سرشناسه: مجلسی محمد باقربن محمدتقی 1037 - 1111ق.
عنوان و نام پدیدآور: بحارالانوار: الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار تالیف محمدباقر المجلسی.
مشخصات نشر: بیروت داراحیاء التراث العربی [ -13].
مشخصات ظاهری: ج - نمونه.
یادداشت: عربی.
یادداشت: فهرست نویسی بر اساس جلد بیست و چهارم، 1403ق. [1360].
یادداشت: جلد108،103،94،91،92،87،67،66،65،52،24(چاپ سوم: 1403ق.=1983م.=[1361]).
یادداشت: کتابنامه.
مندرجات: ج .24. کتاب الامامة. ج.52. تاریخ الحجة. ج67،66،65. الایمان و الکفر. ج.87. کتاب الصلاة . ج. 92،91 .الذکر و الدعا. ج. 94. کتاب السوم. ج.103.فهرست المصادر. ج.108.الفهرست.-
موضوع: احادیث شیعه — قرن 11ق
رده بندی کنگره: BP135/م3ب31300 ی ح
رده بندی دیویی: 297/212
شماره کتابشناسی ملی: 1680946
ص: 1
الحمد لله الذی سمک سماء العلم، و زیّنها ببروجها للناظرین، و علق علیها قنادیل الأنوار بشموس النبوة و أقمار الإمامة لمن أراد سلوک مسالک الیقین، و جعل نجومها رجوما لوساوس الشیاطین، و حفظها بثواقب شهبها عن شبهات المضلین، ثم بمضلات الفتن أَغْطَشَ لَیْلَها (1)و بنیرات البراهین أَخْرَجَ ضُحاها، و مهد أراضی قلوب المؤمنین لبساتین الحکمة الیمانیة فدحاها، و هیأها لأزهار أسرار العلوم الربانیة فأَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها، و حرسها عن زلازل الشکوک و الأوهام، فأودع فیها سکینة من لطفه کجبال أرساها، فنشکره علی نعمه التی لا تحصی، معترفین بالعجز و القصور، و نستهدیه لمراشد أمورنا فی کل میسور و معسور.
و نشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له شهادة علم و إیقان، و تصدیق و إیمان، یسبق فیها القلب اللسان، و یطابق فیها السر الإعلان. و أن سید أنبیائه و نخبة أصفیائه و نوره فی أرضه و سمائه محمدا صلی الله علیه و آله عبده المنتجی، و رسوله المجتبی، و حبیبة المرتجی، و حجته علی کافة الوری، و أن ولی الله المرتضی، و سیفه المنتضی، (2)و نبأه العظیم، و صراطه المستقیم، و حبله المتین، و جنبه المکین، علی بن أبی طالب علیه السلام سید الوصیین، و إمام الخلق أجمعین، و شفیع یوم الدین، و رحمة الله علی العالمین. و أن أطایب عترته و أفاخم ذرّیّته و أبرار أهل بیته سادات الکرام و أئمة الأنام، و أنوار الظلام، و مفاتیح الکلام، و لیوث الزحام، و غیوث الإنعام، خلقهم الله من أنوار عظمته، و أودعهم أسرار حکمته، و جعلهم معادن رحمته، و أیدهم
ص: 1
ترجمه بحارالانوار جلد 1: کتاب عقل و جهل و کتاب علم
اشاره
ترجمه
بحار الانوار
جلد 1
کتاب عقل و جهل و کتاب علم
ترجمه: گروه مترجمان
نهاد کتابخانه های عمومی کشور
نام کتاب: ترجمه بحار الانوار، جلد 1
مولف: علامه محمد باقر مجلسی (متوفی 1111 هجری قمری)
مترجم: گروه مترجمان
ناشر: نهاد کتابخانه های عمومی کشور
شابک:
تمام حقوق این اثر برای نهاد کتابخانه های عمومی کشور محفوظ است
آدرس نهاد: تهران - بلوارکشاورز - خیابان فلسطین - کوچه شهید ذاکری
مقدمه مؤلف
بسم الله الرحمن الرحیم
حمد مخصوص خدایی است که آسمان علم را بلند ساخت، آن را برای بینندگان به برج ها و ستارگان زینت داد، و بر آن قندیل هایی از نور را به تابش نور نبوت و ماه های امامت - برای کسی که اراده سلوک در راه های یقین را دارد - آویزان کرد، و ستارگان آسمان علم را وسیله راندن وسوسه های شیاطین قرار داد و آن را به وسیله تیر های درخشنده از شبهات گمراهان حفظ کرد. سپس به گمراهی فتنه ها شب آن را تاریک ساخت و به نورهای ادله و برهان، روزهای روشن آن آسمان علم را بیرون آورد، و زمین های دل های مؤمنین را برای باغ های حکمت بابرکت، آماده ساخت. سپس آن حکمت را به دل های مؤمنین پراکنده ساخت و دل های مؤمنین را برای چیدن گل های اسرار علوم ربانّی مهیا کرد. پس از زمین دل های مؤمنین، آب و چراگاه آسمان علم را بیرون آورد و خداوند دل های مؤمنین را از لغزش های شک ها و اوهامی که شیاطین به دل می اندازند، نگهداری کرد. پس در دل های مؤمنین سکینه و وقار را مانند کوه که در روی زمین میخکوب شده است، از لطف خودش به امانت گذاشت. پس خدا را به نعمت هایش که شمارش نمی شود سپاس می گذاریم، در حالی که در شکرگزاری و سپاس گزاری اقرار و اعتراف داریم که عاجز و ناتوانیم، و از خدا برای راهنمایی کارهایمان، در هر کار آسان و مشکل هدایت می خواهیم.
گواهی می دهیم که خدای موجودی جز خدای یگانه نیست؛ خدایی که هیچ گونه شریک و انبازی برای او نیست. گواهی از روی علم و یقین و تصدیق و ایمانی که در آن زبان بر دل پیشی می گیرد و در آن نهان با آشکار مطابقت دارد. گواهی می دهم که محمد بنده انتخاب شده و فرستاده برگزیده و دوست انتخاب شده و حجت خدا بر همه مخلوقات جن و انس، بزرگ ترین پیغمبر خدا و نخبه برگزیدگانش و نور خدا در زمین و آسمان است.
و گواهی می دهم که علی بن ابی طالب بزرگ جانشینان و پیشوای همه بندگان و شفاعت کننده روز قیامت و رحمت خدا بر عالمیان، دوست برگزیده و شمشیر برهنه، خبر بزرگ حق تعالی و راه مستقیم خدا و ریسمان محکم و طرفدار خداست که نزد خدا آبرومند است.
و گواهی می دهم که پاکیزگانی از فرزندانش و بزرگان ذریه های او و نیکوکاران خاندانش، بزرگان ارزشمند و پیشوایان همه مردمان و نورهای تاریکی ها، کلیدهای سخن و شیرهای میدان جنگ و باران های پربرکت چارپایان هستند. خداوند آنها را از نورهای بزرگواریش آفریده است و حکمت های پنهانش را نزد آنها امانت گذاشته و آنها را محل رحمت های خودش قرار داده است؛ خداوند آنها را به روح القدس خودش تأیید کرده
ص: 1
بروحه، و اختارهم علی جمیع بریته، لهم سمکت المسموکات، و دحیت المدحوات، و بهم رست الراسیات و استقر العرش علی السماوات، و بأسرار علمهم أینعت (1)ثمار العرفان فی قلوب المؤمنین، و بأمطار فضلهم جرت أنهار الحکمة فی صدور الموقنین، فصلوات الله علیهم ما دامت الصلوات علیهم وسیلة إلی تحصیل المثوبات، و الثناء علیهم ذریعة لرفع الدرجات. و لعنة الله علی أعدائهم ما کانت درکات الجحیم معدة لشدائد العقوبات. و اللعن علی أعداء الدین معدودة من أفضل العبادات.
أما بعد:
فیقول الفقیر إلی رحمة ربه الغافر ابن المنتقل إلی ریاض القدس محمد تقی طیب الله رمسه محمد باقر عفا الله عن جرائمهما و حشرهما مع أئمتهما (2)اعلموا یا معاشر الطالبین للحق و الیقین المتمسکین بعروة اتباع أهل بیت سید المرسلین - صلوات الله علیهم أجمعین - إنی کنت فی عنفوان شبابی حریصا علی طلب العلوم بأنواعها، مولعا باجتناء فنون المعالی من أفنانها (3)فبفضل الله سبحانه وردت حیاضها و أتیت ریاضها، و عثرت علی صحاحها و مراضها، حتی ملأت کمی من ألوان ثمارها، و احتوی جیبی علی أصناف خیارها، و شربت من کل منهل (4)جرعة رویة و أخذت من کل بیدر حفنة (5)مغنیة، فنظرت إلی ثمرات تلک العلوم و غایاتها، و تفکرت فی أغراض المحصلین و ما یحثهم علی البلوغ إلی نهایاتها، و تأملت فیما ینفع منها فی المعاد، و تبصرت فیما یوصل منها إلی الرشاد، فأیقنت بفضله و إلهامه تعالی إن زلال العلم لا ینقع (6)إلا إذا أخذ من عین صافیة نبعت عن ینابیع الوحی و الإلهام، و إن الحکمة لا تنجع (7)إذا لم تؤخذ من نوامیس الدین و معاقل الأنام.
ص: 2
و آنها را بر تمام بندگانش برگزیده است؛ خداوند نگه داشته ها را به خاطر آنان نگه داشته و پهن شده ها به خاطر آنها پهن گردیده و به جهت آنها سفت شده ها، سخت گشته اند و عرش خدا به آسمان ها قرار گرفته است. میوه های معرفت به علم های پنهانی آنها در دل های مؤمنان میوه داده اند، ثواب اجرها به خاطر آنها حاصل می شود و به خاطر آنها باران فضل چشمه های حکمت در دل یقین کنندگان جاری گشته است. پس درود خدا بر آنان باد، تا هنگامی که درودها بر آنان وسیله تحصیل ثواب هست و ثنای بر آنها، وسیله بلندی درجات بندگان می باشد. لعن و نفرین خدا بر دشمنان اهل بیت باد، مادامی که درکات جهنم برای شدت عذاب آنها مهیا است و نفرین کردن بر دشمنان دین، از بهترین عبادات شمرده شده است.
اما بعد:
پس محتاج به رحمت پروردگار بخشنده اش؛ پسر محمد تقی که به باغ های بهشت انتقال یافته - خدا پاک گرداند خاک قبرش را - یعنی محمد باقر که خدا بدی های آن دو را عفو کند و آنها را با پیشوایان ایشان که چهارده معصوم باشند، محشور فرماید، می گوید:
ای پویندگان حق و یقین و گروندگان به ریسمان پیروی خاندان سید المرسلین، صلوات اللَّه علیهم اجمعین! بدانید که من در اوایل جوانی اشتیاق زیادی به تحصیل انواع علوم و فنون داشتم و به فضل الهی وارد دایره آن شدم؛ قدم در گلزار آن نهادم و با خوب و بد آن مواجه گشتم، تا اینکه آستینم از میوه های رنگارنگ آن پر شد و گریبانم از بهترین نوع آنها اشباع گردید. از هر چشمه ای جرعه گوارایی نوشیدم، و از هر خرمنی دو مشته برداشتم.
سپس به فواید و نتایج آن علوم نگریستم، و درباره مقاصد محصلین و آنچه که موجب ترغیب آنها برای نیل به سرانجام تحصیل آن علوم است، اندیشیدم. آنگاه در آن قسمت که برای جهان دیگرم سودمند بود و انسان را به کمالات شایسته می رساند، دقّت و تأمّل نمودم، تا به فضل و الهام باری تعالی به یقین دانستم که اگر علم و دانش از منبع زلالی که از سرچشمه های وحی و الهام می جوشد گرفته نشود، عطش انسان را برطرف نمی سازد، همان طور که حکمت نیز وقتی از رهبران دین که عقلای بشریّت هستند اخذ نشود، گوارا نخواهد بود.
ص: 2
فوجدت العلم کله فی کتاب الله العزیز الذی لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ، و أخبار أهل بیت الرسالة الذین جعلهم الله خزانا لعلمه و تراجمة لوحیه، و علمت أن علم القرآن لا یفی أحلام العباد باستنباطه علی الیقین، و لا یحیط به إلا من انتجبه الله لذلک من أئمة الدین، الذین نزل فی بیتهم الروح الأمین. فترکت ما ضیعت زمانا من عمری فیه، مع کونه هو الرائج فی دهرنا، و أقبلت علی ما علمت أنه سینفعنی فی معادی، مع کونه کاسدا فی عصرنا. فاخترت الفحص عن أخبار الأئمة الطاهرین الأبرار سلام الله علیهم، و أخذت فی البحث عنها، و أعطیت النظر فیها حقه، و أوفیت التدرب فیها حظه.
و لعمری لقد وجدتها سفینة نجاة، مشحونة بذخائر السعادات، و ألفیتها (1)فلکا مزینا بالنیرات المنجیة عن ظلم الجهالات، و رأیت سبلها لائحة، و طرقها واضحة، و أعلام الهدایة و الفلاح علی مسالکها مرفوعة، و أصوات الداعین إلی الفوز و النجاح فی مناهجها مسموعة، و وصلت فی سلوک شوارعها إلی ریاض نضرة، و حدائق خضرة، مزینة بأزهار کل علم و ثمار کل حکمة، و أبصرت فی طی منازلها طرقا مسلوکة معمورة، موصلة إلی کل شرف و منزلة. فلم أعثر علی حکمة إلا و فیها صفوها، و لم أظفر بحقیقة إلا و فیها أصلها.
ثم بعد الإحاطة بالکتب المتداولة المشهورة تتبعت الأصول المعتبرة المهجورة التی ترکت فی الأعصار المتطاولة و الأزمان المتمادیة إما: لاستیلاء سلاطین المخالفین و أئمة الضلال. أو: لرواج العلوم الباطلة بین الجهال المدعین للفضل و الکمال. أو: لقلة اعتناء جماعة من المتأخرین بها، اکتفاء بما اشتهر منها. لکونها أجمع و أکفی و أکمل و أشفی من کل واحد منها.
فطفقت أسأل عنها فی شرق البلاد و غربها حینا، و ألح فی الطلب لدی کل من أظن عنده شیئا من ذلک و إن کان به ضنینا (2)و لقد ساعدنی علی ذلک جماعة من
ص: 3
من در نتیجه مطالعات خود تمام علوم را در کتاب خداوند عزیز (قرآن مجید) که به هیچ وجه باطلی در آن راه ندارد، و در اخبار خاندان پیغمبر که خزینه دار دانش آن حضرت و ترجمان وحی او بودند یافتم و دانستم که دانش قرآن مجید، عقول بندگان را برای استنباط خود کافی نمی داند، و جز پیغمبر و امامان عالیمقام که خداوند آنها را برگزیده و پیک وحی الهی در خانه های آنان فرود آمده است، کسی به آن احاطه پیدا نمی کند. چون به این نتیجه رسیدم، آنچه را که زمانی در راه آموختنش صرف عمر کرده بودم، با اینکه در زمان ما رواج کامل دارد، ترک گفتم و سراغ چیزی رفتم که می دانستم در سرای دیگر نافع به حالم می باشد، با اینکه این ها (احادیث و اخبار) در عصر ما بازار کسادی دارد! در میان علوم دینی به بررسی پرداختم و جستجوی اخبار ائمه اطهار علیهم السّلام را برای کار خود برگزیدم و درباره آن به بحث و تحقیق و مطالعه پرداختم، و چنان که می باید با دقّت آنها را از نظر گذراندم و به اندازه لازم نیروی تفکّر خود را در پیرامون آن به کار انداختم. در نتیجه اخبار و آثار خاندان پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله را همچون کشتی نجاتی یافتم که مملو از ذخائر نیکبختی ها است؛ آن را مانند آسمانی دیدم که مزیّن به ستارگان فروزان و نجات دهنده از ظلمت نادانی ها است.
راه های علوم و اخبار اهل بیت روشن و پرچم های هدایت و رستگاری، در آنها برافراشته است. و صدای دعوت کنندگان آن برای سعادت و نجات از مهالک، در راه های آن شنیده می شود.
من در طیّ این طریق، به گلزارهای پر گل و بوستان های سرسبزی رسیدم که با شکوفه های هر علم و میوه های هر حکمتی زینت یافته بود. در طی منازل آن، راهی روشن و آبادان دیدم که آدمی را به هر گونه عزّت و مقام عالی نائل می گرداند؛ به هیچ حکمتی بر نخوردم، جز اینکه گزیده آن را در گفتار و اخبار اهل بیت پیغمبر دیدم؛ و به حقیقتی دست نیافتم، مگر اینکه اصل آن را در آنجا یافتم. بعد از مطالعه و تحقیق کتب متداول و مشهور و احاطه بر آنها، به تتبّع در اصول معتبره گمنام پرداختم. اصول و کتاب هایی که در اعصار گذشته و زمان های متمادی، به واسطه سلطه پادشاهان مخالف شیعه و پیشوایان گمراه، یا به علت رواج علوم باطله در میان نادانان و مدعیان فضل و کمال، و یا به لحاظ اینکه گروهی از علمای متأخر کمتر به آنها توجه کرده اند، در تطاول ایام فراموش گشته بود.
زیرا اخبار و آثار خاندان پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله از هر علم و فنّ دیگری، جامع تر و کافی تر و کامل تر است. لذا برای تأمین این منظور، در شرق و غرب به جستجوی آن کوشیدم و نزد هر کس که گمان بردم چیزی هست، برای دست یافتن به آن اصرار ورزیدم. عده ای از برادران دینی من در این راه به من کمک کردند
ص: 3
الإخوان، ضربوا فی البلاد لتحصیلها، و طلبوها فی الأصقاع و الأقطار طلبا حثیثا حتی اجتمع عندی بفضل ربی کثیر من الأصول المعتبرة التی کان علیها معول العلماء فی الأعصار الماضیة، و إلیها رجوع الأفاضل فی القرون الخالیة، فألفیتها مشتملة علی فوائد جمة خلت عنها الکتب المشهورة المتداولة، و اطلعت فیها علی مدارک کثیر من الأحکام اعترف الأکثرون بخلو کل منها عما یصلح أن یکون مأخذا له فبذلت غایة جهدی فی ترویجها و تصحیحها و تنسیقها و تنقیحها.
و لما رأیت الزمان فی غایة الفساد و وجدت أکثر أهلها حائدین (1)عما یؤدی إلی الرشاد خشیت أن ترجع عما قلیل إلی ما کانت علیه من النسیان و الهجران، و خفت أن یتطرق إلیها التشتت، لعدم مساعدة الدهر الخوان، و مع ذلک کانت الأخبار المتعلقة بکل مقصد منها متفرقا فی الأبواب، متبددا فی الفصول، قلما یتیسر لأحد العثور علی جمیع الأخبار المتعلقة بمقصد من المقاصد منها، و لعل هذا أیضا کان أحد أسباب ترکها، و قلة رغبة الناس فی ضبطها.
فعزمت بعد الاستخارة من ربی و الاستعانة بحوله و قوته، و الاستمداد من تأییده و رحمته، علی تألیفها و نظمها و ترتیبها و جمعها، فی کتاب متسقة (2)الفصول و الأبواب، مضبوطة المقاصد و المطالب، علی نظام غریب و تألیف عجیب لم یعهد مثله فی مؤلفات القوم و مصنفاتهم، فجاء بحمد الله کما أردت علی أحسن الوفاء، و أتانی بفضل ربی فوق ما مهدت و قصدت علی أفضل الرجاء. فصدرت کل باب بالآیات المتعلقة بالعنوان ثم أوردت بعدها شیئا مما ذکره بعض المفسرین فیها إن احتاجت إلی التفسیر و البیان. ثم إنه قد حاز کل باب منه إما: تمام الخبر المتعلق بعنوانه، أو: الجزء الذی یتعلق به مع إیراد تمامه فی موضع آخر ألیق به، أو: الإشارة إلی المقام المذکور فیه لکونه أنسب بذلک المقام، رعایة لحصول الفائدة المقصودة مع الإیجاز التام. و أوضحت ما یحتاج من الأخبار إلی الکشف ببیان شاف علی غایة الإیجاز
ص: 4
و برای یافتن آنها به شهرها سفر نمودند و به هر نقطه و ناحیه ای که امکان داشت سرزدند. تا آنکه به فضل خداوند بسیاری از کتب قدیمی و اصول معتبره که در زمان های گذشته مورد استفاده و استناد علماء بوده و دانشمندان ما در زمان های فترت به آنها رجوع می کردند، در نزد من جمع شد.
چون در آنها دقّت نمودم، دیدم مشتمل بر فواید زیادی است که کتب مشهور و متداول کنونی خالی از آن است. در میان آنها بر بسیاری از مدارک احکام دین آگاه شدم، با اینکه اکثر علماء اعتراف کرده اند که کتب موجود، از وجود مدرکی که بتواند به تنهایی مأخذ حکم قرار گیرد، خالی است! به همین جهت نهایت سعی و
کوشش خود را به عمل آوردم تا آن اخبار و اصول معتبر شیعه را رواج داده و تصحیح کنم و منظم و منقّح گردانم.
زیرا من می بینم که زمانه در منتهای فساد غوطه ور است! و اکثر اهل زمان هم از آنچه موجب ترقی معنوی آنهاست، روگردانند. لذا ترسیدم که مبادا این کتاب ها به زودی به همان سرنوشت و فراموشی و هجران سابق خود بازگردند و بیم آن دارم که به واسطه عدم مساعدت روزگار خیانت پیشه، این آثار ذی قیمت دستخوش تشتّت و پراکندگی شود.
با اینکه این کتاب ها را در اختیار داشتم و از دست فنا محفوظ مانده بود، ولی باز اخبار متعلّق به هر مقصدی، در ابواب متفرّق و فصول مختلف آمده بود، به طوری که کمتر اتفاق می افتاد که یک نفر به تمام اخبار یک مقصد دست یابد. شاید همین پراکندگی و بی نظمی هم یکی از علل فراموشی این کتاب ها و خارج شدن آنها از حیّز انتفاع و قلّت رغبت مردم به ضبط آنها بوده است. من بعد از طلب خیر و استمداد از خداوند متعال، عزم خود را جزم کردم که همه آنها را در یک کتاب بزرگ که فصول و ابواب آن منظّم و مقاصد و مطالب آن مضبوط باشد، جمع کنم و نظم و ترتیب دهم. آن هم با نظمی غریب و سبک تألیفی عجیب که مانند آن در مؤلّفات و مصنّفات علمای گذشته بی سابقه باشد.
سپاس خدای را که آنچه را می خواستم، به بهترین وجه جامه عمل پوشید و بیش از آنچه که امید داشتم و خود را برای آن آماده کرده بودم، تحقّق یافت. هر بابی را با آیات مربوط به عنوان آن باب شروع نمودم. سپس قسمتی از آنچه را که مفسّرین ذکر کرده اند، اگر نیاز به تفسیر و بیان داشت آوردم.
در هر بابی، یا تمام خبر متعلّق به عنوان باب را نقل کردم، یا قسمتی از آن را که مربوط بود آوردم و بقیّه را در مورد دیگری که مناسب تر بود، ذکر نمودم و اشاره کردم که قسمت اول آن در کجا ذکر شده است تا بدین گونه فایده منظور با رعایت کمال ایجاز و اختصار به دست آید.
آنگاه هر حدیثی را که احتیاج به شرح و توضیح داشت، باز هم با اختصار «توضیح» دادم و «بیان» کردم
ص: 4
لئلا تطول الأبواب و یکثر حجم الکتاب، فیعسر تحصیله علی الطلاب. و فی بالی - إن أمهلنی الأجل و ساعدنی فضله عز و جل - أن أکتب علیه شرحا کاملا یحتوی علی کثیر من المقاصد التی لم توجد فی مصنفات الأصحاب، و أشبع فیها الکلام لأولی الألباب.
و من الفوائد الطریفة لکتابنا اشتماله علی کتب و أبواب کثیرة الفوائد، جمة العوائد، أهملها مؤلفو أصحابنا رضوان الله علیهم، فلم یفردوا لها کتابا و لا بابا: ککتاب العدل و المعاد، و ضبط تواریخ الأنبیاء و الأئمة علیهم السلام، و کتاب السماء و العالم المشتمل علی أحوال العناصر و الموالید و غیرها مما لا یخفی علی الناظر فیه.
فیا معشر إخوان الدین المدعین لولاء أئمة المؤمنین، أقبلوا نحو مأدبتی (1)هذه مسرعین، و خذوها بأیدی الإذعان و الیقین، فتمسکوا بها واثقین، إن کنتم فیما تدعون صادقین. و لا تکونوا من الذین یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ، و یترشح من فحاوی کلامهم مطاوی جنوبهم، و لا من الذین أشربوا فی قلوبهم حب البدع و الأهواء بجهلهم و ضلالهم، و زیفوا (2)ما روجته الملل الحقة بما زخرفته منکرو الشرائع بمموهات (3)أقوالهم.
فیا بشری لکم ثم بشری لکم إخوانی! بکتاب جامعة المقاصد، طریفة الفرائد، لم تأت الدهور بمثله حسنا و بهاءاً! و أنجم طالع من أفق الغیوب لم یر الناظرون ما یدانیه نوراً و ضیاءاً! و صدیق شفیق لم یعهد فی الأزمان السالفة شبهه صدقا و وفاءاً! کفاک عماک یا منکر علو أفنانه (4)!، و سمو أغصانه حسدا و عنادا و عمها (5)و حسبک ریبک، یا من لم یعترف برفعة شأنه! و حلاوة بیانه جهلا و ضلالاً و بلهاً، و لاشتماله علی أنواع العلوم و الحکم و الأسرار و إغنائه عن جمیع کتب الأخبار سمیته بکتاب:
ص: 5
که مبادا با شرح و تفصیل، باب ها طولانی و حجم کتاب زیاد شود، و تحصیل آن برای طالبین مشکل گردد. در عین حال در نظر دارم که اگر اجل مهلت دهد و تفضّل الهی مساعدت نماید، شرح کاملی متضمّن بسیاری از مقاصدی که در مصنّفات سایر علماء نباشد، بر آن (بحار الانوار) بنویسم و برای استفاده خردمندان، قلم را به قدر کافی در پیرامون آن به گردش درآورم! یکی از فواید پسندیده کتاب ما (بحار الانوار) این است که مشتمل بر کتب و ابواب پر فایده ای است که علمای گذشته آن را سربسته نهاده و یک کتاب و باب مستقل برای آن نگشوده اند، مانند کتاب عدل و معاد، ضبط تاریخ پیغمبران و ائمه اطهار علیهم السّلام و «کتاب السماء و العالم» (آسمان و جهان) که مشتمل بر چگونگی عناصر و موالید و غیره است. این مطلب بر خوانندگان کتاب پوشیده نیست.
ای برادران دینی من و ای دوستان ائمه طاهرین علیهم السّلام! اگر شما در اظهار دوستی خود صادق هستید، بشتابید به جانب خوانی که من گسترده ام، با دست های اعتراف و یقین آن را بگیرید، با وثوق و اطمینان به آن چنگ زنید و از آنها نباشید که چیزی بر زبان می رانند که در دل ندارند. و از آنها نباشید که از روی نادانی و گمراهی، دل هایشان از بدعت گذاری و هواپرستی سیراب شده و آنچه را که ادیان حقه ترویج کرده اند، با مطالب و عقاید باطل و شبیه به حق منکران شرایع مخلوط می سازند.
برادران من! به شما مژده می دهم؛ مژده می دهم به کتابی که جامع مقاصد و دارای نکات بی نظیری است که روزگار به خوبی و روشنی آنها نیاورده است، و ستارگانی است که از افق غیب درخشیده و چشم بندگان به روشنی و درخشندگی آنها ندیده است؛ رفیق شفیقی است که پیش از این کسی در صداقت و وفا، مانند آن را یاد ندارد.
ای بیچاره ای که منکر شاخه های تناور و ساقه های فضل و احسان آن هستی، همان حسد و عناد و کوردلی که داری برای تو کافی است!
و ای کسی که اعتراف به مقام بلند و حلاوت بیان بحار الانوار نمی کنی، تردیدی که از جهل و گمراهی و حماقت تو سرچشمه گرفته، برایت بس است!!
من نظر به اینکه این کتاب مشتمل بر انواع علوم و حکمت ها و اسرار است و از مراجعه به تمام کتب بی نیازکننده می باشد، آن را
ص: 5
(بحار الأنوار) الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار
فأرجو من فضله سبحانه علی عبده الراجی رحمته و امتنانه أن یکون کتابی هذا إلی قیام قائم آل محمد - علیهم الصلاة و السلام و التحیة و الإکرام - مرجعا للأفاضل الکرام، و مصدرا لکل من طلب علوم الأئمة الأعلام، و مرغما للملاحدة اللئام، و أن یجعله لی فی ظلمات القیامة ضیاءاً و نوراً، و من مخاوف یوم الفزع الأکبر أمنا و سرورا، و فی مخازی یوم الحساب کرامة و حبورا (1)و فی الدنیا مدی الأعصار ذکرا موفورا، فإنه المرجو لکل فضل و رحمة، و ولی کل نعمة، و صاحب کل حسنة، و الحمد لله أولا و آخرا، و صلی الله علی محمد و أهل بیته الغر المیامین النجباء المکرمین. و لنقدم قبل الشروع فی الأبواب مقدمة لتمهید ما اصطلحنا علیه فی کتابنا هذا، و بیان ما لا بد من معرفته فی الاطلاع علی فوائده. و هی تشتمل علی فصول:
و هی :(2)
کتاب عیون أخبار الرضا علیه السلام و کتاب علل الشرائع و الأحکام، و کتاب إکمال الدین و إتمام النعمة فی الغیبة، و کتاب التوحید، و کتاب الخصال، و کتاب الأمالی و المجالس، و کتاب ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، و کتاب معانی الأخبار، و کتاب الهدایة، و رسالة العقائد، و کتاب صفات الشیعة، و کتاب فضائل الشیعة، و کتاب مصادقة الإخوان، و کتاب فضائل الأشهر الثلاثة، و کتاب النصوص،
ص: 6
«بحار الانوار»، (دریاهای نور) جامع گوهرهای اخبار ائمه اطهار علیهم السلام، نامیدم.
از خداوند سبحان چنان امیدوارم که از فضل و مرحمت و منّتی که بر این بنده امیدوارش دارد، این کتاب مرا تا موقع قیام قائم آل محمد صلوات الله علیهم باقی بدارد و آن را مرجع دانشمندان و مصدر دانشجویان علوم ائمه دین قرار دهد و علی رغم ملحدان پست و فرومایه، پاینده بدارد! در ظلمت های قیامت برای من نور و روشنی باشد، و از پرتگاههای روز فزع و وحشت بزرگ، موجب امن و سرور گردد. در سرشکستگی روز حساب، نعمت و کرامت، و در کشاکش روزگار، همواره ذکرش در میان باشد، زیرا هر کسی امید فضل و رحمت از او دارد، و صاحب هر نعمتی و دارنده هر کار نیکی فقط اوست، و سپاس در آغاز و پایان برای خداوند است و درود خداوند بر محمد و خاندان تابناک و خجسته و نیک گوهر و بزرگوار او.
پیش از آغاز در ابواب کتاب، مقدمه ای را جهت آشنایی با اصطلاحاتی که در این کتاب به کار برده ایم و بیان آنچه شناختش در اطلاع پیدا کردن بر فایده های آن حتمی است، در ادامه ذکر می کنیم که مشتمل بر چند فصل است.
فصل اول: منابع بحار الانوار
در بیان اصول و کتاب هایی است که منبع بحار الانوار قرار گرفته و به قرار زیر است:
1. کتاب «عیون اخبار الرضا علیه السّلام»
2. کتاب «علل الشرائع و الأحکام»
3. کتاب «إکمال الدین و إتمام النعمة فی الغیبة»
4. کتاب «التوحید»
5. کتاب «الخصال»
6. کتاب «الامالی و المجالس»
7. کتاب «ثواب الأعمال و عقاب الأعمال»
8. کتاب «معانی الأخبار»
9. کتاب «الهدایة»
10. رساله «العقائد»
11. کتاب «صفات الشیعة»
12. کتاب «فضائل الشیعة»
13. کتاب «مصادقة الإخوان»
14. کتاب «فضائل الأشهر الثلاثة»
15. کتاب «النصوص»
ص: 6
و کتاب المقنع، کلها للشیخ الصدوق أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی رضوان الله علیه.
و کتاب الإمامة و التبصرة من الحیرة للشیخ الأجل أبی الحسن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه والد الصدوق طیب الله تربتهما، و أصل آخر منه أو من غیره من القدماء المعاصرین له. و یظهر من بعض القرائن أنه تألیف الشیخ الثقة الجلیل هارون بن موسی التلعکبری رحمه الله.
و کتاب قرب الإسناد للشیخ الجلیل الثقة أبی جعفر محمد بن عبد الله بن جعفر بن الحسین بن جامع بن مالک الحمیری القمی. و ظنی أن الکتاب لوالده و هو راو له، کما صرح به النجاشی، و إن کان الکتاب له کما صرح به ابن إدریس رحمه الله فالوالد متوسط بینه و بین ما أوردناه من أسانید کتابه.
و کتاب بصائر الدرجات للشیخ الثقة العظیم الشأن محمد بن الحسن الصفار.
و کتاب المجالس الشهیر بالأمالی، و کتاب الغیبة، و کتاب المصباح الکبیر، و کتاب المصباح الصغیر، و کتاب الخلاف، و کتاب المبسوط، و کتاب النهایة، و کتاب الفهرست، و کتاب الرجال، و کتاب تفسیر التبیان، و کتاب تلخیص الشافی، و کتاب العدة فی أصول الفقه، و کتاب الإقتصاد، و کتاب الإیجاز فی الفرائض، و کتاب الجمل و أجوبة المسائل الحائریة و غیرها من الرسائل، کلها لشیخ الطائفة محمد بن الحسن الطوسی قدس الله روحه.
و کتاب الإرشاد، و کتاب المجالس، و کتاب النصوص، و کتاب الإختصاص و الرسالة الکافیة فی إبطال توبة الخاطئة، و رسالة مسار الشیعة فی مختصر التواریخ الشرعیة، و کتاب المقنعة، و کتاب العیون و المحاسن المشتهر بالفصول، و کتاب المقالات، و کتاب المزار، و کتاب إیمان أبی طالب و رسائل ذبائح أهل الکتاب و المتعة، و سهو النبی و نومه صلی الله علیه و آله عن الصلاة، و تزویج أمیر المؤمنین علیه السلام بنته من عمر، و وجوب المسح، و أجوبة المسائل السرویة و العکبریة و الإحدی و الخمسین و غیرها، و شرح عقائد الصدوق، کلها للشیخ الجلیل المفید محمد بن
ص: 7
16. کتاب «المقنع»
همه آنها تألیف شیخ صدوق أبو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی رضی الله عنه است.
17. کتاب «الإمامة و التبصرة من الحیرة»، تألیف شیخ جلیل ابوالحسن علی بن حسین بن موسی بن بابویه پدر شیخ صدوق رضی الله عنه است.
و کتاب دیگر از وی یا غیر ایشان از قدماء معاصرینش، و از بعضی قرائن چنین بر می آید که آن تألیف شیخ مورد اعتماد، جلیل هارون بن موسی تلعکبری رحمه الله است.
18. کتاب «قرب الإسناد»، تألیف شیخ جلیل ثقه ابوجعفر محمد بن عبدالله بن جعفر بن حسین بن جامع بن مالک حمیری قمی و به گمانم کتاب تألیف پدر ایشان است و او فقط راوی آن کتاب می باشد، چنان که نجاشی گفته اگر این کتاب تألیف ایشان باشد، چنان که ابن ادریس رحمه الله فرموده، پس پدر ایشان واسطه است بین او و کسانی که ما آنها را در اسانید کتاب آورده ایم.
19. کتاب «بصائر الدرجات»، تألیف شیخ مورد اعتماد عظیم الشأن محمد بن حسن صفار.
20. کتاب «المجالس» مشهور به «امالی»
21. کتاب «الغیبة»
22. کتاب «المصباح الکبیر»
23. کتاب «المصباح الصغیر»
24. کتاب «الخلاف»
25. کتاب «المبسوط»
26. کتاب «النهایه»
27. کتاب «الفهرست»
28. کتاب «الرجال»
29. کتاب «تفسیر التبیان»
30. کتاب «تلخیص الشافی»
31. کتاب «العدة» در اصول فقه
32. کتاب «الاقتصاد»
33. کتاب «الإیجاز» در میراث
34. کتاب «الجمل»
35. کتاب «أجوبة المسائل الحائریة»
و غیر آن از باقی کتاب ها و رساله های شیخ طایفه، محمد بن حسن طوسی رضی الله عنه.
36. کتاب «الإرشاد»
37. کتاب «المجالس»
38. کتاب «النصوص»
39. کتاب «اختصاص»
40. رساله «الکافیة فی إبطال توبة الخاطئة»
41. رساله «مسار شیعة فی مختصر التواریخ الشرعیة»
42. کتاب «المقنعة»
43. کتاب «العیون و محاسن»، مشهور به فصول
44. کتاب «المقالات»
45. کتاب «المزار»
46. کتاب «إیمان ابوطالب»
47. رساله «ذبائح أهل الکتاب»
48. رساله «المتعة»
49. رساله «سهو النبی»
50. رساله «نومه صلی الله علیه و آله عن الصلاة»
51. رساله «تزویج امیرالمؤمنین علیه السّلام بنته من عمر»
52. رساله «وجوب المسح»
53. رساله «أجوبة المسائل السرویة»
54. رساله «العکبریة»
55. رساله «الإحدی و الخمسین» و غیر آنها
56. رساله «شرح عقائد الصدوق»
همه تألیف شیخ جلیل مفید محمد بن محمد بن نعمان قدس سره.
ص: 7
محمد بن النعمان قدس الله لطیفه. (1)
و کتاب المجالس الشهیر بالأمالی للشیخ الجلیل أبی علی الحسن بن شیخ الطائفة قدس الله روحهما.
و کتاب کامل الزیارة للشیخ النبیل الثقة أبی القاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی بن قولویه:
و کتاب المحاسن و الآداب للشیخ الکامل الثقة أحمد بن محمد بن خالد البرقی
و کتاب التفسیر للشیخ الجلیل الثقة علی بن إبراهیم بن هاشم القمی، و کتاب العلل لولده الجلیل محمد.
و کتاب التفسیر لمحمد بن مسعود السلمی المعروف بالعیاشی الشیخ الثقة الراویة للأخبار.
و کتاب التفسیر المنسوب إلی الإمام الهمام الصمصام الحسن بن علی العسکری صلوات الله علیه و علی آبائه و ولده الخلف الحجة.
و کتاب روضة الواعظین و تبصرة المتعظین للشیخ محمد بن علی بن أحمد الفارسی، و أخطأ جماعة و نسبوه إلی الشیخ المفید، و قد صرح بما ذکرناه ابن شهرآشوب فی المناقب و الشیخ منتجب الدین فی الفهرست و العلامة رحمه الله فی رسالة الإجازة و غیرهم. و ذکر العلامة سنده إلی هذا الکتاب کما سنذکره فی المجلد الآخر من الکتاب إن شاء الله تعالی.
ثم اعلم أن العلامة رحمه الله ذکر اسم المؤلف کما ذکرنا. و سیظهر من کلام ابن شهرآشوب أن المؤلف محمد بن الحسن بن علی الفتال الفارسی، و أن صاحب التفسیر و صاحب الروضة واحد، و کذا ذکره فی کتاب معالم العلماء. و یظهر من کلام الشیخ منتجب الدین فی فهرسته أنهما اثنان: حیث قال: محمد بن علی الفتال النیسابوری صاحب التفسیر ثقة و أی ثقة! و قال - بعد فاصلة کثیرة -: الشیخ الشهید محمد بن أحمد الفارسی مصنف کتاب روضة الواعظین.
ص: 8
57. کتاب «المجالس» مشهور به «امالی»، تألیف شیخ جلیل ابوعلی حسن بن شیخ طایفه قدس سره
58. کتاب «کامل الزیارة»، تألیف شیخ بزرگوار مورد اعتماد، ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی بن قولویه
59. کتاب «محاسن و الآداب»، تألیف شیخ کامل مورد اعتماد، احمد بن محمد بن خالد برقی قدس سره
60. کتاب «التفسیر»، تألیف شیخ جلیل قابل اعتماد، علی بن ابراهیم بن هاشم قمی قدس سره
61. کتاب «العلل»، تألیف پسر بزرگوارش محمد
62. کتاب «التفسیر»، تألیف محمد بن مسعود سلمی معروف به عیاشی، شیخ قابل اعتماد راوی اخبار
63. کتاب «التفسیر»، منسوب به امام بلند مرتبه و شمشیر برنده، حسن بن علی عسکری که درود خدا بر او و بر پدرانش و بر فرزندش جانشین حجت های خدا باد
64. کتاب «روضة الواعظین و تبصرة المتعظین»، تألیف شیخ محمد بن علی بن احمد فارسی که گروهی به اشتباه این کتاب را به شیخ مفید نسبت داده اند. ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب» و شیخ منتجب الدین در کتاب «فهرست» و علامه رحمه الله در رساله «الإجازة» و غیر آنها تصریح به این مطلب کرده اند، و علّامه سند خودش را به این کتاب ذکر کرده، چنان که در آخرین جلد بحار الانوار، ان شاء الله تعالی ذکر می کنم.
بدان که علامه رحمه الله آن طوری که من ذکر کردم، اسم مؤلف آن کتاب را ذکر نموده و از گفتار ابن شهرآشوب ظاهر می شود اینکه مؤلف آن کتاب، محمد بن حسن بن علی فتال فارسی است، و مؤلف «التفسیر» و «الروضة» یک نفر می باشد، چنان چه در کتاب «معالم العلماء» ذکر کرده است. و از گفتار شیخ منتجب الدین در «فهرست» او بر می آید که مؤلف آن دو کتاب دو شخص هستند، چون محمد بن علی فتال نیشابوری صاحب «التفسیر» گفته است: وی ثقه است و چه ثقه ای! و بعد
از فاصله زیادی گفته: شیخ شهید محمد بن احمد فارسی، مصنف کتاب «روضة الواعظین» است.
ص: 8
و قال ابن داود - فی کتاب الرجال -: محمد بن أحمد بن علی الفتال النیسابوری المعروف بابن الفارسی (لم، خج) (1)متکلم، جلیل القدر، فقیه، عالم، زاهد، ورع قتله أبو المحاسن عبد الرزاق رئیس نیسابور، الملقب بشهاب الإسلام - لعنه الله - انتهی. و یظهر من کلامه أن اسم أبیه أحمد. و أما نسبته إلی رجال الشیخ فلا یخفی سهوه فیه! إذ لیس فی رجال الشیخ منه أثر مع أن هذا الرجل زمانه متأخر عن زمان الشیخ بکثیر کما یظهر من فهرست الشیخ منتجب الدین، و من إجازة العلامة، و من کلام ابن شهرآشوب. و علی أی حال یظهر مما نقلنا جلالة المؤلف، و أن کتابه کان من الکتب المشهورة عند الشیعة.
و کتاب إعلام الوری بأعلام الهدی، و رسالة الآداب الدینیة، و تفسیر مجمع البیان و تفسیر جامع الجوامع، کلها للشیخ أمین الدین أبی علی الفضل بن الحسن بن الفضل الطبرسی المجمع علی جلالته و فضله و ثقته.
و کتاب مکارم الأخلاق و ینسب إلی الشیخ المذکور أبی علی و هو غیر صواب، بل هو تألیف أبی نصر الحسن بن الفضل ابنه، کما صرح به ولده الخلف فی کتاب مشکاة الأنوار، و الکفعمی فیما ألحق بالدروع الواقیة، و فی البلد الأمین.
و کتاب مشکاة الأنوار لسبط الشیخ أبی علی الطبرسی، ألفه تتمیما لمکارم الأخلاق تألیف والده الجلیل.
و کتاب الإحتجاج، و ینسب هذا أیضا إلی أبی علی و هو خطأ، بل هو تألیف أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب الطبرسی، کما صرح به السید بن طاوس فی کتاب کشف المحجة و ابن شهرآشوب فی معالم العلماء، و سیظهر لک مما سننقل من کتاب المناقب لابن شهرآشوب أیضا.
و کتاب المناقب، و کتاب معالم العلماء، و کتاب بیان التنزیل، و رسالة متشابه القرآن، کلها للشیخ الفقیه رشید الدین أبی جعفر محمد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی.
ص: 9
و ابن داود در کتاب «رجال» خود گفته: محمد بن احمد بن علی فتال نیشابوری معروف به ابن فارسی، متکلم جلیل القدر، فقیه دانشمند، زاهد پارسا که ابو محاسن عبدالرزاق رئیس نیشابور ملقب به شهاب الاسلام ملعون، او را به قتل رسانده است.
از سخنان ابن داود چنین بر می آید که اسم پدرش احمد است، اما نسبت دادن او را به رجال شیخ طوسی اشتباه است، زیرا در آن کتاب از او اثری نیست، با اینکه عصر این مرد از زمان شیخ بسیار متأخر است، چنان چه از فهرست شیخ منتجب الدین و از اجازه علامه و از کلام ابن شهرآشوب ظاهر می شود. به هر حال از آن چیزی که ما نقل کردیم، بزرگواری مؤلف این تفسیر روشن می شود و اینکه کتاب او از کتاب های مشهور در نزد شیعیان است.
65. کتاب «إعلام الوری بأعلام الهدی»
66. رساله «الآداب الدینیة»
67. کتاب تفسیر «مجمع البیان»
68. کتاب تفسیر «جامع الجوامع»
همه تألیف شیخ امین الدین ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی که در جلالت و فضل و توثیق او علماء اجماع دارند.
69. کتاب «مکارم الأخلاق» را که به شیخ امین الدین ابوعلی نسبت داده اند صحیح نیست، بلکه این کتاب تألیف ابو نصر حسن بن فضل، فرزند وی می باشد، چنان چه در کتاب «مشکاة الأنوار» و کفعمی در «ملحقات دروع الواقیه» و در بلد الأمین به آن فرزند جانشینش تصریح کرده اند.
70. کتاب «مشکاة الأنوار»، تألیف پسر شیخ ابوعلی طبرسی که به عنوان تتمه «مکارم الاخلاق» پدر بزرگوارش تألیف نموده است.
71. کتاب «الاحتجاج». اینکه این کتاب را نیز به ابوعلی نسبت داده اند اشتباه است، بلکه آن کتاب تألیف ابو منصور احمد بن علی بن ابوطالب طبرسی
است، آن گونه که سید بن طاوس در کتاب «کشف المحجة» و ابن شهرآشوب در «معالم العلماء» به آن تصریح کرده اند. این موضوع به زودی از مطالبی که از کتاب «المناقب لابن شهرآشوب» نقل می کنم نیز روشن می گردد.
72. کتاب «المناقب»
73. کتاب «معالم العلماء»
74. کتاب «بیان التنزیل»
75. رساله «متشابه القرآن»
همه تألیف شیخ فقیه رشید الدین ابو جعفر محمد بن علی بن شهرآشوب مازندرانی است.
ص: 9
و کتاب کشف الغمة للشیخ الثقة الزکی علی بن عیسی الإربلی.
و کتاب تحف العقول عن آل الرسول، تألیف الشیخ أبی محمد الحسن بن علی بن شعبة.
و کتاب العمدة، و کتاب المستدرک، و کتاب المناقب، کلها فی أخبار المخالفین فی الإمامة، للشیخ أبی الحسین یحیی بن الحسن بن الحسین بن علی بن محمد بن البطریق الأسدی.
و کتاب کفایة الأثر فی النصوص علی الأئمة الاثنی عشر للشیخ السعید علی بن محمد بن علی الخزاز القمی.
و کتاب تنبیه الخاطر و نزهة الناظر للشیخ الزاهد ورام بن عیسی بن أبی النجم بن ورام بن حمدان بن خولان بن إبراهیم بن مالک الأشتر. و السند إلی هذا الکتاب مذکور فی الإجازات، و ذکره الشیخ منتجب الدین فی الفهرس، و قال: إنه عالم، فقیه، صالح، شاهدته بحلة، و وافق الخبر الخبر. و أثنی علیه السید ابن طاوس.
و کتاب مشارق الأنوار، و کتاب الألفین للحافظ رجب البرسی. و لا أعتمد علی ما یتفرد بنقله لاشتمال کتابیه علی ما یوهم الخبط و الخلط و الارتفاع. و إنما أخرجنا منهما ما یوافق الأخبار المأخوذة من الأصول المعتبرة.
و کتاب الذکری، و کتاب الدروس، و کتاب القواعد، و کتاب البیان، و کتاب الألفیة، و کتاب النفلیة، و کتاب نکت الإرشاد، و کتاب المزار، و رسالة الإجازات، و کتاب اللوامع، و کتاب الأربعین، و رسالة فی تفسیر الباقیات الصالحات، کلها للشیخ العلامة السعید الشهید محمد بن مکی قدس الله لطیفه، و کتاب الإستدراک، و کتاب الدرة الباهرة من الأصداف الطاهرة له قدس سره أیضا کما أظن. و الأخیر عندی منقولا عن خطه رحمه الله، و سائر رسائله، و أجوبة مسائله.
و کتاب الدرر و الغرر، و کتاب تنزیه الأنبیاء، و کتاب الشافی، و کتاب
ص: 10
76. کتاب «کشف الغمة»، تألیف شیخ مورد اعتماد باهوش، علی بن عیسی اربلی
77. کتاب «تحف العقول عن آل الرسول»، تألیف شیخ ابو محمد حسن بن علی بن شعبه
78. کتاب «العمدة»
79. کتاب «المستدرک»
80. کتاب «المناقب»
همه در احادیث اهل سنت پیرامون امامت، تألیف شیخ ابو حسین یحیی بن حسن بن حسین بن علی بن محمد بن بطریق اسدی.
81. کتاب «کفایة الأثر فی النصوص علی الأئمة الاثنی عشر»، تألیف شیخ سعید علی بن محمد بن علی خزاز قمی
82. کتاب «تنبیه الخاطر و نزهة الناظر»، تألیف شیخ زاهد ورام بن عیسی بن ابو نجم بن ورام بن حمدان بن خولان بن ابراهیم بن مالک اشتر. سند این کتاب در اجازات مذکور هست و شیخ منتجب الدین آن را در فهرست ذکر کرده و گفته است که وی عامل فقیه صالح است که در حلّه محضرش مشرف شدم و حدیث او با حدیث ما موافقت کرد و سید بن طاووس نیز او را مدح کرده است.
83. کتاب «مشارق الأنوار»
84. کتاب «الألفین»، تألیف حافظ رجب برسی، و بر احادیثی که تنها وی روایت کرده باشد هیچ اعتماد ندارم، چون آن دو کتابش در بردارنده مطالب بی اساس و مشوّش است. من فقط از آن دو کتاب، احادیثی را که موافق احادیث کتب معتبره می باشد، نقل می کنم.
85. کتاب «الذکری»
86. کتاب «الدروس»
87. کتاب «القواعد»
88. کتاب «البیان»
89. کتاب «الألفیة»
90. کتاب «النفلیة»
91. کتاب «نکت الإرشاد»
92. کتاب «المزار»
93. رساله «الإجازات»
94. کتاب «اللوامع»
95. کتاب «الأربعین»
96. رساله «فی تفسیر الباقیات الصالحات»
همه تألیف شیخ علامه سعید شهید، محمد بن مکی قدس سره.
97. کتاب «الإستدراک»
98. کتاب «درة الباهرة من الأصداف الطاهرة» نیز به گمانم تألیف ایشان است و کتاب اخیر با خط خودش در نزد من موجود است، همچنین باقی رساله ها و پرسش و پاسخ های ایشان.
99. کتاب «الدرر و الغرر»
100. کتاب «تنزیه الأنبیاء»
101. کتاب «الشافی»
ص: 10
شرح قصیدة السید الحمیری، و کتاب جمل العلم و العمل، و کتاب الإنتصار، و کتاب الذریعة، و کتاب المقنع فی الغیبة، و رسالة تفضیل الأنبیاء علی الملائکة علیهم السلام، و رسالة المحکم و المتشابه. و کتاب منقذ البشر من أسرار القضاء و القدر، و أجوبة المسائل المختلفة، کلها للسید المرتضی علم الهدی أبی القاسم علی بن الحسین الموسوی نور الله ضریحه.
و کتاب عیون المعجزات ینسب إلیه. و لم یثبت عندی إلا أنه کتاب لطیف عندنا منه نسخة قدیمة، و لعله من مؤلفات بعض قدماء المحدثین، (1)یروی عن أبی علی محمد بن هشام، و عن محمد بن علی بن إبراهیم.
و کتاب نهج البلاغة، و کتاب خصائص الأئمة، و کتاب المجازات النبویة و تفسیر القرآن، للسید الرضی محمد بن الحسین الموسوی قدس سره.
و کتاب طب الأئمة علیهم السلام لأبی عتاب عبد الله بن بسطام بن سابور الزیات، و أخیه الحسین بن بسطام ذکرهما النجاشی من غیر توثیق، و ذکر أن لهما کتابا جمعاه فی الطب.
و کتاب صحیفة الرضا المسندة إلی شیخنا أبی علی الطبرسی رحمه الله، بإسناده إلی الرضا علیه السلام.
و کتاب طب الرضا علیه السلام کتبه للمأمون، و هو معروف بالرسالة الذهبیة.
و کتاب فقه الرضا علیه السلام أخبرنی به السید الفاضل المحدث القاضی أمیر حسین طاب ثراه بعد ما ورد إصفهان. قال: قد اتفق فی بعض سنی مجاورتی بیت الله الحرام أن أتانی جماعة من أهل قم حاجین، و کان معهم کتاب قدیم یوافق تاریخه عصر الرضا صلوات الله علیه و سمعت الوالد رحمه الله أنه قال: سمعت السید یقول: کان علیه خطه صلوات الله علیه، و کان علیه إجازات جماعة کثیرة من الفضلاء، و قال السید: حصل لی العلم بتلک القرائن أنه تألیف الإمام علیه السلام فأخذت الکتاب و کتبته و صححته، فأخذ والدی قدس الله روحه هذا الکتاب من السید و استنسخه و صححه.
ص: 11
102. کتاب «شرح قصیدة السید الحمیری»
103. کتاب «جمل العلم و العمل»
104. کتاب «الإنتصار»
105. کتاب «الذریعة»
106. کتاب «المقنع فی الغیبة»
107. رساله «تفضیل الأنبیاء علی الملائکة علیه السّلام»
108. رساله «محکم و المتشابه»
109. کتاب «منقذ البشر من أسرار القضاء و القدر»
110. کتاب «أجوبة المسائل المختلفة»
همه تألیف سید مرتضی علم الهدی، ابوالقاسم علی بن حسین موسوی قدس سره.
111. کتاب «عیون المعجزات» نیز به وی نسبت داده شده که برای من ثابت شده نیست، مگر اینکه آن کتاب لطیفی است که یک نسخه قدیمی آن نزد من موجود است. شاید این کتاب از تألیفات بعضی قدمای محدثین باشد که از ابوعلی محمد بن هشام و از محمد بن علی بن ابراهیم روایت می کند.
112. کتاب «نهج البلاغه»
113. کتاب «خصائص الأئمه»
114. کتاب «المجازات النبویه و تفسیر القرآن»، تألیف سید رضی محمد بن حسین موسوی قدس سره.
115. کتاب «طب الأئمه علیهم السّلام»، تألیف ابوعتاب عبدالله بن بسطام بن سابور زیات و برادرش حسین بن بسطام که آن دو را نجاشی بدون توثیق در کتابش ذکر کرده و یادآوری نموده که آنان، کتاب در علم طب دارند.
116. کتاب «صحیفة الرضا» کتابی مستند است که شیخ ما ابوعلی طبرسی رحمه الله به اسنادش به امام رضا علیه السّلام رسانده است.
117. کتاب «طب الرضا علیه السّلام» که آن حضرت برای مأمون نگاشته و معروف به «رساله ذهبیه» است.
118. کتاب «فقه الرضا علیه السّلام». سید فاضل محدث قاضی امیرحسین رحمه الله هنگامی تشریف آوری ایشان در اصفهان، از وجود این کتاب به ما خبر داد
و فرمود که در یکی از سال هایی که در مکه معظمه در جوار بیت الله حرام سکونت داشتم، گروهی از حجاج اهل قم به آنجا آمدند و همراه ایشان کتاب قدیمی بود که تاریخ آن مصادف با عصر امام رضا علیه السّلام بود.
و از پدر بزرگوارم ملا محمد تقی مجلسی نیز شنیدم که می فرمود: سید مذکور می گفت که دستخط امام رضا علیه السّلام و اجازه نامه گروهی بسیار از فضلا روی آن کتاب بود. و سید قاضی امیر حسین می فرمود: با توجه به قراین مذکور، برایم علم حاصل شد که این کتاب تألیف امام هشتم علیه السّلام است. پس آن کتاب را از آنها گرفتم و از رویش استنساخ نموده و تصحیح کردم.
و پدرم محمد تقی مجلسی قدس سره نیز این کتاب را از آن سید گرفته و اسنتساخ و تصحیح نموده بود،
ص: 11
و أکثر عباراته موافق لما یذکره الصدوق أبو جعفر بن بابویه فی کتاب من لا یحضره - الفقیه من غیر سند، و ما یذکره والده فی رسالته إلیه و کثیر من الأحکام التی ذکرها أصحابنا و لا یعلم مستندها مذکورة فیه کما ستعرف فی أبواب العبادات.
و کتاب المسائل المشتمل علی جل ما سأله السید الشریف الجلیل النبیل علی بن الإمام الصادق جعفر بن محمد أخاه الکاظم صلوات الله علیهم أجمعین.
و کتاب الخرائج و الجرائح للشیخ الإمام قطب الدین أبی الحسن سعید بن هبة الله بن حسن الراوندی.
و کتاب قصص الأنبیاء له أیضا، علی ما یظهر من أسانید الکتاب و اشتهر أیضا، و لا یبعد أن یکون تألیف فضل الله بن علی بن عبید الله الحسنی الراوندی کما یظهر من بعض أسانید السید بن طاوس. و قد صرح بکونه منه (1)فی رسالة النجوم، و کتاب فلاح السائل. و الأمر فیه هین لکونه مقصورا علی القصص، و أخباره جلها مأخوذة من کتب الصدوق رحمه الله.
و کتاب فقه القرآن للأول أیضا.
و کتاب ضوء الشهاب شرح شهاب الأخبار للثانی فضل الله رحمه الله، و کتاب الدعوات، و کتاب اللباب، و کتاب شرح نهج البلاغة، و کتاب أسباب النزول، له أیضا.
و کتاب ربیع الشیعة، و کتاب أمان الأخطار، و کتاب سعد السعود، و کتاب کشف الیقین فی تسمیة مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام و کتاب الطرائف، و کتاب الدروع الواقیة و کتاب فتح الأبواب فی الاستخارة، و کتاب فرج المهموم بمعرفة منهج الحلال و الحرام من علم النجوم، و کتاب جمال الأسبوع، و کتاب إقبال الأعمال، و کتاب فلاح السائل، و کتاب مهج الدعوات، و کتاب مصباح الزائر، و کتاب کشف المحجة، لثمرة المهجة، و کتاب اللهوف علی أهل الطفوف، و کتاب غیاث
ص: 12
و اکثر عبارت های آن موافق مطالبی است که شیخ صدوق، ابو جعفر بن بابویه در کتاب «من لایحضره الفقیه» آنها را مرسل ذکر کرده است، و موافق مطالبی است که پدر صدوق در رساله خودش برای پسرش، آنها را یادآوری نموده است، و نیز موافق بسیاری از احکامی است که اصحاب ما آن را ذکر کرده اند، اما سند آنها دانسته نشده است. این ها تماماً در آن کتاب موجود است، چنان چه این مطلب را در ابواب عبادات خواهی دانست.
119. کتاب «المسائل» که مشتمل بر اکثر سؤالات سید شریف بزرگوار عالیقدر، علی بن امام صادق جعفر بن محمد از برادرش امام کاظم علیه السّلام است.
120. کتاب «الخرائج و الجرائح»، تألیف شیخ، امام، قطب دین، ابوالحسن سعید بن هبةالله بن حسن راوندی است.
121. کتاب «قصص الأنبیاء» نیز تألیف ایشان می باشد. آن طور که از سندهای کتاب معلوم می شود و مشهور است، احتمال اینکه این کتاب تألیف فضل الله بن علی بن عبیدالله حسنی راوندی باشد، دور نیست. چنان چه از بعضی از سندهای سید بن طاوس ظاهر می شود و سید ابن طاوس در «رساله نجوم» و کتاب «فلاح السائل» تصریح نموده، این کتاب تألیف فضل ابن علی راوندی است. تحقیق در سند این کتاب لازم نیست، زیرا کتاب مشتمل بر قصه ها و اخباری می باشد که از کتاب های شیخ صدوق رحمه الله گرفته شده است.
122. کتاب «فقه القرآن» نیز تألیف شیخ، امام، قطب دین، ابوالحسن سعید بن هبةالله بن حسن راوندی است.
123. کتاب «ضوء الشهاب شرح شهاب الأخبار»، تألیف فضل الله بن علی بن عبیدالله حسنی راوندی رحمه الله است.
124. کتاب «الدعوات»
125. کتاب «اللباب»
126. کتاب «شرح نهج البلاغه»
127. کتاب «أسباب النزول» نیز تألیف ایشان است
128. کتاب «ربیع الشیعة»
129. کتاب «أمان الأخطار»
130. کتاب «سعد السعود»
131. کتاب «کشف الیقین فی تسمیة مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام»
132. کتاب «الطرائف»
133. کتاب «الدروع الواقیة»
134. کتاب «فتح الأبواب فی الاستخارة»
135. کتاب «فرج المهموم بمعرفة منهج الحلال و الحرام من علم النجوم»
136. کتاب «جمال الأسبوع»
137. کتاب «إقبال الأعمال»
138. کتاب «فلاح السائل»
139. کتاب «مهج الدعوات»
140. کتاب «مصباح الزائر»
141. کتاب «کشف المحجة لثمرة المهجة»
142. کتاب «اللهوف علی أهل الطفوف»
ص: 12
سلطان الوری، و کتاب المجتنی، و کتاب الطرف، و کتاب التحصین فی أسرار ما زاد علی کتاب الیقین، و کتاب الإجازات، و رسالة محاسبة النفس، کلها للسید النقیب الثقة الزاهد جمال العارفین، أبی القاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاوس الحسنی.
و کتاب زوائد الفوائد لولده الشریف (1)المنیف الجلیل المسمی باسم والده المکنی بکنیته.
و کتاب فرحة الغری للسید المعظم غیاث الدین الفقیه النسابة، عبد الکریم بن أحمد بن موسی بن جعفر بن محمد بن الطاوس الحسنی.
و کتاب الرجال و کتاب بناء المقالة الفاطمیة فی نقض الرسالة العثمانیة، و کتاب عین العبرة فی غبن العترة، و کتاب زهرة الریاض و نزهة المرتاض، کلها للسید النقیب الأجل الأفضل أحمد بن موسی بن طاوس صاحب کتاب البشری بشره الله بالحسنی.
و کتاب تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة للسید الفاضل العلامة الزکی شرف الدین علی الحسینی الأسترآبادی المتوطن فی الغری، مؤلف کتاب الغرویة فی شرح الجعفریة، تلمیذ الشیخ الأجل نور الدین علی بن عبد العالی الکرکی، و أکثره مأخوذ من تفسیر الشیخ الجلیل محمد بن العباس بن علی بن مروان بن الماهیار. و ذکر النجاشی - بعد توثیقه - أن له کتاب ما نزل من القرآن فی أهل البیت و کان معاصرا للکلینی.
و کتاب کنز جامع الفوائد، و هو مختصر من کتاب تأویل الآیات له أو لبعض من تأخر عنه. و رأیت فی بعض نسخه ما یدل علی أن مؤلفه الشیخ علی (2)بن سیف بن منصور.
و کتاب غوالی اللآلی، و کتاب نثر اللآلی کلاهما تألیف الشیخ الفاضل محمد بن جمهور الأحساوی. و له تألیفات أخری قد نرجع إلیها و نورد منها.
و کتاب جامع الأخبار؛ و أخطأ من نسبه إلی الصدوق، بل یروی عن الصدوق بخمس
ص: 13
143. کتاب «غیاث سلطان الوری»
14. کتاب «المجتنی»
145. کتاب «الطرف»
146. کتاب «التحصین فی أسرار ما زاد علی»
147. کتاب «الیقین»
148. کتاب «الإجازات»
149. رساله «محاسبة النفس»
همه تألیف سید بزرگ سادات، مورد اعتماد، زاهد و زینت عارفان، ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاوس حسنی.
150. کتاب «زوائد الفوائد»، تألیف فرزند بزرگوار و جلیل القدرش است که وی هم نام و هم کنیه پدرش است.
151. کتاب «فرحة الغری»، تألیف سید بزرگوار غیاث الدین فقیه، نسب شناس، عبدالکریم بن احمد بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاوس حسنی.
152. کتاب «الرجال»
153. کتاب «بناء المقالة الفاطمیة فی نقض الرسالة العثمانیة»
154. کتاب «عین العبرة فی غبن العترة»
155. کتاب «زهرة الریاض و نزهة المرتاض» که تألیف بزرگ سادات جلیل القدر، فاضل، احمد بن موسی بن طاوس صاحب کتاب «البشری بشره الله بالحسنی» است.
156. کتاب «تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة» تألیف سید فاضل، علامه زکی، شرف الدین علی حسینی استرآبادی ساکن نجف اشرف و مؤلف کتاب «الغرویة فی شرح الجعفریة»، شاگرد شیخ بزرگوار نورالدین علی بن عبدالعالی کرکی است و بیشتر این کتاب، از تفسیر شیخ جلیل محمد بن عباس بن علی بن مروان بن ماهیار گرفته شده است، و نجاشی بعد از توثیق ایشان، ذکر کرده که کتاب «ما نزل من القرآن فی أهل البیت» نیز تألیف ایشان است و وی معاصر شیخ کلینی بوده است.
157. کتاب «کنز جامع الفوائد» که مختصر کتاب دیگر ایشان به نام «تأویل الآیات» می باشد نیز تألیف ایشان یا بعضی متأخرین از ایشان بوده و در بعضی
نسخه ها قرائنی دیدم که دلالت می کرد بر اینکه، مؤلف این کتاب شیخ علی بن سیف بن منصور است.
158. کتاب «عوالی اللآلی»
159. کتاب «نثر اللآلی» هر دوی آن تألیف شیخ فاضل محمد بن جمهور احساوی و ایشان دارای تألیفات دیگری نیز بوده که به آنها مراجعه کرده و از آنها احادیث نقل نمودم.
160. کتاب «جامع الأخبار». کسی که این کتاب را به صدوق نسبت داده اشتباه کرده است، بلکه مؤلف این کتاب از صدوق با پنج واسطه روایت می کند
ص: 13
وسائط (1)و قد یظن کونه تألیف مؤلف مکارم الأخلاق، و یحتمل کونه لعلی بن سعد الخیاط، لأنه قال الشیخ منتجب الدین فی فهرسته: الفقیه الصالح أبو الحسن علی بن أبی سعد بن أبی الفرج الخیاط عالم، ورع، واعظ، له کتاب الجامع فی الأخبار. و یظهر من بعض مواضع الکتاب أن اسم مؤلفه محمد بن محمد الشعیری، (2)و من بعضها أنه یروی عن الشیخ جعفر بن محمد الدوریستی بواسطة. (3)
و کتاب الغیبة للشیخ الفاضل الکامل الزکی محمد بن إبراهیم النعمانی تلمیذ الکلینی.
و کتاب الروضة فی المعجزات و الفضائل لبعض علمائنا. و أخطأ من نسبه إلی الصدوق لأنه یظهر منه أنه ألف فی سنة نیف و خمسین و ستمائة. (4)
و کتابا التوحید و الإهلیلجة عن الصادق علیه السلام بروایة المفضل بن عمر. قال السید علی بن طاوس - فی کتاب کشف المحجة لثمرة المهجة - فیما أوصی إلی ابنه: انظر کتاب المفضل بن عمر الذی أملاه علیه الصادق علیه السلام فیما خلق الله جل جلاله من الآثار، و انظر کتاب الإهلیلجة و ما فیه من الاعتبار.
و کتاب مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة المنسوب إلی مولانا الصادق علیه السلام:
ص: 14
و گمان می رود که آن کتاب، تألیف صاحب مکارم الاخلاق باشد. و نیز احتمال دارد که تألیف علی بن سعد خیاط باشد، زیرا شیخ منتجب الدین در فهرستش گفته است: فقیه صالح، ابوالحسن علی بن ابوسعد بن ابوالفرج خیاط، عالم پارسا و واعظ، مؤلف کتاب «الجامع فی الأخبار» می باشد. و از بخش های مختلف کتاب ظاهر می شود که اسم مؤلف آن محمد بن محمد شعیری است و از بعضی مطالب کتاب فهمیده می شود که ایشان از شیخ جعفر بن محمد دوریستی با یک واسطه نقل حدیث کرده است.
161. کتاب «الغیبة» تألیف شیخ فاضل کامل زکی، محمد بن ابراهیم نعمانی شاگرد کلینی.
162. کتاب «الروضة فی المعجزات و الفضائل» تألیف بعضی دانشمندان امامیه و کسی که تألیف این کتاب را به صدوق نسبت داده، اشتباه کرده است، زیرا از این کتاب معلوم می شود که در سال های 550 و بعد از آن تألیف شده است.
163. کتاب «التوحید و الإهلیلجة» به روایت مفضل بن عمر از امام صادق علیه السّلام. سید علی بن طاوس در کتاب «کشف المحجة لثمرة المهجة» از جمله وصیت های خود به فرزندش گفته است: کتاب «مفضل بن عمر» که امام صادق علیه السّلام، آن را در مورد آثار خدای متعال نسبت به مخلوقاتش بر مفضل املا فرموده است نگاه کن، و کتاب «الإهلیلجة» و عبرت هایی را که در آن است ببین.
164. کتاب «مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة» منسوب به امام صادق علیه السّلام است،
ص: 14
و قال السید علی بن طاوس رضی الله عنه فی کتاب أمان الأخطار: و یصحب المسافر معه کتاب الإهلیلجة و هو کتاب مناظرة الصادق علیه السلام الهندی فی معرفة الله جل جلاله بطرق غریبة عجیبة ضروریة، حتی أقر الهندی بالإلهیة و الوحدانیة و یصحب معه کتاب المفضل بن عمر، الذی رواه عن الصادق علیه السلام فی معرفة وجوه الحکمة فی إنشاء العالم السفلی و إظهار أسراره، فإنه عجیب فی معناه و یصحب معه کتاب مصباح الشریعة، و مفتاح الحقیقة، عن الصادق علیه السلام، فإنه کتاب شریف لطیف فی التعریف بالتسلیک إلی الله جل جلاله و الإقبال علیه و الظفر بالأسرار التی اشتملت علیه انتهی.
و کتاب التفسیر الذی رواه الصادق، عن أمیر المؤمنین علیه السلام، المشتمل علی أنواع آیات القرآن و شرح ألفاظه بروایة محمد بن إبراهیم النعمانی، و سیأتی بتمامه فی کتاب القرآن.
و کتاب ناسخ القرآن و منسوخه و محکمه و متشابهه للشیخ الثقة الجلیل القدر سعد بن عبد الله الأشعری، رواه عنه جعفر بن محمد بن قولویه، و ستأتی الإشارة إلیه أیضا فی کتاب القرآن.
و کتاب المقالات و الفرق و أسمائها و صنوفها تألیف الشیخ الأجل المتقدم سعد بن عبد الله رحمه الله.
و کتاب سلیم بن قیس الهلالی.
و کتاب قبس المصباح، من مؤلفات الشیخ الفاضل أبی الحسن سلیمان بن الحسن الصهرشتی، من مشاهیر تلامذة شیخ الطائفة، فی الدعاء و هو یروی عن جماعة منهم: أبو یعلی محمد بن الحسن بن حمزة الجعفری، و شیخ الطائفة، و أبو الحسین أحمد بن علی الکوفی النجاشی، و أبو الفرج المظفر بن علی بن حمدان القزوینی، عن الشیخ المفید رضی الله عنهم أجمعین.
و کتاب إصباح الشیعة بمصباح الشریعة له أیضا.
و کتاب الصراط المستقیم، و رسالة الباب المفتوح إلی ما قیل فی النفس و الروح
ص: 15
و سید علی بن طاوس رضی الله عنه در کتاب «أمان الأخطار» فرموده است: مسافر، کتاب «الإهلیلجة» را همراه بردارد. این کتاب، مناظره امام صادق علیه السّلام با طبیب هندی در شناختن خدای متعال از راه های عجیب و غریب و راه های بدیهی است، تا اینکه طبیب هندی به خداوند و یگانگی او اقرار می کند. و مسافر کتاب «المفضل بن عمر» را همراه برمی دارد که وی از امام صادق، در شناخت انواع حکمت های الهی در ایجاد عالم زمینی و آشکار نمودن اسرار عالم روایت کرده است و این کتاب در نوع خود بی نظیر است. و مسافر کتاب «مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة» امام صادق علیه السّلام را همراه برمی دارد، زیرا آن کتاب شریف و لطیف در شناخت سلوک به سوی خدای متعال و توجه به او، و دست یافتن به اسراری الهی است که در آن کتاب موجود می باشد. (پایان نقل قول)
165. کتاب «التفسیر» که امام صادق علیه السّلام آن را از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت کرده است، مشتمل بر اقسام آیات قرآن و مشتمل بر شرح الفاظ قرآنی به روایت محمد بن ابراهیم نعمانی است که تمام این مطالب در «کتاب القرآن» خواهد آمد.
166. کتاب «ناسخ القرآن و منسوخه و محکمه و متشابهه»، تألیف شیخ مورد اعتماد، جلیل القدر، سعد بن عبدالله اشعری است که جعفر بن محمد بن قولویه از وی روایت کرده است و در «کتاب القرآن» به آن نیز اشاره خواهد شد.
167. کتاب «المقالات و الفرق و أسمائها و صنوفها»، تألیف شیخ جلیل پیشگام، سعد بن عبدالله رحمه الله
168. کتاب «سلیم بن قیس الهلالی»
169. کتاب «قبس المصباح» از تألیفات شیخ فاضل، ابوالحسن سلیمان بن حسن صهرشتی از شاگردان مشهور شیخ طوسی. در دعا نوشته شده است که وی از گروهی روایت می کند، از آن جمله: ابویعلی محمد بن حسن بن حمزه جعفری و شیخ طایفه و ابوالحسین احمد بن علی کوفی نجاشی و ابوالفرج مظفر بن علی بن حمدان قزوینی از شیخ مفید رضی الله عنه است.
170. کتاب «إصباح الشیعة بمصباح الشریعة» نیز تألیف ایشان است.
171. کتاب «صراط المستقیم»
172. رساله «الباب المفتوح إلی ما قیل فی النفس و الروح»،
ص: 15
کلاهما، للشیخ الجلیل، زین الدین، علی بن محمد بن یونس البیاضی.
و کتاب منتخب البصائر للشیخ الفاضل حسن بن سلیمان تلمیذ الشهید رحمه الله انتخبه من کتاب البصائر لسعد بن عبد الله بن أبی خلف، و ذکر فیه من الکتب الأخری مع تصریحه بأسامیها، لئلا یشتبه ما یأخذه عن کتاب سعد بغیره، و کتاب المحتضر، و کتاب الرجعة له أیضا.
و کتاب السرائر للشیخ الفاضل الثقة العلامة محمد بن إدریس الحلی، و قد أورد فی آخر ذلک الکتاب بابا مشتملا علی الأخبار و ذکر أنی استطرفته من کتب المشیخة المصنفین، و الرواة المحصلین، و یذکر اسم صاحب الکتاب و یورد بعده الأخبار المنتزعة من کتابه، و فیه أخبار غریبة و فوائد جلیلة.
و کتاب إرشاد القلوب و کتاب أعلام الدین فی صفات المؤمنین و کتاب غرر الأخبار و درر الآثار، کلها للشیخ العارف أبی محمد الحسن بن محمد الدیلمی.
و الکتاب العتیق الذی وجدناه فی الغری صلوات الله علی مشرفه تألیف بعض قدماء المحدثین فی الدعوات، و سمیناه بالکتاب الغروی.
و کتابا معرفة الرجال و الفهرست للشیخین الفاضلین الثقتین محمد بن عمر بن عبد العزیز الکشی، و أحمد بن علی بن أحمد النجاشی.
و کتاب بشارة المصطفی لشیعة المرتضی للشیخ الفقیه العماد محمد بن أبی القاسم علی الطبری.
و أصل من أصول عمدة المحدثین الشیخ الثقة الحسین بن سعید الأهوازی. و کتاب الزهد، و کتاب المؤمن له أیضا، و یظهر من بعض مواضع الکتاب الأول أنه کتاب النوادر لأحمد بن محمد بن عیسی القمی، و علی التقدیرین فی غایة الاعتبار.
و کتاب العیون و المحاسن للشیخ علی بن محمد الواسطی.
و کتاب غرر الحکم و درر الکلم، للشیخ عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد الآمدی.
و کتاب جنة الأمان الواقیة المشتهر بالمصباح للشیخ العالم الفاضل الکامل
ص: 16
هر دو تألیف شیخ جلیل زین الدین علی بن محمد بن یونس بیاضی
173. کتاب «منتخب البصائر»، تألیف شیخ فاضل حسن بن سلیمان، شاگرد شهید رحمه الله که آن را از کتاب «البصائر»، تألیف سعد بن عبدالله بن ابوخلف انتخاب کرده است و در آن کتاب، از کتاب های دیگری نیز با ذکر اسامی شان روایت کرده تا مطالبی را که از کتاب سعد گزینش کرده، با غیر آن اشتباه نشود.
174.
کتاب «المحتضر»
175.
کتاب «الرجعة» نیز تألیف ایشان است.
176. کتاب «السرائر» تألیف شیخ فاضل مورد اعتماد، علامه محمد بن ادریس است که در آخر کتابش بابی را که مشتمل بر اخبار است آورده و یادآوری کرده است که: من آن را از کتاب های اساتید و مؤلفین و راویانی که احادیث ناب را جمع آوری می کنند، گلچین نموده ام. و نام کتاب را اول ذکر می کند و بعد خبرهای گلچین شده آن را می آورد که دارای اخبار تازه و فواید بسیار مهم است.
177. کتاب «إرشاد القلوب»
178. کتاب «أعلام الدین فی صفات المؤمنین»
179. کتاب «غرر الأخبار و درر الآثار»
همه آنها تألیف شیخ عارف، ابومحمد حسن بن محمد دیلمی.
180. کتاب «العتیق»، کتابی قدیمی که آن را در نجف اشرف پیدا کردم و تألیف یکی از محدثین قدیم است که درباره دعا نوشته شده و آن را کتاب «غروی» نام گذاشتم.
181. کتاب «معرفة الرجال» و «الفهرست»، تألیف دو شیخ فاضل مورد اعتماد، محمد بن عمر بن عبدالعزیز کشی و احمد بن علی بن احمد نجاشی.
182. کتاب «بشارة المصطفی لشیعة المرتضی»، تألیف شیخ فقیه مورد اعتماد، محمد بن ابوالقاسم علی طبری.
183. کتاب «اصل»، از جمله اصول عمده محدثین شیخ مورد اعتماد، حسین بن سعید اهوازی است.
184. کتاب «الزهد»
185. کتاب «المؤمن» نیز تألیف ایشان بوده و از بعضی جاهای کتاب «زهد» معلوم می شود که آن کتاب «النوادر» احمد بن محمد بن عیسی قمی است و به هر حال آن کتاب، دارای بالاترین درجه اعتبار می باشد.
