطَ لَهُ فِی النُّورِ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ کَیْفَ بُسِطَ لَهُ فِی النُّورِ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام کَانَ یُبْصِرُ بِاللَّیْلِ کَمَا یُبْصِرُ بِالنَّهَارِ ثُمَّ قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام لِلرَّجُلِ أَزِیدُکَ فِیهِ فَسَکَتَ (3).

«29»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: سُئِلَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قَالَ کَانَ عَبْداً صَالِحاً وَ اسْمُهُ عَیَّاشٌ اخْتَارَهُ اللَّهُ وَ ابْتَعَثَهُ إِلَی قَرْنٍ مِنَ الْقُرُونَ الْأُولَی فِی نَاحِیَةِ الْمَغْرِبِ وَ ذَلِکَ بَعْدَ طُوفَانِ نُوحٍ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِ رَأْسِهِ الْأَیْمَنِ فَمَاتَ مِنْهَا ثُمَّ أَحْیَاهُ اللَّهُ بَعْدَ مِائَةِ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ إِلَی قَرْنٍ مِنَ الْقُرُونِ الْأُولَی فِی نَاحِیَةِ الْمَشْرِقِ فَکَذَّبُوهُ فَضَرَبُوهُ ضَرْبَةً عَلَی قَرْنِهِ الْأَیْسَرِ فَمَاتَ مِنْهَا ثُمَّ أَحْیَاهُ اللَّهُ بَعْدَ مِائَةِ عَامٍ وَ عَوَّضَهُ مِنَ الضَّرْبَتَیْنِ اللَّتَیْنِ عَلَی رَأْسِهِ قَرْنَیْنِ فِی مَوْضِعِ الضَّرْبَتَیْنِ أَجْوَفَیْنِ وَ جَعَلَ عِزَّ مُلْکِهِ وَ آیَةَ نُبُوَّتِهِ فِی قَرْنَیْهِ ثُمَّ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَی السَّمَاءِ الدُّنْیَا فَکَشَطَ لَهُ عَنِ الْأَرْضِ کُلِّهَا جِبَالِهَا وَ سُهُولِهَا وَ فِجَاجِهَا حَتَّی أَبْصَرَ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ آتَاهُ اللَّهُ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ عِلْماً یَعْرِفُ بِهِ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ وَ أَیَّدَهُ فِی قَرْنَیْهِ بِکَسْفٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ ثُمَّ أَهْبَطَ إِلَی الْأَرْضِ وَ أَوْحَی إِلَیْهِ أَنْ سِرْ فِی نَاحِیَةِ غَرْبِ الْأَرْضِ وَ شَرْقِهَا فَقَدْ طَوَیْتُ لَکَ الْبِلَادَ وَ ذَلَّلْتُ لَکَ الْعِبَادَ فَأَرْهَبْتُهُمْ مِنْکَ فَسَارَ ذُو الْقَرْنَیْنِ إِلَی نَاحِیَةِ الْمَغْرِبِ فَکَانَ إِذَا مَرَّ بِقَرْیَةٍ زَأَرَ فِیهَا کَمَا یَزْأَرُ الْأَسَدُ الْمُغْضَبُ فَیُبْعَثُ مِنْ قَرْنَیْهِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ وَ صَوَاعِقُ تُهْلِکُ مَنْ نَاوَاهُ وَ خَالَفَهُ فَلَمْ یَبْلُغْ مَغْرِبَ الشَّمْسِ حَتَّی دَانَ لَهُ أَهْلُ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ قَالَ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ سَبَباً فَسَارَ حَتَّی إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ إِلَی قَوْلِهِ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ فِی الدُّنْیَا بِعَذَابِ الدُّنْیَا ثُمَّ یُرَدُّ إِلی رَبِّهِ فِی مَرْجِعِهِ فَیُعَذِّبُهُ

ص: 198


1- فی نسخة: نشرب من الماء؟ و الظاهر أنّه مصحف.
2- مخطوط. م.
3- مخطوط. م.

تا آیه {و به فرمان خود او را به کاری آسان واخواهیم داشت. سپس راهی [دیگر] را دنبال کرد.} یعنی ذوالقرنین راهی دیگر از خورشید را دنبال کرد.

سپس امام علی علیه السلام فرمود: وقتی ذوالقرنین به همراه خورشید به آن چشمه گِل آلود و سیاه رسید، دید که خورشید در آن غروب می کند و هفتاد هزار فرشته به همراه خورشید هستند و آن را با زنجیر هایی آهنی و قلاب ها از قعر دریا به درون قطر راست زمین می کشند، همان طور که کشتی بر روی آب حرکت می کند. وقتی ذوالقرنین به همراه خورشید به جایگاه برآمدنش راه یافت، دید که آن بر قومی طلوع می کرد. تا آیه {و قطعا به خبری که پیش او بود احاطه داشتیم.} سپس امام علی علیه السلام فرمود: ذوالقرنین بر قومی وارد شد که خورشید، آنان را

سوزانده و بدن و رنگشان را تغییر داده بود، به طوری که به مانند تاریکی درآمده بودند. سپس او راهی را در سمت تاریکی دنبال کرد تا آن که به میان آن دو سد رسید و نزد آنها قومی را یافت که تقریباً هیچ زبانی را نمی فهمیدند. آنان گفتند: ای ذوالقرنین، یأجوج و مأجوج پشت این دو کوه هستند و آنان در زمین، فساد می کنند. وقتی هنگام برداشت محصولات و میوه هایمان می شود از این دو سد به سمت ما بیرون می آیند و در میان میوه ها و محصولاتمان می چرند به طوری که چیزی از آنها را باقی نمی گذارند. بنابراین آیا برای تو خراج سالیانه ای را تعیین کنیم تا سدی میان ما و آنان قرار دهی؟ تا آیه {برای من قطعات آهن بیاورید.} سپس امام علی علیه السلام فرمود: ذوالقرنین برای ساخت آن سد کوهی از آهن را کاوید و آنان برای او از آن کوه چیز های مانند خِشت خام بیرون کشیدند. ذوالقرنین آن چیز ها را در میان آن دو کوه بر روی یکدیگر ریخت. او نخستین کسی بود که سدی را بر روی زمین ساخت. سپس آنان برای او هیزم گرد آوردند و او در آنها آتش روشن کرد و دَم های آهنگری را در کنار آنها قرار داد و آنها در آن آتش دمیدند. وقتی آهن گداخته شد، ذوالقرنین گفت: قِطر که همان مس سرخ رنگ است را برایم بیاورید. حضرت فرمود: آنان برای ذوالقرنین کوهی از مس را کاویدند و آن را روی آن آهن ریختند. مس به همراه آهن، گداخته شد و با آن در هم آمیخت. حضرت فرمود: {[در نتیجه] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ کنند.} یعنی یأجوج و مأجوج. ذوالقرنین {گفت: این رحمتی از جانب پروردگار من است و[لی] چون وعده پروردگارم فرا رسد آن [سد] را درهم کوبد و وعده پروردگارم حق است.} روایت علی بن حسین و محمد بن نصر تا اینجا بود .

امام علی علیه السلام در روایت دیگری می افزاید: {و در آن روز آنان را رها می کنیم تا موج آسا بعضی با برخی درآمیزند.} یعنی در روز قیامت. ذوالقرنین بنده درستکاری بود و چنان جایگاهی نزد خداوند داشت که او برای خداوند خیر خواه بود و خداوند نیز برای او خیر خواه بود و او دوستدار خداوند شد و خداوند نیز او را دوست داشت. خداوند، وسایلی را

ص: 199

عَذاباً نُکْراً إِلَی قَوْلِهِ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً ذُو الْقَرْنَیْنِ مِنَ الشَّمْسِ سَبَباً ثُمَّ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ لَمَّا انْتَهَی مَعَ الشَّمْسِ إِلَی الْعَیْنِ الْحَامِیَةِ وَجَدَ الشَّمْسَ تَغْرُبُ فِیهَا وَ مَعَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ یَجُرُّونَهَا بِسَلَاسِلِ الْحَدِیدِ وَ الْکَلَالِیبِ یَجُرُّونَهَا مِنْ قَعْرِ الْبَحْرِ فِی قُطْرِ الْأَرْضِ الْأَیْمَنِ کَمَا یَجْرِی السَّفِینَةُ عَلَی ظَهْرِ الْمَاءِ فَلَمَّا انْتَهَی مَعَهَا إِلَی مَطْلَعِ الشَّمْسِ سَبَباً وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ إِلَی بِما لَدَیْهِ خُبْراً (1)فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ وَرَدَ عَلَی قَوْمٍ قَدْ أَحْرَقَتْهُمُ الشَّمْسُ وَ غَیَّرَتْ أَجْسَادَهُمْ وَ أَلْوَانَهُمْ حَتَّی صَیَّرَتْهُمْ کَالظُّلْمَةِ ثُمَّ أَتْبَعَ ذُو الْقَرْنَیْنِ سَبَباً فِی نَاحِیَةِ الظُّلْمَةِ حَتَّی إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ خَلْفَ هَذَیْنِ الْجَبَلَیْنِ وَ هُمْ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ إِذَا کَانَ إِبَّانُ زُرُوعِنَا وَ ثِمَارِنَا خَرَجُوا عَلَیْنَا مِنْ هَذَیْنِ السَّدَّیْنِ فَرَعَوْا فِی ثِمَارِنَا وَ زُرُوعِنَا حَتَّی لَا یُبْقُونَ مِنْهَا شَیْئاً فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً نُؤَدِّیهِ إِلَیْکَ فِی کُلِّ عَامٍ عَلی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا إِلَی قَوْلِهِ زُبَرَ الْحَدِیدِ قَالَ فَاحْتُفِرَ لَهُ جَبَلُ حَدِیدٍ فَقَلَعُوا لَهُ أَمْثَالَ اللَّبِنِ فَطَرَحَ بَعْضَهُ عَلَی بَعْضٍ فِیمَا بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ وَ کَانَ ذُو الْقَرْنَیْنِ هُوَ أَوَّلَ مَنْ بَنَی رَدْماً عَلَی الْأَرْضِ ثُمَّ جَمَعَ عَلَیْهِ الْحَطَبَ وَ أَلْهَبَ فِیهِ النَّارَ وَ وَضَعَ عَلَیْهِ الْمَنَافِیخَ فَنَفَخُوا عَلَیْهِ فَلَمَّا ذَابَ قَالَ آتُونِی بِقِطْرٍ وَ هُوَ الْمِسُّ الْأَحْمَرُ قَالَ فَاحْتَفَرُوا لَهُ جَبَلًا مِنْ مِسٍّ فَطَرَحُوهُ عَلَی الْحَدِیدِ فَذَابَ مَعَهُ وَ اخْتَلَطَ بِهِ قَالَ فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً یَعْنِی یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا.

إلی هاهنا روایة علی بن الحسین و روایة محمد بن نصر.

وَ زَادَ جَبْرَئِیلُ بْنُ أَحْمَدَ فِی حَدِیثِهِ بِأَسَانِیدَ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ یَعْنِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ کَانَ ذُو الْقَرْنَیْنِ عَبْداً صَالِحاً وَ کَانَ مِنَ اللَّهِ بِمَکَانٍ نَصَحَ اللَّهَ فَنَصَحَ لَهُ وَ أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ وَ کَانَ قَدْ سَبَّبَ لَهُ

ص: 199


1- أی إلی قوله تعالی: «بِما لَدَیْهِ خُبْراً».

به او بر روی زمین عطا کرد و امکانتی

را برای او در آن فراهم آورد به طوری که او فرمانروای ما بین مشرق و مغرب شد(1).

او دوستی از میان فرشتگان به نام رقائیل(2)

داشت که بر او نازل می شد و با او سخن گفته و نجوا می کرد. روزی از روز ها که رقائیل نزد ذوالقرنین بود، ذوالقرنین به او گفت: ای رقائیل، عبادت اهل آسمان چگونه است و چه تفاوتی با عبادت اهل زمین دارد؟ رقائیل پاسخ داد: ای ذوالقرنین، عبادت اهل زمین چیست؟(3)

سپس گفت: اما درباره عبادت اهل آسمان باید بگویم که در آسمآنها در هر جایی که بتوان در آن قدم گذاشت فرشته ای ایستاده و هرگز نمی نشیند یا در حال رکوع است و هرگز سجده نمی کند یا در حال سجده است و هرگز سر از سجده بر نمی دارد. ذوالقرنین با شنیدن این سخن بسیار گریست(4).

ذوااقرنین گفت: ای رقائیل، من دوست دارم آن قدر زنده بمانم تا آن چنان که شایسته پروردگار است، او را عبادت کنم و حق بندگی او را آنچنان که شایسته ی اوست به جای آورم. رقائیل گفت: در زمین چشمه ای هست(5)

که چشمه زندگانی نام دارد. در آن چشمه اراده ای از سوی خداوند هست که هر کس از آن بنوشد تا وقتی که خود از خداوند مرگ نخواهد نمی میرد. اگر بر آن چشمه دست یابی می توانی تا هر وقت که بخواهی زنده بمانی. ذوالقرنین پرسید: آن چشمه کجاست؟ آیا تو می دانی؟ رقائیل پاسخ داد: خیر، ولی ما در آسمان درباره این مطلب سخن می گوییم که خداوند بر روی زمین، ظلمت و تاریکی ای دارد که هیچ انس و جنی در آن قدم نگذاشته است(6). ذوالقرنین پرسید: آن ظلمت و تاریکی کجاست؟ رقائیل پاسخ داد: نمی­دانم. سپس رقائیل پرواز کرد و ذوالقرنین به دلیل سخن رقائیل که او را از آن چشمه و تاریکی آگاه کرده بود ولی او را آگاهی ای نبخشیده بود که بتواند از آن سود برد، دیر زمانی در غم و اندوه فرو رفت.

ص: 200


1- . ثعلبی در عرائس ص 205 چاپ مصر، این حدیث را از اینجا آغاز کرده است و می گوید: حضرت علی که خداوند، عزیز داردش می فرماید: ذوالقرنین فرمانروای ما بین مشرق و مغرب گردید. سخن ثعلبی به پایان رسید. در این حدیث تفاوت هایی وجود دارد که در آینده به برخی از آن ها اشاره می کنیم.
2- . در نسخه دیگری، رفائیل آمده است. در جاهایی که پس از این می آید نیز به همین صورت است. در عرائس، روفائیل آمده است.
3- . در عرائس آمده است: او دوستی از میان فرشتگان به نام روفائیل داشت که به دیدار او می آمد. روزی از روز ها که آن دو با یکدیگر گفتگو می کردند، ذوالقرنین به او گفت: ای روفائیل، با من درباره عبادتتان در آسمان سخن بگو. روفائیل گریست و گفت: ای ذوالقرنین، عبادت شما در قبال عبادت ما چیست؟ در آسمان فرشتگانی هستند. سخن صاحب عرائس به پایان رسید.
4- . در عرائس آمده است: در آسمان فرشتگانی هستند که برخی ایستاده اند و هرگز نمی نشینند و برخی در حال سجده اند و هرگز سر از سجده بر نمی دارند و برخی در حال رکوعند و هرگز نمی ایستند و این ذکر را زمزمه می کنند: پاک و منزه است خداوند پاک و مطهر، او که فرمانروای پاک و پروردگار فرشتگان و روح است. پروردگارا، ما تو را آن چنان که شایسته توست، پرستش نکرده ایم. ذوالقرنین با شنیدن این سخن گریست. این مطالب از مصنف (ره) بود.
5- . در عرائس آمده است: روفائیل پرسید: ای ذوالقرنین، آیا دوست داری که چنین شود؟ ذوالقرنین پاسخ داد: آری. روفائیل گفت: خداوند بر روی زمین چشمه ای دارد که نامش چشمه زندگانی است. سخن صاحب عرائس به پایان رسید.
6- . در عرائس افزون بر این آمده است: بنابراین گمان می کنیم که آن چشمه باید در آن ظلمت و تاریکی باشد.

فِی الْبِلَادِ وَ مَکَّنَ لَهُ فِیهَا حَتَّی مَلَکَ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ- (1)وَ کَانَ لَهُ خَلِیلٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ یُقَالُ لَهُ رَقَائِیلُ (2)یَنْزِلُ إِلَیْهِ فَیُحَدِّثُهُ وَ یُنَاجِیهِ فَبَیْنَا هُوَ ذَاتَ یَوْمٍ عِنْدَهُ إِذْ قَالَ لَهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ یَا رَقَائِیلُ کَیْفَ عِبَادَةُ أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَیْنَ هِیَ مِنْ عِبَادَةِ أَهْلِ الْأَرْضِ قَالَ رَقَائِیلُ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ وَ مَا عِبَادَةُ أَهْلِ الْأَرْضِ- (3)فَقَالَ أَمَّا عِبَادَةُ أَهْلِ السَّمَاءِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ مَوْضِعُ قَدَمٍ إِلَّا وَ عَلَیْهِ مَلَکٌ قَائِمٌ لَا یَقْعُدُ أَبَداً أَوْ رَاکِعٌ لَا یَسْجُدُ أَبَداً أَوْ سَاجِدٌ لَا یَرْفَعُ رَأْسَهُ أَبَداً فَبَکَی (4)ذُو الْقَرْنَیْنِ بُکَاءً شَدِیداً فَقَالَ یَا رَقَائِیلُ إِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَعِیشَ حَتَّی أَبْلُغَ مِنْ عِبَادَةِ رَبِّی وَ حَقِّ طَاعَتِهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ قَالَ رَقَائِیلُ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ لِلَّهِ فِی الْأَرْضِ عَیْناً (5)تُدْعَی عَیْنَ الْحَیَاةِ فِیهَا عَزِیمَةٌ مِنَ اللَّهِ أَنَّهُ مَنْ یَشْرَبْ مِنْهَا لَمْ یَمُتْ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الَّذِی یَسْأَلُ اللَّهَ الْمَوْتَ (6)فَإِنْ ظَفِرْتَ بِهَا تَعِشْ مَا شِئْتَ قَالَ وَ أَیْنَ ذَلِکَ الْعَیْنُ وَ هَلْ تَعْرِفُهَا قَالَ لَا غَیْرَ أَنَّا نَتَحَدَّثُ (7)فِی السَّمَاءِ أَنَّ لِلَّهِ فِی الْأَرْضِ ظُلْمَةً لَمْ یَطَأْهَا إِنْسٌ وَ لَا جَانٌّ (8)فَقَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ أَیْنَ تِلْکَ الظُّلْمَةُ قَالَ رَقَائِیلُ مَا أَدْرِی ثُمَّ صَعِدَ رَقَائِیلُ فَدَخَلَ ذَا الْقَرْنَیْنِ حُزْنٌ طَوِیلٌ مِنْ قَوْلِ رَقَائِیلَ وَ مِمَّا أَخْبَرَهُ عَنِ الْعَیْنِ وَ الظُّلْمَةِ وَ لَمْ یُخْبِرْهُ بِعِلْمٍ یَنْتَفِعُ بِهِ مِنْهُمَا فَجَمَعَ ذُو الْقَرْنَیْنِ فُقَهَاءَ

ص: 200


1- قد أخرجه الثعلبی فی العرائس ص 205 ط مصر من هنا فقال: روی عن علیّ بن أبی طالب کرم اللّه وجهه انه قال: کان ذو القرنین قد ملک ما بین المشرق و المغرب اه. و فیه اختلافات نشیر إلی بعضها بعد ذلک.
2- فی نسخة: رفائیل و کذا فی المواضع التی تأتی بعد ذلک. و فی العرائس: روفائیل.
3- فی العرائس: و کان له خلیل من الملائکة اسمه روفائیل، یأتیه و یزوره، فبینما هما ذات یوم یتحدثان إذ قال له ذو القرنین: یا روفائیل حدّثنی عن عبادتکم فی السماء، فبکی و قال: یا ذا القرنین و ما عبادتکم عند عبادتنا؟ ان فی السماء من الملائکة اه.
4- فی العرائس: ان فی السماء من الملائکة من هو قائم لا یجلس أبدا، و من هو ساجد لا یرفع رأسه أبدا، و من هو راکع لا یستوی قائما أبدا، یقولون: «سبحان القدوس الملک القدوس ربّ الملائکة و الروح، ربنا ما عبدناک حقّ عبادتک» فبکی ذو القرنین. منه قدّس سرّه.
5- فی العرائس: قال روفائیل: او تحب ذلک یا ذا القرنین؟ قال: نعم، قال روفائیل: فان لله عینا فی الأرض تسمی اه.
6- فی نسخة: لم یمت أبدا. و فی أخری: حتی یکون هو یسأل. و فی ثلاثة: هو بالذی یسأل.
7- فی نسخة: نحدث.
8- و فی العرائس زاد: فنحن نظن أن تلک العین فی تلک الظلمة.

از این رو ذوالقرنین فقها، دانشمندان و پژوهندگان کتاب ها و آثار انبیای موجود در سرزمین خود را گرد آورد. وقتی آنان نزد او گرد آمدند، به آنان گفت: ای جماعت فقها و پژوهندگان کتاب ها و آثار نبوت، آیا در کتاب های آسمانی و کتاب های پادشاهان پیش از شما که تاکنون خوانده اید، جایی دیده اید که خداوند، چشمه ای با نام چشمه زندگانی داشته و در آن چشمه اراده ای از سوی خداوند باشد که هر کس از آن بنوشد تا وقتی که خود از خداوند مرگ نخواهد نمی میرد؟ آنان پاسخ دادند: شاها، خیر. ذوالقرنین پرسید: آیا در کتاب هایی که خوانده اید جایی دیده اید که خداوند بر روی زمین، ظلمت و تاریکی ای داشته باشد که هیچ انس و جنی در آن قدم نگذاشته باشند؟ آنان پاسخ دادند: شاها، خیر. ذوالقرنین با شنیدن پاسخ آنان بسیار اندوهگین شد و گریست؛ زیرا درباره آن چشمه و آن تاریکی آن چنان که دوست داشت خبری به دست نیاورد. در میان حاضران پسر جوانی حضور داشت که از فرزندان اوصیای پیامبران بود. او خاموش ماند و چیزی نگفت تا این که ذوالقرنین از آنان ناامید گشت. آن جوانک به ذوالقرنین گفت(1):

شاها، تو از اینان درباره چیزی می پرسی که آنان از آن آگاهی ندارند و علم آن نزد من است. ذوالقرنین با شنیدن سخن او بسیار شادمان شد به طوری که از تخت خود پایین آمد و به او گفت: نزدیک من بیا. آن جوانک نزدیک آمد و ذوالقرنین به او گفت: مرا آگاه ساز. آن جوانک گفت: باشد شاها. من در کتاب آدم علیه السلام که در روزی نوشته شد که چشمه ها و درختان روی زمین برایش نام گذاری شد، خوانده ام در آن که خداوند، چشمه ای به نام چشمه زندگانی دارد که اراده ای در آن از سوی خداوند است و هر کس از آن بنوشد تا وقتی که خود از خداوند مرگ نخواهد نمی میرد؟ این چشمه در تاریکی ای واقع است که هیچ انس و جنی در آن قدم نگذاشته اند. ذوالقرنین با شنیدن این سخنان شادمان شد و به آن جوانک گفت: ای جوانک، نزدیک من بیا. آیا می دانی آن تاریکی کجاست؟ جوانک پاسخ داد: آری. در کتاب آدم علیه السلام خوانده ام که آن تاریکی بر روی شاخ خورشید – یعنی جای بر آمدن آن- است. ذوالقرنین که این سخنان را شنید خوشحال شد و پیکی را به سوی اهالی سرزمین خود فرستاد و بزرگان، فقها، دانشمندان و حکیمان آنان را گرد خود آورد. بدین سان هزار فرد حکیم، دانشمند و فقیه گرد او آمدند. وقتی آنان نزد او حضور یافتند او برای سفر آمده شد و تدارکات لازم و نیرومند ترین نیرو ها را برای این سفر مهیا کرد. او به همراه آنان به سوی جای برآمدن خورشید به راه افتاد. او از دریا ها، کوه ها، بیابان ها، سرزمین ها و صحرا ها عبور کرد. او دوازده سال به حرکت خود ادامه داد تا این که به لبه آن تاریکی رسید و ناگهان دید که آن تاریکی، تاریکیِ شب یا دود نیست(2)،

بلکه هوایی است که از سد میان دو افق می جوشد. او در لبه آن تاریکی فرود آمد

ص: 201


1- . در عرائس آمده است: دانشمندی از دانشمندان گفت: من در وصیت آدم علیه السلام خوانده ام که خداوند در زمین تاریکی ای را آفریده است که هیچ انس و جنی در آن قدم نگذاشته اند و خداوند چشمه جاودانی را در آن قرار داده است. ذوالقرنین گفت: آن تاریکی را در کجا یافته ای؟ آن دانشمند پاسخ داد: در زمینی که بر روی شاخ خورشید است. در عرائس جمله «در میان حاضران جوانکی بود» و جملات پس از آن نیامده و ظاهراً او این حدیث را به صورت مختصر آورده است.
2- . در عرائس آمده است: و ناگهان دید که آن، تاریکی ای است که به مانند دود می جوشد و تاریکیِ شب نیست. او در آن جا اردو زد. سخن صاحب عرائس به پایان رسید.

أَهْلِ مَمْلَکَتِهِ وَ عُلَمَاءَهُمْ وَ أَهْلَ دِرَاسَةِ الْکُتُبِ وَ آثَارِ النُّبُوَّةِ فَلَمَّا اجْتَمَعُوا عِنْدَهُ قَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ یَا مَعْشَرَ الْفُقَهَاءِ وَ أَهْلَ الْکُتُبِ وَ آثَارِ النُّبُوَّةِ هَلْ وَجَدْتُمْ فِیمَا قَرَأْتُمْ مِنْ کُتُبِ اللَّهِ وَ فِی کُتُبِ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ مِنَ الْمُلُوکِ أَنَّ لِلَّهِ عَیْناً تُدْعَی عَیْنَ الْحَیَاةِ فِیهَا مِنَ اللَّهِ عَزِیمَةٌ أَنَّهُ مَنْ یَشْرَبْ مِنْهَا لَمْ یَمُتْ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الَّذِی یَسْأَلُ اللَّهَ الْمَوْتَ قَالُوا لَا یَا أَیُّهَا الْمَلِکُ قَالَ فَهَلْ وَجَدْتُمْ فِیمَا قَرَأْتُمْ مِنَ الْکُتُبِ أَنَّ لِلَّهِ فِی الْأَرْضِ ظُلْمَةً لَمْ یَطَأْهَا إِنْسٌ وَ لَا جَانٌّ قَالُوا لَا یَا أَیُّهَا الْمَلِکُ فَحَزِنَ عَلَیْهِ ذُو الْقَرْنَیْنِ حُزْناً شَدِیداً وَ بَکَی إِذْ لَمْ یُخْبَرْ عَنِ الْعَیْنِ وَ الظٌّلْمَةِ بِمَا یُحِبُّ وَ کَانَ فِیمَنْ حَضَرَهُ غُلَامٌ مِنَ الْغِلْمَانِ مِنْ أَوْلَادِ الْأَوْصِیَاءِ أَوْصِیَاءِ الْأَنْبِیَاءِ وَ کَانَ سَاکِتاً لَا یَتَکَلَّمُ حَتَّی إِذَا أَیِسَ ذُو الْقَرْنَیْنِ مِنْهُمْ قَالَ لَهُ الْغُلَامُ (1)أَیُّهَا الْمَلِکُ إِنَّکَ تَسْأَلُ هَؤُلَاءِ عَنْ أَمْرٍ لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ عِلْمُ مَا تُرِیدُ عِنْدِی فَفَرِحَ ذُو الْقَرْنَیْنِ فَرَحاً شَدِیداً حَتَّی نَزَلَ عَنْ فِرَاشِهِ وَ قَالَ لَهُ ادْنُ مِنِّی فَدَنَا مِنْهُ فَقَالَ أَخْبِرْنِی قَالَ نَعَمْ أَیُّهَا الْمَلِکُ إِنِّی وَجَدْتُ فِی کِتَابِ آدَمَ الَّذِی کَتَبَ یَوْمَ سُمِّیَ لَهُ مَا فِی الْأَرْضِ مِنْ عَیْنٍ أَوْ شَجَرٍ فَوَجَدْتُ فِیهِ أَنَّ لِلَّهِ عَیْناً تُدْعَی عَیْنَ الْحَیَاةِ فِیهَا مِنْ أَمْرِ اللَّهِ عَزِیمَةٌ أَنَّهُ مَنْ یَشْرَبْ مِنْهَا لَمْ یَمُتْ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الَّذِی یَسْأَلُ اللَّهَ الْمَوْتَ بِظُلْمَةٍ لَمْ یَطَأْهَا إِنْسٌ وَ لَا جَانٌّ فَفَرِحَ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ قَالَ ادْنُ مِنِّی یَا أَیُّهَا الْغُلَامُ تَدْرِی أَیْنَ مَوْضِعُهَا قَالَ نَعَمْ وَجَدْتُ فِی کِتَابِ آدَمَ أَنَّهَا عَلَی قَرْنِ الشَّمْسِ یَعْنِی مَطْلِعَهَا فَفَرِحَ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ بَعَثَ إِلَی أَهْلِ مَمْلَکَتِهِ فَجَمَعَ أَشْرَافَهُمْ وَ فُقَهَاءَهُمْ وَ عُلَمَاءَهُمْ وَ أَهْلَ الْحُکْمِ مِنْهُمْ فَاجْتَمَعَ إِلَیْهِ أَلْفُ حَکِیمٍ وَ عَالِمٍ وَ فَقِیهٍ فَلَمَّا اجْتَمَعُوا عَلَیْهِ تَهَیَّأَ لِلْمَسِیرِ وَ تَأَهَّبَ لَهُ بِأَعَدِّ الْعُدَّةِ وَ أَقْوَی الْقُوَّةِ فَسَارَ بِهِمْ یُرِیدُ مَطْلِعَ الشَّمْسِ یَخُوضُ الْبِحَارَ وَ یَقْطَعُ الْجِبَالَ وَ الْفَیَافِیَ وَ الْأَرَضِینَ وَ الْمَفَاوِزَ فَسَارَ اثْنَیْ عَشَرَ سَنَةً حَتَّی انْتَهَی إِلَی طَرَفِ الظٌّلْمَةِ فَإِذَا هِیَ لَیْسَتْ بِظُلْمَةِ لَیْلٍ وَ لَا دُخَانٍ (2)وَ لَکِنَّهَا هَوَاءٌ یَفُورُ سَدَّ مَا بَیْنَ الْأُفُقَیْنِ (3)فَنَزَلَ بِطَرَفِهَا

ص: 201


1- فی العرائس: فقال عالم من العلماء: إنی قرأت وصیة آدم علیه السلام فوجدت فیها أن خلق اللّه فی الأرض ظلمة لم یطأها انس و لا جان، و وضع فیها عین الخلد، فقال ذو القرنین: و أین وجدتها؟ قال: فی الأرض التی علی قرن الشمس. و لیس فیه جملة «و کان فیمن حضره» و لا الجمل التی یأتی بعد ذلک. و الظاهر أنّه اختصر الحدیث.
2- فی الرائس فذا ظلمةتفور مثل الدخان لیست بظلمة لیل. فعسکر هناک اه.
3- فی نسخة: ما بین الخافقین.

و همان جا اردو زد. او دانشمندان، فقها و فضلای درون اردوگاه را گرد هم آورد و گفت: ای جماعت فقها و دانشمندان، من می خواهم در این تاریکی وارد شوم. آنان با شنیدن این سخن برای

او به سجده افتادند و گفتند: شاها، تو در پی چیزی هستی که هیچ یک از انبیا، رسولان و پادشاهان خواستار آن نبوده اند. ذوالقرنین گفت: من ناگزیر خواستار آن هستم. آنان گفتند: شاها، ما اگر می دانستیم که تو با وارد شدن در آن بدون رنج و زحمت به خواسته ات دست می یابی، دستور بدین کار می دادیم(1).

اما ما می ترسیم که چیزی در آن تاریکی به تو برسد و باعث نابودی فرمانروایی و سلطنت و ایجاد فسادی در زمین گردد. ذوالقرنین گفت: من ناگزیر باید در آن وارد شوم. آنان با شنیدن این سخن برای خداوند به سجده افتادند و عرض کردند: ما از آن چه ذوالقرنین خواستار آن است به سوی تو تبری می جوییم.

ذوالقرنین گفت: ای­جماعت دانشمندان، به من بگویید که کدام یک از چهارپایان تیزبین تر هستند. آنان گفتند: اسب های مادیان باکره تیز بین ترین چهارپا هستند. ذوالقرنین از میان اسب های اردوگاه خود شش هزار اسب مادیان باکره و از میان دانشمندان، فضلا و حکیمان شش هزار مرد را برگزید و به هر کدام یک اسب داد. او مسئولیت دو هزار سوار را به فسحر - که همان خضر علیه السلام است- محول کرد و آنان را در جلوی سپاه خود قرار داد و به آنان دستور داد تا وارد آن تاریکی شوند. او نیز به همراه چهار هزار سوار حرکت کرد و به افراد اردوگاهش دستور داد که دوازده سال در آن اردوگاه بمانند و اگر او پس از این مدت به سوی آنان بازنگشت در زمین پراکنده شوند و به سرزمین خود یا هر جای دیگری که خواستند بروند. خضر علیه السلام گفت: شاها، ما در این تاریکی وارد می شویم و یکدیگر را نمی توانیم ببینیم. اگر گم شدیم چه کنیم؟ ذوالقرنین به او مهره سرخ رنگی داد که مانند مشعل نورانی بود. ذوالقرنین گفت: این مهره را بگیر. هر گاه گم شدید آن را به سوی زمین بیفکن؛ چرا که صدایی از خود ایجاد می کند. با ایجاد آن صدا گمشدگان به سویش می آیند. خضر علیه السلام آن مهره را گرفت و در تاریکی وارد شد. خضر به حرکت ادامه می داد در حالی که ذوالقرنین فرود می آمد. روزی از روز ها که خضر علیه السلام در حال حرکت بود به وادی ای از تاریکی برخورد. او به همراهان خود فرمود: اینجا بایستید و هیچ کس از شما نباید از جای خود حرکت کند.

ص: 202


1- . در نسخه دیگری آمده است: از تو پیروی می کردیم.

وَ عَسْکَرَ عَلَیْهَا وَ جَمَعَ عُلَمَاءَ أَهْلِ عَسْکَرِهِ وَ فُقَهَاءَهُمْ وَ أَهْلَ الْفَضْلِ مِنْهُمْ فَقَالَ یَا مَعْشَرَ الْفُقَهَاءِ وَ الْعُلَمَاءِ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْلُکَ هَذِهِ الظُّلْمَةَ فَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً فَقَالُوا أَیُّهَا الْمَلِکُ إِنَّکَ لَتَطْلُبُ أَمْراً مَا طَلَبَهُ وَ لَا سَلَکَهُ أَحَدٌ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ لَا مِنَ الْمُلُوکِ قَالَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِی مِنْ طَلَبِهَا قَالُوا أَیُّهَا الْمَلِکُ إِنَّا لَوْ نَعْلَمُ أَنَّکَ إِذَا سَلَکْتَهَا ظَفِرْتَ بِحَاجَتِکَ مِنْهَا بِغَیْرِ عَنَتٍ عَلَیْکَ لَأَمَرْنَا (1)وَ لَکِنَّا نَخَافُ أَنْ یَعْلَقَ بِکَ (2)مِنْهَا أَمْرٌ یَکُونُ فِیهِ هَلَاکُ مُلْکِکَ وَ زَوَالُ سُلْطَانِکَ وَ فَسَادٌ مِنَ الْأَرْضِ فَقَالَ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ أَسْلُکَهَا فَخَرُّوا سُجَّداً لِلَّهِ وَ قَالُوا إِنَّا نَتَبَرَّأُ إِلَیْکَ مِمَّا یُرِیدُ ذُو الْقَرْنَیْنِ فَقَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ یَا مَعْشَرَ الْعُلَمَاءِ أَخْبِرُونِی بِأَبْصَرِ الدَّوَابِّ قَالُوا الْخَیْلُ الْإِنَاثُ الْبِکَارَةُ أَبْصَرُ الدَّوَابِّ فَانْتَخَبَ مِنْ عَسْکَرِهِ فَأَصَابَ سِتَّةَ آلَافِ فَرَسٍ إِنَاثاً أَبْکَاراً (3)وَ انْتَخَبَ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ وَ الْفَضْلِ وَ الْحِکْمَةِ سِتَّةَ آلَافِ رَجُلٍ فَدَفَعَ إِلَی کُلِّ رَجُلٍ فَرَساً وَ وَلَّی فَسْحَرَ (4)وَ هُوَ الْخَضِرُ عَلَی أَلْفَیْ فَرَسٍ فَجَعَلَهُمْ عَلَی مُقَدِّمَتِهِ وَ أَمَرَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوا الظُّلْمَةَ وَ سَارَ ذُو الْقَرْنَیْنِ فِی أَرْبَعَةِ آلَافٍ وَ أَمَرَ أَهْلَ عَسْکَرِهِ أَنْ یَلْزَمُوا مُعَسْکَرَهُ اثْنَیْ عَشَرَ سَنَةً (5)فَإِنْ رَجَعَ هُوَ إِلَیْهِمْ إِلَی ذَلِکَ الْوَقْتِ وَ إِلَّا تَفَرَّقُوا فِی الْبِلَادِ وَ لَحِقُوا بِبِلَادِهِمْ أَوْ حَیْثُ شَاءُوا فَقَالَ الْخَضِرُ أَیُّهَا الْمَلِکُ إِنَّا نَسْلُکَ فِی الظُّلْمَةِ لَا یَرَی بَعْضُنَا بَعْضاً کَیْفَ نَصْنَعُ بِالضَّلَالِ إِذَا أَصَابَنَا فَأَعْطَاهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ خَرَزَةً حَمْرَاءَ (6)کَأَنَّهَا مَشْعَلَةٌ لَهَا ضَوْءٌ فَقَالَ خُذْ هَذِهِ الْخَرَزَةَ فَإِذَا أَصَابَکُمُ الضَّلَالُ فَارْمِ بِهَا إِلَی الْأَرْضِ فَإِنَّهَا تَصِیحُ فَإِذَا صَاحَتْ رَجَعَ أَهْلُ الضَّلَالِ إِلَی صَوْتِهَا فَأَخَذَهَا الْخَضِرُ وَ مَضَی فِی الظُّلْمَةِ وَ کَانَ الْخَضِرُ یَرْتَحِلُ وَ یَنْزِلُ ذُو الْقَرْنَیْنِ فَبَیْنَا الْخَضِرُ یَسِیرُ ذَاتَ یَوْمٍ إِذْ عَرَضَ لَهُ وَادٍ فِی الظُّلْمَةِ فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ قِفُوا فِی هَذَا الْمَوْضِعِ لَا یَتَحَرَّکَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ

ص: 202


1- فی نسخة: لاتبعناک.
2- فی نسخة: أن ینفتق علیک.
3- فی نسخة: اناثا بکارة.
4- فی نسخة: و عقد لا فسحر.
5- فی نسخة اثنتی عشرة سنة.
6- الخرز: ما ینظم فی السلک من الجذع و الودع. الحب المثقوب من الزجاج و غیره: فصوص من حجارة. الواحدة: الخرزة. خرزات الملک: جواهر تاجه.

او از اسب خود پیاده شد و آن مهره را در دست گرفت و در آن وادی پرتاب کرد. اما آن مهره او را پاسخ نگفت، به طوری که ترسید او را پاسخ نگوید. سپس پاسخ گفت و خضر علیه السلام به سوی صدای آن مهره رفت(1)

و ناگهان آن را در کنار یک چشمه یافت و دید که آب آن سفید تر از شیر، صاف تر از یاقوت و شیرین تر از عسل است. او از آب آن چشمه نوشید. سپس لباسش را از تن درآورد و در آن چشمه شستشو کرد. سپس لباسش را بر تن کرد و آن مهره را به سوی یارانش پرتاب نمود و آن مهره او را پاسخ گفت و او به سوی همراهان خود بیرون رفت. او سوار بر اسب خود شد و به آنان دستور حرکت داد و آنان حرکت کردند. ذوالقرنین پس از خضر علیه السلام از آن وادی گذشت و مسیر را به اشتباه پیمود؛ از این رو چهل روز و چهل شب در آن تاریکی حرکت کردند. سپس به وسیله نوری که نور روز، خورشید و ماه نبود، اما یک

نور بود از آنان تاریکی بیرون آمدند و به زمینی سرخ رنگ با شن هایی که در وقت اصطکاک از خود صدا می دادند و سائیده شده بودند وارد شدند. سنگریزه های آن زمین از جنس مروارید بود و ناگهان دیدند که در یک فرسخی آنان کاخی وجود دارد(2).

ذوالقرنین به سوی آن در آمد و در آن جا اردو زد. سپس به تنهایی رو به آن کاخ کرد و ناگهان پرنده و یک تکه آهن بلندی دید که دو لبه آن آهن روی دو طرف کاخ قرار داده شده و آن پرنده که گویی پرستو یا تصویر پرستو یا مانند پرستو و یا خود پرستو بود، سیاه رنگ و آویزان در آن آهن میان آسمان و زمین بود(3).

وقتی آن پرنده صدای تلق و تلق ذوالقرنین را شنید، پرسید: این کیست؟ ذوالقرنین گفت: من ذوالقرنین هستم. آن پرنده گفت: ای ذوالقرنین آیا آنچه پشت سرت داشتی برایت بس نبود که به در خانه من آمده ای؟ ذوالقرنین با شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد. آن پرنده گفت: ای ذوالقرنین، نترس و به من بگو. ذوالقرنین گفت: بپرس. آن پرنده پرسید: آیا بر روی زمین ساختن ساختمان از آجر و گچ فراوان شده است؟ ذوالقرنین پاسخ داد: آری. حضرت فرمود: آن پرنده با شنیدن این سخن به خود لرزید و یک سومش تبدیل به آهن شد. ذوالقرنین نیز با دیدن این صحنه اندوهگین شد. آن پرنده گفت: مترس و به من بگو. ذوالقرنین گفت: بپرس. آن پرنده پرسید: آیا سازها فراوان شده است؟ ذوالقرنین پاسخ داد: آری. حضرت فرمود: آن پرنده با شنیدن این سخن به خود لرزید و دو سومش تبدیل به آهن شد. ذوالقرنین نیز با دیدن این صحنه اندوهگین شد. آن پرنده گفت: مترس و به من بگو. ذوالقرنین گفت: بپرس. آن پرنده پرسید: آیا مردم بر روی زمین شهادت دروغ داده اند؟ ذوالقرنین پاسخ داد: آری. آن پرنده با شنیدن این سخن به خود لرزید و بردمیده شد به طوری که میان دو دیوار کاخ را پر کرد. حضرت فرمود: ذوالقرنین نیز در این هنگام پر از اندوه شد. آن پرنده به او گفت: مترس و به من بگو. ذوالقرنین گفت: بپرس.

ص: 203


1- . در نسخه دیگری آمده است: و خضر علیه السلام به سوی نور آن مهره رفت.
2- . در عرائس آمده است: و ناگهان دیدند که کاخی به طول یک فرسخ در یک فرسخ که یک در دارد در آن سرزمین است. سخن آمده در عرائس به پایان رسید.
3- . در عرائس آمده است: ناگهان پرنده سیاهرنگی را دید که بینی اش به قطعه­ای آهنی بسته شده و میان آسمان و زمین آویزان بود.

عَنْ مَوْضِعِهِ وَ نَزَلَ عَنْ فَرَسِهِ فَتَنَاوَلَ الْخَرَزَةَ فَرَمَی بِهَا فِی الْوَادِی فَأَبْطَأَتْ عَنْهُ بِالْإِجَابَةِ حَتَّی خَافَ أَنْ لَا یُجِیبَهُ ثُمَّ أَجَابَتْهُ فَخَرَجَ إِلَی صَوْتِهَا (1)فَإِذَا هِیَ عَلَی جَانِبِ الْعَیْنِ وَ إِذَا مَاؤُهَا أَشَدُّ بَیَاضاً مِنَ اللَّبَنِ وَ أَصْفَی مِنَ الْیَاقُوتِ وَ أَحْلَی مِنَ الْعَسَلِ فَشَرِبَ مِنْهُ ثُمَّ خَلَعَ ثِیَابَهُ فَاغْتَسَلَ مِنْهَا ثُمَّ لَبِسَ ثِیَابَهُ ثُمَّ رَمَی بِالْخَرَزَةِ نَحْوَ أَصْحَابِهِ فَأَجَابَتْهُ فَخَرَجَ إِلَی أَصْحَابِهِ وَ رَکِبَ وَ أَمَرَهُمْ بِالْمَسِیرِ فَسَارُوا وَ مَرَّ ذُو الْقَرْنَیْنِ بَعْدَهُ فَأَخْطَأَ الْوَادِیَ فَسَلَکُوا تِلْکَ الظُّلْمَةَ أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ خَرَجُوا بِضَوْءٍ لَیْسَ بِضَوْءِ نَهَارٍ وَ لَا شَمْسٍ وَ لَا قَمَرٍ وَ لَکِنَّهُ نُورٌ فَخَرَجُوا إِلَی أَرْضٍ حَمْرَاءَ رَمِلَةٍ خَشْخَاشَةٍ (2)فَرِکَةٍ کَأَنَّ حَصَاهَا اللُّؤْلُؤُ فَإِذَا هُوَ بِقَصْرٍ مَبْنِیٍّ عَلَی طُولِ فَرْسَخٍ (3)فَجَاءَ ذُو الْقَرْنَیْنِ إِلَی الْبَابِ فَعَسْکَرَ عَلَیْهِ ثُمَّ تَوَجَّهَ بِوَجْهِهِ وَحْدَهُ إِلَی الْقَصْرِ فَإِذَا طَائِرٌ وَ إِذَا حَدِیدَةٌ طَوِیلَةٌ قَدْ وُضِعَ طَرَفَاهَا عَلَی جَانِبَیِ الْقَصْرِ وَ الطَّیْرُ أَسْوَدُ مُعَلَّقٌ فِی تِلْکَ الْحَدِیدَةِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ کَأَنَّهُ الْخُطَّافُ أَوْ صُورَةُ الْخُطَّافِ أَوْ شَبِیهٌ بِالْخُطَّافِ أَوْ هُوَ خُطَّافٌ (4)فَلَمَّا سَمِعَ الطَّائِرُ خَشْخَشَةَ ذِی الْقَرْنَیْنِ قَالَ مَنْ هَذَا قَالَ أَنَا ذُو الْقَرْنَیْنِ فَقَالَ الطَّائِرُ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ أَ مَا کَفَاکَ مَا وَرَاءَکَ حَتَّی وَصَلْتَ إِلَی حَدِّ بَابِی هَذَا فَفَرِقَ (5)ذُو الْقَرْنَیْنِ فَرَقاً شَدِیداً فَقَالَ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ لَا تَخَفْ وَ أَخْبِرْنِی قَالَ سَلْ قَالَ هَلْ کَثُرَ فِی الْأَرْضِ بُنْیَانُ الْآجُرِّ وَ الْجِصِّ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَانْتَفَضَ الطَّیْرُ وَ امْتَلَأَ حَتَّی مَلَأَ مِنَ الْحَدِیدَةِ ثُلُثَهَا فَفَرِقَ ذُو الْقَرْنَیْنِ فَقَالَ لَا تَخَفْ وَ أَخْبِرْنِی قَالَ سَلْ قَالَ هَلْ کَثُرَتِ الْمَعَازِفُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَانْتَفَضَ الطَّیْرُ وَ امْتَلَأَ حَتَّی مَلَأَ مِنَ الْحَدِیدَةِ ثُلُثَیْهَا فَفَرِقَ ذُو الْقَرْنَیْنِ فَقَالَ لَا تَخَفْ وَ أَخْبِرْنِی قَالَ سَلْ قَالَ هَلِ ارْتَکَبَ النَّاسُ شَهَادَةَ الزُّورِ فِی الْأَرْضِ قَالَ نَعَمْ فَانْتَفَضَ انْتِفَاضَةً وَ انْتَفَخَ فَسَدَّ مَا بَیْنَ جِدَارَیِ الْقَصْرِ قَالَ فَامْتَلَأَ ذُو الْقَرْنَیْنِ عِنْدَ ذَلِکَ فَرَقاً مِنْهُ فَقَالَ لَهُ لَا تَخَفْ وَ أَخْبِرْنِی قَالَ

ص: 203


1- فی نسخة: فخرج إلی ضوئها.
2- فی نسخة: و رملة خشخاشة.
3- فی العرائس: فاذا بقصر مبنی فی تلک الأرض طوله فرسخ فی فرسخ علیه باب اه.
4- فی العرائس: و إذا طائر أسود یشبه الخطاف مزموما بأنفه الی الحدیدة معلقا بین السماء و الأرض.
5- أی ففزع.

آن پرنده پرسید: آیا مردم شهادت لا اله الا الله را ترک کرده اند؟ ذوالقرنین پاسخ داد: خیر. بدین سان یک سوم آن پرنده به هم پیوست. آن پرنده گفت: ای ذوالقرنین، مترس و به من بگو. ذوالقرنین گفت: بپرس. آن پرنده پرسید: آیا مردم نماز واجب را ترک کرده اند؟ ذوالقرنین پاسخ داد: خیر. بدین سان یک سوم دیگر آن پرنده به هم پیوست. سپس آن پرنده گفت: ای ذوالقرنین مترس و به من بگو. ذوالقرنین گفت: بپرس. آن پرنده پرسید: آیا مردم غسل جنابت را ترک کرده اند؟ ذوالقرنین پاسخ داد: خیر. حضرت فرمود: بدین سان تمام اعضای آن پرنده به هم پیوست تا این که به حالت نخست خود درآمد و ناگهان ذوالقرنین دید که در برابر پله ای است که به بالای کاخ منتهی می شود.

آن پرنده گفت: ای ذوالقرنین، از این پله بالا برو. ذوالقرنین در حالی که می ترسید و نمی دانست که چه چیزی به او هجوم می آورد از آن پله بالا رفت تا این که بر بالای آن ایستاد و ناگهان دید که آن، پشت بامی است که تا جایی که چشم کار می کند، ادامه دارد. او ناگهان مرد جوان و سفید رویی را دید که چهره ای نورانی

داشت و لباس های سفیدی بر تن کرده بود. آن مرد گویی یک مرد، به صورت یک مرد، شبیه به یک مرد یا خود یک مرد بود و دست بر دهان سر به آسمان بلند کرده بود و به آن می نگریست. وقتی آن مرد صدای پای ذوالقرنین را شنید، پرسید: این کیست؟ ذوالقرنین پاسخ داد: من ذوالقرنین هستم.آن مرد پرسید: ای ذوالقرنین، آیا آن چه پشت سرت داشتی برایت بس نبود که به سوی من آمده ای؟ ذوالقرنین پرسید: چرا دست بر دهانت گذاشته ای؟ آن مرد پاسخ داد: ای ذوالقرنین، من صاحب شیپور هستم و قیامت نزدیک است و من منتظر هستم که فرمان دمیدن در آن را به من بدهند و من در آن بدمم. سپس آن مرد با دستش ضربه ای زد و سنگی را برداشت و به سوی ذوالقرنین افکند. آن سنگ گویا یک سنگ، شبیه یک سنگ یا خود یک سنگ بود. آن مرد گفت: ای ذوالقرنین، این سنگ را بگیر و بازگرد. اگر این سنگ گرسنه شود، تو نیز گرسنه می شوی و اگر سیر گردد تو نیز سیر می گردی. بدین سان ذوالقرنین به همراه آن سنگ بازگشت و آن را نزد یاران خود برد. ذوالقرنین آنان را از ماجرای آن پرنده و پرسش های او و سخنان و حالتش و نیز از آن مردِ روی پشت بام و سخنانش و آن چه به او داد آگاه ساخت. سپس به آنان گفت: او این سنگ را به من داد و گفت: اگر این سنگ، گرسنه شود تو نیز گرسنه می شوی و اگر سیر گردد تو نیز سیر می گردی. ذوالقرنین گفت: مرا از امر این سنگ آگاه سازید. او آن سنگ را در یکی از دو کفه ترازو و سنگ دیگری مانند آن را در کفه دیگر گذاشت. سپس ترازو را بلند کرد(1) و ناگهان دید که آن سنگی که با خود آورده است از آن دیگری سنگین تر است. آنان سنگ دیگری را گذاشتند و دیدند که باز آن سنگ سنگین تر است تا این که هزار سنگ ماند آن را با هم در کفه دیگر ترازو نهادند. سپس ترازو را بلند کردند، اما دیدند که آن سنگ از آن هزار سنگ نیز سنگین تر است. آنان گفتند: شاها، ما درباره این سنگ هیچ دانشی نداریم.

خضر علیه السلام به ذوالقرنین فرمود: شاها، تو از اینان درباره چیزی می پرسی که درباره آن هیچ نمی دانند، در حالی که علم

ص: 204


1- . در عراس آمده است: دانشمندان آن سنگ را در ترازو نهادند و سنگ دیگری شبیه به آن راگرفته و در کفه دیگر گذاشتند. سپس ترازو را بلند کردند.

سَلْ قَالَ هَلْ تَرَکَ النَّاسُ شَهَادَةَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ قَالَ لَا فَانْضَمَّ ثُلُثُهُ ثُمَّ قَالَ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ لَا تَخَفْ وَ أَخْبِرْنِی قَالَ سَلْ قَالَ هَلْ تَرَکَ النَّاسُ الصَّلَاةَ الْمَفْرُوضَةَ قَالَ لَا قَالَ فَانْضَمَّ ثُلُثٌ آخَرُ ثُمَّ قَالَ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ لَا تَخَفْ وَ أَخْبِرْنِی قَالَ سَلْ قَالَ هَلْ تَرَکَ النَّاسُ الْغُسْلَ مِنَ الْجَنَابَةِ قَالَ لَا قَالَ فَانْضَمَّ حَتَّی عَادَ إِلَی حَالِهِ الْأَوَّلِ فَإِذَا هُوَ بِدَرَجَةٍ مُدْرَجَةٍ إِلَی أَعْلَی الْقَصْرِ فَقَالَ الطَّیْرُ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ اسْلُکْ هَذِهِ الدَّرَجَةَ فَسَلَکَهَا وَ هُوَ خَائِفٌ لَا یَدْرِی مَا یَهْجُمُ عَلَیْهِ حَتَّی اسْتَوَی عَلَی ظَهْرِهَا فَإِذَا هُوَ بِسَطْحٍ مَمْدُودٍ مَدَّ الْبَصَرِ وَ إِذَا رَجُلٌ شَابٌّ أَبْیَضُ مُضِی ءُ الْوَجْهِ عَلَیْهِ ثِیَابٌ بِیضٌ حَتَّی کَأَنَّهُ رَجُلٌ أَوْ فِی صُورَةِ رَجُلٍ أَوْ شَبِیهٌ بِالرَّجُلِ أَوْ هُوَ رَجُلٌ وَ إِذَا هُوَ رَافِعٌ رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ یَنْظُرُ إِلَیْهَا وَاضِعٌ یَدَهُ عَلَی فِیهِ فَلَمَّا سَمِعَ خَشْخَشَةَ ذِی الْقَرْنَیْنِ قَالَ مَنْ هَذَا قَالَ أَنَا ذُو الْقَرْنَیْنِ قَالَ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ أَ مَا کَفَاکَ مَا وَرَاءَکَ حَتَّی وَصَلْتَ إِلَیَّ قَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ مَا لِی أَرَاکَ وَاضِعاً یَدَکَ عَلَی فِیکَ قَالَ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ أَنَا صَاحِبُ الصُّورِ وَ إِنَّ السَّاعَةَ قَدِ اقْتَرَبَتْ وَ أَنَا أَنْتَظِرُ أَنْ أُومَرَ بِالنَّفْخِ فَأَنْفُخَ ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ فَتَنَاوَلَ حَجَراً فَرَمَی بِهِ إِلَی ذِی الْقَرْنَیْنِ کَأَنَّهُ حَجَرٌ أَوْ شِبْهُ حَجَرٍ أَوْ هُوَ حَجَرٌ فَقَالَ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ خُذْهَا فَإِنْ جَاعَ جُعْتَ وَ إِنْ شَبِعَ شَبِعْتَ فَارْجِعْ فَرَجَعَ ذُو الْقَرْنَیْنِ بِذَلِکَ الْحَجَرِ حَتَّی خَرَجَ بِهِ إِلَی أَصْحَابِهِ فَأَخْبَرَهُمْ بِالطَّیْرِ وَ مَا سَأَلَهُ عَنْهُ وَ مَا قَالَ لَهُ وَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِهِ وَ أَخْبَرَهُمْ بِصَاحِبِ السَّطْحِ وَ مَا قَالَ لَهُ وَ مَا أَعْطَاهُ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ إِنَّهُ أَعْطَانِی هَذَا الْحَجَرَ وَ قَالَ لِی إِنْ جَاعَ جُعْتَ وَ إِنْ شَبِعَ شَبِعْتَ قَالَ أَخْبِرُونِی بِأَمْرِ هَذَا الْحَجَرِ فَوُضِعَ فِی إِحْدَی الْکَفَّیْنِ فَوُضِعَ حَجَرٌ مِثْلُهُ فِی الْکِفَّةِ الْأُخْرَی ثُمَّ رُفِعَ الْمِیزَانُ (1)فَإِذَا الْحَجَرُ الَّذِی جَاءَ بِهِ أَرْجَحُ بِمِثْلِ الْآخَرِ (2)فَوَضَعُوا آخَرَ فَمَالَ بِهِ حَتَّی وَضَعُوا أَلْفَ حَجَرٍ کُلُّهَا مِثْلُهُ ثُمَّ رَفَعُوا الْمِیزَانَ فَمَالَ بِهَا وَ لَمْ یَسْتَمِلْ بِهِ الْأَلْفُ حَجَرٍ فَقَالُوا یَا أَیُّهَا الْمَلِکُ لَا عِلْمَ لَنَا بِهَذَا فَقَالَ لَهُ الْخَضِرُ أَیُّهَا الْمَلِکُ إِنَّکَ تَسْأَلُ هَؤُلَاءِ عَمَّا لَا عِلْمَ لَهُمْ بِهِ وَ قَدْ أُوتِیتُ عِلْمَ

ص: 204


1- فی العرائس: فوضعت العلماء ذلک الحجر فی کفة میزان، و أخذوا حجرا مثله و وضعوه فی الکفة الأخری ثمّ رفعوا المیزان.
2- فی نسخة: یمیل بالآخر.

درباره آن سنگ به من ارزانی شده است. ذوالقرنین گفت: بنابراین ما را از آن آگاه ساز و امر آن را بر ما روشن کن. خضر ترازو را در دست گرفت و سنگی که ذوالقرنین آورده بود را در کفه ترازو و سنگ دیگری را در کفه دیگر آن نهاد. سپس مشتی خاک را روی سنگ ذوالقرنین قرار داد که باعث سنگین تر شدن آن می شد. سپس ترازو را بلند کرد و دو کفه با هم برابر شدند. آنان به شگفت آمدند و برای خداوند متعال به سجده افتادند و گفتند: شاها، این، چیزی است که علممان بدان راه نیافته بود و ما می دانیم که خضر، جادوگر نیست. پس چگونه این سنگ از هزار سنگ شبیه به آن که ما در کفه دیگر نهادیم سنگین تر بود، اما وقتی خضر علیه السلام مقداری خاک بدان افزود، کفه های ترازو با هم برابر شدند؟ ذوالقرنین گفت: ای خضر، امر این سنگ را بر ما روشن کن. خضر علیه السلام فرمود: شاها، فرمان خداوند در میان بندگانش نافذ است و قدرتش بر همه چیز غلبه دارد و حکمش فصل الخطاب است. خداوند، بندگانش را به وسیله یکدیگر، دانا را با دانا، نادان را با نادان، دانا را با نادان و نادان را با دانا آزمود. او مرا با تو و تو را با من آزمود. ذوالقرنین گفت: ای خضر، خداوند، تو را بیامرزد. تنها باید بگویی که مرا با تو آزمود؛ زیرا خداوند، تو را داناتر از من و زیر دست من قرار داد. خداوند، تو را بیامرزد. مرا از امر این سنگ آگاه ساز. خضر علیه

السلام فرمود: شاها، این سنگ، ضرب المثلی برای تو از سوی صاحب شیپور بود. او می خواست بگوید که مَثَل بنی آدم، مَثَل این سنگ است که از هزار سنگ دیگر که در کفه ترازو نهاده شدند، سنگین تر بود. سپس وقتی مقداری خاک بر رویش نهاده شد، سیر گشت و به حالت سنگی مانند خود درآمد. او می خواست بگوید که مَثَل تو نیز این چنین است؛ چرا که خداوند، این همه سرزمین را به تو ارزانی داشت، اما تو بدآنها راضی نشدی، به طوری که خواستار کاری شدی که هیچ کس پیش از تو خواستار آن نبود و در جایی پا نهادی که هیچ انس و جنی در آن قدم نگذاشته بود. او می خواست بگوید که انسان چنین حالتی دارد و تا زمانی که خاک بر او پاشیده نشود، سیر نمی گردد. حضرت فرمود: ذوالقرنین با شنیدن این سخنان بسیار گریست و گفت: ای خضر، راست گفتی. این مَثَل ناگزیر برای من زده شده است. من پس از این در جستجوی جایی از زمین برنمی آیم. سپس ذوالقرنین در آن تاریکی بازگشت. آنان در حالی که حرکت می کردند صدای خش خشی را در زیر سم اسبان خود شنیدند. آنان پرسیدند: شاها، این صدای چیست؟ ذوالقرنین پاسخ داد: از آن برگیرید؛ چرا که هر کس از آن برگیرد پشیمان و هر کس آن را رها کند نیز پشیمان می شود. از این رو برخی از آنان از آن برگرفته و برخی دیگر آن را رها کردند. وقتی آنان از تاریکی بیرون آمدند ناگهان دیدند که آن، یاقوت بود. بنابراین هم آن کسانی که از آن برگرفتند و هم آن کسانی که آن را رها کردند پشیمان شدند. ذوالقرنین به دومة الجندل که خانه اش در آن جا بود بازگشت و تا زمان مرگ در آن جا ماند. حضرت فرمود: هر گاه حضرت(1)

این حدیث را حکایت می کرد، می فرمود: خداوند، برادرم ذوالقرنین را بیامرزد. او با پیمودن راهی که پیمود و خواستن آن چه در پی آن برآمد، اشتباهی مرتکب نشد. اگر او در راه رفتن خود بر وادی یاقوت دست می یافت، چیزی را در آن باقی نمی گذاشت و همه را برای مردم بیرون می آورد؛ زیرا او مایل به این کار بود،

ص: 205


1- . در نسخه دیگری آمده است: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله این حدیث را روایت می کرد.

هَذَا الْحَجَرِ فَقَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ فَأَخْبِرْنَا بِهِ وَ بَیِّنْهُ لَنَا فَتَنَاوَلَ الْخَضِرُ الْمِیزَانَ فَوَضَعَ الْحَجَرَ الَّذِی جَاءَ بِهِ ذُو الْقَرْنَیْنِ فِی کِفَّةِ الْمِیزَانِ ثُمَّ وَضَعَ حَجَراً آخَرَ فِی کِفَّةٍ أُخْرَی ثُمَّ وَضَعَ کِفَّةَ تُرَابٍ عَلَی حَجَرِ ذِی الْقَرْنَیْنِ یَزِیدُهُ ثِقْلًا ثُمَّ رَفَعَ الْمِیزَانَ فَاعْتَدَلَ وَ عَجِبُوا وَ خَرُّوا سُجَّداً لِلَّهِ تَعَالَی وَ قَالُوا أَیُّهَا الْمَلِکُ هَذَا أَمْرٌ لَمْ یَبْلُغْهُ عِلْمُنَا وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ الْخَضِرَ لَیْسَ بِسَاحِرٍ فَکَیْفَ هَذَا وَ قَدْ وَضَعْنَا مَعَهُ أَلْفَ حَجَرٍ کُلُّهَا مِثْلُهُ فَمَالَ بِهَا وَ هَذَا قَدِ اعْتَدَلَ بِهِ وَ زَادَهُ تُرَاباً قَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ بَیِّنْ یَا خَضِرُ لَنَا أَمْرَ هَذَا الْحَجَرِ قَالَ الْخَضِرُ أَیُّهَا الْمَلِکُ إِنَّ أَمْرَ اللَّهِ نَافِذٌ فِی عِبَادِهِ وَ سُلْطَانَهُ قَاهِرٌ وَ حُکْمَهُ فَاصِلٌ وَ إِنَّ اللَّهَ ابْتَلَی عِبَادَهُ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ وَ ابْتَلَی الْعَالِمَ بِالْعَالِمِ وَ الْجَاهِلَ بِالْجَاهِلِ وَ الْعَالِمَ بِالْجَاهِلِ وَ الْجَاهِلَ بِالْعَالِمِ وَ إِنَّهُ ابْتَلَانِی بِکَ وَ ابْتَلَاکَ بِی فَقَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ یَرْحَمُکَ اللَّهُ یَا خَضِرُ إِنَّمَا تَقُولُ ابْتَلَانِی بِکَ حِینَ جُعِلْتَ أَعْلَمَ مِنِّی وَ جُعِلْتَ تَحْتَ یَدِی أَخْبِرْنِی یَرْحَمُکَ اللَّهُ عَنْ أَمْرِ هَذَا الْحَجَرِ فَقَالَ الْخَضِرُ أَیُّهَا الْمَلِکُ إِنَّ هَذَا الْحَجَرَ مَثَلٌ ضَرَبَهُ لَکَ صَاحِبُ الصُّورِ یَقُولُ إِنَّ مَثَلَ بَنِی آدَمَ مَثَلُ هَذَا الْحَجَرِ الَّذِی وُضِعَ وَ وُضِعَ مَعَهُ أَلْفُ حَجَرٍ فَمَالَ بِهَا ثُمَّ إِذَا وُضِعَ عَلَیْهِ التُّرَابُ شَبِعَ وَ عَادَ حَجَراً مِثْلَهُ فَیَقُولُ کَذَلِکَ مَثَلُکَ أَعْطَاکَ اللَّهُ مِنَ الْمُلْکِ مَا أَعْطَاکَ فَلَمْ تَرْضَ بِهِ حَتَّی طَلَبْتَ أَمْراً لَمْ یَطْلُبْهُ أَبَداً مَنْ کَانَ قَبْلَکَ وَ دَخَلْتَ مَدْخَلًا لَمْ یَدْخُلْهُ إِنْسٌ وَ لَا جَانٌّ یَقُولُ کَذَلِکَ ابْنُ آدَمَ وَ لَا یَشْبَعُ حَتَّی یُحْثَی عَلَیْهِ التُّرَابُ قَالَ فَبَکَی ذُو الْقَرْنَیْنِ بُکَاءً شَدِیداً وَ قَالَ صَدَقْتَ یَا خَضِرُ یَضْرِبُ لِی هَذَا الْمَثَلَ لَا جَرَمَ أَنِّی لَا أَطْلُبُ أَثَراً فِی الْبِلَادِ بَعْدَ مَسْلَکِی هَذَا ثُمَّ انْصَرَفَ رَاجِعاً فِی الظٌّلْمَةِ فَبَیْنَا هُمْ یَسِیرُونَ إِذَا سَمِعُوا خَشْخَشَةً تَحْتَ سَنَابِکِ (1)خَیْلِهِمْ فَقَالُوا أَیُّهَا الْمَلِکُ مَا هَذَا فَقَالَ خُذُوا مِنْهُ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ نَدِمَ وَ مَنْ تَرَکَهُ نَدِمَ فَأَخَذَ بَعْضٌ وَ تَرَکَ بَعْضٌ فَلَمَّا خَرَجُوا مِنَ الظُّلْمَةِ إِذَا هُمْ بِالزَّبَرْجَدِ فَنَدِمَ الْآخِذُ وَ التَّارِکُ وَ رَجَعَ ذُو الْقَرْنَیْنِ إِلَی دُومَةِ الْجَنْدَلِ وَ کَانَ بِهَا مَنْزِلُهُ فَلَمْ یَزَلْ بِهَا حَتَّی قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ قَالَ وَ کَانَ صلی الله علیه و آله (2)إِذَا حَدَّثَ بِهَذَا الْحَدِیثِ قَالَ رَحِمَ اللَّهُ أَخِی ذَا الْقَرْنَیْنِ مَا کَانَ مُخْطِئاً إِذْ سَلَکَ مَا سَلَکَ وَ طَلَبَ مَا طَلَبَ وَ لَوْ ظَفِرَ بِوَادِی الزَّبَرْجَدِ فِی مَذْهَبِهِ لَمَا تَرَکَ فِیهِ شَیْئاً إِلَّا أَخْرَجَهُ إِلَی النَّاسِ لِأَنَّهُ کَانَ رَاغِباً

ص: 205


1- جمع السنبک: طرف الحافر.
2- فی نسخة: و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم.

اما او در راه بازگشت بر آن دست یافت و آن را رهاکرد(1).

روایت 30.

امام صادق علیه السلام فرمود: ذوالقرنین صندوقی از جنس شیشه ساخت. سپس آن را در مسیر سفر خود تا آن جایی که خداوند خواست برد. سپس سوار کشتی شد. چون به جایی از دریا رسید به یارانش گفت: مرا پایین افکنید و هرگاه که ریسمان را تکان دادم مرا بیرون بکشید و اگر آن را تکان ندادم مرا تا انتهای دریا به سوی پایین بفرستید. آنان او را درون دریا فرستادند و ریسمان را به اندازه چهل روز به سمت پایین روانه کردند. ناگهان کسی به صندوق ضربه ای زد و پرسید: ای ذوالقرنین، چه می خواهی؟ ذوالقرنین پاسخ داد: می خواهم همان طور که مُلک پروردگارم را در خشکی دیده ام به مُلک او در دریا نیز نگاه افکنم. آن کس گفت: ای ذوالقرنین، نوح علیه السلام در هنگام طوفان از همین جایی که تو در حال گذار از آن هستی عبور کرد و تیشه اش در دریا افتاد. آن تیشه تا قیامت در تَه دریا فرو می رود، اما به تَه آن نمی رسد. چون ذوالقرنین این سخن را شنید ریسمان را تکان داد و بیرون آمد(2).

توضیح

فیروز آبادی می گوید: اَلخَشخَشَه به معنای صدای سلاح و هر چیز خشکی که در یکدیگر فرو می روند و نیز به معنای فرو رفتن در چیزی است. سخن فیروز آبادی به پایان رسید.

این که حضرت فرمود: (فَرِکَه) به معنای نرم است، به طوری که می توان بر آن دست مالید.

روایت 31.

تفسیر العیاشی: جابر گفت: امام باقر علیه السلام فرمود: امام علی علیه السلام فرمود: خورشید در چشمه ای گرم درون دریایی پایین تر از شهری – یعنی جابلقا- غروب می کند که پس از مغرب واقع است(3).

توضیح

ابن عامر، حمزه، کسائی و ابو بکر «حامیه» خوانده اند که یعنی گرم و بقیه «حَمِئَه» خواننده اند که به معنای گِل آلود و سیاه رنگ است. در تأویلش گفته اند که ذوالقرنین به ساحل اقیانوس رسید و خورشد را این گونه دید؛ زیرا در جلوی دیدگانش چیزی جز آب نبود و از این روست که خداوند فرمود: { به نظرش آمد که غروب می کند} و نفرمود که : غروب می کند.

روایت 32.

تفسیر العیاشی: ابو بصیر: امام باقر عیه السلام درباره تفسیر آیه {برای ایشان در برابر آن، پوششی قرار نداده بودیم.} فرمود: آنان خانه ساختن نمی دانستند(4).

توضیح

رازی می گوید: درباره تفسیر آیه فوق دو نظر وجود دارد: نظر اول این است که آن جا، ساحل دریایی است که کوه یا چیز دیگری در آن وجود ندارد تا مانع از رسیدن شعاع خورشید به ساکنان آن جا شود. از این رو وقتی خورشید، طلوع می کند آنان وارد حفره هایی درون زمین می شوند

ص: 206


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی
4- . نسخه خطی

وَ لَکِنَّهُ ظَفِرَ بِهِ بَعْدَ مَا رَجَعَ فَقَدْ زَهِدَ (1).

«30»

جَبْرَئِیلُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ رَفَعَهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ عَمِلَ صُنْدُوقاً مِنْ قَوَارِیرَ ثُمَّ حَمَلَ فِی مَسِیرِهِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ رَکِبَ الْبَحْرَ فَلَمَّا انْتَهَی إِلَی مَوْضِعٍ مِنْهُ قَالَ لِأَصْحَابِهِ دُلُّونِی فَإِذَا حَرَّکْتُ الْحَبْلَ فَأَخْرِجُونِی فَإِنْ لَمْ أُحَرِّکِ الْحَبْلَ فَأَرْسِلُونِی إِلَی آخِرِهِ فَأَرْسَلُوهُ فِی الْبَحْرِ وَ أَرْسَلُوا الْحَبْلَ مَسِیرَةَ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَإِذَا ضَارِبٌ یَضْرِبُ حَیْثُ الصُّنْدُوقُ وَ یَقُولُ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ أَیْنَ تُرِیدُ قَالَ أُرِیدُ أَنْ أَنْظُرَ إِلَی مُلْکِ رَبِّی فِی الْبَحْرِ کَمَا رَأَیْتُهُ فِی الْبَرِّ فَقَالَ یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ هَذَا الْمَوْضِعَ الَّذِی أَنْتَ فِیهِ مَرَّ فِیهِ نُوحٌ زَمَانَ الطُّوفَانِ فَسَقَطَ مِنْهُ قَدُومٌ فَهُوَ یَهْوِی فِی قَعْرِ الْبَحْرِ إِلَی السَّاعَةِ لَمْ یَبْلُغْ قَعْرَهُ فَلَمَّا سَمِعَ ذُو الْقَرْنَیْنِ ذَلِکَ حَرَّکَ الْحَبْلَ وَ خَرَجَ .

بیان

قال الفیروزآبادی الخشخشة صوت السلاح و کل شی ء یابس إذا حل بعضه ببعض و الدخول فی الشی ء انتهی و قوله علیه السلام فرکة أی کانت لینة بحیث کان یمکن فرکها بالید.

«31»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام تَغْرُبُ الشَّمْسُ فِی عَیْنٍ حَامِیَةٍ فِی بَحْرٍ دُونَ الْمَدِینَةِ الَّتِی مِمَّا یَلِی الْمَغْرِبَ یَعْنِی جَابَلْقَا (2).

بیان

قرأ ابن عامر و حمزة و الکسائی و أبو بکر حامیة أی حارة و قرأ الباقون حَمِئَةٍ أی ذات حمئة و طین أسود و أولت بأن المراد أنه بلغ ساحل البحر المحیط فرآها کذلک إذ لم یکن فی مطمح نظره غیر الماء و لذا قال تعالی وَجَدَها تَغْرُبُ و لم یقل کانت تغرب.

«32»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً کَذَلِکَ قَالَ لَمْ یَعْلَمُوا صَنْعَةَ الْبُیُوتِ (3).

إیضاح

قال الرازی فیه قولان الأول أنه شاطئ بحر لا جبل و لا شی ء یمنع من وقوع شعاع الشمس علیهم فلهذا إذا طلعت الشمس دخلوا فی أسراب واغلة (4)فی الأرض

ص: 206


1- مخطوط. م.
2- مخطوط. م.
3- مخلوط .م
4- أسراب جمع السرب: الحفیر تحت الأرض. و الواغلة: الملجأ.

یا در آب غوطه ورر می گردند. بنابراین به دنبال روزی گشتن به هنگام طلوع خورشید بر آنان دشوار است و آنان به هنگام غروب به این کار می پردازند و حالتشان به عکس حالت دیگر مردم است.

نظر دوم این است که یعنی آنان هیچ لباسی بر تن نمی کردند و مانند دیگر حیوانات همیشه برهنه بودند. در کتاب های هیئت آمده است که حال بیشتر اهل زنگ و تمام کسانی که در سرزمین های نزدیک به خط استوا زندگی می کنند، بدین گونه است. یکی از مفسران در کتاب خود می گوید: به سفر رفتم تا این که از چین گذشتم. از ساکنان آن جا درباره این قوم پرسیدم. آنان به من گفتند: میان تو و آنان یک روز و یک شب فاصله است. به راه خود ادامه دادم و به آن قوم رسیدم و ناگهان دیدم که یکی از آنان یک گوش خود را بالین خود قرار می دهد و با گوش دیگر، خود را می پوشاند. چون نزدیک طلوع خورشید شد صدایی مانند صدای به هم خوردن دو چیز را شنیدم و از هوش رفتم. سپس به هوش آمدم و چون خورشید طلوع کرد ناگهان آن را به مانند روغن زیتون بر روی آب یافتم. آنان مرا وارد حفره های خود کردند و چون روز بالا آمد شروع به ماهی گیری کردند. آنان ماهی را درون خورشید می افکندند و ماهی در آن می پخت(1).

روایت 33.

تفسیر العیاشی: جابر گفت: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه{ میان ما و آنان سدی قرار دهی. [در نتیجه اقوام وحشی] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ کنند.} فرمود: مقصود از آن سد، تقیه است(2).

روایت 34.

تفسیر العیاشی: مفضل می گوید: از حضرت صادق علیه السلام درباره تفسیر آیه {[تا] میان شما و آنها سدی استوار قرار دهم.} پرسیدم و حضرت در پاسخ فرمود: مقصود از آن سد، تقیه است. همچنین در تفسیر آیه {[در نتیجه اقوام وحشی] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ کنند.}

فرمود: وقتی کسی به تقیه عمل کند آنان نمی توانند آن را سوراخ کنند و نمی توانند درباره آن چاره ای بیندیشند و تقیه، همان دژ محکم است. با عمل کردنت به تقیه، سدی میان تو و دشمنان خدا ایجاد می شود که آنان نمی توانند آن را سوراخ کنند. مفضل

می گوید: از حضرت درباره آیه {و[لی] چون وعده پروردگارم فرا رسد آن [سد] را درهم کوبد} پرسیدم و حضرت در پاسخ فرمود: مقصود، برداشته شدن حکم تقیه به هنگام ظهور حضرت قائم علیه السلام است؛ چرا که او از دشمنان خداوند انتقام می گیرد(3).

توضیح

گویا این سخن از باب تمثیل و تشبیه است. یعنی همان طور که ذوالقرنین به منظور از بین رفتن فتنه یأجوج و مأجوج تا زمانی که خداوند به از بین رفتن آن اذن دهد، آن سد را ایجاد کرد، خداوند نیز تقیه را برای شما مانند سدی قرار داد که شما را از زیان مخالفان تا روز ظهور حضرت قائم علیه السلام که در آن روز حکم تقیه برداشته می شود مصون می دارد.

تتمه: رازی می گوید: درباره این که ذوالقرنین کیست، اختلاف نظر وجود دارد و چند نظر نقل شده است:

ص: 207


1- . مفاتیح الغیب 5: 755
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی

أو غاصوا فی الماء فیکون عند طلوع الشمس یتعذر علیهم التصرف فی المعاش و عند غروبها یشتغلون بتحصیل مهمات المعاش و حالهم بالضد من أحوال سائر الخلق.

و القول الثانی أن معناه لا ثیاب لهم و یکونون کسائر الحیوانات عراة أبدا و فی کتب الهیئة أن حال أکثر أهل الزنج کذلک و حال کل من سکن البلاد القریبة من خط الإستواء کذلک و ذکر فی بعض کتب التفسیر أن بعضهم قال سافرت حتی جاوزت الصین فسألت عن هؤلاء القوم فقیل بینک و بینهم مسیرة یوم و لیلة فبلغتهم و إذا أحدهم یفرش إحدی أذنیه و یلبس الأخری فلما قرب طلوع الشمس سمعت صوتا کهیئة الصلصلة فغشی علی ثم أفقت فلما طلعت الشمس إذا هی فوق الماء کهیئة الزیت فأدخلونی سربا لهم فلما ارتفع النهار جعلوا یصطادون السمک و یطرحون فی الشمس فینضج (1).

«33»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: اجْعَلْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ سَدّاً فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً قَالَ هُوَ السَّدُّ التَّقِیَّةُ (2).

«34»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَأَلْتُ الصَّادِقَ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً قَالَ التَّقِیَّةَ فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً قَالَ مَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً إِذَا عُمِلَ بِالتَّقِیَّةِ لَمْ یَقْدِرُوا فِی ذَلِکَ عَلَی حِیلَةٍ وَ هُوَ الْحِصْنُ الْحَصِینُ وَ صَارَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ أَعْدَاءِ اللَّهِ سَدّاً لَا یَسْتَطِیعُونَ لَهُ نَقْباً قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ قَالَ رَفَعَ التَّقِیَّةَ عِنْدَ قِیَامِ الْقَائِمِ فَیَنْتَقِمُ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ (3).

بیان

کأن هذا کلام علی سبیل التمثیل و التشبیه أی جعل الله التقیة لکم سدا لرفع ضرر المخالفین عنکم إلی قیام القائم علیه السلام و رفع التقیة کما أن ذا القرنین وضع السد لرفع فتنة یأجوج و مأجوج إلی أن یأذن الله لرفعها.

تکملة قال الرازی اختلف الناس فی أن ذا القرنین من هو و ذکروا أقوالا

ص: 207


1- مفاتیح الغیب 5: 755. م.
2- مخطوط. م.
3- مخطوط. م.

نظر نخست: او اسکندر بن فیلقوس یونانی است. دلیل صاحبان این نظر این است که آیه {تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید به نظرش آمد که [خورشید] در چشمه ای گل آلود و سیاه غروب می کند} نشان می دهد که دامنه فرمانروایی آن مردی که ذوالقرنین نام داشت به دورترین نقطه مغرب رسید. همچنین آیه {تا آنگاه که به جایگاه برآمدن خورشید رسید} حاکی از آن است که دامنه فرمانروایی اش به دورترین نقطه شرق نیز رسید. همچنین این که یأجوج و مأجوج قومی از ترکان هستند و در دورترین نقطه شمال سکونت دارند، نشان می دهد که دامنه فرمانروایی ذوالقرنین به دورترین نقطه شمال نیز رسید؛ زیرا در کتاب های تاریخ آمده است که آن سد نامبرده شده در قرآن در دورترین نقطه شمال است. بنابراین قرآن نشان می دهد که دامنه فرمانروایی آن کسی که ذوالقرنین نام داشت، به دورترین نقطه شرق، غرب و شمال رسید و این، تمام مناطق آباد از زمین است. بی تردید چنین فرمانروایی گسترده ای بر خلاف معمول است و یادش باید در روزگار، جاودان و نه مخفی و پوشیده می ماند. در کتاب های تاریخ مشهور است که تنها پادشاهی که دامنه فرمانروایی اش به این اندازه بوده، اسکندر است؛ زیرا وقتی پدرش مرد او رومیان را که چند طائفه بودند گرد هم آورد. سپس آهنگ پادشاهان مغرب زمین را کرد و بر آنان چیره شد. او پیش رفت تا آن که به دریای سبز رسید. سپس به مصر بازگشت و اسکندریه را که آن را به نام خود نامیده است، بنا نهاد. سپس وارد شام شد و آهنگ بنی اسرائیل کرد. او به بیت المقدس پا گذاشت و در قربانگاه آن قربانی کرد. سپس به سوی ارمنستان و باب الابواب رفت و عبری ها، قبطیان و بربرها به فرمان او درآمدند. سپس به سوی دارا بن دارا روی آورد. دارا او را چند بار شکست داد تا این که رئیس نگهبانان دارا او را کشت و اسکندر بر پادشاهان ایران چیره شد. پس از آن اسکندر، آهنگ چین و هند کرد و با امت های دور به پیکار پرداخت. او به خراسان بازگشت و شهر های بسیاری ساخت. سپس به عراق بازگشت و در شهر ذور بیمار شد و در همان جا نیز درگذشت. بنابراین وقتی در قرآن آمده است که ذوالقرنین بر تمام زمین یا نزدیک به این مقدار حکم می رانده و با علم تاریخ ثابت شده که شخصی با این جایگاه و مقام تنها اسکندر بوده است، بنابراین باید قاطعانه گفت که مقصود از ذوالقرنین، اسکندر بن فیلقوس یونانی است(1).

ص: 208


1- . یعقوبی در تاریخ خود قائل به این نظر است. ثعلبی در عرائس می گوید: بیشتر سیره نویسان قائل به این نظر هستند.

الأول أنه الإسکندر بن فیلقوس الیونانی قالوا و الدلیل علیه أن القرآن دل علی أن الرجل المسمی بذی القرنین بلغ ملکه إلی أقصی المغرب بدلیل قوله حَتَّی إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ و أیضا بلغ ملکه أقصی المشرق بدلیل قوله حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ و أیضا بلغ ملکه أقصی الشمال بدلیل أن یأجوج و مأجوج قوم من الترک و یسکنون فی أقصی الشمال و بدلیل أن السد المذکور فی القرآن یقال فی کتب التواریخ إنه فی أقصی الشمال (1)فهذا المسمی بذی القرنین فی القرآن قد دل القرآن علی أن ملکه بلغ أقصی المشرق و المغرب و الشمال و هذا هو تمام القدر المعمور (2)من الأرض و مثل ذلک الملک البسیط لا شک أنه علی خلاف العادة و ما کان کذلک وجب أن یبقی ذکره مخلدا علی وجه الدهر و أن لا یبقی مخفیا مستترا و الملک الذی اشتهر فی کتب التواریخ أنه بلغ ملکه إلی هذا القدر لیس إلا الإسکندر و ذلک لأنه لما مات أبوه جمع ملک الروم (3)بعد أن کانوا طوائف ثم قصد (4)ملوک المغرب و قهرهم و أمعن (5)حتی انتهی إلی البحر الأخضر ثم عاد إلی مصر و بنی الإسکندریة و سماها باسم نفسه ثم دخل الشام و قصد بنی إسرائیل (6)و ورد بیت المقدس و ذبح فی مذبحه ثم انعطف إلی أرمنیة و باب الأبواب و دانت له العبرانیون و القبط و البربر و توجه بعد ذلک إلی دارا بن دارا و هزمه مرات إلی أن قتله صاحب حرسه و استولی الإسکندر علی ملوک الفرس و قصد الهند و الصین و غزا الأمم البعیدة و رجع إلی خراسان و بنی المدن الکثیرة و رجع إلی العراق و مرض بشهرذور و مات بها فلما ثبت بالقرآن أن ذا القرنین کان رجلا ملک الأرض بالکلیة أو ما یقرب منها و ثبت بعلم التواریخ أن الذی هذا شأنه ما کان إلا الإسکندر وجب القطع بأن المراد بذی القرنین هو الإسکندر بن فیلقوس الیونانی. (7)

ص: 208


1- فی المصدر: انه بنی فی اقصی الشمال اه. م.
2- فی نسخة: هو نهایة القدر المعمور.
3- فی نسخة: جمع ملوک الروم.
4- فی نسخة: ثم حصد.
5- أمعن فی الطلب: ابعد و بالغ فی الاستقصاء. امعن الضب فی حجره: غاب فی اقصاء.
6- فی نسخة: و قهر بنی إسرائیل.
7- و به قال الیعقوبی فی تاریخه، و قال الثعلبی فی العرائس: به قال أکثر أهل السیر.

سپس درباره علت نامیده شدن ذوالقرنین بدین نام نیز چند وجه نقل شده است. وجه نخست: او به دلیل این که به دو شاخ خورشید یعنی جای طلوع و غروب آن رسید این لقب را به او دادند همان طور که اردشیر به دلیل نافذ بودن فرمانش در همه جا به بلندیِ دست(1)

ملقب شد. وجه دوم: ایرانیان می گویند که دارای اکبر با دختر فیلقوس ازدواج کرد. چون با او نزدیکی کرد، متوجه بوی بدی از او شد. از این رو وی را که اسکندر را از او باردار شده بود به پدرش بازگرداند. او پس از بازگش به سوی پدرش فیلقوس، اسکندر را به دنیا آورد. اسکندر نزد فیلقوس ماند و چنین وانمود کرد که پسر او است، در حالی که در حقیقت او پسر دارای اکبر بود. دلیل ایرانیان این است که وقتی اسکندر بر دارا بن دارا که اندک رمقی در او مانده بود دست یافت، سرش را بر بالین خود نهاد و به دارا گفت: ای برادرم، به من بگو چه کسی با تو چنین کرده است تا از او برایت انتقام بگیرم؟ این سخن ایرانیان است. آنان می گویند: بنابراین، پدر اسکندر، دارای اکبر و مادرش دختر فیلقوس است و او از دو اصل متفاوت یعنی ایرانی و رومی زاده شده است. این چیزی است که ایرانیان می گویند(2).

آنان این طور می گویند تا اسکندر را از نسل پادشاهان عجم بدانند و نگذراند که چنین پادشاهی به نسبی غیر از نسب پادشاهان عجم منتسب شود و این در حقیقت دروغ است. دلیل این که اسکندر به دارا گفت: ای برادرم، از باب فروتنی و گرامی داشت دارا با این خطاب بوده است.

نظر دوم: ابوریحان بیرونی ستاره شناس در کتاب خود با نام «الآثار الباقیه من القرون الخالیه» آورده است: برخی می گویند که ذوالقرنین، ابو کرب شمر(3)

بن عمیر بن افریقش حمیری(4)

است و هم اوست که به فرمانروایی شرق و غرب زمین رسید و یکی از شعرای حمیر در افتخار به او چنین می سراید:

قَد کانَ ذُوالقَرنَینِ قَبلی مُسلِماً مَلِکاً عَلا فِی الأَرضِ غَیرَ مُعَبَّدِ(5)

ذوالقرنین پیش از من می زیست. او مسلمان و پادشاهی بود که در روی زمین به جایگاه والایی رسید و برده کسی نبود.

ص: 209


1- . در منبع، اردشیر بن بهمن و در نسخه دیگری، بلند دست آمده است.
2- . ثعلبی این مطلب را به نقل از برخی پیشینیان آورده است. علت نامیده شدن اسکندر بدین نام پیشتر آمد.
3- . در منبع (شمس) آمده.
4- . بغدادی در محبر ص 365 می گوید: برخی می گویند که ذوالقرنینی که خداوند از او در کتابش یاد کرده است همان صعب بن قرین بن همال است. وی در ص 393 نیز می گوید: ذوالقرنین همان هرمس بن میطون بن رومی بن لنطی بن کسلوحین بن بونان بن یافت بن نوح است. از ظاهر سخنان ثعلبی و مسعودی نیز برمی آید که هرمس جد اسکندر است. آنان درباره نسب اسکندر اختلاف نظر دارند. ر.ک: عرائس، مروج الذهب.
5- . در نسخه دیگری، غَیرَ مُقَیَّدِ (پایبند کسی نبود) آمده است. در عرائس آمده است: مَلِکاً تَدِینُ لَهُ المُلُوکُ وَ تَسجُدُ (پادشاهی بود که پادشاهان دیگر به فرمان او در آمده بودند و بر او سجده می کردند). مصرع دوم بیت بعد در عرائس این طور آمده است: أَسبابَ أمرٍ مِن حَکیمٍ مُرشِدِ (اسباب فرمان از سوی حکیمی راهنما بود). در عرائس علاوه بر این آمده است: فَرَأی مَغِیبَ الشَّمسِ عِندَ غُرُوبِها فِی عَینٍ ذِی خُلبٍ وَثاطٍ حَرمَدِ (و دید که خورشید به هنگام غروب در چشمه ای دارای گِل و لای سیاه غروب می کند.)

ثم ذکروا فی تسمیة ذی القرنین بهذا الاسم وجوها الأول أنه لقب بهذا اللقب لأجل بلوغه قرنی الشمس أی مطلعها و مغربها کما لقب أردشیر بطول الیدین (1)لنفوذ أمره حیث أراده و الثانی أن الفرس قالوا إن دارا الأکبر کان تزوج بابنة فیلقوس فلما قرب منها وجد منها رائحة منکرة فردها إلی أبیها و کانت قد حملت منه بالإسکندر فولدت الإسکندر بعد عودها إلی أبیها فیلقس فبقی الإسکندر عند فیلقس و أظهر أنه ابنه و هو فی الحقیقة ابن دارا الأکبر قالوا و الدلیل علی ذلک أن الإسکندر لما أدرک دارا بن دارا و به رمق وضع رأسه فی حجره و قال لدارا یا أخی أخبرنی عمن فعل هذا لأنتقم لک منه فهذا ما قاله الفرس قالوا فعلی هذا التقدیر فالإسکندر أبوه دارا الأکبر و أمه بنت فیلقس فهذا إنما تولد من أصلین مختلفین الفرس (2)و الروم و هذا الذی قاله الفرس و إنما ذکروه لأنهم أرادوا أن یجعلوه من نسل ملوک العجم حتی لا یکون ملک مثله من نسب غیر نسب ملوک العجم و هو فی الحقیقة کذب و إنما قال الإسکندر لدارا یا أخی علی سبیل التواضع و أکرم دارا بذلک الخطاب.

و القول الثانی قال أبو الریحان البیرونی المنجم فی کتابه الذی سماه بالآثار الباقیة من القرون الخالیة قیل إن ذا القرنین هو أبو کرب شمر (3)بن عمیر بن أفریقش الحمیری (4)و هو الذی بلغ ملکه مشارق الأرض و مغاربها و هو الذی افتخر به أحد الشعراء من حمیر حیث قال

قد کان ذو القرنین قبلی مسلما*** ملکا علا فی الأرض غیر معبد

(5)

ص: 209


1- فی المصدر: اردشیر بن بهمن. و فی نسخة: بطویل الیدین. م.
2- ذکره الثعلبی عن بعض القدماء، و قد تقدم وجه تسمیته بالاسکندر.
3- فی المصدر: شمس. م.
4- قال البغدادیّ فی المحبر ص 365: یقال: الصعب بن قرین بن الهمال هو ذو القرنین الذی ذکره اللّه فی کتابه. و قال فی ص 393: ذو القرنین هو هرمس بن میطون بن رومی بن لنطی ابن کسلوحین بن یونان بن یافث بن نوح؛ و الظاهر من الثعلبی و المسعودیّ أن هرمس هو جد الاسکندر و قد ذکرا فی نسبه اختلافا راجع العرائس و مروج الذهب.
5- فی نسخة: غیر مقید. و فی العرائس: «ملکا تدین له الملوک و تسجد» و المصرع الثانی من البیت الآتی فیه هکذا: «اسباب أمر من حکیم مرشد» و زاد: فرأی مغیب الشمس عند غروبها فی عین ذی خلب وثاط حرمد

بَلَغَ المَشارِقَ وَ المَغارِبَ یَبتَغی أَسبابَ مُلکٍ مِن کَرِیمٍ سَیِّدِ او به شرق و غرب رسید و در پی اسباب پادشاهی از سوی بخشنده ای بزرگ بود.

سپس ابو ریحان می گوید: به نظر می رسد که این نظر به واقعیت نزدیک تر است؛ زیرا اَذواء یعنی پادشاهانی که نامشان با «ذو» آغاز می شد همگی از یمن بودند. مانند: ذوالمنار، ذونواس(1)، ذوالنون و ذویزن.

نظر سوم: او بنده درستکاری بود که خداوند، او را فرمانروای زمین قرار داد و به او دانش و حکمت ارزانی داشت و بر او لباس هیبت پوشانید، هر چند نمی دانیم که او کیست. قائلان به این نظر درباره علت نامیده شدن ذوالقرنین بدین نام چند وجه آورده اند:

وجه اول: ابن کوّاء از امام علی علیه السلام پرسید: ذوالقرنین پادشاه بود یا پیامبر؟ حضرت در پاسخ فرمود: او نه پادشاه بود و نه پیامبر. او بنده درستکاری بود که بر شاخ راست او ضربه زدند و درگذشت. سپس خداوند، او را حیات بخشید. اما بر شاخ چپ او ضربه زدند و او از دنیا رفت. سپس خداوند، او را زنده ساخت. به این دلیل او را ذوالقرنین نامیدند و در میان شما نیز کسی مانند او هست(2).

وجه دوم: ذوالقرنین بدین نام نامیده شد؛ زیرا دو نسل از مردم در زمان او منقرض شدند. وجه سوم: برخی می گویند که دو طرف سر او از جنس مس بود. وجه چهارم: بر روی سرش چیزی شبیه شاخ بود. وجه پنجم: تاج او دو شاخ داشت. وجه ششم: از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود: ذوالقرنین بدین نام نامیده شد؛ زیرا او به دو شاخ دنیا یعنی شرق و غرب آن سفر کرد. وجه هفتم: او دو شاخ یعنی دو گیسو داشت. وجه هشتم: خداوند، روشنایی و تاریکی را در اختیار او در آورد.

وقتی شبانه حرکت می کرد روشنایی از روبرو او را هدایت می نمود و تاریکی از پشت سرش گسترده می شد. وجه نهم: می تواند این لقبش به دلیل دلیری اش باشد همان طور که انسان دلیر، قَرن (شاخ) نامیده می شود؛ زیرا شاخ هایش را قطع می کند(3).

وجه دهم: او در خواب دید که گویا از فلک بالا رفته و به دو لبه خورشید و دو شاخ آن – یعنی دو طرف آن – درآویخته است. از این رو ذوالقرنین نامیده شد. وجه یازدهم: او بدین نام نامیده شد؛ زیرا وارد روشنایی و تاریکی شد.

نظر چهارم: ذوالقرنین، یک فرشته بود. این نظر از عمر نقل شده است. او از مردی شنید

ص: 210


1- . در منبع آمده است: مانند: ذوالناد
2- . این حدیث همان طور که گذشت از پیامبر صلی الله علیه و آله، امام علی علیه السلام البته با سندی دیگر، امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام روایت شده است.
3- . در منبع آمده است: همان طور که انسان دلیر، قوچ نامیده شد؛ زیرا شاخ می زند.

بلغ المشارق و المغارب یبتغی*** أسباب ملک من کریم سید

ثم قال أبو الریحان و یشبه أن یکون هذا القول أقرب لأن الأذواء (1)کانوا من الیمن و هم الذین لا تخلو أسامیهم من ذی کذی المنار و ذی نواس (2)و ذی النون و ذی یزن.

و الثالث أنه کان عبدا صالحا ملکه الله الأرض و أعطاه العلم و الحکمة و ألبسه الهیبة و إن کنا لا نعرف من هو ثم ذکروا فی تسمیته بذی القرنین وجوها:

الأول

سَأَلَ ابْنُ الْکَوَّاءِ عَلِیّاً علیه السلام عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ وَ قَالَ أَ مَلِکٌ أَوْ نَبِیٌّ قَالَ لَا مَلِکٌ وَ لَا نَبِیٌّ کَانَ عَبْداً صَالِحاً ضُرِبَ عَلَی قَرْنِهِ الْأَیْمَنِ فَمَاتَ ثُمَّ بَعَثَهُ اللَّهُ فَضُرِبَ عَلَی قَرْنِهِ الْأَیْسَرِ فَمَاتَ فَبَعَثَهُ اللَّهُ فَسُمِّیَ ذَا الْقَرْنَیْنِ وَ فِیکُمْ مِثْلُهُ (3).

الثانی سمی بذی القرنین لأنه انقرض فی وقته قرنان من الناس

الثالث قیل کانت صفحتا رأسه من نحاس

الرابع کان علی رأسه ما یشبه القرنین

الخامس کان لتاجه قرنان

السادس عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ سُمِّیَ ذَا الْقَرْنَیْنِ لِأَنَّهُ طَافَ قَرْنَیِ الدُّنْیَا یَعْنِی شَرْقَهَا وَ غَرْبَهَا.

السابع کان له قرنان أی ضفیرتان

الثامن أن الله تعالی سخر له النور و الظلمة فإذا سری یهدیه النور من أمامه و یمتد الظلمة من ورائه

التاسع یجوز أن یلقب بذلک لشجاعته کما سمی الشجاع بالقرن لأنه یقطع (4)أقرانه

العاشر أنه رأی فی المنام کأنه صعد الفلک و تعلق بطرفی الشمس و قرنیها أی جانبیها فسمی لهذا السبب بذی القرنین

الحادی عشر سمی بذلک لأنه دخل النور و الظلمة.

و القول الرابع أن ذا القرنین ملک من الملائکة عن عمر و أنه سمع رجلا یقول

ص: 210


1- أی الملوک الذین کان فی صدر ألقابهم «ذو».
2- فی المصدر: کذی الناد. م.
3- رواه أیضا جابر بن عبد اللّه عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم، و رواه عن علیّ علیه السلام أیضا الأصبغ بن نباتة و حارث بن حبیب و ابن الورقاء و أبی الطفیل و غیرهم، و رواه أبو بصیر عن ابی جعفر و أبی عبد اللّه علیهما السلام کما تقدم.
4- فی المصدر: کما سمی الشجاع بالکبش لانه ینطح اه. م.

که کسی را ذوالقرنین خطاب کرد. عمر گفت: خدایا، ما را ببخش. آیا به نامیدن خود با نام انبیا راضی نشده اید تا حدی که خود را با نام فرشتگان می نامید؟

این ها جمله سخنانی بود که درباره این باب گفته شده است. نظر نخست ظاهر تر است و دلیلش همان چیزی است که پیشتر گفتیم؛ چرا که چنین پادشاه بزرگی باید شناخته شده باشد. پادشاه بزرگی که شناخته شده است، اسکندر است. از ین رو باید مقصود از ذوالقرنین اسکندر باشد. در عین حال در این امر یک اشکال بزرگ وجود دارد که عبارت است از این که اسکندر، شاگرد ارسطوی حکیم و بر مذهب او بوده است. بنابراین بزرگداشت اسکندر توسط خداوند باعث می شود که مذهب ارسطو نیز به حق و درست باشد که چنین چیزی امکان ندارد.

مسئله دوم: درباره این که ذوالقرنین، پیامبر بوده است یا نه اختلاف نظر وجود دارد. برخی می گویند که او پیامبر بوده است. کسانی که قائل به این نظرند چند دلیل آورده اند که بدین شرح است:

دلیل نخست آیه {ما در زمین به او امکاناتی دادیم} است؛ چرا که شایسته تر است تمکن، بر تمکن در دین حمل شود و تمکن کامل در دین، پیامبری است.

دلیل دوم آیه {و از هر چیزی وسیله ای بدو بخشیدیم.} است؛ چرا که از جمله آن چیز ها پیامبری است. بنابراین مقتضای عموم در این آیه آن است که خداوند متعال وسیله ای از پیامبری نیز به او داده باشد.

دلیل سوم آیه {فرمودیم: ای ذوالقرنین [اختیار با توست] یا عذاب می کنی یا در میانشان [روش] نیکویی پیش می گیری.} است؛ زیرا کسی که خداوند با او سخن می گوید ناگزیر باید پیامبر باشد. برخی نیز می گویند که او بنده درستکاری بود و پیامبر نبود. سخن رازی به پایان رسید(1).

می­گویم: از ظاهر روایات چنین بر می آید که ذوالقرنین همان اسکندر نیست(2).

او در زمان ابراهیم علیه السلام می زیست(3)

و نخستین پادشاه پس از نوح علیه السلام بود. اما دلیلی که آورد برای این سخن همانطور که می­دانیم ضعیف است؛

ص: 211


1- . مفاتیح الغیب 5: 750-752
2- . نام ذوالقرنین در حدیث شماره 15، اسکندر و در حدیث شماره 23 به عنوان جوانکی از اهالی روم آمده است، اما باید گفت که این دو حدیث از طریق عامه روایت شده است. در احادیث پیشین آمد که او عیاش نام داشت. همچنین در حدیث شماره 11 آمد که او عبد الله بن ضحاک بن معد بود. پیش از آن، سخن بغدادی و دیگران درباره نامگذاری ذوالقرنین بدین نام را آوردیم.
3- . در حدیث شماره 2 آمد که او پس از موسی علیه السلام می زیست. همچنین در حدیث شماره 16 خواندیم که او پس از عیسی علیه السلام می زیست، اما باید گفت که این دو حدیث از طریق ما روایت نشده است.

یا ذا القرنین فقال اللهم اغفر (1)أ ما رضیتم أن تسموا بأسماء الأنبیاء حتی سمیتم بأسماء الملائکة (2)فهذا جملة ما قیل فی هذا الباب و القول الأول أظهر لأجل الدلیل الذی ذکرناه و هو أن مثل هذا الملک العظیم یجب أن یکون معلوم الحال و هذا الملک العظیم هو الإسکندر فوجب أن یکون المراد بذی القرنین هو إلا أن فیه إشکالا قویا و هو أنه کان تلمیذا لأرسطاطالیس الحکیم و کان علی مذهبه فتعظیم الله إیاه یوجب الحکم بأن مذهب أرسطاطالیس حق و صدق و ذلک مما لا سبیل إلیه.

المسألة الثانیة اختلفوا فی أن ذا القرنین هل کان من الأنبیاء أم لا منهم من قال إنه کان من الأنبیاء و احتجوا علیه بوجوه الأول قوله إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ و الأولی حمله علی التمکین فی الدین و التمکین الکامل فی الدین هو النبوة.

و الثانی قوله وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ سَبَباً و من جملة الأشیاء النبوة فمقتضی العموم فی قوله وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ سَبَباً هو أنه تعالی آتاه من النبوة سببا.

و الثالث قوله تعالی قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً و الذی یتکلم الله معه لا بد و أن یکون نبیا و منهم من قال إنه کان عبدا صالحا و ما کان نبیا انتهی. (3)أقول الظاهر من الأخبار أنه غیر الإسکندر (4)و أنه کان فی زمن إبراهیم علیه السلام (5)و أنه أول الملوک بعد نوح علیه السلام و أما استدلاله فلا یخفی ضعفه بعد ما قد عرفت

ص: 211


1- فی نسخة: اللّهمّ غفرا.
2- فی نسخة: أن تتسموا باسماء الأنبیاء حتّی تسمیتم بأسماء الملائکة.
3- مفاتیح الغیب 5: 750- 752. م.
4- سماء فی الخبر 15 الاسکندر و فی الخبر 23 قال: کان غلاما من أهل الروم؛ و لکنهما مرویان من طرق العامّة، و فیما تقدم من الاخبار أن اسمه عیّاش و فی الخبر 11 أنّه عبد اللّه بن ضحاک بن معد، و قدمنا قبل ذلک کلام البغدادیّ و غیره فی تسمیته.
5- تقدم فی الخبر الثانی أنّه کان بعد موسی علیه السلام و فی الخبر 16 أنّه کان بعد عیسی علیه السلام لکنهما مرویان من غیر طرقنا.

زیرا احوال پادشاهان پیشین طوری ثبت نشده است که نتوان هیچ کس از آنان را استثنا کرد. همچنین از ظاهر سخن اهل کتاب که در تاریخ بر آنان تکیه می شود چنین برمی­آید که آنان با هم اتفاق نظر ندارند. علاوه بر این، ظاهر روایاتی که آورده ایم و دیگر روایاتی که کلینی و دیگران روایت کرده اند دلالت دارد بر این که ذوالقرنین، پیامبر نبود(1)،

بلکه بنده درستکاری بود که خداوند متعال او را مورد تأیید خود قرار داد.

شیخ طبرسی درباره فسادگری یأجوج و مأجوج می­گوید: آنان بیرون می آمده و مردم را می کشتند و گوشت و چهارپایان آنان را می­خوردند. برخی به نقل از کلبی می گویند که آنان در زمان بهار بیرون می آمدند و همه چیزهای سبز را می خوردند و همه چیزهای خشک را با خود می بردند. برخی دیگر می گویند: مقصودشان این است که آنان در آینده بیرون می آیند و فساد می کنند. حذیفه می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره یأجوج و و مأجوج پرسیدم و حضرت در پاسخ فرمود: یأجوج، یک امت و مأجوج، امت دیگری است و هر امت از آنان از چهار صد امت تشکیل می شود. مذکر آنان تنها زمانی می میرد که ببیند هزارمین فرزند پسر از صُلب او به دنیا آمده و همگی سلاح به دست شده اند. حذیفه می گوید: عرض کردم: ای رسول خدا، آنان را برایم توصیف کن. حضرت فرمود: آنان سه دسته اند. دسته ای از آنان مانند برنج هستند. راوی می گوید: پرسیدم: ای رسول خدا، برنج چیست؟ حضرت پاسخ داد: درختی بلند در شام است. دسته دیگری از آنان طول و عرضشان یکسان است و اینان همان کسانی هستند که هیچ کوه و آهنی نمی تواند در برابرشان ایستادگی کند. دسته دیگری نیز یکی از گوش های خود را بالین خود و گوش دیگر را لحاف خود قرار می دهند. آنان از کنار هر فیل، حیوان وحشی، شتر و خوکی که می گذرند آن را می خورند. همچنین مردگان خود را نیز می خورند. صف جلوی آنان در شام و قسمت میانی شان در خراسان است. آنان از رود های مشرق زمین و دریاچه طبریّه می نوشند(2).

وهب و مقاتل می گویند: آنان از نسل یافث بن نوح، پدر ترکان هستند. سدّی می گوید: ترکان دسته ای از یأجوج و مأجوج هستند که بیرون آمده و حمله می کردند. ذوالقرنین آمد و آن سد را بنا نهاد و آنان در بیرون سد ماندند. قتاده می گوید: ذوالقرنین آن سد را به روی 21 قبیله بنا نهاد و یک قبیله از آنان در بیرون سد باقی ماند که همان ترکان هستند. کعب می گوید: آنان، نسل نادری از آدم علیه السلام هستند؛ زیرا آدم علیه السلام روزی محتلم شد و نطفه اش با خاک درآمیخت. خداوند از آن آب و خاک یأجوج و مأجوج را آفرید. بنابراین آنان از جهت پدری و نه مادری به ما مرتبط هستند. این بعید است. سخن طبرسی به پایان رسید(3).

ص: 212


1- . اما درباره حدیث شماره 16 که در آن آمده بود که به ذوالقرنین وحی شده بود باید بگوییم که آن حدیث از سوی ما روایت نشده بود. علاوه بر این می توان آن را توجیه کرد.
2- . این حدیث از طریق عامه روایت شده است.
3- . مجمع البیان 6: 494

مع أن الملوک المتقدمة لم یضبط أحوالهم بحیث لا یشذ عنهم أحد و أیضا الظاهر من کلام أهل الکتاب الذین علیهم یعولون فی التواریخ عدم الاتحاد ثم الظاهر مما ذکرنا من الأخبار و غیرهما مما أورده الکلینی و غیره أنه لم یکن نبیا (1)و لکنه کان عبدا صالحا مؤیدا من عنده تعالی. و أما یأجوج و مأجوج فقد ذکر الشیخ الطبرسی أن فسادهم أنهم کانوا یخرجون فیقتلونهم و یأکلون لحومهم و دوابهم و قیل کانوا یخرجون أیام الربیع فلا یدعون شیئا أخضر إلا أکلوه و لا یابسا إلا احتملوه عن الکلبی و قیل أرادوا أنهم سیفسدون فی المستقبل عند خروجهم وَ وَرَدَ فِی الْخَبَرِ عَنْ حُذَیْفَةَ قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنْ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ فَقَالَ یَأْجُوجُ أُمَّةٌ وَ مَأْجُوجُ أُمَّةٌ کُلُّ أُمَّةٍ أَرْبَعُمِائَةِ أُمَّةٍ لَا یَمُوتُ الرَّجُلُ مِنْهُمْ حَتَّی یَنْظُرَ إِلَی أَلْفِ ذَکَرٍ مِنْ صُلْبِهِ کُلٌّ قَدْ حَمَلَ السِّلَاحَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ صِفْهُمْ لَنَا قَالَ هُمْ ثَلَاثَةُ أَصْنَافٍ صِنْفٌ مِنْهُمْ أَمْثَالُ الْأَرْزِ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْأَرْزُ قَالَ شَجَرٌ بِالشَّامِ طَوِیلٌ وَ صِنْفٌ مِنْهُمْ طُولُهُمْ وَ عَرْضُهُمْ سَوَاءٌ وَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ لَا یَقُومُ لَهُمْ جَبَلٌ وَ لَا حَدِیدٌ وَ صِنْفٌ مِنْهُمْ یَفْتَرِشُ أَحَدُهُمْ إِحْدَی أُذُنَیْهِ وَ یَلْتَحِفُ بِالْأُخْرَی وَ لَا یَمُرُّونَ بِفِیلٍ وَ لَا وَحْشٍ وَ لَا جَمَلٍ وَ لَا خِنْزِیرٍ إِلَّا أَکَلُوهُ وَ مَنْ مَاتَ مِنْهُمْ أَکَلُوهُ مُقَدِّمَتُهُمْ بِالشَّامِ وَ سَاقَتُهُمْ بِخُرَاسَانَ یَشْرَبُونَ أَنْهَارَ الْمَشْرِقِ وَ بُحَیْرَةَ طَبَرِیَّةَ (2).

قال وهب و مقاتل إنهم من ولد یافث بن نوح أبی الترک و قال السدی الترک سریة من یأجوج و مأجوج خرجت تغیر (3)فجاء ذو القرنین فضرب السد فبقیت خارجه و قال قتادة إن ذا القرنین بنی السد علی إحدی و عشرین قبیلة و بقیت منهم قبیلة دون السد فهم الترک و قال کعب هم نادرة من ولد آدم و ذلک أن آدم احتلم ذات یوم و امتزجت نطفته بالتراب فخلق الله من ذلک الماء و التراب یأجوج و مأجوج فهم متصلون بنا من جهة الأب دون الأم و هذا بعید انتهی. (4)

ص: 212


1- و اما ما تقدم فی الخبر 16 من انه أوحی إلیه فقد عرفت أن الخبر وارد من غیر طرقنا مع أنّه یمکن توجیهه.
2- الخبر مرویّ عن العامّة راجع.
3- أی تهجم و توقع بغیرهم.
4- مجمع البیان 6: 494. م.

می گویم: به خواست خدا تبیین احوال آنان در کتاب غیبت خواهد آمد. سپس بدان که ما به پیروی از شیخ صدوق رحمه الله داستان ذوالقرنین را پس از داستان های ابراهیم علیه السلام آوردیم. دلیل دیگرش نیز این است که ذوالقرنین همان طور که پیشتر آوردیم معاصر ابراهیم علیه السلام بود. البته برخی از مورخان معتقدند که ذوالقرنین پیش از ابراهیم علیه السلام می زیست.

نکته ای عجیب: ثعلبی در عرائس می گوید: حکایت می شود که واثق بالله خواب دید که گویا آن سد گشوده شده است. از این رو سلاما الترجمان را به همراه پنجاه مرد گسیل داشت و به او پنج هزار دینار به عنوان خون بها و به هر کدام از آن پنجاه نفر هزار درهم و روزیِ یک سال را داد. همچنین به سلاما الترجمان دویست استر برای حمل توشه و آب عطا کرد. بدین سان او به همراه نامه ای از واثق از سامرا به سمت اسحاق بن اسماعیل والی ارمنستان که در تفلیس بود حرکت کرد. اسحاق نیز برای او نامه ای به سوی والی سریر پادشاه اردن نوشت. پادشاه اردن نیز برای او نامه ای به سوی طلخیذ فیلاذ شاه پادشاه خور نوشت(1). سلاما الترجمان نزد او ماند تا این که آن پنجاه مرد را به سوی ادلاء گسیل داشت. آنان 25 روز حرکت کردند تا این که به سرزمینی سیاه رنگ و بدبو رسیدند. آنان به همراه خود سرکه برده بودند تا به جای آن بوی بد آن را ببویند(2). آنان 27 روز(3)

در آن سرزمین که قومی در آن جا مرده بودند حرکت کردند.

سپس 20 روز در میان شهر هایی ویران حرکت کردند. آنان درباره آن شهر ها پرسیدند و پاسخ شنیدند که یأجوج و مأجوج در آن شهر ها ظاهر شدند و آنها را ویران ساختند. سپس آنان به سوی دژهایی نزدیک آن کوه حرکت کردند. مردم آن جا به عربی و فارسی سخن می گفتند و قرآن می خواندند و چند مکتب خانه و مسجد داشتند. مردم آن جا پرسیدند: این قوم کیستند؟ آنان پاسخ دادند: ما فرستادگان امیر المؤمنین هستیم. پرسیدند: امیر المؤمنین کیست؟ آنان پاسخ دادند: امیر المؤمنین در عراق هست. تعجب کردند و پرسیدند: او پیر است یا جوان؟ آنان

دانستند که خبر امیر المؤمنین به آنان نرسیده است(4).

سپس به سمت کوهی صاف حرکت کردند که بر رویش هیچ سبزه ای نبود. آنان ناگهان کوه بریده ای را در وادی ای دیدند که عرضش 150 ذراع بود و دو بازو را دیدند که در مقابل آن کوه از دو طرف آن وادی ساخته شده بود. هر کدام از آن بازو ها 25 ذراع(5) و آن چه از زیرشان پیدا بود 10 ذراع بود. جنس آنها از خشت های آهنی و مرکب با مس

ص: 213


1- . در این جا واژه ها به اشتباه نوشته شده است. در عرائس آمده است: اسحاق نامه ای به والی سریر نوشت و والی سریر نامه ای برای پاشاه لان نوشت. پادشاه لان نیز نامه ای برای ازلی طلجند فبلاد شاه پادشاه خزر نوشت. می گویم: یاقوت حموی در معجم البلدان خود می گوید: لان که در آخر آن حرف نون است، سرزمینی وسیع در اطراف ارمنستان در نزدیکی باب الابواب و در مجاورت خزر است.
2- . در عرائس آمده است: آنان چیز خوشبویی را همراه برده بودند تا آن را ببویند.
3- . در عرائس، 29 روز آمده است.
4- . در عرائس آمده است: پرسیدند: امیر المؤمنین کیست؟ پاسخ دادیم: او از فرزندان عباس پادشاه عراق است. آنان تعجب کردند و پرسیدند: او پیر است یا جوان؟ آنان دانستند که خبر امیر المؤمنین بدان ها نرسیده است. سپس آنان را ترک گفتند و حرکت کردند.
5- . در منبع آمده است: بازو های آن در مقابل آن کوه ساخته شده و هر کدام 25 ذراع بود.

أقول: سیأتی بیان أحوالهم فی کتاب الغیبة إن شاء الله تعالی ثم اعلم أنا إنما أوردنا قصة ذی القرنین بعد قصص إبراهیم علیه السلام تبعا للصدوق رحمه الله و لما مر من أنه کان فی زمنه علیه السلام و ذهب بعض المؤرخین إلی أنه کان متقدما علی إبراهیم علیه السلام.

غریبة قال الثعلبی فی العرائس یحکی أن الواثق بالله رأی فی المنام کأن السد مفتوح فوجه سلاما الترجمان فی خمسین رجلا و أعطاه دیته خمسة آلاف دینار و أعطی کل رجل من الخمسین ألف درهم و رزق سنة و أعطاه مائتی بغل لحمل الزاد و الماء فتوجه من سرمن رأی بکتاب من الواثق إلی إسحاق بن إسماعیل صاحب إرمینیة و کان بتفلیس و کتب له إسحاق إلی صاحب السریر ملک الأردن و کتب له ملک الأردن إلی طلخیذ فیلاذ شاه ملک الخور (1)فأقام عنده حتی وجه خمسین رجلا أدلاء فساروا خمسة و عشرین یوما حتی انتهوا إلی أرض سوداء منتنة الریح و کانوا قد حملوا خلا یشمونه من الرائحة الکریهة (2)فساروا فیها سبعة و عشرین یوما (3)فمات هاهنا قوم.

ثم ساروا فی مدن خربة عشرین یوما فسألوا عن تلک المدن فقالوا إنها قد ظهرت یأجوج و مأجوج فخربوها ثم ساروا إلی حصون بالقرب من الجبل یتکلمون بالعربیة و الفارسیة یقرءون القرآن لهم کتاتیب (4)و مساجد فقالوا من القوم قالوا رسل أمیر المؤمنین فقالوا من أمیر المؤمنین قالوا بالعراق فتعجبوا و قالوا شیخ أو شاب و زعموا أنه لم یبلغهم خبره ثم ساروا (5)إلی جبل أملس لیس علیه خضرة و إذا جبل مقطوع بواد عرضه مائة و خمسون ذراعا فإذا عضادتان مبنیتان مقابلتا الجبل من جنبتی الوادی کل عضادة خمسة و عشرون ذراعا (6)الظاهر من تحتها عشرة أذرع مبنیة بلبن من حدید مرکبة بنحاس

ص: 213


1- فیه تصحیف، و الموجود فی العرائس: و کتب إسحاق الی صاحب السریر، و کتب له صاحب السریر إلی ملک اللان، و کتب له ملک اللان الی الازلی طلجند فبلاد شاه ملک الخزر. قلت: قال یاقوت فی المعجم: اللان آخره نون: بلاد واسعة فی طرف ارمینیة قرب باب الأبواب مجاورون للخزر.
2- فی العرائس: قد حملوا شیئا یشمونه من الرائحة الذکیة.
3- فی العرائس: تسعة و عشرین یوما.
4- فی المصدر: مکاتب. و هما جمع المکتب و المکتبة: موضع التعلیم.
5- فی العرائس: فقالوا: من هو أمیر المؤمنین؟ قلنا: من أولاد العباس ملک بالعراق، فتعجبوا منه و قالوا: شیخ أو شاب؟ و زعموا انهم لم یبلغهم خبره، ثمّ فارقوهم و ساروا.
6- فی المصدر: عضادتاه مبنیتان مقابلتا الجبل، عرض کل عضادة خمسة و عشرون ذراعا.

در ضخامت 50 ذراع بود. درِ آهنی بزرگی نیز وجود داشت که دو طرفش بر روی آن دو بازو نصب شده بود. طول آن در 120 ذراع و دو طرفش بر روی آن دو بازو بر روی هر کدام به اندازه ده ذراع در عرض پنج ذراع نصب شده بود. آن در تا سر آن کوه به وسیله خشت های آهنی ریخته شده در مس بنا نهاده شده بود و تا جایی که چشم کار می کرد ارتفاع داشت. بالای آن کنگره هایی از جنس آهن بود و در لبه هر کنگره دو شاخ ساخته شده که در کنار هم قرار داشت و به یکدیگر چسبیده بود(1).

آن در، دو لنگه از جنس آهن داشت که پهنای هر کدام از آنها پنجاه ذراع در ارتفاع پنجاه ذراع بود. دو ستون در کنار آن دو نیز به اندازه آن در بود. روی در، قفلی به طول هفت ذراع و ضخامت یک ذراع قرار داشت. فاصله آن قفل از زمین 55 ذراع بود و رویش چفتی به اندازه پنج ذراع قرار داشت. روی آن چفت کلیدی به طول دو ذراع و نیم بود و دوازده دندانه داشت که هر کدام مانند بزرگترین دسجده های داس بودند(2). آن کلید در زنجیری به طول هشت ذراع به قطر چهار وجب آویزان بود. حلقه آن زنجیر به حلقه منجنیق می ماند. آستانه آن در ده ذراع بود و میانه اش به جز آنچه که زیر دو بازو بود، صد ذراع بود. قسمت بیرونی آن آستانه پنج ذراع بود(3). تمامی این اندازه ها که گفتیم بر اساس ذراع سواد است. رئیس آن دژها هر جمعه به همراه ده سوار کار که هر کدام عصای کوچکی از جنس آهن در دست داشتند و هر کدام به اندازه پنجاه نفر از ما بودند، سوار بر اسب خود می آمد و با آن عصاها در هر روز سه ضربه به آن قفل می زد که صدای آن از پشت در شنیده می شد و آنان که پشت در بودند می دانستند که نگهبانانی در آن جا هستند و اینان در می یافتتند که آنان آسیبی به در وارد نکردند. وقتی به در ضربه می زدند به آن گوش می دادند و پژواک آن را از داخل می شنیدند. در نزدیکی آن کوه دژ بزرگی به اندازه ده فرسخ در

ص: 214


1- . در منبع آمده است: هر کدام در دیگری چیده شده بود.
2- . در تمام نسخه ها این طور آمده، اما در منبع این جمله نیامده است. بر معنای دسجده دست نیافتیم.
3- . در منبع آمده است: عرض آستانه آن به جز آن چه در دو بازو بود، ده ذرا ع در طول صد ذراع بود. قسمت بیرونی آن آستانه نیز پنج ذراع بود.

فی سمک خمسین ذراعا و إذا دروند (1)من حدید طرفاه علی عضادتین طوله مائة و عشرون ذراعا قد رکبت طرفاه العضادتین علی کل واحدة (2)مقدار عشرة أذرع فی عرض خمسة أذرع و فوق ذلک الدروند بنی بذلک اللبن من الحدید المنصب فی النحاس (3)إلی رأس الجبل و ارتفاعه مد البصر و فوق ذلک شرف من حدید فی طرف کل شرفه قرنان مبنی بعضها إلی بعض کل واحد إلی صاحبه و إذا باب مصراعان منصوبان (4)من حدید عرض کل باب خمسون ذراعا فی ارتفاع خمسین ذراعا قائمتاهما فی دورهما علی قدر الدروند و علی الباب قفل طوله سبعة أذرع فی غلظ ذراع و ارتفاع القفل من الأرض خمسة و خمسون ذراعا و فوق القفل مقدار خمسة أذرع غلق (5)و علی الغلق مفتاح طوله ذراع و نصف و له اثنتا عشرة دندانجة کل واحدة کدسجدة منجل من أعظم ما یکون (6)و معلق فی سلسلة طولها ثمانیة أذرع فی استدارة أربعة أشبار و الحلقة التی فی السلسلة مثل حلقة المنجنیق و عتبة الباب عشرة أذرع فی وسطه مائة ذراع سوی ما تحت العضادتین و الظاهر منها (7)خمسة أذرع هذا کله بذراع السواد و رئیس تلک الحصون یرکب فی کل جمعة فی عشرة فوارس مع کل فارس مرزبة (8)من حدید کل واحد منها خمسون منا فیضرب القفل بالمرزبات فی کل یوم ثلاث ضربات یسمع من وراء الباب الصوت و یعلمون أن هناک حفظة و یعلم هؤلاء أن أولئک لم یحدثوا فی الباب حدثا و إذا ضربوا أصغوا إلیها بآذانهم یسمعون من داخل دویا و بالقرب من هذا الجبل حصن عظیم کبیر عشرة فراسخ

ص: 214


1- معرب دربند و هو الباب الواسع.
2- فی المصدر: علو کل واحدة
3- فی المصدر: فوق ذلک اللبن الحدید المغیب فی النحاس.
4- فی المصدر: منظومة کل واحدة فی صاحبتها. و إذا باب له مصراعان.
5- الغلق: ما یغلق به الباب.
6- هکذا فی النسخ، و المصدر خال عن الجملة، و الظاهر أن دندانجة معرب دندانه. و أما دسجدة فلم نقف علی معناه و المنجل: آلة من حدید عکفاء یقضب بها الزرع، یقال لها بالفارسیة: داس.
7- فی المصدر: و عرض عتبة الباب عشرة أذرع فی طول مائة ذراع سوی ما فی العضادتین و الظاهر منها اه.
8- بتشدید الباء و تخفیفها: عصیة من حدید.

ده فرسخ بود که مساحتش صد فرسخ می شد. به همراه آن در دو دژ وجود داشت که هر کدام دویست ذراع در دویست ذراع بود و روی در هر یک از این دو دژ دو صخره قرار داشت. میان آن دو دژ نیز چشمه آب گوارایی بود. در یکی از آن دو دژ ابزار های ساختی بود که آن سد را به وسیله آن ساخته بودند مانند: دیگ های آهنی، ملاقه های آهنی و دیگ صابون(1).

برخی خشت های آهنی نیز در آن جا وجود داشت که به دلیل زنگ زدن به یکدیگر چسبیده بودند. هر خشت یک ذراع و نیم در طول یک وجب بود(2). از آنان پرسیدیم که آیا تا به حال کسی از یأجوج و مأجوج را دیده اند؟ آنان پاسخ دادند که چند تن از آنان را در بالای کنگره ها دیده اند. سپس بادی سیاه وزید و آنان را در کنارشان افکند. اندازه هر مرد از آنان به چشم سر یک وجب و نیم بود.

راوی می گوید: وقتی بازگشتیم راه ادلاء ما را به نواحی خراسان کشاند. ما راهمان را به سوی آن کج کردیم و به هفت فرسخی سمرقند رسیدیم. مردم آن دژ ما را به غذا مجهز کرده بودند. سپس به سوی عبد الله بن طاهر رفتیم و او صد هزار درهم به ما پاداش داد و به هر کدام از مردانی که با من بودند پانصد درهم رسید. همچنین او روزانه برای هر سوارکار پنج درهم و برای هر پیاده سه درهم معین کرد تا این که به ری رفتیم و پس از بیست و هشت ماه به سامرا رسیدیم(3).

ص: 215


1- . دیگ صابون در منبع نیامده است.
2- . در منبع آمده است: در عرض یک وجب بود.
3- . عرائس: 229-230

فی عشرة فراسخ تکسیرها مائة فرسخ و مع الباب حصنان یکون کل واحد منهما مائتی ذراع (1)فی مائتی ذراع و علی باب هذین الحصنین صخرتان و بین الحصنین عین ماء عذب و فی أحد الحصنین آلة البناء التی بنی بها السد من قدور الحدید و مغارف من حدید مثل قدر الصابون (2)و هناک بعض اللبن من الحدید قد التصق بعضه ببعض من الصدأ (3)و اللبنة ذراع و نصف فی طول شبر (4)و سألنا هل رأوا هناک أحدا من یأجوج و مأجوج فذکروا أنهم رأوا عدة منهم فوق الشرف فهبت ریح سوداء فألقتهم إلی جانبهم و کان مقدار الرجل فی رأی العین شبرا و نصفا.

قال فلما انصرفنا أخذتنا الأدلاء (5)علی نواحی خراسان فعدلنا إلیها فوقعنا إلی القرب من سمرقند علی سبع فراسخ و کان أصحاب الحصن قد زودونا الطعام ثم سرنا إلی عبد الله بن طاهر فوصلنا بمائة ألف درهم و وصل کل رجل کان معی خمسمائة درهم و أجری (6)علی کل فارس خمسة دراهم و علی کل راجل ثلاثة دراهم کل یوم حتی صرنا إلی الری و رجعنا إلی سرمن رأی بعد ثمانیة و عشرین شهرا.

(7)

ص: 215


1- فی المصدر: و مع الباب حصنان طول کل واحدة منهما مائتا ذراع.
2- المصدر خال عن قوله: مثل قدر الصابون.
3- الصدأ: مادة لونها یأخذ من الحمرة و الشقرة تتکون علی وجه الحدید و نحوه بسبب رطوبة الهواء یقال بالفارسیة لها: زنک.
4- فی المصدر: فی عرض شبر.
5- فی المصدر: أخذ بنا الادلاء.
6- أجری علیه الرزق: أفاضه و عینه.
7- العرائس 229- 230. م.

باب نهم : داستان های یعقوب و یوسف علی نبینا و آله و علیهما السلام

آیات

- وَوَصَّی بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی لَکُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ * أَمْ کُنتُمْ شُهَدَاء إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِی قَالُواْ نَعْبُدُ إِلَ-هَکَ وَإِلَ-هَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَقَ إِلَ-هًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (1).

{و ابراهیم و یعقوب پسران خود را به همان [آیین] سفارش کردند [و هر دو در وصیتشان چنین گفتند] ای پسران من خداوند برای شما این دین را برگزید. پس البته نباید جز مسلمان بمیرید. آیا وقتی که یعقوب را مرگ فرا رسید حاضر بودید هنگامی که به پسران خود گفت: پس از من چه را خواهید پرستید. گفتند: معبود تو و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق معبودی یگانه را می پرستیم و در برابر او تسلیم هستیم.}

- کُلُّ الطَّعَامِ کَانَ حِ-لاًّ لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ إِلاَّ مَا حَرَّمَ إِسْرَائِیلُ عَلَی نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُواْ بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (2).

{همه خوراکی ها بر فرزندان اسرائیل حلال بود جز آنچه پیش از نزول تورات اسرائیل [=یعقوب] بر خویشتن حرام ساخته بود بگو اگر [جز این است و] راست می گویید تورات را بیاورید و آن را بخوانید.}

- نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَ-ذَا الْقُرْآنَ وَإِن کُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ * إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَا أَبتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ * قَالَ یَا بُنَیَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ * وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَی آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَی أَبَوَیْکَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ * لَّقَدْ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِّلسَّائِلِینَ * إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَی أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ * اقْتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ * قَالَ قَآئِلٌ مَّنْهُمْ لاَ تَقْتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ * قَالُواْ یَا أَبَانَا مَا لَکَ لاَ تَأْمَنَّا عَلَی یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ * أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ * قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَأَخَافُ أَن یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ * قَالُواْ لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ * فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَأَجْمَعُواْ أَن یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَیْنَآ إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَ-ذَا وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ * وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاء یَبْکُونَ * قَالُواْ یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَکْنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لِّنَا وَلَوْ کُنَّا صَادِقِینَ * وَجَآؤُوا عَلَی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ * وَجَاءتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَی دَلْوَهُ قَالَ یَا بُشْرَی هَ-ذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَعْمَلُونَ * وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ * وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَی أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ وَلَ-کِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ * وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ * وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ * وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَی بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ * وَاسُتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَی الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاء مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوَءًا إِلاَّ أَن یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ * قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَن نَّفْسِی وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الکَاذِبِینَ * وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِن الصَّادِقِینَ * فَلَمَّا رَأَی قَمِیصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ * یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَ-ذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنبِکِ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ * وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ * فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا هَ-ذَا بَشَرًا إِنْ هَ-ذَا إِلاَّ مَلَکٌ کَرِیمٌ * قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسَتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِّنَ الصَّاغِرِینَ * قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُن مِّنَ الْجَاهِلِینَ * فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ * ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّی حِینٍ * وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیَانَ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّی أَرَانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزًا تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ * قَالَ لاَ یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَن یَأْتِیکُمَا ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ * وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَآئِ-ی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ مَا کَانَ لَنَا أَن نُّشْرِکَ بِاللّهِ مِن شَیْءٍ ذَلِکَ مِن فَضْلِ اللّهِ عَلَیْنَا وَعَلَی النَّاسِ وَلَ-کِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَشْکُرُونَ * یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ * مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَ-کِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ * یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُمَا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِیَ الأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیَانِ * وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْکُرْنِی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ * وَقَالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرَی سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ یَا أَیُّهَا الْمَلأُ أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ إِن کُنتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ * قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِینَ * وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُکُم بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ * یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لَّعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ * قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَبًا فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِی سُنبُلِهِ إِلاَّ قَلِیلاً مِّمَّا تَأْکُلُونَ * ثُمَّ یَأْتِی مِن بَعْدِ ذَلِکَ سَبْعٌ شِدَادٌ یَأْکُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِیلاً مِّمَّا تُحْصِنُونَ * ثُمَّ یَأْتِی مِن بَعْدِ ذَلِکَ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَفِیهِ یَعْصِرُونَ * وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَی رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ * قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ * ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ * وَمَا أُبَرِّیءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ * وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مِکِینٌ أَمِینٌ * قَالَ اجْعَلْنِی عَلَی خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ * وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاء نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ * وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ آمَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ * وَجَاء إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنکِرُونَ * وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَّکُم مِّنْ أَبِیکُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَأَنَاْ خَیْرُ الْمُنزِلِینَ * فَإِن لَّمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلاَ کَیْلَ لَکُمْ عِندِی وَلاَ تَقْرَبُونِ * قَالُواْ سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ * وَقَالَ لِفِتْیَانِهِ اجْعَلُواْ بِضَاعَتَهُمْ فِی رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُواْ إِلَی أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ * فَلَمَّا رَجِعُوا إِلَی أَبِیهِمْ قَالُواْ یَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَکْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ * قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَمَا أَمِنتُکُمْ عَلَی أَخِیهِ مِن قَبْلُ فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ * وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَاعَهُمْ وَجَدُواْ بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قَالُواْ یَا أَبَانَا مَا نَبْغِی هَ-ذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَیْنَا وَنَمِیرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذَلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ * قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّی تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاَّ أَن یُحَاطَ بِکُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللّهُ عَلَی مَا نَقُولُ وَکِیلٌ * وَقَالَ یَا بَنِیَّ لاَ تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِی عَنکُم مِّنَ اللّهِ مِن شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ * وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغْنِی عَنْهُم مِّنَ اللّهِ مِن شَیْءٍ إِلاَّ حَاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَ-کِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ * وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَی یُوسُفَ آوَی إِلَیْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّی أَنَاْ أَخُوکَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ * فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ * قَالُواْ وَأَقْبَلُواْ عَلَیْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ * قَالُواْ نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِکِ وَلِمَن جَاء بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَأَنَاْ بِهِ زَعِیمٌ * قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِی الأَرْضِ وَمَا کُنَّا سَارِقِینَ * قَالُواْ فَمَا جَزَآؤُهُ إِن کُنتُمْ کَاذِبِینَ * قَالُواْ جَزَآؤُهُ مَن وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ کَذَلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ * فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاء أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاء أَخِیهِ کَذَلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَن یَشَاء اللّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مِّن نَّشَاء وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ * قَالُواْ إِن یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَانًا وَاللّهُ أَعْلَمْ بِمَا تَصِفُونَ * قَالُواْ یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَیْخًا کَبِیرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَکَانَهُ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ * قَالَ مَعَاذَ اللّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّ-آ إِذًا لَّظَالِمُونَ * فَلَمَّا اسْتَیْأَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِیًّا قَالَ کَبِیرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُواْ أَنَّ أَبَاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُم مَّوْثِقًا مِّنَ اللّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّیَ یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللّهُ لِی وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ * ارْجِعُواْ إِلَی أَبِیکُمْ فَقُولُواْ یَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ * وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا وَالْعِیْرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ * قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ * وَتَوَلَّی عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَی عَلَی یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ * قَالُواْ تَالله تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّی تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ * قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ * یَا بَنِیَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ * فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَیْهِ قَالُواْ یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَآ إِنَّ اللّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ * قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ * قَالُواْ أَإِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَاْ یُوسُفُ وَهَ-ذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ * قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللّهُ عَلَیْنَا وَإِن کُنَّا لَخَاطِئِینَ * قَالَ لاَ تَثْرَیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ * اذْهَبُواْ بِقَمِیصِی هَ-ذَا فَأَلْقُوهُ عَلَی وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا وَأْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ * وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ * قَالُواْ تَاللّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلاَلِکَ الْقَدِیمِ * فَلَمَّا أَن جَاء الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ * قَالُواْ یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ * قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّیَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ * فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَی یُوسُفَ آوَی إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَقَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ إِن شَاء اللّهُ آمِنِینَ * وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ یَا أَبَتِ هَ-ذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بَی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِّمَا یَشَاء إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ * رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِیِّی فِی الدُّنُیَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ * ذَلِکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ (3).

{ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم بر تو حکایت می کنیم و تو قطعا پیش از آن از بی خبران بودی. [یاد کن] زمانی را که یوسف به پدرش گفت: ای پدر من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم دیدم [آنها] برای من سجده می کنند. [یعقوب] گفت: ای پسرک من خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می اندیشند؛ زیرا شیطان برای آدمی دشمنی آشکار است. و این چنین پروردگارت، تو را برمی گزیند و از تعبیر خوابها به تو می آموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام می کند. همان گونه که قبلا بر پدران تو ابراهیم و اسحاق تمام کرد. در حقیقت پروردگار تو دانای حکیم است. به راستی در [سرگذشت] یوسف و برادرانش برای پرسندگان عبرتهاست. هنگامی که [برادران او] گفتند: یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما که جمعی نیرومند هستیم دوستداشتنی ترند. قطعا پدر ما در گمراهی آشکاری است. [یکی گفت] یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمی شایسته باشید. گوینده ای از میان آنان گفت: یوسف را مکشید. اگر کاری می کنید او را در نهانخانه چاه بیفکنید تا برخی از مسافران او را برگیرند. گفتند: ای پدر تو را چه شده است که ما را بر یوسف امین نمی دانی، در حالی که ما خیرخواه او هستیم. فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازی کند و ما به خوبی نگهبان او خواهیم بود. گفت: این که او را ببرید سخت مرا اندوهگین می کند و می ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد. گفتند: اگر گرگ او را بخورد با این که ما گروهی نیرومند هستیم در آن صورت ما قطعا [مردمی] بی مقدار خواهیم بود. پس وقتی او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنین کردند] و به او وحی کردیم که قطعا آنان را از این کارشان در حالی که نمی دانند با خبر خواهی کرد. و شامگاهان گریان نزد پدر خود [باز] آمدند. گفتند: ای پدر ما رفتیم مسابقه دهیم و یوسف را پیش کالای خود نهادیم. آنگاه گرگ او را خورد، ولی تو ما را هر چند راستگو باشیم باور نمی داری. و پیراهنش را [آغشته] به خونی دروغین آوردند. [یعقوب] گفت: [نه] بلکه نفس شما کاری [بد] را برای شما آراسته است. اینک صبری نیکو [برای من بهتر است] و بر آنچه توصیف می کنید خدا یاری ده است. و کاروانی آمد پس آب آور خود را فرستادند و دلوش را انداخت. گفت: مژده، این، یک پسر است و او را چون کالایی پنهان داشتند و خدا به آنچه می کردند دانا بود. و او را به بهای ناچیزی چند درهم فروختند و در آن بی رغبت بودند. و آن کس که او را از مصر خریده بود به همسرش گفت: نیکش بدار شاید به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندی اختیار کنیم و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم تا به او تاویل خواب ها را بیاموزیم و خدا بر کار خویش چیره است. ولی بیشتر مردم نمی دانند. و چون به حد رشد رسید او را حکمت و دانش عطا کردیم و نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم. و آن [بانو] که وی در خانه اش بود خواست از او کام گیرد و درها را [پیاپی] چفت کرد و گفت: بیا که از آن توام. [یوسف] گفت: پناه بر خدا او آقای من است. به من جای نیکو داده است. قطعا ستمکاران رستگار نمی شوند. و در حقیقت [آن زن] آهنگ وی کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او می کرد. چنین [کردیم] تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم؛ چرا که او از بندگان مخلص ما بود. و آن دو به سوی در بر یکدیگر سبقت گرفتند و [آن زن] پیراهن او را از پشت بدرید و در آستانه در آقای آن زن را یافتند. آن گفت: کیفر کسی که قصد بد به خانواده تو کرده چیست جز اینکه زندانی یا [دچار] عذابی دردناک شود. [یوسف] گفت: او از من کام خواست و شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد اگر پیراهن او از جلو چاک خورده زن راست گفته و او از دروغگویان است. و اگر پیراهن او از پشت دریده شده زن دروغ گفته و او از راستگویان است. پس چون [شوهرش] دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت: بی شک این از نیرنگ شما [زنان] است که نیرنگ شما [زنان] بزرگ است. ای یوسف از این [پیشامد] روی بگردان و تو [ای زن] برای گناه خود آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بوده ای. و [دسته ای از] زنان در شهر گفتند: زن عزیز از غلام خود کام خواسته و سخت خاطرخواه او شده است. به راستی ما او را در گمراهی آشکاری می بینیم. پس چون [همسر عزیز] از مکرشان اطلاع یافت نزد آنان [کسی] فرستاد و محفلی برایشان آماده ساخت و به هر یک از آنان [میوه و] کاردی داد و [به یوسف] گفت: بر آنان درآی. پس چون [زنان] او را دیدند وی را بس شگرف یافتند و [از شدت هیجان] دست های خود را بریدند و گفتند: منزه است خدا. این بشر نیست. این جز فرشته ای بزرگوار نیست. [زلیخا] گفت: این همان است که در باره او سرزنشم می کردید. آری من از او کام خواستم و[لی] او خود را نگاه داشت و اگر آنچه را به او دستور می دهم نکند قطعا زندانی خواهد شد و حتما از خوارشدگان خواهد گردید. [یوسف] گفت: پروردگارا، زندان برای من دوستداشتنی تر است از آنچه مرا به آن می خوانند و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانی به سوی آنان خواهم گرایید و از [جمله] نادانان خواهم شد. پس پروردگارش [دعای] او را اجابت کرد و نیرنگ آنان را از او بگردانید. آری او شنوای داناست. آنگاه پس از دیدن آن نشانه ها به نظرشان آمد که او را تا چندی به زندان افکنند. و دو جوان با او به زندان درآمدند. [روزی] یکی از آن دو گفت: من خویشتن را [به خواب] دیدم که [انگور برای] شراب می فشارم و دیگری گفت: من خود را [به خواب] دیدم که بر روی سرم نان می برم و پرندگان از آن می خورند. به ما از تعبیرش خبر ده که ما تو را از نیکوکاران می بینیم. گفت: غذایی را که روزی شماست برای شما نمی آورند مگر آن که من از تعبیر آن به شما خبر می دهم پیش از آن که [تعبیر آن] به شما برسد. این از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است. من آیین قومی را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرتند رها کرده ام. و آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده ام. برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا کنیم. این از عنایت خدا بر ما و بر مردم است، ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمی کنند. ای دو رفیق زندانیم، آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر. شما به جای او جز نامهایی [چند] را نمی پرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کرده اید و خدا دلیلی بر [حقانیت] آنها نازل نکرده است. فرمان جز برای خدا نیست. دستور داده که جز او را نپرستید. این است دین درست، ولی بیشتر مردم نمی دانند. ای دو رفیق زندانیم، اما یکی از شما به آقای خود باده می نوشاند و اما دیگری به دار آویخته می شود و پرندگان از [مغز] سرش می خورند. امری که شما دو تن از من جویا شدید تحقق یافت. و [یوسف] به آن کس از آن دو که گمان می کرد خلاص می شود گفت: مرا نزد آقای خود به یاد آور و[لی] شیطان یادآوری به آقایش را از یاد او برد. در نتیجه چند سالی در زندان ماند. و پادشاه [مصر] گفت: من [در خواب] دیدم هفت گاو فربه است که هفت [گاو] لاغر آنها را می خورند و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه] خشکیده دیگر. ای سران قوم، اگر خواب تعبیر می کنید درباره خواب من به من نظر دهید. گفتند: خواب هایی است پریشان و ما به تعبیر خواب های آشفته دانا نیستیم. و آن کس از آن دو [زندانی] که نجات یافته و پس از چندی [یوسف را] به خاطر آورده بود گفت: مرا به [زندان] بفرستید تا شما را از تعبیر آن خبر دهم. ای یوسف ای مرد راستگوی درباره [این خواب که] هفت گاو فربه هفت [گاو] لاغر آنها را می خورند و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه] خشکیده دیگر به ما نظر ده تا به سوی مردم برگردم. شاید آنان [تعبیرش را] بدانند. گفت: هفتسال پی در پی می کارید و آنچه را درویدید جز اندکی را که می خورید در خوشه اش واگذارید. آنگاه پس از آن، هفت سال سخت می آید که آنچه را برای آن [سالها] از پیش نهاده اید جز اندکی را که ذخیره می کنید همه را خواهند خورد. آنگاه پس از آن سالی فرا می رسد که به مردم در آن [سال] باران می رسد و در آن آب میوه می گیرند. و پادشاه گفت: او را نزد من آورید. پس هنگامی که آن فرستاده نزد وی آمد [یوسف] گفت: نزد آقای خویش برگرد و از او بپرس که حال آن زنانی که دست های خود را بریدند چگونه است؛ زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است. [پادشاه] گفت وقتی از یوسف کام [می]خواستید چه منظور داشتید. زنان گفتند: منزه ست خدا، ما گناهی بر او نمی دانیم. همسر عزیز گفت: اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که] از او کام خواستم و بی شک او از راستگویان است. [یوسف گفت:] این [درخواست اعاده حیثیت] برای آن بود که [عزیز] بداند من در نهان به او خیانت نکردم و خدا نیرنگ خائنان را به جایی نمی رساند. و من نفس خود را تبرئه نمی کنم؛ چرا که نفس قطعا به بدی امر می کند مگر کسی را که خدا رحم کند؛ زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است. و پادشاه گفت: او را نزد من آورید تا وی را خاص خود کنم. پس چون با او سخن راند گفت: تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی. [یوسف] گفت: مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار که من نگهبانی دانا هستم. و بدین گونه یوسف را در سرزمین [مصر] قدرت دادیم که در آن هر جا که می خواست سکونت می کرد. هر که را بخواهیم به رحمت خود می رسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمی سازیم. و البته اجر آخرت برای کسانی که ایمان آورده و پرهیزکاری می نمودند بهتر است. و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند. [او] آنان را شناخت، ولی آنان او را نشناختند. و چون آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد گفت: برادر پدری خود را نزد من آورید. مگر نمی بینید که من پیمانه را تمام می دهم و من بهترین میزبانانم. پس اگر او را نزد من نیاوردید برای شما نزد من پیمانه ای نیست و به من نزدیک نشوید. گفتند: او را با نیرنگ از پدرش خواهیم خواست و محققا این کار را خواهیم کرد. و [یوسف] به غلامان خود گفت: سرمایه آنان را در بارهایشان بگذارید. شاید وقتی به سوی خانواده خود برمی گردند آن را بازیابند. امید که آنان بازگردند. پس چون به سوی پدر خود بازگشتند گفتند: ای پدر، پیمانه از ما منع شد برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه بگیریم و ما نگهبان او خواهیم بود. [یعقوب] گفت: آیا همان گونه که شما را پیش از این بر برادرش امین گردانیدم بر او امین سازم. پس خدا بهترین نگهبان است و اوست مهربانترین مهربانان. و هنگامی که بارهای خود را گشودند دریافتند که سرمایه شان بدآنها بازگردانیده شده است. گفتند: ای پدر [دیگر] چه می خواهیم. این سرمایه ماست که به ما بازگردانیده شده است. قوت خانواده خود را فراهم و برادرمان را نگهبانی می کنیم و [با بردن او] یک بار شتر می افزاییم و این [پیمانه اضافی نزد عزیز] پیمانه ای ناچیز است. گفت: هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا با من با نام خدا پیمان استواری ببندید که حتما او را نزد من باز آورید مگر آنکه گرفتار [حادثه ای] شوید. پس چون پیمان خود را با او استوار کردند [یعقوب] گفت: خدا بر آنچه می گوییم وکیل است. و گفت: ای پسران من، [همه] از یک دروازه [به شهر] در نیایید، بلکه از دروازه های مختلف وارد شوید و من [با این سفارش] چیزی از [قضای] خدا را از شما دور نمی توانم داشت. فرمان جز برای خدا نیست. بر او توکل کردم و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند. و چون همان گونه که پدرشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند [این کار] چیزی را در برابر خدا از آنان برطرف نمی کرد جز این که یعقوب نیازی را که در دلش بود برآورد و بی گمان او از [برکت] آنچه بدو آموخته بودیم دارای دانشی [فراوان] بود، ولی بیشتر مردم نمی دانند. و هنگامی که بر یوسف وارد شدند برادرش [بنیامین] را نزد خود جای داد [و] گفت: من برادر تو هستم. بنابراین از آنچه [برادران] می کردند غمگین مباش. پس هنگامی که آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد آبخوری را در بار برادرش نهاد. سپس [به دستور او] نداکننده ای بانگ درداد: ای کاروانیان، قطعا شما دزد هستید. [برادران] در حالی که به آنان روی کردند گفتند: چه گم کرده اید. گفتند: جام شاه را گم کرده ایم و برای هر کس که آن را بیاورد یک بار شتر خواهد بود و [متصدی گفت:] من ضامن آنم. گفتند: به خدا سوگند شما خوب می دانید که ما نیامده ایم در این سرزمین فساد کنیم و ما دزد نبوده ایم. گفتند: پس اگر دروغ بگویید کیفرش چیست. گفتند: کیفرش [همان] کسی است که [جام] در بار او پیدا شود. پس کیفرش خود اوست. ما ستمکاران را این گونه کیفر می دهیم. پس [یوسف] به [بازرسی] بارهای آنان پیش از بار برادرش پرداخت. آنگاه آن را از بار برادرش [بنیامین] در آورد. این گونه به یوسف شیوه آموختیم [چرا که] او در آیین پادشاه نمی توانست برادرش را بازداشت کند مگر این که خدا بخواهد [و چنین راهی بدو بنماید]. درجات کسانی را که بخواهیم بالا می بریم و فوق هر صاحب دانشی دانشوری است. گفتند: اگر او دزدی کرده پیش از این [نیز] برادرش دزدی کرده است. یوسف این [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشکار نکرد، [ولی] گفت: موقعیت شما بدتر [از او]ست و خدا به آنچه وصف می کنید داناتر است. گفتند: ای عزیز، او پدری پیر سالخورده دارد. بنابراین یکی از ما را به جای او بگیر که ما تو را از نیکوکاران می بینیم. گفت: پناه به خدا که جز آن کس را که کالای خود را نزد وی یافته ایم، بازداشت کنیم؛ زیرا در آن صورت قطعا ستمکار خواهیم بود. پس چون از او نومید شدند رازگویان کنار کشیدند. بزرگشان گفت: مگر نمی دانید که پدرتان با نام خدا پیمانی استوار از شما گرفته است و قبلا [هم] در باره یوسف تقصیر کردید. هرگز از این سرزمین نمی روم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حق من داوری کند و او بهترین داوران است. پیش پدرتان بازگردید و بگویید: ای پدر، پسرت دزدی کرده و ما جز آنچه می دانیم گواهی نمی دهیم و ما نگهبان غیب نبودیم. و از [مردم] شهری که در آن بودیم و کاروانی که در میان آن آمدیم جویا شو و ما قطعا راست می گوییم. [یعقوب] گفت: [چنین نیست]، بلکه نفس شما امری [نادرست] را برای شما آراسته است. پس [صبر من] صبری نیکوست. امید که خدا همه آنان را به سوی من [باز] آورد که او دانای حکیم است. و از آنان روی گردانید و گفت: ای دریغ بر یوسف و در حالی که اندوه خود را فرو می خورد چشمانش از اندوه سپید شد. [پسران او] گفتند: به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد می کنی تا بیمار شوی یا هلاک گردی. گفت: من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا می برم و از [عنایت] خدا چیزی می دانم که شما نمی دانید. ای پسران من بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا نومید مباشید؛ زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نومید نمی شود. پس چون [برادران] بر او وارد شدند گفتند: ای عزیز به ما و خانواده ما آسیب رسیده است و سرمایه ای ناچیز آورده ایم. بنابراین پیمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق کن که خدا صدقه دهندگان را پاداش می دهد. گفت: آیا دانستید وقتی که نادان بودید با یوسف و برادرش چه کردید. گفتند: آیا تو خود یوسفی. گفت: [آری] من یوسفم و این برادر من است. به راستی خدا بر ما منت نهاده است. بی گمان هر که تقوا و صبر پیشه کند خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند. گفتند: به خدا سوگند که واقعا خدا تو را بر ما برتری داده است و ما خطاکار بودیم. [یوسف] گفت: امروز بر شما سرزنشی نیست. خدا شما را می آمرزد و او مهربانترین مهربانان است. این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید [تا] بینا شود و همه کسان خود را نزد من آورید. و چون کاروان رهسپار شد پدرشان گفت: اگر مرا به کمخردی نسبت ندهید بوی یوسف را می شنوم. گفتند: به خدا سوگند که تو سخت در گمراهی دیرین خود هستی. پس چون مژده رسان آمد آن [پیراهن] را بر چهره او انداخت پس بینا گردید. گفت: آیا به شما نگفتم که بی شک من از [عنایت] خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید. گفتند: ای پدر برای گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم. گفت: به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می خواهم که او همانا آمرزنده مهربان است. پس چون بر یوسف وارد شدند پدر و مادر خود را در کنار خویش گرفت و گفت: ان شاء الله با [امن و] امان داخل مصر شوید. و پدر و مادرش را به تخت برنشانید و [همه آنان] پیش او به سجده درافتادند و [یوسف] گفت: ای پدر، این است تعبیر خواب پیشین من. به یقین پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد آنگاه که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان [کنعان به مصر] باز آورد پس از آن که شیطان میان من و برادرانم را به هم زد. بی گمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است؛ زیرا که او دانای حکیم است. پروردگارا، تو به من دولت دادی و از تعبیر خواب ها به من آموختی. ای پدیدآورنده آسمآنها و زمین، تنها تو در دنیا و آخرت مولای منی. مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما. این [ماجرا] از خبرهای غیب است که به تو وحی می کنیم و تو هنگامی که آنان همداستان شدند و نیرنگ می کردند نزدشان نبودی.}

- وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ وَکُلًّا جَعَلْنَا نَبِیًّا(4).

{ اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و همه را پیامبر گردانیدیم.}

تفسیر

طبرسی رحمه الله می گوید: {جز آنچه حرام ساخته بود اسرائیل} یعنی یعقوب {بر خویشتن.} درباره این که آن غذا چه بوده است، اختلاف نظر وجود دارد. برخی به نقل از ابن عباس و دیگران می گویند که رگی از رگ های یعقوب علیه السلام به نام عِرقُ النَّسا درد گرفت؛ از این رو او نذر کرد که اگر خدا او را شفا دهد رگ ها و گوشت شتر که از دوستداشتنی ترین غذاها نزد او بود را بر خود حرام کند. برخی دیگر معتقدند که او گوشت بچه شتر را از روی پرستش خداوند بر خود حرام کرد و از خداوند خواست تا اجازه این کار را به او بدهد. خداوند متعال نیز آن را بر فرزندان او حرام کرد. به نظر برخی دیگر او پاره جگر، کلیه ها و پیه را جز آنچه در پشت وجود دارد، بر خود حرام کرد. همچنین درباره این که او چگونه آن غذاها را بر خود حرام کرد نیز اختلاف نظر وجود دارد. به نظر برخی او به وسیله اجتهاد، این کار را کرده که این نظر باطل است. به نظر برخی دیگر او این کار را با نذر کرده است. برخی دیگر معتقدند که او به وسیله نصی که بر او وارد شد این کار را کرد. به نظر برخی دیگر او آن غذا را بر خود حرام کرد همان طور که زاهدان که خواهان تسلط بر نفس خویش در دین هستند لذت را بر خود حرام می کنند. {پیش از نزول تورات} یعنی پیش از آن که تورات بر موسی علیه السلام نازل شود تمام غذاها برای بنی اسرائیل حلال بود. این آیه تحریم آنچه برای بنی اسرائیل حلال بود را در بر دارد.

درباره آنچه بر آنان حرام شد نیز اختلاف نظر وجود دارد. به نظر برخی آنچه آنان به پیروی از پدرشان یعقوب علیه السلام پیش از نزول تورات برخود حرام می کردند بر آنان حرام شد. به نظر برخی دیگر خداوند، آن غذا را در تورات بر آنان حرام نکرد، بلکه به دلیل ستم و کفرشان، بعد از نزول تورات بر آنان حرام شد. هر گاه بنی اسرائیل مرتکب گناه کبیره ای می شدند خداوند، غذای پاکیزه ای را بر آنان حرام می کرد و عذابی که

ص: 216


1- . بقره/132-133
2- . آل عمران/93
3- . یوسف 3/102
4- . مریم/ 49

باب 9 قصص یعقوب و یوسف علی نبینا و آله و علیهما الصلاة و السلام

الآیات

البقرة: «وَ وَصَّی بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ* أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»(132-133)

آل عمران: «کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلی نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»(93)

یوسف: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ (إلی قوله): وَ هُمْ یَمْکُرُونَ»(3-102)

مریم: «وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ کُلًّا جَعَلْنا نَبِیًّا»(49)

تفسیر

قال الطبرسی رحمه الله: إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ أی یعقوب عَلی نَفْسِهِ اختلفوا فی ذلک الطعام فقیل إن یعقوب أخذه وجع العرق الذی یقال له عرق النسا فنذر إن شفاه الله أن یحرم العروق و لحم الإبل و هو أحب الطعام إلیه عن ابن عباس و غیره و قیل حرم إسرائیل علی نفسه لحم الجزور تعبدا لله و سأل الله أن یجیز له فحرم الله تعالی ذلک علی ولده و قیل حرم زائدة الکبد و الکلیتین و الشحم إلا ما حملته الظهور و اختلف فی أنه علیه السلام کیف حرم علی نفسه فقیل بالاجتهاد و هو باطل و قیل بالنذر و قیل بنص ورد علیه و قیل حرمه کما یحرم المستظهر فی دینه من الزهاد اللذة علی نفسه مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ أی کل الطعام کان حلالا لبنی إسرائیل قبل أن تنزل التوراة علی موسی فإنها تضمنت تحریم ما کانت حلالا لبنی إسرائیل و اختلفوا فیما حرم علیهم فقیل إنه حرم علیهم ما کانوا یحرمونه قبل نزولها اقتداء بأبیهم یعقوب و قیل لم یحرمه الله علیهم فی التوراة و إنما حرم علیهم بعد التوراة بظلمهم و کفرهم و کانت بنو إسرائیل إذا أصابوا ذنبا عظیما حرم الله علیهم طعاما طیبا و صب علیهم رجزا

ص: 216

همان مرگ بود را بر آنان نازل می کرد. آیه {پس به سزای ستمی که از یهودیان سر زد.} تا آخرش نیز به همین مطلب اشاره دارد. برخی دیگر معتقدند که چیزی از آن غذا در تورات بر آنان حرام نشده بود، بلکه آن چیزی بود که آنان خود به پیروی از پدرشان بر خود حرام کردند و تحریم آن را به خداوند نسبت دادند؛ از این رو خداوند متعال آنان را تکذیب کرد و به وسیله تورات برای آنان حجت و دلیل آورد. به همین دلیل آنان جرئت نکردند که تورات را به عنوان حجت خود قرار دهند؛ زیرا می دانستند که پیامبر صلی الله علیه و آله راست می گوید و سخن آنان، دروغ است و این، دلیل آشکاری بر درستی نبوت پیامبرمان صلی الله علیه و آله است(1).

روایات

روایت 1.

تفسیر علی بن ابراهیم: جابر بن عبدالله انصاری درباره تفسیر نام ستارگانی که در آیه {[در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم، دیدم [آنها] برای من سجده می کنند} آمده اند، می گوید: آنها طارق، حوبان، ذیال(2)،

ذوالکتفین، وثاب، قابس، عمودان، فیلق، مصبح، صرح، فروغ، ضیاء و نور یعنی خورشید و ماه هستند که به دور آسمان حلقه زده اند.

در روایت ابوالجارود این گونه آمده است که: امام باقر علیه السلام فرمود: تأویل این خواب آن است که او فرمانراوی مصر خواهد شد و پدر و مادر و بردرانش بر او وارد می شوند. تأویل خورشید، مادر یوسف راحیل، تأویل ماه یعقوب علیه السلام و تأویل یازده ستاره برادران یوسف علیه السلام است. چون آنان بر او وارد شدند و نگاهشان به او افتاد تنها برای سپاس گذاری از خداوند سجده گزاردند و آن سجده تنها برای خداوند بود.

علی بن ابراهیم می گوید که امام باقر علیه السلام فرمود: از جمله ماجرای یوسف علیه السلام این بود که او یازده برادر داشت که یکی از آنان به

ص: 217


1- . مجمع البیان 2: 475
2- . در الخصال در یک روایت، جوبان و در روایتی دیگر، حربان و در عرائس، جریان و در جای دیگری از عرائس، ذبال آمده است.

و هو الموت و ذلک قوله تعالی فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا الآیة و قیل لم یکن شیئا (1)من ذلک حراما علیهم فی التوراة و إنما هو شی ء حرموه علی أنفسهم اتباعا لأبیهم و أضافوا تحریمه إلی الله فکذبهم الله تعالی و احتج علیهم بالتوراة فلم یجسروا علی إتیان التوراة لعلمهم بصدق النبی صلی الله علیه و آله و کذبهم و کان ذلک دلیلا ظاهرا علی صحة نبوة نبینا صلی الله علیه و آله (2).

الأخبار

«1»

فس، تفسیر القمی محمد بن جعفر عن محمد بن أحمد عن علی بن محمد عمن حدثه (3)عن المنقری عن عمرو بن شمر عن إسماعیل بن السندی عن عبد الرحمن بن أسباط القرشی عن جابر بن عبد الله الأنصاری فی قول الله إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ قال فی تسمیة النجوم هو الطارق و حوبان و الذیال (4)و ذو الکتفین و وثاب و قابس و عمودان و فیلق (5)و مصبح و الصرح (6)و الفروغ (7)و الضیاء و النور یعنی الشمس و القمر و کل هذا النجوم محیطة بالسماء.

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: تَأْوِیلُ هَذِهِ الرُّؤْیَا أَنَّهُ سَیَمْلِکُ مِصْرَ وَ یَدْخُلُ عَلَیْهِ أَبَوَاهُ وَ إِخْوَتُهُ أَمَّا الشَّمْسُ فَأُمُّ یُوسُفَ رَاحِیلُ وَ الْقَمَرُ یَعْقُوبُ وَ أَمَّا أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً فَإِخْوَتُهُ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ سَجَدُوا شُکْراً لِلَّهِ وَحْدَهُ حِینَ نَظَرُوا إِلَیْهِ وَ کَانَ ذَلِکَ السُّجُودُ لِلَّهِ.

قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فَحَدَّثَنِی أَبِی عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّهُ کَانَ مِنْ خَبَرِ یُوسُفَ أَنَّهُ کَانَ لَهُ أَحَدَ عَشَرَ أَخاً وَ کَانَ لَهُ مِنْ أُمِّهِ أَخٌ وَاحِدٌ

ص: 217


1- کذا فی النسخ.
2- مجمع البیان 2: 475. م.
3- فی نسخة: عن حارثة.
4- فی الخصال فی روایة: «جوبان» و فی أخری «حربان» و فی العرائس «جریان» و فیه: «الذبال».
5- فی نسخة: فلیق.
6- فی نسخة: «الصوح» و فی أخری «الضرح» و فی العرائس «الضروح» و فی الخصال: «الضروج».
7- فی نسخة: «الفروع» و فی المصدر «القروع» و فی العرائس «الفرع» و فی الخصال: «ذو القرع».

نام بنیامین(1)

برادر تنی او بود. یعقوب علیه السلام ملقب به اسرائیل الله یعنی خالص برای خدا، پسر اسحاق پیامبر خدا پسر ابراهیم خلیل الله علیهما السلام بود. یوسف علیه السلام این خواب را در سن نه سالگی دید و آن را برای پدرش تعریف کرد. یعقوب علیه السلام به او فرمود: {ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می اندیشند؛ زیرا شیطان برای آدمی دشمنی آشکار است.} {برای تو نیرنگی می اندیشند} یعنی علیه تو حیله ای می سازند. یعقوب علیه السلام به یوسف علیه السلام فرمود: {و این چنین پروردگارت تو را برمی گزیند و از تعبیر خواب ها به تو می آموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام می کند. همان گونه که قبلا بر پدران تو ابراهیم و اسحاق تمام کرد. در حقیقت پروردگار تو دانای حکیم است.} یوسف علیه السلام از زیباترین مردم بود و یعقوب علیه السلام او را بسیار دوست می داشت و به دیگر فرزندانش برتری می داد؛ از این رو برادرانش به این دلیل به او حسادت ورزیدند و باخود چیزی گفتند که خداوند عزوجل آن را حکایت می کند: {هنگامی که [برادران او] گفتند: یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما که جمعی نیرومند هستیم دوستداشتنی ترند.} مقصود از عُصبَه، گروه است. {قطعا پدر ما در گمراهی آشکاری است.} آنان خواستند که یوسف علیه السلام را بکشند؛ از این رو گفتند: ما او را می کشیم تا توجه پدرمان به ما معطوف گردد. لاوی گفت: کشتن او جایز نیست؛ اما او را از چشم پدرمان پنهان می کنیم و تنها خود برای او باقی می مانیم. آنان همان سخنی را گفتند که خداوند عزوجل حکایت کرده است: {ای پدر تو را چه شده است که ما را بر یوسف امین نمی دانی در حالی که ما خیرخواه او هستیم. فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازی کند.} یعنی گوسفند بچراند و بازی کند. {و ما به خوبی نگهبان او خواهیم بود.} خداوند بر زبان یعقوب علیه السلام این سخن را جاری ساخت: {این که او را ببرید سخت مرا اندوهگین می کند و می ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد.} آنان همان طور که خداوند حکایت می کند، گفتند: {اگر گرگ او را بخورد با این که ما گروهی نیرومند هستیم در آن صورت ما قطعا [مردمی] بی مقدار خواهیم بود.} به ده تا سیزده نفر عُصبه می گویند. {پس وقتی او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنین کردند] و به او وحی کردیم که قطعا آنان را از این کارشان در حالی که نمی دانند با خبر خواهی کرد.} یعنی آنان را از این کاری که خواستند بکنند با خبر خواهی کرد. امام باقر علیه السلام در روایت دیگری درباره تفسیر {قطعا آنان را از این کارشان در حالی که نمی دانند با خبر خواهی کرد.} فرمود: یعنی در حالی که آنان نمی دانند تو یوسف هستی. جبرئیل نزد او آمد و او را از این امر آگاه ساخت.

