بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار المجلد 1

اشارة

سرشناسه: مجلسی محمد باقربن محمدتقی 1037 - 1111ق.

عنوان و نام پدیدآور: بحارالانوار: الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار تالیف محمدباقر المجلسی.

مشخصات نشر: بیروت داراحیاء التراث العربی [ -13].

مشخصات ظاهری: ج - نمونه.

یادداشت: عربی.

یادداشت: فهرست نویسی بر اساس جلد بیست و چهارم، 1403ق. [1360].

یادداشت: جلد108،103،94،91،92،87،67،66،65،52،24(چاپ سوم: 1403ق.=1983م.=[1361]).

یادداشت: کتابنامه.

مندرجات: ج .24. کتاب الامامة. ج.52. تاریخ الحجة. ج67،66،65. الایمان و الکفر. ج.87. کتاب الصلاة . ج. 92،91 .الذکر و الدعا. ج. 94. کتاب السوم. ج.103.فهرست المصادر. ج.108.الفهرست.-

موضوع: احادیث شیعه — قرن 11ق

رده بندی کنگره: BP135/م3ب31300 ی ح

رده بندی دیویی: 297/212

شماره کتابشناسی ملی: 1680946

ص: 1

مقدمة المؤلف

الحمد لله الذی سمک سماء العلم، و زیّنها ببروجها للناظرین، و علق علیها قنادیل الأنوار بشموس النبوة و أقمار الإمامة لمن أراد سلوک مسالک الیقین، و جعل نجومها رجوما لوساوس الشیاطین، و حفظها بثواقب شهبها عن شبهات المضلین، ثم بمضلات الفتن أَغْطَشَ لَیْلَها (1)و بنیرات البراهین أَخْرَجَ ضُحاها، و مهد أراضی قلوب المؤمنین لبساتین الحکمة الیمانیة فدحاها، و هیأها لأزهار أسرار العلوم الربانیة فأَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها، و حرسها عن زلازل الشکوک و الأوهام، فأودع فیها سکینة من لطفه کجبال أرساها، فنشکره علی نعمه التی لا تحصی، معترفین بالعجز و القصور، و نستهدیه لمراشد أمورنا فی کل میسور و معسور.

و نشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له شهادة علم و إیقان، و تصدیق و إیمان، یسبق فیها القلب اللسان، و یطابق فیها السر الإعلان. و أن سید أنبیائه و نخبة أصفیائه و نوره فی أرضه و سمائه محمدا صلی الله علیه و آله عبده المنتجی، و رسوله المجتبی، و حبیبة المرتجی، و حجته علی کافة الوری، و أن ولی الله المرتضی، و سیفه المنتضی، (2)و نبأه العظیم، و صراطه المستقیم، و حبله المتین، و جنبه المکین، علی بن أبی طالب علیه السلام سید الوصیین، و إمام الخلق أجمعین، و شفیع یوم الدین، و رحمة الله علی العالمین. و أن أطایب عترته و أفاخم ذرّیّته و أبرار أهل بیته سادات الکرام و أئمة الأنام، و أنوار الظلام، و مفاتیح الکلام، و لیوث الزحام، و غیوث الإنعام، خلقهم الله من أنوار عظمته، و أودعهم أسرار حکمته، و جعلهم معادن رحمته، و أیدهم

ص: 1


1- فی الصحاح: أغطش اللّه اللیل: أظلمه.
2- نضا سیفه و انتضاه: سله.

ترجمه بحارالانوار جلد 1: کتاب عقل و جهل و کتاب علم

اشاره

ترجمه

بحار الانوار

جلد 1

کتاب عقل و جهل و کتاب علم

ترجمه: گروه مترجمان

نهاد کتابخانه های عمومی کشور

نام کتاب: ترجمه بحار الانوار، جلد 1

مولف: علامه محمد باقر مجلسی (متوفی 1111 هجری قمری)

مترجم: گروه مترجمان

ناشر: نهاد کتابخانه های عمومی کشور

شابک:

تمام حقوق این اثر برای نهاد کتابخانه های عمومی کشور محفوظ است

آدرس نهاد: تهران - بلوارکشاورز - خیابان فلسطین - کوچه شهید ذاکری

مقدمه مؤلف

بسم الله الرحمن الرحیم

حمد مخصوص خدایی است که آسمان علم را بلند ساخت، آن را برای بینندگان به برج ها و ستارگان زینت داد، و بر آن قندیل هایی از نور را به تابش نور نبوت و ماه های امامت - برای کسی که اراده سلوک در راه های یقین را دارد - آویزان کرد، و ستارگان آسمان علم را وسیله راندن وسوسه های شیاطین قرار داد و آن را به وسیله تیر های درخشنده از شبهات گمراهان حفظ کرد. سپس به گمراهی فتنه ها شب آن را تاریک ساخت و به نورهای ادله و برهان، روزهای روشن آن آسمان علم را بیرون آورد، و زمین های دل های مؤمنین را برای باغ های حکمت بابرکت، آماده ساخت. سپس آن حکمت را به دل های مؤمنین پراکنده ساخت و دل های مؤمنین را برای چیدن گل های اسرار علوم ربانّی مهیا کرد. پس از زمین دل های مؤمنین، آب و چراگاه آسمان علم را بیرون آورد و خداوند دل های مؤمنین را از لغزش های شک ها و اوهامی که شیاطین به دل می اندازند، نگهداری کرد. پس در دل های مؤمنین سکینه و وقار را مانند کوه که در روی زمین میخکوب شده است، از لطف خودش به امانت گذاشت. پس خدا را به نعمت هایش که شمارش نمی شود سپاس می گذاریم، در حالی که در شکرگزاری و سپاس گزاری اقرار و اعتراف داریم که عاجز و ناتوانیم، و از خدا برای راهنمایی کارهایمان، در هر کار آسان و مشکل هدایت می خواهیم.

گواهی می دهیم که خدای موجودی جز خدای یگانه نیست؛ خدایی که هیچ گونه شریک و انبازی برای او نیست. گواهی از روی علم و یقین و تصدیق و ایمانی که در آن زبان بر دل پیشی می گیرد و در آن نهان با آشکار مطابقت دارد. گواهی می دهم که محمد بنده انتخاب شده و فرستاده برگزیده و دوست انتخاب شده و حجت خدا بر همه مخلوقات جن و انس، بزرگ ترین پیغمبر خدا و نخبه برگزیدگانش و نور خدا در زمین و آسمان است.

و گواهی می دهم که علی بن ابی طالب بزرگ جانشینان و پیشوای همه بندگان و شفاعت کننده روز قیامت و رحمت خدا بر عالمیان، دوست برگزیده و شمشیر برهنه، خبر بزرگ حق تعالی و راه مستقیم خدا و ریسمان محکم و طرفدار خداست که نزد خدا آبرومند است.

و گواهی می دهم که پاکیزگانی از فرزندانش و بزرگان ذریه های او و نیکوکاران خاندانش، بزرگان ارزشمند و پیشوایان همه مردمان و نورهای تاریکی ها، کلیدهای سخن و شیرهای میدان جنگ و باران های پربرکت چارپایان هستند. خداوند آنها را از نورهای بزرگواریش آفریده است و حکمت های پنهانش را نزد آنها امانت گذاشته و آنها را محل رحمت های خودش قرار داده است؛ خداوند آنها را به روح القدس خودش تأیید کرده

ص: 1

بروحه، و اختارهم علی جمیع بریته، لهم سمکت المسموکات، و دحیت المدحوات، و بهم رست الراسیات و استقر العرش علی السماوات، و بأسرار علمهم أینعت (1)ثمار العرفان فی قلوب المؤمنین، و بأمطار فضلهم جرت أنهار الحکمة فی صدور الموقنین، فصلوات الله علیهم ما دامت الصلوات علیهم وسیلة إلی تحصیل المثوبات، و الثناء علیهم ذریعة لرفع الدرجات. و لعنة الله علی أعدائهم ما کانت درکات الجحیم معدة لشدائد العقوبات. و اللعن علی أعداء الدین معدودة من أفضل العبادات.

أما بعد:

فیقول الفقیر إلی رحمة ربه الغافر ابن المنتقل إلی ریاض القدس محمد تقی طیب الله رمسه محمد باقر عفا الله عن جرائمهما و حشرهما مع أئمتهما (2)اعلموا یا معاشر الطالبین للحق و الیقین المتمسکین بعروة اتباع أهل بیت سید المرسلین - صلوات الله علیهم أجمعین - إنی کنت فی عنفوان شبابی حریصا علی طلب العلوم بأنواعها، مولعا باجتناء فنون المعالی من أفنانها (3)فبفضل الله سبحانه وردت حیاضها و أتیت ریاضها، و عثرت علی صحاحها و مراضها، حتی ملأت کمی من ألوان ثمارها، و احتوی جیبی علی أصناف خیارها، و شربت من کل منهل (4)جرعة رویة و أخذت من کل بیدر حفنة (5)مغنیة، فنظرت إلی ثمرات تلک العلوم و غایاتها، و تفکرت فی أغراض المحصلین و ما یحثهم علی البلوغ إلی نهایاتها، و تأملت فیما ینفع منها فی المعاد، و تبصرت فیما یوصل منها إلی الرشاد، فأیقنت بفضله و إلهامه تعالی إن زلال العلم لا ینقع (6)إلا إذا أخذ من عین صافیة نبعت عن ینابیع الوحی و الإلهام، و إن الحکمة لا تنجع (7)إذا لم تؤخذ من نوامیس الدین و معاقل الأنام.

ص: 2


1- ینع الثمر: نضج، و أینع مثله.
2- تقدم الکلام فی ترجمته و ترجمة والده أعلی اللّه مقامهما فی المقدّمة الأولی.
3- شجرة ذات أفنان: ذات أغصان.
4- المنهل: المورد؛ و هو عین ماء ترده الإبل فی المراعی.
5- البیدر: الموضع الذی یداس فیه الطعام. و الحفنة: مل ء الکفین من طعام.
6- نقع الماء العطش: سکنه.
7- نجع الطعام: هنأ أکله. و قد نجع فیه الخطاب و الوعظ و الدواء: دخل و أثر.

و آنها را بر تمام بندگانش برگزیده است؛ خداوند نگه داشته ها را به خاطر آنان نگه داشته و پهن شده ها به خاطر آنها پهن گردیده و به جهت آنها سفت شده ها، سخت گشته اند و عرش خدا به آسمان ها قرار گرفته است. میوه های معرفت به علم های پنهانی آنها در دل های مؤمنان میوه داده اند، ثواب اجرها به خاطر آنها حاصل می شود و به خاطر آنها باران فضل چشمه های حکمت در دل یقین کنندگان جاری گشته است. پس درود خدا بر آنان باد، تا هنگامی که درودها بر آنان وسیله تحصیل ثواب هست و ثنای بر آنها، وسیله بلندی درجات بندگان می باشد. لعن و نفرین خدا بر دشمنان اهل بیت باد، مادامی که درکات جهنم برای شدت عذاب آنها مهیا است و نفرین کردن بر دشمنان دین، از بهترین عبادات شمرده شده است.

اما بعد:

پس محتاج به رحمت پروردگار بخشنده اش؛ پسر محمد تقی که به باغ های بهشت انتقال یافته - خدا پاک گرداند خاک قبرش را - یعنی محمد باقر که خدا بدی های آن دو را عفو کند و آنها را با پیشوایان ایشان که چهارده معصوم باشند، محشور فرماید، می گوید:

ای پویندگان حق و یقین و گروندگان به ریسمان پیروی خاندان سید المرسلین، صلوات اللَّه علیهم اجمعین! بدانید که من در اوایل جوانی اشتیاق زیادی به تحصیل انواع علوم و فنون داشتم و به فضل الهی وارد دایره آن شدم؛ قدم در گلزار آن نهادم و با خوب و بد آن مواجه گشتم، تا اینکه آستینم از میوه های رنگارنگ آن پر شد و گریبانم از بهترین نوع آنها اشباع گردید. از هر چشمه ای جرعه گوارایی نوشیدم، و از هر خرمنی دو مشته برداشتم.

سپس به فواید و نتایج آن علوم نگریستم، و درباره مقاصد محصلین و آنچه که موجب ترغیب آنها برای نیل به سرانجام تحصیل آن علوم است، اندیشیدم. آنگاه در آن قسمت که برای جهان دیگرم سودمند بود و انسان را به کمالات شایسته می رساند، دقّت و تأمّل نمودم، تا به فضل و الهام باری تعالی به یقین دانستم که اگر علم و دانش از منبع زلالی که از سرچشمه های وحی و الهام می جوشد گرفته نشود، عطش انسان را برطرف نمی سازد، همان طور که حکمت نیز وقتی از رهبران دین که عقلای بشریّت هستند اخذ نشود، گوارا نخواهد بود.

ص: 2

فوجدت العلم کله فی کتاب الله العزیز الذی لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ، و أخبار أهل بیت الرسالة الذین جعلهم الله خزانا لعلمه و تراجمة لوحیه، و علمت أن علم القرآن لا یفی أحلام العباد باستنباطه علی الیقین، و لا یحیط به إلا من انتجبه الله لذلک من أئمة الدین، الذین نزل فی بیتهم الروح الأمین. فترکت ما ضیعت زمانا من عمری فیه، مع کونه هو الرائج فی دهرنا، و أقبلت علی ما علمت أنه سینفعنی فی معادی، مع کونه کاسدا فی عصرنا. فاخترت الفحص عن أخبار الأئمة الطاهرین الأبرار سلام الله علیهم، و أخذت فی البحث عنها، و أعطیت النظر فیها حقه، و أوفیت التدرب فیها حظه.

و لعمری لقد وجدتها سفینة نجاة، مشحونة بذخائر السعادات، و ألفیتها (1)فلکا مزینا بالنیرات المنجیة عن ظلم الجهالات، و رأیت سبلها لائحة، و طرقها واضحة، و أعلام الهدایة و الفلاح علی مسالکها مرفوعة، و أصوات الداعین إلی الفوز و النجاح فی مناهجها مسموعة، و وصلت فی سلوک شوارعها إلی ریاض نضرة، و حدائق خضرة، مزینة بأزهار کل علم و ثمار کل حکمة، و أبصرت فی طی منازلها طرقا مسلوکة معمورة، موصلة إلی کل شرف و منزلة. فلم أعثر علی حکمة إلا و فیها صفوها، و لم أظفر بحقیقة إلا و فیها أصلها.

ثم بعد الإحاطة بالکتب المتداولة المشهورة تتبعت الأصول المعتبرة المهجورة التی ترکت فی الأعصار المتطاولة و الأزمان المتمادیة إما: لاستیلاء سلاطین المخالفین و أئمة الضلال. أو: لرواج العلوم الباطلة بین الجهال المدعین للفضل و الکمال. أو: لقلة اعتناء جماعة من المتأخرین بها، اکتفاء بما اشتهر منها. لکونها أجمع و أکفی و أکمل و أشفی من کل واحد منها.

فطفقت أسأل عنها فی شرق البلاد و غربها حینا، و ألح فی الطلب لدی کل من أظن عنده شیئا من ذلک و إن کان به ضنینا (2)و لقد ساعدنی علی ذلک جماعة من

ص: 3


1- ألفیت الشی ء: وجدته.
2- الضنین: البخیل، أی و إن کان فی إعطائه کل أحد بخیلا إما: لنفاسة نسخه أو لندرتها.

من در نتیجه مطالعات خود تمام علوم را در کتاب خداوند عزیز (قرآن مجید) که به هیچ وجه باطلی در آن راه ندارد، و در اخبار خاندان پیغمبر که خزینه دار دانش آن حضرت و ترجمان وحی او بودند یافتم و دانستم که دانش قرآن مجید، عقول بندگان را برای استنباط خود کافی نمی داند، و جز پیغمبر و امامان عالیمقام که خداوند آنها را برگزیده و پیک وحی الهی در خانه های آنان فرود آمده است، کسی به آن احاطه پیدا نمی کند. چون به این نتیجه رسیدم، آنچه را که زمانی در راه آموختنش صرف عمر کرده بودم، با اینکه در زمان ما رواج کامل دارد، ترک گفتم و سراغ چیزی رفتم که می دانستم در سرای دیگر نافع به حالم می باشد، با اینکه این ها (احادیث و اخبار) در عصر ما بازار کسادی دارد! در میان علوم دینی به بررسی پرداختم و جستجوی اخبار ائمه اطهار علیهم السّلام را برای کار خود برگزیدم و درباره آن به بحث و تحقیق و مطالعه پرداختم، و چنان که می باید با دقّت آنها را از نظر گذراندم و به اندازه لازم نیروی تفکّر خود را در پیرامون آن به کار انداختم. در نتیجه اخبار و آثار خاندان پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله را همچون کشتی نجاتی یافتم که مملو از ذخائر نیکبختی ها است؛ آن را مانند آسمانی دیدم که مزیّن به ستارگان فروزان و نجات دهنده از ظلمت نادانی ها است.

راه های علوم و اخبار اهل بیت روشن و پرچم های هدایت و رستگاری، در آنها برافراشته است. و صدای دعوت کنندگان آن برای سعادت و نجات از مهالک، در راه های آن شنیده می شود.

من در طیّ این طریق، به گلزارهای پر گل و بوستان های سرسبزی رسیدم که با شکوفه های هر علم و میوه های هر حکمتی زینت یافته بود. در طی منازل آن، راهی روشن و آبادان دیدم که آدمی را به هر گونه عزّت و مقام عالی نائل می گرداند؛ به هیچ حکمتی بر نخوردم، جز اینکه گزیده آن را در گفتار و اخبار اهل بیت پیغمبر دیدم؛ و به حقیقتی دست نیافتم، مگر اینکه اصل آن را در آنجا یافتم. بعد از مطالعه و تحقیق کتب متداول و مشهور و احاطه بر آنها، به تتبّع در اصول معتبره گمنام پرداختم. اصول و کتاب هایی که در اعصار گذشته و زمان های متمادی، به واسطه سلطه پادشاهان مخالف شیعه و پیشوایان گمراه، یا به علت رواج علوم باطله در میان نادانان و مدعیان فضل و کمال، و یا به لحاظ اینکه گروهی از علمای متأخر کمتر به آنها توجه کرده اند، در تطاول ایام فراموش گشته بود.

زیرا اخبار و آثار خاندان پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله از هر علم و فنّ دیگری، جامع تر و کافی تر و کامل تر است. لذا برای تأمین این منظور، در شرق و غرب به جستجوی آن کوشیدم و نزد هر کس که گمان بردم چیزی هست، برای دست یافتن به آن اصرار ورزیدم. عده ای از برادران دینی من در این راه به من کمک کردند

ص: 3

الإخوان، ضربوا فی البلاد لتحصیلها، و طلبوها فی الأصقاع و الأقطار طلبا حثیثا حتی اجتمع عندی بفضل ربی کثیر من الأصول المعتبرة التی کان علیها معول العلماء فی الأعصار الماضیة، و إلیها رجوع الأفاضل فی القرون الخالیة، فألفیتها مشتملة علی فوائد جمة خلت عنها الکتب المشهورة المتداولة، و اطلعت فیها علی مدارک کثیر من الأحکام اعترف الأکثرون بخلو کل منها عما یصلح أن یکون مأخذا له فبذلت غایة جهدی فی ترویجها و تصحیحها و تنسیقها و تنقیحها.

و لما رأیت الزمان فی غایة الفساد و وجدت أکثر أهلها حائدین (1)عما یؤدی إلی الرشاد خشیت أن ترجع عما قلیل إلی ما کانت علیه من النسیان و الهجران، و خفت أن یتطرق إلیها التشتت، لعدم مساعدة الدهر الخوان، و مع ذلک کانت الأخبار المتعلقة بکل مقصد منها متفرقا فی الأبواب، متبددا فی الفصول، قلما یتیسر لأحد العثور علی جمیع الأخبار المتعلقة بمقصد من المقاصد منها، و لعل هذا أیضا کان أحد أسباب ترکها، و قلة رغبة الناس فی ضبطها.

فعزمت بعد الاستخارة من ربی و الاستعانة بحوله و قوته، و الاستمداد من تأییده و رحمته، علی تألیفها و نظمها و ترتیبها و جمعها، فی کتاب متسقة (2)الفصول و الأبواب، مضبوطة المقاصد و المطالب، علی نظام غریب و تألیف عجیب لم یعهد مثله فی مؤلفات القوم و مصنفاتهم، فجاء بحمد الله کما أردت علی أحسن الوفاء، و أتانی بفضل ربی فوق ما مهدت و قصدت علی أفضل الرجاء. فصدرت کل باب بالآیات المتعلقة بالعنوان ثم أوردت بعدها شیئا مما ذکره بعض المفسرین فیها إن احتاجت إلی التفسیر و البیان. ثم إنه قد حاز کل باب منه إما: تمام الخبر المتعلق بعنوانه، أو: الجزء الذی یتعلق به مع إیراد تمامه فی موضع آخر ألیق به، أو: الإشارة إلی المقام المذکور فیه لکونه أنسب بذلک المقام، رعایة لحصول الفائدة المقصودة مع الإیجاز التام. و أوضحت ما یحتاج من الأخبار إلی الکشف ببیان شاف علی غایة الإیجاز

ص: 4


1- حاد عن الشی ء: مال عنه و عدل.
2- اتسق الامر: انتظم.

و برای یافتن آنها به شهرها سفر نمودند و به هر نقطه و ناحیه ای که امکان داشت سرزدند. تا آنکه به فضل خداوند بسیاری از کتب قدیمی و اصول معتبره که در زمان های گذشته مورد استفاده و استناد علماء بوده و دانشمندان ما در زمان های فترت به آنها رجوع می کردند، در نزد من جمع شد.

چون در آنها دقّت نمودم، دیدم مشتمل بر فواید زیادی است که کتب مشهور و متداول کنونی خالی از آن است. در میان آنها بر بسیاری از مدارک احکام دین آگاه شدم، با اینکه اکثر علماء اعتراف کرده اند که کتب موجود، از وجود مدرکی که بتواند به تنهایی مأخذ حکم قرار گیرد، خالی است! به همین جهت نهایت سعی و

کوشش خود را به عمل آوردم تا آن اخبار و اصول معتبر شیعه را رواج داده و تصحیح کنم و منظم و منقّح گردانم.

زیرا من می بینم که زمانه در منتهای فساد غوطه ور است! و اکثر اهل زمان هم از آنچه موجب ترقی معنوی آنهاست، روگردانند. لذا ترسیدم که مبادا این کتاب ها به زودی به همان سرنوشت و فراموشی و هجران سابق خود بازگردند و بیم آن دارم که به واسطه عدم مساعدت روزگار خیانت پیشه، این آثار ذی قیمت دستخوش تشتّت و پراکندگی شود.

با اینکه این کتاب ها را در اختیار داشتم و از دست فنا محفوظ مانده بود، ولی باز اخبار متعلّق به هر مقصدی، در ابواب متفرّق و فصول مختلف آمده بود، به طوری که کمتر اتفاق می افتاد که یک نفر به تمام اخبار یک مقصد دست یابد. شاید همین پراکندگی و بی نظمی هم یکی از علل فراموشی این کتاب ها و خارج شدن آنها از حیّز انتفاع و قلّت رغبت مردم به ضبط آنها بوده است. من بعد از طلب خیر و استمداد از خداوند متعال، عزم خود را جزم کردم که همه آنها را در یک کتاب بزرگ که فصول و ابواب آن منظّم و مقاصد و مطالب آن مضبوط باشد، جمع کنم و نظم و ترتیب دهم. آن هم با نظمی غریب و سبک تألیفی عجیب که مانند آن در مؤلّفات و مصنّفات علمای گذشته بی سابقه باشد.

سپاس خدای را که آنچه را می خواستم، به بهترین وجه جامه عمل پوشید و بیش از آنچه که امید داشتم و خود را برای آن آماده کرده بودم، تحقّق یافت. هر بابی را با آیات مربوط به عنوان آن باب شروع نمودم. سپس قسمتی از آنچه را که مفسّرین ذکر کرده اند، اگر نیاز به تفسیر و بیان داشت آوردم.

در هر بابی، یا تمام خبر متعلّق به عنوان باب را نقل کردم، یا قسمتی از آن را که مربوط بود آوردم و بقیّه را در مورد دیگری که مناسب تر بود، ذکر نمودم و اشاره کردم که قسمت اول آن در کجا ذکر شده است تا بدین گونه فایده منظور با رعایت کمال ایجاز و اختصار به دست آید.

آنگاه هر حدیثی را که احتیاج به شرح و توضیح داشت، باز هم با اختصار «توضیح» دادم و «بیان» کردم

ص: 4

لئلا تطول الأبواب و یکثر حجم الکتاب، فیعسر تحصیله علی الطلاب. و فی بالی - إن أمهلنی الأجل و ساعدنی فضله عز و جل - أن أکتب علیه شرحا کاملا یحتوی علی کثیر من المقاصد التی لم توجد فی مصنفات الأصحاب، و أشبع فیها الکلام لأولی الألباب.

و من الفوائد الطریفة لکتابنا اشتماله علی کتب و أبواب کثیرة الفوائد، جمة العوائد، أهملها مؤلفو أصحابنا رضوان الله علیهم، فلم یفردوا لها کتابا و لا بابا: ککتاب العدل و المعاد، و ضبط تواریخ الأنبیاء و الأئمة علیهم السلام، و کتاب السماء و العالم المشتمل علی أحوال العناصر و الموالید و غیرها مما لا یخفی علی الناظر فیه.

فیا معشر إخوان الدین المدعین لولاء أئمة المؤمنین، أقبلوا نحو مأدبتی (1)هذه مسرعین، و خذوها بأیدی الإذعان و الیقین، فتمسکوا بها واثقین، إن کنتم فیما تدعون صادقین. و لا تکونوا من الذین یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ، و یترشح من فحاوی کلامهم مطاوی جنوبهم، و لا من الذین أشربوا فی قلوبهم حب البدع و الأهواء بجهلهم و ضلالهم، و زیفوا (2)ما روجته الملل الحقة بما زخرفته منکرو الشرائع بمموهات (3)أقوالهم.

فیا بشری لکم ثم بشری لکم إخوانی! بکتاب جامعة المقاصد، طریفة الفرائد، لم تأت الدهور بمثله حسنا و بهاءاً! و أنجم طالع من أفق الغیوب لم یر الناظرون ما یدانیه نوراً و ضیاءاً! و صدیق شفیق لم یعهد فی الأزمان السالفة شبهه صدقا و وفاءاً! کفاک عماک یا منکر علو أفنانه (4)!، و سمو أغصانه حسدا و عنادا و عمها (5)و حسبک ریبک، یا من لم یعترف برفعة شأنه! و حلاوة بیانه جهلا و ضلالاً و بلهاً، و لاشتماله علی أنواع العلوم و الحکم و الأسرار و إغنائه عن جمیع کتب الأخبار سمیته بکتاب:

ص: 5


1- الادبة و المأدبة: طعام یصنع لدعوة أو عرس.
2- زافت الدراهم: صارت مردودة. و زیف الدراهم: زافها.
3- قول مموه: مزخرف او ممزوج من الحق و الباطل.
4- و فی نسخة: فضل احسانه.
5- العمه: التحیر و التردد.

که مبادا با شرح و تفصیل، باب ها طولانی و حجم کتاب زیاد شود، و تحصیل آن برای طالبین مشکل گردد. در عین حال در نظر دارم که اگر اجل مهلت دهد و تفضّل الهی مساعدت نماید، شرح کاملی متضمّن بسیاری از مقاصدی که در مصنّفات سایر علماء نباشد، بر آن (بحار الانوار) بنویسم و برای استفاده خردمندان، قلم را به قدر کافی در پیرامون آن به گردش درآورم! یکی از فواید پسندیده کتاب ما (بحار الانوار) این است که مشتمل بر کتب و ابواب پر فایده ای است که علمای گذشته آن را سربسته نهاده و یک کتاب و باب مستقل برای آن نگشوده اند، مانند کتاب عدل و معاد، ضبط تاریخ پیغمبران و ائمه اطهار علیهم السّلام و «کتاب السماء و العالم» (آسمان و جهان) که مشتمل بر چگونگی عناصر و موالید و غیره است. این مطلب بر خوانندگان کتاب پوشیده نیست.

ای برادران دینی من و ای دوستان ائمه طاهرین علیهم السّلام! اگر شما در اظهار دوستی خود صادق هستید، بشتابید به جانب خوانی که من گسترده ام، با دست های اعتراف و یقین آن را بگیرید، با وثوق و اطمینان به آن چنگ زنید و از آنها نباشید که چیزی بر زبان می رانند که در دل ندارند. و از آنها نباشید که از روی نادانی و گمراهی، دل هایشان از بدعت گذاری و هواپرستی سیراب شده و آنچه را که ادیان حقه ترویج کرده اند، با مطالب و عقاید باطل و شبیه به حق منکران شرایع مخلوط می سازند.

برادران من! به شما مژده می دهم؛ مژده می دهم به کتابی که جامع مقاصد و دارای نکات بی نظیری است که روزگار به خوبی و روشنی آنها نیاورده است، و ستارگانی است که از افق غیب درخشیده و چشم بندگان به روشنی و درخشندگی آنها ندیده است؛ رفیق شفیقی است که پیش از این کسی در صداقت و وفا، مانند آن را یاد ندارد.

ای بیچاره ای که منکر شاخه های تناور و ساقه های فضل و احسان آن هستی، همان حسد و عناد و کوردلی که داری برای تو کافی است!

و ای کسی که اعتراف به مقام بلند و حلاوت بیان بحار الانوار نمی کنی، تردیدی که از جهل و گمراهی و حماقت تو سرچشمه گرفته، برایت بس است!!

من نظر به اینکه این کتاب مشتمل بر انواع علوم و حکمت ها و اسرار است و از مراجعه به تمام کتب بی نیازکننده می باشد، آن را

ص: 5

(بحار الأنوار) الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار

فأرجو من فضله سبحانه علی عبده الراجی رحمته و امتنانه أن یکون کتابی هذا إلی قیام قائم آل محمد - علیهم الصلاة و السلام و التحیة و الإکرام - مرجعا للأفاضل الکرام، و مصدرا لکل من طلب علوم الأئمة الأعلام، و مرغما للملاحدة اللئام، و أن یجعله لی فی ظلمات القیامة ضیاءاً و نوراً، و من مخاوف یوم الفزع الأکبر أمنا و سرورا، و فی مخازی یوم الحساب کرامة و حبورا (1)و فی الدنیا مدی الأعصار ذکرا موفورا، فإنه المرجو لکل فضل و رحمة، و ولی کل نعمة، و صاحب کل حسنة، و الحمد لله أولا و آخرا، و صلی الله علی محمد و أهل بیته الغر المیامین النجباء المکرمین. و لنقدم قبل الشروع فی الأبواب مقدمة لتمهید ما اصطلحنا علیه فی کتابنا هذا، و بیان ما لا بد من معرفته فی الاطلاع علی فوائده. و هی تشتمل علی فصول:

الفصل الأول فی بیان الأصول و الکتب المأخوذ منها

و هی :(2)

کتاب عیون أخبار الرضا علیه السلام و کتاب علل الشرائع و الأحکام، و کتاب إکمال الدین و إتمام النعمة فی الغیبة، و کتاب التوحید، و کتاب الخصال، و کتاب الأمالی و المجالس، و کتاب ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، و کتاب معانی الأخبار، و کتاب الهدایة، و رسالة العقائد، و کتاب صفات الشیعة، و کتاب فضائل الشیعة، و کتاب مصادقة الإخوان، و کتاب فضائل الأشهر الثلاثة، و کتاب النصوص،

ص: 6


1- الحبور کفلوس: السرور و النعمة.
2- قد أسلفنا الکلام حول تلک الکتب و ترجمة مؤلّفیها فی المقدّمة الثانیة.

«بحار الانوار»، (دریاهای نور) جامع گوهرهای اخبار ائمه اطهار علیهم السلام، نامیدم.

از خداوند سبحان چنان امیدوارم که از فضل و مرحمت و منّتی که بر این بنده امیدوارش دارد، این کتاب مرا تا موقع قیام قائم آل محمد صلوات الله علیهم باقی بدارد و آن را مرجع دانشمندان و مصدر دانشجویان علوم ائمه دین قرار دهد و علی رغم ملحدان پست و فرومایه، پاینده بدارد! در ظلمت های قیامت برای من نور و روشنی باشد، و از پرتگاههای روز فزع و وحشت بزرگ، موجب امن و سرور گردد. در سرشکستگی روز حساب، نعمت و کرامت، و در کشاکش روزگار، همواره ذکرش در میان باشد، زیرا هر کسی امید فضل و رحمت از او دارد، و صاحب هر نعمتی و دارنده هر کار نیکی فقط اوست، و سپاس در آغاز و پایان برای خداوند است و درود خداوند بر محمد و خاندان تابناک و خجسته و نیک گوهر و بزرگوار او.

پیش از آغاز در ابواب کتاب، مقدمه ای را جهت آشنایی با اصطلاحاتی که در این کتاب به کار برده ایم و بیان آنچه شناختش در اطلاع پیدا کردن بر فایده های آن حتمی است، در ادامه ذکر می کنیم که مشتمل بر چند فصل است.

فصل اول: منابع بحار الانوار

در بیان اصول و کتاب هایی است که منبع بحار الانوار قرار گرفته و به قرار زیر است:

1. کتاب «عیون اخبار الرضا علیه السّلام»

2. کتاب «علل الشرائع و الأحکام»

3. کتاب «إکمال الدین و إتمام النعمة فی الغیبة»

4. کتاب «التوحید»

5. کتاب «الخصال»

6. کتاب «الامالی و المجالس»

7. کتاب «ثواب الأعمال و عقاب الأعمال»

8. کتاب «معانی الأخبار»

9. کتاب «الهدایة»

10. رساله «العقائد»

11. کتاب «صفات الشیعة»

12. کتاب «فضائل الشیعة»

13. کتاب «مصادقة الإخوان»

14. کتاب «فضائل الأشهر الثلاثة»

15. کتاب «النصوص»

ص: 6

و کتاب المقنع، کلها للشیخ الصدوق أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی رضوان الله علیه.

و کتاب الإمامة و التبصرة من الحیرة للشیخ الأجل أبی الحسن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه والد الصدوق طیب الله تربتهما، و أصل آخر منه أو من غیره من القدماء المعاصرین له. و یظهر من بعض القرائن أنه تألیف الشیخ الثقة الجلیل هارون بن موسی التلعکبری رحمه الله.

و کتاب قرب الإسناد للشیخ الجلیل الثقة أبی جعفر محمد بن عبد الله بن جعفر بن الحسین بن جامع بن مالک الحمیری القمی. و ظنی أن الکتاب لوالده و هو راو له، کما صرح به النجاشی، و إن کان الکتاب له کما صرح به ابن إدریس رحمه الله فالوالد متوسط بینه و بین ما أوردناه من أسانید کتابه.

و کتاب بصائر الدرجات للشیخ الثقة العظیم الشأن محمد بن الحسن الصفار.

و کتاب المجالس الشهیر بالأمالی، و کتاب الغیبة، و کتاب المصباح الکبیر، و کتاب المصباح الصغیر، و کتاب الخلاف، و کتاب المبسوط، و کتاب النهایة، و کتاب الفهرست، و کتاب الرجال، و کتاب تفسیر التبیان، و کتاب تلخیص الشافی، و کتاب العدة فی أصول الفقه، و کتاب الإقتصاد، و کتاب الإیجاز فی الفرائض، و کتاب الجمل و أجوبة المسائل الحائریة و غیرها من الرسائل، کلها لشیخ الطائفة محمد بن الحسن الطوسی قدس الله روحه.

و کتاب الإرشاد، و کتاب المجالس، و کتاب النصوص، و کتاب الإختصاص و الرسالة الکافیة فی إبطال توبة الخاطئة، و رسالة مسار الشیعة فی مختصر التواریخ الشرعیة، و کتاب المقنعة، و کتاب العیون و المحاسن المشتهر بالفصول، و کتاب المقالات، و کتاب المزار، و کتاب إیمان أبی طالب و رسائل ذبائح أهل الکتاب و المتعة، و سهو النبی و نومه صلی الله علیه و آله عن الصلاة، و تزویج أمیر المؤمنین علیه السلام بنته من عمر، و وجوب المسح، و أجوبة المسائل السرویة و العکبریة و الإحدی و الخمسین و غیرها، و شرح عقائد الصدوق، کلها للشیخ الجلیل المفید محمد بن

ص: 7

16. کتاب «المقنع»

همه آنها تألیف شیخ صدوق أبو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی رضی الله عنه است.

17. کتاب «الإمامة و التبصرة من الحیرة»، تألیف شیخ جلیل ابوالحسن علی بن حسین بن موسی بن بابویه پدر شیخ صدوق رضی الله عنه است.

و کتاب دیگر از وی یا غیر ایشان از قدماء معاصرینش، و از بعضی قرائن چنین بر می آید که آن تألیف شیخ مورد اعتماد، جلیل هارون بن موسی تلعکبری رحمه الله است.

18. کتاب «قرب الإسناد»، تألیف شیخ جلیل ثقه ابوجعفر محمد بن عبدالله بن جعفر بن حسین بن جامع بن مالک حمیری قمی و به گمانم کتاب تألیف پدر ایشان است و او فقط راوی آن کتاب می باشد، چنان که نجاشی گفته اگر این کتاب تألیف ایشان باشد، چنان که ابن ادریس رحمه الله فرموده، پس پدر ایشان واسطه است بین او و کسانی که ما آنها را در اسانید کتاب آورده ایم.

19. کتاب «بصائر الدرجات»، تألیف شیخ مورد اعتماد عظیم الشأن محمد بن حسن صفار.

20. کتاب «المجالس» مشهور به «امالی»

21. کتاب «الغیبة»

22. کتاب «المصباح الکبیر»

23. کتاب «المصباح الصغیر»

24. کتاب «الخلاف»

25. کتاب «المبسوط»

26. کتاب «النهایه»

27. کتاب «الفهرست»

28. کتاب «الرجال»

29. کتاب «تفسیر التبیان»

30. کتاب «تلخیص الشافی»

31. کتاب «العدة» در اصول فقه

32. کتاب «الاقتصاد»

33. کتاب «الإیجاز» در میراث

34. کتاب «الجمل»

35. کتاب «أجوبة المسائل الحائریة»

و غیر آن از باقی کتاب ها و رساله های شیخ طایفه، محمد بن حسن طوسی رضی الله عنه.

36. کتاب «الإرشاد»

37. کتاب «المجالس»

38. کتاب «النصوص»

39. کتاب «اختصاص»

40. رساله «الکافیة فی إبطال توبة الخاطئة»

41. رساله «مسار شیعة فی مختصر التواریخ الشرعیة»

42. کتاب «المقنعة»

43. کتاب «العیون و محاسن»، مشهور به فصول

44. کتاب «المقالات»

45. کتاب «المزار»

46. کتاب «إیمان ابوطالب»

47. رساله «ذبائح أهل الکتاب»

48. رساله «المتعة»

49. رساله «سهو النبی»

50. رساله «نومه صلی الله علیه و آله عن الصلاة»

51. رساله «تزویج امیرالمؤمنین علیه السّلام بنته من عمر»

52. رساله «وجوب المسح»

53. رساله «أجوبة المسائل السرویة»

54. رساله «العکبریة»

55. رساله «الإحدی و الخمسین» و غیر آنها

56. رساله «شرح عقائد الصدوق»

همه تألیف شیخ جلیل مفید محمد بن محمد بن نعمان قدس سره.

ص: 7

محمد بن النعمان قدس الله لطیفه. (1)

و کتاب المجالس الشهیر بالأمالی للشیخ الجلیل أبی علی الحسن بن شیخ الطائفة قدس الله روحهما.

و کتاب کامل الزیارة للشیخ النبیل الثقة أبی القاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی بن قولویه:

و کتاب المحاسن و الآداب للشیخ الکامل الثقة أحمد بن محمد بن خالد البرقی

و کتاب التفسیر للشیخ الجلیل الثقة علی بن إبراهیم بن هاشم القمی، و کتاب العلل لولده الجلیل محمد.

و کتاب التفسیر لمحمد بن مسعود السلمی المعروف بالعیاشی الشیخ الثقة الراویة للأخبار.

و کتاب التفسیر المنسوب إلی الإمام الهمام الصمصام الحسن بن علی العسکری صلوات الله علیه و علی آبائه و ولده الخلف الحجة.

و کتاب روضة الواعظین و تبصرة المتعظین للشیخ محمد بن علی بن أحمد الفارسی، و أخطأ جماعة و نسبوه إلی الشیخ المفید، و قد صرح بما ذکرناه ابن شهرآشوب فی المناقب و الشیخ منتجب الدین فی الفهرست و العلامة رحمه الله فی رسالة الإجازة و غیرهم. و ذکر العلامة سنده إلی هذا الکتاب کما سنذکره فی المجلد الآخر من الکتاب إن شاء الله تعالی.

ثم اعلم أن العلامة رحمه الله ذکر اسم المؤلف کما ذکرنا. و سیظهر من کلام ابن شهرآشوب أن المؤلف محمد بن الحسن بن علی الفتال الفارسی، و أن صاحب التفسیر و صاحب الروضة واحد، و کذا ذکره فی کتاب معالم العلماء. و یظهر من کلام الشیخ منتجب الدین فی فهرسته أنهما اثنان: حیث قال: محمد بن علی الفتال النیسابوری صاحب التفسیر ثقة و أی ثقة! و قال - بعد فاصلة کثیرة -: الشیخ الشهید محمد بن أحمد الفارسی مصنف کتاب روضة الواعظین.

ص: 8


1- أی روحه.

57. کتاب «المجالس» مشهور به «امالی»، تألیف شیخ جلیل ابوعلی حسن بن شیخ طایفه قدس سره

58. کتاب «کامل الزیارة»، تألیف شیخ بزرگوار مورد اعتماد، ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی بن قولویه

59. کتاب «محاسن و الآداب»، تألیف شیخ کامل مورد اعتماد، احمد بن محمد بن خالد برقی قدس سره

60. کتاب «التفسیر»، تألیف شیخ جلیل قابل اعتماد، علی بن ابراهیم بن هاشم قمی قدس سره

61. کتاب «العلل»، تألیف پسر بزرگوارش محمد

62. کتاب «التفسیر»، تألیف محمد بن مسعود سلمی معروف به عیاشی، شیخ قابل اعتماد راوی اخبار

63. کتاب «التفسیر»، منسوب به امام بلند مرتبه و شمشیر برنده، حسن بن علی عسکری که درود خدا بر او و بر پدرانش و بر فرزندش جانشین حجت های خدا باد

64. کتاب «روضة الواعظین و تبصرة المتعظین»، تألیف شیخ محمد بن علی بن احمد فارسی که گروهی به اشتباه این کتاب را به شیخ مفید نسبت داده اند. ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب» و شیخ منتجب الدین در کتاب «فهرست» و علامه رحمه الله در رساله «الإجازة» و غیر آنها تصریح به این مطلب کرده اند، و علّامه سند خودش را به این کتاب ذکر کرده، چنان که در آخرین جلد بحار الانوار، ان شاء الله تعالی ذکر می کنم.

بدان که علامه رحمه الله آن طوری که من ذکر کردم، اسم مؤلف آن کتاب را ذکر نموده و از گفتار ابن شهرآشوب ظاهر می شود اینکه مؤلف آن کتاب، محمد بن حسن بن علی فتال فارسی است، و مؤلف «التفسیر» و «الروضة» یک نفر می باشد، چنان چه در کتاب «معالم العلماء» ذکر کرده است. و از گفتار شیخ منتجب الدین در «فهرست» او بر می آید که مؤلف آن دو کتاب دو شخص هستند، چون محمد بن علی فتال نیشابوری صاحب «التفسیر» گفته است: وی ثقه است و چه ثقه ای! و بعد

از فاصله زیادی گفته: شیخ شهید محمد بن احمد فارسی، مصنف کتاب «روضة الواعظین» است.

ص: 8

و قال ابن داود - فی کتاب الرجال -: محمد بن أحمد بن علی الفتال النیسابوری المعروف بابن الفارسی (لم، خج) (1)متکلم، جلیل القدر، فقیه، عالم، زاهد، ورع قتله أبو المحاسن عبد الرزاق رئیس نیسابور، الملقب بشهاب الإسلام - لعنه الله - انتهی. و یظهر من کلامه أن اسم أبیه أحمد. و أما نسبته إلی رجال الشیخ فلا یخفی سهوه فیه! إذ لیس فی رجال الشیخ منه أثر مع أن هذا الرجل زمانه متأخر عن زمان الشیخ بکثیر کما یظهر من فهرست الشیخ منتجب الدین، و من إجازة العلامة، و من کلام ابن شهرآشوب. و علی أی حال یظهر مما نقلنا جلالة المؤلف، و أن کتابه کان من الکتب المشهورة عند الشیعة.

و کتاب إعلام الوری بأعلام الهدی، و رسالة الآداب الدینیة، و تفسیر مجمع البیان و تفسیر جامع الجوامع، کلها للشیخ أمین الدین أبی علی الفضل بن الحسن بن الفضل الطبرسی المجمع علی جلالته و فضله و ثقته.

و کتاب مکارم الأخلاق و ینسب إلی الشیخ المذکور أبی علی و هو غیر صواب، بل هو تألیف أبی نصر الحسن بن الفضل ابنه، کما صرح به ولده الخلف فی کتاب مشکاة الأنوار، و الکفعمی فیما ألحق بالدروع الواقیة، و فی البلد الأمین.

و کتاب مشکاة الأنوار لسبط الشیخ أبی علی الطبرسی، ألفه تتمیما لمکارم الأخلاق تألیف والده الجلیل.

و کتاب الإحتجاج، و ینسب هذا أیضا إلی أبی علی و هو خطأ، بل هو تألیف أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب الطبرسی، کما صرح به السید بن طاوس فی کتاب کشف المحجة و ابن شهرآشوب فی معالم العلماء، و سیظهر لک مما سننقل من کتاب المناقب لابن شهرآشوب أیضا.

و کتاب المناقب، و کتاب معالم العلماء، و کتاب بیان التنزیل، و رسالة متشابه القرآن، کلها للشیخ الفقیه رشید الدین أبی جعفر محمد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی.

ص: 9


1- «لم»: رمز لمن لم یرو عن النبیّ و الأئمّة صلوات اللّه علیهم أجمعین. «خج»: رمز لکتاب رجال الشیخ الطوسیّ رحمه اللّه.

و ابن داود در کتاب «رجال» خود گفته: محمد بن احمد بن علی فتال نیشابوری معروف به ابن فارسی، متکلم جلیل القدر، فقیه دانشمند، زاهد پارسا که ابو محاسن عبدالرزاق رئیس نیشابور ملقب به شهاب الاسلام ملعون، او را به قتل رسانده است.

از سخنان ابن داود چنین بر می آید که اسم پدرش احمد است، اما نسبت دادن او را به رجال شیخ طوسی اشتباه است، زیرا در آن کتاب از او اثری نیست، با اینکه عصر این مرد از زمان شیخ بسیار متأخر است، چنان چه از فهرست شیخ منتجب الدین و از اجازه علامه و از کلام ابن شهرآشوب ظاهر می شود. به هر حال از آن چیزی که ما نقل کردیم، بزرگواری مؤلف این تفسیر روشن می شود و اینکه کتاب او از کتاب های مشهور در نزد شیعیان است.

65. کتاب «إعلام الوری بأعلام الهدی»

66. رساله «الآداب الدینیة»

67. کتاب تفسیر «مجمع البیان»

68. کتاب تفسیر «جامع الجوامع»

همه تألیف شیخ امین الدین ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی که در جلالت و فضل و توثیق او علماء اجماع دارند.

69. کتاب «مکارم الأخلاق» را که به شیخ امین الدین ابوعلی نسبت داده اند صحیح نیست، بلکه این کتاب تألیف ابو نصر حسن بن فضل، فرزند وی می باشد، چنان چه در کتاب «مشکاة الأنوار» و کفعمی در «ملحقات دروع الواقیه» و در بلد الأمین به آن فرزند جانشینش تصریح کرده اند.

70. کتاب «مشکاة الأنوار»، تألیف پسر شیخ ابوعلی طبرسی که به عنوان تتمه «مکارم الاخلاق» پدر بزرگوارش تألیف نموده است.

71. کتاب «الاحتجاج». اینکه این کتاب را نیز به ابوعلی نسبت داده اند اشتباه است، بلکه آن کتاب تألیف ابو منصور احمد بن علی بن ابوطالب طبرسی

است، آن گونه که سید بن طاوس در کتاب «کشف المحجة» و ابن شهرآشوب در «معالم العلماء» به آن تصریح کرده اند. این موضوع به زودی از مطالبی که از کتاب «المناقب لابن شهرآشوب» نقل می کنم نیز روشن می گردد.

72. کتاب «المناقب»

73. کتاب «معالم العلماء»

74. کتاب «بیان التنزیل»

75. رساله «متشابه القرآن»

همه تألیف شیخ فقیه رشید الدین ابو جعفر محمد بن علی بن شهرآشوب مازندرانی است.

ص: 9

و کتاب کشف الغمة للشیخ الثقة الزکی علی بن عیسی الإربلی.

و کتاب تحف العقول عن آل الرسول، تألیف الشیخ أبی محمد الحسن بن علی بن شعبة.

و کتاب العمدة، و کتاب المستدرک، و کتاب المناقب، کلها فی أخبار المخالفین فی الإمامة، للشیخ أبی الحسین یحیی بن الحسن بن الحسین بن علی بن محمد بن البطریق الأسدی.

و کتاب کفایة الأثر فی النصوص علی الأئمة الاثنی عشر للشیخ السعید علی بن محمد بن علی الخزاز القمی.

و کتاب تنبیه الخاطر و نزهة الناظر للشیخ الزاهد ورام بن عیسی بن أبی النجم بن ورام بن حمدان بن خولان بن إبراهیم بن مالک الأشتر. و السند إلی هذا الکتاب مذکور فی الإجازات، و ذکره الشیخ منتجب الدین فی الفهرس، و قال: إنه عالم، فقیه، صالح، شاهدته بحلة، و وافق الخبر الخبر. و أثنی علیه السید ابن طاوس.

و کتاب مشارق الأنوار، و کتاب الألفین للحافظ رجب البرسی. و لا أعتمد علی ما یتفرد بنقله لاشتمال کتابیه علی ما یوهم الخبط و الخلط و الارتفاع. و إنما أخرجنا منهما ما یوافق الأخبار المأخوذة من الأصول المعتبرة.

و کتاب الذکری، و کتاب الدروس، و کتاب القواعد، و کتاب البیان، و کتاب الألفیة، و کتاب النفلیة، و کتاب نکت الإرشاد، و کتاب المزار، و رسالة الإجازات، و کتاب اللوامع، و کتاب الأربعین، و رسالة فی تفسیر الباقیات الصالحات، کلها للشیخ العلامة السعید الشهید محمد بن مکی قدس الله لطیفه، و کتاب الإستدراک، و کتاب الدرة الباهرة من الأصداف الطاهرة له قدس سره أیضا کما أظن. و الأخیر عندی منقولا عن خطه رحمه الله، و سائر رسائله، و أجوبة مسائله.

و کتاب الدرر و الغرر، و کتاب تنزیه الأنبیاء، و کتاب الشافی، و کتاب

ص: 10

76. کتاب «کشف الغمة»، تألیف شیخ مورد اعتماد باهوش، علی بن عیسی اربلی

77. کتاب «تحف العقول عن آل الرسول»، تألیف شیخ ابو محمد حسن بن علی بن شعبه

78. کتاب «العمدة»

79. کتاب «المستدرک»

80. کتاب «المناقب»

همه در احادیث اهل سنت پیرامون امامت، تألیف شیخ ابو حسین یحیی بن حسن بن حسین بن علی بن محمد بن بطریق اسدی.

81. کتاب «کفایة الأثر فی النصوص علی الأئمة الاثنی عشر»، تألیف شیخ سعید علی بن محمد بن علی خزاز قمی

82. کتاب «تنبیه الخاطر و نزهة الناظر»، تألیف شیخ زاهد ورام بن عیسی بن ابو نجم بن ورام بن حمدان بن خولان بن ابراهیم بن مالک اشتر. سند این کتاب در اجازات مذکور هست و شیخ منتجب الدین آن را در فهرست ذکر کرده و گفته است که وی عامل فقیه صالح است که در حلّه محضرش مشرف شدم و حدیث او با حدیث ما موافقت کرد و سید بن طاووس نیز او را مدح کرده است.

83. کتاب «مشارق الأنوار»

84. کتاب «الألفین»، تألیف حافظ رجب برسی، و بر احادیثی که تنها وی روایت کرده باشد هیچ اعتماد ندارم، چون آن دو کتابش در بردارنده مطالب بی اساس و مشوّش است. من فقط از آن دو کتاب، احادیثی را که موافق احادیث کتب معتبره می باشد، نقل می کنم.

85. کتاب «الذکری»

86. کتاب «الدروس»

87. کتاب «القواعد»

88. کتاب «البیان»

89. کتاب «الألفیة»

90. کتاب «النفلیة»

91. کتاب «نکت الإرشاد»

92. کتاب «المزار»

93. رساله «الإجازات»

94. کتاب «اللوامع»

95. کتاب «الأربعین»

96. رساله «فی تفسیر الباقیات الصالحات»

همه تألیف شیخ علامه سعید شهید، محمد بن مکی قدس سره.

97. کتاب «الإستدراک»

98. کتاب «درة الباهرة من الأصداف الطاهرة» نیز به گمانم تألیف ایشان است و کتاب اخیر با خط خودش در نزد من موجود است، همچنین باقی رساله ها و پرسش و پاسخ های ایشان.

99. کتاب «الدرر و الغرر»

100. کتاب «تنزیه الأنبیاء»

101. کتاب «الشافی»

ص: 10

شرح قصیدة السید الحمیری، و کتاب جمل العلم و العمل، و کتاب الإنتصار، و کتاب الذریعة، و کتاب المقنع فی الغیبة، و رسالة تفضیل الأنبیاء علی الملائکة علیهم السلام، و رسالة المحکم و المتشابه. و کتاب منقذ البشر من أسرار القضاء و القدر، و أجوبة المسائل المختلفة، کلها للسید المرتضی علم الهدی أبی القاسم علی بن الحسین الموسوی نور الله ضریحه.

و کتاب عیون المعجزات ینسب إلیه. و لم یثبت عندی إلا أنه کتاب لطیف عندنا منه نسخة قدیمة، و لعله من مؤلفات بعض قدماء المحدثین، (1)یروی عن أبی علی محمد بن هشام، و عن محمد بن علی بن إبراهیم.

و کتاب نهج البلاغة، و کتاب خصائص الأئمة، و کتاب المجازات النبویة و تفسیر القرآن، للسید الرضی محمد بن الحسین الموسوی قدس سره.

و کتاب طب الأئمة علیهم السلام لأبی عتاب عبد الله بن بسطام بن سابور الزیات، و أخیه الحسین بن بسطام ذکرهما النجاشی من غیر توثیق، و ذکر أن لهما کتابا جمعاه فی الطب.

و کتاب صحیفة الرضا المسندة إلی شیخنا أبی علی الطبرسی رحمه الله، بإسناده إلی الرضا علیه السلام.

و کتاب طب الرضا علیه السلام کتبه للمأمون، و هو معروف بالرسالة الذهبیة.

و کتاب فقه الرضا علیه السلام أخبرنی به السید الفاضل المحدث القاضی أمیر حسین طاب ثراه بعد ما ورد إصفهان. قال: قد اتفق فی بعض سنی مجاورتی بیت الله الحرام أن أتانی جماعة من أهل قم حاجین، و کان معهم کتاب قدیم یوافق تاریخه عصر الرضا صلوات الله علیه و سمعت الوالد رحمه الله أنه قال: سمعت السید یقول: کان علیه خطه صلوات الله علیه، و کان علیه إجازات جماعة کثیرة من الفضلاء، و قال السید: حصل لی العلم بتلک القرائن أنه تألیف الإمام علیه السلام فأخذت الکتاب و کتبته و صححته، فأخذ والدی قدس الله روحه هذا الکتاب من السید و استنسخه و صححه.

ص: 11


1- تقدم: انه للحسین بن عبد الوهاب من علماء القرن الخامس.

102. کتاب «شرح قصیدة السید الحمیری»

103. کتاب «جمل العلم و العمل»

104. کتاب «الإنتصار»

105. کتاب «الذریعة»

106. کتاب «المقنع فی الغیبة»

107. رساله «تفضیل الأنبیاء علی الملائکة علیه السّلام»

108. رساله «محکم و المتشابه»

109. کتاب «منقذ البشر من أسرار القضاء و القدر»

110. کتاب «أجوبة المسائل المختلفة»

همه تألیف سید مرتضی علم الهدی، ابوالقاسم علی بن حسین موسوی قدس سره.

111. کتاب «عیون المعجزات» نیز به وی نسبت داده شده که برای من ثابت شده نیست، مگر اینکه آن کتاب لطیفی است که یک نسخه قدیمی آن نزد من موجود است. شاید این کتاب از تألیفات بعضی قدمای محدثین باشد که از ابوعلی محمد بن هشام و از محمد بن علی بن ابراهیم روایت می کند.

112. کتاب «نهج البلاغه»

113. کتاب «خصائص الأئمه»

114. کتاب «المجازات النبویه و تفسیر القرآن»، تألیف سید رضی محمد بن حسین موسوی قدس سره.

115. کتاب «طب الأئمه علیهم السّلام»، تألیف ابوعتاب عبدالله بن بسطام بن سابور زیات و برادرش حسین بن بسطام که آن دو را نجاشی بدون توثیق در کتابش ذکر کرده و یادآوری نموده که آنان، کتاب در علم طب دارند.

116. کتاب «صحیفة الرضا» کتابی مستند است که شیخ ما ابوعلی طبرسی رحمه الله به اسنادش به امام رضا علیه السّلام رسانده است.

117. کتاب «طب الرضا علیه السّلام» که آن حضرت برای مأمون نگاشته و معروف به «رساله ذهبیه» است.

118. کتاب «فقه الرضا علیه السّلام». سید فاضل محدث قاضی امیرحسین رحمه الله هنگامی تشریف آوری ایشان در اصفهان، از وجود این کتاب به ما خبر داد

و فرمود که در یکی از سال هایی که در مکه معظمه در جوار بیت الله حرام سکونت داشتم، گروهی از حجاج اهل قم به آنجا آمدند و همراه ایشان کتاب قدیمی بود که تاریخ آن مصادف با عصر امام رضا علیه السّلام بود.

و از پدر بزرگوارم ملا محمد تقی مجلسی نیز شنیدم که می فرمود: سید مذکور می گفت که دستخط امام رضا علیه السّلام و اجازه نامه گروهی بسیار از فضلا روی آن کتاب بود. و سید قاضی امیر حسین می فرمود: با توجه به قراین مذکور، برایم علم حاصل شد که این کتاب تألیف امام هشتم علیه السّلام است. پس آن کتاب را از آنها گرفتم و از رویش استنساخ نموده و تصحیح کردم.

و پدرم محمد تقی مجلسی قدس سره نیز این کتاب را از آن سید گرفته و اسنتساخ و تصحیح نموده بود،

ص: 11

و أکثر عباراته موافق لما یذکره الصدوق أبو جعفر بن بابویه فی کتاب من لا یحضره - الفقیه من غیر سند، و ما یذکره والده فی رسالته إلیه و کثیر من الأحکام التی ذکرها أصحابنا و لا یعلم مستندها مذکورة فیه کما ستعرف فی أبواب العبادات.

و کتاب المسائل المشتمل علی جل ما سأله السید الشریف الجلیل النبیل علی بن الإمام الصادق جعفر بن محمد أخاه الکاظم صلوات الله علیهم أجمعین.

و کتاب الخرائج و الجرائح للشیخ الإمام قطب الدین أبی الحسن سعید بن هبة الله بن حسن الراوندی.

و کتاب قصص الأنبیاء له أیضا، علی ما یظهر من أسانید الکتاب و اشتهر أیضا، و لا یبعد أن یکون تألیف فضل الله بن علی بن عبید الله الحسنی الراوندی کما یظهر من بعض أسانید السید بن طاوس. و قد صرح بکونه منه (1)فی رسالة النجوم، و کتاب فلاح السائل. و الأمر فیه هین لکونه مقصورا علی القصص، و أخباره جلها مأخوذة من کتب الصدوق رحمه الله.

و کتاب فقه القرآن للأول أیضا.

و کتاب ضوء الشهاب شرح شهاب الأخبار للثانی فضل الله رحمه الله، و کتاب الدعوات، و کتاب اللباب، و کتاب شرح نهج البلاغة، و کتاب أسباب النزول، له أیضا.

و کتاب ربیع الشیعة، و کتاب أمان الأخطار، و کتاب سعد السعود، و کتاب کشف الیقین فی تسمیة مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام و کتاب الطرائف، و کتاب الدروع الواقیة و کتاب فتح الأبواب فی الاستخارة، و کتاب فرج المهموم بمعرفة منهج الحلال و الحرام من علم النجوم، و کتاب جمال الأسبوع، و کتاب إقبال الأعمال، و کتاب فلاح السائل، و کتاب مهج الدعوات، و کتاب مصباح الزائر، و کتاب کشف المحجة، لثمرة المهجة، و کتاب اللهوف علی أهل الطفوف، و کتاب غیاث

ص: 12


1- أی من ابی الحسن بن هبة اللّه- قال فی کتاب فرج المهموم ص 37-: و رواه سعید بن هبة اللّه الراوندیّ رحمه اللّه فی کتاب قصص الأنبیاء.

و اکثر عبارت های آن موافق مطالبی است که شیخ صدوق، ابو جعفر بن بابویه در کتاب «من لایحضره الفقیه» آنها را مرسل ذکر کرده است، و موافق مطالبی است که پدر صدوق در رساله خودش برای پسرش، آنها را یادآوری نموده است، و نیز موافق بسیاری از احکامی است که اصحاب ما آن را ذکر کرده اند، اما سند آنها دانسته نشده است. این ها تماماً در آن کتاب موجود است، چنان چه این مطلب را در ابواب عبادات خواهی دانست.

119. کتاب «المسائل» که مشتمل بر اکثر سؤالات سید شریف بزرگوار عالیقدر، علی بن امام صادق جعفر بن محمد از برادرش امام کاظم علیه السّلام است.

120. کتاب «الخرائج و الجرائح»، تألیف شیخ، امام، قطب دین، ابوالحسن سعید بن هبةالله بن حسن راوندی است.

121. کتاب «قصص الأنبیاء» نیز تألیف ایشان می باشد. آن طور که از سندهای کتاب معلوم می شود و مشهور است، احتمال اینکه این کتاب تألیف فضل الله بن علی بن عبیدالله حسنی راوندی باشد، دور نیست. چنان چه از بعضی از سندهای سید بن طاوس ظاهر می شود و سید ابن طاوس در «رساله نجوم» و کتاب «فلاح السائل» تصریح نموده، این کتاب تألیف فضل ابن علی راوندی است. تحقیق در سند این کتاب لازم نیست، زیرا کتاب مشتمل بر قصه ها و اخباری می باشد که از کتاب های شیخ صدوق رحمه الله گرفته شده است.

122. کتاب «فقه القرآن» نیز تألیف شیخ، امام، قطب دین، ابوالحسن سعید بن هبةالله بن حسن راوندی است.

123. کتاب «ضوء الشهاب شرح شهاب الأخبار»، تألیف فضل الله بن علی بن عبیدالله حسنی راوندی رحمه الله است.

124. کتاب «الدعوات»

125. کتاب «اللباب»

126. کتاب «شرح نهج البلاغه»

127. کتاب «أسباب النزول» نیز تألیف ایشان است

128. کتاب «ربیع الشیعة»

129. کتاب «أمان الأخطار»

130. کتاب «سعد السعود»

131. کتاب «کشف الیقین فی تسمیة مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام»

132. کتاب «الطرائف»

133. کتاب «الدروع الواقیة»

134. کتاب «فتح الأبواب فی الاستخارة»

135. کتاب «فرج المهموم بمعرفة منهج الحلال و الحرام من علم النجوم»

136. کتاب «جمال الأسبوع»

137. کتاب «إقبال الأعمال»

138. کتاب «فلاح السائل»

139. کتاب «مهج الدعوات»

140. کتاب «مصباح الزائر»

141. کتاب «کشف المحجة لثمرة المهجة»

142. کتاب «اللهوف علی أهل الطفوف»

ص: 12

سلطان الوری، و کتاب المجتنی، و کتاب الطرف، و کتاب التحصین فی أسرار ما زاد علی کتاب الیقین، و کتاب الإجازات، و رسالة محاسبة النفس، کلها للسید النقیب الثقة الزاهد جمال العارفین، أبی القاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاوس الحسنی.

و کتاب زوائد الفوائد لولده الشریف (1)المنیف الجلیل المسمی باسم والده المکنی بکنیته.

و کتاب فرحة الغری للسید المعظم غیاث الدین الفقیه النسابة، عبد الکریم بن أحمد بن موسی بن جعفر بن محمد بن الطاوس الحسنی.

و کتاب الرجال و کتاب بناء المقالة الفاطمیة فی نقض الرسالة العثمانیة، و کتاب عین العبرة فی غبن العترة، و کتاب زهرة الریاض و نزهة المرتاض، کلها للسید النقیب الأجل الأفضل أحمد بن موسی بن طاوس صاحب کتاب البشری بشره الله بالحسنی.

و کتاب تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة للسید الفاضل العلامة الزکی شرف الدین علی الحسینی الأسترآبادی المتوطن فی الغری، مؤلف کتاب الغرویة فی شرح الجعفریة، تلمیذ الشیخ الأجل نور الدین علی بن عبد العالی الکرکی، و أکثره مأخوذ من تفسیر الشیخ الجلیل محمد بن العباس بن علی بن مروان بن الماهیار. و ذکر النجاشی - بعد توثیقه - أن له کتاب ما نزل من القرآن فی أهل البیت و کان معاصرا للکلینی.

و کتاب کنز جامع الفوائد، و هو مختصر من کتاب تأویل الآیات له أو لبعض من تأخر عنه. و رأیت فی بعض نسخه ما یدل علی أن مؤلفه الشیخ علی (2)بن سیف بن منصور.

و کتاب غوالی اللآلی، و کتاب نثر اللآلی کلاهما تألیف الشیخ الفاضل محمد بن جمهور الأحساوی. و له تألیفات أخری قد نرجع إلیها و نورد منها.

و کتاب جامع الأخبار؛ و أخطأ من نسبه إلی الصدوق، بل یروی عن الصدوق بخمس

ص: 13


1- و فی نسخة: و لا اعرف اسمه و أکثره مأخوذ من الاقبال.
2- فی نسخة: علم بفتح العین و اللام.

143. کتاب «غیاث سلطان الوری»

14. کتاب «المجتنی»

145. کتاب «الطرف»

146. کتاب «التحصین فی أسرار ما زاد علی»

147. کتاب «الیقین»

148. کتاب «الإجازات»

149. رساله «محاسبة النفس»

همه تألیف سید بزرگ سادات، مورد اعتماد، زاهد و زینت عارفان، ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاوس حسنی.

150. کتاب «زوائد الفوائد»، تألیف فرزند بزرگوار و جلیل القدرش است که وی هم نام و هم کنیه پدرش است.

151. کتاب «فرحة الغری»، تألیف سید بزرگوار غیاث الدین فقیه، نسب شناس، عبدالکریم بن احمد بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاوس حسنی.

152. کتاب «الرجال»

153. کتاب «بناء المقالة الفاطمیة فی نقض الرسالة العثمانیة»

154. کتاب «عین العبرة فی غبن العترة»

155. کتاب «زهرة الریاض و نزهة المرتاض» که تألیف بزرگ سادات جلیل القدر، فاضل، احمد بن موسی بن طاوس صاحب کتاب «البشری بشره الله بالحسنی» است.

156. کتاب «تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة» تألیف سید فاضل، علامه زکی، شرف الدین علی حسینی استرآبادی ساکن نجف اشرف و مؤلف کتاب «الغرویة فی شرح الجعفریة»، شاگرد شیخ بزرگوار نورالدین علی بن عبدالعالی کرکی است و بیشتر این کتاب، از تفسیر شیخ جلیل محمد بن عباس بن علی بن مروان بن ماهیار گرفته شده است، و نجاشی بعد از توثیق ایشان، ذکر کرده که کتاب «ما نزل من القرآن فی أهل البیت» نیز تألیف ایشان است و وی معاصر شیخ کلینی بوده است.

157. کتاب «کنز جامع الفوائد» که مختصر کتاب دیگر ایشان به نام «تأویل الآیات» می باشد نیز تألیف ایشان یا بعضی متأخرین از ایشان بوده و در بعضی

نسخه ها قرائنی دیدم که دلالت می کرد بر اینکه، مؤلف این کتاب شیخ علی بن سیف بن منصور است.

158. کتاب «عوالی اللآلی»

159. کتاب «نثر اللآلی» هر دوی آن تألیف شیخ فاضل محمد بن جمهور احساوی و ایشان دارای تألیفات دیگری نیز بوده که به آنها مراجعه کرده و از آنها احادیث نقل نمودم.

160. کتاب «جامع الأخبار». کسی که این کتاب را به صدوق نسبت داده اشتباه کرده است، بلکه مؤلف این کتاب از صدوق با پنج واسطه روایت می کند

ص: 13

وسائط (1)و قد یظن کونه تألیف مؤلف مکارم الأخلاق، و یحتمل کونه لعلی بن سعد الخیاط، لأنه قال الشیخ منتجب الدین فی فهرسته: الفقیه الصالح أبو الحسن علی بن أبی سعد بن أبی الفرج الخیاط عالم، ورع، واعظ، له کتاب الجامع فی الأخبار. و یظهر من بعض مواضع الکتاب أن اسم مؤلفه محمد بن محمد الشعیری، (2)و من بعضها أنه یروی عن الشیخ جعفر بن محمد الدوریستی بواسطة. (3)

و کتاب الغیبة للشیخ الفاضل الکامل الزکی محمد بن إبراهیم النعمانی تلمیذ الکلینی.

و کتاب الروضة فی المعجزات و الفضائل لبعض علمائنا. و أخطأ من نسبه إلی الصدوق لأنه یظهر منه أنه ألف فی سنة نیف و خمسین و ستمائة. (4)

و کتابا التوحید و الإهلیلجة عن الصادق علیه السلام بروایة المفضل بن عمر. قال السید علی بن طاوس - فی کتاب کشف المحجة لثمرة المهجة - فیما أوصی إلی ابنه: انظر کتاب المفضل بن عمر الذی أملاه علیه الصادق علیه السلام فیما خلق الله جل جلاله من الآثار، و انظر کتاب الإهلیلجة و ما فیه من الاعتبار.

و کتاب مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة المنسوب إلی مولانا الصادق علیه السلام:

ص: 14


1- حیث قال: فی ص 10: حدّثنا الحاکم الرئیس الامام مجد الحکام أبو منصور علی بن عبد اللّه الزیادی ادام اللّه جماله إملاء فی داره یوم الاحد، الثانی من شهر اللّه الأعظم رمضان سنة ثمان و خمس مائة. قال: حدّثنی الشیخ الإمام أبو عبد اللّه جعفر بن محمّد الدوریستی إملاء أورد القصة مجتازا فی اواخر ذی الحجة سنة أربع و سبعین و اربعمائة. قال: حدّثنی أبو محمّد بن أحمد قال: حدّثنی الشیخ أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین رضی اللّه عنه إلخ. و فی ص 15 روی باسناد صحیح عن علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه القمّیّ، قال: حدّثنی أبو عبد اللّه جعفر النجار الدوریستی، قال: حدّثنی ابی محمّد بن أحمد، قال: حدّثنی الشیخ أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمّیّ. الخ.
2- قال فی ص 123: قال محمّد بن محمّد مؤلف هذا الکتاب.
3- کما تقدم هنا.
4- قال فی اوله: و بعد فانی جمعت فی کتابی هذا الذی سمیته بالروضة و هو یشتمل علی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام ما نقلته عن الثقات- إلی أن قال-: سنة احدی و خمسین و ستمائة. و تاج الدین نقیب الهاشمیین یخطب بالناس علی اعواده.

و گمان می رود که آن کتاب، تألیف صاحب مکارم الاخلاق باشد. و نیز احتمال دارد که تألیف علی بن سعد خیاط باشد، زیرا شیخ منتجب الدین در فهرستش گفته است: فقیه صالح، ابوالحسن علی بن ابوسعد بن ابوالفرج خیاط، عالم پارسا و واعظ، مؤلف کتاب «الجامع فی الأخبار» می باشد. و از بخش های مختلف کتاب ظاهر می شود که اسم مؤلف آن محمد بن محمد شعیری است و از بعضی مطالب کتاب فهمیده می شود که ایشان از شیخ جعفر بن محمد دوریستی با یک واسطه نقل حدیث کرده است.

161. کتاب «الغیبة» تألیف شیخ فاضل کامل زکی، محمد بن ابراهیم نعمانی شاگرد کلینی.

162. کتاب «الروضة فی المعجزات و الفضائل» تألیف بعضی دانشمندان امامیه و کسی که تألیف این کتاب را به صدوق نسبت داده، اشتباه کرده است، زیرا از این کتاب معلوم می شود که در سال های 550 و بعد از آن تألیف شده است.

163. کتاب «التوحید و الإهلیلجة» به روایت مفضل بن عمر از امام صادق علیه السّلام. سید علی بن طاوس در کتاب «کشف المحجة لثمرة المهجة» از جمله وصیت های خود به فرزندش گفته است: کتاب «مفضل بن عمر» که امام صادق علیه السّلام، آن را در مورد آثار خدای متعال نسبت به مخلوقاتش بر مفضل املا فرموده است نگاه کن، و کتاب «الإهلیلجة» و عبرت هایی را که در آن است ببین.

164. کتاب «مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة» منسوب به امام صادق علیه السّلام است،

ص: 14

و قال السید علی بن طاوس رضی الله عنه فی کتاب أمان الأخطار: و یصحب المسافر معه کتاب الإهلیلجة و هو کتاب مناظرة الصادق علیه السلام الهندی فی معرفة الله جل جلاله بطرق غریبة عجیبة ضروریة، حتی أقر الهندی بالإلهیة و الوحدانیة و یصحب معه کتاب المفضل بن عمر، الذی رواه عن الصادق علیه السلام فی معرفة وجوه الحکمة فی إنشاء العالم السفلی و إظهار أسراره، فإنه عجیب فی معناه و یصحب معه کتاب مصباح الشریعة، و مفتاح الحقیقة، عن الصادق علیه السلام، فإنه کتاب شریف لطیف فی التعریف بالتسلیک إلی الله جل جلاله و الإقبال علیه و الظفر بالأسرار التی اشتملت علیه انتهی.

و کتاب التفسیر الذی رواه الصادق، عن أمیر المؤمنین علیه السلام، المشتمل علی أنواع آیات القرآن و شرح ألفاظه بروایة محمد بن إبراهیم النعمانی، و سیأتی بتمامه فی کتاب القرآن.

و کتاب ناسخ القرآن و منسوخه و محکمه و متشابهه للشیخ الثقة الجلیل القدر سعد بن عبد الله الأشعری، رواه عنه جعفر بن محمد بن قولویه، و ستأتی الإشارة إلیه أیضا فی کتاب القرآن.

و کتاب المقالات و الفرق و أسمائها و صنوفها تألیف الشیخ الأجل المتقدم سعد بن عبد الله رحمه الله.

و کتاب سلیم بن قیس الهلالی.

و کتاب قبس المصباح، من مؤلفات الشیخ الفاضل أبی الحسن سلیمان بن الحسن الصهرشتی، من مشاهیر تلامذة شیخ الطائفة، فی الدعاء و هو یروی عن جماعة منهم: أبو یعلی محمد بن الحسن بن حمزة الجعفری، و شیخ الطائفة، و أبو الحسین أحمد بن علی الکوفی النجاشی، و أبو الفرج المظفر بن علی بن حمدان القزوینی، عن الشیخ المفید رضی الله عنهم أجمعین.

و کتاب إصباح الشیعة بمصباح الشریعة له أیضا.

و کتاب الصراط المستقیم، و رسالة الباب المفتوح إلی ما قیل فی النفس و الروح

ص: 15

و سید علی بن طاوس رضی الله عنه در کتاب «أمان الأخطار» فرموده است: مسافر، کتاب «الإهلیلجة» را همراه بردارد. این کتاب، مناظره امام صادق علیه السّلام با طبیب هندی در شناختن خدای متعال از راه های عجیب و غریب و راه های بدیهی است، تا اینکه طبیب هندی به خداوند و یگانگی او اقرار می کند. و مسافر کتاب «المفضل بن عمر» را همراه برمی دارد که وی از امام صادق، در شناخت انواع حکمت های الهی در ایجاد عالم زمینی و آشکار نمودن اسرار عالم روایت کرده است و این کتاب در نوع خود بی نظیر است. و مسافر کتاب «مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة» امام صادق علیه السّلام را همراه برمی دارد، زیرا آن کتاب شریف و لطیف در شناخت سلوک به سوی خدای متعال و توجه به او، و دست یافتن به اسراری الهی است که در آن کتاب موجود می باشد. (پایان نقل قول)

165. کتاب «التفسیر» که امام صادق علیه السّلام آن را از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت کرده است، مشتمل بر اقسام آیات قرآن و مشتمل بر شرح الفاظ قرآنی به روایت محمد بن ابراهیم نعمانی است که تمام این مطالب در «کتاب القرآن» خواهد آمد.

166. کتاب «ناسخ القرآن و منسوخه و محکمه و متشابهه»، تألیف شیخ مورد اعتماد، جلیل القدر، سعد بن عبدالله اشعری است که جعفر بن محمد بن قولویه از وی روایت کرده است و در «کتاب القرآن» به آن نیز اشاره خواهد شد.

167. کتاب «المقالات و الفرق و أسمائها و صنوفها»، تألیف شیخ جلیل پیشگام، سعد بن عبدالله رحمه الله

168. کتاب «سلیم بن قیس الهلالی»

169. کتاب «قبس المصباح» از تألیفات شیخ فاضل، ابوالحسن سلیمان بن حسن صهرشتی از شاگردان مشهور شیخ طوسی. در دعا نوشته شده است که وی از گروهی روایت می کند، از آن جمله: ابویعلی محمد بن حسن بن حمزه جعفری و شیخ طایفه و ابوالحسین احمد بن علی کوفی نجاشی و ابوالفرج مظفر بن علی بن حمدان قزوینی از شیخ مفید رضی الله عنه است.

170. کتاب «إصباح الشیعة بمصباح الشریعة» نیز تألیف ایشان است.

171. کتاب «صراط المستقیم»

172. رساله «الباب المفتوح إلی ما قیل فی النفس و الروح»،

ص: 15

کلاهما، للشیخ الجلیل، زین الدین، علی بن محمد بن یونس البیاضی.

و کتاب منتخب البصائر للشیخ الفاضل حسن بن سلیمان تلمیذ الشهید رحمه الله انتخبه من کتاب البصائر لسعد بن عبد الله بن أبی خلف، و ذکر فیه من الکتب الأخری مع تصریحه بأسامیها، لئلا یشتبه ما یأخذه عن کتاب سعد بغیره، و کتاب المحتضر، و کتاب الرجعة له أیضا.

و کتاب السرائر للشیخ الفاضل الثقة العلامة محمد بن إدریس الحلی، و قد أورد فی آخر ذلک الکتاب بابا مشتملا علی الأخبار و ذکر أنی استطرفته من کتب المشیخة المصنفین، و الرواة المحصلین، و یذکر اسم صاحب الکتاب و یورد بعده الأخبار المنتزعة من کتابه، و فیه أخبار غریبة و فوائد جلیلة.

و کتاب إرشاد القلوب و کتاب أعلام الدین فی صفات المؤمنین و کتاب غرر الأخبار و درر الآثار، کلها للشیخ العارف أبی محمد الحسن بن محمد الدیلمی.

و الکتاب العتیق الذی وجدناه فی الغری صلوات الله علی مشرفه تألیف بعض قدماء المحدثین فی الدعوات، و سمیناه بالکتاب الغروی.

و کتابا معرفة الرجال و الفهرست للشیخین الفاضلین الثقتین محمد بن عمر بن عبد العزیز الکشی، و أحمد بن علی بن أحمد النجاشی.

و کتاب بشارة المصطفی لشیعة المرتضی للشیخ الفقیه العماد محمد بن أبی القاسم علی الطبری.

و أصل من أصول عمدة المحدثین الشیخ الثقة الحسین بن سعید الأهوازی. و کتاب الزهد، و کتاب المؤمن له أیضا، و یظهر من بعض مواضع الکتاب الأول أنه کتاب النوادر لأحمد بن محمد بن عیسی القمی، و علی التقدیرین فی غایة الاعتبار.

و کتاب العیون و المحاسن للشیخ علی بن محمد الواسطی.

و کتاب غرر الحکم و درر الکلم، للشیخ عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد الآمدی.

و کتاب جنة الأمان الواقیة المشتهر بالمصباح للشیخ العالم الفاضل الکامل

ص: 16

هر دو تألیف شیخ جلیل زین الدین علی بن محمد بن یونس بیاضی

173. کتاب «منتخب البصائر»، تألیف شیخ فاضل حسن بن سلیمان، شاگرد شهید رحمه الله که آن را از کتاب «البصائر»، تألیف سعد بن عبدالله بن ابوخلف انتخاب کرده است و در آن کتاب، از کتاب های دیگری نیز با ذکر اسامی شان روایت کرده تا مطالبی را که از کتاب سعد گزینش کرده، با غیر آن اشتباه نشود.

174.

کتاب «المحتضر»

175.

کتاب «الرجعة» نیز تألیف ایشان است.

176. کتاب «السرائر» تألیف شیخ فاضل مورد اعتماد، علامه محمد بن ادریس است که در آخر کتابش بابی را که مشتمل بر اخبار است آورده و یادآوری کرده است که: من آن را از کتاب های اساتید و مؤلفین و راویانی که احادیث ناب را جمع آوری می کنند، گلچین نموده ام. و نام کتاب را اول ذکر می کند و بعد خبرهای گلچین شده آن را می آورد که دارای اخبار تازه و فواید بسیار مهم است.

177. کتاب «إرشاد القلوب»

178. کتاب «أعلام الدین فی صفات المؤمنین»

179. کتاب «غرر الأخبار و درر الآثار»

همه آنها تألیف شیخ عارف، ابومحمد حسن بن محمد دیلمی.

180. کتاب «العتیق»، کتابی قدیمی که آن را در نجف اشرف پیدا کردم و تألیف یکی از محدثین قدیم است که درباره دعا نوشته شده و آن را کتاب «غروی» نام گذاشتم.

181. کتاب «معرفة الرجال» و «الفهرست»، تألیف دو شیخ فاضل مورد اعتماد، محمد بن عمر بن عبدالعزیز کشی و احمد بن علی بن احمد نجاشی.

182. کتاب «بشارة المصطفی لشیعة المرتضی»، تألیف شیخ فقیه مورد اعتماد، محمد بن ابوالقاسم علی طبری.

183. کتاب «اصل»، از جمله اصول عمده محدثین شیخ مورد اعتماد، حسین بن سعید اهوازی است.

184. کتاب «الزهد»

185. کتاب «المؤمن» نیز تألیف ایشان بوده و از بعضی جاهای کتاب «زهد» معلوم می شود که آن کتاب «النوادر» احمد بن محمد بن عیسی قمی است و به هر حال آن کتاب، دارای بالاترین درجه اعتبار می باشد.

186. کتاب «العیون» و «محاسن»، تألیف شیخ علی بن محمد واسطی

187. کتاب «غرر الحکم و درر الکلم»، تألیف شیخ عبدالواحد بن محمد بن عبدالواحد آمُدی

188. کتاب «جنة الأمان الواقیة» مشهور به «المصباح»، تألیف شیخ عالم فاضل کامل،

ص: 16

إبراهیم بن علی بن الحسن بن محمد الکفعمی رضی الله عنه. و کتاب البلد الأمین، و کتاب صفوة الصفات فی شرح دعاء، السمات له أیضا.

و کتاب قضاء حقوق المؤمنین للشیخ سدید الدین أبی علی بن طاهر السوری.

و کتاب أنوار المضیئة، و کتاب السلطان المفرج عن أهل الإیمان، و کتاب الدر النضید فی مغازی الإمام الشهید، و کتاب سرور أهل الإیمان، کلها للسید النقیب الحسیب بهاء الدین علی بن عبد الکریم بن عبد الحمید الحسینی النجفی أستاد الشیخ ابن فهد الحلی قدس الله روحهما.

و کتاب التمحیص لبعض قدمائنا، و یظهر من القرائن الجلیة أنه من مؤلفات الشیخ الثقة الجلیل أبی علی محمد بن همام، و عندنا منتخب من کتاب الأنوار له قدس سره.

و کتاب عدة الداعی، و کتاب المهذب، و کتاب التحصین، و سائر الرسائل و أجوبة المسائل للشیخ الزاهد العارف أحمد بن فهد الحلی.

و کتاب الجنة الواقیة لبعض المتأخرین، و ربما ینسب إلی الکفعمی.

و کتاب منهاج الصلاح فی الدعوات و أعمال السنة، و کتاب کشف الحق و نهج الصدق، و کتاب کشف الیقین فی الإمامة، و قد نعبر عنه بکتاب الیقین، و کتاب منتهی المطلب، و کتاب تذکرة الفقهاء، و کتاب المختلف، و کتاب منهاج الکرامة، و کتاب شرح التجرید، و کتاب شرح الیاقوت، و کتاب إیضاح الاشتباه، و کتاب نهایة الأصول، و کتاب نهایة الکلام، و کتاب نهایة الفقه، و کتاب التحریر، و کتاب القواعد، و کتاب الألفین، و کتاب تلخیص المرام، و کتاب إیضاح مخالفة أهل السنة للکتاب و السنة، و الرسالة السعدیة، و کتاب خلاصة الرجال، و سائر المسائل و الرسائل و الإجازات کلها للشیخ العلامة جمال الدین حسن بن یوسف بن المطهر الحلی قدس الله روحه.

و کتاب العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة تألیف الشیخ الفقیه رضی الدین علی بن یوسف بن المطهر الحلی.

ص: 17

ابراهیم بن علی بن حسن بن محمد کفعمی رضی الله عنه

189. کتاب «البلد الأمین»

190. کتاب «صفوة الصفات فی شرح دعاء السمات» نیز تألیف ایشان است.

191. کتاب «قضاء حقوق المؤمنین»، تألیف شیخ سدیدالدین ابوعلی بن طاهر سوری

192. کتاب «أنوار المضیئة»

193. کتاب «السلطان المفرج عن أهل الإیمان»

194. کتاب «الدر النضید فی مغازی الإمام الشهید»

195. کتاب «سرور أهل الإیمان»

همه تألیف بزرگ سادات، صاحب نسب عالی، بهاء الدین علی بن عبدالکریم بن عبدالحمید حسینی نجفی، استاد شیخ ابن فهد حلی قدس سره.

196. کتاب «التمحیص» تألیف بعضی قدماء محدثین است و از قرینه های، بزرگ معلوم می شود که آن کتاب، از تألیفات شیخ مورد اعتماد جلیل القدر، ابوعلی محمد بن همام است. گزیده کتاب «الأنوار» تألیف وی نیز نزد من موجود است.

197. کتاب «عدة الداعی»

198. کتاب «المهذب»

199. کتاب «التحصین» و باقی رساله ها و جواب های مسائل، تألیف شیخ زاهد عارف، احمد بن فهد حلی.

200. کتاب «الجنة الواقیة»، تألیف بعضی متأخرین، و یکی از علماء، تألیف آن را به کفعمی نسبت داده است.

201. کتاب «منهاج الصلاح فی الدعوات و أعمال السنة»

202. کتاب «کشف الحق و نهج الصدق»

203. کتاب «کشف الیقین فی الإمامة» که ما از آن به کتاب «الیقین» تعبیر می کنیم.

204. کتاب «منتهی المطلب»

205. کتاب «تذکرة الفقهاء»

206. کتاب «المختلف»

207. کتاب «منهاج الکرامة»

208. کتاب «شرح التجرید»

209. کتاب «شرح الیاقوت»

210. کتاب «إیضاح الاشتباه»

211. کتاب «نهایة الأصول»

212. کتاب «نهایة الکلام»

213. کتاب «نهایة الفقه»

214. کتاب «التحریر»

215. کتاب «القواعد»

216. کتاب «الألفین»

217. کتاب «تلخیص المرام»

218. کتاب «إیضاح مخالفة أهل السنة للکتاب و السنة»

219. رساله «السعدیة»

220. کتاب «خلاصة الرجال» و باقی «مسائل» و «رساله ها» و «اجازات»

همه تألیف شیخ علامه جمال الدین حسن بن یوسف بن مطهر حلی قدس سره است.

221. کتاب «العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة»، تألیف شیخ فقیه رضی الدین علی بن یوسف بن مطهر حلی.

ص: 17

و کتاب مثیر الأحزان تألیف الشیخ الجلیل جعفر بن محمد بن نما، و کتاب شرح الثأر المشتمل علی أحوال المختار تألیف الشیخ المزبور.

و کتاب إیمان أبی طالب علیه السلام تألیف السید الفاضل السعید شمس الدین فخار بن معد الموسوی قدس الله روحه.

و کتاب غرر الدرر تألیف السید حیدر بن محمد الحسینی قدس الله روحه.

و کتاب کبیر فی الزیارات تألیف محمد بن المشهدی کما یظهر من تألیفات السید بن طاوس و اعتمد علیه و مدحه، و سمیناه بالمزار الکبیر.

و کتاب النصوص، و کتاب معدن الجواهر، و کتاب کنز الفوائد، و رسالة فی تفضیل أمیر المؤمنین علیه السلام و رسالة إلی ولده، و کتاب التعجب فی الإمامة من أغلاط العامة، و کتاب الإستنصار فی النص علی الأئمة الأطهار کلها للشیخ المدقق النبیل أبی الفتح محمد بن علی بن عثمان الکراجکی.

و کتاب الفهرست، و کتاب الأربعین عن الأربعین عن الأربعین للشیخ منتجب الدین علی بن عبید الله بن الحسن بن الحسین بن بابویه رضی الله عنهم.

و کتاب تحفة الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار للسید الشریف حسین بن مساعد الحسینی الحائری أستاد الکفعمی و أثنی علیه کثیرا فی کتبه.

و کتاب المناقب للشیخ الجلیل أبی الحسن محمد بن أحمد بن علی بن الحسن بن شاذان القمی أستاد أبی الفتح الکراجکی، و یثنی علیه کثیرا فی کنزه، و ذکره ابن شهرآشوب فی المعالم.

و کتاب الوصیة و کتاب مروج الذهب کلاهما للشیخ علی بن الحسین بن علی المسعودی.

و کتاب النوادر و کتاب أدعیة السر للسید الجلیل فضل الله بن علی بن عبید الله الحسینی الراوندی.

و کتاب الفضائل، و کتاب إزاحة العلة فی معرفة القبلة للشیخ الجلیل أبی الفضل سدید الدین شاذان بن جبرئیل القمی نزیل مهبط وحی الله و دار هجرة

ص: 18

222. کتاب «مثیر الأحزان»، تألیف شیخ جلیل جعفر بن محمد بن نما

223. کتاب «شرح الثأر المشتمل علی أحوال المختار»، تألیف شیخ مذکور

224. کتاب «إیمان أبی طالب علیه السّلام»، تألیف سید فاضل سعید، شمس الدین، فخار بن معد موسوی رضی الله عنه.

225. کتاب «غرر الدرر»، تألیف سید حیدر بن محمد حسینی قدس سره

226. کتابی کبیر در زیارات، تألیف محمد بن مشهدی است، آن گونه که از تألیفات سید بن طاوس معلوم می شود، و ایشان به این کتاب اعتماد کرده و آن را ستوده، و من آن کتاب را «المزار الکبیر» نام می گذارم.

227. کتاب «النصوص»

228. کتاب «معدن الجواهر»

229. کتاب «کنز الفوائد»

230. «رسالة فی تفضیل امیرالمؤمنین علیه السّلام»

231. «رسالة إلی ولده»

232. کتاب «التعجب فی الإمامة من أغلاط العامة»

233. کتاب «الإستنصار فی النص علی الأئمة الأطهار»

همه تألیف شیخ مدقق، نجیب و بزرگ، أبوالفتح محمد بن علی بن عثمان کراجکی.

234. کتاب «الفهرست»

235. کتاب «الأربعین عن الأربعین عن الأربعین»، تألیف شیخ منتجب الدین علی بن عبیدالله بن حسن بن حسین بن بابویه رضی الله عنه

236. کتاب «تحفة الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار»، تألیف سید شریف حسین بن مساعد حسینی حائری، استاد کفعمی که استادش را در آن کتاب توصیف و دعای بسیار کرده است.

237. کتاب «المناقب»، تألیف شیخ جلیل، ابو حسن محمد بن احمد بن علی بن حسن بن شاذان قمی، استاد ابوالفتح کراجکی که در کتاب «کنز» خودش، او را توصیف و دعای بسیار نموده و ابن شهرآشوب آن را در کتاب «معالم» ذکر کرده است.

238. کتاب «الوصیة»

239. کتاب «مروج الذهب»

همه تألیف شیخ علی بن حسین بن علی مسعودی.

240. کتاب «النوادر»

241. کتاب «أدعیة السر»، تألیف سید جلیل فضل الله بن علی بن عبیدالله حسینی راوندی

242. کتاب «الفضائل»

243. کتاب «إزاحة العلة فی معرفة القبلة»، تألیف شیخ جلیل، ابوالفضل سدید الدین شاذان بن جبرئیل قمی، ساکن مکه معظمه و مدینه منوره

ص: 18

رسول الله صلی الله علیه و آله کذا ذکره أصحاب الإجازات.

و کتاب الصفین للشیخ الرزین نصر بن مزاحم.

و کتاب الغارات لأبی إسحاق إبراهیم بن محمد بن سعید بن هلال الثقفی.

و کتاب مقتضب الأثر فی الأئمة الاثنی عشر علیهم السلام لأحمد بن محمد بن عیاش.

و کتاب مسالک الأفهام، و کتاب الروضة البهیة، و کتاب شرح الألفیة، و کتاب شرح النفلیة و کتاب غایة المراد، و کتاب منیة المرید، و کتاب أسرار الصلاة، و رسالة وجوب صلاة الجمعة، و رسالة أعمال یوم الجمعة، و کتاب مسکن الفؤاد، و رسالة الغیبة و کتاب تمهید القواعد، و کتاب الدرایة و شرحها، و سائر الرسائل المتفرقة للشهید الثانی رفع الله درجته.

و کتاب المعتبر، و کتاب الشرائع، و کتاب النافع، و کتاب نکت النهایة، و کتاب الأصول و غیرها للمحقق السعید نجم الملة و الدین أبی القاسم جعفر بن الحسن بن یحیی بن سعید طهر الله رمسه.

و کتاب شرح نهج البلاغة، و کتاب الإستغاثة فی بدع الثلاثة للحکیم المدقق العلامة کمال الدین میثم بن علی بن میثم البحرانی. (1)

و کتاب التفسیر للشیخ فرات بن إبراهیم الکوفی.

و کتاب الأخبار المسلسلة، و کتاب الأعمال المانعة من الجنة، و کتاب العروس، و کتاب الغایات کلها تألیف الشیخ النبیل أبی محمد جعفر بن أحمد بن علی القمی نزیل الری رحمة الله علیه.

و کتاب نزهة الناظر فی الجمع بین الأشباه و النظائر، و کتاب جامع الشرائع کلاهما للشیخ الأفضل نجیب الدین یحیی بن سعید.

و کتاب الوسیلة للشیخ الفاضل محمد بن علی بن حمزة.

و کتاب منتقی الجمان، و کتاب معالم الدین، و رسالة الإجازات و غیرها للشیخ المحقق حسن بن الشهید الثانی روح الله روحهما.

ص: 19


1- قد عرفت فی المقدّمة الثانیة عدم صحة انتساب کتاب الاستغاثة إلیه، و ان مؤلّفه أبو القاسم علی بن أحمد بن موسی بن الإمام الجواد علیه السلام.

رسول خدا صلی الله علیه و آله که صاحبان اجازات این چنین ذکر کرده است.

244. کتاب «الصفین»، تألیف شیخ رزین، نصر بن مزاحم

245. کتاب «الغارات»، تألیف ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال ثقفی

246. کتاب «مقتضب الأثر فی الأئمة الاثنی عشر علیه السّلام»، تألیف احمد بن محمد بن عیاش

247. کتاب «مسالک الأفهام»

248. کتاب «الروضة البهیة»

249. کتاب «شرح الألفیة»

250. کتاب «شرح النفلیة»

251. کتاب «غایة المراد»

252. کتاب «منیة المرید»

253. کتاب «أسرار الصلاة»

254. رساله «وجوب صلاة الجمعة»

255. رساله «أعمال یوم الجمعة»

256. کتاب «مسکن الفؤاد»

257. رساله «الغیبة»

258. کتاب «تمهید القواعد»

259. کتاب «الدرایة و شرحها»

و باقی رساله های متفرقه، همگی تألیف شهید ثانی رفع الله درجته.

260. کتاب «المعتبر»

261. کتاب «الشرائع»

262. کتاب «النافع»

263. کتاب «نکت النهایة»

264. کتاب «الأصول»

و غیر آنها، همگی تألیف محقق سعید، نجم الملة و الدین، ابوالقاسم جعفر بن حسن بن یحیی بن سعید طهر الله رمسه.

265. کتاب «شرح نهج البلاغة»

266. کتاب «الإستغاثة فی بدع الثلاثة»، تالیف حکیم مدقق، علامه کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی

267. کتاب «التفسیر»، تألیف شیخ فرات بن ابراهیم کوفی

268. کتاب «الأخبار المسلسلة»

269. کتاب «الأعمال المانعة من الجنة»

270. کتاب «العروس»

271. کتاب «الغایات»

همه تألیف شیخ نجیب، ابو محمد جعفر بن احمد بن علی قمی رحمه الله، مقیم ری.

272. کتاب «نزهة الناظر فی الجمع بین الأشباه و النظائر»

273. کتاب «جامع الشرائع»

هر دو تألیف شیخ افضل، نجیب الدین یحیی بن سعید.

274. کتاب «الوسیلة»، تألیف شیخ فاضل، محمد بن علی بن حمزه

275. کتاب «منتقی الجمان»

276. کتاب «معالم الدین»

277. رساله «الإجازات»

و غیر آنها، همه تألیف شیخ محقق، حسن بن شهید ثانی روح الله روحهما.

ص: 19

و کتاب مدارک الأحکام، و کتاب شرح النافع و غیرهما لسید المدققین محمد بن أبی الحسن العاملی.

و کتاب الحبل المتین، و کتاب مشرق الشمسین، و کتاب الأربعین، و کتاب مفتاح الفلاح، و کتاب الکشکول و غیرها من مؤلفات شیخ الإسلام و المسلمین بهاء الملة و الدین محمد بن الحسین العاملی قدس الله روحه.

و کتاب الفوائد المکیة، و کتاب الفوائد المدنیة لرئیس المحدثین مولانا محمد أمین الأسترآبادی.

و کتاب الإختیار للسید علی بن الحسین بن باقی رحمه الله.

و کتاب تقریب المعارف فی الکلام، و کتاب الکافی فی الفقه و غیرهما للشیخ الأجل أبی الصلاح تقی الدین بن نجم الحلبی.

و کتاب المهذب، و کتاب الکامل، و کتاب جواهر الفقه للشیخ الحسن المنهاج عبد العزیز بن البراج.

و کتاب المراسم العلیة و غیره للشیخ العالم الزکی سلار بن عبد العزیز الدیلمی.

و کتاب دعائم الإسلام تألیف القاضی النعمان بن محمد، و قد ینسب إلی الصدوق و هو خطأ، و کتاب المناقب و المثالب للقاضی المذکور.

و کتاب الهدایة فی تاریخ الأئمة و معجزاتهم علیهم السلام للشیخ الحسین بن حمدان الحضینی.

و کتاب تاریخ الأئمة للشیخ عبد الله بن أحمد الخشاب و کتاب البرهان فی النص علی أمیر المؤمنین علیه السلام تألیف الشیخ أبی الحسن علی بن محمد الشمشاطی.

و رسالة أبی غالب أحمد بن محمد الزراری رضی الله عنه إلی ولد ولده محمد بن عبد الله بن أحمد.

و کتاب دلائل الإمامة للشیخ الجلیل محمد بن جریر الطبری الإمامی و یسمی بالمسترشد.

ص: 20

278. کتاب «مدارک الأحکام»

279. کتاب «شرح النافع»

و غیر آنها، تألیف سید مدققین، محمد بن ابوالحسن عاملی.

280. کتاب «الحبل المتین»

281. کتاب «مشرق الشمسین»

282. کتاب «الأربعین»

283. کتاب «مفتاح الفلاح»

284. کتاب «الکشکول»

و غیر آنها، از تألیفات شیخ الإسلام و المسلمین، بهاء الملة و الدین، محمد بن حسین عاملی قدس سره.

285. کتاب «الفوائد المکیة»

286. کتاب «الفوائد المدنیة»، هر دو تألیف رئیس محدثین مولانا محمد امین استرآبادی.

287. کتاب «الإختیار»، تألیف سید علی بن حسین بن باقی رحمه الله

288. کتاب «تقریب المعارف فی الکلام»

289. کتاب «الکافی فی الفقه»

و غیر آنها، تألیف شیخ اجل، ابو صلاح تقی الدین بن نجم حلبی.

290. کتاب «المهذب»

291. کتاب «الکامل»

292. کتاب «جواهر الفقه»، تألیف شیخ حسن منهاج عبدالعزیز بن برا.

293 . کتاب «المراسم العلیة» و غیرآن، تألیف شیخ عالم باهوش، سلاّر بن عبدالعزیز دیلمی.

294. کتاب «دعائم الإسلام»، تألیف قاضی نعمان بن محمد. گاهی این کتاب را به صدوق نسبت می دهند، که اشتباه است.

295. کتاب «المناقب و المثالب»، تألیف قاضی مذکور

296. کتاب «الهدایة فی تاریخ الأئمة و معجزاتهم علیه السّلام»، تألیف شیخ حسین بن حمدان حضینی

297. کتاب «تاریخ الأئمة»، تألیف شیخ عبدالله بن احمد خشاب

298. کتاب «البرهان فی النص علی امیرالمؤمنین علیه السّلام»، تألیف شیخ ابوالحسن علی بن محمد شمشاطی

299. «رساله ابو غالب احمد بن محمد زراری رضی الله عنه» برای نوه اش محمد بن عبدالله بن احمد

300. کتاب «دلائل الإمامة»، تألیف شیخ جلیل، محمد بن جریر طبری، شیعه امامی که «مسترشد» نام گذاشته شد.

ص: 20

و کتاب مصباح الأنوار فی مناقب إمام الأبرار للشیخ هاشم بن محمد، و قد ینسب إلی شیخ الطائفة و هو خطأ. و کثیرا ما یروی عن الشیخ شاذان بن جبرئیل القمی و هو متأخر عن الشیخ بمراتب.

و کتاب الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، و کتاب الأربعین عن الأربعین کلاهما للشیخ جمال الدین یوسف بن حاتم الفقیه الشامی.

و کتاب مقتل الحسین صلوات الله علیه المسمی بتسلیة المجالس و زینة المجالس للسید النجیب العالم محمد بن أبی طالب الحسینی الحائری.

و کتاب صفوة الأخبار لبعض العلماء الأخیار.

و کتاب ریاض الجنان للشیخ فضل الله بن محمود الفارسی.

و کتاب غنیة النزوع فی علم الأصول و الفروع للسید العالم الکامل أبی المکارم حمزة بن علی بن زهرة الحسینی.

و کتاب التجرید، و کتاب الفصول، و کتاب قواعد العقائد، و کتاب نقد المحصل و غیرها من مؤلفات أفضل الحکماء المتألهین نصیر الملة و الحق و الدین رحمة الله علیه.

و کتاب کنز الفوائد فی حل مشکلات القواعد، و کتاب تبصرة الطالبین فی شرح نهج المسترشدین، و غیرهما للسید الجلیل عمید الدین عبد المطلب.

و کتاب کنز العرفان، و کتاب الأدعیة الثلاثین و غیرهما من مؤلفات الشیخ المحقق أبی عبد الله المقداد بن عبد الله السیوری مع إجازاته.

و کتاب الإیضاح فی شرح القواعد، و غیره من الرسائل و المسائل للشیخ فخر المحققین ابن العلامة الحلی قدس الله لطیفهما.

و کتاب أضواء الدرر الغوالی لإیضاح غصب فدک و العوالی لبعض الأعلام.

و کتاب شرح القواعد، و رسالة قاطعة اللجاج فی تحقیق حل الخراج، و کتاب أسرار اللاهوت فی وجوب لعن الجبت و الطاغوت و سائر الرسائل و المسائل و الإجازات لأفضل المحققین مروج مذهب الأئمة الطاهرین نور الدین علی بن عبد العالی الکرکی أجزل الله تشریفه.

ص: 21

301. کتاب «مصباح الأنوار فی مناقب إمام الأبرار»، تألیف شیخ هاشم بن محمد که تألیف آن را به شیخ طایفه نسبت داده اند که اشتباه است. و مؤلف از شیخ شاذان بن جبرئیل قمی بسیار روایت می کند و زمان او، بسیار بعد از عصر شیخ طوسی است.

302. کتاب «الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم»

303. کتاب «الأربعین عن الأربعین»، هر دو تألیف شیخ جمال الدین یوسف بن حاتم، فقیه شامی

304. کتاب «مقتل الحسین صلوات الله علیه» به نام «تسلیة المجالس و زینة المجالس»، تألیف سید نجیب، عالم، محمد بن ابی طالب حسینی حائری

305. کتاب «صفوة الأخبار»، تألیف یکی از علمای نیکوکار

306. کتاب «ریاض الجنان»، تألیف شیخ فضل الله بن محمود فارسی

307. کتاب «غنیة النزوع فی علم الأصول و الفروع»، تألیف سید عالم کامل، ابو المکارم حمزه بن علی بن زهره حسینی

308. کتاب «التجرید»

309. کتاب «الفصول»

310. کتاب «قواعد العقائد»

311. کتاب «نقد المحصل»

و غیر آنها، از تألیفات افضل حکمای متألهین، نصیر الملة و الحق و الدین رحمه الله.

312. کتاب «کنز الفوائد فی حل مشکلات القواعد»

313. کتاب «تبصرة الطالبین فی شرح نهج المسترشدین»

و غیر آنها، تألیف سید جلیل، عمیدالدین عبدالمطلب.

314. کتاب «کنز العرفان»

315. کتاب «الأدعیة الثلاثین»

و غیر آنها، از تألیفات شیخ محقق، ابو عبدالله مقداد بن عبدالله سیوری با «اجازات» ایشان.

316. کتاب «الإیضاح فی شرح القواعد» و غیر آن باقی «رساله ها» و «پرسش و پاسخ»، تألیف شیخ فخرالمحققین، پسر علامة حلی قدس سره

317. کتاب «أضواء الدرر الغوالی لإیضاح غصب فدک و العوالی»، تألیف بعضی از بزرگان علماء.

318. کتاب «شرح القواعد»

319. رساله «قاطعة اللجاج فی تحقیق حل الخراج»

320. کتاب «أسرار اللاهوت فی وجوب لعن الجبت و الطاغوت» و باقی «رساله ها» و «پرسش و پاسخ» و «اجازات»، تألیف افضل محققین، مروج مذهب ائمه طاهرین، نور الدین علی بن عبدالعالی کرکی قدس سره

ص: 21

و کتاب إحقاق الحق، و کتاب مصائب النواصب، و کتاب الصوارم المهرقة فی دفع الصواعق المحرقة، و غیرها من مؤلفات السید الأجل الشهید القاضی نور الله التستری رفع الله درجته.

و کتاب الرجال و غیره من مؤلفات الشیخ الفقیه تقی الدین الحسن بن علی بن داود الحلی رحمه الله.

و کتاب الرجال للشیخ أبی عبد الله الحسین بن عبید الله الغضائری کذا ذکره الشهید الثانی رحمه الله. و یظهر من رجال السید ابن طاوس قدس سره علی ما نقل عنه شیخنا الأجل مولانا عبد الله التستری أن صاحب الرجال هو أحمد بن الحسین بن عبید الله و لعله أقوی.

و کتاب الملحمة المنسوب إلی الصادق صلوات الله علیه.

و کتاب الملحمة المنسوب إلی دانیال علیه السلام.

و کتاب الأنوار فی مولد النبی صلی الله علیه و آله و کتاب مقتل أمیر المؤمنین علیه السلام و کتاب وفاة فاطمة علیها السلام الثلاثة کلها للشیخ الجلیل أبی الحسن البکری أستاد الشهید الثانی رحمة الله علیهما.

و کتاب بلاغات النساء لأبی الفضل أحمد بن أبی طاهر.

و کتاب منهج المقال فی تحقیق أحوال الرجال المشتهر بالکبیر و الوسیط و الصغیر و کتاب تفسیر آیات الأحکام کلها للسید الأجل الأفضل میرزا محمد بن علی بن إبراهیم الأسترآبادی.

و کتاب الدیوان المنسوب إلی مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام.

و کتاب شهاب الأخبار من کلمات النبی و حکمه صلی الله علیه و آله و سنشیر إلی مؤلفهما.

و کتاب شرح شهاب الأخبار، و کتاب التفسیر الکبیر کلاهما للمحقق النحریر الشیخ أبی الفتوح الرازی.

و کتاب الأنوار البدریة فی رد شبه القدریة للفاضل المهلبی.

ص: 22

321. کتاب «إحقاق الحق»

322. کتاب «مصائب النواصب»

323. کتاب «الصوارم المهرقة فی دفع الصواعق المحرقة»

و غیر آنها، از تألیفات سید جلیل القدر، شهید قاضی نورالله تستری رفع الله درجته است.

324. کتاب «الرجال» و غیر آن، از تألیفات شیخ فقیه تقی الدین حسن بن علی بن داود حلی رحمه الله

325. کتاب «الرجال»، تألیف شیخ ابو عبدالله حسین بن عبیدالله غضائری، شهید ثانی رحمه الله این چنین ذکر کرده است. و از رجال سید بن طاوس قدس سره، بنا بر نقل استاد بزرگوار ما مولانا عبدالله تستری، ملعوم می شود که صاحب رجال، احمد بن حسین بن عبیدالله است و شاید این نظر قوی تر باشد.

326. کتاب «الملحمة»، منسوب به امام صادق علیه السّلام

327. کتاب «الملحمة»، منسوب به دانیال پیغمبر علیه السلام

328. کتاب «الأنوار فی مولد النبی صلی الله علیه و آله»

329. کتاب «مقتل امیرالمؤمنین علیه السّلام»

330. کتاب «وفاة فاطمة الثلاثة علیها السلام»

همه تألیف شیخ جلیل، ابوالحسن بکری استاد شهید ثانی رحمه الله.

331. کتاب «بلاغات النساء»، تألیف ابوالفضل احمد بن ابو طاهر

332. کتاب «منهج المقال فی تحقیق أحوال الرجال»، مشهور به رجال کبیر و وسیط و صغیر

333. کتاب «تفسیر آیات الأحکام» تألیف سید جلیل القدر افضل میرزا محمد بن علی بن ابراهیم استر آبادی.

334. کتاب «الدیوان»، منسوب به امام امیرالمؤمنین علیه السّلام است.

335. کتاب «شهاب الأخبار من کلمات النبی و حکمه صلی الله علیه و آله» و در آینده به مولف آن دو کتاب اشاره خواهم نمود.

336. کتاب «شرح شهاب الأخبار»

337. کتاب «التفسیر الکبیر»

هر دو تألیف محقق دانشمند زیرک، شیخ ابوالفتوح رازی.

338. کتاب «الأنوار البدریة فی رد شبه القدریة» تألیف فاضل مهلبی

ص: 22

و کتاب تاریخ بلدة قم للشیخ الجلیل حسن بن محمد بن الحسن القمی رحمه الله.

و أجوبة مسائل عبد الله بن سلام و کتاب طب النبی صلی الله علیه و آله للشیخ أبی العباس المستغفری.

و کتاب شرح الإرشاد، و کتاب تفسیر آیات الأحکام، و حاشیة شرح إلهیات التجرید، و غیرها لأفضل العلماء المتورعین مولانا أحمد بن محمد الأردبیلی قدس الله لطیفه.

و کتاب العین للشیخ النبیل الخلیل بن أحمد النحوی.

و کتاب المحیط فی اللغة للصاحب بن عباد.

و کتاب شواهد التنزیل للحاکم أبی القاسم عبد الله بن عبد الله الحسکانی ذکره ابن شهرآشوب فی المعالم و نسب إلیه هذا الکتاب و وصفه بالحسن.

و کتاب مقصد الراغب الطالب فی فضائل علی بن أبی طالب للشیخ الحسین بن محمد بن الحسن، و زمانه قریب من عصر الصدوق، و یروی کثیرا من الأخبار عن إبراهیم بن علی بن إبراهیم بن هاشم.

و کتاب عمدة الطالب فی نسب آل أبی طالب.

و کتاب زید النرسی و کتاب زید الزراد.

و کتاب أبی سعید عباد العصفری.

و کتاب عاصم بن حمید الحناط.

و کتاب جعفر بن محمد بن شریح الحضرمی.

و کتاب محمد بن المثنی بن القاسم.

و کتاب عبد الملک بن حکیم.

و کتاب مثنی بن الولید الحناط.

و کتاب خلاد السدی.

و کتاب حسین بن عثمان.

و کتاب عبید الله بن یحیی الکاهلی.

ص: 23

339. کتاب «تاریخ بلدة قم»، تألیف شیخ جلیل، حسن بن محمد بن حسن قمی رحمه الله

340. کتاب «اجوبة مسائل عبدالله بن سلام»

341. کتاب «طب النبی صلی الله علیه و آله»

هر دو تألیف شیخ ابوالعباس مستغفری است.

342. کتاب «شرح الإرشاد».

343. کتاب «تفسیر آیات الأحکام»

344. «حاشیة شرح إلهیات التجرید»

و غیر آنها، تألیف افضل علمای پرهیزکار، مولانا احمد بن محمد اردبیلی قدس سره.

345. کتاب «العین»، تألیف شیخ بزرگوار و نجیب خلیل بن احمد نحوی

346. کتاب «المحیط فی اللغة»، تألیف صاحب بن عباد

347. کتاب «شواهد التنزیل»، تألیف حاکم ابوالقاسم عبدالله بن عبدالله حسکانی که ابن شهر آشوب آن را در کتاب «معالم» ذکر نموده و این کتاب را به وی نسبت داده و به نیکویی وصف کرده است.

348. کتاب «مقصد الراغب الطالب فی فضائل علی بن أبی طالب»، تألیف شیخ حسین بن محمد بن حسن که زمان او به عصر شیخ صدوق نزدیک بوده است، و اخبار زیاد را از ابراهیم بن علی بن ابراهیم بن هاشم روایت می کند.

349. کتاب «عمدة الطالب فی نسب آل أبی طالب»

350. کتاب «زید النرسی»

351. کتاب «زید الزراد»

352. کتاب «أبی سعید عباد العصفری»

353. کتاب «عاصم بن حمید الحناط»

354. کتاب «جعفر بن محمد بن شریح الحضرمی»

355. کتاب «محمد بن المثنی بن القاسم»

356. کتاب «عبدالملک بن حکیم»

357. کتاب «مثنی بن الولید الحناط»

358. کتاب «خلاد السدی»

359. کتاب «حسین بن عثمان»

360. کتاب «عبیدالله بن یحیی الکاهلی»

ص: 23

و کتاب سلام بن أبی عمرة.

و کتاب النوادر لعلی بن أسباط.

و کتاب النبذة للشیخ ابن الحداد.

و کتاب الشیخ الأجل جعفر بن محمد الدوریستی.

و کتاب الکر و الفر للشیخ أبی سهل البغدادی.

و کتاب الأربعین عن الأربعین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام تألیف الشیخ الجلیل الحافظ أبی سعید محمد بن أحمد بن الحسین النیسابوری جد الشیخ أبو الفتوح المفسر.

و کتاب تحقیق الفرقة الناجیة، و رسالة الرضا علیه السلام و غیرهما للشیخ الجلیل إبراهیم القطیفی.

فهذه الکتب هی التی علیها مدار النقل و إن کان من بعضها نادرا. و إن أخرجنا من غیرها فنصرح فی الکتاب عند إیراد الخبر.

و أما کتب المخالفین فقد نرجع إلیها لتصحیح ألفاظ الخبر و تعیین معانیه: مثل کتب اللغة: کصحاح الجوهری، و قاموس الفیروزآبادی، و نهایة الجزری، و المغرب و المعرب للمطرزی، و مفردات الراغب الأصبهانی و محاضراته، و المصباح المنیر لأحمد بن محمد المقری، و مجمع البحار لبعض علماء الهند، و مجمل اللغة، و المقاییس لابن فارس، و الجمهرة لابن درید، و أساس البلاغة للزمخشری، و الفائق، و مستقصی الأمثال، و ربیع الأبرار له أیضا و الغریبین، و غریب القرآن، و مجمع الأمثال للمیدانی، و تهذیب اللغة للأزهری و کتاب شمس العلوم. و شروح أخبارهم: کشرح الطیبی علی المشکاة، و فتح الباری فی شرح البخاری لابن حجر، و شرح القسطلانی، و شرح الکرمانی، و شرح الزرکشی، و شرح المقاصد علیه، و المنهاج، و شرحی النووی و الآبی علی صحیح مسلم، و ناظر عین الغریبین، و المفاتیح فی شرح المصابیح، و شرح الشفاء، و شرح السنة، للحسین بن مسعود الفراء.

و قد نورد من کتب أخبارهم للرد علیهم، أو لبیان مورد التقیة، أو لتأیید

ص: 24

361. کتاب «سلام بن أبی عمرة».

362. کتاب «النوادر لعلی بن أسباط»

363. کتاب «النبذة»، تألیف شیخ ابن الحداد

364. کتاب «شیخ الأجل جعفر بن محمد الدوریستی»

365. کتاب «الکر و الفر»، تألیف شیخ ابو سهل بغدادی

366. کتاب «الأربعین عن الأربعین فی فضائل امیرالمؤمنین علیه السّلام»، تالیف شیخ جلیل، حافظ ابوسعید محمد بن احمد بن حسین نیشابوری، جد شیخ ابوالفتوح رازی صاحب تفسیر

367. کتاب «تحقیق الفرقة الناجیة»

368. رساله «الرضاع»

و غیر آن، هر دو تألیف شیخ جلیل ابراهیم قطیفی.

جز کتاب های فوق که محور نقل احادیث هست، گرچه بعضی از آنها نادر و غیر معروف بوده، اگر از غیر کتاب های فوق حدیثی را در «بحار الانوار» نقل کرده باشم، نام آن کتاب را به صراحت ذکر کرده ام.

اما کتاب های اهل سنت که فقط برای تصحیح الفاظ و معانی حدیث به آنها مراجعه کرده ام، مانند کتاب های لغت:

369. «صحاح»، تألیف جوهری

370. «قاموس»، تألیف فیروز آبادی

371. «نهایة»، تألیف جزری

372. «المغرب»، تألیف مطرزی

373. «المعرب»، تألیف مطرزی

374. «مفردات»، تألیف راغب اصبهانی

375. «محاضرات»، تألیف راغب اصبهانی

376. «المصباح المنیر»، تألیف احمد بن محمد مقری

377. «مجمع البحار»، تألیف یکی از علمای هند

378. «مجمل اللغة»

379. «المقاییس» لابن فارس

380. «الجمهرة» لابن درید

381. «أساس البلاغة» للزمخشری

382. «الفائق»

383. «مستقصی الأمثال»

384. «ربیع الأبرار»

385. «الغریبین»

386. «غریب القرآن»

387. «مجمع الأمثال» للمیدانی

388. «تهذیب اللغة» للأزهری

389. «کتاب شمس العلوم»

کتاب های شرح اخبار اهل سنت، مانند:

390. «شرح الطیبی علی المشکاة»

391. «فتح الباری فی شرح البخاری»، تألیف ابن حجر

392. «شرح القسطلانی»

393. «شرح الکرمانی»

394. «شرح الزرکشی»

395. «شرح المقاصد العلیة»

396. «المنهاج»

397. «شرح النووی علی صحیح مسلم»

398. «شرح الآبی علی صحیح مسلم»

399. «ناظر عین الغریبین»

400. «المفاتیح فی شرح المصابیح»

401. «شرح الشفاء»

402. «شرح السنة»، تألیف حسین بن مسعود فراء

و از کتب اخبار اهل سنت، فقط برای رد آنها حدیث نقل کرده ام یا به خاطر بیان مورد تقیه، یا به جهت تأیید

ص: 24

ما روی من طریقنا: مثل ما نقلناه عن صحاحهم الستة، و جامع الأصول لابن الأثیر، و کتاب الشفاء للقاضی عیاض، و کتاب المنتقی فی مولود المصطفی للکازرونی و کامل التواریخ لابن الأثیر، و کتاب الکشف و البیان فی تفسیر القرآن للثعلبی. و کتاب العرائس له، و هو لتشیعه أو لقلة تعصبه کثیرا ما ینقل من أخبارنا فلذا رجعنا إلی کتابیه أکثر من سائر الکتب، و کتاب مقاتل الطالبین لأبی الفرج الإصبهانی و هو مشتمل علی کثیر من أحوال الأئمة و عشائرهم علیهم السلام من طرقنا و طرق المخالفین، و کتاب الأغانی له أیضا، و کتاب الإستیعاب لابن عبد البر، و کتاب فردوس الأخبار لابن شیرویه الدیلمی، و کتاب ذخائر العقبی فی مناقب أولی القربی للسیوطی، و تاریخ الفتوح للأعثم الکوفی، و تاریخ الطبری، و تاریخ ابن خلکان و کتابا شرح المواقف و شرح المقاصد للفاضلین المشهورین، و تاریخ ابن قتیبة، و کتاب المقتل للشیخ أبی مخنف، و کتاب أخلاق النبی و شمائله صلی الله علیه و آله و کتاب الفرج بعد الشدة للقاضی التنوخی، و تفسیر معالم التنزیل للبغوی، و کتاب حیاة الحیوان للدمیری، و کتاب زهر الریاض و زلال الحیاض تألیف السید الفاضل الحسن بن علی بن شدقم الحسینی المدنی، و الظاهر أنه کان من الإمامیة، و هو تاریخ حسن مشتمل علی أخبار کثیرة، و کتاب جواهر المطالب فی فضائل مولانا علی بن أبی طالب علیه السلام و هو کتاب جامع مشتمل علی فضائله و غزواته و خطبه و شرائف کلماته صلوات الله علیه، و کتاب المنتظم لابن الجوزی، و شرح نهج البلاغة لعبد الحمید بن أبی الحدید، و الفصول المهمة فی معرفة الأئمة، و مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، و الصواعق المحرقة لابن حجر، و التقریب له أیضا، و مناقب الخوارزمی، و مناقب المغازلی، و المشکاة، و المصابیح و مسند أحمد بن حنبل، و التفسیر الکبیر للفخر الرازی، و نهایة العقول و الأربعین و المباحث المشرقیة له، و سائر مؤلفاته. و التفسیر البسیط و الوسیط، و أسباب النزول کلها للواحدی، و الکشاف للزمخشری، و تفسیر النیسابوری. و تفسیر البیضاوی. و الدر المنثور للسیوطی، و غیر ذلک من کتبهم التی نذکرها عند إخراج شی ء منها. و سنفصل الکتب و مؤلفیها و أحوالهم فی آخر مجلدات الکتاب إن شاء الله الکریم الوهاب.

ص: 25

احادیثی که از طریق اهل بیت علیهم السّلام نقل کرده ام ذکر شده است، مثل کتاب های ذیل:

403. «صحاح الستة»

404. جامع الأصول»، تألیف ابن اثیر

405. کتاب «الشفاء»، تألیف قاضی عیاض

406. کتاب «المنتقی فی مولود المصطفی»، تألیف کازرونی

407. کتاب «کامل التواریخ»، تألیف ابن اثیر

408. کتاب «الکشف و البیان فی تفسیر القرآن»، تألیف ثعلبی

409. کتاب «العرائس» نیز تألیف ایشان است که به دلیل شیعه بودن یا کم تعصب بودن، بسیاری اوقات اخبار اهل بیت علیهم السّلام را نقل می کند. لذا به کتاب ایشان بیشتر از باقی کتاب های اهل سنت، مراجعه داشته ام.

410. کتاب «مقاتل الطالبین»، تألیف ابوالفرج اصفهانی، و آن کتاب مشتمل است بر ذکر بسیاری از احوالات ائمه معصومین علیهم السّلام و طایفه بنی هاشم، از طریق اهل بیت علیهم السّلام و از طریق اهل سنت.

411. کتاب «الأغانی» نیز تألیف ایشان است.

412. کتاب «الإستیعاب»، تألیف ابن عبدالبر

413. کتاب «فردوس الأخبار»، تألیف ابن شیرویه دیلمی

414. کتاب «ذخائر العقبی فی مناقب أولی القربی»، تألیف سیوطی

415. کتاب «تاریخ الفتوح للأعثم الکوفی»

416. کتاب «تاریخ الطبری»

417. کتاب «تاریخ ابن خلکان»

418. کتاب های «شرح المواقف» و «شرح المقاصد»، تألیف دو فاضل مشهور

419. کتاب «تاریخ ابن قتیبة»

420. کتاب «المقتل»، تألیف شیخ ابو مخنف

421. کتاب «أخلاق النبی و شمائله صلی الله علیه و آله»

422. کتاب «الفرج بعد الشدة»، تألیف قاضی تنوخی

423. کتاب «تفسیر معالم التنزیل»، تألیف بغوی

424. کتاب «حیاة الحیوان»، تألیف دمیری

425. کتاب «زهر الریاض و زلال الحیاض»، تألیف سید فاضل حسن بن علی بن شدقم حسینی مدنی. ظاهراً ایشان شیعه بوده و آن بهترین تاریخی است که مشتمل بر اخبار بسیاری است.

426. کتاب «جواهر المطالب فی فضائل مولانا علی بن أبی طالب علیه السّلام»، و آن کتاب «جامع» است که مشتمل بر فضائل و سخنرانی ها و سخنان گوهربار ایشان می باشد.

427. کتاب «المنتظم»، تألیف ابن جوزی

428. «شرح نهج البلاغة»، تألیف عبدالحمید بن أبی الحدید

429. «الفصول المهمة فی معرفة الأئمة»

430. «مطالب السئول فی مناقب آل الرسول»

431. «الصواعق المحرقة»، تألیف ابن حجر

432. «التقریب» نیز تألیف ایشان است

433. «مناقب الخوارزمی»

434. «مناقب المغازلی»

435. «المشکاة»

436. «المصابیح»

437. «مسند»، تألیف احمد بن حنبل

438. «التفسیر الکبیر»، تألیف فخر رازی

439. «نهایة العقول»

440. «الأربعین»

441. «المباحث المشرقیة»

که آن هم تالیف وی است، به همراه بقیه تألیفات ایشان.

442. «التفسیر البسیط»

443. «التفسیر الوسیط»

444. «أسباب النزول»

همه تألیف واحدی.

445. «الکشاف»، تألیف زمخشری

446. «تفسیر»، تألیف نیشابوری

447. «تفسیر»، تألیف بیضاوی

448. «الدر المنثور»، تألیف سیوطی

و غیر آنها از کتاب های اهل سنت که هنگام استخراج حدیث از آنها نام می برم و کتاب ها و مؤلفین و احوالات ایشان را ان شاءاللّه در آخرین مجلد بحار الانوار به تفصیل ذکر خواهم کرد.

ص: 25

الفصل الثانی فی بیان الوثوق علی الکتب المذکورة و اختلافها فی ذلک

اعلم أن أکثر الکتب التی اعتمدنا علیها فی النقل مشهورة معلومة الانتساب إلی مؤلفیها: ککتب الصدوق رحمه الله فإنها سوی الهدایة، و صفات الشیعة، و فضائل الشیعة، و مصادقة الإخوان، و فضائل الأشهر، لا تقصر فی الاشتهار عن الکتب الأربعة التی علیها المدار فی هذه الأعصار، و هی داخلة فی إجازاتنا، و نقل منها من تأخر عن الصدوق من الأفاضل الأخیار. و کتاب الهدایة أیضا مشهور لکن لیس بهذه المثابة. (1)و لقد یسر الله لنا منها کتبا عتیقة مصححة: ککتاب الأمالی فإنا وجدنا منه نسخة مصححة معربة مکتوبة فی قریب من عصر المؤلف، و کان مقروا علی کثیر من المشایخ و کان علیه إجازاتهم. و کذا کتاب الخصال عرضناه علی نسختین قدیمتین کان علی إحداهما إجازة الشیخ مقداد. و کذا کتاب إکمال الدین استنسخناه من کتاب عتیق کان تاریخ کتابتها قریبا من زمان التألیف، و کذا کتاب عیون أخبار الرضا علیه السلام فإنا صححنا الجزء الأول منه من کتاب مصحح کان یقال:

إنه بخط مصنفه رحمه الله و ظنی أنه لم یکن بخطه و لکن کان علیه خطه و تصحیحه.

و کتاب الإمامة مؤلفه من أعاظم المحدثین و الفقهاء، و علماؤنا یعدون فتاواه من جملة الأخبار، و وصل إلینا منه نسخه قدیمة مصححة. و الأصل الآخر مشتمل علی أخبار شریفة متینة معتبرة الأسانید، و یظهر منه جلالة مؤلفه.

و کتاب قرب الإسناد من الأصول المعتبرة المشهورة و کتبناه من نسخة قدیمة مأخوذة من خط الشیخ محمد بن إدریس و کان علیها صورة خطه هکذا: الأصل

ص: 26


1- و فی نسخة: و کتاب دعائم الإسلام الذی عندنا یحتمل عندی أن یکون تالیف غیره من العلماء الاعلام. «تقدم انه للقاضی النعمان بن محمّد».

فصل دوم: در بیان توثیق مصادر بحار الانوار و اختلاف در آنها

بدان که بیشترین کتاب هایی که در نقل احادیث بر آنها اعتماد کرده ام، مشهور و نسبت آنها به مؤلفانش معلوم است، مانند کتاب های شیخ صدوق رحمه الله که شهرت آنها از نظر انتسابش به مؤلف، کمتر از کتب اربعه که در زمان ما محور احکام است نمی باشد، هر چند کتاب هایی مانند؛ «صفات الشیعه»، «فضائل الشیعه»، «مصادقه الاخوان» و «فضائل الأشهر» از نظر انتساب آنها به شیخ صدوق رحمه الله شهرت لازم را ندارند، اما کتاب های شیخ صدوق در اجازات ما داخل است و دانشمندان نیکوکار متأخر از صدوق، از آن کتاب ها نقل حدیث نموده اند. کتاب «هدایه» نیز هر چند مشهور است، اما شهرت انتسابش مانند بقیه تألیفات شیخ صدوق رحمه الله نیست.

خداوند میسر ساخت تا کتاب قدیمی تصحیح شده ای مثل کتاب «امالی» را در میان آثار شیخ صدوق رحمه الله بیابم و یک نسخه تصحیح شده اعراب دار را که از نظر قدمت نگارش نزدیک به عصر مؤلف بوده و بر بسیاری از اساتید حدیث قرائت گردیده و اجازات آنان نیز در آن کتاب ثبت شده است، به دست بیاورم.

کتاب «خصال» را نیز با دو نسخه قدیمی مقابله کردیم که بر یکی از آنها اجازه شیخ مقداد درج بود. از کتاب «اکمال الدین» نیز از روی نسخه ای قدیمی که تاریخ نگارش آن نزدیک به عصر مؤلف بود، نسخه برداشتیم.

همچنین جزء اول کتاب «عیون اخبارالرضا علیه السّلام» را از روی کتاب تصحیح شده ای که گفته می شود به خط مصنف رحمه الله است تصحیح نمودم و گمانم آن کتاب به خط شیخ صدوق رحمه الله نبود، لکن روی کتاب و تصحیحاتش به خط مبارک شیخ صدوق بود.