186. کتاب «العیون» و «محاسن»، تألیف شیخ علی بن محمد واسطی
187. کتاب «غرر الحکم و درر الکلم»، تألیف شیخ عبدالواحد بن محمد بن عبدالواحد آمُدی
188. کتاب «جنة الأمان الواقیة» مشهور به «المصباح»، تألیف شیخ عالم فاضل کامل،
ص: 16
إبراهیم بن علی بن الحسن بن محمد الکفعمی رضی الله عنه. و کتاب البلد الأمین، و کتاب صفوة الصفات فی شرح دعاء، السمات له أیضا.
و کتاب قضاء حقوق المؤمنین للشیخ سدید الدین أبی علی بن طاهر السوری.
و کتاب أنوار المضیئة، و کتاب السلطان المفرج عن أهل الإیمان، و کتاب الدر النضید فی مغازی الإمام الشهید، و کتاب سرور أهل الإیمان، کلها للسید النقیب الحسیب بهاء الدین علی بن عبد الکریم بن عبد الحمید الحسینی النجفی أستاد الشیخ ابن فهد الحلی قدس الله روحهما.
و کتاب التمحیص لبعض قدمائنا، و یظهر من القرائن الجلیة أنه من مؤلفات الشیخ الثقة الجلیل أبی علی محمد بن همام، و عندنا منتخب من کتاب الأنوار له قدس سره.
و کتاب عدة الداعی، و کتاب المهذب، و کتاب التحصین، و سائر الرسائل و أجوبة المسائل للشیخ الزاهد العارف أحمد بن فهد الحلی.
و کتاب الجنة الواقیة لبعض المتأخرین، و ربما ینسب إلی الکفعمی.
و کتاب منهاج الصلاح فی الدعوات و أعمال السنة، و کتاب کشف الحق و نهج الصدق، و کتاب کشف الیقین فی الإمامة، و قد نعبر عنه بکتاب الیقین، و کتاب منتهی المطلب، و کتاب تذکرة الفقهاء، و کتاب المختلف، و کتاب منهاج الکرامة، و کتاب شرح التجرید، و کتاب شرح الیاقوت، و کتاب إیضاح الاشتباه، و کتاب نهایة الأصول، و کتاب نهایة الکلام، و کتاب نهایة الفقه، و کتاب التحریر، و کتاب القواعد، و کتاب الألفین، و کتاب تلخیص المرام، و کتاب إیضاح مخالفة أهل السنة للکتاب و السنة، و الرسالة السعدیة، و کتاب خلاصة الرجال، و سائر المسائل و الرسائل و الإجازات کلها للشیخ العلامة جمال الدین حسن بن یوسف بن المطهر الحلی قدس الله روحه.
و کتاب العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة تألیف الشیخ الفقیه رضی الدین علی بن یوسف بن المطهر الحلی.
ص: 17
ابراهیم بن علی بن حسن بن محمد کفعمی رضی الله عنه
189. کتاب «البلد الأمین»
190. کتاب «صفوة الصفات فی شرح دعاء السمات» نیز تألیف ایشان است.
191. کتاب «قضاء حقوق المؤمنین»، تألیف شیخ سدیدالدین ابوعلی بن طاهر سوری
192. کتاب «أنوار المضیئة»
193. کتاب «السلطان المفرج عن أهل الإیمان»
194. کتاب «الدر النضید فی مغازی الإمام الشهید»
195. کتاب «سرور أهل الإیمان»
همه تألیف بزرگ سادات، صاحب نسب عالی، بهاء الدین علی بن عبدالکریم بن عبدالحمید حسینی نجفی، استاد شیخ ابن فهد حلی قدس سره.
196. کتاب «التمحیص» تألیف بعضی قدماء محدثین است و از قرینه های، بزرگ معلوم می شود که آن کتاب، از تألیفات شیخ مورد اعتماد جلیل القدر، ابوعلی محمد بن همام است. گزیده کتاب «الأنوار» تألیف وی نیز نزد من موجود است.
197. کتاب «عدة الداعی»
198. کتاب «المهذب»
199. کتاب «التحصین» و باقی رساله ها و جواب های مسائل، تألیف شیخ زاهد عارف، احمد بن فهد حلی.
200. کتاب «الجنة الواقیة»، تألیف بعضی متأخرین، و یکی از علماء، تألیف آن را به کفعمی نسبت داده است.
201. کتاب «منهاج الصلاح فی الدعوات و أعمال السنة»
202. کتاب «کشف الحق و نهج الصدق»
203. کتاب «کشف الیقین فی الإمامة» که ما از آن به کتاب «الیقین» تعبیر می کنیم.
204. کتاب «منتهی المطلب»
205. کتاب «تذکرة الفقهاء»
206. کتاب «المختلف»
207. کتاب «منهاج الکرامة»
208. کتاب «شرح التجرید»
209. کتاب «شرح الیاقوت»
210. کتاب «إیضاح الاشتباه»
211. کتاب «نهایة الأصول»
212. کتاب «نهایة الکلام»
213. کتاب «نهایة الفقه»
214. کتاب «التحریر»
215. کتاب «القواعد»
216. کتاب «الألفین»
217. کتاب «تلخیص المرام»
218. کتاب «إیضاح مخالفة أهل السنة للکتاب و السنة»
219. رساله «السعدیة»
220. کتاب «خلاصة الرجال» و باقی «مسائل» و «رساله ها» و «اجازات»
همه تألیف شیخ علامه جمال الدین حسن بن یوسف بن مطهر حلی قدس سره است.
221. کتاب «العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة»، تألیف شیخ فقیه رضی الدین علی بن یوسف بن مطهر حلی.
ص: 17
و کتاب مثیر الأحزان تألیف الشیخ الجلیل جعفر بن محمد بن نما، و کتاب شرح الثأر المشتمل علی أحوال المختار تألیف الشیخ المزبور.
و کتاب إیمان أبی طالب علیه السلام تألیف السید الفاضل السعید شمس الدین فخار بن معد الموسوی قدس الله روحه.
و کتاب غرر الدرر تألیف السید حیدر بن محمد الحسینی قدس الله روحه.
و کتاب کبیر فی الزیارات تألیف محمد بن المشهدی کما یظهر من تألیفات السید بن طاوس و اعتمد علیه و مدحه، و سمیناه بالمزار الکبیر.
و کتاب النصوص، و کتاب معدن الجواهر، و کتاب کنز الفوائد، و رسالة فی تفضیل أمیر المؤمنین علیه السلام و رسالة إلی ولده، و کتاب التعجب فی الإمامة من أغلاط العامة، و کتاب الإستنصار فی النص علی الأئمة الأطهار کلها للشیخ المدقق النبیل أبی الفتح محمد بن علی بن عثمان الکراجکی.
و کتاب الفهرست، و کتاب الأربعین عن الأربعین عن الأربعین للشیخ منتجب الدین علی بن عبید الله بن الحسن بن الحسین بن بابویه رضی الله عنهم.
و کتاب تحفة الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار للسید الشریف حسین بن مساعد الحسینی الحائری أستاد الکفعمی و أثنی علیه کثیرا فی کتبه.
و کتاب المناقب للشیخ الجلیل أبی الحسن محمد بن أحمد بن علی بن الحسن بن شاذان القمی أستاد أبی الفتح الکراجکی، و یثنی علیه کثیرا فی کنزه، و ذکره ابن شهرآشوب فی المعالم.
و کتاب الوصیة و کتاب مروج الذهب کلاهما للشیخ علی بن الحسین بن علی المسعودی.
و کتاب النوادر و کتاب أدعیة السر للسید الجلیل فضل الله بن علی بن عبید الله الحسینی الراوندی.
و کتاب الفضائل، و کتاب إزاحة العلة فی معرفة القبلة للشیخ الجلیل أبی الفضل سدید الدین شاذان بن جبرئیل القمی نزیل مهبط وحی الله و دار هجرة
ص: 18
222. کتاب «مثیر الأحزان»، تألیف شیخ جلیل جعفر بن محمد بن نما
223. کتاب «شرح الثأر المشتمل علی أحوال المختار»، تألیف شیخ مذکور
224. کتاب «إیمان أبی طالب علیه السّلام»، تألیف سید فاضل سعید، شمس الدین، فخار بن معد موسوی رضی الله عنه.
225. کتاب «غرر الدرر»، تألیف سید حیدر بن محمد حسینی قدس سره
226. کتابی کبیر در زیارات، تألیف محمد بن مشهدی است، آن گونه که از تألیفات سید بن طاوس معلوم می شود، و ایشان به این کتاب اعتماد کرده و آن را ستوده، و من آن کتاب را «المزار الکبیر» نام می گذارم.
227. کتاب «النصوص»
228. کتاب «معدن الجواهر»
229. کتاب «کنز الفوائد»
230. «رسالة فی تفضیل امیرالمؤمنین علیه السّلام»
231. «رسالة إلی ولده»
232. کتاب «التعجب فی الإمامة من أغلاط العامة»
233. کتاب «الإستنصار فی النص علی الأئمة الأطهار»
همه تألیف شیخ مدقق، نجیب و بزرگ، أبوالفتح محمد بن علی بن عثمان کراجکی.
234. کتاب «الفهرست»
235. کتاب «الأربعین عن الأربعین عن الأربعین»، تألیف شیخ منتجب الدین علی بن عبیدالله بن حسن بن حسین بن بابویه رضی الله عنه
236. کتاب «تحفة الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار»، تألیف سید شریف حسین بن مساعد حسینی حائری، استاد کفعمی که استادش را در آن کتاب توصیف و دعای بسیار کرده است.
237. کتاب «المناقب»، تألیف شیخ جلیل، ابو حسن محمد بن احمد بن علی بن حسن بن شاذان قمی، استاد ابوالفتح کراجکی که در کتاب «کنز» خودش، او را توصیف و دعای بسیار نموده و ابن شهرآشوب آن را در کتاب «معالم» ذکر کرده است.
238. کتاب «الوصیة»
239. کتاب «مروج الذهب»
همه تألیف شیخ علی بن حسین بن علی مسعودی.
240. کتاب «النوادر»
241. کتاب «أدعیة السر»، تألیف سید جلیل فضل الله بن علی بن عبیدالله حسینی راوندی
242. کتاب «الفضائل»
243. کتاب «إزاحة العلة فی معرفة القبلة»، تألیف شیخ جلیل، ابوالفضل سدید الدین شاذان بن جبرئیل قمی، ساکن مکه معظمه و مدینه منوره
ص: 18
رسول الله صلی الله علیه و آله کذا ذکره أصحاب الإجازات.
و کتاب الصفین للشیخ الرزین نصر بن مزاحم.
و کتاب الغارات لأبی إسحاق إبراهیم بن محمد بن سعید بن هلال الثقفی.
و کتاب مقتضب الأثر فی الأئمة الاثنی عشر علیهم السلام لأحمد بن محمد بن عیاش.
و کتاب مسالک الأفهام، و کتاب الروضة البهیة، و کتاب شرح الألفیة، و کتاب شرح النفلیة و کتاب غایة المراد، و کتاب منیة المرید، و کتاب أسرار الصلاة، و رسالة وجوب صلاة الجمعة، و رسالة أعمال یوم الجمعة، و کتاب مسکن الفؤاد، و رسالة الغیبة و کتاب تمهید القواعد، و کتاب الدرایة و شرحها، و سائر الرسائل المتفرقة للشهید الثانی رفع الله درجته.
و کتاب المعتبر، و کتاب الشرائع، و کتاب النافع، و کتاب نکت النهایة، و کتاب الأصول و غیرها للمحقق السعید نجم الملة و الدین أبی القاسم جعفر بن الحسن بن یحیی بن سعید طهر الله رمسه.
و کتاب شرح نهج البلاغة، و کتاب الإستغاثة فی بدع الثلاثة للحکیم المدقق العلامة کمال الدین میثم بن علی بن میثم البحرانی. (1)
و کتاب التفسیر للشیخ فرات بن إبراهیم الکوفی.
و کتاب الأخبار المسلسلة، و کتاب الأعمال المانعة من الجنة، و کتاب العروس، و کتاب الغایات کلها تألیف الشیخ النبیل أبی محمد جعفر بن أحمد بن علی القمی نزیل الری رحمة الله علیه.
و کتاب نزهة الناظر فی الجمع بین الأشباه و النظائر، و کتاب جامع الشرائع کلاهما للشیخ الأفضل نجیب الدین یحیی بن سعید.
و کتاب الوسیلة للشیخ الفاضل محمد بن علی بن حمزة.
و کتاب منتقی الجمان، و کتاب معالم الدین، و رسالة الإجازات و غیرها للشیخ المحقق حسن بن الشهید الثانی روح الله روحهما.
ص: 19
رسول خدا صلی الله علیه و آله که صاحبان اجازات این چنین ذکر کرده است.
244. کتاب «الصفین»، تألیف شیخ رزین، نصر بن مزاحم
245. کتاب «الغارات»، تألیف ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال ثقفی
246. کتاب «مقتضب الأثر فی الأئمة الاثنی عشر علیه السّلام»، تألیف احمد بن محمد بن عیاش
247. کتاب «مسالک الأفهام»
248. کتاب «الروضة البهیة»
249. کتاب «شرح الألفیة»
250. کتاب «شرح النفلیة»
251. کتاب «غایة المراد»
252. کتاب «منیة المرید»
253. کتاب «أسرار الصلاة»
254. رساله «وجوب صلاة الجمعة»
255. رساله «أعمال یوم الجمعة»
256. کتاب «مسکن الفؤاد»
257. رساله «الغیبة»
258. کتاب «تمهید القواعد»
259. کتاب «الدرایة و شرحها»
و باقی رساله های متفرقه، همگی تألیف شهید ثانی رفع الله درجته.
260. کتاب «المعتبر»
261. کتاب «الشرائع»
262. کتاب «النافع»
263. کتاب «نکت النهایة»
264. کتاب «الأصول»
و غیر آنها، همگی تألیف محقق سعید، نجم الملة و الدین، ابوالقاسم جعفر بن حسن بن یحیی بن سعید طهر الله رمسه.
265. کتاب «شرح نهج البلاغة»
266. کتاب «الإستغاثة فی بدع الثلاثة»، تالیف حکیم مدقق، علامه کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی
267. کتاب «التفسیر»، تألیف شیخ فرات بن ابراهیم کوفی
268. کتاب «الأخبار المسلسلة»
269. کتاب «الأعمال المانعة من الجنة»
270. کتاب «العروس»
271. کتاب «الغایات»
همه تألیف شیخ نجیب، ابو محمد جعفر بن احمد بن علی قمی رحمه الله، مقیم ری.
272. کتاب «نزهة الناظر فی الجمع بین الأشباه و النظائر»
273. کتاب «جامع الشرائع»
هر دو تألیف شیخ افضل، نجیب الدین یحیی بن سعید.
274. کتاب «الوسیلة»، تألیف شیخ فاضل، محمد بن علی بن حمزه
275. کتاب «منتقی الجمان»
276. کتاب «معالم الدین»
277. رساله «الإجازات»
و غیر آنها، همه تألیف شیخ محقق، حسن بن شهید ثانی روح الله روحهما.
ص: 19
و کتاب مدارک الأحکام، و کتاب شرح النافع و غیرهما لسید المدققین محمد بن أبی الحسن العاملی.
و کتاب الحبل المتین، و کتاب مشرق الشمسین، و کتاب الأربعین، و کتاب مفتاح الفلاح، و کتاب الکشکول و غیرها من مؤلفات شیخ الإسلام و المسلمین بهاء الملة و الدین محمد بن الحسین العاملی قدس الله روحه.
و کتاب الفوائد المکیة، و کتاب الفوائد المدنیة لرئیس المحدثین مولانا محمد أمین الأسترآبادی.
و کتاب الإختیار للسید علی بن الحسین بن باقی رحمه الله.
و کتاب تقریب المعارف فی الکلام، و کتاب الکافی فی الفقه و غیرهما للشیخ الأجل أبی الصلاح تقی الدین بن نجم الحلبی.
و کتاب المهذب، و کتاب الکامل، و کتاب جواهر الفقه للشیخ الحسن المنهاج عبد العزیز بن البراج.
و کتاب المراسم العلیة و غیره للشیخ العالم الزکی سلار بن عبد العزیز الدیلمی.
و کتاب دعائم الإسلام تألیف القاضی النعمان بن محمد، و قد ینسب إلی الصدوق و هو خطأ، و کتاب المناقب و المثالب للقاضی المذکور.
و کتاب الهدایة فی تاریخ الأئمة و معجزاتهم علیهم السلام للشیخ الحسین بن حمدان الحضینی.
و کتاب تاریخ الأئمة للشیخ عبد الله بن أحمد الخشاب و کتاب البرهان فی النص علی أمیر المؤمنین علیه السلام تألیف الشیخ أبی الحسن علی بن محمد الشمشاطی.
و رسالة أبی غالب أحمد بن محمد الزراری رضی الله عنه إلی ولد ولده محمد بن عبد الله بن أحمد.
و کتاب دلائل الإمامة للشیخ الجلیل محمد بن جریر الطبری الإمامی و یسمی بالمسترشد.
ص: 20
278. کتاب «مدارک الأحکام»
279. کتاب «شرح النافع»
و غیر آنها، تألیف سید مدققین، محمد بن ابوالحسن عاملی.
280. کتاب «الحبل المتین»
281. کتاب «مشرق الشمسین»
282. کتاب «الأربعین»
283. کتاب «مفتاح الفلاح»
284. کتاب «الکشکول»
و غیر آنها، از تألیفات شیخ الإسلام و المسلمین، بهاء الملة و الدین، محمد بن حسین عاملی قدس سره.
285. کتاب «الفوائد المکیة»
286. کتاب «الفوائد المدنیة»، هر دو تألیف رئیس محدثین مولانا محمد امین استرآبادی.
287. کتاب «الإختیار»، تألیف سید علی بن حسین بن باقی رحمه الله
288. کتاب «تقریب المعارف فی الکلام»
289. کتاب «الکافی فی الفقه»
و غیر آنها، تألیف شیخ اجل، ابو صلاح تقی الدین بن نجم حلبی.
290. کتاب «المهذب»
291. کتاب «الکامل»
292. کتاب «جواهر الفقه»، تألیف شیخ حسن منهاج عبدالعزیز بن برا.
293 . کتاب «المراسم العلیة» و غیرآن، تألیف شیخ عالم باهوش، سلاّر بن عبدالعزیز دیلمی.
294. کتاب «دعائم الإسلام»، تألیف قاضی نعمان بن محمد. گاهی این کتاب را به صدوق نسبت می دهند، که اشتباه است.
295. کتاب «المناقب و المثالب»، تألیف قاضی مذکور
296. کتاب «الهدایة فی تاریخ الأئمة و معجزاتهم علیه السّلام»، تألیف شیخ حسین بن حمدان حضینی
297. کتاب «تاریخ الأئمة»، تألیف شیخ عبدالله بن احمد خشاب
298. کتاب «البرهان فی النص علی امیرالمؤمنین علیه السّلام»، تألیف شیخ ابوالحسن علی بن محمد شمشاطی
299. «رساله ابو غالب احمد بن محمد زراری رضی الله عنه» برای نوه اش محمد بن عبدالله بن احمد
300. کتاب «دلائل الإمامة»، تألیف شیخ جلیل، محمد بن جریر طبری، شیعه امامی که «مسترشد» نام گذاشته شد.
ص: 20
و کتاب مصباح الأنوار فی مناقب إمام الأبرار للشیخ هاشم بن محمد، و قد ینسب إلی شیخ الطائفة و هو خطأ. و کثیرا ما یروی عن الشیخ شاذان بن جبرئیل القمی و هو متأخر عن الشیخ بمراتب.
و کتاب الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، و کتاب الأربعین عن الأربعین کلاهما للشیخ جمال الدین یوسف بن حاتم الفقیه الشامی.
و کتاب مقتل الحسین صلوات الله علیه المسمی بتسلیة المجالس و زینة المجالس للسید النجیب العالم محمد بن أبی طالب الحسینی الحائری.
و کتاب صفوة الأخبار لبعض العلماء الأخیار.
و کتاب ریاض الجنان للشیخ فضل الله بن محمود الفارسی.
و کتاب غنیة النزوع فی علم الأصول و الفروع للسید العالم الکامل أبی المکارم حمزة بن علی بن زهرة الحسینی.
و کتاب التجرید، و کتاب الفصول، و کتاب قواعد العقائد، و کتاب نقد المحصل و غیرها من مؤلفات أفضل الحکماء المتألهین نصیر الملة و الحق و الدین رحمة الله علیه.
و کتاب کنز الفوائد فی حل مشکلات القواعد، و کتاب تبصرة الطالبین فی شرح نهج المسترشدین، و غیرهما للسید الجلیل عمید الدین عبد المطلب.
و کتاب کنز العرفان، و کتاب الأدعیة الثلاثین و غیرهما من مؤلفات الشیخ المحقق أبی عبد الله المقداد بن عبد الله السیوری مع إجازاته.
و کتاب الإیضاح فی شرح القواعد، و غیره من الرسائل و المسائل للشیخ فخر المحققین ابن العلامة الحلی قدس الله لطیفهما.
و کتاب أضواء الدرر الغوالی لإیضاح غصب فدک و العوالی لبعض الأعلام.
و کتاب شرح القواعد، و رسالة قاطعة اللجاج فی تحقیق حل الخراج، و کتاب أسرار اللاهوت فی وجوب لعن الجبت و الطاغوت و سائر الرسائل و المسائل و الإجازات لأفضل المحققین مروج مذهب الأئمة الطاهرین نور الدین علی بن عبد العالی الکرکی أجزل الله تشریفه.
ص: 21
301. کتاب «مصباح الأنوار فی مناقب إمام الأبرار»، تألیف شیخ هاشم بن محمد که تألیف آن را به شیخ طایفه نسبت داده اند که اشتباه است. و مؤلف از شیخ شاذان بن جبرئیل قمی بسیار روایت می کند و زمان او، بسیار بعد از عصر شیخ طوسی است.
302. کتاب «الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم»
303. کتاب «الأربعین عن الأربعین»، هر دو تألیف شیخ جمال الدین یوسف بن حاتم، فقیه شامی
304. کتاب «مقتل الحسین صلوات الله علیه» به نام «تسلیة المجالس و زینة المجالس»، تألیف سید نجیب، عالم، محمد بن ابی طالب حسینی حائری
305. کتاب «صفوة الأخبار»، تألیف یکی از علمای نیکوکار
306. کتاب «ریاض الجنان»، تألیف شیخ فضل الله بن محمود فارسی
307. کتاب «غنیة النزوع فی علم الأصول و الفروع»، تألیف سید عالم کامل، ابو المکارم حمزه بن علی بن زهره حسینی
308. کتاب «التجرید»
309. کتاب «الفصول»
310. کتاب «قواعد العقائد»
311. کتاب «نقد المحصل»
و غیر آنها، از تألیفات افضل حکمای متألهین، نصیر الملة و الحق و الدین رحمه الله.
312. کتاب «کنز الفوائد فی حل مشکلات القواعد»
313. کتاب «تبصرة الطالبین فی شرح نهج المسترشدین»
و غیر آنها، تألیف سید جلیل، عمیدالدین عبدالمطلب.
314. کتاب «کنز العرفان»
315. کتاب «الأدعیة الثلاثین»
و غیر آنها، از تألیفات شیخ محقق، ابو عبدالله مقداد بن عبدالله سیوری با «اجازات» ایشان.
316. کتاب «الإیضاح فی شرح القواعد» و غیر آن باقی «رساله ها» و «پرسش و پاسخ»، تألیف شیخ فخرالمحققین، پسر علامة حلی قدس سره
317. کتاب «أضواء الدرر الغوالی لإیضاح غصب فدک و العوالی»، تألیف بعضی از بزرگان علماء.
318. کتاب «شرح القواعد»
319. رساله «قاطعة اللجاج فی تحقیق حل الخراج»
320. کتاب «أسرار اللاهوت فی وجوب لعن الجبت و الطاغوت» و باقی «رساله ها» و «پرسش و پاسخ» و «اجازات»، تألیف افضل محققین، مروج مذهب ائمه طاهرین، نور الدین علی بن عبدالعالی کرکی قدس سره
ص: 21
و کتاب إحقاق الحق، و کتاب مصائب النواصب، و کتاب الصوارم المهرقة فی دفع الصواعق المحرقة، و غیرها من مؤلفات السید الأجل الشهید القاضی نور الله التستری رفع الله درجته.
و کتاب الرجال و غیره من مؤلفات الشیخ الفقیه تقی الدین الحسن بن علی بن داود الحلی رحمه الله.
و کتاب الرجال للشیخ أبی عبد الله الحسین بن عبید الله الغضائری کذا ذکره الشهید الثانی رحمه الله. و یظهر من رجال السید ابن طاوس قدس سره علی ما نقل عنه شیخنا الأجل مولانا عبد الله التستری أن صاحب الرجال هو أحمد بن الحسین بن عبید الله و لعله أقوی.
و کتاب الملحمة المنسوب إلی الصادق صلوات الله علیه.
و کتاب الملحمة المنسوب إلی دانیال علیه السلام.
و کتاب الأنوار فی مولد النبی صلی الله علیه و آله و کتاب مقتل أمیر المؤمنین علیه السلام و کتاب وفاة فاطمة علیها السلام الثلاثة کلها للشیخ الجلیل أبی الحسن البکری أستاد الشهید الثانی رحمة الله علیهما.
و کتاب بلاغات النساء لأبی الفضل أحمد بن أبی طاهر.
و کتاب منهج المقال فی تحقیق أحوال الرجال المشتهر بالکبیر و الوسیط و الصغیر و کتاب تفسیر آیات الأحکام کلها للسید الأجل الأفضل میرزا محمد بن علی بن إبراهیم الأسترآبادی.
و کتاب الدیوان المنسوب إلی مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام.
و کتاب شهاب الأخبار من کلمات النبی و حکمه صلی الله علیه و آله و سنشیر إلی مؤلفهما.
و کتاب شرح شهاب الأخبار، و کتاب التفسیر الکبیر کلاهما للمحقق النحریر الشیخ أبی الفتوح الرازی.
و کتاب الأنوار البدریة فی رد شبه القدریة للفاضل المهلبی.
ص: 22
321. کتاب «إحقاق الحق»
322. کتاب «مصائب النواصب»
323. کتاب «الصوارم المهرقة فی دفع الصواعق المحرقة»
و غیر آنها، از تألیفات سید جلیل القدر، شهید قاضی نورالله تستری رفع الله درجته است.
324. کتاب «الرجال» و غیر آن، از تألیفات شیخ فقیه تقی الدین حسن بن علی بن داود حلی رحمه الله
325. کتاب «الرجال»، تألیف شیخ ابو عبدالله حسین بن عبیدالله غضائری، شهید ثانی رحمه الله این چنین ذکر کرده است. و از رجال سید بن طاوس قدس سره، بنا بر نقل استاد بزرگوار ما مولانا عبدالله تستری، ملعوم می شود که صاحب رجال، احمد بن حسین بن عبیدالله است و شاید این نظر قوی تر باشد.
326. کتاب «الملحمة»، منسوب به امام صادق علیه السّلام
327. کتاب «الملحمة»، منسوب به دانیال پیغمبر علیه السلام
328. کتاب «الأنوار فی مولد النبی صلی الله علیه و آله»
329. کتاب «مقتل امیرالمؤمنین علیه السّلام»
330. کتاب «وفاة فاطمة الثلاثة علیها السلام»
همه تألیف شیخ جلیل، ابوالحسن بکری استاد شهید ثانی رحمه الله.
331. کتاب «بلاغات النساء»، تألیف ابوالفضل احمد بن ابو طاهر
332. کتاب «منهج المقال فی تحقیق أحوال الرجال»، مشهور به رجال کبیر و وسیط و صغیر
333. کتاب «تفسیر آیات الأحکام» تألیف سید جلیل القدر افضل میرزا محمد بن علی بن ابراهیم استر آبادی.
334. کتاب «الدیوان»، منسوب به امام امیرالمؤمنین علیه السّلام است.
335. کتاب «شهاب الأخبار من کلمات النبی و حکمه صلی الله علیه و آله» و در آینده به مولف آن دو کتاب اشاره خواهم نمود.
336. کتاب «شرح شهاب الأخبار»
337. کتاب «التفسیر الکبیر»
هر دو تألیف محقق دانشمند زیرک، شیخ ابوالفتوح رازی.
338. کتاب «الأنوار البدریة فی رد شبه القدریة» تألیف فاضل مهلبی
ص: 22
و کتاب تاریخ بلدة قم للشیخ الجلیل حسن بن محمد بن الحسن القمی رحمه الله.
و أجوبة مسائل عبد الله بن سلام و کتاب طب النبی صلی الله علیه و آله للشیخ أبی العباس المستغفری.
و کتاب شرح الإرشاد، و کتاب تفسیر آیات الأحکام، و حاشیة شرح إلهیات التجرید، و غیرها لأفضل العلماء المتورعین مولانا أحمد بن محمد الأردبیلی قدس الله لطیفه.
و کتاب العین للشیخ النبیل الخلیل بن أحمد النحوی.
و کتاب المحیط فی اللغة للصاحب بن عباد.
و کتاب شواهد التنزیل للحاکم أبی القاسم عبد الله بن عبد الله الحسکانی ذکره ابن شهرآشوب فی المعالم و نسب إلیه هذا الکتاب و وصفه بالحسن.
و کتاب مقصد الراغب الطالب فی فضائل علی بن أبی طالب للشیخ الحسین بن محمد بن الحسن، و زمانه قریب من عصر الصدوق، و یروی کثیرا من الأخبار عن إبراهیم بن علی بن إبراهیم بن هاشم.
و کتاب عمدة الطالب فی نسب آل أبی طالب.
و کتاب زید النرسی و کتاب زید الزراد.
و کتاب أبی سعید عباد العصفری.
و کتاب عاصم بن حمید الحناط.
و کتاب جعفر بن محمد بن شریح الحضرمی.
و کتاب محمد بن المثنی بن القاسم.
و کتاب عبد الملک بن حکیم.
و کتاب مثنی بن الولید الحناط.
و کتاب خلاد السدی.
و کتاب حسین بن عثمان.
و کتاب عبید الله بن یحیی الکاهلی.
ص: 23
339. کتاب «تاریخ بلدة قم»، تألیف شیخ جلیل، حسن بن محمد بن حسن قمی رحمه الله
340. کتاب «اجوبة مسائل عبدالله بن سلام»
341. کتاب «طب النبی صلی الله علیه و آله»
هر دو تألیف شیخ ابوالعباس مستغفری است.
342. کتاب «شرح الإرشاد».
343. کتاب «تفسیر آیات الأحکام»
344. «حاشیة شرح إلهیات التجرید»
و غیر آنها، تألیف افضل علمای پرهیزکار، مولانا احمد بن محمد اردبیلی قدس سره.
345. کتاب «العین»، تألیف شیخ بزرگوار و نجیب خلیل بن احمد نحوی
346. کتاب «المحیط فی اللغة»، تألیف صاحب بن عباد
347. کتاب «شواهد التنزیل»، تألیف حاکم ابوالقاسم عبدالله بن عبدالله حسکانی که ابن شهر آشوب آن را در کتاب «معالم» ذکر نموده و این کتاب را به وی نسبت داده و به نیکویی وصف کرده است.
348. کتاب «مقصد الراغب الطالب فی فضائل علی بن أبی طالب»، تألیف شیخ حسین بن محمد بن حسن که زمان او به عصر شیخ صدوق نزدیک بوده است، و اخبار زیاد را از ابراهیم بن علی بن ابراهیم بن هاشم روایت می کند.
349. کتاب «عمدة الطالب فی نسب آل أبی طالب»
350. کتاب «زید النرسی»
351. کتاب «زید الزراد»
352. کتاب «أبی سعید عباد العصفری»
353. کتاب «عاصم بن حمید الحناط»
354. کتاب «جعفر بن محمد بن شریح الحضرمی»
355. کتاب «محمد بن المثنی بن القاسم»
356. کتاب «عبدالملک بن حکیم»
357. کتاب «مثنی بن الولید الحناط»
358. کتاب «خلاد السدی»
359. کتاب «حسین بن عثمان»
360. کتاب «عبیدالله بن یحیی الکاهلی»
ص: 23
و کتاب سلام بن أبی عمرة.
و کتاب النوادر لعلی بن أسباط.
و کتاب النبذة للشیخ ابن الحداد.
و کتاب الشیخ الأجل جعفر بن محمد الدوریستی.
و کتاب الکر و الفر للشیخ أبی سهل البغدادی.
و کتاب الأربعین عن الأربعین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام تألیف الشیخ الجلیل الحافظ أبی سعید محمد بن أحمد بن الحسین النیسابوری جد الشیخ أبو الفتوح المفسر.
و کتاب تحقیق الفرقة الناجیة، و رسالة الرضا علیه السلام و غیرهما للشیخ الجلیل إبراهیم القطیفی.
فهذه الکتب هی التی علیها مدار النقل و إن کان من بعضها نادرا. و إن أخرجنا من غیرها فنصرح فی الکتاب عند إیراد الخبر.
و أما کتب المخالفین فقد نرجع إلیها لتصحیح ألفاظ الخبر و تعیین معانیه: مثل کتب اللغة: کصحاح الجوهری، و قاموس الفیروزآبادی، و نهایة الجزری، و المغرب و المعرب للمطرزی، و مفردات الراغب الأصبهانی و محاضراته، و المصباح المنیر لأحمد بن محمد المقری، و مجمع البحار لبعض علماء الهند، و مجمل اللغة، و المقاییس لابن فارس، و الجمهرة لابن درید، و أساس البلاغة للزمخشری، و الفائق، و مستقصی الأمثال، و ربیع الأبرار له أیضا و الغریبین، و غریب القرآن، و مجمع الأمثال للمیدانی، و تهذیب اللغة للأزهری و کتاب شمس العلوم. و شروح أخبارهم: کشرح الطیبی علی المشکاة، و فتح الباری فی شرح البخاری لابن حجر، و شرح القسطلانی، و شرح الکرمانی، و شرح الزرکشی، و شرح المقاصد علیه، و المنهاج، و شرحی النووی و الآبی علی صحیح مسلم، و ناظر عین الغریبین، و المفاتیح فی شرح المصابیح، و شرح الشفاء، و شرح السنة، للحسین بن مسعود الفراء.
و قد نورد من کتب أخبارهم للرد علیهم، أو لبیان مورد التقیة، أو لتأیید
ص: 24
361. کتاب «سلام بن أبی عمرة».
362. کتاب «النوادر لعلی بن أسباط»
363. کتاب «النبذة»، تألیف شیخ ابن الحداد
364. کتاب «شیخ الأجل جعفر بن محمد الدوریستی»
365. کتاب «الکر و الفر»، تألیف شیخ ابو سهل بغدادی
366. کتاب «الأربعین عن الأربعین فی فضائل امیرالمؤمنین علیه السّلام»، تالیف شیخ جلیل، حافظ ابوسعید محمد بن احمد بن حسین نیشابوری، جد شیخ ابوالفتوح رازی صاحب تفسیر
367. کتاب «تحقیق الفرقة الناجیة»
368. رساله «الرضاع»
و غیر آن، هر دو تألیف شیخ جلیل ابراهیم قطیفی.
جز کتاب های فوق که محور نقل احادیث هست، گرچه بعضی از آنها نادر و غیر معروف بوده، اگر از غیر کتاب های فوق حدیثی را در «بحار الانوار» نقل کرده باشم، نام آن کتاب را به صراحت ذکر کرده ام.
اما کتاب های اهل سنت که فقط برای تصحیح الفاظ و معانی حدیث به آنها مراجعه کرده ام، مانند کتاب های لغت:
369. «صحاح»، تألیف جوهری
370. «قاموس»، تألیف فیروز آبادی
371. «نهایة»، تألیف جزری
372. «المغرب»، تألیف مطرزی
373. «المعرب»، تألیف مطرزی
374. «مفردات»، تألیف راغب اصبهانی
375. «محاضرات»، تألیف راغب اصبهانی
376. «المصباح المنیر»، تألیف احمد بن محمد مقری
377. «مجمع البحار»، تألیف یکی از علمای هند
378. «مجمل اللغة»
379. «المقاییس» لابن فارس
380. «الجمهرة» لابن درید
381. «أساس البلاغة» للزمخشری
382. «الفائق»
383. «مستقصی الأمثال»
384. «ربیع الأبرار»
385. «الغریبین»
386. «غریب القرآن»
387. «مجمع الأمثال» للمیدانی
388. «تهذیب اللغة» للأزهری
389. «کتاب شمس العلوم»
کتاب های شرح اخبار اهل سنت، مانند:
390. «شرح الطیبی علی المشکاة»
391. «فتح الباری فی شرح البخاری»، تألیف ابن حجر
392. «شرح القسطلانی»
393. «شرح الکرمانی»
394. «شرح الزرکشی»
395. «شرح المقاصد العلیة»
396. «المنهاج»
397. «شرح النووی علی صحیح مسلم»
398. «شرح الآبی علی صحیح مسلم»
399. «ناظر عین الغریبین»
400. «المفاتیح فی شرح المصابیح»
401. «شرح الشفاء»
402. «شرح السنة»، تألیف حسین بن مسعود فراء
و از کتب اخبار اهل سنت، فقط برای رد آنها حدیث نقل کرده ام یا به خاطر بیان مورد تقیه، یا به جهت تأیید
ص: 24
ما روی من طریقنا: مثل ما نقلناه عن صحاحهم الستة، و جامع الأصول لابن الأثیر، و کتاب الشفاء للقاضی عیاض، و کتاب المنتقی فی مولود المصطفی للکازرونی و کامل التواریخ لابن الأثیر، و کتاب الکشف و البیان فی تفسیر القرآن للثعلبی. و کتاب العرائس له، و هو لتشیعه أو لقلة تعصبه کثیرا ما ینقل من أخبارنا فلذا رجعنا إلی کتابیه أکثر من سائر الکتب، و کتاب مقاتل الطالبین لأبی الفرج الإصبهانی و هو مشتمل علی کثیر من أحوال الأئمة و عشائرهم علیهم السلام من طرقنا و طرق المخالفین، و کتاب الأغانی له أیضا، و کتاب الإستیعاب لابن عبد البر، و کتاب فردوس الأخبار لابن شیرویه الدیلمی، و کتاب ذخائر العقبی فی مناقب أولی القربی للسیوطی، و تاریخ الفتوح للأعثم الکوفی، و تاریخ الطبری، و تاریخ ابن خلکان و کتابا شرح المواقف و شرح المقاصد للفاضلین المشهورین، و تاریخ ابن قتیبة، و کتاب المقتل للشیخ أبی مخنف، و کتاب أخلاق النبی و شمائله صلی الله علیه و آله و کتاب الفرج بعد الشدة للقاضی التنوخی، و تفسیر معالم التنزیل للبغوی، و کتاب حیاة الحیوان للدمیری، و کتاب زهر الریاض و زلال الحیاض تألیف السید الفاضل الحسن بن علی بن شدقم الحسینی المدنی، و الظاهر أنه کان من الإمامیة، و هو تاریخ حسن مشتمل علی أخبار کثیرة، و کتاب جواهر المطالب فی فضائل مولانا علی بن أبی طالب علیه السلام و هو کتاب جامع مشتمل علی فضائله و غزواته و خطبه و شرائف کلماته صلوات الله علیه، و کتاب المنتظم لابن الجوزی، و شرح نهج البلاغة لعبد الحمید بن أبی الحدید، و الفصول المهمة فی معرفة الأئمة، و مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، و الصواعق المحرقة لابن حجر، و التقریب له أیضا، و مناقب الخوارزمی، و مناقب المغازلی، و المشکاة، و المصابیح و مسند أحمد بن حنبل، و التفسیر الکبیر للفخر الرازی، و نهایة العقول و الأربعین و المباحث المشرقیة له، و سائر مؤلفاته. و التفسیر البسیط و الوسیط، و أسباب النزول کلها للواحدی، و الکشاف للزمخشری، و تفسیر النیسابوری. و تفسیر البیضاوی. و الدر المنثور للسیوطی، و غیر ذلک من کتبهم التی نذکرها عند إخراج شی ء منها. و سنفصل الکتب و مؤلفیها و أحوالهم فی آخر مجلدات الکتاب إن شاء الله الکریم الوهاب.
ص: 25
احادیثی که از طریق اهل بیت علیهم السّلام نقل کرده ام ذکر شده است، مثل کتاب های ذیل:
403. «صحاح الستة»
404. جامع الأصول»، تألیف ابن اثیر
405. کتاب «الشفاء»، تألیف قاضی عیاض
406. کتاب «المنتقی فی مولود المصطفی»، تألیف کازرونی
407. کتاب «کامل التواریخ»، تألیف ابن اثیر
408. کتاب «الکشف و البیان فی تفسیر القرآن»، تألیف ثعلبی
409. کتاب «العرائس» نیز تألیف ایشان است که به دلیل شیعه بودن یا کم تعصب بودن، بسیاری اوقات اخبار اهل بیت علیهم السّلام را نقل می کند. لذا به کتاب ایشان بیشتر از باقی کتاب های اهل سنت، مراجعه داشته ام.
410. کتاب «مقاتل الطالبین»، تألیف ابوالفرج اصفهانی، و آن کتاب مشتمل است بر ذکر بسیاری از احوالات ائمه معصومین علیهم السّلام و طایفه بنی هاشم، از طریق اهل بیت علیهم السّلام و از طریق اهل سنت.
411. کتاب «الأغانی» نیز تألیف ایشان است.
412. کتاب «الإستیعاب»، تألیف ابن عبدالبر
413. کتاب «فردوس الأخبار»، تألیف ابن شیرویه دیلمی
414. کتاب «ذخائر العقبی فی مناقب أولی القربی»، تألیف سیوطی
415. کتاب «تاریخ الفتوح للأعثم الکوفی»
416. کتاب «تاریخ الطبری»
417. کتاب «تاریخ ابن خلکان»
418. کتاب های «شرح المواقف» و «شرح المقاصد»، تألیف دو فاضل مشهور
419. کتاب «تاریخ ابن قتیبة»
420. کتاب «المقتل»، تألیف شیخ ابو مخنف
421. کتاب «أخلاق النبی و شمائله صلی الله علیه و آله»
422. کتاب «الفرج بعد الشدة»، تألیف قاضی تنوخی
423. کتاب «تفسیر معالم التنزیل»، تألیف بغوی
424. کتاب «حیاة الحیوان»، تألیف دمیری
425. کتاب «زهر الریاض و زلال الحیاض»، تألیف سید فاضل حسن بن علی بن شدقم حسینی مدنی. ظاهراً ایشان شیعه بوده و آن بهترین تاریخی است که مشتمل بر اخبار بسیاری است.
426. کتاب «جواهر المطالب فی فضائل مولانا علی بن أبی طالب علیه السّلام»، و آن کتاب «جامع» است که مشتمل بر فضائل و سخنرانی ها و سخنان گوهربار ایشان می باشد.
427. کتاب «المنتظم»، تألیف ابن جوزی
428. «شرح نهج البلاغة»، تألیف عبدالحمید بن أبی الحدید
429. «الفصول المهمة فی معرفة الأئمة»
430. «مطالب السئول فی مناقب آل الرسول»
431. «الصواعق المحرقة»، تألیف ابن حجر
432. «التقریب» نیز تألیف ایشان است
433. «مناقب الخوارزمی»
434. «مناقب المغازلی»
435. «المشکاة»
436. «المصابیح»
437. «مسند»، تألیف احمد بن حنبل
438. «التفسیر الکبیر»، تألیف فخر رازی
439. «نهایة العقول»
440. «الأربعین»
441. «المباحث المشرقیة»
که آن هم تالیف وی است، به همراه بقیه تألیفات ایشان.
442. «التفسیر البسیط»
443. «التفسیر الوسیط»
444. «أسباب النزول»
همه تألیف واحدی.
445. «الکشاف»، تألیف زمخشری
446. «تفسیر»، تألیف نیشابوری
447. «تفسیر»، تألیف بیضاوی
448. «الدر المنثور»، تألیف سیوطی
و غیر آنها از کتاب های اهل سنت که هنگام استخراج حدیث از آنها نام می برم و کتاب ها و مؤلفین و احوالات ایشان را ان شاءاللّه در آخرین مجلد بحار الانوار به تفصیل ذکر خواهم کرد.
ص: 25
اعلم أن أکثر الکتب التی اعتمدنا علیها فی النقل مشهورة معلومة الانتساب إلی مؤلفیها: ککتب الصدوق رحمه الله فإنها سوی الهدایة، و صفات الشیعة، و فضائل الشیعة، و مصادقة الإخوان، و فضائل الأشهر، لا تقصر فی الاشتهار عن الکتب الأربعة التی علیها المدار فی هذه الأعصار، و هی داخلة فی إجازاتنا، و نقل منها من تأخر عن الصدوق من الأفاضل الأخیار. و کتاب الهدایة أیضا مشهور لکن لیس بهذه المثابة. (1)و لقد یسر الله لنا منها کتبا عتیقة مصححة: ککتاب الأمالی فإنا وجدنا منه نسخة مصححة معربة مکتوبة فی قریب من عصر المؤلف، و کان مقروا علی کثیر من المشایخ و کان علیه إجازاتهم. و کذا کتاب الخصال عرضناه علی نسختین قدیمتین کان علی إحداهما إجازة الشیخ مقداد. و کذا کتاب إکمال الدین استنسخناه من کتاب عتیق کان تاریخ کتابتها قریبا من زمان التألیف، و کذا کتاب عیون أخبار الرضا علیه السلام فإنا صححنا الجزء الأول منه من کتاب مصحح کان یقال:
إنه بخط مصنفه رحمه الله و ظنی أنه لم یکن بخطه و لکن کان علیه خطه و تصحیحه.
و کتاب الإمامة مؤلفه من أعاظم المحدثین و الفقهاء، و علماؤنا یعدون فتاواه من جملة الأخبار، و وصل إلینا منه نسخه قدیمة مصححة. و الأصل الآخر مشتمل علی أخبار شریفة متینة معتبرة الأسانید، و یظهر منه جلالة مؤلفه.
و کتاب قرب الإسناد من الأصول المعتبرة المشهورة و کتبناه من نسخة قدیمة مأخوذة من خط الشیخ محمد بن إدریس و کان علیها صورة خطه هکذا: الأصل
ص: 26
فصل دوم: در بیان توثیق مصادر بحار الانوار و اختلاف در آنها
بدان که بیشترین کتاب هایی که در نقل احادیث بر آنها اعتماد کرده ام، مشهور و نسبت آنها به مؤلفانش معلوم است، مانند کتاب های شیخ صدوق رحمه الله که شهرت آنها از نظر انتسابش به مؤلف، کمتر از کتب اربعه که در زمان ما محور احکام است نمی باشد، هر چند کتاب هایی مانند؛ «صفات الشیعه»، «فضائل الشیعه»، «مصادقه الاخوان» و «فضائل الأشهر» از نظر انتساب آنها به شیخ صدوق رحمه الله شهرت لازم را ندارند، اما کتاب های شیخ صدوق در اجازات ما داخل است و دانشمندان نیکوکار متأخر از صدوق، از آن کتاب ها نقل حدیث نموده اند. کتاب «هدایه» نیز هر چند مشهور است، اما شهرت انتسابش مانند بقیه تألیفات شیخ صدوق رحمه الله نیست.
خداوند میسر ساخت تا کتاب قدیمی تصحیح شده ای مثل کتاب «امالی» را در میان آثار شیخ صدوق رحمه الله بیابم و یک نسخه تصحیح شده اعراب دار را که از نظر قدمت نگارش نزدیک به عصر مؤلف بوده و بر بسیاری از اساتید حدیث قرائت گردیده و اجازات آنان نیز در آن کتاب ثبت شده است، به دست بیاورم.
کتاب «خصال» را نیز با دو نسخه قدیمی مقابله کردیم که بر یکی از آنها اجازه شیخ مقداد درج بود. از کتاب «اکمال الدین» نیز از روی نسخه ای قدیمی که تاریخ نگارش آن نزدیک به عصر مؤلف بود، نسخه برداشتیم.
همچنین جزء اول کتاب «عیون اخبارالرضا علیه السّلام» را از روی کتاب تصحیح شده ای که گفته می شود به خط مصنف رحمه الله است تصحیح نمودم و گمانم آن کتاب به خط شیخ صدوق رحمه الله نبود، لکن روی کتاب و تصحیحاتش به خط مبارک شیخ صدوق بود.
همچنین نسخه قدیمی و تصحیح شده کتاب «امامت» به همراه یک اصل دیگر که مشتمل بر اخبار شریف متین و دارای اسناد معتبر است و جلالت و بزرگوار مؤلفش از آن پیدا است، به دست ما رسید. ناگفته نماند که مؤلف کتاب «امامت»، از بزرگان محدثین و فقها بوده و علمای ما فتواهای او را از جمله احادیث به حساب می آورند. و کتاب «قُرب الاسناد» نیز از اصول معتبر و مشهور است که ما آن را از روی نسخه ای قدیمی که از نسخه ای نگارش یافته، به خط محمّد بن ادریس بود نوشتم، که دستخط وی بر آن کتاب بود. همچنین نسخه اصلی
ص: 26
الذی نقلته منه کان فیه لحن صریح و کلام مضطرب فصورته علی ما وجدته خوفا من التغییر و التبدیل فالناظر فیه یمهد العذر فقد بینت عذری فیه.
و کتاب بصائر الدرجات من الأصول المعتبرة التی روی عنها الکلینی و غیره.
و کتب الشیخ أیضا من الکتب المشهورة إلا کتاب الأمالی فإنه لیس فی الاشتهار کسائر کتبه، لکن وجدنا منه نسخا قدیمة علیها إجازات الأفاضل، و وجدنا ما نقل عنه المحدثون و العلماء بعده موافقا لما فیه.
و أمالی ولده العلامة فی زماننا أشهر من أمالیه، و أکثر الناس یزعمون أنه أمالی الشیخ و لیس کذلک کما ظهر لی من القرائن الجلیة، و لکن أمالی ولده لا یقصر عن أمالیه فی الاعتبار و الاشتهار، و إن کان أمالی الشیخ عندی أصح و أوثق.
و کتاب الإرشاد أشهر من مؤلفه رحمه الله. و کتاب المجالس وجدنا منه نسخا عتیقة و القرائن تدل علی صحته. (1)
و أما کتاب الإختصاص فهو کتاب لطیف مشتمل علی أحوال أصحاب النبی صلی الله علیه و آله و الأئمة علیهم السلام و فیه أخبار غریبة، و نقلته من نسخة عتیقة، و کان مکتوبا علی عنوانه: کتاب مستخرج من کتاب الإختصاص تصنیف أبی علی أحمد بن الحسین بن أحمد بن عمران رحمه الله. لکن کان بعد الخطبة هکذا: قال محمد بن محمد بن النعمان: حدثنی أبو غالب أحمد بن محمد الزراری و جعفر بن محمد بن قولویه إلی آخر السند، و کذا إلی آخر الکتاب یبتدئ، من مشایخ الشیخ المفید، فالظاهر أنه من مؤلفات المفید رحمه الله، و سائر کتبه للاشتهار غنیة عن البیان.
و کتاب کامل الزیارة من الأصول المعروفة، و أخذ منه الشیخ فی التهذیب و غیره من المحدثین.
و کتاب المحاسن للبرقی من الأصول المعتبرة، و قد نقل عنه الکلینی و کل من تأخر عنه من المؤلفین.
و کتاب تفسیر علی بن إبراهیم من الکتب المعروفة، و روی عنه الطبرسی و غیره.
ص: 27
که ما از آن نقل کردیم، واجد اشتباهاتی واضح بود و گفتارش نیز اضطراب داشت و ما برای آنکه تبدیل و تغییری در آن داده نشود، مطالب را به همان شکل نوشتیم و عذر خویش را بیان داشتیم که مطالعه کننده، آن عذر را خواهد پذیرفت.
و کتاب «بصائرالدرجات» هم از اصول معتبره ای است که کلینی و دیگران از آن نقل حدیث کرده اند.
کتاب های شیخ طوسی نیز مشهور است، هر چند کتاب «امالی» وی به اندازه دیگر کتاب هایش مشهور نیست، لکن نسخه قدیمی از «امالی» به دست آوردم که اجازه های فضلا بر آن ثبت شده بود و محدثین و دانشمندان متأخر از وی، از آن کتاب حدیث نقل کرده اند که با محتوای کتاب موافق است.
کتاب دیگری به نام «امالی» وجود دارد که تألیف فرزند شیخ طوسی و از «امالی» خود شیخ در زمان ما مشهورتر است، تا جایی که اکثر مردم گمان می کنند که کتاب خود شیخ طوسی است، ولی با قرائن آشکاری برایم ثابت شد که این گمان اشتباه است.
باید توجه داشت که «امالی» فرزند شیخ، از نظر اعتبار و اشتهار از «امالی» خود شیخ کمتر نیست، گرچه «امالی» خود شیخ نیز در نزد من از صحت و اعتبار بیشتری برخوردار است.
کتاب «ارشاد» مفید از خود مولف مشهورتر است و نسخه ای قدیمی از کتاب «مجالس» مفید یافتم که قرائن گواه بر صحت انتساب آن به مؤلف است. کتاب «اختصاص» هم کتابی لطیف است که مشتمل بر احوالات اصحاب پیامبر صلی الله
علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السّلام است، هر چند که در آن اخبار غریبه ای نیز وجود دارد. ما این کتاب را از نسخه قدیمی نقل کردیم که عنوانش چنین بود: «کتاب استخراج شده، از کتاب «اختصاص»، تصنیف ابوعلی احمد، پسر حسین، پسر احمد، پسر عمران رحمه الله.» ولی بعد از خطبه چنین آمده: «محمّد بن محمّد نعمان فرمود که حدیث کرد مرا ابو غالب احمد بن محمّد بن زراری، و جعفر بن محمّد بن قولویه... تا آخر سند. همچنین تا آخر کتاب، اسانید حدیث از اساتید شیخ مفید آغاز می شود و این بیانگر این است که «اختصاص» از تألیفات شیخ مفید است. باید توجه داشت که شهرت بقیه کتاب های شیخ مفید به حدی است که بی نیاز از بیان است.
و کتاب «کامل الزیاره» از «اصول» معروف است که شیخ طوسی در «تهذیب» و باقی محدثین از آن نقل حدیث نموده اند.
کتاب «محاسن» برقی از «اصول» معتبره است که کلینی و متأخرین از آن حدیث نقل کرده اند.
کتاب «تفسیر علی بن ابراهیم» نیز معروف است که طبرسی و دیگران از آن نقل حدیث نموده اند.
ص: 27
و کتاب العلل و إن لم یکن مؤلفه مذکورا فی کتب الرجال لکن أخباره مضبوطة موافقة لما رواه والده و الصدوق و غیرهما، و مؤلفه مذکور فی أسانید بعض الروایات. و روی الکلینی فی باب من رأی القائم علیه السلام عن محمد و الحسن ابنی علی بن إبراهیم بتوسط علی بن محمد، و کذا فی موضع آخر من الباب المذکور عنه فقط بتوسطه، و هذا مما یؤید الاعتماد و إن کان لا یخلو من غرابة لروایته عن علی بن إبراهیم کثیرا بلا واسطة، بل الأظهر کما سنح لی أخیرا أنه محمد بن علی بن إبراهیم بن محمد الهمدانی و کان وکیل الناحیة کما أوضحته فی تعلیقاتی علی الکافی.
و کتاب تفسیر العیاشی روی عنه الطبرسی و غیره، و رأینا منه نسختین قدیمتین، و عد فی کتب الرجال من کتبه، لکن بعض الناسخین حذف أسانیده للاختصار و ذکر فی أوله عذرا هو أشنع من جرمه.
و کتاب تفسیر الإمام علیه السلام من الکتب المعروفة، و اعتمد الصدوق علیه و أخذ منه، و إن طعن فیه بعض المحدثین و لکن الصدوق رحمه الله أعرف و أقرب عهدا ممن طعن فیه، و قد روی عنه أکثر العلماء من غیر غمز فیه.
و کتاب روضة الواعظین ذکرنا أنه داخل فی إجازات العلماء الأعلام، و نقل عنه الأفاضل الکرام، و قد عرفت حاله و حال مؤلفه مما نقلنا عن سلفنا الفخام. و کذا کتاب إعلام الوری، و مؤلفه أشهر من أن یحتاج إلی البیان. و هو عندی بخط مؤلفه رحمه الله.
و رسالة الآداب أیضا معروفة أخذ عنها ولده فی المکارم. و أما تفسیراه الکبیر و الصغیر فلا یحتاجان إلی التشهیر.
و کتاب المکارم فی الاشتهار کالشمس فی رابعة النهار، و مؤلفه قد أثنی علیه جماعة من الأخیار.
و کتاب مشکاة الأنوار کتاب ظریف مشتمل علی أخبار غریبة.
و کتاب الإحتجاج و إن کانت أکثر أخباره مراسیل لکنها من الکتب المعروفة المتداولة، و قد أثنی السید ابن طاوس علی الکتاب و علی مؤلفه و قد أخذ عنه أکثر المتأخرین.
ص: 28
از مؤلف کتاب «علل» هر چند در کتب رجال ذکر نشده است، ولی روایاتش ضبط شده و موافق روایات شیخ صدوق و پدرش و دیگران است. خوشبختانه نام مؤلف «علل» در اسناد بعضی روایات آمده است، چنان که کلینی در باب «من رأی القائم علیه السّلام»، از محمّد و حسن فرزندان علی بن ابراهیم با واسطه علی بن محمّد روایت می کند، چنان که در جای دیگر همان باب از علی بن ابراهیم توسط فرزندانش نقل حدیث فرموده است.
این مطلب هر چند موجب اعتماد است، ولی باز از غرابت خالی نیست، زیرا احادیث آن کتاب را از علی بن ابراهیم بدون واسطه زیاد نقل می کند، بلکه ظاهراً چنان چه در این اواخر برایم روشن شده است، این کتاب تألیف محمد بن علی بن ابراهیم بن محمّد همدانی است که وکیل امام زمان علیه السّلام بوده است و من در حاشیه «کافی» در این باره توضیح داده ام.
از کتاب «تفسیر عیاشی» که طبرسی و دیگران از آن نقل حدیث کرده اند، دو نسخه قدیمی را به دست آوردم که در کتاب های رجال از تألیفات عیاشی شمرده شده، اما بعضی از نسخه برداران اسنادش را به خاطر اختصار حذف کرده اند و در اول کتاب چیزی گفته اند که عذر بدتر از گناه است.
کتاب «تفسیر امام عسکری علیه السّلام» نیز از کتاب های معروف و مورد اعتماد شیخ صدوق است که از آن نقل حدیث کرده، گرچه بعضی محدثان درباره آن کتاب طعن زده اند، ولی باید گفت که صدوق دارای شناخت بیشتر و از نظر زمانی به عصر تألیف کتاب نزدیک تر از کسانی است که کتاب را مورد طعن قرار داده اند. بعلاوه اینکه اکثر علماء بدون چشم پوشی از آن کتاب، از آن حدیث نقل کرده اند.
کتاب «روضة الواعظین» که جزو مصادر بحار الانوار است، داخل اجازات علمای بزرگ بوده و فضلای گرامی از آن حدیث نقل نموده اند که پیشتر به احوال کتاب و مؤلف آن اشاره شد. همچنین کتاب «اعلام الوری» و مؤلف آن مشهورتر از آن است که نیازمند تعریف باشد و این کتاب به خط خود مؤلف رحمه الله نزد من است.
کتاب «رسالة الآداب» نیز معروف است که فرزند مؤلف از آن در کتاب مکارم نقل حدیث کرده است، اما دو تفسیر بزرگ و کوچک (مجمع البیان و جامع الجوامع) به حدی معلوم است که نیاز به شهرت هم ندارند. کتاب «مکارم» از نظر شهرت همچون خورشید در وسط روز است و مؤلف آن مورد تمجید و ستایش گروهی از علمای نیکوکار قرار گرفته است.
«مشکات الانوار» کتابی ظریف و مشتمل بر اخبار غریبه است. و کتاب «احتجاج» با اینکه اکثر اخبارش از نظر سند مرسل است، ولی از کتب معروف و متداول بوده و بیشتر متأخران از آن حدیث نقل کرده اند. این کتاب و مؤلف آن مورد تمجید سید بن طاووس نیز قرار گرفته است و بیشتر متأخرین از آن کتاب نقل حدیث نموده اند.
ص: 28
و کتابا المناقب و المعالم من الکتب المعتبرة قد ذکرهما أصحاب الإجازات، و مؤلفهما أشهر فی الفضل و الثقة و الجلالة من أن یخفی حاله علی أحد.
و بیان التنزیل کتاب صغیر الحجم کثیر الفوائد، أخذنا منه یسیرا لکون أکثره مذکورا فی غیره.
و کتاب کشف الغمة من أشهر الکتب، و مؤلفه من العلماء الإمامیة المذکورین فی سند الإجازات.
و کتاب تحف العقول عثرنا منه علی کتاب عتیق، و نظمه یدل علی رفعة شأن مؤلفه، و أکثره فی المواعظ و الأصول المعلومة التی لا نحتاج فیها إلی سند.
و کتاب العمدة و مؤلفه مشهوران مذکوران فی أسانید الإجازات و کذا المناقب. و أما المستدرک فعندنا منه نسخة قدیمة نظن أنها بخط مؤلفها.
و کتاب الکفایة کتاب شریف لم یؤلف مثله فی الإمامة، و هذا الکتاب و مؤلفه مذکوران فی إجازة العلامة و غیرها، و تألیفه أدل دلیل علی فضله و ثقته و دیانته، و وثقه العلامة فی الخلاصة قال: کان ثقة من أصحابنا فقیها وجها. و قال ابن شهرآشوب فی المعالم: علی بن محمد بن علی الخزاز الرازی، و یقال له: القمی، و له کتب فی الکلام، و فی الفقه؛ من کتبه: الکفایة فی النصوص. و کذا کتاب تنبیه الخاطر و مؤلفه مذکوران فی الإجازات مشهوران، لکنه رحمه الله لما کان کتابه مقصورا علی المواعظ و الحکم لم یمیز الغث من السمین و خلط أخبار الإمامیة بآثار المخالفین، و لذا لم نذکر جمیع ما فی ذلک الکتاب بل اقتصرنا علی نقل ما هو أوثق لعدم افتقارنا ببرکات الأئمة الطاهرین علیهم السلام إلی أخبار المخالفین.
و کتابا مشارق الأنوار و الألفین قد عرفت حالهما.
و مؤلفات الشهید مشهورة کمؤلفها العلامة إلا کتاب الإستدراک فإنی لم أظفر بأصل الکتاب و وجدت أخبارا مأخوذة منه بخط الشیخ الفاضل محمد بن علی الجبعی، و ذکر أنه نقلها من خط الشهید رفع الله درجته، و الدرة الباهرة فإنه لم
ص: 29
دو کتاب «مناقب» و «معالم» از کتاب های معتبر است که اصحابِ اجازات به آنها اشاره کرده اند. نویسنده این دو کتاب در فضل و وثاقت و بزرگواری، مشهورتر از آن است که بر کسی پوشیده باشد.
«بیان التنزیل» کتابی کم حجم و پرفایده است و ما کمتر از آن حدیث نقل کرده ایم، زیرا بیشتر محتوای آن در کتاب های دیگر نیز آمده است. کتاب «کشف الغمّه» نیز از مشهورترین کتاب هاست و مؤلفش از دانشمندان امامیه بوده که در سند اجازات ذکر شده است.
همچنین نسخه ای قدیمی از کتاب «تحف العقول» یافتم که نظم و هماهنگی کتاب، گواه بر بلندمرتبه بودن مؤلف آن دارد و اکثر احادیث آن، در مواعظ و اصول معلومی است که نیازمند سند نیست.
کتاب های «عمده» و «مناقب» مؤلف آن مشهور و در اسناد اجازات مذکورند، اما نسخه ای قدیمی از کتاب «مستدرک» نزد ما است که گمان می کنیم به خط مؤلفش باشد.
درباره کتاب «کفایه» باید گفت که کتابی شریف است که مثل آن در موضوع امامت نوشته نشده است. نام این کتاب و مؤلفش در اجازه علّامه و دیگران مذکور است و تألیف آن بهترین دلیل بر فضل و ثقه بودن و دیانت مؤلفش بوده که علامه در کتاب «خلاصه» گفته: «مؤلف آن ثقه و مورد اعتماد، از اصحاب ما و فقیهی آبرومند است».
ابن شهر آشوب در «معالم» چنین می گوید: علی پسر محمّد، پسر علی خزّاز رازی که قمّی نیز گفته می شود، دارای کتبی در کلام و فقه است، از جمله آنها کتاب «الکفایة فی النصوص» و کتاب «تنبیه الخاطر» می باشد که مؤلف آنها در اجازات نیز مذکور و مشهور است. ولی چون کتاب وی به مواعظ و حکمت ها منحصر است، روایات درست را از نادرست جدا نکرده و اخبار امامیّه را با آثار اهل سنّت در آمیخته است. به همین دلیل ما تمام آن کتاب را نقل نکرده ایم، بلکه بر نقل مؤثق ترین اخبار آن اکتفا می کنیم، زیرا ما به برکت ائمه طاهرین علیهم السّلام، از روایات مخالفین بی نیازیم.
درباره دو کتاب «مشارق الانوار» و «الفین» پیشتر مطالبی عرض شد.
تألیفات شهید مانند خود او مشهور بوده، مگر کتاب «استدراک» که من اصل کتاب را نیافتم و اخباری که از آن نقل شده، به خط شیخ فاضل محمّد، پسر علی جبعی می باشد که ایشان یادآوری کرده که آن اخبار را از خط مرحوم شهید نقل نموده است.
و کتاب «درة الباهره» گرچه
ص: 29
یشتهر اشتهار سائر کتبه، و هو مقصور علی إیراد کلمات وجیزة مأثورة عن النبی صلی الله علیه و آله و کل من الأئمة صلوات الله علیهم أجمعین.
و کتب السیدین الجلیلین کمؤلفیها لا تحتاج إلی البیان.
و کتاب طب الأئمة من الکتب المشهورة لکنه لیس فی درجة سائر الکتب لجهالة مؤلفه و لا یضر ذلک إذ قلیل منه یتعلق بالأحکام الفرعیة. و فی الأدویة و الأدعیة لا نحتاج إلی الأسانید القویة.
و کتاب صحیفة الرضا علیه السلام من الکتب المشهورة بین الخاصة و العامة، و روی السید الجلیل علی بن طاوس منها بسنده إلی الشیخ الطبرسی رحمه الله، و وجدت أسانید فی النسخ القدیمة منه إلی الشیخ المذکور و منه إلی الإمام علیه السلام، و قال الزمخشری فی کتاب ربیع الأبرار: کان یقول یحیی بن الحسین الحسینی فی إسناد صحیفة الرضا: لو قرئ هذا الإسناد علی أذن مجنون لأفاق. و أشار النجاشی فی ترجمة عبد الله بن أحمد بن عامر الطائی و ترجمة والده راوی هذه الرسالة إلیها و مدحها و ذکر سنده إلیها. و بالجملة هی من الأصول المشهورة و یصح التعویل علیها.
و کذا کتاب طب الرضا علیه السلام من الکتب المعروفة. و ذکر الشیخ منتجب الدین فی الفهرست: أن السید فضل الله بن علی الراوندی کتب علیه شرحا سماه ترجمة العلوی للطب الرضوی، و قال ابن شهرآشوب - فی المعالم فی ترجمة محمد بن الحسن بن جمهور القمی - : له الملاحم و الفتن الواحدة و الرسالة الذهبیة عن الرضا صلوات الله علیه فی الطب. انتهی. و ذکر الشیخ فی الفهرست نحو ذلک و ذکر سنده إلیه، و سنورده بتمامه فی کتاب السماء و العالم فی أبواب الطب.
و کتاب فقه الرضا علیه السلام قد عرفت حاله.
و کتاب المسائل أحادیثه موافقة لما فی الکتب المتداولة و راویه أشهر من أن یخفی حاله و جلالته علی أحد.
و کتابا الخرائج و فقه القرآن معلوما الانتساب إلی مؤلفهما الذی هو من
ص: 30
شهرت بقیه کتاب های شهید را ندارد، محتوای آن فقط کلماتی مختصر از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السّلام می باشد.
کتاب های دو سید بزرگوار نیز همچون مؤلفانش بی نیاز از توضیح است.
کتاب «طب الأئمه» در عین شهرت، از درجه اشتهار باقی کتاب ها برخوردار نیستند؛ زیرا مؤلف آن ناشناخته بوده، اما این ضرر ندارد، زیرا تعداد کمی از احادیث آن مربوط به احکام فرعی است و مطالب مربوط به داروها و دعاها که بخش عمده ای از محتوای کتاب است، نیازمند اسناد قوی نمی باشد.
کتاب «صحیفه الرضا» نیز از کتاب های مشهور بین خاصه و عامه بوده، چنان که سند روایات این کتاب توسط سید بن طاوس به مرحوم شیخ طبرسی می رسد و من نیز در نسخه های قدیمی کتاب، اسنادی را که به طبرسی می رسد یافتم که از طبرسی هم به امام علیه السّلام می رسد.
زمخشری در «ربیع لابرار» گفته: یحیی بن الحسین حسینی درباره اسناد «صحیفه الرضا» گفت که: اگر این اسناد در گوش مجنونی خوانده شود، عاقل خواهد شد.
رجالی معروف نجاشی در ترجمه عبدالله بن احمد بن عامر طایی و ترجمه پدرش که راوی این رساله به سوی اوست، به آن اشاره و آن را مدح کرده و سندش را به آن کتاب ذکر نموده است. خلاصه اینکه کتاب فوق، از اصول مشهوره و مورد اعتماد است.
همچنین کتاب «طب الرضا علیه السّلام» از کتب معروفه است و شیخ منتجب الدین در «فهرست»، از شرح سید فضل بن علی راوندی به نام ترجمه علوی در طب رضوی گزارش کرده است.
ابن شهر آشوب در «معالم»، پیرامون ترجمه محمّد بن حسن جمهور قمّی گوید: وی دارای کتاب «الملاحم و فتن» است و کتاب «رساله ذهبیّه» در طب، از امام رضا علیه السّلام روایت شده است. شیخ طوسی نیز در «فهرست»، مطالبی مانند آن را درباره کتاب فوق و سند خودش به آن بیان داشته است که ما این کتاب را به طور کامل، در «کتاب آسمان و جهان» در بخش ابواب پزشکی بیان خواهیم کرد. ویژگی های کتاب «فقه الرضا» را نیز قبلاً دانستی.
احادیث کتاب «مسائل»، موافق کتاب های مشهوره بوده و بزرگواری راوی این کتاب نیز بر کسی پوشیده نیست.
نسبت دو کتاب «خرائج» و «فقه القرآن» به مؤلفش معلوم است که مؤلف خود از
ص: 30
أفاضل الأصحاب و ثقاتهم، و الکتابان مذکوران فی فهارس العلماء، و نقل الأصحاب عنهما.
و کتاب الدعاء وجدنا منه نسخة عتیقة، و فیه دعوات موجزة شریفة مأخوذة من الأصول المعتبرة مع أن الأمر فی سند الدعاء هین.
و کتاب القصص قد عرفت حاله و عرضناه علی نسخة کان علیها خط الشهید الثانی - رحمه الله - و تصحیحه.
و کتاب ضوء الشهاب کتاب شریف مشتمل علی فوائد جمة، خلت عنها کتب الخاصة و العامة.
و کتاب اللباب مشتمل علی بعض الفوائد.
و شرح النهج مشهور معروف رجع إلیه أکثر الشراح.
و کتاب أسباب النزول فیه فوائد.
و کتب السادة الأعلام أبناء طاوس کلها معروفة، و ترکنا منها کتاب ربیع الشیعة لموافقته لکتاب إعلام الوری فی جمیع الأبواب و الترتیب، و هذا مما یقضی منه العجب!.
و کتاب تأویل الآیات، و کتاب کنز جامع الفوائد رأیت جمعا من المتأخرین رووا عنهما، و مؤلفهما فی غایة الفضل و الدیانة.
و کتاب غوالی اللآلی و إن کان مشهورا و مؤلفه فی الفضل معروفا، لکنه لم یمیز القشر من اللباب و أدخل أخبار متعصبی المخالفین بین روایات الأصحاب. فلذا اقتصرنا منه علی نقل بعضها، و مثله کتاب نثر اللآلی و کتاب جامع الأخبار.
و کتاب النعمانی من أجل الکتب، و قال الشیخ المفید رحمه الله فی إرشاده - بعد أن ذکر النصوص علی إمامة الحجة علیه و علی آبائه الصلاة و السلام - : و الروایات فی ذلک کثیرة قد دونها أصحاب الحدیث من هذه العصابة فی کتبها، فممن أثبتها علی الشرح و التفصیل محمد بن إبراهیم المکنی أبا عبد الله النعمانی فی کتابه الذی صنفه فی الغیبة.
ص: 31
ثقات و فضلای اصحاب ما است و آن کتاب ها در کتب فهارس علما مذکور است و اصحاب ما از آن دو کتاب حدیث نقل کرده اند.
نسخه ای قدیمی از کتاب «دعا» یافتیم که محتوای آن دعاهای مختصر و شریف است که از اصول معتبره گرفته شده، با اینکه مسئله سند در مورد دعا آسان است.
ویژگی های کتاب «قصص» را بیان کردیم و آن را با نسخه ای که مزین به خط شهید ثانی و تصحیح ایشان بود مقابله کردیم.
کتاب شریف «ضوءالشهاب» مشتمل بر فواید بسیاری است که کتاب های فریقین از آن خالی است. همچنین کتاب «اللباب» مشتمل بر بعضی فواید است. «شرح نهج البلاغه» نیز کتابی است مشهور که مرجع اکثر شارحان بوده است. کتاب «اسباب النزول» نیز دارای فوایدی است.
کتاب های سادات بلند مرتبه، پسران طاوس، همه معروف هستند، ولی کتاب «ربیع الشیعه» ایشان را از میان کتاب ها رها نمودیم؛ زیرا با شگفتی مشاهده کردیم که تمام باب ها و ترتیب آن با کتاب «اعلام الوری» یکی است.
مؤلف کتاب های «تأویل آیات» و «جامع الفوائد» در درجات بالایی از فضل و دیانت قرار داشته اند و جمعی از متأخرین، از آن دو کتاب حدیث روایت نموده اند.
کتاب «غوالی اللآلی» نیز کتابی مشهور و مؤلفش در فضل معروف است، ولی پوست را از مغز جدا نکرده و اخبار مخالفان متعصب را در میان روایات اصحاب ما وارد کرده است. به همین جهت ما به نقل بعضی از روایات آن اکتفا کردیم. کتاب های «جامع الاخبار» و «نشر اللآلی» نیز مانند «غوالی اللآلی» است.
کتاب «غیبت نعمانی» از جلیل ترین کتاب هاست، چنان که شیخ مفید رحمه الله در «ارشاد»، بعد از ذکر روایاتی بر امامت حضرت مهدی علیه السّلام می فرماید: روایات در این باره فراوان است و محدثان شیعه در کتاب های خودشان آنها را بیان کرده اند، از آن جمله محمّد بن ابراهیم مکنی به ابوعبداللّه نعمانی می باشد که در کتاب «غیبت» خودش آن روایات را با شرح و تفصیل نقل کرده است.
ص: 31
و کتاب الروضة لیس فی محل رفیع من الوثوق.
و کتابا التوحید و الإهلیلجة قد عرفت حالهما، و سیاقهما یدل علی صحتهما. و قال ابن شهرآشوب فی المعالم: المفضل بن عمر له وصیة.
و کتاب الإهلیلجة من إملاء الصادق علیه السلام فی التوحید، و نسب بعض علماء المخالفین أیضا هذا الکتاب إلیه علیه السلام و قال النجاشی فی ترجمة المفضل: و له کتاب فکر کتاب فی بدء الخلق و الحث علی الاعتبار، و لعله إشارة إلی التوحید، و عد من کتب الحمدان بن المعافا کتاب الإهلیلجة، و لعل المعنی أنه من مرویاته.
و کتاب مصباح الشریعة فیه بعض ما یریب اللبیب الماهر، و أسلوبه لا یشبه سائر کلمات الأئمة و آثارهم، و روی الشیخ فی مجالسه بعض أخباره هکذا: أخبرنا جماعة عن أبی المفضل الشیبانی بإسناده عن شقیق البلخی، عمن أخبره من أهل العلم. هذا یدل علی أنه کان عند الشیخ رحمه الله و فی عصره و کان یأخذ منه و لکنه لا یثق به کل الوثوق و لم یثبت عنده کونه مرویا عن الصادق علیه السلام و أن سنده ینتهی إلی الصوفیة و لذا اشتمل علی کثیر من اصطلاحاتهم و علی الروایة عن مشایخهم و من یعتمدون علیه فی روایاتهم، و الله یعلم.
و کتابا التفسیر راویاهما معتبران مشهوران، و مضامینهما متوافقتان موافقتان لسائر الأخبار، و أخذ منهما علی بن إبراهیم و غیره من العلماء الأخیار، و عد النجاشی من کتب سعد بن عبد الله کتاب ناسخ القرآن و منسوخه و محکمه و متشابهه، و ذکر أسانید صحیحة إلی کتبه.
و کتاب المقالات عده الشیخ و النجاشی من جملة کتب سعد و أوردا أسانیدهما الصحیحة إلیه، و مؤلفه فی الثقة و الفضل و الجلالة فوق الوصف و البیان، و نقل الشیخ فی کتاب الغیبة و الکشی و کتاب الرجال من هذا الکتاب.
و کتاب سلیم بن قیس فی غایة الاشتهار و قد طعن فیه جماعة، و الحق أنه من الأصول المعتبرة، و سنتکلم فیه و فی أمثاله فی المجلد الآخر من کتابنا و سنورد إسناده فی الفصل الخامس.
ص: 32
کتاب «روضه» از نظر توثیق در جایگاه بلندی قرار ندارد. همچنین دو کتاب «توحید» و «اهلیلجة» که ویژگی های آنها بیان شد، سیاق آن دو کتاب دلالت بر درستی آنها می کند و ابن شهر آشوب در «معالم» بیان داشته که مفضل بن عمر در مورد آن کتاب سفارش کرده است.
کتاب «اهلیلجة» به املای امام صادق علیه السّلام درباره توحید است و بعض از علمای مخالف نیز این کتاب را به امام صادق علیه السّلام نسبت داده اند. نجاشی نیز در زندگی نامه مفضل گفته است: کتاب های «فکر»، «بدءالخلق»، «حث علی الإعتبار» که شاید همان توحید باشد، از مفضل است. نجاشی کتاب «اهلیلجة» را از جمله کتاب های حمدان بن معافا دانسته که شاید مقصود، مرویات ایشان باشد.
در کتاب «مصباح الشریعة» مطالبی وجود دارد که خردمند ماهر را به شک می اندازد، زیرا روش آن شباهتی به سایر کلمات و آثار ائمه علیهم السّلام ندارد. شیخ طوسی در «مجالس»، روایاتی را از «مصباح الشریعة» به این شرح نقل می کند: «گروهی از ابوالفضل شیبانی به اسنادش از شقیق بلخی، از اهل علم که به او خبر داد.»
عبارت فوق نشان می دهد که این کتاب در زمان شیخ طوسی وجود داشته که وی نسخه ای از آن را داشته و از آن حدیث روایت کرده است، ولی اعتماد کامل به این کتاب نداشته، زیرا ثابت نشده که این کتاب، روایات امام صادق علیه السّلام
باشد، بلکه سند آن به صوفیه می رسد و لذا مشتمل بر بسیاری از اصطلاحات صوفیه و روایات آنها از مشایخ و مورد اعتماد آنان در نقل حدیث بوده است.