توضیح

طبرسی رحمه الله می گوید: یعقوب علیه السلام اسرائیل الله یعنی بنده خالص خدا پسر اسحاقِ نبی بن ابراهیم خلیل الرحمن است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم همان یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیهم السلام است. ابن عباس می گوید: یوسف در شب جمعه که مصادف با شب قدر بود در خواب دید که یازده ستاره از آسمان نازل شدند و بر او سجده کردند.

ص: 218


1- . در نسخه دیگری و نیز در منبع، ابن یامین آمده است.

یُسَمَّی بِنْیَامِینَ (1)وَ کَانَ یَعْقُوبُ إِسْرَائِیلَ اللَّهِ وَ مَعْنَی إِسْرَائِیلِ اللَّهِ أَیْ خَالِصُ اللَّهِ ابْنُ إِسْحَاقَ نَبِیِّ اللَّهِ ابْنِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ فَرَأَی یُوسُفُ هَذِهِ الرُّؤْیَا وَ لَهُ تِسْعُ سِنِینَ فَقَصَّهَا عَلَی أَبِیهِ فَقَالَ یَعْقُوبُ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ قَوْلُهُ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً أَیْ یَحْتَالُوا عَلَیْکَ فَقَالَ یَعْقُوبُ لِیُوسُفَ وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلی آلِ یَعْقُوبَ کَما أَتَمَّها عَلی أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ وَ کَانَ یُوسُفُ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ وَجْهاً وَ کَانَ یَعْقُوبُ یُحِبُّهُ وَ یُؤْثِرُهُ عَلَی أَوْلَادِهِ فَحَسَدُوهُ إِخْوَتُهُ عَلَی ذَلِکَ وَ قَالُوا فِیمَا بَیْنَهُمْ مَا حَکَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ أَیْ جَمَاعَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ فَعَمَدُوا عَلَی قَتْلِ یُوسُفَ فَقَالُوا نَقْتُلُهُ حَتَّی یَخْلُوَ لَنَا وَجْهُ أَبِینَا فَقَالَ لَاوَی لَا یَجُوزُ قَتْلُهُ وَ لَکِنْ نُغَیِّبُهُ عَنْ أَبِینَا وَ نَحْنُ نَخْلُو بِهِ فَقَالُوا کَمَا حَکَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلی یُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ أَیْ یَرْعَی الْغَنَمَ وَ یَلْعَبُ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ فَأَجْرَی اللَّهُ عَلَی لِسَانِ یَعْقُوبَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ فَقَالُوا کَمَا حَکَی اللَّهُ لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ الْعُصْبَةُ عَشَرَةٌ إِلَی ثَلَاثَةَ عَشَرَ فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ أَیْ تُخْبِرُهُمْ بِمَا هَمُّوا بِهِ.

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ یَقُولُ لَا یَشْعُرُونَ أَنَّکَ أَنْتَ یُوسُفُ أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ فَأَخْبَرَهُ بِذَلِکَ (2).

بیان

قال الطبرسی رحمه الله یعقوب هو إسرائیل الله و معناه عبد الله الخالص ابن إسحاق نبی الله ابن إبراهیم خلیل الله

وَ فِی الْحَدِیثِ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: الْکَرِیمُ ابْنُ الْکَرِیمِ ابْنِ الْکَرِیمِ ابْنِ الْکَرِیمِ یُوسُفُ بْنُ یَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ.

و عن ابن عباس أن یوسف رأی فی المنام لیلة الجمعة لیلة القدر أحد عشر کوکبا نزلت من السماء فسجدت

ص: 218


1- فی نسخة و فی المصدر: ابن یامین.
2- تفسیر القمّیّ: 316- 317. م.

او همچنین خورشید و ماه را دید که از آسمان فرود آمدند و بر او سجده گزاردند. حضرت فرمود: خورشید و ماه، پدر و مادر او و ستارگان، یازده برادر او هستند. سدّی می گوید: خورشید، پدر او و ماه، خاله اوست؛ زیرا مادرش راحیل درگذشته بود. ابن عباس می گوید: خورشید، مادرش و ماه، پدرش است. وهب می گوید: یوسف علیه السلام در سن هفت سالگی خواب دیده بود که یازده چوبدست بلند در زمین به صورت دایره نصب شده بود و چوبدست کوچکی روی آنها جهید به طوری که آنها را از زمین کَند و بر آنها چیره شد. او این خواب را برای پدرش تعریف کرد. پدرش به او فرمود: مبادا این خواب را برای برادرانت تعریف کنی. سپس یوسف علیه السلام در سن دوازده سالگی خواب دید که یازده ستاره و خورشید و ماه بر او سجده می کنند. او این خواب را برای پدرش تعریف کرد. پدرش به او فرمود: {حکایت مکن} تا آخر آیه. برخی نیز می گویند: از زمان خواب یوسف علیه السلام تا رفتن پدر و برادرانش به مصر چهل سال طول کشید. برخی دیگر نیز این مدت را هشتاد سال می دانند.

{و این چنین} یعنی همان طور که آن خواب را بر تو نمایاند {پروردگارت تو را برمی گزیند} یعنی تو را برای پیامبری انتخاب می کند. {و از تعبیر خواب ها به تو می آموزد} یعنی تعبیر و تبیین خواب ها. برخی می گویند: یوسف علیه السلام تواناترین مردم در تعبیر خواب یا در تمام علوم و حوادث گذشته و آینده بود. {به راستی در [سرگذشت] یوسف و برادرانش.} یعقوب علیه السلام دوازده پسر داشت. برخی می گویند: نام بزرگترین آنان روبیل و نام بقیه شمعون، لاوی، یهودا، ریالون(1)

و یشجر بود. مادرشان لیّا(2)

دختر لیّان دخترخاله یعقوب بود. سپس لیّا درگذشت و یعقوب علیه السلام با خواهرش راحیل ازدواج کرد و از او صاحب یوسف علیه السلام و بنیامین(3) شد. برخی نیز نام او را ابن یامین می دانند.

ص: 219


1- . در یعقوبی، طبری و محبر، یهوذا، در منبع و طبری، زبالون، در یعقوبی، زفولون و در محبر، زبلون آمده است. اما یشجر در طبری، یشجر و یشحر با حاء بی نقطه، در یعقوبی، یشاجر و در محبر، یساخر بدونن نقطه یاء آمده است.
2- . یعقوبی و طبری آن را این طور آورده اند. بغدادی در محبر می گوید: او الیّه است. همچنین نام پدرش در تاریخ طبری، لیان بن بتویل بن الیاس، در تاریخ یعقوبی، لابان و در محبر، احبن بن نتویل بن ناحور آمده است.
3- . طبری می گوید: بنیامین به عربی، شداد می شود.

له و رأی الشمس و القمر نزلا من السماء فسجدا له قال فالشمس و القمر أبواه و الکواکب إخوته الأحد عشر و قال السدی الشمس أبوه و القمر خالته و ذلک أن أمه راحیل قد ماتت و قال ابن عباس الشمس أمه و القمر أبوه و قال وهب کان یوسف رأی و هو ابن سبع سنین أن أحد عشر عصا طوالا کانت مرکوزة فی الأرض کهیئة الدائرة و إذا عصا صغیرة وثبت علیها حتی اقتلعتها و غلبتها فوصف ذلک لأبیه فقال له إیاک أن تذکر ذلک لإخوتک ثم رأی و هو ابن اثنتی عشرة سنة أن أحد عشر کوکبا و الشمس و القمر سجدن له فقصها علی أبیه فقال له لا تَقْصُصْ الآیة و قیل إنه کان بین رؤیاه و بین مصیر أبیه و إخوته إلی مصر أربعون سنة و قیل ثمانون سنة.

قوله تعالی وَ کَذلِکَ أی کما أراک هذه الرؤیا یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ أی یصطفیک و یختارک للنبوة وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ أی من تعبیر الرؤیا قیل و کان أعبر الناس للرؤیا أو مطلق العلوم و الأخبار السالفة و الآتیة لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ کان لیعقوب اثنا عشر ولدا و قیل أسماؤهم روبیل و هو أکبرهم و شمعون و لاوی و یهودا و ریالون (1)و یشجر و أمهم لیا (2)بنت لیان و هی ابنة خالة یعقوب ثم توفیت لیا فتزوج یعقوب أختها راحیل فولدت له یوسف و بنیامین (3)و قیل ابن یامین و ولد له من سریتین (4)

ص: 219


1- فی الیعقوبی و الطبریّ و المحبر «یهوذا» بالذال. و فی المصدر و فی الطبریّ «زبالون» و فی الیعقوبی «زفولون» و فی المحبر «زبلون» و أمّا یشجر ففی الطبریّ «یشجر و یشحر» بالحاء المهملة و فی الیعقوبی «یشاجر» و المحبر «یساخر» الا أنّه لم یعجم الیاء.
2- و به قال الیعقوبی و الطبریّ، و قال البغدادیّ فی المحبر: هی الیة. و أمّا أبوها ففی تاریخ الطبریّ: هو لیان بن بتویل بن الیاس. و فی تاریخ الیعقوبی: لابان. و فی المحبر. أحبن بن نتویل ابن ناحور.
3- قال الطبریّ: هو بالعربیة: شداد.
4- فی المطبوع هنا هامش نذکره بالفاظه: قوله: «و سریة» اختلف فی سریة فقال بعضهم: انها مشتقة من السر الذی هو الجماع أو الذی یکتم للمناسبة المعنویة اذ الغالب أن السریة تکتم عن الحرة و قال بعضهم: انها من السراة، ثمّ القائلون بأنها من السر اختلفوا فذهب بعضهم الی أنّها فعلیة منسوبة الیه وضعت سینها مع أن القیاس الکسر کما قالوا دهری فی النسبة الی الدهر، و ذهب آخرون الی انها فی الأصل سرّورة علی وزن فعلولة من السر أیضا أبدلوا من الراء الأخیرة یاء للتضعیف ثمّ قلبوا الواو یاء و ادغموا ثمّ کسروا ما قبل الیاء للمناسبة، فهی علی هذا فعلیلة صغیرة عن فعلولة و القائلون بأنها من السراة و هی الخیار ذهبوا إلی ذلک لأنّها لا یجعل لامة سریة إلّا بعد اختیارها لنفسه، و وزنها عندهم فعیلة فیکون الراء الواحدة و الیاء الواحدة زائدة و المختار الأول و هو أنّها فعلیة من السر لقوة المعنی کما تقدم و اللفظ أیضا لکثرة فعلیة کحریة و قلة فعلولة و عدم فعلیة، و هنا مذهب آخر و ذهب إلیه الاخفش و لم یذکره المصنّف و هو أنّها فعولة من السرور لأنّها یسر بها فابدلوا من الراء الأخیرة یاء ثمّ قلبوا و ادغموا کما مر. جاربردی.

او از دو کنیز به نام های زلفه و بلهه(1)

نیز صاحب چهار پسر به نام های دار(2)،

یقنالی، حاد و اشر شد. {یوسف و برادرش} یعنی بنیامین. {ما که جمعی نیرومند هستیم} یعنی ما جمعی هستیم که از یکدیگر طرفداری و یکدیگر را یاری می کنیم؛ بنابراین، ما برای پدرمان مفیدتر هستیم. {قطعا در گمراهی آشکاری است.} یعنی او از راه درست که همان عدالت ورزیدن میان ما است، منحرف شده یا این که او در امور فرزندان خود و تدبیر دنیوی به اشتباه افتاده است؛ زیرا ما در انجام کارهای او استوار تریم. بیشتر مفسران معتقدند که برادران یوسف علیه السلام پیامبر بودند. برخی مفسران می گویند: آنان، پیامبر نبودند؛ زیرا پیامبران، کار قبیح و زشت نمی کنند(3).

ابن سدیر می گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم: آیا پسران یعقوب، پیامبر بودند. حضرت پاسخ داد: خیر، اما آنان سبط و فرزند پیامبران بودند و پس از آن که توبه کردند و سعادتمند گشتند و گناه خود را متذکر شدند، از دار دنیا رفتند.

{تا توجه پدرتان معطوف شما گردد} یعنی محبتش تنها برای شما شود.{گوینده ای از میان آنان گفت} او روبیل بود. برخی نیز او را یهودا و برخی دیگر او را لاوی می دانند.{در نهانخانه چاه} یعنی در ته چاه. درباره این چاه اختلاف نظر وجود دارد. برخی معتقدند که آن، چاه بیت المقدس است. برخی دیگر نیز آن را چاهی در سرزمین اردن می دانند. برخی دیگر نیز می گویند که آن در میان مدین و مصر است. به نظر برخی دیگر آن چاه در سه فرسخی منزل یعقوب علیه السلام است. {می ترسم گرگ او را بخورد.} برخی می گویند که سرزمین آنان، گرگ خیز بود و درندگان در آن زمان، وحشی بودند. برخی می گویند: یعقوب علیه السلام در خواب دید که گویا ده گرگ یوسف علیه السلام را در تنگنا قرار داده اند تا او را بکشند و ناگهان یک گرگ از او دفاع می کند. گویا زمین شکافته شد و یوسف علیه السلام وارد آن گردید

ص: 220


1- . در محبر، بلها و در آن و نیز در یعقوبی، زلفاء آمده است.
2- . در منبع، یعقوبی، طبری و محبر، دان با نون، در منبع و یعقوبی، نفتالی و در طبری و محبر، نفتالی آمده است. اما حاد در منبع، جاد با جیم، در طبری، جاد و حادر، در محبر، جاذ با ذال و در یعقوبی، کاذ آمده است.
3- . اصحاب امامی ما همین نظر را دارند. آنان معتقدند که پیامبران، گناه و کار قبیح انجام نمی دهند و معصوم از آن ها هستند. در این باره در ابتدای جلد 11 سخن گفتیم.

له اسم إحداهما زلفة و الأخری بلهة (1)أربعة بنین دار (2)و یقنالی و حاد و أشر لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أی بنیامین وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ أی جماعة یتعصب بعضنا لبعض و یعین بعضنا بعضا فنحن أنفع لأبینا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ أی ذهاب عن طریق الصواب الذی هو التعدیل بیننا أو فی خطاء من الرأی فی أمور الأولاد و التدبیر الدنیوی إذ نحن أقوم بأموره و أکثر المفسرین علی أن إخوة یوسف کانوا أنبیاء و قال بعضهم لم یکونوا أنبیاء لأن الأنبیاء لا یقع منهم القبائح (3)

وَ رَوَی ابْنُ بَابَوَیْهِ فِی کِتَابِ النُّبُوَّةِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ بَزِیعٍ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَ کَانَ أَوْلَادُ یَعْقُوبَ أَنْبِیَاءَ فَقَالَ لَا وَ لَکِنَّهُمْ کَانُوا أَسْبَاطاً أَوْلَادَ الْأَنْبِیَاءِ وَ لَمْ یُفَارِقُوا الدُّنْیَا إِلَّا سُعَدَاءَ تَابُوا وَ تَذَکَّرُوا مَا صَنَعُوا.

یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ أَیْ تَخْلُصْ لَکُمْ مَحَبَّتُهُ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ أی روبیل و قیل یهودا و قیل لاوی فِی غَیابَتِ الْجُبِّ أی فی قعر البئر و اختلف فیه فقیل هو بئر بیت المقدس و قیل بأرض الأردن و قیل بین مدین و مصر و قیل علی ثلاثة فراسخ من منزل یعقوب أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ قیل کانت أرضهم مذئبة و کانت السباع ضاریة فی ذلک الوقت و قیل إن یعقوب علیه السلام رأی فی منامه کأن یوسف قد شد علیه عشرة أذؤب لیقتلوه و إذا ذئب منها یحمی عنه فکأن الأرض انشقت فدخل فیها یوسف فلم

ص: 220


1- فی المحبر: بلها، و فیه و فی الیعقوبی: زلفاء.
2- فی المصدر و الیعقوبی و الطبریّ و المحبر: «دان» بالنون. و فی الاولین: «نفتالی» و فی الآخرین «نفتالی» أما حاد ففی المصدر: «جاد» بالجیم، و فی الطبریّ «جاد و حادر» و فی المحبر: «جاذ» بالذال، و فی الیعقوبی: «کاذ».
3- و به قالت أصحابنا الإمامیّة، حیث انهم قالوا ان الأنبیاء لا یصدر عنهم الذنوب و القبائح و هم معصومون عنها، و تقدم الکلام فی ذلک فی أول المجلد 11.

و پس از سه روز بیرون آمد. از این رو بود که یعقوب علیه السلام این سخن را بر زبان آورد و علت را که آنان از آن آگاهی نداشتند، به آنان تلقین کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: دروغ را تلقین نکنید که خود دروغگو می شوید. اما فرزندان یعقوب نمی دانستند که گرگ، انسان را می خورد تا پدرشان به آنان تلقین کرد(1).

برخی می گویند: گرگ، کنایه از فرزندان یعقوب آمد تا از آنان پوشیده ماند. حسن می گوید: یوسف علیه السلام در سن هفده سالگی در چاه انداخته شد و تا زمانی که پدرش به سن هشتاد سالگی رسید در بلا و آزمایش بود. پس از دیدار پدرش نیز بیست و سه سال عمر کرد و در صد و بیست سالگی درگذشت(2). به نظر برخی نیز او در سن ده سالگی در چاه انداخته شد. برخی دیگر نیز سن او در این هنگام را دوازده سالگی و برخی دیگر هفت سالگی می دانند. برخی دیگر معتقدند

که او در سن نه سالگی در چاه انداخته شد و در سن چهل سالگی با پدرش دیدار کرد(3).

روایت 2.

تفسیر علی بن ابراهیم: علی بن ابراهیم می گوید: لاوی گفت: اگر کاری می کنید او را در این چاه بیندازید تا مسافران او را برگیرند. آنان او را نزدیک دهانه چاه آوردند و به او گفتند: لباست را درآور. او گریست و فرمود: ای برادرانم، آیا مرا برهنه می سازید؟ یکی از آنان برای او چاقو کشید و گفت: اگر لباست را درنیاوری تو را می کشیم. از این رو یوسف علیه السلام لباسش را از تن درآورد و آنان او را در چاه انداختند و از او کناره گرفتند. یوسف علیه السلام در داخل چاه عرض کرد: ای خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب، بر ناتوانی، بیچارگی و کودکی ام رحم کن. بدین سان کاروانی از اهالی مصر در آن جا فرود آمدند

(4)

ص: 221


1- . این حدیث را ثعلبی در عرائس آورده است.
2- . در یعقوبی، صد و چهل سالگی آمده است.
3- . مجمع البیان 5: 209-213 ، 216
4- . طبرسی رحمه الله می گوید: «وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ» یعنی: کاروانی بیامد، و گفته اند: کاروان مزبور از مدین بمصر می رفت ولی راه را گم کردند و هم چنان بیراهه آمدند تا در کنار چاه منزل کردند، و چاه مزبور در بیابانی دور افتاده و بی آب و علف قرار داشت که چوپانهای بیابانی و رهگذران از آن استفاده میکردند و آب شوری داشت که پس از افتادن یوسف آبش شیرین شد و بعضی گفته اند: سر راه کاروانیان بوده. «فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ» یعنی کسی را فرستادند تا آب برای ایشان تهیه کند و بعضی نام آن شخص را مالک بن زعر گفته اند. «فَأَدْلی دَلْوَهُ» یعنی دلو خود را در چاه انداخت که آب بکشد، یوسف خود را به طناب دلو آویزان کرد و چون آن مرد دلو را بیرون آورد پسر زیبایی را دید که در زیبایی بی نظیر بود، و پیغمبر- صلی اللَّه علیه و آله- فرمود: نیمی از همه زیبایی ها را به یوسف دادند و نیم دیگر را به سایر مردم. و کعب الاحبار گفته: یوسف علیه السلام زیبا روی و دارای موهایی مجعد و چشمانی درشت و میانه اندام و سفیدرو و چهار شانه و کمر باریک بود، و هر گاه تبسم می کرد نوری از دندانهایش برق میزد، و چون سخن میگفت شعاع نوری در سخنش هویدا میگشت که از دندانهای پیشین او زبانه میکشید، و کسی نمی تواند وصفش را بگوید، زیبایی او هم چون روشنی روز بود در برابر شب، و شباهت به آدم ابو البشر علیه السلام داشت در آن روزی که خدا او را آفرید و از روح خود در وی دمید پیش از آنکه دچار نافرمانی گردد، «قالَ یا بُشْری هذا غُلامٌ» خودش را بشارت داد و برخی گفته اند بشری اسم مردی از دوستانش بود و او را صدا زد. «وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً» یعنی آنان که یوسف را پیدا کردند از ترس آنکه مبادا سایر تجّار مدعی شرکت با آنها در یوسف گردند او را پنهان کرده و گفتند: این مال التجاره و کالایی است که ساکنان اطراف چاه آن را بما داده اند تا برای آنها بفروشیم. و برخی گفته اند: یعنی برادران یوسف (که همان موقع در آنجا حاضر بودند) برادری خود را با وی پنهان کرده و به کاروانیان گفتند: این بنده ما است که از دست ما گریخته ، و از آن سو بزبان عبرانی به یوسف گفتند: اگر بگویی من برادر ایشان هستم تو را خواهیم کشت، یوسف نیز از ترس آنکه مبادا او را بکشند چیزی نگفت. این از ابن عباس نقل شده است . «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» و او را به بهایی ناچیز و اندک فروختند. «دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ» بچند درهم اندک. و همین توصیف درهم ها به «معدود» برای فهماندن کمی و اندک بودن آنها است. رسم آنها بر این بود که کمتر از «أوقیه» را که چهل درهم به بالا بود به وزن در نمی آوردند،و اوقیه و بالاتر از آن را وزن می کردند. «وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ» برخی گفته اند: یعنی آنان که او را خریداری کردند از خریدن او خوشحال نبوده و به این کار بی رغبت بودند زیرا در یوسف نشانه آزادگان را دیدند و به همین جهت رغبتی به کار خود نداشتند و دیگری گفته: برادران که یوسف را فروختند نسبت به یوسف و یا پولی که به عنوان بهای او گرفتند رغبتی نداشتند و بخاطر خودش و یا پول، او را نفروختند بلکه او را فروختند تا روی عمل خود سرپوشی بگذارند و رفتاری را که انجام داده بودند فاش نشود و قول دیگر آنست که اینها درباره یوسف رغبتی نداشتند زیرا مقام او را نزد خدای سبحان نمیدانستند و از منزلت او در پیشگاه خدای تعالی بی خبر بودند.

یخرج إلا بعد ثلاثة أیام فمن ثم قال هذا فلقنهم العلة و کانوا لا یدرون و

روی عن النبی صلی الله علیه و آله أنه قال لا تلقنوا الکذب فتکذبوا فإن بنی یعقوب لم یعلموا أن الذئب یأکل الإنسان حتی لقنهم أبوهم (1).

و قیل کنی عنهم بالذئب مساترة عنهم و قال الحسن جعل یوسف فی الجب و هو ابن سبع عشرة سنة و کان فی البلاء إلی أن وصل إلیه أبوه ثمانین سنة و لبث بعد الاجتماع ثلاثا و عشرین سنة و مات و هو ابن مائة و عشرین سنة (2)و قیل کان له یوم ألقی فی الجب عشر سنین و قیل اثنا عشر و قیل سبع و قیل تسع و جمع بینه و بین أبیه و هو ابن أربعین سنة (3).

«2»

فس، تفسیر القمی قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فَقَالَ لَاوَی أَلْقُوهُ فِی هَذَا الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ فَأَدْنَوْهُ مِنْ رَأْسِ الْجُبِّ فَقَالُوا لَهُ انْزِعْ قَمِیصَکَ فَبَکَی فَقَالَ یَا إِخْوَتِی تُجَرِّدُونِّی فَسَلَّ وَاحِدٌ مِنْهُمْ عَلَیْهِ السِّکِّینَ فَقَالَ لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْهُ لَأَقْتُلَنَّکَ فَنَزَعَهُ (4)فَدَلَّوْهُ فِی الْیَمِّ (5)وَ تَنَحَّوْا عَنْهُ فَقَالَ یُوسُفُ فِی الْجُبِّ یَا إِلَهَ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ ارْحَمْ ضَعْفِی وَ قِلَّةَ حِیلَتِی وَ صِغَرِی فَنَزَلَتْ سَیَّارَةٌ (6)مِنْ أَهْلِ مِصْرَ فَبَعَثُوا

ص: 221


1- رواه الثعلبی فی العرائس بإسناده عن ابن عمر.
2- فی الیعقوبی: مائة و أربعون سنة.
3- مجمع البیان 5: 209- 213 و 216. م.
4- فی نسخة: فنزعوه.
5- هکذا فی المصدر و نسخ من الکتاب، و فی نسخة: فی الجب.
6- قال الطبرسیّ ره: فی قوله تعالی: «وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ» أی جماعة مارة، قالوا: و إنّما جاءت من قبل مدین یریدون مصر فاخطئوا الطریق فانطلقوا یهیمون حتّی نزلوا قریبا من الجب و کان الجب فی قفرة بعیدة من العمران و إنّما هو للرعاة و المجتازة، و کان ماؤه ملحا فعذب، و قیل: کان الجب بظهر الطریق «فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ» أی بعثوا من یطلب لهم الماء، قالوا: فکان رجلا یقال له مالک بن زعر «فَأَدْلی دَلْوَهُ» أی أرسل دلوه فی البئر لیستقی، فتعلق یوسف بالحبل، فلما خرج إذا هو بغلام أحسن ما یکون من الغلمان، قال النبیّ صلّی اللّه علیه و آله: «اعطی یوسف شطر الحسن و النصف الآخر لسائر الناس» و قال کعب: کان یوسف حسن الوجه، جعد الشعر، ضخم العین، مستوی الخلق، أبیض اللون، غلیظ الساقین و العضدین، خمیص البطن، صغیر السرة، و کان إذا تبسم رئیت النور فی ضواحکه: و إذا تکلم رئیت فی کلامه شعاع النور یلتهب عن ثنایاه، و لا یستطیع أحد وصفه، و کان حسنه کضوء النهار عن اللیل، و کان یشبه آدم علیه السلام یوم خلقه اللّه و صوره و نفخ فیه من روحه قبل أن یصیب المعصیة «قالَ یا بُشْری بشر نفسه؛ و قیل هو اسم رجل من أصحابه ناداه «وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً» أی و أسروا یوسف الذین وجدوه من رفقائهم من التجار مخافة شرکتهم، فقالوا: هذه بضاعة لاهل الماء دفعوه الینا لنبیه لهم؛ و قیل: و أسر إخوته یکتمون أنّه أخوهم فقالوا: هو عبد لنا قد أبق، و قالوا بالعبرانیة: «لئن قلت: أنا أخوهم قتلناک» فتابعهم علی ذلک لئلا یقتلوه، عن ابن عبّاس «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» أی ناقص قلیل «دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ» أی قلیلة، و ذکر العدد عبارة عن القلة، و قیل إنهم کانوا لا یزنون الدراهم ما دون الاوقیة و هی الأربعون، و یزنون الاوقیة فما زاد علیها «وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ» قیل: یعنی ان الذین اشتروه کانوا غیر الراغبین فی شرائه لانهم وجدوا علیه علامة الاحرار؛ و قیل: یعنی ان الذین باعوه من اخوته کانوا غیر راغبین فی یوسف و لا فی ثمنه و لکنهم باعوه حتّی لا یظهر ما فعلوا به؛ و قیل: کانوا من الزاهدین فیه لم یعرفوا موضعه من اللّه و کرامته منه طاب اللّه ثراه.

و مردی را فرستادند تا برایشان از آن چاه، آب بیرون بکشد. چون آن مرد سطلش را در چاه انداخت و به روی یوسف علیه السلام افتاد، او به آن درآویخت. آنان او را بیرون کشیدند و پسرکی را دیدند که از زیباروترین مردم بود. از این رو به سوی همراه خود دویدند و گفتند: {مژده این یک پسر است.} او را از اینجا می بریم و می فروشیم و کالای خود قرار می دهیم. این خبر به برادران یوسف رسید. از این رو آمدند و گفتند: این، بنده ماست که از دستمان گریخته است. سپس به یوسف علیه السلام گفتند: اگر به بنده بودن ما اذعان نکنی تو را خواهیم کشت. کاروانیان از یوسف علیه السلام پرسیدند: چه می گویی؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: من بنده آنان هستم. کاروانیان پرسیدند: آیا او را به ما می فروشید؟ برادران یوسف پاسخ دادند: آری. بدین سان یوسف علیه السلام را مشروط بر این که کاروانیان او را به مصر ببرند به آنان فروختند. {و او را به بهای ناچیزی چند درهم فروختند و در آن بی رغبت بودند.} حضرت فرمود: یوسف علیه السلام در مقابل هجده درهم فروخته شد، در حالی که این مقدار پول نزد آنان وجود داشت. همان طور که خداوند فرمود: {و در آن بی رغبت بودند.}

امام رضا علیه السلام درباره تفسیر آیه {و او را به بهای ناچیزی چند درهم فروختند.} فرمود: تعداد آن درهم ها بیست درهم بود. بَخس به معنای ناچیز است.

این مقدار، بهای کشته شدن یک سگ شکاری است؛ زیرا بهای سگ شکاری بیست درهم بود(1).

قصص الانبیاء: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(2).

ص: 222


1- . تفسیر القمی: 317 ، 318
2- . نسخه خطی

رَجُلًا لِیَسْتَقِیَ لَهُمُ الْمَاءَ مِنَ الْجُبِّ فَلَمَّا أَدْلَی الدَّلْوَ عَلَی یُوسُفَ تَشَبَّثَ بِالدَّلْوِ فَجَرُّوهُ فَنَظَرُوا إِلَی غُلَامٍ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ وَجْهاً فَعَدَوْا إِلَی صَاحِبِهِمْ فَقَالُوا یا بُشْری هذا غُلامٌ فَنُخْرِجُهُ وَ نَبِیعُهُ وَ نَجْعَلُهُ بِضَاعَةً لَنَا فَبَلَغَ إِخْوَتَهُ فَجَاءُوا فَقَالُوا هَذَا عَبْدٌ لَنَا أَبَقَ ثُمَّ قَالُوا لِیُوسُفَ لَئِنْ لَمْ تُقِرَّ بِالْعُبُودِیَّةِ لَنَقْتُلَنَّکَ فَقَالَتِ السَّیَّارَةُ لِیُوسُفَ مَا تَقُولُ قَالَ أَنَا عَبْدُهُمْ فَقَالَتِ السَّیَّارَةُ فَتَبِیعُوهُ (1)مِنَّا قَالُوا نَعَمْ فَبَاعُوهُ مِنْهُمْ عَلَی أَنْ یَحْمِلُوهُ إِلَی مِصْرَ وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ قَالَ الَّذِی بِیعَ بِهَا یُوسُفُ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ دِرْهَماً وَ کَانَ عِنْدَهُمْ کَمَا قَالَ اللَّهُ وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنِ الرِّضَا علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ قَالَ کَانَتْ عِشْرِینَ دِرْهَماً وَ الْبَخْسُ النَّقْصُ وَ هِیَ قِیمَةُ کَلْبِ الصَّیْدِ إِذَا قُتِلَ کَانَ قِیمَتُهُ عِشْرِینَ دِرْهَماً (2).

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بالإسناد عن الصدوق عن ابن الولید عن الصفار عن ابن عیسی مثله (3)

ص: 222


1- هکذا فی النسخ و فی المصدر.
2- تفسیر القمّیّ: 317- 318. م.
3- مخطوط. م.

توضیح

مشهور در میان یاران ما این است که بهای سگ گله، بیست درهم و بهای سگ شکاری چهل درهم و یا بهای هر دو چهل درهم است. چنان که در کتاب دیات خواهد آمد. طبرسی رحمه الله می گوید: ابن مسعود، ابن عباس و سدّی می گویند که تعداد آن درهم ها بیست درهم بوده است. این سخن از امام علی بن حسین علیهما السلام نیز روایت شده است. برخی نیز تعداد آنها را ده درهم می دانند که آنان آن را دو درهم دو درهم میان خود تقسیم کردند. مجاهد می گوید که تعداد آن درهم ها بیست و دو درهم بود. عکرمه تعداد آنها را چهل درهم می داند. امام صادق علیه السلام می فرماید که تعداد آنها هجده درهم بود. همچنین درباره کسانی که یوسف علیه السلام را فروختند نیز اختلاف نظر وجود دارد. ابن عباس، جاهد و بسیاری از مفسران می گویند که برادران یوسف او را فروختند. یهودا عقب نشسته بود و به یوسف علیه السلام می نگریست. چون او را از چاه بیرون آوردند او برادرانش را آگاه ساخت. آنان نزد مالک آمدند و یوسف علیه السلام را به او فروختند. قتاده می گوید: آنانی که او را یافتند، در مصر فروختند. اصم نیز معتقد است آنانی که او را از چاه بیرون کشیدند به مسافران فروختند. نظر اول درست تر است. ابو حمزه ثمالی در تفسیر خود به نقل از حضرت می گوید: مالک بن زعر و یاران او پیوسته در سفر خود با خیر روبرو می شدند تا این که از یوسف علیه السلام جدا شدند و آن خیر را از دست دادند. حضرت فرمود: دل مالک متمایل به یوسف علیه السلام شد؛ از این رو نزد او آمد و پرسید: به من بگو تو کیستی؟ یوسف علیه السلام برای مالک که او را نمی شناخت، نسب خود را برشمرد و گفت: من یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیهم السلام هستم. از این رو مالک، ملازم او شد و گریست. مالک، مردی بود که بچه دار نمی شد. از این رو به یوسف علیه السلام گفت که ای کاش دعا کنی تا پروردگارت به من فرزندی ارزانی دارد. یوسف علیه السلام دعا کرد که خداوند، فرزندان پسری به او عطا کند. بدین سان برای او دوازده شکم در هر شکم دو پسر زاده شد(1).

سید مرتضی رحمه الله در کتاب تنزیه الانبیا می گوید: اگر کسی بگوید که چگونه یوسف علیه السلام بر بندگی شکیبایی ورزید و آن را انکار نکرد؟ و چگونه برای یک پیامبر رواست که به بندگی درآید؟ در پاسخ می گوییم که به نظر بیشتر مردم یوسف علیه السلام در آن زمان پیامبر نبود و چون ترسید که کشته شود رواست که بر بندگی شکیبایی ورزد. هر کسی به این وجه معتقد شود آیه {و به او وحی کردیم که قطعا آنان را از این کارشان در حالی که نمی دانند با خبر خواهی کرد.} را این طور تأویل می برد که آن وحی در آن زمان بر او نازل نشد، بلکه در زمان دیگری نازل شده است و باید آن وحی را به حالتی در آینده برگرداند که یوسف علیه السلام در آن، پیامبر شده است.

ص: 223


1- . مجمع البیان 5: 220
بیان

المشهور بین الأصحاب فی کلب الغنم عشرین (1)و فی کلب الصید أربعین أو القیمة فیهما و سیأتی فی کتاب الدیات و قال الطبرسی رحمه الله قیل کانت الدراهم عشرین درهما عن ابن مسعود و ابن عباس و السدی و هو المروی عن علی بن الحسین علیهما السلام قالوا و کانوا عشرة فاقتسموها درهمین درهمین و قیل کانت اثنین و عشرین درهما عن مجاهد و قیل کانت أربعین درهما عن عکرمة و قیل ثمانیة عشر درهما عن أبی عبد الله علیه السلام و اختلف فیمن باعه فقیل إن إخوة یوسف باعوه و کان یهودا منتبذا (2)ینظر إلی یوسف فلما أخرجوه من البئر أخبر إخوته فأتوا مالکا و باعوه منه عن ابن عباس و مجاهد و أکثر المفسرین و قیل باعه الواجدون بمصر عن قتادة و قیل إن الذین أخرجوه من الجب باعوه من السیارة عن الأصم و الأصح الأول و ذکر أبو حمزة الثمالی فی تفسیره قال فلم یزل مالک بن زعر و أصحابه یتعرفون من الله الخیر فی سفرهم ذلک حتی فارقوا یوسف ففقدوا ذلک قال و تحرک قلب مالک لیوسف فأتاه فقال أخبرنی من أنت فانتسب له یوسف و لم یکن مالک یعرفه فقال أنا یوسف بن یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم فالتزمه مالک و بکی و کان مالک رجلا عاقرا لا یولد له فقال لیوسف لو دعوت ربک أن یهب لی ولدا فدعا یوسف ربه أن یهب له ولدا و یجعلهم ذکورا فولد له اثنا عشر بطنا فی کل بطن غلامان. (3)و قال السید المرتضی رحمه الله فی کتاب تنزیه الأنبیاء فإن قال قائل کیف صبر یوسف علیه السلام علی العبودیة و لم ینکرها و کیف یجوز علی نبی الصبر علی أن یستعبد و یسترق الجواب قیل له إن یوسف علیه السلام لم یکن فی تلک الحال نبیا علی ما قاله کثیر من الناس و لما خاف علی نفسه القتل جاز أن یصبر علی الاسترقاق و من ذهب إلی هذا الوجه یتأول قوله تعالی وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ علی أن الوحی لم یکن فی تلک الحال بل کان فی غیرها و یصرف ذلک إلی الحال المستقبلة التی کان فیها نبیا.

ص: 223


1- کذا فی النسخ.
2- أی متنحیا عنهم.
3- مجمع البیان 5: 220. م.

وجه دیگر این است که خداوند مانعی نمی دید که یوسف علیه السلام با تحمل سختی بندگی و سخت تر کردن تکلیفش آن را امتحانی برای او قرار دهد، همان طور که پدرانش ابراهیم علیه السلام را با نمرود و اسحاق علیه السلام را با قربانی شدن آزمود.

وجه دیگر این است که رواست یوسف علیه السلام آنان را از بنده نبودنش آگاه ساخته و به بندگی کشیدنش توسط آنان را انکار کرده باشد، در عین حال آنان از او نشنیده گرفتند و به او گوش ندادند. هر چند خبری در این باره در دست نیست، اما می توان چنین استدلال کرد که تمام ماجراهای آن زمآنها به ما نرسیده است.

وجه دیگر این است که جمعی گفتند: یوسف علیه السلام ترسید که کشته شود. از این رو امر نبوّتش را کتمان کرد و بر بندگی شکیبایی ورزید. این، پاسخ باطلی است؛ زیرا روا نیست که پیامبر از ترس کشته شدن، آنچه به دلیل آن فرستاده

شده است را کتمان کند؛ چرا که یوسف علیه السلام می دانست که خداوند متعال تا زمانی که او مأموریتش را ادا نکند و دعوت خود را به گوش مردم نرساند، از کشته شدن مصون می ماند. سخن سید مرتضی رحمه الله به پایان رسید(1).

روایت 3.

تفسیر علی بن ابراهیم: ابو الجارود: امام باقر علیه السلام درباره تفسیر آیه {و پیراهنش را [آغشته] به خونی دروغین آوردند.} فرمود: آنان بزغاله ای را بر روی پیراهن یوسف علیه السلام سر بریدند. علی بن ابراهیم می گوید: برادران او بازگشتند و گفتند: پیراهن او را می گیریم و آغشته به خون می کنیم تا به پدرمان بگوییم که گرگ، او را خورده است. چون چنین کردند، لاوی به آنان گفت: ای قوم، آیا ما فرزندان یعقوب اسرائیل الله بن اسحق نبی الله بن ابراهیم خلیل الله نیستیم؟ آیا گمان می کنید که خداوند، این خبر را از پیامبرانش پوشیده نگاه می دارد؟ آنان پرسیدند: چاره چیست؟ لاوی پاسخ داد: برمی خیزیم و غسل می کنیم و نماز جماعت برپا می داریم. ما از خداوند بلند مرتبه و متعال عاجزانه می خواهیم تا این خبر را از پدرمان پوشیده نگاه دارد؛ چرا که او بخشنده و بزرگوار است. آنان برخاستند و غسل کردند. نماز جماعت در سنت ابراهیم، اسحاق و یعقوب علیهم السلام تنها با یازده نفر برپا می شد و یکی از آنان امام آن ده نفر می شد و بقیه پشت سر او نماز می گزاردند. آنان گفتند: ما که امام نداریم، چه کنیم؟ لاوی گفت: خدا را امام قرار می دهیم. بدین سان آنان نماز گزاردند، گریستند و عاجزانه از خداوند طلب کردند و گفتند: پروردگارا، این کارمان را بر ما بپوشان. سپس شامگاه با پیراهنی که آن را آغشته به خون ساخته بودند با چشمانی گریان نزد پدرشان آمدند. {گفتند: ای پدر، ما رفتیم مسابقه دهیم.} یعنی بدویم و یوسف را پیش کالای خود رها کردیم و گرگ، او را خورد.

ص: 224


1- . تنزیه الانبیا: 47 و 48

و وجه آخر و هو أن الله لا یمتنع أن یکون أمره بکتمان أمره و الصبر علی مشقة العبودیة امتحانا و تشدیدا فی التکلیف کما امتحن أبویه إبراهیم و إسحاق أحدهما بنمرود و الآخر بالذبح.

و وجه آخر و هو أنه یجوز أن یکون علیه السلام قد خبرهم بأنه غیر عبد و أنکر علیهم ما فعلوه من استرقاقه إلا أنهم لم یسمعوا منه و لا أصغوا إلی قوله و إن لم ینقل ذلک فلیس کل ما جری فی تلک الأزمان قد اتصل بنا.

و وجه آخر و هو أن قوما قالوا إنه خاف القتل فکتم أمر نبوته و صبر علی العبودیة و هذا جواب فاسد لأن النبی لا یجوز أن یکتم ما أرسل به خوفا من القتل لأنه یعلم أن الله تعالی لم یبعثه للأداء إلا و هو عاصم له من القتل حتی یقع الأداء و یسمع الدعوة و إلا کان نقضا للغرض انتهی کلامه رحمة الله علیه (1).

«3»

فس، تفسیر القمی وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِهِ وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ إِنَّهُمْ ذَبَحُوا جَدْیاً عَلَی قَمِیصِهِ وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ وَ رَجَعَ إِخْوَتُهُ وَ قَالُوا نَعْمِدُ إِلَی قَمِیصِهِ فَنُلَطِّخُهُ بِالدَّمِ فَنَقُولُ لِأَبِینَا إِنَّ الذِّئْبَ أَکَلَهُ فَلَمَّا فَعَلُوا ذَلِکَ قَالَ لَهُمْ لَاوَی یَا قَوْمِ أَ لَسْنَا بَنِی یَعْقُوبَ إِسْرَائِیلِ اللَّهِ بْنِ إِسْحَاقَ نَبِیِّ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ أَ فَتَظُنُّونَ أَنَّ اللَّهَ یَکْتُمُ هَذَا الْخَبَرَ عَنْ أَنْبِیَائِهِ- (2)فَقَالُوا وَ مَا الْحِیلَةُ قَالَ نَقُومُ وَ نَغْتَسِلُ وَ نُصَلِّی جَمَاعَةً وَ نَتَضَرَّعُ إِلَی اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَنْ یَکْتُمَ ذَلِکَ عَنْ أَبِینَا فَإِنَّهُ جَوَادٌ کَرِیمٌ فَقَامُوا وَ اغْتَسَلُوا وَ کَانَ فِی سُنَّةِ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ أَنَّهُمْ لَا یُصَلُّونَ جَمَاعَةً حَتَّی یَبْلُغُوا أَحَدَ عَشَرَ رَجُلًا فَیَکُونُ وَاحِدٌ مِنْهُمْ إِمَامَ عَشَرَةٍ یُصَلُّونَ خَلْفَهُ (3)فَقَالُوا کَیْفَ نَصْنَعُ وَ لَیْسَ لَنَا إِمَامٌ فَقَالَ لَاوَی نَجْعَلُ اللَّهَ إِمَامَنَا فَصَلَّوْا وَ بَکَوْا وَ تَضَرَّعُوا وَ قَالُوا یَا رَبِّ اکْتُمْ عَلَیْنَا هَذَا ثُمَّ جَاءُوا إِلَی أَبِیهِمْ عِشاءً یَبْکُونَ وَ مَعَهُمُ الْقَمِیصُ قَدْ لَطَّخُوهُ بِالدَّمِ فَ قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ أَیْ نَعْدُو (4)وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ إِلَی قَوْلِهِ

ص: 224


1- تنزیه الأنبیاء: 47- 48. م.
2- فی نسخة: عن أبینا.
3- فی نسخة: فیکون واحد منهم اماما و عشرة یصلون خلفه.
4- و قیل: أی ننتصل و نترامی. منه رحمه اللّه.

تا آیه {بر آنچه توصیف می کنید.} سپس یعقوب علیه السلام فرمود: چقدر آن گرگ از دست یوسف خشمگین بود و چقدر نسبت به پیراهنش دلسوز؛ چرا که یوسف را خورد ولی پیراهنش را ندرید؟ حضرت فرمود: کاروانیان یوسف علیه السلام را به مصر بردند و او را به عزیز مصر فروختند(1).

عزیز به زنش گفت: {نیکش بدار.} مَثواه به معنای جایش است. {شاید به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندی اختیار کنیم.} او فرزندی نداشت؛ از این رو آنان او را گرامی داشتند و او را پرورش دادند. وقتی یوسف علیه السلام به سن بلوغ رسید، زن عزیز عاشق او شد. هر زنی که به یوسف علیه السلام می نگریست، عاشق او و هر مردی به او می نگریست دوستدارش می شد. چهره او مانند ماه شب چهارده بود. از این رو زن عزیز مصر خواست از او کام بگیرد. آیات {و آن [بانو] که وی در خانه اش بود خواست از او کام گیرد و درها را [پیاپی] چفت کرد و گفت: بیا که از آن توام. [یوسف] گفت: پناه بر خدا، او آقای من است. به من جای نیکو داده است. قطعا ستمکاران رستگار نمی شوند.} نیز به همین مطلب اشاره دارند. او پیوسته در حال فریب دادن یوسف علیه السلام بود تا آن طور شد که خداوند فرمود: {و در حقیقت [آن زن] آهنگ وی کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او می کرد.} زن عزیز برخاست و در ها را بست و چون خواستند آن کار را بکنند(2)

یوسف علیه السلام تصویر یعقوب علیه السلام را در گوشه خانه دید که انگشت خود را می گزید و به او می فرمود: ای یوسف، نام تو در آسمان در میان نام پیامبران نوشته شده است و تو می خواهی که نامت در زمین در میان نام زناکاران نوشته شود؟ بدین سان یوسف علیه السلام دانست که اشتباه و تخطی کرده است.

امام صادق علیه السلام فرمود: چون زن عزیز مصر آهنگ یوسف علیه السلام کرد و او نیز آهنگ آن زن کرد، آن زن به سوی بتی که درون خانه اش بود رفت و جامه ای را روی آن انداخت. یوسف علیه السلام از او پرسید: چه کار می کنی؟ آن زن پاسخ داد: جامه ای را روی این بت می اندازم تا ما را نبیند و من از او شرم می کنم. یوسف علیه السلام فرمود: تو از بتی که نه می شنود و نه می بیند شرم می کنی و من نباید از پروردگارم شرم کنم؟ از این رو یوسف علیه السلام از جا جست و دوید. آن زن نیز از پشت سر او دوید و عزیز مصر آنان را در این حالت یافت. آیه {و آن دو به سوی در بر یکدیگر سبقت گرفتند و [آن زن] پیراهن او را از پشت بدرید و در آستانه در آقای آن زن را یافتند.}

ص: 225


1- . «وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ» آن کس از مصریان که او را خرید که خزینه دار پادشاه مصر و جانشین او و فرمانده لشگرش شخصی بنام قطفیر و بقول بعضی اظفیر بود که ملقب به «عزیز» بود و به گفته ابن عباس: مالک بن زعر یوسف را بچهل دینار پول و یک جفت کفش و دو جامه سفید بعزیز مصر فروخت، و هم چنان قیمت یوسف را بالا بردند تا وقتی که او را به هم وزنش از پول و مشک و حریر فروختند، و عزیز مصر او را ببهای مزبور خریداری کرد. زنش موسوم به «راعیل» و ملقب به «زلیخا» بود . پادشاه مصر نامش ریان بن ولید بوده و گفته اند: پادشاه مزبور زنده بود تا وقتی که بیوسف ایمان آورده و پیرو دین او گردید و سپس از دنیا رفت تا شخصی دیگر بنام قابوس بن مصعب بسلطنت رسید و چون یوسف او را بدین حق دعوت کرد نپذیرفت و ابن عباس گفته: عزیز همان پادشاه مصر بود، «وَ راوَدَتْهُ » یعنی آن زن از یوسف خواست که با او در آمیزد. «وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» و درها را یکی پس از دیگری بروی او و خویشتن بست، و گویند: هفت در بوده «وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ» یعنی پیش بیا و از آنچه برایت مهیا شده کام برگیر. «إِنَّهُ رَبِّی» مرجع ضمیر در «انه» همان شوهر زلیخا و عزیز مصر است،رب به معنای سید است یعنی عزیز، شوهر تو مالک و صاحب اختیار من است یا این که ضمیر بخدای تعالی بازمی گردد.
2- . در منبع آمده است: چون یوسف علیه السلام خواست آن کار را بکند.

عَلی ما تَصِفُونَ ثُمَّ قَالَ یَعْقُوبُ مَا کَانَ أَشَدَّ غَضَبَ ذَلِکَ الذِّئْبِ عَلَی یُوسُفَ وَ أَشْفَقَهُ عَلَی قَمِیصِهِ حَیْثُ أَکَلَ یُوسُفَ وَ لَمْ یَمْزِقْ قَمِیصَهُ قَالَ فَحَمَلُوا یُوسُفَ إِلَی مِصْرَ وَ بَاعُوهُ مِنْ عَزِیزِ مِصْرَ (1)فَقَالَ الْعَزِیزُ لِامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْواهُ أَیْ مَکَانَهُ عَسی أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ فَأَکْرَمُوهُ وَ رَبَّوْهُ فَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ هَوَتْهُ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ وَ کَانَتْ لَا تَنْظُرُ إِلَی یُوسُفَ امْرَأَةٌ إِلَّا هَوَتْهُ وَ لَا رَجُلٌ إِلَّا أَحَبَّهُ وَ کَانَ وَجْهُهُ مِثْلَ الْقَمَرِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ فَرَاوَدَتْهُ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ فَمَا زَالَتْ تَخْدَعُهُ حَتَّی کَانَ کَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَی وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ فَقَامَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ فَلَمَّا هَمَّا (2)رَأَی یُوسُفُ صُورَةَ یَعْقُوبَ فِی نَاحِیَةِ الْبَیْتِ عَاضّاً عَلَی إِصْبَعِهِ یَقُولُ یَا یُوسُفُ أَنْتَ فِی السَّمَاءِ مَکْتُوبٌ فِی النَّبِیِّینَ وَ تُرِیدُ أَنْ تُکْتَبَ فِی الْأَرْضِ مِنَ الزُّنَاةِ فَعَلِمَ أَنَّهُ قَدْ أَخْطَأَ وَ تَعَدَّی.

وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ لَمَّا هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا قَامَتْ إِلَی صَنَمٍ فِی بَیْتِهَا فَأَلْقَتْ عَلَیْهِ مُلَاءَةً لَهَا فَقَالَ لَهَا یُوسُفُ مَا تَعْمَلِینَ فَقَالَتْ أُلْقِی عَلَی هَذَا الصَّنَمِ ثَوْباً لَا یَرَانَا فَإِنِّی أَسْتَحْیِی مِنْهُ فَقَالَ یُوسُفُ أَنْتِ تَسْتَحْیِینَ مِنْ صَنَمٍ لَا یَسْمَعُ وَ لَا یُبْصِرُ وَ لَا أَسْتَحْیِی أَنَا مِنْ رَبِّی فَوَثَبَ وَ عَدَا وَ عَدَتْ مِنْ خَلْفِهِ وَ أَدْرَکَهُمَا الْعَزِیزُ عَلَی هَذِهِ الْحَالَةِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَی الْبابِ

ص: 225


1- قال الطبرسیّ فی قوله تعالی: «وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ»: أی من أهل مصر و کان المشتری خازن فرعون مصر و خلیفته، و اسمه قطفیر، و قیل: اطفیر، و کان یلقب بالعزیز، و باعه مالک بن زعر منه بأربعین دینارا و زوج نعل و ثوبین أبیضین، عن ابن عبّاس؛ و قیل: تزایدوا حتّی بلغ وزنه ورقا و مسکا و حریرا، و اسم امرأة العزیز راعیل و لقبها زلیخا، و الملک کان الریان بن الولید: و قیل: لم یمت حتّی آمن بیوسف، و ملک بعده قابوس بن مصعب، فدعاه یوسف إلی الإسلام فأبی، و قال ابن عبّاس: العزیز ملک مصر «وَ راوَدَتْهُ» أی طلبت منه أن یواقعها «وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» قالوا: کانت سبعة «وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ» أی أقبل و بادر «إِنَّهُ رَبِّی» الضمیر عائد الی زوجها فالرب بمعنی السیّد انه کان مالکه ظاهرا أو الی الرب تعالی. منه طاب ثراه.
2- فی المصدر: فلما همّ. م.

نیز به همین ماجرا اشاره دارد. زن عزیز مصر بر یوسف علیه السلام پیشی گرفت و به عزیز مصر گفت: {کیفر کسی که قصد بد به خانواده تو کرده چیست جز اینکه زندانی یا [دچار] عذابی دردناک شود.} یوسف عیه السلام به عزیز مصر فرمود: {او از من کام خواست و شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد.(1)} خداوند به یوسف علیه السلام الهام فرمود و او به پادشاه فرمود: از این کودک درون گهواره بپرس؛ چرا که او گواهی می دهد که این زن از من کام خواسته است. بدین سان عزیز مصر به کودک گفت و خداوند، آن کودک درون گهواره را برای یوسف علیه السلام به سخن آورد تا این که گفت: {اگر پیراهن او از جلو چاک خورده زن راست گفته و او از دروغگویان است. و اگر پیراهن او از پشت دریده شده زن دروغ گفته و او از راستگویان است.} چون عزیز مصر دید که پیراهن یوسف علیه السلام از پشت چاک خورده است به زنش {گفت: بی شک این از نیرنگ شما [زنان] است که نیرنگ شما [زنان] بزرگ است.} سپس به یوسف علیه السلام گفت: {ای یوسف از این [پیشامد] روی بگردان و تو [ای زن] برای گناه خود آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بوده ای.}این خبر در مصر پیچید

ص: 226


1- . ابن عباس و ابن جبیر درباره تفسیر آیه {و شاهدی شهادت داد.} می گویند: آن شاهد، کودکی درون گهواره بود. برخی می گویند: آن کودک، پسر خواهر زلیخا بود و سه ماه سن داشت. برخی دیگر معتقدند که مردی حکیم از خانواده زلیخا شهادت داد. برخی درباره تفسیر آیه {و [دسته ای از] زنان گفتند.} می گویند: آنان چهار زن بودند: زن ساقی پادشاه، زن نانوا، زن چهارپادار و زن زندانبان. در مقاتل افزون بر این، زن دربان نیز آمده است. {از مکرشان} دلیل این که خداوند کار آن زنان را مکر نامید، این است که آنان می خواستند خود را به یوسف علیه السلام بنمایاند؛ چرا که زلیخا از آنان خواسته بود تا این ماجرا را پوشیده دارند، اما آنان آن را بر ملا ساختند. {و محفلی برایشان آماده ساخت} یعنی بالشت هایی برایشان فراهم ساخت تا به آن ها تکیه دهند. برخی نیز مقصود از آن را غذا می دانند؛ زیرا کسی که دعوت به خوردن غذایی می شود برایش بالشت فراهم می آورند. برخی دیگر نیز منظور از آن را غذای زماورد می­دانند. عکرمه می گوید: مقصور از آن هر چیزی است که با چاقو بریده می شود؛ زیرا این گونه غذا ها غالباً روی یک تکیه گاه خورده می شوند. برخی دیگر نیز می گویند که به دلیل مطلق آمدن آن نتیجه می گیریم که مقصود از آن، غذا و نوشیدنی ای است. از ابن عباس و دیگران (مُتکَأ) بدون تشدید تاء نیز روایت شده است. برخی می گویند که (مَتک) به معنای ترنج است. می گویم: شاید علی بن ابراهیم آن را این طور روایت کرده و به همین دلیل آن را این گونه تفسیر کرده است یا آن را به مطلق غذا تفسیر کرده و چون در واقع نیز به همین صورت بوده آن را به این صورت تفسیر کرده است. {پس چون [زنان] او را دیدند وی را بس شگرف یافتند} یعنی او را بزرگ یافتند و در زیبایی او در شگفت ماندند. {و [از شدت هیجان] دستهای خود را بریدند} یعنی با آن چاقو ها به اشتباه به جای آن که میو ه ها را ببرند دست های خود را بریدند و تنها احساس کردند که خون جاری شده است و به دلیل مشغول شدن دلشان به یوسف علیه السلام از بریده شدن دستشان احساس درد نکردند. معنای آیه این است که دست های خود را زخمی کردند. برخی دیگر نیز می گویند که یعنی انگشتانشان را جدا کردند. {و گفتند: منزه است خدا.} یعنی یوسف علیه السلام به دلیل ترس از خدا و مواظبت بر امر خود از آن چه به او نسبت داده شد به گوشه­ای رفت یا این که آنان او را از تهمتی که زن عزیز مصر به او زده بود منزه دانستند و یا این که خداوند را از صفت عجز و ناتوانی منزه دانستند و از قدرت خداوند بر آفریدن چنین انسانی در شگفت ماندند. {این بشر نیست. این جز فرشته ای بزرگوار نیست.} یعنی چنین زیبایی ای در میان انسان ها سابقه ندارد. بنابراین او به دلیل زیبایی و رعنایی اش و یا به دلیل زیبایی جذاب، کمال برتر و عصمت جامعش باید یک فرشته بزرگوار باشد. پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: در شب معراج یوسف علیه السلام را در آسمان دوم دیدم که چهره اش مانند ماه شب چهارده بود. {آنگاه به نظرشان آمد} علت این که خداوند به جای (لَهُنَّ)، {لَهُم} فرمود، این است که مقصودش پادشاه یا زلیخا و یارانش بود. از این رو مذکر را بر مؤنث غلبه داد. مصنف (ره)

فَبَادَرَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ فَقَالَتْ لِلْعَزِیزِ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ فَقَالَ یُوسُفُ لِلْعَزِیزِ هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها (1)فَأَلْهَمَ اللَّهُ یُوسُفَ أَنْ قَالَ لِلْمَلِکِ سَلْ هَذَا الصَّبِیَّ فِی الْمَهْدِ فَإِنَّهُ یَشْهَدُ أَنَّهَا رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی فَقَالَ الْعَزِیزُ لِلصَّبِیِّ فَأَنْطَقَ اللَّهُ الصَّبِیَّ فِی الْمَهْدِ لِیُوسُفَ حَتَّی قَالَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ فَلَمَّا رَأَی الْعَزِیزُ قَمِیصَ یُوسُفَ قَدْ تَخَرَّقَ مِنْ دُبُرٍ قَالَ لِامْرَأَتِهِ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ ثُمَّ قَالَ لِیُوسُفَ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ وَ شَاعَ الْخَبَرُ

ص: 226


1- قوله تعالی: «وَ شَهِدَ شاهِدٌ» قال ابن عبّاس و ابن جبیر: انه کان صبی فی المهد، قیل: و کان الصبی ابن اخت زلیخا و هو ابن ثلاثة أشهر، و قیل: شهد رجل حکیم من أهلها «وَ قالَ نِسْوَةٌ» قیل: هن أربع نسوة، امرأة ساقی الملک، و امرأة الخباز، و امرأة صاحب الدوابّ، و امرأة صاحب السجن، و زاد مقاتل امرأة الحاجب «بِمَکْرِهِنَّ» سماه مکرا لان قصدهن کان ان تریهن یوسف؛ لانها استکتمهن ذلک فأظهرته «وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً» أی وسائد تتکین علیها، و قیل: أراد به الطعام لان من دعی الی طعام یعدّ له المتکأ و قیل: الطعام الزماورد. و قال عکرمة: هو کل ما یجز بسکین لانه یؤکل فی الغالب علی متکئا، و قیل: إنّه کان طعام و شراب علی عمومه. و روی عن ابن عبّاس و غیره «متکأ» خفیفة ساکنة التاء، و قالوا: المتک: الأترج. أقول: لعل علیّ بن إبراهیم هکذا رواه فلذا فسره بذلک، أو فسره بمطلق الطعام، و لما کان الواقع ذلک فسره به «فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ» أعظمنه و تحیرن فی جماله «وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» بتلک السکاکین علی جهة الخطاء بدل قطع الفواکه، فما أحسن الا بالدم، لم یجدن ألم القطع لاشتغال قلوبهن بیوسف، و المعنی: جرحن أیدیهن؛ و قیل: أبنها «وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ» أی صار یوسف فی حشا، أی فی ناحیة ممّا قذف به لخوفه للّه و مراقبة أمره، أو تنزیها له عما رمته به امرأة العزیز، أو تنزیها للّه من صفات العجز و تعجبا من قدرته علی خلق مثله «ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ» أی هذا الجمال غیر معهود من البشر بل ملک کریم لحسنه و لطافته أو لجمعه بین الحسن الرائق و الکمال الفائق و العصمة البالغة، و روی عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله أنّه قال: رأیت لیلة المعراج یوسف فی السماء الثانیة و صورته صورة القمر لیلة البدر «ثُمَّ بَدا لَهُمْ» انما لم یقل «لهن» لانه أراد به الملک أو زلیخا بأعوانها فغلب المذکر. منه رفع اللّه درجاته.

و زنان شروع به سخن گفتن درباره زن عزیز مصر و سرزنش و بدگویی کردن از او کردند. آیه {و [دسته ای از] زنان در شهر گفتند: زن عزیز از غلام خود کام خواسته است.} نیز به همین مطلب اشاره دارد. این خبر به گوش زن عزیز مصر رسید؛ از این رو به سوی هر یک از زنان سرشناس پیکی را فرستاد و آنان را در خانه خود گرد آورد و مجلسی را برای آنان ترتیب داد. او به هر کدام از آن زنان یک ترنج و یک چاقو داد و گفت: پوست بکنید. سپس به یوسف علیه السلام که در خانه بود، گفت: بر آنان درآی. وقتی نگاه آن زنان به او افتاد شروع به بریدن دست خود کردند و همان سخنی را گفتند که خداوند عزوجل حکایت فرموده است: {پس چون [همسر عزیز] از مکرشان اطلاع یافت نزد آنان [کسی] فرستاد و محفلی برایشان آماده ساخت} یعنی پرتقال داد { و به هر یک از آنان [میوه و] کاردی داد و [به یوسف] گفت بر آنان درآی پس چون [زنان] او را دیدند وی را بس شگرف یافتند}تا {این جز فرشته ای بزرگوار نیست.} زن عزیز مصر گفت: {این همان است که در باره او سرزنشم می کردید} یعنی درباره عشق من به او {آری من از او کام خواستم.} یعنی او را دعوت به این کار کردم. {و[لی] او خود را نگاه داشت.} یعنی امتناع ورزید. سپس زن عزیز مصر گفت: {و اگر آنچه را به او دستور می دهم نکند قطعا زندانی خواهد شد و حتما از خوارشدگان خواهد گردید.} یوسف علیه السلام در آن خانه(1)

روز را به شب نرسانید تا آن که هر یک از آنانی که او را دیده بودند برایش پیکی فرستاد و او را به خود دعوت می کرد. یوسف علیه السلام در آن خانه آزرده خاطر شد؛ از این رو عرض کرد: {پروردگارا، زندان برای من دوستداشتنی تر است از آنچه مرا به آن می خوانند و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانی به سوی آنان خواهم گرایید و از [جمله] نادانان خواهم شد. پس پروردگارش [دعای] او را اجابت کرد و نیرنگ آنان را از او بگردانید.} یعنی حیله آنان را از او برگردانید. {به سوی آنان خواهم گرایید.} یعنی به سوی آنان متمایل می شوم. زن عزیز مصر دستور زندانی کردن او را داد؛ از این رو او را زندانی کردند(2).

توضیح

طبرسی رحمه الله می گوید: برخی می پرسند که چگونه یوسف علیه السلام فرمود: {زندان برای من دوستداشتنی تر است از آنچه مرا به آن می خوانند.}، در حالی که روا نیست مقصود او زندان که یک مکان است باشد. اگر مقصود، زندان به معنای خاستگاه باشد نیز روا نیست؛ زیرا زندانی کردن خود گناه است، همانطور که آنچه آن زنان او را بدان فرا می خواندند، گناه بود؛ بنابراین روا نیست که مقصودش زندان باشد؟ در پاسخ باید بگوییم که مقصود یوسف علیه السلام دوست داشتن به معنای خواست و اراده نبوده، بلکه تنها خواست بگوید که زندان برای من سبک تر و راحت تر از انجام این کار است. وجه

ص: 227


1- . در نسخه دیگری آمده است: در آن روز. جلوتر نیز چنین آمده است.
2- . تفسیر القمی 318-320

بِمِصْرَ وَ جَعَلَتِ النِّسَاءُ (1)یَتَحَدَّثْنَ بِحَدِیثِهَا- (2)وَ یَعْذِلْنَهَا وَ یَذْکُرْنَهَا وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ فَبَلَغَ ذَلِکَ امْرَأَةَ الْعَزِیزِ فَبَعَثَتْ إِلَی کُلِّ امْرَأَةٍ رَئِیسَةٍ فَجَمَعَتْهُنَّ (3)فِی مَنْزِلِهَا وَ هَیَّأَتْ لَهُنَّ مَجْلِساً وَ دَفَعَتْ إِلَی کُلِّ امْرَأَةٍ أُتْرُجَّةً وَ سِکِّیناً فَقَالَتِ اقْطَعْنَ ثُمَّ قَالَتْ لِیُوسُفَ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ وَ کَانَ فِی بَیْتٍ فَخَرَجَ یُوسُفُ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا نَظَرْنَ (4)إِلَیْهِ أَقْبَلْنَ یَقْطَعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ کَمَا حَکَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً أَیْ أُتْرُجَّةً وَ آتَتْ وَ أَعْطَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ إِلَی قَوْلِهِ إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ فَقَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ فِی حُبِّهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ أَیْ دَعَوْتُهُ فَاسْتَعْصَمَ أَیْ امْتَنَعَ ثُمَّ قَالَتْ وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ فَمَا أَمْسَی یُوسُفُ فِی ذَلِکَ الْبَیْتِ (5)حَتَّی بَعَثَتْ إِلَیْهِ کُلُّ امْرَأَةٍ رَأَتْهُ تَدْعُوهُ إِلَی نَفْسِهَا فَضَجِرَ یُوسُفُ فِی ذَلِکَ الْبَیْتِ فَقَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ أَیْ حِیلَتَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ أَیْ أَمِیلُ إِلَیْهِنَّ وَ أَمَرَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ بِحَبْسِهِ فَحُبِسَ فِی السِّجْنِ (6).

بیان

قال الطبرسی رحمه الله یسأل و یقال کیف قال یوسف السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ و لا یجوز أن یراد السجن الذی هو المکان و إن عنی السجن الذی هو المصدر فإن السجن معصیة کما أن ما دعونه إلیه معصیة فلا یجوز أن یریده فالجواب أنه لم یرد المحبة التی هی الإرادة و إنما أراد أن ذلک أخف علی و أسهل و وجه

ص: 227


1- فی نسخة: و جعلن النساء.
2- فی نسخة: و یعیرنها.
3- فی نسخة: فجمعن.
4- فی نسخة: فلما أن نظرن إلیه.
5- فی نسخة: فی ذلک الیوم. و کذا فیما بعده.
6- تفسیر القمّیّ: 318- 320. م.

دیگر این است که یعنی اگر زندانی شدن از جمله خواسته های من می بود آن را بیشتر می خواستم. برخی دیگر می گویند: عادت دادن نفس به زندان برایم دوستداشتنی تر از این است که آن را به زنا عادت دهم.

سپس طبرسی رحمه الله می گوید: اگر کسی بپرسد که چرا یوسف علیه السلام از خداوند خواست تا به او لطف کند، در حالی که می دانست خداوند ناگزیر از آن آگاهی دارد؟ در پاسخ می گوییم: رواست که منفعت به دلیل دعای مجدد به الطاف الهی ملحق شود. همچنین اگر کسی بپرسد که چگونه یوسف علیه السلام دانست که اگر لطف الهی شامل حالش نشود به زنا می افتد و اگر لطف الهی شاملش شود از آن امتناع می ورزد؟ پاسخ می دهیم که چون یوسف علیه السلام در خود احساس شهوت کرد دانست که اگر لطف خداوند نبود او مرتکب آن عمل زشت می شد. همچنین دانست که خداوند، پیامبرانش را به وسیله الطاف خود باز می دارد و کسی که لطف الهی شاملش نشود خداوند، او را به پیامبری بر نمی گزیند(1).

روایت 4.

تفسیر علی بن ابراهیم: ابو الجارود: امام باقر علیه السلام درباره تفسیر آیه{آنگاه پس از دیدن آن نشانه ها به نظرشان آمد که او را تا چندی به زندان افکنند.} می فرماید: آن نشانه ها عبارتند از: شهادت دادن آن کودک، پیراهن پاره شده از پشت سر و سبقت گرفتن یوسف علیه السلام و زن عزیز مصر به سوی در به طوری که عزیز مصر که دم در بود شنید که زنش یوسف علیه السلام را به سوی خود می کشاند. چون یوسف علیه السلام از زن عزیز مصر نافرمانی کرد او شوهرش را پیوسته تشویق کرد تا این که وی او را به زندان انداخت. {و دو جوان با او به زندان درآمدند.} حضرت فرمود: آن دو، بندگان پادشاه(2)

بودند که یکی نانوای او و دیگری ساقی اش بود. آن کس که دروغ گفت و خواب ندیده بود، همان نانوا بود(3).

توضیح

طبرسی رحمه الله می گوید: چون یوسف علیه السلام به زندان رفت به زندانیان دیگر فرمود: من تعبیر خواب می کنم. یکی از آن بنده ها به دوستش گفت: بیا او را بیازماییم؛ از این رو از او بی آن که خوابی ببینند تعبیر خواب پرسیدند. این سخن از ابن مسعود روایت شده است. مجاهد و جبایی می گویند: بلکه آن دو به واقع خواب دیدند اما در انکار خود دروغ گفتند. ابو مجاز(4) می گوید: آن کسی که به صلیب کشیده شد دروغگو و دیگری راستگو بود. علی بن ابراهیم علیه السلام نیز در تفسیر خود این سخن را از ائمه علیهم السلام نقل می کند. معنای آیه این است که یکی از آن دو که همان ساقی است به یوسف علیه السلام گفت: من در خواب بیخ درخت انگوری را دیدم که رویش سه خوشه انگور بود. من آن انگور ها را چیدم و در جام پادشاه فشردم. سپس آن را به پادشاه نوشاندم.

ص: 228


1- . مجمع البیان 5: 231
2- . مقصود، پادشاه بزرگ است که ولید بن ریان نام داشت. سخن چینان او را آگاه ساخته بودند که مسئول غذا می خواهد او را مسموم سازد و آن دیگری که او را در این کار کمک کرده است. چنین گفته اند. مصنف (ره)
3- . تفسیر القمی: 320-321
4- . در تمامی نسخه ها این طور آمده، اما درستش همان طور که در منبع آمده، ابو مجلز بر وزن منبر است. ابو مجلز کنیه لاحق بن حمید بصری تابعی است.

آخر المعنی لو کان مما أرید لکان إرادتی له أشد و قیل إن معناه توطینی النفس علی السجن أحب إلی من توطینی النفس علی الزنا.

ثم قال فإن قیل ما معنی سؤال یوسف اللطف من الله و هو عالم بأن الله یعلمه لا محالة فالجواب أنه یجوز أن تتعلق المصلحة بالألطاف عند الدعاء المجدد و متی قیل کیف علم أنه لو لا اللطف لرکب الفاحشة و إذا وجد اللطف امتنع قلنا لما وجد فی نفسه من الشهوة و علم أنه لو لا لطف الله ارتکب القبیح و علم أن الله یعصم أنبیاءه بالألطاف و أن من لا یکون له لطف لا یبعثه الله نبیا (1).

«4»

فس، تفسیر القمی وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِهِ ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّی حِینٍ فَالْآیَاتُ شَهَادَةُ الصَّبِیِّ وَ الْقَمِیصُ الْمُخَرَّقُ مِنْ دُبُرٍ وَ اسْتِبَاقُهُمَا الْبَابَ حَتَّی سَمِعَ مُجَاذَبَتَهَا إِیَّاهُ عَلَی الْبَابِ فَلَمَّا عَصَاهَا لَمْ تَزَلْ مُولَعَةً لِزَوْجِهَا حَتَّی حَبَسَهُ وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ یَقُولُ عَبْدَانِ لِلْمَلِکِ- (2)أَحَدُهُمَا خَبَّازُهُ وَ الْآخَرُ صَاحِبُ الشَّرَابِ وَ الَّذِی کَذَبَ وَ لَمْ یَرَ الْمَنَامَ هُوَ الْخَبَّازُ (3).

إیضاح

قال الطبرسی رحمه الله: کان یوسف علیه السلام لما دخل السجن قال لأهله إنی أعبر الرؤیا فقال أحد العبدین لصاحبه هلم فلنجربه فسألاه من غیر أن یکون رأیا شیئا عن ابن مسعود و قیل بل رأیا علی صحة و حقیقة و لکنهما کذبا فی الإنکار عن مجاهد و الجبائی و قیل إن المصلوب منهما کان کاذبا و الآخر صادقا عن أبی مجاز (4)و رواه علی بن إبراهیم أیضا فی تفسیره عنهم علیهم السلام و المعنی قال أحدهما و هو الساقی رأیت أصل حبلة (5)علیها ثلاثة عناقید من عنب فجنیتها و عصرتها فی کأس الملک فسقیته إیاها

ص: 228


1- مجمع البیان ٥ : ٢٣١. م
2- أی للملک الأکبر و اسمه الولید بن ریان، فنمی إلیه أن صاحب الطعام یرید أن یسمه، و الآخر ساعده علیه، کذا قیل. منه رحمه اللّه.
3- تفسیر القمّیّ: 320- 321. م.
4- هکذا فی النسخ: و الصحیح کما فی المصدر: أبی مجلز، و هو کمنبر کنیة لاحق بن حمید البصری التابعی.
5- واحدة الحبل: شجر العنب أو قضبانه.

تقدیرش این است که انگورِ شراب را می فشرم یعنی انگوری که افشره اش تبدیل به شراب می شود. بنابراین مضاف حذف شده است. زجاج و ابن انباری می گویند: عرب ها در صورتی که معنا واضح و روشن باشد و ابهامی وجود نداشته باشد شیء را به نام آنچه بدان تبدیل می شود می نامند. به طور مثال وقتی کسی خشت یا افشره را می پزد می گویند: فلانی آجر می پزد یا فلانی شیره می پزد. گروهی می گویند: برخی از عرب ها انگور را شراب می نامند. اصمعی از معتمر بن سلیمان نقل می کند که وی یک اعرابی را دید که انگور به همراه داشت. معتمر از او پرسید: چه به همراه داری؟ آن مرد پاسخ داد: شراب است. نظر ضحاک نیز همین است. بنابراین معنای آیه این است که من انگور را می فشرم. همچنین این آیه در قرائت عبد الله و اُبَیّ این طور آمده است: {إِنِّیّ رَأَیتُنِی أَعصِرُ عِنَباً} مسئول غذا گفت: من در خواب دیدم که سه سبد پُر از نان و انواع غذا بالای سرم است و پرندگان وحشی از آن بر می کَنند. درباره تعبیر خواب ساقی روایت شده است که یوسف علیه السلام فرمود: تعبیر آن سه خوشه انگور، سه روز زندانی شدنت است. سپس پادشاه در روز چهارم تو را از زندان بیرون می آورد و به سر کارت باز می گرداند. یوسف علیه السلام برای مالک آن بنده صفت رَبّ آورد؛ زیرا او بنده مالکش بود؛ از این رو رَبّ را به او اضافه کرد. همان طور که می گویند: رَبُّ الدار (صاحب خانه) و رَبُّ الضَّیعَه (صاحب مِلک). درباره تعبیر خواب مسئول غذا روایت شده است که یوسف علیه السلام به او فرمود: بد چیزی دیده ای. تعبیر آن سه سبد این است که سه روز در زندان می مانی. سپس پادشاه، تو را از زندان بیرون می آورد و به صلیب می کشد و پرندگان از سر تو می خورند. مسئول غذا در این هنگام گفت: من خوابی ندیدم و داشتم تو را به بازی می گرفتم. یوسف علیه السلام فرمود: { امری که شما دو تن از من جویا شدید تحقق یافت.} یعنی امری که شما خواستار دانستن آن هستید و درباره آن می پرسید به پایان رسیده است و آنچه به شما گفته ام بر شما نازل می شود و ناگزیر به وجود می آید. این سخن یوسف علیه السلام دلالت می کند بر این که تعبیر خواب یوسف علیه السلام از باب خبر دادن از غیب به وسیله چیزی بود که به او وحی می شد، نه همان طور که برخی از ما از باب تأویل، تعبیر خواب می کند. سخن طبرسی رحمه الله به پایان رسید(1).

می گویم: روشن است که ظاهر آیات دلالت دارد بر این که آن دو در خواب چیزی را دیده بودند که یوسف علیه السلام بر وجه تعبیر آن را بیان کرد. بنابراین اگر آنچه علی بن ابراهیم در کتاب خود آورده حدیث باشد همان طور که طبرسی رحمه الله فهمیده است بنابراین تأویل آن وجهی دارد وگرنه این طور نیست(2).

روایت 5.

تفسیر علی بن ابراهیم: علی بن ابراهیم می گوید: پادشاه، دو مرد را مأمور کرد تا مراقب یوسف علیه السلام باشند.

ص: 229


1- . تفسیر القمی: 232-234
2- . می توان هر دو موضوع را به وسیله آیه {امری که شما دو تن از من جویا شدید تحقق یافت.} و نیز موضوع دوم را به وسیله آیه {این از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است.} روشن ساخت.

و تقدیره أعصر عنب خمر أی العنب الذی یکون عصیره خمرا فحذف المضاف قال الزجاج و ابن الأنباری و العرب تسمی الشی ء باسم ما یئول إلیه إذا وضح المعنی و لم یلتبس یقولون فلان یطبخ الآجر و یطبخ الدبس و إنما یطبخ اللبن و العصیر و قال قوم إن بعض العرب یسمون العنب خمرا حکی الأصمعی عن المعتمر بن سلیمان أنه لقی أعرابیا و معه عنب فقال له ما معک قال خمر و هو قول الضحاک فیکون معناه أنی أعصر عنبا و روی فی قراءة عبد الله و أبی جمیعا إِنِّی رَأَیْتُنِی أَعْصِرُ عِنَباً و قال صاحب الطعام إنی رأیت کأن فوق رأسی ثلاث سلال فیها الخبز و أنواع الأطعمة و سباع الطیر تنهش منه (1)و أما تعبیر رؤیا الساقی فروی أنه قال أما العناقید الثلاثة فإنها ثلاثة أیام تبقی فی السجن ثم یخرجک الملک فی الیوم الرابع و تعود إلی ما کنت علیه و أجری علی مالکه صفة الرب لأنه عبده فأضافه إلیه کما یقال رب الدار و رب الضیعة و أما صاحب الطعام فروی أنه قال له بئسما رأیت أما السلال الثلاث فإنها ثلاثة أیام تبقی فی السجن ثم یخرجک الملک فیصلبک فتأکل الطیر من رأسک فقال عند ذلک ما رأیت شیئا و کنت ألعب فقال یوسف قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ أی فرغ من الأمر الذی تساءلان و تطلبان معرفته و ما قلته لکما فإنه نازل بکما و هو کائن لا محالة و فی هذا دلالة علی أنه کان یقول ذلک علی جهة الإخبار عن الغیب بما یوحی إلیه لا کما یعبر أحدنا الرؤیا علی جهة التأویل انتهی. (2)أقول لا یخفی أن ظاهر الآیات هو أنهما کانا رأیا فی المنام ما ذکره علیه السلام علی وجه التعبیر فإن کان ما أورده علی بن إبراهیم خبرا کما فهمه رحمه الله فلتأویله وجه و إلا فلا (3).

«5»

فس، تفسیر القمی قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ وَ وَکَّلَ الْمَلِکُ بِیُوسُفَ رَجُلَیْنِ یَحْفَظَانِهِ فَلَمَّا

ص: 229


1- نهش اللحم: أخذه بمقدم أسنانه و نتفه.
2- تفسیر القمّیّ: 232- 234. م.
3- یمکن استظهار کلا الموضوعین عن قوله تعالی: «قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» و یستظهر الثانی أیضا من قوله: «ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی».

چون یوسف علیه السلام به زندان افتاد، آنان از او پرسیدند: حرفه تو چیست؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: من تعبیر خواب می کنم. یکی از آن دو مرد در خواب همان چیزی را دید که خداوند حکایت می کند: {[انگور برای] شراب می فشارم.} یوسف علیه السلام فرمود: تو از زندان آزاد می شوی و ساقی پادشاه می گردی و جایگاه والاتری نزد او می یابی. دیگری که خوابی ندیده بود گفت: {من خود را [به خواب] دیدم که بر روی سرم نان می برم و پرندگان از آن می خورند.} یوسف علیه السلام فرمود: پادشاه تو را می کشد و به صلیب می کشد و پرندگان از مغز تو می خورند. از این رو آن مرد، خواب دیدنش را انکار کرد و گفت: من آن خواب را ندیده ام. یوسف علیه السلام همان طور که خداوند حکایت می کند، فرمود: {ای دو رفیق زندانیم، اما یکی از شما به آقای خود باده می نوشاند و اما دیگری به دار آویخته می شود و پرندگان از [مغز] سرش می خورند. امری که شما دو تن از من جویا شدید تحقق یافت.}

امام صادق علیه السلام درباره تفسیر آیه {ما تو را از نیکوکاران می بینیم.} فرمود: یوسف علیه السلام به بیمار رسیدگی می کرد، حالِ نیازمند را جویا می شد و نسبت به زندانی سخاوت می ورزید(1). چون آن مرد که در خواب دیده بود که انگور را برای شراب می فشارد خواست آزاد شود یوسف علیه السلام به او فرمود: {مرا

نزد آقای خود به یاد آور.} اما همان طور که خداوند عزوجل حکایت می کند: {و[لی] شیطان یادآوری به آقایش را از یاد او برد.}(2)

امام صادق علیه اسلام می­فرماید: جبرئیل نزد یوسف علیه السلام آمد و به او فرمود: ای یوسف، پروردگار جهانیان به تو سلام می رساند و می پرسد: چه کسی تو را زیباترین خلقش گردانید؟ حضرت فرمود: یوسف علیه السلام فریادی کشید و گونه اش را روی زمین گذاشت. سپس پاسخ داد: تو ای پروردگار من. جبرئیل فرمود: پروردگار جهانیان می پرسد: چه کسی تو را نزد پدرت از دیگر برادرانت دوستداشتنی تر ساخت؟ حضرت فرمود:

ص: 230


1- . برخی نیز می گویند: یعنی تو را از کسانی می بینیم که خوب تعبیر خواب می داند. مصنف (ره)
2- .{غذایی را که روزی شماست برای شما نمی آورند.} یعنی در خواب. {و[لی] شیطان یادآوری به آقایش را از یاد او برد.} یعنی شیطان از یاد آن ساقی برد که یوسف علیه السلام را نزد آقایش یادآوری کند.} برخی نیز می گویند که شیطان در آن لحظه از یاد یوسف علیه السلام برد که خدا را یاد کند به طوری که از یک مخلوق کمک خواست. این نظر با احادیث همخوانی ندارد. طبرسی (ره) می گوید: درباره معنای کلمه {بِضع} اختلاف نظر وجود دارد. برخی آن را ما بین سه تا پنج، برخی دیگر آن را ما بین سه تا هفت و برخی آن را ما بین سه تا نه می دانند. بیشتر مفسران بر این نظرند که مقصود از {بِضع} در این آیه هفت سال است. کلبی می گوید: این هفت سال غیر از آن پنج سالی است که پیش از آن در زندان گذرانید. مصنف (ره)

دَخَلَ السِّجْنَ قَالُوا لَهُ مَا صِنَاعَتُکَ قَالَ أَعْبُرُ الرُّؤْیَا فَرَأَی أَحَدُ الْمُوَکَّلَینِ فِی نَوْمِهِ کَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْصِرُ خَمْراً قَالَ یُوسُفُ تَخْرُجُ مِنَ السِّجْنِ وَ تَصِیرُ عَلَی شَرَابِ الْمَلِکِ وَ تَرْتَفِعُ مَنْزِلَتُکَ عِنْدَهُ وَ قَالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ وَ لَمْ یَکُنْ رَأَی ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ أَنْتَ یَقْتُلُکَ الْمَلِکُ وَ یَصْلِبُکَ وَ تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ دِمَاغِکَ فَجَحَدَ الرَّجُلُ وَ قَالَ إِنِّی لَمْ أَرَ ذَلِکَ فَقَالَ یُوسُفُ کَمَا حَکَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ قَالَ کَانَ یَقُومُ عَلَی الْمَرِیضِ وَ یَلْتَمِسُ الْمُحْتَاجَ وَ یُوَسِّعُ عَلَی الْمَحْبُوسِ (1)فَلَمَّا أَرَادَ مَنْ رَأَی فِی نَوْمِهِ أَنْ یَعْصِرَ خَمْراً الْخُرُوجَ مِنَ الْحَبْسِ قَالَ لَهُ یُوسُفُ اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَکَانَ کَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ (2).

أَخْبَرَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عُمَرَ (3)عَنْ شُعَیْبٍ الْعَقَرْقُوفِیِّ (4)عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ یُوسُفَ أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَقَالَ لَهُ یَا یُوسُفُ إِنَّ رَبَّ الْعَالَمِینَ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ مَنْ جَعَلَکَ أَحْسَنَ خَلْقِهِ قَالَ فَصَاحَ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَی الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ ثُمَّ قَالَ لَهُ وَ یَقُولُ لَکَ مَنْ حَبَّبَکَ إِلَی أَبِیکَ دُونَ إِخْوَتِکَ قَالَ

ص: 230


1- و قیل: أی ممن یحسن تأویل الرؤیا. منه رحمه اللّه.
2- قوله: «لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ» أی فی المنام. قوله تعالی: «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ» أی أنسی الشیطان الساقی ذکر یوسف عند الملک؛ و قیل: أنسی یوسف ذکر اللّه فی تلک الحال حتّی استغاث بمخلوق، و هو مخالف للاخبار. و قال الطبرسیّ رحمه اللّه: و اختلف فی البضع فقال بعضهم: ما بین الثلاث الی الخمس، و قیل: الی السبع، و قیل: إلی التسع، و أکثر المفسرین علی ان البضع فی الآیة سبع سنین. و قال الکلبی: هذا السبع سوی الخمسة التی کانت قبل ذلک. منه رحمه اللّه.
3- فی بعض النسخ: إسماعیل عمرو، و لعله إسماعیل بن عمر بن أبان الکلبی.
4- فی بعض النسخ: العقرقوقی و هو غلط، و العقرقوفی بفتح العین و القاف و سکون الراء و ضم القاف الثانیة و سکون الواو نسبة الی عقرقوف: قریة قدیمة بالقرب من بغداد.

یوسف علیه السلام فریادی کشید و گونه اش را روی زمین گذاشت و پاسخ داد: تو ای پروردگار من. جبرئیل فرمود: پروردگار جهانیان می پرسد: چه کسی تو را پس از آن که در چاه انداختند و یقین به مرگ داشتی از آن بیرون آورد؟ حضرت فرمود: یوسف علیه السلام فریادی کشید و گونه اش را روی زمین گذاشت. سپس پاسخ داد: تو ای پروردگار من. جبرئیل فرمود: بنابراین از آن جا که از دیگری طلب یاری کرده ای خداوند تو را مجازات کرده است؛ از این رو باید چند سالی در زندان بمانی(1).

حضرت فرمود: چون آن مدت گذشت و خداوند به یوسف علیه السلام اذن داد تا درخواست گشایش در کارش کند او گونه اش را روی زمین نهاد. سپس عرض کرد: خدایا، اگر گناهانم باعث شده است تا آبرویم را نزد تو از دست دهم من با آبرو پدران درستکارم ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و یعقوب علیهم السلام به تو روی می آورم. بدین سان خداوند گره از کار او گشود. راوی می گوید: از حضرت پرسیدم: جانم به فدایتان باد، آیا ما نیز با این دعا، دعا کنیم؟ حضرت پاسخ داد: باید با مانند این دعا کنی: خدایا، اگر گناهانم باعث شده اند تا آبرویم را نزد تو از دست دهم من با آبروی پیامبر رحمت حضرت محمد صلی الله علیه و آله، علی، فاطمه، حسن، حسین و ائمه دیگر علیهم السلام به تو روی می آورم(2).

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(3).

توضیح

طبرسی رحمه الله پس از نقل چنین روایاتی می گوید: در این باره باید بگوییم که یاری خواستن از بندگان در دفع ضرر و رهایی از امر ناپسند جایز است و زشتی و قبحی ندارد، بلکه گاه واجب است. پیامبر ما صلی الله علیه و آله نیز در گرفتاری ها از مهاجرین، انصار و دیگران یاری می طلبید و اگر این کار زشت می بود این کار را نباید می کرد. بنابراین در صورت درست بودن این احادیث باید این گونه توجیه کنیم که یوسف علیه السلام به دلیل ترک عادت زیبای خود در شکیبایی ورزیدن و توکل کردن تنها بر خداوند سبحان در همه امور در تمام زمآنها و به دلیل آزمایش و سختی سرزنش شد و این کار او زمانی زشت و قبیح به شمار می آمد که وی توکل بر خداوند سبحان را ترک می گفت و تنها به غیر او بسنده می کرد. این سرزنش به توسل جستن به خداوند و تنها یاری جستن از او در سختی ها تشویق می کند، هر چند جایز است از دیگران نیز یاری جست. سخن طبرسی به پایان رسید(4).

می گویم: سخن طبرسی رحمه الله درباره این که این یاری جستن جایز است بی شک درست است. اما مقایسه کردن آن با یاری جستن پیامبر صلی الله علیه و آله از مهاجرین و انصار قیاس مع الفارق است؛ زیرا یاری طلبیدنی که به دستور خداوند و برای امتحان و مکلف کردن مردم می باشد از این باب نیست.

ص: 231


1- . در نسخه دیگری آمده است: از این رو چند سالی در زندان ماند.
2- . تفسیر القمی: 321-322
3- . نسخه خطی
4- . مجمع البیان 5: 235

فَصَاحَ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَی الْأَرْضِ وَ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ قَالَ وَ یَقُولُ لَکَ مَنْ أَخْرَجَکَ مِنَ الْجُبِّ بَعْدَ أَنْ طُرِحْتَ فِیهَا وَ أَیْقَنْتَ بِالْهَلَکَةِ قَالَ فَصَاحَ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَی الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ قَالَ فَإِنَّ رَبَّکَ قَدْ جَعَلَ لَکَ عُقُوبَةً فِی اسْتِغَاثَتِکَ (1)بِغَیْرِهِ فَالْبَثْ (2)فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ قَالَ فَلَمَّا انْقَضَتِ الْمُدَّةُ وَ أَذِنَ اللَّهُ لَهُ فِی دُعَاءِ الْفَرَجِ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَی الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَتْ ذُنُوبِی قَدْ أَخْلَقَتْ وَجْهِی عِنْدَکَ فَإِنِّی أَتَوَجَّهُ إِلَیْکَ بِوَجْهِ آبَائِیَ الصَّالِحِینَ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ فَفَرَّجَ اللَّهُ عَنْهُ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَ نَدْعُو نَحْنُ بِهَذَا الدُّعَاءِ فَقَالَ ادْعُ بِمِثْلِهِ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَتْ ذُنُوبِی قَدْ أَخْلَقَتْ وَجْهِی عِنْدَکَ فَإِنِّی أَتَوَجَّهُ إِلَیْکَ بِنَبِیِّکَ نَبِیِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام (3).

شی، تفسیر العیاشی عن العقرقوفی مثله (4)

بیان

قال الطبرسی قدس الله روحه بعد نقل أمثال هذه الروایة و القول فی ذلک أن الاستعانة بالعباد فی دفع المضار و التخلص من المکاره جائز غیر منکر و لا قبیح بل ربما یجب و کان نبیا یستعین فیما ینوبه بالمهاجرین و الأنصار و غیرهم و لو کان قبیحا لم یفعله فلو صحت هذه الروایات فإنما عوتب علیه السلام علی ترک عادته الجمیلة فی الصبر و التوکل علی الله سبحانه فی کل أموره دون غیره وقتا ما و ابتلاء و تشدیدا و إنما کان یکون قبیحا لو ترک التوکل علی الله سبحانه و اقتصر علی غیره و فی هذا ترغیب فی الاعتصام بالله و الاستعانة به دون غیره فی الشدائد و إن جاز أیضا أن یستعان بغیره انتهی. (5)أقول ما ذکره رحمه الله من کون هذه الاستعانة جائزة غیر محرمة لا ریب فیه و أما مقایستها باستعانة الرسول صلی الله علیه و آله بالمهاجرین و الأنصار فقیاس مع الفارق إذ ما کان بأمر الله لابتلاء الخلق و تکلیفهم لیس من هذا الباب.

ص: 231


1- فی نسخة: فی استعانتک.
2- فی نسخة: فلبث.
3- تفسیر القمّیّ: 321- 322. م.
4- مخطوط. م.
5- مجمع البیان 5: 235. م.

روایت 6.

تفسیر علی بن ابراهیم: علی بن ابراهیم می گوید: سپس پادشاه، خواب دید. او به وزیران خود گفت(1): من در خواب دیدم که هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را می خورند. همچنین هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک را دیدم. امام صادق علیه السلام آیه را این طور قرائت فرموده است: {سَبعَ سَنابِلَ خُضرٍ}. سپس پادشاه گفت: {ای سران قوم، اگر خواب تعبیر می کنید در باره خواب من به من نظر دهید.} اما آنان تعبیر آن را نمی دانستند. آن کسی که در

ص: 232


1- . کلبی می گوید: پیک پادشاه نزد یوسف علیه السلام آمد و به او گفت: برخیز که پادشاه تو را فراخوانده است و لباس زندان از تن درآور و لباس های نویی بپوش. یوسف علیه السلام روی آورد و خود را از آلودگی زندان نظافت کرد. لباس هایش را پوشید و نزد پادشاه آمد. او در این هنگام سی سال داشت. چون پادشاه او را که جوانی زیبا رو بود، دید، گفت: ای جوان، آیا این، تعبیر خواب من است در حالی که ساحران و کاهنان از دانستن آن درمانده اند؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: آری. پادشاه، او را روبروی خود نشاند و خوابش را برای او تعریف کرد و دید که یوسف علیه السلام چون از زندان بیرون آمد برای زندانیان دیگر دعا فرمود و عرض کرد: خدایا دل های برگزیدگان را متمایل ساز و چشم آنان را به اخبار بینا ساز. از این رو زندانیان بهتر از مردم دیگر درون شهر ها از اخبار آگاه بودند. یوسف علیه السلام روی در زندان نوشت: این، گور زندگان، غمخانه دوستان و شماتت دشمنان است. وهب می گوید: چون یوسف علیه السلام دم در پادشاه ایستاد فرمود: پروردگارم مرا از دنیایم کفایت می کند. تا آخر روایت ثعلبی که جلوتر خواهد آمد و در آن به نقل از یوسف علیه السلام آمده است که فرمود: آن ها آتش گرفتند و تو آن ها را آتش زدی و آن ها سیاه و دگرگون شدند. این آخرین چیزی بود که تو در خواب دیدی. سپس پریشان از خوابت پریدی. پادشاه گفت: به خدا سوگند، امر این خواب عجیب تر از آن چه از تو شنیدم نیست. ای دوست، نظرت درباره خوابم چیست؟ یوسف علیه السلام فرمود: به نظر من در این هفت سال حاصلخیز غذا گرد می آورید و بسیار کِشت می کنید. سیلوها و انبارها می سازید و غذا را در آن با نِی و خوشه اش گرد می آوری تا نِی و خوشه اش علفی برای چهارپایان باشد. به مردم دستور می دهید تا یک پنجم غذایشان را تقدیم کنند. بدین سان غذایی که گرد آورده ای اهالی مصر و اطراف آن را کفایت می کند. مردم از اطراف نزد تو می آیند و به حکم تو برایت خوار و بار می آورند. گنج هایی نزد تو گرد هم می آید که تا به حال نزد کسی گرد هم نیامده است. پادشاه گفت: چه کسی را به این کار گمارم و چه کسی آن را گرد هم می آورد و می فروشد و این شغل را بر عهده می گیرد؟ یوسف علیه السلام در این هنگام فرمود: مرا محافظ و والی خزانه های زمین قرار بده. یعنی مرا محافظ و والی خزانه های زمینت قرار بده؛ چرا که من محافظی هستم که آن را از خیانت حفظ می کنم و به افراد مستحق و غیر مستحق آگاهم. برخی نیز روایت کرده اند که او فرمود: من محافظ حساب و دانا به زبان ها هستم. مصنف (ره) طبرسی می گوید: مقصود از پادشاه، ولید است که عزیز، وزیر او بود. {هفت [گاو] لاغر آنها را می خورند.} عِجاف به معنای لاغر است. آن گاوهای فربه در شکم گاو های لاغر وارد شدند به طوری که اثری از آن ها باقی نماند و هیچ یک از آن ها را دیگر ندیدم. {و [هفت خوشه] خشکیده دیگر} که چیده شد و بر هفت خوشه سبز دیگر درپیچید تا این که بر آن ها غلبه یافت. {ای سران قوم} یعنی ای بزرگان. برخی نیز معتقدند که یعنی ای جماعت ساحران و کاهنان که پادشاه، خواب خود را برای آنان تعریف کرد. {گفتند: خواب هایی است پریشان} یعنی خواب هایی باطل یا آمیخته با باطل است. به عبارت دیگر خواب هایی دروغین است که تعبیرش درست نمی باشد. {و ما به تعبیر خواب های آشفته} یعنی این خواب هایی که تعریف کردی. {و پس از چندی [یوسف را] به خاطر آورده بود.} یعنی پس از گذشت مدتی طولانی به یاد آورده بود. {مرا به [زندان] بفرستید.} یعنی مرا نزد کسی بفرستید که از تعبیر آن آگاهی دارد. {شاید آنان [تعبیرش را] بدانند.} یعنی تعبیر آن خواب یا جایگاه و برتری تو را بدانند. {جز اندکی را که ذخیره می کنید.} یعنی اندکی که به عنوان بذر زراعت نگاه می دارید و ذخیره می کنید. سخن طبرسی (ره) به پایان رسید. بدان که درباره نام پادشاه در کتاب ها اختلاف نظر وجود دارد. نام او در برخی از صفحات تفسیر طبرسی و ثعلبی، ولید بن ریان و در برخی دیگر ریان بن ولید آمده است؛ از این رو نامش در کتاب ما نیز به صورت های گوناگون آمد. ظاهراً نام او ریان بن ولید است؛ چرا که سایر کتاب ها بر آن اتفاق نظر دارند. مصنف (ره) می گویم: بغدادی در محبر ص 466 نام فراعنه را بر شمرده است و می گوید: دومین فرعون، ریان بن ولید بن لیث بن فاران بن عمرو بن عمیلق بن یلمع نام داشت که همان فرعون یوسف است.
«6»

فس، تفسیر القمی قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ثُمَّ إِنَّ الْمَلِکَ رَأَی رُؤْیَا فَقَالَ لِوُزَرَائِهِ (1)إِنِّی رَأَیْتُ فِی نَوْمِی سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ أَیْ مَهَازِیلُ وَ رَأَیْتُ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ وَ قَرَأَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام سَبْعَ سَنَابِلَ خُضْرٍ ثُمَّ قَالَ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ فَلَمْ یَعْرِفُوا تَأْوِیلَ ذَلِکَ فَذَکَرَ الَّذِی کَانَ

ص: 232


1- قال الکلبی: ان رسول الملک جاءه فقال له: قم فان الملک یدعوک و ألق ثیاب السجن عنک و البس ثیابا جددا، فأقبل یوسف و تنظف من درن السجن و لبس ثیابه و أتی الملک و هو یومئذ ابن ثلاثین سنة، فلما رآه الملک شابا حدث السن قال: یا غلام هذا تأویل رؤیای و لم تعلم السحرة و الکهنة؟ قال: نعم فأقعده قدامه و قص علیه رؤیاه و رأی أن یوسف لما خرج من السجن دعا لاهله و قال: اللّهمّ اعطف علیهم بقلوب الأخیار و لا تعم عنهم الاخبار، فلذلک تکون أصحاب السجن أعرف الناس فی الاخبار فی کل بلدة، و کتب علی باب السجن: هذا قبور الاحیاء، و بیت الاحزان، و محزنة الاصدقاء و شماتة الاعداء. قال وهب: و لما وقف بباب الملک قال: «حسبی ربی من دنیای» إلی آخر ما سیأتی بروایة الثعلبی من قوله: فاشتعلت فیهن النار و احرقتهن و صرن سودا متغیرات فهذا آخر ما رأیت من الرؤیا ثمّ انتبهت من نومک مذعورا، فقال الملک: و اللّه ما شأن هذه الرؤیا بأعجب ما سمعته منک، فما تری فی رؤیای أیها الصدیق؟ فقال یوسف: أری أن تجمع الطعام و تزرع زرعا کثیرا فی هذه السنین المخصبة و تبنی الاهراء و الخزائن فتجمع الطعام فیها بقصبه و سنبله لیکون قصبه و سنبله علفا للدواب، و تأمر الناس فیرفعون من طعامهم الخمس فیکفیک من الطعام الذی جمعته لاهل مصر و من حولها، و یأتیک الخلق من النواحی فیما ترون منک بحکمک، و یجتمع عندک من الکنوز ما لم یجتمع لاحد، فقال الملک: و من لی بهذا و من یجمعه و یبیعه و یکفی الشغل فیه؟ فعند ذلک قال: «اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ» أی ارضک حافظا و والیا فانی حفیظ أحفظه من الخیانة علیم بمن یستحق و من لا یستحق، و قیل: حفیظ للحساب، عالم بالالسن. منه طاب اللّه ثراه. قال الطبرسیّ أی الولید و العزیز وزیره «یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ» أی مهازیل قد خلت السمان فی بطون المهازیل حتّی لم أر منهن شیئا «وَ أُخَرَ یابِساتٍ» قد استحصدت فالتوت الیابسات علی الخضر حتّی غلبن علیها «یا أَیُّهَا الْمَلَأُ» أی الاشراف، و قیل: جمع السحرة و الکهنة و قص رؤیاه علیهم «قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» أی أباطیل أحلام، أو تخالیطها، أی منامات کاذبة لا یصحّ تأویلها «وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ» أی التی هذه صفتها «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» أی تذکر بعد حین من الدهر و زمان طویل «فَأَرْسِلُونِ» أی أرسلونی الی من عنده علم «لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ» أی تأویلها أو مکانک و فضلک «إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ» أی تحرزون و تدخرون لبذر الزراعة انتهی. و اعلم أن اسم الملک مختلف فی الکتب ففی بعض مواضع تفسیری الطبرسیّ و الثعلبی الولید ابن الریان، و فی بعضها الریان بن الولید و لذا اختلف ذکره فی کتابنا، و الظاهر: الریان بن الولید لاتفاق سائر الکتب علیه. منه رحمه اللّه. قلت: ذکر البغدادیّ فی المحبر ص 466 الفراعنة و قال: الثانی الریان بن الولید بن لیث ابن فاران بن عمرو بن عملیق بن یلمع و هو فرعون یوسف.

بالای سر پادشاه بود خواب خود و یوسف علیه السلام را پس از هفت سال به یاد آورد. آیه ذیل نیز به همین مطلب اشاره دارد: {و آن کس از آن دو [زندانی] که نجات یافته و پس از چندی [یوسف را] به خاطر آورده بود گفت:} یعنی پس از گذشت مدتی {مرا به [زندان] بفرستید تا شما را از تعبیر آن خبر دهم.} او نزد یوسف علیه السلام آمد و گفت: {ای مرد راستگوی، در باره [این خواب که] هفت گاو فربه هفت [گاو] لاغر آنها را می خورند و هفت خوشه سبز و [هفتخوشه] خشکیده دیگر به ما نظر ده.} یوسف علیه السلام فرمود: {هفتسال پی در پی می کارید} یعنی پشت سر هم {و آنچه را درویدید جز اندکی را که می خورید در خوشه اش واگذارید.} یعنی آن را نکوبید؛ زیرا کوبیدن و جدا کردن آن از خوشه باعث می شود تا در طول هفت سال فاسد شود. اما اگر در خوشه بماند فاسد نمی شود. {آنگاه پس از آن هفت سال سخت می آید که آنچه را برای آن [سال ها] از پیش نهاده اید همه را خواهند خورد.} یعنی هفت سال قحطی شدید خواهد آمد که آنچه در هفت سال گذشته برای آن سال ها از پیش نهاده اید را خواهند خورد. امام صادق علیه السلام فرمود: این آیه این طور نازل شده است: {ما قَرَّبتُم لَهُنَّ} (آن چه برای آن سال ها نزدیک کرده اید.) {آنگاه پس از آن سالی فرا می رسد که به مردم در آن [سال] باران می رسد و در آن آب میوه می گیرند.} یعنی باران بر آنان باریده می شود. امام صادق علیه السلام فرمود: مردی این آیه را برای امام علی علیه السلام این طور قرائت کرد: {ثُمَّ یَأتی مِن بَعدِ ذلِکَ عامٌ فیهِ یُغاثُ الناسُ وَفیهِ یَعصِرونَ} امام علی علیه السلام فرمود: وای بر تو آب چه چیز را می گیرند؟ آیا شراب می گیرند؟ آن مرد به حضرت عرض کرد: چگونه باید آن را قرائت کنم؟ حضرت فرمود: آیه این طور نازل شده است: {عامٌ فیهِ یُغاثُ الناسُ وَفیهِ یُعصَرونَ} یعنی پس از گذشت سال های خشکسالی بر آنان باران می بارد. آیه {و از ابرهای متراکم آبی ریزان فرود آوردیم.} نیز دلیلی بر این سخن است(1).

توضیح

بیضاوی در تفسیر آیه {پی در پی} می گوید: یعنی بر عادت همیشگی تان(2).

طبرسی رحمه الله می گوید: ابن عباس در تفسیر آن می گوید که یعنی

ص: 233


1- . تفسیر القمی: 322-323
2- . انوار التنزیل 1: 232

عَلَی رَأْسِ الْمَلِکِ رُؤْیَاهُ الَّتِی رَآهَا وَ ذَکَرَ یُوسُفَ بَعْدَ سَبْعِ سِنِینَ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَیْ بَعْدَ حِینٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ فَجَاءَ إِلَی یُوسُفَ فَقَالَ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ فَقَالَ یُوسُفُ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً أَیْ وَلْیاً (1)فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ أَیْ لَا تَدُوسُوهُ فَإِنَّهُ یَفْسُدُ (2)فِی طُولِ سَبْعِ سِنِینَ فَإِذَا کَانَ فِی سُنْبُلِهِ لَا یَفْسُدُ ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ أَیْ سَبْعَ سِنِینَ مَجَاعَةٌ شَدِیدَةٌ یَأْکُلْنَ مَا قَدَّمْتُهُمْ لَهُنَّ فِی سَبْعِ سِنِینَ الْمَاضِیَةِ (3)وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام إِنَّمَا نَزَلَ مَا قَرَّبْتُمْ لَهُنَّ ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ أَیْ یُمْطَرُونَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَرَأَ رَجُلٌ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ فَقَالَ وَیْحَکَ أَیَّ شَیْ ءٍ یَعْصِرُونَ أَ یَعْصِرُ الْخَمْرَ قَالَ الرَّجُلُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَیْفَ أَقْرَؤُهَا فَقَالَ إِنَّمَا نَزَلَتْ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَ فِیهِ یُعْصَرُونَ أَیْ یُمْطَرُونَ بَعْدَ سِنِی الْمَجَاعَةِ وَ الدَّلِیلُ عَلَی ذَلِکَ قَوْلُهُ وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً (4).

توضیح

قوله تعالی دَأَباً قال البیضاوی أی علی عادتکم المستمرة. (5)

و قال الطبرسی رحمه الله: أی فازرعوا سبع سنین متوالیة عن ابن عباس أی زراعة

ص: 233


1- فی المصدر: أی متوالیة.
2- فی نسخة: فانه ینفسد.
3- فی نسخة: فی السبع السنین الماضیة.
4- تفسیر القمّیّ: 322- 323. م.
5- أنوار التنزیل 1: 232. م.

هفت سال پی در پی بکارید، به عبارت دیگر یعنی در این سال ها نیز به همان منوال که در سایر سال ها می کاشتید، بکارید. برخی نیز می گویند که یعنی با تلاش و کوشش بکارید. نقل سخن دیگران به پایان رسید. { خواهند خورد.} یعنی کسانی که در آن سال ها هستند خواهند خورد و اِسناد خوردن به سال ها از باب مجاز است(1).

طبرسی رحمه الله می گوید: امام صادق علیه السلام {وَسَبعَ سَنابِلَ} و نیز {ما قَرَّبتُم لَهُنَّ} قرائت فرموده است. همچنین حضرت، اعرج و عیسی بن عمر {وَفیهِ یُعصَرونَ}(2) به یاء مضموم و صاد مفتوح قرائت کرده اند. سپس طبرسی در تبیین این قرائت می گوید: یُعصَرونَ می تواند از عُصرَه به معنای پناه و نجات و یا از عَصَرَتِ السَّحابَهُ ماءَها عَلَیهِم (ابر، آبش را بر آنان فشرد.) باشد. سپس طبرسی سخنان احادیثی که علی بن ابراهیم آورده است را نقل می کند(3).

می­گویم: شاید معنای اولی که او آورده است به صرف نظر از حدیث باشد. بیضاوی می گوید: اگر {فیهِ یُغاثُ الناسُ} از غَیث باشد یعنی باران بر مردم بارانیده می شود و اگر از غَوث باشد یعنی مردم از دست خشکسالی یاری داده می شوند. مقصود از {وَفیهِ یَعصِرُونَ} چیز هایی مانند انگور و زیتون است که به دلیل میوه های زیادشان آب آنها را می گیرند. برخی نیز منظور آیه را دوشیدن شیر می دانند. فعل درون آیه به صورت مفعول نیز قرائت شده است که از عَصَرَهُ به معنای او را نجات داد، است. همچنین به صورت فاعل نیز احتمال دارد که به معنای این که خداوند بر آنان باران می باراند و به یکدیگر کمک می کنند یا از أَعصَرَتِ السَّحابَهُ عَلَیهِم (ابر بر آنان بارید.} و متعدی به نزع خافض یا متضمن معنای باران باشد(4).

روایت 7.

تفسیر علی بن ابراهیم: آن مرد نزد پادشاه بازگشت و او را از گفته یوسف علیه السلام آگاه ساخت. پادشاه گفت: {و پادشاه گفت: او را نزد من آورید. پس هنگامی که آن فرستاده نزد وی آمد [یوسف] گفت: نزد آقای خویش برگرد.} یعنی نزد پادشاه برگرد {و از او بپرس که حال آن زنانی که دست های خود را بریدند چگونه است؛ زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است.}(5) پادشاه، آن زنان را گرد هم آورد و به آنان گفت: {وقتی از یوسف کام [می]خواستید چه منظور داشتید. زنان گفتند: منزه ست خدا. ما گناهی بر او نمی دانیم. همسر عزیز گفت: اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که] از او کام خواستم و بی شک او از راستگویان است. [یوسف گفت:] این [درخواست اعاده حیثیت] برای آن بود که [عزیز] بداند من در نهان به او خیانت نکردم و خدا نیرنگ خائنان را به جایی نمی رساند.} یعنی همسر عزیز گفت که من اکنون به مانند قبل بر یوسف علیه السلام افترا نمی بندم.

ص: 234


1- . مجمع البیان 5: 238
2- . همان طور که پیشتر آمد امام علی علیه السلام نیز این آیه را این طور قرائت فرموده است.
3- . مجمع البیان 5: 236
4- . انوار التنزیل 1: 232
5- . یوسف علیه السلام امتناع ورزید از این که با آن فرستاده برود تا این که مبرا بودنش از آن تهمت آشکار گردد. مصنف (ره)

متوالیة فی هذه السنین علی عادتکم فی الزراعة سائر السنین و قیل دَأَباً أی بجد و اجتهاد فی الزراعة انتهی و قوله تعالی یَأْکُلْنَ أی یأکل أهلهن و الإسناد مجازی (1)

قَالَ الطَّبْرِسِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَرَأَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام وَ سَبْعَ سَنَابِلَ وَ قَرَأَ أَیْضاً مَا قَرَّبْتُمْ لَهُنَّ.

و قرأ هو و الأعرج و عیسی بن عمر وَ فِیهِ یُعْصَرُونَ (2)بیاء مضمومة و صاد مفتوحة ثم قال فی بیان هذه القراءة یجوز أن یکون من العصرة و العصر المنجاة و یجوز أن یکون من عصرت السحابة ماءها علیهم ثم ذکر ما أورده علی بن إبراهیم (3).

أقول لعل المعنی الأول ذکره مع قطع النظر عن الخبر و قال البیضاوی فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ یمطرون من الغیث أو یغاثون من القحط من الغوث وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ ما یعصر کالعنب و الزیتون لکثرة الثمار و قیل یحلبون الضروع و قرئ علی بناء المفعول من عصره إذا أنجاه و یحتمل أن یکون المبنی للفاعل منه أی یغیثهم الله و یغیث بعضهم بعضا أو من أعصرت السحابة علیهم فعدی بنزع الخافض أو بتضمینه معنی المطر (4).

«7»

فس، تفسیر القمی فَرَجَعَ الرَّجُلُ إِلَی الْمَلِکِ فَأَخْبَرَهُ بِمَا قَالَ یُوسُفُ فَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلی رَبِّکَ یَعْنِی إِلَی الْمَلِکِ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ (5)فَجَمَعَ الْمَلِکُ النِّسْوَةَ فَقَالَ لَهُنَّ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ أَیْ لَا أَکْذِبُ عَلَیْهِ الْآنَ کَمَا کَذَبْتُ عَلَیْهِ مِنْ قَبْلُ ثُمَّ قَالَتْ

ص: 234


1- مجمع البیان 5: 238. م.
2- و ذلک قراءة علیّ علیه السلام کما تقدم عن القمّیّ.
3- مجمع البیان 5: 236. م.
4- أنوار التنزیل 1: 232. م.
5- أبی یوسف أن یخرج مع الرسول حتّی یتبین براءته ممّا قذف به. منه رحمه اللّه.

سپس گفت: {و من نفس خود را تبرئه نمی کنم؛ چرا که نفس قطعا به بدی امر می کند.} یعنی دستور به کار بد می دهد(1). پادشاه گفت: {او را نزد من آورید تا وی را خاص خود کنم.} چون نگاه پادشاه به یوسف علیه السلام افتاد {گفت: تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی.} نیازت را از ما بخواه. {[یوسف] گفت: مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار که من نگهبانی دانا هستم.} یعنی مرا بر سیلوها و انبارها بگمار. پادشاه نیز چنین کرد. آیه {و بدین گونه یوسف را در سرزمین [مصر] قدرت دادیم که در آن هر جا که می خواست سکونت می کرد} نیز به همین امر اشاره دارد. یوسف علیه السلام دستور داد تا از تخته سنگ ها سیلو بسازند و بر آن ساروج بمالند. سپس دستور داد تا محصول زمین های مصر را درو کنند. او به هر کس سهمش را داد و بقیه را در خوشه ها نگاه داشت و آن را نکوبید و به همان شکل در سیلو ها قرار داد. او هفت سال چنین کرد. چون سال های خشکسالی آمد خوشه ها را بیرون می آورد و به هر قیمتی که می خواست می فروخت(2).

توضیح

{چه منظور داشتید} یعنی چه کار داشتید؟ مقصود از خَطب، هر کاری است که شایسته است صاحب آن کار را درباره آن مورد خطاب قرار داد. {منزه است خدا} یعنی خداوند، منزه است و ما از این که چنین انسان پاکدامنی را آفریده است در شگفتیم. {حقیقت آشکار شد.} یا به معنای حقیقت ثبات و قرار یافت، است که در این صورت از حَصحَصَ البَعیرُ گرفته شده و یعنی آن اعضایی از شتر که به هنگام فروخوابیدن به زمین می رسد روی زمین افکنده شد تا بخوابد و یا به معنای آشکار شد، است که از حَصَّ شَعرَهُ گرفته شده و یعنی مویش را از بیخ کَند به طوری که پوست سرش پیدا شد. به نظر بیشتر مفسران آیه {این [درخواست اعاده حیثیت] برای آن بود که [عزیز] بداند} تا {و من نفس خود را تبرئه نمی کنم.} سخن یوسف علیه السلام است. برخی نیز آن را سخن همسر عزیز می دانند همان طور که علی بن ابراهیم این طور آورده است. اما نظر اول مشهورتر و ظاهرتر است.

ص: 235


1- . با این که همسر عزیز مصر آن کار را با یوسف علیه السلام کرد، اما یوسف علیه السلام از روی بخشش و مراعات ادب به او اعتراضی نکرد. طبرسی می گوید که از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که حضرت فرمود: از یوسف علیه السلام، بخشش و شکیبایی او - که خدا او را بیامرزد – در شگفتم؛ زیرا وقتی که از او درباره آن هفت گاو فربه و هفت گاو لاغر پرسیدند به آنان پاسخ داد. اگر من به جای او بودم آنان را آگاه نمی ساختم و شرط می گذاشتم که ابتدا مرا از زندان آزاد کنند. من از یوسف عیه السلام، شکیبایی و بخشش او – که خداوند، او را بیامرزد – در شگفتم وقتی که آن فرستاده نزد او آمد و او به آن فرستاده فرمود: نزد آقایت برگرد. اگر من به جای او بودم و به اندازه او در زندان می ماندم زود پاسخ مثبت می دادم و زودتر از آنان به سمت در می رفتم و خواهان پوزش نمی شدم. به راستی که یوسف علیه السلام بردبار و صبور بود. می­گویم: اگر این حدیث درست باشد پیامبر صلی االله علیه و آله آن را از باب تواضع فرموده و مقصود، چیز دیگری است. مصنف (ره) می گویم: این حدیث را ثعلبی به صورت مُرسَل در عرائس آورده و ظاهراً تنها از طریق عامه روایت شده است.
2- . تفسیر القمی: 323

وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ (1)أَیْ تَأْمُرُ بِالسُّوءِ فَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا نَظَرَ إِلَی یُوسُفَ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ سَلْ حَاجَتَکَ قالَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ یَعْنِی عَلَی الْکَنَادِیجِ وَ الْأَنَابِیرِ فَجَعَلَهُ عَلَیْهَا وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ فَأَمَرَ یُوسُفَ أَنْ یَبْنِیَ کَنَادِیجَ مِنْ صَخْرٍ وَ طَیَّنَهَا بِالْکِلْسِ ثُمَّ أَمَرَ بِزُرُوعِ مِصْرَ فَحُصِدَتْ وَ دُفِعَ إِلَی کُلِّ إِنْسَانٍ حِصَّتُهُ وَ تُرِکَ الْبَاقِی فِی سُنْبُلِهِ لَمْ یَدُسْهُ فَوَضَعَهُ فِی الْکَنَادِیجِ فَفَعَلَ ذَلِکَ سَبْعَ سِنِینَ فَلَمَّا جَاءَ سنی (سِنُو) الْجَدْبِ کَانَ یُخْرِجُ السُّنْبُلَ فَیَبِیعُ بِمَا شَاءَ (2)

بیان

ما خَطْبُکُنَّ أی ما شأنکن و الخطب الأمر الذی یحق أن یخاطب فیه صاحبه حاشَ لِلَّهِ تنزیه له و تعجب من قدرته علی خلق عفیف مثله حَصْحَصَ الْحَقُّ أی ثبت و استقر من حصحص البعیر إذا ألقی مبارکه لیناخ أو ظهر من حص شعره إذا استأصله بحیث ظهر بشرة رأسه (3)قوله ذلِکَ لِیَعْلَمَ إلی قوله وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی هذا من کلام یوسف علی قول أکثر المفسرین و قیل هو من کلام امرأة العزیز کما ذکره علی بن إبراهیم و الأول أشهر و أظهر.

ص: 235


1- لم یتعرض علیه السلام لامرأة العزیز مع ما صنعت به کرما و مراعاة للادب، و قال الطبرسیّ: روی عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله أنّه قال: لقد عجبت من یوسف و کرمه و صبره- و اللّه یغفر له حین یسأل عن البقرات العجاف و السمان و لو کنت مکانه ما اخبرتهم حتّی أشترط أن یخرجونی من السجن، و لقد عجبت من یوسف و صبره و کرمه- و اللّه یغفر له- حین أتاه الرسول فقال: ارجع الی ربک و لو کنت مکانه و لبثت فی السجن ما لبث لاسرعت الإجابة و بادرتهم الی الباب و ما ابتغیت العذر انه کان حلیما ذا أناة. أقول: لو صح الخبر لکان هذا منه صلّی اللّه علیه و آله تواضعا و المراد غیره. منه طاب اللّه ثراه. قلت: ذکر الخبر الثعلبی مرسلا فی العرائس و الظاهر أنّه من مرویات العامّة فقط.
2- تفسیر القمّیّ: 323. م.
3- قال الطبرسیّ: قال الزجاج: حصحص الحق اشتقاقه من الحصة، أی بانت حصة الحق و جهته من حصة الباطل، و قال غیره: هو مکرر من قولهم: حص شعره: إذا استأصل قطعه و أزاله عن الرأس فیکون معناه: انقطع الحق عن الباطل بظهوره و بیانه. و حصحص البعیر بثفناته فی الأرض إذا حرک حتّی تستبین آثارها فیه، قال حمید: و حصحص فی صم الحصی ثفناته و رام القیام ساعة ثمّ صمما

فیروز آبادی می گوید: کندوج، چیزی شبیه انبار و معرّب کندو است. همچنین وی می گوید: انبار، خانه­ای است که تاجر، کالای خود را در آن می چیند. مفرد انبار، نِبر به کسر نون است. کِلس به کسر کاف نیز به معنای ساروج است.

روایت 8.

تفسیر علی بن ابراهیم: میان یوسف علیه السلام و پدرش که در بادیه­ای بود هجده روز راه بود. مردم از دوردست ها به مصر می آمدند تا غذایی تهیه کنند. یعقوب علیه السلام و فرزندانش در بادیه ای سکنی گزیده بودند که در آن جا (مُقل) - صمغ درختی شبیه به کندر - وجود داشت. برادران یوسف مقداری مقل را برداشتند و به مصر آوردند تا در عوض آن غذایی تهیه کنند. یوسف مسئولیت فروش را خود بر عهده داشت. چون برادران یوسف بر او وارد شدند او آنان را شناخت در حالی که آنان او را نشناختند. همان طور که خداوند عزوجل حکایت می کند: {ولی آنان او را نشناختند.} چون یوسف علیه السلام آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد و در دادن پیمانه به آنان نیکویی کرد، از آنان پرسید: شما کیستید؟ پاسخ دادند: ما پسران یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل الله هستیم. همان که نمرود او را در آتش انداخت، اما او آتش نگرفت و خداوند، آن آتش را بر او سرد و بی آسیب گرداند. یوسف علیه السلام پرسید: پدرتان چه کار می کند؟ پاسخ دادند: او پیرمردی ناتوان است. یوسف علیه السلام پرسید: آیا برادری غیر از خود دارید؟ پاسخ دادند: ما یک برادر پدری داریم. یوسف علیه السلام فرمود: هر گاه به سوی من بازگشتید او را نیز همراه خود بیاورید. آیات ذیل نیز به همین مطلب اشاره دارد: {برادر پدری خود را نزد من آورید مگر نمی بینید که من پیمانه را تمام می دهم و من بهترین میزبانانم. پس اگر او را نزد من نیاوردید برای شما نزد من پیمانه ای نیست و به من نزدیک نشوید. گفتند: او را با نیرنگ از پدرش خواهیم خواست و محققا این کار را خواهیم کرد.} سپس یوسف علیه السلام به یارانش گفت: آن سرمایه که آنان با خود آورده اند را به آنان بازگردانید و آن را میان جهاز مرکبشان قرار دهید تا وقتی به منزلشان بازگشتند و آن را دیدند به سوی ما بازگردند. آیه ذیل نیز به همین مطلب اشاره دارد: {و [یوسف] به غلامان خود گفت: سرمایه آنان را در بارهایشان بگذارید. شاید وقتی به سوی خانواده خود برمی گردند آن را بازیابند. امید که آنان بازگردند.}(1)

یعنی تا بازگردند. {پس چون به سوی پدر خود بازگشتند، گفتند: ای پدر، پیمانه از ما منع شد برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه بگیریم و ما نگهبان او خواهیم بود. گفت:} یعقوب {آیا همان گونه که شما را پیش از این بر برادرش امین گردانیدم بر او امین سازم. پس خدا بهترین نگهبان است و اوست مهربانترین مهربانان. و هنگامی که بارهای خود را گشودند دریافتند که سرمایه شان بدآنها بازگردانیده شده است.} یعنی سرمایه ای که با خود به مصر برده بودند را در جهاز مرکب های خود یافتند. {گفتند: ای پدر [دیگر] چه می خواهیم.} یعنی دیگر خواستار چه هستیم؟ {این سرمایه ماست که به ما بازگردانیده شده است. قوت خانواده خود را فراهم و برادرمان را نگهبانی می کنیم و [با بردن او] یک بار شتر می افزاییم و این [پیمانه اضافی نزد عزیز] پیمانه ای ناچیز است. گفت:} یعقوب

ص: 236


1- . منظور از سرمایه آنان پول غذایشان است. برخی می گویند که سرمایه شان کفش و پوست بود. برخی دیگر نیز آن را کاغذ می دانند. طبرسی (ره) چنین نظری دارد. مصنف (ره)

و قال الفیروزآبادی الکندوج شبه المخزن معرب الکندو و قال الأنبار بیت التاجر ینضد فیه المتاع الواحد نبر بالکسر و الکلس بالکسر الصاروج.

«8»

فس، تفسیر القمی وَ کَانَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَبِیهِ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ یَوْماً وَ کَانَ فِی بَادِیَةٍ وَ کَانَ النَّاسُ مِنَ الْآفَاقِ یَخْرُجُونَ إِلَی مِصْرَ لِیَمْتَارُوا (1)طَعَاماً وَ کَانَ یَعْقُوبُ وَ وُلْدُهُ نُزُولًا فِی بَادِیَةٍ فِیهِ مُقْلٌ- (2)فَأَخَذَ إِخْوَةُ (3)یُوسُفَ مِنْ ذَلِکَ الْمُقْلِ وَ حَمَلُوهُ إِلَی مِصْرَ لِیَمْتَارُوا (4)بِهِ طَعَاماً وَ کَانَ یُوسُفُ یَتَوَلَّی الْبَیْعَ بِنَفْسِهِ فَلَمَّا دَخَلَ إِخْوَتُهُ عَلَی یُوسُفَ عَرَفَهُمْ وَ لَمْ یَعْرِفُوهُ کَمَا حَکَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ وَ أَعْطَاهُمْ وَ أَحْسَنَ إِلَیْهِمْ فِی الْکَیْلِ قَالَ لَهُمْ مَنْ أَنْتُمْ قَالُوا نَحْنُ بَنُو یَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ الَّذِی أَلْقَاهُ نُمْرُودُ فِی النَّارِ فَلَمْ یَحْتَرِقْ فَجَعَلَهَا اللَّهُ عَلَیْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً قَالَ فَمَا فَعَلَ أَبُوکُمْ قَالُوا شَیْخٌ ضَعِیفٌ قَالَ فَلَکُمْ أَخٌ غَیْرُکُمْ قَالُوا لَنَا أَخٌ مِنْ أَبِینَا لَا مِنْ أُمِّنَا قَالَ فَإِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیَّ فَأْتُوْنِی بِهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لا تَقْرَبُونِ قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ ثُمَّ قَالَ یُوسُفُ لِقَوْمِهِ رُدُّوا هَذِهِ الْبِضَاعَةَ الَّتِی حَمَلُوهَا إِلَیْنَا اجْعَلُوهَا فِیمَا بَیْنَ رِحَالِهِمْ حَتَّی إِذَا رَجَعُوا إِلَی مَنَازِلِهِمْ وَ رَأَوْهَا رَجَعُوا إِلَیْنَا وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِی رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلی أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (5)یَعْنِی کَیْ یرجعون (یَرْجِعُوا) فَلَمَّا رَجَعُوا إِلی أَبِیهِمْ قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ قالَ یَعْقُوبُ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلی أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ فِی رِحَالِهِمُ الَّتِی حَمَلُوهَا إِلَی مِصْرَ قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی أَیْ مَا نُرِیدُ هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا وَ نَمِیرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ قالَ یَعْقُوبُ لَنْ

ص: 236


1- فی نسخة: لیمتارون، و فی المصدر: یمتارون.
2- فی نسخة: فیها مقل.
3- فی نسخة: فأخذوا اخوة یوسف.
4- أی لیجمعوا به طعاما.
5- اجعلوا بضاعتهم أی ثمن طعامهم، و قیل کانت بضاعتهم النعال و الادم، و قیل: کانت الورق کذا ذکره الطبرسیّ رحمه اللّه؛ منه طاب اللّه ثراه.

{هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا با من با نام خدا پیمان استواری ببندید که حتما او را نزد من باز آورید مگر آن که گرفتار [حادثهای] شوید. پس چون پیمان خود را با او استوار کردند گفت:} یعقوب {خدا بر آنچه می گوییم وکیل است.} بدین سان حرکت کردند و یعقوب علیه السلام به آنان فرموده بود که{[همه] از یک دروازه [به شهر] در نیایید بلکه از دروازه های مختلف وارد شوید و من [با این سفارش] چیزی از [قضای] خدا را از شما دور نمی توانم داشت. فرمان جز برای خدا نیست. بر او توکل کردم و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند. و چون همان گونه که پدرانشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند [این کار] چیزی را در برابر خدا از آنان برطرف نمی کرد جز این که یعقوب نیازی را که در دلش بود برآورد و بی گمان او از [برکت] آنچه بدو آموخته بودیم دارای دانشی [فراوان] بود، ولی بیشتر مردم نمی دانند.}

توضیح

بیضاوی می گوید: {ولی آنان او را نشناختند.} یعنی یوسف علیه السلام آنان را شناخت اما آنان او را نشناختند؛ زیرا دیر زمانی گذشته بود و آنان در حالی که از او جدا شده بودند که کودکی بیش نبود. همچنین او را فراموش کرده بودند و خیال می کردند که او مرده است. دلیل دیگرش این است که حالتی که در آن از او جدا شدند با حالتی که اکنون او را در آن دیدند بسیار متفاوت بود و از ترس و بزرگداشت او، در زر و زیورش تأمل اندکی ورزیدند. بیضاوی درباره تفسیر {سرمایه های آنان را در بارهایشان بگذارید.} می گوید: این کار یوسف علیه السلام از گشاده دستی و لطف او نسبت به آنان بود و خود را برتر از آن می دانست که بهای آن غذا را از آنان بگیرد. همچنین بیم آن داشت که پدرش چیز دیگر نداشته باشد تا آنان در سفر بعدی با خود بیاورند. {پیمانه از ما منع شد.} یعنی پس از این اگر ما بنیامین را با خود نبریم حکم به منع ما از پیمانه داده می شود. {[دیگر] چه می خواهیم.} یعنی بیشتر از این دیگر چه می خواهیم؟ او ما را گرامی داشت و جای نیک به ما داد و غذا به ما فروخت و سرمایه ما را به ما باز گرداند. همچنین می تواند معنایش این باشد که ما علاوه بر آن، احسان و نیکی نمی خواهیم یا ما نمی خواهیم بیش از این درباره احسان و نیکی او با تو سخن بگوییم. {مگر آن که گرفتار [حادث های] شوید.} یعنی مگر آن که بر شما غلبه پیدا کنند و توانایی بازگرداندن بنیامین را نداشته باشید یا مگر این که همگی هلاک شوید. نظر مشهور میان مفسران در تفسیر آیه {[همه] از یک دروازه [به شهر] در نیایید.} این است که یعقوب علیه السلام به دلیل ترس از چشم زخم، این سخن را به آنان گفت. برخی دیگر می گویند: چون آنان در مصر به جمال و زیبایی و بزرگداشته شدن توسط پادشاه شهرت یافته بودند یعقوب علیه السلام ترسید که مردم به آنان حسادت ورزند. برخی دیگر معتقدند که بیم آن می رفت که پادشاه از آنان بترسد و آنان را به زندان افکند. به نظر برخی دیگر یعقوب علیه السلام می دانست که پادشاه مصر، پسرش یوسف علیه السلام است، در عین خداوند متعال به او اجازه نداده بود که این امر را آشکار کند. از این رو چون پسرانش را فرستاد، فرمود: {[همه] از یک دروازه [به شهر] در نیایید.} و مقصودش این بود که بنیامین، فرصت خلوت کردن با یوسف علیه السلام را داشته باشد.

ص: 237

أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّی تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ یَعْقُوبُ اللَّهُ عَلی ما نَقُولُ وَکِیلٌ فَخَرَجُوا وَ قَالَ لَهُمْ یَعْقُوبُ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ ءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا حاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (1).

بیان

قال البیضاوی فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (2)أی عرفهم یوسف و لم یعرفوه لطول العهد و مفارقتهم إیاه فی سن الحداثة و نسیانهم إیاه و توهمهم أنه هلک و بعد حاله التی رأوه علیها من حاله حین فارقوه و قلة تأملهم فی حلاه من التهیب و الاستعظام و قال فی قوله اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِی رِحالِهِمْ إنما فعل ذلک توسیعا و تفضلا علیهم و ترفعا من أن یأخذ ثمن الطعام منهم و خوفا من أن لا یکون عند أبیه ما یرجعون به قوله مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ أی حکم بمنعه بعد هذا إن لم نذهب ببنیامین قوله ما نَبْغِی أی ما ذا نطلب هل من مزید علی ذلک أکرمنا و أحسن مثوانا و باع منا و رد علینا متاعنا أو لا نطلب وراء ذلک إحسانا أو لا نبغی فی القول و لا نزید فیما حکینا لک من إحسانه قوله إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ أی إلا أن تغلبوا فلا تطیقوا ذلک أو إلا أن تهلکوا جمیعا قوله لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ المشهور بین المفسرین أنه إنما قال ذلک لما خاف علیهم من العین و قیل لما اشتهروا بمصر بالحسن و الجمال و إکرام الملک لهم خاف علیهم حسد الناس و قیل لم یأمن علیهم من أن یخافهم الملک فیحبسهم و قیل إنه علیه السلام کان عالما بأن ملک مصر ولده یوسف إلا أن الله تعالی لم یأذن له فی إظهار ذلک فلما بعث أبناءه إلیه قال لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ و کان غرضه أن یصل بنیامین إلی یوسف فی وقت الخلوة.

ص: 237


1- تفسیر القمّیّ: 323- 325. م.
2- قال الطبرسیّ: قال ابن عبّاس: کان بین أن قذفوه فی الجب و بین دخولهم علیه أربعون سنة فلذلک أنکروه لانهم رأوه ملکا جالسا علی السریر و لم یکن یخطر ببالهم انه یصیر علی تلک الحالة منه طاب اللّه ثراه.

سپس چون بنده، مأمور است به این که اسباب را در نظر گیرد اما به آنها تکیه نکند و توکلش بر خداوند باشد ابتدا دوراندیشی و تدبیری که بر او لازم بود را بر زبان آورد و سپس از تکیه بر اسباب تبری جست. آیه {و من [با این سفارش] چیزی از [قضای] خدا را از شما دور نمی توانم داشت.} نیز به همین مطلب اشاره دارد. سپس خداوند، سخن او مبنی بر این که بر اسباب تکیه نمی کند را با آیه ذیل تصدیق فرمود: {و چون همان گونه که پدرانشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند} یعنی از درهای مختلف شهر وارد شدند نظر یعقوب علیه السلام و پیروی شان از او {چیزی را در برابر خدا از آنان برطرف نمی کرد.} یعنی همان طور که یعقوب علیه السلام فرموده بود این کار چیزی را از آن چه خدا برایشان مقدر کرده بود بر طرف نمی کرد؛ چرا که بنیامین به دلیل یافتن آب خوری در بارش دستگیر شد و مصیبت یعقوب علیه السلام دو چندان گشت. {جز این که یعقوب نیازی را که در دلش بود} این استثنای منقطع است. یعنی اما نیازی در دلش بود. آن نیاز دلسوزی یعقوب برای آنان و ترسش از این بود که رنج ببرند یا دیگر چیز هایی که پیشتر گذشت. {برآورد.} یعنی آن نیاز را ابراز داشت و به آن سفارش کرد. {و بی گمان او از [برکت] آنچه بدو آموخته بودیم دارای دانشی [فراوان] بود.} یعنی به برکت آنچه از راه وحی و اقامه حجت به او آموخته بودیم. به همین دلیل بود که فرمود: { و من [با این سفارش] چیزی از [قضای] خدا را از شما دور نمی توانم داشت.} و به تدبیر خود فریفته نشد. {ولی بیشتر مردم} رازهای تقدیر را {نمی دانند.}(1)

روایت 9.

تفسیر علی بن ابراهیم: آنان به راه افتادند و بنیامین نیز به همراه آنان راهی شد. او با آنان غذا نمی خورد، با آنان نمی نشست و با آنان سخن نمی گفت. چون به مصر رسیدند بر یوسف علیه السلام وارد شدند و سلام کردند. یوسف علیه السلام به برادرش نگریست و او را شناخت. بنیامین به دور از برادرانش نشست. یوسف علیه السلام از او پرسید: آیا تو برادر آنان هستی؟ بنیامین پاسخ داد: آری. یوسف علیه السلام پرسید: پس چرا با آنان نمی نشینی؟ بنیامین پاسخ داد: زیرا آنان برادرم را از پدر و مادرم جدا کرده و بیرون بردند. سپس بازگشتند و او را بازنگرداندند و ادعا کردند که گرگ، او را خورده است. من نیز با خود عهد کردم که تا زنده ام در هیچ کاری به آنان نپیوندم. یوسف علیه السلام پرسید: آیا ازدواج کرده ای؟ بنیامین پاسخ داد: آری. یوسف علیه السلام پرسید: آیا صاحب فرزند شده ای؟ بنیامین پاسخ داد: آری. یوسف علیه السلام پرسید: چند فرزند داری؟ بنیامین پاسخ داد: سه پسر دارم. یوسف علیه السلام پرسید: آنان را چه نامیدی؟ بنیامین پاسخ داد: یکی را گرگ، دیگری را پیراهن و سومی شان را خون نامیدم. یوسف علیه السلام پرسید: چه شد که این نام ها را انتخاب کردی؟ بنیامین پاسخ داد: تا برادرم را از یاد نبرم؛ چرا که هر وقت یکی از فرزندانم را صدا می زنم برادرم را به خاطر می آورم. یوسف علیه السلام به برادرانش فرمود که بیرون بروید، اما بنیامین را از رفتن بازداشت. چون برادران یوسف از نزد او بیرون رفتند یوسف علیه السلام به بنیامین فرمود: {من برادر تو} یوسف {هستم. بنابراین از آنچه [برادران] می کردند غمگین مباش.} سپس به او فرمود: من دوست دارم که تو نزد من بمانی. بنیامین گفت: برادرانم نمی گذارند؛ زیرا پدرم با نام خدا از آنان عهد و پیمان گرفته است که مرا به سوی او بازگردانند. یوسف علیه السلام فرمود: من حیله ای می اندیشم. بنابراین اگر چیزی دیدی انکار نکن

ص: 238


1- . انوار التنزیل 1: 233-234 . در این کتاب آمده است: راز تقدیر را {نمی دانند.} و آگاه نیستند که بر حذر داشتن باعث بر طرف شدن تقدیر نمی شود.

ثم إن العبد لما کان مأمورا بملاحظة الأسباب و عدم الاعتماد علیها و التوکل علی الله قال أولا ما یلزمه من الحزم و التدبیر ثم تبرأ عن الاعتماد علی الأسباب بقوله وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ ءٍ ثم إنه تعالی صدقه علی ما ذکره من عدم الاعتماد علی الأسباب بقوله تعالی وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ أی من أبواب متفرقة فی البلد ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ رأی یعقوب و اتباعهم له مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ ءٍ مما قضاه علیهم کما قال یعقوب فأخذ بنیامین بوجدان الصواع فی رحله و تضاعفت المصیبة علی یعقوب إِلَّا حاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ استثناء منقطع أی و لکن حاجة فی نفسه یعنی شفقته علیهم و خوفه من أن یعانوا أو غیر ذلک مما مر قَضاها أی أظهرها و وصی بها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ بالوحی و نصب الحجج و لذلک قال وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ ءٍ و لم یغتر بتدبیره وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ أسرار القدر (1).

«9»

فس، تفسیر القمی فَخَرَجُوا وَ خَرَجَ مَعَهُمْ بِنْیَامِینُ وَ کَانَ لَا یُؤَاکِلُهُمْ وَ لَا یُجَالِسُهُمْ وَ لَا یُکَلِّمُهُمْ فَلَمَّا وَافَوْا مِصْرَ دَخَلُوا عَلَی یُوسُفَ وَ سَلَّمُوا فَنَظَرَ یُوسُفُ إِلَی أَخِیهِ فَعَرَفَهُ فَجَلَسَ مِنْهُمْ بِالْبَعِیدِ (2)فَقَالَ یُوسُفُ أَنْتَ أَخُوهُمْ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَلِمَ لَا تَجْلِسُ مَعَهُمْ قَالَ لِأَنَّهُمْ أَخْرَجُوا أَخِی مِنْ أَبِی وَ أُمِّی ثُمَّ رَجَعُوا وَ لَمْ یَرُدُّوهُ وَ زَعَمُوا أَنَّ الذِّئْبَ أَکَلَهُ فَآلَیْتُ عَلَی نَفْسِی أَنْ لَا أَجْتَمِعَ مَعَهُمْ عَلَی أَمْرٍ مَا دُمْتُ حَیّاً قَالَ فَهَلْ تَزَوَّجْتَ قَالَ بَلَی قَالَ فَوُلِدَ لَکَ وَلَدٌ قَالَ بَلَی قَالَ کَمْ وُلِدَ لَکَ (3)قَالَ ثَلَاثَةُ بَنِینَ قَالَ فَمَا سَمَّیْتَهُمْ قَالَ سَمَّیْتُ وَاحِداً مِنْهُمْ الذِّئْبَ وَ وَاحِداً الْقَمِیصَ وَ وَاحِداً الدَّمَ قَالَ وَ کَیْفَ اخْتَرْتَ هَذِهِ الْأَسْمَاءَ قَالَ لِئَلَّا أَنْسَی أَخِی کُلَّمَا دَعَوْتُ وَاحِداً مِنْ وُلْدِی (4)ذَکَرْتُ أَخِی قَالَ یُوسُفُ لَهُمْ اخْرُجُوا وَ حَبَسَ بِنْیَامِینَ فَلَمَّا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِهِ قَالَ یُوسُفُ لِأَخِیهِ أَنَا أَخُوکَ یُوسُفُ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَنَا أُحِبُّ أَنْ تَکُونَ عِنْدِی فَقَالَ لَا یَدَعُونِّی إِخْوَتِی فَإِنَّ أَبِی قَدْ أَخَذَ عَلَیْهِمْ عَهْدَ اللَّهِ وَ مِیثَاقَهُ أَنْ یَرُدُّونِی إِلَیْهِ قَالَ فَأَنَا أَحْتَالُ بِحِیلَةٍ فَلَا تُنْکِرُ

ص: 238


1- أنوار التنزیل 1: 233 و 234. و فیه: سر القدر و انه لا یغنی عنه الحذر. م.
2- فی نسخة و فی المصدر: فجلس منهم بالبعد.
3- فی نسخة: کم ولدک؟.
4- فی نسخة: کلما دعوت واحدا من أولادی.

و آنان را آگاه مساز. بنیامین گفت: باشد. چون یوسف علیه السلام آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد و به آنان نیکی و بخشش نمود به برخی از کارداران خود فرمود: این آبخوری را در بار این فرد بگذارید. آن آبخوری که به وسیله آن پیمانه می کردند از جنس زر بود. آنان آن آبخوری را به طوری که برادران بنیامین بدان پی نبردند در بار او گذاشتند. چون به راه افتادند یوسف افرادی را به سوی آنان فرستاد و آنان را دستگیر نمود. سپس به ندا کننده ای دستور داد تا بانگ در دهد: {ای کاروانیان قطعا شما دزد هستید.} برادران یوسف گفتند: {چه گم کرده اید. گفتند: جام شاه را گم کرده ایم و برای هر کس که آن را بیاورد یک بار شتر خواهد بود و [متصدی گفت] من ضامن آنم.} برادران یوسف به یوسف علیه السلام گفتند: {به خدا سوگند، شما خوب می دانید که ما نیامده ایم. در این سرزمین فساد کنیم و ما دزد نبوده ایم.}(1)

یوسف علیه السلام فرمود: {پس اگر دروغ بگویید کیفرش چیست. گفتند: کیفرش [همان] کسی است که [جام] در بار او پیدا شود} و می توانی او را زندانی کنی. {پس کیفرش خود اوست. ما ستمکاران را این گونه کیفر می دهیم. پس [یوسف] به [بازرسی] بارهای آنان پیش از بار برادرش پرداخت. آنگاه آن را از بار برادرش [بنیامین] در آورد.}(2)

بدین سان برادرش را دستگیر کرده و زندانی نمودند. آیه ذیل نیز به همین مطلب اشاره دارد: {این گونه به یوسف شیوه آموختیم.} یعنی ما برایش حیله ای ساختیم. {[چرا که] او در آیین پادشاه نمی توانست برادرش را بازداشت کند مگر این که خدا بخواهد [و چنین راهی بدو بنماید]. درجات کسانی را که بخواهیم بالا می بریم و فوق هر صاحب دانشی دانشوری است.} برخی از امام صادق علیه السلام درباره تفسیر آیه {ای کاروانیان قطعا شما دزد هستید.} پرسیدند و حضرت پاسخ داد: آنان چیزی ندزدیده بودند و یوسف علیه السلام نیز دروغ نگفت و تنها مقصودش این بود که شما یوسف علیه السلام را از پدرش دزدیدید.

همچنین مقصود از {ای کاروانیان}، صاحبان خر است. مانند سخن برادران یوسف که به پدرشان گفتند: {و از [مردم] شهری که در آن بودیم و کاروانی که در میان آن آمدیم جویا شو.} مقصودشان از این سخن، اهالی دِه و صاحبان خر بود. چون یوسف علیه السلام آن آبخوری را از بار برادرش بیرون آورد برادرانش گفتند: {اگر او دزدی کرده پیش از این [نیز] برادرش دزدی کرده است.} منظورشان یوسف علیه السلام بود. یوسف علیه السلام این سخنشان را نادیده گرفت. آیه ذیل نیز به همین مطلب اشاره دارد: {یوسف این [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشکار نکرد، [ولی] گفت: موقعیت شما بدتر [از او]ست و خدا به آنچه وصف می کنید، داناتر است.}(3)

آنان که از پوستشان خون زرد رنگی می چکید گرد یوسف آمدند

ص: 239


1- . یعنی از سیرت و رفتار نیکمان که بارها با شما داشته­ایم باید دانسته باشید که ما نمی­توانیم دزد باشیم. برخی می گویند که آنان این سخن را گفتند؛ زیرا آنان آن کالا را در بار خود یافته بودند و بیم آن داشتند که آن بی اجازه یوسف علیه السلام در بارشان گذاشته شده باشد. برخی دیگر معتقدند که وقتی آنان وارد مصر شدند دهان چهارپایان خود را بستند تا کِشت و محصول آن جا را نخورند. طبرسی (ره) این طور گفته است. مصنف (ره)
2- . یوسف علیه السلام این کار را برای رفع تهمت کرد. مصنف (ره)
3- . طبرسی در تفسیر آیه {موقعیت شما بدتر [از او]ست} می گوید: یعنی موقعیت شما در دزدی بدتر از اوست؛ زیرا شما برادرتان را از پدرتان دزدیدید. اما یوسف علیه السلام این سخن را در دل خود پنهان داشت و سپس آن را آشکار کرد: {خدا به آنچه وصف می کنید داناتر است.} مصنف (ره)

إِذَا رَأَیْتَ شَیْئاً وَ لَا تُخْبِرُهُمْ فَقَالَ لَا فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ وَ أَعْطَاهُمْ وَ أَحْسَنَ إِلَیْهِمْ قَالَ لِبَعْضِ قُوَّامِهِ اجْعَلُوا هَذَا الصَّاعَ فِی رَحْلِ هَذَا وَ کَانَ الصَّاعُ الَّذِی یَکِیلُونَ بِهِ مِنْ ذَهَبٍ فَجَعَلُوهُ فِی رَحْلِهِ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَقِفُوا عَلَیْهِ إِخْوَتُهُ فَلَمَّا ارْتَحَلُوا بَعَثَ إِلَیْهِمْ یُوسُفُ وَ حَبَسَهُمْ ثُمَّ أَمَرَ مُنَادِیاً یُنَادِی أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ فَقَالَ إِخْوَةُ یُوسُفَ ما ذا تَفْقِدُونَ قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ أَیْ کَفِیلٌ فَقَالَ إِخْوَةُ (1)یُوسُفَ لِیُوسُفَ تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ (2)قَالَ یُوسُفُ فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَاحْبِسْهُ (3)فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ (4)فَتَشَبَّثُوا بِأَخِیهِ وَ حَبَسُوهُ وَ هُوَ قَوْلُهُ کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ أَیْ احْتَلْنَا لَهُ ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ فَسُئِلَ الصَّادِقُ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ قَالَ مَا سَرَقَ وَ مَا کَذَبَ یُوسُفُ فَإِنَّمَا عَنَی سَرَقْتُمْ یُوسُفَ علیه السلام مِنْ أَبِیهِ وَ قَوْلُهُ أَیَّتُهَا الْعِیرُ مَعْنَاهُ یَا أَهْلَ الْعِیرِ وَ مِثْلُهُ قَوْلُهُمْ لِأَبِیهِمْ وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها یَعْنِی أَهْلَ الْقَرْیَةِ وَ أَهْلَ الْعِیرِ فَلَمَّا أُخْرِجَ لِیُوسُفَ الصَّاعُ مِنْ رَحْلِ أَخِیهِ قَالَ إِخْوَتُهُ إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ یَعْنُونَ بِهِ یُوسُفَ فَتَغَافَلَ یُوسُفُ عَنْهُمْ وَ هُوَ قَوْلُهُ فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (5)فَاجْتَمَعُوا إِلَی یُوسُفَ

ص: 239


1- فی نسخة و فی المصدر: فقالوا اخوة یوسف.
2- أی قد ظهر لکم من حسن سیرتنا و معاملتنا معکم مرة بعد اخری ما تعلمون به أنّه لیس من شأننا السرقة؛ و قیل: انهم قالوا ذلک لانهم رأوا البضاعة التی وجدوها فی رحالهم مخافة أن یکون وضع ذلک بغیر اذن یوسف؛ و قیل: إنهم لما دخلوا مصر وجدوهم قد شدوا أفواه دوابهم کیلا تتناول الحرث و الزرع، کذا ذکره الطبرسیّ منه طاب اللّه ثراه.
3- فی نسخة: احبسه.
4- إنّما فعل ذلک لرفع التهمة. منه طاب اللّه ثراه.
5- «أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً» قال الطبرسیّ: أی فی السرق لانکم سرقتم أخاکم من أبیکم و أسر هذه المقالة فی نفسه ثمّ جهر بقوله: «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ» منه طاب اللّه ثراه.

و با او درباره زندانی کردن بنیامین به بحث و جدل پرداختند. هر گاه پسران یعقوب خشمگین می شدند از لباس هایشان مویی بیرون می آمد که از سرش خون زرد رنگی می چکید. آنان به یوسف علیه السلام می گفتند: {ای عزیز، او پدری پیر سالخورده(1) دارد. بنابراین یکی از ما را به جای او بگیر که ما تو را از نیکوکاران می بینیم.} بنابراین او را آزاد کن.

چون یوسف علیه السلام این صحنه را دید {گفت پناه به خدا که جز آن کس را که کالای خود را نزد وی یافته ایم، بازداشت کنیم} و نگفت جز آن کس که کالای ما را دزدیده است. {زیرا در آن صورت قطعا ستمکار خواهیم بود.} چون برادران یوسف از او نامید شدند و خواستد نزد پدرشان بازگردند لاوی فرزند یعقوب علیه السلام به آنان گفت: {مگر نمی دانید که پدرتان با نام خدا پیمانی استوار از شما} درباره بنیامین {گرفته است و قبلا [هم] درباره یوسف تقصیر کردید.} بنابراین شما به سوی پدرتان بازگردید، اما من باز نمی گردم {تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حق من داوری کند و او بهترین داوران است.} سپس به آنان گفت: {پیش پدرتان بازگردید و بگویید: ای پدر، پسرت دزدی کرده و ما جز آنچه می دانیم گواهی نمی دهیم و ما نگهبان غیب نبودیم. و از [مردم] شهری که در آن بودیم و کاروانی که در میان آن آمدیم جویا شو و ما قطعا راست می گوییم.} حضرت فرمود: برادران یوسف نزد پدرشان بازگشتند و یهودا آن جا ماند. او بر یوسف علیه السلام وارد شد و با او سخن گفت تا این که سخن میان او و یوسف علیه السلام بالا گرفت و یهودا خشمگین شد. روی شانه یهودا مویی بود و سیخ شد و شروع به خون آمدن کرد. یهودا تنها زمانی آرام می گرفت که یکی از فرزندان یعقوب او را لمس می کرد. حضرت فرمود: پسر یوسف اناری از جنس زر در دست داشت و جلوی او در حال بازی بود. چون یوسف علیه السلام دید که یهودا به خشم آمده و مویش سیخ شده است و از آن خون بیرون می آید او را از دست کودکش گرفت و به سمت یهودا غلطاند. کودک، انار را دنبال کرد تا آن را بگیرد. بدین سان دست کودک به دست یهودا برخورد کرد و خشمش بر طرف شد و یهودا شک کرد. کودک به همراه انار به سمت یوسف علیه السلام بازگشت.

حضرت فرمود: سپس دوباره سخن میان آن دو بالا گرفت تا این که یهودا خشمگین و مویش سیخ شد و از آن، خون بیرون می آمد. چون یوسف علیه السلام این صحنه را دید آن انار را به سمت یهودا غلطاند و کودک به دنبال آن رفت تا این که آن را گرفت و دستش به دست یهودا برخورد کرد و خشم یهودا برطرف شد. حضرت فرمود: در آن خانه یکی از فرزندان یعقوب حضور داشت و آن کار سه بار تکرار شد(2).

توضیح

{لاتَبتَئِس} یعنی غمگین مشو و از باب افتعال و از ریشه بؤس است. طبرسی رحمه الله می گوید:

ص: 240


1- . مقصود از {کبیر} در آیه، پیر و سالخورده یا بزرگوار و بزرگ منزلت است. مصنف (ره)
2- . تفسیر القمی: 325-327

وَ جُلُودُهُمْ تَقْطُرُ دَماً أَصْفَرَ فَکَانُوا یُجَادِلُونَهُ فِی حَبْسِهِ وَ کَانَ وُلْدُ یَعْقُوبَ (1)إِذَا غَضِبُوا خَرَجَ مِنْ ثِیَابِهِمْ شَعَرٌ وَ یَقْطُرُ مِنْ رُءُوسِهَا دَمٌ أَصْفَرُ وَ هُمْ یَقُولُونَ لَهُ یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً (2)فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ فَأَطْلِقْ عَنْ هَذَا فَلَمَّا رَأَی یُوسُفُ ذَلِکَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ وَ لَمْ یَقُلْ إِلَّا مَنْ سَرَقَ مَتَاعَنَا إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ فَلَمَّا أَیِسُوا (3)وَ أَرَادُوا الِانْصِرَافَ إِلَی أَبِیهِمْ قَالَ لَهُمْ لَاوَی بْنُ یَعْقُوبَ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ فِی هَذَا وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَارْجِعُوا أَنْتُمْ إِلَی أَبِیکُمْ أَمَّا أَنَا فَلَا أَرْجِعُ إِلَیْهِ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ ارْجِعُوا إِلی أَبِیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها أَیْ أَهْلَ الْقَرْیَةِ وَ أَهْلَ الْعِیرِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ قَالَ فَرَجَعَ إِخْوَةُ یُوسُفَ إِلَی أَبِیهِمْ وَ تَخَلَّفَ یَهُودَا فَدَخَلَ عَلَی یُوسُفَ وَ کَلَّمَهُ حَتَّی ارْتَفَعَ الْکَلَامُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ یُوسُفَ وَ غَضِبَ وَ کَانَتْ عَلَی کَتِفِ یَهُودَا شَعْرَةٌ فَقَامَتِ الشَّعْرَةُ فَأَقْبَلَتْ تَقْذِفُ بِالدَّمِ وَ کَانَ لَا یَسْکُنُ حَتَّی یَمَسَّهُ بَعْضُ أَوْلَادِ یَعْقُوبَ (4)قَالَ فَکَانَ بَیْنَ یَدَیِ یُوسُفَ ابْنٌ لَهُ فِی یَدِهِ رُمَّانَةٌ مِنْ ذَهَبٍ یَلْعَبُ بِهَا فَلَمَّا رَأَی یُوسُفُ أَنَّ یَهُودَا قَدْ غَضِبَ وَ قَامَتِ الشَّعْرَةُ تَقْذِفُ بِالدَّمِ أَخَذَ الرُّمَّانَةَ مِنَ الصَّبِیِّ ثُمَّ دَحْرَجَهَا نَحْوَ یَهُودَا وَ تَبِعَهَا الصَّبِیُّ لِیَأْخُذَهَا فَوَقَعَتْ یَدُهُ عَلَی یَدِ یَهُودَا فَذَهَبَ غَضَبُهُ فَارْتَابَ یَهُودَا وَ رَجَعَ الصَّبِیُّ بِالرُّمَّانَةِ إِلَی یُوسُفَ قَالَ ثُمَّ ارْتَفَعَ الْکَلَامُ بَیْنَهُمَا حَتَّی غَضِبَ یَهُودَا وَ قَامَتِ الشَّعْرَةُ تَقْذِفُ بِالدَّمِ فَلَمَّا رَأَی ذَلِکَ یُوسُفُ دَحْرَجَ الرُّمَّانَةَ نَحْوَ یَهُودَا وَ تَبِعَهَا الصَّبِیُّ لِیَأْخُذَهَا فَوَقَعَتْ یَدُهُ عَلَی یَهُودَا (5)فَسَکَنَ غَضَبُهُ وَ قَالَ إِنَّ فِی الْبَیْتِ لَمِنْ وُلْدِ یَعْقُوبَ حَتَّی صَنَعَ ذَلِکَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ (6).

بیان

فَلا تَبْتَئِسْ أی لا تحزن افتعال من البؤس قال الطبرسی رحمه الله قیل إن

ص: 240


1- فی نسخة و المصدر: و کانوا ولد یعقوب.
2- أی کبیرا فی السن او فی القدر و المنزلة. منه قدّس سرّه.
3- فی نسخة: فلما آیسوا منه. و فی المصدر: فلما استیأسوا منه.
4- فی نسخة: بعض ولد یعقوب.
5- فی نسخة: فوقعت یده علی یده یهودا.
6- تفسیر القمّیّ: 325- 327. م.

برخی می گویند که آبخوری جامی بود که پادشاه برای نوشیدن از آن استفاده می کرد. سپس در سال های دشوار خشکسالی به پیمانه ای برای پیمانه کردن غذا تبدیل شد. از امام صادق علیه السلام و ابو یزید نقل شده است که آن آبخوری از جنس زر بود. از ابن عباس و حسن نیز نقل شده است که آن آبخوری از جنس سیم بود. از عکرمه نیز روایت شده است که آن از جنس سیم و آراسته با جواهر بود. سخن طبرسی به پایان رسید.

از ظاهر آیه {ای کاروانیان قطعا شما دزد هستید.} بر می آید که از باب مصلحت و توریه بوده است. توجیه این توریه در احادیث این طور آمده است که هدف یوسف علیه السلام آن بود که شما یوسف علیه السلام را از پدرش دزدیدید. برخی نیز می گویند که این سخن را یکی از یاران یوسف که آبخوری را گم کرده بود بی دستور یوسف گفت. برخی دیگر نیز معتقدند که می توان این جمله را تأویل به استفهام برد. گویا منادی گفته است: آیا شما دزد هستید؟ و همزه استفهام افتاده است. نظر اول با مطالبی که در احادیث آمده است سازگاری دارد.

طبرسی رحمه الله می گوید: اگر کسی بگوید که چگونه برای یوسف علیه السلام جایز است که پدرش را ناراحت کند و برادرانش را به این کار و دزدی متهم سازد؟ در پاسخ می گوییم که هدف او از این کار آن بود که به ماندن برادرش نزد او بینجامد و جایز است که آن به دستور خداوند بوده باشد. برخی نیز روایت کرده اند که او برادرش بنیامین را از این امر آگاه ساخت تا آن را راهی برای نگه داشتن او نزد خود قرار دهد. همچنین این ناراحت کردن باعث بر طرف شدن غم های بسیار از همه می شد و بدون تردید مصلحت به آن تعلق می گرفت. از این رو جایز بودنش ثابت شده است. اما درباره تهمت زدن به دزدی باید بگوییم که این تهمت، نادرست است؛ زیرا وجود آن آبخوری در بار بنیامین می تواند احتمال های فراوانی غیر از دزدی داشته باشد. بنابراین هر کس آن را با این که می داند آنان فرزندان انبیا هستند حمل بر دزدی کند سرزنش را متوجه خود می کند. سخن طبرسی به پایان رسید(1).

می­گویم: مسئله اصلی در این باب این است که عصمت پیامبران با دلایل قاطع اثبات شده است. بنابراین دیگر مجالی برای اعتراض بر آنان در چنین مواردی نمی ماند و هر کدام از این موارد توجیهاتی دارد که می توان به وسیله آنها توجیه کرد به طوری که با جایگاه والایشان منافاتی پیدا نکند.

{کیفرش [همان] کسی است که [جام] در بار او پیدا شود. پس کیفرش خود اوست.} یعنی برادران یوسف گفتند که کیفر دزدی را باید خود دزد ببیند و دزد همان انسانی است که آن چیز دزدی شده در بارش پیدا شود. این بدان معناست که سنت آل یعقوب این بود که دزد به اندازه دزدی اش به کار گرفته می شد و به بندگی در می آمد و سنت در آیین پادشاه این بود که دزد باید کتک زده می شد و ضمانت می کرد. برخی می گویند که دزد در سنت آل یعقوب یک سال به بندگی در می آمد. آیه {ما ستمکاران را این گونه کیفر می دهیم.} نیز بر رواج این حکم در میان آنان تأکید می کند.

ص: 241


1- . مجمع البیان 5: 252

السقایة هی المشربة التی کان یشرب منها الملک ثم جعل صاعا فی السنین الشداد القحاط یکال به الطعام و قیل کان من ذهب عن أبی زید و روی عن أبی عبد الله علیه السلام و قیل کان من فضة عن ابن عباس و الحسن و قیل کان من فضة مرصعة بالجواهر عن عکرمة انتهی. (1)و أما قوله أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ فالظاهر أنه کان علی وجه المصلحة توریة و کان وجه التوریة فیه ما ورد فی الأخبار أنه کان غرضه علیه السلام أنکم سرقتم یوسف من أبیه و قیل إنما قال ذلک بعض من فقد الصاع من قوم یوسف من غیر أمره و قیل إن الکلام یجوز أن یکون خارجا مخرج الاستفهام کأنه قال أ إنکم لسارقون فأسقطت الهمزة و الأول هو الموافق لما ورد فیه من الأخبار.

قال الطبرسی رحمه الله و متی قیل کیف جاز لیوسف أن یحزن والده و إخوته بهذا الصنیع و یجعلهم متهمین بالسرقة فالجواب أن الغرض فیه التسبب إلی احتباس أخیه عنده و یجوز أن یکون ذلک بأمر من الله و روی أنه أعلم أخاه بذلک لیجعله طریقا إلی التمسک به و إذا کان إدخال هذا الحزن سببا مؤدیا إلی إزالة غموم کثیرة عن الجمیع و لا شک أنه یتعلق به المصلحة فقد ثبت جوازه و أما التعرض للتهمة بالسرقة فغیر صحیح فإن وجود السقایة فی رحله یحتمل أمورا کثیرة غیر السرقة فعلی هذا من حمله علی السرقة مع علمه بأنهم أولاد الأنبیاء توجهت اللائمة علیه انتهی.

أقول: العمدة فی هذا الباب أن بعد ثبوت العصمة بالبراهین القاطعة لا مجال للاعتراض علیهم فی أمثال ذلک و لکل منها وجوه و محامل یمکن حمله علیها بحیث لا ینافی علو شأنهم.

قوله قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ أی قال إخوة یوسف جزاء السرقة السارق و هو الإنسان الذی وجد المسروق فی رحله و معناه أن السنة کانت فی آل یعقوب أن یستخدم السارق و یسترق علی قدر سرقته و فی دین الملک الضرب و الضمان و قیل کان یسترق سنة و قوله کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ تأکید لبیان اطراد هذا الحکم

ص: 241


1- مجمع البیان 5: 252. م.

برخی معتقدند که این سخن، پاسخ یوسف علیه السلام بود. رازی در تفسیر آیه {او نمی توانست برادرش را بازداشت کند.} می گوید: یعنی حکم پادشاه درباره دزد، این بود که باید کتک زده شود و دو برابر آن چه دزدیده است جریمه پرداخت کند. بنابراین یوسف علیه السلام نمی توانست بنا بر آیین و حکم پادشاه برادرش را بازداشت کند. در عین حال خداوند برای او حیله ای ساخت و به زبان برادرانش این سخن را جاری ساخت که کیفر دزد، بنده شدنش است. آیه {مگر این که خدا بخواهد [و چنین راهی بدو بنماید]} نیز به همین معناست.

سپس بدان که درباره تفسیر آیه {بزرگشان گفت} اختلاف نظر وجود دارد. برخی او را روبیل که بزرگترشان از لحاظ سن بود می دانند. برخی دیگر معتقدند که منظور، شمعون که رئیسشان بود، است. برخی دیگر او را یهودا می دانند که بزرگترشان از نظر خِرَد و اندیشه بود. برخی نیز او را لاوی می دانند. شاید او این سخن را مبنی بر یکی از دو نظر و سپس مبنی بر نظر دوم گفته است. همچنین احتمال دارد که یهودا از آنان بازماند و سپس به آنان ملحق شد(1).

روایت 10.

تفسیر علی بن ابراهیم: چون برادران یوسف نزد پدرشان بازگشتند و او را از برادرشان آگاه ساختند یعقوب علیه السلام فرمود: {[یعقوب] گفت: [چنین نیست]، بلکه نفس شما امری [نادرست] را برای شما آراسته است. پس [صبر من] صبری نیکوست. امید که خدا همه آنان را به سوی من [باز] آورد که او دانای حکیم است.} سپس {و از آنان روی گردانید و گفت ای دریغ بر یوسف و چشمانش از اندوه سپید شد.} یعنی چشمانش از گریه نابینا شد. {در حالی که اندوه خود را فرو می خورد.} یعنی غمگین بود. أَسَف، نهایت اندوه است. برخی از امام صادق علیه السلام پرسیدند که اندوه یعقوب علیه السلام برای یوسف علیه السلام چه اندازه بود؟ حضرت پاسخ داد: اندوه او به اندازه هفتاد مادری بود که داغ فرزند دیده اند. حضرت همچنین فرمود: یعقوب علیه السلام، گفتنِ إنا لله وإنا إلیه راجعون را نمی دانست؛ از این رو فرمود: ای دریغ بر یوسف. برادران یوسف به یعقوب علیه السلام گفتند: {به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد می کنی.} یعنی همچنان از او یاد می کنی {تا بیمار شوی} یعنی بمیری(2)

{یا هلاک گردی. گفت: من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا می برم و از [عنایت] خدا چیزی می دانم که شما نمی دانید.}(3)

تفسیر: { بلکه برای شما آراسته است} یعنی زینت داده و آسان ساخته است {نفس شما امری [نادرست] را} که خواستار بودید و آن را تأیید کردید

ص: 242


1- . {هرگز از این سرزمین نمی روم.} یعنی از سرزمین مصر نمی روم. مصنف (ره)
2- از قرینه بعدش پیداست که او می خواست در شرف هلاک شدن قرار بگیرد.
3- . تفسیر القمی: 327-328

عندهم و قیل إن ذلک جواب یوسف علیه السلام قوله تعالی ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ قال الرازی المعنی أنه کان حکم الملک فی السارق أن یضرب و یغرم ضعفی ما سرق فما کان یوسف قادرا علی حبس أخیه عند نفسه بناء علی دین الملک و حکمه إلا أن الله تعالی کاد له و أجری علی لسان إخوته أن جزاء السارق هو الاسترقاق و هو معنی قوله إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ ثم اعلم أنهم اختلفوا فی قوله تعالی قالَ کَبِیرُهُمْ فقیل هو روبیل و کان کبیرهم فی السن و قیل شمعون و کان رئیسهم و قیل یهودا و کان کبیرهم فی العقل و قیل لاوی و لعله بنی الکلام أولا علی أحد القولین و ثانیا علی القول الآخر و یحتمل أن یکون تخلف یهودا ثم لحقهم (1).