همچنین نسخه قدیمی و تصحیح شده کتاب «امامت» به همراه یک اصل دیگر که مشتمل بر اخبار شریف متین و دارای اسناد معتبر است و جلالت و بزرگوار مؤلفش از آن پیدا است، به دست ما رسید. ناگفته نماند که مؤلف کتاب «امامت»، از بزرگان محدثین و فقها بوده و علمای ما فتواهای او را از جمله احادیث به حساب می آورند. و کتاب «قُرب الاسناد» نیز از اصول معتبر و مشهور است که ما آن را از روی نسخه ای قدیمی که از نسخه ای نگارش یافته، به خط محمّد بن ادریس بود نوشتم، که دستخط وی بر آن کتاب بود. همچنین نسخه اصلی

ص: 26

الذی نقلته منه کان فیه لحن صریح و کلام مضطرب فصورته علی ما وجدته خوفا من التغییر و التبدیل فالناظر فیه یمهد العذر فقد بینت عذری فیه.

و کتاب بصائر الدرجات من الأصول المعتبرة التی روی عنها الکلینی و غیره.

و کتب الشیخ أیضا من الکتب المشهورة إلا کتاب الأمالی فإنه لیس فی الاشتهار کسائر کتبه، لکن وجدنا منه نسخا قدیمة علیها إجازات الأفاضل، و وجدنا ما نقل عنه المحدثون و العلماء بعده موافقا لما فیه.

و أمالی ولده العلامة فی زماننا أشهر من أمالیه، و أکثر الناس یزعمون أنه أمالی الشیخ و لیس کذلک کما ظهر لی من القرائن الجلیة، و لکن أمالی ولده لا یقصر عن أمالیه فی الاعتبار و الاشتهار، و إن کان أمالی الشیخ عندی أصح و أوثق.

و کتاب الإرشاد أشهر من مؤلفه رحمه الله. و کتاب المجالس وجدنا منه نسخا عتیقة و القرائن تدل علی صحته. (1)

و أما کتاب الإختصاص فهو کتاب لطیف مشتمل علی أحوال أصحاب النبی صلی الله علیه و آله و الأئمة علیهم السلام و فیه أخبار غریبة، و نقلته من نسخة عتیقة، و کان مکتوبا علی عنوانه: کتاب مستخرج من کتاب الإختصاص تصنیف أبی علی أحمد بن الحسین بن أحمد بن عمران رحمه الله. لکن کان بعد الخطبة هکذا: قال محمد بن محمد بن النعمان: حدثنی أبو غالب أحمد بن محمد الزراری و جعفر بن محمد بن قولویه إلی آخر السند، و کذا إلی آخر الکتاب یبتدئ، من مشایخ الشیخ المفید، فالظاهر أنه من مؤلفات المفید رحمه الله، و سائر کتبه للاشتهار غنیة عن البیان.

و کتاب کامل الزیارة من الأصول المعروفة، و أخذ منه الشیخ فی التهذیب و غیره من المحدثین.

و کتاب المحاسن للبرقی من الأصول المعتبرة، و قد نقل عنه الکلینی و کل من تأخر عنه من المؤلفین.

و کتاب تفسیر علی بن إبراهیم من الکتب المعروفة، و روی عنه الطبرسی و غیره.

ص: 27


1- و فی نسخة: و کتاب النصوص أیضا مظنون الانتساب إلیه و ان أمکن أن یکون لمن کان فی عصره من الأفاضل و قد ینسب الی محمّد بن علی القمّیّ.

که ما از آن نقل کردیم، واجد اشتباهاتی واضح بود و گفتارش نیز اضطراب داشت و ما برای آنکه تبدیل و تغییری در آن داده نشود، مطالب را به همان شکل نوشتیم و عذر خویش را بیان داشتیم که مطالعه کننده، آن عذر را خواهد پذیرفت.

و کتاب «بصائرالدرجات» هم از اصول معتبره ای است که کلینی و دیگران از آن نقل حدیث کرده اند.

کتاب های شیخ طوسی نیز مشهور است، هر چند کتاب «امالی» وی به اندازه دیگر کتاب هایش مشهور نیست، لکن نسخه قدیمی از «امالی» به دست آوردم که اجازه های فضلا بر آن ثبت شده بود و محدثین و دانشمندان متأخر از وی، از آن کتاب حدیث نقل کرده اند که با محتوای کتاب موافق است.

کتاب دیگری به نام «امالی» وجود دارد که تألیف فرزند شیخ طوسی و از «امالی» خود شیخ در زمان ما مشهورتر است، تا جایی که اکثر مردم گمان می کنند که کتاب خود شیخ طوسی است، ولی با قرائن آشکاری برایم ثابت شد که این گمان اشتباه است.

باید توجه داشت که «امالی» فرزند شیخ، از نظر اعتبار و اشتهار از «امالی» خود شیخ کمتر نیست، گرچه «امالی» خود شیخ نیز در نزد من از صحت و اعتبار بیشتری برخوردار است.

کتاب «ارشاد» مفید از خود مولف مشهورتر است و نسخه ای قدیمی از کتاب «مجالس» مفید یافتم که قرائن گواه بر صحت انتساب آن به مؤلف است. کتاب «اختصاص» هم کتابی لطیف است که مشتمل بر احوالات اصحاب پیامبر صلی الله

علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السّلام است، هر چند که در آن اخبار غریبه ای نیز وجود دارد. ما این کتاب را از نسخه قدیمی نقل کردیم که عنوانش چنین بود: «کتاب استخراج شده، از کتاب «اختصاص»، تصنیف ابوعلی احمد، پسر حسین، پسر احمد، پسر عمران رحمه الله.» ولی بعد از خطبه چنین آمده: «محمّد بن محمّد نعمان فرمود که حدیث کرد مرا ابو غالب احمد بن محمّد بن زراری، و جعفر بن محمّد بن قولویه... تا آخر سند. همچنین تا آخر کتاب، اسانید حدیث از اساتید شیخ مفید آغاز می شود و این بیانگر این است که «اختصاص» از تألیفات شیخ مفید است. باید توجه داشت که شهرت بقیه کتاب های شیخ مفید به حدی است که بی نیاز از بیان است.

و کتاب «کامل الزیاره» از «اصول» معروف است که شیخ طوسی در «تهذیب» و باقی محدثین از آن نقل حدیث نموده اند.

کتاب «محاسن» برقی از «اصول» معتبره است که کلینی و متأخرین از آن حدیث نقل کرده اند.

کتاب «تفسیر علی بن ابراهیم» نیز معروف است که طبرسی و دیگران از آن نقل حدیث نموده اند.

ص: 27

و کتاب العلل و إن لم یکن مؤلفه مذکورا فی کتب الرجال لکن أخباره مضبوطة موافقة لما رواه والده و الصدوق و غیرهما، و مؤلفه مذکور فی أسانید بعض الروایات. و روی الکلینی فی باب من رأی القائم علیه السلام عن محمد و الحسن ابنی علی بن إبراهیم بتوسط علی بن محمد، و کذا فی موضع آخر من الباب المذکور عنه فقط بتوسطه، و هذا مما یؤید الاعتماد و إن کان لا یخلو من غرابة لروایته عن علی بن إبراهیم کثیرا بلا واسطة، بل الأظهر کما سنح لی أخیرا أنه محمد بن علی بن إبراهیم بن محمد الهمدانی و کان وکیل الناحیة کما أوضحته فی تعلیقاتی علی الکافی.

و کتاب تفسیر العیاشی روی عنه الطبرسی و غیره، و رأینا منه نسختین قدیمتین، و عد فی کتب الرجال من کتبه، لکن بعض الناسخین حذف أسانیده للاختصار و ذکر فی أوله عذرا هو أشنع من جرمه.

و کتاب تفسیر الإمام علیه السلام من الکتب المعروفة، و اعتمد الصدوق علیه و أخذ منه، و إن طعن فیه بعض المحدثین و لکن الصدوق رحمه الله أعرف و أقرب عهدا ممن طعن فیه، و قد روی عنه أکثر العلماء من غیر غمز فیه.

و کتاب روضة الواعظین ذکرنا أنه داخل فی إجازات العلماء الأعلام، و نقل عنه الأفاضل الکرام، و قد عرفت حاله و حال مؤلفه مما نقلنا عن سلفنا الفخام. و کذا کتاب إعلام الوری، و مؤلفه أشهر من أن یحتاج إلی البیان. و هو عندی بخط مؤلفه رحمه الله.

و رسالة الآداب أیضا معروفة أخذ عنها ولده فی المکارم. و أما تفسیراه الکبیر و الصغیر فلا یحتاجان إلی التشهیر.

و کتاب المکارم فی الاشتهار کالشمس فی رابعة النهار، و مؤلفه قد أثنی علیه جماعة من الأخیار.

و کتاب مشکاة الأنوار کتاب ظریف مشتمل علی أخبار غریبة.

و کتاب الإحتجاج و إن کانت أکثر أخباره مراسیل لکنها من الکتب المعروفة المتداولة، و قد أثنی السید ابن طاوس علی الکتاب و علی مؤلفه و قد أخذ عنه أکثر المتأخرین.

ص: 28

از مؤلف کتاب «علل» هر چند در کتب رجال ذکر نشده است، ولی روایاتش ضبط شده و موافق روایات شیخ صدوق و پدرش و دیگران است. خوشبختانه نام مؤلف «علل» در اسناد بعضی روایات آمده است، چنان که کلینی در باب «من رأی القائم علیه السّلام»، از محمّد و حسن فرزندان علی بن ابراهیم با واسطه علی بن محمّد روایت می کند، چنان که در جای دیگر همان باب از علی بن ابراهیم توسط فرزندانش نقل حدیث فرموده است.

این مطلب هر چند موجب اعتماد است، ولی باز از غرابت خالی نیست، زیرا احادیث آن کتاب را از علی بن ابراهیم بدون واسطه زیاد نقل می کند، بلکه ظاهراً چنان چه در این اواخر برایم روشن شده است، این کتاب تألیف محمد بن علی بن ابراهیم بن محمّد همدانی است که وکیل امام زمان علیه السّلام بوده است و من در حاشیه «کافی» در این باره توضیح داده ام.

از کتاب «تفسیر عیاشی» که طبرسی و دیگران از آن نقل حدیث کرده اند، دو نسخه قدیمی را به دست آوردم که در کتاب های رجال از تألیفات عیاشی شمرده شده، اما بعضی از نسخه برداران اسنادش را به خاطر اختصار حذف کرده اند و در اول کتاب چیزی گفته اند که عذر بدتر از گناه است.

کتاب «تفسیر امام عسکری علیه السّلام» نیز از کتاب های معروف و مورد اعتماد شیخ صدوق است که از آن نقل حدیث کرده، گرچه بعضی محدثان درباره آن کتاب طعن زده اند، ولی باید گفت که صدوق دارای شناخت بیشتر و از نظر زمانی به عصر تألیف کتاب نزدیک تر از کسانی است که کتاب را مورد طعن قرار داده اند. بعلاوه اینکه اکثر علماء بدون چشم پوشی از آن کتاب، از آن حدیث نقل کرده اند.

کتاب «روضة الواعظین» که جزو مصادر بحار الانوار است، داخل اجازات علمای بزرگ بوده و فضلای گرامی از آن حدیث نقل نموده اند که پیشتر به احوال کتاب و مؤلف آن اشاره شد. همچنین کتاب «اعلام الوری» و مؤلف آن مشهورتر از آن است که نیازمند تعریف باشد و این کتاب به خط خود مؤلف رحمه الله نزد من است.

کتاب «رسالة الآداب» نیز معروف است که فرزند مؤلف از آن در کتاب مکارم نقل حدیث کرده است، اما دو تفسیر بزرگ و کوچک (مجمع البیان و جامع الجوامع) به حدی معلوم است که نیاز به شهرت هم ندارند. کتاب «مکارم» از نظر شهرت همچون خورشید در وسط روز است و مؤلف آن مورد تمجید و ستایش گروهی از علمای نیکوکار قرار گرفته است.

«مشکات الانوار» کتابی ظریف و مشتمل بر اخبار غریبه است. و کتاب «احتجاج» با اینکه اکثر اخبارش از نظر سند مرسل است، ولی از کتب معروف و متداول بوده و بیشتر متأخران از آن حدیث نقل کرده اند. این کتاب و مؤلف آن مورد تمجید سید بن طاووس نیز قرار گرفته است و بیشتر متأخرین از آن کتاب نقل حدیث نموده اند.

ص: 28

و کتابا المناقب و المعالم من الکتب المعتبرة قد ذکرهما أصحاب الإجازات، و مؤلفهما أشهر فی الفضل و الثقة و الجلالة من أن یخفی حاله علی أحد.

و بیان التنزیل کتاب صغیر الحجم کثیر الفوائد، أخذنا منه یسیرا لکون أکثره مذکورا فی غیره.

و کتاب کشف الغمة من أشهر الکتب، و مؤلفه من العلماء الإمامیة المذکورین فی سند الإجازات.

و کتاب تحف العقول عثرنا منه علی کتاب عتیق، و نظمه یدل علی رفعة شأن مؤلفه، و أکثره فی المواعظ و الأصول المعلومة التی لا نحتاج فیها إلی سند.

و کتاب العمدة و مؤلفه مشهوران مذکوران فی أسانید الإجازات و کذا المناقب. و أما المستدرک فعندنا منه نسخة قدیمة نظن أنها بخط مؤلفها.

و کتاب الکفایة کتاب شریف لم یؤلف مثله فی الإمامة، و هذا الکتاب و مؤلفه مذکوران فی إجازة العلامة و غیرها، و تألیفه أدل دلیل علی فضله و ثقته و دیانته، و وثقه العلامة فی الخلاصة قال: کان ثقة من أصحابنا فقیها وجها. و قال ابن شهرآشوب فی المعالم: علی بن محمد بن علی الخزاز الرازی، و یقال له: القمی، و له کتب فی الکلام، و فی الفقه؛ من کتبه: الکفایة فی النصوص. و کذا کتاب تنبیه الخاطر و مؤلفه مذکوران فی الإجازات مشهوران، لکنه رحمه الله لما کان کتابه مقصورا علی المواعظ و الحکم لم یمیز الغث من السمین و خلط أخبار الإمامیة بآثار المخالفین، و لذا لم نذکر جمیع ما فی ذلک الکتاب بل اقتصرنا علی نقل ما هو أوثق لعدم افتقارنا ببرکات الأئمة الطاهرین علیهم السلام إلی أخبار المخالفین.

و کتابا مشارق الأنوار و الألفین قد عرفت حالهما.

و مؤلفات الشهید مشهورة کمؤلفها العلامة إلا کتاب الإستدراک فإنی لم أظفر بأصل الکتاب و وجدت أخبارا مأخوذة منه بخط الشیخ الفاضل محمد بن علی الجبعی، و ذکر أنه نقلها من خط الشهید رفع الله درجته، و الدرة الباهرة فإنه لم

ص: 29

دو کتاب «مناقب» و «معالم» از کتاب های معتبر است که اصحابِ اجازات به آنها اشاره کرده اند. نویسنده این دو کتاب در فضل و وثاقت و بزرگواری، مشهورتر از آن است که بر کسی پوشیده باشد.

«بیان التنزیل» کتابی کم حجم و پرفایده است و ما کمتر از آن حدیث نقل کرده ایم، زیرا بیشتر محتوای آن در کتاب های دیگر نیز آمده است. کتاب «کشف الغمّه» نیز از مشهورترین کتاب هاست و مؤلفش از دانشمندان امامیه بوده که در سند اجازات ذکر شده است.

همچنین نسخه ای قدیمی از کتاب «تحف العقول» یافتم که نظم و هماهنگی کتاب، گواه بر بلندمرتبه بودن مؤلف آن دارد و اکثر احادیث آن، در مواعظ و اصول معلومی است که نیازمند سند نیست.

کتاب های «عمده» و «مناقب» مؤلف آن مشهور و در اسناد اجازات مذکورند، اما نسخه ای قدیمی از کتاب «مستدرک» نزد ما است که گمان می کنیم به خط مؤلفش باشد.

درباره کتاب «کفایه» باید گفت که کتابی شریف است که مثل آن در موضوع امامت نوشته نشده است. نام این کتاب و مؤلفش در اجازه علّامه و دیگران مذکور است و تألیف آن بهترین دلیل بر فضل و ثقه بودن و دیانت مؤلفش بوده که علامه در کتاب «خلاصه» گفته: «مؤلف آن ثقه و مورد اعتماد، از اصحاب ما و فقیهی آبرومند است».

ابن شهر آشوب در «معالم» چنین می گوید: علی پسر محمّد، پسر علی خزّاز رازی که قمّی نیز گفته می شود، دارای کتبی در کلام و فقه است، از جمله آنها کتاب «الکفایة فی النصوص» و کتاب «تنبیه الخاطر» می باشد که مؤلف آنها در اجازات نیز مذکور و مشهور است. ولی چون کتاب وی به مواعظ و حکمت ها منحصر است، روایات درست را از نادرست جدا نکرده و اخبار امامیّه را با آثار اهل سنّت در آمیخته است. به همین دلیل ما تمام آن کتاب را نقل نکرده ایم، بلکه بر نقل مؤثق ترین اخبار آن اکتفا می کنیم، زیرا ما به برکت ائمه طاهرین علیهم السّلام، از روایات مخالفین بی نیازیم.

درباره دو کتاب «مشارق الانوار» و «الفین» پیشتر مطالبی عرض شد.

تألیفات شهید مانند خود او مشهور بوده، مگر کتاب «استدراک» که من اصل کتاب را نیافتم و اخباری که از آن نقل شده، به خط شیخ فاضل محمّد، پسر علی جبعی می باشد که ایشان یادآوری کرده که آن اخبار را از خط مرحوم شهید نقل نموده است.

و کتاب «درة الباهره» گرچه

ص: 29

یشتهر اشتهار سائر کتبه، و هو مقصور علی إیراد کلمات وجیزة مأثورة عن النبی صلی الله علیه و آله و کل من الأئمة صلوات الله علیهم أجمعین.

و کتب السیدین الجلیلین کمؤلفیها لا تحتاج إلی البیان.

و کتاب طب الأئمة من الکتب المشهورة لکنه لیس فی درجة سائر الکتب لجهالة مؤلفه و لا یضر ذلک إذ قلیل منه یتعلق بالأحکام الفرعیة. و فی الأدویة و الأدعیة لا نحتاج إلی الأسانید القویة.

و کتاب صحیفة الرضا علیه السلام من الکتب المشهورة بین الخاصة و العامة، و روی السید الجلیل علی بن طاوس منها بسنده إلی الشیخ الطبرسی رحمه الله، و وجدت أسانید فی النسخ القدیمة منه إلی الشیخ المذکور و منه إلی الإمام علیه السلام، و قال الزمخشری فی کتاب ربیع الأبرار: کان یقول یحیی بن الحسین الحسینی فی إسناد صحیفة الرضا: لو قرئ هذا الإسناد علی أذن مجنون لأفاق. و أشار النجاشی فی ترجمة عبد الله بن أحمد بن عامر الطائی و ترجمة والده راوی هذه الرسالة إلیها و مدحها و ذکر سنده إلیها. و بالجملة هی من الأصول المشهورة و یصح التعویل علیها.

و کذا کتاب طب الرضا علیه السلام من الکتب المعروفة. و ذکر الشیخ منتجب الدین فی الفهرست: أن السید فضل الله بن علی الراوندی کتب علیه شرحا سماه ترجمة العلوی للطب الرضوی، و قال ابن شهرآشوب - فی المعالم فی ترجمة محمد بن الحسن بن جمهور القمی - : له الملاحم و الفتن الواحدة و الرسالة الذهبیة عن الرضا صلوات الله علیه فی الطب. انتهی. و ذکر الشیخ فی الفهرست نحو ذلک و ذکر سنده إلیه، و سنورده بتمامه فی کتاب السماء و العالم فی أبواب الطب.

و کتاب فقه الرضا علیه السلام قد عرفت حاله.

و کتاب المسائل أحادیثه موافقة لما فی الکتب المتداولة و راویه أشهر من أن یخفی حاله و جلالته علی أحد.

و کتابا الخرائج و فقه القرآن معلوما الانتساب إلی مؤلفهما الذی هو من

ص: 30

شهرت بقیه کتاب های شهید را ندارد، محتوای آن فقط کلماتی مختصر از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السّلام می باشد.

کتاب های دو سید بزرگوار نیز همچون مؤلفانش بی نیاز از توضیح است.

کتاب «طب الأئمه» در عین شهرت، از درجه اشتهار باقی کتاب ها برخوردار نیستند؛ زیرا مؤلف آن ناشناخته بوده، اما این ضرر ندارد، زیرا تعداد کمی از احادیث آن مربوط به احکام فرعی است و مطالب مربوط به داروها و دعاها که بخش عمده ای از محتوای کتاب است، نیازمند اسناد قوی نمی باشد.

کتاب «صحیفه الرضا» نیز از کتاب های مشهور بین خاصه و عامه بوده، چنان که سند روایات این کتاب توسط سید بن طاوس به مرحوم شیخ طبرسی می رسد و من نیز در نسخه های قدیمی کتاب، اسنادی را که به طبرسی می رسد یافتم که از طبرسی هم به امام علیه السّلام می رسد.

زمخشری در «ربیع لابرار» گفته: یحیی بن الحسین حسینی درباره اسناد «صحیفه الرضا» گفت که: اگر این اسناد در گوش مجنونی خوانده شود، عاقل خواهد شد.

رجالی معروف نجاشی در ترجمه عبدالله بن احمد بن عامر طایی و ترجمه پدرش که راوی این رساله به سوی اوست، به آن اشاره و آن را مدح کرده و سندش را به آن کتاب ذکر نموده است. خلاصه اینکه کتاب فوق، از اصول مشهوره و مورد اعتماد است.

همچنین کتاب «طب الرضا علیه السّلام» از کتب معروفه است و شیخ منتجب الدین در «فهرست»، از شرح سید فضل بن علی راوندی به نام ترجمه علوی در طب رضوی گزارش کرده است.

ابن شهر آشوب در «معالم»، پیرامون ترجمه محمّد بن حسن جمهور قمّی گوید: وی دارای کتاب «الملاحم و فتن» است و کتاب «رساله ذهبیّه» در طب، از امام رضا علیه السّلام روایت شده است. شیخ طوسی نیز در «فهرست»، مطالبی مانند آن را درباره کتاب فوق و سند خودش به آن بیان داشته است که ما این کتاب را به طور کامل، در «کتاب آسمان و جهان» در بخش ابواب پزشکی بیان خواهیم کرد. ویژگی های کتاب «فقه الرضا» را نیز قبلاً دانستی.

احادیث کتاب «مسائل»، موافق کتاب های مشهوره بوده و بزرگواری راوی این کتاب نیز بر کسی پوشیده نیست.

نسبت دو کتاب «خرائج» و «فقه القرآن» به مؤلفش معلوم است که مؤلف خود از

ص: 30

أفاضل الأصحاب و ثقاتهم، و الکتابان مذکوران فی فهارس العلماء، و نقل الأصحاب عنهما.

و کتاب الدعاء وجدنا منه نسخة عتیقة، و فیه دعوات موجزة شریفة مأخوذة من الأصول المعتبرة مع أن الأمر فی سند الدعاء هین.

و کتاب القصص قد عرفت حاله و عرضناه علی نسخة کان علیها خط الشهید الثانی - رحمه الله - و تصحیحه.

و کتاب ضوء الشهاب کتاب شریف مشتمل علی فوائد جمة، خلت عنها کتب الخاصة و العامة.

و کتاب اللباب مشتمل علی بعض الفوائد.

و شرح النهج مشهور معروف رجع إلیه أکثر الشراح.

و کتاب أسباب النزول فیه فوائد.

و کتب السادة الأعلام أبناء طاوس کلها معروفة، و ترکنا منها کتاب ربیع الشیعة لموافقته لکتاب إعلام الوری فی جمیع الأبواب و الترتیب، و هذا مما یقضی منه العجب!.

و کتاب تأویل الآیات، و کتاب کنز جامع الفوائد رأیت جمعا من المتأخرین رووا عنهما، و مؤلفهما فی غایة الفضل و الدیانة.

و کتاب غوالی اللآلی و إن کان مشهورا و مؤلفه فی الفضل معروفا، لکنه لم یمیز القشر من اللباب و أدخل أخبار متعصبی المخالفین بین روایات الأصحاب. فلذا اقتصرنا منه علی نقل بعضها، و مثله کتاب نثر اللآلی و کتاب جامع الأخبار.

و کتاب النعمانی من أجل الکتب، و قال الشیخ المفید رحمه الله فی إرشاده - بعد أن ذکر النصوص علی إمامة الحجة علیه و علی آبائه الصلاة و السلام - : و الروایات فی ذلک کثیرة قد دونها أصحاب الحدیث من هذه العصابة فی کتبها، فممن أثبتها علی الشرح و التفصیل محمد بن إبراهیم المکنی أبا عبد الله النعمانی فی کتابه الذی صنفه فی الغیبة.

ص: 31

ثقات و فضلای اصحاب ما است و آن کتاب ها در کتب فهارس علما مذکور است و اصحاب ما از آن دو کتاب حدیث نقل کرده اند.

نسخه ای قدیمی از کتاب «دعا» یافتیم که محتوای آن دعاهای مختصر و شریف است که از اصول معتبره گرفته شده، با اینکه مسئله سند در مورد دعا آسان است.

ویژگی های کتاب «قصص» را بیان کردیم و آن را با نسخه ای که مزین به خط شهید ثانی و تصحیح ایشان بود مقابله کردیم.

کتاب شریف «ضوءالشهاب» مشتمل بر فواید بسیاری است که کتاب های فریقین از آن خالی است. همچنین کتاب «اللباب» مشتمل بر بعضی فواید است. «شرح نهج البلاغه» نیز کتابی است مشهور که مرجع اکثر شارحان بوده است. کتاب «اسباب النزول» نیز دارای فوایدی است.

کتاب های سادات بلند مرتبه، پسران طاوس، همه معروف هستند، ولی کتاب «ربیع الشیعه» ایشان را از میان کتاب ها رها نمودیم؛ زیرا با شگفتی مشاهده کردیم که تمام باب ها و ترتیب آن با کتاب «اعلام الوری» یکی است.

مؤلف کتاب های «تأویل آیات» و «جامع الفوائد» در درجات بالایی از فضل و دیانت قرار داشته اند و جمعی از متأخرین، از آن دو کتاب حدیث روایت نموده اند.

کتاب «غوالی اللآلی» نیز کتابی مشهور و مؤلفش در فضل معروف است، ولی پوست را از مغز جدا نکرده و اخبار مخالفان متعصب را در میان روایات اصحاب ما وارد کرده است. به همین جهت ما به نقل بعضی از روایات آن اکتفا کردیم. کتاب های «جامع الاخبار» و «نشر اللآلی» نیز مانند «غوالی اللآلی» است.

کتاب «غیبت نعمانی» از جلیل ترین کتاب هاست، چنان که شیخ مفید رحمه الله در «ارشاد»، بعد از ذکر روایاتی بر امامت حضرت مهدی علیه السّلام می فرماید: روایات در این باره فراوان است و محدثان شیعه در کتاب های خودشان آنها را بیان کرده اند، از آن جمله محمّد بن ابراهیم مکنی به ابوعبداللّه نعمانی می باشد که در کتاب «غیبت» خودش آن روایات را با شرح و تفصیل نقل کرده است.

ص: 31

و کتاب الروضة لیس فی محل رفیع من الوثوق.

و کتابا التوحید و الإهلیلجة قد عرفت حالهما، و سیاقهما یدل علی صحتهما. و قال ابن شهرآشوب فی المعالم: المفضل بن عمر له وصیة.

و کتاب الإهلیلجة من إملاء الصادق علیه السلام فی التوحید، و نسب بعض علماء المخالفین أیضا هذا الکتاب إلیه علیه السلام و قال النجاشی فی ترجمة المفضل: و له کتاب فکر کتاب فی بدء الخلق و الحث علی الاعتبار، و لعله إشارة إلی التوحید، و عد من کتب الحمدان بن المعافا کتاب الإهلیلجة، و لعل المعنی أنه من مرویاته.

و کتاب مصباح الشریعة فیه بعض ما یریب اللبیب الماهر، و أسلوبه لا یشبه سائر کلمات الأئمة و آثارهم، و روی الشیخ فی مجالسه بعض أخباره هکذا: أخبرنا جماعة عن أبی المفضل الشیبانی بإسناده عن شقیق البلخی، عمن أخبره من أهل العلم. هذا یدل علی أنه کان عند الشیخ رحمه الله و فی عصره و کان یأخذ منه و لکنه لا یثق به کل الوثوق و لم یثبت عنده کونه مرویا عن الصادق علیه السلام و أن سنده ینتهی إلی الصوفیة و لذا اشتمل علی کثیر من اصطلاحاتهم و علی الروایة عن مشایخهم و من یعتمدون علیه فی روایاتهم، و الله یعلم.

و کتابا التفسیر راویاهما معتبران مشهوران، و مضامینهما متوافقتان موافقتان لسائر الأخبار، و أخذ منهما علی بن إبراهیم و غیره من العلماء الأخیار، و عد النجاشی من کتب سعد بن عبد الله کتاب ناسخ القرآن و منسوخه و محکمه و متشابهه، و ذکر أسانید صحیحة إلی کتبه.

و کتاب المقالات عده الشیخ و النجاشی من جملة کتب سعد و أوردا أسانیدهما الصحیحة إلیه، و مؤلفه فی الثقة و الفضل و الجلالة فوق الوصف و البیان، و نقل الشیخ فی کتاب الغیبة و الکشی و کتاب الرجال من هذا الکتاب.

و کتاب سلیم بن قیس فی غایة الاشتهار و قد طعن فیه جماعة، و الحق أنه من الأصول المعتبرة، و سنتکلم فیه و فی أمثاله فی المجلد الآخر من کتابنا و سنورد إسناده فی الفصل الخامس.

ص: 32

کتاب «روضه» از نظر توثیق در جایگاه بلندی قرار ندارد. همچنین دو کتاب «توحید» و «اهلیلجة» که ویژگی های آنها بیان شد، سیاق آن دو کتاب دلالت بر درستی آنها می کند و ابن شهر آشوب در «معالم» بیان داشته که مفضل بن عمر در مورد آن کتاب سفارش کرده است.

کتاب «اهلیلجة» به املای امام صادق علیه السّلام درباره توحید است و بعض از علمای مخالف نیز این کتاب را به امام صادق علیه السّلام نسبت داده اند. نجاشی نیز در زندگی نامه مفضل گفته است: کتاب های «فکر»، «بدءالخلق»، «حث علی الإعتبار» که شاید همان توحید باشد، از مفضل است. نجاشی کتاب «اهلیلجة» را از جمله کتاب های حمدان بن معافا دانسته که شاید مقصود، مرویات ایشان باشد.

در کتاب «مصباح الشریعة» مطالبی وجود دارد که خردمند ماهر را به شک می اندازد، زیرا روش آن شباهتی به سایر کلمات و آثار ائمه علیهم السّلام ندارد. شیخ طوسی در «مجالس»، روایاتی را از «مصباح الشریعة» به این شرح نقل می کند: «گروهی از ابوالفضل شیبانی به اسنادش از شقیق بلخی، از اهل علم که به او خبر داد.»

عبارت فوق نشان می دهد که این کتاب در زمان شیخ طوسی وجود داشته که وی نسخه ای از آن را داشته و از آن حدیث روایت کرده است، ولی اعتماد کامل به این کتاب نداشته، زیرا ثابت نشده که این کتاب، روایات امام صادق علیه السّلام

باشد، بلکه سند آن به صوفیه می رسد و لذا مشتمل بر بسیاری از اصطلاحات صوفیه و روایات آنها از مشایخ و مورد اعتماد آنان در نقل حدیث بوده است.

راویان دو کتاب تفسیر معتبره و مشهور که مضمون آنها با سایر اخبار هماهنگ است و علی بن ابراهیم و بسیاری از علماء فاضل از این دو کتاب نقل کرده اند.

نجاشی از جمله کتاب سعد بن عبدالله کتاب «ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن» را معرفی و اسناد صحیح به کتاب های ایشان را ارائه کرده است. همچنین شیخ طوسی و نجاشی کتاب «مقالات» را از جمله کتاب های سعد بن عبدالله شمرده و اسناد صحیح شان را به این کتاب بیان داشته اند. مؤلف این کتاب در وثاقت و فضیلت و بزرگواری بالاتر از توصیف و بیان بوده و شیخ در کتاب «غیبت» و کشّی در کتاب «رجال»، از این کتاب نقل کرده اند.

کتاب سلیم بن قیس در بالاترین درجه شهرت قرار دارد و هر چند که جماعتی بر آن خدشه وارده کرده اند، ولی حق آن است که این کتاب از اصول معتبره بوده و ما در آینده نزدیک درباره این کتاب و امثال آن در جلد آخر بحار الانوار صحبت خواهیم کرد و اسناد او را در فصل پنجم می آورم.

ص: 32

و کتاب قبس المصباح قد عرفت جلالة مؤلفه مع أنه مقصور علی الدعاء.

و کتب البیاضی و ابن سلیمان کلها صالحة للاعتماد، و مؤلفاها من العلماء الأنجاد و تظهر منها غایة المتانة و السداد.

و کتاب السرائر لا یخفی الوثوق علیه و علی مؤلفه علی أصحاب البصائر.

و کتاب إرشاد القلوب کتاب لطیف مشتمل علی أخبار متینة غریبة.

و کتابا أعلام الدین و غرر الأخبار نقلنا منهما قلیلا من الأخبار لکون أکثر أخبارهما مذکورة فی الکتب التی هی أوثق منهما، و إن کان یظهر من الجمیع و نقل الأکابر عنهما جلالة مؤلفهما.

و الکتاب العتیق کله فی الأدعیة، و هو مشتمل علی أدعیة کاملة بلیغة غریبة یشرق من کل منها نور الإعجاز و الإفهام، و کل فقرة من فقراتها شاهد عدل علی صدورها عن أئمة الأنام و أمراء الکلام، و قد نقل منه السید ابن طاوس رحمه الله فی المهج و غیره کثیرا، و کان تاریخ کتابة النسخة التی أخرجنا منها سنة ست و سبعین و خمس مائة، و یظهر من الکفعمی أنه مجموع الدعوات للشیخ الجلیل أبی الحسین محمد بن هارون التلعکبری و هو من أکابر المحدثین.

و کتابا الرجال علیهما مدار العلماء الأخیار فی الأعصار و الأمضار، و إنما نقتصر منهما علی إیراد ما یتضمن غیر تحقیق أحوال الرجال مما یتعلق بسائر الأبواب.

و کتاب بشارة المصطفی من الکتب المشهورة، و قد روی عنه کثیر من علمائنا، و مؤلفه من أفاخم المحدثین، و هو داخل فی أکثر أسانیدنا إلی شیخ الطائفة و هو یروی عن أبی علی بن شیخ الطائفة جمیع کتبه و روایاته. و قال الشیخ منتجب الدین فی الفهرست: الشیخ الإمام عماد الدین محمد بن أبی القاسم الطبری فقیه، ثقة، قرأ علی الشیخ أبی علی الطوسی، و له تصانیف قرأ علیه قطب الدین الراوندی.

و جلالة الحسین بن سعید و أحمد بن محمد بن عیسی تغنی عن التعرض لحال تألیفهما، و انتساب کتاب الزهد إلی الحسین معلوم.

و أما الأصل الآخر فکان فی أوله هکذا: أحمد بن محمد بن عیسی، عن الحسین بن سعید.

ص: 33

کتاب «قبس المصباح» محتوای آن فقط دعا می باشد که جلالت و بزرگواری مؤلفش را دانستید. کتاب های بیاضی و ابن سلیمان نیز همه مورد اعتماد است و نویسندگان آنها از دانشمندان بزرگوار هستند که از آن کتاب ها، اتقان و محکمی و متانت ظاهر می شود.

کتاب «سرائر» و مؤلف آن مورد اعتماد بوده و این مطلب بر اصحاب بصیرت پوشیده نیست. «ارشاد القلوب» نیز کتاب لطیف و مشتمل بر اخبار غریب و استوار می باشد.

از کتاب های «اعلام الدین» و «غرر الاخبار» کم نقل حدیث نموده ام، چون بیشتر روایات آنها در کتبی که از آنها موثق تر است گرد آمده است، گرچه در کل و همچنین نقل علمای بزرگ، احادیث این دو کتاب گواه بر بزرگواری مؤلف آن است.

کل محتوای کتاب «عقیق» درباره ادعیه کامل، رسا و شگفت انگیز بوده که از هر فقره آن نور اعجاز و فهم می تابد و تمام فقرات آن، گواه عدل بر صدور آن از ائمه معصومین علیهم السّلام و امیران سخن است. سید بن طاوس در کتاب «المحجة» و دیگران از این کتاب زیاد نقل کرده اند و تاریخ نگارش نسخه ای که ما از آن نقل حدیث کرده ایم، سال 576 می باشد. مطلبی که از کفعمی به دست می آید، این است که این کتاب مجموعه دعاهای شیخ بزرگوار ابوالحسین محمّد بن هارون تعلکبری است که خود از بزرگان محدثین می باشد.

دو کتاب «رجال»، مرجع علمای شیعه در همه زمان ها و مکان ها بوده اند، ولی ما از آنها مطالب مناسب ابواب بحار را ذکر می کنیم که ربطی به تحقیق احوال رجال نداشته باشد.

«بشارة المصطفی» کتابی است مشهور که بسیاری از علمای ما از آن نقل حدیث کرده اند. مؤلف آن از بزرگان محدثین و روایات آن در اکثر اسناد ما به شیخ طوسی داخل بوده اند، زیرا مؤلف تمام کتاب ها و روایاتش را از ابوعلی فرزند شیخ طوسی نقل می کند.

شیخ منتجب الدین در «فهرست» می گوید: «شیخ امام، عماد الدین، محمّد بن ابوالقاسم طبرسی، فقیه و ثقه بوده و بر فرزند شیخ طوسی قرائت کرده و قطب راوندی هم بر ایشان قرائت نموده و دارای تصنیفاتی بوده است.»

بزرگواری حسین بن سعید و احمد بن محمّد بن عیسی، ما را از بیان ویژگی های تألیفات ایشان بی نیاز ساخته و انتساب کتاب «زهد» نیز به حسین معلوم است.

اما اصل دیگری نیز وجود دارد که در ابتدای آن چنین آمده: «احمد بن محمّد بن عیسی از حسین بن سعید»،

ص: 33

ثم یبتدئ فی سائر الأبواب بمشایخ الحسین، و هذا مما یورث الظن بکونه منه. و یحتمل کونه من أحمد لبعض القرائن کما أشرنا إلیه، و للابتداء به فی أول الکتاب.

و کتاب العیون و المحاسن لما کان مقصورا علی الحکم و المواعظ لا یضرنا جهالة مؤلفه و عندنا منه نسخة مصححة قدیمة، و هو مشتمل علی غرر الکلم، و زاد علیه کثیرا من درر الحکم التی لم یعثر علیها الآمدی، و یظهر مما سننقل عن ابن شهرآشوب أن الآمدی کان من علمائنا و أجاز له روایة هذا الکتاب، و قال فی معالم العلماء: عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد الآمدی التمیمی له غرر الحکم و درر الکلم یذکر فیه أمثال أمیر المؤمنین علیه السلام و حکمه.

و کتب الکفعمی أغنانا اشتهارها و فضل مؤلفها عن التعرض لحالها و حاله.

و کتاب قضاء الحقوق کتاب جید مشتمل علی أخبار طریفة.

و کتب السید بهاء الدین بن عبد الحمید و الکتابان الأولان مشتملان علی أخبار غریبة فی الرجعة و أحوال القائم علیه السلام، و الکتاب الثالث متضمن لذکر فضائل الأئمة و کیفیة شهادة سید الشهداء و أصحابه السعداء علیه و علیهم السلام و ذکر خروج المختار لطلب الثأر و جمل أحواله، و الرابع مشتمل علی نوادر الأخبار. و السید المذکور من أفاضل النقباء و النجباء.

و کتاب التمحیص متانته تدل علی فضل مؤلفه. و إن کان مؤلفه أبا علی کما هو الظاهر ففضله و توثیقه مشهوران.

و کتب الفاضلین الجلیلین: العلامة و ابن فهد قدس الله روحهما فی الاشتهار و الاعتبار کمؤلفیها.

و کتاب العدد کتاب لطیف فی أعمال أیام الشهور و سعدها و نحسها، و قد اتفق لنا منه نصفه، و مؤلفه بالفضل معروف و فی الإجازات مذکور، و هو أخو العلامة الحلی قدس الله لطیفهما.

و الشیخ ابن نما، و السید فخار هما من أجلة رواتنا و مشایخنا، و سیأتی ذکرهما فی إجازات أصحابنا.

ص: 34

ولی در سایر ابواب، از مشایخ و اساتید حسین شروع می کند و این مطلب باعث می شود که گمان کنیم این کتاب تألیف وی است و احتمال دارد که کتاب تألیف احمد باشد، زیرا قرائن و شواهد آن را تأیید می کند که ما به آن اشاره کردیم. دلیل دیگر بر این مطلب، این است که کتاب به اسم احمد آغاز گشته است.

ناشناخته بودن مؤلف کتاب های «عیون» و «محاسن» ضرری ندارد، چون محتوایشان فقط حکمت ها و پندها می باشد و در نزد ما نسخه ای تصحیح شده و قدیمی از آن است که مشتمل بر بسیاری از درر حکمت ها و غرر کلمات است که آمُدی به آن دسترسی نداشته است. از گفتار ابن شهر آشوب که به زودی آن را نقل خواهم کرد، چنین به دست می آید که آمدی از علمای شیعه بوده و برای وی روایت این کتاب را اجازه داده است. صاحب «معالم العلماء» نیز گوید: عبدالواحد بن محمّد بن عبدالواحد آمدی تمیمی، دارای کتاب «غررالحکم و دررالحکم» می باشد که مثل ها و حکمت های حضرت علی علیه السّلام را در آن نقل کرده است.

مشهور بودن کتاب های کفعمی و دارای فضل بودن وی، ما را از بیان حالات تألیف و مولف بی نیاز می سازد. کتاب «قضاءالحقوق» کتابی خوب و مشتمل بر اخبار نیکوست.

کتاب های سید بهاء الدین بن عبدالحمید و دو کتاب اول، مشتمل بر اخبار غریبه درباره رجعت و احوال حضرت مهدی علیه السّلام است و کتاب سوم، متضمن ذکر فضائل ائمه علیهم السّلام و چگونگی شهادت امام حسین علیه السّلام و اصحاب ایشان و خروج مختار برای خونخواهی و حالات ایشان است. کتاب چهارم مشتمل بر اخبار نادره بوده و خود سید نیز از فضلا و نقباء و نجباء می باشد.

و متانت کتاب تمحیض گواه بر فضل مؤلف آن است، ولی اگر مؤلفش ابوعلی باشد - چنان که به ظاهر همین است - در این صورت فضل و توثیق ایشان مشهور می باشد.

کتاب های علامه و ابن فهد در شهرت و اعتبار، همچون مؤلفان آنها است.

کتاب «عدد» نیز کتابی لطیف درباره اعمال روزها و ماه ها و سعد و نحس آن است که ما بر نصف آن دست یافتیم که مؤلف آن برادر علامه حلی است که در فصل معروف و در اجازات مذکور می باشد.

و شیخ ابن نما و سید فخار از بزرگان روات و اساتید ما بوده اند که در کتاب «اجازات» خواهد آمد.

ص: 34

و کتاب الغرر مشتمل علی أخبار جلیلة مع شرحها و مؤلفه من السادة الأفاضل یروی عن ابن شهرآشوب، و علی بن سعید بن هبة الله الراوندی، و عبد الله بن جعفر الدوریستی و غیرهم من الأفاضل الأعلام.

و المزار الکبیر یعلم من کیفیة إسناده أنه کتاب معتبر، و قد أخذ منه السیدان ابنا طاوس کثیرا من الأخبار و الزیارات، و قال الشیخ منتجب الدین فی الفهرست: السید أبو البرکات محمد بن إسماعیل المشهدی فقیه، محدث، ثقة، قرأ علی الإمام محیی الدین الحسین بن المظفر الحمدانی، و قال فی ترجمة الحمدانی: أخبرنا بکتبه السید أبو البرکات المشهدی.

و أما الکراجکی فهو من أجلة العلماء و الفقهاء و المتکلمین، و أسند إلیه جمیع أرباب الإجازات، و کتابه کنز الفوائد من الکتب المشهورة التی أخذ عنه جل من أتی بعده، و سائر کتبه فی غایة المتانة، و قال الشیخ منتجب الدین فی فهرسته: الشیخ العالم الثقة أبو الفتح محمد بن علی الکراجکی فقیه الأصحاب قرأ علی السید المرتضی علم الهدی، و الشیخ الموفق أبی جعفر رحمهما الله و له تصانیف منها: کتاب التعجب، و کتاب النوادر، أخبرنا الوالد عن والده عنه انتهی. و یظهر من الإجازات أنه کان أستاد ابن البراج.

و الشیخ منتجب الدین من مشاهیر الثقات و المحدثین، و فهرسته فی غایة الشهرة، و هو من أولاد الحسین بن علی بن بابویه، و الصدوق عمه الأعلی. و قال الشهید الثانی فی کتاب الإجازة: و أجزت له أن یروی عنی جمیع ما رواه علی بن عبید الله بن الحسن بن الحسین بن الحسن بن الحسین بن علی بن الحسین بن بابویه، و جمیع ما اشتمل علیه کتاب فهرسته لأسماء العلماء المتأخرین عن الشیخ أبی جعفر الطوسی، و کان هذا الرجل حسن الضبط، کثیر الروایة عن مشایخ عدیدة انتهی. و أربعینه مشتمل علی أخبار غریبة لطیفة.

و کتاب التحفة کتاب کثیر الفوائد لکن لم ننقل منه إلا نادرا لکون أخباره مأخوذة من کتب أشهر منه.

ص: 35

کتاب «الغرر» مشتمل بر اخبار ارزشمند و شرح آن است و مؤلف آن از سرور فضلا بوده که از ابن شهر آشوب و علی بن سعید بن هبة اللّه راوندی و عبداللّه بن جعفر دوریستی و دیگر افاضل اعلام روایت می کند. از چگونگی اسناد کتاب «مزار کبیر» روشن می شود که کتابی معتبر بوده و فرزندان ابن طاوس اخبار و زیارات زیادی را از آن گرفته اند. شیخ منتخب الدین در «فهرست» می گوید: «سید ابوالبرکات محمّد بن اسماعیل مشهدی فقیه، محدث و ثقه است که بر امام محی الدین حسین بن علی مظفر حمدانی قرائت کرده است.» و شیخ منتجب الدین در زندگی نامه حمدانی گفته است: «سید ابوالبرکات مشهدی از کتاب های حمدانی به ما گزارش کرده است.»

همچنین کراجکی از بزرگان علماء، فقها و متکلمین بوده که همه صاحبان اجازه به او اسناد کرده اند و کتاب «کنز الفوائد» او از کتاب های مشهور است که غالب متأخران از آن روایت دریافت کرده اند و بقیه کتاب های او نیز در نهایت متانت می باشند. شیخ منتخب الدین در «فهرست» خود چنین می گوید: «شیخ، عالم و ثقه ابوالفتح محمّد بن علی کراجکی فقیه اصحاب است که نزد سید مرتضی علم الهدی و شیخ موفق ابو جعفر درس خوانده است. او دارای تصنیفاتی است که از جمله آنها، کتاب «نوادر» و «تعجب» بوده که پدر از پدرش به ما گزارش داده است و از اجازات چنین بر می آید که ایشان استاد ابن براج بوده است.»

خود شیخ منتجب الدین از مشاهیر ثقات و محدثین است و «فهرست» او نیز در نهایت درجه شهرت می باشد. ایشان از اولاد حسین بن علی بن بابویه است که صدوق عموی اعلای او است.

شهید ثانی در کتاب «اجازه» می گوید: من به او اجازه دادم که از طرف من جمیع روایات علی بن عبدالله بن حسن بن حسین بن حسن بن حسین بن علی بن الحسین بن بابویه و جمیع اسامی علمای متأخر را از شیخ طوسی که در کتاب فهرست ایشان مندرج است، روایت کند. این مرد دارای ضبط نیکو بوده و از مشایخ گوناگون بسیار روایت می کند و کتاب «اربعین» او، مشتمل بر اخبار غریب و لطیف است.

نیز کتاب «تحفة» کتابی کثیر الفائده است، ولی ما جز کمی از آن نقل نکردیم، زیرا اخبارش از کتاب های مشهورتر از آن نقل شده است.

ص: 35

و ابن شاذان قد عرفت حاله.

و المسعودی عده النجاشی فی فهرسته من رواة الشیعة و قال:

له کتب منها: کتاب إثبات الوصیة لعلی بن أبی طالب علیهما السلام، و کتاب مروج الذهب. مات سنة ثلاث و ثلاثین و ثلاثمائة.

و أما کتاب النوادر فمؤلفه من الأفاضل الکرام. قال الشیخ منتجب الدین فی الفهرست: علامة زمانه، جمع مع علو النسب کمال الفضل و الحسب، و کان أستاد أئمة عصره، و له تصانیف شاهدته و قرأت بعضها علیه، إنتهی. و أکثر أحادیث هذا الکتاب مأخوذ من کتب موسی بن إسماعیل بن موسی بن جعفر علیهما السلام الذی رواه سهل بن أحمد الدیباجی، عن محمد بن محمد بن الأشعث، عنه، فأما سهل فمدحه النجاشی، و قال ابن الغضائری بعد ذمه: لا بأس بماروی من الأشعثیات و ما یجری مجریها مما رواه غیره. و ابن الأشعث وثقه النجاشی و قال: یروی نسخة عن موسی بن إسماعیل. و روی الصدوق فی المجالس من کتابه بسند آخر هکذا: حدثنا الحسن بن أحمد بن إدریس، عن أبیه، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن محمد بن یحیی الخزاز عن موسی بن إسماعیل. فبتلک القرائن یقوی العمل بأحادیثه. و أما أدعیة السر فسنوردها بتمامها فی محله.

و کتاب الفضائل، و کتاب إزاحة العلة مؤلفهما من أجلة الثقات الأفاضل، و قد مدحه أصحاب الإجازات کثیرا، و قال الشهید قدس سره فی الذکری: ذکر الشیخ أبو الفضل الشاذان بن جبرئیل القمی و هو من أجلاء فقهائنا فی کتاب إزاحة العلة فی معرفة القبلة، ثم ذکر شطرا منه.

و أما کتاب الصفین فهو کتاب معتبر أخرج منه الکلینی و سائر المحدثین. و قال النجاشی: نصر بن مزاحم المنقری العطار أبو المفضل کوفی، مستقیم الطریقة صالح الأمر، غیر أنه یروی عن الضعفاء، کتبه حسان منها: کتاب الجمل و کتاب الصفین، و ذکر أسانیده إلی الکتابین، و سائر کتبه. و ذکر الشیخ أیضا فی الفهرست سنده إلی کتبه.

ص: 36

احوال ابن شاذان را دانستیم. نجاشی در فهرست خود، مسعودی را از راویان شیعه دانسته و گفته او دارای کتاب هایی مانند: «مروج الذهب» و «اثبات الوصیه لعلی بن ابیطالب علیه السّلام» است و در سال 333 وفات یافته است.

اما مؤلف کتاب «نوادر» از فضلای بزرگوار است که منتجب الدین در «فهرست» درباره ایشان می گوید: «علامه زمانش بوده، وی بلندی نسب را با کمال فضل قرین ساخت، او استاد امامان عصر خویش و دارای تألیفاتی است که من آنها را دیدم و بعضی از آنها را بر ایشان خواندم.»

مؤلف: اکثر احادیث این کتاب از کتاب های موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر گرفته شده که سهیل بن احمد دیباجی از محمد بن محمد بن اشعث از او روایت کرده است.

اما سهل را نجاشی مدح کرده است، ولی ابن غضائری پس از مذمت او گفته است: «آنچه از اشعثیات و مانند آن روایت می کند مشکلی ندارد، به شرطی که دیگران هم آن را روایت کرده باشد.» نجاشی نیز ابن اشعث را توثیق نموده و گفته: «وی نسخه ای را از موسی بن اسماعیل روایت می کند.»

شیخ صدوق در مجالس خود از کتاب او چنین روایت نقل می کند: «به ما حدیث گفت حسن بن احمد بن ادریس از پدرش، از احمد بن محمد بن عیسی، از محمد بن یحیی خزاز، از موسی بن اسماعیل.» پس با این قرائن عمل به احادیث او قوی به نظر می رسد. و اما ادعیه سرّ را نیز تماماً در جای خود خواهیم آورد.

نویسنده دو کتاب «فضائل» و «ازاحة العلة» از بزرگان فضلا و ثقات است که بسیار مورد مدح صاحبان اجازات روایی قرار گرفته است. شهید در کتاب «ذکری» در این مورد می فرماید: «شیخ ابوالفضل شاذان بن جبرئیل قمی از بزرگان فقهای ما در کتاب «ازاحه العله فی معرفة القبله» فرموده است...» آنگاه بخشی از این کتاب را بیان می کند.

و اما کتاب «صفین» معتبر بوده و کلینی و سایر محدثان از آن حدیث نقل کرده اند. رجالی معروف نجاشی می گوید: نصر بن مزاحم منقری عطار ابوالمفضل اهل کوفه، دارای صلاحیت و در مسیر هدایت است، ولی از ضعفا نقل می کند. کتاب هایش خوب و از جمله آنها کتاب های «جمل» و «صفین» است که او خود اسنادش را به تمام کتبش بیان داشته. شیخ طوسی نیز در «فهرست» سند خود را به کتاب های او ذکر کرده است.

ص: 36

و کتاب الغارات مؤلفه من مشاهیر المحدثین، و ذکره النجاشی و الشیخ، و عدا من کتبه کتاب الغارات و مدحاه و قالا: إنه کان زیدیا ثم صار إمامیا، و روی السید ابن طاوس أحادیث کثیرة من کتبه، و أخبرنا بعض أفاضل المحدثین أنه وجد منه نسخة صحیحة معربة قدیمة کتبت قریبا من زمان المصنف، و علیها خط جماعة من الفضلاء، و أنه استکتبه منها فأخذنا منه نسخة، و هو موافق لما أخرج منه ابن أبی الحدید و غیره.

و کتاب المقتضب ذکره الشیخ و النجاشی فی فهرستهما و عدا هذا الکتاب من کتبه و مدحاه بکثرة الروایة، لکن نسبا إلیه أنه خلط فی آخر عمره، و ذکره ابن شهرآشوب و عد مؤلفاته و لم یقدح فیه بشی ء. و بالجملة کتابه من الأصول المعتبرة عند الشیعة، کما یظهر من التتبع.

و اشتهار الشهید الثانی و المحقق أغنانا عن التعرض لحال کتبهما. نور الله ضریحهما.

و المحقق البحرانی من أجلة العلماء و مشاهیرهم، و کتاباه فی نهایة الاشتهار.

و تفسیر فرات و إن لم یتعرض الأصحاب لمؤلفه بمدح و لا قدح، لکن کون أخباره موافقة لما وصل إلینا من الأحادیث المعتبرة و حسن الضبط فی نقلها مما یعطی الوثوق بمؤلفه و حسن الظن به، و قد روی الصدوق رحمه الله عنه أخبارا بتوسط الحسن بن محمد بن سعید الهاشمی. و روی عنه الحاکم أبو القاسم الحسکانی فی شواهد التنزیل و غیره.

و الکتب الأربعة لجعفر بن أحمد بعضها فی المناقب و بعضها فی الأخلاق و الآداب، و الأحکام فیها نادرة، و مؤلفها غیر مذکور فی کتب الرجال لکنه من القدماء قریبا من عصر المفید أو فی عصره، یروی عن الصفوانی راوی الکلینی بواسطة، و یروی عن الصدوق أیضا کما سیأتی فی إسناد تفسیر الإمام علیه السلام و فیها أخبار طریفة غریبة، و عندنا منه نسخ مصححة قدیمة. و السید بن طاوس یروی عن کتبه فی کتاب الإقبال و غیره، و هذا مما یؤید الوثوق علیها، و روی عن بعض کتبه الشهید الثانی رحمه الله فی

ص: 37

و صاحب کتاب «غارات» از مشاهیر محدثان بوده است. شیخ و نجاشی ضمن مدح او، کتاب غارات را از آن او دانسته و گفته اند: «وی زیدی مذهب بوده که بعداً به امامیه گرایید.» سید بن طاوس احادیث بسیاری از کتاب های او روایت می کند. یکی از محدثین فاضل به ما گزارشی داد مبنی بر اینکه نسخه ای صحیح و قدیمی و اعراب گذاری شده را که نزدیک به عصر مؤلف نوشته شده، پیدا کرده است که مزین به خط گروهی از فضلا می باشد که از روی آن نسخه برداری کرده است. ما نسخه ای از آن را دریافت نمودیم که محتوایش با آنچه ابن ابی الحدید و دیگران از این کتاب نقل کرده اند، هماهنگ است.

شیخ و نجاشی در فهرست خودشان کتاب مقتضب را از تألیفات وی شمرده اند و به جهت کثرت روایت وی را ستوده اند، ولی گفته اند که وی در آخر عمرش خلط می کرده است. اما ابن شهر آشوب ضمن بر شمردن تألیف وی، عیبی را بر ایشان وارد نساخته است. خلاصه با بررسی های چشمگیر، می توان دریافت که کتاب او از اصول معتبر نزد شیعه است.

شهرت شهید ثانی و محقق، ما را از بررسی ویژگی کتب ایشان بی نیاز کرده است. محقق بحرانی از بزرگان علماء و مشاهیر آنان بوده و دو کتابش نیز در آخرین درجه اشتهار می باشد.

اصحاب ما پیرامون مؤلف «تفسیر فرات» تأیید یا عیبی وارد نساخته اند، ولی چون اخبارش موافق با اخبار معتبر است و مؤلف خود نیز هنگام نقل روایات آنها را نیکو ثبت و ضبط می کرده، می توان او را مورد اعتماد دانسته و به او گمان نیکو داشت. شیخ صدوق رحمه الله اخباری را از مؤلف «تفسیر فرات» توسط حسن

بن محمد بن سعید هاشمی روایت کرده و حاکم حسکانی نیز در «شواهد التنزیل» و غیر آن، از آن کتاب احادیثی را نقل کرده اند.

و جعفر بن احمد دارای چهار کتاب در موضوعات مناقب، اخلاق، آداب است که احکام در آنها اندک است. از خود مؤلف نیز در کتب رجال یادآوری نشده، ولی وی تقریباً نزدیک به عصر شیخ مفید یا در عصر او می زیسته است و از صفوانی که از روات کلینی است، با یک واسطه روایت می کند، چنان که از شیخ صدوق نیز نقل می کند، چنان چه در اسناد تفسیر امام حسن عسکری علیه السّلام خواهد آمد. در کتاب های او روایات ناب و شگفتی نقل شده است و نسخه قدیمی و تصحیح شده ای از کتاب او نزد ما می باشد.

سید بن طاوس از کتاب های او در «اقبال» و غیر آن نقل می نماید که این خود اعتماد بر کتب او را تأیید می کند. شهید ثانی نیز در

ص: 37

شرح الإرشاد فی فضل صلاة الجماعة، و غیره من الأفاضل أیضا.

و کتاب نزهة الناظر، و الجامع مؤلفهما من مشاهیر العلماء المدققین، و أقواله متداولة بین المتأخرین، و هو ابن عم المحقق مؤلف الشرائع و المعتبر.

و کتاب الوسیلة و مؤلفه مشهوران، و أقواله متداولة بین المتأخرین، و قال الشیخ منتجب الدین: الشیخ الإمام عماد الدین أبو جعفر محمد بن علی بن حمزة الطوسی المشهدی فقیه، عالم، واعظ، له تصانیف منها: الوسیلة.

و کتب المشایخ الکرام، و الأجلة الفخام: الشیخ حسن، و السید محمد، و الشیخ البهائی نور الله مراقدهم جلالتها و نبالة مؤلفیها معلومتان، و کذا کتابا مولانا محمد أمین قدس سره.

و السید ابن باقی فی نهایة الفضل و الکمال لکن أکثر کتابه مأخوذ عن مصباح الشیخ رحمه الله.

و کتاب تقریب المعارف کتاب جید فی الکلام و فیه أخبار طریفة أوردنا بعضها فی کتاب الفتن، و شأن مؤلفه أعظم من أن یفتقر إلی البیان.

و کذا کتب الشیخین الجلیلین: ابن البراج و سلار، کمؤلفیها فی نهایة الاعتبار.

و کتاب دعائم الإسلام قد کان أکثر أهل عصرنا یتوهمون أنه تألیف الصدوق رحمه الله، و قد ظهر لنا أنه تألیف أبی حنیفة النعمان بن محمد بن منصور قاضی مصر فی أیام الدولة الإسماعیلیة، و کان مالکیا أولا ثم اهتدی و صار إمامیا؛ و أخبار هذا الکتاب أکثرها موافقة لما فی کتبنا المشهورة لکن لم یرو عن الأئمة بعد الصادق خوفا من الخلفاء الإسماعیلیة، و تحت سر التقیة أظهر الحق لمن نظر فیه متعمقا، و أخباره تصلح للتأیید و التأکید. قال ابن خلکان: هو أحد الفضلاء المشار إلیهم ذکره الأمیر المختار المسیحی فی تاریخه فقال: کان من العلم و الفقه و الدین و النبل علی ما لا مزید علیه، و له عدة تصانیف منها: کتاب إختلاف أصول المذاهب و غیره انتهی و کان مالکی المذهب، ثم انتقل إلی مذهب الإمامیة. و قال ابن زولاق فی ترجمة ولده علی بن النعمان کان أبوه النعمان بن محمد القاضی فی غایة الفضل، من أهل

ص: 38

شرح ارشاد، در باب فضیلت نماز جماعت از کتاب های او حدیث نقل می کند، چنان که فضلای دیگر نیز چنین کرده اند. مؤلف دو کتاب «نزهة الناظر» و «الجامع» از مشاهیر علماء و اهل دقت می باشد که اقوالش میان متأخران متداول و معروف است. او پسر عموی محقق صاحب «شرائع» و «معتبر» می باشد.

و کتاب «وسیله» و مؤلف آن مشهور و اقوالش میان متأخران مرسوم است چنان که منتجب الدین می گوید: «شیخ، امام، عماد الدین ابو جعفر محمد بن علی بن حمزه طوسی مشهدی فقیه عالم و واعظ بوده. وی دارای تضیفاتی از جمله کتاب «وسیله» است.»

ارزشمندی کتاب های اساتید بزرگواری چون شیخ حسن، سید محمد، شیخ بهایی و عظمت مؤلفان آن معلوم است. همچنین است دو کتاب مولانا محمد امین استرآبادی قدس سره. اکثر کتب سید بن باقی نیز از «مصباح» شیخ طوسی گرفته شده و وی در نهایت فضل و کمال است.

و کتاب «تقریب المعارف» کتاب خوبی در علم کلام بوده و در آن روایات نابی وجود دارد که برخی را ما در «کتاب الفتن» آورده ایم و مؤلفش بزرگوارتر از آن است که نیازمند تعریف باشد.

کتاب های دو شیخ بزرگوار، ابن برّاج و سلاّر نیز همچون دو نویسنده بزرگوار آنها در آخرین درجه اعتبار است.

بیشتر اهل زمان ما خیال کرده اند که کتاب «دعائم الاسلام» تألیف صدوق رحمه الله است، ولی ما چنین به دست آورده ایم که تألیف ابی حنیفه نعمان بن محمد بن منصور، قاضی مصر در روزگار دولت اسماعیلیه می باشد. ایشان در ابتدا مذهب مالکی داشته و بعداً هدایت شده و به امامیه گراییده است. روایات این کتاب با روایات کتب مشهور ما هماهنگ است، اما وی از امامان بعد از امام صادق علیه السّلام نقل نکرده است و علت آن ترس از خلفای اسماعیلی بوده، ولی با اینکه در تقیه به سر می برده، حق را در کتابش آشکار کرده است و روایاتش صلاحیت این را که مورد تأکید و تأیید قرار گیرد دارا هستند.

ابن خلکان می گوید: «او یکی از فضلای مشهور است که امیر مختار مسیحی در تاریخش درباره وی چنین می گوید: وی در علم فقه، دین و بزرگواری سر آمد بوده و دارای تصنیفاتی مانند کتاب «اختلاف اصول مذاهب» و غیر آن می باشد، ولی مالکی مذهب بوده که به امامیه گراییده است.»

ابن زولاق در زندگینامه فرزندش علی بن نعمان می گوید: «پدرش نعمان بن محمد قاضی در نهایت درجه فضیلت و از اهل قرآن و دانش معانی قرآن می باشد،

ص: 38

القرآن و العلم بمعانیه، و عالما بوجوه الفقه، و علم اختلاف الفقهاء و اللغة و الشعر و المعرفة بأیام الناس مع عقل و إنصاف، و ألف لأهل البیت من الکتب آلاف أوراق بأحسن تألیف و أملح سجع، و عمل فی المناقب و المثالب کتابا حسنا، و له ردود علی المخالفین: له رد علی أبی حنیفة و علی مالک و الشافعی و علی بن شریح، و کتاب إختلاف ینتصر فیه لأهل البیت علیهم السلام. أقول: ثم ذکر کثیرا من فضائله و أحواله، و نحوه ذکر الیافعی و غیره، و قال ابن شهرآشوب فی کتاب معالم العلماء: القاضی النعمان بن محمد لیس بإمامی و کتبه حسان، منها شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار، ذکر المناقب إلی الصادق علیه السلام، الاتفاق و الإفتراق، المناقب و المثالب الإمامة أصول المذاهب، الدولة الإیضاح، إنتهی.

و کتاب المناقب و المثالب کتاب لطیف مشتمل علی فوائد جلیلة.

و کتاب الحسین بن حمدان مشتمل علی أخبار کثیرة فی الفضائل، لکن غمز علیه بعض أصحاب الرجال.

و ابن الخشاب تاریخه مشهور أخرج منه صاحب کشف الغمة و أخباره معتبرة و هو کتاب صغیر مقصور علی ولادتهم و وفاتهم و مدد أعمارهم علیهم السلام.

و کتاب البرهان کتاب متین فیه أخبار غریبة، و مؤلفه من مشاهیر الفضلاء، قال النجاشی: علی بن محمد العدوی الشمشاطی کان شیخا بالجزیرة و فاضل أهل زمانه و أدیبهم، ثم ذکر له تصانیف کثیرة و عد منها هذا الکتاب.

و رسالة أبی غالب مشتملة علی أحوال زرارة بن أعین و إخوانه، و أولادهم، و أحفادهم و أسانیدهم و کتبهم و روایاتهم، و فیه فوائد جمة. و هذا الرجل أعنی أحمد بن محمد بن سلیمان بن الحسن بن الجهم بن بکیر بن أعین بن سنسن الملقب بأبی غالب الزراری کان من أفاضل الثقات و المحدثین و کان أستاد الأفاضل الأعلام: کالشیخ المفید و ابن الغضائری و ابن عبدون قدس الله أسرارهم. و عد النجاشی و غیره هذه الرسالة من کتبه، و سنذکر الرسالة بتمامها فی آخر مجلدات هذا الکتاب إن شاء الله تعالی.

و کتاب دلائل الإمامة من الکتب المعتبرة المشهورة، أخذ منه جل من تأخر

ص: 39

ولی آگاه به صورت های گوناگون فقه و دارای دانش اختلاف فقها، لغت، شعر، شناخت روزگار مردم همراه با عقل و انصاف است.» وی دارای هزاران ورق تألیفات نیکو با نثر زیبا درباره اهل بیت می باشد.

وی کتاب های خوبی درباره مناقب و مثالب (نکوهش) دارد و کتاب های هم در رد مخالفان نوشته است، مانند؛ رد بر ابو حنیفه، مالک، شافعی و علی بن شریح، و کتابی به نام «اختلاف» را به دفاع از اهل بیت علیهم السّلام نگاشته است.

مؤلف: سپس ابن زولاق بسیاری از فضایل و احوالات وی را می نگارد. یافعی و غیر او نیز مانند ابن زولاق به شرح حال وی پرداخته اند.

ابن شهرآشوب در کتاب «معالم العلماء» گوید: «قاضی نعمان ابن محمد شیعه دوازده امامی نبوده و دارای تألیفاتی نیکو است که از آن جمله : «شرح الاخبار فی

فضائل الائمة الاطهار» است که در آن مناقب ائمه علیهم السّلام تا امام صادق را بیان داشته است. کتاب های «الإتفاق و الإفتراق»، «المناقب و المثالب»، «الامامة»، «اصول المذاهب الدولة»، «الایضاح» از آن وی می باشد.» کتاب «المناقب و المثالب» کتابی لطیف و پر فایده است.

کتاب حسین بن حمدان مشتمل بر اخبار فراوان درباره فضائل است، ولی بعضی از اصحاب رجال بر وی خرده گرفته اند.

کتاب «تاریخ ابن خشاب» کتابی کوچک و مشهور است که محتوایش ولادت، وفات و طول عمر ائمه علیهم السّلام می باشد. اخبار آن معتبر و صاحب «کشف الغمة» از آن نقل حدیث کرده است.

کتاب «البرهان» کتابی متین و مستحکم و شگفت انگیز است که مؤلفش از مشاهر فضلا می باشد. نجاشی در این باره می گوید: «علی بن محمد عدوّی شمشاتی، استاد جزیره و فاضل و ادیب اهل زمانش بود.» سپس برای او تألیفاتی زیادی ذکر کرده که از آن جمله همین کتاب «البرهان» را بر شمرده است.

رساله ابوغالب شامل احوالات زرارة بن اعین، برادران، اولاد، نوادگان، کتاب ها و روایات و اسانید ایشان و کتابی پر فایده می باشد. احمد بن محمد بن سلیمان بن حسن بن جهم بن بکیر بن اعین بن سنسن، ملقب به ابو غالب رازی از فضلای ثقات و محدثین بوده. وی استاد علمایی مانند شیخ مفید، ابن غضائری و ابن عبدون است. نجاشی و دیگران رساله فوق الذکر را از کتب او برشمرده اند و ما تمام این رساله را در آخرین مجلدات این کتاب خواهیم آورد ان شاء اللّه.

کتاب «دلائل الامامة» از کتب معتبر و مشهور است که علمای متأخر از مؤلف،

ص: 39

عنه: کالسید بن طاوس و غیره، و وجدنا منه نسخة قدیمة مصححة فی خزانة کتب مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام، و مؤلفه من ثقات رواتنا الإمامیة، و لیس هو ابن جریر التاریخی المخالف قال النجاشی رحمه الله: محمد بن جریر بن رستم الطبری الآملی أبو جعفر جلیل من أصحابنا، کثیر العلم، حسن الکلام، ثقة فی الحدیث، له کتاب المسترشد فی دلائل الإمامة، أخبرنا أحمد بن علی بن نوح، عن الحسن بن حمزة الطبری قال: حدثنا محمد بن جریر بن رستم، بهذا الکتاب و بسائر کتبه. و قال الشیخ فی الفهرست: محمد بن جریر بن رستم الطبری الکبیر، یکنی أبا جعفر، دین، فاضل، و لیس هو صاحب التاریخ فإنه عامی المذهب، و له کتب جمة منها: کتاب المسترشد.

و کتاب مصباح الأنوار مشتمل علی غرر الأخبار، و یظهر من الکتاب أن مؤلفه من الأفاضل الکبار، و یروی من الأصول المعتبرة من الخاصة و العامة.

و کتاب الدر النظیم کتاب شریف کریم مشتمل علی أخبار کثیرة من طرقنا و طرق المخالفین فی المناقب، و قد ینقل من کتاب مدینة العلم و غیره من الکتب المعتبرة و کان معاصرا للسید علی بن طاوس رحمه الله، و قلما رجعنا إلیه لبعض الجهات.

و کتاب الأربعین، أخذ منه أکثر علماؤنا و اعتمدوا علیه.

و کتاب تسلیة المجالس مؤلفه من سادة الأفاضل المتأخرین و هو کتاب کبیر مشتمل علی أخبار کثیرة أوردنا بعضها فی المجلد العاشر.

و کتاب صفوة الأخبار، و ریاض الجنان مشتملان علی أخبار غریبة فی المناقب و أخرجنا منهما ما وافق أخبار الکتب المعتبرة.

و کتاب الغنیة، مؤلفه غنی عن الإطراء، و هو من الفقهاء الأجلاء، و کتبه معتبرة مشهورة لا سیما هذا الکتاب.

و کتب المحقق الطوسی روح الله روحه القدوسی و مؤلفها أشهر من الشمس فی رابعة النهار.

و السید عمید الدین من مشاهیر العلماء، و أثنی علیه أرباب الإجازات، و کتبه معروفة متداولة لکن لم نرجع إلیها إلا قلیلا.

ص: 40

مانند سید بن طاوس و دیگران از آن روایت برگرفته اند و ما نسخه قدیمی تصحیح شده ای از آن را در خزانه کتب أمیرمؤمنان علی علیه السّلام یافتیم. مؤلف آن نیز از ثقات راویان امامیه بوده و البته باید توجه داشت که مؤلف «دلائل الامامة»، ابن جریر طبری سنی صاحب «تاریخ» نیست.

نجاشی می فرماید: «محمد بن جریر بن رستم طبری آملی ابو جعفر از بزرگان اصحاب ما، دارای علم فراوان و کلام نیکو در حدیث و ثقه است. وی مؤلف

کتاب «المسترشد فی دلائل الامامة» است.» که ما به طریق زیر گزارش آن را به دست آوردیم.

احمد بن علی بن نوح، از حسن بن حمزه طبری نقل می کند که وی گفت: محمد بن جریر بن رستم، از این کتاب و سایر کتبش به ما گزارش داده است. شیخ طوسی در «فهرست»، ضمن بیان نام مؤلف که به آن اشاره شد، می گوید: «کنیه وی ابا جعفر است که مرد متدین و فاضل بوده و او غیر از طبری صاحب تاریخ است که سنی مذهب بوده. وی دارای کتاب هایی از جمله کتاب «المسترشد» است.»

کتاب «مصباح الانوار» مشتمل بر اخبار شریف و ارزشمند است و آن طور که از کتاب ظاهر می شود، مؤلف آن نیز از بزرگان فضلا بوده و از اصول معتبره خاصه و عامه روایت نقل می کند.

کتاب «الدر النظیم» کتابی شریف، ارزشمند و مشتمل بر اخبار زیادی درباره مناقب از طریق شیعه و سنی است. در این کتاب گاهی از کتاب «مدینة العلم» و غیر آن از کتاب های معتبره نقل می کند و مؤلف آن معاصر سید علی بن طاوس بوده است. باید گفت که مراجعه ما به این کتاب به دلیل بعضی جهات، بسیار کم بوده است.

اکثر علمای ما از کتاب «اربعین» حدیث نقل کرده و به آن اعتماد نموده اند.

کتاب «تسلیة المجالس» کتاب بزرگی مشتمل بر اخبار زیادی است و ما بعضی آن را در جلد دهم آورده ایم. مؤلف آن نیز از بزرگان فضلای متأخر است. کتاب های «صفوة الاخبار» و «ریاض الجنان» نیز دو کتاب مشتمل بر اخبار شگفت انگیز در مناقب است، ولی ما آنچه را که موافق اخبار معتبر است، آورده ایم.

مؤلف کتاب «الغنیة» از بزرگان و بی نیاز از بیان است و کتاب هایش، مخصوصاً کتاب «الغنیة»، معتبر و مشهور بوده است. محقق طوسی و کتب وی مشهورتر از خورشید است که با نیروی تمام در روز می تابد.

سید عمیدالدین از مشاهیر علماء و مورد ستایش صاحبان اجازات روایی بوده. کتاب های وی نیز معروف است، ولی ما جز اندکی به آن مراجعه نداشته ایم.

ص: 40

و کذا الشیخ الأجل المقداد بن عبد الله من أجلة الفقهاء و تصانیفه فی نهایة الاعتبار و الاشتهار.

و کذا فخر المحققین أدق الفقهاء المتأخرین و کتبه متداولة معروفة.

و کتاب الأضواء محتو علی فوائد کثیرة لکن لم نرجع إلیه کثیرا.

و الشیخ مروج المذهب نور الدین حشره الله مع الأئمة الطاهرین حقوقه علی الإیمان و أهله أکثر من أن یشکر علی أقله، و تصانیفه فی نهایة الرزانة و المتانة.

و السید الرشید الشهید التستری حشره الله مع الشهداء الأولین بذل الجهد فی نصرة الدین المبین، و دفع شبه المخالفین، و کتبه معروفة لکن أخذنا أخبارها من مأخذها.

و الشیخ ابن داود فی غایة الشهرة بین المتأخرین، و بالغوا فی مدحه فی الإجازات و قل رجوعنا إلی کتبه.

و کذا رجال ابن الغضائری، و هو إن کان الحسین فهو من أجلة الثقات، و إن کان أحمد کما هو الظاهر فلا أعتمد علیه کثیرا، و علی أی حال فالاعتماد علی هذا الکتاب یوجب رد أکثر أخبار الکتب المشهورة.

و کتابا الملحمة مشهوران، لکن لا أعتمد علیهما کثیرا.

و کتاب الأنوار قد أثنی بعض أصحاب الشهید الثانی علی مؤلفه و عدة من مشایخه. و مضامین أخباره موافقة للأخبار المعتبرة المنقولة بالأسانید الصحیحة، و کان مشهورا بین علمائنا یتلونه فی شهر ربیع الأول فی المجالس و المجامع إلی یوم المولد الشریف. و کذا الکتابان الآخران معتبران أوردنا بعض أخبارهما فی الکتاب.

و کتاب أحمد بن أبی طاهر مشتمل علی خطبة فاطمة صلوات الله علیها و خطب نساء أهل البیت علیهم السلام فی کربلاء و مؤلفه معتبر بین الفریقین.

و السید الأمجد میرزا محمد قدس الله روحه من النجباء الأفاضل و الأتقیاء الأماثل، و جاور بیت الله الحرام إلی أن مضی إلی رحمة الله و کتبه فی غایة المتانة و السداد.

ص: 41

شیخ بزرگوار مقداد بن عبدالله از بزرگان فقها بوده و تصنیفات وی از شهرت و اعتبار بالایی بهره مند است.

فخرالمحققین از دقیق ترین علمای متأخرین بوده و کتب وی نیز متداول و معروف است.

کتاب «الأضواء» نیز کتاب پرفایده ای است، لکن کمتر به آن مراجعه کرده ام.

و شیخ رواج دهنده مذهب، مرحوم شیخ نورالدین - که خدا او را با ائمه معصومین علیهم السّلام محشور فرماید - حقوقش بر ایمان و اهل آن بیشتر از آن است که در محدوده سپاس در آید. تألیفات وی دارای جایگاه رفیع اتقان و کم نظیر است.

سید رشید، شهید شوشتری - که خداوند او را با شهدای نخستین محشور فرماید - نهایت کوشش را در یاری دین مبین نموده و شبهه مخالفان را دفع کرده است. کتاب های وی نیز معروف بوده، ولی ما روایات آن را از مرجع اصلی اش دریافته ایم.

شیخ ابن داود بین متأخران در نهایت شهرت است و آنان با مبالغه فراوان در اجازات روائی وی را ستوده اند، ولی ما به کتب او رجوع اندکی داشته ایم.

در مورد «رجال» ابن غضائری باید گفت که اگر وی همان حسین باشد، در این صورت از بزرگان ثقات خواهد بود و اگر احمد باشد، من اعتماد زیادی به او ندارم، چرا که اعتماد بر این کتاب، باعث می شود بیشتر اخبار کتب مشهور را نپذیریم. دو کتاب «ملحمه» هر دو مشهور است، ولی من اعتماد زیادی هر آنها ندارم.

بعضی از اصحاب شهید ثانی، مؤلف کتاب «الانوار» و برخی اساتید وی را ستوده اند، محتوای روایات این کتاب، موافق اخبار معتبر است که با اسناد صحیح نقل گردیده. این کتاب بین علمای ما مشهور بوده که آن را در ماه ربیع الاول در مجالس و محافل تا روز ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله می خواندند. همچنین دو کتاب معتبر دیگر که بعضی اخبار آنها را در این کتاب آورده ایم.

کتاب احمد بن طاهر مشتمل بر خطبه حضرت فاطمه علیها السلام و خطبه زنان اهل بیت علیهم السّلام در کربلا است و مؤلف آن نیز بین عامه و خاصه معتبر می باشد. سید بزرگوار میرزا محمد رحمه الله، از فضلای بزرگوار و پرهیزگاران نمونه است که مجاور خانه خدا بود و در همان جا از دنیا رفت و کتاب هایش در نهایت اتقان و استحکام است.

ص: 41

و کتاب الدیوان انتسابه إلیه صلوات الله علیه مشهور، و کثیر من الأشعار المذکورة فیها مرویة فی سائر الکتب، و یشکل الحکم بصحة جمیعها، و یستفاد من معالم ابن شهرآشوب أنه تألیف علی بن أحمد الأدیب النیسابوری من علمائنا، و النجاشی عد من کتب عبد العزیز بن یحیی الجلودی کتاب شعر علی علیه السلام.

و کتاب الشهاب و إن کان من مؤلفات المخالفین لکن أکثر فقراتها مذکورة فی الکتب و الأخبار المرویة من طرقنا و لذا اعتمد علیه علماؤنا، و تصدوا لشرحه و قال الشیخ منتجب الدین: السید فخر الدین شمیلة بن محمد بن أبی هاشم الحسینی عالم، صالح، روی لنا کتاب الشهاب للقاضی أبی عبد الله محمد بن سلامة بن جعفر القضاعی عنه.

و الشیخ أبو الفتوح فی الفضل مشهور و کتبه معروفة مألوفة.

و کتاب الأنوار البدریة مشتمل علی بعض الفوائد الجلیة.

و تاریخ بلدة قم کتاب معتبر لکن لم یتیسر لنا أصل الکتاب و إنما وصل إلینا ترجمته، و قد أخرجنا بعض أخباره فی کتاب السماء و العالم.

و أجوبة سؤالات ابن سلام أوردناها فی محالها.

و کتاب طب النبی صلی الله علیه و آله و إن کان أکثر أخباره من طرق المخالفین لکنه مشهور متداول بین علمائنا. قال نصیر الملة و الدین الطوسی فی کتاب آداب المتعلمین: و لا بد من أن یتعلم شیئا من الطب و یتبرک بالآثار الواردة فی الطب الذی جمعه الشیخ الإمام أبو العباس المستغفری فی کتابه المسمی بطب النبی صلی الله علیه و آله.

و المحقق الأردبیلی فی الورع و التقوی و الزهد و الفضل بلغ الغایة القصوی و لم أسمع بمثله فی المتقدمین و المتأخرین، جمع الله بینه و بین الأئمة الطاهرین و کتبه فی غایة التدقیق و التحقیق.

و الخلیل و الصاحب کانا من الإمامیة و هما علمان فی اللغة و العروض و العربیة، و الصاحب هو الذی صدر الصدوق عیون أخبار الرضا علیه السلام باسمه و أهداه إلیه.

و الشواهد کتاب جید مشتمل علی بیان نزول الآیات فی أهل البیت علیهم السلام

ص: 42

و انتساب کتاب «دیوان شعر» به علی علیه السّلام مشهور است و بسیاری از اشعار آن در بقیه کتاب ها نیز آمده است، اما اینکه حکم به صحت همه آن بکنیم، مشکل است. از «معالم» ابن شهر آشوب چنین بر می آید که این دیوان، تألیف علی بن احمد نیشابوری از علمای شیعه است. نجاشی نیز از جمله کتاب های عبدالعزیز بن یحی جلودی را کتاب شعر علی علیه السّلام بر شمرده است.

و مؤلف کتاب «شهاب» از مخالفان است، ولی بیشتر محتوای آن در کتب روایی که از طریق شیعه آمده هماهنگ است. به همین جهت علمای ما بر آن اعتماد نموده و آن را شرح داده اند. و شیخ منتجب الدین می گوید: «سید فخرالدین شمیلة بن محمد بن ابی هاشم حسینی، دانشمند صالح کتاب «شهاب» تألیف قاضی ابی عبدالله محمد بن سلامة بن قضاعی را از خودش برای ما روایت کرده است.»

و شیخ ابوالفتوح فضلش مشهور و کتا ب هایش معروف است.

کتاب «انوار البدریة» مشتمل بر بعضی فواید ارزشمند می باشد.

کتاب «تاریخ شهر قم» کتابی معتبر است، ولی ما به اصل کتاب دست نیافتیم و فقط ترجمه آن به ما رسیده و ما بعضی اخبار آن را در کتاب «السماء و العالم» آورده ایم.

جواب سؤال های ابن سلام را نیز در جای خویش ثبت نموده ایم.

اکثر اخبار کتاب «طب النبی» از طریق مخالفان است، ولی بین علمای ما نیز مشهور است، چنان که خواجه نصیرالدین طوسی در «آداب المتعلمین» می گوید: «طالب علم باید چیزی از طب و پزشکی بداند و در این زمینه می تواند به آثاری که در کتاب «طب النبی» تألیف شیخ امام ابوالعباس مستغفری آمده است تبرک جوید.»

و محقق اردبیلی در تقوا و زهد و فضل سر آمد است و به نهایت درجات این کمالات رسیده که من در میان قدما و متأخرین، مثل ایشان را نشینده ام، خداوند ایشان را با ائمه طاهرین علیهم السّلام محشور فرماید. کتاب وی نیز در غایت دقت و تحقیق است.

خلیل و صاحب دو دانشمندی هستند که در علوم لغت، عروض و عربی سرآمد بودند و آقای صاحب، کسی است که شیخ صدوق کتاب «اخبار رضا» را به اسم او نوشته و برایش هدیه کرده است.

کتاب «شواهد» کتاب خوبی است که محتوای آن بیان شأن نزول آیات درباره اهل بیت علیهم السّلام است.

ص: 42

و کثیرا ما یذکر عنه الطبرسی و غیره من الأعلام.

و المقصد مشتمل علی أخبار غریبة و أحکام نادرة نذکر منها تأییدا و تأکیدا.

و العمدة أشهر الکتب و أوثقها فی النسب.

و النرسی من أصحاب الأصول، روی عن الصادق و الکاظم علیهما السلام، و ذکر النجاشی سنده إلی ابن أبی عمیر عنه، و الشیخ فی التهذیب و غیره یروی من کتابه، و روی الکلینی أیضا من کتابه فی مواضع: منها فی باب التقبیل، عن علی بن إبراهیم عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عنه، و منها فی کتاب الصوم بسند آخر، عن ابن أبی عمیر، عنه.

و کذا کتاب زید الزراد أخذ عنه أولو العلم و الرشاد، و ذکر النجاشی أیضا سنده إلی ابن أبی عمیر عنه، و قال الشیخ فی الفهرست و الرجال: لهما أصلان لم یروهما ابن بابویه و ابن الولید، و کان ابن الولید یقول: هما موضوعان. و قال ابن الغضائری: غلط أبو جعفر فی هذا القول فإنی رأیت کتبهما مسموعة من محمد بن أبی عمیر انتهی. و أقول: و إن لم یوثقهما أرباب الرجال لکن أخذ أکابر المحدثین من کتابهما و اعتمادهم علیهما حتی الصدوق فی معانی الأخبار و غیره، و روایة ابن أبی عمیر عنهما، و عد الشیخ کتابهما من الأصول لعلها تکفی لجواز الاعتماد علیهما، مع أنا أخذناهما من نسخة قدیمة مصححه بخط الشیخ منصور بن الحسن الآبی، و هو نقله من خط الشیخ الجلیل محمد بن الحسن القمی، و کان تاریخ کتابتها سنة أربع و سبعین و ثلاثمائة، و ذکر أنه أخذهما و سائر الأصول المذکورة بعد ذلک من خط الشیخ الأجل هارون بن موسی التلعکبری رحمه الله، و ذکر فی أول کتاب النرسی سنده هکذا: حدثنا الشیخ أبو محمد هارون بن موسی التلعکبری أیده الله، قال: حدثنا أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید الهمدانی، قال: حدثنا جعفر بن عبد الله العلوی أبو عبد الله المحمدی، قال: حدثنا محمد بن أبی عمیر عن زید النرسی. و ذکر فی أول کتاب الزراد سنده هکذا: حدثنا أبو محمد هارون بن موسی التلعکبری، عن أبی علی محمد بن همام، عن حمید بن زیاد بن حماد، عن أبی العباس عبید الله بن أحمد بن

ص: 43

دانشمندانی مانند طبرسی و دیگران از این کتاب زیاد نقل می کنند.

کتاب «المقصد» مشتمل بر اخباری است که از اذهان دور می باشد و احکام نیز به ندرت در آن یافت می شود و به عنوان تأیید و تأکید از آن نقل می کنم.

کتاب «العمدة» در نسب شناسی از مشهورترین و موثق ترین کتاب ها است .

و نرسی از صاحبان اصول بوده که از امام صادق و امام کاظم علیهما السّلام روایت کرده است. نجاشی سندش را به ابن ابو عمیر می رساند و شیخ طوسی در «تهذیب» و دیگر کتاب هایش، از آن کتاب روایت نقل می کند. کلینی نیز در مواردی مانند باب تقبیل، به شرح زیر از وی روایت نقل می کند: «علی بن ابراهیم از پدرش، از ابن ابی عمیر، از نرسی.» و در کتاب روزه به سند دیگر از نرسی، از ابن ابی عمیر حدیث نقل می کند.

اهل دانش و رشادت از کتاب زید زرّاد حدیث روایت می کند و نجاشی نیز سند خود به ابن ابو عمیر که منتهی به زید زرّاد می شود، بیان داشته است.

شیخ در «فهرست» می گوید: «برای آن دو نفر، دو اصل وجود دارد که ابن بابویه و ابن ولید از آن روایت نکرده اند و ابن ولید می گفت: این دو اصل ساختگی است. ولی ابن غضائری می گوید: ابو جعفر در این گفتار اشتباه کرده است، زیرا من کتب آن دو را دیدم که از محمد بن عمیر شنیده شده است.»

مؤلف: این دو نفر را هر چند رجالیون توثیق نکرده اند، ولی محدثان بزرگ بر آنها اعتماد و از کتابشان نقل حدیث کرده اند.

شیخ صدوق روایت ایشان را در «معانی اخبار» و دیگر کتاب هایش از آنها حدیث نقل کرده و ابن ابو عمیر، از آن دو نفر روایت نقل نموده است. شیخ طوسی کتاب های آنها را از جمله «اصول» شمرده و بر آن اعتماد کرده است و این شواهد در اعتماد بر آن دو کتاب کفایت می کند.

هر دو کتاب را ما از نسخه قدیمی تصحیح شده به خط شیخ منصور بن حسن آبی گرفته ایم و ایشان هم آن را از خط شیخ بزرگوار محمد بن حسن قمی نقل می کند که تاریخ کتابت آن به سال 374 می رسد. وی یادآور می شود که این دو کتاب و اصول مذکوره بعد از آن را از خط شیخ بزرگوار، هارون بن موسی تلعکبری رحمه الله گرفته ایم.

در اول کتاب نرسی سند آن چنین آمده است: «حدیث کرد به ما شیخ ابو محمد هارون بن موسی تلعکبری که گفت: حدیث کرد ما را ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید همدانی و وی نیز گفته است که حدیث گفت به ما جعفر بن عبدالله علوی ابو عبدالله محمدی که گفت: محمد بن ابی عمیر از زید نرسی برای ما حدیث کرد.»

در اول کتاب زراد نیز سند آن چنین است: «حدیث گفت به ما ابو محمد هارون بن موسی تلعکبری، از ابی علی محمد بن همام، از حمید بن زیاد بن حماد، از ابی العباس عبیدالله بن احمد بن

ص: 43

نهیک، عن محمد بن أبی عمیر، عن زید الزراد، و هذان السندان غیر ما ذکره النجاشی.

و کتاب العصفری أیضا أخذناه من النسخة المتقدمة، و ذکر السند فی أوله هکذا: أخبرنا التلعکبری عن محمد بن همام، عن محمد بن أحمد بن خاقان النهدی، عن أبی سمینة، عن أبی سعید العصفری عباد. و ذکر الشیخ و النجاشی رحمهما الله کتابه، و ذکرا سندهما إلیه لکنهما لم یوثقاه، و لعل أخباره تصلح للتأیید.

و کتاب عاصم مؤلفه فی الثقة و الجلالة معروف.

و ذکر الشیخ و النجاشی أسانید إلی کتابه، و فی النسخة المتقدمة سنده هکذا: حدثنی أبو الحسن محمد بن الحسن بن الحسین بن أیوب القمی أیده الله قال: حدثنی أبو محمد هارون بن موسی التلعکبری، عن أبی علی محمد بن همام بن سهیل الکاتب، عن حمید بن زیاد بن هوارا - فی سنة تسع و ثلاث مائة - عن عبد الله بن أحمد بن نهیک، عن مساور و سلمة، عن عاصم بن حمید الحناط، قال:

قال التلعکبری: و حدثنی أیضا بهذا الکتاب أبو القاسم جعفر بن محمد بن إبراهیم العلوی الموسوی بمصر عن ابن نهیک.

و کتاب ابن الحضرمی ذکر الشیخ فی الفهرست طریقه إلیه، و فی النسخة المتقدمة ذکر سنده هکذا: أخبرنا الشیخ أبو محمد هارون بن موسی التلعکبری أیده الله عن محمد بن همام، عن حمید بن زیاد الدهقان، عن أبی جعفر أحمد بن زید بن جعفر الأسدی البزاز، عن محمد بن المثنی بن القاسم الحضرمی، عن جعفر بن محمد بن شریح الحضرمی. و الشیخ أیضا روی عن جماعة عن التلعکبری إلی آخر السند المتقدم، إلا أن فیه: عن محمد بن أمیة بن القاسم، و الظاهر أن ما هنا أصوب، و أکثر أخباره تنتهی إلی جابر الجعفی.

و کتاب محمد بن المثنی بن القاسم الحضرمی، وثق النجاشی مؤلفه، و ذکر طریقه إلیه و فی النسخة القدیمة المتقدمة، أورد سنده هکذا: حدثنا الشیخ هارون بن موسی التلعکبری، عن محمد بن همام. عن حمید بن زیاد، عن أحمد بن زید بن جعفر الأزدی البزاز، عن محمد بن المثنی.

ص: 44

نهیک، از محمد بن ابی عیمر، از زید زراد.» و باید توجه داشت که این دو سند، غیر از چیزی است که نجاشی بیان داشته است.

کتاب «عصفری» را از نسخه ای قدیمی گرفته ایم که سند آن در ابتدای کتاب چنین است: «تلعکبری از محمد بن همام، از محمد بن احمد بن خافان نهدی، از ابی سیمینه، از ابی سعید عصفری عباد به ما گزارش داد.» شیخ و نجاشی نیز کتاب او را ذکر و سند خود را به آن بیان کرده اند، ولی مؤلف را توثیق ننموده اند، گرچه باز هم اخبارش صلاحیت تأیید را دارند.

و مؤلف «کتاب عاصم» در وثاقت و بزرگواری معروف است. شیخ و نجاشی اسنادی را که منتهی به کتاب او می شوند یادآور شده اند و در یک نسخه قدیمی سند آن چنین آمده است: «ابوالحسن محمد بن حسن بن حسین بن ایوب قمی به من حدیث گفت از ابو محمد هارون بن موسی تلعکبری، از ابوعلی محمد بن همام بن سهیل کاتب، از حمید بن زیاد بن هوارا در سال 309 از عبدالله بن احمد بن نهیک، از مساور و سلمة، از عاصم بن حمید حناط.» وی در ادامه می گوید که تلعکبری چنین گفت: «درباره این کتاب به ما حدیث گفت ابوالقاسم جعفر بن محمد بن ابراهیم علومی موسوی در مصر از ابن نهیک.»

شیخ طوسی در «فهرست»، طریق خود به کتاب ابن حضرمی را بیان نموده و در نسخه ای که گذشت سندش را چنین آورده است: «شیخ ابو محمد هارون بن موسی تلعکبری از محمد بن همام، از حمید بن زیاد دهقان، از ابی جعفر، از احمد بن زید بن جعفر اسدی بزاز، از محمد بن مثنی بن قاسم حضرمی، از جعفر بن محمد بن شریح حضرمی به ما گزارش داد.»

شیخ طوسی نیز با همان سند گذشته، توسط گروهی از تلعکبری روایت می کند، تنها با این تفاوت که در سند شیخ، از شخصی به نام محمد بن امیه بن قاسم نیز نقل شده، ولی آنچه در اینجا است به صواب نزدیک تر است. ناگفته نماند که اکثر اخبار آن کتاب، به جابر جعفی منتهی می شود.

محمد بن مثنی بن قاسم حضرمی مورد توثیق نجاشی بوده و وی طریق خود را به کتاب او متذکر می شود و در نسخه قدیمی گذشته مسندش چنین است: «شیخ هارون بن موسی تلعکبری، از محمد بن همان، از حمید بن زیاد، از احمد بن زید بن جعفر ازدی بزاز، از محمد بن مثنی به ما گزارش داد.»

ص: 44

و کتاب عبد الملک بن حکیم وثق النجاشی المؤلف، و ذکر هو و الشیخ طریقهما إلیه، و فی النسخة القدیمة طریقه هکذا: أخبرنا التلعکبری، عن ابن عقدة عن علی بن الحسن بن فضال، عن جعفر بن محمد بن حکیم، عن عمه عبد الملک.

و کتاب المثنی ذکر الشیخ و النجاشی طریقهما إلیه، و روی الکشی عن علی بن الحسن مدحه، و فی النسخة المتقدمة سنده هکذا: التلعکبری عن ابن عقدة، عن علی بن الحسن بن فضال، عن العباس بن عامر، عن مثنی بن الولید الحناط.

و کتاب خلاد، ذکر النجاشی و الشیخ سندهما إلیه. و فی النسخة القدیمة هکذا: التلعکبری، عن ابن عقدة، عن یحیی بن زکریا بن شیبان، عن محمد بن أبی عمیر، عن خلاد السندی، - و فی بعض نسخ «السدی» بغیر نون - البزاز الکوفی.

و کتاب الحسین بن عثمان النجاشی ذکر إلیه سندا و وثقه الکشی و غیره. و السند فیما عندنا من النسخة القدیمة: عن التلعکبری، عن ابن عقدة، عن جعفر بن عبد الله المحمدی، عن ابن أبی عمیر، عن الحسین بن عثمان بن شریک.

و کتاب الکاهلی مؤلفه ممدوح، و الشیخ و النجاشی أسندا عنه، و السند فی القدیمة: عن التلعکبری، عن ابن عقدة، عن محمد بن أحمد بن الحسن بن الحکم القطوانی، عن أحمد بن محمد بن أبی نصر، عن عبد الله بن یحیی.

و کتاب سلام بن عمرة الخراسانی وثقه النجاشی و أسند إلی الکتاب، و فیما عندنا التلعکبری، عن ابن عقدة، عن القاسم بن محمد بن الحسن (1)بن حازم، عن عبد الله بن جمیلة، عن سلام.

و کتاب النوادر مؤلفه ثقة فطحی، و النجاشی و الشیخ أسندا عنه. و السند فیما عندنا: عن التلعکبری، عن ابن عقدة، عن علی بن الحسن بن فضال، عن ابن أسباط.

و کتاب النبذة مؤلفه لا نعلم حاله.

و الدوریستی من تلامذة المفید و المرتضی، و وثقه ابن داود و العلامة و الشیخ منتجب الدین و غیرهم.

ص: 45


1- و فی نسخة: الحسین.

و اما کتاب عبدالملک بن حکیم؛ شیخ طوسی و نجاشی، عبدالملک بن حکیم را توثیق و طریق خود را به وی بر طبق یک نسخه قدیمی که به ما رسیده، چنین اظهار داشته اند: «تلکعبری از ابن عقده، از علی بن حسن بن فضال، از جعفر بن حکیم، از عمویش عبدالملک به ما گزارش کرد.»

و اما کتاب «المثنی»؛ شیخ طوسی و نجاشی طریق خود را به کتاب «المثنی» بیان نموده و کشی از علی بن حسن، مدح مؤلف را گوشزد کرده است و در نسخه قدیمی سند چنین است: «تلکعبری از ابن عقده، از علی بن حسن بن خضال، از عباس بن عامر، از مثنی بن ولید حنّاط.»

و اما «کتاب خلاد» شیخ و نجاشی، سند خودشان را به «کتاب خطاد» بر اساس یک نسخه قدیمی چنین گفته اند: «تلعکبری از ابن عقده، از یحیی بن زکریا بن شیبان، از محمد بن ابی عمیر، از خلاد سندی و در بعضی نسخه ها «سدی» بدون نون آمده که همان سدی بزاز کوفی است.»

و کتاب «حسین بن عثمان» شیخ کشی و دیگران، حسین بن عثمان را توثیق و نجاشی نیز سند خود را به این شرح بیان داشته که بر اساس نسخه قدیمی که در دست ماست نقل می شود: «تلعکبری از ابن عقده، از جعفر بن عبدالله محمدی، از ابن ابی عمیر، از حسین بن عثمان بن شریک.»

و اما «کتاب کاهلی» مولف آن در خور مدح بوده و سند شیخ و نجاشی بر اساس یک نسخه قدیمی چنین است: «از تلعکبری، از ابن عقده، از محمد بن احمد بن حسن بن حکم قطوانی، از احمد بن محمد بن ابی نصر، از عبدالله بن یحیی.»

و اما «کتاب بن عمره الخراسانی»؛ نجاشی وی را توثیق کرده و بر اساس آنچه که در دست ماست، سند کتاب وی را به این شرح نقل کرده است: «تلعکبری از ابن عقده، از قاسم بن محمد بن حسن بن حازم، از عبدالله بن جمیله، از سلام.»

و اما «کتاب النوادر»؛ مؤلف این کتاب ثقه، ولی فطحی مذهب است و نجاشی و شیخ، سند را بر اساس معلومات ما چنین بیان داشته اند: «از تلکعبری، از ابن عقده، از علی بن حسن بن فضال، از ابن اسباط.»

و اما «کتاب النبذة»؛ از حال مؤلف این کتاب اطلاع نداریم.

دوریستی از شاگردان مفید و مرتضی است که ابن داود، علامه، شیخ منتجب الدین و دیگران وی را توثیق کرده اند.

ص: 45

و کتاب الکر و الفر مشهور و مشتمل علی أجوبة شریفة.

و کتاب الأربعین من الکتب المعروفة، و الشیخ إبراهیم القطیفی رحمه الله کان فی غایة الفضل، و کان معاصرا للشیخ نور الدین المروج، و کانت بینهما مناظرات و مباحثات کثیرة.

ثم اعلم أنا سنذکر بعض أخبار الکتب المتقدمة التی لم نأخذ منها کثیرا لبعض الجهات مع ما سیتجدد من الکتب فی کتاب مفرد، سمیناه: بمستدرک البحار إن شاء الله الکریم الغفار، إذ الإلحاق فی هذا الکتاب یصیر سببا لتغییر کثیر من النسخ المتفرقة فی البلاد: و الله الموفق للخیر و الرشد و السداد.

الفصل الثالث فی بیان الرموز التی وضعناها للکتب المذکورة

و نوردها فی صدر کل خبر لیعلم أنه مأخوذ من أی أصل، و هل هو فی أصل واحد أو متکرر فی الأصول، و لو کان فی السند اختلاف نذکر الخبر من أحد الکتابین و نشیر إلی الکتاب الآخر بعده و نسوقه إلی محل الوفاق. و لو کان فی المتن اختلاف مغیر للمعنی نبینه. و مع اتحاد المضمون و اختلاف الألفاظ و مناسبة الخبر لبابین نورد بأحد اللفظین فی أحد البابین و باللفظ الآخر فی الباب الآخر.

(و لنذکر الرموز)

ن: لعیون أخبار الرضا علیه السلام. ع: لعلل الشرائع. ک: لإکمال الدین. ید: للتوحید. ل: للخصال. لی: لأمالی الصدوق. ثو: لثواب الأعمال. مع: لمعانی الأخبار. هد: للهدایة. عد: للعقائد. و أما سائر کتب الصدوق و کتابا والده فلم نحتج. فیها إلی الرمز لقلة أخبارها. ب: لقرب الإسناد. یر: لبصائر - الدرجات. ما: لأمالی الشیخ. غط: لغیبة الشیخ. مصبا: للمصباحین. شا: للإرشاد. جا: لمجالس المفید. ختص: لکتاب الإختصاص. و سائر کتب المفید و

ص: 46

کتاب «الکر و الفر» وی مشهور و مشتمل بر سؤال و جواب های شریف است.

شیخ ابراهیم قطیفی رحمه الله در نهایت فضیلت و معاصر با شیخ نورالدین مروج است که میان آن دو مناظرات و بحث های فراوانی بوده است و کتاب «اربعین» وی معروف است.

بدان که ما سند بعضی اخبار کتاب های گذشته را بیان می کنیم، هر چند به خاطر بعضی جهات از آنها زیاد روایت نکرده ایم، و کتاب های جدید را در کتاب «مستدرک بحار» ان شاء اللّه الکریم الغفار خواهیم آورد، زیرا اگر در این کتاب ملحق کنیم، باعث می شود که بسیاری از نسخه ها که در شهرهای مختلف پراکنده است تغییر کند.

خداوند توفیق رشد، خیر و سداد را عطا فرماید.

فصل سوم: در بیان رمزهایی که برای منابع بحار الانوار قرار داده ایم

در اول هر خبر رموز را ذکر می کنیم تا دانسته شود که آن حدیث از کدام کتاب اخذ شده و آیا در یک کتاب هست یا در کتاب های مکرر. و اگر در سند اختلاف باشد، خبر یکی از دو کتاب را ذکر می کنیم و بعد از آن، به کتاب دیگر اشاره می کنیم و تا آن جایی که با هم متحد است ادامه می دهیم. اگر در متن حدیث، اختلافی که تغییر دهنده معنا باشد موجود بود، به آن اشاره کرده و با هماهنگ بودن مضمون خبر و اختلاف الفاظ آن و مناسبت داشتن خبر برای دو باب، آن را با الفاظی در یکی از باب ها و با لفظی دیگر در باب دیگر ذکر می نمایم.

رموز:

ن: رمز «عیون أخبار رضا علیه السّلام»

ع: رمز «علل الشرائع»

ک: رمز «اکمال الدین»

ید: رمز «توحید»

ل: رمز «خصال»

لی: رمز «امالی صدوق»

ثو: رمز «ثواب الأعمال»

مع: رمز «معانی الأخبار»

هد: رمز «هدایه»

عد: رمز «اعتقادات»

و اما بقیه کتاب های شیخ صدوق رحمه الله و دو کتاب پدرش، به خاطر کم بودن اخبار آنها نیازی به رمزگذاری نداشت.

ب: رمز «قرب الاسناد»

یر: رمز «بصائر الدرجات»

ما: رمز «امالی شیخ طوسی»

غط: رمز «غیبت شیخ طوسی»

مصبا: رمز کتاب «مصباح شیخ طوسی» و «مصباح کفعمی»

شا: رمز «ارشاد»

جا: رمز «مجالس مفید»

ختص: رمز «کتاب اختصاص»

برای بقیه کتاب های شیخ مفید رحمه الله و

ص: 46

الشیخ لم نعین لها رمزا، و کذا أمالی ولد الشیخ شرکناه مع أمالی والده فی الرمز لأن جمیع أخباره إنما یرویها عن والده رضی الله عنهما.

مل: لکامل الزیارة. سن: للمحاسن. فس: لتفسیر علی بن إبراهیم. شی: لتفسیر العیاشی. م: لتفسیر الإمام علیه السلام. ضه: لروضة الواعظین. عم: لإعلام الوری. مکا: لمکارم الأخلاق. ج: للإحتجاج. قب: لمناقب ابن شهرآشوب. کشف: لکشف الغمة. ف: لتحف العقول. مد: للعمدة. نص: للکفایة. نبه: لتنبیه الخاطر. نهج: لنهج البلاغة. طب: لطب الأئمة. صح: لصحیفة الرضا علیه السلام ضا: لفقه الرضا علیه السلام. یج: للخرائج. ص: لقصص الأنبیاء. ضوء: لضوء الشهاب طا: لأمان الأخطار. شف: لکشف الیقین.

یف: للطرائف. قیه: للدروع. فتح: لفتح الأبواب. نجم: لکتاب النجوم. جم: لجمال الأسبوع. قل: لإقبال الأعمال. تم: لفلاح السائل لکونه من تتمات المصباح. مهج: لمهج الدعوات. صبا: لمصباح الزائر. حة: لفرحة الغری. کنز: لکنز جامع الفوائد و تأویل الآیات الظاهرة معا لکون أحدهما مأخوذا من الآخر کما عرفت. غو: لغوالی اللآلی، و النثر لا یحتاج إلی الرمز. جع: لجامع الأخبار. نی: لغیبة النعمانی. فض: لکتاب الروضة لکونه فی الفضائل. مص: لمصباح الشریعة. قبس: لقبس المصباح. ط: للصراط المستقیم. خص: لمنتخب البصائر. سر: للسرائر. ق: للکتاب العتیق الغروی. کش: لرجال الکشی. جش: لفهرست النجاشی. بشا: لبشارة المصطفی. ین: لکتابی الحسین بن سعید أو لکتابه و النوادر. عین: للعیون و المحاسن. غر: للغرر و الدرر. کف: لمصباح الکفعمی. لد: للبلد الأمین. قضا: لقضاء الحقوق. محص: للتمحیص. عدة: للعدة. جنة: للجنة. منها: للمنهاج. د: للعدد. یل: للفضائل. فر: لتفسیر فرات بن إبراهیم. عا: لدعائم الإسلام.

و سائر الکتب لا رمز لها و إنما نذکر أسمائها بتمامها، و منها ما أوردناه بتمامه فی المحال المناسبة له: کطب الرضا علیه السلام، و توحید المفضل، و الإهلیلجة، و

ص: 47

شیخ طوسی رحمه الله رمز گذاری نکردم و برای کتاب «امالی» پسر شیخ طوسی، رمز جداگانه ای قرار ندادم، چون تمام اخبار آن را از پدرش روایت کرده است.

مل: رمز «کامل الزیارة»

سن: رمز «محاسن»

فس: رمز «تفسیر علی بن ابراهیم»

شی: رمز «تفسیر عیاشی».

م: رمز «تفسیر امام حسن عسکری علیه السّلام»

ضه: رمز «روضة الواعظین»

عم: رمز «اعلام الوری»

مکا: رمز «مکارم الأخلاق»

ج: رمز «احتجاج»

قب: رمز «مناقب ابن شهرآشوب»

کشف: رمز «کشف الغمه»

ف: رمز «تحف العقول»

مد: رمز «عمده»

نص: رمز «کفایه»

نبه: رمز «تنبیه الخاطر»

نهج: رمز «نهج البلاغه».چ

طب: رمز «طب الأئمه».چ

صح: رمز «صحیفة الرضا علیه السّلام».چ

ضا: رمز «فقه الرضا علیه السّلام».چ

یج: رمز «خرائج»

ص: رمز «قصص الأنبیاء»

ضوء: رمز «ضوء الشهاب»

طا: رمز «امان الأخطار»

شف: رمز «کشف الیقین»

یف: رمز «طرائف»

قیه: رمز «دروع»

فتح: رمز «فتح الأبواب»

نجم: رمز «کتاب النجوم»

جم: رمز «جمال الأسبوع»

قل: رمز «اقبال الأعمال»

تم: رمز «فلاح السائل» است، چون این کتاب تتمه «مصباح» می باشد.

مهج: رمز «مهج الدعوات»

صبا: رمز «مصباح الزائر»

حة: رمز «فرحة الغری»

کنز: رمز «کنز جامع الفوائد» و «تأویل الآیات الظاهرة» با هم است، چون دانستی که آن دو یکی از دیگری برگرفته شده است.

غو: رمز «غوالی اللآلی» و کتاب «نثر» نیازی به رمزگذاری نداشت.

جع: رمز «جامع الأخبار»

نی: رمز «غیبت نعمانی»

فض: رمز «کتاب روضة» چون در فضائل اهل بیت علیهم السّلام بود.

مص: رمز «مصباح الشریعه»

قبس: رمز «قبس المصباح»

ط: رمز «صراط مستقیم»

خص: رمز «منتخب بصائر»

سر: رمز «سرائر»

ق: رمز «کتاب عتیق غروی»

کش: رمز «رجال کشی»

جش: رمز «فهرست نجاشی»

بشا: رمز «بشارة المصطفی»

ین: رمز «دو کتاب حسین بن سعید» یا رمز «کتاب حسین بن سعید و نوادر».

عین: رمز «عیون و محاسن»

غر: رمز «غرر و درر»

کف: رمز «مصباح کفعمی»

لد: رمز «بلد الأمین»

قضا: رمز «قضاء حقوق»

محص: رمز «تمحیص»

عدة: رمز «عده»

جنة: رمز «جنه»

منها: رمز «منهاج»

د: رمز «عدد»

یل: رمز «فضائل»

فر: رمز «تفسیر فرات بن ابراهیم»

عا: رمز «دعائم الإسلام»

بقیه کتاب ها رمز ندارد و فقط نام کامل آنها را ذکر می نمایم و بعضی از آنها مثل کتاب «طبّ الرضا علیه السّلام» و «توحید مفضل» و «توحید اهلیلجه» و

ص: 47

کتاب المسائل لعلی بن جعفر، و فهرست الشیخ منتجب الدین. و إنما لم نرمز لها إما: لذکرها بتمامها فی محالها کما عرفت، أو: لقلة رجوعنا إلیها لکون أکثر أخبارها عامیة، أو: لکون حجم الکتاب قلیلا و أخباره یسیرة، أو: لعدم الاعتماد التام علیه، أو: لغیر ذلک من الجهات و الأغراض.

ثم اعلم أنا إنما ترکنا إیراد أخبار بعض الکتب المتواترة فی کتابنا هذا کالکتب الأربعة لکونها متواترة مضبوطة لعله لا یجوز السعی فی نسخها و ترکها. و إن احتجنا فی بعض المواضع إلی إیراد خبر منها فهذه رموزها: کا: للکافی. یب: للتهذیب. صا: للإستبصار. یه: لمن لا یحضره الفقیه. و عند وصولنا إلی الفروع نترک الرموز و نورد الأسماء مصرحة إن شاء الله تعالی لفوائد تختص بها لا تخفی علی أولی النهی، و کذا نترک هناک الاختصارات التی اصطلحناها فی الأسانید فی الفصل الآتی لکثرة الاحتیاج إلی السند فیها.

الفصل الرابع فی بیان ما اصطلحنا علیه للاختصار فی الأسناد

مع التحرز عن الإرسال المفضی إلی قلة الاعتماد فإن أکثر المؤلفین دأبهم التطویل فی ذکر رجال الخبر لتزیین الکتاب و تکثیر الأبواب، و بعضهم یسقطون الأسانید فتنحط الأخبار بذلک عن درجة المسانید فیفوت التمیز بین الأخبار فی القوة و الضعف، و الکمال و النقص؛ إذ بالمخبر یعرف شأن الخبر، و بالوثوق علی الرواة یستدل علی علو الروایة و الأثر، فاخترنا ذکر السند بأجمعه مع رعایة غایة الاختصار: بالاکتفاء عن المشاهیر بذکر والدهم، أو لقبهم، أو محض اسمهم، خالیا عن النسبة إلی الجد و الأب و ذکر الوصف و الکنیة و اللقب. و بالإشارة إلی جمیع السند إن کان مما یتکرر کثیرا فی الأبواب برمز و علامة و اصطلاح ممهد فی صدر الکتاب لئلا یترک فی کتابنا شی ء من فوائد الأصول فیسقط بذلک عن درجة کمال القبول.

ص: 48

کتاب «مسائل علی بن جعفر» و «فهرست» شیخ منتجب الدین را تماماً به مناسبتی در این کتاب آورده ام.

برای آنها به یکی از دلائل زیر رمز نگذاشته ام:

1) چون تمام آنها را در این کتاب آورده ام.

2) به خاطر کم مراجعه کردن به آنها، زیرا اکثر اخبار آنها از طریق اهل سنت آمده است.

3) به خاطر کوچک بودن حجم کتاب و کم بودن اخبار آن.

4) به خاطر عدم اعتماد بر آنها و دلایل دیگر.

توّجه: از جمع آوری اخبار بعضی کتب متواتره، مانند کتب اربعه، در بحار الانوار به خاطر متواتر و مضبوط بودن اخبار آنها و حرمت سعی در متروک و باطل ساختن آنها، صرفنظر کردم، گرچه در جای های زیادی اخبار کتب اربعه را آورده ام و رمزهای آن قرار زیر است.

کا: رمز «کافی»

یب: رمز «تهذیب»

صا: رمز «استبصار»

یه: رمز «من لا یحضره الفقیه»

هنگام رسیدن به قسمت فروع دین این کتاب، رمز گذاری را رها ساخته و ان شاء الله اسامی کتاب ها را به صراحت ذکر خواهم نمود، زیرا این کار دارای فایده هایی است که عاقلان می دانند. در آنجا اختصاراتی را که در فصل آینده در مورد سندهای حدیث ذکر می نمایم، به خاطر نیاز شدید به سند حدیث در فروع دین، ترک کرده ام.

فصل چهارم: در بیان اصطلاحاتی که جهت اختصار در سندهای حدیث به کار برده ام

با دوری کردن از مرسل ساختن حدیث که باعث کم اعتباری حدیث می گردد، عادت اکثر مؤلفین طولانی نمودن ذکر رجال خبر، به خاطر زینت بخشیدن کتاب و زیاد نمودن باب ها می باشد. بعضی آنان نیز سندهای حدیث را می اندازند و به این جهت، اخبار از درجه مسند بودن ساقط می گردد و تمیز دادن بین اخبار از نظر قوت و ضعف و کمال و نقص از بین می رود، چون منزلت خبر به راوی شناخته می شود و با اعتماد به راوی، بر بلندی درجه روایت استدلال می شود.

پس ما ذکر سند حدیث را تماماً با رعایت اختصار و با اکتفا به ذکر علمای مشهور و پدر آنها، یا تنها لقب ایشان و یا تنها ذکر اسم ایشان، بدون اسم جد و پدر و یادآوری صفت و کنیه و لقب و با اشاره به تمام سند حدیث، اگر در ابواب مختلف تکرار شده باشد، به رموز و علائم و اصطلاحات سابقه آورده ایم تا در کتاب ما، چیزی از فایده های کتاب های قدیم نیز ترک نشود و از درجه کمال و مقبولیت نیفتد.

ص: 48

فأما ما اختصرناه من أسناد قرب الإسناد فکل ما کان فیه أبو البختری: فقد رواه عن السندی بن محمد البزاز، عن أبی البختری وهب بن وهب القرشی.

و کل ما کان فیه عنهما عن حنان: فهما عبد الصمد بن محمد، و محمد بن عبد الحمید معا عن حنان بن سدیر.

و کل ما کان فیه علی عن أخیه فهو: عن عبد الله بن الحسن العلوی، عن جده علی بن جعفر، عن أخیه موسی علیه السلام.

و کل ما کان فیه ابن رئاب فهو بهذا الإسناد: أحمد و عبد الله ابنا محمد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن علی بن رئاب.

و کل ما کان فیه عن حماد بن عیسی فهو بهذا الإسناد: محمد بن عیسی، و الحسن بن ظریف، و علی بن إسماعیل، کلهم عن حماد بن عیسی البصری الجهنی.

و کل ما کان فیه ابن سعد، عن الأزدی فهو: أحمد بن إسحاق بن سعد، عن بکر بن محمد الأزدی.

و کل ما کان فیه ابن ظریف، عن ابن علوان فهما: الحسن بن ظریف، و الحسین بن علوان.

و أما ما اختصرناه من أسانید کتب الصدوق فکلما کان فی خبر الأعمش فهو بهذا السند المذکور فی کتاب الخصال: قال حدثنا أحمد بن محمد بن الهیثم العجلی و أحمد بن الحسن القطان، و محمد بن أحمد السنانی، و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب، و عبد الله بن محمد الصائغ، و علی بن عبد الله الوراق رضی الله عنهم، قالوا: حدثنا أحمد بن یحیی بن زکریا القطان، عن بکر بن عبد الله بن حبیب، عن تمیم بن بهلول، عن أبی معاویة، عن الأعمش، عن جعفر بن محمد صلوات الله علیه.

و کل ما کان فی خبر ابن سلام فهو بهذا السند الذی أورده الصدوق فی کتبه قال: حدثنا الحسن بن یحیی بن ضریس، قال: حدثنا أبی قال حدثنا أبو جعفر عمارة السکری السریانی، قال: حدثنا إبراهیم بن عاصم بقزوین قال: حدثنا عبد الله بن

ص: 49

اما مختصرات کتاب «قرب الاسناد» چنین است که هر حدیثی که راوی آن ابوالبختری باشد، پس آن روایت را از سِندی بن ابو محمد بزاز، از أبو بختری وهب بن وهب قریشی روایت کرده است. و هر روایتی که در سند آن ابوالبختری و سِند بن محمد بزاز از حنان نقل کرده باشد، پس سند آنها چنین است: «عبد صمد بن محمد و محمد بن عبدالحمید با هم از حنان بن سدیر روایت نموده است.»

هر روایتی که در سند آن علی از برادرش نقل کرده باشد، سندش چنین است: «عبدالله بن حسن علوی از جدش علی بن جعفر، از برادرش موسی بن جعفر علیه السّلام روایت کرده است.»

هر روایتی که در سند آن ابن رئاب باشد، پس آن روایت را به اسناد أحمد و عبداللّه پسران محمد بن عیسی، از حسن بن محبوب، از علی بن رئاب نقل کرده است.

هر روایتی که در سند آن حماد بن عیسی باشد، پس سند آن چنین است: «محمد بن عیسی و حسن بن ظریف و علی بن اسماعیل، تماماً از حماد بن عیسی بصری جهنی نقل کرده است.»

هر روایتی که سند آن را ابن سعد از ازدی نقل کرده باشد، پس سندش چنین است: «احمد بن اسحاق بن سعد از بکر بن محمد ازدی نقل کرده است.»

هر روایتی که سند آن را ابن ظریف از ابن علوان نقل کرده باشد، پس آن دو حسن بن ظریف و حسین بن علوان است.

اما مختصرات اسناد کتاب های شیخ صدوق چنین است:

هر خبری که روای آن اعمش باشد، پس سند آن چنین است که در کتاب خصال ذکر شده است: «احمد بن محمد هشیم اجلی و احمد بن حسن قطان و محمد بن احمد سنانی و حسین بن ابراهیم بن محمد بن هشام مکتب و عبد بن سایغ و علی بن عبدالله وراق رضی الله عنه گفتند: حدیث کرد ما را احمد بن یحیی بن زکریا قطان از بکر بن عبدالله بن حبیب، از تمیم بن بهلول، از ابو معاویه، از اعمش، از جعفر بن محمد علیه السّلام.»

هر خبر که به ابن سلام می رسد، سندش چنین است که شیخ صدوق در کتاب هایش آورده است: «حدیث کرد ما را حسن بن یحیی بن ضریس و گفت، حدیث کرد ما را پدرم و گفت، حدیث کرد برای ما ابو جعفر اماره سکری سریانی و گفت، حدیث کرد ما را ابراهیم بن حاسم در قزوین و گفت، حدیث کرد ما را عبدالله بن

ص: 49

هارون الکرخی، قال: حدثنا أبو جعفر أحمد بن عبد الله بن یزید بن سلام بن عبید الله مولی رسول الله صلی الله علیه و آله، قال: حدثنی أبی عبد الله بن یزید، قال: حدثنی یزید بن سلام، عن النبی صلی الله علیه و آله.

و کل ما کان فیه فی علل الفضل بن شاذان فهو: ما رواه الصدوق، عن عبد الواحد بن عبدوس النیسابوری، عن علی بن محمد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان، عن الرضا علیه السلام.

و کل ما کان فیه فی خبر مناهی النبی صلی الله علیه و آله فهو ما ذکره الصدوق بهذا الإسناد: حدثنا حمزة بن محمد بن أحمد بن جعفر بن محمد بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام قال: حدثنی أبو عبد الله عبد العزیز بن محمد بن عیسی الأبهری، قال: حدثنا أبو عبد الله محمد بن زکریا الجوهری الغلابی البصری، قال: حدثنا شعیب بن واقد، عن الحسین بن زید، عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبیه عن آبائه عن أمیر المؤمنین علیه السلام عن النبی صلی الله علیه و آله.

و کل ما کان فیه بالإسناد إلی وهب فهو کما ذکره الصدوق رحمه الله: أخبرنا أبو عبد الله محمد بن شاذان بن أحمد البروازی، عن أبی علی محمد بن محمد بن الحرث بن سفیان الحافظ السمرقندی، عن صالح بن سعید الترمذی، عن عبد المنعم بن إدریس، عن أبیه، عن وهب بن منبه الیمانی.

و کل ما کان فیه بإسناد العلوی فهو ما رواه الصدوق رحمه الله، عن أحمد بن محمد بن عیسی العلوی الحسینی، عن محمد بن إبراهیم بن أسباط، عن أحمد بن محمد بن زیاد القطان عن أبی الطیب أحمد بن محمد بن عبد الله، عن عیسی بن جعفر العلوی العمری، عن آبائه، عن عمر بن علی، عن أبیه علی بن أبی طالب صلوات الله علیه.

و کل ما کان فیه بإسناد التمیمی فهو ما ذکره الصدوق رحمه الله قال: حدثنا محمد بن عمر بن أسلم بن البر الجعابی، قال: حدثنی أبو محمد الحسن بن عبد الله بن محمد بن العباس الرازی التمیمی، عن أبیه، قال: حدثنی سیدی علی بن موسی الرضا، قال: حدثنی أبی موسی بن جعفر، قال حدثنی أبی جعفر بن محمد، قال: حدثنی أبی محمد بن علی، قال: حدثنی أبی علی بن الحسین، قال: حدثنی أبی الحسین بن علی، قال: حدثنی

ص: 50

هارون کرخی و گفت، حدیث کرد ما را ابوجعفر احمد بن عبدالله بن یزید بن سلام بن عبیدالله غلام حضرت رسول صلی الله علیه و آله و گفت، حدیث کرد ما را ابو عبدالله بن یزید و گفت، حدیث کرد ما را یزید بن سلام از پیامبرصلی الله علیه و آله.»

هر خبری که در کتاب علل الشرایع به سند فضل بن شاذان نقل شده باشد، شیخ صدوق آن را از عبدالواحد بن عبدوس نیشابوری، از علی بن محمد بن قطیبه، از فضل بن شاذان، از امام رضا علیه السّلام روایت کرده است.

هر کتابی که در آن خبر نواهی پیامبر صلی الله علیه و آله ذکر شده باشد، پس سند آن، چنان چه شیخ صدوق ذکر کرده است چنین است: «حمزه بن محمد بن احمد بن جعفر بن محمد بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السّلام گفت: حدیث کرد ما را ابو عبداللّه عبدالعزیز بن محمد بن عیسی ابهری و گفت، حدیث کرد ما را ابو عبداللّه محمد بن زکریا جوهری غلابی بصری و گفت، حدیث کرد ما را شعیب بن واقد از حسین بن زید، از جعفر بن محمد صادق علیه السّلام، از پدرش، از پدرانش، از امیرالمؤمنین علیه السّلام، از پیامبرصلی الله علیه و آله.»

هر روایتی که سند آن به وهب برسد، پس سند کامل آن، همان طور که شیخ صدوق رحمه الله ذکر کرده چنین است: «به ما خبر داد أبو عبدالله محمد بن شاذان بن أحمد بروازی از ابوعلی محمد بن محمد بن حرث بن سفیان حافظ سمرقندی، از صالح بن سعید ترمذی، از عبدالمنعم بن ادریس، از پدرش، از وهب بن منبه یمانی.»

هر روایتی که از علوی نقل شده باشد، پس سند آن، همان طور که صدوق رحمه الله روایت کرده، چنین است: از احمد بن محمد بن عیسی علوی حسینی، از محمد بن ابراهیم بن اسباط، از احمد بن محمد بن زیاد قطان، از ابو طیب احمد بن محمد بن عبدالله، از عیسی بن جعفر علوی عمری، از پدرانش، از عمر بن علی، از پدرش علی بن ابی طالب علیه السّلام.»

هر روایتی که به نقل از تمیمی باشد، پس سندش آن طوری که صدوق رحمه الله ذکر کرده، چنین است: «گفت حدیث کرد ما را محمد بن عمر بن اسلم بن برّ جعابی و گفت، حدیث کرد ما را ابو محمد حسن بن عبدالله بن محمد بن عباس رازی تمیمی از پدرش و گفت، حدیث کرد ما را آقای من علی بن موسی الرضا علیه السّلام و گفت، حدیث کرد ما را پدرم موسی بن جعفر علیه السّلام و گفت، حدیث کرد ما را پدرم جعفر بن محمد و گفت، حدیث کرد ما را پدرم محمد بن علی و

گفت، حدیث کرد ما را پدرم علی بن الحسین و گفت، حدیث کرد ما را پدرم حسین بن علی و گفت، حدیث کرد ما را

ص: 50

أخی الحسن، قال: حدثنی أبی علی بن أبی طالب علیهما السلام قال:

قال رسول الله صلی الله علیه و آله.

و کل ما کان فیه بالأسانید الثلاثة عن الرضا علیه السلام فهو ما أورده الصدوق فی کتاب عیون أخبار الرضا علیه السلام هکذا: حدثنا أبو الحسن محمد بن علی بن الشاه المرورودی بمرورود فی داره، قال: حدثنا أبو بکر بن عبد الله النیسابوری، قال حدثنا أبو القاسم عبد الله بن أحمد بن عامر بن سلمویة الطائی بالبصرة، قال حدثنا أبی فی سنة ستین و مائتین، قال: حدثنی علی بن موسی الرضا علیهما السلام سنة أربع و تسعین و مائة. و حدثنا أبو منصور أحمد بن إبراهیم بن بکر الخوزی بنیسابور، قال: حدثنی أبو إسحاق بن إبراهیم بن مروان بن محمد الخوزی قال: حدثنا جعفر بن محمد بن زیاد الفقیه الخوزی، قال: حدثنا أحمد بن عبد الله الهروی الشیبانی، عن الرضا علیه السلام. و حدثنا أبو عبد الله الحسین بن محمد الأشنانی الرازی العدل ببلخ، قال: حدثنا علی بن محمد بن مهرویه القزوینی، عن داود بن سلیمان الفراء، عن علی بن موسی الرضا علیهما السلام، قال: حدثنی أبی موسی بن جعفر، قال: حدثنی أبی جعفر بن محمد، قال حدثنی أبی محمد بن علی قال: حدثنی أبی علی بن الحسین، قال حدثنی أبی الحسین بن علی، قال حدثنی أبی علی بن أبی طالب علیهما السلام عن النبی صلی الله علیه و آله.

و کل ما کان فیه فیما کتب الرضا علیه السلام للمأمون فهو ما رواه الصدوق قال: حدثنا عبد الواحد بن محمد بن عبدوس النیسابوری - بنیسابور فی شعبان سنة اثنتین و خمسین و ثلاث مائة - قال: حدثنا علی بن محمد بن قتیبة النیسابوری، عن الفضل بن شاذان، عن الرضا علیه السلام.

و کل ما کان فیه فی خبر الشامی فهو ما رواه الصدوق قال: حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق، قال: حدثنا أحمد بن محمد الهمدانی، قال: حدثنا الحسن بن القاسم قراءة قال: حدثنا علی بن إبراهیم بن المعلی، قال: حدثنا أبو عبد الله محمد بن خالد، قال: حدثنا عبد الله بن بکر المراری، عن موسی بن جعفر، عن أبیه، عن جده، عن علی بن الحسین، عن أبیه علیه السلام. و رواه الشیخ، عن الحسین بن عبید الله الغضائری، عن الصدوق بهذا الإسناد.

و کل ما کان فیه فی أسئلة الشامی عن أمیر المؤمنین علیه السلام فهو بهذا الإسناد: قال

ص: 51

برادرم حسن و گفت، حدیث کرد ما را پدرم علی بن ابی طالب علیه السّلام و گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود.»

هر روایتی که در آن به اسناد سه گانه از امام رضا علیه السّلام نقل شده باشد، پس آن خبری است که آن را صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا علیه السّلام چنین نقل کرده: «حدیث کرد ما را ابوالحسن محمد بن علی بن شاه مرورودی در «مرو رود» در خانه اش و گفت، حدیث کرد ما را ابوبکر بن عبدالله نیشابوری و گفت، حدیث کرد ما را ابوالقاسم عبدالله بن احمد بن عامر بن سلمویة طایی در بصره و گفت، حدیث کرد ما را پدرم در سال 260 و گفت، حدیث کرد ما را علی بن موسی الرضا علیه السّلام در سال 194.»