راویان دو کتاب تفسیر معتبره و مشهور که مضمون آنها با سایر اخبار هماهنگ است و علی بن ابراهیم و بسیاری از علماء فاضل از این دو کتاب نقل کرده اند.
نجاشی از جمله کتاب سعد بن عبدالله کتاب «ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن» را معرفی و اسناد صحیح به کتاب های ایشان را ارائه کرده است. همچنین شیخ طوسی و نجاشی کتاب «مقالات» را از جمله کتاب های سعد بن عبدالله شمرده و اسناد صحیح شان را به این کتاب بیان داشته اند. مؤلف این کتاب در وثاقت و فضیلت و بزرگواری بالاتر از توصیف و بیان بوده و شیخ در کتاب «غیبت» و کشّی در کتاب «رجال»، از این کتاب نقل کرده اند.
کتاب سلیم بن قیس در بالاترین درجه شهرت قرار دارد و هر چند که جماعتی بر آن خدشه وارده کرده اند، ولی حق آن است که این کتاب از اصول معتبره بوده و ما در آینده نزدیک درباره این کتاب و امثال آن در جلد آخر بحار الانوار صحبت خواهیم کرد و اسناد او را در فصل پنجم می آورم.
ص: 32
و کتاب قبس المصباح قد عرفت جلالة مؤلفه مع أنه مقصور علی الدعاء.
و کتب البیاضی و ابن سلیمان کلها صالحة للاعتماد، و مؤلفاها من العلماء الأنجاد و تظهر منها غایة المتانة و السداد.
و کتاب السرائر لا یخفی الوثوق علیه و علی مؤلفه علی أصحاب البصائر.
و کتاب إرشاد القلوب کتاب لطیف مشتمل علی أخبار متینة غریبة.
و کتابا أعلام الدین و غرر الأخبار نقلنا منهما قلیلا من الأخبار لکون أکثر أخبارهما مذکورة فی الکتب التی هی أوثق منهما، و إن کان یظهر من الجمیع و نقل الأکابر عنهما جلالة مؤلفهما.
و الکتاب العتیق کله فی الأدعیة، و هو مشتمل علی أدعیة کاملة بلیغة غریبة یشرق من کل منها نور الإعجاز و الإفهام، و کل فقرة من فقراتها شاهد عدل علی صدورها عن أئمة الأنام و أمراء الکلام، و قد نقل منه السید ابن طاوس رحمه الله فی المهج و غیره کثیرا، و کان تاریخ کتابة النسخة التی أخرجنا منها سنة ست و سبعین و خمس مائة، و یظهر من الکفعمی أنه مجموع الدعوات للشیخ الجلیل أبی الحسین محمد بن هارون التلعکبری و هو من أکابر المحدثین.
و کتابا الرجال علیهما مدار العلماء الأخیار فی الأعصار و الأمضار، و إنما نقتصر منهما علی إیراد ما یتضمن غیر تحقیق أحوال الرجال مما یتعلق بسائر الأبواب.
و کتاب بشارة المصطفی من الکتب المشهورة، و قد روی عنه کثیر من علمائنا، و مؤلفه من أفاخم المحدثین، و هو داخل فی أکثر أسانیدنا إلی شیخ الطائفة و هو یروی عن أبی علی بن شیخ الطائفة جمیع کتبه و روایاته. و قال الشیخ منتجب الدین فی الفهرست: الشیخ الإمام عماد الدین محمد بن أبی القاسم الطبری فقیه، ثقة، قرأ علی الشیخ أبی علی الطوسی، و له تصانیف قرأ علیه قطب الدین الراوندی.
و جلالة الحسین بن سعید و أحمد بن محمد بن عیسی تغنی عن التعرض لحال تألیفهما، و انتساب کتاب الزهد إلی الحسین معلوم.
و أما الأصل الآخر فکان فی أوله هکذا: أحمد بن محمد بن عیسی، عن الحسین بن سعید.
ص: 33
کتاب «قبس المصباح» محتوای آن فقط دعا می باشد که جلالت و بزرگواری مؤلفش را دانستید. کتاب های بیاضی و ابن سلیمان نیز همه مورد اعتماد است و نویسندگان آنها از دانشمندان بزرگوار هستند که از آن کتاب ها، اتقان و محکمی و متانت ظاهر می شود.
کتاب «سرائر» و مؤلف آن مورد اعتماد بوده و این مطلب بر اصحاب بصیرت پوشیده نیست. «ارشاد القلوب» نیز کتاب لطیف و مشتمل بر اخبار غریب و استوار می باشد.
از کتاب های «اعلام الدین» و «غرر الاخبار» کم نقل حدیث نموده ام، چون بیشتر روایات آنها در کتبی که از آنها موثق تر است گرد آمده است، گرچه در کل و همچنین نقل علمای بزرگ، احادیث این دو کتاب گواه بر بزرگواری مؤلف آن است.
کل محتوای کتاب «عقیق» درباره ادعیه کامل، رسا و شگفت انگیز بوده که از هر فقره آن نور اعجاز و فهم می تابد و تمام فقرات آن، گواه عدل بر صدور آن از ائمه معصومین علیهم السّلام و امیران سخن است. سید بن طاوس در کتاب «المحجة» و دیگران از این کتاب زیاد نقل کرده اند و تاریخ نگارش نسخه ای که ما از آن نقل حدیث کرده ایم، سال 576 می باشد. مطلبی که از کفعمی به دست می آید، این است که این کتاب مجموعه دعاهای شیخ بزرگوار ابوالحسین محمّد بن هارون تعلکبری است که خود از بزرگان محدثین می باشد.
دو کتاب «رجال»، مرجع علمای شیعه در همه زمان ها و مکان ها بوده اند، ولی ما از آنها مطالب مناسب ابواب بحار را ذکر می کنیم که ربطی به تحقیق احوال رجال نداشته باشد.
«بشارة المصطفی» کتابی است مشهور که بسیاری از علمای ما از آن نقل حدیث کرده اند. مؤلف آن از بزرگان محدثین و روایات آن در اکثر اسناد ما به شیخ طوسی داخل بوده اند، زیرا مؤلف تمام کتاب ها و روایاتش را از ابوعلی فرزند شیخ طوسی نقل می کند.
شیخ منتجب الدین در «فهرست» می گوید: «شیخ امام، عماد الدین، محمّد بن ابوالقاسم طبرسی، فقیه و ثقه بوده و بر فرزند شیخ طوسی قرائت کرده و قطب راوندی هم بر ایشان قرائت نموده و دارای تصنیفاتی بوده است.»
بزرگواری حسین بن سعید و احمد بن محمّد بن عیسی، ما را از بیان ویژگی های تألیفات ایشان بی نیاز ساخته و انتساب کتاب «زهد» نیز به حسین معلوم است.
اما اصل دیگری نیز وجود دارد که در ابتدای آن چنین آمده: «احمد بن محمّد بن عیسی از حسین بن سعید»،
ص: 33
ثم یبتدئ فی سائر الأبواب بمشایخ الحسین، و هذا مما یورث الظن بکونه منه. و یحتمل کونه من أحمد لبعض القرائن کما أشرنا إلیه، و للابتداء به فی أول الکتاب.
و کتاب العیون و المحاسن لما کان مقصورا علی الحکم و المواعظ لا یضرنا جهالة مؤلفه و عندنا منه نسخة مصححة قدیمة، و هو مشتمل علی غرر الکلم، و زاد علیه کثیرا من درر الحکم التی لم یعثر علیها الآمدی، و یظهر مما سننقل عن ابن شهرآشوب أن الآمدی کان من علمائنا و أجاز له روایة هذا الکتاب، و قال فی معالم العلماء: عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد الآمدی التمیمی له غرر الحکم و درر الکلم یذکر فیه أمثال أمیر المؤمنین علیه السلام و حکمه.
و کتب الکفعمی أغنانا اشتهارها و فضل مؤلفها عن التعرض لحالها و حاله.
و کتاب قضاء الحقوق کتاب جید مشتمل علی أخبار طریفة.
و کتب السید بهاء الدین بن عبد الحمید و الکتابان الأولان مشتملان علی أخبار غریبة فی الرجعة و أحوال القائم علیه السلام، و الکتاب الثالث متضمن لذکر فضائل الأئمة و کیفیة شهادة سید الشهداء و أصحابه السعداء علیه و علیهم السلام و ذکر خروج المختار لطلب الثأر و جمل أحواله، و الرابع مشتمل علی نوادر الأخبار. و السید المذکور من أفاضل النقباء و النجباء.
و کتاب التمحیص متانته تدل علی فضل مؤلفه. و إن کان مؤلفه أبا علی کما هو الظاهر ففضله و توثیقه مشهوران.
و کتب الفاضلین الجلیلین: العلامة و ابن فهد قدس الله روحهما فی الاشتهار و الاعتبار کمؤلفیها.
و کتاب العدد کتاب لطیف فی أعمال أیام الشهور و سعدها و نحسها، و قد اتفق لنا منه نصفه، و مؤلفه بالفضل معروف و فی الإجازات مذکور، و هو أخو العلامة الحلی قدس الله لطیفهما.
و الشیخ ابن نما، و السید فخار هما من أجلة رواتنا و مشایخنا، و سیأتی ذکرهما فی إجازات أصحابنا.
ص: 34
ولی در سایر ابواب، از مشایخ و اساتید حسین شروع می کند و این مطلب باعث می شود که گمان کنیم این کتاب تألیف وی است و احتمال دارد که کتاب تألیف احمد باشد، زیرا قرائن و شواهد آن را تأیید می کند که ما به آن اشاره کردیم. دلیل دیگر بر این مطلب، این است که کتاب به اسم احمد آغاز گشته است.
ناشناخته بودن مؤلف کتاب های «عیون» و «محاسن» ضرری ندارد، چون محتوایشان فقط حکمت ها و پندها می باشد و در نزد ما نسخه ای تصحیح شده و قدیمی از آن است که مشتمل بر بسیاری از درر حکمت ها و غرر کلمات است که آمُدی به آن دسترسی نداشته است. از گفتار ابن شهر آشوب که به زودی آن را نقل خواهم کرد، چنین به دست می آید که آمدی از علمای شیعه بوده و برای وی روایت این کتاب را اجازه داده است. صاحب «معالم العلماء» نیز گوید: عبدالواحد بن محمّد بن عبدالواحد آمدی تمیمی، دارای کتاب «غررالحکم و دررالحکم» می باشد که مثل ها و حکمت های حضرت علی علیه السّلام را در آن نقل کرده است.
مشهور بودن کتاب های کفعمی و دارای فضل بودن وی، ما را از بیان حالات تألیف و مولف بی نیاز می سازد. کتاب «قضاءالحقوق» کتابی خوب و مشتمل بر اخبار نیکوست.
کتاب های سید بهاء الدین بن عبدالحمید و دو کتاب اول، مشتمل بر اخبار غریبه درباره رجعت و احوال حضرت مهدی علیه السّلام است و کتاب سوم، متضمن ذکر فضائل ائمه علیهم السّلام و چگونگی شهادت امام حسین علیه السّلام و اصحاب ایشان و خروج مختار برای خونخواهی و حالات ایشان است. کتاب چهارم مشتمل بر اخبار نادره بوده و خود سید نیز از فضلا و نقباء و نجباء می باشد.
و متانت کتاب تمحیض گواه بر فضل مؤلف آن است، ولی اگر مؤلفش ابوعلی باشد - چنان که به ظاهر همین است - در این صورت فضل و توثیق ایشان مشهور می باشد.
کتاب های علامه و ابن فهد در شهرت و اعتبار، همچون مؤلفان آنها است.
کتاب «عدد» نیز کتابی لطیف درباره اعمال روزها و ماه ها و سعد و نحس آن است که ما بر نصف آن دست یافتیم که مؤلف آن برادر علامه حلی است که در فصل معروف و در اجازات مذکور می باشد.
و شیخ ابن نما و سید فخار از بزرگان روات و اساتید ما بوده اند که در کتاب «اجازات» خواهد آمد.
ص: 34
و کتاب الغرر مشتمل علی أخبار جلیلة مع شرحها و مؤلفه من السادة الأفاضل یروی عن ابن شهرآشوب، و علی بن سعید بن هبة الله الراوندی، و عبد الله بن جعفر الدوریستی و غیرهم من الأفاضل الأعلام.
و المزار الکبیر یعلم من کیفیة إسناده أنه کتاب معتبر، و قد أخذ منه السیدان ابنا طاوس کثیرا من الأخبار و الزیارات، و قال الشیخ منتجب الدین فی الفهرست: السید أبو البرکات محمد بن إسماعیل المشهدی فقیه، محدث، ثقة، قرأ علی الإمام محیی الدین الحسین بن المظفر الحمدانی، و قال فی ترجمة الحمدانی: أخبرنا بکتبه السید أبو البرکات المشهدی.
و أما الکراجکی فهو من أجلة العلماء و الفقهاء و المتکلمین، و أسند إلیه جمیع أرباب الإجازات، و کتابه کنز الفوائد من الکتب المشهورة التی أخذ عنه جل من أتی بعده، و سائر کتبه فی غایة المتانة، و قال الشیخ منتجب الدین فی فهرسته: الشیخ العالم الثقة أبو الفتح محمد بن علی الکراجکی فقیه الأصحاب قرأ علی السید المرتضی علم الهدی، و الشیخ الموفق أبی جعفر رحمهما الله و له تصانیف منها: کتاب التعجب، و کتاب النوادر، أخبرنا الوالد عن والده عنه انتهی. و یظهر من الإجازات أنه کان أستاد ابن البراج.
و الشیخ منتجب الدین من مشاهیر الثقات و المحدثین، و فهرسته فی غایة الشهرة، و هو من أولاد الحسین بن علی بن بابویه، و الصدوق عمه الأعلی. و قال الشهید الثانی فی کتاب الإجازة: و أجزت له أن یروی عنی جمیع ما رواه علی بن عبید الله بن الحسن بن الحسین بن الحسن بن الحسین بن علی بن الحسین بن بابویه، و جمیع ما اشتمل علیه کتاب فهرسته لأسماء العلماء المتأخرین عن الشیخ أبی جعفر الطوسی، و کان هذا الرجل حسن الضبط، کثیر الروایة عن مشایخ عدیدة انتهی. و أربعینه مشتمل علی أخبار غریبة لطیفة.
و کتاب التحفة کتاب کثیر الفوائد لکن لم ننقل منه إلا نادرا لکون أخباره مأخوذة من کتب أشهر منه.
ص: 35
کتاب «الغرر» مشتمل بر اخبار ارزشمند و شرح آن است و مؤلف آن از سرور فضلا بوده که از ابن شهر آشوب و علی بن سعید بن هبة اللّه راوندی و عبداللّه بن جعفر دوریستی و دیگر افاضل اعلام روایت می کند. از چگونگی اسناد کتاب «مزار کبیر» روشن می شود که کتابی معتبر بوده و فرزندان ابن طاوس اخبار و زیارات زیادی را از آن گرفته اند. شیخ منتخب الدین در «فهرست» می گوید: «سید ابوالبرکات محمّد بن اسماعیل مشهدی فقیه، محدث و ثقه است که بر امام محی الدین حسین بن علی مظفر حمدانی قرائت کرده است.» و شیخ منتجب الدین در زندگی نامه حمدانی گفته است: «سید ابوالبرکات مشهدی از کتاب های حمدانی به ما گزارش کرده است.»
همچنین کراجکی از بزرگان علماء، فقها و متکلمین بوده که همه صاحبان اجازه به او اسناد کرده اند و کتاب «کنز الفوائد» او از کتاب های مشهور است که غالب متأخران از آن روایت دریافت کرده اند و بقیه کتاب های او نیز در نهایت متانت می باشند. شیخ منتخب الدین در «فهرست» خود چنین می گوید: «شیخ، عالم و ثقه ابوالفتح محمّد بن علی کراجکی فقیه اصحاب است که نزد سید مرتضی علم الهدی و شیخ موفق ابو جعفر درس خوانده است. او دارای تصنیفاتی است که از جمله آنها، کتاب «نوادر» و «تعجب» بوده که پدر از پدرش به ما گزارش داده است و از اجازات چنین بر می آید که ایشان استاد ابن براج بوده است.»
خود شیخ منتجب الدین از مشاهیر ثقات و محدثین است و «فهرست» او نیز در نهایت درجه شهرت می باشد. ایشان از اولاد حسین بن علی بن بابویه است که صدوق عموی اعلای او است.
شهید ثانی در کتاب «اجازه» می گوید: من به او اجازه دادم که از طرف من جمیع روایات علی بن عبدالله بن حسن بن حسین بن حسن بن حسین بن علی بن الحسین بن بابویه و جمیع اسامی علمای متأخر را از شیخ طوسی که در کتاب فهرست ایشان مندرج است، روایت کند. این مرد دارای ضبط نیکو بوده و از مشایخ گوناگون بسیار روایت می کند و کتاب «اربعین» او، مشتمل بر اخبار غریب و لطیف است.
نیز کتاب «تحفة» کتابی کثیر الفائده است، ولی ما جز کمی از آن نقل نکردیم، زیرا اخبارش از کتاب های مشهورتر از آن نقل شده است.
ص: 35
و ابن شاذان قد عرفت حاله.
و المسعودی عده النجاشی فی فهرسته من رواة الشیعة و قال:
له کتب منها: کتاب إثبات الوصیة لعلی بن أبی طالب علیهما السلام، و کتاب مروج الذهب. مات سنة ثلاث و ثلاثین و ثلاثمائة.
و أما کتاب النوادر فمؤلفه من الأفاضل الکرام. قال الشیخ منتجب الدین فی الفهرست: علامة زمانه، جمع مع علو النسب کمال الفضل و الحسب، و کان أستاد أئمة عصره، و له تصانیف شاهدته و قرأت بعضها علیه، إنتهی. و أکثر أحادیث هذا الکتاب مأخوذ من کتب موسی بن إسماعیل بن موسی بن جعفر علیهما السلام الذی رواه سهل بن أحمد الدیباجی، عن محمد بن محمد بن الأشعث، عنه، فأما سهل فمدحه النجاشی، و قال ابن الغضائری بعد ذمه: لا بأس بماروی من الأشعثیات و ما یجری مجریها مما رواه غیره. و ابن الأشعث وثقه النجاشی و قال: یروی نسخة عن موسی بن إسماعیل. و روی الصدوق فی المجالس من کتابه بسند آخر هکذا: حدثنا الحسن بن أحمد بن إدریس، عن أبیه، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن محمد بن یحیی الخزاز عن موسی بن إسماعیل. فبتلک القرائن یقوی العمل بأحادیثه. و أما أدعیة السر فسنوردها بتمامها فی محله.
و کتاب الفضائل، و کتاب إزاحة العلة مؤلفهما من أجلة الثقات الأفاضل، و قد مدحه أصحاب الإجازات کثیرا، و قال الشهید قدس سره فی الذکری: ذکر الشیخ أبو الفضل الشاذان بن جبرئیل القمی و هو من أجلاء فقهائنا فی کتاب إزاحة العلة فی معرفة القبلة، ثم ذکر شطرا منه.
و أما کتاب الصفین فهو کتاب معتبر أخرج منه الکلینی و سائر المحدثین. و قال النجاشی: نصر بن مزاحم المنقری العطار أبو المفضل کوفی، مستقیم الطریقة صالح الأمر، غیر أنه یروی عن الضعفاء، کتبه حسان منها: کتاب الجمل و کتاب الصفین، و ذکر أسانیده إلی الکتابین، و سائر کتبه. و ذکر الشیخ أیضا فی الفهرست سنده إلی کتبه.
ص: 36
احوال ابن شاذان را دانستیم. نجاشی در فهرست خود، مسعودی را از راویان شیعه دانسته و گفته او دارای کتاب هایی مانند: «مروج الذهب» و «اثبات الوصیه لعلی بن ابیطالب علیه السّلام» است و در سال 333 وفات یافته است.
اما مؤلف کتاب «نوادر» از فضلای بزرگوار است که منتجب الدین در «فهرست» درباره ایشان می گوید: «علامه زمانش بوده، وی بلندی نسب را با کمال فضل قرین ساخت، او استاد امامان عصر خویش و دارای تألیفاتی است که من آنها را دیدم و بعضی از آنها را بر ایشان خواندم.»
مؤلف: اکثر احادیث این کتاب از کتاب های موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر گرفته شده که سهیل بن احمد دیباجی از محمد بن محمد بن اشعث از او روایت کرده است.
اما سهل را نجاشی مدح کرده است، ولی ابن غضائری پس از مذمت او گفته است: «آنچه از اشعثیات و مانند آن روایت می کند مشکلی ندارد، به شرطی که دیگران هم آن را روایت کرده باشد.» نجاشی نیز ابن اشعث را توثیق نموده و گفته: «وی نسخه ای را از موسی بن اسماعیل روایت می کند.»
شیخ صدوق در مجالس خود از کتاب او چنین روایت نقل می کند: «به ما حدیث گفت حسن بن احمد بن ادریس از پدرش، از احمد بن محمد بن عیسی، از محمد بن یحیی خزاز، از موسی بن اسماعیل.» پس با این قرائن عمل به احادیث او قوی به نظر می رسد. و اما ادعیه سرّ را نیز تماماً در جای خود خواهیم آورد.
نویسنده دو کتاب «فضائل» و «ازاحة العلة» از بزرگان فضلا و ثقات است که بسیار مورد مدح صاحبان اجازات روایی قرار گرفته است. شهید در کتاب «ذکری» در این مورد می فرماید: «شیخ ابوالفضل شاذان بن جبرئیل قمی از بزرگان فقهای ما در کتاب «ازاحه العله فی معرفة القبله» فرموده است...» آنگاه بخشی از این کتاب را بیان می کند.
و اما کتاب «صفین» معتبر بوده و کلینی و سایر محدثان از آن حدیث نقل کرده اند. رجالی معروف نجاشی می گوید: نصر بن مزاحم منقری عطار ابوالمفضل اهل کوفه، دارای صلاحیت و در مسیر هدایت است، ولی از ضعفا نقل می کند. کتاب هایش خوب و از جمله آنها کتاب های «جمل» و «صفین» است که او خود اسنادش را به تمام کتبش بیان داشته. شیخ طوسی نیز در «فهرست» سند خود را به کتاب های او ذکر کرده است.
ص: 36
و کتاب الغارات مؤلفه من مشاهیر المحدثین، و ذکره النجاشی و الشیخ، و عدا من کتبه کتاب الغارات و مدحاه و قالا: إنه کان زیدیا ثم صار إمامیا، و روی السید ابن طاوس أحادیث کثیرة من کتبه، و أخبرنا بعض أفاضل المحدثین أنه وجد منه نسخة صحیحة معربة قدیمة کتبت قریبا من زمان المصنف، و علیها خط جماعة من الفضلاء، و أنه استکتبه منها فأخذنا منه نسخة، و هو موافق لما أخرج منه ابن أبی الحدید و غیره.
و کتاب المقتضب ذکره الشیخ و النجاشی فی فهرستهما و عدا هذا الکتاب من کتبه و مدحاه بکثرة الروایة، لکن نسبا إلیه أنه خلط فی آخر عمره، و ذکره ابن شهرآشوب و عد مؤلفاته و لم یقدح فیه بشی ء. و بالجملة کتابه من الأصول المعتبرة عند الشیعة، کما یظهر من التتبع.
و اشتهار الشهید الثانی و المحقق أغنانا عن التعرض لحال کتبهما. نور الله ضریحهما.
و المحقق البحرانی من أجلة العلماء و مشاهیرهم، و کتاباه فی نهایة الاشتهار.
و تفسیر فرات و إن لم یتعرض الأصحاب لمؤلفه بمدح و لا قدح، لکن کون أخباره موافقة لما وصل إلینا من الأحادیث المعتبرة و حسن الضبط فی نقلها مما یعطی الوثوق بمؤلفه و حسن الظن به، و قد روی الصدوق رحمه الله عنه أخبارا بتوسط الحسن بن محمد بن سعید الهاشمی. و روی عنه الحاکم أبو القاسم الحسکانی فی شواهد التنزیل و غیره.
و الکتب الأربعة لجعفر بن أحمد بعضها فی المناقب و بعضها فی الأخلاق و الآداب، و الأحکام فیها نادرة، و مؤلفها غیر مذکور فی کتب الرجال لکنه من القدماء قریبا من عصر المفید أو فی عصره، یروی عن الصفوانی راوی الکلینی بواسطة، و یروی عن الصدوق أیضا کما سیأتی فی إسناد تفسیر الإمام علیه السلام و فیها أخبار طریفة غریبة، و عندنا منه نسخ مصححة قدیمة. و السید بن طاوس یروی عن کتبه فی کتاب الإقبال و غیره، و هذا مما یؤید الوثوق علیها، و روی عن بعض کتبه الشهید الثانی رحمه الله فی
ص: 37
و صاحب کتاب «غارات» از مشاهیر محدثان بوده است. شیخ و نجاشی ضمن مدح او، کتاب غارات را از آن او دانسته و گفته اند: «وی زیدی مذهب بوده که بعداً به امامیه گرایید.» سید بن طاوس احادیث بسیاری از کتاب های او روایت می کند. یکی از محدثین فاضل به ما گزارشی داد مبنی بر اینکه نسخه ای صحیح و قدیمی و اعراب گذاری شده را که نزدیک به عصر مؤلف نوشته شده، پیدا کرده است که مزین به خط گروهی از فضلا می باشد که از روی آن نسخه برداری کرده است. ما نسخه ای از آن را دریافت نمودیم که محتوایش با آنچه ابن ابی الحدید و دیگران از این کتاب نقل کرده اند، هماهنگ است.
شیخ و نجاشی در فهرست خودشان کتاب مقتضب را از تألیفات وی شمرده اند و به جهت کثرت روایت وی را ستوده اند، ولی گفته اند که وی در آخر عمرش خلط می کرده است. اما ابن شهر آشوب ضمن بر شمردن تألیف وی، عیبی را بر ایشان وارد نساخته است. خلاصه با بررسی های چشمگیر، می توان دریافت که کتاب او از اصول معتبر نزد شیعه است.
شهرت شهید ثانی و محقق، ما را از بررسی ویژگی کتب ایشان بی نیاز کرده است. محقق بحرانی از بزرگان علماء و مشاهیر آنان بوده و دو کتابش نیز در آخرین درجه اشتهار می باشد.
اصحاب ما پیرامون مؤلف «تفسیر فرات» تأیید یا عیبی وارد نساخته اند، ولی چون اخبارش موافق با اخبار معتبر است و مؤلف خود نیز هنگام نقل روایات آنها را نیکو ثبت و ضبط می کرده، می توان او را مورد اعتماد دانسته و به او گمان نیکو داشت. شیخ صدوق رحمه الله اخباری را از مؤلف «تفسیر فرات» توسط حسن
بن محمد بن سعید هاشمی روایت کرده و حاکم حسکانی نیز در «شواهد التنزیل» و غیر آن، از آن کتاب احادیثی را نقل کرده اند.
و جعفر بن احمد دارای چهار کتاب در موضوعات مناقب، اخلاق، آداب است که احکام در آنها اندک است. از خود مؤلف نیز در کتب رجال یادآوری نشده، ولی وی تقریباً نزدیک به عصر شیخ مفید یا در عصر او می زیسته است و از صفوانی که از روات کلینی است، با یک واسطه روایت می کند، چنان که از شیخ صدوق نیز نقل می کند، چنان چه در اسناد تفسیر امام حسن عسکری علیه السّلام خواهد آمد. در کتاب های او روایات ناب و شگفتی نقل شده است و نسخه قدیمی و تصحیح شده ای از کتاب او نزد ما می باشد.
سید بن طاوس از کتاب های او در «اقبال» و غیر آن نقل می نماید که این خود اعتماد بر کتب او را تأیید می کند. شهید ثانی نیز در
ص: 37
شرح الإرشاد فی فضل صلاة الجماعة، و غیره من الأفاضل أیضا.
و کتاب نزهة الناظر، و الجامع مؤلفهما من مشاهیر العلماء المدققین، و أقواله متداولة بین المتأخرین، و هو ابن عم المحقق مؤلف الشرائع و المعتبر.
و کتاب الوسیلة و مؤلفه مشهوران، و أقواله متداولة بین المتأخرین، و قال الشیخ منتجب الدین: الشیخ الإمام عماد الدین أبو جعفر محمد بن علی بن حمزة الطوسی المشهدی فقیه، عالم، واعظ، له تصانیف منها: الوسیلة.
و کتب المشایخ الکرام، و الأجلة الفخام: الشیخ حسن، و السید محمد، و الشیخ البهائی نور الله مراقدهم جلالتها و نبالة مؤلفیها معلومتان، و کذا کتابا مولانا محمد أمین قدس سره.
و السید ابن باقی فی نهایة الفضل و الکمال لکن أکثر کتابه مأخوذ عن مصباح الشیخ رحمه الله.
و کتاب تقریب المعارف کتاب جید فی الکلام و فیه أخبار طریفة أوردنا بعضها فی کتاب الفتن، و شأن مؤلفه أعظم من أن یفتقر إلی البیان.
و کذا کتب الشیخین الجلیلین: ابن البراج و سلار، کمؤلفیها فی نهایة الاعتبار.
و کتاب دعائم الإسلام قد کان أکثر أهل عصرنا یتوهمون أنه تألیف الصدوق رحمه الله، و قد ظهر لنا أنه تألیف أبی حنیفة النعمان بن محمد بن منصور قاضی مصر فی أیام الدولة الإسماعیلیة، و کان مالکیا أولا ثم اهتدی و صار إمامیا؛ و أخبار هذا الکتاب أکثرها موافقة لما فی کتبنا المشهورة لکن لم یرو عن الأئمة بعد الصادق خوفا من الخلفاء الإسماعیلیة، و تحت سر التقیة أظهر الحق لمن نظر فیه متعمقا، و أخباره تصلح للتأیید و التأکید. قال ابن خلکان: هو أحد الفضلاء المشار إلیهم ذکره الأمیر المختار المسیحی فی تاریخه فقال: کان من العلم و الفقه و الدین و النبل علی ما لا مزید علیه، و له عدة تصانیف منها: کتاب إختلاف أصول المذاهب و غیره انتهی و کان مالکی المذهب، ثم انتقل إلی مذهب الإمامیة. و قال ابن زولاق فی ترجمة ولده علی بن النعمان کان أبوه النعمان بن محمد القاضی فی غایة الفضل، من أهل
ص: 38
شرح ارشاد، در باب فضیلت نماز جماعت از کتاب های او حدیث نقل می کند، چنان که فضلای دیگر نیز چنین کرده اند. مؤلف دو کتاب «نزهة الناظر» و «الجامع» از مشاهیر علماء و اهل دقت می باشد که اقوالش میان متأخران متداول و معروف است. او پسر عموی محقق صاحب «شرائع» و «معتبر» می باشد.
و کتاب «وسیله» و مؤلف آن مشهور و اقوالش میان متأخران مرسوم است چنان که منتجب الدین می گوید: «شیخ، امام، عماد الدین ابو جعفر محمد بن علی بن حمزه طوسی مشهدی فقیه عالم و واعظ بوده. وی دارای تضیفاتی از جمله کتاب «وسیله» است.»
ارزشمندی کتاب های اساتید بزرگواری چون شیخ حسن، سید محمد، شیخ بهایی و عظمت مؤلفان آن معلوم است. همچنین است دو کتاب مولانا محمد امین استرآبادی قدس سره. اکثر کتب سید بن باقی نیز از «مصباح» شیخ طوسی گرفته شده و وی در نهایت فضل و کمال است.
و کتاب «تقریب المعارف» کتاب خوبی در علم کلام بوده و در آن روایات نابی وجود دارد که برخی را ما در «کتاب الفتن» آورده ایم و مؤلفش بزرگوارتر از آن است که نیازمند تعریف باشد.
کتاب های دو شیخ بزرگوار، ابن برّاج و سلاّر نیز همچون دو نویسنده بزرگوار آنها در آخرین درجه اعتبار است.
بیشتر اهل زمان ما خیال کرده اند که کتاب «دعائم الاسلام» تألیف صدوق رحمه الله است، ولی ما چنین به دست آورده ایم که تألیف ابی حنیفه نعمان بن محمد بن منصور، قاضی مصر در روزگار دولت اسماعیلیه می باشد. ایشان در ابتدا مذهب مالکی داشته و بعداً هدایت شده و به امامیه گراییده است. روایات این کتاب با روایات کتب مشهور ما هماهنگ است، اما وی از امامان بعد از امام صادق علیه السّلام نقل نکرده است و علت آن ترس از خلفای اسماعیلی بوده، ولی با اینکه در تقیه به سر می برده، حق را در کتابش آشکار کرده است و روایاتش صلاحیت این را که مورد تأکید و تأیید قرار گیرد دارا هستند.
ابن خلکان می گوید: «او یکی از فضلای مشهور است که امیر مختار مسیحی در تاریخش درباره وی چنین می گوید: وی در علم فقه، دین و بزرگواری سر آمد بوده و دارای تصنیفاتی مانند کتاب «اختلاف اصول مذاهب» و غیر آن می باشد، ولی مالکی مذهب بوده که به امامیه گراییده است.»
ابن زولاق در زندگینامه فرزندش علی بن نعمان می گوید: «پدرش نعمان بن محمد قاضی در نهایت درجه فضیلت و از اهل قرآن و دانش معانی قرآن می باشد،
ص: 38
القرآن و العلم بمعانیه، و عالما بوجوه الفقه، و علم اختلاف الفقهاء و اللغة و الشعر و المعرفة بأیام الناس مع عقل و إنصاف، و ألف لأهل البیت من الکتب آلاف أوراق بأحسن تألیف و أملح سجع، و عمل فی المناقب و المثالب کتابا حسنا، و له ردود علی المخالفین: له رد علی أبی حنیفة و علی مالک و الشافعی و علی بن شریح، و کتاب إختلاف ینتصر فیه لأهل البیت علیهم السلام. أقول: ثم ذکر کثیرا من فضائله و أحواله، و نحوه ذکر الیافعی و غیره، و قال ابن شهرآشوب فی کتاب معالم العلماء: القاضی النعمان بن محمد لیس بإمامی و کتبه حسان، منها شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار، ذکر المناقب إلی الصادق علیه السلام، الاتفاق و الإفتراق، المناقب و المثالب الإمامة أصول المذاهب، الدولة الإیضاح، إنتهی.
و کتاب المناقب و المثالب کتاب لطیف مشتمل علی فوائد جلیلة.
و کتاب الحسین بن حمدان مشتمل علی أخبار کثیرة فی الفضائل، لکن غمز علیه بعض أصحاب الرجال.
و ابن الخشاب تاریخه مشهور أخرج منه صاحب کشف الغمة و أخباره معتبرة و هو کتاب صغیر مقصور علی ولادتهم و وفاتهم و مدد أعمارهم علیهم السلام.
و کتاب البرهان کتاب متین فیه أخبار غریبة، و مؤلفه من مشاهیر الفضلاء، قال النجاشی: علی بن محمد العدوی الشمشاطی کان شیخا بالجزیرة و فاضل أهل زمانه و أدیبهم، ثم ذکر له تصانیف کثیرة و عد منها هذا الکتاب.
و رسالة أبی غالب مشتملة علی أحوال زرارة بن أعین و إخوانه، و أولادهم، و أحفادهم و أسانیدهم و کتبهم و روایاتهم، و فیه فوائد جمة. و هذا الرجل أعنی أحمد بن محمد بن سلیمان بن الحسن بن الجهم بن بکیر بن أعین بن سنسن الملقب بأبی غالب الزراری کان من أفاضل الثقات و المحدثین و کان أستاد الأفاضل الأعلام: کالشیخ المفید و ابن الغضائری و ابن عبدون قدس الله أسرارهم. و عد النجاشی و غیره هذه الرسالة من کتبه، و سنذکر الرسالة بتمامها فی آخر مجلدات هذا الکتاب إن شاء الله تعالی.
و کتاب دلائل الإمامة من الکتب المعتبرة المشهورة، أخذ منه جل من تأخر
ص: 39
ولی آگاه به صورت های گوناگون فقه و دارای دانش اختلاف فقها، لغت، شعر، شناخت روزگار مردم همراه با عقل و انصاف است.» وی دارای هزاران ورق تألیفات نیکو با نثر زیبا درباره اهل بیت می باشد.
وی کتاب های خوبی درباره مناقب و مثالب (نکوهش) دارد و کتاب های هم در رد مخالفان نوشته است، مانند؛ رد بر ابو حنیفه، مالک، شافعی و علی بن شریح، و کتابی به نام «اختلاف» را به دفاع از اهل بیت علیهم السّلام نگاشته است.
مؤلف: سپس ابن زولاق بسیاری از فضایل و احوالات وی را می نگارد. یافعی و غیر او نیز مانند ابن زولاق به شرح حال وی پرداخته اند.
ابن شهرآشوب در کتاب «معالم العلماء» گوید: «قاضی نعمان ابن محمد شیعه دوازده امامی نبوده و دارای تألیفاتی نیکو است که از آن جمله : «شرح الاخبار فی
فضائل الائمة الاطهار» است که در آن مناقب ائمه علیهم السّلام تا امام صادق را بیان داشته است. کتاب های «الإتفاق و الإفتراق»، «المناقب و المثالب»، «الامامة»، «اصول المذاهب الدولة»، «الایضاح» از آن وی می باشد.» کتاب «المناقب و المثالب» کتابی لطیف و پر فایده است.
کتاب حسین بن حمدان مشتمل بر اخبار فراوان درباره فضائل است، ولی بعضی از اصحاب رجال بر وی خرده گرفته اند.
کتاب «تاریخ ابن خشاب» کتابی کوچک و مشهور است که محتوایش ولادت، وفات و طول عمر ائمه علیهم السّلام می باشد. اخبار آن معتبر و صاحب «کشف الغمة» از آن نقل حدیث کرده است.
کتاب «البرهان» کتابی متین و مستحکم و شگفت انگیز است که مؤلفش از مشاهر فضلا می باشد. نجاشی در این باره می گوید: «علی بن محمد عدوّی شمشاتی، استاد جزیره و فاضل و ادیب اهل زمانش بود.» سپس برای او تألیفاتی زیادی ذکر کرده که از آن جمله همین کتاب «البرهان» را بر شمرده است.
رساله ابوغالب شامل احوالات زرارة بن اعین، برادران، اولاد، نوادگان، کتاب ها و روایات و اسانید ایشان و کتابی پر فایده می باشد. احمد بن محمد بن سلیمان بن حسن بن جهم بن بکیر بن اعین بن سنسن، ملقب به ابو غالب رازی از فضلای ثقات و محدثین بوده. وی استاد علمایی مانند شیخ مفید، ابن غضائری و ابن عبدون است. نجاشی و دیگران رساله فوق الذکر را از کتب او برشمرده اند و ما تمام این رساله را در آخرین مجلدات این کتاب خواهیم آورد ان شاء اللّه.
کتاب «دلائل الامامة» از کتب معتبر و مشهور است که علمای متأخر از مؤلف،
ص: 39
عنه: کالسید بن طاوس و غیره، و وجدنا منه نسخة قدیمة مصححة فی خزانة کتب مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام، و مؤلفه من ثقات رواتنا الإمامیة، و لیس هو ابن جریر التاریخی المخالف قال النجاشی رحمه الله: محمد بن جریر بن رستم الطبری الآملی أبو جعفر جلیل من أصحابنا، کثیر العلم، حسن الکلام، ثقة فی الحدیث، له کتاب المسترشد فی دلائل الإمامة، أخبرنا أحمد بن علی بن نوح، عن الحسن بن حمزة الطبری قال: حدثنا محمد بن جریر بن رستم، بهذا الکتاب و بسائر کتبه. و قال الشیخ فی الفهرست: محمد بن جریر بن رستم الطبری الکبیر، یکنی أبا جعفر، دین، فاضل، و لیس هو صاحب التاریخ فإنه عامی المذهب، و له کتب جمة منها: کتاب المسترشد.
و کتاب مصباح الأنوار مشتمل علی غرر الأخبار، و یظهر من الکتاب أن مؤلفه من الأفاضل الکبار، و یروی من الأصول المعتبرة من الخاصة و العامة.
و کتاب الدر النظیم کتاب شریف کریم مشتمل علی أخبار کثیرة من طرقنا و طرق المخالفین فی المناقب، و قد ینقل من کتاب مدینة العلم و غیره من الکتب المعتبرة و کان معاصرا للسید علی بن طاوس رحمه الله، و قلما رجعنا إلیه لبعض الجهات.
و کتاب الأربعین، أخذ منه أکثر علماؤنا و اعتمدوا علیه.
و کتاب تسلیة المجالس مؤلفه من سادة الأفاضل المتأخرین و هو کتاب کبیر مشتمل علی أخبار کثیرة أوردنا بعضها فی المجلد العاشر.
و کتاب صفوة الأخبار، و ریاض الجنان مشتملان علی أخبار غریبة فی المناقب و أخرجنا منهما ما وافق أخبار الکتب المعتبرة.
و کتاب الغنیة، مؤلفه غنی عن الإطراء، و هو من الفقهاء الأجلاء، و کتبه معتبرة مشهورة لا سیما هذا الکتاب.
و کتب المحقق الطوسی روح الله روحه القدوسی و مؤلفها أشهر من الشمس فی رابعة النهار.
و السید عمید الدین من مشاهیر العلماء، و أثنی علیه أرباب الإجازات، و کتبه معروفة متداولة لکن لم نرجع إلیها إلا قلیلا.
ص: 40
مانند سید بن طاوس و دیگران از آن روایت برگرفته اند و ما نسخه قدیمی تصحیح شده ای از آن را در خزانه کتب أمیرمؤمنان علی علیه السّلام یافتیم. مؤلف آن نیز از ثقات راویان امامیه بوده و البته باید توجه داشت که مؤلف «دلائل الامامة»، ابن جریر طبری سنی صاحب «تاریخ» نیست.
نجاشی می فرماید: «محمد بن جریر بن رستم طبری آملی ابو جعفر از بزرگان اصحاب ما، دارای علم فراوان و کلام نیکو در حدیث و ثقه است. وی مؤلف
کتاب «المسترشد فی دلائل الامامة» است.» که ما به طریق زیر گزارش آن را به دست آوردیم.
احمد بن علی بن نوح، از حسن بن حمزه طبری نقل می کند که وی گفت: محمد بن جریر بن رستم، از این کتاب و سایر کتبش به ما گزارش داده است. شیخ طوسی در «فهرست»، ضمن بیان نام مؤلف که به آن اشاره شد، می گوید: «کنیه وی ابا جعفر است که مرد متدین و فاضل بوده و او غیر از طبری صاحب تاریخ است که سنی مذهب بوده. وی دارای کتاب هایی از جمله کتاب «المسترشد» است.»
کتاب «مصباح الانوار» مشتمل بر اخبار شریف و ارزشمند است و آن طور که از کتاب ظاهر می شود، مؤلف آن نیز از بزرگان فضلا بوده و از اصول معتبره خاصه و عامه روایت نقل می کند.
کتاب «الدر النظیم» کتابی شریف، ارزشمند و مشتمل بر اخبار زیادی درباره مناقب از طریق شیعه و سنی است. در این کتاب گاهی از کتاب «مدینة العلم» و غیر آن از کتاب های معتبره نقل می کند و مؤلف آن معاصر سید علی بن طاوس بوده است. باید گفت که مراجعه ما به این کتاب به دلیل بعضی جهات، بسیار کم بوده است.
اکثر علمای ما از کتاب «اربعین» حدیث نقل کرده و به آن اعتماد نموده اند.
کتاب «تسلیة المجالس» کتاب بزرگی مشتمل بر اخبار زیادی است و ما بعضی آن را در جلد دهم آورده ایم. مؤلف آن نیز از بزرگان فضلای متأخر است. کتاب های «صفوة الاخبار» و «ریاض الجنان» نیز دو کتاب مشتمل بر اخبار شگفت انگیز در مناقب است، ولی ما آنچه را که موافق اخبار معتبر است، آورده ایم.
مؤلف کتاب «الغنیة» از بزرگان و بی نیاز از بیان است و کتاب هایش، مخصوصاً کتاب «الغنیة»، معتبر و مشهور بوده است. محقق طوسی و کتب وی مشهورتر از خورشید است که با نیروی تمام در روز می تابد.
سید عمیدالدین از مشاهیر علماء و مورد ستایش صاحبان اجازات روایی بوده. کتاب های وی نیز معروف است، ولی ما جز اندکی به آن مراجعه نداشته ایم.
ص: 40
و کذا الشیخ الأجل المقداد بن عبد الله من أجلة الفقهاء و تصانیفه فی نهایة الاعتبار و الاشتهار.
و کذا فخر المحققین أدق الفقهاء المتأخرین و کتبه متداولة معروفة.
و کتاب الأضواء محتو علی فوائد کثیرة لکن لم نرجع إلیه کثیرا.
و الشیخ مروج المذهب نور الدین حشره الله مع الأئمة الطاهرین حقوقه علی الإیمان و أهله أکثر من أن یشکر علی أقله، و تصانیفه فی نهایة الرزانة و المتانة.
و السید الرشید الشهید التستری حشره الله مع الشهداء الأولین بذل الجهد فی نصرة الدین المبین، و دفع شبه المخالفین، و کتبه معروفة لکن أخذنا أخبارها من مأخذها.
و الشیخ ابن داود فی غایة الشهرة بین المتأخرین، و بالغوا فی مدحه فی الإجازات و قل رجوعنا إلی کتبه.
و کذا رجال ابن الغضائری، و هو إن کان الحسین فهو من أجلة الثقات، و إن کان أحمد کما هو الظاهر فلا أعتمد علیه کثیرا، و علی أی حال فالاعتماد علی هذا الکتاب یوجب رد أکثر أخبار الکتب المشهورة.
و کتابا الملحمة مشهوران، لکن لا أعتمد علیهما کثیرا.
و کتاب الأنوار قد أثنی بعض أصحاب الشهید الثانی علی مؤلفه و عدة من مشایخه. و مضامین أخباره موافقة للأخبار المعتبرة المنقولة بالأسانید الصحیحة، و کان مشهورا بین علمائنا یتلونه فی شهر ربیع الأول فی المجالس و المجامع إلی یوم المولد الشریف. و کذا الکتابان الآخران معتبران أوردنا بعض أخبارهما فی الکتاب.
و کتاب أحمد بن أبی طاهر مشتمل علی خطبة فاطمة صلوات الله علیها و خطب نساء أهل البیت علیهم السلام فی کربلاء و مؤلفه معتبر بین الفریقین.
و السید الأمجد میرزا محمد قدس الله روحه من النجباء الأفاضل و الأتقیاء الأماثل، و جاور بیت الله الحرام إلی أن مضی إلی رحمة الله و کتبه فی غایة المتانة و السداد.
ص: 41
شیخ بزرگوار مقداد بن عبدالله از بزرگان فقها بوده و تصنیفات وی از شهرت و اعتبار بالایی بهره مند است.
فخرالمحققین از دقیق ترین علمای متأخرین بوده و کتب وی نیز متداول و معروف است.
کتاب «الأضواء» نیز کتاب پرفایده ای است، لکن کمتر به آن مراجعه کرده ام.
و شیخ رواج دهنده مذهب، مرحوم شیخ نورالدین - که خدا او را با ائمه معصومین علیهم السّلام محشور فرماید - حقوقش بر ایمان و اهل آن بیشتر از آن است که در محدوده سپاس در آید. تألیفات وی دارای جایگاه رفیع اتقان و کم نظیر است.
سید رشید، شهید شوشتری - که خداوند او را با شهدای نخستین محشور فرماید - نهایت کوشش را در یاری دین مبین نموده و شبهه مخالفان را دفع کرده است. کتاب های وی نیز معروف بوده، ولی ما روایات آن را از مرجع اصلی اش دریافته ایم.
شیخ ابن داود بین متأخران در نهایت شهرت است و آنان با مبالغه فراوان در اجازات روائی وی را ستوده اند، ولی ما به کتب او رجوع اندکی داشته ایم.
در مورد «رجال» ابن غضائری باید گفت که اگر وی همان حسین باشد، در این صورت از بزرگان ثقات خواهد بود و اگر احمد باشد، من اعتماد زیادی به او ندارم، چرا که اعتماد بر این کتاب، باعث می شود بیشتر اخبار کتب مشهور را نپذیریم. دو کتاب «ملحمه» هر دو مشهور است، ولی من اعتماد زیادی هر آنها ندارم.
بعضی از اصحاب شهید ثانی، مؤلف کتاب «الانوار» و برخی اساتید وی را ستوده اند، محتوای روایات این کتاب، موافق اخبار معتبر است که با اسناد صحیح نقل گردیده. این کتاب بین علمای ما مشهور بوده که آن را در ماه ربیع الاول در مجالس و محافل تا روز ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله می خواندند. همچنین دو کتاب معتبر دیگر که بعضی اخبار آنها را در این کتاب آورده ایم.
کتاب احمد بن طاهر مشتمل بر خطبه حضرت فاطمه علیها السلام و خطبه زنان اهل بیت علیهم السّلام در کربلا است و مؤلف آن نیز بین عامه و خاصه معتبر می باشد. سید بزرگوار میرزا محمد رحمه الله، از فضلای بزرگوار و پرهیزگاران نمونه است که مجاور خانه خدا بود و در همان جا از دنیا رفت و کتاب هایش در نهایت اتقان و استحکام است.
ص: 41
و کتاب الدیوان انتسابه إلیه صلوات الله علیه مشهور، و کثیر من الأشعار المذکورة فیها مرویة فی سائر الکتب، و یشکل الحکم بصحة جمیعها، و یستفاد من معالم ابن شهرآشوب أنه تألیف علی بن أحمد الأدیب النیسابوری من علمائنا، و النجاشی عد من کتب عبد العزیز بن یحیی الجلودی کتاب شعر علی علیه السلام.
و کتاب الشهاب و إن کان من مؤلفات المخالفین لکن أکثر فقراتها مذکورة فی الکتب و الأخبار المرویة من طرقنا و لذا اعتمد علیه علماؤنا، و تصدوا لشرحه و قال الشیخ منتجب الدین: السید فخر الدین شمیلة بن محمد بن أبی هاشم الحسینی عالم، صالح، روی لنا کتاب الشهاب للقاضی أبی عبد الله محمد بن سلامة بن جعفر القضاعی عنه.
و الشیخ أبو الفتوح فی الفضل مشهور و کتبه معروفة مألوفة.
و کتاب الأنوار البدریة مشتمل علی بعض الفوائد الجلیة.
و تاریخ بلدة قم کتاب معتبر لکن لم یتیسر لنا أصل الکتاب و إنما وصل إلینا ترجمته، و قد أخرجنا بعض أخباره فی کتاب السماء و العالم.
و أجوبة سؤالات ابن سلام أوردناها فی محالها.
و کتاب طب النبی صلی الله علیه و آله و إن کان أکثر أخباره من طرق المخالفین لکنه مشهور متداول بین علمائنا. قال نصیر الملة و الدین الطوسی فی کتاب آداب المتعلمین: و لا بد من أن یتعلم شیئا من الطب و یتبرک بالآثار الواردة فی الطب الذی جمعه الشیخ الإمام أبو العباس المستغفری فی کتابه المسمی بطب النبی صلی الله علیه و آله.
و المحقق الأردبیلی فی الورع و التقوی و الزهد و الفضل بلغ الغایة القصوی و لم أسمع بمثله فی المتقدمین و المتأخرین، جمع الله بینه و بین الأئمة الطاهرین و کتبه فی غایة التدقیق و التحقیق.
و الخلیل و الصاحب کانا من الإمامیة و هما علمان فی اللغة و العروض و العربیة، و الصاحب هو الذی صدر الصدوق عیون أخبار الرضا علیه السلام باسمه و أهداه إلیه.
و الشواهد کتاب جید مشتمل علی بیان نزول الآیات فی أهل البیت علیهم السلام
ص: 42
و انتساب کتاب «دیوان شعر» به علی علیه السّلام مشهور است و بسیاری از اشعار آن در بقیه کتاب ها نیز آمده است، اما اینکه حکم به صحت همه آن بکنیم، مشکل است. از «معالم» ابن شهر آشوب چنین بر می آید که این دیوان، تألیف علی بن احمد نیشابوری از علمای شیعه است. نجاشی نیز از جمله کتاب های عبدالعزیز بن یحی جلودی را کتاب شعر علی علیه السّلام بر شمرده است.
و مؤلف کتاب «شهاب» از مخالفان است، ولی بیشتر محتوای آن در کتب روایی که از طریق شیعه آمده هماهنگ است. به همین جهت علمای ما بر آن اعتماد نموده و آن را شرح داده اند. و شیخ منتجب الدین می گوید: «سید فخرالدین شمیلة بن محمد بن ابی هاشم حسینی، دانشمند صالح کتاب «شهاب» تألیف قاضی ابی عبدالله محمد بن سلامة بن قضاعی را از خودش برای ما روایت کرده است.»
و شیخ ابوالفتوح فضلش مشهور و کتا ب هایش معروف است.
کتاب «انوار البدریة» مشتمل بر بعضی فواید ارزشمند می باشد.
کتاب «تاریخ شهر قم» کتابی معتبر است، ولی ما به اصل کتاب دست نیافتیم و فقط ترجمه آن به ما رسیده و ما بعضی اخبار آن را در کتاب «السماء و العالم» آورده ایم.
جواب سؤال های ابن سلام را نیز در جای خویش ثبت نموده ایم.
اکثر اخبار کتاب «طب النبی» از طریق مخالفان است، ولی بین علمای ما نیز مشهور است، چنان که خواجه نصیرالدین طوسی در «آداب المتعلمین» می گوید: «طالب علم باید چیزی از طب و پزشکی بداند و در این زمینه می تواند به آثاری که در کتاب «طب النبی» تألیف شیخ امام ابوالعباس مستغفری آمده است تبرک جوید.»
و محقق اردبیلی در تقوا و زهد و فضل سر آمد است و به نهایت درجات این کمالات رسیده که من در میان قدما و متأخرین، مثل ایشان را نشینده ام، خداوند ایشان را با ائمه طاهرین علیهم السّلام محشور فرماید. کتاب وی نیز در غایت دقت و تحقیق است.
خلیل و صاحب دو دانشمندی هستند که در علوم لغت، عروض و عربی سرآمد بودند و آقای صاحب، کسی است که شیخ صدوق کتاب «اخبار رضا» را به اسم او نوشته و برایش هدیه کرده است.
کتاب «شواهد» کتاب خوبی است که محتوای آن بیان شأن نزول آیات درباره اهل بیت علیهم السّلام است.
ص: 42
و کثیرا ما یذکر عنه الطبرسی و غیره من الأعلام.
و المقصد مشتمل علی أخبار غریبة و أحکام نادرة نذکر منها تأییدا و تأکیدا.
و العمدة أشهر الکتب و أوثقها فی النسب.
و النرسی من أصحاب الأصول، روی عن الصادق و الکاظم علیهما السلام، و ذکر النجاشی سنده إلی ابن أبی عمیر عنه، و الشیخ فی التهذیب و غیره یروی من کتابه، و روی الکلینی أیضا من کتابه فی مواضع: منها فی باب التقبیل، عن علی بن إبراهیم عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عنه، و منها فی کتاب الصوم بسند آخر، عن ابن أبی عمیر، عنه.
و کذا کتاب زید الزراد أخذ عنه أولو العلم و الرشاد، و ذکر النجاشی أیضا سنده إلی ابن أبی عمیر عنه، و قال الشیخ فی الفهرست و الرجال: لهما أصلان لم یروهما ابن بابویه و ابن الولید، و کان ابن الولید یقول: هما موضوعان. و قال ابن الغضائری: غلط أبو جعفر فی هذا القول فإنی رأیت کتبهما مسموعة من محمد بن أبی عمیر انتهی. و أقول: و إن لم یوثقهما أرباب الرجال لکن أخذ أکابر المحدثین من کتابهما و اعتمادهم علیهما حتی الصدوق فی معانی الأخبار و غیره، و روایة ابن أبی عمیر عنهما، و عد الشیخ کتابهما من الأصول لعلها تکفی لجواز الاعتماد علیهما، مع أنا أخذناهما من نسخة قدیمة مصححه بخط الشیخ منصور بن الحسن الآبی، و هو نقله من خط الشیخ الجلیل محمد بن الحسن القمی، و کان تاریخ کتابتها سنة أربع و سبعین و ثلاثمائة، و ذکر أنه أخذهما و سائر الأصول المذکورة بعد ذلک من خط الشیخ الأجل هارون بن موسی التلعکبری رحمه الله، و ذکر فی أول کتاب النرسی سنده هکذا: حدثنا الشیخ أبو محمد هارون بن موسی التلعکبری أیده الله، قال: حدثنا أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید الهمدانی، قال: حدثنا جعفر بن عبد الله العلوی أبو عبد الله المحمدی، قال: حدثنا محمد بن أبی عمیر عن زید النرسی. و ذکر فی أول کتاب الزراد سنده هکذا: حدثنا أبو محمد هارون بن موسی التلعکبری، عن أبی علی محمد بن همام، عن حمید بن زیاد بن حماد، عن أبی العباس عبید الله بن أحمد بن
ص: 43
دانشمندانی مانند طبرسی و دیگران از این کتاب زیاد نقل می کنند.
کتاب «المقصد» مشتمل بر اخباری است که از اذهان دور می باشد و احکام نیز به ندرت در آن یافت می شود و به عنوان تأیید و تأکید از آن نقل می کنم.
کتاب «العمدة» در نسب شناسی از مشهورترین و موثق ترین کتاب ها است .
و نرسی از صاحبان اصول بوده که از امام صادق و امام کاظم علیهما السّلام روایت کرده است. نجاشی سندش را به ابن ابو عمیر می رساند و شیخ طوسی در «تهذیب» و دیگر کتاب هایش، از آن کتاب روایت نقل می کند. کلینی نیز در مواردی مانند باب تقبیل، به شرح زیر از وی روایت نقل می کند: «علی بن ابراهیم از پدرش، از ابن ابی عمیر، از نرسی.» و در کتاب روزه به سند دیگر از نرسی، از ابن ابی عمیر حدیث نقل می کند.
اهل دانش و رشادت از کتاب زید زرّاد حدیث روایت می کند و نجاشی نیز سند خود به ابن ابو عمیر که منتهی به زید زرّاد می شود، بیان داشته است.
شیخ در «فهرست» می گوید: «برای آن دو نفر، دو اصل وجود دارد که ابن بابویه و ابن ولید از آن روایت نکرده اند و ابن ولید می گفت: این دو اصل ساختگی است. ولی ابن غضائری می گوید: ابو جعفر در این گفتار اشتباه کرده است، زیرا من کتب آن دو را دیدم که از محمد بن عمیر شنیده شده است.»
مؤلف: این دو نفر را هر چند رجالیون توثیق نکرده اند، ولی محدثان بزرگ بر آنها اعتماد و از کتابشان نقل حدیث کرده اند.
شیخ صدوق روایت ایشان را در «معانی اخبار» و دیگر کتاب هایش از آنها حدیث نقل کرده و ابن ابو عمیر، از آن دو نفر روایت نقل نموده است. شیخ طوسی کتاب های آنها را از جمله «اصول» شمرده و بر آن اعتماد کرده است و این شواهد در اعتماد بر آن دو کتاب کفایت می کند.
هر دو کتاب را ما از نسخه قدیمی تصحیح شده به خط شیخ منصور بن حسن آبی گرفته ایم و ایشان هم آن را از خط شیخ بزرگوار محمد بن حسن قمی نقل می کند که تاریخ کتابت آن به سال 374 می رسد. وی یادآور می شود که این دو کتاب و اصول مذکوره بعد از آن را از خط شیخ بزرگوار، هارون بن موسی تلعکبری رحمه الله گرفته ایم.
در اول کتاب نرسی سند آن چنین آمده است: «حدیث کرد به ما شیخ ابو محمد هارون بن موسی تلعکبری که گفت: حدیث کرد ما را ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید همدانی و وی نیز گفته است که حدیث گفت به ما جعفر بن عبدالله علوی ابو عبدالله محمدی که گفت: محمد بن ابی عمیر از زید نرسی برای ما حدیث کرد.»
در اول کتاب زراد نیز سند آن چنین است: «حدیث گفت به ما ابو محمد هارون بن موسی تلعکبری، از ابی علی محمد بن همام، از حمید بن زیاد بن حماد، از ابی العباس عبیدالله بن احمد بن
ص: 43
نهیک، عن محمد بن أبی عمیر، عن زید الزراد، و هذان السندان غیر ما ذکره النجاشی.
و کتاب العصفری أیضا أخذناه من النسخة المتقدمة، و ذکر السند فی أوله هکذا: أخبرنا التلعکبری عن محمد بن همام، عن محمد بن أحمد بن خاقان النهدی، عن أبی سمینة، عن أبی سعید العصفری عباد. و ذکر الشیخ و النجاشی رحمهما الله کتابه، و ذکرا سندهما إلیه لکنهما لم یوثقاه، و لعل أخباره تصلح للتأیید.
و کتاب عاصم مؤلفه فی الثقة و الجلالة معروف.
و ذکر الشیخ و النجاشی أسانید إلی کتابه، و فی النسخة المتقدمة سنده هکذا: حدثنی أبو الحسن محمد بن الحسن بن الحسین بن أیوب القمی أیده الله قال: حدثنی أبو محمد هارون بن موسی التلعکبری، عن أبی علی محمد بن همام بن سهیل الکاتب، عن حمید بن زیاد بن هوارا - فی سنة تسع و ثلاث مائة - عن عبد الله بن أحمد بن نهیک، عن مساور و سلمة، عن عاصم بن حمید الحناط، قال:
قال التلعکبری: و حدثنی أیضا بهذا الکتاب أبو القاسم جعفر بن محمد بن إبراهیم العلوی الموسوی بمصر عن ابن نهیک.
و کتاب ابن الحضرمی ذکر الشیخ فی الفهرست طریقه إلیه، و فی النسخة المتقدمة ذکر سنده هکذا: أخبرنا الشیخ أبو محمد هارون بن موسی التلعکبری أیده الله عن محمد بن همام، عن حمید بن زیاد الدهقان، عن أبی جعفر أحمد بن زید بن جعفر الأسدی البزاز، عن محمد بن المثنی بن القاسم الحضرمی، عن جعفر بن محمد بن شریح الحضرمی. و الشیخ أیضا روی عن جماعة عن التلعکبری إلی آخر السند المتقدم، إلا أن فیه: عن محمد بن أمیة بن القاسم، و الظاهر أن ما هنا أصوب، و أکثر أخباره تنتهی إلی جابر الجعفی.
و کتاب محمد بن المثنی بن القاسم الحضرمی، وثق النجاشی مؤلفه، و ذکر طریقه إلیه و فی النسخة القدیمة المتقدمة، أورد سنده هکذا: حدثنا الشیخ هارون بن موسی التلعکبری، عن محمد بن همام. عن حمید بن زیاد، عن أحمد بن زید بن جعفر الأزدی البزاز، عن محمد بن المثنی.
ص: 44
نهیک، از محمد بن ابی عیمر، از زید زراد.» و باید توجه داشت که این دو سند، غیر از چیزی است که نجاشی بیان داشته است.
کتاب «عصفری» را از نسخه ای قدیمی گرفته ایم که سند آن در ابتدای کتاب چنین است: «تلعکبری از محمد بن همام، از محمد بن احمد بن خافان نهدی، از ابی سیمینه، از ابی سعید عصفری عباد به ما گزارش داد.» شیخ و نجاشی نیز کتاب او را ذکر و سند خود را به آن بیان کرده اند، ولی مؤلف را توثیق ننموده اند، گرچه باز هم اخبارش صلاحیت تأیید را دارند.
و مؤلف «کتاب عاصم» در وثاقت و بزرگواری معروف است. شیخ و نجاشی اسنادی را که منتهی به کتاب او می شوند یادآور شده اند و در یک نسخه قدیمی سند آن چنین آمده است: «ابوالحسن محمد بن حسن بن حسین بن ایوب قمی به من حدیث گفت از ابو محمد هارون بن موسی تلعکبری، از ابوعلی محمد بن همام بن سهیل کاتب، از حمید بن زیاد بن هوارا در سال 309 از عبدالله بن احمد بن نهیک، از مساور و سلمة، از عاصم بن حمید حناط.» وی در ادامه می گوید که تلعکبری چنین گفت: «درباره این کتاب به ما حدیث گفت ابوالقاسم جعفر بن محمد بن ابراهیم علومی موسوی در مصر از ابن نهیک.»
شیخ طوسی در «فهرست»، طریق خود به کتاب ابن حضرمی را بیان نموده و در نسخه ای که گذشت سندش را چنین آورده است: «شیخ ابو محمد هارون بن موسی تلعکبری از محمد بن همام، از حمید بن زیاد دهقان، از ابی جعفر، از احمد بن زید بن جعفر اسدی بزاز، از محمد بن مثنی بن قاسم حضرمی، از جعفر بن محمد بن شریح حضرمی به ما گزارش داد.»
شیخ طوسی نیز با همان سند گذشته، توسط گروهی از تلعکبری روایت می کند، تنها با این تفاوت که در سند شیخ، از شخصی به نام محمد بن امیه بن قاسم نیز نقل شده، ولی آنچه در اینجا است به صواب نزدیک تر است. ناگفته نماند که اکثر اخبار آن کتاب، به جابر جعفی منتهی می شود.
محمد بن مثنی بن قاسم حضرمی مورد توثیق نجاشی بوده و وی طریق خود را به کتاب او متذکر می شود و در نسخه قدیمی گذشته مسندش چنین است: «شیخ هارون بن موسی تلعکبری، از محمد بن همان، از حمید بن زیاد، از احمد بن زید بن جعفر ازدی بزاز، از محمد بن مثنی به ما گزارش داد.»
ص: 44
و کتاب عبد الملک بن حکیم وثق النجاشی المؤلف، و ذکر هو و الشیخ طریقهما إلیه، و فی النسخة القدیمة طریقه هکذا: أخبرنا التلعکبری، عن ابن عقدة عن علی بن الحسن بن فضال، عن جعفر بن محمد بن حکیم، عن عمه عبد الملک.
و کتاب المثنی ذکر الشیخ و النجاشی طریقهما إلیه، و روی الکشی عن علی بن الحسن مدحه، و فی النسخة المتقدمة سنده هکذا: التلعکبری عن ابن عقدة، عن علی بن الحسن بن فضال، عن العباس بن عامر، عن مثنی بن الولید الحناط.
و کتاب خلاد، ذکر النجاشی و الشیخ سندهما إلیه. و فی النسخة القدیمة هکذا: التلعکبری، عن ابن عقدة، عن یحیی بن زکریا بن شیبان، عن محمد بن أبی عمیر، عن خلاد السندی، - و فی بعض نسخ «السدی» بغیر نون - البزاز الکوفی.
و کتاب الحسین بن عثمان النجاشی ذکر إلیه سندا و وثقه الکشی و غیره. و السند فیما عندنا من النسخة القدیمة: عن التلعکبری، عن ابن عقدة، عن جعفر بن عبد الله المحمدی، عن ابن أبی عمیر، عن الحسین بن عثمان بن شریک.
و کتاب الکاهلی مؤلفه ممدوح، و الشیخ و النجاشی أسندا عنه، و السند فی القدیمة: عن التلعکبری، عن ابن عقدة، عن محمد بن أحمد بن الحسن بن الحکم القطوانی، عن أحمد بن محمد بن أبی نصر، عن عبد الله بن یحیی.
و کتاب سلام بن عمرة الخراسانی وثقه النجاشی و أسند إلی الکتاب، و فیما عندنا التلعکبری، عن ابن عقدة، عن القاسم بن محمد بن الحسن (1)بن حازم، عن عبد الله بن جمیلة، عن سلام.
و کتاب النوادر مؤلفه ثقة فطحی، و النجاشی و الشیخ أسندا عنه. و السند فیما عندنا: عن التلعکبری، عن ابن عقدة، عن علی بن الحسن بن فضال، عن ابن أسباط.
و کتاب النبذة مؤلفه لا نعلم حاله.
و الدوریستی من تلامذة المفید و المرتضی، و وثقه ابن داود و العلامة و الشیخ منتجب الدین و غیرهم.
ص: 45
و اما کتاب عبدالملک بن حکیم؛ شیخ طوسی و نجاشی، عبدالملک بن حکیم را توثیق و طریق خود را به وی بر طبق یک نسخه قدیمی که به ما رسیده، چنین اظهار داشته اند: «تلکعبری از ابن عقده، از علی بن حسن بن فضال، از جعفر بن حکیم، از عمویش عبدالملک به ما گزارش کرد.»
و اما کتاب «المثنی»؛ شیخ طوسی و نجاشی طریق خود را به کتاب «المثنی» بیان نموده و کشی از علی بن حسن، مدح مؤلف را گوشزد کرده است و در نسخه قدیمی سند چنین است: «تلکعبری از ابن عقده، از علی بن حسن بن خضال، از عباس بن عامر، از مثنی بن ولید حنّاط.»
و اما «کتاب خلاد» شیخ و نجاشی، سند خودشان را به «کتاب خطاد» بر اساس یک نسخه قدیمی چنین گفته اند: «تلعکبری از ابن عقده، از یحیی بن زکریا بن شیبان، از محمد بن ابی عمیر، از خلاد سندی و در بعضی نسخه ها «سدی» بدون نون آمده که همان سدی بزاز کوفی است.»
و کتاب «حسین بن عثمان» شیخ کشی و دیگران، حسین بن عثمان را توثیق و نجاشی نیز سند خود را به این شرح بیان داشته که بر اساس نسخه قدیمی که در دست ماست نقل می شود: «تلعکبری از ابن عقده، از جعفر بن عبدالله محمدی، از ابن ابی عمیر، از حسین بن عثمان بن شریک.»
و اما «کتاب کاهلی» مولف آن در خور مدح بوده و سند شیخ و نجاشی بر اساس یک نسخه قدیمی چنین است: «از تلعکبری، از ابن عقده، از محمد بن احمد بن حسن بن حکم قطوانی، از احمد بن محمد بن ابی نصر، از عبدالله بن یحیی.»
و اما «کتاب بن عمره الخراسانی»؛ نجاشی وی را توثیق کرده و بر اساس آنچه که در دست ماست، سند کتاب وی را به این شرح نقل کرده است: «تلعکبری از ابن عقده، از قاسم بن محمد بن حسن بن حازم، از عبدالله بن جمیله، از سلام.»
و اما «کتاب النوادر»؛ مؤلف این کتاب ثقه، ولی فطحی مذهب است و نجاشی و شیخ، سند را بر اساس معلومات ما چنین بیان داشته اند: «از تلکعبری، از ابن عقده، از علی بن حسن بن فضال، از ابن اسباط.»
و اما «کتاب النبذة»؛ از حال مؤلف این کتاب اطلاع نداریم.
دوریستی از شاگردان مفید و مرتضی است که ابن داود، علامه، شیخ منتجب الدین و دیگران وی را توثیق کرده اند.
ص: 45
و کتاب الکر و الفر مشهور و مشتمل علی أجوبة شریفة.
و کتاب الأربعین من الکتب المعروفة، و الشیخ إبراهیم القطیفی رحمه الله کان فی غایة الفضل، و کان معاصرا للشیخ نور الدین المروج، و کانت بینهما مناظرات و مباحثات کثیرة.
ثم اعلم أنا سنذکر بعض أخبار الکتب المتقدمة التی لم نأخذ منها کثیرا لبعض الجهات مع ما سیتجدد من الکتب فی کتاب مفرد، سمیناه: بمستدرک البحار إن شاء الله الکریم الغفار، إذ الإلحاق فی هذا الکتاب یصیر سببا لتغییر کثیر من النسخ المتفرقة فی البلاد: و الله الموفق للخیر و الرشد و السداد.
و نوردها فی صدر کل خبر لیعلم أنه مأخوذ من أی أصل، و هل هو فی أصل واحد أو متکرر فی الأصول، و لو کان فی السند اختلاف نذکر الخبر من أحد الکتابین و نشیر إلی الکتاب الآخر بعده و نسوقه إلی محل الوفاق. و لو کان فی المتن اختلاف مغیر للمعنی نبینه. و مع اتحاد المضمون و اختلاف الألفاظ و مناسبة الخبر لبابین نورد بأحد اللفظین فی أحد البابین و باللفظ الآخر فی الباب الآخر.
(و لنذکر الرموز)
ن: لعیون أخبار الرضا علیه السلام. ع: لعلل الشرائع. ک: لإکمال الدین. ید: للتوحید. ل: للخصال. لی: لأمالی الصدوق. ثو: لثواب الأعمال. مع: لمعانی الأخبار. هد: للهدایة. عد: للعقائد. و أما سائر کتب الصدوق و کتابا والده فلم نحتج. فیها إلی الرمز لقلة أخبارها. ب: لقرب الإسناد. یر: لبصائر - الدرجات. ما: لأمالی الشیخ. غط: لغیبة الشیخ. مصبا: للمصباحین. شا: للإرشاد. جا: لمجالس المفید. ختص: لکتاب الإختصاص. و سائر کتب المفید و
ص: 46
کتاب «الکر و الفر» وی مشهور و مشتمل بر سؤال و جواب های شریف است.
شیخ ابراهیم قطیفی رحمه الله در نهایت فضیلت و معاصر با شیخ نورالدین مروج است که میان آن دو مناظرات و بحث های فراوانی بوده است و کتاب «اربعین» وی معروف است.
بدان که ما سند بعضی اخبار کتاب های گذشته را بیان می کنیم، هر چند به خاطر بعضی جهات از آنها زیاد روایت نکرده ایم، و کتاب های جدید را در کتاب «مستدرک بحار» ان شاء اللّه الکریم الغفار خواهیم آورد، زیرا اگر در این کتاب ملحق کنیم، باعث می شود که بسیاری از نسخه ها که در شهرهای مختلف پراکنده است تغییر کند.
خداوند توفیق رشد، خیر و سداد را عطا فرماید.
فصل سوم: در بیان رمزهایی که برای منابع بحار الانوار قرار داده ایم
در اول هر خبر رموز را ذکر می کنیم تا دانسته شود که آن حدیث از کدام کتاب اخذ شده و آیا در یک کتاب هست یا در کتاب های مکرر. و اگر در سند اختلاف باشد، خبر یکی از دو کتاب را ذکر می کنیم و بعد از آن، به کتاب دیگر اشاره می کنیم و تا آن جایی که با هم متحد است ادامه می دهیم. اگر در متن حدیث، اختلافی که تغییر دهنده معنا باشد موجود بود، به آن اشاره کرده و با هماهنگ بودن مضمون خبر و اختلاف الفاظ آن و مناسبت داشتن خبر برای دو باب، آن را با الفاظی در یکی از باب ها و با لفظی دیگر در باب دیگر ذکر می نمایم.
رموز:
ن: رمز «عیون أخبار رضا علیه السّلام»
ع: رمز «علل الشرائع»
ک: رمز «اکمال الدین»
ید: رمز «توحید»
ل: رمز «خصال»
لی: رمز «امالی صدوق»
ثو: رمز «ثواب الأعمال»
مع: رمز «معانی الأخبار»
هد: رمز «هدایه»
عد: رمز «اعتقادات»
و اما بقیه کتاب های شیخ صدوق رحمه الله و دو کتاب پدرش، به خاطر کم بودن اخبار آنها نیازی به رمزگذاری نداشت.
ب: رمز «قرب الاسناد»
یر: رمز «بصائر الدرجات»
ما: رمز «امالی شیخ طوسی»
غط: رمز «غیبت شیخ طوسی»
مصبا: رمز کتاب «مصباح شیخ طوسی» و «مصباح کفعمی»
شا: رمز «ارشاد»
جا: رمز «مجالس مفید»
ختص: رمز «کتاب اختصاص»
برای بقیه کتاب های شیخ مفید رحمه الله و
ص: 46
الشیخ لم نعین لها رمزا، و کذا أمالی ولد الشیخ شرکناه مع أمالی والده فی الرمز لأن جمیع أخباره إنما یرویها عن والده رضی الله عنهما.
مل: لکامل الزیارة. سن: للمحاسن. فس: لتفسیر علی بن إبراهیم. شی: لتفسیر العیاشی. م: لتفسیر الإمام علیه السلام. ضه: لروضة الواعظین. عم: لإعلام الوری. مکا: لمکارم الأخلاق. ج: للإحتجاج. قب: لمناقب ابن شهرآشوب. کشف: لکشف الغمة. ف: لتحف العقول. مد: للعمدة. نص: للکفایة. نبه: لتنبیه الخاطر. نهج: لنهج البلاغة. طب: لطب الأئمة. صح: لصحیفة الرضا علیه السلام ضا: لفقه الرضا علیه السلام. یج: للخرائج. ص: لقصص الأنبیاء. ضوء: لضوء الشهاب طا: لأمان الأخطار. شف: لکشف الیقین.
یف: للطرائف. قیه: للدروع. فتح: لفتح الأبواب. نجم: لکتاب النجوم. جم: لجمال الأسبوع. قل: لإقبال الأعمال. تم: لفلاح السائل لکونه من تتمات المصباح. مهج: لمهج الدعوات. صبا: لمصباح الزائر. حة: لفرحة الغری. کنز: لکنز جامع الفوائد و تأویل الآیات الظاهرة معا لکون أحدهما مأخوذا من الآخر کما عرفت. غو: لغوالی اللآلی، و النثر لا یحتاج إلی الرمز. جع: لجامع الأخبار. نی: لغیبة النعمانی. فض: لکتاب الروضة لکونه فی الفضائل. مص: لمصباح الشریعة. قبس: لقبس المصباح. ط: للصراط المستقیم. خص: لمنتخب البصائر. سر: للسرائر. ق: للکتاب العتیق الغروی. کش: لرجال الکشی. جش: لفهرست النجاشی. بشا: لبشارة المصطفی. ین: لکتابی الحسین بن سعید أو لکتابه و النوادر. عین: للعیون و المحاسن. غر: للغرر و الدرر. کف: لمصباح الکفعمی. لد: للبلد الأمین. قضا: لقضاء الحقوق. محص: للتمحیص. عدة: للعدة. جنة: للجنة. منها: للمنهاج. د: للعدد. یل: للفضائل. فر: لتفسیر فرات بن إبراهیم. عا: لدعائم الإسلام.
و سائر الکتب لا رمز لها و إنما نذکر أسمائها بتمامها، و منها ما أوردناه بتمامه فی المحال المناسبة له: کطب الرضا علیه السلام، و توحید المفضل، و الإهلیلجة، و
ص: 47
شیخ طوسی رحمه الله رمز گذاری نکردم و برای کتاب «امالی» پسر شیخ طوسی، رمز جداگانه ای قرار ندادم، چون تمام اخبار آن را از پدرش روایت کرده است.
مل: رمز «کامل الزیارة»
سن: رمز «محاسن»
فس: رمز «تفسیر علی بن ابراهیم»
شی: رمز «تفسیر عیاشی».
م: رمز «تفسیر امام حسن عسکری علیه السّلام»
ضه: رمز «روضة الواعظین»
عم: رمز «اعلام الوری»
مکا: رمز «مکارم الأخلاق»
ج: رمز «احتجاج»
قب: رمز «مناقب ابن شهرآشوب»
کشف: رمز «کشف الغمه»
ف: رمز «تحف العقول»
مد: رمز «عمده»
نص: رمز «کفایه»
نبه: رمز «تنبیه الخاطر»
نهج: رمز «نهج البلاغه».چ
طب: رمز «طب الأئمه».چ
صح: رمز «صحیفة الرضا علیه السّلام».چ
ضا: رمز «فقه الرضا علیه السّلام».چ
یج: رمز «خرائج»
ص: رمز «قصص الأنبیاء»
ضوء: رمز «ضوء الشهاب»
طا: رمز «امان الأخطار»
شف: رمز «کشف الیقین»
یف: رمز «طرائف»
قیه: رمز «دروع»
فتح: رمز «فتح الأبواب»
نجم: رمز «کتاب النجوم»
جم: رمز «جمال الأسبوع»
قل: رمز «اقبال الأعمال»
تم: رمز «فلاح السائل» است، چون این کتاب تتمه «مصباح» می باشد.