«10»

فس، تفسیر القمی فَلَمَّا رَجَعُوا (2)إِخْوَةُ یُوسُفَ إِلَی أَبِیهِمْ وَ أَخْبَرُوهُ بِخَبَرِ أَخِیهِمْ قَالَ یَعْقُوبُ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَی اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ ثُمَّ تَوَلَّی عَنْهُمْ وَ قالَ یا أَسَفی عَلی یُوسُفَ وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ یَعْنِی عَمِیَتْ (3)مِنَ الْبُکَاءِ فَهُوَ کَظِیمٌ (4)أَیْ مَحْزُونٌ وَ الْأَسَفُ أَشَدُّ الْحُزْنِ وَ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَا بَلَغَ مِنْ حُزْنِ یَعْقُوبَ عَلَی یُوسُفَ قَالَ حُزْنَ سَبْعِینَ ثَکْلَی بِأَوْلَادِهَا (5)وَ قَالَ إِنَّ یَعْقُوبَ لَمْ یَعْرِفِ الِاسْتِرْجَاعَ فَمِنْهَا قَالَ (6)وَا أَسَفَاهْ عَلَی یُوسُفَ فَقَالُوا لَهُ تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ أَیْ لَا تَفْتَأُ عَنْ ذِکْرِ یُوسُفَ حَتَّی تَکُونَ حَرَضاً أَیْ مَیِّتاً (7)أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ فَ قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (8).

تفسیر بَلْ سَوَّلَتْ أی زینت و سهلت لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً أردتموه و قررتموه

ص: 242


1- قوله: «فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ» ای لا ازول عن ارض مصر. منه رحمه اللّه.
2- کذا فی المصدر و فی نسخ، و فی نسخة من الکتاب: فلما رجع.
3- فی نسخة: یعنی عمیتا من البکاء.
4- أی مملوء من الغیظ علی أولاده، ممسک له فی قلبه لا یظهره. منه رحمه اللّه.
5- فی نسخة: علی أولادها.
6- فی المصدر: و لذلک قال. و هو الصحیح.
7- الظاهر بقرینة بعده انه أراد الاشراف علی الهلاک.
8- تفسیر القمّیّ: 327- 328. م.

وگرنه پادشاه از کجا می دانست که دزد در کیفر دزدی اش باید به بندگی گرفته شود. {پس [صبر من] صبری نیکوست.} یعنی کار من، صبری نیکو است یا صبری نیکو نیکوتر است. {امید که خدا همه آنان را به سوی من [باز] آورد.} یعنی یوسف علیه السلام، بنیامین و برادر آنها که در مصر ماند. {که او دانای} حال من و آنان و در تدبیر حالمان {حکیم است.} {و از آنان روی گردانید} یعنی به دلیل بیزاری اش از آنچه از آنان دید از آنان روی بر گرداند. {و گفت: ای دریغ بر یوسف} یعنی ای دریغ و تأسف، بیا که اکنون زمان توست. أَسَف، نهایت اندوه و حسرت است و الف به جای یاء متکلم آمده است. بیضاوی می گوید: در حدیث آمده است(1)

که گفتنِ إنا لله وإنا إلیه راجعون به هنگام مصیبت تنها به امت محمد اختصاص یافت. آیا نمی بینی که وقتی یعقوب علیه السلام به آن مصیبت دچار شد فرمود: {ای دریغ}. سخن بیضاوی به پایان رسید(2).

سپس بدان که درباره آیه {و چشمانش از اندوه سپید شد.} اختلاف نظر وجود دارد. همان طور که شیعه اختلاف نظر دارند بر این که آیا چنین نقص جسمانی ای در پیامبران جایز است یا نه؟ شیخ طبرسی رحمه الله می گوید: برخی معتقدند که این نقص جایز نیست؛ چرا که باعث دور ساختن مردم می شود. برخی نیز آن را زمانی جایز می دانند که باعث دور ساختن مردم نشود و به مانند سایر بیماری ها باشد. سخن طبرسی به پایان رسید(3).

آنان که این نقص را جایز نمی دانند قائل هستند به این که یعقوب علیه السلام نابینا نشد، بلکه دیدش ضعیف گشت یا این که این طور تأویل می برند که گریه بر یعقوب علیه السلام چیره گشت و هنگام چیره شدن گریه، آب در چشم زیاد می شود و چشم طوری می شود که گویا از سفیدی آن آب سفید شده است. اما آن کسانی که این نقص را جایز می دانند آن را حمل بر ظاهرش می کنند. حقیقت، این است که دلیلی بر منع این نقص در پیامبران وجود ندارد تا نیاز به تأویل آیات و احادیث دلالت کننده بر ایجاد شدن این نقص باشد؛ زیرا احتمال دارد که نابینا شدن یعقوب علیه السلام به گونه ای بوده باشد که نقص و عیبی در ظاهر جسم او به شمار نمی رفته است. همچنین پیامبران با چشم دل، چیز هایی را می بینند که دیگران با چشم سر قادر به دیدن آن نیستند.

بیضاوی درباره آیه {به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد می کنی.} می گوید: یعنی پیوسته به دلیل غم و اندوهت بر یوسف او را یاد می کنی. بنابراین (لا) حذف شده است. {تا بیمار شوی} و در شرف هلاک قرار گیری. برخی می گویند که حَرَض به کسی می گویند که اندوه یا بیماری، او را لاغر و ضعیف کرده است. {یا هلاک گردی} یعنی بمیری. { گفت: من شکایت غم خود را } یعنی اندوه خود را که بر آن صبر نتوانم کرد. بَثّ به معنای اعلان است. سخن بیضاوی به پایان رسید(4).

ص: 243


1- . طبرسی می گوید: از ابن جبیر روایت شده است که گفت: به این امت به هنگام مصیبت چیزی داده شد که به انبیای پیشین داده نشد و آن، گفتن إنا لله وإنا إلیه راجعون است. اگر به انبیای پیشین داده می شد باید به یعقوب علیه السلام نیز داده می شد؛ زیرا او می فرماید: {ای دریغ بر یوسف} مصنف (ره)
2- . انوار التنزیل 1: 235
3- . مجمع البیان: 257
4- . مجمع البیان: 257

و إلا فما أدری الملک أن السارق یؤخذ بسرقته فَصَبْرٌ جَمِیلٌ فأمری صبر جمیل أو فصبر جمیل أجمل عَسَی اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً بیوسف و بنیامین و أخیهما الذی توقف بمصر إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ بحالی و حالهم الْحَکِیمُ فی تدبیرها وَ تَوَلَّی عَنْهُمْ أی أعرض عنهم کراهة لما صادف منهم وَ قالَ یا أَسَفی عَلی یُوسُفَ أی یا أسف تعال فهذا أوانک و الأسف أشد الحزن و الحسرة و الألف بدل من یاء المتکلم قال البیضاوی و فی الحدیث (1)

لم تعط أمة من الأمم إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ عند المصیبة إلا أمة محمد.

أ لا تری إلی یعقوب حین أصابه ما أصاب لم یسترجع و قال یا أسفی انتهی. (2)ثم اعلم أنه اختلف فی قوله وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ کما أن الشیعة اختلفوا فی أنه هل یجوز علی الأنبیاء مثل هذا النقص فی الخلقة قال الشیخ الطبرسی رحمه الله فقیل لا یجوز لأن ذلک ینفر و قیل یجوز أن لا یکون فیه تنفیر و یکون بمنزلة سائر العلل و الأمراض انتهی (3)فمن لا یجوز ذلک یقول إنه ما عمی و لکنه صار بحیث یدرک إدراکا ضعیفا أو یؤول بأن المراد أنه غلبه البکاء و عند غلبة البکاء یکثر الماء فی العین فتصیر العین کأنها ابیضت من بیاض ذلک الماء و من یجوز ذلک یحملها علی ظاهرها و الحق أنه لم یقم دلیل علی امتناع ذلک حتی نحتاج إلی تأویل الآیات و الأخبار الدالة علی حصوله علی أنه یحتمل أن یکون علی وجه لا یکون نقص فیه و عیب فی ظاهر الخلقة و الأنبیاء علیهم السلام یبصرون بقلوبهم ما یبصر غیرهم بعینه.

قال البیضاوی فی قوله تعالی تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ أی لا تفتأ و لا تزال تذکره تفجعا علیه فحذف لا حَتَّی تَکُونَ حَرَضاً مشفیا علی الهلاک و قیل الحرض الذی أذابه هم أو مرض أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ من المیتین قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی أی همی الذی لا أقدر الصبر علیه من البث بمعنی النشر انتهی. (4)

ص: 243


1- قال الطبرسیّ: روی عن ابن جبیر انه قال: لقد اعطیت هذه الأمة عند المصیبة ما لم یعط الأنبیاء قبلهم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» و لو اعطیها انبیاء لاعطیها یعقوب إذ یقول: یا اسفا علی یوسف. منه رحمه اللّه.
2- أنوار التنزیل 1: 235. م.
3- مجمع البیان: 257. م.
4- أنوار التنزیل 1: 235. م.

می­گویم: بنابر آن چه علی بن ابراهیم در تفسیر {حَرَض} آورده است شاید این طور بتوان نتیجه گرفت که او هلاک را بر هلاک شدن معنوی به دلیل صبر نکردن حمل کرده است(1).

روایت 11.

تفسیر علی بن ابراهیم: پدر حنان بن سدیر می گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: به من بگویید که وقتی یعقوب علیه السلام به پسرانش فرمود: {ای پسران من بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید} آیا می­دانست که یوسف علیه السلام زنده است و بیست سال است که از او جدا شده و با این حال چشمانش را به دلیل گریه بر او از دست داد؟ حضرت پاسخ داد: آری او می دانست که او زنده است. او در سحرگاه از خداوند خواست تا فرشته مرگ را بر او نازل کند. از این رو فرشته مرگ با خوشبوترین بو و زیباترین چهره بر او نازل شد. یعقوب علیه السلام پرسید: تو کیستی؟ فرشته مرگ پاسخ داد: من فرشته مرگ هستم. آیا از خدا نخواستی که مرا بر تو نازل کند؟ یعقوب علیه السلام پاسخ داد که آری. فرشته مرگ پرسید: ای یعقوب، خواسته ات چیست؟ یعقوب علیه السلام پاسخ داد: به من بگو که ارواح را یکسره می ستانی یا جداگانه؟ فرشته مرگ پاسخ داد: یاران من ارواح را جداگانه می ستانند و یکسره بر من عرضه می دارند. یعقوب علیه السلام فرمود: تو را به خداوند ابراهیم، اسحاق و یعقوب سوگند می دهم و از تو می پرسم که آیا در میان آن ارواح تا به حال روح یوسف بر تو عرضه شده است؟ فرشته مرگ پاسخ داد: خیر. در این هنگام یعقوب علیه السلام دانست که یوسف علیه السلام زنده است. از این رو به پسران خود فرمود: {ای پسران من بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا نومید مباشید؛ زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نومید نمی شود.}

عزیز مصر(2) به یعقوب علیه السلام نامه نوشت:

اما بعد باید بگویم که من پسرت یوسف را به قیمت چند درهم خریدم و بنده خود قرار دادم و این پسرت بنیامین دزدی کرده است و او را دستگیر کرده ام. من کالایم را نزد او یافتم و او را به بندگی گرفتم.

مصیبتی که بر یعقوب علیه السلام وارد شده بود سخت تر از آن نامه بود. او به پیک گفت که همین جا بمان تا پاسخ عزیز را بدهم. یعقوب علیه السلام نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم. از یعقوب اسرائیل الله ابن اسحاق بن ابراهیم خلیل الله. اما بعد باید بگویم که من نامه ات را خواندم که در آن نوشته بودی که پسرم را خریده ای و او را بنده خود قرار داده ای. بلا و مصیبت وکیل شده است

ص: 244


1- . البته نیازی به این حمل نیست؛ زیرا دانستیم که یعقوب علیه السلام خواستار آن شد که در شرف هلاک و شفا قرار گیرد.
2- . شاید مراد این باشد که یوسف علیه السلام آن نامه را نوشته است. عنوان نامه نیز از عزیز مصر به یعقوب است. جلوتر نیز این عبارت می آید که (چون نامه به دست یوسف علیه السلام رسید). در هر صورت خالی از اشکال نیست.

أقول: علی ما فسر علی بن إبراهیم الحرض لعله حمل الهلاک علی الهلاک المعنوی بترک الصبر (1).

«11»

فس، تفسیر القمی حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِی عَنْ یَعْقُوبَ حِینَ قَالَ لِوُلْدِهِ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ أَ کَانَ عَلِمَ أَنَّهُ حَیٌّ وَ قَدْ فَارَقَهُ مُنْذُ عِشْرِینَ سَنَةً وَ ذَهَبَتْ عَیْنَاهُ (2)عَلَیْهِ مِنَ الْبُکَاءِ قَالَ نَعَمْ عَلِمَ أَنَّهُ حَیٌّ حَتَّی إِنَّهُ دَعَا رَبَّهُ فِی السَّحَرِ أَنْ یَهْبِطَ عَلَیْهِ مَلَکُ الْمَوْتِ فَهَبَطَ عَلَیْهِ مَلَکُ الْمَوْتِ بِأَطْیَبِ رَائِحَةٍ (3)وَ أَحْسَنِ صُورَةٍ فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا مَلَکُ الْمَوْتِ أَ لَیْسَ سَأَلْتَ اللَّهَ أَنْ یُنْزِلَنِی عَلَیْکَ قَالَ نَعَمْ قَالَ مَا حَاجَتُکَ یَا یَعْقُوبُ قَالَ لَهُ أَخْبِرْنِی عَنِ الْأَرْوَاحِ تَقْبِضُهَا جُمْلَةً أَوْ تَفَارِیقاً قَالَ تَقْبِضُهَا أَعْوَانِی مُتَفَرِّقَةً وَ تُعْرَضُ عَلَیَّ مُجْتَمِعَةً قَالَ یَعْقُوبُ فَأَسْأَلُکَ بِإِلَهِ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ هَلْ عُرِضَ عَلَیْکَ فِی الْأَرْوَاحِ رُوحُ یُوسُفَ فَقَالَ لَا فَعِنْدَ ذَلِکَ عَلِمَ أَنَّهُ حَیٌّ فَقَالَ لِوُلْدِهِ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا (4)مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ وَ کَتَبَ عَزِیزُ مِصْرَ (5)إِلَی یَعْقُوبَ أَمَّا بَعْدُ فَهَذَا ابْنُکَ اشْتَرَیْتُهُ (6)بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ وَ هُوَ یُوسُفُ وَ اتَّخَذْتُهُ عَبْداً وَ هَذَا ابْنُکَ بِنْیَامِینُ قَدْ سَرَقَ وَ أَخَذْتُهُ فَقَدْ وَجَدْتُ مَتَاعِی عِنْدَهُ وَ اتَّخَذْتُهُ عَبْداً فَمَا وَرَدَ عَلَی یَعْقُوبَ شَیْ ءٌ کَانَ أَشَدَّ عَلَیْهِ مِنْ ذَلِکَ الْکِتَابِ فَقَالَ لِلرَّسُولِ مَکَانَکَ حَتَّی أُجِیبَهُ فَکَتَبَ إِلَیْهِ یَعْقُوبُ علیه السلام بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنْ یَعْقُوبَ إِسْرَائِیلِ اللَّهِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ فَهِمْتُ کِتَابَکَ تَذْکُرُ فِیهِ أَنَّکَ اشْتَرَیْتَ ابْنِی وَ اتَّخَذْتَهُ عَبْداً وَ أَنَّ الْبَلَاءَ مُوَکَّلٌ بِبَنِی آدَمَ

ص: 244


1- لا یحتاج إلی حمله علی ذلک بعد ما عرفت انه أراد الاشراف و الاشفاء.
2- فی نسخة: و ذهب عیناه.
3- فی نسخة: فی اطیب رائحة.
4- أی تجسسوا و تتبعوا خبر یوسف.
5- لعل المراد ان یوسف کتب ذلک، و کان عنوان الکتاب: من عزیز مصر إلی یعقوب. و یأتی بعد ذلک «فلما ورد الکتاب إلی یوسف» و بالجملة فلا یخلو عن اشکال.
6- فی نسخة: قد اشتریته.

تا انسآنها را به خود دچار کند. نمرود پادشاه جهان، جدم ابراهیم را در آتش افکند، اما او آتش نگرفت و خداوند، آتش را بر او سرد و بی آسیب گردانید. خداوند دستور داد که ابراهیم، پدرم اسحاق را با دست خود قربانی کند و چون ابراهیم خواست که این کار را بکند خداوند به وسیله قوچی بزرگ او را رهانید. من پسری داشتم که در این دنیا او را از هر کس دیگری بیشتر دوست می­داشتم و نور چشمان من و میوه دلم بود. برادرانش او را بیرون بردند. سپس نزد من بازگشتند و ادعا کردند که گرگ، او را خورده است و به همین خاطر گوژپشت شده ام و چشمانم به خاطر گریه زیاد بر او نابینا شده است. او برادری مادری داشت که با او مأنوس می شدم. او به همراه برادرانش به سوی تو آمد تا غذایی برای ما تهیه کنند. آنان بازگشتند و گفتند که او آبخوری پادشاه را دزدیده است و تو او را به زندان افکنده ای. وصله دزدی و بدکارگی به ما اهل بیت نمی چسبد. من به حق ابراهیم، اسحاق و یعقوب از تو می خواهم که بر من منت گذاری و به خداوند نزدیک گردی و او را به سوی من بازگردانی.

چون نامه به دست یوسف علیه السلام رسید آن را گرفت و بر چهره نهاد و بوسید و بسیار گریست. سپس به برادرانش نگریست و به آنان فرمود: {گفت آیا دانستید وقتی که نادان بودید(1)

با یوسف و برادرش چه کردید. گفتند: آیا تو خود یوسفی(2). گفت: [آری] من یوسفم و این برادر من است. به راستی خدا بر ما منت نهاده است. بی گمان هر که تقوا و صبر پیشه کند خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند.} برادرانش نیز همان طور که خداوند حکایت می کند به او گفتند: {به خدا سوگند که واقعا خدا تو را بر ما برتری داده است و ما خطاکار بودیم. [یوسف] گفت: امروز بر شما سرزنشی نیست.} یعنی ملامتی بر شما نیست. {خدا شما را می آمرزد و او مهربانترین مهربانان است.} حضرت می­فرماید: چون آن پیک، نامه یعقوب علیه السلام را به سوی پادشاه برد یعقوب علیه السلام دست به سوی آسمان برافراشت و عرض کرد: ای همنشین نیکو، ای بزرگوار در یاری و ای بهترین خدا(3)،

از روح خود به من ببخش و گشایشی از نزد خود برایم بفرست. بدین سان جبرئیل بر او نازل شد و به او فرمود که ای یعقوب، آیا می خواهی دعاهایی را به تو بیاموزانم که نور دیدگانت و دو پسرت را به تو باز گرداند؟

ص: 245


1- . یعنی وقتی جوان یا کودک بودید. یوسف علیه السلام این سخن را به آنان فرمود تا به آنان تلقین کند که چگونه عذر خواهی کنند. امام صادق علیه السلام می فرماید: بنده هر گناهی بکند هر چند دانا باشد باز نادان است، زیرا خود را در خطر معصیت خداوند انداخته است. خداوند سبحان سخن یوسف علیه السلام خطاب به برادرانش را حکایت کرده است که فرمود: {آیا دانستید وقتی که نادان بودید با یوسف و برادرش چه کردید.} یوسف علیه السلام آنان را به نادانی نسبت داد؛ زیرا آنان خود را در خطر معصیت خداوند انداخته بودند. مصنف (ره)
2- . برخی به نقل از ابن عباس می گویند: یوسف علیه السلام لبخند زد. وقتی برادرانش دندان های او را که چون مروارید به رشته در آمده بود دیدند او را به یوسف تشبیه کردند. برخی دیگر می گویند که او تاج را از سر خود برداشت و آنان او را شناختند. مصنف (ره)
3- . در نسخه دیگری و نیز در منبع آمده است: ای کسی که همه اش خیر است. به رحمت خودت بر من عطا کن.

إِنَّ جَدِّی إِبْرَاهِیمَ أَلْقَاهُ نُمْرُودُ مَلِکُ الدُّنْیَا فِی النَّارِ فَلَمْ یَحْتَرِقْ وَ جَعَلَهَا اللَّهُ عَلَیْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً وَ إِنَّ أَبِی إِسْحَاقَ أَمَرَ اللَّهُ جَدِّی أَنْ یَذْبَحَهُ بِیَدِهِ فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یَذْبَحَهُ فَدَاهُ اللَّهُ بِکَبْشٍ عَظِیمٍ وَ إِنَّهُ کَانَ لِی وَلَدٌ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیَا أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْهُ وَ کَانَ قُرَّةَ عَیْنِی وَ ثَمَرَةَ فُؤَادِی فَأَخْرَجُوهُ إِخْوَتُهُ ثُمَّ رَجَعُوا إِلَیَّ وَ زَعَمُوا أَنَّ الذِّئْبَ أَکَلَهُ فَاحْدَوْدَبَ (1)لِذَلِکَ ظَهْرِی وَ ذَهَبَ مِنْ کَثْرَةِ الْبُکَاءِ عَلَیْهِ بَصَرِی وَ کَانَ لَهُ أَخٌ مِنْ أُمِّهِ کُنْتُ آنَسُ بِهِ فَخَرَجَ مَعَ إِخْوَتِهِ إِلَی مَا قِبَلَکَ لِیَمْتَارُوا لَنَا طَعَاماً فَرَجَعُوا إِلَیَّ وَ ذَکَرُوا أَنَّهُ سَرَقَ صُوَاعَ الْمَلِکِ وَ قَدْ حَبَسْتَهُ وَ إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَا یَلِیقُ بِنَا السَّرَقُ وَ لَا الْفَاحِشَةُ وَ أَنَا أَسْأَلُکَ بِإِلَهِ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ إِلَّا مَنَنْتَ عَلَیَّ بِهِ وَ تَقَرَّبْتَ إِلَی اللَّهِ وَ رَدَدْتَهُ إِلَیَّ فَلَمَّا وَرَدَ الْکِتَابُ إِلَی یُوسُفَ (2)أَخَذَهُ وَ وَضَعَهُ عَلَی وَجْهِهِ وَ قَبَّلَهُ وَ بَکَی بُکَاءً شَدِیداً ثُمَّ نَظَرَ إِلَی إِخْوَتِهِ فَقَالَ لَهُمْ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (3)فَ قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ (4)قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ فَقَالُوا لَهُ کَمَا حَکَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ أَیْ لَا تَخْلِیطَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ قَالَ فَلَمَّا وَلَّی الرَّسُولُ إِلَی الْمَلِکِ بِکِتَابِ یَعْقُوبَ رَفَعَ یَعْقُوبُ یَدَهُ إِلَی السَّمَاءِ (5)فَقَالَ یَا حَسَنَ الصُّحْبَةِ یَا کَرِیمَ الْمَعُونَةِ یَا خَیْرَ إِلَهٍ ائْتِنِی بِرَوْحٍ مِنْکَ (6)وَ فَرَجٍ مِنْ عِنْدِکَ فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ یَا یَعْقُوبُ أَ لَا أُعَلِّمُکَ دَعَوَاتٍ یَرُدَّ اللَّهُ عَلَیْکَ بَصَرَکَ وَ ابْنَیْکَ

ص: 245


1- أی صار أحدب. و هو من خرج ظهره و دخل صدره و بطنه.
2- فی النسخه :فرد الله علیه
3- أی شبان أو صبیان، فکان تلقینا لهم کیف یعتذرون، و روی عن الصادق علیه السلام: کل ذنب عمله العبد و ان کان عالما فهو جاهل حین خاطر بنفسه معصیة ربّه، فقد حکی اللّه سبحانه قول یوسف لاخوته: «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» فنسبهم الی الجهل لمخاطرتهم بأنفسهم فی معصیة اللّه. منه طاب اللّه ثراه.
4- قیل: إنّه علیه السلام تبسم فلما أبصروا ثنایاه و کانت کاللؤلؤ المنظوم شبهوه بیوسف، عن ابن عبّاس؛ و قیل: رفع التاج عن رأسه فعرفوه. منه رحمه اللّه.
5- فی نسخة: رفع یعقوب یدیه الی السماء.
6- فی نسخة و فی المصدر: یا خیرا کله ائتنی بروح منک.

یعقوب علیه السلام پاسخ داد: آری. جبرئیل علیه السلام فرمود: بگو: ای کسی که تنها خودت می دانی که چگونه هستی، ای کسی که آسمان را با هوا بستی و زمین را بر آب فشردی و نیکوترین نام ها را برای خود برگزیدی، از روح خود به من ببخش و گشایشی از نزد خود برایم بفرست. حضرت فرمود: سپیده صبح نزده بود که پیراهن یوسف علیه السلام را برای او آوردند و رویش انداختند و خداوند، نور دیده و فرزندش را به او بازگرداند(1).

توضیح

طبرسی می گوید: آن اعرابی می گوید که تَثریب به معنای توبیخ است و ثَرَّبَ و أَثرَبَ از همین ریشه هستند. برخی نیز می گویند که تَثریب به معنای سرزنش، تباه سازی و به صراحت بیان کردن گناه است. ابو عبیده می گوید: اصل معنای تَثریب، تباه سازی است. تغلب(2) می گوید: ثَرَّبَ فُلانٌ علی فُلانٍ یعنی فلانی گناهان فلانی را برایش برشمرد. ابو مسلم می گوید: تَثریب، مشتق از ثَرب به معنای پیه درون بدن است و گویا برای مبالغه در سرزنش، ملامت و رسیدن آن به بالاترین درجاتش وضع شده است. سخن طبرسی به پایان رسید(3).

می­گویم: شاید مراد علی بن ابراهیم از تَخلیط چیزی باشد که به معنای تباه سازی باز می گردد(4).

روایت 12.

تفسیر علی بن ابراهیم: حضرت فرمود: چون پادشاه دستور داد تا یوسف علیه السلام را به زندان بیفکند خداوند، تعبیر خواب را به او الهام فرمود و او برای دیگر زندانیان تعبیر خواب می کرد. آن دو جوان از او خواستند که خوابشان را تعبیر کنند و او برایشان این کار را کرد. او به یکی از آن دو که گمان می کرد نجات می یابد گفت: مرا نزد آقایت یاد کن، و در آن لحظه متوسل به خداوند نشد؛ از این رو خداوند به او وحی فرمود که چه کسی آن خواب که دیدی را به تو نمایاند؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: پرودگارا، تو نمایاندی. خداوند پرسید: چه کسی تو را محبوب پدرت گردانید؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: پرودگارا، تو گردانیدی.

خداوند پرسید: چه کسی آن کاروانیان که دیدی را به سوی تو هدایت کرد؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: پروردگارا، تو هدایت کردی. خداوند پرسید: چه کسی آن دعا را به تو آموزاند و تو با آن دعا کردی تا این که من تو را از آن چاه رهانیدم؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: پروردگارا، تو آموزاندی. خداوند پرسید: چه کسی آن کودک را به سخن واداشت تا بی گناه بودن تو را بر زبان آورد؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: پروردگارا، تو این کار را کردی. خداوند پرسید: چه کسی تعبیر خواب را به تو الهام کرد؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: پروردگارا، تو الهام کردی. خداوند فرمود: پس چگونه از دیگری یاری می جویی و از من یاری نمی خواهی؟ چگونه به بنده ای از بندگانم امید می بندی تا از تو نزد مخلوقی از مخلوقاتم که در چنگ من است یاد کند و به من توسل نمی جویی؟ چند سالی در زندان بمان. یوسف علیه السلام عرض کرد: به حق پدرانم بر تو، از تو می خواهم که مرا آزاد سازی. خداوند به او وحی فرمود که ای یوسف، پدرانت چه حقی بر گردن من دارند؟! اگر پدرت آدم است که من او را با دست

ص: 246


1- . تفسیر القمی: 328-329
2- . در منبع و در نسخه ای دیگر، ثعلب آمده است.
3- . مجمع البیان 5: 260
4- . این سخن فیروز آبادی نیز بر همین مطلب دلالت دارد که می گوید: مِثراب یعنی مخلوط کن و فاسد ساز.

قَالَ نَعَمْ قَالَ قُلْ یَا مَنْ لَمْ یَعْلَمْ أَحَدٌ کَیْفَ هُوَ إِلَّا هُوَ یَا مَنْ سَدَّ السَّمَاءَ بِالْهَوَاءِ وَ کَبَسَ الْأَرْضَ (1)عَلَی الْمَاءِ وَ اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَحْسَنَ الْأَسْمَاءِ ائْتِنِی بِرَوْحٍ مِنْکَ وَ فَرَجٍ مِنْ عِنْدِکَ قَالَ فَمَا انْفَجَرَ عَمُودُ الصُّبْحِ حَتَّی أُتِیَ بِالْقَمِیصِ فَطُرِحَ عَلَیْهِ وَ رَدَّ اللَّهُ (2)عَلَیْهِ بَصَرَهُ وَ وُلْدَهُ (3).

بیان

قال الطبرسی التثریب التوبیخ یقال ثرب و أثرب عن ابن الأعرابی و قیل التثریب اللوم و الإفساد و التقریر بالذنب قال أبو عبیدة و أصله الإفساد و قال تغلب (4)ثرب فلان علی فلان أی عدد علیه ذنوبه و قال أبو مسلم هو مأخوذ من الثرب و هو شحم الجوف فکأنه موضوع للمبالغة فی اللوم و التعنیف و البلوغ بذلک إلی أقصی غایاته انتهی. (5)أقول لعل مراده بالتخلیط ما یرجع إلی الإفساد (6).

«12»

فس، تفسیر القمی وَ قَالَ وَ لَمَّا أَمَرَ الْمَلِکُ بِحَبْسِ یُوسُفَ فِی السِّجْنِ أَلْهَمَهُ اللَّهُ تَأْوِیلَ الرُّؤْیَا فَکَانَ یُعَبِّرُ لِأَهْلِ السِّجْنِ فَلَمَّا سَأَلَاهُ الْفَتَیَانِ الرُّؤْیَا وَ عَبَّرَ لَهُمَا وَ قَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ وَ لَمْ یَفْزَعْ فِی تِلْکَ الْحَالِ إِلَی اللَّهِ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ مَنْ أَرَاکَ الرُّؤْیَا الَّتِی رَأَیْتَهَا قَالَ یُوسُفُ أَنْتَ یَا رَبِّ قَالَ فَمَنْ حَبَّبَکَ إِلَی أَبِیکَ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ قَالَ فَمَنْ وَجَّهَ إِلَیْکَ السَّیَّارَةَ الَّتِی رَأَیْتَهَا قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ قَالَ فَمَنْ عَلَّمَکَ الدُّعَاءَ الَّذِی دَعَوْتَ بِهِ حَتَّی جَعَلْتُ لَکَ مِنَ الْجُبِّ فَرَجاً قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ قَالَ فَمَنْ أَنْطَقَ لِسَانَ الصَّبِیِّ بِعُذْرِکَ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ قَالَ فَمَنْ أَلْهَمَکَ تَأْوِیلَ الرُّؤْیَا قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ قَالَ فَکَیْفَ اسْتَعَنْتَ بِغَیْرِی وَ لَمْ تَسْتَعِنْ بِی وَ أَمَّلْتَ عَبْداً مِنْ عَبِیدِی لِیَذْکُرَکَ إِلَی مَخْلُوقٍ مِنْ خَلْقِی وَ فِی قَبْضَتِی وَ لَمْ تَفْزَعْ إِلَیَّ الْبَثْ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ فَقَالَ یُوسُفُ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ آبَائِی عَلَیْکَ إِلَّا فَرَّجْتَ عَنِّی فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ یَا یُوسُفُ وَ أَیُّ حَقٍّ لِآبَائِکَ عَلَیَّ إِنْ کَانَ أَبُوکَ آدَمُ خَلَقْتُهُ

ص: 246


1- کبس علی الشی ء: شد و ضغط. کبس علی الشی ء: اقتحم علیه.
2- فی نسخة: فرد اللّه علیه.
3- تفسیر القمّیّ: 328- 329. م.
4- فی المصدر و فی نسخة: و قال ثعلب.
5- مجمع البیان 5: 260. م.
6- و منه قول الفیروزآبادی: الشراب: المخلط المفسد.

خود آفریدم و از روح خود در او دمیدم و در بهشتم سکنی دادم. من به او دستور دادم که نزدیک یک درخت نشود اما از من نافرمانی کرد و خواست که او را ببخشم و من نیز توبه او را پذیرفتم. اگر پدرت نوح است من او را از میان مردم برگزیدم و رسول آنان قرار دادم. وقتی مردم نافرمانی کردند او مرا خواند و من او را اجابت کردم و آنان را غرق کرده و او و کسانی که به همراه او در کشتی بودند را نجات دادم. اگر پدرت ابراهیم است من او را به عنوان دوست خود برگزیدم و او را از آتش رهانیدم و آتش را برای او سرد و بی آسیب گردانیدم. اگر پدرت یعقوب است من به او دوازده پسر بخشیدم و یکی از آنان را از دیدگان او پنهان کردم. او پیوسته می گرید به طوری که چشمانش نابینا شده است. او بر سر راه می نشیند و از من نزد خلق من گله می کند. بنابراین پدران تو چه حقی بر من دارند؟ حضرت فرمود: جبرئیل به او فرمود: ای یوسف، بگو: ای بخشنده بخشایشگر، به حق منت فراوانت، نیکی ازلی ات و لطف شاملت، از تو می خواهم تا مرا برهانی. یوسف علیه السلام نیز این جملات را بر زبان آورد و پادشاه، آن خواب را دید و رهایی اش در همان بود.

امام رضا علیه السلام فرمود: زندانبان به یوسف علیه السلام گفت: من تو را دوست می دارم. یوسف علیه السلام فرمود: همه گرفتاری هایم از دوست داشتن است. خاله ام مرا دوست می داشت و به من تهمت دزدی زد(1).

پدرم مرا دوست می داشت و برادرانم به من حسادت ورزیدند. زن عزیز مصر مرا دوست می داشت و مرا به زندان انداخت. حضرت فرمود: یوسف علیه السلام در زندان به خداوند شکایت برد و عرض کرد: پروردگارا، چرا من مستحق زندان شدم؟ خداوند به او وحی فرمود که تو خود، آن گاه که گفتی: {پروردگارا زندان برای من دوستداشتنی تر است از آنچه مرا به آن می خوانند.} زندان را انتخاب کردی. چرا نگفتی که عافیت برای من دوستداشتنی تر است از آن چه مرا به آن می خوانند؟(2)

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است.(3)

توضیح

سَرَّقَتنی به تشدید راء است. فیروز آبادی می گوید: تَسریق به معنای تهمت دزدی زدن است.

روایت 13.

تفسیر علی بن ابراهیم: ابو سیار: امام صادق علیه السلام فرمود: چون برادران یوسف علیه السلام وی را در چاه انداختند جبرئیل بر او وارد شد

ص: 247


1- . در نسخه دیگری آمده است: عمه ام مرا دوست می داشت و به من تهمت دزدی زد و همین درست است و داستانش در تاریخ طبری و دیگر تواریخ آمده است.
2- . تفسیر القمی: 330
3- . نسخه خطی

بِیَدِی وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی وَ أَسْکَنْتُهُ جَنَّتِی وَ أَمَرْتُهُ أَنْ لَا یَقْرَبَ شَجَرَةً مِنْهَا فَعَصَانِی وَ سَأَلَنِی فَتُبْتُ عَلَیْهِ وَ إِنْ کَانَ أَبُوکَ نوح (نُوحاً) انْتَجَبْتُهُ مِنْ بَیْنِ خَلْقِی وَ جَعَلْتُهُ رَسُولًا إِلَیْهِمْ فَلَمَّا عَصَوْا وَ دَعَانِی فَاسْتَجَبْتُ لَهُ وَ غَرَّقْتُهُمْ وَ أَنْجَیْتُهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ إِنْ کَانَ أَبُوکَ إِبْرَاهِیمَ اتَّخَذْتُهُ خَلِیلًا وَ أَنْجَیْتُهُ مِنَ النَّارِ وَ جَعَلْتُهَا عَلَیْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً وَ إِنْ کَانَ أَبُوکَ یَعْقُوبَ وَهَبْتُ لَهُ اثْنَیْ عَشَرَ وَلَداً فَغَیَّبْتُ عَنْهُ وَاحِداً فَمَا زَالَ یَبْکِی حَتَّی ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ قَعَدَ عَلَی الطَّرِیقِ (1)یَشْکُونِی إِلَی خَلْقِی فَأَیُّ حَقٍّ لِآبَائِکَ عَلَیَّ قَالَ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ قُلْ یَا یُوسُفُ أَسْأَلُکَ بِمَنِّکَ الْعَظِیمِ وَ إِحْسَانِکَ الْقَدِیمِ وَ لُطْفِکَ الْعَمِیمِ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ فَقَالَهَا فَرَأَی الْمَلِکُ الرُّؤْیَا فَکَانَ فَرَجُهُ فِیهَا.

وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: قَالَ السَّجَّانُ لِیُوسُفَ إِنِّی لَأُحِبُّکَ فَقَالَ یُوسُفُ مَا أَصَابَنِی إِلَّا مِنَ الْحُبِّ إِنْ کَانَ خَالَتِی أَحَبَّتْنِی سَرَّقَتْنِی- (2)وَ إِنْ کَانَ أَبِی أَحَبَّنِی فَحَسَدُونِی إِخْوَتِی وَ إِنْ کَانَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ أَحَبَّتْنِی فَحَبَسَتْنِی قَالَ وَ شَکَا یُوسُفُ فِی السِّجْنِ إِلَی اللَّهِ فَقَالَ یَا رَبِّ بِمَا ذَا اسْتَحْقَقْتُ السِّجْنَ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَنْتَ اخْتَرْتَهُ حِینَ قُلْتَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ هَلَّا قُلْتَ الْعَافِیَةُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ(3).

شی، تفسیر العیاشی عن العباس مثله (4)

بیان

سرقتنی بتشدید الراء قال الفیروزآبادی التسریق النسبة إلی السرقة.

«13»

فس، تفسیر القمی حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِی سَیَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا طَرَحَ إِخْوَةُ یُوسُفَ یُوسُفَ فِی الْجُبِّ دَخَلَ عَلَیْهِ

ص: 247


1- فی نسخة: و قعد فی الطریق یشکونی.
2- فی نسخة: ان کان عمتی أحبتنی سرقتنی. و هو الصحیح، و قصتها مذکورة فی تاریخ الطبریّ و غیره.
3- تفسیر القمّیّ: 330. م.
4- مخطوط. م.

و فرمود: ای پسرک، چه کسی تو را درون چاه انداخته است؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: برادرانم به من به دلیل جایگاهم نزد پدرم حسادت ورزیدند و از این رو مرا درون این چاه انداختند. جبرئیل فرمود: آیا دوست داری که از آن بیرون آیی؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: این امر به دست خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب است. جبرئیل فرمود: خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب به تو می فرماید که بگو: خدایا، از تو مسئلت می کنم که همه سپاس ها برای توست و خدایی جز تو نیست، تویی که بسیار مهربان و منت گذارنده ای و آفریدگار آسمآنها و زمین و دارای شکوه و بخشش هستی. بر محمد و اهل بیت او درود بفرست و در کار من گشایش و برون رفتی قرار ده و مرا با حساب و بی حساب روزی بخش. یوسف علیه السلام با این جملات دعا کرد و خداوند او را از آن چاه و نیرنگ آن زن رهانید و پادشاه مصر او را به طور بی حساب روزی داد(1).

قصص الانبیاء: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(2).

تفسیر العیاشی: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(3).

روایت 14.

تفسیر علی بن ابراهیم: مفضل جعفی درباره تفسیر آیه {این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید [تا] بینا شود و همه کسان خود را نزد من آورید.}(4)

می گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: به من بگو که آن پیراهن یوسف علیه السلام چه بود؟ عرض کردم: نمی دانم. حضرت فرمود: وقتی برای ابراهیم علیه السلام آتش روشن کردند جبرئیل با لباسی از لباس های بهشتی نزد او آمد و آن لباس را بر او پوشاند؛ از این رو گرما و نه سرما به او آسیب نرساند. وقتی زمان مرگ ابراهیم علیه السلام فرا رسید او آن را در تعویذی قرارداد و بر گردن اسحاق علیه السلام آویخت. او نیز آن را بر گردن یعقوب علیه السلام آویزان کرد. وقتی یعقوب علیه السلام صاحب یوسف علیه السلام شد آن تعویذ را بر گردن او آویخت

ص: 248


1- . تفسیر القمی: 330-331
2- . نسخه خطی. مصنف در حاشیه کتاب آورده است که طبرسی نیز چنین حدیثی را از کتاب نبوت صدوق نقل کرده است.
3- . نسخه خطی
4- . طبرسی می­گوید: برخی می گویند که یوسف علیه السلام فرمود: پیراهنم را تنها کسی می برد که برای اولین بار آن را برده است. یهودا گفت: من آن پیراهن را که آغشته به خون بود بردم. یوسف علیه السلام فرمود که پس این بار نیز تو آن را ببر و پدر را باخبر ساز که من زنده ام و او را همان طور که پیشتر اندوهگین ساختی شادمان ساز. یهودا پیراهن را گرفت و پا برهنه و سر برهنه خارج شد تا این که نزد یعقوب علیه السلام آمد. او به همراه خود هفت قرص نان داشت. او در این مسافت که هشتاد فرسخ بود تنها چند قرص نان را به طور کامل خورد. مصنف (ره)

جَبْرَئِیلُ وَ هُوَ فِی الْجُبِّ فَقَالَ یَا غُلَامُ مَنْ طَرَحَکَ فِی هَذَا الْجُبِّ فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ إِخْوَتِی لِمَنْزِلَتِی مِنْ أَبِی حَسَدُونِی وَ لِذَلِکَ فِی الْجُبِّ طَرَحُونِی (1)قَالَ فَتُحِبُّ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ ذَاکَ إِلَی إِلَهِ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ قَالَ فَإِنَّ إِلَهَ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ یَقُولُ لَکَ قُلِ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِأَنَّ (فَإِنَّ) لَکَ الْحَمْدَ کُلَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْحَنَّانُ الْمَنَّانُ بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ أَمْرِی فَرَجاً وَ مَخْرَجاً وَ ارْزُقْنِی مِنْ حَیْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَیْثُ لَا أَحْتَسِبُ فَدَعَا رَبَّهُ فَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنَ الْجُبِّ فَرَجاً وَ مِنْ کَیْدِ المَرْأَةِ مَخْرَجاً وَ أَعْطَاهُ مُلْکَ مِصْرَ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبْ (2).

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بالإسناد إلی الصدوق بإسناده إلی ابن محبوب مثله (3)- شی، تفسیر العیاشی عن أبی سیار مثله(4).

«14»

فس، تفسیر القمی وَ أَمَّا قَوْلُهُ اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلی وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ (5).

فَإِنَّهُ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ السَّرَّاجِ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ مُفَضَّلٍ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ أَخْبِرْنِی مَا کَانَ قَمِیصُ یُوسُفَ قُلْتُ لَا أَدْرِی قَالَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَمَّا أُوقِدَتْ لَهُ النَّارُ أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ بِثَوْبٍ مِنْ ثِیَابِ الْجَنَّةِ فَأَلْبَسَهُ إِیَّاهُ فَلَمْ یَضُرَّهُ مَعَهُ حَرٌّ وَ لَا بَرْدٌ فَلَمَّا حَضَرَ إِبْرَاهِیمَ الْمَوْتُ جَعَلَهُ فِی تَمِیمَةٍ (6)وَ عَلَّقَهُ عَلَی إِسْحَاقَ وَ عَلَّقَهُ إِسْحَاقُ عَلَی یَعْقُوبَ فَلَمَّا وُلِدَ لِیَعْقُوبَ یُوسُفُ عَلَّقَهُ

ص: 248


1- فی نسخة: فلذلک فی الجب طرحونی.
2- تفسیر القمّیّ: 330- 331 و فی نسخة: من حیث لن یحتسب: و فی أخری: من حیث لا یحتسب.
3- مخطوط. قال المصنّف فی هامش الکتاب: روی الطبرسیّ من کتاب النبوّة للصدوق بإسناده عن ابن محبوب مثله.
4- مخطوط.
5- قال الطبرسیّ: قیل ان یوسف قال: انما یذهب بقمیصی من ذهب به أولا، فقال یهودا: أنا ذهبت به و هو ملطخ بالدم، قال: فاذهب بهذا أیضا و أخبره أنّه حی و أفرحه کما أحزنته، فحمل القمیص و خرج حافیا حاسرا حتّی أتاه و کان معه سبعة أرغفة، و کانت المسافة ثمانین فرسخا، فلم یستوف الا ارغفة فی الطریق. منه رحمه اللّه.
6- التمیمة: خرزة أو ما یشبهها، کان الاعراب یضعونها علی أولادهم للوقایة من العین و دفع الأرواح.

و در طول آنچه بر او گذشت پیوسته بر گردن او بود. وقتی یوسف علیه السلام پیراهن را از درون تعویذ بیرون آورد یعقوب علیه السلام بوی آن را شنید. آیه {اگر مرا به کم خردی نسبت ندهید بوی یوسف را می شنوم.} نیز به همین مطلب اشاره دارد. این پیراهن همان پیراهنی است که از بهشت نازل شد. به حضرت عرض کردم: جانم به قربانتان، آن پیراهن به چه کسی رسیده است؟ حضرت پاسخ داد: به اهل آن. سپس فرمود: علم یا هر چیز دیگری که پیامبران به ارث برده اند به حضرت محمد صلی الله علیه و آله رسیده است. یعقوب علیه السلام در فلسطین بود و کاروان از مصر بیرون آمد و یعقوب علیه السلام بوی یوسف علیه السلام را شنید. آن بو متعلق به پیراهنی بود که از بهشت نازل شده است و ما وارثان آن هستیم(1).

تفسیر العیاشی: در این کتاب نیز حدیی شبیه به حدیث بالا آمده است(2).

علل الشرائع: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(3).

کمال الدین: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(4).

توضیح

عامه و خاصه با سند های فراوانی داستان پیراهن یوسف را به همان صورتی که در این حدیث آمده بود روایت کرده اند. طبرسی رحمه الله می گوید: ابن عباس و ابن مجاهد در تفسیر آیه{اگر مرا به کم خردی نسبت ندهید} می گویند: یعنی اگر مرا سفیه و نابخرد مپندارید. ابن اسحاق می گوید: یعنی اگر مرا در نظر دادن، ضعیف و ناتوان نشمارید. سعید بن جبیر، سدّی و ضحاک نیز می گویند: یعنی اگر مرا تکذیب نکنید. فَند به معنای دروغ است. این نظر از ابن عباس نیز روایت شده است. حسن و قتاده نیز می گویند: یعنی اگر مرا پیر و فرتوت مپندارید(5).

روایت 15.

تفسیر علی بن ابراهیم: ابن همام: امام موسی کاظم علیه السلام می­فرماید: قانون در میان بنی اسرائیل این بود که اگر کسی چیزی را می دزدید به بندگی گرفته می شد. یوسف علیه السلام در کودکی نزد عمه اش بود و عمه اش او را بسیار دوست می داشت. اسحاق علیه السلام کمربندی داشت

ص: 249


1- . تفسیر القمی: 331. طبرسی (ره) به نقل از ابن عباس می گوید: بادی وزید و بوی یوسف علیه السلام را به سوی یعقوب علیه السلام برد. در این داستان آمده است که باد صبا از پروردگار اجازه خواست تا پیش از آمدن مژده دهنده آن پیراهن، بوی یوسف علیه السلام را به سوی یعقوب علیه السلام ببرد. پروردگار به او اجازه داد و او آن بوی یوسف علیه السلام را نزد یعقوب علیه السلام برد. به همین دلیل است که هر شخص اندوهگینی از باد صبا می خواهد تا بر او بوزد. شعرا نیز در اشعار خود فراوان از باد صبا گفته اند. مصنف (ره)
2- . نسخه خطی
3- . علل الشرائع: 29
4- . کمال الدین: 85. حدیث آمده در این کتاب تفاوت اندکی با حدیث بالا دارد.
5- . مجمع البیان 5: 263

عَلَیْهِ فَکَانَ فِی عُنُقِهِ حَتَّی کَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا کَانَ فَلَمَّا أَخْرَجَ یُوسُفُ الْقَمِیصَ مِنَ التَّمِیمَةِ وَجَدَ یَعْقُوبُ رِیحَهُ وَ هُوَ قَوْلُهُ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ وَ هُوَ ذَلِکَ الْقَمِیصُ الَّذِی أُنْزِلَ مِنَ الْجَنَّةِ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَإِلَی مَنْ صَارَ ذَلِکَ الْقَمِیصُ فَقَالَ إِلَی أَهْلِهِ ثُمَّ قَالَ کُلُّ نَبِیٍّ وَرِثَ عِلْماً أَوْ غَیْرَهُ فَقَدِ انْتَهَی إِلَی مُحَمَّدٍ وَ کَانَ یَعْقُوبُ بِفِلَسْطِینَ وَ فَصَلَتِ الْعِیرُ مِنْ مِصْرَ فَوَجَدَ یَعْقُوبُ رِیحَهُ وَ هُوَ مِنْ ذَلِکَ الْقَمِیصِ الَّذِی أُخْرِجَ مِنَ الْجَنَّةِ وَ نَحْنُ وَرَثَتُهُ (1).

شی، تفسیر العیاشی عن المفضل مثله (2)- ع، علل الشرائع المظفر عن ابن العیاشی عن أبیه عن محمد بن نصیر عن ابن عیسی عن ابن معروف عن ابن مهزیار مثله (3)- ک، إکمال الدین ماجیلویه عن محمد العطار عن ابن أبان عن ابن أورمة عن محمد بن إسماعیل عن السراج مثله (4)

بیان

قصة القمیص علی ما ورد فی الخبر ذکرها العامة و الخاصة بطرق کثیرة و قال الطبرسی رحمه الله قوله لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ معناه لو لا أن تسفهونی عن ابن عباس و مجاهد و قیل لو لا أن تضعفونی فی الرأی عن ابن إسحاق و قیل لو لا أن تکذبونی و الفند الکذب عن سعید بن جبیر و السدی و الضحاک و روی ذلک أیضا عن ابن عباس و قیل لو لا أن تهرمونی عن الحسن و قتادة (5).

«15»

فس، تفسیر القمی أَخْبَرَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ بِنْتِ إِلْیَاسَ وَ إِسْمَاعِیلَ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: کَانَتِ الْحُکُومَةُ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ إِذَا سَرَقَ أَحَدٌ شَیْئاً اسْتُرِقَّ بِهِ وَ کَانَ یُوسُفُ عِنْدَ عَمَّتِهِ وَ هُوَ صَغِیرٌ وَ کَانَتْ تُحِبُّهُ وَ کَانَتْ لِإِسْحَاقَ مِنْطَقَةٌ

ص: 249


1- تفسیر القمّیّ: 331 قال الطبرسیّ رحمه اللّه: قال ابن عبّاس: هاجت ریح فحملت ریح قمیص یوسف الی یعقوب، و ذکر فی القصة أن الصبا استأذنت ربها فی أن تأتی یعقوب بریح یوسف قیل أن یأتیه البشیر بالقمیص فاذن لها فأتته بها، و لذلک یستروح کل محزون بریح الصبا، و قد أکثر الشعراء من ذکرها. منه رحمه اللّه.
2- مخطوط. م.
3- علل الشرائع: 29. م.
4- کمال الدین: 85. و بینهما اختلاف یسیر. م.
5- مجمع البیان 5: 263. م.

که آن را به کمر یعقوب بست و آن کمربند نزد خواهرش بود. یعقوب علیه السلام از یوسف علیه السلام خواست تا آن کمربند را از عمه اش بگیرد؛ از این رو عمه یوسف ناراحت شد و گفت: آن را رها کن تا این که خود به سوی تو بفرستم. عمه یوسف آن کمربند را گرفت و بر کمر یوسف علیه السلام در زیر لباس هایش بست. چون یوسف علیه السلام نزد پدرش بازگشت، عمه اش آمد و گفت: تو کمربند را دزدیده ای. عمه یوسف او را تفتیش کرد و کمربند را بسته شده به کمر او یافت. به همین دلیل بود که وقتی یوسف علیه السلام آبخوری را در بار برادرش گذاشت و او را دستگیر کرد و فرمود: کیفر آن کسی که آبخوری در بارش پیدا شود چیست؟ برادرانش گفتند: کیفرش خود اوست. یعنی بر طبق همان قانونی که در میان آنان اجرا می شد. از این رو برادران یوسف گفتند: {اگر او دزدی کرده پیش از این [نیز] برادرش دزدی کرده است. یوسف، این [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشکار نکرد.}(1)

علل الشرائع، عیون الاخبار: در این دو کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(2).

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(3).

روایت 16.

تفسیر علی بن ابراهیم: علی بن ابراهیم می گوید: پس از آن که پسران یعقوب آن پیراهن را برای او آوردند و بر چهره اش افکندند و او دوباره بینا شد او به همراه خانواده اش از آن بادیه رخت بربست(4) و به آنان گفت: {نگفتم که بی شک من از [عنایت] خدا چیزهایی میدانم که شما نمی دانید. گفتند: ای پدر برای گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم. گفت: به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می خواهم که او همانا آمرزنده مهربان است.} حضرت فرمود: یعقوب علیه السلام دعا کردن برای آنان را تا هنگام سحر به تأخیر انداخت؛ زیرا دعا و طلب آمرزش در وقت سحر اجابت می شود(5). وقتی یعقوب علیه السلام، خانواده و پسرانش به مصر رسیدند یوسف علیه السلام بر تختش نشست

ص: 250


1- . تفسیر القمی: 331-332
2- . علل الشرائع: 28-29. عیون الاخبار: 232
3- . نسخه خطی
4- . طبرسی (ره) می­گوید: برخی می گویند که یوسف علیه السلام به همراه مژده دهنده دویست شتر که برای سفر بدان احتیاج داشتند فرستاد و از آنان خواست تا تمامی اعضای خانواده شان را بیاورند. وقتی یعقوب علیه السلام نزدیک مصر شد یوسف علیه السلام در میان لشکریان و مردم مصر از او استقبال کرد. یعقوب علیه السلام فرمود: ای یهودا، آیا این فرعون مصر است؟ یهودا پاسخ داد: خیر، این پسر توست. بدین سان با یکدیگر دیدار کردند. کلبی می گوید: آنان در مسافت یک روز مانده به مصر با یکدیگر دیدار کردند. وقتی به یکدیگر نزدیک شدند ابتدا یعقوب علیه السلام سلام کرد و فرمود: درود بر تو ای زداینده اندوه ها. وهب می گوید: آنان هنگامی که وارد مصر شدند هفتاد و سه تن بودند و به همراه موسی علیه السلام خارج شدند و در این هنگام ششصد هزار و پانصد و هفتاد و اندی مرد بودند. میان یوسف علیه السلام و موسی علیه السلام چهار صد سال فاصله است. مصنف (ره)
5- . طبرسی (ره) می گوید: برخی می گویند که یعقوب علیه السلام هر شب جمعه برای آنان بیست و اندی سال طلب آمرزش می کرد. برخی دیگر می گویند: او بیست سال می ایستاد و پسرانش پشت سر او صف می کشیدند. او دعا می کرد و آنان بر دعا و طلب آمرزش او برایشان آمین می گفتند تا این که خبر پذیرفته شدن توبه شان نازل شد. مصنف (ره)

أَلْبَسَهَا یَعْقُوبَ وَ کَانَتْ عِنْدَ أُخْتِهِ وَ إِنَّ یَعْقُوبَ طَلَبَ یُوسُفَ لِیَأْخُذَهُ مِنْ عَمَّتِهِ فَاغْتَمَّتْ لِذَلِکَ وَ قَالَتْ دَعْهُ حَتَّی أُرْسِلَهُ إِلَیْکَ وَ أَخَذَتِ الْمِنْطَقَةَ وَ شَدَّتْ بِهَا وَسْطَهُ تَحْتَ الثِّیَابِ فَلَمَّا أَتَی یُوسُفُ أَبَاهُ جَاءَتْ وَ قَالَتْ قَدْ سُرِقَتِ الْمِنْطَقَةُ (1)فَفَتَّشَتْهُ فَوَجَدَتْهَا مَعَهُ فِی وَسْطِهِ فَلِذَلِکَ قَالَتْ إِخْوَةُ یُوسُفَ لَمَّا حَبَسَ یُوسُفُ أَخَاهُ حَیْثُ جَعَلَ الصَّاعَ فِی وِعَاءِ أَخِیهِ فَقَالَ یُوسُفُ مَا جَزَاءُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ قَالُوا هُوَ جَزَاؤُهُ السُّنَّةُ الَّتِی تَجْرِی فِیهِمْ فَلِذَلِکَ قَالَ إِخْوَةُ یُوسُفَ إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ (2).

ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام المظفر العلوی عن ابن العیاشی عن أبیه عن عبد الله بن محمد بن خالد عن الوشاء مثله (3)- شی، تفسیر العیاشی عن الوشاء بسندین مثله (4).

«16»

فس، تفسیر القمی قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ثُمَّ رَحَلَ یَعْقُوبُ (5)وَ أَهْلُهُ مِنَ الْبَادِیَةِ بَعْدَ مَا رَجَعَ إِلَیْهِ بَنُوهُ بِالْقَمِیصِ فَأَلْقَوْهُ عَلی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً فَقَالَ لَهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ قالُوا لَهُ یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ فَقَالَ لَهُمْ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ قَالَ أَخَّرَهُمْ إِلَی السَّحَرِ لِأَنَّ الدُّعَاءَ وَ الِاسْتِغْفَارَ مُسْتَجَابٌ فِیهِ (6)فَلَمَّا وَافَی یَعْقُوبُ وَ أَهْلُهُ وَ وُلْدُهُ مِصْرَ قَعَدَ یُوسُفُ عَلَی سَرِیرِهِ

ص: 250


1- فی نسخة: قد سرق المنطقة.
2- تفسیر القمّیّ: 331- 332. م.
3- علل الشرائع: 28- 29. عیون الأخبار: 232. م.
4- مخطوط. م.
5- قال الطبرسیّ رحمه اللّه: قیل: إن یوسف علیه السلام بعث مع البشیر مائتی راحلة ما یحتاج إلیه فی السفر، و سألهم أن یأتوه بأهلهم أجمعین، فلما دنا یعقوب من مصر تلقاه یوسف فی الجند و أهل مصر، فقال یعقوب: یا یهودا هذا فرعون مصر؟ قال: لا هذا ابنک فتلاقیا، قال الکلبی: علی یوم من مصر فلما دنا کل واحد منهما من صاحبه بدأ یعقوب بالسلام فقال: السلام علیک یا مذهب الاحزان. و قال وهب: إنهم دخلوا مصر و هم ثلاثة و سبعون إنسانا، و خرجوا مع موسی علیه السلام و هم ستمائة ألف و خمسمائة و بضع و سبعون رجلا، و کان بین یوسف و موسی أربعمائة سنة. منه رحمه اللّه.
6- قال الطبرسیّ رحمه اللّه: قیل: إنّه کان یستغفر لهم کل لیلة جمعة فی نیف و عشرین سنة و قیل: إنّه کان یقوم و یصفّ أولاده خلفه عشرین سنة و یدعو و یؤمنون علی دعائه و استغفاره لهم حتی نزل قبول توبتهم. منه قدّس سرّه.

و تاج پادشاهی را بر سر نهاد و خواست که پدرش او را در این حالت ببیند. چون پدرش بر او وارد شد او برای پدرش از جای برنخاست و همه آنان برایش به سجده افتادند. یوسف علیه السلام فرمود: {ای پدر این است تعبیر خواب پیشین من. به یقین پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد. آنگاه که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان(1)

[کنعان به مصر] باز آورد پس از آن که شیطان، میان من و برادرانم را به هم زد. بی گمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است؛ زیرا که او دانای حکیم است.}

یحیی بن اکثم از موسی بن محمد بن علی بن موسی سؤالاتی پرسید و او آنها را بر امام موسی کاظم علیه السلام عرضه داشت. یکی از آن سؤاالات این بود که پرسید: درباره آیه {و پدر و مادرش را به تخت برنشانید و [همه آنان] پیش او به سجده درافتادند} به من بگویید که آیا یعقوب علیه السلام و پسرانش که پیامبر بودند بر یوسف علیه السلام به سجده افتادند؟ حضرت در پاسخ فرمود: سجده یعقوب علیه السلام و پسرانش بر یوسف علیه السلام نبود، بلکه برای اطاعت از خداوند و درود به یوسف علیه السلام بود. همان طور که سجده فرشتگان بر آدم علیه السلام، برای او نبود و تنها برای اطاعت از خداوند و درود به آدم علیه السلام بود. بنابراین یعقوب علیه السلام، پسرانش و یوسف علیه السلام به همراه آنان بر خداوند که آنان را دوباره گرد هم آورد سجده شکر گزاردند. آیا نمی بینی که یوسف علیه السلام در سپاسگزاری خود در آن هنگام فرمود: {پروردگارا تو به من دولت دادی و از تعبیر خواب ها به من آموختی. ای پدیدآورنده آسمآنها و زمین، تنها تو در دنیا و آخرت مولای منی. مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما.}(2)

تحف العقول: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(3).

تفسیر العیاشی: یحیی بن اکثم به امام موسی کاظم نامه ای می نویسد و از او سؤالاتی را می پرسد و می گوید: به من درباره آیه {و پدر و مادرش را به تخت برنشانید} بگویید. ادامه حدیث مانند حدیث بالا است(4).

روایت 17.

تفسیر علی بن ابراهیم: جبرئیل بر یوسف علیه السلام نازل شد و به او فرمود: ای یوسف، دستت را بیرون بیاور. یوسف علیه السلام دستش را بیرون آورد و دید که از میان انگشتانش نوری بیرون می آید. یوسف علیه السلام پرسید: ای جبرئیل، این چیست؟ جبرئیل پاسخ داد: این، نبوّت است که خداوند، آن را از صلب تو بیرون آورده است؛ زیرا تو برای پدرت برنخاستی. از این رو خداوند نورش را فرو نهاد. و نبوّت را از صلب او محو کرد و آن را در میان نسل لاوی برادر یوسف قرار داد؛ این به خاطر آن بود که وقتی آنان خواستند یوسف علیه السلام را بکشند لاوی گفت: {یوسف را مکشید. اگر کاری می کنید او را در نهانخانه چاه بیفکنید.}

ص: 251


1- . یعنی از آن بادیه. برخی می گویند: او از آن چاه نامی نبرد؛ زیرا این سخنی که فرمود سرزنش و توبیخ برادرانش را در بر می گرفت. مصنف (ره)
2- . تفسیر القمی: 332-333
3- . تحف العقول: 477-478
4- . نسخه خطی

وَ وَضَعَ تَاجَ الْمُلْکِ عَلَی رَأْسِهِ فَأَرَادَ أَنْ یَرَاهُ أَبُوهُ عَلَی تِلْکَ الْحَالَةِ فَلَمَّا دَخَلَ أَبُوهُ لَمْ یَقُمْ لَهُ فَخَرُّوا کُلُّهُمْ لَهُ سُجَّداً فَقَالَ یُوسُفُ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ (1)مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ

وَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَی عَنْ یَحْیَی بْنِ أَکْثَمَ (2)سَأَلَ مُوسَی بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی مَسَائِلَ فَعَرَضَهَا عَلَی أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام فَکَانَ أَحَدُهَا أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً أَ سَجَدَ یَعْقُوبُ وَ وُلْدُهُ لِیُوسُفَ وَ هُمْ أَنْبِیَاءُ فَأَجَابَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام أَمَّا سُجُودُ یَعْقُوبَ وَ وُلْدِهِ فَإِنَّهُ لَمْ یَکُنْ لِیُوسُفَ وَ إِنَّمَا کَانَ ذَلِکَ مِنْ یَعْقُوبَ وَ وُلْدِهِ طَاعَةً لِلَّهِ وَ تَحِیَّةً لِیُوسُفَ کَمَا کَانَ السُّجُودُ مِنَ الْمَلَائِکَةِ لِآدَمَ وَ لَمْ یَکُنْ لِآدَمَ وَ إِنَّمَا کَانَ مِنْهُمْ ذَلِکَ طَاعَةً لِلَّهِ وَ تَحِیَّةً لِآدَمَ فَسَجَدَ یَعْقُوبُ وَ وُلْدُهُ وَ یُوسُفُ مَعَهُمْ شُکْراً لِلَّهِ لِاجْتِمَاعِ شَمْلِهِمْ أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُ یَقُولُ فِی شُکْرِهِ ذَلِکَ الْوَقْتَ رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ (3).

ف، تحف العقول عنه علیه السلام مثله(4).

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ الْأَزْدِیِّ صَاحِبِ مُوسَی بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا عَنْ مُوسَی أَنَّهُ قَالَ لِأَخِیهِ إِنَّ یَحْیَی بْنَ أَکْثَمَ کَتَبَ إِلَیْهِ یَسْأَلُهُ عَنْ مَسَائِلَ فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ وَ ذَکَرَ نَحْوَهُ (5).

«17»

فس، تفسیر القمی فَنَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ لَهُ یَا یُوسُفُ أَخْرِجْ یَدَکَ فَأَخْرَجَهَا فَخَرَجَ مِنْ بَیْنِ أَصَابِعِهِ نُورٌ فَقَالَ یُوسُفُ مَا هَذَا یَا جَبْرَئِیلُ فَقَالَ هَذِهِ النُّبُوَّةُ أَخْرَجَهَا اللَّهُ مِنْ صُلْبِکَ لِأَنَّکَ لَمْ تَقُمْ إِلَی أَبِیکَ فَحَطَّ اللَّهُ نُورَهُ (6)وَ مَحَا النُّبُوَّةَ مِنْ صُلْبِهِ وَ جَعَلَهَا فِی وُلْدِ لَاوَی أَخِی یُوسُفَ وَ ذَلِکَ لِأَنَّهُمْ لَمَّا أَرَادُوا قَتْلَ یُوسُفَ قَالَ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ

ص: 251


1- أی من البادیة، قیل: و انما لم یذکر الجب لاشتماله علی تعییر إخوته. منه قدس اللّه روحه.
2- کذا فی النسخ.
3- تفسیر القمّیّ: 332- 333. م.
4- تحف العقول: 477- 478. م.
5- مخطوط. م.
6- فی نسخة: فحبط اللّه نوره.

از این رو خداوند، نبوّت را به عنوان سپاسی برای کار او در میان نسل او قرار داد. همچنین چون برادران یوسف خواستند از مصر به سوی پدرشان بازگردند و یوسف علیه السلام نیز برادرش را زندانی کرده بود، لاوی گفت: {هرگز از این سرزمین نمی روم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حق من داوری کند و او بهترین داوران است.} از این رو خداوند، نبوّت را به عنوان سپاسی برای کار او در میان نسل او قرار داد. بدین سان پیامبران بنی اسرائیل از نسل لاوی بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیهم السلام بودند. موسی علیه السلام نیز از نوادگان اوست. موسی پسر عمران بن یهصر(1)

بن واهیث بن لاوی بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیهم السلام است. یعقوب علیه السلام به پسرش فرمود: ای پسرکم، به من بگو که وقتی برادرانت تو را از پیش من بردند با تو چه کردند؟(2)

یوسف علیه السلام پاسخ داد: پدر جانم،

مرا از بیان آن معاف بدار. یعقوب علیه السلام فرمود: مقداری از آن را برایم بازگو. یوسف علیه السلام فرمود: پدرجانم، وقتی آنان مرا به چاه نزدیک کردند به من گفتند پیراهنت را در بیاور. به آنها گفتم از خدا بترسید و مرا تنها نگذارید. سپس بر من چاقو کشیدند و گفتند: اگر پیراهنت را در نیاوری سرت را می بریم.

ص: 252


1- . در تمامی نسخه ها این طور آمده، اما درستش همان طور که در منبع و عرائس آمده، صیهر به تقدیم صاد است. در نسخه دیگری، فاهیث، در منبع، واهت و در عرائس، قاهت آمده است. در تاریخ یعقوبی، موسی بن عمران بن قهث بن لاوی و در محبر، موسی بن عمران بن قاهث آمده است.
2- . طبرسی (ره) به نقل از امام صادق علیه السلام می گوید که یعقوب علیه السلام به یوسف علیه السلام فرمود: ای پسرکم، به من بگو که برادرانت با تو چه کردند؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: پدرجان، مرا به حال خود واگذار. یعقوب علیه السلام فرمود: تو را سوگند می دهم که مرا آگاه سازی. از این رو یوسف علیه السلام فرمود: مرا گرفتند و روی چاه نشاندند. سپس به من گفتند که پیراهنت را در بیاور. من به آنان گفتم: به آبروی یعقوب علیه السلام از شما می خواهم که پیراهنم را در نیاورید و تنم را آشکار نسازید. فلانی چاقویش را برای من در آورد و گفت: پیراهنت را در بیاور. یعقوب علیه السلام با شنیدن این سخنان فریاد کشید و به حالت بیهوشی افتاد. سپس به هوش آمد و یوسف علیه السلام فرمود: ای پسرکم، با تو چه کردند؟ یوسف علیه السلام به او فرمود: من به حق خدای ابراهیم، اسماعیل و اسحاق از تو می خواهم که مرا معاف داری. حضرت می فرماید: از این رو یعقوب علیه السلام او را به حال خود واگذاشت. در روایت دیگری آمده است که یوسف علیه السلام به یعقوب علیه السلام فرمود: ای پدرجانم، درباره کار برادرانم با من، از من مپرس، بلکه از کار خداوند با من جویا شو. ابوحمزه می گوید: به ما خبر رسیده است که یعقوب علیه السلام 147 سال عمر کرد و در سن 130 سالگی به مصر نزد یوسف علیه السلام آمد و هفده سال نزد یوسف علیه السلام در مصر ماند. ابن اسحاق می گوید: یعقوب علیه السلام 24 سال در مصر ماند. سپس درگذشت و در شام به خاک سپرده شد. ابن جبیر می گوید: یعقوب علیه السلام در تابوتی از جنس ساج به سوی بیت المقدس منتقل شد. روز مرگ او با روز مرگ عیص مصادف شد. از این رو آن دو را در یک قبر دفن کردند. به همین دلیل است که یهودیان، مردگان خود را به بیت المقدس می برند. یعقوب علیه السلام و عیص در یک روز و از یک شکم به دنیا آمدند و در حالی که 147 سال عمر کرده بودند در یک قبر به خاک سپرده شدند. او نخستین پیامبر بنی اسرائیل بود. سپس درگذشت و وصیت کرد که او را نزد پدرانش علیهم السلام به خاک سپارند. برخی می گویند: یعقوب علیه السلام در مصر به خاک سپرده شد. سپس موسی علیه السلام استخوان های او را بیرون آورد و با خود برد تا این که نزد پدرش به خاک سپرد. مصنف (ره) می گویم: ثعلبی در عرائس نیز این طور آورده است. اما مسعودی در اثبات الوصیه می گوید: یعقوب علیه السلام در سن 146 سالگی درگذشت. یعقوبی می گوید: یعقوب علیه السلام 17 سال در مصر ماند و در سن 140 سالگی درگذشت. در یک حدیث می آید که او دو سال در مصر ماند. در حدیث دیگری می آید که او در سن 120 سالگی دار فانی را وداع گفت.

فِی غَیابَتِ الْجُبِّ فَشَکَرَ اللَّهُ لَهُ ذَلِکَ وَ لَمَّا أَرَادُوا أَنْ یَرْجِعُوا إِلَی أَبِیهِمْ مِنْ مِصْرَ وَ قَدْ حَبَسَ یُوسُفُ أَخَاهُ قَالَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ فَشَکَرَ اللَّهُ لَهُ ذَلِکَ فَکَانَ (1)أَنْبِیَاءُ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ وُلْدِ لَاوَی بْنِ یَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام وَ کَانَ مُوسَی مِنْ وُلْدِهِ وَ هُوَ مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ بْنِ یَهْصِرَ (2)بْنِ وَاهِیثَ بْنِ لَاوَی بْنِ یَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ فَقَالَ یَعْقُوبُ لِابْنِهِ یَا بُنَیَّ أَخْبِرْنِی مَا فَعَلَ بِکَ إِخْوَتُکَ حِینَ أَخْرَجُوکَ مِنْ عِنْدِی- (3)قَالَ یَا أَبَتِ أَعْفِنِی مِنْ ذَلِکَ قَالَ أَخْبِرْنِی بِبَعْضِهِ فَقَالَ یَا أَبَتِ إِنَّهُمْ لَمَّا أَدْنَوْنِی مِنَ الْجُبِّ قَالُوا انْزِعْ قَمِیصَکَ فَقُلْتُ لَهُمْ یَا إِخْوَتِی اتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تُجَرِّدُونِی فَسَلُّوا عَلَیَّ السِّکِّینَ وَ قَالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ لَنَذْبَحَنَّکَ فَنَزَعْتُ

ص: 252


1- فی نسخة: فکانوا.
2- هکذا فی النسخ، و الصحیح «یصهر» بتقدیم الصاد کما فی المصدر و العرائس. و فی نسخة: فاهیث، و فی المصدر: واهث، و فی العرائس: قاهث، و فی تاریخ الیعقوبی: موسی بن عمران بن قهث بن لاوی، و فی المحبر: موسی بن عمران بن قاهث.
3- روی الطبرسیّ رحمه اللّه من کتاب النبوّة بإسناده عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال: قال یعقوب لیوسف: یا بنی حدّثنی کیف صنع بک اخوتک؟ قال: یا ابت دعنی، فقال: أقسمت علیک الا أخبرتنی، فقال له: أخذونی و أقعدونی علی رأس الجب، ثمّ قالوا لی: انزع قمیصک، فقلت لهم: انی أسألکم بوجه یعقوب أن لا تنزعوا قمیصی و لا تبدوا عورتی، فرفع فلان السکین علی و قال: انزع، فصاح یعقوب و سقط مغشیا علیه، ثمّ أفاق فقال له: یا بنی کیف صنعوا بک؟ فقال له یوسف: انی اسألک بإله إبراهیم و إسماعیل و إسحاق الا أعفیتنی، قال: فترکه. و روی أیضا أن یوسف قال لیعقوب علیه السلام: یا أبت لا تسألنی عن صنیع اخوتی بی و اسأل عن صنع اللّه بی، و قال أبو حمزة: بلغنا أن یعقوب عاش مائة و سبعا و أربعین سنة، و دخل مصر علی یوسف و هو ابن مائة و ثلاثین سنة و کان عند یوسف بمصر سبع عشرة سنة. و قال ابن إسحاق: أقام یعقوب بمصر أربعا و عشرین سنة ثمّ توفی و دفن بالشام. و قال ابن جبیر: نقل یعقوب إلی بیت المقدس فی تابوت من سأج، و وافق ذلک یوم مات عیص فدفنا فی قبر واحد، فمن ثمّ ینقل الیهود موتاه إلی بیت المقدس و ولد یعقوب و عیص فی یوم واحد فی بطن واحد و دفنا فی قبر واحد، و کان عمرهما جمیعا مائة و سبع و أربعون سنة، و کان أول رسول فی بنی إسرائیل ثمّ مات و أوصی أن یدفن عند قبور آبائه علیهم السلام، و قیل: دفن بمصر ثمّ أخرج موسی عظامه فحمله حتّی دفنه عند أبیه. منه رحمه اللّه قلت: قاله أیضا الثعلبی فی العرائس و لکن المسعودیّ قال فی اثبات الوصیة: قبض و سنه مائة و ست و أربعون سنة، و قال الیعقوبی: اقام بمصر سبع عشرة سنة و توفی و له مائة و أربعون سنة، و یأتی فی خبر انه اقام بمصر سنتین و فی أخری أن عمره کان مائة و عشرین.

از این رو پیراهنم را در آوردم و آنان مرا برهنه درون چاه انداختند. حضرت فرمود: یعقوب علیه السلام آهی کشید و بیهوش شد. چون به هوش آمد فرمود که ای پسرکم، با من در این باره سخن بگو. یوسف علیه السلام فرمود: ای پدر جانم، به حق خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب علیهم السلام از تو می خواهم تا مرا معاف بداری. از این رو یعقوب علیه السلام او را معاف داشت. حضرت فرمود: وقتی عزیز در سال های خشکسالی مُرد، زن عزیز فقیر و نیازمند شد، به طوری که از مردم گدایی می کرد. مردم به او گفتند: چه زیانی به تو می رسد که بر در خانه عزیز – که در آن زمان لقب یوسف علیه السلام شده بود- بنشینی؟ او پاسخ داد: از او شرم دارم. مردم پیوسته به او این حرف را می زدند تا این که او بر در خانه یوسف علیه السلام نشست. یوسف با کاروان خود روی آورد و زن عزیز برخاست و به سوی او رفت و به او گفت: پاک و منزه است کسی که پادشاهان را به دلیل نافرمانی شان بنده و بندگان را به دلیل فرمانبرداری شان پادشاه قرارداد. یوسف علیه السلام از او پرسید: تو همان هستی؟ زن عزیز که نامش زلیخا بود پاسخ داد: آری. یوسف علیه السلام دستور رسیدگی به او را داد و او که سالخورده بود به منزل یوسف علیه السلام منتقل شد. یوسف علیه السلام به او فرمود: آیا تو نبودی که با من چنین و چنان کردی؟ زلیخا پاسخ داد: ای پیامبر خدا، مرا سرزنش نکن؛ زیرا من به سه چیز مبتلا شدم که هیچ کس بدآنها مبتلا نشده است. یوسف علیه السلام پرسید: آنها چه هستند؟ زلیخا پاسخ داد: به عشق تو مبتلا شدم در حالی که خداوند برایت در دنیا همانندی نیافرید. مبتلا شدم به این که در مصر، زنی زیباتر و توانگر تر از من نبود، اما هر دو از من گرفته شدند(1). یوسف علیه السلام از او پرسید: خواسته ات چیست؟ زلیخا پاسخ داد: از خداوند بخواه تا جوانیم را به من بازگرداند. از این رو یوسف علیه السلام از خداوند خواست تا جوانی زلیخا را به او بازگرداند و در حالی که او باکره بود با او ازدواج کرد.

امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه{و سخت خاطرخواه او شده است.} فرمود: یعنی عشق یوسف علیه السلام او را از اندیشیدن به غیر او بازداشت. حِجاب همان شَغاف و شَغاف، پرده قلب است(2).

توضیح

مشهور میان مفسران و لغویان این است که یعنی پرده قلب زلیخا شکاف پیدا کرد تا این که به قلبش رسید.

{حُبّاً} منصوب و تمیز است و بنابر آنچه در احادیث آمده است احتمال دارد که بیانی برای حاصل معنا باشد. به عبارت دیگر، چون عشق یوسف به پرده قلبش درآویخت گویا آن را از این که به دیگری بیندیشد و در ذهن متصور سازد بازداشت. همچنین احتمال دارد که شَغاف در این جا از روی مجاز به معنای مطلق پرده و شَغَفَها به معنای آن را پوشاند و بازداشت باشد.

طبرسی رحمه الله می گوید: از امام علی، امام زین العابدین، امام باقر، امام صادق علیهم السلام و

ص: 253


1- . بلای سوم از منبع افتاده و بدین شرح است: به شوهری سست کمر مبتلا شدم.
2- . تفسیر القمی: 333-334

الْقَمِیصَ وَ أَلْقَوْنِی فِی الْجُبِّ عُرْیَاناً قَالَ فَشَهَقَ یَعْقُوبُ شَهْقَةً وَ أُغْمِیَ عَلَیْهِ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ یَا بُنَیَّ حَدِّثْنِی فَقَالَ یَا أَبَتِ أَسْأَلُکَ بِإِلَهِ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ إِلَّا أَعْفَیْتَنِی فَأَعْفَاهُ قَالَ وَ لَمَّا مَاتَ الْعَزِیزُ وَ ذَلِکَ فِی السِّنِینَ الْجَدْبَةِ افْتَقَرَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ وَ احْتَاجَتْ حَتَّی سَأَلَتِ النَّاسَ فَقَالُوا لَهَا مَا یَضُرُّکِ لَوْ قَعَدْتِ لِلْعَزِیزِ وَ کَانَ یُوسُفُ سُمِّیَ الْعَزِیزَ فَقَالَتْ أَسْتَحْیِی مِنْهُ فَلَمْ یَزَالُوا بِهَا حَتَّی قَعَدَتْ لَهُ فَأَقْبَلَ یُوسُفُ فِی مَوْکِبِهِ فَقَامَتْ إِلَیْهِ وَ قَالَتْ سُبْحَانَ الَّذِی جَعَلَ الْمُلُوکَ بِالْمَعْصِیَةِ عَبِیداً وَ جَعَلَ الْعَبِیدَ بِالطَّاعَةِ مُلُوکاً فَقَالَ لَهَا یُوسُفُ أَنْتِ هَاتِیکِ فَقَالَتْ نَعَمْ وَ کَانَتِ اسْمُهَا زَلِیخَا فَأَمَرَ بِهَا وَ حُوِّلَتْ إِلَی مَنْزِلِهِ وَ کَانَتْ هَرِمَةً فَقَالَ لَهَا یُوسُفُ أَ لَسْتِ فَعَلْتِ بِی کَذَا وَ کَذَا فَقَالَتْ یَا نَبِیَّ اللَّهِ لَا تَلُمْنِی فَإِنِّی بُلِیتُ بِثَلَاثَةٍ لَمْ یُبْلَ بِهَا أَحَدٌ قَالَ وَ مَا هِیَ قَالَتْ بُلِیتُ بِحُبِّکَ وَ لَمْ یَخْلُقِ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا لَکَ نَظِیراً وَ بُلِیتُ بِأَنَّهُ لَمْ یَکُنْ (1)بِمِصْرَ امْرَأَةٌ أَجْمَلَ مِنِّی وَ لَا أَکْثَرَ مَالًا مِنِّی نُزِعَ عَنِّی (2)فَقَالَ لَهَا یُوسُفُ فَمَا حَاجَتُکِ قَالَتْ تَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَرُدَّ عَلَیَّ شَبَابِی فَسَأَلَ اللَّهَ فَرَدَّ عَلَیْهَا شَبَابَهَا فَتَزَوَّجَهَا وَ هِیَ بِکْرٌ.

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا یَقُولُ قَدْ حَجَبَهَا حُبُّهُ عَنِ النَّاسِ فَلَا تَعْقِلُ غَیْرَهُ وَ الْحِجَابُ هُوَ الشَّغَافُ وَ الشَّغَافُ هُوَ حِجَابُ الْقَلْبِ (3).

بیان

المشهور بین المفسرین و اللغویین أن المراد شق شغاف قلبها و هو حجابه حتی وصل إلی فؤادها.

و قوله حُبًّا نصبه علی التمییز و ما ورد فی الخبر یحتمل أن یکون بیانا لحاصل المعنی أی لما تعلق حبه بشغاف قلبها فکأنه حجبها عن أن تعقل و تتخیل غیره و یحتمل أن یکون الشغاف مستعملا هنا بمعنی مطلق الحجاب مجازا و یکون شغفها بمعنی حجبها.

و

قال الطبرسی: روی عن علی و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد علهیم السلام

ص: 253


1- فی نسخة: و بلیت فانه لم یکن.
2- قد سقطت الثالثة عن المصدر و هی هکذا: و بلیت بزوج عنین.
3- تفسیر القمّیّ: 333 و 334. م.

دیگران روایت شده است که آیه به صورت {قَد شَعَفَها} به عین نازل شده است. زجاج می گوید: شَعَفَها یعنی آن فرد، او را وا داشت تا همه قله ها را بپیماید. وقتی عرب ها می گویند: فِلانٌ مَشعُوفٌ بِکَذا یعنی عشق، او را به پیمودن دور ترین راه ها واداشت. ابن جنی می گوید: یعنی عشق او به قلب زلیخا

رسید و شدت عشق او را می سوزانْد. اصل آن از شتر(1) گرفته شده است؛ چرا که بر شتر قطران می مالند و حرارت قطران به قلبش می رسد(2).

روایت 18.

امالی الصدوق: وهب بن منبّه می گوید: در یکی از کتاب های الهی خوانده­ام که یوسف علیه السلام به همراه کاروانش از کنار زن عزیز مصر که در زباله دانی نشسته بود گذشت. زن عزیز گفت: سپاس کسی راست که پادشاهان را به دلیل نافرمانی شان بنده و بندگان را به دلیل فرمانبرداری شان پادشاه قرار داد. تنگدست شده ایم، پس به ما صدقه بده. یوسف علیه السلام فرمود: خوار شمردن نعمت ها، آفت پایداری شان است. بنابراین بازگرد به آنچه که پلیدی گناه را از تو پاک می کند؛ زیرا محل استجابت، پاکی قلب و طهارت اعمال است. زن عزیز گفت: هنوز کاری نکرده ام تا گناهم جبران شود؛ از این رو شرم دارم که خداوند مرا در مقام التماس ببیند، در حالی که برای جبران گناه نیاز است که اشک از دیدگان جاری شود و حسادت به ندامت منتهی گردد. یوسف علیه السلام به او فرمود: پس بکوش که این راه تا زمانی که توان و وقت به پایان نرسد، قابل دسترسی است. زن عزیز گفت: آن، عقیده من است و اگر پس از من زنده ماندی خبر آن به تو خواهد رسید. یوسف علیه السلام دستور داد تا به او یک قنطار زر بدهند. زن عزیز گفت: تنها غذا برای من بس است. من که در دام عذاب اسیرم به تن آسایی باز نمی گردم. یکی از فرزندان یوسف از او پرسید: پدرجان، این زن کیست که جگرم برایش پاره پاره شده و قلبم برای او به درد آمده است؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: این، حیوان غم و اندوه است که در دام انتقام گرفتار آمده است. یوسف علیه السلام با او ازدواج کرد و او را باکره یافت و پرسید: چکونه تو باکره ای در حالی که شوهر داشتی؟ زلیخا پاسخ داد: او توانایی آن حرکت را نداشت و مجاری اش سرد بود(3).

توضیح

غَمطُ النِّعمَه به معنای خوار شمردن نعمت، ناسپاسی و شکر نگزاردن آن است. به دیگر سخن چون تو نعمت های الهی را ناسپاسی کردی و در مقابل، نافرمانی نمودی خداوند، آن نعمت ها را از تو بازداشته است. بنابراین به چیزی بازگرد که پلیدیِ گناه را از تو پاک کند که همان توبه، پشیمانی، طلب آمرزش و جبران ما فات است تا خداوند، نعمت هایش را به تو بازگرداند؛ زیرا دعا برای آمرزش یا بازگشت نعمت، تنها در صورتی اجابت می شود که دل ها از پلیدیِ گناهان و آثار آن پاک شود و اعمال، پاکیزه

ص: 254


1- . یعنی اصل آن از شَعَف (بیماری) شتر گرفته شده است.
2- . مجمع البیان 5: 228
3- . امالی الصدوق: 4

و غیرهم قَدْ شَعَفَهَا بالعین.

قال الزجاج شعفها ذهب بها کل مذهب من شعفات الجبال أی رءوسها یقال فلان مشعوف بکذا أی قد ذهب به الحب أقصی المذاهب و قال ابن جنی معناه وصل حبه إلی قلبها فکان یحرقه بحدته و أصله من البعیر (1)یهنأ بالقطران فتصل حرارة ذلک إلی قلبه (2).

«18»

لی، الأمالی للصدوق مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الزَّنْجَانِیُّ عَنْ مُعَاذِ بْنِ الْمُثَنَّی الْعَنْبَرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسْمَاءَ عَنْ جُوَیْرِیَةَ عَنْ سُفْیَانَ الثَّوْرِیِّ عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ أَبِی وَائِلٍ عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ قَالَ: وَجَدْتُ فِی بَعْضِ کُتُبِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ یُوسُفَ علیه السلام مَرَّ فِی مَوْکِبِهِ عَلَی امْرَأَةِ الْعَزِیزِ وَ هِیَ جَالِسَةٌ عَلَی مَزْبَلَةٍ فَقَالَتْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ الْمُلُوکَ بِمَعْصِیَتِهِمْ عَبِیداً وَ جَعَلَ الْعَبِیدَ بِطَاعَتِهِمْ مُلُوکاً أَصَابَتْنَا فَاقَةٌ فَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا فَقَالَ یُوسُفُ علیه السلام غُمُوطُ النِّعَمِ سُقْمُ دَوَامِهَا فَرَاجِعِی مَا یُمَحِّصُ عَنْکِ دَنَسَ الْخَطِیئَةِ فَإِنَّ مَحَلَّ الِاسْتِجَابَةِ قُدْسُ الْقُلُوبِ وَ طَهَارَةُ الْأَعْمَالِ فَقَالَتْ مَا اشْتَمَلْتُ بَعْدُ عَلَی هَیْئَةِ التَّأَثُّمِ وَ إِنِّی لَأَسْتَحْیِی أَنْ یَرَی اللَّهُ لِی مَوْقِفَ اسْتِعْطَافٍ وَ لَهَا تُهَرِیقُ الْعَیْنُ عَبْرَتَهَا وَ یُؤَدِّی الْحَسَدُ نَدَامَةً فَقَالَ لَهَا یُوسُفُ فَجِدِّی فَالسَّبِیلُ هَدَفُ الْإِمْکَانِ قَبْلَ مُزَاحَمَةِ الْعُدَّةِ وَ نَفَادِ الْمُدَّةِ فَقَالَتْ هُوَ عَقِیدَتِی وَ سَیَبْلُغُکَ إِنْ بَقِیتَ بَعْدِی فَأَمَرَ لَهَا بِقِنْطَارٍ مِنْ ذَهَبٍ فَقَالَتْ الْقُوتُ بَتَّةٌ مَا کُنْتُ لِأَرْجِعَ إِلَی الْخَفْضِ وَ أَنَا مَأْسُورَةٌ فِی السَّخَطِ فَقَالَ بَعْضُ وُلْدِ یُوسُفَ لِیُوسُفَ یَا أَبَهْ مَنْ هَذِهِ الَّتِی قَدْ تَفَتَّتَ لَهَا کَبِدِی وَ رَقَّ لَهَا قَلْبِی قَالَ هَذِهِ دَابَّةُ التَّرَحِ فِی حِبَالِ الِانْتِقَامِ فَتَزَوَّجَهَا یُوسُفُ علیه السلام فَوَجَدَهَا بِکْراً فَقَالَ أَنَّی وَ قَدْ کَانَ لَکِ بَعْلٌ فَقَالَتْ کَانَ مَحْصُوراً بِفَقْدِ الْحَرَکَةِ وَ صَرْدِ الْمَجَارِی (3).

بیان

غمط النعمة تحقیرها و البطر بها و ترک شکرها أی لما کفرت بأنعم الله و قابلتها بالمعاصی قطعها الله عنک فارجعی إلی ما یزیل عنک دنس الخطیئة أی التوبة و الندم و الاستغفار و تدارک ما قد مضی حتی یرد الله نعمه علیک فإنه لا یستجاب الدعاء بالمغفرة أو برجوع النعمة إلا بعد قدس القلوب من دنس الخطایا و آثارها و طهارة الأعمال

ص: 254


1- أی أصله من شعف البعیر. قلت: هنأ الإبل أی طلاها بالهناء أی القطران.
2- مجمع البیان 5: 228. م.
3- أمالی الصدوق: 4. م.

و از اهداف فاسد و گناهانی که خوبی ها را محو می­سازند خالص گردد. زلیخا سخنی در تأیید سخنان یوسف علیه السلام گفت؛ چرا که گفت: من هنوز کاری انجام ندادم تا جبران گناهم شود یعنی از آنجایی که هنوز به کاری دست نزده ام تا گذشته را جبران سازد. به دلیل آنچه انجام داده ام شرم دارم از خداوند آمرزش نطلبیدم.

فیروز آبادی می گوید: وقتی عرب ها می گوید: تَأَثَّمَ فُلانٌ یعنی فلانی کاری انجام داد تا جبران گناهش شود. سخن فیروز آیادی به پایان رسید.

یوسف علیه السلام با امر به تلاش در کار و تشویق به امید داشتن به رحمت الهی به زلیخا پاسخ داد. وی دلیل آورد که راه اطاعت و نزدیکی به خدا هدف تیر های امکانِ برآورده شدنِ اهداف است که البته باید پیش از پایان یافتن توان و زمان باشد. احتمال دارد که عِدَّه به کسر عین باشد که یعنی پیش از پایان آمدن زمان و شمار روز ها و ساعت های عمر. همچنین احتمال دارد که به ضم عین و به صورت عُدَّه باشد که یعنی پیش از پایان یافتن نیرو ها، اندام ها و ابزارهایی که کار با آنها آسان می شود.

سخن زلیخا که گفت: إِن بَقیت بَعدی، احتمال دارد که به صیغه متکم باشد یعنی اگر من پس از این زمان باقی ماندم یا به صیغه مخاطب باشد که یعنی اگر تو پس از این زمان یا پس از مرگ من باقی ماندی بر تمام احوال عمرم مطلع می شوی. سپس چون یوسف علیه السلام دستور داد تا به زلیخا قنطاری از زر بدهند او نپذیرفت و این طور پوزش خواست که روزی ای که خداوند به اندازه نیاز مقدر فروده است ناگزیر به دست می آید و خداوند، آن را به سوی من می فرستد. اما زیاده طللبی در آن تنها برای تن آسایی، راحتی و خوش گذرانی است و من تا زمانی که در بند خشم و غضب الهی اسیرم به آن احوال باز نمی گردم. تَفَتُّت به معنای شکسته شدن است. تَرَح بر ضد شادی و به معنای نابودی و به پایان رسیدن است یعنی این، حیوانی است که به دلیل انتقام خداوند متعال از او در دام اندوه و نابودی گرفتار آمده است. صَرِد به معنای سرد است یعنی شوهر زلیخا به دلیل سردی غالب بر مزاجش سست کمر بود و آن حرکت متداول برایش امکان پذیر نبود.

روایت 19.

امالی الصدوق: ابو بصیر می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: دعای یوسف علیه السلام در داخل چاه چه بود؟ چرا که ما در آن اختلاف نظر داریم. حضرت فرمود: چون یوسف علیه السلام درون چاه انداخته شد و از زندگی ناامید گشت، عرض کرد: خدایا، اگر اشتباهات و گناهانم، آبروی مرا برده است و صدایم هرگز به تو نمی رسد و هرگز دعایم را استجابت نمی کنی پس به حق آن پیرمرد سالخورده، یعقوب از تو می خواهم تا بر ناتوانی او رحم کنی و مرا گرد او درآوری؛ چرا که تو از دلسوزی و اشتیاق او به من آگاهی. سپس امام صادق علیه السلام گریست و فرمود: من نیز می گویم: خدایا، اگر اشتباهات و گناهان من آبرویم را نزد تو برده است و صدایم هرگز به تو نمی رسد از تو مسئلت می کنم؛ چرا که تو همانند نداری. من به آبروی محمد پیامبرت که پیامبر رحمت است به تو رو می کنم. یا الله ، یا الله ، یا الله ، یا الله ، یا الله.

ص: 255

و خلوصها عما یشوبها من الأغراض الفاسدة و السیئات الماحیة فأجابته بما یؤید ما أفاده علیه السلام حیث قالت ما اشتملت بعد علی هیئة التأثم أی لما لم أقم بعد ما یوجب تدارک ما فات لم أطلب من الله المغفرة حیاء مما صنعت.

قال الفیروزآبادی یقال تأثم فلان إذا فعل فعلا خرج به عن الإثم انتهی.

فأجابها علیه السلام بالأمر بالاجتهاد و السعی فی العمل و بالحث علی الرجاء من رحمة الله و علل بأن سبیل الطاعة و القرب هدف لسهام إمکان حصول المقاصد قبل مزاحمة العدة بالکسر أی قبل انتهاء الأجل و عدد أیام العمر و ساعاته و یحتمل الضم أیضا من الاستعداد أی قبل نفاد القوی و الجوارح و الأدوات التی بها یتیسر العمل.

قولها إن بقیت بعدی بصیغة التکلم أی إن بقیت أنا بعد زمانی هذا أو بصیغه الخطاب أی إن بقیت أنت بعد هذا الزمان أو بعد وفاتی لتطلع علی جمیع أحوال عمری ثم لما أمر علیه السلام لها بالقنطار لم تقبل و اعتذرت بأن الرزق المقدر علی قدر الحاجة لا بد منه و الله تعالی یبعثه إلی و أما التوسع فیه فإنما هو للخفض و الراحة و طیب العیش و أنا ما أرجع إلی تلک الأحوال ما دمت مأسورة فی إسار سخط الله و غضبه و التفتت التکسر و الترح ضد الفرح و الهلاک و الانقطاع أی هذه دابة قد وقعت فی الحزن و الهلاک بسبب انتقامه تعالی منها و الصرد البرد أی کان عنینا بسبب البرودة المستولیة علی مزاجه و کان لا یتأتی منه تلک الحرکة المعهودة.

«19»

لی، الأمالی للصدوق الْعَطَّارُ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ الْبَطَائِنِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ علیه السلام مَا کَانَ دُعَاءُ یُوسُفَ علیه السلام فِی الْجُبِّ فَإِنَّا قَدْ اخْتَلَفْنَا فِیهِ فَقَالَ إِنَّ یُوسُفَ علیه السلام لَمَّا صَارَ فِی الْجُبِّ وَ أَیِسَ مِنَ الْحَیَاةِ قَالَ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَتِ الْخَطَایَا وَ الذُّنُوبُ قَدْ أَخْلَقَتْ وَجْهِی عِنْدَکَ فَلَنْ تَرْفَعَ لِی إِلَیْکَ صَوْتاً وَ لَنْ تَسْتَجِیبَ لِی دَعْوَةً فَإِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ الشَّیْخِ یَعْقُوبَ فَارْحَمْ ضَعْفَهُ وَ اجْمَعْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ فَقَدْ عَلِمْتَ رِقَّتَهُ عَلَیَّ وَ شَوْقِی إِلَیْهِ قَالَ ثُمَّ بَکَی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقُ علیه السلام ثُمَّ قَالَ وَ أَنَا أَقُولُ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَتِ الْخَطَایَا وَ الذُّنُوبُ قَدْ أَخْلَقَتْ وَجْهِی عِنْدَکَ فَلَنْ تَرْفَعَ لِی إِلَیْکَ صَوْتاً فَإِنِّی أَسْأَلُکَ بِکَ فَلَیْسَ کَمِثْلِکَ شَیْ ءٌ وَ أَتَوَجَّهُ إِلَیْکَ بِمُحَمَّدٍ نَبِیِّکَ نَبِیِّ الرَّحْمَةِ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ

ص: 255

سپس امام صادق علیه السلام فرمود: این دعا را بگویید و زیاد تکرار کنید؛ زیرا من به هنگام گرفتاری های بزرگ زیاد آن را می گویم(1).

روایت 20.

امالی الصدوق: ابا سیار: امام صادق علیه السلام فرمود: جبرئیل نزد یوسف علیه السلام که در زندان بود آمد و فرمود: به دنبال نماز های واجبت این دعا را سه بار بخوان: خدایا، در کار من گشایش و برون رفتی قرار بده و مرا بی حساب و با حساب روزی ده(2).

روایت 21.

مصباح المتهجد: بنابر آن چه در احادیث آمده است یوسف علیه السلام در روز سوم محرم از آن چاه، رهایی یافت(3).

روایت 22.

الخصال: هشام بن سالم: امام صادق علیه السلام فرمود: نام پیراهن یوسف علیه السلام در سه آیه آمده است که عبارتند از: { و پیراهنش را [آغشته] به خونی دروغین آوردند}(4)، { اگر پیراهن او از جلو چاک خورده} تا آخر آیه و { این پیراهن مرا ببرید} تا آخر آیه(5).

روایت 23.

امالی الصدوق: ابن عباس می گوید: چون آل یعقوب به مانند دیگر مردم با کمبود غذا روبرو شدند یعقوب علیه السلام پسرانش را گرد هم آورد و به آنان فرمود: ای پسرانم، به من خبر رسیده است که در مصر غذای خوبی فروخته می شود و صاحب آن، مردی درستکار است که مردم را زندانی نمی کند. بنابراین به سوی او بروید و مقداری غذا از او بخرید. به خواست خدا او به شما نیکی خواهد کرد. آنان بار سفر بستند و به راه افتادند تا این که وارد مصر و بر یوسف علیه السلام وارد شدند. یوسف آنان را شناخت، اما آنان او را نشناختند. یوسف از آنان پرسید: شما کیستید؟ آنان پاسخ دادند:

ص: 256


1- . امالی الصدوق: 242-243
2- . امالی الصدوق: 343-344
3- . مصباح المتهجد: 509
4- . درباره پیراهن یوسف علیه السلام سه آیه نازل شده است: اولی این که گرگ، او را نخورد؛ زیرا اگر گرگ، او را خورده بود می بایست پیراهنش را نیز بدرد. از این رو برخی می گویند که چون برادران یوسف به یعقوب علیه السلام گفتند که گرگ او را خورده است به آنان فرمود: پیراهنش را به من نشان دهید و انها نشانش دادند. یعقوب علیه السلام فرمود: به خداوند سوگند، تا به حال گرگی صبور تر از این گرگ را ندیدم که پسرم را خورد، اما پیراهنش را ندرید؟! دومی مبرا شدن یوسف علیه السلام از تهمت زن عزیز است؛ زیرا اگر یوسف علیه السلام از او کام می خواست می بایست پیراهنش از جلو چاک می خورد. سومی بینا شدن یعقوب علیه السلام به هنگامی بود که پیراهن یوسف علیه السلام به رویش افکنده شد.
5- . الخصال 1 : 58

یَا اللَّهُ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قُولُوا هَذَا وَ أَکْثِرُوا مِنْهُ فَإِنِّی کَثِیراً مَا أَقُولُهُ عِنْدَ الْکُرَبِ الْعِظَامِ (1).

«6»

20- لی، الأمالی للصدوق ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَمَّنْ سَمِعَ أَبَا سَیَّارٍ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ علیه السلام یَقُولُ جَاءَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام إِلَی یُوسُفَ علیه السلام وَ هُوَ فِی السِّجْنِ فَقَالَ قُلْ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاةٍ مَفْرُوضَةٍ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِی مِنْ أَمْرِی فَرَجاً وَ مَخْرَجاً وَ ارْزُقْنِی مِنْ حَیْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَیْثُ لَا أَحْتَسِبُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ (2).

«21»

مصبا، المصباحین فِی الْیَوْمِ الثَّالِثِ مِنْ مُحَرَّمٍ کَانَ خَلَاصُ یُوسُفَ علیه السلام مِنَ الْجُبِّ عَلَی مَا رُوِیَ فِی الْأَخْبَارِ (3).

«22»

ل، الخصال ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ السَّعْدَآبَادِیِّ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ فِی قَمِیصِ یُوسُفَ ثَلَاثُ آیَاتٍ فِی قَوْلِهِ تَعَالَی وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ (4)وَ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ الْآیَةَ وَ قَوْلِهِ اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا الْآیَةَ (5).

«23»

لی، الأمالی للصدوق الطَّالَقَانِیُّ عَنْ أَحْمَدَ الْهَمْدَانِیِّ عَنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ تَغْلِبَ عَنِ ابْنِ جُبَیْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا أَصَابَ آلَ یَعْقُوبَ مَا أَصَابَ النَّاسَ مِنْ ضِیقِ الطَّعَامِ جَمَعَ یَعْقُوبُ بَنِیهِ فَقَالَ لَهُمْ یَا بَنِیَّ إِنَّهُ بَلَغَنِی أَنَّهُ یُبَاعُ بِمِصْرَ طَعَامٌ طَیِّبٌ وَ أَنَّ صَاحِبَهُ رَجُلٌ صَالِحٌ لَا یَحْبِسُ النَّاسَ فَاذْهَبُوا إِلَیْهِ وَ اشْتَرُوا مِنْهُ طَعَاماً فَإِنَّهُ سَیُحْسِنُ إِلَیْکُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَتَجَهَّزُوا وَ سَارُوا حَتَّی وَرَدُوا مِصْرَ فَأُدْخِلُوا عَلَی یُوسُفَ علیه السلام فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ فَقَالَ لَهُمْ مَنْ أَنْتُمْ قَالُوا

ص: 256


1- أمالی الصدوق: 242- 243. م.
2- أمالی الصدوق: 343- 344. م.
3- مصباح المتهجد: 509. م.
4- کان فیه ثلاث آیات: الأولی أن الذئب لم یأکله لانه لو کان أکله لمزق قمیصه أیضا، و لذا قیل: لما قالوا لیعقوب: فأکله الذئب قال لهم: أرونی قمیصه، فأروه فقال: تاللّه ما عهدت کالیوم ذئبا أحلم من هذا، أکل ابنی و لم یمزق قمیصه؟! و الثانیة براءة ساحة یوسف عما رمت به امرأة العزیز، لانه لو کان راودها لکان الشق من بین یدیه. و الثالثة: صیرورة یعقوب بصیرا حین القی علی وجهه.
5- الخصال ج 1: 58. م.

ما فرزندان یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل الرحمان و اهل کوه کنعان هستیم. یوسف فرمود: بنابراین، سه پیامبر شما را به دنیا آورده اند، در حالی که شما بردبار نیستید و بزرگ منشی و فروتنی ندارید. شاید شما جاسوس یکی از پادشاهان باشید که به کشور من آمدید؟! آنان گفتند: شاها، ما جاسوس نیستیم و سر جنگ نیز نداریم. اگر پدرمان را می شناختی به ما اکرام می کردی؛ چرا که او پیامبر خدا و فرزند پیامبران خداست و اندوهگین است. یوسف علیه السلام به آنان فرمود: او که پیامبر و فرزند پیامبران خداست و جایگاهش بهشت است و به شما که چنین شمار و توان دارید می نگرد از چه اندوهگین است؟ شاید اندوه او به دلیل بی خردی، نادانی، دروغ، حیله و نیرنگتان باشد؟ آنان گفتند: شاها، ما نادان و بی خرد نیستیم و اندوه او از جانب ما نیست، بلکه او پسری داشت که از همه ما از نظر سن کوچک تر بود و یوسف نام داشت و با ما به شکار آمد و گرگ، او را خورد. از این رو پدرمان پس از او پیوسته افسرده و اندوهگین است و می گرید. یوسف علیه السلام از آنان پرسید: همه شما از یک پدرید؟ آنان پاسخ دادند: پدرمان یکی است و مادرمان متفاوت هستند. یوسف علیه السلام پرسید: چه چیز باعث شده است تا پدرتان همه شما را بفرستد و تنها یکی را نزد خود نگهدارد و با او انس و آرامش یابد؟ آنان پاسخ دادند: او این کار را کرده است و یکی از ما را که کوچکترین ما از نظر سن است، نزد خود نگهداشته است. یوسف علیه السلام فرمود: چرا پدرتان او را از میان شما برای خود انتخاب کرد. آنان پاسخ دادند: زیرا او دوستداشتنی ترین فرزندانش پس از یوسف است.

یوسف علیه السلام به آنان فرمود: من یکی از شما را نزد خود نگاه می دارم تا نزد من باشد. شما به سوی پدرتان بازگردید و سلام مرا به او برسانید و به او بگویید که پسرش را که مدعی شده اید او نزد خود نگاه داشته است نزد من بفرستد تا مرا از اندوهش و دلیل آن، سفید شدن سریع موهایش پیش از موعد و گریه کردن و نابینا شدنش آگاه سازد. چون یوسف علیه السلام این سخن را فرمود آنان قرعه کشیدند و قرعه به نام شمعون درآمد(1).

یوسف علیه السلام دستور داد تا او را دستگیر کنند و او دستگیر شد. چون برادران یوسف با شمعون وداع کردند شمعون به آنان گفت: ای برادرانم، بنگرید که من در چه چیزی گرفتار آمده ام و به پدرم سلام مرا برسانید. آنان با او وداع کردند و به راه افتادند تا این که به شام رسیدند و بر یعقوب علیه السلام وارد شدند و با صدای ضعیفی به او سلام دادند. یعقوب علیه السلام فرمود: ای پسرانم، شما را چه شده است که با صدای ضعیفی سلام می کنید؟ و مرا چه شده است که صدای دوستم شمعون را در میان شما نمی شنوم؟ آنان پاسخ دادند:

ای پدر، ما از نزد کسی آمده ایم که صاحب بزرگترین فرمانروایی است و مردم تا به حال حکیم، دانا، فروتن، آرام و بزرگ منشی مانند او را ندیده اند. اگر برای تو نظیری وجود داشت او بود. اما ما اهل بیت برای آزمایش شدن آفریده شده ایم. ای پدر، شاه به ما تهمت زد و مدعی شد که اگر ابن یامین را با نامه ای به همراه ما نفرستی و در آن نامه از اندوه،

ص: 257


1- . برخی می گویند که یوسف علیه السلام شمعون را انتخاب کرد؛ زیرا نظر و اندیشه اش نیکوتر از دیگر برادرانش بود. مصنف (ره)

نَحْنُ أَوْلَادُ یَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ الرَّحْمَنِ وَ نَحْنُ مِنْ جَبَلِ کَنْعَانَ قَالَ یُوسُفُ وَلَدَکُمْ إِذاً ثَلَاثَةُ أَنْبِیَاءَ وَ مَا أَنْتُمْ بِحُلَمَاءَ وَ لَا فِیکُمْ وَقَارٌ وَ لَا خُشُوعٌ فَلَعَلَّکُمْ جَوَاسِیسُ لِبَعْضِ الْمُلُوکِ جِئْتُمْ إِلَی بِلَادِی فَقَالُوا أَیُّهَا الْمَلِکُ لَسْنَا بِجَوَاسِیسَ وَ لَا أَصْحَابَ الْحَرْبِ وَ لَوْ تَعْلَمُ بِأَبِینَا إِذاً لَکَرُمْنَا عَلَیْکَ فَإِنَّهُ نَبِیُّ اللَّهِ وَ ابْنُ أَنْبِیَائِهِ وَ إِنَّهُ لَمَحْزُونٌ قَالَ لَهُمْ یُوسُفُ فَمِمَّا حُزْنُهُ وَ هُوَ نَبِیُّ اللَّهِ وَ ابْنُ أَنْبِیَائِهِ وَ الْجَنَّةُ مَأْوَاهُ وَ هُوَ یَنْظُرُ إِلَیْکُمْ فِی مِثْلِ عَدَدِکُمْ وَ قُوَّتِکُمْ فَلَعَلَّ حُزْنَهُ إِنَّمَا هُوَ مِنْ قِبَلِ سَفَهِکُمْ وَ جَهْلِکُمْ وَ کَذِبِکُمْ وَ کَیْدِکُمْ وَ مَکْرِکُمْ قَالُوا أَیُّهَا الْمَلِکُ لَسْنَا بِجُهَّالٍ وَ لَا سُفَهَاءَ وَ لَا أَتَاهُ الْحُزْنُ مِنْ قِبَلِنَا وَ لَکِنْ کَانَ لَهُ ابْنٌ کَانَ أَصْغَرَنَا سِنّاً یُقَالُ لَهُ یُوسُفُ فَخَرَجَ مَعَنَا إِلَی الصَّیْدِ فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ فَلَمْ یَزَلْ بَعْدَهُ کَئِیباً حَزِیناً بَاکِیاً فَقَالَ لَهُمْ یُوسُفُ علیه السلام کُلُّکُمْ مِنْ أَبٍ وَاحِدٍ قَالُوا أَبُونَا وَاحِدٌ وَ أُمَّهَاتُنَا شَتَّی قَالَ فَمَا حَمَلَ أَبَاکُمْ عَلَی أَنْ سَرَّحَکُمْ (1)کُلَّکُمْ أَلَّا حَبَسَ مِنْکُمْ وَاحِداً یَأْنَسُ بِهِ وَ یَسْتَرِیحُ إِلَیْهِ قَالُوا قَدْ فَعَلَ قَدْ حَبَسَ مِنَّا وَاحِداً هُوَ أَصْغَرُنَا سِنّاً قَالَ وَ لِمَ اخْتَارَهُ لِنَفْسِهِ مِنْ بَیْنِکُمْ قَالُوا لِأَنَّهُ أَحَبُّ أَوْلَادِهِ إِلَیْهِ بَعْدَ یُوسُفَ فَقَالَ لَهُمْ یُوسُفُ علیه السلام إِنِّی أَحْبِسُ مِنْکُمْ وَاحِداً یَکُونُ عِنْدِی وَ ارْجِعُوا إِلَی أَبِیکُمْ وَ أَقْرِءُوهُ مِنِّی السَّلَامَ وَ قُولُوا لَهُ یُرْسِلْ إِلَیَّ بِابْنِهِ الَّذِی زَعَمْتُمْ أَنَّهُ حَبَسَهُ عِنْدَهُ لِیُخْبِرَنِی عَنْ حُزْنِهِ مَا الَّذِی أَحْزَنَهُ وَ عَنْ سُرْعَةِ الشَّیْبِ إِلَیْهِ قَبْلَ أَوَانِ مَشِیبِهِ وَ عَنْ بُکَائِهِ وَ ذَهَابِ بَصَرِهِ فَلَمَّا قَالَ هَذَا اقْتَرَعُوا بَیْنَهُمْ فَخَرَجَتِ الْقُرْعَةُ عَلَی شَمْعُونَ (2)فَأَمَرَ بِهِ فَحُبِسَ فَلَمَّا وَدَّعُوا شَمْعُونَ قَالَ لَهُمْ یَا إِخْوَتَاهْ انْظُرُوا مَا ذَا وَقَعْتُ فِیهِ وَ أَقْرِءُوا وَالِدِی مِنِّی السَّلَامَ فَوَدَّعُوهُ وَ سَارُوا حَتَّی وَرَدُوا الشَّامَ وَ دَخَلُوا عَلَی یَعْقُوبَ علیه السلام وَ سَلَّمُوا عَلَیْهِ سَلَاماً ضَعِیفاً فَقَالَ لَهُمْ یَا بَنِیَّ مَا لَکُمْ تُسَلِّمُونَ سَلَاماً ضَعِیفاً وَ مَا لِی لَا أَسْمَعُ فِیکُمْ صَوْتَ خَلِیلِی شَمْعُونَ قَالُوا یَا أَبَانَا إِنَّا جِئْنَاکَ مِنْ عِنْدِ أَعْظَمِ النَّاسِ مُلْکاً لَمْ یَرَ النَّاسُ مِثْلَهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ خُشُوعاً وَ سَکِینَةً وَ وَقَاراً وَ لَئِنْ کَانَ لَکَ شَبِیهٌ فَإِنَّهُ لَشَبِیهُکَ وَ لَکِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ خُلِقْنَا لِلْبَلَاءِ اتَّهَمَنَا الْمَلِکُ وَ زَعَمَ أَنَّهُ لَا یُصَدِّقُنَا حَتَّی تُرْسِلَ مَعَنَا بِابْنِ یَامِینَ بِرِسَالَةٍ مِنْکَ یُخْبِرُهُ عَنْ حُزْنِکَ وَ

ص: 257


1- أی ارسلکم و اطلقکم.
2- و قیل: إن یوسف اختار شمعون لانه کان احسنهم رأیا فیه. منه رحمه اللّه.

سفید شدن سریع موهایت پیش از موعد، گریه ات و نابینا شدنت در آن ننویسی سخن ما را باور نمی کند. یعقوب علیه السلام گمان کرد که این کار از حیله و نیرنگشان است. از این رو به آنان فرمود: ای پسرانم، چه بد خوی و عادتی دارید. هر گاه برای کاری بیرون رفتید یکی از شما کم شده است. من ابن یامین را با شما نمی فرستم. چون کالای خود را گشودند، دیدند که سرمایه شان بی آن که بدانند به آنان بازگردانده شده است. برخی از آنان شادمان نزد پدرشان بازگشتند و گفتند: ای پدر، مردم تا به حال چنین پادشاهی ندیده اند که از گناه پرهیز کند؛ زیرا او از ترس گناه، سرمایه مان را به ما بازگردانده است و این سرمایه ماست که به ما بازگردانده شده است. بنابراین برای خانواده خود غذایی تهیه می کنیم و مواظب برادرمان هستیم و با بردن او یک بار شتر می افزاییم و این پیمانه اضافی نزد عزیز، پیمانه ای ناچیز است. یعقوب علیه السلام فرمود: شما می دانید که پس از برادرتان یوسف، ابن یامین از همه شما برایم دوستداشتنی تر است و از میان شما با او غم ها را از یاد می برم و آرامش می یابم. بنابراین تنها در صورتی او را با شما خواهم فرستاد که با من با نام خدا پیمان استواری ببندید که حتماً او را نزد من باز آورید مگر آنکه گرفتار حادثه ای شوید. یهودا او را ضمانت کرد و بدین سان بیرون آمدند تا این که وارد مصر و بر یوسف علیه السلام وارد شدند. یوسف علیه السلام از آنان پرسید: آیا نامه ام را رسانده اید؟ آنان پاسخ دادند: آری و برای تو پاسخ آن را به همراه این پسرک آورده ایم. بنابراین درباره آن چه به ذهنت می رسد از او بپرس. یوسف علیه السلام پرسید: ای پسرک، پدرت تو را با چه پیامی فرستاده است؟ او پاسخ داد: پدرم به تو سلام رساند و فرمود: تو به من نامه نوشتی و درباره اندوه، سفید شدن سریع موهایم پیش از موعد، گریه و نابینا شدنم پرسیدی. تنها کسی از میان مردم اندوه و ترس بیشتری دارد که معاد را بیشتر از دیگران یاد کند.

سفید شدن سریع موهایم پیش از موعد نیز به دلیل یاد کردن روز قیامت است. غم عزیزم یوسف نیز مرا گریانده و چشمانم را نابینا ساخته است. به من خبر رسیده است که تو به دلیل اندوه من اندوهگین شده ای و به حال من اهتمام می ورزی. خداوند پاداش دهنده و اجر دهنده تو باشد. بهترین چیزی که می توانی با آن مرا شاد سازی این است که پسرم ابن یامین را به من بازگردانی؛ زیرا او پس از یوسف دوستداشتنی ترین فرزند من و همدم تنهایی ام است و من تنهایی ام را با او سر می کنم. در فرستادن چیزی شتاب کن که با آن به خانواده ام کمک کنم. چون ابن یامین این سخن را به نقل از یعقوب علیه السلام گفت: گریه راه گلوی یوسف علیه السلام را بست و نتوانست شکیبایی کند؛ از این رو برخاست و وارد خانه شد و ساعتی گریست. سپس به سوی آنان بیرون آمد و دستور داد تا برایشان غذایی بیاورند. یوسف فرمود: باید هر کس با برادر مادری اش بر سر یک سفره بنشیند. از این رو آنان نشستند و ابن یامین ایستاده باقی ماند. یوسف به او فرمود: تو را چه شده که نمی­نشینی؟ ابن یامین پاسخ داد: من در میان آنان برادر مادری ندارم. یوسف به او فرمود: آیا تو برادری از مادرت نداشته ای؟ ابن یامین پاسخ داد: چرا. یوسف پرسید: او چه کار کرد؟ ابن یامین پاسخ داد: اینان مدعی شده اند که او را گرگ خورده است. یوسف پرسید: چقدر برایش اندوهگین شده ای؟ ابن یامین پاسخ داد: من صاحب دوازده پسر شده ام و برای هر کدام نامی برگرفته از نام یوسف انتخاب کرده ام.

ص: 258

عَنْ سُرْعَةِ الشَّیْبِ إِلَیْکَ قَبْلَ أَوَانِ الْمَشِیبِ وَ عَنْ بُکَائِکَ وَ ذَهَابِ بَصَرِکَ فَظَنَّ یَعْقُوبُ أَنَّ ذَلِکَ مَکْرٌ مِنْهُمْ فَقَالَ لَهُمْ یَا بَنِیَّ بِئْسَ الْعَادَةُ عَادَتُکُمْ کُلَّمَا خَرَجْتُمْ فِی وَجْهٍ نَقَصَ مِنْکُمْ وَاحِدٌ لَا أُرْسِلُهُ مَعَکُمْ فَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ مِنْ غَیْرِ عِلْمٍ (1)مِنْهُمْ أَقْبَلُوا إِلَی أَبِیهِمْ فَرِحِینَ قَالُوا یَا أَبَانَا مَا رَأَی النَّاسُ مِثْلَ هَذَا الْمَلِکِ أَشَدَّ اتِّقَاءً لِلْإِثْمِ مِنْهُ رَدَّ عَلَیْنَا بِضَاعَتَنَا مَخَافَةَ الْإِثْمِ وَ هِیَ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا وَ نَمِیرُ أَهْلَنا (2)وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ قَالَ یَعْقُوبُ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ ابْنَ یَامِینَ أَحَبُّکُمْ إِلَیَّ بَعْدَ أَخِیکُمْ یُوسُفَ وَ بِهِ أُنْسِی وَ إِلَیْهِ سُکُونِی مِنْ بَیْنِ جَمَاعَتِکُمْ فَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّی تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ فَضَمِنَهُ یَهُودَا فَخَرَجُوا حَتَّی وَرَدُوا مِصْرَ فَدَخَلُوا عَلَی یُوسُفَ علیه السلام فَقَالَ لَهُمْ هَلْ بَلَّغْتُمْ رِسَالَتِی قَالُوا نَعَمْ وَ قَدْ جِئْنَاکَ بِجَوَابِهَا مَعَ هَذَا الْغُلَامِ فَسَلْهُ عَمَّا بَدَا لَکَ قَالَ لَهُ یُوسُفُ بِمَا أَرْسَلَکَ أَبُوکَ إِلَیَّ یَا غُلَامُ قَالَ أَرْسَلَنِی إِلَیْکَ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ إِنَّکَ أَرْسَلْتَ إِلَیَّ تَسْأَلُنِی عَنْ حُزْنِی وَ عَنْ سُرْعَةِ الشَّیْبِ إِلَیَّ قَبْلَ أَوَانِ الْمَشِیبِ وَ عَنْ بُکَائِی وَ ذَهَابِ بَصَرِی فَإِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حُزْناً وَ خَوْفاً أَذْکَرُهُمْ لِلْمَعَادِ وَ إِنَّمَا أَسْرَعَ الشَّیْبُ إِلَیَّ قَبْلَ أَوَانِ الْمَشِیبِ لِذِکْرِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ أَبْکَانِی وَ بَیَّضَ عَیْنِیَ الْحُزْنُ عَلَی حَبِیبِی یُوسُفَ وَ قَدْ بَلَغَنِی حُزْنُکَ بِحُزْنِی وَ اهْتِمَامُکَ بِأَمْرِی فَکَانَ اللَّهُ لَکَ جَازِیاً وَ مُثِیباً وَ إِنَّکَ لَنْ تَصِلَنِی بِشَیْ ءٍ أَنَا أَشَدُّ فَرَحاً بِهِ مِنْ أَنْ تُعَجِّلَ عَلَیَّ وَلَدِی ابْنَ یَامِینَ فَإِنَّهُ أَحَبُّ أَوْلَادِی إِلَیَّ بَعْدَ یُوسُفَ فَأُونِسَ بِهِ وَحْشَتِی وَ أَصِلَ بِهِ وَحْدَتِی تُعَجِّلَ عَلَیَّ بِمَا أَسْتَعِینُ بِهِ عَلَی عِیَالِی فَلَمَّا قَالَ هَذَا خَنَقَتْ یُوسُفَ علیه السلام الْعَبْرَةُ وَ لَمْ یَصْبِرْ حَتَّی قَامَ فَدَخَلَ الْبَیْتَ وَ بَکَی سَاعَةً ثُمَّ خَرَجَ إِلَیْهِمْ وَ أَمَرَ لَهُمْ بِطَعَامٍ وَ قَالَ لِیَجْلِسْ کُلُّ بَنِی أُمٍّ عَلَی مَائِدَةٍ فَجَلَسُوا وَ بَقِیَ ابْنُ یَامِینَ قَائِماً فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ مَا لَکَ لَمْ تَجْلِسْ فَقَالَ لَهُ لَیْسَ لِی فِیهِمْ ابْنُ أُمٍّ فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ أَ فَمَا کَانَ لَکَ ابْنُ أُمٍّ فَقَالَ لَهُ ابْنُ یَامِینَ بَلَی فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ فَمَا فَعَلَ قَالَ زَعَمَ هَؤُلَاءِ أَنَّ الذِّئْبَ أَکَلَهُ قَالَ فَمَا بَلَغَ مِنْ حُزْنِکَ عَلَیْهِ قَالَ وُلِدَ لِی اثْنَا عَشَرَ ابْناً کُلُّهُمُ أَشْتَقُّ لَهُ اسْماً مِنِ اسْمِهِ

ص: 258


1- فی نسخة: بغیر علم.
2- أی نجلب الیهم الطعام. منه رحمه اللّه.

یوسف فرمود: می بینم که پس از او زنان را در آغوش گرفته ای و فرزند بوییده ای؟ ابن یامین گفت: من پدر درستکاری دارم که به من فرمود: ازدواج کن تا شاید خداوند عزوجل از تو نسلی به وجود آورد که زمین را پر از ستایش او کنند. یوسف فرمود: بیا و بر سفره من بنشین. برادران یوسف گفتند: خداوند، یوسف و برادرش را برتری داد به طوری که پادشاه، او را بر سر سفره خود نشاند. یوسف دستور داد تا آبخوری شاه را در بار ابن یامین بگذارند.

چون مجهز شدند {[به دستور او] نداکننده ای بانگ درداد: ای کاروانیان قطعا شما دزد هستید. [برادران] در حالی که به آنان روی کردند گفتند: چه گم کرده اید. گفتند: جام شاه را گم کرده ایم و برای هر کس که آن را بیاورد یک بار شتر خواهد

بود و [متصدی گفت] من ضامن آنم. گفتند: به خدا سوگند شما خوب می دانید که ما نیامده ایم در این سرزمین فساد کنیم و ما دزد نبوده ایم.} رسم آنها اینگونه بود که چنین حکم می کردند که سارق به بندگی گرفته می شد و دستش قطع نمی شد. {گفتند پس اگر دروغ بگویید کیفرش چیست. گفتند: کیفرش [همان] کسی است که [جام] در بار او پیدا شود. پس کیفرش خود اوست ما ستمکاران را این گونه کیفر می دهیم. پس [یوسف] به [بازرسی] بارهای آنان پیش از بار برادرش پرداخت. آنگاه آن را از بار برادرش [بنیامین] در آورد.} و او را بازداشت کرد. وقتی آبخوری را در بار ابن یامین یافتند برادران یوسف گفتند: {اگر او دزدی کرده پیش از این [نیز] برادرش دزدی کرده است. یوسف این [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشکار نکرد، [ولی] گفت: موقعیت شما بدتر [از او]ست و خدا به آنچه وصف می کنید داناتر است. گفتند: ای عزیز، او پدری پیر سالخورده دارد. بنابراین یکی از ما را به جای او بگیر که ما تو را از نیکوکاران می بینیم. گفت پناه به خدا که جز آن کس را که کالای خود را نزد وی یافته ایم بازداشت کنیم؛ زیرا در آن صورت قطعاً ستمکار خواهیم بود. پس چون از او نومید شدند رازگویان کنار کشیدند. بزرگشان گفت: مگر نمی دانید که پدرتان با نام خدا پیمانی استوار از شما گرفته است و قبلا [هم] درباره یوسف تقصیر کردید. هرگز از این سرزمین نمی روم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حق من داوری کند و او بهترین داوران است. پیش پدرتان بازگردید و بگویید: ای پدر، پسرت دزدی کرده و ما جز آنچه می دانیم گواهی نمی دهیم و ما نگهبان غیب نبودیم. و از [مردم] شهری که در آن بودیم و کاروانی که در میان آن آمدیم جویا شو و ما قطعا راست می گوییم.} چون آنان به سوی پدرشان بازگشتند ماجرا را برای او گفتند. یعقوب علیه السلام فرمود: پسرم دزدی نمی کند {بلکه نفس شما امری [نادرست] را برای شما آراسته است. پس [صبر من] صبری نیکوست. امید که خدا همه آنان را به سوی من [باز] آورد که او دانای حکیم است.}

سپس به پسرانش دستور داد تا برای رفتن به مصر آماده شوند. بدین سان به راه افتادند تا این که به مصر رسیدند و بر یوسف علیه السلام وارد شدند. آنان به او نامه ای از سوی یعقوب علیه السلام دادند که در آن از او التماس می کرد و می خواست که فرزندش را به او بازگرداند. چون یوسف علیه السلام به آن نامه نگریست اشک، امانش را برید

ص: 259

فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ علیه السلام أَرَاکَ قَدْ عَانَقْتَ النِّسَاءَ وَ شَمِمْتَ الْوَلَدَ مِنْ بَعْدِهِ فَقَالَ لَهُ ابْنُ یَامِینَ إِنَّ لِی أَباً صَالِحاً وَ إِنَّهُ قَالَ لِی تَزَوَّجْ لَعَلَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُخْرِجُ مِنْکَ ذُرِّیَّةً یُثْقِلُ الْأَرْضَ بِالتَّسْبِیحِ فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ تَعَالَ فَاجْلِسْ عَلَی مَائِدَتِی فَقَالَ إِخْوَةُ یُوسُفَ لَقَدْ فَضَّلَ اللَّهُ یُوسُفَ وَ أَخَاهُ حَتَّی إِنَّ الْمَلِکَ قَدْ أَجْلَسَهُ مَعَهُ عَلَی مَائِدَتِهِ فَأَمَرَ یُوسُفُ أَنْ یُجْعَلَ صُوَاعُ الْمَلِکِ فِی رَحْلِ ابْنِ یَامِینَ فَلَمَّا تَجَهَّزُوا أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ (1)قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ وَ کَانَ الرَّسْمَ فِیهِمْ وَ الْحُکْمَ أَنَّ السَّارِقَ یُسْتَرَقُّ وَ لَا یُقْطَعُ قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ فَحَبَسَهُ فَقَالَ إِخْوَتُهُ لَمَّا أَصَابُوا الصُّوَاعَ فِی وِعَاءِ ابْنِ یَامِینَ إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا قالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ ارْجِعُوا إِلی أَبِیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَی أَبِیهِمْ قَالُوا ذَلِکَ لَهُ قَالَ إِنَّ ابْنِی لَا یَسْرِقُ بَلْ سَوَّلَتْ (2)لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَی اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ ثُمَّ أَمَرَ بَنِیهِ بِالتَّجْهِیزِ إِلَی مِصْرَ فَسَارُوا حَتَّی أَتَوْا مِصْرَ فَدَخَلُوا عَلَی یُوسُفَ وَ دَفَعُوا إِلَیْهِ کِتَاباً مِنْ یَعْقُوبَ یَسْتَعْطِفُهُ فِیهِ وَ یَسْأَلُهُ رَدَّ وَلَدِهِ عَلَیْهِ فَلَمَّا نَظَرَ فِیهِ خَنَقَتْهُ الْعَبْرَةُ وَ لَمْ

ص: 259


1- أی کفیل اؤدبه إلی من رده. منه رحمه اللّه.
2- أی زینت و سهلت لکم أنفسکم أمرا عظیما.

و نتوانست صبر کند. از این رو وارد خانه شد و ساعتی گریست. سپس به سوی آنان بیرون آمد و آنان به او گفتند: {ای عزیز، به ما و خانواده ما آسیب رسیده است و سرمایه ای ناچیز آورده ایم. بنابراین پیمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق کن که خدا صدقه دهندگان را پاداش می دهد.}

یوسف علیه السلام به آنان فرمود: {آیا دانستید وقتی که نادان بودید با یوسف و برادرش چه کردید. گفتند آیا تو خود یوسفی. گفت: [آری] من یوسفم و این برادر من است. به راستی خدا بر ما منت نهاده است. بی گمان هر که تقوا و صبر پیشه کند خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند. گفتند: به خدا سوگند که واقعاً خدا تو را بر ما برتری داده است و ما خطاکار بودیم. [یوسف] گفت: امروز بر شما سرزنشی نیست. خدا شما را می آمرزد و او مهربانترین مهربانان است.}

سپس به آنان دستور داد تا نزد یعقوب علیه السلام بازگردند و به آنان فرمود: {این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید [تا] بینا شود و همه کسان خود را نزد من آورید.} جبرئیل بر یعقوب علیه السلام نازل شد و فرمود: آیا می خواهی دعایی به تو بیاموزم که خداوند با آن تو را دوباره بینا سازد و دو پسرت را به تو بازگرداند؟ یعقوب علیه السلام فرمود: آری. جبرئیل فرمود: دعایی را بخوان که پدرت آدم علیه السلام آن را خواند و با آن توبه کرد و نوح علیه السلام آن را خواند و کشتی اش بر کوه جودی قرار گرفت و از غرق شدن نجات یافت و پدرت ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام وقتی که او را در آتش انداختند آن را خواند و خداوند آتش را بر او سرد و بی آسیب گردانید. یعقوب علیه السلام پرسید: ای جبرئیل، آن دعا چیست؟ جبرئیل پاسخ داد: بگو: پروردگارا، به حق محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین، از تو می خواهم که یوسف و ابن یامین هر دو را نزد من بازگردانی و مرا دوباره بینا سازی. یعقوب علیه السلام این دعا را به پایان نرسانده بود که مژده دهنده آمد و پیراهن یوسف علیه السلام را بر او افکند و او دوباره بینا شد. یعقوب علیه السلام به برادران یوسف فرمود: {آیا به شما نگفتم که بی شک من از [عنایت] خدا

چیزهایی می دانم که شما نمی دانید. گفتند: ای پدر برای گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم. گفت: به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می خواهم که او همانا آمرزنده مهربان است.} در خبری روایت شده امام صادق علیه السلام فرمود: یعقوب علیه السلام طلب آمرزش برای آنان را تا سحرگاه به تعویق انداخت. یعقوب علیه السلام به سوی مصر روی آورد و یوسف علیه السلام به بیرون از مصر آمد تا از او استقبال کند. او خواست تا از مرکب خود برای یعقوب علیه السلام پیاده شود، اما فرمانروایی خود را به یاد آورد و این کار را انجام نداد. از این رو جبرئیل نازل شد و به او فرمود: ای یوسف، خداوند عزوجل به تو فرمود: چه چیز باعث شد تا برای بنده درستکارم از مرکب خود پیاده نشوی؟ در چه مقام و جایگاهی بودی؟ دستت را دراز کن. یوسف علیه السلام دستش را دراز کرد و از میان انگشتانش نوری بیرون آمد. یوسف علیه السلام پرسید: ای جبرئیل، این چیست؟ جبرئیل پاسخ داد: این بدین معناست که در مجازات کاری که با یعقوب علیه السلام کردی و برای او پیاده نشدی هیچ پیامبری از صلب تو به دنیا نمی آید. یوسف علیه اسلام فرمود: {ان شاء الله با [امن و] امان داخل مصر شوید. و پدر و مادرش را به تخت برنشانید و [همه آنان] پیش او به سجده درافتادند.} یوسف علیه السلام به یعقوب علیه السلام فرمود: {ای پدر،

ص: 260

یَصْبِرْ حَتَّی قَامَ فَدَخَلَ الْبَیْتَ فَبَکَی سَاعَةً ثُمَّ خَرَجَ إِلَیْهِمْ فَقَالُوا لَهُ یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ (1)فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ فَقَالَ لَهُمْ یُوسُفُ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ (2)الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ ثُمَّ أَمَرَهُمْ بِالانْصِرَافِ إِلَی یَعْقُوبَ وَ قَالَ لَهُمْ اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلی وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَی یَعْقُوبَ علیه السلام فَقَالَ یَا یَعْقُوبُ أَ لَا أُعَلِّمُکَ دُعَاءً یَرُدُّ اللَّهُ عَلَیْکَ بِهِ بَصَرَکَ وَ یَرُدُّ عَلَیْکَ ابْنَیْکَ قَالَ بَلَی قَالَ قُلْ مَا قَالَهُ أَبُوکَ آدَمُ فَتَابَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ مَا قَالَهُ نُوحٌ فَاسْتَوَتْ بِهِ سَفِینَتُهُ عَلَی الْجُودِیِّ وَ نَجَا مِنَ الْغَرَقِ وَ مَا قَالَهُ أَبُوکَ إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ الرَّحْمَنِ حِینَ أُلْقِیَ فِی النَّارِ فَجَعَلَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً فَقَالَ یَعْقُوبُ وَ مَا ذَاکَ یَا جَبْرَئِیلُ فَقَالَ قُلْ یَا رَبِّ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ أَنْ تَأْتِیَنِی بِیُوسُفَ وَ ابْنِ یَامِینَ جَمِیعاً وَ تَرُدَّ عَلَیَّ عَیْنَیَّ فَمَا اسْتَتَمَّ یَعْقُوبُ هَذَا الدُّعَاءَ حَتَّی جَاءَ الْبَشِیرُ فَأَلْقَی قَمِیصَ یُوسُفَ عَلَیْهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً فَقَالَ لَهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ فَرُوِیَ فِی خَبَرٍ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ أَخَّرَهُمْ إِلَی السَّحَرِ فَأَقْبَلَ یَعْقُوبُ إِلَی مِصْرَ وَ خَرَجَ یُوسُفُ لِیَسْتَقْبِلَهُ فَهَمَّ بِأَنْ یَتَرَجَّلَ لِیَعْقُوبَ ثُمَّ ذَکَرَ مَا هُوَ فِیهِ مِنَ الْمُلْکِ فَلَمْ یَفْعَلْ فَنَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَقَالَ لَهُ یَا یُوسُفُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ لَکَ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَنْزِلَ إِلَی عَبْدِیَ الصَّالِحِ مَا کُنْتَ فِیهِ ابْسُطْ یَدَکَ فَبَسَطَهَا فَخَرَجَ مِنْ بَیْنِ أَصَابِعِهِ نُورٌ فَقَالَ مَا هَذَا یَا جَبْرَئِیلُ فَقَالَ هَذَا أَنَّهُ لَا یَخْرُجُ مِنْ صُلْبِکَ نَبِیٌّ أَبَداً عُقُوبَةً بِمَا صَنَعْتَ بِیَعْقُوبَ إِذْ لَمْ تَنْزِلْ إِلَیْهِ فَقَالَ یُوسُفُ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً فَقَالَ یُوسُفُ لِیَعْقُوبَ یا أَبَتِ

ص: 260


1- أی قلیلة، أو بضاعة ردیئة یرغب عنها کل تاجر.
2- أی لا تقریع و لا تعییر علیکم. و التثریب: هو الاستقصاء فی اللوم و التوبیخ.

این است تعبیر خواب پیشین من. به یقین پروردگارم آن را راست گردانید.} تا {مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما.} امام صادق علیه السلام فرمود: یوسف علیه السلام در سن دوازده سالگی به زندان افتاد و هجده سال در آن جا ماند و پس از بیرون آمدن از زندان هشتاد سال زیست. جمع آن صد و ده سال می شود(1).

توضیح

بیضاوی در تفسیر آیه {و این [پیمانه اضافی نزد عزیز] پیمانه ای ناچیز است.} می گوید: یعنی پیمانه ای ناچیز است که ما را کفایت نمی کند. آنان آنچه برایشان پیمانه شده بود را اندک شمردند و خواستند تا با بازگشت به سوی پادشاه آن را دو چندان کنند و آن مقدار که برای برادرشان پیمانه می شود را به آن بیفزایند. همچنین جایز است که اشاره به {یک بار شتر} باشد. یعنی آن، مقداری اندک است که پادشاه آن را از ما دریغ نمی کند و آن را زیاد نمی شمرد. برخی می گویند که آن، سخن یعقوب علیه السلام است. یعنی یک بار شتر چیز اندکی است که ارزش ندارد برای آن فرزند را به خطر انداخت. {رازگویان کنار کشیدند.} یعنی به کناری رفتند و مشغول نجوا شدند. سخن بیضاوی به پایان رسید(2).

سید بن طاووس رحمه الله می گوید: اگر کسی بگوید که چرا یوسف علیه السلام از برادرانش خواست تا برادرش را نزد او بیاورند و سپس او را از بازگشت به سوی پدرش بازداشت با این که می دانست پدرش از دوری او اندوهگین می شود؟ آیا این کار چیزی جز آزار رساندن به برادر و پدرش بود؟ در پاسخ می گوییم که دلیل آن کار او روشن است؛ زیرا یوسف علیه السلام این کار را به دلیل وحی الهی انجام داد و آزمایشی از سوی خداوند متعال برای یعقوب علیه السلام و صبر او و عرضه داشتن مراتب عالی پاداش بود. همان طور که خداوند متعال او را با نیامدن خبری از یوسف علیه السلام در تمام آن مدت آزمایش کرد تا این که به دلیل گریه بر او نابینا شد. بنابراین یوسف علیه السلام تنها به آنان دستور داد تا در فرستادن برادرش با پدر خود مهربانانه رفتار کنند و به او دروغ نگویند و نیرنگ نورزند. اگر کسی بگوید که آنان گفتند: { او را با نیرنگ از پدرش خواهیم خواست} و مراوده به معنای نیرنگ و فریب است، در پاسخ می گوییم که مراوده به آن معنایی که شما گمان کرده اید نیست، بلکه مهربانی کردن و دلیل و چاره ای جستن است. این کار می تواند با راست گویی یا دروغ گویی صورت گیرد و یوسف علیه السلام تنها به آنان دستور داد که به بهترین وجه این کار را انجام دهند. بنابراین اگر آنان از دستور یوسف علیه السلام تخطی ورزیدند سرزنشی بر یوسف علیه السلام نیست و اگر سرزنشی باشد بر برادران یوسف است.

اگر کسی بگوید که چرا یوسف علیه السلام که از دل سوختگی و نگرانی زیاد پدرش آگاه بود او را از زنده بودنش آگاه نساخت تا او آرام گیرد و غم و اندوهش بر طرف شود؟ در پاسخ دو دلیل می آوریم: دلیل اول این است که او می توانست این کار را بکند، اما خداوند به او وحی فرمود که از باخبر کردن او دست بکشد تا رنج او افزایش یابد

ص: 261


1- . امالی الصدوق: 149-152
2- . انوار التنزیل 1: 233

هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا إِلَی قَوْلِهِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ فَرُوِیَ فِی خَبَرٍ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ دَخَلَ یُوسُفُ السِّجْنَ وَ هُوَ ابْنُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ سَنَةً وَ مَکَثَ فِیهِ (1)ثَمَانَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ بَقِیَ بَعْدَ خُرُوجِهِ ثَمَانِینَ سَنَةً فَذَلِکَ مِائَةُ سَنَةٍ وَ عَشْرُ سِنِینَ (2).

توضیح

ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ قال البیضاوی أی مکیل قلیل لا یکفینا استقلوا ما کیل لهم فأرادوا أن یضاعفوه بالرجوع إلی الملک و یزدادوا إلیه ما یکال لأخیهم و یجوز أن یکون الإشارة إلی کَیْلَ بَعِیرٍ أی ذلک شی ء قلیل لا یضایقنا فیه الملک و لا یتعاظمه و قیل إنه من کلام یعقوب و معناه و إن حمل بعیر شی ء یسیر لا یخاطر لمثله بالولد قوله تعالی خَلَصُوا نَجِیًّا أی تخلصوا و اعتزلوا متناجین انتهی. (3)و قال السید قدس الله روحه فإن قیل ما الوجه فی طلب یوسف علیه السلام أخاه من إخوته ثم حبسه له عن الرجوع إلی أبیه مع علمه بما یلحقه علیه من الحزن و هل هذا إلا إضرار به و بأبیه قلنا الوجه فی ذلک ظاهر لأن یوسف علیه السلام لم یفعل ذلک إلا بوحی من الله تعالی إلیه و ذلک امتحان منه لنبیه یعقوب علیه السلام و ابتلاء لصبره و تعریض للعالی من منزلة الثواب و نظیر ذلک امتحانه علیه السلام بأن صرف عنه خبر یوسف طول تلک المدة حتی ذهب بصره بالبکاء علیه و إنما أمرهم یوسف علیه السلام بأن یلطفوا بأبیهم فی إرساله من غیر أن یکذبوه أو یخدعوه فإن قیل أ لیس قد قالوا له سنراود أباه و المراودة هی الخداع و المکر قلنا لیس المراودة علی ما ظننتم بل هی التلطف و التسبب و الاحتیال و قد یکون ذلک من جهة الصدق و الکذب جمیعا و إنما أمرهم بفعله علی أحسن الوجوه فإن خالفوه فلا لوم إلا علیهم.

فإن قیل فما بال یوسف لم یعلم أباه علیه السلام بخبره لتسکن نفسه و یزول وجده مع علمه بشدة تحرقه و عظم قلقه قلنا فی ذلک وجهان أحدهما أن ذلک کان له ممکنا و کان علیه قادرا فأوحی الله تعالی إلیه بأن یعدل عن اطلاعه علی خبره تشدیدا للمحنة

ص: 261


1- فی نسخة: و مکث فیها.
2- أمالی الصدوق: 149- 152. م.
3- أنوار التنزیل 1: 233. م.

و جایگاه والایی در آزمایش را بر او عرضه دارد. خداوند متعال این حق را دارد که تکلیف را دشوار یا آسان سازد. دلیل دوم این است که جایز است یوسف علیه السلام قادر بر آن کار نبوده باشد؛ از این رو از باخبر کردن یعقوب علیه السلام دست کشید(1).

روایت 24.

علل الشرائع، عیون الاخبار: اسماعیل بن همام: امام رضا علیه السلام در تفسیر آیه {گفتند: اگر او دزدی کرده پیش از این [نیز] برادرش دزدی کرده است. یوسف این [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشکار نکرد.} فرمود: اسحاق علیه السلام کمربندی داشت که آن را پیامبران بزرگتر از یکدیگر به ارث می بردند. آن کمربند را عمه یوسف نگهداری می کرد. یوسف علیه السلام نزد عمه اش بود و عمه اش او را بسیار دوست می داشت. پدرش به او پیغام فرستاد که یوسف علیه السلام را نزد من بفرست و من او را به تو باز می گردانم. او پیغام فرستاد که او را امشب نزدم واگذار تا او را ببویم. سپس صبحگاهان او را نزد تو می فرستم. حضرت فرمود: چون صبح شد عمه یوسف علیه السلام کمربند را گرفت و به کمر یوسف علیه السلام زیر لباس هایش بست و او را نزد پدرش فرستاد. چون یوسف از نزد او رفت او در پی کمربند آمد و آن را نزد یوسف علیه السلام یافت(2).

در آن زمان اگر کسی دزدی می کرد می بایست به آن کسی که از او دزدی کرده داده می شد و بنده اش می گردید(3).

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(4).

روایت 25.

الخصال: جابر بن عبد الله انصاری

ص: 262


1- . تنزیه الانبیا: 57-59. می گویم: در حدیث شماره 58 می آید که یوسف علیه السلام مردی را به سوی پدرش فرستاد تا به او بگوید: من مردی را در مصر دیدم که به تو سلام می رساند و می گفت: سپرده تو نزد خداوند عزوجل هرگز از دست نمی رود. بدین سان یعقوب علیه السلام دانست که یوسف علیه السلام زنده است. از این رو سخنان ذیل را بر زبان می آورْد: { بی شک من از [عنایت] خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید.}، { اگر مرا به کمخردی نسبت ندهید بوی یوسف را می شنوم.} و غیره.
2- . متن حدیث در عیون الاخبار این طور آمده است: چون صبح شد عمه یوسف علیه السلام کمربند را گرفت و به کمر او بست و روی آن، لباس پوشانید و او را به سوی پدرش فرستاد. چون یوسف علیه السلام از نزد عمه­اش رفت او در پی کمربند برآمد و گفت: کمربند را دزدیدند و آن را نزد او یافت. در علل الشرائع نیز این طور آمده است.
3- . علل الشرائع: 28، عیون الاخبار: 232
4- . نسخه خطیِ تفسیر عیاشی

علیه و تعریضا للمنزلة الرفیعة فی البلوی و له تعالی أن یصعب التکلیف و أن یسهله و الجواب الآخر أنه جائز أن یکون علیه السلام لم یتمکن من ذلک و لا قدر علیه فلذلک عدل عنه (1).

«24»

ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام الْمُظَفَّرُ الْعَلَوِیُّ عَنِ ابْنِ الْعَیَّاشِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ الْعَلَوِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیِّ الْعُمَرِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ هَمَّامٍ قَالَ قَالَ الرِّضَا علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ قَالَ کَانَتْ لِإِسْحَاقَ النَّبِیِّ علیه السلام مِنْطَقَةٌ تَتَوَارَثُهَا الْأَنْبِیَاءُ الْأَکَابِرُ (2)وَ کَانَتْ عِنْدَ عَمَّةِ یُوسُفَ وَ کَانَ یُوسُفُ عِنْدَهَا وَ کَانَتْ تُحِبُّهُ فَبَعَثَ إِلَیْهَا أَبُوهُ ابْعَثِیهِ إِلَیَّ وَ أَرُدُّهُ إِلَیْکَ فَبَعَثَتْ إِلَیْهِ دَعْهُ عِنْدِیَ اللَّیْلَةَ أَشُمَّهُ ثُمَّ أُرْسِلَهُ إِلَیْکَ غَدَاةً قَالَ فَلَمَّا أَصْبَحَتْ أَخَذَتِ الْمِنْطَقَةَ فَشَدَّتْهَا فِی وَسَطِهِ تَحْتَ الثِّیَابِ وَ بَعَثَتْ بِهِ إِلَی أَبِیهِ فَلَمَّا خَرَجَ مِنْ عِنْدِهَا طَلَبَتِ الْمِنْطَقَةَ فَوَجَدَتْ عَلَیْهِ (3)وَ کَانَ إِذَا سَرَقَ أَحَدٌ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ دُفِعَ إِلَی صَاحِبِ السَّرِقَةِ فَکَانَ عَبْدَهُ (4).

شی، تفسیر العیاشی عن إسماعیل مثله (5)

««25»

ل، الخصال أبی عن محمد العطار عن الأشعری عن علی بن محمد عن رجل عن

ص: 262


1- تنزیه الأنبیاء: 57- 59 قلت: سیأتی فی الخبر 58 أن یوسف أرسل إلی أبیه رجلا یقول له: انی رأیت رجلا بمصر یقرؤک السلام و یقول لک: ان ودیعتک عند اللّه عزّ و جلّ لن تضیع، فعلم یعقوب ان یوسف حی و لذا کان یقول: «إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» و یقول: «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» و غیر ذلک.
2- أی تتوارثها الأنبیاء بعد یعقوب و یوسف.
3- متن الحدیث فی العیون هکذا: فلما أصبحت أخذت المنطقة فربطتها فی حقوه و ألبسته قمیصا و بعثت به الی أبیه، فلما خرج من عندها طلبت المنطقة و قالت: سرقت المنطقة فوجدت علیه. و کذا فی العلل الا ان فیه: الی أبیه و قالت: سرقت اه.
4- علل الشرائع: 28، عیون الأخبار: 232. م.
5- تفسیر العیّاشیّ مخطوط. م.

در تفسیر نام ستارگان در آیه {من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم دیدم [آنها] برای من سجده می کنند.} می گوید: مقصود از آنها طارق، جوبان، ذیال، ذوالکنفان، قابس، وثاب، عمودان، فیلق، مصبح، صدح، ذوالفزع، ضیاء و نور یعنی خورشید و ماه است. همه این ستارگان در گرداگرد آسمان هستند(1).

روایت 26.

الخصال: جابر بن عبدالله گفت: مردی یهودی به نام بستان(2)

یهودی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: ای محمد، به من بگو که نام آن ستارگانی که یوسف علیه السلام در خواب دید که بر او سجده می کنند چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله در آن هنگام به او پاسخی نداد. سپس جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و او را از نام آنها آگاه ساخت. حضرت فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی بستان پیغام فرستاد. وقتی بستان نزد ایشان آمد فرمود: اگر نام آن ستارگان را به تو بگویم مسلمان می شوی؟ بستان پاسخ داد: آری. پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: نام آنها عبارت است از: جربان، طارق، ذیال، ذوالکنفان، قابس، وثاب، عمودان، فیلق، مصبح، ضروح، ذوالفزع، ضیاء و نور که یوسف علیه السلام در خواب دید که آنها در افق آسمان بر او سجده می کنند. چون یوسف علیه السلام این خواب را برای یعقوب علیه السلام تعریف کرد یعقوب علیه السلام به او فرمود: این، امری پراکنده است که خداوند بعداً آن را گرد هم می آورد. حضرت می فرماید که بستان گفت: به خداوند سوگند، این ها نام آن ستارگان است(3).

ص: 263


1- . الخصال 2: 63. در نسخه چاپی الخصال در سند اول، ذوالکتفان مضبح و ضروج و در سند دوم، حربان مضبح، ضروج و ذوالقرع آمده است. ثعلبی این حدیث را در عرائس آورده و در آن آمده است: جریان، طارق، ذبال، ذوالکتعین، فرغ، وتاب، عمودان، مصبح، ضلیق و ضروح. این نام ها در حدیث اول و ذیل آن آمده و اختلاف آن نیز ذکر شده است. پس به آن رجوع کنید.
2- . در عرائس، نستار آمده است.
3- . الخصال 2: 63

سلیمان بن زیاد المنقری (1)عن عمرو بن شمر عن إسماعیل السدی عن عبد الرحمن بن سابط القرشی (2)عن جابر بن عبد الله الأنصاری فی قول الله عز و جل حکایة عن یوسف إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ فقال فی تسمیة النجوم هو الطارق و جوبان و الذیال و ذو الکنفان و قابس و وثاب و عمودان و فیلق و مصبح و الصدح و ذو الفزع و الضیاء و النور یعنی الشمس و القمر و کل هذه الکواکب محیطة بالسماء (3).

«26»

ل، الخصال عَبْدُ اللَّهِ بْنُ حَامِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَرَفَةَ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ ظُهَیْرٍ عَنِ السُّدِّیِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَابِطٍ الْقُرَشِیِّ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: أَتَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله رَجُلٌ مِنَ الْیَهُودِ یُقَالُ لَهُ بُسْتَانٌ (4)الْیَهُودِیُّ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ أَخْبِرْنِی عَنِ الْکَوَاکِبِ الَّتِی رَآهَا یُوسُفُ أَنَّهَا سَاجِدَةٌ لَهُ مَا أَسْمَاؤُهُمَا فَلَمْ یُجِبْهُ نَبِیُّ اللَّهِ یَوْمَئِذٍ فِی شَیْ ءٍ وَ نَزَلَ جَبْرَئِیلُ بَعْدُ فَأَخْبَرَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله بِأَسْمَائِهَا قَالَ فَبَعَثَ نَبِیُّ اللَّهِ إِلَی بُسْتَانٍ فَلَمَّا أَنْ جَاءَ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله هَلْ أَنْتَ مُسْلِمٌ إِنْ أَخْبَرْتُکَ بِأَسْمَائِهَا قَالَ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله جربانٌ وَ الطَّارِقُ وَ الذَّیَّالُ وَ ذُو الْکَنَفَانِ وَ قَابِسُ وَ وَثَّابٌ وَ عَمُودَانُ وَ الْفَیْلَقُ وَ الْمُصْبِحُ وَ الضَّرُوحُ وَ ذُو الْفَزَعِ وَ الضِّیَاءِ وَ النُّورِ رَآهَا فِی أُفُقِ السَّمَاءِ سَاجِدَةً لَهُ فَلَمَّا قَصَّهَا یُوسُفُ علیه السلام عَلَی یَعْقُوبَ علیه السلام قَالَ یَعْقُوبُ هَذَا أَمْرٌ مُتَشَتِّتٌ یَجْمَعَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَعْدُ قَالَ فَقَالَ بُسْتَانٌ وَ اللَّهِ إِنَّ هَذِهِ لَأَسْمَاؤُهَا (5).

ص: 263


1- هکذا فی المصدر و نسخ من الکتاب، و فی نسخة: سلیمان بن داود المنقریّ و لعله الصحیح.
2- فی نسخة: سائط، و الصحیح: سابط بالموحدة، یقال: هو عبد الرحمن بن عبد اللّه بن سابط و یقال: عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن سابط بن أبی حمیضة بن عمرو بن أهیب بن حذافة بن جمح الجمحی المکی تابعی، ذکره ابن حجر فی تهذیب التهذیب 6: 180.
3- الخصال 2: 63. و الموجود فی الخصال المطبوع فی السند الأول: ذو الکتفان مضبح و الضروج. و فی الثانی: حربان مضبح و الضروج و ذا القرع. و رواه الثعلبی بإسناده عن الحکم بن ظهیر فی العرائس، و فیه: جریان و الطارق و الذبال و ذو الکتعین و الفرغ و وثاب و عمودان و المصبح و الضلیق و الضروح، و تقدم فی الحدیث الأول و ذیله ذکرها و ذکر الخلاف.
4- فی العرائس: یقال له: نستار.
5- الخصال 2: 63. و الموجود فی الخصال المطبوع فی السند الأول: ذو الکتفان مضبح و الضروج. و فی الثانی: حربان مضبح و الضروج و ذا القرع. و رواه الثعلبی بإسناده عن الحکم بن ظهیر فی العرائس، و فیه: جریان و الطارق و الذبال و ذو الکتعین و الفرغ و وثاب و عمودان و المصبح و الضلیق و الضروح، و تقدم فی الحدیث الأول و ذیله ذکرها و ذکر الخلاف.

توضیح

در کتاب بیضاوی، ذوالکتفین(1)

و در عرائس، ذوالکنفات(2)

آمده است. همچنین در بیشتر نسخه های کتاب بیضاوی، فلیق و در عرائس همانی آمده است که در حدیث آمده بود(3).

روایت 27.

الخصال: محمد بن سهل بحرانی: امام صادق علیه السلام فرمود: پنج نفر بسیار می گریستند که عبارت هستند از: آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و علی بن حسین علیهم السلام. آدم علیه السلام برای بهشت آن قدر گریست که در گونه هایش یک گودی شبیه به دره افتاد. یعقوب علیه السلام برای یوسف علیه السلام آن قدر گریست که نابینا شد و به او گفتند: {به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد می کنی تا بیمار شوی یا هلاک گردی.} یوسف علیه السلام برای یعقوب علیه السلام آن قدر گریست که زندانیان دیگر آزرده شدند و به او گفتند: یا شب گریه کن و روز آرام گیر و یا روز گریه کن و شب آرام گیر. از این رو یوسف علیه السلام بر یکی از این دو هنگام با آنان به توافق رسید. فاطمه سلام الله علیها برای پیامبر صلی الله علیه و آله آن قدر گریست که مردم مدینه آزرده شدند و به او گفتند: ما از گریه بسیار تو آزرده شده ایم. از این رو فاطمه سلام الله علیها به سر مزار شهدا می رفت و آن قدر می گریست تا نیازش به گریه را برطرف می کرد و سپس باز می گشت. امام سجاد علیه السلام بیست سال یا چهل سال بر امام حسین علیه السلام گریست. هر گاه غذایی پیش او می گذاشتند اشک از چشمانشان جاری می شد، به طوری که بنده ای از بندگان او به او گفت: ای پسر رسول خدا، جانم به فدایتان باد. من نگران شما هستم و بیم دارم که شما از نادانان(4)

شوید. حضرت فرمود: {گفت من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا می برم و از [عنایت] خدا چیزی می دانم که شما نمی دانید.} من به محض این که کشته شدن فرزندان فاطمه سلام الله علیها را به یاد می آورم اشک، امانم را می برد(5).

روایت 28.

محاسن برقی: کاهلی: امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی ابن یامین(6) از یعقوب علیه السلام دور شد یعقوب ندا سر داد: پروردگارا، به من رحم نمی کنی؟ چشمانم و دو پسرم را از من گرفتی. خداوند متعال به او وحی فرمود: اگر آنان را میرانده هم باشم زنده می کنم تا تو و آنان را گرد هم آورم. اما آیا آن گوسفند را به یاد نمی آوری که سر بریدی و بریان کردی.

ص: 264


1- . انوار التنزیل 1: 227. در این کتاب به جای ذوالفرغ، فرغ آمده است.
2- . پیشتر دانستی که در عرائس، ذوالکتفین آمده است.
3- . عرائس: 70. پیشتر نام آن ستارگان را به نقل از عرائس آوردیم. از این رو به آن رجوع کنید.
4- . در منبع و چند نسخه دیگر این طور آمده، اما در نسخه ای از این کتاب، هلاک شدگان آمده است. در الخصال که به تازگی با استفاده از نسخه های خطی اش به چاپ رسیده نیز، هلاک شدگان آمده و همین نیز درست تر است.
5- . الخصال 1: 131
6- . پیشتر اختلاف نظر در این که نام او بنیامین است یا ابن یامین را دانستید.
بیان

فی البیضاوی ذو الکتفین (1)و فی العرائس ذو الکنفات (2)و فی أکثر نسخ البیضاوی الفلیق و فی العرائس کما فی الخبر (3).

«27»

ل، الخصال ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ الْبَحْرَانِیِّ یَرْفَعُهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الْبَکَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ یَعْقُوبُ وَ یُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَأَمَّا آدَمُ فَبَکَی عَلَی الْجَنَّةِ حَتَّی صَارَ فِی خَدَّیْهِ أَمْثَالُ الْأَوْدِیَةِ وَ أَمَّا یَعْقُوبُ فَبَکَی عَلَی یُوسُفَ حَتَّی ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ حَتَّی قِیلَ لَهُ تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّی تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ وَ أَمَّا یُوسُفُ فَبَکَی عَلَی یَعْقُوبَ حَتَّی تَأَذَّی بِهِ أَهْلُ السِّجْنِ فَقَالُوا لَهُ إِمَّا أَنْ تَبْکِیَ اللَّیْلَ وَ تَسْکُتَ بِالنَّهَارِ وَ إِمَّا أَنْ تَبْکِیَ النَّهَارَ وَ تَسْکُتَ بِاللَّیْلِ فَصَالَحَهُمْ عَلَی وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا وَ أَمَّا فَاطِمَةُ فَبَکَتْ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی تَأَذَّی بِهِ أَهْلُ الْمَدِینَةِ فَقَالُوا لَهَا قَدْ آذَیْتِنَا بِکَثْرَةِ بُکَائِکِ فَکَانَتْ تَخْرُجُ إِلَی الْمَقَابِرِ مَقَابِرِ الشُّهَدَاءِ فَتَبْکِی حَتَّی تَنْقَضِیَ حَاجَتُهَا ثُمَّ تَنْصَرِفُ وَ أَمَّا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَبَکَی عَلَی الْحُسَیْنِ عِشْرِینَ سَنَةً أَوْ أَرْبَعِینَ سَنَةً مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَکَی حَتَّی قَالَ لَهُ مَوْلًی لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ (4)قَالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّی مَا أَذْکُرُ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِی لِذَلِکَ عَبْرَةٌ (5).

«28»

سن، المحاسن عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَمِّهِ یَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ الْکَاهِلِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ إِنَّ یَعْقُوبَ لَمَّا ذَهَبَ مِنْهُ ابْنُ یَامِینَ (6)نَادَی یَا رَبِّ أَ مَا تَرْحَمُنِی أَذْهَبْتَ عَیْنَیَّ وَ أَذْهَبْتَ ابْنَیَّ فَأَوْحَی اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی إِلَیْهِ لَوْ أَمَتُّهُمَا لَأَحْیَیْتُهُمَا حَتَّی أَجْمَعَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمَا وَ لَکِنْ أَ مَا تَذْکُرُ الشَّاةَ ذَبَحْتَهَا وَ شَوَیْتَهَا

ص: 264


1- أنوار التنزیل 1: 227، و فیه: «الفرغ» مکان «ذو الفزع». م.
2- قد عرفت أن فیه ذو الکتفین.
3- العرائس: 70 و قد ذکرنا قبل ذلک أسماءها عن العرائس فلیراجعه.
4- هکذا فی المصدر و فی نسخ، و فی نسخة من الکتاب الهالکین و کذلک فی الخصال المطبوع جدیدا ذکره عن نسخ مخطوطة، و هو الأصحّ.
5- الخصال 1: 131. م.
6- قد عرفت قبلا الخلاف فی ذلک، و أنّه بنیامین أو ابن یامین.

تو آن را خوردی و فلانی در کنار تو روزه بود و تو چیزی از آن را به او ندادی؟! حضرت فرمود: از آن به بعد منادی یعقوب علیه السلام به وقت ناهار به فاصله یک فرسخ از منزلش ندا سر می داد: آگاه باشید، هر کس ناهار می خواهد نزد آل یعقوب آید. همچنین هر شب ندا سر می داد: آگاه باشید، هر کس شام می خواهد نزد آل یعقوب آید(1).

روایت 29.

الخصال: هشام بن سالم: امام باقر علیه السلام فرمود: خداوند متعال پس از نوح علیه السلام تنها چهار پیامبر را در زمین پادشاه قرار داد که عبارت هستند از: ذوالقرنین که عیاش نام داشت، داود، سلیمان و یوسف علیهم السلام. عیاش علیه السلام پادشاه ما بین مشرق و مغرب شد. داود و نیز سلیمان علیهما السلام پادشاه ما بین شامات تا اصطخر شدند. یوسف علیه السلام نیز تنها بر مصر و بیابان های آن پادشاهی می کرد(2).

روایت 30.

علل الشرائع: ابن عماره از پدرش نقل کرد که: امام صادق علیه السلام فرمود: یعقوب علیه السلام و عیص دوقلو بودند. ابتدا عیص و سپس یعقوب علیه السلام زاده شد. یعقوب علیه السلام از این رو به این نام نامیده شد که در پس برادرش عیص به دنیا آمد. یعقوب علیه السلام همان اسرائیل است. اسرائیل به معنای بنده خداست؛ زیرا اسرا به معنای بنده و ایل به معنای خداوند عزوجل است. در حدیث دیگری آمده است که اسرا به معنای نیرو و ایل به معنای خداوند عزوجل است. بنابراین اسرائیل به معنای نیروی خداوند عزوجل است(3).

روایت 31.

علل الشرائع: کعب اخبار(4)

در حدیثی طولانی می گوید: اسرائیل از این رو اسرائیل الله نامیده شد که یعقوب علیه السلام خادم بیت المقدس بود. او نخستین کسی بود که وارد آن می شد و آخرین کسی بود که از آن بیرون می آمد. او چراغ ها را روشن می کرد و روز که می آمد می دید که خاموش شده اند. کعب می گوید:

ص: 265


1- . محاسن البرقی: 399
2- . الخصال 1: 118
3- . علل الشرائع: 26
4- . در چند نسخه و نیز در منبع این طور آمده، اما در نسخه چاپ شده، کعب احبار با حاء بی نقطه آمده که همین نیز درست است.

وَ أَکَلْتَ وَ فُلَانٌ إِلَی جَنْبِکَ صَائِمٌ لَمْ تُنِلْهُ مِنْهَا شَیْئاً قَالَ ابْنُ أَسْبَاطٍ قَالَ یَعْقُوبُ حَدَّثَنِی الْمِیثَمِیُّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّ یَعْقُوبَ بَعْدَ ذَلِکَ کَانَ یُنَادِی مُنَادِیهِ کُلَّ غَدَاةٍ مِنْ مَنْزِلِهِ عَلَی فَرْسَخٍ أَلَا مَنْ أَرَادَ الْغَدَاءَ (1)فَلْیَأْتِ آلَ یَعْقُوبَ وَ إِذَا أَمْسَی نَادَی أَلَا مَنْ أَرَادَ الْعَشَاءَ فَلْیَأْتِ آلَ یَعْقُوبَ (2).

«29»

ل، الخصال ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یَبْعَثْ أَنْبِیَاءَ مُلُوکاً فِی الْأَرْضِ إِلَّا أَرْبَعَةً بَعْدَ نُوحٍ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ اسْمُهُ عَیَّاشٌ وَ دَاوُدُ وَ سُلَیْمَانُ وَ یُوسُفُ علیهم السلام فَأَمَّا عَیَّاشٌ فَمَلَکَ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ أَمَّا دَاوُدُ فَمَلَکَ مَا بَیْنَ الشَّامَاتِ إِلَی بِلَادِ إِصْطَخْرَ وَ کَذَلِکَ مَلَکَ سُلَیْمَانُ وَ أَمَّا یُوسُفُ فَمَلَکَ مِصْرَ وَ بَرَارِیَهَا لَمْ یُجَاوِزْهَا إِلَی غَیْرِهَا (3).