«و حدیث کرد ما را ابو منصور احمد بن ابراهیم بن بکر خوزی در نیشابور و گفت، حدیث کرد ما را ابو اسحاق بن ابراهیم بن مروان بن محمد خوزی و گفت، حدیث کرد ما را جعفر بن محمد بن زیاد فقیه خوزی و گفت، حدیث کرد ما را احمد بن عبدالله هروی شیبانی از امام رضا علیه السّلام.»

«و حدیث کرد ما را ابو عبدالله حسین بن محمد اشنانی رازی قاضی بلخ و گفت، حدیث کرد ما را علی بن محمد بن مهرویه قزوینی از داود بن سلیمان فراء، از علی بن موسی الرضا علیه السّلام و گفت، حدیث کرد ما را پدرم موسی بن جعفر و گفت، حدیث کرد ما را پدرم جعفر بن محمد و گفت، حدیث کرد ما را پدرم محمد بن علی و گفت، حدیث کرد ما را پدرم علی بن الحسین و گفت، حدیث کرد ما را پدرم حسین بن علی و گفت، حدیث کرد ما را پدرم علی بن ابی طالب علیه السّلام از حضرت رسول صلی الله علیه و آله.»

هر روایتی که در آن نوشته های امام رضا علیه السّلام برای مأمون باشد، پس سندش چنین است: «صدوق گوید: حدیث کرد ما را که عبدالواحد بن محمد بن عبدوس نیشابوری در نیشابور در ماه شعبان سال 352 گفت، حدیث کرد ما را علی بن محمد بن قتیبة نیشابوری، از فضل بن شاذان، از امام رضا علیه السّلام.»

هر روایتی که در آن خبر شامی نقل شده باشد، سند آن چنین است: «صدوق گوید: حدیث کرد ما را محمد بن ابراهیم بن اسحاق و گفت، حدیث کرد ما را احمد بن محمد همدانی و گفت، حدیث کرد ما را حسن بن قاسم، در حالی که کتاب را برایش می خواندم و گفت، حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن معلی و گفت، حدیث کرد ما را ابو عبدالله محمد بن خالد و گفت، حدیث کرد ما را عبدالله بن بکر مراری از موسی بن جعفر، از پدرش، از جدش، از علی بن الحسین، از پدرش علیه السّلام.» و روایت کرده او را شیخ از حسین بن عبیدالله غضائری از صدوق با همین سند.

هر روایتی که در آن سؤال و جواب مرد شامی از امیرالمؤمنین علیه السّلام باشد، پس سند آن چنین است:

ص: 51

الصدوق: حدثنا أبو الحسن محمد بن عمرو بن علی بن عبد الله البصری بإیلاق قال: حدثنا أبو عبد الله محمد بن عبد الله بن أحمد بن جبلة الواعظ، قال: حدثنا أبو القاسم عبد الله بن أحمد بن عامر الطائی، قال: حدثنا أبی قال حدثنا علی بن موسی الرضا، عن آبائه عن الحسین بن علی، عن أمیر المؤمنین صلوات الله علیهم أجمعین.

و کل ما کان فیه الأربعمائة فهو: ما رواه الصدوق فی الخصال عن أبیه، عن سعد بن عبد الله، عن محمد بن عیسی الیقطینی، عن القاسم بن یحیی، عن جده الحسن بن راشد عن أبی بصیر، و محمد بن مسلم، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: حدثنی أبی عن جده عن آبائه علیهم السلام أن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه علم أصحابه فی مجلس واحد أربعمائة باب مما یصلح للمؤمن فی دینه و دنیاه. و سیأتی بتمامه فی المجلد الرابع.

و کل ما کان فیه بالإسناد إلی دارم فهو: ما رواه الصدوق، عن محمد بن أحمد بن الحسین بن یوسف البغدادی الوراق، عن علی بن محمد بن جعفر بن أحمد بن عنبسة مولی الرشید، عن دارم بن قبیصة بن نهشل بن مجمع الصنعانی.

و کل ما کان فیه المفسر بإسناده إلی أبی محمد علیه السلام فهو: ما رواه الصدوق، عن محمد بن القاسم الجرجانی المفسر، عن أبی یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد، و أبی الحسن علی بن محمد بن سیار - و کانا من الشیعة الإمامیة - عن أبویهما، عن الحسن بن علی بن محمد علیه السلام.

و کل ما کان فیه ابن المغیرة بإسناده فالسند هکذا: جعفر بن علی بن الحسن الکوفی، قال: حدثنی جدی الحسن بن علی بن عبد الله، عن جده عبد الله بن المغیرة. و قد نعبر عن هذا السند هکذا: ابن المغیرة، عن جده، عن جده.

و کل ما کان فیه ابن البرقی عن أبیه، عن جده فهو: علی بن أحمد بن عبد الله بن أحمد بن أبی عبد الله البرقی، عن أبیه، عن جده أحمد.

و کل ما کان فیه فیما أوصی به النبی صلی الله علیه و آله إلی علی علیه السلام فهو: ما رواه الصدوق، عن محمد بن علی بن الشاه، عن أحمد بن محمد بن الحسین، عن أحمد بن خالد الخالدی، عن محمد بن أحمد بن صالح التمیمی، عن أنس بن محمد بن أبی مالک، عن أبیه، عن جعفر بن محمد، عن أبیه، عن جده، عن علی بن أبی طالب علیهما السلام. و رواه فی کتاب مکارم الأخلاق

ص: 52

«صدوق گفت: حدیث کرد ما را ابوالحسن محمد بن عمرو بن علی بن عبدالله بصری در منطقه ایلاق و گفت، حدیث کرد ما را ابو عبدالله محمد بن عبدالله بن احمد بن جبله واعظ و گفت، حدیث کرد ما را ابوالقاسم عبدالله بن احمد بن عامر طائی و گفت، حدیث کرد ما را پدرم و گفت، حدیث کرد ما را علی بن موسی الرضا علیه السّلام از پدرانش، از حسین بن علی، از امیرالمؤمنین علیه السّلام

هر روایتی که در آن حدیث اربعة مأة باشد، سندش آن طوری که شیخ صدوق در خصال نقل کرده چنین است: «صدوق از پدرش، از سعد بن عبدالله، از محمد بن عیسی یقطینی، از قاسم بن یحیی، از جدش حسن بن راشد، از ابو بصیر و محمد بن مسلم، از ابو عبدالله علیه السّلام گفت، حدیث کرد ما را پدرم از جدش، از پدرانش، از امیرالمؤمنین علیه السّلام» که آن حضرت اصحابش را در یک مجلس چهار صد باب از چیزهایی را که برای یک مؤمن در دین و دنیایش سزاوار است، آموزش داد و همه آن حدیث را در جلد چهارم آورده ام.

هر روایتی که به نقل از «دارَم» باشد، سندش چنین است: «صدوق از محمد بن احمد بن الحسین بن یوسف بغدادی وراق، از علی بن محمد بن جعفر بن احمد بن عنبسة غلام هارون الرشید، از دارَم بن قبیصة بن نهشل بن مجمع صنعانی روایت کرده است.»

هر روایتی که در آن آیه ای تفسیر شده باشد تا به امام عسکری علیه السّلام برسد، سندش چنین است: «صدوق از محمد بن قاسم جرجانی مفسّر، از ابو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد و ابوالحسن علی بن محمد بن سیار که هر دو شیعه دوازده امامی بودند، از پدرانشان، از حسن بن علی بن محمد علیه السّلام نقل کرده است.»

هر روایتی که در آن ابن مغیره با سندش باشد، پس سند آن حدیث چنین است: «جعفر بن علی بن حسن کوفی گفت: حدیث کرد ما را جدم حسن بن علی بن عبدالله از جدش عبدالله بن المغیرة که قطعاً ما از این سند چنین تعبیر می کنیم: ابن مغیرة از جدش، از جدش.»

هر روایتی که در آن ابن برقی از پدرش، از جدش باشد، پس سندش چنین است: «علی بن احمد بن عبدالله بن احمد بن ابو عبدالله برقی از پدرش، از جدش احمد.»

هر روایتی که در آن وصیتنامه پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السّلام باشد، سندش چنین است: «صدوق از محمد بن علی بن شاه، از احمد بن محمد بن حسین، از احمد بن خالد خالدی، از محمد بن احمد بن صالح تمیمی، از انس بن محمد بن ابو مالک، از پدرش، از جعفر بن محمد، از پدرش، از جدش، از علی بن ابی طالب علیه السّلام.» و آن را در کتاب مکارم الاخلاق

ص: 52

و کتاب تحف العقول مرسلا، عن الصادق علیه السلام.

و أما ما اختصرناه من أسانید کتب شیخ الطائفة فکلما کان فیه بإسناد أبی قتادة فهو: ما رواه أبو علی ابن شیخ الطائفة، عن أبیه، عن الحسین بن عبید الله الغضائری عن أبی محمد هارون بن موسی التلعکبری، عن محمد بن همام، عن علی بن الحسین الهمدانی عن محمد بن خالد البرقی، عن أبی قتادة القمی.

و کل ما کان فیه بإسناد أخی دعبل فهو: ما رواه الشیخ، عن هلال بن محمد بن جعفر الحفار قال: أخبرنا أبو القاسم إسماعیل بن علی بن الدعبلی، قال: حدثنی أبی أبو الحسن علی بن علی بن دعبل بن رزین بن عثمان بن عبد الرحمن بن عبد الله بن بدیل بن ورقاء أخو دعبل بن علی الخزاعی - ببغداد سنة اثنین و سبعین و مائتین - قال. حدثنا سیدی أبو الحسن علی بن موسی الرضا علیهما السلام - بطوس سنة ثمان و تسعین و مائة - و فیها رحلنا إلیه علی طریق البصرة، و صادفنا عبد الرحمن بن مهدی علیلا، فأقمنا علیه أیاما و مات عبد الرحمن بن مهدی، و حضرنا جنازته، و صلی علیه إسماعیل بن جعفر، فرحلنا إلی سیدی أنا و أخی دعبل، فأقمنا عنده إلی آخر سنة مائتین، و خرجنا إلی قم بعد أن خلع سیدی أبو الحسن الرضا علیه السلام علی أخی دعبل قمیصا خزا أخضر، و خاتم فضة عقیقا، و دفع إلیه دراهم رضویة، و قال له: یا دعبل! صر إلی قم فإنک تفید بها، و قال له: احتفظ بهذا القمیص، فقد صلیت فیه ألف رکعة، (1)و ختمت فیه القرآن ألف ختمة، فحدثنا إملاءا - فی رجب سنة ثمان و تسعین و مائة - قال: حدثنی أبی موسی بن جعفر، عن آبائه صلوات الله علیهم أجمعین.

و کل ما کان فیه بإسناد المجاشعی فهو ما رواه الشیخ قال: أخبرنا جماعة، عن أبی المفضل الشیبانی، قال: حدثنا الفضل بن محمد بن المسیب أبو محمد الشعرانی البیهقی بجرجان قال: حدثنا هارون بن عمرو بن عبد العزیز بن محمد أبو موسی المجاشعی، قال: حدثنا محمد بن جعفر بن محمد، قال: حدثنا أبی أبو عبد الله علیه السلام. قال المجاشعی: و حدثنا الرضا علی بن موسی، عن أبیه موسی، عن أبیه أبی عبد الله جعفر بن محمد، عن آبائه، عن علی علیه السلام.

ص: 53


1- و فی الأمالی: فقد صلیت فیه الف لیلة فی کل لیلة الف رکعة.

و کتاب تحف العقول، به صورت مرسل از امام صادق علیه السّلام روایت کرده است.

اما مختصرات کتاب های شیخ طوسی چنین است:

هر روایتی که آن را ابی قتاده نقل کرده باشد، سندش چنین است: «ابوعلی ابن شیخ الطائفة از پدرش، از حسین بن عبیدالله غضائری، از ابی محمد هارون بن موسی تلعکبری، از محمد بن همام، از علی بن حسین همدانی، از محمد بن خالد برقی، از ابو قتادة قمی.»

هر روایتی که در آن برادرم دعبل باشد، سندش چنین است: «شیخ طوسی از هلال بن محمد بن جعفر حفار روایت کرده که گفت، خبر داد مرا ابوالقاسم اسماعیل بن علی بن دعبلی و گفت، حدیث کرد مرا پدرم ابوالحسن علی بن علی بن دعبل بن رزین بن عثمان بن عبدالرحمن بن عبدالله بن بدیل بن ورقاء برادر دعبل بن علی

خزاعی در بغداد در سال 272 و گفت، حدیث کرد ما را آقای من ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السّلام در طوس در سال 198 که در آن سال که می خواستم از راه بصره خدمت آن حضرت مشرف شوم و اتفاقاً با عبدالرحمن بن مهدی، در حالی که مریض بود برخوردم و چند روزی نزد او ماندم و عبدالرحمن بن مهدی فوت شد و ما بر جنازه او حاضر بودیم که اسماعیل بن جعفر نمازش را خواند. پس از آن من و برادرم دعبل به سوی آقایمان امام رضا علیه السّلام رهسپار شدیم و تا آخر سال 200 نزد آن حضرت ماندیم. بعد از آنکه آقایم امام رضا علیه السّلام برادرم دعبل را پیراهن پشمینه ای سبز که با ابریشم بافته شده بود و انگشتر نقره ای عقیق و پول هایی که سکه آن حضرت در آن خورده بود، هدیه داد، برای برادرم فرمود: ای دعبل! به سوی شهر قم برو که در آن جا فایده می بری و این پیراهن را نگه داری کن که در آن هزار رکعت نماز خواندم و هزار ختم قرآن نمودم. پس حدیث کرد ما را در حالی که برای ما املا می گفت در ماه رجب سال 198 و فرمود: حدیث کرد پدرم موسی بن جعفر از پدرانش علیهم السّلام.»

هر روایتی که در آن مجاشعی باشد، پس سندش چنین است: «شیخ طوسی گفت: گروهی خبر داد ما را از ابی مفضل شیبانی و گفت، حدیث کرد ما را فضل بن محمد بن مسیب ابو محمد شعرانی بیهقی در گرگان و گفت، حدیث کرد ما را هارون بن عمرو بن عبدالعزیز بن محمد ابو موسی مجاشعی و گفت، حدیث کرد ما را محمد بن جعفر بن محمد و گفت، حدیث کرد ما را پدرم ابو عبدالله علیه السّلام و گفت، مجاشعی حدیث کرد ما را امام رضا علیه السّلام از پدرش موسی، از پدرش امام جعفر بن محمد، از پدرانش، از علی علیه السّلام.»

ص: 53

و کل ما نذکر عند ذکر أخبار مستطرفات السرائر فی کتاب المسائل فهو إشارة إلی ما ذکره ابن إدریس رحمه الله حیث قال: و من ذلک ما استطرفناه من کتاب مسائل الرجال و مکاتباتهم مولانا أبا الحسن علی بن محمد علیه السلام و الأجوبة عن ذلک، روایة أبی عبد الله أحمد بن محمد بن عبد الله بن الحسن بن عیاش الجوهری، و روایة عبد الله بن جعفر الحمیری رضی الله عنهما.

و کل ما کان فیه نوادر الراوندی بإسناده فهذا سنده - نقلته کما وجدته - : أخبرنا السید الإمام، ضیاء الدین سید الأئمة، شمس الإسلام، تاج الطالبیة، ذو الفخرین، جمال آل رسول الله صلی الله علیه و آله أبو الرضا، فضل الله بن علی بن عبید الله الحسنی الراوندی حرس الله جماله، و أدام فضله قال: أخبرنا الإمام الشهید أبو المحاسن عبد الواحد بن إسماعیل بن أحمد الرویانی إجازة و سماعا قال: أخبرنا الشیخ أبو عبد الله محمد بن الحسن التمیمی البکری إجازة أو سماعا. قال: حدثنا أبو محمد سهل بن أحمد الدیباجی، قال حدثنا أبو علی محمد بن محمد بن الأشعث الکوفی، قال: حدثنی موسی بن إسماعیل بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام. قال: حدثنی أبی إسماعیل بن موسی، عن أبیه موسی، عن جده جعفر بن محمد الصادق، عن أبیه، عن جده علی بن الحسین، عن أبیه (1)علی بن أبی طالب صلوات الله علیهم قال:

قال رسول الله صلی الله علیه و آله. أقول: و یظهر من کتب الرجال طرق آخر إلی هذا الکتاب نوردها فی آخر مجلدات کتابنا هذا إن شاء الله تعالی.

و کل ما کان فی کتاب قصص الأنبیاء بالإسناد إلی الصدوق فهو ما ذکر فی مواضع قال: أخبرنی الشیخ علی بن عبد الصمد النیسابوری، عن أبیه، عن السید أبی البرکات علی بن الحسین الخوزی، عن الصدوق رحمه الله. و فی موضع آخر قال: أخبرنا السید أبو الحرب المجتبی بن الداعی الحسینی، عن الدوریستی، عن أبیه، عنه. و قال فی موضع آخر: أخبرنا السید أبو الصمصام ذو الفقار بن أحمد بن معبد الحسینی، عن الشیخ أبی جعفر الطوسی، عن المفید، عن الصدوق. و فی موضع آخر أخبرنا السید أبو البرکات محمد بن إسماعیل، عن علی بن عبد الصمد، عن السید أبی البرکات الخوزی. و فی موضع

ص: 54


1- کذا فی النسخ التی عندنا.

آن چه هنگام یادآوری اخبار مستطرفات «سرائر» در کتاب «مسائل» ذکر کرده ام، اشاره به آن چیزی است که آن را ابن ادریس رحمه الله نقل کرده، وقتی که ابن ادریس گفت: «و از آن جمله چیزی هایی که ما آن را گلچین کرده ایم، از کتاب «مسائل الرجال» و مکاتبات با آقای ما ابوالحسن علی بن محمد هادی علیه السّلام و جواب هایی آن حضرت به روایت ابو عبدالله احمد بن محمد بن عبدالله بن حسن بن عیاش جوهری و روایت عبدالله بن جعفر حمیری رحمهم الله است.»

هر روایتی که در آن نوادر راوندی به اسنادش باشد، پس سندش را آن طوری که سید امام ضیاءالدین سردار پیشوایان، شمس اسلام، تاج علویین، صاحب دو فخر، زینت آل رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم، ابوالرضا فضل الله بن علی بن عبیدالله حسنی راوندی - خدا زیبایی اش را حفظ نموده و فضلش را دایم بدارد - به ما خبر داده، نقل کردم که ایشان گفت: «خبر داد مرا امام شهید صاحب محاسن عبدالواحد بن اسماعیل بن احمد رویانی در اجازه نامه ای که برایم داد و در حالی که شنیدم گفت، خبر داد شیخ ابو عبدالله محمد بن حسن تمیمی بکری در اجازه نامه یا از وی شنیدم که گفت، حدیث کرد ما را ابو محمد سهل بن احمد دیباجی و گفت، حدیث کرد ما را ابوعلی محمد بن محمد بن اشعث کوفی و گفت، حدیث کرد ما را موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابوطالب علیه السّلام و گفت، حدیث کرد ما را پدرم اسماعیل بن موسی از پدرش موسی، از جدش جعفر بن محمد صادق، از پدرش، از جدش علی بن حسین، از پدرش علی بن ابوطالب علیه السّلام که فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم.»

مؤلف: کتاب «بحار الانوار» با سندهای دیگر نیز از کتاب های رجالی نقل شده است که ان شاءالله آنها را در جلد آخر می آورم.

هر روایتی که در کتاب «قصص الأنبیاء» از طریق شیخ صدوق رحمه الله آمده است، پس سندش چنین است که صدوق آن را در جاهای مختلف و از راویان متعدد ذکر نموده که به قرار زیر است:

1) گفت خبر داد مرا شیخ علی بن عبدالصمد نیشابوری از پدرش، از سید ابوالبرکات علی بن حسین خوزی، از صدوق رحمه الله.

2) سید ابوالحرب مجتبی بن داعی حسینی از دوریستی، از پدرش، از صدوق.

3) سید ابوالصمصام ذوالفقار بن احمد بن معبد حسینی از شیخ ابی جعفر طوسی، از مفید، از صدوق.

4) سید ابوالبرکات محمد بن اسماعیل از علی بن عبدالصمد، از سید ابوالبرکات خوزی.

ص: 54

آخر أخبرنا السید (1)أبو القاسم بن کمح، عن الدوریستی، عن المفید، عن الصدوق. و فی موضع آخر أخبرنا الأستاد أبو جعفر محمد بن المرزبان، عن الدوریستی، عن أبیه، عنه. و فی موضع آخر أخبرنا الأدیب أبو عبد الله الحسین المؤدب القمی، عن الدوریستی عن أبیه، عنه. و فی مقام آخر أخبرنا أبو سعد الحسن بن علی، و الشیخ أبو القاسم الحسن بن محمد الحدیقی، عن جعفر بن محمد بن العباس، عن أبیه، عن الصدوق. و فی مقام آخر أبو علی الفضل بن الحسن بن الفضل الطبرسی، عن جعفر الدوریستی، عن المفید، عن الصدوق. و فی موضع آخر أخبرنا الشیخ أبو الحسین أحمد بن محمد بن علی بن محمد، عن جعفر بن أحمد، عن الصدوق. و فی محل آخر أخبرنا هبة الله بن دعویدار، عن أبی عبد الله الدوریستی، عن جعفر بن أحمد المریسی، عنه. و فی محل آخر أخبرنا السید علی بن أبی طالب السلیقی (2)عن جعفر بن محمد بن العباس، عن أبیه، عنه. و فی آخر أخبرنا أبو السعادات هبة الله بن علی الشجری، عن جعفر بن محمد بن العباس، عن أبیه. و فی آخر أخبرنا الشیخ أبو المحاسن مسعود بن علی بن محمد، عن علی بن عبد الصمد عن علی بن الحسین، عنه. و فی خبر آخر: أخبرنا جماعة منهم الأخوان: محمد و علی ابنا علی بن عبد الصمد، عن أبیهما، عن السید أبی البرکات علی بن الحسین الحسینی، عنه.

و کل ما کان من کتاب صفین فقد وجدت فی أول الکتاب و وسطه فی مواضع سنده هکذا: أخبرنا الشیخ الحافظ، شیخ الإسلام، أبو البرکات عبد الوهاب بن المبارک بن أحمد بن الحسن الأنماطی، قال: أخبرنا الشیخ أبو الحسین المبارک بن عبد الجبار بن أحمد الصیرفی - بقراءتی علیه فی شهر ربیع الآخر من سنة أربع و ثمانین و أربعمائة - قال: أخبرنا أبو یعلی أحمد بن عبد الواحد بن محمد بن جعفر بن الوکیل - قراءة علیه و أنا أسمع فی رجب من سنة ثمان و ثلاثین و أربعمائة - ، قال: أخبرنا أبو الحسن محمد بن ثابت بن عبد الله بن محمد بن ثابت الصیرفی - قراءة علیه و أنا أسمع - قال: أخبرنا علی بن محمد بن عقبة بن الولید بن همام بن عبد الله - قراءة علیه فی سنة أربعین و ثلاث مائة - قال:

ص: 55


1- و فی نسخة: الأستاذ.
2- و فی نسخة: السلیقی.

5) سید ابوالقاسم بن کمح از دوریستی، از مفید، از صدوق.

6) استاد ابو جعفر محمد بن مرزبان از دوریستی، از پدرش، از صدوق.

7) ادیب ابو عبدالله حسین مؤدب قمی از دوریستی، از پدرش، از صدوق.

8) ابو سعدالحسن بن علی و شیخ ابوالقاسم حسن بن محمد حدیقی از جعفر بن محمد بن عباس، از پدرش، از صدوق.

9) ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی از جعفر دوریستی، از مفید، از صدوق.

10) شیخ ابو حسین احمد بن محمد بن علی بن محمد از جعفر بن احمد، از صدوق.

11) از هبةاللّه ابن دعویدار، از ابی عبدالله دوریستی، از جعفر بن احمد مریسی، از صدوق.

12) سید علی بن ابوطالب سلیقی، از جعفر بن محمد بن عباس، از پدرش، از صدوق.

13) ابوالسعادات هبةالله بن علی شجری، از جعفر بن محمد بن عباس، از پدرش، از صدوق.

14) شیخ ابومحاسن مسعود بن علی بن محمد، از علی بن عبدالصمد، از علی بن الحسین، از صدوق.

15) گروهی که از آن جمله برادران محمد و علی، پسران علی بن عبدالصمد، از پدرشان، از سید ابوالبرکات علی بن حسین حسینی، از صدوق.

هر خبری که از کتاب صفین نقل شده باشد، در اوّل کتاب و وسط آن و در جاهای مختلف سندش را چنین یافتم:

«خبر داد ما را شیخ حافظ، شیخ اسلام، ابوالبرکات عبدالوهاب بن مبارک بن احمد بن حسن انماطی و گفت، خبر داد ما را شیخ ابوالحسین مبارک بن عبدالجبار بن احمد صیرفی در ماه ربیع الثانی 484، درحالی که کتاب را بر وی می خواندم و

گفت، خبر داد ما را ابویعلی احمد بن عبدالواحد بن محمد بن جعفر بن وکیل در ماه رجب سال 438، در حالی که کتاب برایش می خواندم و حدیث می شنیدم که گفت، خبر داد مرا ابوالحسن محمد بن ثابت بن عبدالله بن محمد بن ثابت صیرفی در حالی که کتاب برایش می خواندم و من از او حدیث می شنیدم که گفت، خبر داد مرا علی بن محمد بن عقبة بن ولید بن همام بن عبدالله در سال 340 در حالی که کتاب برایش می خواندم و گفت،

ص: 55

أخبرنا أبو الحسن محمد بن سلیمان بن الربیع بن هشام الهندی الخزاز، قال أخبرنا أبو الفضل نصر بن مزاحم التمیمی. و لعل هذا من سند العامة لأنهم أیضا أسندوا إلیه. و روی عنه ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة أحادیث کثیرة و قال: هو فی نفسه ثبت، صحیح النقل، غیر منسوب إلی هوی و لا إدغال، و هو من رجال أصحاب الحدیث انتهی. و أخرجنا فی کتاب الفتن أکثر أخباره من الشرح المذکور لتکون حجة علی المخالفین.

و أما أسانید أصحابنا إلیه فهی مذکورة فی کتب الرجال. و وجدت فی ظهر کتاب المقتضب ما هذه صورته: أخبرنی به الشیخ الإمام العالم نجم الدین أبو محمد عبد الله بن جعفر بن محمد بن موسی، عن جده محمد بن موسی بن جعفر، عن جده جعفر بن محمد بن أحمد بن العیاش الدوریستی، عن الحسن بن محمد بن إسماعیل بن أشناس البزاز، عن مصنفه أبی عبد الله أحمد بن محمد بن عیاش.

و کان فی مفتتح کتاب ابن الخشاب: أخبرنا السید العالم الفقیه صفی الدین أبو جعفر محمد بن معد الموسوی - فی العشر الأخیر من صفر سنة ست عشرة و ستمائة - قال أخبرنا الأجل العالم زین الدین أبو العز أحمد بن أبی المظفر محمد بن عبد الله بن محمد بن جعفر قراءة علیه فأقر به - و ذلک فی آخر نهار یوم الخمیس ثامن صفر من السنة المذکورة بمدینة السلام بدرب الدواب - قال: أخبرنا الشیخ الإمام العالم الأوحد حجة الإسلام أبو محمد عبد الله بن أحمد بن أحمد بن أحمد بن الخشاب، قال: قرأت علی الشیخ أبی منصور محمد بن عبد الملک بن الحسن المقری - یوم السبت الخامس و العشرین من محرم سنة إحدی و ثلاثین و خمسمائة - ، من أصله بخط عمه أبی الفضل أحمد بن الحسن، و سماعه منه فیه بخط عمه، فی یوم الجمعة سادس عشر شعبان من سنة أربع و ثمانین و أربعمائة أخبرکم أبو الفضل أحمد بن الحسن، فأقر به، قال: أخبرنا أبو علی الحسن بن الحسین بن العباس بن الفضل - قراءة علیه و أنا أسمع فی رجب سنة ثمان و عشرین و أربعمائة - قال: أخبرنا أحمد بن نصر بن عبد الله بن الفتح زارع النهروان بها - قراءة علیه و أنا أسمع فی سنة خمس و ستین و ثلاثمائة - قال: حدثنا حرب بن أحمد المؤدب، قال حدثنا

ص: 56

خبر داد مرا ابوالحسن محمد بن سلیمان بن ربیع بن هشام هندی خزاز و گفت، خبر داد مرا ابوالفضل نصر بن مزاحم تمیمی.»

و شاید سند این حدیث از اسناد اهل سنت باشد، چون آنها نیز سند خود را به وی می رسانند و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه احادیث زیادی را از ایشان نقل نموده و گفته است که وی شخصاً ثابت و صحیح النقل است و متهم به هواپرستی و دغل بازی نیست و از رجال اصحاب حدیث هست.

و در «کتاب الفتن» بیشترین اخبار ابن ابی الحدید را از شرح نهج البلاغه وی استخراج نموده ام تا دلیل و حجّت بر اهل سنت باشد.

و اما سندهای اصحاب ما به سوی ایشان در کتاب های رجال مذکور است که در پشت کتاب «المقتضب» یافتم که متن آن را می آورم: «خبر داد مرا به آن شیخ امام عالم نجم الدین ابو محمد عبدالله بن جعفر بن محمد بن موسی، از جدش محمد بن موسی بن جعفر، از جدش جعفر بن محمد بن احمد بن عیاش دوریستی، از حسن بن محمد بن اسماعیل بن اشناس بزاز، از کتابی که تصنیف وی بود، ابی عبدالله احمد بن محمد بن عیاش.»

و در مقدمه «کتاب ابن خشاب» چنین آمده است: «خبر داد ما را سید عالم فقیه، صفی الدین ابو جعفر محمد بن معد موسوی در دهه آخر از ماه صفر سال 616 و گفت، خبر داد مرا در مدینه منوره جلوی دروازه دوّاب در آخر روز پنج شنبه هشتم ماه صفر آن سال، عالم جلیل، زین الدین ابوالعزّ احمد بن ابی مظفر محمد بن عبدالله بن محمد بن جعفر در حالی که کتاب را برایش می خواندم و در آن کتاب چنین خواندم و گفت، خبر داد مرا شیخ، امام، عالم اوحد، حجة الاسلام، ابو محمد عبدالله بن احمد بن احمد بن احمد بن خشاب و گفت: در روز شنبه بیست و پنجم

محرم سال 531 بر شیخ ابو منصور محمد بن عبدالملک بن حسن مقری از اصل آن کتاب که نسخه آن به خط عمویش ابوالفضل احمد بن حسن بود، خواندم که ایشان از عمویش احادیث آن کتاب را شنیده بود، و در آن کتاب به خط عمویش چنین آمده بود: در روز جمعه شانزدهم شعبان سال 484 شما را خبر داد ابوالفضل احمد بن حسن.

پس در آن کتاب خواندم که گفت: خبر داد مرا ابوعلی حسن بن حسین بن عباس بن فضل در حالی که کتاب را برایش می خواندم و من از ایشان استماع می کردم، در ماه رجب سال 428 و گفت، خبر داد مرا احمد بن نصر بن عبدالله بن فتح زارع نهروان در آنجا، در حالی که کتاب را بر وی می خواندم و من نیز از وی استماع می کردم در سال 365 و گفت، حدیث کرد ما را حرب بن احمد مؤدب و گفت، حدیث کرد ما

ص: 56

الحسن بن محمد العمی البصری، عن أبیه، قال: حدثنا محمد بن الحسین، عن محمد بن سنان، عن ابن مسکان عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله علیه السلام ثم یعید السند عن حرب بن محمد.

أبان: هو ابن عثمان. أحمد الهمدانی: هو أحمد بن محمد بن سعید ابن عقدة الهمدانی الکوفی الحافظ، و قد نعبر عنه بابن عقدة، و تارة بأحمد الکوفی. أحمد بن الولید: هو ابن محمد بن الحسن بن الولید. إسحاق: هو ابن عمار. أیوب: هو ابن نوح، و قد نعبر عنه بابن نوح. تمیم القرشی: هو تمیم بن عبد الله بن تمیم القرشی أستاد الصدوق. ثعلبة: هو ابن میمون. جعفر الکوفی: هو ابن محمد. جمیل: هو ابن الدراج. الحسین، عن أخیه، عن أبیه: هم الحسین بن سیف بن عمیرة، عن أخیه علی، عن أبیه سیف. حفص: هو ابن غیاث القاضی. حمدان: هو ابن سلیمان النیسابوری یروی عنه ابن قتیبة. حمزة العلوی: هو حمزة بن محمد بن أحمد العلوی. حمویه: هو أبو عبد الله حمویه بن علی بن حمویه النضری. قال الشیخ رحمه الله: أخبرنا قراءة علیه ببغداد فی دار الغضائری یوم السبت النصف من ذی القعدة سنة ثلاث عشرة و أربعمائة. حنان: هو ابن سدیر. درست: هو ابن أبی منصور الواسطی. الریان: هو ابن الصلت. سعد: هو ابن عبد الله. سماعة: هو ابن مهران. سهل: هو ابن زیاد. صفوان: هو ابن یحیی. عبد الأعلی: هو مولی آل سام. العلاء، عن محمد: هما ابن رزین، و ابن مسلم. علان: هو علی بن محمد المعروف بعلان. علی، عن أبیه: علی بن إبراهیم بن هاشم. فرات: هو فرات بن إبراهیم بن فرات الکوفی، و غالبا یکون بعد ابن سعید الهاشمی. الفضل: هو ابن شاذان. القاسم، عن جده: هو القاسم بن یحیی، عن جده الحسن بن راشد. محمد الحمیری: هو ابن عبد الله بن جعفر. محمد بن عامر: هو محمد بن الحسین بن محمد بن عامر. محمد العطار: هو ابن یحیی. المظفر العلوی: هو أبو طالب المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی. معمر: هو ابن یحیی. هارون: هو ابن مسلم. یونس: هو ابن عبد الرحمن. الآدمی: هو سهل بن زیاد. الأزدی: هو محمد بن زیاد، و قد یطلق علی بکر بن محمد. الأسدی: هو أبو الحسین محمد بن جعفر الأسدی، و قد نعبر عنه بمحمد الأسدی. و الأسدی فی أول

ص: 57

را حسن بن محمد عمی بصری از پدرش و گفت، حدیث کرد ما را محمد بن حسین از محمد بن سنان از ابن مسکان، از ابو بصیر، از ابو عبدالله علیه السّلام.» پس سند را از حرب بن محمد اعاده می کند.

ذکر مفردات مشترک

- «ابان»: بن عثمان

- «احمد همدانی»: احمد بن محمد بن سعید بن عقدة همدانی کوفی حافظ است که از آن ما به بن عقده تعبیر می کنیم و گاهی به احمد کوفی.

- «احمد بن ولید»: بن محمد بن حسن بن ولید است.

- «اسحاق»: اسحاق بن عمار است.

- «ایوب»: ابن نوح است که ما از او به ابن نوح تعبیر می کنیم.

- «تمیم قرشی»: وی تمیم بن عبدالله بن تمیم قرشی استاد صدوق است.

- «ثعلبة» : بن میمون است.

- «جعفر کوفی»: بن محمّد است.

- «جمیل»: بن دراج است.

- «حسین عن اخیه عن ابیه»: حسین از برادرش، از پدرشان حسین بن سیف بن عمیره، از برادرش علی، از پدرش سیف است.

- «حفص»: بن غیاث قاضی است.

- «حمدان»: حمدان بن سلیمان نیشابوری است که ابن قتیبة از وی روایت می کند.

- «حمزة علوی»: حمزه علوی بن محمد بن احمد علوی است.

- «حمویه»: ابو عبدالله حمویه بن علی بن حمویه نضری گفت: شیخ رحمه الله خبر داد ما را در حالی که کتاب را بر وی در بغداد، در خانه غضائری روز شنبه پانزدهم ماه ذی القعده سال 413 می خواندم.

- «حنان»: آن ابن سدیر است.

- «درست»: ابن ابی منصور واسطی است.

- «ریان»: ابن صلت است.

- «سعد»: ابن عبدالله است.

- «سماعه»: ابن مهران است.

- «سهل»: ابن زیاد است.

- «صفوان»: ابن یحیی است.

- «عبدالاعلی»: غلام آل سام است.

- «علاء از محمد»: هر دو ابن رزین و ابن مسلم هستند.

- «علان»: علی بن محمد معروف بعلان است.

- «علی از پدرش»: علی بن ابراهیم بن هاشم است.

- «فرات»: فرات بن ابراهیم بن فرات کوفی و غالباً بعد از ابن سعید هاشمی ذکر می شود.

- «فضل»: ابن شاذان است.

- «قاسم از جدش»: قاسم بن یحیی از جدش حسن بن راشد است.

- «محمد حمیری»: ابن عبدالله بن جعفر است.

- «محمد بن عامر»: محمد بن حسین بن محمد بن عامر است.

- «محمد عطار»: ابن یحیی است.

- «مظفر علوی»: ابوطالب مظفر بن جعفر بن مظفر علوی سمرقندی است.

- «معمر»: ابن یحیی است.

- «هارون»: ابن مسلم است.

- «یونس»: ابن عبدالرحمن است.

- «آدمی»: سهل بن زیاد است.

- «ازدی»: محمد بن زیاد است و گاهی بر بکر بن محمّد اطلاق می شود.

- «اسدی»: ابو حسین محمد بن جعفر اسدی است و گاهی از آن به محمد اسدی تعبیر می شود.

- «و اسدی در اول

ص: 57

سند الصدوق: هو محمد بن أحمد بن علی بن أسد الأسدی. الأشعری: هو محمد بن أحمد بن یحیی بن عمران الأشعری. الأشنانی: هو أبو عبد الله الحسین بن محمد الأشنانی الرازی العدل، قال الصدوق: أخبرنا ببلخ. الإصفهانی: هو القاسم بن محمد. الأصم: هو عبد الله بن عبد الرحمن. الأنصاری: هو أحمد بن علی الأنصاری. الأهوازی. هو الحسین بن سعید. البجلی: هو موسی بن القاسم. البرقی: هو أحمد بن محمد بن خالد. البرمکی: هو محمد بن إسماعیل. البیهقی: هو أبو علی الحسین بن أحمد. البزنطی: هو أحمد بن محمد بن أبی نصر. البطائنی: هو علی بن أبی حمزة. التفلیسی: هو شریف بن سابق. التمار: هو أبو الطیب الحسین بن علی أستاد المفید. الثقفی: هو إبراهیم بن محمد. الثمالی: هو أبو حمزة ثابت بن دینار. الجامورانی: هو أبو عبد الله محمد بن أحمد الرازی. الجعابی: هو أبو بکر محمد بن عمر. الجعفری: هو سلیمان بن جعفر. الجلودی: هو عبد العزیز بن یحیی البصری. الجوهری: هو محمد بن زکریا. الحافظ: هو محمد بن عمر الحافظ البغدادی أستاد الصدوق. الحجال: هو عبد الله بن محمد. الحذاء: هو أبو عبیدة زیاد بن عیسی. الحفار: هو أبو الفتح هلال بن محمد بن جعفر بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام. الحمیری: هو عبد الله بن جعفر بن جامع. الخزاز: هو أبو أیوب إبراهیم بن عیسی. الخشاب: هو الحسن بن موسی. الدقاق: هو علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق أستاد الصدوق. الدهقان: هو عبید الله بن عبد الله. الرزاز: هو أبو جعفر محمد بن عمرو البختری. الرقی: هو داود بن کثیر. الرویانی: هو عبید الله بن موسی الزعفرانی: هو أبو جعفر محمد بن علی بن عبد الکریم. الساباطی: هو عمار بن موسی. السابری: هو أبو عبد الله علی بن محمد. السعدآبادی: هو علی بن الحسین. السکری: هو الحسن بن علی. السمندی: هو الفضل بن أبی قرة. السندی: هو ابن محمد. السکونی: هو إسماعیل بن أبی زیاد. السنانی: هو محمد بن أحمد. الصائغ: هو عبد الله بن محمد. الصفار: هو محمد بن الحسن. الصوفی. هو محمد بن هارون یروی عنه الصدوق بواسطة. الصولی: هو محمد بن یحیی. الصیقل: هو منصور بن الولید. الضبی: هو العباس بن بکار. الطاطری: هو علی بن الحسن. الطالقانی: هو محمد بن إبراهیم بن

ص: 58

سند صدوق»: محمد بن احمد بن علی بن اسد اسدی است.

- «اشعری»: محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری است.

- «اشنانی»: ابو عبدالله حسین بن محمد اشنانی رازی عادل است که صدوق گفت خبر داد ما را در بلخ.

- «اصفهانی»: قاسم بن محمّد است.

- «اصم»: عبدالله بن عبدالرحمن است.

- «انصاری»: احمد بن علی انصاری است.

- «اهوازی»: حسین بن سعید است.

- «بجلی»: موسی بن قاسم است.

- «برقی»: احمد بن محمد بن خالد است.

- «برمکی»: محمد بن اسماعیل است.

- «بیهقی»: ابوعلی حسین بن احمد است.

- «بزنطی»: احمد بن محمد بن ابی نصر است.

- «بطائنی»: علی بن ابی حمزه است.

- «تفلیسی»: شریف بن سابق است.

- «تمار»: ابو طیب حسین بن علی استاد مفید است.

- «ثقفی»: ابراهیم بن محمّد است.

- «ثمالی»: ابو حمزه ثابت بن دینار است.

- «جامورانی»: ابو عبدالله محمد بن احمد رازی است.

- «جعابی»: ابوبکر محمد بن عمر است.

- «جعفری»: سلیمان بن جعفر است.

- «جلودی»: عبد العزیز بن یحیی بصری است.

- «جوهری»: محمد بن زکریا است.

- «حافظ»: محمد بن عمر حافظ بغدادی استاد صدوق است.

- «حجال»: عبدالله بن محمد الحذاء آن ابو عبیده زیاد بن عیسی است.

- «حفار»: ابوالفتح هلال بن محمد بن جعفر بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابوطالب علیه السّلام است.

- «حمیری»: عبدالله بن جعفر بن جامع است.

- «خزاز»: ابو ایوب ابراهیم بن عیسی است.

- «خشاب»: حسن بن موسی است.

- «دقاق»: علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق استاد صدوق است.

- «دهقان»: عبیدالله بن عبدالله است.

- «رزاز»: ابو جعفر محمد بن عمرو بختری است.

- «رقی»: داود بن کثیر است.

- «رویانی»: عبیدالله بن موسی است.

- «زعفرانی»: ابو جعفر محمد بن علی بن عبدالکریم است.

- «ساباطی»: عمار بن موسی است.

- «سابری»: ابو عبدالله علی بن محمّد است.

- «سعدآبادی»: علی بن حسین است.

- «سکری»: حسن بن علی است.

- «سمندی»: فضل بن ابوقرة است.

- «سندی»: ابن محمّد است.

- «سکونی»: اسماعیل بن ابو زیاد است.

- «سنانی»: محمد بن احمد است.

- «صائغ»: عبدالله بن محمّد است.

- «صفار»: محمد بن حسن است.

- «صوفی»: محمد بن هارون است که صدوق از او با واسطه روایت می کند.

- «صولی»: محمد بن یحیی است.

- «صیقل»: منصور بن ولید است.

- «ضبی»: عباس بن بکار است.

- «طاطری»: علی بن حسن است.

- «طالقانی»: محمد بن ابراهیم بن

ص: 58

إسحاق أستاد الصدوق. الطیار: هو حمزة بن محمد. الطیالسی: هو محمد بن خالد. العجلی: هو أحمد بن محمد بن هیثم، و قد نعبر عنه بابن الهیثم. العسکری: هو الحسن بن عبد الله بن سعید أستاد الصدوق. العطار: هو أحمد بن محمد بن یحیی. العلوی: هو حمزة بن القاسم یروی عنه الصدوق بواسطة. العیاشی: هو محمد بن مسعود. الغضائری هو الحسین بن عبید الله أستاد الشیخ: الفارسی: هو الحسن بن أبی الحسین: الفامی: هو أحمد بن هارون أستاد الصدوق. الفحام: هو أبو محمد الحسن بن محمد بن یحیی الفحام السر مرائی أستاد الشیخ، و إذا قیل بعده عن عمه فهو عمر بن یحیی. الفراء: هو داود بن سلیمان. الفزاری: هو جعفر بن محمد بن مالک. القاسانی: هو علی بن محمد. القداح: هو عبد الله بن میمون القطان: هو أحمد بن الحسن. القندی: هو زیاد بن مروان. الکاتب: هو علی بن محمد أستاد المفید. الکمیدانی: هو علی بن موسی بن جعفر بن أبی جعفر. الکنانی: هو أبو الصباح إبراهیم بن نعیم. الکوفی: هو محمد بن علی الصیرفی أبو سمینة و قد نعبر عنه بأبی سمینة. اللؤلؤئی: هو الحسن بن الحسین. المؤدب: هو عبد الله بن الحسن: ماجیلویه: هو محمد بن علی، و بعده عن عمه: هو محمد بن أبی القاسم. المحاملی: هو أبو شعیب صالح بن خالد. المراغی: هو علی بن خالد أستاد المفید. المرزبانی: هو محمد بن عمران أستاد المفید. المسمعی: هو محمد بن عبد الله. المغازی: هو محمد بن أحمد بن إبراهیم. المفسر: هو محمد بن القاسم. المکتب: هو الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام. المنصوری: هو أبو الحسن محمد بن أحمد الهاشمی المنصوری السرمرائی، و إذا قیل بعده عن عم أبیه فهو أبو موسی عیسی بن أحمد بن عیسی بن المنصور. المنقری: هو سلیمان بن داود. المیثمی: هو أحمد بن الحسن. النخعی: هو موسی بن عمران. النقاش: هو محمد بن بکران. النوفلی: هو الحسین بن یزید. النهاوندی: هو إبراهیم بن إسحاق: النهدی: هو الهیثم بن أبی مسروق. الوراق: هو علی بن عبد الله. الوشاء: هو الحسن بن علی بن بنت إلیاس. الهروی: هو عبد السلام بن صالح أبو الصلت. الهمدانی: هو أحمد بن زیاد بن جعفر أستاد الصدوق. الیقطینی: هو محمد بن عیسی بن عبید. أبو جمیلة: هو المفضل بن صالح. أبو الجوزاء: هو منبه بن عبد الله. أبو الحسین: هو محمد بن محمد بن بکر الهذلی یکون

ص: 59

اسحاق استاد صدوق است.

- «طیار»: حمزه بن محمّد است.

- «طیالسی»: محمد بن خالد است.

- «عجلی»: احمد بن محمد بن هیثم است که ما از آن به ابن هیثم تعبیر می کنیم.

- «عسکری»: حسن بن عبدالله بن سعید استاد صدوق است.

- «عطار»: احمد بن محمد بن یحیی است.

- «علوی»: حمزه بن قاسم است که صدوق با واسطه از وی روایت می کند.

- «عیاشی»: محمد بن مسعود است.

- «غضائری»: حسین بن عبیدالله استاد شیخ است.

- «فارسی»: حسن بن ابوالحسین است.

- «فامی»: احمد بن هارون استاد صدوق است.

- «فحام»: ابومحمد حسن بن محمد بن یحیی فحام سرمرائی استاد شیخ و زمانی که بعد از آن کلمه «عن عمه» بیاید، یعنی آن عمر بن یحیی است.

- «فراء»: داود بن سلیمان است.

- «فزاری»: جعفر بن محمد بن مالک است.

- «قاسانی»: علی بن محمّد است.

- «قداح»: عبدالله بن میمون است.

- «قطان»: احمد بن حسن است.

- «قندی»: زیاد بن مروان است.

- «کاتب»: علی بن محمد استاد مفید است.

- «کمیدانی»: علی بن موسی بن جعفر بن ابی جعفر است.

- «کنانی»: ابوالصباح ابراهیم بن نعیم است.

- «کوفی»: محمد بن علی صیرفی ابو سمینه است که من از آن به ابو سمینه لؤلؤی تعبیر می کنم و آن حسن بن حسین مؤدب، یعنی عبدالله بن حسن است.

- «ماجیلویه»: محمد بن علی است، و «عن عمه» که بعد از آن می آید، محمد بن ابوالقاسم است.

- «محاملی»: ابو شعیب صالح بن خالد است.

- «مراغی»: علی بن خالد استاد مفید است.

- «مرزبانی»: محمد بن عمران استاد مفید است.

- «مسمعی»: محمد بن عبدالله است.

- «مغازی»: محمد بن احمد بن ابراهیم است.

- «مفسر»: محمد بن قاسم است.

- «مکتب»: حسین بن ابراهیم بن احمد بن هشام است.

- «منصوری»: ابوالحسن محمد بن احمد هاشمی منصوری سرمرائی است و اگر بعد از «عن عم ابیه» بیاید، ابو موسی عیسی بن احمد بن عیسی بن منصور است.

- «منقری»: سلیمان بن داود است.

- «میثمی»: احمد بن الحسن است.

- «نخعی»: موسی بن عمران است.

- «نقاش»: محمد بن بکران است.

- «نوفلی»: حسین بن یزید است.

- «نهاوندی»: ابراهیم بن اسحاق است.

- «نهدی»: هیثم بن ابی مسروق است.

- «وراق»: علی بن عبدالله است.

- «وشاء»: حسن بن علی بن بنت الیاس هروی یعنی عبدالسلام بن صالح ابوصلت است.

- «همدانی»: احمد بن زیاد بن جعفر استاد صدوق است.

- «یقطینی»: محمد بن عیسی بن عبید است.

- «ابو جمیله»: مفضل بن صالح است.

- «ابوالجوزاء»: منبه بن عبدالله است.

- «ابوالحسین»: محمد بن محمد بن بکر هذلی

ص: 59

بعد حمویه. أبو الحسین بعد ابن مخلد: هو عمر بن الحسن بن علی بن مالک الشیبانی القاضی. أبو خلیفة: هو الفضل بن حباب الجمحی یکون بعد أبی الحسین. أبو ذکوان: هو القاسم بن إسماعیل. أبو عمرو - فی سند أمالی الشیخ - هو: عبد الواحد بن محمد بن عبد الله بن مهدی، قال: أخبرنی سنة ست عشرة و أربعمائة فی منزله ببغداد فی درب الزعفرانی رحبة بن المهدی. أبو المفضل: هو محمد بن عبد الله بن المطلب الشیبانی. أبو القاسم الدعبلی: هو إسماعیل بن علی بن علی الدعبلی یروی عنه الحفار. بن أبان: هو الحسین بن الحسن بن أبان. بن أبی حمزة: هو علی. بن أبی الخطاب: هو محمد بن الحسین بن أبی الخطاب. أبن أبی عثمان: هو الحسن بن علی بن أبی عثمان. بن أبی العلاء: هو الحسین بن أبی عمیر: هو محمد. بن أبی المقدام: هو عمرو. بن أبی نجران: هو عبد الرحمن. بن إدریس: هو الحسین بن أحمد بن إدریس. بن أسباط: هو علی، و بعده عن عمه هو یعقوب بن سالم الأحمر. بن أشیم: هو علی بن أحمد بن أشیم. بن أورمة: هو محمد. بن بزیع: هو محمد بن إسماعیل. بن بشران: هو أبو الحسن علی بن محمد بن عبد الله بن بشران المعدل. قال الشیخ: أخبرنا فی منزله ببغداد فی رجب سنة اثنتی عشرة و أربعمائة. ابن بشار: هو جعفر بن محمد بن بشار. بن بشیر: هو جعفر. بن بندار: هو محمد بن جعفر بن بندار الفرغانی. ابن البطائنی: هو الحسن بن علی بن أبی حمزة. بن بهلول: هو تمیم یروی عنه ابن حبیب. بن تغلب: هو أبان. بن جبلة: هو عبد الله. بن جبیر: هو سعید. بن حازم: هو منصور. ابن حبیب: هو بکر بن عبد الله بن حبیب. بن الحجاج: هو عبد الرحمن. بن حشیش: هو محمد بن علی بن حشیش أستاد الشیخ. ابن حکیم: هو معاویة. بن الحمامی: هو أبو الحسن علی بن أحمد بن عمر بن حفص المقری. ابن حمید: هو عاصم. بن خالد: هو سلیمان، و الذی یروی عن الرضا علیه السلام هو الحسین الصیرفی. ابن زکریا القطان: هو أحمد بن یحیی بن زکریا. بن زیاد: هو مسعدة. بن سعید الهاشمی: هو الحسن بن محمد بن سعید أستاد الصدوق. ابن السماک: هو أبو عمرو عثمان بن عبد الله (1)بن یزید الدقاق. بن سیابة: هو عبد الرحمن. بن شاذویه المؤدب:

ص: 60


1- فی نسخة: أحمد بن عبد اللّه.

بعد حمویه است.

- «ابوالحسین بعد ابن مخلد»: عمر بن حسن بن علی بن مالک شیبانی قاضی است.

- «ابو خلیفه»: فضل بن حباب جمحی بعد ابوالحسین است.

- «ابو ذکوان»: قاسم بن اسماعیل است.

- «ابو عمرو»: در سند امالی شیخ طوسی آن عبدالواحد بن محمد بن عبدالله بن مهدی است، گفت رحبه بن مهدی خبر داد مرا سال 416 در خانه اش در بغداد در دروازه زعفرانی.

- «ابوالمفضل»: محمد بن عبدالله بن مطلب شیبانی است.

- «ابوالقاسم الدعبلی»: اسماعیل بن علی بن علی الدعبلی است که حفار از وی روایت می کند.

- «بن ابان»: حسین بن حسن بن ابان است.

- «بن ابی حمزه»: علی است.

- «بن ابی الخطاب»: محمد بن حسین بن ابوالخطاب است.

- «بن ابی عثمان»: حسن بن علی بن ابو عثمان است.

- «بن ابی العلاء»: حسین است.

- «بن ابی عمیر»: محمّد است.

- «بن ابی المقدام»: عمرو است.

- «بن ابی نجران»: عبدالرحمن است.

- «بن ادریس»: حسین بن احمد بن ادریس است.

- «بن اسباط»: علی است، و «عن عمه» بعد از یعقوب بن سالم احمر است.

- «بن اشیم»: علی بن احمد بن اشیم است.

- «بن اورمه»: محمّد است.

- «بن بزیع»: محمد بن اسماعیل است.

- «بن بشران»: ابوالحسن علی بن محمد بن عبدالله بن بشران معدل است، شیخ طوسی گوید: وی در ماه رجب سال 412 در خانه اش در بغداد به من خبر داد.

- «ابن بشار»: جعفر بن محمد بن بشار است.

- «بن بشیر»: جعفر است.

- «بن بندار»: محمد بن جعفر بن بندار فرغانی است.

- «ابن البطائنی»: حسن بن علی بن ابو حمزه است.

- «بن بهلول»: تمیم است که ابن حبیب از وی روایت می کند.

- «بن تغلب»: ابان است.

- «بن جبله»: عبدالله است.

- «بن جبیر»: سعید است.

- «بن حازم»: منصور است.

- «ابن حبیب»: بکر بن عبدالله بن حبیب است.

- «بن الحجاج»: عبدالرحمن است.

- «بن حشیش»: محمد بن علی بن حشیش استاد شیخ است.

- «ابن حکیم»: معاویه است.

- «بن الحمامی»: ابوالحسن علی بن احمد بن عمر بن حفص مقری است.

- «ابن حمید»: عاصم است.

- «بن خالد»: سلیمان است و آن که از امام رضا علیه السّلام روایت می کند، حسین صیرفی است.

- «ابن زکریا القطان»: احمد بن یحیی بن زکریا است.

- «بن زیاد»: مسعده است.

- «بن سعید هاشمی»: حسن بن محمد بن سعید استاد صدوق است.

- «ابن السماک»: ابو عمرو عثمان بن عبدالله بن یزید دقاق است.

- «بن سیابه»: عبدالرحمن است.

- «بن شاذویه المؤدب»:

ص: 60

هو علی بن شاذویه. بن شمون: هو محمد بن حسن بن شمون. بن صدقة: هو مسعدة. بن الصلت: هو أحمد بن هارون بن الصلت الأهوازی. ابن صهیب: هو عبد الله، بن طریف، هو سعد. بن ظبیان: هو یونس. بن عامر: هو الحسین بن محمد بن عامر، و بعده عن عمه هو: عبد الله بن عامر. بن عبد الحمید: هو إبراهیم. بن عبدوس: هو عبد الواحد بن محمد بن عبدوس النیسابوری العطار. بن عصام: هو محمد بن محمد بن عصام الکلینی. ابن عطیة: هو مالک. بن عقدة: هو أحمد بن محمد بن سعید. و قد مر. ابن عمارة: هو جعفر بن محمد بن عمارة. بن عمیرة: هو سیف. ابن العیاشی: هو جعفر بن محمد بن مسعود. بن عیسی: هو أحمد بن عیسی. بن عیینة: هو سفیان. بن غزوان: هو محمد بن سعید بن غزوان. بن فرقد: هو یزید. ابن فضال: هو الحسن بن علی بن فضال. بن الفضل الهاشمی: هو إسماعیل. بن قتیبة: هو علی بن محمد بن قتیبة النیسابوری ابن قولویه: هو جعفر بن محمد بن قولویه. بن قیس: هو محمد. بن کلوب هو غیاث. ابن المتوکل: هو محمد بن موسی بن المتوکل. بن متیل: هو الحسن بن متیل الدقاق بن محبوب: هو الحسن. بن مخلد: هو أبو الحسن محمد بن محمد بن مخلد. قال الشیخ: أخبرنا قراءة علیه فی ذی الحجة سنة سبع عشرة و أربعمائة. ابن مراد: هو إسماعیل. بن مسرور: هو جعفر بن محمد بن مسرور. بن مسکان: هو عبد الله. بن معبد: هو علی. بن معروف: هو العباس. بن مقبرة: هو علی بن محمد بن الحسن أستاد الصدوق. ابن المغیرة: هو عبد الله. بن موسی: هو علی بن أحمد بن موسی أستاد الصدوق. ابن المهتدی: هو الحسن بن الحسین بن عبد العزیز بن المهتدی. ابن مهران: هو إسماعیل. بن مهرویه: هو علی بن مهرویه القزوینی. ابن مهزیار: هو علی. بن میمون: هو عبد الله المعبر عنه تارة بالقداح. ابن ناتانة: هو الحسین بن إبراهیم بن ناتانة. بن نباتة: هو الأصبغ. بن نوح: هو أیوب. بن الولید: هو محمد بن الحسن بن الولید. بن هاشم: هو إبراهیم والد علی. بن همام: هو إسماعیل، و یکنی أبا همام. بن یزید: هو یعقوب.

ص: 61

علی بن شاذویه است.

- «بن شمون»: محمد بن حسن بن شمون است.

- «بن صدقه»: مسعده است.

- «بن صلت»: احمد بن هارون بن صلت اهوازی است.

-«ابن صهیب»: عبدالله است.

- «بن طریف»: سعد است.

- «بن ظبیان»: یونس است.

- «بن عامر»: حسین بن محمد بن عامر و «عن عمه» بعد از آن، عبدالله بن عامر است.

- «بن عبدالحمید»: ابراهیم است.

- «بن عبدوس»: عبدالواحد بن محمد بن عبدوس نیشابوری عطار است.

- «بن عصام»: محمد بن محمد بن عصام کلینی است.

- «ابن عطیه»: مالک است.

- «بن عقده»: احمد بن محمد بن سعید است که گذشت.

- «ابن عماره»: جعفر بن محمد بن عماره است.

- «بن عمیره»: سیف است.

- «ابن عیاشی»: جعفر بن محمد بن مسعود است.

- «بن عیسی»: احمد بن عیسی است.

- «بن عیینه»: سفیان است.

- «بن غزوان»: محمد بن سعید بن غزوان است.

- «بن فرقد»: یزید است.

- «ابن فضال»: حسن بن علی بن فضال است.

- «بن فضل هاشمی»: اسماعیل است.

- «بن قتیبه»: علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری است.

- «ابن قولویه»: جعفر بن محمد بن قولویه است.

- «بن قیس»: محمّد است.

- «بن کلوب»: غیاث است.

- «ابن المتوکل»: محمد بن موسی بن متوکل است.

- «بن متیل»: حسن بن متیل دقاق است.

- «بن محبوب»: حسن است.

- «بن مخلد»: ابوالحسن محمد بن محمد بن مخلد. شیخ گفت: خبر داد مرا در ماه ذی الحجه سال 417، در حالی که کتاب را بر او قرائت می کردم.

- «ابن مراد»: اسماعیل است.

- «بن مسرور»: جعفر بن محمد بن مسرور است.

- «بن مسکان»: عبدالله است.

- «بن معبد»: علی است.

- «بن معروف»: عباس است.

- «بن مقبره»: علی بن محمد بن حسن استاد صدوق است.

- «ابن مغیره»: عبدالله است.

- «بن موسی»: علی بن احمد بن موسی استاد صدوق است.

- «ابن مهتدی»: حسن بن حسین بن عبدالعزیز بن مهتدی است.

- «ابن مهران»: اسماعیل است.

- «بن مهرویه»: علی بن مهرویه قزوینی است.

- «ابن مهزیار»: علی است.

- «بن میمون»: عبدالله که بعضی موقع از او به قداح تعبیر می کنم.

- «ابن ناتانه»: حسین بن ابراهیم بن ناتانه است.

- «بن نباته»: اصبغ بن نوح ایوب است.

- «بن الولید»: محمد بن حسن بن ولید است.

- «بن هاشم»: ابراهیم پدر علی است.

- «بن همام»: اسماعیل است که کنیه اش ابا همام می باشد.

- «بن یزید»: یعقوب است.

ص: 61

الفصل الخامس فی ذکر بعض ما لا بد من ذکره مما ذکره أصحاب الکتب المأخوذ منها فی مفتتحها

قال ابن شهرآشوب فی المناقب: کان جمع ذلک الکتاب بعد ما أذن لی جماعة من أهل العلم و الدیانة بالسماع و القراءة و المناولة و المکاتبة و الإجازة، فصح لی الروایة عنهم بأن أقول: حدثنی، و أخبرنی، و أنبأنی، و سمعت.

فأما طرق العامة فقد صح لنا إسناد البخاری: عن أبی عبد الله محمد بن الفضل الصاعدی الفراوی، و عن أبی عثمان سعید بن عبد الله العیار الصعلوکی، و عن الجنازی کلهم عن أبی المیثم الکشمهینی، عن أبی عبد الله، محمد الفربری، عن محمد بن إسماعیل بن المغیرة البخاری، و عن أبی الوقت عبد الأول بن عیسی السنجری، عن الداودی عن السرخسی، عن الفربری، عن البخاری.

إسناد مسلم: عن الفراوی، عن أبی الحسین عبد الغافر الفارسی النیسابوری عن أبی أحمد محمد بن عمرویه الجلودی، عن أبی إسحاق إبراهیم بن محمد الفقیه عن أبی الحسین مسلم بن الحجاج النیسابوری.

إسناد الترمذی: عن أبی سعید محمد بن أحمد الصفار الإصفهانی، عن أبی القاسم الخزاعی، عن أبی سعید بن کلیب الشاشی، عن أبی عیسی محمد بن عیسی بن سورة الترمذی.

إسناد الدارقطنی: عن أبی بکر محمد بن علی بن یاسر الجیانی، عن المنصوری عن أبی الحسن المهرابی، عن أبی الحسن علی بن مهدی الدارقطنی.

إسناد معرفة أصول الحدیث: عن عبد اللطیف بن أبی سعد البغدادی الإصفهانی عن أبی علی الحداد، عن الحاکم أبی عبد الله محمد بن عبد الله النیسابوری ابن الربیع. (1)

إسناد الموطأ: عن القعنبی و عن معی، عن یحیی بن یحیی من طریق محمد بن الحسن، عن مالک بن أنس الأصبحی.

ص: 62


1- فی نسخة: ابن البیع.

فصل پنجم: در بیان یادآوری موارد لازم از پیشگفتار بعضی منابع بحار الانوار

ابن شهر آشوب در مناقب گوید: «بعد از آنکه اهل علم و دین اجازه شنیدن، قرائت، کتابت و مناوله را به من دادند، تا جایی که روایت من از آنان صحیح بوده و می توانم بگویم به من حدیث گفته یا خبر داده یا روایت کرده یا شنیده ام، در پی اجازه فوق بود که کتاب مناقب را تألیف نمودم.»

«اسناد کتاب های اهل سنت»

طریق اهل سنت به بخاری: از طریق زیر صحیح است: «از ابو عبدالله محمد بن فضل صاعدی فراوی و از ابو عثمان سعید بن عبدالله عیار معلوکی و از جنازی همه از ابو میثم کشمیفی، از ابو عبدالله محمد فربری، از محمد بن اسماعیل بن مغیره بخاری، و از ابو الوقت عبدالاول بن عیسی سنجری، از داودی، از سرخسی، از فربدی، از بخاری.»

طریق ما به مسلم چنین است: «از فراوی، از ابوالحسین عبدالغافر فارسی نیشابوری، از ابو احمد محمد بن عمرویه جلودی، از ابو اسحاق ابراهیم بن محمد فقیه، از ابوالحسین مسلم بن حجاج نیشابوری.»

اسناد ترمذی چنین است: «از ابو سعید محمد بن احمد صفار اصفهانی، از ابو قاسم خزاعی، از ابو سعید بن کلیب شاشی، از ابو عیسی محمد بن عیسی بن سوره ترمذی.

اسناد دارقطنی چنین است: »از ابوبکر محمد بن علی بن یاسر جیانی، از منصوری، از ابوالحسن مهرابی، از ابوالحسن علی بن مهدی دارقطنی.

اسناد «معرفة اصول الحدیث» چنین است: از عبدالطیف بن ابو سعد بغدادی اصفهانی، از ابوعلی حداد، از حاکم ابو عبدالله محمد بن عبدالله نیشابوری ابن ربیع.

اسناد «الموطا» چنین است: «از قازبی و ازمعی، از یحیی بن یحیی، از طریق محمد بن حسن، از مالک بن انس اصبحی.»

ص: 62

إسناد مسند أبی حنیفة: عن أبی القاسم بن صفوان الموصلی، عن أحمد بن طوق عن نصر بن المرخی، عن أبی القاسم الشاهد العدل.

إسناد مسند الشافعی: عن الجیانی، عن أبی القاسم الصوفی، عن محمد بن علی الساوی، عن أبی العباس الأصم، عن الربیع، عن محمد بن إدریس الشافعی.

إسناد مسند أحمد و الفضائل: عن أبی سعد بن عبد الله الدجاجی، عن الحسن بن علی المذهب، عن أبی بکر بن مالک القطیفی، عن عبد الله بن أحمد بن محمد بن حنبل، عن أبیه.

إسناد مسند أبی یعلی: عن أبی القاسم الشحامی، عن أبی سعید الکنجرودی، عن أبی عمرو الجبری، عن أبی یعلی أحمد المثنی الموصلی.

إسناد تاریخ الخطیب: عن عبد الرحمن بن بهریق القزاز البغدادی، عن الخطیب أبی بکر الثابت البغدادی.

إسناد تاریخ النسوی. عن أبی عبد الله المالکی، عن محمد بن الحسین بن الفضل القطان عن درستویه النخعی، عن یعقوب بن سفیان النسوی.

إسناد الطبری: عن القطیفی، عن أبی عبد الرحمن السلمی، عن عمرو بن محمد بإسناده عن محمد بن جریر بن برید الطبری، و هذا إسناد تاریخ أبی الحسن أحمد بن یحیی بن جابر البلاذری.

إسناد تاریخ علی بن مجاهد: عن القطیفی، عن السلمی، عن أبی الحسن علی بن محمد دلویه القنطری، عن المأمون بن أحمد، عن عبد الرحمن بن محمد الدجاج، عن ابن جریح، عن ابن مجاهد.

إسناد تاریخی أبی علی الحسن البیهقی السلامی، و أبی علی مسکویه: عن أبی منصور محمد بن حفدة العطاری الطوسی، عن الخطیب أبی زکریا التبریزی بإسناده إلیهما.

إسناد کتابی المبتدأ عن وهب بن منبه الیمانی و أبی حذیفة. حدثنا القطیفی، عن الثعلبی، عن محمد بن الحسن الأزهری، عن الحسن بن محمد العبدی، عن عبد المنعم بن إدریس، عنهما.

ص: 63

اسناد «مسند ابو حنیفه» چنین است: «از ابوالقاسم بن صفوان موصلی، از احمد بن طوق، از نصر بن مرخی، از ابوالقاسم شاهد عدل.»

اسناد «مسند شافعی» چنین است: «از جیانی، از ابوالقاسم صوفی، از محمد بن علی ساوی، از ابو عباس اصم، از ربیع، از محمد بن ادریس شافعی.»

اسناد «مسند احمد» و «فضائل» چنین است: «از ابو سعد بن عبدالله دجاجی، از حسن بن علی المذهب، از ابوبکر بن مالک قطیفی، از عبدالله بن احمد بن محمد بن حنبل، از پدرش.

اسناد «مسند ابویعلی» چنین است: «از ابوالقاسم شحامی، از ابو سعید کنجرودی، از ابو عمرو جبری، از ابویعلی احمد مثنی موصلی.»

اسناد «تاریخ» خطیب چنین است: «از عبدالرحمن بن بهریق قزاز بغدادی، از خطیب ابوبکر ثابت بغدادی.

اسناد «تاریخ» نسوی چنین است: «از ابو عبدالله مالکی، از محمد بن حسین بن فضل قطان، از درستویه نخعی، از یعقوب بن سفیان نسوی.»

اسناد طبری چنین است: «از قطیفی، از ابو عبدالرحمن سلمی، از عمرو بن محمد به اسنادش از محمد بن جریر بن برید طبری و این اسناد تاریخ ابوالحسن احمد بن یحیی بن جابر بلاذری، اسناد تاریخ علی بن مجاهد، از قطیفی، از سلمی، از ابوالحسن علی بن محمد دلویه قنطری، از مامون بن احمد از عبدالرحمن بن محمد دجاج، از ابن جریح، از ابن مجاهد.»

اسناد دو کتاب «تاریخ» ابوعلی حسن بیهقی سلامی و ابوعلی مسکویه چنین است: «از ابو منصور محمد بن حفده عطاری طوسی، از خطیب ابو زکریا تبریزی با اسناد خودش به آنها.»

اسناد دو کتاب «المبتدأ» تألیف وهب بن منبه یمانی و ابو حذیفه چنین است: «قطیفی از ثعلبی، از محمد بن حسن ازهری، از حسن بن محمد عبدی، از عبدالمنعم بن ادریس، از آن دو روایت کرد.»

ص: 63

إسناد الأغانی: عن الفصیحی، عن عبد القاهر الجرجانی، عن عبد الله بن حامد، عن محمد بن محمد، عن علی بن عبد العزیز الیمانی، عن أبی الفرج علی بن الحسین الإصفهانی. و هذا إسناد فتوح الأعثم الکوفی.

إسناد سنن السجستانی: عن أبی الحسن الأنبوسی، عن أبی العباس أبی علی التستری، عن الهاشمی، عن اللؤلؤئی، عن أبی داود سلیمان بن الأشعث السجستانی.

إسناد سنن اللالکائی: عن أبی بکر أحمد بن علی الطرثیثی، عن أبی القاسم هبة الله بن الحسین الطبری اللالکائی.

إسناد سنن ابن ماجة: عن ابن الناظر البغدادی، عن المقری القزوینی، عن ابن طلحة بن المنذر، عن أبی الحسن القطان، عن أبی عبد الله البرقی، عن أبی القاسم بن أحمد الخزاعی، عن الهیثم بن کلیب الشاشی، عن أبی عیسی الترمذی. و هذا إسناد شرف المصطفی عن أبی سعید الخرکوشی.

إسناد حلیة الأولیاء: عن عبد اللطیف الإصفهانی، عن أبی علی الحداد، عن أبی نعیم أحمد بن عبد الله الإصفهانی.

إسناد إحیاء علوم الدین: عن أحمد الغزالی، عن أخیه أبی حامد محمد بن محمد الغزالی الطوسی.

إسناد العقد: عن محمد بن منصور السرخسی، عمن رواه، عن أبی عبد ربه الأندلسی.

إسناد فضائل السمعانی: عن شهرآشوب بن أبی نصر بن أبی الجیش السروی جدی، عن أبی المظفر عبد الملک السمعانی.

إسناد فضائل بن شاهین: عن أبی عمرو الصوفی، عن القاضی أبی محمد المزیدی، عن أبی حفص عمر بن شاهین المروزی.

إسناد فضائل الزعفرانی: عن یوسف بن آدم المراغی مسندا إلی محمد بن الصباح الزعفرانی.

إسناد فضائل العکبری: عن أبی منصور ماشادة الإصفهانی، عن مشیخته، عن عبد الملک بن عیسی العکبری.

ص: 64

اسناد «اغانی» چنین است: «از فصیحی، از عبدالقاهر جرجانی، از عبدالله بن حامد، از محمد بن محمد، از علی بن عبدالعزیز یمانی، از ابوالفرج علی بن حسین اصفهانی و این اسناد فتوح اعثم کوفی است.»

اسناد «سنن سجستانی» چنین است: «از ابوالحسن انبوسی، از ابوالعباس ابوعلی تستری، از هاشمی، از لؤلؤی، از ابوداود سلیمان بن اشعث سجستانی.»

اسناد «سنن اللالکائی» چنین است: «از ابوبکر احمد بن علی طرثیثی، از ابوالقاسم هبة الله بن حسین طبری لالکائی.»

اسناد «سنن ابن ماجه» چنین است: «از ابن ناظر بغدادی، از مقری قزوینی، از ابن طلحه بن منذر، از ابوالحسن قطان، از ابو عبدالله برقی، از ابوالقاسم بن احمد خزاعی، از هیثم بن کلیب شاشی، از ابو عیسی ترمذی و این اسناد شرف المصطفی از ابو سعید خرگوشی است.»

اسناد «حلیة الأولیاء» چنین است: «از عبداللطیف اصفهانی، از ابوعلی حداد، از ابو نعیم احمد بن عبدالله اصفهانی.»

اسناد «احیاء علوم الدین» چنین است: «از احمد غزالی، از برادرش ابو حامد محمد بن محمد غزالی طوسی.»

اسناد «العقد» چنین است: «از محمد بن منصور سرخسی، از کسی که آن را از ابوعبد ربه اندلسی روایت کرده است.»

اسناد «فضائل سمعانی» چنین است: «از شهرآشوب بن ابو نصر بن ابوجیش سروی پدر بزرگم، از ابو مظفر عبدالملک سمعانی.»

اسناد «فضائل بن شاهین» چنین است: «از ابو عمرو صوفی، از قاضی ابو محمد مزیدی، از ابو حفص عمر بن شاهین مروزی.»

اسناد «فضائل زعفرانی» چنین است: «از یوسف بن آدم مراغی با سلسله سند تا محمد بن صباح زعفرانی می رسد.»

اسناد «فضائل عکبری» چنین است: «از ابو منصور ماشاده اصفهانی، از استادانش، از عبدالملک بن عیسی عکبری.»

ص: 64

إسناد مناقب ابن شاهین: عن المنتهی ابن أبی زید بن کیابکی الجبنی الجرجانی، عن الأجل المرتضی الموسوی، عن المصنف.

إسناد مناقب ابن مردویه: عن الأدیب أبی العلاء، عن أبیه أبی الفضل الحسن بن زید، عن أبی بکر بن مردویه الإصفهانی.

إسناد أمالی الحاکم: عن المهدی بن أبی حرب الحسنی الجرجانی، عن الحاکم النیسابوری.

إسناد مجموع ابن عقدة أبی العباس أحمد بن محمد، و معجم أبی القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی، بحق روایتی عن أبی العلاء العطار الهمدانی، بإسناده عنهما.

إسناد الوسیط و کتاب الأسباب و النزول: عن أبی الفضائل محمد الیهینی، عن أبی الحسن علی بن أحمد الواحدی.

إسناد معرفة الصحابة: عن عبد اللطیف البغدادی، عن والده أبی سعید، عن أبی یحیی بن مندة، عن والده.

إسناد دلائل النبوة و الجامع: عن الحسین بن عبد الله المروزی، عن أبی النصر العاصمی، عن أبی العباس البغوی، عن أبی بکر أحمد بن الحسین البیهقی.

إسناد أحادیث علی بن أحمد الجوهری و أحادیث شعبة بن الحجاج: عن محمد البغوی، عن الجراحی، عن المحبوی، عن أبی عیسی، عمن رواها، عنهما.

إسناد المغازی: عن الکرمانی، عن أبی الحسن القدوسی، عن الحسین بن صدیق الزورعنجی، عن محمد بن إسحاق الواقدی.

إسناد البیان و التبیین و الغرة و الفتیا: عن الکرمانی، عن أبی سهل الأنماطی، عن أحمد بن محمد، عن أبی عبد الله بن محمد الخازن، عن علی بن موسی القمی، عن عمرو بن بحر الجاحظ.

إسناد غریب القرآن: عن القطیفی، عن أبیه، عن أبی بکر محمد بن عزیز العزیزی السجستانی.

إسناد شوف العروس: عن القاضی، عن أبی عبد الله الدامغانی.

ص: 65

اسناد «مناقب ابن شاهین» چنین است: «از منتهی ابن ابو زید بن کیابکی جبنی جرجانی، از سید جلیل القدر مرتضی موسوی، از مصنف.»

اسناد «مناقب ابن مردویه» چنین است: «از ادیب ابوالعلاء، از پدرش ابوالفضل حسن بن زید، از ابوبکر بن مردویه اصفهانی.»

اسناد «امالی حاکم» چنین است: «از مهدی بن ابو حرب حسنی جرجانی، از حاکم نیشابوری.»

اسناد «مجموع» ابن عقده ابوالعباس احمد بن محمد و «معجم» ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی از طریق روایت من چنین است: «از ابوالعلاء عطار همدانی به اسناد ایشان از آن دو نفر.»

اسناد «الوسیط» و کتاب «اسباب النزول» چنین است: «از ابوالفضائل محمد یهینی، از ابوالحسن علی بن احمد واحدی.»

اسناد «معرفة الصحابه» چنین است: «از عبداللطیف بغدادی، از پدرش ابو سعید، از ابو یحیی بن منده، از پدرش.»

اسناد «دلائل النبوة» و «الجامع» چنین است: «از حسین بن عبدالله مروزی، از ابوالنصر عاصمی، از ابوالعباس بغوی، از ابوبکر احمد بن حسین بیهقی.»

اسناد «احادیث علی بن احمد جوهری» و «احادیث شعبة بن حجاج» چنین است: «از محمد بغوی، از جراحی، از محبوی، از ابو عیسی، از کسی که حدیث را از آن دو نفر روایت کرده است.»

اسناد «المغازی» چنین است: «از کرمانی، از ابوالحسن قدوسی، از حسین بن صدیق زورعنجی، از محمد بن اسحاق واقدی.»

اسناد «البیان و التبیین» و «الغرة و الفتیا» چنین است: «از کرمانی، از ابو سهل انماطی، از احمد بن محمد، از ابو عبدالله بن محمد خازن، از علی بن موسی قمی، از عمرو بن بحر جاحظ.»

اسناد «غریب القرآن» چنین است: «از قطیفی، از پدرش، از ابوبکر محمد بن عزیز عزیزی سجستانی.»

اسناد «شوف عروس» چنین است: «از قاضی، از ابو عبدالله دامغانی.»

ص: 65

إسناد عیون المجالس: عن القطیفی، عن أبی عبد الله طاهر بن محمد بن أحمد الخریلوی.

إسناد المعارف و عیون الأخبار و غریب الحدیث و غریب القرآن: عن الکرمانی عن أبیه، عن جده، عن محمد بن یعقوب، عن أبی بکر المالکی، عن عبد الله بن مسلم بن قتیبة.

إسناد غریب الحدیث: عن القطیفی، عن السلمی، عن أبی محمد دعلج، عن أبی عبید القاسم بن سلام. و هذا إسناد کامل أبی العباس المبرد.

إسناد نزهة القلوب: عن القطیفی و شهرآشوب جدی کلیهما، عن أبی إسحاق الثعلبی.

إسناد أعلام النبوة: عن عمر بن حمزة العلوی الکوفی، عمن رواه، عن القاضی أبی الحسن الماوردی.

إسناد الإبانة و کتاب اللوامع: عن مهدی بن أبی حرب الحسنی، عن أبی سعید أحمد بن عبد الملک الخرکوشی.

إسناد دلائل النبوة و کتاب جوامع الحلم: عن عبد العزیز، عن أحمد الحلوانی عن أبی الحسن بن محمد الفارسی، عن أبی بکر محمد بن علی بن إسماعیل القفال الشاشی.

إسناد نزهة الأبصار: عن شهرآشوب، عن القاضی أبی المحاسن الرویانی، عن أبی الحسن علی بن مهدی المامطیری.

إسناد المحاضرات من باب المفردات: عن الهیثم الشاشی عن القاضی، عن بزی عن أبی بکر بن علی الخزاعی عن أبی القاسم الراغب الإصفهانی.

إسناد الإبانة: عن الفزاری، عن أبی عبد الله الجوهری، عن القطیفی، عن عبد الله بن أحمد بن حنبل، عن أبیه، عن أبی عبد الله محمد بن بطة العکبری.

إسناد قوت القلوب: عن القطیفی، عن أبیه، عن أبی القاسم الحسن بن محمد، عن أبی یعقوب یوسف بن منصور السیاری.

إسناد الترغیب و الترهیب: عن أبی العباس أحمد الإصفهانی، عن أبی القاسم الإصفهانی.

ص: 66

اسناد «عیون المجالس» چنین است: «از قطیفی، از ابو عبدالله طاهر بن محمد بن احمد خریلوی.»

اسناد «المعارف» و «عیون الأخبار» و «غریب الحدیث» و «غریب القرآن» چنین است: «از کرمانی، از پدرش، از پدر بزرگش، از محمد بن یعقوب، از ابوبکر مالکی، از عبدالله بن مسلم بن قتیبه.»

اسناد «غریب الحدیث» چنین است: «از قطیفی، از سلمی، از ابو محمد دعلج، از ابو عبیدالقاسم بن سلام و این اسناد «الکامل» ابوالعباس مبرد است.»

اسناد «نزهه القلوب» چنین است: «از قطیفی و شهرآشوب پدر بزرگ هر دو از ابو اسحاق ثعلبی.»

اسناد «اعلام النبوه» چنین است: «از عمر بن حمزه علوی کوفی، از کسی که از وی روایت نموده از قاضی ابوالحسن ماوردی.»

اسناد «الإبانه» و کتاب «اللوامع» چنین است: «از مهدی بن ابو حرب حسنی، از ابو سعید احمد بن عبدالملک خرگوشی.»

اسناد «دلائل النبوه» و کتاب «جوامع الکلم» چنین است: «از عبدالعزیز، از احمد حلوانی، از ابوالحسن بن محمد فارسی، از ابوبکر محمد بن علی بن اسماعیل قفال شاشی.»

اسناد «نزهه الأبصار» چنین است: «از شهرآشوب، از قاضی ابومحاسن رویانی، از ابوالحسن علی بن مهدی مامطیری.»

اسناد «المحاضرات من باب المفردات» چنین است: «از هیثم شاشی، از قاضی، از بزی، از ابوبکر بن علی خزاعی، از ابوالقاسم راغب اصفهانی.

اسناد «الإبانه» چنین است: «از الفزاری، از ابو عبدالله جوهری، از قطیفی، از عبدالله بن احمد بن حنبل، از پدرش، از ابو عبدالله محمد بن بطه عکبری.»

اسناد «قوت القلوب» چنین است: «از قطیفی، از پدرش، از ابوالقاسم حسن بن محمد، از ابو یعقوب یوسف بن منصور سیاری.»

اسناد «الترغیب و الترهیب» چنین است: «از ابوالعباس احمد اصفهانی، از ابوالقاسم اصفهانی.»

ص: 66

إسناد کتاب أبی الحسن المدائنی: عن القطیفی، عن أبی بکر محمد بن عمر بن حمدان عن إبراهیم بن محمد بن سعید النحوی.

إسناد الدارمی و إعتقاد أهل السنة: عن أبی حامد محمد بن محمد، عن زید بن حمدان المنوچهری، عن علی بن عبد العزیز الأشنهی. و حدثنی محمود بن عمر الزمخشری بکتاب الکشاف، و الفائق، و ربیع الأبرار. و أخبرنی الکباشین و نمیر شهردار الدیلمی بالفردوس. و أنبأنی أبو العلاء العطار الهمدانی بزاد المسافر. و کاتبنی الموفق بن أحمد المکی خطیب خوارزم بالأربعین. و روی لی القاضی أبو السعادات الفضائل. و ناولنی أبو عبد الله محمد بن أحمد النطنزی الخصائص العلویة. و أجاز لی أبو بکر محمد بن مؤمن الشیرازی روایة کتاب ما نزل من القرآن فی علی علیه السلام و کثیرا ما أسند إلی أبی الغرین کلاش العکبری. و أبی الحسن العاصمی الخوارزمی، و یحیی بن سعدون القرطی، و أشباههم.

و أما أسانید التفاسیر و المعانی فقد ذکرتها فی الأسباب و النزول، و هی تفسیر البصری، و الطبری و القشیری، و الزمخشری، و الجبائی، و الطائی، و السدی، و الواقدی و الواحدی، و الماوردی، و الکلبی، و الثعلبی، و الوالبی، و قتادة، و القرطی، و مجاهد، و الخرکوشی، و عطاء بن ریاح، و عطاء الخراسانی، و وکیع، و ابن جریح، و عکرمة، و النقاشی، و أبی العالیة، و الضحاک، و ابن عیینة، و أبی صالح، و مقاتل، و القطان، و السمان، و یعقوب بن سفیان، و الأصم، و الزجاج، و الفراء، و أبی عبید، و أبی العباس و النجاشی، و الدمیاطی، و العوفی، و النهدی، و الثمالی، و ابن فورک، و ابن حبیب.

فأما أسانید کتب أصحابنا فأکثرها عن الشیخ أبی جعفر الطوسی، حدثنا بذلک أبو الفضل الداعی (1)بن علی الحسینی السروی، و أبو الرضا فضل الله (2)بن علی الحسینی القاسانی، و عبد الجلیل (3)بن عیسی بن عبد الوهاب الرازی، و أبو الفتوح أحمد بن (4)

ص: 67


1- عنونه الشیخ الحرّ فی امل الامل و قال: کان عالما فاضلا من مشایخ ابن شهرآشوب.
2- هو السیّد الإمام ضیاء الدین الراوندیّ اوعزنا الی ترجمته سابقا.
3- فی امل الامل: عبد الجلیل بن عیسی بن عبد الوهاب الرازیّ متکلم، فقیه، متبحر، أستاد الأئمّة فی عصره.
4- الصحیح: حسین بن علیّ بن محمّد بن أحمد الرازیّ، و قد اسلفنا ترجمته فی المقدّمة الثانیة.

اسناد «کتاب ابوالحسن مدائنی» چنین است: «از قطیفی، از ابوبکر محمد بن عمر بن حمدان، از ابراهیم بن محمد بن سعید نحوی.»

اسناد «الدارمی» و «اعتقاد اهل السنة» چنین است: از ابو حامد محمد بن محمد، از زید بن حمدان منوچهری، از علی بن عبدالعزیز اشنهی و حدیث کرد ما را محمود بن عمر زمخشری به کتاب «الکشاف» و «الفائق» و «ربیع الأبرار» و خبر داد مرا کباشین و نمیر شهردار دیلمی به «الفردوس» و «زاد المسافر» و مکاتبه کرد با من موفق بن احمد مکی خطیب خوارزم به «الاربعین» و روایت کرد برای من قاضی ابوالسعادات «الفضائل» را و مناوله کرد مرا ابو عبدالله محمد بن احمد نطنزی «الخصائص العلویه» را و اجازه داد برایم ابوبکر محمد بن مؤمن شیرازی روایت کتاب «ما نزل من القرآن فی علی علیه السّلام» و بسیاری اوقات ابوالغرین کلاش عکبری و ابوالحسن عاصمی خوارزمی و یحیی بن سعدون قرطی و امثال ایشان به سوی من سند داد.»

اما سندهای کتاب های تفسیری و معانی که آنها را در کتاب «الأسباب النزول» ذکر کرده ام و کتاب های تفسیری عبارتند: از تفسیر بصری، طبری، قشیری، زمخشری، جبائی، طائی، سدی، واقدی، واحدی، ماوردی، کلبی، ثعلبی، والبی، قتاده، قرطی، مجاهد، خرگوشی، عطاء بن ریاح، عطاء خراسانی، وکیع، ابن جریح، عکرمه، نقاشی، ابوالعالیه، ضحاک، ابن عیینه، ابو صالح، مقاتل، قطان، سمان، یعقوب بن سفیان، اصم، زجاج، فراء، ابوعبید، ابوالعباس، نجاشی، دمیاطی، عوفی، نهدی، ثمالی، ابن فورک و ابن حبیب.

و اما اسناد کتاب های اصحاب ما؛ پس بسیاری آنها از شیخ ابو جعفر طوسی است که ما را به آن ابوالفضل داعی بن علی حسینی سروی، ابوالرضا فضل الله بن علی حسینی کاشانی، عبدالجلیل بن عیسی بن عبدالوهاب رازی، ابوالفتوح احمد بن

ص: 67

حسین بن علی الرازی، و محمد و علی (1)ابنا علی بن عبد الصمد النیسابوری، و محمد بن (2)الحسن الشوهانی، و أبو علی الفضل (3)بن الحسن بن الفضل الطبرسی، و أبو جعفر محمد (4)بن علی بن الحسن الحلبی، و مسعود (5)بن علی الصوابی، و الحسین (6)بن أحمد بن علی بن طحال المقدادی، و علی (7)بن شهرآشوب السروی والدی، کلهم عن الشیخین المفیدین أبی علی الحسن (8)بن محمد بن الحسن الطوسی، و أبی الوفاء عبد الجبار (9)بن علی المقری الرازی، عنه.

و حدثنا أیضا المنتهی (10)بن أبی زید بن کبابکی الحسینی الجرجانی، و محمد (11)بن الحسن الفتال النیسابوری، و جدی شهرآشوب، عنه أیضا سماعا، و قراءة، و مناولة، و إجازة بأکثر کتبه و روایاته.

و أما أسانید کتب الشریفین المرتضی و الرضی و روایاتهما، فعن السید أبی الصمصام

ص: 68


1- قال الشیخ منتجب الدین فی ترجمة والده: علی بن عبد الصمد التمیمی السبزواری فقیه، دین، ثقة، قرأ علی الشیخ ابی جعفر رحمهم اللّه. ابنه الشیخ رکن الدین علیّ بن علی فقیه، قرأ علی والده و علی الشیخ ابی علی ابن الشیخ ابی جعفر رحمهم اللّه.
2- فی أمل الآمل: کان عالما ورعا من مشایخ ابن شهرآشوب.
3- هو امین الإسلام صاحب کتاب مجمع البیان المتقدم ذکره فی المقدّمة الثانیة.
4- فی امل الامل: کان عالما فاضلا ماهرا من مشایخ ابن شهرآشوب.
5- فی امل الامل: فاضل جلیل من مشایخ ابن شهرآشوب.
6- تأتی ترجمته عن قریب.
7- تقدم ترجمته و ترجمة ابیه فی المقدّمة الثانیة فی ترجمة ابنه.
8- اسلفنا الکلام فی ترجمته فی المقدّمة الثانیة.
9- اورد ترجمته الشیخ منتجب الدین فی فهرسته و قال: الشیخ المفید عبد الجبار بن عبد اللّه ابن علی المقری الرازیّ فقیه الاصحاب بالری، قرأ علیه فی زمانه قاطبة المتعلمین من السادة و العلماء، و هو قد قرأ علی الشیخ أبو جعفر الطوسیّ جمیع تصانیفه، و قرأ علی الشیخین: سالار، و ابن البرّاج، و له تصانیف بالعربیة و الفارسیة فی الفقه، اخبرنا بها الشیخ الإمام جمال الدین أبو الفتوح الخزاعیّ رحمهم اللّه.
10- فی امل الامل: المنتهی بن أبی زید بن کبابکی الحسینی الکجی الجرجانی عالم، فقیه یروی عن أبیه عن السیّد المرتضی و الرضی و یروی عن الشیخ الطوسیّ.
11- تقدم ترجمته فی المقدّمة الثانیة.

حسین بن علی رازی، محمد و علی پسران علی بن عبدالصمد نیشابوری، محمد بن حسن شوهانی، ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی، ابو جعفر محمد بن علی بن حسن حلبی، مسعود بن علی صوابی، حسین بن احمد بن علی بن طحال مقدادی، علی بن شهرآشوب سروی، حدیث کرده اند. پدرم تماماً از دو شیخ بزرگوار صاحب افاده، ابوعلی حسن بن محمد بن حسن طوسی و ابوالوفاء عبدالجبار بن علی مقری رازی از شیخ طوسی حدیث کرده است.

و منتهی بن ابوزید بن کبابکی حسینی گرگانی، محمد بن حسن فتال نیشابوری و پدر بزرگم شهرآشوب نیز از وی به طریق سماع و قرائت و مناوله و اجازه، بسیاری از کتاب ها و روایاتش را نیز به ما حدیث کرد.

اما اسناد کتاب های سید مرتضی و سید رضی و روایات آنها چنین است: از سید ابوالصمصام

ص: 68

ذی الفقار (1)بن معبد الحسنی المروزی، عن أبی عبد الله محمد بن علی الحلوانی (2)عنهما، و بحق روایتی عن السید المنتهی، عن أبیه أبی زید و عن محمد بن علی الفتال الفارسی، عن أبیه الحسن، کلیهما عن المرتضی. و قد سمع المنتهی و الفتال بقراءة أبویهما علیه أیضا، و ما سمعنا من القاضی الحسن الأسترآبادی، عن ابن المعافی بن قدامة، عنه أیضا و ما صح لنا من طریق الشیخ أبی جعفر، عنه. و روی السید المنتهی، عن أبیه، عن الشریف الرضی.

و أما أسانید کتب الشیخ المفید فعن أبی جعفر و أبی القاسم ابنی کمیح، عن أبیهما عن ابن البراج، عن الشیخ. و من طرق أبی جعفر الطوسی أیضا عنه.

و أما أسانید کتب أبی جعفر بن بابویه: عن محمد و علی ابنی علی بن عبد الصمد، عن أبیهما، عن أبی البرکات علی بن الحسین الحسینی الخوزی، عنه. و کذلک من روایات أبی جعفر الطوسی.

و أما أسانید کتب ابن شاذان، و ابن فضال، و ابن الولید، و ابن الحاسر، و علی بن إبراهیم، و الحسن بن حمزة، و الکلینی، و الصفوانی، و العبدکی، و الفلکی، و غیرهم فهو علی ما نص علیها أبو جعفر الطوسی فی الفهرست.

و حدثنی الفتال بالتنویر فی معانی التفسیر، و بکتاب روضة الواعظین، و بصیرة المتعظین. و أنبأنی الطبرسی بمجمع البیان لعلوم القرآن، و بکتاب إعلام الوری بأعلام الهدی. و أجاز لی أبو الفتوح روایة روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن. و ناولنی أبو الحسن البیهقی حلیة الأشراف، و قد أذن لی الآمدی فی روایة غرر الحکم. و وجدت بخط أبی طالب الطبرسی کتابه الإحتجاج. و ذلک مما یکثر تعداده، و لا یحتاج إلی

ص: 69


1- قال الشیخ منتجب الدین: السیّد عماد الدین أبو الصمصام ذو الفقار بن محمّد بن معبد الحسنی المروزی عالم، دین، یروی عن السیّد الأجل المرتضی علم الهدی أبی القاسم علیّ بن الحسین الموسوی و الشیخ الموفق ابی جعفر محمّد بن الحسن قدس اللّه روحهما، و قد صادفته و کان ابن مائة و خمسة عشر سنة.
2- فی امل الامل: کان عالما، عابدا من تلامذة السیّد المرتضی و السیّد الرضیّ.

ذوالفقار بن معبد حسنی مروزی، از ابو عبدالله محمد بن علی حلوانی از آن دو و به روایت خودم از سید منتهی، از پدرش ابوزید و از محمد بن علی فتال فارسی، از پدرش حسن که آن هر دو از مرتضی روایت کرده اند که منتهی و فتال با قرائت پدر آن دو بر وی نیز شنیده است آن چیزی را که ما از قاضی حسن استرآبادی، از ابن معافی بن قدامه، از وی نیز شنیدیم، و آنچه برای ما صحیح است، روایت آن از طریق شیخ ابو جعفر از ایشان است و سید منتهی از پدرش، از سید رضی روایت کرده است.

اما اسناد کتاب های شیخ مفید چنین است: از ابو جعفر و ابوالقاسم فرزندان کمیح، از پدرشان، از ابن براج، از شیخ و از طریق ابو جعفر طوسی ایضا از شیخ مفید.

اما اسناد کتاب های ابو جعفر بن بابویه از محمد و علی، پسران علی بن عبدالصمد، از پدر ایشان، از ابوالبرکات علی بن حسین حسینی خوزی، از ابو جعفر بن بابویه و همچنین است اسناد روایات ابو جعفر طوسی.

اما اسناد کتاب های ابن شاذان، ابن فضال، ابن ولید، ابن حاسر، علی بن ابراهیم، حسن بن حمزه، کلینی، صفوانی، عبدکی، فلکی و غیر ایشان. پس آن بنا بر چیزی است که ابو جعفر طوسی در کتاب فهرست به آن تصریح نموده است.

و فتال به «التنویر فی معانی التفسیر» و به کتاب «روضة الواعظین و بصیرة المتعظین» مرا حدیث کرد .

و طبرسی مرا به کتاب «مجمع البیان لعلوم القرآن» و به کتاب «اعلام الوری باعلام الهدی» خبر داد.

و ابوالفتوح روایت کتاب «روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن» را برایم اجازه داد و ابوالحسن بیهقی «حلیه الأشراف» را برایم مناوله کرد و آمُدِی روایت «غرر الحکم» را برایم اجازه داد.

تعداد نسخه های کتاب «احتجاج» طبرسی فراوان است

ص: 69

ذکره لاجتماعهم علیه و ما هذا إلا جزء من کل، و لا أنا - علم الله تعالی - إلا معترف بالعجز و التقصیر کما قال أبو الجوائز.

رویت و ما رویت من الروایة

و کیف و ما انتهیت إلی نهایة

و للأعمال غایات تناهی

و إن طالت و ما للعلم غایة

و قد قصدت فی هذا الکتاب من الاختصار علی متون الأخبار، و عدلت عن الإطالة و الإکثار و الاحتجاج من الظواهر، و الاستدلال علی فحواها، و حذفت أسانیدها لشهرتها، و لإشارتی إلی رواتها و طرقها و الکتب المنتزعة منها لتخرج بذلک عن حد المراسیل، و تلحق بباب المسندات.

و ربما تتداخل الأخبار بعضها فی بعض، و یختصر منها موضع الحاجة، أو نختار ما هو أقل لفظا، أو جاءت غریبة من مظان بعیدة، أو وردت منفرة محتاجة إلی التأویل فمنها: ما وافقه القرآن، و منها: ما رواه خلق کثیر حتی صار علما ضروریا یلزمهم العمل به، و منها: ما بقیت آثارها رؤیة أو سمعا، و منها: ما نطقت به الشعراء و الشعرورة، لتبذلها، فظهرت مناقب أهل البیت علیهم السلام بإجماع موافقیهم و إجماعهم حجة علی ما ذکر فی غیر موضع، و اشتهرت علی ألسنة مخالفیهم علی وجه الاضطرار، و لا یقدرون علی الإنکار، علی ما أنطق الله به رواتهم، و أجراها علی أفواه ثقاتهم، مع تواتر الشیعة بها و ذلک خرق العادة، و عظة لمن تذکر، فصارت الشیعة موفقة لما نقلته میسرة، و الناصبة مخیبة فیما حملته مسخرة لنقل هذه الفرقة ما هو دلیل لها فی دینها، و حمل تلک ما هو حجة لخصمها دونها، و هذا کاف لمن أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ و إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ و تذکرة للمتذکرین، و لطف من الله تعالی للعالمین.

هذا آخر ما نقلناه عن المناقب. و لنذکر ما وجدناه فی مفتتح تفسیر الإمام العسکری صلوات الله علیه. قال الشیخ أبو الفضل شاذان بن جبرئیل بن إسماعیل القمی أدام الله تأییده: حدثنا السید محمد بن شراهتک (1)الحسنی الجرجانی، عن السید أبی جعفر

ص: 70


1- فی التفسیر: سراهنک الحسنی الجرجانی. ثم ان الظاهر أن «مهتدی» مصحف «مهدی» و هو کما یاتی عن الاحتجاج مهدیّ بن العابد ابی الحرب الحسینی المرعشیّ، و عده المحقق الوحید رحمه اللّه فی التعلیقة من اجلاء الطائفة و من مشایخ الاجازة.

و علماء بر آن توافق نظر دارند و نیازمند تذکر نیست. و نسخه ای که من به خط ابوطالب طبرسی مؤلف احتجاج یافتم، جزئی از کل است و خدا می داند که جز اعتراف به عجز و تقصیر چاره ندارم، چنان که ابوالجوائز گفته:

روایت کردم ولی گویا روایت نکرده ام، چگونه ادعای روایت کنم، در حالی که به آخر نرسیده ام

کارهای ما دارای اهدافی است که پایان می پذیرد، هر چند طولانی باشد، ولی علم نهایت ندارد

و من در این کتاب راه اختصار را برگزیده و فقط متون اخبار را آورده ام و از طولانی کردن و زیاده گویی پرهیز نمودم و نخواستم از ظواهر بر معنای آن استدلال کنم.

اسناد روایات را به دلیل اشاره ام به راویان و طرق اخبار و کتبی که از آنها روایت نقل کرده ام، حذف نمودم، زیرا با توجه به مطلب فوق، اخبار از مرسل بودن

خارج و ملحق به اخبار مسند می گردد و بعلاوه اینکه شهرت اخبار نیز دلیل حذف اسناد بوده است.

گاهی برخی اخبار در بعضی دیگر تداخل می نمایند و ما روایت مورد نیاز را مختصر یا روایتی را که لفظ آن اندک باشد بر می گزینیم. گاهی برخی اخبار غریب و از ذهن عادی دور است و از جایگاه دوری رسیده یا نامأنوس است که محتاج به تأویل می باشد که این اخبار بر چند دسته اند:

1) برخی موافق قرآنند.

2) برخی را گروه زیادی روایت کرده اند، تا جایی که علم ضروری و لازم العمل گردیده است.

3) آثار بعضی باقی مانده که به صورت دیداری یا شنیداری است.

4) بعضی را شاعران یا شاعران شعرباف و ضعیف به صورت شعر در آورده اند تا آنها را در مجالس بخوانند. در نتیجه مناقب اهل بیت اجماعاً آشکار است و اجماع آنان هم حجت است و مخالفان اهل بیت علیه السّلام نیز به ناچار، زبان به مناقب اهل بیت علیهم السّلام گشوده اند و قادر بر انکار نیستند، زیرا راویان و ثقات آنان نیز مناقب اهل بیت را بیان کرده اند. بعلاوه اینکه روایات فضایل اهل بیت، نزد شیعه متواتر است و این خود نوعی معجزه و پندی برای پندگیران است، در نتیجه شیعه در نقل روایات موفق و دشمنان اهل بیت مأیوس و تحت تأثیر شیعه قرار دارند. (به خاطر همان روایاتی را که خود روایت می کنند)، این روایات متواتر، خود دلیل حقانیت مذهب شیعه و حجتی بر مخالفین آنها است که این خود یادآوری بر تذکرپذیران و لطف خداوند است.

پایان گفتار مؤلف کتاب مناقب که ما در اینجا آن را ذکر کردیم.

آنچه که در آغاز تفسیر امام عسکری علیه السّلام آمده، چنین است: شیخ ابوالفضل شاذان بن جبرئیل بن اسماعیل قمی گفت که بر ما حدیث گفت سید محمد بن شراهتک حسنی جرجانی، از سید ابو جعفر

ص: 70

مهتدی بن حارث الحسینی المرعشی، عن الشیخ الصدوق أبی عبد الله جعفر بن محمد الدوریستی عن أبیه، عن الشیخ الفقیه أبی جعفر محمد بن علی بن بابویه القمی رحمه الله تعالی قال: أخبرنا أبو الحسن محمد بن القاسم الأسترآبادی الخطیب رحمه الله تعالی، قال: حدثنی أبو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد، و أبو الحسن علی بن محمد بن سیار (1)- و کانا من الشیعة الإمامیة - قالا: کان أبوانا إمامیین، و کانت الزیدیة هم الغالبین بأسترآباد، و کانا فی إمارة الحسن بن زید العلوی الملقب بالداعی إلی الحق إمام الزیدیة (2)و کان کثیر الإصغاء إلیهم یقتل الناس بسعایاتهم فخشیناهم علی أنفسنا، فخرجنا بأهلینا إلی حضرة الإمام الحسن بن علی بن محمد أبی القائم علیه السلام فأنزلنا عیالاتنا فی بعض الخانات (3)ثم استأذنا علی الإمام الحسن بن علی علیهما السلام فلما رآنا قال: مرحبا بالآوین إلینا الملتجئین إلی کنفنا (4)قد تقبل الله سعیکما، و آمن روعتکما (5)و کفاکما أعداءکما فانصرفا آمنین علی أنفسکما و أموالکما، فعجبنا من قوله ذلک لنا مع أنا لم نشک فی صدقه فی مقاله فقلنا: بما ذا تأمرنا أیها الإمام أن نصنع إلی أن ننتهی إلی هناک؟ و کیف ندخل ذلک البلد و منه هربنا؟ و طلب سلطان البلد لنا حثیث (6)و وعیده إیانا شدید! فقال: خلفا علی ولدیکما هذین لأفیدهما العلم الذی یشرفهما الله تعالی به، ثم لا تحفلا بالسعاة و لا بوعید المسعی إلیه، فإن الله تعالی یقصم السعاة (7)و یلجئهم إلی شفاعتکم فیهم عند من قد هربتم منه.

قال أبو یعقوب و أبو الحسن: فأتمرا بما أمر و خرجا و خلفانا هناک فکنا نختلف

ص: 71


1- تقدم ترجمته فی المقدّمة الثانیة.
2- عنونه ابن الندیم فی فهرسه هکذا: الحسن بن زید بن محمّد بن إسماعیل بن الحسن بن زید بن الحسن بن علیّ علیهما السلام الملقب بالداعی الی الحق، ظهر بطبرستان فی سنة 250 و مات بها مملکا علیه سنة 270.
3- الخان: محل نزول المسافرین و یسمی الفندق. و الجمع: خانات.
4- الکنف: الجانب. و کنف الطائر جناحاه.
5- الروعة: الفزعة.
6- الحثیث: السریع.
7- قصم الرجل: اهلکه. و السعایة: النمیمة و الوشایة.

مهتدی بن حارث حسینی مرعشی، از شیخ صدوق ابو عبدالله جعفر بن محمد دوریستی، از پدرش، از شیخ فقیه ابو جفعر محمد بن علی بن بابویه قمی که وی گفت به ما گزارش داد ابوالحسن محمد بن قاسم استرآبادی خطیب رحمه الله که گفت به من حدیث نمود ابو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد و ابوالحسن علی بن محمد بن سیار که هر دو از امامیه اند، گفتند که پدران ما امامی مذهب بودند و در حکومت حسن بن زید علوی که لقب داعی الی الحق داشته و امام زیدیه بود و خیلی به حرف زیدیه گوش می داد و به خاطر سخن چینی آنان مردم را می کشت و از طرفی زیدیه در استر آباد غالب بودند، لذا ما ترسیدیم و با اهل و عیال نزد امام عسکری علیه السّلام رهسپار شدیم.

پس در کاروان سرایی منزل گزیدیم و از امام اجازه ورود خواستیم. وقتی ایشان ما را دیدند، فرمودند: «آفرین بر کسانی که به دامان ما پناه آورده اند! خداوند کوشش شما را پذیرفت، دشمنان شما را کفایت نموده و شما را از ترس آنان در امنیت قرار داد. برگردید که جان و مال شما در امان است.» ما از فرمایش ایشان در شگفت ماندیم، با اینکه شکی در راستگویی آن حضرت نداشتیم، عرض کردیم: «ای امام! چه دستور می فرمایید؟ چه کار کنیم؟ چگونه به شهری که از آنجا فرار کردیم برگردیم، در حالی که حاکم آن شهر به سرعت دنبال ما بوده و عذاب او نیز بر ما شدید خواهد بود؟» حضرت فرمود: دو فرزند خود را نزد من بگذارید تا با آموختن علم نزد من، به شرافت رسند. از سخن چینان نهراسید، همچنین از شکنجه حاکم نترسید که خداوند پشت سخن چینان را به شدت می شکند و آنها را محتاج شفاعت شما نزد حاکمی خواهد کرد که از او گریخته اید.»

ابو یعقوب و ابو حسن می گویند: آنها دستور امام را پذیرفتند و ما را نزد وی گذاشته و خود رفتند. ما نزد امام رفت و آمد داشتیم

ص: 71

إلیه فیلقانا ببر الآباء و ذوی الأرحام الماسة، فقال لنا ذات یوم: إذا أتاکما خبر کفایة الله عز و جل أبویکما و إخزاؤه أعداءهما و صدق وعدی إیاهما، جعلت من شکر الله عز و جل أن أفیدکما تفسیر القرآن مشتملا علی بعض أخبار آل محمد علیهم السلام فیعظم بذلک شأنکما. قال: ففرحنا، و قلنا یا ابن رسول الله فإذا نأتی علی جمیع علوم القرآن و معانیه قال: کلا إن الصادق علیه السلام علم ما أرید أن أعلمکما بعض أصحابه، ففرح بذلک فقال یا ابن رسول الله قد جمعت علم القرآن کله فقال: قد جمعت خیرا کثیرا، و أوتیت فضلا واسعا، و لکنه مع ذلک أقل قلیل أجزاء علم القرآن إن الله عز و جل یقول:

قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً (1)

و یقول: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ (2)و هذا علم القرآن و معانیه و ما أودع من عجائبه، فکم قد تری مقدار ما أخذته من جمیع هذا؟ و لکن القدر الذی أخذته قد فضلک الله به علی کل من لا یعلم کعلمک، و لا یفهم کفهمک.

قالا: فلم نبرح من عنده حتی جاءنا فیج (3)قاصد من عند أبوینا بکتاب یذکر فیه أن الحسن بن زید العلوی قتل رجلا بسعایة أولئک الزیدیة و استصفی ماله، ثم أتت الکتب من النواحی و الأقطار المشتملة علی خطوط الزیدیة بالعذل الشدید، و التوبیخ العظیم، یذکر فیها أن ذلک المقتول کان أفضل زیدی علی ظهر الأرض، و أن السعاة قصدوه لفضله و ثروته فشکر لهم و أمر بقطع آنافهم و آذانهم، و أن بعضهم قد مثل به کذلک و آخرین قد هربوا، و أن العلوی ندم و استغفر و تصدق بالأموال الجلیلة، بعد رد أموال ذلک المقتول علی ورثته، و بذل لهم أضعاف دیة ولیهم المقتول و استحلهم، فقالوا: أما الدیة فقد أحللناک منها: و أما الدم فلیس إلینا، إنما هو إلی المقتول، و الله الحاکم. و أن العلوی نذر لله عز و جل أن لا یعرض للناس فی مذاهبهم. و فی کتاب أبویهما: أن الداعی

ص: 72


1- الکهف: 109.
2- لقمان: 26.
3- فی المصباح الفیج: الجماعة، و قد یطلق علی الواحد فیجمع علی فیوج و افیاج. و فی الصراح: الفیج معرب پیک.

و امام مانند پدر مهربان و خویشاوندان بسیار نزدیک با ما برخورد می کرد.

روزی به ما فرمود: «وقتی به شما گزارش رسد که خداوند پدران شما را کفایت و دشمنانشان را ذلیل کرد و وعده من به آنها راست بود، من شکر خداوند را در این قرار می دهم که به شما تفسیر قرآن را که مشتمل بر بعضی اخبار آل محمد علیه السّلام است آموختم و به این جهت عظمت و شرافت شما بالا می رود.»

راوی می گوید: ما خوشحال شدیم و عرض کردیم: «ای فرزند رسول خدا! ما حالا بر جمیع علوم قران و معانی آن دست یافته ایم؟» حضرت فرمود: «هرگز

چنین نیست! زیرا امام صادق همین چیزهایی را که به شما آموختم، به یکی از اصحابش آموخت و آن صحابی خوشحال شد و عرض کرد که آیا همه علوم قرآن را آموختم؟ امام فرمود: خیر! قطعاً خیر بسیار و فضیلت زیادی را به دست آوردی، ولی باز هم مقداری بسیار بسیار اندک از علم قرآن است. چنان که خداوند در قرآن مجید فرموده: «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً»(1){بگو اگر دریا برای کلمات پروردگارم مرکب شود پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان پذیرد، قطعا دریا پایان می یابد، هر چند نظیرش را به مدد [آن] بیاوریم.}

و فرمود: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ»(2){و اگر آنچه درخت در زمین است قلم باشد و دریا را هفت دریای دیگر به یاری آید، سخنان خدا پایان نپذیرد.}

این علم معانی قرآن است و آنچه به من از عجایب و شگفتی های آن به تو سپردم، مشتی از خروار است. ولی آن مقداری که آموختی، خداوند به تو تفضل فرمود، و تو را بر هر کس که مانند علم و فهم تو ندارد، فضیلت داد.»

آن دو نفر در ادامه می گویند: ما نزد حضرت بودیم، تا اینکه قاصدان از نزد پدر ما نامه ای آوردند که در آن چنین نوشته شده بود: «حسن بن زید علوی، مردی را به جهت سخن چینی زیدیه کُشت و مالش را ربود، اما نامه هایی از سرزمین های تحت فرمان زیدیه رسید که همراه با ملامت و سرزنش شدید بود و در این نامه آمده بود که آن مقتول، از بهترین افراد زیدی مذهب در روی زمین بوده و سخن چینان که تحمل فضیلت و ثروت او را نداشته، از او سخن چینی کرده اند. حاکم زیدی از قاصدان تشکر کرد و دستور داد تا بینی و گوش سخن چینان را ببرند و بعضی را چنین کردند و بعضی هم فرار کردند. حاکم علوی از کرده اش پشیمان شده و استغفار کرد و اموال ارزشمندی را صدقه داد و اموال مقتول را به ورثه اش بازگرداند و چند برابر دیه به آنان داد و حلالیت طلبید. ورثه مقتول گفتند: از بابت دیه شما را حلال

نمودیم، ولی خون مربوط به خود مقتول است (یعنی بماند در روز قیامت). علوی نذر کرد که از این به بعد، به خاطر مذهب کسی، متعرض وی نشود.»

در نامه پدر آن دو نفر آمده بود که:

ص: 72


1- . کهف/ 109
2- . لقمان/ 27

الحسن بن زید قد أرسل إلینا بعض ثقاته بکتابه و خاتمه بأمانة، و ضمن لنا رد أموالنا و جبر النقص الذی لحقنا فیها؛ و إنا صائران إلی البلد، متنجزان ما وعدنا، (1)فقال الإمام علیه السلام: إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فلما کان الیوم العاشر جاءنا کتاب أبوینا بأن الداعی قد وفی لنا بجمیع عداته (2)و أمرنا بملازمة الإمام العظیم البرکة، الصادق الوعد؛ فلما سمع الإمام علیه السلام قال: هذا حین إنجازی ما وعدتکما من تفسیر القرآن، ثم قال: قد وظفت لکما کل یوم شیئا منه تکتبانه، فالزمانی و واظبا علی یوفر الله عز و جل من السعادة حظوظکما.

أقول: و فی بعض النسخ فی أول السند هکذا: قال محمد بن علی بن محمد بن جعفر بن الدقاق: حدثنی الشیخان الفقیهان أبو الحسن محمد بن أحمد بن علی بن الحسن بن شاذان و أبو محمد جعفر بن أحمد بن علی القمی رحمهما الله، قالا: حدثنا الشیخ الفقیه أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه رحمه الله إلی آخر ما مر.

و قال الصدوق فی کتاب إکمال الدین: قال الشیخ الفقیه أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی، مصنف هذا الکتاب أعانه الله علی طاعته: إن الذی دعانی إلی تألیف کتابی هذا إنی لما قضیت وطری من زیارة علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه رجعت إلی نیسابور فأقمت بها فوجدت أکثر المختلفین إلی من الشیعة قد حیرتهم الغیبة، و دخلت علیهم فی أمر القائم علیه السلام الشبهة، و عدلوا عن طریق التسلیم إلی الآراء و المقاییس، فجعلت أبذل مجهودی (3)فی إرشادهم إلی الحق و ردهم إلی الصواب بالأخبار الواردة فی ذلک عن النبی و الأئمة صلوات الله علیهم حتی ورد إلینا من بخارا شیخ من أهل الفضل و العلم و النباهة (4)ببلد قم، طال ما تمنیت لقاءه و اشتقت إلی مشاهدته، لدینه، و سدید رأیه، و استقامة طریقته، و هو الشیخ الدین أبو سعید محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن أحمد بن علی بن الصلت القمی أدام الله توفیقه.

ص: 73


1- أی طالبین تعجیل قضاء ما وعدنا.
2- جمع العدة بمعنی الوعد.
3- أی وسعی و طاقتی.
4- النباهة بفتح النون: الشرف، الفطنة، ضد الخمول.

«حسن بن زید یکی از افراد مورد اعتمادش را به همراه نامه و انگشترش به امانت نزد ما فرستاد، بازگرداندن اموال ما را ضمانت و کمبود آن را جبران کرد و ما داریم به شهر خودمان بازمی گردیم. وعده های امام عسکری علیه السّلام نیز به وقوع پیوسته است.» حضرت فرمود: «همانا وعده خداوند حق است.»

در روز دهم نامه پدران ما رسید که در آن آمده بود حاکم زیدی به جمیع وعده هایش وفا کرده و به ما دستور دادند که ملازم امام پر برکت و راستگو باشیم. وقتی امام علیه السّلام شنید، فرمود: «گاه آن رسیده است که طبق وعده، به شما تفسیر قرآن بگویم و شما وظیفه دارید هر روز چیزی از آن را بنویسید. ملازم و مواظب من باشید تا خداوند شما را به بهره مندی فراوان رساند.

مؤلف: در بعضی نسخه ها در اول سند چنین آمده است: «محمد بن علی بن محمد بن جعفر بن دقاق گفت: دو شیخ فقیه ابوالحسن محمد بن احمد بن علی بن حسن بن شاذان و ابو محمد جعفر بن احمد بن علی قمی رحمهم الله گفتند، حدیث کرد ما را شیخ فقیه ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه رحمهم الله...» تا آخر آنچه گذشت.

شیخ صدوق در اول کتاب «کمال الدین» چنین فرموده است: شیخ فقیه ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه رحمه الله مصنف این کتاب گوید: آنچه باعث شد من این کتاب را تالیف کردم، این است که چون به اندازه حاجت توفیق زیارت مولایم امام ابوالحسن الرضا صلوات اللَّه و سلامه علیه را دریافتم و در برگشت به نیشابور اقامت کردم، بسیاری از شیعیان را که نزد من رفت و آمد می کردند دیدم که در موضوع غیبت حیرانند و در امر امام قائم علیه السّلام در اشتباهند و از راه راست به رای و قیاس برگشته اند. من تلاش فراوان کردم که آنها را به حق ارشاد کنم و به راه درست برگردانم و در این باره به اخبار درستی تمسک می کردم که در این باره از پیغمبر و خاندان معصومش صلّی اللَّه علیه و آله و سلم

رسیده بود. تا اینکه شیخ بزرگواری از دانشمندان قم که اهل فضل و علم و شخصیت بود، از بخارا مراجعت کرد و به ما وارد شد. من از دیر زمانی آرزوی ملاقات او را در دل داشتم و شیفته دیدار او بودم، چرا که مردی دیندار و درست نظر و خوش عقیده بود. او شیخ نجم الدین ابو سعید محمد بن حسن بن محمد بن احمد بن علی بن صلت قمی ادام اللَّه توفیقه

ص: 73

و کان أبی رضی الله عنه یروی عن جده محمد بن أحمد بن علی بن الصلت قدس الله روحه و یصف علمه و فضله و زهده و عبادته، و کان أحمد بن محمد بن عیسی فی فضله و جلالته یروی عن أبی طالب عبد الله بن الصلت القمی (1)رضی الله عنه، و بقی حتی لقیه محمد بن الحسن الصفار و روی عنه فلما أظفرنی الله تعالی ذکره بهذا الشیخ الذی هو من أهل هذا البیت الرفیع شکرت الله تعالی ذکره علی ما یسر لی من لقائه، و أکرمنی به من إخائه، و حبانی (2)به من وده و صفائه، فبینا هو یحدثنی ذات یوم إذ ذکر لی عن رجل قد لقیه ببخارا من کبار الفلاسفة و المنطقیین کلاما فی القائم علیه السلام قد حیره و شککه فی أمره بطول غیبته، و انقطاع أخباره فذکرت له فصولا فی إثبات کونه، و رویت له أخبارا فی غیبته، عن النبی و الأئمة صلوات الله علیهم سکنت إلیها نفسه و زال بها عن قلبه ما کان دخل علیه من الشک و الارتیاب و الشبهة، و تلقی ما سمعه من الآثار الصحیحة بالسمع و الطاعة و القبول و التسلیم، و سألنی أن أصنف فی هذا المعنی کتابا فأجبته إلی ملتمسه و وعدته جمع ما ابتغی إذا سهل الله العود إلی مستقری و وطنی بالری.

فبینا أنا ذات لیلة أفکر فیما خلفت ورائی من أهل و ولد و إخوان و نعمة إذ غلبنی النوم فرأیت کأنی بمکة أطوف حول البیت الحرام، و أنا فی الشوط السابع عند الحجر الأسود أستلمه و أقبله، و أقول: أمانتی أدیتها و میثاقی تعاهدته لتشهد لی بالموافاة، فأری مولانا القائم صاحب الزمان صلوات الله علیه واقفا بباب الکعبة فأدنو منه علی شغل قلب و تقسم فکر، فعلم علیه السلام ما فی نفسی بتفرسه فی وجهی فسلمت علیه فرد علی السلام، ثم قال لی: لم لا تصنف کتابا فی الغیبة تکفی ما قد همتک؟ فقلت له یا ابن رسول الله قد صنفت فی الغیبة أشیاء فقال صلوات الله علیه: لیس علی ذلک السبیل آمرک أن تصنف و لکن صنف الآن کتابا فی الغیبة، و اذکر فیه غیبات الأنبیاء علیهم السلام.

ص: 74


1- ذکره النجاشیّ و الشیخ و العلامة و غیرهم فی کتب رجالهم و صرحوا بوثاقته. قال النجاشیّ فی ص 150 عبد اللّه بن الصلت أبو طالب القمّیّ مولی بنی تیم اللات بن ثعلبة ثقة مسکون الی روایته روی عن الرضا علیه السلام، یعرف له کتاب التفسیر، اخبرنی عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن یحیی قال: حدّثنا عبد اللّه بن جعفر، قال: حدّثنا علیّ بن عبد اللّه بن الصلت، عن أبیه.
2- حبا کذا او بکذا: اعطاه إیّاه بلا جزاء.

و رضی اللَّه عنه بود و پدر من رضی اللَّه عنه، از جدش محمد بن احمد بن علی بن صلت روح اللَّه روحه روایت می کرد و شاگردی او را داشت و علم و عمل و زهد و فضل و عبادت او را می ستود. و احمد بن محمد بن عیسی با آن فضل و جلالت رتبه خود، از ابی طالب عبدالله بن صلت قمی رضی اللَّه عنه روایت می کرد و زنده بود تا محمد بن حسن صفار او را درک کرد و از او اخذ روایت کرد. چون خدای تعالی ذکره مرا به خدمت این بزرگواری که از این خاندان والامقام بود پیروزمند ساخت و ملاقات او را نصیبم کرد و مرا به برادری او گرامی داشت و به دوستی و صفای او بر من بخشش کرد، او را شکرگزاری کردم. در این میان که یک روز برای من صحبت می کرد، یادآور شد که در شهر بخارا یکی از بزرگان فلاسفه و منطق را دیدار کرده است و درباره قائم علیه السّلام سخنی از او شنیده است که او را سرگردان کرده و راجع به طول غیبت و بی خبری از ایشان، وی را در شک انداخته است. من در اثبات وجود امام زمان چند فصل به او تذکر دادم و درباره غیبت آن حضرت، از گفتار پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السّلام اخباری روایت کردم که به وسیله آنها خاطرش آرام شد و آن شک و تردید و شبهه ای که به دلش راه یافته بود، زائل گردید و آنچه از اخبار صحیحه را که از من شنید، به سمع و طاعت و قبول و تسلم پذیرفت و از من خواست که در این موضوع کتابی تالیف کنم. من خواهش او را پذیرفتم و به او وعده دادم که چون خدا برگشت مرا به وطن و قرارگاهم شهر ری فراهم سازد، آنچه خواسته او است جمع آوری می کنم. در این میانه یک شب که درباره خانواده و فرزندان و برادران و زندگی پر نعمتی که در شهر ری واگذاشتم اندیشه می کردم، به ناگاه خواب بر من غلبه کرد. در خواب دیدم گویا در مکه هستم و گرد خانه محترم خدا طواف می کنم و در دوره هفتم نزد حجرالاسود آمده ام و آن را می سایم و می بوسم و می گویم: امانتی ادیتها و

میثاقی تعاهدته لتشهد لی بالموافات. {امانتم را ادا کردم و به عهد و میثاقم عمل کردم تا تو برای من به وفا گواهی دهی} در این وقت مولای خود قائم صاحب الزمان علیه السّلام را دیدم که بر در خانه کعبه ایستاده است. من دلباخته و پریشان خاطر به او نزدیک شدم. آن حضرت از رخساره من به فراست خود راز درونم را دانست. بر او سلام دادم و به من جواب داد و فرمود: چرا درباره غیبت کتابی تألیف نمی کنی تا اندوه دلت را ببرد؟ عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه! درباره غیبت چیزهایی تالیف کرده ام. فرمود: آنها بدین روش مطلوب نیستند که من دستور آن را می دهم. اکنون مستقلا کتابی درباره غیبت تالیف کن و غیبت پیغمبران علیهم السلام را در آن درج کن.

ص: 74

ثم مضی صلوات الله علیه فانتبهت فزعا إلی الدعاء و البکاء و البث و الشکوی إلی وقت طلوع الفجر، فلما أصبحت ابتدأت بتألیف هذا الکتاب ممتثلا لأمر ولی الله و حجته، و مستعینا بالله و متوکلا علیه، و مستغفرا من التقصیر. و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت و إلیه أنیب.

و قال أحمد بن علی الطبرسی فی الإحتجاج: لا نأتی فی أکثر ما نورده من الأخبار بإسناده إما: لوجود الإجماع علیه، أو: موافقته لما دلت العقول إلیه، أو: لاشتهاره فی السیر و الکتب بین المخالف و المؤالف إلا ما أوردته عن أبی محمد الحسن بن علی العسکری علیهما السلام فإنه لیس فی الاشتهار علی حد ما سواه، و إن کان مشتملا علی مثل الذی قدمناه فلأجل ذلک ذکرت إسناده فی أول خبر من ذلک دون غیره لأن جمیع ما رویت عنه علیه السلام إنما رویته بإسناد واحد من جملة الأخبار التی ذکرها علیه السلام فی تفسیره.

ثم قال: حدثنی به السید العالم العابد العادل أبو جعفر مهدی بن العابد أبی الحرب الحسینی المرعشی رضی الله عنه، قال: حدثنی الشیخ الصدوق أبو عبد الله جعفر بن محمد بن أحمد الدوریستی رحمه الله، قال: حدثنی أبی محمد بن أحمد، قال: حدثنی الشیخ السعید أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی، قال: حدثنی أبو الحسن محمد بن القاسم الأسترآبادی المفسر، قال: حدثنی أبو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد، و أبو الحسن علی بن محمد بن سیار - و کانا من الشیعة الإمامیة - عن أبویهما، قالا: حدثنا أبو محمد الحسن بن علی العسکری علیهما السلام.

و قال الشیخ ابن قولویه رحمه الله فی مفتتح کتاب کامل الزیارة: و جمعته عن الأئمة صلوات الله علیهم، و لم أخرج فیه حدیثا روی عن غیرهم، إذ کان فی ما روینا عنهم من حدیثهم صلوات الله علیهم کفایة عن حدیث غیرهم، و قد علمنا أنا لا نحیط بجمیع ما روی عنهم فی هذا المعنی و لا فی غیره، لکن ما وقع لنا من جهة الثقات من أصحابنا - رحمهم الله - ترجمته و لا أخرجت فیه حدیثا روی عن الشذاذ من الرجال یأثر ذلک عنهم (1)غیر المعروفین بالروایة المشهورین بالحدیث و العلم.

ص: 75


1- و فی نسخة: یؤثر ذلک عن المذکورین.

سپس آن حضرت صلوات اللَّه علیه رفت و من هراسان از خواب برخاستم و تا طلوع فجر به دعا و گریه و درد دل کردن و شکایت نمودن به درگاه خدا گذرانیدم. و چون صبح کردم، برای امتثال امر ولی خدا علیه السّلام و حجت او آغاز به تالیف این کتاب نمودم، در حالی که از خدا جویای کمک بودم و بر او توکل کردم و از تقصیرات خود آمرزش خواستم. «وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ»(1) {توفیق من جز به [یاری] خدا نیست بر او توکل کرده ام و به سوی او بازمی گردم.}

و شیخ طبرسی در کتاب احتجاج فرموده است: «و اسناد بسیاری از اخبار را به دلائلی چون اجماع، عقل و تواتر در کتب فریقین نیاوردم، به جز احادیث امام حسن عسکری علیه السّلام که در حدّ تواتر باقی احادیث نبود، هر چند از نظر محتوی مانند آنها است. و اسناد آن را فقط در اوّلین جزء آن آوردم، چون اسناد باقی احادیث وارده از آن امام، همان اسناد اوّلی بود که از تفسیر آن جناب نقل نمودم.»

و سپس فرموده: «حدیث کرد مرا سید زاهد و عالم عابد ابو جعفر مهدی بن ابی الحرب الحسینی المرعشی رضی اللَّه عنه و گفت، حکایت کرد به من شیخ الصدوق ابو عبدالله جعفر بن محمد الدوریستی رحمة اللَّه علیه و آن دانا نقل نمود که حدیث کرد به من پدرم محمد بن احمد رحمة اللَّه، و او به طور کامل نقل حکایت و

سند روایت از شیخ السعید ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی رضی اللَّه عنهم نماید، و آن عالم روایت کند از ابوالحسن بن محمد القاسم المفسر الأسترآبادی، و آن فاضل نقل حکایت و سند روایت از دو بزرگ زیرک، ابو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد و ابوالحسن محمد بن علی السیار نماید، و این دو دانا از صلحای شیعه امامیه و از اتقیای این طایفه رفیعه هستند، و ایشان هر دو بلاواسطه روایت کنند از حضرت ابو محمد حسن العسکری علیه السّلام.»

و شیخ ابن قولویه در آغاز کتاب کامل الزیارت آورده است که: من این کتاب را از اخبار ائمه معصومین علیهم السّلام جمع کردم. از احادیث غیر آنان در این کتاب نیاوردم، زیرا احادیث آنها ما را از احادیث دیگران کفایت می کند. و ما می دانیم که به تمام احادیث ائمه معصومین علیهم السّلام در این مورد و باقی موارد احاطه نداریم، ولی احادیثی را که از طریق راویان موثق از اصحاب ما به ما رسیده است آورده ام و احادیثی را که از معصومین علیهم السّلام توسط راویان ناشناخته روایت شده و آنهایی که به دانش و حدیث مشهور نیستند، در اینجا نیاوردم.