مهج: رمز «مهج الدعوات»
صبا: رمز «مصباح الزائر»
حة: رمز «فرحة الغری»
کنز: رمز «کنز جامع الفوائد» و «تأویل الآیات الظاهرة» با هم است، چون دانستی که آن دو یکی از دیگری برگرفته شده است.
غو: رمز «غوالی اللآلی» و کتاب «نثر» نیازی به رمزگذاری نداشت.
جع: رمز «جامع الأخبار»
نی: رمز «غیبت نعمانی»
فض: رمز «کتاب روضة» چون در فضائل اهل بیت علیهم السّلام بود.
مص: رمز «مصباح الشریعه»
قبس: رمز «قبس المصباح»
ط: رمز «صراط مستقیم»
خص: رمز «منتخب بصائر»
سر: رمز «سرائر»
ق: رمز «کتاب عتیق غروی»
کش: رمز «رجال کشی»
جش: رمز «فهرست نجاشی»
بشا: رمز «بشارة المصطفی»
ین: رمز «دو کتاب حسین بن سعید» یا رمز «کتاب حسین بن سعید و نوادر».
عین: رمز «عیون و محاسن»
غر: رمز «غرر و درر»
کف: رمز «مصباح کفعمی»
لد: رمز «بلد الأمین»
قضا: رمز «قضاء حقوق»
محص: رمز «تمحیص»
عدة: رمز «عده»
جنة: رمز «جنه»
منها: رمز «منهاج»
د: رمز «عدد»
یل: رمز «فضائل»
فر: رمز «تفسیر فرات بن ابراهیم»
عا: رمز «دعائم الإسلام»
بقیه کتاب ها رمز ندارد و فقط نام کامل آنها را ذکر می نمایم و بعضی از آنها مثل کتاب «طبّ الرضا علیه السّلام» و «توحید مفضل» و «توحید اهلیلجه» و
ص: 47
کتاب المسائل لعلی بن جعفر، و فهرست الشیخ منتجب الدین. و إنما لم نرمز لها إما: لذکرها بتمامها فی محالها کما عرفت، أو: لقلة رجوعنا إلیها لکون أکثر أخبارها عامیة، أو: لکون حجم الکتاب قلیلا و أخباره یسیرة، أو: لعدم الاعتماد التام علیه، أو: لغیر ذلک من الجهات و الأغراض.
ثم اعلم أنا إنما ترکنا إیراد أخبار بعض الکتب المتواترة فی کتابنا هذا کالکتب الأربعة لکونها متواترة مضبوطة لعله لا یجوز السعی فی نسخها و ترکها. و إن احتجنا فی بعض المواضع إلی إیراد خبر منها فهذه رموزها: کا: للکافی. یب: للتهذیب. صا: للإستبصار. یه: لمن لا یحضره الفقیه. و عند وصولنا إلی الفروع نترک الرموز و نورد الأسماء مصرحة إن شاء الله تعالی لفوائد تختص بها لا تخفی علی أولی النهی، و کذا نترک هناک الاختصارات التی اصطلحناها فی الأسانید فی الفصل الآتی لکثرة الاحتیاج إلی السند فیها.
مع التحرز عن الإرسال المفضی إلی قلة الاعتماد فإن أکثر المؤلفین دأبهم التطویل فی ذکر رجال الخبر لتزیین الکتاب و تکثیر الأبواب، و بعضهم یسقطون الأسانید فتنحط الأخبار بذلک عن درجة المسانید فیفوت التمیز بین الأخبار فی القوة و الضعف، و الکمال و النقص؛ إذ بالمخبر یعرف شأن الخبر، و بالوثوق علی الرواة یستدل علی علو الروایة و الأثر، فاخترنا ذکر السند بأجمعه مع رعایة غایة الاختصار: بالاکتفاء عن المشاهیر بذکر والدهم، أو لقبهم، أو محض اسمهم، خالیا عن النسبة إلی الجد و الأب و ذکر الوصف و الکنیة و اللقب. و بالإشارة إلی جمیع السند إن کان مما یتکرر کثیرا فی الأبواب برمز و علامة و اصطلاح ممهد فی صدر الکتاب لئلا یترک فی کتابنا شی ء من فوائد الأصول فیسقط بذلک عن درجة کمال القبول.
ص: 48
کتاب «مسائل علی بن جعفر» و «فهرست» شیخ منتجب الدین را تماماً به مناسبتی در این کتاب آورده ام.
برای آنها به یکی از دلائل زیر رمز نگذاشته ام:
1) چون تمام آنها را در این کتاب آورده ام.
2) به خاطر کم مراجعه کردن به آنها، زیرا اکثر اخبار آنها از طریق اهل سنت آمده است.
3) به خاطر کوچک بودن حجم کتاب و کم بودن اخبار آن.
4) به خاطر عدم اعتماد بر آنها و دلایل دیگر.
توّجه: از جمع آوری اخبار بعضی کتب متواتره، مانند کتب اربعه، در بحار الانوار به خاطر متواتر و مضبوط بودن اخبار آنها و حرمت سعی در متروک و باطل ساختن آنها، صرفنظر کردم، گرچه در جای های زیادی اخبار کتب اربعه را آورده ام و رمزهای آن قرار زیر است.
کا: رمز «کافی»
یب: رمز «تهذیب»
صا: رمز «استبصار»
یه: رمز «من لا یحضره الفقیه»
هنگام رسیدن به قسمت فروع دین این کتاب، رمز گذاری را رها ساخته و ان شاء الله اسامی کتاب ها را به صراحت ذکر خواهم نمود، زیرا این کار دارای فایده هایی است که عاقلان می دانند. در آنجا اختصاراتی را که در فصل آینده در مورد سندهای حدیث ذکر می نمایم، به خاطر نیاز شدید به سند حدیث در فروع دین، ترک کرده ام.
فصل چهارم: در بیان اصطلاحاتی که جهت اختصار در سندهای حدیث به کار برده ام
با دوری کردن از مرسل ساختن حدیث که باعث کم اعتباری حدیث می گردد، عادت اکثر مؤلفین طولانی نمودن ذکر رجال خبر، به خاطر زینت بخشیدن کتاب و زیاد نمودن باب ها می باشد. بعضی آنان نیز سندهای حدیث را می اندازند و به این جهت، اخبار از درجه مسند بودن ساقط می گردد و تمیز دادن بین اخبار از نظر قوت و ضعف و کمال و نقص از بین می رود، چون منزلت خبر به راوی شناخته می شود و با اعتماد به راوی، بر بلندی درجه روایت استدلال می شود.
پس ما ذکر سند حدیث را تماماً با رعایت اختصار و با اکتفا به ذکر علمای مشهور و پدر آنها، یا تنها لقب ایشان و یا تنها ذکر اسم ایشان، بدون اسم جد و پدر و یادآوری صفت و کنیه و لقب و با اشاره به تمام سند حدیث، اگر در ابواب مختلف تکرار شده باشد، به رموز و علائم و اصطلاحات سابقه آورده ایم تا در کتاب ما، چیزی از فایده های کتاب های قدیم نیز ترک نشود و از درجه کمال و مقبولیت نیفتد.
ص: 48
فأما ما اختصرناه من أسناد قرب الإسناد فکل ما کان فیه أبو البختری: فقد رواه عن السندی بن محمد البزاز، عن أبی البختری وهب بن وهب القرشی.
و کل ما کان فیه عنهما عن حنان: فهما عبد الصمد بن محمد، و محمد بن عبد الحمید معا عن حنان بن سدیر.
و کل ما کان فیه علی عن أخیه فهو: عن عبد الله بن الحسن العلوی، عن جده علی بن جعفر، عن أخیه موسی علیه السلام.
و کل ما کان فیه ابن رئاب فهو بهذا الإسناد: أحمد و عبد الله ابنا محمد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن علی بن رئاب.
و کل ما کان فیه عن حماد بن عیسی فهو بهذا الإسناد: محمد بن عیسی، و الحسن بن ظریف، و علی بن إسماعیل، کلهم عن حماد بن عیسی البصری الجهنی.
و کل ما کان فیه ابن سعد، عن الأزدی فهو: أحمد بن إسحاق بن سعد، عن بکر بن محمد الأزدی.
و کل ما کان فیه ابن ظریف، عن ابن علوان فهما: الحسن بن ظریف، و الحسین بن علوان.
و أما ما اختصرناه من أسانید کتب الصدوق فکلما کان فی خبر الأعمش فهو بهذا السند المذکور فی کتاب الخصال: قال حدثنا أحمد بن محمد بن الهیثم العجلی و أحمد بن الحسن القطان، و محمد بن أحمد السنانی، و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب، و عبد الله بن محمد الصائغ، و علی بن عبد الله الوراق رضی الله عنهم، قالوا: حدثنا أحمد بن یحیی بن زکریا القطان، عن بکر بن عبد الله بن حبیب، عن تمیم بن بهلول، عن أبی معاویة، عن الأعمش، عن جعفر بن محمد صلوات الله علیه.
و کل ما کان فی خبر ابن سلام فهو بهذا السند الذی أورده الصدوق فی کتبه قال: حدثنا الحسن بن یحیی بن ضریس، قال: حدثنا أبی قال حدثنا أبو جعفر عمارة السکری السریانی، قال: حدثنا إبراهیم بن عاصم بقزوین قال: حدثنا عبد الله بن
ص: 49
اما مختصرات کتاب «قرب الاسناد» چنین است که هر حدیثی که راوی آن ابوالبختری باشد، پس آن روایت را از سِندی بن ابو محمد بزاز، از أبو بختری وهب بن وهب قریشی روایت کرده است. و هر روایتی که در سند آن ابوالبختری و سِند بن محمد بزاز از حنان نقل کرده باشد، پس سند آنها چنین است: «عبد صمد بن محمد و محمد بن عبدالحمید با هم از حنان بن سدیر روایت نموده است.»
هر روایتی که در سند آن علی از برادرش نقل کرده باشد، سندش چنین است: «عبدالله بن حسن علوی از جدش علی بن جعفر، از برادرش موسی بن جعفر علیه السّلام روایت کرده است.»
هر روایتی که در سند آن ابن رئاب باشد، پس آن روایت را به اسناد أحمد و عبداللّه پسران محمد بن عیسی، از حسن بن محبوب، از علی بن رئاب نقل کرده است.
هر روایتی که در سند آن حماد بن عیسی باشد، پس سند آن چنین است: «محمد بن عیسی و حسن بن ظریف و علی بن اسماعیل، تماماً از حماد بن عیسی بصری جهنی نقل کرده است.»
هر روایتی که سند آن را ابن سعد از ازدی نقل کرده باشد، پس سندش چنین است: «احمد بن اسحاق بن سعد از بکر بن محمد ازدی نقل کرده است.»
هر روایتی که سند آن را ابن ظریف از ابن علوان نقل کرده باشد، پس آن دو حسن بن ظریف و حسین بن علوان است.
اما مختصرات اسناد کتاب های شیخ صدوق چنین است:
هر خبری که روای آن اعمش باشد، پس سند آن چنین است که در کتاب خصال ذکر شده است: «احمد بن محمد هشیم اجلی و احمد بن حسن قطان و محمد بن احمد سنانی و حسین بن ابراهیم بن محمد بن هشام مکتب و عبد بن سایغ و علی بن عبدالله وراق رضی الله عنه گفتند: حدیث کرد ما را احمد بن یحیی بن زکریا قطان از بکر بن عبدالله بن حبیب، از تمیم بن بهلول، از ابو معاویه، از اعمش، از جعفر بن محمد علیه السّلام.»
هر خبر که به ابن سلام می رسد، سندش چنین است که شیخ صدوق در کتاب هایش آورده است: «حدیث کرد ما را حسن بن یحیی بن ضریس و گفت، حدیث کرد ما را پدرم و گفت، حدیث کرد برای ما ابو جعفر اماره سکری سریانی و گفت، حدیث کرد ما را ابراهیم بن حاسم در قزوین و گفت، حدیث کرد ما را عبدالله بن
ص: 49
هارون الکرخی، قال: حدثنا أبو جعفر أحمد بن عبد الله بن یزید بن سلام بن عبید الله مولی رسول الله صلی الله علیه و آله، قال: حدثنی أبی عبد الله بن یزید، قال: حدثنی یزید بن سلام، عن النبی صلی الله علیه و آله.
و کل ما کان فیه فی علل الفضل بن شاذان فهو: ما رواه الصدوق، عن عبد الواحد بن عبدوس النیسابوری، عن علی بن محمد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان، عن الرضا علیه السلام.
و کل ما کان فیه فی خبر مناهی النبی صلی الله علیه و آله فهو ما ذکره الصدوق بهذا الإسناد: حدثنا حمزة بن محمد بن أحمد بن جعفر بن محمد بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام قال: حدثنی أبو عبد الله عبد العزیز بن محمد بن عیسی الأبهری، قال: حدثنا أبو عبد الله محمد بن زکریا الجوهری الغلابی البصری، قال: حدثنا شعیب بن واقد، عن الحسین بن زید، عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبیه عن آبائه عن أمیر المؤمنین علیه السلام عن النبی صلی الله علیه و آله.
و کل ما کان فیه بالإسناد إلی وهب فهو کما ذکره الصدوق رحمه الله: أخبرنا أبو عبد الله محمد بن شاذان بن أحمد البروازی، عن أبی علی محمد بن محمد بن الحرث بن سفیان الحافظ السمرقندی، عن صالح بن سعید الترمذی، عن عبد المنعم بن إدریس، عن أبیه، عن وهب بن منبه الیمانی.
و کل ما کان فیه بإسناد العلوی فهو ما رواه الصدوق رحمه الله، عن أحمد بن محمد بن عیسی العلوی الحسینی، عن محمد بن إبراهیم بن أسباط، عن أحمد بن محمد بن زیاد القطان عن أبی الطیب أحمد بن محمد بن عبد الله، عن عیسی بن جعفر العلوی العمری، عن آبائه، عن عمر بن علی، عن أبیه علی بن أبی طالب صلوات الله علیه.
و کل ما کان فیه بإسناد التمیمی فهو ما ذکره الصدوق رحمه الله قال: حدثنا محمد بن عمر بن أسلم بن البر الجعابی، قال: حدثنی أبو محمد الحسن بن عبد الله بن محمد بن العباس الرازی التمیمی، عن أبیه، قال: حدثنی سیدی علی بن موسی الرضا، قال: حدثنی أبی موسی بن جعفر، قال حدثنی أبی جعفر بن محمد، قال: حدثنی أبی محمد بن علی، قال: حدثنی أبی علی بن الحسین، قال: حدثنی أبی الحسین بن علی، قال: حدثنی
ص: 50
هارون کرخی و گفت، حدیث کرد ما را ابوجعفر احمد بن عبدالله بن یزید بن سلام بن عبیدالله غلام حضرت رسول صلی الله علیه و آله و گفت، حدیث کرد ما را ابو عبدالله بن یزید و گفت، حدیث کرد ما را یزید بن سلام از پیامبرصلی الله علیه و آله.»
هر خبری که در کتاب علل الشرایع به سند فضل بن شاذان نقل شده باشد، شیخ صدوق آن را از عبدالواحد بن عبدوس نیشابوری، از علی بن محمد بن قطیبه، از فضل بن شاذان، از امام رضا علیه السّلام روایت کرده است.
هر کتابی که در آن خبر نواهی پیامبر صلی الله علیه و آله ذکر شده باشد، پس سند آن، چنان چه شیخ صدوق ذکر کرده است چنین است: «حمزه بن محمد بن احمد بن جعفر بن محمد بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السّلام گفت: حدیث کرد ما را ابو عبداللّه عبدالعزیز بن محمد بن عیسی ابهری و گفت، حدیث کرد ما را ابو عبداللّه محمد بن زکریا جوهری غلابی بصری و گفت، حدیث کرد ما را شعیب بن واقد از حسین بن زید، از جعفر بن محمد صادق علیه السّلام، از پدرش، از پدرانش، از امیرالمؤمنین علیه السّلام، از پیامبرصلی الله علیه و آله.»
هر روایتی که سند آن به وهب برسد، پس سند کامل آن، همان طور که شیخ صدوق رحمه الله ذکر کرده چنین است: «به ما خبر داد أبو عبدالله محمد بن شاذان بن أحمد بروازی از ابوعلی محمد بن محمد بن حرث بن سفیان حافظ سمرقندی، از صالح بن سعید ترمذی، از عبدالمنعم بن ادریس، از پدرش، از وهب بن منبه یمانی.»
هر روایتی که از علوی نقل شده باشد، پس سند آن، همان طور که صدوق رحمه الله روایت کرده، چنین است: از احمد بن محمد بن عیسی علوی حسینی، از محمد بن ابراهیم بن اسباط، از احمد بن محمد بن زیاد قطان، از ابو طیب احمد بن محمد بن عبدالله، از عیسی بن جعفر علوی عمری، از پدرانش، از عمر بن علی، از پدرش علی بن ابی طالب علیه السّلام.»
هر روایتی که به نقل از تمیمی باشد، پس سندش آن طوری که صدوق رحمه الله ذکر کرده، چنین است: «گفت حدیث کرد ما را محمد بن عمر بن اسلم بن برّ جعابی و گفت، حدیث کرد ما را ابو محمد حسن بن عبدالله بن محمد بن عباس رازی تمیمی از پدرش و گفت، حدیث کرد ما را آقای من علی بن موسی الرضا علیه السّلام و گفت، حدیث کرد ما را پدرم موسی بن جعفر علیه السّلام و گفت، حدیث کرد ما را پدرم جعفر بن محمد و گفت، حدیث کرد ما را پدرم محمد بن علی و
گفت، حدیث کرد ما را پدرم علی بن الحسین و گفت، حدیث کرد ما را پدرم حسین بن علی و گفت، حدیث کرد ما را
ص: 50
أخی الحسن، قال: حدثنی أبی علی بن أبی طالب علیهما السلام قال:
قال رسول الله صلی الله علیه و آله.
و کل ما کان فیه بالأسانید الثلاثة عن الرضا علیه السلام فهو ما أورده الصدوق فی کتاب عیون أخبار الرضا علیه السلام هکذا: حدثنا أبو الحسن محمد بن علی بن الشاه المرورودی بمرورود فی داره، قال: حدثنا أبو بکر بن عبد الله النیسابوری، قال حدثنا أبو القاسم عبد الله بن أحمد بن عامر بن سلمویة الطائی بالبصرة، قال حدثنا أبی فی سنة ستین و مائتین، قال: حدثنی علی بن موسی الرضا علیهما السلام سنة أربع و تسعین و مائة. و حدثنا أبو منصور أحمد بن إبراهیم بن بکر الخوزی بنیسابور، قال: حدثنی أبو إسحاق بن إبراهیم بن مروان بن محمد الخوزی قال: حدثنا جعفر بن محمد بن زیاد الفقیه الخوزی، قال: حدثنا أحمد بن عبد الله الهروی الشیبانی، عن الرضا علیه السلام. و حدثنا أبو عبد الله الحسین بن محمد الأشنانی الرازی العدل ببلخ، قال: حدثنا علی بن محمد بن مهرویه القزوینی، عن داود بن سلیمان الفراء، عن علی بن موسی الرضا علیهما السلام، قال: حدثنی أبی موسی بن جعفر، قال: حدثنی أبی جعفر بن محمد، قال حدثنی أبی محمد بن علی قال: حدثنی أبی علی بن الحسین، قال حدثنی أبی الحسین بن علی، قال حدثنی أبی علی بن أبی طالب علیهما السلام عن النبی صلی الله علیه و آله.
و کل ما کان فیه فیما کتب الرضا علیه السلام للمأمون فهو ما رواه الصدوق قال: حدثنا عبد الواحد بن محمد بن عبدوس النیسابوری - بنیسابور فی شعبان سنة اثنتین و خمسین و ثلاث مائة - قال: حدثنا علی بن محمد بن قتیبة النیسابوری، عن الفضل بن شاذان، عن الرضا علیه السلام.
و کل ما کان فیه فی خبر الشامی فهو ما رواه الصدوق قال: حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق، قال: حدثنا أحمد بن محمد الهمدانی، قال: حدثنا الحسن بن القاسم قراءة قال: حدثنا علی بن إبراهیم بن المعلی، قال: حدثنا أبو عبد الله محمد بن خالد، قال: حدثنا عبد الله بن بکر المراری، عن موسی بن جعفر، عن أبیه، عن جده، عن علی بن الحسین، عن أبیه علیه السلام. و رواه الشیخ، عن الحسین بن عبید الله الغضائری، عن الصدوق بهذا الإسناد.
و کل ما کان فیه فی أسئلة الشامی عن أمیر المؤمنین علیه السلام فهو بهذا الإسناد: قال
ص: 51
برادرم حسن و گفت، حدیث کرد ما را پدرم علی بن ابی طالب علیه السّلام و گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود.»
هر روایتی که در آن به اسناد سه گانه از امام رضا علیه السّلام نقل شده باشد، پس آن خبری است که آن را صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا علیه السّلام چنین نقل کرده: «حدیث کرد ما را ابوالحسن محمد بن علی بن شاه مرورودی در «مرو رود» در خانه اش و گفت، حدیث کرد ما را ابوبکر بن عبدالله نیشابوری و گفت، حدیث کرد ما را ابوالقاسم عبدالله بن احمد بن عامر بن سلمویة طایی در بصره و گفت، حدیث کرد ما را پدرم در سال 260 و گفت، حدیث کرد ما را علی بن موسی الرضا علیه السّلام در سال 194.»
«و حدیث کرد ما را ابو منصور احمد بن ابراهیم بن بکر خوزی در نیشابور و گفت، حدیث کرد ما را ابو اسحاق بن ابراهیم بن مروان بن محمد خوزی و گفت، حدیث کرد ما را جعفر بن محمد بن زیاد فقیه خوزی و گفت، حدیث کرد ما را احمد بن عبدالله هروی شیبانی از امام رضا علیه السّلام.»
«و حدیث کرد ما را ابو عبدالله حسین بن محمد اشنانی رازی قاضی بلخ و گفت، حدیث کرد ما را علی بن محمد بن مهرویه قزوینی از داود بن سلیمان فراء، از علی بن موسی الرضا علیه السّلام و گفت، حدیث کرد ما را پدرم موسی بن جعفر و گفت، حدیث کرد ما را پدرم جعفر بن محمد و گفت، حدیث کرد ما را پدرم محمد بن علی و گفت، حدیث کرد ما را پدرم علی بن الحسین و گفت، حدیث کرد ما را پدرم حسین بن علی و گفت، حدیث کرد ما را پدرم علی بن ابی طالب علیه السّلام از حضرت رسول صلی الله علیه و آله.»
هر روایتی که در آن نوشته های امام رضا علیه السّلام برای مأمون باشد، پس سندش چنین است: «صدوق گوید: حدیث کرد ما را که عبدالواحد بن محمد بن عبدوس نیشابوری در نیشابور در ماه شعبان سال 352 گفت، حدیث کرد ما را علی بن محمد بن قتیبة نیشابوری، از فضل بن شاذان، از امام رضا علیه السّلام.»
هر روایتی که در آن خبر شامی نقل شده باشد، سند آن چنین است: «صدوق گوید: حدیث کرد ما را محمد بن ابراهیم بن اسحاق و گفت، حدیث کرد ما را احمد بن محمد همدانی و گفت، حدیث کرد ما را حسن بن قاسم، در حالی که کتاب را برایش می خواندم و گفت، حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن معلی و گفت، حدیث کرد ما را ابو عبدالله محمد بن خالد و گفت، حدیث کرد ما را عبدالله بن بکر مراری از موسی بن جعفر، از پدرش، از جدش، از علی بن الحسین، از پدرش علیه السّلام.» و روایت کرده او را شیخ از حسین بن عبیدالله غضائری از صدوق با همین سند.
هر روایتی که در آن سؤال و جواب مرد شامی از امیرالمؤمنین علیه السّلام باشد، پس سند آن چنین است:
ص: 51
الصدوق: حدثنا أبو الحسن محمد بن عمرو بن علی بن عبد الله البصری بإیلاق قال: حدثنا أبو عبد الله محمد بن عبد الله بن أحمد بن جبلة الواعظ، قال: حدثنا أبو القاسم عبد الله بن أحمد بن عامر الطائی، قال: حدثنا أبی قال حدثنا علی بن موسی الرضا، عن آبائه عن الحسین بن علی، عن أمیر المؤمنین صلوات الله علیهم أجمعین.
و کل ما کان فیه الأربعمائة فهو: ما رواه الصدوق فی الخصال عن أبیه، عن سعد بن عبد الله، عن محمد بن عیسی الیقطینی، عن القاسم بن یحیی، عن جده الحسن بن راشد عن أبی بصیر، و محمد بن مسلم، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: حدثنی أبی عن جده عن آبائه علیهم السلام أن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه علم أصحابه فی مجلس واحد أربعمائة باب مما یصلح للمؤمن فی دینه و دنیاه. و سیأتی بتمامه فی المجلد الرابع.
و کل ما کان فیه بالإسناد إلی دارم فهو: ما رواه الصدوق، عن محمد بن أحمد بن الحسین بن یوسف البغدادی الوراق، عن علی بن محمد بن جعفر بن أحمد بن عنبسة مولی الرشید، عن دارم بن قبیصة بن نهشل بن مجمع الصنعانی.
و کل ما کان فیه المفسر بإسناده إلی أبی محمد علیه السلام فهو: ما رواه الصدوق، عن محمد بن القاسم الجرجانی المفسر، عن أبی یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد، و أبی الحسن علی بن محمد بن سیار - و کانا من الشیعة الإمامیة - عن أبویهما، عن الحسن بن علی بن محمد علیه السلام.
و کل ما کان فیه ابن المغیرة بإسناده فالسند هکذا: جعفر بن علی بن الحسن الکوفی، قال: حدثنی جدی الحسن بن علی بن عبد الله، عن جده عبد الله بن المغیرة. و قد نعبر عن هذا السند هکذا: ابن المغیرة، عن جده، عن جده.
و کل ما کان فیه ابن البرقی عن أبیه، عن جده فهو: علی بن أحمد بن عبد الله بن أحمد بن أبی عبد الله البرقی، عن أبیه، عن جده أحمد.
و کل ما کان فیه فیما أوصی به النبی صلی الله علیه و آله إلی علی علیه السلام فهو: ما رواه الصدوق، عن محمد بن علی بن الشاه، عن أحمد بن محمد بن الحسین، عن أحمد بن خالد الخالدی، عن محمد بن أحمد بن صالح التمیمی، عن أنس بن محمد بن أبی مالک، عن أبیه، عن جعفر بن محمد، عن أبیه، عن جده، عن علی بن أبی طالب علیهما السلام. و رواه فی کتاب مکارم الأخلاق
ص: 52
«صدوق گفت: حدیث کرد ما را ابوالحسن محمد بن عمرو بن علی بن عبدالله بصری در منطقه ایلاق و گفت، حدیث کرد ما را ابو عبدالله محمد بن عبدالله بن احمد بن جبله واعظ و گفت، حدیث کرد ما را ابوالقاسم عبدالله بن احمد بن عامر طائی و گفت، حدیث کرد ما را پدرم و گفت، حدیث کرد ما را علی بن موسی الرضا علیه السّلام از پدرانش، از حسین بن علی، از امیرالمؤمنین علیه السّلام
هر روایتی که در آن حدیث اربعة مأة باشد، سندش آن طوری که شیخ صدوق در خصال نقل کرده چنین است: «صدوق از پدرش، از سعد بن عبدالله، از محمد بن عیسی یقطینی، از قاسم بن یحیی، از جدش حسن بن راشد، از ابو بصیر و محمد بن مسلم، از ابو عبدالله علیه السّلام گفت، حدیث کرد ما را پدرم از جدش، از پدرانش، از امیرالمؤمنین علیه السّلام» که آن حضرت اصحابش را در یک مجلس چهار صد باب از چیزهایی را که برای یک مؤمن در دین و دنیایش سزاوار است، آموزش داد و همه آن حدیث را در جلد چهارم آورده ام.
هر روایتی که به نقل از «دارَم» باشد، سندش چنین است: «صدوق از محمد بن احمد بن الحسین بن یوسف بغدادی وراق، از علی بن محمد بن جعفر بن احمد بن عنبسة غلام هارون الرشید، از دارَم بن قبیصة بن نهشل بن مجمع صنعانی روایت کرده است.»
هر روایتی که در آن آیه ای تفسیر شده باشد تا به امام عسکری علیه السّلام برسد، سندش چنین است: «صدوق از محمد بن قاسم جرجانی مفسّر، از ابو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد و ابوالحسن علی بن محمد بن سیار که هر دو شیعه دوازده امامی بودند، از پدرانشان، از حسن بن علی بن محمد علیه السّلام نقل کرده است.»
هر روایتی که در آن ابن مغیره با سندش باشد، پس سند آن حدیث چنین است: «جعفر بن علی بن حسن کوفی گفت: حدیث کرد ما را جدم حسن بن علی بن عبدالله از جدش عبدالله بن المغیرة که قطعاً ما از این سند چنین تعبیر می کنیم: ابن مغیرة از جدش، از جدش.»
هر روایتی که در آن ابن برقی از پدرش، از جدش باشد، پس سندش چنین است: «علی بن احمد بن عبدالله بن احمد بن ابو عبدالله برقی از پدرش، از جدش احمد.»
هر روایتی که در آن وصیتنامه پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السّلام باشد، سندش چنین است: «صدوق از محمد بن علی بن شاه، از احمد بن محمد بن حسین، از احمد بن خالد خالدی، از محمد بن احمد بن صالح تمیمی، از انس بن محمد بن ابو مالک، از پدرش، از جعفر بن محمد، از پدرش، از جدش، از علی بن ابی طالب علیه السّلام.» و آن را در کتاب مکارم الاخلاق
ص: 52
و کتاب تحف العقول مرسلا، عن الصادق علیه السلام.
و أما ما اختصرناه من أسانید کتب شیخ الطائفة فکلما کان فیه بإسناد أبی قتادة فهو: ما رواه أبو علی ابن شیخ الطائفة، عن أبیه، عن الحسین بن عبید الله الغضائری عن أبی محمد هارون بن موسی التلعکبری، عن محمد بن همام، عن علی بن الحسین الهمدانی عن محمد بن خالد البرقی، عن أبی قتادة القمی.
و کل ما کان فیه بإسناد أخی دعبل فهو: ما رواه الشیخ، عن هلال بن محمد بن جعفر الحفار قال: أخبرنا أبو القاسم إسماعیل بن علی بن الدعبلی، قال: حدثنی أبی أبو الحسن علی بن علی بن دعبل بن رزین بن عثمان بن عبد الرحمن بن عبد الله بن بدیل بن ورقاء أخو دعبل بن علی الخزاعی - ببغداد سنة اثنین و سبعین و مائتین - قال. حدثنا سیدی أبو الحسن علی بن موسی الرضا علیهما السلام - بطوس سنة ثمان و تسعین و مائة - و فیها رحلنا إلیه علی طریق البصرة، و صادفنا عبد الرحمن بن مهدی علیلا، فأقمنا علیه أیاما و مات عبد الرحمن بن مهدی، و حضرنا جنازته، و صلی علیه إسماعیل بن جعفر، فرحلنا إلی سیدی أنا و أخی دعبل، فأقمنا عنده إلی آخر سنة مائتین، و خرجنا إلی قم بعد أن خلع سیدی أبو الحسن الرضا علیه السلام علی أخی دعبل قمیصا خزا أخضر، و خاتم فضة عقیقا، و دفع إلیه دراهم رضویة، و قال له: یا دعبل! صر إلی قم فإنک تفید بها، و قال له: احتفظ بهذا القمیص، فقد صلیت فیه ألف رکعة، (1)و ختمت فیه القرآن ألف ختمة، فحدثنا إملاءا - فی رجب سنة ثمان و تسعین و مائة - قال: حدثنی أبی موسی بن جعفر، عن آبائه صلوات الله علیهم أجمعین.
و کل ما کان فیه بإسناد المجاشعی فهو ما رواه الشیخ قال: أخبرنا جماعة، عن أبی المفضل الشیبانی، قال: حدثنا الفضل بن محمد بن المسیب أبو محمد الشعرانی البیهقی بجرجان قال: حدثنا هارون بن عمرو بن عبد العزیز بن محمد أبو موسی المجاشعی، قال: حدثنا محمد بن جعفر بن محمد، قال: حدثنا أبی أبو عبد الله علیه السلام. قال المجاشعی: و حدثنا الرضا علی بن موسی، عن أبیه موسی، عن أبیه أبی عبد الله جعفر بن محمد، عن آبائه، عن علی علیه السلام.
ص: 53
و کتاب تحف العقول، به صورت مرسل از امام صادق علیه السّلام روایت کرده است.
اما مختصرات کتاب های شیخ طوسی چنین است:
هر روایتی که آن را ابی قتاده نقل کرده باشد، سندش چنین است: «ابوعلی ابن شیخ الطائفة از پدرش، از حسین بن عبیدالله غضائری، از ابی محمد هارون بن موسی تلعکبری، از محمد بن همام، از علی بن حسین همدانی، از محمد بن خالد برقی، از ابو قتادة قمی.»
هر روایتی که در آن برادرم دعبل باشد، سندش چنین است: «شیخ طوسی از هلال بن محمد بن جعفر حفار روایت کرده که گفت، خبر داد مرا ابوالقاسم اسماعیل بن علی بن دعبلی و گفت، حدیث کرد مرا پدرم ابوالحسن علی بن علی بن دعبل بن رزین بن عثمان بن عبدالرحمن بن عبدالله بن بدیل بن ورقاء برادر دعبل بن علی
خزاعی در بغداد در سال 272 و گفت، حدیث کرد ما را آقای من ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السّلام در طوس در سال 198 که در آن سال که می خواستم از راه بصره خدمت آن حضرت مشرف شوم و اتفاقاً با عبدالرحمن بن مهدی، در حالی که مریض بود برخوردم و چند روزی نزد او ماندم و عبدالرحمن بن مهدی فوت شد و ما بر جنازه او حاضر بودیم که اسماعیل بن جعفر نمازش را خواند. پس از آن من و برادرم دعبل به سوی آقایمان امام رضا علیه السّلام رهسپار شدیم و تا آخر سال 200 نزد آن حضرت ماندیم. بعد از آنکه آقایم امام رضا علیه السّلام برادرم دعبل را پیراهن پشمینه ای سبز که با ابریشم بافته شده بود و انگشتر نقره ای عقیق و پول هایی که سکه آن حضرت در آن خورده بود، هدیه داد، برای برادرم فرمود: ای دعبل! به سوی شهر قم برو که در آن جا فایده می بری و این پیراهن را نگه داری کن که در آن هزار رکعت نماز خواندم و هزار ختم قرآن نمودم. پس حدیث کرد ما را در حالی که برای ما املا می گفت در ماه رجب سال 198 و فرمود: حدیث کرد پدرم موسی بن جعفر از پدرانش علیهم السّلام.»
هر روایتی که در آن مجاشعی باشد، پس سندش چنین است: «شیخ طوسی گفت: گروهی خبر داد ما را از ابی مفضل شیبانی و گفت، حدیث کرد ما را فضل بن محمد بن مسیب ابو محمد شعرانی بیهقی در گرگان و گفت، حدیث کرد ما را هارون بن عمرو بن عبدالعزیز بن محمد ابو موسی مجاشعی و گفت، حدیث کرد ما را محمد بن جعفر بن محمد و گفت، حدیث کرد ما را پدرم ابو عبدالله علیه السّلام و گفت، مجاشعی حدیث کرد ما را امام رضا علیه السّلام از پدرش موسی، از پدرش امام جعفر بن محمد، از پدرانش، از علی علیه السّلام.»
ص: 53
و کل ما نذکر عند ذکر أخبار مستطرفات السرائر فی کتاب المسائل فهو إشارة إلی ما ذکره ابن إدریس رحمه الله حیث قال: و من ذلک ما استطرفناه من کتاب مسائل الرجال و مکاتباتهم مولانا أبا الحسن علی بن محمد علیه السلام و الأجوبة عن ذلک، روایة أبی عبد الله أحمد بن محمد بن عبد الله بن الحسن بن عیاش الجوهری، و روایة عبد الله بن جعفر الحمیری رضی الله عنهما.
و کل ما کان فیه نوادر الراوندی بإسناده فهذا سنده - نقلته کما وجدته - : أخبرنا السید الإمام، ضیاء الدین سید الأئمة، شمس الإسلام، تاج الطالبیة، ذو الفخرین، جمال آل رسول الله صلی الله علیه و آله أبو الرضا، فضل الله بن علی بن عبید الله الحسنی الراوندی حرس الله جماله، و أدام فضله قال: أخبرنا الإمام الشهید أبو المحاسن عبد الواحد بن إسماعیل بن أحمد الرویانی إجازة و سماعا قال: أخبرنا الشیخ أبو عبد الله محمد بن الحسن التمیمی البکری إجازة أو سماعا. قال: حدثنا أبو محمد سهل بن أحمد الدیباجی، قال حدثنا أبو علی محمد بن محمد بن الأشعث الکوفی، قال: حدثنی موسی بن إسماعیل بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام. قال: حدثنی أبی إسماعیل بن موسی، عن أبیه موسی، عن جده جعفر بن محمد الصادق، عن أبیه، عن جده علی بن الحسین، عن أبیه (1)علی بن أبی طالب صلوات الله علیهم قال:
قال رسول الله صلی الله علیه و آله. أقول: و یظهر من کتب الرجال طرق آخر إلی هذا الکتاب نوردها فی آخر مجلدات کتابنا هذا إن شاء الله تعالی.
و کل ما کان فی کتاب قصص الأنبیاء بالإسناد إلی الصدوق فهو ما ذکر فی مواضع قال: أخبرنی الشیخ علی بن عبد الصمد النیسابوری، عن أبیه، عن السید أبی البرکات علی بن الحسین الخوزی، عن الصدوق رحمه الله. و فی موضع آخر قال: أخبرنا السید أبو الحرب المجتبی بن الداعی الحسینی، عن الدوریستی، عن أبیه، عنه. و قال فی موضع آخر: أخبرنا السید أبو الصمصام ذو الفقار بن أحمد بن معبد الحسینی، عن الشیخ أبی جعفر الطوسی، عن المفید، عن الصدوق. و فی موضع آخر أخبرنا السید أبو البرکات محمد بن إسماعیل، عن علی بن عبد الصمد، عن السید أبی البرکات الخوزی. و فی موضع
ص: 54
آن چه هنگام یادآوری اخبار مستطرفات «سرائر» در کتاب «مسائل» ذکر کرده ام، اشاره به آن چیزی است که آن را ابن ادریس رحمه الله نقل کرده، وقتی که ابن ادریس گفت: «و از آن جمله چیزی هایی که ما آن را گلچین کرده ایم، از کتاب «مسائل الرجال» و مکاتبات با آقای ما ابوالحسن علی بن محمد هادی علیه السّلام و جواب هایی آن حضرت به روایت ابو عبدالله احمد بن محمد بن عبدالله بن حسن بن عیاش جوهری و روایت عبدالله بن جعفر حمیری رحمهم الله است.»
هر روایتی که در آن نوادر راوندی به اسنادش باشد، پس سندش را آن طوری که سید امام ضیاءالدین سردار پیشوایان، شمس اسلام، تاج علویین، صاحب دو فخر، زینت آل رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم، ابوالرضا فضل الله بن علی بن عبیدالله حسنی راوندی - خدا زیبایی اش را حفظ نموده و فضلش را دایم بدارد - به ما خبر داده، نقل کردم که ایشان گفت: «خبر داد مرا امام شهید صاحب محاسن عبدالواحد بن اسماعیل بن احمد رویانی در اجازه نامه ای که برایم داد و در حالی که شنیدم گفت، خبر داد شیخ ابو عبدالله محمد بن حسن تمیمی بکری در اجازه نامه یا از وی شنیدم که گفت، حدیث کرد ما را ابو محمد سهل بن احمد دیباجی و گفت، حدیث کرد ما را ابوعلی محمد بن محمد بن اشعث کوفی و گفت، حدیث کرد ما را موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابوطالب علیه السّلام و گفت، حدیث کرد ما را پدرم اسماعیل بن موسی از پدرش موسی، از جدش جعفر بن محمد صادق، از پدرش، از جدش علی بن حسین، از پدرش علی بن ابوطالب علیه السّلام که فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم.»
مؤلف: کتاب «بحار الانوار» با سندهای دیگر نیز از کتاب های رجالی نقل شده است که ان شاءالله آنها را در جلد آخر می آورم.
هر روایتی که در کتاب «قصص الأنبیاء» از طریق شیخ صدوق رحمه الله آمده است، پس سندش چنین است که صدوق آن را در جاهای مختلف و از راویان متعدد ذکر نموده که به قرار زیر است:
1) گفت خبر داد مرا شیخ علی بن عبدالصمد نیشابوری از پدرش، از سید ابوالبرکات علی بن حسین خوزی، از صدوق رحمه الله.
2) سید ابوالحرب مجتبی بن داعی حسینی از دوریستی، از پدرش، از صدوق.
3) سید ابوالصمصام ذوالفقار بن احمد بن معبد حسینی از شیخ ابی جعفر طوسی، از مفید، از صدوق.
4) سید ابوالبرکات محمد بن اسماعیل از علی بن عبدالصمد، از سید ابوالبرکات خوزی.
ص: 54
آخر أخبرنا السید (1)أبو القاسم بن کمح، عن الدوریستی، عن المفید، عن الصدوق. و فی موضع آخر أخبرنا الأستاد أبو جعفر محمد بن المرزبان، عن الدوریستی، عن أبیه، عنه. و فی موضع آخر أخبرنا الأدیب أبو عبد الله الحسین المؤدب القمی، عن الدوریستی عن أبیه، عنه. و فی مقام آخر أخبرنا أبو سعد الحسن بن علی، و الشیخ أبو القاسم الحسن بن محمد الحدیقی، عن جعفر بن محمد بن العباس، عن أبیه، عن الصدوق. و فی مقام آخر أبو علی الفضل بن الحسن بن الفضل الطبرسی، عن جعفر الدوریستی، عن المفید، عن الصدوق. و فی موضع آخر أخبرنا الشیخ أبو الحسین أحمد بن محمد بن علی بن محمد، عن جعفر بن أحمد، عن الصدوق. و فی محل آخر أخبرنا هبة الله بن دعویدار، عن أبی عبد الله الدوریستی، عن جعفر بن أحمد المریسی، عنه. و فی محل آخر أخبرنا السید علی بن أبی طالب السلیقی (2)عن جعفر بن محمد بن العباس، عن أبیه، عنه. و فی آخر أخبرنا أبو السعادات هبة الله بن علی الشجری، عن جعفر بن محمد بن العباس، عن أبیه. و فی آخر أخبرنا الشیخ أبو المحاسن مسعود بن علی بن محمد، عن علی بن عبد الصمد عن علی بن الحسین، عنه. و فی خبر آخر: أخبرنا جماعة منهم الأخوان: محمد و علی ابنا علی بن عبد الصمد، عن أبیهما، عن السید أبی البرکات علی بن الحسین الحسینی، عنه.
و کل ما کان من کتاب صفین فقد وجدت فی أول الکتاب و وسطه فی مواضع سنده هکذا: أخبرنا الشیخ الحافظ، شیخ الإسلام، أبو البرکات عبد الوهاب بن المبارک بن أحمد بن الحسن الأنماطی، قال: أخبرنا الشیخ أبو الحسین المبارک بن عبد الجبار بن أحمد الصیرفی - بقراءتی علیه فی شهر ربیع الآخر من سنة أربع و ثمانین و أربعمائة - قال: أخبرنا أبو یعلی أحمد بن عبد الواحد بن محمد بن جعفر بن الوکیل - قراءة علیه و أنا أسمع فی رجب من سنة ثمان و ثلاثین و أربعمائة - ، قال: أخبرنا أبو الحسن محمد بن ثابت بن عبد الله بن محمد بن ثابت الصیرفی - قراءة علیه و أنا أسمع - قال: أخبرنا علی بن محمد بن عقبة بن الولید بن همام بن عبد الله - قراءة علیه فی سنة أربعین و ثلاث مائة - قال:
ص: 55
5) سید ابوالقاسم بن کمح از دوریستی، از مفید، از صدوق.
6) استاد ابو جعفر محمد بن مرزبان از دوریستی، از پدرش، از صدوق.
7) ادیب ابو عبدالله حسین مؤدب قمی از دوریستی، از پدرش، از صدوق.
8) ابو سعدالحسن بن علی و شیخ ابوالقاسم حسن بن محمد حدیقی از جعفر بن محمد بن عباس، از پدرش، از صدوق.
9) ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی از جعفر دوریستی، از مفید، از صدوق.
10) شیخ ابو حسین احمد بن محمد بن علی بن محمد از جعفر بن احمد، از صدوق.
11) از هبةاللّه ابن دعویدار، از ابی عبدالله دوریستی، از جعفر بن احمد مریسی، از صدوق.
12) سید علی بن ابوطالب سلیقی، از جعفر بن محمد بن عباس، از پدرش، از صدوق.
13) ابوالسعادات هبةالله بن علی شجری، از جعفر بن محمد بن عباس، از پدرش، از صدوق.
14) شیخ ابومحاسن مسعود بن علی بن محمد، از علی بن عبدالصمد، از علی بن الحسین، از صدوق.
15) گروهی که از آن جمله برادران محمد و علی، پسران علی بن عبدالصمد، از پدرشان، از سید ابوالبرکات علی بن حسین حسینی، از صدوق.
هر خبری که از کتاب صفین نقل شده باشد، در اوّل کتاب و وسط آن و در جاهای مختلف سندش را چنین یافتم:
«خبر داد ما را شیخ حافظ، شیخ اسلام، ابوالبرکات عبدالوهاب بن مبارک بن احمد بن حسن انماطی و گفت، خبر داد ما را شیخ ابوالحسین مبارک بن عبدالجبار بن احمد صیرفی در ماه ربیع الثانی 484، درحالی که کتاب را بر وی می خواندم و
گفت، خبر داد ما را ابویعلی احمد بن عبدالواحد بن محمد بن جعفر بن وکیل در ماه رجب سال 438، در حالی که کتاب برایش می خواندم و حدیث می شنیدم که گفت، خبر داد مرا ابوالحسن محمد بن ثابت بن عبدالله بن محمد بن ثابت صیرفی در حالی که کتاب برایش می خواندم و من از او حدیث می شنیدم که گفت، خبر داد مرا علی بن محمد بن عقبة بن ولید بن همام بن عبدالله در سال 340 در حالی که کتاب برایش می خواندم و گفت،
ص: 55
أخبرنا أبو الحسن محمد بن سلیمان بن الربیع بن هشام الهندی الخزاز، قال أخبرنا أبو الفضل نصر بن مزاحم التمیمی. و لعل هذا من سند العامة لأنهم أیضا أسندوا إلیه. و روی عنه ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة أحادیث کثیرة و قال: هو فی نفسه ثبت، صحیح النقل، غیر منسوب إلی هوی و لا إدغال، و هو من رجال أصحاب الحدیث انتهی. و أخرجنا فی کتاب الفتن أکثر أخباره من الشرح المذکور لتکون حجة علی المخالفین.
و أما أسانید أصحابنا إلیه فهی مذکورة فی کتب الرجال. و وجدت فی ظهر کتاب المقتضب ما هذه صورته: أخبرنی به الشیخ الإمام العالم نجم الدین أبو محمد عبد الله بن جعفر بن محمد بن موسی، عن جده محمد بن موسی بن جعفر، عن جده جعفر بن محمد بن أحمد بن العیاش الدوریستی، عن الحسن بن محمد بن إسماعیل بن أشناس البزاز، عن مصنفه أبی عبد الله أحمد بن محمد بن عیاش.
و کان فی مفتتح کتاب ابن الخشاب: أخبرنا السید العالم الفقیه صفی الدین أبو جعفر محمد بن معد الموسوی - فی العشر الأخیر من صفر سنة ست عشرة و ستمائة - قال أخبرنا الأجل العالم زین الدین أبو العز أحمد بن أبی المظفر محمد بن عبد الله بن محمد بن جعفر قراءة علیه فأقر به - و ذلک فی آخر نهار یوم الخمیس ثامن صفر من السنة المذکورة بمدینة السلام بدرب الدواب - قال: أخبرنا الشیخ الإمام العالم الأوحد حجة الإسلام أبو محمد عبد الله بن أحمد بن أحمد بن أحمد بن الخشاب، قال: قرأت علی الشیخ أبی منصور محمد بن عبد الملک بن الحسن المقری - یوم السبت الخامس و العشرین من محرم سنة إحدی و ثلاثین و خمسمائة - ، من أصله بخط عمه أبی الفضل أحمد بن الحسن، و سماعه منه فیه بخط عمه، فی یوم الجمعة سادس عشر شعبان من سنة أربع و ثمانین و أربعمائة أخبرکم أبو الفضل أحمد بن الحسن، فأقر به، قال: أخبرنا أبو علی الحسن بن الحسین بن العباس بن الفضل - قراءة علیه و أنا أسمع فی رجب سنة ثمان و عشرین و أربعمائة - قال: أخبرنا أحمد بن نصر بن عبد الله بن الفتح زارع النهروان بها - قراءة علیه و أنا أسمع فی سنة خمس و ستین و ثلاثمائة - قال: حدثنا حرب بن أحمد المؤدب، قال حدثنا
ص: 56
خبر داد مرا ابوالحسن محمد بن سلیمان بن ربیع بن هشام هندی خزاز و گفت، خبر داد مرا ابوالفضل نصر بن مزاحم تمیمی.»
و شاید سند این حدیث از اسناد اهل سنت باشد، چون آنها نیز سند خود را به وی می رسانند و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه احادیث زیادی را از ایشان نقل نموده و گفته است که وی شخصاً ثابت و صحیح النقل است و متهم به هواپرستی و دغل بازی نیست و از رجال اصحاب حدیث هست.
و در «کتاب الفتن» بیشترین اخبار ابن ابی الحدید را از شرح نهج البلاغه وی استخراج نموده ام تا دلیل و حجّت بر اهل سنت باشد.
و اما سندهای اصحاب ما به سوی ایشان در کتاب های رجال مذکور است که در پشت کتاب «المقتضب» یافتم که متن آن را می آورم: «خبر داد مرا به آن شیخ امام عالم نجم الدین ابو محمد عبدالله بن جعفر بن محمد بن موسی، از جدش محمد بن موسی بن جعفر، از جدش جعفر بن محمد بن احمد بن عیاش دوریستی، از حسن بن محمد بن اسماعیل بن اشناس بزاز، از کتابی که تصنیف وی بود، ابی عبدالله احمد بن محمد بن عیاش.»
و در مقدمه «کتاب ابن خشاب» چنین آمده است: «خبر داد ما را سید عالم فقیه، صفی الدین ابو جعفر محمد بن معد موسوی در دهه آخر از ماه صفر سال 616 و گفت، خبر داد مرا در مدینه منوره جلوی دروازه دوّاب در آخر روز پنج شنبه هشتم ماه صفر آن سال، عالم جلیل، زین الدین ابوالعزّ احمد بن ابی مظفر محمد بن عبدالله بن محمد بن جعفر در حالی که کتاب را برایش می خواندم و در آن کتاب چنین خواندم و گفت، خبر داد مرا شیخ، امام، عالم اوحد، حجة الاسلام، ابو محمد عبدالله بن احمد بن احمد بن احمد بن خشاب و گفت: در روز شنبه بیست و پنجم
محرم سال 531 بر شیخ ابو منصور محمد بن عبدالملک بن حسن مقری از اصل آن کتاب که نسخه آن به خط عمویش ابوالفضل احمد بن حسن بود، خواندم که ایشان از عمویش احادیث آن کتاب را شنیده بود، و در آن کتاب به خط عمویش چنین آمده بود: در روز جمعه شانزدهم شعبان سال 484 شما را خبر داد ابوالفضل احمد بن حسن.
پس در آن کتاب خواندم که گفت: خبر داد مرا ابوعلی حسن بن حسین بن عباس بن فضل در حالی که کتاب را برایش می خواندم و من از ایشان استماع می کردم، در ماه رجب سال 428 و گفت، خبر داد مرا احمد بن نصر بن عبدالله بن فتح زارع نهروان در آنجا، در حالی که کتاب را بر وی می خواندم و من نیز از وی استماع می کردم در سال 365 و گفت، حدیث کرد ما را حرب بن احمد مؤدب و گفت، حدیث کرد ما
ص: 56
الحسن بن محمد العمی البصری، عن أبیه، قال: حدثنا محمد بن الحسین، عن محمد بن سنان، عن ابن مسکان عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله علیه السلام ثم یعید السند عن حرب بن محمد.
أبان: هو ابن عثمان. أحمد الهمدانی: هو أحمد بن محمد بن سعید ابن عقدة الهمدانی الکوفی الحافظ، و قد نعبر عنه بابن عقدة، و تارة بأحمد الکوفی. أحمد بن الولید: هو ابن محمد بن الحسن بن الولید. إسحاق: هو ابن عمار. أیوب: هو ابن نوح، و قد نعبر عنه بابن نوح. تمیم القرشی: هو تمیم بن عبد الله بن تمیم القرشی أستاد الصدوق. ثعلبة: هو ابن میمون. جعفر الکوفی: هو ابن محمد. جمیل: هو ابن الدراج. الحسین، عن أخیه، عن أبیه: هم الحسین بن سیف بن عمیرة، عن أخیه علی، عن أبیه سیف. حفص: هو ابن غیاث القاضی. حمدان: هو ابن سلیمان النیسابوری یروی عنه ابن قتیبة. حمزة العلوی: هو حمزة بن محمد بن أحمد العلوی. حمویه: هو أبو عبد الله حمویه بن علی بن حمویه النضری. قال الشیخ رحمه الله: أخبرنا قراءة علیه ببغداد فی دار الغضائری یوم السبت النصف من ذی القعدة سنة ثلاث عشرة و أربعمائة. حنان: هو ابن سدیر. درست: هو ابن أبی منصور الواسطی. الریان: هو ابن الصلت. سعد: هو ابن عبد الله. سماعة: هو ابن مهران. سهل: هو ابن زیاد. صفوان: هو ابن یحیی. عبد الأعلی: هو مولی آل سام. العلاء، عن محمد: هما ابن رزین، و ابن مسلم. علان: هو علی بن محمد المعروف بعلان. علی، عن أبیه: علی بن إبراهیم بن هاشم. فرات: هو فرات بن إبراهیم بن فرات الکوفی، و غالبا یکون بعد ابن سعید الهاشمی. الفضل: هو ابن شاذان. القاسم، عن جده: هو القاسم بن یحیی، عن جده الحسن بن راشد. محمد الحمیری: هو ابن عبد الله بن جعفر. محمد بن عامر: هو محمد بن الحسین بن محمد بن عامر. محمد العطار: هو ابن یحیی. المظفر العلوی: هو أبو طالب المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی. معمر: هو ابن یحیی. هارون: هو ابن مسلم. یونس: هو ابن عبد الرحمن. الآدمی: هو سهل بن زیاد. الأزدی: هو محمد بن زیاد، و قد یطلق علی بکر بن محمد. الأسدی: هو أبو الحسین محمد بن جعفر الأسدی، و قد نعبر عنه بمحمد الأسدی. و الأسدی فی أول
ص: 57
را حسن بن محمد عمی بصری از پدرش و گفت، حدیث کرد ما را محمد بن حسین از محمد بن سنان از ابن مسکان، از ابو بصیر، از ابو عبدالله علیه السّلام.» پس سند را از حرب بن محمد اعاده می کند.
ذکر مفردات مشترک
- «ابان»: بن عثمان
- «احمد همدانی»: احمد بن محمد بن سعید بن عقدة همدانی کوفی حافظ است که از آن ما به بن عقده تعبیر می کنیم و گاهی به احمد کوفی.
- «احمد بن ولید»: بن محمد بن حسن بن ولید است.
- «اسحاق»: اسحاق بن عمار است.
- «ایوب»: ابن نوح است که ما از او به ابن نوح تعبیر می کنیم.
- «تمیم قرشی»: وی تمیم بن عبدالله بن تمیم قرشی استاد صدوق است.
- «ثعلبة» : بن میمون است.
- «جعفر کوفی»: بن محمّد است.
- «جمیل»: بن دراج است.
- «حسین عن اخیه عن ابیه»: حسین از برادرش، از پدرشان حسین بن سیف بن عمیره، از برادرش علی، از پدرش سیف است.
- «حفص»: بن غیاث قاضی است.
- «حمدان»: حمدان بن سلیمان نیشابوری است که ابن قتیبة از وی روایت می کند.
- «حمزة علوی»: حمزه علوی بن محمد بن احمد علوی است.
- «حمویه»: ابو عبدالله حمویه بن علی بن حمویه نضری گفت: شیخ رحمه الله خبر داد ما را در حالی که کتاب را بر وی در بغداد، در خانه غضائری روز شنبه پانزدهم ماه ذی القعده سال 413 می خواندم.
- «حنان»: آن ابن سدیر است.
- «درست»: ابن ابی منصور واسطی است.
- «ریان»: ابن صلت است.
- «سعد»: ابن عبدالله است.
- «سماعه»: ابن مهران است.
- «سهل»: ابن زیاد است.
- «صفوان»: ابن یحیی است.
- «عبدالاعلی»: غلام آل سام است.
- «علاء از محمد»: هر دو ابن رزین و ابن مسلم هستند.
- «علان»: علی بن محمد معروف بعلان است.
- «علی از پدرش»: علی بن ابراهیم بن هاشم است.
- «فرات»: فرات بن ابراهیم بن فرات کوفی و غالباً بعد از ابن سعید هاشمی ذکر می شود.
- «فضل»: ابن شاذان است.
- «قاسم از جدش»: قاسم بن یحیی از جدش حسن بن راشد است.
- «محمد حمیری»: ابن عبدالله بن جعفر است.
- «محمد بن عامر»: محمد بن حسین بن محمد بن عامر است.
- «محمد عطار»: ابن یحیی است.
- «مظفر علوی»: ابوطالب مظفر بن جعفر بن مظفر علوی سمرقندی است.
- «معمر»: ابن یحیی است.
- «هارون»: ابن مسلم است.
- «یونس»: ابن عبدالرحمن است.
- «آدمی»: سهل بن زیاد است.
- «ازدی»: محمد بن زیاد است و گاهی بر بکر بن محمّد اطلاق می شود.
- «اسدی»: ابو حسین محمد بن جعفر اسدی است و گاهی از آن به محمد اسدی تعبیر می شود.
- «و اسدی در اول
ص: 57
سند الصدوق: هو محمد بن أحمد بن علی بن أسد الأسدی. الأشعری: هو محمد بن أحمد بن یحیی بن عمران الأشعری. الأشنانی: هو أبو عبد الله الحسین بن محمد الأشنانی الرازی العدل، قال الصدوق: أخبرنا ببلخ. الإصفهانی: هو القاسم بن محمد. الأصم: هو عبد الله بن عبد الرحمن. الأنصاری: هو أحمد بن علی الأنصاری. الأهوازی. هو الحسین بن سعید. البجلی: هو موسی بن القاسم. البرقی: هو أحمد بن محمد بن خالد. البرمکی: هو محمد بن إسماعیل. البیهقی: هو أبو علی الحسین بن أحمد. البزنطی: هو أحمد بن محمد بن أبی نصر. البطائنی: هو علی بن أبی حمزة. التفلیسی: هو شریف بن سابق. التمار: هو أبو الطیب الحسین بن علی أستاد المفید. الثقفی: هو إبراهیم بن محمد. الثمالی: هو أبو حمزة ثابت بن دینار. الجامورانی: هو أبو عبد الله محمد بن أحمد الرازی. الجعابی: هو أبو بکر محمد بن عمر. الجعفری: هو سلیمان بن جعفر. الجلودی: هو عبد العزیز بن یحیی البصری. الجوهری: هو محمد بن زکریا. الحافظ: هو محمد بن عمر الحافظ البغدادی أستاد الصدوق. الحجال: هو عبد الله بن محمد. الحذاء: هو أبو عبیدة زیاد بن عیسی. الحفار: هو أبو الفتح هلال بن محمد بن جعفر بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام. الحمیری: هو عبد الله بن جعفر بن جامع. الخزاز: هو أبو أیوب إبراهیم بن عیسی. الخشاب: هو الحسن بن موسی. الدقاق: هو علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق أستاد الصدوق. الدهقان: هو عبید الله بن عبد الله. الرزاز: هو أبو جعفر محمد بن عمرو البختری. الرقی: هو داود بن کثیر. الرویانی: هو عبید الله بن موسی الزعفرانی: هو أبو جعفر محمد بن علی بن عبد الکریم. الساباطی: هو عمار بن موسی. السابری: هو أبو عبد الله علی بن محمد. السعدآبادی: هو علی بن الحسین. السکری: هو الحسن بن علی. السمندی: هو الفضل بن أبی قرة. السندی: هو ابن محمد. السکونی: هو إسماعیل بن أبی زیاد. السنانی: هو محمد بن أحمد. الصائغ: هو عبد الله بن محمد. الصفار: هو محمد بن الحسن. الصوفی. هو محمد بن هارون یروی عنه الصدوق بواسطة. الصولی: هو محمد بن یحیی. الصیقل: هو منصور بن الولید. الضبی: هو العباس بن بکار. الطاطری: هو علی بن الحسن. الطالقانی: هو محمد بن إبراهیم بن
ص: 58
سند صدوق»: محمد بن احمد بن علی بن اسد اسدی است.
- «اشعری»: محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری است.
- «اشنانی»: ابو عبدالله حسین بن محمد اشنانی رازی عادل است که صدوق گفت خبر داد ما را در بلخ.
- «اصفهانی»: قاسم بن محمّد است.
- «اصم»: عبدالله بن عبدالرحمن است.
- «انصاری»: احمد بن علی انصاری است.
- «اهوازی»: حسین بن سعید است.
- «بجلی»: موسی بن قاسم است.
- «برقی»: احمد بن محمد بن خالد است.
- «برمکی»: محمد بن اسماعیل است.
- «بیهقی»: ابوعلی حسین بن احمد است.
- «بزنطی»: احمد بن محمد بن ابی نصر است.
- «بطائنی»: علی بن ابی حمزه است.
- «تفلیسی»: شریف بن سابق است.
- «تمار»: ابو طیب حسین بن علی استاد مفید است.
- «ثقفی»: ابراهیم بن محمّد است.
- «ثمالی»: ابو حمزه ثابت بن دینار است.
- «جامورانی»: ابو عبدالله محمد بن احمد رازی است.
- «جعابی»: ابوبکر محمد بن عمر است.
- «جعفری»: سلیمان بن جعفر است.
- «جلودی»: عبد العزیز بن یحیی بصری است.
- «جوهری»: محمد بن زکریا است.
- «حافظ»: محمد بن عمر حافظ بغدادی استاد صدوق است.
- «حجال»: عبدالله بن محمد الحذاء آن ابو عبیده زیاد بن عیسی است.
- «حفار»: ابوالفتح هلال بن محمد بن جعفر بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابوطالب علیه السّلام است.
- «حمیری»: عبدالله بن جعفر بن جامع است.
- «خزاز»: ابو ایوب ابراهیم بن عیسی است.
- «خشاب»: حسن بن موسی است.
- «دقاق»: علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق استاد صدوق است.
- «دهقان»: عبیدالله بن عبدالله است.
- «رزاز»: ابو جعفر محمد بن عمرو بختری است.
- «رقی»: داود بن کثیر است.
- «رویانی»: عبیدالله بن موسی است.
- «زعفرانی»: ابو جعفر محمد بن علی بن عبدالکریم است.
- «ساباطی»: عمار بن موسی است.
- «سابری»: ابو عبدالله علی بن محمّد است.
- «سعدآبادی»: علی بن حسین است.
- «سکری»: حسن بن علی است.
- «سمندی»: فضل بن ابوقرة است.
- «سندی»: ابن محمّد است.
- «سکونی»: اسماعیل بن ابو زیاد است.
- «سنانی»: محمد بن احمد است.
- «صائغ»: عبدالله بن محمّد است.
- «صفار»: محمد بن حسن است.
- «صوفی»: محمد بن هارون است که صدوق از او با واسطه روایت می کند.
- «صولی»: محمد بن یحیی است.
- «صیقل»: منصور بن ولید است.
- «ضبی»: عباس بن بکار است.
- «طاطری»: علی بن حسن است.
- «طالقانی»: محمد بن ابراهیم بن
ص: 58
إسحاق أستاد الصدوق. الطیار: هو حمزة بن محمد. الطیالسی: هو محمد بن خالد. العجلی: هو أحمد بن محمد بن هیثم، و قد نعبر عنه بابن الهیثم. العسکری: هو الحسن بن عبد الله بن سعید أستاد الصدوق. العطار: هو أحمد بن محمد بن یحیی. العلوی: هو حمزة بن القاسم یروی عنه الصدوق بواسطة. العیاشی: هو محمد بن مسعود. الغضائری هو الحسین بن عبید الله أستاد الشیخ: الفارسی: هو الحسن بن أبی الحسین: الفامی: هو أحمد بن هارون أستاد الصدوق. الفحام: هو أبو محمد الحسن بن محمد بن یحیی الفحام السر مرائی أستاد الشیخ، و إذا قیل بعده عن عمه فهو عمر بن یحیی. الفراء: هو داود بن سلیمان. الفزاری: هو جعفر بن محمد بن مالک. القاسانی: هو علی بن محمد. القداح: هو عبد الله بن میمون القطان: هو أحمد بن الحسن. القندی: هو زیاد بن مروان. الکاتب: هو علی بن محمد أستاد المفید. الکمیدانی: هو علی بن موسی بن جعفر بن أبی جعفر. الکنانی: هو أبو الصباح إبراهیم بن نعیم. الکوفی: هو محمد بن علی الصیرفی أبو سمینة و قد نعبر عنه بأبی سمینة. اللؤلؤئی: هو الحسن بن الحسین. المؤدب: هو عبد الله بن الحسن: ماجیلویه: هو محمد بن علی، و بعده عن عمه: هو محمد بن أبی القاسم. المحاملی: هو أبو شعیب صالح بن خالد. المراغی: هو علی بن خالد أستاد المفید. المرزبانی: هو محمد بن عمران أستاد المفید. المسمعی: هو محمد بن عبد الله. المغازی: هو محمد بن أحمد بن إبراهیم. المفسر: هو محمد بن القاسم. المکتب: هو الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام. المنصوری: هو أبو الحسن محمد بن أحمد الهاشمی المنصوری السرمرائی، و إذا قیل بعده عن عم أبیه فهو أبو موسی عیسی بن أحمد بن عیسی بن المنصور. المنقری: هو سلیمان بن داود. المیثمی: هو أحمد بن الحسن. النخعی: هو موسی بن عمران. النقاش: هو محمد بن بکران. النوفلی: هو الحسین بن یزید. النهاوندی: هو إبراهیم بن إسحاق: النهدی: هو الهیثم بن أبی مسروق. الوراق: هو علی بن عبد الله. الوشاء: هو الحسن بن علی بن بنت إلیاس. الهروی: هو عبد السلام بن صالح أبو الصلت. الهمدانی: هو أحمد بن زیاد بن جعفر أستاد الصدوق. الیقطینی: هو محمد بن عیسی بن عبید. أبو جمیلة: هو المفضل بن صالح. أبو الجوزاء: هو منبه بن عبد الله. أبو الحسین: هو محمد بن محمد بن بکر الهذلی یکون
ص: 59
اسحاق استاد صدوق است.
- «طیار»: حمزه بن محمّد است.
- «طیالسی»: محمد بن خالد است.
- «عجلی»: احمد بن محمد بن هیثم است که ما از آن به ابن هیثم تعبیر می کنیم.
- «عسکری»: حسن بن عبدالله بن سعید استاد صدوق است.
- «عطار»: احمد بن محمد بن یحیی است.
- «علوی»: حمزه بن قاسم است که صدوق با واسطه از وی روایت می کند.
- «عیاشی»: محمد بن مسعود است.
- «غضائری»: حسین بن عبیدالله استاد شیخ است.
- «فارسی»: حسن بن ابوالحسین است.
- «فامی»: احمد بن هارون استاد صدوق است.
- «فحام»: ابومحمد حسن بن محمد بن یحیی فحام سرمرائی استاد شیخ و زمانی که بعد از آن کلمه «عن عمه» بیاید، یعنی آن عمر بن یحیی است.
- «فراء»: داود بن سلیمان است.
- «فزاری»: جعفر بن محمد بن مالک است.
- «قاسانی»: علی بن محمّد است.
- «قداح»: عبدالله بن میمون است.
- «قطان»: احمد بن حسن است.
- «قندی»: زیاد بن مروان است.
- «کاتب»: علی بن محمد استاد مفید است.
- «کمیدانی»: علی بن موسی بن جعفر بن ابی جعفر است.
- «کنانی»: ابوالصباح ابراهیم بن نعیم است.
- «کوفی»: محمد بن علی صیرفی ابو سمینه است که من از آن به ابو سمینه لؤلؤی تعبیر می کنم و آن حسن بن حسین مؤدب، یعنی عبدالله بن حسن است.
- «ماجیلویه»: محمد بن علی است، و «عن عمه» که بعد از آن می آید، محمد بن ابوالقاسم است.
- «محاملی»: ابو شعیب صالح بن خالد است.
- «مراغی»: علی بن خالد استاد مفید است.
- «مرزبانی»: محمد بن عمران استاد مفید است.
- «مسمعی»: محمد بن عبدالله است.
- «مغازی»: محمد بن احمد بن ابراهیم است.
- «مفسر»: محمد بن قاسم است.
- «مکتب»: حسین بن ابراهیم بن احمد بن هشام است.
- «منصوری»: ابوالحسن محمد بن احمد هاشمی منصوری سرمرائی است و اگر بعد از «عن عم ابیه» بیاید، ابو موسی عیسی بن احمد بن عیسی بن منصور است.
- «منقری»: سلیمان بن داود است.
- «میثمی»: احمد بن الحسن است.
- «نخعی»: موسی بن عمران است.
- «نقاش»: محمد بن بکران است.
- «نوفلی»: حسین بن یزید است.
- «نهاوندی»: ابراهیم بن اسحاق است.
- «نهدی»: هیثم بن ابی مسروق است.
- «وراق»: علی بن عبدالله است.
- «وشاء»: حسن بن علی بن بنت الیاس هروی یعنی عبدالسلام بن صالح ابوصلت است.
- «همدانی»: احمد بن زیاد بن جعفر استاد صدوق است.
- «یقطینی»: محمد بن عیسی بن عبید است.
- «ابو جمیله»: مفضل بن صالح است.
- «ابوالجوزاء»: منبه بن عبدالله است.
- «ابوالحسین»: محمد بن محمد بن بکر هذلی
ص: 59
بعد حمویه. أبو الحسین بعد ابن مخلد: هو عمر بن الحسن بن علی بن مالک الشیبانی القاضی. أبو خلیفة: هو الفضل بن حباب الجمحی یکون بعد أبی الحسین. أبو ذکوان: هو القاسم بن إسماعیل. أبو عمرو - فی سند أمالی الشیخ - هو: عبد الواحد بن محمد بن عبد الله بن مهدی، قال: أخبرنی سنة ست عشرة و أربعمائة فی منزله ببغداد فی درب الزعفرانی رحبة بن المهدی. أبو المفضل: هو محمد بن عبد الله بن المطلب الشیبانی. أبو القاسم الدعبلی: هو إسماعیل بن علی بن علی الدعبلی یروی عنه الحفار. بن أبان: هو الحسین بن الحسن بن أبان. بن أبی حمزة: هو علی. بن أبی الخطاب: هو محمد بن الحسین بن أبی الخطاب. أبن أبی عثمان: هو الحسن بن علی بن أبی عثمان. بن أبی العلاء: هو الحسین بن أبی عمیر: هو محمد. بن أبی المقدام: هو عمرو. بن أبی نجران: هو عبد الرحمن. بن إدریس: هو الحسین بن أحمد بن إدریس. بن أسباط: هو علی، و بعده عن عمه هو یعقوب بن سالم الأحمر. بن أشیم: هو علی بن أحمد بن أشیم. بن أورمة: هو محمد. بن بزیع: هو محمد بن إسماعیل. بن بشران: هو أبو الحسن علی بن محمد بن عبد الله بن بشران المعدل. قال الشیخ: أخبرنا فی منزله ببغداد فی رجب سنة اثنتی عشرة و أربعمائة. ابن بشار: هو جعفر بن محمد بن بشار. بن بشیر: هو جعفر. بن بندار: هو محمد بن جعفر بن بندار الفرغانی. ابن البطائنی: هو الحسن بن علی بن أبی حمزة. بن بهلول: هو تمیم یروی عنه ابن حبیب. بن تغلب: هو أبان. بن جبلة: هو عبد الله. بن جبیر: هو سعید. بن حازم: هو منصور. ابن حبیب: هو بکر بن عبد الله بن حبیب. بن الحجاج: هو عبد الرحمن. بن حشیش: هو محمد بن علی بن حشیش أستاد الشیخ. ابن حکیم: هو معاویة. بن الحمامی: هو أبو الحسن علی بن أحمد بن عمر بن حفص المقری. ابن حمید: هو عاصم. بن خالد: هو سلیمان، و الذی یروی عن الرضا علیه السلام هو الحسین الصیرفی. ابن زکریا القطان: هو أحمد بن یحیی بن زکریا. بن زیاد: هو مسعدة. بن سعید الهاشمی: هو الحسن بن محمد بن سعید أستاد الصدوق. ابن السماک: هو أبو عمرو عثمان بن عبد الله (1)بن یزید الدقاق. بن سیابة: هو عبد الرحمن. بن شاذویه المؤدب:
ص: 60
بعد حمویه است.
- «ابوالحسین بعد ابن مخلد»: عمر بن حسن بن علی بن مالک شیبانی قاضی است.
- «ابو خلیفه»: فضل بن حباب جمحی بعد ابوالحسین است.
- «ابو ذکوان»: قاسم بن اسماعیل است.
- «ابو عمرو»: در سند امالی شیخ طوسی آن عبدالواحد بن محمد بن عبدالله بن مهدی است، گفت رحبه بن مهدی خبر داد مرا سال 416 در خانه اش در بغداد در دروازه زعفرانی.
- «ابوالمفضل»: محمد بن عبدالله بن مطلب شیبانی است.
- «ابوالقاسم الدعبلی»: اسماعیل بن علی بن علی الدعبلی است که حفار از وی روایت می کند.
- «بن ابان»: حسین بن حسن بن ابان است.
- «بن ابی حمزه»: علی است.
- «بن ابی الخطاب»: محمد بن حسین بن ابوالخطاب است.
- «بن ابی عثمان»: حسن بن علی بن ابو عثمان است.
- «بن ابی العلاء»: حسین است.
- «بن ابی عمیر»: محمّد است.
- «بن ابی المقدام»: عمرو است.
- «بن ابی نجران»: عبدالرحمن است.
- «بن ادریس»: حسین بن احمد بن ادریس است.
- «بن اسباط»: علی است، و «عن عمه» بعد از یعقوب بن سالم احمر است.
- «بن اشیم»: علی بن احمد بن اشیم است.
- «بن اورمه»: محمّد است.
- «بن بزیع»: محمد بن اسماعیل است.
- «بن بشران»: ابوالحسن علی بن محمد بن عبدالله بن بشران معدل است، شیخ طوسی گوید: وی در ماه رجب سال 412 در خانه اش در بغداد به من خبر داد.
- «ابن بشار»: جعفر بن محمد بن بشار است.
- «بن بشیر»: جعفر است.
- «بن بندار»: محمد بن جعفر بن بندار فرغانی است.
- «ابن البطائنی»: حسن بن علی بن ابو حمزه است.
- «بن بهلول»: تمیم است که ابن حبیب از وی روایت می کند.
- «بن تغلب»: ابان است.
- «بن جبله»: عبدالله است.
- «بن جبیر»: سعید است.
- «بن حازم»: منصور است.
- «ابن حبیب»: بکر بن عبدالله بن حبیب است.
- «بن الحجاج»: عبدالرحمن است.
- «بن حشیش»: محمد بن علی بن حشیش استاد شیخ است.
- «ابن حکیم»: معاویه است.
- «بن الحمامی»: ابوالحسن علی بن احمد بن عمر بن حفص مقری است.
- «ابن حمید»: عاصم است.
- «بن خالد»: سلیمان است و آن که از امام رضا علیه السّلام روایت می کند، حسین صیرفی است.
- «ابن زکریا القطان»: احمد بن یحیی بن زکریا است.
- «بن زیاد»: مسعده است.
- «بن سعید هاشمی»: حسن بن محمد بن سعید استاد صدوق است.
- «ابن السماک»: ابو عمرو عثمان بن عبدالله بن یزید دقاق است.
- «بن سیابه»: عبدالرحمن است.
- «بن شاذویه المؤدب»:
ص: 60
هو علی بن شاذویه. بن شمون: هو محمد بن حسن بن شمون. بن صدقة: هو مسعدة. بن الصلت: هو أحمد بن هارون بن الصلت الأهوازی. ابن صهیب: هو عبد الله، بن طریف، هو سعد. بن ظبیان: هو یونس. بن عامر: هو الحسین بن محمد بن عامر، و بعده عن عمه هو: عبد الله بن عامر. بن عبد الحمید: هو إبراهیم. بن عبدوس: هو عبد الواحد بن محمد بن عبدوس النیسابوری العطار. بن عصام: هو محمد بن محمد بن عصام الکلینی. ابن عطیة: هو مالک. بن عقدة: هو أحمد بن محمد بن سعید. و قد مر. ابن عمارة: هو جعفر بن محمد بن عمارة. بن عمیرة: هو سیف. ابن العیاشی: هو جعفر بن محمد بن مسعود. بن عیسی: هو أحمد بن عیسی. بن عیینة: هو سفیان. بن غزوان: هو محمد بن سعید بن غزوان. بن فرقد: هو یزید. ابن فضال: هو الحسن بن علی بن فضال. بن الفضل الهاشمی: هو إسماعیل. بن قتیبة: هو علی بن محمد بن قتیبة النیسابوری ابن قولویه: هو جعفر بن محمد بن قولویه. بن قیس: هو محمد. بن کلوب هو غیاث. ابن المتوکل: هو محمد بن موسی بن المتوکل. بن متیل: هو الحسن بن متیل الدقاق بن محبوب: هو الحسن. بن مخلد: هو أبو الحسن محمد بن محمد بن مخلد. قال الشیخ: أخبرنا قراءة علیه فی ذی الحجة سنة سبع عشرة و أربعمائة. ابن مراد: هو إسماعیل. بن مسرور: هو جعفر بن محمد بن مسرور. بن مسکان: هو عبد الله. بن معبد: هو علی. بن معروف: هو العباس. بن مقبرة: هو علی بن محمد بن الحسن أستاد الصدوق. ابن المغیرة: هو عبد الله. بن موسی: هو علی بن أحمد بن موسی أستاد الصدوق. ابن المهتدی: هو الحسن بن الحسین بن عبد العزیز بن المهتدی. ابن مهران: هو إسماعیل. بن مهرویه: هو علی بن مهرویه القزوینی. ابن مهزیار: هو علی. بن میمون: هو عبد الله المعبر عنه تارة بالقداح. ابن ناتانة: هو الحسین بن إبراهیم بن ناتانة. بن نباتة: هو الأصبغ. بن نوح: هو أیوب. بن الولید: هو محمد بن الحسن بن الولید. بن هاشم: هو إبراهیم والد علی. بن همام: هو إسماعیل، و یکنی أبا همام. بن یزید: هو یعقوب.