«30»

ع، علل الشرائع الْقَطَّانُ عَنِ السُّکَّرِیِّ عَنِ الْجَوْهَرِیِّ عَنِ ابْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ یَعْقُوبُ وَ عِیصٌ تَوْأَمَیْنِ فَوُلِدَ عِیصٌ ثُمَّ وُلِدَ یَعْقُوبُ فَسُمِّیَ یَعْقُوبَ لِأَنَّهُ خَرَجَ بِعَقِبِ أَخِیهِ عِیصٍ وَ یَعْقُوبُ هُوَ إِسْرَائِیلُ وَ مَعْنَی إِسْرَائِیلَ عَبْدُ اللَّهِ لِأَنَّ الْإِسْرَا هُوَ عَبْدٌ وَ إِیلَ هُوَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رُوِیَ فِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّ الْإِسْرَا هُوَ الْقُوَّةُ وَ إِیلَ هُوَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَعْنَی إِسْرَائِیلَ قُوَّةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (4).

«31»

ع، علل الشرائع عَبْدُ اللَّهِ بْنُ حَامِدٍ عَنْ خَلَفِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ حَمْزَةَ الْأَنْصَارِیِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الدِّمَشْقِیِّ عَنْ بِشْرِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ عَنْ أَبِی بَکْرِ بْنِ أَبِی مَرْیَمَ عَنْ سَعِیدِ بْنِ عَمْرٍو الْأَنْصَارِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ کَعْبِ الْأَحْبَارِ (5)فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ یَقُولُ فِیهِ إِنَّمَا سُمِّیَ إِسْرَائِیلُ إِسْرَائِیلَ اللَّهِ لِأَنَّ یَعْقُوبَ کَانَ یَخْدُمُ بَیْتَ الْمَقْدِسِ وَ کَانَ أَوَّلَ مَنْ یَدْخُلُ وَ آخِرَ مَنْ یَخْرُجُ وَ کَانَ یُسْرِجُ الْقَنَادِیلَ وَ کَانَ إِذَا کَانَ بِالْغَدَاةِ رَآهَا مُطْفَأَةً قَالَ

ص: 265


1- الغداء: طعام الغدوة و یقابله العشاء.
2- محاسن البرقی: 399. م.
3- الخصال 1: 118.
4- علل الشرائع: 26. م.
5- هکذا فی نسخ و فی المصدر، و فی المطبوع: کعب الاحبار بالحاء المهملة و هو الصحیح.

از این رو یعقوب علیه السلام شبی را در مسجد بیت المقدس ماند و ناگهان دید که یک جن آنها را خاموش می کند. یعقوب علیه السلام آن را جن را گرفت و به یکی از ستون های مسجد بست. وقتی صبح شد آنان آن جن را اسیر یافتند. نام آن جن، ایل بود. از این رو یعقوب علیه السلام اسرائیل نامیده شد(1).

روایت 32.

فقیه: امام صادق علیه السلام از پدرش امام باقر علیه السلام نقل کرد که فرمود: یعقوب علیه السلام به یوسف علیه السلام فرمود: ای پسرکم، زنا مکن؛ زیرا اگر پرنده نیز زنا می کرد پرهایش فرو می ریخت(2).

روایت 33.

الکافی: عبدالله بن سنان: امام صادق علیه السلام فرمود: مردی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: ای پیامبر خدا، من دختر عمه ای دارم که از جمال و زیبایی و دینش راضی ام، اما او نازاست. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: با او ازدواج نکن. یوسف بن یعقوب علیهما السلام با برادرش دیدار کرد و به او فرمود: ای برادرم، چگونه توانستی پس از من با زنان ازدواج کنی؟ برادرش پاسخ داد: پدرم به من دستور داد و فرمود: اگر می توانی نسلی بیاوری که زمین را پر از تسبیح خداوند کنند ازدواج کن(3).

روایت 34.

الکافی: سمندی گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین زمانی که می توانید در آن خدا را بخوانید، سحرگاهان است. حضرت این آیه را که درباره سخن یعقوب علیه السلام است تلاوت کرد: { به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می خواهم.} و فرمود: یعقوب علیه السلام آمرزش خواستن برای آنان را تا وقت سحر به تعویق انداخت(4).

روایت 35.

عیون الاخبار:به سه طریق از امام رضا علیه السلام نقل است از پدرانش علیهم السلام که امام سجاد علیه السلام در تفسیر آیه {اگر برهان پروردگارش را ندیده بود} فرمود: زن عزیز مصر به سوی بت رفت و جامه ای را روی آن انداخت. یوسف علیه السلام از او پرسید: این چیست؟ او پاسخ داد: شرم دارم که آن بت، ما را ببیند. یوسف علیه السلام فرمود: تو از چیزی شرم داری که نمی شنود، نمی بیند، نمی فهمد، نمی خورد و نمی نوشد. آیا من نباید از کسی شرم کنم که انسان را آفریده و او را آموزانده است؟ آیه {اگر برهان پروردگارش را ندیده بود} به همین مطلب اشاره دارد(5).

صحیفه الرضا: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(6).

ص: 266


1- . علل الشرائع: 26
2- . الفقیه: 471
3- . فروع الکافی 2: 6. این حدیث ادامه دارد.
4- . اصول الکافی 2: 477
5- . عیون الاخبار: 209
6- . صحیفه الرضا: 37. در این کتاب آمده است: آیا من نباید از کسی شرم کنم که اشیاء را آفرید و به آن ها آموزاند.

فَبَاتَ لَیْلَةً فِی مَسْجِدِ بَیْتِ الْمَقْدِسِ فَإِذَا بِجِنِّیٍّ یُطْفِئُهَا فَأَخَذَهُ فَأَسَرَهُ إِلَی سَارِیَةٍ فِی الْمَسْجِدِ فَلَمَّا أَصْبَحُوا رَأَوْهُ أَسِیراً وَ کَانَ اسْمُ الْجِنِّیِّ إِیلَ فَسُمِّیَ إِسْرَائِیلَ لِذَلِکَ (1).

«32»

یه، من لا یحضر الفقیه فِی رِوَایَةِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ یَعْقُوبُ لِابْنِهِ یُوسُفَ یَا بُنَیَّ لَا تَزْنِ فَإِنَّ الطَّیْرَ لَوْ زَنَی لَتَنَاثَرَ رِیشُهُ (2).

«33»

کا، الکافی عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام جَاءَ رَجُلٌ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا نَبِیَّ اللَّهِ إِنَّ لِیَ ابْنَةَ عَمٍّ قَدْ رَضِیتُ جَمَالَهَا وَ حُسْنَهَا وَ دِینَهَا وَ لَکِنَّهَا عَاقِرٌ فَقَالَ لَا تَتَزَوَّجْهَا إِنَّ یُوسُفَ بْنَ یَعْقُوبَ لَقِیَ أَخَاهُ فَقَالَ یَا أَخِی کَیْفَ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَتَزَوَّجَ النِّسَاءَ بَعْدِی فَقَالَ إِنَّ أَبِی أَمَرَنِی وَ قَالَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَکُونَ لَکَ ذُرِّیَّةٌ تُثْقِلُ الْأَرْضَ بِالتَّسْبِیحِ فَافْعَلْ (3).

«34»

کا، الکافی الْعِدَّةُ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنِ التَّفْلِیسِیِّ عَنِ السَّمَنْدِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَیْرُ وَقْتٍ دَعَوْتُمُ اللَّهَ فِیهِ الْأَسْحَارُ وَ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ فِی قَوْلِ یَعْقُوبَ علیه السلام سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی فَقَالَ أَخَّرَهُمْ إِلَی السَّحَرِ (4).

«35»

ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام بِالْأَسَانِیدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا علیه السلام عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام أَنَّهُ قَالَ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ قَالَ قَامَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ إِلَی الصَّنَمِ فَأَلْقَتْ عَلَیْهِ ثَوْباً فَقَالَ لَهَا یُوسُفُ مَا هَذَا فَقَالَتْ أَسْتَحِی (5)مِنَ الصَّنَمِ أَنْ یَرَانَا فَقَالَ لَهَا یُوسُفُ أَ تَسْتَحْیِینَ مَنْ لَا یَسْمَعُ وَ لَا یُبْصِرُ وَ لَا یَفْقَهُ وَ لَا یَأْکُلُ وَ لَا یَشْرَبُ وَ لَا أَسْتَحِی (6)أَنَا مِمَّنْ خَلَقَ الْإِنْسَانَ وَ عَلَّمَهُ فَذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ (7).

صح : عنه 7 مثله. (8)

ص: 266


1- علل الشرائع:26 .م
2- الفقیه: 471. م.
3- فروع الکافی ج 2: 6 و للحدیث ذیل. م.
4- أصول الکافی ج 2: 477. م.
5- فی نسخة: أستحیی.
6- فی نسخة: أستحیی.
7- عیون الأخبار: 209. م.
8- صحیفة الرضا : ٣٧ وفیها : ولا استحیی ممن خلق الاشیاء وعلمها. م

روایت 36.

عیون الاخبار: امام سجاد علیه السلام فرمود: مردم سه چیز را از سه کس آموختند: شکیبایی را از ایوب علیه السلام، سپاسگذاری را از نوح علیه السلام و حسادت را از پسران یعقوب(1).

صحیفه الرضا: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(2).

روایت 37.

علل الشرائع، عیون الاخبار: حسن بن موسی گفت: مردی که گویا وصی شدن امام رضا علیه السلام برای مأمون را عیب می شمرد از ایشان پرسید: خداوند شما را اصلاح کند. چگونه از جانب مأمون به این سمت درآمده اید؟ حضرت پاسخ داد: ای فلانی، کدام برتر است: پیامبر یا وصی؟ او پاسخ داد: بلکه پیامبر، برتر است. حضرت پرسید: کدام برتر است: مسلمان یا مشرک؟ او پاسخ داد: بلکه مسلمان، برتر است. حضرت فرمود: عزیز مصر، مشرک و یوسف علیه السلام، پیامبر بود، در حالی که مأمون، مسلمان و من، وصی هستم. یوسف علیه السلام از عزیز خواست که او را ولایت دهد و فرمود: {مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار که من نگهبانی دانا هستم.} در حالی که من از جانب مأمون به این کار مجبور شدم. حضرت در تفسیر آیه ی {مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار که من نگهبانی دانا هستم.} فرمود: یعنی من نگهبان چیزهایی هستم که در دستم است و دانا به تمام زبآنها هستم(3).

عیاشی: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است.(4)

توضیح

سید بن طاووس رحمه الله می گوید: اگر کسی بپرسد که این سخن یوسف علیه السلام که به عزیز مصر فرمود: {مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار که من نگهبانی دانا هستم.} به چه معناست و چگونه جایز است که او ولایت را از ستمگر بخواهد؟ در پاسخ می گوییم که یوسف علیه السلام تنها از او خواست تا او را بر خزانه های مصر قادر سازد تا در آنها به عدالت حکم کند و آنها را به افراد مستحق بدهد. او این قدرت را بی آن که ولایت داشته باشد، نیز داشت، اما ولایت خواست تا قادر به اقامه حقی شود که شایسته بود اقامه کند. کسی که نمی تواند اقامه حق و امر به معروف کند باید راهی را برای انجام آن بیابد. بنابراین عیب و اشکالی بر یوسف علیه السلام در این درخواستش نیست(5).

روایت 38.

امالی الطوسی: امام عسگری علیه السلام

ص: 267


1- . عیون الاخبار: 209
2- . صحیفۀ الرضا: 37
3- . علل الشرائع: 90، عیون الاخبار: 278
4- . نسخه خطی
5- . تنزیه الانبیا: 60-61
«36»

ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام أَنَّهُ قَالَ: أَخَذَ النَّاسُ ثَلَاثَةً مِنْ ثَلَاثَةٍ أَخَذُوا الصَّبْرَ عَنْ أَیُّوبَ علیه السلام وَ الشُّکْرَ عَنْ نُوحٍ علیه السلام وَ الْحَسَدَ عَنْ بَنِی یَعْقُوبَ (1).

صح : عنه 7 مثله. (2)

«37»

ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام الْمُظَفَّرُ الْعَلَوِیُّ عَنِ ابْنِ الْعَیَّاشِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَیْرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَی قَالَ رَوَی أَصْحَابُنَا عَنِ الرِّضَا علیه السلام أَنَّهُ قَالَ لَهُ رَجُلٌ أَصْلَحَکَ اللَّهُ کَیْفَ صِرْتَ إِلَی مَا صِرْتَ إِلَیْهِ مِنَ الْمَأْمُونِ وَ کَأَنَّهُ أَنْکَرَ ذَلِکَ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام یَا هَذَا أَیُّهُمَا أَفْضَلُ النَّبِیُّ أَوِ الْوَصِیُّ قَالَ لَا بَلِ النَّبِیُّ قَالَ فَأَیُّهُمَا أَفْضَلُ مُسْلِمٌ أَوْ مُشْرِکٌ قَالَ لَا بَلْ مُسْلِمٌ قَالَ فَإِنَّ الْعَزِیزَ عَزِیزَ مِصْرَ کَانَ مُشْرِکاً وَ کَانَ یُوسُفُ علیه السلام نَبِیّاً وَ إِنَّ الْمَأْمُونَ مسلما (3)(مُسْلِمٌ) وَ أَنَا وَصِیٌّ وَ یُوسُفُ سَأَلَ الْعَزِیزَ أَنْ یُوَلِّیَهُ حِینَ قَالَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ وَ أَنَا أُجْبِرْتُ عَلَی ذَلِکَ وَ قَالَ علیه السلام فِی قَوْلِهِ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ قَالَ حَافِظٌ لِمَا فِی یَدَیَّ عَالِمٌ بِکُلِّ لِسَانٍ (4).

شی، تفسیر العیاشی عن الحسن بن موسی مثله (5)

بیان

قال السید قدس الله روحه فإن قیل ما معنی قول یوسف علیه السلام للعزیز اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ و کیف یجوز أن یطلب الولایة من قبل الظالم قلنا إنما التمس تمکینه من خزائن الأرض لیحکم فیها بالعدل و لیصرفها إلی مستحقیها و کان ذلک له من غیر ولایة و إنما سأل الولایة لیتمکن من الحق الذی له أن یفعله و لمن لم یتمکن من إقامة الحق و الأمر بالمعروف أن یتسبب إلیه و یتوصل إلی فعله فلا لوم فی ذلک علی یوسف علیه السلام و لا حرج (6).

«38»

ما، الأمالی للشیخ الطوسی الْفَحَّامُ عَنِ الْمَنْصُورِیِّ عَنْ مُوسَی بْنِ عِیسَی بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ

ص: 267


1- عیون الأخبار: 209. م.
2- صحیفه الرضا : ٣٧. م
3- فی المصدرین: مسلم. م.
4- علل الشرائع: 90، عیون الأخبار: 278. م.
5- مخطوط. م.
6- تنزیه الأنبیاء: 60- 61. م.

از پدران بزرگوارش علیهم السلام نقل کرد: امام صادق علیه السلام درباره تفسیر سخن یعقوب علیه السلام در آیه {پس [صبر من] صبری نیکوست} فرمود: یعنی صبری بدون شکوه است(1).

روایت 39.

امالی الطوسی: ابو بصیر می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: دعای یوسف علیه السلام چه بود؟ حضرت پاسخ داد: دعای یوسف علیه السلام بسیار بود، اما وقتی زندان بر او تحمل ناپذیر شد برای خداوند به سجده افتاد و عرض کرد: خدایا، اگر گناهان، آبروی من را نزد تو برده اند و صدای من هرگز به سوی تو بالا نمی آید من با آبروی آن پیر مرد یعنی یعقوب به سوی تو رو می آورم. ابو بصیر می گوید: سپس امام صادق علیه السلام گریست و فرمود: خداوند بر یعقوب و یوسف علیهما السلام درود بفرستد. من می گویم: خدایا به حق خدا و رسولش صلی الله علیه و آله به سوی تو روی می آورم(2).

روایت 40.

الکافی: احمد بن ابی محمود: امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی یوسف علیه السلام در زندان بود از این که تنها نان خالی می خورد به پروردگار عزوجل شکوه کرد و خورشی خواست تا نان را همراه آن بخورد. تکه های نان خشک زیادی نزد او گرد آمده بود. خداوند به او دستور داد تا نان را بگیرد و در تغاری قرار دهد و روی آن آب و نمک بریزد. بدین سان تبدیل به آبْ کامه شد و یوسف علیه السلام شروع به خوردن نان به همراه آن کرد(3).

توضیح

فیروز آبادی می گوید: مُرّیّ بر وزن دُرّیّ خورشی مانند آبْ کامه است.

می گویم: مُرّیّ همان چیزی است که در فارسی آبْ کامه نام دارد.

روایت 41.

اقبال الاعمال: شیخ مفید در کتاب حدائق الریاض می گوید: یوسف علیه السلام در روز سوم ماه محرم از آن چاه رهایی یافت(4).

روایت 42.

امالی الطوسی: زیاد بن منذر: امام باقر علیه السلام فرمود: وقتی زن عزیز مصر به تنگدستی افتاد برخی به او گفتند: ای کاش نزد یوسف بن یعقوب علیهما السلام می آمدی

ص: 268


1- . امالی الطوسی: 184
2- . امالی الطوسی: 264
3- . فروع الکافی 2: 173 . صاحب کافی این حدیث را در باب مُرّیّ که یک نوع غذاست، آورده است.
4- . اقبال الاعمال: 554

الْعَسْکَرِیِّ عَنْ آبَائِهِ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی قَوْلِ یَعْقُوبَ فَصَبْرٌ جَمِیلٌ قَالَ بِلَا شَکْوَی (1).

«39»

ما، الأمالی للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنِ ابْنِ قُولُوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ الْأَهْوَازِیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْبَطَائِنِیِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ دُعَاءِ یُوسُفَ علیه السلام مَا کَانَ فَقَالَ إِنَّ دُعَاءَ یُوسُفَ علیه السلام کَانَ کَثِیراً لَکِنَّهُ لَمَّا اشْتَدَّ عَلَیْهِ الْحَبْسُ خَرَّ لِلَّهِ سَاجِداً وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَتِ الذُّنُوبُ قَدْ أَخْلَقَتْ وَجْهِی عِنْدَکَ فَلَنْ تَرْفَعَ لِی إِلَیْکَ صَوْتاً فَأَنَا أَتَوَجَّهُ إِلَیْکَ بِوَجْهِ الشَّیْخِ یَعْقُوبَ قَالَ ثُمَّ بَکَی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ قَالَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی یَعْقُوبَ وَ عَلَی یُوسُفَ وَ أَنَا أَقُولُ اللَّهُمَّ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ صلی الله علیه و آله (2).

«40»

کا، الکافی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُوسَی بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی مَحْمُودٍ عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ یُوسُفَ علیه السلام لَمَّا أَنْ کَانَ فِی السِّجْنِ شَکَا إِلَی رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَکْلَ الْخُبُزِ وَحْدَهُ وَ سَأَلَ إِدَاماً یَأْتَدِمُ بِهِ وَ قَدْ کَانَ کَثُرَ عِنْدَهُ قِطَعُ الْخُبُزِ الْیَابِسِ فَأَمَرَهُ أَنْ یَأْخُذَ الْخُبُزَ وَ یَجْعَلَهُ فِی إِجَّانَةٍ (3)وَ یَصُبَّ عَلَیْهِ الْمَاءَ وَ الْمِلْحَ فَصَارَ مُرِّیّاً وَ جَعَلَ یَأْتَدِمُ بِهِ علیه السلام (4).

بیان

قال الفیروزآبادی المرّیّ کدرّیّ إدام کالکامخ أقول هو الذی یقال له بالفارسیة آب کامه.

«41»

قل، إقبال الأعمال عَنِ الْمُفِیدِ فِی کِتَابِ حَدَائِقِ الرِّیَاضِ فِی الْیَوْمِ الثَّالِثِ مِنَ الْمُحَرَّمِ کَانَ خَلَاصُ یُوسُفَ علیه السلام مِنَ الْجُبِّ (5).

«42»

ما، الأمالی للشیخ الطوسی جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ رَبَاحٍ الْأَشْجَعِیِّ عَنْ عَبَّادِ بْنِ یَعْقُوبَ الْأَسَدِیِّ عَنْ أَرْطَاةَ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ زِیَادِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام قَالَ: لَمَّا أَصَابَتِ امْرَأَةَ الْعَزِیزِ الْحَاجَةُ قِیلَ لَهَا لَوْ أَتَیْتِ یُوسُفَ بْنَ یَعْقُوبَ

ص: 268


1- أمالی الطوسیّ: 184. م.
2- أمالی الطوسیّ: 264. أی انا أقول: أتوجه اللّهمّ بک و برسولک.
3- الاجانة: اناء تغسل فیه الثیاب.
4- فروع الکافی ج 2: 173 ذکره فی باب المری من الاطعمة. م.
5- اقبال الاعمال: 554. م.

و با او در این باره مشورت می کردی. برخی دیگر به او گفتند: ما از او بر تو بیم داریم. زن عزیز مصر گفت: هرگز، من از کسی که از خدا می ترسد بیم ندارم. چون بر یوسف علیه السلام وارد شد و او را در فرمانروایی اش دید گفت: ستایش خدایی راست که بندگان را به دلیل فرمانبرداری شان شاه و شاهان را به دلیل نافرمانی شان بنده قرار داد. یوسف علیه السلام با او ازدواج کرد و او را دوشیزه یافت. یوسف علیه السلام به او فرمود: آیا این بهتر نیست؟ آیا این زیباتر نیست؟ او گفت: من از سوی تو به چهار ویژگی دچار شده بودم: زیباترین زن زمان خود بودم و تو زیباترین مرد زمان خود بودی. من دوشیزه بودم و همسرم سست کمر بود. چون آن ماجراها بر برادران یوسف گذشت یعقوب علیه السلام به یوسف علیه السلام که نمی دانست او یوسف است نامه نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم. از یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل الله عزوجل به عزیز آل فرعون. درود بر تو باد. من به سوی تو خدایی را ستایش می کنم که خدایی جز او نیست. اما پس از ستایش خداوند باید بگویم که اسباب بلا و آزمایش، شیفته ما اهل بیت است. جدم ابراهیم علیه السلام را در راه فرمانبرداری از پروردگارش در آتش افکندند و خداوند، آن آتش را برای او سرد و بی آسیب گرداند. خداوند به جدم دستور داد تا پدرم را سر ببرد، اما خود او، پدرم را با آنچه خون بهای آن قرار داد رهانید. من پسری داشتم که از عزیز ترین مردم نزد من بود و او را از دست دادم. اندوه او نور دیدگانم را برد. او برادر مادری ای داشت که هر گاه آن برادر از دست رفته اش را یاد می کردم این برادرش را در آغوش می گرفتم و بدین سان مقداری از اندوهم از بین می رفت. این برادر مادری نزد تو زندانی شده است و من تو را شاهد می گیرم که من دزدی نکرده ام و دزد نزاییده ام.

چون یوسف علیه السلام این نامه را خواند گریست و فریاد کشید و فرمود: {این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید [تا] بینا شود و همه کسان خود را نزد من آورید.}(1)

روایت 43.

دعوات راوندی: اباعبدالله بن موسی(2)

می گوید: چون آن ماجراها بر برادران یوسف گذشت – وی حدیث را تا اینجا رساند که یعقوب علیه السلام به یوسف علیه السلام که نمی دانست او یوسف است نامه نوشت - : از یعقوب اسرائیل الله بن اسحاق ذبیح الله – تا این که یعقوب علیه السلام فرمود - : من پسری داشتم که از عزیز ترین مردم نزد من بود – تا این که فرمود - : او اکنون نزد تو زندانی است. من تو را آگاه می سازم که دزدی نکرده ام و دزد نزاییده ام. چون یوسف علیه السلام نامه او را خواند گریست و در پاسخ نامه اش نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم. همانند کسانی که صبر کردند صبر پیشه کن تا همانند آنان پیروز شوی.

چون این نامه به دست یعقوب علیه السلام رسید فرمود: به خداوند سوگند، این سخن پادشاهان و فراعنه نیست، بلکه

ص: 269


1- . امالی الطوسی: 291-292
2- . در نسخه دیگری، عبد الله بن موسی آمده است.

فَشَاوَرَتْ فِی ذَلِکَ فَقِیلَ لَهَا إِنَّا نَخَافُهُ عَلَیْکِ قَالَتْ کَلَّا إِنِّی لَا أَخَافُ مَنْ یَخَافُ اللَّهَ فَلَمَّا دَخَلَتْ عَلَیْهِ فَرَأَتْهُ فِی مُلْکِهِ قَالَتِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ الْعَبِیدَ مُلُوکاً بِطَاعَتِهِ وَ جَعَلَ الْمُلُوکَ عَبِیداً بِالْمَعْصِیَةِ فَتَزَوَّجَهَا فَوَجَدَهَا بِکْراً فَقَالَ لَهَا أَ لَیْسَ هَذَا أَحْسَنَ أَ لَیْسَ هَذَا أَجْمَلَ فَقَالَتْ إِنِّی کُنْتُ بُلِیتُ مِنْکَ بِأَرْبَعِ خِلَالٍ کُنْتُ أَجْمَلَ أَهْلِ زَمَانِی وَ کُنْتَ أَجْمَلَ أَهْلِ زَمَانِکَ وَ کُنْتُ بِکْراً وَ کَانَ زَوْجِی عِنِّیناً فَلَمَّا کَانَ مِنْ أَمْرِ إِخْوَةِ یُوسُفَ مَا کَانَ کَتَبَ یَعْقُوبُ علیه السلام إِلَی یُوسُفَ علیه السلام وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ أَنَّهُ یُوسُفُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنْ یَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی عَزِیزِ آلِ فِرْعَوْنَ سَلَامٌ عَلَیْکَ فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکَ اللَّهَ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ مُولَعَةٌ بِنَا أَسْبَابُ الْبَلَاءِ کَانَ جَدِّی إِبْرَاهِیمُ أُلْقِیَ فِی النَّارِ فِی طَاعَةِ رَبِّهِ فَجَعَلَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً وَ أَمَرَ اللَّهُ جَدِّی أَنْ یَذْبَحَ أَبِی فَفَدَاهُ بِمَا فَدَاهُ بِهِ وَ کَانَ لِیَ ابْنٌ وَ کَانَ مِنْ أَعَزِّ النَّاسِ عَلَیَّ فَفَقَدْتُهُ فَأَذْهَبَ حُزْنِی عَلَیْهِ نُورَ بَصَرِی وَ کَانَ لَهُ أَخٌ مِنْ أُمِّهِ فَکُنْتُ إِذَا ذَکَرْتُ الْمَفْقُودَ ضَمَمْتُ أَخَاهُ هَذَا إِلَی صَدْرِی فَأَذْهَبَ عَنِّی بَعْضَ وُجْدِی (1)وَ هُوَ الْمَحْبُوسُ عِنْدَکَ فِی السَّرِقَةِ وَ إِنِّی أُشْهِدُکَ أَنِّی لَمْ أَسْرِقْ وَ لَمْ أَلِدْ سَارِقاً فَلَمَّا قَرَأَ یُوسُفُ الْکِتَابَ بَکَی وَ صَاحَ وَ قَالَ اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلی وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ(2).

«43»

دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَی (3)قَالَ: لَمَّا کَانَ مِنْ أَمْرِ إِخْوَةِ یُوسُفَ مَا کَانَ وَ سَاقَ الْحَدِیثَ إِلَی قَوْلِهِ مِنْ یَعْقُوبَ إِسْرَائِیلِ اللَّهِ بْنِ إِسْحَاقَ ذَبِیحِ اللَّهِ إِلَی قَوْلِهِ وَ کَانَ لِیَ ابْنٌ وَ کَانَ مِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَیَّ إِلَی قَوْلِهِ وَ هُوَ مِنَ الْمَحْبُوسِینَ عِنْدَکَ إِنِّی أُخْبِرُکَ أَنِّی لَمْ أَسْرِقْ وَ لَمْ أَلِدْ سَارِقاً فَلَمَّا قَرَأَ یُوسُفُ کِتَابَهُ بَکَی وَ کَتَبَ إِلَیْهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اصْبِرْ کَمَا صَبَرُوا تَظْفَرْ کَمَا ظَفِرُوا فَلَمَّا انْتَهَی الْکِتَابُ إِلَی یَعْقُوبَ قَالَ وَ اللَّهِ مَا هَذَا بِکَلَامِ الْمُلُوکِ وَ الْفَرَاعِنَةِ بَلْ هُوَ

ص: 269


1- فی المصدر: فیذهب عنی بعض وجدی. قلت: أی بعض حزنی.
2- أمالی الطوسیّ: 291- 292. م.
3- فی نسخة: عن عبد اللّه بن موسی.

این سخن پیامبران و پیامبرزادگان است. در این هنگام بود که فرمود: {ای پسران من بروید و از یوسف جستجو کنید.}(1)

روایت 44.

دعوات راوندی: برخی از یکی از ائمه علیهم السلام پرسیدند: برادران یوسف او را در چاه انداختند و او را فروختند، اما دچار هیچ بلایی نشدند و همه بلاها بر سر یوسف علیه السلام آمد. او زندانی شد و به سایر بلاها دچار آمد. این چه حکمتی دارد؟ حضرت فرمود: دلیلش این است که آنان شایسته بلا نبودند. هر بدنی صلاحیت بلای خداوند را ندارد(2).

روایت 45.

دعوات راوندی: ابن عباس می گوید: یوسف علیه السلام سه سال در خانه پادشاه و زلیخا ماند. سپس زلیخا عاشق او شد و خواست از او کام بگیرد. به ما خبر رسیده است – و خداوند می داند – که زلیخا هفت سال روی سینه پاهایش ماند، در حالی که یوسف علیه السلام چشم به زمین دوخته بود و از ترس پروردگارش به زلیخا نگاه نمی کرد. روزی زلیخا گفت: سرت را بالا بیاور و به من نگاه کن. یوسف علیه السلام فرمود: می ترسم نابینا شوم. زلیخا گفت: چه چشمان زیبایی داری. یوسف علیه السلام گفت: چشمانم نخستین اعضایم هستند که درون قبر بر گونه هایم می افتند. زلیخا گفت: چه خوش بویی. یوسف علیه السلام فرمود: اگر بویم را پس از گذشت سه روز از مردنم بشنوی از من می گریزی. زلیخا گفت: چرا به من نزدیک نمی شوی؟ یوسف علیه السلام فرمود: امیدوارم که بدین وسیله به خدا نزدیک شوم. زلیخا گفت: بسترم ابریشم است. پس برخیز و نیازم را برآورده ساز. یوسف علیه السلام فرمود: می ترسم که بهره ام از بهشت از دست رود. زلیخا گفت: تو را به شکنجه کنندگان می سپارم. یوسف علیه السلام فرمود: بنابراین پروردگارم مرا کفایت می کند(3).

روایت 46.

امالی الطوسی: موسی بن سعید رقاشی می گوید: چون یعقوب علیه السلام فرارسید یوسف علیه السلام بیرون آمد و در میان همراهان خود به پیشواز او رفت. او از کنار زن عزیز مصر که درون اتاقی در حال عبادت بود گذشت. وقتی نگاه زلیخا به یوسف علیه السلام افتاد او را شناخت و با صدای گرفته ای او را ندا داد که ای رونده، دیر زمانی است که مرا اندوهگین کرده ای. تقوا چه زیباست! چگونه بندگان را آزاد کرد؟! گناه چقدر زشت است! چگونه آزادان را بنده کرد(4)؟!

روایت 47.

الکافی: سهل از شخصی نقل کرد" امام صادق علیه السلام فرمود: چون آن چیز ها به یوسف بن یعقوب علیهما السلام رسید

ص: 270


1- . نسخه خطیِ دعوات راوندی
2- . نسخه خطیِ دعوات راوندی
3- . نسخه خطیِ دعوات راوندی
4- . امالی الطوسی : 292

کَلَامُ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَوْلَادِ الْأَنْبِیَاءِ فَحِینَئِذٍ قَالَ یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ(1).

«44»

وَ مِنْهُ قَالَ: سَأَلَ بَعْضُهُمْ فَقِیلَ إِنَّ إِخْوَةَ یُوسُفَ علیه السلام أَلْقَوْهُ فِی الْجُبِّ وَ بَاعُوهُ وَ لَمْ یُصِبْهُمْ شَیْ ءٌ مِنَ الْبَلَاءِ وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ کُلُّهُ یُوسُفَ وَ حُبِسَ فِی السِّجْنِ وَ ابْتُلِیَ بِسَائِرِ الْبَلَاءِ فَمَا الْحِکْمَةُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ لِأَنَّهُمْ لَمْ یَکُونُوا أَهْلًا لَهُ لَا کُلُّ بَدَنٍ یَصْلُحُ لِبَلِیَّتِهِ (2).

«45»

وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: مَکَثَ یُوسُفُ علیه السلام فِی مَنْزِلِ الْمَلِکِ وَ زَلِیخَا ثَلَاثَ سِنِینَ ثُمَّ أَحَبَّتْهُ فَرَاوَدَتْهُ فَبَلَغَنَا وَ اللَّهُ أَعْلَمُ أَنَّهَا مَکَثَتْ سَبْعَ سِنِینَ عَلَی صَدْرِ قَدَمَیْهَا وَ هُوَ مُطْرِقٌ إِلَی الْأَرْضِ لَا یَرْفَعُ طَرْفَهُ إِلَیْهَا مَخَافَةً مِنْ رَبِّهِ فَقَالَتْ یَوْماً ارْفَعْ طَرْفَکَ وَ انْظُرْ إِلَیَّ قَالَ أَخْشَی الْعَمَی فِی بَصَرِی قَالَتْ مَا أَحْسَنَ عَیْنَیْکَ قَالَ هُمَا أَوَّلُ سَاقِطٍ عَلَی خَدِّی فِی قَبْرِی قَالَتْ مَا أَطْیَبَ رِیحَکَ قَالَ لَوْ سَمِعْتِ رَائِحَتِی بَعْدَ ثَلَاثٍ مِنْ مَوْتِی لَهَرَبْتِ مِنِّی قَالَتْ لِمَ لَا تَقْرُبُ مِنِّی قَالَ أَرْجُو بِذَلِکِ الْقُرْبَ مِنْ رَبِّی قَالَتْ فَرْشِیَ الْحَرِیرُ فَقُمْ وَ اقْضِ حَاجَتِی قَالَ أَخْشَی أَنْ یَذْهَبَ مِنَ الْجَنَّةِ نَصِیبِی قَالَتْ أُسَلِّمُکَ إِلَی الْمُعَذِّبِینَ قَالَ إِذاً یَکْفِیَنِی رَبِّی (3).

«46»

ما، الأمالی للشیخ الطوسی جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْخَالِقِ عَنِ الْوَلِیدِ بْنِ شُجَاعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُسَیْنٍ (4)عَنْ مُوسَی بْنِ سَعِیدٍ الرَّقَاشِیِّ قَالَ: لَمَّا قَدِمَ یَعْقُوبُ علیه السلام خَرَجَ یُوسُفُ علیه السلام فَاسْتَقْبَلَهُ فِی مَوْکِبِهِ فَمَرَّ بِامْرَأَةِ الْعَزِیزِ وَ هِیَ تَعْبُدُ فِی غُرْفَةٍ لَهَا فَلَمَّا رَأَتْهُ عَرَفَتْهُ فَنَادَتْهُ بِصَوْتٍ حَزِینٍ أَیُّهَا الذَّاهِبُ طَالَ مَا أَحْزَنْتَنِی مَا أَحْسَنَ التَّقْوَی کَیْفَ حَرَّرَ الْعَبِیدَ وَ أَقْبَحَ الْخَطِیئَةَ کَیْفَ عَبَّدَتِ الْأَحْرَارَ (5).

«47»

کا، الکافی الْعِدَّةُ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ سَهْلٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا صَارَتِ الْأَشْیَاءُ لِیُوسُفَ بْنِ یَعْقُوبَ

ص: 270


1- دعوات الراوندیّ مخطوط. م.
2- دعوات الراوندیّ مخطوط. م.
3- دعوات الراوندیّ مخطوط. م.
4- فی المصدر: قال: حدّثنا مخلد بن الحسین بالمصیصة، قلت: هو الصحیح، و محمّد مصحف، قال ابن حجر فی التقریب ص 485: مخلد بن الحسین- بالضم- الأزدیّ الرملی أبو محمّد البصری نزیل المصیصة، ثقة فاضل من کبار التاسعة، مات سنة احدی و تسعین. قلت: أی بعد المائتین.
5- أمالی الطوسیّ: 292. م.

وی غذا را در خانه هایی قرار داد و به یکی از نمایندگان خود فرمود تا آنها را بفروشد. یوسف علیه السلام می فرمود: به فلان مقدار بفروش و قیمت را ثابت نگهدار. چون دانست که در آن روز قیمت افزایش می یابد دوست نداشت از این که گران تر شدن را بر زبان بیاورد. از این رو به آن نماینده فرمود: برو و بفروش و بر آن قیمت نگذار. نماینده به جایی نزدیک رفت. سپس بازگشت و یوسف علیه السلام به او فرمود: برو و بفروش. یوسف علیه السلام دوست نداشت از این که گران تر شدن را بر زبان بیاورد. از این رو نماینده رفت و نخستین کسی که برایش پیمانه کرده بود آمد. چون یک پیمانه به تعداد پیمانه های روز قبل مانده بود مشتری گفت: کافیست. من تنها فلان مقدار خواسته بودم. از این رو نماینده دانست که یک پیمانه گرانتر شده است. سپس مشتری دیگر آمد و به او گفت: برایم پیمانه کن. او نیز برایش پیمانه کرد و چون یک پیمانه به تعداد پیمانه های مشتری اول مانده بود این مشتری به او گفت: کافیست. من فلان مقدار می خواستم. از این رو نماینده دانست که یک پیمانه گرانتر شده است تا این که قیمت، یک پیمانه در مقابل یک پیمانه شد(1).

روایت 48.

علل الشرائع: ثمالی می گوید: نماز صبح جمعه را به همراه امام سجاد علیه السلام در مدینه خواندم. چون حضرت، نماز و تسبیحاتش را به پایان رساند برخاست و به سمت خانه اش رفت. من نیز حضرت را همراهی کردم. حضرت یکی از کنیزان خود به نام سکینه را صدا زد و به او فرمود: هر گدایی که از در این خانه رد می شود را اطعام کنید؛ چرا که امروز روز جمعه است. ثمالی می گوید: به حضرت عرض کردم که همه گدایان مستحق نیستند. حضرت فرمود: ای ثابت، بیم آن دارم که یکی از گدایان مستحق باشد و ما او را اطعام نکرده بازگردانیم و آنچه بر یعقوب علیه السلام و خاندانش نازل شد بر ما اهل بیت نیز نازل شود. آنان را اطعام کنید. آنان را اطعام کنید. یعقوب علیه السلام هر روز یک قوچ را سر می برید و آن را صدقه می داد و او و خانواده اش نیز از آن می خوردند. یک گدای مؤمنِ بسیار روزه گیرِ مستحق که جایگاه والایی نزد خدا داشت و مسافر و غریبه بود شامگاه جمعه ای به هنگام افطارش برای طلب مساعدت به در خانه یعقوب علیه السلام آمد(2). او ندا داد که از اضافه غذایتان به این مسافر غریب و گرسنه اطعام کنید و چند بار این جمله را بر در خانه یعقوب علیه السلام تکرار کرد و آنان ندای او را می شنیدند، اما حق او را نادیده گرفتند و سخنش را باور نکردند. چون آن گدا از اطعام آنان نامید شد و شب بر او پرده افکند بازگشت و گریست. او گرسنگی اش را نزد خداوند شکوه کرد و گرسنه خوابید

ص: 271


1- . فروع الکافی 1: 374-375
2- . در منبع آمده است: نیازمند و غریب بود از در خانه یعقوب علیه السلام گذشت.

علیه السلام جَعَلَ الطَّعَامَ فِی بُیُوتٍ وَ أَمَرَ بَعْضَ وُکَلَائِهِ یَبِیعُ فَکَانَ یَقُولُ بِعْ بِکَذَا وَ کَذَا وَ السِّعْرُ قَائِمٌ فَلَمَّا عَلِمَ أَنَّهُ یَزِیدُ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ کَرِهَ أَنْ یَجْرِیَ الْغَلَاءُ عَلَی لِسَانِهِ فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ فَبِعْ وَ لَمْ یُسَمِّ لَهُ سِعْراً فَذَهَبَ الْوَکِیلُ غَیْرَ بَعِیدٍ ثُمَّ رَجَعَ إِلَیْهِ فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ وَ بِعْ وَ کَرِهَ أَنْ یَجْرِیَ الْغَلَاءُ عَلَی لِسَانِهِ فَذَهَبَ الْوَکِیلُ فَجَاءَ أَوَّلُ مَنِ اکْتَالَ فَلَمَّا بَلَغَ دُونَ مَا کَالَ بِالْأَمْسِ بِمِکْیَالٍ قَالَ الْمُشْتَرِی حَسْبُکَ إِنَّمَا أَرَدْتُ بِکَذَا وَ کَذَا فَعَلِمَ الْوَکِیلُ أَنَّهُ قَدْ غَلَا بِمِکْیَالٍ ثُمَّ جَاءَهُ آخَرُ فَقَالَ لَهُ کِلْ لِی فَکَالَ فَلَمَّا بَلَغَ دُونَ الَّذِی کَالَ لِلْأَوَّلِ بِمِکْیَالٍ قَالَ لَهُ الْمُشْتَرِی حَسْبُکَ إِنَّمَا أَرَدْتُ بِکَذَا وَ کَذَا فَعَلِمَ الْوَکِیلُ أَنَّهُ قَدْ غَلَا بِمِکْیَالٍ حَتَّی صَارَ إِلَی وَاحِدٍ بِوَاحِدٍ (1).

«48»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ الْحِمْیَرِیِّ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنِ الثُّمَالِیِّ قَالَ: صَلَّیْتُ مَعَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام الْفَجْرَ بِالْمَدِینَةِ یَوْمَ جُمُعَةٍ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ صَلَاتِهِ وَ سُبْحَتِهِ (2)نَهَضَ إِلَی مَنْزِلِهِ وَ أَنَا مَعَهُ فَدَعَا مَوْلَاةً لَهُ تُسَمَّی سُکَیْنَةَ فَقَالَ لَهَا لَا یَعْبُرْ عَلَی بَابِی سَائِلٌ إِلَّا أَطْعَمْتُمُوهُ فَإِنَّ الْیَوْمَ یَوْمُ الْجُمُعَةِ قُلْتُ لَهُ لَیْسَ کُلُّ مَنْ یَسْأَلُ مُسْتَحِقّاً فَقَالَ یَا ثَابِتُ أَخَافُ أَنْ یَکُونَ بَعْضُ مَنْ یَسْأَلُنَا مُسْتَحِقّاً (3)فَلَا نُطْعِمَهُ وَ نَرُدَّهُ فَیَنْزِلَ بِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ مَا نَزَلَ بِیَعْقُوبَ وَ آلِهِ أَطْعِمُوهُمْ أَطْعِمُوهُمْ إِنَّ یَعْقُوبَ کَانَ یَذْبَحُ کُلَّ یَوْمٍ کَبْشاً فَیَتَصَدَّقُ مِنْهُ وَ یَأْکُلُ هُوَ وَ عِیَالُهُ مِنْهُ وَ إِنً سَائِلًا مُؤْمِناً صَوَّاماً مُسْتَحِقّاً (4)لَهُ عِنْدَ اللَّهِ مَنْزِلَةٌ وَ کَانَ مُجْتَازاً غَرِیباً اعْتَرَّ عَلَی بَابِ (5)یَعْقُوبَ عَشِیَّةَ جُمُعَةٍ عِنْدَ أَوَانِ إِفْطَارِهِ یَهْتِفُ عَلَی بَابِهِ أَطْعِمُوا السَّائِلَ الْمُجْتَازَ الْغَرِیبَ الْجَائِعَ مِنْ فَضْلِ طَعَامِکُمْ یَهْتِفُ بِذَلِکَ عَلَی بَابِهِ مِرَاراً وَ هُمْ یَسْمَعُونَهُ قَدْ جَهِلُوا حَقَّهُ وَ لَمْ یُصَدِّقُوا قَوْلَهُ فَلَمَّا یَئِسَ أَنْ یُطْعِمُوهُ وَ غَشِیَهُ اللَّیْلُ اسْتَرْجَعَ وَ اسْتَعْبَرَ (6)وَ شَکَا جُوعَهُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَاتَ طَاوِیاً وَ أَصْبَحَ صَائِماً

ص: 271


1- فروع الکافی ج 1: 374- 375. م.
2- السبحة بالضم: الدعاء و التسبیح. و الصلاة النافلة. و فی نسخة: فرغ من صلاته و تسبیحه.
3- فی نسخة: محقا.
4- فی نسخة: محقا.
5- اعتره: أتاه للمعروف. و فی المصدر: و کان محتاجا غریبا عبر علی باب یعقوب.
6- استعبر: جرت عبرته، و العبرة: الدمعة.

و در حالی که روزه دار، گرسنه، شکیبا و ستایشگر خداوند متعال بود شب را به صبح رسانید. اما یعقوب علیه السلام و خاندانش سیر و شکم باره خوابیدند و در حالی شب را به صبح رساندند که از غذایشان مقداری اضافه آمده بود.

حضرت فرمود: از این رو خداوند عزوجل در صبح آن روز به یعقوب علیه السلام وحی فرمود که ای یعقوب، بنده ام را خوار کردی و با این کارت خشمم را به سوی خود کشاندی و تأدیب و نزول مجازات و بلایم بر خود و فرزندانت را واجب ساختی. ای یعقوب، عزیز ترین و گرامی ترینِ پیامبرانم نزد من کسانی هستند که با بندگان مستمندم با مهربانی رفتار کنند و آنان را به خود نزدیک کرده و اطعام نمایند و پناهی برای آنان باشند. ای یعقوب، آیا بر نیاز بنده ام رحم نکردی؟ بنده ای که در عبادت من کوشاست و به مقدار اندکی از نعمتهای ظاهری دنیا(1) قناعت می ورزد. او شامگاه دیشب به هنگام افطارش برای طلب مساعدت به در خانه تو آمد و ندا داد که به این گدای غریب قانع اطعام کنید. اما شما چیزی برای اطعام به او ندادید و او بازگشت و گریست و آن چه بدان مبتلا بود را نزد من شکوه کرد و در حالی که گرسنه و ستایشگر من بود خوابید و روزه دار شب را به صبح رسانید. ای یعقوب این در حالی بود که تو و فرزندانت سیر بودید و در حالی شب را به صبح رساندید که از غذایتان مقداری اضافه آمده بود. ای یعقوب، آیا ندانستی که مجازات و بلای اولیائم سریع تر از دشمنانم است؟ زیرا من به اولیائم دید نیک دارم و با دشمنانم به تدریج رفتار می کنم. آگاه باش که سوگند به عزتم، بلایم را بر تو نازل می کنم و تو و فرزندانت را هدف گرفتاری هایم قرار می دهم. بنابراین برای بلایم آماده باشید و به حکمم خشنود شوید و در گرفتاری ها صبر پیشه کنید. راوی می گوید: به حضرت عرض کردم: جانم به فدای شما باد. کِی یوسف علیه السلام آن خواب را دید؟ حضرت پاسخ داد: او آن خواب را در همان شبی دید که او و خاندانش با شکم سیر خوابیدند در حالی که آن گدا، نیازمند و گرسنه خوابید. چون یوسف علیه السلام آن خواب را دید صبح از خواب برخاست و آن را برای پدرش یعقوب علیه السلام تعریف کرد. یعقوب علیه السلام با شنیدن خواب یوسف علیه السلام و وحی خداوند عزوجل که به او فرمود(2) آماده بلا باش، اندوهگین شد. از ان رو به یوسف علیه السلام فرمود: خوابت را برای برادرانت بازگو نکن؛ زیرا بیم آن دارم که حیله ای برای تو بسازند. اما یوسف علیه السلام آن خواب را از آنان پنهان نداشت و برای برادرانش بازگو کرد. امام سجاد علیه السلام فرمود: اولین بلایی که بر یعقوب علیه السلام و خاندانش نازل شد حسادت به یوسف علیه السلام بود هنگامی که خواب یوسف را از او شنیدند.

حضرت فرمود: از این رو دلسوزی یعقوب علیه السلام بر یوسف علیه السلام بیشتر شد. او بیم آن داشت که وحی خداوند

ص: 272


1- . در نسخه دیگری، نعمت های پاک دنیا آمده است.
2- . در نسخه دیگری آمده است: یعقوب علیه السلام با شنیدن خواب یوسف علیه السلام اندوهگین شد و خداوند عزوجل به او وحی فرمود.

جَائِعاً صَابِراً حَامِداً لِلَّهِ تَعَالَی وَ بَاتَ یَعْقُوبُ وَ آلُ یَعْقُوبَ شِبَاعاً بِطَاناً وَ أَصْبَحُوا وَ عِنْدَهُمْ فَضْلَةٌ مِنْ طَعَامِهِمْ قَالَ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی یَعْقُوبَ فِی صَبِیحَةِ تِلْکَ اللَّیْلَةِ لَقَدْ أَذْلَلْتَ یَا یَعْقُوبُ عَبْدِی ذِلَّةً اسْتَجْرَرْتَ بِهَا غَضَبِی وَ اسْتَوْجَبْتَ بِهَا أَدَبِی وَ نُزُولَ عُقُوبَتِی وَ بَلْوَایَ عَلَیْکَ وَ عَلَی وُلْدِکَ یَا یَعْقُوبُ إِنَّ أَحَبَّ أَنْبِیَائِی إِلَیَّ وَ أَکْرَمَهُمْ عَلَیَّ مَنْ رَحِمَ مَسَاکِینَ عِبَادِی وَ قَرَّبَهُمْ إِلَیْهِ وَ أَطْعَمَهُمْ وَ کَانَ لَهُمْ مَأْوًی وَ مَلْجَأً یَا یَعْقُوبُ أَ مَا رَحِمْتَ ذِمْیَالَ (1)عَبْدِی الْمُجْتَهِدَ فِی عِبَادَتِهِ الْقَانِعَ بِالْیَسِیرِ مِنْ ظَاهِرِ الدُّنْیَا (2)عِشَاءَ أَمْسِ لَمَّا اعْتَرَّ بِبَابِکَ عِنْدَ أَوَانِ إِفْطَارِهِ وَ هَتَفَ بِکُمْ أَطْعِمُوا السَّائِلَ الْغَرِیبَ الْمُجْتَازَ الْقَانِعَ فَلَمْ تُطْعِمُوهُ شَیْئاً فَاسْتَرْجَعَ وَ اسْتَعْبَرَ وَ شَکَا مَا بِهِ إِلَیَّ وَ بَاتَ طَاوِیاً حَامِداً لِی وَ أَصْبَحَ لِی صَائِماً وَ أَنْتَ یَا یَعْقُوبُ وَ وُلْدُکَ شِبَاعٌ وَ أَصْبَحَتْ عِنْدَکُمْ فَضْلَةٌ مِنْ طَعَامِکُمْ أَ وَ مَا عَلِمْتَ یَا یَعْقُوبُ أَنَّ الْعُقُوبَةَ وَ الْبَلْوَی إِلَی أَوْلِیَائِی أَسْرَعُ مِنْهَا إِلَی أَعْدَائِی وَ ذَلِکَ حُسْنُ النَّظَرِ مِنِّی لِأَوْلِیَائِی وَ اسْتِدْرَاجٌ مِنِّی لِأَعْدَائِی أَمَا وَ عِزَّتِی لَأُنْزِلُ بِکَ بَلْوَایَ وَ لَأَجْعَلَنَّکَ وَ وُلْدَکَ غَرَضاً لِمَصَائِبِی وَ لَأُوذِیَنَّکَ بِعُقُوبَتِی فَاسْتَعِدُّوا لِبَلْوَایَ وَ ارْضَوْا بِقَضَائِی وَ اصْبِرُوا لِلْمَصَائِبِ فَقُلْتُ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام جُعِلْتُ فِدَاکَ مَتَی رَأَی یُوسُفُ الرُّؤْیَا فَقَالَ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ الَّتِی بَاتَ فِیهَا یَعْقُوبُ وَ آلُ یَعْقُوبَ شِبَاعاً وَ بَاتَ فِیهَا ذِمْیَالُ طَاوِیاً جَائِعاً فَلَمَّا رَأَی یُوسُفُ الرُّؤْیَا وَ أَصْبَحَ یَقُصُّهَا عَلَی أَبِیهِ یَعْقُوبَ فَاغْتَمَّ یَعْقُوبُ لِمَا سَمِعَ مِنْ یُوسُفَ مَعَ مَا أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ- (3)أَنِ اسْتَعِدَّ لِلْبَلَاءِ فَقَالَ یَعْقُوبُ لِیُوسُفَ لَا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ هَذِهِ عَلَی إِخْوَتِکَ فَإِنِّی أَخَافُ أَنْ یَکِیدُوا لَکَ کَیْداً فَلَمْ یَکْتُمْ یُوسُفُ رُؤْیَاهُ وَ قَصَّهَا عَلَی إِخْوَتِهِ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ کَانَتْ أَوَّلُ بَلْوَی نَزَلَتْ بِیَعْقُوبَ وَ آلِ یَعْقُوبَ الْحَسَدَ لِیُوسُفَ لَمَّا سَمِعُوا مِنْهُ الرُّؤْیَا (4)قَالَ فَاشْتَدَّتْ رِقَّةُ یَعْقُوبَ عَلَی یُوسُفَ وَ خَافَ أَنْ یَکُونَ مَا أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ مِنَ

ص: 272


1- ذمل البعیر: سار سیرا لینا، و فی القاموس: الذمیلة: المعیبة، و لعلّ المراد فی الحدیث الذلة و الاحتیاج.
2- فی نسخة: من طاهر الدنیا.
3- فی نسخة: مغتما فأوحی اللّه إلیه.
4- فی نسخة: لما سمعوا منه من الرؤیا.

مبنی بر آمادگی برای بلا تنها در مورد یوسف علیه السلام بوده باشد. از این رو برای او بیشتر دل می سوزاند. چون برادران یوسف دیدند که یعقوب علیه السلام نسبت به یوسف علیه السلام دلسوزی بیشتری نشان می دهد و او را گرامی داشته و بر آنان برتری می دهد این کار بر آنان گران آمد و آن بلا در میانشان پدیدار شد. آنان با یکدیگر توطئه کردند و گفتند: {یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما که جمعی نیرومند هستیم دوستداشتنی ترند. قطعا پدر ما در گمراهی آشکاری است. [یکی گفت:] یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمی شایسته باشید.} یعنی توبه می کنید. در این هنگام گفتند: {ای پدر تو را چه شده است که ما را بر یوسف امین نمی دانی در حالی که ما خیرخواه او هستیم. فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد.} یعقوب علیه السلام فرمود: {این که او را ببرید سخت مرا اندوهگین می کند و می ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد.} یعقوب علیه السلام او را به دیگر برادرانش نمی سپرد؛ زیرا بر حذر بود از این که آن بلای خداوند درباره او و فرزندانش تنها درباره یوسف که جایگاهی ویژه در قلبش داشت و او را دوست می داشت نازل شود. حضرت فرمود: قدرت و حکم الهی چیره شد و امرش درباره یعقوب، یوسف علیهما السلام و برادرانش انجام شد و یعقوب علیه السلام نتوانست آن بلا را از خود یا از یوسف و دیگر فرزندانش دور کند. یعقوب علیه السلام با بی میلی، یوسف علیه السلام را به برادرانش سپرد و منتظر بود که آن بلای خداوند درباره یوسف علیه السلام نازل شود. چون یوسف علیه السلام و برادرانش از خانه بیرون رفتند یعقوب علیه السلام شتابان به آنان رسید و یوسف علیه السلام را از دستشان گرفت. او یوسف علیه السلام را در آغوش گرفت و گریست. سپس او را به آنان سپرد. آنان از ترس این که یعقوب علیه السلام یوسف علیه السلام را از دست آنان بگیرد و به آنان نسپرد(1) شتابان به راه افتادند. چون دور شدند او را به بیشه زاری برده و گفتند: او را می کشیم و زیر این درخت می اندازیم تا گرگ، امشب او را بخورد.

بزرگ آنان گفت: {یوسف را مکشید} ولی {اگر کاری می کنید او را در نهانخانه چاه بیفکنید تا برخی از مسافران او را برگیرند.} آنان او را به سوی آن چاه بردند و در آن افکندند. آنان گمان می کردند که او در آن غرق می شود.

چون یوسف علیه السلام در ته چاه افتاد به آنان ندا داد: ای فرزندان رومین، به یعقوب سلام مرا برسانید. چون سخن او را شنیدند به یکدیگر گفتند: همین جا می مانید تا یقین کنید که او مرده است. آنان پیوسته آن جا ماندند تا این که شب شد(2)

و شامگاهان گریان نزد پدر خود باز آمدند. {گفتند: ای پدر، ما رفتیم مسابقه دهیم و یوسف را پیش کالای خود نهادیم. آنگاه گرگ او را خورد.} چون یعقوب علیه السلام سخن آنان را شنید إِنّا لله وَ إنّا إِلَیهِ راجِعُون گفت و گریست و وحی خداوند مبنی بر آمادگی برای بلا را به یاد آورد. از این رو صبر پیشه کرد و آن بلا را پذیرفت. یعقوب علیه السلام به آنان فرمود: {[نه] بلکه نفس شما کاری [بد] را برای

ص: 273


1- . در نسخه دیگری آمده است: و او را به آنان بازنگرداند.
2- . در نسخه دیگری آمده است: تا این که ناامید شدند.

الِاسْتِعْدَادِ لِلْبَلَاءِ هُوَ فِی یُوسُفَ خَاصَّةً فَاشْتَدَّتْ رِقَّتُهُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِ وُلْدِهِ فَلَمَّا رَأَی إِخْوَةُ یُوسُفَ مَا یَصْنَعُ یَعْقُوبُ (1)بِیُوسُفَ وَ تَکْرِمَتَهُ إِیَّاهُ وَ إِیثَارَهُ إِیَّاهُ عَلَیْهِمْ اشْتَدَّ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ وَ بَدَا الْبَلَاءُ فِیهِمْ فَتَآمَرُوا (2)فِیمَا بَیْنَهُمْ وَ قَالُوا إِنَّ یُوسُفَ وَ أَخَاهُ أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ أَیْ تَتُوبُونَ فَعِنْدَ ذَلِکَ قَالُوا یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلی یُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ فَقَالَ یَعْقُوبُ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ فَانْتَزَعَهُ حَذَراً عَلَیْهِ مِنْهُ مِنْ أَنْ تَکُونَ الْبَلْوَی مِنَ اللَّهِ عَلَی یَعْقُوبَ فِی یُوسُفَ خَاصَّةً لِمَوْقِعِهِ مِنْ قَلْبِهِ وَ حُبِّهِ لَهُ قَالَ فَغَلَبَتْ قُدْرَةُ اللَّهِ وَ قَضَاؤُهُ وَ نَافِذُ أَمْرِهِ فِی یَعْقُوبَ وَ یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ فَلَمْ یَقْدِرْ یَعْقُوبُ عَلَی دَفْعِ الْبَلَاءِ عَنْ نَفْسِهِ وَ لَا عَنْ یُوسُفَ وَ وُلْدِهِ فَدَفَعَهُ إِلَیْهِمْ وَ هُوَ لِذَلِکَ کَارِهٌ مُتَوَقِّعٌ لِلْبَلْوَی مِنَ اللَّهِ فِی یُوسُفَ فَلَمَّا خَرَجُوا مِنْ مَنْزِلِهِمْ لَحِقَهُمْ مُسْرِعاً فَانْتَزَعَهُ مِنْ أَیْدِیهِمْ فَضَمَّهُ إِلَیْهِ وَ اعْتَنَقَهُ وَ بَکَی وَ دَفَعَهُ إِلَیْهِمْ فَانْطَلَقُوا بِهِ مُسْرِعِینَ مَخَافَةَ أَنْ یَأْخُذَهُ مِنْهُمْ وَ لَا یَدْفَعَهُ إِلَیْهِمْ (3)فَلَمَّا أَمْعَنُوا بِهِ أَتَوْا بِهِ غَیْضَةَ أَشْجَارٍ فَقَالُوا نَذْبَحُهُ وَ نُلْقِیهِ تَحْتَ هَذِهِ الشَّجَرَةِ فَیَأْکُلُهُ الذِّئْبُ اللَّیْلَةَ فَقَالَ کَبِیرُهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ لَکِنْ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ فَانْطَلَقُوا بِهِ إِلَی الْجُبِّ فَأَلْقَوْهُ وَ هُمْ یَظُنُّونَ أَنَّهُ یَغْرَقُ فِیهِ فَلَمَّا صَارَ فِی قَعْرِ الْجُبِّ نَادَاهُمْ یَا وُلْدَ رُومِینَ أَقْرِءُوا یَعْقُوبَ عَنِّی السَّلَامَ فَلَمَّا سَمِعُوا کَلَامَهُ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ لَا تَزَالُوا مِنْ هَاهُنَا حَتَّی تَعْلَمُوا أَنَّهُ قَدْ مَاتَ فَلَمْ یَزَالُوا بِحَضْرَتِهِ حَتَّی أَمْسَوْا- (4)وَ رَجَعُوا إِلَی أَبِیهِمْ عِشاءً یَبْکُونَ قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ فَلَمَّا سَمِعَ مَقَالَتَهُمُ اسْتَرْجَعَ وَ اسْتَعْبَرَ وَ ذَکَرَ مَا أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ مِنَ الِاسْتِعْدَادِ لِلْبَلَاءِ فَصَبَرَ وَ أَذْعَنَ لِلْبَلْوَی (5)وَ قَالَ لَهُمْ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ

ص: 273


1- فی نسخة: صنیع یعقوب. و فی أخری: ما صنع یعقوب.
2- أی تشاوروا.
3- فی نسخة: و لا یعیده الیهم.
4- فی نسخة: حتی أیسوا.
5- فی المصدر: للبلاء. م.

شما آراسته است.} و خداوند پیش از آن که تعبیر خواب درست یوسف را نمایان سازد(1) گوشتش را به گرگ اطعام نمی کرد(2).

ابو حمزه می گوید: سپس امام سجاد علیه السلام حدیث خود را در این جا به پایان رسانید. فردای آن روز صبحگاهان نزد حضرت رفتم و عرض کردم: جانم به فدایتان باد، شما دیروز حدیث یعقوب علیه السلام و فرزندانش را برایم گفتید. سپس آن را قطع نمودید. ادامه داستان یوسف علیه السلام و برادرانش چیست؟ حضرت فرمود: چون برادران یوسف شب را به صبح رساندند گفتند: بیایید برویم تا به حال یوسف علیه السلام نظر کنیم و ببینیم که مرده است یا زنده؟ چون به آن چاه رسیدند در پای آن چاه کاروانی را دیدند. کاروانیان آب آور خود را فرستادند. او دلوش را انداخت و چون دلوش را بیرون کشید ناگهان پسرکی را دید که به دلوش درآویخته است. او به یارانش گفت: {مژده، این، یک پسر است.} چون او را از چاه بیرون آوردند برادران یوسف به سوی کاروانیان آمدند و گفتند: این، بنده ماست که دیروز از دست ما رها شده و در این چاه افتاده است. ما امروز آمده بودیم تا او را بیرون بکشیم. برادران یوسف او را از دست کاروانیان گرفتند

ص: 274


1- . در نسخه دیگری آمده است: پیش از آن که یوسف، تعبیر خواب درستش را بببیند.
2- . طبرسی (ره) می گوید: برخی می گویند که چون یعقوب علیه السلام یوسف علیه السلام را با آنان فرستاد آنان او را با احترام با خود بردند. اما چون به صحرا رسیدند دشمنی شان را ابراز داشتند و شروع به کتک زدن او کردند. او از تک تک آنان یاری می خواست، اما هیچ یک او را یاری نمی کردند. او می فرمود: پدرجان. آنان خواستند او را بکشند، اما یهودا - که برخی از اصحاب ما او را لاوی دانسته اند- آنان را از این کار بازداشت. آنان یوسف علیه السلام را به سوی آن چاه بردند و در حالی که او به لبه چاه چنگ می انداخت از آن آویزان کردند. سپس پیراهنش را در حالی درآوردند که می فرمود: این کار را نکنید. پیراهنم را به من بازگردانید تا خود را با آن بپوشانم. آنان می گفتند: خورشید، ماه و یازده ستاره را بخوان تا همدمت شوند. آنان او را درون چاه انداختند تا این که به نیمه چاه رسید. آنان می خواستند که او بمیرد. آن چاه، آب داشت. یوسف علیه السلام در آن افتاد. سپس به تخته سنگی پناه برد و روی آن ایستاد و یهودا برایش غذا می آورد. این سخن از سدّی روایت شده است. برخی می گویند که چاه برایش روشن و آب برایش گوارا شد تا این که او را از غذا و نوشیدنی بی نیاز ساخت. برخی می گویند که آب آنجا مکدر بود سپس صاف و گوارا شد و خداوند فرشته ای را مأمور کرد که یوسف علیه السلام را محافظت کرده و او را اطعام کند این از مقاتل نقل شده برخی می گویند که جبرئیل علیه السلام همدم او شده بود. برخی دیگر معتقدند که خداوند متعال به تخته سنگی دستور داد تا از ته چاه بالا بیاید و یوسف علیه السلام که برهنه بود روی آن ایستاد. وقتی می خواستند ابراهیم خلیل را در آتش افکندند لباسش را در آورده و او را عریان در آتش افکندند. جبرئیل علیه السلام برایش پیراهنی از ابریشم بهشت آورد و بر تن او پوشاند. آن پیراهن تا زمان مرگ ابراهیم علیه السلام نزدش باقی ماند تا این که اسحاق علیه السلام آن را به ارث برد. چون اسحاق علیه السلام درگذشت یعقوب علیه السلام آن را به ارث برد. چون یوسف علیه السلام بزرگ شد یعقوب علیه السلام آن را در تعویذی گذاشت و به گردن یوسف علیه السلام آویخت. آن تعویذ همیشه همراه یوسف علیه السلام بود. چون یوسف علیه السلام را برهنه در چاه افکندند جبرئیل علیه السلام نزد او که آن تعویذ همراهش بود، آمد و آن پیراهن را بیرون آورده و بر تن او پوشاند. این حدیث از امام صادق علیه السلام بود. حضرت می فرماید: آن، همان پیراهنی است که یعقوب علیه السلام وقتی کاروان از مصر بیرون آمد و خود در فلسطین بود بوی آن را شنید و فرمود: من بوی یوسف را می شنوم. مصنف (ره)

أَمْراً وَ مَا کَانَ اللَّهُ لِیُطْعِمَ لَحْمَ یُوسُفَ الذِّئْبَ مِنْ قَبْلِ أَنْ أُرِیَ (1)تَأْوِیلَ رُؤْیَاهُ الصَّادِقَةِ (2)قَالَ أَبُو حَمْزَةَ ثُمَّ انْقَطَعَ حَدِیثُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام عِنْدَ هَذَا فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ غَدَوْتُ عَلَیْهِ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّکَ حَدَّثْتَنِی أَمْسِ بِحَدِیثٍ لِیَعْقُوبَ (3)وَ وُلْدِهِ ثُمَّ قَطَعْتَهُ مَا کَانَ مِنْ قِصَّةِ إِخْوَةِ یُوسُفَ وَ قِصَّةِ یُوسُفَ بَعْدَ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّهُمْ لَمَّا أَصْبَحُوا قَالُوا انْطَلِقُوا بِنَا حَتَّی نَنْظُرَ مَا حَالُ یُوسُفَ أَ مَاتَ أَمْ هُوَ حَیٌّ فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَی الْجُبِّ وَجَدُوا بِحَضْرَةِ الْجُبِّ سَیَّارَةً وَ قَدْ أَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلی دَلْوَهُ فَلَمَّا جَذَبَ دَلْوَهُ إِذَا هُوَ بِغُلَامٍ مُتَعَلِّقٍ بِدَلْوِهِ فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ یا بُشْری هذا غُلامٌ فَلَمَّا أَخْرَجُوهُ أَقْبَلُوا إِلَیْهِمْ (4)إِخْوَةُ یُوسُفَ فَقَالُوا (5)هَذَا عَبْدُنَا سَقَطَ مِنَّا أَمْسِ فِی هَذَا الْجُبِّ وَ جِئْنَا الْیَوْمَ لِنُخْرِجَهُ فَانْتَزَعُوهُ

ص: 274


1- فی نسخة من المصدر: من قبل أن رأی.
2- قال الطبرسیّ رحمه اللّه: قیل: ان یعقوب لما أرسله معهم أخرجوه مکرما، فلما وصلوا الی الصحراء أظهروا له العداوة و جعلوا یضربونه و هو یستغیث بواحد واحد منهم فلا یغیثه، و کان یقول: یا أبتاه، فهموا بقتله فمنعهم یهودا منه و قیل لاوی کما رواه بعض أصحابنا، و انطلقوا به الی الجب فجعلوا یدلونه فی البئر و هو یتعلق بشفیرها، ثمّ نزعوا قمیصه عنه، و هو یقول: لا تفعلوا ردوا علی قمیصی أتواری به، فیقولون: ادع الشمس و القمر و الاحد عشر کوکبا تؤنسنک، فدلوه الی البئر حتّی إذا بلغ نصفها ألقوه إرادة أن یموت، و کان فی البئر ماء فسقط فیه، ثمّ آوی إلی صخرة فقام علیها، و کان یهودا یأتیه بالطعام، عن السدی؛ و قیل: ان الجب أضاء له و عذب ماؤه حتّی أغناه عن الطعام و من الشراب؛ و قیل: کان الماء کدرا فصفا و عذب و وکل اللّه به ملکا یحرسه و یطعمه، عن مقاتل؛ و قیل: ان جبرئیل علیه السلام کان یؤنسه؛ و قیل: ان اللّه تعالی أمر بصخرة حتّی ارتفعت من أسفل البئر فوقف یوسف علیها و هو عریان، و کان إبراهیم الخلیل حین القی فی النار جرد من ثیابه و قذف فی النار عریانا فأتاه جبرئیل بقمیص من حریر الجنة فألبسه ایاه، و کان ذلک عند إبراهیم علیه السلام فلما مات ورثه إسحاق، فلما مات إسحاق ورثه یعقوب، فلما شب یوسف جعل یعقوب ذلک القمیص فی تعویذ و علقه فی عنقه و کان لا یفارقه، فلما القی فی البئر عریانا جاءه جبرئیل و کان علیه ذلک التعویذ فأخرج منه القمیص و ألبسه إیاه، و روی ذلک المفضل بن عمر، عن الصادق علیه السلام، قال: و هو القمیص الذی وجد یعقوب ریحه لما فصلت العیر من مصر، و کان یعقوب بفلسطین فقال: انی لاجد ریح یوسف. منه طاب اللّه ثراه.
3- فی المصدر: بحدیث یعقوب. م.
4- فی نسخة: اقبل الیهم. م.
5- فی نسخة: و قالوا.

و به کناری برده و گفتند: یا اعتراف می کنی که بنده ما هستی و تو را به یکی از این کاروانیان می فروشیم و یا تو را می کشیم. یوسف علیه السلام به آنان فرمود: مرا نکشید و هر کاری که می خواهید بکنید. آنان او را نزد کاروانیان برده و گفتند: چه کسی از شما می خواهد این بنده را از ما بخرد؟ مردی از میان آنان او را به بیست درهم خرید و برادرانش در آن بی رغبت بودند. آن بادیه نشینی که یوسف علیه السلام را خریده بود او را به مصر برد و به پادشاه مصر فروخت. آیه {و آن کس که او را از مصر خریده بود به همسرش گفت: نیکش بدار شاید به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندی اختیار کنیم.} نیز به همین مطلب اشاره دارد.

ابوحمزه می گوید: از امام سجاد علیه السلام پرسیدم: وقتی یوسف علیه السلام را در چاه انداختند چند سال داشت؟ حضرت پاسخ داد: نه سال(1) داشت. پرسیدم: فاصله میان منزل یعقوب علیه السلام در آن زمان و مصر چقدر بود؟ حضرت پاسخ داد: دوازده روز فاصله بود. حضرت همچنین فرمود: یوسف علیه السلام از زیباترین مردان زمان خود بود. چون به سن بلوغ رسید، زن پادشاه خواست تا از او کام بگیرد. یوسف علیه السلام به او فرمود: پناه بر خدا، من از خانواده ای هستم که زنا نمی کنند. آن زن درها را به روی خود و او بست و گفت:

مترس و او خود را روی یوسف علیه السلام انداخت، اما یوسف علیه السلام خود را از دست او رها کرد و به سوی در گریخت و در را گشود. آن زن او را دنبال کرد و پیراهنش را از پشت کشید و آن را از تنش درآورد(2). یوسف علیه السلام با درآمدن پیراهنش از دست او رها شد. {و در آستانه در آقای آن زن را یافتند. آن گفت: کیفر کسی که قصد بد به خانواده تو کرده چیست جز اینکه زندانی یا [دچار] عذابی دردناک شود.} حضرت فرمود: پادشاه خواست تا یوسف علیه السلام را شکنجه کند. یوسف علیه السلام به او گفت: به خداوند یعقوب سوگند که من نیت بدی درباره همسرت نداشته ام، بلکه او از من کام خواسته است. از این کودک بپرس که کدام یک از ما از دیگری کام خوسته است. حضرت فرمود: کودکی از بستگان همسر پادشاه نزدش بود که برایش می گریست. خداوند، آن کودک را به حرف آورد تا به داوری فیصله دهد. آن کودک گفت: شاها، به پیراهن یوسف علیه السلام بنگر. اگر از جلو پاره شده باشد او از همسرت کام خواسته و اگر از پشت پاره شده همسرت از او کام خواسته است. چون پادشاه، سخن کودک را شنید بسیار ترسید. آن پیراهن را برای او آوردند و به آن نگریست. چون دید که از پشت پاره شده است به همسرش گفت: {بی شک این از نیرنگ شما [زنان] است که نیرنگ شما [زنان] بزرگ است.} و به یوسف گفت: {از این [پیشامد] روی بگردان.} و نباید کسی این ماجرا را از تو بشنود و باید آن را پنهان داری. حضرت فرمود: اما یوسف علیه السلام این ماجرا را پنهان نداشت و در شهر فاش کرد تا این که دسته ای از زنان شهر گفتند: زن عزیز از غلام خود کام خواسته است. این خبر به گوش زن پادشاه رسید.

ص: 275


1- . در حاشیه نسخه مصنف آمده است: در تفسیر عیاشی، هفت سال آمده است.
2- . در حاشیه نسخه مصنف آمده که درستش، پاره کرد است.

مِنْ أَیْدِیهِمْ وَ تَنَحَّوْا بِهِ نَاحِیَةً فَقَالُوا إِمَّا أَنْ تُقِرَّ لَنَا أَنَّکَ عَبْدٌ لَنَا فَنَبِیعَکَ بَعْضَ هَذِهِ السَّیَّارَةِ أَوْ نَقْتُلَکَ فَقَالَ لَهُمْ یُوسُفُ علیه السلام لَا تَقْتُلُونِی وَ اصْنَعُوا مَا شِئْتُمْ فَأَقْبَلُوا بِهِ إِلَی السَّیَّارَةِ فَقَالُوا مِنْکُمْ مَنْ یَشْتَرِی مِنَّا هَذَا الْعَبْدَ فَاشْتَرَاهُ رَجُلٌ مِنْهُمْ بِعِشْرِینَ دِرْهَماً وَ کَانَ إِخْوَتُهُ فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ وَ سَارَ بِهِ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِنَ الْبَدْوِ حَتَّی أَدْخَلَهُ مِصْرَ فَبَاعَهُ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ مَلِکِ مِصْرَ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْواهُ عَسی أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً قَالَ أَبُو حَمْزَةَ فَقُلْتُ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام ابْنَ کَمْ کَانَ یُوسُفُ یَوْمَ أَلْقَوْهُ فِی الْجُبِّ فَقَالَ کَانَ ابْنَ تِسْعِ (1)سِنِینَ فَقُلْتُ کَمْ کَانَ بَیْنَ مَنْزِلِ یَعْقُوبَ یَوْمَئِذٍ وَ بَیْنَ مِصْرَ فَقَالَ مَسِیرَةَ اثْنَیْ عَشَرَ یَوْماً قَالَ وَ کَانَ یُوسُفُ مِنْ أَجْمَلِ أَهْلِ زَمَانِهِ فَلَمَّا رَاهَقَ یُوسُفُ رَاوَدَتْهُ امْرَأَةُ الْمَلِکِ عَنْ نَفْسِهِ فَقَالَ لَهَا مَعَاذَ اللَّهِ أَنَا مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ لَا یَزْنُونَ فَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ عَلَیْهَا وَ عَلَیْهِ وَ قَالَتْ لَا تَخَفْ وَ أَلْقَتْ نَفْسَهَا عَلَیْهِ فَأَفْلَتَ مِنْهَا (2)هَارِباً إِلَی الْبَابِ فَفَتَحَهُ فَلَحِقَتْهُ فَجَذَبَتْ قَمِیصَهُ مِنْ خَلْفِهِ فَأَخْرَجَتْهُ مِنْهُ (3)فَأَفْلَتَ یُوسُفُ مِنْهَا فِی ثِیَابِهِ وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَی الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ قَالَ فَهَمَّ الْمَلِکُ بِیُوسُفَ لِیُعَذِّبَهُ فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ وَ إِلَهِ یَعْقُوبَ مَا أَرَدْتُ بِأَهْلِکَ سُوءاً بَلْ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی فَاسْأَلْ هَذَا الصَّبِیَّ أَیُّنَا رَاوَدَ صَاحِبَهُ عَنْ نَفْسِهِ قَالَ وَ کَانَ عِنْدَهَا مِنْ أَهْلِهَا صَبِیٌّ زَائِرٌ (4)لَهَا فَأَنْطَقَ اللَّهُ الصَّبِیَّ لِفَصْلِ الْقَضَاءِ فَقَالَ أَیُّهَا الْمَلِکُ انْظُرْ إِلَی قَمِیصِ یُوسُفَ فَإِنْ کَانَ مَقْدُوداً مِنْ قُدَّامِهِ فَهُوَ الَّذِی رَاوَدَهَا وَ إِنْ کَانَ مَقْدُوداً مِنْ خَلْفِهِ فَهِیَ الَّتِی رَاوَدَتْهُ فَلَمَّا سَمِعَ الْمَلِکُ کَلَامَ الصَّبِیِّ وَ مَا اقْتَصَّ أَفْزَعَهُ ذَلِکَ فَزَعاً شَدِیداً فَجِی ءَ بِالْقَمِیصِ فَنَظَرَ إِلَیْهِ فَلَمَّا رَآهُ مَقْدُوداً مِنْ خَلْفِهِ قَالَ لَهَا إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ وَ قَالَ لِیُوسُفَ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ لَا یَسْمَعْهُ مِنْکَ أَحَدٌ وَ اکْتُمْهُ قَالَ فَلَمْ یَکْتُمْهُ یُوسُفُ وَ أَذَاعَهُ فِی الْمَدِینَةِ حَتَّی قُلْنَ نِسْوَةٌ مِنْهُنَّ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ فَبَلَغَهَا

ص: 275


1- فی هامش نسخة المصنّف: سبع «شی».
2- أی فتخلص منها.
3- استظهر فی هامش نسخة المصنّف أن صحیحه: فخرقته.
4- أی باک.

از این رو به سوی آنان فرستاد و غذا و مجلسی را برایشان ترتیب داد. سپس برای هر کدام ترنج و چاقویی آورد. سپس به یوسف علیه السلام گفت: {بر آنان درآی پس چون [زنان] او را دیدند وی را بس شگرف یافتند و [از شدت هیجان] دست های خود را بریدند و} آن سخن را {گفتند.} زن پادشاه گفت: این همان است که درباره او – یعنی درباره عشق او - سرزنشم می کردید. آن زنان از نزد او رفتند و هر یک به دور از چشمان زنان دیگر برای یوسف علیه السلام پیغام می دادند و خواستار دیدارش شدند(1)،

اما یوسف علیه السلام ابا ورزید و فرمود: {اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانی به سوی آنان خواهم گرایید و از [جمله] نادانان خواهم شد.} خداوند، نیرنگ آن زنان را از او بازگرداند. چون ماجرای یوسف علیه السلام و همسر عزیز مصر و آن زنان در مصر پیچید برای پادشاه پس از شنیدن سخن آن کودک بدا حاصل شد که یوسف علیه السلام را به زندان افکند. از این رو او را زندانی کرد. یوسف علیه السلام به همراه دو جوان به زندان افتاد و ماجراهای آن دو جوان و یوسف علیه السلام همان چیزی است که خداوند در کتابش آورده است. ابوحمزه می گوید: حدیث امام سجاد علیه السلام از این جا قطع شد(2).

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز حدیثی از ثمالی شبیه به حدیث بالا آمده است(3).

توضیح

فیروزآبادی می گوید: اَلسُّبحَه به ضم سین به معنای دعا و نماز نافله است. وقتی عرب ها می گویند: عَرَّهُ، اِعتَرَّهُ، عَراهُ و اِعتَراهُ یعنی کسی نزد او آمد و خواستار نیکی شد.

طَوی یعنی گرسنگی. عرب ها می گویند: طاوٍ و طَیّان. اِستِرجاع، گفتن إِنّا لله وَ إنّا إِلَیهِ راجِعُون است. بَطِنَ – به کسر طاء – یَبطِنُ بَطَناً یعنی شکمش از سیری بزرگ شد. وقتی عرب ها می گویند: أَمعَنَ الفَرَسُ

ص: 276


1- . طبرسی پس از نقل این روایت می گوید: برخی می گویند که آن زنان به یوسف علیه السلام گفتند: از بانویت فرمانبرداری کن و خواسته هایش را برآورده ساز؛ چرا که او ستمدیده است و تو ستمگری. برخی دیگر می گویند: چون آن زنان یوسف علیه السلام را دیدند از همسر عزیز مصر اجازه خواستند تا هر یک با او خلوت کنند و او را به همان چیزی فرا بخوانند که او یوسف علیه السلام را به آن فراخوانده بود. چون آن زنان با یوسف علیه السلام خلوت کردند او را به خود فراخواندند. از این رو یوسف علیه السلام فرمود: {از آنچه مرا به آن می خوانند.} مقصود از این آیات، نشانه هایی است که بر بی گناهی یوسف علیه السلام دلالت دارد. برخی نیز می گویند که این ها نشانه هایی است که بر ناامیدی از یوسف علیه السلام دلالت دارد. سدّی می گوید: دلیل زندانی شدن این بود که همسر عزیز مصر به شوهرش گفت: این بنده، مرا در میان مردم رسوا ساخته است و توانایی آن را ندارم که عذرم را برایشان بازگو کنم. بنابراین یا اجازه می دهی که بیرون روم و عذرم را بازگو کنم و یا او را زندانی می کنی، همان طور که مرا زندانی کرده ای. از این رو عزیز مصر با این که از بی گناهی یوسف علیه السلام آگاهی داشت او را زندانی کرد. برخی می گویند که هدف از زندانی کردن یوسف علیه السلام این بود که به مردم نشان دهد که آن، گناه او بوده است. برخی دیگر معتقدند که زندان، نزدیک همسر عزیز مصر بود و عزیز می خواست تا یوسف علیه السلام نزدیک او باشد تا وقتی همسرش به دیدن او می رود او را ببیند. برخی درباره تفسیر آیه {چند سالی} می گویند: مقصود، تا هفت سال است. برخی دیگر آن را پنج سال و برخی نیز آن را تا زمانی می دانند که ماجرای آن زن با یوسف علیه السلام فراموش شود. مصنف (ره)
2- . علل الشرائع: 27-28
3- . نسخه خطی

ذَلِکَ فَأَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ هَیَّأَتْ لَهُنَّ طَعَاماً وَ مَجْلِساً ثُمَّ أَتَتْهُنَّ بِأُتْرُجٍّ وَ آتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً ثُمَّ قَالَتْ لِیُوسُفَ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ مَا قُلْنَ فَقَالَتْ لَهُنَّ هَذَا الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ یَعْنِی فِی حُبِّهِ وَ خَرَجْنَ النِّسْوَةُ مِنْ عِنْدِهَا فَأَرْسَلَتْ کُلُّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ إِلَی یُوسُفَ سِرّاً مِنْ صَاحِبَتِهَا تَسْأَلُهُ الزِّیَارَةَ (1)فَأَبَی عَلَیْهِنَّ وَ قَالَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ فَصَرَفَ اللَّهُ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ فَلَمَّا شَاعَ أَمْرُ یُوسُفَ وَ أَمْرُ امْرَأَةِ الْعَزِیزِ وَ النِّسْوَةِ فِی مِصْرَ بَدَا لِلْمَلِکِ بَعْدَ مَا سَمِعَ قَوْلَ الصَّبِیِّ لَیَسْجُنَنَّ یُوسُفَ فَسَجَنَهُ فِی السِّجْنِ وَ دَخَلَ السِّجْنَ (2)مَعَ یُوسُفَ فَتَیَانِ وَ کَانَ مِنْ قِصَّتِهِمَا وَ قِصَّةِ یُوسُفَ مَا قَصَّهُ اللَّهُ فِی الْکِتَابِ قَالَ أَبُو حَمْزَةَ ثُمَّ انْقَطَعَ حَدِیثُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام (3).

شی، تفسیر العیاشی عن الثمالی مثله (4)

بیان

السبحة بالضم الدعاء و الصلاة النافلة ذکره الفیروزآبادی و یقال عرّه و اعتره و عراه و اعتراه إذا أتاه متعرضا لفوائده.

و الطوی الجوع یقال هو طاو و طیان و الاسترجاع قول إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و بطن بالکسر یبطن بطنا عظم بطنه من الشبع و یقال أمعن الفرس إذا

ص: 276


1- قال الطبرسیّ بعد نقل هذه الروایة: و قیل: انهن قلن له: اطع مولاتک و اقض حاجاتها فانها المظلومة و أنت الظالم؛ و قیل: انهن لما رأین یوسف استأذن امرأة العزیز بأن تخلو کل واحدة منهن به و تدعوه إلی ما أرادته منه، فلما خلون به دعته کل واحدة منهن إلی نفسها فلذلک قال: «مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ» و المراد بالآیات العلامات الدالة علی براءة یوسف؛ و قیل: العلامات الدالة علی الایاس منه؛ و قال السدی: سبب السجن أن المرأة قالت لزوجها: إن هذا العبد قد فضحنی بین الناس و لست اطیق أن أعتذر بعذری، فاما أن تأذن بی فأخرج و أعتذر، و اما أن تحبسه کما حبستنی، فحبسه بعد علمه ببراءته؛ و قیل: ان الغرض من الحبس أن یظهر للناس ان الذنب کان له؛ و قیل: کان الحبس قریبا منها فأرادت أن یکون بقربها حتّی إذا أشرفت علیه رأته. و قوله: «حَتَّی حِینٍ» قیل: الی سبع سنین؛ و قیل: إلی خمس سنین؛ و قیل: الی وقت ینسی حدیث المرأة معه. منه رحمه اللّه.
2- فی المصدر: و دخل فی السجن. م.
3- علل الشرائع: 27- 28. م.
4- مخطوط. م.

یعنی در حال دویدن دور شد. غَیضَه به فتح غین به معنای بیشه است. راهَقَ الغُلامُ یعنی نزدیک سن احتلام شد.

روایت 49.

علل الشرائع: محمد بن عبد الله بن طیفور درباره سخن یوسف علیه السلام در آیه {پروردگارا، زندان برای من دوستداشتنی تر است از آنچه مرا به آن می خوانند.} می گوید: یوسف به اختیار خود رجوع کرد و زندان را برگزید؛ از این رو به اختیارش سپرده شد. پیامبر صلی الله علیه و آله نیز به برگزیدن پناه برد و از اختیار تبری جست و دعای نیاز کرد و با دید ناچاری فرمود: ای برگرداننده دل ها و دیده ها، دلم را بر فرمانبرداری ات ثابت قدم نگاه دار. از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله از نقصان معاف شد و معصوم گردید و خداوند او را به نیکی اجابت کرد. اجابتش این بود که او را در ظاهر و باطن معصوم گردانید.

ابن طیفور همچنین در تفسیر سخن یعقوب علیه السلام در آیه {آیا همان گونه که شما را پیش از این بر برادرش امین گردانیدم بر او امین سازم.} می گوید: این سخن مانند سخن پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود: مؤمن دو بار از یک سوراخ گزیده نمی شود. سخن یعقوب علیه السلام به همین معناست؛ زیرا او یوسف علیه السلام را به آنان سپرد، اما وقتی که او در نگهداری یوسف به آنان اعتماد دارد و محافظت از او را به آنان سپرد آنان او را فریب دادند و یوسف علیه السلام را در چاه انداخته و فروختند. چون یعقوب علیه السلام پسر دومش را به خداوند سپرد و در

نگهداری از او به خداوند اعتماد کرد و فرمود: {پس خدا بهترین نگهبان است و اوست مهربانترین مهربانان.} خداوند، او را بر تخت پادشاهی نشاند و یوسف علیه السلام را به او بازگرداند و آن قوم را از درد و رنج بیرون آورد و اسبابشان استوار گردید.

ابن طیفور درباره تفسیر سخن یعقوب علیه السلام در آیه {ای دریغ بر یوسف} می گوید: تأسف خوردن او بر یوسف علیه السلام عَرَضی است؛ چرا که او در جدایی او یک جدایی دیگر و در دوری او دوری دیگر را دید و به دلیل این جداییِ دیگر، برافروخته شد(1) و تأسف خورد. همان طور که امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {و قطعا غیر از آن عذاب بزرگتر از عذاب این دنیا [نیز] به آنان می چشانیم.} فرمود: این، جدایی عزیزان در سرای دنیاست تا بدین وسیله بر جدایی مولا استدلال کند. یعقوب علیه السلام نیز از ترس جدایی کسی غیر از یوسف علیه السلام بر او تأسف خورد و او را یاد کرد(2).

روایت 50.

علل الشرائع: پدر حنان بن سدیر می گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: به من بگویید که وقتی یعقوب علیه السلام به پسرانش فرمود: {بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید.} آیا پس از گذشت بیست سال از فراق یوسف علیه السلام و نابینا شدنش از روی اندوه و غم می دانست که او زنده است یا نه؟ حضرت پاسخ داد: آری، می دانست که او زنده است. عرض کردم: چگونه می دانست؟ حضرت پاسخ داد: او سحرگاه دعا کرد

ص: 277


1- . در منبع آمده است: اندوهگین شد و حسرت خورد.
2- . علل الشرائع: 28

تباعد فی عدوه و الغیضة بالفتح الأجمة و مجتمع الشجر و راهق الغلام أی قارب الاحتلام.

«49»

ع، علل الشرائع سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ طَیْفُورٍ یَقُولُ فِی قَوْلِ یُوسُفَ علیه السلام رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ إِنَّ یُوسُفَ رَجَعَ إِلَی اخْتِیَارِ نَفْسِهِ فَاخْتَارَ السِّجْنَ فَوُکِلَ إِلَی اخْتِیَارِهِ وَ الْتَجَأَ نَبِیُّ اللَّهِ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله إِلَی الْخِیَارِ فَتَبَرَّأَ مِنَ الِاخْتِیَارِ وَ دَعَا دُعَاءَ الِافْتِقَارِ فَقَالَ عَلَی رُؤْیَةِ الِاضْطِرَارِ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی طَاعَتِکَ فَعُوفِیَ مِنَ الْعِلَّةِ وَ عُصِمَ فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ وَ أَحْسَنَ إِجَابَتَهُ وَ هُوَ أَنَّ اللَّهَ عَصَمَهُ ظَاهِراً وَ بَاطِناً وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ فِی قَوْلِ یَعْقُوبَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلی أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ هَذَا مِثْلُ قَوْلِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله لَا یُلْسَعُ الْمُؤْمِنُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَیْنِ فَهَذَا مَعْنَاهُ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ سَلَّمَ یُوسُفَ إِلَیْهِمْ فَغَشَّوْهُ حِینَ اعْتَمَدَ عَلَی حِفْظِهِمْ لَهُ وَ انْقَطَعَ فِی رِعَایَتِهِ إِلَیْهِمْ فَأَلْقَوْهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ وَ بَاعُوهُ وَ لَمَّا انْقَطَعَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الِابْنِ الثَّانِی وَ سَلَّمَهُ وَ اعْتَمَدَ فِی حَفِظِهِ عَلَیْهِ وَ قَالَ فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ أَقْعَدَهُ عَلَی سَرِیرِ الْمَمْلَکَةِ وَ رَدَّ یُوسُفَ إِلَیْهِ وَ خَرَجَ الْقَوْمُ مِنَ الْمِحْنَةِ وَ اسْتَقَامَتْ أَسْبَابُهُمْ وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ فِی قَوْلِ یَعْقُوبَ یا أَسَفی عَلی یُوسُفَ إِنَّهُ عَرَضَ فِی التَّأَسُّفِ بِیُوسُفَ وَ قَدْ رَأَی فِی مُفَارَقَتِهِ فِرَاقاً آخَرَ وَ فِی قَطِیعَتِهِ قَطِیعَةً أُخْرَی فَتَلَهَّبَ عَلَیْهَا (1)وَ تَأَسَّفَ مِنْ أَجْلِهَا کَقَوْلِ الصَّادِقِ علیه السلام فِی مَعْنَی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنی دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ إِنَّ هَذَا فِرَاقُ الْأَحِبَّةِ فِی دَارِ الدُّنْیَا لِیَسْتَدِلُّوا بِهِ عَلَی فِرَاقِ الْمَوْلَی فَلِذَلِکَ یَعْقُوبُ تَأَسَّفَ عَلَی یُوسُفَ مِنْ خَوْفِ فِرَاقِ غَیْرِهِ فَذَکَرَ یُوسُفَ لِذَلِکَ (2).

«50»

ع، علل الشرائع الْمُظَفَّرُ الْعَلَوِیُّ عَنِ ابْنِ الْعَیَّاشِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَیْرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَخْبِرْنِی عَنْ یَعْقُوبَ حِینَ قَالَ لِوُلْدِهِ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ أَ کَانَ عَلِمَ أَنَّهُ حَیٌّ وَ قَدْ فَارَقَهُ مُنْذُ عِشْرِینَ سَنَةً وَ ذَهَبَتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ قَالَ نَعَمْ عَلِمَ أَنَّهُ حَیٌّ قُلْتُ وَ کَیْفَ عَلِمَ قَالَ إِنَّهُ دَعَا فِی السَّحَرِ أَنْ یَهْبِطَ

ص: 277


1- أی فتحرقت علیها. و فی المصدر: فتلهف علیها. أی حزن علیها و تحسر.
2- علل الشرائع: 28. م.

که فرشته مرگ بر او نازل شود. از این رو تریال که فرشته مرگ است بر او نازل شد و به او فرمود: ای یعقوب، چه خواسته ای داری؟ یعقوب علیه السلام پاسخ داد: به من بگو که ارواح را با هم می ستانی یا جداگانه؟ تریال علیه السلام پاسخ داد: بلکه جداگانه می ستانم. یعقوب علیه السلام پرسید: آیا روح یوسف علیه السلام از تو گذشته است؟ تریال علیه السلام پاسخ داد: خیر(1).

حضرت فرمود: در این هنگام یعقوب علیه السلام دانست که او زنده است و به پسرانش فرمود: {بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید.}(2)

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(3).

توضیح

شاید دلیل این پرسش یعقوب علیه السلام این بود که اگر فرشته مرگ علیه السلام پس از گذشت مدتی ارواح را با هم می ستاند نمی شد از نستاندن روح یوسف علیه السلام به نمردنش پی برد؛ زیرا در این هنگام احتمال داشت که فرشتگان ستاننده ارواح، روح یوسف علیه السلام را ستانده باشند، اما هنوز به فرشته مرگ نرسیده باشد.

روایت 51.

علل الشرائع: ابو بصیر: امام باقر علیه السلام فرمود: هیچ خیری در کسی که تقیه نکند نیست. یوسف علیه السلام فرمود: {ای کاروانیان قطعاً شما دزد هستید.} در حالی که آنان دزدی نکرده بودند(4).

روایت 52.

علل الشرائع: ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت فرمود: تقیه جزئی از دین خداوند عزوجل است. ابوبصیر می گوید: پرسیدم: جزئی از دین خداست؟ حضرت پاسخ داد: آری، به خداوند سوگند که جزئی از دین خداست. یوسف علیه السلام فرمود: {ای کاروانیان قطعاً شما دزد هستید.} در حالی که به خدا قسم آنان چیزی ندزدیده بودند(5).

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(6).

روایت 53.

علل الشرائع: یکی از اصحاب ما می گوید: از امام صادق علیه السلام تفسیر آیه {ای کاروانیان قطعاَ شما دزد هستید.} را پرسیدم و حضرت پاسخ داد: آنان یوسف را از پدرش دزدیده بودند. آیا نمی بینی

ص: 278


1- . طبرسی (ره) به نقل از کتاب نبوت می گوید: امام باقر علیه السلام می فرماید: یعقوب علیه السلام دعا کرد تا خداوند سبحان، فرشته مرگ علیه السلام را بر او نازل کند. خداوند نیز دعایش را اجابت فرمود. فرشته مرگ علیه السلام پرسید: چه خواسته ای داری؟ یعقوب علیه السلام پاسخ داد: به من بگو که آیا روح یوسف علیه السلام در میان ارواح دیگر بر تو گذشته است؟ فرشته مرگ علیه السلام پاسخ داد: خیر. از این رو یعقوب علیه السلام دانست که او زنده است و فرمود: {بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید.} مصنف (ره)
2- . علل الشرائع: 29
3- . نسخه خطی
4- . علل الشرائع: 29
5- . علل الشرائع: 29
6- . نسخه خطی

عَلَیْهِ مَلَکُ الْمَوْتِ فَهَبَطَ عَلَیْهِ تَرْیَالُ فَهُوَ مَلَکُ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُ تَرْیَالُ مَا حَاجَتُکَ یَا یَعْقُوبُ قَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ الْأَرْوَاحِ تَقْبِضُهَا مُجْتَمِعَةً أَوْ مُتَفَرِّقَةً فَقَالَ بَلْ مُتَفَرِّقَةً وَ رُوحاً رُوحاً قَالَ فَمَرَّ بِکَ رُوحُ یُوسُفَ قَالَ لَا (1)قَالَ فَعِنْدَ ذَلِکَ عَلِمَ أَنَّهُ حَیٌّ فَقَالَ لِوُلْدِهِ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ (2).

شی، تفسیر العیاشی عن سدیر مثله (3)

بیان

لعل السؤال لأنه لو کان یقبضها مجتمعة بعد زمان لا یعلم من عدم قبضه عدم موته علیه السلام إذ یمکن حینئذ أن یکون قد قبضته الملائکة القابضون و لم یصل إلیه بعد.

«51»

ع، علل الشرائع الْمُظَفَّرُ الْعَلَوِیُّ عَنِ ابْنِ الْعَیَّاشِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ یُونُسَ عَنِ الْبَطَائِنِیِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ لَا خَیْرَ فِیمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ وَ لَقَدْ قَالَ یُوسُفُ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ وَ مَا سَرَقُوا (4).

«52»

ع، علل الشرائع الْمُظَفَّرُ الْعَلَوِیُّ عَنِ ابْنِ الْعَیَّاشِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَیْرٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ الْأَهْوَازِیِّ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام التَّقِیَّةُ دِینُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْتُ مِنْ دِینِ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ إِی وَ اللَّهِ مِنْ دِینِ اللَّهِ لَقَدْ قَالَ یُوسُفُ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ وَ اللَّهِ مَا کَانُوا سَرَقُوا شَیْئاً (5).

شی، تفسیر العیاشی عن أبی بصیر مثله (6).

«53»

ع، علل الشرائع بِالْإِسْنَادِ إِلَی الْعَیَّاشِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ النَّهَاوَنْدِیِّ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی یُوسُفَ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ قَالَ إِنَّهُمْ سَرَقُوا یُوسُفَ مِنْ أَبِیهِ أَ لَا تَرَی أَنَّهُ

ص: 278


1- روی الطبرسیّ رحمه الله من کتاب النبوّة بإسناده الی سدیر الصیرفی عن أبی جعفر علیه السلام قال: ان یعقوب دعا اللّه سبحانه أن یهبط علیه ملک الموت علیه السلام: فأجابه، فقال: ما حاجتک؟ قال: اخبرنی هل مر بک روح یوسف فی الأرواح؟ فقال: لا، فعلم انه حی فقال: «یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ» منه طاب اللّه ثراه.
2- علل الشرائع: 29. م.
3- مخطوط. م.
4- علل الشرائع: 29. م.
5- علل الشرائع: 29. م.
6- مخطوط. م.

که وقتی آنان گفتند: {چه گم کرده اید.} در پاسخ گفتند: {جام شاه را گم کرده ایم.} و نگفتند: جام شاه را دزدیده اید. بنابراین مقصود یوسف علیه السلام از این سخن تنها این بود که شما یوسف را از پدرش دزدیده اید(1).

معانی الاخبار: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(2).

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(3).

روایت 54.

علل الشرائع: هشام بن حکم: امام صادق علیه السلام در تفسیر سخن یوسف علیه السلام در آیه {ای کاروانیان قطعا شما دزد هستید.} فرمود: آنان دزدی نکرده بودند و او نیز دروغ نگفت(4).

روایت 55.

علل الشرائع: اخی مرازم: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {و چون کاروان رهسپار شد پدرشان گفت: اگر مرا به کم خردی نسبت ندهید بوی یوسف را می شنوم.} فرمود: هنگامی که کاروان از مصر رهسپار شد یعقوب علیه السلام که در فلسطین بود بوی پیراهن ابراهیم علیه السلام را شنید(5).

تفسیر العیاشی:

در این تفسیر نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(6).

توضیح

فلسطین به کسر فاء که گاه به فتح فاء نیز آمده دهستانی در سرزمین شام است.

روایت 56.

علل الشرائع: ابن ابی بلاد از کسی که او را می شناخت گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: پیراهنی که از بهشت بر ابراهیم علیه السلام نازل شد درون نِیی سیمین بود. و وقتی آن را پوشید برایش گشاد و بزرگ(7)

بود. چون کاروان رهسپار شد در حالی که یعقوب علیه السلام در شهر(8) رمله و یوسف علیه السلام در مصر بود یعقوب علیه السلام فرمود: {بوی یوسف را می شنوم.} مقصود یعقوب علیه السلام بوی بهشت بود که وقتی کاروان به همراه آن پیراهن رهسپار شد او بوی آن را شنید؛ زیرا آن بو از بهشت بود(9).

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(10).

ص: 279


1- . علل الشرائع: 29
2- . معانی الاخبار: 64
3- . نسخه خطی
4- . علل الشرائع: 29
5- . علل الشرائع: 29
6- . نسخه خطی
7- . در نسخه دیگری، بسیار گشاد آمده است.
8- . رمله، شهری بزرگ در فلسطین است که اکنون به ویرانه ای تبدیل شده است.
9- . علل الشرائع: 29
10- . نسخه خطی

قَالَ لَهُمْ حِینَ قَالُوا ما ذا تَفْقِدُونَ قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لَمْ یَقُولُوا سَرَقْتُمْ صُوَاعَ الْمَلِکِ إِنَّمَا عَنَی أَنَّکُمْ سَرَقْتُمْ یُوسُفَ عَنْ أَبِیهِ (1).

مع، معانی الأخبار أبی عن محمد العطار عن الأشعری عن إبراهیم بن هاشم عن صالح بن سعید مثله (2)- شی، تفسیر العیاشی عن رجل من أصحابنا مثله (3).

«54»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ یُوسُفَ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ قَالَ مَا سَرَقُوا وَ مَا کَذَبَ (4).

«55»

ع، علل الشرائع بِالْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَخِی مُرَازِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ قَالَ وَجَدَ یَعْقُوبُ رِیحَ قَمِیصِ إِبْرَاهِیمَ حِینَ فَصَلَتِ الْعِیْرُ مِنْ مِصْرَ وَ هُوَ بِفِلَسْطِینَ (5).

شی، تفسیر العیاشی عن أخی مرازم مثله (6)

بیان

فلسطین بکسر الفاء و قد تفتح کورة بالشام.

«56»

ع، علل الشرائع الْمُظَفَّرُ الْعَلَوِیُّ عَنِ ابْنِ الْعَیَّاشِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَیْرٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنِ ابْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی الْبِلَادِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ الْقَمِیصُ الَّذِی نُزِّلَ بِهِ عَلَی إِبْرَاهِیمَ مِنَ الْجَنَّةِ فِی قَصَبَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ کَانَ إِذَا لَبِسَ کَانَ وَاسِعاً کَبِیراً (7)فَلَمَّا فَصَلُوا وَ یَعْقُوبُ بِالرَّمْلَةِ (8)وَ یُوسُفُ بِمِصْرَ قَالَ یَعْقُوبُ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ عَنَی رِیحَ الْجَنَّةِ حِینَ فَصَلُوا بِالْقَمِیصِ لِأَنَّهُ کَانَ مِنَ الْجَنَّةِ (9).

شی، تفسیر العیاشی عن ابن أبی البلاد مثله (10).

ص: 279


1- علل الشرائع: 29. و فی نسخة: سرقتم یوسف من أبیه. م.
2- معانی الأخبار: 64. م.
3- مخطوط. م.
4- علل الشرائع: 29. م.
5- علل الشرائع: 29. م.
6- مخطوط. م.
7- فی نسخة: واسعا کثیرا.
8- الرملة: مدینة عظیمة بفلسطین و کانت قصبتها قد خربت الآن.
9- علل الشرائع: 29. م.
10- مخطوط. م.

روایت 57.

علل الشرائع: اسماعیل بن فضل هاشمی می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: چرا وقتی پسران یعقوب به او گفتند: {ای پدر برای گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم.} او به آنان {گفت: به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می خواهم.} و آمرزش خواستن برای آنان را تا وقت سحر به تعویق انداخت، در حالی که وقتی به یوسف علیه السلام گفتند: {به خدا سوگند که واقعاً خدا تو را بر ما برتری داده است و ما خطاکار بودیم.} او فرمود: {امروز بر شما سرزنشی نیست. خدا شما را می آمرزد و او مهربانترین مهربانان است.}؟ حضرت پاسخ داد: زیرا قلب جوان نرم تر از قلب پیرمرد است و این که جنایت پسران یعقوب در حق یوسف علیه السلام بود و جنایتشان در حق یعقوب علیه السلام نیز تنها به دلیل جنایتشان در حق یوسف علیه السلام بود. بنابراین یوسف علیه السلام زود حق خود را بخشید، اما یعقوب علیه السلام بخشش را به تعویق انداخت؛ زیرا او می بایست حق دیگری را ببخشد. از این رو بخشش آنان را تا سحرگاه شب جمعه به تعویق انداخت.

اما درباره این که چرا(1) وقتی برادران یوسف علیه السلام بر او وارد شدند او آنان را شناخت اما آنان او را نشناختند باید بگویم که من از محمد بن عبد الله بن محمد بن طیفور شنیدم که در تفسیر آیه {و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند [او] آنان را شناخت، ولی آنان او را نشناختند.} می گفت: دلیلش این است که آنان حرمت یوسف علیه السلام را نگاه نداشتند. خداوند گاه انسان را به وسیله نگاه نداشتن حرمت امتحان می کند. آیا نمی بینی که وقتی یعقوب علیه السلام حرمت یوسف را نگاه نداشت برادرانش او را از جلوی چشمان یعقوب علیه السلام پنهان کردند. بنابراین یعقوب علیه السلام به دلیل نگاه نداشتن حرمت، به وسیله بیست سال پنهان شدن یوسف علیه السلام از جلوی چشمانش و نه از دلش امتحان شد. برادران یوسف نیز حرمت او را در دلشان نگاه نداشتند؛ چرا که با او دشمنی ورزیدند و به دلیل حسادتی که در دلشان داشتند خواستار جدایی یوسف علیه السلام شدند. از این رو خداوند، آنان را در دلشان امتحان کرد، گویا آنان او را می دیدند ولی او را نمی شناختند. حسادتی که برادران یوسف به برادر مادری خود داشتند بی مانند بود. چون یوسف علیه السلام وارد شد فرمود: {من برادر تو هستم.}(2)

بنیامین، یوسف علیه السلام را به یقین شناخت و چون حرمت او را نگاه داشته بود، از امتحان شدن درباره او در امان ماند. بندگان بدین سان هستند(3).

روایت 58.

علل الشرائع: ابن یزید از چندین نفر سند می رساند

ص: 280


1- . از این جا تا پایان این سخن، نظر محمد بن عبد الله بن طیفور است و او آن را به روایتی اسناد نداده است. از این رو دلیل معتبری نیست.
2- . گوینده این سخن یوسف علیه السلام است که بنیامین را خطاب قرار می دهد. بنابراین ربطی به هدفی ندارد که ابن طیفور دنبال می کرده است.
3- . علل الشرائع: 29-30
«57»

ع، علل الشرائع الطَّالَقَانِیُّ عَنْ أَحْمَدَ الْهَمْدَانِیِّ عَنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْخَزَّازِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام أَخْبِرْنِی عَنْ یَعْقُوبَ علیه السلام لَمَّا قَالَ لَهُ بَنُوهُ یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی فَأَخَّرَ الِاسْتِغْفَارَ لَهُمْ وَ یُوسُفَ علیه السلام لَمَّا قَالُوا لَهُ تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ قَالَ لِأَنَّ قَلْبَ الشَّابِّ أَرَقُّ مِنْ قَلْبِ الشَّیْخِ وَ کَانَتْ (1)جِنَایَةُ وُلْدِ یَعْقُوبَ عَلَی یُوسُفَ وَ جِنَایَتُهُمْ عَلَی یَعْقُوبَ إِنَّمَا کَانَتْ بِجِنَایَتِهِمْ عَلَی یُوسُفَ فَبَادَرَ یُوسُفُ إِلَی الْعَفْوِ عَنْ حَقِّهِ وَ أَخَّرَ یَعْقُوبُ الْعَفْوَ لِأَنَّ عَفْوَهُ إِنَّمَا کَانَ عَنْ حَقِّ غَیْرِهِ فَأَخَّرَهُمْ إِلَی السَّحَرِ لَیْلَةَ الْجُمُعَةِ وَ أَمَّا الْعِلَّةُ الَّتِی (2)کَانَتْ مِنْ أَجْلِهَا عَرَفَ یُوسُفُ إِخْوَتَهُ وَ لَمْ یَعْرِفُوهُ لَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ فَإِنِّی سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ طَیْفُورٍ یَقُولُ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ إِنَّ ذَلِکَ لِتَرْکِهِمُ حُرْمَةَ یُوسُفَ وَ قَدْ یَمْتَحِنُ اللَّهُ الْمَرْءَ بِتَرْکِهِ الْحُرْمَةَ أَ لَا تَرَی یَعْقُوبَ علیه السلام حِینَ تَرَکَ حُرْمَةً (3)غَیَّبُوهُ عَنْ عَیْنِهِ فَامْتُحِنَ مِنْ حَیْثُ تَرَکَ الْحُرْمَةَ بِغَیْبَتِهِ عَنْ عَیْنِهِ لَا عَنْ قَلْبِهِ عِشْرِینَ سَنَةً وَ تَرَکَ إِخْوَةُ یُوسُفَ حُرْمَتَهُ فِی قُلُوبِهِمْ حَیْثُ عَادَوْهُ وَ أَرَادُوا الْقَطِیعَةَ لِلْحَسَدِ الَّذِی فِی قُلُوبِهِمْ فَامْتُحِنُوا فِی قُلُوبِهِمْ کَأَنَّهُمْ یَرَوْنَهُ وَ لَا یَعْرِفُونَهُ وَ لَمْ یَکُنْ لِأَخِیهِ مِنْ أُمِّهِ حَسَدٌ مِثْلُ مَا کَانَ لِإِخْوَتِهِ فَلَمَّا دَخَلَ قَالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ (4)عَلَی یَقِینٍ عَرَفَهُ فَسَلِمَ مِنَ الْمِحَنِ فِیهِ حِینَ لَمْ یَتْرُکْ حُرْمَتَهُ وَ هَکَذَا الْعِبَادُ (5).

«58»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ وَ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ

ص: 280


1- فی نسخة: و کان.
2- من هنا الی الآخر رأی رآه محمّد بن عبد اللّه بن طیفور، و لم یسنده إلی روایة، و هو وجه غیر وجیه.
3- فی المصدر: حرمة یوسف.
4- القائل لهذا یوسف دون أخیه بنیامین، فلا یتوجه مارام.
5- علل الشرائع: 29- 30. م.

که امام صادق علیه السلام فرمود: چون یوسف علیه السلام با یعقوب علیه السلام دیدار کرد یعقوب علیه السلام برای او از مرکبش پیاده شد، اما او پیاده نشد. آنان همچنان یکدیگر را در آغوش گرفته بودند که جبرئیل بر او نازل شد و فرمود: ای یوسف، یعقوب بسیار راستگو برای تو از مرکبش پیاده شد، اما تو برایش پیاده نشدی؟! دست را دراز کن. یوسف علیه السلام دستش را دراز کرد و نوری از کف دست او بیرون آمد. یوسف علیه السلام از جبرئیل پرسید: این چیست؟ جبرئیل پاسخ داد: یعنی مجازات تو این است که از نسل تو پیامبری مبعوث نمی گردد(1).

توضیح

عِناق به معنای درآغوش گرفتن است.

روایت 59.

علل الشرائع: هشام بن سالم: امام صادق علیه السلام فرمود: چون یعقوب علیه السلام به سوی مصر روی آورد یوسف علیه السلام برای استقبال از او بیرون رفت. چون یوسف علیه السلام او را دید خواست که برایش از مرکب خود پیاده شود. سپس به پادشاهی خود نگریست و این کار را نکرد. چون یوسف علیه السلام بر یعقوب علیه السلام سلام کرد جبرئیل بر او نازل شد و فرمود: ای یوسف، خداوند متعال به تو فرمود: چه چیزی مانع از آن شد تا برای بنده درستکارم از مرکبت پیاده نشوی؟ آیا دلیلش پادشاهی ات بود(2)؟ دستت را دراز کن. یوسف علیه السلام دستش را دراز کرد و نوری از میان انگشتانش بیرون آمد. یوسف علیه السلام پرسید: ای جبرئیل، این چیست؟ جبرئیل پاسخ داد: این بدان معناست که از نسل تو پیامبری مبعوث نمی شود و این مجازاتی برای توست؛ چرا که تو برای یعقوب علیه السلام از مرکبت پیاده نشدی(3).

توضیح

ما در (ما أنت)، مای استفهام است(4).

یعنی آیا پادشاهی ات تو را از پیاده شدن بازداشت؟ همچنین شاید یوسف علیه السلام به دلیل رعایت برخی مصالح پادشاهی از پیاده شدن امتناع ورزید و شایسته و بهتر آن بود که آن مصلحت را رها کند و تکریم پدر را بر آن مصلحت ترجیح دهد. این بدان معنا نیست که او واجبی را ترک کرده یا فعل حرامی را مرتکب شده است؛ زیرا پیشتر ثابت شد که پیامبران علیهم السلام معصوم هستند.

روایت 60.

علل الشرائع: ابن مغیره از کسی که او را می شناخت نقل کرد: امام صادق علیه السلام فرمود: زلیخا اجازه گرفت تا نزد یوسف علیه السلام برود. برخی به او گفتند: ای زلیخا، ما به دلیل کاری که با یوسف علیه السلام انجام داده ای خوش نداریم که تو را نزد او ببریم. زلیخا گفت: من از کسی که از خداوند می ترسد نمی ترسم. چون زلیخا بر یوسف علیه السلام وارد شد یوسف علیه السلام به او فرمود: ای زلیخا، چه شده

ص: 281


1- . علل الشرائع: 30
2- . در منبع آمده است: آیا دلیلش تنها پادشاهی ات بود؟
3- . علل الشرائع: 30
4- . بنابر آن چه در منبع آمده، ما نافیه است.

عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ رَفَعُوهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا تَلَقَّی یُوسُفُ یَعْقُوبَ تَرَجَّلَ لَهُ یَعْقُوبُ وَ لَمْ یَتَرَجَّلْ لَهُ یُوسُفُ فَلَمْ یَنْفَصِلَا مِنَ الْعِنَاقِ (1)حَتَّی أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ لَهُ یَا یُوسُفُ تَرَجَّلَ لَکَ الصِّدِّیقُ وَ لَمْ تَتَرَجَّلْ لَهُ ابْسُطْ یَدَکَ فَبَسَطَهَا فَخَرَجَ نُورٌ مِنْ رَاحَتِهِ فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ مَا هَذَا قَالَ لَا یَخْرُجُ مِنْ عَقِبِکَ نَبِیٌّ عُقُوبَةً (2).

بیان

العناق المعانقة.

«59»

ع، علل الشرائع مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ ابْنِ أَبَانٍ عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ (3)عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا أَقْبَلَ یَعْقُوبُ علیه السلام إِلَی مِصْرَ خَرَجَ یُوسُفُ علیه السلام لِیَسْتَقْبِلَهُ فَلَمَّا رَآهُ یُوسُفُ هَمَّ بِأَنْ یَتَرَجَّلَ لِیَعْقُوبَ ثُمَّ نَظَرَ إِلَی مَا هُوَ فِیهِ مِنَ الْمُلْکِ فَلَمْ یَفْعَلْ فَلَمَّا سَلَّمَ عَلَی یَعْقُوبَ نَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَقَالَ لَهُ یَا یُوسُفُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَقُولُ لَکَ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَنْزِلَ إِلَی عَبْدِیَ الصَّالِحِ مَا أَنْتَ فِیهِ- (4)ابْسُطْ یَدَکَ فَبَسَطَهَا فَخَرَجَ مِنْ بَیْنِ أَصَابِعِهِ نُورٌ فَقَالَ مَا هَذَا یَا جَبْرَئِیلُ فَقَالَ هَذَا أَنَّهُ لَا یَخْرُجُ مِنْ صُلْبِکَ نَبِیٌّ أَبَداً عُقُوبَةً لَکَ بِمَا صَنَعْتَ بِیَعْقُوبَ إِذْ لَمْ تَنْزِلْ إِلَیْهِ (5).

بیان

ما أنت استفهام (6)أی أ منعک ما أنت فیه من الملک ثم إنه علیه السلام لعله راعی بعض مصالح الملک فی ترک الترجل و کان الأولی و الأفضل ترک تلک المصلحة و تقدیم تکریم الوالد علیه لا أنه ترک واجبا أو فعل محرما لما قد ثبت من عصمتهم علیهم السلام.

«60»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ الْمُغِیرَةِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: اسْتَأْذَنَتْ زَلِیخَا عَلَی یُوسُفَ فَقِیلَ لَهَا یَا زَلِیخَا إِنَّا نَکْرَهُ أَنْ نُقَدِّمَ بِکِ عَلَیْهِ لِمَا کَانَ مِنْکِ إِلَیْهِ قَالَتْ إِنِّی لَا أَخَافُ مَنْ یَخَافُ اللَّهَ فَلَمَّا دَخَلَتْ قَالَ لَهَا یَا زَلِیخَا مَا لِی

ص: 281


1- فی نسخة: لم ینفصلا عن العناق.
2- علل الشرائع: 30 و فی نسخة و قال هذا إنّه لا یخرج من صلبک نبی عقوبة.
3- روی الطبرسیّ رحمه اللّه من کتاب النبوّة للصدوق بإسناده عن ابن أبی عمیر، عن هشام مثله. منه رحمه اللّه.
4- فی نسخة: مما أنت فیه، و فی المصدر: الا ما انت فیه.
5- علل الشرائع: 30. م.
6- و علی ما فی المصدر فما نافیة.

که تو را رنگ پریده می بینم؟ زلیخا گفت: ستایش خدایی راست که پادشاهان را به دلیل نافرمانی شان بنده و بندگان را به دلیل فرمانبرداری شان پادشاه قرار داد. یوسف علیه السلام از زلیخا پرسید: ای زلیخا، چه چیز باعث شد تا آن کار را بکنی؟ زلیخا پاسخ داد: زیبارویی ات ای یوسف. یوسف علیه السلام فرمود: پس اگر پیامبری به نام محمد را در آخر الزمان می دیدی که از من زیباروتر، خوش اخلاق تر و بخشنده تر است، چه می کردی؟ زلیخا گفت: راست می گویی. یوسف علیه السلام پرسید: چگونه دانستی که من راست می گویم؟ زلیخا پاسخ داد: زیرا وقتی نام او را بردی عشقش در دلم افتاد. خداوند عزوجل به یوسف علیه السلام وحی فرمود که او راست گفته است و من او را به دلیل عشقش به محمد دوست می دارم. خداوند به یوسف علیه السلام دستور داد تا با زلیخا ازدواج کند(1).

قصص الانبیاء: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(2).

توضیح

طبرسی رحمه الله می گوید: پادشاه بزرگ(3)،

امورات مصر را به یوسف علیه السلام محول کرد. و وارد خانه اش شد و قطفیر را عزل کرده و یوسف علیه اسلام را به جای او نشاند. برخی می گویند که قطفیر در آن شب ها مُرد و پادشاه، راعیل زن عزیز مصر قطفیر را به ازدواج یوسف علیه السلام درآورد. یوسف علیه السلام با او نزدیکی کرد و او را دوشیزه یافت. چون یوسف علیه السلام با او نزدیکی کرد به او فرمود: آیا این بهتر از چیزی نیست که می خواستی؟ راعیل برای یوسف علیه السلام اِفرائیم و میشا(4)

را به دنیا آورد و پادشاه مصر به یوسف علیه السلام اطمینان یافت(5).

برخی می گویند: یوسف علیه السلام با آن زن ازدواج نکرد. وقتی آن زن یوسف علیه السلام را در میان همراهانش دید گریست و گفت: ستایش خدایی راست که پادشاهان را به دلیل نافرمانی شان بنده و بندگان را به دلیل فرمانبرداری شان پادشاه قرار داد. یوسف علیه السلام آن زن را تا زمان مرگش تحت حمایت خود گرفت و او جزئی از خانواده اش شد، اما با او ازدواج نکرد. سخن طبرسی رحمه الله به پایان رسید(6).

می گویم

این حدیث و دیگر احادیثی که در این باب آورده ایم نشان می دهد که یوسف علیه السلام با زلیخا ازدواج کرده بود.

ص: 282


1- . علل الشرائع: 30
2- . نسخه خطی
3- . بغدادی در محبر می گوید: او ریان بن ولید بن لیث بن فاران بن عمرو بن عمیلق بن یلمع است. ثعلبی در عرائس می گوید: او ریان بن ولید بن ثروان بن اراشتر بن فاران عمرو بن عملاق بن لاوذ بن سام بن نوح علیه السلام است.
4- . ابن اسحاق می گوید: زن عزیز مصر برای یوسف علیه السلام افراثیم، میشا و رحمت همسر ایوب علیه السلام را به دنیا آورد. مصنف (ره)
5- . در منابع این طور آمده، اما در نسخه ای که بر مصنف خوانده شده، نسخه چاپ شده و نسخه خطی، اِستَوثَقَ به سین آمده که همین درست است و یعنی امور پادشاهی مصر برایش سامان یافت.
6- . مجمع البیان 5: 243

أَرَاکِ قَدْ تَغَیَّرَ لَوْنُکِ قَالَتِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ الْمُلُوکَ بِمَعْصِیَتِهِمْ عَبِیداً وَ جَعَلَ الْعَبِیدَ بِطَاعَتِهِمْ مُلُوکاً قَالَ لَهَا یَا زَلِیخَا مَا الَّذِی دَعَاکِ إِلَی مَا کَانَ مِنْکِ قَالَتْ حُسْنُ وَجْهِکَ یَا یُوسُفُ فَقَالَ کَیْفَ لَوْ رَأَیْتِ نَبِیّاً یُقَالُ لَهُ مُحَمَّدٌ یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ أَحْسَنَ مِنِّی وَجْهاً وَ أَحْسَنَ مِنِّی خُلُقاً وَ أَسْمَحَ مِنِّی کَفّاً قَالَتْ صَدَقْتَ قَالَ وَ کَیْفَ عَلِمْتِ أَنِّی صَدَقْتُ قَالَتْ لِأَنَّکَ حِینَ ذَکَرْتَهُ وَقَعَ حُبُّهُ فِی قَلْبِی فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی یُوسُفَ أَنَّهَا قَدْ صَدَقَتْ وَ أَنِّی قَدْ أَحْبَبْتُهَا لِحُبِّهَا مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله فَأَمَرَهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَنْ یَتَزَوَّجَهَا (1).

ص : بالاسناد إلی الصدوق ، عن ابن المغیرة ، (2) عن جده ، عن جده ، عمن ذکره ، عنه مثله. (3)

بیان

قال الطبرسی ; قیل : إن الملک الاکبر (4) فوض إلی یوسف أمر مصر ودخل بیته وعزل قطفیر وجعل یوسف مکانه ; وقیل : إن قطفیر هلک فی تلک اللیالی فزوج الملک یوسف راعیل امرأة قطفیر العزیز فدخل بها یوسف فوجدها عذراء ، ولما دخل علیها قال : ألیس هذا خیرا مما کنت تریدین؟ وولدت له إفرائیم ومیشا ، (5) واستوثق لیوسف (6) ملک مصر ; وقیل : إنه لم یتزوجها یوسف ، وإنه لما رأته فی موکبه بکت وقالت : الحمد لله الذی جعل الملوک بالمعصیة عبیدا ، والعبید بالطاعة ملوکا ، فضمها إلیه وکانت من عیاله حتی ماتت ولم یتزوجها. انتهی.(7)

أقول

یدل هذا الخبر وغیره مما أوردناه فی هذا الباب علی أنه کان قد تزوجها.

ص: 282


1- علل الشرائع: 30. م.
2- هو جعفر بن علی بن الحسن الکوفی یروی عن جده الحسن بن علی بن عبدالله ، والحسن یروی عن جده عبدالله بن المغیرة.
3- مخطوط.
4- قال البغدادی فی المحبر : هو الریان بن الولید بن لیث بن فاران بن عمرو بن عملیق بن یلمع وقال الثعلبی فی العرائس : هو الریان بن الولید بن ثروان بن أراشتربن فاران عمرو بن عملاق بن لاوذ بن سام بن نوح
5- قال ابن اسحاق. ولد لیوسف من امرأة العزیز افراثیم ومیشا ورحمة امرأة أیوب ع منه
6- هکذا فی المصدر وفی النسخة التی علیه سماع المصنف ، وفی المطبوع ونسخة مخطوطة « واستوسق » بالسین وهو الصحیح ، والمعنی : وانتظم له ملک مصر.
7- مجمع البیان ٥ : ٢٤٣.

روایت 61.

کمال الدین، علل الشرائع: سدیر می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرود: در حضرت قائم علیه السلام سنتی از یوسف علیه السلام هست. عرض کردم: گویا شما درباره شگفتی یا غیبت سخن می گویید؟ حضرت به من فرمود: از این امت که شبیه خوک هستند، چنین چیزی بعید نیست(1). برادران یوسف پیامبر زاده بودند و با این حال یوسف علیه السلام را معامله کرده و فروختند و او را خطاب قرار دادند و با این که برادران او بودند و او برادرشان بود او را نشناختند تا این که خود یوسف علیه السلام به آنان فرمود: من برادر شما هستم. از این امت ملعون نیز بعید نیست که خداوند عزوجل یک وقتی بخواهد حجتش را از دیدگانشان پنهان سازد. یوسف علیه السلام پادشاه مصر بود و میان او و پدرش هجده روز فاصله بود. اگر خداوند می خواست جای او را نشان دهد بر این کار توانا بود. به خداوند سوگند، یعقوب علیه السلام و فرزندانش به هنگام آمدن آن مژده نُه روز از بادیه خود به سمت مصر راه پیمودند. بنابراین از این امت بعید نیست که خداوند با حجتش همان کاری را بکند که با یوسف علیه السلام کرد و او در بازارشان راه برود و بساطش را پهن کند و آنان او را نشناسند تا این که خداوند عزوجل به او اذن دهد تا خود را معرفی کند، همان طور که به یوسف علیه السلام این اجازه را داد هنگامی که او گفت: {آیا دانستید وقتی که نادان بودید با یوسف و برادرش چه کردید. گفتند: آیا تو خود یوسفی. گفت: [آری] من یوسفم و این برادر من است.}(2)

روایت 62.

علل الشرائع:پدر حسین بن عمر بن یزید گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: چون پسران یعقوب از پدرشان خواستند تا به یوسف علیه السلام اجازه دهد تا به همراهشان برود، یعقوب علیه السلام به آنان فرمود: {می ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد.} امام صادق علیه السلام فرمود: یعقوب علیه السلام بهانه را به آنان نزدیک کرد و آنان به وسیله آن درباره یوسف علیه السلام بهانه آوردند(3).

روایت 63.

علل الشرائع: سمندی: امام صادق علیه السلام درباره سخن یوسف علیه السلام که فرمود: {مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار که من نگهبانی دانا هستم.} فرمود: یعنی من از آنچه در دستانم است نگهداری می کنم و به همه زبآنها آگاهم(4).

ص: 283


1- . در علل الشرائع آمده است: از این امت که شبیه خوک هستند چنین چیزی بعید نیست. در کمال الدین آمده است: از این امت چنین چیزی بعید نیست.
2- . کمال الدین: 86، علل الشرائع: 92
3- . علل الشرائع: 200
4- . علل الشرائع: 53
«61»

ک، إکمال الدین ع، علل الشرائع أَبِی عَنِ الْحِمْیَرِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ سَدِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ إِنَّ فِی الْقَائِمِ سُنَّةً مِنْ یُوسُفَ قُلْتُ کَأَنَّکَ تَذْکُرُ حَیْرَةً أَوْ غَیْبَةً قَالَ لِی وَ مَا تُنْکِرُ مِنْ هَذَا هَذِهِ الْأُمَّةُ أَشْبَاهُ الْخَنَازِیرِ (1)إِنَّ إِخْوَةَ یُوسُفَ کَانُوا أَسْبَاطاً أَوْلَادَ أَنْبِیَاءَ تَاجَرُوا یُوسُفَ وَ بَایَعُوهُ وَ خَاطَبُوهُ وَ هُمْ إِخْوَتُهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ فَلَمْ یَعْرِفُوهُ حَتَّی قَالَ لَهُمْ یُوسُفُ أَنَا یُوسُفُ فَمَا تُنْکِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ الْمَلْعُونَةُ أَنْ یَکُونَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ یُرِیدُ أَنْ یَسْتُرَ حُجَّتَهُ لَقَدْ کَانَ یُوسُفُ إِلَیْهِ مُلْکُ مِصْرَ وَ کَانَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ وَالِدِهِ مَسِیرَةُ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ یَوْماً فَلَوْ أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُعَرِّفَ مَکَانَهُ لَقَدَرَ عَلَی ذَلِکَ وَ اللَّهِ لَقَدْ سَارَ یَعْقُوبُ وَ وُلْدُهُ عِنْدَ الْبِشَارَةِ تِسْعَةَ أَیَّامٍ مِنْ بَدْوِهِمْ (2)إِلَی مِصْرَ فَمَا تُنْکِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ یَکُونَ اللَّهُ یَفْعَلُ بِحُجَّتِهِ مَا فَعَلَ بِیُوسُفَ أَنْ یَکُونَ یَسِیرُ فِی أَسْوَاقِهِمْ وَ یَطَأُ بُسُطَهُمْ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَهُ حَتَّی یَأْذَنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ أَنْ یُعَرِّفَهُمْ نَفْسَهُ کَمَا أَذِنَ لِیُوسُفَ حِینَ قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی (3).

«62»

ع، علل الشرائع أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ یُونُسَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ بَنِی یَعْقُوبَ لَمَّا سَأَلُوا أَبَاهُمْ یَعْقُوبَ أَنْ یَأْذَنَ لِیُوسُفَ فِی الْخُرُوجِ مَعَهُمْ قَالَ لَهُمْ إِنِّی أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَرَّبَ یَعْقُوبُ لَهُمُ الْعِلَّةَ اعْتَلُّوا بِهَا فِی یُوسُفَ علیه السلام (4).

«63»

ع، علل الشرائع ابْنُ الْوَلِیدِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنِ التَّفْلِیسِیِّ عَنِ السَّمَنْدِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ یُوسُفَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ قَالَ حَفِیظٌ بِمَا تَحْتَ یَدَیَّ عَلِیمٌ بِکُلِّ لِسَانِ (5).

ص: 283


1- فی العلل: و ما تنکر من هذه الأمة أشباه الخنازیر؟ و فی کمال الدین: و ما تنکر هذه الأمة. م.
2- البدو: البادیة و الصحراء.
3- کمال الدین: 86، علل الشرائع: 92. م.
4- علل الشرائع: 200. م.
5- علل الشرائع: 53. م.

بصائر الدرجات: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(1).

روایت 64.

علل الشرائع، عیون الاخبار: آن مرد شامی از امام علی علیه السلام پرسید که گرامی ترین مردم از نظر نسب کیست؟ حضرت پاسخ داد: او فرد بسیار راستگوی خدا یوسف بن یعقوب اسرائیل الله بن اسحاق ذبیح الله بن ابراهیم خلیل الله است(2).

روایت 65.

معانی الاخبار: یعقوب علیه السلام از این رو بدین نام نامیده شد که او و عیص دوقلو بودند. عیص ابتدا و او پس از او و به دنبال برادرش به دنیا آمد. اسرائیل نیز به معنای بنده خداست؛ چرا که اسرا به معنای بنده و ایل به معنای خداوند عزوجل است. در حدیث دیگری آمده است: اسرا به معنای نیرو و ایل به معنای خداست. بنابراین اسرائیل به معنای نیروی خداست. یوسف از واژه آسَفَ یُؤسِفُ گرفته شده است یعنی (اغضب یغضب اخوته) برادرانش را به خشم آورد و به خشم می آورد. خداوند عزوجل فرمود: {و چون ما را به خشم درآوردند از آنان انتقام گرفتیم.} مقصود از نامیده شدن یوسف علیه السلام بدین نام این بود که برتری یوسف علیه السلام که بر برادرانش آشکار بود آنان را به خشم می آورد(3).

روایت 66.

الکافی: میثمی: امام صادق علیه السلام فرمود: یعقوب علیه السلام منادی ای داشت که همه روز به هنگام ناهار تا فاصله یک فرسخی منزلش ندا سر می داد: آگاه باشید، هر کس ناهار می خواهد باید به خانه یعقوب علیه السلام بیاید و به هنگام شام ندا سر می داد: آگاه باشید، هر کس شام می خواهد باید به خانه یعقوب علیه السلام بیاید(4).

روایت 67.

معانی الاخبار: یحیی بن عمران: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {و اسحاق و یعقوب را [به عنوان نعمتی] افزون به او بخشودیم.} فرمود: نوه را نافله گویند(5).

روایت 68.

معانی الاخبار: محمد بن سنان: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {و چون به رشد و کمال خویش رسید.} فرمود: {أَشدَّهُ} به معنای هجده سالگی است و {اِستَوی} یعنی ریش درآورد(6).

ص: 284


1- . بصائر الدرجات: 61
2- . علل الشرائع: 198، عیون الاخبار: 135-136
3- . معانی الاخبار: 19. در عرائس آمده است: یوسف علیه السلام از برادرش پرسید: نامت چیست؟ او پاسخ داد: نامم بنیامین است. یوسف علیه السلام پرسید: بنیامین به چه معناست؟ او پاسخ داد: یعنی فرزند مادر مرده؛ زیرا وقتی او به دنیا آمد مادرش را از دست داد.
4- . فروع الکافی 2: 161
5- . معانی الاخبار: 67
6- . معانی الاخبار: 67

یر، بصائر الدرجات ابن أبی الخطاب مثله (1).

«64»

ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام سَأَلَ الشَّامِیُّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَنْ أَکْرَمِ النَّاسِ نَسَباً فَقَالَ صِدِّیقُ اللَّهِ یُوسُفُ بْنُ یَعْقُوبَ إِسْرَائِیلِ اللَّهِ ابْنِ إِسْحَاقَ ذَبِیحِ اللَّهِ ابْنِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ (2).

«65»

مع، معانی الأخبار مَعْنَی یَعْقُوبَ أَنَّهُ کَانَ وَ عِیصٌ تَوْأَمَیْنِ فَوُلِدَ عِیصٌ ثُمَّ وُلِدَ یَعْقُوبُ یَعْقُبُ أَخَاهُ عِیصَ وَ مَعْنَی إِسْرَائِیلَ عَبْدُ اللَّهِ لِأَنَّ إِسْرَا هُوَ عَبْدٌ وَ إِیلَ هُوَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رُوِیَ فِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّ إِسْرَا هُوَ الْقُوَّةُ وَ إِیلَ هُوَ اللَّهُ فَمَعْنَی إِسْرَائِیلَ قُوَّةُ اللَّهِ وَ مَعْنَی یُوسُفَ مَأْخُوذٌ مِنْ آسَفَ یُؤْسِفُ أَیْ أَغْضَبَ یُغْضِبُ إِخْوَتَهُ- (3)قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ الْمُرَادُ بِتَسْمِیَتِهِ یُوسُفَ أَنَّهُ یُغْضِبُ إِخْوَتَهُ مَا یَظْهَرُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَیْهِمْ (4).

«66»

کا، الکافی عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ عَنِ الْمِیثَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ یَعْقُوبَ علیه السلام کَانَ لَهُ مُنَادٍ یُنَادِی کُلَّ غَدَاةٍ مِنْ مَنْزِلِهِ إِلَی فَرْسَخٍ أَلَا مَنْ أَرَادَ الْغَدَاءَ فَلْیَأْتِ إِلَی مَنْزِلِ یَعْقُوبَ علیه السلام وَ إِذَا أَمْسَی یُنَادِی أَلَا مَنْ أَرَادَ الْعَشَاءَ فَلْیَأْتِ إِلَی مَنْزِلِ یَعْقُوبَ علیه السلام (5).

«67»

مع، معانی الأخبار أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ یَحْیَی بْنِ عِمْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً قَالَ وَلَدُ الْوَلَدِ نَافِلَةٌ (6).

«68»

مع، معانی الأخبار أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْعَطَّارِ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَحْوَلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوی قَالَ أَشُدُّهُ ثَمَانِیَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ اسْتَوَی الْتَحَی (7).

ص: 284


1- بصائر الدرجات: 61. م.
2- علل الشرائع: 198، عیون الأخبار: 135- 136. م.
3- فی المصدر و فی نسخة: یغضب إخوانه.
4- معانی الأخبار: 19. و فی العرائس: قال یوسف لأخیه: ما اسمک؟ قال: بنیامین، قاله له: و ما بنیامین؟ قال: المشکل؛ و ذلک انه لما ولد فقد أمه.
5- فروع الکافی ج 2: 161. م.
6- معانی الأخبار: 67. م.
7- معانی الأخبار: 67. م.

توضیح

طبرسی رحمه الله می گوید: {أَشَدَّهُ} یعنی به نهایت جوانی، توان و کامل شدن عقل رسید. ابن عباس معنای آن را از هجده تا سی سالگی می داند. برخی دیگر نهایت أَشَدّ را چهل سالگی و برخی شصت سالگی می دانند. بیشتر مفسران به همین نظر اخیر معتقدند و این حدیث نیز مؤید آن است: خداوند به هر کس شصت سال عمر دهد نسبت به او صاحب عذر گردیده است. مجاهد و بسیاری از مفسران نیز ابتدای أَشَدّ را از سی و سه سالگی می دانند. ضحاک نیز آن را از بیست سالگی می داند. سخن طبرسی رحمه الله به پایان رسید(1).

می گویم: این آیه در داستان موسی علیه السلام آمد و ما تفسیر آن را در این جا به دلیل اشتراک لفظ أَشَدّ آورده ایم.

روایت 69.

کمال الدین: هشام بن سالم: امام صادق علیه السلام فرمود: مرد بادیه نشینی نزد یوسف علیه السلام آمد تا از او غذایی بخرد. یوسف علیه السلام آن غذا را به او فروخت و چون کار فروش را به پایان رساند از او پرسید: خانه ات کجاست؟ او پاسخ داد: خانه ام فلان جاست؟ حضرت فرمود: یوسف علیه السلام به او فرمود: اگر از فلان وادی گذشتی بایست و ندا سر ده: ای یعقوب، ای یعقوب. مردی بزرگ، زیبا و نیک چهره به سوی تو خواهد آمد. به او بگو: مردی را در مصر دیدم که به تو سلام می رساند و می گفت: سپرده ات در نزد خداوند عزوجل هرگز از دست نخواهد رفت. حضرت فرمود: آن مرد بادیه نشین رفت تا این که به آن جا رسید و به غلامان خود گفت: مواظب شترم باشید. سپس ندا سر داد: ای یعقوب، ای یعقوب. مردی نابینا، بلند قامت، درشت هیکل و زیبا که دست به دیوار گرفته بود به سوی او آمد. مرد بادیه نشین از او پرسید: آیا تو یعقوب هستی؟ یعقوب علیه السلام پاسخ داد: آری. مرد بادیه نشین پیغام یوسف علیه السلام را به او رساند و او بی هوش بر زمین افتاد. سپس به هوش آمد و از مرد بادیه نشین پرسید: ای بادیه نشین، آیا خواسته ای نزد خداوند داری؟ او پاسخ داد: آری. من مردی ثروتمند هستم و دختر عمویی دارم که از او صاحب فرزند نشده ام. دوست دارم که دعا کنی تا خداوند به من فرزندی عنایت کند. یعقوب علیه السلام وضو گرفت و دو رکت نماز گزارد. سپس دعا کرد و خداوند عزوجل به آن مرد چهار شکم و به روایتی شش شکم فرزند عنایت کرد که در هر شکم صاحب فرزندان دوقلو شد. بنابراین یعقوب علیه السلام می دانست که یوسف علیه السلام زنده است و نمرده. خداوند نیز به او فرموده بود که یوسف علیه السلام را پس از غیبت برای او نمایان خواهد ساخت. یعقوب علیه السلام به پسرانش می فرمود: {بی شک من از [عنایت] خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید.} پسرانش او را به دلیل یاد کردنش از یوسف علیه السلام به کم خردی نسبت می دادند تا این که چون بوی یوسف علیه السلام را شنید فرمود: {اگر مرا به کمخردی نسبت ندهید بوی یوسف را می شنوم. گفتند به خدا سوگند که تو سخت در گمراهی دیرین خود هستی.} گوینده این سخن، پسرش یهودا بود. چون مژده رسان آمد

ص: 285


1- . مجمع البیان 5: 221-222
بیان

قال الطبرسی رحمه الله أَشُدَّهُ أی منتهی شبابه و قوته و کمال عقله و قیل الأشد من ثمانی عشرة إلی ثلاثین سنة عن ابن عباس و قیل إن أقصی الأشد أربعون سنة و قیل ستون سنة و هو قول الأکثرین

وَ یُؤَیِّدُهُ الْحَدِیثُ مَنْ عَمَّرَهُ اللَّهُ سِتِّینَ سَنَةً فَقَدْ أَعْذَرَ إِلَیْهِ.

و قیل إن ابتداء الأشد من ثلاث و ثلاثین عن مجاهد و کثیر من المفسرین و قیل من عشرین سنة عن الضحاک انتهی. (1)أقول هذه الآیة وردت فی قصة موسی علیه السلام و إنما أوردنا تفسیرها هنا لاشتراک لفظ الأشد.

«69»

ک، إکمال الدین مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ ابْنِ أَبَانٍ عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَسِّنٍ عَنِ الْحَسَنِ الْوَاسِطِیِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَدِمَ أَعْرَابِیٌّ عَلَی یُوسُفَ لِیَشْتَرِیَ مِنْهُ طَعَاماً فَبَاعَهُ فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ لَهُ یُوسُفُ أَیْنَ مَنْزِلُکَ قَالَ لَهُ بِمَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا قَالَ فَقَالَ لَهُ إِذَا مَرَرْتَ بِوَادِی کَذَا وَ کَذَا فَقِفْ فَنَادِ یَا یَعْقُوبُ یَا یَعْقُوبُ فَإِنَّهُ سَیَخْرُجُ إِلَیْکَ رَجُلٌ عَظِیمٌ جَمِیلٌ وَسِیمٌ فَقُلْ لَهُ لَقِیتُ رَجُلًا بِمِصْرَ وَ هُوَ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ إِنَّ وَدِیعَتَکَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَنْ تَضِیعَ قَالَ فَمَضَی الْأَعْرَابِیُّ حَتَّی انْتَهَی إِلَی الْمَوْضِعِ فَقَالَ لِغِلْمَانِهِ احْفَظُوا عَلَیَّ الْإِبِلَ ثُمَّ نَادَی یَا یَعْقُوبُ یَا یَعْقُوبُ فَخَرَجَ إِلَیْهِ رَجُلٌ أَعْمَی طَوِیلٌ جَسِیمٌ جَمِیلٌ یَتَّقِی الْحَائِطَ بِیَدِهِ حَتَّی أَقْبَلَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ أَنْتَ یَعْقُوبُ قَالَ نَعَمْ فَأَبْلَغَهُ مَا قَالَ لَهُ یُوسُفُ فَسَقَطَ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ ثُمَّ أَفَاقَ وَ قَالَ لِلْأَعْرَابِیِّ یَا أَعْرَابِیُّ أَ لَکَ حَاجَةٌ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی فَقَالَ لَهُ نَعَمْ إِنِّی رَجُلٌ کَثِیرُ الْمَالِ وَ لِیَ ابْنَةُ عَمٍّ لَمْ یُولَدْ لِی مِنْهَا وَ أُحِبُّ أَنْ تَدْعُوَ اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَنِی وَلَداً فَتَوَضَّأَ یَعْقُوبُ وَ صَلَّی رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرُزِقَ أَرْبَعَةَ بُطُونٍ أَوْ قَالَ سِتَّةَ بُطُونٍ فِی کُلِّ بَطْنٍ اثْنَانِ فَکَانَ یَعْقُوبُ علیه السلام یَعْلَمُ أَنَّ یُوسُفَ حَیٌّ لَمْ یَمُتْ وَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی ذِکْرُهُ سَیُظْهِرُهُ لَهُ بَعْدَ غَیْبَةٍ وَ کَانَ یَقُولُ لِبَنِیهِ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ وَ کَانَ بَنُوهُ یُفَنِّدُونَهُ عَلَی ذِکْرِهِ لِیُوسُفَ حَتَّی إِنَّهُ لَمَّا وَجَدَ رِیحَ یُوسُفَ قَالَ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ قالُوا تَاللَّهِ وَ هُوَ یَهُودَا ابْنُهُ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ

ص: 285


1- مجمع البیان 5: 221- 222. م.

و پیراهن یوسف علیه السلام را روی چهره او انداخت و دوباره بینا شد {گفت: آیا به شما نگفتم که بی شک من از [عنایت] خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید.}(1)

توضیح

وَسامَه به معنای نشان زیبایی است. از این حدیث آشکار می شود که یهودا در آخرین بار به همراه برادرانش نرفت و این نظر همان طور که دانستی بر خلاف نظر مشهور است. مفسران می گویند که گوینده این سخن از نوادگان یعقوب علیه السلام بود.

روایت 70.

کمال الدین: دلیلی که نشان می دهد یعقوب علیه السلام از زنده بودن یوسف علیه السلام آگاهی داشت و می دانست که او تنها به دلیل بلا و آزمایش از مقابل دیدگان او پنهان شده، این است که وقتی پسرانش گریان به سوی او بازگشتند از آنان پرسید: شما را چه شده است که می گریید و شیون می کنید؟ چرا دلبندم یوسف را در میان شما نمی بینم؟ آنان پاسخ دادند: {ای پدر ما رفتیم مسابقه دهیم و یوسف را پیش کالای خود نهادیم. آنگاه گرگ او را خورد، ولی تو ما را هر چند راستگو باشیم باور نمی داری.} و این پیراهنش است که برای تو آورده ایم. یعقوب علیه السلام فرمود: آن را به سوی من بیندازید. آنان پیراهن را به سوی او انداختند و او آن را روی چهره خود انداخته و بی هوش بر زمین افتاد. چون به هوش آمد از آنان پرسید: ای پسرانم، آیا شما ادعا نمی کنید که گرگ، دلبندم یوسف را خورده است؟ آنان پاسخ دادند: چرا. یعقوب علیه السلام فرمود: پس مرا چه شده که بوی گوشت او را استشمام نمی کنم؟ مرا چه شده که پیراهن او را سالم می ببینم؟ فرض کنید که پیراهنش از زیر نمایان شده است. آیا آن چه که در شانه ها و گردنش بود را دیده اید؟ چگونه گرگ، توانسته است بی آن که پیراهن را بدرد به آن برسد؟ این گرگ، دروغین و پسرم، ستمدیده است. {[نه] بلکه نفس شما کاری [بد] را برای شما آراسته است. اینک صبری نیکو [برای من بهتر است] و بر آنچه توصیف می کنید خدا یاری ده است.} یعقوب علیه السلام در آن شب از آنان روی برگرداند و به سوگواری برای یوسف علیه السلام مشغول شد و می فرمود: دلبندم یوسف را که بر همه فرزندانم ترجیح می دادم از من دزدیده اند. دلبندم یوسف را که در میان همه فرزندانم به او امید می بستم از من دزدیده اند. دلبندم یوسف را که دست راستم را بالش او و دست چپم را لحافش قرار می دادم از من دزدیده اند. دلبندم یوسف را که مونس تنهایی ام بود و با او تنهایی ام را سر می کردم از من دزدیده اند. دلبندم یوسف ای کاش می دانستم که در کدامین کوه تو را افکنده اند یا در کدامین دریا تو را غرق کرده اند؟ دلبندم یوسف، کاش با تو بودم و گرفتاری هایت به سر من می آمد.

از دلایل دیگری که نشان می دهد یعقوب علیه السلام از زنده بودن یوسف علیه السلام و در غیبت بودن او آگاهی داشت سخن او یعنی

ص: 286


1- . کمال الدین: 84-85

فَأَلْقَی قَمِیصَ یُوسُفَ عَلی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (1).

بیان

الوسامة أثر الحسن و یظهر من هذا الخبر أن یهودا لم یذهب مع إخوته فی المرة الأخیرة و هو خلاف المشهور کما عرفت و ذکر المفسرون أن قائل هذا القول کان أولاد أولاده.

«70»

ک، إکمال الدین وَ الدَّلِیلُ عَلَی أَنَّ یَعْقُوبَ علیه السلام عَلِمَ بِحَیَاةِ یُوسُفَ وَ أَنَّهُ إِنَّمَا غُیِّبَ عَنْهُ لِبَلْوَی وَ اخْتِبَارٍ أَنَّهُ لَمَّا رَجَعَ إِلَیْهِ بَنُوهُ یَبْکُونَ قَالَ لَهُمْ یَا بَنِیَّ مَا لَکُمْ تَبْکُونَ (2)وَ تَدْعُونَ بِالْوَیْلِ وَ مَا لِی لَا أَرَی فِیکُمْ حَبِیبِی یُوسُفَ قَالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ وَ هَذَا قَمِیصُهُ قَدْ أَتَیْنَاکَ بِهِ قَالَ أَلْقُوْهُ إِلَیَّ فَأَلْقَوْهُ إِلَیْهِ وَ أَلْقَاهُ عَلَی وَجْهِهِ وَ خَرَّ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ لَهُمْ یَا بَنِیَّ أَ لَسْتُمْ تَزْعُمُونَ أَنَّ الذِّئْبَ أَکَلَ حَبِیبِی یُوسُفَ قَالُوا نَعَمْ قَالَ مَا لِی لَا أَشَمُّ رِیحَ لَحْمِهِ وَ مَا لِی أَرَی قَمِیصَهُ صَحِیحاً هَبُوا (3)أَنَّ الْقَمِیصَ انْکَشَفَ مِنْ أَسْفَلِهِ أَ رَأَیْتُمْ مَا کَانَ فِی مَنْکِبَیْهِ وَ عُنُقِهِ کَیْفَ یَخْلُصُ إِلَیْهِ الذِّئْبُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَخْرِقَهُ إِنَّ هَذَا الذِّئْبَ لَمَکْذُوبٌ عَلَیْهِ وَ إِنَّ ابْنِی لَمَظْلُومٌ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ وَ تَوَلَّی عَنْهُمْ لَیْلَتَهُمْ تِلْکَ (4)وَ أَقْبَلَ یَرْثِی یُوسُفَ وَ یَقُولُ حَبِیبِی یُوسُفُ الَّذِی کُنْتُ أُؤْثِرُهُ عَلَی جَمِیعِ أَوْلَادِی فَاخْتُلِسَ مِنِّی حَبِیبِی یُوسُفُ الَّذِی کُنْتُ أَرْجُوهُ مِنْ بَیْنِ أَوْلَادِی فَاخْتُلِسَ مِنِّی حَبِیبِی یُوسُفُ الَّذِی کُنْتُ أُوَسِّدُهُ یَمِینِی وَ أُدَثِّرُهُ بِشِمَالِی فَاخْتُلِسَ مِنِّی حَبِیبِی یُوسُفُ الَّذِی کُنْتُ أُؤْنِسُ بِهِ وَحْشَتِی وَ أَصِلُ بِهِ وَحْدَتِی فَاخْتُلِسَ مِنِّی حَبِیبِی یُوسُفُ لَیْتَ شِعْرِی فِی أَیِّ الْجِبَالِ طَرَحُوکَ أَمْ فِی أَیِّ الْبِحَارِ غَرَّقُوکَ حَبِیبِی یُوسُفُ لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکَ فَیُصِیبَنِیَ الَّذِی أَصَابَکَ وَ مِنَ الدَّلِیلِ عَلَی أَنَّ یَعْقُوبَ علیه السلام عَلِمَ بِحَیَاةِ یُوسُفَ علیه السلام وَ أَنَّهُ فِی الْغَیْبَةِ قَوْلُهُ

ص: 286


1- کمال الدین: 84- 85. م.
2- فی المصدر: ما لکم؟ لم تبکون؟. م.
3- أی احسبوا.
4- فی المصدر: لیلته تلک. م.

{امید که خدا همه آنان را به سوی من [باز] آورد.} و سخن او به پسرانش است که فرمود: {ای پسران من بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا نومید مباشید؛ زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نومید نمی شود.}(1)

روایت 71.

قصص الانبیاء: ابو بصیر: امام باقر علیه السلام فرمود: چون یعقوب علیه السلام یوسف علیه السلام را از دست داد غم و اندوهش طاقت فرسا و حالش دگرگون شد. او هر سال دو بار یعنی در زمستان و تابستان برای خانواده اش از مصر گندم می آورد. او تعدادی از پسران خود را به همراه سرمایه ای اندک و همراهانی به سوی مصر فرستاد. آنان رفتند و چون بر یوسف علیه السلام وارد شدند او آنان را شناخت، اما آنان او را نشناختند. یوسف علیه السلام فرمود: سرمایه خود را بیاورید تا پیش از همراهانتان ابتدا با شما شروع کنم. همچنین به غلامان خود فرمود: برای اینان گندم را زود پیمانه کنید و بارشان را سنگین کنید و پس از پایان کارتان سرمایه شان را در بارشان گذارید. یوسف علیه السلام از برادرانش پرسید: شما دو برادر پدری داشتید. آنان چه شدند؟ برادران یوسف پاسخ دادند: بزرگترشان را گرگ خورد. اما کوچک ترشان را نزد پدرمان بر جای گذاشتیم. پدرمان نسبت به او به ما بخل می ورزد و با او دلسوز و مهربان است. یوسف علیه السلام فرمود: این بار که برای تهیه غذا می آیید دوست دارم که او را به همراه خود نزد من بیاورید. چون آنان کالای خود را گشودند سرمایه شان را در آن یافتند و {گفتند: ای پدر، [دیگر] چه میخواهیم. این سرمایه ماست که به ما بازگردانیده شده است.}

چون پس از گذشت شش ماه نیازمند غذا شدند یعقوب علیه السلام آنان را به همراه اندکی سرمایه فرستاد و ابن یامین(2) را نیز با آنان راهی کرد. او از آنان پیمانی از خدا گرفت که ابن یامین را به او بازگردانند. آنان به همراه یاران خود به راه افتادند تا این که بر یوسف علیه السلام وارد شدند. یوسف علیه السلام برای آنان غذایی را آماده کرد و فرمود: باید همه برادران مادری بر سر یک سفره بنشینند. آنان نشستند و ابن یامین ایستاده باقی ماند. یوسف علیه السلام از او پرسید: تو را چه شده که نمی نشینی؟ او پاسخ داد: من در میان آنان برادری مادری ندارم. یوسف علیه السلام پرسید: آیا برادری مادری نداری؟ او پاسخ داد: چرا، اما اینان ادعا کرده اند که گرگ، او را خورده است. یوسف علیه السلام پرسید: چه اندازه برای او اندوهگینی؟ او پاسخ داد: من صاحب یازده پسر شدم و نام همه آنها برگرفته از نام برادرم است. یوسف علیه السلام فرمود: می بینم که پس از برادرت زنان را در آغوش گرفته ای و فرزندانت را بوییده ای. او گفت: من پدر درستکاری دارم که به من فرمود: ازدواج کن. شاید خداوند از تو نسلی پدید آورد که زمین را پر از تسبیح خداوند سازند. یوسف علیه السلام فرمود:

ص: 287


1- . کمال الدین: 85-86
2- . در این حدیث و احادیث دیگر ابن یامین آمده است و پیشتر آمد که درست ترِ آن، بنیامین است و خدا می داند.

عَسَی اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً وَ قَوْلُهُ لِبَنِیهِ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ (1).

«71»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: لَمَّا فَقَدَ یَعْقُوبُ یُوسُفَ علیه السلام اشْتَدَّ حُزْنُهُ وَ تَغَیَّرَ حَالُهُ وَ کَانَ یَمْتَارُ الْقَمْحَ مِنْ مِصْرَ لِعِیَالِهِ فِی السَّنَةِ مَرَّتَیْنِ فِی الشِّتَاءِ وَ الصَّیْفِ فَإِنَّهُ بَعَثَ عِدَّةً مِنْ وُلْدِهِ بِبِضَاعَةٍ یَسِیرَةٍ مَعَ رِفْقَةٍ خَرَجَتْ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَی یُوسُفَ علیه السلام عَرَفَهُمْ وَ لَمْ یَعْرِفُوهُ فَقَالَ هَلُمُّوا بِضَاعَتَکُمْ حَتَّی أَبْدَأَ بِکُمْ قَبْلَ الرِّفَاق وَ قَالَ لِفِتْیَانِهِ عَجِّلُوا لِهَؤُلَاءِ بِالْکَیْلِ وَ أَقْرُوهُمْ (2)وَ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِی رِحَالِهِمْ إِذَا فَرَغْتُمْ وَ قَالَ یُوسُفُ لَهُمْ کَانَ أَخَوَانِ مِنْ أَبِیکُمْ فَمَا فَعَلَا قَالُوا أَمَّا الْکَبِیرُ مِنْهُمَا فَإِنَّ الذِّئْبَ أَکَلَهُ وَ أَمَّا الْأَصْغَرُ فَخَلَّفْنَاهُ عِنْدَ أَبِیهِ وَ هُوَ بِهِ ضَنِینٌ (3)وَ عَلَیْهِ شَفِیقٌ قَالَ إِنِّی أُحِبُّ أَنْ تَأْتُونِی بِهِ مَعَکُمْ إِذَا جِئْتُمْ لِتَمْتَارُوا وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ فِیهَا قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا فَلَمَّا احْتَاجُوا إِلَی الْمِیرَةِ (4)بَعْدَ سِتَّةِ أَشْهُرٍ بَعَثَهُمْ وَ بَعَثَ مَعَهُمُ ابْنَ یَامِینَ (5)بِبِضَاعَةٍ یَسِیرَةٍ فَأَخَذَ عَلَیْهِمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ فَانْطَلَقُوا مَعَ الرِّفَاقِ حَتَّی دَخَلُوا عَلَی یُوسُفَ فَهَیَّأَ لَهُمْ طَعَاماً وَ قَالَ لِیَجْلِسْ کُلُّ بَنِی أُمٍّ عَلَی مَائِدَةٍ فَجَلَسُوا وَ بَقِیَ ابْنُ یَامِینَ قَائِماً فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ مَا لَکَ لَمْ تَجْلِسْ فَقَالَ لَیْسَ لِی فِیهِمْ ابْنُ أُمٍّ فَقَالَ یُوسُفُ فَمَا لَکَ ابْنُ أُمٍّ قَالَ بَلَی زَعَمَ هَؤُلَاءِ أَنَّ الذِّئْبَ أَکَلَهُ قَالَ فَمَا بَلَغَ مِنْ حُزْنِکَ عَلَیْهِ قَالَ وُلِدَ لِی أَحَدَ عَشَرَ ابْناً لِکُلِّهِمْ أَشْتَقُّ اسْماً مِنِ اسْمِهِ قَالَ أَرَاکَ قَدْ عَانَقْتَ النِّسَاءَ فَشَمِمْتَ الْوَلَدَ مِنْ بَعْدِهِ فَقَالَ إِنَّ لِی أَباً صَالِحاً قَالَ لِی تَزَوَّجْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یُخْرِجَ مِنْکَ ذُرِّیَّةً یُثْقِلُ الْأَرْضَ بِالتَّسْبِیحِ قَالَ یُوسُفُ

ص: 287


1- کمال الدین: 85- 86. م.
2- من أوقر الدابّة: حملها ثقیلا.
3- أی به بخیل، یختص به.
4- المیرة: الطعام الذی یدخره الإنسان.
5- قد تکرر فی الحدیث و فی غیره ذکر ابن یامین. و تقدم أن الأصحّ بنیامین و اللّه أعلم.

بیا و با من بر سر سفره ام بنشین. برادران یوسف علیه السلام گفتند: خداوند، یوسف و برادرش را برتری داده است تا حدی که پادشاه، او را با خود بر سر سفره اش نشانده است. یوسف علیه السلام به ابن یامین فرمود: {من برادر تو هستم. بنابراین} از آنچه مرا می بینی که انجام می دهم {غمگین مباش.} و خبری که به تو دادم را پنهان دار، اندوهگین مباش و مترس. سپس یوسف علیه السلام ابن یامین را به سوی برادرانش برد و به غلامان خود دستور داد تا سرمایه آنان را بگیرند و گندم را برایشان سریع پیمانه کنند و پس از پایان کارشان پیمانه را در بار برادرش ابن یامین گذارند. آنان چنین کردند و برادران یوسف علیه السلام به همراه یاران خود بار سفر بستند. آنان به راه افتادند، اما غلامان یوسف به دنبالشان آمدند و ندا دادند: ای کاروانیان، قطعاً شما دزد هستید. گفتند: چه گم کرده اید؟ گفتند: جام شاه را گم کرده ایم. گفتند: ما دزد نبوده ایم. گفتند: اگر دروغ بگویید کیفرش چیست؟ گفتند: کیفرش همان کسی است که جام در بار او پیدا شود. پس کیفرش خود اوست. یوسف علیه السلام به بازرسی بارهای آنان پیش از بار برادرش پرداخت. آنگاه آن را از بار برادرش ابن یامین درآورد. برادران یوسف گفتند: اگر او دزدی کرده پیش از این نیز برادرش دزدی کرده است. سپس گفتند: ای عزیز او پدری پیر سالخورده دارد. بنابراین یکی از ما را به جای او بگیر. یوسف علیه السلام فرمود: پناه به خدا که جز آن کس را که کالای خود را نزد وی یافته ایم بازداشت کنیم. بزرگشان گفت: هرگز از این سرزمین نمی روم تا پدرم به من اجازه دهد.

برادران یوسف رفتند تا این که بر یعقوب علیه السلام وارد شدند. یعقوب علیه السلام از آنان پرسید: ابن یامین کجاست؟ آنان پاسخ دادند: پیمانه پادشاه را دزدید؛ از این رو پادشاه او را نزد خود بازداشت کرد. از اهالی روستا و کاروانیان بپرس تا تو را از این ماجرا آگاه سازند. یعقوب علیه السلام استرجاع گفت و گریست تا این که پشتش خمیده شد. یعقوب علیه السلام فرمود: ای پسران من، بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید. گروهی از آنان بیرون آمدند و یعقوب علیه السلام سرمایه ای را به همراه آنان فرستاد و نامه ای که برای عزیز مصر نوشته بود و از او خواستار توجه به خود و پسرش شد را به آنان داد. آنان به همراه نامه پدرشان بر یوسف علیه السلام وارد شدند. یوسف علیه السلام آن نامه را گرفت، بوسید و گریست. سپس به آنان رو کرد و فرمود: آیا دانستید با یوسف و برادرش چه کردید؟ آنان گفتند: آیا تو خود یوسفی؟ یوسف علیه السلام فرمود: آری، من یوسفم و این برادر من است. یوسف علیه السلام فرمود: امروز بر شما سرزنشی نیست. خدا شما را می آمرزد. این پیراهن مرا که با اشک چشمانم تر شده است ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید و همه کسان خود را نزد من آورید. پسران یعقوب علیه السلام به همراه آن پیراهن به سرعت حرکت کردند و چون بر یعقوب علیه السلام وارد شدند، یعقوب علیه السلام از آنان پرسید: ابن یامین چه شد؟ آنان پاسخ دادند: او را صحیح و سالم نزد برادرش بر جای گذاشته ایم. یعقوب علیه السلام در این هنگام خداوند را ستایش کرد و سجده شکر بر جای آورد و پشتش راست شد. او به فرزندانش فرمود: همین امروز بار سفر ببندید تا به سوی یوسف برویم. آنان نُه روز در سفر بودند تا این که به مصر رسیدند. چون وارد شدند یوسف علیه السلام پدرش را در آغوش گرفت و خاله اش را از زمین بلند کرد. سپس وارد خانه اش شد، به موهایش روغن مالید و لباس پادشاهی بر تن کرد. چون آنان او را دیدند برای خداوند به سجده شکر افتاند. یوسف علیه السلام در آن مدت به خود عطر نزده

ص: 288

تَعَالَ فَاجْلِسْ مَعِی عَلَی مَائِدَتِی فَقَالَ إِخْوَةُ یُوسُفَ لَقَدْ فَضَّلَ اللَّهُ یُوسُفَ وَ أَخَاهُ حَتَّی إِنَّ الْمَلِکَ قَدْ أَجْلَسَهُ مَعَهُ عَلَی مَائِدَتِهِ وَ قَالَ یُوسُفُ لِابْنِ یَامِینَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ (1)بِمَا تَرَانِی أَفْعَلُ وَ اکْتُمْ مَا أَخْبَرْتُکَ وَ لَا تَحْزَنْ وَ لَا تَخَفْ ثُمَّ أَخْرَجَهُ إِلَیْهِمْ وَ أَمَرَ فِتْیَتَهُ أَنْ یَأْخُذُوا بِضَاعَتَهُمْ وَ یُعَجِّلُوا لَهُمُ الْکَیْلَ وَ إِذَا فَرَغُوا فَاجْعَلُوا الْمِکْیَالَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ابْنِ یَامِینَ فَفَعَلُوا ذَلِکَ وَ ارْتَحَلَ الْقَوْمُ مَعَ الرِّفْقَةِ فَمَضَوْا وَ لَحِقَهُمْ فِتْیَةُ یُوسُفَ فَنَادَوْا أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ قالُوا ... ما ذا تَفْقِدُونَ قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ قَالُوا ما کُنَّا سارِقِینَ قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ ... فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ ... قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ ثُمَّ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ ... قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ ... قالَ کَبِیرُهُمْ إِنِّی لَسْتُ أَبْرَحُ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی فَمَضَی إِخْوَةُ یُوسُفَ حَتَّی دَخَلُوا عَلَی یَعْقُوبَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا فَقَالَ لَهُمْ أَیْنَ ابْنُ یَامِینَ فَقَالُوا سَرَقَ مِکْیَالَ الْمَلِکِ فَحَبَسَهُ عِنْدَهُ فَاسْأَلْ أَهْلَ الْقَرْیَةِ وَ الْعِیْرَ حَتَّی یُخْبِرُوکَ بِذَلِکَ فَاسْتَرْجَعَ یَعْقُوبُ وَ اسْتَعْبَرَ حَتَّی تَقَوَّسَ ظَهْرُهُ فَقَالَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ فَخَرَجَ مِنْهُمْ نَفَرٌ وَ بَعَثَ مَعَهُمْ بِبِضَاعَةٍ وَ کَتَبَ مَعَهُمْ کِتَاباً إِلَی عَزِیزِ مِصْرَ یَعْطِفُهُ (2)عَلَی نَفْسِهِ وَ وُلْدِهِ فَدَخَلُوا عَلَی یُوسُفَ بِکِتَابِ أَبِیهِمْ فَأَخَذَهُ وَ قَبَّلَهُ وَ بَکَی ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیْهِمْ فَ قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ قَالُوا أَ أَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی وَ قَالَ یُوسُفُ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا بَلَّتْهُ دُمُوعِی فَأَلْقُوهُ عَلی وَجْهِ أَبِی ... وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ فَأَقْبَلَ وُلْدُ یَعْقُوبَ یُحِثُّونَ السَّیْرَ بِالْقَمِیصِ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قَالَ لَهُمْ مَا فَعَلَ ابْنُ یَامِینَ قَالُوا خَلَّفْنَاهُ عِنْدَ أَخِیهِ صَالِحاً فَحَمِدَ اللَّهَ عِنْدَ ذَلِکَ یَعْقُوبُ وَ سَجَدَ لِرَبِّهِ سَجْدَةَ الشُّکْرِ وَ اعْتَدَلَ ظَهْرُهُ وَ قَالَ لِوُلْدِهِ تَحَمَّلُوا إِلَی یُوسُفَ مِنْ یَوْمِکُمْ فَسَارُوا فِی تِسْعَةِ أَیَّامٍ إِلَی مِصْرَ فَلَمَّا دَخَلُوا اعْتَنَقَ یُوسُفُ أَبَاهُ وَ رَفَعَ خَالَتَهُ ثُمَّ دَخَلَ مَنْزِلَهُ وَ ادَّهَنَ وَ لَبِسَ ثِیَابَ الْمُلْکِ فَلَمَّا رَأَوْهُ سَجَدُوا شُکْراً لِلَّهِ وَ مَا تَطَیَّبَ یُوسُفُ

ص: 288


1- أی لا تحزن و لا تشتک.
2- فی نسخة: یشفقه.