ص: 75


1- . هود/ 88

و وجدت فی بعض النسخ القدیمة فی مفتتح کتاب عیون أخبار الرضا علیه السلام: حدثنی الشیخ المؤتمن الوالد أبو الحسین علی بن أبی طالب بن محمد بن أبی طالب التمیمی المجاور، قال: حدثنی السید الأوحد الفقیه العالم عز الدین شرف السادة أبو محمد شرف شاه بن أبی الفتوح، محمد بن الحسین بن زیاد العلوی الحسینی الأفطسی النیسابوری أدام الله رفعته، فی شهور سنة ثلاث و سبعین و خمس مائة بمشهد مولانا أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب صلوات الله علیه عند مجاورته به، قال: حدثنی الشیخ الفقیه العالم أبو الحسن علی بن عبد الصمد التمیمی رضی الله عنه فی داره بنیسابور فی شهور سنة إحدی و أربعین و خمس مائة، قال: حدثنی السید الإمام الزاهد أبو البرکات الخوزی رضی الله عنه، قال: حدثنی الشیخ الإمام العالم الأوحد أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی الفقیه مصنف هذا الکتاب رضی الله عنه.

و لنذکر ما وجدناه فی مفتتح کتاب سلیم بن قیس (1)و هو هذا: أخبرنی الرئیس العفیف أبو التقی (2)هبة الله بن نما بن علی بن حمدون رضی الله عنه قراءة علیه بداره بحلة الجامعین فی جمادی الأولی سنة خمس و ستین و خمس مائة، قال: حدثنی الشیخ الأمین العالم أبو عبد الله الحسین بن أحمد بن طحال المقدادی المجاور قراءة علیه بمشهد مولانا أمیر المؤمنین صلوات الله علیه سنة عشرین و خمس مائة قال: حدثنا الشیخ المفید أبو علی الحسن بن محمد الطوسی رضی الله عنه، فی رجب سنة تسعین و أربعمائة. و أخبرنی الشیخ الفقیه أبو عبد الله الحسن بن هبة الله بن رطبة، عن الشیخ المفید أبی علی، عن والده فیما سمعته یقرأ علیه بمشهد مولانا السبط الشهید أبی عبد الله الحسین بن علی صلوات الله علیه فی المحرم من سنة ستین و خمس مائة.

ص: 76


1- هو اقدم کتاب صنف فی الإسلام فی عصر التابعین بعد کتاب علیّ بن أبی رافع، و بذلک حازت الشیعة التقدّم فی التصنیف فی عصر التابعین کما ان لهم ذلک التقدّم فی عهد الصحابة. فحین یری بعض الصحابة تالیف الأحادیث و تدوینها غیر مشروع جمع علیّ بن أبی طالب علیه السلام القرآن و الف کتاب الدیات، و له علیه السلام قبل ذلک فی عصر النبیّ صلّی اللّه علیه و آله تالیف کتابه فی الحدیث باملاء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و الف سلمان کتابه فی حدیث الجاثلیق، و أبو ذر کتابه فی ما جری بعد الرسول.
2- و فی نسخة: ابو البقاء.

و در آغاز نسخه قدیمی کتاب «عیون اخبار رضا علیه السّلام» سندش را چنین یافتم: «حدیث کرد مرا شیخ امانتدار پدرم ابوحسین علی بن ابی طالب بن محمد بن أبی طالب تمیمی ساکن نجف اشرف و گفت مرا سید یگانه، فقیه، دانشمند، عزت دین، شرف سادات، ابو محمد شرف شاه بن ابوالفتوح محمد بن حسین بن زیاد علوی حسینی افطسی نیشابوری - که خدا مقامش را بلند دارد - در سال 573 در نجف اشرف، هنگامی که در آنجا ساکن بودم مرا روایت کرد و گفت، حدیث کرد مرا شیخ، فقیه، دانشمند، ابوالحسن علی بن عبدالصمد تمیمی در خانه اش به نیشابور در سال 541 و گفت، حدیث کرد مرا سید امام زاهد ابوالبرکات خوزی رحمه الله و گفت، حدیث کرد مرا شیخ امام، دانشمند یگانه، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی فقیه مصنف این کتاب رضی الله عنه.»

و باید در اینجا مقدمه کتاب سلیم بن قیس را ذکر کنم که اسنادش چنین است: «خبر داد مرا رئیس پاکدامن، پدر پارسایی هبت الله بن نما بن علی بن حمدون رضی الله عنه در حالی که در خانه اش در حله کتاب بر او می خواندم و هر دو در

آنجا جمع بودیم، در ماه جمای الاول سال 565 و گفت، حدیث کرد مرا شیخ امین عالم ابو عبدالله حسن بن احمد بن طحال مقدادی ساکن نجف اشرف در حالی که کتاب بر وی می خواندم، در مرقد مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام به سال 520 و گفت، حدیث کرد مرا شیخ مفید ابوعلی حسن بن محمد طوسی رضی الله عنه در ماه رجب سال 490 و گفت که خبر مرا شیخ فقیه ابو عبدالله حسن بن هبت الله بن رطبه از شیخ مفید ابوعلی، از پدرش در کتابی که در ماه محرم سال 560 در حرم امام حسین علیه السّلام بر او خوانده و از وی استماع کرده.

ص: 76

و أخبرنی الشیخ المقری، أبو عبد الله محمد بن الکال (1)عن الشریف الجلیل نظام الشرف أبی الحسن العریضی، عن ابن شهریار الخازن، عن الشیخ أبی جعفر الطوسی.

و أخبرنی الشیخ الفقیه أبو عبد الله محمد بن علی بن شهرآشوب قراءة علیه بحلة الجامعین فی شهور سنة سبع و ستین و خمس مائة عن جده شهرآشوب، عن الشیخ السعید أبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی رضی الله عنه قال: حدثنا ابن أبی جید، عن محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید و محمد بن أبی القاسم الملقب بماجیلویه، عن محمد بن علی الصیرفی، عن حماد بن عیسی، عن أبان بن أبی عیاش، عن سلیم بن قیس الهلالی.

قال الشیخ أبو جعفر: و أخبرنا أبو عبد الله الحسین بن عبید الله الغضائری، قال: أخبرنا أبو محمد هارون بن موسی بن أحمد التلعکبری رحمه الله، قال: أخبرنا علی بن همام بن سهیل، قال: أخبرنا عبد الله بن جعفر الحمیری، عن یعقوب بن یزید و محمد بن الحسین بن أبی الخطاب و أحمد بن محمد بن عیسی، عن محمد بن أبی عمیر، عن عمر بن أذینة، عن أبان بن أبی عیاش، عن سلیم بن قیس الهلالی.

قال عمر بن أذینة: دعانی ابن أبی عیاش، فقال لی: رأیت البارحة رؤیا أنی لخلیق أن أموت سریعا، إنی رأیتک الغداة ففرحت بک، إنی رأیت اللیلة سلیم بن قیس الهلالی، فقال لی: یا أبان إنک میت فی أیامک هذه، فاتق الله فی ودیعتی و لا تضیعها و ف لی بما ضمنت من کتمانک، و لا تضعها إلا عند رجل من شیعة علی بن أبی طالب صلوات الله علیه له دین و حسب، فلما بصرت بک الغداة فرحت برؤیتک، و ذکرت رؤیای سلیم بن قیس.

لما قدم الحجاج العراق سأل عن سلیم بن قیس فهرب منه، فوقع إلینا بالنوبندجان (2)متواریا، فنزل معنا فی الدار، فلم أر رجلا کان أشد إجلالا لنفسه، و لا أشد اجتهادا و لا أطول بغضا للشهوة منه، و أنا یومئذ ابن أربع عشرة سنة قد قرأت القرآن: و کنت أسأله فیحدثنی عن أهل بدر فسمعت منه أحادیث کثیرة، عن عمر بن أبی سلمة ابن

ص: 77


1- و فی نسخة: المکال.
2- قال الفیروزآبادی: النوبندجان بفتح النون و الباء و الدال المهملة قصبة کورة سابور. و قال ایضا: سابور کورة بفارس مدینتها نوبندجان.

و خبر داد مرا شیخ مقری ابوعبدالله محمد بن کال از سید جلیل القدر نظام الشرف ابوالحسن عریضی، از ابن شهریار خازن، از شیخ ابو جعفر طوسی.

و شیخ فقیه ابو عبدالله محمّد بن علی بن شهر آشوب، از قول جدش شهر آشوب و او از قول شیخ سعید ابو جعفر محمد بن حسن طوسی رضی الله عنه در حلّه در سال 567 این کتاب را به من داد و من بر او خواندم و او تصدیقم کرد.»

گفت: ابن ابی جید از محمّد بن حسن بن احمد بن ولید و محمد بن ابی القاسم ملقب به ماجیلویه، از محمد بن علی صیرفی، از حماد بن عیسی، از ابان بن ابی عیاش، از سلیم بن قیس هلالی ما را حدیث کرد و گفت، شیخ ابو جعفر طوسی گفت، ابو عبدالله حسین بن عبیدالله غضائری ما را خبر داد و گفت، ابو محمد هارون بن موسی بن احمد تلعکبری رحمه الله ما را خبر داد و گفت، ابوعلی ابن همام بن سهیل ما را خبر داد و گفت، عبدالله بن جعفر حمیری از یعقوب بن یزید و محمد بن حسین بن ابی خطاب و احمد بن محمد بن عیسی، از محمد بن ابی عمیر، از عمر بن اذینه، از ابان بن ابی عیاش، از سلیم بن قیس هلالی ما را خبر داد. عمر بن اذینه گفت: ابان بن ابی عیّاش یک ماه پیش از مرگش مرا فراخواند و به من گفت: دیشب خوابی دیدم و بر این باورم که به زودی خواهم مرد. امروز صبح که تو را دیدم، خوشحال شدم. دیشب سلیم بن قیس هلالی را در خواب دیدم که به من گفت: «ای ابان! تو در همین روزها خواهی مرد. در مورد امانتم از خدا بترس و آن را ضایع نکن، به پیمانی که هنگام مرگم با من بستی وفا کن و کتابم را همچنان محفوظ و مخفی بدار و آن را فقط نزد فردی از شیعیان علی بن ابی طالب (صلوات اللَّه علیه)

که متدیّن و شناخته شده باشد بگذار.» صبح که چشمم به تو افتاد، از دیدنت خوشحال شدم و یادم آمد که سلیم بن قیس را در خواب دیدم. وقتی حجّاج به عراق آمده بود، به جستجوی سلیم بن قیس پرداخته بود. سلیم از او گریخت و فراری بود که در «نوبندگان» گذرش به ما افتاد و در خانه مان اقامت گزید. من مردی بزرگوارتر و سخت کوش تر و اندوهگین تر از او در زندگی ام ندیده ام؛ مردی که بسیار خواهان گمنامی بود و سخت از شهرت و شناسایی خودش نفرت داشت. من که در آن زمان 14 سال داشتم، قرآن را خوانده بودم و از او می پرسیدم و او برایم از مجاهدان بدر سخن می گفت. از او احادیث بسیاری را از قول عمر بن ابی سلمه پسر

ص: 77

أم سلمة زوجة النبی صلی الله علیه و آله، و عن معاذ بن جبل، و عن سلمان الفارسی، و عن علی، و أبی ذر، و المقداد، و عمار، و البراء بن عازب، ثم أسلمنیها و لم یأخذ علی یمینا، فلم ألبث أن حضرته الوفاة فدعانی فخلا بی و قال: یا أبان! قد جاورتک فلم أر منک إلا ما أحب، و إن عندی کتبا سمعتها عن الثقات، و کتبتها بیدی فیها أحادیث لا أحب أن تظهر للناس لأن الناس ینکرونها و یعظمونها، و هی حق أخذتها من أهل الحق و الفقه و الصدق و البر عن علی بن أبی طالب صلوات الله علیه و سلمان الفارسی، و أبی ذر الغفاری، و المقداد بن الأسود، و لیس منها حدیث أسمعه من أحدهم إلا سألت عنه الآخر حتی اجتمعوا علیه جمیعا، و أشیاء بعد سمعتها من غیرهم من أهل الحق: و إنی هممت حین مرضت أن أحرقها فتأثمت من ذلک و قطعت به، فإن جعلت لی عهد الله و میثاقه أن لا تخبر بها أحدا ما دمت حیا و لا تحدث بشی ء منها بعد موتی إلا من تثق به کثقتک بنفسک، و إن حدث بک حدث أن تدفعها إلی من تثق به من شیعة علی بن أبی طالب صلوات الله علیه ممن له دین و حسب؛ فضمنت ذلک له فدفعها إلی، و قرأها کلها علی فلم یلبث سلیم أن هلک رحمه الله، فنظرت فیها بعده و قطعت بها و أعظمتها و استصعبتها لأن فیها هلاک جمیع أمة محمد صلی الله علیه و آله من المهاجرین و الأنصار و التابعین غیر علی بن أبی طالب و أهل بیته صلوات الله علیهم و شیعته. فکان أول من لقیت بعد قدومی البصرة الحسن بن أبی الحسن البصری، و هو یومئذ متوار من الحجاج، و الحسن یومئذ من شیعة علی بن أبی طالب صلوات الله علیه من مفرطیهم نادم متلهف علی ما فاته من نصرة علی علیه السلام و القتال معه یوم الجمل فخلوت به فی شرقی دار أبی خلیفة الحجاج بن أبی عتاب، فعرضتها علیه فبکی ثم قال: ما فی حدیثه شی ء إلا حق قد سمعته من الثقات من شیعة علی صلوات الله علیه و غیرهم.

قال أبان: فحججت من عامی ذلک فدخلت علی علی بن الحسین علیهما السلام و عنده أبو الطفیل عامر بن واثلة صاحب رسول الله صلی الله علیه و آله و کان من خیار أصحاب علی علیه السلام، و لقیت عنده عمر بن أبی سلمة ابن أم سلمة زوجة النبی صلی الله علیه و آله فعرضته علیه، و عرضت علی علی بن الحسین صلوات الله علیه ذلک أجمع ثلاثة أیام، کل یوم إلی اللیل، و یغدو

ص: 78

امّ سلمه همسر پیامبر صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم، معاذ بن جبل، سلمان فارسی، علی بن ابی طالب علیه السّلام، ابوذر، مقداد، عمار و براء بن عازب شنیدم. سلیم از من خواست که آنچه را از او شنیده ام پنهان دارم، ولی در این مورد از من پیمانی نگرفت و مرا سوگندی نداد. چیزی نگذشت که مرگش سر رسید. پس مرا فرا خواند و با من خلوت کرد و گفت: «ای ابان! من در همسایگی تو به سر بردم و از تو جز خوبی ندیدم. نزد من نوشته هایی است که از افراد مورد اعتماد شنیده ام و به خط خود نوشته ام. در این نوشته ها احادیثی است که دوست ندارم آنها را برای مردم آشکار کنی، زیرا انکار می کنند و برایشان باور نکردنی است، حال آنکه این احادیث حق و حقیقت است و من آنها را از اهل حق و صاحبان علم و صداقت و تقوا گرفته ام؛ از افرادی مانند علی بن ابی طالب (صلوات اللَّه علیه)، سلمان فارسی، ابوذر غفاری و مقداد بن اسود (رضی اللَّه عنهم). در میان آنها حدیثی نیست که از یکی از آنان شنیده باشم و از دیگران نپرسیده باشم و همه شان بر آن حدیث اتّفاق نظر داشتند. و احادیثی است که از غیر آنان شنیده ام که آنان نیز از اهل حق بودند. راستش هنگامی که بیمار شدم، بر آن شدم که آنها را بسوزانم، اما این کار را گناه دیدم و از آن دوری گزیدم. حال اگر با من به خدای عزوجل پیمان می بندی که تا زمانی که زنده ام از آنها با هیچ کس سخن نگویی و پس از مرگم نیز چیزی از آنها را به هیچ کس جز به افرادی که مورد اعتمادت باشند و آن گونه که به خودت اعتماد داری، به آنان اعتماد داشته باشی نخوانی و عهد کنی که اگر دچار مشکل و حادثه ای شدی آنها را به فرد

مورد اعتمادی از شیعیان علی بن ابی طالب (صلوات اللَّه علیه) که متدیّن و شناخته شده باشد بدهی، در این صورت بگو تا آنها را به تو تحویل دهم.» من به آنچه خواست تعهد دادم و پیمان بستم. سلیم نوشته ها را به من داد و همه شان را برایم خواند و چیزی نگذشت که از دنیا رفت. خدای رحمتش کناد.

پس از او در آن نوشته ها نگریستم و به آنچه که در آنها آمده بود یقین پیدا کردم، هر چند که برایم سنگین و سخت بود، چرا که در آن هلاک همه امّت محمّد صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم از مهاجران و انصار و تابعان به جز علی بن ابی طالب و خاندان و پیروانش بود.

پس از اینکه وارد بصره شدم، نخستین کسی را که ملاقات کردم حسن بن ابی الحسن بصری بود. او در آن روز از حجّاج متواری بود. حسن در آن زمان از پیروان علی بن ابی طالب (صلوات اللَّه علیه) و از شیعیان افراطی بود و از اینکه به یاری علی علیه السّلام نشتافته و در رکاب حضرتش در پیکار جمل نجنگیده بود، سخت پشیمان و متأسّف بود. در بخش شرقی خانه ابو خلیفه حجاج بن ابی عتاب دیلمی با وی خلوت کردم و کتاب سلیم را بر او عرضه داشتم. گریست و گفت: «در احادیث آن جز حق چیزی نیست. من خود این احادیث را از پیروان مورد اعتماد علی بن ابی طالب علیه السّلام و غیر آنان شنیده ام».

ابان گفت: در همان سال به حجّ رفتم و بر علی بن الحسین علیه السّلام وارد شدم، ابوطفیل عامر بن واثله صحابی رسول خدا صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم که از بزرگان اصحاب علی علیه السّلام نیز بود در محضر حضرتش نشسته بود. عمر بن ابی سلمه، پسر امّ سلمه همسر پیامبر صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم را هم نزد حضرتش دیدم. در طی سه روز و هر روز از صبح تا شب، همه کتاب را بر او و ابوطفیل و علی بن الحسین علیه السّلام عرضه داشتم. به این صورت که هر روز صبح

ص: 78

علیه عمر و عامر فقرأته علیه ثلاثة أیام فقال لی: صدق سلیم رحمه الله هذا حدیثنا کله نعرفه و قال أبو الطفیل و عمر بن أبی سلمة، ما فیه حدیث إلا و قد سمعته من علی صلوات الله علیه، و من سلمان، و من أبی ذر، و المقداد.

قال عمر بن أذینة: ثم دفع إلی أبان کتب سلیم بن قیس الهلالی، و لم یلبث أبان بعد ذلک إلا شهرا حتی مات.

فهذه نسخة کتاب سلیم بن قیس العامری دفعه إلی أبان بن أبی عیاش، و قرأه علی، و ذکر أبان أنه قرأه علی علی بن الحسین علیهما السلام فقال علیه السلام: صدق سلیم هذا حدیثنا نعرفه، انتهی.

و أقول: سیأتی تمام ذلک فی کتاب الفتن. و سنورد سائر مفتتحات الکتب و أسانیدها فی المجلد الخامس و العشرین إن شاء الله تعالی. و حیث فرغنا مما أردنا إیراده فی مقدمة الکتاب فلنذکر فهرست ما اشتمل علیه کتابنا من الکتب و ترتیبها، ثم لنشرع فی إیراد المقاصد فی الأبواب و لا حول و لا قوة إلا بالله، و علیه التوکل و إلیه المآب.

فهرست الکتب

1- کتاب العقل و العلم و الجهل.

2- کتاب التوحید.

3- کتاب العدل و المعاد.

4- کتاب الاحتجاجات و المناظرات و جوامع العلوم.

5- کتاب قصص الأنبیاء علیهم السلام.

6- کتاب تاریخ نبینا و أحواله صلی الله علیه و آله.

7- کتاب الإمامة، و فیه جوامع أحوالهم علیهم السلام.

8- کتاب الفتن و فیه ما جری بعد النبی صلی الله علیه و آله من غصب الخلافة، و غزوات أمیر المؤمنین علیه السلام.

9- کتاب تاریخ أمیر المؤمنین صلوات الله علیه و فضائله و أحواله.

ص: 79

عمر و عامر نزد حضرت می آمدند و کتاب را بر حضرتش می خواندند که سه روز طول کشید.

حضرت به من فرمود: سلیم راست گفته، خدای رحمتش کند، همه این ها احادیث ما است، می شناسیمش. ابوطفیل و عمر بن ابی سلمه گفتند: حدیثی در آن نیست که آن را از علی (صلوات اللَّه علیه) و سلمان و ابوذر و مقداد نشنیده باشیم.

عمر بن اذینه گفت: سپس ابان کتاب سلیم بن قیس هلالی عامری را به من سپرد و یک ماه بعد درگذشت. این همان نسخه کتاب سلیم بن قیس عامری هلالی است که آن را ابان بن ابی عیاش به من داد و برایم خواند. ابان گفت که وی آن را بر علی بن حسین علیه السّلام خوانده و حضرتش فرموده: «سلیم راست گفته، این حدیث ما است آن را می شناسیمش.»

مؤلف: تمام این حدیث در «کتاب الفتن» آمد و باقی مقدمه های کتب و اسانید آنها را در جلد 25 خواهم آورد. انشاء الله

وقتی که در مقدمه کتاب از آنچه می خواستم فارغ شدم، باید فهرست بحار الانوار را که مشتمل بر کتاب هایی است و ترتیب آن کتاب ها را بیاورم و سپس در مقاصد باب ها آغاز کنم.

هیچ حول و قوه ای نیست مگر به خدا، و بر او توکل می کنم و بازگشت به سوی اوست.

فهرست کتاب های بحار الانوار

1. کتاب عقل و علم و جهل

2. کتاب توحید

3. کتاب عدل و معاد

4. کتاب احتجاجات و مناظرات و جوامع علوم

5. کتاب قصص انبیاء صلی الله علیه و آله

6. کتاب تاریخ پیامبر ما صلی الله علیه و آله و احوال ایشان.

7. کتاب امامت و در آن است تمام احوالات ائمه علیهم السّلام.

8. کتاب فتن و در آن جریانات بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، از غصب خلافت و جنگ های امیرالمؤمنین علیه السّلام است.

9. کتاب تاریخ امیرالمؤمنین علیه السّلام و فضایل و احوال ایشان.

ص: 79

10- کتاب تاریخ فاطمة و الحسن و الحسین صلوات الله علیهم و فضائلهم و معجزاتهم.

11- کتاب تاریخ علی بن الحسین، و محمد بن علی الباقر، و جعفر بن محمد الصادق و موسی بن جعفر الکاظم صلوات الله علیهم، و فضائلهم و معجزاتهم.

12- کتاب تاریخ علی بن موسی الرضا و محمد بن علی الجواد و علی بن محمد الهادی و الحسن بن علی العسکری و أحوالهم و معجزاتهم صلوات الله علیهم.

13- کتاب الغیبة و أحوال الحجة القائم صلوات الله علیه.

14- کتاب السماء و العالم و هو یشتمل علی أحوال العرش و الکرسی و الأفلاک و العناصر و الموالید و الملائکة، و الجن، و الإنس، و الوحوش، و الطیور، و سائر الحیوانات و فیه أبواب الصید و الذباحة، و أبواب الطب.

15- کتاب الإیمان و الکفر و مکارم الأخلاق.

16- کتاب الآداب و السنن، و الأوامر و النواهی، و الکبائر و المعاصی، و فیه أبواب الحدود.

17- کتاب الروضة، و فیه المواعظ و الحکم و الخطب.

18- کتاب الطهارة و الصلاة.

19- کتاب القرآن و الدعاء.

20- کتاب الزکاة و الصوم، و فیه أعمال السنة.

21- کتاب الحج.

22- کتاب المزار.

23- کتاب العقود و الإیقاعات.

24- کتاب الأحکام.

25- کتاب الإجازات، و هو آخر الکتب؛ و یشتمل علی أسانیدنا و طرقنا إلی جمیع الکتب، و إجازات العلماء الأعلام رضوان الله علیهم أجمعین.

ص: 80

10. کتاب تاریخ فاطمه و حسن و حسین صلوات الله علیهم و فضائل و معجزات آنها.

11. کتاب تاریخ علی بن الحسین و محمد بن علی الباقر و جعفر بن محمد الصادق و موسی بن جعفر الکاظم صلوات الله علیهم و فضائل و معجزات آنها.

12. کتاب تاریخ علی بن موسی الرضا و محمد بن علی الجواد و علی بن محمد الهادی و الحسن بن علی العسکری و احوال و معجزات آنها صلوات الله علیهم.

13. کتاب غیبت و احوالات حجت قائم صلوات الله علیه.

14. کتاب آسمان و جهان، و آن مشتمل است بر احوالات عرش و کرسی و افلاک و عناصر و موالید و ملائکه و جن و انس و وحشیان و پرندگان و سایر حیوانات و در آن ابواب صید و ذباحه و ابواب طب است.

15. کتاب ایمان و کفر و مکارم اخلاق.

16. کتاب آداب و سنن و اوامر و نواهی و گناهان کبیره و معاصی و در آن ابواب حدود است.

17. کتاب روضه که شامل مواعظ و حکمت ها و خطبه ها است.

18. کتاب طهارت و نماز

19. کتاب قرآن و دعا

20. کتاب زکات و روزه و در آن اعمال سال است.

21. کتاب حج

22. کتاب مزار

23. کتاب عقود و ایقاعات

24. کتاب احکام

25. کتاب اجازات

و آن آخرین کتاب ها است که مشتمل بر سندهای حدیث و طرق احادیث به سوی تمام کتاب ها و اجازه های علمای اعلام است، رضوان الله علیهم اجمعین است.(1)

ص: 80


1- . گفتنی است که بحار الانوار چاپ قدیم بیست و پنج جلد با عناوین فوق الذکر بوده است اما چاپ جدید آن صد و ده جلد می باشد. (مترجم)

کتاب العقل و العلم و الجهل

باب 1 فضل العقل و ذم الجهل

الآیات

البقرة: لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ 164 «و قال تعالی»: کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ 242 «و قال تعالی»: وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ 269

آل عمران: وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ 7 «و قال تعالی»: قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ 118 «و قال»: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ 190

المائدة: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ 85 «و قال تعالی»: فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ 100 «و قال»: وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ 103

الأنعام: وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ 111 «و قال»: وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ 32

الأنفال: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ 22

یونس: أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ 42 «و قال تعالی»: وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ 100

هود: وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ 29

یوسف: إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ 2

الرعد: إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ 19

إبراهیم: وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ 52

طه: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهی 54

النور: کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ 61

الزمر: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِأُولِی الْأَلْبابِ 21

ص: 81

کتاب عقل و علم و جهل

باب اول: فضیلت عقل و مذمت جهل

آیات

{برای گروهی که می اندیشند، واقعا نشانه هایی [گویا] وجود دارد.}

***

{بدین گونه خداوند آیات خود را برای شما بیان می کند باشد که بیندیشید.}

***

{و جز خردمندان کسی پند نمی گیرد.}

***

{و جز خردمندان کسی متذکر نمی شود.}

***

{در حقیقت ما نشانه ها[ی دشمنی آنان] را برای شما بیان کردیم اگر تعقل کنید.}

***

{مسلما در آفرینش آسمان ها و زمین و در پی یکدیگر آمدن شب و روز برای خردمندان نشانه هایی [قانع کننده] است.}

***

{زیرا آنان مردمی اند که نمی اندیشند.}

***

{پس ای خردمندان، از خدا پروا کنید باشد که رستگار شوید.}

***

{بر خدا دروغ می بندند و بیشترشان تعقل نمی کنند.}

***

{ولی بیشترشان نادانی می کنند.}

***

{و قطعا سرای بازپسین برای کسانی که پرهیزکاری می کنند بهتر است آیا نمی اندیشید؟}

***

{قطعاً بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانی اند که نمی اندیشند.}

***

{و از آنان کسی است که به سوی تو می نگرد آیا تو نابینایان را - هر چند نبینند- هدایت توانی کرد؟}

***

{و هیچ کس را نرسد که جز به اذن خدا ایمان بیاورد و [خدا] بر کسانی که نمی اندیشند پلیدی را قرار می دهد.}

***

{ولی شما را قومی می بینم که نادانی می کنید.}

***

{ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، باشد که بیندیشید.}

***

{تنها خردمندانند که عبرت می گیرند.}

***

{تا صاحبان خرد پند گیرند.}

***

{قطعا در این ها برای خردمندان نشانه هایی است.}

***

{خداوند آیات [خود] را این گونه برای شما بیان می کند امید که بیندیشید.}

***

{قطعا در این [دگرگونی ها] برای صاحبان خرد عبرتی است.}

***

ص: 81

المؤمن: هُدیً وَ ذِکْری لِأُولِی الْأَلْبابِ 54 «و قال تعالی»: وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ 67

الجاثیة: آیاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ 5

الحجرات: أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ 4

الحدید: قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ 17

الحشر: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ 14

الأخبار

«1»

- مع، معانی الأخبار لی: الأمالی للصدوق الْحَافِظُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الثَّقَفِیِّ، عَنْ عِیسَی بْنِ مُحَمَّدٍ الْکَاتِبِ، عَنِ الْمَدَائِنِیِّ، عَنْ غِیَاثِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ علیه السلام قَالَ:

قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام: عُقُولُ النِّسَاءِ فِی جَمَالِهِنَّ، وَ جَمَالُ الرِّجَالِ فِی عُقُولِهِمْ (1).

بیان

الجمال: الحسن فی الخلق و الخلق. و قوله علیه السلام: عقول النساء فی جمالهن لعل المراد أنه لا ینبغی أن ینظر إلی عقلهن لندرته بل ینبغی أن یکتفی بجمالهن، أو المراد أن عقلهن غالبا لازم لجمالهن، و الأول أظهر.

«2»

- لی، الأمالی للصدوق: الْعَطَّارُ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ سَهْلٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی، عَنِ الْبَزَنْطِیِّ، عَنْ جَمِیلٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَقُولُ: أَصْلُ الْإِنْسَانِ لُبُّهُ، وَ عَقْلُهُ دِینُهُ، وَ مُرُوَّتُهُ حَیْثُ یَجْعَلُ نَفْسَهُ، وَ الْأَیَّامُ دُوَلٌ، وَ النَّاسُ إِلَی آدَمَ شَرَعٌ سَوَاءٌ.

بیان

اللب بضم اللام: خالص کل شی ء، و العقل. و المراد هنا الثانی أی تفاضل أفراد الإنسان فی شرافة أصلهم إنما هو بعقولهم لا بأنسابهم و أحسابهم. ثم بین علیه السلام أن العقل الذی هو منشأ الشرافة إنما یظهر باختیاره الحق من الأدیان، و بتکمیل دینه بمکملات الإیمان، و المروءة مهموزا بضم المیم و الراء الإنسانیة (2)مشتق من «المرء» و قد یخفف بالقلب و الإدغام، و الظاهر أن المراد أن إنسانیة المرء و کماله و نقصه فیها إنما یعرف بما یجعل نفسه فیه و یرضاه لنفسه من الأشغال و الأعمال و

ص: 82


1- یحتمل أن یکون مراده علیه السلام حث الرجال و ترغیبهم فیما یکمل به عقولهم و تحریصهم علی ترک تزیین جمالهم و ما یتعلق بظاهرهم. مثل ما تقول: انت لرجل کم ترغب فی تحسین ظاهرک و نظافة وجهک و جعادة شعرک؟! دع ذلک للنساء، انما جمال الرجل فی تکمیل عقله و تزکیة نفسه و علی ذلک فالمراد بالجمال هو حسن الظاهر و الخلق.
2- و قد اخطأ رحمه اللّه فان هذه الاشتقاقات کالانسانیة و المروة و الفتوة و نحوها لافادة ظهور آثار مبدأ الاشتقاق فمعنی المروة ظهور آثار المرء مقابل المرأة فی الإنسان و هو علو النظر و الصفح عن المناقشة فی صغائر العیوب و الوفاء و نحوها.

{[که] رهنمود و یادکردی برای خردمندان است.}

***

{و امید که در اندیشه فرو روید.}

***

{فرو فرستادن این کتاب از جانب خدای ارجمند سنجیده کار است.}

***

{بیشترشان نمی فهمند.}

***

{به راستی آیات [خود] را برای شما روشن گردانیده ایم، باشد که بیندیشید.}

***

{زیرا آنان مردمانی اند که نمی اندیشند.}

***

روایات

روایت 1.

معانی الأخبار و امالی صدوق: حضرت علی علیه السّلام فرمود: عقل های زنان در زیبایی شان است و زیبایی مردان در عقل هایشان.(1)

توضیح

«الجمال» نیکویی در خلقت و خلق است. سخن امام علیه السّلام «عقول النساء فی جمالهن»، احتمال دارد مقصود چنین باشد که سزاوار نیست به عقل زنان نگاه شود، چون کمیاب است، بلکه سزاوار است به زیبایی های آنها اکتفا شود. یا مراد این است که عقل های زنان غالباً همراه زیبایی های آنهاست. و احتمال اول اظهر است.

روایت 2.

امالی صدوق: امام صادق علیه السّلام فرمود: امیرمؤمنان همیشه می فرمود: ریشه انسان عقل او است و عقل انسان، دین و مردانگی اوست که نفس خود را کجا قرار می دهد و روزگار در چرخش است. و مردم تا حضرت آدم همه برابرند.(2)

توضیح

«لب» به معنای خالص هر چیز و به معنای عقل نیز می آید. و در این حدیث مراد این است که فضیلت انسان ها در شرافت اصل آنهاست که فقط به خاطر عقل هایشان می باشد، نه به حسب و نسب. پس امام علیه السّلام فرموده: عقل منشأ شرافت است که این نورانیت عقل، به خاطر انتخاب دین حق از میان دین ها و با تکمیل دین به مکملات ایمان و مردانگی ظاهر می شود.

«مروّت» به معنای انسانیت است که از «مرء» مشتق شده است. و ظاهراً مراد این است که انسانیت مرد و کمال و نقص او، فقط زمانی شناخته می شود که دیده شود نفس خود را در کجا قرار می دهد و به آن راضی می شود از کار و اشتغالات

ص: 82


1- . معانی الاخبار: 264
2- . امالی صدوق: 196

الدرجات الرفیعة، و المنازل الخسیسة، فکم بین من لا یرضی لنفسه إلا کمال درجة العلم و الطاعة و القرب و الوصال، و بین من یرتضی أن یکون مضحکة للئام لأکلة و لقمة و لا یری لنفسه شرفا و منزلة سوی ذلک.

و یحتمل أن یکون المراد التزوج بالأکفاء، کما

قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام لِدَاوُدَ الْکَرْخِیِّ حِینَ أَرَادَ التَّزْوِیجَ: انْظُرْ أَیْنَ تَضَعُ نَفْسَکَ.

و التعمیم أظهر.

و الدول مثلثة الدال: جمع دولة بالضم و الفتح و هما بمعنی انقلاب الزمان، و انتقال المال أو العزة من شخص إلی آخر، و بالضم: الغلبة فی الحروب، و المعنی أن ملک الدنیا و ملکها و عزها تکون یوما لقوم و یوما لآخرین. و الناس إلی آدم شرع بسکون الراء و قد یحرک أی سواء فی النسب، و کلهم ولد آدم، فهذه الأمور المنتقلة الفانیة لا تصیر مناطا للشرف بل الشرف بالأمور الواقعیة الدائمة الباقیة فی النشأتین، و الأخیرتان مؤکدتان للأولیین.

«3»

- لی، الأمالی للصدوق: ابْنُ إِدْرِیسَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ هَاشِمٍ، عَنِ ابْنِ مَرَّارٍ، عَنْ یُونُسَ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ (1)عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ: خَمْسٌ مَنْ لَمْ یَکُنَّ فِیهِ لَمْ یَکُنْ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ، قِیلَ: وَ مَا هُنَّ؟ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! قَالَ:

الدِّینُ، وَ الْعَقْلُ، وَ الْحَیَاءُ، وَ حُسْنُ الْخُلُقِ، وَ حُسْنُ الْأَدَبِ وَ خَمْسٌ مَنْ لَمْ یَکُنَّ فِیهِ لَمْ یَتَهَنَّأِ الْعَیْشُ: الصِّحَّةُ، وَ الْأَمْنُ، وَ الْغِنَی، وَ الْقَنَاعَةُ، وَ الْأَنِیسُ الْمُوَافِقُ.

«4»

- ل، الخصال: أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ ابْنِ یَزِیدَ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ قُتَیْبَةَ الْبَصْرِیِّ، عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْعَجَمِیِّ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:

خَمْسٌ مَنْ لَمْ یَکُنَّ فِیهِ لَمْ یَکُنْ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ: الدِّینُ، وَ الْعَقْلُ، وَ الْأَدَبُ، وَ الْحُرِّیَّةُ، وَ حُسْنُ الْخُلُقِ.

سن، المحاسن ابن یزید مثله. و فیه و الجود مکان الحریة.

بیان

حسن الأدب إجراء الأمور علی قانون الشرع و العقل فی خدمة الحق و معاملة الخلق. و الغنی: عدم الحاجة إلی الخلق، و هو غنی النفس فإنه الکمال لا

ص: 83


1- بکسر السین المهملة و فتح النون، الظاهر أنّه عبد اللّه بن سنان و هو کما فی رجال النجاشیّ ابن طریف مولی بنی هاشم و یقال مولی بنی أبی طالب، کان خازنا للمنصور و المهدی و الهادی و الرشید کوفیّ ثقة، من أصحابنا، جلیل، لا یطعن علیه فی شی ء، روی عن أبی عبد اللّه علیه السلام، و قیل: روی عن أبی الحسن موسی علیه السلام و لم یثبت لان محمّد بن سنان لم یرو عن أبی عبد اللّه علیه السلام.

و درجه های بلند و جای های پست، چقدر فاصله است بین کسی که نمی پسندد برای خودش، مگر کمال درجه علم و طاعت و قرب و وصال حق و کسی که می پسندد به خاطر خوردن یک لقمه نان مضحکه مردمان پست باشد و برای خود شرافت و منزلتی غیر از آن قائل نیست. و احتمال دارد مراد حدیث تزویج کردن با هم شأن و هم کفو باشد. چنان چه امام صادق علیه السّلام برای داود کرخی هنگام ازدواجش فرمود: نگاه کن نفس خود را کجا قرار می دهی و با کی ازدواج می کنی. تعمیم در معنا که همه مراد باشد بهتر است.

«دَُوِل» جمعی دولت (دَُولة) که به معنای انقلاب زمان و انتقال مال و عزّت از شخصی به شخص دیگر است. «دُولة» پیروزی در جنگ هاست و معنایش این است که پادشاهی و مال وعزّت دنیا، یک روز برای قومی و روز دیگر برای دیگران می باشد.

«والناس آدم شرع سواء» یعنی تمام مردم در نسب برابرند و همه اولاد آدمند، پس این امور، منتقل شونده و نابود شونده است و مناط شرافت انسان

نمی شود، بلکه شرافت وی به خاطر کارهای همیشگی و باقی در دنیا و آخرت است. این دو معنای اخیر (شرع سواء)، تأکید دو تای اولی است.

روایت 3.

امالی صدوق: امام صادق علیه السّلام فرمود: کسی که پنج چیز در او نباشد، خیری زیادی در او نیست. عرض شد: یابن رسول الله! آنها چیست؟ فرمود: دین، عقل، حیا، خوش خلقی، ادب نیک. و کسی که پنج چیز را نداشته باشد، زندگی برایش گوارا نیست: تندرستی، امنیت، بی نیازی، قناعت، دوست موافق.(1)

روایت 4.

خصال: امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس پنج خصلت ندارد، خیری زیادی در او نیست: دین، عقل، ادب، آزاد منشی، خوش خلقی.(2)

در کتاب محاسن، به جای «آزادمنشی»، «سخاوت» آمده است.(3)

توضیح

«ادب نیک» به جا آوردن کارها بر طبق قانون شرع و عقل، در خدمت خدا و ارتباط با خلق خداست. «بی نیازی» نیاز نداشتن به مردم است که از حالت اعتماد به نفس ناشی می شود، نه

ص: 83


1- . امالی صدوق: 240
2- . خصال: 298
3- . محاسن: 191

الغنی بالمال. و الحریة تحتمل المعنی الظاهر فإنها کمال فی الدنیا، و ضدها غالبا یکون مانعا عن تحصیل الکمالات الأخرویة، و یحتمل أن یکون المراد بها الانعتاق عن عبودیة الشهوات النفسانیة، و الانطلاق عن أسر الوساوس الشیطانیة، و الله یعلم.

«5»

- لی، الأمالی للصدوق: لَا جَمَالَ أَزْیَنُ مِنَ الْعَقْلِ.

رواه فی خطبة طویلة عن أمیر المؤمنین علیه السلام سیجی ء، تمامها فی باب خطبه علیه السلام.

«6»

- لی، الأمالی للصدوق: ابْنُ مُوسَی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ علیه السلام: فُلَانٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَ دِینِهِ وَ فَضْلِهِ کَذَا وَ کَذَا قَالَ:

فَقَالَ کَیْفَ عَقْلُهُ؟ فَقُلْتُ: لَا أَدْرِی، فَقَالَ: إِنَّ الثَّوَابَ عَلَی قَدْرِ الْعَقْلِ، إِنَّ رَجُلًا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانَ یَعْبُدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی جَزِیرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ خَضْرَاءَ نَضِرَةٍ کَثِیرَةِ الشَّجَرِ طَاهِرَةِ الْمَاءِ، وَ إِنَّ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَةِ مَرَّ بِهِ، فَقَالَ: یَا رَبِّ أَرِنِی ثَوَابَ عَبْدِکَ هَذَا، فَأَرَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ، فَاسْتَقَلَّهُ الْمَلَکُ، فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ أَنِ اصْحَبْهُ فَأَتَاهُ الْمَلَکُ فِی صُورَةِ إِنْسِیٍّ فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ أَنَا رَجُلٌ عَابِدٌ بَلَغَنَا مَکَانُکَ وَ عِبَادَتُکَ بِهَذَا الْمَکَانِ فَجِئْتُ لِأَعْبُدَ مَعَکَ فَکَانَ مَعَهُ یَوْمَهُ ذَلِکَ، فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ لَهُ الْمَلَکُ: إِنَّ مَکَانَکَ لَنَزِهَةٌ، قَالَ: لَیْتَ لِرَبِّنَا بَهِیمَةً، فَلَوْ کَانَ لِرَبِّنَا حِمَارٌ لَرَعَیْنَاهُ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ فَإِنَّ هَذَا الْحَشِیشَ یَضِیعُ، فَقَالَ لَهُ الْمَلَکُ: وَ مَا لِرَبِّکَ حِمَارٌ؟ فَقَالَ: لَوْ کَانَ لَهُ حِمَارٌ مَا کَانَ یَضِیعُ مِثْلُ هَذَا الْحَشِیشِ! فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی الْمَلَکِ إِنَّمَا أُثِیبُهُ عَلَی قَدْرِ عَقْلِهِ. (1).

ص: 84


1- یمکن أن یقال: أن المراد من الثواب ما اعد للمستضعفین و البله، أو یقال: إن الثواب یترتب علی روح الطاعة، و کون العبد منقادا و مطیعا لامر مولاه، کما أن العقاب یترتب علی العصیان، و کونه فی مقام التجری و العناد، فحیث إن العابد کان مؤمنا و منقادا للّه تعالی فیترتب الثواب علی ایمانه و انقیاده و ان کان فی ادراک بعض صفاته تعالی قاصرا و لذا تری أنّه لحبه و انقیاده للمولی یتمنی أن ترجع المنفعة إلیه سبحانه کما یشعر بذلک قوله: لیت لربنا بهیمة. و قوله: فلو کان لربنا حمار لرعیناه. هذا کله علی فرض دلالة الحدیث علی اعتقاده بالتجسم، و یمکن أن یقال: ان حسن انتخاب الإنسان یکشف عن کمال عقله، و عدمه علی عدمه، فانتخاب الممتنع مع إمکان انتخاب الممکن او تفضیل الاخس و هو رعی حماره علی الأشرف و هو مناجاته و عبادته تعالی یکشف عن قصور عقله، فالعابد لم یکن ممن یقول بجسمیته سبحانه کما یشعر بذلک کلمة «لو ولیت» و لکن لما کان عقله ناقصا فالثواب التام لا یلیق به.

از داشتن مال و دارایی. «آزادمنشی» دو احتمال دارد 1) آزادی ظاهری؛ که کمال در دنیا است. و ضد آن خفقان است که مانع رسیدن به کمالات اخروی می گردد. 2) آزادی از بندگی شهوات نفسانی و رهایی از اسارت و وسوسه های شیطانی است، والله یعلم.

روایت 5.

امالی صدوق: امیرالمؤمنین علیه السّلام در خطبه ای که تمام آن بعداً در قسمت خطبه ها خواهد آمد، فرمود: هیچ زیبایی آراسته تر از عقل نیست.(1)

روایت 6.

امالی صدوق: محمد بن سلیمان از پدرش روایت کرده که گفت: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: فلانی در عبادت و دین و فضل خود چنین و چنان است. فرمود: عقلش چگونه است؟ گفتم: نمی دانم. فرمود: قطعاً ثواب به اندازه عقل است.

مردی از طایفه بنی اسرائیل در جزیره ای از جزایر دریا که سبز و خرم و پر درخت خوش آب و هوا بود، خدا را عبادت می کرد. یکی از فرشتگان به او گذشت و عرض کرد: خدایا! ثواب این بنده ات را به من نشان ده. خدا به وی نشان داده و او آن را کم شمرد. خدا به آن فرشته وحی کرد که با او همنشین باش. پس آن ملک به صورت انسان نزد او رفت.

عابد گفت: تو کیستی؟ گفت: من مردی عابدم که آوازه عبادت تو مرا به اینجا کشانده است. آمده ام تا همراه تو عبادت خدا کنم. و آن روز را با او گذراند. روز بعد فرشته به او گفت: جای خرّمی داری؟ عابد در جوابش گفت: کاش پروردگار ما را حیواناتی می بود. اگر او خری می داشت، در اینجا برایش می چرانیدم. این همه علف ضایع می شود!

فرشته گفت: پروردگار تو خر ندارد. عابد گفت: اگر داشت این همه علف از بین نمی رفت. خدا به آن فرشته چنین خطاب کرد: قطعاً او را من به اندازه عقلش ثواب می دهم.(2)

ص: 84


1- . امالی صدوق: 264
2- . امالی صدوق: 341
«7»

- وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: مَا کَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْعِبَادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ. قَالَ:

وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ.

بیان

الظاهر أن قوله: و قال الصادق علیه السلام إلی آخر الخبر خبر مرسل کما یظهر من الکافی. قوله: من عبادته بیان لقوله: کذا و کذا. و کذا خبر لقوله: فلان. و یحتمل أن یکون متعلقا بمقدر أی فذکرت من عبادته، و أن یکون متعلقا بما عبر عنه (بکذا و کذا) کقوله (فاضل کامل) فکلمة «من» بمعنی «فی» أو للسببیة. و النضارة: الحسن. و الطهارة هنا بمعناه اللغوی أی الصفاء و اللطافة.

و فی بعض نسخ الکافی بالظاء المعجمة أی کان جاریا علی وجه الأرض. و النزاهة: البعد عما یوجب القبح و الفساد، و الأظهر لنزه کما فی الکافی، و لعله بتأویل البقعة و العرصة و مثلهما.

و فی الخبر إشکال: من حیث إن ظاهره کون العابد قائلا بالجسم، و هو ینافی استحقاقه للثواب مطلقا، و ظاهر الخبر کونه مع هذه العقیدة الفاسدة مستحقا للثواب لقلة عقله و بلاهته، و یمکن أن یکون اللام فی قوله: لربنا بهیمة للملک لا للانتفاع، و یکون مراده تمنی أن یکون فی هذا المکان بهیمة من بهائم الرب لئلا یضیع الحشیش فیکون نقصان عقله باعتبار عدم معرفته بفوائد مصنوعات الله تعالی بأنها غیر مقصورة علی أکل البهیمة؛ لکن یأبی عنه جواب الملک إلا أن یکون لدفع ما یوهم کلامه، أو یکون استفهاما إنکاریا أی خلق الله تعالی بهائم کثیرا ینتفعون بحشیش الأرض، و هذه إحدی منافع خلق الحشیش، و قد ترتبت بقدر المصلحة، و لا یلزم أن یکون فی هذا المکان حمار، بل یکفی وجودک و انتفاعک.

و یحتمل أن یکون اللام للاختصاص لا علی محض المالکیة بأن یکون لهذه البهیمة اختصاص بالرب تعالی کاختصاص بیته به تعالی مع عدم حاجته إلیه، و یکون جواب الملک أنه لا فائدة فی مثل هذا الخلق حتی یخلق الله تعالی حمارا، و ینسبه إلی مقدس جنابه تعالی کما فی البیت فإن فیه حکما کثیرة.

و علی التقادیر لا بد إما من ارتکاب تکلف تام فی الکلام، أو التزام فساد بعض

ص: 85

روایت 7.

امام صادق علیه السّلام فرمود: پیامبرصلی الله علیه و آله هرگز با بندگان خدا بر اساس توانایی عقل خود سخن نمی گفت [زیرا] رسول خدا فرمود: ما گروه پیامبران مأموریم که با مردم به اندازه عقلشان سخن گوییم.(1)

توضیح

ظاهراً حدیث شماره 7 مرسل است، چنان چه از کتاب کافی استفاده می شود.(2)

عبارت «من عبادته» توضیح قول کذا و کذا است. و «کذا» خبر قول «فلان» است. و احتمال دارد متعلق به عامل مقدر باشد، به معنای «ذکرت من عبادته»، یعنی یادآوری کردم عبادت او را، و احتمال دارد متعلق باشد به آنچه که از آن تعبیر به «کذا و کذا» نموده است، یعنی «فاضل کامل» که کذا و کذا عبارت اخری آن است.

کلمه «من» به معنای «فی» یا به معنای «سببیت» است. «نظارت» به معنای حسن و نیکویی است. «طهارت» به معنای لغوی آن یعنی صفا و پاکی است. «نظاهت» به معنای دوری از پلیدی و فساد است. در بعضی نسخه های کافی(3) «نزاهت» به ظاء آمده که به معنای جاری شدن به روی زمین است. در کتاب کافی عبارت «لنزه» آمده است و این بهتر و ظاهرتر است و احتمال دارد به معنای بقعه و عرصه و مانند آن باشد. از جهت اینکه ظاهر حدیث می رساند که عابد قائل به جسم بوده، در خبر اشکال است و قائل به جسمانیت الهی با استحقاق ثواب منافات دارد، و ظاهر این خبر این است که عابد با عقیده فاسد به جهت کمی عقل و سستی فکری، ثواب کم را داشته است. همچنین ممکن است:

1) لام در «لربّنا بهیمة» برای ملکیت باشد نه برای انتفاع و مراد از آرزوی آن عابد، این باشد که کاش در این مکان چهارپایی از چهارپایان پروردگار می بود تا علف ها ضایع نمی شد. پس کمی عقل آن عابد به اعتبار نشناختن فایده های مخلوقات خداوند بوده است که آن تنها در چریدن چهارپایان خلاصه نمی شود، لکن جواب فرشته از این احتمال دور است، مگر اینکه جواب فرشته را در پاسخ توهّم سخن عابد بدانیم.

2) یا استفهام انکاری است؛ یعنی خداوند چهارپایان زیادی را خلق نمود که از گیاهان زمین بهره می برند و این یکی از فایده های خلق گیاهان است. لازم نیست که الاغی در اینجا باشد، بلکه وجود تو و بهره بردن شما هم کفایت می کند.

3) و احتمال دارد «لام» برای اختصاص باشد نه برای ملکیت. به این معنا که این چهارپا اختصاص به خدا دارد، مانند کعبه که اختصاص به خدا دارد، در عین نیاز نداشتن او به خانه. در این صورت جواب فرشته این است که هیچ فایده ای در این خلق نیست که خداوند الاغی را خلق کند و آن را به خودش نسبت دهد. چنان چه در مورد کعبه چنین است که دارای حکمت های زیادی است.

به هر تقدیر ناچاریم یا مرتکب تکلّف در کلام شویم یا ملتزم به بطلان بعضی

ص: 85


1- . امالی صدوق: 341
2- . کافی 1 : 23
3- . کافی 1 : 12

الأصول المقررة فی الکلام. و الله یعلم.

«8»

- ل، الخصال لی، الأمالی للصدوق: ابْنُ الْبَرْقِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ (1)عَنِ ابْنِ طَرِیفٍ (2)عَنِ ابْنِ نُبَاتَةَ (3)عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام قَالَ:

هَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَی آدَمَ علیه السلام فَقَالَ:

یَا آدَمُ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أُخَیِّرَکَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ، فَاخْتَرْ وَاحِدَةً وَ دَعِ اثْنَتَیْنِ فَقَالَ لَهُ آدَمُ: وَ مَا الثَّلَاثُ یَا جَبْرَئِیلُ؟ فَقَالَ:

الْعَقْلُ، وَ الْحَیَاءُ، وَ الدِّینُ (4)قَالَ آدَمُ فَإِنِّی قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ، فَقَالَ جَبْرَئِیلُ لِلْحَیَاءِ وَ الدِّینِ: انْصَرِفَا وَ دَعَاهُ فَقَالا لَهُ: یَا جَبْرَئِیلُ إِنَّا أُمِرْنَا (5)أَنْ نَکُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَیْثُمَا کَانَ، قَالَ: فَشَأْنَکُمَا، وَ عَرَجَ.

سن، المحاسن عمرو بن عثمان، مثله.

بیان

الشأن بالهمز: الأمر و الحال أی الزما شأنکما، أو شأنکما معکما؛ و لعل الغرض کان تنبیه آدم علیه السلام و أولاده بعظمة نعمة العقل. و قیل: الکلام مبنی علی الاستعارة التمثیلیة. و یمکن أن یکون جبرئیل علیه السلام أتی بثلاث صور، مکان کل من الخصال صورة تناسبها، فإن لکل من الأعراض و المعقولات صورة تناسبه من الأجسام و المحسوسات و بها تتمثل فی المنام بل فی الآخرة. و الله یعلم.

«9»

- ل، الخصال: ابْنُ الْوَلِیدِ، عَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی، عَنِ

ص: 86


1- هو المفضل بن صالح الأسدی النخاس بالنون المضمومة و الخاء المعجمة المشددة رمی بالغلو و الضعف و الکذب و وضع الحدیث.
2- بالطاء و الراء المهملتین وزان امیر هو سعد بن طریف الحنظلی الاسکاف مولی بنی تمیم الکوفیّ، عده الشیخ من أصحاب السجّاد و الباقر و الصادق علیهم السلام قال: روی عن الأصبغ بن نباتة و هو صحیح الحدیث.
3- بضم النون، هو: الأصبغ «بفتح الهمزة» ابن نباتة التمیمی الحنظلی المجاشعی الکوفیّ. قال النجاشیّ: کان من خاصّة أمیر المؤمنین علیه السلام و عمر بعده، روی عنه عهد الأشتر و وصیته الی محمّد ابنه.
4- المراد بالعقل هنا لطیفة ربانیة یدرک بها الإنسان حقیقة الأشیاء و یمیز بها بین الخیر و الشر، و الحق و الباطل، و بها یعرف ما یتعلق بالمبدإ و المعاد. و له مراتب بحسب الشدة و الضعف. و الحیاء: غریزة مانعة من ارتکاب القبائح و من التقصیر فی حقوق الحق و الخلق. و الدین: ما به صلاح الناس و رقیهم فی المعاش و المعاد من غرائز خلقیة و قوانین وضعیة.
5- لعل المراد بالامر هو التکوینی، دون التشریعی. و هو استلزام العقل للحیاء و الدین، و تبعیتها له.

اصول مقرره کلام گردیم تا معنای حدیث درست شود؛ و خداوند دانا به حقیقت امر است.

روایت 8.

خصال و امالی صدوق: امام علی علیه السّلام فرمود: جبرئیل بر حضرت آدم علیه السّلام فرود آمد و گفت: ای آدم! من مأمورم شما را به یکی از سه چیز رهنمایی کنم که یکی از آنها را انتخاب کنی. حضرت آدم فرمود: ای جبرئیل! آن سه چیز کدام اند؟ جبرئیل گفت: عقل، حیا و دین. آدم فرمود: من قطعاً عقل را برگزیدم. پس جبرئیل به حیا و دین گفت: شما برگردید و عقل را رها کنید!

آنها گفتند: ای جبرئیل! همانا ما دستور داریم که هر کجا عقل باشد، همراهش باشیم. جبرئیل گفت: پس به مأموریت خود عمل کنید. سپس جبرئیل به آسمان بالا رفت.(1)

در کتاب محاسن نیز مثل این حدیث آمده است.(2)

توضیح

«شأن» به معنای امر و حال آمده «الزما شأنکما» یعنی خود دانید یا اختیار با شماست. شاید هدف آگاهی آدم و فرزندانش به بزرگی نعمت عقل باشد. گفته شده که این حدیث از باب کنایه و تشبیه است و ممکن است جبرئیل سه تصویر مناسب را به جای سه صفت آورده باشد، چون اعراض و معقولات دارای صور مناسب اجسام و محسوسات می باشند که به سبب آنها در خواب و بلکه در آخرت تجسم پیدا می کند.

روایت 9.

خصال:

ص: 86


1- . خصال: 102
2- . محاسن: 191

ابْنِ مُسْکَانَ (1)عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمْ یُقْسَمْ بَیْنَ الْعِبَادِ أَقَلُّ مِنْ خَمْسٍ: الْیَقِینُ، وَ الْقُنُوعُ، وَ الصَّبْرُ، وَ الشُّکْرُ، وَ الَّذِی یَکْمُلُ بِهِ هَذَا کُلُّهُ الْعَقْلُ.

سن، المحاسن عثمان بن عیسی مثله.

بیان

أی هذه الخصال فی الناس أقل وجودا من سائر الخصال، و من کان له عقل یکون فیه جمیعها علی الکمال، فیدل علی ندرة العقل أیضا.

«10»

- ل، الخصال: فِی الْأَرْبَعِمِائَةِ، مَنْ کَمَلَ عَقْلُهُ حَسُنَ عَمَلُهُ.

«11»

- ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام: الدَّقَّاقُ، عَنِ الْأَسَدِیِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ صَالِحٍ الرَّازِیِّ، عَنْ حَمْدَانَ الدِّیوَانِیِّ قَالَ:

قَالَ الرِّضَا علیه السلام: صَدِیقُ کُلِّ امْرِئٍ عَقْلُهُ، وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ. (2).

ص: 87


1- بضم المیم و سکون السین المهملة، اسم والد عبد اللّه، قال النجاشیّ: ص 148 عبد اللّه بن مسکان، ابو محمّد مولی عنزه، ثقة، عین، روی عن أبی الحسن موسی علیه السلام، و قیل انه روی عن أبی عبد اللّه علیه السلام و لیس بثبت، له کتب منها کتاب فی الإمامة، و کتاب فی الحلال و الحرام، و أکثره عن محمّد بن علیّ بن أبی شعبة الحلبیّ و ذکر طرقه إلیه فقال بعده: مات فی أیام أبی الحسن قبل الحادثة، عده الکشّیّ فی ص 239 ممن اجتمعت العصابة علی تصحیح ما یصحّ عنهم و تصدیقهم لما یقولون، و أقروا لهم بالفقه، من أصحاب أبی عبد اللّه علیه السلام. و قال فی ص 243: لم یسمع من أبی عبد اللّه علیه السلام الا حدیث «من أدرک المشعر فقد أدرک الحجّ» إلی أن قال: و زعم أبو النضر محمّد بن مسعود أن ابن مسکان کان لا یدخل علی أبی عبد اللّه علیه السلام شفقة أن لا یوفیه حقّ اجلاله فکان یسمع من أصحابه و یأتی ان یدخل علیه اجلالا له و اعظاما له علیه السلام انتهی. اقول: یوجد له روایات کثیرة فی أبواب الفقه و غیرها عن أبی عبد اللّه علیه السلام حتّی نقل عن المجلسیّ الأول رحمه اللّه انها تبلغ قریبا من ثلاثین حدیثا من الکتب الأربعة و غیرها فلازم صحة کلام النجاشیّ و الکشّیّ ارسال تلک الأحادیث، و هو بعید جدا و یمکن حمل کلامهما علی عدم روایته عنه علیه السلام بالمشافهة فلا مانع من سؤاله عنه علیه السلام بالمکاتبة کما یومی بذلک الکشّیّ فی رجاله: قال: و زعم یونس ان ابن مسکان سرح مسائل الی أبی عبد اللّه علیه السلام یسأله فیها و اجابه علیها. من ذلک: ما خرج إلیه مع إبراهیم بن میمون کتب إلیه یسأله عن خصی دلس نفسه علی امرأة، قال یفرق بینهما و یوجع ظهره.
2- لان شأن کل أحد ایصال صدیقه الی ما فیه سعادته و منفعته و دفع المضار و الشرور عنه، و شان العدو بالعکس و هذه الصفات فی العقل و الجهل اقوی و أشد اذ بالعقل یصل الإنسان الی الخیرات، و یعرف ما فیه السعادة و الشقاوة، و یسلک سبیل الهدایة و الرشاد، و یمیز بین الحق و الباطل، و به یعبد الرحمن، و یکتسب الجنان. و بالجهل یسلک سبیل الغی و الجهالة، و یقع فی ورطة الشر و الضلالة، و به یعبد الشیطان، و یکتسب غضب الرحمن، فاطلاق الصدیق علی العقل اجدر کما ان اطلاق العدو علی الجهل أولی.

امام صادق علیه السّلام فرمود: میان بندگان کمتر از پنج خصلت تقسیم نشده: یقین، قناعت، صبر، شکرگذاری و آنچه که همه این ها را تکمیل می کند، یعنی عقل.(1)

در کتاب محاسن نیز مثل این حدیث آمده است.(2)

توضیح

یعنی این صفات نسبت به اوصاف دیگر در میان مردم کمتر است. کسی که عقل دارد، تمام آن صفت ها را به نحو کمال داراست. پس این حدیث دلالت بر کمیابی عقل نیز می کند.

روایت 10.

خصال: حضرت علی علیه السّلام در حدیث چهارصدگانه فرمود: کسی که عقلش کامل شود، عملش نیکو می گردد.(3)

روایت 11.

عیون اخبار الرضا: امام رضا علیه السّلام فرمود: دوست هر انسان عقلش و دشمن او نادانی اش است.(4)

ص: 87


1- . خصال: 285
2- . محاسن: 191
3- . خصال: 633
4- . عیون اخبار الرضا 1 : 234

و رواه أیضا عن أبیه، و ابن الولید، عن سعد، و الحمیری، عن ابن هاشم، عن الحسن بن الجهم، عن الرضا علیه السلام.

ع، علل الشرائع: أبی، عن سعد، عن ابن عیسی، عن ابن فضال، عن الحسن بن الجهم، عنه علیه السلام مثله.

سن، المحاسن ابن فضال، مثله.

کنز الکراجکی: عن أمیر المؤمنین علیه السلام مثله.

«12»

- ما، الأمالی للشیخ الطوسی: الْمُفِیدُ رَحِمَهُ اللَّهُ، عَنْ أَبِی حَفْصٍ عُمَرَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَهْرَوَیْهِ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَیْمَانَ، قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام یَقُولُ: مَا اسْتَوْدَعَ اللَّهُ عَبْداً عَقْلًا إِلَّا اسْتَنْقَذَهُ بِهِ یَوْماً.

نهج، نهج البلاغة: مثله.

«13»

- ما، الأمالی للشیخ الطوسی: الْمُفِیدُ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ التَّمَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَاسِمٍ الْأَنْبَارِیِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُبَیْدٍ: عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ، عَنِ الْعُمَرِیِّ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ السَّعْدِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: أَوْصَی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام إِلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام فَقَالَ فِیمَا أَوْصَی بِهِ إِلَیْهِ: یَا بُنَیَّ لَا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ، وَ لَا عُدْمَ أَشَدُّ مِنْ عُدْمِ الْعَقْلِ، وَ لَا وَحْدَةَ وَ لَا وَحْشَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لَا حَسَبَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَ لَا وَرَعَ کَالْکَفِّ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ، وَ لَا عِبَادَةَ کَالتَّفَکُّرِ فِی صَنْعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَا بُنَیَّ الْعَقْلُ خَلِیلُ الْمَرْءِ، وَ الْحِلْمُ وَزِیرُهُ، وَ الرِّفْقُ وَالِدُهُ، وَ الصَّبْرُ مِنْ خَیْرِ جُنُودِهِ. یَا بُنَیَّ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلْعَاقِلِ مِنْ أَنْ یَنْظُرَ فِی شَأْنِهِ فَلْیَحْفَظْ لِسَانَهُ، وَ لْیَعْرِفْ أَهْلَ زَمَانِهِ. یَا بُنَیَّ إِنَّ مِنَ الْبَلَاءِ الْفَاقَةَ، وَ أَشَدُّ مِنْ ذَلِکَ مَرَضُ الْبَدَنِ، وَ أَشَدُّ مِنْ ذَلِکَ مَرَضُ الْقَلْبِ، وَ إِنَّ مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ الْمَالِ؛ وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِکَ صِحَّةُ الْبَدَنِ، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِکَ تَقْوَی الْقُلُوبِ. یَا بُنَیَّ لِلْمُؤْمِنِ ثَلَاثُ سَاعَاتٍ: سَاعَةٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ، وَ سَاعَةٌ یُحَاسِبُ فِیهَا نَفْسَهُ، وَ سَاعَةٌ یَخْلُو فِیهَا بَیْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّتِهَا فِیمَا یَحِلُّ وَ یُحْمَدُ، وَ لَیْسَ لِلْمُؤْمِنِ بُدٌّ مِنْ أَنْ یَکُونَ شَاخِصاً فِی ثَلَاثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ (1): أَوْ خُطْوَةٍ لِمَعَادٍ أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ.

بیان

العدم بالضم الفقر و فقدان شی ء، و العجب إعجاب المرء بنفسه بفضائله

ص: 88


1- رم الامر: اصلحه.

در کتاب علل الشرائع این حدیث را با سند دیگر نیز نقل کرده است.(1)

در کتاب «عیون اخبار رضا» نیز مثل این حدیث آمده است. (2)

در کتاب «محاسن» نیز مثل این حدیث آمده است.(3)

در کتاب «کنز الکراجکی» نیز مثل این حدیث آمده است.

روایت 12.

امالی طوسی: داود بن سلیمان می گوید: از امام رضا شنیدم که فرمود: خداوند به بنده ای عقل نداد، مگر اینکه روزی با همان عقل، او را نجات می دهد.(4)

در کتاب «نهج البلاغه» نیز مثل این حدیث آمده است.(5)

روایت 13.

امالی طوسی: حضرت علی علیه السّلام در سفارشی به امام حسن علیه السّلام فرمود: ای فرزندم! هیچ فقری بدتر از نادانی نیست؛ هیچ نادانی بدتر از نبود عقل نیست؛ هیچ تنهایی و وحشتی بدتر از خودپسندی نیست؛ هیچ حسبی مانند خوش خُلقی نیست؛ هیچ پرهیزکاری مانند اجتناب از گناهان نیست؛ و هیچ عبادتی مانند تفکر در آفرینش خدا (عزوجل) نیست.

ای فرزندم! عقل دوست آدمی، حلم و بردباری وزیرش، نرمخویی پدرش و صبر از بهترین سربازان اوست. ای فرزندم! عاقل ناچار است به مقام خود بنگرد و زبانش را حفظ کند و مردم زمانش را بشناسد. ای فرزندم! فقر بلایی است که بدتر از آن بیماری تن است و شدیدتر از آن بیماری قلب است و قطعاً ثروتمندی یکی از نعمت هاست و بهتر از آن، سلامتی بدن است و خوب تر از همه آنها تقوا است.

ای فرزندم! مؤمن دارای سه وقت است: ساعتی را برای مناجات با خدا، زمانی را برای محاسبه نفس، و زمانی را برای خود و لذت بردن از حلال ها. مؤمن ناچار است در سه چیز شاخص باشد: اصلاح زندگی اش، گام برداشتن برای آخرتش، و لذت های حلال.(6)

توضیح

«العُدم» یعنی فقر و بی چیزی. «العُجب» یعنی خودپسندی. آدمی به کمالات

ص: 88


1- . علل الشرایع: 101
2- . عیون اخبار الرضا 2 : 27
3- . محاسن: 194
4- . امالی طوسی 2 : 55
5- . نهج البلاغه: 413
6- . امالی طوسی 5 : 145-146

و أعماله، و هو موجب للترفع علی الناس و التطاول علیهم فیصیر سببا لوحشة الناس عنه و مستلزما لترک إصلاح معایبه، و تدارک ما فات منه فینقطع عنه مواد رحمة الله و لطفه و هدایته، فینفرد عن ربه و عن الخلق، فلا وحشة أوحش منه. و قوله علیه السلام: و لا ورع هو بالإضافة إلی ورع من یتورع عن المکروهات، و لا یتورع عن المحرمات. و الشخوص: الذهاب من بلد إلی بلد، و السیر فی الأرض، و یمکن أن یکون المراد هنا ما یشمل الخروج من البیت. و الخطوة بالضم و الکسر: المکانة و القرب و المنزلة. أی یشخص لتحصیل ما یوجب المکانة و المنزلة فی الآخرة.

«14»

- ما، الأمالی للشیخ الطوسی: الْمُفِیدُ، عَنِ ابْنِ قُولَوَیْهِ، عَنِ الْکُلَیْنِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ الْیَقْطِینِیِّ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام فِی خَبَرِ سَلْمَانَ وَ عُمَرَ أَنَّهُ قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ! إِنَّ حَسَبَ الْمَرْءِ دِینُهُ، وَ مُرُوَّتَهُ خُلُقُهُ، وَ أَصْلَهُ عَقْلُهُ.

«15»

- ما، الأمالی للشیخ الطوسی: الْمُفِیدُ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکَاتِبِ، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ بْنِ عِیسَی، عَنْ أَبِی طَلْحَةَ الْخُزَاعِیِّ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبَّادٍ، عَنْ أَبِی فُرَاتٍ، قَالَ:

قَرَأْتُ فِی کِتَابٍ لِوَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ، وَ إِذًا مَکْتُوبٌ فِی صَدْرِ الْکِتَابِ: هَذَا مَا وَضَعَتْ الْحُکَمَاءُ فِی کُتُبِهَا: الِاجْتِهَادُ فِی عِبَادَةِ اللَّهِ أَرْبَحُ تِجَارَةٍ، وَ لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ، وَ أَدَبٌ تَسْتَفِیدُهُ خَیْرٌ مِنْ مِیرَاثٍ، وَ حُسْنُ الْخُلُقِ خَیْرُ رَفِیقٍ، وَ التَّوْفِیقُ خَیْرُ قَائِدٍ، وَ لَا ظَهْرَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ، وَ لَا وَحْشَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لَا یَطْمَعَنَّ صَاحِبُ الْکِبْرِ فِی حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیْهِ.

بیان

العائدة: المنفعة، و یقال: هذا أعود أی أنفع. و لا ظهر أی لا معین و لا مقوی فإن قوة الإنسان بقوة ظهره.

«16»

- ع، علل الشرائع: ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ، عَنِ السَّعْدَآبَادِیِّ، عَنِ الْبَرْقِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:

مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَیْئاً أَبْغَضَ إِلَیْهِ مِنَ الْأَحْمَقِ، لِأَنَّهُ سَلَبَهُ أَحَبَّ الْأَشْیَاءِ إِلَیْهِ وَ هُوَ عَقْلُهُ.

بیان

بغضه تعالی عبارة عن علمه بدناءة رتبته، و عدم قابلیته للکمال، و ما یترتب علیه عن عدم توفیقه علی ما یقتضی رفعة شأنه لعدم قابلیته لذلک، فلا ینافی

ص: 89

و کردارش است که باعث خود برتربینی و دست درازی بر مردم می گردد. پس این صفت سبب ترس مردم از او می شود و مستلزم ترک اصلاح معایب و جبران گذشته هایش می باشد. در نتیجه رحمت و لطف خدا از او قطع می گردد. پس از خدا و مردم جدا می شود و تنها می ماند و هیچ چیزی ترسناک تر از آن نیست.

«لاورع» یعنی ورع. کسی که از مکروهات دوری می کند و از انجام محرمات نمی پرهیزد، ورع نیست. «الشُخوص» از این شهر به آن شهر رفتن و سیر و سفر در زمین است و ممکن است که مراد بیرون رفتن از خانه باشد. «الخُطوة» به معنای جایگاه و قرب و منزلت است. یعنی برای تحصیل مقام و منزلت آخرت در تلاش باشد.

روایت 14.

امالی طوسی: سدیر از امام باقر علیه السلام راجع به خبر سلمان و عمر روایت می کند که پیامبر فرمود: ای گروه قریش! بزرگی و شرافت مرد در دینداری، و جوانمردی وی در اخلاق، و ریشه و اصالت هر کس عقل اوست.(1)

روایت 15.

امالی طوسی: ابو فرات گوید: در کتاب وهب بن منبّه خواندم که در ابتدای آن نوشته بود: این چیزی است که حکیمان در کتاب هایشان نوشته اند:

پرمنفعت ترین تجارت، کوشش در عبادت خدا است. و هیچ ثروتی، پرسودتر از عقل نیست و هیچ فقری سخت تر از نادانی نیست. و بهترین میراث، ادبی است که از آن استفاده کنی. و خوش خلقی بهترین رفیق است و توفیق الهی بهترین رهنماست. هیچ پشتیبانی محکم تر از مشورت کردن نیست، و هیچ وحشتی ترسناک تر از خودپسندی نیست. آدم متکبر نباید در ثناگویی مردم طمع کند.(2)

توضیح

«عائده» یعنی سود و گفته می شود این پرعائده تر است، یعنی پرسودتر است. و «لاظهر» یعنی کمک کننده و تقویت کننده ای ندارد، زیرا نیروی انسان به نیروی پشت اوست.

روایت 16.

علل الشرائع: امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند عزوجل چیزی را مبغوض تر از احمق خلق نکرده، زیرا خدا، محبوب ترین چیز را که عقل باشد، از احمق سلب کرده است.(3)

توضیح

دشمنی خدای تعالی عبارت است از علم خدا به پستی مقام احمق و عدم قابلیت وی برای کمال و نداشتن توفیق بر چیزی که اقتضای مقام بلند را دارد. پس این منافی

ص: 89


1- . امالی طوسی: 146
2- . امالی طوسی 7 : 185
3- . علل الشرائع: 101

عدم اختیاره فی ذلک، أو یکون بغضه تعالی لما یختاره بسوء اختیاره من قبائح أعماله مع کونه مختارا فی ترکه، و الله یعلم. (1).

«17»

- ع، علل الشرائع: ابْنُ الْوَلِیدِ، عَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:

دِعَامَةُ الْإِنْسَانِ الْعَقْلُ، وَ مِنَ الْعَقْلِ الْفِطْنَةُ، وَ الْفَهْمُ، وَ الْحِفْظُ وَ الْعِلْمُ، فَإِذَا کَانَ تَأْیِیدُ عَقْلِهِ مِنَ النُّورِ کَانَ عَالِماً حَافِظاً زَکِیّاً فَطِناً فَهِماً، وَ بِالْعَقْلِ یَکْمُلُ، وَ هُوَ دَلِیلُهُ وَ مُبْصِرُهُ وَ مِفْتَاحُ أَمْرِهِ.

بیان

الدعامة بالکسر: عماد البیت. و الفطنة: سرعة إدراک الأمور علی الاستقامة. و النور لما کان سببا لظهور المحسوسات یطلق علی کل ما یصیر سببا لظهور الأشیاء علی الحس أو العقل، فیطلق علی العلم و علی أرواح الأئمة علیهم السلام و علی رحمة الله سبحانه و علی ما یلقیه فی قلوب العارفین من صفاء و جلاء به یظهر علیهم حقائق الحکم و دقائق الأمور، و علی الرب تبارک و تعالی لأنه نور الأنوار و منه یظهر جمیع الأشیاء فی الوجود العینی و الانکشاف العلمی، و هنا یحتمل الجمیع. و قوله: زکیا، فیما رأینا من النسخ بالزاء فهو بمعنی الطهارة عن الجهل و الرذائل، و فی الکافی مکانه: ذاکرا.

«18»

- ب، قرب الإسناد هَارُونُ: عَنِ ابْنِ صَدَقَةَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یُبْغِضُ الشَّیْخَ الْجَاهِلَ، وَ الْغَنِیَّ الظَّلُومَ، وَ الْفَقِیرَ الْمُخْتَالَ.

بیان

تخصیص الجاهل بالشیخ لکون الجهل منه أقبح لمضی زمان طویل یمکنه فیه تحصیل العلم، و تخصیص الظلوم بالغنی لکون الظلم منه أفحش لعدم الحاجة، و تخصیص المختال أی المتکبر بالفقیر لأنه منه أشنع إذ الغنی إذا تکبر فله عذر فی ذلک لما یلزم الغنی من الفخر و العجب و الطغیان.

ص: 90


1- مراده رحمه اللّه رفع المنافاة التی تتراءی بین البغض و بین کون حماقة الاحمق غیر مستندة الی اختیاره و لا یخفی ان المنافاة لا ترتفع بما ذکره رحمه اللّه من الوجهین فان العلم بدناءة الرتبة لا تسمی بغضا، و کذا عدم توفیقه لعدم قابلیته، و ما یختاره من القبیح لحماقته ینتهیان بالأخرة الی ما لا بالاختیار فالاشکال بحاله. و الحق ان بغضه کما یظهر من تعلیله علیه السلام بمعنی منعه ممّا من شان الإنسان ان یتلبس به و هو العقل الذی هو أحبّ الأشیاء إلی اللّه لنقص فی خلقته فهو بغض تکوینی بمعنی التبعید من مزایا الخلقة لا بغض تشریعی بمعنی تبعیده من المغفرة و الجنة و الذی ینافی عدم الاختیار هو البغض بالمعنی الثانی لا الأول. ط.

اختیار احمق نیست. یا دشمنی خدای تعالی، به سبب اختیار کردن بد اعمال زشتی که مرتکب می شود توسط احمق است، در حالی که او مختار است در ترک زشتی ها، و خدا به حقایق آگاه است.

روایت 17.

علل الشرائع: امام صادق علیه السّلام فرمود: ستون و اساس انسان، عقل است و زیرکی و فهم و حفظ و دانش از عقل پدید می آید. پس زمانی که تأیید عقل از سوی نور باشد، عاقل، دانا و حافظ و پاک و زیرک و فهیم می گردد و به سبب عقل کامل می گردد، زیرا عقل، راهنما و بینایی و کلید کارش می باشد.(1)

توضیح

«الدعامة» به معنای ستون خانه است. «الفطنه» به معنای سرعت درک امور به صورت صواب و صحیح است و «نور» چون باعث آشکار شدن محسوسات می گردد، بر همه آنچه که از لحاظ حسی و عقلی باعث آشکاری امور می شود اطلاق می گردد، پس بر علم و ارواح ائمه علیهم السّلام و رحمت خدا و آنچه بر قلوب عارفان از صفا و روشنایی ظاهر می شود - که حقیقت حکمت ها و امور دقیقه است - و بر پروردگار نیز اطلاق می شود، زیرا او نورالانوار است و به سبب او، وجود عینی و کشفیات علمی همه امور آشکار می شود. و در اینجا احتمال دارد همه معانی نور مراد باشد. و احتمال دارد به جای کلمه «نور»، «جمر» باشد که به معنای آتش است. «زکیا» در نسخه های که ما دیدیم با «ز» به معنای پاکی از نادانی و پستی ها است و در کتاب کافی به جای «زکیاً»، «اذکراً» آمده است.(2)

روایت 18.

قرب الإسناد: امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند متعال قطعاً پیرِ جاهل، ثروتمند ستمکار و فقیر متکبر را دشمن می دارد.(3)

توضیح

اختصاص نادانی به پیر در این حدیث، به خاطر این است که نادانی از او زشت تر است، چون زمان زیادی را سپری نموده که برای وی تحصیل علم ممکن بوده است. و اختصاص ستمگر به ثروتمند به آن جهت است که ظلم از او بدتر است، زیرا وی نیاز مالی ندارد. و اختصاص متکبر به فقیر به خاطر آن است که تکبر از او مذموم تر است، زیرا ثروتمند زمانی که تکبر کند معذور است، چون لازمه غنا، فخر و خودپسندی و سرکشی است.

ص: 90


1- . علل الشرائع: 103
2- . اصول کافی 1: 25
3- . قرب الاسناد: 82
«19»

- ثو، ثواب الأعمال: أَبِی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ، عَنِ الْأَشْعَرِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الرَّازِیِّ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ بَکْرِ بْنِ أَبِی سَمَّاکٍ، عَنِ الْفَضْلِ (1)بْنِ عُثْمَانَ، قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: مَنْ کَانَ عَاقِلًا خُتِمَ لَهُ بِالْجَنَّةِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

«20»

- ثو، ثواب الأعمال: بِهَذَا الْإِسْنَادِ، عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ عَمِیرَةَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: مَنْ کَانَ عَاقِلًا کَانَ لَهُ دِینٌ، وَ مَنْ کَانَ لَهُ دِینٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ.

«21»

- سن، المحاسن: أَبِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ هَمْدَانَ، عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ الْوَلِیدِ الْوَصَّافِیِّ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ:

کَانَ یَرَی مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ علیهما السلام رَجُلًا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ یَطُولُ سُجُودُهُ وَ یَطُولُ سُکُوتُهُ. فَلَا یَکَادُ یَذْهَبُ إِلَی مَوْضِعٍ إِلَّا وَ هُوَ مَعَهُ فَبَیْنَا هُوَ مِنَ الْأَیَّامِ فِی بَعْضِ حَوَائِجِهِ إِذْ مَرَّ عَلَی أَرْضٍ مُعْشِبَةٍ یَزْهُو وَ یَهْتَزُّ قَالَ: فَتَأَوَّهَ الرَّجُلُ فَقَالَ لَهُ مُوسَی: عَلَی مَا ذَا تَأَوَّهْتَ؟ قَالَ: تَمَنَّیْتُ أَنْ یَکُونَ لِرَبِّی حِمَارٌ أَرْعَاهُ هَاهُنَا! قَالَ: وَ أَکَبَّ مُوسَی علیه السلام طَوِیلًا بِبَصَرِهِ عَلَی الْأَرْضِ اغْتِمَاماً بِمَا سَمِعَ مِنْهُ، قَالَ: فَانْحَطَّ عَلَیْهِ الْوَحْیُ، فَقَالَ لَهُ: مَا الَّذِی أَکْبَرْتَ مِنْ مَقَالَةِ عَبْدِی؟ أَنَا أُؤَاخِذُ عِبَادِی عَلَی قَدْرِ مَا أَعْطَیْتُهُمْ مِنَ الْعَقْلِ.

بیان

فی القاموس الزهو: المنظر الحسن، و النبات الناضر، و نور النبت، و زهرة و إشراقه. و الاهتزاز: التحرک و النشاط و الارتیاح، و الظاهر أنهما بالتاء، صفتان للأرض أو حالان منها لبیان نضارة أعشابها و طراوتها و نموها، و إذا کانا بالیاءین کما فی أکثر النسخ فیحتمل أن یکونا حالین عن فاعل مر «العابد» إلی موسی علیه السلام. و الزهو: جاء بمعنی الفخر أی کان یفتخر و ینشط إظهارا لشکره تعالی فیما هیأ له من ذلک.

«22»

- سن، المحاسن: بَعْضُ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ، فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ، وَ إِفْطَارُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ صَوْمِ الْجَاهِلِ، وَ إِقَامَةُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجَاهِلِ، وَ لَا بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا وَ لَا نَبِیّاً حَتَّی

ص: 91


1- و فی نسخة: الفضیل. قال النجاشیّ فی رجاله ص 217 الفضل بن عثمان المرادی الصائغ الأنباری أبو محمّد الأعور مولی ثقة ثقة، روی عن أبی عبد اللّه علیه السلام، و هو ابن اخت علی ابن میمون المعروف بابی الاکراد. و قد وثقه المفید و غیره.

روایت 19.

ثواب الأعمال: فضل بن عثمان گوید: از امام صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود: هر کس عاقل باشد، به خواست خدا سرانجامش بهشت خواهد بود.(1)

روایت 20.

ثواب الأعمال: امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس عاقل است، دیندار است و کسی که دیندار باشد، وارد بهشت می گردد.(2)

روایت 21.

محاسن: امام باقر علیه السّلام فرمود: حضرت موسی علیه السّلام مردی از بنی اسرائیل را دید که سجده های طولانی و سکوت بسیار می نمود. پس حضرت موسی علیه السّلام پیوسته همراه وی بود. آن مرد روزی از روزها در پی نیازهایش، گذرش به زمین سرسبز و دلنواز و باطراوتی افتاد و آهی کشید. پس موسی علیه السّلام از او پرسید: چرا آه کشیدی؟ آن مرد در جواب گفت: کاش پروردگارم خری داشت که آن را در این چمنزار می چرانیدم. راوی گفت: حضرت موسی به سبب آنچه که از آن مرد شنید، مدت زیادی غمزده به زمین چشم دوخت. در این حال بر موسی علیه السّلام وحی نازل شد: چرا حرف بنده ام را بزرگ پنداشتی؟ زیرا من بندگانم را به اندازه عقلی که به ایشان داده ام مجازات می کنم.(3)

توضیح

در کتاب قاموس آمده: «الزهو» جای نیکو و سرسبز و نشاط آور و پرتو افکنی گیاه و شکوفه ها است.(4) «الاهتزاز» تحرک نشاط آور و روح انگیز است.(5) «یزهو و یهتز» ظاهراً با تاء است، صفت ارض یا حال از ارض می باشد برای بیان شادابی و طراوت و رشد گیاهان و اگر این دو کلمه با یاء باشد - چنان که در بیشتر نسخه ها آمده - احتمال دارد که این دو تا حال از فاعل «مرّالعابد الی موسی علیه السّلام» باشد. «الزهو» به معنی فخر آمده، یعنی آن عابد افتخار می کرد و با خوشحالی به خاطر امکانات آماده، اظهار شکر خدا می نمود.

روایت 22.

محاسن: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدا چیزی برتر از عقل را برای بندگانش تقسیم نکرده است. پس خواب عاقل از شب زنده داری جاهل برتر است؛ افطار خردمند از روزه داری نادان بهتر است؛ و اقامت عاقل در منزلش، از مسافرت جاهل برتر است. خدا رسول و پیامبری را مبعوث نکرد مگر برای

ص: 91


1- . ثواب الاعمال و عقاب الاعمال: 36
2- . ثواب الاعمال و عقاب الاعمال: 36
3- . محاسن: 193
4- . قاموس 4 : 342
5- . قاموس 2 : 203

یَسْتَکْمِلَ الْعَقْلَ، وَ یَکُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ عُقُولِ جَمِیعِ أُمَّتِهِ، وَ مَا یُضْمِرُ النَّبِیُّ فِی نَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنِ اجْتِهَادِ الْمُجْتَهِدِینَ، وَ مَا أَدَّی الْعَاقِلُ فَرَائِضَ اللَّهِ حَتَّی عَقَلَ مِنْهُ، وَ لَا بَلَغَ جَمِیعُ الْعَابِدِینَ فِی فَضْلِ عِبَادَتِهِمْ مَا بَلَغَ الْعَاقِلُ، إِنَّ الْعُقَلَاءَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ.

إیضاح

من شخوص الجاهل أی خروجه من بلده و مسافرته إلی البلاد طلبا لمرضاته تعالی کالجهاد، و الحج، و غیرهما. و ما یضمر النبی فی نفسه أی من النیات الصحیحة، و التفکرات الکاملة، و العقائد الیقینیة، و ما أدی العاقل فرائض الله حتی عقل منه أی لا یعمل فریضة حتی یعقل من الله و یعلم أن الله أراد تلک منه، و یعلم آداب إیقاعها، و یحتمل أن یکون المراد أعم من ذلک، أی یعقل و یعرف ما یلزمه معرفته، فمن ابتدائیة علی التقدیرین، و یحتمل علی بعد أن یکون تبعیضیة: أی عقل من صفاته و عظمته و جلاله ما یلیق بفهمه، و یناسب قابلیته و استعداده. و فی أکثر النسخ و ما أدی العقل و یرجع إلی ما ذکرنا، إذ العاقل یؤدی بالعقل. و فی الکافی و ما أدی العبد فرائض الله حتی عقل عنه. أی لا یمکن للعبد أداء الفرائض کما ینبغی إلا بأن یعقل و یعلم من جهة مأخوذة عن الله بالوحی، أو بأن یلهمه الله معرفته، أو بأن یعطیه الله عقلا موهبیا، به یسلک سبیل النجاة.

«23»

- سن، المحاسن: بَعْضُ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ، قَالَ:

مَا یُعْبَأُ مِنْ أَهْلِ هَذَا الدِّینِ بِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ. قَالَ: قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّا نَأْتِی قَوْماً لَا بَأْسَ بِهِمْ عِنْدَنَا مِمَّنْ یَصِفُ هَذَا الْأَمْرَ لَیْسَتْ لَهُمْ تِلْکَ الْعُقُولُ، فَقَالَ: لَیْسَ هَؤُلَاءِ مِمَّنْ خَاطَبَ اللَّهُ فِی قَوْلِهِ: یا أُولِی الْأَلْبابِ. إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ، فَقَالَ لَهُ: أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ: ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، فَقَالَ. وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ شَیْئاً أَحْسَنَ مِنْکَ، وَ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْکَ، بِکَ آخُذُ وَ بِکَ أُعْطِی.

بیان

ما یعبأ أی لا یبالی و لا یعتنی بشأن من لا عقل له من أهل هذا الدین، فقال السائل: عندنا قوم داخلون فی هذا الدین، غیر کاملین فی العقل فکیف حالهم؟ فأجاب علیه السلام بأنهم و إن حرموا عن فضائل أهل العقل لکن تکالیفهم أیضا أسهل و أخف، و أکثر المخاطبات فی التکالیف الشاقة لأولی الألباب.

ص: 92

استکمال عقل و عقل پیامبر، از عقل های تمام پیروانش برتر است و آنچه که پیامبر در نهان دارد، از اجتهاد مجتهدان بالاتر است. و عاقل واجبات خدا را ادا نمی کند، مگر با عقل از جانب خدا دریابد، و همه عبادت کنندگان از نظر برتری عبادتشان، به عبادت عاقل نمی رسند. همانا عاقلان اولوا الاباب هستند که خداوند در قرآن فرموده: «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ»(1) {تنها خردمندانند که عبرت می گیرند.}(2)

توضیح

«شخصوص الجاهل»، مسافرتش به شهرها به خاطر رضای خدا، مثل جهاد و حج است. و «ما یضمر النبی فی نفسه»، نیت های درست و اندیشه های کامل و عقاید یقینی پیامبر است. «لما ادّی العاقل فرائض الله حتی عقل منه»، فریضه ای را انجام نمی دهد، مگر اینکه می داند از خداست و خدا آن را اراده کرده است و آداب انجام دادن آن را می داند. و احتمال دارد مراد عمومی تر از این معنا باشد، یعنی می اندیشد و می شناسد آن چیزی را که برای او لازم است.

«مِنْ» در هر دو صورت ابتدائیه است و امکان دارد بعد از ابتدائیه، تبعیضه باشد، یعنی اوصاف و عظمت جلال خدا را به اندازه فهم و تناسب قابلیت و استعدادش درک می کند، و در بیشتر نسخه ها «و ما ادّی العقل» آمده است که به مطلب فوق بر می گردد، می اندیشد که چون عاقل به سبب عقلش فرائض را ادا می کند. در کتاب کافی «ما ادی العقل فرائض الله حتی عقل عنه»(3) آمده، یعنی ادای واجبات آن طور که سزاوار است، برای بنده ممکن نیست، مگر تعقل کند و بداند که از طرف خدا به واسطه وحی به او رسیده یا خدا شناختش را به او عنایت فرموده یا خدا عقلی به او داده که به واسطه آن راه نجات را می پیماید.

روایت 23.

محاسن: بعضی اصحاب ما در حدیث مرفوعی روایت کرده اند که معصوم فرموده است: به بی خردان از اهل این دین اعتنا نمی شود. عرض کردم: فدایت شوم! ما بر قومی وارد می شویم که اهل این دین اند و ما آنان را بی عقل نمی دانیم، ولی این عقول کاملی که دیگران دارند آنها ندارند. چگونه اند؟ فرمود: آنها مخاطب آیه اولواالباب نیستند. خداوند عقل را آفرید و به او فرمان داد: بیا! پس آمد. فرمود: برو! پس رفت. فرمود: سوگند به عزت و جلالم که نیکوتر و دوست داشتی تر از تو نیافریدم؛ به تو عقاب می کنم و به خاطر تو ثواب می بخشم.(4)

توضیح

«ما یعبأ» باکی نیست و اعتنا نمی شود به شأن کسی از پیروان این دین که عقل ندارد. سائل عرض کرد: در نزد ما گروهی هستند که شیعه اند و عقل

کاملی ندارند. حال آنها چگونه است؟ امام علیه السّلام جواب فرمود: این ها گرچه از فضایل اهل عقل محرومند، ولی تکالیف آنها نیز سبک تر و آسان تر است و بیشتر خطاب های قرآنی در تکالیف سخت، برای عاقلان هستند.

ص: 92


1- . [4] رعد / 19
2- . محاسن: 193-194
3- . کافی 1 : 193-194
4- . محاسن: 194
«24»

- سن، المحاسن: النَّوْفَلِیُّ، وَ جَهْمُ بْنُ حَکِیمٍ الْمَدَائِنِیُّ، عَنِ السَّکُونِیِّ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام - قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِذَا بَلَغَکُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالِهِ فَانْظُرُوا فِی حُسْنِ عَقْلِهِ فَإِنَّمَا یُجَازَی بِعَقْلِهِ.

أقول: فی الکافی: حسن حال.

«25»

- مص، مصباح الشریعة: قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: الْجَهْلُ صُورَةٌ رُکِّبَتْ فِی بَنِی آدَمَ، إِقْبَالُهَا ظُلْمَةٌ، وَ إِدْبَارُهَا نُورٌ، وَ الْعَبْدُ مُتَقَلِّبٌ مَعَهَا (1)کَتَقَلُّبِ الظِّلِّ مَعَ الشَّمْسِ أَ لَا تَرَی إِلَی الْإِنْسَانِ؟ تَارَةً تَجِدُهُ جَاهِلًا بِخِصَالِ نَفْسِهِ، حَامِداً لَهَا، عَارِفاً بِعَیْبِهَا، فِی غَیْرِهِ سَاخِطاً، وَ تَارَةً تَجِدُهُ عَالِماً بِطِبَاعِهِ، سَاخِطاً لَهَا، حَامِداً لَهَا فِی غَیْرِهِ، فَهُوَ مُتَقَلِّبٌ بَیْنَ الْعِصْمَةِ وَ الْخِذْلَانِ، فَإِنْ قَابَلَتْهُ الْعِصْمَةُ أَصَابَ، وَ إِنْ قَابَلَهُ الْخِذْلَانُ أَخْطَأَ، وَ مِفْتَاحُ الْجَهْلِ الرِّضَا وَ الِاعْتِقَادُ بِهِ، وَ مِفْتَاحُ الْعِلْمِ الِاسْتِبْدَالُ مَعَ إِصَابَةِ مُوَافَقَةِ التَّوْفِیقِ، وَ أَدْنَی صِفَةُ الْجَاهِلِ دَعْوَاهُ الْعِلْمَ بِلَا اسْتِحْقَاقٍ، وَ أَوْسَطُهُ جَهْلُهُ بِالْجَهْلِ، وَ أَقْصَاهُ جُحُودُهُ الْعِلْمَ، وَ لَیْسَ شَیْ ءٌ إِثْبَاتُهُ حَقِیقَةُ نَفْیِهِ إِلَّا الْجَهْلُ وَ الدُّنْیَا وَ الْحِرْصُ، فَالْکُلُّ مِنْهُمْ کَوَاحِدٍ، وَ الْوَاحِدُ مِنْهُمْ کَالْکُلِّ.

بیان

کتقلب الظل مع الشمس أی کما أن شعاع الشمس قد یغلب علی الظل و یضی ء مکانه و قد یکون بالعکس فکذلک العلم و العقل قد یستولیان علی النفس فیظهر له عیوب نفسه، و یأول بعقله عیوب غیره ما أمکنه، و قد یستولی الجهل فیری محاسن غیره مساوی، و مساوی نفسه محاسن، و مفتاح الجهل الرضا بالجهل و الاعتقاد به و بأنه کمال لا ینبغی مفارقته، و مفتاح العلم طلب تحصیل العلم بدلا عن الجهل، و الکمال بدلا عن النقص، و ینبغی أن یعلم أن سعیه مع عدم مساعدة التوفیق لا ینفع فیتوسل بجنابه تعالی لیوفقه. قوله علیه السلام: إثباته أی عرفانه قال الفیروزآبادی: أثبته: عرفه حق المعرفة، و ظاهر أن معرفة تلک الأمور کما هی مستلزمة لترکها و نفیها، أو المعنی أن کل من أقر بثبوت تلک الأشیاء لا محالة ینفیها عن نفسه، فالمراد بالدنیا حبها. و

ص: 93


1- و فی نسخة: معهما. و قوله علیه السلام: الجهل صورة رکبت إلخ لان طبیعة الإنسان فی اصل فطرتها خالیة عن الکمالات الفعلیة و العلوم الثابتة، فکان الجهل عجنت فی طینتها و رکبت مع طبیعتها، و لکن فی أصل فطرته له قوة کسب الکمالات بالعلوم و التنّور و المعارف.

روایت 24.

محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: پدرانم فرموده اند: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: وقتی دریافتید که مردی حال نیکو دارد، به نیکویی عقل وی بنگرید، چون فقط به وسیله عقل جزا داده می شود.(1)

مؤلف: این حدیث در کتاب کافی علاوه بر نیکویی عقل، کلمه «نیکویی حال» را نیز دارد.(2)

روایت 25.

مصباح الشریعه: امام صادق علیه السّلام فرمود: نادانی صورتی است که در فرزندان آدم ترکیب شده است. روی آوردن نادانی تاریکی و پشت کردن آن نور است. و بنده با آن مانند نسبت سایه به آفتاب در گردش است. آیا نمی بینی انسان را گاه به خصلت های نفسش نادان می یابی که خودستایی می کند، در حالی که عیب هایش را می داند و آن عیب ها را در دیگران می بیند و خشم می گیرد. و گاه او را می بینی که به طبعش دانا و به نفسش خشمگین شده و اوصاف غیر خودش را توصیف می کند. پس این بنده میان عصمت و خذلان است. اگر عصمت پروردگار با آن مقابله کند، به حق می رسد و اگر خذلان با او مقابله کند، خطا می کند. کلید نادانی اعتقاد به جهل و خشنودی به آن است و کلید دانش، بدل کردن جهل با علم است با رسیدن توفیق موافق.

و کمترین صفت جاهل ادعا کردن علم است، بدون استحقاق آن. و وسط جهل، نادانی انسان به نادانی خودش است و منتهای نادانی، انکار کردن انسان است علم را. چیزی نیست که اثباتش در حقیقت نفی آن باشد، مگر جهل و دنیا و حرص که هر یکی از این سه جانشین همه و همه آن سه چیز جانشین یکی می باشد.(3)

توضیح

«کتقلب الظل مع الشمس»، یعنی چنان چه شعاع آفتاب گاهی بر سایه غلبه پیدا می کند و جای آن را روشن می سازد و گاهی بر عکس هست، پس همچنین علم و عقل گاهی بر نفس چهره می شود و عیب هایش را آشکار می سازد و با عقل خودش، عیب های دیگران را حتی الامکان تأویل می نماید. و گاهی جهل غالب می شود و خوبی های دیگران را بد می بیند و بدی های خودش را نیکو می پندارد. و کلید نادانی، راضی شدن و اعتقاد پیدا کردن به جهل است که فکر کند نادانی اش برایش کمال است که جدایی از آن سزاوار نیست. و کلید دانش، طلب تحصیل علم عوض جهل است، و تحصیل کمال عوض نقص است، و سزاوار است بداند که کوشش اش با آماده نبودن توفیق فایده نمی دهد، پس به خدای متعال متوسل شود تا او را توفیق دهد.

«إثباته» یعنی شناختش، فیروزآبادی گوید: «اثبته» در لغت به معنای «عرّفه حقّ المعرفة»(4) یعنی آماده و روشن است که شناخت نادانی، آن طوری که در واقع هست، مستلزم ترک آن نادانی و برطرف ساختن آن به طور کامل است. یا مراد امام علیه السّلام چنین است که هر کسی که به این بدی ها اقرار کند، این کارهای بد را از خودش دور می کند، پس مراد از «دنیا»، دوستی آن است.

ص: 93


1- . محاسن: 194- 195
2- . کافی 1 : 12
3- . مصباح الشریعه: 75 - 76
4- . قاموس 1 : 151

قوله علیه السلام: فالکل کواحد لعل معناه أن هذه الخصال کخصلة واحدة لتشابه مبادیها، و انبعاث بعضها عن بعض، و تقوی بعضها ببعض، کما لا یخفی.

«26»

- م، تفسیر الإمام علیه السلام: عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام، قَالَ:

قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام: مَنْ لَمْ یَکُنْ عَقْلُهُ أَکْمَلَ مَا فِیهِ، کَانَ هَلَاکُهُ مِنْ أَیْسَرِ مَا فِیهِ.

«27»

- ضه، روضة الواعظین: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ، وَ لَا غِنَی کَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ، وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ، وَ لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَ لَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ.

«28»

- ضه، روضة الواعظین: رُوِیَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنَّهُ قَالَ: أَسَاسُ الدِّینِ بُنِیَ عَلَی الْعَقْلِ، وَ فُرِضَتِ الْفَرَائِضُ عَلَی الْعَقْلِ، وَ رَبُّنَا یُعْرَفُ بِالْعَقْلِ، وَ یُتَوَسَّلُ إِلَیْهِ بِالْعَقْلِ، وَ الْعَاقِلُ أَقْرَبُ إِلَی رَبِّهِ مِنْ جَمِیعِ الْمُجْتَهِدِینَ بِغَیْرِ عَقْلٍ، وَ لَمِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ بِرِّ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ جِهَادِ الْجَاهِلِ أَلْفَ عَامٍ.

«29»

- ضه، روضة الواعظین: قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله. قِوَامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ، وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ.

«30»

- ختص، الإختصاص: قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یُزِیلَ مِنْ عَبْدٍ نِعْمَةً کَانَ أَوَّلُ مَا یُغَیِّرُ مِنْهُ عَقْلَهُ.

«31»

- وَ قَالَ علیه السلام: یَغُوصُ الْعَقْلُ عَلَی الْکَلَامِ فَیَسْتَخْرِجُهُ مِنْ مَکْنُونِ الصَّدْرِ، کَمَا یَغُوصُ الْغَائِصُ عَلَی اللُّؤْلُؤِ الْمُسْتَکِنَّةِ فِی الْبَحْرِ.

«32»

- وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: النَّاسُ أَعْدَاءٌ لِمَا جَهِلُوا.

«33»

- وَ قَالَ علیه السلام: أَرْبَعُ خِصَالٍ یَسُودُ بِهَا الْمَرْءُ: الْعِفَّةُ، وَ الْأَدَبُ، وَ الْجُودُ، وَ الْعَقْلُ.

«34»

- وَ قَالَ علیه السلام: لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَ لَا مُصِیبَةَ أَعْظَمُ مِنَ الْجَهْلِ، وَ لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ، وَ لَا وَرَعَ کَالْکَفِّ عَنِ الْمَحَارِمِ، وَ لَا عِبَادَةَ کَالتَّفَکُّرِ، وَ لَا قَائِدَ خَیْرٌ مِنَ التَّوْفِیقِ، وَ لَا قَرِینَ خَیْرٌ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ، وَ لَا مِیرَاثَ خَیْرٌ مِنَ الْأَدَبِ.

«35»

- ما، الأمالی للشیخ الطوسی: جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ: عَنْ حَنْظَلَةَ بْنِ زَکَرِیَّا الْقَاضِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ حَمْزَةَ الْعَلَوِیِّ. عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الرِّضَا، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: حَسَبُ الْمُؤْمِنِ مَالُهُ، وَ مُرُوَّتُهُ عَقْلُهُ، وَ حِلْمُهُ شَرَفُهُ، وَ کَرَمُهُ تَقْوَاهُ.

«36»

- الدُّرَّةُ الْبَاهِرَةُ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الثَّالِثُ علیه السلام: الْجَهْلُ وَ الْبُخْلُ أَذَمُّ الْأَخْلَاقِ.

ص: 94

«فالکل کواحد» شاید معنای حدیث این باشد که تمام این اوصاف مانند یک صفت است، زیرا مبادی آنها با هم شبیه است و بعضی آنها از بعضی دیگر برانگیخته می شود و بعضی از آنها به سبب بعضی دیگر محافظت می شود و این مطلب بر کسی پوشیده نیست.

روایت 26.

تفسیر امام حسن عسکری: امام علیه السّلام فرمود: هر که عقلش کامل نباشد، آسان ترین چیزی که در او هست هلاکتش می باشد.(1)

روایت 27.

روضة الواعظین: امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرموده است: سینه عاقل گنجینه راز اوست. هیچ ثروتی چون عقل نیست؛ هیچ فقری چون جهل نیست؛ هیچ

میراثی چون ادب نیست؛ هیچ مالی سودآورتر از عقل نیست؛ و هیچ عقلی چون تدبیر نیست.(2)

روایت 28.

روضة الواعظین: از ابن عباس روایت شده که گفته است: پایه دین بر عقل نهاده شده است و فرایض در صورت داشتن عقل واجب شده است. پروردگارمان با عقل شناخته می شود و به وسیله عقل به او توسل می جویند، و عاقل از همه کوششگران بی عقل به پروردگار خود نزدیک تر است، و همانا ذره ای از کارهای پسندیده عاقل، از کوشش هزار ساله نادان برتر است.(3)

روایت 29.

روضة الواعظین: پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: ملاک ارزش مرد عقل اوست و هر کس را که عقل نباشد، دین نیست.(4)

روایت 30.

اختصاص: امام صادق علیه السّلام فرمود: وقتی خدا خواست از بنده اش نعمتی را ظاهر کند، عقل او اولین چیزی هست که از او می گیرد.(5)

روایت 31.

امام صادق علیه السّلام فرمود: عقل در سخن فرو می رود، پس بیرون می آورد آن را از سینه های پنهان آن طوری که غواص از زیر دریا، لؤلؤی پنهان را بیرون می آورد.(6)

روایت 32.

امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: مردمان دشمنان چیزی هستند که آن را نمی دانند.(7)

روایت 33.

امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: چهار خصلت هست که مرد به واسطه آنها بزرگ می شود: عفت، ادب سخن، بخشش، خردمندی.

روایت 34.

امیر مومنان علیه السّلام فرمود: مالی پر فایده تر از عقل نیست؛ مصیبتی بزرگ تر از نادانی نیست؛ کمکی محکم تر و بالاتر از مشورت نیست. هیچ پرهیزکاریی مانند خودداری از محرمات نیست؛ هیچ عبادتی مانند تفکر نیست؛ هیچ راهنمایی بهتر از توفیق و آماده شدن کارها نیست؛ هیچ همنشینی بهتر از خلق نیکو نیست؛ و هیچ میراثی بهتر از ادب نیست.(8)

روایت 35.

امالی طوسی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حساب دنیوی مؤمن مالش، مردانگی او عقلش، شرف او حلمش و کرم او تقوایش است.(9)

روایت 36.

درة الباهرة: امام هادی علیه السّلام فرمود: نادانی و بخل ورزی، بدترین خُلق ها هستند.(10)

ص: 94


1- . تفسیر امام حسن عسکری: 26
2- . روضة الواعظین و بصیرة المتعظمین: 8
3- . روضة الواعظین: 9
4- . روضة الواعظین: 9
5- . اختصاص: 245
6- . اختصاص: 245
7- . اختصاص: 244
8- . اختصاص: 246
9- . امالی طوسی: 601
10- . درة الباهرة: 59
«37»

- وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیُّ علیه السلام: حُسْنُ الصُّورَةِ جَمَالٌ ظَاهِرٌ، وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمَالٌ بَاطِنٌ.

«38»

- وَ قَالَ علیه السلام: لَوْ عَقَلَ أَهْلُ الدُّنْیَا خَرِبَتْ.

«39»

- نهج، نهج البلاغة: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: لَیْسَ الرُّؤْیَةُ مَعَ الْإِبْصَارِ، وَ قَدْ تَکْذِبُ الْعُیُونُ أَهْلَهَا، وَ لَا یَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ انْتَصَحَهُ.

بیان

أی الرؤیة الحقیقیة رؤیة العقل، لأن الحواس قد تعرض لها الغلط.

«40»

- نهج، نهج البلاغة: قَالَ علیه السلام: لَا غِنَی کَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ، وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ، وَ لَا ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَةِ.

«41»

- وَ قَالَ علیه السلام: أَغْنَی الْغِنَی الْعَقْلُ، وَ أَکْبَرُ الْفَقْرِ الْحُمْقُ.

«42»

- وَ قَالَ علیه السلام: لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَ لَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ.

«43»

- وَ قَالَ علیه السلام الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ، وَ الْعَقْلُ حُسَامٌ بَاتِرٌ (1)فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ، وَ قَاتِلْ هَوَاکَ بِعَقْلِکَ.

«44»

- کَنْزُ الْکَرَاجُکِیِّ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: لِکُلِّ شَیْ ءٍ آلَةٌ وَ عُدَّةٌ وَ آلَةُ الْمُؤْمِنِ وَ عُدَّتُهُ الْعَقْلُ، وَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ مَطِیَّةٌ وَ مَطِیَّةُ الْمَرْءِ الْعَقْلُ، وَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ غَایَةٌ وَ غَایَةُ الْعِبَادَةِ الْعَقْلُ، وَ لِکُلِّ قَوْمٍ رَاعٍ وَ رَاعِی الْعَابِدِینَ الْعَقْلُ، وَ لِکُلِّ تَاجِرٍ بِضَاعَةٌ، وَ بِضَاعَةُ الْمُجْتَهِدِینَ الْعَقْلُ، وَ لِکُلِّ خَرَابٍ عِمَارَةٌ وَ عِمَارَةُ الْآخِرَةِ الْعَقْلُ، وَ لِکُلِّ سَفْرٍ فُسْطَاطٌ یَلْجَئُونَ إِلَیْهِ وَ فُسْطَاطُ الْمُسْلِمِینَ الْعَقْلُ.

«45»

- وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: لَا عُدَّةَ أَنْفَعُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لَا عَدُوَّ أَضَرُّ مِنَ الْجَهْلِ.

«46»

- وَ قَالَ: زِینَةُ الرَّجُلِ عَقْلُهُ.

«47»

- وَ قَالَ علیه السلام: قَطِیعَةُ الْعَاقِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْجَاهِلِ.

«48»

- وَ قَالَ علیه السلام: مَنْ لَمْ یَکُنْ أَکْثَرُ مَا فِیهِ عَقْلَهُ کَانَ بِأَکْثَرِ مَا فِیهِ قَتْلُهُ.

ص: 95


1- الباتر: القاطع. شبه الحلم بالغطاء الساتر لان الحلم یمنع عن ظهور ما یستلزمه الغضب من مساوی الأخلاق. و شبه العقل بالحسام الباتر لان بالعقل یقتل الإنسان اعدی عدوه و هو هواه، و به یغلب علی نفسه: و یصدها عن الاستیلاء علی مملکة البدن، و یمنعها عن إعمال ما یضر بحالها.

روایت 37.

امام حسن عسکری علیه السّلام فرمود: زیبایی صورت زیبایی ظاهر و عقل خوب، زیبایی باطن است.(1)

روایت 38.

امام حسن عسکری علیه السّلام فرمود: اگر اهل دنیا همه عاقل بودند، دنیا خراب می گشت.(2)

روایت 39.

نهج البلاغه: امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: دیدن با چشم ظاهر نیست. گاهی چشم ها اهل دنیا را تکذیب می کند و عقل به کسی که خیرخواه او باشد، خیانت نمی کند.(3)

توضیح

دیدن حقیقی دیدن عقل است، زیرا حواس ظاهری گاهی دچار اشتباه می شود.

روایت 40.

نهج البلاغه: امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: هیچ دارایی مانند خرد، هیچ بیچارگی مانند نادانی، هیچ میراثی مثل ادب و هیچ کمک کاری مثل مشورت نیست.(4)

روایت 41.

امیر مومنان علیه السّلام فرمود: داراترین دارایی عقل است و بزرگ ترین بیچارگی نادانی است.(5)

روایت 42.

نهج البلاغه: امیر مومنان علیه السّلام فرمود: مالی پرمنفعت تر از عقل نیست و عقلی مانند تدبیر نیست.(6)

روایت 43.

نهج البلاغه: امیر مومنان علیه السّلام فرمود: بردباری پوشاننده و خرد شمشیر بُرَنده است. پس کسری های خودت را به حلمت بپوشان و هوایت را با عقلت بکش.(7)

روایت 44.

کنز الفوائد: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر چیزی ابزار و ساز و برگی دارد و ابزار و ساز و برگ مؤمن عقل اوست. هر چیزی مرکبی دارد و مرکب انسان عقل اوست. برای هر چیزی انتهایی است و انتهای عبادت عقل است. برای هر قوم چوپانی است و چوپان عبادت کنندگان عقل است. برای هر تاجر سرمایه ای است و سرمایه کوشش کنندگان عقل اوست. برای هر خرابی آبادانی است و آبادانی آخرت عقل است. برای هر سفر خیمه ای است که به آن پناه می برند و خیمه مسلمانان عقل است.(8)

روایت 45.

کنز الفوائد: امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: هیچ ابزاری نافع تر از عقل و هیچ دشمن مضرتر از نادانی نیست.(9)

روایت 46.

کنز الفوائد: زینت مرد عقل اوست.(10)

روایت 47.

کنز الفوائد: قطع صله رحم کردن انسان عاقل، با صله رحم کردن جاهل برابر است.(11)

روایت 48.

کنز الفوائد: در بیشتر مواردی که عقل به کار نمی رود، احتمال قتل انسان در آنجا زیاد است.(12)

ص: 95


1- . درة الباهرة: 62
2- . درة الباهرة: 61
3- . نهج البلاغه، قصار الحکم: 281 ، ص 397
4- . نهج البلاغه، قصار الحکم: 54 ، ص 262
5- . نهج البلاغه، قصار الحکم: 113، ص 369
6- . نهج البلاغه، قصار الحکم: 113، ص 369
7- . نهج البلاغه، قصار الحکم: 424، ص 415
8- . کنز الفوائد 1 : 56
9- . کنز الفوائد 1 : 199
10- . کنز الفوائد 1 : 199
11- . کنز الفوائد 1 : 199
12- . کنز الفوائد 1 : 200
«49»

- وَ قَالَ علیه السلام: الْجَمَالُ فِی اللِّسَانِ، وَ الْکَمَالُ فِی الْعَقْلِ، وَ لَا یَزَالُ الْعَقْلُ وَ الْحُمْقُ یَتَغَالَبَانِ عَلَی الرَّجُلِ إِلَی ثَمَانِیَ عَشْرَةَ سَنَةً، فَإِذَا بَلَغَهَا غَلَبَ عَلَیْهِ أَکْثَرُهُمَا فِیهِ.

«50»

- وَ قَالَ علیه السلام: الْعُقُولُ أَئِمَّةُ الْأَفْکَارِ، وَ الْأَفْکَارُ أَئِمَّةُ الْقُلُوبِ، وَ الْقُلُوبُ أَئِمَّةُ الْحَوَاسِّ، وَ الْحَوَاسُّ أَئِمَّةُ الْأَعْضَاءِ.

«51»

- وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: اسْتَرْشِدُوا الْعَقْلَ تُرْشَدُوا، وَ لَا تَعْصُوهُ فَتَنْدَمُوا.

«52»

- وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: سَیِّدُ الْأَعْمَالِ فِی الدَّارَیْنِ الْعَقْلُ، وَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ دِعَامَةٌ وَ دِعَامَةُ الْمُؤْمِنِ عَقْلُهُ، فَبِقَدْرِ عَقْلِهِ تَکُونُ عِبَادَتُهُ لِرَبِّهِ.

«53»

- وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: الْعُقُولُ ذَخَائِرُ، وَ الْأَعْمَالُ کُنُوزٌ.

باب 2 حقیقة العقل و کیفیته و بدو خلقه

الأخبار

«1»

لی، الأمالی للصدوق: ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ، عَنِ الْحِمْیَرِیِّ، عَنِ ابْنِ عِیسَی، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام قَالَ:

لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ، وَ لَا أُکْمِلُکَ إِلَّا فِیمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّی إِیَّاکَ آمُرُ، وَ إِیَّاکَ أَنْهَی، وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ.

سن، المحاسن ابن محبوب مثله.

«2»

ع، علل الشرائع: فِی سُؤَالاتِ الشَّامِیِّ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنِی عَنْ أَوَّلِ مَا خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَقَالَ: النُّورُ.

أقول: سیأتی بعض الأخبار فی باب علامات العقل.

«3»

سن، المحاسن: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، عَنْ وُهَیْبِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ، فَقَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ شَیْئاً أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْکَ لَکَ الثَّوَابُ وَ عَلَیْکَ الْعِقَابُ.

«4»

سن، المحاسن: السِّنْدِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْعَلَاءِ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ، وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالا: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، فَقَالَ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحْسَنَ مِنْکَ، إِیَّاکَ آمُرُ، وَ إِیَّاکَ أَنْهَی، وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ.

ص: 96

روایت 49.

کنز الفوائد: زیبایی در زبان و کمال در عقل است. و همیشه تا هجده سالگی انسان گاهی عقل و گاهی حماقت بر او غالب می شود و زمانی که به آن سن رسید، دیگر یکی از آن دو بر بیشتر او پیروز می شود.(1)

روایت 50.

کنز الفوائد: عقل ها رهبران اندیشه هایند، اندیشه ها رهبران دل هایند، دل ها رهبران حواسند و حواس رهبران اعضای انسانند.(2)

روایت 51.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: از عقل راهنمایی بخواهید که شما را ارشاد می کند؛ نافرمانی اش را نکنید که پشیمان خواهید شد.

روایت 52.

کنز الفوائد: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: سردار اعمال در دنیا و آخرت عقل است. و هر چیز ستونی دارد و ستون مؤمن عقل اوست. پس به اندازه عقل او عبادتش برای پروردگارش قبول خواهد شد.(3)

روایت 53.

کنز الفوائد: امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: عقل ها ذخیره ها و کردار گنج هایند.(4)

باب دوم: حقیقت و کیفیت و ابتدای آفرینش عقل

روایات

روایت 1.

امالی صدوق: امام باقر علیه السّلام فرمود: چون خدا خرد را آفرید، او را بازپرسی کرد و فرمود پیش بیا! پیش آمد و پس از آن فرمود: پس برو! پس رفت. سپس خدا فرمود: به عزت و جلال خودم مخلوقی محبوب تر از تو نزد خود نیافریدم و تو را به راه کمالی برم که دوست دارم. آگاه باش! من به تو دستور می دهم، تو را نهی می کنم و به تو ثواب می دهم.(5)

در کتاب محاسن مثل این حدیث آمده است.(6)

روایت 2.

علل الشرائع: در پرسش های مرد شامی از امیرمؤمنان علیه السّلام آمده است: اوّلین چیزی که حق تعالی آفرید چه بود؟ حضرت فرمود: نور بود. (7)

مؤلف: بعضی احادیث در «باب علامات و نشانه های عقل» خواهد آمد.

روایت 3.

محاسن: ابوبصیر از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: چون خدا خرد را آفرید، او را بازپرسی کرد و فرمود: پیش بیا! و پیش آمد. پس از آن فرمود: پس برو! پس رفت. آنگاه خدا فرمود: به عزت و جلال خودم مخلوقی محبوب تر از تو نزد خود نیافریدم، و من به تو ثواب می دهم و بر تو کیفر می دهم.(8)

روایت 4.

محاسن: از امام باقر و امام صادق علیهما السّلام روایت کرده که آن دو بزرگوار فرمودند: چون خدا خرد را آفرید، او را بازپرسی کرد و فرمود: پیش بیا! پیش آمد و پس از آن فرمود: پس برو! پس رفت. آنگاه خدا فرمود: به عزت و جلال خودم خلقی از تو محبوب تر نزد خود نیافریدم، و من تو را امر می کنم و تو را نهی می کنم و من به تو ثواب می دهم و بر تو کیفر می دهم.(9)

ص: 96


1- . کنز الفوائد 1 : 200
2- . کنز الفوائد 2 : 31
3- . کنز الفوائد 2 : 31
4- . کنز الفوائد 2 : 32
5- . امالی صدوق: 340 - 341
6- . محاسن: 192
7- . علل الشرائع: 593
8- . محاسن: 192
9- . محاسن: 192
«5»

سن، المحاسن: عَلِیُّ بْنُ الْحَکَمِ، عَنْ هِشَامٍ، قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ، بِکَ آخُذُ، وَ بِکَ أُعْطِی، وَ عَلَیْکَ أُثِیبُ.

«6»

سن، المحاسن: أَبِی، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ النَّوْفَلِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ؛ ثُمَّ قَالَ: مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْکَ، فَأَعْطَی اللَّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله تِسْعَةً وَ تِسْعِینَ جُزْءاً، ثُمَّ قَسَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ جُزْءاً وَاحِداً.

«7»

غو، غوالی اللئالی: قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِی.

«8»

وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ أَنَّهُ صلی الله علیه و آله قَالَ: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ.

«9»

وَ رُوِیَ بِطَرِیقٍ آخَرَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا خَلَقَ الْعَقْلَ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، فَقَالَ تَعَالَی: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَکْرَمُ عَلَیَّ مِنْکَ، بِکَ أُثِیبُ وَ بِکَ أُعَاقِبُ، وَ بِکَ آخُذُ وَ بِکَ أُعْطِی.

«10»

- ع، علل الشرائع: أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ ابْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ مَعْبَدٍ، (1)عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْحَاقَ، قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: الرَّجُلُ آتِیهِ أُکَلِّمُهُ بِبَعْضِ کَلَامِی فَیَعْرِفُ کُلَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ آتِیهِ فَأُکَلِّمُهُ بِالْکَلَامِ فَیَسْتَوْفِی کَلَامِی کُلَّهُ ثُمَّ یَرُدُّهُ عَلَیَّ کَمَا کَلَّمْتُهُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ آتِیهِ فَأُکَلِّمُهُ فَیَقُولُ: أَعِدْ عَلَیَّ. فَقَالَ: یَا إِسْحَاقُ أَ وَ مَا تَدْرِی لِمَ هَذَا؟ قُلْتُ لَا. قَالَ الَّذِی تُکَلِّمُهُ بِبَعْضِ کَلَامِکَ فَیَعْرِفُ کُلَّهُ فَذَاکَ مَنْ عُجِنَتْ نُطْفَتُهُ بِعَقْلِهِ، وَ أَمَّا الَّذِی تُکَلِّمُهُ فَیَسْتَوْفِی کَلَامَکَ ثُمَّ یُجِیبُکَ عَلَی کَلَامِکَ فَذَاکَ الَّذِی رُکِّبَ عَقْلُهُ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ أَمَّا الَّذِی تُکَلِّمُهُ بِالْکَلَامِ فَیَقُولُ أَعِدْ عَلَیَّ فَذَاکَ الَّذِی رُکِّبَ عَقْلُهُ فِیهِ بَعْدَ مَا کَبِرَ، فَهُوَ یَقُولُ أَعِدْ عَلَیَّ.

بیان

قوله: ثم یرده علی أی أصل الکلام کما سمعه، أو یجیب علی وفق ما کلمته و الثانی أظهر ثم اعلم أنه یحتمل أن یکون الکلام جاریا علی وجه المجاز، لبیان اختلاف الأنفس فی الاستعدادات الذاتیة، أی کأنه عجنت نطفته بعقله مثلا، و أن یکون المراد

ص: 97


1- و فی نسخة: عن ابن سعید.

روایت 5.

محاسن: هشام از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: چون خدا خرد را آفرید، او را بازپرسی کرد و فرمود: پیش بیا! پیش آمد و پس از آن فرمود: پس برو! پس رفت. آنگاه خدا فرمود: به عزت و جلال خودم مخلوقی از تو محبوب تر نزد خود نیافریدم، و من به تو مؤاخذه می کنم و به تو عطا می نمایم و به تو ثواب می دهم.(1)

روایت 6.

محاسن: نوفلی از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چون خدا خرد را آفرید، او را بازپرسی کرد و فرمود: پیش بیا! پیش آمد و پس از آن فرمود: پس برو! پس رفت. آنگاه خدا فرمود: به عزت و جلال خودم مخلوقی از تو محبوب تر نزد خود نیافریدم. پس خدا نود و نه جزء آن را به محمّد عطا فرمود و یک جزء را در میان بندگان تقسیم نمود.(2)

روایت 7.

عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اول چیزی را که خدا خلق کرد نور من بود.(3)

روایت 8.

عوالی اللئالی: در حدیث دیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اولین چیزی را که خدا خلق کرد عقل بود.(4)

روایت 9.

عوالی اللئالی: این روایت به طریق دیگر آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چون خدا خرد را آفرید، او را بازپرسی کرد و فرمود: پیش بیا! پیش آمد و پس از آن فرمود: پس برو! پس رفت. آنگاه خدا فرمود: به عزت و جلال خودم مخلوقی از تو گرامی تر نزد خود نیافریدم، و من به تو ثواب می دهم و به تو عقاب می کنم و به تو مؤاخذه می کنم و به تو عطا می نمایم.(5)

روایت 10.

علل الشرائع: پدرم از اسحاق بن عمّار نقل کرده که وی گفت: محضر امام صادق علیه السّلام عرض کردم: با شخصی مقداری سخن می گویم، پس وی تمام را درک نموده و می فهمد و با بعضی دیگر تکلّم نموده و شطری از کلام را ایراد می نمایم، وی کاملاً سخنانم را ضبط نموده و عینا آنها را به خودم برمی گرداند و با بعضی دیگر وقتی صحبت می کنم، می گوید: دوباره سخنت را تکرار کن.

حضرت فرمود: ای اسحاق! علّت آن را می دانی؟ عرض کردم: خیر. حضرت فرمود: کسی که با او سخن گفتی و سخنانت را فهمید ولی نتوانست عین آنها را برایت بازگو کند، او کسی است که نطفه اش با عقلش عجین و ممزوج شده است. و شخصی که سخنانت را بار اوّل فهمیده و عین آنها را به خودت برمی گرداند، وی کسی است که عقلش در شکم مادر با او ترکیب گشته. و امّا کسی که با بار اوّل سخنانت را درک نکرده و گفته است دوباره تکرار کن، او کسی است که پس از بزرگ شدن، عقلش با او ترکیب یافته است. پس او می گوید: برایم من اعاده کن.(6)

توضیح

«ثم یرده علی» یعنی اصل کلام، آن طوری که شنید یا برابر با چیزی که تو با او سخن گفته ای جواب می دهد، و احتمال دوم ظاهرتر است. بدان که احتمال دارد این کلام برای بیان اختلاف انسان ها در استعداد ذاتی از باب مجاز گفته شده باشد. یعنی گویا نطفه او با عقلش عجین شده است. و احتمال دارد که مراد حدیث این باشد که

ص: 97


1- . محاسن: 192
2- . محاسن: 192
3- . عوالی اللئالی 4 : 99
4- . عوالی اللئالی 4 : 99
5- . عوالی اللئالی 4 : 99
6- . علل الشرائع: 102

أن بعض الناس یستکمل نفسه الناطقة بالعقل و استعداد فهم الأشیاء و إدراک الخیر و الشر عند کونها نطفة، و بعضها عند کونها فی البطن، و بعضها بعد کبر الشخص و استعمال الحواس و حصول البدیهیات و تجربة الأمور، و أن یکون المراد الإشارة إلی أن اختلاف المواد البدنیة له مدخل فی اختلاف العقل. و الله یعلم.

«11»

- ختص، الإختصاص: قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمَّا خَلَقَ الْعَقْلَ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، فَقَالَ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَعَزَّ عَلَیَّ مِنْکَ أُؤَیِّدُ مَنْ أَحْبَبْتُهُ بِکَ.

«12»

- وَ قَالَ علیه السلام: خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْیَاءَ مِنَ الْعِلْمِ، وَ الْقُدْرَةِ، وَ النُّورِ (1)وَ الْمَشِیَّةِ بِالْأَمْرِ، فَجَعَلَهُ قَائِماً بِالْعِلْمِ، دَائِماً فِی الْمَلَکُوتِ.

«13»

- ع، علل الشرائع: ابْنُ الْوَلِیدِ، عَنِ الصَّفَّارِ، عَنِ ابْنِ عِیسَی، عَنِ الْبَزَنْطِیِّ، عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَمَّنْ ذَکَرَهُ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْغِلْظَةَ فِی الْکَبِدِ، وَ الْحَیَاءَ فِی الرِّیحِ، وَ الْعَقْلَ مَسْکَنُهُ الْقَلْبُ.

بیان

أن الغلظة فی الکبد أی تنشأ من بعض الأخلاط المتولدة من الکبد: کالدم و المرة الصفراء مثلا. و الریح کثر استعماله فی الأخبار علی ما سیأتی فی کتاب أحوال الإنسان. و یظهر من بعضها أنها المرة السوداء، و من بعضها أنها الروح الحیوانی، و من بعضها أنها أحد أجزاء البدن سوی الأخلاط الأربعة و الأجزاء المعروفة. و القلب یطلق علی النفس الإنسانی لتعلقها أولا بالروح الحیوانی المنبعث عن القلب الصنوبری، و لذلک

ص: 98


1- لعل المراد بالنور ظهور الکمالات و الأخلاق السنیة و الاعمال الرضیة، و بالمشیة بالامر اختیار محاسن الأمور، فخلق العقل من هذه الأشیاء لعله کنایة عن استلزامه لها فکانها مادته و یحتمل ان یکون «من» تعلیلیة. ای خلقه لتحصیل تلک الأمور، او المعنی انه تعالی لم یخلقه من مادة، بل خلقه من علمه و قدرته و نوریته و مشیته فظهر فیه تلک الآثار من أنوار جلاله، و المراد ان العقل یطلق علی الحالة المرکبة من تلک الخلال، و اما قیامه بالعلم فظاهر، اذ بترک العلم یسلب العقل. و کونه دائما فی الملکوت اذ هو دائما متوجه الی الترقی الی الدرجة العلیا، و معرض عن شواغل الدنیا، متصل بارواح المقربین فی الملاء الأعلی و یتهیأ للعروج الی جنة المأوی. «منه طاب ثراه».

بعضی از مردم، نفس ناطقه خود را با عقل و استعداد فهمیدن اشیا و درک کردن خیر و شر هنگامی که نطفه بوده است، کاملا می کند. و بعضی انسان ها وقتی در شکم مادر هستند، و بعضی از آنها بعد از بزرگی و استفاده از حواس و به دست آمدن بدیهیات و تجربه، کارها را کامل می کند. و احتمال دارد مراد اشاره به این باشد که اختلاف مواد بدنی در اختلاف عقل دخالت دارد، والله یعلم.

روایت 11.

اختصاص: امام صادق علیه السّلام فرمود: چون خدا خرد را آفرید، او را بازپرسی کرد و فرمود: پیش بیا! پیش آمد و پس از آن فرمود: پس برو! پس رفت. آنگاه خدا فرمود: به عزت و جلال خودم مخلوقی از تو عزیزتر نزد خود نیافریدم؛ کسی را که دوستش دارم، به تو تأیید می کنم.(1)

روایت 12.

امام صادق علیه السلام : خداوند عقل را از چهار چیز آفرید: از علم و قدرت و نور و مشیت، بامر و فرمان تکوینی خود، پس عقل را بعلم استوار کرد و وجود آن را در عالم ملکوت ثابت قرار داد .

روایت 13.

علل الشرائع: حضرت ابو جعفر علیه السّلام فرمود: غلظت برخی اخلاط ناشی از کبد، همچون خون و صفراء بوده و حیا و شرم در سوداء است و مسکن و جایگاه عقل، قلب و نفس انسانی می باشد.(2)

توضیح

«الغلظة فی الکبد» یعنی بعضی از اخلاط مانند خون و زردآب از کبد ناشی می شود. «الریح» کاربردش در روایات همان طور که به زودی در «کتاب احوال انسان» می آید، زیاد است. از برخی روایات ظاهر می شود که مراد از «ریح»، آب سیاه است. و از بعضی روایات فهمیده می شود که مراد از آن، روح حیوانی است و از بعضی روایات به دست می آید که «ریح»، یکی از اجزای بدن به غیر از اخلاط چهارگانه و اجزای شناخته شده است.