ص: 61
علی بن شاذویه است.
- «بن شمون»: محمد بن حسن بن شمون است.
- «بن صدقه»: مسعده است.
- «بن صلت»: احمد بن هارون بن صلت اهوازی است.
-«ابن صهیب»: عبدالله است.
- «بن طریف»: سعد است.
- «بن ظبیان»: یونس است.
- «بن عامر»: حسین بن محمد بن عامر و «عن عمه» بعد از آن، عبدالله بن عامر است.
- «بن عبدالحمید»: ابراهیم است.
- «بن عبدوس»: عبدالواحد بن محمد بن عبدوس نیشابوری عطار است.
- «بن عصام»: محمد بن محمد بن عصام کلینی است.
- «ابن عطیه»: مالک است.
- «بن عقده»: احمد بن محمد بن سعید است که گذشت.
- «ابن عماره»: جعفر بن محمد بن عماره است.
- «بن عمیره»: سیف است.
- «ابن عیاشی»: جعفر بن محمد بن مسعود است.
- «بن عیسی»: احمد بن عیسی است.
- «بن عیینه»: سفیان است.
- «بن غزوان»: محمد بن سعید بن غزوان است.
- «بن فرقد»: یزید است.
- «ابن فضال»: حسن بن علی بن فضال است.
- «بن فضل هاشمی»: اسماعیل است.
- «بن قتیبه»: علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری است.
- «ابن قولویه»: جعفر بن محمد بن قولویه است.
- «بن قیس»: محمّد است.
- «بن کلوب»: غیاث است.
- «ابن المتوکل»: محمد بن موسی بن متوکل است.
- «بن متیل»: حسن بن متیل دقاق است.
- «بن محبوب»: حسن است.
- «بن مخلد»: ابوالحسن محمد بن محمد بن مخلد. شیخ گفت: خبر داد مرا در ماه ذی الحجه سال 417، در حالی که کتاب را بر او قرائت می کردم.
- «ابن مراد»: اسماعیل است.
- «بن مسرور»: جعفر بن محمد بن مسرور است.
- «بن مسکان»: عبدالله است.
- «بن معبد»: علی است.
- «بن معروف»: عباس است.
- «بن مقبره»: علی بن محمد بن حسن استاد صدوق است.
- «ابن مغیره»: عبدالله است.
- «بن موسی»: علی بن احمد بن موسی استاد صدوق است.
- «ابن مهتدی»: حسن بن حسین بن عبدالعزیز بن مهتدی است.
- «ابن مهران»: اسماعیل است.
- «بن مهرویه»: علی بن مهرویه قزوینی است.
- «ابن مهزیار»: علی است.
- «بن میمون»: عبدالله که بعضی موقع از او به قداح تعبیر می کنم.
- «ابن ناتانه»: حسین بن ابراهیم بن ناتانه است.
- «بن نباته»: اصبغ بن نوح ایوب است.
- «بن الولید»: محمد بن حسن بن ولید است.
- «بن هاشم»: ابراهیم پدر علی است.
- «بن همام»: اسماعیل است که کنیه اش ابا همام می باشد.
- «بن یزید»: یعقوب است.
ص: 61
قال ابن شهرآشوب فی المناقب: کان جمع ذلک الکتاب بعد ما أذن لی جماعة من أهل العلم و الدیانة بالسماع و القراءة و المناولة و المکاتبة و الإجازة، فصح لی الروایة عنهم بأن أقول: حدثنی، و أخبرنی، و أنبأنی، و سمعت.
فأما طرق العامة فقد صح لنا إسناد البخاری: عن أبی عبد الله محمد بن الفضل الصاعدی الفراوی، و عن أبی عثمان سعید بن عبد الله العیار الصعلوکی، و عن الجنازی کلهم عن أبی المیثم الکشمهینی، عن أبی عبد الله، محمد الفربری، عن محمد بن إسماعیل بن المغیرة البخاری، و عن أبی الوقت عبد الأول بن عیسی السنجری، عن الداودی عن السرخسی، عن الفربری، عن البخاری.
إسناد مسلم: عن الفراوی، عن أبی الحسین عبد الغافر الفارسی النیسابوری عن أبی أحمد محمد بن عمرویه الجلودی، عن أبی إسحاق إبراهیم بن محمد الفقیه عن أبی الحسین مسلم بن الحجاج النیسابوری.
إسناد الترمذی: عن أبی سعید محمد بن أحمد الصفار الإصفهانی، عن أبی القاسم الخزاعی، عن أبی سعید بن کلیب الشاشی، عن أبی عیسی محمد بن عیسی بن سورة الترمذی.
إسناد الدارقطنی: عن أبی بکر محمد بن علی بن یاسر الجیانی، عن المنصوری عن أبی الحسن المهرابی، عن أبی الحسن علی بن مهدی الدارقطنی.
إسناد معرفة أصول الحدیث: عن عبد اللطیف بن أبی سعد البغدادی الإصفهانی عن أبی علی الحداد، عن الحاکم أبی عبد الله محمد بن عبد الله النیسابوری ابن الربیع. (1)
إسناد الموطأ: عن القعنبی و عن معی، عن یحیی بن یحیی من طریق محمد بن الحسن، عن مالک بن أنس الأصبحی.
ص: 62
فصل پنجم: در بیان یادآوری موارد لازم از پیشگفتار بعضی منابع بحار الانوار
ابن شهر آشوب در مناقب گوید: «بعد از آنکه اهل علم و دین اجازه شنیدن، قرائت، کتابت و مناوله را به من دادند، تا جایی که روایت من از آنان صحیح بوده و می توانم بگویم به من حدیث گفته یا خبر داده یا روایت کرده یا شنیده ام، در پی اجازه فوق بود که کتاب مناقب را تألیف نمودم.»
«اسناد کتاب های اهل سنت»
طریق اهل سنت به بخاری: از طریق زیر صحیح است: «از ابو عبدالله محمد بن فضل صاعدی فراوی و از ابو عثمان سعید بن عبدالله عیار معلوکی و از جنازی همه از ابو میثم کشمیفی، از ابو عبدالله محمد فربری، از محمد بن اسماعیل بن مغیره بخاری، و از ابو الوقت عبدالاول بن عیسی سنجری، از داودی، از سرخسی، از فربدی، از بخاری.»
طریق ما به مسلم چنین است: «از فراوی، از ابوالحسین عبدالغافر فارسی نیشابوری، از ابو احمد محمد بن عمرویه جلودی، از ابو اسحاق ابراهیم بن محمد فقیه، از ابوالحسین مسلم بن حجاج نیشابوری.»
اسناد ترمذی چنین است: «از ابو سعید محمد بن احمد صفار اصفهانی، از ابو قاسم خزاعی، از ابو سعید بن کلیب شاشی، از ابو عیسی محمد بن عیسی بن سوره ترمذی.
اسناد دارقطنی چنین است: »از ابوبکر محمد بن علی بن یاسر جیانی، از منصوری، از ابوالحسن مهرابی، از ابوالحسن علی بن مهدی دارقطنی.
اسناد «معرفة اصول الحدیث» چنین است: از عبدالطیف بن ابو سعد بغدادی اصفهانی، از ابوعلی حداد، از حاکم ابو عبدالله محمد بن عبدالله نیشابوری ابن ربیع.
اسناد «الموطا» چنین است: «از قازبی و ازمعی، از یحیی بن یحیی، از طریق محمد بن حسن، از مالک بن انس اصبحی.»
ص: 62
إسناد مسند أبی حنیفة: عن أبی القاسم بن صفوان الموصلی، عن أحمد بن طوق عن نصر بن المرخی، عن أبی القاسم الشاهد العدل.
إسناد مسند الشافعی: عن الجیانی، عن أبی القاسم الصوفی، عن محمد بن علی الساوی، عن أبی العباس الأصم، عن الربیع، عن محمد بن إدریس الشافعی.
إسناد مسند أحمد و الفضائل: عن أبی سعد بن عبد الله الدجاجی، عن الحسن بن علی المذهب، عن أبی بکر بن مالک القطیفی، عن عبد الله بن أحمد بن محمد بن حنبل، عن أبیه.
إسناد مسند أبی یعلی: عن أبی القاسم الشحامی، عن أبی سعید الکنجرودی، عن أبی عمرو الجبری، عن أبی یعلی أحمد المثنی الموصلی.
إسناد تاریخ الخطیب: عن عبد الرحمن بن بهریق القزاز البغدادی، عن الخطیب أبی بکر الثابت البغدادی.
إسناد تاریخ النسوی. عن أبی عبد الله المالکی، عن محمد بن الحسین بن الفضل القطان عن درستویه النخعی، عن یعقوب بن سفیان النسوی.
إسناد الطبری: عن القطیفی، عن أبی عبد الرحمن السلمی، عن عمرو بن محمد بإسناده عن محمد بن جریر بن برید الطبری، و هذا إسناد تاریخ أبی الحسن أحمد بن یحیی بن جابر البلاذری.
إسناد تاریخ علی بن مجاهد: عن القطیفی، عن السلمی، عن أبی الحسن علی بن محمد دلویه القنطری، عن المأمون بن أحمد، عن عبد الرحمن بن محمد الدجاج، عن ابن جریح، عن ابن مجاهد.
إسناد تاریخی أبی علی الحسن البیهقی السلامی، و أبی علی مسکویه: عن أبی منصور محمد بن حفدة العطاری الطوسی، عن الخطیب أبی زکریا التبریزی بإسناده إلیهما.
إسناد کتابی المبتدأ عن وهب بن منبه الیمانی و أبی حذیفة. حدثنا القطیفی، عن الثعلبی، عن محمد بن الحسن الأزهری، عن الحسن بن محمد العبدی، عن عبد المنعم بن إدریس، عنهما.
ص: 63
اسناد «مسند ابو حنیفه» چنین است: «از ابوالقاسم بن صفوان موصلی، از احمد بن طوق، از نصر بن مرخی، از ابوالقاسم شاهد عدل.»
اسناد «مسند شافعی» چنین است: «از جیانی، از ابوالقاسم صوفی، از محمد بن علی ساوی، از ابو عباس اصم، از ربیع، از محمد بن ادریس شافعی.»
اسناد «مسند احمد» و «فضائل» چنین است: «از ابو سعد بن عبدالله دجاجی، از حسن بن علی المذهب، از ابوبکر بن مالک قطیفی، از عبدالله بن احمد بن محمد بن حنبل، از پدرش.
اسناد «مسند ابویعلی» چنین است: «از ابوالقاسم شحامی، از ابو سعید کنجرودی، از ابو عمرو جبری، از ابویعلی احمد مثنی موصلی.»
اسناد «تاریخ» خطیب چنین است: «از عبدالرحمن بن بهریق قزاز بغدادی، از خطیب ابوبکر ثابت بغدادی.
اسناد «تاریخ» نسوی چنین است: «از ابو عبدالله مالکی، از محمد بن حسین بن فضل قطان، از درستویه نخعی، از یعقوب بن سفیان نسوی.»
اسناد طبری چنین است: «از قطیفی، از ابو عبدالرحمن سلمی، از عمرو بن محمد به اسنادش از محمد بن جریر بن برید طبری و این اسناد تاریخ ابوالحسن احمد بن یحیی بن جابر بلاذری، اسناد تاریخ علی بن مجاهد، از قطیفی، از سلمی، از ابوالحسن علی بن محمد دلویه قنطری، از مامون بن احمد از عبدالرحمن بن محمد دجاج، از ابن جریح، از ابن مجاهد.»
اسناد دو کتاب «تاریخ» ابوعلی حسن بیهقی سلامی و ابوعلی مسکویه چنین است: «از ابو منصور محمد بن حفده عطاری طوسی، از خطیب ابو زکریا تبریزی با اسناد خودش به آنها.»
اسناد دو کتاب «المبتدأ» تألیف وهب بن منبه یمانی و ابو حذیفه چنین است: «قطیفی از ثعلبی، از محمد بن حسن ازهری، از حسن بن محمد عبدی، از عبدالمنعم بن ادریس، از آن دو روایت کرد.»
ص: 63
إسناد الأغانی: عن الفصیحی، عن عبد القاهر الجرجانی، عن عبد الله بن حامد، عن محمد بن محمد، عن علی بن عبد العزیز الیمانی، عن أبی الفرج علی بن الحسین الإصفهانی. و هذا إسناد فتوح الأعثم الکوفی.
إسناد سنن السجستانی: عن أبی الحسن الأنبوسی، عن أبی العباس أبی علی التستری، عن الهاشمی، عن اللؤلؤئی، عن أبی داود سلیمان بن الأشعث السجستانی.
إسناد سنن اللالکائی: عن أبی بکر أحمد بن علی الطرثیثی، عن أبی القاسم هبة الله بن الحسین الطبری اللالکائی.
إسناد سنن ابن ماجة: عن ابن الناظر البغدادی، عن المقری القزوینی، عن ابن طلحة بن المنذر، عن أبی الحسن القطان، عن أبی عبد الله البرقی، عن أبی القاسم بن أحمد الخزاعی، عن الهیثم بن کلیب الشاشی، عن أبی عیسی الترمذی. و هذا إسناد شرف المصطفی عن أبی سعید الخرکوشی.
إسناد حلیة الأولیاء: عن عبد اللطیف الإصفهانی، عن أبی علی الحداد، عن أبی نعیم أحمد بن عبد الله الإصفهانی.
إسناد إحیاء علوم الدین: عن أحمد الغزالی، عن أخیه أبی حامد محمد بن محمد الغزالی الطوسی.
إسناد العقد: عن محمد بن منصور السرخسی، عمن رواه، عن أبی عبد ربه الأندلسی.
إسناد فضائل السمعانی: عن شهرآشوب بن أبی نصر بن أبی الجیش السروی جدی، عن أبی المظفر عبد الملک السمعانی.
إسناد فضائل بن شاهین: عن أبی عمرو الصوفی، عن القاضی أبی محمد المزیدی، عن أبی حفص عمر بن شاهین المروزی.
إسناد فضائل الزعفرانی: عن یوسف بن آدم المراغی مسندا إلی محمد بن الصباح الزعفرانی.
إسناد فضائل العکبری: عن أبی منصور ماشادة الإصفهانی، عن مشیخته، عن عبد الملک بن عیسی العکبری.
ص: 64
اسناد «اغانی» چنین است: «از فصیحی، از عبدالقاهر جرجانی، از عبدالله بن حامد، از محمد بن محمد، از علی بن عبدالعزیز یمانی، از ابوالفرج علی بن حسین اصفهانی و این اسناد فتوح اعثم کوفی است.»
اسناد «سنن سجستانی» چنین است: «از ابوالحسن انبوسی، از ابوالعباس ابوعلی تستری، از هاشمی، از لؤلؤی، از ابوداود سلیمان بن اشعث سجستانی.»
اسناد «سنن اللالکائی» چنین است: «از ابوبکر احمد بن علی طرثیثی، از ابوالقاسم هبة الله بن حسین طبری لالکائی.»
اسناد «سنن ابن ماجه» چنین است: «از ابن ناظر بغدادی، از مقری قزوینی، از ابن طلحه بن منذر، از ابوالحسن قطان، از ابو عبدالله برقی، از ابوالقاسم بن احمد خزاعی، از هیثم بن کلیب شاشی، از ابو عیسی ترمذی و این اسناد شرف المصطفی از ابو سعید خرگوشی است.»
اسناد «حلیة الأولیاء» چنین است: «از عبداللطیف اصفهانی، از ابوعلی حداد، از ابو نعیم احمد بن عبدالله اصفهانی.»
اسناد «احیاء علوم الدین» چنین است: «از احمد غزالی، از برادرش ابو حامد محمد بن محمد غزالی طوسی.»
اسناد «العقد» چنین است: «از محمد بن منصور سرخسی، از کسی که آن را از ابوعبد ربه اندلسی روایت کرده است.»
اسناد «فضائل سمعانی» چنین است: «از شهرآشوب بن ابو نصر بن ابوجیش سروی پدر بزرگم، از ابو مظفر عبدالملک سمعانی.»
اسناد «فضائل بن شاهین» چنین است: «از ابو عمرو صوفی، از قاضی ابو محمد مزیدی، از ابو حفص عمر بن شاهین مروزی.»
اسناد «فضائل زعفرانی» چنین است: «از یوسف بن آدم مراغی با سلسله سند تا محمد بن صباح زعفرانی می رسد.»
اسناد «فضائل عکبری» چنین است: «از ابو منصور ماشاده اصفهانی، از استادانش، از عبدالملک بن عیسی عکبری.»
ص: 64
إسناد مناقب ابن شاهین: عن المنتهی ابن أبی زید بن کیابکی الجبنی الجرجانی، عن الأجل المرتضی الموسوی، عن المصنف.
إسناد مناقب ابن مردویه: عن الأدیب أبی العلاء، عن أبیه أبی الفضل الحسن بن زید، عن أبی بکر بن مردویه الإصفهانی.
إسناد أمالی الحاکم: عن المهدی بن أبی حرب الحسنی الجرجانی، عن الحاکم النیسابوری.
إسناد مجموع ابن عقدة أبی العباس أحمد بن محمد، و معجم أبی القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی، بحق روایتی عن أبی العلاء العطار الهمدانی، بإسناده عنهما.
إسناد الوسیط و کتاب الأسباب و النزول: عن أبی الفضائل محمد الیهینی، عن أبی الحسن علی بن أحمد الواحدی.
إسناد معرفة الصحابة: عن عبد اللطیف البغدادی، عن والده أبی سعید، عن أبی یحیی بن مندة، عن والده.
إسناد دلائل النبوة و الجامع: عن الحسین بن عبد الله المروزی، عن أبی النصر العاصمی، عن أبی العباس البغوی، عن أبی بکر أحمد بن الحسین البیهقی.
إسناد أحادیث علی بن أحمد الجوهری و أحادیث شعبة بن الحجاج: عن محمد البغوی، عن الجراحی، عن المحبوی، عن أبی عیسی، عمن رواها، عنهما.
إسناد المغازی: عن الکرمانی، عن أبی الحسن القدوسی، عن الحسین بن صدیق الزورعنجی، عن محمد بن إسحاق الواقدی.
إسناد البیان و التبیین و الغرة و الفتیا: عن الکرمانی، عن أبی سهل الأنماطی، عن أحمد بن محمد، عن أبی عبد الله بن محمد الخازن، عن علی بن موسی القمی، عن عمرو بن بحر الجاحظ.
إسناد غریب القرآن: عن القطیفی، عن أبیه، عن أبی بکر محمد بن عزیز العزیزی السجستانی.
إسناد شوف العروس: عن القاضی، عن أبی عبد الله الدامغانی.
ص: 65
اسناد «مناقب ابن شاهین» چنین است: «از منتهی ابن ابو زید بن کیابکی جبنی جرجانی، از سید جلیل القدر مرتضی موسوی، از مصنف.»
اسناد «مناقب ابن مردویه» چنین است: «از ادیب ابوالعلاء، از پدرش ابوالفضل حسن بن زید، از ابوبکر بن مردویه اصفهانی.»
اسناد «امالی حاکم» چنین است: «از مهدی بن ابو حرب حسنی جرجانی، از حاکم نیشابوری.»
اسناد «مجموع» ابن عقده ابوالعباس احمد بن محمد و «معجم» ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی از طریق روایت من چنین است: «از ابوالعلاء عطار همدانی به اسناد ایشان از آن دو نفر.»
اسناد «الوسیط» و کتاب «اسباب النزول» چنین است: «از ابوالفضائل محمد یهینی، از ابوالحسن علی بن احمد واحدی.»
اسناد «معرفة الصحابه» چنین است: «از عبداللطیف بغدادی، از پدرش ابو سعید، از ابو یحیی بن منده، از پدرش.»
اسناد «دلائل النبوة» و «الجامع» چنین است: «از حسین بن عبدالله مروزی، از ابوالنصر عاصمی، از ابوالعباس بغوی، از ابوبکر احمد بن حسین بیهقی.»
اسناد «احادیث علی بن احمد جوهری» و «احادیث شعبة بن حجاج» چنین است: «از محمد بغوی، از جراحی، از محبوی، از ابو عیسی، از کسی که حدیث را از آن دو نفر روایت کرده است.»
اسناد «المغازی» چنین است: «از کرمانی، از ابوالحسن قدوسی، از حسین بن صدیق زورعنجی، از محمد بن اسحاق واقدی.»
اسناد «البیان و التبیین» و «الغرة و الفتیا» چنین است: «از کرمانی، از ابو سهل انماطی، از احمد بن محمد، از ابو عبدالله بن محمد خازن، از علی بن موسی قمی، از عمرو بن بحر جاحظ.»
اسناد «غریب القرآن» چنین است: «از قطیفی، از پدرش، از ابوبکر محمد بن عزیز عزیزی سجستانی.»
اسناد «شوف عروس» چنین است: «از قاضی، از ابو عبدالله دامغانی.»
ص: 65
إسناد عیون المجالس: عن القطیفی، عن أبی عبد الله طاهر بن محمد بن أحمد الخریلوی.
إسناد المعارف و عیون الأخبار و غریب الحدیث و غریب القرآن: عن الکرمانی عن أبیه، عن جده، عن محمد بن یعقوب، عن أبی بکر المالکی، عن عبد الله بن مسلم بن قتیبة.
إسناد غریب الحدیث: عن القطیفی، عن السلمی، عن أبی محمد دعلج، عن أبی عبید القاسم بن سلام. و هذا إسناد کامل أبی العباس المبرد.
إسناد نزهة القلوب: عن القطیفی و شهرآشوب جدی کلیهما، عن أبی إسحاق الثعلبی.
إسناد أعلام النبوة: عن عمر بن حمزة العلوی الکوفی، عمن رواه، عن القاضی أبی الحسن الماوردی.
إسناد الإبانة و کتاب اللوامع: عن مهدی بن أبی حرب الحسنی، عن أبی سعید أحمد بن عبد الملک الخرکوشی.
إسناد دلائل النبوة و کتاب جوامع الحلم: عن عبد العزیز، عن أحمد الحلوانی عن أبی الحسن بن محمد الفارسی، عن أبی بکر محمد بن علی بن إسماعیل القفال الشاشی.
إسناد نزهة الأبصار: عن شهرآشوب، عن القاضی أبی المحاسن الرویانی، عن أبی الحسن علی بن مهدی المامطیری.
إسناد المحاضرات من باب المفردات: عن الهیثم الشاشی عن القاضی، عن بزی عن أبی بکر بن علی الخزاعی عن أبی القاسم الراغب الإصفهانی.
إسناد الإبانة: عن الفزاری، عن أبی عبد الله الجوهری، عن القطیفی، عن عبد الله بن أحمد بن حنبل، عن أبیه، عن أبی عبد الله محمد بن بطة العکبری.
إسناد قوت القلوب: عن القطیفی، عن أبیه، عن أبی القاسم الحسن بن محمد، عن أبی یعقوب یوسف بن منصور السیاری.
إسناد الترغیب و الترهیب: عن أبی العباس أحمد الإصفهانی، عن أبی القاسم الإصفهانی.
ص: 66
اسناد «عیون المجالس» چنین است: «از قطیفی، از ابو عبدالله طاهر بن محمد بن احمد خریلوی.»
اسناد «المعارف» و «عیون الأخبار» و «غریب الحدیث» و «غریب القرآن» چنین است: «از کرمانی، از پدرش، از پدر بزرگش، از محمد بن یعقوب، از ابوبکر مالکی، از عبدالله بن مسلم بن قتیبه.»
اسناد «غریب الحدیث» چنین است: «از قطیفی، از سلمی، از ابو محمد دعلج، از ابو عبیدالقاسم بن سلام و این اسناد «الکامل» ابوالعباس مبرد است.»
اسناد «نزهه القلوب» چنین است: «از قطیفی و شهرآشوب پدر بزرگ هر دو از ابو اسحاق ثعلبی.»
اسناد «اعلام النبوه» چنین است: «از عمر بن حمزه علوی کوفی، از کسی که از وی روایت نموده از قاضی ابوالحسن ماوردی.»
اسناد «الإبانه» و کتاب «اللوامع» چنین است: «از مهدی بن ابو حرب حسنی، از ابو سعید احمد بن عبدالملک خرگوشی.»
اسناد «دلائل النبوه» و کتاب «جوامع الکلم» چنین است: «از عبدالعزیز، از احمد حلوانی، از ابوالحسن بن محمد فارسی، از ابوبکر محمد بن علی بن اسماعیل قفال شاشی.»
اسناد «نزهه الأبصار» چنین است: «از شهرآشوب، از قاضی ابومحاسن رویانی، از ابوالحسن علی بن مهدی مامطیری.»
اسناد «المحاضرات من باب المفردات» چنین است: «از هیثم شاشی، از قاضی، از بزی، از ابوبکر بن علی خزاعی، از ابوالقاسم راغب اصفهانی.
اسناد «الإبانه» چنین است: «از الفزاری، از ابو عبدالله جوهری، از قطیفی، از عبدالله بن احمد بن حنبل، از پدرش، از ابو عبدالله محمد بن بطه عکبری.»
اسناد «قوت القلوب» چنین است: «از قطیفی، از پدرش، از ابوالقاسم حسن بن محمد، از ابو یعقوب یوسف بن منصور سیاری.»
اسناد «الترغیب و الترهیب» چنین است: «از ابوالعباس احمد اصفهانی، از ابوالقاسم اصفهانی.»
ص: 66
إسناد کتاب أبی الحسن المدائنی: عن القطیفی، عن أبی بکر محمد بن عمر بن حمدان عن إبراهیم بن محمد بن سعید النحوی.
إسناد الدارمی و إعتقاد أهل السنة: عن أبی حامد محمد بن محمد، عن زید بن حمدان المنوچهری، عن علی بن عبد العزیز الأشنهی. و حدثنی محمود بن عمر الزمخشری بکتاب الکشاف، و الفائق، و ربیع الأبرار. و أخبرنی الکباشین و نمیر شهردار الدیلمی بالفردوس. و أنبأنی أبو العلاء العطار الهمدانی بزاد المسافر. و کاتبنی الموفق بن أحمد المکی خطیب خوارزم بالأربعین. و روی لی القاضی أبو السعادات الفضائل. و ناولنی أبو عبد الله محمد بن أحمد النطنزی الخصائص العلویة. و أجاز لی أبو بکر محمد بن مؤمن الشیرازی روایة کتاب ما نزل من القرآن فی علی علیه السلام و کثیرا ما أسند إلی أبی الغرین کلاش العکبری. و أبی الحسن العاصمی الخوارزمی، و یحیی بن سعدون القرطی، و أشباههم.
و أما أسانید التفاسیر و المعانی فقد ذکرتها فی الأسباب و النزول، و هی تفسیر البصری، و الطبری و القشیری، و الزمخشری، و الجبائی، و الطائی، و السدی، و الواقدی و الواحدی، و الماوردی، و الکلبی، و الثعلبی، و الوالبی، و قتادة، و القرطی، و مجاهد، و الخرکوشی، و عطاء بن ریاح، و عطاء الخراسانی، و وکیع، و ابن جریح، و عکرمة، و النقاشی، و أبی العالیة، و الضحاک، و ابن عیینة، و أبی صالح، و مقاتل، و القطان، و السمان، و یعقوب بن سفیان، و الأصم، و الزجاج، و الفراء، و أبی عبید، و أبی العباس و النجاشی، و الدمیاطی، و العوفی، و النهدی، و الثمالی، و ابن فورک، و ابن حبیب.
فأما أسانید کتب أصحابنا فأکثرها عن الشیخ أبی جعفر الطوسی، حدثنا بذلک أبو الفضل الداعی (1)بن علی الحسینی السروی، و أبو الرضا فضل الله (2)بن علی الحسینی القاسانی، و عبد الجلیل (3)بن عیسی بن عبد الوهاب الرازی، و أبو الفتوح أحمد بن (4)
ص: 67
اسناد «کتاب ابوالحسن مدائنی» چنین است: «از قطیفی، از ابوبکر محمد بن عمر بن حمدان، از ابراهیم بن محمد بن سعید نحوی.»
اسناد «الدارمی» و «اعتقاد اهل السنة» چنین است: از ابو حامد محمد بن محمد، از زید بن حمدان منوچهری، از علی بن عبدالعزیز اشنهی و حدیث کرد ما را محمود بن عمر زمخشری به کتاب «الکشاف» و «الفائق» و «ربیع الأبرار» و خبر داد مرا کباشین و نمیر شهردار دیلمی به «الفردوس» و «زاد المسافر» و مکاتبه کرد با من موفق بن احمد مکی خطیب خوارزم به «الاربعین» و روایت کرد برای من قاضی ابوالسعادات «الفضائل» را و مناوله کرد مرا ابو عبدالله محمد بن احمد نطنزی «الخصائص العلویه» را و اجازه داد برایم ابوبکر محمد بن مؤمن شیرازی روایت کتاب «ما نزل من القرآن فی علی علیه السّلام» و بسیاری اوقات ابوالغرین کلاش عکبری و ابوالحسن عاصمی خوارزمی و یحیی بن سعدون قرطی و امثال ایشان به سوی من سند داد.»
اما سندهای کتاب های تفسیری و معانی که آنها را در کتاب «الأسباب النزول» ذکر کرده ام و کتاب های تفسیری عبارتند: از تفسیر بصری، طبری، قشیری، زمخشری، جبائی، طائی، سدی، واقدی، واحدی، ماوردی، کلبی، ثعلبی، والبی، قتاده، قرطی، مجاهد، خرگوشی، عطاء بن ریاح، عطاء خراسانی، وکیع، ابن جریح، عکرمه، نقاشی، ابوالعالیه، ضحاک، ابن عیینه، ابو صالح، مقاتل، قطان، سمان، یعقوب بن سفیان، اصم، زجاج، فراء، ابوعبید، ابوالعباس، نجاشی، دمیاطی، عوفی، نهدی، ثمالی، ابن فورک و ابن حبیب.
و اما اسناد کتاب های اصحاب ما؛ پس بسیاری آنها از شیخ ابو جعفر طوسی است که ما را به آن ابوالفضل داعی بن علی حسینی سروی، ابوالرضا فضل الله بن علی حسینی کاشانی، عبدالجلیل بن عیسی بن عبدالوهاب رازی، ابوالفتوح احمد بن
ص: 67
حسین بن علی الرازی، و محمد و علی (1)ابنا علی بن عبد الصمد النیسابوری، و محمد بن (2)الحسن الشوهانی، و أبو علی الفضل (3)بن الحسن بن الفضل الطبرسی، و أبو جعفر محمد (4)بن علی بن الحسن الحلبی، و مسعود (5)بن علی الصوابی، و الحسین (6)بن أحمد بن علی بن طحال المقدادی، و علی (7)بن شهرآشوب السروی والدی، کلهم عن الشیخین المفیدین أبی علی الحسن (8)بن محمد بن الحسن الطوسی، و أبی الوفاء عبد الجبار (9)بن علی المقری الرازی، عنه.
و حدثنا أیضا المنتهی (10)بن أبی زید بن کبابکی الحسینی الجرجانی، و محمد (11)بن الحسن الفتال النیسابوری، و جدی شهرآشوب، عنه أیضا سماعا، و قراءة، و مناولة، و إجازة بأکثر کتبه و روایاته.
و أما أسانید کتب الشریفین المرتضی و الرضی و روایاتهما، فعن السید أبی الصمصام
ص: 68
حسین بن علی رازی، محمد و علی پسران علی بن عبدالصمد نیشابوری، محمد بن حسن شوهانی، ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی، ابو جعفر محمد بن علی بن حسن حلبی، مسعود بن علی صوابی، حسین بن احمد بن علی بن طحال مقدادی، علی بن شهرآشوب سروی، حدیث کرده اند. پدرم تماماً از دو شیخ بزرگوار صاحب افاده، ابوعلی حسن بن محمد بن حسن طوسی و ابوالوفاء عبدالجبار بن علی مقری رازی از شیخ طوسی حدیث کرده است.
و منتهی بن ابوزید بن کبابکی حسینی گرگانی، محمد بن حسن فتال نیشابوری و پدر بزرگم شهرآشوب نیز از وی به طریق سماع و قرائت و مناوله و اجازه، بسیاری از کتاب ها و روایاتش را نیز به ما حدیث کرد.
اما اسناد کتاب های سید مرتضی و سید رضی و روایات آنها چنین است: از سید ابوالصمصام
ص: 68
ذی الفقار (1)بن معبد الحسنی المروزی، عن أبی عبد الله محمد بن علی الحلوانی (2)عنهما، و بحق روایتی عن السید المنتهی، عن أبیه أبی زید و عن محمد بن علی الفتال الفارسی، عن أبیه الحسن، کلیهما عن المرتضی. و قد سمع المنتهی و الفتال بقراءة أبویهما علیه أیضا، و ما سمعنا من القاضی الحسن الأسترآبادی، عن ابن المعافی بن قدامة، عنه أیضا و ما صح لنا من طریق الشیخ أبی جعفر، عنه. و روی السید المنتهی، عن أبیه، عن الشریف الرضی.
و أما أسانید کتب الشیخ المفید فعن أبی جعفر و أبی القاسم ابنی کمیح، عن أبیهما عن ابن البراج، عن الشیخ. و من طرق أبی جعفر الطوسی أیضا عنه.
و أما أسانید کتب أبی جعفر بن بابویه: عن محمد و علی ابنی علی بن عبد الصمد، عن أبیهما، عن أبی البرکات علی بن الحسین الحسینی الخوزی، عنه. و کذلک من روایات أبی جعفر الطوسی.
و أما أسانید کتب ابن شاذان، و ابن فضال، و ابن الولید، و ابن الحاسر، و علی بن إبراهیم، و الحسن بن حمزة، و الکلینی، و الصفوانی، و العبدکی، و الفلکی، و غیرهم فهو علی ما نص علیها أبو جعفر الطوسی فی الفهرست.
و حدثنی الفتال بالتنویر فی معانی التفسیر، و بکتاب روضة الواعظین، و بصیرة المتعظین. و أنبأنی الطبرسی بمجمع البیان لعلوم القرآن، و بکتاب إعلام الوری بأعلام الهدی. و أجاز لی أبو الفتوح روایة روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن. و ناولنی أبو الحسن البیهقی حلیة الأشراف، و قد أذن لی الآمدی فی روایة غرر الحکم. و وجدت بخط أبی طالب الطبرسی کتابه الإحتجاج. و ذلک مما یکثر تعداده، و لا یحتاج إلی
ص: 69
ذوالفقار بن معبد حسنی مروزی، از ابو عبدالله محمد بن علی حلوانی از آن دو و به روایت خودم از سید منتهی، از پدرش ابوزید و از محمد بن علی فتال فارسی، از پدرش حسن که آن هر دو از مرتضی روایت کرده اند که منتهی و فتال با قرائت پدر آن دو بر وی نیز شنیده است آن چیزی را که ما از قاضی حسن استرآبادی، از ابن معافی بن قدامه، از وی نیز شنیدیم، و آنچه برای ما صحیح است، روایت آن از طریق شیخ ابو جعفر از ایشان است و سید منتهی از پدرش، از سید رضی روایت کرده است.
اما اسناد کتاب های شیخ مفید چنین است: از ابو جعفر و ابوالقاسم فرزندان کمیح، از پدرشان، از ابن براج، از شیخ و از طریق ابو جعفر طوسی ایضا از شیخ مفید.
اما اسناد کتاب های ابو جعفر بن بابویه از محمد و علی، پسران علی بن عبدالصمد، از پدر ایشان، از ابوالبرکات علی بن حسین حسینی خوزی، از ابو جعفر بن بابویه و همچنین است اسناد روایات ابو جعفر طوسی.
اما اسناد کتاب های ابن شاذان، ابن فضال، ابن ولید، ابن حاسر، علی بن ابراهیم، حسن بن حمزه، کلینی، صفوانی، عبدکی، فلکی و غیر ایشان. پس آن بنا بر چیزی است که ابو جعفر طوسی در کتاب فهرست به آن تصریح نموده است.
و فتال به «التنویر فی معانی التفسیر» و به کتاب «روضة الواعظین و بصیرة المتعظین» مرا حدیث کرد .
و طبرسی مرا به کتاب «مجمع البیان لعلوم القرآن» و به کتاب «اعلام الوری باعلام الهدی» خبر داد.
و ابوالفتوح روایت کتاب «روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن» را برایم اجازه داد و ابوالحسن بیهقی «حلیه الأشراف» را برایم مناوله کرد و آمُدِی روایت «غرر الحکم» را برایم اجازه داد.
تعداد نسخه های کتاب «احتجاج» طبرسی فراوان است
ص: 69
ذکره لاجتماعهم علیه و ما هذا إلا جزء من کل، و لا أنا - علم الله تعالی - إلا معترف بالعجز و التقصیر کما قال أبو الجوائز.
رویت و ما رویت من الروایة
و کیف و ما انتهیت إلی نهایة
و للأعمال غایات تناهی
و إن طالت و ما للعلم غایة
و قد قصدت فی هذا الکتاب من الاختصار علی متون الأخبار، و عدلت عن الإطالة و الإکثار و الاحتجاج من الظواهر، و الاستدلال علی فحواها، و حذفت أسانیدها لشهرتها، و لإشارتی إلی رواتها و طرقها و الکتب المنتزعة منها لتخرج بذلک عن حد المراسیل، و تلحق بباب المسندات.
و ربما تتداخل الأخبار بعضها فی بعض، و یختصر منها موضع الحاجة، أو نختار ما هو أقل لفظا، أو جاءت غریبة من مظان بعیدة، أو وردت منفرة محتاجة إلی التأویل فمنها: ما وافقه القرآن، و منها: ما رواه خلق کثیر حتی صار علما ضروریا یلزمهم العمل به، و منها: ما بقیت آثارها رؤیة أو سمعا، و منها: ما نطقت به الشعراء و الشعرورة، لتبذلها، فظهرت مناقب أهل البیت علیهم السلام بإجماع موافقیهم و إجماعهم حجة علی ما ذکر فی غیر موضع، و اشتهرت علی ألسنة مخالفیهم علی وجه الاضطرار، و لا یقدرون علی الإنکار، علی ما أنطق الله به رواتهم، و أجراها علی أفواه ثقاتهم، مع تواتر الشیعة بها و ذلک خرق العادة، و عظة لمن تذکر، فصارت الشیعة موفقة لما نقلته میسرة، و الناصبة مخیبة فیما حملته مسخرة لنقل هذه الفرقة ما هو دلیل لها فی دینها، و حمل تلک ما هو حجة لخصمها دونها، و هذا کاف لمن أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ و إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ و تذکرة للمتذکرین، و لطف من الله تعالی للعالمین.
هذا آخر ما نقلناه عن المناقب. و لنذکر ما وجدناه فی مفتتح تفسیر الإمام العسکری صلوات الله علیه. قال الشیخ أبو الفضل شاذان بن جبرئیل بن إسماعیل القمی أدام الله تأییده: حدثنا السید محمد بن شراهتک (1)الحسنی الجرجانی، عن السید أبی جعفر
ص: 70
و علماء بر آن توافق نظر دارند و نیازمند تذکر نیست. و نسخه ای که من به خط ابوطالب طبرسی مؤلف احتجاج یافتم، جزئی از کل است و خدا می داند که جز اعتراف به عجز و تقصیر چاره ندارم، چنان که ابوالجوائز گفته:
روایت کردم ولی گویا روایت نکرده ام، چگونه ادعای روایت کنم، در حالی که به آخر نرسیده ام
کارهای ما دارای اهدافی است که پایان می پذیرد، هر چند طولانی باشد، ولی علم نهایت ندارد
و من در این کتاب راه اختصار را برگزیده و فقط متون اخبار را آورده ام و از طولانی کردن و زیاده گویی پرهیز نمودم و نخواستم از ظواهر بر معنای آن استدلال کنم.
اسناد روایات را به دلیل اشاره ام به راویان و طرق اخبار و کتبی که از آنها روایت نقل کرده ام، حذف نمودم، زیرا با توجه به مطلب فوق، اخبار از مرسل بودن
خارج و ملحق به اخبار مسند می گردد و بعلاوه اینکه شهرت اخبار نیز دلیل حذف اسناد بوده است.
گاهی برخی اخبار در بعضی دیگر تداخل می نمایند و ما روایت مورد نیاز را مختصر یا روایتی را که لفظ آن اندک باشد بر می گزینیم. گاهی برخی اخبار غریب و از ذهن عادی دور است و از جایگاه دوری رسیده یا نامأنوس است که محتاج به تأویل می باشد که این اخبار بر چند دسته اند:
1) برخی موافق قرآنند.
2) برخی را گروه زیادی روایت کرده اند، تا جایی که علم ضروری و لازم العمل گردیده است.
3) آثار بعضی باقی مانده که به صورت دیداری یا شنیداری است.
4) بعضی را شاعران یا شاعران شعرباف و ضعیف به صورت شعر در آورده اند تا آنها را در مجالس بخوانند. در نتیجه مناقب اهل بیت اجماعاً آشکار است و اجماع آنان هم حجت است و مخالفان اهل بیت علیه السّلام نیز به ناچار، زبان به مناقب اهل بیت علیهم السّلام گشوده اند و قادر بر انکار نیستند، زیرا راویان و ثقات آنان نیز مناقب اهل بیت را بیان کرده اند. بعلاوه اینکه روایات فضایل اهل بیت، نزد شیعه متواتر است و این خود نوعی معجزه و پندی برای پندگیران است، در نتیجه شیعه در نقل روایات موفق و دشمنان اهل بیت مأیوس و تحت تأثیر شیعه قرار دارند. (به خاطر همان روایاتی را که خود روایت می کنند)، این روایات متواتر، خود دلیل حقانیت مذهب شیعه و حجتی بر مخالفین آنها است که این خود یادآوری بر تذکرپذیران و لطف خداوند است.
پایان گفتار مؤلف کتاب مناقب که ما در اینجا آن را ذکر کردیم.
آنچه که در آغاز تفسیر امام عسکری علیه السّلام آمده، چنین است: شیخ ابوالفضل شاذان بن جبرئیل بن اسماعیل قمی گفت که بر ما حدیث گفت سید محمد بن شراهتک حسنی جرجانی، از سید ابو جعفر
ص: 70
مهتدی بن حارث الحسینی المرعشی، عن الشیخ الصدوق أبی عبد الله جعفر بن محمد الدوریستی عن أبیه، عن الشیخ الفقیه أبی جعفر محمد بن علی بن بابویه القمی رحمه الله تعالی قال: أخبرنا أبو الحسن محمد بن القاسم الأسترآبادی الخطیب رحمه الله تعالی، قال: حدثنی أبو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد، و أبو الحسن علی بن محمد بن سیار (1)- و کانا من الشیعة الإمامیة - قالا: کان أبوانا إمامیین، و کانت الزیدیة هم الغالبین بأسترآباد، و کانا فی إمارة الحسن بن زید العلوی الملقب بالداعی إلی الحق إمام الزیدیة (2)و کان کثیر الإصغاء إلیهم یقتل الناس بسعایاتهم فخشیناهم علی أنفسنا، فخرجنا بأهلینا إلی حضرة الإمام الحسن بن علی بن محمد أبی القائم علیه السلام فأنزلنا عیالاتنا فی بعض الخانات (3)ثم استأذنا علی الإمام الحسن بن علی علیهما السلام فلما رآنا قال: مرحبا بالآوین إلینا الملتجئین إلی کنفنا (4)قد تقبل الله سعیکما، و آمن روعتکما (5)و کفاکما أعداءکما فانصرفا آمنین علی أنفسکما و أموالکما، فعجبنا من قوله ذلک لنا مع أنا لم نشک فی صدقه فی مقاله فقلنا: بما ذا تأمرنا أیها الإمام أن نصنع إلی أن ننتهی إلی هناک؟ و کیف ندخل ذلک البلد و منه هربنا؟ و طلب سلطان البلد لنا حثیث (6)و وعیده إیانا شدید! فقال: خلفا علی ولدیکما هذین لأفیدهما العلم الذی یشرفهما الله تعالی به، ثم لا تحفلا بالسعاة و لا بوعید المسعی إلیه، فإن الله تعالی یقصم السعاة (7)و یلجئهم إلی شفاعتکم فیهم عند من قد هربتم منه.
قال أبو یعقوب و أبو الحسن: فأتمرا بما أمر و خرجا و خلفانا هناک فکنا نختلف
ص: 71
مهتدی بن حارث حسینی مرعشی، از شیخ صدوق ابو عبدالله جعفر بن محمد دوریستی، از پدرش، از شیخ فقیه ابو جفعر محمد بن علی بن بابویه قمی که وی گفت به ما گزارش داد ابوالحسن محمد بن قاسم استرآبادی خطیب رحمه الله که گفت به من حدیث نمود ابو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد و ابوالحسن علی بن محمد بن سیار که هر دو از امامیه اند، گفتند که پدران ما امامی مذهب بودند و در حکومت حسن بن زید علوی که لقب داعی الی الحق داشته و امام زیدیه بود و خیلی به حرف زیدیه گوش می داد و به خاطر سخن چینی آنان مردم را می کشت و از طرفی زیدیه در استر آباد غالب بودند، لذا ما ترسیدیم و با اهل و عیال نزد امام عسکری علیه السّلام رهسپار شدیم.
پس در کاروان سرایی منزل گزیدیم و از امام اجازه ورود خواستیم. وقتی ایشان ما را دیدند، فرمودند: «آفرین بر کسانی که به دامان ما پناه آورده اند! خداوند کوشش شما را پذیرفت، دشمنان شما را کفایت نموده و شما را از ترس آنان در امنیت قرار داد. برگردید که جان و مال شما در امان است.» ما از فرمایش ایشان در شگفت ماندیم، با اینکه شکی در راستگویی آن حضرت نداشتیم، عرض کردیم: «ای امام! چه دستور می فرمایید؟ چه کار کنیم؟ چگونه به شهری که از آنجا فرار کردیم برگردیم، در حالی که حاکم آن شهر به سرعت دنبال ما بوده و عذاب او نیز بر ما شدید خواهد بود؟» حضرت فرمود: دو فرزند خود را نزد من بگذارید تا با آموختن علم نزد من، به شرافت رسند. از سخن چینان نهراسید، همچنین از شکنجه حاکم نترسید که خداوند پشت سخن چینان را به شدت می شکند و آنها را محتاج شفاعت شما نزد حاکمی خواهد کرد که از او گریخته اید.»
ابو یعقوب و ابو حسن می گویند: آنها دستور امام را پذیرفتند و ما را نزد وی گذاشته و خود رفتند. ما نزد امام رفت و آمد داشتیم
ص: 71
إلیه فیلقانا ببر الآباء و ذوی الأرحام الماسة، فقال لنا ذات یوم: إذا أتاکما خبر کفایة الله عز و جل أبویکما و إخزاؤه أعداءهما و صدق وعدی إیاهما، جعلت من شکر الله عز و جل أن أفیدکما تفسیر القرآن مشتملا علی بعض أخبار آل محمد علیهم السلام فیعظم بذلک شأنکما. قال: ففرحنا، و قلنا یا ابن رسول الله فإذا نأتی علی جمیع علوم القرآن و معانیه قال: کلا إن الصادق علیه السلام علم ما أرید أن أعلمکما بعض أصحابه، ففرح بذلک فقال یا ابن رسول الله قد جمعت علم القرآن کله فقال: قد جمعت خیرا کثیرا، و أوتیت فضلا واسعا، و لکنه مع ذلک أقل قلیل أجزاء علم القرآن إن الله عز و جل یقول:
قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً (1)
و یقول: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ (2)و هذا علم القرآن و معانیه و ما أودع من عجائبه، فکم قد تری مقدار ما أخذته من جمیع هذا؟ و لکن القدر الذی أخذته قد فضلک الله به علی کل من لا یعلم کعلمک، و لا یفهم کفهمک.
قالا: فلم نبرح من عنده حتی جاءنا فیج (3)قاصد من عند أبوینا بکتاب یذکر فیه أن الحسن بن زید العلوی قتل رجلا بسعایة أولئک الزیدیة و استصفی ماله، ثم أتت الکتب من النواحی و الأقطار المشتملة علی خطوط الزیدیة بالعذل الشدید، و التوبیخ العظیم، یذکر فیها أن ذلک المقتول کان أفضل زیدی علی ظهر الأرض، و أن السعاة قصدوه لفضله و ثروته فشکر لهم و أمر بقطع آنافهم و آذانهم، و أن بعضهم قد مثل به کذلک و آخرین قد هربوا، و أن العلوی ندم و استغفر و تصدق بالأموال الجلیلة، بعد رد أموال ذلک المقتول علی ورثته، و بذل لهم أضعاف دیة ولیهم المقتول و استحلهم، فقالوا: أما الدیة فقد أحللناک منها: و أما الدم فلیس إلینا، إنما هو إلی المقتول، و الله الحاکم. و أن العلوی نذر لله عز و جل أن لا یعرض للناس فی مذاهبهم. و فی کتاب أبویهما: أن الداعی
ص: 72
و امام مانند پدر مهربان و خویشاوندان بسیار نزدیک با ما برخورد می کرد.
روزی به ما فرمود: «وقتی به شما گزارش رسد که خداوند پدران شما را کفایت و دشمنانشان را ذلیل کرد و وعده من به آنها راست بود، من شکر خداوند را در این قرار می دهم که به شما تفسیر قرآن را که مشتمل بر بعضی اخبار آل محمد علیه السّلام است آموختم و به این جهت عظمت و شرافت شما بالا می رود.»
راوی می گوید: ما خوشحال شدیم و عرض کردیم: «ای فرزند رسول خدا! ما حالا بر جمیع علوم قران و معانی آن دست یافته ایم؟» حضرت فرمود: «هرگز
چنین نیست! زیرا امام صادق همین چیزهایی را که به شما آموختم، به یکی از اصحابش آموخت و آن صحابی خوشحال شد و عرض کرد که آیا همه علوم قرآن را آموختم؟ امام فرمود: خیر! قطعاً خیر بسیار و فضیلت زیادی را به دست آوردی، ولی باز هم مقداری بسیار بسیار اندک از علم قرآن است. چنان که خداوند در قرآن مجید فرموده: «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً»(1){بگو اگر دریا برای کلمات پروردگارم مرکب شود پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان پذیرد، قطعا دریا پایان می یابد، هر چند نظیرش را به مدد [آن] بیاوریم.}
و فرمود: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ»(2){و اگر آنچه درخت در زمین است قلم باشد و دریا را هفت دریای دیگر به یاری آید، سخنان خدا پایان نپذیرد.}
این علم معانی قرآن است و آنچه به من از عجایب و شگفتی های آن به تو سپردم، مشتی از خروار است. ولی آن مقداری که آموختی، خداوند به تو تفضل فرمود، و تو را بر هر کس که مانند علم و فهم تو ندارد، فضیلت داد.»
آن دو نفر در ادامه می گویند: ما نزد حضرت بودیم، تا اینکه قاصدان از نزد پدر ما نامه ای آوردند که در آن چنین نوشته شده بود: «حسن بن زید علوی، مردی را به جهت سخن چینی زیدیه کُشت و مالش را ربود، اما نامه هایی از سرزمین های تحت فرمان زیدیه رسید که همراه با ملامت و سرزنش شدید بود و در این نامه آمده بود که آن مقتول، از بهترین افراد زیدی مذهب در روی زمین بوده و سخن چینان که تحمل فضیلت و ثروت او را نداشته، از او سخن چینی کرده اند. حاکم زیدی از قاصدان تشکر کرد و دستور داد تا بینی و گوش سخن چینان را ببرند و بعضی را چنین کردند و بعضی هم فرار کردند. حاکم علوی از کرده اش پشیمان شده و استغفار کرد و اموال ارزشمندی را صدقه داد و اموال مقتول را به ورثه اش بازگرداند و چند برابر دیه به آنان داد و حلالیت طلبید. ورثه مقتول گفتند: از بابت دیه شما را حلال
نمودیم، ولی خون مربوط به خود مقتول است (یعنی بماند در روز قیامت). علوی نذر کرد که از این به بعد، به خاطر مذهب کسی، متعرض وی نشود.»
در نامه پدر آن دو نفر آمده بود که:
ص: 72
الحسن بن زید قد أرسل إلینا بعض ثقاته بکتابه و خاتمه بأمانة، و ضمن لنا رد أموالنا و جبر النقص الذی لحقنا فیها؛ و إنا صائران إلی البلد، متنجزان ما وعدنا، (1)فقال الإمام علیه السلام: إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فلما کان الیوم العاشر جاءنا کتاب أبوینا بأن الداعی قد وفی لنا بجمیع عداته (2)و أمرنا بملازمة الإمام العظیم البرکة، الصادق الوعد؛ فلما سمع الإمام علیه السلام قال: هذا حین إنجازی ما وعدتکما من تفسیر القرآن، ثم قال: قد وظفت لکما کل یوم شیئا منه تکتبانه، فالزمانی و واظبا علی یوفر الله عز و جل من السعادة حظوظکما.
أقول: و فی بعض النسخ فی أول السند هکذا: قال محمد بن علی بن محمد بن جعفر بن الدقاق: حدثنی الشیخان الفقیهان أبو الحسن محمد بن أحمد بن علی بن الحسن بن شاذان و أبو محمد جعفر بن أحمد بن علی القمی رحمهما الله، قالا: حدثنا الشیخ الفقیه أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه رحمه الله إلی آخر ما مر.
و قال الصدوق فی کتاب إکمال الدین: قال الشیخ الفقیه أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی، مصنف هذا الکتاب أعانه الله علی طاعته: إن الذی دعانی إلی تألیف کتابی هذا إنی لما قضیت وطری من زیارة علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه رجعت إلی نیسابور فأقمت بها فوجدت أکثر المختلفین إلی من الشیعة قد حیرتهم الغیبة، و دخلت علیهم فی أمر القائم علیه السلام الشبهة، و عدلوا عن طریق التسلیم إلی الآراء و المقاییس، فجعلت أبذل مجهودی (3)فی إرشادهم إلی الحق و ردهم إلی الصواب بالأخبار الواردة فی ذلک عن النبی و الأئمة صلوات الله علیهم حتی ورد إلینا من بخارا شیخ من أهل الفضل و العلم و النباهة (4)ببلد قم، طال ما تمنیت لقاءه و اشتقت إلی مشاهدته، لدینه، و سدید رأیه، و استقامة طریقته، و هو الشیخ الدین أبو سعید محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن أحمد بن علی بن الصلت القمی أدام الله توفیقه.
ص: 73
«حسن بن زید یکی از افراد مورد اعتمادش را به همراه نامه و انگشترش به امانت نزد ما فرستاد، بازگرداندن اموال ما را ضمانت و کمبود آن را جبران کرد و ما داریم به شهر خودمان بازمی گردیم. وعده های امام عسکری علیه السّلام نیز به وقوع پیوسته است.» حضرت فرمود: «همانا وعده خداوند حق است.»
در روز دهم نامه پدران ما رسید که در آن آمده بود حاکم زیدی به جمیع وعده هایش وفا کرده و به ما دستور دادند که ملازم امام پر برکت و راستگو باشیم. وقتی امام علیه السّلام شنید، فرمود: «گاه آن رسیده است که طبق وعده، به شما تفسیر قرآن بگویم و شما وظیفه دارید هر روز چیزی از آن را بنویسید. ملازم و مواظب من باشید تا خداوند شما را به بهره مندی فراوان رساند.
مؤلف: در بعضی نسخه ها در اول سند چنین آمده است: «محمد بن علی بن محمد بن جعفر بن دقاق گفت: دو شیخ فقیه ابوالحسن محمد بن احمد بن علی بن حسن بن شاذان و ابو محمد جعفر بن احمد بن علی قمی رحمهم الله گفتند، حدیث کرد ما را شیخ فقیه ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه رحمهم الله...» تا آخر آنچه گذشت.
شیخ صدوق در اول کتاب «کمال الدین» چنین فرموده است: شیخ فقیه ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه رحمه الله مصنف این کتاب گوید: آنچه باعث شد من این کتاب را تالیف کردم، این است که چون به اندازه حاجت توفیق زیارت مولایم امام ابوالحسن الرضا صلوات اللَّه و سلامه علیه را دریافتم و در برگشت به نیشابور اقامت کردم، بسیاری از شیعیان را که نزد من رفت و آمد می کردند دیدم که در موضوع غیبت حیرانند و در امر امام قائم علیه السّلام در اشتباهند و از راه راست به رای و قیاس برگشته اند. من تلاش فراوان کردم که آنها را به حق ارشاد کنم و به راه درست برگردانم و در این باره به اخبار درستی تمسک می کردم که در این باره از پیغمبر و خاندان معصومش صلّی اللَّه علیه و آله و سلم
رسیده بود. تا اینکه شیخ بزرگواری از دانشمندان قم که اهل فضل و علم و شخصیت بود، از بخارا مراجعت کرد و به ما وارد شد. من از دیر زمانی آرزوی ملاقات او را در دل داشتم و شیفته دیدار او بودم، چرا که مردی دیندار و درست نظر و خوش عقیده بود. او شیخ نجم الدین ابو سعید محمد بن حسن بن محمد بن احمد بن علی بن صلت قمی ادام اللَّه توفیقه
ص: 73
و کان أبی رضی الله عنه یروی عن جده محمد بن أحمد بن علی بن الصلت قدس الله روحه و یصف علمه و فضله و زهده و عبادته، و کان أحمد بن محمد بن عیسی فی فضله و جلالته یروی عن أبی طالب عبد الله بن الصلت القمی (1)رضی الله عنه، و بقی حتی لقیه محمد بن الحسن الصفار و روی عنه فلما أظفرنی الله تعالی ذکره بهذا الشیخ الذی هو من أهل هذا البیت الرفیع شکرت الله تعالی ذکره علی ما یسر لی من لقائه، و أکرمنی به من إخائه، و حبانی (2)به من وده و صفائه، فبینا هو یحدثنی ذات یوم إذ ذکر لی عن رجل قد لقیه ببخارا من کبار الفلاسفة و المنطقیین کلاما فی القائم علیه السلام قد حیره و شککه فی أمره بطول غیبته، و انقطاع أخباره فذکرت له فصولا فی إثبات کونه، و رویت له أخبارا فی غیبته، عن النبی و الأئمة صلوات الله علیهم سکنت إلیها نفسه و زال بها عن قلبه ما کان دخل علیه من الشک و الارتیاب و الشبهة، و تلقی ما سمعه من الآثار الصحیحة بالسمع و الطاعة و القبول و التسلیم، و سألنی أن أصنف فی هذا المعنی کتابا فأجبته إلی ملتمسه و وعدته جمع ما ابتغی إذا سهل الله العود إلی مستقری و وطنی بالری.
فبینا أنا ذات لیلة أفکر فیما خلفت ورائی من أهل و ولد و إخوان و نعمة إذ غلبنی النوم فرأیت کأنی بمکة أطوف حول البیت الحرام، و أنا فی الشوط السابع عند الحجر الأسود أستلمه و أقبله، و أقول: أمانتی أدیتها و میثاقی تعاهدته لتشهد لی بالموافاة، فأری مولانا القائم صاحب الزمان صلوات الله علیه واقفا بباب الکعبة فأدنو منه علی شغل قلب و تقسم فکر، فعلم علیه السلام ما فی نفسی بتفرسه فی وجهی فسلمت علیه فرد علی السلام، ثم قال لی: لم لا تصنف کتابا فی الغیبة تکفی ما قد همتک؟ فقلت له یا ابن رسول الله قد صنفت فی الغیبة أشیاء فقال صلوات الله علیه: لیس علی ذلک السبیل آمرک أن تصنف و لکن صنف الآن کتابا فی الغیبة، و اذکر فیه غیبات الأنبیاء علیهم السلام.
ص: 74
و رضی اللَّه عنه بود و پدر من رضی اللَّه عنه، از جدش محمد بن احمد بن علی بن صلت روح اللَّه روحه روایت می کرد و شاگردی او را داشت و علم و عمل و زهد و فضل و عبادت او را می ستود. و احمد بن محمد بن عیسی با آن فضل و جلالت رتبه خود، از ابی طالب عبدالله بن صلت قمی رضی اللَّه عنه روایت می کرد و زنده بود تا محمد بن حسن صفار او را درک کرد و از او اخذ روایت کرد. چون خدای تعالی ذکره مرا به خدمت این بزرگواری که از این خاندان والامقام بود پیروزمند ساخت و ملاقات او را نصیبم کرد و مرا به برادری او گرامی داشت و به دوستی و صفای او بر من بخشش کرد، او را شکرگزاری کردم. در این میان که یک روز برای من صحبت می کرد، یادآور شد که در شهر بخارا یکی از بزرگان فلاسفه و منطق را دیدار کرده است و درباره قائم علیه السّلام سخنی از او شنیده است که او را سرگردان کرده و راجع به طول غیبت و بی خبری از ایشان، وی را در شک انداخته است. من در اثبات وجود امام زمان چند فصل به او تذکر دادم و درباره غیبت آن حضرت، از گفتار پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السّلام اخباری روایت کردم که به وسیله آنها خاطرش آرام شد و آن شک و تردید و شبهه ای که به دلش راه یافته بود، زائل گردید و آنچه از اخبار صحیحه را که از من شنید، به سمع و طاعت و قبول و تسلم پذیرفت و از من خواست که در این موضوع کتابی تالیف کنم. من خواهش او را پذیرفتم و به او وعده دادم که چون خدا برگشت مرا به وطن و قرارگاهم شهر ری فراهم سازد، آنچه خواسته او است جمع آوری می کنم. در این میانه یک شب که درباره خانواده و فرزندان و برادران و زندگی پر نعمتی که در شهر ری واگذاشتم اندیشه می کردم، به ناگاه خواب بر من غلبه کرد. در خواب دیدم گویا در مکه هستم و گرد خانه محترم خدا طواف می کنم و در دوره هفتم نزد حجرالاسود آمده ام و آن را می سایم و می بوسم و می گویم: امانتی ادیتها و
میثاقی تعاهدته لتشهد لی بالموافات. {امانتم را ادا کردم و به عهد و میثاقم عمل کردم تا تو برای من به وفا گواهی دهی} در این وقت مولای خود قائم صاحب الزمان علیه السّلام را دیدم که بر در خانه کعبه ایستاده است. من دلباخته و پریشان خاطر به او نزدیک شدم. آن حضرت از رخساره من به فراست خود راز درونم را دانست. بر او سلام دادم و به من جواب داد و فرمود: چرا درباره غیبت کتابی تألیف نمی کنی تا اندوه دلت را ببرد؟ عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه! درباره غیبت چیزهایی تالیف کرده ام. فرمود: آنها بدین روش مطلوب نیستند که من دستور آن را می دهم. اکنون مستقلا کتابی درباره غیبت تالیف کن و غیبت پیغمبران علیهم السلام را در آن درج کن.
ص: 74
ثم مضی صلوات الله علیه فانتبهت فزعا إلی الدعاء و البکاء و البث و الشکوی إلی وقت طلوع الفجر، فلما أصبحت ابتدأت بتألیف هذا الکتاب ممتثلا لأمر ولی الله و حجته، و مستعینا بالله و متوکلا علیه، و مستغفرا من التقصیر. و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت و إلیه أنیب.
و قال أحمد بن علی الطبرسی فی الإحتجاج: لا نأتی فی أکثر ما نورده من الأخبار بإسناده إما: لوجود الإجماع علیه، أو: موافقته لما دلت العقول إلیه، أو: لاشتهاره فی السیر و الکتب بین المخالف و المؤالف إلا ما أوردته عن أبی محمد الحسن بن علی العسکری علیهما السلام فإنه لیس فی الاشتهار علی حد ما سواه، و إن کان مشتملا علی مثل الذی قدمناه فلأجل ذلک ذکرت إسناده فی أول خبر من ذلک دون غیره لأن جمیع ما رویت عنه علیه السلام إنما رویته بإسناد واحد من جملة الأخبار التی ذکرها علیه السلام فی تفسیره.
ثم قال: حدثنی به السید العالم العابد العادل أبو جعفر مهدی بن العابد أبی الحرب الحسینی المرعشی رضی الله عنه، قال: حدثنی الشیخ الصدوق أبو عبد الله جعفر بن محمد بن أحمد الدوریستی رحمه الله، قال: حدثنی أبی محمد بن أحمد، قال: حدثنی الشیخ السعید أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی، قال: حدثنی أبو الحسن محمد بن القاسم الأسترآبادی المفسر، قال: حدثنی أبو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد، و أبو الحسن علی بن محمد بن سیار - و کانا من الشیعة الإمامیة - عن أبویهما، قالا: حدثنا أبو محمد الحسن بن علی العسکری علیهما السلام.
و قال الشیخ ابن قولویه رحمه الله فی مفتتح کتاب کامل الزیارة: و جمعته عن الأئمة صلوات الله علیهم، و لم أخرج فیه حدیثا روی عن غیرهم، إذ کان فی ما روینا عنهم من حدیثهم صلوات الله علیهم کفایة عن حدیث غیرهم، و قد علمنا أنا لا نحیط بجمیع ما روی عنهم فی هذا المعنی و لا فی غیره، لکن ما وقع لنا من جهة الثقات من أصحابنا - رحمهم الله - ترجمته و لا أخرجت فیه حدیثا روی عن الشذاذ من الرجال یأثر ذلک عنهم (1)غیر المعروفین بالروایة المشهورین بالحدیث و العلم.
ص: 75
سپس آن حضرت صلوات اللَّه علیه رفت و من هراسان از خواب برخاستم و تا طلوع فجر به دعا و گریه و درد دل کردن و شکایت نمودن به درگاه خدا گذرانیدم. و چون صبح کردم، برای امتثال امر ولی خدا علیه السّلام و حجت او آغاز به تالیف این کتاب نمودم، در حالی که از خدا جویای کمک بودم و بر او توکل کردم و از تقصیرات خود آمرزش خواستم. «وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ»(1) {توفیق من جز به [یاری] خدا نیست بر او توکل کرده ام و به سوی او بازمی گردم.}
و شیخ طبرسی در کتاب احتجاج فرموده است: «و اسناد بسیاری از اخبار را به دلائلی چون اجماع، عقل و تواتر در کتب فریقین نیاوردم، به جز احادیث امام حسن عسکری علیه السّلام که در حدّ تواتر باقی احادیث نبود، هر چند از نظر محتوی مانند آنها است. و اسناد آن را فقط در اوّلین جزء آن آوردم، چون اسناد باقی احادیث وارده از آن امام، همان اسناد اوّلی بود که از تفسیر آن جناب نقل نمودم.»
و سپس فرموده: «حدیث کرد مرا سید زاهد و عالم عابد ابو جعفر مهدی بن ابی الحرب الحسینی المرعشی رضی اللَّه عنه و گفت، حکایت کرد به من شیخ الصدوق ابو عبدالله جعفر بن محمد الدوریستی رحمة اللَّه علیه و آن دانا نقل نمود که حدیث کرد به من پدرم محمد بن احمد رحمة اللَّه، و او به طور کامل نقل حکایت و
سند روایت از شیخ السعید ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی رضی اللَّه عنهم نماید، و آن عالم روایت کند از ابوالحسن بن محمد القاسم المفسر الأسترآبادی، و آن فاضل نقل حکایت و سند روایت از دو بزرگ زیرک، ابو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد و ابوالحسن محمد بن علی السیار نماید، و این دو دانا از صلحای شیعه امامیه و از اتقیای این طایفه رفیعه هستند، و ایشان هر دو بلاواسطه روایت کنند از حضرت ابو محمد حسن العسکری علیه السّلام.»
و شیخ ابن قولویه در آغاز کتاب کامل الزیارت آورده است که: من این کتاب را از اخبار ائمه معصومین علیهم السّلام جمع کردم. از احادیث غیر آنان در این کتاب نیاوردم، زیرا احادیث آنها ما را از احادیث دیگران کفایت می کند. و ما می دانیم که به تمام احادیث ائمه معصومین علیهم السّلام در این مورد و باقی موارد احاطه نداریم، ولی احادیثی را که از طریق راویان موثق از اصحاب ما به ما رسیده است آورده ام و احادیثی را که از معصومین علیهم السّلام توسط راویان ناشناخته روایت شده و آنهایی که به دانش و حدیث مشهور نیستند، در اینجا نیاوردم.
ص: 75
و وجدت فی بعض النسخ القدیمة فی مفتتح کتاب عیون أخبار الرضا علیه السلام: حدثنی الشیخ المؤتمن الوالد أبو الحسین علی بن أبی طالب بن محمد بن أبی طالب التمیمی المجاور، قال: حدثنی السید الأوحد الفقیه العالم عز الدین شرف السادة أبو محمد شرف شاه بن أبی الفتوح، محمد بن الحسین بن زیاد العلوی الحسینی الأفطسی النیسابوری أدام الله رفعته، فی شهور سنة ثلاث و سبعین و خمس مائة بمشهد مولانا أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب صلوات الله علیه عند مجاورته به، قال: حدثنی الشیخ الفقیه العالم أبو الحسن علی بن عبد الصمد التمیمی رضی الله عنه فی داره بنیسابور فی شهور سنة إحدی و أربعین و خمس مائة، قال: حدثنی السید الإمام الزاهد أبو البرکات الخوزی رضی الله عنه، قال: حدثنی الشیخ الإمام العالم الأوحد أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی الفقیه مصنف هذا الکتاب رضی الله عنه.
و لنذکر ما وجدناه فی مفتتح کتاب سلیم بن قیس (1)و هو هذا: أخبرنی الرئیس العفیف أبو التقی (2)هبة الله بن نما بن علی بن حمدون رضی الله عنه قراءة علیه بداره بحلة الجامعین فی جمادی الأولی سنة خمس و ستین و خمس مائة، قال: حدثنی الشیخ الأمین العالم أبو عبد الله الحسین بن أحمد بن طحال المقدادی المجاور قراءة علیه بمشهد مولانا أمیر المؤمنین صلوات الله علیه سنة عشرین و خمس مائة قال: حدثنا الشیخ المفید أبو علی الحسن بن محمد الطوسی رضی الله عنه، فی رجب سنة تسعین و أربعمائة. و أخبرنی الشیخ الفقیه أبو عبد الله الحسن بن هبة الله بن رطبة، عن الشیخ المفید أبی علی، عن والده فیما سمعته یقرأ علیه بمشهد مولانا السبط الشهید أبی عبد الله الحسین بن علی صلوات الله علیه فی المحرم من سنة ستین و خمس مائة.
ص: 76
و در آغاز نسخه قدیمی کتاب «عیون اخبار رضا علیه السّلام» سندش را چنین یافتم: «حدیث کرد مرا شیخ امانتدار پدرم ابوحسین علی بن ابی طالب بن محمد بن أبی طالب تمیمی ساکن نجف اشرف و گفت مرا سید یگانه، فقیه، دانشمند، عزت دین، شرف سادات، ابو محمد شرف شاه بن ابوالفتوح محمد بن حسین بن زیاد علوی حسینی افطسی نیشابوری - که خدا مقامش را بلند دارد - در سال 573 در نجف اشرف، هنگامی که در آنجا ساکن بودم مرا روایت کرد و گفت، حدیث کرد مرا شیخ، فقیه، دانشمند، ابوالحسن علی بن عبدالصمد تمیمی در خانه اش به نیشابور در سال 541 و گفت، حدیث کرد مرا سید امام زاهد ابوالبرکات خوزی رحمه الله و گفت، حدیث کرد مرا شیخ امام، دانشمند یگانه، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی فقیه مصنف این کتاب رضی الله عنه.»
و باید در اینجا مقدمه کتاب سلیم بن قیس را ذکر کنم که اسنادش چنین است: «خبر داد مرا رئیس پاکدامن، پدر پارسایی هبت الله بن نما بن علی بن حمدون رضی الله عنه در حالی که در خانه اش در حله کتاب بر او می خواندم و هر دو در
آنجا جمع بودیم، در ماه جمای الاول سال 565 و گفت، حدیث کرد مرا شیخ امین عالم ابو عبدالله حسن بن احمد بن طحال مقدادی ساکن نجف اشرف در حالی که کتاب بر وی می خواندم، در مرقد مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام به سال 520 و گفت، حدیث کرد مرا شیخ مفید ابوعلی حسن بن محمد طوسی رضی الله عنه در ماه رجب سال 490 و گفت که خبر مرا شیخ فقیه ابو عبدالله حسن بن هبت الله بن رطبه از شیخ مفید ابوعلی، از پدرش در کتابی که در ماه محرم سال 560 در حرم امام حسین علیه السّلام بر او خوانده و از وی استماع کرده.
ص: 76
و أخبرنی الشیخ المقری، أبو عبد الله محمد بن الکال (1)عن الشریف الجلیل نظام الشرف أبی الحسن العریضی، عن ابن شهریار الخازن، عن الشیخ أبی جعفر الطوسی.
و أخبرنی الشیخ الفقیه أبو عبد الله محمد بن علی بن شهرآشوب قراءة علیه بحلة الجامعین فی شهور سنة سبع و ستین و خمس مائة عن جده شهرآشوب، عن الشیخ السعید أبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی رضی الله عنه قال: حدثنا ابن أبی جید، عن محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید و محمد بن أبی القاسم الملقب بماجیلویه، عن محمد بن علی الصیرفی، عن حماد بن عیسی، عن أبان بن أبی عیاش، عن سلیم بن قیس الهلالی.
قال الشیخ أبو جعفر: و أخبرنا أبو عبد الله الحسین بن عبید الله الغضائری، قال: أخبرنا أبو محمد هارون بن موسی بن أحمد التلعکبری رحمه الله، قال: أخبرنا علی بن همام بن سهیل، قال: أخبرنا عبد الله بن جعفر الحمیری، عن یعقوب بن یزید و محمد بن الحسین بن أبی الخطاب و أحمد بن محمد بن عیسی، عن محمد بن أبی عمیر، عن عمر بن أذینة، عن أبان بن أبی عیاش، عن سلیم بن قیس الهلالی.
قال عمر بن أذینة: دعانی ابن أبی عیاش، فقال لی: رأیت البارحة رؤیا أنی لخلیق أن أموت سریعا، إنی رأیتک الغداة ففرحت بک، إنی رأیت اللیلة سلیم بن قیس الهلالی، فقال لی: یا أبان إنک میت فی أیامک هذه، فاتق الله فی ودیعتی و لا تضیعها و ف لی بما ضمنت من کتمانک، و لا تضعها إلا عند رجل من شیعة علی بن أبی طالب صلوات الله علیه له دین و حسب، فلما بصرت بک الغداة فرحت برؤیتک، و ذکرت رؤیای سلیم بن قیس.
لما قدم الحجاج العراق سأل عن سلیم بن قیس فهرب منه، فوقع إلینا بالنوبندجان (2)متواریا، فنزل معنا فی الدار، فلم أر رجلا کان أشد إجلالا لنفسه، و لا أشد اجتهادا و لا أطول بغضا للشهوة منه، و أنا یومئذ ابن أربع عشرة سنة قد قرأت القرآن: و کنت أسأله فیحدثنی عن أهل بدر فسمعت منه أحادیث کثیرة، عن عمر بن أبی سلمة ابن
ص: 77
و خبر داد مرا شیخ مقری ابوعبدالله محمد بن کال از سید جلیل القدر نظام الشرف ابوالحسن عریضی، از ابن شهریار خازن، از شیخ ابو جعفر طوسی.
و شیخ فقیه ابو عبدالله محمّد بن علی بن شهر آشوب، از قول جدش شهر آشوب و او از قول شیخ سعید ابو جعفر محمد بن حسن طوسی رضی الله عنه در حلّه در سال 567 این کتاب را به من داد و من بر او خواندم و او تصدیقم کرد.»
گفت: ابن ابی جید از محمّد بن حسن بن احمد بن ولید و محمد بن ابی القاسم ملقب به ماجیلویه، از محمد بن علی صیرفی، از حماد بن عیسی، از ابان بن ابی عیاش، از سلیم بن قیس هلالی ما را حدیث کرد و گفت، شیخ ابو جعفر طوسی گفت، ابو عبدالله حسین بن عبیدالله غضائری ما را خبر داد و گفت، ابو محمد هارون بن موسی بن احمد تلعکبری رحمه الله ما را خبر داد و گفت، ابوعلی ابن همام بن سهیل ما را خبر داد و گفت، عبدالله بن جعفر حمیری از یعقوب بن یزید و محمد بن حسین بن ابی خطاب و احمد بن محمد بن عیسی، از محمد بن ابی عمیر، از عمر بن اذینه، از ابان بن ابی عیاش، از سلیم بن قیس هلالی ما را خبر داد. عمر بن اذینه گفت: ابان بن ابی عیّاش یک ماه پیش از مرگش مرا فراخواند و به من گفت: دیشب خوابی دیدم و بر این باورم که به زودی خواهم مرد. امروز صبح که تو را دیدم، خوشحال شدم. دیشب سلیم بن قیس هلالی را در خواب دیدم که به من گفت: «ای ابان! تو در همین روزها خواهی مرد. در مورد امانتم از خدا بترس و آن را ضایع نکن، به پیمانی که هنگام مرگم با من بستی وفا کن و کتابم را همچنان محفوظ و مخفی بدار و آن را فقط نزد فردی از شیعیان علی بن ابی طالب (صلوات اللَّه علیه)
که متدیّن و شناخته شده باشد بگذار.» صبح که چشمم به تو افتاد، از دیدنت خوشحال شدم و یادم آمد که سلیم بن قیس را در خواب دیدم. وقتی حجّاج به عراق آمده بود، به جستجوی سلیم بن قیس پرداخته بود. سلیم از او گریخت و فراری بود که در «نوبندگان» گذرش به ما افتاد و در خانه مان اقامت گزید. من مردی بزرگوارتر و سخت کوش تر و اندوهگین تر از او در زندگی ام ندیده ام؛ مردی که بسیار خواهان گمنامی بود و سخت از شهرت و شناسایی خودش نفرت داشت. من که در آن زمان 14 سال داشتم، قرآن را خوانده بودم و از او می پرسیدم و او برایم از مجاهدان بدر سخن می گفت. از او احادیث بسیاری را از قول عمر بن ابی سلمه پسر
ص: 77
أم سلمة زوجة النبی صلی الله علیه و آله، و عن معاذ بن جبل، و عن سلمان الفارسی، و عن علی، و أبی ذر، و المقداد، و عمار، و البراء بن عازب، ثم أسلمنیها و لم یأخذ علی یمینا، فلم ألبث أن حضرته الوفاة فدعانی فخلا بی و قال: یا أبان! قد جاورتک فلم أر منک إلا ما أحب، و إن عندی کتبا سمعتها عن الثقات، و کتبتها بیدی فیها أحادیث لا أحب أن تظهر للناس لأن الناس ینکرونها و یعظمونها، و هی حق أخذتها من أهل الحق و الفقه و الصدق و البر عن علی بن أبی طالب صلوات الله علیه و سلمان الفارسی، و أبی ذر الغفاری، و المقداد بن الأسود، و لیس منها حدیث أسمعه من أحدهم إلا سألت عنه الآخر حتی اجتمعوا علیه جمیعا، و أشیاء بعد سمعتها من غیرهم من أهل الحق: و إنی هممت حین مرضت أن أحرقها فتأثمت من ذلک و قطعت به، فإن جعلت لی عهد الله و میثاقه أن لا تخبر بها أحدا ما دمت حیا و لا تحدث بشی ء منها بعد موتی إلا من تثق به کثقتک بنفسک، و إن حدث بک حدث أن تدفعها إلی من تثق به من شیعة علی بن أبی طالب صلوات الله علیه ممن له دین و حسب؛ فضمنت ذلک له فدفعها إلی، و قرأها کلها علی فلم یلبث سلیم أن هلک رحمه الله، فنظرت فیها بعده و قطعت بها و أعظمتها و استصعبتها لأن فیها هلاک جمیع أمة محمد صلی الله علیه و آله من المهاجرین و الأنصار و التابعین غیر علی بن أبی طالب و أهل بیته صلوات الله علیهم و شیعته. فکان أول من لقیت بعد قدومی البصرة الحسن بن أبی الحسن البصری، و هو یومئذ متوار من الحجاج، و الحسن یومئذ من شیعة علی بن أبی طالب صلوات الله علیه من مفرطیهم نادم متلهف علی ما فاته من نصرة علی علیه السلام و القتال معه یوم الجمل فخلوت به فی شرقی دار أبی خلیفة الحجاج بن أبی عتاب، فعرضتها علیه فبکی ثم قال: ما فی حدیثه شی ء إلا حق قد سمعته من الثقات من شیعة علی صلوات الله علیه و غیرهم.