و با زنان همبستر نشده بود(1)

تا این که خداوند او را با یعقوب علیه السلام گرد هم آورد(2).

توضیح

احادیث متفاوتی درباره شمار فرزندان بنیامین به دست ما رسیده است و جمع میان آنها دشوار است. ثعلبی در کتاب عرائس المجالس می گوید: چون یوسف علیه السلام با برادرش خلوت کرد از او پرسید: نامت چیست؟ او پاسخ داد: نامم ابن یامین(3)

است. یوسف علیه السلام پرسید: ابن یامین چیست؟ او پاسخ داد: یعنی پسر مادر مرده - ؛ چرا که با به دنیا آمدن او مادرش درگذشت. – یوسف علیه السلام پرسید: نام مادرت چیست؟ او پاسخ داد: نامش راحیل دختر لیّان بن ناحور است.

یوسف علیه السلام پرسید: آیا فرزندی داری؟ او پاسخ داد: آری، ده پسر دارم. یوسف علیه السلام پرسید: نامشان چیست؟ او پاسخ داد: نامشان برگرفته از نام برادر مادری مرده ام است. یوسف علیه السلام پرسید: حتماً اندوهی سخت تو را به این کار واداشته است. آنان را چه نامیدی؟ او پاسخ داد:

بالعا، اخیرا، اشکل، احیا، خیر، نعمان، ادر، ارس، حییم و میتم(4). یوسف علیه السلام پرسید: این ها چیست؟ او پاسخ داد: بالعا به دلیل این که زمین برادرم را بلعید. اخیرا به دلیل این که او نخستین فرزند مادرم بود(5). اشکل به دلیل این که او برادر پدری، مادری و هم سنت با من(6) بود. خیر به دلیل این که او در همه جا باعث خیر و نیکی بود. نعمان به دلیل این که او در میان پدر و مادرش راحت بود. ادر(7)

به دلیل این که او در زیبایی مانند گل سرخ بود. ارس(8) به دلیل این که او به منزله سر برای تن بود. حییم(9)

به دلیل این که پدرم مرا آگاه کرد که او زنده است. میتم(10) به دلیل این که اگر او را ببینم چشمم روشن و شادی ام کامل می شود. یوسف علیه السلام فرمود: دوست دارم که به جای برادر مرده ات برادر تو باشم؟(11)

ص: 289


1- . شاید مقصود از همبستر نشدن با زنان همبستری برای لذت بردن باشد، اما همبستری از باب پیروی از سنت و فرزند دار شدن منافاتی با این سخن ندارد. همان طور که گذشت یوسف علیه السلام در آن مدت صاحب چند فرزند شد. مصنف (ره)
2- . نسخه خطی
3- . در منبع در این جا و جاهای دیگری که جلوتر می آید، بنیامین آمده است.
4- . در منبع آمده است: ورد، رأس، حیثم و عیتم.
5- . در منبع آمده است: به دلیل این که او نخستین فرزند مادر و پدرم بود.
6- . در تمامی نسخه ها این طور آمده و در حاشیه روشن شده که درستش، شبیه به من، است. همچنین این جا یک جمله افتاده که بنابر آن چه در منبع آمده از این قرار است: احیا به دلیل این که او با حیا بود.
7- . در منبع، ورد آمده است.
8- . در منبع، رأس آمده است.
9- . در منبع، حیثم آمده است.
10- . در منبع، عیتم آمده است.
11- . در منبع آمده است: آیا دوست داری که برادر تو باشم؟

فِی تِلْکَ الْمُدَّةِ وَ لَا مَسَّ النِّسَاءَ (1)حَتَّی جَمَعَ اللَّهُ لِیَعْقُوبَ شَمْلَهُ (2).

بیان

اختلفت الأخبار فی عدد أولاد بنیامین و یشکل الجمع بینها قال الثعلبی فی کتاب عرائس المجالس لما خلا یوسف بأخیه قال له ما اسمک قال ابن یامین (3)قال و ما ابن یامین قال ابن المثکل و ذلک أنه لما ولد هلکت أمه قال و ما اسم أمک قال راحیل بنت لیان بن ناحور قال فهل لک من ولد قال نعم عشرة بنین قال فما أسماؤهم قال لقد اشتققت أسماءهم من اسم أخ لی من أمی هلک فقال یوسف لقد اضطرک إلی ذلک حزن شدید فما سمیتهم قال بالعا و أخیرا و أشکل و أحیا و خیر و نعمان و أدر و أرس و حییم و میتم (4)قال فما هذه قال أما بالعا فإن أخی ابتلعته الأرض و أما أخیرا فإنه کان بکر ولد أمی (5)و أما أشکل فإنه کان أخی لأبی و أمی و سنی (6)و أما خیر فإنه خیر حیث کان و أما نعمان فإنه ناعم بین أبویه و أما أدر (7)فإنه کان بمنزلة الورد فی الحسن و أما أرس (8)فإنه کان بمنزلة الرأس من الجسد و أما حییم (9)فأعلمنی أبی أنه حی و أما میتم (10)فلو رأیته لقرت عینی و تم سروری فقال یوسف أحب أن أکون أخاک (11)بدل أخیک

ص: 289


1- لعل المراد من عدم مس النساء علی وجه اللذة فلا ینافی مسهن لاتباع السنة و حصول الولد کما مرّ أنّه قد کان حصل له أولاد. منه طاب ثراه.
2- مخطوط. م.
3- فی المصدر: بنیامین و کذا فیما یأتی بعده.
4- فی المصدر: و ورد و رأس و حیثم و عیتم.
5- فی المصدر: فانه کان بکر امی و أبی.
6- هکذا فی النسخ، و استظهر فی الهامش انه: و شبهی، و قد سقطت هنا جملة و هی علی ما فی المصدر: و أمّا أحیا فلکونه کان حییا.
7- فی المصدر: و أمّا ورد.
8- فی المصدر: و أمّا الرأس.
9- فی المصدر: و اما حیثم.
10- فی المصدر: و أمّا عیتم.
11- فی المصدر: أ تحب أن أکون أخاک؟.

ابن یامین گفت: شاها، چه کسی برادری همچون تو می یابد؟ اما تو را یعقوب و راحیل نزاییده است. یوسف علیه السلام گریست. برخاست و به سوی او رفت. او را در آغوش گرفت و فرمود: {من برادر تو هستم. بنابراین غمگین مباش.} و چیزی از این ماجرا را به آنان نگو. کعب می گوید: چون یوسف علیه السلام به او فرمود: {من برادر تو هستم.} بنیامین گفت: من از تو جدا نمی شوم. یوسف علیه السلام فرمود: من از اندوه پدر نسبت به تو آگاه شده ام. بنابراین اگر تو را پیش خود نگهدارم اندوه او افزون می شود. همچین تنها زمانی می توانم تو را از رفتن بازدارم که تو را با کاری زشت رسوا سازم. ابن یامین گفت: من اهمیتی نمی دهم. هر کاری که به ذهنت می رسد انجام ده؛ زیرا من از تو جدا نمی شوم. یوسف علیه السلام فرمود: من این پیمانه را در بار تو می گذارم. سپس تو را دزد می خوانم تا بتوانم پس از رها کردنت تو را بازگردانم. ابن یامین گفت: این کار را بکن. سخن ثعلبی به پایان رسید(1).

سپس بدان که این حدیث دلالت می کند بر این که مقصود از پدر و مادرش در آیه، مجازاً پدر و خاله اش است. همان طور که بیشتر مفسران چنین اعتقادی دارند. طبرسی رحمه الله می گوید: بیشتر مفسران می گویند: مقصود از پدر و مادرش، پدر و خاله اش است. بنابراین خاله، مادر نامیده شده است، همان طور که عمو در آیه {و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق} پدر نامیده شده است؛ چرا که مادرش در زمان زایمانِ ابن یامین درگذشت و یعقوب علیه السلام با خاله او ازدواج کرد. ابن اسحاق و جبّائی می گویند که مقصود، پدر و مادرش هستند که زنده بودند. حسن می گوید که مادرش راحیل از قبر برانگیخته شد تا برای محقق ساختن آن خواب بر او سجده کند(2).

روایت 72.

قصص الانبیاء: طربال: امام صادق علیه السلام فرمود: چون پادشاه دستور داد تا یوسف علیه السلام را به زندان بیندازند خداوند به او تعبیر خواب را الهام فرمود و او خواب دیگر زندانیان را برایشان تعبیر می کرد(3).

روایت 73.

قصص الانبیاء: عبدالله بن سلیمان: امام صادق علیه السلام فرمود: یوسف علیه السلام نزد پدر و مادرش گرامی داشته می شد. سپس بنده شد و سپس پادشاه گردید(4).

روایت 74.

قصص الانبیاء: سلیمان بن عبد الله طلحی می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم:

ص: 290


1- . عرائس ثعلبی: 83
2- . مجمع البیان 5: 264
3- . نسخه خطی
4- . نسخه خطی

الهالک فقال ابن یامین أیها الملک و من یجد أخا مثلک و لکن لم یلدک یعقوب و لا راحیل فبکی یوسف علیه السلام و قام إلیه و عانقه و قال إِنِّی أَنَا أَخُوکَ یوسف فَلا تَبْتَئِسْ و لا تعلمهم بشی ء من هذا قال کعب لما قال له إِنِّی أَنَا أَخُوکَ قال ابن یامین فأنا لا أفارقک قال یوسف قد علمت اغتمام الوالد بی فإذا حبستک ازداد غمه و لا یمکننی حبسک إلا بعد أن أشهرک بأمر فظیع قال لا أبالی فافعل ما بدا لک فإنی لا أفارقک قال فإنی أدس صاعی هذا فی رحلک ثم أنادی علیک بالسرقة لیتهیأ لی ردک بعد تسریحک قال فافعل انتهی. (1)ثم اعلم أن هذا الخبر یدل علی أن المراد بأبویه فی الآیة أبوه و خالته تجوزا کما ذهب إلیه الأکثر قال الطبرسی رحمه الله قال أکثر المفسرین إنه یعنی بأبویه أباه و خالته فسمی الخالة أما کما سمی العم أبا فی قوله وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ و ذلک أن أمه کانت قد ماتت فی نفاسها بابن یامین فتزوجها أبوه و قیل یرید أباه و أمه و کانا حیین عن ابن إسحاق و الجبائی و قیل إن راحیل أمه نشرت من قبرها حتی سجدت له تحقیقا للرؤیا عن الحسن (2).

«72»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ بِإِسْنَادِهِ إِلَی ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی إِسْمَاعِیلَ الْفَرَّاءِ عَنْ طِرْبَالٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا أَمَرَ الْمَلِکُ بِحَبْسِ یُوسُفَ علیه السلام فِی السِّجْنِ أَلْهَمَهُ اللَّهُ تَأْوِیلَ الرُّؤْیَا فَکَانَ یُعَبِّرُ لِأَهْلِ السِّجْنِ رُؤْیَاهُمْ (3).

«73»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ بِإِسْنَادِهِ إِلَی الْبَزَنْطِیِّ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ یُوسُفُ علیه السلام بَیْنَ أَبَوَیْهِ مُکَرَّماً ثُمَّ صَارَ عَبْداً فَصَارَ مَلِکاً (4).

«74»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الطَّلْحِیِّ (5)قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام

ص: 290


1- عرائس الثعلبی: 83. م.
2- مجمع البیان ج 5: 264. م.
3- مخطوط. م.
4- مخطوط. م.
5- مخطوط. م.

حال پسران یعقوب چگونه است؟ آیا آنان از حالت ایمان بیرون رفته اند؟ حضرت پاسخ داد: آری. پرسیدم: نظرتان درباره آدم علیه السلام چیست؟ حضرت پاسخ داد: آدم علیه السلام را واگذار(1).

تفسیر العیاشی: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(2).

روایت 75.

قصص الانبیاء: حنان بن سدیر می گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم: آیا فرزندان یعقوب علیه السلام پیامبر بودند؟ حضرت پاسخ داد: خیر، اما نوادگان پیامبران و فرزندان پیامبر بودند. آنان تنها خوشبخت از دنیا رفتند. توبه کردند و از کاری که کردند متنبه شدند(3).

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(4).

روایت 76.

قصص الانبیاء: هشام بن سالم می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم که یعقوب علیه السلام چه اندازه برای یوسف علیه السلام اندوهگین شد؟ حضرت پاسخ داد: به اندازه هفتاد زن فرزند مرده. حضرت فرمود: چون یوسف علیه السلام در زندان بود جبرئیل بر او وارد شد و فرمود: خداوند، تو و پدرت را آزمایش کرده است و تو را از این زندان می رهاند. بنابراین از خداوند به حق محمد صلی الله علیه و آله و اهل بیتش بخواه تا تو را از آن چه در آن هستی برهاند. یوسف علیه السلام عرض کرد: خدایا، من به حق محمد صلی الله علیه و آله و اهل بیتش از تو می خواهم که در گشایش کارم تسریع کنی و مرا از آن چه در آن هستم آسوده سازی. جبرئیل فرمود: ای بسیار راستگو، شاد باش که خداوند متعال مرا به سوی تو فرستاده است که بشارت دهم به این که تا سه روز دیگر تو را از این زندان می رهاند و پادشاهی مصر و ساکنانش را به تو واگذار می کند و بزرگان آن را به خدمت تو و برادران و پدرت را با تو گرد هم می آورد. ای بسیا راستگو، شاد باش که تو برگزیده خدا و پسر برگزیده او هستی. یوسف تنها همان شب را سپری کرده بود که پادشاه، خوابی دید که او را به هراس انداخت. او آن خواب را برای یارانش تعریف کرد، اما آنان تأویلش را ندانستند. جوانی که از زندان آزاد شده بود یوسف علیه السلام را به یاد آورد و به پادشاه گفت: شاها، مرا به زندان بفرست؛ چرا که در آن مردی است که در بردباری، دانش و تفسیر بی نظیر است. من و فلانی که تو بر ما خشمگین شده بودی و دستور به حبس ما دادی خوابی دیدیم که او برایمان تعبیر کرد و همان طور که گفته بود شد؛ زیرا فلانی به صلیب کشیده شد و من نجات یافتم. پادشاه به او گفت: به سوی او برو. او بر یوسف علیه السلام وارد شد و گفت: ای یوسف، نظرت را درباره هفت گاو برایمان بگو. چون پیام یوسف علیه السلام به پادشاه رسید گفت: {او را نزد من آورید تا وی را خاص خود کنم.} چون پیام پادشاه به یوسف علیه السلام رسید

ص: 291


1- . نسخه خطی قصص الانبیاء
2- . نسخه خطی تفسیر عیاشی
3- . نسخه خطی
4- . نسخه خطی تفسیر عیاشی.

مَا حَالُ بَنِی یَعْقُوبَ هَلْ خَرَجُوا مِنَ الْإِیمَانِ فَقَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَقُولُ فِی آدَمَ علیه السلام قَالَ دَعْ آدَمَ (1).

شی، تفسیر العیاشی عن الطلحی مثله (2).

«75»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ بَزِیعٍ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَ کَانَ أَوْلَادُ یَعْقُوبَ أَنْبِیَاءَ قَالَ لَا وَ لَکِنَّهُمْ کَانُوا أَسْبَاطاً أَوْلَادَ أَنْبِیَاءَ (3)وَ لَمْ یُفَارِقُوا إِلَّا سُعَدَاءَ تَابُوا وَ تَذَکَّرُوا مِمَّا صَنَعُوا (4).

شی، تفسیر العیاشی عن حنان عن أبیه مثله (5).

«76»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ عَنِ الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَا بَلَغَ مِنْ حُزْنِ یَعْقُوبَ عَلَی یُوسُفَ قَالَ حُزْنَ سَبْعِینَ ثَکْلَی قَالَ وَ لَمَّا کَانَ یُوسُفُ علیه السلام فِی السِّجْنِ دَخَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ ابْتَلَاکَ وَ ابْتَلَی أَبَاکَ وَ إِنَّ اللَّهَ یُنْجِیکَ مِنْ هَذَا السِّجْنِ فَاسْأَلِ اللَّهَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ أَنْ یُخَلِّصَکَ مِمَّا أَنْتَ فِیهِ فَقَالَ یُوسُفُ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ إِلَّا عَجَّلْتَ فَرَجِی وَ أَرَحْتَنِی مِمَّا أَنَا فِیهِ قَالَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَأَبْشِرْ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَرْسَلَنِی إِلَیْکَ بِالْبِشَارَةِ بِأَنَّهُ یُخْرِجُکَ مِنَ السِّجْنِ إِلَی ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ وَ یُمَلِّکُکَ مِصْرَ وَ أَهْلَهَا یُخْدِمُکَ أَشْرَافَهَا وَ یَجْمَعُ إِلَیْکَ إِخْوَتَکَ وَ أَبَاکَ فَأَبْشِرْ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَنَّکَ صَفِیُّ اللَّهِ وَ ابْنُ صَفِیِّهِ فَلَمْ یَلْبَثْ یُوسُفُ علیه السلام إِلَّا تِلْکَ اللَّیْلَةَ حَتَّی رَأَی الْمَلِکُ رُؤْیَا أَفْزَعَتْهُ فَقَصَّهَا عَلَی أَعْوَانِهِ فَلَمْ یَدْرُوا مَا تَأْوِیلُهَا فَذَکَرَ الْغُلَامُ الَّذِی نَجَا مِنَ السِّجْنِ یُوسُفَ فَقَالَ لَهُ أَیُّهَا الْمَلِکُ أَرْسِلْنِی إِلَی السِّجْنِ فَإِنَّ فِیهِ رَجُلًا لَمْ یُرَ مِثْلُهُ حِلْماً وَ عِلْماً وَ تَفْسِیراً وَ قَدْ کُنْتُ أَنَا وَ فُلَانٌ غَضِبْتَ عَلَیْنَا وَ أَمَرْتَ بِحَبْسِنَا رَأَیْنَا رُؤْیَا فَعَبَّرَهَا لَنَا وَ کَانَ کَمَا قَالَ فَفُلَانٌ صُلِبَ وَ أَمَّا أَنَا فَنَجَوْتُ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ انْطَلِقْ إِلَیْهِ فَدَخَلَ وَ قَالَ یُوسُفُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ فَلَمَّا بَلَغَ رِسَالَةُ یُوسُفَ الْمَلِکَ قَالَ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا بَلَغَ یُوسُفَ رِسَالَةُ

ص: 291


1- قصص الأنبیاء مخطوط.
2- تفسیر العیّاشیّ مخطوط. م.
3- فی نسخة: أولاد الأنبیاء. و فی نسخة: و لم یکونوا یفارقون الدنیا إلا سعداء.
4- مخطوط. و فی نسخة: و تذکروا ما صنعوا.
5- تفسیر العیّاشیّ مخطوط. م.

فرمود: چگونه امید به بزرگ منشی او داشته باشم در حالی که از بی گناهی ام آگاهی داشت و با این حال سال ها مرا به زندان انداخت؟! چون پادشاه پیغام یوسف علیه اسلام را شنید پیکی را به سوی آن زنان فرستاد و از آنان پرسید: چه منظور داشتید؟ زنان گفتند: منزه است خدا. ما گناهی بر او نمی دانیم. بدین سان پادشاه، پیکی را به سوی یوسف علیه السلام فرستاد و او را از زندان آزاد کرد. چون پادشاه با یوسف علیه السلام سخن گفت از کمال و خِرَدش خوشش آمد. از این رو به او گفت: خوابم را برایم تعریف کن؛ چرا که من می خواهم آن را از زبان تو بشنوم. یوسف علیه السلام خواب پادشاه را همان طور که دیده بود برایش تعریف و تعبیر کرد. پادشاه گفت راست گفتی من چه کسی را برای گرد آوری و نگهداری آن گندم دارم؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: خداوند متعال به من وحی فرمود که من تدبیر کننده و ولیّ این کار در آن سال ها هستم. پادشاه به او گفت: راست گفتی. انگشتر، تخت و تاجم در اختیار توست. یوسف علیه السلام به گرد آوری غذا در هفت سال حاصلخیز پرداخت و آن ها را به همراه خوشه هایشان انباشته می ساخت. سپس سال های خشکسالی روی آورد و یوسف علیه السلام به فروش آن غذا ها پرداخت. او در سال اول در ازای فروش غذا درهم و دینار گرفت تا این که تمام دینار ها و درهم های مصر و سرزمین های اطراف آن تحت تملک یوسف علیه السلام درآمد. او در سال دوم در ازای فروش غذا زیور آلات و جواهرات گرفت تا این که تمام زیور آلات و جواهرات مصر و سرزمین های `اطراف آن تحت تملک یوسف علیه السلام درآمد. او در سال سوم در ازای فروش غذا چهارپا و حیوان گرفت تا این که تمام چهارپایان و حیوانات مصر و سرزمین های اطراف آن تحت تملک یوسف علیه السلام درآمد. او در سال چهارم در ازای غذا برده و کنیز گرفت تا این که تمام بندگان و کنیزان مصر و سرزمین های اطراف آن تحت تملک یوسف علیه السلام درآمد. او در سال پنجم در ازای غذا خانه و زمین گرفت تا این که تمام خانه ها و زمین های مصر و سرزمین های اطراف آن تحت تملک یوسف علیه السلام درآمد. او در سال ششم در ازای غذا کشتزار و رود گرفت تا این که تمام رود ها و کشتزار های مصر و سرزمین های اطراف آن تحت تملک یوسف علیه السلام درآمد. او در سال هفتم در ازای غذا خود آنان را به بندگی گرفت تا این که تمام بندگان و آزادان مصر و سرزمین های اطراف آن تحت تملک یوسف علیه السلام درآمدند و بنده او شدند. یوسف علیه السلام از پادشاه پرسید: نظرت درباره آن چه خداوند به من ارزانی داشته است چیست؟ پادشاه پاسخ داد: نظر، نظر شماست. یوسف علیه السلام فرمود: شاها، خداوند و تو را گواه می گیرم که من همه اهالی مصر را آزاد کردم و تمام اموال و بندگانشان را به آنان بازگرداندم و انگشتر، تخت و تاجت را به تو پس می دهم، البته به شرطی که به سیره من عمل و به حکم من حکم کنی؛ زیرا خداوند، آنان را به دلیل من نجات داد. پادشاه گفت: این، دین و مایه افتخارم است(1)و من گواهی می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست.

ص: 292


1- . در نسخه دیگری آمده است: این کار، مایه زینت و افتخار من است.

الْمَلِکِ قَالَ کَیْفَ أَرْجُو کَرَامَتَهُ وَ قَدْ عَرَفَ بَرَاءَتِی وَ حَبَسَنِی سِنِینَ فَلَمَّا سَمِعَ الْمَلِکُ أَرْسَلَ إِلَی النِّسْوَةِ فَ قالَ ما خَطْبُکُنَّ فَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ وَ أَخْرَجَهُ مِنَ السِّجْنِ فَلَمَّا کَلَّمَهُ أَعْجَبَهُ کَمَالُهُ وَ عَقْلُهُ فَقَالَ لَهُ اقْصُصْ رُؤْیَایَ فَإِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْمَعَهَا مِنْکَ فَذَکَرَهُ یُوسُفُ کَمَا رَأَی وَ فَسَّرَهُ قَالَ الْمَلِکُ صَدَقْتَ فَمَنْ لِی بِجَمْعِ ذَلِکَ وَ حِفْظِهِ فَقَالَ یُوسُفُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَوْحَی إِلَیَّ أَنِّی مُدَبِّرُهُ وَ الْقَیِّمُ بِهِ فِی تِلْکَ السِّنِینَ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ صَدَقْتَ دُونَکَ خَاتَمِی (1)وَ سَرِیرِی وَ تَاجِی فَأَقْبَلَ یُوسُفُ عَلَی جَمْعِ الطَّعَامِ فِی السِّنِینَ السَّبْعِ الْخَصِیبَةِ یَکْبِسُهُ فِی الْخَزَائِنِ فِی سُنْبُلِهِ ثُمَّ أَقْبَلَتِ السِّنُونَ الْجَدْبَةُ أَقْبَلَ (2)یُوسُفُ علیه السلام عَلَی بَیْعِ الطَّعَامِ فَبَاعَهُمْ فِی السَّنَةِ الْأُولَی بِالدَّرَاهِمِ وَ الدَّنَانِیرِ حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا دِینَارٌ وَ لَا دِرْهَمٌ إِلَّا صَارَ فِی مَمْلَکَةِ یُوسُفَ علیه السلام وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَةِ الثَّانِیَةِ بِالْحُلِیِّ وَ الْجَوَاهِرِ حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا حُلِیٌّ وَ لَا جَوَاهِرُ إِلَّا صَارَ فِی مَمْلَکَتِهِ وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَةِ الثَّالِثَةِ بِالدَّوَابِّ وَ الْمَوَاشِی حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا دَابَّةٌ وَ لَا مَاشِیَةٌ إِلَّا صَارَتْ فِی مَمْلَکَةِ یُوسُفَ وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَةِ الرَّابِعَةِ بِالْعَبِیدِ وَ الْإِمَاءِ حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا عَبْدٌ وَ لَا أَمَةٌ إِلَّا صَارَتْ فِی مَمْلَکَةِ یُوسُفَ وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَةِ الْخَامِسَةِ بِالدُّورِ وَ الْعَقَارِ حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا دَارٌ وَ لَا عَقَارٌ إِلَّا صَارَ فِی مَمْلَکَةِ یُوسُفَ وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَةِ السَّادِسَةِ بِالْمَزَارِعِ وَ الْأَنْهَارِ حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا نَهَرٌ وَ لَا مَزْرَعَةٌ إِلَّا صَارَ فِی مَمْلَکَةِ یُوسُفَ علیه السلام وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَةِ السَّابِعَةِ بِرِقَابِهِمْ حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا عَبْدٌ وَ لَا حُرٌّ إِلَّا صَارَ فِی مَمْلَکَةِ یُوسُفَ وَ صَارُوا عَبِیداً لَهُ فَقَالَ یُوسُفُ لِلْمَلِکِ مَا تَرَی فِیمَا خَوَّلَنِی رَبِّی قَالَ الرَّأْیُ رَأْیُکَ قَالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُکَ أَیُّهَا الْمَلِکُ أَنِّی أَعْتَقْتُ أَهْلَ مِصْرَ کُلَّهُمْ وَ رَدَدْتُ عَلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَ عَبِیدَهُمْ وَ رَدَدْتُ عَلَیْکَ خَاتَمَکَ وَ سَرِیرَکَ وَ تَاجَکَ عَلَی أَنْ لَا تَسِیرَ إِلَّا بِسِیرَتِی وَ لَا تَحْکُمَ إِلَّا بِحُکْمِی فَاللَّهُ أَنْجَاهُمْ عَلَیَّ فَقَالَ الْمَلِکُ إِنَّ ذَلِکَ لَدِینِی وَ فَخْرِی- (3)وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ

ص: 292


1- أی خذ خاتمی.
2- فی نسخة: فأقبل.
3- فی نسخة: إن ذلک لزینی و فخری.

و یکتاست و شریکی ندارد و تو فرستاده او هستی(1).

ماجراهای برادران و پدر یوسف علیه السلام را نیز پیشتر آوردیم(2).

تتمه: در عرائس آمده است: چون معذور بودن یوسف علیه السلام برای پادشاه روشن شد و به امانت داری، لیاقت،

ص: 293


1- . طبرسی (ره) به نقل از کتاب نبوت می­گوید که امام رضا علیه السلام فرمود: یوسف علیه السلام به کار گرد آوری غذا روی آورد و آن را در هفت سال حاصلخیز گرد آوری و در انبار ها انباشت. با گذشت آن سال ها و آمدن سال های خشکسالی یوسف علیه السلام به فروش آن غذا ها پرداخت. او در سال اول در ازای فروش غذا زر و سیم گرفت تا این که تمام زر و سیم های مصر و سرزمین های اطراف آن تحت تملک یوسف علیه السلام درآمد. سپس در سال دوم در ازای فروش غذا زیور آلات و جواهرات گرفت تا این که تمام زیور آلات و جواهرات مصر و سرزمین های اطراف آن تحت تملک یوسف علیه السلام درآمد. او در سال سوم در ازای فروش غذا چهارپا و حیوان گرفت تا این که تمام چهارپایان و حیوانات مصر و سرزمین های اطراف آن تحت تملک یوسف علیه السلام درآمد. او در سال چهارم در ازای فروش غذا بنده و کنیز گرفت تا این که تمام بندگان و کنیزان مصر و سرزمین های اطراف آن تحت تملک یوسف علیه السلام در آمد. او در سال پنجم در ازای فروش غذا خانه و زمین گرفت تا این که تمام خانه ها و زمین های مصر و سرزمین های اطراف آن تحت تملک یوسف علیه السلام درآمد. او در سال ششم در ازای فروش غذا کشتزار و رود گرفت تا این که تمام رود ها و کشتزار های مصر و سزمین های اطراف آن تحت تملک یوسف علیه السلام درآمد. او در سال هفتم در ازای فروش غذا خود آنان را به بندگی گرفت تا این که تمام بندگان و آزادان مصر و سرزمین های اطراف آن بنده یوسف علیه السلام شدند. بدین سان یوسف علیه السلام مالک آزادان، بندگان و اموالشان شد. مردم گفتند: تا به حال ندیده و نشنیده ایم که خداوند به پادشاهی به اندازاه این پادشاه حکمت، دانش و تدبیر داده باشد. سپس یوسف علیه السلام از پادشاه پرسید: نظرت درباره پادشاهی مصر و اهالی اش که پروردگارم به من ارزانی داشته است چیست؟ نظرت را به ما بگو؛ چرا که من آنان را اصلاح نکردم تا به تباهی بکشانم و از بلا نجات ندادم تا این کار بلایی بر آنان باشد، اما خداوند سبحان آنان را به دست من نجات داد. پادشاه پاسخ داد: نظر، نظر توست. یوسف علیه السلام فرمود: شاها، من خداوند و تو را گواه می گیرم که همه اهالی مصر را آزاد کردم و اموال و بندگانشان را به آنان برگرداندم و انگشتر، تخت و تاجت را نیز به تو پس دادم، البته به شرطی که به سیره من عمل و به حکم من حکم کنی. پادشاه گفت: این که به سیره تو عمل و به حکم تو حکم کنم مایه زینت و افتخار من است و اگر تو نبودی توانایی این کار را نداشتم و به آن رهنمون نمی شدم. تو سلطنت مرا محکم و بابِ طبع ساختی. من گواهی می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست. او یکتاست و شریکی ندارد و تو فرستاده او هستی. بنابراین بر آن چه تو را بر آن گماردیم باقی بمان که تو نزد ما توانمند و امین هستی. می گویم: این حدیث را به دلیل تفاوت میان آن با حدیث راوندی در سند و متن آوردم. سپس طبرسی (ره) می­گوید: یوسف علیه السلام در آن دوران خشکسالی به اندازه ای غذا نمی خورد که سیر شود. برخی به او گفتند: آیا تو که انبار های زمین در دستت است گرسنه می مانی؟! یوسف علیه السلام پاسخ داد: بیم آن دارم که سیر شوم و گرسنگان را از یاد ببرم. مصنف (ره)
2- . نسخه خطی قصص الانبیاء

إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّکَ رَسُولُهُ (1)وَ کَانَ مِنْ إِخْوَةِ یُوسُفَ وَ أَبِیهِ علیه السلام مَا ذَکَرْتُهُ (2).

تتمیم: قال فی العرائس فلما تبین للملک عذر یوسف و عرف أمانته و کفایته و

ص: 293


1- روی الطبرسیّ رحمه اللّه من کتاب النبوّة بالاسناد عن ابن عیسی، عن الوشاء، عن الرضا علیه السلام قال: و أقبل یوسف علی جمع الطعام فجمع فی السبع السنین المخصبة فکبسه فی الخزائن، فلما انقضت تلک السنون و أقبلت السنون المجدبة أقبل یوسف علی بیع الطعام فباعهم فی السنة الأولی بالذهب و الفضة حتّی لم یبق بمصر و ما حولها ذهب و لا فضة الا صار فی مملکة یوسف، ثمّ باعهم فی السنة الثانیة بالحلی و الجواهر حتّی لم یبق بمصر و ما حولها حلی و لا جواهر الا صارت فی مملکته، و باعهم فی السنة الثالثة بالدواب و المواشی حتّی لم یبق بمصر و ما حولها دابة و لا ماشیة الا صارت فی مملکته، و باعهم فی السنة الرابعة بالعبید و الإماء حتّی لم یبق بمصر عبد و لا أمة الا صارت فی مملکته، و باعهم فی السنة الخامسة بالدور و العقار حتّی لم یبق بمصر و ما حولها دار و لا عقار الا صار فی مملکته، و باعهم فی السنة السادسة بالمزارع و الأنهار حتّی لم یبق بمصر و ما حولها نهر و لا مزرعة إلا صار فی مملکته، و باعهم فی السنة السابعة برقابهم حتّی لم یبق بمصر و ما حولها عبد و لا حر الا صاروا عبیدا لیوسف، فملک أحرارهم و عبیدهم و أموالهم، و قال الناس: ما رأینا و لا سمعنا بملک أعطاه اللّه من الملک ما أعطی هذا الملک حکما و علما و تدبیرا. ثم قال یوسف للملک: أیها الملک ما تری فیما خولنی ربی من ملک مصر و أهلها؟ أشر علینا برأیک، فانی لم اصلحهم لافسدهم، و لم انجهم من البلاء لیکون بلاء علیهم، و لکن اللّه سبحانه أنجاهم علی یدی، قال له الملک: الرأی رأیک، قال: انی اشهد اللّه و اشهدک أیها الملک أنی قد اعتقت أهل مصر کلهم، و رددت علیهم اموالهم و عبیدهم، و رددت علیک أیها الملک خاتمک و سریرک و تاجک علی أن لا تسیر الا بسیرتی و لا تحکم الا بحکمی؛ قال الملک: إن ذلک لزینی و فخری أن لا أسیر الا بسیرتک و لا أحکم الا بحکمک، و لولاک ما قویت علیه و لا اهتدیت له، و لقد جعلت سلطانی عزیزا ما یرام، و أنا أشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له، و أنک رسوله، فاقم علی ما ولیتک فانّک لدینا مکین أمین. أقول: و انما أوردت هذا الخبر لما بینه و بین ما رواه الراوندیّ من الاختلاف فی السند و المتن، ثمّ قال الطبرسیّ: و قیل: ان یوسف علیه السلام کان لا یمتلئ شبعا من الطعام فی تلک الأیّام المجدبة فقیل له: تجوع و بیدک خزائن الأرض؟! فقال: أخاف أن أشبع فأنسی الجیاع. منه رحمه اللّه.
2- قصص الأنبیاء مخطوط. م.

دانش و خِرَدش پی برد گفت: او را نزد من آورید تا وی را خاص خود کنم. چون فرستاده پادشاه نزد یوسف علیه السلام آمد به او گفت: پادشاه را اکنون پاسخ گو. یوسف علیه السلام از زندان بیرون آمد و برای اهالی زندان دعایی کرد که تاکنون معروف است. او عرض کرد: خدایا، دل های برگزیدگان را به آنان مایل ساز و اخبار را از آنان نپوشان. از این رو آنان تا به امروز داناترین مردم نسبت به اخبار درون تمام شهر ها هستند. چون یوسف علیه السلام از زندان بیرون آمد روی درِ زندان نوشت: این، گور زندگان، غمخانه، تجربه دوستان و شماتت دشمنان است. سپس غسل کرد و خود را از چرک و آلودگی زندان پاکیزه ساخت. لباس هایی نو و زیبا پوشید و آهنگ پادشاه کرد. وهب می گوید: چون یوسف علیه السلام دم درِ کاخ پادشاه ایستاد فرمود: پروردگارم مرا از دنیا و مخلوقاتش کفایت می کند. مجاور درگاه الهی، عزتمند و ستایش او بزرگ است و خدایی جز او نیست. همچنین چون بر پادشاه وارد شد عرض کرد: خدایا، من به حق خیر تو از خیر او می­خواهم و به حق شر تو از شر او و دیگران به تو پناه می برم. چون پادشاه به او نگریست یوسف علیه السلام به عربی به او سلام کرد. پادشاه از او پرسید: این چه زبانیست؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: این، زبان عمویم اسماعیل علیه السلام است. سپس یوسف علیه السلام به زبان عبری دعا خواند. پادشاه از او پرسید: این چه زبانی است؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: این، زبان پدران من است. وهب می گوید: پادشاه هفتاد زبان می دانست. بدین سان پادشاه با هر زبانی با یوسف علیه السلام سخن می گفت یوسف علیه السلام به او با همان زبان پاسخ می داد. از این رو پادشاه از آن چه دید خوشش آمد. یوسف علیه السلام در آن زمان سی ساله بود. چون پادشاه سن اندک و دانش فراوان او را دید به کسی که نزدش بود گفت: این، دانش تعبیر خواب من است که ساحران و کاهنان آن را ندانستند. سپس پادشاه، یوسف علیه السلام را برنشاند و به او گفت: من دوست دارم که خوابم را به طور شفاهی از خود تو بشنوم. یوسف علیه السلام فرمود: شاها، باشد. تو هفت گاو فربه سفید با خال های سیاه، زیبا و قشنگ(1)

را دیدی که از نیل سر بر آوردند و از ساحل آن به سوی تو بیرون آمدند و از نوک پستان آنها شیر جریان داشت. در حالی که تو به آنان نگاه می کردی و از زیبایی شان خوشت آمده بود ناگهان نیل خشکید و آبش فرو رفت و تَه آن هویدا شد و از گِل و لای آن هفت گاو خشکیده، ژولیده، خاکستری رنگ با شکم های آب رفته و به هم چسبیده بیرون آمدند. آنان پستان و نوک پستان نداشتند، بلکه دندان های نیش و آسیا داشتند

ص: 294


1- . در منبع، نخشکیده آمده است.

علمه و عقله قال ائتونی به أستخلصه لنفسی فلما جاءه الرسول قال له أجب الملک الآن فخرج یوسف و دعا لأهل السجن بدعاء یعرف إلی الیوم و ذلک أنه قال اللهم اعطف علیهم بقلوب الأخیار و لا تعم علیهم الأخبار فهم أعلم الناس بالأخبار إلی الیوم فی کل بلدة فلما خرج من السجن کتب علی بابه هذا قبور الأحیاء و بیت الأحزان و تجربة الأصدقاء و شماتة الأعداء ثم اغتسل علیه السلام و تنظف من درن السجن و لبس ثیابا جددا حسانا و قصد الملک قال وهب فلما وقف بباب الملک قال علیه السلام حسبی ربی من دنیای و حسبی ربی من خلقه عز جاره و جل ثناؤه و لا إله غیره فلما دخل علی الملک قال اللهم إنی أسألک بخیرک من خیره و أعوذ بک من شره و شر غیره فلما أن نظر إلیه الملک سلم علیه یوسف بالعربیة فقال له الملک ما هذا اللسان قال لسان عمی إسماعیل علیه السلام ثم دعا بالعبرانیة فقال له الملک ما هذا اللسان قال لسان آبائی قال وهب و کان الملک یتکلم بسبعین لسانا فکلما کلم الملک یوسف بلسان أجابه یوسف بذلک اللسان فأعجب الملک بما رأی منه و کان یوسف یومئذ ابن ثلاثین سنة فلما رأی الملک حداثة سنه و غزارة علمه قال لمن عنده إن هذا علم تأویل رؤیای و لم یعلمه السحرة و الکهنة ثم أجلسه و قال له إنی أحب أن أسمع رؤیای منک شفاها فقال یوسف نعم أیها الملک رأیت سبع بقرات سمان شهب حسان غر (1)کشف لک عنهن النیل فطلعن علیک من شاطئه تشخب أخلافهن (2)لبنا فبینا أنت تنظر إلیهن و یعجبک حسنهن إذا نضب النیل (3)و غار ماؤه و بدا قعره فخرج من حماته و وحله سبع بقرات عجاف شعث غبر مقلصات البطون (4)لیس لهن ضروع و أخلاف و لهن أنیاب و أضراس و

ص: 294


1- الشهب: بیاض یتخلله سواد، و فی المصدر: حسان غیر عجاف کشف لک عنهن نهر النیل.
2- شاطئ النهر: جانبه. تشخب أی تسیل. و الاخلاف جمع الخلف بالکسر: حلمة ضرع البقر و نحوه.
3- نضب الماء: غار و ذهب فی الأرض.
4- أی انکمشت بطونهن و انضمت. و فی المصدر: ملصقات البطون.

و کف دستشان به کف دست سگ ها و پوزه شان به پوزه درندگان می ماند. آنان با آن گاوهای فربه درآمیختند و آنها را مانند درندگان دریدند. گوشتشان را خوردند، پوستشان را تکه تکه کردند، استخوان هایشان را شکستند و مغزشان را مکیدند. در همین حین که تو با شگفتی به آنها می نگریستی(1)

ناگهان هفت خوشه سبز و هفت خوشه سیاه(2)

را دیدی که در یک رویشگاه روییده بودند و ریشه هایشان در خاک و آب بود. تو می گفتی: این چطور ممکن است(3)

که این خوشه ها، سبز و پربار و این خوشه های دیگر، سیاه و خشک بوده و در یک رویشگاه روییده باشند و ریشه شان در آب باشد؟ در همین حین بادی وزید و بار های(4)

خوشه های سیاه و خشکیده را روی خوشه های سبز و پر بار پاشید و در آنها آتش افروخت. از این رو سیاه و دگرگون شدند. این، آخرین چیزی بود که در خواب دیدی(5).

روایت 77.

قصص الانبیاء: محمد می گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم: به من بگویید که یعقوب علیه السلام پس از این که خداوند او را با یوسف علیه السلام گرد هم آورد و تأویل راستین خواب یوسف علیه السلام را به او نشان داد چند سال با یوسف علیه السلام در مصر زندگی کرد؟ حضرت پاسخ داد: دو سال زندگی کرد. پرسیدم: حجت(6)

در زمین که بود؟ یعقوب یا یوسف علیهما السلام؟ حضرت پاسخ داد: یعقوب علیه السلام، حجت و یوسف علیه السلام، پادشاه بود. چون یعقوب علیه السلام درگذشت یوسف علیه السلام او را درون یک تابوت به سرزمین شام برد و در بیت المقدس دفن کرد. یوسف علیه السلام پس از یعقوب علیه السلام حجت شد. پرسیدم: بنابراین یوسف علیه السلام هم رسول و هم نبی بود؟ حضرت پاسخ داد: آری. آیا نشنیدی که خداوند متعال فرمود: {و به یقین یوسف پیش از این دلایل آشکار برای شما آورد.}(7)

تفسیر العیاشی: در این تفسیر نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(8).

ص: 295


1- . در این جا در منبع افزون بر این آمده است: تو در شگفت بودی که چگونه این گاو ها که لاغرند بر آن گاو های فربه چیره شدند. سپس با این که آن ها را خورده بودند در آنان اثری از چاقی و افزایش پدیدار نشد.
2- . در منبع، سیاه و خشک آمده است.
3- . در منبع آمده است: تو با خود می گفتی: این چیست؟ این خوشه ها. سخنِ آمده در منبع، به پایان رسید.
4- . در چند نسخه این طور آمده و در نسخه دیگری نیز، کاه ها آمده است. اما درستش همان طور که در منبع آمده، برگ هاست.
5- . عرائس: 79 و 80
6- . در نسخه دیگری، حجت خدا آمده است.
7- . نسخه خطی قصص الانبیاء
8- . نسخه خطی تفسیر عیاشی

أکف کأکف الکلاب و خراطیم کخراطیم السباع فاختلطن بالسمان فافترسهن افتراس السبع و أکلن لحومهن و مزقن جلودهن و حطمن عظامهن و تمششن مخهن (1)فبینا أنت تنظر و تتعجب (2)إذا سبع سنابل خضر و سبع سنابل أخر سود (3)فی منبت واحد عروقهن فی الثری و الماء فبینا أنت تقول أنی هذا (4)و هؤلاء خضر مثمرات و هؤلاء سود یابسات و المنبت واحد و أصولهن فی الماء أذهبت ریح فذرت الأزقان (5)من السود الیابسات علی الخضر المثمرات فأشعلت فیهن النار فأحرقتهن فصرن سودا متغیرات فهذا آخر ما رأیت من الرؤیا (6).

«77»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنِ ابْنِ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ الْحِمْیَرِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلَاءٍ عَنْ مُحَمَّدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَخْبِرْنِی عَنْ یَعْقُوبَ علیه السلام کَمْ عَاشَ مَعَ یُوسُفَ بِمِصْرَ بَعْدَ مَا جَمَعَ اللَّهُ لِیَعْقُوبَ شَمْلَهُ وَ أَرَاهُ تَأْوِیلَ رُؤْیَا یُوسُفَ الصَّادِقَةِ قَالَ عَاشَ حَوْلَیْنِ قُلْتُ فَمَنْ کَانَ الْحُجَّةَ (7)فِی الْأَرْضِ یَعْقُوبُ أَمْ یُوسُفُ قَالَ کَانَ یَعْقُوبُ الْحُجَّةَ وَ کَانَ الْمُلْکُ لِیُوسُفَ فَلَمَّا مَاتَ یَعْقُوبُ علیه السلام حَمَلَهُ یُوسُفُ فِی تَابُوتٍ إِلَی أَرْضِ الشَّامِ فَدَفَنَهُ فِی بَیْتِ الْمَقْدِسِ فَکَانَ یُوسُفُ بَعْدَ یَعْقُوبَ الْحُجَّةَ قُلْتُ فَکَانَ یُوسُفُ رَسُولًا نَبِیّاً قَالَ نَعَمْ أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَی وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ (8).

شی، تفسیر العیاشی عن محمد بن مسلم مثله (9)

ص: 295


1- أی مصصن عظمهن و استخرجن منه مخهن.
2- هنا فی المصدر زیادة و هی هکذا: و تعجب کیف غلبهن و هن مهازیل ثمّ لم یظهر فیهن سمن و لا زیادة بعد أکلهن اه.
3- فی المصدر: سود یابسات.
4- فی المصدر: فبینا انت تقول فی نفسک: ما هذا؟ هؤلاء اه.
5- هکذا فی نسخ؛ و فی نسخة: الارفات، و الصحیح کما فی المصدر: الاوراق.
6- العرائس: 79- 80. م.
7- فی نسخة: فمن کان الحجة للّه.
8- قصص الأنبیاء مخطوط. م.
9- تفسیر العیّاشیّ مخطوط. م.

توضیح

شاید موضع استشهاد، آیه {گفتید: خدا بعد از او هرگز فرستاده ای را برنخواهد انگیخت.} باشد.

روایت 78.

قصص الانبیاء: محمد بن اورمه از یکی از اصحاب ما نقل کرد که امام صادق علیه السلام فرمود: چون یوسف علیه السلام به آن جایگاه رسید زن عزیز مصر با او روبرو شد. یوسف علیه السلام از او پرسید: تو کیستی؟ او پاسخ داد: من همان هستم(1). یوسف علیه السلام به او فرمود: بازگرد که من تو را بی نیاز می سازم. حضرت فرمود: یوسف علیه السلام صد هزار درهم به سوی او فرستاد(2).

روایت 79.

قصص الانبیاء: زراره: امام صادق علیه السلام فرمود: چون یوسف علیه السلام با زن عزیز مصر ازدواج کرد او را دوشیزه یافت. یوسف علیه السلام پرسید: چه چیز باعث شد تا آن کار را بکنی؟ او پاسخ داد: سه چیز: جوانی، ثروت و این که شوهر نداشتم. – یعنی شوهرم عنین بود- (3).

روایت 80.

قصص الانبیاء: حضرت فرمود: زن عزیز مصر فقیر شد. برخی به او گفتند: ای کاش به سراغ یوسف علیه السلام می رفتی و بر سر راهش می نشستی. چون یوسف علیه السلام از کنار او گذشت او گفت: ستایش خدایی راست که بندگان را به دلیل فرمانبرداری شان پادشاه و پادشاهان را به دلیل نافرمانی شان بنده قرار داد. یوسف علیه السلام پرسید: تو کیستی؟ او پاسخ داد: من زلیخا هستم. بدین سان یوسف علیه السلام با او ازدواج کرد(4).

روایت 81.

قصص الانبیاء: ابو بصیر: امام صادق علیه السلام فرمود: چون یوسف علیه السلام بر پادشاه – یعنی نمرود – وارد شد پادشاه از او پرسید: ای ابراهیم، حالت چطور است؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: من ابراهیم نیستم. من یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم هستم. حضرت فرمود: او همان پادشاه زمان ابراهیم علیه السلام بود که ابراهیم با او درباره پروردگارش به محاجه پرداخت(5). او چهارصد سال جوان ماند.

ص: 296


1- . در تمام نسخه ها این طور آمده است.
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی
4- . نسخه خطی
5- . پیشتر دانستی که نمرودِ ابراهیم همان ریان بن ولید است. اما بغدادی در محبر درباره نمرودِ یوسف علیه السلام می گوید که او سنان بن اشل بن علوان بن عبید بن عریج بن عمیلق بن یلمع بن عامر بن اسلیحات بن لوذ بن سام بن نوح است و خدا می داند.
بیان

لعل موضع الاستشهاد قوله تعالی قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا

«78»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا صَارَ یُوسُفُ إِلَی مَا صَارَ إِلَیْهِ تَعَرَّضَتْ لَهُ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ فَقَالَ لَهَا مَنْ أَنْتِ فَقَالَتْ أَنَا تِیکُمْ (1)فَقَالَ لَهَا انْصَرِفِی فَإِنِّی سَأُغْنِیکِ قَالَ فَبَعَثَ إِلَیْهَا بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ (2).

«79»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ یُوسُفَ لَمَّا تَزَوَّجَ امْرَأَةَ الْعَزِیزِ وَجَدَهَا عَذْرَاءَ فَقَالَ لَهَا مَا حَمَلَکِ عَلَی الَّذِی صَنَعْتِ قَالَتْ ثَلَاثُ خِصَالٍ الشَّبَابُ وَ الْمَالُ وَ أَنِّی کُنْتُ لَا زَوْجَ لِی یَعْنِی کَانَ الْمَلِکُ عِنِّیناً (3).

«80»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا یَرْفَعُهُ قَالَتْ إِنَّ امْرَأَةَ الْعَزِیزِ احْتَاجَتْ فَقِیلَ لَهَا لَوْ تَعَرَّضْتِ لِیُوسُفَ علیه السلام فَقَعَدْتِ عَلَی الطَّرِیقِ فَلَمَّا مَرَّ بِهَا قَالَتْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ الْعَبِیدَ بِطَاعَتِهِمْ لِرَبِّهِمْ مُلُوکاً وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ بِمَعْصِیَتِهِ الْمُلُوکَ عَبِیداً قَالَ مَنْ أَنْتِ قَالَتْ أَنَا زَلِیخَا فَتَزَوَّجَهَا (4).

«81»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا دَخَلَ یُوسُفُ علیه السلام عَلَی الْمَلِکِ یَعْنِی نُمْرُودَ قَالَ کَیْفَ أَنْتَ یَا إِبْرَاهِیمُ قَالَ إِنِّی لَسْتُ بِإِبْرَاهِیمَ أَنَا یُوسُفُ بْنُ یَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ قَالَ وَ هُوَ صَاحِبُ إِبْرَاهِیمَ الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ (5)قَالَ وَ کَانَ أَرْبَعَمِائَةِ سَنَةٍ شَابّاً (6).

ص: 296


1- هکذا فی النسخ.
2- مخطوط. م.
3- مخطوط. م.
4- مخطوط. م.
5- قد عرفت سابقا أن نمرود إبراهیم هو الریان بن الولید، و أمّا نمرود یوسف فقد نص البغدادیّ فی المحبر انه سنان بن الاشل بن علوان بن العبید بن عریج بن عملیق بن یلمع بن عامر بن اسلیحات ابن لوذ بن سام بن نوح. و اللّه أعلم.
6- مخطوط. م.

روایت 82.

قصص الانبیاء: ابو خالد: امام صادق علیه السلام فرمود: یوسف علیه السلام در سن دوازده سالگی به زندان افتاد و هجده سال در آن ماند. پس از آزاد شدن نیز هشتاد سال زیست که جمعاً صد و ده سال می شود(1).

روایت 83.

الکافی: عباس بن هلال شامی بنده امام موسی کاظم علیه السلام روایت می کند: به حضرت عرض کردم: جانم به فدایتان باد، چقدر برای من عجیبند مردمی که غذای خشن و غلیظ می خورند، لباس زبر و خشن می پوشند و فروتنی می ورزند! حضرت فرمود: آیا نمی دانی که یوسف علیه السلام پیامبر و پیامبر زاده بود؟ او قبا های دیبا و زرکش می پوشید و در مجالس آل فرعون می نشست و حکم می کرد. اما مردم، نیازی به لباس او نداشتند، بلکه به عدالت او نیازمند بودند(2).

روایت 84.

قصص الانبیاء: یحیی ازرق از مردی: امام صادق علیه السلام فرمود: مردی از بازماندگان قوم عاد، زمان فرعونِ یوسف را درک کرده بود. مردم آن زمان شیفته آن بودند که آن مرد منسوب به قوم عاد را با سنگ بزنند. آن مرد نزد فرعون یوسف آمد و گفت: مرا از دست این مردم پناه ده و من برایت از شگفتی هایی سخن می گویم که به چشم خود دیده ام و تنها حقیقت را برایت بازگو می کنم. فرعون یوسف او را پناه داد و حفظ کرد. فرعون با او همنشین می شد و او برای فرعون حکایت می کرد. هر جا که فرعون با او می نشست امری نیک از او می دید. حضرت می فرماید: فرعون از یوسف علیه السلام و از آن مرد که از قوم عاد بود دروغی نشنیده بود. فرعون از یوسف علیه السلام پرسید: آیا کسی بهتر از من را می شناسی؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: آری. پدرم یعقوب. حضرت فرمود: چون یعقوب علیه السلام بر فرعون وارد شد فرعون به خاطر یوسف علیه السلام به او مانند شاهان سلام گفت و او را گرامی داشت و بیش از دیگران احترام کرد. فرعون از یعقوب علیه السلام پرسید: ای پیرمرد، چند سال سن داری؟ یعقوب علیه السلام پاسخ داد: صد و بیست سال. آن مرد از قوم عاد گفت: دروغ می گوید. یعقوب علیه السلام خاموش ماند و این تکذیب از سوی آن مرد از قوم عاد بر فرعون گران آمد. فرعون از یعقوب علیه السلام پرسید: چند سال سن داری؟ یعقوب علیه السلام پاسخ داد: صد و بیست سال. آن مرد از قوم عاد گفت: دروغ می گوید. یعقوب علیه السلام عرض کرد: خدایا، اگر او دروغ می گوید ریشش را روی سینه اش بینداز.

ص: 297


1- . نسخه خطی
2- . فروع الکافی 2: 206 . این، پاره ای از آن حدیث است.
«82»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنِ ابْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الدِّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ أَبِی خَالِدٍ (1)عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: دَخَلَ یُوسُفُ علیه السلام السِّجْنَ وَ هُوَ ابْنُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ سَنَةً وَ مَکَثَ فِیهِ ثَمَانِیَ عَشْرَةَ سَنَةً (2)وَ بَقِیَ بَعْدَ خُرُوجِهِ ثَمَانِینَ سَنَةً فَذَلِکَ مِائَةٌ وَ عَشْرُ سِنِینَ (3).

«83»

کا، الکافی سَهْلُ بْنُ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ الشَّامِیِّ مَوْلَی أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام عَنْهُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا أَعْجَبَ إِلَی النَّاسِ مَنْ یَأْکُلُ الْجَشِبَ وَ یَلْبَسُ الْخَشِنَ وَ یَتَخَشَّعُ فَقَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ یُوسُفَ علیه السلام نَبِیٌّ وَ ابْنُ نَبِیٍّ کَانَ یَلْبَسُ أَقْبِیَةَ الدِّیبَاجِ مَزْرُورَةً بِالذَّهَبِ وَ یَجْلِسُ فِی مَجَالِسِ آلِ فِرْعَوْنَ یَحْکُمُ فَلَمْ یَحْتَجِ النَّاسُ إِلَی لِبَاسِهِ وَ إِنَّمَا احْتَاجُوا إِلَی قِسْطِهِ (4).

«84»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ بِإِسْنَادِهِ إِلَی ابْنِ أُورَمَةَ عَنْ یَزِیدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ یَحْیَی الْأَزْرَقِ عَنْ رَجُلٍ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: کَانَ رَجُلٌ مِنْ بَقِیَّةِ قَوْمِ عَادٍ قَدْ أَدْرَکَ فِرْعَوْنَ یُوسُفَ وَ کَانَ أَهْلُ ذَلِکَ الزَّمَانِ قَدْ وَلِعُوا بِالْعَادِیِّ یَرْمُونَهُ بِالْحِجَارَةِ وَ إِنَّهُ أَتَی فِرْعَوْنَ یُوسُفَ فَقَالَ أَجِرْنِی عَنِ النَّاسِ وَ أُحَدِّثَکَ بِأَعَاجِیبَ رَأَیْتُهَا وَ لَا أُحَدِّثَکَ إِلَّا بِالْحَقِّ فَأَجَارَهُ فِرْعَوْنُ یُوسُفَ وَ مَنَعَهُ وَ جَالَسَهُ وَ حَدَّثَهُ فَوَقَعَ مِنْهُ کُلَّ مَوْقِعٍ وَ رَأَی مِنْهُ أَمْراً جَمِیلًا قَالَ وَ کَانَ فِرْعَوْنُ لَمْ یَتَعَلَّقْ عَلَی یُوسُفَ بِکَذِبَةٍ وَ لَا عَلَی الْعَادِیِّ فَقَالَ فِرْعَوْنُ لِیُوسُفَ هَلْ تَعْلَمُ أَحَداً خَیْراً مِنْکَ قَالَ نَعَمْ أَبِی یَعْقُوبُ قَالَ فَلَمَّا قَدِمَ یَعْقُوبُ علیه السلام عَلَی فِرْعَوْنَ حَیَّاهُ بِتَحِیَّةِ الْمُلُوکِ فَأَکْرَمَهُ وَ قَرَّبَهُ وَ زَادَهُ إِکْرَاماً لِیُوسُفَ فَقَالَ فِرْعَوْنُ لِیَعْقُوبَ علیه السلام یَا شَیْخُ کَمْ أَتَی عَلَیْکَ قَالَ مِائَةٌ وَ عِشْرُونَ سَنَةً قَالَ الْعَادِیُّ کَذَبَ فَسَکَتَ یَعْقُوبُ وَ شَقَّ ذَلِکَ عَلَی فِرْعَوْنَ حِینَ کَذَّبَهُ فَقَالَ فِرْعَوْنُ لِیَعْقُوبَ کَمْ أَتَی عَلَیْکَ قَالَ مِائَةٌ وَ عِشْرُونَ سَنَةً قَالَ الْعَادِیُّ کَذَبَ فَقَالَ یَعْقُوبُ علیه السلام اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ کَذَبَ فَاطْرَحْ

ص: 297


1- روی الطبرسیّ من کتاب النبوّة بإسناده إلی ابی خالد مثله. منه رحمه اللّه.
2- فی نسخة: ثمانیة عشر سنة.
3- مخطوط. م.
4- فروع الکافی 2: 206. و هذا بعض الحدیث. م.

از این رو ریشش روی سینه اش افتاد. فرعون از دیدن این صحنه به وحشت افتاد و به یعقوب علیه السلام گفت: آهنگ مردی را کردی که من به او پناه داده ام و تو او را نفرین کردی. دوست دارم که از خدایت بخواهی تا ریشش را بازگرداند. از این رو یعقوب علیه السلام دعا کرد و خداوند ریشش را به او برگرداند. آن مرد از قوم عاد گفت: من این مرد را با ابراهیم خلیل الرحمن در فلان زمان دیده ام. یعقوب علیه السلام فرمود: من آن کسی نیستم که تو دیده ای همانا تو اسحاق را دیده ای. آن مرد از قوم عاد پرسید: تو کیستی؟ یعقوب علیه السلام پاسخ داد: من یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل الرحمن هستم. آن مرد از قوم عاد گفت: راست می گویی. او همان کسی بود که دیده ام. فرعون گفت: او راست گفته و تو نیز راست گفته ای(1).

روایت 85.

کمال الدین: امام صادق علیه السلام از پدران گرامی اش علیهم السلام: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یعقوب علیه السلام صد و بیست سال و یوسف علیه السلام نیز صد و بیست سال زیست(2).

روایت 86.

الخرائج: داود بن قاسم جعفری می گوید: در حضور من مردی از اهالی قم از حضرت ابو محمد علیه السلام درباره تفسیر آیه {گفتند: اگر او دزدی کرده پیش از این [نیز] برادرش دزدی کرده است.} پرسید و حضرت پاسخ داد: یوسف علیه السلام دزدی نکرد، بلکه یعقوب علیه السلام کمربندی داشت که آن را از ابراهیم علیه السلام به ارث برده بود. هر کس آن کمربند را می دزدید به بندگی گرفته می شد. وقتی کسی آن را می دزدید جبرئیل نازل می شد و یعقوب علیه السلام را از هویت آن دزد آگاه می کرد. بدین سان کمربند از او گرفته و خود او به بندگی گرفته می شد. آن کمربند نزد ساره دختر اسحاق بن ابراهیم بود و ام اسحاق نام داشت. ساره یوسف علیه السلام را دوست می داشت و می خواست او را به فرزندی بگیرد. او کمربند را گرفت و به کمر یوسف علیه السلام بست. سپس پیراهنش را روی آن انداخت و به یعقوب علیه السلام گفت: کمربند، دزدیده شده است. جبرئیل نزد یعقوب علیه السلام آمد و فرمود: ای یعقوب، کمربند همراه یوسف علیه السلام است. جبرئیل به دلیل مشیّت الهی یعقوب علیه السلام را از کار ساره آگاه نساخت. یعقوب علیه السلام برخاست و به سوی یوسف علیه السلام رفت و او را مورد بازرسی قرار داد. یوسف علیه السلام در آن زمان جوانک بالغی بود. یعقوب علیه السلام کمربند را بیرون آورد. ساره دختر اسحاق گفت: یوسف کِی آن را دزدیده است؟(3)

بنابراین من شایسته تر از دیگران به یوسف هستم. یعقوب علیه السلام به ساره گفت: او به شرطی بنده توست که او را نفروشی یا نبخشی. ساره گفت: من به شرطی او را می پذیرم که او را از من نگیری و من او را هم اکنون آزاد می کنم.

ص: 298


1- . نسخه خطی
2- . کمال الدین: 289
3- . در تمامی نسخه ها این طور آمده است و به نظر می رسد که نادرست و درستش این طور است: یوسف، آن را از من دزدیده است.

لِحْیَتَهُ عَلَی صَدْرِهِ فَسَقَطَتْ لِحْیَتُهُ عَلَی صَدْرِهِ فَهَالَ ذَلِکَ فِرْعَوْنَ وَ قَالَ لِیَعْقُوبَ عَمَدْتَ إِلَی رَجُلٍ أَجَرْتُهُ فَدَعَوْتَ إِلَیْهِ أُحِبُّ أَنْ تَدْعُوَ إِلَهَکَ بِرَدِّهِ فَدَعَا لَهُ فَرَدَّ اللَّهُ إِلَیْهِ فَقَالَ الْعَادِیُّ إِنِّی رَأَیْتُ هَذَا مَعَ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ الرَّحْمَنِ فِی زَمَنِ کَذَا وَ کَذَا قَالَ یَعْقُوبُ لَیْسَ أَنَا الَّذِی رَأَیْتَهُ إِنَّمَا رَأَیْتَ إِسْحَاقَ فَقَالَ لَهُ فَمَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا یَعْقُوبُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ الرَّحْمَنِ علیه السلام فَقَالَ الْعَادِیُّ صَدَقْتَ ذَلِکَ الَّذِی رَأَیْتُهُ فَقَالَ صَدَقَ وَ صَدَقْتُ (1).

«85»

ک، إکمال الدین أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یُوسُفَ التَّمِیمِیِّ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنِ النَّبِیِّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ: عَاشَ یَعْقُوبُ مِائَةً وَ عِشْرِینَ سَنَةً وَ عَاشَ یُوسُفُ مِائَةً وَ عِشْرِینَ سَنَةً (2).

«86»

یج، الخرائج و الجرائح رَوَی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ: سُئِلَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ وَ السَّائِلُ رَجُلٌ مِنْ قُمَّ وَ أَنَا حَاضِرٌ فَقَالَ علیه السلام مَا سَرَقَ یُوسُفُ إِنَّمَا کَانَ لِیَعْقُوبَ مِنْطَقَةٌ وَرِثَهَا مِنْ إِبْرَاهِیمَ وَ کَانَتْ تِلْکَ الْمِنْطَقَةُ لَا یَسْرِقُهَا أَحَدٌ إِلَّا اسْتُعْبِدَ فَکَانَ إِذَا سَرَقَهَا إِنْسَانٌ نَزَلَ جَبْرَائِیلُ فَأَخْبَرَهُ بِذَلِکَ فَأَخَذَ مِنْهُ وَ أُخِذَ عَبْداً وَ إِنَّ الْمِنْطَقَةَ کَانَتْ عِنْدَ سَارَةَ بِنْتِ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ وَ کَانَتْ سُمِّیَتْ أُمَّ إِسْحَاقَ وَ إِنَّ سَارَةَ أَحَبَّتْ یُوسُفَ وَ أَرَادَتْ أَنْ تَتَّخِذَهُ وَلَداً لَهَا وَ إِنَّهَا أَخَذَتِ الْمِنْطَقَةَ فَرَبَطَتْهَا عَلَی وَسْطِهِ ثُمَّ سَدَلَتْ عَلَیْهِ سِرْبَالَهُ وَ قَالَتْ لِیَعْقُوبَ إِنَّ الْمِنْطَقَةَ سُرِقَتْ فَأَتَاهُ جَبْرَائِیلُ فَقَالَ یَا یَعْقُوبُ إِنَّ الْمِنْطَقَةَ مَعَ یُوسُفَ وَ لَمْ یُخْبِرْهُ بِخَبَرِ مَا صَنَعَتْ سَارَةُ لِمَا أَرَادَ اللَّهُ فَقَامَ یَعْقُوبُ إِلَی یُوسُفَ فَفَتَّشَهُ وَ هُوَ یَوْمَئِذٍ غُلَامٌ یَافِعٌ (3)وَ اسْتَخْرَجَ الْمِنْطَقَةَ فَقَالَتْ سَارَةُ بِنْتُ إِسْحَاقَ مَتَی سَرَقَهَا (4)یُوسُفُ فَأَنَا أَحَقُّ بِهِ فَقَالَ لَهَا یَعْقُوبُ فَإِنَّهُ عَبْدُکِ عَلَی أَنْ لَا تَبِیعِیهِ وَ لَا تَهَبِیهِ قَالَتْ فَأَنَا أَقْبَلُهُ عَلَی أَنْ لَا تَأْخُذَهُ مِنِّی وَ أَنَا أُعْتِقُهُ

ص: 298


1- مخطوط. م.
2- کمال الدین: 289. م.
3- أی ترعرع و ناهز البلوغ.
4- هکذا فی النسخ و الظاهر أنّه مصحف: منی سرقها.

یعقوب علیه السلام یوسف علیه السلام را به ساره داد و او یوسف علیه السلام را آزاد کرد. از این رو برادران یوسف گفتند: {اگر او دزدی کرده پیش از این [نیز] برادرش دزدی کرده است.} ابو هاشم می گوید: من این مطلب را در ذهنم می چرخاندم و به آن می اندیشیدم و از این امر در شگفت بودم که چگونه یعقوب علیه السلام با این که نزدیک یوسف علیه السلام بود و میانشان فاصله اندکی بود برایش غمگین شد تا این که در حالی که خشم خود را فرو می برد چشمانش از غم و اندوه نابینا شد. ابو محمد علیه السلام به من رو کرد و فرمود: ای ابو هاشم، به خدا پناه می بریم از آنچه در درون تو جریان دارد. اگر خدا می خواست که تپه را میان یعقوب و یوسف علیهما السلام بر اندازد تا این که یکدیگر را ببینند چنین می کرد، اما خداوند در چنین مواردی زمان و مهلت مشخصی تعیین می کند که باید زمانش برسد؛ چرا که گزینش خداوند به اولیائش تعلق می گیرد(1).

روایت 87.

تفسیر العیاشی: ابن ابی یعفور می گوید: از امام صادق علیه السلام تفسیر آیه {همه خوراکی ها بر فرزندان اسرائیل حلال بود جز آنچه پیش از نزول تورات اسرائیل [=یعقوب] بر خویشتن حرام ساخته بود.} را پرسیدم و حضرت پاسخ داد: هر گاه اسرائیل علیه السلام گوشت شتر می خورد تهیگاهش درد می گرفت. از این رو گوشت شتر را بر خود حرام کرد. این کار او پیش از نازل شدن تورات بود. چون تورات نازل شد(2) او گوشت شتر را حرام نکرد و از آن نمی خورد(3).

روایت 88.

تفسیر العیاشی: زید شحام: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {قطعاً آنان را از این کارشان در حالی که نمی دانند با خبر خواهی کرد.}(4) فرمود: یوسف علیه السلام در این هنگام هفت ساله بود(5).

روایت 89.

تفسیر العیاشی: ابو جمیله از شخصی: امام صادق علیه السلام فرمود: چون پیراهن یوسف علیه السلام را برای یعقوب علیه السلام آوردند

ص: 299


1- .خرائج و جرائح: 156 و 157. در این کتاب، مطلبی آمده که افزون بر اصل چاپ شده ای است که نزد ماست.
2- . در این حدیث غرابت آشکاری وجود دارد؛ زیرا ظاهراً ضمیر (هُ) در (حَرَّمَهُ) به اسرائیل علیه السلام برمی گردد که سال ها پیش از موسی علیه السلام و نازل شدن تورات می زیست. از این رو مصنف آن را در ج 9 ص 196 و 197 تأویل برد و برای آن توجیهی آورد. بنابراین به آن جا رجوع کنید.
3- . نسخه خطی. در حاشیه کتاب چاپ شده آمده است: می گویم: شرح این حدیث در باب آنچه موسی علیه السلام با آن با پروردگارش مناجات کرد خواهد آمد. مصنف (ره)
4- . طبرسی (ره) می گوید: حسن در تفسیر آیه {و به او وحی کردیم که} می گوید: خداوند در حالی که یوسف علیه السلام در چاه بود به او پیامبری و مژده رهایی و پادشاهی داد. {قطعا آنان را از این کارشان در حالی که نمی دانند با خبر خواهی کرد.} یعنی پس از گذشت این زمان آنان را از کار زشتشان با خبر خواهی کرد. مقصود، آن چیزی است که خداوند در پایان سوره حکایت می کند: {آیا دانستید با یوسف چه کردید.} {در حالی که نمی دانند} یعنی در حالی که نمی دانند تو یوسف هستی. برخی نیز می گویند: یعنی در حالی که نمی دانند که خداوند به او وحی کرده است. مصنف (ره)
5- . نسخه خطی

السَّاعَةَ فَأَعْطَاهَا فَأَعْتَقَتْهُ فَلِذَلِکَ قَالَ إِخْوَةُ یُوسُفَ إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ قَالَ أَبُو هَاشِمٍ فَجَعَلْتُ أُجِیلُ هَذَا فِی نَفْسِی أُفَکِّرُ وَ أَتَعَجَّبُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَعَ قُرْبِ یَعْقُوبَ مِنْ یُوسُفَ وَ حُزْنِ یَعْقُوبَ عَلَیْهِ حَتَّی ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ وَ هُوَ کَظِیمٌ وَ الْمَسَافَةُ قَرِیبَةٌ فَأَقْبَلَ عَلَیَّ أَبُو مُحَمَّدٍ فَقَالَ یَا أَبَا هَاشِمٍ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِمَّا جَرَی فِی نَفْسِکَ مِنْ ذَلِکَ فَإِنَّ اللَّهَ لَوْ شَاءَ أَنْ یَرْفَعَ السَّنَامَ الْأَعْلَی (1)بَیْنَ یَعْقُوبَ وَ یُوسُفَ حَتَّی کَانَا یَتَرَاءَانِ فَعَلَ وَ لَکِنْ لَهُ أَجَلٌ هُوَ بَالِغُهُ وَ مَعْلُومٌ یَنْتَهِی إِلَیْهِ مَا کَانَ مِنْ ذَلِکَ فَالْخِیَارُ مِنَ اللَّهِ لِأَوْلِیَائِهِ (2).

«87»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلی نَفْسِهِ قَالَ إِنَّ إِسْرَائِیلَ کَانَ إِذَا أَکَلَ لُحُومَ الْإِبِلِ هَیَّجَ عَلَیْهِ وَجَعَ الْخَاصِرَةِ فَحَرَّمَ عَلَی نَفْسِهِ لَحْمَ الْإِبِلِ وَ ذَلِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ فَلَمَّا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ (3)لَمْ یُحَرِّمْهُ وَ لَمْ یَأْکُلْهُ(4).

«88»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ فِی قَوْلِ اللَّهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (5)قَالَ کَانَ ابْنَ سَبْعِ سِنِینَ (6).

«89»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا أُوتِیَ بِقَمِیصِ

ص: 299


1- السنام: کل مرتفع علی الأرض.
2- الخرائج و الجرائح: 156- 157. فی الکتاب زیادة علی الأصل المطبوع الموجود عندنا. م.
3- فی الخبر غرابة ظاهرة اذ الظاهر رجوع ضمیر «حرمه» الی إسرائیل و هو علیه السلام کان قبل موسی علیه السلام و نزول التوراة بکثیر، و لذا أوله المصنّف و ذکر له توجیها تقدم فی ج 9 ص 196 و 197 راجعه.
4- مخطوط. و فی هامش المطبوع: أقول سیأتی شرح هذا الخبر فی باب ما ناجی به موسی علیه السلام ربّه. منه طاب ثراه.
5- قال الطبرسیّ رحمه اللّه: «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ» قال الحسن: أعطاه اللّه النبوّة و هو فی الجب و البشارة بالنجاة و الملک، «لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا» أی لتخبرنهم بقبیح فعلهم بعد هذا الوقت، یرید ما ذکره سبحانه فی آخر السورة من قوله: «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ». «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ» أنک یوسف و قیل: یرید: و هم لا یشعرون بأنّه أوحی إلیه. منه رحمه اللّه.
6- مخطوط. م.

عرض کرد: خدایا، چه گرگ مهربانی بوده که پیراهن را پاره نکرده است. حضرت فرمود: روی آن پیراهن مقداری خون پاشیده بودند(1).

روایت 90.

تفسیر العیاشی: حسن از شخصی: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {و او را به بهای ناچیزی چند درهم فروختند.} فرمود: تعداد آن درهم ها بیست درهم بود(2).

روایت 91.

تفسیر العیاشی: از امام رضا علیه السلام مانند همین روایت شده و در آن عبارت البخس یعنی ناچیز اضافه شده است و آن دیه ی سگ شکاری است هنگامی که کشته شود که بیست درهم است.(3)

روایت 92.

تفسیر العیاشی: امام صادق علیه السلام فرمود: یوسف علیه السلام در نزد پدر و مادرش گرامی داشته می شد. سپس بنده گردید تا این که به کمترین و نازلترین قیمت فروخته شد. سپس خداوند مانعی ندید که او را به پادشاهی برساند(4).

روایت 93.

تفسیر العیاشی: ابن حصین: امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه {و او را به بهای ناچیزی چند درهم فروختند.} فرمود: تعداد آن درهم ها هشت درهم بود(5).

روایت 94.

امام رضا علیه السلام فرمود: تعداد آن درهم ها بیست درهم بود که برابر با دیه سگ شکاری است که به قتل رسیده باشد. بَخس به معنای کم و اندک است(6).

روایت 95.

تفسیر العیاشی: امام صادق علیه السلام فرمود: چون زلیخا و یوسف علیه السلام قصد یکدیگر کردند زلیخا گفت: در همین حال از آمادگی که هستی بمان. یوسف علیه السلام پرسید: چرا؟ زلیخا پاسخ داد: تا روی بت را بپوشانم و او ما را نبیند. در این هنگام یوسف علیه السلام یاد خداوند افتاد و دانست که خداوند، او را می بیند؛ از این رو از دست او گریخت(7).

روایت 96.

تفسیر العیاشی: محمد بن قیس: امام صادق علیه السلام فرمود: چون یوسف علیه السلام لباسش را درآورد کسی شبیه یعقوب علیه السلام را دید که انگشت بر دهان می گزد(8) و به او می گوید: یوسف! حضرت فرمود: از این رو یوسف علیه السلام گریخت. سپس حضرت فرمود: اما به خداوند سوگند، من عورت پدرم را هرگز ندیده ام و پدرم نیز هرگز عورت جدم را

ص: 300


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی
4- . نسخه خطی
5- . نسخه خطی
6- . نسخه خطی
7- . نسخه خطی
8- . این حدیث به دلیل حدیث بعدی حمل بر تقیه می شود و گرنه در آن مطلبی وجود دارد که مخالف با عقاید امامیه است.

یُوسُفَ إِلَی یَعْقُوبَ قَالَ اللَّهُمَّ لَقَدْ کَانَ ذِئْباً رَفِیقاً حِینَ لَمْ یَشُقَّ الْقَمِیصَ قَالَ وَ کَانَ بِهِ نَضْحٌ مِنْ دَمٍ (1).

«90»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ الْحَسَنِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِهِ وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ قَالَ کَانَتْ عِشْرِینَ دِرْهَماً (2).

«91»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام مِثْلَهُ وَ زَادَ فِیهِ الْبَخْسُ النَّقْصُ وَ هِیَ قِیمَةُ کَلْبِ الصَّیْدِ إِذَا قُتِلَ کَانَتْ دِیَتُهُ عِشْرِینَ دِرْهَماً (3).

«92»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ: قَدْ کَانَ یُوسُفُ بَیْنَ أَبَوَیْهِ مُکَرَّماً ثُمَّ صَارَ عَبْداً حَتَّی بِیعَ بِأَخَسِّ وَ أَوْکَسِ (4)الثَّمَنِ ثُمَّ لَمْ یَمْنَعِ اللَّهُ أَنْ بَلَغَ بِهِ حَتَّی صَارَ مَلِکاً (5).

«93»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ ابْنِ حُصَیْنٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ قَالَ کَانَتِ الدَّرَاهِمُ ثَمَانِیَةَ دِرْهَماً (6).

«94»

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: کَانَتِ الدَّرَاهِمُ عِشْرِینَ دِرْهَماً وَ هِیَ قِیمَةُ کَلْبِ الصَّیْدِ إِذَا قُتِلَ وَ الْبَخْسُ النَّقْصُ (7).

«95»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا قَالَتْ کَمَا أَنْتَ (8)قَالَ وَ لِمَ قَالَتْ حَتَّی أُغَطِّیَ وَجْهَ الصَّنَمِ لَا یَرَانَا فَذَکَرَ اللَّهَ عِنْدَ ذَلِکَ وَ قَدْ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ یَرَاهُ فَفَرَّ مِنْهَا (9).

«96»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ إِنَّ یُوسُفَ لَمَّا حَلَّ سَرَاوِیلَهُ رَأَی مِثَالَ یَعْقُوبَ عَاضّاً عَلَی إِصْبَعِهِ (10)وَ هُوَ یَقُولُ لَهُ یُوسُفُ قَالَ فَهَرَبَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لَکِنِّی وَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ عَوْرَةَ أَبِی قَطُّ وَ لَا رَأَی أَبِی عَوْرَةَ جَدِّی قَطُّ

ص: 300


1- مخطوط.
2- مخطوط.
3- مخطوط.
4- الاوکس: الانقص.
5- مخطوط.
6- مخطوط.
7- مخطوط.
8- أی کن علی ما أنت علیه من الحال و التهیؤ.
9- مخطوط.
10- محمول علی التقیة بدلالة الخبر الآتی، و الا ففی الروایة ما یخالف عقائد الإمامیّة.

و جدم نیز هرگز عورت پدرش را ندیده است. حضرت فرمود: چون یوسف علیه السلام او را دید که انگشت بر دهان می­گزد گریخت و آب از شست پایش بیرون آمد(1).

روایت 97.

تفسیر العیاشی: یکی از اصحاب ما می گوید: امام باقر علیه السلام پرسید: مردم درباره آیه {اگر برهان پروردگارش را ندیده بود.} چه می گویند؟ پاسخ دادم: می گویند: یعنی او یعقوب علیه السلام را دید که انگشت بر دهان می­گزید. حضرت فرمود: خیر. این طور که می گویند نیست. پرسیدم: پس یوسف علیه السلام چه دید؟ فرمود: چون قصد یکدیگر کردند زلیخا برخاست و به سمت بتی رفت که با او در خانه بود و پوششی را روی آن انداخت. یوسف علیه السلام از او پرسید: چه کردی؟ او پاسخ داد: پوششی را روی آن انداختم؛ زیرا از این که ما را ببیند شرم دارم. حضرت فرمود: یوسف علیه السلام فرمود: تو از بت که نه می شنود و نه می بیند شرم داری، آن وقت من از پروردگارم شرم نکنم؟(2)

روایت 98.

تفسیر العیاشی: محمد بن مروان از مردی: امام صادق علیه السلام فرمود: یوسف علیه السلام زنی را خواستگاری کرد که در زمان او از زیباترین زنان بود. آن زن به او این طور پاسخ داد که بنده پادشاه خواستار من است؟! حضرت فرمود: از این رو یوسف علیه السلام او را از پدرش خواستگاری کرد. پدرش به یوسف علیه السلام گفت: هر چه دخترم بگوید همان است. حضرت فرمود: از این رو یوسف علیه السلام او را از پروردگار خواست و گریست. خداوند به او وحی فرمود که من او را به ازدواج تو درآورده ام. سپس یوسف علیه السلام پیکی را نزد آن زن فرستاد و گفت: می خواهم به دیدار شما بیایم. آن زن نیز در پاسخ او پیکی را فرستاد و گفت: بیا. چون یوسف علیه السلام بر او وارد شد خانه از نور او روشن گردید. آن زن گفت: این تنها می تواند فرشته ای بزرگوار باشد. یوسف علیه السلام آب خواست. آن زن آهنگ ظرفی کرد تا او را سیراب کند. آن زن، ظرف را از دست یوسف علیه السلام می گرفت و به دهانش می داد(3). یوسف علیه السلام به او می فرمود: منتظر باش و عجله نکن. حضرت فرمود: یوسف علیه السلام با او ازدواج کرد(4).

روایت 99.

تفسیر العیاشی: ابن سنان: امام صادق علیه السلام فرمود: جبرئیل در زندان بر یوسف علیه السلام نازل شد و فرمود: در تعقیب هر نماز واجب بگو: خدایا، برای من گشایش و راه برون رفتی قرار ده و مرا حساب شده و بی حساب روزی بخش(5).

روایت 100

تفسیر العیاشی: طربال: امام صادق علیه السلام فرمود: چون پادشاه دستور زندانی کردن یوسف علیه السلام را داد و او را به زندان انداخت، خداوند، دانش تعبیر خواب را به او الهام کرد و او خواب دیگر زندانیان را برایشان تعبیر می کرد. دو جوان نیز در همان روزی که او به زندان افتاد به همراه او به زندان افتادند و صبح که از خواب بیدار شدند به او گفتند: ما خوابی دیده ایم. آن را برایمان تعبیر کن. یوسف علیه السلام پرسید: چه خواب دیدید؟ یکی از آنان {گفت: من خود را [به خواب] دیدم که بر روی سرم نان می برم و پرندگان از آن می خورند.} دیگری گفت:

ص: 301


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . در تمامی نسخه ها این طور آمده است.
4- . نسخه خطی
5- . نسخه خطی

وَ لَا رَأَی جَدِّی عَوْرَةَ أَبِیهِ قَطُّ قَالَ وَ هُوَ عَاضٌّ عَلَی إِصْبَعِهِ فَوَثَبَ فَخَرَجَ الْمَاءُ مِنْ إِبْهَامِ رِجْلِهِ (1).

«97»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: أَیَّ شَیْ ءٍ یَقُولُ النَّاسُ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ قُلْتُ یَقُولُونَ رَأَی یَعْقُوبَ عَاضّاً عَلَی إِصْبَعِهِ فَقَالَ لَا لَیْسَ کَمَا یَقُولُونَ فَقُلْتُ فَأَیَّ شَیْ ءٍ رَأَی قَالَ لَمَّا هَمَّتِ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا قَامَتْ إِلَی صَنَمٍ مَعَهَا فِی الْبَیْتِ فَأَلْقَتْ عَلَیْهِ ثَوْباً فَقَالَ لَهَا یُوسُفُ مَا صَنَعْتِ قَالَتْ طَرَحْتُ عَلَیْهِ ثَوْباً أَسْتَحِی أَنْ یَرَانَا قَالَ فَقَالَ یُوسُفُ فَأَنْتِ تَسْتَحِینَ مِنْ صَنَمِکِ وَ هُوَ لَا یَسْمَعُ وَ لَا یُبْصِرُ وَ لَا أَسْتَحِی أَنَا مِنْ رَبِّی (2).

«98»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ یُوسُفَ خَطَبَ امْرَأَةً جَمِیلَةً کَانَتْ فِی زَمَانِهِ فَرَدَّتْ عَلَیْهِ أَنَّ عَبْدَ الْمَلِکِ إِیَّایَ یَطْلُبُ قَالَ فَطَلَبَهَا إِلَی أَبِیهَا فَقَالَ لَهُ أَبُوهَا إِنَّ الْأَمْرَ أَمْرُهَا قَالَ فَطَلَبَهَا إِلَی رَبِّهِ وَ بَکَی فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَنِّی قَدْ زَوَّجْتُکَهَا ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَیْهَا أَنِّی أُرِیدُ أَنْ أَزُورَکُمْ فَأَرْسَلَتْ إِلَیْهِ أَنْ تَعَالَ فَلَمَّا دَخَلَ عَلَیْهَا أَضَاءَ الْبَیْتُ لِنُورِهِ فَقَالَتْ مَا هَذَا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ فَاسْتَسْقَی فَقَامَتْ إِلَی الطَّاسِ لِتَسْقِیَهُ فَجَعَلَتْ تَتَنَاوَلُ الطَّاسَ مِنْ یَدِهِ فَتَنَاوَلَهُ فَاهَا (3)فَجَعَلَ یَقُولُ لَهَا انْتَظِرِی وَ لَا تَعْجَلِی قَالَ فَتَزَوَّجَهَا (4).

«99»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: جَاءَ جَبْرَئِیلُ إِلَی یُوسُفَ فِی السِّجْنِ قَالَ قُلْ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاةٍ فَرِیضَةٍ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِی فَرَجاً وَ مَخْرَجاً وَ ارْزُقْنِی مِنْ حَیْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَیْثُ لَا أَحْتَسِبُ (5).

«100»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ طِرْبَالٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا أَمَرَ الْمَلِکُ فَحُبِسَ یُوسُفُ فِی السِّجْنِ أَلْهَمَهُ اللَّهُ عِلْمَ تَأْوِیلِ الرُّؤْیَا فَکَانَ یُعَبِّرُ لِأَهْلِ السِّجْنِ رُؤْیَاهُمْ وَ إِنَّ فَتَیَیْنِ أُدْخِلَا مَعَهُ السِّجْنَ یَوْمَ حَبْسِهِ فَلَمَّا بَاتَا أَصْبَحَا فَقَالا لَهُ إِنَّا رَأَیْنَا رُؤْیَا فَعَبِّرْهَا لَنَا فَقَالَ وَ مَا رَأَیْتُمَا فَقَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ وَ قَالَ الْآخَرُ رَأَیْتُ

ص: 301


1- مخطوط. م.
2- مخطوط. م.
3- کذا فی النسخ.
4- مخطوط. م.
5- مخطوط. م.

من به پادشاه شراب می نوشاندم. یوسف علیه السلام، خواب آنان را همان طور که در قرآن آمده است تعبیر کرد. سپس به آن کس از آن دو که گمان می کرد نجات می یابد گفت: مرا نزد آقایت یاد کن. حضرت فرمود: یوسف علیه السلام در این حال خود به خداوند التماس نکرد و او را نخواند؛ از این رو خداوند فرمود: {و[لی] شیطان یادآوری به آقایش را از یاد او برد. در نتیجه چند سالی در زندان ماند.} حضرت فرمود: خداوند به یوسف علیه السلام در همان لحظه وحی فرمود: ای یوسف، چه کسی آن خوابی که دیدی را بر تو نمایاند؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: تو ای پروردگار من. خداوند پرسید: چه کسی تو را نزد پدرت عزیز و دوستداشتنی گرداند؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: تو ای پروردگار من. خداوند پرسید: چه کسی آن کاروانیان را به سوی تو هدایت کرد؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: تو ای پروردگار من. خداوند پرسید: چه کسی آن دعا را به تو آموخت و تو با آن دعا کردی تا این که باعث رهایی تو از آن چاه شد؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: تو ای پروردگار من. خداوند پرسید: چه کسی راه نجاتی برای تو از مکر آن زن قرار داد؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: تو ای پروردگار من. خداوند پرسید: چه کسی زبان آن کودک را به عذر آوردن برای تو گشود؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: تو ای پروردگار من. خداوند پرسید: چه کسی حیله زن عزیز مصر و دیگر زنان را از تو برگرداند؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: تو ای پروردگار من. خداوند پرسید: چه کسی تعبیر خواب را به تو الهام کرد؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: تو ای پروردگار من. خداوند فرمود: بنابراین چگونه از دیگری طلب یاری کردی و از من کمک نخواستی تا تو را از زندان برهانم؟ چگونه از بنده ای از بندگانم کمک خواستی و به او امید بستی تا تو را نزد مخلوقی از مخلوقاتم که همگی در چنگ من هستند یاد کند و به من التماس نکردی؟ به دلیل این گناهت که بنده ای را به سوی بنده ای دیگر فرستادی چند سال در زندان بمان. ابن بی عمیر به نقل از ابن ابی حمزه می گوید: از این رو یوسف علیه السلام بیست سال در زندان ماند.

سماعه در تفسیر آیه {مرا نزد آقای خود به یاد آور.} می گوید: مقصود، عزیز مصر است(1).

روایت 101

تفسیر العیاشی: ابن ابی یعفور: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {دیگری گفت: من خود را [به خواب] دیدم که بر روی سرم نان می برم و پرندگان از آن می خورند.} فرمود: یعنی من بر روی سر خود کاسه بزرگی دارم که در آن نان وجود دارد و پرندگان از آن می خورند(2).

روایت 102

تفسیر العیاشی: یعقوب بن شعیب: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند به یوسف علیه السلام فرمود: آیا من همان کسی نیستم که تو را نزد پدرت عزیز گرداند و تو را به وسیله زیبایی بر مردم برتری داد؟ آیا من همان کسی نیستم که آن کاروان را به سوی تو آورد، تو را نجات داد و از آن چاه بیرون کشید؟ آیا همان کسی نیستم که حیله زنان را از تو بر گرداندم؟ بنابراین چه چیزی باعث شد تا از من روی برگردانی و مخلوقی که در مرتبه پستی نسبت به من قرار دارد را بخوانی؟ بنابراین به دلیل این سخنت چند سالی در زندان بمان(3).

روایت 103

تفسیر العیاشی: حضرت فرمود: چون یوسف علیه السلام به آن جوان فرمود: {مرا نزد آقای خود به یاد آور.} جبرئیل نزد یوسف علیه السلام آمد و او را با پایش زد تا این که برای او پرده از زمین هفتم برداشته شد. جبرئیل علیه السلام به او فرمود: ای یوسف، نگاه کن چه می بینی؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: سنگی کوچک می بینم. جبرئیل آن سنگ را شکاند و از یوسف علیه السلام پرسید: چه می بینی؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: کرم کوچکی را می بینم.

ص: 302


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی

أَنِّی أَسْقِی الْمَلِکَ خَمْراً فَفَسَّرَ لَهُمَا رُؤْیَاهُمَا عَلَی مَا فِی الْکِتَابِ ثُمَّ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ قَالَ وَ لَمْ یَفْزَعْ یُوسُفُ فِی حَالِهِ إِلَی اللَّهِ فَیَدْعُوَهُ فَلِذَلِکَ قَالَ اللَّهُ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ قَالَ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَی یُوسُفَ فِی سَاعَتِهِ تِلْکَ یَا یُوسُفُ مَنْ أَرَاکَ الرُّؤْیَا الَّتِی رَأَیْتَهَا قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّی قَالَ فَمَنْ حَبَّبَکَ إِلَی أَبِیکَ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّی قَالَ فَمَنْ وَجَّهَ السَّیَّارَةَ إِلَیْکَ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّی قَالَ فَمَنْ عَلَّمَکَ الدُّعَاءَ الَّذِی دَعَوْتَ بِهِ حَتَّی جَعَلَ لَکَ مِنَ الْجُبِّ فَرَجاً قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّی قَالَ فَمَنْ جَعَلَ لَکَ مِنْ کَیْدِ المَرْأَةِ مَخْرَجاً قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّی قَالَ فَمَنْ أَنْطَقَ لِسَانَ الصَّبِیِّ بِعُذْرِکَ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّی قَالَ فَمَنْ صَرَفَ عَنْکَ کَیْدَ امْرَأَةِ الْعَزِیزِ وَ النِّسْوَةِ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّی قَالَ فَمَنْ أَلْهَمَکَ تَأْوِیلَ الرُّؤْیَا قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّی قَالَ فَکَیْفَ اسْتَغَثْتَ بِغَیْرِی وَ لَمْ تَسْتَغِثْ بِی وَ تَسْأَلْنِی أَنْ أُخْرِجَکَ مِنَ السِّجْنِ وَ اسْتَغَثْتَ وَ أَمَّلْتَ عَبْداً مِنْ عِبَادِی لِیَذْکُرَکَ إِلَی مَخْلُوقٍ مِنْ خَلْقِی فِی قَبْضَتِی وَ لَمْ تَفْزَعْ إِلَیَّ الْبَثْ فِی السِّجْنِ بِذَنْبِکَ بِضْعَ سِنِینَ بِإِرْسَالِکَ عَبْداً إِلَی عَبْدٍ قَالَ ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ قَالَ ابْنُ أَبِی حَمْزَةَ فَمَکَثَ فِی السِّجْنِ عِشْرِینَ سَنَةً.

سَمَاعَةُ (1)

عَنْ قَوْلِ اللَّهِ اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ قَالَ هُوَ الْعَزِیزُ (2).

«101»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً قَالَ أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی جَفْنَةً فِیهَا خُبْزٌ تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ (3).

«102»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ اللَّهُ لِیُوسُفَ أَ لَسْتُ الَّذِی حَبَّبْتُکَ إِلَی أَبِیکَ وَ فَضَّلْتُکَ عَلَی النَّاسِ بِالْحُسْنِ أَ وَ لَسْتُ الَّذِی سُقْتُ إِلَیْکَ السَّیَّارَةَ وَ أَنْقَذْتُکَ وَ أَخْرَجْتُکَ مِنَ الْجُبِّ أَ وَ لَسْتُ الَّذِی صَرَفْتُ عَنْکَ کَیْدَ النِّسْوَةِ فَمَا حَمَلَکَ عَلَی أَنْ تَرْفَعَ رَغْبَتَکَ وَ تَدْعُوَ مَخْلُوقاً دُونِی فَالْبَثْ لِمَا قُلْتَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ (4).

«103»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْهُ قَالَ: لَمَّا قَالَ لِلْفَتَی اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ فَضَرَبَهُ بِرِجْلِهِ حَتَّی کُشِطَ لَهُ عَنِ الْأَرْضِ السَّابِعَةِ فَقَالَ لَهُ یَا یُوسُفُ انْظُرْ مَا ذَا تَرَی قَالَ أَرَی حَجَراً صَغِیراً فَفَلَقَ الْحَجَرَ فَقَالَ مَا ذَا تَرَی قَالَ أَرَی دُودَةً

ص: 302


1- هکذا فی النسخ، و الظاهر أن الصحیح: قال سماعة فی قول اللّه.
2- مخطوط. م.
3- مخطوط. م.
4- مخطوط. م.

جبرئیل پرسید: روزی دهنده او کیست؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: خداست. جبرئیل فرمود: پروردگارت فرمود: من این کرم درون آن سنگ که در زمین هفتم است را فراموش نمی کنم. آیا گمان می کنی که تو را فراموش می کنم تا این که به آن جوان بگویی: {مرا نزد آقای خود به یاد آور.} به دلیل این سخنت باید چند سال در زندان بمانی. حضرت فرمود: یوسف علیه السلام در این هنگام گریست تا این که دیوار ها به دلیل گریه او به گریه آمدند. حضرت فرمود: زندانیان دیگر از گریه یوسف علیه السلام رنجیدند و با او توافق کردند که یک روز گریه کند و روز دیگر خاموش بماند. او در روزی که خاموش می ماند حالش بدتر بود(1).

روایت 104

تفسیر العیاشی: هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام روایت می کند که حضرت فرمود: هیچ کس به اندازه ی سه تن گریه نکرد و آن سه تن عبارتند از: آدم، یوسف و داود علیهم السلام. پرسیدم: آنان چه اندازه گریستند؟ حضرت پاسخ داد: وقتی آدم علیه السلام از بهشت اخراج شد گریست. سر او در یکی از درهای آسمان بود. او آن قدر گریست که ساکنان آسمان از گریه او رنجیدند و نزد خداوند شکایت بردند؛ از این رو خداوند از طول قامت او کاست. داود علیه السلام آن قدر گریست که از گریه او علف ها رویید. او هر بار آهی می کشید و آهش، گیاهان را می سوزاند که از اشک های او روییده بودند. یوسف علیه السلام در زندان برای پدرش می گریست؛ از این رو ساکنان زندان رنجیدند و با او توافق کردند که یک روز گریه کند و روز دیگر خاموش بماند(2).

روایت 105

تفسیر العیاشی: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {در نتیجه چند سالی در زندان ماند.} فرمود: مقصود، هفت سال است(3).

روایت 106

تفسیر العیاشی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر آن هنگام که پادشاه به سوی یوسف علیه السلام پیکی را فرستاد و از او درباره تعبیر خوابش می پرسید به جای یوسف علیه السلام می بودم تنها به شرط آزادی از زندان، با او سخن می گفتم. من همچنین از صبر او بر کار زن پادشاه تا زمانی که خداوند عذر او را آشکار ساخت در شگفتم(4).

روایت 107

تفسیر العیاشی: ابن ابی یعفور: امام صادق علیه السلام آیه را این طور قرائت می فرمود: {سَبعَ سَنابِلَ خُضرٍ.}(5)

روایت 108

تفسیر العیاشی: حفص بن غیاث: امام صادق علیه السلام فرمود: یوسف علیه السلام بر گرانی ای که مردم بدان دچار شدند پیشی گرفت و گرانی را هرگز برای هیچ کس نخواست. حضرت فرمود: بازرگانان نزد او آمدند و گفتند: فروختیم. یوسف علیه السلام فرمود: بخرید. آنان گفتند: ما فلان مقدار را به فلان قیمت می خریم. یوسف علیه السلام فرمود: بخرید و دستور داد تا برایشان پیمانه کنند. آنان آن مقدار را برداشتند و رفتند تا این که وارد شهر شدند. گروهی از بازرگانان به آنان برخوردند و پرسیدند: چگونه خریدید؟ آنان پاسخ دادند: فلان مقدار را به فلان قیمت خریدیم و

ص: 303


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی
4- . نسخه خطی
5- . نسخه خطی

صَغِیرَةً قَالَ فَمَنْ رَازِقُهَا قَالَ اللَّهُ قَالَ فَإِنَّ رَبَّکَ یَقُولُ لَمْ أَنْسَ هَذِهِ الدُّودَةَ فِی ذَلِکَ الْحَجَرِ فِی قَعْرِ الْأَرْضِ السَّابِعَةِ أَ ظَنَنْتَ أَنِّی أَنْسَاکَ حَتَّی تَقُولَ لِلْفَتَی اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ لَتَلْبَثَنَّ فِی السِّجْنِ بِمَقَالَتِکَ هَذِهِ بِضْعَ سِنِینَ قَالَ فَبَکَی یُوسُفُ عِنْدَ ذَلِکَ حَتَّی بَکَی لِبُکَائِهِ الْحِیطَانُ قَالَ فَتَأَذَّی بِهِ أَهْلُ السِّجْنِ فَصَالَحَهُمْ عَلَی أَنْ یَبْکِیَ یَوْماً وَ یَسْکُتَ یَوْماً وَ کَانَ فِی الْیَوْمِ الَّذِی یَسْکُتُ أَسْوَأَ حَالًا (1).

«104»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَا بَکَی أَحَدٌ بُکَاءَ ثَلَاثَةٍ آدَمَ وَ یُوسُفَ وَ دَاوُدَ فَقُلْتُ مَا بَلَغَ مِنْ بُکَائِهِمْ قَالَ أَمَّا آدَمُ فَبَکَی حِینَ أُخْرِجَ مِنَ الْجَنَّةِ وَ کَانَ رَأْسُهُ فِی بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ السَّمَاءِ فَبَکَی حَتَّی تَأَذَّی بِهِ أَهْلُ السَّمَاءِ فَشَکَوْا ذَلِکَ إِلَی اللَّهِ فَحَطَّ مِنْ قَامَتِهِ وَ أَمَّا دَاوُدُ فَإِنَّهُ بَکَی حَتَّی هَاجَ الْعُشْبُ مِنْ دُمُوعِهِ وَ إِنْ کَانَ لَیَزْفِرُ الزَّفْرَةَ فَیُحْرِقُ مَا نَبَتَ مِنْ دُمُوعِهِ (2)وَ أَمَّا یُوسُفُ فَإِنَّهُ کَانَ یَبْکِی عَلَی أَبِیهِ یَعْقُوبَ وَ هُوَ فِی السِّجْنِ فَتَأَذَّی بِهِ أَهْلُ السِّجْنِ فَصَالَحَهُمْ عَلَی أَنْ یَبْکِیَ یَوْماً وَ یَسْکُتَ یَوْماً (3).

«105»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَی فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ قَالَ سَبْعَ سِنِینَ (4).

«106»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْهُمَا قَالا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَوْ کُنْتُ بِمَنْزِلَةِ یُوسُفَ حِینَ أَرْسَلَ إِلَیْهِ الْمَلِکُ یَسْأَلُهُ عَنْ رُؤْیَاهُ مَا حَدَّثْتُهُ حَتَّی أَشْتَرِطَ عَلَیْهِ أَنْ یُخْرِجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَ عَجِبْتُ لِصَبْرِهِ عَنْ شَأْنِ امْرَأَةِ الْمَلِکِ حَتَّی أَظْهَرَ اللَّهُ عُذْرَهُ (5).

«107»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقْرَأُ سَبْعِ سَنَابِلَ خُضْرٍ (6).

«108»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ سَبَقَ یُوسُفَ الْغَلَاءُ الَّذِی أَصَابَ النَّاسَ وَ لَمْ یَتَمَنَّ الْغَلَاءَ لِأَحَدٍ قَطُّ قَالَ فَأَتَاهُ التُّجَّارُ فَقَالُوا بِعْنَا فَقَالَ اشْتَرُوا فَقَالُوا نَأْخُذُ کَذَا بِکَذَا قَالَ خُذُوا وَ أَمَرَ فَکَالُوهُمْ فَحَمَلُوا وَ مَضَوْا حَتَّی دَخَلُوا الْمَدِینَةَ فلقاهم (فَلَقِیَهُمْ) قَوْمٌ تُجَّارٌ فَقَالُوا لَهُمْ کَیْفَ أَخَذْتُمْ قَالُوا کَذَا بِکَذَا وَ أَضْعَفُوا الثَّمَنَ

ص: 303


1- مخطوط. م.
2- الحدیث لا یخلو عن غرابة.
3- مخطوط. م.
4- مخطوط. م.
5- مخطوط. م.
6- مخطوط. م.

قیمت را چند برابر کردند. حضرت فرمود: آنان بر یوسف علیه السلام وارد شدند و گفتند: فروختیم. یوسف علیه السلام فرمود: بخرید. چگونه می خرید؟ گفتند: بفروش همچنان که فروختی فلان مقدار را به فلان مقدار. یوسف علیه السلام فرمود: آن طور که می گویند نیست. اما بخرید. آنان خریدند. سپس رفتند تا این که وارد شهر شدند. گروه دیگری به آنان برخوردند و پرسیدند: چگونه خریدید؟ آنان پاسخ دادند: فلان مقدار به فلان قیمت، و قیمت را چند برابر کردند. حضرت فرمود: مردم، آن قیمت را زیاد دانستند و گفتند: بایید برویم و بخریم. حضرت فرمود: آنان به سوی یوسف علیه السلام رفتند و گفتند: فروختیم. یوسف علیه السلام فرمود: بخرید. آنان گفتند: به ما بفروش همان طور که فروختی. یوسف علیه السلام پرسید: چگونه فروختم؟ آنان پاسخ دادند: فلان مقدار به فلان قیمت. یوسف علیه السلام پرسید: آن طور که می گویید نیست، اما بخرید. حضرت فرمود: آنان خریدند و به شهر بازگشتند. آنان مردم را با خبر کردند و با خودشان گفتند که بیایید تا قیمت را به دروغ ارزان کنیم، همان طور که به دروغ گران کردیم. حضرت فرمود: آنان نزد یوسف علیه السلام رفتند و گفتند: فروختیم. یوسف علیه السلام فرمود: بخرید. آنان گفتند: همان طور که فروختی بفروش. یوسف علیه السلام پرسید: من چگونه فروختم؟ آنان پاسخ دادند: فلان مقدار به فلان قیمت، و از قیمت اول کاستند. یوسف علیه السلام فرمود: این طور که می گویید نیست، اما بخرید. حضرت فرمود: آنان خریدند و به شهر رفتند. مردم به آنان برخوردند و از آنان پرسیدند: به چه قیمتی خریدید؟ آنان پاسخ دادند: فلان مقدار به فلان قیمت، به نصف قیمت اول. دیگران گفتند: بیایید برویم تا بخریم. آنان نزد یوسف علیه السلام آمدند و گفتند: فروختیم. یوسف علیه السلام فرمود: بخرید. آنان گفتند: همان طور که فروختی بفروش. یوسف علیه السلام پرسید: من چگونه فروختم؟ آنان پاسخ دادند: فلان مقدار به فلان قیمت، و از آن نصف نیز کاستند. یوسف علیه السلام فرمود: آن طور که می گویند نیست، اما بخرید. آنان پیوسته به یکدیگر دروغ می گفتند تا آن که قیمت همان طور که خداوند خواست به همان حالت اول بازگشت(1).

روایت 109

تفسیر العیاشی: مردی از امام صادق علیه السلام روایت می کند که آیه ذیل را این طور قرائت کرد: {عامٌ فیه یُغاثُ الناسُ وَ فیهِ یُعصَرُونَ} به ضم یاء یُعصَرُونَ یعنی (یمطرون) یعنی بر آنان باران می بارد. سپس حضرت فرمود: آیا نشنیدی که خداوند فرمود: {و از ابرهای متراکم آبی ریزان فرود آوردیم.}(2)

روایت 110

تفسیر العیاشی: پدر علی بن معمر: امام صادق علیه السلام آیه ذیل را این طور قرائت کرد: {عامٌ فیهِ یُغاثُ الناسُ وَ فیهِ یُعصَرُونَ} به ضم یاء یُعصَرُونَ و سپس فرمود(3):

{و از ابرهای متراکم آبی ریزان فرود آوردیم.}(4)

روایت 111

تفسیر العیاشی: سماعه می گوید: از حضرت تفسیر آیه {نزد آقای خویش برگرد و از او بپرس که حال آن زنان چگونه است.} را پرسیدم و حضرت فرمود: مقصود از آن، عزیز مصر است(5).

روایت 112

تفسیر العیاشی: سفیان می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: آیا جایز نیست انسان، خود را امین و درستکار بخواند؟

ص: 304


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . یعنی سپس به این آیه استشهاد فرمود.
4- . نسخه خطی
5- . نسخه خطی

قَالَ وَ قَدِمُوا أُولَئِکَ عَلَی یُوسُفَ فَقَالُوا بِعْنَا فَقَالَ اشْتَرُوا کَیْفَ تَأْخُذُونَ قَالُوا بِعْنَا کَمَا بِعْتَ کَذَا بِکَذَا فَقَالَ مَا هُوَ کَمَا یَقُولُونَ وَ لَکِنْ خُذُوا فَأَخَذُوا ثُمَّ مَضَوْا حَتَّی دَخَلُوا الْمَدِینَةَ فلقاهم (فَلَقِیَهُمْ) آخَرُونَ فَقَالُوا کَیْفَ أَخَذْتُمْ فَقَالُوا کَذَا بِکَذَا وَ أَضْعَفُوا الثَّمَنَ قَالَ فَعَظَّمَ النَّاسُ ذَلِکَ الْغَلَاءَ وَ قَالُوا اذْهَبُوا بِنَا حَتَّی نَشْتَرِیَ قَالَ فَذَهَبُوا إِلَی یُوسُفَ فَقَالُوا بِعْنَا فَقَالَ اشْتَرُوا فَقَالُوا بِعْنَا کَمَا بِعْتَ فَقَالَ وَ کَیْفَ بِعْتُ قَالُوا کَذَا بِکَذَا فَقَالَ مَا هُوَ کَذَلِکَ وَ لَکِنْ خُذُوا قَالَ فَأَخَذُوا وَ رَجَعُوا إِلَی الْمَدِینَةِ فَأَخْبَرُوا النَّاسَ فَقَالُوا فِیمَا بَیْنَهُمْ تَعَالَوْا حَتَّی نَکْذِبَ فِی الرُّخْصِ کَمَا کَذَبْنَا فِی الْغَلَاءِ قَالَ فَذَهَبُوا إِلَی یُوسُفَ فَقَالُوا لَهُ بِعْنَا فَقَالَ اشْتَرُوا فَقَالُوا بِعْنَا کَمَا بِعْتَ قَالَ وَ کَیْفَ بِعْتُ قَالُوا کَذَا بِکَذَا بِالْحَطِّ مِنَ السِّعْرِ الْأَوَّلِ فَقَالَ مَا هُوَ هَکَذَا وَ لَکِنْ خُذُوا قَالَ فَأَخَذُوا وَ ذَهَبُوا إِلَی الْمَدِینَةِ فلقاهم (فَلَقِیَهُمُ) النَّاسُ فَسَأَلُوهُمْ بِکَمِ اشْتَرَیْتُمْ فَقَالُوا کَذَا بِکَذَا بِنِصْفِ الْحَطِّ الْأَوَّلِ فَقَالَ الْآخَرُونَ اذْهَبُوا بِنَا حَتَّی نَشْتَرِیَ فَذَهَبُوا إِلَی یُوسُفَ فَقَالُوا بِعْنَا فَقَالَ اشْتَرُوا فَقَالُوا بِعْنَا کَمَا بِعْتَ فَقَالَ وَ کَیْفَ بِعْتُ قَالُوا بِکَذَا وَ کَذَا بِالْحَطِّ مِنَ النِّصْفِ فَقَالَ مَا هُوَ کَمَا یَقُولُونَ وَ لَکِنْ خُذُوا فَلَمْ یَزَالُوا یَتَکَاذَبُونَ حَتَّی رَجَعَ السِّعْرُ (1)إِلَی الْأَمْرِ الْأَوَّلِ کَمَا أَرَادَ اللَّهُ (2).

«109»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الصَّیْرَفِیِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَ فِیهِ یُعْصَرُونَ بِضَمِّ الْیَاءِ یُمْطَرُونَ ثُمَّ قَالَ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَهُ وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً (3).

«110»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْمَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَ فِیهِ یُعْصَرُونَ مَضْمُومَةٌ ثُمَّ قَالَ (4)وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً (5).

«111»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ ارْجِعْ إِلی رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ قَالَ یَعْنِی الْعَزِیزَ (6).

«112»

شی، تفسیر العیاشی قَالَ سُلَیْمَانُ قَالَ سُفْیَانُ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَا یَجُوزُ أَنْ یُزَکِّیَ

ص: 304


1- السعر بالکسر: الثمن.
2- مخطوط.
3- مخطوط.
4- أی ثمّ استشهد لذلک بقوله تعالی: «وَ أَنْزَلْنا»* اه.
5- مخطوط.
6- مخطوط.

حضرت پاسخ داد: اگر انسان ناچار شود جایز است. آیا نشنیدی که یوسف علیه السلام فرمود: {مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار که من نگهبانی دانا هستم.}(1)

و آن بنده صالح فرمود: «َ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمین»(2) {برای شما خیر خواهی امینم}(3).

روایت 113

تفسیر العیاشی: ثمالی: امام باقر علیه السلام فرمود: یوسف علیه السلام تنها بر مصر و بیابان های آن حکم راند(4).

روایت 114

تفسیر العیاشی: ابو بصیر: امام باقر علیه السلام فرمود: چون یعقوب علیه السلام یوسف علیه السلام را از دست داد غم و اندوهش طاقت فرسا شد. او آن قدر برایش گریست که نابینا شد. بسیار نیازمند گردید و حالش دگرگون شد. حضرت فرمود: او هر سال دو بار یعنی در زمستان و تابستان برای خانواده اش از مصر گندم می آورد. او تعدادی از پسران خود را به همراه سرمایه ای اندک و همراهانی به سوی مصر فرستاد. آنان رفتند و چون بر یوسف علیه السلام که عزیز مصر او را حاکم مصر قرار داده بود وارد شدند او آنان را شناخت، اما آنان به دلیل هیبت و مقام پادشاهی اش او را نشناختند. یوسف علیه السلام به آنان فرمود: سرمایه خود را پیش از همراهانتان بیاورید. همچنین به غلامان خود فرمود: برای اینان گندم را زود پیمانه کنید و پیمانه شان را کامل دهید و پس از پایان کارتان سرمایه شان را در بارشان گذارید و آنان را از این کار آگاه نسازید. آنان چنین کردند. سپس یوسف علیه السلام از برادرانش پرسید: به من خبر رسیده است که شما دو برادر پدری داشتید. آنان چه شدند؟ برادران یوسف پاسخ دادند: بزرگترشان را گرگ خورد. اما کوچک ترشان را نزد پدرمان بر جای گذاشتیم. پدرمان نسبت به او به ما بخل می ورزد و با او دلسوز و مهربان است. یوسف علیه السلام فرمود: این بار که برای تهیه غذا می آیید دوست دارم که او را به همراه خود نزد من بیاورید اگر او را نیاورید پیمانه ای نزد من ندارید و از مقربان نخواهید بود. آنان گفتند: او را با نیرنگ از پدرش خواهیم خواست و محققاً این کار را خواهیم کرد. چون آنان نزد پدرشان بازگشتند کالای خود را گشودند و سرمایه شان را در آن یافتند و گفتند: ای پدر، دیگر چه می خواهیم؟

ص: 305


1- . طبرسی (ره) می گوید: مفسران می گویند: چون یوسف علیه السلام فرمود: {مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار.} پادشاه گفت: چه کسی از تو برای این کار شایسته تر است؟ از این رو پادشاه مسئولیت آن را به او واگذار کرد. ابن عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که فرمود: خداوند، برادرم یوسف علیه السلام را رحمت کند. اگر نمی فرمود: {مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار.} پادشاه او را در همان لحظه مسئول این کار می ساخت، اما او این کار را تا یک سال به تعویق انداخت. ابن عباس می گوید: یوسف علیه السلام یک سال در سرای پادشاه اقامت کرد. پس از گذشت یک سال از آن روزی که خواستار ریاست شد پادشاه او را فراخواند. او نزد پادشاه رفت و پادشاه، شمشیر خود را به کمر او بست و دستور داد تا تختی از زر و آراسته با مروارید و یاقوت برایش قرار دهند و پرده ای زربافت برایش درست کنند. سپس به او دستور داد تا با تاجی بیرون رود که رنگش مانند برف و رویش مانند ماه بود و نظر کننده در آن، چهره خود را می دید. یوسف علیه السلام حرکت کرد تا این که بر تخت نشست. پادشاهان به او نزدیک شدند و او میان مرد عدالت ورزید؛ از این رو مردان و زنان او را دوست می داشتند. مصنف (ره)
2- . اعراف / 68
3- . نسخه خطی
4- . نسخه خطی

الرَّجُلُ نَفْسَهُ قَالَ نَعَمْ إِذَا اضْطُرَّ إِلَیْهِ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ یُوسُفَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ (1)وَ قَوْلَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ (2).

«113»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: مَلَکَ یُوسُفُ مِصْرَ وَ بَرَارِیَهَا لَمْ یُجَاوِزْهَا إِلَی غَیْرِهَا (3).

«114»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یُحَدِّثُ قَالَ: لَمَّا فَقَدَ یَعْقُوبُ یُوسُفَ اشْتَدَّ حُزْنُهُ عَلَیْهِ وَ بُکَاؤُهُ حَتَّی ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ وَ احْتَاجَ حَاجَةً شَدِیدَةً وَ تَغَیَّرَتْ حَالُهُ قَالَ وَ کَانَ یَمْتَارُ الْقَمْحَ مِنْ مِصْرَ لِعِیَالِهِ فِی السَّنَةِ مَرَّتَیْنِ لِلشِّتَاءِ وَ الصَّیْفِ وَ إِنَّهُ بَعَثَ عِدَّةً مِنْ وُلْدِهِ بِبِضَاعَةٍ یَسِیرَةٍ إِلَی مِصْرَ مَعَ رِفْقَةٍ خَرَجَتْ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَی یُوسُفَ وَ ذَلِکَ بَعْدَ مَا وَلَّاهُ الْعَزِیزُ مِصْرَ فَعَرَفَهُمْ یُوسُفُ وَ لَمْ یَعْرِفْهُ إِخْوَتُهُ لِهَیْبَةِ الْمَلِکِ وَ عِزِّهِ فَقَالَ لَهُمْ هَلُمُّوا بِضَاعَتَکُمْ قَبْلَ الرِّفَاقِ وَ قَالَ لِفِتْیَانِهِ عَجِّلُوا لِهَؤُلَاءِ الْکَیْلَ وَ أَوْفُوهُمْ فَإِذَا فَرَغْتُمْ فَاجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ هَذِهِ فِی رِحَالِهِمْ وَ لَا تُعْلِمُوهُمْ بِذَلِکَ فَفَعَلُوا ثُمَّ قَالَ لَهُمْ یُوسُفُ قَدْ بَلَغَنِی أَنَّهُ کَانَ لَکُمْ أَخَوَانِ لِأَبِیکُمْ فَمَا فَعَلَا قَالُوا أَمَّا الْکَبِیرُ مِنْهُمَا فَإِنَّ الذِّئْبَ أَکَلَهُ وَ أَمَّا الصَّغِیرُ فَخَلَّفْنَاهُ عِنْدَ أَبِیهِ وَ هُوَ بِهِ ضَنِینٌ (4)وَ عَلَیْهِ شَفِیقٌ قَالَ فَإِنِّی أُحِبُّ أَنْ تَأْتُونِی بِهِ مَعَکُمْ إِذَا جِئْتُمْ لِتَمْتَارُوا فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لا تَقْرَبُونِ قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ فَلَمَّا رَجَعُوا إِلی أَبِیهِمْ ... فَتَحُوا مَتاعَهُمْ فَوَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ فِیهِ قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی هذِهِ

ص: 305


1- قال الطبرسیّ ره: قال المفسرون: لما قال یوسف: «اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ» قال الملک: و من أحق به منک؟ فولاه ذلک. و روی عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أنه قال: رحم اللّه أخی یوسف لو لم یقل «اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ» لولاه من ساعته، و لکنه أخر ذلک سنة. قال ابن عبّاس: فأقام فی بیت الملک سنة، فلما انصرمت السنة من یوم سأل الامارة دعاه الامیر فتوجه و رداه بسیفه و أمر أن یوضع له سریر من ذهب مکلل بالدر و الیاقوت و یضرب علیه کلة من استبرق ثمّ أمره أن یخرج متوجا لونه کالثلج و وجهه کالقمر، یری الناظر فیه وجهه، فانطلق حتّی جلس علی السریر و دانت له الملوک فعدل بین الناس فأحبه الرجال و النساء. منه طاب اللّه ثراه.
2- مخطوط.
3- مخطوط.
4- الضنین: البخیل: أی هو یختص به یحفظه عن غیره.

این سرمایه ماست که به ما بازگردانیده شده است. یک بار شتر نیز به پیمانه ما افزوده شده است. پس برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه بگیریم و ما نگهبان او خواهیم بود. یعقوب علیه السلام فرمود: آیا همان گونه که شما را پیش از این بر برادرش امین گردانیدم بر او امین سازم؟ چون پس از گذشت شش ماه نیازمند غذا شدند یعقوب علیه السلام آنان را به همراه سرمایه اندکی فرستاد و ابن یامیل(1) را نیز با آنان راهی کرد. او از آنان پیمان گرفت که ابن یامیل را به او بازگردانند مگر آن که گرفتار حادثه ای شوند. آنان به همراه یاران خود به راه افتادند تا این که بر یوسف علیه السلام وارد شدند. یوسف علیه السلام پرسید: آیا ابن یامیل با شماست؟ آنان پاسخ دادند: آری، او درون بار است. یوسف علیه السلام فرمود: او را نزد من بیاورید. آنان او را نزد یوسف علیه السلام که در سرای پادشاهی بود، بردند. یوسف علیه السلام فرمود: او را تنها نزد من بفرستید. آنان او را تنها نزد یوسف فرستادند. یوسف علیه السلام او را در آغوش گرفت، گریست و فرمود: من برادر تو یوسف هستم. بنابراین از آن چه مرا در حال انجام آن می بینی غمگین مباش و خبری که به تو دادم را مخفی دار. اندوهگین مباش و مترس. سپس یوسف علیه السلام ابن یامیل را به سوی برادرانش برد و به غلامان خود دستور داد تا سرمایه آنان را بگیرند و گندم را برایشان سریع پیمانه کنند و پس از پایان کارشان پیمانه را در بار ابن یامیل گذارند. آنان چنین کردند و برادران یوسف علیه السلام به همراه یاران خود بار سفر بستند و به راه افتادند، اما یوسف علیه السلام و غلامانش به دنبالشان آمدند و ندا دادند: {ای کاروانیان قطعاً شما دزد هستید. [برادران] در حالی که به آنان روی کردند، گفتند: چه گم کردهاید. گفتند: جام شاه را گم کرده ایم و برای هر کس که آن را بیاورد یک بار شتر خواهد بود و [متصدی گفت] من ضامن آنم. گفتند به خدا سوگند شما خوب می دانید که ما نیامده ایم در این سرزمین فساد کنیم و ما دزد نبوده ایم. گفتند: پس اگر دروغ بگویید کیفرش چیست. گفتند: کیفرش [همان] کسی است که [جام] در بار او پیدا شود. پس کیفرش خود اوست.} فرمود: {پس [یوسف] به [بازرسی] بارهای آنان پیش از بار برادرش پرداخت. آنگاه آن را از بار برادرش [بنیامین] در آورد.} گفتند: اگر او دزدی کرده پیش از این نیز برادرش دزدی کرده است. یوسف علیه السلام فرمود: از سرزمین ما بروید. آنان گفتند: ای عزیز، او پدری پیر سالخورده دارد که از ما پیمانی از خداوند ستانده است که او را به سوی او بازگردانیم. بنابراین یکی از ما را به جای او بگیر که اگر این کار را بکنی ما تو را از نیکوکاران می دانیم. یوسف علیه السلام فرمود: پناه به خدا که جز آن کس را که کالای خود را نزد وی یافته ایم بازداشت کنیم. بزرگشان گفت: هرگز از این سرزمین نمی روم تا پدرم به من اجازه دهد یا خداوند برایم حکم کند. برادران یوسف رفتند تا این که بر یعقوب علیه السلام وارد شدند. یعقوب علیه السلام از آنان پرسید: ابن یامیل کجاست؟ آنان پاسخ دادند: پیمانه پادشاه را دزدید. پادشاه نیز آنچه دزدیده بود را گرفت و او را نزد خود بازداشت کرد. از اهالی روستا و کاروانیان بپرس تا تو را از این ماجرا آگاه سازند. یعقوب علیه السلام استرجاع گفت و گریست و حزنش فزونی یافت تا این که پشتش خمیده شد(2).

ص: 306


1- . در تمامی نسخه ها و نیز در آنچه جلوتر می آید این طور آمده و اشتباه است و درستش ابن یامین یا بنیامین است. ظاهراً همان طور که خواهد آمد نسخه تفسیر مصنف اشتباه بوده است.
2- . نسخه خطی

بِضاعَتُنا قَدْ رُدَّتْ إِلَیْنا وَ کِیلَ لَنَا کَیْلٌ قَدْ زَادَ حِمْلَ بَعِیرٍ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلی أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ فَلَمَّا احْتَاجُوا إِلَی الْمِیرَةِ (1)بَعْدَ سِتَّةِ أَشْهُرٍ بَعَثَهُمْ یَعْقُوبُ وَ بَعَثَ مَعَهُمْ بِضَاعَةً یَسِیرَةً وَ بَعَثَ مَعَهُمُ ابْنَ یَامِیلَ (2)وَ أَخَذَ عَلَیْهِمْ بِذَلِکَ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ أَجْمَعِینَ فَانْطَلَقُوا مَعَ الرِّفَاقِ حَتَّی دَخَلُوا عَلَی یُوسُفَ فَقَالَ لَهُمْ مَعَکُمُ ابْنُ یَامِیلَ قَالُوا نَعَمْ هُوَ فِی الرَّحْلِ قَالَ لَهُمْ فَأْتُوْنِی بِهِ فَأَتَوْهُ بِهِ وَ هُوَ فِی دَارِ الْمَلِکِ فَقَالَ أَدْخِلُوهُ وَحْدَهُ فَأَدْخَلُوهُ عَلَیْهِ فَضَمَّهُ یُوسُفُ إِلَیْهِ وَ بَکَی وَ قَالَ لَهُ أَنَا أَخُوکَ یُوسُفُ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا تَرَانِی أَعْمَلُ وَ اکْتُمْ مَا أَخْبَرْتُکَ بِهِ وَ لَا تَحْزَنْ وَ لَا تَخَفْ ثُمَّ أَخْرَجَهُ إِلَیْهِمْ وَ أَمَرَ فِتْیَتَهُ أَنْ یَأْخُذُوا بِضَاعَتَهُمْ وَ یُعَجِّلُوا لَهُمُ الْکَیْلَ فَإِذَا فَرَغُوا جَعَلُوا الْمِکْیَالَ فِی رَحْلِ ابْنِ یَامِیلَ فَفَعَلُوا بِهِ ذَلِکَ وَ ارْتَحَلَ الْقَوْمُ مَعَ الرِّفْقَةِ فَمَضَوْا فَلَحِقَهُمْ یُوسُفُ وَ فِتْیَتُهُ فَنَادَوْا فِیهِمْ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ قَالَ فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ ... قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَقَالَ لَهُمْ یُوسُفُ ارْتَحِلُوا عَنْ بِلَادِنَا قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً وَ قَدْ أَخَذَ عَلَیْنَا مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لِنَرُدَّ بِهِ إِلَیْهِ فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ إِنْ فَعَلْتَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ فَ قالَ کَبِیرُهُمْ إِنِّی لَسْتُ أَبْرَحُ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ مَضَی إِخْوَةُ یُوسُفَ حَتَّی دَخَلُوا عَلَی یَعْقُوبَ فَقَالَ لَهُمْ فَأَیْنَ ابْنُ یَامِیلَ قَالُوا ابْنُ یَامِیلَ سَرَقَ مِکْیَالَ الْمَلِکِ فَأَخَذَ الْمَلِکُ سَرِقَتَهُ فَحَبَسَ عِنْدَهُ فَاسْأَلْ أَهْلَ الْقَرْیَةِ وَ الْعِیْرَ (3)حَتَّی یُخْبِرُوکَ بِذَلِکَ فَاسْتَرْجَعَ وَ اسْتَعْبَرَ وَ اشْتَدَّ حُزْنُهُ حَتَّی تَقَوَّسَ ظَهْرُهُ (4).

ص: 306


1- المیرة: الطعام الذی یدخره الإنسان.
2- هکذا فی النسخ و فیما یأتی بعد ذلک. و هو مصحف ابن یامین أو بنیامین، و الظاهر کما سیأتی أن نسخة تفسیر المصنّف کانت مصحفة.
3- العیر: قافلة من الحمیر، و اطلقت علی کل قافلة.
4- مخطوط. م.

تفسیر العیاشی: حدیث دیگری نیز در این تفسیر شبیه به حدیث بالا آمده و در آن به جای ابن یامیل، ابن یامین آمده است(1).

روایت 115

تفسیر العیاشی: ابان احمر: امام صادق علیه السلام فرمود: چون برادران یوسف علیه السلام بر او وارد شدند و برادرشان را با خود آورده بودند یوسف علیه السلام برایشان سفره هایی را پهن کرد و فرمود: باید هر یک از شما با برادر مادری خود بر سر یک سفره غذا بخورد. همگی نشستند و برادرش ایستاده ماند. یوسف علیه السلام از او پرسید: تو را چه شده که با برادرانت نمی نشینی؟ او پاسخ داد: از میان آنان کسی برادر مادری ام نیست. یوسف علیه السلام پرسید: آیا تو برادری مادری داشتی که اینان ادعا کردند او را گرگ خورده است؟ او پاسخ داد: آری. یوسف علیه السلام فرمود: پس بنشین و با من غذا بخور. حضرت فرمود: برادران یوسف دست از غذا کشیدند و گفتند: هر گاه ما بخواهیم کاری بکنیم خداوند ما را باز می دارد و تنها فرزندان یامین(2)

را بر ما برتری می دهد. سپس حضرت فرمود: هنگامی که کار مجهز کردن آنان به پایان رسید یوسف علیه السلام دستور داد تا پیمانه را در بار برادرش گذارند. چون به راه افتادند منادی ای ندا داد: {ای کاروانیان قطعاً شما دزد هستید.} حضرت فرمود: آنان بازگشتند و گفتند: {چه گم کرده اید. گفتند: جام شاه را گم کرده ایم} تا {کیفرش [همان] کسی است که [جام] در بار او پیدا شود. پس کیفرش خود اوست.} مقصودشان سنتی بود که در میانشان اجرا می شد و دزد را بازداشت می کردند. یوسف علیه السلام پیش از بار برادرش ابتدا بار

برادران دیگرش را جستجو کرد. سپس آن پیمانه را از بار برادرش بیرون آورد. آنان گفتند: اگر او دزدی کرده پیش از این نیز برادرش دزدی کرده است.

امام رضا علیه السلام فرمود: مقصودشان آن کمربند بود. چون ابن یامین غذایش را به پایان رساند یوسف علیه السلام از او پرسید: چقدر برای برادرت اندوهگین شدی؟ او پاسخ داد: من صاحب ده فرزند شدم و نام همه آنان را از نام برادرم برگرفتم. حضرت فرمود: یوسف علیه السلام به او فرمود: تو را نمی بینم که بر او اندوهگین شده باشی؛ چرا که زنان را پس از او اختیار کردی؟! او گفت: ای عزیز، من پدر پیر و درستکاری دارم که به من فرمود: ای پسرکم، ازدواج کن. شاید خداوند به تو فرزندی دهد که زمین را از شهادت لا إله إلا الله پر کند(3).

روایت 116

تفسیر العیاشی: امام صادق علیه السلام فرمود: یوسف علیه السلام برای آنان غذایی تدارک دید و چون بر او وارد شدند فرمود: هر یک از شما باید با برادر مادری خود بر سر یک سفره بنشیند.

ص: 307


1- . نسخه خطی
2- . از این مطلب استنباط می شود که نام مادر آن دو یامین بوده است. پیشتر آمد که نامش راحیل بود. شاید او دو نام داشت و یا همان طور که در حدیث شماره 119 و 130 می آید یامین، نام خواهر راحیل مادر یوسف بود.
3- . نسخه خطی

شی، تفسیر العیاشی أبو حمزة عن أبی بصیر عنه ذکر فیه ابن یامین و لم یذکر ابن یامیل (1).

«115»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا دَخَلَ إِخْوَةُ یُوسُفَ عَلَیْهِ وَ قَدْ جَاءُوا بِأَخِیهِمْ مَعَهُمْ وَضَعَ لَهُمُ الْمَوَائِدَ قَالَ یَمْتَارُ (2)کُلُّ وَاحِدٍ مِنْکُمْ مَعَ أَخِیهِ لِأُمِّهِ عَلَی الْخِوَانِ فَجَلَسُوا وَ بَقِیَ أَخُوهُ قَائِماً فَقَالَ لَهُ مَا لَکَ لَا تَجْلِسُ مَعَ إِخْوَتِکَ قَالَ لَیْسَ لِی مِنْهُمْ أَخٌ مِنْ أُمِّی قَالَ فَلَکَ أَخٌ مِنْ أُمِّکَ زَعَمَ هَؤُلَاءِ أَنَّ الذِّئْبَ أَکَلَهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَاقْعُدْ وَ کُلْ مَعِی قَالَ فَتَرَکَ إِخْوَتُهُ الْأَکْلَ قَالُوا إِنَّا نُرِیدُ أَمْراً وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یَرْفَعَ وَلَدَ یَامِینَ (3)عَلَیْنَا ثُمَّ قَالَ حِینَ فَرَغُوا مِنْ جِهَازِهِمْ أَمَرَ أَنْ یَضَعَ الصَّاعَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ فَلَمَّا فَصَلُوا نَادَی مُنَادٍ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ قَالَ فَرَجَعُوا فَقَالُوا ما ذا تَفْقِدُونَ قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ إِلَی قَوْلِهِ جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ یَعْنُونَ السُّنَّةَ الَّتِی تَجْرِی فِیهِمْ أَنْ یَحْبِسَهُ فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ فَ قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ

قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْوَشَّاءُ فَسَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام یَقُولُ یَعْنُونَ الْمِنْطَقَةَ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ غَدَائِهِ قَالَ مَا بَلَغَ مِنْ حُزْنِکَ عَلَی أَخِیکَ قَالَ وُلِدَ لِی عَشَرَةُ أَوْلَادٍ فَکُلُّهُمْ شَقَقْتُ لَهُمْ مِنِ اسْمِهِ قَالَ فَقَالَ لَهُ مَا أَرَاکَ حَزِنْتَ عَلَیْهِ حَیْثُ اتَّخَذْتَ النِّسَاءَ مِنْ بَعْدِهِ قَالَ أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لِی أَباً شَیْخاً کَبِیراً صَالِحاً فَقَالَ یَا بُنَیَّ تَزَوَّجْ لَعَلَّکَ أَنْ تُصِیبَ وَلَداً یُثْقِلُ الْأَرْضَ بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ (4)هَذَا مِنْ رِوَایَةِ الرِّضَا علیه السلام (5).

«116»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: وَ قَدْ کَانَ هَیَّأَ لَهُمْ طَعَاماً فَلَمَّا دَخَلُوا إِلَیْهِ قَالَ لِیَجْلِسْ کُلُّ بَنِی أُمٍّ عَلَی مَائِدَةٍ

ص: 307


1- مخطوط. م.
2- أی یجمع، و لکن أرید یأکل کل واحد منکم.
3- یستفاد من ذلک أن اسم امهما کان یامین، و قد تقدم أن اسمها راحیل، و لعله کان لها اسمان، أو أن یامین کانت اختا لراحیل أم یوسف کما سیأتی فی الخبر 119 و 130.
4- کان أبو محمّد فی سلسلة إسناد العیّاشیّ. و قد عرفت فی مقدّمة الکتاب أن الناسخ حذف أسانید الکتاب للاختصار.
5- مخطوط. م.

حضرت فرمود: همگی نشستند ولی ابن یامین ایستاده ماند. یوسف علیه السلام از او پرسید: تو را چه شده است که نمی نشینی؟ او پاسخ داد: تو گفتی که هر کس باید با برادر مادری خود بر سر یک سفره بنشیند و من در میان آنان برادری مادری ندارم. یوسف علیه السلام پرسید: آیا تو برادری مادری نداشتی؟ این یامین پاسخ داد: چرا. یوسف علیه السلام پرسید: او چه شد؟ او پاسخ داد: اینان ادعا کرده اند که او را گرگ خورده است. یوسف علیه السلام پرسید: چقدر برای او اندوهگین شدی؟ او پاسخ داد: من صاحب یازده پسر شدم و نام همه آنان را از نام برادرم برگرفتم. یوسف علیه السلام فرمود: می بینم که پس از او زنان را در آغوش گرفته ای و فرزندان را بوییده ایی؟ ابن یامین گفت: من پدر درستکاری دارم که فرمود: ازدواج کن. شاید خداوند به تو فرزندانی دهد که زمین را پر از تسبیح او بکنند. یوسف علیه السلام به او فرمود: بیا و با من بر سر سفره ام بنشین. برادران یوسف گفتند: خداوند، یوسف و برادرش را بر ما برتری داد تا جایی که پادشاه او را بر سر سفره خود نشانده است(1).

روایت 117

تفسیر العیاشی: ابو بصیر: امام باقر علیه السلام فرمود: هیچ خیری نیست در انسانی که تقیه نمی کند. یوسف علیه السلام فرمود : {ای کاروانیان قطعاً شما دزد هستید.} در حالی که آنان چیزی ندزدیده بودند(2).

روایت 118

تفسیر العیاشی: ابو بصیر می گوید: نزد امام باقر علیه السلام بودم که برخی به حضرت عرض کردند: از سالم بن ابی حفصه از شما روایت می شود که شما به هفتاد صورت سخن می گویید و بدین وسیله راه گریز دارید. حضرت فرمود: سالم از من چه می خواهد؟ آیا می خواهد که برایش فرشتگان را بیاورم؟ به خداوند سوگند، که پیامبران نیز آنها را نیاورده اند. ابراهیم علیه السلام فرمود: {من کسالت دارم.} در حالی که به خداوند سوگند کسالت نداشت و او نیز دروغ نگفت. همچنین فرمود: {[نه] بلکه آن را این بزرگترشان کرده است.} در حالی که بزرگشان این کار را نکرد و او نیز دروغ نگفت. یوسف علیه السلام فرمود: {ای کاروانیان قطعاً شما دزد هستید.} در حالی که به خداوند سوگند، آنان دزدی نکرده بودند و او نیز دروغ نگفت(3).

روایت 119

تفسیر العیاشی: ابو همزه ثمالی: امام باقر علیه السلام فرمود: آبخوری پادشاه، ظرفی بود که پادشاه برای نوشیدن از آن استفاده می کرد(4).

روایت 120

تفسیر العیاشی: امام صادق علیه السلام درباره آبخوری پادشاه فرمود: جامی از زر بود. همچنین حضرت فرمود: یوسف علیه السلام از آن به عنوان پیمانه استفاده می کرد(5).

روایت 121

تفسیر العیاشی: حسین بن ابی علاء: امام صادق علیه السلام درباره پسران یعقوب فرمود: هر گاه آنان خشمگین می شدند خشمشان شدت پیدا می کرد تا این که از پوستشان خون زرد رنگی می چکید. آنان می گفتند: یکی از ما را

ص: 308


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی
4- . نسخه خطی
5- . نسخه خطی

قَالَ فَجَلَسُوا وَ بَقِیَ ابْنُ یَامِینَ قَائِماً فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ مَا لَکَ لَا تَجْلِسُ قَالَ لَهُ إِنَّکَ قُلْتَ لِیَجْلِسْ کُلُّ بَنِی أُمٍّ عَلَی مَائِدَةٍ وَ لَیْسَ لِی مِنْهُمُ ابْنُ أُمٍّ فَقَالَ یُوسُفُ أَ مَا کَانَ لَکَ ابْنُ أُمٍّ قَالَ لَهُ ابْنُ یَامِینَ بَلَی قَالَ یُوسُفُ فَمَا فَعَلَ قَالَ زَعَمَ هَؤُلَاءِ أَنَّ الذِّئْبَ أَکَلَهُ قَالَ فَمَا بَلَغَ مِنْ حُزْنِکَ عَلَیْهِ قَالَ وُلِدَ لِی أَحَدَ عَشَرَ ابْناً کُلُّهُمْ أَشْتَقُّ لَهُ اسْماً مِنِ اسْمِهِ فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ أَرَاکَ قَدْ عَانَقْتَ النِّسَاءَ وَ شَمِمْتَ الْوَلَدَ مِنْ بَعْدِهِ قَالَ لَهُ ابْنُ یَامِینَ إِنَّ لِی أَباً صَالِحاً وَ إِنَّهُ قَالَ تَزَوَّجْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یُخْرِجَ مِنْکَ ذُرِّیَّةً تُثْقِلُ الْأَرْضَ بِالتَّسْبِیحِ فَقَالَ لَهُ تَعَالَ فَاجْلِسْ مَعِی عَلَی مَائِدَتِی فَقَالَ إِخْوَةُ یُوسُفَ لَقَدْ فَضَّلَ اللَّهُ یُوسُفَ وَ أَخَاهُ حَتَّی إِنَّ الْمَلِکَ قَدْ أَجْلَسَهُ مَعَهُ عَلَی مَائِدَتِهِ (1).

«117»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ لَا خَیْرَ فِیمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ وَ لَقَدْ قَالَ یُوسُفُ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ وَ مَا سَرَقُوا (2).

«118»

شی، تفسیر العیاشی وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قِیلَ لَهُ وَ أَنَا عِنْدَهُ عَنْ (3)سَالِمِ بْنِ أَبِی حَفْصَةَ یَرْوِی عَنْکَ أَنَّکَ تَکَلَّمُ عَلَی سَبْعِینَ وَجْهاً لَکَ مِنْهَا الْمَخْرَجُ فَقَالَ مَا یُرِیدُ سَالِمٌ مِنِّی أَ یُرِیدُ أَنْ أَجِی ءَ بِالْمَلَائِکَةِ فَوَ اللَّهِ مَا جَاءَ بِهِمُ النَّبِیُّونَ وَ لَقَدْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ إِنِّی سَقِیمٌ وَ اللَّهِ مَا کَانَ سَقِیماً وَ مَا کَذَبَ وَ لَقَدْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ وَ مَا فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ وَ مَا کَذَبَ وَ لَقَدْ قَالَ یُوسُفُ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ وَ اللَّهِ مَا کَانُوا سَرَقُوا وَ مَا کَذَبَ (4).

«119»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ صُوَاعُ الْمَلِکِ طَاسُهُ الَّذِی یَشْرَبُ فِیهِ (5).

«120»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِهِ صُواعَ الْمَلِکِ قَالَ کَانَ قَدَحاً مِنْ ذَهَبٍ وَ قَالَ کَانَ صُوَاعَ یُوسُفَ إِذْ کِیْلَ بِهِ (6).

«121»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: ذَکَرَ بَنِی یَعْقُوبَ قَالَ کَانُوا إِذَا غَضِبُوا اشْتَدَّ غَضَبُهُمْ حَتَّی تَقْطُرَ جُلُودُهُمْ دَماً أَصْفَرَ وَ هُمْ یَقُولُونَ خُذْ أَحَدَنَا

ص: 308


1- مخطوط. م.
2- مخطوط. م.
3- کذا فی النسخ.
4- مخطوط. م.
5- مخطوط. م.
6- مخطوط. م.

به جای او بگیر یعنی تا کیفر او باشیم، اما یوسف علیه السلام همان کسی را که پیمانه را در نزد او یافت گرفت(1).

روایت 122

تفسیر عیاشی: هشام بن سالم: امام صادق علیه السلام فرمود: چون برادران یوسف از برادرشان ناامید شدند یهودا که بزرگترشان بود گفت: {هرگز از این سرزمین نمی روم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حق من داوری کند و او بهترین داوران است.} حضرت فرمود: او نزد یوسف علیه السلام بازگشت و با او درباره برادرش سخن می گفت. او آنقدر با یوسف علیه السلام سخن گفت تا این که خشمگین شد و هر گاه یهودا خشمگین می شد موی شانه اش سیخ می شد و از آن خون می آمد(2).

حضرت فرمود: جلوی یوسف علیه السلام پسر بچه ای بود که اناری از جنس زر در دست داشت و با آن بازی می کرد. حضرت فرمود: یوسف علیه السلام آن انار را از دست کودک گرفت و به سمت یهودا غلطاند. حضرت فرمود: آن پسر بچه روی نشیمنگاه خود حرکت کرد تا آن را بگیرد و یهودا را لمس کرد و یهودا آرام گرفت. سپس یهودا دوباره نزد یوسف علیه السلام بازگشت و با او درباره برادرش سخن گفت تا این که سخن میان آن دو بالا گرفت و یهودا خشمگین شد و آن مویش سیخ گردید و از آن خون آمد. یوسف علیه السلام انار را از آن پسر بچه گرفت و به سمت یهودا غلطاند. آن پسر بچه روی نشیمنگاه خود به سوی یهودا حرکت کرد و یهودا آرام گرفت. یهودا گفت: در این خانه به همراه ما یکی از فرزندان یعقوب وجود دارد. حضرت فرمود: در این هنگام بود که یوسف علیه السلام به آنان فرمود: {آیا دانستید وقتی که نادان بودید با یوسف و برادرش چه کردید؟}

امام صادق علیه السلام در روایت دیگری می فرماید: چون یوسف علیه السلام برادرش را گرفت، برادرانش به گرد او آمدند و در حالی که از پوستشان خون زرد رنگی می چکید به او گفتند: یکی از ما را به جای او بگیر. حضرت فرمود: چون یوسف علیه السلام از این کار ابا ورزید و آنان از نزد او رفتند یهودا به آنان گفت:

شما دانستید که با یوسف چه کردید(3).

هرگز از این سرزمین نمی روم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حق من داوری کند و او بهترین داوران است. حضرت فرمود: از این رو آنان نزد پدرشان بازگشتند و یهودا بر جای ماند. حضرت فرمود: یهودا بر یوسف علیه السلام وارد شد و با او درباره برادرش سخن گفت تا این که سخن میان او و برادرش بالا گرفت و خشمگین شد و بر کتف یهودا مویی بود که هر گاه خشمگین می شد سیخ می شد و تا زمانی که یکی از فرزندان یعقوب او را لمس نمی کرد از آن خون می آمد. حضرت می فرماید: در مقابل یوسف علیه السلام یکی از پسرانش بود که اناری از زر در دست داشت و با آن بازی می کرد. چون یوسف علیه السلام دید که یهودا خشمگین گردیده و مویش سیخ شده است و از آن خون می آید آن انار را از دست آن پسر بچه گرفت. سپس آن را به سوی یهودا غلطاند. آن پسربچه در طلب آن انار برآمد تا این که آن را بگیرد و دستش به یهودا برخورد کرد. حضرت فرمود: از این رو خشمش برطرف شد. حضرت فرمود: یهودا به شک افتاد و آن پسر بچه به همراه آن انار به سمت یوسف علیه السلام رفت. سپس سخن میان آن دو بالا گرفت تا این که

ص: 309


1- . نسخه خطی
2- . در نسخه دیگری آمده است: و او زمانی آرام می گرفت که یکی از فرزندان یعقوب او را لمس می کرد.
3- . از قرآن کریم و احادیث روشن می شود که گوینده این سخن، یوسف علیه السلام است که وقتی برای بار سوم نزد او بازگشتند این سخن را به آنان گفت.

مَکَانَهُ یَعْنِی جَزَاءَهُ فَأَخَذَ الَّذِی وَجَدَ الصَّاعَ عِنْدَهُ (1).

«122»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا اسْتَیْأَسَ إِخْوَةُ یُوسُفَ مِنْ أَخِیهِمْ قَالَ لَهُمْ یَهُودَا وَ کَانَ أَکْبَرَهُمْ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ قَالَ وَ رَجَعَ إِلَی یُوسُفَ یُکَلِّمُهُ فِی أَخِیهِ فَکَلَّمَهُ حَتَّی ارْتَفَعَ الْکَلَامُ بَیْنَهُمَا حَتَّی غَضِبَ یَهُودَا وَ کَانَ إِذَا غَضِبَ قَامَتْ شَعْرَةٌ فِی کَتِفِهِ وَ خَرَجَ مِنْهَا الدَّمُ (2)قَالَ وَ کَانَ بَیْنَ یَدَیْ یُوسُفَ ابْنٌ لَهُ صَغِیرٌ مَعَهُ رُمَّانَةٌ مِنْ ذَهَبٍ وَ کَانَ الصَّبِیُّ یَلْعَبُ بِهَا قَالَ فَأَخَذَهَا یُوسُفُ مِنَ الصَّبِیِّ فَدَحْرَجَهَا نَحْوَ یَهُودَا قَالَ وَ حَبَا الصَّبِیُّ لِیَأْخُذَهَا فَمَسَّ یَهُودَا فَسَکَنَ یَهُودَا ثُمَّ عَادَ إِلَی یُوسُفَ فَکَلَّمَهُ فِی أَخِیهِ حَتَّی ارْتَفَعَ الْکَلَامُ بَیْنَهُمَا حَتَّی غَضِبَ یَهُودَا وَ قَامَتِ الشَّعْرَةُ وَ سَالَ مِنْهَا الدَّمُ فَأَخَذَ یُوسُفُ الرُّمَّانَةَ مِنَ الصَّبِیِّ فَدَحْرَجَهَا نَحْوَ یَهُودَا وَ حَبَا الصَّبِیُّ نَحْوَ یَهُودَا فَسَکَنَ یَهُودَا فَقَالَ یَهُودَا إِنَّ فِی الْبَیْتِ مَعَنَا لَبَعْضَ وُلْدِ یَعْقُوبَ قَالَ فَعِنْدَ ذَلِکَ قَالَ لَهُمْ یُوسُفُ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ

وَ فِی رِوَایَةِ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْهُ علیه السلام قَالَ: لَمَّا أَخَذَ یُوسُفُ أَخَاهُ اجْتَمَعَ عَلَیْهِ إِخْوَتُهُ فَقَالُوا لَهُ خُذْ أَحَدَنَا مَکَانَهُ وَ جُلُودُهُمْ تَقْطُرُ دَماً أَصْفَرَ وَ هُمْ یَقُولُونَ خُذْ أَحَدَنَا مَکَانَهُ قَالَ فَلَمَّا أَنْ أَبَی عَلَیْهِمْ وَ أُخْرِجُوا مِنْ عِنْدِهِ قَالَ لَهُمْ یَهُودَا قَدْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ- (3)فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ قَالَ فَرَجَعُوا إِلَی أَبِیهِمْ وَ تَخَلَّفَ یَهُودَا قَالَ فَدَخَلَ عَلَی یُوسُفَ فَکَلَّمَهُ فِی أَخِیهِ حَتَّی ارْتَفَعَ الْکَلَامُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ وَ غَضِبَ وَ کَانَ عَلَی کَتِفِهِ شَعْرَةٌ إِذَا غَضِبَ قَامَتِ الشَّعْرَةُ فَلَا تَزَالُ تَقْذِفُ بِالدَّمِ حَتَّی یَمَسَّهُ بَعْضُ وُلْدِ یَعْقُوبَ قَالَ فَکَانَ بَیْنَ یَدَیْ یُوسُفَ ابْنٌ لَهُ صَغِیرٌ فِی یَدِهِ رُمَّانَةٌ مِنْ ذَهَبٍ یَلْعَبُ بِهَا فَلَمَّا رَآهُ یُوسُفُ قَدْ غَضِبَ وَ قَامَتِ الشَّعْرَةُ تَقْذِفُ بِالدَّمِ أَخَذَ الرُّمَّانَةَ مِنْ یَدَیِ الصَّبِیِّ ثُمَّ دَحْرَجَهَا نَحْوَ یَهُودَا وَ ابْتَغَی الصَّبِیُّ لِیَأْخُذَهَا فَوَقَعَتْ یَدُهُ عَلَی یَهُودَا قَالَ فَذَهَبَ غَضَبُهُ قَالَ فَارْتَابَ یَهُودَا وَ رَجَعَ الصَّبِیُّ بِالرُّمَّانَةِ إِلَی یُوسُفَ ثُمَّ ارْتَفَعَ الْکَلَامُ بَیْنَهُمَا حَتَّی

ص: 309


1- مخطوط. م.
2- فی نسخة: و کان لا یسکن حتّی یمسه بعض ولد یعقوب.
3- الظاهر من المصحف الشریف و من الاخبار أن القائل لذلک هو یوسف علیه السلام لاخوته حین رجعوا فی المرة الثالثة.

یهودا خشمگین و مویش سیخ شد و شروع به خون آمدن کرد. چون یوسف علیه السلام این صحنه را دید آن انار را به سوی یهودا غلطاند و آن پسر بچه به دنبال آن انار رفت تا آن را بگیرد و دستش به یهودا برخورد کرد؛ از این رو خشمش فرونشست. حضرت فرمود: یهودا گفت: در این خانه کسی از فرزندان یعقوب وجود دارد. یوسف علیه السلام این کار را سه بار تکرار کرد(1).

توضیح

طبرسی رحمه الله می گوید: {هرگز از این سرزمین نمی روم} یعنی پیوسته در این سرزمین می مانم و آن را ترک نمی کنم. مقصود از آن سرزمین، سرزمین مصر است. {تا پدرم به من اجازه }خروج و بازگشت به سویش را {دهد یا خدا در حق من} به خروج و رها کردن برادرم در این جا {داوری کند} و حکم دهد. برخی مقصود از آن اجازه و حکم را اجازه و حکم به مرگ می دانند. ابومسلم نیز مقصود یهودا از این سخن را اجازه و حکم به چیزی می داند که نزد پدرشان عذر و بهانه ای باشد. جبائی نیز آن را اجازه و حکم به شمشیر می داند تا یهودا به خاطر زندانی شدن برادرش بجنگد. سخن طبرسی به پایان رسید(2).

فیروز آبادی می گوید: حَبا الرَّجُلُ یعنی مرد بر روی دست ها و شکمش حرکت کرد. حَبا الصَّبیُّ حَبواً بر وزن سَهواً یعنی کودک روی نشیمنگاهش حرکت کرد. سخن فیروز آبادی به پایان رسید.

از ظاهر حدیث اول چنین بر می آید که یوسف ماجرا را پیش از بازگشت برادرانش به یهودا آشکار کرده است. که مخالف با سایر احادیث است.

روایت 123

تفسیر العیاشی: جابر می گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم: خداوند شما را رحمت کند. معنای صبر نیکو چیست؟ حضرت پاسخ داد: یعنی صبری که انسان در آن نزد مردم شکوه و گلایه نکند. ابراهیم(3) علیه السلام یعقوب را برای کاری نزد یکی از راهبان عابد فرستاد. چون نگاه راهب به او افتاد او را ابراهیم علیه السلام پنداشت. از این رو از جای خود به سوی او جهید و او را در آغوش گرفت. سپس گفت: ای خلیل الرحمن به تو خوش آمد می گویم. یعقوب علیه السلام فرمود: من ابراهیم نیستم، بلکه یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم هستم. راهب از او پرسید: چه چیز باعث شد تا تو را این طور پیر و فرتوت ببینم. یعقوب علیه السلام پاسخ داد: غم و اندوه. یعقوب علیه السلام از درِ کوچک نگذشته بود که خداوند به او وحی فرمود: ای یعقوب، شکایت مرا پیش بندگانم کرده ای؟ یعقوب علیه السلام در آستانه در به سجده افتاد و می گفت: پروردگارا، دیگر تکرار نمی کنم. از این رو خداوند به او وحی فرمود که من تو را بخشیدم، اما هرگز این کار را تکرار نکن. از این رو یعقوب علیه السلام از گرفتاری های دنیا که بر سرش آمده بود هیچ شکایت نکرد جز این که روزی فرمود: {من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا می برم و از [عنایت] خدا چیزی می دانم که شما نمی دانید.}(4)

ص: 310


1- . نسخه خطی
2- . مجمع البیان 5: 255
3- . در نسخه دیگری، خدا آمده است.
4- . نسخه خطی

غَضِبَ وَ قَامَتِ الشَّعْرَةُ فَجَعَلَتْ تَقْذِفُ بِالدَّمِ فَلَمَّا رَأَی یُوسُفُ دَحْرَجَ الرُّمَّانَةَ نَحْوَ یَهُودَا وَ أَتْبَعَهَا الصَّبِیُّ لِیَأْخُذَهَا فَوَقَعَتْ یَدُهُ عَلَی یَهُودَا فَسَکَنَ غَضَبُهُ قَالَ فَقَالَ یَهُودَا إِنَّ فِی الْبَیْتِ لَمِنْ وُلْدِ یَعْقُوبَ حَتَّی صَنَعَ ذَلِکَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ (1).

بیان

قال الطبرسی رحمه الله فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ أی لا أزال بهذه الأرض و لا أزول عنها و هی أرض مصر حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی فی البراح و الرجوع إلیه أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی بالخروج و ترک أخی هنا و قیل بالموت و قیل بما یکون عذرا لنا عند أبینا عن أبی مسلم و قیل بالسیف حتی أحارب من حبس أخی عن الجبائی انتهی. (2)و قال الفیروزآبادی حبا الرجل مشی علی یدیه و بطنه و الصبی حبوا کسهو مشی علی استه انتهی.

و یظهر من الخبر الأول أنه علیه السلام أظهر الأمر لیهودا قبل رجوع إخوته و فیه مخالفة ما لسائر الأخبار.

«123»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ جَابِرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام رَحِمَکَ اللَّهُ مَا الصَّبْرُ الْجَمِیلُ فَقَالَ کَانَ (ذَاکَ) صَبْرٌ لَیْسَ فِیهِ شَکْوَی إِلَی النَّاسِ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ (3)بَعَثَ یَعْقُوبَ إِلَی رَاهِبٍ مِنَ الرُّهْبَانِ عَابِدٍ مِنَ الْعُبَّادِ فِی حَاجَةٍ فَلَمَّا رَآهُ الرَّاهِبُ حَسِبَهُ إِبْرَاهِیمَ فَوَثَبَ إِلَیْهِ فَاعْتَنَقَهُ ثُمَّ قَالَ مَرْحَباً بِخَلِیلِ الرَّحْمَنِ قَالَ یَعْقُوبُ إِنِّی لَسْتُ بِإِبْرَاهِیمَ وَ لَکِنِّی یَعْقُوبُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ فَقَالَ لَهُ الرَّاهِبُ فَمَا بَلَغَ بِکَ مَا أَرَی مِنَ الْکِبَرِ قَالَ الْهَمُّ وَ الْحُزْنُ فَمَا جَاوَزَ صَغِیرَ الْبَابِ حَتَّی أَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَنْ یَا یَعْقُوبُ شَکَوْتَنِی إِلَی الْعِبَادِ فَخَرَّ سَاجِداً عِنْدَ عَتَبَةِ الْبَابِ یَقُولُ رَبِّ لَا أَعُودُ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَنِّی قَدْ غَفَرْتُهَا لَکَ فَلَا تَعُودَنَّ إِلَی مِثْلِهَا فَمَا شَکَا شَیْئاً مِمَّا أَصَابَهُ مِنْ نَوَائِبِ الدُّنْیَا إِلَّا أَنَّهُ قَالَ یَوْماً إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی (4)وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (5).

ص: 310


1- مخطوط. م.
2- مجمع البیان 5: 255. م.
3- فی نسخة: ان اللّه.
4- البث: شدة الحزن.
5- مخطوط. م.

می­گویم: سید بن طاووس نیز شبیه این حدیث را در کتاب سعد السعود به نقل از تفسیر ابن عقده حافظ آورده است(1).

توضیح

این که ابراهیم علیه السلام یعقوب علیه السلام را پس از پیر شدن یعقوب علیه السلام فرستاده باشد، عجیب است. شاید آن پس از وفات ابراهیم علیه السلام بوده و فرستادن او از باب وصیت باشد. همچنین در یکی از نسخه آمده است: خداوند او را فرستاد که همین درست است.

مقصود حضرت از (صَغیرَ الباب) شاید از باب اضافه صفت به موصوف و به معنای درِ کوچک باشد یعنی درِ خانه نه درِ منزل. همچنین این روایت در کتاب تمحیص آمده و در آن این طور آمده است: یعقوب علیه السلام از آستان در نگذشته بود.

روایت 124

تفسیر العیاشی: هشام بن سالم: یکی از اصحاب ما از امام صادق علیه السلام پرسید: یعقوب علیه السلام چقدر برای یوسف علیه السلام اندوهگین شد؟ حضرت پاسخ داد: به اندازه هفتاد زن که داغ فرزند دیده و جگرشان سوخته است(2).

روایت 125

برخی از امام صادق علیه السلام پرسیدند: چگونه یعقوب علیه السلام برای یوسف علیه السلام اندوهگین شد، در حالی که جبرئیل او را آگاه کرده بود از این که او نمرده است و به سویش باز خواهد گشت؟ حضرت پاسخ داد: او این مطلب را فراموش کرد(3).

توضیح

شاید مقصود حضرت این است که یعقوب علیه السلام به دلیل عشق زیادش به یوسف علیه السلام از جدایی اش اندوهگین بود، گویا فراموش کرده بود که او نمرده و به سویش باز خواهد گشت.

روایت 126

تفسیر العیاشی:محمد بن سهل بحرانی از یکی از اصحاب ما: امام صادق علیه السلام فرمود: پنج تن بسیار می گریستند که عبارتند از: آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه دختر محمد و علی بن حسین علیهم السلام. یعقوب علیه السلام برای یوسف علیه السلام آن قدر گریست که نابینا شد و برخی به او گفتند: {پیوسته یوسف را یاد می کنی تا بیمار شوی یا هلاک گردی.}(4)

روایت 127

تفسیر العیاشی: اسماعیل بن جابر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت فرمود: یعقوب علیه السلام در پی خواسته ای نزد پادشاهی از ناحیه شما آمد. پادشاه به او گفت: تو ابراهیم هستی؟ او پاسخ داد: خیر. پادشاه پرسید: تو اسحاق بن ابراهیم هستی؟ او پاسخ داد: خیر. پادشاه پرسید: پس تو کیستی؟ او پاسخ داد: من یعقوب بن اسحاق هستم. پادشاه پرسید: چه چیزی باعث شد تا تو را با این سن کم به این شکل ببینم؟ او پاسخ داد: دلیلش اندوه من برای یوسف است. پادشاه گفت: ای یعقوب، غم و اندوه، تو را به نهایت سختی و فلاکت انداخت. یعقوب علیه السلام فرمود: ما پیامبران زود تر از دیگران به بلا و مصیبت دچار می شویم و بلا و مصیبت پس از ما به ترتیب به بهترین های مردم می رسد.

ص: 311


1- . سعد السعود: 120
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی
4- . نسخه خطی

أقول: رواه السید ابن طاوس فی کتاب سعد السعود من تفسیر ابن عقدة الحافظ عن عثمان بن عیسی عن المفضل عن جابر مثله (1)

بیان

بعث إبراهیم یعقوب علیه السلام بعد کبر یعقوب غریب و لعله کان بعد فوت إبراهیم و کان البعث علی سبیل الوصیة و فی بعض النسخ إن الله بعث و هو الصواب و قوله صغیر الباب لعله من إضافة الصفة إلی الموصوف أی الباب الصغیر أی باب البیت دون باب الدار و رواه فی کتاب التمحیص عن جابر و فیه فما جاز عتبة الباب.

«124»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِنَا مَا بَلَغَ مِنْ حُزْنِ یَعْقُوبَ عَلَی یُوسُفَ قَالَ حُزْنَ سَبْعِینَ ثَکْلَی حَرَّی (2).

«125»

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْهُ قَالَ: قِیلَ لَهُ کَیْفَ تَحَزَّنَ یَعْقُوبُ عَلَی یُوسُفَ وَ قَدْ أَخْبَرَهُ جَبْرَئِیلُ أَنَّهُ لَمْ یَمُتْ وَ أَنَّهُ سَیَرْجِعُ إِلَیْهِ فَقَالَ إِنَّهُ نَسِیَ ذَلِکَ (3).

بیان

لعل المراد أنه لشدة حبه له کان محزونا علی مفارقته حتی کأنه نسی ذلک.

«126»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ الْبَحْرَانِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الْبَکَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ یَعْقُوبُ وَ یُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَمَّا یَعْقُوبُ فَبَکَی عَلَی یُوسُفَ حَتَّی ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ حَتَّی قِیلَ لَهُ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّی تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ (4).

«127»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ یَعْقُوبَ أَتَی مَلِکاً بِنَاحِیَتِکُمْ یَسْأَلُهُ الْحَاجَةَ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ أَنْتَ إِبْرَاهِیمُ قَالَ لَا قَالَ وَ أَنْتَ إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ قَالَ لَا قَالَ فَمَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا یَعْقُوبُ بْنُ إِسْحَاقَ قَالَ فَمَا بَلَغَ بِکَ مَا أَرَی مَعَ حَدَاثَةِ السِّنِّ قَالَ الْحُزْنُ عَلَی یُوسُفَ قَالَ لَقَدْ بَلَغَ بِکَ الْحُزْنُ یَا یَعْقُوبُ کُلَّ مَبْلَغٍ فَقَالَ إِنَّا مَعْشَرَ الْأَنْبِیَاءِ أَسْرَعُ شَیْ ءٍ الْبَلَاءُ إِلَیْنَا ثُمَّ الْأَمْثَلَ فَالْأَمْثَلَ مِنَ

ص: 311


1- سعد السعود: 120. م.
2- مخطوط. م.
3- مخطوط. م.
4- مخطوط. م.

یعقوب علیه السلام خواسته خود را بر آورده ساخت. چون از در عبور کرد جبرئیل بر او نازل شد و به او فرمود: ای یعقوب، پروردگارت به تو سلام رسانده و فرمود: شکایت من را پیش مردم می کنی؟! یعقوب علیه السلام به روی خود خاک پاشید و عرض کرد: پرروردگارا، آن یک لغزش بود. از آن درگذر؛ چرا که دیگر هرگز آن را تکرار نخواهم کرد. سپس جبرئیل به سوی او بازگشت و فرمود: ای یعقوب، سرت را بالا بیاور. پروردگارت به تو سلام می رساند و فرمود: از تو در گذشتم. دیگر شکایت مرا نزد خلقم نکن. یعقوب علیه السلام دیگر در حال شِکوه دیده نشد تا این که پسرانش نزد او آمدند. او از آنان روی برگرداند و رو به دیوار کرده و فرمود:{من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا می برم و از [عنایت] خدا چیزی می دانم که شما نمی دانید.}(1)

روایت 128

امام صادق علیه السلام در حدیثی دیگر فرمود: یعقوب علیه السلام برای خواسته ای نزد نمرود آمد. از آن جا که او شبیه ترین مردم به ابراهیم علیه السلام بود چون بر نمرود وارد شد نمرود از او پرسید: آیا تو ابراهیم خلیل الرحمن هستی؟ او پاسخ داد: خیر. تا آخر حدیث(2).