و «قلب» بر نفس انسانی اطلاق می شود، به خاطر ارتباط نفس انسانی اولا به روح حیوانی که از قلب صنوبری برانگیخته می شود. و لذا

ص: 98


1- . اختصاص: 244
2- . علل الشرائع: 107

تعلقها بالقلب أکثر من سائر الأعضاء، أو لتقلب أحواله. و تفصیل الکلام فی هذا الخبر سیأتی فی کتاب السماء و العالم.

«14»

- ع، علل الشرائع: بِإِسْنَادِهِ الْعَلَوِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله سُئِلَ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَقْلَ، قَالَ:

خَلْقُهُ مَلَکٌ لَهُ رُءُوسٌ بِعَدَدِ الْخَلَائِقِ مَنْ خُلِقَ وَ مَنْ یُخْلَقُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ، وَ لِکُلِّ رَأْسٍ وَجْهٌ، وَ لِکُلِّ آدَمِیٍّ رَأْسٌ مِنْ رُءُوسِ الْعَقْلِ، وَ اسْمُ ذَلِکَ الْإِنْسَانِ عَلَی وَجْهِ ذَلِکَ الرَّأْسِ مَکْتُوبٌ، وَ عَلَی کُلِّ وَجْهٍ سِتْرٌ مُلْقًی لَا یُکْشَفُ ذَلِکَ السِّتْرُ مِنْ ذَلِکَ الْوَجْهِ حَتَّی یُولَدَ هَذَا الْمَوْلُودُ، وَ یَبْلُغَ حَدَّ الرِّجَالِ، أَوْ حَدَّ النِّسَاءِ فَإِذَا بَلَغَ کُشِفَ ذَلِکَ السِّتْرُ، فَیَقَعُ فِی قَلْبِ هَذَا الْإِنْسَانِ نُورٌ، فَیَفْهَمُ الْفَرِیضَةَ وَ السُّنَّةَ، وَ الْجَیِّدَ وَ الرَّدِی ءَ، أَلَا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِی الْقَلْبِ کَمَثَلِ السِّرَاجِ فِی وَسَطِ الْبَیْتِ.

بسط کلام لتوضیح مرام

اعلم أن فهم أخبار أبواب العقل یتوقف علی بیان ماهیة العقل، و اختلاف الآراء و المصطلحات فیه. فنقول: إن العقل هو تعقل الأشیاء و فهمها فی أصل اللغة، و اصطلح إطلاقه علی أمور: الأول: هو قوة إدراک الخیر و الشر و التمییز بینهما، و التمکن من معرفة أسباب الأمور و ذوات الأسباب، و ما یؤدی إلیها و ما یمنع منها، و العقل بهذا المعنی مناط التکلیف و الثواب و العقاب.

الثانی: ملکة و حالة فی النفس تدعو إلی اختیار الخیر و النفع، و اجتناب الشرور و المضار، و بها تقوی النفس علی زجر الدواعی الشهوانیة و الغضبیة، و الوساوس الشیطانیة و هل هذا هو الکامل من الأول أم هو صفة أخری و حالة مغایرة للأولی؟ یحتملهما، و ما یشاهد فی أکثر الناس من حکمهم بخیریة بعض الأمور مع عدم إتیانهم بها، و بشریة بعض الأمور مع کونهم مولعین بها یدل علی أن هذه الحالة غیر العلم بالخیر و الشر.

ص: 99

تعلق و ارتباط روح با قلب، بیشتر از اعضای دیگر بدن انسان می باشد. یا اطلاق «قلب» بر نفس آدمی، به دلیل تغییر و تحول حالات قلب است و تفصیل و توضیح گفتار در این حدیث، به زودی در «کتاب آسمان و جهان» می آید.

روایت 14.

علل الشرائع: پدر بزرگوارش علی بن ابی طالب علیه السّلام نقل کرده که آن حضرت فرمود: از نبیّ اکرم صلّی اللَّه علیه و آله سؤال شد: خداوند جلّ جلاله عقل را از چه آفرید؟

حضرت فرمود: خدای عزوجل فرشته ای آفرید که به تعداد خلایق آفریده شده و آنان که بعدا ایجاد می شوند، در او سری بوده و هر سری صورتی دارد و هر کدام از آن سرها به فردی از افراد انسان تعلّق داشته و اسم آن شخص بر سر نوشته شده است، و بر هر یک از صورت ها پرده ای افتاده که تا آن شخص متولّد نشده، اگر از جنس ذکور است به حدّ مردان، و در صورتی که از جنس اناث است به حدّ زنان نرسد، پرده از روی صورت کنار نمی رود، ولی پس از بلوغ و رسیدن مولود به حدّ مردان و زنان، البته پرده کنار خواهد رفت. آنگاه در قلب و دل آن انسان نوری واقع می شود که به واسطه آن، واجب و مستحب و زشت و زیبا و نیکو و پست را درک می نماید. و باید توجّه داشت که حکم عقل در قلب و دل انسان، همچون حکم چراغ است که در وسط خانه افروخته باشند.(1)

گسترش سخن برای توضیح مقصود

آگاه باش همانا درک احادیث مربوط به عقل، بستگی به توضیح ماهیت عقل و اختلاف نظریات و اصطلاحات در آن دارد. پس می گوییم که همانا عقل در لغت، تعقلّ و درک و فهم اشیا است و در اصطلاح، به امری چند اطلاق می شود:

1) «عقل» قوه ای است که خوب و بد را می فهمد و آن دو را از هم جدا می کند و قدرت دارد اسباب کارها و خود اسباب و آنچه که به اسباب می رسد و موانع اسباب را بشناسد. عقل به این معنا، معیار تکلیف و پاداش و کیفر است.

2) «عقل» ملکه و حالت نفسی است که ما را به سوی انتخاب خیر و منفعت و دوری از بدی ها و ضررها فرا می خواند و به وسیله آن ملکه، نفس آدمی بر ترک و دفع انگیزه های شهوانی و خشم و وسوسه های شیطانی، تقویت می شود.

آیا این معنای دوم مکمل معنای اولی است یا صفت و حالت دیگری است که با اولی تضاد دارد؟ هر دو احتمال وجود دارد.

و آنچه که در بیشتر مردم دیده می شود که حکم به خوبی بعضی از امور می کنند و انجام می دهند و به بدی از بعضی امور حکم می کند، در حالی که آن را با حرص و ولع انجام می دهند، این حکم دلالت می کند که این حالت غیر از علم به خوب و بد است.

ص: 99


1- . علل الشرائع: 98

و الذی (1)ظهر لنا من تتبع الأخبار المنتمیة إلی الأئمة الأبرار سلام الله علیهم هو أن الله خلق فی کل شخص من أشخاص المکلفین قوة و استعداد إدراک الأمور من المضار و المنافع و غیرها، علی اختلاف کثیر بینهم فیها، و أقل درجاتها مناط التکلیف، و بها یتمیز عن المجانین، و باختلاف درجاتها تتفاوت التکالیف، فکلما کانت هذه القوة أکمل کانت التکالیف أشق و أکثر، و تکمل هذه القوة فی کل شخص بحسب استعداده بالعلم و العمل، فکلما سعی فی تحصیل ما ینفعه من العلوم الحقة و عمل بها تقوی تلک القوة. ثم العلوم تتفاوت فی مراتب النقص و الکمال، و کلما ازدادت قوة تکثر آثارها و تحث صاحبها بحسب قوتها علی العمل بها فأکثر الناس علمهم بالمبدأ و المعاد و سائر أرکان الإیمان علم تصوری یسمونه تصدیقا، و فی بعضهم تصدیق ظنی، و فی بعضهم تصدیق اضطراری، فلذا لا یعملون بما یدعون، فإذا کمل العلم و بلغ درجة الیقین یظهر آثاره علی صاحبه کل حین. و سیأتی تمام تحقیق ذلک فی کتاب الإیمان و الکفر إن شاء الله تعالی.

الثالث: القوة التی یستعملها الناس فی نظام أمور معاشهم، فإن وافقت قانون الشرع و استعملت فیما استحسنه الشارع تسمی بعقل المعاش، و هو ممدوح فی الأخبار و مغایرته لما قد مر بنوع من الاعتبار، و إذا استعملت فی الأمور الباطلة و الحیل الفاسدة تسمی بالنکراء و الشیطنة فی لسان الشرع، و منهم من أثبت لذلک قوة أخری و هو غیر معلوم.

ص: 100


1- الذی یذکره رحمه اللّه من معانی العقل بدعوی کونها مصطلحات معانی العقل لا ینطبق الا علی ما اصطلح علیه أهل البحث، و لا ما یراه عامة الناس من غیرهم علی ما لا یخفی علی الخبیر الوارد فی هذه الأبحاث، و الذی اوقعه فیما وقع فیه امران: احدهما سوء الظنّ بالباحثین فی المعارف العقلیّة من طریق العقل و البرهان. و ثانیهما: الطریق الذی سلکه فی فهم معانی الأخبار حیث اخذ الجمیع فی مرتبة واحدة من البیان و هی التی ینالها عامة الافهام و هی المنزلة التی نزل فیها معظم الاخبار المجیبة لاسئلة أکثر السائلین عنهم علیهم السلام، مع ان فی الاخبار غررا تشیر الی حقائق لا ینالها الا الافهام العالیة و العقول الخالصة، فاوجب ذلک اختلاط المعارف الفائضة عنهم علیهم السلام و فساد البیانات العالیة بنزولها منزلة لیست هی منزلتها، و فساد البیانات الساذجة أیضا لفقدها تمیزها و تعینها، فما کل سائل من الرواة فی سطح واحد من الفهم، و ما کلّ حقیقة فی سطح واحد من الدقة و اللطافة: و الکتاب و السنة مشحونان بان معارف الدین ذوات مراتب مختلفة، و ان لکلّ مرتبة اهلا، و ان فی الغاء المراتب هلاک المعارف الحقیقیة. ط.

و آنچه برایم از جستجو و تحقیق در اکثر احادیث امامان علیهم السّلام آشکار شد، این است که قطعاً خداوند در هر فردی از مکلّفین، نیرو و استعداد فهم و درک ضرر و زیان ها و منفعت ها و غیر آن - بنا بر اختلاف زیاد میان مکلفین در این امور - آفرید و معیار تکلیف، کمترین درجات و مراتب آن قوه است. و دیوانگان به وسیله آن قوه و نیرو، از عاقلان جدا می شوند. تکلیف ها به سبب اختلاف مراتب آن نیرو، فرق دارند. در نتیجه هر چه این نیرو قوه ای کامل تر باشد، تکالیف سخت تر و زیادتر می شود. و این نیرو در هر کسی به حسب استعدادش به دانش و کردار، کامل می گردد. پس هر چه بیشتر در دانش های راستین تحصیل و به آن عمل کند، آثارش افزایش می یابد و صاحبش را در عمل کردن تحریک و تقویت می کند.

علم بیشتر مردم به مبدأ و معاد و سایر ستون های ایمان، علم تصوری است که آن را تصدیق می نامند، در حالی که برخی تصدیق ظنّی و گاهی تصدیق اضطراری است. به خاطر همین است که به آنچه خوانده می شوند، عمل نمی کنند. پس نتیجه اینکه در هر زمان هرگاه علم کامل گردید و به درجه یقین رسید، آثار و فواید آن بر صاحبش آشکار می گردد، و به زودی تحقیق کامل این موضوع ان شاء الله تعالی در «کتاب ایمان و کفر» می آید.

3) «عقل»، نیرویی است که انسان آن را در نظم دادن به مسائل زندگی به کار می برد. پس اگر موافق قانون شریعت بود و شارع آن را نیکو شمرد، عقل معاش نامیده می شود. و این معنا در روایت، تعریف و تمجید شده و منافات آن با معانی قبلی، به نوعی اعتباری است. و هنگامی که آن نیرو در امور باطل و فریب های فسادانگیز به کار برده شود، در زبان شرع نکراء و شیطنت نامیده می شود. و از این مردم کسانی هستند که نیروی دیگری برای معنی فوق ثابت کردند، در حالی که معلوم نیست.

ص: 100

الرابع: مراتب استعداد النفس لتحصیل النظریات و قربها و بعدها عن ذلک، و أثبتوا لها مراتب أربعة. سموها بالعقل الهیولانی، و العقل بالملکة، و العقل بالفعل، و العقل المستفاد، و قد تطلق هذه الأسامی علی النفس فی تلک المراتب، و تفصیلها مذکور فی محالها، و یرجع إلی ما ذکرنا أولا فإن الظاهر أنها قوة واحدة تختلف أسماؤها بحسب متعلقاتها و ما تستعمل فیه.

الخامس: النفس الناطقة الإنسانیة التی بها یتمیز عن سائر البهائم.

السادس: ما ذهب إلیه الفلاسفة، و أثبتوه بزعمهم: من جوهر مجرد قدیم لا تعلق له بالمادة ذاتا و لا فعلا، و القول به کما ذکروه مستلزم لإنکار کثیر من ضروریات الدین من حدوث العالم و غیره مما لا یسع المقام ذکره، و بعض المنتحلین منهم للإسلام أثبتوا عقولا حادثة، و هی أیضا علی ما أثبتوها مستلزمة لإنکار کثیر من الأصول المقررة الإسلامیة، مع أنه لا یظهر من الأخبار وجود مجرد سوی الله تعالی.

و قال بعض محققیهم: إن نسبة العقل العاشر الذی یسمونه بالعقل الفعال إلی النفس کنسبة النفس إلی البدن فکما أن النفس صورة للبدن، و البدن مادتها، فکذلک العقل صورة للنفس، و النفس مادته، و هو مشرق علیها، و علومها مقتبسة منه، و یکمل هذا الارتباط إلی حد تطالع العلوم فیه، و تتصل به، و لیس لهم علی هذه الأمور دلیل إلا مموهات شبهات، أو خیالات غریبة زینوها بلطائف عبارات.

فإذا عرفت ما مهدنا فاعلم أن الأخبار الواردة فی هذه الأبواب أکثرها ظاهرة فی المعنیین الأولین، الذین مآلهما إلی واحد، و فی الثانی منهما أکثر و أظهر. و بعض الأخبار یحتمل بعض المعانی الأخری، و فی بعض الأخبار یطلق العقل علی نفس العلم النافع المورث للنجاة المستلزم لحصول السعادات.

فأما أخبار استنطاق العقل و إقباله و إدباره فیمکن حملها علی أحد المعانی الأربعة المذکورة أولا، أو ما یشملها جمیعا، و حینئذ یحتمل أن یکون الخلق بمعنی التقدیر، کما ورد فی اللغة، أو یکون المراد بالخلق الخلق فی النفس و اتصاف النفس بها، و یکون سائر ما ذکر فیها من الاستنطاق و الإقبال و الإدبار و غیرها استعارة تمثیلیه، لبیان

ص: 101

4) «عقل» مراتب آمادگی نفس به خاطر به دست آوردن آرا و نزدیکی و دوری از نفس می باشد. و برای این نظریات مراتب چهارگانه را اثبات کردند که آن را عقل هیولایی و عقل به ملکه و عقل بالفعل و عقل مستفاد نامیدند. گاهی این نام ها بر خود نفس در آن مراتب و درجات، اطاق می شود و شرح و بسط این موضوع در جای خودش یادآوری شده است، تعلقات و ارتباطات و استعمال ها و نام ها متعدد می شود، گرچه معنا یکی است که قبلاً ذکر شد.

5) «عقل»، نفس ناطقه و گویای آدمی می باشد که از سایر حیوانات جدا می شود.

6) آنچه که فیلسوفان به دنبال آن رفتند و به گمانشان آن را اثبات نمودند که عقل، جوهری مجرد و قدیم است و ذاتاً و فعلاً وابستگی به ماده ندارد. قائل شدن به این معنا، همان طور که فلاسفه یاد آور شدند، مستلزم نادیده گرفتن بسیاری از ضروری های دین، مثل حدوث عالم و غیر آن می شود و در این مقام، یادآوری آن ممکن نیست. و گروهی از فلاسفه که از دین اسلام برگشتند، عقل های حادث و جدیدی را اثبات می کنند و این نیز مستلزم انکار اصول و مهمات تثبیت شده زیادی در اسلام، می شود، در حالی که از احادیث، وجود مجردی جز خدا ظاهر نمی شود.

عده کمی از محققین آنان قائل بر این هستند که همانا ارتباط نفس به عقل دهم که آن را عقل فعّال نام نهادند، همانند ارتباط نفس به بدن است. پس همان طور که نفس، صورت بدن و بدن ماده صورت است، همچنین عقل صورت نفس، و نفس صورت عقل است و بر آن اشراق دارد و علومش را از او می گیرد و این ارتباط تاحد روشنایی دانش ها کامل می گردد و به آن متصل می شود. و آنان دلیلی جز موهومات شبهه انگیز یا اوهام عجیب و غریبی که الفاظ و عبارت ها را زیبا جلوه می دهند، ندارد.

پس از شناخت مقدمه ای که ما تدارک دیدیم ، بدان که احادیثی که در باب ها آمده، بیشترشان در معنای اول و دوم آشکار می گردد که در واقع یک چیز است. در حالی که به معنای دوم، بیشتر و آشکارتر است. و بعضی از روایات، مقدار کمی از معانی دیگری را محتمل است. در بعضی از احادیث، عقل، بر دانش منفعت دار و نجات دهنده ای که سعادت ها به ارمغان می آورد، اطلاق می شود.

اما احادیثی که عقل و رویکرد و عقب گردش را مورد بازجویی قرار می دهد، اولاً حملش بر یکی از معانی چهارگانه که ذکر شد، امکان دارد یا شامل همه آنها می شود. پس با این حساب، احتمال خلق به معنای تقدیر، همان طور که در لغت آمده است، یا مقصود از خلق، خلق در نفس و اتصافش به خلق، می باشد. با این حساب، استنطاق و اقبال و ادبار و غیر آن، از باب استعاره تمثیلی و تشبیهی می باشد تا

ص: 101

أن مدار التکالیف و الکمالات و الترقیات علی العقل، و یحتمل أن یکون المراد بالاستنطاق جعله قابلا لأن یدرک به العلوم، و یکون الأمر بالإقبال و الإدبار أمرا تکوینیا، یجعله قابلا لکونه وسیلة لتحصیل الدنیا و الآخرة، و السعادة و الشقاوة معا و آلة للاستعمال فی تعرف حقائق الأمور، و التفکر فی دقائق الحیل أیضا.

و فی بعض الأخبار بک آمر، و بک أنهی، و بک أعاقب، و بک أثیب. و هو منطبق علی هذا المعنی لأن أقل درجاته مناط صحة أصل التکلیف، و کل درجة من درجاته مناط صحة بعض التکالیف، و فی بعض الأخبار «إیاک» مکان بک فی کل مواضع، و فی بعضها فی بعضها، فالمراد المبالغة فی اشتراط التکلیف به فکأنه هو المکلف حقیقة. و ما فی بعض الأخبار من أنه أول خلق من الروحانیین، فیحتمل أن یکون المراد أول مقدر من الصفات المتعلقة بالروح، أو أول غریزة یطبع علیها النفس و تودع فیها، أو یکون أولیته باعتبار أولیة ما یتعلق به من النفوس، و أما إذا احتملت علی المعنی الخامس فیحتمل أن یکون أیضا علی التمثیل کمامر. و کونها مخلوقة ظاهر، و کونها أول مخلوق إما باعتبار أن النفوس خلقت قبل الأجساد کما ورد فی الأخبار المستفیضة، فیحتمل أن یکون خلق الأرواح مقدما علی خلق جمیع المخلوقات غیرها لکن «خبر أول ما خلق الله العقل» ما وجدته فی الأخبار المعتبرة، و إنما هو مأخوذ من أخبار العامة، و ظاهر أکثر أخبارنا أن أول المخلوقات الماء أو الهواء کما سیأتی فی کتاب السماء و العالم نعم ورد فی أخبارنا: أن العقل أول خلق من الروحانیین، و هو لا ینافی تقدم خلق بعض الأجسام علی خلقه، و حینئذ فالمراد بإقبالها بناء علی ما ذهب إلیه جماعة من تجرد النفس إقبالها إلی عالم المجردات، و بإدبارها تعلقها بالبدن و المادیات، أو المراد بإقبالها إقبالها إلی المقامات العالیة، و الدرجات الرفیعة، و بإدبارها هبوطها عن تلک المقامات، و توجهها إلی تحصیل الأمور الدنیة الدنیویة، و تشبهها بالبهائم و الحیوانات، فعلی ما ذکرنا من التمثیل یکون الغرض بیان أن لها هذه الاستعدادات المختلفة، و هذه الشئون المتباعدة و إن لم نحمل علی التمثیل یمکن أن یکون الاستنطاق حقیقیا، و أن یکون کنایة عن جعلها مدرکة للکلیات، و کذا الأمر بالإقبال و الإدبار

ص: 102

معیار تکالیف و کمالات و پیشرفت های عقل را بیان کند. و احتمال دارد که مراد از استنطاق عقل، به خاطر درک و فهم علوم دیگر از آن باشد. امر و دستور به اقبال و ادبار عقل، امری تکوینی است که وسیله به دست آوردن دنیا و آخرت و خوشبختی و بدبختی، می باشد، و همچنین وسیله ای برای شناخت حقایق امور و فکر کردن در ریزه کاری های مکرها است.

و در برخی از حادیث آمده که خدا به عقل می گوید به خاطر تو امر و نهی و مجازات می کنم و به وسیله تو پاداش می دهم که معنای گذشته بر این معنی تطبیق می کند، زیرا کمترین مرتبه عقل، ملاک صحیح بودن اصل تکلیف است. و هر درجه ای از درجات عقل، معیار درست بودن برخی از تکالیف است. و در برخی احادیث آمده که خداوند به عقل خطاب می کند و می فرماید: بپرهیز از قرار گرفتن در هر جا. در بعضی از روایات آمده: اجتناب کن از قرار گرفتن در برخی مکان ها. و منظور از آن، مبالغه در شرطیت تکلیف به عقل است؛ گویا حقیقتاً عقل، مکلف است.

در برخی از احادیث آمده است که عقل، اول موجود مجردات می باشد. پس احتمال دارد منظور این باشد که عقل، اولین آفرینشی از صفات وابسته به روح است. یا اول غریزه است که نفس بر آن مطبوع می شود و در آن به ودیعت گذاشته می شود یا اینکه ابتدائیت عقل به اعتبار اولیت وابستگی نفوس و جان ها به آن می باشد.

و اگر بر معنی پنجم حمل کنی، احتمال تمثیل و تشبیه - چنان چه گذشت - وجود دارد. و اینکه نفوس آفریده شده اند، واضح و آشکار است. و اول موجود است یا به اعتبار اینکه نفوس پیش از اجساد آفریده شده اند، همان طور که در احادیث مستفیضه وارد شده است. پس با این حساب، احتمال اینکه آفرینش ارواح مقدم بر خلقت همه موجودات باشد، وجود دارد. لیکن من این حدیث را که می گوید: «اول چیزی که خدا آفرید عقل است»، در احادیث معتبر نیافتم. و همانا این حدیث برگرفته شده از احادیث اهل سنت است و احادیث زیادی از اهل بیت علیهم السّلام ظهور در آفرینش آب یا هوا، به عنوان اولین موجود، دارد، همان طور که به زودی در «کتاب آسمان و جهان» می آید.

آری، در احادیث ما عقل به عنوان اولین موجود از مجردات، وارد شده است و این موضوع، منافاتی با جلو افتادن آفرینش برخی از جسم ها بر خلقت عقل ندارد. و در این هنگام منظور، اقبال و روی آوردن عقل است مبنی بر اینکه گروهی معتقدند که مجرد بودن نفس، اقبالش به مجردات و ادبارش به وابستگی آن به بدن و جسم و مادیات است. یا منظور از اقبال نفس، اقبال و روی آوردن آن به مراتب عالی و درجات بلند است و مقصود از ادبار نفس و پشت کردن آن، فرود و سقوط کردن از آن مقامات و مراتب و توجه به کسب امور پست دنیوی همانند چهارپایان و حیوانات است. پس بنا بر یادآوری ما از تمثیل و تشبیه، هدف، بیان و توضیح استعدادها و آمادگی های مختلف بر نفس است و این شؤون بعید است و اگر بر تمثیل حمل نکنیم، استنطاق و استیضاح حقیقی و قرار دادن عقل به عنوان مُدرِک و درک کننده کلیات، ممکن است. همچنین، دستور به اقبال و ادبارعقل،

ص: 102

یمکن أن یکون حقیقیا لظهور انقیادها لما یریده تعالی منها، و أن یکون أمرا تکوینیا لتکون قابلة للأمرین أی الصعود إلی الکمال و القرب و الوصال، و الهبوط إلی النقص و ما یوجب الوبال، أو لتکون فی درجة متوسطة من التجرد لتعلقها بالمادیات، لکن تجرد النفس لم یثبت لنا من الأخبار، بل الظاهر منها مادیتها کما سنبین فیما بعد إن شاء الله تعالی.

و أما المعنی السادس، فلو قال أحد بجوهر مجرد لا یقول بقدمه و لا یتوقف تأثیر الواجب فی الممکنات علیه، و لا بتأثیره فی خلق الأشیاء، و یسمیه العقل و یجعل بعض تلک الأخبار منطبقا علی ما سماه عقلا، فیمکنه أن یقول: إن إقباله عبارة عن توجهه إلی المبدأ، و إدباره عبارة عن توجهه إلی النفوس لإشراقه علیها و استکمالها به.

فإذا عرفت ذلک فاستمع لما یتلی علیک من الحق الحقیق بالبیان، و بأن لا یبالی بما یشمئز عنه من نواقص الأذهان.

فاعلم أن أکثر ما أثبتوه لهذه العقول قد ثبت لأرواح النبی و الأئمة علیهم السلام فی أخبارنا المتواترة علی وجه آخر فإنهم أثبتوا القدم للعقل، و قد ثبت التقدم فی الخلق لأرواحهم، إما علی جمیع المخلوقات، أو علی سائر الروحانیین فی أخبار متواترة، و أیضا أثبتوا لها التوسط فی الإیجاد أو الاشتراط فی التأثیر، و قد ثبت فی الأخبار کونهم علیهم السلام علة غائیة لجمیع المخلوقات، و أنه لولاهم لما خلق الله الأفلاک و غیرها، و أثبتوا لها کونها وسائط فی إفاضة العلوم و المعارف علی النفوس و الأرواح، و قد ثبت فی الأخبار أن جمیع العلوم و الحقائق و المعارف بتوسطهم تفیض علی سائر الخلق حتی الملائکة و الأنبیاء.

و الحاصل أنه قد ثبت بالأخبار المستفیضة أنهم علیهم السلام الوسائل بین الخلق و بین الحق فی إفاضة جمیع الرحمات و العلوم و الکمالات علی جمیع الخلق، فکلما یکون التوسل بهم و الإذعان بفضلهم أکثر کان فیضان الکمالات من الله أکثر، و لما سلکوا سبیل الریاضات و التفکرات مستبدین بآراءهم علی غیر قانون الشریعة المقدسة ظهرت علیهم حقیقة هذا الأمر ملبسا مشتبها، فأخطئوا فی ذلک، و أثبتوا عقولا و تکلموا فی

ص: 103

امکان دارد که واقعاً ظهور در انقیاد و پیروی عقل از آنچه که خدا اراده کرده است داشته باشد. دیگر اینکه کنایه از امر تکوینی که قابلیت صعود باشد، یا اینکه امر تکوینی به خاطر وابستگی نفس به مادیات در درجه متوسط از تجرّد است، ولی مجرد بودن نفس، از احادیث برای ما ثابت نشده است. بلکه ظاهر روایات، بر مادی بودن نفس دلالت دارد، همانطور که ان شاء الله تعالی به زودی توضیح خواهیم داد.

اما معنای ششم برای عقل: اگر کسی بگوید که عقل، جوهر مجرد و تنهایی است، اما قائل به قدیم بودن عقل نمی شود و تأثیر واجب در ممکنات بر او متوقف نیست و عقل در آفرینش اشیا تأثیر ندارد، و نامش را عقل گذاشتند و با برخی از احادیث که او را عقل نام نهاده منطبق است، پس امکان دارد گفته شود که اقبال عقل، عبارت است از توجه آن به مبدأ و ادبارش عبارت است از توجه عقل به نفوس، به سبب اشراق عقل بر نفوس و کامل شدن نفوس به آن.

پس زمانی که این مطلب را شناختی، به تلاوت آیاتی گوش بده که از طرف خدایی است که حق است و در حقانیت او شکی نیست، و قرآن این مطلب را بیان کرده و توجه به ناراحت شدن ذهن های ناقص ندارد.

پس آگاه باش که بیشتر آنچه که فیلسوفان برای عقل ها اثبات کرده اند، قطعاً در احادیث متواتر ما به روش دیگری برای ارواح پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السّلام، ثابت شده است.

پس فلاسفه، قدیم بودن عقل را اثبات کردند، در حالی که بنا بر احادیث متواتر و پی در پی، تقدم آفرینش ارواح چهارده معصوم علیهم السّلام بر همه موجودات یا سایر مجردات ثابت است. و نیز آنان واسطه بودن عقل را در ایجاد [مخلوقات] یا شرط تأثیر گذاری بر موجودات را برای عقل، ثابت کردند، در حالی که طبق روایات چهارده معصوم علیهم السّلام سبب و علت غایی و نهایی همه موجودات هستند. به طوری که اگر معصومین علیهم السّلام نبودند، خداوند جهان هستی را نمی آفرید. و حکما واسطه بودن عقل ها را در افاضه علوم و معارف بر نفوس و ارواح ثابت کردند، در حالی که طبق احادیث، تمام دانش ها و حقیقت ها و معارف توسط معصومان علیهم السّلام بر بقیه مخلوقات حتی فرشتگان و سایر انبیاء، افاضه می شود.

و حاصل مطلب اینکه، با احادیث زیاد رسیده، ثابت شده که قطعاً چهارده معصوم علیهم السّلام وسیله میان خدا و مخلوقات در رساندن تمام رحمت ها و دانش ها و کمال ها به تمام موجودات هستند. پس به این نتیجه می رسیم که هر چه توسل به معصومان علیهم السّلام و یقین بر برتریشان بیشتر گردد، کمالات از جانب خدای تعالی زیادتر می شود.

فلاسفه چون راه ریاضت و سختی در پیش گرفتند، استبداد به رأی در نظریات آنان پیدا شد، در حالی که بر مبنای قانون دین مقدم اسلام نبود، حقیقت این موضوع بر آنها خلط و مشتبه شد و آنان در مورد ائمه علیهم السّلام، خطا کردند و عقل هایی را ثابت کردند و در آن، زیاده از حد گفتگو کردند.

ص: 103

ذلک فضولا، (1)فعلی قیاس ما قالوا یمکن أن یکون المراد بالعقل نور النبی صلی الله علیه و آله الذی انشعبت منه أنوار الأئمة علیهم السلام و استنطاقه علی الحقیقة أو بجعله محلا للمعارف الغیر المتناهیة، و المراد بالأمر بالإقبال ترقیه علی مراتب الکمال، و جذبه إلی أعلی مقام القرب و الوصال، و بإدباره إما إنزاله إلی البدن، أو الأمر بتکمیل الخلق بعد غایة الکمال فإنه یلزمه التنزل عن غایة مراتب القرب بسبب معاشرة الخلق، و یؤمی إلیه قوله تعالی قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولًا (2)و قد بسطنا الکلام فی ذلک فی الفوائد الطریفة. و یحتمل أن یکون المراد بالإقبال الإقبال إلی الخلق، و بالإدبار الرجوع إلی عالم القدس بعد إتمام التبلیغ، و یؤیده ما فی بعض الأخبار من تقدیم الإدبار علی الإقبال. و علی التقادیر فالمراد بقوله تعالی: و لا أکمّلک، یمکن أن یکون المراد و لا أکمل محبتک و الارتباط بک، و کونک واسطة بینه و بینی إلا فیمن أحبه، أو یکون الخطاب مع روحهم و نورهم علیهم السلام و المراد بالإکمال إکماله فی أبدانهم الشریفة أی هذا النور بعد تشعبه بأی بدن تعلق و کمل فیه یکون ذلک الشخص أحب الخلق إلی الله تعالی و قوله: إیاک

ص: 104


1- بل لانهم تحققوا أولا أن الظواهر الدینیة تتوقف فی حجیتها علی البرهان الذی یقیمه العقل، و العقل فی رکونه و اطمینانه إلی المقدمات البرهانیة لا یفرق بین مقدّمة و مقدّمة، فإذا قام برهان علی شی ء اضطر العقل إلی قبوله، و ثانیا أن الظواهر الدینیة متوقفة علی ظهور اللفظ، و هو دلیل ظنی، و الظنّ لا یقاوم العلم الحاصل بالبرهان لو قام علی شی ء. و أمّا الاخذ بالبراهین فی أصول الدین ثمّ عزل العقل فی ما ورد فیه آحاد الاخبار من المعارف العقلیّة فلیس الا من قبیل إبطال المقدّمة بالنتیجة التی تستنتج منها، و هو صریح التناقض- و اللّه الهادی- فان هذه الظواهر الدینیة لو أبطلت حکم العقل لابطلت أولا حکم نفسها المستند فی حجیته الی حکم العقل و طریق الاحتیاط الدینی لمن لم یتثبت فی الأبحاث العمیقة العقلیّة أن یتعلق بظاهر الکتاب و ظواهر الاخبار المستفیضة و یرجع علم حقائقها إلی اللّه عزّ اسمه، و یجتنب الورود فی الأبحاث العمیقة العقلیّة إثباتا و نفیا اما اثباتا فلکونه مظنة الضلال، و فیه تعرض للهلاک الدائم، و أمّا نفیا فلما فیه من و بال القول بغیر علم و الانتصار للدین بما لا یرضی به اللّه سبحانه، و الابتلاء بالمناقضة فی النظر. و اعتبر فی ذلک بما ابتلی به المؤلّف رحمه اللّه فانه لم یطعن فی آراء أهل النظر فی مباحث المبدأ و المعاد بشی ء إلّا ابتلی بالقول به بعینه أو بأشد منه کما سنشیر إلیه فی موارده، و أول ذلک ما فی هذه المسألة فانه طعن فیها علی الحکماء فی قولهم بالمجردات ثمّ أثبت جمیع خواص التجرد علی أنوار النبیّ و الأئمّة علیهم السلام، و لم یتنبه أنّه لو استحال وجود موجود مجرد غیر اللّه سبحانه لم یتغیر حکم استحالته بتغییر اسمه، و تسمیة ما یسمونه عقلا بالنور و الطینة و نحوهما. ط.
2- الطلاق: 11.

پس بنا بر گفته آنان، امکان دارد منظور از عقل، نور نبی اکرم صلی الله علیه و آله - که نورهای امامان معصوم علیهم السّلام از آن نور، منشعب است - باشد. بنابراین استنطاق و استیضاح عقل بنا بر حقیقت است یا اینکه عقل، محل و جای معارف بی نهایت است. و منظور از دستور به رویکرد عقل، پیشرفت آن به رتبه های کمال است و مجذوب ساختن آن به عالی ترین مقام قرب و رسیدن به خداست. و مقصود از دستور به عقبگرد عقل، یا پایین آوردن عقل به سوی بدن یا دستور به کامل شدن مخلوقات، بعد از نهایت کمال و پیشرفت است. در این صورت همانا لازمه این مطلب، فرود آمدن عقل از نهایت مراتب قرب به خداوند است، به خاطر زندگی و رفت و آمد با مردم که آیه قرآن به آن اشاره دارد: «قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولًا»(1) {پیامبری که آیات روشنگر خدا را بر شما تلاوت می کند.}

ما در این رابطه در «کتاب فوائد الطریفة» توضیح دادیم و احتمال دارد مراد به «اقبال»، بر اساس شواهدی از روایات، روی کردن به مردم و ادبار و بازگشت به عالم قدس بعد از اتمام تبلیغ باشد. چنان که در برخی روایات، ادبار بر اقبال مقدم گشته است، بنابراین مراد خداوند که فرموده «ولا اکملک»، این باشد که محبت تو را و ارتباط و واسطه بودن بین او و خودم را مجموعاً به کمال نمی رسانم، مگر در کسی که او را دوست دارم.

احتمال دارد مخاطب نور و روح ائمه علیهم السّلام باشد و مقصود از کمال عقل در بدن شریف معصومین علیهم السّلام باشد، یعنی این نور بعد از تقسیم شدن در بدن هر شخصی تعلق گرفته و به کمال برسد، این شخص محبوب ترین مخلوقات نزد خداوند می باشد.

احتمال دارد که مراد از «ایاک آمر»،

ص: 104


1- . طلاق/10 - 11

آمر. التخصیص إما لکونهم صلوات الله علیهم مکلفین بما لم یکلف به غیرهم، و یتأتی منهم من حق عبادته تعالی ما لا یتأتی من غیرهم، أو لاشتراط صحة أعمال العباد بولایتهم و الإقرار بفضلهم بنحو ما مر من التجوز، و بهذا التحقیق یمکن الجمع بین ما روی عن النبی صلی الله علیه و آله: أول ما خلق الله نوری، و بین ما روی: أول ما خلق الله العقل، و ما روی: أول ما خلق الله النور، إن صحت أسانیدها. و تحقیق هذا الکلام علی ما ینبغی یحتاج إلی نوع من البسط و الإطناب، و لو وفینا حقه لکنا أخلفنا ما وعدناه فی صدر الکتاب.

و أما الخبر الأخیر فهو من غوامض الأخبار، و الظاهر أن الکلام فیه مسوق علی نحو الرموز و الأسرار، و یحتمل أن یکون کنایة عن تعلقه بکل مکلف، و إن لذلک التعلق وقتا خاصا، و قبل ذلک الوقت موانع عن تعلق العقل من الأغشیة الظلمانیة، و الکدورات الهیولانیة، کستر مسدول علی وجه العقل، و یمکن حمله علی ظاهر حقیقته علی بعض الاحتمالات السالفة. و قوله: خلقه ملک. لعله بالإضافة أی خلقته کخلقة الملائکة فی لطافته و روحانیته، و یحتمل أن یکون «خلقه» مضافا إلی الضمیر مبتداءاً و «ملک» خبره، أی خلقته خلقة ملک أو هو ملک حقیقة و الله یعلم.

باب 3 احتجاج الله تعالی علی الناس بالعقل و أنه یحاسبهم علی قدر عقولهم

الأخبار

«1»

ج، الإحتجاج: فِی خَبَرِ ابْنِ السِّکِّیتِ (1)قَالَ: فَمَا الْحُجَّةُ عَلَی الْخَلْقِ الْیَوْمَ؟ فَقَالَ الرِّضَا علیه السلام: الْعَقْلُ. تَعْرِفُ بِهِ الصَّادِقَ عَلَی اللَّهِ فَتُصَدِّقُهُ، وَ الْکَاذِبَ عَلَی اللَّهِ فَتُکَذِّبُهُ، فَقَالَ ابْنُ السِّکِّیتِ: هَذَا هُوَ وَ اللَّهِ الْجَوَابُ.

ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ابن مسرور، عن ابن عامر، عن أبی عبد الله السیاری، عن أبی یعقوب البغدادی (2)عن ابن السکیت، مثله. (3).

ص: 105


1- هو الإمامی الثقة الثبت المحدث، إمام اللغة، البارع فی الأدب، قتله المتوکل العباسیّ لتشیعه.
2- هو یزید بن حماد الأنباری السلمی أبو یعقوب الکاتب، أورده الشیخ فی باب أصحاب الرضا علیه السلام من رجاله، و وثقه و اباه حماد، و عنونه العلامة فی القسم الأوّل من الخلاصة و وثقه و کذا کل من تأخر عنهما.
3- رواه فی الکافی فی کتاب العقل و الجهل مع زیادة، و سیأتی منا کلام حول الحدیث.

این باشد که ائمه علیهم السّلام به چیزهایی مکلّف شده اند که دیگران چنین تکلیفی ندارند و حق عبادت را فقط آنان ادا می کنند، و احتمال دارد صحت اعمال بندگان، مشروط به ولایت آنان و اقرار به برتری آنان باشد (که این از باب مجاز و توسعه در معانی است). با این تحقیق، میان روایاتی که با هم ناسازگارند جمع می شود، مثلاً بعضی روایات می گویند پیامبر فرمود: «اولین مخلوق خداوند نور من است.» و در روایتی دیگر فرموده: «اولین مخلوق عقل است» چنان که در روایتی آمده است که اولین آفریده خدا نور است، به شرط صحت سند این روایات.

تحقیق این کلام نیازمند تفصیل است که سخنش را گسترش دهیم، گرچه ما حق آن را ادا نموده ایم، هر چند خلاف وعده اول کتاب را پیموده باشیم.

روایت آخر از اخبار پیچیده و اسرارآمیز است و احتمال دارد مراد تعلق به عقل به هر مکلف در وقت خاص باشد و قبل از آن وقت خاص، پرده های ظلمانی و تیرگی ماده مانع تعلق عقل گردد. همچنان که احتمال دارد روایت را طبق بعضی از احتمالات گذشته و بر طبق ظهورش معنا کنیم و مراد از آفرینش عقل، به صورت فرشته ای باشد که آفرینش عقل در لطافت روحانیت همچون فرشته است.

طبق آخرین احتمال می توان گفت که کلمه «خلق»، اضافه به ضمیر و مبتدا واقع شده که «ملک» خبر آن است، یعنی آفرینش عقل از نوع آفرینش فرشته است یا عقل در واقع خود فرشته است، و الله یعلم.

باب سوم: احتجاج خدا بر مردم به واسطه عقل و حسابرسی آنان به اندازه عقل هایشان

روایات

روایت 1.

احتجاج: در حدیث ابن سکیت آمده که ابن سکیت به امام رضا علیه السلام گفت: حال بفرمایید امروز حجت بر مردم چیست؟ حضرت فرمود: عقل چیزی است که توسط آن راستگوی بر خدا را شناخته و تصدیقش کنی، و دروغگوی بر پروردگار را شناخته و تکذیبش کنی. ابن سکیت گفت: به خدا قسم که پاسخ صحیح همین است.(1)

در کتاب علل الشرائع و عیون اخبار الرضا علیه السّلام ابو یعقوب بغدادی از ابن سکیت مثل این حدیث را روایت کرده است.(2)

ص: 105


1- . احتجاج 2 : 473
2- . علل الشرائع: 122
«2»

مع، معانی الأخبار: أَبِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ یَزِیدَ الرَّزَّازِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: یَا بُنَیَّ اعْرِفْ مَنَازِلَ الشِّیعَةِ عَلَی قَدْرِ رِوَایَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ، فَإِنَّ الْمَعْرِفَةَ هِیَ الدِّرَایَةُ لِلرِّوَایَةِ، وَ بِالدِّرَایَاتِ لِلرِّوَایَاتِ یَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَی أَقْصَی دَرَجَاتِ الْإِیمَانِ، إِنِّی نَظَرْتُ فِی کِتَابٍ لِعَلِیٍّ علیه السلام فَوَجَدْتُ فِی الْکِتَابِ أَنَّ قِیمَةَ کُلِّ امْرِئٍ، وَ قَدْرَهُ مَعْرِفَتُهُ، إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یُحَاسِبُ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِی دَارِ الدُّنْیَا.

«3»

سن، المحاسن: الْحَسَن بْنُ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ:

إِنَّمَا یُدَاقُّ اللَّهُ الْعِبَادَ فِی الْحِسَابِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَی قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِی الدُّنْیَا.

«4»

سن، المحاسن: مُحَمَّدٌ الْبَرْقِیُّ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِیِّ، رَفَعَهُ قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ نُکَلِّمُ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ.

«5»

سن، المحاسن: النَّوْفَلِیُّ وَ جَهْمُ بْنُ حَکِیمٍ الْمَدَائِنِیُّ، عَنِ السَّکُونِیِّ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ آبَاءهِ، علیهم السلام قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِذَا بَلَغَکُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالِهِ (1)فَانْظُرُوا فِی حُسْنِ عَقْلِهِ، فَإِنَّمَا یُجَازَی بِعَقْلِهِ.

باب 4 علامات العقل و جنوده

الأخبار

«1»

ل، الخصال: أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ الْبَرْقِیِّ، عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: قُسِمَ الْعَقْلُ عَلَی ثَلَاثَةِ أَجْزَاءٍ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ کَمَلَ عَقْلُهُ، وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلَا عَقَلَ لَهُ: حُسْنُ الْمَعْرِفَةِ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ حُسْنُ الطَّاعَةِ لَهُ، وَ حُسْنُ الصَّبْرِ عَلَی أَمْرِهِ.

بیان

لعل عد هذه الأشیاء التی هی من آثار العقل من أجزائه علی المبالغة،

ص: 106


1- من فعل الصلاة و الصیام و الحجّ و ایتاء الزکاة و الصدقات و غیرها من المثوبات و القربات و قوله: فانظروا فی حسن عقله. ای ان رأیتم عقله کاملا استدلّوا به علی حسن افعاله و صحة اعماله و انه حقیق الرکون إلیه و الاعتماد علیه، و ان رأیتموه ناقصا فلا تغتروا باعماله و لا ترکنوا إلیه و استدلوا بقلة عقله علی نقصان ثوابه، فانه یجازی و یثاب علی قدر عقله من الکمال و النقصان.

روایت 2.

معانی الأخبار: امام صادق علیه السّلام روایت کرده که امام باقر علیه السّلام فرمود: ای پسرم! مقام شیعیان ما را به اندازه روایات و شناخت آنها بشناسید، زیرا شناخت، داناییِ روایت می باشد و به دانایی روایات، مؤمن تا بلندترین درجه ایمان بالا می رود. من در کتاب علی علیه السّلام نگاه کردم و در آن کتاب چنین یافتم: «ارزش و اندازه هر کس به مقدار شناخت اوست، زیرا خدای تعالی مردمان را به اندازه عقل هایی که در دنیا به آنها داده حسابرسی می کند.»(1)

روایت 3.

محاسن: امام باقر علیه السّلام فرمود: روز قیامت در حسابرسی بندگان، به اندازه عقلی که در دنیا به آنها داده شده دقت می شود.(2)

روایت 4.

محاسن: رسول خدا فرمود: ما گروه انبیاء، با مردم به اندازه عقل های آنها سخن می گوییم.(3)

روایت 5.

محاسن: رسول خدا فرمود: وقتی خوبی کسی برای شما رسید، در نیکویی عقلش نگاه کنید، زیرا انسان به اندازه عقلش کیفر می بیند.(4)

باب چهارم: نشانه های عقل و لشکریانش

روایات

روایت 1.

خصال: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: عقل سه جزء است؛ هر کس همه را دارد، عقلش کامل است و هر کس همه را ندارد، عقل ندارد: خدا را خوب شناختن، خوب فرمان او را بردن و خوب صبر داشتن بر فرمان او.(5)

توضیح

شاید از باب مبالغه

ص: 106


1- . معانی الاخبار: 1 - 2
2- . محاسن: 195
3- . محاسن: 195
4- . محاسن: 194
5- . خصال: 122

و التوسع و التجوز، لعلاقة عدم انفکاکها عنه و دلالتها علیه.

«2»

ل، الخصال: مَاجِیلَوَیْهِ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ، عَنْ سَهْلٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ بَشَّارٍ، عَنِ الدِّهْقَانِ، عَنْ دُرُسْتَ (1)عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:

یُعْتَبَرُ عَقْلُ الرَّجُلِ فِی ثَلَاثٍ: فِی طُولِ لِحْیَتِهِ، وَ فِی نَقْشِ خَاتَمِهِ، وَ فِی کُنْیَتِهِ.

«3»

ع، علل الشرائع ل، الخصال: أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَرْوَزِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْمُقْرِی الْجُرْجَانِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْمَوْصِلِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَاصِمٍ الطَّرِیفِیِّ، عَنْ عَیَّاشِ بْنِ یَزِیدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکَحَّالِ مَوْلَی زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ ابْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِیهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ مِنْ نُورٍ مَخْزُونٍ مَکْنُونٍ فِی سَابِقِ عِلْمِهِ الَّذِی لَمْ یَطَّلِعْ عَلَیْهِ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، فَجَعَلَ الْعِلْمَ نَفْسَهُ، وَ الْفَهْمَ رُوحَهُ، وَ الزُّهْدَ رَأْسَهُ، وَ الْحَیَاءَ عَیْنَیْهِ، وَ الحِکْمَةَ لِسَانَهُ، وَ الرَّأْفَةَ هَمَّهُ، وَ الرَّحْمَةَ قَلْبَهُ، ثُمَّ حَشَاهُ وَ قَوَّاهُ بِعَشَرَةِ أَشْیَاءَ: بِالْیَقِینِ وَ الْإِیمَانِ، وَ الصِّدْقِ، وَ السَّکِینَةِ، وَ الْإِخْلَاصِ، وَ الرِّفْقِ، وَ الْعَطِیَّةِ، وَ الْقُنُوعِ، وَ التَّسْلِیمِ، وَ الشُّکْرِ؛ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ؛ ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: تَکَلَّمْ فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَیْسَ لَهُ ضِدٌّ وَ نِدٌّ، وَ لَا شَبِیهٌ وَ لَا کُفْوٌ، وَ لَا عَدِیلٌ وَ لَا مِثْلٌ، الَّذِی کُلُّ شَیْ ءٍ لِعَظَمَتِهِ خَاضِعٌ ذَلِیلٌ. فَقَالَ الرَّبُّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحْسَنَ مِنْکَ، وَ لَا أَطْوَعَ لِی مِنْکَ، وَ لَا أَرْفَعَ مِنْکَ، وَ لَا أَشْرَفَ مِنْکَ، وَ لَا أَعَزَّ مِنْکَ بِکَ أُوَحَّدُ وَ بِکَ أُعْبَدُ، وَ بِکَ أُدْعَی، وَ بِکَ أُرْتَجَی، وَ بِکَ أُبْتَغَی، وَ بِکَ أُخَافُ، وَ بِکَ أُحْذَرُ، وَ بِکَ الثَّوَابُ، وَ بِکَ الْعِقَابُ. فَخَرَّ الْعَقْلُ عِنْدَ ذَلِکَ سَاجِداً فَکَانَ فِی سُجُودِهِ أَلْفَ عَامٍ، فَقَالَ الرَّبُّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: ارْفَعْ رَأْسَکَ وَ سَلْ تُعْطَ، وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ، فَرَفَعَ الْعَقْلُ رَأْسَهُ فَقَالَ: إِلَهِی أَسْأَلُکَ أَنْ تُشَفِّعَنِی فِیمَنْ خَلَقْتَنِی فِیهِ، فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ لِمَلَائِکَتِهِ: أُشْهِدُکُمْ أَنِّی قَدْ شَفَّعْتُهُ فِیمَنْ خَلَقْتُهُ فِیهِ.

بیان

قد مر ما یمکن أن یستعمل فی فهم هذا الخبر. و النور ما یصیر سببا لظهور

ص: 107


1- بضم الدال و الراء و سکون السین، ترجمه النجاشیّ فی کتابه ص 117.

و توسعه و مجاز، امام علیه السّلام چیزهایی را که از آثار عقل است، به جهت علاقه مندی به جدا نشدن آن آثار از عقل و دلالت آنها بر عقل، از اجزای آن شمرده است.

روایت 2.

خصال: امام صادق علیه السّلام فرمود: خرد مرد با سه چیز سنجیده می شود: با اندازه ریش، با نقش مهر و با کُنیه او.(1)

روایت 3.

علل الشرائع و خصال: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به راستی خداوند «عقل» را از نوری آفرید که در پیشینه علم خودش به عنوان گنجی نهفته بود و هیچ پیغمبر مرسل و فرشته مقرّبی را بدان دسترسی نبود. و از «دانش» جانش داد و «فهم» را روحش نموده و «زهد» را سَرش قرار داد، و «حیا» را دو چشمش و «حکمت» را زبانش و «مهربانی» را همتش و «دلسوزی» را دلش قرار داد. سپس او را از ده چیز آکنده و نیرومند کرد: یقین، ایمان، راستی، سنگینی، اخلاص، رفق، بخشش، قناعت، تسلیم و شکر. سپس خدای عزوجل فرمود: پس برو! پس رفت. سپس فرمودش: پیش بیا! پیش آمد. آنگاه به او فرمود: سخن بگو! گفت: حمد از آن خدایی است که ضدی و همتایی و مانندی و هم ترازی و برابری و مثلی ندارد؛ آن که هر چیزی برای بزرگواری او خاضع و خوار است. خدای تبارک و تعالی فرمود: به عزت و جلالم سوگند که آفریده ای بهتر، فرمانبرتر، والاتر، شریف تر و عزیزتر از تو را نیافریدم؛ به واسطه تو مؤاخذه کنم و عطا کنم، به تو یگانه شمرده شوم و پرستیده شوم و مورد امیدواری باشم و خواسته شوم؛ به واسطه تو از من بترسند و بر حذر باشند و ثواب و عقاب به واسطه تو باشد.

در این هنگام عقل به خاک افتاد و سجده کرد و هزار سال در سجده ماند. سپس خداوند تبارک و تعالی فرمود: سرت را بردار و هر چه خواهی سؤال کن تا به تو عطا شود. شفاعت کن تا پذیرفته گردد! عقل سرش را برداشت و عرض کرد: الهی! از تو درخواست دارم که شفاعت مرا در هر صاحب عقلی بپذیری. خدای جل جلاله به فرشتگان فرمود: شما را شاهد می گیرم که شفاعت او را درباره هر کس که عقل به او داده ام، پذیرفتم.(2)

توضیح

آنچه که ممکن است در درک این حدیث به کار برده شود، گذشت. و «نور» چیزی است که سبب ظهور چیزی می گردد،

ص: 107


1- . خصال: 123
2- . علل الشرائع: 427 ،

شی ء، و العقل من أنواره تعالی التی خلقها و قدرها لکشف المعارف علی الخلق أی خلقه من جنس نور و من سنخه، و مادته کانت شیئا نورانیا مخزونا فی خزائن العرش و یحتمل التجوز کما مر. و العلم لشدة ارتباطه به و کونه فائدته الفضلی و مکمله إلی الدرجة العلیا فکأنه نفسه و عینه، و هو بدون الفهم کجسد بلا روح. و الزهد رأسه أی أفضل فضائله و أرفعها، کما أن الرأس أشرف أجزاء البدن، أو ینتفی بانتفاء الزهد کما أن الشخص یموت بمفارقة الرأس. و الحیاء معین علی انکشاف الأمور الحقة علیه أو علی من اتصف به کالعینین. و الحکمة معبرة للعقل کاللسان للشخص. و الرحمة سبب لإفاضة الحقائق علیه من الله و طریق لها کالقلب. و سجوده إما: کنایة عن استسلامه و انقیاد المتصف به للحق تعالی، أو: المراد سجود أحد المتصفین به، و لا یخفی انطباق أکثر أجزاء هذا الخبر علی المعنی الأخیر، أی أنوار الأئمة علیهم السلام و التجوز و التمثیل و التشبیه لعله أظهر و یقال: شفعته فی کذا أی قبلت شفاعته فیه. و سیأتی تفسیر بعض الأجزاء فی الخبر الآتی.

«4»

ل، الخصال: أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ، عَنْ أُمَیَّةَ بْنِ عَلِیٍّ، عَنِ ابْنِ الْمُغِیرَةِ، عَنِ ابْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمْ یُعْبَدِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِشَیْ ءٍ أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ، وَ لَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ عَاقِلًا حَتَّی تَجْتَمِعَ فِیهِ عَشْرُ خِصَالٍ، الْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ، وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ، یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ، وَ یَسْتَقِلُّ کَثِیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ، وَ لَا یَسْأَمُ (1)مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ عُمُرِهِ، وَ لَا یَتَبَرَّمُ (2)بِطِلَابِ الْحَوَائِجِ قِبَلَهُ، الذُّلُّ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنْ الْعِزِّ، وَ الْفَقْرُ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْغِنَی. نَصِیبُهُ مِنَ الدُّنْیَا الْقُوتُ، وَ الْعَاشِرَةُ لَا یَرَی أَحَداً إِلَّا قَالَ: هُوَ خَیْرٌ مِنِّی وَ أَتْقَی. إِنَّمَا النَّاسُ رَجُلَانِ: فَرَجُلٌ هُوَ خَیْرٌ مِنْهُ وَ أَتْقَی، وَ آخَرُ هُوَ شَرٌّ مِنْهُ وَ أَدْنَی، فَإِذَا رَأَی مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنْهُ وَ أَتْقَی تَوَاضَعَ لَهُ لِیَلْحَقَ بِهِ، وَ إِذَا لَقِیَ الَّذِی هُوَ شَرٌّ مِنْهُ وَ أَدْنَی قَالَ: عَسَی خَیْرُ هَذَا بَاطِنٌ، وَ شَرُّهُ ظَاهِرٌ، وَ عَسَی أَنْ یُخْتَمَ لَهُ بِخَیْرٍ، فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ فَقَدْ عَلَا مَجْدُهُ وَ سَادَ أَهْلَ زَمَانِهِ.

ص: 108


1- أی لا یمل و لا یضجر.
2- أی لا یتضجر.

و «عقل» از انوار الهی است که آن را آفریده و برای کشف معارف بر مردم مقدر کرده، یعنی آفرینش عقل با ماده نور سنخیت دارد که در خزانه عرش الهی موجود بوده است.

و احتمال دارد چنان چه گذشت، خلقت عقل از نور به عنوان مجاز باشد. به جهت شدت ارتباط عقل با علم و اینکه علم بزرگ ترین فایده عقل و کامل کننده او به درجه بالاتر است، علم را نفس عقل قرار داد. گویا علم، نفسِ عقل و عین آن است و علم بدون فهم، مثل تن بدون روح است.

«زهد» سر عقل است، یعنی زهد بهترین و بالاترین فضایل عقل است، چنان چه سر شریف ترین اجزای بدن انسان است. یا اینکه با رفتن زهد، عقل از بین می رود، چنان چه انسان با جدا شدن سرش از دنیا می رود. «حیا» چشم عقل است، حیا کمک کننده عقل در کشف امور حقیقی است یا بر عاقل، مثل دو چشم است.

«حکمت» زبان عقل است، حکمت مثل زبان برای شخص و پل برای عقل است. «رحمت» قلب عقل است؛ رحمت سبب افاضه حقایق از جانب خدا بر عقل است و مانند قلب و راه حقایق است. و «سجود» عقل کنایه از تسلیم بودن عقل در برابر خداوند و فرمانبرداری عاقل برای حق تعالی است، یا مراد سجده یکی از عقلا است.

مخفی نماند که بیشترین قسمت های این حدیث بر معنای اخیر، یعنی انوار ائمه علیهم السّلام تطبیق می کند. و از باب مجاز و تمثیل و تشبیه اظهر است. گفته می شود شفاعت کردم او را در فلان چیز، یعنی شفاعتش را پذیرفتم. در آینده تفسیر برخی قسمت های حدیث می آید.

روایت 4.

خصال: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدای عزوجل به چیزی عبادت نشده که از عقل بهتر باشد، و شخص مؤمن خردمند نیست تا ده خصلت در او جمع شود: به خیر او امیدوار باشند؛ از شرّ او ایمن باشند؛ خیری که از دیگری دریابد بسیار شمارد؛ خیر بسیار خود را کم شمارد؛ در طول عمرش از تحصیل دانش خسته نشود؛ از رجوع حاجتمندان به سویش دلتنگ نشود؛ خواری و فروتنی در نظر وی از عزت و سربلندی، و فقر و تنگدستی از ثروت محبوب تر باشد؛ بهره وی از دنیا همان قوت زندگی باشد؛ و دهم آنکه هیچ کس را نبیند، مگر آنکه با خود گوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است!

همانا مردم بر دو قسمند؛ یک قسم که واقعا از او بهتر و پرهیزکارتر است و دیگری که از او بدتر و پست تر است. چون به کسی برخورد کند که از او بهتر و پرهیزکارتر است، برای او تواضع کند تا خود را به او برساند و چون به کسی برخورد کند که از او بدتر و پست تر است، گوید شاید خیر در او نهان است و شرّ او در عیان و شاید سرانجامش خیر باشد. و چون این کار را کرد، بزرگ شود و بر اهل زمان خود آقا گردد.(1)

ص: 108


1- . خصال: 199
«5»

ما، الأمالی للشیخ الطوسی: الْمُفِیدُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الْجِعَابِیِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ طَاهِرِ بْنِ مِدْرَارٍ، عَنْ زر [رَزِینِ بْنِ أَنَسٍ، قَالَ: سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام یَقُولُ: لَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّی یَکُونَ کَامِلَ الْعَقْلِ، وَ لَا یَکُونُ کَامِلَ الْعَقْلِ حَتَّی یَکُونَ فِیهِ عَشْرُ خِصَالٍ، وَ سَاقَ الْحَدِیثَ نَحْوَ مَا مَرَّ.

«6»

ع، علل الشرائع: ابْنُ الْوَلِیدِ، عَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْهَیْثَمِ الْخَفَّافِ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ هِشَامٍ، عَنْ عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ رَفَعَهُ قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَا عُبِدَ اللَّهُ بِمِثْلِ الْعَقْلِ، وَ مَا تَمَّ عَقْلُ امْرِئٍ حَتَّی یَکُونَ فِیهِ عَشْرُ خِصَالٍ. وَ ذَکَرَ مِثْلَهُ.

بیان

فی ما وع بعد قوله و العاشرة: و ما العاشرة؟. و قوله علیه السلام لم یعبد الله بشی ء أی لا یصیر شی ء سببا للعبادة و آلة لها و مکملا لها کالعقل، و یحتمل أن یکون المراد بالعقل تعقل الأمور الدینیة، و المعارف الیقینیة و التفکر فیها، و تحصیل العلم، و هو من أفضل العبادات کما سیأتی، فیکون ما ذکر بعده من صفات العلماء. و المجد: نیل الشرف و الکرم. و ساد أهل زمانه أی صار سیدهم و عظیمهم و أشرفهم.

«7»

ل، الخصال: أَبِی، عَنْ سَعْدٍ وَ الْحِمْیَرِیِّ مَعاً، عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ، عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِیهِ فَجَرَی ذِکْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ، وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا، قَالَ سَمَاعَةُ: فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ (1)عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ (2)فَقَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ؛ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: خَلَقْتُکَ خَلْقاً عَظِیماً، وَ کَرَّمْتُکَ عَلَی جَمِیعِ خَلْقِی. قَالَ: ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِیّاً، فَقَالَ

ص: 109


1- یطلق الروح- بضم الراء- فی القرآن و الحدیث علی معان: منها جبرئیل و روح القدس و سائر الملائکة، و منها ما تقوم به الجسد: و تکون به الحیاة، و منها القوّة الناطقة الانسانیة، و یطلق علی العقل أیضا و تقول فی نسبة الواحد: الروحانی. و فی نسبة الجمع: الروحانیون، و الالف و النون من زیادات النسب. و یقال لعالم المجردات و عالم الملکوت و عالم الامر الروحانیون.
2- لعله إشارة الی عدم ترکب العقل من المادة الظلمانیة. و الإضافة إلیه تعالی تشریفیة.

روایت 5.

امالی طوسی: رز بن انس گوید: از امام باقر علیه السّلام می شنیدم که همیشه می فرمود: شخص مؤمن، مؤمن کامل نشود مگر اینکه عقلش کامل شود و انسان عقلش کامل نباشد، مگر در آن ده خصلت وجود داشته باشد... و مانند حدیث فوق ذکر کرده است.(1)

روایت 6.

علل الشرائع: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدای عزوجل به چیزی عبادت نشده که مثل عقل باشد و عقل انسان کامل نمی شود، مگر اینکه در آن ده خصلت باشد... و مانند حدیث فوق را ذکر کرده است.(2)

توضیح

در کتاب امالی و علل الشرایع صدوق آمده که امام علیه السّلام بعد از خصلت های ده گانه فرمود: چه خصلت های ده گانه ای؟! «لم یعبدالله بشی ء» یعنی چیزی مانند عقل، سبب و وسیله عبادت و مکمل آن نمی گردد. و احتمال دارد مراد از «عقل»، تعقل در کارهای دینی و معارف یقینی و تفکر در مورد آنها و تحصیل علم باشد. و به دست آوردن این دانش از بهترین عبادات است، آن گونه که در آینده خواهد آمد. پس اوصاف علماء و بزرگواری رسیدن به شرافت و کرامت و سیادت را که امام علیه السّلام بعد از آن ذکر کرده، یعنی عالم، سید و بزرگ و شریف زمان خود می گردد.

روایت 7.

خصال: سماعة بن مهران گوید: من خدمت امام صادق علیه السّلام بودم و جمعی از دوستان او هم حضور داشتند. ذکر عقل و جهل به میان آمد. امام صادق علیه السّلام فرمود: عقل و لشکرش را بشناسید و جهل و لشکرش را بشناسید تا هدایت شوید. عرض کردم: قربانت! ما جز آنچه تو به ما آموختی چیزی نمی شناسیم. آن حضرت فرمود: به راستی خدای بزرگوار عقل را آفرید و او را از نور خود در سمت راست عرش، در آغاز آفرینش روحانیین پدید آورد و به او فرمود: پیش بیا! پیش آمد. سپس فرمود: پس برو! پس رفت. خدای عزوجل فرمود: تو را خلق بزرگی آفریدم و بر همه خلق خود گرامی داشتم. سپس جهل را از یک دریای تلخ و تاریک آفرید و به او فرمود:

ص: 109


1- . امالی طوسی: 152
2- . علل الشرائع: 116

لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ یُقْبِلْ، فَقَالَ لَهُ: اسْتَکْبَرْتَ؟ فَلَعَنَهُ، ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً، فَلَمَّا رَأَی الْجَهْلُ مَا أَکْرَمَ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ، أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ، فَقَالَ الْجَهْلُ (1)یَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِی خَلَقْتَهُ وَ کَرَّمْتَهُ وَ قَوَّیْتَهُ، وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِی بِهِ، فَأَعْطِنِی مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَیْتَهُ، فَقَالَ نَعَمْ، فَإِنْ عَصَیْتَ (2)بَعْدَ ذَلِکَ أَخْرَجْتُکَ وَ جُنْدَکَ مِنْ رَحْمَتِی قَالَ: قَدْ رَضِیتُ، فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً. فَکَانَ مِمَّا أَعْطَی الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَ السَّبْعِینَ الْجُنْدَ: الْخَیْرُ وَ هُوَ وَزِیرُ الْعَقْلِ، وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَ هُوَ وَزِیرُ الْجَهْلِ، وَ الْإِیمَانُ وَ ضِدَّهُ الْکُفْرَ، وَ التَّصْدِیقُ وَ ضِدَّهُ الْجُحُودَ، وَ الرَّجَاءُ (3)وَ ضِدَّهُ الْقُنُوطَ، وَ الْعَدْلُ وَ ضِدَّهُ الْجَوْرَ، وَ الرِّضَا وَ ضِدَّهُ السُّخْطَ، وَ الشُّکْرُ وَ ضِدَّهُ الْکُفْرَانَ، وَ الطَّمَعُ وَ ضِدَّهُ الْیَأْسَ. وَ التَّوَکُّلُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ، وَ الرَّأْفَةُ وَ ضِدَّهَا الْغِرَّةَ، وَ الرَّحْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْغَضَبَ، وَ الْعِلْمُ وَ ضِدَّهُ الْجَهْلَ، وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْحُمْقَ، وَ الْعِفَّةُ وَ ضِدَّهَا التَّهَتُّکَ، وَ الزُّهْدُ وَ ضِدَّهُ الرَّغْبَةَ، وَ الرِّفْقُ وَ ضِدَّهُ الْخُرْقَ، وَ الرَّهْبَةُ وَ ضِدَّهَا الْجُرْأَةَ، وَ التَّوَاضُعُ وَ ضِدَّهُ التَّکَبُّرَ وَ التُّؤَدَةُ وَ ضِدَّهَا التَّسَرُّعَ، وَ الْحِلْمُ وَ ضِدَّهُ السَّفَهَ، وَ الصَّمْتُ وَ ضِدَّهُ الْهَذَرَ، وَ الِاسْتِسْلَامُ وَ ضِدَّهُ الِاسْتِکْبَارَ، وَ التَّسْلِیمُ وَ ضِدَّهُ التَّجَبُّرَ، وَ الْعَفْوُ وَ ضِدَّهُ الْحِقْدَ، وَ الرِّقَّةُ وَ ضِدَّهَا الْقَسْوَةَ، وَ الْیَقِینُ وَ ضِدَّهُ الشَّکَّ، وَ الصَّبْرُ وَ ضِدَّهُ الْجَزَعَ، وَ الصَّفْحُ وَ ضِدَّهُ الِانْتِقَامَ، وَ الْغِنَی وَ ضِدَّهُ الْفَقْرَ، وَ التَّفَکُّرُ (4)وَ ضِدَّهُ السَّهْوَ، وَ الْحِفْظُ وَ ضِدَّهُ النِّسْیَانَ، وَ التَّعَطُّفُ وَ ضِدَّهُ الْقَطِیعَةَ، وَ الْقُنُوعُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ، وَ الْمُوَاسَاةُ وَ ضِدَّهَا الْمَنْعَ وَ الْمَوَدَّةُ وَ ضِدَّهَا الْعَدَاوَةَ، وَ الْوَفَاءُ وَ ضِدَّهُ الْغَدْرَ، وَ الطَّاعَةُ وَ ضِدَّهَا الْمَعْصِیَةَ، وَ الْخُضُوعُ وَ ضِدَّهُ التَّطَاوُلَ، وَ السَّلَامَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَاءَ. وَ الْحُبُّ وَ ضِدَّهُ الْبُغْضَ، وَ الصِّدْقُ وَ ضِدَّهُ الْکَذِبَ، وَ الْحَقُّ وَ ضِدَّهُ الْبَاطِلَ، وَ الْأَمَانَةُ وَ ضِدَّهَا الْخِیَانَةَ، وَ الْإِخْلَاصُ وَ ضِدَّهُ

ص: 110


1- لعل المراد بالجهل هو النفس الامارة بالسوء و الشهوات التی تکون مبدءا لکل خطیئة لا الجهل المقابل للعلم فانه یکون من جنودها کما یاتی فی الحدیث و یأتی اطلاق الجهل علی النفس فی حدیث 11.
2- فان عصیتنی «ع».
3- رجاء رحمة اللّه و عدم الیاس عن غفرانه فیما فرط فی جنبه تعالی، و مقابله الیاس عن رحمته و غفرانه و هو أعظم عن ذنبه و خطیئته.
4- التذکر «ع».

پس برو! پس رفت. سپس فرمود: پیش بیا! نیامد.

فرمود: تکبر کردی، و او را لعنت کرد. سپس برای عقل هفتاد و پنج لشکر قرار داد. چون جهل آن احترامی را که خدا به عقل نهاد و آن لشکری که به وی داد دید، دشمنی او را در دل پرورید و عرض کرد: خدایا! او هم خلقی است مانند من، او را خلق کردی و نیرو دادی و من ضد او هستم و نیرویی ندارم. به من هم لشکری چون وی عطا کن. فرمود: عطا می کنم، ولی اگر پس از آن گناه ورزیدی، تو را با لشکرت از رحمت خود بیرون می کنم. عرض کرد: بسیار خوب! خدا به او هم هفتاد و پنج لشکر عطا کرد.

یکی از لشکرهای هفتاد و پنجگانه عقل، خیر است که وزیر عقل است و ضد او شر است که وزیر جهل است. و نیز ایمان که ضد آن کفر است، باور که ضدش انکار است؛ امید که ضدش نومیدی است؛ عدل که ضدش جور است؛ رضا که ضدش خشم است؛ شکر که ضدش کفر است؛ طمع که ضدش یأس است؛ توکل که ضدش حرص است؛ مهربانی که ضدش فریب است؛ رحمت که ضدش غضب است؛ دانایی که ضدش نادانی است؛ فهم که ضدش حماقت است؛ پارسایی که ضدش پرده دری است؛ زهد که ضدش رغبت است؛ رفق که ضدش کج خلقی است؛ ترس که ضدش تجری است؛ تواضع که ضدش تکبر است؛ آرامی که ضدش شتاب است؛ حلم که ضدش سفاهت است؛ خاموشی که ضدش یاوه سرایی است؛ سر فرود آوردن که ضدش کبرورزیدن است؛ تسلیم بودن که ضدش جباری است؛ گذشت که ضدش کینه است؛ مهرانگیزی که ضدش سخت دلی است؛ یقین که ضدش شک است؛ صبر که ضدش بی تابی است؛ بخشیدن گناه که ضدش انتقام است؛ بی نیازی که ضدش حاجتمندی است؛ تفکر که ضدش سهو است؛ حفظ کردن که ضدش فراموشی است؛ مهرورزی که ضدش بی علاقگی است؛ قناعت که ضدش آز است؛ همراهی که ضدش دریغ است؛ دوستی که ضدش دشمنی است؛ وفا که ضدش غداری است؛ فرمانبری که ضدش نافرمانی است؛ فروتنی که ضدش گردنکشی است؛ تندرستی که ضدش گرفتاری است؛ دوستی که ضدش دشمنی است؛ راستی که ضدش دروغ است؛ حق که ضدش باطل است؛ امانت که ضدش خیانت است؛ اخلاص که ضدش

ص: 110

الشَّوْبَ (1)وَ الشَّهَامَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَادَةَ، (2)وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْغَبَاوَةَ، (3)وَ الْمَعْرِفَةُ وَ ضِدَّهَا الْإِنْکَارَ، وَ الْمُدَارَاةُ وَ ضِدَّهَا الْمُکَاشَفَةَ، وَ سَلَامَةُ الْغَیْبِ وَ ضِدَّهَا الْمُمَاکَرَةَ، وَ الْکِتْمَانُ وَ ضِدَّهُ الْإِفْشَاءَ وَ الصَّلَاةُ وَ ضِدَّهَا الْإِضَاعَةَ، وَ الصَّوْمُ وَ ضِدَّهُ الْإِفْطَارَ، وَ الْجِهَادُ وَ ضِدَّهُ النُّکُولَ، وَ الْحَجُّ وَ ضِدَّهُ نَبْذَ الْمِیثَاقِ، وَ صَوْنُ الْحَدِیثِ وَ ضِدَّهُ النَّمِیمَةَ، وَ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ وَ ضِدَّهُ الْعُقُوقَ، وَ الْحَقِیقَةُ وَ ضِدَّهَا الرِّیَاءَ، وَ الْمَعْرُوفُ وَ ضِدَّهُ الْمُنْکَرَ، وَ السَّتْرُ وَ ضِدَّهُ التَّبَرُّجَ، وَ التَّقِیَّةُ وَ ضِدَّهَا الْإِذَاعَةَ، وَ الْإِنْصَافُ وَ ضِدَّهُ الْحَمِیَّةَ، وَ الْمِهْنَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَغْیَ وَ النَّظَافَةُ (4)وَ ضِدَّهَا الْقَذَرَ، وَ الْحَیَاءُ وَ ضِدَّهُ الْخَلْعَ، وَ الْقَصْدُ وَ ضِدَّهُ الْعُدْوَانَ، وَ الرَّاحَةُ وَ ضِدَّهَا التَّعَبَ، وَ السُّهُولَةُ وَ ضِدَّهَا الصُّعُوبَةَ، وَ الْبَرَکَةُ وَ ضِدَّهَا الْمَحْقَ، وَ الْعَافِیَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَاءَ، وَ الْقَوَامُ وَ ضِدَّهُ الْمُکَاثَرَةَ، وَ الْحِکْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْهَوَی، وَ الْوَقَارُ وَ ضِدَّهُ الْخِفَّةَ، وَ السَّعَادَةُ وَ ضِدَّهَا الشَّقَاءَ، (5)وَ التَّوْبَةُ وَ ضِدَّهَا الْإِصْرَارَ، وَ الِاسْتِغْفَارُ وَ ضِدَّهُ الِاغْتِرَارَ، وَ الْمُحَافَظَةُ وَ ضِدَّهَا التَّهَاوُنَ، وَ الدُّعَاءُ وَ ضِدَّهُ الِاسْتِنْکَافَ، وَ النَّشَاطُ (6)وَ ضِدَّهُ الْکَسَلَ، وَ الْفَرَحُ وَ ضِدَّهُ الْحَزَنَ وَ الْأُلْفَةُ وَ ضِدَّهَا الْفُرْقَةَ، وَ السَّخَاءُ وَ ضِدَّهُ الْبُخْلَ.

فَلَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ کُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِی نَبِیٍّ أَوْ وَصِیِّ نَبِیٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ، وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِکَ مِنْ مَوَالِینَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا یَخْلُو مِنْ أَنْ یَکُونَ فِیهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ حَتَّی یَسْتَکْمِلَ وَ یَتَّقِیَ مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ فِی الدَّرَجَةِ الْعُلْیَا مَعَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَوْصِیَاءِ علیهم السلام، وَ إِنَّمَا یُدْرَکُ الْفَوْزُ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ جُنُودِهِ وَ مُجَانَبَةِ الْجَهْلِ وَ جُنُودِهِ. وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ لِطَاعَتِهِ وَ مَرْضَاتِهِ.

ع، علل الشرائع: ابن الولید، عن الصفار، عن البرقی، عن علی بن حدید، عن سماعة، مثله.

سن، المحاسن: عن علی بن حدید مثله

ص: 111


1- الشرک «ع».
2- بفتح الباء: عدم الذکاء و الفطنة.
3- بفتح الغین المعجمة: الجهل و قلة الفطنة.
4- لان مراعاتها یورث الصحة فی النفس و یستجلب الناس إلیه، و القذر یورث السقم و المرض و تنفر الناس عنه.
5- الشقاوة «ع».
6- فی طاعة اللّه و عبادته أو فی أعم منها و من تحصیل المال الحلال.

بددلی است؛ شهامت که ضدش کندی است؛ فهم که ضدش نفهمی است؛ معرفت که ضدش انکار است؛ مدارا که ضدش پرده دری است؛ حفظ عیب که ضدش دورویی و مکاری است؛ راز پوشی که ضدش فاش کردن است؛ نماز که ضدش بی نمازی است؛ روزه که ضدش افطار است؛ جهاد که ضدش نکول و تنبلی است؛ حج که ضدش عهدشکنی است؛ حرف نگه داشتن که ضدش سخن چینی است؛ احسان به پدر و مادر که ضدش ناسپاسی است؛ حقیقت که ضدش ریا است؛ معروف که ضدش منکر است؛ خودپرستی که ضدش جلوه فروشی است؛ تقیه که ضدش اشاعه اسرار و بی پروایی است؛ انصاف که ضدش طرفداری بر خلاف حق است؛ خوش باش گویی و خوش برخوردی که ضدش هجوم و ستمگری است؛ پاکیزگی که ضدش پلیدی است؛ حیا که ضدش لودگی و دریدگی است؛ میانه روی که ضدش تجاوز و عدوان است؛ آسایش که ضدش رنجش است؛ آسانی و آرامش که ضدش سختی و بدسگالی است؛ برکت که ضدش کمی و کاستی است؛ عافیت که ضدش بلا و گرفتاری است؛ صمیمیت که ضدش ظاهر سازی است؛ حکمت که ضدش هواپرستی است؛ وقار که ضدش سبکی است؛ خوشبختی که ضدش بدبختی است؛ پشیمانی از گناه که ضدش اصرار بر گناه است؛ استغفار که ضدش غرور است؛ محافظه کاری که ضدش سهل انگاری است؛ خواست از خدا که ضدش روگردانی است؛ نشاط که ضدش تنبلی است؛ خوشدلی که ضدش اندوه است؛ الفت که ضدش جدایی است؛ و سخاوت که ضدش بخل است.

مجموع این خصال که لشکر عقل اند، جمع نگردند مگر در پیغمبر یا وصی پیغمبر یا مؤمنی که خداوند دلش را برای ایمان آزموده است، ولی دوستان دیگر ما دارای بعضی از صفات عقل هستند و کم کم ترقی می کنند تا کامل شوند و از صفات جهل وارسته گردند و در نتیجه، درجه بلندی را دریابند که در ردیف پیغمبران و اوصیا باشند. همانا رسیدن به این مقام، به شناختن عقل و صفات آن و کناره گیری از جهل و صفات آن است. خداوند ما را و شما را توفیق طاعت و رضایت خود بخشد.(1)

علل الشرائع: مثل این حدیث را آورده است.(2)

ص: 111


1- . خصال: 588 - 591
2- . علل الشرائع 7 : 114 - 115
بیان

ما ذکر من الجنود هنا إحدی و ثمانون خصلة، و فی الکافی ثمانیة و سبعون، و کأنه لتکرار بعض الفقرات إما منه علیه السلام أو من النساخ بأن یکون أضافوا بعض النسخ إلی الأصل. و العقل هنا یحتمل المعانی السابقة. و الجهل إما القوة الداعیة إلی الشر أو البدن إن کان المراد بالعقل النفس، و یحتمل إبلیس أیضا لأنه المعارض لأرباب العقول الکاملة من الأنبیاء و الأئمة فی هدایة الخلق، و یؤیده أنه قد ورد مثل هذا فی معارضة آدم و إبلیس بعد تمرده و أنه أعطاهما مثل تلک الجنود. و الحاصل أن هذه جنود للعقل و أصحابه، و تلک عساکر للجهل و أربابه. الخیر هو کونه مقتضیا للخیرات أو لإیصال الخیر إما إلی نفسه أو إلی غیره. و الشر یقابله بالمعنیین، و سماهما وزیرین، لکونهما منشأین لکل ما یذکر بعدهما من الجنود. فهما أمیران علیها مقویان لها و تصدر جمیعها عن رأیهما. و التصدیق و الجحود لعلهما من الفقرات المکررة، و یمکن تخصیص الإیمان بما یتعلق بالأصول، و التصدیق بما یتعلق بالفروع؛ و یحتمل أن یکون الفرق بالإجمال و التفصیل بأن یکون الإیمان التصدیق الإجمالی بما جاء به النبی صلی الله علیه و آله، و التصدیق الإذعان بتفاصیله.

و العدل: التوسط فی جمیع الأمور بین الإفراط و التفریط أو المعنی المعروف، و هو داخل فی الأول. و الرضا أی بقضاء الله و الطمع لعله تکرار للرجاء، و یمکن أن یخص الرجاء بالأمور الأخرویة، و الطمع بالفوائد الدنیویة، أو الرجاء بما یکون باستحقاق، و الطمع بغیره، أو یکون المراد بالطمع طمع ما فی أیدی الناس بأن یکون من جنود الجهل أورد علی خلاف الترتیب و لا یخفی بعده.

و الرأفة و الرحمة إحداهما من المکررات، و یمکن أن یکون المراد بالرأفة الحالة و بالرحمة ثمرتها، و فی الکافی و المحاسن: ضد الرأفة القسوة، و فی أکثر نسخ الخصال: العزة. أی طلب الغلبة و الاستیلاء. و الفهم: إما المراد به حالة للنفس تقتضی سرعة إدراک الأمور و العلم بدقائق المسائل أو أصل الإدراک، فعلی الثانی یخص بالحکمة العملیة لیغایر العلم. و العفة: منع البطن و الفرج عن المحرمات و الشبهات، و مقابلها التهتک و عدم المبالاة بهتک ستره فی ارتکاب المحرمات. و قال فی القاموس: الخرق بالضم و بالتحریک

ص: 112

توضیح

لشکرهای عقل که در این حدیث آمده، هشتاد و یک صفت است و در کتاب «کافی» کلینی هشتاد و هفت صفت آمده که گویا به خاطر تکرار بعضی فقرات حدیث از امام علیه اسلام یا از بعضی نساخ است که بعضی از نسخه ها، بدل ها را به اصل حدیث اضافه کرده اند.

و عقل در اینجا احتمال دارد به معناهای سابقه باشد. و «جهل» نیروی برانگیزنده به سوی شر است یا مراد از آن بدن است، اگر مقصود از عقل، نفس باشد. و احتمال دارد مراد شیطان نیز باشد. چون ابلیس با صاحبان عقول کامله، یعنی انبیاء و ائمه علیهم السّلام در هدایت مردم به سوی حق مخالف است.

حدیث که درباره مخالفت آدم و شیطان بعد از سرپیچی شیطان آمده و عطا کردن خداوند آن لشکرها را برای آدم و ابلیس، معنای فوق را تأیید می کند. خلاصه این اوصاف لشکریان و یاران عقل است و اوصاف دیگر، عساکر جهل و جاهلان هستند.

«خیر» چیزی که مقتضی کارهای نیک باشد یا مقتضی رساندن خیر به خودش یا به غیرش باشد. و «شر» مقابل آن دو معنای خیر و منشأ و اصل لشکریان است. علت نامگذاری خیر و شر به «وزیر»، آن است که آنها منشأ و اصل لشکریان هستند که بعد از آن دو ذکر شده است. پس آن دو، فرمانده و نیرو بر لشکریان هستند که آنها از دستورات آن دو فرمانده صادر می شود.

«تصدیق و جحود» شاید از قسمت های تکراری حدیث باشد. و ممکن است تخصیص باشد. «ایمان»، ممکن است ایمان اختصاص به اصول دین داشته باشد و تصدیق متعلق به فروع دین باشد. و ممکن است فرق بین آنها به اجمال و تفصیل باشد به اینکه ایمان تصدیق اجمال به تمام آنچه پیامبر از جانب خداوند آورده باشد، و تصدیق اعتقاد به تفصیل آنها باشد.

«عدل» میانه روی بین افراط و تفریط در تمام کارها است. یا به معنای معروف است که در این صورت در همان معنای اول داخل می باشد. «رضا» یعنی رضا به قضای الهی. «طمع» شاید تکرار «رجاء» باشد. و ممکن است رجاء اختصاص به امور آخرتی و طمع اختصاص به فایده های دنیوی داشته باشد. یا «رجا» امیدواری به چیزی باشد که مستحق آن است و «طمع» امیدواری به چیزی باشد که استحقاق آن را ندارد. یا اینکه مراد از «طمع»، چشمداشت به اموال مردم است که در این صورت از جمله لشکریان جهل است که بر خلاف ترتیب آمده، و مخفی نماند که این احتمال بعید است.

«رأفت و رحمت» یکی آنها تکراری است و ممکن است مراد از «رأفت»، حالتی باشد که برای انسان پیش می آید و «رحمت» ثمره ای از آن حالت باشد. در کتاب «کافی» و «محاسن»، رأفت (مهربانی) ضد قسوت (سنگدلی) آمده و در اکثر نسخه های خصال «عزّت» آمده، یعنی طلب غلبه و چیره شدن.

«فهم»: حالت نفس است که مقتضی سرعت در ادراک کارها و دانستن دقایق مسائل یا اصل ادراک می باشد. بنا بر معنای دوم، در این صورت فهم اختصاص به حکمت عملی دارد تا با علم متفاوت باشد.

«عفت»: بازداشتن شکم و عورت از محرمات و شبهات است که مقابل آن تهتک و بی مبالاتی در پرده دری و ارتکاب محرمات است. «خُرْق» در کتاب قاموس آمده: خرق

ص: 112

ضد الرفق، و أن لا یحسن العمل و التصرف فی الأمور. و الرهبة: الخوف من الله و من عقابه، أو من الخلق، أو من النفس و الشیطان، و الأولی التعمیم لیشمل الخوف عن کل ما یضر بالدین أو الدنیا، و التؤدة بضم التاء و فتح الهمزة و سکونها: الرزانة و التأنی أی عدم المبادرة إلی الأمور بلا تفکر فإنها توجب الوقوع فی المهالک. و فی القاموس: هذر کلامه کفرح: کثر فی الخطاء و الباطل. و الهذر محرکة: الکثیر الردی أو سقط الکلام.

و الاستسلام: الانقیاد لله تعالی فیما یأمر و ینهی. و التسلیم: انقیاد أئمة الحق. و فی الکافی فی مقابل التسلیم: الشک فالمراد بالتسلیم الإذعان بما یصدر عن الأنبیاء و الأئمة علیهم السلام و یصعب علی الأذهان قبوله کما سیأتی فی أبواب العلم. و المراد بالغنی غنی النفس و الاستغناء عن الخلق لا الغنی بالمال فإنه غالبا مع أهل الجهل، و ضده الفقر إلی الناس و التوسل بهم فی الأمور. و لما کان السهو عبارة عن زوال الصورة عن المدرکة لا الحافظة أطلق فی مقابله التذکر الذی هو الاسترجاع عن الحافظة، و لما کان النسیان عبارة عن زوالها عن الحافظة أیضا أطلق فی مقابله الحفظ. و المواساة جعل الإخوان مساهمین و مشارکین فی المال. و السلامة: هی البراءة من البلایا و هی العیوب و الآفات، و العاقل یتخلص منها حیث یعرفها و یعرف طریق التخلص منها، و الجاهل یختارها و یقع فیها من حیث لا یعلم، و قال الشیخ البهائی رحمه الله: لعل المراد سلامة الناس منه، کما ورد فی الحدیث: المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه. و یراد بالبلاء ابتلاء الناس به. و الشهامة: ذکاء الفؤاد و توقده.

قوله علیه السلام: و الفهم و ضده الغباوة، فی ع: الفطنة و ضدها الغباوة، و لعله أولی لعدم التکرار، و علی ما فی ل لعلها من المکررات، و یمکن تخصیص أحدهما بفهم مصالح النشأة الأولی، و الآخر بالأخری، أو أحدهما بمرتبة من الفهم و الذکاء، و الآخر بمرتبة فوقها، و الفرق بینه و بین الشهامة أیضا یحتاج إلی تکلف. و المعرفة علی ما قیل: هی إدراک الشی ء بصفاته و آثاره، بحیث لو وصل إلیه عرف أنه هو، و مقابله الإنکار یعنی عدم حصول ذلک الإدراک فإن الإنکار یطلق علیه أیضا کما یطلق علی

ص: 113

ضد رفق است، به این معنا که کار و دخالت در کارها را خوب انجام ندهد.(1)

«رهبه» ترس از خدا و مجازات هایش یا ترس از مردم یا از نفس و شیطان است. بهتر آن است که رهبه را به معنای عام بگیریم تا شامل خوف و ترس از تمام چیزهایی باشد که ضرر به دین و دنیا دارد.(2)

«تُؤَدة» وقار و متانت، و تأنی یعنی بدون فکر شروع نکردن به کار است که در غیر این صورت، باعث افتادن در هلاکت می شود. در کتاب قاموس آمده: «هِذْر» از باب فَعَلَ یَفعَلُ به معنای «هَذَر»، آدم پست و حرف های بی خود را گویند.(3)

«استسلام» یعنی اطاعت خداوند در امر و نهی اش. «تسلیم» به معنای پیروی از امامان بر حق است. و در کتاب «کافی» آمده که مقابل تسلیم، شک است. بنابراین منظور از تسلیم، اعتقاد پیدا کردن به چیزهایی است که از انبیاء و ائمه علیهم السّلام به ما رسیده و قبول آنها به ذهن ها سخت می باشد، چنان چه در ابواب علم می آید.

«غنا»، مراد از آن بی نیازی نفس است و بی نیازی از آنچه که در دست مردم است نه غنای به مال، چون غنای به مال غالبا با جاهلان است و ضد آن نیازمندی و توسل به مردم در کارهاست. چون که «سهو» عبارت از برطرف شدن صورت چیزی از قوه مدرکه انسان است نه حافظه وی، لذا در مقابل آن یادآوری است که همان درخواست و بازگشت به حافظه می باشد. از طرف دیگر چون «نسیان» نیز به معنای زوال صورت شی از حافظه است، حفظ در مقابل نسیان آمده است.

«مواسات» به معنای مشارکت و سهم دادن برادر دینی در اموال است. «سلامت» یعنی پاکی از بلاها و عیب ها و آفات که عاقل در هرجا بلاها و. . را بشناسد و از آن برهد. و راه نجات را می داند، ولی نادان از جایی که نمی داند گرفتار آن می شود. شیخ بهائی رحمه الله فرموده: شاید مراد سالم ماندن مردم از او باشد، چنان که در حدیث آمده، مسلمان کسی است که مردم از دست و زبانش در آسایش باشد. و مراد از بلا، گرفتار شدن مردم به دست و زبان او باشد.

«شهامت» پخته شدن دل است «که مانند طلا از کوره به امتحان آتش در آمده است». «فهم» ضد آن حماقت و کودنی و سبک سری است. در «علل الشرائع» گفته: غباوت ضد فطانت و زیرکی است و این معنا به دلیل عدم تکرار آن، بهتر است. و طبق کتاب «خصال» می توان گفت: که عبارت حدیث تکرار گشته است و برای دوری از تکرار نیز می توان به احتمالات زیر پایبند بود: مراد از یکی از امور اخروی و از دیگری فهم امور دنیوی باشد. یا اینکه مراد از یکی فهم کمتر و از دیگری بیشتر باشد. فرق بین آن و شهامت نیازمند رحمت فراوان است.

«معرفت» عبارت است از درک کردن چیزی به صفات و آثار آن، به گونه ای که اگر به آن دست یابد، بداند که همان است. و در مقابلش انکار قرار دارد که به معنای نداشتن درک فوق الذکر است، چه اینکه انکار به معنای «جحد» نیز آمده که همان انکار است.

ص: 113


1- . قاموس 3 : 234
2- . قاموس2 : 79
3- . قاموس2 : 165

الجحود. و المکاشفة: المنازعة و المجادلة، و فی سن: المداراة و ضدها المخاشنة. و سلامة الغیب أی یکون فی غیبته غیره سالما عن ضرره، و ضدها المماکرة، و هو أن یتملق ظاهرا للخدیعة و المکر، و فی الغیبة یکون فی مقام الضرر، و فی سن: سلامة القلب، و ضدها المماکرة، و لعله أنسب.

و الکتمان أی کتمان عیوب المؤمنین و أسرارهم، أو کلما یجب أو ینبغی کتمانه ککتمان الحق فی مقام التقیة، و کتمان العلم عن غیر أهله. و الصلاة أی المحافظة علیها و علی آدابها و أوقاتها، و ضدها الإخلال بشرائطها أو آدابها أو أوقات فضلها. و إنما جعل نبذ المیثاق أی طرحه ضد الحج لما سیأتی فی أخبار کثیرة أن الله تعالی أودع الحجر مواثیق العباد، و علة الحج تجدید المیثاق عند الحجر فیشهد یوم القیامة لکل من وافاه و لعل المراد بالحقیقة الإخلاص فی العبادة، إذ بترکه ینتفی حقیقة العبادة، و هذه الفقرة أیضا قریبة من فقرة الإخلاص و الشوب، فإما أن یحمل علی التکرار أو یحمل الإخلاص علی کماله بأن لا یشوب معه طمع جنة و لا خوف نار، و لا جلب نفع، و لا دفع ضرر، و الحقیقة علی عدم مراءاة المخلوقین. و المعروف أی اختیاره و الإتیان به و الأمر به و کذا المنکر. و التبرج إظهار الزینة؛ و لعل هذه الفقرة مخصوصة بالنساء، و یمکن تعمیمها بحیث تشمل ستر الرجال عوراتهم و عیوبهم. و الإذاعة: الإفشاء. و الإنصاف: التسویة و العدل بین نفسه و غیره و بین الأقارب و الأباعد، و الحمیة توجب تقدیم نفسه علی غیره؛ و إن کان الغیر أحق و تقدیم عشیرته و أقاربه علی الأباعد؛ و إن کان الحق مع الأباعد. و المهنة بالکسر و الفتح و التحریک ککلمة: الحذق بالخدمة و العمل، مهنه کمنعه و نصره مهنا و مهنة و یکسر: خدمه و ضربه و جهده، کذا فی القاموس. و المراد خدمة أئمة الحق و إطاعتهم، و البغی: الخروج علیهم و عدم الانقیاد لهم. و فی الکافی و سن: التهیئة، و هی جاءت بمعنی التوافق و الإصلاح، و یرجع إلی ما ذکرنا. و الجلع فی بعض النسخ بالجیم و هو قلة الحیاء، و فی بعضها بالخاء المعجمة أی خلع لباس الحیاء، و هو مجاز شائع. و القصد: اختیار الوسط فی الأمور، و ملازمة الطریق الوسط الموصل إلی النجاة. و الراحة أی اختیار ما یوجبها بحسب النشأتین، لا راحة الدنیا فقط. و السهولة: الانقیاد بسهولة و لین

ص: 114

«مکاشفة» منازعه و جدال است. در کتاب «محاسن» آمده که خشونت ضد مدارا بوده و سلامت غیب، به معنای این است که در غیاب او دیگران از ضرر او در امان باشند. و ضدش مماکره است که از روی مکر و چاپلوسی می کند و در غیابش هم درصدد ضرر زدن است. در محاسن به جای سلامت، «الغیب سلامة القلب» آمده که شاید بهتر باشد.

«کتمان» یعنی پنهان داشتن عیوب، رازهای مؤمنان یا هر چیزی که مخفی کردن آن واجب یا سزاوار پنهان کردن است، مانند پوشاندن حق در هنگام تقیه و پنهان داشتن دانش از نااهل. «صلاة» مراد از آن محافظت صلاة و آداب و اوقات آن است. و ضد صلاة همان ایجاد اختلال در شرایط، آداب و اوقات فضیلت آن می باشد. چون طبق روایات حجرالاسود، میثاق بندگان با خدا و علت فریضه حج، تجدید همین پیمان نزد حجرالاسود است که روز قیامت به نفع وفاداران به پیمان گواهی می دهد. دور انداختن پیمان ضد حج می باشد.

مراد از «حقیقت» شاید اخلاص در عبادت باشد، زیرا با ترک اخلاص، حقیقت عبادت از بین می رود. این عبارت مانند عبارت اخلاص و شوب «ناپاکیزه» می باشد که یا تکرار است یا بگوییم مراد اخلاص کامل است که طمع بهشت، ترس از آتش، جلب فایده و دفع ضرر با آن مخلوط نگردد. و مراد از حقیقت هم عدم ریاکاری باشد.

«معروف» یعنی گزینش، انجام و امر به آن است، همین طور است منکر. «تبرج» آشکار کردن زینت است که شاید این عبارت مخصوص زنان باشد، و ممکن است شامل همه گردد که بنابراین، شامل ستر عورت و عیب پوشی مردان نیز می گردد. «اذاعة» افشاگری است و «انصاف»، عدالت و مساوی قرار دادن بین خود و دیگران، بین خویشاوندان و غیر آنان می باشد. «حمیة» مقدم داشتن خود و طایفه خویش بر غیر است، هر چند حق با غیر باشد. «مِهنة» مانند واژه «حذق» است که به معنای خدمت کردن پیشوایان حق و فرمانبرداری از آنان است.(1)

«بغی» به معنای خروج به آنان و نافرمانی از آنها است. در کافی(2) و محاسن واژه «تهیة» آمده که به معنای توافق و اصلاح است و این بازگشت، به همان معنای مذکور می کند. «جلع» کمبود حیا است و اگر «خلع» باشد، به این معنا است که لباس حیا را بیرون نموده است و این مجاز رایج است.

«قصد»: اختیار میانه روی در اهدا کردن است که نجات بخش می باشد. «راحة» یعنی اسباب راحتی در دنیا و آخرت، نه دنیای تنها. «سهولة» یعنی رام گشتن به آسانی و نرمی.

ص: 114


1- . قاموس4 : 275
2- . کافی 2 : 20 - 22

الجانب، و البرکة تکون بمعنی الثبات و الزیادة، و النمو أی الثبات علی الحق، و السعی فی زیادة أعمال الخیر، و تنمیة الإیمان و الیقین، و ترک ما یوجب محق هذه الأمور أی بطلانها و نقصها و فسادها، و یحتمل أن یکون المراد البرکة فی المال و غیره من الأمور الدنیویة، فإن العاقل یحصل من الوجه الذی یصلح له، و یصرف فیما ینبغی الصرف فیه فینمو و یزید و یبقی و یدوم له، بخلاف الجاهل. و العافیة من الذنوب و العیوب أو من المکاره فإن العاقل بالشکر و العفو یعقل النعمة عن النفار، و یستجلب زیادة النعمة و بقائها مدی الأعصار، و الجاهل بالکفران و ما یورث زوال الإحسان و ارتکاب ما یوجب الابتلاء بالغموم و الأحزان علی خلاف ذلک، و یمکن أن تکون هذه أیضا من المکررات و یظهر مما ذکرنا الفرق علی بعض الوجوه. و القوام کسحاب: العدل و ما یعاش به أی اختیار الوسط فی تحصیل ما یحتاج إلیه، و الاکتفاء بقدر الکفاف. و المکاثرة: المغالبة فی الکثرة أی تحصیل متاع الدنیا زائدا علی قدر الحاجة للمباهاة و المغالبة، و یحتمل أن یکون المراد التوسط فی الإنفاق؛ و ترک البخل و التبذیر، کما قال تعالی: وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً. (1)فالمراد بالمکاثرة المغالبة فی کثرة الإنفاق. و الحکمة: العمل بالعلم، و اختیار النافع الأصلح، و ضدها اتباع هوی النفس. و الوقار: هو الثقل و الرزانة و الثبات، و عدم الانزعاج بالفتن و ترک الطیش و المبادرة إلی ما لا یحمد، و الحاصل أن العاقل لا یزول عما هو علیه بکل ما یرد علیه و لا یحرکه إلا ما یحکم العقل بالحرکة له أو إلیه، لرعایة خیر و صلاح، و الجاهل یتحرک بالتوهمات و التخیلات و اتباع القوی الشهوانیة و الغضبیة، فمحرک العاقل عزیز الوجود، و محرک الجاهل کثیر التحقق. و السعادة: اختیار ما یوجب حسن العاقبة. و الاستغفار أعم من التوبة إذ یشترط فی التوبة العزم علی الترک فی المستقبل، و لا یشترط ذلک فی الاستغفار، و یحتمل أن تکون مؤکدة للفقرة السابقة. و الاغترار: الانخداع عن النفس و الشیطان بتسویف التوبة و الغفلة عن الذنوب و مضارها و عقوباتها. و المحافظة أی علی أوقات الصلوات. و التهاون: التأخیر عن أوقات الفضیلة، أو المراد المحافظة علی

ص: 115


1- الفرقان: 67.

«الجانب و البرکة» یعنی چیزی ثابت و زیادی دارای رشد که پایداری در راه حق، کوشش در اعمال، خیر، رشد ایمان، یقین و ترک هر چیزی که این امور را نابود می کند. احتمال دارد که مراد برکت در مال ها و امور دنیوی باشد که عاقل از راه درست تحصیل و در راه شایسته مصرف می کند که این باعث رشد، زیادی و دوام آن می شود، بر خلاف جاهل.

«عافیة» یعنی سلامت از عیب ها و گناهان و مکروهات است که عاقل با سپاسگزاری و بخشش، از رفتن نعمت جلوگیری می کند و باعث جلب نعمت و ادامه آن در تمام زمان ها می گردد، ولی جاهل با کفران نعمت، باعث نابودی نیکی و گرفتاری در غم ها و اندوه می گردد. احتمال دارد این هم از مکررات باشد، البته با بیانات ما فرق بعضی از صورت ها روشن است.

«قوام» عدالت و اسباب زندگی است، یعنی گزینش راه وسط در تحصیل احتیاجات به اندازه کفایت. «مکاثره» همان غلبه در زیادی و تحصیل متاع دنیا بیش از نیاز و با انگیزه فخر فروشی است. و احتمال دارد که مراد، میانه روی در انفاق و ترک بخل و اسراف باشد، به دلیل آیه «وَ الّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَوامًا»(1) {و کسانی اند که چون انفاق کنند نه ولخرجی می کنند و نه تنگ می گیرند و میان این دو [روش] حد وسط را برمی گزینند.} بنابراین مقصود از مکاثره، غلبه و کثرت انفاق مال باشد.

«حکمة» عبارت است از عمل با دانش و اختیار اشیای دارای نفع و صلاح و ضد آن، پیروی از هوای نفس است. «وقار» سنگینی، ثبات و ناراحت نشدن از فتنه و ترک سبک سری و انجام ندادن کار ناپسند است. حاصل این است که عاقل از حالت ثابت خود با وارد شدن مشکلات از کوره در نمی رود و در خیر و صلاح، تابع حکم عقل است. ولی جاهل با خیالات و توهمات و پیروی از نیروی شهوانی و غضب حرکت می کند. پس محرک عاقل کمیاب و محرک جاهل فراوان است.

«سعادت» گزینش چیزهایی است که موجب حسن عاقبت می شود. «استغفار» اهم از توبه است، چون در توبه شرط است که کار را در آینده انجام ندهد، ولی در استغفار چنین نیست. و احتمال دارد عبارت گذشته را تأکید کند. «اغترار» گول خوردن از نفس و شیطان است که انسان توبه از گناهان را به تأخیر می اندازد و از ضرر و عذاب آنها غافل است. مراد محافظت اوقات نماز است.

«تهاون» تأخیر از وقت فضیلت است یا مراد محافظت به

ص: 115


1- . فرقان/ 67

جمیع التکالیف. و الاستنکاف الاستکبار، و قد سمی الله تعالی ترک الدعاء استکبارا، فقال: إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی(1)و الفرح: ترک الحزن مما فات عنه من الدنیا أو البشاشة من الإخوان. قوله: الألفة و ضدها الفرقة، فی بعض النسخ العصبیة، و کونها ضد الألفة لأنها توجب المنازعة و اللجاج و العناد الموجبة لرفع الألفة. و تفصیل هذه الخصال و تحقیقها سیأتی إن شاء الله تعالی فی أبواب المکارم.

«8»

مع: معانی الأخبار أَبِی، عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ، عَنِ الْأَشْعَرِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ (2)قَالَ قُلْتُ: فَالَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَةَ؟ قَالَ: تِلْکَ النَّکْرَاءُ وَ تِلْکَ الشَّیْطَنَةُ، وَ هِیَ شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ، وَ لَیْسَتْ بِعَقْلٍ.

سن: المحاسن الأشعری مثله.

بیان

النکراء: الدهاء و الفطنة و جودة الرأی، و إذا استعمل فی مشتهیات جنود الجهل یقال له الشیطنة، و لذا فسره علیه السلام بها، و هذه إما قوة أخری غیر العقل أو القوة العقلیة و إذا استعملت فی هذه الأمور الباطلة و کملت فی ذلک تسمی بالشیطنة و لا تسمی بالعقل فی عرف الشرع؛ و قد مر بیانه.

«9»

مع: معانی الأخبار سُئِلَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ علیه السلام فَقِیلَ لَهُ: مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: التَّجَرُّعُ لِلْغُصَّةِ حَتَّی تُنَالَ الْفُرْصَةُ.

بیان

الغصة بالضم: ما یعترض فی الحلق و تعسر إساغته، (3)و یطلق مجازا علی الشدائد التی یشق علی الإنسان تحملها و هو المراد هنا. و تجرعه کنایة عن تحمله و عدم القیام بالانتقام به و تدارکه حتی تنال الفرصة فإن التدارک قبل ذلک لا ینفع سوی الفضیحة و شدة البلاء و کثرة الهم.

«10»

- مع: معانی الأخبار فِی أَسْئِلَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَنِ الْحَسَنِ علیه السلام یَا بُنَیَّ مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: حِفْظُ قَلْبِکَ مَا اسْتُوْدِعَهُ، قَالَ فَمَا الْجَهْلُ؟ قَالَ: سُرْعَةُ الْوُثُوبِ عَلَی الْفُرْصَةِ قَبْلَ الِاسْتِمْکَانِ مِنْهَا

ص: 116


1- المؤمن: 60.
2- لعل تعریفه علیه السلام العقل بخواصه و لوازمه دون بیان حقیقته و ماهیته إشارة الی ان العلم و العرفان بحقیقته و کنهه غیر ممکن و العقل هنا یشمل النظری و العملی لان عبادة الرحمن و اکتساب الجنان یحتاج الیهما معا.
3- و فی نسخة: و تعذر اساغته.

جمیع تکالیف است. «استنکاف» همان استکبار است که خداوند ترک دعا را در آیه «وَ قالَ رَبّکُمُ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنّ الّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنّمَ داخِرینَ»(1) {و پروردگارتان فرمود مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم. در حقیقت کسانی که از پرستش من کبر می ورزند، به زودی خوار در دوزخ درمی آیند} استکبار نامیده است.

«فرح» ترک اندوه درباره چیزهایی است که در دنیا از دست داده. یا مراد از فرح، خوشرویی با برادران است. «الفة» که ضد آن فراق و جدایی است و در بعضی نسخه ها «عصبیة» آمده که ضد الفت و دوستی است، زیرا باعث نزاع و لجبازی شده که این خود الفت را از بین می برد. و تفصیل بیشتر در جای خویش خواهد آمد.

روایت 8.

معانی الأخبار: محمد بن عبدالجبار به سند مرفوع از بعضی اصحاب روایت کرده است که خدمت امام صادق علیه السّلام عرض کردم: عقل چیست؟ فرمود: عقل چیزی است که خدا با آن عبادت و بهشت به آن خریده می شود. عرض کردم: آن چیزی که در معاویه بود چیست؟ فرمود: آن نکرا و شیطنت بود که شبیه به عقل بود، اما عقل نبود.(2)

در کتاب محاسن به سند اشعری مثل حدیث فوق آمده است.(3)

توضیح

«النکراء» زیرکی و زرنگی و خوب رأیی است و زمانی که در خواهش های لشکر نادانی استفاده شود، از آن به شیطنت تعبیر می کند. لذا امام علیه السّلام آن را به شیطنت تفسیر کرده است. و آن قوه غیر از عقل است یا قوه عقلیه ای است که در امور باطل استفاده شود و در آن به سر حد کمال برسد، «شیطنت» نامیده می شود و در عرف شرع آن را عقل نمی گویند.

روایت 9.

معانی الأخبار: از امام حسن علیه السّلام پرسش شد: عقل چیست؟ فرمود: تحمل غصه است تا زمانی که گشایش برسد.(4)

توضیح

«الغُصة» چیزی است که در حلق پدید آید و برطرف ساختن آن سخت باشد، و از باب مجاز به سختی هایی قابل تحمّل که بر انسان عارض می شود، اطلاق می گردد و مراد از غصه در اینجا همان سختی هاست. «تجرعه» کنایه از تحمل سختی ها قبل از رسیدن زمان انتقام است، چون جبران آن قبل از رسیدن زمان، جز رسوایی و سختی و بلا و بسیاری اندوه دیگر فایده ای ندارد.

روایت 10.

معانی الأخبار: از جمله پرسش های امیرمؤمنین علیه السّلام از امام حسن علیه السّلام این بود: پسرم! خرد چیست؟ گفت: آنکه دل تو نگهدارنده چیزی باشد که در آن ودیعه نهاده ای. فرمود: جهل چیست؟ گفت: پریدن بر روی مرکب پیش از مهارت یافتن در آن،

ص: 116


1- . غافر/ 60
2- . معانی الاخبار: 239 - 240
3- . محاسن: 195
4- . معانی الاخبار: 240

وَ الِامْتِنَاعُ عَنِ الْجَوَابِ، وَ نِعْمَ الْعَوْنُ الصَّمْتُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَ إِنْ کُنْتَ فَصِیحاً.

بیان

ما استودعه علی البناء للمجهول أی ما جعلت عنده ودیعة و طلبت منه حفظه. قوله علیه السلام و الامتناع عن الجواب، أی عند عدم مظنة ضرر فی الجواب فإن الامتناع حینئذ إما للجهل به أو للجهل بمصلحة الوقت فإن الصلاح حینئذ فی الجواب فقوله علیه السلام: و نعم العون کالاستثناء مما تقدم، و سیجی ء أخبار تناسب هذا الباب فی باب ترکیب الإنسان و أجزائه.

«11»

- ف: تحف العقول قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فِی جَوَابِ شَمْعُونَ بْنِ لَاوَی بْنِ یَهُودَا مِنْ حَوَارِیِّی عِیسَی حَیْثُ قَالَ: أَخْبِرْنِی عَنِ الْعَقْلِ مَا هُوَ وَ کَیْفَ هُوَ؟ وَ مَا یَتَشَعَّبُ مِنْهُ وَ مَا لَا یَتَشَعَّبُ؟ وَ صِفْ لِی طَوَائِفَهُ کُلَّهَا. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّ الْعَقْلَ عِقَالٌ (1)مِنَ الْجَهْلِ، وَ النَّفْسُ مِثْلُ أَخْبَثِ الدَّوَابِّ فَإِنْ لَمْ تُعْقَلْ حَارَتْ (2)فَالْعَقْلُ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْلِ، وَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ، فَقَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ؛ وَ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ؛ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَعْظَمَ مِنْکَ، وَ لَا أَطْوَعَ مِنْکَ، بِکَ أُبْدِأُ وَ بِکَ أُعِیدُ، لَکَ الثَّوَابُ وَ عَلَیْکَ الْعِقَابُ، فَتَشَعَّبَ مِنَ الْعَقْلِ الْحِلْمُ، وَ مِنَ الْحِلْمِ الْعِلْمُ، وَ مِنَ الْعِلْمِ الرُّشْدُ، وَ مِنَ الرُّشْدِ الْعَفَافُ (3)وَ مِنَ الْعَفَافِ الصِّیَانَةُ، وَ مِنَ الصِّیَانَةِ الْحَیَاءُ، وَ مِنَ الْحَیَاءِ الرَّزَانَةُ، وَ مِنَ الرَّزَانَةِ الْمُدَاوَمَةُ عَلَی الْخَیْرِ، وَ مِنَ الْمُدَاوَمَةِ عَ لَی الْخَیْرِ کَرَاهِیَةُ الشَّرِّ، وَ مِنْ کَرَاهِیَةِ الشَّرِّ طَاعَةُ النَّاصِحِ.

فَهَذِهِ عَشَرَةُ أَصْنَافٍ مِنْ أَنْوَاعِ الْخَیْرِ، وَ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْ هَذِهِ الْعَشَرَةِ الْأَصْنَافِ عَشَرَةُ أَنْوَاعٍ: فَأَمَّا الْحِلْمُ فَمِنْهُ: رُکُوبُ الجهل، [الْجَمِیلِ وَ صُحْبَةُ الْأَبْرَارِ، وَ رَفْعٌ مِنَ الضِّعَةِ (4)وَ رَفْعٌ مِنَ الخَسَاسَةِ، وَ تَشَهِّی الْخَیْرِ، وَ یقرب [تَقَرُّبُ صَاحِبِهِ مِنْ مَعَالِی الدَّرَجَاتِ، وَ الْعَفْوُ، وَ الْمَهَلُ (5)

ص: 117


1- بکسر العین: حبل یشد به البعیر فی وسط ذراعه.
2- أی هلکت.
3- بفتح العین: الکف عما لا یحل أو لا یجمل.
4- بکسر الضاد و فتحها: حط النفس.
5- بفتح المیم و سکون الهاء و فتحها: الرفق و التؤدة فی العمل، و التقدّم فی الخیر، و المعنی الأول هو المراد هنا.

و سر باز زدن از پاسخ گویی. و چه خوب کمک کاری است خاموشی در بسیاری از مکان ها، اگرچه زبان گویایی داشته باشی.(1)

توضیح

«ما استودعه» بنا بر صیغه مجهول، یعنی در نزد او ودیعه ای قرار داده نشده تا محافظت آن از وی مطالبه شود. «الامتناع عن الجواب» یعنی خودداری از پاسخ گفتن وقتی که احتمال ضرر نمی رود، زیرا خودداری از پاسخ گفتن در این وقت به خاطر نادانی است یا به خاطر نادانی به مصلحت وقت است، زیرا صلاح در این هنگام جواب گفتن است. «نعم العون» گویا استثناء از گذشته است و اخبار مناسب این باب، در آینده در «باب ترکیب انسان و اجزای آن» می آید.

روایت 11.

تحف العقول: رسول خدا صلی الله علیه و آله در جواب راهبی به نام شمعون بن لاوی بن یهودا یکی از حواریون عیسی که از حضرت سؤال کرد «به من بگو: عقل چیست؟ و چگونه است؟ و چه از آن منشعب می شود؟ و چه منشعب نمی شود؟ و همه طوایف آنها را شرح بده؟» فرمود: راستی عقل پابندی است از نادانی و نفس اماره، چون پلیدترین جانوران است و اگر پابند نداشته باشد، هار می شود. پس عقل پابند نادانی است، خداوند عقل را آفرید و به او فرمود: روی آور! او روی آورد، و به او فرمود: رو برگردان! او هم رو برگردانید. و خدا تبارک و تعالی فرمود: به عزت و جلالم سوگند خلقی نیافریدم که از تو بزرگ تر و فرمانبرتر باشد؛ به تو آغاز کنم و تو را به درگاه خود برگردانم؛ مزد و ثواب از آن تو است و کیفر هم بر دوش تو است. از عقل بردباری پدید شد، و از بردباری دانش، و از دانش رهیابی، و از رهیابی پارسایی، و از پارسایی خودداری، و از خودداری شرم، و از شرم سنگینی، و از سنگینی و پایداری پیگیری کار خوب، و از پیگیری کار خوب بدداشتن شر، و از بدداشتن شر، پیروی اندرزگو.

این ده صنف از انواع خیر و اخلاق خوب است و هر کدام ده نوع دیگر را در بردارند. از «بردباری» است: دنبال گیری زیبایی؛ همنشینی نیکان؛ بر آمدن از زبونی؛ برآمدن از پستی؛ رغبت به نیکی؛ تقرب به درجات بلند؛ گذشت؛ مهلت بخشی؛

ص: 117


1- . معانی الاخبار: 401

وَ الْمَعْرُوفُ، وَ الصَّمْتُ (1)فَهَذَا مَا یَتَشَعَّبُ لِلْعَاقِلِ بِحِلْمِهِ.

وَ أَمَّا الْعِلْمُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ: الْغِنَی وَ إِنْ کَانَ فَقِیراً، وَ الْجُودُ وَ إِنْ کَانَ بَخِیلًا، وَ الْمَهَابَةُ وَ إِنْ کَانَ هَیِّناً، وَ السَّلَامَةُ وَ إِنْ کَانَ سَقِیماً، وَ الْقُرْبُ وَ إِنْ کَانَ قَصِیّاً، وَ الْحَیَاءُ وَ إِنْ کَانَ صَلِفاً، وَ الرِّفْعَةُ وَ إِنْ کَانَ وَضِیعاً، وَ الشَّرَفُ وَ إِنْ کَانَ رَذْلًا، وَ الْحِکْمَة، وَ الْحُظْوَةُ، فَهَذَا مَا یَتَشَعَّبُ لِلْعَاقِلِ بِعِلْمِهِ، فَطُوبَی لِمَنْ عَقَلَ وَ عَلِمَ. وَ أَمَّا الرُّشْدُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ السَّدَادُ، وَ الْهُدَی، وَ الْبِرُّ، وَ التَّقْوَی، وَ الْمَنَالَةُ، وَ الْقَصْدُ، وَ الِاقْتِصَادُ، وَ الثَّوَابُ، وَ الْکَرَمُ، وَ الْمَعْرِفَةُ بِدِینِ اللَّهِ. فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالرُّشْدِ، فَطُوبَی لِمَنْ أَقَامَ بِهِ عَلَی مِنْهَاجِ الطَّرِیقِ. وَ أَمَّا الْعَفَافُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ: الرِّضَا، وَ الِاسْتِکَانَةُ، وَ الْحَظُّ، وَ الرَّاحَةُ، وَ التَّفَقُّدُ، وَ الْخُشُوعُ، وَ التَّذَکُّرُ، وَ التَّفَکُّرُ، وَ الْجُودُ، وَ السَّخَاءُ، فَهَذَا مَا یَتَشَعَّبُ لِلْعَاقِلِ بِعَفَافِهِ رِضًی بِاللَّهِ وَ بِقَسْمِهِ.

وَ أَمَّا الصِّیَانَةُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهَا الصَّلَاحُ، وَ التَّوَاضُعُ، وَ الْوَرَعُ، وَ الْإِنَابَةُ، وَ الْفَهْمُ، وَ الْأَدَبُ، وَ الْإِحْسَانُ، وَ التَّحَبُّبُ، وَ الْخَیْرُ، وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ؛ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالصِّیَانَةِ، فَطُوبَی لِمَنْ أَکْرَمَهُ مَوْلَاهُ بِالصِّیَانَةِ.

وَ أَمَّا الْحَیَاءُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ اللِّینُ، وَ الرَّأْفَةُ، وَ الْمُرَاقَبَةُ لِلَّهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ، وَ السَّلَامَةُ، وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ، وَ الْبَشَاشةُ، وَ السَّمَاحَةُ (2)وَ الظَّفَرُ، وَ حُسْنُ الثَّنَاءِ عَلَی الْمَرْءِ فِی النَّاسِ؛ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالْحَیَاءِ، فَطُوبَی لِمَنْ قَبِلَ نَصِیحَةَ اللَّهِ وَ خَافَ فَضِیحَتَهُ.

وَ أَمَّا الرَّزَانَةُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهَا اللُّطْفُ، وَ الْحَزْمُ، وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ، وَ تَرْکُ الْخِیَانَةِ، وَ صِدْقُ اللِّسَانِ، وَ تَحْصِینُ الْفَرْجِ، وَ اسْتِصْلَاحُ الْمَالِ، وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْعَدُوِّ، وَ النَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَ تَرْکُ السَّفَهِ، فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالرَّزَانَةِ، فَطُوبَی لِمَنْ تَوَقَّرَ وَ لِمَنْ لَمْ تَکُنْ لَهُ خِفَّةٌ وَ لَا جَاهِلِیَّةٌ وَ عَفَا وَ صَفَحَ.

وَ أَمَّا الْمُدَاوَمَةُ عَلَی الْخَیْرِ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ تَرْکُ الْفَوَاحِشِ، وَ الْبُعْدُ مِنَ الطَّیْشِ، (3)

ص: 118


1- بفتح الصاد و سکون المیم: السکوت. أی عمالا یعنیه و لا یهمه و ما یکون فیه الضرر شرعا أو عقلا.
2- بفتح السین المهملة: الجود.
3- بفتح الطاء و سکون الیاء: النزق و الخفة، و ذهاب العقل.

احسان؛ و خاموشی. این ها برای خردمند از حلمش منشعب می شوند.

و اما آنچه از «دانش» منشعب می شود: بی نیازی، گرچه ندار باشد؛ بخشش، گرچه دریغ کار است؛ هیبت، گرچه نرمش کند؛ سلامت، گرچه بیمار بود؛ نزدیکی، گرچه دور است؛ شرم، گرچه پررویی کند؛ سروری، گرچه زبون است؛ شرافتمندی، گرچه پست است؛ حکمت؛ و بهره مندی. این ها است که برای خردمند از دانش او خیزد. خوشا بر آن کس که خرد و دانش یافت!

و اما آنچه که از «رشد» منشعب می شود: متانت، هدایت، نیکوکاری، پرهیزکاری، کامیابی، میانه روی، اقتصاد، مزد و ثواب، کرم، و فهمیدن دین خدا. این ها را عاقل به واسطه رشد خود به آنها می رسد. خوشا به حال کسی که بر اساس برنامه درست آن را به پا دارد!

و اما آنچه که از «پارسایی» برمی خیزد: خشنودی، آرامش به درگاه خدا، بهره مندی، آسایش، بازرسی، خشوع و خداپرستی، تذکر، تفکر، جود، و سخاوت. این ها است که برای عاقل از پارسایی و تقوای او برمی خیزد و به خدا و قسمت او خشنود است.

و اما آنچه که از «صیانت و خودداری» برمی خیزد: صلاح، تواضع، ورع، امانت، فهم، ادب، احسان، دوست یابی، خیرمندی، و خوش برخوردی. این ها است که عاقل به وسیله صیانت به آنها می رسد. خوشا به حال کسی که او را مولایش به صیانت گرامی داشت!

و اما آنچه که از «حیا» برمی خیزد: نرمش، مهرورزی، حساب بردن از خدا در پنهانی، آشکارا حساب بردن از خدا، سلامت، کناره گیری از بدی، خرمی، بخشندگی، پیروزی، و یاد به خیری در میان مردم. این ها است که عاقل از حیا و شرم به آن می رسد. خوشا به حال کسی که نصیحت خدا را می پذیرد و از رسوایی می ترسد!

و اما آنچه که از «متانت و سنگینی» برمی خیزد: لطف، حزم، امانت پردازی، ترک خیانت، راستگویی، حفظ فرج، اصلاح مال، آمادگی در برابر دشمن، نهی از منکر، و ترک نابخردی. این ها است که از متانت به خردمند می رسد. خوشا بر شخص با وقار و کسی که در او سبکسری و نادانی نیست و گذشت کند و چشم پوشی نماید!

و اما آنچه که از «پیگیری کار خیر» برخیزد: ترک هرزگی ها،

ص: 118

وَ التَّحَرُّجُ، وَ الْیَقِینُ، وَ حُبُّ النَّجَاةِ، وَ طَاعَةُ الرَّحْمَنِ، وَ تَعْظِیمُ الْبُرْهَانِ، وَ اجْتِنَابُ الشَّیْطَانِ، وَ الْإِجَابَةُ لِلْعَدْلِ، وَ قَوْلُ الْحَقِّ؛ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِمُدَاوَمَةِ الْخَیْرِ، فَطُوبَی لِمَنْ ذَکَرَ مَا أَمَامَهُ وَ ذَکَرَ قِیَامَهُ وَ اعْتَبَرَ بِالْفَنَاءِ.

وَ أَمَّا کَرَاهِیَةُ الشَّرِّ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ الْوَقَارُ، وَ الصَّبْرُ، وَ النَّصْرُ، وَ الِاسْتِقَامَةُ عَلَی الْمِنْهَاجِ، وَ الْمُدَاوَمَةُ عَلَی الرَّشَادِ، وَ الْإِیمَانُ بِاللَّهِ، وَ التَّوَفُّرُ، وَ الْإِخْلَاصُ، وَ تَرْکُ مَا لَا یَعْنِیهِ، وَ الْمُحَافَظَةُ عَلَی مَا یَنْفَعُهُ؛ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالْکَرَاهِیَةِ لِلشَّرِّ، فَطُوبَی لِمَنْ أَقَامَ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ تَمَسَّکَ بِعُرَی سَبِیلِ اللَّهِ.

وَ أَمَّا طَاعَةُ النَّاصِحِ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهَا الزِّیَادَةُ فِی الْعَقْلِ، وَ کَمَالُ اللُّبِّ، وَ مَحْمَدَةُ الْعَوَاقِبِ، وَ النَّجَاةُ مِنَ اللَّوْمِ، وَ الْقَبُولُ، وَ الْمَوَدَّةُ، وَ الْإِسْرَاجُ، وَ الْإِنْصَافُ، وَ التَّقَدُّمُ فِی الْأُمُورِ، وَ الْقُوَّةُ عَلَی طَاعَةِ اللَّهِ؛ فَطُوبَی لِمَنْ سَلِمَ مِنْ مَصَارِعِ الْهَوَی؛ فَهَذِهِ الْخِصَالُ کُلُّهَا یَتَشَعَّبُ مِنَ الْعَقْلِ.

قَالَ شَمْعُونُ: فَأَخْبِرْنِی عَنْ أَعْلَامِ الْجَاهِلِ (1)فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: صلی الله علیه و آله إِنْ صَحِبْتَهُ عَنَّاکَ، وَ إِنِ اعْتَزَلْتَهُ شَتَمَکَ، وَ إِنْ أَعْطَاکَ مَنَّ عَلَیْکَ، وَ إِنْ أَعْطَیْتَهُ کَفَرَکَ، وَ إِنْ أَسْرَرْتَ إِلَیْهِ خَانَکَ، وَ إِنْ أَسَرَّ إِلَیْکَ اتَّهَمَکَ، وَ إِنِ اسْتَغْنَی بَطِرَ (2)وَ کَانَ فَظّاً غَلِیظاً، وَ إِنْ افْتَقَرَ جَحَدَ نِعْمَةَ اللَّهِ وَ لَمْ یَتَحَرَّجْ وَ إِنْ فَرِحَ أَسْرَفَ وَ طَغَی، وَ إِنْ حَزِنَ أَیِسَ، وَ إِنْ ضَحِکَ فَهِقَ، وَ إِنْ بَکَی خَارَ، یَقَعُ فِی الْأَبْرَارِ، وَ لَا یُحِبُّ اللَّهَ وَ لَا یُرَاقِبُهُ، وَ لَا یَسْتَحْیِی مِنَ اللَّهِ وَ لَا یَذْکُرُهُ، إِنْ أَرْضَیْتَهُ مَدَحَکَ وَ قَالَ فِیکَ مِنَ الْحَسَنَةِ مَا لَیْسَ فِیکَ، وَ إِنْ سَخِطَ عَلَیْکَ ذَهَبَتْ مِدْحَتُهُ وَ وَقَّعَ فِیکَ. مِنَ السُّوءِ مَا لَیْسَ فِیکَ. فَهَذَا مَجْرَی الْجَاهِلِ.

قَالَ: فَأَخْبِرْنِی عَنْ عَلَامَةِ الْإِسْلَامِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: الْإِیمَانُ، وَ الْعِلْمُ، وَ الْعَمَلُ قَالَ: فَمَا عَلَامَةُ الْإِیمَانِ؟ وَ مَا عَلَامَةُ الْعِلْمِ؟ وَ مَا عَلَامَةُ الْعَمَلِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَمَّا عَلَامَةُ الْإِیمَانِ فَأَرْبَعَةٌ: الْإِقْرَارُ بِتَوْحِیدِ اللَّهِ، وَ الْإِیمَانُ بِهِ، وَ الْإِیمَانُ بِکُتُبِهِ، وَ الْإِیمَانُ

ص: 119


1- الاعلام جمع «علم». بفتح العین و اللام شی ء ینصب فیهتدی به، و المعنی: أخبرنی عن امارات الجاهل و علاماته.
2- البطر: الطغیان عند النعمة.

دوری از دلهره، احتیاط کاری، یقین، حب نجات، طاعت خداوند رحمان، تعظیم قرآن و کناره گیری از شیطان، پذیرش عدالت، و گفتار حق. این ها است که از پیگیری خیر به خردمند می رسد. خوشا بر کسی که به یاد آینده و به یاد رستاخیز خود باشد و از فنای دنیا عبرت گیرد!

و اما آنچه که از «بدداشتن شر» برخیزد: وقار، شکیبایی، یاری کردن، پایداری به برنامه، پیگیری راه درست، ایمان به خدا، فزایش {خیر}، اخلاص، ترک هر بیهوده، و محافظت بر آنچه سود بخشد. این ها است که از بد داشتن شر به خردمند می رسد. خوشا بر کسی که به حق خدا بپاید و به رشته های راه خدا بچسبند!

و اما آنچه که از «پیروی ناصح» برخیزد: فزونی خرد، تکامل دل، نیک فرجامی، نجات از سرزنش، پذیرش، دوستی، گشایش دل، انصاف، پیشرفت در کارها، و نیروی بر طاعت خدا. خوشا بر کسی که از زمین خوردگی های هوای نفس سالم بماند! این ها خصالی است که همه از خرد برخیزد.

شمعون گفت: نشانه های نادان را به من بگو؟

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر با او بیامیزی، رنجت دهد؛ اگر از او کناره کنی، دشنامت دهد؛ اگرت بخشد، منت بر تو نهد؛ اگرش بخشی، ناسپاسی کند؛ اگرش رازی بسپاری، خیانت کند؛ اگرت رازی به تو سپارد، به تو بدبین گردد؛ اگر توانگر شد، بدمستی کند و سخت دل و سخت رو باشد؛ اگر بینوا شد، نعمت خدا را بی پروا انکار کند؛ اگر شاد شود، از حد بگذراند و سرکشی کند و اگر غمزده گردد، نومید شود؛ اگر بخندد، قهقهه کند و اگر بگرید، چون حیوان نعره کشد؛ به نیکان در افتد، خدا را دوست ندارد و از او حساب نبرد، و از خدا شرم نکند و او را زیاد یاد نکند. اگر خشنودش کنی، به دروغت بستاید و اگر بر تو خشم کند، ستایش تو را از میان ببرد و تو را به دروغ، به باد بدگویی گیرد. این است روش نادان.