قال أبان: فحججت من عامی ذلک فدخلت علی علی بن الحسین علیهما السلام و عنده أبو الطفیل عامر بن واثلة صاحب رسول الله صلی الله علیه و آله و کان من خیار أصحاب علی علیه السلام، و لقیت عنده عمر بن أبی سلمة ابن أم سلمة زوجة النبی صلی الله علیه و آله فعرضته علیه، و عرضت علی علی بن الحسین صلوات الله علیه ذلک أجمع ثلاثة أیام، کل یوم إلی اللیل، و یغدو
ص: 78
امّ سلمه همسر پیامبر صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم، معاذ بن جبل، سلمان فارسی، علی بن ابی طالب علیه السّلام، ابوذر، مقداد، عمار و براء بن عازب شنیدم. سلیم از من خواست که آنچه را از او شنیده ام پنهان دارم، ولی در این مورد از من پیمانی نگرفت و مرا سوگندی نداد. چیزی نگذشت که مرگش سر رسید. پس مرا فرا خواند و با من خلوت کرد و گفت: «ای ابان! من در همسایگی تو به سر بردم و از تو جز خوبی ندیدم. نزد من نوشته هایی است که از افراد مورد اعتماد شنیده ام و به خط خود نوشته ام. در این نوشته ها احادیثی است که دوست ندارم آنها را برای مردم آشکار کنی، زیرا انکار می کنند و برایشان باور نکردنی است، حال آنکه این احادیث حق و حقیقت است و من آنها را از اهل حق و صاحبان علم و صداقت و تقوا گرفته ام؛ از افرادی مانند علی بن ابی طالب (صلوات اللَّه علیه)، سلمان فارسی، ابوذر غفاری و مقداد بن اسود (رضی اللَّه عنهم). در میان آنها حدیثی نیست که از یکی از آنان شنیده باشم و از دیگران نپرسیده باشم و همه شان بر آن حدیث اتّفاق نظر داشتند. و احادیثی است که از غیر آنان شنیده ام که آنان نیز از اهل حق بودند. راستش هنگامی که بیمار شدم، بر آن شدم که آنها را بسوزانم، اما این کار را گناه دیدم و از آن دوری گزیدم. حال اگر با من به خدای عزوجل پیمان می بندی که تا زمانی که زنده ام از آنها با هیچ کس سخن نگویی و پس از مرگم نیز چیزی از آنها را به هیچ کس جز به افرادی که مورد اعتمادت باشند و آن گونه که به خودت اعتماد داری، به آنان اعتماد داشته باشی نخوانی و عهد کنی که اگر دچار مشکل و حادثه ای شدی آنها را به فرد
مورد اعتمادی از شیعیان علی بن ابی طالب (صلوات اللَّه علیه) که متدیّن و شناخته شده باشد بدهی، در این صورت بگو تا آنها را به تو تحویل دهم.» من به آنچه خواست تعهد دادم و پیمان بستم. سلیم نوشته ها را به من داد و همه شان را برایم خواند و چیزی نگذشت که از دنیا رفت. خدای رحمتش کناد.
پس از او در آن نوشته ها نگریستم و به آنچه که در آنها آمده بود یقین پیدا کردم، هر چند که برایم سنگین و سخت بود، چرا که در آن هلاک همه امّت محمّد صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم از مهاجران و انصار و تابعان به جز علی بن ابی طالب و خاندان و پیروانش بود.
پس از اینکه وارد بصره شدم، نخستین کسی را که ملاقات کردم حسن بن ابی الحسن بصری بود. او در آن روز از حجّاج متواری بود. حسن در آن زمان از پیروان علی بن ابی طالب (صلوات اللَّه علیه) و از شیعیان افراطی بود و از اینکه به یاری علی علیه السّلام نشتافته و در رکاب حضرتش در پیکار جمل نجنگیده بود، سخت پشیمان و متأسّف بود. در بخش شرقی خانه ابو خلیفه حجاج بن ابی عتاب دیلمی با وی خلوت کردم و کتاب سلیم را بر او عرضه داشتم. گریست و گفت: «در احادیث آن جز حق چیزی نیست. من خود این احادیث را از پیروان مورد اعتماد علی بن ابی طالب علیه السّلام و غیر آنان شنیده ام».
ابان گفت: در همان سال به حجّ رفتم و بر علی بن الحسین علیه السّلام وارد شدم، ابوطفیل عامر بن واثله صحابی رسول خدا صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم که از بزرگان اصحاب علی علیه السّلام نیز بود در محضر حضرتش نشسته بود. عمر بن ابی سلمه، پسر امّ سلمه همسر پیامبر صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم را هم نزد حضرتش دیدم. در طی سه روز و هر روز از صبح تا شب، همه کتاب را بر او و ابوطفیل و علی بن الحسین علیه السّلام عرضه داشتم. به این صورت که هر روز صبح
ص: 78
علیه عمر و عامر فقرأته علیه ثلاثة أیام فقال لی: صدق سلیم رحمه الله هذا حدیثنا کله نعرفه و قال أبو الطفیل و عمر بن أبی سلمة، ما فیه حدیث إلا و قد سمعته من علی صلوات الله علیه، و من سلمان، و من أبی ذر، و المقداد.
قال عمر بن أذینة: ثم دفع إلی أبان کتب سلیم بن قیس الهلالی، و لم یلبث أبان بعد ذلک إلا شهرا حتی مات.
فهذه نسخة کتاب سلیم بن قیس العامری دفعه إلی أبان بن أبی عیاش، و قرأه علی، و ذکر أبان أنه قرأه علی علی بن الحسین علیهما السلام فقال علیه السلام: صدق سلیم هذا حدیثنا نعرفه، انتهی.
و أقول: سیأتی تمام ذلک فی کتاب الفتن. و سنورد سائر مفتتحات الکتب و أسانیدها فی المجلد الخامس و العشرین إن شاء الله تعالی. و حیث فرغنا مما أردنا إیراده فی مقدمة الکتاب فلنذکر فهرست ما اشتمل علیه کتابنا من الکتب و ترتیبها، ثم لنشرع فی إیراد المقاصد فی الأبواب و لا حول و لا قوة إلا بالله، و علیه التوکل و إلیه المآب.
1- کتاب العقل و العلم و الجهل.
2- کتاب التوحید.
3- کتاب العدل و المعاد.
4- کتاب الاحتجاجات و المناظرات و جوامع العلوم.
5- کتاب قصص الأنبیاء علیهم السلام.
6- کتاب تاریخ نبینا و أحواله صلی الله علیه و آله.
7- کتاب الإمامة، و فیه جوامع أحوالهم علیهم السلام.
8- کتاب الفتن و فیه ما جری بعد النبی صلی الله علیه و آله من غصب الخلافة، و غزوات أمیر المؤمنین علیه السلام.
9- کتاب تاریخ أمیر المؤمنین صلوات الله علیه و فضائله و أحواله.
ص: 79
عمر و عامر نزد حضرت می آمدند و کتاب را بر حضرتش می خواندند که سه روز طول کشید.
حضرت به من فرمود: سلیم راست گفته، خدای رحمتش کند، همه این ها احادیث ما است، می شناسیمش. ابوطفیل و عمر بن ابی سلمه گفتند: حدیثی در آن نیست که آن را از علی (صلوات اللَّه علیه) و سلمان و ابوذر و مقداد نشنیده باشیم.
عمر بن اذینه گفت: سپس ابان کتاب سلیم بن قیس هلالی عامری را به من سپرد و یک ماه بعد درگذشت. این همان نسخه کتاب سلیم بن قیس عامری هلالی است که آن را ابان بن ابی عیاش به من داد و برایم خواند. ابان گفت که وی آن را بر علی بن حسین علیه السّلام خوانده و حضرتش فرموده: «سلیم راست گفته، این حدیث ما است آن را می شناسیمش.»
مؤلف: تمام این حدیث در «کتاب الفتن» آمد و باقی مقدمه های کتب و اسانید آنها را در جلد 25 خواهم آورد. انشاء الله
وقتی که در مقدمه کتاب از آنچه می خواستم فارغ شدم، باید فهرست بحار الانوار را که مشتمل بر کتاب هایی است و ترتیب آن کتاب ها را بیاورم و سپس در مقاصد باب ها آغاز کنم.
هیچ حول و قوه ای نیست مگر به خدا، و بر او توکل می کنم و بازگشت به سوی اوست.
فهرست کتاب های بحار الانوار
1. کتاب عقل و علم و جهل
2. کتاب توحید
3. کتاب عدل و معاد
4. کتاب احتجاجات و مناظرات و جوامع علوم
5. کتاب قصص انبیاء صلی الله علیه و آله
6. کتاب تاریخ پیامبر ما صلی الله علیه و آله و احوال ایشان.
7. کتاب امامت و در آن است تمام احوالات ائمه علیهم السّلام.
8. کتاب فتن و در آن جریانات بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، از غصب خلافت و جنگ های امیرالمؤمنین علیه السّلام است.
9. کتاب تاریخ امیرالمؤمنین علیه السّلام و فضایل و احوال ایشان.
ص: 79
10- کتاب تاریخ فاطمة و الحسن و الحسین صلوات الله علیهم و فضائلهم و معجزاتهم.
11- کتاب تاریخ علی بن الحسین، و محمد بن علی الباقر، و جعفر بن محمد الصادق و موسی بن جعفر الکاظم صلوات الله علیهم، و فضائلهم و معجزاتهم.
12- کتاب تاریخ علی بن موسی الرضا و محمد بن علی الجواد و علی بن محمد الهادی و الحسن بن علی العسکری و أحوالهم و معجزاتهم صلوات الله علیهم.
13- کتاب الغیبة و أحوال الحجة القائم صلوات الله علیه.
14- کتاب السماء و العالم و هو یشتمل علی أحوال العرش و الکرسی و الأفلاک و العناصر و الموالید و الملائکة، و الجن، و الإنس، و الوحوش، و الطیور، و سائر الحیوانات و فیه أبواب الصید و الذباحة، و أبواب الطب.
15- کتاب الإیمان و الکفر و مکارم الأخلاق.
16- کتاب الآداب و السنن، و الأوامر و النواهی، و الکبائر و المعاصی، و فیه أبواب الحدود.
17- کتاب الروضة، و فیه المواعظ و الحکم و الخطب.
18- کتاب الطهارة و الصلاة.
19- کتاب القرآن و الدعاء.
20- کتاب الزکاة و الصوم، و فیه أعمال السنة.
21- کتاب الحج.
22- کتاب المزار.
23- کتاب العقود و الإیقاعات.
24- کتاب الأحکام.
25- کتاب الإجازات، و هو آخر الکتب؛ و یشتمل علی أسانیدنا و طرقنا إلی جمیع الکتب، و إجازات العلماء الأعلام رضوان الله علیهم أجمعین.
ص: 80
10. کتاب تاریخ فاطمه و حسن و حسین صلوات الله علیهم و فضائل و معجزات آنها.
11. کتاب تاریخ علی بن الحسین و محمد بن علی الباقر و جعفر بن محمد الصادق و موسی بن جعفر الکاظم صلوات الله علیهم و فضائل و معجزات آنها.
12. کتاب تاریخ علی بن موسی الرضا و محمد بن علی الجواد و علی بن محمد الهادی و الحسن بن علی العسکری و احوال و معجزات آنها صلوات الله علیهم.
13. کتاب غیبت و احوالات حجت قائم صلوات الله علیه.
14. کتاب آسمان و جهان، و آن مشتمل است بر احوالات عرش و کرسی و افلاک و عناصر و موالید و ملائکه و جن و انس و وحشیان و پرندگان و سایر حیوانات و در آن ابواب صید و ذباحه و ابواب طب است.
15. کتاب ایمان و کفر و مکارم اخلاق.
16. کتاب آداب و سنن و اوامر و نواهی و گناهان کبیره و معاصی و در آن ابواب حدود است.
17. کتاب روضه که شامل مواعظ و حکمت ها و خطبه ها است.
18. کتاب طهارت و نماز
19. کتاب قرآن و دعا
20. کتاب زکات و روزه و در آن اعمال سال است.
21. کتاب حج
22. کتاب مزار
23. کتاب عقود و ایقاعات
24. کتاب احکام
25. کتاب اجازات
و آن آخرین کتاب ها است که مشتمل بر سندهای حدیث و طرق احادیث به سوی تمام کتاب ها و اجازه های علمای اعلام است، رضوان الله علیهم اجمعین است.(1)
ص: 80
البقرة: لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ 164 «و قال تعالی»: کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ 242 «و قال تعالی»: وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ 269
آل عمران: وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ 7 «و قال تعالی»: قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ 118 «و قال»: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ 190
المائدة: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ 85 «و قال تعالی»: فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ 100 «و قال»: وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ 103
الأنعام: وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ 111 «و قال»: وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ 32
الأنفال: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ 22
یونس: أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ 42 «و قال تعالی»: وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ 100
هود: وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ 29
یوسف: إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ 2
الرعد: إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ 19
إبراهیم: وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ 52
طه: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهی 54
النور: کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ 61
الزمر: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِأُولِی الْأَلْبابِ 21
ص: 81
کتاب عقل و علم و جهل
باب اول: فضیلت عقل و مذمت جهل
آیات
{برای گروهی که می اندیشند، واقعا نشانه هایی [گویا] وجود دارد.}
***
{بدین گونه خداوند آیات خود را برای شما بیان می کند باشد که بیندیشید.}
***
{و جز خردمندان کسی پند نمی گیرد.}
***
{و جز خردمندان کسی متذکر نمی شود.}
***
{در حقیقت ما نشانه ها[ی دشمنی آنان] را برای شما بیان کردیم اگر تعقل کنید.}
***
{مسلما در آفرینش آسمان ها و زمین و در پی یکدیگر آمدن شب و روز برای خردمندان نشانه هایی [قانع کننده] است.}
***
{زیرا آنان مردمی اند که نمی اندیشند.}
***
{پس ای خردمندان، از خدا پروا کنید باشد که رستگار شوید.}
***
{بر خدا دروغ می بندند و بیشترشان تعقل نمی کنند.}
***
{ولی بیشترشان نادانی می کنند.}
***
{و قطعا سرای بازپسین برای کسانی که پرهیزکاری می کنند بهتر است آیا نمی اندیشید؟}
***
{قطعاً بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانی اند که نمی اندیشند.}
***
{و از آنان کسی است که به سوی تو می نگرد آیا تو نابینایان را - هر چند نبینند- هدایت توانی کرد؟}
***
{و هیچ کس را نرسد که جز به اذن خدا ایمان بیاورد و [خدا] بر کسانی که نمی اندیشند پلیدی را قرار می دهد.}
***
{ولی شما را قومی می بینم که نادانی می کنید.}
***
{ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، باشد که بیندیشید.}
***
{تنها خردمندانند که عبرت می گیرند.}
***
{تا صاحبان خرد پند گیرند.}
***
{قطعا در این ها برای خردمندان نشانه هایی است.}
***
{خداوند آیات [خود] را این گونه برای شما بیان می کند امید که بیندیشید.}
***
{قطعا در این [دگرگونی ها] برای صاحبان خرد عبرتی است.}
***
ص: 81
المؤمن: هُدیً وَ ذِکْری لِأُولِی الْأَلْبابِ 54 «و قال تعالی»: وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ 67
الجاثیة: آیاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ 5
الحجرات: أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ 4
الحدید: قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ 17
الحشر: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ 14
- مع، معانی الأخبار لی: الأمالی للصدوق الْحَافِظُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الثَّقَفِیِّ، عَنْ عِیسَی بْنِ مُحَمَّدٍ الْکَاتِبِ، عَنِ الْمَدَائِنِیِّ، عَنْ غِیَاثِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ علیه السلام قَالَ:
قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام: عُقُولُ النِّسَاءِ فِی جَمَالِهِنَّ، وَ جَمَالُ الرِّجَالِ فِی عُقُولِهِمْ (1).
الجمال: الحسن فی الخلق و الخلق. و قوله علیه السلام: عقول النساء فی جمالهن لعل المراد أنه لا ینبغی أن ینظر إلی عقلهن لندرته بل ینبغی أن یکتفی بجمالهن، أو المراد أن عقلهن غالبا لازم لجمالهن، و الأول أظهر.
- لی، الأمالی للصدوق: الْعَطَّارُ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ سَهْلٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی، عَنِ الْبَزَنْطِیِّ، عَنْ جَمِیلٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَقُولُ: أَصْلُ الْإِنْسَانِ لُبُّهُ، وَ عَقْلُهُ دِینُهُ، وَ مُرُوَّتُهُ حَیْثُ یَجْعَلُ نَفْسَهُ، وَ الْأَیَّامُ دُوَلٌ، وَ النَّاسُ إِلَی آدَمَ شَرَعٌ سَوَاءٌ.
اللب بضم اللام: خالص کل شی ء، و العقل. و المراد هنا الثانی أی تفاضل أفراد الإنسان فی شرافة أصلهم إنما هو بعقولهم لا بأنسابهم و أحسابهم. ثم بین علیه السلام أن العقل الذی هو منشأ الشرافة إنما یظهر باختیاره الحق من الأدیان، و بتکمیل دینه بمکملات الإیمان، و المروءة مهموزا بضم المیم و الراء الإنسانیة (2)مشتق من «المرء» و قد یخفف بالقلب و الإدغام، و الظاهر أن المراد أن إنسانیة المرء و کماله و نقصه فیها إنما یعرف بما یجعل نفسه فیه و یرضاه لنفسه من الأشغال و الأعمال و
ص: 82
{[که] رهنمود و یادکردی برای خردمندان است.}
***
{و امید که در اندیشه فرو روید.}
***
{فرو فرستادن این کتاب از جانب خدای ارجمند سنجیده کار است.}
***
{بیشترشان نمی فهمند.}
***
{به راستی آیات [خود] را برای شما روشن گردانیده ایم، باشد که بیندیشید.}
***
{زیرا آنان مردمانی اند که نمی اندیشند.}
***
روایات
روایت 1.
معانی الأخبار و امالی صدوق: حضرت علی علیه السّلام فرمود: عقل های زنان در زیبایی شان است و زیبایی مردان در عقل هایشان.(1)
توضیح
«الجمال» نیکویی در خلقت و خلق است. سخن امام علیه السّلام «عقول النساء فی جمالهن»، احتمال دارد مقصود چنین باشد که سزاوار نیست به عقل زنان نگاه شود، چون کمیاب است، بلکه سزاوار است به زیبایی های آنها اکتفا شود. یا مراد این است که عقل های زنان غالباً همراه زیبایی های آنهاست. و احتمال اول اظهر است.
روایت 2.
امالی صدوق: امام صادق علیه السّلام فرمود: امیرمؤمنان همیشه می فرمود: ریشه انسان عقل او است و عقل انسان، دین و مردانگی اوست که نفس خود را کجا قرار می دهد و روزگار در چرخش است. و مردم تا حضرت آدم همه برابرند.(2)
توضیح
«لب» به معنای خالص هر چیز و به معنای عقل نیز می آید. و در این حدیث مراد این است که فضیلت انسان ها در شرافت اصل آنهاست که فقط به خاطر عقل هایشان می باشد، نه به حسب و نسب. پس امام علیه السّلام فرموده: عقل منشأ شرافت است که این نورانیت عقل، به خاطر انتخاب دین حق از میان دین ها و با تکمیل دین به مکملات ایمان و مردانگی ظاهر می شود.
«مروّت» به معنای انسانیت است که از «مرء» مشتق شده است. و ظاهراً مراد این است که انسانیت مرد و کمال و نقص او، فقط زمانی شناخته می شود که دیده شود نفس خود را در کجا قرار می دهد و به آن راضی می شود از کار و اشتغالات
ص: 82
الدرجات الرفیعة، و المنازل الخسیسة، فکم بین من لا یرضی لنفسه إلا کمال درجة العلم و الطاعة و القرب و الوصال، و بین من یرتضی أن یکون مضحکة للئام لأکلة و لقمة و لا یری لنفسه شرفا و منزلة سوی ذلک.
و یحتمل أن یکون المراد التزوج بالأکفاء، کما
قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام لِدَاوُدَ الْکَرْخِیِّ حِینَ أَرَادَ التَّزْوِیجَ: انْظُرْ أَیْنَ تَضَعُ نَفْسَکَ.
و التعمیم أظهر.
و الدول مثلثة الدال: جمع دولة بالضم و الفتح و هما بمعنی انقلاب الزمان، و انتقال المال أو العزة من شخص إلی آخر، و بالضم: الغلبة فی الحروب، و المعنی أن ملک الدنیا و ملکها و عزها تکون یوما لقوم و یوما لآخرین. و الناس إلی آدم شرع بسکون الراء و قد یحرک أی سواء فی النسب، و کلهم ولد آدم، فهذه الأمور المنتقلة الفانیة لا تصیر مناطا للشرف بل الشرف بالأمور الواقعیة الدائمة الباقیة فی النشأتین، و الأخیرتان مؤکدتان للأولیین.
- لی، الأمالی للصدوق: ابْنُ إِدْرِیسَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ هَاشِمٍ، عَنِ ابْنِ مَرَّارٍ، عَنْ یُونُسَ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ (1)عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ: خَمْسٌ مَنْ لَمْ یَکُنَّ فِیهِ لَمْ یَکُنْ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ، قِیلَ: وَ مَا هُنَّ؟ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! قَالَ:
الدِّینُ، وَ الْعَقْلُ، وَ الْحَیَاءُ، وَ حُسْنُ الْخُلُقِ، وَ حُسْنُ الْأَدَبِ وَ خَمْسٌ مَنْ لَمْ یَکُنَّ فِیهِ لَمْ یَتَهَنَّأِ الْعَیْشُ: الصِّحَّةُ، وَ الْأَمْنُ، وَ الْغِنَی، وَ الْقَنَاعَةُ، وَ الْأَنِیسُ الْمُوَافِقُ.
- ل، الخصال: أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ ابْنِ یَزِیدَ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ قُتَیْبَةَ الْبَصْرِیِّ، عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْعَجَمِیِّ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:
خَمْسٌ مَنْ لَمْ یَکُنَّ فِیهِ لَمْ یَکُنْ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ: الدِّینُ، وَ الْعَقْلُ، وَ الْأَدَبُ، وَ الْحُرِّیَّةُ، وَ حُسْنُ الْخُلُقِ.
سن، المحاسن ابن یزید مثله. و فیه و الجود مکان الحریة.
حسن الأدب إجراء الأمور علی قانون الشرع و العقل فی خدمة الحق و معاملة الخلق. و الغنی: عدم الحاجة إلی الخلق، و هو غنی النفس فإنه الکمال لا
ص: 83
و درجه های بلند و جای های پست، چقدر فاصله است بین کسی که نمی پسندد برای خودش، مگر کمال درجه علم و طاعت و قرب و وصال حق و کسی که می پسندد به خاطر خوردن یک لقمه نان مضحکه مردمان پست باشد و برای خود شرافت و منزلتی غیر از آن قائل نیست. و احتمال دارد مراد حدیث تزویج کردن با هم شأن و هم کفو باشد. چنان چه امام صادق علیه السّلام برای داود کرخی هنگام ازدواجش فرمود: نگاه کن نفس خود را کجا قرار می دهی و با کی ازدواج می کنی. تعمیم در معنا که همه مراد باشد بهتر است.
«دَُوِل» جمعی دولت (دَُولة) که به معنای انقلاب زمان و انتقال مال و عزّت از شخصی به شخص دیگر است. «دُولة» پیروزی در جنگ هاست و معنایش این است که پادشاهی و مال وعزّت دنیا، یک روز برای قومی و روز دیگر برای دیگران می باشد.
«والناس آدم شرع سواء» یعنی تمام مردم در نسب برابرند و همه اولاد آدمند، پس این امور، منتقل شونده و نابود شونده است و مناط شرافت انسان
نمی شود، بلکه شرافت وی به خاطر کارهای همیشگی و باقی در دنیا و آخرت است. این دو معنای اخیر (شرع سواء)، تأکید دو تای اولی است.
روایت 3.
امالی صدوق: امام صادق علیه السّلام فرمود: کسی که پنج چیز در او نباشد، خیری زیادی در او نیست. عرض شد: یابن رسول الله! آنها چیست؟ فرمود: دین، عقل، حیا، خوش خلقی، ادب نیک. و کسی که پنج چیز را نداشته باشد، زندگی برایش گوارا نیست: تندرستی، امنیت، بی نیازی، قناعت، دوست موافق.(1)
روایت 4.
خصال: امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس پنج خصلت ندارد، خیری زیادی در او نیست: دین، عقل، ادب، آزاد منشی، خوش خلقی.(2)
در کتاب محاسن، به جای «آزادمنشی»، «سخاوت» آمده است.(3)
توضیح
«ادب نیک» به جا آوردن کارها بر طبق قانون شرع و عقل، در خدمت خدا و ارتباط با خلق خداست. «بی نیازی» نیاز نداشتن به مردم است که از حالت اعتماد به نفس ناشی می شود، نه
ص: 83
الغنی بالمال. و الحریة تحتمل المعنی الظاهر فإنها کمال فی الدنیا، و ضدها غالبا یکون مانعا عن تحصیل الکمالات الأخرویة، و یحتمل أن یکون المراد بها الانعتاق عن عبودیة الشهوات النفسانیة، و الانطلاق عن أسر الوساوس الشیطانیة، و الله یعلم.
- لی، الأمالی للصدوق: لَا جَمَالَ أَزْیَنُ مِنَ الْعَقْلِ.
رواه فی خطبة طویلة عن أمیر المؤمنین علیه السلام سیجی ء، تمامها فی باب خطبه علیه السلام.
- لی، الأمالی للصدوق: ابْنُ مُوسَی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ علیه السلام: فُلَانٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَ دِینِهِ وَ فَضْلِهِ کَذَا وَ کَذَا قَالَ:
فَقَالَ کَیْفَ عَقْلُهُ؟ فَقُلْتُ: لَا أَدْرِی، فَقَالَ: إِنَّ الثَّوَابَ عَلَی قَدْرِ الْعَقْلِ، إِنَّ رَجُلًا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانَ یَعْبُدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی جَزِیرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ خَضْرَاءَ نَضِرَةٍ کَثِیرَةِ الشَّجَرِ طَاهِرَةِ الْمَاءِ، وَ إِنَّ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَةِ مَرَّ بِهِ، فَقَالَ: یَا رَبِّ أَرِنِی ثَوَابَ عَبْدِکَ هَذَا، فَأَرَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ، فَاسْتَقَلَّهُ الْمَلَکُ، فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ أَنِ اصْحَبْهُ فَأَتَاهُ الْمَلَکُ فِی صُورَةِ إِنْسِیٍّ فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ أَنَا رَجُلٌ عَابِدٌ بَلَغَنَا مَکَانُکَ وَ عِبَادَتُکَ بِهَذَا الْمَکَانِ فَجِئْتُ لِأَعْبُدَ مَعَکَ فَکَانَ مَعَهُ یَوْمَهُ ذَلِکَ، فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ لَهُ الْمَلَکُ: إِنَّ مَکَانَکَ لَنَزِهَةٌ، قَالَ: لَیْتَ لِرَبِّنَا بَهِیمَةً، فَلَوْ کَانَ لِرَبِّنَا حِمَارٌ لَرَعَیْنَاهُ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ فَإِنَّ هَذَا الْحَشِیشَ یَضِیعُ، فَقَالَ لَهُ الْمَلَکُ: وَ مَا لِرَبِّکَ حِمَارٌ؟ فَقَالَ: لَوْ کَانَ لَهُ حِمَارٌ مَا کَانَ یَضِیعُ مِثْلُ هَذَا الْحَشِیشِ! فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی الْمَلَکِ إِنَّمَا أُثِیبُهُ عَلَی قَدْرِ عَقْلِهِ. (1).
ص: 84
از داشتن مال و دارایی. «آزادمنشی» دو احتمال دارد 1) آزادی ظاهری؛ که کمال در دنیا است. و ضد آن خفقان است که مانع رسیدن به کمالات اخروی می گردد. 2) آزادی از بندگی شهوات نفسانی و رهایی از اسارت و وسوسه های شیطانی است، والله یعلم.
روایت 5.
امالی صدوق: امیرالمؤمنین علیه السّلام در خطبه ای که تمام آن بعداً در قسمت خطبه ها خواهد آمد، فرمود: هیچ زیبایی آراسته تر از عقل نیست.(1)
روایت 6.
امالی صدوق: محمد بن سلیمان از پدرش روایت کرده که گفت: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: فلانی در عبادت و دین و فضل خود چنین و چنان است. فرمود: عقلش چگونه است؟ گفتم: نمی دانم. فرمود: قطعاً ثواب به اندازه عقل است.
مردی از طایفه بنی اسرائیل در جزیره ای از جزایر دریا که سبز و خرم و پر درخت خوش آب و هوا بود، خدا را عبادت می کرد. یکی از فرشتگان به او گذشت و عرض کرد: خدایا! ثواب این بنده ات را به من نشان ده. خدا به وی نشان داده و او آن را کم شمرد. خدا به آن فرشته وحی کرد که با او همنشین باش. پس آن ملک به صورت انسان نزد او رفت.
عابد گفت: تو کیستی؟ گفت: من مردی عابدم که آوازه عبادت تو مرا به اینجا کشانده است. آمده ام تا همراه تو عبادت خدا کنم. و آن روز را با او گذراند. روز بعد فرشته به او گفت: جای خرّمی داری؟ عابد در جوابش گفت: کاش پروردگار ما را حیواناتی می بود. اگر او خری می داشت، در اینجا برایش می چرانیدم. این همه علف ضایع می شود!
فرشته گفت: پروردگار تو خر ندارد. عابد گفت: اگر داشت این همه علف از بین نمی رفت. خدا به آن فرشته چنین خطاب کرد: قطعاً او را من به اندازه عقلش ثواب می دهم.(2)
ص: 84
- وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: مَا کَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْعِبَادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ. قَالَ:
وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ.
الظاهر أن قوله: و قال الصادق علیه السلام إلی آخر الخبر خبر مرسل کما یظهر من الکافی. قوله: من عبادته بیان لقوله: کذا و کذا. و کذا خبر لقوله: فلان. و یحتمل أن یکون متعلقا بمقدر أی فذکرت من عبادته، و أن یکون متعلقا بما عبر عنه (بکذا و کذا) کقوله (فاضل کامل) فکلمة «من» بمعنی «فی» أو للسببیة. و النضارة: الحسن. و الطهارة هنا بمعناه اللغوی أی الصفاء و اللطافة.
و فی بعض نسخ الکافی بالظاء المعجمة أی کان جاریا علی وجه الأرض. و النزاهة: البعد عما یوجب القبح و الفساد، و الأظهر لنزه کما فی الکافی، و لعله بتأویل البقعة و العرصة و مثلهما.
و فی الخبر إشکال: من حیث إن ظاهره کون العابد قائلا بالجسم، و هو ینافی استحقاقه للثواب مطلقا، و ظاهر الخبر کونه مع هذه العقیدة الفاسدة مستحقا للثواب لقلة عقله و بلاهته، و یمکن أن یکون اللام فی قوله: لربنا بهیمة للملک لا للانتفاع، و یکون مراده تمنی أن یکون فی هذا المکان بهیمة من بهائم الرب لئلا یضیع الحشیش فیکون نقصان عقله باعتبار عدم معرفته بفوائد مصنوعات الله تعالی بأنها غیر مقصورة علی أکل البهیمة؛ لکن یأبی عنه جواب الملک إلا أن یکون لدفع ما یوهم کلامه، أو یکون استفهاما إنکاریا أی خلق الله تعالی بهائم کثیرا ینتفعون بحشیش الأرض، و هذه إحدی منافع خلق الحشیش، و قد ترتبت بقدر المصلحة، و لا یلزم أن یکون فی هذا المکان حمار، بل یکفی وجودک و انتفاعک.
و یحتمل أن یکون اللام للاختصاص لا علی محض المالکیة بأن یکون لهذه البهیمة اختصاص بالرب تعالی کاختصاص بیته به تعالی مع عدم حاجته إلیه، و یکون جواب الملک أنه لا فائدة فی مثل هذا الخلق حتی یخلق الله تعالی حمارا، و ینسبه إلی مقدس جنابه تعالی کما فی البیت فإن فیه حکما کثیرة.
و علی التقادیر لا بد إما من ارتکاب تکلف تام فی الکلام، أو التزام فساد بعض
ص: 85
روایت 7.
امام صادق علیه السّلام فرمود: پیامبرصلی الله علیه و آله هرگز با بندگان خدا بر اساس توانایی عقل خود سخن نمی گفت [زیرا] رسول خدا فرمود: ما گروه پیامبران مأموریم که با مردم به اندازه عقلشان سخن گوییم.(1)
توضیح
ظاهراً حدیث شماره 7 مرسل است، چنان چه از کتاب کافی استفاده می شود.(2)
عبارت «من عبادته» توضیح قول کذا و کذا است. و «کذا» خبر قول «فلان» است. و احتمال دارد متعلق به عامل مقدر باشد، به معنای «ذکرت من عبادته»، یعنی یادآوری کردم عبادت او را، و احتمال دارد متعلق باشد به آنچه که از آن تعبیر به «کذا و کذا» نموده است، یعنی «فاضل کامل» که کذا و کذا عبارت اخری آن است.
کلمه «من» به معنای «فی» یا به معنای «سببیت» است. «نظارت» به معنای حسن و نیکویی است. «طهارت» به معنای لغوی آن یعنی صفا و پاکی است. «نظاهت» به معنای دوری از پلیدی و فساد است. در بعضی نسخه های کافی(3) «نزاهت» به ظاء آمده که به معنای جاری شدن به روی زمین است. در کتاب کافی عبارت «لنزه» آمده است و این بهتر و ظاهرتر است و احتمال دارد به معنای بقعه و عرصه و مانند آن باشد. از جهت اینکه ظاهر حدیث می رساند که عابد قائل به جسم بوده، در خبر اشکال است و قائل به جسمانیت الهی با استحقاق ثواب منافات دارد، و ظاهر این خبر این است که عابد با عقیده فاسد به جهت کمی عقل و سستی فکری، ثواب کم را داشته است. همچنین ممکن است:
1) لام در «لربّنا بهیمة» برای ملکیت باشد نه برای انتفاع و مراد از آرزوی آن عابد، این باشد که کاش در این مکان چهارپایی از چهارپایان پروردگار می بود تا علف ها ضایع نمی شد. پس کمی عقل آن عابد به اعتبار نشناختن فایده های مخلوقات خداوند بوده است که آن تنها در چریدن چهارپایان خلاصه نمی شود، لکن جواب فرشته از این احتمال دور است، مگر اینکه جواب فرشته را در پاسخ توهّم سخن عابد بدانیم.
2) یا استفهام انکاری است؛ یعنی خداوند چهارپایان زیادی را خلق نمود که از گیاهان زمین بهره می برند و این یکی از فایده های خلق گیاهان است. لازم نیست که الاغی در اینجا باشد، بلکه وجود تو و بهره بردن شما هم کفایت می کند.
3) و احتمال دارد «لام» برای اختصاص باشد نه برای ملکیت. به این معنا که این چهارپا اختصاص به خدا دارد، مانند کعبه که اختصاص به خدا دارد، در عین نیاز نداشتن او به خانه. در این صورت جواب فرشته این است که هیچ فایده ای در این خلق نیست که خداوند الاغی را خلق کند و آن را به خودش نسبت دهد. چنان چه در مورد کعبه چنین است که دارای حکمت های زیادی است.
به هر تقدیر ناچاریم یا مرتکب تکلّف در کلام شویم یا ملتزم به بطلان بعضی
ص: 85
الأصول المقررة فی الکلام. و الله یعلم.
- ل، الخصال لی، الأمالی للصدوق: ابْنُ الْبَرْقِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ (1)عَنِ ابْنِ طَرِیفٍ (2)عَنِ ابْنِ نُبَاتَةَ (3)عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام قَالَ:
هَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَی آدَمَ علیه السلام فَقَالَ:
یَا آدَمُ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أُخَیِّرَکَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ، فَاخْتَرْ وَاحِدَةً وَ دَعِ اثْنَتَیْنِ فَقَالَ لَهُ آدَمُ: وَ مَا الثَّلَاثُ یَا جَبْرَئِیلُ؟ فَقَالَ:
الْعَقْلُ، وَ الْحَیَاءُ، وَ الدِّینُ (4)قَالَ آدَمُ فَإِنِّی قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ، فَقَالَ جَبْرَئِیلُ لِلْحَیَاءِ وَ الدِّینِ: انْصَرِفَا وَ دَعَاهُ فَقَالا لَهُ: یَا جَبْرَئِیلُ إِنَّا أُمِرْنَا (5)أَنْ نَکُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَیْثُمَا کَانَ، قَالَ: فَشَأْنَکُمَا، وَ عَرَجَ.
سن، المحاسن عمرو بن عثمان، مثله.
الشأن بالهمز: الأمر و الحال أی الزما شأنکما، أو شأنکما معکما؛ و لعل الغرض کان تنبیه آدم علیه السلام و أولاده بعظمة نعمة العقل. و قیل: الکلام مبنی علی الاستعارة التمثیلیة. و یمکن أن یکون جبرئیل علیه السلام أتی بثلاث صور، مکان کل من الخصال صورة تناسبها، فإن لکل من الأعراض و المعقولات صورة تناسبه من الأجسام و المحسوسات و بها تتمثل فی المنام بل فی الآخرة. و الله یعلم.
- ل، الخصال: ابْنُ الْوَلِیدِ، عَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی، عَنِ
ص: 86
اصول مقرره کلام گردیم تا معنای حدیث درست شود؛ و خداوند دانا به حقیقت امر است.
روایت 8.
خصال و امالی صدوق: امام علی علیه السّلام فرمود: جبرئیل بر حضرت آدم علیه السّلام فرود آمد و گفت: ای آدم! من مأمورم شما را به یکی از سه چیز رهنمایی کنم که یکی از آنها را انتخاب کنی. حضرت آدم فرمود: ای جبرئیل! آن سه چیز کدام اند؟ جبرئیل گفت: عقل، حیا و دین. آدم فرمود: من قطعاً عقل را برگزیدم. پس جبرئیل به حیا و دین گفت: شما برگردید و عقل را رها کنید!
آنها گفتند: ای جبرئیل! همانا ما دستور داریم که هر کجا عقل باشد، همراهش باشیم. جبرئیل گفت: پس به مأموریت خود عمل کنید. سپس جبرئیل به آسمان بالا رفت.(1)
در کتاب محاسن نیز مثل این حدیث آمده است.(2)
توضیح
«شأن» به معنای امر و حال آمده «الزما شأنکما» یعنی خود دانید یا اختیار با شماست. شاید هدف آگاهی آدم و فرزندانش به بزرگی نعمت عقل باشد. گفته شده که این حدیث از باب کنایه و تشبیه است و ممکن است جبرئیل سه تصویر مناسب را به جای سه صفت آورده باشد، چون اعراض و معقولات دارای صور مناسب اجسام و محسوسات می باشند که به سبب آنها در خواب و بلکه در آخرت تجسم پیدا می کند.
روایت 9.
خصال:
ص: 86
ابْنِ مُسْکَانَ (1)عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمْ یُقْسَمْ بَیْنَ الْعِبَادِ أَقَلُّ مِنْ خَمْسٍ: الْیَقِینُ، وَ الْقُنُوعُ، وَ الصَّبْرُ، وَ الشُّکْرُ، وَ الَّذِی یَکْمُلُ بِهِ هَذَا کُلُّهُ الْعَقْلُ.
سن، المحاسن عثمان بن عیسی مثله.
أی هذه الخصال فی الناس أقل وجودا من سائر الخصال، و من کان له عقل یکون فیه جمیعها علی الکمال، فیدل علی ندرة العقل أیضا.
- ل، الخصال: فِی الْأَرْبَعِمِائَةِ، مَنْ کَمَلَ عَقْلُهُ حَسُنَ عَمَلُهُ.
- ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام: الدَّقَّاقُ، عَنِ الْأَسَدِیِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ صَالِحٍ الرَّازِیِّ، عَنْ حَمْدَانَ الدِّیوَانِیِّ قَالَ:
قَالَ الرِّضَا علیه السلام: صَدِیقُ کُلِّ امْرِئٍ عَقْلُهُ، وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ. (2).
ص: 87
امام صادق علیه السّلام فرمود: میان بندگان کمتر از پنج خصلت تقسیم نشده: یقین، قناعت، صبر، شکرگذاری و آنچه که همه این ها را تکمیل می کند، یعنی عقل.(1)
در کتاب محاسن نیز مثل این حدیث آمده است.(2)
توضیح
یعنی این صفات نسبت به اوصاف دیگر در میان مردم کمتر است. کسی که عقل دارد، تمام آن صفت ها را به نحو کمال داراست. پس این حدیث دلالت بر کمیابی عقل نیز می کند.
روایت 10.
خصال: حضرت علی علیه السّلام در حدیث چهارصدگانه فرمود: کسی که عقلش کامل شود، عملش نیکو می گردد.(3)
روایت 11.
عیون اخبار الرضا: امام رضا علیه السّلام فرمود: دوست هر انسان عقلش و دشمن او نادانی اش است.(4)
ص: 87
و رواه أیضا عن أبیه، و ابن الولید، عن سعد، و الحمیری، عن ابن هاشم، عن الحسن بن الجهم، عن الرضا علیه السلام.
ع، علل الشرائع: أبی، عن سعد، عن ابن عیسی، عن ابن فضال، عن الحسن بن الجهم، عنه علیه السلام مثله.
سن، المحاسن ابن فضال، مثله.
کنز الکراجکی: عن أمیر المؤمنین علیه السلام مثله.
- ما، الأمالی للشیخ الطوسی: الْمُفِیدُ رَحِمَهُ اللَّهُ، عَنْ أَبِی حَفْصٍ عُمَرَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَهْرَوَیْهِ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَیْمَانَ، قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام یَقُولُ: مَا اسْتَوْدَعَ اللَّهُ عَبْداً عَقْلًا إِلَّا اسْتَنْقَذَهُ بِهِ یَوْماً.
نهج، نهج البلاغة: مثله.
- ما، الأمالی للشیخ الطوسی: الْمُفِیدُ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ التَّمَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَاسِمٍ الْأَنْبَارِیِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُبَیْدٍ: عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ، عَنِ الْعُمَرِیِّ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ السَّعْدِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: أَوْصَی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام إِلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام فَقَالَ فِیمَا أَوْصَی بِهِ إِلَیْهِ: یَا بُنَیَّ لَا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ، وَ لَا عُدْمَ أَشَدُّ مِنْ عُدْمِ الْعَقْلِ، وَ لَا وَحْدَةَ وَ لَا وَحْشَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لَا حَسَبَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَ لَا وَرَعَ کَالْکَفِّ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ، وَ لَا عِبَادَةَ کَالتَّفَکُّرِ فِی صَنْعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَا بُنَیَّ الْعَقْلُ خَلِیلُ الْمَرْءِ، وَ الْحِلْمُ وَزِیرُهُ، وَ الرِّفْقُ وَالِدُهُ، وَ الصَّبْرُ مِنْ خَیْرِ جُنُودِهِ. یَا بُنَیَّ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلْعَاقِلِ مِنْ أَنْ یَنْظُرَ فِی شَأْنِهِ فَلْیَحْفَظْ لِسَانَهُ، وَ لْیَعْرِفْ أَهْلَ زَمَانِهِ. یَا بُنَیَّ إِنَّ مِنَ الْبَلَاءِ الْفَاقَةَ، وَ أَشَدُّ مِنْ ذَلِکَ مَرَضُ الْبَدَنِ، وَ أَشَدُّ مِنْ ذَلِکَ مَرَضُ الْقَلْبِ، وَ إِنَّ مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ الْمَالِ؛ وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِکَ صِحَّةُ الْبَدَنِ، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِکَ تَقْوَی الْقُلُوبِ. یَا بُنَیَّ لِلْمُؤْمِنِ ثَلَاثُ سَاعَاتٍ: سَاعَةٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ، وَ سَاعَةٌ یُحَاسِبُ فِیهَا نَفْسَهُ، وَ سَاعَةٌ یَخْلُو فِیهَا بَیْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّتِهَا فِیمَا یَحِلُّ وَ یُحْمَدُ، وَ لَیْسَ لِلْمُؤْمِنِ بُدٌّ مِنْ أَنْ یَکُونَ شَاخِصاً فِی ثَلَاثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ (1): أَوْ خُطْوَةٍ لِمَعَادٍ أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ.
العدم بالضم الفقر و فقدان شی ء، و العجب إعجاب المرء بنفسه بفضائله
ص: 88
در کتاب علل الشرائع این حدیث را با سند دیگر نیز نقل کرده است.(1)
در کتاب «عیون اخبار رضا» نیز مثل این حدیث آمده است. (2)
در کتاب «محاسن» نیز مثل این حدیث آمده است.(3)
در کتاب «کنز الکراجکی» نیز مثل این حدیث آمده است.
روایت 12.
امالی طوسی: داود بن سلیمان می گوید: از امام رضا شنیدم که فرمود: خداوند به بنده ای عقل نداد، مگر اینکه روزی با همان عقل، او را نجات می دهد.(4)
در کتاب «نهج البلاغه» نیز مثل این حدیث آمده است.(5)
روایت 13.
امالی طوسی: حضرت علی علیه السّلام در سفارشی به امام حسن علیه السّلام فرمود: ای فرزندم! هیچ فقری بدتر از نادانی نیست؛ هیچ نادانی بدتر از نبود عقل نیست؛ هیچ تنهایی و وحشتی بدتر از خودپسندی نیست؛ هیچ حسبی مانند خوش خُلقی نیست؛ هیچ پرهیزکاری مانند اجتناب از گناهان نیست؛ و هیچ عبادتی مانند تفکر در آفرینش خدا (عزوجل) نیست.
ای فرزندم! عقل دوست آدمی، حلم و بردباری وزیرش، نرمخویی پدرش و صبر از بهترین سربازان اوست. ای فرزندم! عاقل ناچار است به مقام خود بنگرد و زبانش را حفظ کند و مردم زمانش را بشناسد. ای فرزندم! فقر بلایی است که بدتر از آن بیماری تن است و شدیدتر از آن بیماری قلب است و قطعاً ثروتمندی یکی از نعمت هاست و بهتر از آن، سلامتی بدن است و خوب تر از همه آنها تقوا است.
ای فرزندم! مؤمن دارای سه وقت است: ساعتی را برای مناجات با خدا، زمانی را برای محاسبه نفس، و زمانی را برای خود و لذت بردن از حلال ها. مؤمن ناچار است در سه چیز شاخص باشد: اصلاح زندگی اش، گام برداشتن برای آخرتش، و لذت های حلال.(6)
توضیح
«العُدم» یعنی فقر و بی چیزی. «العُجب» یعنی خودپسندی. آدمی به کمالات
ص: 88
و أعماله، و هو موجب للترفع علی الناس و التطاول علیهم فیصیر سببا لوحشة الناس عنه و مستلزما لترک إصلاح معایبه، و تدارک ما فات منه فینقطع عنه مواد رحمة الله و لطفه و هدایته، فینفرد عن ربه و عن الخلق، فلا وحشة أوحش منه. و قوله علیه السلام: و لا ورع هو بالإضافة إلی ورع من یتورع عن المکروهات، و لا یتورع عن المحرمات. و الشخوص: الذهاب من بلد إلی بلد، و السیر فی الأرض، و یمکن أن یکون المراد هنا ما یشمل الخروج من البیت. و الخطوة بالضم و الکسر: المکانة و القرب و المنزلة. أی یشخص لتحصیل ما یوجب المکانة و المنزلة فی الآخرة.
- ما، الأمالی للشیخ الطوسی: الْمُفِیدُ، عَنِ ابْنِ قُولَوَیْهِ، عَنِ الْکُلَیْنِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ الْیَقْطِینِیِّ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام فِی خَبَرِ سَلْمَانَ وَ عُمَرَ أَنَّهُ قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ! إِنَّ حَسَبَ الْمَرْءِ دِینُهُ، وَ مُرُوَّتَهُ خُلُقُهُ، وَ أَصْلَهُ عَقْلُهُ.
- ما، الأمالی للشیخ الطوسی: الْمُفِیدُ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکَاتِبِ، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ بْنِ عِیسَی، عَنْ أَبِی طَلْحَةَ الْخُزَاعِیِّ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبَّادٍ، عَنْ أَبِی فُرَاتٍ، قَالَ:
قَرَأْتُ فِی کِتَابٍ لِوَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ، وَ إِذًا مَکْتُوبٌ فِی صَدْرِ الْکِتَابِ: هَذَا مَا وَضَعَتْ الْحُکَمَاءُ فِی کُتُبِهَا: الِاجْتِهَادُ فِی عِبَادَةِ اللَّهِ أَرْبَحُ تِجَارَةٍ، وَ لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ، وَ أَدَبٌ تَسْتَفِیدُهُ خَیْرٌ مِنْ مِیرَاثٍ، وَ حُسْنُ الْخُلُقِ خَیْرُ رَفِیقٍ، وَ التَّوْفِیقُ خَیْرُ قَائِدٍ، وَ لَا ظَهْرَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ، وَ لَا وَحْشَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لَا یَطْمَعَنَّ صَاحِبُ الْکِبْرِ فِی حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیْهِ.
العائدة: المنفعة، و یقال: هذا أعود أی أنفع. و لا ظهر أی لا معین و لا مقوی فإن قوة الإنسان بقوة ظهره.
- ع، علل الشرائع: ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ، عَنِ السَّعْدَآبَادِیِّ، عَنِ الْبَرْقِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:
مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَیْئاً أَبْغَضَ إِلَیْهِ مِنَ الْأَحْمَقِ، لِأَنَّهُ سَلَبَهُ أَحَبَّ الْأَشْیَاءِ إِلَیْهِ وَ هُوَ عَقْلُهُ.
بغضه تعالی عبارة عن علمه بدناءة رتبته، و عدم قابلیته للکمال، و ما یترتب علیه عن عدم توفیقه علی ما یقتضی رفعة شأنه لعدم قابلیته لذلک، فلا ینافی
ص: 89
و کردارش است که باعث خود برتربینی و دست درازی بر مردم می گردد. پس این صفت سبب ترس مردم از او می شود و مستلزم ترک اصلاح معایب و جبران گذشته هایش می باشد. در نتیجه رحمت و لطف خدا از او قطع می گردد. پس از خدا و مردم جدا می شود و تنها می ماند و هیچ چیزی ترسناک تر از آن نیست.
«لاورع» یعنی ورع. کسی که از مکروهات دوری می کند و از انجام محرمات نمی پرهیزد، ورع نیست. «الشُخوص» از این شهر به آن شهر رفتن و سیر و سفر در زمین است و ممکن است که مراد بیرون رفتن از خانه باشد. «الخُطوة» به معنای جایگاه و قرب و منزلت است. یعنی برای تحصیل مقام و منزلت آخرت در تلاش باشد.
روایت 14.
امالی طوسی: سدیر از امام باقر علیه السلام راجع به خبر سلمان و عمر روایت می کند که پیامبر فرمود: ای گروه قریش! بزرگی و شرافت مرد در دینداری، و جوانمردی وی در اخلاق، و ریشه و اصالت هر کس عقل اوست.(1)
روایت 15.
امالی طوسی: ابو فرات گوید: در کتاب وهب بن منبّه خواندم که در ابتدای آن نوشته بود: این چیزی است که حکیمان در کتاب هایشان نوشته اند:
پرمنفعت ترین تجارت، کوشش در عبادت خدا است. و هیچ ثروتی، پرسودتر از عقل نیست و هیچ فقری سخت تر از نادانی نیست. و بهترین میراث، ادبی است که از آن استفاده کنی. و خوش خلقی بهترین رفیق است و توفیق الهی بهترین رهنماست. هیچ پشتیبانی محکم تر از مشورت کردن نیست، و هیچ وحشتی ترسناک تر از خودپسندی نیست. آدم متکبر نباید در ثناگویی مردم طمع کند.(2)
توضیح
«عائده» یعنی سود و گفته می شود این پرعائده تر است، یعنی پرسودتر است. و «لاظهر» یعنی کمک کننده و تقویت کننده ای ندارد، زیرا نیروی انسان به نیروی پشت اوست.
روایت 16.
علل الشرائع: امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند عزوجل چیزی را مبغوض تر از احمق خلق نکرده، زیرا خدا، محبوب ترین چیز را که عقل باشد، از احمق سلب کرده است.(3)
توضیح
دشمنی خدای تعالی عبارت است از علم خدا به پستی مقام احمق و عدم قابلیت وی برای کمال و نداشتن توفیق بر چیزی که اقتضای مقام بلند را دارد. پس این منافی
ص: 89
عدم اختیاره فی ذلک، أو یکون بغضه تعالی لما یختاره بسوء اختیاره من قبائح أعماله مع کونه مختارا فی ترکه، و الله یعلم. (1).
- ع، علل الشرائع: ابْنُ الْوَلِیدِ، عَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:
دِعَامَةُ الْإِنْسَانِ الْعَقْلُ، وَ مِنَ الْعَقْلِ الْفِطْنَةُ، وَ الْفَهْمُ، وَ الْحِفْظُ وَ الْعِلْمُ، فَإِذَا کَانَ تَأْیِیدُ عَقْلِهِ مِنَ النُّورِ کَانَ عَالِماً حَافِظاً زَکِیّاً فَطِناً فَهِماً، وَ بِالْعَقْلِ یَکْمُلُ، وَ هُوَ دَلِیلُهُ وَ مُبْصِرُهُ وَ مِفْتَاحُ أَمْرِهِ.
الدعامة بالکسر: عماد البیت. و الفطنة: سرعة إدراک الأمور علی الاستقامة. و النور لما کان سببا لظهور المحسوسات یطلق علی کل ما یصیر سببا لظهور الأشیاء علی الحس أو العقل، فیطلق علی العلم و علی أرواح الأئمة علیهم السلام و علی رحمة الله سبحانه و علی ما یلقیه فی قلوب العارفین من صفاء و جلاء به یظهر علیهم حقائق الحکم و دقائق الأمور، و علی الرب تبارک و تعالی لأنه نور الأنوار و منه یظهر جمیع الأشیاء فی الوجود العینی و الانکشاف العلمی، و هنا یحتمل الجمیع. و قوله: زکیا، فیما رأینا من النسخ بالزاء فهو بمعنی الطهارة عن الجهل و الرذائل، و فی الکافی مکانه: ذاکرا.
- ب، قرب الإسناد هَارُونُ: عَنِ ابْنِ صَدَقَةَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یُبْغِضُ الشَّیْخَ الْجَاهِلَ، وَ الْغَنِیَّ الظَّلُومَ، وَ الْفَقِیرَ الْمُخْتَالَ.
تخصیص الجاهل بالشیخ لکون الجهل منه أقبح لمضی زمان طویل یمکنه فیه تحصیل العلم، و تخصیص الظلوم بالغنی لکون الظلم منه أفحش لعدم الحاجة، و تخصیص المختال أی المتکبر بالفقیر لأنه منه أشنع إذ الغنی إذا تکبر فله عذر فی ذلک لما یلزم الغنی من الفخر و العجب و الطغیان.
ص: 90
اختیار احمق نیست. یا دشمنی خدای تعالی، به سبب اختیار کردن بد اعمال زشتی که مرتکب می شود توسط احمق است، در حالی که او مختار است در ترک زشتی ها، و خدا به حقایق آگاه است.
روایت 17.
علل الشرائع: امام صادق علیه السّلام فرمود: ستون و اساس انسان، عقل است و زیرکی و فهم و حفظ و دانش از عقل پدید می آید. پس زمانی که تأیید عقل از سوی نور باشد، عاقل، دانا و حافظ و پاک و زیرک و فهیم می گردد و به سبب عقل کامل می گردد، زیرا عقل، راهنما و بینایی و کلید کارش می باشد.(1)
توضیح
«الدعامة» به معنای ستون خانه است. «الفطنه» به معنای سرعت درک امور به صورت صواب و صحیح است و «نور» چون باعث آشکار شدن محسوسات می گردد، بر همه آنچه که از لحاظ حسی و عقلی باعث آشکاری امور می شود اطلاق می گردد، پس بر علم و ارواح ائمه علیهم السّلام و رحمت خدا و آنچه بر قلوب عارفان از صفا و روشنایی ظاهر می شود - که حقیقت حکمت ها و امور دقیقه است - و بر پروردگار نیز اطلاق می شود، زیرا او نورالانوار است و به سبب او، وجود عینی و کشفیات علمی همه امور آشکار می شود. و در اینجا احتمال دارد همه معانی نور مراد باشد. و احتمال دارد به جای کلمه «نور»، «جمر» باشد که به معنای آتش است. «زکیا» در نسخه های که ما دیدیم با «ز» به معنای پاکی از نادانی و پستی ها است و در کتاب کافی به جای «زکیاً»، «اذکراً» آمده است.(2)
روایت 18.
قرب الإسناد: امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند متعال قطعاً پیرِ جاهل، ثروتمند ستمکار و فقیر متکبر را دشمن می دارد.(3)
توضیح
اختصاص نادانی به پیر در این حدیث، به خاطر این است که نادانی از او زشت تر است، چون زمان زیادی را سپری نموده که برای وی تحصیل علم ممکن بوده است. و اختصاص ستمگر به ثروتمند به آن جهت است که ظلم از او بدتر است، زیرا وی نیاز مالی ندارد. و اختصاص متکبر به فقیر به خاطر آن است که تکبر از او مذموم تر است، زیرا ثروتمند زمانی که تکبر کند معذور است، چون لازمه غنا، فخر و خودپسندی و سرکشی است.
ص: 90
- ثو، ثواب الأعمال: أَبِی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ، عَنِ الْأَشْعَرِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الرَّازِیِّ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ بَکْرِ بْنِ أَبِی سَمَّاکٍ، عَنِ الْفَضْلِ (1)بْنِ عُثْمَانَ، قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: مَنْ کَانَ عَاقِلًا خُتِمَ لَهُ بِالْجَنَّةِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
- ثو، ثواب الأعمال: بِهَذَا الْإِسْنَادِ، عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ عَمِیرَةَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: مَنْ کَانَ عَاقِلًا کَانَ لَهُ دِینٌ، وَ مَنْ کَانَ لَهُ دِینٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ.
- سن، المحاسن: أَبِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ هَمْدَانَ، عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ الْوَلِیدِ الْوَصَّافِیِّ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ:
کَانَ یَرَی مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ علیهما السلام رَجُلًا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ یَطُولُ سُجُودُهُ وَ یَطُولُ سُکُوتُهُ. فَلَا یَکَادُ یَذْهَبُ إِلَی مَوْضِعٍ إِلَّا وَ هُوَ مَعَهُ فَبَیْنَا هُوَ مِنَ الْأَیَّامِ فِی بَعْضِ حَوَائِجِهِ إِذْ مَرَّ عَلَی أَرْضٍ مُعْشِبَةٍ یَزْهُو وَ یَهْتَزُّ قَالَ: فَتَأَوَّهَ الرَّجُلُ فَقَالَ لَهُ مُوسَی: عَلَی مَا ذَا تَأَوَّهْتَ؟ قَالَ: تَمَنَّیْتُ أَنْ یَکُونَ لِرَبِّی حِمَارٌ أَرْعَاهُ هَاهُنَا! قَالَ: وَ أَکَبَّ مُوسَی علیه السلام طَوِیلًا بِبَصَرِهِ عَلَی الْأَرْضِ اغْتِمَاماً بِمَا سَمِعَ مِنْهُ، قَالَ: فَانْحَطَّ عَلَیْهِ الْوَحْیُ، فَقَالَ لَهُ: مَا الَّذِی أَکْبَرْتَ مِنْ مَقَالَةِ عَبْدِی؟ أَنَا أُؤَاخِذُ عِبَادِی عَلَی قَدْرِ مَا أَعْطَیْتُهُمْ مِنَ الْعَقْلِ.
فی القاموس الزهو: المنظر الحسن، و النبات الناضر، و نور النبت، و زهرة و إشراقه. و الاهتزاز: التحرک و النشاط و الارتیاح، و الظاهر أنهما بالتاء، صفتان للأرض أو حالان منها لبیان نضارة أعشابها و طراوتها و نموها، و إذا کانا بالیاءین کما فی أکثر النسخ فیحتمل أن یکونا حالین عن فاعل مر «العابد» إلی موسی علیه السلام. و الزهو: جاء بمعنی الفخر أی کان یفتخر و ینشط إظهارا لشکره تعالی فیما هیأ له من ذلک.
- سن، المحاسن: بَعْضُ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ، فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ، وَ إِفْطَارُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ صَوْمِ الْجَاهِلِ، وَ إِقَامَةُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجَاهِلِ، وَ لَا بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا وَ لَا نَبِیّاً حَتَّی
ص: 91
روایت 19.
ثواب الأعمال: فضل بن عثمان گوید: از امام صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود: هر کس عاقل باشد، به خواست خدا سرانجامش بهشت خواهد بود.(1)
روایت 20.
ثواب الأعمال: امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس عاقل است، دیندار است و کسی که دیندار باشد، وارد بهشت می گردد.(2)
روایت 21.
محاسن: امام باقر علیه السّلام فرمود: حضرت موسی علیه السّلام مردی از بنی اسرائیل را دید که سجده های طولانی و سکوت بسیار می نمود. پس حضرت موسی علیه السّلام پیوسته همراه وی بود. آن مرد روزی از روزها در پی نیازهایش، گذرش به زمین سرسبز و دلنواز و باطراوتی افتاد و آهی کشید. پس موسی علیه السّلام از او پرسید: چرا آه کشیدی؟ آن مرد در جواب گفت: کاش پروردگارم خری داشت که آن را در این چمنزار می چرانیدم. راوی گفت: حضرت موسی به سبب آنچه که از آن مرد شنید، مدت زیادی غمزده به زمین چشم دوخت. در این حال بر موسی علیه السّلام وحی نازل شد: چرا حرف بنده ام را بزرگ پنداشتی؟ زیرا من بندگانم را به اندازه عقلی که به ایشان داده ام مجازات می کنم.(3)
توضیح
در کتاب قاموس آمده: «الزهو» جای نیکو و سرسبز و نشاط آور و پرتو افکنی گیاه و شکوفه ها است.(4) «الاهتزاز» تحرک نشاط آور و روح انگیز است.(5) «یزهو و یهتز» ظاهراً با تاء است، صفت ارض یا حال از ارض می باشد برای بیان شادابی و طراوت و رشد گیاهان و اگر این دو کلمه با یاء باشد - چنان که در بیشتر نسخه ها آمده - احتمال دارد که این دو تا حال از فاعل «مرّالعابد الی موسی علیه السّلام» باشد. «الزهو» به معنی فخر آمده، یعنی آن عابد افتخار می کرد و با خوشحالی به خاطر امکانات آماده، اظهار شکر خدا می نمود.
روایت 22.
محاسن: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدا چیزی برتر از عقل را برای بندگانش تقسیم نکرده است. پس خواب عاقل از شب زنده داری جاهل برتر است؛ افطار خردمند از روزه داری نادان بهتر است؛ و اقامت عاقل در منزلش، از مسافرت جاهل برتر است. خدا رسول و پیامبری را مبعوث نکرد مگر برای
ص: 91
یَسْتَکْمِلَ الْعَقْلَ، وَ یَکُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ عُقُولِ جَمِیعِ أُمَّتِهِ، وَ مَا یُضْمِرُ النَّبِیُّ فِی نَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنِ اجْتِهَادِ الْمُجْتَهِدِینَ، وَ مَا أَدَّی الْعَاقِلُ فَرَائِضَ اللَّهِ حَتَّی عَقَلَ مِنْهُ، وَ لَا بَلَغَ جَمِیعُ الْعَابِدِینَ فِی فَضْلِ عِبَادَتِهِمْ مَا بَلَغَ الْعَاقِلُ، إِنَّ الْعُقَلَاءَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ.
من شخوص الجاهل أی خروجه من بلده و مسافرته إلی البلاد طلبا لمرضاته تعالی کالجهاد، و الحج، و غیرهما. و ما یضمر النبی فی نفسه أی من النیات الصحیحة، و التفکرات الکاملة، و العقائد الیقینیة، و ما أدی العاقل فرائض الله حتی عقل منه أی لا یعمل فریضة حتی یعقل من الله و یعلم أن الله أراد تلک منه، و یعلم آداب إیقاعها، و یحتمل أن یکون المراد أعم من ذلک، أی یعقل و یعرف ما یلزمه معرفته، فمن ابتدائیة علی التقدیرین، و یحتمل علی بعد أن یکون تبعیضیة: أی عقل من صفاته و عظمته و جلاله ما یلیق بفهمه، و یناسب قابلیته و استعداده. و فی أکثر النسخ و ما أدی العقل و یرجع إلی ما ذکرنا، إذ العاقل یؤدی بالعقل. و فی الکافی و ما أدی العبد فرائض الله حتی عقل عنه. أی لا یمکن للعبد أداء الفرائض کما ینبغی إلا بأن یعقل و یعلم من جهة مأخوذة عن الله بالوحی، أو بأن یلهمه الله معرفته، أو بأن یعطیه الله عقلا موهبیا، به یسلک سبیل النجاة.
- سن، المحاسن: بَعْضُ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ، قَالَ:
مَا یُعْبَأُ مِنْ أَهْلِ هَذَا الدِّینِ بِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ. قَالَ: قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّا نَأْتِی قَوْماً لَا بَأْسَ بِهِمْ عِنْدَنَا مِمَّنْ یَصِفُ هَذَا الْأَمْرَ لَیْسَتْ لَهُمْ تِلْکَ الْعُقُولُ، فَقَالَ: لَیْسَ هَؤُلَاءِ مِمَّنْ خَاطَبَ اللَّهُ فِی قَوْلِهِ: یا أُولِی الْأَلْبابِ. إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ، فَقَالَ لَهُ: أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ: ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، فَقَالَ. وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ شَیْئاً أَحْسَنَ مِنْکَ، وَ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْکَ، بِکَ آخُذُ وَ بِکَ أُعْطِی.
ما یعبأ أی لا یبالی و لا یعتنی بشأن من لا عقل له من أهل هذا الدین، فقال السائل: عندنا قوم داخلون فی هذا الدین، غیر کاملین فی العقل فکیف حالهم؟ فأجاب علیه السلام بأنهم و إن حرموا عن فضائل أهل العقل لکن تکالیفهم أیضا أسهل و أخف، و أکثر المخاطبات فی التکالیف الشاقة لأولی الألباب.
ص: 92
استکمال عقل و عقل پیامبر، از عقل های تمام پیروانش برتر است و آنچه که پیامبر در نهان دارد، از اجتهاد مجتهدان بالاتر است. و عاقل واجبات خدا را ادا نمی کند، مگر با عقل از جانب خدا دریابد، و همه عبادت کنندگان از نظر برتری عبادتشان، به عبادت عاقل نمی رسند. همانا عاقلان اولوا الاباب هستند که خداوند در قرآن فرموده: «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ»(1) {تنها خردمندانند که عبرت می گیرند.}(2)
توضیح
«شخصوص الجاهل»، مسافرتش به شهرها به خاطر رضای خدا، مثل جهاد و حج است. و «ما یضمر النبی فی نفسه»، نیت های درست و اندیشه های کامل و عقاید یقینی پیامبر است. «لما ادّی العاقل فرائض الله حتی عقل منه»، فریضه ای را انجام نمی دهد، مگر اینکه می داند از خداست و خدا آن را اراده کرده است و آداب انجام دادن آن را می داند. و احتمال دارد مراد عمومی تر از این معنا باشد، یعنی می اندیشد و می شناسد آن چیزی را که برای او لازم است.
«مِنْ» در هر دو صورت ابتدائیه است و امکان دارد بعد از ابتدائیه، تبعیضه باشد، یعنی اوصاف و عظمت جلال خدا را به اندازه فهم و تناسب قابلیت و استعدادش درک می کند، و در بیشتر نسخه ها «و ما ادّی العقل» آمده است که به مطلب فوق بر می گردد، می اندیشد که چون عاقل به سبب عقلش فرائض را ادا می کند. در کتاب کافی «ما ادی العقل فرائض الله حتی عقل عنه»(3) آمده، یعنی ادای واجبات آن طور که سزاوار است، برای بنده ممکن نیست، مگر تعقل کند و بداند که از طرف خدا به واسطه وحی به او رسیده یا خدا شناختش را به او عنایت فرموده یا خدا عقلی به او داده که به واسطه آن راه نجات را می پیماید.
روایت 23.
محاسن: بعضی اصحاب ما در حدیث مرفوعی روایت کرده اند که معصوم فرموده است: به بی خردان از اهل این دین اعتنا نمی شود. عرض کردم: فدایت شوم! ما بر قومی وارد می شویم که اهل این دین اند و ما آنان را بی عقل نمی دانیم، ولی این عقول کاملی که دیگران دارند آنها ندارند. چگونه اند؟ فرمود: آنها مخاطب آیه اولواالباب نیستند. خداوند عقل را آفرید و به او فرمان داد: بیا! پس آمد. فرمود: برو! پس رفت. فرمود: سوگند به عزت و جلالم که نیکوتر و دوست داشتی تر از تو نیافریدم؛ به تو عقاب می کنم و به خاطر تو ثواب می بخشم.(4)
توضیح
«ما یعبأ» باکی نیست و اعتنا نمی شود به شأن کسی از پیروان این دین که عقل ندارد. سائل عرض کرد: در نزد ما گروهی هستند که شیعه اند و عقل
کاملی ندارند. حال آنها چگونه است؟ امام علیه السّلام جواب فرمود: این ها گرچه از فضایل اهل عقل محرومند، ولی تکالیف آنها نیز سبک تر و آسان تر است و بیشتر خطاب های قرآنی در تکالیف سخت، برای عاقلان هستند.
ص: 92
- سن، المحاسن: النَّوْفَلِیُّ، وَ جَهْمُ بْنُ حَکِیمٍ الْمَدَائِنِیُّ، عَنِ السَّکُونِیِّ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام - قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِذَا بَلَغَکُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالِهِ فَانْظُرُوا فِی حُسْنِ عَقْلِهِ فَإِنَّمَا یُجَازَی بِعَقْلِهِ.
أقول: فی الکافی: حسن حال.
- مص، مصباح الشریعة: قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: الْجَهْلُ صُورَةٌ رُکِّبَتْ فِی بَنِی آدَمَ، إِقْبَالُهَا ظُلْمَةٌ، وَ إِدْبَارُهَا نُورٌ، وَ الْعَبْدُ مُتَقَلِّبٌ مَعَهَا (1)کَتَقَلُّبِ الظِّلِّ مَعَ الشَّمْسِ أَ لَا تَرَی إِلَی الْإِنْسَانِ؟ تَارَةً تَجِدُهُ جَاهِلًا بِخِصَالِ نَفْسِهِ، حَامِداً لَهَا، عَارِفاً بِعَیْبِهَا، فِی غَیْرِهِ سَاخِطاً، وَ تَارَةً تَجِدُهُ عَالِماً بِطِبَاعِهِ، سَاخِطاً لَهَا، حَامِداً لَهَا فِی غَیْرِهِ، فَهُوَ مُتَقَلِّبٌ بَیْنَ الْعِصْمَةِ وَ الْخِذْلَانِ، فَإِنْ قَابَلَتْهُ الْعِصْمَةُ أَصَابَ، وَ إِنْ قَابَلَهُ الْخِذْلَانُ أَخْطَأَ، وَ مِفْتَاحُ الْجَهْلِ الرِّضَا وَ الِاعْتِقَادُ بِهِ، وَ مِفْتَاحُ الْعِلْمِ الِاسْتِبْدَالُ مَعَ إِصَابَةِ مُوَافَقَةِ التَّوْفِیقِ، وَ أَدْنَی صِفَةُ الْجَاهِلِ دَعْوَاهُ الْعِلْمَ بِلَا اسْتِحْقَاقٍ، وَ أَوْسَطُهُ جَهْلُهُ بِالْجَهْلِ، وَ أَقْصَاهُ جُحُودُهُ الْعِلْمَ، وَ لَیْسَ شَیْ ءٌ إِثْبَاتُهُ حَقِیقَةُ نَفْیِهِ إِلَّا الْجَهْلُ وَ الدُّنْیَا وَ الْحِرْصُ، فَالْکُلُّ مِنْهُمْ کَوَاحِدٍ، وَ الْوَاحِدُ مِنْهُمْ کَالْکُلِّ.
کتقلب الظل مع الشمس أی کما أن شعاع الشمس قد یغلب علی الظل و یضی ء مکانه و قد یکون بالعکس فکذلک العلم و العقل قد یستولیان علی النفس فیظهر له عیوب نفسه، و یأول بعقله عیوب غیره ما أمکنه، و قد یستولی الجهل فیری محاسن غیره مساوی، و مساوی نفسه محاسن، و مفتاح الجهل الرضا بالجهل و الاعتقاد به و بأنه کمال لا ینبغی مفارقته، و مفتاح العلم طلب تحصیل العلم بدلا عن الجهل، و الکمال بدلا عن النقص، و ینبغی أن یعلم أن سعیه مع عدم مساعدة التوفیق لا ینفع فیتوسل بجنابه تعالی لیوفقه. قوله علیه السلام: إثباته أی عرفانه قال الفیروزآبادی: أثبته: عرفه حق المعرفة، و ظاهر أن معرفة تلک الأمور کما هی مستلزمة لترکها و نفیها، أو المعنی أن کل من أقر بثبوت تلک الأشیاء لا محالة ینفیها عن نفسه، فالمراد بالدنیا حبها. و
ص: 93
روایت 24.
محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: پدرانم فرموده اند: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: وقتی دریافتید که مردی حال نیکو دارد، به نیکویی عقل وی بنگرید، چون فقط به وسیله عقل جزا داده می شود.(1)
مؤلف: این حدیث در کتاب کافی علاوه بر نیکویی عقل، کلمه «نیکویی حال» را نیز دارد.(2)
روایت 25.
مصباح الشریعه: امام صادق علیه السّلام فرمود: نادانی صورتی است که در فرزندان آدم ترکیب شده است. روی آوردن نادانی تاریکی و پشت کردن آن نور است. و بنده با آن مانند نسبت سایه به آفتاب در گردش است. آیا نمی بینی انسان را گاه به خصلت های نفسش نادان می یابی که خودستایی می کند، در حالی که عیب هایش را می داند و آن عیب ها را در دیگران می بیند و خشم می گیرد. و گاه او را می بینی که به طبعش دانا و به نفسش خشمگین شده و اوصاف غیر خودش را توصیف می کند. پس این بنده میان عصمت و خذلان است. اگر عصمت پروردگار با آن مقابله کند، به حق می رسد و اگر خذلان با او مقابله کند، خطا می کند. کلید نادانی اعتقاد به جهل و خشنودی به آن است و کلید دانش، بدل کردن جهل با علم است با رسیدن توفیق موافق.
و کمترین صفت جاهل ادعا کردن علم است، بدون استحقاق آن. و وسط جهل، نادانی انسان به نادانی خودش است و منتهای نادانی، انکار کردن انسان است علم را. چیزی نیست که اثباتش در حقیقت نفی آن باشد، مگر جهل و دنیا و حرص که هر یکی از این سه جانشین همه و همه آن سه چیز جانشین یکی می باشد.(3)
توضیح
«کتقلب الظل مع الشمس»، یعنی چنان چه شعاع آفتاب گاهی بر سایه غلبه پیدا می کند و جای آن را روشن می سازد و گاهی بر عکس هست، پس همچنین علم و عقل گاهی بر نفس چهره می شود و عیب هایش را آشکار می سازد و با عقل خودش، عیب های دیگران را حتی الامکان تأویل می نماید. و گاهی جهل غالب می شود و خوبی های دیگران را بد می بیند و بدی های خودش را نیکو می پندارد. و کلید نادانی، راضی شدن و اعتقاد پیدا کردن به جهل است که فکر کند نادانی اش برایش کمال است که جدایی از آن سزاوار نیست. و کلید دانش، طلب تحصیل علم عوض جهل است، و تحصیل کمال عوض نقص است، و سزاوار است بداند که کوشش اش با آماده نبودن توفیق فایده نمی دهد، پس به خدای متعال متوسل شود تا او را توفیق دهد.
«إثباته» یعنی شناختش، فیروزآبادی گوید: «اثبته» در لغت به معنای «عرّفه حقّ المعرفة»(4) یعنی آماده و روشن است که شناخت نادانی، آن طوری که در واقع هست، مستلزم ترک آن نادانی و برطرف ساختن آن به طور کامل است. یا مراد امام علیه السّلام چنین است که هر کسی که به این بدی ها اقرار کند، این کارهای بد را از خودش دور می کند، پس مراد از «دنیا»، دوستی آن است.
ص: 93
قوله علیه السلام: فالکل کواحد لعل معناه أن هذه الخصال کخصلة واحدة لتشابه مبادیها، و انبعاث بعضها عن بعض، و تقوی بعضها ببعض، کما لا یخفی.
- م، تفسیر الإمام علیه السلام: عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام، قَالَ:
قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام: مَنْ لَمْ یَکُنْ عَقْلُهُ أَکْمَلَ مَا فِیهِ، کَانَ هَلَاکُهُ مِنْ أَیْسَرِ مَا فِیهِ.
- ضه، روضة الواعظین: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ، وَ لَا غِنَی کَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ، وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ، وَ لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَ لَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ.
- ضه، روضة الواعظین: رُوِیَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنَّهُ قَالَ: أَسَاسُ الدِّینِ بُنِیَ عَلَی الْعَقْلِ، وَ فُرِضَتِ الْفَرَائِضُ عَلَی الْعَقْلِ، وَ رَبُّنَا یُعْرَفُ بِالْعَقْلِ، وَ یُتَوَسَّلُ إِلَیْهِ بِالْعَقْلِ، وَ الْعَاقِلُ أَقْرَبُ إِلَی رَبِّهِ مِنْ جَمِیعِ الْمُجْتَهِدِینَ بِغَیْرِ عَقْلٍ، وَ لَمِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ بِرِّ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ جِهَادِ الْجَاهِلِ أَلْفَ عَامٍ.
- ضه، روضة الواعظین: قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله. قِوَامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ، وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ.
- ختص، الإختصاص: قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یُزِیلَ مِنْ عَبْدٍ نِعْمَةً کَانَ أَوَّلُ مَا یُغَیِّرُ مِنْهُ عَقْلَهُ.
- وَ قَالَ علیه السلام: یَغُوصُ الْعَقْلُ عَلَی الْکَلَامِ فَیَسْتَخْرِجُهُ مِنْ مَکْنُونِ الصَّدْرِ، کَمَا یَغُوصُ الْغَائِصُ عَلَی اللُّؤْلُؤِ الْمُسْتَکِنَّةِ فِی الْبَحْرِ.
- وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: النَّاسُ أَعْدَاءٌ لِمَا جَهِلُوا.
- وَ قَالَ علیه السلام: أَرْبَعُ خِصَالٍ یَسُودُ بِهَا الْمَرْءُ: الْعِفَّةُ، وَ الْأَدَبُ، وَ الْجُودُ، وَ الْعَقْلُ.