روایت 129

تفسیر العیاشی: ابو بصیر: امام باقر علیه السلام به حدیث اول(3)

بازگشت و فرمود: غم و اندوه یعقوب علیه السلام شدت یافت تا این که پشتش خمیده شد. دنیا بر یعقوب علیه السلام و فرزندانش پشت کرد تا این که بسیار نیازمند شدند و آذوقه شان تمام شد. در این هنگام یعقوب علیه السلام به فرزندانش فرمود: {بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا نومید مباشید؛ زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نومید نمی شود.} از این رو تعدادی از آنان راهی شدند و یعقوب علیه السلام

سرمایه اندکی و نامه ای خطاب به عزیز مصر را به همراه آنان فرستاد و از او برای خود و فرزندانش در خواست عطوفت می کرد. او به فرزندانش سفارش کرد که پیش از دادن سرمایه ابتدا نامه را به عزیز مصر بدهند. یعقوب علیه السلام نوشت(4): به نام خداوند بخشنده مهربان. به عزیز مصر، ظاهر کننده عدالت و کامل دهنده پیمانه، از یعقوب

ص: 312


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . مقصود او از حدیث اول حدیث شماره 114 است.
4- . طبرسی (ره) به نقل از کتاب نبوت می­گوید: امام صادق علیه السلام در حدیثی طولانی می فرماید: یعقوب علیه السلام به یوسف علیه السلام این طور نامه نوشت: به نام خداوند بخشنده و مهربان. به عزیز مصر. طبرسی (ره) حدیث را مانند آن چه در روایت ابو بصیر آمده تا این جا می رساند که یعقوب علیه السلام فرمود: در قیمت آن به ما تخفیف بده و پیمانه را برایمان کامل کن و در آزادی آل یعقوب بشتاب. حضرت می فرماید: آنان نامه را بردند تا این که بر یوسف علیه السلام در سرای پادشاهی وارد شدند و گفتند: {ای عزیز به ما و خانواده ما آسیب رسیده است.} تا آخر آیه و برادرمان ابن یامین را به ما صدقه بده. این نامه پدرمان یعقوب به تو درباره برادرمان است. او از تو می خواهد تا او را آزاد سازی و با آزادی او بر ما منت نهی. یوسف علیه السلام آن نامه را گرفت. آن را بوسید و روی چشمانش نهاد. یوسف علیه السلام گریست و شیون کرد تا این که پیراهنی که به تن داشت از آن اشک ها خیس شد. سپس به آنان رو کرد و فرمود: گفت آیا دانستید با یوسف چه کردید. تا آخر آیه. مصنف (ره)

النَّاسِ فَقَضَی حَاجَتَهُ فَلَمَّا جَاوَزَ بَابَهُ هَبَطَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ لَهُ یَا یَعْقُوبُ رَبُّکَ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ شَکَوْتَنِی إِلَی النَّاسِ فَعَفَّرَ وَجْهَهُ فِی التُّرَابِ وَ قَالَ یَا رَبِّ زَلَّةً أَقِلْنِیهَا فَلَا أَعُودُ بَعْدَ هَذَا أَبَداً ثُمَّ عَادَ إِلَیْهِ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ یَا یَعْقُوبُ ارْفَعْ رَأْسَکَ رَبُّکَ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ قَدْ أَقَلْتُکَ فَلَا تَعُودُ تَشْکُونِی إِلَی خَلْقِی فَمَا رُئِیَ نَاطِقاً بِکَلِمَةٍ مِمَّا کَانَ فِیهِ حَتَّی أَتَاهُ بَنُوهُ فَصَرَفَ وَجْهَهُ إِلَی الْحَائِطِ وَ قَالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (1).

«128»

وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ عَنْهُ جَاءَ یَعْقُوبُ إِلَی نُمْرُودَ فِی حَاجَةٍ فَلَمَّا دَخَلَ عَلَیْهِ وَ کَانَ أَشْبَهَ النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ قَالَ لَهُ أَنْتَ إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ الرَّحْمَنِ قَالَ لَا الْحَدِیثَ (2).

«129»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام عَادَ إِلَی الْحَدِیثِ الْأَوَّلِ (3)قَالَ وَ اشْتَدَّ حُزْنُهُ یَعْنِی یَعْقُوبَ حَتَّی تَقَوَّسَ ظَهْرُهُ وَ أَدْبَرَتِ الدُّنْیَا عَنْ یَعْقُوبَ وَ وُلْدِهِ حَتَّی احْتَاجُوا حَاجَةً شَدِیدَةً وَ فَنِیَتْ مِیَرُهُمْ فَعِنْدَ ذَلِکَ قَالَ یَعْقُوبُ لِوُلْدِهِ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ فَخَرَجَ مِنْهُمْ نَفَرٌ وَ بَعَثَ مَعَهُمْ بِضَاعَةً یَسِیرَةً وَ کَتَبَ مَعَهُمْ کِتَاباً إِلَی عَزِیزِ مِصْرَ یَعْطِفُهُ (4)عَلَی نَفْسِهِ وَ وُلْدِهِ وَ أَوْصَی وُلْدَهُ أَنْ یَبْدُوا بِدَفْعِ کِتَابِهِ قَبْلَ الْبِضَاعَةِ فَکَتَبَ (5)بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ إِلَی عَزِیزِ مِصْرَ وَ مَظْهَرِ الْعَدْلِ وَ مُوفِی الْکَیْلِ مِنْ یَعْقُوبَ

ص: 312


1- مخطوط. م.
2- مخطوط. م.
3- أراد بالحدیث الأول ما تقدم تحت رقم 114. م.
4- فی نسخة: یستعطفه.
5- روی الطبرسیّ رحمه اللّه من کتاب النبوّة بإسناده عن الحسن بن محبوب، عن أبی إسماعیل الفراء عن طربال، عن أبی عبد اللّه علیه السلام فی خبر طویل أن یعقوب کتب إلی یوسف: بسم اللّه الرحمن الرحیم إلی عزیز مصر؛ و ذکر الکتاب مثل ما فی روایة أبی بصیر إلی قوله: و اسمح لنا فی السعر و أوف لنا الکیل و عجل سراح آل إبراهیم، قال: فمضوا بکتابه حتّی دخلوا علی یوسف فی دار الملک و قالوا: «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» الی آخر الآیة، و تصدق علینا بأخینا ابن یامین، و هذا کتاب یعقوب أبینا إلیک فی أمره، یسألک تخلیة سبیله فمن به علینا. فأخذ یوسف الکتاب فقبله و وضعه علی عینیه و بکی و انتحب حتّی بل دموعه القمیص الذی علیه، ثمّ أقبل علیهم فقال: هل علمتم ما فعلتم بیوسف الآیة. منه رحمه اللّه.

بن اسحاق بن ابراهیم خلیل الله معاصر نمرود. نمرودی که برای ابراهیم هیزم و آتش گرد آورد تا او را در آن آتش بسوزاند، اما خداوند، آتش را برای او سرد و بی آسیب گرداند و او را از آتش نجات داد. ای عزیز تو را آگاه می سازم که ما اهل بیت کهنی هستیم که پیوسته بلا و مصیبت از سوی خداوند شتابان به سوی ما می آید تا ما را به وسیله آن در خوشی و ناخوشی بیازماید. من از بیست سال پیش پشت سر هم دچار مصیبت می شوم. نخستینشان این بود که من پسری داشتم که او را یوسف نامیدم. او از میان فرزندانم باعث شادی ام می شد و نور چشمانم و میوه دلم بود. برادران پدری اش از من خواستند تا او را با آنان برای گشتن در چمن و بازی کردن بفرستم. من او را صبحگاهان با آنان فرستادم و آنان شامگاهان گریان نزد من آمدند و پیراهنش را با خونی دروغین نزد من آوردند و ادعا کردند که گرگ، او را خورده است. غم و اندوه من در نبود او شدت یافت و از دوری او بسیار گریستم تا این که به دلیل غم و اندوه نابینا شدم. او برادری از خاله اش داشت(1)

و من شیفته او بودم و با او ملاطفت می ورزیدم. او همدم من بود و وقتی یاد یوسف می افتادم او را در آغوش می گرفتم و بدین سان مقداری از غم و اندوه درونم تسکین می یافت. برادرانش به من گفته اند که تو ای عزیز او را از آنان خواستی و به آنان دستور دادی تا او را نزد تو بیاورند و اگر او را نزدت نیاورند به آنان آذوقه گندم نمی دهی تا از مصر بیاورند. من او را به همراه آنان فرستادم تا آذوقه گندم برایمان بیاورند، اما آنان بدون او نزد من بازگشتند. آنان گفته اند که او پیمانه پادشاه را دزدیده است، در حالی که ما اهل بیت دزدی نمی کنیم. تو او را بازداشت کرده ای و داغ او را بر دلم نهادی. غم و اندوهم از جدایی او شدت یافته تا این که به همین دلیل پشتم خم شده و مصیبتی که از دوری او بر من وارد شده به همراه مصیبت های متوالی دیگر، بر من گران آمده است. بنابراین بر من منت گذار و او را از حبس آزاد کن، گندم خوبی به ما بده، در قیمت آن به ما تخفیف ده و در آزاد کردن آل یعقوب شتاب کن.

چون فرزندان یعقوب به همراه نامه او به سوی مصر رفتند جبرئیل بر یعقوب علیه السلام نازل شد و به او فرمود: ای یعقوب، پروردگارت از تو می پرسد: چه کسی تو را به این مصیبت هایت دچار کرده است که تو آنها را برای عزیز مصر می نویسی؟ یعقوب علیه السلام پاسخ داد: تو مرا به آن مصیبت ها مبتلا ساختی تا مجازات و ادبی برای من باشند. خداوند پرسید: آیا کسی جز من می تواند آن مصیبت را از تو باز دارد؟ یعقوب علیه السلام پاسخ داد: خدایا، خیر. خداوند فرمود: آیا وقتی شکایت مصیبت هایت را به کسی غیر از من می کردی و از من کمک نخواستی و شکایت آنها را نزد من نکردی از من شرم نداشتی؟ یعقوب علیه السلام عرض کرد: خدایا، از تو آمرزش می طلبم و به سوی تو توبه می کنم و غم و اندوه خود را نزد تو شکوه می کنم. خداوند متعال فرمود: ای یعقوب، هدف من در ادب کردن تو و فرزندان گناه کارت به نهایت رسیده است.

ص: 313


1- . این حدیث دلالت می کند بر این که بنیامین برادر مادری یوسف علیه السلام نبود، بلکه فرزند خاله اش بود و تنها مجازاً او را برادر مادری خواند. شبیه این مطلب در حدیث شماره 144 و دیگر احادیث نیز خواهد آمد.

بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ صَاحِبِ نُمْرُودَ الَّذِی جَمَعَ لِإِبْرَاهِیمَ الْحَطَبَ وَ النَّارَ لِیُحْرِقَهُ بِهَا فَجَعَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً وَ أَنْجَاهُ مِنْهَا أُخْبِرُکَ أَیُّهَا الْعَزِیزُ أَنَّا أَهْلُ بَیْتٍ قَدِیمٍ لَمْ یَزَلِ الْبَلَاءُ إِلَیْنَا سَرِیعاً مِنَ اللَّهِ لِیَبْلُوَنَا بِذَلِکَ عِنْدَ السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ أَنَّ مَصَائِبَ تَتَابَعَتْ عَلَیَّ مُنْذُ عِشْرِینَ سَنَةً أَوَّلُهَا أَنَّهُ کَانَ لِیَ ابْنٌ سَمَّیْتُهُ یُوسُفَ وَ کَانَ سُرُورِی مِنْ بَیْنِ وُلْدِی وَ قُرَّةَ عَیْنِی وَ ثَمَرَةَ فُؤَادِی وَ أَنَّ إِخْوَتَهُ مِنْ غَیْرِ أُمِّهِ سَأَلُونِی أَنْ أَبْعَثَهُ مَعَهُمْ یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ فَبَعَثْتُهُ مَعَهُمْ بُکْرَةً وَ إِنَّهُمْ جَاءُونِی عِشاءً یَبْکُونَ وَ جَاءُونِی عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ فَزَعَمُوا أَنَّ الذِّئْبَ أَکَلَهُ فَاشْتَدَّ لِفَقْدِهِ حُزْنِی وَ کَثُرَ عَلَی فِرَاقِهِ بُکَائِی حَتَّی ابْیَضَّتْ عَیْنَایَ مِنَ الْحُزْنِ وَ أَنَّهُ کَانَ لَهُ أَخٌ مِنْ خَالَتِهِ (1)وَ کُنْتُ بِهِ مُعْجَباً وَ عَلَیْهِ رَفِیقاً وَ کَانَ لِی أَنِیساً وَ کُنْتُ إِذَا ذَکَرْتُ یُوسُفَ ضَمَمْتُهُ إِلَی صَدْرِی فَیَسْکُنُ بَعْضُ مَا أَجِدُ فِی صَدْرِی وَ أَنَّ إِخْوَتَهُ ذَکَرُوا لِی أَنَّکَ أَیُّهَا الْعَزِیزُ سَأَلْتَهُمْ عَنْهُ وَ أَمَرْتَهُمْ أَنْ یَأْتُوکَ بِهِ وَ إِنْ لَمْ یَأْتُوکَ بِهِ مَنَعْتَهُمُ الْمِیرَةَ لَنَا مِنَ الْقَمْحِ مِنْ مِصْرَ فَبَعَثْتُهُ مَعَهُمْ لِیَمْتَارُوا لَنَا قَمْحاً فَرَجَعُوا إِلَیَّ فَلَیْسَ هُوَ مَعَهُمْ وَ ذَکَرُوا أَنَّهُ سَرَقَ مِکْیَالَ الْمَلِکِ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَیْتٍ لَا نَسْرِقُ وَ قَدْ حَبَسْتَهُ وَ فَجَعْتَنِی بِهِ وَ قَدِ اشْتَدَّ لِفِرَاقِهِ حُزْنِی حَتَّی تَقَوَّسَ لِذَلِکَ ظَهْرِی وَ عَظُمَتْ بِهِ مُصِیبَتِی مَعَ مَصَائِبَ مُتَتَابِعَاتٍ عَلَیَّ (2)فَمُنَّ عَلَیَّ بِتَخْلِیَةِ سَبِیلِهِ وَ إِطْلَاقِهِ مِنْ مَحْبَسِهِ (3)وَ طَیِّبْ لَنَا الْقَمْحَ وَ اسْمَحْ لَنَا فِی السِّعْرِ وَ عَجِّلْ سَرَاحَ آلِ یَعْقُوبَ فَلَمَّا مَضَی وُلْدُ یَعْقُوبَ مِنْ عِنْدِهِ نَحْوَ مِصْرَ بِکِتَابِهِ نَزَلَ جَبْرَئِیلُ عَلَی یَعْقُوبَ فَقَالَ لَهُ یَا یَعْقُوبُ إِنَّ رَبَّکَ یَقُولُ لَکَ مَنِ ابْتَلَاکَ بِمَصَائِبِکَ الَّتِی کَتَبْتَ بِهَا إِلَی عَزِیزِ مِصْرَ قَالَ یَعْقُوبُ أَنْتَ بَلَوْتَنِی بِهَا عُقُوبَةً مِنْکَ وَ أَدَباً لِی قَالَ اللَّهُ فَهَلْ کَانَ یَقْدِرُ عَلَی صَرْفِهَا عَنْکَ أَحَدٌ غَیْرِی قَالَ یَعْقُوبُ اللَّهُمَّ لَا قَالَ أَ فَمَا اسْتَحْیَیْتَ مِنِّی حِینَ شَکَوْتَ مَصَائِبَکَ إِلَی غَیْرِی وَ لَمْ تَسْتَغِثْ بِی وَ تَشْکُو مَا بِکَ إِلَیَّ فَقَالَ یَعْقُوبُ أَسْتَغْفِرُکَ یَا إِلَهِی وَ أَتُوبُ إِلَیْکَ وَ أَشْکُو بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَیْکَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَدْ بَلَغْتُ بِکَ یَا یَعْقُوبُ وَ بِوُلْدِکَ الْخَاطِئِینَ

ص: 313


1- هذا الخبر یدلّ علی أن بنیامین لم یکن من أم یوسف بل کان من خالته، و انما دعاه أخا من أمه مجازا و سیأتی مثله تحت رقم 144 و غیره.
2- فی نسخة: تتابعت علی.
3- فی نسخة: و إطلاقه من حبسک.

ای یعقوب اگر از مصیبت هایت به هنگام نازل شدن بر تو نزد خودم شکوه می کردی، آمرزش می خواستی و از گناهت به سوی من توبه می نمودی آن مصیبت ها را پس از آن که برایت مقدر کرده بودم از تو دفع می کردم، اما شیطان، یاد مرا از ذهنت برد؛ از این رو از رحمتم ناامید شدی. در حالی که من خداوند بخشنده نیکوکار هستم و بندگان آمرزش خواه و توبه کننده به سویم را دوست دارم. ای یعقوب، من یوسف و برادرش و مال، گوشت و خون از دستت رفته ات را به تو باز می گردانم. من تو را بینا می سازم و پشتت راست می شود. بنابراین شاد و خوشحال باش. آنچه با تو کردم برای ادب کردنت بود. بنابراین ادب کردنم را بپذیر.

پسران یعقوب علیه السلام نامه او را به مصر بردند تا این که در سرای پادشاهی یوسف بر او وارد شدند و گفتند: ای عزیز، به ما و خانواده ما آسیب رسیده است و سرمایه ای ناچیز آورده ایم. بنابراین پیمانه ما را تمام بده و برادرمان بنیامین را به ما صدقه بده. این، نامه پدرمان یعقوب به تو درباره برادرمان است. او از تو می خواهد که با دادن او به ما بر ما منت بگذاری. حضرت می فرماید:

یوسف علیه السلام نامه یعقوب علیه السلام را گرفت و بوسید و بر چشمانش گذاشت. گریست و شیون کرد تا این که پیراهنی که بر تن داشت از اشک هایش خیس شد. سپس به آنان رو کرد و فرمود: آیا دانستید پیش از این با یوسف و برادرش چه کردید؟ آنان پرسیدند: آیا تو خود یوسفی؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: آری من یوسفم و این برادر من است. به راستی خدا بر ما منت نهاده است. آنان گفتند: به خدا سوگند که واقعاً خدا تو را بر ما برتری داده است. امروز ما را رسوا مساز و مجازات مکن و ما را ببخش. یوسف علیه السلام فرمود: امروز بر شما سرزنشی نیست. خدا شما را می آمرزد.

حدیث دیگری نیز شبیه به حدیث بالا از امام باقر علیه السلام روایت شده است(1).

روایت 130

تفسیر العیاشی: حضرت فرمود: چون برادران یوسف علیه السلام به او گفتند: {ای عزیز، به ما و خانواده ما آسیب رسیده است.} یوسف علیه السلام فرمود: نمی توان آسیب دیدن آل یعقوب را تحمل کرد. یوسف علیه السلام در این هنگام فرمود: {آیا دانستید با یوسف و برادرش چه کردید؟} تا آخر آیه(2).

روایت 131

تفسیر العیاشی: احمد بن محمد می گوید: از امام رضا علیه السلام درباره تفسیر آیه {و سرمایه ای ناچیز آورده ایم.} پرسیدم و حضرت پاسخ داد: مقصود از آن، مُقل است. در این روایت آیه این طور آمده است: وَ جِئنا بِبِضاعَةٍ مُزجِئَۀ. حضرت فرمود: مقصود از آن سرمایه ناچیز مُقل است. در سرزمین آنان مُقل کشت می شد و مقصود از سرمایه همین است(3).

توضیح

بیضاوی می گوید: مُزجاۀ به معنای پست یا کم است که به دلیل تمایل نداشتن به آن پس داده می شود. مُزجاۀ مشتق از أَزجَیتُهُ

ص: 314


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی

الْغَایَةَ فِی أَدَبِی وَ لَوْ کُنْتَ یَا یَعْقُوبُ شَکَوْتَ مَصَائِبَکَ إِلَیَّ عِنْدَ نُزُولِهَا بِکَ وَ اسْتَغْفَرْتَ وَ تُبْتَ إِلَیَّ مِنْ ذَنْبِکَ لَصَرَفْتُهَا عَنْکَ بَعْدَ تَقْدِیرِی إِیَّاهَا عَلَیْکَ وَ لَکِنَّ الشَّیْطَانَ أَنْسَاکَ ذِکْرِی فَصِرْتَ إِلَی الْقُنُوطِ مِنْ رَحْمَتِی وَ أَنَا اللَّهُ الْجَوَادُ الْکَرِیمُ أُحِبُّ عِبَادِیَ الْمُسْتَغْفِرِینَ التَّائِبِینَ الرَّاغِبِینَ إِلَیَّ فِیمَا عِنْدِی یَا یَعْقُوبُ أَنَا رَادٌّ إِلَیْکَ یُوسُفَ وَ أَخَاهُ وَ مُعِیدٌ إِلَیْکَ مَا ذَهَبَ مِنْ مَالِکَ وَ لَحْمِکَ وَ دَمِکَ وَ رَادٌّ إِلَیْکَ بَصَرَکَ وَ یَقُومُ لَکَ ظَهْرُکَ فَطِبْ نَفْساً وَ قَرَّ عَیْناً وَ إِنَّ الَّذِی فَعَلْتُهُ بِکَ کَانَ أَدَباً مِنِّی لَکَ فَاقْبَلْ أَدَبِی وَ مَضَی وُلْدُ یَعْقُوبَ بِکِتَابِهِ نَحْوَ مِصْرَ حَتَّی دَخَلُوا عَلَی یُوسُفَ فِی دَارِ الْمَمْلَکَةِ فَ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا بِأَخِینَا ابْنِ یَامِینَ وَ هَذَا کِتَابُ أَبِینَا یَعْقُوبَ إِلَیْکَ فِی أَمْرِهِ یَسْأَلُکَ أَنْ تَمُنَّ بِهِ عَلَیْهِ قَالَ فَأَخَذَ یُوسُفُ کِتَابَ یَعْقُوبَ فَقَبَّلَهُ وَ وَضَعَهُ عَلَی عَیْنَیْهِ وَ بَکَی وَ انْتَحَبَ حَتَّی بَلَّتْ دُمُوعُهُ الْقَمِیصَ الَّذِی عَلَیْهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیْهِمْ فَ قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ مِنْ قَبْلُ وَ أَخِیهِ مِنْ بَعْدُ قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا فَلَا تَفْضَحْنَا وَ لَا تُعَاقِبْنَا الْیَوْمَ وَ اغْفِرْ لَنَا قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ

و فی روایة أخری عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام نحوه (1).

«130»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: لَمَّا قَالَ إِخْوَةُ یُوسُفَ یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ قَالَ قَالَ یُوسُفُ لَا صَبْرَ عَلَی ضُرِّ آلِ یَعْقُوبَ فَقَالَ عِنْدَ ذَلِکَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ الْآیَةَ (2).

«131»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ قَالَ الْمُقْلُ وَ فِی هَذِهِ الرِّوَایَةِ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجِئَةٍ قَالَ کَانَتِ الْمُقْلَ وَ کَانَتْ بِلَادُهُمْ بِلَادَ الْمُقْلِ وَ هِیَ الْبِضَاعَةُ (3).

بیان

قال البیضاوی مُزْجاةٍ ردیئة أو قلیلة ترد و تدفع رغبة عنها من أزجیته

ص: 314


1- مخطوط. م.
2- مخطوط. م.
3- مخطوط. م.

به معنای آن را پس دادم است. برخی نیز مقصود از آن سرمایه را درهم های تقلبی و برخی نیز آن را مقداری پشم و روغن می دانند. برخی دیگر می گویند که آن، صنوبر و حبۀ الخضرا بود. برخی دیگر نیز آن را کشک و حلیم مُقل می دانند. سخن بیضاوی به پایان

رسید(1).

شاید امام در روایت دیگری، مُزَجّاۀ به تشدید جیم یا مَزجیّۀ به کسر جیم و تشدید یاء قرائت فرموده باشد. اما در قرائت شاذ نیز تنها قرائت مشهور نقل شده است.

روایت 132

تفسیر العیاشی: حضرت فرمود: یعقوب پیامبر علیه السلام به یوسف علیه السلام نامه نوشت: از یعقوب بن اسحاق ذبیح الله بن ابراهیم خلیل االله رحمان به عزیز مصر. اما بعد باید بگویم که بلا و آزمایش پیوسته به سوی ما اهل بیت در حال شتاب است. جدم ابراهیم آزمایش شد و او را در آتش افکندند. سپس پدرم اسحاق با سر بریده شدن آزمایش شد. من پسری داشتم که نور چشمانم بود و با او شاد می شدم. من نیز با خورده شدن او توسط گرگ آزمایش شدم و از اندوه و گریستن بر او نابینا گردیدم. او برادری داشت که پس از او مایه شادی ام بود و تو او را به خاطر دزدی گرفته ای. ما اهل بیت هرگز دزدی نکرده ایم و معروف به دزدی نیستیم. اگر صلاح می بینی با آزاد کردن او بر من منت گذار. حضرت فرمود: چون نامه به دست یوسف علیه السلام رسید آن را گشود و خواند. فریاد کشید. سپس برخاست و وارد خانه اش شد و آن نامه را خواند و گریست. سپس صورتش را شست. سپس به سوی برادرانش بیرون آمد. سپس بازگشت و آن نامه را خواند. فریاد کشید و گریست. سپس برخاست و وارد خانه اش شد و آن نامه را خواند و گریست. سپس صورتش را شست. سپس به سوی برادرانش بازگشت و فرمود: {آیا دانستید وقتی که نادان بودید با یوسف و برادرش چه کردید؟} او پیراهنش را که همان پیراهن ابراهیم علیه السلام بود به آنان داد. یعقوب علیه السلام در شهر رمله بود. چون آنان به همراه پیراهن از مصر بیرون رفتند یعقوب علیه السلام فرمود: {اگر مرا به کم خردی نسبت ندهید بوی یوسف را می شنوم. گفتند به خدا سوگند که تو سخت در گمراهی دیرین خود هستی.}(2)

روایت 133

تفسیر العیاشی: مفضل بن عمر: امام صادق علیه السلام می­فرماید: همه فرزندان فاطمه سلام الله علیها به هنگام مرگ و بیرون رفتن از دنیا به امامت امام اذعان می کنند، همان طور که فرزندان یعقوب برای یوسف علیه السلام اذعان کرده و گفتند: {به خدا سوگند که واقعا خدا تو را بر ما برتری داده است.}(3)

ص: 315


1- . انوار التنزیل 1: 236
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی

إذا دفعته و قیل کانت دراهم زیوفا (1)و قیل صوفا و سمنا و قیل صنوبر و حبة الخضراء و قیل الأقط و سویق المقل انتهی. (2)و فی روایة أخری لعله علیه السلام قرأ مُزَجَّاةٍ بتشدید الجیم أو مزْجِیَّة بکسر الجیم و تشدید الیاء و لم ینقل فی القراءة الشاذة غیر القراءة المشهورة.

«132»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ قَالَ: کَتَبَ یَعْقُوبُ النَّبِیُّ إِلَی یُوسُفَ مِنْ یَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ ذَبِیحِ اللَّهِ ابْنِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ إِلَی عَزِیزِ مِصْرَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَمْ یَزَلِ الْبَلَاءُ سَرِیعاً إِلَیْنَا ابْتُلِیَ إِبْرَاهِیمُ جَدِّی فَأُلْقِیَ فِی النَّارِ ثُمَّ ابْتُلِیَ أَبِی إِسْحَاقُ بِالذَّبْحِ فَکَانَ لِیَ ابْنٌ وَ کَانَ قُرَّةَ عَیْنِی وَ کُنْتُ أُسَرُّ بِهِ فَابْتُلِیتُ بِأَنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ فَذَهَبَ بَصَرِی حُزْناً عَلَیْهِ مِنَ الْبُکَاءِ وَ کَانَ لَهُ أَخٌ وَ کُنْتُ أُسَرُّ بِهِ بَعْدَهُ فَأَخَذْتَهُ فِی سَرَقٍ وَ إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَمْ نَسْرِقْ قَطُّ وَ لَا نُعْرَفُ بِالسَّرَقِ فَإِنْ رَأَیْتَ أَنْ تَمُنَّ عَلَیَّ بِهِ فَعَلْتَ قَالَ فَلَمَّا أُتِیَ یُوسُفُ بِالْکِتَابِ فَتَحَهُ وَ قَرَأَهُ فَصَاحَ ثُمَّ قَامَ فَدَخَلَ مَنْزِلَهُ فَقَرَأَ وَ بَکَی ثُمَّ غَسَلَ وَجْهَهُ ثُمَّ خَرَجَ إِلَی إِخْوَتِهِ ثُمَّ عَادَ فَقَرَأَهُ فَصَاحَ وَ بَکَی ثُمَّ قَامَ فَدَخَلَ مَنْزِلَهُ فَقَرَأَهُ وَ بَکَی ثُمَّ غَسَلَ وَجْهَهُ وَ عَادَ إِلَی إِخْوَتِهِ فَقَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ وَ أَعْطَاهُمْ قَمِیصَهُ وَ هُوَ قَمِیصُ إِبْرَاهِیمَ وَ کَانَ یَعْقُوبُ بِالرَّمْلَةِ فَلَمَّا فَصَلُوا بِالْقَمِیصِ مِنْ مِصْرَ قَالَ یَعْقُوبُ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (3).

«133»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَیْسَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ یَمُوتُ وَ لَا یَخْرُجُ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّی یُقِرَّ لِلْإِمَامِ بِإِمَامَتِهِ کَمَا أَقَرَّ وُلْدُ یَعْقُوبَ لِیُوسُفَ حِینَ قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا (4).

ص: 315


1- الزیوف جمع الزائف: الردی ء المردود لغش فیه.
2- أنوار التنزیل 1: 236. و المقل: ثمر شجر الدوم. صمغ شجرة یتداوی به.
3- مخطوط. م.
4- مخطوط. م.

روایت 134

الخصال، علل الشرائع، عیون الاخبار: امام علی علیه السلام فرمود: یوسف علیه السلام در روز چهارشنبه به زندان افتاد(1).

روایت 135

تفسیر العیاشی: حضرت فرمود: یعقوب علیه السلام بوی پیراهن یوسف علیه السلام را از مسیری که ده شب با او فاصله داشت شنید. یعقوب علیه السلام در بیت المقدس و یوسف علیه السلام در مصر بود. آن همان پیراهنی بود که از بهشت بر ابراهیم علیه السلام نازل شد و ابراهیم علیه السلام آن را به اسحاق علیه السلام و او آن را به یعقوب علیه السلام و او نیز آن را به یوسف علیه السلام داد(2).

روایت 136

تفسیر العیاشی: نشیط بن صالح بجلی می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: آیا برادران یوسف علیه السلام پیامبر بودند؟ حضرت پاسخ داد: آنان نه پیامبر بودند و نه نیکوکار و پرهیزگار. چگونه می توانستند پیامبر باشند وقتی به پدرشان یعقوب علیه السلام می گفتند: {به خدا سوگند که تو سخت در گمراهی دیرین خود هستی.}(3)

تفسیر العیاشی: حدیث دیگری نیز شبیه به حدیث بالادر این تفسیر آمده است(4).

روایت 137

تفسیر العیاشی: امام صادق علیه السلام فرمود: پسران یعقوب با آن کاری که با یوسف علیه السلام کردند گناه نمودند. بنابراین آیا پیامبر بوده اند؟!(5)

توضیح

استفهام در این جا استفهام انکاری است.

روایت 138

تفسیر العیاشی: مقرن: امام صادق علیه السلام فرمود: عزیز مصر به یعقوب علیه السلام نامه نوشت: اما بعد باید بگویم که این پسرت یوسف است که او را با بهای ناچیزی چند درهم خریدم و بنده خود کردم و این پسر تو ابن یامین است که او را به دلیل دزدی اش گرفتم و بنده خود کردم. حضرت فرمود: تا به حال چیزی گران بار تر از آن نامه بر یعقوب علیه السلام وارد نشده بود. از این رو به فرستاده عزیز فرمود: همان جا که هستی بمان تا پاسخ او را بدهم. یعقوب علیه السلام به او نامه نوشت: اما بعد باید بگویم که من از نامه تو دریافتم که تو پسرم را با بهای اندکی خریدی و او را بنده خود کردی و پسرم ابن یامین را که دزدی کرده بود گرفتی و بنده خود قرار دادی. ما اهل بیت دزدی نمی کنیم، اما آزمایش می شویم. پدرمان ابراهیم با آتش آزمایش شد و خداوند او را از آن حفظ کرد. پدرمان اسحاق با سر بریدن آزمایش شد و خداوند او را حفظ کرد. من با نابینا شدن و از دست رفتن دو پسرم آزمایش شدم که امید است خداوند همگی آنان را نزد من بازآورد.

ص: 316


1- . الخصال 2: 298، علل الشرائع: 199، عیون الاخبار: 137
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی
4- . نسخه خطی
5- . نسخه خطی
«134»

ل، الخصال ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام فِی أَسْئِلَةِ الشَّامِیِّ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنَّهُ علیه السلام قَالَ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ أُدْخِلَ یُوسُفُ السِّجْنَ (1).

«135»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ رَفَعَهُ بِإِسْنَادٍ لَهُ قَالَ: إِنَّ یَعْقُوبَ وَجَدَ رِیحَ قَمِیصِ یُوسُفَ مِنْ مَسِیرَةِ عَشَرَةِ لَیَالٍ وَ کَانَ یَعْقُوبُ بِبَیْتِ الْمَقْدِسِ وَ یُوسُفُ بِمِصْرَ وَ هُوَ الْقَمِیصُ الَّذِی نَزَلَ عَلَی إِبْرَاهِیمَ مِنَ الْجَنَّةِ فَدَفَعَهُ إِبْرَاهِیمُ إِلَی إِسْحَاقَ وَ إِسْحَاقُ إِلَی یَعْقُوبَ وَ دَفَعَهُ یَعْقُوبُ إِلَی یُوسُفَ علیه السلام (2)

«136»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ نَشِیطِ بْنِ صَالِحٍ الْبَجَلِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَ کَانَ إِخْوَةُ یُوسُفَ أَنْبِیَاءَ قَالَ لَا وَ لَا بَرَرَةً أَتْقِیَاءَ وَ کَیْفَ وَ هُمْ یَقُولُونَ لِأَبِیهِمْ یَعْقُوبَ تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (3).

شی، تفسیر العیاشی عن نشیط عن رجل مثله (4).

«137»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ بَنِی یَعْقُوبَ بَعْدَ مَا صَنَعُوا بِیُوسُفَ أَذْنَبُوا فَکَانُوا أَنْبِیَاءَ (5).

بیان

استفهام علی الإنکار.

«138»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُقَرِّنٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَتَبَ عَزِیزُ مِصْرَ إِلَی یَعْقُوبَ أَمَّا بَعْدُ فَهَذَا ابْنُکَ یُوسُفُ اشْتَرَیْتُهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ اتَّخَذْتُهُ عَبْداً وَ هَذَا ابْنُکَ ابْنُ یَامِینَ أَخَذْتُهُ قَدْ سَرَقَ وَ اتَّخَذْتُهُ عَبْداً (6)قَالَ فَمَا وَرَدَ عَلَی یَعْقُوبَ شَیْ ءٌ أَشَدُّ عَلَیْهِ مِنْ ذَلِکَ الْکِتَابِ فَقَالَ لِلرَّسُولِ مَکَانَکَ حَتَّی أُجِیبَهُ فَکَتَبَ إِلَیْهِ یَعْقُوبُ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ فَهِمْتُ کِتَابَکَ أَنَّکَ أَخَذْتَ ابْنِی بِثَمَنٍ بَخْسٍ وَ اتَّخَذْتَهُ عَبْداً وَ أَنَّکَ اتَّخَذْتَ ابْنِی ابْنَ یَامِینَ وَ قَدْ سَرَقَ فَاتَّخَذْتَهُ عَبْداً فَإِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَا نَسْرِقُ وَ لَکِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ نُبْتَلَی وَ قَدِ ابْتُلِیَ أَبُونَا إِبْرَاهِیمُ بِالنَّارِ فَوَقَاهُ اللَّهُ وَ ابْتُلِیَ أَبُونَا إِسْحَاقُ بِالذَّبْحِ فَوَقَاهُ اللَّهُ وَ إِنِّی قَدِ ابْتُلِیتُ بِذَهَابِ بَصَرِی وَ ذَهَابِ ابْنَیَّ وَ عَسَی اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً

ص: 316


1- الخصال ج 2: 298، علل الشرائع: 199، عیون الأخبار: 137. م.
2- مخطوط. م.
3- مخطوط. م.
4- مخطوط. م.
5- مخطوط. م.
6- قد أشرنا سابقا أن الروایة لا تخلو عن اشکال.

حضرت فرمود: چون فرستاده عزیز از پیش یعقوب علیه السلام رفت او دست به آسمان برداشت. سپس عرض کرد: ای که همنشینی ات نیک و زیباست، ای که یاری و کمکت با گشاده دستی همراه است(1).

ای که همه ات خیر است، روحی از خود به من ببخش و از نزد خود گره از کارم بگشا. حضرت فرمود: جبرئیل نازل شد و فرمود: ای یعقوب، آیا نمی خواهی دعاهایی به تو بیاموزم که چشمانت را دوباره بینا سازد و دو پسرت(2) را به تو باز گرداند؟ یعقوب علیه السلام پاسخ داد: چرا. جبرئیل فرمود: بگو: ای کسی که تنها خودت می دانی که چگونه ای، کجایی و قدرتت به چه اندازه است. ای کسی که آسمان را سدی در برابر هوا قرار دادی و زمین را روی آب فشردی و زیباترین نام ها را برای خود برگزیدی، روحی از خود به من ارزانی ده و از نزد خود گره از کارم بگشا. به محض آن که سپیده دم زد پیراهن را برای یعقوب علیه السلام آوردند و روی چهره اش انداختند. بدین سان خداوند او را دوباره بینا ساخت و پسرش را به او بازگرداند(3).

روایت 139

دعوات راوندی: امام باقر علیه السلام فرمود: غم و اندوه بر یعقوب علیه السلام گران آمد و دست به آسمان برداشت و عرض کرد: ای که همنشینی ات نیک و زیباست. تا آخر حدیث(4).

روایت 140

تفسیر العیاشی: ابو بصیر: امام باقر علیه السلام در ادامه حدیث اول(5)

که آن را قطع کردیم فرمود: یوسف علیه السلام فرمود: امروز بر شما سرزنشی نیست. خدا شما را می آمرزد. این پیراهنم را که با اشک هایم تر شده ببرید و روی چهره پدرم بیفکنید. اگر او بویم را استشمام کند دوباره بینا می شود و همه کسان خود را نزد من آورید. یوسف علیه السلام آنان را در همان روز به سوی یعقوب علیه السلام بازگرداند و آنان را مجهز به تمام چیز هایی کرد که بدان نیاز داشتند. چون کاروان از مصر بیرون رفت یعقوب علیه السلام بوی یوسف علیه السلام را شنید و به فرزندانش که نزد او بودند فرمود: {اگر مرا به کم خردی نسبت ندهید بوی یوسف را می شنوم.} حضرت فرمود: پسران یعقوب به همراه آن پیراهن از روی شادی و سرور از دیدن حال یوسف علیه السلام و فرمانروایی ای که خداوند به او ارزانی داشته بود و عزتی که آنان در سایه سلطنت یوسف علیه السلام به دست آورده بودند به سرعت حرکت می کردند. فاصله آنان از مصر تا بادیه ای که یعقوب علیه السلام در آن قرار داشت نُه روز بود. چون مژده دهنده آمد پیراهن را روی چهره یعقوب علیه السلام افکند و بدین سان او دوباره بینا شد. یعقوب علیه السلام از آنان پرسید: ابن یامیل(6)

چه شد؟ آنان پاسخ دادند: او را صحیح و سالم نزد برادرش بر جای نهادیم. حضرت فرمود: یعقوب علیه السلام در این هنگام خداوند را سپاس گفت و برای پروردگارش سجده شکر به جای آورد. نور دیدگانش بازگشت و پشتش راست شد. او به فرزندانش فرمود: همین امروز همگی تان بار سفر ببندید تا به سوی یوسف برویم. آنان به همراه یعقوب علیه السلام و خاله یوسف یامیل به سوی یوسف علیه السلام رفتند.

ص: 317


1- . در نسخه دیگری آمده است: ای که یاری و کمکت فراوان است.
2- . در نسخه دیگری پسرت آمده است.
3- . نسخه خطی
4- . نسخه خطی
5- . مقصود مصنف از حدیث اول حدیث شماره 114 است که پاره ای از آن را در حدیث شماره 129 آورده بود.
6- . به حدیث شماره 114 رجوع کنید.

قَالَ فَلَمَّا وَلَّی الرَّسُولُ عَنْهُ رَفَعَ یَدَهُ إِلَی السَّمَاءِ ثُمَّ قَالَ یَا حَسَنَ الصُّحْبَةِ یَا کَرِیمَ الْمَعُونَةِ (1)یَا خَیْراً کُلُّهُ ائْتِنِی بِرَوْحٍ مِنْکَ وَ فَرَجٍ مِنْ عِنْدِکَ قَالَ فَهَبَطَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ یَا یَعْقُوبُ أَ لَا أُعَلِّمُکَ دَعَوَاتٍ یَرُدُّ اللَّهُ عَلَیْکَ بِهَا بَصَرَکَ وَ یَرُدُّ عَلَیْکَ ابْنَیْکَ (2)فَقَالَ بَلَی فَقَالَ قُلْ یَا مَنْ لَا یَعْلَمُ أَحَدٌ کَیْفَ هُوَ وَ حَیْثُ هُوَ وَ قُدْرَتَهُ إِلَّا هُوَ یَا مَنْ سَدَّ الْهَوَاءَ بِالسَّمَاءِ وَ کَبَسَ الْأَرْضَ عَلَی الْمَاءِ وَ اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَحْسَنَ الْأَسْمَاءِ ائْتِنِی بِرَوْحٍ مِنْکَ وَ فَرَجٍ مِنْ عِنْدِکَ فَمَا انْفَجَرَ عَمُودُ الصُّبْحِ حَتَّی أُتِیَ بِالْقَمِیصِ فَطُرِحَ عَلَی وَجْهِهِ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهِ بَصَرَهُ وَ رَدَّ عَلَیْهِ وُلْدَهُ (3).

«139»

دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّ یَعْقُوبَ علیه السلام کَانَ اشْتَدَّ بِهِ الْحُزْنُ وَ رَفَعَ یَدَهُ إِلَی السَّمَاءِ وَ قَالَ یَا حَسَنَ الصُّحْبَةِ إِلَی آخِرِ الْخَبَرِ (4).

«140»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام عَادَ إِلَی الْحَدِیثِ الْأَوَّلِ الَّذِی قَطَعْنَاهُ (5)قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا الَّذِی بَلَّتْهُ دُمُوعُ عَیْنِی فَأَلْقُوهُ عَلی وَجْهِ أَبِی یَرْتَدَّ بَصِیراً لَوْ قَدْ شَمَّ بِرِیحِی وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ وَ رَدَّهُمْ إِلَی یَعْقُوبَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ وَ جَهَّزَهُمْ بِجَمِیعِ مَا یَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ فَلَمَّا فَصَلَتْ عِیرُهُمْ مِنْ مِصْرَ وَجَدَ یَعْقُوبُ رِیحَ یُوسُفَ فَقَالَ لِمَنْ بِحَضْرَتِهِ مِنْ وُلْدِهِ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ قَالَ وَ أَقْبَلَ وُلْدُهُ یُحِثُّونَ السَّیْرَ بِالْقَمِیصِ فَرَحاً وَ سُرُوراً بِمَا رَأَوْا مِنْ حَالِ یُوسُفَ وَ الْمُلْکِ الَّذِی أَعْطَاهُ اللَّهُ وَ الْعِزِّ الَّذِی صَارُوا إِلَیْهِ فِی سُلْطَانِ یُوسُفَ وَ کَانَ مَسِیرُهُمْ مِنْ مِصْرَ إِلَی بَدْوِ (بَلَدِ) یَعْقُوبَ تِسْعَةَ أَیَّامٍ فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَی الْقَمِیصَ عَلی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً وَ قَالَ لَهُمْ مَا فَعَلَ ابْنُ یَامِیلَ (6)قَالُوا خَلَّفْنَاهُ عِنْدَ أَخِیهِ صَالِحاً قَالَ فَحَمِدَ اللَّهَ یَعْقُوبُ عِنْدَ ذَلِکَ وَ سَجَدَ لِرَبِّهِ سَجْدَةَ الشُّکْرِ وَ رَجَعَ إِلَیْهِ بَصَرُهُ وَ تَقَوَّمَ لَهُ ظَهْرُهُ وَ قَالَ لِوُلْدِهِ تَحَمَّلُوا إِلَی یُوسُفَ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا بِأَجْمَعِکُمْ فَسَارُوا إِلَی یُوسُفَ وَ مَعَهُمْ یَعْقُوبُ وَ خَالَةُ یُوسُفَ یَامِیلُ (7)

ص: 317


1- فی نسخة: یا کثیر المعونة.
2- فی نسخة: و یرد علیک ابنک. و فی أخری: ولدیک.
3- مخطوط. م.
4- مخطوط. م.
5- أراد بالحدیث ما تقدم تحت رقم 114، و قد أورد قطعة منها تحت رقم 129.
6- راجع ما تقدم ذیل الخبر 114.
7- راجع ما تقدم ذیل الخبر 114.

آنان از روی شادی و سرور به سرعت حرت کردند و نُه روز تا مصر در راه بودند(1).

روایت 141

تفسیر العیاشی: یکی از اصحاب ما: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می خواهم.} فرمود: یعقوب علیه السلام طلب آمرزش برای آنان را تا سحرگاه به تعویق افکند و عرض کرد: پروردگارا، گناه آنان تنها میان من و آنان است. بدین سان خداوند به او وحی فرمود که من آنان را آمرزیدم(2).

روایت 142

تفسیر العیاشی: محمد بن مسلم: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می خواهم.} فرمود: یعقوب علیه السلام طلب آمرزش برای آنان را تا سحرگاه شب جمعه به تعویق انداخت(3).

روایت 143

تفسیر العیاشی:ابو بصیر: امام باقر علیه السلام در تتمّه حدیث اول(4) فرمود: آنان نه روز تا مصر در راه بودند. چون بر یوسف علیه السلام در سرای پادشاهی اش وارد شدند او پدرش را در آغوش گرفت، بوسید و گریست و او و خاله اش را بر تخت پادشاهی نشاند. سپس وارد خانه اش شد. بر موهایش روغن مالید، سرمه کشید و لباس قدرت و پادشاهی را بر تن کرد. سپس به سوی آنان بیرون آمد. چون نگاهشان به او افتاد همگی به بزرگداشت او و سپاسگذاری از خداوند برایش به سجده افتادند. در این هنگام یوسف علیه السلام فرمود: {ای پدر، این است تعبیر خواب پیشین من.} تا {شیطان میان من و برادرانم را به هم زد.} حضرت فرمود: یوسف علیه السلام در آن بیست سال به موهای خود روغن نمالیده، سرمه نکشیده، عطر نزده، نخندیده و زنان را لمس نکرده بود(5)

تا این که خداوند، او، یعقوب علیه السلام و برادرانش را گرد هم آورد(6).

توضیح

رازی می گوید: درباره فاصله میان این زمان یعنی زمان دیدار دوباره آنان با یکدیگر و زمانی که در آن یوسف علیه السلام آن خواب را دید اختلاف نظر وجود دارد. برخی آن را هشتاد سال و برخی دیگر هفتاد سال می دانند. بیشتر مفسران معتقدند که آن، چهل سال بوده است. از این رو می گویند که چه بسا تعبیر یک خواب پس از چهل سال درست درآید. برخی دیگر نیز آن را هجده سال می دانند. حسن می گوید که یوسف علیه السلام را در سن هفده سالگی در چاه انداختند و او هشتاد سال در بندگی، زندان و پادشاهی باقی ماند.

ص: 318


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی
4- . یعنی حدیث شماره 114
5- . مقصود، از روی شهوت و لذت است، بلکه به پیروی از سنت و ازدیاد نسل این کار را می کرد. همان طور که بنیامین در پاسخ به پرسش یوسف علیه السلام که پرسید: چقدر برای برادرت – یعنی یوسف - اندوهگین شدی؟، گفت: من صاحب یازده پسر شدم و نام همه آنان را از نام او برگرفتم. یوسف علیه السلام فرمود: می بینم که پس از او زنان را در آغوش گرفتی و فرزندانت را بوییده ای؟! یعنی نزدیکی با زنان و بوییدن فرزندان با اندوهی که ادعای آن را داری منافات دارد. بنیامین گفت: من پدر درستکاری دارم که به من فرمود: ازدواج کن. شاید خداوند فرزندانی به تو ارزانی دارد که زمین را پر از تسبیح او کنند.
6- . نسخه خطی

فَأَحَثُّوا السَّیْرَ فَرَحاً وَ سُرُوراً فَسَارُوا تِسْعَةَ أَیَّامٍ إِلَی مِصْرَ (1).

«141»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِهِ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی فَقَالَ أَخَّرَهُمْ إِلَی السَّحَرِ قَالَ یَا رَبِّ إِنَّمَا ذَنْبُهُمْ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَنِّی قَدْ غَفَرْتُ لَهُمْ (2).

«142»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِهِ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی قَالَ أَخَّرَهُمْ إِلَی السَّحَرِ لَیْلَةَ الْجُمُعَةِ (3).

«143»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ فِی تَتِمَّةِ الْخَبَرِ الْأَوَّلِ (4)عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: فَصَارُوا تِسْعَةَ أَیَّامٍ إِلَی مِصْرَ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَی یُوسُفَ فِی دَارِ الْمَلِکِ اعْتَنَقَ أَبَاهُ فَقَبَّلَهُ وَ بَکَی وَ رَفَعَهُ وَ رَفَعَ خَالَتَهُ عَلَی سَرِیرِ الْمُلْکِ ثُمَّ دَخَلَ مَنْزِلَهُ فَادَّهَنَ وَ اکْتَحَلَ وَ لَبِسَ ثِیَابَ الْعِزِّ وَ الْمُلْکِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَیْهِمْ فَلَمَّا رَأَوْهُ سَجَدُوا جَمِیعاً لَهُ إِعْظَاماً لَهُ وَ شُکْراً لِلَّهِ فَعِنْدَ ذَلِکَ قَالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ إِلَی قَوْلِهِ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی قَالَ وَ لَمْ یَکُنْ یُوسُفُ فِی تِلْکَ الْعِشْرِینَ السَّنَةَ یَدَّهِنُ وَ لَا یَکْتَحِلُ وَ لَا یَتَطَیَّبُ وَ لَا یَضْحَکُ وَ لَا یَمَسُّ النِّسَاءَ- (5)حَتَّی جَمَعَ اللَّهُ یَعْقُوبَ علیه السلام شَمْلَهُ وَ جَمَعَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ یَعْقُوبَ وَ إِخْوَتِهِ (6).

بیان

قال الرازی اختلفوا فی مقدار المدة بین هذا الوقت و بین وقت الرؤیا فقیل ثمانون سنة و قیل سبعون و قیل أربعون سنة و هو قول الأکثرین و لذلک یقولون إن تأویل الرؤیا ربما صحت بعد أربعین سنة و قیل ثمانی عشرة سنة و عن الحسن أنه ألقی فی الجب ابن سبع عشرة سنة و بقی فی العبودیة و السجن و الملک ثمانین سنة ثم

ص: 318


1- مخطوط. م.
2- مخطوط. م.
3- مخطوط. م.
4- أی ما تقدم تحت رقم 114.
5- أی شهوة و التذاذا بل کان یمس تبعا للسنة و تکثیرا للنسل و هو کقول بنیامین حین قال له یوسف: فما بلغ حزنک علیه؟- أی علی یوسف- قال: ولد لی أحد عشر ابنا لکلهم اشتق اسما من اسمه فقال: أراک قد عانقت النساء و شممت الولد من بعده؟! أی اتیان النساء و شم الولد ینافیان ما ادعیت من الحزن، فقال: ان لی ابا صالحا قال: تزوج لعلّ اللّه أن یخرج منک ذرّیة یثقل الأرض بالتسبیح.
6- مخطوط. م.

سپس با پدر و نزدیکانش دیدار کرد و پس از آن بیست و سه سال زیست. بنابراین عمر او صد و بیست سال بود و خداوند به حقایق آگاه است(1).

روایت 144

تفسیر العیاشی: حسن بن اسباط می گوید: از امام موسی کاظم علیه السلام پرسیدم: یعقوب علیه السلام با چند نفر از فرزندانش بر یوسف علیه السلام وارد شد؟ حضرت پاسخ داد: با یازده پسرش. برخی از او پرسیدند: آیا أَسباط، همین ها بودند؟ حضرت پاسخ داد: آری.

راوی می گوید: از حضرت درباره یوسف علیه السلام و برادرش پرسیدم که آیا برادرش برادر مادری او بود یا پسر خاله اش؟ حضرت پاسخ داد: پسر خاله اش(2).

توضیح

این حدیث دلالت می کند بر این که بنیامین برادر مادری یوسف علیه السلام نبود، بلکه پسر خاله اش بود و او تنها از روی مجاز او را برادر مادری نامید، همان طور که در آیه {و پدر و مادرش را برنشانید.} مجاز صورت گرفته است. این نظر گروهی از مفسران و مورخان است.

روایت 145

تفسیر العیاشی: یکی از اصحاب ما: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {و پدر و مادرش را به تخت برنشانید.} فرمود: عرش به معنای تخت است. همچنین حضرت در تفسیر آیه {و [همه آنان] پیش او به سجده درافتادند.} فرمود: سجده آنان از روی عبادت خداوند بود(3).

روایت 146

تفسیر العیاشی: محمد بن بهروز: امام صادق علیه السلام فرمود: یعقوب علیه السلام به یوسف علیه السلام هنگامی که به هم رسیدند فرمود: پسرکم، به من بگو آنان با تو چه کردند؟ یوسف علیه السلام فرمود: آنان مرا بردند و بر روی چاه نشاندند. به من گفتند: پیراهنت را در بیاور. من به آنان گفتم: به حق آبروی پدر بسیار راستگویم یعقوب، از تو(4)

می خواهم که عورتم را آشکار نسازید و پیراهنم را از من به زور نگیرید. فلانی بر من چاقو کشید. حضرت فرمود: یعقوب علیه السلام بیهوش شد. چون به هوش آمد به یوسف علیه السلام فرمود: به من بگو که با تو چه کردند؟ یوسف علیه السلام به او فرمود:

پدرجان، از تو می خواهم که از این کار دست بکشی او نیز دست کشید(5).

روایت 147

تفسیر العیاشی: اسحاق بن یسار: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند، فرشته ای را به سوی یوسف علیه السلام که در زندان بود فرستاد. آن فرشته به او فرمود: ای پسر یعقوب، چه چیز باعث شد تا با فرومایگان هم خانه شوی؟ یوسف علیه السلام پاسخ داد: جرمم. حضرت فرمود: یوسف علیه السلام به جرمش اعتراف کرد؛ از این رو آزاد شد(6).

او به همنشینی اش با زلیخا همانند همنشینی مرد با همسرش اعتراف کرد. آن فرشته به او فرمود: این دعا را بخوان: ای بزرگ همه بزرگان، ای که هیچ شریک و وزیری نداری، ای آفریدگار خورشید و ماه فروزان،

ص: 319


1- . مفاتیح الغیب 5: 172
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی
4- . در تمامی نسخه ها این طور آمده است.
5- . نسخه خطی
6- . شاید درستش این باشد: آن فرشته فرمود: به جرمت اعتراف کن تا آزاد شوی. محتوای این حدیث بسیار عجیب است، بلکه مخالف با این مذهب است.

وصل إلی أبیه و أقاربه و عاش بعد ذلک ثلاثا و عشرین سنة فکان عمره مائة و عشرین سنة و الله أعلم بالحقائق(1).

«144»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَسْبَاطٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام فِی کَمْ دَخَلَ یَعْقُوبُ مِنْ وُلْدِهِ عَلَی یُوسُفَ قَالَ فِی أَحَدَ عَشَرَ ابْناً لَهُ فَقِیلَ لَهُ أَسْبَاطٌ قَالَ نَعَمْ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ أَ کَانَ أَخَاهُ لِأُمِّهِ أَمْ ابْنَ خَالَتِهِ فَقَالَ ابْنَ خَالَتِهِ (2).

بیان

هذا الخبر یدل علی أن بنیامین لم یکن من أم یوسف بل من خالته و إنما دعاه أخا من أمه مجازا کما تجوز فی قوله وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ و هو قول جماعة من المفسرین و المؤرخین.

«145»

شی، تفسیر العیاشی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ قَالَ الْعَرْشُ السَّرِیرُ وَ فِی قَوْلِهِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً قَالَ کَانَ سُجُودُهُمْ ذَلِکَ عِبَادَةً لِلَّهِ (3).

«146»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بِهْرُوزَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ: إِنَّ یَعْقُوبَ قَالَ لِیُوسُفَ حَیْثُ الْتَقَیَا أَخْبِرْنِی یَا بُنَیَّ کَیْفَ صُنِعَ بِکَ فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ انْطَلِقْ بِی فَأُقْعِدْتُ عَلَی رَأْسِ الْجُبِّ فَقِیلَ لِیَ انْزِعِ الْقَمِیصَ فَقُلْتُ لَهُمْ إِنِّی أَسْأَلُکَ (4)بِوَجْهِ أَبِیَ الصِّدِّیقِ یَعْقُوبَ أَنْ لَا تُبْدُوا عَوْرَتِی وَ لَا تَسْلُبُونِی قَمِیصِی قَالَ فَأَخْرَجَ عَلَیَّ فُلَانٌ السِّکِّینَ فَغُشِیَ عَلَی یَعْقُوبَ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ لَهُ یَعْقُوبُ حَدِّثْنِی کَیْفَ صُنِعَ بِکَ فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ إِنِّی أُطَالَبُ یَا أَبَتَاهْ لَمَّا کَفَفْتَ فَکَفَّ (5).

«147»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ إِلَی یُوسُفَ وَ هُوَ فِی السِّجْنِ- (6)یَا ابْنَ یَعْقُوبَ مَا أَسْکَنَکَ مَعَ الْخَطَّائِینَ قَالَ جُرْمِی قَالَ فَاعْتَرَفَ بِجُرْمِهِ فَأُخْرِجَ- (7)فَاعْتَرَفَ بِمَجْلِسِهِ مِنْهَا مَجْلِسَ الرَّجُلِ مِنْ أَهْلِهِ فَقَالَ لَهُ ادْعُ بِهَذَا الدُّعَاءِ یَا کَبِیرَ کُلِّ کَبِیرٍ یَا مَنْ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ لَا وَزِیرَ یَا خَالِقَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ الْمُنِیرِ

ص: 319


1- مفاتیح الغیب 5: 172. م.
2- مخطوط. م.
3- مخطوط. م.
4- کذا فی النسخ.
5- مخطوط. م.
6- أی بعث ملکا هو فی السجن و هو یقول: یا ابن اه.
7- لعل الصحیح: فاعترف بجرمک فاخرج. و الحدیث یتضمن ما فیه غرابة جدا بل ما هو یخالف المذهب، و إسحاق بن یسار مجهول.

ای پناه بیچاره نابینا، ای خرد کننده پشت هر ستمگر سرکش، ای بی نیاز کننده بینوای فقیر، ای پیوند دهنده استخوان شکسته، ای رهاننده دربند و اسیر، به حق محمد و آل محمد از تو می خواهم تا در کارم گشایشی و برون رفتی ایجاد کنی و مرا با حساب و بی حساب روزی دهی. حضرت فرمود: چون صبح شد پادشاه، او را فراخواند و او را آزاد کرد. آیه {و به من احسان کرد آنگاه که مرا از زندان خارج ساخت.} نیز به همین مطلب اشاره دارد.}(1)

روایت 148

تفسیر العیاشی: عباس بن یزید: امام صادق علیه السلام فرمود: در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله در میان اهل بیت خود نشسته بود فرمود: یوسف علیه السلام دوست داشت از خود اطمینان حاصل کند. حضرت فرمود: برخی از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند: درباره چه چیزی ای پیامبر خدا؟ و ایشان پاسخ دادند: چون عزیز مصر به خاطر یوسف علیه السلام از مصر خارج شد یوسف علیه السلام دو جامه نو – یا این که پیامبر صلی الله فرمود: دو جامه لطیف و نرم – پوشید و به سوی بیابانی از زمین بیرون رفت و چند رکعت نماز خواند. چون نمازش را به پایان رساند دست به آسمان برداشت و عرض کرد: {پروردگارا تو به من دولت دادی و از تعبیر خواب ها به من آموختی. ای پدیدآورنده آسمانها و زمین، تنها تو در دنیا و آخرت مولای منی.} پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل بر یوسف علیه السلام نازل شد و فرمود: ای یوسف، چه خواسته ای داری؟ او عرض کرد: {مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما.} امام صادق علیه السلام فرمود: یوسف علیه السلام از فریبندگی ها و آزمایش ها بیم داشت(2).

می گویم: سید بن طاووس در سعد السعود به نقل از ترجمه تورات می گوید: برادران یوسف او را در مقابل بیست مثقال سیم فروختند و او در آن هنگام بیست ساله بود. یعقوب علیه السلام صد و چهل و هفت سال زیست. یوسف علیه السلام هفت روز برای پدرش گریست و نزدیکان او برایش هفتاد روز نوحه سرایی کردند. یوسف علیه السلام صد و بیست سال زیست. سپس سید بن طاووس می گوید: محمد بن خالد برقی در کتاب المبتدا آورده که وقتی یوسف علیه السلام را فروختند سیزده سال داشت(3).

ص: 320


1- . نسخه خطی تفسیر عیاشی. در حاشیه نسخه چاپ شده آمده است: طبرسی (ره) می گوید: مفسران گفته اند که چون خداوند سبحان یوسف علیه السلام را با خانواده اش گرد هم آورد، او را شادمان کرد، خوابش را کامل ساخت و فرمانروایی و نعمت بسیاری را در دنیا به او ارزانی داشت. یوسف علیه السلام دانست که آن ها برایش باقی نمی ماند و دوام ندارد. از این رو از خداوند عزوجل نعمتی ماندگار طلب کرد و نفسش مشتاق بهشت شد. از این رو آرزو و دعای مرگ کرد. این در حالی بود که هیچ کس پیش یا پس از او این آرزو را نکرده و نخواهد کرد. برخی می گویند: بدین سان خداوند، او را در حال نبوت در مصر میراند و او را در نیل درون صندوقی از سنگ مرمر دفن کردند؛ زیرا وقتی او مرد هر کس تلاش کرد تا او را به دست آورد و دوست داشت که یوسف علیه السلام در محله اش دفن شود؛ زیرا امید به برکت او داشتند. از این رو بر این شدند که او را در نیل دفن کنند و آب از کنار آن بگذرد و سپس به تمام مصر برسد و بدین سان همه در او و برکتش به طور قانونی و یکسان شریک باشند. بنابراین قبر او در نیل بود تا این که موسی علیه السلام به هنگام بیرون رفتن از مصر او را با خود برد. مصنف (ره)
2- . نسخه خطی
3- . سعد السعود: 43 ، زمخشری در کشاف در یک روایت می گوید که وقتی یوسف علیه السلام را فروختند هفده سال داشت.

یَا عِصْمَةَ الْمُضْطَرِّ الضَّرِیرِ یَا قَاصِمَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ یَا مُغْنِیَ الْبَائِسِ الْفَقِیرِ یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیرِ یَا مُطْلِقَ الْمُکَبَّلِ (1)الْأَسِیرِ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَنْ تَجْعَلَ لِی مِنْ أَمْرِی فَرَجاً وَ مَخْرَجاً وَ تَرْزُقَنِی مِنْ حَیْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَیْثُ لَا أَحْتَسِبُ قَالَ فَلَمَّا أَصْبَحَ دَعَاهُ الْمَلِکُ فَخَلَّی سَبِیلَهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ (2).

«148»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ عَبَّاسِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ بَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله جَالِسٌ فِی أَهْلِ بَیْتِهِ إِذْ قَالَ أَحَبَّ یُوسُفُ أَنْ یَسْتَوْثِقَ لِنَفْسِهِ قَالَ فَقِیلَ بِمَا ذَا یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لَمَّا عَزَلَ لَهُ عَزِیزُ مِصْرَ عَنْ مِصْرَ لَبِسَ ثَوْبَیْنِ جَدِیدَیْنِ أَوْ قَالَ لَطِیفَیْنِ وَ خَرَجَ إِلَی فَلَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ فَصَلَّی رَکَعَاتٍ فَلَمَّا فَرَغَ رَفَعَ یَدَهُ إِلَی السَّمَاءِ فَقَالَ رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ قَالَ فَهَبَطَ إِلَیْهِ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ لَهُ یَا یُوسُفُ مَا حَاجَتُکَ فَقَالَ رَبِّ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام خَشِیَ الْفِتَنَ (3).

أقول: ذکر السید فی سعد السعود نقلا عن ترجمة التوراة أن إخوة یوسف باعوه بعشرین مثقالا من فضة و أن عمره کان عشرین سنة و أن عمر یعقوب کان مائة و سبعا و أربعین سنة و أن یوسف بکی علی أبیه سبعة أیام و ناح المقربون علیه سبعین یوما و أن عمر یوسف کان مائة و عشرین سنة ثم قال و ذکر محمد بن خالد البرقی فی کتاب المبتدإ أن عمره یوم باعوه کان ثلاث عشرة سنة. (4)

ص: 320


1- المکبل: المقید بالکبل و هو القید.
2- تفسیر العیّاشیّ مخطوط. و فی هامش المطبوع: قال الطبرسیّ رحمه اللّه: قال المفسرون: لما جمع اللّه سبحانه لیوسف شمله و أقر له عینه و أتم له رؤیاه و وسع علیه فی ملک الدنیا و نعیمها علم أن ذلک لا یبقی له و لا یدوم، فطلب من اللّه عزّ و جلّ نعیما لا یفنی، و تاقت نفسه الی الجنة فتمنی الموت و دعی به، و لم یتمن ذلک قبله و لا بعده أحد، قیل: فتوفاه اللّه بمصر و هو نبی، فدفن فی النیل فی صندوق من رخام، و ذلک أنّه لما مات تشاح الناس علیه کل یحب أن یدفن فی محلته لما کانوا یرجون من برکته، فرأوا أن یدفنوه فی النیل فیمر الماء علیه، ثمّ یصل الی جمیع مصر فیکون کلهم فیه شرکاء و فی برکته شرعا سواء فکان قبره فی النیل الی أن حمله موسی علیه السلام حین خرج من مصر منه رحمه اللّه.
3- مخطوط. م.
4- سعد السعود: 43، و فیه: و ذکر الزمخشریّ فی الکشّاف فی روایة ان عمر یوسف لما باعوه کان سبعة عشر سنة.

می­گویم: در کتاب الفهرست ابو غالب زراری دیدم که این طور آمده است: از ابوحمزه بطائنی روایت شده است که پیمانه یوسف علیه السلام با صدایی زیبا آواز می کرد: یک و دو.

تتمه اشکالاتی بر آیات و احادیثی قبل وارد شده است که چند فصل دارد:

فصل اول

درباره آیات و احادیثی که به احوال یعقوب علیه السلام مربوط می شود. در این جا باید برخی از مطالبی را که سید بن طاووس رحمه الله در کتاب تنزیه الانبیا آورده است، بیاوریم.

او می گوید: اگر کسی بگوید: چرا یعقوب علیه السلام یوسف علیه السلام را بر برادرانش در نیکی، نزدیک سازی و دوست داشتن برتری داد تا این که آن حسادت میان آنان و او به وجود آمد و به آن حالت بد انجامید که قرآن از آن حکایت کرده است و آنان همان طور که خداوند متعال حکایت می کند گفتند: {یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما که جمعی نیرومند هستیم دوستداشتنی ترند. قطعاً پدر ما در گمراهی آشکاری است.} و یعقوب علیه السلام را به گمراهی و اشتباه نسبت دادند؟ شما نمی توانید بگویید که یعقوب علیه السلام پیش از برتری

دادن یوسف علیه السلام از حال آنان آگاهی نداشت؛ زیرا این امر ناگزیر می بایست از رقابت و حسادتی که در سرشت انسان هاست مشخص باشد.

برخی در پاسخ می گویند: در آیاتی که در قرآن آمده است چیزی نیست که دلالت کند بر این که یعقوب علیه السلام او را با کار خود برتری داده است؛ چرا که دوست داشتن، تمایل سرشت هاست و از چیزی هایی نیست که انسان آن را به دست می آورد و بر می گزیند، بلکه به فعل خداوند در انسان بستگی دارد؛ از این رو انسانی که چند فرزند دارد یکی را از بقیه بیشتر دوست می دارد و چه بسا آن که بیشتر دوست داشته می شود زیباترین و کامل ترینشان باشد. خداوند متعال فرمود: {و شما هرگز نمی توانید میان زنان عدالت کنید هر چند [بر عدالت] حریص باشید.} مقصود خداوند در این آیه تنها تمایل نفس است که ما بیان کردیم و انسان نمی تواند در آن میان همسرانش عدالت بورزد؛ زیرا انسان می تواند در غیر آن از نیکی گرفته تا بخشش، نزدیک سازی و شبیه آن میان همسران خود عدالت بورزد.

اگر کسی بگوید که گویا شما انجام فعل قبیح و فساد انگیزی را از یعقوب علیه السلام نفی کرده اید و این کار ها را به خداوند نسبت داده اید، پاسخ او بر این وجه چیست؟ می گوییم پرسش او را می توان به دو صورت پاسخ داد: یکی این که مانعی ندارد که خداوند متعال آگاه بوده باشد از این که برادران یوسف به هر حال میان خود به حسادت و فعل قبیح دچار خواهند شد، هر چند یوسف علیه السلام را در دوست داشته شدن توسط پدرش برتری ندهد(1).

ص: 321


1- . در منبع، در دوست داشته شدن آنان توسط پدرش آمده است. همچنین افزون بر این آمده است: این امر زمانی فساد انگیزی به شمار می آید که به وجود آمدن فساد بستگی به آن داشته باشد و با بر طرف شدنش فساد نیز برطرف شود و باعث قدرت دادن برای انجام آن نباشد.

أقول: وجدت فی کتاب الفهرست لأبی غالب الزراری ما هذا لفظه أبو حمزة البطائنی اسمه سالم روی عنه أن صاع یوسف کان یصوت بصوت حسن واحد و اثنان.

تذنیب: فی حل ما یورد من الإشکال علی ما مر من الآیات و الأخبار و فیه فصول
الأول

فیما یتعلق بأحوال یعقوب و لنذکر هنا بعض ما أورده السید قدس الله روحه فی کتاب تنزیه الأنبیاء.

قال فإن قیل فما معنی تفضیل یعقوب لیوسف علیه السلام علی إخوته فی البر و التقریب و المحبة حتی أوقع ذلک التحاسد بینهم و بینه و أفضی إلی الحال المکروهة التی نطق بها القرآن حتی قالوا علی ما حکاه الله تعالی عنهم لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ فنسبوه إلی الضلال و الخطاء و لیس لکم أن تقولوا إن یعقوب علیه السلام لم یعلم بذلک من حالهم قبل أن یکون منه التفضیل لیوسف علیه السلام لأن ذلک لا بد من أن یکون معلوما من حیث کان فی طباع البشر التنافس و التحاسد.

الجواب قیل له لیس فیما نطق به القرآن ما یدل علی أن یعقوب فضله بشی ء من فعله لأن المحبة التی هی میل الطباع لیست مما یکتسبه الإنسان و یختاره و إنما ذلک موقوف علی فعل الله تعالی فیه و لهذا یکون للرجل عدة أولاد فیحب أحدهم دون غیره و ربما کان المحبوب أدونهم فی الجمال و الکمال و قد قال الله تعالی وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ و إنما أراد ما بیناه من میل النفس الذی لا یمکن الإنسان أن یعدل فیه بین نسائه لأن ما عدا ذلک من البر و العطاء و التقریب و ما أشبهه یستطیع الإنسان أن یعدل فیه بین النساء.

فإن قیل فکأنکم نفیتم عن یعقوب علیه السلام القبیح و الاستفساد و أضفتموها إلی الله فما الجواب عن المسألة علی هذا الوجه قلنا عنها جوابان أحدهما أنه لا یمتنع أن یکون الله تعالی علم أن إخوة یوسف سیکون بینهم ذلک التحاسد و الفعل القبیح علی کل حال و إن لم یفضل یوسف فی محبة أبیه له (1)

ص: 321


1- فی المصدر: فی محبة أبیه لهم. و بعده زیادة و هی هذه: و انما یکون ذلک استفسادا إذا وقع عنده الفساد و ارتفع عند ارتفاعه و لم یکن تمکینا.

پاسخ دیگری که می توان به این پرسش داد این است که این امر به منزله قدرت دادن و مکلف کردن به تکلیف دشوار است؛ زیرا اگر این برادران در صورتی از حسادت ورزیدن به برادرشان و ظلم و زیان رساندن به او بازداشته می شدند که او بر آنان برتری نمی داشت و مقدم شمرده نمی شد دیگر مستحق آن ثوابی نمی شدند که در حال منع شدن از این کار به همراه مقدم شمرده شدن و برتری دادن او

مستحق آن شدند. بنابراین خداوند از آنان خواست تا در این حالت دشوار از آن کار امتنناع ورزند. اگر این امر به این دلیل تکلیف شده باشد بنابراین دیگر در مایل کردن سرشت پدرشان به دوست داشتن یوسف علیه السلام هیچ فساد انگیزی ای وجود ندارد؛ زیرا این تکلیف بدین وسیله شکل می گیرد. این باب به منزله آفرینش شیطان است که خداوند متعال علم داشت به حال کسانی که با وجود ابلیس گمراه شدند اما اگر ابلیس را نمی آفرید آنها گمراه نمی شدند. همچنین به منزله افزایش شهوت است در کسی که با وجود افزایش شهوت فعل قبیح انجام می دهد اما خداوند متعال می دانست که اگر این افزایش نمی بود او فعل قبیح انجام نمی داد.

پاسخ دیگری که می توانیم به این پرسش بدهیم این است که یعقوب علیه السلام یوسف علیه السلام را در بخشش، نزدیک سازی، استقبال و نیکی به او از سوی خود برتری می داد، اما این کار، قبیح نبود؛ زیرا جایز است که یعقوب علیه السلام نمی دانست که این امر به آن چه بدان انجامیده است می انجامد(1).

همچنین جایز است که او با دیدن منش، درستی و ظاهر زیبای برادران یوسف به این گمان غالب رسید که حتما اگر او یوسف علیه السلام را بر آنان برتری دهد آنان به او حسادت نمی ورزند؛ زیرا هر چند حسادت در بیشتر اوقات در سرشت انسان هاست، اما بسیاری از مردم از آن دوری و اجتناب می ورزند. از حال آنان نشانه هایی پیدا بود که یعقوب علیه السلام با وجود آنها گمان می کرد که آنان به یوسف علیه السلام حسادت نمی ورزند. همچنین مُحاباة به معنای برتری دادن برخی فرزندان بر برخی دیگر نیست؛ زیرا محاباة از باب مفاعله و از ریشه حِباء است و یعنی این که به دیگری هدیه بدهی تا به تو هدیه دهد. این، بیرون از معنای برتری دادن به وسیله نیکی کردنی است و مقصود از آن چه گفته ایم این نیست. اما درباره این که برادران یوسف گفتند: {قطعا پدر ما در گمراهی آشکاری است.} باید بگوییم که مقصود آنان از این سخن، گمراهی در دین نبوده است، بلکه مقصودشان یکسان ندانستن آنان در بخشش است؛ زیرا آنان معتقد بودند که یکسان برخورد کردن با آنان در تدبیرشان بهتر است. ضَلال در اصل به معنای عدول کردن است و هر کسی که از چیزی عدول کند و از آن منحرف شود گمراه می گردد. همچنین جایز است که مقصودشان از این سخن گمراهی از دین باشد؛ زیرا آنان عقیده خود را اعلام داشتند و جایز است که چیز درست را اشتباه می پنداشتند.

اگر کسی بگوید: چگونه جایز است که این اشتباه بزرگ و فعل قبیح از برادران یوسف که پیامبر بودند سر بزند؟

ص: 322


1- . ظاهر سخن یعقوب علیه السلام که خداوند آن را حکایت کرده عکس این مطلب را نشان می دهد؛ زیرا او { گفت: ای پسرک من خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می اندیشند؛ زیرا شیطان برای آدمی دشمنی آشکار است.} ظاهراً یعقوب علیه السلام از حالت آنان پی برده بود به این که اگر یوسف علیه السلام خوابش را برایشان تعریف کند آنان برای او نیرنگی می اندیشند، جز این که بگوییم که او در این باره احتیاط ورزیده است.

و الجواب الآخر أن یکون ذلک جاریا مجری التمکین و التکلیف الشاق لأن هؤلاء الإخوة متی امتنعوا من حسد أخیهم و البغی علیه و الإضرار به و هو غیر مفضل علیهم و لا مقدم لا یستحقون من الثواب ما یستحقونه إذا امتنعوا من ذلک مع التقدیم و التفضیل فأراد الله تعالی منهم أن یمتنعوا علی هذا الوجه الشاق و إذا کان مکلفا علی هذا الوجه فلا استفساد فی تمییله طباع أبیهم إلی محبة یوسف علیه السلام لأن بذلک ینتظم هذا التکلیف و یجری هذا الباب مجری خلق إبلیس مع علمه تعالی بضلال من ضل عند خلقه ممن لو لم یخلقه لم یکن ضالا و مجری زیادة الشهوة فیمن یعلم تعالی أنه عند هذه الزیادة یفعل قبیحا لولاها لم یفعله.

و وجه آخر فی الجواب عن أصل المسألة و هو أنه یجوز أن یکون یعقوب علیه السلام کان مفضلا لیوسف علیه السلام فی العطاء و التقریب و الترحیب و البر الذی وصل إلیه من جهته و لیس ذلک بقبیح لأنه لا یمتنع أن یکون یعقوب علیه السلام لم یعلم أن ذلک یؤدی إلی ما أدی إلیه (1)و یجوز أن یکون رأی من سیرة إخوته و سدادهم و جمیل ظاهرهم ما غلب علی ظنه أنهم لا یحسدونه و إن فضله علیهم فإن الحسد و إن کان کثیرا ما یکون فی الطباع فإن کثیرا من الناس یتنزهون عنه و یتجنبونه و یظهر من أحوالهم أمارات یظن معها بهم ما ذکرناه و لیس التفضیل لبعض الأولاد علی بعض فی العطاء محاباة لأن المحاباة هی مفاعلة من الحباء و معناها أن تحبو غیرک لیحبوک و هذا خارج عن معنی التفضیل بالبر الذی لا یقصد به إلی (2)ما ذکرناه فأما قولهم إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ فلم یریدوا به الضلال عن الدین و إنما أرادوا الذهاب عن التسویة بینهم فی العطیة لأنهم رأوا أن ذلک أصوب فی تدبیرهم و أصل الضلال هو العدول و کل من عدل عن شی ء و ذهب عنه فقد ضل و یجوز أیضا أن یریدوا بذلک الضلال عن الدین لأنهم خبروا عن اعتقادهم و قد یجوز أن یعتقدوا فی الصواب الخطاء فإن قیل کیف یجوز أن یقع من إخوة یوسف هذا الخطاء العظیم و الفعل القبیح

ص: 322


1- ظاهر قول یعقوب فیما حکی اللّه عنه خلاف ذلک، حیث هو یقول: «یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ» و ظاهره انه کان یعلم من حالهم أنهم یکیدونه لو قص علیهم رؤیاه، الا أن یقال انه استحاط فی ذلک.
2- المصدر خال من کلمة «الی». م.

اگر بگویید که آنان در آن زمان پیامبر نبودند در پاسختان می گویند: پیامبر نبودن آنان در آن زمان چه سودی برای شما دارد که معتقدید به این که پیامبران چه پیش از نبوت و چه پس از نبوت مرتکب فعل قبیح نمی شوند؟ در پاسخ می گوییم: دلیلی مبنی بر این که برادران یوسف که با او آن کار را کردند زمانی پیامبر شدند وجود ندارد. بنابراین بر آنان جایز است که مانند دیگر مکلفان که دلیلی بر عصمتشان وجود ندارد مرتکب فعل قبیح شوند. همچنین کسی نمی تواند بگوید که چگونه از نبوت آنان دفاع می کنید، در حالی که پیداست که اسباط از میان فرزندان یعقوب پیامبر بودند؛ زیرا جایز است که مقصود از آن اسباط که پیامبر بودند کسانی غیر از این برادرانی باشند که در حق یوسف علیه السلام آن کاری را کرده اند که خداوند متعال درباره آنان حکایت فرموده است. در ظاهر آیات قرآن نیامده است که تمام برادران یوسف و اسباط یعقوب با یوسف همان طور که خداوند حکایت فرموده است، نیرنگ ورزیدند. برخی می گویند که این برادران در آن زمان به سن بلوغ نرسیده بودند و تکلیفی بر آنان نبوده است و گاه پسران نزدیک بلوغ چنین کار هایی انجام می دهند و گاه لازم است که مقداری عتاب و سرزنش شوند. اگر ثابت شود که آنان در آن زمان به سن بلوغ نرسیده بودند اصلا صورت مسئله دیگر از اعتبار می افتد هر چند بپذریم که آنان در آینده پیامبر شده اند. سخن سید بن طاووس رحمه الله به پایان رسید(1).

می­گویم: بهترین پاسخ – همان طور که بدان اشاره شد – این است که اگر برتری دادن میان فرزندان در بخشش، دوست داشتن و بزرگداشت به دلیل یک امر دینی و یک فضیلت واقعی باشد دلیلی بر برتری نداشتن آن وجود ندارد، بلکه احادیث معتبر دلالت دارند بر این که برتری دارد، همان طور که در بابش خواهد آمد. بنابراین اشکالی ندارد که یعقوب علیه السلام یوسف علیه السلام را بر آنان برتری داد؛ زیرا می دانست از پیامبران و صدیقین بر آنها خواهد شد. علم به حسادت برادران موجب رها کردن امر راجح دینی که عقل و شرع آن را اقتضا می کند نمی شود. اما درباره اشتباه برادران یوسف باید بگوییم که از احادیثی که گذشت دانستیم که آنان پیامبر نبودند(2).

بسیاری از عامه نیز همین نظر را دارند. بنابراین بعید نیست که آنان مرتکب گناه شوند. اما همان طور که دانستی آیه به ظاهر و احادیث به صراحت دلالت دارند بر این که آنان پس از توبه کردن و آمرزیده شدن از دنیا رفتند.

ص: 323


1- . تنزیه الانبیا: 43-45
2- . اما مقصود از آیه {بگویید ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم نازل آمده ایمان آورده ایم} تا {و اسباط} یوسف، داود و سلیمان علیهم السلام و مقصود از آیه {و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط وحی نمودیم.} یوسف علیه السلام است. پس درنگ کن.

و قد کانوا أنبیاء فإن قلتم لم یکونوا أنبیاء فی الحال قیل لکم و أی منفعة فی ذلک لکم و أنتم تذهبون إلی أن الأنبیاء لا یواقعون القبائح قبل النبوة و لا بعدها قلنا لم یقم الحجة بأن إخوة یوسف الذین فعلوا به ما فعلوه کانوا أنبیاء فی حال من الأحوال و إذا لم یقم بذلک الحجة جاز علی هؤلاء الإخوة من فعل القبیح ما یجوز علی کل مکلف لم تقم حجة بعصمته و لیس لأحد أن یقول کیف تدفعون نبوتهم و الظاهر أن الأسباط من بنی یعقوب کانوا أنبیاء لأنه لا یمتنع أن یکون الأسباط الذین کانوا أنبیاء غیر هؤلاء الإخوة الذین فعلوا بیوسف ما قصه الله تعالی عنهم و لیس فی ظاهر الکتاب أن جمیع إخوة یوسف و سائر أسباط یعقوب کادوا یوسف علیه السلام بما حکاه الله تعالی من الکید و قد قیل إن هؤلاء الإخوة فی تلک الحال لم یکونوا بلغوا الحلم و لا توجه إلیهم التکلیف و قد یقع ممن قارب البلوغ من الغلمان مثل هذه الأفعال و قد یلزمهم بعض العتاب و اللوم فإن ثبت هذا الوجه سقطت المسألة أیضا مع تسلیم أن هؤلاء الإخوة کانوا أنبیاء فی المستقبل انتهی کلامه رحمه الله. (1)أقول الأظهر فی الجواب هو ما أومئ إلیه من أن التفضیل بین الأولاد فی العطاء و المحبة و الإکرام إذا کان لأمر دینی و لفضیلة واقعیة لم یدل دلیل علی کونه مرجوحا بل دلت الأخبار المعتبرة علی رجحانه کما سیأتی فی بابه فعلی هذا لا حرج فی تفضیل یعقوب یوسف مع علمه بأنه سیکون من الأنبیاء و الصدیقین علیهم و لا یوجب العلم بحسد الإخوة ترک أمر راجح دینی یقتضیه العقل و الشرع و أما خطاء الإخوة فقد عرفت بما مر من الأخبار أنهم لم یکونوا من الأنبیاء (2)و ذهب کثیر من العامة أیضا إلی ذلک فلا یستبعد منهم صدور الذنب و لکن دلت الآیة ظاهرا و الأخبار صریحا علی أنهم فارقوا الدنیا تائبین مغفورین کما عرفت.

ص: 323


1- تنزیه الأنبیاء: 43- 45. م.
2- و أمّا قوله تعالی: «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلی إِبْراهِیمَ» الی قوله: «وَ الْأَسْباطِ» فالمراد یوسف و داود و سلیمان علیهم السلام؛ و قوله تعالی: «وَ أَوْحَیْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ» فالمراد یوسف علیه السلام فتأمل.

سپس سید بن طاووس رحمه الله می گوید:

یک پرسش: اگر کسی بگوید: چرا یعقوب علیه السلام یوسف علیه السلام را همراه برادرانش فرستاد با این که برای او از سوی آنان نگران بود؟ آیه {می ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد.} نیز به همین مطلب اشاره دارد. آیا این، چیزی جز به خطر انداختن اوست؟

پاسخ: در پاسخ به این پرسش می گوییم مانعی ندارد که یعقوب علیه السلام در ابتدا برای یوسف علیه السلام نگران بود و عدم سلامت را غلبه می داد اما بعد از اینکه ایمان، پیمانها و تلاش برادران یوسف در مراقبت و حفظ برادرشان را دید،

گمان سلامت کرد و نجات را غلبه داد و به این قوت قلب رسید که او را با آنان بفرستد. او بیم آن داشت که با نفرستادن او باعث نفرت و دشمنی میان آنان شود؛ زیرا اگر او یوسف علیه السلام را با وجود درخواست و تمایل شدید آنان نمی فرستاد آنان می دانستند که دلیل این کار، متهم دانستن آنان و بیم داشتن از آنان است؛ از این رو از او و یوسف علیه السلام نفرت پیدا می کردند. بنابراین این دلیل و نیز گمان یعقوب علیه السلام مبنی بر سلامت و نجات یافتن یوسف علیه السلام باعث شد تا او را به همراه آنان بفرستد(1).

یک پرسش: اگر کسی بگوید که سخن آنان که به یعقوب علیه السلام گفتند: {ولی تو ما را هر چند راستگو باشیم باور نمی داری.} به چه معناست؟ و چگونه جایز است که آنان به او این نسبت را دهند که او راستگو را تصدیق نکرده و تکذیب می کند؟

پاسخ: چون آنان در گذشت زمان دانستند که پدرشان به دلیل نشانه های حسادت و رقابتی که از آنان ظاهر می شد با دیده اتهام فراوان به آنان می نگرد و نسبت به برادرشان از سوی آنان نگران است؛ از این رو یقین کردند که او خبر آنان مبنی بر این که گرگ، برادرشان را خورده است، باور نمی کند. بنابراین به او گفتند: تو به دلیل این که اتهام به ما بیشتر در دلت راه یافته است ما را هرچند راستگو باشیم باور نمی کنی. گاه وقتی انسان فریبنده و حیله گر می خواهد در دل کسی بنشیند که به او درباره چیزی خبر می دهد، این کار را می کند تا طرف مقابل او را تصدیق نماید؛ از این رو به او می گوید: من می دانم که تو مرا هر چند راستگو باشم در فلان مورد تصدیق نمی کنی. این، امری روشن است.

یک پرسش: اگر کسی بگوید که چرا یعقوب علیه السلام در غم، اشتیاق و عدم تسلط بر خود افراط ورزید تا این که چشمانش به دلیل گریه نابینا شد؟ در حالی که از شأن پیامبران صبوری ورزیدن و تحمل غم واندوه است و به همین دلیل جایگاه والایی یافتند؟(2)

پاسخ: در پاسخ به او می گوییم که یعقوب علیه السلام در مورد فرزندش به چیزی مبتلا و امتحان شد که هیچ کسی پیش از او به آن مبتلا و امتحان نشده بودند؛

ص: 324


1- . تنزیه الانبیا: 45-46
2- . در تمام نسخه ها این طور آمده و در منبع آمده است: اگر این حالت نمی بود جایگاه والایی نمی یافتند. همین مطلب که در منبع آمده درست است.

ثم قال قدس الله روحه مسألة فإن قال فلم أرسل یعقوب علیه السلام یوسف مع إخوته مع خوفه علیه منهم و قوله أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ و هل هذا إلا تغریر به و مخاطرة.

الجواب قیل له لیس یمتنع أن یکون یعقوب لما رأی من بنیه ما رأی من الأیمان و العهود و الاجتهاد فی الحفظ و الرعایة لأخیهم ظن مع ذلک السلامة و غلب النجاة بعد أن کان خائفا مغلبا لغیر السلامة و قوی فی نفسه أن یرسله معهم إشفاقه من إیقاع الوحشة و العداوة بینهم لأنه إذا لم یرسله مع الطلب منهم و الحرص علموا أن سبب ذلک هو التهمة لهم و الخوف من ناحیتهم و استوحشوا منه و من یوسف علیه السلام و انضاف هذا الداعی إلی ما ظنه من السلامة و النجاة فأرسله. (1)مسألة فإن قال فما معنی قولهم لیعقوب علیه السلام وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ و کیف یجوز أن ینسبوه إلی أنه لا یصدق الصادق و یکذبه.

الجواب إنهم لما علموا علی مرور الأیام شدة تهمة أبیهم لهم و خوفه علی أخیهم منهم لما کان یظهر منهم من أمارات الحسد و النفاسة أیقنوا بأنه یکذبهم فیما أخبروا به من أکل الذئب أخاهم فقالوا له إنک لا تصدقنا فی هذا الخبر لما سبق إلی قلبک من تهمتنا و إن کنا صادقین و قد یفعل مثل ذلک المخادع المماکر إذا أراد أن یوقع فی قلب من یخبره بالشی ء لیصدقه فیقول له أنا أعلم أنک لا تصدقنی فی کذا و کذا و إن کنت صادقا و هذا بین.

مسألة فإن قال فلم أسرف یعقوب علیه السلام فی الحزن و التهالک و ترک التماسک حتی ابیضت عیناه من البکاء و من شأن الأنبیاء التجلد (2)و التصبر و تحمل الأثقال و لهذه الحالة ما عظمت منازلهم و ارتفعت درجاتهم. (3)الجواب قیل له إن یعقوب علیه السلام بلی و امتحن فی ابنه بما لم یمتحن به أحد

ص: 324


1- تنزیه الأنبیاء: 45- 46. م.
2- التجلد: تکلف الجلد و الصبر.
3- هکذا فی النسخ؛ و فی المصدر: و لو لا هذه الحال ما عظمت منازلهم و ارتفعت درجاتهم. و هو الصحیح.

زیرا خداوند متعال یوسف علیه السلام را به او داده بود که بهترین، زیباترین و کامل ترین انسانها از نظر دانش، فضیلت، ادب و پاکدامنی بود. سپس با از دست دادنش به عجیب و شگرف ترین مصیبت دچار شد؛ زیرا یوسف علیه السلام در نزد او به بیماری ای دچار نشده بود که باعث مرگ او شود و با پرستاری از او تسکین یابد و سپس با مردنش از او ناامید شود، بلکه او را طوری از دست داد که به مرگ او یقین پیدا نکرد تا ناامید شود و نشانه ای نیز بر زندگی و سلامتش نیافت تا امید داشته باشد؛ از این رو میان ناامیدی و امید در تردید بود و این برای انسان، سخت ترین و برای قلبش، آزار دهنده ترین چیز است. گاه انسان به غم و اندوهی دچار می شود که نمی تواند آن را از خود دور کند؛ از این رو هیچ کس از غصه خوردن و گریه کردن نهی نشده است، بلکه از زدن خود، زاری و زبان گشودن به آنچه باعث خشم خداوند می شود نهی شده است. پیامبر ما صلی الله علیه و آله برای مرگ پسرش ابراهیم گریست و فرمود: چشم می گرید، دل فروتنی می ورزد و چیزی نمی گوییم که پروردگار را به خشم آورد. پیامبر صلی الله علیه و آله در تمام آداب و فضایل، الگوست. یعقوب علیه السلام تنها پاره ای از اندوه خود را ابراز داشت و بیشتر آن را پنهان می داشت و بر آن صبر می نمود و بر بیشتر از آنچه اظهار می کرد غلبه می نمود. از این گذشته صبر بر مصیبت ها و فرو نشاندن غم مستحب است و واجب و لازم نیست و گاه انبیا از بسیاری مستحبات عدول می ورزند. سخن سید بن طاووس به پایان رسید(1).

می گویم: در برخی از کتاب های ما آوردیم که محبت مقربان درگاه الهی نسبت به فرزندان، نزدیکان و عزیزانشان به دلیل انگیزه های نفسانی و شهوت های بشری نیست، بلکه آنان تهی از تمامی این ها هستند. آنان محبت، دوستی و اراده خود را برای خداوند خالص کرده اند. آنان غیر خداوند متعال را دوست ندارند و این که غیر خداوند را دوست می دارند تنها به دلیل این است که به دوست داشتن خداوند باز می گردد. از این رو یعقوب علیه السلام فرزندان دیگر خود را به اندازه یوسف علیه السلام دوست نداشت و آنان به خاطر جهلشان نسبت به دلیل دوست داشتن یوسف علیه السلام توسط او به او نسبت گمراهی دادند و گفتند: ما جمعی نیرومند هستیم و شایسته تریم که عزیز او باشیم؛ زیرا ما در پیشبرد امور دنیایی ای که او خواستارش است نیرومندیم. دوست داشتن زیاد یوسف توسط او تنها به دلیل این بود که خداوند متعال، او را دوست می داشت و او را برگزیده بود و محبوب محبوب، محبوب است. بنابراین زیاده روی یعقوب علیه السلام در دوست داشتن یوسف علیه السلام با خلوص عشقش نسبت به پروردگارش منافاتی ندارد و به بزرگی جایگاه و منزلتش نزد سرورش خلل وارد نمی کند(2).

جلوتر نیز در جای خود به صورت ساده تر در این باره سخن خواهیم گفت.

ص: 325


1- . تنزیه الانبیا: 46-47
2- . اگر پیشتر احادیثی مبنی بر مؤاخذه شدن یعقوب علیه السلام توسط خداوند به دلیل بی تابی و گریه بسیارش نمی آمد این مطلب می توانست دلیل خوبی باشد.

قبله لأن الله تعالی رزقه من یوسف أحسن الناس و أجملهم و أکملهم علما و فضلا و أدبا و عفافا ثم أصیب به أعجب مصیبة و أطرفها لأنه لم یمرض بین یدیه مرضا یئول إلی الموت فیسلیه عنه تمریضه له ثم یئس منه بالموت بل فقده فقدا لا یقطع معه علی الهلاک فییأس و لا یجد أمارة علی حیاته و سلامته فیرجو و یطمع فکان متردد الفکر بین یأس و طمع و هذا أغلظ ما یکون علی الإنسان و أنکی لقلبه و قد یرد علی الإنسان من الحزن ما لا یملک رده و لا یقوی علی دفعه و لهذا لم یکن أحد منهیا عن مجرد الحزن و البکاء و إنما نهی عن اللطم و النوح و أن یطلق لسانه بما سخط ربه

وَ قَدْ بَکَی نَبِیُّنَا صلی الله علیه و آله عَلَی ابْنِهِ إِبْرَاهِیمَ عِنْدَ وَفَاتِهِ وَ قَالَ الْعَیْنُ تَدْمَعُ وَ الْقَلْبُ یَخْشَعُ وَ لَا نَقُولُ مَا یُسْخِطُ الرَّبَّ.

و هو علیه الصلاة و السلام القدوة فی جمیع الآداب و الفضائل علی أن یعقوب علیه السلام إنما أبدی من حزنه یسیرا من کثیر و کان ما یخبه (1)و یتصبر علیه و یغالبه أکثر و أوسع مما أظهره و بعد فإن التجلد علی المصائب و کظم الحزن من المندوب إلیه و لیس بواجب لازم و قد یعدل الأنبیاء علیهم السلام عن کثیر من المندوبات انتهی کلامه رفع الله مقامه. (2)أقول قد حققنا فی بعض کتبنا أن محبة المقربین لأولادهم و أقربائهم و أحبائهم لیست من جهة الدواعی النفسانیة و الشهوات البشریة بل تجردوا عن جمیع ذلک و أخلصوا حبهم و ودهم و إرادتهم لله فهم ما یحبون سوی الله تعالی و حبهم لغیره تعالی إنما یرجع إلی حبهم له و لذا لم یحب یعقوب علیه السلام من سائر أولاده مثل ما أحب یوسف علیه السلام و هم لجهلهم بسبب حبه له نسبوه إلی الضلال و قالوا نحن عصبة و نحن أحق بأن نکون محبوبین له لأنا أقویاء علی تمشیة ما یریده من أمور الدنیا ففرط حبه لیوسف إنما کان لحب الله تعالی له و اصطفائه إیاه و محبوب المحبوب محبوب فإفراطه فی حب یوسف لا ینافی خلوص حبه لربه و لا یخل بعلو قدره و منزلته عند سیده (3)و سیأتی الکلام

ص: 325


1- هکذا فی النسخ، و فی المصدر: و کان ما یخفیه.
2- تنزیه الأنبیاء: 46- 47. م.
3- و هو وجه وجیه لو لا ما تقدم من الاخبار الدالة علی مؤاخذته تعالی علی کثرة جزعه و بکائه.

این مقدار از مطالب که آوردیم نیز برای خردمندان کافیست.

سپس سید بن طاووس رحمه الله فرمود:

یک پرسش: اگر کسی بگوید که چگونه یعقوب علیه السلام که می دانست خواب پسرش یوسف علیه السلام و خواب پیامبران علیهم السلام تنها می تواند راست باشد، آرام نگرفت و از غم و اندوهش کاسته نشد؟

در پاسخ می گوییم: می توان به این پرسش دو پاسخ داد: یکی این که یوسف علیه السلام آن خواب را در بچگی دید و در آن زمان پیامبر نبود و به او وحی نمی شد؛ بنابراین در آن حالت هیچ دلیلی بر این وجود ندارد که بتوان به راست بودن و درستی آن قطعیت پیدا کرد. پاسخ دیگر این است که بیشتر مطالبی که در این باب آمد نشان می دهد که یعقوب علیه السلام قاطعانه می دانست که پسرش باقی می ماند و سرنوشتش به مضمون آن خواب تعبیر می شود. این، موجب نفی غم و اندوه نمی شود؛ زیرا ما می دانیم که جداییِ طولانی و ادامه یافتن غیبت، مستلزم غم و اندوه است، هر چند قطعیت نظر وجود داشته باشد به این که آن فرد جدا شده ماندگار است و جایز است که حالش به بازگشت تعبیر شود. پیامبران علیهم السلام و مؤمنان پاک دیگر نیز از دوری فرزندان و عزیزان خود بی تابی کردند با این که یقینن داشتند که با آنان در آخرت ملاقات می کنند و در بهشت گرد هم می آیند. دلیل این مطلب همان چیزی است که بیان کردیم. سخن سید بن طاووس رحمه الله به پایان رسید(1).

فصل دوم

درباره تأویل آیه {و در حقیقت [آن زن] آهنگ وی کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او می کرد.} در اینجا مطالبی را می آوریم که رازی در تفسیر خود در این باره آورده است؛ چرا که اعتراف طرف نزاع برای کامل کردن مقصود مفید تر است:

او می گوید: بدان که این آیه از آیات مهمی است که باید به بحث درباره آن اهتمام ورزید و در آن، چند مسئله وجود دارد:

مسئله اول: آیا یوسف علیه السلام مرتکب گناه شد یا نه؟ درباره این مسئله دو نظر وجود دارد: یکی این است که یوسف علیه السلام خواست که آن کار بد را انجام دهد. واحدی در کتاب بسیط می گوید: مفسرانی که علمشان مورد اعتماد است و به روایت آنان رجوع می شود می گویند: یوسف علیه السلام نیز حقیقتا آهنگ آن زن کرد و با او به مانند نشستن مرد با همسرش نشست، اما چون برهان پروردگارش را دید تمام شهوتش از بین رفت. ابو جعفر باقر با سندش از علی می گوید: زلیخا در یوسف علیه السلام طمع کرد و او نیز در زلیخا طمع کرد. طمع یوسف علیه السلام درباره زلیخا این بود

ص: 326


1- . تنزیه الانبیا: 47

فی ذلک علی وجه أبسط فی محله و فیما أوردته کفایة لأولی الألباب.

ثم قال رحمه الله مسألة فإن قال کیف لم یتسل یعقوب علیه السلام و یخفف عنه الحزن ما تحققه من رؤیا ابنه یوسف و رؤیا الأنبیاء لا تکون إلا صادقة.

الجواب قیل له عن ذلک جوابان أحدهما أن یوسف علیه السلام رأی تلک الرؤیا و هو صبی غیر نبی و لا موحی إلیه فلا وجه فی تلک الحال للقطع علی صدقها و صحتها و الآخر أن أکثر ما فی هذا الباب أن یکون یعقوب علیه السلام قاطعا علی بقاء ابنه و أن الأمر سیئول فیه إلی ما تضمنته الرؤیا و هذا لا یوجب نفی الحزن و الجزع لأنا نعلم أن طول المفارقة و استمرار الغیبة تقتضیان الحزن مع القطع علی أن المفارق باق یجوز أن یئول حاله إلی القدوم و قد جزع الأنبیاء علیهم السلام و من جری مجراهم من المؤمنین المطهرین من مفارقة أولادهم و أحبائهم مع ثقتهم بالالتقاء بهم فی الآخرة و الحصول معهم فی الجنة و الوجه فی ذلک ما ذکرناه انتهی کلامه رحمه الله. (1)

الفصل الثانی

فی تأویل قوله تعالی وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ و لنذکر هنا ما أورده الرازی فی تفسیره فی هذا المقام فإن اعتراف الخصم أجدی لإتمام المرام.

قال اعلم أن هذه الآیة من المهمات التی یجب الاعتناء بالبحث عنها و فی هذه الآیة مسائل.

المسألة الأولی فی أنه علیه السلام هل صدر عنه ذنب أم لا و فی هذه المسألة قولان أحدهما أن یوسف علیه السلام هم بالفاحشة قال الواحدی فی کتاب البسیط قال المفسرون الموثوق بعلمهم المرجوع إلی روایتهم هم یوسف أیضا بهذه المرأة همّا صحیحا و جلس منها مجلس الرجل من المرأة فلما رأی البرهان من ربه زالت کل شهوة عنه

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ الْبَاقِرُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیٍّ أَنَّهُ قَالَ: طَمِعَتْ فِیهِ وَ طَمِعَ فِیهَا وَ کَانَ طَمَعَهُ

ص: 326


1- تنزیه الأنبیاء: 47. م.

که خواست بند شلوار خود را بگشاید. ابن عباس رضی الله عنه می گوید: یوسف علیه السلام بند شلوار را گشود و با آن زن به مانند خائن نشست.

همچنین ابن عباس در روایت دیگری می گوید که زلیخا برای یوسف علیه السلام دراز کشید و یوسف علیه السلام میان دو پای او نشست و لباس خود را درآورد. سپس واحدی سخنان متعدد بی فایده ای را درباره این باب می آورد، بی آن که به آیه ای اشاره کرده و به وسیله آن استدلال کند یا حدیث صحیحی بیاورد و در تصحیح این سخن خود بر آن تکیه کند. او به دلیل افراط در آوردن احادیث بی فایده روایت می کند که وقتی یوسف علیه السلام فرمود: {این [درخواست اعاده حیثیت] برای آن بود که [عزیز] بداند من در نهان به او خیانت نکردم.} جبرئیل به او فرمود: ای یوسف، وقتی آهنگ همسر او کردی نیز به او خیانت نکردی؟ یوسف علیه السلام در این هنگام فرمود: {و من نفس خود را تبرئه نمی کنم.} سپس واحدی می گوید: آنان که این کار یوسف علیه السلام را اثبات کردند بیشتر از آنانی که چنین کاری را از پیامبران نفی می کنند به حقوق و جایگاه والای پیامبران علیهم السلام نزد خداوند آشنا بودند(1).

این خلاصه سخن رازی در این باره است.

نظر دوم این است که یوسف علیه السلام از آن عمل باطل و قصد حرام مبرا بوده است. این، نظر مفسران و متکلمان محقق است و ما نیز به قائل به همین نظر هستیم و از آن دفاع می کنیم.

بدان که دلایل وجوب عصمت پیامبران بسیار است و ما در سوره بقره در داستان آدم علیه السلام آنها را به خوبی بررسی کرده ایم. از این رو آنها را تکرار نمی کنیم. در عین حال چند دلیل را در این جا می افزاییم:

دلیل اول: زنا از گناهان کبیره و خیانت در امانت از گناهان بسیار بد است. همچنین پاسخ دادن به نیکی زیاد و پیوسته با بدی ای که موجب رسوایی ماندگار و ننگ زیاد شود نیز از گناهان بسیار بد است. همچنین اگر کودک از ابتدای کودکی تا زمان جوانی و کامل شدن نیرویش در دامان انسانی تربیت شود و آن انسان، هزینه اش را پیوسته بدهد و آبرویش را حفظ کند

ص: 327


1- . ببینید که آنان چگونه به حقوق و جایگاه والای پیامبران علیهم السلام آشنا بودند و به آنان چیزی را نسبت دادند که به هیچ یک از این امت نسبت داده نمی شود و تنها انسان های فاسق از میان رعیت بدان مرتکب می شوند. اگر آن نسبت ها درست باشد آیا دیگر مجالی برای وجوب پیروی از آنان، اعتماد به سخنشان و پذیرش گواهی شان باقی می ماند؟ آیا نهی آنان از این کار ها واجب است و باید حدود الهی را بر آنان اقامه کرد؟ در اثبات ارتکاب چنین کاری از سوی پیامبران علیه السلام هشدار های شدیدی آمده است که مصنف در باب عصمت پیامبران آورده است و رازی جلوتر به برخی از آن ها اشاره می کند.

فِیهَا أَنَّهُ هَمَّ أَنْ یَحِلَّ التِّکَّةَ (1).

و عن ابن عباس رضی الله عنه قال حل الهمیان (2)و جلس منها مجلس الخائن و عنه أیضا أنها استلقت له و قعد هو بین رجلیها ینزع ثیابه ثم إن الواحدی طول فی کلمات عدیمة الفائدة فی هذا الباب و ما ذکر آیة یحتج بها أو حدیثا (3)صحیحا یعول علیه فی تصحیح هذه المقالة و لما أمعن فی الکلمات العاریة عن الفائدة روی أن یوسف لما قال ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ قال له جبرئیل و لا حین هممت یا یوسف فقال یوسف عند ذلک وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی ثم قال و الذین أثبتوا هذا العمل لیوسف کانوا أعرف بحقوق الأنبیاء و ارتفاع منازلهم عند الله من الذین نفوا لهم عنه (4)فهذا خلاصة کلامه فی هذا الباب.

و القول الثانی أن یوسف علیه السلام کان بریئا من العمل الباطل و الهم المحرم و هذا قول المحققین من المفسرین و المتکلمین و به نقول و عنه نذب.

و اعلم أن الدلائل الدالة علی وجوب عصمة الأنبیاء علیهم السلام کثیرة استقصیناها فی سورة البقرة فی قصة آدم علیه السلام فلا نعیدها إلا أنا نزید هاهنا وجوها.

فالحجة الأولی أن الزنا من منکرات الکبائر و الخیانة من معرض الأمانة من منکرات الذنوب و أیضا مقابلة الإحسان العظیم الدائم بالإساءة الموجبة للفضیحة الباقیة و العار الشدید من منکرات الذنوب و أیضا الصبی إذا تربی فی حجر إنسان و بقی مکفی المئونة مصون العرض من أول صباه إلی زمان شبابه و کمال قوته فإقدام هذا الصبی علی

ص: 327


1- و الخبر کغیره من الآحاد التی لا یوجب علما و لا عملا و هو مخالف لاصول الشیعة بل لظاهر الکتاب، فلو کان ورد بطریق صحیح لکان وجب حمله او طرحه فکیف و هو مرسل ورد من غیر طریقنا.
2- الهمیان: شداد السراویل أو التکة.
3- فی المصدر: و لا حدیث.
4- انظر کیف عرفوا حقوق الأنبیاء و ارتفاع منازلهم عند اللّه و هم نسبوهم الی ما لا ینسب إلیه آحاد الأمة، و ما لا یفعله الا الفساق من الرعیة، و هل یبقی لو ثبتت تلک النسب مجال لدعوی وجوب اتباعهم و الوثوق باقوالهم و قبول شهاداتهم؟ و هل یجب نهیهم عنها و اقامة الحدود علیهم؟ و فی اثبات ذلک العمل و امثاله لهم محاذیر عظیمة ذکرها المصنّف فی باب عصمة الأنبیاء، و یذکر بعضها الرازیّ بعد ذلک.

و کودک به زشت ترین بدی ها در برابر نعمت دهنده اش دست بزند این کار او از کارهای ناپسند است.

با اثبات این مطلب می گوییم: این گناهی که آنان به یوسف علیه السلام نسبت دادند تمام این چهار جنبه را در بر دارد. اگر چنین گناهی را به فاسق ترین خلق خدا و دورترینشان از خوبی نسبت دهند از آن سر باز می زند. بنابراین چگونه جایز است که آن را به پیامبری نسبت دهیم که با معجزات غالب و خیره کننده تأیید شده است؟

دلیل دوم: خداوند متعال درباره خود این حادثه فرمود: {چنین [کردیم] تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم.} این آیه دلالت می کند بر این که ماهیت بدی و زشتکاری از یوسف علیه السلام برگردانده شده است. بدون تردید گناهی که به او نسبت دادند از بزرگترین انواع بدی و زشت ترین اقسام زشتکاری هاست. بنابراین چگونه برای پروردگار جهانیان شایسته است که در چنین حادثه ای به بی گناهی یوسف علیه السلام از بدی و زشتکاری گواهی دهد با این که او بزرگترین انواع بدی و زشتکاری را مرتکب شده است؟! علاوه بر این، آیه از جهتی دیگر نیز بر سخن ما دلالت می کند؛ زیرا ما می گوییم فرض کنید که این آیه بر نفی این گناه از یوسف علیه السلام دلالت نکند، اما بدون تردید ستایش فراوان و ثنای زیاد را افاده می کند. شایسته حکمت خداوند متعال نیست که از انسانی سخن بگوید که اقدام به یک گناه بزرگ کرده است و پس از حکایت گناه بزرگ او، او را با بزرگترین مدح و ثنا مدح و ستایش کند. درست مثل این که سلطان، بزرگترین گناه و زشت ترین کار را از یکی از بندگانش حکایت کند و سپس او فراوان مدح و ثنا نماید. چنین کاری بسیار زشت شمرده می شود. در این باره نیز همین طور است.

دلیل سوم: وقتی از پیامبران لغزش یا اشتباهی سر بزند آن را بزرگ می شمارند و در پی آن اظهار ندامت، توبه و فروتنی می کنند. اگر یوسف علیه السلام در این جا مرتکب چنین گناه کبیره و زشتی می شد محال بود که در پی آن توبه و آمرزش طلب نکند. اگر توبه کرده بود می بایست خداوند به ماند سایر جاها آن را حکایت می کرد. چون چنین دیده نمی شود ما درمی یابیم که یوسف علیه السلام در این حادثه مرتکب هیچ گناه و معصیتی نشده است.

دلیل چهارم: همه کسانی که به آن حادثه مربوط می شدند به بی گناهی یوسف علیه السلام گواهی دادند.

بدان کسانی که به این حادثه ربط داشتند عبارت بودند از : یوسف علیه السلام، آن زن، شوهرش، آن زنان، شهود، پروردگار جهانیان که به بی گناهی او گواهی داد و شیطان که به بی گناهی او اذعان کرد.

ص: 328

إیصال أقبح أنواع الإساءة إلی ذلک المنعم من منکرات الأعمال إذا ثبت هذا فنقول إن هذه التی نسبوها إلی یوسف کانت موصوفة بجمیع هذه الجهات الأربعة و مثل هذه المعصیة لو نسبت إلی أفسق خلق الله و أبعدهم عن کل خیر لاستنکف منه فکیف یجوز إسناده إلی الرسول المؤید بالمعجزات القاهرة الباهرة.

الثانی أنه تعالی قال فی عین هذه الواقعة کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ و ذلک یدل علی أن ماهیة السوء و ماهیة الفحشاء مصروفة عنه و لا شک أن المعصیة التی نسبوها إلیه أعظم أنواع السوء و أفحش أقسام الفحشاء فکیف یلیق برب العالمین أن یشهد فی عین هذه الواقعة بکونه بریئا من السوء و الفحشاء مع أنه کان قد أتی بأعظم أنواع السوء و الفحشاء و أیضا فالآیة تدل علی قولنا من وجه آخر و ذلک لأنا نقول هب أن هذه الآیة لا تدل علی نفی هذه المعصیة عنه إلا أنه لا شک أنها تفید المدح العظیم و الثناء البالغ و لا یلیق بحکمة الله تعالی أن یحکی عن إنسان إقدامه علی معصیة عظیمة ثم إنه یمدحه و یثنی علیه بأعظم المدائح و الأثنیة عقیب أن یحکی عنه ذلک الذنب العظیم فإن مثاله ما إذا حکی السلطان عن بعض عبیده أقبح الذنوب و أفحش الأعمال ثم یذکره بالمدح العظیم و الثناء البالغ عقیبه فإن ذلک یستنکر جدا فکذا هاهنا.

الثالث أن الأنبیاء متی صدرت عنهم زلة أو هفوة (1)استعظموا ذلک و أتبعوها بإظهار الندامة و التوبة و التواضع و لو کان یوسف أقدم هاهنا علی هذه الکبیرة المنکرة لکان من المحال أن لا یتبعها بالتوبة و الاستغفار و لو أتی بالتوبة لحکی الله عنه إتیانه بها کما فی سائر المواضع و حیث لم یوجد شی ء من ذلک علمنا أنه ما صدر عنه فی هذه الواقعة ذنب و لا معصیة.

الرابع أن کل من کان له تعلق بتلک الواقعة فقد شهد ببراءة یوسف علیه السلام عن المعصیة.

و اعلم أن الذین لهم تعلق بهذه الواقعة یوسف و تلک المرأة و زوجها و النسوة و الشهود و رب العالمین شهد ببراءته عن الذنب و إبلیس أیضا أقر ببراءته عن المعصیة

ص: 328


1- الهفوة. السقطة و الزلة.

بنابراین مسلمان در این باره مجالی برای درنگ ندارد؛ بیان اینکه خود یوسف علیه السلام ادعای بی گناهی کرد آن جا است که فرمود: {او از من کام خواست.} همچنین فرمود: {پروردگارا، زندان برای من دوستداشتنی تر است از آنچه مرا به آن می خوانند.}(1) و بیان اینکه آن زن نیز به بی گناهی یوسف علیه السلام اعتراف کرد؛ آن جا است که به آن زنان گفت: {من از او کام خواستم و[لی] او خود را نگاه داشت.} همچنین {گفت: اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که] از او کام خواستم و بی شک او از راستگویان است.} اما بیان اینکه شوهر آن زن نیز به این امر اعتراف کرد آن جا است که گفت: {بی شک این از نیرنگ شما [زنان] است که نیرنگ شما [زنان] بزرگ است. ای یوسف، از این [پیشامد] روی بگردان و تو [ای زن] برای گناه خود آمرزش بخواه.} آن زنان نیز این طور اذعان کردند: {زن عزیز از غلام خود کام خواسته و سخت خاطرخواه او شده است. به راستی ما او را در گمراهی آشکاری می بینیم.} همچنین گفتند: {منزه ست خدا. ما گناهی بر او نمی دانیم.}(2)

خداوند درباره شهادت شهود فرمود: {شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد اگر پیراهن او از جلو چاک خورده} تا آخر آیه. خداوند نیز به بی گناهی یوسف علیه السلام شهادت داد و فرمود: {چنین [کردیم] تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم؛ چرا که او از بندگان مخلص ما بود.} خداوند در این آیه چهار بار به پاکی یوسف علیه السلام شهادت داده است. بار اول، این سخن خداوند متعال است که فرمود: {چنین [کردیم] تا بدی را از او بازگردانیم.} که لام در آن برای تأکید و مبالغه است. بار دوم، این سخن اوست که فرمود: {و زشتکاری} یعنی و چنین کردیم تا زشتکاری را از او باز گردانیم. بار سوم، این سخنش است که فرمود: {چرا که او از بندگان ما بود.}؛ چرا که خداوند متعال فرمود: {و بندگان خدای رحمان کسانی اند که روی زمین به نرمی گام برمی دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ می دهند.} بار چهارم، این سخنش است که فرمود: {مخلص} که آن را می توان به دو صورت قرائت کرد: یک بار به صورت اسم فاعل و بار دیگر به صورت اسم مفعول. اسم فاعل بودنش نشان می دهد که او طاعات و تقربات خود را با اخلاص انجام می داد. اسم مفعول بودنش نیز نشان می دهد که خداوند متعال او را برای خود برگزیده و انتخاب کرده بود. مخلص به هر دو صورت بیشترین دلالت را دارد بر این که یوسف علیه السلام منزه از چیزی بود که به او نسبت دادند(3). شیطان نیز به پاکی یوسف علیه السلام اذعان کرد؛ زیرا {[شیطان] گفت: پس به عزت تو سوگند که همگی را جدا از راه به در می برم. مگر آن بندگان پاکدل تو را}

ص: 329


1- . همچنین فرمود: {این [درخواست اعاده حیثیت] برای آن بود که [عزیز] بداند من در نهان به او خیانت نکردم و خدا نیرنگ خائنان را به جایی نمی رساند.}، {پناه بر خدا. او آقای من است. به من جای نیکو داده است. قطعاً ستمکاران رستگار نمی شوند.}، {زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است.}
2- . در منبع، اعتراف زنان به بی گناهی یوسف علیه السلام نیامده است.
3- . از سخنان دیگر خداوند که او در آن بر بی گناهی یوسف علیه السلام شهادت می داد آیات ذیل است: {و چون به حد رشد رسید او را حکمت و دانش عطا کردیم و نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم.} که در آن خداوند شهادت می دهد بر این که او از نیکوکاران بود. {آنگاه پس از دیدن آن نشانه ها به نظرشان آمد که او را تا چندی به زندان افکنند.} یعنی پس از آن که نشانه هایی را دیدند که بر مبرا و منزه بودنش از چیزی دلالت می کرد که به او نسبت دادند. {و اجر نیکوکاران را تباه نمی سازیم.}

و إذا کان الأمر کذلک فحینئذ لم یبق للمسلم توقف فی هذا الباب أما بیان أن یوسف علیه السلام ادعی البراءة عن الذنب فهو قوله علیه السلام هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی و قوله علیه السلام رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ (1)و أما بیان أن المرأة اعترفت بذلک فلأنها قالت للنسوة وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ و أیضا قالت الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ و أما بیان أن زوج المرأة أقر بذلک فهو قوله إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ و أما النسوة فلقولهن امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ و قولهن حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ (2)و أما الشهود فقوله تعالی وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ إلی آخر الآیة و أما شهادة الله بذلک فقوله کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ فقد شهد الله تعالی فی هذه الآیة علی طهارته أربع مرات أولها قوله لنصرف عنه السوء و اللام للتأکید و المبالغة و الثانی قوله وَ الْفَحْشاءَ أی کذلک لنصرف عنه الفحشاء و الثالث قوله إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا مع أنه تعالی قال وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً الرابع قوله الْمُخْلَصِینَ و فیه قراءتان تارة باسم الفاعل و تارة باسم المفعول فوروده باسم الفاعل دل علی کونه آتیا بالطاعات و القربات مع صفة الإخلاص و وروده باسم المفعول یدل علی أن الله تعالی استخلصه لنفسه و اصطفاه لحضرته و علی کلا الوجهین فإنه من أدل الألفاظ علی کونه منزها مما أضافوه إلیه (3)و أما بیان أن إبلیس أقر بطهارته فلأنه قال فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ

ص: 329


1- و قوله: «ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ» و قوله: «مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» و قوله: «إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ».
2- المصدر خال عن اعتراف النسوة بالبراءة. م.
3- و أیضا قال اللّه تعالی: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» ففیه شهادة اللّه أنّه کان من المحسنین، و قوله تعالی: «ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّی حِینٍ» أی بعد ما رأوا آیات تدلّ علی براءته و نزاهة ساحته ممّا نسبت إلیه، و قوله تعالی: «وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ».

بنابراین او اذعان کرد به این که نمی تواند انسان های مخلص را گمراه سازد. یوسف علیه السلام نیز از انسان های مخلص بود؛ زیرا خداوند فرمود: {او از بندگان مخلص ما بود.} از این رو این، اعتراف شیطان است به این که یوسف علیه السلام را گمراه نساخته و از راه هدایت منحرف نکرده است. در این هنگام می گوییم: اگر این نادانان که آن رسوایی را به یوسف علیه السلام نسبت دادند از پیروان دین خدا هستند باید شهادت خداوند بر پاکی او را بپذیرند و اگر از پیروان و سربازان شیطان هستند نیز باید شهادت شیطان بر پاکی او را قبول کنند. شاید آنان بگویند که ما در ابتدا از شاگردان شیطان بودیم، اما فارغ التحصیل شدیم و سفاهت و نادانی مان از او بیشتر شده است. همان طور که حروری می گوید:

وَ کُنتُ فَتًی مِن جُندِ إِبلیسَ فَارتَقی * بی الأَمرُ حَتَّی صارَ إِبلیسُ مِن جُندی

من جوانی از سربازان شیطان بودم که رتبه ام بالا رفت تا آن که شیطان از سربازانم شد.

فَلَو ماتَ قَبلی کُنتُ أُحسِنُ بَعدَهُ * طَرائِقَ فِسقٍ لَیسَ یُحسِنُها بَعدی اگر او بمیرد پس از او من به خوبی می توانم از عهده راه های فسق و فجور بر آیم، در حالی که او پس از من از عهده آن به خوبی بر نمی آید.

بنابر این با این دلایل ثابت شد که یوسف علیه السلام از آنچه آن نادانان می گویند مبرا است.

با دانستن این مطلب می گوییم: بنابر ظاهر این آیه می توان دو موضع گرفت: موضع اول این است که بگوییم: ما نمی پذیریم که یوسف علیه السلام آهنگ آن زن کرده باشد. دلیل این سخنمان آیه {اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او می کرد.} است؛ زیرا جواب لولا در این جا مقدم شده است و به مانند این است که کسی بگوید: نابود می شدی اگر تو را نجات نمی دادم(1).

زجاج این پاسخ را از دو لحاظ رد کرده است:

لحاظ اول: مقدم شدن جواب لولا شاذ است و در کلام فصیح یافت نمی شود.

لحاظ دوم: در جواب لولا، لام می آید. بنابراین اگر همان طور که می گویید باشد باید خداوند می فرمود: وَلَقَد هَمَّت بِهِ وَ لَهَمَّ بِها. دیگران غیر از زجاج پرسش سومی را مطرح کردند و آن، این است که اگر یوسف علیه السلام آهنگ او نکرده بود دیگر بی فایده بود که خداوند بفرماید: {اگر برهان پروردگارش را ندیده بود.}

بدان که آنچه زجاج گفته، بعید است؛ زیرا ما می پذیریم که مؤخر شدن جواب لولا نیک و جایز است، در عین حال جایز بودنش مانع از مقدم شدن این جواب نمی شود. چگونه این طور نباشد در حالی که از سیبویه نقل می شود که گفت: عرب ها امر مهم تر که اهتمام بیشتری به آن می ورزند را مقدم می کنند. بنابراین جایز بودن تقدیم و تأخیر بستگی به شدت اهتمام دارد. اما این که برخی از الفاظ را مشخص کرده و بگوییم که مقدم شدنش ممنوع است شایسته حکمت نیست. همچنین آمدن جواب لولا با لام جایز است و دلالت نمی کند بر این که آمدنش بدون لام جایز نباشد؛ زیرا ما آیه دیگری را می آوریم که بر بطلان سخن زجاج در این دو پرسش دلالت می کند و عبارت است از:

ص: 330


1- . در منبع آمده است: اگر فلانی تو را نجات نمی داد.

الْمُخْلَصِینَ فأقر بأنه لا یمکنه إغواء المخلصین و یوسف من المخلصین لقوله تعالی إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ و کان هذا إقرارا من إبلیس بأنه ما أغواه و ما أضله عن طریق الهدی و عند هذا نقول هؤلاء الجهال الذین نسبوا إلی یوسف علیه السلام هذه الفضیحة إن کانوا من أتباع دین الله فلیقبلوا شهادة الله علی طهارته و إن کانوا من أتباع إبلیس و جنوده فلیقبلوا شهادة إبلیس علی طهارته و لعلهم یقولون کنا فی أول الأمر تلامذة إبلیس إلا أنا تخرجنا و زدنا علیه فی السفاهة کما قال الحروری:

و کنت فتی من جند إبلیس فارتقی*** بی الأمر حتی صار إبلیس من جندی

فلو مات قبلی کنت أحسن بعده***طرائق فسق لیس یحسنها بعدی

فثبت بهذه الدلائل أن یوسف علیه السلام بری ء عما یقوله هؤلاء الجهال.

و إذا عرفت هذا فنقول الکلام علی ظاهر هذه الآیة یقع فی مقامین المقام الأول أن نقول لا نسلم أن یوسف علیه السلام هم بها و الدلیل علیه أنه تعالی قال وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ و جواب لو لا هاهنا مقدم و هو کما یقال قد کنت من الهالکین لو لا أخلصک (1)و طعن الزجاج فی هذا الجواب من وجهین.

الأول أن تقدم جواب لو لا شاذ و غیر موجود فی الکلام الفصیح الثانی أن لو لا یجاب باللام فلو کان الأمر علی ما ذکرتم لقال و لقد همت به و لهم بها و ذکر غیر الزجاج سؤالا ثالثا و هو أنه لو لم یوجد الهم لما بقی لقوله لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ فائدة.

و اعلم أن ما ذکره الزجاج بعید لأنا نسلم أن تأخیر جواب لو لا حسن جائز إلا أن جوازه لا یمنع من جواز تقدیم هذا الجواب و کیف و نقل عن سیبویه أنه قال إنهم یقدمون الأهم و الذی هم بشأنه أعنی فکان الأمر فی جواز التقدیم و التأخیر مربوطا بشدة الاهتمام فأما تعیین بعض الألفاظ بالمنع فذلک ما لا یلیق بالحکمة و أیضا ذکر جواب لو لا باللام جائز أما هذا لا یدل علی أن ذکره بغیر اللام لا یجوز لأنا نذکر آیة أخری تدل علی فساد قول الزجاج فی هذین السؤالین و هو قوله تعالی إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی

ص: 330


1- فی المصدر: لو لا أن فلانا خلصک. م.

{اگر قلبش را استوار نساخته بودیم چیزی نمانده بود که آن [راز] را افشا کند.}

اما درباره پرسش سوم مبنی بر این که اگر یوسف علیه السلام آهنگ او نکرده بود دیگر بی فایده بود که خداوند بفرماید: {اگر برهان پروردگارش را ندیده بود.} می گوییم: بلکه در این سخن خداوند بیشترین فایده وجود دارد. آن فایده عبارت از تبیین این نکته است که ترک آهنگ آن زن توسط یوسف علیه السلام به دلیل تمایل نداشتنش نسبت به زنان و ناتوانی اش بر آنان نبود، بلکه دلایل دین خداوند، او را از این کار بازداشت. سپس می گوییم: دلیل این که جواب لولا را نیاورده ایم، این است که لولا نیاز به جواب دارد و این جمله ای که آمده است می تواند جواب آن باشد. بنابراین باید حکم کنیم که این جمله جواب لولاست.

اگر کسی بگوید که ما جوابی را برای آن در تقدیر می گیریم و نیامدن جواب در قرآن بسیار است، در پاسخ می گوییم: هیچ اختلافی وجود ندارد در این که نیامدن جواب در قرآن زیاد است. در عین حال اصل بر این است که حذف نشود. همچنین نیامدن و حذف جواب تنها زمانی نیکوست که در لفظ قرینه ای باشد که بر تعیین آن دلالت کند. اما اگر در این جا این طور در نظر بگیریم که جواب، حذف شده است در لفظ، چیزی نیامده که به تعیین آن جواب دلالت کند؛ زیرا در این جا چند چیز را می توان در تقدیر گرفت و تقدیر گرفتن هر کدام از آنها نیکوست و تقدیر گرفتن برخی، بر برخی دیگر اولویت ندارد. بنابراین، تفاوت، آشکار شد.

موضع دوم درباره این آیه این است که بگوییم: بر فرض که بپذیریم که یوسف علیه السلام آهنگ آن زن کرد. در عین حال می گوییم که نمی توان آیه {آهنگ او می کرد.} را بر ظاهرش حمل کرد؛ زیرا متعلق کردن آهنگ به ذات آن زن محال است؛ چرا که آهنگ از جنس قصد است و قصد، متعلق به ذات های ماندگار نمی شود. بنابراین ثابت شد که ناگزیر باید فعل به خصوصی را در این جا در تقدیر گرفت تا آن آهنگ متعلق به آن فعل شود. آن فعل در آیه نیامده است. آنان مدعی شدند که آن مقدر، همان ارتکاب کار زشت است، اما ما چیزی را در تقدیر می گیریم که با آنچه آنان گفته اند مغایر است. به چند وجه می توان آن فعل مقدر را تبین کرد:

وجه اول: مقصود، این است که یوسف علیه السلام خواست تا آن زن را از خود دور سازد و او را از آن کار زشت باز داد؛ زیرا آهنگ، به معنای قصد است. بنابراین باید در حق هر کسی بر آن چیزی حمل شود که شایسته آن است. شایسته آن زن، قصد دستیابی به لذت، بهره مندی و برخورداری و شایسته پیامبر که به سوی خلق فرستاده شده است قصد منع کردن گناهکار از گناهش و امر به معروف و نهی از منکر است. وقتی عرب ها می گویند: هَمَمتُ بِفُلانٍ یعنی آهنگ زدن و دور کردن فلانی را کردم.

اگر کسی بگوید: بنابر این تقدیر دیگر فایده ای ندارد که خداوند بفرماید: {اگر برهان پروردگارش را ندیده بود.} در پاسخ می گوییم: بلکه در این سخن خداوند بیشترین فایده است و آن را می توان به دو صورت تبیین کرد: صورت اول این است که خداوند متعال یوسف علیه السلام را آگاه کرده بود

ص: 331

بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلی قَلْبِها و أما السؤال الثالث و هو أنه لو لم یوجد الهم لم یبق لقوله لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ فائدة فنقول بل فیه أعظم الفوائد و هو بیان أن ترک الهم بها ما کان لعدم رغبته فی النساء و عدم قدرته علیهن بل لأجل أن دلائل دین الله منعته عن ذلک العمل ثم نقول الذی یدل علی أن جواب لو لا ما ذکرناه أن لو لا یستدعی جوابا و هذا المذکور یصلح جوابا له فوجب الحکم بکونه جوابا له.

لا یقال إنا نضمر له جوابا و ترک الجواب کثیر فی القرآن فنقول لا نزاع أنه کثیر فی القرآن إلا أن الأصل أن لا یکون محذوفا و أیضا فالجواب إنما یحسن ترکه و حذفه إذا حصل فی الملفوظ ما یدل علی تعینه فهاهنا بتقدیر أن یکون الجواب محذوفا فلیس فی اللفظ ما یدل علی تعیین ذلک الجواب فإن هاهنا أنواعا من الإضمارات یحسن إضمار کل واحد منها و لیس إضمار بعضها أولی من إضمار الباقی فظهر الفرق.

المقام الثانی فی الکلام علی هذه الآیة أن نقول سلمنا أن الهم قد حصل إلا أنا نقول إن قوله وَ هَمَّ بِها لا یمکن حمله علی ظاهره لأن تعلیق الهم بذات المرأة محال لأن الهم من جنس القصد و القصد لا یتعلق بالذوات الباقیة فثبت أنه لا بد من إضمار فعل مخصوص یجعل متعلق ذلک الهم و ذلک الفعل غیر مذکور فهم زعموا أن ذلک المضمر هو إیقاع الفاحشة و نحن نضمر شیئا آخر یغایر ما ذکروه و بیانه من وجوه.

الأول المراد أنه علیه السلام هم بدفعها عن نفسه و منعها من ذلک القبیح لأن الهم هو القصد فوجب أن یحمل فی حق کل واحد علی القصد الذی یلیق به فاللائق بالمرأة القصد إلی تحصیل اللذة و التنعم و التمتع و اللائق بالرسول المبعوث إلی الخلق القصد إلی زجر العاصی عن معصیته و إلی الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر یقال هممت بفلان أی بضربه و دفعه.

فإن قالوا فعلی هذا التقدیر لا یبقی لقوله لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ فائدة قلنا بل فیه أعظم الفوائد و بیانه من وجهین الأول أنه تعالی أعلم یوسف علیه السلام أنه

ص: 331

از این که اگر آهنگ دور کردن آن زن کند آن زن او را می کشد یا به حاضران دستور می دهد تا او را بکشند. بنابراین خداوند متعال او را آگاه کرد از این که خوداری از زدن آن زن به دلیل حفظ جانش از مردن، شایسته تر است. صورت دوم این است که اگر یوسف علیه السلام به دور کردن آن زن از خود می پرداخت چه بسا پیراهنش از روبرو پاره می شد. خداوند متعال می دانست که آن شاهد شهادت می دهد به این که اگر پیراهن یوسف علیه السلام از روبرو پاره شده، او جنایتکار(1)

بوده است و اگر از پشت پاره شده آن زن، جنایتکار بوده است. بنابراین خداوند متعال یوسف علیه السلام را از این مضمون

آگاه ساخت؛ از این رو جای تعجب ندارد که یوسف علیه السلام به دور کردن آن زن از خود نپرداخته باشد، بلکه پشت کرد و از دست او گریخت تا شهادت آن شاهد دلیلی برای او مبنی بر بی گناهی اش باشد.

وجه دوم: این است که هَمّ را تفسیر به میل کنیم. این معنا در زبان رایج استفاده می شود. به طور مثال اگر کسی به چیزی میل نداشته باشد می گوید: ما یَهُمُّنی هذا و درباره چیزی که به آن میل دارد می گوید: هذا أَهَمُّ الأَشیاءِ إِلَیَّ. بنابراین، خداوند متعال میل یوسف علیه السلام را هَمّ نامید. بنابراین معنای آیه بدین صورت می شود: و آن زن، میل او کرد و او نیز میل او کرد و اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آن کار به وجود می آمد.

وجه سوم: این است که هَمّ را تفسیر به حدیث نفس کنیم؛ زیرا اگر زنِ بسیار زیبا خود را آرایش و برای مرد جوان نیرومند آماده کند ناگزیر در آن جا میان شهوت و حکمت و میان نفس و عقل کشمکش در می گیرد و یک بار انگیزه سرشت و شهوت و بار دیگر انگیزه عقل و حکمت قدرت می یابد. بنابراین، هَمّ، عبارت از انگیزه های جذاب سرشت و دیدن آن برهان، عبارت از انگیزه های جذاب عبودیّت است. این امر به این می ماند که مرد درستکار روزه دار در تابستانِ بسیار داغ شربت جُلّاب سرد شده با برف را ببیند. در این صورت سرشتش او را به نوشیدن آن وا می دارد، در حالی که دین و هدایتش او را از این کار باز می دارد. این کار دلالت نمی کند بر این که او مرتکب گناه شده است، بلکه هر چقدر این حالت شدیدتر و سخت تر باشد نیروی انجام مستلزمات عبودیت کامل تر می شود. بدین سان خدا را شکر، درستی نظری که قائل بدان شدیم روشن شد و واحدی تنها می تواند به ظاهر به خود ببالد و نام مفسران را بر شمارد. اگر وی در تصریح نظرش شبهه ای می آورد به آن پاسخ می دادیم، اما او تنها به نقل از برخی مفسران بسنده کرد.

بدان که یکی از حشویّه از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرد که حضرت فرمود: ابراهیم علیه السلام تنها سه دروغ گفت. به او گفتم: شایسته تر است که چنین اخباری پذیرفته نشود. او - از باب مذمت - گفت:

ص: 332


1- . در منبع، خائن آمده است.

لو هم بدفعها لقتلته أو لکانت تأمر الحاضرین بقتله فأعلمه تعالی أن الامتناع من ضربها أولی صونا للنفس عن الهلاک و الثانی أنه علیه السلام لو اشتغل بدفعها عن نفسه فربما تعلقت به فکان یتمزق ثوبه من قدام و کان فی علم الله تعالی أن الشاهد یشهد بأن ثوبه لو تمزق من قدام لکان یوسف هو الجانی (1)و لو کان ثوبه متمزقا من خلف لکانت المرأة هی الجانیة (2)فالله تعالی أعلمه هذا المعنی فلا جرم لم یشتغل بدفعها عن نفسه بل ولی هاربا عنها حتی صارت شهادة الشاهد حجة له علی براءته عن المعصیة.

الوجه الثانی فی الجواب أن نفسر الهم بالشهوة و هذا مستعمل فی اللغة الشائعة یقول القائل فیما لا یشتهیه ما یهمنی هذا و فیما یشتهیه هذا أهم الأشیاء إلی فسمی الله تعالی شهوة یوسف هما فمعنی الآیة و لقد اشتهته و اشتهاها و لو لا أن رأی برهان ربه لدخل ذلک العمل فی الوجود.

الثالث أن نفسر الهم بحدیث النفس و ذلک لأن المرأة الفائقة فی الحسن و الجمال إذا تزینت و تهیأت للرجل الشاب القوی فلا بد و أن یقع هناک بین الشهوة و الحکمة و بین النفس و العقل مجاذبات و منازعات فتارة تقوی داعیة الطبیعة و الشهوة و تارة تقوی داعیة العقل و الحکمة فالهم عبارة عن جواذب الطبیعة و رؤیة البرهان عبارة عن جواذب العبودیة و مثاله أن الرجل الصالح الصائم فی الصیف الصائف إذا رأی الجلاب المبرد بالثلج فإن طبیعته تحمله علی شربه إلا أن دینه و هداه یمنعه منه فهذا لا یدل علی حصول الذنب بل کلما کانت هذه الحالة أشد کانت القوة فی القیام بلوازم العبودیة أکمل فقد ظهر بحمد الله صحة القول الذی ذهبنا إلیه و لم یبق فی ید الواحدی إلا مجرد التصلف و تعدید أسماء المفسرین و لو کان قد ذکر فی تقریر ذلک شبهة لأجبنا عنها إلا أنه ما زاد علی الروایة عن بعض المفسرین.

و اعلم أن

بعض الحشویة روی عن النبی صلی الله علیه و آله أنه قال ما کذب إبراهیم إلا ثلاث کذبات.

فقلت الأولی أن لا یقبل مثل هذه الأخبار فقال علی طریق الاستنکار

ص: 332


1- فی المصدر: الخائن. م.
2- فی المصدر: الخائنة م.

اگر آن را نپذیریم باید راویان آن را تکذیب کنیم. به او گفتم: ای بیچاره، اگر آن را بپذیریم باید ابراهیم علیه السلام را تکذیب کنیم و اگر آن را رد کنیم باید راویان آن را تکذیب نماییم. بدون تردید حفظ ابراهیم علیه السلام از نسبت دادن دروغ به او بهتر از آن است که گروهی ناشناس را از نسبت دادن دروغ به آنان حفظ کنیم. با شناخت این اصل به واحدی می گوییم: چه کسی برای ما تضمین می کند که آن مفسرانی که این سخن را نقل کرده اند راستگو بوده اند یا دروغگو؟

مسئله دوم: مقصود از آن برهان چیست؟

محققانی که عصمت را اثبات کرده اند دیدن برهان را به چند صورت تفسیر می کنند:

صورت اول: مقصود از برهان، دلیل خداوند متعال در تحریم زنا و آگاهی از مجازاتی است که در انتظار زناکار است.

صورت دوم: خداوند متعال، نفوس پیامبران علیهم السلام را از اخلاق ناپسند پاک ساخته است، بلکه می گوییم که خداوند متعال نفوس انسان هایی که به او پیوسته اند را از اخلاق ناپسند پاک کرده است. همان طور که خداوند فرمود: « إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا»(1) {خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.} بنابراین مراد از دیدن برهان به وجود آمدن آن اخلاق و یاد آوری احوالی است که آنان را از اقدام به کار ناپسند باز می دارد.

صورت سوم: یوسف علیه السلام در سقف آن خانه این نوشته را دید: «وَلاَ تَقْرَبُواْ الزِّنَی إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَسَاء سَبِیلًا »(2) {و به زنا نزدیک مشوید چرا که آن همواره زشت و بد راهی است.}

صورت چهارم: مقصود از آن برهان، نبوّت است که مانع از ارتکاب اعمال کار های زشت می شود. دلیل این مطلب آن است که پیامبران علیهم السلام فرستاده شدند تا مردم را از کار های زشت و رسوایی ها باز دارند. بنابراین اگر آنان مردم را از آن کار ها باز دارند و سپس خود به بد و زشت ترین انواع آن دست بزنند در حکم این آیه داخل می شوند: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُون * کَبُرَ مَقْتًا عِندَاللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ»(3) {ای کسانی که ایمان آورده اید چرا چیزی می گویید که انجام نمی دهید. نزد خدا سخت ناپسند است که چیزی را بگویید و انجام ندهید.} همچنین خداوند متعال یهودیان را توبیخ کرده و فرمود: «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ »(4) {آیا مردم را به نیکی فرمان می دهید و خود را فراموش می کنید.} چگونه آن چه در حق یهودیان عیب شمرده می شود را می توان به پیامبر نسبت داد که با معجزات تأیید شده است؟!

ص: 332


1- . ا حزاب / 33
2- . اسراء / 32
3- . الصف / 2 و 3
4- . بقره / 44

فإن لم نقبله لزمنا تکذیب الرواة فقلت له یا مسکین إن قبلناه لزمنا الحکم بتکذیب إبراهیم و إن رددناه لزمنا الحکم بتکذیب الرواة و لا شک أن صون إبراهیم علیه السلام عن الکذب أولی من صون طائفة من المجاهیل عن الکذب إذا عرفت هذا الأصل فنقول للواحدی و من الذی یضمن لنا أن الذین نقلوا هذا القول عن هؤلاء المفسرین کانوا صادقین أم کاذبین المسألة الثانیة فی أن المراد بذلک البرهان ما هو أما المحققون المثبتون للعصمة فقد فسروا رؤیة البرهان بوجوه.

الأول أنه حجة الله تعالی فی تحریم الزنا و العلم بما علی الزانی من العقاب.

و الثانی أن الله تعال طهر نفوس الأنبیاء عن الأخلاق الذمیمة بل نقول إنه تعالی طهر نفوس المتصلین بهم عنها کما قال إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1)فالمراد برؤیة البرهان هو حصول تلک الأخلاق و تذکیر الأحوال الرادعة لهم عن الإقدام علی المنکرات.

الثالث أنه رأی مکتوبا فی سقف البیت وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنی إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً و مقتا وَ ساءَ سَبِیلًا (2)الرابع أنه النبوة المانعة من ارتکاب الفواحش و الدلیل علیه أن الأنبیاء بعثوا لمنع الخلق عن القبائح و الفضائح فلو أنهم منعوا الناس عنها ثم أقدموا علی أقبح أنواعها و أفحش أقسامها لدخلوا تحت قوله تعالی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (3)و أیضا إن الله تعالی عیر الیهود بقوله أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ (4)و ما یکون عیبا فی حق الیهود کیف ینسب إلی الرسول المؤید بالمعجزات.

ص: 333


1- الأحزاب: 33.
2- الإسراء: 32.
3- الصف: 2 و 3.
4- البقرة: 44.

اما کسانی که آن گناه را به یوسف علیه السلام نسبت دادند آن برهان را به چند صورت تفسیر می کنند:

صورت اول: آنان می گویند که آن زن برخاست و به سوی بتی رفت که آراسته به مروارید و یاقوت بود و در گوشه خانه قرار داشت. او با جامه ای آن را پوشانید. یوسف علیه السلام پرسید: چرا این کار را کردی؟ آن زن پاسخ داد: شرم دارم که این خدایم مرا در حال گناه ببیند. یوسف علیه السلام فرمود: تو از بتی که درک نمی کند و نمی شنود شرم داری. من نباید از پروردگارم که بر آنچه هر نفسی به دست آورده آگاهی دارد، شرم کنم؟! به خداوند سوگند هرگز آن کار را انجام نمی دهم. آنان گفته اند که مقصود از برهان، همین است.

صورت دوم: آنان از ابن عباس نقل می کنند که تصویر یعقوب علیه السلام برای یوسف علیه السلام نمایان شد و او را دید که انگشت بر دهان می گزد و به او فرمود: آیا کار انسان بدکاره را انجام می دهی، در حالی که نامت در زمره پیامبران است؟! از این رو یوسف علیه السلام از او شرم کرد. آنان می گویند که این، نظر عکرمه، مجاهد، حسن، سعید بن جبیر، قتاده، ضحّاک، مقاتل و ابن سیرین است. سعید بن جبیر می گوید: تصویر یعقوب علیه السلام بر یوسف علیه السلام نمایان شد و بر سینه او زد و بدین سان شهوت از سرانگشتانش خارج شد.

صورت سوم: آنان می گویند که یوسف علیه السلام در هوا شنید که منادی ای می گوید: ای پسر یعقوب، مانند پرندگان نباش که پر دارند و اگر زنا کنند پرشان می ریزد.

صورت چهارم: آنان از ابن عباس نقل می کنند که یوسف علیه السلام با دیدن تصویر یعقوب علیه السلام از آن کار دست نکشید تا این که جبرئیل به او لگد زد. بدین سان هر چه در او شهوت بود خارج شد.

چون واحدی این روایات را نقل کرد به خود بالید و گفت: این، مطالبی که آورده ایم نظر ائمه تفسیر است که تأویل را از کسانی آموخته اند که شاهد تنزیل بوده اند. در پاسخ به او می گوییم: تو تنها برای ما این لاف زدن ها را که هیچ فایده ای در آن نیست می آوری. پس حجت و دلیلت کجاست؟ همچنین پیاپی آمدن دلایل برای یک چیز جایز است. بر طبق دلایل اصلی، یوسف علیه السلام از زنا خوداری کرد و چون این منع کردن ها به آن دلایل اصلی افزوده شد دوری کردن او از این کار قوی و کامل شد. عجیب است که آنان نقل می کنند که توله سگی به زیر اتاق پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت و بی آن که حضرت به وجود او پی ببرد در آن جا ماند. آنان می گویند: از این رو جبرئیل تا چهل روز از ورود بر حضرت منع شد، در حالی که در این جا ادعا می کنند که جبرئیل در حالی که یوسف علیه السلام مشغول آن کار بد بود نزد او رفت. همچنین عجیب است که آنان ادعا می کنند که او به دلیل حضور جبرئیل از این کار دست نکشید! اگر فاسق ترین و کافرترین مردم

ص: 334

و أما الذین نسبوا المعصیة إلی یوسف علیه السلام فقد ذکروا فی تفسیر ذلک البرهان أمورا:

الأول قالوا إن المرأة قامت إلی صنم مکلل بالدر و الیاقوت فی زاویة البیت فسترته بثوب فقال یوسف و لم قالت أستحی من إلهی هذا أن یرانی علی المعصیة فقال یوسف تستحی من صنم لا یعقل و لا یسمع و لا أستحی من إلهی القائم علی کل نفس بما کسبت فو الله لا أفعل ذلک أبدا قالوا فهذا هو البرهان.

الثانی نقلوا عن ابن عباس أنه مثل له یعقوب فرآه عاضا علی أصابعه و یقول له أ تعمل عمل الفجار و أنت مکتوب فی زمرة الأنبیاء فاستحیا منه قالوا هو قول عکرمة و مجاهد و الحسن و سعید بن جبیر و قتادة و الضحاک و مقاتل و ابن سیرین قال سعید بن جبیر تمثل له یعقوب فضرب فی صدره فخرجت شهوته من أنامله.

الثالث قالوا إنه سمع فی الهواء قائلا یقول یا ابن یعقوب لا تکن کالطیر یکون له ریش فإذا زنی ذهب ریشه.

و الرابع نقلوا عن ابن عباس أن یوسف لم یزدجر برؤیة صورة یعقوب حتی رکضه جبرئیل علیه السلام فلم یبق فیه شی ء من الشهوة إلا خرج.

و لما نقل الواحدی هذه الروایات تصلف (1)و قال هذا الذی ذکرناه قول أئمة التفسیر الذین أخذوا التأویل عمن شاهد التنزیل فیقال له إنک لا تأتینا البتة إلا بهذه التصلفات التی لا فائدة فیها فأین الحجة و الدلیل و أیضا فإن ترادف الدلائل علی الشی ء الواحد جائز و إنه علیه السلام کان ممتنعا عن الزنا بحسب الدلائل الأصلیة فلما انضاف إلیها هذه الزواجر قوی الانزجار و کمل الاحتراز و العجب أنهم نقلوا أن جروا (2)دخل تحت حجرة رسول الله صلی الله علیه و آله و بقی هناک بغیر علمه قالوا فامتنع جبرئیل من الدخول علیه أربعین یوما و هاهنا زعموا أن یوسف حال اشتغاله بالفاحشة ذهب إلیه جبرئیل و العجب أیضا أنهم زعموا أنه لم یمتنع عن ذلک العمل بسبب حضور جبرئیل و لو أن أفسق الخلق و أکفرهم

ص: 334


1- أی تکلف الصلف، و هو التمدح بما لیس فیه او عنده و ادعاء فوق ذلک اعجابا و تکبرا.
2- الجرو: ولد الکلب.

مشغول کار بد باشد وقتی مردی درستکار در لباس درستکاران بر او وارد می شود از او شرم کرده و می گریزد و آن کار را رها می کند. یوسف علیه السلام در این جا یعقوب علیه السلام را دید که انگشت بر دهان می گزد، اما توجهی نکرد! سپس جبرئیل با آن جایگاه والایش بر او وارد شد و او به دلیل حضور او نیز از آن کار زشت دست نکشید تا این که جبرئیل ناچار شد تا به پشت او لگد بزند! از خداوند می خواهیم تا ما را از ناببینا شدن در دین و خوار شدن در طلب یقین حفظ کند. این، چکیده سخن درباره این مسئله است. سخن رازی به پایان رسید(1).

می­گویم: دانستی که امام رضا علیه السلام در حدیث اباصلت به یکی از دو وجهی اشاره کرده که رازی برگزیده است. حضرت فرمود: تفسیر این سخن خداوند عزوجل که درباره یوسف علیه السلام فرمود: {و در حقیقت [آن زن] آهنگ وی کرد و [یوسف نیز] آهنگ او می کرد.} این است که آن زن، آهنگ آن گناه و یوسف علیه السلام، آهنگ آن کرد که اگر آن زن، او را به این کار مجبور کند به دلیل بزرگی آنچه در درونش بود او را به قتل برساند. اما خداوند، کشتن آن زن و آن کار بد را از او بازگرداند. آیه ذیل به همین مطلب اشاره دارد: {چنین [کردیم] تا بدی} یعنی کشتن {و زشتکاری} یعنی زنا {را از او بازگردانیم.} همچنین حضرت در حدیث ابن جهم به هر دو وجه با هم اشاره کرده است. حضرت فرمود: اگر یوسف علیه السلام، برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ آن زن می کرد، همان طور که او آهنگ یوسف علیه السلام را کرده بود. اما یوسف علیه السلام معصوم بود و معصوم آهنگ گناه نمی کند و مرتکب آن نمی شود. پدرم از جدم امام صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود: آن زن، آهنگ انجام آن گناه و یوسف علیه السلام آهنگ انجام ندادن آن گناه کرد.

می­گویم: در این که یوسف علیه السلام آهنگ کشتن آن زن کرد نباید تصور اشتباه شود؛ زیرا دفاع از آبرو و دوری از گناه لازم است، هر چند به کشتن بیانجامد، اما خداوند متعال او را به دلیل مصلحتی از این کار نهی فرمود. آن مصلحت یا عبارت است از این که یوسف علیه السلام به جای آن زن کشته نشود یا متهم به کار بدی نشود، همان طور که این آیه بدان اشاره دارد: {چنین [کردیم] تا بدی را از او بازگردانیم.} و یا مصلحتی دیگر. همچنین احتمال دارد که در شریعت یوسف علیه السلام کشتن کسی که خواهان چنین کاری است جایز باشد. بنابر حدیث اخیر نیز

احتمال دارد که مقصود از دیدن برهان پروردگارش، نازل شدن جبرئیل بر یوسف علیه السلام به منظور بیان نبوّت و چیزی باشد که بر یوسف علیه السلام لازم است.

سپس بدان که احادیث دیگری که با بسیاری از مخالفان موافق است ظاهراً باید حمل بر تقیه شود. این امر از احادیث نیز روشن می شود. اما اگر احادیثِ مربوط به افکندن پوشش روی آن بت را حمل بر تقیه نکنیم در آنها تصریح نمی شود بر این که این کار پس از قصد کار بد یا راضی شدن یوسف علیه السلام به آنچه آن زن آهنگ آن کرده بود، رخ داده است.

ص: 335


1- . مفاتیح الغیب 5: 172-178

کان مشغولا بفاحشة فإذا دخل علیه رجل صالح علی زی الصالحین استحیا منه و فر و ترک ذلک العمل و هاهنا رأی یعقوب عض علی أنامله و لم یلتفت ثم إن جبرئیل علی جلالة قدره دخل علیه فلم یمتنع أیضا عن ذلک القبیح بسبب حضوره حتی احتاج جبرئیل إلی أن رکضه علی ظهره نسأل الله تعالی أن یصوننا عن العمی فی الدین و الخذلان فی طلب الیقین فهذا هو الکلام الملخص فی هذه المسألة انتهی. (1)أقول قد عرفت أن الوجهین اللذین اختارهما أومأ الرضا علیه السلام إلی أحدهما فی خبر أبی الصلت حیث قال و أما قوله عز و جل فی یوسف وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها فإنها همت بالمعصیة و هم یوسف بقتلها إن أجبرته لعظم ما داخله فصرف الله عنه قتلها و الفاحشة و هو قوله کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ یعنی القتل وَ الْفَحْشاءَ یعنی الزنا و أشار إلیهما معا فی خبر ابن الجهم حیث قال لقد همت به و لو لا أن رأی برهان ربه لهم بها کما همت لکنه کان معصوما و المعصوم لا یهم بذنب و لا یأتیه

وَ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: هَمَّتْ بِأَنْ تَفْعَلَ وَ هَمَّ بِأَنْ لَا یَفْعَلَ.

أقول: لا یتوهم خطاء فی قصده القتل إذ الدفع عن العرض و الاحتراز عن المعصیة لازم و إن انجر إلی القتل و لکن الله تعالی نهاه عند ذلک لمصلحة إما لئلا یقتل قودا (2)أو لئلا یتهم بسوء کما یومئ إلیهما کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ أو لغیر ذلک من المصالح و یمکن أن یکون فی شرعه علیه السلام قتل مرید مثل هذا الأمر مجوزا و علی الخبر الأخیر یمکن أن یکون المراد برؤیة برهان ربه نزول جبرئیل علیه تعبیرا عن النبوة بما یلزمه.

ثم اعلم أن الأخبار الأخر الموافقة لجماعة کثیرة من المخالفین فظاهر أنها محمولة علی التقیة و قد اتضح ذلک من الأخبار أیضا و أما أخبار إلقاء الثوب فإذا لم نحملها علی التقیة فلیس فیها تصریح بأن ذلک وقع بعد قصد الفاحشة أو رضاه علیه السلام بما همت

ص: 335


1- مفاتیح الغیب 5: 172- 178. م.
2- أی بدلا منها.

شاید خداوند متعال مسبب این حادثه شد تا آن، تأییدی بر عصمت و نشان دادن دلیلی باشد که یوسف علیه السلام به وسیله آن علیه آن زن احتجاج کند. همان طور که رازی نیز به این مطلب اشاره کرده است.

فصل سوم

درباره معنای سجده کردن آنان بر یوسف علیه السلام است.

می­گویم: ما پاره­ای از مطالب در این باره را در باب سجده کردن فرشتگان بر آدم علیه السلام آورده ایم و در همین بابی که پیش روی ماست نیز احادیثی را ذکر کردیم که در توجیه این مطلب به دست ما رسیده است. در این جا می­خواهیم سخن رازی در این باره را برای روشن شدن بیشتر بیاوریم. وی می گوید: در آیه {و [همه آنان] پیش او به سجده درافتادند.} یک اشکال وجود دارد؛ زیرا یعقوب علیه السلام پدر یوسف علیه السلام بود و حق پدری، حق بزرگی است. خداوند متعال فرمود: «وَقَضَی رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا»(1) {و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید.} خداوند در این آیه، حق پدر و مادر را قرین حق خود می داند. همچنین یعقوب علیه السلام پیر بود و جوان باید پیر را بزرگ دارد. سوم این که یعقوب علیه السلام از پیامبران بزرگ بود و یوسف علیه السلام هر چند پیامبر بود، اما حال یعقوب علیه السلام برتر از او بود. چهارم این که جدیّت و تلاش یعقوب علیه السلام در انجام طاعات بیشتر از جدیّت یوسف علیه السلام بود. وقتی تمام این وجوه را کنار هم بگذاریم لازم می آید که یوسف علیه السلام بیش از حد در خدمت به یعقوب علیه السلام بکوشد. بنابراین چگونه یوسف علیه السلام به یعقوب علیه السلام اجازه داد تا بر او سجده کند؟ این تبیین پرسش بود. به چند صورت می توان به این پرسش پاسخ داد:

صورت اول: ابن عباس در روایت عطا می گوید: مقصود از این آیه این است که آنان به دلیل پیدا کردن او برای خداوند به سجده درافتادند. حاصل این مطلب این است که آن سجده، سجده شکر و کسی که برایش سجده شده خداوند بوده است. در عین حال، آن سجده تنها به دلیل یوسف علیه السلام بود. دلیل درستیِ این تأویل، آیه {و پدر و مادرش را به تخت برنشانید و [همه آنان] پیش او به سجده درافتادند.} است؛ زیرا نشان می دهد که آنان بالای تخت نشستند و سپس سجده کردند. اگر آنان بر یوسف سجده کرده بودند می بایست پیش از نشستن بر بالای تخت بر او سجده می کردند؛ زیرا تواضع و فروتنی بیشتری در این کار است.

اگر کسی بگوید که این تأویل با آیه {ای پدر، این است تعبیر خواب پیشین من.} همخوانی ندارد که مقصود از آن، آیه {من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم دیدم [آنها] برای من سجده می کنند.} است، در پاسخ می گوییم: بلکه این تأویل با آن آیه همخوانی دارد و مقصود از آیه {با خورشید و ماه دیدم دیدم [آنها] برای من سجده می کنند.} این است که آنان را دیدم که به خاطر من سجده می کنند. یعنی آنها برای خداوند سجده کردند تا مصلحتم را از او طلب کنند و از او بخواهند تا در بالا بردن جایگاهم بکوشد.

ص: 335


1- . اسراء / 23

به و لعله تعالی سبب ذلک تأییدا للعصمة و إلقاء للحجة التی یحتج بها یوسف علیه السلام علیها کما أومأ إلیه الرازی أیضا.

الفصل الثالث

فی معنی سجودهم له علیه السلام.

أقول: قد ذکرنا بعض ما یناسب هذا المقام فی باب سجود الملائکة لآدم علیه السلام و قد أوردنا فی هذا الباب الذی نحن فیه الأخبار الواردة فی توجیه ذلک و لنذکر هنا ما ذکره الرازی فی هذا المقام لکمال الإیضاح قال و أما قوله وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً ففیه إشکال و ذلک لأن یعقوب کان أبا یوسف و حق الأبوة حق عظیم قال تعالی وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً (1)فقرن حق الوالدین بحق نفسه و أیضا أنه کان شیخا و الشاب یجب علیه تعظیم الشیخ. و الثالث أنه کان من أکابر الأنبیاء و یوسف و إن کان نبیا إلا أن یعقوب کان أعلی حالا منه. و الرابع أن جده و اجتهاده فی تکثیر الطاعات أکثر من جد یوسف و لما اجتمعت هذه الجهات الکثیرة فهذا یوجب أن یبالغ یوسف فی خدمة یعقوب فکیف استجاز یوسف أن یسجد له یعقوب هذا تقریر السؤال و الجواب عنه من وجوه.

الأول و هو قول ابن عباس فی روایة عطا أن المراد بهذه الآیة أنهم خروا له أی لأجل وجدانه سجدا لله و حاصله أنه کان ذلک سجود الشکر فالمسجود له هو الله إلا أن ذلک السجود إنما کان لأجله و الدلیل علی صحة هذا التأویل أن قوله وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً مشعر بأنهم صعدوا ذلک السریر ثم سجدوا و لو أنهم سجدوا لیوسف لسجدوا له قبل الصعود علی السریر لأن ذلک أدخل فی التواضع.

فإن قالوا هذا التأویل لا یطابق قوله یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ و المراد منه قوله إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ قلنا بل هذا مطابق له و یکون المراد من قوله وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ أی رأیتهم ساجدین لأجلی أی أنها سجدت لله لطلب مصلحتی و السعی فی إعلاء منصبی و إذا کان هذا

ص: 336


1- الإسراء: 23.

با این احتمال، دیگر جای پرسش نیست. به نظر من، این تأویل، مشخص است؛ زیرا از درک و دین یوسف علیه السلام بعید است که به سجده کردن پدرش بر او راضی شود، پدری که در حقوق پدری، سالخوردگی، علم، دین و کمال نبوّت سابقه داشته است.

صورت دوم: این است که بگوییم آنان یوسف را مانند قبله قرار دادند و برای خداوند در سپاسگذاری از نعمت پیدا کردن یوسف علیه السلام سجده کردند. این نیز تأویل خوبی است؛ چرا که می گویند: برای کعبه نماز گزاردم، همان طور که می گویند: به سوی کعبه نماز گزاردم.

حسّان می گوید:

ما کُنتُ أَعرَفُ أَنَّ الأَمرَ مُنصَرِفٌ عَن هاشِمٍ ثُمَّ مِنها عَن أَبی حَسَنِ

نمی دانستم که حکومت از هاشم و پس از او از ابا حسن باز داشته می­شود.

أَلَیسَ أَوَّلَ مَن صَلّی لِقِبلَتِکُم وَ أَعرَفَ الناسِ بِالآثارِ وَ السُّنَنِ

آیا او نخستین کسی نیست که برای قبله تان نماز گزارد و آشنا ترین مردم به احادیث و سنت ها نیست؟!

این مطلب نشان می دهد که جایز است گفته شود: فلانی برای قبله نماز گزارد، همان طور که جایز است گفته شود: فلانی برای قبله سجده کرد. بنابراین، آیه {و [همه آنان] پیش او به سجده درافتادند.} یعنی آنان یوسف علیه السلام را مانند قبله قرار دادند. سپس برای خداوند به دلیل سپاسگذاری از نعمتِ یافتن یوسف علیه السلام سجده کردند.

صورت سوم: گاه فروتنی، سجده نامیده می شود. مانند این سخن حسّان که می گوید: تپه های آن را می بینی که برای سم اسبان به سجده در آمدند. بنابراین، مقصود از سجده در این جا، فروتنی است. در عین حال این تأویل، مشکل است؛ زیرا خداوند متعال فرمود: {و [همه آنان] پیش او به سجده درافتادند.} و خُرُور (افتادن)، نشان می دهد که سجده به کامل ترین وجه رخ داده است. برخی در پاسخ به این اشکال این طور پاسخ داده اند که خُرُور تنها به معنای گذشتن است(1). خداوند متعال فرمود: «لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْهَا صُمًّا وَعُمْیَانًا»(2) {کر و کور روی آن نمی افتند.} یعنی نگذشتند.

صورت چهارم: می گوییم که ضمیر {وَ خَرُّوا لَهُ} به هیچ وجه به پدر و مادر بر نمی گردد، وگرنه باید می گفت: وَ خَرّا لَهُ ساجِدَین، بلکه ضمیر به برادران یوسف و همه کسانی بر می گردد که برای شادباش بر او وارد شده بودند. بنابر این تقدیر، آیه بدین صورت است: و پدر و مادرش را به دلیل بزرگداشتشان به تخت برنشانید. اما برادران و سایر وارد شدگان بر او، برایش به سجده در افتادند. اگر کسی بگوید که آیه تأویل با آیه {ای پدر، این است تعبیر خواب پیشین من.} همخوانی ندارد، در پاسخ می گوییم: لازم نیست که تعبیر خواب از نظر تصویر و توصیف از تمامی جهات با خود خواب مطابقت داشته باشد.

ص: 337


1- . در منبع آمده است: گاه تنها به معنای گذشتن است.
2- . فرقان / 73

محتملا سقط السؤال و عندی أن هذا التأویل متعین لأنه یبعد من عقل یوسف و دینه أن یرضی بأن یسجد له أبوه مع سابقته فی حقوق الولادة و الشیخوخة و العلم و الدین و کمال النبوة.

و الوجه الثانی فی الجواب أن یقال إنهم جعلوا یوسف کالقبلة و سجدوا لله شکرا لنعمة وجدانه و هذا أیضا تأویل حسن فإنه یقال صلیت للکعبة کما یقال صلیت إلی الکعبة.

قال حسان:

ما کنت أعرف أن الأمر منصرف***عن هاشم ثم منها عن أبی حسن

أ لیس أول من صلی لقبلتکم***و أعرف الناس بالآثار و السنن

و هذا یدل علی أنه یجوز أن یقال فلان صلی للقبلة فکذلک یجوز أن یقال سجد للقبلة فقوله وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً أی جعلوه کالقبلة ثم سجدوا لله شکرا لنعمة وجدانه.

الوجه الثالث فی الجواب أن التواضع قد یسمی سجودا کقوله تری الأکم فیها سجدا للحوافر فکان المراد هاهنا التواضع إلا أن هذا مشکل لأنه تعالی قال و خروا له سجدا و الخرور إلی السجدة مشعر بالإتیان بالسجدة علی أکمل الوجوه و أجیب عنه بأن الخرور یعنی به (1)المرور فقط قال تعالی لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً (2)یعنی لم یمروا.

الوجه الرابع فی الجواب أن نقول الضمیر فی قوله وَ خَرُّوا لَهُ غیر عائد إلی الأبوین لا محالة و إلا لقال و خرا له ساجدین بل الضمیر عائد إلی إخوته و إلی سائر من کان یدخل علیه لأجل التهنئة فالتقدیر و رفع أبویه علی العرش مبالغة فی تعظیمهما و أما الإخوة و سائر الداخلین فخروا له ساجدین فإن قالوا فهذا لا یلائم قوله یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قلنا إن تعبیر الرؤیا لا یجب أن یکون مطابقا للرؤیا بحسب

ص: 337


1- فی المصدر: قد یعنی به.
2- الفرقان: 73.

بنابراین تعبیر سجده کردن ستارگان و خورشید و ماه این است که مردمان بزرگ، یوسف علیه السلام را گرامی داشتند. بی تردید رفتن یعقوب علیه السلام به همراه فرزندانش از کنعان به مصر نشان می دهد که آنان بی نهایت یوسف علیه السلام را گرامی می داشتند. همین اندازه برای درستی آن خواب کافی است. اما هیچ یک از عقلا قائل نشدند به این که باید تعبیر خواب در تصویر و توصیف با اصلش برابر باشد.

صورت پنجم: شاید کاری که در آن زمان بر سلام و بزرگداشت دلالت می کرد سجده بود. بنابراین مقصودشان از سجده کردن، بزرگداشتن یوسف علیه السلام بود. این توجیه، بسیار بعید است؛ زیرا یوسف علیه السلام در بزرگداشتن، بسیار شایسته تر از یعقوب علیه السلام بود. بنابراین، اگر همان طور که می گویید باشد می بایست یوسف علیه السلام بر یعقوب علیه السلام سجده می کرد.

صورت ششم: این است که بگوییم: شاید غرور و خود برتر بینی برادران یوسف آنان را واداشت تا برای او از باب فروتنی به سجده نیفتند. یعقوب علیه السلام نیز می دانست که اگر آنان این کار را نکنند باعث ایجاد فتنه و سر باز کردن کینه های قدیمیِ پنهان در دل آنان می شود. بنابراین او با آن که به دلیل پدر بودن، سالخوردگی، مقدم بودن در دین، علم و نبوّت جایگاه والا و حق بسیار داشت، سجده کرد تا دیدن این صحنه باعث از بین رفتن آن خود بزرگ بینی و نفرت، از دل هایشان شود.