شمعون گفت: نشانه اسلام را به من بفرما؟رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ایمان و دانش و کردار است. شمعون گفت: نشانه ایمان چیست؟ نشانه دانش چیست؟ نشانه کردار چیست؟

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : نشانه «ایمان» چهار چیز است: اقرار به یگانگی خدا، اعتقاد به او، اعتقاد به کتب او، اعتقاد

ص: 119

بِرُسُلِهِ. وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْعِلْمِ فَأَرْبَعَةٌ: الْعِلْمُ بِاللَّهِ، وَ الْعِلْمُ بِمَحَبَّتِهِ، وَ الْعِلْمُ بِمَکَارِهِهِ، وَ الْحِفْظُ لَهَا حَتَّی تُؤَدَّی. وَ أَمَّا الْعَمَلُ: فَالصَّلَاةُ وَ الصَّوْمُ وَ الزَّکَاةُ وَ الْإِخْلَاصُ.

قَالَ: فَأَخْبِرْنِی عَنْ عَلَامَةِ الصَّادِقِ، وَ عَلَامَةِ الْمُؤْمِنِ، وَ عَلَامَةِ الصَّابِرِ، وَ عَلَامَةِ التَّائِبِ، وَ عَلَامَةِ الشَّاکِرِ، وَ عَلَامَةِ الْخَاشِعِ، وَ عَلَامَةِ الصَّالِحِ، وَ عَلَامَةِ النَّاصِحِ، وَ عَلَامَةِ الْمُوقِنِ، وَ عَلَامَةِ الْمُخْلِصِ، وَ عَلَامَةِ الزَّاهِدِ، وَ عَلَامَةِ الْبَارِّ، وَ عَلَامَةِ التَّقِیِّ، وَ عَلَامَةِ الْمُتَکَلِّفِ، وَ عَلَامَةِ الظَّالِمِ، وَ عَلَامَةِ الْمُرَائِی، وَ عَلَامَةِ الْمُنَافِقِ، وَ عَلَامَةِ الْحَاسِدِ، وَ عَلَامَةِ الْمُسْرِفِ، وَ عَلَامَةِ الْغَافِلِ، وَ عَلَامَةِ الْکَسْلَانِ، وَ عَلَامَةِ الْکَذَّابِ، وَ عَلَامَةِ الْفَاسِقِ، وَ عَلَامَةِ الْجَائِرِ.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَمَّا عَلَامَةُ الصَّادِقِ فَأَرْبَعَةٌ: یَصْدُقُ فِی قَوْلِهِ، وَ یُصَدِّقُ وَعْدَ اللَّهِ وَ وَعِیدَهُ، وَ یُوفِی بِالْعَهْدِ، وَ یَجْتَنِبُ الْغَدْرَ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْمُؤْمِنِ: فَإِنَّهُ یَرْؤُفُ، وَ یَفْهَمُ، وَ یَسْتَحْیِی.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الصَّابِرِ فَأَرْبَعَةٌ: الصَّبْرُ عَلَی الْمَکَارِهِ، وَ الْعَزْمُ فِی أَعْمَالِ الْبِرِّ، وَ التَّوَاضُعُ وَ الْحِلْمُ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ التَّائِبِ فَأَرْبَعَةٌ: النَّصِیحَةُ لِلَّهِ فِی عَمَلِهِ (1)وَ تَرْکُ الْبَاطِلِ، وَ لُزُومُ الْحَقِّ، وَ الْحِرْصُ عَلَی الْخَیْرِ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الشَّاکِرِ فَأَرْبَعَةٌ: الشُّکْرُ فِی النَّعْمَاءِ، وَ الصَّبْرُ فِی الْبَلَاءِ، وَ الْقُنُوعُ بِقَسْمِ اللَّهِ، وَ لَا یَحْمَدُ وَ لَا یُعَظِّمُ إِلَّا اللَّهَ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْخَاشِعِ فَأَرْبَعَةٌ: مُرَاقَبَةُ اللَّهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ، وَ رُکُوبُ الْجَمِیلِ، وَ التَّفَکُّرُ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ، وَ الْمُنَاجَاةُ لِلَّهِ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الصَّالِحِ فَأَرْبَعَةٌ: یُصَفِّی قَلْبَهُ، وَ یُصْلِحُ عَمَلَهُ، وَ یُصْلِحُ کَسْبَهُ، وَ یُصْلِحُ أُمُورَهُ کُلَّهَا.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ النَّاصِحِ فَأَرْبَعَةٌ: یَقْضِی بِالْحَقِّ، وَ یُعْطِی الْحَقَّ مِنْ نَفْسِهِ، وَ یَرْضَی لِلنَّاسِ مَا یَرْضَاهُ لِنَفْسِهِ، وَ لَا یَعْتَدِی عَلَی أَحَدٍ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْمُوقِنِ فَسِتَّةٌ: أَیْقَنَ أَنَّ اللَّهَ حَقٌّ فَآمَنَ بِهِ، وَ أَیْقَنَ بِأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ فَحَذِرَهُ، وَ أَیْقَنَ بِأَنَّ الْبَعْثَ حَقٌّ فَخَافَ الْفَضِیحَةَ (2)وَ أَیْقَنَ بِأَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ فَاشْتَاقَ

ص: 120


1- أی الإخلاص للّه فی عمله.
2- فی دار الآخرة و فی یوم تبلی فیه السرائر، فلم یعمل ما یوجب الفضیحة.

به رسولان او. و اما نشانه «دانش» چهار چیز است: شناسایی خدا، معرفت دوستانش، دانستن فرایض او، و نگهداری آنها تا به انجام همه. و اما «کردار» چهار چیز است: نماز، روزه، زکات، اخلاص.

شمعون گفت: از نشانه صادق، نشانه مؤمن، نشانه صابر، نشانه تائب، نشانه شاکر، نشانه خاشع، نشانه صالح، نشانه ناصح، نشانه موقن، نشانه مخلص، نشانه زاهد، نشانه نیکوکار، نشانه تقوا شعار، نشانه متکلف، نشانه ظالم، نشانه خودنما، نشانه منافق، نشانه حسود، نشانه اسراف کننده، نشانه غافل، نشانه خائن، نشانه تنبل، نشانه کذاب، و نشانه فاسق به من خبر ده.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نشانه «صادق» چهار چیز است: راستگویی، باور داشتن نوید و بیم خدا، وفای به عهد، کنارگیری از غدر. و اما نشانه «مؤمن» این ست که مهر ورزد و بفهمد و شرم دارد. و اما نشانه «صابر» چهار چیز است: صبر بر بدی ها، حزم به کارهای خوب، تواضع، بردباری.

و اما نشانه «تائب» چهار چیز است: کرداری که محض رضای خدا باشد، ترک باطل، لزوم حق، شوق به کار خیر. و اما نشانه «شاکر» چهار چیز است: شکر در برابر نعمت ها، صبر در برابر بلا، قناعت به قسمت خدا، ترک حمد و تعظیم جز خدا. و اما نشانه «خاشع» چهار چیز است: حساب بردن از خدا در نهان و عیان، ارتکاب خوبی، اندیشه رستاخیز، مناجات با خدا.

و اما نشانه «صالح» چهار چیز است: دلش را پاک کند؛ کردارش را خوب کند؛ کسبش را خوب کند؛ همه کارش را خوب کند. و اما نشانه «ناصح» چهار چیز است: بحق قضاوت کند؛ از خود به دیگران حق بدهد؛ برای مردم پسندد هر چه را که بر خود پسندد؛ بر احدی تجاوز نکند.

و اما نشانه «موقن» شش چیز است: از روی حقیقت به خدا یقین دارد و به او ایمان آورد؛ یقین دارد مرگ حق است و از آن در حذر باشد؛ یقین دارد که قیامت حق است و از رسوایی بترسد؛ یقین دارد که بهشت حق است و شیفته

ص: 120

إِلَیْهَا (1)وَ أَیْقَنَ بِأَنَّ النَّارَ حَقٌّ فَطَهَّرَ (2)سَعْیَهُ لِلنَّجَاةِ مِنْهَا وَ أَیْقَنَ بِأَنَّ الْحِسَابَ حَقٌّ فَحَاسَبَ نَفْسَهُ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْمُخْلِصِ فَأَرْبَعَةٌ: یَسْلَمُ قَلْبُهُ (3)وَ یَسْلَمُ جَوَارِحُهُ (4)وَ بَذَلَ خَیْرَهُ، وَ کَفَّ شَرَّهُ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الزَّاهِدِ فَعَشَرَةٌ، یَزْهَدُ فِی الْمَحَارِمِ، وَ یَکُفُّ نَفْسَهُ، وَ یُقِیمُ فَرَائِضَ رَبِّهِ، فَإِنْ کَانَ مَمْلُوکاً أَحْسَنَ الطَّاعَةَ، وَ إِنْ کَانَ مَالِکاً أَحْسَنَ الْمَمْلَکَةَ، وَ لَیْسَ لَهُ مَحْمِیَةٌ وَ لَا حِقْدٌ، یُحْسِنُ إِلَی مَنْ أَسَاءَ إِلَیْهِ، وَ یَنْفَعُ مَنْ ضَرَّهُ، وَ یَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ یَتَوَاضَعُ لِحَقِّ اللَّهِ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْبَارِّ فَعَشَرَةٌ: یُحِبُّ فِی اللَّهِ، وَ یُبْغِضُ فِی اللَّهِ، وَ یُصَاحِبُ فِی اللَّهِ، وَ یُفَارِقُ فِی اللَّهِ، وَ یَغْضَبُ فِی اللَّهِ، وَ یَرْضَی فِی اللَّهِ، وَ یَعْمَلُ لِلَّهِ، وَ یَطْلُبُ إِلَیْهِ، وَ یَخْشَعُ لِلَّهِ خَائِفاً مَخُوفاً طَاهِراً مُخْلِصاً مُسْتَحْیِیاً مُرَاقِباً، وَ یُحْسِنُ فِی اللَّهِ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ التَّقِیِّ فَسِتَّةٌ: یَخَافُ اللَّهَ، وَ یَحْذَرُ بَطْشَهُ، وَ یُمْسِی وَ یُصْبِحُ کَأَنَّهُ یَرَاهُ، لَا تُهِمُّهُ (5)الدُّنْیَا، وَ لَا یَعْظُمُ عَلَیْهِ مِنْهَا شَیْ ءٌ لِحُسْنِ خُلُقِهِ. (6)

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْمُتَکَلِّفِ فَأَرْبَعَةٌ: الْجِدَالُ فِیمَا لَا یَعْنِیهِ، وَ یُنَازِعُ مَنْ فَوْقَهُ، وَ یَتَعَاطَی مَا لَا یَنَالُ. (7)

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الظَّالِمِ فَأَرْبَعَةٌ: یَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ (8)بِالْمَعْصِیَةِ، وَ یَمْلِکُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَ یُبْغِضُ الْحَقَّ وَ یُظْهِرُ الظُّلْمَ/

ص: 121


1- بفعل الخیرات و المبرات و باکتساب ما یوجب دخول الجنان، و البعد من النیران.
2- فظهر «تحف».
3- من الشرک و الریاء و حبّ الدنیا و أهلها، و زخرفها و زبرجها.
4- من المعاصی و ما یکون فیه آفتها.
5- أی لا تحزنه و لا تقلقه امر الدنیا.
6- الظاهر سقوط أحد الستة.
7- و یجعل همه لما یعنیه. «تحف».
8- کخالقه و نبیه و امامه و معلمه و والدیه و من یجب علیه مراعاة حقوقهم و حفظ حرمتهم.

آن باشد؛ یقین دارد که دوزخ حق است و کوشش وی برای نجات از آن پدیدار باشد؛ یقین دارد که حساب حق است و خود را محاسبه می کند.

و اما نشانه «مخلص» چهار چیز است: دلش درست است؛ اعضایش بی آزار است؛ خیرش به دیگران رسد؛ از بد کردن پرهیز می کند. و اما نشانه «زاهد» ده چیز است: نسبت به حرام ها بی رغبت است؛ خوددار است؛ واجبات پروردگار را برپا می دارد؛ اگر مملوک است، فرمانبر خوبی است و اگر مالک است، ملک دار خوبی است؛ نژادپرست نیست؛ کینه ور نیست؛ در برابر آنکه به او بد کند، خوبی کند؛ سود رساند به آن کس که زیانش رساند؛ بگذرد از هر که ستمش کند؛ در ادای حق خدا تواضع کند.

و اما نشانه «نیکوکار» ده چیز است: برای خدا دوست دارد؛ برای خدا دشمن دارد؛ برای خدا یار می شود؛ برای خدا جدا می شود؛ برای خدا خشم می کند؛ برای خدا خشنود می شود؛ برای خدا کار می کند؛ خدا جو است؛ خدا ترس است در هراس و خوف و نیز پاک و بااخلاص، شرمنده و مراقب؛ برای خدا احسان می کند.

و اما نشانه «تقوا» شش چیز است: از خدا می ترسد؛ از سختگیری بر حذر است؛ شام و صبح کند و گویا خدا را به چشم بیند؛ به دنیا اهمیت نمی دهد؛ هیچ چیز دنیا نزد او بزرگ نیست، چون نهاد او زیبا است. و اما نشانه «متکلّف» چهار چیز است: جدل بیهوده کند؛ با بالا دستش بستیزد؛ بدان چه نتواند رسید دست یازد؛ بدان چه نجاتش ندهد همت گمارد.

و اما نشانه «ظالم» چهار چیز است: به بالا دست خود از نافرمانی ستم کند؛ به زیر دستش چیرگی کند؛ با حق دشمنی کند؛ ستم را آشکار کند.

ص: 121

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْمُرَائِی فَأَرْبَعَةٌ، یَحْرِصُ فِی الْعَمَلِ لِلَّهِ إِذَا کَانَ عِنْدَهُ أَحَدٌ، وَ یَکْسَلُ إِذَا کَانَ وَحْدَهُ، وَ یَحْرِصُ فِی کُلِّ أَمْرِهِ عَلَی الْمَحْمَدَةِ وَ یُحْسِنُ سَمْتَهُ بِجُهْدِهِ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْمُنَافِقِ فَأَرْبَعَةٌ: فَاجِرٌ دَخْلُهُ، یُخَالِفُ لِسَانُهُ قَلْبَهُ، وَ قَوْلُهُ فِعْلَهُ، وَ سَرِیرَتُهُ عَلَانِیَتَهُ. فَوَیْلٌ لِلْمُنَافِقِ مِنَ النَّارِ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْحَاسِدِ فَأَرْبَعَةٌ: الْغِیبَةُ. وَ التَّمَلُّقُ وَ الشَّمَاتَةُ بِالْمُصِیبَةِ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْمُسْرِفِ فَأَرْبَعَةٌ: الْفَخْرُ بِالْبَاطِلِ؛ وَ یَشْتَرِی مَا لَیْسَ لَهُ، وَ یَلْبَسُ مَا لَیْسَ لَهُ، وَ یَأْکُلُ مَا لَیْسَ عِنْدَهُ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْغَافِلِ فَأَرْبَعَةٌ: الْعَمَی، وَ السَّهْوُ، وَ اللَّهْوُ، وَ النِّسْیَانُ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْکَسْلَانِ فَأَرْبَعَةٌ: یَتَوَانَی حَتَّی یُفَرِّطَ، وَ یُفَرِّطُ حَتَّی یُضَیِّعَ، وَ یُضَیِّعُ حَتَّی یَأْثَمَ وَ یَضْجَرَ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْکَذَّابِ فَأَرْبَعَةٌ: إِنْ قَالَ لَمْ یَصْدُقْ، وَ إِنْ قِیلَ لَهُ لَمْ یُصَدِّقْ، وَ النَّمِیمَةُ، وَ الْبَهْتُ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْفَاسِقِ فَأَرْبَعَةٌ: اللَّهْوُ، وَ اللَّغْوُ، وَ الْعُدْوَانُ، وَ الْبُهْتَانُ.

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْجَائِرِ فَأَرْبَعَةٌ: عِصْیَانُ الرَّحْمَنِ، وَ أَذَی الْجِیرَانِ، وَ بُغْضُ الْقُرْآنِ، وَ الْقُرْبُ إِلَی الطُّغْیَانِ. فَقَالَ شَمْعُونُ: لَقَدْ شَفَیْتَنِی وَ بَصَّرْتَنِی مِنْ عَمَایَ، فَعَلِّمْنِی طَرَائِقَ أَهْتَدِی بِهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا شَمْعُونُ إِنَّ لَکَ أَعْدَاءً یَطْلُبُونَکَ وَ یُقَاتِلُونَکَ لِیَسْلُبُوا دِینَکَ، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ، فَأَمَّا الَّذِینَ مِنَ الْإِنْسِ: فَقَوْمٌ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لَا رَغْبَةَ لَهُمْ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ، إِنَّمَا هَمُّهُمْ تَعْیِیرُ النَّاسِ بِأَعْمَالِهِمْ، لَا یُعَیِّرُونَ أَنْفُسَهُمْ، وَ لَا یُحَاذِرُونَ أَعْمَالَهُمْ، إِنْ رَأَوْکَ صَالِحاً حَسَدُوکَ وَ قَالُوا: مُرَاءٍ، وَ إِنْ رَأَوْکَ فَاسِداً قَالُوا: لَا خَیْرَ فِیهِ.

وَ أَمَّا أَعْدَاؤُکَ مِنَ الْجِنِّ: فَإِبْلِیسُ وَ جُنُودُهُ، فَإِذَا أَتَاکَ فَقَالَ: مَاتَ ابْنُکَ فَقُلْ إِنَّمَا خُلِقَ الْأَحْیَاءُ لِیَمُوتُوا، وَ تَدْخُلُ بَضْعَةٌ (1)مِنِّی الْجَنَّةَ إِنَّهُ لَیَسْرِی؛ فَإِذَا أَتَاکَ وَ قَالَ: قَدْ ذَهَبَ مَالُکَ فَقُلْ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَعْطَی وَ أَخَذَ؛ وَ أَذْهَبَ عَنِّی الزَّکَاةَ فَلَا زَکَاةَ عَلَیَّ. وَ إِذَا أَتَاکَ وَ قَالَ لَکَ: النَّاسُ یَظْلِمُونَکَ وَ أَنْتَ لَا تَظْلِمُ، فَقُلْ إِنَّمَا السَّبِیلُ یَوْمَ

ص: 122


1- البضعة بکسر الباء و فتحها: القطعة من اللحم، و هنا کنایة عن الولد.

و اما نشانه «ریاکار» چهار چیز است: پیش دیگران به عبادت خدا حریص است؛ در تنهایی تنبل است؛ در هر کاری ستایش طلب است؛ در ظاهرسازی می کوشد. و اما نشانه «منافق» چهار چیز است: نهادش هرزه است؛ زبان و دلش دوتا است؛ گفتارش جز کردار است؛ نهانش جز عیان او است. وای بر منافق از آتش دوزخ!

و اما نشانه «حسود» چهار است: غیبت، چاپلوسی، سرزنش به مصیبت (گویا یکی ساقط شده است). و اما نشانه «مسرف» چهار چیز است: بالیدن به باطل؛ خرید آنچه در خور او نیست؛ و پوشیدن آنچه در خور او نیست و خوردن آنچه در خور او نیست.

و اما نشانه «غافل» چهار چیز است: کوری، سهو، لهو، فراموشی. و اما نشانه «تنبل» چهار است: سستی تا به کوتاهی کردن؛ کوتاهی تا وانهادن؛ وانهادن تا گناه کردن؛ دلتنگ شدن از انجام وظیفه. و اما نشانه «کذاب» چهار چیز است: اگر گوید راست نگوید؛ اگرش گویند باور نکند؛ سخن چینی؛ بهتان زدن.

و اما نشانه «فاسق» چهار چیز است: بازیگری، یاوه سرایی، تجاوز کردن، بهتان زدن. و اما نشانه «خائن» چهار چیز است: نافرمانی خدای رحمان، آزار همسایگان، بغض همگنان، نزدیکی به سرکشی.

شمعون گفت: مرا شفا دادی و کوری ام را بینا ساختی. به من روش هایی بیاموز تا بدان ها هدایت شوم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای شمعون! راستش تو دشمنانی داری که با تو بجنگند تا دینت را ببرند و اینان جن باشند و انس. اما انس مردمی باشند که از آخرت نصیبی ندارند و بدان چه نزد خداست رغبتی ندارند. همانا همّ آنها این است که مردم را به کارشان سرزنش کنند و از آنان خرده گیرند، خود را سرزنش نکنند و از کردار خود بر حذر نباشند، اگر خوبی بینند بر تو حسد برند و گویند خودنما است، و اگر بدی ببینند گویند خیری در او نیست.

و اما دشمنان تو از جن؛ شیطان و لشکر اویند و هر گاه نزد تو آید و گوید که پسرت مرد، بگو: «همانا هر زنده آفریده شده تا بمیرد، پاره تنم به بهشت وارد شد، راستی که مرا شاد می کند.» و هر گاه نزد تو آید و گوید که مالت از دست رفت، بگو: «سپاس خدا را که داد و گرفت و زکات را از من ساقط کرد و زکاتی بر من نیست.»

و هر گاه نزد تو آید و گوید: «مردم به تو ستم کنند و تو ستم نکنی»، بگو: «همانا

ص: 122

الْقِیَامَةِ عَلَی الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ ما عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ. وَ إِذَا أَتَاکَ وَ قَالَ لَکَ: مَا أَکْثَرَ إِحْسَانَکَ!؟ یُرِیدُ أَنْ یُدْخِلَکَ الْعُجْبَ، فَقُلْ: إِسَاءَتِی أَکْثَرُ مِنْ إِحْسَانِی. وَ إِذَا أَتَاکَ فَقَالَ لَکَ: مَا أَکْثَرَ صَلَاتَکَ!؟ فَقُلْ: غَفْلَتِی أَکْثَرُ مِنْ صَلَاتِی. وَ إِذَا قَالَ لَکَ: کَمْ تُعْطِی النَّاسَ؟ فَقُلْ: مَا آخُذُ أَکْثَرُ مِمَّا أُعْطِی. وَ إِذَا قَالَ لَکَ: مَا أَکْثَرَ مَنْ یَظْلِمُکَ!؟ فَقُلْ: مَنْ ظَلَمْتُهُ أَکْثَرُ. وَ إِذَا أَتَاکَ فَقَالَ لَکَ: کَمْ تَعْمَلُ؟ فَقُلْ طَالَ مَا عَصَیْتُ. إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمَّا خَلَقَ السُّفْلَی فَخَرَتْ وَ زَخَرَتْ (1)وَ قَالَتْ: أَیُّ شَیْ ءٍ یَغْلِبُنِی؟ فَخَلَقَ الْأَرْضَ فَسَطَحَهَا عَلَی ظَهْرِهَا فَذَلَّتْ، ثُمَّ إِنَّ الْأَرْضَ فَخَرَتْ وَ قَالَتْ: أَیُّ شَیْ ءٍ یَغْلِبُنِی؟ فَخَلَقَ اللَّهُ الْجِبَالَ فَأَثْبَتَهَا عَلَی ظَهْرِهَا أَوْتَاداً مِنْ أَنْ تَمِیدَ (2)بِهَا عَلَیْهَا فَذَلَّتِ الْأَرْضُ وَ اسْتَقَرَّتْ ثُمَّ إِنَّ الْجِبَالَ فَخَرَتْ عَلَی الْأَرْضِ فَشَمَخَتْ (3)وَ اسْتَطَالَتْ وَ قَالَتْ أَیُّ شَیْ ءٍ یَغْلِبُنِی؟ فَخَلَقَ الْحَدِیدَ فَقَطَعَهَا فَذَلَّتْ، ثُمَّ إِنَّ الْحَدِیدِ فَخَرَ عَلَی الْجِبَالِ وَ قَالَ: أَیُّ شَیْ ءٍ یَغْلِبُنِی؟ فَخَلَقَ النَّارَ فَأَذَابَتِ الْحَدِیدَ فَذَلَّ الْحَدِیدُ، ثُمَّ إِنَّ النَّارَ زَفَرَتْ (4)وَ شَهَقَتْ (5)وَ فَخَرَتْ وَ قَالَتْ: أَیُّ شَیْ ءٍ یَغْلِبُنِی؟ فَخَلَقَ الْمَاءَ فَأَطْفَأَهَا فَذَلَّتْ، ثُمَّ الْمَاءُ فَخَرَ وَ زَخَرَ وَ قَالَ: أَیُّ شَیْ ءٍ یَغْلِبُنِی؟ فَخَلَقَ الرِّیحَ فَحَرَّکَتْ أَمْوَاجَهُ وَ أَثَارَتْ مَا فِی قَعْرِهِ، وَ حَبَسَتْهُ عَنْ مَجَارِیهِ فَذَلَّ الْمَاءُ، ثُمَّ إِنَّ الرِّیحَ فَخَرَتْ وَ عَصَفَتْ وَ قَالَتْ: أَیُّ شَیْ ءٍ یَغْلِبُنِی؟ فَخَلَقَ الْإِنْسَانَ فَبَنَی وَ احْتَالَ مَا یَسْتَتِرُ بِهِ مِنَ الرِّیحِ وَ غَیْرِهَا فَذَلَّتِ الرِّیحُ، ثُمَّ إِنَّ الْإِنْسَانَ طَغَی وَ قَالَ: مَنْ أَشَدُّ مِنِّی قُوَّةً؟ فَخَلَقَ الْمَوْتَ فَقَهَرَهُ فَذَلَّ الْإِنْسَانُ. ثُمَّ إِنَّ الْمَوْتَ فَخَرَ فِی نَفْسِهِ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: لَا تَفْخَرْ، فَإِنِّی ذَابِحُکَ (6)بَیْنَ الْفَرِیقَیْنِ: أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَهْلِ النَّارِ ثُمَّ لَا أُحْیِیکَ أَبَداً فَخَافَ. ثُمَّ قَالَ: وَ الْحِلْمُ یَغْلِبُ الْغَضَبَ، وَ الرَّحْمَةُ تَغْلِبُ السُّخْطَ، وَ الصَّدَقَةُ تَغْلِبُ الْخَطِیئَةَ.

ص: 123


1- أی افتخرت.
2- أی تتحرک و تضطرب.
3- أی علت.
4- أی سمع صوت توقدها.
5- لعل المراد بشهقتها ارتفاع نیرانها و شعلتها.
6- لعل المراد بذبح الموت إعدام أسبابه.

در قیامت مؤاخذه بر آنها است که به مردم ستم کنند، و بر نیکوکاران مؤاخذه ای نیست.» و هر گاه نزد تو آید و گوید: «چه اندازه احسان می کنی!» و مقصودش این است که تو را خودبین کند، بگو: «بدکاری من از نیکوکاری ام بیش است.» و هر گاه نزد تو آید و گوید: «چه بسیار نماز می خوانی!» بگو: «غفلت من از نمازم بیش است.» و چون به تو گوید: «چه اندازه به مردم می دهی!» بگو: «آنچه می ستانم از آنچه می دهم بیشتر است.» و چون به تو گوید: «چه بسیار به تو ستم کنند!» بگو: «آنها که ستمشان کنم بیشترند.» و هر گاه نزد تو آید و گوید: «چه اندازه کار می کنی!» بگو: «دیر زمانی است که نافرمانی کرده ام.» و هر گاه نزد تو آید و گوید: «می بنوش!» بگو: «گرد گناه نگردم.» و چون نزد تو آید و گوید: «آیا دنیا را دوست نداری؟» بگو: «من آن را چنان دوست ندارم که دیگران را فریفته است.»

ای شمعون! با نیکان در آمیز و پیرو پیمبران باش؛ یعقوب و یوسف و داود. راستی چون خداوند دریای نشیب را آفرید، دریا به خود بالید و جوشید و گفت: «چه چیز بر من چیره خواهد شد؟» پس زمین را آفرید و بر پشت آن گسترد و زبون شد. سپس زمین بر خود بالید و گفت: «چه چیز بر من چیره شود؟» خدا کوه ها را آفرید و بر پشت آن واداشت که میخ بر آن باشند و بر خود نلرزد و زمین زبون شد و برقرار شد، سپس کوه ها بر زمین بالیدند و سر بالا گرفتند و سرفرازی کردند و گفتند: «چه چیز بر ما چیره شود؟» خدا آهن را آفرید تا آنها را برید و زبون شدند. سپس آهن بر کوه ها بالید و گفت: «چه چیز بر من چیره شود؟» خدا آتش را آفرید و آهن را گداخت و آهن زبون شد. سپس آتش شعله کشید و غرّید و بر خود بالید و گفت: «چه چیز بر من چیره شود؟» خدا آب را آفرید تا آن را خاموش کرد و زبون شد. سپس آب بر خود بالید و موج زد و گفت: «چه چیز بر من چیره شود؟» خدا باد را آفرید تا امواج آب را به جنبش آورد و آنچه در عمق آن بود برآورد و از جریان آن جلوگیری کرد و آب هم زبون شد. سپس باد بر خود بالید و گردباد برانگیخت و گفت: «چه چیز بر من چیره شود؟» خدا انسان را آفرید و ساختمان کرد و چاره جست در برابر باد و جز آن و باد زبون شد. سپس انسان سرکشی کرد و گفت: «چه کس از من نیرومندتر است؟» خدا مرگ را آفرید و او را مقهور ساخت و انسان زبون شد. سپس مرگ بر خود بالید و خدای عزوجل به او فرمود: «بر خود مبال که تو را در میان دو گروه اهل بهشت و دوزخ سر ببرم و هرگزت زنده نکنم!» و او ترسید. سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: حلم بر خشم چیره است، رحمت بر سخط چیره است و صدقه خطا را مغلوب می سازد.(1)

ص: 123


1- . تحف العقول: 16 - 25
بیان

قوله تعالی: بک أبدأ و بک أعید، أی بک خلقت الخلق و أبدأتهم، و بک أعیدهم للجزاء، إذ لو لا العقل لم یحسن التکلیف، و لو لا التکلیف لم یکن للخلق فائدة، و لا للثواب و العقاب و الحشر منفعة، و لا فیها حکمة.

قوله صلی الله علیه و آله: و من الحلم العلم، إذ بترک الحلم ینفر العلماء عنه، فلا یمکنه التعلم منهم، و أیضا یسلب الله علمه عنه، و لا یفیض علیه الحکمة بترکه، کما سیأتی. و الرشد: الاهتداء و الاستقامة علی طریق الحق مع تصلب فیه. و العفاف: منع النفس عن المحرمات و الصیانة: منعها عن الشبهات و المکروهات، فلذا تتفرع علی العفاف، و بالصیانة ترتفع الغواشی و الأغطیة عن عین القلب فیری الحق حقا، و الباطل باطلا، فیستحیی من ارتکاب المعاصی، و إذا استحکم فیه الحیاء تحصل له الرزانة، أی عدم الانزعاج عن المحرکات الشهوانیة و الغضبیة. و عدم التزلزل بالفتن، إذ الحیاء عن ربه یمنعه عن أن یؤثر شیئا علی رضاه، أو یترک الأمور الدنیة خدمة مولاه. و الرزانة تصیر وسیلة إلی المداومة علی الخیرات، و المداومة علی الخیرات توجب تأیید الله تعالی لأن یکره الشرور، فإذا صار محبا للخیر کارها للشر یطیع کل ناصح یدله علی الخیر الذی یحبه، أو یزجره عن الشر الذی یکرهه و أما ما یتشعب من الحلم فتشعبها منه یظهر بأدنی تأمل. و بسط القول فیها یوجب الإطناب. و الضعة بحسب الدنیا. و الخساسة ما کان بسبب الأخلاق الذمیمة. و المهل أی تأخیر العقوبة و عدم المبادرة بالانتقام.

و أما ما یتشعب من العلم فالغنی. أی غنی النفس و إن کان فقیرا بلا مال، و یحتمل أیضا الغنی بالمال و إن کان قبل العلم فقیرا. و الجود أی یجود بالحقائق علی الخلق و إن کان بخیلا فی المال إما لعدمه أو لبخله؛ أو المراد أن العلم یصیر سببا لجوده بالمال و العلم و غیرهما و إن کان قبل اتصافه بالعلم بخیلا. و تحصل له المهابة، و إن کان بحسب ما یصیر بحسب الدنیا سببا لها هینا لعدم شرف دنیوی و حسب و نسب و مال، لکن بالعلم یلقی الله مهابته فی قلوب العباد، و إن کان قبل العلم هینا حقیرا، و السلامة من العیوب و إن کان فی بدنه سقیما، أو العلم یصیر سببا لشفائه عن الأسقام الجسمانیة و الروحانیة. و القرب من الله و إن کان قصیا أی بعیدا عن کرام

ص: 124

توضیح

سخن خداوند خطاب به عقل که به وسیله تو مخلوقات را آفریدم و آغاز نمودم و به وسیله تو وعده پاداش می دهم، زیرا اگر عقل نباشد تکلیف نیکو نیست و اگر تکلیفی برای خلق نباشد، فایده ای برای مردم نیست، و در ثواب و عقاب و حشر حکمت و نفعی نیست.

و قول پیامبر صلی الله علیه و آله: «و از علم حلم منشعب شد»، به این معناست که در صورت ترک حلم، علماء، از وی متنفر شده و امکان یاد گرفتن از آنها وجود ندارد. خداوند نیز علم و حکمت خویش را از وی به خاطر ترک تعلم دریغ می دارد.

«رشد» عبارت است از راه یافتن و استقامت در راه حق همراه با سرسختی. «عفاف» یعنی منع کردن نفس از حرام ها. «صیانت» مانع شدن نفس از شبهات و مکروهات است و صیانت از شاخه های عفاف بوده که به وسیله آن پرده ها و حجاب از چشم قلب کنار می رود، به گونه ای که حق را حق و باطل را باطل می بیند، نه بالعکس. لذا از مرتکب شدن معصیت حیا می کند که در نتیجه آن، ثبات و وقار پیدا می کند. و محرکات شهوانی، غضب و فتنه ها در او تزلزل ایجاد نمی کند، زیرا حیای از خداوند مانع از این می شود که چیزی را بر رضای خدا ترجیح دهد یا به خاطر امور بی ارزش، خدمت مولا را ترک کند.

ثبات وسیله دوام خیرات و آن هم موجب تأیید خداوند می شود در نتیجه شر را ناپسند دانسته و به خاطر دوست داشتن کار خیر، از هر راهنمایی که او را در راه خیر نصیحت می کند، اطاعت می کند. و اما آن چیزی که از حلم منشعب می شود

با اندک دقت آشکار می گردد و نیازی به تفصیل ملال آور ندارد. «ضعة» به معنای سبکی و پستی از نظر دنیایی است، «خساست» به سبب اخلاق بد است. «مهل» به معنای مهلت دادن و به تأخیر انداختن کیفر و سبقت نگرفتن در انتقام است.

«شعبه های علم» عبارت است از بی نیازی نفس، هر چند فقیر بدون مال باشد. احتمال دارد که بگوییم به وسیله مال غنی می شود، هر چند قبل از علم فقیر باشد. «جود» یعنی حقایق را به مردم می گوید، هر چند در امور مالی نجیل باشد و علت نجل، یا مال نداشتن است یا خود نجل است و نجل در وجود او مسقر شده است. بنابراین علم سبب جود و بخشش می شود، چه بخشش مال باشد یا علم یا غیر آن، هر چند قبل از عالم شدن، نجیل باشد. اگر کس شرف دنیوی، حسب و نسب و مال نداشته باشد، خداوند به وسیله علم هیبت او را در قلوب مردم می افکند، هر چند قبل از علم حقیر باشد. اگر کس جسمش بیمار باشد، علم باعث سالم ماندن از عیب ها یا سبب شفا یافتن او از بیمارهای جسمی و روحی می گردد. همچنین باعث تقرب به خدا

ص: 124

الخلق، أو القرب من الله و من الخلق و إن کان بعیدا عنهما قبل العلم. و الحیاء و إن کان صلفا، فی القاموس: الصلف بالتحریک: التکلم بما یکرهه صاحبک، و التمدح بما لیس عندک، أو مجاوزة قدر الظرف. و الادعاء فوق ذلک تکبرا، و هو صلف ککتف انتهی. أی یحصل من العلم الحیاء فی ما یحب و یحمد و إن عده الناس صلفا لترک المداهنة، أو و إن کان قبله صلفا؛ و الأخیر هنا أظهر. و الرفعة و الشرف أیضا یحتملان المعنیین علی قیاس ما مر، و الفرق بینهما بأن الرفعة ما کان له نفسه، و الشرافة ما یتعدی إلی غیره بأن یتشرف من ینسب إلیه بسببه، و الأول بحسب الجاه الدنیوی، و الثانی بالرفعة المعنویة بسبب الأخلاق الشریفة. و الحکمة: العلوم الفائضة بعد العمل بما یعلم، أو العمل بالعلم کما سیأتی. و الحظوة: المنزلة و القرب عند الله.

و أما ما یتشعب من الرشد: فالسداد و هو الصواب من القول و العمل، و الهدی أی إلی ما فوق ما هو فیه، أو المراد أن من أجزائه و لوازمه الهدی، و کذا البر و التقوی. و المنالة لعل المراد بها الدرجة التی بها تنال أقصی المقاصد، من القرب و الفوز و السعادة فإنها من النیل و الإصابة. و القصد أی الطریق الوسط المستقیم. و الاقتصاد: رعایة الوسط الممدوح فی جمیع الأمور، و ترک الإفراط و التفریط. و یحتمل أن یکون المراد بالثواب إثابة الغیر بجزاء ما یصنع إلیه لکنه بعید.

و أما ما یتشعب من العفاف: فالرضا بما أعطاه الله من الرزق و عدم التصرف فی الأمر الحرام لطلب الزیادة. و الاستکانة: الخضوع و المذلة، و هی من لوازم العفاف لأن من عف عن الحرام و لم یجمع الأموال الکثیرة منه لا یطغی و یذل نفسه و یخضع. و الحظ: النصیب أی حظوظ الآخرة إذ بترک حظوظ الدنیا تتوفر حظوظ الآخرة. و الراحة أی فی الدنیا و الآخرة إذ من یجمع المال فی الدنیا أیضا لیس له إلا العناء و التعب و کذا من لا یعف عن الفرج الحرام یتحمل فی الدنیا المشاق و المنازعات و الحدود الشرعیة و غیرها. و التفقد إما المراد تفقد أحوال الفقراء و أداء حقوقهم، أو تفقد أحوال النفس و عیوبها و الأول أظهر. و الخشوع إذ بترک العفاف یسلب الخشوع فی العبادات کما هو المجرب. و التذکر أی تذکر الموت و أحوال الآخرة و الذنوب. و التفکر أی فی المبدأ و المعاد و فیما خلق له.

ص: 125

یا خدا و خلق می شود، هر چند قبل از عالم شدن از آن دو دور باشد. «حیا» در موارد دوست داشتنی و ستایش کردنی از علم حاصل می شود، هر چند مردم او را قبل از عالم شدن، کسی می دانستند که به گونه ای حرف زده باشد که مخاطبش آن را ناپسند می دانسته و خودش دوست داشته مردم او را به چیزی مدح کنند که در او وجود نداشته و قابل مدح نبوده است.(1) ولی بعد از عالم شدن، این نوع کارها را ترک می کند. فرق رفعت و شرف رفعت و برتری مربوط به خود شخص است، ولی شرافت علاوه بر خود شخص، به دیگران نیز سرایت می کند. مثلاً منسوبان او به وسیله او شرف پیدا می کنند. از طرف دیگر رفعت به جهت مقامات دنیوی است، اما شرف برتری معنوی است که سبب آن اخلاق شریفه است.

«حکمت» علومی است که بعد از عمل به علم افاضه می شود. شعبه های رشد عبارتند از: «سداد» یعنی صواب در گفتار و کردار، هدایت یافتن، خوبی، تقوا، بالاترین درجه سعادت و قرب. همچنین راه راست، میانه روی در همه کارها و ترک افراط و تفریط. احتمال دارد مراد از ثواب، پاداش دادن کسی باشد که برای انسان کاری انجام می دهد، ولی این معنا بعید است.

شعبه های عفاف: به روزی ای که خدا داده راضی باشد؛ به خاطر زیاده خواهی تصرف در امور حرام نکند. فروتنی هم از لوازم عفاف است و با ترک بهره های دنیوی، حتی در دنیا و آخرت و بهره مندی فراوان در آخرت را کسب می کند، چه اینکه جمع مال در دنیا نتیجه ای جز زحمت و سختی ندارد. کسی که از فرج حرام عفت نورزد، در دنیا سختی ها، درگیری ها و حدود شرعی و غیر آن را باید تحمل کند. مراد از «تنفقد» یعنی تفقد احوال فقیران و ادای حقوق آنها، یا تفقد احوال نفس و عیب های آن است، ولی معنای اول آشکارتر است. با ترک عفاف، خشوع در عبارات سلب می شود، چنان که تجربه ثابت کرده است. تذکر یعنی یادآوری مرگ، احوال آخرت، گناهان و تفکر در مبدا، معاد و تفکر در اینکه برای چه آفریده شده است.

ص: 125


1- . قاموس3 : 168

و أما ما یتشعب من الصیانة، فالصلاح: صلاح نفسه، و خروجه عن المفاسد و المعایب. و التواضع عند الخالق و الخلائق، و عدم الاستکبار عن قبول الحق. و الورع اجتناب المحرمات و الشبهات. و الإنابة: التوبة و الرجوع إلی الله تعالی. و الفهم: فهم حسن الأشیاء و قبحها، و فهم معایب النفس و عظمة خالقها. و الأدب حسن المعاملة فی خدمة الخالق و معاشرة الخلق. و الإحسان إلی الغیر، و کسب محبة الناس و اختیار الخیر و ما هو أحسن عاقبة و اجتناب الشر.

و أما ما یتشعب من الحیاء، فلین الجانب، و عدم الغلظة، و الرأفة و الترحم علی الخلق، و المراقبة و هی ما یکون بین شخصین یرقب و یرصد کل منهما صاحبه أی یعلم فی جمیع أحواله و یتذکر أن الله مطلع علیه، فیستحیی من معصیته أو ترک طاعته و التوجه إلی غیره، و ینتظر فی کل آن رحمته، و یحترز من حلول نقمته. و السلامة من البلایا التی ترد علی الإنسان، فی الدنیا و الآخرة بترک الحیاء، و کذا اجتناب الشر و الظفر و هو الوصول إلی البغیة و المطلوب و حسن ثناء الخلق علیه.

و أما ما یتشعب من الرزانة (1)فاللطف و الإحسان إلی الخلق، أو الرفق و المداراة معهم، أو إتیان الأمور بلطف التدبیر و بما یعلم بعد التفکر أنه طریق الوصول إلیه، بدون مبادرة و استعجال. و الحزم: ضبط الأمر و الأخذ فیه بالثقة و التفکر فی عواقب الأمور. و تحصین الفرج أی حفظه و منعه عن الحرام و الشبهة، و من لم تکن له رزانة یتبع الشهوات و تحرکه فی أول الأمر فیقع فی الحرام و الشبهة بلا رویة. و استصلاح المال أیضا إنما یتیسر بالرزانة إذ الاستعجال فی الأمور و اتباع کل ما یحدث فی بادی النظر یوجب الخسران غالبا، و کذا الاستعداد للعدو إنما یکون بالتأنی و التثبت، و کذا النهی عن المنکر فإنه أیضا إنما یتمشی بالتدبیر و الحزم. و التحرج تضییق الأمر علی النفس أو فعل ما یوجب الإثم قال فی النهایة: و منها حدیث «الیتامی تحرجوا أن یأکلوا معهم» أی ضیقوا علی أنفسهم، و تحرج فلان: إذا فعل فعلا یحرج به من الحرج الإثم و الضیق انتهی. و علی الثانی یکون معطوفا علی الطیش. و الیقین

ص: 126


1- بفتح الراء المهملة: الوقار و السکون و الثبات.

شعبه های صیانت عبارت است از صلاح نفس، خروج از مفاسد و معایب، فروتنی نزد خدا و مردم و عدم استکبار از پذیرفتن حق. «ورع» یعنی پرهیز از محرمات و شبهات. «انابه» همان توبه و بازگشت به سوی خداوند است. «فهم» یعنی فهمیدن حسن و قبح اشیا و فهمیدن عیب های نفس و عظمت و بزرگی آفریدگار. «ادب» یعنی معامله نیکو در خدمت خالق و همنیشینی با مردم، نیکی کردن به دیگران، کسب محبت مردم، اختیار کردن کار خیر و عاقبت نیکو و دوری از شر است. به همین جهت از نافرمانی خدا و ترک طاعتش و توجه به غیر خدا حیا کرده و در هر لحظه منتظر رحمت بوده و از سلب شدن نعمت دوری می کند. سلامت از بلاهایی که در دنیا و آخرت بر انسان وارد می شود، دوری از شر، رسیدن به مطلوب و ستایش مردمان همه از حیا نشئت می گیرد.

اما شعبه های رزانت لطف و احسان به مردم و مدارا کردن با آنها یا انجام دادن کارها به لطف و تدبیر بدون عجله و شتاب است و بعد از اندیشیدن دانستن اینکه راه رسیدن به مقصود فقط همین است.

«حزم» محکم کاری و اندیشیدن در عاقبت کارها است. «تحصین الفرج» محافظت عورت و دوری از حرام و شبهات است. کسی که رزانت ندارد پیروی از شهوات می کند و شهوات او را در اول کار تحریک می نماید پس بدون اندیشه در حرام و شبهه می افتد. «استصلاح المال» زیاد شدن مال نیز با رزانت به دست می آید زیرا شتاب در کارها و پیروی بدون اندیشه از هر چه در ذهن خطور کند غالبا موجب خسارت می شود. و همچنین آمادگی برای دشمن نیز با آرامش حاصل می شود و همچنین نهی از منکر نیز با تدبیر و محکم کاری پیش می رود.

«التحرج» تنگ گرفتن کار بر خود انسان است یا انجام دادن کاری است که باعث گناه می شود، در کتاب نهایه آمده به همین معناست حدیث یتیمان: «تحرجوا ان یاکلوا معهم» یعنی مردم بر خودشان سخت گرفتند که با یتیمان غذا بخورند، «تحرج فلان» زمانی گفته می شود که شخصی کاری انجام بدهد که به خاطر آن به گناه و سختی بیفتد. اگر تحرج به معنای انجام کاری باشد که باعث گناه می گردد در این صورت تحرج عطف بر طیش می شود.

از شعبه های رزانت «یقین» است

ص: 126

إذ بکثرة العبادات یتقوی الیقین. و قوله: طاعة الرحمن، یمکن عطفه علی النجاة، و لو کان معطوفا علی الحب لعل المراد کثرتها و زیادتها، أو أنها ثمرة مترتبة علی المداومة علی الخیر، و هی أنه مطیع للرحمن، و کفی به شرفا و فضلا. و البرهان: الحجة و کل ما یوجب وضوح أمر، و براهین الله تعالی أنبیاؤه و حججه و کتبه، و معجزات الأنبیاء و الحجج، و آیات الآفاق و الأنفس الدالة علی وجوده و عظمته و وحدانیته و سائر صفاته، و الطاعة و المداومة علیها تعظیم لتلک البراهین و إذعان بها، و المعصیة تحقیر لها.

و أما ما یتشعب من کراهیة الشر فالوقار و عدم التزلزل عن الخیر، و الصبر علی المکاره فی الدین، و النصر علی الأعادی الظاهرة و الباطنة. و التوفر أی فی الإیمان أو فی جمیع الطاعات، و ترک ما لا یعنیه أی لا یهمه و لا ینفعه.

و أما ما یتشعب من طاعة الناصح فاللب: الخالص من کل شی ء، و لعل المراد هنا العقل الخالص عن مخالطة الشهوات و الأهواء. و القبول أی عند الخالق و الخلق و کذا المودة، أو القبول عند الله و المودة بین الخلق. (1)

والإسراج لعل المراد إسراج الذهن و إیقاد الفهم، و یمکن أن یکون فی الأصل الانشراح أی انشراح الصدر و اتساعه للعلوم، أو الاستراحة فصحف إلی ما تری. و التقدم فی الأمور أی الخیرات. قوله علیه السلام: من مصارع الهوی، الصرع: الطرح علی الأرض و المراد الأمور و المقامات التی یصرع هوی النفس فیها أکثر الخلق و یغلبهم.

و أما أعلام الجاهل، عناک «بالتشدید» أی أتعبک، من العناء: النصب و التعب و إن أعطیته کفرک «بالتخفیف» أی لم یشکرک. و الفظ: الغلیظ الجانب السیئ الخلق و قوله علیه السلام: لم یتحرج أی لا یتضیق عن إثم و قبح و معصیة. (2)و إن ضحک فهق أی فتح فاه و امتلأ من الضحک قال الجزری فیه: إن أبغضکم إلی الثرثارون المتفیهقون: هم الذین یتوسعون فی الکلام، و یفتحون به أفواههم مأخوذ من «الفهق» و هو الامتلاء و الاتساع، یقال: أفهقت الإناء فهق یفهق فهقا انتهی. و إن بکی خار أی جزع و صاح

ص: 127


1- أو قبول نصیحة الناصح.
2- و فی نسخة: و فضیحة.

زیرا به کثرت عبادات یقین قوت می گیرد و طاعت رحمن اگرچه عطف بر حب است ولی ممکن است آن را عطف بر نجات هم بگیریم شاید مراد بسیاری و زیادتی طاعت خداوند است که به واسطه علم حاصل می شود یا طاعت رحمن ثمره ای است که از مداومت بر خیر به دست می آید و این شرافتی بزرگ است.

«برهان» به معنای حجت است و هر چیزی که باعث آشکار شدن چیزی می شود آن را برهان گویند و براهین خدای تعالی پیامبران او و حجت ها و کتاب ها و معجزات پیامبران و ائمه معصومین و آیات آفاقی و انفسی است که بر وجود خدای تعالی و عظمت و یگانگی و باقی صفاتش دلالت می کند.

اطاعت و مداومت بر آن تعظیم و اعتقاد به این براهین و تحقیر آنها معصیت است.

اما شعبه های «کراهیة الشر» وقار و استقامت در کار خیر و صبر بر سختی ها در راه دین و پیروزی بر دشمنان ظاهر و باطن است. از شعبه های آن «توفر» یعنی زیادتی در ایمان یا در تمام اطاعت ها است. و همچنین از شعبه های آن رها کردن چیزی است که برای انسان مهم نیست و منفعت هم ندارد.

اما شعبه های اطاعت نصیحت کننده پالایش عقل است.احتمال دارد مراد در اینجا عقل خالص از شهوات و هواهای نفسانی باشد. مراد از قبول، مقبولیت در نزد خالق و خلق است و همچنین قبول در نزد خدا و دوستی مردم است و همچنین است معنای مودت.

«اسراج» شاید مراد روشنایی ذهن و تندی فهم باشد و ممکن است در نسخه اصلی انشراح باشد یعنی باعث شرح صدر و توسعه علوم شود یا استراحت باشد، پس در نگارش اشتباه شده است.

مراد از تقدم در امور کارهای خیر است. «من مصارع الهوی» صرع به معنای انداختن روی زمین است. مراد کارها و مقاماتی است که هوای نفس بیشتر مردمان را به آن می خواند و هوای نفس بر آنها غالب می شود.

اما نشانه های جاهل این است که هم نشینی او تو را به رنج و زحمت اندازد و اگر به جاهل ببخشی تو را سپاس نگوید و از تو تشکر ننماید.

«عنّاک» به تشدید از ماده عناء به معنای مشقت و سختی است. «کفرک» بدون تشدید است. «فظ» به معنای گوشه گیر بدخو است. «لم یتحرج» یعنی از گناه و بدی و معصیت دلتنگ نشود.

«ان ضحک فهق» وقتی بخندد دهانش را باز کرده با آواز بلند بخندد، پرخنده باشد. جزری در این باره گفته است: مبغوضترین شما نزد من پرحرف ترین و پرخنده ترین شما است.

«ثرثارون متفیقهون» کسانی هستند که سخن زیاد گویند، و پر حرف باشند و از سخن دهانشان را پر کنند. «متفیهقون» از ماده «فهق» به معنای امتلاء و وسعت آمده است. «افهقت الإناء» به ظرف پر گفته می شود.

«ان بکی خار» اگر گریه کند با صدای بلند فریاد کند

ص: 127

کالبهائم قال الجزری: الخوار: صوت البقر، و منه حدیث مقتل أبی بن خلف فخر یخور کما یخور الثور انتهی. و الحاصل أن فرحه و جزعه خارجان عن الاعتدال. قوله: یقع فی الأبرار، أی یعیبهم و یذمهم. قوله صلی الله علیه و آله: و وقع فیک، لعله بالتشدید، أی أثبت من التوقیع و هو ما یثبت فی الکتب و الفرامین، أو بالتخفیف بتقدیر الباء، أی عابک بما لیس فیک. قوله صلی الله علیه و آله: و یصدق وعد الله و وعیده أی یؤمن بهما و یعمل بمقتضاهما. و یوفی بالعهد أی عهوده مع الله و مع الخلق. قوله صلی الله علیه و آله: فطهر سعیه، أی من الریاء و العجب و سائر ما یفسد العمل. قوله صلی الله علیه و آله: یسلم قلبه، أی من الریاء و أنواع الشرک و الأخلاق الذمیمة. و جوارحه من المعاصی و ما یظهر منه عدم الإخلاص. قوله صلی الله علیه و آله: لیس له محمیة، مصدر من الحمایة أی الحمایة لأهل الباطل و هو قریب من معنی الحمیة الغیرة و الأنفة. قوله صلی الله علیه و آله: و لا یعظم. أی حسن خلقه و صبره یسهل علیه شدائد الدنیا. قوله صلی الله علیه و آله: ینازع من فوقه: کباریه تعالی و نبیه، و إمامه، و معلمه، و والدیه، و کل من یلزمه إطاعته. و یتعاطی، أی یرتکب و یتوجه إلی تحصیل أمر لا یمکنه الوصول إلیه. قوله صلی الله علیه و آله: و یحسن سمته (1)السمت: هیئة أهل الخیر، أی یزین ظاهره و یتشبه بأهل الصلاح غایة جهده و سعیه. قوله صلی الله علیه و آله: فاجر دخله، أی خفایا أموره و بواطن أحواله فاسدة فاجرة، قال الفیروزآبادی: دخل الرجل بالفتح و الکسر بیته و مذهبه و جمیع أمره و جلده و بطانته انتهی. قوله صلی الله علیه و آله: و أما علامة الحاسد الظاهر أنه سقط أحد الأربعة من النساخ کما وقع مثله فیما سبق (2)أو کان مکان أربعة ثلاثة، کما فی وصایا لقمان حیث قال: للحاسد ثلاث علامات: یغتاب إذا غاب: و یتملق إذا شهد، و یشمت بالمصیبة. قوله صلی الله علیه و آله: یتوانی أی یفتر و یقصر و لا یهتم به. قوله صلی الله علیه و آله: لاخلاق لهم الخلاق بالفتح: الحظ و النصیب: قوله صلی الله علیه و آله: و إنه لیسری لعل المراد أن دخوله الجنة یسری إلی فأدخل أیضا بسببه، فیکون فعلا، و یحتمل أن یکون مصدرا، أی أن ذلک موجب لیسری و تیسر أموری فی الآخرة،

ص: 128


1- بفتح السین المهملة و سکون المیم.
2- فی علامة التقی.

و مانند چهارپایان صدا درآورد.

جزری گوید: «خوار» آواز گاو است از این قبیل است حدیث مقتل ابی بن خلف. فخر یخور کما یخور الثور یعنی مانند گاو صدا بلند می کند. خلاصه خوشحالی و ناراحتی جاهل معتدل نیست و از حد اعتدال بیرون است.

«یقع فی الابرار» یعنی نیکان را عیب جویی و مذمت می کند. «وقع فیک» اگر به تشدید «وقع» باشد از ماده توقیع است به معنای چیزی که در فرمان ها و کتابها ثبت می شود. یعنی هرگاه جاهل را به خشم آوری از بدیها برایش چیزهایی را ثبت می کند که در شأن شما نیست. اگر بدون تشدید (وقع) باشد به معنای عیب می آید یعنی تو را به چیزی عیب جویی می کند که در تو نیست.

«و یصدق وعدالله و وعیده» یعنی به عهد خودش با خدا و خلق وفادار می ماند. «فطهر سعیه» یعنی علامت اهل یقین این است کوشش او در راه خدا از ریاء و عجب و چیزهایی که عمل را فاسد می کند پاک است .

«یسلم قلبه» علامت مخلص آن است که قلبش از ریا و انواع شرک و اخلاق بد و اعضایش را از گناه و آنچه از او بی اخلاصی ظاهر می شود سالم می دارد.

«لیس له محمیة» محمیة مصدر از ماده حمایة، یعنی علامت زاهد این است که از باطل حمایت نمی کند. و این معنا به «حمیه» به معنای غیرت و تکبر نزدیک است.

«ولا یعظم» یعنی حسن خلق و صبر او مشکلات دنیا را بر وی آسان می سازد. «ینازع من فوقه» یعنی با مافوق خدا مثل خدای تعالی و پیامبر و امام و معلم و پدر و مادر و هرکس که اطاعتش بر او لازم است منازعه و دشمنی می کند.

«ویتعاطی» یعنی متوجه تحصیل چیزی می شود که رسیدن آن برایش ممکن نیست.

«یحسن سمته» سمت به معنای قیافه و هیئت نیکوکاران است، یعنی ریاکار ظاهر خود را زینت می دهد و خود را به اهل خیر شبیه می سازد و نهایت سعی و کوشش خود را در این راه می کند.

«فاجر دخله» یعنی علامت منافق این است که باطن احوال کارهای او فاسد و فاجر است.

فیروزآبادی گوید: دخل الرجل به معنای خانه و مذهب و ظاهر و باطن و تمام کارهای شخص است.

«و اما علامة الحاسد» ظاهرا یکی از علامت های انسان حسود از قلم نساخ افتاده است که مانند آن قبلا گذشت، یا به جای «اربعه» ثلاثه بوده است؛ چنانچه در وصایای لقمان حکیم آمده است که برای حسود سه علامت است: در غیاب غیبت می کند، در حضور چاپلوسی و تملق می کند و در مصیبت شماتت می کند.

«یتوانی» یعنی آدم کسل که سستی و کوتاهی و بی همتی می کند.

«لاخلاق لهم» خلاق به معنای نصیب و بهره است.

«انه یسری» سه وجه احتمال دارد: یسری فعل باشد در این صورت معنا چنین است، یعنی ورود فرزند به بهشت مرا شادمان می کند که من به واسطه او به بهشت می روم.

و احتمال دارد یسری مصدر باشد که معنا چنین می شود: که مرگ فرزندم باعث آسانی کارهایم در آخرت می شود.

ص: 128

و یمکن أن یکون یسری فعلا من قولهم: سری عنه الهم، أی انکشف، أی هذا التفکر یصیر. سببا لأن ینکشف عنک الهم. (1)

ثم اعلم أنه کان فی المنقول عنه بعد قوله: طال ما عصیت، فقرات ناقصات بینها بیاض کثیر أسقطناها. و ما فی آخر الخبر لعله تمثیل لبیان أن کل شی ء غیره تعالی مغلوب مقهور بما فوقه و الله الغالب علی کل شی ء. و سیأتی الکلام فیه فی کتاب السماء و العالم. و إنما أوجزنا الکلام فی شرح هذا الخبر، إذ استیفاء الکلام فیه لا یتأتی إلا فی کتاب مفرد موضوع لذلک، و عهدنا المقدم یمسک عن الإطناب عنان القلم.

«12»

- ف: تحف العقول قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: صِفَةُ الْعَاقِلِ أَنْ یَحْلُمَ عَمَّنْ جَهِلَ عَلَیْهِ (2)وَ یَتَجَاوَزَ عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ یَتَوَاضَعَ لِمَنْ هُوَ دُونَهُ. وَ یُسَابِقَ مَنْ فَوْقَهُ فِی طَلَبِ الْبِرِّ، وَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَتَکَلَّمَ تَدَبَّرَ فَإِنْ کَانَ خَیْراً تَکَلَّمَ فَغَنِمَ وَ إِنْ کَانَ شَرّاً سَکَتَ فَسَلِمَ، وَ إِذَا عَرَضَتْ لَهُ فِتْنَةٌ اسْتَعْصَمَ بِاللَّهِ، وَ أَمْسَکَ یَدَهُ وَ لِسَانَهُ، وَ إِذَا رَأَی فَضِیلَةً انْتَهَزَ بِهَا، لَا یُفَارِقُهُ الْحَیَاءُ، وَ لَا یَبْدُو مِنْهُ الْحِرْصُ، فَتِلْکَ عَشْرُ خِصَالٍ یُعْرَفُ بِهَا الْعَاقِلُ.

وَ صِفَةُ الْجَاهِلِ أَنْ یَظْلِمَ مَنْ خَالَطَهُ، وَ یَتَعَدَّی عَلَی مَنْ هُوَ دُونَهُ وَ یَتَطَاوَلَ عَلَی مَنْ هُوَ فَوْقَهُ، کَلَامُهُ بِغَیْرِ تَدَبُّرٍ إِنْ تَکَلَّمَ أَثِمَ وَ إِنْ سَکَتَ سَهَا، وَ إِنْ عَرَضَتْ لَهُ فِتْنَةٌ سَارَعَ إِلَیْهَا فَأَرْدَتْهُ، وَ إِنْ رَأَی فَضِیلةً أَعْرَضَ وَ أَبْطَأَ عَنْهَا، لَا یَخَافُ ذُنُوبَهُ الْقَدِیمَةَ، وَ لَا یَرْتَدِعُ فِیمَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِهِ مِنَ الذُّنُوبِ، یَتَوَانَی عَنِ الْبِرِّ (3)وَ یُبْطِئُ عَنْهُ، غَیْرَ مُکْتَرِثٍ لِمَا فَاتَهُ مِنْ ذَلِکَ أَوْ ضَیَّعَهُ، فَتِلْکَ عَشْرُ خِصَالٍ مِنْ صِفَةِ الْجَاهِلِ الَّذِی حُرِمَ الْعَقْلَ.

بیان

قال الجزری: النهزة الفرصة و انتهزتها اغتنمتها. أی إذا رأی فضیلة اغتنم الفرصة بهذه الفضیلة و لم یؤخرها. قوله علیه السلام: و إن سکت سها. أی لیس سکوته لرعایة مصلحة بل لأنه سها عن الکلام. و الردی: الهلاک فأردته أی أهلکته. و یقال: ما أکترث له أی ما أبالی به.

ص: 129


1- و یمکن أن یکون تصحیف یسرنی.
2- جهل علیه ای تسافه.
3- و فی نسخة: یتوانی عن الخیر.

و احتمال دارد یسری فعل از باب «سری عنه الهم» به معنای انکشاف باشد، یعنی این تفکر سبب می شود که ناراحتی تو بر طرف شود.

بدان در حدیث بعد از فقره ای «ما عطیت» جملات ناقص که میان آنها افتادگی دارد و چند سطر سفید مانده است من آنها را از نگارش انداختم.

و آنچه در اخر حدیث آمده است شاید تمثیل باشد برای اینکه همه چیز غیر از خدا مغلوب و مقهور مافوقش است و خداوند بر همه چیز غالب است و سخنش پیرامون این حدیث در کتاب آسمان و جهان خواهد آمد و در این جا به توضیح مختصر اکتفاء کردم. شرح بیشتر حدیث نیاز به نگارش کتاب مستقل در این مورد دارد و من متعهد شده ام که عنان قلم را رها نکنم.

روایت 12.

تحف العقول: رسول خدا فرمود: صفت عاقل این است که بر کسی که بر وی نادانی روا دارد بردباری کند؛ بر کسی که به او ستم کند گذشت دارد؛ برای زیردستش فروتن است و با زیردست خود در جستجوی کار خوب رقابت دارد. و چون خواهد سخن گوید، تدبر کند و اگر خوب است بگوید و سود برد و اگر بد است خاموش بماند و سالم بجهد. و چون فتنه ای بر او رخ دهد، به خدا پناه برد و دست و زبانش را نگه دارد. و چون فضیلتی بیند، آن را غنیمت شمارد. شرم از او جدا نشود و آزمندی از او پدید نگردد. این ها ده خصلت است که خردمند بدان ها شناخته شود.

صفت نادان این است که با هر که در آمیزد به او ستم کند؛ بر آن کس که زیردستش است تجاوز کند و بر زیردستش گردن فرازی کند؛ سخنش بی فکر است؛ اگر سخن گوید گناهکار شود، و اگر خاموش بماند غافل گردد؛ اگر فتنه ای بر او رخ دهد بدان بشتابد، پس او را هلاک کند و اگر فضیلتی بیند، رخ بتابد و کندی گیرد؛ از گناهان دیرینش نترسد و در آینده عمرش از گناهان باز نایستد؛ در نیکی سستی کند و در آن کند باشد؛ و بدان چه که از دستش رفته و ضایع شده، اعتنا ندارد. این ده خصلت است در وصف نادانی که از عقل محروم است.(1)

توضیح

جزری گوید: «النهزة» به معنای فرصت و غنیمت شمردن است، یعنی زمانی که فضیلتی را ببیند، فرصت را غنیمت می شمارد و آن را به دست می آورد و به تأخیر نمی اندازد. و «و إن سکت سها» یعنی سکوت وی به خاطر مصلحت نیست، بلکه به خاطر فراموشی سخن است. و «الردی» به معنای هلاکت است و «ما أکترث له» یعنی باکی از او ندارم.

ص: 129


1- . تحف العقول: 28 - 29
«13»

- سن: المحاسن الْعُوسِیُّ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْجَوْهَرِیِّ (1)عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیِّ، رَفَعَهُ قَالَ: سُئِلَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ علیه السلام: عَنِ الْعَقْلِ قَالَ: التَّجَرُّعُ لِلْغُصَّةِ وَ مُدَاهَنَةُ الْأَعْدَاءِ.

ضه: روضة الواعظین عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مِثْلَهُ، وَ زَادَ فِیهِ: وَ مُدَارَاةُ الْأَصْدِقَاءِ (2).

بیان

المداهنة: إظهار خلاف ما تضمر و هو قریب من معنی المداراة.

«14»

- سن: المحاسن بَعْضُ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ علیه السلام: الْعَاقِلُ لَا یُحَدِّثُ مَنْ یَخَافُ تَکْذِیبَهُ وَ لَا یَسْأَلُ مَنْ یَخَافُ مَنْعَهُ وَ لَا یُقْدِمُ عَلَی مَا یَخَافُ الْعُذْرَ مِنْهُ، وَ لَا یَرْجُو مَنْ لَا یُوثَقُ بِرَجَائِهِ.

«15»

- سن، المحاسن بَعْضُ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: یُسْتَدَلُّ بِکِتَابِ الرَّجُلِ عَلَی عَقْلِهِ وَ مَوْضِعِ بَصِیرَتِهِ. وَ بِرَسُولِهِ عَلَی فَهْمِهِ وَ فِطْنَتِهِ.

«16»

- مص: مصباح الشریعة قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: الْعَاقِلُ مَنْ کَانَ ذَلُولًا عِنْدَ إِجَابَةِ الْحَقِّ، مُنْصِفاً بِقَوْلِهِ، جَمُوحاً عِنْدَ الْبَاطِلِ، خَصِماً بِقَوْلِهِ: یَتْرُکُ دُنْیَاهُ، وَ لَا یَتْرُکُ دِینَهُ. وَ دَلِیلُ الْعَاقِلِ شَیْئَانِ: صِدْقُ الْقَوْلِ، وَ صَوَابُ الْفِعْلِ، وَ الْعَاقِلُ لَا یَتَحَدَّثُ بِمَا یُنْکِرُهُ الْعَقْلُ، وَ لَا یَتَعَرَّضُ لِلتُّهَمَةِ، وَ لَا یَدَعُ مُدَارَاةَ مَنِ ابْتُلِیَ بِهِ، وَ یَکُونُ الْعِلْمُ دَلِیلَهُ فِی أَعْمَالِهِ، وَ الْحِلْمُ رَفِیقَهُ فِی أَحْوَالِهِ، وَ الْمَعْرِفَةُ تُعِینُهُ فِی مَذَاهِبِهِ. وَ الْهَوَی عَدُوُّ الْعَقْلِ، وَ مُخَالِفُ الْحَقِّ، وَ قَرِینُ الْبَاطِلِ، وَ قُوَّةُ الْهَوَی مِنَ الشَّهْوَةِ، وَ أَصْلُ عَلَامَاتِ الشَّهْوَةِ أَکْلُ الْحَرَامِ، وَ الْغَفْلَةُ عَنِ الْفَرَائِضِ، وَ الِاسْتِهَانَةُ بِالسُّنَنِ وَ الْخَوْضُ فِی الْمَلَاهِی.

توضیح

قال الفیروزآبادی: جمح الفرس کمنع جمحا و جموحا و جماحا، و هو جموح: اغتر فارسه و غلبه. و قال: رجل خصم کفرح: مجادل قوله من ابتلی به أی بمعاشرته و خلطته. و استهان بالشی ء، أی أهانه و خفضه. و الخوض فی الملاهی: الدخول فیها و اقتحامها من غیر رویة، و التمادی فیها.

ص: 130


1- و فی نسخة: ابی حفص الجوهریّ.
2- أورده الصدوق فی امالیه ص 398 بإسناده عن أبیه، عن أحمد بن إدریس، عن محمّد بن أحمد بن یحیی بن عمران الأشعریّ، عن أحمد بن أبی عبد اللّه، عن علیّ بن جعفر الجوهریّ: عن إبراهیم بن عبد اللّه الکوفیّ، عن أبی سعید عقیصا، قال: سئل الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام. و فی ص 270 بإسناده عن محمّد بن الحسن بن الولید، عن الصفار، عن إبراهیم بن هاشم، عن علیّ بن معبد، عن الحسین بن خالد، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام و زاد فی آخره «و مداراة الاصدقاء».

روایت 13.

محاسن: از امام حسن علیه السّلام در مورد عقل پرسیدند. حضرت فرمود: کم کردن غصه و نرمخویی با دشمنان است.(1)

روضة الواعظین: از حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام مثل آن را نقل کرده است، لیکن جمله «مداراة الاصدقاء» یعنی مدارا کردن با دوستان در آنجا اضافه است.(2)

توضیح

«المداهنة»: به معنای آشکار ساختن خلاف آنچه در دل داری که معنای آن به مدارا نزدیک است.

روایت 14.

محاسن: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: عاقل سخنی نمی گوید که از تکذیبش بترسد؛ از کسی چیزی نمی خواهد که از منعش بترسد؛ بر چیزی پیش نمی افتد که ترس از معذرت خواهی اش داشته باشد؛ و امید به کسی نمی بندد که اطمینان به امیدش نداشته باشد.(3)

روایت 15.

محاسن: روایت شده است که امام صادق علیه السّلام فرمود: نوشته انسان از عقل و بینایی اش و فرستاده او از فهم و زیرکی اش دلالت می کند.(4)

روایت 16.

مصباح الشریعة: امام صادق علیه السّلام فرمود: عاقل کسی است که در اجابت حقّ و اطاعت فرمان رام باشد؛ در گفتارش با انصاف باشد؛ در اطاعت باطل سر سخت باشد؛ با گفتار [باطلش] دشمن باشد؛ دنیایش را ترک می کند و دینش را ترک نمی کند.

نشانه عاقل دو چیز است: گفتار راست و کردار درست. عاقل حرفی نمی گوید که عقل آن را انکار کند؛ متعرض کارهای تهمت آور نمی شود، و مدارا کردن با کسی که به او گرفتار شده است را ترک نمی کند. علم، راهنمای عاقل در کردارش است؛ حلم در تمام حالات رفیق او است؛ و معرفت در مذاهبش کمک کار او می باشد.

هوای نفس، دشمن عقل، مخالف حق و قرین باطل است. و قدرت هوای نفس، از شهوت است. ریشه علامات شهوت، چهار چیز است: یکی خوردن حرام.

دوم غفلت در فرایض و واجبات. سوم بی ارزش شمردن سنّت ها. چهارم فرورفتن در کارهای لغو و بی فایده.(5)

توضیح

فیروز آبادی گوید: «جمح الفرس» از باب فَعَلَ یَفعَلُ به معنای پیروز شدن بر اسب است.(6) و گفته می شود: «رجل خصم» یعنی مردی که مجادله می کند و «من ابتلی به»، به معنای معاشرت و اختلاط کردن است و «استهان بالشی ء» یعنی پایین آورد او را و به او اهانت کرد و «الخوض فی الملاهی» یعنی داخل شدن بیش از اندازه در لهویات و مشغولیت به آن.

ص: 130


1- . محاسن: 195
2- . روضة الواعظین: 8
3- . محاسن: 195
4- . محاسن: 195
5- . مصباح الشریعه: 103
6- . قاموس1 : 266
«17»

- ضه، روضة الواعظین غو، غوالی اللئالی عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: رَأْسُ الْعَقْلِ بَعْدَ الْإِیمَانِ التَّوَدُّدُ إِلَی النَّاسِ وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: أَعْقَلُ النَّاسِ مُحْسِنٌ خَائِفٌ وَ أَجْهَلُهُمْ مُسِی ءٌ آمِنٌ.

«18»

- ضه، روضة الواعظین عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، قَالَ: رَأْسُ الْعَقْلِ بَعْدَ الْإِیمَانِ بِاللَّهِ التَّحَبُّبُ إِلَی النَّاسِ.

«19»

- ضه، روضة الواعظین قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: لَیْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ شَاخِصاً إِلَّا فِی ثَلَاثٍ مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ أَوْ حُظْوَةٍ فِی مَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ.

«20»

- ضه، روضة الواعظین رُوِیَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قِیلَ لَهُ: مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ الْعَمَلُ بِطَاعَةِ اللَّهِ، وَ إِنَّ الْعُمَّالَ بِطَاعَةِ اللَّهِ هُمُ الْعُقَلَاءُ.

«21»

- وَ رُوِیَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَرَّ بِمَجْنُونٍ، فَقَالَ: مَا لَهُ؟ فَقِیلَ: إِنَّهُ مَجْنُونٌ فَقَالَ: بَلْ هُوَ مُصَابٌ، إِنَّمَا الْمَجْنُونُ مَنْ آثَرَ الدُّنْیَا عَلَی الْآخِرَةِ (1).

«22»

- ضه، روضة الواعظین رُوِیَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: یَنْبَغِی لِلْعَاقِلِ إِذَا کَانَ عَاقِلًا أَنْ یَکُونَ لَهُ أَرْبَعُ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ: سَاعَةٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ، وَ سَاعَةٌ یُحَاسِبُ فِیهَا نَفْسَهُ، وَ سَاعَةٌ یَأْتِی أَهْلَ الْعِلْمِ الَّذِینَ یَنْصُرُونَهُ فِی أَمْرِ دِینِهِ وَ یَنْصَحُونَهُ، وَ سَاعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّتِهَا مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا فِیمَا یَحِلُّ وَ یُحْمَدُ.

«23»

- ختص: الإختصاص قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: أَفْضَلُ طَبَائِعِ الْعَقْلِ الْعِبَادَةُ، وَ أَوْثَقُ الْحَدِیثِ لَهُ الْعِلْمُ وَ أَجْزَلُ حُظُوظِهِ الْحِکْمَةُ وَ أَفْضَلُ ذَخَائِرِهِ الْحَسَنَاتُ.

«24»

- وَ قَالَ علیه السلام: کَمَالُ الْعَقْلِ فِی ثَلَاثٍ: التَّوَاضُعِ لِلَّهِ، وَ حُسْنِ الْیَقِینِ، وَ الصَّمْتِ إِلَّا مِنْ خَیْرٍ.

«25»

- وَ قَالَ: الْجَهْلُ فِی ثَلَاثٍ: الْکِبْرِ، وَ شِدَّةِ الْمِرَاءِ، وَ الْجَهْلِ بِاللَّهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ.

«26»

- وَ قَالَ علیه السلام: یَزِیدُ عَقْلُ الرَّجُلِ بَعْدَ الْأَرْبَعِینَ إِلَی خَمْسِینَ وَ سِتِّینَ، ثُمَّ یَنْقُصُ عَقْلُهُ بَعْدَ ذَلِکَ.

«27»

- وَ قَالَ: إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَخْتَبِرَ عَقْلَ الرَّجُلِ فِی مَجْلِسٍ وَاحِدٍ فَحَدِّثْهُ فِی خِلَالِ حَدِیثِکَ بِمَا لَا یَکُونُ، فَإِنْ أَنْکَرَهُ فَهُوَ عَاقِلٌ، وَ إِنْ صَدَّقَهُ فَهُوَ أَحْمَقُ.

ص: 131


1- أی اختار الدنیا و فضله علی الآخرة.

روایت 17.

روضة الواعظین و عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: سر عقل بعد از ایمان، دوستی با مردم است.(1)

و فرمود: عاقل ترین مردم، نیکوکار ترسان و نادان ترین آنها بدکاری است که احساس امنیت می کند.(2)

روایت 18.

روضة الواعظین: رسول خدا فرمود: سر عقل بعد از ایمان به خدا، دوستی کردن با مردم است.(3)

روایت 19.

روضة الواعظین: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: و برای خردمند روا نیست تلاش کند، مگر در سه مورد: اصلاح معاش، گام برداشتن برای آخرت، یا بهره گرفتن از کاری که حرام و ناروا نباشد.(4)

روایت 20.

روضة الواعظین: روایت است که از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیده شد: عقل چیست؟ فرمود: عمل به فرمان خداوند، و کسانی که به فرمان خدا کار می کنند هم عاقلان هستند.(5)

روایت 21.

روضة الواعظین: روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله از کنار دیوانه ای گذشت و پرسید: او را چه می شود؟ گفتند: او دیوانه است. فرمود: نه، مغز او بیمار است. دیوانه کسی است که دنیا را بر آخرت برگزیند.(6)

روایت 22.

روضة الواعظین: امیرالمؤمنین علی علیه السّلام از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده است که آن حضرت فرمود: برای عاقل در صورتی که عاقل باشد، شایسته است که اوقات خود را در هر روز (شبانه روز) به چهار بخش کند؛ بخشی را به مناجات با خدای خود بگذراند، در بخشی کار خویشتن را محاسبه کند، بخشی را در حضور اهل علم بگذراند که او را در کار دین بصیر و بینا گردانند و اندرز دهند، و بخشی را هم برای خود و لذت های روا و پسندیده دنیایی اختصاص دهد.(7)

روایت 23.

اختصاص: امام صادق علیه السّلام فرمود: بهترین خوی عقل، عبادت است و موثق ترین سخن برای عقل، علم است؛ بیشترین بهره عقل حکمت است و بزرگ ترین ذخیره عقل، نیکی هاست.(8)

روایت 24.

اختصاص: امام صادق علیه السّلام فرمود: عقل در سه چیز است: فروتنی برای خدا، یقین نیک، خاموشی مگر در نیکی.(9)

روایت 25.

اختصاص: جهل در سه چیز است: تکبر، زیاد بگو و مگو کردن، نادانی به خدا، پس این گروه زیانکارانند.(10)

روایت 26.

اختصاص: عقل انسان بعد از چهل سالگی تا پنجاه و شصت سالگی کامل می شود. و پس از آن عقلش کاستی می یابد.(11)

روایت 27.

اختصاص: وقتی خواستی عقل کسی را در یک مجلس آزمایش کنی، پس در خلال صحبت هایش حرف نامربوط بزن. اگر آن را رد نمود، عاقل است و اگر آن را تصدیق کرد، احمق است.(12)

ص: 131


1- . روضة الواعظین: 7
2- . عوالی اللئالی 1 : 292
3- . روضة الواعظین: 7
4- . روضة الواعظین: 8
5- . روضة الواعظین: 8
6- . روضة الواعظین: 8
7- . روضة الواعظین: 8
8- . اختصاص: 244
9- . اختصاص: 244
10- . اختصاص: 244
11- . اختصاص: 244
12- . اختصاص: 245
«28»

- وَ قَالَ علیه السلام: لَا یُلْسَعُ الْعَاقِلُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَیْنِ.

«29»
وَصِیَّةُ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام لِهِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ

- ف: تحف العقول وَصِیَّةُ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام لِهِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ وَ صِفَتُهُ لِلْعَقْلِ. قَالَ علیه السلام:

یَا هِشَامُ

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بَشَّرَ أَهْلَ الْعَقْلِ وَ الْفَهْمِ فِی کِتَابِهِ، فَقَالَ: فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (1).

بیان

المراد بالقول إما القرآن، أو مطلق المواعظ. فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أی إذا رددوا بین أمرین منها لا یمکن الجمع بینهما یختارون أحسنهما، و علی الأول یحتمل أن یکون المراد بالأحسن المحکمات، و یمکن أن یحمل القول علی مطلق الکلام، إذ ما من قول حق إلا و له ضد باطل فإذا سمعها اختار الحق منهما، و علی تقدیر أن یکون المراد بالقول القرآن أو مطلق المواعظ یمکن إرجاع الضمیر إلی المصدر المذکور ضمنا أی یتبعونه أحسن اتباع.

یَا هِشَامَ بْنَ الْحَکَمِ

إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ أَکْمَلَ لِلنَّاسِ الْحُجَجَ بِالْعُقُولِ، وَ أَفْضَی إِلَیْهِمْ بِالْبَیَانِ، وَ دَلَّهُمْ عَلَی رُبُوبِیَّتِهِ بِالْأَدِلَّةِ فَقَالَ: وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (2).

بیان

المراد بالحجج البراهین أو الأنبیاء و الأوصیاء علیهم السلام، و الاحتجاج و قطع العذر، أی أکمل حجته علی الناس بما آتاهم من العقول. و أفضی إلیه أی وصل و الباء للتعدیة أی بعد ما أکمل عقلهم ألقی إلیهم بیان ما یلزمهم علمه و معرفته. و فی الکافی: و نصر النبیین بالبیان. و الأدلة ما بین فی کتابه من دلائل الربوبیة و الوحدانیة أو ما أظهر من آثار صنعته و قدرته فی الآفاق و فی أنفسهم. و الأول أنسب بالتفریع. و اختلاف اللیل و النهار أی تعاقبهما علی هذا النظام المشاهد بأن یذهب أحدهما و یجی ء الآخر

ص: 132


1- الزمر: 18.
2- البقرة: 164.

روایت 28.

اختصاص: عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود.(1)

روایت 29.

روایت جالب امام کاظم علیه السلام برای هشام بن حکم

تحف العقول: امام موسی کاظم علیه السّلام در وصیتی برای هشام بن حکم، عقل را چنین توصیف نمود:

ای هشام!

خدای متعال اهل عقل و فهم را در قرآن بشارت داده و فرموده: «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِک الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِک هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»(2) {و پروردگارتان فرمود مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم در حقیقت کسانی که از پرستش من کبر می ورزند به زودی خوار در دوزخ درمی آیند.}

توضیح

مراد از «القول»، «قرآن» یا «مطلق موعظه» است. «فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» یعنی آنان وقتی در میان دو کار مخیّر ماندند و نتوانستند بین آنها یکی را جمع کنند، بهترین را انتخاب می نمایند. بنا به احتمال اینکه مراد از «قول» قرآن باشد، در این صورت مراد از «احسن»، محکمات است. و ممکن است «قول» بر مطلق گفتار حمل شود، زیرا هیچ قولی نیست مگر اینکه ضد باطل دارد و وقتی که انسان آن را شنید، از میان حق و باطل فقط حق را انتخاب می کند و به فرضی که مراد از «قول» قرآن باشد یا مطلق موعظه، ممکن است ضمیر «احسنه» به مصدر که ضمناً فهمیده شده برگردد، یعنی او را پیروی می کند، بهترین پیروی کردن.]

ای هشام ابن حکم!

خدای عزوجل به واسطه عقل ها حجت هایش را برای مردم کامل کرد و مردم را به بیان به سوی حجت هایش سوق داد و به واسطه دلیل، آنها را به پروردگاری اش رهنمون کرد و فرمود: «وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْک الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لْآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»(3){و معبود شما معبود یگانه ای است که جز او هیچ معبودی نیست [و اوست] بخشایشگر مهربان. راستی که در آفرینش آسمان ها و زمین و در پی یکدیگر آمدن شب و روز و کشتی هایی که در دریا روانند با آنچه به مردم سود می رساند و [همچنین] آبی که خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن زمین را پس از مردنش زنده گردانیده و در آن هر گونه جنبنده ای پراکنده کرده و [نیز در] گردانیدن بادها و ابری که میان آسمان و زمین آرمیده است برای گروهی که می اندیشند واقعا نشانه هایی [گویا] وجود دارد.}

توضیح

مراد از «حجج»، برهان ها یا پیامبران و جانشینان آنها و دلیل آوردن و برطرف کردن بهانه است، یعنی خداوند به خاطر اینکه به آنها عقل داده، حجتش را بر مردم کامل کرده است.

«أفضی الیه» یعنی بیان را به آنها وصل نمود، و «باء» برای تعدی است، یعنی بعد از آنکه خداوند عقل آنها را کامل نمود، آنها را به بیان چیزی که در علم و شناخت خدا بود ملزم ساخت.

در کتاب کافی(4) «ونصر النبیین بالبیان» دارد، یعنی پیامبران را با بیان یاری داد. و «الادلة» دلایل اثبات وجود خدا و وحدانیتش که در قرآن ذکر شده می باشد. یا آثار صنع خدا و قدرت الهی در آفاق و انفس است، که خدا آن را ظاهر ساخته و احتمال اول به تفریع مناسب تر است.

و «اختلاف اللیل و النهار» پشت سرهم آمدن شب و روز است بر این نظامی که به چشم می بینیم، روز می رود و شب

ص: 132


1- . اختصاص: 246
2- . زمر/ 17 - 18
3- . بقره/ 163 - 164
4- . کافی 1 : 13 - 20

خلفه، و به فسر قوله تعالی: هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً (1)أو تفاوتهما فی النور و الظلمة، أو فی الزیادة و النقصان، و دخول أحدهما فی الآخر، أو فی الطول و القصر بحسب العروض، أو اختلاف کل ساعة من ساعاتهما بالنظر إلی الأمکنة المختلفة فأیة ساعة فرضت فهی صبح لموضع و ظهر لآخر و هکذا، و الفلک یجی ء مفردا و جمعا و هو السفینة. و ما فی قوله تعالی: بِما یَنْفَعُ النَّاسَ إما مصدریة أی بنفعهم أو موصولة أی بالذی ینفعهم من المحمولات و المجلوبات. و ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ. من الأولی للابتداء و الثانیة للبیان. و السماء یحتمل الفلک و السحاب و جهة العلو. و إحیاء الأرض بالنباتات و الأزهار و الثمرات. و بث فیها عطف علی أنزل أو علی أحیا فإن الدواب ینمون بالخصب و یعیشون بالمطر. و البث: النشر و التفریق، و المراد بتصریف الریاح: إما تصریفها فی مهابها قبولا و دبورا و جنوبا و شمالا، أو فی أحوالها حارة و باردة و عاصفة و لینة و عقیمة و لواقح أو جعلها تارة للرحمة و تارة للعذاب. و السحاب المسخر أی لا ینزل و لا یتقشع مع أن الطبع یقتضی أحدهما حتی یأتی أمر الله، و قیل: مسخر للریاح تقلبه فی الجو بمشیة الله تعالی. و فی الآیة دلالة علی لزوم النظر فی خواص مصنوعاته تعالی، و الاستدلال بها علی وجوده و وحدته و علمه و قدرته و حکمته و سائر صفاته، و علی جواز رکوب البحر و التجارات و المسافرات لجلب الأقوات و الأمتعة.

یَا هِشَامُ

قَدْ جَعَلَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ دَلِیلًا عَلَی مَعْرِفَتِهِ بِأَنَّ لَهُمْ مُدَبِّراً فَقَالَ: وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (2)وَ قَالَ: حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (3)وَ قَالَ وَ مِنْ آیاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (4).

بیان

فی الکافی قد جعل الله ذلک دلیلا، أی کلا من الآیات المذکورة سابقا أو لاحقا. و قوله تعالی: وَ سَخَّرَ لَکُمُ أی هیأها لمنافعکم و مُسَخَّراتٌ بالنصب حال عن الجمیع أی نفعکم بها حال کونها مسخرات لله خلقها و دبرها کیف شاء، و قرأ

ص: 133


1- الفرقان: 62.
2- النحل: 12.
3- الزخرف: 1، 2.
4- الروم: 24.

می آید و قول خداوند که فرموده: «هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً»(1) {شب و روز را جانشین یکدیگر گردانید} به این معنا تفسیر شده است. یا مراد تفاوت شب و روز در روشنایی و تاریکی است یا در زیادی و کمی و داخل شدن یکی از آن دو به دیگری یا در درازی و کوتاهی به حسب عوارض یا اختلاف هر ساعت از ساعت های شب و روز نظر به سوی مکان های مختلفه پس هر ساعتی که فرض کنید آن صبح است برای آنجا و ظهر است برای جای دیگر. و «الفلک» به صورت مفرد و جمع می آید به معنای کشتی است.

«ما» در قول خدای تعالی که فرمود: «بِما یَنْفَعُ النَّاسَ» مصدریه است، یعنی به منفعت رساندن مردم یا موصوله است، یعنی به چیزی که به آنها از محمولات و حمل و نقل های کشتی فایده می برند. در «و ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ»، «من» اولی ابتدائیه و دومی بیانیه است و «السماء» احتمال دارد به معنای چرخ و ابر و جهت بالا باشد. «احیاء الارض» زنده کردن زمین به نباتات و گل ها و میوه ها و «بثّ فیها» عطف بر «أنزل» یا بر «أحیاء» است. زیرا چهارپایان با گیاه رشد می کنند و با باران زندگی می نمایند. «البث» به معنای نشر و پراکندگی و متفرق شدن است. مراد به «تصریف الریاح» یا گردش بادها در جهت هایش: پس و پیش و شمال و جنوب یا در احوالات آنها از گرمی و سردی و تندی و نرمی و نازایی و آبستنی یا آن بادها را یک مرتبه، رحمت قرار می دهد و مرتبه دیگر عذاب. و «السحاب المسخر» یعنی ابرها فرو نمی ریزد و روشنایی ندارد تا امر خدا بیاید، با آنکه طبع انسان یکی از آن دو را خواهش می کند. گفته شده «مسخر للریاح» به معنی دگرگونی ابرها در هوا است که به اراده خداوند است و در این آیه دلالت بر لزوم نگاه کردن در خاصیت های مخلوقات خدا دارد و بر وجود خدا و یگانگی و علم و قدرت و حکمت و باقی اوصافش به آنها استدلال شده است. و به این آیه بر جواز سوار شدن کشتی در دریا و تجارت و مسافرت به خاطر به دست آوردن روزی و اجناس استدلال شده است.]

ای هشام!

خداوند در این آیه دلیل بر شناخت خودش آورده است که آنان مدبری لازم دارد. «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِی ذلِک لْآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»(2) {و شب و روز و خورشید و ماه را برای شما رام گردانید و ستارگان به فرمان او مسخر شده اند مسلماً در این [امور] برای مردمی که تعقل می کنند نشانه هاست.} و فرمود: «حم *وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ *إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»(3) {حاء میم. سوگند به کتاب روشنگر. ما آن را قرآنی عربی قرار دادیم باشد که بیندیشید.} و فرمود: «وَ مِنْ آیاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِی ذلِک لْآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ».(4){و از نشانه های او [اینکه] برق را برای شما بیم آور و امیدبخش می نمایاند و از آسمان به تدریج آبی فرو می فرستد که به وسیله آن زمین را پس از مرگش زنده می گرداند، در این [امر هم] برای مردمی که تعقل می کنند قطعا نشانه هایی است.}

توضیح

در کتاب کافی آمده: «قد جعل الله ذلک دلیلاً»، یعنی هر کدام از این آیاتی که ذکر شد یا در آینده می آید، دلیل اثبات وجود خداست. «وَ سَخَّرَ لَکُمُ» یعنی برای منافع شما آماده کرده است. «مسخرات» منصوب و حال از جمیع می باشد، یعنی منفعت شما به آنها درحالی است که آنها تسخیرشدگانند برای خدایی که آنها را آفریده و هر گونه که بخواهد، آنها را تدبیر می کند.

ص: 133


1- . فرقان/ 62
2- . نحل / 12
3- . زخرف/ 1 – 3
4- . روم/ 24

حفص و النجوم مسخرات علی الابتداء و الخبر فیکون تعمیما للحکم بعد تخصیصه، و رفع ابن عامر الشمس و القمر أیضا. و قوله تعالی: یُرِیکُمُ. الفعل مصدر بتقدیر أن أو صفة لمحذوف أی آیة یریکم بها الْبَرْقَ خَوْفاً من الصاعقة أو تخریب المنازل و الزروع أو من المسافرة وَ طَمَعاً أی فی الغیث و النبات و سقی الزروع أو للمقیم، و نصبهما علی العلة لفعل لازم للفعل المذکور إذ إراءتهم تستلزم رؤیتهم، أو للفعل المذکور بتقدیر مضاف أی إراءة خوف و طمع، أو بتأویل الخوف و الطمع بالإخافة و الإطماع، أو علی الحال نحو کلمته شفاها.

یَا هِشَامُ

ثُمَّ وَعَظَ أَهْلَ الْعَقْلِ، وَ رَغَّبَهُمْ فِی الْآخِرَةِ، فَقَالَ: وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (1)وَ قَالَ: وَ ما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ زِینَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقی أَ فَلا تَعْقِلُونَ (2)

بیان

وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا أی أعمالها إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ یلهی الناس و یشغلهم عما یعقب منفعة دائمة. و المتاع ما یتمتع به.

یَا هِشَامُ

ثُمَّ خَوَّفَ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ عَذَابَهُ فَقَالَ: ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ وَ بِاللَّیْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (3)

بیان

قوله علیه السلام: عذابه إما مفعول لقوله: خوف أو یعقلون أو لهما علی التنازع. و التدمیر: الإهلاک، أی بعد ما نجینا لوطا و أهله أهلکنا قومه، و إنکم یا أهل مکة لتمرون علی منازلهم فی متاجرکم إلی الشام، فإن سدوم (4)فی طریقه. مُصْبِحِینَ أی داخلین فی الصباح، وَ بِاللَّیْلِ أی و مساء، أو نهارا و لیلا أ فلیس فیکم عقل تعتبرون به؟.

یَا هِشَامُ

ثُمَّ بَیَّنَ أَنَّ الْعَقْلَ مَعَ الْعِلْمِ فَقَالَ: وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ (5)

یَا هِشَامُ

ثُمَّ ذَمَّ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ فَقَالَ: وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ، قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ (6)وَ قَالَ تَعَالَی

ص: 134


1- الأنعام: 32.
2- القصص: 60.
3- الصافّات: 136، 137، 138.
4- بفتح السین المهملة: قریة قوم لوط.
5- العنکبوت: 42.
6- البقرة: 170.

حفص «و النجوم مسخرات» را مرفوع و به عنوان مبتدا و خبر خوانده است. پس حکم بعد از اختصاصش عمومیت پیدا می کند، و ابن عامر «الشمس و القمر» را رفع داده است. و قول خداوند که فرمود: «یُرِیکُمُ»، به تقدیر «ان» به تأویل مصدر می رود یا صفت برای محذوف است، یعنی نشانه هایی که به واسطه آنها به شما برق را نشان می دهد، در حالی که شما از صاعقه یا خراب شدن خانه ها و کشتزارها طمع می ورزید یا از مسافرت در آن حال می ترسید. و «طمعاً» یعنی در باران و گیاه و سیراب شدن کشتزارها یا برای کسانی که در خانه هاشان ساکن هستند. «نصب» «خوفاً و طمعاً» برای علت فعل لازم است، زیرا نشان دادن آنها مستلزم دیدنش است یا مستلزم فعل مذکور است به تقدیر مضاف. یعنی نشان دادن خوف و طمع، یا به تأویل بردن خوف و طمع را به ترساندن و به طمع انداختن یا نصبش بنا بر حالیت مثل «کلّمته شفاهاً» می باشد.]

ای هشام!

سپس خداوند خردمندان را پند داد، به آخرت تشویقشان کرد و فرمود: «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ»(1) {و زندگی دنیا جز بازی و سرگرمی نیست و قطعا سرای بازپسین برای کسانی که پرهیزکاری می کنند بهتر است، آیا نمی اندیشید.} و فرمود: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ زِینَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقی أَفَلا تَعْقِلُونَ»(2) {و هر آنچه به شما داده شده است، کالای زندگی دنیا و زیور آن است و[لی] آنچه پیش خداست بهتر و پایدارتر است، مگر نمی اندیشید.}

توضیح

«وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا» یعنی کارهای دنیا. «إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» مردم را می فریبد و آنان را از کارهایی که منفعت دائمی دارد، باز می دارد. «المَتاعُ» چیزی است که از آن بهره برداری می شود.]

ای هشام!

سپس خداوند کسانی را که خردمندی نمی کنند، از عذابش بیم داد و فرمود: «ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ وَ بِاللَّیْلِ أَفَلا تَعْقِلُونَ»(3) {سپس دیگران را هلاک کردیم. و در حقیقت شما بر آنان صبحگاهان و شامگاهان می گذرید، آیا به فکر فرو نمی روید.}

توضیح

«عذابه» در حدیث، مفعول «خوف» یا «یعقلون» یا برای هر دو از باب تنازع است. «تدمیر» یعنی هلاک کردن، یعنی بعد از آنکه ما لوط و خانواده اش را نجات دادیم، قومش را هلاک کردیم و شما ای اهل مکه که در راه تجارت به شام، هر صبح و شام در مسیرتان از قریه قوم لوط عبور می کنید، چرا از آن عبرت نمی گیرید؟ آیا عقل ندارید که عبرت بگیرید؟ «مصبحین» داخل شدن در صبح و «بالیل» داخل شدن در شام یا ظهر و شب است.]

ای هشام!

سپس خداوند بیان کرد که عقل با دانش همراه است و فرمود: «وَ تِلْک الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ»(4){و این مثال ها را برای مردم می زنیم و[لی] جز دانشوران آنها را درنیابند.}

ای هشام!

سپس مذمت کرد کسانی را که خردمندی نمی کنند و فرمود: «وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَوَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ»(5) {و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید، می گویند نه بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافته ایم پیروی می کنیم. آیا هر چند پدرانشان چیزی را درک نمی کرده و به راه صواب نمی رفته اند [باز هم در خور پیروی هستند].} و فرمود:

ص: 134


1- . انعام/ 32
2- . قصص/ 60
3- . صافات/ 136 - 138
4- . عنکبوت/ 43
5- . بقره/ 170

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ (1)وَ قَالَ: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ (2)ثُمَّ ذَمَّ الْکَثْرَةَ فَقَالَ: وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ (3)وَ قَالَ: أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ وَ أَکْثَرُهُمْ لَا یَشْعُرُونَ.

بیان

أَلْفَیْنا أی وجدنا. قوله تعالی: أَوَ لَوْ کانَ، الواو للحال أو العطف، و الهمزة للرد و التعجب، و جواب لو محذوف أی لو کان آباؤهم جهلة لا یتفکرون فی أمر الدین و لا یهتدون لاتبعوهم. إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ، أی شر ما یدب علی الأرض أو شر البهائم الصُّمُّ عن سماع الحق و قبوله، الْبُکْمُ عن التکلم به، و قوله: بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ لیس فی قرآننا، و هذه الآیة فی سورة لقمان، و فیها: بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ. و لعله کان فی قرآنهم کذلک، (4)و کذا لیس فی هذا القرآن و أکثرهم لا یشعرون. فإما أن یکون هذا کلامه علیه السلام أو أنه أورد مضمون بعض الآیات. و الضمیر راجع إلی کفار قریش و هم کانوا قائلین بأن خالق السماوات و الأرض هو الله تعالی، لکنهم کانوا یشرکون الأصنام معه تعالی فی العبادة.

یَا هِشَامُ

ثُمَّ مَدَحَ الْقِلَّةَ فَقَالَ: وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ (5)وَ قَالَ: وَ قَلِیلٌ ما هُمْ (6)وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ (7)

یَا هِشَامُ

ثُمَّ ذَکَرَ أُولِی الْأَلْبَابِ بِأَحْسَنِ الذِّکْرِ، وَ حَلَّاهُمْ بِأَحْسَنِ الْحِلْیَةِ، فَقَالَ: یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ (8)

یَا هِشَامُ

إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ (9)یَعْنِی الْعَقلَ،

ص: 135


1- الأنفال: 22.
2- لقمان: 25.
3- الأنعام: 116.
4- هذا الاحتمال منه رحمه اللّه مبنی علی القول بوقوع التحریف فی القرآن و قد بینا فساده فی محله. بل الحق أن ذلک من خطأ النسّاخ أو الراوی فی ضبطه، و کیف یمکن أن یستدل علیه السلام بآیة لا سبیل للمخاطب علی الحصول علیها و لو فرض وقوع التحریف. ط.
5- سبأ: 13.
6- ص: 24.
7- هود: 40.
8- البقرة: 269.
9- ق: 36.

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ»(1) {قطعا بدترین جنبندگان نزد خدا، کران و لالانی اند که نمی اندیشند.} و خدای متعال فرمود: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ» {و اگر از آنها بپرسی چه کسی آسمان ها و زمین را آفریده است، مسلما خواهند گفت خدا. بگو ستایش از آن خداست، ولی بیشترشان نمی دانند.}(2) سپس کثرت را نکوهش کرد و فرمود: «وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوک عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»{و اگر از بیشتر کسانی که در [این سر] زمین می باشند پیروی کنی، تو را از راه خدا گمراه می کنند.}(3) و فرمود: «أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ و أکثرهم لا یشعرون» {اکثر مردم نمی دانند و اکثر آنان تعقل ندارند.}

توضیح

«الفینا» یعنی یافتیم ما، و «أَوَلَوْ کانَ»، «الواو» برای حالیه یا عاطفه است و «همزه» برای رد و تعجب است و جواب «لو» محذوف می باشد. یعنی اگر پدران آنان نادان بودند و در کار دین فکر نمی کردند و هدایت نمی شدند، آنها متابعت پدرانشان را کردند. «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ» یعنی بدترین چیزی که بر روی زمین حرکت می کند یا بدترین چارپایان. «الصُّمُّ» یعنی از شنیدن و قبول حق کر هستند، «الْبُکْمُ» از سخن گفتن به حق لالند، «بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ.» در قرآن موجود نیست و این آیه در سوره لقمان است که در آنجا «بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ» دارد. شاید در قرآن نزد ائمه معصومین چنین بوده باشد. و همچنین در قرآنِ موجود، «و أکثرهم لا یشعرون» ندارد. پس این جمله یا کلام امام است یا آن حضرت مضمون بعضی از آیات را آورده است. و ضمیر راجع به کفار قریش است که آنان قائل بودند که خدای آسمان ها و زمین الله است. لکن بت ها را در پرستش با خدا شریک می کردند.]

ای هشام!

سپس کم را مدح کرد و فرمود: «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ»(4) {و از بندگان من اندکی سپاسگزارند.} و فرمود: «إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»(5) {به استثنای کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند و این ها بس اندکند.} «وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ»(6) {و با او جز [عده] اندکی ایمان نیاورده بودند.}

ای هشام!

سپس صاحبدلان را به بهترین وجه یاد کرد و به بهترین زیورها آراست و فرمود: «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ»(7) {[خدا] به هر کس که بخواهد حکمت می بخشد، و به هر کس حکمت داده شود، به یقین خیر فراوان داده شده است؛ و جز خردمندان کسی پند نمی گیرد.}

ای هشام!

خداوند می فرماید: «إِنَّ فِی ذلِک لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ» (8){قطعا در این [عقوبت ها] برای هر صاحبدل و حق نیوشی که خود به گواهی ایستد، عبرتی است.} یعنی عقل.

ص: 135


1- . انفال/ 22
2- . لقمان/ 25
3- . انعام/ 116
4- . سبأ/ 13
5- . ص/ 24
6- . هود/ 40
7- . بقره/ 269
8- . ق/ 37

وَ قَالَ: وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ (1)قَالَ: الْفَهْمُ وَ الْعَقْلُ.

یَا هِشَامُ

إِنَّ لُقْمَانَ قَالَ لِابْنِهِ: تَوَاضَعْ لِلْحَقِّ تَکُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ، یَا بُنَیَّ إِنَّ الدُّنْیَا بَحْرٌ عَمِیقٌ قَدْ غَرِقَ فِیهِ عَالَمٌ کَثِیرٌ فَلْتَکُنْ سَفِینَتُکَ فِیهَا تَقْوَی اللَّهِ، وَ جِسْرُهَا الْإِیمَانَ، وَ شِرَاعُهَا التَّوَکُّلَ، وَ قَیِّمُهَا الْعَقْلَ. وَ دَلِیلُهَا الْعِلْمَ، وَ سُکَّانُهَا الصَّبْرَ.

بیان

للحق أی لله بالإیمان به و طاعته، أو لکل حق إذا ظهر لک بقبوله. عالم بفتح اللام أو کسرها. و فی الکافی: و حشوها الإیمان أی ما یحشی فیها و تملأ منها. و الشراع ککتاب: الملاءة الواسعة فوق خشبة یصفقها الریح فتمضی بالسفینة. و القیم مدبر أمر السفینة: و الدلیل: المعلم. و قال فی المغرب: السکان ذنب السفینة لأنها به تقوم و تسکن.

یَا هِشَامُ

لِکُلِّ شَیْ ءٍ دَلِیلٌ، وَ دَلِیلُ الْعَاقِلِ التَّفَکُّرُ، وَ دَلِیلُ التَّفَکُّرِ الصَّمْتُ. وَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ مَطِیَّةٌ، وَ مَطِیَّةُ الْعَاقِلِ التَّوَاضُعُ. وَ کَفَی بِکَ جَهْلًا أَنْ تَرْکَبَ مَا نُهِیتَ عَنْهُ.

بیان

فی الکافی العقل فی الموضعین مکان العاقل. و دلیل العقل أو العاقل التفکر فإنه یصل إلی مطلوبه بالفکر. و علی نسخة الکافی یحتمل أن یکون المراد أن التفکر یدل علی أن المرء عاقل، و کذا ما بعده یحتملهما. و مطیة العاقل التواضع أی مع التواضع یقوی علی ما یدل علیه عقله، و یؤید من الله بأعماله، و مع التکبر. و عدم طاعة الله یضعف عقله، و لا یقدر علی أعماله فی الأمور کالراجل العاجز عن الوصول إلی المطلوب، و علی نسخة العقل أظهر کما لا یخفی.

یَا هِشَامُ

لَوْ کَانَ فِی یَدِکَ جَوْزَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ: لُؤْلُؤَةٌ مَا کَانَ یَنْفَعُکَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا جَوْزَةٌ، وَ لَوْ کَانَ فِی یَدِکَ لُؤْلُؤَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ: إِنَّهَا جَوْزَةٌ مَا ضَرَّکَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا لُؤْلُؤَةٌ.

بیان

حاصله عدم الاغترار بمدح الناس و الافتخار بثنائهم.

یَا هِشَامُ

مَا بَعَثَ اللَّهُ أَنْبِیَاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَی عِبَادِهِ إِلَّا لِیَعْقِلُوا عَنِ اللَّهِ فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً

ص: 136


1- لقمان: 11.

و فرمود: «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ»(1) {و به راستی لقمان را حکمت دادیم.} فرمود: یعنی فهم و عقل.

ای هشام!

راستی لقمان به پسرش گفت: زیر فرمان حق باش تا عاقل ترین مردم باشی. پسر جانم! دنیا دریایی ژرف است و جهانی بسیار در آن غرق شده اند. کشتی تو در این دریا باید تقوای خدا باشد، پل آن از ایمان باشد، و بادبانش توکل، ناخدایش عقل، راهنمایش دانش و لنگرش صبر باشد.

توضیح

«للحقّ» یعنی ایمان آوردن و طاعت مخصوص خدا باشد یا هر حقی که برایت ظاهر شد قبول کنی. «عالَِم» به فتح عین الفعل و کسر آن، هر دو وجه خوانده شده است و در کتاب کافی «و حشوها الإیمان» دارد، یعنی بار کشتی که پر می شود، باید ایمان باشد. «الشراع» بر وزن فعال بادبان چادری که بالای چوب است که باد در آن می افتد و به واسطه آن کشتی رانده می شود. و «القیم» مدیر کارهای کشتی و «الدلیل» آموزگار. در کتاب المغرب گفته: «السکان» دم کشتی است، زیرا کشتی به آن پایدار است و آرام می گیرد.]

ای هشام!

برای هر چیزی راهنمایی لازم است و راهنمای خردمند، تفکر است و راهنمای تفکر، خاموشی؛ برای هر چیزی مرکبی لازم است و مرکب خردمند، تواضع است. و همین از نادانی ات بس که سوار بر مرکبی شوی که از سوار شدن بر آن نهی شده ای.

توضیح

در کتاب کافی در دو جا «عقل» به جای «عاقل» آمده است. راهنمای عقل یا عاقل تفکر است، زیرا خردمند به واسطه فکر به مطلوبش می رسد. و بنا بر نسخه کافی احتمال دارد مراد حدیث این باشد که تفکر دلالت می کند بر اینکه مرد عاقل است، و همچنین دنباله مطلب هر دو احتمال در آن می رود.

و مرکب عاقل تواضع است، یعنی عاقل با تواضع بر آن چیزی که عقل او را راهنمایی می کند، تقویت می شود و خدا به خاطر کردارش وی را تأیید می کند و با تکبر و اطاعت نکردن خدا، عقلش ضعیف می شود و قدرتی بر اعمال خود در میان امور را ندارد، مثل رونده ناتوانی که از رسیدن به مقصود عاجز است. حدیث بنا به نسخه کافی آشکارتر است، چنان چه پوشیده نیست.]

ای هشام!

اگر در دستت گردویی باشد و مردم گویند دُرّ است و تو خود می دانی که آن گردو است، برای تو هیچ فایده ای ندارد و اگر در دست تو دُرّ باشد و مردم گویند آن گردو است، در حالی که تو می دانی آن دُرّ است، هیچ ضرری به تو نمی رساند.

توضیح

حاصل حدیث این است که به ستایش مردم و افتخار به مدح آنها مغرور نشویم.]

ای هشام!

خدا پیغمبران و رسولانش را به سوی بندگانش نفرستاد، جز اینکه در امر خدا تعقل کنند، و خوش پذیراترشان

ص: 136


1- . لقمان/ 12

أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً لِلَّهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلًا، وَ أَعْقَلُهُمْ أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.

بیان

ضمیر الجمع فی قوله علیه السلام: لیعقلوا راجع إلی العباد أی ما بعثهم إلا لیعقل العباد عن الله ما لا یعقلون إلا بتفهیم الأنبیاء و الرسل علیهم السلام.

یَا هِشَامُ

مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ مَلَکٌ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهِ فَلَا یَتَوَاضَعُ إِلَّا رَفَعَهُ اللَّهُ، وَ لَا یَتَعَاظَمُ إِلَّا وَضَعَهُ اللَّهُ.

یَا هِشَامُ

إِنَّ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتَیْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً، وَ حُجَّةً بَاطِنَةً، فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ علیهم السلام، وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ.

یَا هِشَامُ

إِنَّ الْعَاقِلَ الَّذِی لَا یَشْغَلُ الْحَلَالُ شُکْرَهُ، وَ لَا یَغْلِبُ الْحَرَامُ صَبْرَهُ.

یَا هِشَامُ

مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَی ثَلَاثٍ فَکَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَی هَدْمِ عَقْلِهِ: مَنْ أَظْلَمَ نُورُ فِکْرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ، وَ مَحَا طَرَائِفَ حِکْمَتِهِ بِفُضُولِ کَلَامِهِ، وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَکَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَی هَدْمِ عَقْلِهِ وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَیْهِ دِینَهُ وَ دُنْیَاهُ.

بیان

نور مرفوع (1)إذ لم تر أظلم متعدیا، و إضافته إلی الفکر إما بیانیة أولامیة، و السبب فی ذلک أن بطول الأمل یقبل إلی الدنیا و لذاتها، فیشغل عن التفکر. و الطریف: الأمر الجدید المستغرب الذی فیه نفاسة، و محو الطرائف بالفضول إما لأنه إذا اشتغل بالفضول شغل عن الحکمة فی زمان التکلم بالفضول، أو لأنه لما سمع الناس منه الفضول لم یعبئوا بحکمته، أو لأنه إذا اشتغل به محا الله عن قلبه الحکمة.

یَا هِشَامُ

کَیْفَ یَزْکُو عِنْدَ اللَّهِ عَمَلُکَ وَ أَنْتَ قَدْ شَغَلْتَ عَقْلَکَ عَنْ أَمْرِ رَبِّکَ وَ أَطَعْتَ هَوَاکَ عَلَی غَلَبَةِ عَقْلِکَ.

بیان

الزکاة تکون بمعنی النمو، و بمعنی الطهارة، و هنا یحتملهما، و الأمر مقابل النهی، أو بمعنی مطلق الشأن أی الأمور المتعلقة به تعالی.

یَا هِشَامُ

الصَّبْرُ عَلَی الْوَحْدَةِ عَلَامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ، فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی

ص: 137


1- بل منصوب کما یقال: أظلم اللّه اللیل أی جعله مظلما، و نفیه تعدی أظلم فی غیر محله.

شناساتر به خدا است، و داناترشان به امر خدا، خوش خردتر است، و خردمندترینشان آنهایند که پایه و مقام آنها در دنیا و آخرت بلندتر است.

توضیح

ضمیر جمع در «لیعقلوا» به «العباد» بر می گردد، یعنی خداوند بندگان را مبعوث نکرده مگر اینکه بندگان در مورد خدا تعقل کنند و تعقل نمی کنند جز به فهماندن پیامبران و رسولان.]

ای هشام!

هیچ بنده ای نیست جز اینکه فرشته ای مهارش را به دست گرفته است. پس هیچ کس برای خدا تواضع نکند جز اینکه بالایش برد، و بزرگی نفروشد جز اینکه پستش کند.

ای هشام!

راستی برای خدا بر مردم دو حجت است؛ حجت ظاهره و حجت باطنه. امّا حجت ظاهر رسولان و پیمبران و امامان هستند، و حجت باطنه خردها است.

ای هشام!

راستی خردمند کسی است که حلال از شکرش باز ندارد و حرام بر صبرش چیره نشود.

ای هشام

هر که سه چیز را بر سه چیز مسلط کند، گویا هوای نفسش را بر ویران کردن عقلش کمک داده است؛ هر که با درازی آرزو روشنی عقلش را تیره کند، با گفتار زیادی حکمت های جدید و نفیس اش را محو سازد و با شهوات نفس نور عبرت را بکشد، گویا به هوای نفس برای ویران کردن عقل کمک کرده است، و هر که عقلش را ویران کرد، دین و دنیایش را تباه کرده است.

توضیح

«نور» مرفوع است، زیرا «أظلم» متعدی دیده نشده. و اضافه نور به فکر، یا اضافه بیانیه است یا اضافه لامیه و سبب آن این است که انسان به آرزوهای دور و دراز به دنیا و لذت های آن رو می آورد و از تفکر باز می ماند. «الطریف» کار جدید نفیس را گویند و طرایف با فضولات از بین می روند، زیرا انسان وقتی که به فضولات و گفتار بی فایده مشغول شد، در زمان سخن گفتن بی فایده از حکمت باز می ماند، یا به خاطر اینکه وقتی مردم از او فضولات سخن را شنیدند، به حکمت هایش اعتنا نمی کنند، یا به خاطر اینکه وقتی انسان به فضولات مشغول شد، خداوند حکمت ها را از قلب او پاک می کند.]

ای هشام!

چطور عملت نزد خدا پاک باشد، در حالی که تو عقلت را از امر خدا بازداشتی و هوای نفست را برای غلبه بر عقلت فرمان بردی؟

توضیح

«الزکاة» به معنای رشد و نمو است و به معنای پاکی نیز آمده و در اینجا هر دو احتمال را دارد. «الأمر» مقابل نهی است یا به معنای مطلق شان، یعنی کارهایی که به خدا تعلق دارد.]

ای هشام!

صبر بر تنهایی نشانه قوت عقل است. هر که از طرف خدای تبارک و تعالی تعقل کند،

ص: 137

اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْیَا وَ الرَّاغِبِینَ فِیهَا (1)وَ رَغِبَ فِیمَا عِنْدَ رَبِّهِ، وَ کَانَ أُنْسَهُ فِی الْوَحْشَةِ، وَ صَاحِبَهُ فِی الْوَحْدَةِ، وَ غِنَاهُ فِی الْعَیْلَةِ، وَ مُعِزَّهُ فِی غَیْرِ عَشِیرَةٍ.

بیان

عقل عن الله، أی حصل له معرفة ذاته و صفاته و أحکامه و شرائعه، أو أعطاه الله العقل، أو علم الأمور بعلم ینتهی إلی الله بأن أخذه عن أنبیائه و حججه، إما بلا واسطة، أو بلغ عقله إلی درجة یفیض الله علومه علیه بغیر تعلیم بشر. و غناه أی مغنیة، أو کما أن أهل الدنیا غناهم بالمال هو غناه بالله و قربه و مناجاته. و العیلة: الفقر. و فی الکافی: من غیر عشیرة. و هی القبیلة و الرهط (2)الأدنون.

یَا هِشَامُ

نُصِبَ الْخَلْقُ لِطَاعَةِ اللَّهِ، وَ لَا نَجَاةَ إِلَّا بِالطَّاعَةِ، وَ الطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ، وَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، وَ التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یُعْتَقَدُ، وَ لَا عِلْمَ إِلَّا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِیٍّ، وَ مَعْرِفَةُ الْعَالِمِ بِالْعَقْلِ.

بیان

فی الکافی: نصب الحق. و نصب إما مصدر، أو فعل مجهول أی إنما نصب الله الخلق أو الحق و الدین، بإرسال الرسل و إنزال الکتب لیطاع فی أوامره و نواهیه. و التعلم بالعقل یعتقد أی یشتد و یستحکم، أو من الاعتقاد بمعنی التصدیق و الإذعان. و معرفة العالم و فی الکافی: و معرفة العلم. أی علم العالم، و ما هنا أظهر، و الغرض أن احتیاج العلم إلی العقل من جهتین: لفهم ما یلقیه العالم، و لمعرفة العالم الذی ینبغی أخذ العلم عنه.

یَا هِشَامُ

قَلِیلُ الْعَمَلِ مِنَ الْعَاقِلِ مَقْبُولٌ مُضَاعَفٌ، وَ کَثِیرُ الْعَمَلِ مِنْ أَهْلِ الْهَوَی وَ الْجَهْلِ مَرْدُودٌ.

بیان

فی الکافی من العالم.

یَا هِشَامُ

إِنَّ الْعَاقِلَ رَضِیَ بِالدُّونِ مِنَ الدُّنْیَا مَعَ الْحِکْمَةِ، وَ لَمْ یَرْضَ بِالدُّونِ مِنَ الْحِکْمَةِ مَعَ الدُّنْیَا، فَلِذَلِکَ رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ.

ص: 138


1- العزلة عن أهل الدنیا و الراغبین فیها و المنهمکین فی لذاتها و من یصد المرء عن بلوغ رشده و إنهاء سعادته ممدوحة، و أمّا العزلة عن أهل الدین و جماعة المسلمین و عمن یحصل بمصاحبته بصیرة فی أمر الدین و رغبة فیما عند اللّه من النعیم، فمذمومة شرعا و عقلا.
2- الرهط بفتح الراء: قوم الرجل و قبیلته. عدد یجمع من الثلاثة إلی العشرة، و لیس فهیم امرأة.

از اهل دنیا و راغبین در آن کناره گرفته و بدان چه نزد پروردگارش است رغبت ورزیده، و خدا در وحشت انیس او است و در تنهایی یار او است، و توانگری او در نداری اوست، و عزت او در بی تیره و تباری اوست.

توضیح

«عقل عن الله» یعنی برای آن شخص شناخت ذات خدا و اوصاف خدا و احکام و شرایع خدا حاصل شده است، یا خدا او را عقل داده است، یا کارها را به دانشی که به خدا می رسد می داند، زیرا آن دانش را از پیامبران و حجت هایش گرفته است بدون واسطه، یا عقلش به درجه ای رسیده که خدا دانش هایش را بدون آموزش دادن بشر، به او افاضه می کند. «غناه» یعنی بی نیاز کننده یا چنان که اهل دنیا بی نیازی شان به مال است، آن شخص بی نیازی اش به خدا و تقرب به خدا و مناجات او است. «العیلة» به معنای ناداری است و در کتاب کافی «من غیر عشیرة» آمده که به معنای قبیله و گروه نزدیکان انسان است.]

ای هشام!

خلق به طاعت خدا وادار شدند؛ نجاتی جز به اطاعت نیست، و طاعت جز به دانش نباشد، و دانش به آموزش است، و آموزش با تعقل است. دانش به دست نمی آید جز از یک عالم ربانی، و شناختن آن عالم به عقل است.

توضیح

در کتاب کافی «نصب الحق» آمده و «نصب» یا مصدر است یا فعل مجهول، یعنی فقط خدا خلق را نصب کرد یا حق و دین را با فرستادن پیامبران و نازل کردن، کتاب ها نصب نمود تا امرها و نهی های آنان پیروی شود. «التعلم بالعقل یعتقد» یعنی سخت و محکم می شود یا «یعتقد» از ماده اعتقاد به معنای تصدیق و اذعان است. در کتاب کافی به جای «معرفة العالم»، «معرفة العلم» آمده، یعنی عالم می داند، گرچه آنچه در اینجاست آشکارتر است و مقصد این است که نیاز علم به عقل از دو جهت است: به خاطر فهمیدن آن چیزی که عالم به او آموزش می دهد؛ به خاطر شناختن عالمی که سزاوار است علم از او گرفته شود.]

ای هشام!

عمل اندک از خردمند پذیرفته و دو چندان حساب می شود، و عمل بسیار از اهل هوا و نادانی مردود است.

توضیح

در کتاب کافی «من العالم» آمده است.]

ای هشام!

راستی خردمند به دنیای کم که همراه حکمت است خوش است و به حکمت کم به همراه هر چه که از دنیا باشد ناخوش، از این رو تجارتش سود می دهد.

ص: 138

بیان

بالدون من الدنیا أی القلیل و الیسیر منها مع الحکمة الکثیرة، و لم یرض بالقلیل من الحکمة مع الدنیا الکثیرة.

یَا هِشَامُ

إِنْ کَانَ یُغْنِیکَ مَا یَکْفِیکَ فَأَدْنَی مَا فِی الدُّنْیَا یَکْفِیکَ، وَ إِنْ کَانَ لَا یُغْنِیکَ مَا یَکْفِیکَ فَلَیْسَ شَیْ ءٌ مِنَ الدُّنْیَا یُغْنِیکَ.

یَا هِشَامُ

إِنَّ الْعُقَلَاءَ تَرَکُوا فُضُولَ الدُّنْیَا فَکَیْفَ الذُّنُوبُ؟ وَ تَرْکُ الدُّنْیَا مِنَ الْفَضْلِ وَ تَرْکُ الذُّنُوبِ مِنَ الْفَرْضِ.

یَا هِشَامُ

إِنَّ الْعُقَلَاءَ زَهِدُوا فِی الدُّنْیَا، وَ رَغِبُوا فِی الْآخِرَةِ، لِأَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیَا طَالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ، فَمَنْ طَلَبَ الْآخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیَا حَتَّی یَسْتَوْفِیَ مِنْهَا رِزْقَهُ، وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْیَا طَلَبَتْهُ الْآخِرَةُ فَیَأْتِیهِ الْمَوْتُ فَیُفْسِدُ عَلَیْهِ دُنْیَاهُ وَ آخِرَتَهُ.

بیان

فِی الْکَافِی: إِنَّ الدُّنْیَا طَالِبَةٌ مَطْلُوبَةٌ وَ الْآخِرَةَ طَالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ، وَ الدُّنْیَا طَالِبَةٌ لِلْمَرْءِ لِأَنْ یُوصَلَ إِلَیْهِ مَا عِنْدَهَا مِنَ الرِّزْقِ الْمُقَدَّرِ، وَ مَطْلُوبَةٌ یَطْلُبُهَا الْحَرِیصُ طَلَباً لِلزِّیَادَةِ، وَ الْآخِرَةَ طَالِبَةٌ تَطْلُبُهُ لِتُوصَلَ إِلَیْهِ أَجَلُهُ الْمُقَدَّرُ، وَ مَطْلُوبَةٌ یَطْلُبُهَا الطَّالِبُ لِلسَّعَادَاتِ الْأُخْرَوِیَّةِ بِالْأَعْمَالِ الصَّالِحَةِ.

یَا هِشَامُ

مَنْ أَرَادَ الْغِنَی بِلَا مَالٍ، وَ رَاحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ، وَ السَّلَامَةَ فِی الدِّینِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَی اللَّهِ فِی مَسْأَلَتِهِ، بِأَنْ یُکْمِلَ عَقْلَهُ، فَمَنْ عَقَلَ قَنِعَ بِمَا یَکْفِیهِ، وَ مَنْ قَنِعَ بِمَا یَکْفِیهِ اسْتَغْنَی، وَ مَنْ لَمْ یَقْنَعْ بِمَا یَکْفِیهِ لَمْ یُدْرِکِ الْغِنَی أَبَداً.

یَا هِشَامُ

إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ حَکَی عَنْ قَوْمٍ صَالِحِینَ أَنَّهُمْ قَالُوا: رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (1)حِینَ عَلِمُوا أَنَّ الْقُلُوبَ تَزِیغُ وَ تَعُودُ إِلَی عَمَاهَا وَ رَدَاهَا. إِنَّهُ لَمْ یَخَفِ اللَّهَ مَنْ لَمْ یَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ یَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ لَمْ یُعْقَدْ قَلْبُهُ عَلَی مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ یُبْصِرُهَا وَ لَمْ یَجِدْ حَقِیقَتَهَا فِی قَلْبِهِ، وَ لَا یَکُونُ أَحَدٌ کَذَلِکَ إِلَّا مَنْ کَانَ قَوْلُهُ لِفِعْلِهِ مُصَدِّقاً وَ سِرُّهُ لِعَلَانِیَتِهِ مُوَافِقاً لِأَنَّ اللَّهَ لَا یَدُلُّ عَلَی الْبَاطِنِ الْخَفِیِّ مِنَ الْعَقْلِ إِلَّا بِظَاهِرٍ مِنْهُ وَ نَاطِقٍ عَنْهُ.

بیان

الزیغ المیل و العدول عن الحق، و رداها: أی هلاکها و ضلالها.

ص: 139


1- آل عمران: 8.

توضیح

«بالدون من الدنیا» یعنی به کم و اندک از دنیا به همراه حکمت بسیار راضی اند و به حکمت کم به همراه دنیای زیاد، راضی نیستند.]

ای هشام!

اگر به اندازه کفایتت بی نیازت کند، دنیای کم بس است و اگر به اندازه کفایت بی نیازت نکند، در دنیا چیزی نیست که بی نیازت کند.

ای هشام

خردمندان زیادی دنیا را هم وانهادند، تا چه رسد به گناهان. ترک دنیا فضیلت است و ترک گناه واجب است.

ای هشام

راستی خردمندان به دنیا بی رغبت اند و به آخرت مشتاق، زیرا دانستند که دنیا خواهان است و خواسته شده و آخرت هم خواهان و خواسته شده است، هر که آخرت را بخواهد، دنیا به دنبالش می آید تا روزی خود را از آن دریافت کند و هر که دنیا را بخواهد، آخرتش به دنبال است تا مرگش ببرد و دنیا و آخرتش را بر او تباه کند.

توضیح

در کتاب کافی آمده «أن الدنیا طالبة مطلوبة و الآخرة طالبة و مطلوبة»، دنیا خواهان مرد است تا وی به رزق مقدری که در نزد دنیا است برسد، و خواسته شده است که آدم حریص دنیا را به خاطر زیادی طلبی می خواهد. آخرت خواهان است که مرد را می خواهد تا مرگ مقدر برایش برسد. و آخرت خواسته شده است که خواهان انسان های طالب سعادت اخروی با کردار نیک آن را می خواهد.]

ای هشام!

هر که بی نیازی بدون دارایی می خواهد، آسایش دل از درد حسد می جوید و سلامتی دین را می طلبد، باید به درگاه خدا زاری کند و بخواهد که خردش را کامل کند. هر که خردمند شد، به آنچه کفایتش کند قانع باشد، و هر که به آنچه او را بس است قانع شد، بی نیاز گردد، و هر که به آنچه او را بس است قانع نشد، هرگز روی بی نیازی را نمی بیند.

ای هشام!

راستی خدای متعال از گروه صالحان حکایت کرده است که آنان گفتند: «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً إِنَّک أَنْتَ الْوَهَّابُ»(1) {[می گویند] پروردگارا پس از آنکه ما را هدایت کردی دل هایمان را دستخوش انحراف مگردان و از جانب خود رحمتی بر ما ارزانی دار که تو خود بخشایشگری.} چون دانستند که دل ها کج می شوند و به کوری و هلاکت خود بر می گردند. به راستی که هر که در امر خدا تعقل نکند، از خدا نترسد و هر که در امر خدا تعقل نکند، دل به معرفت او نبندد - آن معرفتی که بر جا باشد و بدان بینا باشد و حقیقتش به دل او نشیند - و کسی چنین نباشد تا گفتار و کردارش یکی باشد و نهان و عیانش موافق باشد، زیرا خداوند عقل را به مقام درونی پنهانی راهنمایی نکرده است، مگر به عقل برونی و آشکار و گویا.

توضیح

«الزیغ» به معنای میل و عدول از حق است. «رداها» یعنی هلاکت و گمراهی آنان.

ص: 139


1- . آل عمران/ 8

قوله علیه السلام. من کان قوله لفعله مصدقا علی صیغة اسم الفاعل أی ینبغی أن یأتی أولا بما یأمره، ثم یأمر غیره لیکون قوله مصدقا لما یفعله و یمکن أن یقرأ علی صیغة المفعول. قوله علیه السلام: لأن الله إلخ أی العقل أمر مخفی فی الإنسان لا یعرف وجوده فی شخص إلا بما یظهر علی الجوارح من آثاره و الأفعال الحسنة الناشئة عنه، و یمکن أن یکون المراد بالعقل المعرفة.

یَا هِشَامُ

کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَقُولُ: مَا مِنْ شَیْ ءٍ عُبِدَ اللَّهُ بِهِ أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ وَ مَا تَمَّ عَقْلُ امْرِئٍ حَتَّی یَکُونَ فِیهِ خِصَالٌ شَتَّی: الْکُفْرُ وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونَانِ، وَ الرُّشْدُ وَ الْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولَانِ، وَ فَضْلُ مَالِهِ مَبْذُولٌ، وَ فَضْلُ قَوْلِهِ مَکْفُوفٌ، وَ نَصِیبُهُ مِنَ الدُّنْیَا الْقُوتُ، وَ لَا یَشْبَعُ مِنَ الْعِلْمِ دَهْرَهُ، الذُّلُّ أَحَبُّ إِلَیْهِ مَعَ اللَّهِ مِنَ الْعِزِّ مَعَ غَیْرِهِ (1)وَ التَّوَاضُعُ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الشَّرَفِ، یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَیْرِهِ وَ یَسْتَقِلُّ کَثِیرَ الْمَعْرُوفِ مِنْ نَفْسِهِ وَ یَرَی النَّاسَ کُلَّهُمْ خَیْراً مِنْهُ، وَ أَنَّهُ شَرُّهُمْ فِی نَفْسِهِ، وَ هُوَ تَمَامُ الْأَمْرِ.

بیان

دهره أی فی تمام دهره و عمره. الذل أحب إلیه المراد الذل و العز الدنیویان أو ذل النفس و عزها و ترفعها. و هو تمام الأمر أی کل أمر من أمور الدین یتم به، أو کأنه جمیع أمور الدین مبالغة (2)و المراد بالکفر جمیع أنواعه علی ما سیأتی تفسیره فی موضعه إن شاء الله تعالی.

یَا هِشَامُ

مَنْ صَدَقَ لِسَانُهُ زَکَا عَمَلُهُ، وَ مَنْ حَسُنَتْ نِیَّتُهُ زِیدَ فِی رِزْقِهِ، وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِإِخْوَانِهِ وَ أَهْلِهِ مُدَّ فِی عُمُرِهِ.

بیان

نیته أی عزمه علی المبرات و الخیرات أو المراد الإخلاص فی أعماله الحسنة.