- وَ قَالَ علیه السلام: لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَ لَا مُصِیبَةَ أَعْظَمُ مِنَ الْجَهْلِ، وَ لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ، وَ لَا وَرَعَ کَالْکَفِّ عَنِ الْمَحَارِمِ، وَ لَا عِبَادَةَ کَالتَّفَکُّرِ، وَ لَا قَائِدَ خَیْرٌ مِنَ التَّوْفِیقِ، وَ لَا قَرِینَ خَیْرٌ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ، وَ لَا مِیرَاثَ خَیْرٌ مِنَ الْأَدَبِ.
- ما، الأمالی للشیخ الطوسی: جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ: عَنْ حَنْظَلَةَ بْنِ زَکَرِیَّا الْقَاضِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ حَمْزَةَ الْعَلَوِیِّ. عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الرِّضَا، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: حَسَبُ الْمُؤْمِنِ مَالُهُ، وَ مُرُوَّتُهُ عَقْلُهُ، وَ حِلْمُهُ شَرَفُهُ، وَ کَرَمُهُ تَقْوَاهُ.
- الدُّرَّةُ الْبَاهِرَةُ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الثَّالِثُ علیه السلام: الْجَهْلُ وَ الْبُخْلُ أَذَمُّ الْأَخْلَاقِ.
ص: 94
«فالکل کواحد» شاید معنای حدیث این باشد که تمام این اوصاف مانند یک صفت است، زیرا مبادی آنها با هم شبیه است و بعضی آنها از بعضی دیگر برانگیخته می شود و بعضی از آنها به سبب بعضی دیگر محافظت می شود و این مطلب بر کسی پوشیده نیست.
روایت 26.
تفسیر امام حسن عسکری: امام علیه السّلام فرمود: هر که عقلش کامل نباشد، آسان ترین چیزی که در او هست هلاکتش می باشد.(1)
روایت 27.
روضة الواعظین: امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرموده است: سینه عاقل گنجینه راز اوست. هیچ ثروتی چون عقل نیست؛ هیچ فقری چون جهل نیست؛ هیچ
میراثی چون ادب نیست؛ هیچ مالی سودآورتر از عقل نیست؛ و هیچ عقلی چون تدبیر نیست.(2)
روایت 28.
روضة الواعظین: از ابن عباس روایت شده که گفته است: پایه دین بر عقل نهاده شده است و فرایض در صورت داشتن عقل واجب شده است. پروردگارمان با عقل شناخته می شود و به وسیله عقل به او توسل می جویند، و عاقل از همه کوششگران بی عقل به پروردگار خود نزدیک تر است، و همانا ذره ای از کارهای پسندیده عاقل، از کوشش هزار ساله نادان برتر است.(3)
روایت 29.
روضة الواعظین: پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: ملاک ارزش مرد عقل اوست و هر کس را که عقل نباشد، دین نیست.(4)
روایت 30.
اختصاص: امام صادق علیه السّلام فرمود: وقتی خدا خواست از بنده اش نعمتی را ظاهر کند، عقل او اولین چیزی هست که از او می گیرد.(5)
روایت 31.
امام صادق علیه السّلام فرمود: عقل در سخن فرو می رود، پس بیرون می آورد آن را از سینه های پنهان آن طوری که غواص از زیر دریا، لؤلؤی پنهان را بیرون می آورد.(6)
روایت 32.
امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: مردمان دشمنان چیزی هستند که آن را نمی دانند.(7)
روایت 33.
امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: چهار خصلت هست که مرد به واسطه آنها بزرگ می شود: عفت، ادب سخن، بخشش، خردمندی.
روایت 34.
امیر مومنان علیه السّلام فرمود: مالی پر فایده تر از عقل نیست؛ مصیبتی بزرگ تر از نادانی نیست؛ کمکی محکم تر و بالاتر از مشورت نیست. هیچ پرهیزکاریی مانند خودداری از محرمات نیست؛ هیچ عبادتی مانند تفکر نیست؛ هیچ راهنمایی بهتر از توفیق و آماده شدن کارها نیست؛ هیچ همنشینی بهتر از خلق نیکو نیست؛ و هیچ میراثی بهتر از ادب نیست.(8)
روایت 35.
امالی طوسی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حساب دنیوی مؤمن مالش، مردانگی او عقلش، شرف او حلمش و کرم او تقوایش است.(9)
روایت 36.
درة الباهرة: امام هادی علیه السّلام فرمود: نادانی و بخل ورزی، بدترین خُلق ها هستند.(10)
ص: 94
- وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیُّ علیه السلام: حُسْنُ الصُّورَةِ جَمَالٌ ظَاهِرٌ، وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمَالٌ بَاطِنٌ.
- وَ قَالَ علیه السلام: لَوْ عَقَلَ أَهْلُ الدُّنْیَا خَرِبَتْ.
- نهج، نهج البلاغة: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: لَیْسَ الرُّؤْیَةُ مَعَ الْإِبْصَارِ، وَ قَدْ تَکْذِبُ الْعُیُونُ أَهْلَهَا، وَ لَا یَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ انْتَصَحَهُ.
أی الرؤیة الحقیقیة رؤیة العقل، لأن الحواس قد تعرض لها الغلط.
- نهج، نهج البلاغة: قَالَ علیه السلام: لَا غِنَی کَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ، وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ، وَ لَا ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَةِ.
- وَ قَالَ علیه السلام: أَغْنَی الْغِنَی الْعَقْلُ، وَ أَکْبَرُ الْفَقْرِ الْحُمْقُ.
- وَ قَالَ علیه السلام: لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَ لَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ.
- وَ قَالَ علیه السلام الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ، وَ الْعَقْلُ حُسَامٌ بَاتِرٌ (1)فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ، وَ قَاتِلْ هَوَاکَ بِعَقْلِکَ.
- کَنْزُ الْکَرَاجُکِیِّ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: لِکُلِّ شَیْ ءٍ آلَةٌ وَ عُدَّةٌ وَ آلَةُ الْمُؤْمِنِ وَ عُدَّتُهُ الْعَقْلُ، وَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ مَطِیَّةٌ وَ مَطِیَّةُ الْمَرْءِ الْعَقْلُ، وَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ غَایَةٌ وَ غَایَةُ الْعِبَادَةِ الْعَقْلُ، وَ لِکُلِّ قَوْمٍ رَاعٍ وَ رَاعِی الْعَابِدِینَ الْعَقْلُ، وَ لِکُلِّ تَاجِرٍ بِضَاعَةٌ، وَ بِضَاعَةُ الْمُجْتَهِدِینَ الْعَقْلُ، وَ لِکُلِّ خَرَابٍ عِمَارَةٌ وَ عِمَارَةُ الْآخِرَةِ الْعَقْلُ، وَ لِکُلِّ سَفْرٍ فُسْطَاطٌ یَلْجَئُونَ إِلَیْهِ وَ فُسْطَاطُ الْمُسْلِمِینَ الْعَقْلُ.
- وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: لَا عُدَّةَ أَنْفَعُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لَا عَدُوَّ أَضَرُّ مِنَ الْجَهْلِ.
- وَ قَالَ: زِینَةُ الرَّجُلِ عَقْلُهُ.
- وَ قَالَ علیه السلام: قَطِیعَةُ الْعَاقِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْجَاهِلِ.
- وَ قَالَ علیه السلام: مَنْ لَمْ یَکُنْ أَکْثَرُ مَا فِیهِ عَقْلَهُ کَانَ بِأَکْثَرِ مَا فِیهِ قَتْلُهُ.
ص: 95
روایت 37.
امام حسن عسکری علیه السّلام فرمود: زیبایی صورت زیبایی ظاهر و عقل خوب، زیبایی باطن است.(1)
روایت 38.
امام حسن عسکری علیه السّلام فرمود: اگر اهل دنیا همه عاقل بودند، دنیا خراب می گشت.(2)
روایت 39.
نهج البلاغه: امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: دیدن با چشم ظاهر نیست. گاهی چشم ها اهل دنیا را تکذیب می کند و عقل به کسی که خیرخواه او باشد، خیانت نمی کند.(3)
توضیح
دیدن حقیقی دیدن عقل است، زیرا حواس ظاهری گاهی دچار اشتباه می شود.
روایت 40.
نهج البلاغه: امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: هیچ دارایی مانند خرد، هیچ بیچارگی مانند نادانی، هیچ میراثی مثل ادب و هیچ کمک کاری مثل مشورت نیست.(4)
روایت 41.
امیر مومنان علیه السّلام فرمود: داراترین دارایی عقل است و بزرگ ترین بیچارگی نادانی است.(5)
روایت 42.
نهج البلاغه: امیر مومنان علیه السّلام فرمود: مالی پرمنفعت تر از عقل نیست و عقلی مانند تدبیر نیست.(6)
روایت 43.
نهج البلاغه: امیر مومنان علیه السّلام فرمود: بردباری پوشاننده و خرد شمشیر بُرَنده است. پس کسری های خودت را به حلمت بپوشان و هوایت را با عقلت بکش.(7)
روایت 44.
کنز الفوائد: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر چیزی ابزار و ساز و برگی دارد و ابزار و ساز و برگ مؤمن عقل اوست. هر چیزی مرکبی دارد و مرکب انسان عقل اوست. برای هر چیزی انتهایی است و انتهای عبادت عقل است. برای هر قوم چوپانی است و چوپان عبادت کنندگان عقل است. برای هر تاجر سرمایه ای است و سرمایه کوشش کنندگان عقل اوست. برای هر خرابی آبادانی است و آبادانی آخرت عقل است. برای هر سفر خیمه ای است که به آن پناه می برند و خیمه مسلمانان عقل است.(8)
روایت 45.
کنز الفوائد: امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: هیچ ابزاری نافع تر از عقل و هیچ دشمن مضرتر از نادانی نیست.(9)
روایت 46.
کنز الفوائد: زینت مرد عقل اوست.(10)
روایت 47.
کنز الفوائد: قطع صله رحم کردن انسان عاقل، با صله رحم کردن جاهل برابر است.(11)
روایت 48.
کنز الفوائد: در بیشتر مواردی که عقل به کار نمی رود، احتمال قتل انسان در آنجا زیاد است.(12)
ص: 95
- وَ قَالَ علیه السلام: الْجَمَالُ فِی اللِّسَانِ، وَ الْکَمَالُ فِی الْعَقْلِ، وَ لَا یَزَالُ الْعَقْلُ وَ الْحُمْقُ یَتَغَالَبَانِ عَلَی الرَّجُلِ إِلَی ثَمَانِیَ عَشْرَةَ سَنَةً، فَإِذَا بَلَغَهَا غَلَبَ عَلَیْهِ أَکْثَرُهُمَا فِیهِ.
- وَ قَالَ علیه السلام: الْعُقُولُ أَئِمَّةُ الْأَفْکَارِ، وَ الْأَفْکَارُ أَئِمَّةُ الْقُلُوبِ، وَ الْقُلُوبُ أَئِمَّةُ الْحَوَاسِّ، وَ الْحَوَاسُّ أَئِمَّةُ الْأَعْضَاءِ.
- وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: اسْتَرْشِدُوا الْعَقْلَ تُرْشَدُوا، وَ لَا تَعْصُوهُ فَتَنْدَمُوا.
- وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: سَیِّدُ الْأَعْمَالِ فِی الدَّارَیْنِ الْعَقْلُ، وَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ دِعَامَةٌ وَ دِعَامَةُ الْمُؤْمِنِ عَقْلُهُ، فَبِقَدْرِ عَقْلِهِ تَکُونُ عِبَادَتُهُ لِرَبِّهِ.
- وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: الْعُقُولُ ذَخَائِرُ، وَ الْأَعْمَالُ کُنُوزٌ.
لی، الأمالی للصدوق: ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ، عَنِ الْحِمْیَرِیِّ، عَنِ ابْنِ عِیسَی، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام قَالَ:
لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ، وَ لَا أُکْمِلُکَ إِلَّا فِیمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّی إِیَّاکَ آمُرُ، وَ إِیَّاکَ أَنْهَی، وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ.
سن، المحاسن ابن محبوب مثله.
ع، علل الشرائع: فِی سُؤَالاتِ الشَّامِیِّ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنِی عَنْ أَوَّلِ مَا خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَقَالَ: النُّورُ.
أقول: سیأتی بعض الأخبار فی باب علامات العقل.
سن، المحاسن: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، عَنْ وُهَیْبِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:
إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ، فَقَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ شَیْئاً أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْکَ لَکَ الثَّوَابُ وَ عَلَیْکَ الْعِقَابُ.
سن، المحاسن: السِّنْدِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْعَلَاءِ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ، وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالا: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، فَقَالَ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحْسَنَ مِنْکَ، إِیَّاکَ آمُرُ، وَ إِیَّاکَ أَنْهَی، وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ.
ص: 96
روایت 49.
کنز الفوائد: زیبایی در زبان و کمال در عقل است. و همیشه تا هجده سالگی انسان گاهی عقل و گاهی حماقت بر او غالب می شود و زمانی که به آن سن رسید، دیگر یکی از آن دو بر بیشتر او پیروز می شود.(1)
روایت 50.
کنز الفوائد: عقل ها رهبران اندیشه هایند، اندیشه ها رهبران دل هایند، دل ها رهبران حواسند و حواس رهبران اعضای انسانند.(2)
روایت 51.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: از عقل راهنمایی بخواهید که شما را ارشاد می کند؛ نافرمانی اش را نکنید که پشیمان خواهید شد.
روایت 52.
کنز الفوائد: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: سردار اعمال در دنیا و آخرت عقل است. و هر چیز ستونی دارد و ستون مؤمن عقل اوست. پس به اندازه عقل او عبادتش برای پروردگارش قبول خواهد شد.(3)
روایت 53.
کنز الفوائد: امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: عقل ها ذخیره ها و کردار گنج هایند.(4)
باب دوم: حقیقت و کیفیت و ابتدای آفرینش عقل
روایات
روایت 1.
امالی صدوق: امام باقر علیه السّلام فرمود: چون خدا خرد را آفرید، او را بازپرسی کرد و فرمود پیش بیا! پیش آمد و پس از آن فرمود: پس برو! پس رفت. سپس خدا فرمود: به عزت و جلال خودم مخلوقی محبوب تر از تو نزد خود نیافریدم و تو را به راه کمالی برم که دوست دارم. آگاه باش! من به تو دستور می دهم، تو را نهی می کنم و به تو ثواب می دهم.(5)
در کتاب محاسن مثل این حدیث آمده است.(6)
روایت 2.
علل الشرائع: در پرسش های مرد شامی از امیرمؤمنان علیه السّلام آمده است: اوّلین چیزی که حق تعالی آفرید چه بود؟ حضرت فرمود: نور بود. (7)
مؤلف: بعضی احادیث در «باب علامات و نشانه های عقل» خواهد آمد.
روایت 3.
محاسن: ابوبصیر از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: چون خدا خرد را آفرید، او را بازپرسی کرد و فرمود: پیش بیا! و پیش آمد. پس از آن فرمود: پس برو! پس رفت. آنگاه خدا فرمود: به عزت و جلال خودم مخلوقی محبوب تر از تو نزد خود نیافریدم، و من به تو ثواب می دهم و بر تو کیفر می دهم.(8)
روایت 4.
محاسن: از امام باقر و امام صادق علیهما السّلام روایت کرده که آن دو بزرگوار فرمودند: چون خدا خرد را آفرید، او را بازپرسی کرد و فرمود: پیش بیا! پیش آمد و پس از آن فرمود: پس برو! پس رفت. آنگاه خدا فرمود: به عزت و جلال خودم خلقی از تو محبوب تر نزد خود نیافریدم، و من تو را امر می کنم و تو را نهی می کنم و من به تو ثواب می دهم و بر تو کیفر می دهم.(9)
ص: 96
سن، المحاسن: عَلِیُّ بْنُ الْحَکَمِ، عَنْ هِشَامٍ، قَالَ:
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ، بِکَ آخُذُ، وَ بِکَ أُعْطِی، وَ عَلَیْکَ أُثِیبُ.
سن، المحاسن: أَبِی، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ النَّوْفَلِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ؛ ثُمَّ قَالَ: مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْکَ، فَأَعْطَی اللَّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله تِسْعَةً وَ تِسْعِینَ جُزْءاً، ثُمَّ قَسَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ جُزْءاً وَاحِداً.
غو، غوالی اللئالی: قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِی.
وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ أَنَّهُ صلی الله علیه و آله قَالَ: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ.
وَ رُوِیَ بِطَرِیقٍ آخَرَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا خَلَقَ الْعَقْلَ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، فَقَالَ تَعَالَی: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَکْرَمُ عَلَیَّ مِنْکَ، بِکَ أُثِیبُ وَ بِکَ أُعَاقِبُ، وَ بِکَ آخُذُ وَ بِکَ أُعْطِی.
- ع، علل الشرائع: أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ ابْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ مَعْبَدٍ، (1)عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْحَاقَ، قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: الرَّجُلُ آتِیهِ أُکَلِّمُهُ بِبَعْضِ کَلَامِی فَیَعْرِفُ کُلَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ آتِیهِ فَأُکَلِّمُهُ بِالْکَلَامِ فَیَسْتَوْفِی کَلَامِی کُلَّهُ ثُمَّ یَرُدُّهُ عَلَیَّ کَمَا کَلَّمْتُهُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ آتِیهِ فَأُکَلِّمُهُ فَیَقُولُ: أَعِدْ عَلَیَّ. فَقَالَ: یَا إِسْحَاقُ أَ وَ مَا تَدْرِی لِمَ هَذَا؟ قُلْتُ لَا. قَالَ الَّذِی تُکَلِّمُهُ بِبَعْضِ کَلَامِکَ فَیَعْرِفُ کُلَّهُ فَذَاکَ مَنْ عُجِنَتْ نُطْفَتُهُ بِعَقْلِهِ، وَ أَمَّا الَّذِی تُکَلِّمُهُ فَیَسْتَوْفِی کَلَامَکَ ثُمَّ یُجِیبُکَ عَلَی کَلَامِکَ فَذَاکَ الَّذِی رُکِّبَ عَقْلُهُ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ أَمَّا الَّذِی تُکَلِّمُهُ بِالْکَلَامِ فَیَقُولُ أَعِدْ عَلَیَّ فَذَاکَ الَّذِی رُکِّبَ عَقْلُهُ فِیهِ بَعْدَ مَا کَبِرَ، فَهُوَ یَقُولُ أَعِدْ عَلَیَّ.
قوله: ثم یرده علی أی أصل الکلام کما سمعه، أو یجیب علی وفق ما کلمته و الثانی أظهر ثم اعلم أنه یحتمل أن یکون الکلام جاریا علی وجه المجاز، لبیان اختلاف الأنفس فی الاستعدادات الذاتیة، أی کأنه عجنت نطفته بعقله مثلا، و أن یکون المراد
ص: 97
روایت 5.
محاسن: هشام از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: چون خدا خرد را آفرید، او را بازپرسی کرد و فرمود: پیش بیا! پیش آمد و پس از آن فرمود: پس برو! پس رفت. آنگاه خدا فرمود: به عزت و جلال خودم مخلوقی از تو محبوب تر نزد خود نیافریدم، و من به تو مؤاخذه می کنم و به تو عطا می نمایم و به تو ثواب می دهم.(1)
روایت 6.
محاسن: نوفلی از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چون خدا خرد را آفرید، او را بازپرسی کرد و فرمود: پیش بیا! پیش آمد و پس از آن فرمود: پس برو! پس رفت. آنگاه خدا فرمود: به عزت و جلال خودم مخلوقی از تو محبوب تر نزد خود نیافریدم. پس خدا نود و نه جزء آن را به محمّد عطا فرمود و یک جزء را در میان بندگان تقسیم نمود.(2)
روایت 7.
عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اول چیزی را که خدا خلق کرد نور من بود.(3)
روایت 8.
عوالی اللئالی: در حدیث دیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اولین چیزی را که خدا خلق کرد عقل بود.(4)
روایت 9.
عوالی اللئالی: این روایت به طریق دیگر آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چون خدا خرد را آفرید، او را بازپرسی کرد و فرمود: پیش بیا! پیش آمد و پس از آن فرمود: پس برو! پس رفت. آنگاه خدا فرمود: به عزت و جلال خودم مخلوقی از تو گرامی تر نزد خود نیافریدم، و من به تو ثواب می دهم و به تو عقاب می کنم و به تو مؤاخذه می کنم و به تو عطا می نمایم.(5)
روایت 10.
علل الشرائع: پدرم از اسحاق بن عمّار نقل کرده که وی گفت: محضر امام صادق علیه السّلام عرض کردم: با شخصی مقداری سخن می گویم، پس وی تمام را درک نموده و می فهمد و با بعضی دیگر تکلّم نموده و شطری از کلام را ایراد می نمایم، وی کاملاً سخنانم را ضبط نموده و عینا آنها را به خودم برمی گرداند و با بعضی دیگر وقتی صحبت می کنم، می گوید: دوباره سخنت را تکرار کن.
حضرت فرمود: ای اسحاق! علّت آن را می دانی؟ عرض کردم: خیر. حضرت فرمود: کسی که با او سخن گفتی و سخنانت را فهمید ولی نتوانست عین آنها را برایت بازگو کند، او کسی است که نطفه اش با عقلش عجین و ممزوج شده است. و شخصی که سخنانت را بار اوّل فهمیده و عین آنها را به خودت برمی گرداند، وی کسی است که عقلش در شکم مادر با او ترکیب گشته. و امّا کسی که با بار اوّل سخنانت را درک نکرده و گفته است دوباره تکرار کن، او کسی است که پس از بزرگ شدن، عقلش با او ترکیب یافته است. پس او می گوید: برایم من اعاده کن.(6)
توضیح
«ثم یرده علی» یعنی اصل کلام، آن طوری که شنید یا برابر با چیزی که تو با او سخن گفته ای جواب می دهد، و احتمال دوم ظاهرتر است. بدان که احتمال دارد این کلام برای بیان اختلاف انسان ها در استعداد ذاتی از باب مجاز گفته شده باشد. یعنی گویا نطفه او با عقلش عجین شده است. و احتمال دارد که مراد حدیث این باشد که
ص: 97
أن بعض الناس یستکمل نفسه الناطقة بالعقل و استعداد فهم الأشیاء و إدراک الخیر و الشر عند کونها نطفة، و بعضها عند کونها فی البطن، و بعضها بعد کبر الشخص و استعمال الحواس و حصول البدیهیات و تجربة الأمور، و أن یکون المراد الإشارة إلی أن اختلاف المواد البدنیة له مدخل فی اختلاف العقل. و الله یعلم.
- ختص، الإختصاص: قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمَّا خَلَقَ الْعَقْلَ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، فَقَالَ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَعَزَّ عَلَیَّ مِنْکَ أُؤَیِّدُ مَنْ أَحْبَبْتُهُ بِکَ.
- وَ قَالَ علیه السلام: خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْیَاءَ مِنَ الْعِلْمِ، وَ الْقُدْرَةِ، وَ النُّورِ (1)وَ الْمَشِیَّةِ بِالْأَمْرِ، فَجَعَلَهُ قَائِماً بِالْعِلْمِ، دَائِماً فِی الْمَلَکُوتِ.
- ع، علل الشرائع: ابْنُ الْوَلِیدِ، عَنِ الصَّفَّارِ، عَنِ ابْنِ عِیسَی، عَنِ الْبَزَنْطِیِّ، عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَمَّنْ ذَکَرَهُ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْغِلْظَةَ فِی الْکَبِدِ، وَ الْحَیَاءَ فِی الرِّیحِ، وَ الْعَقْلَ مَسْکَنُهُ الْقَلْبُ.
أن الغلظة فی الکبد أی تنشأ من بعض الأخلاط المتولدة من الکبد: کالدم و المرة الصفراء مثلا. و الریح کثر استعماله فی الأخبار علی ما سیأتی فی کتاب أحوال الإنسان. و یظهر من بعضها أنها المرة السوداء، و من بعضها أنها الروح الحیوانی، و من بعضها أنها أحد أجزاء البدن سوی الأخلاط الأربعة و الأجزاء المعروفة. و القلب یطلق علی النفس الإنسانی لتعلقها أولا بالروح الحیوانی المنبعث عن القلب الصنوبری، و لذلک
ص: 98
بعضی از مردم، نفس ناطقه خود را با عقل و استعداد فهمیدن اشیا و درک کردن خیر و شر هنگامی که نطفه بوده است، کاملا می کند. و بعضی انسان ها وقتی در شکم مادر هستند، و بعضی از آنها بعد از بزرگی و استفاده از حواس و به دست آمدن بدیهیات و تجربه، کارها را کامل می کند. و احتمال دارد مراد اشاره به این باشد که اختلاف مواد بدنی در اختلاف عقل دخالت دارد، والله یعلم.
روایت 11.
اختصاص: امام صادق علیه السّلام فرمود: چون خدا خرد را آفرید، او را بازپرسی کرد و فرمود: پیش بیا! پیش آمد و پس از آن فرمود: پس برو! پس رفت. آنگاه خدا فرمود: به عزت و جلال خودم مخلوقی از تو عزیزتر نزد خود نیافریدم؛ کسی را که دوستش دارم، به تو تأیید می کنم.(1)
روایت 12.
امام صادق علیه السلام : خداوند عقل را از چهار چیز آفرید: از علم و قدرت و نور و مشیت، بامر و فرمان تکوینی خود، پس عقل را بعلم استوار کرد و وجود آن را در عالم ملکوت ثابت قرار داد .
روایت 13.
علل الشرائع: حضرت ابو جعفر علیه السّلام فرمود: غلظت برخی اخلاط ناشی از کبد، همچون خون و صفراء بوده و حیا و شرم در سوداء است و مسکن و جایگاه عقل، قلب و نفس انسانی می باشد.(2)
توضیح
«الغلظة فی الکبد» یعنی بعضی از اخلاط مانند خون و زردآب از کبد ناشی می شود. «الریح» کاربردش در روایات همان طور که به زودی در «کتاب احوال انسان» می آید، زیاد است. از برخی روایات ظاهر می شود که مراد از «ریح»، آب سیاه است. و از بعضی روایات فهمیده می شود که مراد از آن، روح حیوانی است و از بعضی روایات به دست می آید که «ریح»، یکی از اجزای بدن به غیر از اخلاط چهارگانه و اجزای شناخته شده است.
و «قلب» بر نفس انسانی اطلاق می شود، به خاطر ارتباط نفس انسانی اولا به روح حیوانی که از قلب صنوبری برانگیخته می شود. و لذا
ص: 98
تعلقها بالقلب أکثر من سائر الأعضاء، أو لتقلب أحواله. و تفصیل الکلام فی هذا الخبر سیأتی فی کتاب السماء و العالم.
- ع، علل الشرائع: بِإِسْنَادِهِ الْعَلَوِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله سُئِلَ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَقْلَ، قَالَ:
خَلْقُهُ مَلَکٌ لَهُ رُءُوسٌ بِعَدَدِ الْخَلَائِقِ مَنْ خُلِقَ وَ مَنْ یُخْلَقُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ، وَ لِکُلِّ رَأْسٍ وَجْهٌ، وَ لِکُلِّ آدَمِیٍّ رَأْسٌ مِنْ رُءُوسِ الْعَقْلِ، وَ اسْمُ ذَلِکَ الْإِنْسَانِ عَلَی وَجْهِ ذَلِکَ الرَّأْسِ مَکْتُوبٌ، وَ عَلَی کُلِّ وَجْهٍ سِتْرٌ مُلْقًی لَا یُکْشَفُ ذَلِکَ السِّتْرُ مِنْ ذَلِکَ الْوَجْهِ حَتَّی یُولَدَ هَذَا الْمَوْلُودُ، وَ یَبْلُغَ حَدَّ الرِّجَالِ، أَوْ حَدَّ النِّسَاءِ فَإِذَا بَلَغَ کُشِفَ ذَلِکَ السِّتْرُ، فَیَقَعُ فِی قَلْبِ هَذَا الْإِنْسَانِ نُورٌ، فَیَفْهَمُ الْفَرِیضَةَ وَ السُّنَّةَ، وَ الْجَیِّدَ وَ الرَّدِی ءَ، أَلَا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِی الْقَلْبِ کَمَثَلِ السِّرَاجِ فِی وَسَطِ الْبَیْتِ.
اعلم أن فهم أخبار أبواب العقل یتوقف علی بیان ماهیة العقل، و اختلاف الآراء و المصطلحات فیه. فنقول: إن العقل هو تعقل الأشیاء و فهمها فی أصل اللغة، و اصطلح إطلاقه علی أمور: الأول: هو قوة إدراک الخیر و الشر و التمییز بینهما، و التمکن من معرفة أسباب الأمور و ذوات الأسباب، و ما یؤدی إلیها و ما یمنع منها، و العقل بهذا المعنی مناط التکلیف و الثواب و العقاب.
الثانی: ملکة و حالة فی النفس تدعو إلی اختیار الخیر و النفع، و اجتناب الشرور و المضار، و بها تقوی النفس علی زجر الدواعی الشهوانیة و الغضبیة، و الوساوس الشیطانیة و هل هذا هو الکامل من الأول أم هو صفة أخری و حالة مغایرة للأولی؟ یحتملهما، و ما یشاهد فی أکثر الناس من حکمهم بخیریة بعض الأمور مع عدم إتیانهم بها، و بشریة بعض الأمور مع کونهم مولعین بها یدل علی أن هذه الحالة غیر العلم بالخیر و الشر.
ص: 99
تعلق و ارتباط روح با قلب، بیشتر از اعضای دیگر بدن انسان می باشد. یا اطلاق «قلب» بر نفس آدمی، به دلیل تغییر و تحول حالات قلب است و تفصیل و توضیح گفتار در این حدیث، به زودی در «کتاب آسمان و جهان» می آید.
روایت 14.
علل الشرائع: پدر بزرگوارش علی بن ابی طالب علیه السّلام نقل کرده که آن حضرت فرمود: از نبیّ اکرم صلّی اللَّه علیه و آله سؤال شد: خداوند جلّ جلاله عقل را از چه آفرید؟
حضرت فرمود: خدای عزوجل فرشته ای آفرید که به تعداد خلایق آفریده شده و آنان که بعدا ایجاد می شوند، در او سری بوده و هر سری صورتی دارد و هر کدام از آن سرها به فردی از افراد انسان تعلّق داشته و اسم آن شخص بر سر نوشته شده است، و بر هر یک از صورت ها پرده ای افتاده که تا آن شخص متولّد نشده، اگر از جنس ذکور است به حدّ مردان، و در صورتی که از جنس اناث است به حدّ زنان نرسد، پرده از روی صورت کنار نمی رود، ولی پس از بلوغ و رسیدن مولود به حدّ مردان و زنان، البته پرده کنار خواهد رفت. آنگاه در قلب و دل آن انسان نوری واقع می شود که به واسطه آن، واجب و مستحب و زشت و زیبا و نیکو و پست را درک می نماید. و باید توجّه داشت که حکم عقل در قلب و دل انسان، همچون حکم چراغ است که در وسط خانه افروخته باشند.(1)
گسترش سخن برای توضیح مقصود
آگاه باش همانا درک احادیث مربوط به عقل، بستگی به توضیح ماهیت عقل و اختلاف نظریات و اصطلاحات در آن دارد. پس می گوییم که همانا عقل در لغت، تعقلّ و درک و فهم اشیا است و در اصطلاح، به امری چند اطلاق می شود:
1) «عقل» قوه ای است که خوب و بد را می فهمد و آن دو را از هم جدا می کند و قدرت دارد اسباب کارها و خود اسباب و آنچه که به اسباب می رسد و موانع اسباب را بشناسد. عقل به این معنا، معیار تکلیف و پاداش و کیفر است.
2) «عقل» ملکه و حالت نفسی است که ما را به سوی انتخاب خیر و منفعت و دوری از بدی ها و ضررها فرا می خواند و به وسیله آن ملکه، نفس آدمی بر ترک و دفع انگیزه های شهوانی و خشم و وسوسه های شیطانی، تقویت می شود.
آیا این معنای دوم مکمل معنای اولی است یا صفت و حالت دیگری است که با اولی تضاد دارد؟ هر دو احتمال وجود دارد.
و آنچه که در بیشتر مردم دیده می شود که حکم به خوبی بعضی از امور می کنند و انجام می دهند و به بدی از بعضی امور حکم می کند، در حالی که آن را با حرص و ولع انجام می دهند، این حکم دلالت می کند که این حالت غیر از علم به خوب و بد است.
ص: 99
و الذی (1)ظهر لنا من تتبع الأخبار المنتمیة إلی الأئمة الأبرار سلام الله علیهم هو أن الله خلق فی کل شخص من أشخاص المکلفین قوة و استعداد إدراک الأمور من المضار و المنافع و غیرها، علی اختلاف کثیر بینهم فیها، و أقل درجاتها مناط التکلیف، و بها یتمیز عن المجانین، و باختلاف درجاتها تتفاوت التکالیف، فکلما کانت هذه القوة أکمل کانت التکالیف أشق و أکثر، و تکمل هذه القوة فی کل شخص بحسب استعداده بالعلم و العمل، فکلما سعی فی تحصیل ما ینفعه من العلوم الحقة و عمل بها تقوی تلک القوة. ثم العلوم تتفاوت فی مراتب النقص و الکمال، و کلما ازدادت قوة تکثر آثارها و تحث صاحبها بحسب قوتها علی العمل بها فأکثر الناس علمهم بالمبدأ و المعاد و سائر أرکان الإیمان علم تصوری یسمونه تصدیقا، و فی بعضهم تصدیق ظنی، و فی بعضهم تصدیق اضطراری، فلذا لا یعملون بما یدعون، فإذا کمل العلم و بلغ درجة الیقین یظهر آثاره علی صاحبه کل حین. و سیأتی تمام تحقیق ذلک فی کتاب الإیمان و الکفر إن شاء الله تعالی.
الثالث: القوة التی یستعملها الناس فی نظام أمور معاشهم، فإن وافقت قانون الشرع و استعملت فیما استحسنه الشارع تسمی بعقل المعاش، و هو ممدوح فی الأخبار و مغایرته لما قد مر بنوع من الاعتبار، و إذا استعملت فی الأمور الباطلة و الحیل الفاسدة تسمی بالنکراء و الشیطنة فی لسان الشرع، و منهم من أثبت لذلک قوة أخری و هو غیر معلوم.
ص: 100
و آنچه برایم از جستجو و تحقیق در اکثر احادیث امامان علیهم السّلام آشکار شد، این است که قطعاً خداوند در هر فردی از مکلّفین، نیرو و استعداد فهم و درک ضرر و زیان ها و منفعت ها و غیر آن - بنا بر اختلاف زیاد میان مکلفین در این امور - آفرید و معیار تکلیف، کمترین درجات و مراتب آن قوه است. و دیوانگان به وسیله آن قوه و نیرو، از عاقلان جدا می شوند. تکلیف ها به سبب اختلاف مراتب آن نیرو، فرق دارند. در نتیجه هر چه این نیرو قوه ای کامل تر باشد، تکالیف سخت تر و زیادتر می شود. و این نیرو در هر کسی به حسب استعدادش به دانش و کردار، کامل می گردد. پس هر چه بیشتر در دانش های راستین تحصیل و به آن عمل کند، آثارش افزایش می یابد و صاحبش را در عمل کردن تحریک و تقویت می کند.
علم بیشتر مردم به مبدأ و معاد و سایر ستون های ایمان، علم تصوری است که آن را تصدیق می نامند، در حالی که برخی تصدیق ظنّی و گاهی تصدیق اضطراری است. به خاطر همین است که به آنچه خوانده می شوند، عمل نمی کنند. پس نتیجه اینکه در هر زمان هرگاه علم کامل گردید و به درجه یقین رسید، آثار و فواید آن بر صاحبش آشکار می گردد، و به زودی تحقیق کامل این موضوع ان شاء الله تعالی در «کتاب ایمان و کفر» می آید.
3) «عقل»، نیرویی است که انسان آن را در نظم دادن به مسائل زندگی به کار می برد. پس اگر موافق قانون شریعت بود و شارع آن را نیکو شمرد، عقل معاش نامیده می شود. و این معنا در روایت، تعریف و تمجید شده و منافات آن با معانی قبلی، به نوعی اعتباری است. و هنگامی که آن نیرو در امور باطل و فریب های فسادانگیز به کار برده شود، در زبان شرع نکراء و شیطنت نامیده می شود. و از این مردم کسانی هستند که نیروی دیگری برای معنی فوق ثابت کردند، در حالی که معلوم نیست.
ص: 100
الرابع: مراتب استعداد النفس لتحصیل النظریات و قربها و بعدها عن ذلک، و أثبتوا لها مراتب أربعة. سموها بالعقل الهیولانی، و العقل بالملکة، و العقل بالفعل، و العقل المستفاد، و قد تطلق هذه الأسامی علی النفس فی تلک المراتب، و تفصیلها مذکور فی محالها، و یرجع إلی ما ذکرنا أولا فإن الظاهر أنها قوة واحدة تختلف أسماؤها بحسب متعلقاتها و ما تستعمل فیه.
الخامس: النفس الناطقة الإنسانیة التی بها یتمیز عن سائر البهائم.
السادس: ما ذهب إلیه الفلاسفة، و أثبتوه بزعمهم: من جوهر مجرد قدیم لا تعلق له بالمادة ذاتا و لا فعلا، و القول به کما ذکروه مستلزم لإنکار کثیر من ضروریات الدین من حدوث العالم و غیره مما لا یسع المقام ذکره، و بعض المنتحلین منهم للإسلام أثبتوا عقولا حادثة، و هی أیضا علی ما أثبتوها مستلزمة لإنکار کثیر من الأصول المقررة الإسلامیة، مع أنه لا یظهر من الأخبار وجود مجرد سوی الله تعالی.
و قال بعض محققیهم: إن نسبة العقل العاشر الذی یسمونه بالعقل الفعال إلی النفس کنسبة النفس إلی البدن فکما أن النفس صورة للبدن، و البدن مادتها، فکذلک العقل صورة للنفس، و النفس مادته، و هو مشرق علیها، و علومها مقتبسة منه، و یکمل هذا الارتباط إلی حد تطالع العلوم فیه، و تتصل به، و لیس لهم علی هذه الأمور دلیل إلا مموهات شبهات، أو خیالات غریبة زینوها بلطائف عبارات.
فإذا عرفت ما مهدنا فاعلم أن الأخبار الواردة فی هذه الأبواب أکثرها ظاهرة فی المعنیین الأولین، الذین مآلهما إلی واحد، و فی الثانی منهما أکثر و أظهر. و بعض الأخبار یحتمل بعض المعانی الأخری، و فی بعض الأخبار یطلق العقل علی نفس العلم النافع المورث للنجاة المستلزم لحصول السعادات.
فأما أخبار استنطاق العقل و إقباله و إدباره فیمکن حملها علی أحد المعانی الأربعة المذکورة أولا، أو ما یشملها جمیعا، و حینئذ یحتمل أن یکون الخلق بمعنی التقدیر، کما ورد فی اللغة، أو یکون المراد بالخلق الخلق فی النفس و اتصاف النفس بها، و یکون سائر ما ذکر فیها من الاستنطاق و الإقبال و الإدبار و غیرها استعارة تمثیلیه، لبیان
ص: 101
4) «عقل» مراتب آمادگی نفس به خاطر به دست آوردن آرا و نزدیکی و دوری از نفس می باشد. و برای این نظریات مراتب چهارگانه را اثبات کردند که آن را عقل هیولایی و عقل به ملکه و عقل بالفعل و عقل مستفاد نامیدند. گاهی این نام ها بر خود نفس در آن مراتب و درجات، اطاق می شود و شرح و بسط این موضوع در جای خودش یادآوری شده است، تعلقات و ارتباطات و استعمال ها و نام ها متعدد می شود، گرچه معنا یکی است که قبلاً ذکر شد.
5) «عقل»، نفس ناطقه و گویای آدمی می باشد که از سایر حیوانات جدا می شود.
6) آنچه که فیلسوفان به دنبال آن رفتند و به گمانشان آن را اثبات نمودند که عقل، جوهری مجرد و قدیم است و ذاتاً و فعلاً وابستگی به ماده ندارد. قائل شدن به این معنا، همان طور که فلاسفه یاد آور شدند، مستلزم نادیده گرفتن بسیاری از ضروری های دین، مثل حدوث عالم و غیر آن می شود و در این مقام، یادآوری آن ممکن نیست. و گروهی از فلاسفه که از دین اسلام برگشتند، عقل های حادث و جدیدی را اثبات می کنند و این نیز مستلزم انکار اصول و مهمات تثبیت شده زیادی در اسلام، می شود، در حالی که از احادیث، وجود مجردی جز خدا ظاهر نمی شود.
عده کمی از محققین آنان قائل بر این هستند که همانا ارتباط نفس به عقل دهم که آن را عقل فعّال نام نهادند، همانند ارتباط نفس به بدن است. پس همان طور که نفس، صورت بدن و بدن ماده صورت است، همچنین عقل صورت نفس، و نفس صورت عقل است و بر آن اشراق دارد و علومش را از او می گیرد و این ارتباط تاحد روشنایی دانش ها کامل می گردد و به آن متصل می شود. و آنان دلیلی جز موهومات شبهه انگیز یا اوهام عجیب و غریبی که الفاظ و عبارت ها را زیبا جلوه می دهند، ندارد.
پس از شناخت مقدمه ای که ما تدارک دیدیم ، بدان که احادیثی که در باب ها آمده، بیشترشان در معنای اول و دوم آشکار می گردد که در واقع یک چیز است. در حالی که به معنای دوم، بیشتر و آشکارتر است. و بعضی از روایات، مقدار کمی از معانی دیگری را محتمل است. در بعضی از احادیث، عقل، بر دانش منفعت دار و نجات دهنده ای که سعادت ها به ارمغان می آورد، اطلاق می شود.
اما احادیثی که عقل و رویکرد و عقب گردش را مورد بازجویی قرار می دهد، اولاً حملش بر یکی از معانی چهارگانه که ذکر شد، امکان دارد یا شامل همه آنها می شود. پس با این حساب، احتمال خلق به معنای تقدیر، همان طور که در لغت آمده است، یا مقصود از خلق، خلق در نفس و اتصافش به خلق، می باشد. با این حساب، استنطاق و اقبال و ادبار و غیر آن، از باب استعاره تمثیلی و تشبیهی می باشد تا
ص: 101
أن مدار التکالیف و الکمالات و الترقیات علی العقل، و یحتمل أن یکون المراد بالاستنطاق جعله قابلا لأن یدرک به العلوم، و یکون الأمر بالإقبال و الإدبار أمرا تکوینیا، یجعله قابلا لکونه وسیلة لتحصیل الدنیا و الآخرة، و السعادة و الشقاوة معا و آلة للاستعمال فی تعرف حقائق الأمور، و التفکر فی دقائق الحیل أیضا.
و فی بعض الأخبار بک آمر، و بک أنهی، و بک أعاقب، و بک أثیب. و هو منطبق علی هذا المعنی لأن أقل درجاته مناط صحة أصل التکلیف، و کل درجة من درجاته مناط صحة بعض التکالیف، و فی بعض الأخبار «إیاک» مکان بک فی کل مواضع، و فی بعضها فی بعضها، فالمراد المبالغة فی اشتراط التکلیف به فکأنه هو المکلف حقیقة. و ما فی بعض الأخبار من أنه أول خلق من الروحانیین، فیحتمل أن یکون المراد أول مقدر من الصفات المتعلقة بالروح، أو أول غریزة یطبع علیها النفس و تودع فیها، أو یکون أولیته باعتبار أولیة ما یتعلق به من النفوس، و أما إذا احتملت علی المعنی الخامس فیحتمل أن یکون أیضا علی التمثیل کمامر. و کونها مخلوقة ظاهر، و کونها أول مخلوق إما باعتبار أن النفوس خلقت قبل الأجساد کما ورد فی الأخبار المستفیضة، فیحتمل أن یکون خلق الأرواح مقدما علی خلق جمیع المخلوقات غیرها لکن «خبر أول ما خلق الله العقل» ما وجدته فی الأخبار المعتبرة، و إنما هو مأخوذ من أخبار العامة، و ظاهر أکثر أخبارنا أن أول المخلوقات الماء أو الهواء کما سیأتی فی کتاب السماء و العالم نعم ورد فی أخبارنا: أن العقل أول خلق من الروحانیین، و هو لا ینافی تقدم خلق بعض الأجسام علی خلقه، و حینئذ فالمراد بإقبالها بناء علی ما ذهب إلیه جماعة من تجرد النفس إقبالها إلی عالم المجردات، و بإدبارها تعلقها بالبدن و المادیات، أو المراد بإقبالها إقبالها إلی المقامات العالیة، و الدرجات الرفیعة، و بإدبارها هبوطها عن تلک المقامات، و توجهها إلی تحصیل الأمور الدنیة الدنیویة، و تشبهها بالبهائم و الحیوانات، فعلی ما ذکرنا من التمثیل یکون الغرض بیان أن لها هذه الاستعدادات المختلفة، و هذه الشئون المتباعدة و إن لم نحمل علی التمثیل یمکن أن یکون الاستنطاق حقیقیا، و أن یکون کنایة عن جعلها مدرکة للکلیات، و کذا الأمر بالإقبال و الإدبار
ص: 102
معیار تکالیف و کمالات و پیشرفت های عقل را بیان کند. و احتمال دارد که مراد از استنطاق عقل، به خاطر درک و فهم علوم دیگر از آن باشد. امر و دستور به اقبال و ادبار عقل، امری تکوینی است که وسیله به دست آوردن دنیا و آخرت و خوشبختی و بدبختی، می باشد، و همچنین وسیله ای برای شناخت حقایق امور و فکر کردن در ریزه کاری های مکرها است.
و در برخی از حادیث آمده که خدا به عقل می گوید به خاطر تو امر و نهی و مجازات می کنم و به وسیله تو پاداش می دهم که معنای گذشته بر این معنی تطبیق می کند، زیرا کمترین مرتبه عقل، ملاک صحیح بودن اصل تکلیف است. و هر درجه ای از درجات عقل، معیار درست بودن برخی از تکالیف است. و در برخی احادیث آمده که خداوند به عقل خطاب می کند و می فرماید: بپرهیز از قرار گرفتن در هر جا. در بعضی از روایات آمده: اجتناب کن از قرار گرفتن در برخی مکان ها. و منظور از آن، مبالغه در شرطیت تکلیف به عقل است؛ گویا حقیقتاً عقل، مکلف است.
در برخی از احادیث آمده است که عقل، اول موجود مجردات می باشد. پس احتمال دارد منظور این باشد که عقل، اولین آفرینشی از صفات وابسته به روح است. یا اول غریزه است که نفس بر آن مطبوع می شود و در آن به ودیعت گذاشته می شود یا اینکه ابتدائیت عقل به اعتبار اولیت وابستگی نفوس و جان ها به آن می باشد.
و اگر بر معنی پنجم حمل کنی، احتمال تمثیل و تشبیه - چنان چه گذشت - وجود دارد. و اینکه نفوس آفریده شده اند، واضح و آشکار است. و اول موجود است یا به اعتبار اینکه نفوس پیش از اجساد آفریده شده اند، همان طور که در احادیث مستفیضه وارد شده است. پس با این حساب، احتمال اینکه آفرینش ارواح مقدم بر خلقت همه موجودات باشد، وجود دارد. لیکن من این حدیث را که می گوید: «اول چیزی که خدا آفرید عقل است»، در احادیث معتبر نیافتم. و همانا این حدیث برگرفته شده از احادیث اهل سنت است و احادیث زیادی از اهل بیت علیهم السّلام ظهور در آفرینش آب یا هوا، به عنوان اولین موجود، دارد، همان طور که به زودی در «کتاب آسمان و جهان» می آید.
آری، در احادیث ما عقل به عنوان اولین موجود از مجردات، وارد شده است و این موضوع، منافاتی با جلو افتادن آفرینش برخی از جسم ها بر خلقت عقل ندارد. و در این هنگام منظور، اقبال و روی آوردن عقل است مبنی بر اینکه گروهی معتقدند که مجرد بودن نفس، اقبالش به مجردات و ادبارش به وابستگی آن به بدن و جسم و مادیات است. یا منظور از اقبال نفس، اقبال و روی آوردن آن به مراتب عالی و درجات بلند است و مقصود از ادبار نفس و پشت کردن آن، فرود و سقوط کردن از آن مقامات و مراتب و توجه به کسب امور پست دنیوی همانند چهارپایان و حیوانات است. پس بنا بر یادآوری ما از تمثیل و تشبیه، هدف، بیان و توضیح استعدادها و آمادگی های مختلف بر نفس است و این شؤون بعید است و اگر بر تمثیل حمل نکنیم، استنطاق و استیضاح حقیقی و قرار دادن عقل به عنوان مُدرِک و درک کننده کلیات، ممکن است. همچنین، دستور به اقبال و ادبارعقل،
ص: 102
یمکن أن یکون حقیقیا لظهور انقیادها لما یریده تعالی منها، و أن یکون أمرا تکوینیا لتکون قابلة للأمرین أی الصعود إلی الکمال و القرب و الوصال، و الهبوط إلی النقص و ما یوجب الوبال، أو لتکون فی درجة متوسطة من التجرد لتعلقها بالمادیات، لکن تجرد النفس لم یثبت لنا من الأخبار، بل الظاهر منها مادیتها کما سنبین فیما بعد إن شاء الله تعالی.
و أما المعنی السادس، فلو قال أحد بجوهر مجرد لا یقول بقدمه و لا یتوقف تأثیر الواجب فی الممکنات علیه، و لا بتأثیره فی خلق الأشیاء، و یسمیه العقل و یجعل بعض تلک الأخبار منطبقا علی ما سماه عقلا، فیمکنه أن یقول: إن إقباله عبارة عن توجهه إلی المبدأ، و إدباره عبارة عن توجهه إلی النفوس لإشراقه علیها و استکمالها به.
فإذا عرفت ذلک فاستمع لما یتلی علیک من الحق الحقیق بالبیان، و بأن لا یبالی بما یشمئز عنه من نواقص الأذهان.
فاعلم أن أکثر ما أثبتوه لهذه العقول قد ثبت لأرواح النبی و الأئمة علیهم السلام فی أخبارنا المتواترة علی وجه آخر فإنهم أثبتوا القدم للعقل، و قد ثبت التقدم فی الخلق لأرواحهم، إما علی جمیع المخلوقات، أو علی سائر الروحانیین فی أخبار متواترة، و أیضا أثبتوا لها التوسط فی الإیجاد أو الاشتراط فی التأثیر، و قد ثبت فی الأخبار کونهم علیهم السلام علة غائیة لجمیع المخلوقات، و أنه لولاهم لما خلق الله الأفلاک و غیرها، و أثبتوا لها کونها وسائط فی إفاضة العلوم و المعارف علی النفوس و الأرواح، و قد ثبت فی الأخبار أن جمیع العلوم و الحقائق و المعارف بتوسطهم تفیض علی سائر الخلق حتی الملائکة و الأنبیاء.
و الحاصل أنه قد ثبت بالأخبار المستفیضة أنهم علیهم السلام الوسائل بین الخلق و بین الحق فی إفاضة جمیع الرحمات و العلوم و الکمالات علی جمیع الخلق، فکلما یکون التوسل بهم و الإذعان بفضلهم أکثر کان فیضان الکمالات من الله أکثر، و لما سلکوا سبیل الریاضات و التفکرات مستبدین بآراءهم علی غیر قانون الشریعة المقدسة ظهرت علیهم حقیقة هذا الأمر ملبسا مشتبها، فأخطئوا فی ذلک، و أثبتوا عقولا و تکلموا فی
ص: 103
امکان دارد که واقعاً ظهور در انقیاد و پیروی عقل از آنچه که خدا اراده کرده است داشته باشد. دیگر اینکه کنایه از امر تکوینی که قابلیت صعود باشد، یا اینکه امر تکوینی به خاطر وابستگی نفس به مادیات در درجه متوسط از تجرّد است، ولی مجرد بودن نفس، از احادیث برای ما ثابت نشده است. بلکه ظاهر روایات، بر مادی بودن نفس دلالت دارد، همانطور که ان شاء الله تعالی به زودی توضیح خواهیم داد.
اما معنای ششم برای عقل: اگر کسی بگوید که عقل، جوهر مجرد و تنهایی است، اما قائل به قدیم بودن عقل نمی شود و تأثیر واجب در ممکنات بر او متوقف نیست و عقل در آفرینش اشیا تأثیر ندارد، و نامش را عقل گذاشتند و با برخی از احادیث که او را عقل نام نهاده منطبق است، پس امکان دارد گفته شود که اقبال عقل، عبارت است از توجه آن به مبدأ و ادبارش عبارت است از توجه عقل به نفوس، به سبب اشراق عقل بر نفوس و کامل شدن نفوس به آن.
پس زمانی که این مطلب را شناختی، به تلاوت آیاتی گوش بده که از طرف خدایی است که حق است و در حقانیت او شکی نیست، و قرآن این مطلب را بیان کرده و توجه به ناراحت شدن ذهن های ناقص ندارد.
پس آگاه باش که بیشتر آنچه که فیلسوفان برای عقل ها اثبات کرده اند، قطعاً در احادیث متواتر ما به روش دیگری برای ارواح پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السّلام، ثابت شده است.
پس فلاسفه، قدیم بودن عقل را اثبات کردند، در حالی که بنا بر احادیث متواتر و پی در پی، تقدم آفرینش ارواح چهارده معصوم علیهم السّلام بر همه موجودات یا سایر مجردات ثابت است. و نیز آنان واسطه بودن عقل را در ایجاد [مخلوقات] یا شرط تأثیر گذاری بر موجودات را برای عقل، ثابت کردند، در حالی که طبق روایات چهارده معصوم علیهم السّلام سبب و علت غایی و نهایی همه موجودات هستند. به طوری که اگر معصومین علیهم السّلام نبودند، خداوند جهان هستی را نمی آفرید. و حکما واسطه بودن عقل ها را در افاضه علوم و معارف بر نفوس و ارواح ثابت کردند، در حالی که طبق احادیث، تمام دانش ها و حقیقت ها و معارف توسط معصومان علیهم السّلام بر بقیه مخلوقات حتی فرشتگان و سایر انبیاء، افاضه می شود.
و حاصل مطلب اینکه، با احادیث زیاد رسیده، ثابت شده که قطعاً چهارده معصوم علیهم السّلام وسیله میان خدا و مخلوقات در رساندن تمام رحمت ها و دانش ها و کمال ها به تمام موجودات هستند. پس به این نتیجه می رسیم که هر چه توسل به معصومان علیهم السّلام و یقین بر برتریشان بیشتر گردد، کمالات از جانب خدای تعالی زیادتر می شود.
فلاسفه چون راه ریاضت و سختی در پیش گرفتند، استبداد به رأی در نظریات آنان پیدا شد، در حالی که بر مبنای قانون دین مقدم اسلام نبود، حقیقت این موضوع بر آنها خلط و مشتبه شد و آنان در مورد ائمه علیهم السّلام، خطا کردند و عقل هایی را ثابت کردند و در آن، زیاده از حد گفتگو کردند.
ص: 103
ذلک فضولا، (1)فعلی قیاس ما قالوا یمکن أن یکون المراد بالعقل نور النبی صلی الله علیه و آله الذی انشعبت منه أنوار الأئمة علیهم السلام و استنطاقه علی الحقیقة أو بجعله محلا للمعارف الغیر المتناهیة، و المراد بالأمر بالإقبال ترقیه علی مراتب الکمال، و جذبه إلی أعلی مقام القرب و الوصال، و بإدباره إما إنزاله إلی البدن، أو الأمر بتکمیل الخلق بعد غایة الکمال فإنه یلزمه التنزل عن غایة مراتب القرب بسبب معاشرة الخلق، و یؤمی إلیه قوله تعالی قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولًا (2)و قد بسطنا الکلام فی ذلک فی الفوائد الطریفة. و یحتمل أن یکون المراد بالإقبال الإقبال إلی الخلق، و بالإدبار الرجوع إلی عالم القدس بعد إتمام التبلیغ، و یؤیده ما فی بعض الأخبار من تقدیم الإدبار علی الإقبال. و علی التقادیر فالمراد بقوله تعالی: و لا أکمّلک، یمکن أن یکون المراد و لا أکمل محبتک و الارتباط بک، و کونک واسطة بینه و بینی إلا فیمن أحبه، أو یکون الخطاب مع روحهم و نورهم علیهم السلام و المراد بالإکمال إکماله فی أبدانهم الشریفة أی هذا النور بعد تشعبه بأی بدن تعلق و کمل فیه یکون ذلک الشخص أحب الخلق إلی الله تعالی و قوله: إیاک
ص: 104
پس بنا بر گفته آنان، امکان دارد منظور از عقل، نور نبی اکرم صلی الله علیه و آله - که نورهای امامان معصوم علیهم السّلام از آن نور، منشعب است - باشد. بنابراین استنطاق و استیضاح عقل بنا بر حقیقت است یا اینکه عقل، محل و جای معارف بی نهایت است. و منظور از دستور به رویکرد عقل، پیشرفت آن به رتبه های کمال است و مجذوب ساختن آن به عالی ترین مقام قرب و رسیدن به خداست. و مقصود از دستور به عقبگرد عقل، یا پایین آوردن عقل به سوی بدن یا دستور به کامل شدن مخلوقات، بعد از نهایت کمال و پیشرفت است. در این صورت همانا لازمه این مطلب، فرود آمدن عقل از نهایت مراتب قرب به خداوند است، به خاطر زندگی و رفت و آمد با مردم که آیه قرآن به آن اشاره دارد: «قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولًا»(1) {پیامبری که آیات روشنگر خدا را بر شما تلاوت می کند.}
ما در این رابطه در «کتاب فوائد الطریفة» توضیح دادیم و احتمال دارد مراد به «اقبال»، بر اساس شواهدی از روایات، روی کردن به مردم و ادبار و بازگشت به عالم قدس بعد از اتمام تبلیغ باشد. چنان که در برخی روایات، ادبار بر اقبال مقدم گشته است، بنابراین مراد خداوند که فرموده «ولا اکملک»، این باشد که محبت تو را و ارتباط و واسطه بودن بین او و خودم را مجموعاً به کمال نمی رسانم، مگر در کسی که او را دوست دارم.
احتمال دارد مخاطب نور و روح ائمه علیهم السّلام باشد و مقصود از کمال عقل در بدن شریف معصومین علیهم السّلام باشد، یعنی این نور بعد از تقسیم شدن در بدن هر شخصی تعلق گرفته و به کمال برسد، این شخص محبوب ترین مخلوقات نزد خداوند می باشد.
احتمال دارد که مراد از «ایاک آمر»،
ص: 104
آمر. التخصیص إما لکونهم صلوات الله علیهم مکلفین بما لم یکلف به غیرهم، و یتأتی منهم من حق عبادته تعالی ما لا یتأتی من غیرهم، أو لاشتراط صحة أعمال العباد بولایتهم و الإقرار بفضلهم بنحو ما مر من التجوز، و بهذا التحقیق یمکن الجمع بین ما روی عن النبی صلی الله علیه و آله: أول ما خلق الله نوری، و بین ما روی: أول ما خلق الله العقل، و ما روی: أول ما خلق الله النور، إن صحت أسانیدها. و تحقیق هذا الکلام علی ما ینبغی یحتاج إلی نوع من البسط و الإطناب، و لو وفینا حقه لکنا أخلفنا ما وعدناه فی صدر الکتاب.
و أما الخبر الأخیر فهو من غوامض الأخبار، و الظاهر أن الکلام فیه مسوق علی نحو الرموز و الأسرار، و یحتمل أن یکون کنایة عن تعلقه بکل مکلف، و إن لذلک التعلق وقتا خاصا، و قبل ذلک الوقت موانع عن تعلق العقل من الأغشیة الظلمانیة، و الکدورات الهیولانیة، کستر مسدول علی وجه العقل، و یمکن حمله علی ظاهر حقیقته علی بعض الاحتمالات السالفة. و قوله: خلقه ملک. لعله بالإضافة أی خلقته کخلقة الملائکة فی لطافته و روحانیته، و یحتمل أن یکون «خلقه» مضافا إلی الضمیر مبتداءاً و «ملک» خبره، أی خلقته خلقة ملک أو هو ملک حقیقة و الله یعلم.
ج، الإحتجاج: فِی خَبَرِ ابْنِ السِّکِّیتِ (1)قَالَ: فَمَا الْحُجَّةُ عَلَی الْخَلْقِ الْیَوْمَ؟ فَقَالَ الرِّضَا علیه السلام: الْعَقْلُ. تَعْرِفُ بِهِ الصَّادِقَ عَلَی اللَّهِ فَتُصَدِّقُهُ، وَ الْکَاذِبَ عَلَی اللَّهِ فَتُکَذِّبُهُ، فَقَالَ ابْنُ السِّکِّیتِ: هَذَا هُوَ وَ اللَّهِ الْجَوَابُ.
ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ابن مسرور، عن ابن عامر، عن أبی عبد الله السیاری، عن أبی یعقوب البغدادی (2)عن ابن السکیت، مثله. (3).
ص: 105
این باشد که ائمه علیهم السّلام به چیزهایی مکلّف شده اند که دیگران چنین تکلیفی ندارند و حق عبادت را فقط آنان ادا می کنند، و احتمال دارد صحت اعمال بندگان، مشروط به ولایت آنان و اقرار به برتری آنان باشد (که این از باب مجاز و توسعه در معانی است). با این تحقیق، میان روایاتی که با هم ناسازگارند جمع می شود، مثلاً بعضی روایات می گویند پیامبر فرمود: «اولین مخلوق خداوند نور من است.» و در روایتی دیگر فرموده: «اولین مخلوق عقل است» چنان که در روایتی آمده است که اولین آفریده خدا نور است، به شرط صحت سند این روایات.
تحقیق این کلام نیازمند تفصیل است که سخنش را گسترش دهیم، گرچه ما حق آن را ادا نموده ایم، هر چند خلاف وعده اول کتاب را پیموده باشیم.
روایت آخر از اخبار پیچیده و اسرارآمیز است و احتمال دارد مراد تعلق به عقل به هر مکلف در وقت خاص باشد و قبل از آن وقت خاص، پرده های ظلمانی و تیرگی ماده مانع تعلق عقل گردد. همچنان که احتمال دارد روایت را طبق بعضی از احتمالات گذشته و بر طبق ظهورش معنا کنیم و مراد از آفرینش عقل، به صورت فرشته ای باشد که آفرینش عقل در لطافت روحانیت همچون فرشته است.
طبق آخرین احتمال می توان گفت که کلمه «خلق»، اضافه به ضمیر و مبتدا واقع شده که «ملک» خبر آن است، یعنی آفرینش عقل از نوع آفرینش فرشته است یا عقل در واقع خود فرشته است، و الله یعلم.
باب سوم: احتجاج خدا بر مردم به واسطه عقل و حسابرسی آنان به اندازه عقل هایشان
روایات
روایت 1.
احتجاج: در حدیث ابن سکیت آمده که ابن سکیت به امام رضا علیه السلام گفت: حال بفرمایید امروز حجت بر مردم چیست؟ حضرت فرمود: عقل چیزی است که توسط آن راستگوی بر خدا را شناخته و تصدیقش کنی، و دروغگوی بر پروردگار را شناخته و تکذیبش کنی. ابن سکیت گفت: به خدا قسم که پاسخ صحیح همین است.(1)
در کتاب علل الشرائع و عیون اخبار الرضا علیه السّلام ابو یعقوب بغدادی از ابن سکیت مثل این حدیث را روایت کرده است.(2)
ص: 105
مع، معانی الأخبار: أَبِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ یَزِیدَ الرَّزَّازِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: یَا بُنَیَّ اعْرِفْ مَنَازِلَ الشِّیعَةِ عَلَی قَدْرِ رِوَایَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ، فَإِنَّ الْمَعْرِفَةَ هِیَ الدِّرَایَةُ لِلرِّوَایَةِ، وَ بِالدِّرَایَاتِ لِلرِّوَایَاتِ یَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَی أَقْصَی دَرَجَاتِ الْإِیمَانِ، إِنِّی نَظَرْتُ فِی کِتَابٍ لِعَلِیٍّ علیه السلام فَوَجَدْتُ فِی الْکِتَابِ أَنَّ قِیمَةَ کُلِّ امْرِئٍ، وَ قَدْرَهُ مَعْرِفَتُهُ، إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یُحَاسِبُ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِی دَارِ الدُّنْیَا.
سن، المحاسن: الْحَسَن بْنُ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ:
إِنَّمَا یُدَاقُّ اللَّهُ الْعِبَادَ فِی الْحِسَابِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَی قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِی الدُّنْیَا.
سن، المحاسن: مُحَمَّدٌ الْبَرْقِیُّ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِیِّ، رَفَعَهُ قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ نُکَلِّمُ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ.
سن، المحاسن: النَّوْفَلِیُّ وَ جَهْمُ بْنُ حَکِیمٍ الْمَدَائِنِیُّ، عَنِ السَّکُونِیِّ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ آبَاءهِ، علیهم السلام قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِذَا بَلَغَکُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالِهِ (1)فَانْظُرُوا فِی حُسْنِ عَقْلِهِ، فَإِنَّمَا یُجَازَی بِعَقْلِهِ.
ل، الخصال: أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ الْبَرْقِیِّ، عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: قُسِمَ الْعَقْلُ عَلَی ثَلَاثَةِ أَجْزَاءٍ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ کَمَلَ عَقْلُهُ، وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلَا عَقَلَ لَهُ: حُسْنُ الْمَعْرِفَةِ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ حُسْنُ الطَّاعَةِ لَهُ، وَ حُسْنُ الصَّبْرِ عَلَی أَمْرِهِ.
لعل عد هذه الأشیاء التی هی من آثار العقل من أجزائه علی المبالغة،
ص: 106
روایت 2.
معانی الأخبار: امام صادق علیه السّلام روایت کرده که امام باقر علیه السّلام فرمود: ای پسرم! مقام شیعیان ما را به اندازه روایات و شناخت آنها بشناسید، زیرا شناخت، داناییِ روایت می باشد و به دانایی روایات، مؤمن تا بلندترین درجه ایمان بالا می رود. من در کتاب علی علیه السّلام نگاه کردم و در آن کتاب چنین یافتم: «ارزش و اندازه هر کس به مقدار شناخت اوست، زیرا خدای تعالی مردمان را به اندازه عقل هایی که در دنیا به آنها داده حسابرسی می کند.»(1)
روایت 3.
محاسن: امام باقر علیه السّلام فرمود: روز قیامت در حسابرسی بندگان، به اندازه عقلی که در دنیا به آنها داده شده دقت می شود.(2)
روایت 4.
محاسن: رسول خدا فرمود: ما گروه انبیاء، با مردم به اندازه عقل های آنها سخن می گوییم.(3)
روایت 5.
محاسن: رسول خدا فرمود: وقتی خوبی کسی برای شما رسید، در نیکویی عقلش نگاه کنید، زیرا انسان به اندازه عقلش کیفر می بیند.(4)
باب چهارم: نشانه های عقل و لشکریانش
روایات
روایت 1.
خصال: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: عقل سه جزء است؛ هر کس همه را دارد، عقلش کامل است و هر کس همه را ندارد، عقل ندارد: خدا را خوب شناختن، خوب فرمان او را بردن و خوب صبر داشتن بر فرمان او.(5)
توضیح
شاید از باب مبالغه
ص: 106
و التوسع و التجوز، لعلاقة عدم انفکاکها عنه و دلالتها علیه.
ل، الخصال: مَاجِیلَوَیْهِ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ، عَنْ سَهْلٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ بَشَّارٍ، عَنِ الدِّهْقَانِ، عَنْ دُرُسْتَ (1)عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:
یُعْتَبَرُ عَقْلُ الرَّجُلِ فِی ثَلَاثٍ: فِی طُولِ لِحْیَتِهِ، وَ فِی نَقْشِ خَاتَمِهِ، وَ فِی کُنْیَتِهِ.
ع، علل الشرائع ل، الخصال: أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَرْوَزِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْمُقْرِی الْجُرْجَانِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْمَوْصِلِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَاصِمٍ الطَّرِیفِیِّ، عَنْ عَیَّاشِ بْنِ یَزِیدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکَحَّالِ مَوْلَی زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ ابْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِیهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ مِنْ نُورٍ مَخْزُونٍ مَکْنُونٍ فِی سَابِقِ عِلْمِهِ الَّذِی لَمْ یَطَّلِعْ عَلَیْهِ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، فَجَعَلَ الْعِلْمَ نَفْسَهُ، وَ الْفَهْمَ رُوحَهُ، وَ الزُّهْدَ رَأْسَهُ، وَ الْحَیَاءَ عَیْنَیْهِ، وَ الحِکْمَةَ لِسَانَهُ، وَ الرَّأْفَةَ هَمَّهُ، وَ الرَّحْمَةَ قَلْبَهُ، ثُمَّ حَشَاهُ وَ قَوَّاهُ بِعَشَرَةِ أَشْیَاءَ: بِالْیَقِینِ وَ الْإِیمَانِ، وَ الصِّدْقِ، وَ السَّکِینَةِ، وَ الْإِخْلَاصِ، وَ الرِّفْقِ، وَ الْعَطِیَّةِ، وَ الْقُنُوعِ، وَ التَّسْلِیمِ، وَ الشُّکْرِ؛ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ؛ ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: تَکَلَّمْ فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَیْسَ لَهُ ضِدٌّ وَ نِدٌّ، وَ لَا شَبِیهٌ وَ لَا کُفْوٌ، وَ لَا عَدِیلٌ وَ لَا مِثْلٌ، الَّذِی کُلُّ شَیْ ءٍ لِعَظَمَتِهِ خَاضِعٌ ذَلِیلٌ. فَقَالَ الرَّبُّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحْسَنَ مِنْکَ، وَ لَا أَطْوَعَ لِی مِنْکَ، وَ لَا أَرْفَعَ مِنْکَ، وَ لَا أَشْرَفَ مِنْکَ، وَ لَا أَعَزَّ مِنْکَ بِکَ أُوَحَّدُ وَ بِکَ أُعْبَدُ، وَ بِکَ أُدْعَی، وَ بِکَ أُرْتَجَی، وَ بِکَ أُبْتَغَی، وَ بِکَ أُخَافُ، وَ بِکَ أُحْذَرُ، وَ بِکَ الثَّوَابُ، وَ بِکَ الْعِقَابُ. فَخَرَّ الْعَقْلُ عِنْدَ ذَلِکَ سَاجِداً فَکَانَ فِی سُجُودِهِ أَلْفَ عَامٍ، فَقَالَ الرَّبُّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: ارْفَعْ رَأْسَکَ وَ سَلْ تُعْطَ، وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ، فَرَفَعَ الْعَقْلُ رَأْسَهُ فَقَالَ: إِلَهِی أَسْأَلُکَ أَنْ تُشَفِّعَنِی فِیمَنْ خَلَقْتَنِی فِیهِ، فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ لِمَلَائِکَتِهِ: أُشْهِدُکُمْ أَنِّی قَدْ شَفَّعْتُهُ فِیمَنْ خَلَقْتُهُ فِیهِ.
قد مر ما یمکن أن یستعمل فی فهم هذا الخبر. و النور ما یصیر سببا لظهور
ص: 107
و توسعه و مجاز، امام علیه السّلام چیزهایی را که از آثار عقل است، به جهت علاقه مندی به جدا نشدن آن آثار از عقل و دلالت آنها بر عقل، از اجزای آن شمرده است.
روایت 2.
خصال: امام صادق علیه السّلام فرمود: خرد مرد با سه چیز سنجیده می شود: با اندازه ریش، با نقش مهر و با کُنیه او.(1)
روایت 3.
علل الشرائع و خصال: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به راستی خداوند «عقل» را از نوری آفرید که در پیشینه علم خودش به عنوان گنجی نهفته بود و هیچ پیغمبر مرسل و فرشته مقرّبی را بدان دسترسی نبود. و از «دانش» جانش داد و «فهم» را روحش نموده و «زهد» را سَرش قرار داد، و «حیا» را دو چشمش و «حکمت» را زبانش و «مهربانی» را همتش و «دلسوزی» را دلش قرار داد. سپس او را از ده چیز آکنده و نیرومند کرد: یقین، ایمان، راستی، سنگینی، اخلاص، رفق، بخشش، قناعت، تسلیم و شکر. سپس خدای عزوجل فرمود: پس برو! پس رفت. سپس فرمودش: پیش بیا! پیش آمد. آنگاه به او فرمود: سخن بگو! گفت: حمد از آن خدایی است که ضدی و همتایی و مانندی و هم ترازی و برابری و مثلی ندارد؛ آن که هر چیزی برای بزرگواری او خاضع و خوار است. خدای تبارک و تعالی فرمود: به عزت و جلالم سوگند که آفریده ای بهتر، فرمانبرتر، والاتر، شریف تر و عزیزتر از تو را نیافریدم؛ به واسطه تو مؤاخذه کنم و عطا کنم، به تو یگانه شمرده شوم و پرستیده شوم و مورد امیدواری باشم و خواسته شوم؛ به واسطه تو از من بترسند و بر حذر باشند و ثواب و عقاب به واسطه تو باشد.
در این هنگام عقل به خاک افتاد و سجده کرد و هزار سال در سجده ماند. سپس خداوند تبارک و تعالی فرمود: سرت را بردار و هر چه خواهی سؤال کن تا به تو عطا شود. شفاعت کن تا پذیرفته گردد! عقل سرش را برداشت و عرض کرد: الهی! از تو درخواست دارم که شفاعت مرا در هر صاحب عقلی بپذیری. خدای جل جلاله به فرشتگان فرمود: شما را شاهد می گیرم که شفاعت او را درباره هر کس که عقل به او داده ام، پذیرفتم.(2)
توضیح
آنچه که ممکن است در درک این حدیث به کار برده شود، گذشت. و «نور» چیزی است که سبب ظهور چیزی می گردد،
ص: 107
شی ء، و العقل من أنواره تعالی التی خلقها و قدرها لکشف المعارف علی الخلق أی خلقه من جنس نور و من سنخه، و مادته کانت شیئا نورانیا مخزونا فی خزائن العرش و یحتمل التجوز کما مر. و العلم لشدة ارتباطه به و کونه فائدته الفضلی و مکمله إلی الدرجة العلیا فکأنه نفسه و عینه، و هو بدون الفهم کجسد بلا روح. و الزهد رأسه أی أفضل فضائله و أرفعها، کما أن الرأس أشرف أجزاء البدن، أو ینتفی بانتفاء الزهد کما أن الشخص یموت بمفارقة الرأس. و الحیاء معین علی انکشاف الأمور الحقة علیه أو علی من اتصف به کالعینین. و الحکمة معبرة للعقل کاللسان للشخص. و الرحمة سبب لإفاضة الحقائق علیه من الله و طریق لها کالقلب. و سجوده إما: کنایة عن استسلامه و انقیاد المتصف به للحق تعالی، أو: المراد سجود أحد المتصفین به، و لا یخفی انطباق أکثر أجزاء هذا الخبر علی المعنی الأخیر، أی أنوار الأئمة علیهم السلام و التجوز و التمثیل و التشبیه لعله أظهر و یقال: شفعته فی کذا أی قبلت شفاعته فیه. و سیأتی تفسیر بعض الأجزاء فی الخبر الآتی.
ل، الخصال: أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ، عَنْ أُمَیَّةَ بْنِ عَلِیٍّ، عَنِ ابْنِ الْمُغِیرَةِ، عَنِ ابْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمْ یُعْبَدِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِشَیْ ءٍ أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ، وَ لَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ عَاقِلًا حَتَّی تَجْتَمِعَ فِیهِ عَشْرُ خِصَالٍ، الْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ، وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ، یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ، وَ یَسْتَقِلُّ کَثِیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ، وَ لَا یَسْأَمُ (1)مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ عُمُرِهِ، وَ لَا یَتَبَرَّمُ (2)بِطِلَابِ الْحَوَائِجِ قِبَلَهُ، الذُّلُّ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنْ الْعِزِّ، وَ الْفَقْرُ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْغِنَی. نَصِیبُهُ مِنَ الدُّنْیَا الْقُوتُ، وَ الْعَاشِرَةُ لَا یَرَی أَحَداً إِلَّا قَالَ: هُوَ خَیْرٌ مِنِّی وَ أَتْقَی. إِنَّمَا النَّاسُ رَجُلَانِ: فَرَجُلٌ هُوَ خَیْرٌ مِنْهُ وَ أَتْقَی، وَ آخَرُ هُوَ شَرٌّ مِنْهُ وَ أَدْنَی، فَإِذَا رَأَی مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنْهُ وَ أَتْقَی تَوَاضَعَ لَهُ لِیَلْحَقَ بِهِ، وَ إِذَا لَقِیَ الَّذِی هُوَ شَرٌّ مِنْهُ وَ أَدْنَی قَالَ: عَسَی خَیْرُ هَذَا بَاطِنٌ، وَ شَرُّهُ ظَاهِرٌ، وَ عَسَی أَنْ یُخْتَمَ لَهُ بِخَیْرٍ، فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ فَقَدْ عَلَا مَجْدُهُ وَ سَادَ أَهْلَ زَمَانِهِ.
ص: 108
و «عقل» از انوار الهی است که آن را آفریده و برای کشف معارف بر مردم مقدر کرده، یعنی آفرینش عقل با ماده نور سنخیت دارد که در خزانه عرش الهی موجود بوده است.
و احتمال دارد چنان چه گذشت، خلقت عقل از نور به عنوان مجاز باشد. به جهت شدت ارتباط عقل با علم و اینکه علم بزرگ ترین فایده عقل و کامل کننده او به درجه بالاتر است، علم را نفس عقل قرار داد. گویا علم، نفسِ عقل و عین آن است و علم بدون فهم، مثل تن بدون روح است.
«زهد» سر عقل است، یعنی زهد بهترین و بالاترین فضایل عقل است، چنان چه سر شریف ترین اجزای بدن انسان است. یا اینکه با رفتن زهد، عقل از بین می رود، چنان چه انسان با جدا شدن سرش از دنیا می رود. «حیا» چشم عقل است، حیا کمک کننده عقل در کشف امور حقیقی است یا بر عاقل، مثل دو چشم است.
«حکمت» زبان عقل است، حکمت مثل زبان برای شخص و پل برای عقل است. «رحمت» قلب عقل است؛ رحمت سبب افاضه حقایق از جانب خدا بر عقل است و مانند قلب و راه حقایق است. و «سجود» عقل کنایه از تسلیم بودن عقل در برابر خداوند و فرمانبرداری عاقل برای حق تعالی است، یا مراد سجده یکی از عقلا است.
مخفی نماند که بیشترین قسمت های این حدیث بر معنای اخیر، یعنی انوار ائمه علیهم السّلام تطبیق می کند. و از باب مجاز و تمثیل و تشبیه اظهر است. گفته می شود شفاعت کردم او را در فلان چیز، یعنی شفاعتش را پذیرفتم. در آینده تفسیر برخی قسمت های حدیث می آید.
روایت 4.
خصال: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدای عزوجل به چیزی عبادت نشده که از عقل بهتر باشد، و شخص مؤمن خردمند نیست تا ده خصلت در او جمع شود: به خیر او امیدوار باشند؛ از شرّ او ایمن باشند؛ خیری که از دیگری دریابد بسیار شمارد؛ خیر بسیار خود را کم شمارد؛ در طول عمرش از تحصیل دانش خسته نشود؛ از رجوع حاجتمندان به سویش دلتنگ نشود؛ خواری و فروتنی در نظر وی از عزت و سربلندی، و فقر و تنگدستی از ثروت محبوب تر باشد؛ بهره وی از دنیا همان قوت زندگی باشد؛ و دهم آنکه هیچ کس را نبیند، مگر آنکه با خود گوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است!