آیا نمی بینی که اگر سلطان بزرگ بخواهد محتسبی را بگمارد و او را تربیت کند به او قدرت حساب کشی از خود را نیز می دهد تا وقتی او از کسی دیگر حساب می خواهد آن کس از او کینه به دل نگیرد. در این جا نیز همین طور است.

صورت هفتم: شاید خداوند متعال به دلیل حکمتی پنهان که تنها خودش از آن آگاهی دارد به یعقوب علیه السلام دستور داد تا بر یوسف علیه السلام سجده کند. همان طور که به دلیل حکمتی پنهان که تنها خود از آن آگاهی دارد به فرشتگان

دستور داد تا بر آدم سجده کنند. یوسف علیه السلام در دل راضی به این کار نبود، در عین حال وقتی فهمید که خداوند دستور به این کار داده است، خاموش ماند.

سپس خداوند متعال حکایت می کند که وقتی یوسف علیه السلام، این حالت را دید فرمود: {ای پدر، این است تعبیر خواب پیشین من. به یقین پروردگارم آن را راست گردانید.} درباره این آیه دو بحث وجود دارد:

بحث اول(1):

ابن عباس می گوید: چون یوسف علیه السلام سجده پدر و مادر و برادرانش بر خود را دید این صحنه، او را به وحشت انداخت و پوست بدنش لرزید. او به یعقوب علیه السلام فرمود: {این است تعبیر خواب پیشین من.}

می گویم: این مطلب، مؤید پاسخ هفتم است،

ص: 338


1- . بحث دوم همان اختلاف نظر درباره فاصله میان این زمان و دیدن آن خواب بود که پیشتر گذشت.

الصورة و الصفة من کل الوجوه فسجود الکواکب و الشمس و القمر تعبیره تعظیم الأکابر من الناس له و لا شک أن ذهاب یعقوب مع أولاده من کنعان إلی مصر لأجل نهایة التعظیم له فیکفی هذا القدر فی صحة الرؤیا فأما أن یکون التعبیر مساویا لأصل الرؤیا فی الصفة و الصورة فلم یقل بوجوبه أحد من العقلاء.

الوجه الخامس فی الجواب لعل الفعل الدال علی التحیة و الإکرام فی ذلک الوقت هو السجود فکان مقصودهم من السجود تعظیمه و هو فی غایة البعد لأن المبالغة فی التعظیم کانت ألیق بیوسف منها بیعقوب فلو کان الأمر کما قلتم لکان من الواجب أن یسجد یوسف لیعقوب.

الوجه السادس فیه أن یقال لعل إخوته حملتهم الأنفة و الاستعلاء علی أن لا یسجدوا له علی سبیل التواضع و علم یعقوب أنهم لو لم یفعلوا ذلک لصار ذلک سببا لثوران الفتن و ظهور الأحقاد القدیمة بعد کمونها فهو مع جلالة قدره و عظیم حقه بسبب الأبوة و الشیخوخة و التقدم فی الدین و العلم و النبوة فعل ذلک السجود حتی یصیر مشاهدتهم لذلک سببا لزوال تلک الأنفة و النفرة عن قلوبهم.

أ لا تری أن السلطان الکبیر إذا نصب محتسبا فإذا أراد تربیته مکنه من إقامة الحسبة علیه لیصیر ذلک سببا فی أن لا یبقی فی قلب أحد منازعة ذلک المحتسب فی إقامة الحسبة فکذا هاهنا.

الوجه السابع لعل الله تعالی أمر یعقوب بتلک السجدة لحکمة خفیة لا یعرفها إلا هو کما أنه أمر الملائکة بسجودهم لآدم لحکمة لا یعرفها إلا هو و یوسف ما کان راضیا بذلک فی قلبه إلا أنه لما علم أن الله أمره بذلک سکت.

ثم حکی تعالی أن یوسف لما رأی هذه الحالة قال یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا و فیه بحثان.

الأول (1)قال ابن عباس لما رأی سجود أبویه و إخوته له هاله ذلک و اقشعر جلده منه و قال لیعقوب هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ و أقول هذا یقوی الجواب السابع

ص: 338


1- و البحث الثانی ما تقدم من ذکر الاختلاف فی مقدار المدة بین هذا الوقت و بین الرؤیا.

گویا یوسف علیه السلام فرمود: ای پدر، برای شخصی مثل تو با این بزرگی در علم، دین و نبوّت شایسته نیست که برای فرزندت سجده کنی. در عین حال این دستوری است که به من داده شده و تکلیفی است که بر عهده من گذاشته شده است؛ چرا که خواب پیامبران راست است. بنابراین همان طور که ابراهیم در خواب دید که پسرش را سر می برد و این خواب، سر بریدن او در بیداری را واجب ساخت این خوابی که یوسف علیه السلام دید و برای یعقوب علیه السلام تعریف کرد نیز آن سجده بر او را واجب کرد. از این رو ابن عباس حکایت می کند که چون یوسف علیه السلام آن صحنه را دید به وحشت افتاد و پوست بدنش لرزید، اما چیزی نفرمود.

می گویم: بعید نیست که این کار به دلیل کامل شدن سخت گیری خداوند متعال بر یعقوب علیه السلام باشد. گویا به یعقوب علیه السلام گفته شد: تو همیشه مایل به وصال یوسف علیه السلام بودی و به دلیل دوری اش غصه می خوردی. بنابراین وقتی او را یافتی بر او سجده کن. بنابراین، دستور به آن سجده باعث کامل شدن سخت گیری بود. خداوند، دانا به حقایق امور است(1).

آن مقدار از سخنان رازی که می خواستیم در این جا بیاوریم به پایان رسید. ما به منظور دوری از اطاله کلام به پاسخگویی به آنچه او بررسی کرد و پذیرفت نمی پردازیم. تنها هدفمان از آوردن سخن طولانی او این بود که توجیه آنان درباره احادیث گذشته برای تو روشن شود و شاید پس از آن نیاز به توضیح و تبیین بیشتر نداشته باشی. توفیق، تنها از سوی خداست و توکل، تنها بر اوست.

باب دهم : داستان های ایوب علیه السلام

آیات

- وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ * فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَآتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَذِکْرَی لِلْعَابِدِینَ (2).

{و ایوب را [یاد کن] هنگامی که پروردگارش را ندا داد که به من آسیب رسیده است و تویی مهربانترین مهربانان. پس [دعای] او را اجابت نمودیم و آسیب وارده بر او را برطرف کردیم و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجددا] به وی عطا کردیم [تا] رحمتی از جانب ما و عبرتی برای عبادت کنندگان [باشد].}

- وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ * ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ * وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِکْرَی لِأُوْلِی الْأَلْبَابِ * وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ(3).

{و بنده ما ایوب را به یاد آور آنگاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد. [به او گفتیم] با پای خود [به زمین] بکوب. اینک این چشمه ساری است سرد و آشامیدنی. و [مجددا] کسانش را و نظایر آنها را همراه آنها به او بخشیدیم تا رحمتی از جانب ما و عبرتی برای خردمندان باشد. [و به او گفتیم:] یک بسته ترکه به دستت برگیر و [همسرت را] با آن بزن و سوگند مشکن. ما او را شکیبا یافتیم. چه نیکوبنده ای. به راستی او توبه کار بود.}

ص: 339


1- . مفاتیح الغیب 5: 244-247
2- . انبیا/83-84
3- . ص/41-44

کأنه یقول یا أبت لا یلیق بمثلک علی جلالتک من العلم و الدین و النبوة أن تسجد لولدک إلا أن هذا أمر أمرت به و تکلیف کلفت به فإن رؤیا الأنبیاء حق فکما أن رؤیا إبراهیم علیه السلام ذبح ولده صار سببا لوجوب ذلک الذبح علیه فی الیقظة فکذلک صارت هذه الرؤیا التی رآها یوسف و حکاها لیعقوب سببا لوجوب ذلک السجود علیه فلهذا السبب حکی ابن عباس أن یوسف لما رأی ذلک هاله و اقشعر منه جلده و لکنه لم یقل شیئا.

و أقول: لا یبعد أن یکون ذلک من تمام تشدید الله تعالی علی یعقوب کأنه قیل له أنت کنت دائم الرغبة فی وصاله دائم الحزن بسبب فراقه فإذا وجدته فاسجد له فکان الأمر بتلک السجدة من تمام التشدید و الله العالم بحقائق الأمور. (1)انتهی ما أردنا إیراده من کلامه و لا نشتغل برد ما حققه و قبوله لئلا یطول الکلام و إنما أوردنا کلامه بطوله لیتضح لک ما صدر عنهم علیهم السلام فی الأخبار السالفة لتوجیه ذلک و لعلک لا تحتاج بعد ذلک إلی مزید إیضاح و بیان و من الله التوفیق و علیه التکلان.

باب 10 قصص أیوب علیه السلام

الآیات

الأنبیاء: «وَ أَیُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ* فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِکْری لِلْعابِدِینَ»(83-84)

ص: «وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ *ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ *وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِکْری لِأُولِی الْأَلْبابِ* وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»(41-44)

ص: 339


1- مفاتیح الغیب 5: 244- 247. م.

تفسیر

طبرسی رحمه الله می گوید: {و ایوب} یعنی یاد کن ایوب علیه السلام را که وقتی گرفتاری اش شدت یافت، پروردگارش را ندا داد : {که به من آسیب رسیده است.} یعنی به من آسیب رسیده و فشار وارد شده است. {و تویی مهربانترین مهربانان.} این سخن یعقوب علیه السلام اشاره به دعا برای از بین رفتن بلایی دارد که بدان دچار شده بود(1).

{به رنج و عذاب} یعنی به خستگی، امر ناگوار و سختی. برخی نیز معنای آن را وسوسه می دانند. یعنی شیطان به او می گفت: بیماری ات طولانی شده است و پروردگارت به تو رحم نمی کند. برخی دیگر می گویند: یعنی شیطان، نعمت های خداوند متعال که ایوب علیه السلام از آنها بهره مند بود و این که چگونه همه آنها از بین رفت را به یادش می آورد و امید داشت که بدین وسیله او را به اشتباه بیندازد، اما او را صبور و تسلیم امر خداوند یافت. برخی می گویند که بیماری ایوب علیه السلام شدت یافت به طوری که مردم از او دوری کردند. شیطان، مردم را وسوسه کرده بود که او را آلوده بشمارند و از میان خود بیرون کنند و نگذارند همسرش که به او خدمت می کرد بر آنان وارد شود. یعقوب علیه السلام به دلیل این کارِ آنان آزرده می شد و درد می کشید، اما شک نداشت که این درد از دستورات خداوند است. امام صادق علیه السلام فرمود: بیماری او هفت سال طول کشید. {با پای خود [به زمین] بکوب.} یعنی با پایت خاک زمین را کنار بده. {این چشمه ساری است سرد و آشامیدنی.} در این آیه حذف صورت گرفته است. یعنی ایوب علیه السلام با پایش به زمین کوبید و با لگد او چشمه آبی جوشید. برخی می گویند که دو چشمه جوشید و ایوب علیه السلام با آب یکی از آنها خود را شست و شفا یافت و از دیگری نوشید و سیراب شد. اَلمُغتَسَل به معنای جای تن شستن است. برخی دیگر آن را نام آبی می دانند که با آن شستشو صورت می گیرد. {[و به او گفتیم:] یک بسته ترکه به دستت برگیر} ضِغث به معنای یک کف دست ترکه و شبیه آن است. یعنی به او گفتیم این کار را بکن؛ زیرا ایوب علیه السلام به دلیل ناپسند شمردن سخن همسرش سوگند یاد کرده بود که وقتی شفا یافت او را صد بار تازیانه بزند. به او گفته شد: به همان تعداد که سوگند خوردی ترکه بردار {و [همسرت را] با آن بزن.} یعنی یک دفعه او را با آن بزن. اگر این کار را بکنی سوگندت را انجام داده ای {و} سوگندت را {مشکن.}

ابن عباس می گوید: دلیل سوگند ایوب علیه السلام این بود که شیطان به صورت یک طبیب به همسر ایوب برخورد. همسر ایوب از او خواست تا ایوب علیه السلام را درمان کند. شیطان گفت: به شرطی او را درمان می کنم که اگر شفا یافت بگوید: تو مرا شفا دادی. من تنها همین پاداش را می خواهم. همسر ایوب گفت: باشد. او با ایوب علیه السلام در این باره مشورت کرد و ایوب علیه السلام سوگند یاد کرد که او را حتماً بزند. برخی نیز می گویند: همسر ایوب علیه السلام برای کاری بیرون رفت و در بازگشتن به خانه کُندی ورزید؛ از این رو سینه بیمار به تنگ آمد و سوگند یاد کرد که او را بزند. {به راستی او توبه کار بود.} یعنی بسیار به سوی خداوند باز می گشت و خود را وقف خداوند کرده بود.

عبّاد مکی می گوید: سفیان ثوری به من گفت: من می بینم که تو نزد ابی عبدالله (امام صادق علیه السلام) از جایگاه والایی برخوردار هستی. از این رو از او بپرس که مردی بیمار، مرتکب زنا شده است و اگر حد بر او اجرا شود بیم آن می رود که بمیرد

ص: 340


1- . مجمع البیان 7: 59

تفسیر

قال الطبرسی رحمه الله: وَ أَیُّوبَ أی و اذکر أیوب حین دعا ربه لما اشتدت المحنة به أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ أی نالنی الضر و أصابنی الجهد وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ و هذا تعریض منه بالدعاء لإزالة ما به من البلاء. (1)بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ أی بتعب و مکروه و مشقة و قیل بوسوسة فیقول له طال مرضک و لا یرحمک ربک و قیل بأن یذکره ما کان فیه من نعم الله تعالی و کیف زال ذلک کله طمعا أن یزله بذلک فوجده صابرا مسلما لأمر الله و قیل إنه اشتد مرضه حتی تجنبه الناس فوسوس الشیطان إلی الناس أن یستقذروه و یخرجوه من بینهم و لا یترکوا امرأته التی تخدمه أن تدخل علیهم فکان أیوب یتأذی بذلک و یتألم منه و لم یشک الألم الذی کان من أمر الله قال قتادة دام ذلک سبع سنین و روی ذلک عن أبی عبد الله علیه السلام ارْکُضْ بِرِجْلِکَ أی ادفع برجلک الأرض هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ و فی الکلام حذف أی فرکض برجله فنبعت برکضته عین ماء و قیل نبعت عینان فاغتسل من إحداهما فبرأ و شرب من الأخری فروی و المغتسل الموضع الذی یغتسل فیه و قیل هو اسم للماء الذی یغتسل به وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً و هو مل ء الکف من الشماریخ و ما أشبه ذلک أی و قلنا له ذلک و ذلک أنه حلف علی امرأته لأمر أنکره من قولها إن عوفی لیضربنها مائة جلدة فقیل له خذ ضغثا بعدد ما حلفت فَاضْرِبْ بِهِ أی و اضربها به دفعة واحدة فإنک إذا فعلت ذلک برَّت یمینک وَ لا تَحْنَثْ فی یمینک.

و روی عن ابن عباس أنه قال کان السبب فی ذلک أن إبلیس لقیها فی صورة طبیب فدعته إلی مداواة أیوب فقال أداویه علی أنه إذا برئ قال أنت شفیتنی لا أرید جزاء سواه قالت نعم فأشارت إلی أیوب بذلک فحلف لیضربنها و قیل إنها کانت ذهبت فی حاجة فأبطأت فی الرجوع فضاق صدر المریض فحلف إِنَّهُ أَوَّابٌ أی رجّاع إلی الله منقطع إلیه.

وَ رَوَی الْعَیَّاشِیُّ بِإِسْنَادِهِ أَنَّ عَبَّادَ الْمَکِّیِّ قَالَ: قَالَ لِی سُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ إِنِّی أَرَی لَکَ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ مَنْزِلَةً فَاسْأَلْهُ عَنْ رَجُلٍ زَنَی وَ هُوَ مَرِیضٌ فَإِنْ أُقِیمَ عَلَیْهِ الْحَدُّ خَافُوا أَنْ یَمُوتَ

ص: 340


1- مجمع البیان 7: 59. م.

و ببین که حضرت در این باره چه می فرماید؟ عبّاد می گوید: من این پرسش را از حضرت پرسیدم و حضرت از من پرسید: این پرسش از خودت است یا کسی دیگر تو را به آن دستور داده است؟ پاسخ دادم: سفیان ثوری به من دستور داد تا این پرسش را از شما بپرسم. حضرت فرمود: مردی که شکمش بزرگ شده و آب آورده بود و رگ ران هایش پدیدار شده بود و با زنی بیمار زنا کرده بود را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند. پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد تا خوشه خرمایی را بیاورند که در آن صد ترکه باشد و با آن یک بار به آنان زد و آزادشان کرد. آیه {[و به او گفتیم] یک بسته ترکه به دستت برگیر و [همسرت را] با آن بزن و سوگند مشکن.} نیز به همین مطلب اشاره دارد. سخن طبرسی رحمه الله به پایان رسید(1).

می گویم: صدوق در کتاب الفقیه حدیثی شبیه به حدیث بالا را آورده است(2). حَبَن با حاء و باء متحرک، بیماری ای در شکم است که شکم به دلیل آن بزرگ می شود و ورم می کند.

روایات

روایت 1.

الکافی: عثمان نوا از شخصی که او را می شناخت: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند عزوجل، مؤمن را به همه بلا ها دچار می کند و او را به همه انواع مردن می میراند، اما عقل او را از بین نمی برد. آیا نمی بینی که چگونه شیطان بر مال، فرزندان، خانواده و همه چیز ایوب علیه السلام مسلط شد، اما بر عقلش مسلط نگردید. عقلش حفظ شد تا به وسیله آن، خداوند را یگانه بداند.

حدیث دیگری نیز شبیه به حدیث بالا به دست ما رسیده است(3).

روایت 2.

الکافی: عبد الاعلی مولی آل سام: امام صادق علیه السلام فرمود: در روز قیامت زن زیبا که به زیبایی اش فریفته شده است را می آورند و می گوید: پروردگارا، مرا زیبا آفریدی و به همین خاطر آن کار های مرا دیدی. در این هنگام مریم سلام الله علیها را می آورند و می پرسند: آیا تو زیباتری یا این؟ ما او را زیبا کردیم، اما فریفته نشد. مرد زیبایی را می آورند که فریفته زیبای اش شده است و می گوید: پروردگارا، مرا زیبا آفریدی و به همین دلیل آن کارهای من با زنان را دیدی. در این هنگام یوسف علیه السلام را می آورند و می پرسند: آیا تو زیباتری یا این؟ ما او را زیبا کردیم، اما فریفته نشد. گرفتار بلا که در هنگام بلا گمراه شده است را می آورند و می گوید: پروردگارا، بر من بلاهای سخت نازل کردی تا این که گمراه شدم. در این هنگام ایوب علیه السلام را می آورند و می پرسند: آیا بلای تو سخت تر بود یا بلای این؟ او به بلا دچار شد، اما گمراه نگردید(4).

روایت 3.

تفسیر علی بن ابراهیم: ابو بصیر می گوید:

ص: 341


1- . مجمع البیان 8: 478
2- . من لایحضره الفقیه: 473
3- . فروع الکافی 1: 31 چیزی برایش حفظ شد که به وسیله آن، خداوند عزوجل را یگانه بداند.
4- . الروضة الکافی: 228-229

مَا یَقُولُ فِیهِ فَسَأَلْتُهُ فَقَالَ لِی هَذِهِ الْمَسْأَلَةُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِکَ أَوْ أَمَرَکَ بِهَا إِنْسَانٌ فَقُلْتُ إِنَّ سُفْیَانَ الثَّوْرِیَّ أَمَرَنِی أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْهَا فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أُتِیَ بِرَجُلٍ أَحْبَنَ قَدِ اسْتَسْقَی بَطْنُهُ وَ بَدَتْ عُرُوقُ فَخِذَیْهِ وَ قَدْ زَنَی بِامْرَأَةٍ مَرِیضَةٍ فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأُتِیَ بِعُرْجُونٍ فِیهِ مِائَةُ شِمْرَاخٍ فَضَرَبَهُ بِهِ ضَرْبَةً وَ خَلَّی سَبِیلَهُمَا وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ انْتَهَی (1).

- أقول: روی الصدوق فی الفقیه بسنده الصحیح عن الحسن بن محبوب عن حنان بن سدیر عن عباد المکی مثله (2)و الحَبَن محرکة داء فی البطن یعظم منه و یرم.

الأخبار

«1»

کا، الکافی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عُثْمَانَ النَّوَّاءِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَبْتَلِی الْمُؤْمِنَ بِکُلِّ بَلِیَّةٍ وَ یُمِیتُهُ بِکُلِّ مِیتَةٍ وَ لَا یَبْتَلِیهِ بِذَهَابِ عَقْلِهِ أَ مَا تَرَی أَیُّوبَ کَیْفَ سُلِّطَ إِبْلِیسُ عَلَی مَالِهِ وَ عَلَی وُلْدِهِ وَ عَلَی أَهْلِهِ وَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ مِنْهُ وَ لَمْ یُسَلَّطْ عَلَی عَقْلِهِ تُرِکَ لَهُ لِیُوَحِّدَ اللَّهَ بِهِ.

عدة من أصحابنا عن سهل بن زیاد عن محمد بن سنان مثله (3).

«2»

کا، الکافی حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکِنْدِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمِیثَمِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی مَوْلَی آلِ سَامٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ تُؤْتَی بِالْمَرْأَةِ الْحَسْنَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ الَّتِی قَدِ افْتُتِنَتْ فِی حُسْنِهَا فَتَقُولُ یَا رَبِّ حَسَّنْتَ خَلْقِی حَتَّی لَقِیتُ مَا لَقِیتُ فَیُجَاءُ بِمَرْیَمَ علیها السلام فَیُقَالُ أَنْتِ أَحْسَنُ أَوْ هَذِهِ قَدْ حَسَّنَّاهَا فَلَمْ تُفْتَتَنْ وَ یُجَاءُ بِالرَّجُلِ الْحَسَنِ الَّذِی قَدِ افْتُتِنَ فِی حُسْنِهِ فَیَقُولُ یَا رَبِّ حَسَّنْتَ خَلْقِی حَتَّی لَقِیتُ مِنَ النِّسَاءِ مَا لَقِیتُ فَیُجَاءُ بِیُوسُفَ وَ یُقَالُ أَنْتَ أَحْسَنُ أَوْ هَذَا قَدْ حَسَّنَّاهُ فَلَمْ یُفْتَتَنْ وَ یُجَاءُ بِصَاحِبِ الْبَلَاءِ الَّذِی قَدْ أَصَابَتْهُ الْفِتْنَةُ فِی بَلَائِهِ فَیَقُولُ یَا رَبِّ شَدَّدْتَ عَلَیَّ الْبَلَاءَ حَتَّی افْتُتِنْتُ فَیُؤْتَی بِأَیُّوبَ فَیُقَالُ أَ بَلِیَّتُکَ أَشَدُّ أَوْ بَلِیَّةُ هَذَا فَقَدِ ابْتُلِیَ فَلَمْ یُفْتَتَنْ (4).

«3»

فس، تفسیر القمی أَبِی عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بَحْرٍ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ

ص: 341


1- مجمع البیان 8: 478. م.
2- من لا یحضره الفقیه: 473. م.
3- فروع الکافی 1: 31. و فیه: ترک ما یوحد اللّه عزّ و جلّ به. م.
4- روضة الکافی: 228- 229. م.

از امام صادق علیه السلام پرسیدم که دلیل بلا هایی که ایوب علیه السلام در دنیا بدآنها دچار شد چه بود؟ حضرت در پاسخ فرمود: به دلیل نعمتی بود که خداوند در دنیا به او داد و او شکرش را به جای آورد. در آن زمان عرش از دیده شیطان پنهان نبود. وقتی ابلیس بالا رفت و شکر نعمت ایوب علیه السلام را دید به او حسادت ورزید و گفت: پروردگارا، ایوب تنها به دلیل این که دنیا را به او دادی شکر این نعمت(1) را به جای آورده است و اگر او را محروم می کردی هیچ گاه شکر این نعمت را نمی کرد. بنابراین مرا بر دنیایش مسلط کن تا بدانی که او هرگز شکر این نعمت را به جای نمی آورد. به ابلیس گفته شد: من تو را بر اموال و فرزندانش مسلط کردم. حضرت فرمود: شیطان، سرازیر شد و همه اموال و فرزندان ایوب علیه السلام را نابود کرد. اما شکر و ستایش ایوب علیه السلام بیشتر شد. شیطان گفت: پروردگارا، مرا بر محصولات او مسلط کن. خداوند فرمود: این کار را کردم. ابلیس به همراه شیاطین خود آمد و در محصولات ایوب علیه السلام دمید و آن محصولات، آتش گرفت. اما شکر و ستایش ایوب علیه السلام افزایش یافت. ابلیس گفت: پروردگارا، مرا بر گوسفندان او مسلط کن. خداوند، او را بر گوسفندان ایوب علیه السلام مسلط کرد و ابلیس، آنها را نابود ساخت. اما شکر و ستایش ایوب علیه السلام افزایش یافت. ابلیس گفت: پروردگارا، مرا بر بدن او مسلط کن. خداوند، او را بر تمام بدن ایوب علیه السلام به جز عقل و چشمانش مسلط کرد و او در بدن ایوب علیه السلام دمید و بدنش تبدیل به یک جوش از سر تا پایش شد. اما ایوب علیه السلام در این حالت مدت زمان زیادی ماند و خداوند را ستایش و از او سپاسگذاری می کرد تا این که در بدنش کرم افتاد. کرم از بدن ایوب علیه السلام بیرون می آمد، اما او آن را باز می گرداند و می فرمود: به همان جایی که خداوند تو را از آن جا آفریده است باز گرد. بدن ایوب علیه السلام فاسد گردید تا این که مردم روستا او را از روستا بیرون کردند و در زباله دانی ای بیرون از روستا انداختند. همسر او رحمت دختر یوسف بن یعقوب بن(2) اسحق بن ابراهیم خلیل الله صلوات الله علیهم و علیها از مردم صدقه می گرفت و آن چه می یافت را برای ایوب علیه السلام می آورد.

حضرت فرمود: چون بلا و گرفتاری اش طولانی گردید و ابلیس صبر او را دید، نزد یاران او که راهبانی در کوه ها بودند آمد و گفت: بیایید از کنار این بنده بلا دیده بگذریم و از او درباره بلا و گرفتاری اش بپرسیم. آنان سوار استر های خاکستری رنگی شدند و آمدند. وقتی نزدیک او شدند استر هایشان از بوی بد او رمیدند. آنان استرها را کنار یکدیگر قرار دادند. سپس به سوی او رفتند.

ص: 342


1- . در نسخه دیگری، شکر این نعمت ها آمده است.
2- . در نسخه دیگری، دختر افراثیم بن یوسف بن یعقوب آمده که ظاهر تر است.

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ بَلِیَّةِ أَیُّوبَ علیه السلام الَّتِی ابْتُلِیَ بِهَا فِی الدُّنْیَا لِأَیِّ عِلَّةٍ کَانَتْ قَالَ لِنِعْمَةٍ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ بِهَا فِی الدُّنْیَا وَ أَدَّی شُکْرَهَا وَ کَانَ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ لَا یُحْجَبُ إِبْلِیسُ عَنْ دُونِ الْعَرْشِ (1)فَلَمَّا صَعِدَ وَ رَأَی شُکْرَ نِعْمَةِ أَیُّوبَ حَسَدَهُ إِبْلِیسُ فَقَالَ یَا رَبِّ إِنَّ أَیُّوبَ لَمْ یُؤَدِّ إِلَیْکَ شُکْرَ هَذِهِ النِّعْمَةِ (2)إِلَّا بِمَا أَعْطَیْتَهُ مِنَ الدُّنْیَا وَ لَوْ حَرَمْتَهُ دُنْیَاهُ مَا أَدَّی إِلَیْکَ شُکْرَ نِعْمَةٍ أَبَداً فَسَلِّطْنِی عَلَی دُنْیَاهُ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ لَا یُؤَدِّی إِلَیْکَ شُکْرَ نِعْمَةٍ أَبَداً فَقِیلَ لَهُ قَدْ سَلَّطْتُکَ عَلَی مَالِهِ وَ وُلْدِهِ قَالَ فَانْحَدَرَ إِبْلِیسُ فَلَمْ یُبْقِ لَهُ (3)مَالًا وَ لَا وَلَداً إِلَّا أَعْطَبَهُ (4)فَازْدَادَ أَیُّوبُ لِلَّهِ شُکْراً وَ حَمْداً فَقَالَ فَسَلِّطْنِی عَلَی زَرْعِهِ یَا رَبِّ قَالَ قَدْ فَعَلْتُ فَجَاءَ مَعَ شَیَاطِینِهِ فَنَفَخَ فِیهِ فَاحْتَرَقَ فَازْدَادَ أَیُّوبُ لِلَّهِ شُکْراً وَ حَمْداً فَقَالَ یَا رَبِّ سَلِّطْنِی عَلَی غَنَمِهِ فَسَلَّطَهُ عَلَی غَنَمِهِ فَأَهْلَکَهَا فَازْدَادَ أَیُّوبُ لِلَّهِ شُکْراً وَ حَمْداً فَقَالَ یَا رَبِّ سَلِّطْنِی عَلَی بَدَنِهِ فَسَلَّطَهُ عَلَی بَدَنِهِ مَا خَلَا عَقْلَهُ وَ عَیْنَیْهِ فَنَفَخَ فِیهِ إِبْلِیسُ فَصَارَ قَرْحَةً وَاحِدَةً مِنْ قَرْنِهِ إِلَی قَدَمِهِ فَبَقِیَ فِی ذَلِکَ دَهْراً طَوِیلًا یَحْمَدُ اللَّهَ وَ یَشْکُرُهُ حَتَّی وَقَعَ فِی بَدَنِهِ الدُّودُ وَ کَانَتْ تَخْرُجُ مِنْ بَدَنِهِ (5)فَیَرُدُّهَا وَ یَقُولُ لَهَا ارْجِعِی إِلَی مَوْضِعِکِ الَّذِی خَلَقَکِ اللَّهُ مِنْهُ وَ نَتُنَ حَتَّی أَخْرَجَهُ أَهْلُ الْقَرْیَةِ مِنَ الْقَرْیَةِ وَ أَلْقَوْهُ عَلَی الْمَزْبَلَةِ (6)خَارِجَ الْقَرْیَةِ وَ کَانَتِ امْرَأَتُهُ رَحْمَةَ بِنْتَ یُوسُفَ بْنِ یَعْقُوبَ بْنِ (7)إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ عَلَیْهَا تَتَصَدَّقُ مِنَ النَّاسِ وَ تَأْتِیهِ بِمَا تَجِدُهُ قَالَ فَلَمَّا طَالَ عَلَیْهِ الْبَلَاءُ وَ رَأَی إِبْلِیسُ صَبْرَهُ أَتَی أَصْحَاباً لَهُ کَانُوا رُهْبَاناً فِی الْجِبَالِ وَ قَالَ لَهُمْ مُرُّوا بِنَا إِلَی هَذَا الْعَبْدِ الْمُبْتَلَی فَنَسْأَلَهُ عَنْ بَلِیَّتِهِ فَرَکِبُوا بِغَالًا شُهْباً وَ جَاءُوا فَلَمَّا دَنَوْا مِنْهُ نَفَرَتْ بِغَالُهُمْ مِنْ نَتْنِ رِیحِهِ فَقَرَنُوا بَعْضاً إِلَی بَعْضٍ (8)ثُمَّ مَشَوْا

ص: 342


1- فی نسخة: من دون العرش. م.
2- فی نسخة: شکر هذه النعم.
3- فی نسخة: أعنی أیوب.
4- أی أهلکه.
5- فی نسخة: فکانت تخرج من بدنه.
6- فی نسخة: حتی أخرجوه أهل القریة من القریة و ألقوه فی المزبلة.
7- فی نسخة: رحمة بنت افرائیم بن یوسف بن یعقوب، و هو الأظهر.
8- فی نسخة: فقربوا بعضا إلی بعض.

در میان آنان، جوان کم سنی نیز بود. آنان کنار ایوب علیه السلام نشستند و گفتند: ای ایوب، ای کاش ما را از گناهت آگاه می ساختی. شاید اگر ما آن را از خداوند بپرسیم او ما را نابود سازد. به نظر من مبتلا شدن تو به این بلا که تا به حال کسی به آن مبتلا نشده به دلیل کاری بوده است که تو آن را پنهان داشته ای. ایوب علیه السلام فرمود: سوگند به عزت پروردگارم، او می داند که من هر غذایی که می خوردم یتیم یا انسان ضعیفی را در غذای خود شریک می کردم و هر گاه دو کار در طاعت خداوند بر من عرضه می شد مشکل ترین آنها بر بدنم را انتخاب می کردم. آن جوان گفت: وای بر شما، به سوی پیامبر خدا آمدید و او را سرزنش کردید تا این که عبادت پروردگارش که مخفی داشته بود را آشکار کند؟ ایوب علیه السلام گفت: پروردگارا، اگر در جایگاه داور تو می نشستم دلیلم را ارائه می دادم. خداوند، ابری را به سوی او فرستاد و فرمود: ای ایوب، دلیلت را ارائه بده. من تو را بر جایگاه داور(1)

نشانده ام و پیوسته نزدیک هستم. ایوب علیه السلام عرض کرد: پروردگارا، تو می دانی که هر گاه دو کار در راه طاعت تو بر من عرضه می شد من کاری که انجامش برایم دشوار تر بود را بر می گزیدم. آیا تو را ستایش نکردم؟ آیا تو را سپاس نگفتم؟ آیا تو را تسبیح نکردم؟ حضرت فرمود: ایوب علیه السلام از سوی آن ابر با هزار زبان

ندا داده شد: ای ایوب، چه کسی تو را واداشت تا خدایی را عبادت کنی که مردم از او غافلند؟ چه کسی تو را واداشت تا خدایی را ستایش و تسبیح کنی و بزرگ بداری که مردم از او غافلند؟ آیا بر خدا به چیزی منت می گذاری که خداوند، مستحق منت گذاری درباره آن بر توست؟

حضرت فرمود: ایوب علیه السلام خاک برگرفت و در دهانش قرار داد. سپس عرض کرد: پروردگارا، توبه به سوی توست. تو همان کسی بودی که مرا به آن کارها واداشتی. حضرت فرمود: خداوند، فرشته ای را بر ایوب علیه السلام نازل فرمود و با پاهایش بر زمین کوبید و آب، بیرون آمد. او با آن آب، خود را شستشو کرد و زیباتر و تازه تر از قبل خود شد. خداوند، باغ سرسبزی را برای او رویانید و خانواده، اموال، فرزندان و محصولاتش را به او بازگرداند. آن فرشته با او نشست و با او سخن گفته و همدم او شده بود. همسر ایوب علیه السلام که پاره استخوانی به همراه داشت، آمد. چون به آن جا رسید، ناگهان دید که آن جا تغییر کرده است و دو مرد در آن جا نشست اند. از این رو گریست، فریاد کشید و گفت: ای ایوب، چه بر سرت آمد؟ ایوب علیه السلام او را ندا داد. او روی آورد و چون ایوب علیه السلام را دید که خداوند، بدن و نعمتش را به او بازگردانده است، سجده شکر به جای آورد. نگاه ایوب به گیسوان او که بریده شده بود، افتاد. ماجرای گیسوان او از این قرار بود که او از قومی مقداری غذا خواست تا برای ایوب علیه السلام برد. او گیسوان زیبایی داشت. آنان به او گفتند: برای این که به تو غذا دهیم باید گیسوانت را به ما بفروشی. از این رو او گیسوانش را برید

ص: 342


1- . در نسخه دیگری، طرف نزاع آمده است.

إِلَیْهِ وَ کَانَ فِیهِمْ شَابٌّ حَدَثُ السِّنِّ فَقَعَدُوا إِلَیْهِ فَقَالُوا یَا أَیُّوبُ لَوْ أَخْبَرْتَنَا بِذَنْبِکَ لَعَلَّ اللَّهَ کَانَ یُهْلِکُنَا إِذَا سَأَلْنَاهُ وَ مَا نَرَی ابْتِلَاءَکَ الَّذِی لَمْ یُبْتَلَ بِهِ أَحَدٌ إِلَّا مِنْ أَمْرٍ کُنْتَ تَسْتُرُهُ فَقَالَ أَیُّوبُ وَ عِزَّةِ رَبِّی إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنِّی مَا أَکَلْتُ طَعَاماً إِلَّا وَ یَتِیمٌ أَوْ ضَعِیفٌ یَأْکُلُ مَعِی وَ مَا عَرَضَ لِی أَمْرَانِ کِلَاهُمَا طَاعَةٌ لِلَّهِ إِلَّا أَخَذْتُ بِأَشَدِّهِمَا عَلَی بَدَنِی فَقَالَ الشَّابُّ سَوْأَةً لَکُمْ عَمَدْتُمْ إِلَی نَبِیِّ اللَّهِ فَعَیَّرْتُمُوهُ حَتَّی أَظْهَرَ مِنْ عِبَادَةِ رَبِّهِ (1)مَا کَانَ یَسْتُرُهَا فَقَالَ أَیُّوبُ یَا رَبِّ لَوْ جَلَسْتُ مَجْلِسَ الْحَکَمِ مِنْکَ لَأَدْلَیْتُ بِحُجَّتِی فَبَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِ غَمَامَةً فَقَالَ یَا أَیُّوبُ أَدْلِنِی بِحُجَّتِکَ فَقَدْ أَقْعَدْتُکَ مَقْعَدَ الْحَکَمِ (2)وَ هَا أَنَا ذَا قَرِیبٌ وَ لَمْ أَزَلْ فَقَالَ یَا رَبِّ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَعْرِضْ لِی أَمْرَانِ قَطُّ کِلَاهُمَا لَکَ طَاعَةٌ إِلَّا أَخَذْتُ بِأَشَدِّهِمَا عَلَی نَفْسِی أَ لَمْ أَحْمَدْکَ أَ لَمْ أَشْکُرْکَ أَ لَمْ أُسَبِّحْکَ قَالَ فَنُودِیَ مِنَ الْغَمَامَةِ بِعَشَرَةِ آلَافِ لِسَانٍ یَا أَیُّوبُ مَنْ صَیَّرَکَ تَعْبُدُ اللَّهَ وَ النَّاسُ عَنْهُ غَافِلُونَ وَ تَحْمَدُهُ وَ تُسَبِّحُهُ وَ تُکَبِّرُهُ وَ النَّاسُ عَنْهُ غَافِلُونَ أَ تَمُنُّ عَلَی اللَّهِ بِمَا لِلَّهِ الْمَنُّ فِیهِ عَلَیْکَ (3)قَالَ فَأَخَذَ أَیُّوبُ التُّرَابَ فَوَضَعَهُ فِی فِیهِ ثُمَّ قَالَ لَکَ الْعُتْبَی یَا رَبِّ أَنْتَ الَّذِی فَعَلْتَ ذَلِکَ بِی قَالَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ مَلَکاً فَرَکَضَ بِرِجْلِهِ فَخَرَجَ الْمَاءُ فَغَسَّلَهُ بِذَلِکَ الْمَاءِ فَعَادَ أَحْسَنَ مَا کَانَ وَ أَطْرَأَ وَ أَنْبَتَ اللَّهُ عَلَیْهِ رَوْضَةً خَضْرَاءَ وَ رَدَّ عَلَیْهِ أَهْلَهُ وَ مَالَهُ وَ وُلْدَهُ وَ زَرْعَهُ وَ قَعَدَ مَعَهُ الْمَلَکُ یُحَدِّثُهُ وَ یُؤْنِسُهُ فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ وَ مَعَهَا الْکِسَرُ (4)فَلَمَّا انْتَهَتْ إِلَی الْمَوْضِعِ إِذاً الْمَوْضِعُ مُتَغَیِّرٌ وَ إِذاً رَجُلَانِ جَالِسَانِ فَبَکَتْ وَ صَاحَتْ وَ قَالَتْ یَا أَیُّوبُ مَا دَهَاکَ فَنَادَاهَا أَیُّوبُ فَأَقْبَلَتْ فَلَمَّا رَأَتْهُ وَ قَدْ رَدَّ اللَّهُ عَلَیْهِ بَدَنَهُ وَ نِعْمَتَهُ سَجَدَتْ لِلَّهِ شُکْراً فَرَأَی ذَوَائِبَهَا (5)مَقْطُوعَةً وَ ذَلِکَ أَنَّهَا سَأَلَتْ قَوْماً أَنْ یُعْطُوهَا مَا تَحْمِلُهُ إِلَی أَیُّوبَ مِنَ الطَّعَامِ وَ کَانَتْ حَسَنَةَ الذُّؤَابَةِ فَقَالُوا لَهَا تَبِیعِینَّا ذُؤَابَتَکِ هَذِهِ حَتَّی نُعْطِیَکِ فَقَطَعَتْهَا

ص: 343


1- فی نسخة: حتی اظهر من عبادة اللّه.
2- فی نسخة: فقد أقعدتک مقعد الخصم.
3- فی نسخة: و فی المصدر: بما للّه فیه المنة علیک. م.
4- الکسر: الجزء من العضو. أو جزء من العظم مع ما علیه من اللحم.
5- فی نسخة: فرأی ذؤابتها مقطوعة.

و به آنان داد و از آنان غذایی برای ایوب علیه السلام گرفت. وقتی نگاه ایوب علیه السلام به او افتاد که مویش بریده شده است، خشمگین شد و سوگند یاد کرد که او را صد بار بزند. همسر ایوب او را آگاه کرد که دلیل این کارش چنین و چنان بوده است. از این رو ایوب علیه السلام از سوگندی که خورد، اندوهگین شد. خداوند به او وحی فرمود: {[و به او گفتیم:] یک بسته ترکه به دست برگیر و [همسرت را] با آن بزن و سوگند مشکن.} ایوب علیه السلام صد ترکه برداشت و با آنها یک بار به او زد و سوگندش را به جای آورد.

سپس حضرت در تفسیر آیه {و [مجددا] کسانش را و نظایر آنها را همراه آنها به او بخشیدیم تا رحمتی از جانب ما و عبرتی برای خردمندان باشد.} فرمود: خداوند همه کسان او را که پیش از مبتلا شدن به بلا و پس از آن مرده بودند، به او بازگرداند و همه را زنده کرد و آنان به همراه او زندگی کردند. برخی از ایوب علیه السلام پس از آن که خداوند، او را شفا داد پرسیدند: کدام یک از بلا هایی که بر تو گذشت دشوار تر بود؟ او پاسخ داد: شماتت دشمنان. حضرت فرمود: خداوند بر او در خانه اش بستری از زر بارانید و او آن را جمع می کرد. هر گاه باد مقداری از آن زر را می برد او به دنبالش می رفت و آن را باز می گرداند. جبرئیل از او پرسید: ای ایوب، آیا سیر نمی شوی؟ او پاسخ داد: چه کسی از روزی پروردگارش سیر می شود(1)؟

توضیح

این سخنِ آمده در حدیث (شاید خداوند ما را نابود سازد) یعنی ما نمی توانیم به دلیل جایگاه والایت نزد خداوند متعال از او درباره گناهت بپرسیم. طلب علم آنان از خداوند متعال یا به واسطه یک پیامبر دیگر و یا از طریق خودشان صورت می گرفت؛ چرا که بنابر احادیث، چنین کاری در آن زمان برای افرادی که پیامبر نبودند نیز مجاز بود. احتمال دارد که مقصود آنان، درخواست بخشش و آمرزش برای گناهش بوده است. أَدلی بِحُجَّتِهِ یعنی با دلیل خود استدلال کرد. اَلعُتبی به ضم عین به معنای توبه از گناه و بدی است. اَلرَّکض به معنای حرکت دادن پا است. این سخن همسر ایوب که گفت: (ما دَهاکَ) یعنی چه بلایی سرت آمده است؟ ضِغث به کسر ضاد یعنی یک بسته از گیاه و غیره.

روایت 4.

علل الشرائع: ابو بصیر: امام صادق علیه السلام فرمود: دلیل بلایی که ایوب علیه السلام در دنیا بدان مبتلا شد

ص: 344


1- . تفسیر القمی: 569-571

وَ دَفَعَتْهَا إِلَیْهِمْ وَ أَخَذَتْ مِنْهُمْ طَعَاماً لِأَیُّوبَ فَلَمَّا رَآهَا مَقْطُوعَةَ الشَّعْرِ غَضِبَ وَ حَلَفَ عَلَیْهَا أَنْ یَضْرِبَهَا مِائَةً فَأَخْبَرَتْهُ أَنَّهُ کَانَ سَبَبُهُ کَیْتَ وَ کَیْتَ (1)فَاغْتَمَّ أَیُّوبُ مِنْ ذَلِکَ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ فَأَخَذَ مِائَةَ شِمْرَاخٍ فَضَرَبَهَا ضَرْبَةً وَاحِدَةً فَخَرَجَ مِنْ یَمِینِهِ (2)ثُمَّ قَالَ وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِکْری لِأُولِی الْأَلْبابِ قَالَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهِ أَهْلَهُ الَّذِینَ مَاتُوا قَبْلَ الْبَلِیَّةِ وَ رَدَّ عَلَیْهِ أَهْلَهُ الَّذِینَ مَاتُوا بَعْدَ مَا أَصَابَهُمُ الْبَلَاءُ کُلَّهُمْ أَحْیَاهُمُ اللَّهُ تَعَالَی لَهُ فَعَاشُوا مَعَهُ وَ سُئِلَ أَیُّوبُ بَعْدَ مَا عَافَاهُ اللَّهُ أَیُّ شَیْ ءٍ کَانَ أَشَدَّ عَلَیْکَ مِمَّا مَرَّ عَلَیْکَ قَالَ شَمَاتَةُ الْأَعْدَاءِ قَالَ فَأَمْطَرَ اللَّهُ عَلَیْهِ فِی دَارِهِ فَرَاشَ الذَّهَبِ وَ کَانَ یَجْمَعُهُ فَإِذَا ذَهَبَ (3)الرِّیحُ مِنْهُ بِشَیْ ءٍ عَدَا خَلْفَهُ فَرَدَّهُ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ مَا تَشْبَعُ یَا أَیُّوبُ قَالَ وَ مَنْ یَشْبَعُ مِنْ رِزْقِ رَبِّهِ (4).

بیان

قوله لعل الله یهلکنا أی لا یمکننا أن نسأل الله تعالی عن ذنبک لعلو قدرک عنده تعالی و استعلامهم منه تعالی إما بتوسط نبی آخر أو بأنفسهم إذ کان فی تلک الأزمنة یتأتی مثل ذلک لغیر الأنبیاء أیضا کما نقل و یحتمل أن یکون سؤال العفو عن ذنبه و الاستغفار له و أدلی بحجته أی احتج بها و العتبی بالضم الرجوع عن الذنب و الإساءة و الرکض تحریک الرجل قولها ما دهاک أی ما أصابک من الداهیة و البلاء و الضغث بالکسر الحزمة الصغیرة من الحشیش و غیره (5).

«4»

ع، علل الشرائع مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّمَا کَانَتْ بَلِیَّةُ أَیُّوبَ الَّتِی ابْتُلِیَ بِهَا فِی الدُّنْیَا

ص: 344


1- بالفتح و قد یکسر یکنی بهما عن الحدیث و الخبر، و یستعملان بلا واو ایضا، و لا یستعملان الا مکررین.
2- فی نسخة: فخرج عن یمینه.
3- فی نسخة:فکان اذا ذهب.
4- تفسیر القمّیّ: 569- 571. م.
5- و الحدیث یتضمن أمورا لا یوافق أصول المذهب، و سیأتی من المصنّف و السیّد المرتضی الایعاز الی ذلک و یأتی فی الخبر 13 ما ینافی کل ذلک و هو الاوفق بالمذهب.

نعمتی بود که خداوند، به او ارزانی داشت و او شکرش را به جای آورد. در آن زمان عرش از دیده ابلیس پنهان نبود. وقتی کار شکر گذاری ایوب علیه السلام برای آن نعمت بالا رفت ابلیس به او حسادت ورزید و گفت: پروردگارا، ایوب تنها به دلیل دنیایی که به او ارزانی داشته ای شکر این نعمت را به جای آورده است. اگر میان او و دنیایش مانع ایجاد کنی شکر هیچ نعمتی از نعمت هایت را به جای نمی آورد. مرا بر دنیایش مسلط کن تا بدانی که او برای هیچ نعمتی شکر گذاری نمی کند. خداوند فرمود: تو را بر دنیایش مسلط کرده ام. ابلیس، همه دنیا و فرزندانش را نابود ساخت. اما ایوب علیه السلام، خداوند عزوجل را ستایش می کرد. سپس ابلیس نزد پروردگار بازگشت و گفت: پروردگارا، ایوب می داند که تو، دنیایی که از او گرفته ای را به او باز خواهی گرداند. از این رو مرا بر بدنش مسلط کن تا بدانی که او شکر هیچ نعمتی را نمی گذارد. خداوند عزوجل فرمود: تو را بر تمام بدن او به جز چشم ها، دل، زبان و گوشش مسلط کرده ام. امام صادق فرمود: ابلیس از این که رحمت خداوند عزوجل به ایوب علیه السلام برسد و مانع او و ایوب علیه السلام شود، زود فرود آمد و از سموم آتشین در سوراخ های بینی اش دمید. بدین سان بدنش پر از تاول شد(1).

توضیح

اِنقَضَّ الطّائِرُ یعنی پرنده شیرجه زد تا روی چیزی بیفتد.

روایت 5.

علل الشرائع: ابو بصیر می گوید: از امام موسی کاظم علیه السلام پرسیدم: دلیل بلایی که ایوب علیه السلام به آن مبتلا شد چه بود؟ حضرت پاسخ داد: دلیلش نعمتی بود که خداوند به او در دنیا ارزانی داشت و او شکرش را به جای آورد. در آن زمان، عرش از دیده ابلیس پنهان نبود. وقتی شکر گذاری ایوب علیه السلام برای نعمت بالا رفت ابلیس به او حسادت ورزید و گفت: پروردگارا، ایوب تنها به دلیل دنیایی که به او ارزانی داشته ای شکر این نعمت را به جای آورده است و اگر او را از دنیایش محروم می ساختی هرگز شکر آن را به جای نمی آورد. حضرت فرمود: به ابلیس گفته شد: من تو را بر اموال و فرزندان او مسلط کردم. حضرت فرمود: ابلیس سرازیر شد و همه اموال و فرزندان او را نابود کرد. چون ابلیس دید که به هدفش نمی رسد گفت: پروردگارا، ایوب می داند که تو، دنیایی که از او گرفته ای را به او باز می گردانی. از این رو مرا بر بدنش مسلط کن. حضرت فرمود: به ابلیس گفته شد: من تو را بر تمام بدن او جز دل، زبان، چشمان و گوشش مسلط کرده ام. حضرت فرمود: ابلیس از ترس این که رحمت خداوند عزوجل به ایوب علیه السلام برسد و میان او و ایوب علیه السلام مانع شود به سرعت فرود آمد. چون بلای ایوب علیه السلام شدت یافت و در پایان بلایش بود دوستانش نزد او آمدند و به او گفتند: ای ایوب،

ص: 345


1- . علل الشرائع: 36-37

لِنِعْمَةٍ أَنْعَمَ اللَّهُ بِهَا عَلَیْهِ فَأَدَّی شُکْرَهَا وَ کَانَ إِبْلِیسُ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ لَا یُحْجَبُ دُونَ الْعَرْشِ فَلَمَّا صَعِدَ عَمَلُ أَیُّوبَ بِأَدَاءِ شُکْرِ النِّعْمَةِ حَسَدَهُ إِبْلِیسُ فَقَالَ یَا رَبِّ إِنَّ أَیُّوبَ لَمْ یُؤَدِّ شُکْرَ هَذِهِ النِّعْمَةِ إِلَّا بِمَا أَعْطَیْتَهُ مِنَ الدُّنْیَا فَلَوْ حُلْتَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ دُنْیَاهُ مَا أَدَّی إِلَیْکَ شُکْرَ نِعْمَةٍ فَسَلِّطْنِی عَلَی دُنْیَاهُ تَعْلَمْ أَنَّهُ لَا یُؤَدِّی شُکْرَ نِعْمَةٍ فَقَالَ قَدْ سَلَّطْتُکَ عَلَی دُنْیَاهُ فَلَمْ یَدَعْ لَهُ دُنْیَا وَ لَا وَلَداً إِلَّا أَهْلَکَ کُلَّ ذَلِکَ وَ هُوَ یَحْمَدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ رَجَعَ إِلَیْهِ فَقَالَ یَا رَبِّ إِنَّ أَیُّوبَ یَعْلَمُ أَنَّکَ سَتَرُدُّ إِلَیْهِ دُنْیَاهُ الَّتِی أَخَذْتَهَا مِنْهُ فَسَلِّطْنِی عَلَی بَدَنِهِ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ لَا یُؤَدِّی شُکْرَ نِعْمَةٍ (1)قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ سَلَّطْتُکَ عَلَی بَدَنِهِ مَا عَدَا عَیْنَیْهِ (2)وَ قَلْبَهُ وَ لِسَانَهُ وَ سَمْعَهُ فَقَالَ أَبُو بَصِیرٍ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَانْقَضَّ مُبَادِراً خَشْیَةَ أَنْ تُدْرِکَهُ رَحْمَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَیَحُولَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ فَنَفَخَ فِی مَنْخِرَیْهِ مِنْ نَارِ السَّمُومِ فَصَارَ جَسَدُهُ نُقَطاً نُقَطاً (3).

بیان

انقضّ الطائر هوی لیقع.

«5»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَی الْبَصْرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْمَاضِیَ علیه السلام عَنْ بَلِیَّةِ أَیُّوبَ الَّتِی ابْتُلِیَ بِهَا فِی الدُّنْیَا لِأَیَّةِ عِلَّةٍ کَانَتْ قَالَ لِنِعْمَةٍ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ بِهَا فِی الدُّنْیَا فَأَدَّی شُکْرَهَا وَ کَانَ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ لَا یُحْجَبُ إِبْلِیسُ دُونَ الْعَرْشِ فَلَمَّا صَعِدَ أَدَاءُ شُکْرِ نِعْمَةِ أَیُّوبَ حَسَدَهُ إِبْلِیسُ فَقَالَ یَا رَبِّ إِنَّ أَیُّوبَ لَمْ یُؤَدِّ إِلَیْکَ شُکْرَ هَذِهِ النِّعْمَةِ إِلَّا بِمَا أَعْطَیْتَهُ مِنَ الدُّنْیَا وَ لَوْ حَرَمْتَهُ دُنْیَاهُ مَا أَدَّی إِلَیْکَ شُکْرَ نِعْمَةٍ أَبَداً قَالَ فَقِیلَ لَهُ إِنِّی قَدْ سَلَّطْتُکَ عَلَی مَالِهِ وَ وُلْدِهِ قَالَ فَانْحَدَرَ إِبْلِیسُ فَلَمْ یُبْقِ لَهُ مَالًا وَ لَا وَلَداً إِلَّا أَعْطَبَهُ فَلَمَّا رَأَی إِبْلِیسُ أَنَّهُ لَا یَصِلُ إِلَی شَیْ ءٍ مِنْ أَمْرِهِ قَالَ یَا رَبِّ إِنَّ أَیُّوبَ یَعْلَمُ أَنَّکَ سَتَرُدُّ عَلَیْهِ دُنْیَاهُ الَّتِی أَخَذْتَهَا مِنْهُ فَسَلِّطْنِی عَلَی بَدَنِهِ قَالَ فَقِیلَ لَهُ إِنِّی قَدْ سَلَّطْتُکَ عَلَی بَدَنِهِ مَا خَلَا قَلْبَهُ وَ لِسَانَهُ وَ عَیْنَیْهِ وَ سَمْعَهُ قَالَ فَانْحَدَرَ إِبْلِیسُ مُسْتَعْجِلًا مَخَافَةَ أَنْ تُدْرِکَهُ رَحْمَةُ الرَّبِّ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَحُولَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَیُّوبَ فَلَمَّا اشْتَدَّ بِهِ الْبَلَاءُ وَ کَانَ فِی آخِرِ بَلِیَّتِهِ جَاءَهُ أَصْحَابُهُ فَقَالُوا لَهُ یَا أَیُّوبُ

ص: 345


1- فی نسخة: لا یؤدی شکر نعمته.
2- فی نسخة: ما عدا عینه.
3- علل الشرائع : ٣٦ _ ٣٧. م

تا آن جا که ما می دانیم همه کسانی که به چنین بلایی مبتلا شدند به دلیل نیت بدشان بوده است. شاید تو بدی ای را در آنچه برایمان ابراز می داری، پنهان کرده ای. حضرت فرمود: در این هنگام ایوب علیه السلام به نجوا با پروردگار عزوجل پرداخت و عرض کرد: پروردگارا، تو مرا به این بلا مبتلا ساختی و تو داناتری که اگر دو کار بر من عرضه می شد من آن کار که برای بدنم دشوار تر بود را بر می گزیدم و هر گاه غذا خوردم یتیمی در سر سفره ام بوده است. اگر من در مقابل تو در جایگاه طرف نزاع قرار می گرفتم دلیلم را ابراز می داشتم. حضرت فرمود: ابری بر او عرضه شد و سخنگویی در آن سخن گفت: ای ایوب، دلیلت را ابراز کن. حضرت فرمود: ایوب علیه السلام پوشش خود را محکم کرد و زانو زد و گفت: تو مرا به این بلا مبتلا ساختی و تو می دانی که اگر دو کار بر من عرضه می شد من، آن کار که برای بدنم دشوار تر بود را بر می گزیدم و هر گاه غذا خوردم یتیمی در سر سفره ام بوده است. حضرت فرمود: به او گفته شد: ای ایوب، چه کسی طاعت را برای تو دوست داشتنی ساخت؟ حضرت فرمود: ایوب علیه السلام مشتی خاک برداشت و در دهان نهاد. سپس عرض کرد: پروردگارا، تو(1).

توضیح

عَلَّ و لَعَلَّ دو واژه هستند که یک معنا می دهند.

روایت 6.

تفسیر علی بن ابراهیم: ابن بکیر: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجددا] به وی عطا کردیم.} فرمود: خداوند، کسان ایوب علیه السلام که پیش از بلا بودند و کسان او که در هنگام بلا درگذشتند را برای او زنده کرد(2).

توضیح

شیخ طبرسی رحمه الله می گوید: ابن عباس و ابن مسعود می گویند: خداوند سبحان، خودِ کسان ایوب که درگذشته بودند را به او بازگرداند و نظیر آنان را نیز به همراه آنان به او ارزانی داشت. همچنین خودِ اموال و چهارپایانش را به او بازگرداند و نظیر آنها را نیز به همراه آنها به او ارزانی داشت. حسن و قتاده نیز همین نظر را دارند. این نظر از امام صادق نیز روایت شده است. عکرمه و مجاهد می گویند: خداوند، ایوب علیه السلام را مخیر کرد و او زنده شدن دوباره کسانش در آخرت و نظیرشان در دنیا را برگزید. از این رو آنچه برگزیده بود به او ارزانی داده شد.

وهب می گوید: ایوب علیه السلام هفت دختر و سه پسر داشت. ابن یسار می گوید: او هفت پسر و هفت دختر داشت. سخن ابن یسار به پایان رسید(3).

ص: 346


1- . علل الشرائع: 37
2- . تفسیر القمی: 570. در این تفسیر آمده است: پیش از بلا مردند. تا آخر حدیث.
3- . مجمع البیان 7: 59

مَا نَعْلَمُ أَحَداً ابْتُلِیَ بِمِثْلِ هَذِهِ الْبَلِیَّةِ إِلَّا لِسَرِیرَةِ سُوءٍ (1)فَلَعَلَّکَ أَسْرَرْتَ سُوءاً فِی الَّذِی تُبْدِی لَنَا قَالَ فَعِنْدَ ذَلِکَ نَاجَی أَیُّوبُ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ رَبِّ ابْتَلَیْتَنِی بِهَذِهِ الْبَلِیَّةِ وَ أَنْتَ أَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَعْرِضْ لِی أَمْرَانِ قَطُّ إِلَّا أَلْزَمْتُ أَخْشَنَهُمَا عَلَی بَدَنِی وَ لَمْ آکُلْ أُکْلَةً قَطُّ إِلَّا وَ عَلَی خِوَانِی یَتِیمٌ فَلَوْ أَنَّ لِی مِنْکَ مَقْعَدَ الْخَصْمِ لَأَدْلَیْتُ بِحُجَّتِی قَالَ فَعَرَضَتْ لَهُ سَحَابَةٌ (2)فَنَطَقَ فِیهَا نَاطِقٌ فَقَالَ یَا أَیُّوبُ أَدْلِ بِحُجَّتِکَ قَالَ فَشَدَّ عَلَیْهِ مِئْزَرَهُ وَ جَثَا عَلَی رُکْبَتَیْهِ (3)فَقَالَ ابْتَلَیْتَنِی بِهَذِهِ الْبَلِیَّةِ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَعْرِضْ لِی أَمْرَانِ قَطُّ إِلَّا أَلْزَمْتُ أَخْشَنَهُمَا عَلَی بَدَنِی وَ لَمْ آکُلْ أُکْلَةً مِنْ طَعَامٍ إِلَّا وَ عَلَی خِوَانِی یَتِیمٌ قَالَ فَقِیلَ لَهُ یَا أَیُّوبُ مَنْ حَبَّبَ إِلَیْکَ الطَّاعَةَ قَالَ فَأَخَذَ کَفّاً مِنْ تُرَابٍ فَوَضَعَهُ فِی فِیهِ (4)ثُمَّ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ (5).

بیان

عل و لعل لغتان بمعنی.

«6»

فس، تفسیر القمی مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ وَ غَیْرِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ قَالَ أَحْیَا اللَّهُ لَهُ أَهْلَهُ الَّذِینَ کَانُوا قَبْلَ الْبَلِیَّةِ وَ أَحْیَا لَهُ أَهْلَهُ الَّذِینَ مَاتُوا وَ هُوَ فِی بَلِیَّةٍ (6).

بیان

قال الشیخ الطبرسی قال ابن عباس و ابن مسعود رد الله سبحانه علیه أهله الذین هلکوا بأعیانهم و أعطاه مثلهم معهم و کذلک رد الله علیه أمواله و مواشیه بأعیانها و أعطاه مثلها معها و به قال الحسن و قتادة و هو المروی عن أبی عبد الله علیه السلام و قیل إنه خیر أیوب فاختار إحیاء أهله فی الآخرة و مثلهم فی الدنیا فأوتی علی ما اختار عن عکرمة و مجاهد.

و قال وهب کان له سبع بنات و ثلاثة بنین و قال ابن یسار سبعة بنین و سبع

ص: 346


1- فی نسخة: الا سریرة شر.
2- فی نسخة: تعرضت له سحابة.
3- أی قام علی رکبتیه أو قام علی اطراف أصابعه.
4- فی نسخة: فوضعه علی رأسه.
5- علل الشرائع: 37. و الظاهر أن روایات أبی بصیر متحدة و ان رویت مفصلا و مختصرا.
6- تفسیر القمّیّ: 570 و فیه: ماتوا قبل البلیة إلخ. م.

بیضاوی می گوید که دو برابر فرزندانی که ایوب علیه السلام پیشتر داشت برایش متولد شد یا فرزندانش دوباره زنده و او از آنان نوه دار شد. سخن بیضاوی به پایان رسید(1).

برخی از مفسران از ابن عباس نقل می کنند که خداوند متعال، همسر ایوب را جوان ساخت و ایوب علیه السلام از او صاحب بیست و شش پسر شد. او هفت پسر و هفت دختر داشت که خداوند، خودِ آنان را دوباره زنده کرد.

روایت 7.

الکافی: ابو بصیر می گوید: از امام صادق علیه السلام درباره آیه {و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجددا] به وی عطا کردیم.} پرسیدم: چگونه نظیر فرزندان ایوب همراه با آنان به او ارزانی داده شد؟ حضرت پاسخ داد: آن فرزندان او که پیش از آن با به پایان رسیدن اجلشان درگذشته بودند، همانند آنانی که در آن هنگام هلاک شده بودند، دوباره زنده شدند(2).

روایت 8.

علل الشرائع: درست: امام صادق فرمود: ایوب علیه السلام، بی گناه دچار بلا شد(3).

روایت 9.

علل الشرائع: ابو بصیر: امام صادق علیه السلام فرمود: ایوب علیه السلام، هفت سال بی گناه دچار بلا شد(4).

الخصال: در این کتاب نیز حدیثی شبیه به حدیث بالا آمده است(5).

توضیح

آن چه مورد اعتماد است همان چیزی است که این روایت بر آن دلالت می کند و مدت زمان دچار شدن ایوب علیه السلام به بلا را هفت سال می داند. بیضاوی، مدت زمان آن را هجده سال یا سیزده سال یا هفت سال و هفت ماه و هفت ساعت می داند(6).

روایت 10.

علل الشرائع: حسن بن ربیع از کسی که او را می شناخت: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند متعال، ایوب علیه السلام را بی گناه دچار بلا کرد. او صبر پیشه نمود تا این که مورد سرزنش قرار گرفت. پیامبران، سرزنش را بر نمی تابند(7).

روایت 11.

دعوات راوندی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند به ایوب علیه السلام وحی فرمود: آیا می دانی

ص: 347


1- . انوار التنزیل 2: 34
2- . الروضة الکافی: 252
3- . علل الشرائع: 37
4- . علل الشرائع: 37
5- . الخصال 2: 34-35
6- . انوار التنزیل 2: 34
7- . علل الشرائع: 37

بنات (1)انتهی و قال البیضاوی بأن ولد له ضعف ما کان أو أحیا ولده و ولد له منهم نوافل انتهی (2)و روی بعض المفسرین عن ابن عباس أن الله تعالی رد علی المرأة شبابها فولدت له ستة و عشرین ذکرا و کان له سبعة بنین و سبع بنات أحیاهم الله له بأعیانهم.

«7»

کا، الکافی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ قُلْتُ وُلْدُهُ کَیْفَ أُوتِیَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ قَالَ أَحْیَا لَهُ مِنْ وُلْدِهِ الَّذِینَ کَانُوا مَاتُوا قَبْلَ ذَلِکَ بِآجَالِهِمْ مِثْلَ الَّذِینَ هَلَکُوا یَوْمَئِذٍ (3).

«8»

ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ دُرُسْتَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ أَیُّوبَ ابْتُلِیَ مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ (4).

«9»

ع، علل الشرائع بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ فَضْلٍ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُخْتَارٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: ابْتُلِیَ أَیُّوبُ سَبْعَ سِنِینَ بِلَا ذَنْبٍ (5).

ل، الخصال أبی عن سعد عن ابن عیسی عن الوشاء مثله (6)

بیان

ما دلت علیه الروایة من کون مدة ابتلائه علیه السلام سبع سنین هو المعتمد و قال البیضاوی ثمانی عشرة سنة أو ثلاث عشرة سنة أو سبعا و سبعة أشهر و سبع ساعات (7).

«10»

ع، علل الشرائع بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ فَضْلٍ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الرَّبِیعِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی ابْتَلَی أَیُّوبَ علیه السلام بِلَا ذَنْبٍ فَصَبَرَ حَتَّی عُیِّرَ وَ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَا یَصْبِرُونَ عَلَی التَّعْیِیرِ (8).

«11»

دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ، قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَوْحَی اللَّهُ إِلَی أَیُّوبَ علیه السلام هَلْ

ص: 347


1- مجمع البیان 7: 59. م.
2- أنوار التنزیل 2: 34. و النافلة: ولد الولد.
3- روضة الکافی: 252. م.
4- علل الشرائع: 37. م.
5- علل الشرائع: 37. م.
6- الخصال ج 2: 34- 35. م.
7- أنوار التنزیل 2: 34. م.
8- علل الشرائع: 37. م.

وقتی به بلا دچار شدی گناهت چه بود؟ ایوب علیه السلام عرض کرد: خیر. خداوند فرمود: تو بر فرعون وارد شدی و در دو کلمه او را چاپلوسی کردی(1).

روایت 12.

ابن عباس می گوید: روزی همسر ایوب به او گفت: ای کاش دعا می کردی تا خداوند، تو را شفا دهد. ایوب علیه السلام فرمود: وای بر تو، ما هفتاد سال در نعمت و رفاه بودیم. پس بیا در سختی نیز به مانند آن سال ها درنگ کنیم. ابن عباس می گوید: ایوب علیه السلام پس از آن، مدت زمان اندکی بیمار ماند تا این که شفا یافت(2).

روایت 13.

الخصال: پدر ابن عماره: امام صادق علیه السلام از پدرش امام باقر علیه السلام نقل کرد که فرمود: ایوب علیه السلام هفت سال، بی گناه دچار بلا شد. پیامبران، گناه نمی کنند؛ زیرا آنان معصوم و پاکند. گناه نمی کنند، جعل نمی کنند و مرتکب گناه صغیره یا کبیره ای نمی شوند. حضرت فرمود: با آن که ایوب علیه السلام به همه آن چیز ها مبتلا شد، اما بوی بدی پیدا نکرد، چهره اش زشت نشد، چرک و خون از بدنش خارج نشد، کسی او را آلوده نشمرد، بیننده او از او نفرت پیدا نکرد و در هیچ یک از اعضای بدنش کرم نیفتاد. خداوند عزوجل با همه پیامبران و اولیای گرامی ای که آنان را مبتلا می سازد این طور می کند. تنها دلیل دوری ورزیدن مردم از او فقر و ضعف ظاهری اش بود؛ زیرا آنان از تأیید و فرج خداوند متعال برای او آگاهی نداشتند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: کسانی که بیش از دیگران بلا می بینند پیامبران علیهم السلام و پس از آنان به ترتیب، افراد خوبتر دچار بزرگترین بلاها می شوند. خداوند عزوجل، ایوب علیه السلام را به بلای بزرگی مبتلا کرد تا مردم به آسانی بتوانند از ادعای ربوبیت برای او که بزرگترین نعمت های خداوند به او ارزانی داشته شد، دوری کنند و بدین وسیله استدلال نمایند بر این که ثوابی که خداوند متعال می دهد بر دو نوع است: استحقاقی و اختصاصی. دلایل دیگرش این است که ضعیف را به دلیل ضعفش و فقیر را به دلیل فقرش و بیمار را به دلیل بیماری اش تحقیر نکنند

ص: 348


1- . نسخه خطی. احادیث قبلی و بعدی که دلالت دارند بر این که ایوب علیه السلام، بی گناه دچار بلا شد با این حدیث در تعارض است. علاوه بر این، این حدیث به دلیل این که مُرسَل است نمی تواند حجت باشد.
2- . نسخه خطی

تَدْرِی مَا ذَنْبُکَ إِلَیَّ حِینَ أَصَابَکَ الْبَلَاءُ قَالَ لَا قَالَ إِنَّکَ دَخَلْتَ عَلَی فِرْعَوْنَ فَدَاهَنْتَ فِی کَلِمَتَیْنِ (1).

«12»

وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّ امْرَأَةَ أَیُّوبَ قَالَتْ لَهُ یَوْماً لَوْ دَعَوْتَ اللَّهَ أَنْ یَشْفِیَکَ فَقَالَ وَیْحَکِ کُنَّا فِی النَّعْمَاءِ سَبْعِینَ عَاماً فَهَلُمَّ نَصْبِرْ فِی الضَّرَّاءِ مِثْلَهَا قَالَ فَلَمْ یَمْکُثْ بَعْدَ ذَلِکَ إِلَّا یَسِیراً حَتَّی عُوفِیَ (2).

«13»

ل، الخصال الْقَطَّانُ عَنِ السُّکَّرِیِّ عَنِ الْجَوْهَرِیِّ عَنِ ابْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ أَیُّوبَ ابْتُلِیَ سَبْعَ سِنِینَ مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ- (3)وَ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَا یُذْنِبُونَ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا یُذْنِبُونَ وَ لَا یَزِیغُونَ وَ لَا یَرْتَکِبُونَ ذَنْباً صَغِیراً وَ لَا کَبِیراً وَ قَالَ علیه السلام إِنَّ أَیُّوبَ مِنْ جَمِیعِ مَا ابْتُلِیَ بِهِ (4)لَمْ تُنْتِنْ لَهُ رَائِحَةٌ وَ لَا قَبُحَتْ لَهُ صُورَةٌ وَ لَا خَرَجَتْ مِنْهُ مِدَّةٌ مِنْ دَمٍ وَ لَا قَیْحٌ وَ لَا اسْتَقْذَرَهُ أَحَدٌ رَآهُ وَ لَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ أَحَدٌ شَاهَدَهُ وَ لَا تَدَوَّدَ شَیْ ءٌ مِنْ جَسَدِهِ وَ هَکَذَا یَصْنَعُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِجَمِیعِ مَنْ یَبْتَلِیهِ مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ الْمُکَرَّمِینَ عَلَیْهِ وَ إِنَّمَا اجْتَنَبَهُ النَّاسُ لِفَقْرِهِ وَ ضَعْفِهِ فِی ظَاهِرِ أَمْرِهِ لِجَهْلِهِمْ بِمَا لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ مِنَ التَّأْیِیدِ وَ الْفَرَجِ وَ قَدْ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَعْظَمُ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِیَاءُ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ (5)وَ إِنَّمَا ابْتَلَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْبَلَاءِ الْعَظِیمِ الَّذِی یَهُونُ مَعَهُ عَلَی جَمِیعِ النَّاسِ لِئَلَّا یَدَّعُوا لَهُ (6)الرُّبُوبِیَّةَ إِذَا شَاهَدُوا مَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یُوصِلَهُ إِلَیْهِ مِنْ عَظَائِمِ نِعَمِهِ تَعَالَی مَتَی شَاهَدُوهُ وَ لِیَسْتَدِلُّوا بِذَلِکَ عَلَی أَنَّ الثَّوَابَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ عَلَی ضَرْبَیْنِ اسْتِحْقَاقٍ وَ اخْتِصَاصٍ وَ لِئَلَّا یَحْتَقِرُوا (7)ضَعِیفاً لِضَعْفِهِ وَ لَا فَقِیراً لِفَقْرِهِ

ص: 348


1- مخطوط. و یعارضه ما سبق و ما یأتی من انه ابتلی بلا ذنب، مع أن الحدیث فی نفسه لم یثبت حجیته لانه مرسل.
2- مخطوط. م.
3- فی نسخة: بغیر ذنب.
4- فی نسخة: إن أیوب مع جمیع ما ابتلی به.
5- الامثل: الافضل.
6- فی نسخة: لکیلا یدعوا.
7- فی نسخة: و لکیلا یحتقروا.

و بدانند که خداوند هر که را بخواهد بیمار می کند و هر که را بخواهد شفا می دهد. او این کار را هر زمان که بخواهد، هر گونه که بخواهد و به هر دلیلی که بخواهد انجام می دهد تا عبرتی باشد برای هر که می خواهد و بیچارگی ای باشد برای هر که می خواهد و خوشبختی باشد برای هر که می خواهد. خداوند عزوجل در تمامی این موارد در قضاوتش عادل و در افعالش حکیم است و تنها آن کاری را انجام می دهد که بیشترین مصلحت در آن برای بندگانش باشد. تمام نیروی بندگان از اوست(1).

توضیح

این حدیث با اصول متکلمان امامیه موافق تر است. متکلمان امامیه معتقدند که پیامبران علیهم السلام از آن چه باعث نفرت سرشت ها از آنان شود، منزهند. بنابراین، احادیث دیگر حمل بر تقیه می شود و با احادیث عامه همخوانی دارد. اما استدلال بر این که همه آن موارد را از پیامبران علیهم السلام نفی کنیم هر چند پس از ثبوت نبوّت و حجت بودنشان باشد خالی از اشکال نیست. با این وجود، احادیث دلالت کننده بر ثبوت نبوّت بیشتر و درست تر است(2).

به طور کلی این مسئله جایگاه توقف است.

سید مرتضی رحمه الله در کتاب تنزیه الانبیا می گوید: اگر کسی بگوید: آیا این روایت را تصدیق می کنید که ایوب علیه السلام دچار جذام شد تا این که اعضایش فرو ریخت؟ در پاسخ می گوییم: جایز نیست پیامبران علیهم السلام به دلایلی که پیشتر گفتیم به بیماری هایی مانند جذام و پیسی دچار شوند که باعث آلودگی، نفرت و گریز مردم از آنان گردد؛ زیرا نفرت، تنها به دلیل امور زشت نیست، بلکه گاه به دلیل زیبایی و زشتی با هم است. کسی منکر آن نیست که بیماری ها، درد ها و رنج جسم ایوب علیه السلام و کسان و اموالش به حدی بزرگ بوده که غم و دردش از فرد جذام گرفته بیشتر است. همچنین کسی منکر این نیست که درد او به تدریج افزایش می یافت. تنها چیزی که انکار می شود چیزی است که باعث تنفر و دوری مردم گردد(3).

روایت 14.

عیون الاخبار: امام رضا علیه السلام از پدرانش علیهم السلام: امام سجاد علیه السلام فرمود: مردم سه چیز را از سه کس آموختند: صبر را از ایوب علیه السلام، شکر را از نوح علیه السلام و حسادت را از فرزندان یعقوب(4).

ص: 349


1- . الخصال 2: 34
2- . اما با عامه موافق است.
3- . تنزیه الانبیا: 63
4- . عیون الاخبار: 209

وَ لَا مَرِیضاً لِمَرَضِهِ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّهُ یُسْقِمُ مَنْ یَشَاءُ وَ یَشْفِی مَنْ یَشَاءُ مَتَی شَاءَ کَیْفَ شَاءَ بِأَیِّ سَبَبٍ شَاءَ (1)وَ یَجْعَلُ ذَلِکَ عِبْرَةً لِمَنْ شَاءَ وَ شَقَاوَةً لِمَنْ شَاءَ وَ سَعَادَةً لِمَنْ شَاءَ وَ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی جَمِیعِ ذَلِکَ عَدْلٌ فِی قَضَائِهِ وَ حَکِیمٌ فِی أَفْعَالِهِ لَا یَفْعَلُ بِعِبَادِهِ إِلَّا الْأَصْلَحَ لَهُمْ وَ لَا قُوَّةَ لَهُمْ إِلَّا بِهِ (2).

بیان

هذا الخبر أوفق بأصول متکلمی الإمامیة من کونهم علیهم السلام منزهین عما یوجب تنفر الطباع عنهم فیکون الأخبار الأخر محمولة علی التقیة موافقة للعامة فیما رووه لکن إقامة الدلیل علی نفی ذلک عنهم مطلقا و لو بعد ثبوت نبوتهم و حجیتهم لا یخلو من إشکال مع أن الأخبار الدالة علی ثبوتها أکثر و أصح (3)و بالجملة للتوقف فیه مجال.

قال السید المرتضی قدس الله روحه فی کتاب تنزیه الأنبیاء: فإن قیل أ فتصححون ما روی من أن الجذام أصابه حتی تساقطت أعضاؤه قلنا أما العلل المستقذرة التی تنفر من رآها و توحشه کالبرص و الجذام فلا یجوز شی ء منها علی الأنبیاء علیهم السلام لما تقدم ذکره لأن النفور لیس بواقف علی الأمور القبیحة بل قد یکون من الحسن و القبیح معا و لیس ینکر أن یکون أمراض أیوب علیه السلام و أوجاعه و محنته فی جسمه ثم فی أهله و ماله بلغت مبلغا عظیما تزید فی الغم و الألم علی ما ینال المجذوم و لیس ینکر تزاید الألم فیه و إنما ینکر ما اقتضی التنفیر (4).

«14»

ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام بِالْأَسَانِیدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام قَالَ: أَخَذَ النَّاسُ ثَلَاثَةً مِنْ ثَلَاثَةٍ أَخَذُوا الصَّبْرَ عَنْ أَیُّوبَ وَ الشُّکْرَ عَنْ نُوحٍ وَ الْحَسَدَ عَنْ بَنِی یَعْقُوبَ (5).

ص: 349


1- فی نسخة: بأی شی ء شاء.
2- الخصال ج 2: 34. م.
3- لکنها موافقة للعامة.
4- تنزیه الأنبیاء: 63. م.
5- العیون: 209 و فیه: من بنی یعقوب. م.

روایت 15.

امالی: هشام بن سالم: امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامی که ایوب پیامبر علیه السلام دعا کرد، گفت: پروردگارا، چگونه مرا به این بلا مبتلا نمودی که هیچ کس را پیش از این بدان مبتلا نکرده بودی؟ سوگند به عزّتت، تو می دانی که اگر در طاعت تو دو چیز بر من عرضه می شد، من آن را بر می گزیدم که انجامش برای بدنم دشوار تر بود. حضرت فرمود: ایوب علیه السلام را ندا دادند: ای ایوب، چه کسی با تو این کار را کرده است؟ حضرت فرمود: ایوب علیه السلام خاک را گرفت و بر سرش نهاد. سپس گفت: پروردگارا، تو(1).

روایت 16.

الکافی: رفاعه: امام صادق علیه السلام فرمود: چون خداوند عزوجل، ایوب علیه السلام را شفا داد، وی به بنی اسرائیل نگریست که بذر افشانده اند. او رو به آسمان کرد و گفت: خدایا، سرورا، بنده تو ایوب که مبتلا بود را شفا دادی و او هیچ نکاشته است و این، کِشت بنی اسرائیل است. خداوند عزوجل به او وحی فرمود: ای ایوب، از دانه های تسبیحت یک مشت بردار و بپاش. در میان دانه های تسبیح او نمک بود. ایوب علیه السلام مشتی از آنها را گرفت و پاشید و این عدس رویید که شما آن را نخود و ما آن را عدس می نامیم(2).

توضیح

در بیشتر نسخه ها (مِن سُبحَتِکَ)، به حاء بی نقطه آمده که بعید است، جز این که مِلح را به ضم میم بخوانیم که جمع أَملَح شود. أَملَح یعنی سفیدی ای که آمیخته با سیاهی است. در برخی از نسخه ها نیز به خاء نقطه دار آمده که ظاهر تر است(3).

روایت 17.

معانی الاخبار: ایوب از ریشه آبَ یَؤُوبُ است. یعنی او به سوی سلامتی، نعمت، کسان، اموال و فرزندانش پس از بلا باز می گردد(4).

روایت 18.

قصص الانبیاء: امام صادق علیه السلام فرمود: ایوب علیه السلام در هنگام دچار شدنش به بلا هیچ گاه طلب سلامتی نکرد(5).

روایت 19.

قصص الانبیاء: داود بن سرحان می گوید: امام صادق علیه السلام از ایوب علیه السلام یاد کرد و فرمود: خداوند بزرگ فرمود: هر نعمتی که به بنده ام ایوب می دهم او بیشتر شکر می گذارد. شیطان گفت: اگر او را در معرض بلا قرار دهی

ص: 350


1- . امالی ابن شیخ: 60
2- . فروع الکافی 2: 176
3- . سَبخَه به معنای زمین شوره زار است.
4- . معانی الاخبار: 19
5- . نسخه خطی
«15»

ما، الأمالی للشیخ الطوسی الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَهْبَانَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الزَّعْفَرَانِیِّ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ أَیُّوبُ النَّبِیُّ علیه السلام حِینَ دَعَا رَبَّهُ یَا رَبِّ کَیْفَ ابْتَلَیْتَنِی بِهَذَا الْبَلَاءِ الَّذِی لَمْ تَبْتَلِ بِهِ أَحَداً فَوَ عِزَّتِکَ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ مَا عَرَضَ لِی أَمْرَانِ قَطُّ کِلَاهُمَا لَکَ طَاعَةٌ إِلَّا عَمِلْتُ بِأَشَدِّهِمَا عَلَی بَدَنِی قَالَ فَنُودِیَ وَ مَنْ فَعَلَ ذَلِکَ بِکَ یَا أَیُّوبُ قَالَ فَأَخَذَ التُّرَابَ فَوَضَعَهُ عَلَی رَأْسِهِ ثُمَّ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ (1).

«16»

کا، الکافی عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ رِفَاعَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا عَافَی أَیُّوبَ علیه السلام نَظَرَ إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ قَدِ ازْدَرَعَتْ فَرَفَعَ طَرْفَهُ إِلَی السَّمَاءِ فَقَالَ إِلَهِی وَ سَیِّدِی عَبْدُکَ أَیُّوبُ الْمُبْتَلَی عَافَیْتَهُ وَ لَمْ یَزْدَرِعْ شَیْئاً وَ هَذَا لِبَنِی إِسْرَائِیلَ زَرْعٌ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَا أَیُّوبُ خُذْ مِنْ سُبْحَتِکَ کَفّاً فَابْذُرْهُ وَ کَانَتْ سُبْحَتُهُ فِیهَا مِلْحٌ فَأَخَذَ أَیُّوبُ علیه السلام کَفّاً مِنْهَا فَبَذَرَهُ فَخَرَجَ هَذَا الْعَدَسُ وَ أَنْتُمْ تُسَمُّونَهُ الْحِمِّصَ وَ نَحْنُ نُسَمِّیهِ الْعَدَسَ (2).

بیان

من سبحتک فی أکثر النسخ بالحاء المهملة و فیه بعد إلا أن یقرأ الملح بضم المیم جمع الأملح و هو بیاض یخالطه سواد و فی بعضها بالخاء المعجمة و هو أظهر (3).

«17»

مع، معانی الأخبار مَعْنَی أَیُّوبَ مِنْ آبَ یَئُوبُ وَ هُوَ أَنَّهُ یَرْجِعُ إِلَی الْعَافِیَةِ وَ النِّعْمَةِ وَ الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ بَعْدَ الْبَلَاءِ (4).

«18»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام مَا سَأَلَ أَیُّوبُ الْعَافِیَةَ فِی شَیْ ءٍ مِنْ بَلَائِهِ (5).

«19»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: ذَکَرَ أَیُّوبَ علیه السلام فَقَالَ قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِنَّ عَبْدِی أَیُّوبَ مَا أُنْعِمُ عَلَیْهِ بِنِعْمَةٍ إِلَّا ازْدَادَ شُکْراً فَقَالَ الشَّیْطَانُ لَوْ نَصَبْتَ عَلَیْهِ

ص: 350


1- أمالی ابن الشیخ: 60. م.
2- فروع الکافی 2: 176. م.
3- السبخة: أرض ذات نز و ملح.
4- معانی الأخبار: 19. م.
5- مخطوط. م.

(1) و مبتلا سازی چگونه صبر می کند؟ از این رو خداوند، شیطان را بر شتران و بندگان ایوب علیه السلام مسلط کرد و او تنها یک غلام را برایش باقی گذاشت و همه را نابود کرد. آن غلام نزد ایوب علیه السلام آمد و گفت: ای ایوب، همه شتران و بندگانت مرده اند. ایوب علیه السلام فرمود: ستایش خدایی راست که آنها را ارزانی داشت و ستایش خدایی راست که آنها را گرفت. شیطان گفت: او اسبانش را بسیار دوست دارد. از این رو خداوند، شیطان را بر آن اسبان مسلط کرد و او همه شان را نابود ساخت. ایوب علیه السلام فرمود: ستایش خدایی راست که داد و ستایش خدایی راست که گرفت. همچنین شیطان، گاو ها، گوسفندان، مزارع، زمین، کسان و فرزندان او را نابود ساخت تا این که بسیار بیمار شد و یارانش نزد او آمدند و گفتند: ای ایوب، هیچ یک از مردم و هیچ انسان خوبی آشکارا نزد ما بهتر از تو نبود. بنابراین شاید این چیز(2) را میان خود و پروردگارت پنهان داشته ای و هیچ کس را از آن آگاه نساخته ای، همان چیزی که خداوند، به خاطر آن تو را مبتلا ساخته است؟ ایوب علیه السلام بسیار بی تابی کرد و پروردگارش را خواند و خداوند متعال او را شفا داد و هر چه پیشتر در دنیا داشت کم یا زیاد به او بازگرداند. راوی می گوید: از حضرت درباره تفسیر آیه {و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجددا] به وی عطا کردیم.} پرسیدم و حضرت پاسخ داد: یعنی کسانی که مردند(3).

روایت 20.

الخصال، علل الشرائع، عیون الاخبار: امام علی علیه السلام فرمود: ایوب علیه السلام در روز چهارشنبه آخر ماه به از دست دادن اموال و فرزندانش مبتلا شد(4).

روایت 21.

قصص الانبیاء: هشام بن سالم: امام صادق علیه السلام فرمود: چون بلای ایوب علیه السلام طولانی شد و ابلیس، صبر او را دید نزد یاران او که راهِبانی در کوه ها بودند رفت و به آنان گفت: بیاید از کنار این بنده مبتلا بگذریم و از او درباره دلیل بلایش بپرسیم. حضرت فرمود: آنان سوار شدند و نزد او آمدند. چون نزدیکش شدند استر هایشان رمیدند. آنان استر ها را به هم نزدیک کردند. سپس به سوی او رفتند. در میان آنان جوان کم سنی بود. آنان بر ایوب علیه السلام سلام کردند و نشستند. آنان گفتند: ای ایوب، ای کاش ما را از گناهت آگاه می ساختی؛ چرا که معتقدیم مبتلا شدنت تنها به دلیل کاری است که آن را پنهان می کنی. ایوب علیه السلام فرمود: به عزت پروردگارم سوگند، او می داند که من هر بار غذا می خوردم فرد یتیم یا ضعیفی همراه با من در آن غذا شریک می شد و اگر دو چیز بر من عرضه می شد که هر دو طاعت می بودند، من آن کار را بر می گزیدم که برای بدنم دشوار تر می بود. آن جوان گفت: وای بر شما، نزد پیامبر خدا آمدید و او را سرزنش کردید تا این که از عبادت پروردگارش آن چه پنهان می داشت را ابراز داشت. در این هنگام ایوب علیه السلام پروردگارش را خواند و گفت:

پروردگارا، {شیطان، مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد.} حضرت فرمود: پس از این که خداوند متعال، ایوب علیه السلام را شفا داد برخی از او

ص: 351


1- . در نسخه دیگری آمده است: اگر بر او بلا بریزی.
2- . در نسخه دیگری آمده است: شاید، این به خاطر چیزی باشد.
3- . نسخه خطی
4- . الخصال 2: 28، علل الشرائع: 199، عیون الاخبار: 137

الْبَلَاءَ (1)فَابْتَلَیْتَهُ کَیْفَ صَبْرُهُ فَسَلَّطَهُ عَلَی إِبِلِهِ وَ رَقِیقِهِ فَلَمْ یَتْرُکْ لَهُ شَیْئاً غَیْرَ غُلَامٍ وَاحِدٍ فَأَتَاهُ الْغُلَامُ فَقَالَ یَا أَیُّوبُ مَا بَقِیَ مِنْ إِبِلَکَ وَ لَا مِنْ رَقِیقِکَ أَحَدٌ إِلَّا وَ قَدْ مَاتَ فَقَالَ أَیُّوبُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَعْطَاهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَخَذَهُ فَقَالَ الشَّیْطَانُ إِنَّ خَیْلَهُ أَعْجَبُ إِلَیْهِ فَسَلَّطَ عَلَیْهَا فَلَمْ یَبْقَ مِنْهَا شَیْ ءٌ إِلَّا هَلَکَ فَقَالَ أَیُّوبُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَعْطَی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَخَذَ وَ کَذَلِکَ بِبَقَرِهِ وَ غَنَمِهِ وَ مَزَارِعِهِ وَ أَرْضِهِ وَ أَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ حَتَّی مَرِضَ مَرَضاً شَدِیداً فَأَتَاهُ أَصْحَابٌ لَهُ فَقَالُوا یَا أَیُّوبُ مَا کَانَ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ فِی أَنْفُسِنَا وَ لَا خَیْرٌ عَلَانِیَةً خَیْراً عِنْدَنَا مِنْکَ فَلَعَلَّ هَذَا الشَّیْ ءَ (2)کُنْتَ أَسْرَرْتَهُ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ رَبِّکَ لَمْ تُطْلِعْ عَلَیْهِ أَحَداً فَابْتَلَاکَ اللَّهُ مِنْ أَجْلِهِ فَجَزِعَ جَزَعاً شَدِیداً وَ دَعَا رَبَّهُ فَشَفَاهُ اللَّهُ تَعَالَی وَ رَدَّ عَلَیْهِ مَا کَانَ لَهُ مِنْ قَلِیلٍ أَوْ کَثِیرٍ فِی الدُّنْیَا قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً فَقَالَ الَّذِینَ کَانُوا مَاتُوا (3).

«20»

ل، الخصال ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام فِی أَسْئِلَةِ الشَّامِیِّ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ یَعْنِی آخِرَ الشَّهْرِ ابْتَلَی اللَّهُ أَیُّوبَ بِذَهَابِ مَالِهِ وَ وُلْدِهِ (4).

«21»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنِ ابْنِ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا طَالَ بَلَاءُ أَیُّوبَ وَ رَأَی إِبْلِیسُ صَبْرَهُ أَتَی إِلَی أَصْحَابٍ لَهُ کَانُوا رُهْبَاناً فِی الْجِبَالِ فَقَالَ لَهُمْ مُرُّوا بِنَا إِلَی هَذَا الْعَبْدِ الْمُبْتَلَی نَسْأَلْهُ عَنْ بَلِیَّتِهِ قَالَ فَرَکِبُوا وَ جَاءُوهُ فَلَمَّا قَرُبُوا مِنْهُ نَفَرَتْ بِغَالُهُمْ فَقَرَّبُوهَا بَعْضاً إِلَی بَعْضٍ ثُمَّ مَشَوْا إِلَیْهِ وَ کَانَ فِیهِمْ شَابٌّ حَدَثٌ فَسَلَّمُوا عَلَی أَیُّوبَ وَ قَعَدُوا وَ قَالُوا یَا أَیُّوبُ لَوْ أَخْبَرْتَنَا بِذَنْبِکَ فَلَا نَرَی تُبْتَلَی بِهَذَا الْبَلَاءِ إِلَّا لِأَمْرٍ کُنْتَ تُسِرُّهُ قَالَ أَیُّوبُ علیه السلام وَ عِزَّةِ رَبِّی إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنِّی مَا أَکَلْتُ طَعَاماً قَطُّ إِلَّا وَ مَعِیَ یَتِیمٌ أَوْ ضَعِیفٌ یَأْکُلُ مَعِی وَ مَا عَرَضَ لِی أَمْرَانِ کِلَاهُمَا طَاعَةٌ إِلَّا أَخَذْتُ بِأَشَدِّهِمَا عَلَی بَدَنِی فَقَالَ الشَّابُّ سَوْءَةً لَکُمْ عَمَدْتُمْ إِلَی نَبِیِّ اللَّهِ فَعَنَّفْتُمُوهُ حَتَّی أَظْهَرَ مِنْ عِبَادَةِ رَبِّهِ مَا کَانَ یَسْتُرُهُ فَعِنْدَ ذَلِکَ دَعَا رَبَّهُ وَ قَالَ رَبِّ إِنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ وَ قَالَ قِیلَ

ص: 351


1- فی نسخة: لو صببت علیه البلاء.
2- فی نسخة: فلعل هذا الشی ء.
3- مخطوط. م.
4- الخصال ج 2: 28، علل الشرائع: 199، عیون الأخبار: 137. م.

پرسیدند: کدام یک از بلا هایی که بر تو گذشت برایت سخت تر بود؟ ایوب علیه السلام پاسخ داد: شماتت دشمنان(1).

روایت 22.

قصص الانبیاء: هشام بن سالم: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند، بستری از زر را از آسمان بر ایوب علیه السلام بارانید. ایوب علیه السلام آن زر هایی که بیرون از خانه اش بود را می گرفت و وارد خانه می کرد. جبرئیل پرسید: ای ایوب، آیا سیر نمی شوی؟ ایوب علیه السلام پاسخ داد: چه کسی از فضل پروردگارش سیر می شود؟(2)

روایت 23.

قصص الانبیاء: وهب بن منبّه می گوید: ایوب علیه السلام در زمان یعقوب بن اسحاق علیه السلام می زیست و داماد او بود. همسرش دختر یعقوب بود و الیا نام داشت. پدرش از کسانی بود که به ابراهیم علیه السلام ایمان آورده بود. مادر ایوب، دختر لوط بود. لوط علیه السلام جد ایوب علیه السلام و پدر مادرش بود.

چون از هر سو بر ایوب علیه السلام بلا نازل شد همسرش بر بلای او صبر کرد. ابلیس به دلیل ملازمت ورزیدن همسر ایوب در خدمت به او حسادت ورزید. همسر ایوب، دختر یعقوب بود. از این رو ابلیس از او پرسید: آیا تو خواهر یوسف بسیار راستگو نیستی؟ او پاسخ داد: چرا. ابلیس پرسید: بنابراین این چه سختی و مشقتی است؟ این چه بلایی است که شما را در آن می بینم؟ او پاسخ داد: او کسی است که با ما این کار را کرده تا به برکت خود به ما پاداش دهد؛ زیرا او با عنایت خود به ایوب علیه السلام نعمتی داد و سپس آن را گرفت تا ما را بیازماید. آیا نعمت دهنده ای بهتر از او را دیده ای؟ ما به خاطر نعمت دادنش او را شکر می گذاریم و به دلیل مبتلا کردنش او را ستایش می کنیم. او هر دو چیز نیکو را برایمان قرار داد. او ایوب علیه السلام را مبتلا ساخت تا صبرمان را ببیند. ما تنها به کمک و توفیق او می توانیم صبر کنیم. بنابراین ستایش و منت، مخصوص اوست بر آنچه به ما داد و ما را با آن آزمود. ابلیس به او گفت: اشتباه بزرگی مرتکب شده ای. اصرار خداوند بر مبتلا کردنتان به این دلایلی که گفتی، نیست. ابلیس در ذهن او شبهه ای انداخت که تمام وجودش را فراگرفت. او شتابان به سوی ایوب علیه السلام بازگشت و آنچه آن ملعون گفته بود را برایش حکایت کرد. ایوب علیه السلام فرمود: گوینده، ابلیس است که تمایل شدیدی به قتل من دارد. چرا تو به او گوش دادی؟ به خداوند سوگند که اگر شفا یابم تو را صد تازیانه خواهم زد. وهب به نقل از ابن عباس می گوید: خداوند، فرزندان و اموال ایوب علیه السلام و همسرش را برایشان دوباره زنده کرد و هر چیزی که داشتند را به همان صورت که بود بازگرداند. خداوند متعال به ایوب علیه السلام وحی فرمود: {یک بسته ترکه به دستت برگیر و [همسرت را] با آن بزن و سوگند مشکن.} او یک بسته ترکه نازک از درختی به نام ثمام گرفت و سوگند خود را به جای آورد و همسرش را یک بار زد. برخی می گویند: ایوب علیه السلام ده ترکه گرفت و همسرش را ده بار با آنها زد. ایوب علیه السلام پیش از بلا دیدن، هفتاد و سه ساله بود و خداوند، هفتاد و سه سال دیگر نیز به عمر او افزود(3).

ص: 352


1- . نسخه خطی
2- . نسخه خطی
3- . نسخه خطی

لِأَیُّوبَ علیه السلام بَعْدَ مَا عَافَاهُ اللَّهُ تَعَالَی أَیُّ شَیْ ءٍ أَشَدُّ مَا مَرَّ عَلَیْکَ قَالَ شَمَاتَةُ الْأَعْدَاءِ (1).

«22»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: أَمْطَرَ اللَّهُ عَلَی أَیُّوبَ مِنَ السَّمَاءِ فَرَاشاً مِنْ ذَهَبٍ فَجَعَلَ أَیُّوبُ یَأْخُذُ مَا کَانَ خَارِجاً مِنْ دَارِهِ فَیُدْخِلُهُ دَارَهُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام أَ مَا تَشْبَعُ یَا أَیُّوبُ قَالَ وَ مَنْ یَشْبَعُ مِنْ فَضْلِ رَبِّهِ (2).

«23»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ عَنِ الصَّدُوقِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ أَنَّ أَیُّوبَ کَانَ فِی زَمَنِ یَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ کَانَ صِهْراً لَهُ تَحْتَهُ ابْنَةُ یَعْقُوبَ یُقَالُ لَهَا إِلْیَا وَ کَانَ أَبُوهُ مِمَّنْ آمَنَ بِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام وَ کَانَتْ أُمُّ أَیُّوبَ ابْنَةَ لُوطٍ وَ کَانَ لُوطٌ جَدَّ أَیُّوبَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا أَبَا أُمِّهِ وَ لَمَّا اسْتَحْکَمَ الْبَلَاءُ عَلَی أَیُّوبَ مِنْ کُلِّ وَجْهٍ صَبَرَتْ عَلَیْهِ امْرَأَتُهُ فَحَسَدَ إِبْلِیسُ عَلَی مُلَازَمَتِهَا بِالْخِدْمَةِ وَ کَانَتْ بِنْتَ یَعْقُوبَ فَقَالَ لَهَا أَ لَسْتِ أُخْتَ یُوسُفَ الصِّدِّیقِ علیه السلام قَالَتْ بَلَی قَالَ فَمَا هَذَا الْجَهْدُ وَ مَا هَذِهِ الْبَلِیَّةُ الَّتِی أَرَاکُمْ فِیهَا قَالَتْ هُوَ الَّذِی فَعَلَ بِنَا لِیُؤْجِرَنَا بِفَضْلِهِ عَلَیْنَا لِأَنَّهُ أَعْطَاهُ بِفَضْلِهِ مُنْعِماً ثُمَّ أَخَذَهُ لِیَبْتَلِیَنَا فَهَلْ رَأَیْتَ مُنْعِماً أَفْضَلَ مِنْهُ فَعَلَی إِعْطَائِهِ نَشْکُرُهُ وَ عَلَی ابْتِلَائِهِ نَحْمَدُهُ فَقَدْ جَعَلَ لَنَا الْحُسْنَیَیْنِ کِلْتَیْهِمَا فَابْتَلَاهُ لِیَرَی صَبْرَنَا وَ لَا نَجِدُ عَلَی الصَّبْرِ قُوَّةً إِلَّا بِمَعُونَتِهِ وَ تَوْفِیقِهِ فَلَهُ الْحَمْدُ وَ الْمِنَّةُ مَا أَوْلَانَا وَ أَبْلَانَا فَقَالَ لَهَا أَخْطَأْتِ خَطَاءً عَظِیماً لَیْسَ مِنْ هَاهُنَا أَلَحَّ عَلَیْکُمُ الْبَلَاءُ وَ أَدْخَلَ عَلَیْهَا شُبَهاً دَفَعَتْهَا کُلَّهَا وَ انْصَرَفَتْ إِلَی أَیُّوبَ علیه السلام مُسْرِعَةً وَ حَکَتْ لَهُ مَا قَالَ اللَّعِینُ فَقَالَ أَیُّوبُ الْقَائِلُ إِبْلِیسُ لَقَدْ حَرَصَ عَلَی قَتْلِی إِنِّی لَأُقْسِمُ بِاللَّهِ لَأُجَلِّدَنَّکِ مِائَةً لِمَ أَصْغَیْتِ إِلَیْهِ إِنْ شَفَانِیَ اللَّهُ قَالَ وَهْبٌ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَأَحْیَا اللَّهُ لَهُمَا أَوْلَادَهُمَا وَ أَمْوَالَهُمَا وَ رَدَّ عَلَیْهِ کُلَّ شَیْ ءٍ لَهُمَا بِعَیْنِهِ وَ أَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهِ وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ فَأَخَذَ ضِغْثاً مِنْ قُضْبَانٍ دِقَاقٍ مِنْ شَجَرَةٍ یُقَالُ لَهَا الثُّمَامُ فَبَرَّ بِهِ یَمِینَهُ وَ ضَرَبَهَا ضَرْبَةً وَاحِدَةً وَ قِیلَ أَخَذَ عَشَرَةً مِنْهَا فَضَرَبَهَا بِهَا عَشْرَ مَرَّاتٍ وَ کَانَ عُمُرُ أَیُّوبَ ثَلَاثاً وَ سَبْعِینَ قَبْلَ أَنْ یُصِیبَهَا الْبَلَاءُ فَزَادَهَا اللَّهُ مِثْلَهَا ثَلَاثاً وَ سَبْعِینَ سَنَةً أُخْرَی (3).

ص: 352


1- مخطوط. م.
2- مخطوط. م.
3- مخطوط. م.

توضیح

بیضاوی می گوید: در روایت آمده است که زن ایوب ماخیر دختر میشا بن یوسف علیه السلام یا رحمت دختر افراثیم بن یوسف علیه السلام بود(1).

روایت 24.

فقه الرضا: در روایت آمده است که چون بلای ایوب علیه السلام طاقت فرسا شد، فرمود: در جایگاه طرف نزاع می نشینم. خداوند به او وحی فرمود: سخن بگو. ایوب علیه السلام روی خاکستر زانو زد و گفت: پروردگارا، تو می دانی که اگر دو امر که هر دو در راه رضای تو بود بر من عرضه می شد من آن امری را بر می گزیدم که برای بدنم دشوار تر می بود. او از ابری سفید به شش هزار زبان ندا داده شد: منت از آن کیست؟ ایوب علیه السلام خاکستر را بر سرش نهاد و در حال سجده ندا سر می داد: ای سرور و مولایم، منّت از آن توست. بدین سان خداوند زیانش را برطرف کرد(2).

روایت 25.

کتابین(3):

حسن بن علی خزاز: امام موسی کاظم علیه السلام فرمود: ایوب پیامبر علیه السلام – که چیزی درونش بود - گفت: پروردگارا، من هرگز چیزی از دنیا را از تو نخواسته ام. ابری به سوی او روی آورد و به او ندا داد: ای ایوب، چه کسی توفیق آن را به تو داده است؟ ایوب علیه السلام گفت: پروردگارا، تو(4).

ضمیمه

سید بن طاووس رحمه الله در کتاب تنزیه الانبیا می گوید: - اگر کسی بگوید – نظرتان درباره بیماری ها و بدبختی های پیامبر خدا ایوب علیه السلام چیست؟ آیا قرآن در این آیه نگفته است که آنها سزای یک گناه بوده است: {شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد.} عذاب تنها سزایی مانند مجازات است و درد هایی که برای آزمایش در انسان ایجاد می شوند عذاب یا مجازات نامیده نمی شوند. آیا از همه مفسران روایت نشده است که خداوند متعال به این دلیل او را با این بلا مجازات کرد که او امر به معروف و نهی از منکر را رها کرده بود که داستانش مشهور است و شرحش طول می کشد؟

پاسخ: در پاسخ می گوییم: ظاهر قرآن دلالت نمی کند بر این که ایوب علیه السلام به وسیله زیان هایی که بر او وارد شد، مجازات گردید. همچنین در ظاهرش چیزی نیامده است که بر آنچه آن پرسنده کتمان کرده است، دلالت کند؛ زیرا خداوند متعال فرمود: {و بنده ما ایوب را به یاد آور آنگاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد.} نصب به معنای خستگی است و در آن دو تلفظ وجود دارد: فتح نون و صاد و ضمّ نون و سکون صاد. خستگی همان زیانی است که مجازات، مختص به آن نیست و گاه برای آزمایش و امتحان است. عذاب نیز بر زیان هایی حمل می شود

ص: 353


1- . انوار التنزیل 1: 34
2- . فقه الرضا: 51
3- . مقصود مصنف (ره) از کتابین، دو کتاب حسین بن سعید یا کتاب حسین بن سعید و نوادر است.
4- . نسخه خطی
بیان

قال البیضاوی روی أن امرأته ماخیر بنت میشا بن یوسف أو رحمة بنت إفرائیم بن یوسف (1).

«24»

ضا، فقه الرضا علیه السلام رُوِیَ أَنَّ أَیُّوبَ علیه السلام لَمَّا جَهَدَهُ الْبَلَاءُ قَالَ لَأَقْعُدَنَّ مَقْعَدَ الْخَصْمِ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ تَکَلَّمْ فَجَثَا عَلَی الرَّمَادِ فَقَالَ یَا رَبِّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ مَا عَرَضَ لِی أَمْرَانِ قَطُّ کِلَاهُمَا لَکَ (فِیهِ) رِضًی إِلَّا اخْتَرْتُ أَشَدَّهُمَا عَلَی بَدَنِی فَنُودِیَ مِنْ غَمَامَةٍ بَیْضَاءَ بِسِتَّةِ آلَافِ أَلْفِ لُغَةٍ فَلِمَنِ الْمَنُّ فَوَضَعَ الرَّمَادَ عَلَی رَأْسِهِ وَ خَرَّ سَاجِداً یُنَادِی لَکَ الْمَنُّ سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ فَکَشَفَ اللَّهُ ضُرَّهُ (2).

«25»

ین، کتاب حسین بن سعید و النوادر الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْخَزَّازُ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ إِنَّ أَیُّوبَ النَّبِیَّ علیه السلام قَالَ یَا رَبِّ مَا سَأَلْتُکَ شَیْئاً مِنَ الدُّنْیَا قَطُّ وَ دَاخَلَهُ شَیْ ءٌ فَأَقْبَلَتْ إِلَیْهِ سَحَابَةٌ حَتَّی نَادَتْهُ یَا أَیُّوبُ مَنْ وَفَّقَکَ لِذَلِکَ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ (3).

تذییل

قال السید قدس سره فی کتاب تنزیه الأنبیاء فإن قیل فما قولکم فی الأمراض و المحن التی لحقت نبی الله أیوب علیه السلام أ و لیس قد نطق القرآن بأنها کانت جزاء علی ذنب فی قوله أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ و العذاب لا یکون إلا جزاء کالعقاب و الآلام الواقعة علی سبیل الامتحان لا تسمی عذابا و لا عقابا أ و لیس قد روی جمیع المفسرین أن الله تعالی إنما عاقبه بذلک البلاء لترکه الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر و قصته مشهورة یطول شرحها.

الجواب قلنا أما ظاهر القرآن فلیس یدل علی أن أیوب علیه السلام عوقب بما نزل به من المضار و لیس فی ظاهره شی ء مما ظنه السائل لأنه تعالی قال وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ و النصب هو التعب و فیه لغتان فتح النون و الصاد و ضم النون و تسکین الصاد و التعب هو المضرة التی لا تختص بها العقاب و قد تکون علی سبیل الاختبار و الامتحان فأما العذاب فهو أیضا یجری

ص: 353


1- أنوار التنزیل 1: 34. م.
2- فقه الرضا: 51. م.
3- مخطوط. م.

که مطلق آمدنش، به جهتی از جهات مختص نمی شود؛ از این رو درباره ستمگری که ستم آغاز می کند می گویند: او عذاب کننده، زیان رساننده و دردآور است و چه بسا از باب مجاز می گویند: او مجازات کننده است. لفظ عذاب بر لفظ عِقاب و مجازات حمل نمی شود؛ زیرا مقتضای ظاهر لفظ عِقاب، جزا و پاداش است؛ چرا که از تعقیب و معاقبه می آید، اما لفظ عذاب این طور نیست. اما نسبت دادنش به شیطان که خداوند، ایوب علیه السلام را به وسیله او مبتلا کرد وجه درستی دارد؛ زیرا بیماری و ناخوشی به شیطان نسبت داده نشده است، بلکه چیزی به او نسبت داده شده است که با آن زیان می رساند که همان وسوسه کردن ایوب علیه السلام است یا با آن رنج می دهد که همان یاد آوری نعمت ها، سلامتی و رفاهی است که ایوب علیه السلام در اختیار داشت و فرا خواندنش به خستگی و ملالت از چیزی است که بر سرش آمد. دلیل دیگرش این است که شیطان، قوم ایوب را وسوسه می کرد تا او را به دلیل بیماری های بد منظری که بدآنها دچار شده بود آلوده بپندارند و از میان خود بیرون کنند. همه این ها ضرر و زیانی از سوی ابلیس ملعون است.

در روایت آمده است که همسر ایوب در خانه مردم خدمت می کرد و غذا و نوشیدنی ایوب علیه السلام را برایش می برد. شیطان به مردم القا کرده بود که بیماری او مسری است و برایشان زیبا جلوه می داد که از خدمت کردن همسرش دوری کنند؛ زیرا او با زخم های ایوب علیه السلام تماس مستقیم داشت و بدنش را لمس می کرد. این ها بی تردید ضرر و زیان رساندن به شمار می آید. اما درباره آیات سوره

انبیا {و ایوب را [یاد کن] هنگامی که پروردگارش را ندا داد که به من آسیب رسیده است و تویی مهربانترین مهربانان. پس [دعای] او را اجابت نمودیم و آسیب وارده بر او را برطرف کردیم و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجددا] به وی عطا کردیم [تا] رحمتی از جانب ما و عبرتی برای عبادت کنندگان [باشد].}، باید بگویم که ظاهر این آیات نیز آنچه گفته اند را اقتضا نمی کند؛ زیرا ضرر و زیان همان چیزی است که همان طور که می تواند مجازات باشد گاه می تواند امتحان باشد.

اما درباره آنچه در این باب از بیشتر مفسران روایت شده است باید بگویم که آن از جمله چیز هایی است که نمی توان به آن توجه کرد؛ زیرا اینان پیوسته هر کار زشت و قبیح را به پروردگار متعال و فرستادگانش علیهم السلام نسبت می دهند و می گویند که آنان مرتکب گناه کبیره شده اند. اگر انسان تأمل کننده در این روایتِ بی معنایشان تأمل کنند، در می یابد که آن، موضوعی باطل و ساختگی است؛ زیرا آنان روایت کردند که خداوند متعال، ابلیس را بر اموال، گوسفندان و کسان ایوب علیه السلام مسلط کرد و چون ابلیس، آنها را نابود کرد و صبر و خویشتنداری او را دید به پروردگارش گفت: پروردگارا، ایوب دانسته است که تو عوض اموال و فرزندانش را به او خواهی داد. بنابراین، مرا بر بدنش مسلط کن. خداوند، ابلیس را بر بدن او مسلط کرد و فرمود: تو را بر تمام بدنش جز قلب و دیدگانش مسلط کردم. حضرت فرمود: ابلیس نزد ایوب علیه السلام آمد و در او از سر تا پایش دمید و ایوب علیه السلام تبدیل به یک زخم شد و او را هفت سال و چند ماه در زباله دانی بنی اسرائیل انداختند

ص: 354

مجری المضار التی لا یختص إطلاق ذکرها بجهة دون جهة و لهذا یقال للظالم المبتدی بالظلم إنه معذب و مضر و مولم و ربما قیل معاقب علی سبیل المجاز و لیس لفظة العذاب بجاریة مجری لفظة العقاب لأن لفظة العقاب یقتضی بظاهرها الجزاء لأنها من التعقیب و المعاقبة و لفظة العذاب لیست کذلک فأما إضافته ذلک إلی الشیطان و إنما ابتلاه الله تعالی به فله وجه صحیح لأنه لم یضف المرض و السقم إلی الشیطان و إنما أضاف إلیه ما کان یستضر به من وسوسته و یتعب به من تذکیره له ما کان فیه من النعم و العافیة و الرخاء و دعائه له إلی التضجر و التبرم (1)بما هو علیه و لأنه کان أیضا یوسوس إلی قومه بأن یستقذروه و یتجنبوه لما کان علیه من الأمراض البشعة المنظر و یخرجوه من بینهم و کل هذا ضرر من جهة اللعین إبلیس.

و قد روی أن زوجته علیه السلام کانت تخدم الناس فی منازلهم و تصیر إلیه بما یأکله و یشربه و کان الشیطان یلقی إلیهم أن داءه یعدی و یحسن إلیهم تجنب خدمة زوجته من حیث کانت تباشر قروحه و تمس جسده و هذه مضار لا شبهة فیها فأما قوله تعالی فی سورة الأنبیاء وَ أَیُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِکْری لِلْعابِدِینَ فلا ظاهر لها أیضا یقتضی ما ذکروه لأن الضر هو الضرر الذی قد یکون محنة کما یکون عقوبة فأما ما روی فی هذا الباب عن جملة المفسرین فمما لا یلتفت إلی مثله لأن هؤلاء لا یزالون یضیفون إلی ربهم تعالی و إلی رسله علیهم السلام کل قبیح و یقرفونهم (2)بکل عظیم و فی روایتهم هذه السخیفة ما إذا تأمله المتأمل علم أنه موضوع باطل مصنوع لأنهم رووا أن الله تعالی سلط إبلیس علی مال أیوب علیه السلام و غنمه و أهله فلما أهلکهم و دمر علیهم و رأی صبره و تماسکه قال إبلیس لربه یا رب إن أیوب قد علم أنه ستخلف له ماله و ولده فسلطنی علی جسده فقال قد سلطتک علی جسده إلا قلبه و بصره قال فأتاه فنفخه من لدن قرنه إلی قدمه فصار قرحة واحدة فقذف علی کناسة لبنی إسرائیل سبع سنین و

ص: 354


1- التبرم: التضجر.
2- أقرفه: ذکره بسوء.

و جانوران در بدن او وارد و خارج می شدند. این حدیث، شرحی طولانی دارد که از آوردن جزئیاتش در کتابمان خودداری می کنیم. بنابراین چگونه می توان به روایت کسی اعتماد کرد که عقلش این جهل و کفر را می پذیرد؟ چگونه می توان به روایت کسی اعتماد کرد که نمی داند خداوند، ابلیس را بر خلقش مسلط نمی کند و ابلیس نمی تواند در بدن ها زخم و بیماری ایجاد کند؟ این بیماری های ایوب علیه السلام تنها امتحان و آزمایش و برای این بود که خداوند، او را با صبر بر آنها در معرض پاداش قرار داده و به او در مقابل آنها عوضی بزرگ و نفیس دهد. این، سنت خداوند متعال درباره برگزیدگان و اولیائش است. از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است که در پاسخ به پرسشی درباره این که کدام یک از مردم بلای دشوارتری می بیند - فرمود: ابتدا پیامبران علیه السلام، سپس اشخاص درستکار و به ترتیب، مردم خوب تر بلای دشوارتری می بینند. بنابراین او به دلیل صبر کردنش بر امتحان خداوند و خویشتنداری اش تاکنون تبدیل به یک ضرب المثل شده است، حتی روایت شده است که او در تمام طول این امتحان، خداوند را شکر می کرد و منفعت و فایده ای که برایش در آن بود را می شمرد و بر زبان می آورد. هیچ گله ای از او شنیده نشد و زبان به ملالت و خستگی نگشود. از این رو خداوند متعال در عوض آن علاوه بر نعمت همیشگی آخرت، اموال و کسانش را به او باز گرداند و شمارشان را دو چندان کرد. خداوند فرمود: {و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجددا] به وی عطا کردیم.} همچنین در سوره ص فرمود: {و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجددا] به وی عطا کردیم.} سپس بیماری اش را از بین برد و او را شفا و سلامتی عطا کرد و به او همان چیزی را دستور داد که در روایت آمده است یعنی کوبیدن پا به زمین که بدین سان چشمه ای برایش نمایان شد و او به وسیله آن خود را شست و آثار بیماری که بر بدنش بود فرو ریخت. خداوند فرمود: {[به او گفتیم] با پای خود [به زمین] بکوب. اینک این، چشمه ساری است سرد و آشامیدنی.} رَکض به معنای حرکت دادن است. از همین ریشه گفته می شود: رَکَضَتِ الدَّابَّه یعنی چهارپا لگد زد. سخن سید بن طاووس رحمه الله که خداوند جایگاهش را برتر بدارد به پایان رسید(1).

می­گویم: من دلیلی بر این انکار بی­رحمانه و زشت، نسبت به آن روایت نمی­بینم و به نظر من تفاوتی نیست میان آنچه انسان های پست نسبت به پیامبران علیه السلام انجام دادند و میان آنچه درباره تسلط ابلیس در این حادثه نقل شده است و پاسخ هر دو یکی است؛ زیرا خداوند، آن انسان­ها را به مقتضای حکمت کاملش آزاد گذاشت تا به اراده خود عمل کنند و آنان را از این کار منع نکرد. آری جایز نیست که شیطان بر دین مردم مسلط شود، همان طور که آیات بر این امر دلالت می کند. اما دلیلی وجود ندارد که گاه شیطان به دلیل نوعی مصلحت بر بدن ها مسلط

شود. چرا این طور نباشد، در حالی که شیطان، همه انسان های بد را به قتل انسان های خوب و آسیب رساندن به آنان تحریک می کند. همچنین چه دلیلی وجود دارد بر این که ممنوع است شیطان بتواند بدن ها را زخم و بیماری ایجاد کند. چه تفاوتی میان شیاطین و انسآنها در این باره است؟ آری ممکن است کسی برخی از خصوصیات را به دلیل احادیث نفی کند، اما حکم بر نفی آن تنها به دلیل بعید شمردن، توجیه پذیر نیست و خدا می داند.

ص: 355


1- . تنزیه الانبیا: 61-63

أشهرا یختلف الدواب فی جسده إلی شرح طویل نصون کتابنا عن ذکر تفصیله فمن یقبل عقله هذا الجهل و الکفر کیف یوثق بروایته و من لا یعلم أن الله تعالی لا یسلط إبلیس علی خلقه و أن إبلیس لا یقدر علی أن یقرح الأجساد و لا أن یفعل الأمراض کیف یعتمد روایته فأما هذه الأمراض النازلة بأیوب علیه السلام فلم یکن إلا اختبارا و امتحانا و تعریضا للثواب بالصبر علیها و العوض العظیم النفیس فی مقابلتها و هذه سنة الله تعالی فی أصفیائه و أولیائه

فَقَدْ رُوِیَ عَنِ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: وَ قَدْ سُئِلَ أَیُّ النَّاسِ أَشَدُّ بَلَاءً فَقَالَ الْأَنْبِیَاءُ ثُمَّ الصَّالِحُونَ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ مِنَ النَّاسِ.

فظهر من صبره علی محنته و تماسکه ما صار إلی الآن مثلا حتی روی أنه کان فی خلال ذلک کله شاکرا محتسبا ناطقا بما له فیه من المنفعة و الفائدة و أنه ما سمعت له شکوی و لا تفوّه بتضجر و لا تبرم فعوّضه الله تعالی مع نعیم الآخرة العظیم الدائم أن رد علیه ماله و أهله و ضاعف عددهم فی قوله وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ و فی سورة صلی الله علیه و آله وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ ثم مسح ما به و شفاه و عافاه و أمره علی ما وردت به الروایة یرکض رجله الأرض فظهرت عین اغتسل منها فتساقط ما کان علی جسده من الداء قال الله ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ و الرکض هو التحریک و منه رکضت الدابة انتهی کلامه أعلی الله مقامه. (1)أقول لا أعرف وجها لهذا الإنکار الفظیع و التشنیع علی تلک الروایة و لا أعرف فرقا بین ما صدر من أشقیاء الإنس بالنسبة إلی الأنبیاء حیث خلاهم الله مع إرادتهم بمقتضی حکمته الکاملة و لم یمنعهم عنها و بین ما نقل من تسلیط إبلیس فی تلک الواقعة و الجواب مشترک نعم لا یجوز أن یتسلط الشیطان علی أدیانهم کما دلت علیه الآیات و أما الأبدان فلم یقم دلیل علی نفی تسلطه علیها أحیانا لضرب من المصلحة و کیف لا و هو الذی یغری جمیع الأشرار فی قتل الأخیار و إضرارهم و أیضا أی دلیل قام علی امتناع قدرة إبلیس علی فعل یوجب تقریح الأجساد و حدوث الأمراض و أی فرق بین الشیاطین و الإنس فی ذلک نعم لو قیل بعدم ثبوت بعض الخصوصیات من جهة الأخبار لأمکن ذلک لکن الحکم بنفیها بمجرد الاستبعاد غیر موجه و الله یعلم.

ص: 355


1- تنزیه الأنبیاء: 61- 63. م.

تتمه: ثعلبی در عرائس می گوید: وهب، کعب و دیگر اهل کتاب می گویند: ایوب پیامبر علیه السلام اهل روم بود. او مردی بلند قامت با سری بزرگ و موی مجعد بود. چشمان و خلقت زیبایی داشت. گردنش کوتاه و ساق ها و ساعد هایش ضخیم بود. بر پیشانی اش نوشته بود: مبتلای صبور. او ایوب بن اموص بن رازخ(1)

بن روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم است(2).

مادرش فرزند لوط بن هاران علیه السلام بود. خداوند متعال او را برگزید و پیامبر گردانید و فراخی دنیا را به او ارزانی داشت. همه بَثنه(3) که جزئی از سرزمین شام است دشت و کوهش و آنچه در آن است برای او بود. او در بثنه تمام انواع چهارپایان از شتر گرفته تا گاو، اسب گوسفند و خر را داشت. شمار چهارپایان او از دیگران بیشتر بود. همچنین او در بثنه پانصد جفت گاو نر برای شخم زدن داشت که پانصد بنده به دنبالشان بودند. هر بنده ای همسر، فرزندان و اموالی داشت. گاو آهن هر جفت گاو را یک خر بر دوش می کشید. هر خر دو، سه، چهار، پنج و بیشتر کرّه داشت. خداوند به ایوب علیه السلام کسان و فرزندانی از مرد و زن ارزانی داشت. او نیکوکار و پرهیزکار بود و به بیچارگان رحم می کرد. زنان بیوه و یتیمان را سر پرستی می کرد و مهمانان را گرامی می داشت. فرد مانده در راه را به مقصد می رساند و شکر نعمت های خداوند متعال را به جای می آورد و حق خداوند متعال را ادا می کرد. او نگذاشت که ابلیس او را به مانند دیگر ثروتمندان به غرور، غفلت، اشتباه و مشغول شدن به نعمت های دنیایی و فراموش کردن یاد خدا دچار کند. سه نفر به او ایمان آورده بودند و او را تصدیق کرده و فضیلتش را شناخته بودند. آنان عبارت بودند از: مردی از اهل یمن به نام یفن و دو مرد از هم سرزمینانش که یکی بلدد و دیگری ثافن نام داشت(4) و همگی کهن سال بودند.

ص: 356


1- . در منبع، تاریخ آمده است.
2- . در تاریخ یعقوبی آمده است: او ایوب بن اموص بن زارح بن رعوئیل بن عیصو بن اسحاق بن ابراهیم است. در محبر آمده است: او ایوب بن زارح بن اموص بن لیفرز بن عیص بن اسحاق است.
3- . یاقوت در معجم البلدان می گوید: بَثنه به فتح باء، سکون ثاء، و نون نام ناحیه ای از نواحی دمشق و همان بثینه است. برخی نیز می گویند: بثنه، روستایی میان دمشق و اذرعات است که ایوب علیه السلام اهل آن جا بود.
4- . در منبع آمده است: یکی مالک و دیگری ظافر نام داشت.

تکملة قال الثعلبی فی العرائس قال وهب و کعب و غیرهما من أهل الکتاب کان أیوب النبی علیه السلام رجلا من الروم و کان رجلا طویلا عظیم الرأس جعد الشعر حسن العینین و الخلق قصیر العنق غلیظ الساقین و الساعدین و کان مکتوبا علی جبهته المبتلی الصابر و هو أیوب بن أموص بن رازخ (1)بن روم بن عیص بن إسحاق بن إبراهیم (2)و کانت أمه من ولد لوط بن هاران علیه السلام و کان الله تعالی قد اصطفاه و نبأه و بسط علیه الدنیا و کانت له البثنة (3)من أرض الشام کلها سهلها و جبلها بما فیها و کان له فیها من أصناف المال کله من الإبل و البقر و الخیل و الغنم و الحمر ما لا یکون للرجل أفضل منه فی العدة و الکثرة و کان له بها خمسمائة فدان (4)یتبعها خمسمائة عبد لکل عبد امرأة و ولد و مال و تحمل آلة کل فدان أتان لکل أتان ولد من اثنین و ثلاثة و أربعة و خمسة و فوق ذلک و کان الله تعالی أعطاه أهلا و ولدا من رجال و نساء و کان برا تقیا رحیما بالمساکین یکفل الأرامل و الأیتام و یکرم الضیف و یبلغ ابن السبیل و کان شاکرا لأنعم الله تعالی مؤدیا لحق الله تعالی قد امتنع من عدو الله إبلیس أن یصیب منه ما یصیب من أهل الغنی (5)من الغرة و الغفلة و السهو و التشاغل من أمر الله تعالی (6)بما هو فیه من الدنیا و کان معه ثلاثة قد آمنوا به و صدقوه و عرفوا فضله رجل من أهل الیمن یقال له الیفن و رجلان من أهل بلاده یقال لأحدهما بلدد و للآخر صافن (7)و کانوا کهولا.

ص: 356


1- فی المصدر: تارخ.
2- فی تاریخ الیعقوبی: هو أیوب بن أموص بن زارح بن رعوئیل بن عیصو بن إسحاق بن إبراهیم و فی المحبر: أیوب بن زارح بن أموص بن لیفرز بن العیص بن إسحاق.
3- قال یاقوت فی المعجم: البثنة بالفتح ثمّ السکون و نون هو اسم ناحیة من نواحی دمشق، و هی البثنیة، و قیل: هی قریة بین دمشق و أذرعات و کان أیوب النبیّ علیه السلام منها.
4- الفدان: الثوران یقرن بینهما للحرث.
5- فی المصدر: ما أصاب من أهل الغنی.
6- فی المصدر: و التشاغل و السهو عن أمر اللّه.
7- فی المصدر: یقال لأحدهما مالک و للآخر ظافر.

وهب می گوید: جبرئیل در نزدیکی و فضیلت، جایگاهی نزد خداوند متعال دارد که هیچ یک از فرشتگان چنین جایگاهی نداشتند. جبرئیل همان فرشته ای است که سخن خداوند را دریافت می کند. اگر خداوند متعال بنده ای را به نیکی یاد کند جبرئیل، سخنش را دریافت می کند. سپس آن سخن را به میکائیل و دیگر فرشتگان اطراف خود که دور عرش هستند القا می کند(1).

وقتی آن سخن در میان فرشتگان مقرب منتشر می شود ساکنان آسمآنها بر آن بنده درود می فرستند. وقتی فرشتگان آسمآنها بر او درود می فرستند با آن درود بر آن بنده نازل شده و به سوی فرشتگان زمین می آیند. مانعی برای رفتن ابلیس ملعون به هیچ کجای آسمان نبود و او در میان آنها هر کجا که می خواست می ایستاد. از آن جا بود که به آدم علیه السلام رسید و او را از بهشت بیرون کرد. او پیوسته می توانست به آسمآنها برود تا این که خداوند متعال، عیسی بن مریم علیه السلام را به سوی آسمان بالا برد و او از رفتن به چهار آسمان منع شد. او تا سه آسمان بالا می رفت تا این که خداوند متعال، محمد علیه السلام را فرستاد و او از رفتن به آن سه آسمان نیز منع شد. بدین سان او و لشکریانش تا روز قیامت از همه آسمآنها منع شدند و تنها می توانند استراق سمع کنند که در این صورت شهاب سنگ آتشینی به دنبالشان می آیند. حضرت فرمود: چون خداوند متعال ایوب علیه السلام را یاد کرد و او را ستود ابلیس شنید که فرشتگان، همصدا بر ایوب علیه السلام درود می فرستند؛ از این رو نابکاری و حسادت به او دست داد. او زود بالا رفت تا این که در جایگاه خود در آسمان ایستاد و گفت: خدایا، تو در کار بنده ات نظر کردی و او را بنده ای یافتی که نعمتت را شکر گذارده است و تو به او سلامتی دادی و او تو را ستایش نموده است. اما او را با سختی و بلا نیازمودی. من برایت ضمانت می کنم که اگر او را دچار بلا کنی تو را کافر می شود و فراموشت می کند. خداوند متعال فرمود: برو که تو را بر اموال او مسلط کردم. دشمن خدا به سوی ایوب علیه السلام فرود آمد تا این که روی زمین قرار گرفت. سپس شیاطین و بزرگان جن را گرد هم آورد و به آنان گفت: چه نیرو و شناختی دارید؟ زیرا من بر اموال ایوب مسلط شدم و این، مصیبت سنگین و فتنه ای است که مردم نمی توانند آن را تحمل کنند. یکی از شیاطین جن گفت: نیرویی به من داده شده است که اگر بخواهم می توانم تبدیل به گردبادی از آتش شوم و هر چیزی که از کنارش عبور می کنم را بسوزانم. ابلیس به او گفت: پیش شتر ها و چوپانان آنها برو. زمانی که شتران سر به زیر و در حال چریدن بودند آن جن به سوی آنها رفت و بی آن که مردم متوجه شوند گردبادی از آتش از زیر زمین برانگیخته شد که باد های سمی را می دمید و هر که به آن باد ها نزدیک می شد می سوخت.

ص: 357


1- . در منبع آمده است: سپس فرشتگان مقرب که به دور عرش هستند آن سخن را دریافت می کنند.

قال وهب إن لجبرئیل علیه السلام بین یدی الله تعالی مقاما لیس لأحد من الملائکة فی القربة و الفضیلة و إن جبرئیل هو الذی یتلقی الکلام فإذا ذکر الله تعالی عبدا بخیر تلقاه جبرئیل ثم لقاه میکائیل و حوله الملائکة المقربون حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ (1)فإذا شاع ذلک فی الملائکة المقربین شاعت الصلوات علی ذلک العبد من أهل السماوات فإذا صلت علیه ملائکة السماوات هبطت علیه بالصلوات إلی ملائکة الأرض و کان إبلیس لعنه الله لا یحجب عن شی ء من السماوات و کان یقف فیهن حیثما أراد و من هناک وصل إلی آدم حین أخرجه من الجنة فلم یزل علی ذلک یصعد فی السماوات حتی رفع الله تعالی عیسی ابن مریم علیه السلام فحجب من أربع و کان یصعد فی ثلاث فلما بعث الله تعالی محمدا صلی الله علیه و آله حجب من الثلاث الباقیة فهو و جنوده محجوبون من جمیع السماوات إلی یوم القیامة إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ قال فلما سمع إبلیس تجاوب الملائکة بالصلوات علی أیوب علیه السلام و ذلک حین ذکره الله تعالی و أثنی علیه فأدرکه البغی و الحسد فصعد سریعا حتی وقف من السماء موقفا کان یقفه فقال یا إلهی نظرت فی أمر عبدک أیوب فوجدته عبدا أنعمت علیه فشکرک و عافیته فحمدک ثم لم تجرّبه بشدة و بلاء (2)و أنا لک زعیم لئن ضربته ببلاء لیکفرن بک و لینسینک فقال الله تعالی انطلق فقد سلطتک علی ماله فانقضّ علیه عدو الله حتی وقع إلی الأرض ثم جمع عفاریت الشیاطین و عظماءهم فقال لهم ما ذا عندکم من القوة و المعرفة فإنی قد سلطت علی مال أیوب و هی المصیبة الفادحة (3)و الفتنة التی لا یصبر علیها الرجال قال عفریت من الشیاطین أعطیت من القوة ما إذا شئت تحولت إعصارا (4)من نار و أحرقت کل شی ء آتی علیه فقال له إبلیس فأت الإبل و رعاءها فانطلق یؤم الإبل و ذلک حین وضعت رءوسها و ثبتت فی مراعیها فلم یشعر الناس حتی ثار من تحت الأرض إعصار من نار تنفح منها أرواح السموم لا یدنو منها أحد

ص: 357


1- فی المصدر: ثم من حوله من الملائکة المقربین و الحافین من حول العرش.
2- فی المصدر: ثم لم تختبره لا بشدة و لا بلاء.
3- الفادح: الصعب المثقل.
4- الاعصار: الریح الشدیدة المثیرة للغبار فیرتفع الی السماء مستدیرا کانه عمود.

آن جن پیوسته شتران و چوپانانشان را می سوزاند تا این که همه را سوزاند. چون این کار را به پایان رساند ابلیس به شکل چوپان آن شتران درآمد. سپس به سوی ایوب علیه السلام به راه افتاد تا این که او را دید که به نماز ایستاده است. ابلیس گفت: ای ایوب. ایوب علیه السلام فرمود: بله. ابلیس گفت: آیا می دانی پروردگاری که او را برگزیدی و او را پرستیدی با شتران و چوپانانشان چه کرد؟ ایوب علیه السلام فرمود: ای تو، آنها اموال او بودند که او به من عاریه داد و شایسته تر از من به آن هاست. اگر او بخواهد آن اموال را رها می کند و اگر بخواهد می گیرد. من دیر زمانی است که خود و اموالم را برای نابود شدن آماده کرده ام.

ابلیس گفت: پروردگارت آتشی از آسمان را به سوی آنها فرستاد و همه سوختند. مردم در کنار آنها ایستاده و مات و مبهوت ماندند و شگفت زده شدند. برخی از آنان می گفتند: ایوب، چیزی را نمی پرستید. تنها در حال فریب بود. برخی دیگر می گفتند: اگر خدای ایوب قادر بر کاری می بود ولیِّ خود را حفظ می کرد(1). برخی دیگر می گفتند: بلکه او همان کسی است که هر چه خواست انجام داد، حال می خواهد دشمنش او را مورد شماتت قرار دهد یا دوستش برایش داغدار شود. ایوب علیه السلام فرمود: ستایش مخصوص خداست هنگامی که به من داد و هنگامی که از من گرفت. برهنه از شکم مادرم بیرون آمدم و برهنه به خاک باز می گردم و برهنه به سوی خداوند متعال محشور می شوم. سزاوار نیست که وقتی خداوند چیزی را به تو عاریه داد شادمان شوی و وقتی عاریه خود را از تو گرفت بی تابی کنی. خداوند، شایسته تر به تو و چیزی است که به تو ارزانی داشته است. ای بنده، اگر خداوند، خیری در تو می دید روحت را به همراه آن ارواح می پذیرفت(2)

و مرا به خاطر تو که شهید می شدی پاداش می داد. اما او در تو بدی ای را دید؛ از این رو تو را به تأخیر انداخت و از بلا رهایت ساخت، همان طور که تلخۀ گندم از گندم خالص رهایی می یابد. ابلیس که خداوند او را لعنت کند، خوار و زبون به سوی یاران خود بازگشت و از آنان پرسید: چه نیرویی دارید؟ چرا که من نتوانستم با دل او سخن بگویم. جنی که از شیاطین بزرگ بود پاسخ داد: من نیرویی دارم که اگر بخواهم فریادی می زنم که اگر جاندار، آن را بشنود جانش از تنش بیرون می آید. ابلیس به او گفت: پس به سوی گوسفندان و چوپانانشان برو. او به سوی آن ها به راه افتاد تا آن که در میانشان قرار گرفت و فریاد زد و همه آنها و چوپانانشان مردند. سپس ابلیس به شکل نماینده چوپانان بیرون رفت تا این که نزد ایوب که به نماز ایستاده بود آمد. او آن سخن نخست را گفت و ایوب، همان پاسخ نخست را داد.

سپس ابلیس به سوی یاران خود بازگشت و از آنان پرسید: چه نیرویی دارید؛ چرا که من با دل او سخن نگفتم؟

ص: 358


1- . در منبع آمده است: مانع از سوختن چهارپایان ولیّش می شد.
2- . در منبع آمده است: روح تو را به همراه آن ارواح انتقال می داد.

إلا احترق فلم یزل یحرقها و رعاءها حتی أتی علی آخرها فلما فرغ منها تمثل إبلیس براعیها ثم انطلق یؤم أیوب حتی وجده قائما یصلی فقال یا أیوب قال لبیک قال هل تدری ما الذی صنع ربک الذی اخترته و عبدته بإبلک و رعائها قال أیوب أیهاً إنها ماله أعارنیه و هو أولی به إذا شاء ترکه و إن شاء نزعه و قدیما ما وطنت نفسی و مالی علی الفناء.

فقال إبلیس فإن ربک أرسل علیها نارا من السماء فاحترقت کلها فترک الناس مبهوتین وقوفا علیها یتعجبون منها منهم من یقول ما کان أیوب یعبد شیئا و ما کان إلا فی غرور و منهم من یقول لو کان إله أیوب یقدر علی أن یصنع شیئا لمنع ولیه (1)و منهم من یقول بل هو الذی فعل ما فعل یشمت به عدوه و یفجع به صدیقه قال أیوب الحمد لله حین أعطانی و حین نزع منی عریانا خرجت من بطن أمی و عریانا أعود فی التراب و عریانا أحشر إلی الله تعالی لیس ینبغی لک أن تفرح حین أعارک الله و تجزع حین قبض عاریته الله أولی بک و بما أعطاک و لو علم الله فیک أیها العبد خیرا لقبل روحک (2)مع تلک الأرواح فآجرنی فیک و صرت شهیدا و لکنه علم منک شرا فأخرک الله و خلصک من البلاء کما یخلص الزؤان (3)من القمح الخالص فرجع إبلیس لعنه الله إلی أصحابه خاسئا ذلیلا فقال لهم ما ذا عندکم من القوة فإنی لم أکلم قلبه قال عفریت من عظمائهم عندی من القوة ما إذا شئت صحت صوتا لا یسمعه ذو روح إلا خرجت مهجة نفسه قال له إبلیس فأت الغنم و رعاءها فانطلق یؤم الغنم و رعاءها حتی إذا توسطها صاح صوتا تجثمت أمواتا من عند آخرها (4)و مات رعاؤها ثم خرج إبلیس متمثلا بقهرمان (5)الرعاء حتی جاء أیوب و هو قائم یصلی فقال له القول الأول و ردّ علیه أیوب الرد الأول ثم إن إبلیس رجع إلی أصحابه فقال لهم ما ذا عندکم من القوة فإنی لم أکلم

ص: 358


1- فی المصدر: لمنع ولیه من حریق مواشیه.
2- فی المصدر: لنقل روحک.
3- الزؤان: ما ینبت غالبا بین الحنطة: و حبّه یشبه حبها الا انه أصغر، و إذا اکل یجلب النوم.
4- فی المصدر: صاح صوتا ماتت منه الغنم جمیعا. قلت: تجثم الطائر او الرجل او الحیوان تلبد بالارض.
5- القهرمان: الوکیل أو أمین الدخل و الخرج.

جنی که از بزرگان شیاطین بود پاسخ داد: من نیرویی دارم که اگر بخواهم تبدیل به گردبادی می شوم و همه چیز را ویران می کنم. من از کنار هر چیزی بگذرم آن را نابود می سازم. ابلیس به او گفت: به سوی آن گاو های نر شخم زننده و زمین ها برو. او به سوی آنها رفت. این زمانی بود که کارگران، آن گاو ها را کنار یکدیگر قرار داده و شروع به شخم زدن کرده بودند و بچه های آن گاو ها در حال چرا بودند. از این رو بی آن که احساس کنند گردبادی بر آنها وزید و همه چیز را نابود کرد گویی که اصلاً وجود نداشتند. سپس ابلیس به شکل نماینده زمین ها در آمده و نزد ایوب علیه السلام که به نماز ایستاده بود آمد. ابلیس به او همان سخن نخست را گفت و ایوب علیه السلام نیز همان پاسخ نخست را به او داد. ابلیس تک تک اموال او را هدف قرار می داد تا این که همه را نابود ساخت. هر گاه خبر نابودی مالی از اموال ایوب علیه السلام به گوشش می رسید خدا را شکر و به نیکی ستایش می کرد. به قضای الهی خشنود می شد و خود را برای صبر بر بلا آماده می ساخت تا این که هیچ مالی برایش نماند. چون ابلیس دید که تمام اموال ایوب علیه السلام را نابود کرده است بی آن که موفقیتی درباره او به دست آورد زود بالا رفت تا این که در جایی همیشگی اش ایستاد(1)

و گفت: خدایا، ایوب علیه السلام می داند تا زمانی که او را به خود و فرزندانش بهره مند می سازی به او اموال می دهی. آیا تو مرا بر فرزندان او مسلط می کنی؛ چرا که این، فتنه گمراه کننده و مصیبتی است که دل های مردان بر آن قرار نمی گیرد و نمی توانند بر آن صبر کنند؟ خداوند متعال فرمود: برو که تو را بر فرزندانش مسلط کردم.

دشمن خداوند ناگهان فرود آمد تا این که بر پسران ایوب علیه السلام که در کاخشان بودند درآمد. او پیوسته آن کاخ را لرزاند تا این که ستون هایش نابود شد. سپس دیوار هایش را به یکدیگر می زد و چوب و صخره های بزرگ را به سویشان پرتاب می کرد تا این که اندام هایشان را مثله کرد. او کاخ را که آنان در آن بودند بلند کرد(2)

و برگرداند. بدین سان آنان قربانی شدند(3).

او به شکل معلم آنان که به آنان حکمت می آموزاند، در آمد و به حالت زخمی و سر شکسته که خون و مغزش روان شده بود، نزد ایوب علیه السلام آمد

ص: 359


1- . در منبع آمده است: چون ابلیس دید که اموال ایوب علیه السلام را نابود ساخته است بی آن که به او خسارتی وارد کند و در کار او موفقیتی کسب نماید این امر بر او گران آمد و زود بالا رفت تا این که در جای همیشگی اش ایستاد.
2- . در منبع آمده است: سپس کاخ را که آنان در آن بودند، بلند کرد.
3- . در منبع آمده است: بدین سان آنان وارونه شدند.

قلب أیوب فقال عفریت من عظمائهم عندی من القوة ما إذا شئت تحولت ریحا عاصفا تنسف کل شی ء فآتی علیه (1)حتی لا أبقی منها شیئا قال له إبلیس فأت الفدادین و الحرث فانطلق یؤمهم و ذلک حین قرنوا الفدادین و أنشئوا فی الحرث و أولادها رتوع (2)فلم یشعروا حتی هبت ریح عاصف فنسفت کل شی ء من ذلک حتی کأنه لم یکن ثم خرج إبلیس متمثلا بقهرمان الحرث حتی جاء أیوب و هو قائم یصلی فقال له مثل قوله الأول و رد علیه أیوب مثل رده الأول فجعل إبلیس یصیب ماله مالا مالا حتی مر علی آخره کلما انتهی إلیه هلاک مال من ماله حمد الله و أحسن علیه الثناء و رضی بالقضاء و وطن نفسه للصبر علی البلاء حتی لم یبق له مال فلما رأی إبلیس أنه قد أفنی ماله و لم ینجح منه بشی ء صعد سریعا حتی وقف (3)الموقف الذی کان یقفه فقال إلهی إن أیوب یری أنک ما متعته بنفسه و ولده (4)فأنت معطیه المال فهل أنت مسلطی علی ولده فإنها الفتنة المضلة و المصیبة التی لا یقوم لها قلوب الرجال و لا یقوی علیها صبرهم فقال الله تعالی انطلق فقد سلطتک علی ولده.

فانقض عدو الله حتی جاء بنی أیوب علیه السلام و هم فی قصرهم فلم یزل یزلزل بهم حتی تداعی من قواعده (5)ثم جعل یناطح (6)جدره بعضها ببعض و یرمیهم بالخشب و الجندل (7)حتی إذا مثل بهم کل مثلة رفع بهم القصر (8)و قلبه فصاروا منکبین (9)و انطلق إلی أیوب متمثلا بالمعلم الذی کان یعلمهم الحکمة و هو جریح مشدوخ الوجه

ص: 359


1- فی المصدر: تأتی علیه حتّی لا یبقی منه شی ء.
2- الرتوع جمع الراتع: الذی یتبع بابله المراتع الخصبة.
3- فی المصدر: فلما رأی إبلیس انه قد افنی ما له و لم ینل منه شیئا و لا نجح فی شی ء من أفعاله شق علیه ذلک و صعد سریعا و وقف.
4- فی المصدر: مهما متعته من نفسه و ولده.
5- أی تهادمت و تصادعت من غیر أن تسقط.
6- ناطحه الثور: أصابه بقرنه.
7- الجندل: الصخر العظیم.
8- فی المصدر: ثم رفع بهم القصر.
9- فی المصدر: فصاروا منکسین.

و او را از این ماجرا آگاه ساخت و گفت: ای ایوب، اگر پسرانت را می دیدی که چگونه عذاب کشیدند و چگونه وارونه شدند و خون و مغزشان از بینی، لب و درونشان روان گشته بود و اگر می دیدی که چگونه شکم هایشان شکافته شد و روده هایشان پخش گردید، قلبت پاره پاره می شد. ابلیس پیوسته این سخن و شبیه آن را تکرار می کرد و دل ایوب علیه السلام را نرم می ساخت تا این که دلش نرم شد و گریست. ایوب علیه السلام مشتی خاک را برداشت و بر سر خود نهاد. ابلیس این وقت را غنیمت شمرد و زود این بی تابی ایوب علیه السلام را با شادمان بالا برد. سپس دیری نپایید که ایوب علیه السلام توبه کرد و بصیرت یافت. او آمرزش خواست(1) و فرشتگان همراه او توبه اش را بالا بردند. آنان در رفتن به سوی خداوند متعال از خداوند - که آگاه بود – پیشی گرفتند. از این رو ابلیس، خوار و زبون ایستاد(2)

و گفت: خدایا، خطر اموال و فرزندان بر ایوب آسان شده است. او می داند تا زمانی که تو او را به خودش بهره مند می سازی اموال و فرزندانش را به او باز می گردانی. بنابراین آیا مرا بر بدن او مسلط می کنی؟ من ضمانت می کنم که اگر بدنش را مبتلا سازی تو را فراموش می کند، به تو کفر می ورزد و نعمتت را انکار می کند. خداوند عزوجل فرمود: راه بیفت که تو را بر بدنش مسلط کردم، اما تو تسلطی بر زبان، دل و عقلش نداری. خداوند به او داناتر بود و تنها از روی رحمت، ابلیس را بر او مسلط ساخت تا پاداش او را بیشتر سازد و آن را عبرتی برای صابران و یاد آوری ای برای عابدان در هر بلا قرار دهد تا به وسیله آن با صبر و امید پاداش انس بگیرند(3).

دشمن خداوند زود فرود آمد و ایوب علیه السلام را در حال سجده یافت. شتاب کرد و پیش از آن که ایوب علیه السلام سر از سجده بردارد از سوی زمین بر او درآمد و روبروی چهره اش قرار گرفت و در سوراخ بینی اش دمید. دمیدنی که بدنش را آتش زد و گوشت بدنش سست گردید و زگیل هایی در سر تا پای او ایجاد شد که هر کدام به اندازه دنبه گوسفندان بود. به خارشی دچار شد که او نمی توانست بر آن چیره شود. او آن قدر بدن خود را با ناخن هایش خارانید که همه ناخن هایش فرو ریختند. سپس آن زگیل ها را به وسیله گونی های زبر خارانید تا این که پاره شدند. سپس آنها را با سفال

ص: 360


1- . در منبع آمده است: او آمرزش خواست و خداوند را سپاس گفت.
2- . در منبع آمده است: فرشتگان در رفتن به سوی خداوند بر ابلیس پیشی گرفتند، در حالی که خداوند از آن ماجرا آگاه بود. از این رو ابلیس، خوار و زبون ایستاد.
3- . در کتب این طور آمده است، اما درستش همان طور که در منبع آمده این است: تا تسلی یابند.

یسیل دمه و دماغه و أخبره بذلک و قال یا أیوب لو رأیت بنیک کیف عذبوا و کیف قلبوا فکانوا منکسین علی رءوسهم یسیل دماؤهم و دماغهم من أنوفهم و أشفارهم و أجوافهم (1)و لو رأیت کیف شقت بطونهم فتناثرت أمعاؤهم لتقطع قلبک فلم یزل یقول هذا و نحوه و یرققه حتی رق أیوب علیه السلام فبکی و قبض قبضة من التراب فوضعها علی رأسه فاغتنم إبلیس ذلک فصعد سریعا بالذی کان من جزع أیوب مسرورا به ثم لم یلبث أیوب أن فاء (2)و أبصر فاستغفر (3)و صعد قرناؤه من الملائکة بتوبته فبدروا إبلیس إلی الله تعالی و هو أعلم فوقف (4)إبلیس خاسئا ذلیلا فقال یا إلهی إنما هون علی أیوب خطر المال و الولد إنه یری أنک ما متعته بنفسه فأنت تعید له المال و الولد فهل أنت مسلطی علی جسده فإنی لک زعیم لئن ابتلیته فی جسده لینسینک و لیکفرن بک و لیجحدن نعمتک فقال الله عز و جل انطلق فقد سلطتک علی جسده و لکن لیس لک سلطان علی لسانه و لا علی قلبه و لا علی عقله و کان الله هو أعلم به لم یسلطه علیه إلا رحمة لیعظم له الثواب و جعله عبرة للصابرین (5)و ذکری للعابدین فی کل بلاء نزل لیأنسوا به (6)بالصبر و رجاء الثواب.

فانقضّ عدو الله تعالی سریعا فوجد أیوب علیه السلام ساجدا فعجل قبل أن یرفع رأسه فأتاه من قبل الأرض فی موضع وجهه فنفخ فی منخره نفخة اشتعل منها جسده فرهل (7)و خرج به من فرقه إلی قدمه ثآلیل مثل ألیات الغنم و وقعت فیه حکة لا یملکها فحک بأظفاره حتی سقطت کلها ثم حکها بالمسوح (8)الخشنة حتی قطعها ثم حکها بالفخار

ص: 360


1- فی المصدر: و کیف قلب بهم القصر، و کیف نکسوا علی رءوسهم تسیل دماؤهم و أدمغتهم من انوفهم و شفاهم.
2- أی رجع و تاب.
3- فی المصدر: فاستغفر و شکر.
4- فی المصدر: فبادروا إبلیس و سبقوه إلی اللّه و اللّه أعلم بما کان، فوقف اه.
5- فی المصدر: و یجعله عبرة للصابرین.
6- هکذا فی الکتاب، و الصحیح کما فی المصدر: لیتأسوا به.
7- فی الصحاح: رهل لحمه أی اضطرب و استرخی. و فی المصدر: ذهل و هو مصحف.
8- المسح: الکساء من شعر.

و سنگ زبر خارانید. او پیوسته آنها را می خارانید تا این که گوشتش فاسد و تکه تکه شد. تغییر کرد و گندید. از این رو اهالی روستا او را بیرون کرده و در یک زباله دانی انداخته و برایش خانه ای چوبی ساختند. از میان تمام خلق خداوند تنها همسرش او را پذیرفت. همسرش رحمت دختر افراثیم بن یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علی نبینا و علیهم السلام بود. او آنچه نیاز داشت را برایش می آورد. چون سه یارانش به نام های یفن، بلدد و صافن آنچه خداوند متعال او را به آن مبتلا کرده بود، دیدند او را متهم کرده و بی آن که دینش را رها کنند او را انکار کردند. چون بلایش طولانی شد به سوی او که مبتلا بود رفتند و سرزنش کنان به او گفتند: از گناهی که به دلیل آن مجازات شده ای به سوی خداوند متعال توبه کن.

حضرت فرمود: جوان کم سن و سالی نیز به همراه آنان بود که به خدا ایمان آورده و او را تصدیق کرده بود. او به آنان گفت: ای سالخوردگان، شما به دلیل سن و سالتان شایسته تر به سخن گفتن بودید، اما سخنی را که زیباتر از سخنتان است رها کردید، نظری را که درست تر از نظرتان است فرو گذاشتید و کاری را که زیباتر از کارتان است انجام ندادید. این در حالی بود که ایوب علیه السلام به گردن شما حق داشت و می توانست شما را بهتر از آنچه توصیف کردید نکوهش کند. ای سالخوردگان، آیا می دانید از حق چه کسی کاستید، به حرمت چه کسی تعرض کردید و چه کسی را سرزنش کرده و به او تهمت زدید؟ آیا ندانستید که ایوب، پیامبر و برگزیده خدا از میان اهل زمین در این روزگار است؟(1)

سپس شما تا به حال ندانستید و خداوند متعال نیز شما را آگاه نکرد از این که از زمان آمدن آنچه بر سر ایوب آمد تا امروز از کاری از کار های او به خشم آمده یا چیزی از بزرگی اش که به او ارزانی داشته را از او گرفته باشد. همچنین تا به حال ندیده اید که ایوب در طول همراهی تان با او تا به امروز کار نادرستی انجام داده باشد. اگر بلا باعث شده است تا او نزد شما حقیر جلوه کند و او را در میان خود پست بدارید باید بدانید که خداوند متعال پیامبران، شهدا و صالحان را مبتلا می سازد. این که خداوند اینان را مبتلا می سازد به این دلیل نیست

ص: 361


1- . در منبع آمده است: آیا ندانستید که ایوب، پیامبر ، عزیز و برگزیده خدا از میان اهل زمین در این روزگار است؟

و الحجارة الخشنة فلم یزل یحکها حتی نغل لحمه (1)و تقطع و تغیر و أنتن فأخرجه أهل القریة فجعلوه علی کناسة و جعلوا له عریشا و رفضه خلق الله کلهم غیر امرأته و هی رحمة بنت إفرائیم بن یوسف بن یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم صلوات الله تعالی و سلامه علی نبینا و علیهم و کانت تختلف إلیه بما یصلحه و تلزمه فلما رأت الثلاثة من أصحابه و هم یفن و بلدد و صافن (2)ما ابتلاه الله تعالی به اتهموه و رفضوه من غیر أن یترکوا دینه فلما طال به البلاء انطلقوا إلیه و هو فی بلائه فبکتوه (3)و لاموه و قالوا له تب إلی الله عز و جل من الذنب الذی عوقبت به.

قالا و حضره معهم فتی حدیث السن و کان قد آمن به و صدقه فقال لهم إنکم تکلمتم أیها الکهول و کنتم أحق بالکلام لأسنانکم و لکن قد ترکتم من القول أحسن من الذی قلتم و من الرأی أصوب من الذی رأیتم و من الأمر أجمل من الذی أتیتم و قد کان لأیوب علیه السلام علیکم من الحق و الذمام أفضل من الذی وصفتم فهل تدرون أیها الکهول حق من انتقصتم و حرمة من انتهکتم و من الرجل الذی عبتم و اتهمتم أ لم تعلموا أن أیوب نبی الله و خیرته و صفوته (4)من أهل الأرض یومکم هذا ثم لم تعلموا و لم یطلعکم الله تعالی علی أنه سخط شیئا من أمره منذ أتاه ما أتاه إلی یومکم هذا و لا علی أنه نزع منه (5)شیئا من الکرامة التی أکرمه بها و لا أن أیوب فعل غیر الحق فی طول ما صحبتموه إلی یومکم هذا فإن کان البلاء هو الذی أزری عندکم (6)و وضعه فی أنفسکم فقد علمتم أن الله تعالی یبتلی النبیین و الشهداء و الصالحین ثم لیس بلاؤه

ص: 361


1- أی فسد.
2- فی المصدر: فلما رأی أصحابه له ثلاثة ما ابتلاء اللّه. قلت: تقدم أن اسمهم یفن و مالک و ظافر.
3- أی عنفوه و قرعوه.
4- فی المصدر: أن أیوب نبی اللّه و حبیبه و خیرته و صفوته.
5- فی المصدر: و لا علمتم انه نزع منه شیئا.
6- أزری بالامر: تهاون. أزری به و أزراه عابه و وضع من حقه. و فی المصدر: أزری به عندکم.

که از آنان خشمگین است یا آنان را بدین وسیله خوار می کند(1)،

بلکه آن بلا ها کرامت و خیری برای آنان است. اگر حتی ایوب این جایگاه را در نزد خداوند نمی داشت، در عین حال او برادری است که با او برادری کرده اید. از باب همنشینی هم که شده انسان بردبار نباید برادرش را هنگام بلا سرزنش و او را به خاطر مصیبت ملامت کند و آنچه نمی داند را بر او که غمگین است عیب بشمارد، بلکه باید دلش برای برادر بسوزد، با او بگرید، برایش طلب آمرزش کند و به دلیل اندوه او اندوهگین شود و او را به کار های درستش راهنمایی کند. هر که این موارد را نداند حکیم و خردمند نیست. بنابراین ای سالخوردگان، از خدا بپرهیزید که در عظمت و بزرگی خداوند و یاد مرگ چیزی است که زبآنها را می برد و دل ها را می شکند. آیا ندانستید که خداوند متعال بندگانی دارد که ترس از او آنان را بی آن که لال و کر باشند، خاموش ساخته است. آنان همان فصیحان، بلیغان و اولیای خردمند هستند که آگاه به خدا و آیاتش هستند، اما اگر عظمت خداوند یاد شود به دلیل بزرگداشت خداوند زبانشان بریده می گردد، پوستشان می لرزد، دلشان می شکند و عقلشان از بین می رود. وقتی به هوش می آیند با تقدیم اعمال پاک به خداوند متعال طلب بقا می کنند و خود را در زمره خطاکاران و ستمگران می شمارند، در حالی که آنان نیکوکارند و خود را در زمره مقصران و افراط کنندگان می شمارند در حالی که آنان باهوش و نیرومندند، اما بسیار را برای خداوند بسیار نمی شمارند و برایش به اندک راضی نمی شوند. آنان با اعمال خود بر خداوند منت نمی گذارند و ترسا، فروتن و فرمانبردار هستند. ایوب علیه السلام فرمود: خداوند متعال حکمت را از روی رحمت خود در دل هر کوچک و بزرگی(2)

می کارد. وقتی حکمت در قلب برود خداوند آن را بر زبان ظاهر می سازد. حکمت به سن، سفیدی مو ها و تجربه زیاد نیست و اگر خداوند متعال بنده ای را در کودکی حکیم قرار دهد منزلتش نزد حکما پایین نمی آید؛ چرا که آنان می بینند که نور کرامت از سوی خداوند متعال در او ظاهر شده است.

سپس ایوب علیه السلام به آن سه رو کرد و فرمود: خشمگین، سوی من آمدید، پیش از آن که ترسانده شوید، ترسیدید

ص: 362


1- . در منبع آمده است: سپس بلای اینان دلیل خشم خداوند از آن ها و یا تحقیر خداوند توسطشان نیست.
2- . در منبع آمده است: در قلب هر مؤمن بزرگ و کوچکی

لأولئک بدلیل علی سخطه علیهم و لا لهوانه لهم (1)و لکنها کرامة و خیرة لهم و لو کان أیوب لیس من الله تعالی بهذه المنزلة إلا أنه أخ آخیتموه علی وجه الصحبة لکان لا یجمل بالحلیم أن یعذل (2)أخاه عند البلاء و لا یعیره بالمصیبة و لا یعیبه بما لا یعلم و هو مکروب حزین و لکنه یرحمه و یبکی معه و یستغفر له و یحزن لحزنه و یدل علی مراشد أمره و لیس بحکیم و لا رشید من جهل هذا فالله الله أیها الکهول و قد کان فی عظمة الله و جلاله و ذکر الموت ما یقطع ألسنتکم و یکسر قلوبکم أ لم تعلموا أن لله تعالی عبادا أسکتتهم خشیته من غیر عی و لا بکم و إنهم لهم الفصحاء و البلغاء و الأولیاء النبلاء الألباء (3)العالمون بالله و بآیاته و لکنهم إذا ذکروا عظمة الله انقطعت ألسنتهم و اقشعرت جلودهم و انکسرت قلوبهم و طاشت عقولهم (4)إعظاما لله و إعزازا و إجلالا فإذا استفاقوا استبقوا إلی الله تعالی بالأعمال الزاکیة یعدون أنفسهم مع الخاطئین و الظالمین و إنهم لأبرار و مع المقصرین المفرطین (5)و إنهم لأکیاس أقویاء و لکنهم لا یستکثرون لله الکثیر و لا یرضون له بالقلیل و لا یدلون علیه بالأعمال (6)فهم مروعون خاشعون مستکینون فقال أیوب علیه السلام إن الله تعالی یزرع الحکمة بالرحمة فی قلب الصغیر و الکبیر (7)فمتی تنبت فی القلب یظهرها الله تعالی علی اللسان و لیست تکون الحکمة من قبل السن و الشیبة و لا طول التجربة و إذا جعل الله تعالی العبد حکیما فی الصغر لم تسقط منزلته عند الحکماء و هم یرون من الله تعالی علیه نور الکرامة.

ثم أقبل أیوب علیه السلام علی الثلاثة فقال أتیتمونی غضابا رهبتم قبل أن تسترهبوا

ص: 362


1- فی المصدر: ثم ان بلاءهم لیس دلیلا علی سخطه علیهم و لا هوانهم علیه.
2- عذله: لامه.
3- فی المصدر: و انهم لهم الفصحاء النبلاء البلغاء الالباء.
4- أی ذهبت عقولهم.
5- فی المصدر: و إنهم برآء و یعدون انفسهم مع المفرطین المقصرین.
6- أی لا یمنون و لا یفتخرون علیه بأعمالهم.
7- فی المصدر: فی قلب المؤمن الکبیر و الصغیر.

و پیش از آن که کسی شما را بزند به گریه افتادید. چه اتفاقی می افتاد اگر به شما می گفتم: اموالتان را به من صدقه دهید شاید خداوند متعال مرا رها سازد؟ و برایم قربانی کنید شاید خداوند متعال آن را بپذیرد و از من خشنود گردد؟ شما به خود مغرور شدید و گمان کردید که با نیکی تان سلامت ماندید. این جا بود که ستم روا داشتید و به خود بالیدید. اگر به آنچه میان خود و پروردگارتان هست می نگریستید و سپس راست می گفتید در می یافتید که شما نیز عیوبی دارید که خداوند متعال، آنها را با دادن سلامتی به شما پوشانده است. پیشتر به استثنای آن مردان به من احترام می گذاشتند(1)،

به سخنم گوش می دادند، حقم برایشان شناخته شده بود و از دشمنم انتقام می گرفتند، اما امروز دیگر نظر و سخنی با شما ندارم؛ چرا که شما دشوار تر از این مصیبت بر من بودید(2).

سپس ایوب علیه السلام از آنان روی برگرداند و کمک خواهان و زاری کنان رو به پروردگار متعالش کرد و گفت: پروردگارا، چرا مرا آفریدی؟ تو که از من بیزار بودی ای کاش مرا نمی آفریدی؟ ای کاش خون حیضی می بودم که مادرم مرا سقط می کرد. ای کاش می دانستم چه گناهی کردم و چه کاری انجام دادم که باعث شد روی کریمانه ات را از من برگردانی. ای کاش مرا می میراندی و مرا به پدرانم ملحق می ساختی که مرگ برایم زیباتر است. آیا من پناه انسان های غریب نبودم؟ آیا آرامش بیچارگان بیچاره نبودم؟ آیا سرپرست یتیمان نبودم؟ آیا کفیل بیوه زنان نبودم؟ خدایا، من بنده خوار و ذلیل توام. اگر نیکی کنم منتش برای توست و اگر بدی کنم مجازات به دستان توست. تو مرا هدف بلا و فتنه قرار دادی. بلایی بر سرم آمد که اگر آن را بر کوه مسلط می کردی از تحملش عاجز می ماند. بنابراین چگونه ضعف بدنم آن را تحمل کند؟ خدایا، انگشتانم بریده شده است و من لقمه غذا را با هر دو دستم بلند می کنم و تنها با تلاش زیاد به دهانم می رسند. داخل دهنم و گوشت سرم فرو افتاده و میان دو گوشم مانعی نیست به طوری که با نظر به یکی از آنها دیگری نیز دیده می شود. مغزم از دهانم روان گشته و مژه هایم ریخته است. گویی چهره ام با آتش سوخته است. حدقه هایم روی گونه هایم آویزان شده و زبانم ورم کرده تا این که دهانم را پر کرده است و بی آن که غذا در گلویم گیر کند از آن پایین نمی رود. لب هایم ورم کرده است به طوری که لبه بالای بینی ام و لبه پایین چانه ام را پوشانده است. روده های درون شکم پاره پاره شده است و هر غذایی که می خورم به همان صورت که وارد شده خارج می شود

ص: 363


1- . پیشتر به استثنای آن مردان شما به من احترام می گذاشتید.
2- . در منبع آمده است: چرا که شما امروز بر من دشوار تر از این مصیبت هستید.

و بکیتم قبل أن تضربوا کیف بی (1)لو قلت لکم تصدقوا عنی بأموالکم لعل الله تعالی أن یخلصنی و قربوا عنی قربانا لعل الله تعالی یتقبله و یرضی عنی و إنکم قد أعجبتکم أنفسکم و ظننتم أنکم قد عوفیتم بإحسانکم فهنالک بغیتم و تعززتم و لو نظرتم فیما بینکم و بین ربکم ثم صدقتم لوجدتم لکم عیوبا سترها الله تعالی بالعافیة التی ألبسکم و قد کنت فیما خلا و الرجال یوقروننی (2)و أنا مسموع کلامی معروف حقی منتقم من خصمی (3)فأصبحت الیوم و لیس لی رأی و لا کلام معکم فإنکم کنتم أشد علی من مصیبتی. (4)ثم أعرض عنهم و أقبل علی ربه تعالی مستغیثا به متضرعا إلیه فقال رب لأی شی ء خلقتنی لیتنی إذ کرهتنی لم تخلقنی یا لیتنی کنت حیضة ألقتنی أمی و یا لیتنی عرفت الذنب الذی أذنبت و العمل الذی عملت فصرفت وجهک الکریم عنی لو کنت أمتنی فألحقنی بآبائی فالموت کان أجمل إلی (5)أ لم أکن للغریب دارا و للمسکین قرارا و للیتیم ولیا و للأرملة قیما إلهی أنا عبد ذلیل إن أحسنت فالمن لک و إن أسأت فبیدک عقوبتی جعلتنی للبلاء غرضا و للفتنة نصبا و قد وقع علی بلاء لو سلطته علی جبل ضعف عن حمله فکیف یحمله ضعفی إلهی تقطعت أصابعی فإنی لأرفع الأکلة من الطعام بیدی جمیعا فما تبلغان فمی إلا علی الجهد منی تساقطت لهواتی و لحم رأسی فما بین أذنی من سداد حتی أن أحدهما یری من الآخر و إن دماغی لیسیل من فمی تساقط شعر عینی فکأنما حرق بالنار وجهی و حدقتای متدلیتان علی خدی و ورم لسانی حتی ملأ فمی فما أدخل منه طعاما إلا غصنی و ورمت شفتای حتی غطت العلیا أنفی و السفلی ذقنی و تقطعت أمعائی فی بطنی فإنی لأدخله الطعام فیخرج کما

ص: 363


1- فی المصدر: کیف بکم.
2- فی المصدر: و قد کنتم فیما خلا الرجال توقروننی.
3- فی المصدر: منتصف من خصمی.
4- فی المصدر: فانتم الیوم أشدّ علی من مصیبتی.
5- فی المصدر: أجمل لی. یا الهی اه.