یَا هِشَامُ

لَا تَمْنَحُوا الْجُهَّالَ الْحِکْمَةَ فَتَظْلِمُوهَا وَ لَا تَمْنَعُوهَا أَهْلَهَا فَتَظْلِمُوهُمْ

ص: 140


1- لعل المراد أن العاقل إذا یری أن المماشاة مع الناس و ذهابه مذهبهم توجب رفعة قدره و عظم شأنه بینهم و بعده عن الحق و أن الاخذ بالدیانة و سلوکه سبیل الحق یوجب المذلة بینهم یختار المذلة عند الناس مع کونه عند اللّه عزیزا علی عزته بینهم و بعده عنه تعالی، أو أن ذل نفسه بأخذه زمامها و بردعها عن مشتهیاتها أحبّ إلیه من عزّ نفسه بارساله عنانها و بانجاح حوائجها و آمالها.
2- و الظاهر أن المراد به تمام ذلة النفس و فقرها و هو آخر درجات الإیمان و تمام عقل المرء و به یتم أمره کما جاء منصوصا علیه فی بعض الأحادیث.

«من کان قوله لفعله مصدقا» صیغه اسم فاعل است، یعنی سزاوار این است که اولا آن چیزی را که به آن امر کرده عمل کند و سپس دیگران را امر کند تا قولش تصدیق کننده فعلش باشد و احتمال دارد «مُصدّقاً» اسم مفعول باشد. «لأن الله إلخ» یعنی عقل، امری پنهان در انسان است که وجود آن در شخص شناخته نمی شود، مگر آثار و کردار نیک که از آن نشأت می گیرد بر جوارح و اعضایش آشکار گردد و ممکن است که مراد از عقل، شناخت باشد.]

ای هشام!

امیرالمؤمنین بارها می فرمود: با چیزی بهتر از عقل خدا پرستش نشده و عقل مرد کامل نیست، مگر در او چند خصلت گوناگون باشد: کفر و بدی از وی نتراود؛ امید رشد و خیر از وی برود؛ مازاد آنچه را که دارد ببخشد؛ از گفتار زائد خودداری کند؛ بهره اش از دنیا همان قوتش باشد؛ تا پایان عمرش از دانش سیر نشود؛ نزد او خواری به همراه خداخواهی، از عزت با دیگری محبوب تر باشد؛ تواضع نزد او محبوب تر از اشرافیت باشد؛ احسان اندک دیگری را بیش شمارد و احسان زیاد خود را کم؛ و همه مردم را بهتر از خود داند و خود را پیش خود از همه بدتر شمارد، و این پایان امر است.

توضیح

«الذل أحب إلیه» مراد ذلّت و عزّت دنیایی هست یا ذلّت و عزّت و بالا رفتن نفس. «و هو تمام الأمر» یعنی هر یک از کارهای دین به آن تمام می شود، یا گویا آن تمام امور دین است که در این صورت از باب مبالغه بیان شده است. مراد از کفر، تمام انواع کفر است که در جایش در تفسیر کفر خواهد آمد، ان شاء الله تعالی.]

ای هشام!

هر که زبانش راست است عملش پاک است؛ هر که خوش نیت است، روزی اش فزون شود؛ و هر که با برادران و خاندانش خوشرفتار است، عمرش دراز شود.

توضیح

«نیته» یعنی عزم او بر خوبی ها و نیکی ها یا مراد اخلاص در اعمال نیک است.]

ای هشام!

حکمت را به نادان ها نیاموزید تا بدان ستم کنید، و از اهلش دریغ مدارید تا به آن ستم کنید.

ص: 140

یَا هِشَامُ

کَمَا تَرَکُوا لَکُمُ الْحِکْمَةَ فَاتْرُکُوا لَهُمُ الدُّنْیَا.

بیان

المنحة العطاء.

یَا هِشَامُ

لَا دِینَ لِمَنْ لَا مُرُوءَةَ لَهُ، وَ لَا مُرُوءَةَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ: وَ إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِی لَا یَرَی الدُّنْیَا لِنَفْسِهِ خَطَراً، أَمَا إِنَّ أَبْدَانَکُمْ لَیْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ، فَلَا تَبِیعُوهَا بِغَیْرِهَا.

بیان

المروءة، الإنسانیة و کمال الرجولیة، و هی الصفة الجامعة لمکارم الأخلاق و محاسن الآداب. و الخطر: الحظ و النصیب، و القدر و المنزلة، و السبق الذی یتراهن علیه؛ و الکل محتمل.

یَا هِشَامُ

إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام کَانَ یَقُولُ، لَا یَجْلِسُ فِی صَدْرِ الْمَجْلِسِ إِلَّا رَجُلٌ فِیهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ، یُجِیبُ إِذَا سُئِلَ وَ یَنْطِقُ إِذَا عَجَزَ الْقَوْمُ عَنِ الْکَلَامِ، وَ یُشِیرُ بِالرَّأْیِ الَّذِی فِیهِ صَلَاحُ أَهْلِهِ، فَمَنْ لَمْ یَکُنْ فِیهِ شَیْ ءٌ مِنْهُنَّ فَجَلَسَ فَهُوَ أَحْمَقُ. وَ قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام إِذَا طَلَبْتُمُ الْحَوَائِجَ فَاطْلُبُوهَا مِنْ أَهْلِهَا، قِیلَ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَنْ أَهْلُهَا؟ قَالَ: الَّذِینَ قَصَّ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ وَ ذَکَرَهُمْ فَقَالَ: إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ. قَالَ: هُمْ أُولُو الْعُقُولِ. وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام، مُجَالَسَةُ الصَّالِحِینَ دَاعِیَةٌ إِلَی الصَّلَاحِ، وَ أَدَبُ الْعُلَمَاءِ زِیَادَةٌ فِی الْعَقْلِ، وَ طَاعَةُ وُلَاةِ الْعَقْلِ تَمَامُ الْعِزِّ، وَ اسْتِتْمَامُ الْمَالِ تَمَامُ الْمُرُوءَةِ، وَ إِرْشَادُ الْمُسْتَشِیرِ قَضَاءٌ لِحَقِّ النِّعْمَةِ، وَ کَفُّ الْأَذَی مِنْ کَمَالِ الْعَقْلِ، وَ فِیهِ رَاحَةُ الْبَدَنِ عَاجِلًا وَ آجِلًا.

بیان

أدب العلماء زیادة فی العقل أی مجالستهم و تعلم آدابهم، و النظر إلی أفعالهم و أخلاقهم موجبة لزیادة العقل. و استتمام المال و فی الکافی: استثمار المال، أی استنماؤه بالتجارة و المکاسب دلیل تمام الإنسانیة و موجب له أیضا. قوله: قضاء لحق النعمة، أی شکر لحق أخیه علیه، حیث جعله موضع مشورته، أو شکر لنعمة العقل و هی من أعظم النعم؛ و لعل الأخیر أظهر.

یَا هِشَامُ

إِنَّ الْعَاقِلَ لَا یُحَدِّثُ مَنْ یَخَافُ تَکْذِیبَهُ، وَ لَا یَسْأَلُ مَنْ یَخَافُ مَنْعَهُ، وَ لَا یَعِدُ مَا لَا یَقْدِرُ عَلَیْهِ، وَ لَا یَرْجُو مَا یُعَنَّفُ بِرَجَائِهِ، وَ لَا یَتَقَدَّمُ عَلَی مَا یَخَافُ الْعَجْزَ عَنْهُ. وَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یُوصِی أَصْحَابَهُ یَقُولُ: أُوصِیکُمْ بِالْخَشْیَةِ مِنَ اللَّهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ، وَ الْعَدْلِ فِی الرِّضَا وَ الْغَضَبِ، وَ الِاکْتِسَابِ فِی الْفَقْرِ وَ الْغِنَی، وَ أَنْ تَصِلُوا مَنْ

ص: 141

ای هشام!

چنان که نادانان حکمت را برای شما رها کردند، شما هم دنیا را برای آنان واگذار کنید.

بیان

المنحة العطاء.

ای هشام!

هر که دین ندارد مروت ندارد و هر که مروت ندارد، عقل ندارد. راستی که با ارزش ترین مردم کسی است که دنیا را برای خود مقامی نداند. آگاه باش که بهای تن شماها جز بهشت نیست، آنها را جز بدان نفروشید.

توضیح

مراد از «مروّت»، انسانیّت و کمال مردانگی است که آن صفتی جامع برای مکارم اخلاق، آداب نیکو، بهره وافر و نصیب، قدر و منزلت و مسابقه ای است که بر آن گرو می گذارند و احتمال دارد مراد از مروت همه آنها باشد.]

ای هشام!

راستی امیرالمؤمنین بارها می فرمود: در صدر مجلس ننشیند جز مردی که در او سه خصلت باشد: هرگاه پرسش شود پاسخ گوید؛ چون مردم از سخن در مانند، او سخن گوید؛ و تواند نظری دهد که صلاح اهل مجلس در آن باشد. و هرکه هیچ کدام از این ها را ندارد و در صدر نشیند، احمق است.

حسن بن علی علیه السّلام فرمود: حاجت ها را از اهل بخواهید. از او پرسیده شد: اهل حوائج کیانند یابن رسول اللَّه؟ فرمود: آنان که خدایشان در کتاب خود حکایت کرده و از آنها یاد نموده: «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ»، و فرموده: آنان عاقلانند.

امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: همنشینی با صالحان باعث صلاح است؛ پرورش دانشمندان فزونی عقل است؛ طاعت والیان عادل مایه کمال عزّت است؛ به ثمر رسانیدن اموال از کمال مردانگی است؛ ارشاد مشورت خواه ادای حق نعمت است؛ و خودداری از آزار، از کمال عقل و مایه آسایش تن در دنیا و آخرت است.

توضیح

«أدب العلماء زیادة فی العقل» یعنی همنشینی با دانشمندان و آموختن آداب آنها و نگاه به کردار و اخلاق آنان، باعث زیادتی عقل می گردد. «استتمام المال» و در کتاب کافی «استثمار المال» یعنی رشد دادن اموال با تجارت و کسب راهنمای تمام انسانیت و باعث آن است. «قضاء لحق النعمة» یعنی شکرگزاری از حقی که برادرش بر او دارد، چون او را طرف مشورتش قرار داده یا شکرگزاری برای نعمت عقل است که از بزرگ ترین نعمت های الهی به شمار می آید و احتمال اخیر آشکارتر است.]

ای هشام!

راستی خردمند به کسی که از تکذیبش نگران است حدیث نگوید؛ از کسی که از منعش بیم دارد خواهش نکند؛ آنچه را نتواند وعده ندهد؛ به آنچه از امیدواری اش سرکوب شود امید نبندد؛ و نسبت به آنچه که بیم درماندگی دارد اقدام نورزد. و امیرالمؤمنین علیه السّلام بارها به یارانش سفارش می کرد و می فرمود: شما را به ترس از خدا در نهان و عیان سفارش می کنم.

ص: 141

قَطَعَکُمْ، وَ تَعْفُوا عَمَّنْ ظَلَمَکُمْ وَ تَعْطِفُوا عَلَی مَنْ حَرَمَکُمْ، وَ لْیَکُنْ نَظَرُکُمْ عَبَراً، وَ صَمْتُکُمْ فِکْراً، وَ قَوْلُکُمْ ذِکْراً، وَ إِیَّاکُمْ وَ الْبُخْلَ، وَ عَلَیْکُمْ بِالسَّخَاءِ، فَإِنَّهُ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ بَخِیلٌ، وَ لَا یَدْخُلُ النَّارَ سَخِیٌّ.

بیان

التعنیف: اللوم و التعییر بعنف، و ترک الرفق و الغلظة، و کلاهما محتمل. و السر و العلانیة بالنظر إلی الخلق. و الرضا و الغضب أی سواء کان راضیا عمن یعدل فیه أو ساخطا علیه، و الحاصل أن لا یصیر رضاه عن أحد أو سخطه علیه سببا للخروج عن الحق، و الاکتساب یحتمل اکتساب الدنیا و الآخرة.

یَا هِشَامُ

رَحِمَ اللَّهُ مَنِ اسْتَحْیَا مِنَ اللَّهِ حَقَّ الْحَیَاءِ: فَحَفِظَ الرَّأْسَ وَ مَا حَوَی، وَ الْبَطْنَ وَ مَا وَعَی، وَ ذَکَرَ الْمَوْتَ وَ الْبِلَی وَ عَلِمَ أَنَّ الْجَنَّةَ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَکَارِهِ، وَ النَّارَ مَحْفُوفَةٌ بِالشَّهَوَاتِ.

بیان

و ما حوی أی ما حواه الرأس، من العین و الأذن و اللسان و سائر المشاعر بأن یحفظها عما یحرم علیه. و البطن و ما وعی، أی ما جمعه من الطعام و الشراب بأن لا یکونا من حرام، و البلی بالکسر، الاندراس و الاضمحلال فی القبر قال فی النهایة، فیه الاستحیاء من الله حق الحیاء أن لا تنسوا المقابر و البلی. و الجوف و ما وعی أی ما جمع من الطعام و الشراب حتی یکونا من حلهما انتهی. و قال بعضهم: الجوف: البطن و الفرج و هما الأجوفان، و بعضهم روی الخبر هکذا، فلیحفظ الرأس و ما وعی، و البطن و ما حوی فقال: أی ما وعاه الرأس من العین و الأذن و اللسان أی یحفظه عن أن یستعمل فیما لا یرضی الله، و عن أن یسجد لغیر الله. و یحفظ البطن و ما حوی أی جمعه، فیتصل به من الفرج و الرجلین و الیدین و القلب عن استعمالها فی المعاصی انتهی. أقول: فیحتمل علی ما فی هذا الخبر أن یکون المراد حفظ البطن عن الحرام، و حفظ ما وعاه البطن من القلب عن الاعتقادات الفاسدة و الأخلاق الذمیمة، و یحتمل أن یکون المراد بما وعاه ما جمعه و أحیط به من الفرجین، و سائر الأعضاء: کالیدین و الرجلین، أو یکون المراد بالبطن ما عدا الرأس مجازا بقرینة المقابلة. قوله علیه السلام: و الجنة محفوفة بالمکاره. أی لا تحصل إلا بمقاساة المکاره فی الدنیا.

ص: 142

نسبت به کسی که به شما ستم می کند گذشت کنید و به کسی که از شما دریغ می کند، عطا کنید. باید نظرتان عبرت باشد، خاموشی تان فکرت، گفتارتان ذکر و سرشت تان سخاوت، زیرا بخیل به بهشت و سخاوتند به دوزخ نرود.

توضیح

«التعنیف» به معنای ملامت و سرزنش کردن با زور و ترک مدارا و درشتی است و هر دوی آنها هم احتمال دارد. «السر و العلانیة» از جهت خلق و رضا و غضب، یعنی برای او کسی که نسبت به او عدالت می کند یا از او خشمناک است، برابر است. حاصل معنا این است که: از کسی راضی نمی گردد یا بر کسی خشم نمی گیرد که باعث خروج از حق باشد. «الاکتساب»، احتمال دارد اکتساب دنیا و آخرت مراد باشد.]

ای هشام!

خدا رحمت کند کسی را که آنچنان که باید از خدا شرم کند؛ سر خود و محتوای آن را نگه دارد و نیز شکم خود را هم با آنچه در آن جا می دهد حفظ کند؛ مرگ را و پوسیدن را از یاد نبرد؛ و بداند که بهشت در درون ناگواری ها و دوزخ در درون شهوت ها است.

توضیح

«ما حوی» یعنی چیزهایی که سر، در بردارنده آنهاست و عبارت است از چشم و گوش و زبان و سایر مشاعر انسان که باید آنها را از محرمات حفظ کند. «البطن و ما وعی» یعنی آن چیزی را که شکم از خوراکی ها و آشامیدنی ها در بر می گیرد که از راه حرام نباشد. «البِلی» به معنای پوسیدن و مضمحل شدن در قبر است. ابن اثیر در کتاب نهایة آن را به معنای حیا کردن حقیقی از خداوند دانسته است، یعنی قبرها را فراموش نکنید. بعضی از اهل لغت گفته اند: «الجوف» به معنای شکم و عورت است و بعضی خبر را چنین روایت کرده: «فلیحفظ الرأس و ما وعی و البطن و ما حوی» یعنی آن چیزی را که در سر وجود دارد، در راهی غیر رضای خدا استفاده نکند، از سجده برای غیر خدا بپرهیزد و از استفاده از شکم و عورت و پاها و دست ها و دل در راه گناه خودداری کند.]

[مؤلف: احتمال دارد محافظت شکم در این حدیث از حرام باشد و نگهداری محتویات شکم (دل) از اعتقادات فاسد و اخلاق بد. و احتمال دارد مراد حلقوم و عورت در بدن انسان و سایر اعضا مانند دست ها و پاها باشد. یا مراد از شکم، غیر از سر باشد از باب مجاز به قرینه مقابله. «والجنة محفوفة بالمکاره» یعنی بهشت به دست نمی آید مگر به سختی کشیدن در دنیا.]

ص: 142

یَا هِشَامُ

مَنْ کَفَّ نَفْسَهُ عَنْ أَعْرَاضِ النَّاسِ أَقَالَ اللَّهُ عَثْرَتَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَ مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النَّاسِ کَفَّ اللَّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

بیان

العثرة: الزلة، و المراد المعاصی، و الإقالة فی الأصل فسخ البیع بطلب المشتری: و الاستقالة طلب ذلک، و المراد هنا تجاوز الله و ترک العقاب الذی اکتسبه العبد بسوء فعله فکأنه اشتری العقوبة و ندم فاستقال.

یَا هِشَامُ

إِنَّ الْعَاقِلَ لَا یَکْذِبُ وَ إِنْ کَانَ فِیهِ هَوَاهُ.

یَا هِشَامُ

وُجِدَ فِی ذُؤَابَةِ سَیْفِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّ أَعْتَی النَّاسِ عَلَی اللَّهِ مَنْ ضَرَبَ غَیْرَ ضَارِبِهِ، وَ قَتَلَ غَیْرَ قَاتِلِهِ، وَ مَنْ تَوَلَّی غَیْرَ مَوَالِیهِ فَهُوَ کَافِرٌ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله. وَ مَنْ أَحْدَثَ حَدَثاً أَوْ آوَی مُحْدِثاً لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ مِنْهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا.

بیان

لعل المراد بذؤابة السیف- بالهمز- ما یعلق علیه لحفظ الضروریات کالملح و غیره، قال الجوهری و الفیروزآبادی: الذؤابة: الجلدة المعلقة علی آخرة الرحل. و أعتی من العتو و هو البغی و التجاوز عن الحق و التکبر. غیر قاتله، أی مرید قتله، أو قاتل مورثه. و من تولی غیر موالیه. أی المعتق الذی انتسب إلی غیر معتقه، أو ذو النسب الذی تبرأ عن نسبه، أو الموالی فی الدین من الأئمة المؤمنین، بأن یجعل غیرهم ولیا له و یتخذه إماما، و علی الأخیر تدل الأخبار المعتبرة. و الحدث: البدعة أو القتل کما ورد فی الخبر، أو کل أمر منکر. قال فی النهایة: و فی حدیث المدینة: من أحدث فیها حدثا أو آوی محدثا، الحدث: الأمر الحادث المنکر الذی لیس بمعتاد و لا معروف فی السنة. و المحدث یروی بکسر الدال و فتحها علی الفاعل و المفعول فمعنی الکسر من نصر جانیا و آواه و أجاره من خصمه، و حال بینه و بین أن یقتص منه، و الفتح هو الأمر المبتدع نفسه، و یکون معنی الإیواء فیه الرضا به و الصبر علیه فإنه إذا رضی بالبدعة و أقر فاعلها و لم ینکرها علیه فقد آواه.

و قال الفیروزآبادی: الصرف فی الحدیث التوبة و العدل الفدیة. أو النافلة و العدل الفریضة. أو بالعکس، أو هو الوزن و العدل الکیل. أو هو الاکتساب و العدل الفدیة أو الحیلة.

ص: 143

ای هشام!

هر که خود را از اعراض به چیزهایی که باعث آبروی مردم است نگه دارد [متعرض آن نشود]، خدا روز قیامت از لغزشش می گذرد، و هر که خشم خود را از مردم باز دارد، خدا در روز قیامت خشمش را از او باز دارد.

توضیح

«العثرة» به معنای لغزش که مقصود از آن گناهان است. «الإقالة» در اصل فسخ کردن معامله به سبب مطالبه مشتری است و «الاستقالة» طلب آن است. مراد در اینجا گذشت خدا و ترک کیفر است؛ کیفر بندگانی که به خاطر کردار بد آنها را به دست آورده است، گویا عاقبت بد و پشیمانی را خریده و پس از آن پشیمان گشته است.]

ای هشام!

خردمند دروغ نگوید، گرچه طبق میل او باشد.

ای هشام

در دسته شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله این عبارت پیدا شد که: «سرکش ترین مردم بر خدا کسی است که جز زننده خود را بزند و جز کشنده خود را بکشد. و هر که خود را وابسته جز موالی خود سازد، نسبت به آنچه که خدا بر پیغمبرش محمد صلی الله علیه و آله نازل کرده، کافر است. و هر که بدعتی گزارد یا بدعت گزاری را جا دهد، خدایش روز رستاخیز هیچ عوض و بدلی را نپذیرد.»

توضیح

شاید مراد از «ذؤابة السیف»، چیزی از ضروریات مانند نمک و غیره باشد، چیزی که به شمشیر آویزان می کردند. جوهری و فیروز آبادی گفته اند که «ذؤابة» پوستی است که در آخر پالان شتر آویخته می شود. «اعتی» از مانده «عتو» به معنای تجاوز و سرکشی از حق و تکبر کردن است. «غیر قاتله» یعنی کسی غیر از آن کس که قصد کشتن او را کرده است، بکشد یا با ارث گذارنده خود مقاتله کند.

«من تولی غیر مواله» یعنی بنده آزاد شده به غیر آزاد کننده اش منسوب باشد، یا صاحب نسبتی که از نسبش بیزاری جوید، یا در دین غیر از امامان مؤمنین، کس دیگری را موالی انتخاب کند، یعنی دیگران را ولی خود قرار دهد و به عنوان امام قبول کند. احادیث معتبر به همین معنای اخیر دلالت دارد.

«حدث» چنان چه در خبر آمده، به معنای بدعت یا قتل است، یا هرکار منکر را گویند. ابن اثیر در کتاب نهایة گفته است: در حدیث مدنیه آمده: «من احدث فیها حدثاً او آوی محدثاً»، «حدث» به معنای کار حادث منکر است که طبق عادت نیست و در سنت هم معروف نیست. «محدث» به کسر دال و فتح آن، یه صیغه اسم فاعل و اسم مفعول خوانده شده است. اگر اسم فاعل باشد معنایش چنین است: کسی که جانی را یاری دهد یا او را پناه دهد یا او را از دشمنش نجات دهد، و بین جان او و دشمنش حایل شود که قصاص نشود. اگر «محدث» به فتح خوانده شود، به معنای کاری است که خود شخص بدعت گذاری کند.

معنای «ایواء» در این صورت راضی شدن به بدعت و صبر کردن بر آن است، زیرا وقتی شخصی به بدعت راضی شد، در حالی فاعل بدعت اقرار کرد و این شخص او را انکار نکرد، همانا که او را پناه داده است. فیروز آبادی گوید: «صرف» در حدیث، به معنای توبه و معادل فدیه دادن است، یا به معنای نافله و معادل فریضه یا بالعکس است، یا به معنای وزن و برابری در ترازو است، یا به معنای کسب کردن و معادل فدیه یا حیله است.]

ص: 143

أقول: فسر فی بعض أخبارنا الصرف بالتوبة، و العدل بالفداء کما سیأتی.

یَا هِشَامُ

أَفْضَلُ مَا تَقَرَّبَ بِهِ الْعَبْدُ إِلَی اللَّهِ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ بِهِ الصَّلَاةُ، وَ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ، وَ تَرْکُ الْحَسَدِ وَ الْعُجْبِ وَ الْفَخْرِ.

بیان

یمکن إدخال جمیع العقائد الضروریة فی المعرفة، لا سیما مع عدم الظرف کما ورد فی الأخبار الکثیرة بدونه.

یَا هِشَامُ

أَصْلَحُ أَیَّامِکَ الَّذِی هُوَ أَمَامَکَ، فَانْظُرْ أَیُّ یَوْمٍ هُوَ؟ وَ أَعِدَّ لَهُ الْجَوَابَ فَإِنَّکَ مَوْقُوفٌ وَ مَسْئُولٌ، وَ خُذْ مَوْعِظَتَکَ مِنَ الدَّهْرِ وَ أَهْلِهِ فَإِنَّ الدَّهْرَ طَوِیلَةٌ قَصِیرَةٌ فَاعْمَلْ کَأَنَّکَ تَرَی ثَوَابَ عَمَلِکَ لِتَکُونَ أَطْمَعَ فِی ذَلِکَ، وَ اعْقِلْ عَنِ اللَّهِ، وَ انْظُرْ فِی تَصَرُّفِ الدَّهْرِ وَ أَحْوَالِهِ فَإِنَّ مَا هُوَ آتٍ مِنَ الدُّنْیَا کَمَا وَلَّی مِنْهَا فَاعْتَبِرْ بِهَا، وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام: إِنَّ جَمِیعَ مَا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا بَحْرِهَا وَ بَرِّهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا عِنْدَ وَلِیٍّ مِنْ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ وَ أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِّ اللَّهِ کَفَیْ ءِ الظِّلَالِ ثُمَّ قَالَ: أَ وَ لَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا؟ یَعْنِی الدُّنْیَا، فَلَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ، فَلَا تَبِیعُوهَا بِغَیْرِهَا، فَإِنَّهُ مَنْ رَضِیَ مِنَ اللَّهِ بِالدُّنْیَا فَقَدْ رَضِیَ بِالْخَسِیسِ.

بیان

طول الدهر فی نفسها لا ینافی قصرها بالنسبة إلی کل شخص، أی خذ موعظتک من الدهور الماضیة، و الأزمان الخالیة، و یحتمل أن یکون عمر کل شخص باعتبارین.

و قال الفیروزآبادی: الظل بالکسر: نقیض الضح أو هو الفی ،ء أو هو بالغداة، و الفی ء بالعشی، الجمع ظلال و ظلول (1)و أظلال و الظل من کل شی ء شخصه أو کنه (2)و من السحاب ما واری الشمس منه، و الظلة ما أظلک من شجر، و الظلة بالضم ما یستظل به، و الجمع ظلل و ظلال. و قال: الفی ء: ما کان شمسا فینسخه الظل. و قال الطیبی: الظل ما تنسخه الشمس، و الفی ء ما ینسخ الشمس. أقول: فیحتمل أن یکون المراد فی الأشیاء ذوات الأظلال، کالشجر و الجدار و نحوهما، أو المراد التشبیه بالفی ء الذی هو نوع من الظلال، فإن الفی ء لحدوثه أشبه بالدنیا من سائر الظلال، أو لما فیه

ص: 144


1- ظلال بکسر الظاء. ظلول بضم الظاء.
2- بکسر الکاف و تشدید النون: ستر الشی ء و وقاؤه.

[مؤلف: در بعضی اخبار ما «صرف» به معنای توبه و «عدل» به معنای فدیه دادن آمده است.]

ای هشام!

بهترین وسیله تقرّب بنده به خدا پس از شناخت او نماز است، و خوشرفتاری با پدر و مادر است، و ترک حسد و خودبینی و به خود بالیدن است.

توضیح

احتمال داخل نمودن تمام عقاید ضروری در معرفت وجود دارد، چنان چه احادیث زیادی بدون واژه معرفت، به خصوص در صورتی که کلمه «بعد» در حدیث نباشد، وارد شده است.]

ای هشام!

آن روزگارانی را که در پیش داری اصلاح کن، ببین چه روزی است آن روز و جوابش را آماده کن، زیرا تو بازداشت و مسؤولی. از روزگار و اهلش پند گیر، زیرا روزگار دراز است و برای تو کوتاه است. چنان عمل کن که گویا ثواب عملت جلوی چشم تو است تا بیشتر به طمع آن افتی. درباره خدا تعقل و اندیشه کن و در تغییر روزگار و احوال آن بنگر، زیرا قطعاً هر آنچه از دنیا بیاید، بمانند همانی است که گذشته ، پس از آن عبرت بپذیر.

علی بن الحسین علیه السّلام فرمود: همه آنچه که آفتاب بدان بتابد، از مشارق و مغارب زمین، از دریا و بیابان و دشت و کوه، آن نزد ولی ای از اولیای الهی و اهل معرفت به خدا، به مانند بازگشت سایه است. سپس فرمود: آیا آزاد مردی نیست که این پس جویده - یعنی دنیا - را به اهلش وانهد؟ برای جان شماها بهایی جز بهشت نیست آن را جز به بهشت نفروشید، زیرا هر که از خدا به دنیا خشنود شود، به چیز پستی خشنود شده است.

توضیح

طولانی بودن روزگار ذاتاً منافاتی با کوتاه بودن آن نسبت به هر شخصی ندارد. مهم پندگرفتن از روزگار، چه گذشته چه حال است، و احتمال دارد که عمر هر شخص به هر دو اعتبار باشد.

فیروز آبادی گوید: «ظِل» به کسر نقیض آفتاب است یا به معنای سایه است یا سایه صبح است. «فی ء» به معنای سایه است و جمع «ظلال» و «ظلول» بوده. «اظلال» همان شخص هر چیز و پرده پوش آن است. و «ظل» آن قسمتی از ابر است که پشت سر آفتاب باشد. «ظله» به سایه درت گویند و «ظُله» سایبان را گویند و جمع آن «ظلل» و «ظلال» است.

فیروز آبادی گفته است: «فئ» چیزی است که روی آفتاب قرار گیرد و جلوی روشنایی آن را می گیرد و سایه می اندازد. طیبی گوید: «ظل» چیزی است که آفتاب آن را از بین می برد و «فئ» چیزی است که آفتاب را بی اثر می کند.]

[مؤلف: احتمال دارد که مراد از «فئ الاشیاء» چیزی باشد که سایه دارد، مانند درخت، دیوار و مانند آنها. یا مراد از تشبیه به «فئ»، چیزی است که از سایه

در آن باشد، زیرا به وجود آمدن آن شباهتش به دنیا بیشتر است از باقی سایه ها، یا در آن

ص: 144

من الإشعار بالتفیؤ و التحول و الانتقال أی الظلال المتفیئة المتحولة. و قال الجوهری: اللماظة بالضم: ما یبقی فی الفم من الطعام، و منه قول الشاعر یصف الدنیا: لماظة أیام کأحلام نائم.

أقول: لا یخفی حسن هذا التشبیه إذ کل ما یتیسر لک من الدنیا فهو لماظة من قد أکلها قبلک، و انتفع بها غیرک أکثر من انتفاعک، و ترک فاسدها لک.

یَا هِشَامُ

إِنَّ کُلَّ النَّاسِ یُبْصِرُ النُّجُومَ وَ لَکِنْ لَا یَهْتَدِی بِهَا إِلَّا مَنْ یَعْرِفُ مَجَارِیَهَا وَ مَنَازِلَهَا، وَ کَذَلِکَ أَنْتُمْ تَدْرُسُونَ الْحِکْمَةَ وَ لَکِنْ لَا یَهْتَدِی بِهَا مِنْکُمْ إِلَّا مَنْ عَمِلَ بِهَا.

بیان

لما کان من معظم الانتفاع بالنجوم معرفة الأوقات، و جهة الطریق فی الأسفار و أمثالها و لا تتم معرفة تلک الأمور إلا بکثرة تعاهد النجوم لتعرف مجاریها و منازلها و مطالعها و مغاربها و مقدار سیرها کذلک الحکمة لا ینتفع بها إلا بکثرة تعاهدها و استعمالها لتعرف فوائدها و آثارها. و درس کنصر و ضرب: قرأ.

یَا هِشَامُ

إِنَّ الْمَسِیحَ علیه السلام قَالَ لِلْحَوَارِیِّینَ: یَا عَبِیدَ السَّوْءِ یَهُولُکُمْ طُولُ النَّخْلَةِ وَ تَذْکُرُونَ شَوْکَهَا (1)وَ مَئُونَةَ مَرَاقِیهَا، وَ تَنْسَوْنَ طِیبَ ثَمَرِهَا وَ مرافقتها- [مَرَافِقَهَا] کَذَلِکَ تَذْکُرُونَ مَئُونَةَ عَمَلِ الْآخِرَةِ فَیَطُولُ عَلَیْکُمْ أَمَدُهُ، وَ تَنْسَوْنَ مَا تُفْضُونَ إِلَیْهِ مِنْ نَعِیمِهَا وَ نَوْرِهَا وَ ثَمَرِهَا، یَا عَبِیدَ السَّوْءِ نَقُّوا الْقَمْحَ وَ طَیِّبُوهُ. وَ أَدِقُّوا طَحْنَهُ تَجِدُوا طَعْمَهُ، وَ یَهْنَأْکُمْ أَکْلُهُ، کَذَلِکَ فَأَخْلِصُوا الْإِیمَانَ وَ أَکْمِلُوهُ تَجِدُوا حَلَاوَتَهُ وَ یَنْفَعْکُمْ غِبُّهُ. بِحَقٍّ أَقُولُ لَکُمْ: لَوْ وَجَدْتُمْ سِرَاجاً یَتَوَقَّدُ بِالْقَطِرَانِ فِی لَیْلَةٍ مُظْلِمَةٍ لَاسْتَضَأْتُمْ بِهِ وَ لَمْ یَمْنَعْکُمْ مِنْهُ رِیحُ نَتْنِهِ کَذَلِکَ یَنْبَغِی لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا الْحِکْمَةَ مِمَّنْ وَجَدْتُمُوهَا مَعَهُ، وَ لَا یَمْنَعْکُمْ مِنْهُ سُوءُ رَغْبَتِهِ فِیهَا یَا عَبِیدَ الدُّنْیَا بِحَقٍّ أَقُولُ لَکُمْ: لَا تُدْرِکُونَ شَرَفَ الْآخِرَةِ إِلَّا بِتَرْکِ مَا تُحِبُّونَ، فَلَا تُنْظِرُوا بِالتَّوْبَةِ غَداً، فَإِنَّ دُونَ غَدٍ یَوْماً وَ لَیْلَةً، وَ قَضَاءَ اللَّهِ فِیهِمَا یَغْدُو وَ یَرُوحُ بِحَقٍّ أَقُولُ لَکُمْ: إِنَّ مَنْ لَیْسَ عَلَیْهِ دَیْنٌ مِنَ النَّاسِ أَرْوَحُ وَ أَقَلُّ هَمّاً مِمَّنْ عَلَیْهِ الدَّیْنُ وَ إِنْ أَحْسَنَ الْقَضَاءَ، وَ کَذَلِکَ مَنْ لَمْ یَعْمَلِ الْخَطِیئَةَ أَرْوَحُ وَ أَقَلُّ هَمّاً مِمَّنْ عَمِلَ الْخَطِیئَةَ وَ إِنْ أَخْلَصَ التَّوْبَةَ وَ أَنَابَ، وَ إِنَّ صِغَارَ الذُّنُوبِ وَ مُحَقَّرَاتِهَا مِنْ مَکَایِدِ إِبْلِیسَ یُحَقِّرُهَا لَکُمْ، وَ یُصَغِّرُهَا

ص: 145


1- بفتح الشین و سکون الواو: ما یخرج من النبات شبیها بالابر.

نوعی سایه اندازی و تغییر و انتقال است، یعنی سایه ای متغیر و متحول.

جوهری گوید: «لُماظه» به ضم لام به معنی باقیمانده طعام در دهان است و به این معنای گفتار شاعر است که دنیا را توصیف می کند: «دنیا باقیمانده ناچیز روزگار است، مانند خواب های پریشان حالت خواب.»

مؤلف: خوبی این تشبیه مخفی نیست، زیرا هر چیزی که از مال دنیا به دست می آوری، آن نیم خورده ای است که پیش از تو دیگران از آن خورده و بیشتر از تو بهره برده و فاسدش را برای تو وانهاده است.]

ای هشام!

راستی همه مردم ستاره ها را می ببینند، ولی بدان ها رهبری نمی شوند، مگر کسی که مجاری و منازلشان را بفهمد. و شما هم حکمت (دانش) را می خوانید، ولی بدان رهبری نمی شوید، مگر کسی که آن را به کار بندد.

توضیح

فایده داشتن نجوم عبارت است از شناخت اوقات، و جهت راه ها در مسافرت ها و... و این فایده زمانی حاصل می شود که نسبت به جایگاه طلوع، غروب و اندازه گردش ستارگان ممارست و تمرین انجام بگیرد. حکمت هم همین گونه است که جز با کثرت مواظبت و عمل کردن به آن، فواید و آثارش به دست نمی آید.]

ای هشام!

راستی مسیح علیه السّلام به حواریین گفت: ای بنده های بد! از درازی خرما به هراس افتید و نگاه به خارها و رنج بالا رفتن آن کنید و میوه خوب و راحتی هایش را فراموش کنید. همچنین نگاه به رنج کار آخرت دارید و موعدش را دراز شمارید و نعمت و شکوفه و ثمرش را که بدان خواهید رسید، به دست فراموشی بسپارید. ای بنده های بد! گندم را پاک کنید و پاکیزه اش کنید و خوب آردش کنید تا مزه اش را بفهمید و برای خوردن گوارا شود، همچنین ایمان را پاک کنید و کامل سازید تا شیرینی آن را دریابید و از عاقبتش سود برید. من به درستی برای شماها می گویم، اگر چراغی یابید که با روغن قطران در شب تار می سوزد، از نورش استفاده کنید و بوی گندش مانع شما نشود. همچنین شما را شاید که حکمت را در نزد هر که یافتید بگیرید، و بی رغبتی وی در آن مانع شما نباشد. ای بنده های دنیا! به درستی برای شما می گویم که به شرف آخرت نرسید مگر به ترک آنچه که دوست دارید. پس منتظر توبه فردا نمانید، زیرا تا فردا شب و روزی مانده و در آنها قضای خدا شدنی است. به حق به شما می گویم که هر که وامی از مردم به گردن ندارد، آسوده تر و بی غم تر از کسی است که وامی به گردن دارد، اگرچه به نیکی آن را بپردازد. همچنین هر که گناهی ندارد آسوده تر و بی غم تر از کسی است که گناه کند اگرچه به پاکی توبه کند و برگردد. و راستی گناهان خرد و کوچک دام های شیطانند که آنها را در پیش شما حقیر و خرد جلوه دهد

ص: 145

فِی أَعْیُنِکُمْ، فَتَجْتَمِعُ وَ تَکْثُرُ فَتُحِیطُ بِکُمْ. بِحَقٍّ أَقُولُ لَکُمْ: إِنَّ النَّاسَ فِی الْحِکْمَةِ رَجُلَانِ فَرَجُلٌ أَتْقَنَهَا بِقَوْلِهِ، وَ صَدَّقَهَا بِفِعْلِهِ، وَ رَجُلٌ أَتْقَنَهَا بِقَوْلِهِ، وَ ضَیَّعَهَا بِسُوءِ فِعْلِهِ، فَشَتَّانَ بَیْنَهُمَا، فَطُوبَی (1)لِلْعُلَمَاءِ بِالْفِعْلِ، وَ وَیْلٌ (2)لِلْعُلَمَاءِ بِالْقَوْلِ. یَا عَبِیدَ السَّوْءِ اتَّخِذُوا مَسَاجِدَ رَبِّکُمْ سُجُوناً لِأَجْسَادِکُمْ وَ جِبَاهِکُمْ، وَ اجْعَلُوا قُلُوبَکُمْ بُیُوتاً لِلتَّقْوَی، وَ لَا تَجْعَلُوا قُلُوبَکُمْ مَأْوًی لِلشَّهَوَاتِ إِنَّ أَجْزَعَکُمْ عِنْدَ الْبَلَاءِ لَأَشَدُّکُمْ حُبّاً لِلدُّنْیَا، وَ إِنَّ أَصْبَرَکُمْ عَلَی الْبَلَاءِ لَأَزْهَدُکُمْ فِی الدُّنْیَا. یَا عَبِیدَ السَّوْءِ لَا تَکُونُوا شَبِیهاً بِالْحِدَاءِ الْخَاطِفَةِ وَ لَا بِالثَّعَالِبِ الْخَادِعَةِ، وَ لَا بِالذِّئَابِ الْغَادِرَةِ، وَ لَا بِالْأُسُدِ الْعَاتِیَةِ، کَمَا تَفْعَلُ بالفراس [بِالْفَرَائِسِ کَذَلِکَ تَفْعَلُونَ بِالنَّاسِ: فَرِیقاً تَخْطَفُونَ، وَ فَرِیقاً تَخْدَعُونَ، وَ فَرِیقاً تَقْدِرُونَ(3) بِهِمْ بِحَقٍّ أَقُولُ لَکُمْ: لَا یُغْنِی عَنِ الْجَسَدِ أَنْ یَکُونَ ظَاهِرُهُ صَحِیحاً، وَ بَاطِنُهُ فَاسِداً کَذَلِکَ لَا تُغْنِی أَجْسَادُکُمْ الَّتِی قَدْ أَعْجَبَتْکُمْ وَ قَدْ فَسَدَتْ قُلُوبُکُمْ، وَ مَا یُغْنِی عَنْکُمْ أَنْ تُنَقُّوا جُلُودَکُمْ وَ قُلُوبُکُمْ دَنِسَةٌ، لَا تَکُونُوا کَالْمُنْخُلِ یُخْرِجُ مِنْهُ الدَّقِیقَ الطَّیِّبَ، وَ یُمْسِکُ النُّخَالَةَ کَذَلِکَ أَنْتُمْ تُخْرِجُونَ الْحِکْمَةَ مِنْ أَفْوَاهِکُمْ وَ یَبْقَی الْغِلُّ (4)فِی صُدُورِکُمْ. یَا عَبِیدَ الدُّنْیَا إِنَّمَا مَثَلُکُمْ مَثَلُ السِّرَاجِ یُضِی ءُ لِلنَّاسِ وَ یُحْرِقُ نَفْسَهُ. یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ زَاحِمُوا الْعُلَمَاءَ فِی مَجَالِسِهِمْ وَ لَوْ جُثُوّاً عَلَی الرُّکَبِ فَإِنَّ اللَّهَ یُحْیِی الْقُلُوبَ الْمَیْتَةَ بِنُورِ الْحِکْمَةِ کَمَا یُحْیِی الْأَرْضَ الْمَیْتَةَ بِوَابِلِ الْمَطَرِ.

بیان

عبید السوء بالفتح و قد یضم السین، و منهم من منع الضم و هو من قبیل إضافة الموصوف إلی الصفة کقولهم: حاتم الجود. و مئونة مراقیها أی شدة الارتقاء علیها. و مرافقتها من الرفق بمعنی اللطف و النفع، و لعله کان مرافقها علی صیغة الجمع و الضمیر راجع إلی الثمر أو النخلة. قوله: ما تفضون إلیه من قولهم: أفضی إلیه أی وصل. و نورها بضم النون و فتحها. و القمح بالفتح: البر. و یهنئکم مهموزا بفتح

ص: 146


1- الطوبی: الغبطة و السعادة، الخیر و الخیرة، هی فعلی من الطیب قلبوا الیاء واوا للضمة قبلها، یقال: طوبی لک و طوباک بالإضافة.
2- الویل: حلول الشر، الهلاک. و یدعی به لمن وقع فی هلکة یستحقها.
3- هکذا فی البحار و الصواب : وَ فَرِیقاً تَغْدِرُونَ بِهِم
4- الغل بکسر الغین: الحقد و الغش.

و گرد آیند و فراوان شوند و شما را در میان گیرند. به درستی به شما می گویم که درباره حکمت (دانش) دو کس واردند؛ یکی آن را خوب می فهمد و می گوید و بدان عمل می کند، و یکی خوب می گوید و بدان عمل نمی کند. میان این دو چقدر فاصله است! خوشا به دانایان با عمل! پس وای بر دانایان به زبان! ای بنده های بد! مساجد پروردگار خود را زندان تن و پیشانی خود سازید و دل های خود را خانه پرهیزکاری نمایید. دل های خود را جایگاه شهوات نکنید، آن کس از شمایان که هنگام بلا بیشتر بی تابی می کند، دنیا دوست تر است، و شکیباترین شما در دنیا زاهدتر است. ای بنده های بد! چون بازهای رباینده و روباه های فریبنده و گرگ های مکار و شیران درنده نباشید که با شکار خود همان کنند که شماها با مردم کنید. یک دسته را بربایید و یک دسته را بفریبید و یک دسته را مکر کنید. به حق به شما می گویم که برای تن، همین بس نیست که برونش سالم باشد ولی درونش فاسد. همچنین تن های شما که خوشایندتان هستند، دل های فاسدی به درون دارند. شما را چه سود که ظاهر خود را پاک کنید و دلتان چرکین باشد؟ به مانند غربال نباشید که آرد خوب را بیرون می دهید و نخاله را نگه می دارید. همچنین شماها با زبان خود حکمت را پراکنده کنید و دغلی در سینه تان بماند. ای دنیا پرست ها! مَثل شما مثل چراغ است که برای مردم می تابد و خود را می گذارد. ای بنی اسرائیل! با دانشمندان همنشین شوید، اگرچه بر سر زانو بروید، زیرا خدا دل های مرده را به نور حکمت زنده کند، چونان که زمین را به باران تند.

توضیح

«عبید السوء» اضافه موصوف به صفت است، مانند این قول عرب ها «حاتم الجود»، و به فتح سین خوانده شده و گاهی به ضم سین و بعضی از اهل لغت قرائت به ضم را منع کرده اند. «مونه مراقیها» به معنای بسیار بالا رفتن روی درخت خرما است. «مرافقتها» از ماده «رفق» به معنای لطف و منفعت است و احتمال دارد «مرافقها» به صیغه جمع باشد و ضمیر به ثمر یا نخله برمی گردد. «ماتفضون الیه» به معنای رسیدن است و این قول عرب ها «افضی الیه»، به معنای وصل الیه است.

«نورها» به ضمه نون و فتح آن خوانده شده است. «قمح» به فتح به معنای گندم است. «یهنوکم» به فتح

ص: 146

النون و کسرها أی لا یعقب أکله مضرة. و غب کل شی ء بالکسر عاقبته. و القطران بفتح القاف و کسرها و سکون الطاء، و بفتح القاف و کسر الطاء دهن منتن یستجلب من شجر الأبهل فیهنأ (1)به الإبل الجربی، (2)و یسرع فیه إشعال النار. و سوء رغبته فیها أی ترک عمله بتلک الحکمة، و الإنظار: التأخیر و لعل تعدیته بالباء بتضمین أو بتقدیر، و یحتمل الزیادة. و قوله: یغدو أی ینزل أول النهار. و یروح أی ینزل آخر النهار. و قوله: أروح، أی أکثر راحة. قوله: و محقرتها بفتح المیم و القاف و الراء و سکون الحاء مصدر بمعنی الحقارة و الذلة، أو علی وزن اسم المفعول من باب التفعیل، کما ورد إیاکم و محقرات الذنوب. و یحقرها من باب التفعیل أو کیضرب. و الحداء بکسر الحاء ممدودا جمع الحدأة کعنبة: نوع من الغراب (3)یخطف الأشیاء، و الأسد بضم الهمزة و سکون السین جمع أسد. و العاتیة أی الظالمة الطاغیة المتکبرة. کما تفعل أی الأسد أو جمیع ما تقدم، فالفراس علی التغلیب و قوله: فریقا تخطفون، إلی آخر ما ذکر، علی سبیل اللف و النشر، و لما ذکر الافتراس أولا لم یذکر آخرا. لا یغنی عن الجسد، أی لا ینفعه و لا یدفع عنه سوءا. و المنخل بضم المیم و الخاء و قد تفتح خاؤه: ما ینخل به. و یقال: زاحمهم، أی ضایقهم و دخل فی زحامهم. قال الفیروزآبادی: جثی کدعا و رمی جثوا و جثیا بضمهما،: جلس علی رکبتیه، و جاثیت رکبتی إلی رکبته. و قال: الوابل: المطر الشدید الضخم القطر.

یَا هِشَامُ

مَکْتُوبٌ فِی الْإِنْجِیلِ: طُوبَی لِلْمُتَرَاحِمِینَ أُولَئِکَ هُمُ الْمَرْحُومُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، طُوبَی لِلْمُصْلِحِینَ بَیْنَ النَّاسِ أُولَئِکَ هُمُ الْمُقَرَّبُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، طُوبَی لِلْمُطَهَّرَةِ قُلُوبُهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، طُوبَی لِلْمُتَوَاضِعِینَ فِی الدُّنْیَا أُولَئِکَ یَرْتَقُونَ مَنَابِرَ الْمُلْکِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

بیان

تخصیص کونهم من المتقین بیوم القیامة، لأن فی ذلک الیوم یتبین المتقون

ص: 147


1- هنأ الإبل: طلاها بالهناء و هو القطران.
2- الجرب: داء یحدث فی الجلد بثورا صغارا لها حکة شدیدة.
3- فیه خطاء بل هو من الجوارح من نوع البازی دون الغراب.

نون و کسر آن به دو وجه خوانده می شود و به معنای خوردن است که به دنبال آن ضرری نباشد. «غب کل شی» به کسره غین، به معنای عاقبت هر چیز است. «قطران» به فتح و کسر قاف و سکون طاء به معنای روغن بدبویی است که محصول درخت «أبهل» می باشد که به واسطه آن شتران مبتلا به مرض جرب را روغن مالی می کنند و در تماس با آتش زود شعله ور می شود.

«سوء رغبه فیها» به معنای ترک نمودن عمل به آن حکمت است. «انظار» به معنای تاخیر است و شاید مستعدی شدن آن به باء، از باب تضمین یا تقدیری است و احتمال دارد که باء زائده باشد. «یغدو» یعنی اول صبح فرود می آید و «یروح» یعنی آخر شب به منزل می آید. «اروح» یعنی راحتی بیشتر. «محقرتها» به فتح میم و قاف و راء و سکون حاء، مصدر به معنای حقارت و ذلت است. یا بر وزن اسم مفعول از باب تفصیل است، یعنی «محقرتها» چنان چه در حدیث آمده است «ایاکم و محقرات الذنوب.» و «یحقرها» از باب تفصیل است یا از باب ضرب یضرب. «حداء» به کسر حاء و الف ممدود جمع «حداه» بر وزن عنبه، نوعی کلاغ است که اشیاء را پنهان می کند.

«اسد» به ضم همزه و سکون سین جمع اسد است. «العاتیه» به معنای ظالم طغیانگر و متکبر است. «کما تفعل» یعنی همان کار که شیر یا تمام حیوانات گذشته با اسب ها می کنند. همچنین با شما انسان ها هم همان معامله را می کند. «فراس» از باب غلبه بر «فرس» اطلاق می شود. «فریقاً تخطفون» تا آخر، بر سبیل لف و نشر ذکر شده است. چون «افتراس» را اول ذکر کرده است در آخر ذکر نکرده است. «لا یغنی عن الجسد» یعنی به او منفعت نمی رسد و بدی را از او دفع نمی کند.

«منخل» به ضم میم و خاء که گاهی خاء آن فتح داده می شود، به معنای چیزی است که نخاله توسط آن به دست می آید. «زاحمهم» یعنی جای آنها را تنگ کرد و در جای تنگی آن داخل شد. فیروز آبادی گفته است: «جثی» بر وزن دعا و رمی است. «جثوا و جثیا» هر دو مفهوم یعنی یعنی روی زانوهای وی نشست. «ابل» باران دانه درشت را گویند.]

ای هشام!

در انجیل نوشته است: خوشا بر کسانی که به هم مهر ورزند؛ آنانند که روز قیامت مهر بینند. خوشا به اصلاح کنندگان میان مردم؛ آنانند که در قیامت مقربند. خوشا به حال آنها که دلشان را پاک کنند؛ آنانند پرهیزکاران روز قیامت. خوشا بر متواضعان در دنیا؛ آنان که روز قیامت به کرسی های شاهی برآیند.

توضیح

اینکه پرهیزکاری ویژه پاکدلان است، به این جهت است که روز قیامت پرهیزگاران

ص: 147

واقعا، و یمتازون عن المجرمین، و یحشرون إلی الرحمن وفدا، و أما فی الدنیا فکثیرا ما یشبه غیرهم بهم.

یَا هِشَامُ

قِلَّةُ الْمَنْطِقِ حُکْمٌ عَظِیمٌ فَعَلَیْکُمْ بِالصَّمْتِ فَإِنَّهُ دَعَةٌ حَسَنَةٌ، وَ قِلَّةُ وِزْرٍ وَ خِفَّةٌ مِنَ الذُّنُوبِ، فَحَصِّنُوا بَابَ الْحِلْمِ فَإِنَّ بَابَهُ الصَّبْرُ، وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُبْغِضُ الضَّحَّاکَ مِنْ غَیْرِ عَجَبٍ. وَ الْمَشَّاءَ إِلَی غَیْرِ أَرَبٍ. وَ یَجِبُ عَلَی الْوَالِی أَنْ یَکُونَ کَالرَّاعِی لَا یَغْفُلُ عَنْ رَعِیَّتِهِ وَ لَا یَتَکَبَّرُ عَلَیْهِمْ، فَاسْتَحْیُوا مِنَ اللَّهِ فِی سَرَائِرِکُمْ، کَمَا تَسْتَحْیُونَ مِنَ النَّاسِ فِی عَلَانِیَتِکُمْ، وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْکَلِمَةَ مِنَ الْحِکْمَةِ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَعَلَیْکُمْ بِالْعِلْمِ قَبْلَ أَنْ یُرْفَعَ، وَ رَفْعُهُ غَیْبَةُ عَالِمِکُمْ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ.

بیان

الحکم بالضم: الحکمة. و الدعة بفتح الدال: السکون و الراحة. و الإرب بالکسر و بالتحریک: الحاجة. و قال فی النهایة:

و فی الحدیث: الکلمة الحکمة ضالة المؤمن و فی روایة: ضالة کل حکیم أی لا یزال یطلبها کما یتطلب الرجل ضالته. انتهی. و قیل المراد أن المؤمن یأخذ الحکمة من کل من وجدها عنده، و إن کان کافرا أو فاسقا کما أن صاحب الضالة یأخذها حیث وجدها، و یؤیده ما مر، و قیل: المراد أن من کان عنده حکمة لا یفهمها و لا یستحقها یجب أن یطلب من یأخذها بحقها کما یجب تعریف الضالة، و إذا وجد من یستحقها وجب أن لا یبخل فی البذل کالضالة.

و قال فی النهایة: فی الحدیث فأقاموا بین ظهرانیهم و بین أظهرهم قد تکررت هذه اللفظة فی الحدیث، و المراد بها أنهم أقاموا بینهم علی سبیل الاستظهار، و الاستناد إلیهم، و زیدت فیه ألف و نون مفتوحة تأکیدا، و معناه أن ظهرا منهم قدامه و ظهرا وراءه فهو مکنوف من جانبیه، و من جوانبه إذا قیل بین أظهرهم، ثم کثر حتی استعمل فی الإقامة بین القوم مطلقا.

یَا هِشَامُ

تَعَلَّمْ مِنَ الْعِلْمِ مَا جَهِلْتَ، وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ مِمَّا عَلِمْتَ، وَ عَظِّمِ الْعَالِمَ لِعِلْمِهِ، وَ دَعْ مُنَازَعَتَهُ، وَ صَغِّرِ الْجَاهِلَ لِجَهْلِهِ وَ لَا تَطْرُدْهُ وَ لَکِنْ قَرِّبْهُ وَ عَلِّمْهُ.

بیان

الطرد: الإبعاد.

یَا هِشَامُ

إِنَّ کُلَّ نِعْمَةٍ عَجَزْتَ عَنْ شُکْرِهَا بِمَنْزِلَةِ سَیِّئَةٍ تُؤَاخَذُ بِهَا. وَ قَالَ أَمِیرُ

ص: 148

واقعی از مجرمان جدا و گروه گروه در پیشگاه خداوند حضور می یابند، ولی در دنیا بیشتر اوقات غیر پرهیزکاران به پرهیزکاران شبیه می شود.]

ای هشام!

کم گویی حکمت بزرگی است. بر شما باد به خموشی که شیوه خوب و سبکباری و تخفیف گناه است. باب بردباری را محکم کنید که بابش صبر است. و راستی خدا عزوجل آن را که بی جا زیاد می خندد و بی مقصد راه می رود، دشمن می دارد. باید که بر فرمانروا چوپانی باشد و از رعیت خود غفلت نورزد و بر آنها بزرگی نفروشد. از خدا در نهان خود شرم دارید، چنان چه از مردم در آشکار. و بدانید که سخن، حکمت گمشده مؤمن است. دانش را باید پیش از آنکه از میان برود به دست آرید و از میان رفتنش، نهان شدن دانشمند است که میان شماها است.

توضیح

«الحُکم» به معنای حکمت است. «الدَعة» به معنای راحت و «الإرب» به معنای حاجت است، در کتاب نهایه گفته: در حدیث است که کلمه حکمت، گمشده مؤمن است. و در حدیث دیگر آمده که گمشده هر حکیم است،(1) یعنی مانند کسی که دنبال گمشده خود است، همیشه در طلب حکمت است. بعضی گفته اند که مراد این است که مؤمن، حکمت را نزد هر کسی - گرچه کافر یا فاسق - بیابد آن را می گیرد، همان گونه که صاحب مال گمشده، مالش را هر جا بیابد می گیرد. آنچه که در کتاب نهایه آمده این حدیث را تأیید می کند. بعضی گفته اند مراد حدیث این است کسی که در نزدش حکمت است و آن را نمی فهمد و مستحقش نیست، واجب است کسی آن را بگیرد که استحقاقش را دارد. همان گونه که شناسایی پیدا شده واجب است. وقتی که کسی مستحق آن بود، واجب است که در بخشش کردن آن بخل نورزد، مانند گمشده. در کتاب نهایه گفته: در حدیث آمده: «بین ظهرانیهم و بین أظهرهم» و این لفظ در حدیث زیاد تکرار شده است، و مراد این است که آنها از راه آشکار شدن و استناد به آنها به پا می دارند. الف و نون مفتوحه زائده است و به خاطر تأکید آمده. معنایش این است که آنها از پیش یا پسشان پوشیده شده اند. اگر بین «اظهرهم» گفته شود، معنایش این می شود که از چهار طرف پوشیده شده است. سپس به جهت کثرت استعمال در به پا داشتن بین قوم استعمال می شود.(2)]

ای هشام!

آنچه را که نمی دانی بیاموز، و آنچه را که آموختی به نادان یاد بده. دانا را برای علمش تعظیم کن و از ستیزه اش دست بدار، و نادان را برای جهلش زبون شمار و او را مران، بلکه به خود نزدیک کن و به او بیاموز.

توضیح

«طرد» به معنای دور کردن است.]

ای هشام!

راستی هر نعمتی که از شکرش درماندی، چون گناهی است که مسؤول آنی. و امیرالمؤمنین

ص: 148


1- . نهایه 3 : 98
2- . نهایه 3 : 169

الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ: إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً کَسَرَتْ قُلُوبَهُمْ خَشْیَتُهُ، وَ أَسْکَتَتْهُمْ عَنِ النُّطْقِ وَ إِنَّهُمْ لَفُصَحَاءُ عُقَلَاءُ، یَسْتَبِقُونَ إِلَی اللَّهِ بِالْأَعْمَالِ الزَّکِیَّةِ، لَا یَسْتَکْثِرُونَ لَهُ الْکَثِیرَ، وَ لَا یَرْضَوْنَ لَهُ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بِالْقَلِیلِ، یَرَوْنَ فِی أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ أَشْرَارٌ، وَ إِنَّهُمْ لَأَکْیَاسٌ (1)وَ أَبْرَارٌ.

بیان

لعل المراد بالعجز الترک، و تعجیز النفس و الکسل لا عدم القدرة أی إن الله یؤاخذ بترک شکر النعمة کما یؤاخذ بفعل السیئة و لو فی الدنیا بزوال النعمة. و الاستباق: المسابقة فی الرهان، أی یسبق بعضهم بعضا فی التقرب إلی الله بالأعمال الطاهرة من آفاتها، أو النامیة. و الکیاسة: العقل و الفطنة.

یَا هِشَامُ

الْحَیَاءُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ الْإِیمَانُ فِی الْجَنَّةِ، وَ الْبَذَاءُ مِنَ الْجَفَاءِ وَ الْجَفَاءُ فِی النَّارِ.

بیان

البذاء بفتح الباء ممدودا. الفحش و کل کلام قبیح. و الجفاء ممدودا: خلاف البر و الصلة، و قد یطلق علی البعد عن الآداب، و قال المطرزی: الجفاء الغلظ فی العشرة، و الخرق فی المعاملة، و ترک الرفق.

یَا هِشَامُ

الْمُتَکَلِّمُونَ ثَلَاثَةٌ: فَرَابِحٌ، وَ سَالِمٌ، وَ شَاجِبٌ: فَأَمَّا الرَّابِحُ فَالذَّاکِرُ لِلَّهِ وَ أَمَّا السَّالِمُ فَالسَّاکِتُ، وَ أَمَّا الشَّاجِبُ فَالَّذِی یَخُوضُ فِی الْبَاطِلِ إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلَی کُلِّ فَاحِشٍ بَذِیٍّ قَلِیلِ الْحَیَاءِ لَا یُبَالِی مَا قَالَ وَ لَا مَا قِیلَ فِیهِ. وَ کَانَ أَبُو ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یَقُولُ: یَا مُبْتَغِیَ الْعِلْمِ إِنَّ هَذَا اللِّسَانَ مِفْتَاحُ خَیْرٍ، وَ مِفْتَاحُ شَرٍّ، فَاخْتِمْ عَلَی فِیکَ کَمَا تَخْتِمُ عَلَی ذَهَبِکَ وَ وَرِقِکَ (2).

بیان

المراد بالمتکلمین القادرون علی التکلم، أو المتکلمون و المجالسون معهم تغلیبا، و الحاصل أن الناس فی أمر الکلام علی ثلاثة أصناف. و الشجب: الهلاک و الحزن و العیب. قال الجزری:

فی حدیث الحسن: المجالس ثلاثة: فسالم و غانم و شاجب.

أی هالک یقال: شجب یشجب فهو شاجب، و شجب یشجب فهو شجب. أی إما سالم من الإثم، أو غانم للأجر، و إما هالک آثم.

ص: 149


1- جمع الکیس: الظریف، الفطن، الحسن الفهم و الأدب.
2- بالواو المثلثة و سکون الراء و بفتح الواو مع کسر الراء: الدراهم المضروبة.

علیه السّلام فرمود: خدا را بنده هایی است که از ترسش چنان دل شکسته اند که دم فرو بسته اند، با اینکه شیوا و خردمندند؛ با کردارهای پاک به درگاه خدا پیش می روند؛ بیش را در برابرش نشمارند، به کم خود خشنود نباشند و خود را بد شمارند، با اینکه زیرک و نیکوکارند.

توضیح

شاید مراد از «عجز»، ترک عمل و تنبلی و کسالت باشد، نه به معنای نداشتن توانایی. یعنی خداوند همان گونه که به جهت کار بد عقاب می کند، در مورد ترک شکر نعمت نیز چنین می کند. هر چند که این عقاب در دنیا، به صورت

زوال نعمت باشد. «استباق» همان مسابقه و شرط بندی است و مراد این است که بندگان بعضی بر بعضی به وسیله اعمالِ رشد دهنده و پاکیزه از آفات، در تقرب به خدا سبقت می گیرند. «کیاسة» همان عقل و زیرکی است.]

ای هشام!

حیا از ایمان است و ایمان در بهشت است، و بی شرمی از جفا است و جفاکاری در دوزخ است.

توضیح

«البذاء» به فتح باء است و با مد خوانده می شود و به معنای فحش و هر سخن قبیح است. «الجفاء» به مد خوانده می شود و بدکاری و قطع صله رحم است و گاهی بر دوری از آداب اطلاق می شود. مطرزی گوید: «جفا» خشونت در معاشرت و دروغگویی در معامله و رها کردن نرمی است.]

ای هشام!

سخنگویان سه دسته اند: سود برنده، سالم و جنجالی. سود برنده ذکرگوی خدا است؛ سالم خموش؛ و جنجالی بیهوده گو. راستی خدا بهشت را بر هر هرزه گوی پرروی بی حیای لاابالی بدان چه گوید و به او گویند حرام کرده. ابوذر می فرمود: ای دانشجو! این زبان کلید خوبی و کلید بدی است. بر دهانت مهر بنِه، همچنان که بر طلا و نقره ات مهر می نهی.

توضیح

مراد از «متکلمین» آنانی هستند که قادر به سخن گفتن هستند، یا سخنگویان و همنشینانشان در مجلس که از باب مبالغه اطلاق شده است. حاصل مطلب این است که مردم در امر سخن گفتن به سه گونه اند. «شجب» به معنای هلاکت و حزن و عیب است.

جزری گوید: در حدیث حسن آمده است که مجلس ها سه گونه است: سالم، فایده بخش، هلاک کنننده. یعنی یا سالم از گناه است، یا به خاطر اجر و ثواب بردن فایده بخش است، یا هلاک کننده و گناه آور.]

ص: 149

یَا هِشَامُ

بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ یَکُونُ ذَا وَجْهَیْنِ وَ ذَا لِسَانَیْنِ یُطْرِی أَخَاهُ إِذَا شَاهَدَهُ، وَ یَأْکُلُهُ (1)إِذَا غَابَ عَنْهُ، إِنْ أُعْطِیَ حَسَدَهُ وَ إِنِ ابْتُلِیَ خَذَلَهُ، وَ إِنَّ أَسْرَعَ الْخَیْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ، وَ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْیُ، وَ إِنَّ شَرَّ عِبَادِ اللَّهِ مَنْ تُکْرَهُ مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِهِ، وَ هَلْ یَکُبُّ النَّاسَ عَلَی مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ، وَ مِنْ حُسْنِ إِسْلَامِ الْمَرْءِ تَرْکُ مَا لَا یَعْنِیهِ.

بیان

الإطراء: مجاوزة الحد فی المدح و الکذب فیه. و خذله أی ترک نصرته. و البغی: التعدی و الاستطالة و الظلم و کل مجاوزة عن الحد. و قوله: من تکره إما بفتح التاء للخطاب، أو بالضم علی البناء للمفعول. و قال الفیروزآبادی: کبه: قلبه و صرعه کأکبه. و قال الجوهری: کبه لوجهه أی صرعه فأکب هو علی وجهه. و هذا من النوادر. و قال الجزری:

و فی الحدیث: و هل یکب الناس علی مناخرهم فی النار إلا حصائد ألسنتهم.

أی ما یقطعونه من الکلام الذی لا خیر فیه، واحدتها حصیدة تشبیها بما یحصد من الزرع، و تشبیها للسان و ما یقطعه من القول بحد المنجل (2)الذی یحصد به. و قال: یقال هذا أمر لا یعنینی أی لا یشغلنی و لا یهمنی، و منه الحدیث: من حسن إسلام المرء ترکه ما لا یعنیه أی لا یهمه.

یَا هِشَامُ

لَا یَکُونُ الرَّجُلُ مُؤْمِناً حَتَّی یَکُونَ خَائِفاً رَاجِیاً، وَ لَا یَکُونُ خَائِفاً رَاجِیاً حَتَّی یَکُونَ عَامِلًا لِمَا یَخَافُ وَ یَرْجُو.

یَا هِشَامُ

قَالَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ عَظَمَتِی وَ قُدْرَتِی وَ بَهَائِی وَ عُلُوِّی فِی مَکَانِی، لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَایَ عَلَی هَوَاهُ إِلَّا جَعَلْتُ الْغِنَی فِی نَفْسِهِ، وَ هَمَّهُ فِی آخِرَتِهِ وَ کَفَفْتُ عَلَیْهِ ضَیْعَتَهُ، وَ ضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ رِزْقَهُ، وَ کُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ کُلِّ تَاجِرٍ.

بیان

قوله تعالی: فی مکانی أی فی منزلتی و درجة رفعتی. قوله: و کففت علیه ضیعته. یقال: کففته عنه أی صرفته و دفعته. و الضیعة: الضیاع و الفساد، و ما هو فی

ص: 150


1- أی یغتابه و یذکره بما فیه من السوء.
2- بکسر المیم و سکون النون و فتح الجیم: آلة من حدید عکفاء یقضب بها الزرع و نحوه.

ای هشام!

چه بد بنده ای است بنده دو زبان و دورو که برادر را در پیش او بستاید و در پشت سرش بخورد؛ اگرش بدهند حسد برد و اگرش گرفتار شود، او را وانهد. زود رس ترین ثواب خیر، ثواب نیکوکاری است؛ زود رس ترین کیفرها، کیفر بغی و تجاوز است. بدترین بنده های خدا کسی است که به خاطر بدزبانی اش، همنشینی او را ناخوش داری. و آیا چیزی جز آنچه که با زبان شان درو می کنند مردم را در دوزخ سرنگون می کند؟ از حسنِ اسلامِ شخص، ترک سخن بیهوده است.

توضیح

«اطراء» از حد گذراندن در مدح و دروغگویی بر شخص است. «خذله» یعنی نصرت و یاری او را ترک کرده است. «بغی» تجاوز و دست درازی و ظلم و هر چیزی را گویند که از حدش تجاوز شود.

«من نکره» یا به فتح تاء خوانده می شود که فعل مخاطب است یا به ضم تاء که فعل مجهول است. فیروز آبادی گوید: «کبه لوجهه» یعنی او را به فریاد آورد و به صورت انداخت و این از نوادر است. جزری گوید: در حدیث آمده است: آیا مردم را جز به رو به آتش جهنم می اندازند؟ یعنی سخنان بی فایده ایشان. «حصائد» جمع «حصیده» است که به محصول درو شده تشبیه شده است و زبان به داس و آلت چیدن محصول تشبیه شده است.

ابن جزری گفته است: گفته می شود این کار مرا مشغول نمی کند و برایم مهم نیست و از این جمله است این حدیث: «از خوب بودن مسلمانی هر کس، دوری او از سخن یاوه و گزاف، یعنی سخن بیهوده و بی فایده است.»]

ای هشام!

مرد مؤمن نیست مگر هم بیمناک و هم امیدوار باشد. و بیمناک و امیدوار نیست مگر برای آنچه که از آن ترسد و امید دارد عمل نماید.

ای هشام

خدا عزوجل فرماید: به عزت و جلال و عظمت و قدرت و بها و علو مقامم سوگند هیچ بنده ای خواستم را بر خواستش مقدم ندارد، جز آنکه به خودش بی نیازش سازم، متوجه آخرتش گردانم، کار و صنعتش را کفایت کنم، آسمان ها و زمین را ضامن روزی اش سازم و خود در پشت سر تجارت (منفعت) هر تاجری برای او باشم.

توضیح

«فی مکانی» یعنی بلندی در منزلت و درجه. «کففت علیه ضیعته» یعنی از دفع کردم و برگرداندم. «ضیعه» به معنای ضایع شدن و فاسد شدن است و آنچه

ص: 150

معرض الضیاع من الأهل و المال و غیرهما. و قال فی النهایة: و ضیعة الرجل: ما یکون منه معاشه کالصنعة و التجارة و الزراعة و غیرها، و منه الحدیث: أفشی الله ضیعته أی أکثر علیه معاشه انتهی، فیحتمل أن یکون المراد صرفت عنه ضیاعه و هلاکه بتضمین معنی الإشفاق، أو یکون «علی» بمعنی «عن» أو صرفت عنه کسبه بأن لا یحتاج إلیه، أو جمعت علیه معیشته أو ما کان منه فی معرض الضیاع، کما قال فی النهایة: لا یکفها أی لا یجمعها و لا یضمها، و منه الحدیث: المؤمن أخ المؤمن یکف علیه ضیعته أی یجمع علیه معیشته و یضمها إلیه. و هذا المعنی أظهر لکن ما وجدت الکف بهذا المعنی إلا فی کلامه (1)

و قوله تعالی: و کنت له من وراء تجارة کل تاجر. یحتمل وجوها: الأول: أن یکون المراد کنت له عقب تجارة التجار لأسوقها إلیه. الثانی: أن یکون المراد أنی أکفی مهماته سوی ما أسوق إلیه من تجارة التاجرین. الثالث: أن یکون معناه: أناله عوضا عما فاته من منافع تجارة التاجرین. و لعل الأول أظهر.

یَا هِشَامُ

الْغَضَبُ مِفْتَاحُ الشَّرِّ، وَ أَکْمَلُ الْمُؤْمِنِینَ إِیمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً، وَ إِنْ خَالَطْتَ النَّاسَ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تُخَالِطَ أَحَداً مِنْهُمْ إِلَّا مَنْ کَانَتْ یَدُکَ عَلَیْهِ الْعُلْیَا فَافْعَلْ.

بیان

الید العلیا: المعطیة أو المتعففة.

یَا هِشَامُ

عَلَیْکَ بِالرِّفْقِ، فَإِنَّ الرِّفْقَ یُمْنٌ وَ الْخُرْقَ شُؤْمٌ (2)إِنَّ الرِّفْقَ وَ الْبِرَّ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ یَعْمُرُ الدِّیَارَ. وَ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ.

بیان

قال الفیروزآبادی: الخرق بالضم و بالتحریک: ضد الرفق، و أن لا یحسن العمل، و التصرف فی الأمور، و الحمق.

یَا هِشَامُ

قَوْلُ اللَّهِ: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ جَرَتْ فِی الْمُؤْمِنِ وَ الْکَافِرِ، وَ الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ، مَنْ صُنِعَ إِلَیْهِ مَعْرُوفٌ فَعَلَیْهِ أَنْ یُکَافِئَ بِهِ، وَ لَیْسَتِ الْمُکَافَأَةَ أَنْ تَصْنَعَ

ص: 151


1- بل هذا من المعانی التی ضبطها کتب اللغة.
2- الیمن: البرکة. و الشؤم: ضده.

از مال و اموال که در معرض فاسد شدن قرار دارد. در کتاب نهایه گفته است: «ضیعه الرجل» چیزی است که زندگی انسان با آن تأمین می شود، مانند ضاعت و تجارت و زراعت و غیره و حدیث «افشی الله ضیعته» همین معنا را می دهد، یعنی خداوند معاش زندگی او را زیاد می کند. و احتمال دارد مراد این باشد که خداوند می فرماید: «من او را از ضایع شدن و از بین رفتن حفظ کردم» که در این صورت معنای مهربانی و دلسوزی را در دارد. یا اینکه «علی» به معنای «عن» است یا به معنای این است که کسب و کار او را تغییر دادم تا محتاج به آن نباشد. یا اینکه معیشت و زندگانی او را مهیا ساختم. یا آنچه را که در معرض تلف شدن بود، برایش جمع آوری کردم.

چنان چه در کتاب نهایه گفته است: «لایکفها» به معنای «لایجمعها» و «لایضمها» آمده است، یعنی آن چیز را جمع نکردم. و حدیث «المومن اخ المومن یکف علیه ضیعته» همین معنا را می دهد. یعنی معیشت و زندگانی برادرش را برایش جمع می کند و برایش فراهم می سازد. این معنا بهتر است، ولی من «الکف» را به این معنا، جز در کلام ابن اثیر جایی دیگر ندیدم.

«و کنت له من وراء تجاره کل تاجر» چند احتمال دارد: 1) پشت صحنه هر تجارت تاجران هستم تا برایش او را فراهم سازم؛ 2) مقصود این است که غیر از آنچه که تجارت تاجران را مهیا می سازم، مهمات و مشکلات او را کفایت می کنم؛ 3) من عوض منفعت های از بین رفته تاجران هستم. که شاید معنای اول بهتر باشد.]

ای هشام!

خشم کلید هر بدی است. کامل ترین مؤمنان در ایمان، خوش خوترین آنها است. اگر با مردم در آمیختی، اگر توانی با هر که آمیزی، در احسان و خدمت بالادست او باشی، همان کن.

توضیح

دست بالا یعنی دست بخشنده.]

ای هشام!

بر تو باد به نرمش، که نرمش میمون است و کج خلقی شوم است. به راستی نرمش و نیکوکاری و خوشخویی، خانه ها را آباد کند و روزی را بیفزایند.

توضیح

فیروز آبادی گوید: «خرق» ضد نرمی است، و نیز انجام ندادن کار نیکو، تصرف در کارها و حماقت را گویند.]

ای هشام!

گفته خدا است که فرمود: «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ»(1) {مگر پاداش احسان جز احسان است؟} این در مؤمن و کافر و نیک و بد، همه جاری است. هر که را احسانی کردند، پاداشی بایدش. پاداش این نیست که همان کنی

ص: 151


1- . رحمن / 60

کَمَا صَنَعَ حَتَّی تَرَی فَضْلَکَ، فَإِنْ صَنَعْتَ کَمَا صَنَعَ فَلَهُ الْفَضْلُ بِالابْتِدَاءِ.

یَا هِشَامُ

إِنَّ مَثَلَ الدُّنْیَا مَثَلُ الْحَیَّةِ، مَسُّهَا لَیِّنٌ، وَ فِی جَوْفِهَا السَّمُّ الْقَاتِلُ، یَحْذَرُهَا الرِّجَالُ ذَوُو الْعُقُولِ، وَ یَهْوِی إِلَیْهَا الصِّبْیَانُ بِأَیْدِیهِمْ.

یَا هِشَامُ

اصْبِرْ عَلَی طَاعَةِ اللَّهِ، وَ اصْبِرْ عَنْ مَعَاصِی اللَّهِ، فَإِنَّمَا الدُّنْیَا سَاعَةٌ فَمَا مَضَی مِنْهَا فَلَیْسَ تَجِدُ لَهُ سُرُوراً وَ لَا حُزْناً، وَ مَا لَمْ یَأْتِ (1)مِنْهَا فَلَیْسَ تَعْرِفُهُ، فَاصْبِرْ عَلَی تِلْکَ السَّاعَةِ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا فَکَأَنَّکَ قَدِ اعْتُبِطْتَ.

بیان

فی النهایة: کل من مات بغیر علة فقد اعتبط، و مات فلان عبطة أی شابا صحیحا، و فی بعض النسخ بالغین المعجمة، أی إن صبرت فعن قریب تصیر مغبوطا فی الآخرة یتمنی الناس منزلتک.

یَا هِشَامُ

مَثَلُ الدُّنْیَا مَثَلُ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّی یَقْتُلَهُ.

یَا هِشَامُ

إِیَّاکَ وَ الْکِبْرَ فَإِنَّهُ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ کَانَ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ کِبْرٍ، الْکِبْرُ رِدَاءُ اللَّهِ فَمَنْ نَازَعَهُ رِدَاءَهُ أَکَبَّهُ اللَّهُ فِی النَّارِ عَلَی وَجْهِهِ.

بیان

قَالَ الْجَزَرِیُّ: فِی الْحَدِیثِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی: الْعَظَمَةُ إِزَارِی، وَ الْکِبْرِیَاءُ رِدَائِی.

ضرب الرداء و الإزار مثلا فی انفراده بصفة العظمة و الکبریاء أی لیستا کسائر الصفات التی قد یتصف بها الخلق مجازا کالرحمة، و شبههما بالإزار و الرداء لأن المتصف بهما یشملانه کما یشمل الرداء الإنسان، و لأنه لا یشرکه فی إزاره و ردائه أحد، فکذلک الله لا ینبغی أن یشرکه فیهما أحد.

یَا هِشَامُ

لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ مِنْهُ، وَ إِنْ عَمِلَ سَیِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَیْهِ.

یَا هِشَامُ

تَمَثَّلَتِ الدُّنْیَا لِلْمَسِیحِ علیه السلام فِی صُورَةِ امْرَأَةٍ زَرْقَاءَ، فَقَالَ لَهَا: کَمْ تَزَوَّجْتِ؟ فَقَالَتْ: کَثِیراً، قَالَ: فَکُلٌّ طَلَّقَکِ؟ قَالَتْ: لَا بَلْ کُلًّا قَتَلْتُ! قَالَ الْمَسِیحُ: فَوَیْحُ أَزْوَاجِکِ الْبَاقِینَ کَیْفَ لَا یَعْتَبِرُونَ بِالْمَاضِینَ؟

ص: 152


1- و فی نسخة: و ما لم یمض.

که او کرده، مگر که فضیلت بنمایی، و اگر همان کنی که او کرده، او فضیلت کرده، و آغاز کردن احسان به جا است.

ای هشام!

راستی مَثَل دنیا مَثَل مار است؛ نیش او نرم است و درونش زهر کشنده. مردان خردمندش برحذرند و کودکانش به دست گیرند.

ای هشام

بر طاعت خدا صبر کن؛ از معاصی خدا صبر کن؛ دنیا همان ساعتی است؛ آنچه رفته نه شادی دارد و نه غم؛ آنچه نیامده ندانی که چیست؛ به همان ساعتی که در آنی صبر کن، هم چنان باشد که تو رَشک برده شده ای.

توضیح

در کتاب نهایه ابن اثیر آمده است: هرکس بدون علت فوت شود، مرگ «اعتباط» کرده است. فلانی «عبطهً» مرده است، یعنی در جوانی و در عین صحت و عافیت فوت شده است. در بعضی نسخه ها «اغتبطت» آمده است، یعنی اگر صبر کنی به همین زودی ها مورد غبطه قرار می گیری و در آخرت، مردم منزلت شما را آرزو می کند.]

ای هشام!

دنیا چون آب دریا است؛ هر چه تشنه کام بیشتر از آن نوشد، بیشتر تشنه شود تا او را بکشد.

ای هشام!

از تکبر بپرهیز که هر کس در دلش به وزن دانه ای از تکبر باشد، به بهشت نرود. کبر شایان خدا است و هر کس با وی در آن ستیزد، او را به صورت در دوزخ سرنگون سازد.

توضیح

جزری گوید: در حدیث آمده: خدا فرمود: «عظمت ازار من و کبریا ردای من است.» «ازار» و «ردا» را در تنهایی اش به صفت عظمت و کبیرایی مثل زده، یعنی این دو صفت مانند رحمت و باقی صفات نیست که مخلوقات مجازاً به آن متصف شوند. تشبیه به ازار و ردا به خاطر آن است که آن دو از اموال شخصی انسان است و دیگران را در آن اشتراک نیست. پس همچنین برای خدا سزاوار نیست که در این دو صفت کسی شریکش باشد.]

ای هشام!

از ما نیست کسی که هر روز حساب خود را نکشد، و اگر عمل خوب کرده، بر آن افزاید، و اگر بدکرده، از خدا آمرزش خواهد و به درگاهش توبه کند.

ای هشام

دنیا به صورت زن کبود چشمی برای مسیح علیه السّلام مجسم شد. عیسی علیه السّلام به او گفت: چند تا شوهر کردی؟ گفت: فراوان. فرمود: همه ات طلاق دادند؟ گفت: نه، بلکه همه را کشتم. مسیح فرمود: وای بر شوهران زنده ات که چگونه از گذشته ها عبرت نگرفتند!

ص: 152

بیان

الزرقة فی العین معروفة، و قد تطلق علی العمی، و یقال: زرقت عینه نحوی: انقلبت و ظهر بیاضها (1)فعلی الأول: لعل المراد بیان شؤمتها فإن العرب تتشأم بزرقة العین أو قبح منظرها و علی الثانی ظاهر، و علی الثالث کنایة عن شدة الغضب، و الأول أظهر. و ویح: کلمة ترحم و توجع یقال لمن وقع فی هلکة لا یستحقها، و قد یقال بمعنی المدح و التعجب (2)و هی منصوبة علی المصدر، و قد ترفع.

یَا هِشَامُ

إِنَّ ضَوْءَ الْجَسَدِ فِی عَیْنِهِ فَإِنْ کَانَ الْبَصَرُ مُضِیئاً اسْتَضَاءَ الْجَسَدُ کُلُّهُ، وَ إِنَّ ضَوْءَ الرُّوحِ الْعَقْلُ، فَإِذَا کَانَ الْعَبْدُ عَاقِلًا کَانَ عَالِماً بِرَبِّهِ، وَ إِذَا کَانَ عَالِماً بِرَبِّهِ أَبْصَرَ دِینَهُ، وَ إِنْ کَانَ جَاهِلًا بِرَبِّهِ لَمْ یَقُمْ لَهُ دِینٌ، وَ کَمَا لَا یَقُومُ الْجَسَدُ إِلَّا بِالنَّفْسِ الْحَیَّةِ فَکَذَلِکَ لَا یَقُومُ الدِّینُ إِلَّا بِالنِّیَّةِ الصَّادِقَةِ، وَ لَا تَثْبُتُ النِّیَّةُ الصَّادِقَةُ إِلَّا بِالْعَقْلِ.

یَا هِشَامُ

إِنَّ الزَّرْعَ یَنْبُتُ فِی السَّهْلِ، وَ لَا یَنْبُتُ فِی الصَّفَا، فَکَذَلِکَ الْحِکْمَةُ تَعْمَرُ فِی قَلْبِ الْمُتَوَاضِعِ وَ لَا تَعْمَرُ فِی قَلْبِ الْمُتَکَبِّرِ الْجَبَّارِ لِأَنَّ اللَّهَ جَعَلَ التَّوَاضُعَ آلَةَ الْعَقْلِ، وَ جَعَلَ التَّکَبُّرَ مِنْ آلَةِ الْجَهْلِ، أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ مَنْ شَمَخَ إِلَی السَّقْفِ بِرَأْسِهِ شَجَّهُ؟ وَ مَنْ خَفَضَ رَأْسَهُ اسْتَظَلَّ تَحْتَهُ وَ أَکَنَّهُ؟ فَکَذَلِکَ مَنْ لَمْ یَتَوَاضَعْ لِلَّهِ خَفَضَهُ اللَّهُ، وَ مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ.

بیان

السهل: الأرض اللینة التی تقبل الزرع، و الصفا جمع صفاة: و هی الحجر الصلب الذی لا ینبت. و تعمر بفتح التاء و المیم أی تعیش طویلا، أو بضم المیم أی تجعل القلب معمورا، و بضم التاء و فتح المیم أی تصیر الحکمة فی القلب معمورة. و شمخ أی طال و علا. و شج رأسه أی کسره. و الخفض: ضد الرفع، و أکنه أی ستره و حفظه عن الحر و البرد.

یَا هِشَامُ

مَا أَقْبَحَ الْفَقْرَ بَعْدَ الْغِنَی (3)وَ أَقْبَحَ الْخَطِیئَةَ بَعْدَ النُّسُکِ، وَ أَقْبَحُ مِنْ

ص: 153


1- و قد یطلق علی شدة العداوة. یقال: عدو أزرق: شدید العداوة، و ذلک أن زرقة العیون غالبة فی الروم و الدیلم، و کانت بینهم و بین العرب عداوة شدیدة فسموا کل عدو بذلک.
2- و قیل: إنّها تأتی أیضا بمعنی ویل. تقول: ویح لزید و ویحا لزید و ویحه.
3- المراد بالفقر إمّا الفقر المعنوی، أی ما أقبح للرجل أن تکون له فضائل نفسیة و خلق کریمة، أو عقائد حقة و ملة مرضیة ثمّ یترکها و یستخلف منها. الخصال المذمومة و الأخلاق الرذیلة او العقائد الباطلة فیکون مآل أمره إلی الخسران و مرجعه إلی الفناء، أو المراد منه الفقر المادی أی ما أقبح للرجل أن یکون ذا ثروة و مال، ثمّ یترفها و یسرفها و یصرفها فی ما لا یصلح به دنیاه و لا یثاب به فی عقباه، فیصیر فقیرا و یصبح إلی أقرانه محتاجا.

توضیح

چشم آبی و کبود معروف است و گاهی به کوری هم اطلاق می شود. «زرقت عینه نحوی» یعنی چشم او را به سوی خودم برگرداندم و سفیدی آن ظاهر شد. بنا بر معنای اول، مقصود شوم بودن آن است، چون عرب ها چشم آبی یا بدهیکلی او را شوم می دانند. بنا بر معنای دوم روشن است. و بنا بر معنای سوم، کنایه از شدت غضب است و معنای اول بهتر است. «ویح» کلمه ای است که در حال ترحم و دردمندی برای کسی به کار می رود که در هلاکتی واقع شود که مستحق آن نباشد. و گاهی به معنای مدح و تعجب می آید. این کلمه منصوب است بنا بر مصدریه و گاهی رفع داده می شود.]

ای هشام!

تابش تن در چشم او است. اگر چشم بینا باشد همه تن تابنده می شود. و تابش جان خرد است، و اگر بنده خردمند باشد، شناسای پروردگارش می شود. و چون به پروردگارش شناسا شد، در دینش بینا می شود. و اگر به پروردگارش نادان باشد، دینش بر جا نمی ماند. و چنان چه تن جز با خون زنده نمی ماند، دین مگر با نیت راست نماند. و نیت راست بر جا نشود، مگر با خرد.

ای هشام!

زراعت در دشت روید نه در سنگ. همچنین حکمت در دل متواضع آباد گردد، نه در دل متکبر زورگو. زیرا خدا تواضع را ابزار خرد ساخته و تکبر را از ابزار نادانی. آیا ندانی که هر که سر به سقف کوبد سرش را بشکند و هر که سر به زیر دارد، سایه بر او افتد و او را در برگیرد؟ همچنین هر کس که برای خدا تواضع نکند، خدایش پست کند، و هر که برای خدا تواضع کند، او را بالا برد.

توضیح

«سهل الارض» زمین نرم است که قابل زراعت باشد، « الصفاء» جمع صفاۀ است و به معنای سنگی سخت است که گیاه در آن نمی روید ، «و تعمر» به فتح تا و میم به معنای زندگی طولانی است و اگر به ضم میم بخوانیم به معنای آن است که قلب را عمارت و بازسازی می کند و اگر به ضم تاء و فتح میم بخوانیم معنایش آن می شود که حکمت در قلب زنده می شود.

و «شمخ» به معنای طولانی و بلند است ، «شج رأسه» به معنای شکستن سر می باشد، «خفض» به معنای افتادگی است. « أکنه» به معنای محفوظ بودن از سرما و گرما است.]

ای هشام!

چقدر زشت است بینوایی در پی توانگری و گناه به دنبال عبادت، و زشت تر

ص: 153

ذَلِکَ الْعَابِدُ لِلَّهِ ثُمَّ یَتْرُکُ عِبَادَتَهُ.

بیان

النسک: الحج أو مطلق العبادة.

یَا هِشَامُ

لَا خَیْرَ فِی الْعَیْشِ إِلَّا لِرَجُلَیْنِ: لِمُسْتَمِعٍ وَاعٍ، وَ عَالِمٍ نَاطِقٍ.

بیان

العیش: الحیاة. و وعاه أی حفظه.

یَا هِشَامُ

مَا قُسِمَ بَیْنَ الْعِبَادِ أَفْضَلُ مِنَ الْعَقْلِ، نَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ، وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیّاً إِلَّا عَاقِلًا حَتَّی یَکُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ جَمِیعِ جَهْدِ الْمُجْتَهِدِینَ، وَ مَا أَدَّی الْعَبْدُ فَرِیضَةً مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ حَتَّی عَقَلَ عَنْهُ.

بیان

الاجتهاد: بذل الجهد فی الطاعات.

یَا هِشَامُ

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِذَا رَأَیْتُمُ الْمُؤْمِنَ صَمُوتاً (1)فَادْنُوا مِنْهُ، فَإِنَّهُ یُلْقِی الْحِکْمَةَ، وَ الْمُؤْمِنُ قَلِیلُ الْکَلَامِ کَثِیرُ الْعَمَلِ، وَ الْمُنَافِقُ کَثِیرُ الْکَلَامِ قَلِیلُ الْعَمَلِ.

یَا هِشَامُ

أَوْحَی اللَّهُ إِلَی دَاوُدَ: قُلْ لِعِبَادِی لَا یَجْعَلُوا بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْیَا فَیَصُدَّهُمْ عَنْ ذِکْرِی، وَ عَنْ طَرِیقِ مَحَبَّتِی وَ مُنَاجَاتِی، أُولَئِکَ قُطَّاعُ الطَّرِیقِ مِنْ عِبَادِی، إِنَّ أَدْنَی مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنْزِعَ حَلَاوَةَ عِبَادَتِی وَ مُنَاجَاتِی مِنْ قُلُوبِهِمْ.

بیان

فی غیره من الأخبار قطاع طریق عبادی.

یَا هِشَامُ

مَنْ تَعَظَّمَ فِی نَفْسِهِ لَعَنَتْهُ مَلَائِکَةُ السَّمَاءِ وَ مَلَائِکَةُ الْأَرْضِ، وَ مَنْ تَکَبَّرَ عَلَی إِخْوَانِهِ وَ اسْتَطَالَ عَلَیْهِمْ فَقَدْ ضَادَّ اللَّهَ، وَ مَنِ ادَّعَی مَا لَیْسَ لَهُ فَهُوَ أَعْنَی لِغَیْرُ.(2)

بیان

من تعظم أی عد نفسه عظیما قوله: أعنی لغیر أی یدخل غیره فی العناء و التعب ممن یشتبه علیه أمره أکثر مما یصیبه من ذلک، و یحتمل أن یکون تصحیف أعتی لغیره من العتو و هو الطغیان و التجبر، و کان یحتمل المأخوذ منه ذلک أیضا.

یَا هِشَامُ

أَوْحَی اللَّهُ إِلَی دَاوُدَ: حَذِّرْ وَ أَنْذِرْ أَصْحَابَکَ عَنْ حُبِّ الشَّهَوَاتِ، فَإِنَّ الْمُعَلَّقَةَ قُلُوبُهُمْ بِشَهَوَاتِ الدُّنْیَا قُلُوبُهُمْ مَحْجُوبَةٌ عَنِّی (3)

ص: 154


1- بفتح الصاد و ضم المیم: الکثیر الصمت.
2- هکذا فی هذا الموضع من البحار و الصواب وفاقا للمصدر و وفاقا لما یأتی فی المجلد 75 : أَعْنَی لِغَیْرِ رُشْدِه
3- أی قلوبهم مستورة عن کشف سبحات وجهی و جلالی و إشراق أنوار عظمتی و عرفان دلائل ألوهیتی و جمالی، و ممنوعة عن حصول العلوم الحقیقیة فیها، لحلول محبة زخارف الدنیا فیها و تعلقها بها.

از آن پرستنده خدا است که ترک پرستش کند.

توضیح

«نسک» به معنای حج یا مطلق عبادت است.]

ای هشام!

زندگی خوب نیست مگر برای دو مرد: شنوای حفظ کننده و دانشمند گویا.

توضیح

«عیش» یعنی زندگی و «وعاه» یعنی حفظ آن.]

ای هشام!

میان بنده های خدا چیزی بهتر از خرد قسمت نشده. خواب خردمند بهتر است از شب زنده داری نادان. خدا پیمبری را برنیانگیخته تا خردش برتر از کوشش همه کوشایان بوده، و بنده ای فریضه الهی را به درستی انجام نداده مگر آن که در باره آن تعقل کند.

توضیح

«اجتهاد» به معنای کوشش کردن در اطاعت از خداوند است.]

ای هشام!

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چون بنده مؤمنی را خموش دیدید، به او نزدیک شوید که او حکمت القاء کند. مؤمن کم گو و پرکار است و منافق پرگو و کم کار است.

ای هشام!

خدا به داود علیه السّلام وحی کرد که به بنده هایم بگو عالم فریب خورده به دنیا را میان من و خود واسطه نکنند تا آنان را از یاد من و از راه محبت من و مناجاتم باز دارد. آنان راهزن بنده های منند و کمترین کاری که با آنها بکنم، این است که شیرینی دوستی ام و مناجاتم را از دلشان برگیرم.

توضیح

در برخی روایات به جای «قطاع الطریق من عبادی»، «قطاع طریق عبادی» آمده است.]

ای هشام!

هر که خود را بزرگ داند، فرشته های آسمان و فرشته های زمین لعنتش کنند؛ هر که بر برادرانش تکبر ورزد و گردن فرازی کند، با خدا دوئیت کرده؛ و هر که مقامی را ادعا کند که از آنش نیست، به راه ناصواب رفته است.

توضیح

«من تعظم» کسی که نفس خود را بزرگ بشمارد، «اعنی لغیر» کسی که دیگران را به سختی اندازد، عبارت است از کسانی که اشتباهش بیشتر از درستی های او است. احتمال دارد که در اصل این عبارت تصحیف شده «اعتی» باشد که در این صورت به معنای این است که چنین کسی طغیان و سرکشی و تجبّر دارد. و احتمال دارد معنا چنین باشد اخذ علم از چنین کسی هم به سختی است.]

ای هشام!

خداوند به داود علیه السّلام وحی کرد که ای داود! بر حذر دار و بیم ده یارانت را از حب شهوات، زیرا آنها که دل به شهوات دنیا بسته اند، دل هایشان از من محجوب است.

ص: 154

یَا هِشَامُ

إِیَّاکَ وَ الْکِبْرَ عَلَی أَوْلِیَائِی، وَ الِاسْتِطَالَةَ بِعِلْمِکَ فَیَمْقُتُکَ اللَّهُ، فَلَا تَنْفَعُکَ بَعْدَ مَقْتِهِ (1)دُنْیَاکَ وَ لَا آخِرَتُکَ، وَ کُنْ فِی الدُّنْیَا کَسَاکِنِ الدَّارِ لَیْسَتْ لَهُ، إِنَّمَا یَنْتَظِرُ الرَّحِیلَ.

یَا هِشَامُ

مُجَالَسَةُ أَهْلِ الدِّینِ شَرَفُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ، وَ مُشَاوَرَةُ الْعَاقِلِ النَّاصِحِ یُمْنٌ وَ بَرَکَةٌ وَ رُشْدٌ وَ تَوْفِیقٌ مِنَ اللَّهِ، فَإِذَا أَشَارَ عَلَیْکَ الْعَاقِلُ النَّاصِحُ فَإِیَّاکَ وَ الْخِلَافَ فَإِنَّ فِی ذَلِکَ الْعَطَبَ.

بیان

أهل الدین هم العالمون بشرائع الدین العاملون بها. و العطب بالتحریک الهلاک.

یَا هِشَامُ

إِیَّاکَ وَ مُخَالَطَةَ النَّاسِ وَ الْأُنْسَ بِهِمْ إِلَّا أَنْ تَجِدَ مِنْهُمْ عَاقِلًا مَأْمُوناً فَأْنَسْ بِهِ وَ اهْرُبْ مِنْ سَائِرِهِمْ کَهَرَبِکَ مِنَ السِّبَاعِ الضَّارِیَةِ، وَ یَنْبَغِی لِلْعَاقِلِ إِذَا عَمِلَ عَمَلًا أَنْ یَسْتَحْیِیَ مِنَ اللَّهِ إِذْ تَفَرَّدَ لَهُ بِالنِّعَمِ أَنْ یُشَارِکَ فِی عَمَلِهِ أَحَداً غَیْرَهُ، وَ إِذَا حَزَبَکَ (2)أَمْرٌ أَنْ (3) لَا تَدْرِیَ أَیُّهُمَا خَیْرٌ وَ أَصْوَبُ فَانْظُرْ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَی هَوَاکَ فَخَالِفْهُ، فَإِنَّ کَثِیرَ الثَّوَابِ فِی مُخَالَفَةِ هَوَاکَ، وَ إِیَّاکَ أَنْ تَغْلِبَ الْحِکْمَةَ وَ تَضَعَهَا فِی الْجَهَالَةِ. قَالَ هِشَامٌ: فَقُلْتُ لَهُ: فَإِنْ وَجَدْتُ رَجُلًا طَالِباً غَیْرَ أَنَّ عَقْلَهُ لَا یَتَّسِعُ لِضَبْطِ مَا أُلْقِی إِلَیْهِ؟ قَالَ: فَتَلَطَّفْ لَهُ فِی النَّصِیحَةِ، فَإِنْ ضَاقَ قَلْبُهُ فَلَا تَعْرِضَنَّ نَفْسَکَ لِلْفِتْنَةِ، وَ احْذَرْ رَدَّ الْمُتَکَبِّرِینَ، فَإِنَّ الْعِلْمَ یَدِلُّ عَلَی أَنْ یُحْمَلَ عَلَی مَنْ لَا یُفِیقُ (4)قُلْتُ: فَإِنْ لَمْ أَجِدْ مَنْ یَعْقِلُ السُّؤَالَ عَنْهَا؟ قَالَ فَاغْتَنِمْ جَهْلَهُ عَنِ السُّؤَالِ حَتَّی تَسْلَمَ فِتْنَةَ الْقَوْلِ، وَ عَظِیمَ فِتْنَةِ الرَّدِّ، وَ اعْلَمْ: أَنَّ اللَّهَ لَمْ یَرْفَعِ الْمُتَوَاضِعِینَ بِقَدْرِ تَوَاضُعِهِمْ وَ لَکِنْ رَفَعَهُمْ بِقَدْرِ عَظَمَتِهِ وَ مَجْدِهِ، وَ لَمْ یُؤْمِنِ الْخَائِفِینَ بِقَدْرِ خَوْفِهِمْ وَ لَکِنْ آمَنَهُمْ بِقَدْرِ کَرَمِهِ وَ جُودِهِ، وَ لَمْ یُفَرِّحِ الْمَحْزُونِینَ بِقَدْرِ حُزْنِهِمْ وَ لَکِنْ

ص: 155


1- المقت بفتح المیم و سکون القاف: شدة البغض.
2- فی التحف المطبوع: و إذا مرّ بک.
3- أَمْرَانِ
4- قوله یدل: یحتمل أن یکون من باب ضرب یضرب أی تغنج و تلوی أن یحمل علی من لم یرجع عن سکره و إغمائه و غفلته، و فی التحف المطبوع «یجلی» بدل «یحمل» أی العلم تغنج و تلوی أن یعرض علی من لا یفیق. و ظنی أن «یحمل او یجلی» یکون مصحف «ینجل» أی العلم یرشد إلی أن ینجل علی من لا یفیق، أو أن فی الجملة تصحیفا و غلطا و الصحیح: فان العلم یدلّ ان یحمل علی من لا یطیق.

ای هشام!

بپرهیز از تکبر بر دوستانم و گردن فرازی به دانشت که خدایت دشمن دارد و پس از دشمنی او، از دنیا و آخرتت سودی نبری. در دنیا مانند ساکن در خانه ای که از آن او نیست و انتظار کوچ دارد زندگی کن.

ای هشام!

همنشینی دینداران شرف دنیا و آخرت است؛ مشورت با خردمند خیرخواه، به یمن و برکت و رشد و توفیق الهی است، و چون خردمند خیرخواه به تو نظری داد، مبادا مخالفت کنی که مخالفتش هلاکت بار است.

توضیح

«اهل الدین» کسانی اند که عالم و آگاه به قوانین دین و عامل به آن باشند. «عَطَب» به معنای هلاکت است.]

ای هشام!

بپرهیز از آمیزش با مردم و انس با آنها، مگر آنکه خردمند و امانتداری را در میان آنها بیابی که با او انس گیری. و از دیگران بگریز، آنچنان که از درنده های شکاری می گریزی. و خردمند را سزد که چون کاری کند، از خدا شرم دارد و چون نعمتی خاص او در رسید، دیگری را با خود در کارش شریک کند. و چون امری برایت پیش آید که ندانی کدام درست است و بهتر است، ببین کدام یک به هوای نفس تو نزدیک تر است، پس با آن مخالفت کن، زیرا بسیار است که حق در مخالفت هوای نفس است؛ مبادا حکمت را به دست آوری و در نادانی اش بگذاری {بدان عمل نکنی}.

هشام گوید: به آن حضرت گفتم: اگر دیدم مردی خواهان آن است جز اینکه فهمش به درک آنچه به وی القاء شود رسا نیست؟ فرمود: با او در نصیحت ملاطفت کن، و اگر دلتنگ شد خود را در فتنه میفکن. و در حذر باش از رد کردن متکبران، زیرا دانش اگر بر مدهوشان عرضه شود، خوار می شود. گفتم: اگر کسی باشد که فهمش نرسد از آن بپرسد چه؟ فرمود: این نادانی او نسبت به پرسش را غنیمت شمار تا از فتنه گفتار و فتنه بزرگ رد کردن سالم بمانی. و بدان که خداوند متواضعان را به اندازه تواضعشان بالا نبرد، بلکه به اندازه عظمت بزرگواری خود بلند کند؛ و خائفان را به اندازه ترسشان آسودگی ندهد، بلکه به اندازه کرم و جود خود امان سازد؛ و از غمدیده ها به اندازه غمشان کارگشایی نکند،

ص: 155

فَرَّحَهُمْ بِقَدْرِ رَأْفَتِهِ وَ رَحْمَتِهِ، فَمَا ظَنُّکَ بِالرَّءُوفِ الرَّحِیمِ الَّذِی یَتَوَدَّدُ إِلَی مَنْ یُؤْذِیهِ بِأَوْلِیَائِهِ؟ فَکَیْفَ بِمَنْ یُؤْذَی فِیهِ؟ وَ مَا ظَنُّکَ بِالتَّوَّابِ الرَّحِیمِ الَّذِی یَتُوبُ عَلَی مَنْ یُعَادِیهِ؟ فَکَیْفَ بِمَنْ یَتَرَضَّاهُ وَ یَخْتَارُ عَدَاوَةَ الْخَلْقِ فِیهِ؟.

بیان

السباع الضاریة أی المولعة بالافتراس المعتادة له. و حزبه أمر أی نزل به و أهمه.

قوله علیه السلام: و إیاک أن تغلب الحکمة کذا فی النسخة التی عندنا، و لعل فیه حذفا و إیصالا، أی تغلب علی الحکمة، أی یأخذها منک قهرا من لا یستحقها بأن یقرأ علی صیغة المجهول، أو علی المعلوم أی تغلب علی الحکمة فإنها تأبی عمن لا یستحقها، و یحتمل أن یکون بالفاء من الإفلات بمعنی الإطلاق، فإنهم یقولون: انفلت منی کلام أی صدر بغیر رویة. قوله: فتلطف له فی النصیحة أی تذکر له شیئا من تلک الحکمة بلطف علی وجه الامتحان. و الإفاقة: الرجوع عن السکر و الإغماء و الغفلة إلی حال الاستقامة. قوله: یؤذیه بأولیائه أی بسبب إیذاءهم، و ترضاه أی طلب رضاه.

یَا هِشَامُ

مَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا ذَهَبَ خَوْفُ الْآخِرَةِ مِنْ قَلْبِهِ، وَ مَا أُوتِیَ عَبْدٌ عِلْماً فَازْدَادَ لِلدُّنْیَا حُبّاً إِلَّا ازْدَادَ مِنَ اللَّهِ بُعْداً وَ ازْدَادَ اللَّهُ عَلَیْهِ غَضَباً.

یَا هِشَامُ

إِنَّ الْعَاقِلَ اللَّبِیبَ مَنْ تَرَکَ مَا لَا طَاقَةَ لَهُ بِهِ، وَ أَکْثَرُ الصَّوَابِ فِی خِلَافِ الْهَوَی، وَ مَنْ طَالَ أَمَلُهُ سَاءَ عَمَلُهُ.

یَا هِشَامُ

لَوْ رَأَیْتَ مَسِیرَ الْأَجَلِ لَأَلْهَاکَ عَنِ الْأَمَلِ.

بیان

اللبیب العاقل (1)و التوصیف للتوضیح و التأکید، و ألهاک: أی أغفلک.

یَا هِشَامُ

إِیَّاکَ وَ الطَّمَعَ، وَ عَلَیْکَ بِالْیَأْسِ مِمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ، وَ أَمِتِ الطَّمَعَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ، فَإِنَّ الطَّمَعَ مِفْتَاحُ الذُّلِّ، وَ اخْتِلَاسُ (2)الْعَقْلِ، وَ إِخْلَاقُ الْمُرُوَّاتِ، وَ تَدْنِیسُ

ص: 156


1- اللب: العقل الخالص من الشوائب، أو ما ذکا من العقل، فکل لب عقل و لا یعکس، و اللبیب من کان ذا لب، فکل لبیب عاقل، و لا یعکس.
2- الاختلاس: الاختطاف بسرعة علی غفلة بخلاف الاستلاب فانه لا یشترط فیه الغفلة.

بلکه به اندازه مهر و رأفت خود کار گشاید. تو را چه گمان است به مهرورز و مهربانی که به آزارکننده های دوستانش هم دوستی کند، چه رسد به کسانی که برای او آزار کشند؟ و چه گمان است تو را بر توبه پذیر و مهربانی که از دشمنش توبه پذیرد، تا چه رسد به کسی که رضایش را جوید و دشمنی خلق را به خاطر او برگزینند؟

توضیح

«السباع الضاریه» یعنی حیوانات درنده ای که حرص و ولع شدید به دریدن دارد و دریدن عادت آنها است و «حزبه امر» یعنی چیزی فرود آید و برایش مهم باشد.

در نسخه ای که در نزد ماست، عبارت حدیث چنین است: «و إیاک أن تغلب الحکمة.» شاید در این عبارت حذف و ایصال باشد که «تغلب علی الحکمة» بوده، یعنی حکمت را از تو به زور می گیرد کسی که مستحق آن نیست. اگر «تَغلَبُ» به صورت مجهول خوانده شود، معنا این می شود: کسی که مستحق حکمت نیست، نباید با زور از تو حکمت بگیرد. اگر به صورت معلوم خوانده شود، معنا این می شود که حکمت از غیر مستحق مانع می شود. احتمال دارد با فاء از واژه «افلات» به معنای «اطلاق باشد» که وقتی گفته می شود «انفلت منی کلام»، یعنی بدون فکر حرف زدم.]

ای هشام!

هر که دنیا را دوست بدارد، ترس آخرت از دلش برود، و به بنده ای دانشی ندهند که دنیا دوست تر شود، جز اینکه از خدا دورتر و نزد او دشمن تر گردد.

ای هشام

خردمندِ دل دار کسی است که آنچه را تاب نیارد واگذارد، و بسیار باشد که درستی در مخالفت هوای نفس است. هر که را آرزوی دراز است، کردار بد است.

ای هشام!

اگر مسیر مرگ را می دیدی از آرزویت باز می داشت.

توضیح

«اللبیب» به معنای عاقل است اما اینکه لبیب را به عاقل وصف کرده است برای توضیح و تاکیده است ، و «الهاک» به معنای این است که تو را به غفلت وا دارد.]

ای هشام!

از طمع بپرهیز و بر تو باد به نومیدی از آنچه در دست مردم است. طمع از مخلوق را ببر که طمع کلید هر خواری است و عقل ها را می دزدد، مردانگی ها را می برد،

ص: 156

الْعِرْضِ، وَ الذَّهَابُ بِالْعِلْمِ، وَ عَلَیْکَ بِالاعْتِصَامِ بِرَبِّکَ: وَ التَّوَکُّلِ عَلَیْهِ، وَ جَاهِدْ نَفْسَکَ لِتَرُدَّهَا عَنْ هَوَاهَا، فَإِنَّهُ وَاجِبٌ عَلَیْکَ کَجِهَادِ عَدُوِّکَ. قَالَ هِشَامُ: فَأَیُّ الْأَعْدَاءِ أَوْجَبُهُمْ مُجَاهَدَةً؟ قَالَ: أَقْرَبُهُمْ إِلَیْکَ، وَ أَعْدَاهُمْ لَکَ، وَ أَضَرُّهُمْ بِکَ، وَ أَعْظَمُهُمْ لَکَ عَدَاوَةً، وَ أَخْفَاهُمْ لَکَ شَخْصاً مَعَ دُنُوِّهِ مِنْکَ، وَ مَنْ یُحَرِّضُ أَعْدَاءَکَ عَلَیْکَ، وَ هُوَ إِبْلِیسُ (1)الْمُوَکَّلُ بِوَسْوَاسِ الْقُلُوبِ، فَلَهُ فَلْتَشُدَّ عَدَاوَتَکَ، وَ لَا یَکُونَنَّ أَصْبَرَ عَلَی مُجَاهَدَتِکَ لِهَلَکَتِکَ مِنْکَ عَلَی صَبْرِکَ لِمُجَاهَدَتِهِ، فَإِنَّهُ أَضْعَفُ مِنْکَ رُکْناً فِی قُوَّتِهِ، وَ أَقَلُّ مِنْکَ ضَرَراً فِی کَثْرَةِ شَرِّهِ إِذَا أَنْتَ اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ؛ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ

بیان

الاختلاس: الاستلاب. و إخلاق الثوب: إبلاؤه. و الدنس: الوسخ. و الحمل فی المواضع علی المبالغة. و قوله: و من یحرض یحتمل المعجمة و المهملة: الحث و الترغیب، کما قال تعالی: حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتالِ (2)

یَا هِشَامُ

مَنْ أَکْرَمَهُ اللَّهُ بِثَلَاثٍ فَقَدْ لَطُفَ لَهُ: عَقْلٌ یَکْفِیهِ مَئُونَةَ هَوَاهُ، وَ عِلْمٌ یَکْفِیهِ مَئُونَةَ جَهْلِهِ، وَ غِنًی یَکْفِیهِ مَخَافَةَ الْفَقْرِ.

یَا هِشَامُ

احْذَرْ هَذِهِ الدُّنْیَا وَ احْذَرْ أَهْلَهَا فَإِنَّ النَّاسَ فِیهَا عَلَی أَرْبَعَةِ أَصْنَافٍ: رَجُلٌ مُتَرَدٍّ مُعَانِقٌ لِهَوَاهُ، وَ مُتَعَلِّمٌ مُتَقَرِّئٌ کُلَّمَا ازْدَادَ عِلْماً ازْدَادَ کِبْراً یَسْتَعْلِنُ بِقِرَاءَتِهِ وَ عِلْمِهِ عَلَی مَنْ هُوَ دُونَهُ، وَ عَابِدٌ جَاهِلٌ یَسْتَصْغِرُ مَنْ هُوَ دُونَهُ فِی عِبَادَتِهِ، یُحِبُّ أَنْ یُعَظَّمَ وَ یُوَقَّرَ، وَ ذُو بَصِیرَةٍ عَالِمٌ عَارِفٌ بِطَرِیقِ الْحَقِّ یُحِبُّ الْقِیَامَ بِهِ فَهُوَ عَاجِزٌ أَوْ مَغْلُوبٌ، وَ لَا یَقْدِرُ عَلَی الْقِیَامِ بِمَا یَعْرِفُ فَهُوَ مَحْزُونٌ مَغْمُومٌ بِذَلِکَ فَهُوَ أَمْثَلُ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ أَوْجَهُهُمْ عَقْلًا.

بیان

تردی فی البئر أی سقط، و المتردی أی الواقع فی المهالک التی یعسر التخلص منه. و المتقرئ: الناسک المتعبد أو المتفقه أی متعلم القراءة. قوله: یستعلن بقراءته کأنه کان یستعلی، و یمکن أن یضمن فیه معناه. و الأمثل: الأفضل. و أوجههم عقلا: لعل المراد أن عقلهم أوجه عند الله من عقول غیرهم، أو هم أوجه الناس للعقل.

ص: 157


1- ابلس: قل خیره من رحمة اللّه، یئس. و إبلیس: علم للشیطان فهو إمّا بمعنی قلیل الخیر، أو بمعنی المأیوس من رحمة اللّه تعالی.
2- الأنفال: 65.

آبرو را می درد و دانش را می خورد. و بر تو باد که به پروردگارت پناه بری و بر او توکل کنی. با نفس خود جهاد کن تا از هوسش برگردانی، زیرا جهاد با نفس مثل جهاد با دشمن بر تو واجب است.

هشام گوید: به آن حضرت گفتم: با کدام دشمن ها جهاد واجب تر است؟ فرمود: با آن که به تو نزدیک تر است و متجاوزتر و زیانبارتر است؛ کسی که دشمنی اش با تو سخت تر است و شخص او با همه نزدیکی به تو، از تو نهان تر است؛ کسی که دشمنان دیگر را بر تو وادار می کند، و آن ابلیس است که به وسوسه در دل ها گمارده است. با او است که باید سخت دشمنی کنی، او در مبارزه برای هلاک کردن تو، از تو در مبارزه با او شکیباتر نیست، زیرا با هر چه توانایی که دارد، از تو ناتوان تر است و با هر چه بدی که دارد، از تو کم ضررتر است، در صورتی که به خدا پناه بری و به راه راست رهبری شوی.

توضیح

«الاختلاس» به معنای برطرف کردن است، «اخلاق الثوب» به معنای کهنه کردن لباس است، «دنس» به معنای چرک آمده است .

«من یحرض» به معنای ترغیب است. همان طور که خداوند فرموده است: مومنان را بر جهاد ترغیب و تشویق کن.]

ای هشام!

هر که را خدا به سه چیز گرامی داشت، به او لطف فرمود: خردی که رنج هوای نفس او را جلو گیرد؛ دانشی که رنج نادانی از او ببرد؛ و یک بی نیازی که ترس فقر را از او دور کند.

ای هشام!

از این دنیا بر حذر باش و از اهلش بر حذر باش، زیرا مردم در آن چهار دسته اند: مردی نابود و هم آغوش هوس، مردی دانشجو و قرآن خوان که هر چه دانشش فزاید، تکبرش بیش شود؛ قرآن خوانی که دانش خود را وسیله گردن فرازی به زیردستانش سازد؛ عابد نادانی که زیردستان خود را در عبادت کوچک شمارد و دوست دارد تعظیم و توقیرش کنند؛ و بینای دانشمند عارف به راه حق که قیام بدان را دوست دارد، و او درمانده یا مغلوب است و نمی تواند بدان چه می فهمد قیام کند و به این سبب اندوهناک و غمزده است. او بهترین اهل زمان خود و وجیه ترین خردمندان عصر خویش است.

توضیح

«تردی فی البئر» به معنای سقوط کردن است، «متردی» به کسی گفته می شود که در هلاکت افتاده و راه خلاص شدن از آن برایش سخت باشد.

«المتقری» به معنای عابد و متعبد است یا به معنای متفقه است یعنی کسی که قرائت را می آموزد. «یستعلن بقرائته» یعنی کسی که برتری طلبی می کنند و ممکن است این از باب تضمین باشد، یعنی معنا در آن گنجانده شده است، «امثل» یعنی افضل، مراد از «اوجهم عقلاً» این است که عقل اینها نزد خداوند وجیه و آبرومندتر است از عقل دیگران. معنای دیگرش این است که اینها آبرومندترین مردم اند به خاطر عقلی که دارند.]

ص: 157

یَا هِشَامُ

اعْرِفْ الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ، وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَکُنْ مِنَ الْمُهْتَدِینَ. قَالَ هِشَامٌ فَقُلْتُ: لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا، فَقَالَ علیه السلام:

یَا هِشَامُ

إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ اللَّهُ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ فَقَالَ لَهُ: أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ؛ ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ؛ فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ: خَلَقْتُکَ خَلْقاً عَظِیماً وَ کَرَّمْتُکَ عَلَی جَمِیعِ خَلْقِی. ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ الظُّلْمَانِیِّ، فَقَالَ لَهُ: أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقْبِلْ فَلَمْ یُقْبِلْ؛ فَقَالَ: اسْتَکْبَرْتَ؟ فَلَعَنَهُ. ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً فَلَمَّا رَأَی الْجَهْلُ مَا کَرَّمَ اللَّهُ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ؛ وَ قَالَ الْجَهْلُ: یَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِی خَلَقْتَهُ وَ کَرَّمْتَهُ وَ قَوَّیْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِی بِهِ، أَعْطِنِی مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَیْتَهُ، فَقَالَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: نَعَمْ. فَإِنْ عَصَیْتَنِی بَعْدَ ذَلِکَ أَخْرَجْتُکَ وَ جُنْدَکَ مِنْ جِوَارِی وَ مِنْ رَحْمَتِی فَقَالَ: قَدْ رَضِیتُ فَأَعْطَاهُ اللَّهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً. فَکَانَ مِمَّا أَعْطَی الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَ سَبْعِینَ جُنْداً: الْخَیْرُ وَ هُوَ وَزِیرُ الْعَقْلِ، الشَّرُّ وَ هُوَ وَزِیرُ الْجَهْلِ. الْإِیمَانُ، الْکُفْرُ. التَّصْدِیقُ، التَّکْذِیبُ. الْإِخْلَاصُ، النِّفَاقُ. الرَّجَاءُ، الْقُنُوطُ. الْعَدْلُ، الْجَوْرُ. الرِّضَا، السُّخْطُ. الشُّکْرُ، الْکُفْرَانُ. الْیَأْسُ، الطَّمَعُ. التَّوَکُّلُ، الْحِرْصُ .الرَّأْفَةُ، الْغِلْظَةُ. الْعِلْمُ، الْجَهْلُ. الْعِفَّةُ، التَّهَتُّکُ. الزُّهْدُ، الرَّغْبَةُ. الرِّفْقُ، الْخُرْقُ. الرَّهْبَةُ، الْجُرْأَةُ. التَّوَاضُعُ، الْکِبْرُ. التُّؤَدَةُ، الْعَجَلَةُ. الْحِلْمُ، السَّفَهُ. الصَّمْتُ، الحذر. [الْهَذَرُ] الِاسْتِلَامُ، الِاسْتِکْبَارُ. التَّسْلِیمُ، التَّجَبُّرُ. الْعَفْوُ، الْحِقْدُ. الرَّحْمَةُ، الْقَسْوَةُ. الْیَقِینُ، الشَّکُّ. الصَّبْرُ، الْجَزَعُ. الصَّفْحُ، الِانْتِقَامُ. الْغِنَی، الْفَقْرُ. التَّفَکُّرُ، السَّهْوُ. الْحِفْظُ، النِّسْیَانُ. التَّوَاصُلُ، الْقَطِیعَةُ. الْقَنَاعَةُ، الشَّرَهُ. (1)الْمُؤَاسَاةُ، الْمَنْعُ. الْمَوَدَّةُ، الْعَدَاوَةُ. الْوَفَاءُ، الْغَدْرُ. الطَّاعَةُ، الْمَعْصِیَةُ. الْخُضُوعُ، التَّطَاوُلُ. السَّلَامَةُ، الْبَلَاءُ. الْفَهْمُ، الْغَبَاوَةُ. الْمَعْرِفَةُ،الْإِنْکَارُ. الْمُدَارَاةُ، الْمُکَاشَفَةُ. سَلَامَةُ الْغَیْبِ، الْمُمَاکَرَةُ. الْکِتْمَانُ، الْإِفْشَاءُ. الْبِرُّ، الْعُقُوقُ. الْحَقِیقَةُ، التَّسْوِیفُ. الْمَعْرُوفُ، الْمُنْکَرُ. التَّقِیَّةُ، الْإِذَاعَةُ. الْإِنْصَافُ، الظُّلْمُ. النَّفْیُ، (2)الْحَسَدُ. النَّظَافَةُ، الْقَذَرُ. الْحَیَاءُ، الْقِحَةُ.

ص: 158


1- بکسر الشین المعجمة: الشر، الحدة، النشاط و الغضب، الطیش، الحرص. و الأخیر هو المراد هنا.
2- فی التحف: التقی.

ای هشام!

خرد و لشکرش را بشناس، و نادانی و لشکرش را بشناس تا از ره یافتگان باشی.

هشام گوید: گفتم: قربانت! جز آنچه به ما یاد دادی ندانیم. فرمود:

ای هشام!

راستی خدا خرد را آفرید و او نخست آفریده از روحانیان بود که در سمت راست عرشش از نور وی پدید آمد و به او فرمود: برگرد! و برگشت. سپس به او فرمود: روی آور! و روی آورد. خدا جل و عز فرمود: تو را بزرگوار آفریدم و بر همه آفریده هایم ارجمند ساختم. سپس نادانی را از دریای تلخ تاریک آفرید و به او فرمود: برگرد! و برگشت. سپس به او فرمود: روی آور! و روی برنگردانید. به او فرمود: بزرگی فروختی، و او را لعنت کرد. سپس برای عقل هفتاد و پنج لشکر مقرر کرد، چون جهل دید خداوند عقل را گرامی داشت و چه به او داد، دشمنی او را در دل گرفت و گفت: پروردگارا! این هم آفریده ای است چون من. او را آفریدی و گرامی داشتی و تقویتش کردی و من ضد اویم و در برابر او توانی ندارم. آنچه از لشکر به او دادی به من هم بده. خدای تبارک و تعالی فرمود: آری، ولی اگر پس از آن مرا نافرمانی کنی، تو را و لشکر تو را از جوار خود و از رحمت خود دور کنم. گفت: راضی هستم و قبول دارم. پس خدا مانند هفتاد و پنج لشکری که به عقل داد، به او نیز داد. «خیر» است که وزیر عقل است و ضدش «شر» است که وزیر جهل است.

[سپاهیان عقل و جهل] عبارتند از: ایمان، کفر؛ تصدیق، تکذیب؛ اخلاص، دورویی؛ امیدواری، ناامیدی؛ عدالت، بیدادگری؛ خشنودی، ناخشنودی؛ حقّ شناسی، ناسپاسی؛ بی طمعی، طمع؛ توکّل، حرص (زیاده خواهی)؛ دل نرمی، خشونت؛ دانش، نادانی؛ پاکدامنی، پرده دری؛ زهد، رغبت؛ مدارا، کج خلقی؛ ترس، گستاخی؛ فروتنی، بزرگی؛ آرامش، شتاب؛ بردباری، حماقت؛ سکوت، گزافه گویی؛ گردن نهادن، گردن فرازی؛ مطیع بودن، سرکشی؛ گذشت، کینه؛ نرم دلی، سخت دلی؛ باور، دودلی؛ پایداری، بی تابی؛ چشم پوشی، انتقام؛ بی نیازی، فقر؛ اندیشیدن، بی توجّهی؛ حفظ، فراموشی؛ پیوستن، قطع رابطه؛ قناعت و صرفه جویی، زیاده طلبی؛ احسان، دریغ؛ دوستی، دشمنی؛ وفاداری، خیانت؛ فرمانبری، سرپیچی؛ فروتنی، گردنکشی؛ راحتی، گرفتاری؛ درک، غفلت؛ دانستن، ندانستن؛ مدارا، دشمنی؛ پاکدلی، فریبکاری؛ نگهداری، افشاگری؛ خیراندیشی، بدخواهی؛ درستی، تأخیر و امروز و فردا کردن؛ نیکی و شایستگی، زشتی و ناشایستگی؛ تقیه و پنهان کاری، افشا و بی پروایی؛ انصاف، ستم؛ پرهیزکاری، رشک و حسد؛ پاکیزگی، آلودگی؛ پاکدامنی، بی شرمی؛

ص: 158

الْقَصْدُ، الْإِسْرَافُ. الرَّاحَةُ، التَّعَبُ. السُّهُولَةُ، الصُّعُوبَةُ. الْعَافِیَةُ، الْبَلْوَی. الْقَوَامُ، الْمُکَاثَرَةُ. الْحِکْمَةُ، الْهَوَی. الْوَقَارُ، الْخِفَّةُ. السَّعَادَةُ، الشَّقَاءُ. التَّوْبَةُ، الْإِصْرَارُ. الْمَخَافَةُ، التَّهَاوُنُ. الدُّعَاءُ، الِاسْتِنْکَافُ. النَّشَاطُ، الْکَسَلُ. الْفَرَحُ، الْحَزَنُ. الْأُلْفَةُ، الْفُرْقَةُ. السَّخَاءُ، الْبُخْلُ. الْخُشُوعُ، الْعُجْبُ. صِدْقُ الْحَدِیثِ، النَّمِیمَةُ. الِاسْتِغْفَارُ، الِاغْتِرَارُ. الْکِیَاسَةُ، الْحُمْقُ. (1).

بیان

النَّفْیُ: نفی الحسد عن النفس، و الظاهر أنه صحّف، و القِحَة کعدة: الوقاحة و قلة الحیاء.

یَا هِشَامُ

لَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ إِلَّا لِنَبِیٍّ أَوْ وَصِیِّ نَبِیٍّ، أَوْ مُؤْمِنٍ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ، وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا یَخْلُو مِنْ أَنْ یَکُونَ فِیهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ مِنَ أَجْنَادِ الْعَقْلِ. حَتَّی یَسْتَکْمِلَ الْعَقْلُ وَ یَتَخَلَّصَ مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ، فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ فِی الدَّرَجَةِ الْعُلْیَا مَعَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَوْصِیَاءِ علیهم السلام وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ لِطَاعَتِهِ.

«30»

- الدُّرَّةُ الْبَاهِرَةُ، قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: الْعَاقِلُ مَنْ رَفَضَ الْبَاطِلَ.

«31»

- دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ، قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: کَثْرَةُ النَّظَرِ فِی الْعِلْمِ یَفْتَحُ الْعَقْلَ.

«32»

- نهج، نهج البلاغة قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ.

قال السید رضی الله عنه: و هذا من المعانی العجیبة الشریفة، و المراد به أن العاقل لا یطلق لسانه إلا بعد مشاورة الرویة، و مؤامرة الفکر، و الأحمق تسبق خذفات لسانه و فلتات (2)کلامه مراجعة فکره، و مماحضة رأیه، فکان لسان العاقل تابع لقلبه، کما أن قلب الأحمق تابع للسانه. و قد روی عنه علیه السلام هذا المعنی بلفظ آخر و هو

قَوْلُهُ علیه السلام: قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِی فِیهِ، وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ. و معناهما واحد.

«33»

- وَ قَالَ علیه السلام: إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلَامُ.

«34»

- وَ قَالَ علیه السلام: لَا یُرَی الْجَاهِلُ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً.

ص: 159


1- تقدم شرح هذه الخصال قبلا.
2- جمع الفلتة: زلاته و هفواته.

میانه روی، زیاده روی؛ راحتی، خود را به رنج انداختن؛ آسان گیری، سخت گیری؛ تندرستی، بلا و گرفتاری؛ اعتدال، افزون طلبی؛ موافقت با حقّ، پیروی از هوس؛ سنگینی و متانت، سبکی و جلفی؛ خوشبختی، بدبختی؛ توبه، اصرار بر گناه؛ دقّت و مراقبت، سهل انگاری؛ دعا کردن، سر باز زدن؛ شادابی، بی حوصلگی؛ شادی، اندوه؛ مأنوس شدن، کناره گرفتن؛ سخاوت، بخیل بودن؛ خشوع، خودبینی؛ حفظ گفتار، سخن چینی؛ طلب آمرزش، بیهوده طمع بستن؛ زیرکی، حماقت.

توضیح

«النفی» نفی حسد از نفس است و ظاهرا این واژه تغییر یافته است ، «قحه» وقاحت و بی شرمی را گویند.]

ای هشام!

همه این خصلت ها فراهم نشوند مگر برای پیغبر یا وصی پیغمبر یا مؤمنی که خداوند دلش را با ایمان آزموده است. و اما مؤمنان دیگر هیچ کدام از این بیرون نیستند که برخی از جنود عقل را دارند تا عقل کامل شود، و از جنود جهل رها شوند، و در این هنگام در بلندترین پایه همراه پیمبران و اوصیاء باشند. خدا ما و شما را برای اطاعت خود توفیق دهد.(1)

روایت 30.

درة الباهرة: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: عاقل کسی است که باطل را دور اندازد.(2)

روایت 31.

دعوات راوندی: امام صادق علیه السّلام فرمود: زیاد نگاه کردن در علم، درِ عقل را می گشاید.(3)

روایت 32.

نهج البلاغه: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: زبان عاقل در پشت قلب اوست و قلب احمق در پشت زبانش قرار دارد.(4)

سید رضی گفته: این از سخنان ارزشمند و شگفتی آور است که عاقل زبانش را بدون مشورت و فکر و سنجش رها نمی سازد، امّا احمق هر چه بر زبانش آید، بدون فکر و دقّت می گوید. پس زبان عاقل از قلب او و قلب احمق از زبان او فرمان می گیرد. این معنا به لفظ دیگر نیز از آن حضرت روایت شده است، به این معنا که آن حضرت فرمود: دل احمق در زبانش و زبان خردمند در دلش است. معنای این دو جمله یکی است.(5)

روایت 33.

نهج البلاغه: امام علی علیه السّلام فرمود: وقتی عقل کامل شود، سخن کوتاه می گردد.(6)

روایت 34.

نهج البلاغه: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: نادان را یا تندرو یا کندرو می بینی.(7)

ص: 159


1- . تحف العقول: 383 - 402
2- . درة الباهرة: 28
3- . دعوات راوندی: 221
4- . نهج البلاغه: ص 360
5- . نهج البلاغه: ص 360
6- . نهج البلاغه: ص 263
7- . نهج البلاغه: ص 360
«35»

- نهج، نهج البلاغة قِیلَ لَهُ علیه السلام: صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ فَقَالَ: هُوَ الَّذِی یَضَعُ الشَّیْ ءَ مَوَاضِعَهُ قِیلَ لَهُ: فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ قَالَ: قَدْ فَعَلْتُ.