همانا مردم بر دو قسمند؛ یک قسم که واقعا از او بهتر و پرهیزکارتر است و دیگری که از او بدتر و پست تر است. چون به کسی برخورد کند که از او بهتر و پرهیزکارتر است، برای او تواضع کند تا خود را به او برساند و چون به کسی برخورد کند که از او بدتر و پست تر است، گوید شاید خیر در او نهان است و شرّ او در عیان و شاید سرانجامش خیر باشد. و چون این کار را کرد، بزرگ شود و بر اهل زمان خود آقا گردد.(1)
ص: 108
ما، الأمالی للشیخ الطوسی: الْمُفِیدُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الْجِعَابِیِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ طَاهِرِ بْنِ مِدْرَارٍ، عَنْ زر [رَزِینِ بْنِ أَنَسٍ، قَالَ: سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام یَقُولُ: لَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّی یَکُونَ کَامِلَ الْعَقْلِ، وَ لَا یَکُونُ کَامِلَ الْعَقْلِ حَتَّی یَکُونَ فِیهِ عَشْرُ خِصَالٍ، وَ سَاقَ الْحَدِیثَ نَحْوَ مَا مَرَّ.
ع، علل الشرائع: ابْنُ الْوَلِیدِ، عَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْهَیْثَمِ الْخَفَّافِ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ هِشَامٍ، عَنْ عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ رَفَعَهُ قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَا عُبِدَ اللَّهُ بِمِثْلِ الْعَقْلِ، وَ مَا تَمَّ عَقْلُ امْرِئٍ حَتَّی یَکُونَ فِیهِ عَشْرُ خِصَالٍ. وَ ذَکَرَ مِثْلَهُ.
فی ما وع بعد قوله و العاشرة: و ما العاشرة؟. و قوله علیه السلام لم یعبد الله بشی ء أی لا یصیر شی ء سببا للعبادة و آلة لها و مکملا لها کالعقل، و یحتمل أن یکون المراد بالعقل تعقل الأمور الدینیة، و المعارف الیقینیة و التفکر فیها، و تحصیل العلم، و هو من أفضل العبادات کما سیأتی، فیکون ما ذکر بعده من صفات العلماء. و المجد: نیل الشرف و الکرم. و ساد أهل زمانه أی صار سیدهم و عظیمهم و أشرفهم.
ل، الخصال: أَبِی، عَنْ سَعْدٍ وَ الْحِمْیَرِیِّ مَعاً، عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ، عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ:
کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِیهِ فَجَرَی ذِکْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ، وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا، قَالَ سَمَاعَةُ: فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ (1)عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ (2)فَقَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ؛ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: خَلَقْتُکَ خَلْقاً عَظِیماً، وَ کَرَّمْتُکَ عَلَی جَمِیعِ خَلْقِی. قَالَ: ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِیّاً، فَقَالَ
ص: 109
روایت 5.
امالی طوسی: رز بن انس گوید: از امام باقر علیه السّلام می شنیدم که همیشه می فرمود: شخص مؤمن، مؤمن کامل نشود مگر اینکه عقلش کامل شود و انسان عقلش کامل نباشد، مگر در آن ده خصلت وجود داشته باشد... و مانند حدیث فوق ذکر کرده است.(1)
روایت 6.
علل الشرائع: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدای عزوجل به چیزی عبادت نشده که مثل عقل باشد و عقل انسان کامل نمی شود، مگر اینکه در آن ده خصلت باشد... و مانند حدیث فوق را ذکر کرده است.(2)
توضیح
در کتاب امالی و علل الشرایع صدوق آمده که امام علیه السّلام بعد از خصلت های ده گانه فرمود: چه خصلت های ده گانه ای؟! «لم یعبدالله بشی ء» یعنی چیزی مانند عقل، سبب و وسیله عبادت و مکمل آن نمی گردد. و احتمال دارد مراد از «عقل»، تعقل در کارهای دینی و معارف یقینی و تفکر در مورد آنها و تحصیل علم باشد. و به دست آوردن این دانش از بهترین عبادات است، آن گونه که در آینده خواهد آمد. پس اوصاف علماء و بزرگواری رسیدن به شرافت و کرامت و سیادت را که امام علیه السّلام بعد از آن ذکر کرده، یعنی عالم، سید و بزرگ و شریف زمان خود می گردد.
روایت 7.
خصال: سماعة بن مهران گوید: من خدمت امام صادق علیه السّلام بودم و جمعی از دوستان او هم حضور داشتند. ذکر عقل و جهل به میان آمد. امام صادق علیه السّلام فرمود: عقل و لشکرش را بشناسید و جهل و لشکرش را بشناسید تا هدایت شوید. عرض کردم: قربانت! ما جز آنچه تو به ما آموختی چیزی نمی شناسیم. آن حضرت فرمود: به راستی خدای بزرگوار عقل را آفرید و او را از نور خود در سمت راست عرش، در آغاز آفرینش روحانیین پدید آورد و به او فرمود: پیش بیا! پیش آمد. سپس فرمود: پس برو! پس رفت. خدای عزوجل فرمود: تو را خلق بزرگی آفریدم و بر همه خلق خود گرامی داشتم. سپس جهل را از یک دریای تلخ و تاریک آفرید و به او فرمود:
ص: 109
لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ یُقْبِلْ، فَقَالَ لَهُ: اسْتَکْبَرْتَ؟ فَلَعَنَهُ، ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً، فَلَمَّا رَأَی الْجَهْلُ مَا أَکْرَمَ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ، أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ، فَقَالَ الْجَهْلُ (1)یَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِی خَلَقْتَهُ وَ کَرَّمْتَهُ وَ قَوَّیْتَهُ، وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِی بِهِ، فَأَعْطِنِی مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَیْتَهُ، فَقَالَ نَعَمْ، فَإِنْ عَصَیْتَ (2)بَعْدَ ذَلِکَ أَخْرَجْتُکَ وَ جُنْدَکَ مِنْ رَحْمَتِی قَالَ: قَدْ رَضِیتُ، فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً. فَکَانَ مِمَّا أَعْطَی الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَ السَّبْعِینَ الْجُنْدَ: الْخَیْرُ وَ هُوَ وَزِیرُ الْعَقْلِ، وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَ هُوَ وَزِیرُ الْجَهْلِ، وَ الْإِیمَانُ وَ ضِدَّهُ الْکُفْرَ، وَ التَّصْدِیقُ وَ ضِدَّهُ الْجُحُودَ، وَ الرَّجَاءُ (3)وَ ضِدَّهُ الْقُنُوطَ، وَ الْعَدْلُ وَ ضِدَّهُ الْجَوْرَ، وَ الرِّضَا وَ ضِدَّهُ السُّخْطَ، وَ الشُّکْرُ وَ ضِدَّهُ الْکُفْرَانَ، وَ الطَّمَعُ وَ ضِدَّهُ الْیَأْسَ. وَ التَّوَکُّلُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ، وَ الرَّأْفَةُ وَ ضِدَّهَا الْغِرَّةَ، وَ الرَّحْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْغَضَبَ، وَ الْعِلْمُ وَ ضِدَّهُ الْجَهْلَ، وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْحُمْقَ، وَ الْعِفَّةُ وَ ضِدَّهَا التَّهَتُّکَ، وَ الزُّهْدُ وَ ضِدَّهُ الرَّغْبَةَ، وَ الرِّفْقُ وَ ضِدَّهُ الْخُرْقَ، وَ الرَّهْبَةُ وَ ضِدَّهَا الْجُرْأَةَ، وَ التَّوَاضُعُ وَ ضِدَّهُ التَّکَبُّرَ وَ التُّؤَدَةُ وَ ضِدَّهَا التَّسَرُّعَ، وَ الْحِلْمُ وَ ضِدَّهُ السَّفَهَ، وَ الصَّمْتُ وَ ضِدَّهُ الْهَذَرَ، وَ الِاسْتِسْلَامُ وَ ضِدَّهُ الِاسْتِکْبَارَ، وَ التَّسْلِیمُ وَ ضِدَّهُ التَّجَبُّرَ، وَ الْعَفْوُ وَ ضِدَّهُ الْحِقْدَ، وَ الرِّقَّةُ وَ ضِدَّهَا الْقَسْوَةَ، وَ الْیَقِینُ وَ ضِدَّهُ الشَّکَّ، وَ الصَّبْرُ وَ ضِدَّهُ الْجَزَعَ، وَ الصَّفْحُ وَ ضِدَّهُ الِانْتِقَامَ، وَ الْغِنَی وَ ضِدَّهُ الْفَقْرَ، وَ التَّفَکُّرُ (4)وَ ضِدَّهُ السَّهْوَ، وَ الْحِفْظُ وَ ضِدَّهُ النِّسْیَانَ، وَ التَّعَطُّفُ وَ ضِدَّهُ الْقَطِیعَةَ، وَ الْقُنُوعُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ، وَ الْمُوَاسَاةُ وَ ضِدَّهَا الْمَنْعَ وَ الْمَوَدَّةُ وَ ضِدَّهَا الْعَدَاوَةَ، وَ الْوَفَاءُ وَ ضِدَّهُ الْغَدْرَ، وَ الطَّاعَةُ وَ ضِدَّهَا الْمَعْصِیَةَ، وَ الْخُضُوعُ وَ ضِدَّهُ التَّطَاوُلَ، وَ السَّلَامَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَاءَ. وَ الْحُبُّ وَ ضِدَّهُ الْبُغْضَ، وَ الصِّدْقُ وَ ضِدَّهُ الْکَذِبَ، وَ الْحَقُّ وَ ضِدَّهُ الْبَاطِلَ، وَ الْأَمَانَةُ وَ ضِدَّهَا الْخِیَانَةَ، وَ الْإِخْلَاصُ وَ ضِدَّهُ
ص: 110
پس برو! پس رفت. سپس فرمود: پیش بیا! نیامد.
فرمود: تکبر کردی، و او را لعنت کرد. سپس برای عقل هفتاد و پنج لشکر قرار داد. چون جهل آن احترامی را که خدا به عقل نهاد و آن لشکری که به وی داد دید، دشمنی او را در دل پرورید و عرض کرد: خدایا! او هم خلقی است مانند من، او را خلق کردی و نیرو دادی و من ضد او هستم و نیرویی ندارم. به من هم لشکری چون وی عطا کن. فرمود: عطا می کنم، ولی اگر پس از آن گناه ورزیدی، تو را با لشکرت از رحمت خود بیرون می کنم. عرض کرد: بسیار خوب! خدا به او هم هفتاد و پنج لشکر عطا کرد.
یکی از لشکرهای هفتاد و پنجگانه عقل، خیر است که وزیر عقل است و ضد او شر است که وزیر جهل است. و نیز ایمان که ضد آن کفر است، باور که ضدش انکار است؛ امید که ضدش نومیدی است؛ عدل که ضدش جور است؛ رضا که ضدش خشم است؛ شکر که ضدش کفر است؛ طمع که ضدش یأس است؛ توکل که ضدش حرص است؛ مهربانی که ضدش فریب است؛ رحمت که ضدش غضب است؛ دانایی که ضدش نادانی است؛ فهم که ضدش حماقت است؛ پارسایی که ضدش پرده دری است؛ زهد که ضدش رغبت است؛ رفق که ضدش کج خلقی است؛ ترس که ضدش تجری است؛ تواضع که ضدش تکبر است؛ آرامی که ضدش شتاب است؛ حلم که ضدش سفاهت است؛ خاموشی که ضدش یاوه سرایی است؛ سر فرود آوردن که ضدش کبرورزیدن است؛ تسلیم بودن که ضدش جباری است؛ گذشت که ضدش کینه است؛ مهرانگیزی که ضدش سخت دلی است؛ یقین که ضدش شک است؛ صبر که ضدش بی تابی است؛ بخشیدن گناه که ضدش انتقام است؛ بی نیازی که ضدش حاجتمندی است؛ تفکر که ضدش سهو است؛ حفظ کردن که ضدش فراموشی است؛ مهرورزی که ضدش بی علاقگی است؛ قناعت که ضدش آز است؛ همراهی که ضدش دریغ است؛ دوستی که ضدش دشمنی است؛ وفا که ضدش غداری است؛ فرمانبری که ضدش نافرمانی است؛ فروتنی که ضدش گردنکشی است؛ تندرستی که ضدش گرفتاری است؛ دوستی که ضدش دشمنی است؛ راستی که ضدش دروغ است؛ حق که ضدش باطل است؛ امانت که ضدش خیانت است؛ اخلاص که ضدش
ص: 110
الشَّوْبَ (1)وَ الشَّهَامَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَادَةَ، (2)وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْغَبَاوَةَ، (3)وَ الْمَعْرِفَةُ وَ ضِدَّهَا الْإِنْکَارَ، وَ الْمُدَارَاةُ وَ ضِدَّهَا الْمُکَاشَفَةَ، وَ سَلَامَةُ الْغَیْبِ وَ ضِدَّهَا الْمُمَاکَرَةَ، وَ الْکِتْمَانُ وَ ضِدَّهُ الْإِفْشَاءَ وَ الصَّلَاةُ وَ ضِدَّهَا الْإِضَاعَةَ، وَ الصَّوْمُ وَ ضِدَّهُ الْإِفْطَارَ، وَ الْجِهَادُ وَ ضِدَّهُ النُّکُولَ، وَ الْحَجُّ وَ ضِدَّهُ نَبْذَ الْمِیثَاقِ، وَ صَوْنُ الْحَدِیثِ وَ ضِدَّهُ النَّمِیمَةَ، وَ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ وَ ضِدَّهُ الْعُقُوقَ، وَ الْحَقِیقَةُ وَ ضِدَّهَا الرِّیَاءَ، وَ الْمَعْرُوفُ وَ ضِدَّهُ الْمُنْکَرَ، وَ السَّتْرُ وَ ضِدَّهُ التَّبَرُّجَ، وَ التَّقِیَّةُ وَ ضِدَّهَا الْإِذَاعَةَ، وَ الْإِنْصَافُ وَ ضِدَّهُ الْحَمِیَّةَ، وَ الْمِهْنَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَغْیَ وَ النَّظَافَةُ (4)وَ ضِدَّهَا الْقَذَرَ، وَ الْحَیَاءُ وَ ضِدَّهُ الْخَلْعَ، وَ الْقَصْدُ وَ ضِدَّهُ الْعُدْوَانَ، وَ الرَّاحَةُ وَ ضِدَّهَا التَّعَبَ، وَ السُّهُولَةُ وَ ضِدَّهَا الصُّعُوبَةَ، وَ الْبَرَکَةُ وَ ضِدَّهَا الْمَحْقَ، وَ الْعَافِیَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَاءَ، وَ الْقَوَامُ وَ ضِدَّهُ الْمُکَاثَرَةَ، وَ الْحِکْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْهَوَی، وَ الْوَقَارُ وَ ضِدَّهُ الْخِفَّةَ، وَ السَّعَادَةُ وَ ضِدَّهَا الشَّقَاءَ، (5)وَ التَّوْبَةُ وَ ضِدَّهَا الْإِصْرَارَ، وَ الِاسْتِغْفَارُ وَ ضِدَّهُ الِاغْتِرَارَ، وَ الْمُحَافَظَةُ وَ ضِدَّهَا التَّهَاوُنَ، وَ الدُّعَاءُ وَ ضِدَّهُ الِاسْتِنْکَافَ، وَ النَّشَاطُ (6)وَ ضِدَّهُ الْکَسَلَ، وَ الْفَرَحُ وَ ضِدَّهُ الْحَزَنَ وَ الْأُلْفَةُ وَ ضِدَّهَا الْفُرْقَةَ، وَ السَّخَاءُ وَ ضِدَّهُ الْبُخْلَ.
فَلَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ کُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِی نَبِیٍّ أَوْ وَصِیِّ نَبِیٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ، وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِکَ مِنْ مَوَالِینَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا یَخْلُو مِنْ أَنْ یَکُونَ فِیهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ حَتَّی یَسْتَکْمِلَ وَ یَتَّقِیَ مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ فِی الدَّرَجَةِ الْعُلْیَا مَعَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَوْصِیَاءِ علیهم السلام، وَ إِنَّمَا یُدْرَکُ الْفَوْزُ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ جُنُودِهِ وَ مُجَانَبَةِ الْجَهْلِ وَ جُنُودِهِ. وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ لِطَاعَتِهِ وَ مَرْضَاتِهِ.
ع، علل الشرائع: ابن الولید، عن الصفار، عن البرقی، عن علی بن حدید، عن سماعة، مثله.
سن، المحاسن: عن علی بن حدید مثله
ص: 111
بددلی است؛ شهامت که ضدش کندی است؛ فهم که ضدش نفهمی است؛ معرفت که ضدش انکار است؛ مدارا که ضدش پرده دری است؛ حفظ عیب که ضدش دورویی و مکاری است؛ راز پوشی که ضدش فاش کردن است؛ نماز که ضدش بی نمازی است؛ روزه که ضدش افطار است؛ جهاد که ضدش نکول و تنبلی است؛ حج که ضدش عهدشکنی است؛ حرف نگه داشتن که ضدش سخن چینی است؛ احسان به پدر و مادر که ضدش ناسپاسی است؛ حقیقت که ضدش ریا است؛ معروف که ضدش منکر است؛ خودپرستی که ضدش جلوه فروشی است؛ تقیه که ضدش اشاعه اسرار و بی پروایی است؛ انصاف که ضدش طرفداری بر خلاف حق است؛ خوش باش گویی و خوش برخوردی که ضدش هجوم و ستمگری است؛ پاکیزگی که ضدش پلیدی است؛ حیا که ضدش لودگی و دریدگی است؛ میانه روی که ضدش تجاوز و عدوان است؛ آسایش که ضدش رنجش است؛ آسانی و آرامش که ضدش سختی و بدسگالی است؛ برکت که ضدش کمی و کاستی است؛ عافیت که ضدش بلا و گرفتاری است؛ صمیمیت که ضدش ظاهر سازی است؛ حکمت که ضدش هواپرستی است؛ وقار که ضدش سبکی است؛ خوشبختی که ضدش بدبختی است؛ پشیمانی از گناه که ضدش اصرار بر گناه است؛ استغفار که ضدش غرور است؛ محافظه کاری که ضدش سهل انگاری است؛ خواست از خدا که ضدش روگردانی است؛ نشاط که ضدش تنبلی است؛ خوشدلی که ضدش اندوه است؛ الفت که ضدش جدایی است؛ و سخاوت که ضدش بخل است.
مجموع این خصال که لشکر عقل اند، جمع نگردند مگر در پیغمبر یا وصی پیغمبر یا مؤمنی که خداوند دلش را برای ایمان آزموده است، ولی دوستان دیگر ما دارای بعضی از صفات عقل هستند و کم کم ترقی می کنند تا کامل شوند و از صفات جهل وارسته گردند و در نتیجه، درجه بلندی را دریابند که در ردیف پیغمبران و اوصیا باشند. همانا رسیدن به این مقام، به شناختن عقل و صفات آن و کناره گیری از جهل و صفات آن است. خداوند ما را و شما را توفیق طاعت و رضایت خود بخشد.(1)
علل الشرائع: مثل این حدیث را آورده است.(2)
ص: 111
ما ذکر من الجنود هنا إحدی و ثمانون خصلة، و فی الکافی ثمانیة و سبعون، و کأنه لتکرار بعض الفقرات إما منه علیه السلام أو من النساخ بأن یکون أضافوا بعض النسخ إلی الأصل. و العقل هنا یحتمل المعانی السابقة. و الجهل إما القوة الداعیة إلی الشر أو البدن إن کان المراد بالعقل النفس، و یحتمل إبلیس أیضا لأنه المعارض لأرباب العقول الکاملة من الأنبیاء و الأئمة فی هدایة الخلق، و یؤیده أنه قد ورد مثل هذا فی معارضة آدم و إبلیس بعد تمرده و أنه أعطاهما مثل تلک الجنود. و الحاصل أن هذه جنود للعقل و أصحابه، و تلک عساکر للجهل و أربابه. الخیر هو کونه مقتضیا للخیرات أو لإیصال الخیر إما إلی نفسه أو إلی غیره. و الشر یقابله بالمعنیین، و سماهما وزیرین، لکونهما منشأین لکل ما یذکر بعدهما من الجنود. فهما أمیران علیها مقویان لها و تصدر جمیعها عن رأیهما. و التصدیق و الجحود لعلهما من الفقرات المکررة، و یمکن تخصیص الإیمان بما یتعلق بالأصول، و التصدیق بما یتعلق بالفروع؛ و یحتمل أن یکون الفرق بالإجمال و التفصیل بأن یکون الإیمان التصدیق الإجمالی بما جاء به النبی صلی الله علیه و آله، و التصدیق الإذعان بتفاصیله.
و العدل: التوسط فی جمیع الأمور بین الإفراط و التفریط أو المعنی المعروف، و هو داخل فی الأول. و الرضا أی بقضاء الله و الطمع لعله تکرار للرجاء، و یمکن أن یخص الرجاء بالأمور الأخرویة، و الطمع بالفوائد الدنیویة، أو الرجاء بما یکون باستحقاق، و الطمع بغیره، أو یکون المراد بالطمع طمع ما فی أیدی الناس بأن یکون من جنود الجهل أورد علی خلاف الترتیب و لا یخفی بعده.
و الرأفة و الرحمة إحداهما من المکررات، و یمکن أن یکون المراد بالرأفة الحالة و بالرحمة ثمرتها، و فی الکافی و المحاسن: ضد الرأفة القسوة، و فی أکثر نسخ الخصال: العزة. أی طلب الغلبة و الاستیلاء. و الفهم: إما المراد به حالة للنفس تقتضی سرعة إدراک الأمور و العلم بدقائق المسائل أو أصل الإدراک، فعلی الثانی یخص بالحکمة العملیة لیغایر العلم. و العفة: منع البطن و الفرج عن المحرمات و الشبهات، و مقابلها التهتک و عدم المبالاة بهتک ستره فی ارتکاب المحرمات. و قال فی القاموس: الخرق بالضم و بالتحریک
ص: 112
توضیح
لشکرهای عقل که در این حدیث آمده، هشتاد و یک صفت است و در کتاب «کافی» کلینی هشتاد و هفت صفت آمده که گویا به خاطر تکرار بعضی فقرات حدیث از امام علیه اسلام یا از بعضی نساخ است که بعضی از نسخه ها، بدل ها را به اصل حدیث اضافه کرده اند.
و عقل در اینجا احتمال دارد به معناهای سابقه باشد. و «جهل» نیروی برانگیزنده به سوی شر است یا مراد از آن بدن است، اگر مقصود از عقل، نفس باشد. و احتمال دارد مراد شیطان نیز باشد. چون ابلیس با صاحبان عقول کامله، یعنی انبیاء و ائمه علیهم السّلام در هدایت مردم به سوی حق مخالف است.
حدیث که درباره مخالفت آدم و شیطان بعد از سرپیچی شیطان آمده و عطا کردن خداوند آن لشکرها را برای آدم و ابلیس، معنای فوق را تأیید می کند. خلاصه این اوصاف لشکریان و یاران عقل است و اوصاف دیگر، عساکر جهل و جاهلان هستند.
«خیر» چیزی که مقتضی کارهای نیک باشد یا مقتضی رساندن خیر به خودش یا به غیرش باشد. و «شر» مقابل آن دو معنای خیر و منشأ و اصل لشکریان است. علت نامگذاری خیر و شر به «وزیر»، آن است که آنها منشأ و اصل لشکریان هستند که بعد از آن دو ذکر شده است. پس آن دو، فرمانده و نیرو بر لشکریان هستند که آنها از دستورات آن دو فرمانده صادر می شود.
«تصدیق و جحود» شاید از قسمت های تکراری حدیث باشد. و ممکن است تخصیص باشد. «ایمان»، ممکن است ایمان اختصاص به اصول دین داشته باشد و تصدیق متعلق به فروع دین باشد. و ممکن است فرق بین آنها به اجمال و تفصیل باشد به اینکه ایمان تصدیق اجمال به تمام آنچه پیامبر از جانب خداوند آورده باشد، و تصدیق اعتقاد به تفصیل آنها باشد.
«عدل» میانه روی بین افراط و تفریط در تمام کارها است. یا به معنای معروف است که در این صورت در همان معنای اول داخل می باشد. «رضا» یعنی رضا به قضای الهی. «طمع» شاید تکرار «رجاء» باشد. و ممکن است رجاء اختصاص به امور آخرتی و طمع اختصاص به فایده های دنیوی داشته باشد. یا «رجا» امیدواری به چیزی باشد که مستحق آن است و «طمع» امیدواری به چیزی باشد که استحقاق آن را ندارد. یا اینکه مراد از «طمع»، چشمداشت به اموال مردم است که در این صورت از جمله لشکریان جهل است که بر خلاف ترتیب آمده، و مخفی نماند که این احتمال بعید است.
«رأفت و رحمت» یکی آنها تکراری است و ممکن است مراد از «رأفت»، حالتی باشد که برای انسان پیش می آید و «رحمت» ثمره ای از آن حالت باشد. در کتاب «کافی» و «محاسن»، رأفت (مهربانی) ضد قسوت (سنگدلی) آمده و در اکثر نسخه های خصال «عزّت» آمده، یعنی طلب غلبه و چیره شدن.
«فهم»: حالت نفس است که مقتضی سرعت در ادراک کارها و دانستن دقایق مسائل یا اصل ادراک می باشد. بنا بر معنای دوم، در این صورت فهم اختصاص به حکمت عملی دارد تا با علم متفاوت باشد.
«عفت»: بازداشتن شکم و عورت از محرمات و شبهات است که مقابل آن تهتک و بی مبالاتی در پرده دری و ارتکاب محرمات است. «خُرْق» در کتاب قاموس آمده: خرق
ص: 112
ضد الرفق، و أن لا یحسن العمل و التصرف فی الأمور. و الرهبة: الخوف من الله و من عقابه، أو من الخلق، أو من النفس و الشیطان، و الأولی التعمیم لیشمل الخوف عن کل ما یضر بالدین أو الدنیا، و التؤدة بضم التاء و فتح الهمزة و سکونها: الرزانة و التأنی أی عدم المبادرة إلی الأمور بلا تفکر فإنها توجب الوقوع فی المهالک. و فی القاموس: هذر کلامه کفرح: کثر فی الخطاء و الباطل. و الهذر محرکة: الکثیر الردی أو سقط الکلام.
و الاستسلام: الانقیاد لله تعالی فیما یأمر و ینهی. و التسلیم: انقیاد أئمة الحق. و فی الکافی فی مقابل التسلیم: الشک فالمراد بالتسلیم الإذعان بما یصدر عن الأنبیاء و الأئمة علیهم السلام و یصعب علی الأذهان قبوله کما سیأتی فی أبواب العلم. و المراد بالغنی غنی النفس و الاستغناء عن الخلق لا الغنی بالمال فإنه غالبا مع أهل الجهل، و ضده الفقر إلی الناس و التوسل بهم فی الأمور. و لما کان السهو عبارة عن زوال الصورة عن المدرکة لا الحافظة أطلق فی مقابله التذکر الذی هو الاسترجاع عن الحافظة، و لما کان النسیان عبارة عن زوالها عن الحافظة أیضا أطلق فی مقابله الحفظ. و المواساة جعل الإخوان مساهمین و مشارکین فی المال. و السلامة: هی البراءة من البلایا و هی العیوب و الآفات، و العاقل یتخلص منها حیث یعرفها و یعرف طریق التخلص منها، و الجاهل یختارها و یقع فیها من حیث لا یعلم، و قال الشیخ البهائی رحمه الله: لعل المراد سلامة الناس منه، کما ورد فی الحدیث: المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه. و یراد بالبلاء ابتلاء الناس به. و الشهامة: ذکاء الفؤاد و توقده.
قوله علیه السلام: و الفهم و ضده الغباوة، فی ع: الفطنة و ضدها الغباوة، و لعله أولی لعدم التکرار، و علی ما فی ل لعلها من المکررات، و یمکن تخصیص أحدهما بفهم مصالح النشأة الأولی، و الآخر بالأخری، أو أحدهما بمرتبة من الفهم و الذکاء، و الآخر بمرتبة فوقها، و الفرق بینه و بین الشهامة أیضا یحتاج إلی تکلف. و المعرفة علی ما قیل: هی إدراک الشی ء بصفاته و آثاره، بحیث لو وصل إلیه عرف أنه هو، و مقابله الإنکار یعنی عدم حصول ذلک الإدراک فإن الإنکار یطلق علیه أیضا کما یطلق علی
ص: 113
ضد رفق است، به این معنا که کار و دخالت در کارها را خوب انجام ندهد.(1)
«رهبه» ترس از خدا و مجازات هایش یا ترس از مردم یا از نفس و شیطان است. بهتر آن است که رهبه را به معنای عام بگیریم تا شامل خوف و ترس از تمام چیزهایی باشد که ضرر به دین و دنیا دارد.(2)
«تُؤَدة» وقار و متانت، و تأنی یعنی بدون فکر شروع نکردن به کار است که در غیر این صورت، باعث افتادن در هلاکت می شود. در کتاب قاموس آمده: «هِذْر» از باب فَعَلَ یَفعَلُ به معنای «هَذَر»، آدم پست و حرف های بی خود را گویند.(3)
«استسلام» یعنی اطاعت خداوند در امر و نهی اش. «تسلیم» به معنای پیروی از امامان بر حق است. و در کتاب «کافی» آمده که مقابل تسلیم، شک است. بنابراین منظور از تسلیم، اعتقاد پیدا کردن به چیزهایی است که از انبیاء و ائمه علیهم السّلام به ما رسیده و قبول آنها به ذهن ها سخت می باشد، چنان چه در ابواب علم می آید.
«غنا»، مراد از آن بی نیازی نفس است و بی نیازی از آنچه که در دست مردم است نه غنای به مال، چون غنای به مال غالبا با جاهلان است و ضد آن نیازمندی و توسل به مردم در کارهاست. چون که «سهو» عبارت از برطرف شدن صورت چیزی از قوه مدرکه انسان است نه حافظه وی، لذا در مقابل آن یادآوری است که همان درخواست و بازگشت به حافظه می باشد. از طرف دیگر چون «نسیان» نیز به معنای زوال صورت شی از حافظه است، حفظ در مقابل نسیان آمده است.
«مواسات» به معنای مشارکت و سهم دادن برادر دینی در اموال است. «سلامت» یعنی پاکی از بلاها و عیب ها و آفات که عاقل در هرجا بلاها و. . را بشناسد و از آن برهد. و راه نجات را می داند، ولی نادان از جایی که نمی داند گرفتار آن می شود. شیخ بهائی رحمه الله فرموده: شاید مراد سالم ماندن مردم از او باشد، چنان که در حدیث آمده، مسلمان کسی است که مردم از دست و زبانش در آسایش باشد. و مراد از بلا، گرفتار شدن مردم به دست و زبان او باشد.
«شهامت» پخته شدن دل است «که مانند طلا از کوره به امتحان آتش در آمده است». «فهم» ضد آن حماقت و کودنی و سبک سری است. در «علل الشرائع» گفته: غباوت ضد فطانت و زیرکی است و این معنا به دلیل عدم تکرار آن، بهتر است. و طبق کتاب «خصال» می توان گفت: که عبارت حدیث تکرار گشته است و برای دوری از تکرار نیز می توان به احتمالات زیر پایبند بود: مراد از یکی از امور اخروی و از دیگری فهم امور دنیوی باشد. یا اینکه مراد از یکی فهم کمتر و از دیگری بیشتر باشد. فرق بین آن و شهامت نیازمند رحمت فراوان است.
«معرفت» عبارت است از درک کردن چیزی به صفات و آثار آن، به گونه ای که اگر به آن دست یابد، بداند که همان است. و در مقابلش انکار قرار دارد که به معنای نداشتن درک فوق الذکر است، چه اینکه انکار به معنای «جحد» نیز آمده که همان انکار است.
ص: 113
الجحود. و المکاشفة: المنازعة و المجادلة، و فی سن: المداراة و ضدها المخاشنة. و سلامة الغیب أی یکون فی غیبته غیره سالما عن ضرره، و ضدها المماکرة، و هو أن یتملق ظاهرا للخدیعة و المکر، و فی الغیبة یکون فی مقام الضرر، و فی سن: سلامة القلب، و ضدها المماکرة، و لعله أنسب.
و الکتمان أی کتمان عیوب المؤمنین و أسرارهم، أو کلما یجب أو ینبغی کتمانه ککتمان الحق فی مقام التقیة، و کتمان العلم عن غیر أهله. و الصلاة أی المحافظة علیها و علی آدابها و أوقاتها، و ضدها الإخلال بشرائطها أو آدابها أو أوقات فضلها. و إنما جعل نبذ المیثاق أی طرحه ضد الحج لما سیأتی فی أخبار کثیرة أن الله تعالی أودع الحجر مواثیق العباد، و علة الحج تجدید المیثاق عند الحجر فیشهد یوم القیامة لکل من وافاه و لعل المراد بالحقیقة الإخلاص فی العبادة، إذ بترکه ینتفی حقیقة العبادة، و هذه الفقرة أیضا قریبة من فقرة الإخلاص و الشوب، فإما أن یحمل علی التکرار أو یحمل الإخلاص علی کماله بأن لا یشوب معه طمع جنة و لا خوف نار، و لا جلب نفع، و لا دفع ضرر، و الحقیقة علی عدم مراءاة المخلوقین. و المعروف أی اختیاره و الإتیان به و الأمر به و کذا المنکر. و التبرج إظهار الزینة؛ و لعل هذه الفقرة مخصوصة بالنساء، و یمکن تعمیمها بحیث تشمل ستر الرجال عوراتهم و عیوبهم. و الإذاعة: الإفشاء. و الإنصاف: التسویة و العدل بین نفسه و غیره و بین الأقارب و الأباعد، و الحمیة توجب تقدیم نفسه علی غیره؛ و إن کان الغیر أحق و تقدیم عشیرته و أقاربه علی الأباعد؛ و إن کان الحق مع الأباعد. و المهنة بالکسر و الفتح و التحریک ککلمة: الحذق بالخدمة و العمل، مهنه کمنعه و نصره مهنا و مهنة و یکسر: خدمه و ضربه و جهده، کذا فی القاموس. و المراد خدمة أئمة الحق و إطاعتهم، و البغی: الخروج علیهم و عدم الانقیاد لهم. و فی الکافی و سن: التهیئة، و هی جاءت بمعنی التوافق و الإصلاح، و یرجع إلی ما ذکرنا. و الجلع فی بعض النسخ بالجیم و هو قلة الحیاء، و فی بعضها بالخاء المعجمة أی خلع لباس الحیاء، و هو مجاز شائع. و القصد: اختیار الوسط فی الأمور، و ملازمة الطریق الوسط الموصل إلی النجاة. و الراحة أی اختیار ما یوجبها بحسب النشأتین، لا راحة الدنیا فقط. و السهولة: الانقیاد بسهولة و لین
ص: 114
«مکاشفة» منازعه و جدال است. در کتاب «محاسن» آمده که خشونت ضد مدارا بوده و سلامت غیب، به معنای این است که در غیاب او دیگران از ضرر او در امان باشند. و ضدش مماکره است که از روی مکر و چاپلوسی می کند و در غیابش هم درصدد ضرر زدن است. در محاسن به جای سلامت، «الغیب سلامة القلب» آمده که شاید بهتر باشد.
«کتمان» یعنی پنهان داشتن عیوب، رازهای مؤمنان یا هر چیزی که مخفی کردن آن واجب یا سزاوار پنهان کردن است، مانند پوشاندن حق در هنگام تقیه و پنهان داشتن دانش از نااهل. «صلاة» مراد از آن محافظت صلاة و آداب و اوقات آن است. و ضد صلاة همان ایجاد اختلال در شرایط، آداب و اوقات فضیلت آن می باشد. چون طبق روایات حجرالاسود، میثاق بندگان با خدا و علت فریضه حج، تجدید همین پیمان نزد حجرالاسود است که روز قیامت به نفع وفاداران به پیمان گواهی می دهد. دور انداختن پیمان ضد حج می باشد.
مراد از «حقیقت» شاید اخلاص در عبادت باشد، زیرا با ترک اخلاص، حقیقت عبادت از بین می رود. این عبارت مانند عبارت اخلاص و شوب «ناپاکیزه» می باشد که یا تکرار است یا بگوییم مراد اخلاص کامل است که طمع بهشت، ترس از آتش، جلب فایده و دفع ضرر با آن مخلوط نگردد. و مراد از حقیقت هم عدم ریاکاری باشد.
«معروف» یعنی گزینش، انجام و امر به آن است، همین طور است منکر. «تبرج» آشکار کردن زینت است که شاید این عبارت مخصوص زنان باشد، و ممکن است شامل همه گردد که بنابراین، شامل ستر عورت و عیب پوشی مردان نیز می گردد. «اذاعة» افشاگری است و «انصاف»، عدالت و مساوی قرار دادن بین خود و دیگران، بین خویشاوندان و غیر آنان می باشد. «حمیة» مقدم داشتن خود و طایفه خویش بر غیر است، هر چند حق با غیر باشد. «مِهنة» مانند واژه «حذق» است که به معنای خدمت کردن پیشوایان حق و فرمانبرداری از آنان است.(1)
«بغی» به معنای خروج به آنان و نافرمانی از آنها است. در کافی(2) و محاسن واژه «تهیة» آمده که به معنای توافق و اصلاح است و این بازگشت، به همان معنای مذکور می کند. «جلع» کمبود حیا است و اگر «خلع» باشد، به این معنا است که لباس حیا را بیرون نموده است و این مجاز رایج است.
«قصد»: اختیار میانه روی در اهدا کردن است که نجات بخش می باشد. «راحة» یعنی اسباب راحتی در دنیا و آخرت، نه دنیای تنها. «سهولة» یعنی رام گشتن به آسانی و نرمی.
ص: 114
الجانب، و البرکة تکون بمعنی الثبات و الزیادة، و النمو أی الثبات علی الحق، و السعی فی زیادة أعمال الخیر، و تنمیة الإیمان و الیقین، و ترک ما یوجب محق هذه الأمور أی بطلانها و نقصها و فسادها، و یحتمل أن یکون المراد البرکة فی المال و غیره من الأمور الدنیویة، فإن العاقل یحصل من الوجه الذی یصلح له، و یصرف فیما ینبغی الصرف فیه فینمو و یزید و یبقی و یدوم له، بخلاف الجاهل. و العافیة من الذنوب و العیوب أو من المکاره فإن العاقل بالشکر و العفو یعقل النعمة عن النفار، و یستجلب زیادة النعمة و بقائها مدی الأعصار، و الجاهل بالکفران و ما یورث زوال الإحسان و ارتکاب ما یوجب الابتلاء بالغموم و الأحزان علی خلاف ذلک، و یمکن أن تکون هذه أیضا من المکررات و یظهر مما ذکرنا الفرق علی بعض الوجوه. و القوام کسحاب: العدل و ما یعاش به أی اختیار الوسط فی تحصیل ما یحتاج إلیه، و الاکتفاء بقدر الکفاف. و المکاثرة: المغالبة فی الکثرة أی تحصیل متاع الدنیا زائدا علی قدر الحاجة للمباهاة و المغالبة، و یحتمل أن یکون المراد التوسط فی الإنفاق؛ و ترک البخل و التبذیر، کما قال تعالی: وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً. (1)فالمراد بالمکاثرة المغالبة فی کثرة الإنفاق. و الحکمة: العمل بالعلم، و اختیار النافع الأصلح، و ضدها اتباع هوی النفس. و الوقار: هو الثقل و الرزانة و الثبات، و عدم الانزعاج بالفتن و ترک الطیش و المبادرة إلی ما لا یحمد، و الحاصل أن العاقل لا یزول عما هو علیه بکل ما یرد علیه و لا یحرکه إلا ما یحکم العقل بالحرکة له أو إلیه، لرعایة خیر و صلاح، و الجاهل یتحرک بالتوهمات و التخیلات و اتباع القوی الشهوانیة و الغضبیة، فمحرک العاقل عزیز الوجود، و محرک الجاهل کثیر التحقق. و السعادة: اختیار ما یوجب حسن العاقبة. و الاستغفار أعم من التوبة إذ یشترط فی التوبة العزم علی الترک فی المستقبل، و لا یشترط ذلک فی الاستغفار، و یحتمل أن تکون مؤکدة للفقرة السابقة. و الاغترار: الانخداع عن النفس و الشیطان بتسویف التوبة و الغفلة عن الذنوب و مضارها و عقوباتها. و المحافظة أی علی أوقات الصلوات. و التهاون: التأخیر عن أوقات الفضیلة، أو المراد المحافظة علی
ص: 115
«الجانب و البرکة» یعنی چیزی ثابت و زیادی دارای رشد که پایداری در راه حق، کوشش در اعمال، خیر، رشد ایمان، یقین و ترک هر چیزی که این امور را نابود می کند. احتمال دارد که مراد برکت در مال ها و امور دنیوی باشد که عاقل از راه درست تحصیل و در راه شایسته مصرف می کند که این باعث رشد، زیادی و دوام آن می شود، بر خلاف جاهل.
«عافیة» یعنی سلامت از عیب ها و گناهان و مکروهات است که عاقل با سپاسگزاری و بخشش، از رفتن نعمت جلوگیری می کند و باعث جلب نعمت و ادامه آن در تمام زمان ها می گردد، ولی جاهل با کفران نعمت، باعث نابودی نیکی و گرفتاری در غم ها و اندوه می گردد. احتمال دارد این هم از مکررات باشد، البته با بیانات ما فرق بعضی از صورت ها روشن است.
«قوام» عدالت و اسباب زندگی است، یعنی گزینش راه وسط در تحصیل احتیاجات به اندازه کفایت. «مکاثره» همان غلبه در زیادی و تحصیل متاع دنیا بیش از نیاز و با انگیزه فخر فروشی است. و احتمال دارد که مراد، میانه روی در انفاق و ترک بخل و اسراف باشد، به دلیل آیه «وَ الّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَوامًا»(1) {و کسانی اند که چون انفاق کنند نه ولخرجی می کنند و نه تنگ می گیرند و میان این دو [روش] حد وسط را برمی گزینند.} بنابراین مقصود از مکاثره، غلبه و کثرت انفاق مال باشد.
«حکمة» عبارت است از عمل با دانش و اختیار اشیای دارای نفع و صلاح و ضد آن، پیروی از هوای نفس است. «وقار» سنگینی، ثبات و ناراحت نشدن از فتنه و ترک سبک سری و انجام ندادن کار ناپسند است. حاصل این است که عاقل از حالت ثابت خود با وارد شدن مشکلات از کوره در نمی رود و در خیر و صلاح، تابع حکم عقل است. ولی جاهل با خیالات و توهمات و پیروی از نیروی شهوانی و غضب حرکت می کند. پس محرک عاقل کمیاب و محرک جاهل فراوان است.
«سعادت» گزینش چیزهایی است که موجب حسن عاقبت می شود. «استغفار» اهم از توبه است، چون در توبه شرط است که کار را در آینده انجام ندهد، ولی در استغفار چنین نیست. و احتمال دارد عبارت گذشته را تأکید کند. «اغترار» گول خوردن از نفس و شیطان است که انسان توبه از گناهان را به تأخیر می اندازد و از ضرر و عذاب آنها غافل است. مراد محافظت اوقات نماز است.
«تهاون» تأخیر از وقت فضیلت است یا مراد محافظت به
ص: 115
جمیع التکالیف. و الاستنکاف الاستکبار، و قد سمی الله تعالی ترک الدعاء استکبارا، فقال: إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی(1)و الفرح: ترک الحزن مما فات عنه من الدنیا أو البشاشة من الإخوان. قوله: الألفة و ضدها الفرقة، فی بعض النسخ العصبیة، و کونها ضد الألفة لأنها توجب المنازعة و اللجاج و العناد الموجبة لرفع الألفة. و تفصیل هذه الخصال و تحقیقها سیأتی إن شاء الله تعالی فی أبواب المکارم.
مع: معانی الأخبار أَبِی، عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ، عَنِ الْأَشْعَرِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ (2)قَالَ قُلْتُ: فَالَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَةَ؟ قَالَ: تِلْکَ النَّکْرَاءُ وَ تِلْکَ الشَّیْطَنَةُ، وَ هِیَ شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ، وَ لَیْسَتْ بِعَقْلٍ.
سن: المحاسن الأشعری مثله.
النکراء: الدهاء و الفطنة و جودة الرأی، و إذا استعمل فی مشتهیات جنود الجهل یقال له الشیطنة، و لذا فسره علیه السلام بها، و هذه إما قوة أخری غیر العقل أو القوة العقلیة و إذا استعملت فی هذه الأمور الباطلة و کملت فی ذلک تسمی بالشیطنة و لا تسمی بالعقل فی عرف الشرع؛ و قد مر بیانه.
مع: معانی الأخبار سُئِلَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ علیه السلام فَقِیلَ لَهُ: مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: التَّجَرُّعُ لِلْغُصَّةِ حَتَّی تُنَالَ الْفُرْصَةُ.
الغصة بالضم: ما یعترض فی الحلق و تعسر إساغته، (3)و یطلق مجازا علی الشدائد التی یشق علی الإنسان تحملها و هو المراد هنا. و تجرعه کنایة عن تحمله و عدم القیام بالانتقام به و تدارکه حتی تنال الفرصة فإن التدارک قبل ذلک لا ینفع سوی الفضیحة و شدة البلاء و کثرة الهم.
- مع: معانی الأخبار فِی أَسْئِلَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَنِ الْحَسَنِ علیه السلام یَا بُنَیَّ مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: حِفْظُ قَلْبِکَ مَا اسْتُوْدِعَهُ، قَالَ فَمَا الْجَهْلُ؟ قَالَ: سُرْعَةُ الْوُثُوبِ عَلَی الْفُرْصَةِ قَبْلَ الِاسْتِمْکَانِ مِنْهَا
ص: 116
جمیع تکالیف است. «استنکاف» همان استکبار است که خداوند ترک دعا را در آیه «وَ قالَ رَبّکُمُ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنّ الّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنّمَ داخِرینَ»(1) {و پروردگارتان فرمود مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم. در حقیقت کسانی که از پرستش من کبر می ورزند، به زودی خوار در دوزخ درمی آیند} استکبار نامیده است.
«فرح» ترک اندوه درباره چیزهایی است که در دنیا از دست داده. یا مراد از فرح، خوشرویی با برادران است. «الفة» که ضد آن فراق و جدایی است و در بعضی نسخه ها «عصبیة» آمده که ضد الفت و دوستی است، زیرا باعث نزاع و لجبازی شده که این خود الفت را از بین می برد. و تفصیل بیشتر در جای خویش خواهد آمد.
روایت 8.
معانی الأخبار: محمد بن عبدالجبار به سند مرفوع از بعضی اصحاب روایت کرده است که خدمت امام صادق علیه السّلام عرض کردم: عقل چیست؟ فرمود: عقل چیزی است که خدا با آن عبادت و بهشت به آن خریده می شود. عرض کردم: آن چیزی که در معاویه بود چیست؟ فرمود: آن نکرا و شیطنت بود که شبیه به عقل بود، اما عقل نبود.(2)
در کتاب محاسن به سند اشعری مثل حدیث فوق آمده است.(3)
توضیح
«النکراء» زیرکی و زرنگی و خوب رأیی است و زمانی که در خواهش های لشکر نادانی استفاده شود، از آن به شیطنت تعبیر می کند. لذا امام علیه السّلام آن را به شیطنت تفسیر کرده است. و آن قوه غیر از عقل است یا قوه عقلیه ای است که در امور باطل استفاده شود و در آن به سر حد کمال برسد، «شیطنت» نامیده می شود و در عرف شرع آن را عقل نمی گویند.
روایت 9.
معانی الأخبار: از امام حسن علیه السّلام پرسش شد: عقل چیست؟ فرمود: تحمل غصه است تا زمانی که گشایش برسد.(4)
توضیح
«الغُصة» چیزی است که در حلق پدید آید و برطرف ساختن آن سخت باشد، و از باب مجاز به سختی هایی قابل تحمّل که بر انسان عارض می شود، اطلاق می گردد و مراد از غصه در اینجا همان سختی هاست. «تجرعه» کنایه از تحمل سختی ها قبل از رسیدن زمان انتقام است، چون جبران آن قبل از رسیدن زمان، جز رسوایی و سختی و بلا و بسیاری اندوه دیگر فایده ای ندارد.
روایت 10.
معانی الأخبار: از جمله پرسش های امیرمؤمنین علیه السّلام از امام حسن علیه السّلام این بود: پسرم! خرد چیست؟ گفت: آنکه دل تو نگهدارنده چیزی باشد که در آن ودیعه نهاده ای. فرمود: جهل چیست؟ گفت: پریدن بر روی مرکب پیش از مهارت یافتن در آن،
ص: 116
وَ الِامْتِنَاعُ عَنِ الْجَوَابِ، وَ نِعْمَ الْعَوْنُ الصَّمْتُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَ إِنْ کُنْتَ فَصِیحاً.
ما استودعه علی البناء للمجهول أی ما جعلت عنده ودیعة و طلبت منه حفظه. قوله علیه السلام و الامتناع عن الجواب، أی عند عدم مظنة ضرر فی الجواب فإن الامتناع حینئذ إما للجهل به أو للجهل بمصلحة الوقت فإن الصلاح حینئذ فی الجواب فقوله علیه السلام: و نعم العون کالاستثناء مما تقدم، و سیجی ء أخبار تناسب هذا الباب فی باب ترکیب الإنسان و أجزائه.
- ف: تحف العقول قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فِی جَوَابِ شَمْعُونَ بْنِ لَاوَی بْنِ یَهُودَا مِنْ حَوَارِیِّی عِیسَی حَیْثُ قَالَ: أَخْبِرْنِی عَنِ الْعَقْلِ مَا هُوَ وَ کَیْفَ هُوَ؟ وَ مَا یَتَشَعَّبُ مِنْهُ وَ مَا لَا یَتَشَعَّبُ؟ وَ صِفْ لِی طَوَائِفَهُ کُلَّهَا. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّ الْعَقْلَ عِقَالٌ (1)مِنَ الْجَهْلِ، وَ النَّفْسُ مِثْلُ أَخْبَثِ الدَّوَابِّ فَإِنْ لَمْ تُعْقَلْ حَارَتْ (2)فَالْعَقْلُ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْلِ، وَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ، فَقَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ؛ وَ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ؛ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَعْظَمَ مِنْکَ، وَ لَا أَطْوَعَ مِنْکَ، بِکَ أُبْدِأُ وَ بِکَ أُعِیدُ، لَکَ الثَّوَابُ وَ عَلَیْکَ الْعِقَابُ، فَتَشَعَّبَ مِنَ الْعَقْلِ الْحِلْمُ، وَ مِنَ الْحِلْمِ الْعِلْمُ، وَ مِنَ الْعِلْمِ الرُّشْدُ، وَ مِنَ الرُّشْدِ الْعَفَافُ (3)وَ مِنَ الْعَفَافِ الصِّیَانَةُ، وَ مِنَ الصِّیَانَةِ الْحَیَاءُ، وَ مِنَ الْحَیَاءِ الرَّزَانَةُ، وَ مِنَ الرَّزَانَةِ الْمُدَاوَمَةُ عَلَی الْخَیْرِ، وَ مِنَ الْمُدَاوَمَةِ عَ لَی الْخَیْرِ کَرَاهِیَةُ الشَّرِّ، وَ مِنْ کَرَاهِیَةِ الشَّرِّ طَاعَةُ النَّاصِحِ.
فَهَذِهِ عَشَرَةُ أَصْنَافٍ مِنْ أَنْوَاعِ الْخَیْرِ، وَ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْ هَذِهِ الْعَشَرَةِ الْأَصْنَافِ عَشَرَةُ أَنْوَاعٍ: فَأَمَّا الْحِلْمُ فَمِنْهُ: رُکُوبُ الجهل، [الْجَمِیلِ وَ صُحْبَةُ الْأَبْرَارِ، وَ رَفْعٌ مِنَ الضِّعَةِ (4)وَ رَفْعٌ مِنَ الخَسَاسَةِ، وَ تَشَهِّی الْخَیْرِ، وَ یقرب [تَقَرُّبُ صَاحِبِهِ مِنْ مَعَالِی الدَّرَجَاتِ، وَ الْعَفْوُ، وَ الْمَهَلُ (5)
ص: 117
و سر باز زدن از پاسخ گویی. و چه خوب کمک کاری است خاموشی در بسیاری از مکان ها، اگرچه زبان گویایی داشته باشی.(1)
توضیح
«ما استودعه» بنا بر صیغه مجهول، یعنی در نزد او ودیعه ای قرار داده نشده تا محافظت آن از وی مطالبه شود. «الامتناع عن الجواب» یعنی خودداری از پاسخ گفتن وقتی که احتمال ضرر نمی رود، زیرا خودداری از پاسخ گفتن در این وقت به خاطر نادانی است یا به خاطر نادانی به مصلحت وقت است، زیرا صلاح در این هنگام جواب گفتن است. «نعم العون» گویا استثناء از گذشته است و اخبار مناسب این باب، در آینده در «باب ترکیب انسان و اجزای آن» می آید.
روایت 11.
تحف العقول: رسول خدا صلی الله علیه و آله در جواب راهبی به نام شمعون بن لاوی بن یهودا یکی از حواریون عیسی که از حضرت سؤال کرد «به من بگو: عقل چیست؟ و چگونه است؟ و چه از آن منشعب می شود؟ و چه منشعب نمی شود؟ و همه طوایف آنها را شرح بده؟» فرمود: راستی عقل پابندی است از نادانی و نفس اماره، چون پلیدترین جانوران است و اگر پابند نداشته باشد، هار می شود. پس عقل پابند نادانی است، خداوند عقل را آفرید و به او فرمود: روی آور! او روی آورد، و به او فرمود: رو برگردان! او هم رو برگردانید. و خدا تبارک و تعالی فرمود: به عزت و جلالم سوگند خلقی نیافریدم که از تو بزرگ تر و فرمانبرتر باشد؛ به تو آغاز کنم و تو را به درگاه خود برگردانم؛ مزد و ثواب از آن تو است و کیفر هم بر دوش تو است. از عقل بردباری پدید شد، و از بردباری دانش، و از دانش رهیابی، و از رهیابی پارسایی، و از پارسایی خودداری، و از خودداری شرم، و از شرم سنگینی، و از سنگینی و پایداری پیگیری کار خوب، و از پیگیری کار خوب بدداشتن شر، و از بدداشتن شر، پیروی اندرزگو.
این ده صنف از انواع خیر و اخلاق خوب است و هر کدام ده نوع دیگر را در بردارند. از «بردباری» است: دنبال گیری زیبایی؛ همنشینی نیکان؛ بر آمدن از زبونی؛ برآمدن از پستی؛ رغبت به نیکی؛ تقرب به درجات بلند؛ گذشت؛ مهلت بخشی؛
ص: 117
وَ الْمَعْرُوفُ، وَ الصَّمْتُ (1)فَهَذَا مَا یَتَشَعَّبُ لِلْعَاقِلِ بِحِلْمِهِ.
وَ أَمَّا الْعِلْمُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ: الْغِنَی وَ إِنْ کَانَ فَقِیراً، وَ الْجُودُ وَ إِنْ کَانَ بَخِیلًا، وَ الْمَهَابَةُ وَ إِنْ کَانَ هَیِّناً، وَ السَّلَامَةُ وَ إِنْ کَانَ سَقِیماً، وَ الْقُرْبُ وَ إِنْ کَانَ قَصِیّاً، وَ الْحَیَاءُ وَ إِنْ کَانَ صَلِفاً، وَ الرِّفْعَةُ وَ إِنْ کَانَ وَضِیعاً، وَ الشَّرَفُ وَ إِنْ کَانَ رَذْلًا، وَ الْحِکْمَة، وَ الْحُظْوَةُ، فَهَذَا مَا یَتَشَعَّبُ لِلْعَاقِلِ بِعِلْمِهِ، فَطُوبَی لِمَنْ عَقَلَ وَ عَلِمَ. وَ أَمَّا الرُّشْدُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ السَّدَادُ، وَ الْهُدَی، وَ الْبِرُّ، وَ التَّقْوَی، وَ الْمَنَالَةُ، وَ الْقَصْدُ، وَ الِاقْتِصَادُ، وَ الثَّوَابُ، وَ الْکَرَمُ، وَ الْمَعْرِفَةُ بِدِینِ اللَّهِ. فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالرُّشْدِ، فَطُوبَی لِمَنْ أَقَامَ بِهِ عَلَی مِنْهَاجِ الطَّرِیقِ. وَ أَمَّا الْعَفَافُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ: الرِّضَا، وَ الِاسْتِکَانَةُ، وَ الْحَظُّ، وَ الرَّاحَةُ، وَ التَّفَقُّدُ، وَ الْخُشُوعُ، وَ التَّذَکُّرُ، وَ التَّفَکُّرُ، وَ الْجُودُ، وَ السَّخَاءُ، فَهَذَا مَا یَتَشَعَّبُ لِلْعَاقِلِ بِعَفَافِهِ رِضًی بِاللَّهِ وَ بِقَسْمِهِ.
وَ أَمَّا الصِّیَانَةُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهَا الصَّلَاحُ، وَ التَّوَاضُعُ، وَ الْوَرَعُ، وَ الْإِنَابَةُ، وَ الْفَهْمُ، وَ الْأَدَبُ، وَ الْإِحْسَانُ، وَ التَّحَبُّبُ، وَ الْخَیْرُ، وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ؛ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالصِّیَانَةِ، فَطُوبَی لِمَنْ أَکْرَمَهُ مَوْلَاهُ بِالصِّیَانَةِ.
وَ أَمَّا الْحَیَاءُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ اللِّینُ، وَ الرَّأْفَةُ، وَ الْمُرَاقَبَةُ لِلَّهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ، وَ السَّلَامَةُ، وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ، وَ الْبَشَاشةُ، وَ السَّمَاحَةُ (2)وَ الظَّفَرُ، وَ حُسْنُ الثَّنَاءِ عَلَی الْمَرْءِ فِی النَّاسِ؛ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالْحَیَاءِ، فَطُوبَی لِمَنْ قَبِلَ نَصِیحَةَ اللَّهِ وَ خَافَ فَضِیحَتَهُ.
وَ أَمَّا الرَّزَانَةُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهَا اللُّطْفُ، وَ الْحَزْمُ، وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ، وَ تَرْکُ الْخِیَانَةِ، وَ صِدْقُ اللِّسَانِ، وَ تَحْصِینُ الْفَرْجِ، وَ اسْتِصْلَاحُ الْمَالِ، وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْعَدُوِّ، وَ النَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَ تَرْکُ السَّفَهِ، فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالرَّزَانَةِ، فَطُوبَی لِمَنْ تَوَقَّرَ وَ لِمَنْ لَمْ تَکُنْ لَهُ خِفَّةٌ وَ لَا جَاهِلِیَّةٌ وَ عَفَا وَ صَفَحَ.
وَ أَمَّا الْمُدَاوَمَةُ عَلَی الْخَیْرِ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ تَرْکُ الْفَوَاحِشِ، وَ الْبُعْدُ مِنَ الطَّیْشِ، (3)
ص: 118
احسان؛ و خاموشی. این ها برای خردمند از حلمش منشعب می شوند.
و اما آنچه از «دانش» منشعب می شود: بی نیازی، گرچه ندار باشد؛ بخشش، گرچه دریغ کار است؛ هیبت، گرچه نرمش کند؛ سلامت، گرچه بیمار بود؛ نزدیکی، گرچه دور است؛ شرم، گرچه پررویی کند؛ سروری، گرچه زبون است؛ شرافتمندی، گرچه پست است؛ حکمت؛ و بهره مندی. این ها است که برای خردمند از دانش او خیزد. خوشا بر آن کس که خرد و دانش یافت!
و اما آنچه که از «رشد» منشعب می شود: متانت، هدایت، نیکوکاری، پرهیزکاری، کامیابی، میانه روی، اقتصاد، مزد و ثواب، کرم، و فهمیدن دین خدا. این ها را عاقل به واسطه رشد خود به آنها می رسد. خوشا به حال کسی که بر اساس برنامه درست آن را به پا دارد!
و اما آنچه که از «پارسایی» برمی خیزد: خشنودی، آرامش به درگاه خدا، بهره مندی، آسایش، بازرسی، خشوع و خداپرستی، تذکر، تفکر، جود، و سخاوت. این ها است که برای عاقل از پارسایی و تقوای او برمی خیزد و به خدا و قسمت او خشنود است.
و اما آنچه که از «صیانت و خودداری» برمی خیزد: صلاح، تواضع، ورع، امانت، فهم، ادب، احسان، دوست یابی، خیرمندی، و خوش برخوردی. این ها است که عاقل به وسیله صیانت به آنها می رسد. خوشا به حال کسی که او را مولایش به صیانت گرامی داشت!
و اما آنچه که از «حیا» برمی خیزد: نرمش، مهرورزی، حساب بردن از خدا در پنهانی، آشکارا حساب بردن از خدا، سلامت، کناره گیری از بدی، خرمی، بخشندگی، پیروزی، و یاد به خیری در میان مردم. این ها است که عاقل از حیا و شرم به آن می رسد. خوشا به حال کسی که نصیحت خدا را می پذیرد و از رسوایی می ترسد!
و اما آنچه که از «متانت و سنگینی» برمی خیزد: لطف، حزم، امانت پردازی، ترک خیانت، راستگویی، حفظ فرج، اصلاح مال، آمادگی در برابر دشمن، نهی از منکر، و ترک نابخردی. این ها است که از متانت به خردمند می رسد. خوشا بر شخص با وقار و کسی که در او سبکسری و نادانی نیست و گذشت کند و چشم پوشی نماید!
و اما آنچه که از «پیگیری کار خیر» برخیزد: ترک هرزگی ها،
ص: 118
وَ التَّحَرُّجُ، وَ الْیَقِینُ، وَ حُبُّ النَّجَاةِ، وَ طَاعَةُ الرَّحْمَنِ، وَ تَعْظِیمُ الْبُرْهَانِ، وَ اجْتِنَابُ الشَّیْطَانِ، وَ الْإِجَابَةُ لِلْعَدْلِ، وَ قَوْلُ الْحَقِّ؛ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِمُدَاوَمَةِ الْخَیْرِ، فَطُوبَی لِمَنْ ذَکَرَ مَا أَمَامَهُ وَ ذَکَرَ قِیَامَهُ وَ اعْتَبَرَ بِالْفَنَاءِ.
وَ أَمَّا کَرَاهِیَةُ الشَّرِّ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ الْوَقَارُ، وَ الصَّبْرُ، وَ النَّصْرُ، وَ الِاسْتِقَامَةُ عَلَی الْمِنْهَاجِ، وَ الْمُدَاوَمَةُ عَلَی الرَّشَادِ، وَ الْإِیمَانُ بِاللَّهِ، وَ التَّوَفُّرُ، وَ الْإِخْلَاصُ، وَ تَرْکُ مَا لَا یَعْنِیهِ، وَ الْمُحَافَظَةُ عَلَی مَا یَنْفَعُهُ؛ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالْکَرَاهِیَةِ لِلشَّرِّ، فَطُوبَی لِمَنْ أَقَامَ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ تَمَسَّکَ بِعُرَی سَبِیلِ اللَّهِ.
وَ أَمَّا طَاعَةُ النَّاصِحِ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهَا الزِّیَادَةُ فِی الْعَقْلِ، وَ کَمَالُ اللُّبِّ، وَ مَحْمَدَةُ الْعَوَاقِبِ، وَ النَّجَاةُ مِنَ اللَّوْمِ، وَ الْقَبُولُ، وَ الْمَوَدَّةُ، وَ الْإِسْرَاجُ، وَ الْإِنْصَافُ، وَ التَّقَدُّمُ فِی الْأُمُورِ، وَ الْقُوَّةُ عَلَی طَاعَةِ اللَّهِ؛ فَطُوبَی لِمَنْ سَلِمَ مِنْ مَصَارِعِ الْهَوَی؛ فَهَذِهِ الْخِصَالُ کُلُّهَا یَتَشَعَّبُ مِنَ الْعَقْلِ.
قَالَ شَمْعُونُ: فَأَخْبِرْنِی عَنْ أَعْلَامِ الْجَاهِلِ (1)فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: صلی الله علیه و آله إِنْ صَحِبْتَهُ عَنَّاکَ، وَ إِنِ اعْتَزَلْتَهُ شَتَمَکَ، وَ إِنْ أَعْطَاکَ مَنَّ عَلَیْکَ، وَ إِنْ أَعْطَیْتَهُ کَفَرَکَ، وَ إِنْ أَسْرَرْتَ إِلَیْهِ خَانَکَ، وَ إِنْ أَسَرَّ إِلَیْکَ اتَّهَمَکَ، وَ إِنِ اسْتَغْنَی بَطِرَ (2)وَ کَانَ فَظّاً غَلِیظاً، وَ إِنْ افْتَقَرَ جَحَدَ نِعْمَةَ اللَّهِ وَ لَمْ یَتَحَرَّجْ وَ إِنْ فَرِحَ أَسْرَفَ وَ طَغَی، وَ إِنْ حَزِنَ أَیِسَ، وَ إِنْ ضَحِکَ فَهِقَ، وَ إِنْ بَکَی خَارَ، یَقَعُ فِی الْأَبْرَارِ، وَ لَا یُحِبُّ اللَّهَ وَ لَا یُرَاقِبُهُ، وَ لَا یَسْتَحْیِی مِنَ اللَّهِ وَ لَا یَذْکُرُهُ، إِنْ أَرْضَیْتَهُ مَدَحَکَ وَ قَالَ فِیکَ مِنَ الْحَسَنَةِ مَا لَیْسَ فِیکَ، وَ إِنْ سَخِطَ عَلَیْکَ ذَهَبَتْ مِدْحَتُهُ وَ وَقَّعَ فِیکَ. مِنَ السُّوءِ مَا لَیْسَ فِیکَ. فَهَذَا مَجْرَی الْجَاهِلِ.
قَالَ: فَأَخْبِرْنِی عَنْ عَلَامَةِ الْإِسْلَامِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: الْإِیمَانُ، وَ الْعِلْمُ، وَ الْعَمَلُ قَالَ: فَمَا عَلَامَةُ الْإِیمَانِ؟ وَ مَا عَلَامَةُ الْعِلْمِ؟ وَ مَا عَلَامَةُ الْعَمَلِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَمَّا عَلَامَةُ الْإِیمَانِ فَأَرْبَعَةٌ: الْإِقْرَارُ بِتَوْحِیدِ اللَّهِ، وَ الْإِیمَانُ بِهِ، وَ الْإِیمَانُ بِکُتُبِهِ، وَ الْإِیمَانُ
ص: 119
دوری از دلهره، احتیاط کاری، یقین، حب نجات، طاعت خداوند رحمان، تعظیم قرآن و کناره گیری از شیطان، پذیرش عدالت، و گفتار حق. این ها است که از پیگیری خیر به خردمند می رسد. خوشا بر کسی که به یاد آینده و به یاد رستاخیز خود باشد و از فنای دنیا عبرت گیرد!
و اما آنچه که از «بدداشتن شر» برخیزد: وقار، شکیبایی، یاری کردن، پایداری به برنامه، پیگیری راه درست، ایمان به خدا، فزایش {خیر}، اخلاص، ترک هر بیهوده، و محافظت بر آنچه سود بخشد. این ها است که از بد داشتن شر به خردمند می رسد. خوشا بر کسی که به حق خدا بپاید و به رشته های راه خدا بچسبند!
و اما آنچه که از «پیروی ناصح» برخیزد: فزونی خرد، تکامل دل، نیک فرجامی، نجات از سرزنش، پذیرش، دوستی، گشایش دل، انصاف، پیشرفت در کارها، و نیروی بر طاعت خدا. خوشا بر کسی که از زمین خوردگی های هوای نفس سالم بماند! این ها خصالی است که همه از خرد برخیزد.
شمعون گفت: نشانه های نادان را به من بگو؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر با او بیامیزی، رنجت دهد؛ اگر از او کناره کنی، دشنامت دهد؛ اگرت بخشد، منت بر تو نهد؛ اگرش بخشی، ناسپاسی کند؛ اگرش رازی بسپاری، خیانت کند؛ اگرت رازی به تو سپارد، به تو بدبین گردد؛ اگر توانگر شد، بدمستی کند و سخت دل و سخت رو باشد؛ اگر بینوا شد، نعمت خدا را بی پروا انکار کند؛ اگر شاد شود، از حد بگذراند و سرکشی کند و اگر غمزده گردد، نومید شود؛ اگر بخندد، قهقهه کند و اگر بگرید، چون حیوان نعره کشد؛ به نیکان در افتد، خدا را دوست ندارد و از او حساب نبرد، و از خدا شرم نکند و او را زیاد یاد نکند. اگر خشنودش کنی، به دروغت بستاید و اگر بر تو خشم کند، ستایش تو را از میان ببرد و تو را به دروغ، به باد بدگویی گیرد. این است روش نادان.
شمعون گفت: نشانه اسلام را به من بفرما؟رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ایمان و دانش و کردار است. شمعون گفت: نشانه ایمان چیست؟ نشانه دانش چیست؟ نشانه کردار چیست؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : نشانه «ایمان» چهار چیز است: اقرار به یگانگی خدا، اعتقاد به او، اعتقاد به کتب او، اعتقاد
ص: 119
بِرُسُلِهِ. وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْعِلْمِ فَأَرْبَعَةٌ: الْعِلْمُ بِاللَّهِ، وَ الْعِلْمُ بِمَحَبَّتِهِ، وَ الْعِلْمُ بِمَکَارِهِهِ، وَ الْحِفْظُ لَهَا حَتَّی تُؤَدَّی. وَ أَمَّا الْعَمَلُ: فَالصَّلَاةُ وَ الصَّوْمُ وَ الزَّکَاةُ وَ الْإِخْلَاصُ.
قَالَ: فَأَخْبِرْنِی عَنْ عَلَامَةِ الصَّادِقِ، وَ عَلَامَةِ الْمُؤْمِنِ، وَ عَلَامَةِ الصَّابِرِ، وَ عَلَامَةِ التَّائِبِ، وَ عَلَامَةِ الشَّاکِرِ، وَ عَلَامَةِ الْخَاشِعِ، وَ عَلَامَةِ الصَّالِحِ، وَ عَلَامَةِ النَّاصِحِ، وَ عَلَامَةِ الْمُوقِنِ، وَ عَلَامَةِ الْمُخْلِصِ، وَ عَلَامَةِ الزَّاهِدِ، وَ عَلَامَةِ الْبَارِّ، وَ عَلَامَةِ التَّقِیِّ، وَ عَلَامَةِ الْمُتَکَلِّفِ، وَ عَلَامَةِ الظَّالِمِ، وَ عَلَامَةِ الْمُرَائِی، وَ عَلَامَةِ الْمُنَافِقِ، وَ عَلَامَةِ الْحَاسِدِ، وَ عَلَامَةِ الْمُسْرِفِ، وَ عَلَامَةِ الْغَافِلِ، وَ عَلَامَةِ الْکَسْلَانِ، وَ عَلَامَةِ الْکَذَّابِ، وَ عَلَامَةِ الْفَاسِقِ، وَ عَلَامَةِ الْجَائِرِ.
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَمَّا عَلَامَةُ الصَّادِقِ فَأَرْبَعَةٌ: یَصْدُقُ فِی قَوْلِهِ، وَ یُصَدِّقُ وَعْدَ اللَّهِ وَ وَعِیدَهُ، وَ یُوفِی بِالْعَهْدِ، وَ یَجْتَنِبُ الْغَدْرَ.
وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْمُؤْمِنِ: فَإِنَّهُ یَرْؤُفُ، وَ یَفْهَمُ، وَ یَسْتَحْیِی.
وَ أَمَّا عَلَامَةُ الصَّابِرِ فَأَرْبَعَةٌ: الصَّبْرُ عَلَی الْمَکَارِهِ، وَ الْعَزْمُ فِی أَعْمَالِ الْبِرِّ، وَ التَّوَاضُعُ وَ الْحِلْمُ.
وَ أَمَّا عَلَامَةُ التَّائِبِ فَأَرْبَعَةٌ: النَّصِیحَةُ لِلَّهِ فِی عَمَلِهِ (1)وَ تَرْکُ الْبَاطِلِ، وَ لُزُومُ الْحَقِّ، وَ الْحِرْصُ عَلَی الْخَیْرِ.
وَ أَمَّا عَلَامَةُ الشَّاکِرِ فَأَرْبَعَةٌ: الشُّکْرُ فِی النَّعْمَاءِ، وَ الصَّبْرُ فِی الْبَلَاءِ، وَ الْقُنُوعُ بِقَسْمِ اللَّهِ، وَ لَا یَحْمَدُ وَ لَا یُعَظِّمُ إِلَّا اللَّهَ.
وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْخَاشِعِ فَأَرْبَعَةٌ: مُرَاقَبَةُ اللَّهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ، وَ رُکُوبُ الْجَمِیلِ، وَ التَّفَکُّرُ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ، وَ الْمُنَاجَاةُ لِلَّهِ.
وَ أَمَّا عَلَامَةُ الصَّالِحِ فَأَرْبَعَةٌ: یُصَفِّی قَلْبَهُ، وَ یُصْلِحُ عَمَلَهُ، وَ یُصْلِحُ کَسْبَهُ، وَ یُصْلِحُ أُمُورَهُ کُلَّهَا.
وَ أَمَّا عَلَامَةُ النَّاصِحِ فَأَرْبَعَةٌ: یَقْضِی بِالْحَقِّ، وَ یُعْطِی الْحَقَّ مِنْ نَفْسِهِ، وَ یَرْضَی لِلنَّاسِ مَا یَرْضَاهُ لِنَفْسِهِ، وَ لَا یَعْتَدِی عَلَی أَحَدٍ.
وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْمُوقِنِ فَسِتَّةٌ: أَیْقَنَ أَنَّ اللَّهَ حَقٌّ فَآمَنَ بِهِ، وَ أَیْقَنَ بِأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ فَحَذِرَهُ، وَ أَیْقَنَ بِأَنَّ الْبَعْثَ حَقٌّ فَخَافَ الْفَضِیحَةَ (2)وَ أَیْقَنَ بِأَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ فَاشْتَاقَ
ص: 120
به رسولان او. و اما نشانه «دانش» چهار چیز است: شناسایی خدا، معرفت دوستانش، دانستن فرایض او، و نگهداری آنها تا به انجام همه. و اما «کردار» چهار چیز است: نماز، روزه، زکات، اخلاص.
شمعون گفت: از نشانه صادق، نشانه مؤمن، نشانه صابر، نشانه تائب، نشانه شاکر، نشانه خاشع، نشانه صالح، نشانه ناصح، نشانه موقن، نشانه مخلص، نشانه زاهد، نشانه نیکوکار، نشانه تقوا شعار، نشانه متکلف، نشانه ظالم، نشانه خودنما، نشانه منافق، نشانه حسود، نشانه اسراف کننده، نشانه غافل، نشانه خائن، نشانه تنبل، نشانه کذاب، و نشانه فاسق به من خبر ده.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نشانه «صادق» چهار چیز است: راستگویی، باور داشتن نوید و بیم خدا، وفای به عهد، کنارگیری از غدر. و اما نشانه «مؤمن» این ست که مهر ورزد و بفهمد و شرم دارد. و اما نشانه «صابر» چهار چیز است: صبر بر بدی ها، حزم به کارهای خوب، تواضع، بردباری.
و اما نشانه «تائب» چهار چیز است: کرداری که محض رضای خدا باشد، ترک باطل، لزوم حق، شوق به کار خیر. و اما نشانه «شاکر» چهار چیز است: شکر در برابر نعمت ها، صبر در برابر بلا، قناعت به قسمت خدا، ترک حمد و تعظیم جز خدا. و اما نشانه «خاشع» چهار چیز است: حساب بردن از خدا در نهان و عیان، ارتکاب خوبی، اندیشه رستاخیز، مناجات با خدا.
و اما نشانه «صالح» چهار چیز است: دلش را پاک کند؛ کردارش را خوب کند؛ کسبش را خوب کند؛ همه کارش را خوب کند. و اما نشانه «ناصح» چهار چیز است: بحق قضاوت کند؛ از خود به دیگران حق بدهد؛ برای مردم پسندد هر چه را که بر خود پسندد؛ بر احدی تجاوز نکند.
و اما نشانه «موقن» شش چیز است: از روی حقیقت به خدا یقین دارد و به او ایمان آورد؛ یقین دارد مرگ حق است و از آن در حذر باشد؛ یقین دارد که قیامت حق است و از رسوایی بترسد؛ یقین دارد که بهشت حق است و شیفته
ص: 120
إِلَیْهَا (1)وَ أَیْقَنَ بِأَنَّ النَّارَ حَقٌّ فَطَهَّرَ (2)سَعْیَهُ لِلنَّجَاةِ مِنْهَا وَ أَیْقَنَ بِأَنَّ الْحِسَابَ حَقٌّ فَحَاسَبَ نَفْسَهُ.
وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْمُخْلِصِ فَأَرْبَعَةٌ: یَسْلَمُ قَلْبُهُ (3)وَ یَسْلَمُ جَوَارِحُهُ (4)وَ بَذَلَ خَیْرَهُ، وَ کَفَّ شَرَّهُ.
وَ أَمَّا عَلَامَةُ الزَّاهِدِ فَعَشَرَةٌ، یَزْهَدُ فِی الْمَحَارِمِ، وَ یَکُفُّ نَفْسَهُ، وَ یُقِیمُ فَرَائِضَ رَبِّهِ، فَإِنْ کَانَ مَمْلُوکاً أَحْسَنَ الطَّاعَةَ، وَ إِنْ کَانَ مَالِکاً أَحْسَنَ الْمَمْلَکَةَ، وَ لَیْسَ لَهُ مَحْمِیَةٌ وَ لَا حِقْدٌ، یُحْسِنُ إِلَی مَنْ أَسَاءَ إِلَیْهِ، وَ یَنْفَعُ مَنْ ضَرَّهُ، وَ یَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ یَتَوَاضَعُ لِحَقِّ اللَّهِ.
وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْبَارِّ فَعَشَرَةٌ: یُحِبُّ فِی اللَّهِ، وَ یُبْغِضُ فِی اللَّهِ، وَ یُصَاحِبُ فِی اللَّهِ، وَ یُفَارِقُ فِی اللَّهِ، وَ یَغْضَبُ فِی اللَّهِ، وَ یَرْضَی فِی اللَّهِ، وَ یَعْمَلُ لِلَّهِ، وَ یَطْلُبُ إِلَیْهِ، وَ یَخْشَعُ لِلَّهِ خَائِفاً مَخُوفاً طَاهِراً مُخْلِصاً مُسْتَحْیِیاً مُرَاقِباً، وَ یُحْسِنُ فِی اللَّهِ.
وَ أَمَّا عَلَامَةُ التَّقِیِّ فَسِتَّةٌ: یَخَافُ اللَّهَ، وَ یَحْذَرُ بَطْشَهُ، وَ یُمْسِی وَ یُصْبِحُ کَأَنَّهُ یَرَاهُ، لَا تُهِمُّهُ (5)الدُّنْیَا، وَ لَا یَعْظُمُ عَلَیْهِ مِنْهَا شَیْ ءٌ لِحُسْنِ خُلُقِهِ. (6)
وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْمُتَکَلِّفِ فَأَرْبَعَةٌ: الْجِدَالُ فِیمَا لَا یَعْنِیهِ، وَ یُنَازِعُ مَنْ فَوْقَهُ، وَ یَتَعَاطَی مَا لَا یَنَالُ. (7)
وَ أَمَّا عَلَامَةُ الظَّالِمِ فَأَرْبَعَةٌ: یَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ (8)بِالْمَعْصِیَةِ، وَ یَمْلِکُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَ یُبْغِضُ الْحَقَّ وَ یُظْهِرُ الظُّلْمَ/
ص: 121