و من غذا را حس نمی کنم و به من سودی نمی رساند. نیروی پاهایم رفته است و به مانند آب به هم نزدیک شده اند و من نمی توانم آنها را بردارم. اموالم از دست رفته است و من به گدایی افتاده ام. کسی که من او را تأمین می کردم یک لقمه غذا می دهد و به خاطر همان یک لقمه بر سرم منت می گذارد و مرا ملامت می کند. فرزندانم مرده اند و حتی اگر یکی از آنان باقی می ماند مرا در بلایم کمک می کرد و به من سود می رساند. کسانم از من ملول گشته اند و نزدیکانم به من بی حرمتی روا داشته اند. خوبی هایم از یاد ها رفت و دوستم از من روی برگرداند. یارانم از من بریده اند، حقوقم انکار شده است و کار هایی که کرده ام فراموش شده است. فریاد بر می آورم اما پاسخم را نمی دهند. پوزش می خواهم اما پوزششم را نمی پذیرند. غلامم را فرا خوانده ام اما پاسخم را نداد. به کنیزم زاری کرده ام، اما به من رحم نکرد. قضای تو مرا خوار و حقیر کرده است و قدرت توست که مرا بیمار ساخته و بدنم را نزار کرده است. اگر

خداوند ترسی که در سینه دارم را از من می گرفت و زبانم را آزاد می گذاشت تا دهان پر کنم و سخن بگویم به طوری که بنده سزاوار است(1)

از خود دفاع کند امید می داشتم که بیماری ام را شفا دهد، اما پروردگارم مرا فرو افکند و برتر از من است(2).

او مرا می ببیند در حالی که من او را نمی بینم. او مرا می شنود در حالی که من او را نمی شنوم. به من نگاه نکرده است تا بر من رحم کند و به من نزدیک نشده و مرا به خود نزدیک نکرده است تا از بی گناهی ام برایش سخن بگویم و از خود دفاع کنم.

چون ایوب علیه السلام در حالی که یارانش در کنارش بودند این سخنان را بر زبان آورد ابری بر او سایه افکند به طوری که یارانش گمان کردند که آن یک عذاب است. سپس ایوب علیه السلام ندا داده شد: ای ایوب، خداوند عزوجل به تو فرمود: هان این من هستم که به تو نزدیک شده ام و پیوسته به تو نزدیکم. بنابراین برخیز و عذرت را ابراز کن و از بی گناهی ات سخن بگو و از خود دفاع کن. قوی باش و در جایگاه یک جبار قرار بگیر؛ چرا که سزاوار نیست که نزاع کند با من مگر جباری چون خود من و سزاوار نیست که نزاع کند با من مگر کسی که افسار بر دهان شیر، لگام بر دهان سیمرغ و پوزبند بر دهان اژدها می گذارد و نور را پیمانه می کند، یک مثقال از باد را می سنجد، یک همیان از خورشید را در آن می فشارد و دیروز را باز می گرداند. نفس تو، تو را مشتاق کاری ساخت که نیرویی چون تو را یارای آن نیست و اگر هنگامی که نفست تو را به این کار مشتاق می ساخت و به آن فرا می خواند به یاد می آوردی که چه هدفی را دنبال می کنی.

ص: 364


1- . در منبع آمده است: اگر برای بنده سزاوار بود.
2- . در منبع آمده است: و مرا فرو گذاشته است.

دخل ما أحسه و لا ینفعنی ذهبت قوة رجلی فکأنهما قربتا ماء لا أطیق حملهما ذهب المال فصرت أسأل بکفی فیطعمنی من کنت أعوله اللقمة الواحدة فیمنها علی و یعیرنی هلک أولادی (1)و لو بقی أحد منهم أعاننی علی بلائی و نفعنی و قد ملنی أهلی و عقنی أرحامی و تنکرت معارفی و رغب عنی صدیقی و قطعنی أصحابی و جحدت حقوقی و نسیت صنائعی أصرخ فلا یصرخوننی و أعتذر فلا یعذروننی دعوت غلامی فلم یجبنی و تضرعت لأمتی فلم ترحمنی و إن قضاءک هو الذی أذلنی و أقمأنی (2)و إن سلطانک هو الذی أسقمنی و أنحل جسمی و لو أن ربی نزع الهیبة التی فی صدری و أطلق لسانی حتی أتکلم بمل ء فمی بمکان ینبغی (3)للعبد أن یحاج عن نفسه لرجوت أن یعافینی عند ذلک مما بی و لکنه ألقانی و تعالی عنی (4)فهو یرانی و لا أراه و یسمعنی و لا أسمعه لا نظر إلی فرحمنی و لا دنا منی و لا أدنانی فأتکلم ببراءتی و أخاصم عن نفسی. فلما قال ذلک أیوب علیه السلام و أصحابه عنده أظله غمام حتی ظن أصحابه أنه عذاب ثم نودی یا أیوب إن الله عز و جل یقول لک ها أنا قد دنوت منک و لم أزل منک قریبا فقم فأدل بعذرک (5)و تکلم ببراءتک و خاصم عن نفسک و اشدد إزارک و قم مقام جبار فإنه لا ینبغی أن یخاصمنی إلا جبار مثلی و لا ینبغی أن یخاصمنی إلا من یجعل الزیار (6)فی فم الأسد و السحال فی فم العنقاء و اللجام فی فم التنین (7)و یکیل مکیالا من النور و یزن مثقالا من الریح و یصر صرة من الشمس و یرد أمس لقد منتک نفسک أمرا ما تبلغ بمثل قوتک و لو کنت إذ منتک ذلک و دعتک إلیه تذکرت أی مرام

ص: 364


1- فی المصدر: الهی هلک أولادی.
2- فی المصدر: أذلنی و ادنانی و أهاننی و أقامنی.
3- فی المصدر: و لو کان ینبغی للعبد.
4- فی المصدر: و تخلی عنی.
5- أی احضره و احتج به.
6- فی المصدر: الا من یجعل الزمام فی فم الأسد. قلت: الزیار: خشبتان یضغط بهما البیطار جحفلة الفرس أی شفتیه فیذل فیتمکن من بیطرته. و السحال: اللجام.
7- التنین کسکین: حیة عظیمة.

تو می خواهی با عجز و ناتوانی ات با آن نزاع کنی یا می خواهی با خطابت با من به محاجه بپردازی یا می خواهی با ناتوانی ات در برابرم بایستی؟ روزی که زمین را آفریدم و آن را بر شالوده اش نهادم تو کجا بودی؟ آیا می دانی که آن را به چه اندازه قرار دادم؟ آیا به همراه من لبه هایش را گستراندی؟ آیا می دانی پس از زوایای آن چه چیز قرار دارد؟ آیا می دانی که کناره هایش را روی چه چیزی قرار داده ام؟ آیا می توانی آب را روی زمین سوار کنی؟ آیا از حکمت توست که زمین، پوششی برای آب شد؟ کجا بودی وقتی که آسمان را به عنوان سقفی در آسمان برافراشتم بی آن که آن را به چیزی بیاویزم یا این که ستونی بتواند از زیر آن را تحمل کند؟ آیا از حکمت توست که نور آسمان جریان دارد؟ یا ستارگانش در حرکت هستند؟ آیا به فرمان توست که شب و روز در آمد و رفتند؟ آن گاه که دریا ها را روشن کردم و چشمه ها را جوشاندم تو کجا بودی؟ آیا از قدرت توست که امواج دریا ها در مرز شان حبس شده اند؟ آیا از قدرت توست که رحِم ها با سر آمدن مدتشان گشوده می شوند؟ روزی که آب را روی خاک ریختم و کوه های سر به فلک کشیده را برافراشتم تو کجا بودی؟ آیا دستی داری که بتواند آن را بردارد؟ آیا می دانی چند مثقال است؟ آیا می دانی آبی که از آسمان می بارد کجاست؟ آیا می دانی که یک مادر آن را می زاید یا یک پدر آن را تولید می کند؟ آیا حکمت تو سرزمین ها را شمارش کرده و روزی ها را تقسیم نموده است؟ آیا قدرت توست که ابر را بر می انگیزاند و آب را جاری می سازد؟ آیا می دانی صدای رعد و شعله برق از چه هست؟ آیا ژرفای دریا را دیده ای؟ آیا می دانی پس از هوا چه هست؟ آیا تو ارواح مردگان را انبار کرده ای؟ آیا می دانی انبار برف و تگرگ کجاست؟ آیا می دانی کوه های تگرگ کجا هستند؟ آیا می دانی انبار شب و روز کجاست؟ آیا می دانی راه نور کجاست؟ آیا زبان درختان را می دانی؟ آیا می دانی انبار باد کجاست و چگونه حبس می شود؟ آیا می دانی چه کسی عقل ها را در فضای تهی سر مردان قرار داد؟ آیا می دانی چه کسی گوش ها و چشم ها را سوراخ کرد؟ آیا می دانی چه کسی فرشتگان را برای فرمانروایی خود و چیرگی جباران را با قدرت مطلق خود رام کرد؟ آیا می دانی چه کسی با حکمت خود روزی جانوران را میانشان تقسیم کرد؟ آیا می دانی چه کسی روزیِ شیران را برایشان تقسیم کرد و پرندگان را با روزی شان آشنا ساخت و نسبت به جوجه هایشان مهربان گردانید؟ آیا می دانی چه کسی حیوانات وحشی را از خدمت رهاند و بیابان را مکان زندگی شان قرار داد و آنان با صدا انس نمی یابند و از چیره شوندگان نمی ترسند؟ آیا از حکمت توست که مادرانشان با آنها مهربانند و غذا را از شکم خود برایشان بیرون می آورند و آنان را در زندگی بر خود ترجیح می دهند؟

ص: 365

رام بک أردت أن تخاصمنی بعیک أو أردت أن تحاجنی بخطابک أم أردت أن تکابرنی (1)بضعفک أین أنت منی یوم خلقت الأرض فوضعتها علی أساسها هل علمت بأی مقدار قدرتها أم کنت معی تمد بأطرافها (2)أم تعلم ما بعد زوایاها أم علی أی شی ء وضعت أکنافها أ بطاعتک حمل الماء الأرض أم بحکمتک کانت الأرض للماء غطاء أین کنت منی یوم رفعت السماء سقفا فی الهواء لا بعلائق سببت و لا تحملها دعم من تحتها (3)هل یبلغ من حکمتک أن تجری نورها أو تسیر نجومها أو تختلف بأمرک لیلها و نهارها أین أنت منی یوم سجرت البحار و أنبعت الأنهار أ قدرتک حبست أمواج البحار علی حدودها أم قدرتک فتحت الأرحام حین بلغت مدتها أین أنت منی یوم صببت الماء علی التراب و نصبت شوامخ الجبال هل لک من ذراع تطیق حملها أم هل تدری کم من مثقال فیها (4)أم أین الماء الذی أنزلت من السماء هل تدری أم تلد أو أب یولده أ حکمتک أحصت القطر و قسمت الأرزاق أم قدرتک تثیر السحاب و تجری الماء هل تدری ما أصوات الرعود أم من أی شی ء لهب البرق و هل رأیت عمق البحر هل تدری ما بعد الهواء أم هل خزنت أرواح الأموات أم هل تدری أین خزانة الثلج و أین خزانة البرد أم أین جبال البرد أم هل تدری أین خزانة اللیل و النهار و أین طریق النور و بأی لغة تتکلم الأشجار و أین خزانة الریح و کیف تحبسه و من جعل العقول فی أجواف الرجال و من شق الأسماع و الأبصار و من ذلت الملائکة لملکه و قهر الجبارین بجبروته و قسم أرزاق الدواب بحکمته من قسم للأسد أرزاقها و عرف الطیر معایشها و عطفها علی أفراخها من أعتق الوحش من الخدمة و جعل مساکنها البریة لا تستأنس بالأصوات و لا تهاب المسلطین أم من حکمتک عطفت أمهاتها علیها حتی أخرجت لها الطعام من بطونها و آثرتها بالعیش علی نفوسها

ص: 365


1- فی المصدر: تکاثرنی.
2- فی المصدر: تمر باطرافها.
3- فی المصدر: لا معالیق تمسکها و لا تحملها دعائیم من تحتها. قلت: المعالیق جمع المعلاق: کل ما یعلق به. و الدعائم جمع الدعامة: عماد البیت. الخشب المنصوب للعریش.
4- فی المصدر: کم مثقال ما فیها.

آیا از حکمت توست که عقاب، شکار را از مسافت دور می بیند و خود را مشرف بر قربانیانش قرار می دهد؟(1)

ایوب علیه السلام گفت: من از این امر که بر من عارض شد، دست کشیدم. ای کاش، زمین شکافته می شد و من در آن فرو می رفتم و چیزی بر زبان نمی آوردم که پروردگارم را خشمگین سازد. بلا ها به دورم گرد آمده اند(2).

خدایا، تو که مرا پیشتر بزرگ می داشتی و از اخلاصم آگاه بودی مرا همچون دشمنت قرار دادی. تو می دانی که هر آنچه گفتم کار تو و تدبیر حکمتت بوده است. اگر تو می خواستی بزرگ تر از این می کردی. چیزی تو را ناتوان نمی سازد، هیچ چیز از تو پنهان نمی ماند و هیچ چیز از تو غایب نمی شود. کیست آن کس که می پندارد تو چیزی را از او پنهان می داری در حالی که تو از هر آنچه بر دل ها خطور می کند آگاهی؟(3) من سخن گفتم تا تو مرا معذور بداری و آن زمان که خاموش ماندم دلیلش این بود که بر من رحم کنی. سخنی از زبانم لغزید و من هرگز آن را تکرار نخواهم کرد و دست بر دهان نهاده ام و زبان گزیده ام. گونه هایم را به خاک چسبانده و چهره ام را به دلیل حقارتم در آن پنهان کرده ام. من خاموش شدم همان طور که تو اشتباهم را خاموش کردی. بنابراین از آنچه بر زبان آوردم درگذر و من هرگز چیزی را که تو از آن بیزاری تکرار نمی کنم.

خداوند متعال فرمود: ای ایوب، آن گاه که اشتباه کردی علم در تو نفوذ کرد و رحمتم بر غضبم پیشی جست. من از تو درگذشتم و کسان، اموال و نظیرشان را به تو بازگرداندم تا نشانه ای برای آیندگان خود و عبرتی برای بلا دیدگان و عزتی برای صابران باشی. با پای خود به زمین بکوب. اینک این، چشمه ساری سرد و آشامیدنی است. در آن شفا است. برای یارانت قربانی و طلب آمرزش کن؛ چرا که آنان درباره

تو مرتکب معصیت من شدند. ایوب علیه السلام با پایش بر زمین کوبید و چشمه برایش جوشید. او وارد چشمه شد و خود را شست و خداوند، تمام آنچه بدان مبتلا بود را از بین برد. سپس بیرون آمد و نشست. همسرش روی آورد و به دنبال او در بسترش می گشت، اما او را نیافت. از این رو مانند شیدایان به این سو و آن سو می رفت(4).

سپس پرسید: ای بنده خدا، آیا تو از این مرد مبتلا که این جا بود خبر داری؟ او پاسخ داد: اگر او را ببینی می شناسی؟ همسر ایوب پاسخ داد: آری. چرا نباید بشناسمش؟! ایوب علیه السلام لبخند زد و فرمود: من همو هستم. همسر ایوب از طرز خندیدنش او را شناخت

ص: 366


1- . مصنف در این جا مطالبی طولانی را نیاورده است و هر که می خواهد می تواند به منبع رجوع کند.
2- . در منبع آمده است: هنگامی که بلا ها به دورم گرد آمده اند.
3- . در منبع علاوه بر این آمده است: در آن بلایم چیز هایی از تو دریافتم که پیشتر نمی دانستم و ترسیدم که بیش از چیزی باشد که از آن بیم دارم. من پیشتر تنها صدایت را می شنیدم، اما اکنون تو را به چشم می بینم.
4- . در منبع آمده است: ناراحت همچون شیدایان برخاست و از کنار ایوب علیه السلام گذشت و به او گفت: ای بنده خدا.

أم من حکمتک تبصر العقاب الصید البعید و أصبح فی أماکن القتلی. (1)فقال أیوب علیه السلام قصرت عن هذا الأمر الذی تعرض علی لیت الأرض انشقت لی فذهبت فیها و لم أتکلم بشی ء یسخط ربی اجتمع علی البلاء (2)إلهی قد جعلتنی لک مثل العدو و قد کنت تکرمنی و تعرف نصحی و قد علمت أن کل الذی ذکرت صنع یدیک و تدبیر حکمتک و أعظم من هذا لو شئت عملت لا یعجزک شی ء و لا یخفی علیک خافیة و لا یغیب عنک غائبة من هذا الذی یظن أن یسر عنک سرا و أنت تعلم ما تخطر علی القلوب (3)و إنما تکلمت لتعذرنی و سکت حین سکت لترحمنی کلمة زلت عن لسانی فلن أعود و قد وضعت یدی علی فمی و عضضت علی لسانی و ألصقت بالتراب خدی و دمست فیه وجهی لصغاری و سکت کما أسکتتنی خطیئتی فاغفر لی ما قلت فلن أعود لشی ء تکرهه منی.

فقال الله تعالی یا أیوب نفذ فیک علمی و سبقت رحمتی غضبی إذا خطئت فقد غفرت لک (4)و رددت علیک أهلک و مالک و مثلهم معهم لتکون لمن خلفک آیة و تکون عبرة لأهل البلاء و عزا للصابرین (5)ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ فیه شفاء و قرب عن صحابتک قربانا و استغفر لهم فإنهم قد عصونی فیک فرکض برجله فانفجرت له عین فدخل فیها فاغتسل فأذهب الله تعالی عنه کل ما کان به من البلاء ثم خرج فجلس و أقبلت امرأته فقامت تلتمسه فی مضجعه فلم تجده فقامت مترددة کالواله (6)ثم قالت یا عبد الله هل لک علم بالرجل المبتلی الذی کان هاهنا فقال لها فهل تعرفینه إذا رأیته قالت نعم و ما لی لا أعرفه فتبسم و قال أنا هو فعرفته بمضحکه

ص: 366


1- قد أسقط المصنّف من هنا قطعة یطول ذکرها فمن شاء فلیراجع المصدر.
2- فی المصدر: حین اجتمع علی البلاء.
3- فی المصدر زیادة و هی هذه: و قد علمت منک فی بلائی هذا ما لم أکن أعلم، و خفت أن یکون أمر أکثر ممّا کنت أخاف، انما کنت أسمع بصوتک فاما الآن فهو نظر العین.
4- فی المصدر: فقد غفرت لک ما قلت و رحمتک و رددت.
5- فی المصدر: و عزاء للصابرین، فارکض اه.
6- فی المصدر: فقامت متکدرة کالوالهة فمرت به فقالت: یا عبد اللّه.

و او را در آغوش گرفت(1).

ابن عباس می گوید: سوگند به کسی که جان عبد الله در دستانش است تا همسر ایوب علیه السلام از آغوش او جدا شود همه اموال و فرزندانشان به آنها بازگشتند. آیه {و ایوب را [یاد کن] هنگامی که پروردگارش را ندا داد که به من آسیب رسیده است.} نیز به همین ماجرا اشاره دارد.

علما درباره زمان ندا دادن ایوب علیه السلام، مدت زمان بلایش و دلیل این که گفت: {به من آسیب رسیده است.} اختلاف نظر دارند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بلای ایوب پیامبر علیه السلام هجده سال طول کشید و از میان نزدیکان و غریبه ها تنها دو برادرش او را پذیرفتند و صبح و شام نزدش می آمدند. یکی از آن دو به دیگری گفت: به خداوند سوگند، ایوب، گناهی مرتکب شده است که هیچ یک از جهانیان مرتکب آن نشده اند. دیگری به او گفت: آن گناه چیست؟ او پاسخ داد: خداوند عزوجل از هجده سال پیش به او رحم نکرده(2)

و آنچه بدان مبتلاست را از بین نبرده است. چون هر دو نزد ایوب علیه السلام رفتند آن مرد نتوانست جلوی خود را بگیرد تا این که آن سخن را به ایوب علیه السلام گفت. ایوب علیه السلام فرمود: نمی دانم چه می گویید. در عین حال خداوند متعال می داند که من از کنار دو مرد که با یکدیگر نزاع کرده و نام خداوند متعال را بر زبان می آوردند گذشتم. من در حالی به خانه بازگشتم که به خاطر آن دو توبه می کردم؛ زیرا بیزار بودم از این که نام خداوند متعال جز برای حقیقت برده شود. حضرت فرمود: ایوب علیه السلام برای قضای حاجت بیرون می رفت و چون قضای حاجت می کرد همسرش دستش را می گرفت و او را به جایش باز می گرداند. روزی همسرش در آمدن کندی کرد و خداوند به ایوب علیه السلام در جایش وحی فرمود: با پای خود به زمین بکوب. اینک، این چشمه ساری است سرد و آشامیدنی. همسر ایوب علیه السلام در آمدن کندی ورزید. سپس آمد تا به او بنگرد(3). ایوب علیه السلام به سوی او روی آورد و این، زمانی بود که خداوند عزوجل بلایی که بدان دچار بود را از بین برده بود و او زیباتر از قبل شده بود. چون همسرش او را دید پرسید: آیا این پیامبر خدا که مبتلا بود را دیده ای؟ او پاسخ داد: من همو هستم. ایوب علیه السلام دو خرمن داشت: خرمن گندم و خرمن جو. خداوند متعال دو ابر را فرستاد. یکی از ابر ها بالای خرمن گندم بود و در آن زر خالی کرد تا این که لبریز شد و دیگری در خرمن جو سیم خالی کرد تا این که لبریز شد. روایت می شود که خداوند متعال ملخ هایی از زر را بر او بارانید و او شروع به انباشته کردن لباسش از آنها کرد. پروردگارش او را ندا داد: آیا من تو را از آنچه می بینم بی نیاز نکرده ام؟

ص: 367


1- . در منبع آمده است: چگونه او را نشناسم؟ ایوب علیه السلام لبخند زد و فرمود: هان من، همو هستم. چون خندید همسرش او را شناخت و در آغوشش گرفت.
2- . در منبع آمده است: تو از کجا می دانی؟ او گفت: از هجده سال پیش او به بلا دچار شده، اما خداوند به او رحم نکرده است.
3- . همسرش کندی ورزید و آمد تا به حال او نظر کند. ایوب علیه السلام به سویش روی آورد.

فاعتنقته (1)و قال ابن عباس فو الذی نفس عبد الله بیده ما فارقته من عناقه حتی مر بهما کل مال لهما و ولد (2)فذلک قوله وَ أَیُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ و اختلف العلماء فی وقت ندائه و مدة بلائه و السبب الذی قال لأجله مَسَّنِیَ الضُّرُّ

فعن أنس بن مالک (3)قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله إن أیوب نبی الله لبث به بلاؤه ثمانی عشرة سنة فرفضه القریب و البعید إلا رجلین من إخوانه کانا یغدوان إلیه و یروحان فقال أحدهما لصاحبه و الله لقد أذنب أیوب ذنبا ما أذنبه أحد من العالمین فقال له صاحبه و ما ذاک قال منذ ثمانی عشرة سنة لم یرحمه الله (4)عز و جل فیکشف ما به فلما راحا إلی أیوب لم یصبر الرجل حتی ذکر ذلک فقال أیوب ما أدری ما تقولان غیر أن الله تعالی یعلم أنی کنت أمر بالرجلین یتنازعان فیذکران الله تعالی فأرجع إلی بیتی فأکفر عنهما کراهیة أن یذکر الله تعالی إلا فی حق قال و کان یخرج لحاجته فإذا قضی حاجته أمسکت امرأته بیده حتی یبلغ فلما کان ذات یوم أبطأ علیها و أوحی إلی أیوب فی مکانه أن ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ فاستبطأته فتلقته تنظر و أقبل علیها (5)و قد أذهب الله عز و جل ما به من البلاء و هو أحسن ما کان فلما رأته قالت هل رأیت نبی الله هذا المبتلی قال إنی أنا هو و کان له أندران أندر للقمح و أندر للشعیر فبعث الله تعالی سحابتین فلما کانت إحداهما علی أندر القمح أفرغت فیه الذهب حتی فاض و أفرغت الأخری فی أندر الشعیر الورق حتی فاض و یروی أن الله تعالی أمطر علیه جرادا من ذهب فجعل یحثی منها فی ثوبه (6)فناداه ربه أ لم أغنک عما

ص: 367


1- فی المصدر: و کیف لا أعرفه؟ فتبسم و قال: ها أنا هو، فعرفته لما ضحک فاعتنقته.
2- فی المصدر: کل ما کان لهما من المال و الولد.
3- أسقط المصنّف اسناد الحدیث للاختصار، و هو هکذا: حدّثنا الامام أبو الحسین محمّد بن علی بن سهل إملاء فی شهر ربیع الأوّل سنة 384، أخبرنا أبو طالب عمر بن الربیع بن سلیمان الخشاب بمصر، أخبرنا یحیی بن أیوب العلّاف، أخبرنا سعید بن أبی مریم، أخبرنا نافع بن یزید، عن عقیل، عن ابن شهاب، عن أنس بن مالک.
4- فی المصدر: و ما أدراک؟ قال: منذ ثمانی عشرة سنة له فی البلاء لم یرحمه اللّه.
5- فی المصدر: فاستبطأته فذهبت لتنظر ما شأنه فأقبل علیها.
6- فی المصدر: و لعلّ الصحیح: یحشی منها ثوبه أی یملأ. و فی المصدر: یحثو.

او پاسخ داد: چرا، اما من از فضل و رحمتت بی نیاز نمی شوم و کیست که از نعمت تو سیر شود؟

حسن می گوید: ایوب علیه السلام را هفت سال و چند ماه در میان زباله های یک زباله دانی که برای بنی اسرائیل بود انداختند و جانورانی در بدنش افتاده بودند. وهب می گوید: ایوب علیه السلام هر لقمه غذایی که می خورد مانند سینه زنان از او بیرون می آمد و سپس شکافته می شد. حسن می گوید: هیچ مال، فرزند و دوستی برای ایوب علیه السلام باقی نماند و تنها رحمت به او نزدیک می شد و با او مانده بود. او صدقه می گرفت و برای ایوب علیه السلام غذا می آورد و وقتی ایوب علیه السلام خداوند متعال را ستایش می کرد او نیز او را ستایش می نمود. ایوب علیه السلام با این حالی که داشت یاد خدا را فراموش نکرد و او را می ستود و بر آنچه بدان مبتلا شده بود شکیبایی می ورزید. دشمن خدا ابلیس به دلیل بی تابی از صبر ایوب علیه السلام فریادی کشید که با آن فریاد تمام لشکریانش از سراسر زمین را گرد خود آورد. وقتی همگی گرد آمدند از او پرسیدند: چه چیز تو را غمگین کرده است؟ او پاسخ داد: این بنده که از خداوند خواستم تا مرا بر اموال و فرزندانش مسلط کند مرا درمانده ساخته است. من همه اموال و فرزندانش را از بین بردم، اما این کار تنها باعث شد که صبرش افزایش یابد و خداوند متعال را بیشتر ستایش کند. سپس بر بدن او مسلط شدم و او را به صورت یک زخم در میان زباله های بنی اسرائیل انداختم و رها کردم و تنها همسرش به او نزدیک می شود. من در پیشگاه پروردگارم رسوا شدم؛ از این رو از شما خواستم تا در مورد او مرا یاری کنید. آنان از او پرسیدند: حیله ات کجا رفته است؟ دانشت که با آن، گذشتگان را نابود کرده ای کجا رفته است؟ او پاسخ داد: همه آنها درباره ایوب بی اثر شده است. بنابراین مشورتی به من دهید. آنان گفتند: به تو مشورت می دهیم. آیا می دانی از چه راهی به آدم نفوذ کردی و او را از بهشت بیرون نمودی؟ او گفت: از طریق همسرش. آنان گفتند: پس از طریق همسرش به او نفوذ کن؛ چرا که او نمی تواند از همسرش نافرمانی کند و هیچ کس جز همسرش به او نزدیک نمی شود. ابلیس گفت: درست گفتید. او به راه افتاد تا این که نزد همسر ایوب علیه السلام که در حال گرد آوری صدقات بود آمد و به صورت یک مرد بر او ظاهر شد و پرسید: ای کنیز خدا، شوهرت کجاست؟ او پاسخ داد: همو است که زخم هایش را می خاراند و جانوران در بدنش آمد و شد می کنند. چون ابلیس این سخن را شنید امید بست به این که این، سخن از بی تابی باشد؛ از این رو او را وسوسه کرد و نعمت ها و اموالی که داشتند، زیبایی و جوانی ایوب و آسیبی که به او رسیده و این که هیچ گاه پایانی ندارد را به یاد او آورد.

حسن می گوید: از این رو همسر ایوب فریاد کشید. چون فریاد کشید ابلیس دانست که او بی تاب شده است؛ از این رو بره ای را آورد و گفت: باید این بره برای ایوب ذبح گردد بی آن که نام خداوند عزوجل بر زبان آورده شود. در این صورت او شفا می یابد. حسن می گوید: همسر ایوب نزد او آمد و فریاد کشید: ای ایوب، تا کِی پروردگارت تو را عذاب می کند؟ آیا او به تو رحم نمی کند؟ آن اموال کجاست؟ آن چهارپایان کجا هستند؟ آن فرزندان کجا هستند؟ آن دوستان کجا هستند؟ ر

ص: 368

أری قال بلی یا رب و لکن لا غنی بی (1)عن فضلک و رحمتک و من یشبع من نعمک.

و قال الحسن مکث أیوب مطروحا علی کناسة فی مزبلة لبنی إسرائیل سبع سنین و أشهرا یختلف فیه الدواب و قال وهب لم یکن بأیوب أکلة إنما یخرج منه مثل ثدی النساء ثم تتفقا (2)قال الحسن و لم یبق له مال و لا ولد و لا صدیق و لا أحد یقربه غیر رحمة صبرت معه تصدق (3)و تأتیه بطعام و تحمد الله تعالی معه إذا حمد و أیوب علی ذلک لا یفتر من ذکر الله و الثناء علیه و الصبر علی ما ابتلاه فصرخ عدو الله إبلیس صرخة جمع فیها جنوده من أقطار الأرض جزعا من صبر أیوب فلما اجتمعوا إلیه قالوا ما أحزنک قال أعیانی هذا العبد الذی سألت الله أن یسلطنی علی ماله و ولده فلم أدع له مالا و لا ولدا فلم یزد بذلک إلا صبرا و ثناء علی الله تعالی ثم سلطت علی جسده و ترکته قرحة ملقاة علی کناسة بنی إسرائیل لا یقربه إلا امرأته فقد افتضحت بربی فاستغثت بکم لتعینونی علیه فقالوا له أین مکرک أین علمک الذی أهلکت به من مضی قال بطل ذلک کله فی أمر أیوب فأشیروا علی قالوا نشیر علیک أ رأیت آدم حین أخرجته من الجنة من أین أتیته قال من قبل امرأته قالوا فأته من قبل امرأته فإنه لا یستطیع أن یعصیها و لیس أحد یقربه غیرها قال أصبتم فانطلق حتی أتی امرأته و هی تصدق فتمثل لها فی صورة رجل فقال أین بعلک یا أمة الله قالت هو ذلک یحک قروحه و یتردد الدواب فی جسده فلما سمعها طمع أن یکون کلمة جزع فوسوس إلیها فذکرها ما کانت فیه من النعیم و المال و ذکرها جمال أیوب و شبابه و ما هو فیه من الضر و أن ذلک لا ینقطع عنهم أبدا.

قال الحسن فصرخت فلما صرخت علم أن قد جزعت فأتاه بسخلة فقال لیذبح هذا لی أیوب و لا یذکر علیه اسم الله عز و جل فإنه یبرأ قال فجاءت تصرخ یا أیوب حتی متی یعذبک ربک أ لا یرحمک أین المال أین الماشیة أین الولد أین الصدیق

ص: 368


1- فی المصدر: لا غنی لی.
2- أی تشقق.
3- فی المصدر: غیر رحمة امرأته صبرت معه تخدمه و تأتیه بطعام.

نگ زیبایت چه شد که تغییر کرده و چون خاکستر شده است؟ بدن زیبایت کجاست که مبتلا شده و مأوای جانوران گشته است؟ این بره را قربانی کن و راحت شو. ایوب علیه السلام فرمود: دشمن خدا نزدت آمد و در تو دمید و تو او را اجابت نمودی. وای بر تو آیا آن اموال، فرزندان و سلامتی که داشتیم را دیدی؟ چه کسی آن را داد؟ همسرش گفت: خدا. ایوب علیه السلام پرسید: چند سال از آن بهره بردیم؟ او پاسخ داد: هشتاد سال. ایوب علیه السلام پرسید: چند سال است که خداوند متعال مرا مبتلا کرده است؟ او پاسخ داد: هفت سال و چند ماه. ایوب علیه السلام فرمود: وای بر تو، به خداوند سوگند تنها زمانی می توانستی با پروردگارت عدالت به خرج دهی و انصاف بورزی که بر بلایی صبر می کردی که خداوند ما را هشتاد سال به آن مبتلا می کرد همان طور که هشتاد سال در رفاه و آسایش بودیم. به خداوند سوگند، اگر خداوند عزوجل مرا شفا بدهد تو را صد ضربه تازیانه می زنم؛ زیرا به من امر کردی تا برای غیر خدا قربانی کنم. از آن جا که این حرف را به من زدی غذا و نوشیودنی ات که برایم آورده ای بر من حرام است و نمی توانم از چیز هایی که پس از این نیز برایم می آوری بچشم. از من دور شو تا تو را نبینم. ایوب علیه السلام او را از خود دور کرد و او رفت. چون ایوب علیه السلام دید که زنش را از خود دور کرده است و دیگر غذا، نوشیدنی و غذایی ندارد به سجده افتاد و فرمود: پروردگارا، {به من آسیب رسیده است.} سپس روی سخن را به سوی پروردگارش برگرداند و فرمود: {و تویی مهربانترین مهربانان.} به او گفته شد: سرت را بالا بگیر که مورد استجابت قرار گرفته ای. پایت را به زمین بکوب. ایوب علیه السلام پایش را به زمین کوبید و چشمه ای جوشید. او خود را به وسیله آن شستشو کرد و تمام آثار ظاهری بیماری اش از بین رفت. خداوند متعال همه درد ها و بیماری هایش را از بین برد و جوانی و زیبایی اش را به او باز گرداند و او زیباتر و نیکوتر از قبل شد. سپس ایوب علیه

السلام با پایش به زمین کوبید و چشمه دیگری جوشید. او از آن نوشید و بیماری هایی که در درونش بود بیرون آمد. او دوباره سالم گشت و جامه ای بر تنش پوشانده شد. حضرت فرمود: ایوب علیه السلام به اطراف خود نگاه کرد و به هر چه از کسان و اموالش می نگریست خداوند، آن را برایش دو برابر ساخته بود. ایوب علیه السلام بیرون رفت تا این که بر بلندی ای ایستاد.

سپس همسر ایوب گفت: به نظرت اگر مرا از خود دور کند چه کسی برایش غذا می برد؟ آیا او را رها کنم تا از گرسنگی بمیرد و از دست رود و درندگان او را بخورند؟ باید نزد او باز گردم. او بازگشت، اما دیگر زباله دانی و آن حالتی که بیشتر بود دیگر وجود نداشت و اوضاع تغییر کرده بود. او در حالی که برای ایوب علیه السلام می گریست(1) شروع به چرخیدن در اطراف آن زباله دانی کرد. حضرت فرمود: او ترسید که نزد آن جامه پوش برود و از او درباره ایوب علیه السلام بپرسد. از این رو ایوب علیه السلام کسی را نزد او فرستاد و او را فرا خواند. ایوب علیه السلام پرسید: ای کنیز خدا، چه می خواهی؟

ص: 369


1- . در منبع آمده است: در حالی که گریه می کرد و ایوب علیه السلام به او می نگریست.

أین لونک الحسن قد تغیر و صار مثل الرماد أین جسمک الحسن الذی قد بلی و تردد فیه الدواب اذبح هذه السخلة و استرح قال أیوب أتاک عدو الله فنفخ فیک و أجبته ویلک أ رأیت ما کنا فیه من المال و الولد و الصحة من أعطانیه قالت الله قال فکم متعنا به قالت ثمانین سنة قال فمذ کم ابتلانی الله تعالی بهذا البلاء قالت منذ سبع سنین و أشهر قال ویلک و الله ما عدلت و لا أنصفت ربک ألا صبرت فی البلاء الذی ابتلانا الله به ثمانین سنة کما کنا فی الرخاء ثمانین سنة و الله لئن شفانی الله عز و جل لأجلدنک مائة جلدة حین أمرتنی أن أذبح لغیر الله طعامک و شرابک الذی أتیتنی به علی حرام أن أذوق مما تأتینی بعد إذ قلت لی هذا فاعزبی عنی (1)فلا أراک فطردها فذهبت فلما نظر أیوب إلی امرأته قد طردها و لیس عنده طعام و لا شراب و لا صدیق خر ساجدا فقال رب إنی مَسَّنِیَ الضُّرُّ ثم رد ذلک إلی ربه فقال وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فقیل له ارفع رأسک فقد استجیب لک ارْکُضْ بِرِجْلِکَ فرکض برجله فنبعت عین فاغتسل منها فلم یبق علیه من دائه شی ء ظاهر إلا سقط (2)فأذهب الله تعالی عنه کل ألم و کل سقم و عاد إلیه شبابه و جماله أحسن ما کان (3)و أفضل ما کان ثم ضرب برجله فنبعت عین أخری فشرب منها فلم یبق فی جوفه داء إلا خرج فقام صحیحا و کسی حلة قال فجعل یلتفت فلا یری شیئا مما کان له من أهل و مال إلا و قد أضعفه الله تعالی له فخرج حتی جلس علی مکان مشرف.

ثم إن امرأته قالت أ رأیت إن کان طردنی إلی من أکله أدعه یموت جوعا و یضیع فتأکله السباع لأرجعن إلیه فرجعت فلا کناسة تری و لا تلک الحال التی کانت و إذا الأمور تغیرت فجعلت تطوف حیث کانت الکناسة و تبکی علی أیوب (4)قال و هابت صاحب الحلة أن تأتیه فتسأله عنه فأرسل إلیها أیوب فدعاها فقال ما تریدین

ص: 369


1- عزب: بعد و غاب و خفی.
2- فی المصدر: إلا سقط أثره و أذهب اللّه.
3- فی المصدر: و أفضل ممّا مضی.
4- فی المصدر: و تبکی و أیوب ینظرها.

او گریست و پاسخ داد: آن مبتلایی را می خواهم که در این زباله دانی انداخته شده بود. نمی دانم که از بین رفته یا چه بر سرش آمده است؟ ایوب علیه السلام پرسید: چه نسبتی با تو دارد؟ او گریست و پاسخ داد: شوهرم است. آیا او را دیده ای؟ ایوب علیه السلام پرسید: اگر او را ببینی آیا او را می شناسی؟ او پاسخ داد: آیا سرور کسی بر او پوشیده می ماند؟(1)

سپس با حالت ترس شروع به نگریستن به ایوب علیه السلام کرد. سپس گفت: وقتی او سالم بود بیش از هر کسی به تو می ماند. ایوب علیه السلام فرمود: من همان ایوب هستم که تو به من دستور دادی تا برای ابلیس آن بره را ذبح کنم و من از خداوند متعال فرمانبرداری و از شیطان نافرمانی کردم و خداوند متعال را فرا خواندم و آنچه می بینی را به من بازگرداند.

کعب می گوید: ایوب علیه السلام هفت سال مبتلا بود. وهب می گوید: ایوب علیه السلام سه سال کامل مبتلا بود نه یک روز بیشتر. چون ایوب علیه السلام بر ابلیس چیره شد و ابلیس نتوانست در او راه یابد بر سر راه همسرش ظاهر شد. او به شکلی بود که در استخوان، بدن و زیبایی به انسان می ماند و بر مرکبی سوار بود که شبیه مرکب های مردم نبود. او دارای بزرگی، شکوه و زیبایی بود. ابلیس از همسر ایوب علیه السلام پرسید: آیا تو همسر ایوب این مرد مبتلا هستی؟ او پاسخ داد: آری. ابلیس پرسید: آیا مرا می شناسی؟ او پاسخ داد: خیر. ابلیس گفت: من خدای زمین و کسی هستم که با شوهرت این کار را کردم؛ زیرا او بنده خدای آسمان است و مرا رها کرد و خشمگین نمود. اگر او یک بار بر من سجده کند اموال و فرزندانی که داشتید را به شما باز می گردانم؛ چرا که آنها نزد من هستند. سپس شیطان، آنها را به او نشان داد که در دل وادی ای بودند که او آنان را در آن دیده بود. وهب می گوید: شنیده­ام که ابلیس گفت: اگر شوهرت غذایی بخورد و نام خدا را بر آن نبرد از بلایی که به آن مبتلاست رها می شود. خدا می داند. دشمن خدا خواست تا از سوی همسر ایوب علیه السلام به او راه یابد.

در یکی از کتاب ها دیده ام که ابلیس ملعون به رحمت گفت: اگر می خواهی یک بار بر من سجده کن تا اموال و فرزندانت را به تو باز گردانم و شوهرت را شفا بخشم. رحمت نزد ایوب علیه السلام بازگشت و او را از سخن ابلیس و آنچه به او نشان داد، آگاه ساخت. ایوب علیه السلام فرمود: دشمن خدا نزدت آمد تا تو را از دینت گمراه سازد. سپس سوگند یاد کرد که اگر خداوند متعال او را شفا بخشد همسرش را صد تازیانه بزند. در این هنگام فرمود: در امید ابلیس به سجده کردن رحمت بر او و فراخواندن او و من به کفر{به من آسیب رسیده است.} برخی می گویند: سپس خداوند متعال رحمت همسر ایوب را به دلیل صبرش بر بلا بخشید و بر او سخت نگرفت. همچنین خواست تا ایوب علیه السلام به سوگندش عمل کند؛ از این رو به او دستور داد تا دسته ای از ترکه های نازک و نرم درخت را که به صد ترکه برسد گرد آورد و با آن او را یک بار بزند. همان طور که خداوند فرمود:

ص: 370


1- . در منبع آمده است: آیا بر من پوشیده می ماند؟

یا أمة الله فبکت و قالت أردت ذلک المبتلی الذی کان منبوذا علی الکناسة لا أدری أ ضاع أم ما فعل (1)قال لها أیوب ما کان منک فبکت فقالت بعلی فهل رأیته قال و هل تعرفینه إذا رأیته قالت و هل یخفی علی أحد ربه ثم جعلت تنظر إلیه (2)و هی تهابه ثم قالت أما إنه کان أشبه خلق الله بک إذ کان صحیحا قال فإنی أنا أیوب الذی أمرتنی أن أذبح لإبلیس و إنی أطعت الله تعالی و عصیت الشیطان و دعوت الله تعالی فرد علی ما ترین و قال کعب کان أیوب فی بلائه سبع سنین و قال وهب لبث أیوب فی ذلک البلاء ثلاث سنین لم یزد یوما واحدا فلما غلب أیوب إبلیس و لم یستطع منه شیئا اعترض امرأته فی هیئة لیست کهیئة بنی آدم فی العظم و الجسم و الجمال علی مرکب لیس من مراکب الناس له عظم و بهاء و جمال فقال أنت صاحبة أیوب هذا الرجل المبتلی قالت نعم قال فهل تعرفینی قالت لا قال فأنا إله الأرض و أنا الذی صنعت بصاحبک ما صنعت و ذلک أنه عبد إله السماء و ترکنی فأغضبنی و لو سجد لی واحدة رددت علیه و علیک کل ما کان لکما من مال و ولد فإنه عندی ثم أراها إیاهم فیما تری ببطن الوادی الذی لقیها فیه قال وهب و قد سمعت أنه قال لو أن صاحبک أکل طعاما و لم یسم علیه لعوفی مما به من البلاء و الله أعلم و أراد عدو الله أن یأتیه من قبلها.

و رأیت فی بعض الکتب أن إبلیس لعنه الله قال لرحمة و إن شئت فاسجدی لی سجدة واحدة حتی أرد علیک المال و الأولاد و أعافی زوجک فرجعت إلی أیوب علیه الصلاة و السلام فأخبرته بما قال لها و ما أراها قال لقد أتاک عدو الله لفتنک عن دینک ثم أقسم إن عافاه الله تعالی لیضربنها مائة جلدة و قال عند ذلک مَسَّنِیَ الضُّرُّ فی طمع إبلیس فی سجود رحمة له و دعائه إیاها و إیای إلی الکفر قالوا ثم إن الله تعالی رحم رحمة امرأة أیوب بصبرها معه علی البلاء و خفف عنها و أراد أن یبر یمین أیوب فأمره أن یأخذ جماعة من الشجرة یبلغ مائة قضیب خفافا لطافا فیضربها بها ضربة واحدة کما قال

ص: 370


1- فی المصدر: أم ما ذا فعل به؟.
2- فی المصدر: و هل یخفی علی؟ ثم انها جعلت تنظر إلیه.

{و [به او گفتیم:] یک بسته ترکه به دستت برگیر و [همسرت را] با آن بزن و سوگند مشکن.} حضرت فرمود: همسر ایوب برایش درآمد کسب می کرد، برای مردم کار می کرد و برایش غذا می آورد. او مدت زمان زیادی بر بلای ایوب علیه السلام صبر کرد و مردم از او بیزار شدند و به او کار نمی دادند. روزی از روز ها در پی غذایی برای ایوب علیه السلام برآمد، اما چیزی نیافت. از این رو گیسویی از گیسوانش را برید و آن را در عوض قرص نانی فروخت و آن را برای ایوب علیه السلام آورد. ایوب علیه السلام از او پرسید: گیسویت کجاست؟ او ایوب را از ماجرا آگاه کرد. ایوب علیه السلام در این هنگام فرمود: {به من آسیب رسیده است.}

برخی می گویند: ایوب علیه السلام این سخن را زمانی فرمود که کرم ها آهنگ قلب و زبانش را کردند. از این رو ترسید که تهی از حافظه و اندیشه گردد. برخی دیگر می گویند: آن را زمانی فرمود که کرمی از رانش افتاد و او آن را برداشت و به سر جایش بازگرداند. او به آن کرم فرمود: خدا مرا غذای تو قرار داده است. آن کرم، او را گازی گرفت که دردش بیشتر از همه گاز هایی بود که او از آن کرم ها تحمل کرده بود.

عبد الله بن عبید الله بن عمیر می­گوید: ایوب علیه السلام دو برادر داشت. آن دو نزد او آمدند و دور از او ایستادند و نمی توانستند به دلیل بویش به او نزدیک شوند. یکی از آن دو به دیگری گفت: اگر خداوند متعال خیری در ایوب علیه السلام می دید او را به آنچه مشاهده می کنیم مبتلا نمی کرد. حضرت فرمود: ایوب علیه السلام تاکنون چیزی دشوارتر از آن سخن نشنیده بود و تا به حال چیزی بیشتر از آن سخن او را بی تاب نکرده بود. در این هنگام فرمود: {به من آسیب رسیده است.} سپس فرمود: خدایا، تو می­دانی که من هر گاه با شکم سیر خوابیدم از جای گرسنگان مطلع بودم. بنابراین مرا تصدیق کن. مرا در حالی تصدیق کن که آنان بشنوند. سپس فرمود: خدایا، اگر می دانی که من هر جامه که انتخاب می کردم از جای برهنگان مطلع بودم مرا تصدیق کن. مرا در حالی تصدیق کن که آنان بشنوند. سپس به سجده افتاد. برخی دیگر در تفسیر آیه می گویند: یعنی از شماتت دشمنان به من آسیب رسیده است. دلیل این تفسیر، روایتی است که در آن آمده که برخی پس از شفا یافتن ایوب علیه السلام از او پرسیدند: چه چیز در بلایت بر تو دشوار تر بود؟ او پاسخ داد: شماتت دشمنان.

علما در چگونگی آیه {و آسیب وارده بر او را برطرف کردیم و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجددا] به وی عطا کردیم.} اختلاف نظر دارند. برخی می گویند: خداوند تنها نظیر کسان ایوب علیه السلام که مرده بودند را در دنیا برایش آورد و آنان که مرده بودند را در دنیا به سوی او باز نگرداند، بلکه به او وعده داد تا آنان را در آخرت نزدش بیاورد. وهب می گوید: ایوب علیه السلام هفت دختر و سه پسر داشت

ص: 371

الله تعالی وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ و قال کانت امرأة أیوب تکتسب له و تعمل للناس و تجیئه بقوته فلما طال علیها البلاء و سئمها الناس فلم یستعملها التمست له یوما من الأیام ما تطعمه فما وجدت شیئا فجزت قرنا من رأسها فباعته برغیف فأتته به فقال لها أین قرنک فأخبرته فقال عند ذلک مَسَّنِیَ الضُّرُّ و قیل إنما قال ذلک حین قصدت الدود قلبه و لسانه فخشی أن یبقی خالیا عن الذکر و الفکر و قیل إنما قال ذلک حین وقعت دودة من فخذه فرفعها و ردها إلی موضعها فقال لها قد جعلنی الله طعامک فعضته عضة زاد ألمها علی جمیع ما قاسی من عض الدیدان.

و قال عبد الله بن عبید الله بن عمیر (1)کان لأیوب علیه السلام أخوان فأتیاه فقاما من بعید لا یقدران الدنو منه من ریحه فقال أحدهما لصاحبه لو کان الله تعالی علم فی أیوب خیرا ما ابتلاه بما نری قال فلم یسمع أیوب شیئا کان أشد علیه من هذه الکلمة و ما جزع من شی ء أصابه جزعة من تلک الکلمة فعند ذلک قال مَسَّنِیَ الضُّرُّ ثم قال اللهم إنک تعلم (2)أنی لم أبت لیلة شبعان قط و أنا أعلم مکان جائع فصدقنی فصدق و هما یسمعان ثم قال اللهم إن کنت تعلم أنی لم أتخذ قمیصی قط و أنا أعلم مکان عار فصدقنی فصدق و هما یسمعان فخر ساجدا و قیل معناه مسنی الضر من شماتة الأعداء یدل علیه ما روی أنه قیل بعد ما عوفی ما کان أشد علیک فی بلائک قال شماتة الأعداء.

قوله تعالی فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً اختلف العلماء فی کیفیة ذلک فقال (3)إنما أتی الله أیوب فی الدنیا مثل أهله الذین هلکوا فأما الذین هلکوا فإنهم لم یردوا علیه فی الدنیا و إنما وعد الله تعالی أیوب أن یؤتیه إیاهم فی الآخرة قال وهب کان له سبع بنات و ثلاثة بنین و قال آخرون بل ردهم الله تعالی

ص: 371


1- فی المصدر: قال عبد اللّه بن عمر.
2- فی المصدر: اللّهمّ ان کنت تعلم.
3- فی المصدر: فقال قوم اه.

. ابن مسعود، ابن عباس، قتاده و کعب معتقدند که خداوند متعال خودِ کسان ایوب و نظیر آنان را به او بازگرداند. برخی دیگر می گویند که خداوند متعال کسان ایوب را دوباره زنده ساخت و نظیر آنان را نیز به او ارزانی داشت. این نظر شبیه تر به ظاهر آیه است. صاحب این نظر می گوید که ایوب علیه السلام نود و سه سال عمر کرد(1). او به هنگام مرگ به پسرش حومل وصیت کرد و خداوند متعال پسرش بشر بن ایوب علیهما السلام را بعد از او به پیامبری برانگیخت و او را ذو الکفل نامید. خداوند به او دستور داد تا مردم را به توحید فرا بخواند. او تمام عمر در شام سکونت داشت تا این که درگذشت. او نود و پنج سال زیست. بشر علیه السلام به پسرش عبدان علیه السلام وصیت کرد و خداوند متعال پس از او شعیب علیه السلام را به پیامبری بر انگیخت(2).

توضیح

بُثَنیه، نام جایی است. فَدادین بدون تشدید به معنای گاوهایی است که شخم می زنند. مفرد آن فَدّان به تشدید فاء است. إِعصار، بادی است که گرد و خاک را بلند می کند و به آسمان می برد و گویی یک ستون است. تَنفَحُ به حاء بی نقطه یعنی عطر آگین هستی. أَیهاً به فتح همزه و تنوین نصب، امر به سکوت و خاموشی است. زؤان به ضم زاء و کسر آن دانه ای است که آمیخته با گندم است. کَلم یعنی زخم. جَثَمَ الإِنسانُ وَ الطَّائِرُ یعنی انسان یا پرنده در جای خود ماند و از آن جدا نشد یا به روی سینه اش افتاد. تَداعَتِ الحیطانُ لِلخَرابِ یعنی دیوار ها ویران شدند. این که حضرت فرمود: (یُناطِحُ جُدُرَهُ) یعنی دیوارها روی یکدیگر افتادند و همدیگر را زدند. یناطح از نَطَحَ البَهائِمُ گرفته شده است که یعنی: حیوانات به یکدیگر شاخ زدند.

جَنَدَل به معنای سنگ است. رَهِلَ لَحمُهُ به کسر هاء یعنی بی آن که بیمار باشد ملتهب شد، سست شد، باد کرد یا ورم کرد. نَغِلَ به غین نقطه دار و مکسور یعنی فاسد شد. تَبکیت یعنی نکوهش و سرزنش کردن. سداد به ضم سین بیماری ای در بینی و به کسر سین چیزی است که با آن، بطری و دیگر چیز ها را می بندند که همین نیز در این جا مقصود است. أَقمَأَهُ یعنی او را ذلیل و خوار کرد. زِیار به کسر زاء چیزی است که دامپزشک با آن لب بالای چهارپا را می بندد. سِحال بر وزن کِتاب به معنای افسار یا آهنی است که در دهان چهارپا می نهند. دَمَستُ الشَّیءَ یعنی آن را دفن کردم و پوشاندم. أَندَر یعنی خرمن یا پشته گندم.

می­گویم: من این داستان طولانی که به آن اعتماد ندارم(3)

را تنها به این دلیل آوردم تا شرح و تفسیری باشد برای آنچه با سند های معتبر بیان داشتم. بنابراین هر چه با آنها موافق است می توان بر آن اعتماد کرد و هر چه با آن مخالف است اعتماد بر آن ممکن نیست. خداوند، توفیق دهنده به خیر و نیکی است(4).

ص: 372


1- . در محبر آمده است: ایوب علیه السلام دویست سال عمر کرد.
2- . عرائس: 96-103
3- . زیرا دربردارنده چیز های بسیار عجیب است.
4- . مسعودی در کتاب اثبات الوصیه، انبیا و اوصیایی که میان یوسف و شعیب علیهما السلام بوده­اند را آورده و آن ها را به طور اجمال که با این جایگاه مناسب است، نامبرده است. وی می گوید: چون هنگام وفات یوسف علیه السلام نزدیک شد خداوند به او وحی فرمود که نور و حکمت خدا و همه میراث هایی که در دست تو است را به ببرز بن لاوی بن یعقوب علیهم السلام بسپار. از این رو او تابوت، نور، حکمت و همه میراث ها را به او تحویل داد. ببرز بن لاوی بن یعقوب علیهم السلام نیز امر خداوند را اقامه کرد و آن را به شیوه پدرانش تدبیر نمود. چون هنگام وفاتش رسید خداوند به او وحی فرمود که نور و حکمت خداوند و آنچه در دستانش است را به پسرش احرب بسپارد. او احرب علیه السلام را خواند و به او وصیت کرد. احرب بن ببرز بن لاوی علیهم السلام امر خداوند را اقامه نمود و مؤمنان از او پیروی کردند. او به شیوه پدرانش عمل کرد تا این که هنگام وفاتش فرا رسید و خداوند به او وحی فرمود که وصیت را به پسرش میتاح علیه السلام محول کند. او میتاح علیه السلام را فرا خواند و به او وصیت کرد و میراث انبیا و آنچه در دستش بود را به او واگذار نمود. میتاح علیه السلام امر خداوند بزرگ را اقامه نمود و مؤمنان که شمارشان در آن زمان اندک بود و خود را از دید ستمگر پنهان می داشتند و منتظر فرج و گشایش بودند از او پیروی کردند. چون هنگام وفات میتاح فرا رسید خداوند به او وحی فرمود که به پسرش عاق علیه السلام وصیت کند. او عاق علیه السلام را خواند و به او وصیت کرد. عاق علیه السلام امر خداوند را اقامه نمود و مؤمنان به شیوه پدرانش از او پیروی کردند. چون هنگام وفاتش فرا رسید خداوند به او وحی فرمود که به پسرش خیام علیه السلام وصیت کند. او خیام علیه السلام را فرا خواند و به او وصیت کرد. خیام علیه السلام امر خداوند را اقامه کرد تا این که هنگام وفاتش فرا رسید و خداوند به او وحی فرمود که نور و حکم خداوند را به پسرش مادوم علیه السلام بسپارد. مادوم بن خیام علیهما السلام امر خداوند عزوجل را اقامه کرد تا این که هنگام وفاتش فرا رسید و خداوند به او وحی فرمود که به شعیب علیه السلام وصیت کند. او شعیب علیه السلام را فرا خواند و به او وصیت کرد. شعیب علیه السلام از فرزندان نابت بن ابراهیم علیه السلام بود و از فرزندان اسحاق و اسماعیل علیهما السلام نبود.

إلیه بأعیانهم و أعطاه مثلهم معهم و هو قول ابن مسعود و ابن عباس و قتادة و کعب قال أحیاهم الله تعالی و آتاه مثلهم و هذا القول أشبه بظاهر الآیة و ذکر أن عمر أیوب علیه السلام کان ثلاثا و تسعین سنة (1)و أنه أوصی عند موته إلی ابنه حومل و أن الله تعالی بعث بعده ابنه بشر بن أیوب نبیا و سماه ذا الکفل و أمره بالدعاء إلی توحیده و أنه کان مقیما بالشام عمره حتی مات و کان مبلغ عمره خمسا و تسعین سنة و أن بشرا أوصی إلی ابنه عبدان و أن الله تعالی بعث بعده شعیبا نبیا. (2)

بیان

البثنیة بضم الباء و فتح الثاء اسم موضع و الفدادین بالتخفیف البقر التی تحرث و الواحد الفدان بالتشدید و الإعصار ریح تثیر الغبار و یرتفع إلی السماء کأنه عمود و تنفح بالحاء المهملة تشم و أیها بالفتح و النصب أمر بالسکوت و الزؤان بالضم و الکسر حب یخالط البر و الکلم الجرح و جثم الإنسان و الطائر لزم مکانه فلم یبرح أو وقع علی صدره و تداعت الحیطان للخراب أی تهادمت قوله یناطح جدره أی یقع بعضها علی بعض و یضرب بعضها بعضا مأخوذ من نطح البهائم و الجندل الحجارة و رهل لحمه بالکسر اضطرب و استرخی و انتفخ أو ورم من غیر داء و نغل بالغین المعجمة المکسورة أی فسل و التبکیت التقریع و التعنیف و السداد بالضم داء فی الأنف و بالکسر ما یسد به القارورة و غیرها و هو المراد هنا و أقمأه صغره و أذله و الزیار بالکسر ما یزیر به البیطار الدابة أی یلوی جحفلته و السحال ککتاب اللجام أو الحدیدة التی منه تجعل فی فم الدابة و دمست الشی ء دفنته و خبأته و الأندر البیدر أو کدس القمح.

أقول إنما أوردت هذه القصة بطولها مع عدم اعتمادی علیها (3)لکونها کالشرح و التفصیل لبعض ما أوردته بالأسانید المعتبرة فما وافقها فهو المعتمد و ما خالفها فلا یعول علیه و الله الموفق لکل خیر.

(4)

ص: 372


1- و فی المحبر: کان عمره مائتی سنة.
2- العرائس: 96- 103. م.
3- لانها متضمنة لما فیه غرابة جدة.
4- و أورد المسعودیّ فی کتابه اثبات الوصیة الأنبیاء أو الأوصیاء الذین کانوا بین یوسف و شعیب علیهما السلام، و ذکرهم اجمالا ممّا یناسب المقام، قال: فلما قربت وفاة یوسف علیه السلام أوحی اللّه إلیه: أن استودع نور اللّه و حکمته و جمیع المواریث التی فی یدیک ببرز بن لاوی بن یعقوب، فسلم التابوت و النور و الحکمة و جمیع المواریث إلیه، فقام ببرز بن لاوی بن یعقوب بامر اللّه جل و عزّ یدبره علی سبیل آبائه، فلما حضرته الوفاة أوحی اللّه إلیه أن یستودع نور اللّه و حکمته و ما فی یدیه ابنه أحرب، فدعاه و أوصی إلیه، فقام أحرب بن ببرز بن لاوی بامر اللّه و اتبعه المؤمنون، و جری علی منهاج آبائه حتّی إذا حضرته الوفاة أوحی اللّه إلیه أن یجعل الوصیة الی ابنه میتاح، فأحضره و أوصی إلیه و سلم مواریث الأنبیاء و ما فی یده إلیه، فقام میتاح بأمر اللّه جل ذکره و اتبعهم المؤمنون و هم الاقلون عددا فی ذلک الزمان، المستخفون من الجبار، المتوقعون الفرج، فلما حضرت میتاح الوفاة فأوحی اللّه إلیه أن یوصی الی ابنه عاق، فاحضره و أوصی إلیه، فقام عاق بأمر اللّه و اتبعه المؤمنون علی سبیل من تقدمه من آبائه. فلما حضرته الوفاة أوحی اللّه الیه أن یوصی الی ابنه خیام، فأحضره و أوصی إلیه، و قام خیام بامر اللّه الی أن حضرته الوفاة فأوحی اللّه إلیه أن یستودع نور اللّه و حکمته ابنه مادوم، فقام مادوم بن خیام بأمر اللّه عزّ و جلّ الی أن حضرته الوفاة فأوحی اللّه إلیه أن یوصی الی شعیب فأحضره و أوصی إلیه، و کان شعیب من ولد نابت بن إبراهیم، لم یکن من ولد إسماعیل و إسحاق علیهما السلام.

باب یازدهم : داستان های شعیب علیه السلام

آیات

- وَإِلَی مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَ-هٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءتْکُم بَیِّنَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ فَأَوْفُواْ الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ * وَلاَ تَقْعُدُواْ بِکُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجًا وَاذْکُرُواْ إِذْ کُنتُمْ قَلِیلاً فَکَثَّرَکُمْ وَانظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ * وَإِن کَانَ طَآئِفَةٌ مِّنکُمْ آمَنُواْ بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ وَطَآئِفَةٌ لَّمْ یْؤْمِنُواْ فَاصْبِرُواْ حَتَّی یَحْکُمَ اللّهُ بَیْنَنَا وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ * قَالَ الْمَلأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَا شُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ * قَدِ افْتَرَیْنَا عَلَی اللّهِ کَذِبًا إِنْ عُدْنَا فِی مِلَّتِکُم بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا

ص: 373

باب 11 قصص شعیب

الآیات

الأعراف: «وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ *وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا فَکَثَّرَکُمْ وَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ* وَ إِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّی یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ* قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ* قَدِ افْتَرَیْنا عَلَی اللَّهِ کَذِباً إِنْ عُدْنا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها

ص: 373

وَمَا یَکُونُ لَنَا أَن نَّعُودَ فِیهَا إِلاَّ أَن یَشَاء اللّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنَا کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا عَلَی اللّهِ تَوَکَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ * وَقَالَ الْمَلأُ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً إِنَّکُمْ إِذاً لَّخَاسِرُونَ * فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ * الَّذِینَ کَذَّبُواْ شُعَیْبًا کَأَن لَّمْ یَغْنَوْاْ فِیهَا الَّذِینَ کَذَّبُواْ شُعَیْبًا کَانُواْ هُمُ الْخَاسِرِینَ * فَتَوَلَّی عَنْهُمْ وَقَالَ یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسَی عَلَی قَوْمٍ کَافِرِینَ (1).

{و به سوی [مردم] مدین برادرشان شعیب را [فرستادیم.] گفت: ای قوم من خدا را بپرستید که برای شما هیچ معبودی جز او نیست. در حقیقت شما را از جانب پروردگارتان برهانی روشن آمده است. پس پیمانه و ترازو را تمام نهید و اموال مردم را کم مدهید و در زمین پس از اصلاح آن فساد مکنید. این [رهنمودها] اگر مؤمنید برای شما بهتر است. و بر سر هر راهی منشینید که [مردم را] بترسانید و کسی را که ایمان به خدا آورده از راه خدا باز دارید و راه او را کج بخواهید و به یاد آورید هنگامی را که اندک بودید پس شما را بسیار گردانید و بنگرید که فرجام فسادکاران چگونه بوده است. و اگر گروهی از شما به آنچه من بدان فرستاده شده ام ایمان آورده و گروه دیگر ایمان نیاورده اند صبر کنید تا خدا میان ما داوری کند [که] او بهترین داوران است. سران قومش که تکبر می ورزیدند، گفتند: ای شعیب یا تو و کسانی را که با تو ایمان آورده اند از شهر خودمان بیرون خواهیم کرد یا به کیش ما برگردید. گفت: آیا هر چند کراهت داشته باشیم. اگر بعد از آن که خدا ما را از آن نجات بخشیده [باز] به کیش شما برگردیم در حقیقت به خدا دروغ بسته ایم و ما را سزاوار نیست که به آن بازگردیم مگر آنکه خدا پروردگار ما بخواهد [که] پروردگار ما از نظر دانش بر هر چیزی احاطه دارد. بر خدا توکل کرده ایم. بار پروردگارا میان ما و قوم ما به حق داوری کن که تو بهترین داورانی. و سران قومش که کافر بودند، گفتند: اگر از شعیب پیروی کنید در این صورت قطعا زیان کارید. پس زمین لرزه آنان را فرو گرفت و در خانه هایشان از پا درآمدند. کسانی که شعیب را تکذیب کرده بودند گویی خود در آن [دیار] سکونت نداشتند. کسانی که شعیب را تکذیب کرده بودند خود همان زیانکاران بودند. پس [شعیب] از ایشان روی برتافت و گفت: ای قوم من، به راستی که پیام های پروردگارم را به شما رسانیدم و پندتان دادم دیگر چگونه بر گروهی که کافرند دریغ بخورم.}

- وَإِلَی مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَ-هٍ غَیْرُهُ وَلاَ تَنقُصُواْ الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ إِنِّیَ أَرَاکُم بِخَیْرٍ وَإِنِّیَ أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ مُّحِیطٍ * وَیَا قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ (85) بَقِیَّةُ اللّهِ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ وَمَا أَنَاْ عَلَیْکُم بِحَفِیظٍ * قَالُواْ یَا شُعَیْبُ أَصَلاَتُکَ تَأْمُرُکَ أَن نَّتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاء إِنَّکَ لَأَنتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ * قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِن کُنتُ عَلَیَ بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّی وَرَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَمَا أُرِیدُ أَنْ أُخَالِفَکُمْ إِلَی مَا أَنْهَاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ * وَیَا قَوْمِ لاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شِقَاقِی أَن یُصِیبَکُم مِّثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِّنکُم بِبَعِیدٍ * وَاسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ * قَالُواْ یَا شُعَیْبُ مَا نَفْقَهُ کَثِیرًا مِّمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاکَ فِینَا ضَعِیفًا وَلَوْلاَ رَهْطُکَ لَرَجَمْنَاکَ وَمَا أَنتَ عَلَیْنَا بِعَزِیزٍ * قَالَ یَا قَوْمِ أَرَهْطِی أَعَزُّ عَلَیْکُم مِّنَ اللّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءکُمْ ظِهْرِیًّا إِنَّ رَبِّی بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ * وَیَا قَوْمِ اعْمَلُواْ عَلَی مَکَانَتِکُمْ إِنِّی عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَمَنْ هُوَ کَاذِبٌ وَارْتَقِبُواْ إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ * وَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا نَجَّیْنَا شُعَیْبًا وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مَّنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُواْ الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فِی دِیَارِهِمْ جَاثِمِینَ * کَأَن لَّمْ یَغْنَوْاْ فِیهَا أَلاَ بُعْدًا لِّمَدْیَنَ کَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ (2).

{و به سوی [اهل] مدین برادرشان شعیب را [فرستادیم.] گفت: ای قوم من، خدا را بپرستید برای شما جز او معبودی نیست و پیمانه و ترازو را کم مکنید. به راستی شما را در نعمت می بینم و[لی] از عذاب روزی فراگیر بر شما بیمناکم. و ای قوم من، پیمانه و ترازو را به داد تمام دهید و حقوق مردم را کم مدهید و در زمین به فساد سر برمدارید. اگر مؤمن باشید باقیمانده [حلال] خدا برای شما بهتر است و من بر شما نگاهبان نیستم. گفتند: ای شعیب آیا نماز تو به تو دستور می دهد که آنچه را پدران ما می پرستیده اند رها کنیم یا در اموال خود به میل خود تصرف نکنیم. راستی که تو بردبار فرزانه ای. گفت: ای قوم من، بیندیشید اگر از جانب پروردگارم دلیل روشنی داشته باشم و او از سوی خود روزی نیکویی به من داده باشد [آیا باز هم از پرستش او دست بردارم.] من نمی خواهم در آنچه شما را از آن باز می دارم با شما مخالفت کنم [و خود مرتکب آن شوم.] من قصدی جز اصلاح [جامعه] تا آن جا که بتوانم ندارم و توفیق من جز به [یاری] خدا نیست. بر او توکل کرده ام و به سوی او بازمی گردم. و ای قوم من، زنهار تا مخالفت شما با من شما را بدان جا نکشاند که [بلایی] مانند آنچه به قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح رسید به شما [نیز] برسد و قوم لوط از شما چندان دور نیست. و از پروردگار خود آمرزش بخواهید. سپس به درگاه او توبه کنید که پروردگار من مهربان و دوستدار [بندگان] است. گفتند: ای شعیب، بسیاری از آنچه را که می گویی نمی فهمیم و واقعاً تو را در میان خود ضعیف می بینیم و اگر عشیره تو نبود قطعاً سنگسارت می کردیم و تو بر ما پیروز نیستی. گفت: ای قوم من، آیا عشیره من پیش شما از خدا عزیزتر است که او را پشت سر خود گرفته اید [و فراموشش کرده اید.] در حقیقت پروردگار من به آنچه انجام می دهید احاطه دارد. و ای قوم من، شما بر حسب امکانات خود عمل کنید. من [نیز] عمل می کنم. به زودی خواهید دانست که عذاب رسواکننده بر چه کسی فرود می آید و دروغگو کیست و انتظار برید که من [هم] با شما منتظرم. و چون فرمان ما آمد شعیب و کسانی را که با او ایمان آورده بودند به رحمتی از جانب خویش نجات دادیم و کسانی را که ستم کرده بودند فریاد [مرگبار] فرو گرفت و در خانه هایشان از پا درآمدند. گویی در آن [خانه ها] هرگز اقامت نداشته اند. هان مرگ بر [مردم] مدین همان گونه که ثمود هلاک شدند.}

- وَإِن کَانَ أَصْحَابُ الأَیْکَةِ لَظَالِمِینَ*فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِینٍ(3).

{و راستی اهل ایکه ستمگر بودند. پس از آنان انتقام گرفتیم و آن دو [شهر اکنون] بر سر راهی آشکاراست.}

-کذب اصحاب الایکه المرسلین * إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَلَا تَتَّقُونَ *

ص: 374


1- . اعراف / 85-93
2- . هود / 84-95
3- . حجر / 78-79

وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْ ءٍ عِلْماً عَلَی اللَّهِ تَوَکَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ* وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ* فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ*الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ* فَتَوَلَّی عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسی عَلی قَوْمٍ کافِرِینَ»(85-93)

هود: «وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ وَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ* وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ* بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ *وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ *قالُوا یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ* قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ رَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلی ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ* وَ یا قَوْمِ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقاقِی أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ* وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ* قالُوا یا شُعَیْبُ ما نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراکَ فِینا ضَعِیفاً وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزِیزٍ* قالَ یا قَوْمِ أَ رَهْطِی أَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا إِنَّ رَبِّی بِما تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ* وَ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلی مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَ مَنْ هُوَ کاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ* وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا شُعَیْباً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیارِهِمْ جاثِمِینَ *کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیها أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ»(84-95)

الحجر: «وَ إِنْ کانَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ لَظالِمِینَ* فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ»(78-79)

الشعراء: «کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ* إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ*

ص: 374

إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ * فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ * وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی رَبِّ الْعَالَمِینَ * أَوْفُوا الْکَیْلَ وَلَا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ * وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ * وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ * وَاتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ * قَالُوا إِنَّمَا أَنتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ * وَمَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَإِن نَّظُنُّکَ لَمِنَ الْکَاذِبِینَ * فَأَسْقِطْ عَلَیْنَا کِسَفًا مِّنَ السَّمَاء إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ * قَالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ * فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ کَانَ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ * إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ * وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (1).

{اصحاب ایکه فرستادگان را تکذیب کردند. آنگاه که شعیب به آنان گفت: آیا پروا ندارید. من برای شما فرستاده ای در خور اعتمادم. از خدا پروا دارید و فرمانم ببرید. و بر این [رسالت] اجری از شما طلب نمی کنم. اجر من جز بر عهده پروردگار جهانیان نیست. پیمانه را تمام دهید و از کم فروشان مباشید. و با ترازوی درست بسنجید. و از ارزش اموال مردم مکاهید و در زمین سر به فساد بر مدارید. و از آن کس که شما و خلق [انبوه] گذشته را آفریده است، پروا کنید. گفتند: تو واقعا از افسون شدگانی. و تو جز بشری مانند ما [بیش] نیستی و قطعاً تو را از دروغگویان می دانیم. پس اگر از راستگویانی پاره ای از آسمان بر [سر] ما بیفکن. [شعیب] گفت: پروردگارم به آنچه می کنید داناتر است. پس او را تکذیب کردند و عذاب روز ابر [آتشبار] آنان را فرو گرفت به راستی آن عذاب روزی هولناک بود. قطعاً در این [عقوبت درس] عبرتی است و[لی] بیشترشان ایمان آورنده نبودند. و در حقیقت پروردگار تو همان شکست ناپذیر مهربان است.}

- وَمَا کُنتَ ثَاوِیًا فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَلَکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ (2).

{و تو در میان ساکنان [شهر] مدین مقیم نبودی تا آیات ما را بر ایشان بخوانی لیکن ما بودیم که فرستنده [پیامبران] بودیم.}

- وَإِلَی مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ * فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ (3).

{و به سوی [مردم] مدین برادرشان شعیب را [فرستادیم.] گفت: ای قوم من، خدا را بپرستید و به روز بازپسین امید داشته باشید و در زمین سر به فساد برمدارید. پس او را دروغگو خواندند و زلزله آنان را فرو گرفت و بامدادان در خانه هایشان از پا درآمدند.}

- وَأَصْحَابُ الْأَیْکَةِ وَقَوْمُ تُبَّعٍ کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ (4).

{و بیشه نشینان و قوم تبع به تکذیب پرداختند. همگی فرستادگان [ما] را به دروغ گرفتند و [در نتیجه] تهدید [من] واجب آمد.}

تفسیر

طبرسی رحمه الله درباره تفسیر آیه {و به سوی [مردم] مدین} می گوید: یعنی به سوی مردم مدین(5)

یا این که مدین، نام قبیله ای است. برخی می گویند: مدین، نام پسر ابراهیم علیه السلام است که آن قبیله به او نسبت داده شد. عطا می گوید: او شعیب بن توبه بن مدین بن ابراهیم است. قتاده می گوید: او شعیب بن نویب است(6). ابن اسحاق می گوید: او

ص: 375


1- . شعرا / 176-191
2- . قصص / 45
3- . عنکبوت / 36 ، 37
4- . ق / 14
5- . در منبع آمده است: {و به سوی [مردم] مدین} یعنی برادرشان شعیب را به سوی مدین فرستادیم.
6- . درباره نسب شعیب علیه السلام اختلاف نظر وجود دارد. یعقوبی در تاریخ خود می گوید: او شعیب بن نویب بن عیا بن مدین بن ابراهیم است. بغدادی در محبر نیز همین طور می گوید، در عین حال در آن، بویب بن عیفا آمده است. طبری می گوید: او شعیب بن صیفون بن عنقا بن ثابت بن مدین بن ابراهیم است. وی می گوید که برخی معتقدند شعیب از فرزندان ابراهیم علیه السلام نبوده است، بلکه از فرزندان یکی از کسانی بود که به ابراهیم علیه السلام ایمان آورد و از او در دینش پیروی کرد و با او به شام آمد. اما او پسر دختر لوط است. بنابراین مادربزرگ شعیب، دختر لوط است. برخی دیگر می گویند که نام شعیب، یترون است. سخن طبری به پایان رسید. ثعلبی در عرائس می گوید: او شعیب بن صفوان بن عیفا بن نابت بن مدین است. این نظر با آنچه پیشتر از مسعودی نقل کردیم موافق است. مسعودی می گوید که او از فرزندان نابت بن ابراهیم است. نظر صاحب الکامل نیز در پایان کتاب خواهد آمد.

إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ* فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ* وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلی رَبِّ الْعالَمِینَ* أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ* وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ* وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ* وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ* قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ *وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ* فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ* قالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ* فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ* إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ *وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ»(176-191)

القصص: «وَ ما کُنْتَ ثاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا وَ لکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ»(45)

العنکبوت: «وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ* فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ»(26-27)

ق: «وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ»(14)

تفسیر

قال الطبرسی رحمه الله فی قوله تعالی: وَ إِلی مَدْیَنَ (1)أی أهل مدین أو هو اسم القبیلة قیل إن مدین ابن إبراهیم الخلیل فنسبت القبیلة إلیه قال عطا هو شعیب بن توبة بن مدین بن إبراهیم و قال قتادة هو شعیب بن نویب (2)و قال ابن إسحاق هو

ص: 375


1- فی المصدر: «وَ إِلی مَدْیَنَ»* ای و ارسلنا الی مدین اخاهم شعیبا. م.
2- قد وقع الخلاف فی نسبه بین المؤرخین، قال الیعقوبی فی تاریخه: هو شعیب بن نویب ابن عیا بن مدین بن إبراهیم. و کذا قال البغدادیّ فی المحبر الا ان فیه: یوبب بن عیفا، و قال الطبریّ: هو شعیب بن صیفون بن عنقا بن ثابت بن مدین بن إبراهیم، و قال: قال بعضهم: لم یکن شعیب من ولد إبراهیم، و انما هو من ولد بعض من کان آمن بابراهیم و اتبعه علی دینه و هاجر معه الی الشام، و لکنه ابن بنت لوط، فجدة شعیب ابنة لوط. و قیل: ان اسم شعیب یترون انتهی. و قال الثعلبی فی العرائس: هو شعیب بن صفوان بن عیفا بن نابت بن مدین، و هو یوافق ما قد عرفت آنفا عن المسعودیّ أنّه کان من ولد نابت بن إبراهیم، و سیأتی قول صاحب الکامل فی آخر الباب.

شعیب بن میکیل(1)

بن یشجب بن مدین بن ابراهیم علیه السلام و مادر میکیل دختر لوط علیه السلام است. شعیب علیه السلام به دلیل بررسی خوب از قومش که بیشه نشین بودند، خطیب الانبیا نامیده می شد. قتاده می گوید: شعیب دو بار مبعوث شد: یک بار به سوی مدین و بار دیگر به سوی بیشه نشینان. {پس پیمانه و ترازو را تمام نهید.} یعنی در معاملات، حقوق مردم را به طور کامل دهید. {و اموال مردم را کم مدهید.} یعنی حقوقشان را نقض نکنید. {و در زمین پس از اصلاح آن فساد مکنید.} یعنی پس از آن که خداوند، زمین را با امر و نهی و فرستادن پیامبران اصلاح کرد در زمین گناه نکنید و اعمال حرام را حلال مشمارید. برخی می گویند: یعنی با ایمان نیاوردن فساد نکنید که خداوند، کِشت ها و نسل ها را از بین می برد. درباره تفسیر{و منشینید.} چند نظر وجود دارد: یکی این است که آنان بر سر راه کسانی که به منظور ایمان آوردن، آهنگ شعیب می کردند، می نشستند و با تهدیدشان به قتل، آنان را می ترساندند. دومی این است که آنان راه زنی می کردند و خداوند، آنان را از این کار نهی فرمود. سومی این است که یعنی بر سر هیچ یک از راه های دین ننشینید و با ایراد شبهه خواستار انحراف در آن نشوید. {و از راه خدا باز دارید.} یعنی از دین خدا منع کنید. {کسی را که ایمان به خدا آورده است.} یعنی خواستار ایمان شده است. {و بخواهید} یعنی راه را {کج} یعنی بگویید: این راه، باطل است. {پس شما را بسیار گردانید.} یعنی شمارتان را بسیار گردانید. ابن عباس می گوید: زیرا مدین بن ابراهیم علیه السلام با دختر لوط علیه السلام ازدواج کرد و صاحب فرزند شد تا این که فرزندانش بسیار شدند. برخی دیگر می گویند: یعنی خداوند پس از آن که آنان را نیازمند کرد توانگر ساخت. {فرجام فسادکاران} یعنی در فرجام کار قوم عاد، ثمود و لوط بیندیشید. {یا به کیش ما برگردید.} زیرا شعیب علیه السلام پیش از آن بر کیش آنان بود. از این رو لفظ بازگشت را به کار بردند. شعیب علیه السلام دین خود را در میان آنان پنهان می کرد. همچنین احتمال دارد که مقصود آنان از بازگشت، قوم او بود، اما او را در خطاب قرار دادن در زمره آنان وارد کردند یا این که مقصودشان از بازگشت، آغاز از باب مجاز بود. شعیب علیه السلام {گفت: آیا هر چند کراهت داشته باشیم.} یعنی آیا ما را هر چند در ورود به دینتان کراهت داشته باشیم در کیشتان وارد می کنید؟ {درحقیقت به خدا دروغ بسته ایم.} یعنی اگر به کیش شما بازگردیم و حلال شما را حلال و حرام شما را حرام بشماریم و آن را پس از آن که خداوند، ما را از آن کیش با اقامه دلیل و روشن ساختن حقیقت نجات داد به خداوند متعال نسبت دهیم، در آنچه شما را به آن خوانده ایم به خدا دروغ بسته ایم.

در تفسیر آیه {و ما را سزاوار نیست که به آن بازگردیم مگر آن که خدا پروردگار ما بخواهد.} چند وجه وجود دارد: یکی این است که مقصود از کیش، شریعت است نه آنچه به اعتقاد به خداوند سبحان و صفاتش باز می گردد و این که در شریعتشان چیزهایی است که جایز است

ص: 376


1- . در طبری، میکائیل و در عرائس، شعیب بن میکائیل بن یشجر آمده است. وی می گوید: نام او به سریانی یترون و مادرش میکیل دختر لوط علیه اسلام است.

شعیب بن میکیل (1)بن یشجب بن مدین بن إبراهیم و أم میکیل بنت لوط و کان یقال له خطیب الأنبیاء لحسن مراجعته قومه و هم أَصْحابُ الْأَیْکَةِ (2)و قال قتادة أرسل شعیب مرتین إلی مدین مرة و إلی أصحاب الأیکة مرة فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ أی أدوا حقوق الناس علی التمام فی المعاملات وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ أی لا تنقصوهم حقوقهم وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها أی لا تعملوا فی الأرض بالمعاصی و استحلال المحارم بعد أن أصلحها الله بالأمر و النهی و بعثة الأنبیاء و قیل لا تفسدوا بأن لا تؤمنوا فیهلک الله الحرث و النسل وَ لا تَقْعُدُوا فیه أقوال أحدها أنهم کانوا یقعدون علی طریق من قصد شعیبا للإیمان به فیخوفونه بالقتل و ثانیها أنهم کانوا یقطعون الطریق فنهاهم عنه و ثالثها أن المراد لا تقعدوا بکل طریق من طرق الدین فتطلبون له العوج بإیراد الشبهة وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أی تمنعون عن دین الله مَنْ آمَنَ بِهِ أی من أراد الإیمان وَ تَبْغُونَها أی السبیل عِوَجاً بأن تقولوا هو باطل فَکَثَّرَکُمْ أی کثر عددکم قال ابن عباس و ذلک أن مدین بن إبراهیم تزوج بنت لوط فولدت حتی کثر أولادها و قیل جعلکم أغنیاء بعد أن کنتم فقراء عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ أی فکروا فی عواقب أمر عاد و ثمود و قوم لوط أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا لأنه کان عندهم أنه کان قبل ذلک علی دینهم فلذلک أطلقوا لفظ العود و قد کان یخفی دینه فیهم و یحتمل أنهم أرادوا به قومه فأدخلوه معهم فی الخطاب أو یراد بالعود الابتداء مجازا قال أی شعیب أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ أی أ یعبدوننا فی مثلکم و لو کنا کارهین للدخول فیها قَدِ افْتَرَیْنا أی إن عدنا فی ملتکم بأن نحل ما تحلونه و نحرم ما تحرمونه و ننسبه إلی الله تعالی بعد إذ نجانا الله منها بأن أقام الدلیل و أوضح الحق لنا فقد اختلقنا علی الله کذبا فیما دعوناکم إلیه وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا فیه وجوه أحدها أن المراد بالملة الشریعة لا ما یرجع إلی الاعتقاد فی الله سبحانه و صفاته و فی شریعتهم أشیاء یجوز أن

ص: 376


1- فی الطبریّ: میکائیل. و فی العرائس: شعیب ابن میکائیل بن یشجر، و قال: اسمه بالسریانیة: یترون، و أمه میکیل ابنة لوط.
2- الایکة الغیضة، و هی غیضة شجر قرب مدین، و قیل: هو الشجر الملتف.

خداوند را در آن چیز ها عبادت کرد. بنابراین گویا او فرموده است: ما را سزاوار نیست که به کیش شما بازگردیم مگر این که خدا بخواهد ما او را در آن کیش عبادت کنیم و شریعت ما را منسوخ کند.

دومی این است که او آنچه نمی باشد را به چیزی مشروط کرده که از باب معبود قرار دادن نباشد. همان طور که خداوند فرمود: {و در بهشت درنمی آیند مگر آنکه شتر در سوراخ سوزن داخل شود.}

سومی این که مگر اینکه خدا بخواهد که شما بتوانید ما را مجبور کنید و بین شما و او را آزاد گذارد و ما با اکراه و اجبار به اظهار کردن آن باز گردیم.

چهارمی این است که هاء در فیها به دِه بر می گردد یعنی ما از دِه بیرون خواهیم رفت و تنها در صورتی باز می گردیم که خداوند، وعده غلبه و پیروزی ما بر شما را بخواهد و ما به دِه بازگردیم.

پنجمی این است که یعنی مگر این که خداوند بخواهد شما را به حقیقت بازگرداند و همه در یک کیش گرد هم آییم؛ زیرا او وقتی در حکایت سخن آنان فرمود: {یا به کیش ما برگردید.} به این معنا بود که یا همگی بر یک کیش باشیم. بنابراین نیکو بود که پس از آن بگوید: مگر این که خداوند بخواهد تا ما را در یک کیش گرد هم آورد. در پیروزی بر شما و در تمام کار هایمان {بر خدا توکل کرده ایم.} {بار پروردگارا داوری کن}، پرسشی از سوی شعیب علیه السلام و تمایلی از سوی او از باب بریدن از همه چیز و توجه به خداست و می خواهد که خداوند متعال میان او و قومش به حق داوری کند. هر چند واضح است که خداوند ناگزیر همین کار را خواهد کرد. برخی دیگر می گویند: یعنی از ما و قوممان پرده بردار و روشن ساز که ما بر حق هستیم. این دعا شتابزدگی ای از سوی شعیب علیه السلام برای پیروزی بود. {که تو بهترین داورانی.} یعنی بهترین داوران و حکم کنندان هستی. {در این صورت قطعاً زیانکارید.} یعنی به منزله کسی هستید که سرمایه اش از دست رفته است. برخی دیگر آن را به معنای مغبون شدگان و برخی به معنای نابود شدگان می دانند. {از پا درآمدند.} یعنی مردند و به رو درافتادند. {گویی خود در آن [دیار] سکونت نداشتند.} یعنی گویی هرگز در آن دیار سکونت نکردند؛ زیرا نابود شده طوری است که گویی نبوده است. {از ایشان روی برتافت.} یعنی چون روی آوردن عذاب به سوی آنان را دید به مانند رویگرداندن فرد ناامید از آنان روی برگردانید. {دیگر چگونه دریغ بخورم} یعنی غمگین شوم {بر گروهی که کافرند} و به دلیل این که شایسته عذاب بودند عذاب بر آنان نازل شد(1).

{به راستی شما را در نعمت می بینم.} یعنی شما را می بینم در ارزانیِ قیمت به سر می برید. برخی می گویند: مقصود از نعمت، مال و زیور آلات دنیاست. او آنان را از گرانی، افزایش قیمت و از بین رفتن نعمت بر حذر داشت یا این که یعنی شما را در اموال بسیار و فراخی معیشت می بینم. بنابراین نیازی به کاستن از پیمانه و وزن ندارید. {روزی فراگیر} یعنی روز قیامت که عذابش همه کافران را در بر می گیرد.

ص: 377


1- . مجمع البیان 4: 447-450

یتعبد الله بها فکأنه قال لیس لنا أن نعود فی ملتکم إلا أن یشاء الله أن یتعبدنا بها و ینسخ ما نحن فیه من الشریعة.

و ثانیها أنه علق ما لا یکون بما علم أنه لا یکون علی وجه التبعید کما قال وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ (1)و ثالثها إلا أن یشاء الله أن یمکنکم من إکراهنا و یخلی بینکم و بینه فنعود إلی إظهارها مکرهین.

و رابعها أن تعود الهاء إلی القریة أی سنخرج من قریتکم و لا نعود فیها إلا أن یشاء الله بما ینجزه لنا من الوعد فی الإظهار علیکم و الظفر بکم فنعود فیها.

و خامسها أن یکون المعنی إلا أن یشاء الله أن یردکم إلی الحق فنکون جمیعا علی ملة واحدة لأنه لما قال حاکیا عنهم أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا کأن معناه أو لنکونن علی ملة واحدة فحسن أن یقول من بعد إلا أن یشاء الله أن یجمعکم معنا علی ملة واحدة عَلَی اللَّهِ تَوَکَّلْنا فی الانتصار منکم و فی کل أمورنا رَبَّنَا افْتَحْ سؤال من شعیب و رغبة منه إلی الله تعالی فی أن یحکم بینه و بین قومه بالحق علی سبیل الانقطاع إلیه و إن کان من المعلوم أن الله سیفعله لا محالة و قیل أی اکشف بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا و بین أننا علی حق و هذه استعجال منه للنصر وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ أی الحاکمین و الفاصلین إِذاً لَخاسِرُونَ أی بمنزلة من ذهب رأس ماله و قیل مغبونون و قیل هالکون جاثِمِینَ أی میتین ملقین علی وجوههم کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا أی کأن لم یقیموا بها قط لأن المهلک یصیر کأن لم یکن فَتَوَلَّی عَنْهُمْ أی أعرض عنهم لما رأی إقبال العذاب علیهم إعراض الآیس منهم فَکَیْفَ آسی أی أحزن عَلی قَوْمٍ کافِرِینَ حل العذاب بهم مع استحقاقهم له. (2)إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ أی برخص السعر و الحصب و قیل أراد بالخیر المال و زینة الدنیا فحذرهم الغلاء و زیادة السعر و زوال النعمة أو المعنی أراکم فی کثرة الأموال و سعة الرزق فلا حاجة لکم إلی نقصان الکیل و الوزن یَوْمٍ مُحِیطٍ أی یوم القیامة یحیط عذابه

ص: 377


1- الأعراف: 40.
2- مجمع البیان 4: 447- 450. م.

{باقیمانده [حلال] خدا برای شما بهتر است.} یعنی حلالی که پس از کامل دادن پیمانه و وزن برایتان باقی می ماند از کاستن و کم فروشی بهتر و شرط ایمان است؛ زیرا اگر آنان، مؤمن به خدا باشند درستی این سخن را در می یابند. برخی دیگر می گویند: یعنی باقی گذاشتن نعمت برای شما توسط خداوند بهتر از سودی است که از راه کم فروشی به دست می آید. برخی دیگر معنای آن را اطاعت خداوند می دانند(1).

به نظر برخی نیز به معنای روزی خداست. {و من بر شما نگاهبان نیستم.} یعنی اگر خداوند بخواهد که نعمت های خود را از شما بگیرد من نمی توانم آنها را برایتان نگهدارم یا این که من نگاهبان اعمالتان نیستم. تنها وظیفه من ابلاغ است. {آیا نماز تو به تو دستور می دهد} تنها دلیلشان برای گفتن این سخن آن بود که شعیب علیه السلام بسیار نماز می گزارد و هنگام نماز می فرمود: نماز، بازدارنده از بدی و نهی کننده از زشتی است. بنابراین آنان پرسیدند: آیا نماز تو که مدعی هستی به خوبی امر و از بدی نهی می کند تو را به این کار دستور داده است؟ این تفسیر از ابن عباس روایت شده است. برخی دیگر می گویند: یعنی آیا دینت تو را به ترک دین گذشتگان دستور می دهد؟ نماز، کنایه از دین، آمده است؛ زیرا نماز از بزرگترین امور دینی است. آنان این مطلب را از باب تمسخر گفتند(2).

بیضاوی می­گوید که {أَو أَن نَفعَلَ} عطف بر {ما} است. یعنی و آیا به ما دستور می دهی تا از تصرف در اموالمان به طور دلخواه دست بکشیم. این، پاسخ نهی از کم فروشی و دستور به کامل دادن است. برخی نیز می گویند که شعیب علیه السلام آنان را از تکه تکه کردن درهم ها و دینارها نهی فرموده بود و مقصودشان از آن سخن همین بوده است. {از جانب پروردگارم دلیل روشنی داشته باشم.}، اشاره به علم و نبوّتی است که خداوند به شعیب علیه السلام ارزانی داشت. {روزی به من داده باشد.} نیز اشاره به مال حلالی است که خداوند به شعیب علیه السلام ارزانی داشت. جواب شرط، محذوف و تقدیرش این است: آیا با این نعمت دادن می توانم در وحی او خیانت ورزم و با امر و نهیش مخالفت ورزم. {من نمی خواهم با شما مخالفت کنم.} یعنی نمی خواهم مرتکب چیزی شوم که شما را از آن نهی می کنم تا بدین وسیله مستبد گردم و اگر به نفعم بود آن را برگزینم و با این که شما را از آن نهی می کنم خود از آن روی بر نگردانم. وقتی عرب ها می گویند: خالَفتُ زیداً إِلی کَذا یعنی آهنگ فلان چیز کردم در حالی که زید از آن رویگردان بود. همچنین وقتی بر عکس باشد می گویند: خالَفتُهُ عَنهُ. {من قصدی ندارم} یعنی من قصدی جز

اصلاح شما با امر به معروف و نهی از منکر ندارم و آن تا زمانی است که توانایی اصلاح را داشته باشم. اگر من اصلاح را در میان شما می یافتم شما را نهی نمی کردم. {و توفیق من} برای دستیابی به حق و هدایت تنها با هدایت و یاری اوست(3).

ص: 378


1- . سید رضی احتمال دیگری را به این احتمالات می افزاید. او می­گوید: برخی می گویند: بقیه الله به معنای درگذشتن خداوند از شما و رحم کردنش به شماست پس از آن که شایسته عذاب بودید. همان طور که اگر کشتار برای عربهای در حال جنگ با یکدیگر دشوار شود و اوضاعشان سخت گردد می گویند: البقیه، البقیه یعنی ما بقیه را برای شما می خواهیم. بقیه در اینجا هم معنای اِبقا است.
2- . مجمع البیان 5: 187-188
3- . انوار التنزیل 1: 224

بجمیع الکفار بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ أی ما أبقی الله لکم من الحلال بعد إتمام الکیل و الوزن خیر من البخس و التطفیف و شرط الإیمان لأنهم إن کانوا مؤمنین بالله عرفوا صحة هذا القول و قیل معناه إبقاء الله النعیم علیکم خیر لکم مما یحصل من النفع بالتطفیف و قیل طاعة الله (1)و قیل رزق الله وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ أی و ما أنا بحافظ نعم الله علیکم إن أراد أن یزیلها عنکم أو ما أنا بحافظ لأعمالکم إن علی إلا البلاغ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ إنما قالوا ذلک لأن شعیبا کان کثیر الصلاة و کان یقول إذا صلی إن الصلاة رادعة عن الشر ناهیة عن الفحشاء و المنکر فقالوا أ صلاتک التی تزعم أنها تأمر بالخیر و تنهی عن الشر أمرتک بهذا عن ابن عباس و قیل معناه أ دینک یأمرک بترک دین السلف کنی عن الدین بالصلاة لأنها من أجل أمور الدین و إنما قالوا ذلک علی وجه الاستهزاء (2)أَوْ أَنْ نَفْعَلَ قال البیضاوی عطف علی ما أی و أن نترک فعلنا ما نشاء فی أموالنا و هو جواب النهی عن التطفیف و الأمر بالإیفاء و قیل کان ینهاهم عن تقطیع الدراهم و الدنانیر فأرادوا به ذلک عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی إشارة إلی ما آتاه الله من العلم و النبوة وَ رَزَقَنِی إشارة إلی ما آتاه الله من المال الحلال و جواب الشرط محذوف تقدیره فهل یسع لی مع هذا الإنعام أن أخون فی وحیه و أخالفه فی أمره و نهیه وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ أی و ما أرید أن آتی ما أنهاکم عنه لأستبد به فلو کان صوابا لآثرته و لم أعرض عنه فضلا أن أنهاکم عنه یقال خالفت زیدا إلی کذا إذا قصدته و هو مول عنه و خالفته عنه إذا کان الأمر بالعکس إن أرید أی ما أرید إلا أن أصلحکم بأمری بالمعروف و نهیی عن المنکر ما دمت أستطیع الإصلاح فلو وجدت الإصلاح فیما أنتم علیه لما نهیتکم وَ ما تَوْفِیقِی لإصابة الحق و الرشاد إلا بهدایته و معونته. (3)

ص: 378


1- و أضاف السیّد الرضیّ علی هذه الوجوه وجها آخر، قال: و قد قیل: بقیة اللّه أی عفو اللّه عنکم و رحمته لکم بعد استحقاقکم العذاب، کما یقول العرب المتحاربون بعضهم لبعض إذا استحر فیهم القتل و اعضلهم الخطب: البقیة البقیة أی نسألکم البقیة علینا، و البقیة هاهنا و الابقاء بمعنی واحد.
2- مجمع البیان 5: 187- 188. م.
3- أنوار التنزیل 1: 224. م.

طبرسی در تفسیر آیه {و به سوی او بازمی گردم.} می گوید: یعنی در روز معاد به سوی خدا باز می گردم یا با عمل و نیّتم به سوی خدا باز می گردم یعنی همه اعمال من به خاطر خداست. {مخالفت شما با من شما را بدان جا نکشاند.} یعنی اختلاف و دشمنی با آن باعث نشود {که} از عذاب دنیا {به شما [نیز] برسد.} {و قوم لوط از شما چندان دور نیست.} یعنی آنان از نظر زمانی به شما نزدیکند یا منزلشان به شما نزدیک است. پس از آنان پند بگیرید. {از پروردگار خود آمرزش بخواهید} یعنی از خداوند آمرزش بخواهید. سپس با توبه به آن آمرزش دست یابید یا به دلیل گذشته آمرزش بخواهید و در آینده عزم راسخ داشته باشید یا آمرزش بخواهید. سپس بر توبه استوار بمانید یا آشکارا آمرزش بخواهید و پشیمانی را در دلتان پنهان کنید. {دوستدار} یعنی دوستدار آنان و خواهان منافعشان است یا با دادن نعمت فراوان به آنان اظهار دوستی کرد. {نمی فهمیم} یعنی معنای بسیاری از سخن تو را نمی فهمیم یا بسیاری از آن را نمی پذیریم و به آن عمل نمی کنیم. {ضعیف} یعنی دارای بدن ضعیف یا دارای دیدگانی با نور ضعیف یا زبون. برخی نیز می گویند که شعیب علیه السلام نابینا بود.

درباره این که آیا جایز است پیامبر نابینا باشد اختلاف نظر وجود دارد. برخی معتقدند که جایز نیست؛ زیرا نابینا بودن باعث تنفر و دوری مردم از او می شود. برخی دیگر معتقدند که اگر باعث تنفر نشود و به منزله دیگر بیماری ها باشد جایز است.

{و اگر عشیره تو نبود قطعا سنگسارت می کردیم.} یعنی اگر حرمت عشیره ات نبود تو را با سنگ می کشتیم. برخی دیگر می گوید: یعنی تو را مورد شماتت قرار داده و به تو ناسزا می گفتیم. {و تو بر ما پیروز نیستی.} یعنی ما به دلیل عزیز بودنت برایمان نیست که تو را نمی کشیم، بلکه دلیلش قومت است. {پشت سر} یعنی خدا را پشت سرتان گرفته اید. به عبارت دیگر او را فراموش کرده اید(1). برخی دیگر می گویند که هاء در آیه به آن چیزی بر می گردد که شعیب علیه السلام آورده است. {بر حسب امکانات خود} یعنی به همین حالتان. این تهدیدی به شکل امر است. {من [نیز] عمل می کنم.} به آنچه خداوند به ما دستور داده است. برخی دیگر می گویند: یعنی من به هشدار دادنی که بر عهده من است عمل می کنم. {و انتظار برید} یعنی منتظر عذابی باشید که پروردگارتان به شما وعده داد. من نیز با شما منتظر آن هستم یا منتظر وعده های شیطان بمانید و من منتظر وعده های خداوند می شوم.

امام رضا علیه السلام فرمود: چقدر صبر و انتظار فرج، زیباست. آیا سخن آن بنده درستکار را نشنیده ای که فرمود: {و انتظار برید که من [هم] با شما منتظرم.}

{فریاد} یعنی جبرئیل فریادی کشید و آنان مردند. بلخی می گوید: جایز است که آن فریاد، همان طور که در روایت آمده است به معنای حقیقی اش باشد. همچنین جایز است که آن فریاد، نوعی از عذاب باشد. عرب ها می گویند: صاحَ الزَّمانُ

ص: 379


1- . سید بن طاووس می­گوید: مقصود این است که شما دستور خداوند سبحان را پشت سرتان قرار دادید. این تعبیر، تعبیر معروفی در زبان عرب هاست که مردی از آنان به کسی که برآورده کردن خواسته اش را از یاد برده است می گوید: خواسته ام را پشت سرت قرار دادی.

وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ قال الطبرسی أی إلیه أرجع فی المعاد أو إلیه أرجع بعملی و نیتی أی أعمالی کلها لوجه الله لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقاقِی أی لا یکسبنکم خلافی و معاداتی أَنْ یُصِیبَکُمْ من عذاب العاجلة وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ أی هم قریب منکم فی الزمان أو دارهم قریبة من دارکم فیجب أن تتعظوا بهم اسْتَغْفِرُوا أی اطلبوا المغفرة من الله ثم توصلوا إلیها بالتوبة أو استغفروا للماضی و اعزموا فی المستقبل أو استغفروا ثم دوموا علی التوبة أو استغفروا علانیة و أضمروا الندامة فی القلب وَدُودٌ أی محب لهم مرید لمنافعهم أو متودد إلیهم بکثرة إنعامه علیهم ما نَفْقَهُ أی ما نفهم عنک معنی کثیر من کلامک أو لا نقبل کثیرا منه و لا نعمل به ضَعِیفاً أی ضعیف البدن أو ضعیف البصر أو مهینا و قیل کان علیه السلام أعمی.

و اختلف فی أن النبی هل یجوز أن یکون أعمی فقیل لا یجوز لأن ذلک ینفر و قیل یجوز أن لا یکون فیه تنفیر و یکون بمنزلة سائر العلل و الأمراض.

وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ أی و لو لا حرمة عشیرتک لقتلناک بالحجارة و قیل معناه لشتمناک و سببناک وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزِیزٍ أی لم ندع قتلک لعزتک علینا و لکن لأجل قومک ظِهْرِیًّا أی اتخذتم الله وراء ظهورکم یعنی نسیتموه (1)و قیل الهاء عائدة إلی ما جاء به شعیب عَلی مَکانَتِکُمْ أی علی حالتکم هذه و هذا تهدید فی صورة الأمر إِنِّی عامِلٌ علی ما أمرنی ربی و قیل إنی عامل علی ما أنا علیه من الإنذار وَ ارْتَقِبُوا أی انتظروا ما وعدکم ربکم من العذاب إنی معکم منتظر لذلک أو انتظروا مواعید الشیطان و أنا أنتظر مواعید الرحمن.

وَ رُوِیَ عَنِ الرِّضَا علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: مَا أَحْسَنَ الصَّبْرَ وَ انْتِظَارَ الْفَرَجِ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ

الصَّیْحَةُ صاح بهم جبرئیل صیحة فماتوا قال البلخی یجوز أن تکون الصیحة صیحة علی الحقیقة کما روی و یجوز أن یکون ضربا من العذاب تقول العرب صاح الزمان

ص: 379


1- قال السیّد: المراد انکم جعلتم امر اللّه سبحانه وراء ظهورکم، و هذا معروف فی لسان العرب أن یقول الرجل منهم لمن أغفل قضاء حاجته: جعلت حاجتی وراء ظهرک.

بِهِم یعنی هلاک شدند. {هان مرگ} یعنی قطعاً از رحمت خداوند دور شدند. برخی دیگر می گویند: یعنی مرگ بر آنان، همان طور که قوم ثمود نابود شدند(1).

{اهل ایکه} آنان بیشه نشینانی بوند که شعیب علیه السلام به سوی آنان و به سوی اهل مدین فرستاده شد. اهل مدین با فریاد نابود شدند، اما اهل ایکه با سایه ای که در آتشش سوختند نابود شدند. آنان اهل بیشه بودند. خداوند، آنان را هفت روز با گرما مجازات کرد. سپس ابری را ایجاد کرد و آنان به منظور آسایش به سایه اش پناه جستند. چون در زیر آن گرد آمدند خداوند، آذرخشی را از آن ابر به سویشان فرستاد و همگی آتش گرفتند. {پس از آنان انتقام گرفتیم.} یعنی از قوم شعیب و

قوم لوط. {و آن دو [شهر اکنون] بر سر راهی آشکار است.} یعنی دو شهر قوم لوط و بیشه نشینان بر سر راهی است که مردم به وسیله آن هدایت و رهنمون می شوند یا این که داستان شهرهای آن دو قوم در لوح محفوظ نوشته شده است(2).

{از کم فروشان} یعنی از کسانی که از پیمانه و وزن می کاهند. {با ترازوی درست} یعنی با ترازویی که درست است. {خلق} به معنای سرشت است. {واقعاً} یعنی قطعاً {ابر} یعنی ابری که بر آنان سایه انداخت(3).

{و تو مقیم نبودی} یعنی تو در میان قوم شعیب مقیم نبودی تا خبر آنان را برای اهل مکه بازگو کنی، بلکه ما این اخبار را بر تو فرستادیم و نازل کردیم و اگر نازل نمی کردیم تو نمی دانستی یا این که تو داستان های پیامبران را مشاهده نکرده ای یا کسی آنها را برای تو نخوانده است، بلکه ما آنها را به تو وحی کردیم تا آن، دلیلی بر درستی نبوّتت باشد(4).

روایات

روایت 1.

علل الشرائع: انس: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شعیب علیه السلام از عشق خداوند عزوجل آن قدر گریست تا نابینا شد. خداوند عزوجل نور دیدگاننش را بازگرداند. سپس او گریست تا نابینا شد و خداوند عزوجل نور دیدگانش را دوباره به او باز گرداند. سپس گریست تا این که نابینا شد و خداوند، نور دیدگانش را به او باز گرداند. در بار چهارم خداوند به او وحی فرمود: ای شعیب، تا کِی می خواهی به این کار ادامه دهی؟ تا ابد؟ اگر گریه ات به دلیل ترس از آتش است تو را نجات می دهم و اگر به دلیل اشتیاق به بهشت است تو را مجاز می سازم. شعیب علیه السلام عرض کرد:

ص: 380


1- . مجمع البیان 5: 187-189
2- . مجمع البیان 6: 343
3- . مجمع البیان 7: 202. این، نقل به معنا است. اصل عبارت بدین شکل است: {بِالقِسطاسِ المُستَقیم} یعنی با عدالتی که ستمی در آن نباشد یعنی کامل و تمام وزن کنید.
4- . مجمع البیان 7: 257

بهم إذا هلکوا أَلا بُعْداً أی بعدوا من رحمة الله بعدا و قیل أی هلاکا لهم کما هلکت ثمود. (1)أَصْحابُ الْأَیْکَةِ هم أهل الشجر الذین أرسل إلیهم شعیب و أرسل إلی أهل مدین فأهلکوا بالصیحة و أما أصحاب الأیکة فأهلکوا بالظلة التی احترقوا بنارها و کانوا أصحاب غیاض فعاقبهم الله بالحر سبعة أیام ثم أنشأ سحابة فاستظلوا بها یلتمسون الروح فیها فلما اجتمعوا تحتها أرسل منها صاعقة فاحترقوا جمیعا فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ أی من قوم شعیب و قوم لوط وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ أی إن مدینتی قوم لوط و أصحاب الأیکة بطریق یؤم و یتبع و یهتدی به أو إن حدیث مدینتهما لمکتوب فی اللوح المحفوظ. (2)مِنَ الْمُخْسِرِینَ أی من الناقصین للکیل و الوزن بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ أی بالمیزان السوی و الجبلة الخلیقة کِسَفاً أی قطعا و الظلة السحابة التی أظلتهم. (3)وَ ما کُنْتَ ثاوِیاً أی مقیما فی قوم شعیب فتقرأ علی أهل مکة خبرهم و لکنا أرسلنا و أنزلنا علیک هذه الأخبار و لو لا ذلک لما علمتها أو أنک لم تشاهد قصص الأنبیاء و لا تلیت علیک و لکنا أوحیناها إلیک فیدل ذلک علی صحة نبوتک (4).

الأخبار

«1»

ع، علل الشرائع الطَّالَقَانِیُّ عَنْ عُمَرَ بْنِ یُوسُفَ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الرَّقِّیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مَهْدِیٍّ الرَّقِّیِّ عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ عَنْ مَعْمَرٍ عَنِ الزُّهْرِیِّ عَنْ أَنَسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَکَی شُعَیْبٌ علیه السلام مِنْ حُبِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّی عَمِیَ فَرَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَکَی حَتَّی عَمِیَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَکَی حَتَّی عَمِیَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهِ بَصَرَهُ فَلَمَّا کَانَتِ الرَّابِعَةُ أَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ یَا شُعَیْبُ إِلَی مَتَی یَکُونُ هَذَا أَبَداً مِنْکَ إِنْ یَکُنْ هَذَا خَوْفاً مِنَ النَّارِ فَقَدْ آجَرْتُکَ- (5)وَ إِنْ یَکُنْ شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ فَقَدْ أَبَحْتُکَ فَقَالَ

ص: 380


1- مجمع البیان 5: 187- 189. م.
2- مجمع البیان 6: 343. م.
3- مجمع البیان 7: 202. و هو نقل بالمعنی، اصل العبارة هکذا: «بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ»* ای بالعدل الذی لا حیف فیه یعنی زنوا وزنا بجمع الایفاء و الاستیفاء انتهی. م.
4- مجمع البیان 7: 257. م.
5- أی أنقذتک.

ای خدا و سرور من، تو می دانی که من به دلیل ترس از آتش جهنم و یا به دلیل اشتیاق به بهشت گریه نکردم، بلکه عشق تو به دلم بسته شده

است. از این رو نمی توانم تا دیدنت صبر کنم. خداوند بزرگ به او وحی کرد: اگر این طور است تو را به خدمت کلیم خود موسی بن عمران در می آورم.

صدوق رحمه الله می گوید: مقصود شعیب علیه السلام این است که من پیوسته گریه می کنم تا ببینم تو مرا به عنوان دوستدار خود پذیرفته ای(1).

توضیح

واژه (أَو) به معنای تا این که یا مگر این که است. یعنی تا این که نهایت عرفان و یقین که از آن به دیدن تعبیر می شود، برایم حاصل آید. مقصود از دیدن، دیدن دل است نه دیدن سر. در نتیجه مقصود، درخواست معرفت کامل بر طبق توانایی، قابلیت، گنجایش و توان است(2).

توضیح این مطلب در کتاب توحید گذشت.

روایت 2.

تفسیر علی بن ابراهیم: خداوند، شعیب را به سوی مدین که دِهی بر سر راه شام بود فرستاد، اما آنان به او امان نیاوردند. خداوند، سخنشان را این طور حکایت فرموده است: {گفتند: ای شعیب، آیا نماز تو به تو دستور می دهد که آنچه را پدران ما می پرستیده اند رها کنیم} تا {بردبار فرزانه ای.} حضرت فرمود: آنان گفتند: قطعاً تو سفیه و نادانی. خداوند، سخنشان را این طور حکایت فرمود: {راستی که تو بردبار فرزانه ای.} خداوند متعال تنها به دلیل کم فروشی شان آنان را نابود ساخت(3).

توضیح

بیضاوی در تفسیر آیه {راستی که تو بردبار فرزانه ای.} می گوید: آنان او را به سخره گرفتند و مقصودشان این بود که او را با عکس این سخن وصف کنند یا این که برای انکار و بعید شمردن آنچه شنیده بودند این طور دلیل آوردند که او بردبار و فرزانه است و این دو صفت، مانع از گفتن چنین سخنانی می شود. سخن بیضاوی به پایان رسید(4).

می­گویم: آنچه در تفسیر علی بن ابراهیم آمده غیر از این دو وجه است و خلاصه اش این است که خداوند متعال عکس سخن آنان را بیان کرد تا اشاره کند به این که سخنشان آن قدر زشت و رکیک بود که نمی شد بر زبان آورد(5).

روایت 3.

تفسیر علی بن ابراهیم: {و واقعا تو را در میان خود ضعیف می بینیم.} شعیب علیه السلام دیدگان ضعیفی داشت. {و انتظار برید} یعنی منتظر بمانید.

ص: 381


1- . علل الشرائع 30-31
2- . همچنین احتمال دارد که کنایه از مرگ باشد یعنی تا این که بمیرم.
3- . تفسیر القمی: 313
4- . انوار التنزیل 1: 224
5- . همچنین احتمال دارد که آنان این سخن را از باب استفهام انکاری گفته اند تا به او بگویند که چنین سخنی از سوی یک بردبار فرزانه صادر نمی شود. بنابراین گویی آنان گفته اند: آیا تو با گفتن این سخنان بردبار و فرزانه ای؟!

إِلَهِی وَ سَیِّدِی أَنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی مَا بَکَیْتُ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا شَوْقاً إِلَی جَنَّتِکَ وَ لَکِنْ عَقَدَ حُبُّکَ عَلَی قَلْبِی فَلَسْتُ أَصْبِرُ أَوْ أَرَاکَ فَأَوْحَی اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَیْهِ أَمَّا إِذَا کَانَ هَذَا هَکَذَا فَمِنْ أَجْلِ هَذَا سَأُخْدِمُکَ کَلِیمِی مُوسَی بْنَ عِمْرَانَ قَالَ الصَّدُوقُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یَعْنِی بِذَلِکَ لَا أَزَالُ أَبْکِی أَوْ أَرَاکَ قَدْ قَبِلْتَنِی حَبِیباً (1).

بیان

کلمة أو بمعنی إلی أن أو إلا أن أی إلی أن یحصل لی غایة العرفان و الإیقان المعبر عنها بالرؤیة و هی رؤیة القلب لا البصر و الحاصل طلب کمال المعرفة بحسب الاستعداد و القابلیة و الوسع و الطاقة (2)و قد مضی توضیح ذلک فی کتاب التوحید.

«2»

فس، تفسیر القمی بَعَثَ اللَّهُ شُعَیْباً إِلَی مَدْیَنَ وَ هِیَ قَرْیَةٌ عَلَی طَرِیقِ الشَّامِ فَلَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ وَ حَکَی اللَّهُ قَوْلَهُمْ قالُوا یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا إِلَی قَوْلِهِ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ قَالَ قَالُوا إِنَّکَ لَأَنْتَ السَّفِیهُ الْجَاهِلُ فَحَکَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَوْلَهُمْ إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ وَ إِنَّمَا أَهْلَکَهُمُ اللَّهُ تَعَالَی بِنَقْصِ الْمِکْیَالِ وَ الْمِیزَانِ (3).

بیان

قال البیضاوی فی قوله تعالی إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ تحکموا به و قصدوا وصفه بضد ذلک أو عللوا إنکار ما سمعوا منه و استبعادهم بأنه موسوم بالحلم و الرشد المانعین عن المبادرة إلی أمثال ذلک انتهی. (4)أقول ما ذکر فی تفسیر علی بن إبراهیم غیر الوجهین و حاصله أنه تعالی عبر عما قالوه بضد قولهم إیماء إلی أن ما قالوه مما لا یمکن ذکره لاستهجانه و رکاکته (5).

«3»

فس، تفسیر القمی وَ إِنَّا لَنَراکَ فِینا ضَعِیفاً وَ قَدْ کَانَ ضَعُفَ بَصَرُهُ وَ ارْتَقِبُوا أَیِ انْتَظِرُوا

ص: 381


1- علل الشرائع: 30- 31. م.
2- و یمکن أن یکون کنایة عن الموت أی الی أن أموت.
3- تفسیر القمّیّ 313. م.
4- أنوار التنزیل 1: 224. م.
5- و أمکن أن قالوا ذلک علی سبیل الاستفهام انکارا علیه بأن ذلک لا یصدر عن الحلیم الرشید فکانهم قالوا: أ انت الحلیم الرشید مع قولک هذا؟!.

خداوند، فریادی را به سویشان فرستاد و آنان مردند(1).

{و تو مقیم نبودی} یعنی باقی نبودی(2).

روایت 4.

تفسیر علی بن ابراهیم: {پس او را تکذیب کردند} حضرت فرمود: یعنی قوم شعیب گفتند. {و عذاب روز ابر [آتشبار] آنان را فرو گرفت} یعنی روز گرما و باد های گرم(3). أَیکَه در {أَصحاب الأَیکَه} به معنای بیشه است.

توضیح

بیضاوی می گوید: بیشه نشینان همان قوم شعیب علیه السلام بودند. آنان در بیشه زندگی می کردند و خداوند، شعیب علیه السلام را به سویشان فرستاد آنان او را تکذیب کردند و با ابر نابود شدند. أَیکَه به معنای درختان انبوه است(4).

روایت 5.

معانی الاخبار: اصبغ: امام علی علیه السلام در تفسیر آیه {و گفتند پروردگارا پیش از [رسیدن] روز حساب بهره ما را [از عذاب] به شتاب به ما بده.} فرمود: مقصود، بهره شان از عذاب است(5).

توضیح

بیضاوی می گوید: یعنی قسمت من از عذابی که به آن هشدار داده شدیم یا بهشتی که به مؤمنان وعده می دهی. قِطّ از قَطَّهُ به معنی آن را برید است.

همچنین به دفتر حساب قِطّ می گویند؛ زیرا بریده ای از کاغذ است و به همین معنا نیز تفسیر شده است یعنی دفتر اعمالمان را زودتر برایمان بیاور تا در آن بنگریم(6).

روایت 6.

قصص الانبیاء: سعد الاسکاف: امام سجاد علیه السلام فرمود: نخستین کسی که پیمانه و ترازو ساخت شعیب پیامبر صلی الله علیه و آله بود. او آن را با دست خود ساخت و آنان پیمانه می کردند و کامل می دادند. سپس از پیمانه و ترازو کاستند و کم فروشی کردند. پس زمین لرزه آنان را فرو گرفت و در خانه هایشان از پا درآمدند(7).

توضیح

طبرسی رحمه الله می گوید: کلبی در تفسیر آیه {پس زمین لرزه آنان را فرو گرفت.} می گوید: یعنی زمین لرزه قوم شعیب را فرو گرفت. ابن عباس و دیگر مفسران می گویند: خداوند به سوی آنان آتش و گرمای شدیدی فرستاد و نفسشان را گرفت.

ص: 382


1- . تفسیر القمی: 314
2- . تفسیر القمی: 489
3- . تفسیر القمی: 474
4- . انوار التنزیل 1: 253
5- . معانی الاخبار: 67
6- . انوار التنزیل 2: 138
7- . نسخه خطی

فَبَعَثَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ صَیْحَةً فَمَاتُوا- (1)وَ ما کُنْتَ ثاوِیاً أَیْ بَاقِیاً (2).

«4»

فس، تفسیر القمی فَکَذَّبُوهُ قَالَ قَوْمُ شُعَیْبٍ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ قَالَ یَوْمُ حَرٍّ وَ سَمَائِمَ- (3)قَوْلُهُ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْأَیْکَةُ الْغَیْضَةُ مِنَ الشَّجَرِ.

بیان

قال البیضاوی أَصْحابُ الْأَیْکَةِ هم قوم شعیب کانوا یسکنون الغیضة فبعثه الله إلیهم فکذبوه فأهلکوا بالظلة و الأیکة الشجر المتکاثفة (4).

«5»

مع، معانی الأخبار أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ مُصْعَبِ بْنِ سَعْدٍ عَنِ الْأَصْبَغِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ قَالَ نَصِیبَهُمْ مِنَ الْعَذَابِ (5).

إیضاح

قال البیضاوی أی قسطنا من العذاب الذی توعدنا به أو الجنة التی تعد المؤمنین و هو من قطه إذا قطعه و یقال للصحیفة الجائزة قط لأنها قطعة من القرطاس و قد فسر بها أی عجل لنا صحیفة أعمالنا ننظر فیها (6).

«6»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنِ ابْنِ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ السَّعْدَآبَادِیِّ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامٍ عَنْ سَعْدٍ الْإِسْکَافِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام قَالَ: إِنَّ أَوَّلَ مَنْ عَمِلَ الْمِکْیَالَ وَ الْمِیزَانَ شُعَیْبٌ النَّبِیُّ علیه السلام عَمِلَهُ بِیَدِهِ فَکَانُوا یَکِیلُونَ وَ یُوفُونَ ثُمَّ إِنَّهُمْ بَعْدُ طَفَّفُوا فِی الْمِکْیَالِ وَ بَخِسُوا فِی الْمِیزَانِ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَعُذِّبُوا بِهَا فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ (7).

بیان

قال الطبرسی رحمه الله فی قوله تعالی: فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ أی فأخذ قوم شعیب الزلزلة عن الکلبی و قیل أرسل الله علیهم وقدة (8)و حرا شدیدا فأخذ بأنفاسهم فدخلوا

ص: 382


1- تفسیر القمّیّ: 314. م.
2- تفسیر القمّیّ: 489. م.
3- تفسیر القمّیّ: 474. م.
4- أنوار التنزیل 1: 253. م.
5- معانی الأخبار: 67. م.
6- أنوار التنزیل 2: 138 و فیه: للنظر فیها. م.
7- مخطوط.
8- الوقدة: النار.

آنان وارد خانه هایشان شدند، اما آن آتش و گرما در خانه هایشان نیز وارد شد و هیچ سایه و آبی به آنان سود نرساند. گرما آنان را پخت. خداوند متعال ابری را به سویشان فرستاد که در آن باد نیکی بود. آنان خنکا، بوی خوش آن باد و سایه آن ابر را دیدند و یکدیگر را ندا دادند که باید به سوی آن بروید. آنان به سوی خشکی بیرون رفتند و چون زیر ابر گرد آمدند خداوند، آن را تبدیل به آتشی کرد و به سویشان نازل فرمود. زمین هم در زیرشان لرزید و آنان همچون ملخ سرخ شده آتش گرفتند و به خاکستر تبدیل شدند. مقصود از عذاب روز ابر همین است.

امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند یک فریاد را بر آنان نازل کرد و آنان به دلیل آن مردند. برخی می گویند: شعیب علیه السلام دو قوم داشت: یک قوم با زمین لرزه نابود شدند و قوم دیگر اصحاب ابر بودند(1).

روایت 7.

قصص الانبیاء: سهل بن سعید می گوید: هشام بن عبد الملک مرا فرستاد تا چاهی را در منطقه رُصافۀ عبد الملک (2) حفر کنم. ما به اندازه دویست قامت کندیم.

سپس جمجه مردی بلند قامت بر ما ظاهر شد. ما اطرافش را کندیم و ناگهان دیدیم که او مردی است که روی صخره ای ایستاده و لباس سفیدی بر تن دارد و کف دست راستش روی سرش در جای ضربه است. هر گاه ما دستش را از روی سرش کنار می زدیم خون جاری می شد و هر گاه رهایش می کردیم به جای خود باز می گشت و راه زخم را می بست. روی لباسش نوشته بود: من شعیب بن صالح فرستاده رسول الله به سوی قومش هستم(3). آنان مرا زدند و به من آسیب رساندند. آنان مرا در این چاه افکنده و رویم خاک ریختند. ما آنچه دیدیم را برای هشام نوشتیم و او برایمان نوشت که خاک را به همان شکلی که بود به سویش بازگردانید و در جای دیگری چاه حفر کنید(4).

خرائج: ابن بابویه در کتاب نبوت حدیثی شبیه حدیث بالا را آورده است.

روایت 8

کنز الفوائد کراجکی: عبد الرحمن بن زیاد افریقی می گوید: با عمویم به سوی کِشتمان در آفریقا رفتم. ما جایی را کندیم و به خاک نرمی رسیدیم(5). ما تمام روز کندیم

ص: 383


1- . مجمع البیان 4: 450
2- . به ضم راء است و شاید درستش رُصافۀ هشام بن عبد الملک باشد. یاقوت می گوید: رُصافه در غرب رقه واقع و ما بین آن دو، چهار فرسخ از طرف خشکی فاصله است. وقتی طاعون در شام افتاد هشام آن را بنا نهاد و تابستان در آن جا سکونت می کرد.
3- . در نسخه دیگری آمده است: من فرستاده رسول الله شعیب پیامبر به سوی قومش هستم.
4- . نسخه خطی
5- . در منبع آمده است: به خاک نرمی برخوردیم و در آن طمع ورزیدیم و آن را کندیم.

أجواف البیوت فدخل علیهم البیوت فلم ینفعهم ظل و لا ماء و أنضجهم الحر فبعث الله تعالی سحابة فیها ریح طیبة فوجدوا برد الریح و طیبها و ظل السحابة فتنادوا علیکم بها فخرجوا إلی البریة فلما اجتمعوا تحت السحابة ألهبها الله علیهم نارا و رجفت بهم الأرض فاحترقوا کما یحترق الجراد المقلی و صاروا رمادا و هو عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ عن ابن عباس و غیره من المفسرین.

و قیل بعث الله علیهم صیحة واحدة فماتوا بها عن أبی عبد الله علیه السلام و قیل إنه کان لشعیب قومان قوم أهلکوا بالرجفة و قوم هم أصحاب الظلة (1).

«7»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ: بَعَثَنِی هِشَامُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِکِ أَسْتَخْرِجُ لَهُ بِئْراً فِی رُصَافَةِ عَبْدِ الْمَلِکِ (2)فَحَفَرْنَا مِنْهَا مِائَتَیْ قَامَةٍ ثُمَّ بَدَتْ لَنَا جُمْجُمَةُ رَجُلٍ طَوِیلٍ فَحَفَرْنَا مَا حَوْلَهَا فَإِذَا رَجُلٌ قَائِمٌ عَلَی صَخْرَةٍ عَلَیْهِ ثِیَابٌ بِیضٌ وَ إِذَا کَفُّهُ الْیُمْنَی عَلَی رَأْسِهِ عَلَی مَوْضِعِ ضَرْبَةٍ بِرَأْسِهِ فَکُنَّا إِذَا نَحَّیْنَا یَدَهُ عَنْ رَأْسِهِ سَالَتِ الدِّمَاءُ وَ إِذَا تَرَکْنَاهَا عَادَتْ فَسَدَّتِ الْجُرْحَ وَ إِذَا فِی ثَوْبِهِ مَکْتُوبٌ أَنَا شُعَیْبُ بْنُ صَالِحٍ رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ إِلَی قَوْمِهِ (3)فَضَرَبُونِی وَ أَضَرُّوا بِی وَ طَرَحُونِی فِی هَذَا الْجُبِّ وَ هَالُوا إِلَیَّ التُّرَابَ- (4)فَکَتَبْنَا إِلَی هِشَامٍ بِمَا رَأَیْنَاهُ فَکَتَبَ أَعِیدُوا عَلَیْهِ التُّرَابَ کَمَا کَانَ وَ احْتَفِرُوا فِی مَکَانٍ آخَرَ (5).

یج، الخرائج و الجرائح ذکر ابن بابویه فی کتاب النبوة بإسناده عن سهل بن سعید و ذکر مثله.

«8»

کَنْزُ الْفَوَائِدِ لِلْکَرَاجُکِیِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ زِیَادٍ الْإِفْرِیقِیِّ قَالَ: خَرَجْتُ بِإِفْرِیقِیَةَ مَعَ عَمٍّ لِی إِلَی مَزْرُوعٍ لَنَا قَالَ فَحَفَرْنَا مَوْضِعاً فَأَصَبْنَا تُرَاباً هَشّاً (6)فَحَفَرْنَا

ص: 383


1- مجمع البیان 4: 450. م.
2- بضم الراء، و لعلّ الصحیح رصافة هشام بن عبد الملک، قال یاقوت: هی فی غربی الرقة بینهما أربعة فراسخ علی طرف البریة بناها هشام لما وقع الطاعون بالشام و کان یسکنها فی الصیف.
3- فی نسخة: رسول رسول اللّه شعیب النبیّ الی قومه.
4- أی صبوا علی التراب.
5- مخطوط. م.
6- الهش: الرخو اللین من کل شی ء. و فی المصدر: فأصبنا ترابا هشا فطمحنا فیه فحفرنا.

تا این که به خانه ای بلند رسیدیم و ناگهان در آن پیرمردی را یافتیم که لباس بر تن داشت و کنار سرش چیزی نوشته بود. من آن نوشته را خواندم که در آن آمده بود: من حسان بن سنان اوزاعی فرستاده شعیب پیامبر علیه السلام به سوی اهل این سرزمین هستم. من آنان را به ایمان به خدا فرا خواندم، اما آنان مرا تکذیب کرده و در این حفره به بند کشیدند تا این که خداوند مرا احیا کند و در روز قیامت با آنان نزاع نمایم(1).

برخی می گویند که سلیمان بن عبد الملک از وادی القری گذشت و دستور داد که در آن چاهی حفر کنند. آنان کندند تا این که به تخته سنگی رسیدند. آنان آن تخته سنگ را بیرون آوردند و ناگهان دیدند که در زیرش مردی است که دو پیراهن بر تن دارد و دستش را روی سرش قرار داده است. وقتی دستش را کشیدند در جایش خون روان شد. سپس دستش را رها کردند و به جایش بازگشت و خون، بند آمد. همراه او نامه ای بود که در آن آمده بود:

من حارث بن شعیب غسّانی فرستاده شعیب به سوی اهل مدین هستم. آنان مرا تکذیب کرده و کشتند(2).

روایت 9.

قصص الانبیاء: وهب می گوید: شعیب پیامبر و ایوب علیهما السلام و بلعم بن باعوراء از فرزندان یک عشیره بودند. آنان در روزی که ابراهیم علیه السلام در آتش افکنده شد و نجات پیدا کرد به او ایمان آوردند و با او به شام هجرت کردند. ابراهیم علیه السلام آنان را به ازدواج دختران لوط درآورد. همه پیامبران پیش از بنی اسرائیل و پس از ابراهیم علیه السلام از نسل این عشیره بودند. خداوند، شعیب علیه السلام را به سوی اهل مدین که از تیره و قبیله او نبودند فرستاد. آنان امتی از امت ها بودند که شعیب علیه السلام به سویشان فرستاده شد و پادشاهی ستمگر بر آنان حکومت می کرد. آن پادشاه نمی توانست هیچ یک از پادشاهان هم عصر خود را تحمل کنند. آنان از پیمانه و ترازو می کاستند و اموال مردم را کم می دادند. علاوه بر این به خداوند کفر ورزیده و پیامبرش را تکذیب می کردند و سرکش بودند. وقتی برای خود پیمانه یا وزن می کردند آن را کامل می خواستند. آنان توانگر بودند. پادشاه به آنان دستور داد تا غذا را احتکار کنند و از پیمانه ها و ترازو هایشان بکاهند. شعیب، آنان را پند داد و پادشاه، پیکی را به او فرستاد و پرسید: درباره آنچه کردم چه می گویی؟ آیا تو راضی هستی یا ناراضی؟ شعیب علیه السلام پاسخ داد: خداوند متعال به من وحی فرمود که اگر پادشاه همچین کاری کند او را پادشاهی فاسد می نامند.

ص: 384

پادشاه او را تکذیب و او و قومش را از شهرش بیرون کرد. خداوند متعال سخن او را این طور حکایت فرمود: {گفتند: ای شعیب یا تو و کسانی را که با تو ایمان آورده اند از شهر خودمان بیرون خواهیم کرد} شعیب علیه السلام بر پند دادن آنان افزود و آنان گفتند: {ای شعیب، آیا نماز تو به تو دستور می دهد که آنچه را پدران ما می پرستیده اند رها کنیم یا در اموال خود به میل خود تصرف نکنیم.} آنان با بیرون کردنش از زمینشان او را آزار دادند. خداوند، گرما و ابر را بر آنان چیره ساخت تا این که آنان را پخت. آنان نه روز در آن حال ماندند. آبشان(3) تبدیل به آب داغی شده بود که نمی توانستند از آن بنوشند. آنان به سوی بیشه خود به راه افتادند. آیه {و بیشه نشینان} به همین مطلب اشاره دارد. خداوند، ابری سیاه رنگ را بر بالای آنان برافراشت و آنان در زیر سایه اش گرد آمدند. خداوند، آتشی از آن ابر را به سویشان فرستاد و آنان را سوزاند و هیچ کس از آنان رهایی نیافت. آیه {و عذاب روز ابر [آتشبار] آنان را فرو گرفت.} نیز به همین مطلب اشاره دارد. هرگاه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله از شعیب علیه السلام نام برده می شد، می فرمود: او در روز قیامت خطیب پیامبران علیهم السلام است. وقتی آن عذاب بر قومش نازل شد او و کسانی که ایمان آورده بودند به همراهش به مکه آمدند و تا زمان مرگ در آن باقی ماندند.

روایت درست این است که شعیب علیه السلام از مکه به سوی مدین رفت و در آن جا ماند و در آن با موسی بن عمران علیهما السلام دیدار کرد(4).

توضیح

فَصیله الرَّجُل به معنای پایین ترین عشیره مرد است.

روایت 10.

قصص الانبیاء: برخی به امام علی علیه السلام عرض کردند: ای امیر مؤمنان، برایمان حدیثی بگویید. حضرت فرمود: شعیب پیامبر علیه السلام قوم خود را به سوی خداوند فرا خواند تا این که پیر شد و استخوانش نازک گردید. سپس تا زمانی که خداوند خواست از آنان غایب شد. سپس به صورت جوانی به سوی آنان بازگشت و آنان را به سوی خداوند متعال فرا خواند. آنان گفتند: آن گاه که پیر بودی تو را تصدیق نکردیم، حال که جوان هستی چگونه تو را تصدیق کنیم؟ حضرت، این حدیث را چند بار برایشان تکرار می فرمود(5).

روایت 11.

قصص الانبیاء: فضیل: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند عزوجل از میان عرب ها پنج تن را به پیامبری برگزید: هود، صالح، اسماعیل، شعیب و محمد خاتم پیامبران صلوات الله علیهم. شعیب علیه السلام بسیار می گریست(6).

ص: 385


1- . کنز الفوائد: 179-180
2- . کنز الفوائد: 179-180
3- . در نسخه دیگری، آب آن سرزمین آمده است.
4- . نسخه خطی
5- . نسخه خطی
6- . نسخه خطی

عَامَّةَ یَوْمِنَا حَتَّی انْتَهَیْنَا إِلَی بَیْتٍ کَهَیْئَةِ الْأَزَجِ (1)فَإِذَا فِیهِ شَیْخٌ مُسَجًّی (2)وَ إِذَا عِنْدَ رَأْسِهِ کِتَابَةٌ فَقَرَأْتُهَا فَإِذَا أَنَا حَسَّانُ بْنُ سِنَانٍ الْأَوْزَاعِیُّ رَسُولُ شُعَیْبٍ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله إِلَی أَهْلِ هَذِهِ الْبِلَادِ دَعَوْتُهُمْ إِلَی الْإِیمَانِ بِاللَّهِ فَکَذَّبُونِی وَ حَبَسُونِی فِی هَذَا الْحَفِیرِ إِلَی أَنْ یَبْعَثَنِیَ اللَّهُ وَ أُخَاصِمَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ (3)وَ ذَکَرُوا أَنَّ سُلَیْمَانَ بْنَ عَبْدِ الْمَلِکِ مَرَّ بِوَادِی الْقُرَی فَأَمَرَ بِبِئْرٍ یُحْفَرُ فِیهِ فَفَعَلُوا فَانْتَهَی إِلَی صَخْرَةٍ فَاسْتُخْرِجَتْ فَإِذَا تَحْتَهَا رَجُلٌ عَلَیْهِ قَمِیصَانِ وَاضِعٌ یَدَهُ عَلَی رَأْسِهِ فَجُذِبَتْ یَدُهُ فَمَجَّ مَکَانُهَا بِدَمٍ ثُمَّ تُرِکَتْ فَرَجَعَتْ إِلَی مَکَانِهَا فَرَقَأَ الدَّمُ- (4)فَإِذَا مَعَهُ کِتَابٌ فِیهِ أَنَا الْحَارِثُ بْنُ شُعَیْبٍ الْغَسَّانِیُّ رَسُولُ شُعَیْبٍ إِلَی أَهْلِ مَدْیَنَ فَکَذَّبُونِی وَ قَتَلُونِی (5).

«9»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ بِإِسْنَادِهِ إِلَی وَهْبٍ قَالَ: إِنَّ شُعَیْباً النَّبِیَّ وَ أَیُّوبَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا وَ بَلْعَمَ بْنَ بَاعُورَاءَ کَانُوا مِنْ وُلْدِ رَهْطٍ آمَنُوا لِإِبْرَاهِیمَ یَوْمَ أُحْرِقَ فَنَجَا وَ هَاجَرُوا مَعَهُ إِلَی الشَّامِ فَزَوَّجَهُمْ بَنَاتِ لُوطٍ فَکُلُّ نَبِیٍّ کَانَ قَبْلَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ بَعْدَ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام مِنْ نَسْلِ أُولَئِکَ الرَّهْطِ فَبَعَثَ اللَّهُ شُعَیْباً إِلَی أَهْلِ مَدْیَنَ وَ لَمْ یَکُونُوا فَصِیلَةَ شُعَیْبٍ وَ لَا قَبِیلَتَهُ الَّتِی کَانَ مِنْهَا وَ لَکِنَّهُمْ کَانُوا أُمَّةً مِنَ الْأُمَمِ بُعِثَ إِلَیْهِمْ شُعَیْبٌ وَ کَانَ عَلَیْهِمْ مَلِکٌ جَبَّارٌ وَ لَا یُطِیقُهُ أَحَدٌ مِنْ مُلُوکِ عَصْرِهِ وَ کَانُوا یَنْقُصُونَ الْمِکْیَالَ وَ الْمِیزَانَ وَ یَبْخَسُونَ النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ مَعَ کُفْرِهِمْ بِاللَّهِ وَ تَکْذِیبِهِمْ لِنَبِیِّهِ وَ عُتُوِّهِمْ وَ کَانُوا یَسْتَوْفُونَ إِذَا اکْتَالُوا لِأَنْفُسِهِمْ أَوْ وَزَنُوا لَهُ فَکَانُوا فِی سَعَةٍ مِنَ الْعَیْشِ فَأَمَرَهُمُ الْمَلِکُ بِاحْتِکَارِ الطَّعَامِ وَ نَقْصِ مَکَایِیلِهِمْ وَ مَوَازِینِهِمْ وَ وَعَظَهُمْ شُعَیْبٌ فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ الْمَلِکُ مَا تَقُولُ فِیمَا صَنَعْتُ أَ رَاضٍ أَنْتَ أَمْ سَاخِطٌ فَقَالَ شُعَیْبٌ أَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیَّ أَنَّ الْمَلِکَ إِذَا صَنَعَ مِثْلَ مَا صَنَعْتَ یُقَالُ لَهُ مَلِکٌ فَاجِرٌ

ص: 384


1- الازج: البیت یبنی طولا.
2- سجی المیت: مد علیه ثوبا.
3- کنز الفوائد: 179- 180. م.
4- أی و انقطع و جف.
5- کنز الفوائد: 179- 180. م.

روایت 12.

الکافی: جابر: امام باقر علیه السلام فرمود: خداوند به شعیب پیامبر علیه السلام وحی فرمود که من از میان قومت صد هزار نفر را عذاب می کنم: چهل هزار نفر از افراد بد و شست هزار نفر از افراد خوب را عذاب می کنم. شعیب علیه السلام عرض کرد: پروردگارا، این افراد بد شایسته عذاب هستند، اما آن افراد خوب را چرا عذاب می کنی؟ خداوند عزوجل به او وحی فرمود که آنان با گناه کاران چاپلوسی کردند و به دلیل خشم من خشمگین نشدند(1).

روایت 13.

قصص الانبیاء: ابن عباس رحمه الله می گوید: خداوند متعال، شعیب علیه السلام را به سوی قومش فرستاد. آنان پادشاهی داشتند که بر سرش بلا آورده بودند. چون پادشاه دید که قوم، توانگر شدند پیکی را به سوی کارگزاران خود فرستاد. آنان غذا را از مردم بازداشتند و قیمت ها را بالا برده و از پیمانه ها و ترازو هایشان کاستند و به مردم کم فروشی کردند و از دستور پروردگارشان سرکشی نمودند. آنان در زمین فساد می کردند. چون شعیب علیه السلام این کارشان را دید به آنان فرمود: {و پیمانه و ترازو را کم مکنید. به راستی شما را در نعمت می بینم و[لی] از عذاب روزی فراگیر بر شما بیمناکم.} پادشاه پیکی را به سویش فرستاد و او را انکار کرد. شعیب علیه السلام فرمود: در کتاب خداوند و وحی که خداوند به من کرده از این کار نهی شده است. اگر پادشاه به جایگاهی که تو به آن تنزل یافته ای تنزل یابد خداوند عذاب خود را بر او نازل می کند. چون پادشاه، سخن او را شنید او را از دِه بیرون کرد. خداوند، ابری را به سویشان فرستاد و آن ابر بر آنان سایه افکند. خداوند، باد گرم را به سوی خانه هایشان و آفتاب داغ را به سوی راه و دِهشان فرستاد. از این رو آنان شروع به بیرون آمدن از خانه هایشان کردند و به ابری می نگریستند که در زیر خود بر آنان سایه افکنده است. همه آنان زود به سوی اهل خانه ای به راه افتادند

ص: 386


1- . فروع الکافی 1: 343. این حدیث، آغازی طولانی دارد.

فَکَذَّبَهُ الْمَلِکُ وَ أَخْرَجَهُ وَ قَوْمَهُ مِنْ مَدِینَتِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی حِکَایَةً عَنْهُمْ لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا فَزَادَهُمْ شُعَیْبٌ فِی الْوَعْظِ فَقَالُوا یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوالِنا ما نَشؤُا فَآذَوْهُ بِالنَّفْیِ مِنْ بِلَادِهِمْ فَسَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْحَرَّ وَ الْغَیْمَ حَتَّی أَنْضَجَهُمُ اللَّهُ فَلَبِثُوا فِیهِ تِسْعَةَ أَیَّامٍ وَ صَارَ مَاؤُهُمْ حَمِیماً (1)لَا یَسْتَطِیعُونَ شُرْبَهُ فَانْطَلَقُوا إِلَی غَیْضَةٍ (2)لَهُمْ وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَی أَصْحابُ الْأَیْکَةِ فَرَفَعَ اللَّهُ لَهُمْ سَحَابَةً سَوْدَاءَ فَاجْتَمَعُوا فِی ظِلِّهَا فَأَرْسَلَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ نَاراً مِنْهَا فَأَحْرَقَتْهُمْ فَلَمْ یَنْجُ مِنْهُمْ أَحَدٌ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَی فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا ذُکِرَ عِنْدَهُ شُعَیْبٌ قَالَ ذَلِکَ خَطِیبُ الْأَنْبِیَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَلَمَّا أَصَابَ قَوْمَهُ مَا أَصَابَهُمْ لَحِقَ شُعَیْبٌ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِمَکَّةَ فَلَمْ یَزَالُوا بِهَا حَتَّی مَاتُوا وَ الرِّوَایَةُ الصَّحِیحَةُ أَنَّ شُعَیْباً علیه السلام صَارَ مِنْهَا إِلَی مَدْیَنَ فَأَقَامَ بِهَا وَ بِهَا لَقِیَهُ مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا (3).

توضیح

فصیلة الرجل عشیرته و رهطه الأدنون.

«10»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ ابْنِ أَبَانٍ عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ سَعِیدِ بْنِ جَنَاحٍ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ رَاشِدٍ رَفَعَهُ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: قِیلَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حَدِّثْنَا قَالَ إِنَّ شُعَیْباً النَّبِیَّ علیه السلام دَعَا قَوْمَهُ إِلَی اللَّهِ حَتَّی کَبِرَ سِنُّهُ وَ دَقَّ عَظْمُهُ ثُمَّ غَابَ عَنْهُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ عَادَ إِلَیْهِمْ شَابّاً فَدَعَاهُمْ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی فَقَالُوا مَا صَدَّقْنَاکَ شَیْخاً فَکَیْفَ نُصَدِّقُکَ شَابّاً وَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یُکَرِّرُ عَلَیْهِمُ الْحَدِیثَ مِرَاراً کَثِیرَةً (4).

«11»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنِ الْعَلَاءِ عَنِ الْفُضَیْلِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لَمْ یَبْعَثِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الْعَرَبِ إِلَّا خَمْسَةً (5)هُوداً وَ صَالِحاً وَ إِسْمَاعِیلَ وَ شُعَیْباً وَ مُحَمَّداً خَاتَمَ النَّبِیِّینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ کَانَ شُعَیْبٌ بَکَّاءً (6).

ص: 385


1- فی نسخة: فصار ماؤها حمیما.
2- الغیضة: مجتمع الشجر فی مغیض الماء، و المغیض: مجتمع الماء.
3- مخطوط. م.
4- مخطوط. م.
5- فی نسخة: الا خمسة أنبیاء.
6- مخطوط. م.

که پیمانه و وزن را کامل می دادند و اموال مردم را کم نمی دادند و خداوند، آنان را پند داده و از میان گناهکاران خارج کرده بود. سپس خداوند، عذاب و آتشی از آن ابر را بر اهل دِه فرستاد و آنان را نابود ساخت. شعیب علیه السلام دویست و چهل و دو سال زیست(1).

روایت 14.

تفسیر العیاشی: یکی از اصحاب ما: امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه {به راستی شما را در نعمت می بینم.} فرمود: یعنی قیمتشان ارزان بود(2).

تکمله: صاحب الکامل می­گوید: برخی می­گویند: نام شعیب علیه السلام، یثرون بن صیفون بن عنقا بن ثابت بن مدین بن ابراهیم است. برخی دیگر می­گویند: نامش شعیب بن میکیل از فرزندان مدین است. برخی نیز می گویند: شعیب از فرزندان ابراهیم علیه السلام نبود، بلکه از فرزندان کسی بود که به ابراهیم علیه السلام ایمان آورده و با او به شام مهاجرت کرده بود. در عین حال او پسر دختر لوط علیه السلام بود. بنابراین مادربزرگ شعیب علیه السلام دختر لوط علیه السلام بود. شعیب علیه السلام نابینا بود. آیه {و واقعا تو را در میان خود ضعیف می بینیم.} نیز به همین مطلب اشاره دارد. یعنی او نابینا بود. هر گاه پیامبر صلی الله علیه و آله از شعیب نام می برد، می فرمود: او خطیب الانبیا است. دلیل این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله آن بود که شعیب به خوبی از قومش جویا می شد. خداوند عزوجل او را به سوی اهل مدین که بیشه نشین بودند، فرستاد. أَیکَه به معنای درختان انبوه است. آنان به خداوند متعال کفر می ورزیدند و در پیمانه و وزن به مردم کم فروشی می کردند و اموالشان را فاسد می ساختند. با این که آنان کافر بودند خداوند به منظور به نابودی کشاندنشان روزیِ فراوانی به آنان داد. شعیب به آنان {گفت: ای قوم من خدا را بپرستید. برای شما جز او معبودی نیست و پیمانه و ترازو را کم مکنید. به راستی شما را در نعمت می بینم و[لی] از عذاب روزی فراگیر بر شما بیمناکم.} چون لجاجت ورزیدنشان در گمراهی طولانی شد تذکر شعیب علیه السلام به آنان و بر حذر داشتنشان از عذاب خداوند تنها بر لجاجتشان افزود. چون خداوند خواست تا آنان را نابود سازد عذاب روز ابر را بر آنان مسلط کرد. این همان چیزی است که ابن عباس رحمه الله در تفسیر آیه {و عذاب روز ابر [آتشبار] آنان را فرو گرفت. به راستی آن عذاب روزی هولناک بود.} آورده است. او می گوید: خداوند، آتش و گرمای شدیدی را به سوی آنان فرستاد و نفسشان را گرفت. آنان از خانه هایشان بیرون آمدند تا به سوی بیابان بگریزند. خداوند سبحان ابری را به سویشان فرستاد که آنان را از آفتاب محفوظ داشته و رویشان سایه می انداخت. آنان در آن ابر، خنکی و لذت یافتند؛ از این رو یکدیگر را ندا دادند و در زیرش گرد آمدند و خداوند، آتشی را به سویشان فرستاد. عبدالله بن عباس می­گوید: آن، عذاب روز ابر است. قتاده می گوید: خداوند شعیب را به سوی دو امت فرستاد: به سوی قومش که اهل مدین بودند و به سوی بیشه نشینان.

ص: 387


1- . نسخه خطیِ قصص الانبیاء
2- . نسخه خطیِ تفسیر عیاشی
«12»

کا، الکافی عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ بَشِیرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عِصْمَةَ قَاضِی مَرْوَ (1)عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: أَوْحَی اللَّهُ إِلَی شُعَیْبٍ النَّبِیِّ أَنِّی مُعَذِّبٌ مِنْ قَوْمِکَ مِائَةَ أَلْفٍ أَرْبَعِینَ أَلْفاً مِنْ شِرَارِهِمْ وَ سِتِّینَ أَلْفاً مِنْ خِیَارِهِمْ فَقَالَ علیه السلام یَا رَبِّ هَؤُلَاءِ الْأَشْرَارُ فَمَا بَالُ الْأَخْیَارِ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ دَاهَنُوا أَهْلَ الْمَعَاصِی وَ لَمْ یَغْضَبُوا لِغَضَبِی (2).

«13»

ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ عَنِ الصَّدُوقِ عَنِ الطَّالَقَانِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عِمْرَانَ عَنْ یَحْیَی بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ عِیسَی بْنِ رَاشِدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ خُزَیْمَةَ عَنْ عِکْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی بَعَثَ شُعَیْباً إِلَی قَوْمِهِ وَ کَانَ لَهُمْ مَلِکٌ فَأَصَابَهُ مِنْهُمْ بَلَاءٌ فَلَمَّا رَأَی الْمَلِکُ أَنَّ الْقَوْمَ قَدْ خَصِبُوا أَرْسَلَ إِلَی عُمَّالِهِ فَحَبَسُوا عَلَی النَّاسِ الطَّعَامَ وَ أَغْلَوْا أَسْعَارَهُمْ وَ نَقَصُوا مَکَایِیلَهُمْ وَ مَوَازِینَهُمْ وَ بَخِسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَکَانُوا مُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ فَلَمَّا رَأَی ذَلِکَ شُعَیْبٌ علیه السلام قَالَ لَهُمْ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ وَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ فَأَرْسَلَ الْمَلِکُ إِلَیْهِ بِالْإِنْکَارِ فَقَالَ شُعَیْبٌ إِنَّهُ مَنْهِیٌّ فِی کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَی وَ الْوَحْیُ الَّذِی أَوْحَی اللَّهُ إِلَیَّ بِهِ أَنَّ الْمَلِکَ إِذَا کَانَ بِمَنْزِلَتِکَ الَّتِی نَزَلْتَهَا (3)یُنْزِلُ اللَّهُ بِسَاحَتِهِ نَقِمَتَهُ فَلَمَّا سَمِعَ الْمَلِکُ ذَلِکَ أَخْرَجَهُ مِنَ الْقَرْیَةِ فَأَرْسَلَ اللَّهُ إِلَیْهِمْ سَحَابَةً فَأَظَلَّتْهُمْ فَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ فِی بُیُوتِهِمُ السَّمُومَ وَ فِی طَرِیقِهِمُ الشَّمْسَ الْحَارَّةَ وَ فِی الْقَرْیَةِ فَجَعَلُوا یَخْرُجُونَ مِنْ بُیُوتِهِمْ وَ یَنْظُرُونَ إِلَی السَّحَابَةِ الَّتِی قَدْ أَظَلَّتْهُمْ مِنْ أَسْفَلِهَا فَانْطَلَقُوا سَرِیعاً کُلُّهُمْ إِلَی أَهْلِ بَیْتٍ کَانُوا یُوفُونَ

ص: 386


1- هو نوح بن أبی مریم أبو عصمة المروزی القرشیّ العامی المعروف بالجامع المترجم فی تقریب ابن حجر و غیره؛ رموه بالکذب و الوضع و هو الذی قال شیخنا الشهید فی کتابه الدرایة فی حقه: و من ذلک- أی من الروایات التی وضعتها الزهاد و الصالحون حسبة- ما روی عن أبی عصمة نوح بن أبی مریم المروزی أنّه قیل له: من این لک عن عکرمة عن ابن عبّاس فی فضائل القرآن سورة سورة و لیس عند أصحاب عکرمة هذا؟ فقال: انی رأیت الناس قد أعرضوا عن القرآن و اشتغلوا بفقه ابی حنیفة و مغازی محمّد بن إسحاق فوضعت الحدیث حسبة! و کان یقال لابی عصمة هذا: الجامع، فقال أبو حاتم بن حبان: جمع کل شی ء الا الصدق! انتهی. قلت: توفّی سنة 173.
2- فروع الکافی 1: 343 و له صدر طویل. م.
3- فی نسخة: تنزلتها.

آن بیشه، درختان انبوهی داشت. چون خداوند خواست آنان را عذاب کند گرمای شدیدی را به سویشان فرستاد و عذاب را که به یک ابر می ماند بر بالای آنان برافراشت. چون آن ابر به آنان نزدیک شد به سویش بیرون رفتند و نزد آن آمدند. چون زیرش گرد آمدند آتشی را بر آنان بارانید. قتاده می گوید که آیه {و عذاب روز ابر [آتشبار] آنان را فرو گرفت.} نیز به همین مطلب اشاره دارد. اما اهل مدین از فرزندان مدین بن ابراهیم خلیل علیه السلام بودند که خداوند، آنان را با رَجفَه که همان زمین لرزه است عذاب فرمود و نابود شدند.

برخی از علما می­گویند: قوم شعیب، خدا را رها کرده بودند و خداوند، آنان را توانگر ساخت(1)

تا این که وقتی خداوند خواست آنان را نابود کند گرمایی را بر آنان مسلط کرد که نمی توانستند قرار یابند و هیچ سایه و آبی به آنان سود نمی رساند تا این که کسی از آنان رفتند و در زیر سایه ابری قرار گرفت و آسایش یافت. او یاران خود را ندا داد که به سوی آسودگی بیایند. آنان زود به سویش رفتند تا این که وقتی زیر آن ابر گرد هم آمدند خداوند، آن را تبدیل به آتشی کرد و بر آنان نازل فرمود. مقصود از عذاب روز ابر همین است. عامر از ابن عباس نقل می کند که گفت: هر کس با تو درباره ماهیت عذاب روز ابر سخن گفت، او را تکذیب کن. مجاهد می گوید: عذاب روز ابر سایه افکندن عذاب بر قوم شعیب است. برید بن اسلم در تفسیر {ای شعیب، آیا نماز تو به تو دستور می دهد که آنچه را پدران ما می پرستیده اند رها کنیم یا در اموال خود به میل خود تصرف نکنیم.} می گوید: از جمله چیز هایی که شعیب علیه السلام آنان را از آن نهی می کرد بریدن درهم ها بود(2).

ص: 388


1- . در حاشیه نسخه چاپ شده آمده است: سپس حدی را به تعویق انداختند و خداوند، آنان را توانگر ساخت. هر چقدر آنان حدی را به تعویق می انداختند خداوند آنان را توانگر می ساخت. صاحب الکامل در تاریخش این طور آورده است.
2- . کامل التواریخ 1: 54-55

الْمِکْیَالَ وَ الْمِیزَانَ وَ لَا یَبْخَسُونَ النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ فَنَصَحَهُمُ اللَّهُ- (1)وَ أَخْرَجَهُمْ مِنْ بَیْنِ الْعُصَاةِ ثُمَّ أَرْسَلَ عَلَی أَهْلِ الْقَرْیَةِ مِنْ تِلْکَ السَّحَابَةِ عَذَاباً وَ نَاراً فَأَهْلَکَتْهُمْ وَ عَاشَ شُعَیْبٌ علیه السلام مِائَتَیْنِ وَ اثْنَتَیْنِ وَ أَرْبَعِینَ سَنَةً (2).

«14»

شی، تفسیر العیاشی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ قَالَ کَانَ سِعْرُهُمْ رَخِیصاً (3).

تتمیم: قال صاحب الکامل قیل إن اسم شعیب یثرون بن صیفون بن عنقا بن ثابت بن مدین بن إبراهیم و قیل هو شعیب بن میکیل من ولد مدین و قیل لم یکن شعیب من ولد إبراهیم و إنما هو من ولد بعض من آمن بإبراهیم و هاجر معه إلی الشام و لکنه ابن بنت لوط فجدة شعیب ابنة لوط و کان ضریر البصر و هو معنی قوله وَ إِنَّا لَنَراکَ فِینا ضَعِیفاً أی ضریر البصر و

کان النبی صلی الله علیه و آله إذا ذکره قال ذاک خطیب الأنبیاء بحسن مراجعته قومه.

و إن الله عز و جل أرسله إلی أهل مدین و هم أَصْحابُ الْأَیْکَةِ و الأیکة الشجر الملتف و کانوا أهل کفر بالله تعالی و بخس للناس فی المکاییل و الموازین و إفساد لأموالهم و کان الله وسع علیهم فی الرزق و بسط لهم فی العیش استدراجا لهم منه مع کفرهم بالله فقال لهم شعیب یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ وَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ فلما طال تمادیهم فی غیهم (4)و ضلالتهم لم یزدهم تذکیر شعیب إیاهم و تحذیره عذاب الله إیاهم إلا تمادیا و لما أراد الله إهلاکهم سلط علیهم عذاب یوم الظلة و هو ما ذکره ابن عباس رضی الله عنه فی تفسیر قوله تعالی فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ فقال بعث الله علیهم وقدة و حرا شدیدا فأخذ بأنفاسهم فخرجوا من البیوت هرابا إلی البریة فبعث الله سبحانه علیهم سحابا فأظلتهم من الشمس فوجدوا لها بردا و لذة فنادی بعضهم بعضا حتی اجتمعوا تحتها فأرسل الله علیهم نارا قال عبد الله بن عباس فذاک عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ و قال قتادة بعث الله شعیبا إلی أمتین إلی قومه أهل مدین و إلی أصحاب الأیکة

ص: 387


1- فی نسخة: فنضحهم.
2- قصص الأنبیاء مخطوط. م.
3- تفسیر العیّاشیّ مخطوط. م.
4- تمادی فی غیه: دام علی فعله و لج.

ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

فهرست ما فی هذا الجزء

ص: 389

و کانت الأیکة من شجر ملتف فلما أراد الله أن یعذبهم بعث علیهم حرا شدیدا و رفع لهم العذاب کأنه سحابة فلما دنت منهم خرجوا إلیها و جاءوها فلما کانوا تحتها أمطرت علیهم نارا قال فکذلک قوله فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ و أما أهل مدین فهم من ولد مدین بن إبراهیم الخلیل فعذبهم الله بالرجفة و هی الزلزلة فأهلکوا.

قال بعض العلماء کانت قوم شعیب عطلوا حدا فوسع الله علیهم فی الرزق (1)حتی إذا أراد إهلاکهم سلط علیهم حرا لا یستطیعون أن یتقاروا و لا ینفعهم ظل و لا ماء حتی ذهب ذاهب منهم فاستظل تحت ظلة فوجد روحا فنادی أصحابه هلموا إلی الروح فذهبوا إلیه سراعا حتی إذا اجتمعوا ألهبها الله علیهم نارا فذلک عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ و قد

روی عامر عن ابن عباس أنه قال من حدثک ما عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ فکذبه.

و قال مجاهد عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ هو إظلال العذاب علی قوم شعیب و قال برید بن أسلم فی قوله تعالی یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوالِنا ما نَشؤُا قال مما کان نهاهم عنه قطع الدراهم (2).

ص: 388


1- فی هامش المطبوع: ثم تعطلوا حدا فوسع اللّه علیهم الرزق، فجعلوا کلما عطلوا حدا وسع اللّه علیهم فی الرزق، کذا ذکره صاحب الکامل فی تاریخه.
2- کامل التواریخ 1: 54- 55. م.

ص: 390

فهرست ما فی هذا الجزء

الموضوع/ الصفحه

باب 1 علل تسمیة أبراهیم و سنّه و فضائله و مکارم أخلاقه سننه و نقش خاتمه علیه السلام؛ و فیه 43 حدیثاً. 1- 14 باب 2 قصص ولادته علیه السلام إلی کسر الأصنام، و ما یجری بینه و بین فرعونه و بیان حال أبیه؛ و فیه 38 حدیثاً. 14- 55 باب 3 إراءته علیه السلام ملکوت السماوات و الأرض و سؤاله أحیاء الموتی و الکلمات التی سأل ربّه و ما أوحی إلیه و صدر عنه من الحکم؛ و فیه 29 حدیثاً. 56- 75 باب 4 جمل أحواله و وفاته علیه السلام؛ و فیه 12 حدیثاً. 76- 82 باب 5 أحوال أولاده و أزواجه صلوات اللّه علیهم و بناء البیت؛ و فیه 59 حدیثاً. 82- 121 باب 6 قصة الذبح و تعیین الذبیح؛ و فیه 17 حدیثاً. 121- 140 باب 7 قصص لوط علیه السلام و قومه؛ و فیه 35 حدیثاً. 140- 171 باب 8 قصص ذی القرنین؛ و فیه 34 حدیثاً. 172- 215 باب 9 قصص یعقوب و یوسف علیهما السلام؛ و فیه 148 حدیثاً. 216- 339 باب 10 قصص أیوب علیه السلام؛ و فیه 25 حدیثاً. 339- 372 باب 11 قصص شعیب علیه السلام؛ و فیه 14 حدیثاً. 373- 388

ص: 389

ص: 391

ألی هنا تمّ الجزء الثانی عشر من کتاب بحار الأنوار من هذه الطبعة النفیسة؛ و یحوی هذا الجزء 455 حدیثاً فی 11 باب. و یتلوه الجزء الثالث عشر بعون اللّه تعالی و یبدء بقصص موسی و هارون علی نبینا و آله و علیهما السلام و قد بذلنا غایة جهدنا فی مقابلة الکتاب و تصحیحه بما لا مزید علیه؛ و لا ننسی الثناء أبداً علی الذین یؤازرونا فی هذا المشروع الفخم بإتحافهم النسخ الخطّیّة النفیسة من أجزاء الکتاب لا سیّما العالم الفاضل المحقق السیّد جلال الدین المحدّث وفّقه اللّه و إیّانا لجمیع مرضاته إنّه ولیّ التوفیق.

جمادی الثانیة 1378 یحیی العابدی الزنجانی

ص: 390

ص: 392

تصویر

صورة فتوغرافیّة لصحیفة من النسخة النفیسة الثمینة المصحّحة لمکتبة المحقّق الفاضل السیّد جلال الدین المحدّث دام توفیقه و لا زال نقدّم إلیه ثناءنا العاطر حیث لا یضنّ علینا بنفائس مخطوطات کتاب البحار.

ص: 391

رموز الکتاب

ص: 393

تصویر

صورة فتوغرافیة لصحیفة من النسخة النفیسة المقروءة علی العلّامة المصنّف قدسّ سرّه الشریف، و قد أتحفنا إیّاها صدیقنا الفاضل العالم السیّد مهدیّ اللّازوردیّ القمیّ دام توفیقه، و له الشکر الجمیل.

ص: 392

رموز الکتاب

ب: لقرب الإسناد.

بشا: لبشارة المصطفی.

تم: لفلاح السائل.

ثو: لثواب الأعمال.

ج: للإحتجاج.

جا: لمجالس المفید.

جش: لفهرست النجاشیّ.

جع: لجامع الأخبار.

جم: لجمال الأسبوع.

جُنة: للجُنة.

حة: لفرحة الغریّ.

ختص: لکتاب الإختصاص.

خص: لمنتخب البصائر.

د: للعَدَد.

سر: للسرائر.

سن: للمحاسن.

شا: للإرشاد.

شف: لکشف الیقین.

شی: لتفسیر العیاشیّ

ص: لقصص الأنبیاء.

صا: للإستبصار.

صبا: لمصباح الزائر.

صح: لصحیفة الرضا (علیه السلام).

ضا: لفقه الرضا (علیه السلام).

ضوء: لضوء الشهاب.

ضه: لروضة الواعظین.

ط: للصراط المستقیم.

طا: لأمان الأخطار.

طب: لطبّ الأئمة.

ع: لعلل الشرائع.

عا: لدعائم الإسلام.

عد: للعقائد.

عدة: للعُدة.

عم: لإعلام الوری.

عین: للعیون و المحاسن.

غر: للغرر و الدرر.

غط: لغیبة الشیخ.

غو: لغوالی اللئالی.

ف: لتحف العقول.

فتح: لفتح الأبواب.

فر: لتفسیر فرات بن إبراهیم.

فس: لتفسیر علیّ بن إبراهیم.

فض: لکتاب الروضة.

ق: للکتاب العتیق الغرویّ

قب: لمناقب ابن شهر آشوب.

قبس: لقبس المصباح.

قضا: لقضاء الحقوق.

قل: لإقبال الأعمال.

قیة: للدُروع.

ک: لإکمال الدین.

کا: للکافی.

کش: لرجال الکشیّ.

کشف: لکشف الغمّة.

کف: لمصباح الکفعمیّ.

کنز: لکنز جامع الفوائد و تأویل الآیات الظاهرة معا.

ل: للخصال.

لد: للبلد الأمین.

لی: لأمالی الصدوق.

م: لتفسیر الإمام العسکریّ (علیه السلام).

ما: لأمالی الطوسیّ.

محص: للتمحیص.

مد: للعُمدة.

مص: لمصباح الشریعة.

مصبا: للمصباحین.

مع: لمعانی الأخبار.

مکا: لمکارم الأخلاق.

مل: لکامل الزیارة.

منها: للمنهاج.

مهج: لمهج الدعوات.

ن: لعیون أخبار الرضا (علیه السلام).

نبه: لتنبیه الخاطر.

نجم: لکتاب النجوم.

نص: للکفایة.

نهج: لنهج البلاغة.

نی: لغیبة النعمانیّ.

هد: للهدایة.

یب: للتهذیب.

یج: للخرائج.

ید: للتوحید.

یر: لبصائر الدرجات.

یف: للطرائف.

یل: للفضائل.

ین: لکتابی الحسین بن سعید او لکتابه و النوادر.

یه: لمن لا یحضره الفقیه.

ص: 393

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109