قال السید رضی الله عنه: یعنی علیه السلام أن الجاهل هو الذی لا یضع الشی ء مواضعه، فکان ترک صفته صفة له، إذ کان بخلاف وصف العاقل.

«36»

- نهج، نهج البلاغة قَالَ علیه السلام: کفاف [کَفَاکَ مِنْ عَقْلِکَ مَا أَوْضَحَ لَکَ سَبِیلَ غَیِّکَ (1)مِنْ رُشْدِکَ.

«37»

- وَ قَالَ علیه السلام فِی وَصِیَّتِهِ لِلْحَسَنِ علیه السلام: وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ، وَ خَیْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَکَ.

«38»

- کَنْزُ الْکَرَاجُکِیِّ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ ذَمِیمَ الْمَنْظَرِ حَقِیرَ الْخَطَرِ، وَ إِنَّ الْجَاهِلَ مَنْ عَصَی اللَّهَ، وَ إِنْ کَانَ جَمِیلَ الْمَنْظَرِ عَظِیمَ الْخَطَرِ، أَفْضَلُ النَّاسِ أَعْقَلُ النَّاسِ.

«39»

- وَ رُوِیَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: الْعَقْلُ وِلَادَةٌ، وَ الْعِلْمُ إِفَادَةٌ، وَ مُجَالَسَةُ الْعُلَمَاءِ زِیَادَةٌ.

«40»

- وَ قَالَ علیه السلام: مَنْ صَحِبَ جَاهِلًا نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ.

«41»

- وَ قَالَ علیه السلام: التَّثَبُّتُ رَأْسُ الْعَقْلِ وَ الْحِدَّةُ رَأْسُ الْحُمْقِ.

«42»

- وَ قَالَ علیه السلام: غَضَبُ الْجَاهِلِ فِی قَوْلِهِ، وَ غَضَبُ الْعَاقِلِ فِی فِعْلِهِ.

«43»

- وَ قَالَ علیه السلام: الْعُقُولُ مَوَاهِبُ وَ الْآدَابُ مَکَاسِبُ.

«44»

- وَ قَالَ علیه السلام: فَسَادُ الْأَخْلَاقِ مُعَاشَرَةُ السُّفَهَاءِ، وَ صَلَاحُ الْأَخْلَاقِ مُعَاشَرَةُ الْعُقَلَاءِ.

«45»

- وَ قَالَ علیه السلام: الْعَاقِلُ مَنْ وَعَظَتْهُ التَّجَارِبُ.

«46»

- وَ قَالَ علیه السلام: رَسُولُکَ تَرْجُمَانُ عَقْلِکَ.

«47»

- وَ قَالَ علیه السلام: مَنْ تَرَکَ الِاسْتِمَاعَ عَنْ ذَوِی الْعُقُولِ مَاتَ عَقْلُهُ.

«48»

- وَ قَالَ علیه السلام: مَنْ جَانَبَ هَوَاهُ صَحَّ عَقْلُهُ.

«49»

- وَ قَالَ علیه السلام: مَنْ أُعْجِبَ بِرَأْیِهِ ضَلَّ، وَ مَنِ اسْتَغْنَی بِعَقْلِهِ زَلَّ، وَ مَنْ تَکَبَّرَ عَلَی النَّاسِ ذَلَّ.

ص: 160


1- بفتح الغین و کسرها و تشدید الیاء المفتوحة: الضلال.

روایت 35.

نهج البلاغه: امیرالمؤمنین علیه السّلام (در جواب کسانی که به امام گفتند عاقل را به ما بشناسان)، فرمود: خردمند آن است که هر چیزی را در جای خود می نهد. گفتند: پس جاهل را برای ما تعریف کن. فرمود: با معرّفی خردمند، جاهل را نیز شناساندم.(1)

سید رضی گوید: معنای جمله فوق این است که جاهل کسی است که هر چیزی را در جای خود نمی گذارد. بنابراین با پرهیز از معرّفی مجدّد، جاهل را نیز شناساند.

روایت 36.

نهج البلاغه: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: عقل تو را کفایت کند که راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد.(2)

روایت 37.

امیرالمومنین علیه السّلام در پندهایش برای امام حسن علیه السّلام فرمود: عقل، پند گرفتن و حفظ تجربه هاست و بهترین تجربه، آن است که تو را پند آموزد.

روایت 38.

کنز الفوائد: رسول خدا فرمود: خردمند آن است که فرمانبر خدا است، گرچه زشت رو و کم قدر باشد. و به راستی نادان آن است که نافرمان خدا باشد، گرچه زیباروی و بزرگوار باشد. برترین مردم، خردمندترین آنان است.(3)

روایت 39.

کنز الفوائد: امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمود: خرد در سرشت است و دانش از زبان. و همنشینی با دانشمندان موجب زیادی دانش است.(4)

روایت 40.

کنز الفوائد: امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمود: هر که با نادان کم خرد همنشین شود، از خردش کاسته شود.(5)

روایت 41.

کنز الفوائد: امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمود: حوصله مندی در هر کاری سر خردمندی است، و شتاب و تندی در کار، سر حماقت.(6)

روایت 42.

کنز الفوائد: امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمود: خشم نادان در گفتار او عیان است و خشم خردمند در کار او باشد.(7)

روایت 43.

کنز الفوائد: و فرمود: عقول بخشش های خدایند و ادب دستاورد آدمی است.(8)

روایت 44.

کنز الفوائد: و فرمود: فساد اخلاق در معاشرت سفیهان و نابخردان است و اصلاح اخلاق در معاشرت با خردمندان است.(9)

روایت 45.

کنز الفوائد: و فرمود: خردمند آن است که هر تجربه ای به او پندی آموخته باشد.(10)

روایت 46.

کنز الفوائد: و فرمود: پیک تو ترجمان و گویای خردمندی تو است.(11)

روایت 47.

کنز الفوائد: و فرمود: هر که گوش دادن به سخن خردمندان را ترک گوید، خردش بمیرد.(12)

روایت 48.

کنز الفوائد: و فرمود: هر که از هوس خود کناره گیری کند، خردش درست ماند.(13)

روایت 49.

کنز الفوائد: و فرمود: هرکس بر دیگران تکبر ورزد خوار شود و هر کس رأی خود را پسندد، گمراه باشد و هر کس به همان خرد خود بی نیاز از دیگران بماند، بلغزش افتد.(14)

ص: 160


1- . نهج البلاغه: ص 384 - 385
2- . نهج البلاغه: ص 415
3- . کنزالفوائد 1 : 56
4- . کنزالفوائد 1 : 56
5- . کنزالفوائد 1 : 199
6- . کنزالفوائد 1 : 199
7- . کنزالفوائد 1 : 199
8- . کنزالفوائد 1 : 199
9- . کنزالفوائد 1 : 199
10- . کنزالفوائد 1 : 199
11- . کنزالفوائد 1 : 199
12- . کنزالفوائد 1 : 199
13- . کنزالفوائد 1 : 199
14- . کنزالفوائد 1 : 200
«50»

- وَ قَالَ علیه السلام: إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ دَلِیلٌ عَلَی ضَعْفِ عَقْلِهِ.

«51»

- وَ قَالَ علیه السلام: عَجَباً لِلْعَاقِلِ کَیْفَ یَنْظُرُ إِلَی شَهْوَةٍ یُعْقِبُهُ النَّظَرُ إِلَیْهَا حَسْرَةً.

«52»

- وَ قَالَ: هِمَّةُ الْعَقْلِ تَرْکُ الذُّنُوبِ وَ إِصْلَاحُ الْعُیُوبِ.

باب 5 النوادر

الأخبار

«1»

مع، معانی الأخبار ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ ابْنِ یَزِیدَ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ هِلَالٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام یَقُولُ: إِنِّی أُحِبُّ أَنْ یَکُونَ الْمُؤْمِنُ مُحَدَّثاً قَالَ: قُلْتُ وَ أَیُّ شَیْ ءٍ الْمُحَدَّثُ قَالَ: الْمُفَهَّمُ.

«2»

ع، علل الشرائع أَبِی، عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ، عَنِ ابْنِ یَزِیدَ، عَنِ الْبَزَنْطِیِّ، عَنْ ثَعْلَبَةَ، عَنْ مُعَمَّرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: مَا بَالُ النَّاسِ یَعْقِلُونَ وَ لَا یَعْلَمُونَ؟ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی حِینَ خَلَقَ آدَمَ جَعَلَ أَجَلَهُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ. وَ أَمَلَهُ خَلْفَ ظَهْرِهِ. فَلَمَّا أَصَابَ الْخَطِیئَةَ جَعَلَ أَمَلَهُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ، وَ أَجَلَهُ خَلْفَ ظَهْرِهِ، فَمِنْ ثَمَّ یَعْقِلُونَ وَ لَا یَعْلَمُونَ.

بیان

لعل المراد بکون الأجل بین عینیه کونه دائما متذکرا له، کما یقال: فلان جعل الموت نصب عینیه و بکون الأمل خلف ظهره نسیان الأمل و عدم خطوره بباله فلا یطول أمله، و هذا شائع فی العرف و اللغة، یقال: نبذه وراء ظهره أی ترکه و نسیه فمراد السائل أنه ما بال الناس مع کونهم من أهل العقل لا یعلمون و لا یبذلون جهدهم کما ینبغی فی تحصیل العلم، فالجواب أن سبب ذلک ما حصل لآدم علیه السلام بعد ارتکاب ترک الأولی، و سری فی أولاده من نسیان الموت و طول الأمل فإن تذکر الموت یحث الإنسان علی تحصیل ما ینفعه بعد الموت قبل حلوله. و طول الأمل یوجب التسویف فی فعل الخیرات و طلب العلم. و یحتمل أن یکون مراد السائل بالعقل عقل المعاش و تدبیر أمور الدنیا، و بالعلم علم ما ینفع فی المعاد؛ أی ما بال الناس فی أمر دنیاهم عقلاء لا یفوتون شیئا من مصالح دنیاهم، و فی أمر آخرتهم سفهاء کأنهم لا یعلمون شیئا؟ فالجواب هو أن سبب ذلک نسیان الموت، و طول الأمل فإنهما موجبان لترک ما

ص: 161

روایت 50.

کنز الفوائد: و فرمود: خود پسندی دلیل کم عقلی است.(1)

روایت 51.

کنز الفوائد: و فرمود: شگفت از خردمند که چگونه دنبال شهرتی رود که در پی آن افسوس است.(2)

روایت 52.

کنز الفوائد: و فرمود: صحت عقل در ترک گناهان و اصلاح عیب ها است.(3)

باب پنجم: نوادر

روایات

روایت 1.

معانی الأخبار و عیون اخبار الرضا: عبید بن هلال گوید: از امام رضا علیه السّلام شنیدم که فرمود: دوست دارم فرد مؤمن، محدَّث باشد. عرض کردم: محدث چیست؟ فرمود: مفهّم (درایت در احادیث داشته) باشد.(4)

روایت 2.

علل الشرایع: معمر بن یحیی گوید: محضر امام صادق علیه السّلام عرض کردم: چرا مردم با اینکه عقل دارند، علم ندارند؟ حضرت فرمود: خداوند متعال هنگامی که آدم را آفرید، مرگ را بین چشمانش و آرزو را پشت سرش قرار داد. و زمانی که حضرتش مرتکب آن خطیئه شد، آرزو بین دیدگان و مرگ پشت سرش واقع شد و از اینجاست که فرزندان آدم عقل دارند، ولی علم ندارند.(5)

توضیح

شاید مراد از اینکه اجل بین دو چشمش قرار دارد، این است که دائم در یاد مرگ باشد، چنان چه در عرف عرب گفته می شود که فلانی مرگ را نصب العین خود قرار داده است. و مراد از امل را پشت سرش قرار داد، این است که آرزوی طولانی را فراموش نماید در فکرش نباشد، و این معنا در عرف و لغت شایع است. جمله «نبذه وراء ظهره» به کسی گفته می شود که چیزی را رها سازد و فراموش کند. بنابراین مراد پرسشگر این است که مردم با اینکه اهل عقل هستند، چرا دنبال دانش نرفته و کوشش نمی کنند؟ و جواب این است که چون آدم ترک اولی کرد، فراموش مرگ و طولانی بودن آرزو به فرزندانش سرایت کرد، زیرا یاد مرگ انسان را وادار به تحصیل چیزهایی می کند که بعد از مرگ مفید است و آرزوی دراز، باعث

ص: 161


1- . کنزالفوائد 1 : 200
2- . کنزالفوائد 1 : 200
3- . کنزالفوائد 1 : 200
4- . معانی الاخبار: 172
5- . علل الشرائع: 92

ینفع فی المعاد لکونه منسیا، و قصر الهمة علی تحصیل المعاش و مرمة أمور الدنیا لکونها نصب عینه دائما و یحتمل أیضا أن یکون المراد بالعقل العلم بما ینفع فی المعاد، و المراد بالعلم العلم الکامل المورث للعمل فالمراد ما بال الناس یعلمون الموت و الحساب و العقاب و یؤمنون بها و لا یظهر أثر ذلک العلم فی أعمالهم؟ فهم فیما یعملون من الخطایا کأنهم لا یعلمون شیئا من ذلک. و الجواب ظاهر. و الظاهر أن هاهنا تصحیفا من النساخ و کان لا یعملون بتقدیم المیم علی اللام فیرجع إلی ما ذکرنا أخیرا و الله یعلم.

أبواب العلم و آدابه و أنواعه و أحکامه

باب 1 فرض العلم، و وجوب طلبه، و الحث علیه، و ثواب العالم و المتعلم

الآیات

البقرة: وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ

الأعراف: کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ «و قال تعالی»: وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ

التوبة: وَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ «و قال»: طَبَعَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ «و قال»: الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ «و قال تعالی»: فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ «و قال»: صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ

یونس: یُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ

یوسف: نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ

الرعد: أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمی إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ

طه: وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً

ص: 162

امروز و فردا کردن کار خیر و طلب دانش می گردد.

احتمال دارد مقصود پرسنده از عقل، زندگی و اداره کردن امور دنیوی باشد و مرادش از علم، دانش باشد که برای آخرت مفید است که گویا می پرسد انسان ها در امور دنیایشان خیلی عاقلانه رفتار کرده و چیزی را فرو گذار نمی کند، ولی در امور آخرتشان همچون سفیهان هستند که گویا چیزی نمی دانند. جواب این است که به علت فراموشی مرگ و درازی آرزوها، اموری که برای معاد مفیدند را ترک می کنند، و اینکه تمام تلاش خود را منحصر به امور معاش و دنیا کرده، به این جهت است که همیشه به فکر دنیا می باشد.

احتمال دارد مقصود از عقل، دانشی مفید برای آخرت و مراد از علم، دانشی باشد که عمل را به دنبال داشته باشد و مقصود پرسشگر این است که مردم با اینکه مرگ و حساب و عقاب را دانسته و به آن ایمان دارند، چرا آثار آن در کارهایشان آشکار نمی شود و خطاهایی را مرتکب می گردند که گویی هیچ چیز نمی دانند که جواب آن نیز روشن است. ظاهراً «یعلمون»، از خطای استنساخ کنندگان است و اصل آن «یعملون» بوده است. مطلب اخیر را بیشتر دقت کن، و الله یعلم.

کتاب علم

باب اول: فریضه بودن علم، واجب بودن طلب علم، تشویق بر آن و ثواب دانشمند و دانش آموز

آیات

{و او را در دانش و [نیروی] بدنی بر شما برتری بخشیده است.}

***

{این گونه آیات [خود] را برای گروهی که می دانند به روشنی بیان می کنیم.}

***

{ولی بیشتر مردم نمی دانند.}

***

{و ما آیات [خود] را برای گروهی که می دانند، به تفصیل بیان می کنیم.}

***

{و خدا بر دل هایشان مهر نهاد، در نتیجه آنان نمی فهمند.}

***

{بادیه نشینان عرب در کفر و نفاق [از دیگران] سخت تر و به اینکه حدود آنچه را که خدا بر فرستاده اش نازل کرده ندانند سزاوارترند.}

***

{پس چرا از هر فرقه ای از آنان دسته ای کوچ نمی کنند تا [دسته ای بمانند و] در دین آگاهی پیدا کنند و قوم خود را وقتی به سوی آنان بازگشتند بیم دهند باشد که آنان [از کیفر الهی] بترسند.}

***

{خدا دل هایشان را [از حق] برگرداند، زیرا آنان گروهی هستند که نمی فهمند.}

***

{نشانه ها[ی خود] را برای گروهی که می دانند به روشنی بیان می کند.}

***

{درجات کسانی را که بخواهیم بالا می بریم و فوق هر صاحب دانشی دانشوری است.}

***

{پس آیا کسی که می داند آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده حقیقت دارد، مانند کسی است که کوردل است؟ تنها خردمندانند که عبرت می گیرند.}

***

{و بگو پروردگارا بر دانشم بیفزای.}

ص: 162

الأنبیاء: وَ لُوطاً آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً «و قال تعالی»: وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً

الحج: وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ

النمل: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلی کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ «و قال تعالی»: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ «و قال سبحانه»: بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ

القصص: وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوی آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً «و قال تعالی»: وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً

العنکبوت: وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ «و قال تعالی» بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ

الروم: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمِینَ «و قال سبحانه» وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتابِ اللَّهِ.5 إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ «و قال تعالی» کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی قُلُوبِ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ

سبأ: وَ یَرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ

الزمر: قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ

الفتح: بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلًا

الرحمن: عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَیانَ

المجادلة: یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ

الحشر: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ

المنافقین: وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ «و قال تعالی» وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ

العلق: وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ

الأخبار

«1»

لی، الأمالی للصدوق السِّنَانِیُّ، عَنِ الْأَسَدِیِّ، عَنِ النَّخَعِیِّ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ،

ص: 163

{و به لوط حکمت و دانش عطا کردیم.}

***

{و به هر یک [از آن دو] حکمت و دانش عطا کردیم}.

***

{و تا آنان که دانش یافته اند بدانند که این [قرآن] حق است [و] از جانب پروردگار توست و بدان ایمان آورند و دل هایشان برای او خاضع گردد.}

***

{و به راستی به داوود و سلیمان دانشی عطا کردیم و آن دو گفتند ستایش خدایی را که ما را بر بسیاری از بندگان باایمانش برتری داده است.}

***

{قطعا در این [کیفر] برای مردمی که می دانند، عبرتی خواهد بود.}

***

{بلکه بیشترشان نمی دانند.}

***

{و چون به رشد و کمال خویش رسید، به او حکمت و دانش عطا کردیم.}

***

{و کسانی که دانش [واقعی] یافته بودند گفتند وای بر شما، برای کسی که گرویده و کار شایسته کرده پاداش خدا بهتر است.}

***

{و[لی] جز دانشوران آنها را درنیابند.}

***

{بلکه [قرآن] آیاتی روشن در سینه های کسانی است که علم [الهی] یافته اند.}

***

{قطعا در این [امر نیز] برای دانشوران نشانه هایی است.}

***

{و[لی] کسانی که دانش و ایمان یافته اند، می گویند قطعا شما [به موجب آنچه] در کتاب خدا[ست] تا روز رستاخیز مانده اید و این روز رستاخیز است، ولی شما خودتان نمی دانستید.}

***

{این گونه خدا بر دل های کسانی که نمی دانند مهر می نهد.}

***

{و کسانی که از دانش بهره یافته اند می دانند که آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده حق است.}

***

{بگو آیا کسانی که می دانند و کسانی که نمی دانند یکسانند، تنها خردمندانند که پندپذیرند.}

***

{بلکه جز اندکی درنمی یابند.}

***

{خدا [رتبه] کسانی از شما را که گرویده و کسانی را که دانشمندند [بر حسب] درجات بلند گرداند.}

***

{چرا که آنان مردمانی اند که نمی فهمند.}

***

{ولی منافقان درنمی یابند.}

***

{لیکن این دورویان نمی دانند.}

***

{بخوان و پروردگار تو کریم ترین [کریمان] است. همان کس که به وسیله قلم آموخت. آنچه را که انسان نمی دانست [به تدریج به او] آموخت.}

روایات

روایت 1.

امالی صدوق:

ص: 163

عَنِ الْمُفَضَّلِ، عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: أَعْلَمُ النَّاسِ مَنْ جَمَعَ عِلْمَ النَّاسِ إِلَی عِلْمِهِ، وَ أَکْثَرُ النَّاسِ قِیمَةً أَکْثَرُهُمْ عِلْماً. وَ أَقَلُّ: النَّاسِ قِیمَةً أَقَلُّهُمْ عِلْماً. أقول: الخبر بتمامه فی باب مواعظ الرسول صلی الله علیه و آله.

«2»

لی: الأمالی للصدوق الْمُکَتِّبُ، عَنْ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْقَدَّاحِ، عَنِ الصَّادِقِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَنْ سَلَکَ طَرِیقاً یَطْلُبُ فِیهِ عِلْماً سَلَکَ اللَّهُ بِهِ طَرِیقاً إِلَی الْجَنَّةِ. وَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِهِ، وَ إِنَّهُ لَیَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِی السَّمَاءِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ حَتَّی الْحُوتُ فِی الْبَحْرِ، وَ فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَی الْعَابِدِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَی سَائِرِ النُّجُومِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ؛ وَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ، إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُوَرِّثُوا دِینَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ لَکِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ.

ثو، ثواب الأعمال أبی، عن علی عن أبیه مثله.

یر: بصائر الدرجات أحمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن حماد بن عیسی عن القداح (1)مثله.

بیان

سلک الله به الباء للتعدیة أی أسلکه الله فی طریق موصل إلی الجنة فی الآخرة أو فی الدنیا بتوفیق عمل من أعمال الخیر یوصله إلی الجنة. و فی طریق العامة: سهل الله له طریقا من طرق الجنة. قوله علیه السلام لتضع أجنحتها. أی لتکون وطأ له إذا مشی، و قیل: هو بمعنی التواضع تعظیما لحقه، أو التعطف لطفا له إذ الطائر یبسط جناحه علی أفراخه. «و قال تعالی»: وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ. (2) «و قال سبحانه»: وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ (3) و قیل: المراد نزولهم عند مجالس العلم و ترک الطیران. و قیل: أراد به إظلالهم بها. و قیل: معناه بسط الجناح لتحمله

ص: 164


1- هو عبد اللّه بن میمون بن الأسود القداح، مولی بنی مخزوم، یبری القداح، عنونه صاحبوا التراجم فی کتبهم، قال النجاشیّ فی رجاله ص 148 بعد ما عنونه کما عنوناه: روی أبوه عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه علیهما السلام، و یروی هو عن أبی عبد اللّه علیه السلام و کان ثقة، له کتب منها کتاب مبعث النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و أخباره، کتاب صفة الجنة و النار. و روی الکشّیّ فی رجاله ص 160 بإسناده عن أبی خالد، عنه، عن أبی جعفر علیه السلام أنّه قال: یا بن میمون کم أنتم بمکّة؟ قلت: نحن أربعة. قال: إنکم نور فی ظلمات الأرض. و عده ابن الندیم فی فهرسه من فقهاء الشیعة.
2- الحجر: 88.
3- اسری: 24.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: داناترین مردم کسی است که دانش مردم را با دانش خود جمع کند، و با ارزش ترین مردم کسی است که علمش از همه بیشتر باشد، بی ارزش ترین مردم آن است که دانشش از همه کمتر باشد.(1)

مؤلف: تمام حدیث در «باب پندهای پیامبر صلی الله علیه و آله» خواهد آمد.

روایت 2.

امالی صدوق: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر که به راهی رود که در آن طلب علم کند، خدا او را به راهی برد که به بهشت وارد شود، زیرا فرشتگان پرهای خود را برای طالب علم برای رضایت او بگسترانند و قطعاً هر که در آسمان و زمین است تا برسد به ماهیان دریا، برای طالب علم طلب آمرزش کند. و فضل عالم بر عابد چون فضل ماه است بر سایر ستارگان در شب چهارده، و به راستی علماء وارثان پیغمبرانند، زیرا پیغمبران دینار و درهمی به ارث نگذاشتند، ولی علم را به ارث گذاشتند؛ هر که از آن اخذ کند، بهره فراوانی گرفته است.(2)

در کتاب ثواب الأعمال پدرم از علی، از پدرش مثل این حدیث را روایت کرده است.(3)

در کتاب بصائر الدرجات به سند دیگر مثل این حدیث آمده است.(4)

توضیح

باء در «سلک الله به» برای تعدیه است، یعنی خدا او را در راهی می برد که در آخرت به بهشت منتهی می شود یا در دنیا به توفیق انجام کاری از کارهای خیر که به بهشت منتهی می شود می رساند. و در روایت اهل سنت این جمله آمده: «سهل الله له طریقا من طرق الجنة.»

«لتضع أجنحتها» یعنی ملائکه بال هایشان را برای طالب علم تا زمانی که راه رود می گسترانند. بعضی گفته پهن کردن بال های فرشته به معنای تواضع برای طالب علم است یا به جهت عطوفت و مهربانی برای او، زیرا پرنده بال هایش را به خاطر محبت بر جوجه هایش می گستراند. آیات زیر نیز این معنا را تأیید می کنند: «وَ «اخْفِضْ جَناحَک لِلْمُؤْمِنِینَ»(5){و بال خویش برای مؤمنان فرو گستر.} و فرمود: «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ»(6) {و از سر مهربانی بال فروتنی بر آنان بگستر.} مراد فرود آمدن فرشتگان است در مجالس علم و رها کردن پرواز به خاطر آن. بعضی گفته اند: مراد از آن، سایه انداختن روی طالبان علم است. بعضی گفته اند: پهن کردن بال ها به خاطر گذاشتن طالب علم روی بال های

ص: 164


1- . امالی صدوق: 27
2- . امالی صدوق: 58
3- . ثواب الاعمال: 161
4- . بصائر الدرجات: 23
5- . حجر/ 88
6- . اسراء/ 24

علیها و تبلغه حیث یرید من البلاد، و معناه المعونة فی طلب العلم. و یؤید الأول ما سیأتی من خبر مقداد (1)قوله رضا به مفعول لأجله، و یحتمل أن یکون حالا بتأویل أی راضین غیر مکرهین. قوله علیه السلام: لم یورثوا دینارا و لا درهما. أی کان معظم میراثهم العلم. و یمکن حمله علی الحقیقة بأن لم یبق منهم دینار و لا درهم.

«3»

لی: الأمالی للصدوق فِی خُطْبَةٍ خَطَبَهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بَعْدَ فَوْتِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: وَ لَا کَنْزَ أَنْفَعُ مِنَ الْعِلْمِ.

«4»

لی، الأمالی للصدوق ن: عیون أخبار الرضا علیه السلام فِی کَلِمَاتِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِرِوَایَةِ عَبْدِ الْعَظِیمِ الْحَسَنِیِّ قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ.

ل: الخصال بروایة أخری سیأتی فی مواعظه علیه السلام

«5»

ما: الأمالی للشیخ الطوسی جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ الشَّیْبَانِیِّ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْعَلَوِیِّ عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ الْحَسَنِیِّ الرَّازِیِّ (2)عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍ

ص: 165


1- فی الحدیث 45.
2- أورده النجاشیّ فی رجاله ص 173 قال: عبد العظیم بن عبد اللّه بن علیّ بن الحسن بن زید بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام أبو القاسم، له کتاب خطب أمیر المؤمنین علیه السلام، قال أبو عبد اللّه الحسین بن عبید اللّه: حدّثنا جعفر بن محمّد أبو القاسم، قال: حدّثنا علی بن الحسین السعدآبادی، قال حدّثنا أحمد بن محمّد بن خالد البرقی، قال: کان عبد العظیم ورد الری هاربا من السلطان و سکن سربا فی دار رجل من الشیعة فی سکة الموالی، فکان یعبد اللّه فی ذلک السرب، و یصوم نهاره، و یقوم لیله، فکان یخرج مستترا فیزور القبر المقابل قبره و بینهما الطریق و یقول: هو قبر رجل من ولد موسی بن جعفر علیه السلام فلم یزل یأوی الی ذلک السرب، و یقع خبره الی الواحد بعد الواحد من شیعة آل محمّد علیهم السلام حتّی عرفه أکثرهم فرأی رجل من الشیعة فی المنام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال له: ان رجلا من ولدی یحمل من سکة الموالی، و یدفن عند شجرة التفاح فی باغ عبد الجبار بن عبد الوهاب، و أشار الی المکان الذی دفن فیه، فذهب الرجل لیشتری الشجرة و مکانها من صاحبها، فقال له: لای شی ء تطلب الشجرة و مکانها؟ فاخبره بالرؤیا فذکر صاحب الشجرة انه کان رأی مثل هذه الرؤیا و انه قد جعل موضع الشجرة مع جمیع الباغ وقفا علی الشریف، و الشیعة یدفنون فیه، فمرض عبد العظیم و مات رحمة اللّه علیه، فلما جرد لیغسّل وجد فی جیبه رقعة فیها ذکر نسبه. و روی الصدوق فی کتاب ثواب الأعمال ص 56 فی فضل زیارته روایة بإسناده عن علیّ بن أحمد، عن حمزة بن القاسم العلوی، عن محمّد بن یحیی العطار، عمن دخل علی أبی الحسن علیّ بن محمّد الهادی علیه السلام من أهل الری، قال: دخلت علی أبی الحسن العسکریّ علیه السلام فقال: أین کنت؟ قلت: زرت الحسین علیه السلام قال: أما أنک لو زرت قبر عبد العظیم عندکم لکنت کمن زار الحسین بن علی علیهما السلام.

خودش و رساندن او به هر شهری که بخواهد است، یعنی کمک کردن به او در جستجوی علم. و معنای اول را حدیث مقداد که در آینده می آید تأیید می کند. «رضا به» مفعول «لاجله» است و احتمال دارد حال باشد به تأویل «راضین»، یعنی در حالی که رضایت دارد به طالب علم و ناراحت نیستند. «لم یورثوا دینارا و لا درهما» یعنی بیشترین میراث انبیاء دانش بوده، و ممکن است این حدیث امر به حقیقت باشد، یعنی واقعا از پیامبران درهم و دیناری باقی نمانده است.

روایت 3.

امالی صدوق: حضرت علی علیه السلام در سخنرانی که بعد از رحلت پیامبر داشت، فرمود: هیچ گنجی پرفایده تر از دانش نیست.(1)

روایت 4.

امالی صدوق و عیون اخبار الرضا: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: ارزش هر مردی به کاری است که در آن استاد باشد.(2)

در کتاب خصال این روایت به سند دیگر در پندهای آن حضرت آمده است.(3)

روایت 5.

امالی طوسی: حضرت علی

ص: 165


1- . امالی صدوق: 264
2- . امالی صدوق: 362
3- . خصال: 420

علیه السلام، قَالَ: قُلْتُ أَرْبَعاً أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی تَصْدِیقِی بِهَا فِی کِتَابِهِ قُلْتُ: الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ فَإِذَا تَکَلَّمَ ظَهَرَ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی: وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ. قُلْتُ: فَمَنْ جَهِلَ شَیْئاً عَادَاهُ، فَأَنْزَلَ اللَّهِ: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ. وَ قُلْتُ: قَدْرُ أَوْ قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِی قِصَّةِ طَالُوتَ: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ قُلْتُ: الْقَتْلُ یُقِلُّ الْقَتْلَ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ: وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ.

بیان

مخبوء أی مستور تحت لسانه لا یعرف کماله و لا نقصه و لا صدقه و یقینه و لا کذبه و نفاقه إلا إذا تکلم. و قوله تعالی: وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ جواب قسم محذوف. و لحن القول: أسلوبه و إمالته إلی جهة تعریض و توریة، و منه قیل للمخطی: لاحن لأنه یعدل بالکلام عن الصواب. و البسطة: السعة.

«6»

ما، الأمالی للشیخ الطوسی مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ النَّحْوِیُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَرَجِ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْأَوْسِ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ الْخَلِیلَ بْنَ أَحْمَدَ یَقُولُ: أَحَثُّ کَلِمَةٍ عَلَی طَلَبِ عِلْمٍ قَوْلُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام: قَدْرُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُ.

بیان

قال الجوهری هو یحسن الشی ء أی یعلمه.

«7»

لی، الأمالی للصدوق أَبِی عَنْ سَعِیدٍ، عَنِ الْیَقْطِینِیِّ، عَنْ یُوسُفَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِیَادٍ الْعَطَّارِ، عَنِ ابْنِ طَرِیفٍ، عَنِ ابْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ فَإِنَّ تَعَلُّمَهُ حَسَنَةٌ، وَ مُدَارَسَتَهُ تَسْبِیحٌ، وَ الْبَحْثَ عَنْهُ جِهَادٌ، وَ تَعْلِیمَهُ لِمَنْ لَا یَعْلَمُهُ صَدَقَةٌ؛ وَ هُوَ أَنِیسٌ فِی الْوَحْشَةِ، وَ صَاحِبٌ فِی الْوَحْدَةِ، وَ سِلَاحٌ عَلَی الْأَعْدَاءِ، وَ زَیْنُ الْأَخِلَّاءِ، یَرْفَعُ اللَّهُ بِهِ أَقْوَاماً یَجْعَلُهُمْ فِی الْخَیْرِ أَئِمَّةً یُقْتَدَی بِهِمْ، تُرْمَقُ أَعْمَالُهُمْ، وَ تُقْتَبَسُ آثَارُهُمْ، تَرْغَبُ الْمَلَائِکَةُ فِی خُلَّتِهِمْ، یَمْسَحُونَهُمْ بِأَجْنِحَتِهِمْ فِی صَلَاتِهِمْ لِأَنَّ الْعِلْمَ حَیَاةُ الْقُلُوبِ، وَ نُورُ الْأَبْصَارِ مِنَ الْعَمَی، وَ قُوَّةُ الْأَبْدَانِ مِنَ الضَّعْفِ، وَ یُنْزِلُ اللَّهُ حَامِلَهُ مَنَازِلَ الْأَبْرَارِ، وَ یَمْنَحُهُ مُجَالَسَةَ الْأَخْیَارِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ. بِالْعِلْمِ یُطَاعُ اللَّهُ وَ یُعْبَدُ، وَ بِالْعِلْمِ یُعْرَفُ اللَّهُ وَ یُوَحَّدُ، وَ بِالْعِلْمِ تُوصَلُ الْأَرْحَامُ، وَ بِهِ یُعْرَفُ الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ، وَ الْعِلْمُ إِمَامُ الْعَقْلِ وَ الْعَقْلُ تَابِعُهُ، یُلْهِمُهُ اللَّهُ السُّعَدَاءَ، وَ یَحْرِمُهُ الْأَشْقِیَاءَ.

«8»

ل، الخصال أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ الْیَقْطِینِیِّ، عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ رَفَعُوهُ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ

ص: 166

علیه السّلام فرمود: من چهار چیز را گفتم که خدای متعال در قرآن مرا به آنها تصدیق کرد. گفتم: دل مرد زیر زبانش پنهان است و وقتی سخن گفت، آنچه در دلش هست ظاهر می شود. خداوند برای تصدیق گفته ام این آیه را نازل فرمود: «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ»(1) {و از آهنگ سخن به [حال] آنان پی خواهی برد.} گفتم: هر کس که چیزی را نمی داند، با آن دشمنی می کند.

پس خداوند متعال در تأیید حرفم این آیه را فرستاد: «بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ»(2) {بلکه چیزی را دروغ شمردند که به علم آن احاطه نداشتند.} و گفتم: اندازه یا ارزش هر شخص به آن چیزی است که به آن خوب آگاهی داشته باشد. پس خداوند در قصه طالوت این آیه را فرستاد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ.»(3) {خداوند او را بر شما برگزیده و در دانش و تن به او فزونی داده است} و به او و گفتم: کشتن، کشتن را کم می کند. پس خداوند این آیه را فرستاد: «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ»(4) {و ای خردمندان، شما را در قصاص زندگانی است، باشد که به تقوا گرایید.}(5)

توضیح

«مخبوء» به معنای مستور است، یعنی مرد زیر زبانش پوشیده شده که کمال و کمبود و راستی و یقین و دروغگویی و نفاقش شناخته نمی شود، مگر زمانی که سخنی گوید. «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ» جواب قسم محذوف است. «لحن القول» دگرگون کردن گفتار و میل دادن به سوی تعریض و نیش زدن و توریه است. و به این جهت است که برای مخطی ء «لاحن» گفته می شود، زیرا او سخن را از درستی کج می کند. «البسطة» به معنای وسعت است.

روایت 6.

امالی طوسی: سعد بن عوث انصاری گوید: از خلیل ابن احمد نحوی شنیدم که می فرمود: ترغیب دهنده ترین کلام بر جستجوی علم، گفتار علی بن ابی طالب علیه السّلام است: ارزش هر کس آن چیزی است که آن را خوب می داند.(6)

توضیح

جوهری گوید: «هو یحسن الشی ء» یعنی آن شخص آن را خوب می داند.(7)

روایت 7.

امالی صدوق: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: دانش آموزید که آموختنش حسنه است، مذاکره اش تسبیح، بحث در آن جهاد، آموختنش به نادان صدقه است. و انیس وحشت و رفیق تنهایی است، و سلاح بر روی دشمن و زینت نزد دوست است؛ خدا بدان درجه مردمی را بالا می برد و آنها را پیشوای خیر کند که کردارشان مورد توجه گردد و آثارشان اقتباس شود و فرشتگان مشتاق دوستی آنها گردند و در نماز پَر به آنها بسایند، زیرا دانش زندگی دل ها و نور چشم ها است از کوری و توانایی تن است از ضعف. خدا دانشمند را در مقام نیکان جای دهد و همنشینی خوبان را در دنیا و آخرت به وی ارزانی دارد. به دانش خدا اطاعت شود و پرستیده گردد و یگانه شناخته شود. به دانش صله رحم کنند و حلال و حرام را بشناسند. دانش رهبر خرد است و خرد پیرو او است؛ خدا آن را به سعادتمندان الهام کند و آن را از اشقیاء دریغ دارد.(8)

روایت 8.

خصال:

ص: 166


1- . محمّد/ 30
2- . یونس: 39
3- . بقره / 247
4- . بقره / 179
5- . امالی طوسی: 506
6- . امالی طوسی: 506
7- . صحاح: 2099
8- . امالی صدوق: 492 - 493

علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ الْخَبَرَ. إلا أن فیه مکان عند الله لأهله: بذله لأهله. و بعد قوله فی الوحدة: و دلیل علی السراء و الضراء. و بعد قوله فی صلاتهم: و یستغفر لهم کل شی ء حتی حیتان البحور و هوامها و سباع البر و أنعامها. و مکان الأبرار: الأخیار. و مکان الأخیار: الأبرار. أقول: روی فی ف نحوا من ذلک عن النبی صلی الله علیه و آله.

بیان

یقال: رمقته أی نظرت إلیه. أی ینظر الناس إلی أعمالهم لیقتدوا بهم. و نور الأبصار أی أبصار القلوب. و قوة الأبدان إذ بالعلم و الیقین تقوی الجوارح علی العمل.

«9»

ل، الخصال أَبِی، عَنْ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ مَیْمُونٍ، (1)عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ آبَائِهِ، عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: فَضْلُ الْعِلْمِ أَحَبُّ إِلَی اللَّهِ مِنْ فَضْلِ الْعِبَادَةِ وَ أَفْضَلُ دِینِکُمُ الْوَرَعُ.

بیان

أی أفضل أعمال دینکم.

«10»

- ل، الخصال أَبِی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ، عَنِ الْأَشْعَرِیِّ، عَنِ ابْنِ عِیسَی، عَنْ عَلِیٍّ (2)عَنْ أَخِیهِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَنْ أَعْلَمِ النَّاسِ، قَالَ: مَنْ جَمَعَ عِلْمَ النَّاسِ إِلَی عِلْمِهِ.

«11»

- ل: الخصال الْخَلِیلُ بْنُ أَحْمَدَ، عَنِ ابْنِ مَنِیعٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الدِّمَشْقِیِّ، عَنْ خَالِدِ بْنِ أَبِی خَالِدٍ الْأَرْزَقِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ- وَ أَظُنُّهُ ابْنَ أَبِی لَیْلَی- عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْفِقْهُ وَ أَفْضَلُ الدِّینِ الْوَرَعُ.

«12»

- ل: الخصال ابْنُ الْمُغِیرَةِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ السَّکُونِیِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ آبَائِهِ

ص: 167


1- هو عبد اللّه بن میمون القداح المقدم ترجمته فی ذیل الحدیث الثانی.
2- المراد به علیّ بن سیف بن عمیرة و بأخیه هو الحسین بن سیف و بأبیه هو سیف بن عمیرة. و عمیرة وزان سفینة. أما سیف فهو کوفیّ ثقة روی عن الصادق و الکاظم علیهما السلام وثقه ثقة علماء الرجال، و أمّا الحسین فقد أورده الشیخ و لم یذکره بمدح و لا ذمّ غیر أن له کتابین یرویهما عنه الرجال، و أمّا علی فقد ترجمه النجاشیّ و وثقه.

رسول خدا فرمود: دانش آموزید که آموختنش حسنه است... تا آخر حدیث که با اختلافی جزئی نقل شده است.

مؤلف: این حدیث در تحف العقول با اندک اختلاف از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است. (1)

توضیح

«رمقته» به معنی نگاه کردن است، یعنی مردم به سوی اعمال آنها نگاه می کنند تا به آنها اقتدا نمایند. «نور الأبصار» یعنی چشم های قلب و قوت بدن، زیرا با علم و یقین، اعضای بدن بر کردار تقویت می شوند.

روایت 9.

خصال: رسول خدا فرمود: نزد خدا فضل دانش از فضل عبادت بیشتر است، و با فضیلت ترین دین شما، ورع است.

توضیح

افضل کارهای دین شما ورع و تقوا است.(2)

روایت 10.

خصال: از امیرالمؤمنین علیه السّلام درباره اعلم مردم سؤال شد. فرمود: کسی است که علم مردم را با علم خود جمع کند.(3)

روایت 11.

خصال: رسول خدا فرمود: بهترین عبادت تفقه در دین است و بهترین دینداری، ورع و تقوا است.(4)

روایت 12.

خصال:

ص: 167


1- . تحف العقول: 28
2- . خصال: 4
3- . خصال: 5
4- . خصال: 30

عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: لَا خَیْرَ فِی الْعَیْشِ إِلَّا لِرَجُلَیْنِ: عَالِمٍ مُطَاعٍ أَوْ مُسْتَمِعٍ وَاعٍ.

«13»

- نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ: بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام، عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَا خَیْرَ فِی الْعَیْشِ إِلَّا لِمُسْتَمِعٍ وَاعٍ أَوْ عَالِمٍ نَاطِقٍ.

«14»

- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَرْبَعٌ: یَلْزَمْنَ کُلَّ ذِی حِجًی وَ عَقْلٍ مِنْ أُمَّتِی، قِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هُنَّ؟ قَالَ: اسْتِمَاعُ الْعِلْمِ، وَ حِفْظُهُ، وَ نَشْرُهُ عِنْدَ أَهْلِهِ، وَ الْعَمَلُ بِهِ.

«15»

- ل: الخصال مَاجِیلَوَیْهِ، عَنْ عَمِّهِ، عَنِ الْبَرْقِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ یَرْفَعُونَهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: مَنْهُومَانِ لَا یَشْبَعَانِ: مَنْهُومُ عِلْمٍ، وَ مَنْهُومُ مَالٍ:

بیان

قال الجوهری: النهمة، بلوغ الهمة فی الشی ء، و قد نهم بکذا فهو منهوم أی مولع به. و

فِی الْحَدِیثِ: مَنْهُومَانِ لَا یَشْبَعَانِ مَنْهُومٌ بِالْمَالِ وَ مَنْهُومٌ بِالْعِلْمِ.

«16»

- ل: الخصال سَیَجِی ءُ فِی مَکَارِمِ أَخْلَاقِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ أَنَّهُ علیه السلام کَانَ إِذَا جَاءَهُ طَالِبُ عِلْمٍ قَالَ: مَرْحَباً بِوَصِیَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، ثُمَّ یَقُولُ: إِنَّ طَالِبَ الْعِلْمِ إِذَا خَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ لَمْ یَضَعْ رِجْلَهُ عَلَی رَطْبٍ وَ لَا یَابِسٍ مِنَ الْأَرْضِ إِلَّا سَبَّحَتْ لَهُ إِلَی الْأَرَضِینَ السَّابِعَةِ.

بیان

یمکن أن یکون المراد بتسبیح الأرض تسبیح أهلها من الملائکة و الجن و یحتمل أن یکون المراد أنه یکتب له مثل ثواب هذا التسبیح الفرضی، و قیل بشعور ضعیف فی الجمادات لکن السید المرتضی قال: إنه خلاف ضرورة الدین (1)و یحتمل أن یکون المراد بتسبیح الجمادات و الحیوانات ما یصل إلی العالم بإزائها من المثوبات إذ للعالم مدخل فی بقائها و انتظامها، و انتفاع سائر الخلق بها، فیثاب العالم بإزاء کل منها فکأنها تسبح له و الله یعلم.

«17»

- ن: عیون أخبار الرضا علیه السلام بِإِسْنَادِ التَّمِیمِیِّ، عَنِ الرِّضَا، عَنْ آبَائِهِ، عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام. أَنَّهُ قَالَ: الْعِلْمُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ.

ص: 168


1- لم یظهر لقوله رحمه اللّه وجه، و ظاهر الآیات القرآنیة خلافه و علیه دلائل من الاخبار.

رسول خدا فرمود: خیر در زندگانی نیست مگر برای دو کس؛ عالم مطاع و دانش آموز مطیع.(1)

روایت 13.

نوادر راوندی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خوشی در زندگی نیست، مگر برای شنونده حفظ کننده یا دانشمند سخنگو.(2)

روایت 14.

نوادر راوندی: رسول خدا فرمود: چهار چیز است که هر صاحب عقل و خرد از امت من را لازم است. گفته شد: یا رسول الله! آنها کدام است؟ فرمود: گوش دادن به علم؛ حفظ کردن علم؛ نشر آن نزد اهلش؛ و عمل به علم.(3)

روایت 15.

خصال: امام صادق علیه السلام فرمود: دو گرسنه سیر نمی شوند؛ گرسنه علم و گرسنه مال.(4)

توضیح

جوهری گوید: «نهمه» به معنای رسیدن همت در چیزی و به معنای ولع نیز می آید.

روایت 16.

خصال: امام سجاد علیه السّلام وقتی طالب علمی نزدش می آمد، می فرمود: مرحبا به کسی که به وصیت رسول خدا عمل می کند! سپس می فرمود: قطعاً طالب علم هنگامی که از خانه اش بیرون می آید، پایش را بر هیچ تر و خشکی از زمین نمی گذارد، مگر اینکه برای او تا زمین هفتم تسبیح می گوید.(5)

توضیح

ممکن است مراد از تسبیح زمین، تسبیح اهل زمین، از فرشتگان و جنیان باشد. و احتمال دارد مراد این باشد که برای طالب علم، مثل ثواب این تسبیح فرضی نوشته می شود. و بعضی گفته اند که مراد از تسبیح، به سبب آگاهی ضعیفی هست که در جمادات است. لکن سید مرتضی این را خلاف ضرورت دین دانسته است. و احتمال دارد مراد از تسبیح جمادات و حیوانات، ثوابی باشد که در برابر آنها به عالم می رسد، زیرا دانشمند در بقا و نظم و بهره برداری مخلوقات از آنها مدخلیتی دارد. پس عالم در برابر هر یک از این ها ثواب می برد، گویا که آنها برای او تسبیح می گویند.

روایت 17.

عیون اخبار الرضا : حضرت علی علیه السلام فرمود: علم گمشده مؤمن است.(6)

ص: 168


1- . خصال:40 - 41
2- . نوادر راوندی: 18
3- . نوادر راوندی: 18
4- . خصال: 53
5- . خصال: 518
6- . عیون اخبار الرضا 2 : 71
«18»

- ما: الأمالی للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ، عَنِ الْمَرَاغِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عِیسَی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ آبَائِهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَلَّتَانِ (1)لَا تَجْتَمِعَانِ فِی الْمُنَافِقِ: فِقْهٌ فِی الْإِسْلَامِ، وَ حُسْنُ سَمْتٍ فِی الْوَجْهِ.

نوادر الراوندی: بإسناده عن الکاظم، عن آبائه علیهم السلام، عن النبی صلی الله علیه و آله مثله.

بیان

السمت هیئة أهل الخیر.

«19»

- ما: الأمالی للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ، عَنِ ابْنِ قُولَوَیْهِ، عَنِ ابْنِ عَامِرٍ، عَنِ الْأَصْفَهَانِیِّ، عَنِ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ فِیمَا وَعَظَ لُقْمَانُ ابْنَهُ. أَنَّهُ قَالَ لَهُ: یَا بُنَیَّ اجْعَلْ فِی أَیَّامِکَ وَ لَیَالِیکَ وَ سَاعَاتِکَ نَصِیباً لَکَ فِی طَلَبِ الْعِلْمِ، فَإِنَّکَ لَنْ تَجِدَ لَهُ تَضْیِیعاً مِثْلَ تَرْکِهِ.

فس، تفسیر القمی أبی، عن الأصفهانی مثله

بیان

معناه الحث علی مداومة طلب العلم و مدارسته، فإن ترکه یوجب فوات ما قد حصل و ذهابه و نسیانه.

«20»

- ما: الأمالی للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ، عَنِ الْجِعَابِیِّ، قَالَ: حَدَّثَنِی الشَّیْخُ الصَّالِحُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَاسِینَ، قَالَ: سَمِعْتُ الْعَبْدَ الصَّالِحَ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا علیه السلام بِسُرَّمَنْ رَأَی یَذْکُرُ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ، وَ الْآدَابُ حُلَلٌ حِسَانٌ، وَ الْفِکْرَةُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ، وَ الِاعْتِذَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ، وَ کَفَی بِکَ أَدَباً لِنَفْسِکَ تَرْکُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَیْرِکَ.

جا: المجالس للمفید الجعابی مثله.

بیان

قوله علیه السلام: و الاعتذار منذر ناصح أی یکفی لترک المعاصی و المساوی ما یترتب علیه من الاعتذار، فکیف مع خوف العقاب، و کأنه تصحیف، و الأظهر: «الاعتبار» کما فی نهج البلاغة و غیره.

ص: 169


1- بفتح الخاء و اللام المشددة: الخصلتان.

روایت 18.

امالی طوسی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دو خصلت در منافق جمع نمی شود: آگاهی در اسلام و روحیه اهل خیر.(1)

نوادر راوندی: امام کاظم از پدرانش علیهم السّلام، از رسول خدا مثل این حدیث را نقل کرده است.(2)

توضیح

«سمت» به معنای قیافه و روحیه اهل خیر است.

روایت 19.

امالی طوسی: امام صادق علیه السّلام فرمود: از جمله مواعظ لقمان برای پسرش این بود: ای پسرم! در روزها و شب ها و ساعت های عمرت بهره ای در جستجوی علم برایت قرار ده، زیرا هیچ ضایع کردنی را مانند ترک علم نمی توانی بیابی.(3)

در کتاب تفسیر علی بن ابراهیم قمی نظیر حدیث فوق آمده است.(4)

توضیح

معنای این حدیث تشویق پیگیری طلب علم و تدریس آن است، زیرا ترک آن سبب از بین رفتن و فراموشی علومی می شود که به دست آورده است.

روایت 20.

امالی طوسی: امام هادی علیه السّلام در سرّ من رأی درباره پدرانش مذاکره می کرد و می فرمود: امیرالمؤمنین فرموده: دانش، میراث بزرگواری و آداب، زیبایی های نیکو و اندیشه، آیینه صاف و عذرخواهی، هشدار و پنددهنده است و در با ادب بودنت کفایت می کند که رها کنی چیزی را که برای دیگران نمی پسندی.(5)

در کتاب امالی مفید نیز مثل حدیث فوق آمده است.(6)

توضیح

«الاعتذار منذر ناصح» برای رها کردن گناه و بدی ها، حداقل عذرخواهی ای که بر آن مترتب است کفایت می کند. پس چگونه است با ترس کیفر و عذاب. گویا در حدیث اشتباه رخ داده و به جای «اعتذار»، «اعتبار» درست است، چنان چه در نهج البلاغه آمده است.(7)

ص: 169


1- . امالی طوسی 2 : 34
2- . نوادر راوندی: 18
3- . امالی طوسی 3 : 66
4- . تفسیر علی بن ابراهیم قمی 2 : 141
5- . امالی طوسی 4 : 114
6- . امالی مفید: 336
7- . نهج البلاغه: ق ح 365، ص 406
«21»

- ما: الأمالی للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ الْحَلَّالِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ الْأَنْصَارِیِّ عَنْ زُفَرَ بْنِ سُلَیْمَانَ، عَنْ أَشْرَسَ الْخُرَاسَانِیِّ، عَنْ أَیُّوبَ السِّجِسْتَانِیِّ، عَنْ أَبِی قِلَابَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: مَنْ خَرَجَ مِنْ بَیْتِهِ یَطْلُبُ عِلْماً شَیَّعَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ یَسْتَغْفِرُونَ لَهُ.

«22»

- ما: الأمالی للشیخ الطوسی بِإِسْنَادِ أَبِی قَتَادَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَسْتُ أُحِبُّ أَنْ أَرَی الشَّابَّ مِنْکُمْ إِلَّا غَادِیاً (1)فِی حَالَیْنِ: إِمَّا عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً فَإِنْ لَمْ یَفْعَلْ فَرَّطَ فَإِنْ فَرَّطَ ضَیَّعَ، فَإِنْ ضَیَّعَ أَثِمَ، وَ إِنْ أَثِمَ سَکَنَ النَّارَ وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ.

«23»

- ما: الأمالی للشیخ الطوسی جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ الشَّیْبَانِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْمُفَضَّلِ الدُّؤَلِیِّ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ بْنِ صَبِیحٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ زَیْدٍ، عَنْ أَبِی هَارُونَ الْعَبْدِیِّ (2)قَالَ: کُنَّا إِذَا أَتَیْنَا أَبَا سَعِیدٍ الْخُدْرِیَّ (3)قَالَ: مَرْحَباً بِوَصِیَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ: سَیَأْتِیکُمْ قَوْمٌ مِنْ أَقْطَارِ الْأَرْضِ یَتَفَقَّهُونَ، وَ إِذَا رَأَیْتُمُوهُمْ فَاسْتَوْصُوا بِهِمْ خَیْراً، قَالَ: وَ یَقُولُ: وَ أَنْتُمْ وَصِیَّةُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله.

ص: 170


1- أی باکرا.
2- أورده صاحب تنقیح المقال فی ج 3 ص 38 من الکنی و قال: لم أقف علی اسمه و لا حاله فی کتب أصحابنا نعم عن ابن حجر فی التقریب أنّه عنونه و قال: اسمه عمارة بن جویرة- بالجیم مصغرا مشهور بکنیته، متروک و متهم من کذبه، شیعی من الرابعة مات سنة 134.
3- منسوب إلی خدرة- بضم الخاء و سکون الدال و فتح الراء- و هو حی من الأنصار اسمه سعد بن مالک بن سنان بن عبید بن ثعلبة الابجر. و الابجر هو خدرة بن عوف بن الحارث بن الخزرج عنونه الخاصّة و العامّة فی کتبهم عده ابن عبد البر فی الاستیعاب «ج 2 ذیل ص 44 من الإصابة» من الصحابة و قال: أول مشاهده الخندق، و غزا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم اثنتا عشرة غزوة، و کان ممن حفظ عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سننا کثیرة، و روی عنه علما جما و کان من نجباء الأنصار و علمائهم و فضلائهم، توفّی سنة 74 و روی عنه جماعة من الصحابة و جماعة من التابعین و نقل صاحب الإصابة «ج 2 ص 33» فی تاریخ وفاته ثلاثة أقوال اخری سنة 63 و 64 و 65 و قال: استصغر باحد و استشهد أبوه بها. و نقل الکشّیّ فی ص 25 من رجاله عن الفضل بن شاذان أنّه کان من السابقین الذین رجعوا إلی أمیر المؤمنین علیه السلام، و أورد فی ص 26 روایات تدلّ علی مدحه و انه کان مستقیما. و فی ص 131 من التهذیب روایة تدلّ علی استقامته.

روایت 21.

امالی طوسی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که از خانه اش به خاطر طلب علم بیرون شود، هفتاد هزار فرشته او را مشایعت می کنند و برایش طلب آمرزش می نمایند.(1)

روایت 22.

امالی طوسی: امام صادق علیه السّلام فرمود: دوست ندارم جوان از شما شیعیان را جز در دو حال ببینم؛ یا دانشمند یا در جستجوی علم. اگر این کار را نکرد تفریط نموده و اگر تفریط کرد، ضایع گشته و اگر ضایع شد، گناهکار است و اگر گناهکار بود، وارد آتش دوزخ می شود، قسم به خدایی که محمد را به پیامبری مبعوث کرد.(2)

روایت 23.

امالی طوسی: ابو هارون عبدی گوید: نزد ابو سعید خدری آمدیم. گفت: عمل کننده وصیت رسول خدا، خوش آمد! از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: زود است که گروهی از اطراف زمین بیاید که در دین تفقه کنند. وقتی آنها را دیدید، به نیکی سفارش کنید. هارون گوید: ابو سعید خدری می گفت: شما امر کننده به وصیت رسول خدا هستید.(3)

ص: 170


1- . امالی طوسی 7 : 185
2- . امالی طوسی: 310
3- . امالی طوسی 17 : 490
«24»

- ما: الأمالی للشیخ الطوسی جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحَسَنِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام، قَالَ: حَدَّثَنِی الرِّضَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَی الرِّضَا، عَنْ أَبِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ، عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ: طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ، فَاطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنْ مَظَانِّهِ، وَ اقْتَبِسُوهُ مِنْ أَهْلِهِ فَإِنَّ تَعْلِیمَهُ لِلَّهِ حَسَنَةٌ، وَ طَلَبَهُ عِبَادَةٌ، وَ الْمُذَاکَرَةَ بِهِ تَسْبِیحٌ، وَ الْعَمَلَ بِهِ جِهَادٌ، وَ تَعْلِیمَهُ مَنْ لَا یَعْلَمُهُ صَدَقَةٌ، وَ بَذْلَهُ لِأَهْلِهِ قُرْبَةٌ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی لِأَنَّهُ مَعَالِمُ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ، وَ مَنَارُ سُبُلِ الْجَنَّةِ، وَ الْمُونِسُ فِی الْوَحْشَةِ، وَ الصَّاحِبُ فِی الْغُرْبَةِ وَ الْوَحْدَةِ، وَ الْمُحَدِّثُ فِی الْخَلْوَةِ، وَ الدَّلِیلُ عَلَی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ السِّلَاحُ عَلَی الْأَعْدَاءِ، وَ الزَّیْنُ عِنْدَ الْأَخِلَّاءِ، یَرْفَعُ اللَّهُ بِهِ أَقْوَاماً فَیَجْعَلُهُمْ فِی الْخَیْرِ قَادَةً تُقْتَبَسُ آثَارُهُمْ، وَ یُهْتَدَی بِفِعَالِهِمْ، وَ یُنْتَهَی إِلَی رَأْیِهِمْ، وَ تَرْغَبُ الْمَلَائِکَةُ فِی خُلَّتِهِمْ، وَ بِأَجْنِحَتِهَا تَمْسَحُهُمْ، وَ فِی صَلَاتِهَا تُبَارِکُ عَلَیْهِمْ، یَسْتَغْفِرُ لَهُمْ کُلُّ رَطْبٍ وَ یَابِسٍ حَتَّی حِیتَانُ الْبَحْرِ وَ هَوَامُّهُ، وَ سِبَاعُ الْبَرِّ وَ أَنْعَامُهُ، إِنَّ الْعِلْمَ حَیَاةُ الْقُلُوبِ مِنَ الْجَهْلِ. وَ ضِیَاءُ الْأَبْصَارِ مِنَ الظُّلْمَةِ، وَ قُوَّةُ، الْأَبْدَانِ مِنَ الضَّعْفِ، یَبْلُغُ بِالْعَبْدِ مَنَازِلَ الْأَخْیَارِ، وَ مَجَالِسَ الْأَبْرَارِ، وَ الدَّرَجَاتِ الْعُلَی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ، الذِّکْرُ فِیهِ یَعْدِلُ بِالصِّیَامِ، وَ مُدَارَسَتُهُ بِالْقِیَامِ، بِهِ یُطَاعُ الرَّبُّ وَ یُعْبَدُ، وَ بِهِ تُوصَلُ الْأَرْحَامُ، وَ بِهِ یُعْرَفُ الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ، الْعِلْمُ إِمَامُ الْعَمَلِ، وَ الْعَمَلُ تَابِعُهُ، یُلْهِمُهُ السُّعَدَاءَ، وَ یَحْرِمُهُ الْأَشْقِیَاءَ، فَطُوبَی لِمَنْ لَمْ یَحْرِمْهُ اللَّهُ مِنْهُ حَظَّهُ.

قَالَ أَبُو الْمُفَضَّلِ: وَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ عِیسَی بْنِ مُدْرِکٍ التَّمَّار، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ الرَّازِیِّ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ کِنَانَةَ بْنِ جَبَلَةَ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ رَجَاءٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ غَنْمٍ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ، قَالَ: تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ فَإِنَّ تَعْلِیمَهُ لِلَّهِ حَسَنَةٌ، وَ ذَکَرَ نَحْوَهُ.

قَالَ: وَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ شَاذَانَ الْأَزْدِیُّ، عَنْ کَثِیرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْخُزَامِیِّ، عَنْ حَسَنِ بْنِ حُسَیْنٍ الْعَرَبِیِّ، عَنْ یَحْیَی بْنِ یَعْلَی، عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ نَصْرٍ، عَنْ شَیْخٍ مِنْ أَهْلِ

ص: 171

روایت 24.

امالی طوسی: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: طلب دانش بر هر زن و مرد مسلمان واجب است. پس علم را از جایگاهش بخواهید و قبسی از اهل علم بجویید، زیرا آموزش دانش برای خدا حسنه ای است، طلب آن عبادت است، گفتگوی علم تسبیح است، عمل به آن جهاد و آموختن به نادان، صدقه است. و بذل علم به اهل آن، نزدیکی به خدای تعالی است، زیرا علم نشانه های حلال و حرام است و راه بهشت را روشن می کند؛ در وحشت مونس انسان است و در غربت و تنهایی رفیق انسان؛ در خلوت با انسان گفتگو می کند و راهنمای آسودگی و تنگی است. دانش سلاح علیه دشمنان و زینت نزد دوستان است. خدا به واسطه علم گروهی را بالا برد و ایشان را در خوبی ها رهبر قرار داد که از آثار ایشان اقتباس می شود و افعال آنها سرمشق راهنمای دیگران است و از افکار ایشان استفاده می شود و ملائکه به دوستی با ایشان راغبند و با پرهایشان ایشان را لمس می کنند (و تبرک می جویند). و در دعاهایشان دانشمندان را برکت می دهند و هر تر و خشکی، حتی ماهیان دریا و موجودات دریایی و درندگان بیابان و چهار پایان، برای عالم استغفار می کنند. و دانش حیات دل از نادانی و نور چشم در تاریکی و نیروی بدن از ضعف می باشد و بنده را به جایگاه خوبان و مجالس اخیار و درجات عالی در دنیا و آخرت می رساند. و تفکر در علم با روزه برابر است و گفتگوی در آن با شب زنده داری مساوی است؛ پروردگار به وسیله دانش اطاعت و پرستش می گردد و بدان واسطه صله ارحام صورت می گیرد و حلال و حرام دانسته می شود. علم پیشوای عمل است و عمل تابع علم است. خدا علم را به سعادتمندان الهام می کند و اشقیا را از آن محروم می کند. خوشا به حال کسی که خدا بهره ای از علم به او داده است.

ابومفضل گوید: حدیث کرد مرا جعفر بن عیسی به اسنادش از معاذ بن جبل که فرمود: علم بیاموزید، زیرا یاد گرفتن علم برای خدا حسنه است... و مثل آن را حدیث کرد.(1)

ص: 171


1- . امالی طوسی 17 : 500 - 501

الْبَصْرَةِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ فَإِنَّ تَعْلِیمَهُ لِلَّهِ حَسَنَةٌ وَ ذَکَرَ نَحْوَ حَدِیثِ الرِّضَا علیه السلام.

عدة: عدة الداعی روی صاحب کتاب منتقی الیواقیت فیه مرفوعا إلی محمد بن علی بن الحسین و ذکر نحوه.

بیان

یقال: اقتبست منه نارا، و اقتبست منه علما، أی استفدته، و المنار علم الطریق. و مسح الملائکة بأجنحتها إما لإظهار الخلة، أو لإفادة البرکة أو لاستفادتها.

«25»

- ما: الأمالی للشیخ الطوسی بِإِسْنَادِ الْمُجَاشِعِیِّ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ آبَائِهِ، عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: الْعَالِمُ بَیْنَ الْجُهَّالِ کَالْحَیِّ بَیْنَ الْأَمْوَاتِ، وَ إِنَّ طَالِبَ الْعِلْمِ لَیَسْتَغْفِرُ لَهُ کُلُّ شَیْ ءٍ حَتَّی حِیتَانُ الْبَحْرِ وَ هَوَامُّهُ، وَ سِبَاعُ الْبَرِّ وَ أَنْعَامُهُ، فَاطْلُبُوا الْعِلْمَ فَإِنَّهُ السَّبَبُ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ إِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ.

جا: المجالس للمفید الجعابی، عن ابن عقدة، عن هارون بن عمرو المجاشعی، عن محمد بن جعفر بن محمد، عن أبیه علیه السلام مثله.

«26»

- یر: بصائر الدرجات ابْنُ هَاشِمٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زَیْدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ، أَلَا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ بُغَاةَ (1)الْعِلْمِ.

«27»

- یر: بصائر الدرجات مُحَمَّدُ بْنُ حَسَّانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ عِیسَی بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعُمَرِیِّ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ فِی کُلِّ حَالٍ.

«28»

- یر: بصائر الدرجات بِهَذَا الْإِسْنَادِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ.

یر: بصائر الدرجات محمد بن الحسین، عن محمد بن عبد الله، عن عیسی بن عبد الله عن أحمد بن عمر بن علی بن أبی طالب علیهما السلام مثله.

«29»

- یر: بصائر الدرجات ابْنُ زَیْدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ.

ص: 172


1- بضم الباء جمع باغ، أی طالب.

عدة الداعی: صاحب «منتقی الیواقیت» مثل آن را حدیث کرده است.(1)

توضیح

«اقتباس» به معنای استفاده و «منار» به معنای نشانه راه است. لمس ملائکه با بال های خود به طالب علم، به خاطر اظهار دوستی یا استفاده برکت یا افاده برکت است.

روایت 25.

امالی طوسی: امام صادق علیه السّلام از حضرت علی علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دانشمند در میان نادان مانند زنده میان مردگان است. قطعاً برای جستجوگر علم همه چیز طلب آمرزش می کند، حتی ماهیان دریا و جنبندگان آن و درندگان بیابان و چهارپایان آن. علم طلب کنید که واسطه بین شما و بین خدا است و طلب علم بر هر مسلمان فرض است.(2)

در کتاب امالی مفید مثل آن روایت شده است.(3)

روایت 26.

بصائر الدرجات: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: طلب علم بر هر مسلمان فریضه است. آگاه باشید که خدا طالبان علم را دوست دارد.(4)

روایت 27.

بصائر الدرجات: امام صادق علیه السّلام فرمود: طلب علم در همه حال فرض است.(5)

روایت 28.

بصائر الدرجات: امام صادق علیه السّلام فرمود: طلب علم یکی از فریضه های خدا است.(6)

در کتاب بصائر الدرجات نیز شبیه آن روایت شده است.(7)

روایت 29.

بصائر الدرجات: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: طلب علم بر هر مسلمان واجب است.(8)

ص: 172


1- . عدة الداعی: 72 - 73
2- . امالی طوسی 18 : 533
3- . امالی مفید: 29
4- . بصائر الدرجات 1 : 22
5- . بصائر الدرجات 1 : 22 - 23
6- . بصائر الدرجات 1 : 23
7- . بصائر الدرجات 1 : 23
8- . بصائر الدرجات 1 : 23
بیان

هذه الأخبار تدل علی وجوب طلب العلم، و لا شک فی وجوب طلب القدر الضروری من معرفة الله و صفاته، و سائر أصول الدین، و معرفة العبادات و شرائطها و المناهی و لو بالأخذ عن عالم عینا، و الأشهر بین الأصحاب أن تحصیل أزید من ذلک إما من الواجبات الکفائیة أو من المستحبات.

«30»

- یر: بصائر الدرجات ابْنُ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ ابْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: طَالِبُ الْعِلْمِ یَسْتَغْفِرُ لَهُ کُلُّ شَیْ ءٍ حَتَّی الْحِیتَانُ فِی الْبِحَارِ، وَ الطَّیْرُ فِی جَوِّ السَّمَاءِ.

«31»

- یر: بصائر الدرجات الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ، عَنْ فُضَیْلِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ، (1)عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ جَمِیعَ دَوَابِّ الْأَرْضِ لَتُصَلِّی عَلَی طَالِبِ الْعِلْمِ حَتَّی الْحِیتَانُ فِی الْبَحْرِ.

«32»

- یر: بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ فُضَیْلِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مِثْلَهُ.

«33»

- یر: بصائر الدرجات ابْنُ هَاشِمٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَیْفٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ وَهْبِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ حُسَیْنِ بْنِ الصَّبَّاحِ، عَنْ جَرِیرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَجَلِیِّ، عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: أَوْحَی اللَّهُ إِلَیَّ أَنَّهُ مَنْ سَلَکَ مَسْلَکاً یَطْلُبُ فِیهِ الْعِلْمَ سَهَّلْتُ لَهُ طَرِیقاً إِلَی الْجَنَّةِ.

«34»

- یر: بصائر الدرجات ابْنُ هَاشِمٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَیْفٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: طَالِبُ الْعِلْمِ یُشَیِّعُهُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ مِنْ مَفْرِقِ السَّمَاءِ یَقُولُونَ: صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.

بیان

مفرق الرأس: وسطه، و أضیف إلی السماء لکونه فی جهتها، أو المراد به وسط السماء. و لعل فیه سقطا و کان من مفرق رأسه إلی السماء.

«35»

- یر، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: الْعَالِمُ وَ الْمُتَعَلِّمُ شَرِیکَانِ فِی الْأَجْرِ لِلْعَالِمِ

ص: 173


1- مصغرا هو زیاد بن عیسی أو رجاء من أصحاب الباقر و الصادق علیهما السلام روی عنهما، ذکره علماء الرجال و وثقوه و کان زامل ابا جعفر إلی مکّة و کان حسن المنزلة عند آل محمد. مات فی زمان الصادق علیه السلام، و له اخت تسمی حمادة تروی عن الصادق علیه السلام.

توضیح

این اخبار دلالت بر وجوب طلب علم می کند. در واجب بودن مقداری ضروری از شناخت خدا، صفات الهی، سایر اصول دین، شناختن عبادات و شرایط آن و نواهی - گرچه عیناً به گرفتن از عالمی باشد - جای شکی نیست که واجب است. و مشهور میان اصحاب این است که یاد گرفتن بیشتر از آن، از جمله واجبات کفایی یا از مستحبات است.

روایت 30.

بصائر الدرجات: ابن حجاج از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: برای طالب علم همه چیز طلب آمرزش می کند، حتی ماهیان دریا و پرندگان آسمان.(1)

روایت 31.

بصائر الدرجات: امام باقر علیه السّلام فرمود: تمام جانوران زمین بر طالب علم درود می فرستند، حتی ماهیان در دریا.(2)

روایت 32.

بصائر الدرجات: مثل این روایت را آورده است.(3)

روایت 33.

بصائر الدرجات: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدا به من وحی فرستاد کسی که در راهی جهت طلب علم برود، خدا راه بهشت را برای او آسان گرداند.(4)

روایت 34.

بصائر الدرجات: حضرت علی علیه السّلام فرمود: هفتاد هزار ملائکه از وسط آسمان طالب علم را مشایعت می کنند و می گویند: درود بر محمد و آل محمد.(5)

توضیح

«مفرق الرأس» وسط سر را گویند. «مفرق» به سوی آسمان اضافه شده چون در جهت آسمان قرار دارد. یا مراد از حدیث، وسط آسمان است. شاید افتادگی در حدیث باشد و در اصل چنین بوده: «من مفرق رأسه الی السماء.»

روایت 35.

بصائر الدرجات: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دانشمند و دانش آموز هر دو در پاداش شریکند؛ برای دانشمند

ص: 173


1- . بصائر الدرجات 1 : 24
2- . بصائر الدرجات 1 : 24
3- . بصائر الدرجات 1 : 25
4- . بصائر الدرجات 1 : 24
5- . بصائر الدرجات 1 : 24

أَجْرَانِ وَ لِلْمُتَعَلِّمِ أَجْرٌ، وَ لَا خَیْرَ فِی سِوَی ذَلِکَ.

«36»

- یر: بصائر الدرجات مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، وَ ابْنِ فَضَّالٍ مَعاً عَنْ جَمِیلٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الَّذِی تَعَلَّمَ الْعِلْمَ مِنْکُمْ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ الَّذِی یُعَلِّمُهُ، وَ لَهُ الْفَضْلُ عَلَیْهِ، تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ مِنْ حَمَلَةِ الْعِلْمِ، وَ عَلِّمُوهُ إِخْوَانَکُمْ کَمَا عَلَّمَکُمُ الْعُلَمَاءُ.

بیان

ضمیر له راجع إلی المعلم. و قوله: کما علمکم أی من غیر تحریف، و یحتمل أن یکون الکاف تعلیلیة.

«37»

- یر: بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ یُوسُفَ، عَنْ مُقَاتِلٍ، عَنِ الرَّبِیعِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: مَا مِنْ عَبْدٍ یَغْدُو فِی طَلَبِ الْعِلْمِ وَ یَرُوحُ إِلَّا خَاضَ الرَّحْمَةَ خَوْضاً.

بیان

خاض الرحمة أی دخل فیها بحیث أحاطت به.

«38» یر: بصائر الدرجات ابْنُ عِیسَی، عَنْ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ، عَنْ سُلَیْمَانَ الْجَعْفَرِیِّ، عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الْعَالِمُ وَ الْمُتَعَلِّمُ فِی الْأَجْرِ سَوَاءٌ.

بیان

أی فی أصل الأجر لا فی قدره، لئلا ینافی الأخبار الأخری.

«39»

- ثو: ثواب الأعمال مَاجِیلَوَیْهِ، عَنْ عَمِّهِ، عَنِ الْکُوفِیِّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ یُوسُفَ، عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ مُقَاتِلٍ، عَنِ الرَّبِیعِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: مَا مِنْ عَبْدٍ یَغْدُو فِی طَلَبِ الْعِلْمِ، أَوْ یَرُوحُ إِلَّا خَاضَ الرَّحْمَةَ، وَ هَتَفَتْ بِهِ الْمَلَائِکَةُ: مَرْحَباً بِزَائِرِ اللَّهِ، وَ سَلَکَ مِنَ الْجَنَّةِ مِثْلَ ذَلِکَ الْمَسْلَکِ.

بیان

من زار العالم لله و لطلب العلم لوجه الله فکأنه زار الله.

«40»

- سن: المحاسن أَبِی عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ، عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ، عَنْ أَبِی سُخَیْلَةَ، (1)عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ: أَیُّهَا النَّاسُ لَا خَیْرَ فِی دِینٍ لَا تَفَقُّهَ فِیهِ، وَ لَا خَیْرَ فِی دُنْیَا لَا تَدَبُّرَ فِیهَا، وَ لَا خَیْرَ فِی نُسُکٍ لَا وَرَعَ فِیهِ.

بیان

لعل المراد بالتدبر فی الدنیا التدبیر فیها و ترک الإسراف و التقتیر،

ص: 174


1- بضم السین المهملة و فتح الخاء المعجمة، عده الشیخ من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام. و اسمه عاصم بن طریف، و فی ص 17 من الکشّیّ روایة تدلّ علی حسن حاله.

دو اجر و برای دانش آموز یک اجر، و در غیر آن خیری نیست.(1)

روایت 36.

بصائر الدرجات: امام باقر علیه السّلام فرمود: کسی از شما که علم بیاموزد، برای او پاداشی همانند کسی است که علم را آموزش می دهد، و برای معلم بر متعلم فضیلت است. علم را از حاملان علم بیاموزید و به برادرانتان یاد دهید، آن طوری که علماء به شما آموخته اند.(2)

توضیح

ضمیر «له» به معلم برمی گردد. «کما علمکم» یعنی بدون تحریف آموزش دهید و احتمال دارد کاف تعلیلیه باشد.

روایت 37.

بصائر الدرجات: جابر از امام باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: کسی در جستجوی علم صبح و شام نمی کند، مگر اینکه در میان رحمت خدا فرود می رود، فرو رفتنی!(3)

روایت 38.

بصائر الدرجات: امام صادق علیه السّلام فرمود: عالم و طالب علم در اجر برابر هستند.(4)

توضیح

در اصل پاداش برابرند نه در اندازه آن، تا با باقی احادیث اختلاف پیدا نکنند.

روایت 39.

ثواب الأعمال: امام باقر علیه السّلام فرمود: هیچ بنده ای در جستجوی دانش شام را به صبح و صبح را به شام نرساند، جز آنکه در مهر و رحمت خدا غوطه خورد و فرشتگان بر او ندا برآورند: آفرین بر زیارتگر خدا! و از همان راهی که در جستجوی دانش پیموده به بهشت رود.(5)

توضیح

کسی که دانشمند را برای رضای خدا دیدار و علم را محض رضای خداوند طلب نماید، گویا خدا را زیارت کرده است.

روایت 40.

محاسن: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: ای مردم! خیری نیست در دینی که در آن تفقه نباشد، و خیری نیست در دنیا که در آن اندیشه نباشد، و خیری نیست در عبادت که در آن پارسایی نباشد.(6)

توضیح

شاید مراد از اندیشه در دنیا، تدبیر در دنیا باشد و ترک اسراف و سخت گیری باشد،

ص: 174


1- . بصائر الدرجات 1 : 24
2- . بصائر الدرجات 1 : 24
3- . بصائر الدرجات 1 : 25
4- . بصائر الدرجات 1 : 25
5- . ثواب الاعمال: 161
6- . محاسن: 5

أو التفکر فی فنائها و ما یدعو إلی ترکها. و النسک: العبادة. و الورع: اجتناب المحارم، أو الشبهات أیضا.

«41»

- ف: تحف العقول عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ. قَالَ: أَیُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنَّ کَمَالَ الدِّینِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلُ، بِهِ وَ أَنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ أَوْجَبُ عَلَیْکُمْ مِنْ طَلَبِ الْمَالِ: إِنَّ الْمَالَ مَقْسُومٌ بَیْنَکُمْ مَضْمُونٌ لَکُمْ، قَدْ قَسَمَهُ عَادِلٌ بَیْنَکُمْ وَ ضَمِنَهُ، سَیَفِی لَکُمْ بِهِ، (1)وَ الْعِلْمَ مَخْزُونٌ عَلَیْکُمْ عِنْدَ أَهْلِهِ قَدْ أُمِرْتُمْ بِطَلَبِهِ مِنْهُمْ فَاطْلُبُوهُ؛ وَ اعْلَمُوا أَنَّ کَثْرَةَ الْمَالِ مَفْسَدَةٌ لِلدِّینِ مَقْسَاةٌ لِلْقُلُوبِ، وَ أَنَّ کَثْرَةَ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلَ بِهِ مَصْلَحَةٌ لِلدِّینِ سَبَبٌ إِلَی الْجَنَّةِ، وَ النَّفَقَاتُ تَنْقُصُ الْمَالَ، وَ الْعِلْمُ یَزْکُو عَلَی إِنْفَاقِهِ، وَ إِنْفَاقُهُ بَثُّهُ (2)إِلَی حَفَظَتِهِ وَ رُوَاتِهِ؛ وَ اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَ اتِّبَاعَهُ دِینٌ یُدَانُ اللَّهُ بِهِ، وَ طَاعَتَهُ مَکْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ مَمْحَاةٌ لِلسَّیِّئَاتِ، وَ ذَخِیرَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ، وَ رِفْعَةٌ فِی حَیَاتِهِمْ، وَ جَمِیلُ الْأُحْدُوثَةِ عَنْهُمْ بَعْدَ مَوْتِهِمْ، إِنَّ الْعِلْمَ ذُو فَضَائِلَ کَثِیرَةٍ: فَرَأْسُهُ التَّوَاضُعُ، وَ عَیْنُهُ الْبَرَاءَةُ مِنَ الْحَسَدِ، وَ أُذُنُهُ الْفَهْمُ، وَ لِسَانُهُ الصِّدْقُ، وَ حِفْظُهُ الْفَحْصُ، وَ قَلْبُهُ حُسْنُ النِّیَّةِ، وَ عَقْلُهُ مَعْرِفَةُ الْأَسْبَابِ بِالْأُمُورِ، وَ یَدُهُ الرَّحْمَةُ، وَ هِمَّتُهُ السَّلَامَةُ، وَ رِجْلُهُ زِیَارَةُ الْعُلَمَاءِ، وَ حِکْمَتُهُ الْوَرَعُ، وَ مُسْتَقَرُّهُ النَّجَاةُ، وَ فَائِدَتُهُ الْعَافِیَةُ، وَ مَرْکَبُهُ الْوَفَاءُ، وَ سِلَاحُهُ لَیِّنُ الْکَلَامِ، (3) وَ سَیْفُهُ الرِّضَا، وَ قَوْسُهُ الْمُدَارَاةُ، وَ جَیْشُهُ مُحَاوَرَةُ الْعُلَمَاءِ، وَ مَالُهُ الْأَدَبُ، (4)وَ ذَخِیرَتُهُ اجْتِنَابُ الذُّنُوبِ، وَ زَادُهُ الْمَعْرُوفُ، وَ مَأْوَاهُ الْمُوَادَعَةُ، وَ دَلِیلُهُ الْهُدَی، وَ رَفِیقُهُ صُحْبَةُ الْأَخْیَارِ.

بیان

مفسدة و مکسبة و أضرابهما کل منهما إما اسم فاعل أو مصدر میمی أو اسم آلة أو اسم مکان؛ و فی بعضها لا یحتمل بعض الوجوه کما لا یخفی. و الأحدوثة بالضم: ما یتحدث به. ثم إنه علیه السلام أراد التنبیه علی فضائل العلم فشبهه بشخص کامل روحانی له أعضاء و قوی کلها روحانیة بعضها ظاهرة، و بعضها باطنة، فالظاهرة کالرأس و العین و الأذن و اللسان و الید و الرجل، و الباطنة کالحفظ و القلب و العقل و الهمة و الحکمة، و له مستقر روحانی، و مرکب و سلاح و سیف و قوس و جیش

ص: 175


1- و فی نسخة: و سیفی لکم به.
2- بث الخبر: اذاعه و نشره.
3- الانسب بالفقرات السابقة و اللاحقة : وَ سِلَاحُهُ لِینُ الْکَلَام
4- ملکة تعصم من کانت فیه عما یشینه.

یا اندیشه در فنای دنیا و چیزی که انسان را به سوی دنیا دعوت می کند. «ورع» دوری از محرمات یا حتی از شبهات می باشد.

روایت 41.

تحف العقول: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: آی مردم! بدانید که کمال دین در طلب علم است و به کار بستن آن، و راستی که دانش جستن واجب تر از طلب کردن مال لازم است، زیرا مال دنیا میان شما تقسیم است و برای شما ضمانت شده، دادگری او آن را در میان شما قسمت کرده و به زودی به آن دانشی که برای شما نزد اهلش ذخیره است و مأمورید به طلب علم از آنها، به دنبالش بروید و بدانید که مال بسیار، دین را فاسد می کند و دل ها را سخت می گرداند، و علم بسیار توأم با عمل، دین را اصلاح می کند، وسیله رفتن به بهشت باشد، خرج کردن مال ثروت را بکاهد. علم با خرج کردنش افزوده گردد و خرج کردن علم این است که آن را در میان حافظان و راویانش منتشر کنی. بدانید که همراهی با دانش و پیروی از آن دینی است که با آن برای خدا دینداری شود، و طاعت آن موجب کسب کردارهای نیک گردد، و بدکرداری ها را از میان ببرد، و ذخیره مؤمنان است، و مایه سربلندی آنان در زندگی، و یاد نیکو پس از مردن آنها. راستی، علم واجد فضایل بسیاری است؛ سرش تواضع است، چشمش برکناری از حسد، گوشش فهم، زبانش راستی، حافظه اش بررسی، دلش خوش بینی، عقلش معرفت اسباب امور، دستش رحمت، همتش سلامت، پایش دیدار دانشمندان و حکمتش ورع است؛ قرارگاهش نجات، جلودارش عافیت، مرکبش وفا، سلاحش سخن نرم و دلنشین، شمشیرش خشنودی و رضا، کمانش مدارا، لشکرش گفتگو با دانشمندان، مالش ادب، ذخیره اش اجتناب از گناهان، توشه اش احسان کردن، جایگاهش سازش و صلح، رهنمایش هدایت و رفیقش صحبت با نیکان است.

توضیح

«مفسده» و «مکسبه» و امثال آن احتمال دارد دارای یکی از معانی زیر باشد: اسم فاعل، مصدر میمی و اسم آلت و اسم مکان، هر چند که در برخی از این گونه کلمات تمام احتمالات وجود ندارد، «زیرا اگر قرینه داشتیم، فقط یک معنا می تواند مراد باشد.» «احدوثه» چیزی است که درباره آن حدیث گفته می شود، چون امام علیه السّلام می خواهد فضیلت دانش را بیان کند، آن را به شخص کامل و روحانی تشبیه می کند که دارای اعضا و نیروهای روحانی و معنوی بوده که بعضی ظاهر و برخی دیگر باطنی است. مثلاً اعضای ظاهری انسان عبارت است از سر، چشم، گوش، زبان، دست و پا و...اعضای باطنی مانند حافظه، قلب، عقل، همت، حکمت. همچنین او دارای جایگاه روحانی و معنوی است، حتی مرکب، سلاح، شمشیر، نیزه، کمان، ارتش،

ص: 175

و مال و ذخیرة و زاد و مأوی و دلیل و رفیق کلها معنویة روحانیة. ثم إنه علیه السلام بین انطباق هذا الشخص الروحانی بجمیع أجزائه علی هذا الهیکل الجسمانی إکمالا للتشبیه، و إفصاحا بأن العلم إذا استقر فی قلب إنسان یملک جمیع جوارحه، و یظهر آثاره من کل منها، فرأس العلم و هو التواضع یملک هذا الرأس الجسدانی و یخرج منه التکبر و النخوة التی هو مسکنها، و یستعمله فیما یقتضیه التواضع من الانکسار و التخشع، و کما أن الرأس البدنی بانتفائه ینتفی حیاة البدن، فکذا بانتفاء التواضع عند الخالق و الخلائق تنتفی حیاة العلم فهو کجسد بلا روح لا یصیر مصدرا لأثر، و هاتان الجهتان ملحوظتان فی جمیع الفقرات، و ذکرها یوجب الإطناب و ما ذکرناه کاف لأولی الألباب.

«42»

- سن: المحاسن أَبِی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ، عَنِ الْأَحْوَلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَا یَسَعُ النَّاسَ حَتَّی یَسْأَلُوا أَوْ یَتَفَقَّهُوا.

«43»

- سن: المحاسن أَبِی وَ مُوسَی بْنُ الْقَاسِمِ، عَنْ یُونُسَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: سُئِلَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ هَلْ یَسَعُ النَّاسَ تَرْکُ الْمَسْأَلَةِ عَمَّا یَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: لَا.

«44»

- سن: المحاسن النَّوْفَلِیُّ، عَنِ السَّکُونِیِّ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أُفٍّ لِکُلِّ مُسْلِمٍ لَا یَجْعَلُ فِی کُلِّ جُمْعَةٍ یَوْماً یَتَفَقَّهُ فِیهِ أَمْرَ دِینِهِ، وَ یَسْأَلُ عَنْ دِینِهِ. وَ رَوَی بَعْضٌ: أُفٍّ لِکُلِّ رَجُلٍ مُسْلِمٍ.

بیان

المراد بالجمعة الأسبوع تسمیة للکل باسم الجزء.

«45»

- سن: المحاسن جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیُّ، عَنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام فِی کَلَامٍ لَهُ: لَا یَسْتَحِی الْجَاهِلُ إِذَا لَمْ یَعْلَمْ أَنْ یَتَعَلَّمَ.

«46»

- غو: غوالی اللئالی فِی حَدِیثِ أَبِی أُمَامَةَ الْبَاهِلِیِّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: عَلَیْکُمْ بِالْعِلْمِ قَبْلَ أَنْ یُقْبَضَ وَ قَبْلَ أَنْ یُجْمَعَ وَ جَمَعَ بَیْنَ إِصْبَعَیْهِ الْوُسْطَی وَ الَّتِی تَلِی الْإِبْهَامَ، ثُمَّ قَالَ: الْعَالِمُ وَ الْمُتَعَلِّمُ شَرِیکَانِ فِی الْأَجْرِ: وَ لَا خَیْرَ فِی سَائِرِ النَّاسِ بَعْدُ.

بیان

لعل المراد بالجمع أیضا القبض و أخذه من مواطنه لیجمع فی محل واحد

ص: 176

مال، ذخیره، توشه جایگاه راهنما و رفیق همه و همه روحانی می باشند.

مطابقت کامل این شخص روحانی با هیکل جسمانی، تشبیه کامل و رسایی است که بیانگر این مطلب است که وقتی علم در قلب انسان متمرکز می گردد، وی بر جمیع جواهر و اعضایش تسلط پیدا می کند و آثار علم از جوارح او آشکار خواهد شد. سرکرده دانش که تواضع و فروتنی می باشد، مسلط به سری است که در بدن انسان می باشد. علم در انسان اثر می گذارد، تکبر را از سر او بیرون می کند و سر انسان نیز فروتن می سازد. همان گونه که انسان بی سر از حیات بی بهره است، عدم فروتنی نیز در نزد خدا و خلق حیات علم را نابود می سازد. دانش بی تواضع همچون جسد بدون روح است که اثری ندارد.

این دو جهت «امور ظاهری و باطنی» در تمام عبارات حدیث شریف قابل توجه است که بیان آن سبب تفصیل بیش از حد گشته و برای صاحبان عقل همین اشاره کافی است.

روایت 42.

محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: مردم در وسعت نیستند، مگر اینکه بپرسند یا تفقه کنند.(1)

روایت 43.

محاسن: از امام موسی کاظم علیه السّلام پرسش شد: آیا مردم می توانند مساله مورد نیازشان را ترک کنند و نپرسند؟ فرمود: نه.(2)

روایت 44.

محاسن: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اوف بر هر مسلمانی که روز جمعه خود را جهت آگاهی از مسائل دین و پرسش های دینی قرار ندهد! و بعضی روایت کرده اند: اوف بر هر مرد مسلمان که...(3)

توضیح

مراد از جمعه، هفته است و از باب نامگذاری کل به اسم جزء آن می باشد.

روایت 45.

محاسن: حضرت علی علیه السّلام فرمود: نادان وقتی چیزی را نمی داند، از آموزش آن حیا نکند.(4)

روایت 46.

عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بر شما باد به دانش آموزی پیش از آنکه {بساط آن} جمع شود. آن حضرت میان انگشت وسطی و انگشت کنار ابهام جمع نمود و سپس فرمود: آموزگار و دانش آموز در ثواب شریکند و در باقی مردم خیری نیست.(5)

توضیح

«جمع» نیز به معنای گرفتن است، یعنی علم را تا از بین نرفته بیاموزید.

شاید مراد از جمع قبض و گرفتن علم از جایگاهش باشد تا آن که در محل واحد

ص: 176


1- . محاسن: 225
2- . محاسن: 225
3- . محاسن: 225
4- . محاسن: 229
5- . عوالی اللئالی 1 : 81

فی علمه و علم مقربی جنابه.

«47»

- غو: غوالی اللئالی رُوِیَ عَنِ الْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ: إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ حَتَّی یَطَأَ عَلَیْهَا رِضًا بِهِ.

«48»

- غو: غوالی اللئالی قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: فَقِیهٌ وَاحِدٌ أَشَدُّ عَلَی إِبْلِیسَ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ.

«49»

- وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: مَنْ یُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَیْراً یُفَقِّهْهُ فِی الدِّینِ.

«50»

- وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: مَنْ لَمْ یَصْبِرْ عَلَی ذُلِّ التَّعَلُّمِ سَاعَةً بَقِیَ فِی ذُلِّ الْجَهْلِ أَبَداً.

«51»

- وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: طَالِبُ الْعِلْمِ لَا یَمُوتُ أَوْ یَتَمَتَّعَ جِدُّهُ بِقَدْرِ کَدِّهِ.

بیان

«أو» هنا بمعنی «إلی أن» أو «إلا أن». و الجد بالکسر: الاجتهاد فی الأمر و إسناد التمتع إلی الجد مجازی.

«52»

- غو: غوالی اللئالی قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: الْعِلْمُ مَخْزُونٌ عِنْدَ أَهْلِهِ، وَ قَدْ أُمِرْتُمْ بِطَلَبِهِ مِنْهُمْ.

«53»

- وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِی الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْکِ الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ.

بیان

المهجة: الدم أو دم القلب، و الروح. و اللجة: معظم الماء.

«54»

- غو: غوالی اللئالی قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ.

«55»

- وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّینِ.

«56»

- وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: مَا عَلَی مَنْ لَا یَعْلَمُ مِنْ حَرَجٍ أَنْ یَسْأَلَ عَمَّا لَا یَعْلَمُ.

«57»

- غو: غوالی اللئالی قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: مَنْ خَرَجَ مِنْ بَیْتِهِ لِیَلْتَمِسَ بَاباً مِنَ الْعِلْمِ لِیَنْتَفِعَ بِهِ وَ یُعَلِّمَهُ غَیْرَهُ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ (1)عِبَادَةَ أَلْفِ سَنَةٍ صِیَامَهَا وَ قِیَامَهَا، وَ حَفَّتْهُ الْمَلَائِکَةُ بِأَجْنِحَتِهَا، وَ صَلَّی عَلَیْهِ طُیُورُ السَّمَاءِ، وَ حِیتَانُ الْبَحْرِ، وَ دَوَابُّ الْبَرِّ، وَ أَنْزَلَهُ اللَّهُ مَنْزِلَةَ سَبْعِینَ صِدِّیقاً، وَ کَانَ خَیْراً لَهُ مِنْ أَنْ کَانَتِ الدُّنْیَا کُلُّهَا لَهُ فَجَعَلَهَا فِی الْآخِرَةِ.

«58»

- جا: المجالس للمفید ابْنُ قُولَوَیْهِ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْحِمْیَرِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ هَارُونَ، (2)عَنِ

ص: 177


1- بضم الخاء و سکون الطاء: ما بین القدمین عند المشی.
2- هو هارون بن مسلم، قال النجاشیّ فی فهرسه ص 307 هارون بن مسلم بن سعدان الکاتب السرمن رائی کان نزلها، و أصله الانبار یکنی أبا القاسم، ثقة وجه، و کان له مذهب فی الجبر و التشبیه، لقی أبا محمّد و أبا الحسن علیهما السلام، له کتاب التوحید، و کتاب الفضائل، و کتاب الخطب و کتاب المغازی، و کتاب الدعاء، و له مسائل لابی الحسن الثالث علیه السلام.

در علم خداوند و علم مقربانش جمع شود .

روایت 47.

عوالی اللئالی: مقداد بن اسود گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: فرشتگان بال های خود را با رضایت برای طالب علم می گستراند، تا قدم روی بال های ملائکه ها بگذارد.(1)

روایت 48.

عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وجود یک فقیه بر شیطان، از هزار عابد سخت تر است.(2)

روایت 49.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که خدا خیر او را بخواهد، او را فقیه در دین می کند.

روایت 50.

عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که ساعتی بر خواری دانش آموختن صبر نکند، همیشه در ذلّت نادانی باقی خواهد ماند.(3)

روایت 51.

عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: طالب علم نمیرد تا به اندازه کوشش از ثمره آن بهره برداری کند.(4)

توضیح

«او» در این جا به معنای «الی ان» است، و «جد» به معنای کوشش در کاری است و اسناد «تمتع» به سوی «جد» مجازی است.

روایت 52.

عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: علم نزد اهل آن ذخیره شده است و شما به جستجو از نزد آنها مأمورید.(5)

روایت 53.

عوالی اللئالی: امام صادق علیه السّلام فرمود: اگر مردم بفهمند که در طلب علم چه اجری است، هر آینه علم را، گرچه به ریختن خون ها و فرو رفتن در دریاها باشد، جستجو می کنند.(6)

توضیح

«المهجة» به معنای خون یا خون قلب یا از بین رفتن روح است.

روایت 54.

عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: طلب علم فریضه است بر هر مرد و زن مسلمان.(7)

روایت 55.

عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: علم را جستجو کنید، گرچه در چین باشد.(8)

روایت 56.

عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بر نادان سختی نیست که درباره آنچه که نمی داند بپرسد.(9)

روایت 57.

عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که از خانه اش بیرون شود تا بابی از علم بیاموزد که از آن بهره برد و دیگران را آموزش دهد، خداوند متعال برای او به ازای هر قدمی که بر می دارد، عبادت هزار سال روزه داری و نمازگزاری را می نویسد؛ فرشتگان با پرهایشان او را در بر می گیرند؛ پرندگان آسمان و ماهیان دریا و جنبندگان خشکی ها برای او درود می فرستند؛ و خدا مقام هفتاد صدیق را برای او عطا می کند که برایش از اینکه تمام دنیا را داشته باشد، بهتر است. پس این مقامات را برایش در آخرت قرار می دهد.(10)

روایت 58.

امالی مفید: ابن زیاد گوید: از امام باقر علیه السّلام

ص: 177


1- . عوالی اللئالی 1 : 106
2- . عوالی اللئالی 1 : 189
3- . عوالی اللئالی 1 : 285
4- . عوالی اللئالی 1 : 292
5- . عوالی اللئالی 4 : 61
6- . عوالی اللئالی 4 : 61
7- . عوالی اللئالی 4 : 70
8- . عوالی اللئالی 4 : 70
9- . عوالی اللئالی 4 :70
10- . عوالی اللئالی 4 : 75

ابْنِ زِیَادٍ (1)قَالَ: سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی: فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ. فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی یَقُولُ لِلْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ: أَ کُنْتَ عَالِماً؟ فَإِنْ قَالَ: نَعَمْ قَالَ لَهُ. أَ فَلَا عَمِلْتَ بِمَا عَلِمْتَ؟ وَ إِنْ قَالَ: کُنْتُ جَاهِلًا قَالَ لَهُ: أَ فَلَا تَعَلَّمْتَ حَتَّی تَعْمَلَ؟ فَیَخْصِمُهُ وَ ذَلِکَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ.

«59»

- م: تفسیر الإمام علیه السلام قَالَ الْإِمَامُ علیه السلام: دَخَلَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیُّ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: یَا جَابِرُ قِوَامُ هَذِهِ الدُّنْیَا بِأَرْبَعَةٍ: عَالِمٌ یَسْتَعْمِلُ عِلْمَهُ، وَ جَاهِلٌ لَا یَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ، وَ غَنِیٌّ جَوَادٌ بِمَعْرُوفِهِ، وَ فَقِیرٌ لَا یَبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَا غَیْرِهِ؛ ثُمَّ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: فَإِذَا کَتَمَ الْعَالِمُ الْعِلْمَ أَهْلَهُ وَ زَهَا الْجَاهِلُ فِی تَعَلُّمِ مَا لَا بُدَّ مِنْهُ، وَ بَخِلَ الْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ، وَ بَاعَ الْفَقِیرُ دِینَهُ بِدُنْیَا غَیْرِهِ حَلَّ الْبَلَاءُ وَ عَظُمَ الْعِقَابُ.

«60»

- جع: جامع الأخبار عَنْ أَبِی ذَرٍّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: یَا أَبَا ذَرٍّ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَیْتِهِ یَلْتَمِسُ بَاباً مِنَ الْعِلْمِ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بِکُلِّ قَدَمٍ ثَوَابَ نَبِیٍّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ، وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ بِکُلِّ حَرْفٍ یَسْمَعُ أَوْ یَکْتُبُ مَدِینَةً فِی الْجَنَّةِ، وَ طَالِبُ الْعِلْمِ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ أَحَبَّهُ الْمَلَائِکَةُ وَ أَحَبَّهُ النَّبِیُّونَ، وَ لَا یُحِبُّ الْعِلْمَ إِلَّا السَّعِیدُ، فَطُوبَی لِطَالِبِ الْعِلْمِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَیْتِهِ یَلْتَمِسُ بَاباً مِنَ الْعِلْمِ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِکُلِّ قَدَمٍ ثَوَابَ شَهِیدٍ مِنْ شُهَدَاءِ بَدْرٍ، وَ طَالِبُ الْعِلْمِ حَبِیبُ اللَّهِ، وَ مَنْ أَحَبَّ الْعِلْمَ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ، وَ یُصْبِحُ وَ یُمْسِی فِی رِضَا اللَّهِ، وَ لَا یَخْرُجُ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّی یَشْرَبَ مِنَ الْکَوْثَرِ، وَ یَأْکُلَ مِنْ ثَمَرَةِ الْجَنَّةِ، وَ یَکُونُ فِی الْجَنَّةِ رَفِیقَ خَضِرٍ علیه السلام، وَ هَذَا کُلُّهُ تَحْتَ هَذِهِ الْآیَةِ: یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ.

بیان

المراد بثواب النبی إما ثواب عمل من أعماله أو ثوابه الاستحقاقی، فإنه قلیل بالنظر إلی ما یتفضل الله تعالی علیه من الثواب، و کذا الشهید.

ص: 178


1- هو مسعدة، عنونه النجاشیّ فی کتابه ص 295 فقال: مسعدة بن زیاد الربعی ثقة، عین، روی عن أبی عبد اللّه علیه السلام، له کتاب فی الحلال و الحرام مبوب، أخبرنا محمّد بن محمّد، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد الزراری، قال: حدّثنا عبد اللّه بن جعفر الحمیری، قال: حدّثنا هارون بن مسلم، عن مسعدة بن زیاد بکتابه.

شنیدم که از تفسیر این آیه مبارکه از ایشان پرسش شد: «فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ.» فرمود: خدای متعال روز قیامت به بنده می گوید: آیا دانشمند بودی؟ اگر گفت بلی، به او می گوید: چرا به علمت عمل نکردی؟ و اگر گوید من جاهل بودم، به او گوید: چرا علم نیاموختی تا عمل کنی؟ پس با او دشمنی می کند و این است حجت بالغه.(1)

روایت 59.

تفسیر امام حسن عسکری: امام علیه السّلام فرمود: جابر بن عبدالله انصاری نزد امیرالمؤمنین علیه السّلام آمد. امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: ای جابر! دنیا به چهار چیز استوار است: عالمی که به علمش عمل کند؛ جاهلی که از آموزش علم سر باز نزند؛ پول دار بخشنده ای که با احسانش بخشش کند؛ ناداری که آخرتش را به دنیای دیگران نفروشد.

سپس امیرالمؤمنین فرمود: وقتی عالم علمش را از اهل آن بپوشاند و نادان در آموختن آنچه که ناچار است تکبر ورزد و پول دار از احسان بُخل ورزد و فقیر دین خود را به دنیای دیگران بفروشد، بلا خواهد آمد و کیفر بزرگ نازل خواهد شد.(2)

روایت 60.

جامع الأخبار: ابوذر گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای ابوذر! هر که از خانه خود بیرون آید که بابی از علم را طلب کند، خدای تعالی در ازای هر قدمش برای او ثواب پیغمبری از پیغمبران را بنویسد و در ازای هر حرفی که می شنود یا می نویسد، شهری در بهشت به او بدهد. و خدای تعالی طالب علم دوست دارد و فرشتگان او را دوست دارند و پیغمبران او را دوست دارند. و دوست ندارد علم را مگر نیکبخت و طوبی از برای طالب علم است در روز قیامت.

ای ابوذر! ساعتی را به مذاکره علم نشستن بهتر است از عبادت یک سال که روز آن آن را روزه باشی و شب آن را قیام کنی. و نظر کردن بر روی عالم، تو را از آزاد کردن هزار بنده بهتر است. و هر که از خانه خود بیرون رود تا بابی از علم را طلب کند، خدا در ازای هر قدمی برای او ثواب شهیدی از شهدای بدر را بنویسد. و طالب علم حبیب و دوست خدا است و هر کس علم را دوست بدارد، بهشت برای او واجب شود و صباح کند و شب کند در راه رضای خدا و بیرون نرود از دنیا، مگر آنکه از آب کوثر بیاشامد و از میوه بهشت بخورد و بدن او را کرم نخورد، و در بهشت رفیق حضرت خضرعلیه السّلام باشد و جمیع این مطالب در تحت این آیه است: «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ.»(3)

توضیح

مراد از پاداش پیامبرصلی الله علیه و آله، ثواب عملی از اعمال او یا ثوابی است که او مستحق است، زیرا این پاداش نظر به تفضل خدا از ثواب های اندک است و همچنین است شهید.

ص: 178


1- . امالی مفید: 227
2- . تفسیر امام حسن عسکری: 402 - 403
3- . جامع الاخبار: 38 - 39
«61»

- ضه: روضة الواعظین قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: قِوَامُ الدِّینِ بِأَرْبَعَةٍ: بِعَالِمٍ نَاطِقٍ مُسْتَعْمِلٍ لَهُ، وَ بِغَنِیٍّ لَا یَبْخَلُ بِفَضْلِهِ عَلَی أَهْلِ دِینِ اللَّهِ، وَ بِفَقِیرٍ لَا یَبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ، وَ بِجَاهِلٍ لَا یَتَکَبَّرُ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ، فَإِذَا اکْتَتَمَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ، وَ بَخِلَ الْغَنِیُّ، وَ بَاعَ الْفَقِیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ، وَ اسْتَکْبَرَ الْجَاهِلُ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ، رَجَعَتِ الدُّنْیَا عَلَی تُرَاثِهَا قَهْقَرَی وَ لَا تَغُرَّنَّکُمْ کَثْرَةُ الْمَسَاجِدِ، وَ أَجْسَادُ قَوْمٍ مُخْتَلِفَةٍ. قِیلَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَیْفَ الْعَیْشُ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ؟ فَقَالَ: خَالِطُوهُمْ بِالْبَرَّانِیَّةِ یَعْنِی فِی الظَّاهِرِ، وَ خَالِفُوهُمْ فِی الْبَاطِنِ، لِلْمَرْءِ مَا اکْتَسَبَ، وَ هُوَ مَعَ مَنْ أَحَبَّ، وَ انْتَظِرُوا مَعَ ذَلِکَ الْفَرَجَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی.

بیان

رجعت الدنیا علی تراثها. کذا فیما عندنا من النسخ و لعل المراد رجعت مع ما أورثه الناس من الأموال و النعم، أی یسلب عن الناس نعمهم عقوبة علی هذه الخصال، و الأصوب: علی ورائها کما سیأتی. (1)و قال فی النهایة: فی حدیث سلمان: من أصلح جوانیه أصلح الله برانیه. أراد بالبرانی: العلانیة، و الألف و النون من زیادات النسب، کما قالوا فی صنعاء صنعانی، و أصله من قولهم: خرج فلان برا أی خرج إلی البر و الصحراء. قوله علیه السلام: للمرء ما اکتسب بیان لأنه لا یضرکم الکون معهم، فإن لکم أعمالکم، و أنتم تحشرون فی الآخرة مع الأئمة الذین تحبونهم.

«62»

- ضه: روضة الواعظین قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: الشَّاخِصُ فِی طَلَبِ الْعِلْمِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، إِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ، وَ کَمْ مِنْ مُؤْمِنٍ یَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ فِی طَلَبِ الْعِلْمِ فَلَا یَرْجِعُ إِلَّا مَغْفُوراً.

«63»

- وَ قَالَ علیه السلام: لَا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ وَ لَا شَرَفَ کَالْعِلْمِ.

بیان

المراد بالشخوص الخروج من البلد، أو الأعم منه و من الخروج من البیت. و قوله علیه السلام: لا علم: کالتفکر أی کالعلم الحاصل بالتفکر، أو المراد بالعلم ما یوجبه مجازا.

ص: 179


1- الظاهر أن المراد من رجوع الدنیا إلی تراثها رجوعها إلی الجاهلیّة الأولی التی ترکتها أهل الجاهلیة و قد نسخها الإسلام و بث العلم النافع فی الدنیا، و مع ترک العلم و افساد التربیة الدینیة یرجع الناس الی تراثهم الأولی و هو الجهل و العمی و الفساد. ط.

روایت 61.

روضة الواعظین: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرموده است: پایداری دین به چهار گروه است: به عالمی که دانش خود را بازگو کند و به آن عمل کند؛ به توانگری که بخل نورزد و بر متدینان انفاق کند؛ به مستمندی که آخرت خویش را به دنیا نفروشد؛ و به نادانی که در طلب دانش تکبر نفروشد. و هر گاه دانا دانش خود را پوشیده دارد و توانگر به مال خود بخل ورزد و مستمند آخرت خود را به دنیا بفروشد و نادان در طلب دانش تکبر کند، جهان در پی آن به قهقرا بر خواهد گشت. بسیاری مسجدها و جمع شدن اقوام مختلف شما را نفریبد.

گفته شد: ای امیر مؤمنان! زندگی در آن زمان چگونه است؟ فرمود: به ظاهر با آنان معاشرت می کنید و در باطن با آنان مخالفت می ورزید، و به هر حال برای آدمی آنچه به دست آورد خواهد بود و با کسی که دوست می دارد محشور خواهد شد، با وجود آن منتظر فرج و گشایش از خداوند متعال باشید.(1)

توضیح

شاید مراد این باشد که دنیا با میراث مردم که همان اموال و نعمت ها است، بازگشت به جاهلیت می کند. یعنی نعمت از مردم به علت این خصلت و خوهای ناپسند گرفته می شود و این سلب نعمت، نوعی عذاب است. البته بهتر است به جای «تراثها»، «ورائها» باشد.

در کتاب نهایة آمده است: مراد از «برانی» در روایت سلمان، همان ظاهر انسان ها است و زیادی الف و نون در این کلمه، به خاطر قواعد نسبت است، همچنان که به «صنعا»، «صنعانی» گفته می شود و اصل و ریشه آن واژه بیرون رفتن به سوی صحرا است. «للمرء ما اکتسب» بیانگر این مطلب است که بودن با انسان های ناصالح ضرری ندارد، چه اینکه هر کس در گرو اعمال خویش است و شما در آخرت با امامانی محشور می شوید که دوستشان دارید.

روایت 62

. روضة الواعظین: امیرالمؤمنان علیه السّلام فرمود: کسی که در طلب علم می رود، همچون کسی است که در راه خدا جهاد می کند. همانا طلب علم بر هر مسلمان واجب است و چه بسیار مؤمنی که در طلب علم از خانه خود بیرون می رود و باز نمی گردد، مگر اینکه گناهانش آمرزیده است.(2)

روایت 63.

حضرت علی علیه السلام فرمود: هیچ علمی مانند تفکر نیست و هیچ شرفی چون دانش نیست.

توضیح

مراد از «الشخوص» خارج از شهر یا اعم از آن و خارج شدن از خانه است. «لا علم کالتفکر» مثل علم که به واسطه تفکر حاصل می شود یا مراد از علم چیزی است که باعث تفکر می شود و از باب مجاز به آن علم اطلاق شده است.(3)

ص: 179


1- . روضة الواعظین: 11
2- . روضة الواعظین: 15
3- . روضة الواعظین: 15
«64»

- ضه: روضة الواعظین قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: یَا مُؤْمِنُ إِنَّ هَذَا الْعِلْمَ وَ الْأَدَبَ ثَمَنُ نَفْسِکَ فَاجْتَهِدْ فِی تَعَلُّمِهِمَا، فَمَا یَزِیدُ مِنْ عِلْمِکَ وَ أَدَبِکَ یَزِیدُ فِی ثَمَنِکَ وَ قَدْرِکَ، فَإِنَّ بِالْعِلْمِ تَهْتَدِی إِلَی رَبِّکَ، وَ بِالْأَدَبِ تُحْسِنُ خِدْمَةَ رَبِّکَ، وَ بِأَدَبِ الْخِدْمَةِ یَسْتَوْجِبُ الْعَبْدُ وَلَایَتَهُ وَ قُرْبَهُ، فَاقْبَلِ النَّصِیحَةَ کَیْ تَنْجُوَ مِنَ الْعَذَابِ.

«65»

- ضه: روضة الواعظین قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّینِ، فَإِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ.

«66»

- وَ قَالَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: مَنْ تَعَلَّمَ مَسْأَلَةً وَاحِدَةً قَلَّدَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَلْفَ قَلَائِدَ مِنَ النُّورِ، وَ غَفَرَ لَهُ أَلْفَ ذَنْبٍ، وَ بَنَی لَهُ مَدِینَةً مِنْ ذَهَبٍ، وَ کَتَبَ لَهُ بِکُلِّ شَعْرَةٍ عَلَی جَسَدِهِ حَجَّةً.

«67»

- ضه: روضة الواعظین قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: مَنْ تَعَلَّمَ بَاباً مِنَ الْعِلْمِ عَمِلَ بِهِ أَوْ لَمْ یَعْمَلْ کَانَ أَفْضَلَ مِنْ أَنْ یُصَلِّیَ أَلْفَ رَکْعَةٍ تَطَوُّعاً.

«68»

- ما: الأمالی للشیخ الطوسی قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا خَرَجَ فِی طَلَبِ الْعِلْمِ نَادَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ فَوْقِ الْعَرْشِ: مَرْحَباً بِکَ (1)یَا عَبْدِی أَ تَدْرِی أَیَّ مَنْزِلَةٍ تَطْلُبُ؟ وَ أَیَّ دَرَجَةٍ تَرُومُ؟ (2)تُضَاهِی (3)مَلَائِکَتِی الْمُقَرَّبِینَ لِتَکُونَ لَهُمْ قَرِیناً لَأُبَلِّغَنَّکَ مُرَادَکَ وَ لَأُوصِلَنَّکَ بِحَاجَتِکَ. فَقِیلَ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام: مَا مَعْنَی مُضَاهَاةِ مَلَائِکَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْمُقَرَّبِینَ لِیَکُونَ لَهُمْ قَرِیناً؟ قَالَ: أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ فَبَدَأَ بِنَفْسِهِ، وَ ثَنَّی بِمَلَائِکَتِهِ، وَ ثَلَّثَ بِأُولِی الْعِلْمِ الَّذِینَ هُمْ قُرَنَاءُ مَلَائِکَتِهِ، وَ سَیِّدُهُمْ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله وَ ثَانِیهِمْ عَلِیٌّ علیه السلام وَ ثَالِثُهُمْ أَهْلُهُ، وَ أَحَقُّهُمْ بِمَرْتَبَتِهِ بَعْدَهُ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام: ثُمَّ أَنْتُمْ مَعَاشِرَ الشِّیعَةِ الْعُلَمَاءُ بِعِلْمِنَا تأولون (4)[تَالُونَ لَنَا] مَقْرُونُونَ بِنَا وَ بِمَلَائِکَةِ اللَّهِ الْمُقَرَّبِینَ

ص: 180


1- أی صادفت سعة و رحبا.
2- أی ترید.
3- أی تشابه و تشاکل.
4- کذا فی النسخة و یحتمل أن تکون مصحف نازلون.

روایت 64.

روضة الواعظین: امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرموده است: ای مؤمن! این دانش و فرهنگ ارزش جان تو است. در فرا گرفتن آن بکوش که هر چه علم و فرهنگ تو افزوده شود، بر ارج و منزلت تو افزوده می شود. و همانا به یاری دانش است که به خداوندت رهنمون می شوی و به یاری فرهنگ و ادب می توانی خدمت خدایت را پسندیده انجام دهی و در اثر آن، بنده سزاوار دوستی و قرب به خدا می شود. پند و اندرز را بپذیر تا از عذاب رهایی یابی.(1)

روایت 65.

روضة الواعظین: پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: دانش را بجویید هر چند در چین باشد، که طلب دانش بر هر مسلمانی واجب است.(2)

روایت 66

. روضة الواعظین: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: هر کس یک مسأله بیاموزد، روز رستاخیز هزار گردنبند نور بر گردنش آویخته می شود، هزار گناهش آمرزیده می شود، برای او شهری زرین بنا می شود و برای او در ازای هر تار مویی که در بدنش است، دلیلی نوشته می شود.(3)

روایت 67.

روضة الواعظین: و نیز فرموده است: هر کس یک باب از علم بیاموزد - چه به آن عمل کند و چه عمل نکند - برتر از آن است که هزار رکعت نماز مستحب گزارد.(4)

روایت 68.

امالی طوسی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده: وقتی بنده ای به دنبال دانش می رود، خداوند او را از بالای عرش ندا می کند و می فرماید: آفرین بر تو ای بنده من! آیا می دانی کدام منزلت و وجه را می خواهی؟ تو از ملائکه مقربین پیروی می کنی تا با آنها برابر شوی. تو را حتماً به مقصود رسانده و نیازت را بر آورده می کنم.

از علی بن الحسین پرسیدند: معنای «مضاهات با ملائکه» و قرین بودن با آنان چیست؟ فرمود: آیا گفتار خداوند را نشنیده ای که می فرماید: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»(5) {خدا که همواره به عدل، قیام دارد، گواهی می دهد که جز او هیچ معبودی نیست؛ و فرشتگانِ [او] و دانشوران [نیز گواهی می دهند که:] جز او، که توانا و حکیم است، هیچ معبودی نیست.} که خداوند اول به خودش آغاز فرمود و سپس به ملائکه و بعد از آن به صاحبان علم که قرین فرشتگانند، سپس آقایشان محمد صلی الله علیه و آله، بعد علی علیه السّلام، بعد اهل بیت رسول خدا. و آنان که سزاوارترند به مقام علی علیه السّلام بعد از آن قرار دارند.

و حضرت امام سجاد فرمود: سپس شما گروه شیعه عالمان به علم ما، در مراتب بعد از ما، قرین ما و ملائکه مقرب خداوند هستید.

ص: 180


1- . روضة الواعظین: 16
2- . روضة الواعظین: 16
3- . روضة الواعظین: 17
4- . روضة الواعظین: 17
5- . آل عمران / 18

شُهَدَاءُ لِلَّهِ بِتَوْحِیدِهِ وَ عَدْلِهِ وَ کَرَمِهِ وَ جُودِهِ، قَاطِعُونَ لِمَعَاذِیرِ الْمُعَانِدِینَ مِنْ إِمَائِهِ وَ عَبِیدِهِ فَنِعْمَ الرَّأْیُ لِأَنْفُسِکُمْ رَأَیْتُمْ، وَ نِعْمَ الْحَظُّ الْجَزِیلُ اخْتَرْتُمْ، وَ بِأَشْرَفِ السَّعَادَةِ سَعِدْتُمْ حِینَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ علیهم السلام قُرِنْتُمْ، وَ عُدُولَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ شَاهِرِینَ بِتَوْحِیدِهِ وَ تَمْجِیدِهِ جُعِلْتُمْ، وَ هَنِیئاً لَکُمْ إِنَّ مُحَمَّداً لَسَیِّدُ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ، وَ إِنَّ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ الْمُوَالِینَ أَوْلِیَاءَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِمَا وَ الْمُتَبَرِّءِینَ مِنْ أَعْدَائِهِمَا أَفْضَلُ أُمَمِ الْمُرْسَلِینَ، وَ إِنَّ اللَّهَ لَا یَقْبَلُ مِنْ أَحَدٍ عَمَلًا إِلَّا بِهَذَا الِاعْتِقَادِ، وَ لَا یَغْفِرُ لَهُ ذَنْباً، وَ لَا یَقْبَلُ لَهُ حَسَنَةً، وَ لَا یَرْفَعُ لَهُ دَرَجَةً إِلَّا بِهِ.

«69»

- ختص: الإختصاص أَبُو حَمْزَةَ الثُّمَالِیُّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: وَ اللَّهِ مَا بَرَأَ اللَّهُ مِنْ بَرِیَّةٍ أَفْضَلَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ مِنِّی وَ أَهْلِ بَیْتِی، وَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَلَبَةِ الْعِلْمِ مِنْ شِیعَتِنَا.

«70»

- ختص: الإختصاص قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام: الرُّوحُ عِمَادُ الدِّینِ، وَ الْعِلْمُ عِمَادُ الرُّوحِ، وَ الْبَیَانُ عِمَادُ الْعِلْمِ.

«71»

- ما: الأمالی للشیخ الطوسی جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیِّ، عَنِ ابْنِ نَهِیکٍ (1)عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: طَالِبُ الْعِلْمِ بَیْنَ الْجُهَّالِ کَالْحَیِّ بَیْنَ الْأَمْوَاتِ.

«72»

- ما: الأمالی للشیخ الطوسی جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُسَافِرٍ الْهُذَلِیِّ، عَنْ

ص: 181


1- وزان زبیر کنیة لعبد اللّه بن أحمد بن نهیک أبو العباس النخعیّ، او عبید اللّه علی اختلاف فیه عنونه العلامة رحمه اللّه فی الخلاصة و الشیخ فی فهرسه مکبرا و النجاشیّ مصغرا، و وصفه النجاشیّ فی ص 160 بقوله: عبید اللّه بن أحمد بن نهیک أبو العباس النخعیّ الشیخ الصدوق ثقة، و آل نهیک بالکوفة بیت من أصحابنا: منهم عبد اللّه بن محمّد و عبد الرحمن السمریین «السمریان ظ» و غیرهما. له کتاب النوادر، اخبرنا القاضی أبو الحسین محمّد بن عثمان بن الحسن، قال: اشتملت إجازة ابی القاسم جعفر بن محمّد بن إبراهیم الموسوی و أراناها علی سائر ما رواه عبید اللّه بن أحمد بن نهیک، و قال: کان بالکوفة و خرج الی مکّة، و قال حمید بن زیاد فی فهرسه: سمعت من عبید اللّه کتاب المناسک و کتاب الحجّ، و کتاب فضائل الحجّ، و کتاب الثلاث و الاربع، و کتاب المثالب، و لا ادری قرأها حمید علیه و هی من مصنّفاته او هی لغیره.

شما گواهان خداوند یا گواهی دهندگان به توحید و یگانگی خداوند، عدل، کرم و بخشش او هستید؛ شما عذر معاندین و دشمنان را که عبارت از کنیزان و بردگان اویند قطع می کنید؛ شما دارای رأی نیکو و بهره مندی فراوان بوده و آن را اختیار نمودید و وقتی که شما قرین و همراه محمد صلی الله علیه و آله و آل او باشید، به شریف ترین مراحل سعادت و خوشبختی رسیده اید؛ شما عدول خداوند در زمین و مشهور به توحید و بزرگداشت خداوندید. گوارایتان باد که محمد آقای اولین و آخرین است! اصحاب محمد همانان که دوستدار دوستان محمد و علی بوده و از دشمنانشان بیزاری می جویند، افضل امت های پیامبرانند و خداوند از هیچ کس عمل را نمی پذیرد، مگر اینکه اعتقاد فوق را داشته باشد. در غیر این صورت گناهش آمرزیده نمی شود، حسناتش مورد پذیرش قرار نمی گیرند و درجات و منزلتش بالا نمی رود، مگر با این اعتقاد.

روایت 69.

اختصاص: حضرت علی علیه السّلام فرمود: قسم به خدا که هیچ مخلوقی بهتر از محمد صلی الله علیه و آله و من و اهل بیتم نیست. همانا ملائکه بال هایشان را برای طالب علم از شیعیان ما می گسترانند.(1)

روایت 70.

اختصاص: امام باقر علیه السّلام فرمود: روح ستون دین است، دانش ستون روح است و بیان ستون دانش.(2)

روایت 71

. امالی طوسی: حمزه بن حمران از امام صادق علیه السّلام، از پدرانش، از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که آن حضرت فرمود: طالب علم در میان جاهلان، مانند زنده در میان مردگان است.(3)

روایت 72.

امالی طوسی:

ص: 181


1- . اختصاص: 234
2- . اختصاص: 245
3- . امالی طوسی 5 : 587

أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْلَی، عَنْ أَبِی نُعَیْمٍ عُمَرَ بْنِ صَبِیحٍ، عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ حَیَّانَ، عَنِ الضَّحَّاکِ بْنِ مُزَاحِمٍ، عَنِ النَّزَّالِ بْنِ سَبْرَةَ، عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: مَنْ خَرَجَ یَطْلُبُ بَاباً مِنْ عِلْمٍ لِیَرُدَّ بِهِ بَاطِلًا إِلَی حَقٍّ أَوْ ضَلَالَةً إِلَی هُدًی کَانَ عَمَلُهُ ذَلِکَ کَعِبَادَةِ مُتَعَبِّدٍ أَرْبَعِینَ عَاماً.

«73»

- ما: الأمالی للشیخ الطوسی الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَهْبَانَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حُبَیْشٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی غُنْدَرٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَمَالُ الْمُؤْمِنِ فِی ثَلَاثِ خِصَالٍ: تَفَقُّهٍ فِی دِینِهِ، وَ الصَّبْرِ عَلَی النَّائِبَةِ، وَ التَّقْدِیرِ فِی الْمَعِیشَةِ.

«74»

- ما: الأمالی للشیخ الطوسی جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، عَنْ رَجَاءِ بْنِ یَحْیَی، عَنْ حَمْدَانَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ، عَنِ الصَّادِقِ، عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ أَبُو ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِی خُطْبَتِهِ: یَا مُبْتَغِیَ الْعِلْمِ لَا تَشْغَلْکَ الدُّنْیَا وَ لَا أَهْلٌ وَ لَا مَالٌ عَنْ نَفْسِکَ أَنْتَ یَوْمَ تُفَارِقُهُمْ کَضَیْفٍ بِتَّ فِیهِمْ ثُمَّ غَدَوْتَ عَنْهُمْ إِلَی غَیْرِهِمْ، الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةُ کَمَنْزِلٍ تَحَوَّلْتَ مِنْهُ إِلَی غَیْرِهِ، وَ مَا بَیْنَ الْبَعْثِ وَ الْمَوْتِ إِلَّا کَنَوْمَةٍ نِمْتَهَا ثُمَّ اسْتَیْقَظْتَ عَنْهَا، یَا جَاهِلُ تَعَلَّمِ الْعِلْمَ فَإِنَّ قَلْباً لَیْسَ فِیهِ شَیْ ءٌ مِنَ الْعِلْمِ کَالْبَیْتِ الْخَرَابِ الَّذِی لَا عَامِرَ لَهُ.

«75»

- نُقِلَ مِنْ خَطِّ الْوَزِیرِ مُحَمَّدِ بْنِ الْعَلْقَمِیِّ قَالَ: أَمْلَاهُ عَلَیَّ الشَّیْخُ الصَّنْعَانِیُّ أَبْقَاهُ اللَّهُ تَعَالَی فِی ثَالِثِ صَفَرٍ سَنَةَ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِینَ وَ سِتِّمِائَةٍ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: مَنْهُومَانِ لَا یَشْبَعَانِ: طَالِبُ عِلْمٍ، وَ طَالِبُ دُنْیَا، فَأَمَّا طَالِبُ الْعِلْمِ فَیَزْدَادُ رِضَا الرَّحْمَنِ، وَ أَمَّا طَالِبُ الدُّنْیَا فَیَتَمَادَی فِی الطُّغْیَانِ.

«76»

- نهج: نهج البلاغة الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ، وَ الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ.

«77»

- وَ قَالَ علیه السلام: قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُ.

قال السید رضی الله عنه: و هذه الکلمة التی لا تصاب لها قیمة، و لا توزن بها حکمة، و لا تقرن إلیها کلمة.

«78»

- وَ قَالَ علیه السلام: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَةِ.

ص: 182

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که از خانه اش بیرون رود و طلب کند یک باب از علم را که با آن باطلی را به سوی حق برگرداند یا گمراهی را به سوی هدایت رهنمون شود، این کارش مانند عبادت چهل ساله عابد است.(1)

روایت 73.

امالی طوسی: امام صادق علیه السّلام فرمود: کمال مؤمن در سه خصلت است: فهمیدن دینش؛ صبر بر مشکلات؛ اندازه گیری در معیشت زندگی.(2)

روایت 74.

امالی طوسی: مسعده بن زیاد از امام صادق علیه السّلام، از امام باقر علیه السّلام روایت کرد که ابوذر در خطبه اش فرمود: ای طالب علم! دنیا و خانواده و مال تو را به خود مشغول نسازد. تو روزی از آن جدا خواهی شد، مانند مهمان که چند روزی درنگ کرده و سپس آن را به دیگران وا گذاشته است.

دنیا و آخرت مانند خانه ای است که از یکی به دیگری منتقل می شوی. میان مرگ و روز قیامت، مثل خوابی خفیف است که می خوابی و سپس بیدار می شوی. ای جاهل! علم بیاموز، زیرا دلی که در آن علم نباشد، مانند خانه ای خراب است که آبادگر ندارد. (3)

روایت 75.

از دستخط وزیر محمد بن علقمی که آن را به شیخ صنعالی دام بقائه در ماه صفر سال 648 املا کرد، نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دو گرسنه هرگز سیر نمی شود: طالب علم و طالب دنیا. اما طالب علم، پس با طلب علم زیاد رضای خدا را می افزاید، و اما طالب دنیا با افزون طلبی، به سرکشی می افزاید.

روایت 76.

نهج البلاغه: حضرت علی علیه السلام فرمود: دانش میراثی بزرگ و اندیشه آیینه ای تابناک است.(4)

روایت 77.

و فرمود: قیمت مرد آن چیزی است که آن را می داند [ به قدر دانایی اوست]

سید رضی گفت: این کلمه ای است که نمی توان قیمتی برای آن معیّن کرد، حکمتی هم وزن آن نمی توان یافت و هیچ کلمه ای را همتای آن نتوان نهاد.(5)

روایت 78.

فرمود: این دل ها مانند بدن ها ملول می گردند. پس برای آنها تازه های حکمت را بطلبید.(6)

ص: 182


1- . امالی طوسی: 629
2- . امالی طوسی: 677
3- . امالی طوسی: 555
4- . نهج البلاغه: ق ح 5، ص 355
5- . نهج البلاغه: ق ح 81، ص 364
6- . نهج البلاغه: ق ح 147، ص 366
«79»

- وَ قَالَ علیه السلام: إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِالْأَنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا، بِهِ ثُمَّ تَلَا علیه السلام: إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا.

بیان

فی بعض النسخ: أعملهم. و هو أظهر.

«80»

- نهج: نهج البلاغة سُئِلَ علیه السلام عَنِ الْخَیْرِ مَا هُوَ؟ فَقَالَ: لَیْسَ الْخَیْرَ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَ وَلَدُکَ، وَ لَکِنَّ الْخَیْرَ أَنْ یَکْثُرَ عِلْمُکَ وَ یَعْظُمَ حِلْمُکَ. الْخَبَرَ.

«81»

- وَ قَالَ علیه السلام: لَا شَرَفَ کَالْعِلْمِ، وَ لَا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ.

«82»

- وَ قَالَ علیه السلام: کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ.

«83»

- وَ قَالَ علیه السلام: مَنْهُومَانِ لَا یَشْبَعَانِ: طَالِبُ الْعِلْمِ، وَ طَالِبُ دُنْیَا.

«84»

- کَنْزُ الْکَرَاجُکِیِّ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: النَّاسُ أَبْنَاءُ مَا یُحْسِنُونَ.

«85»

- وَ قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: الْجَاهِلُ صَغِیرٌ وَ إِنْ کَانَ شَیْخاً. وَ الْعَالِمُ کَبِیرٌ وَ إِنْ کَانَ حَدَثاً (1).

«86»

- وَ قَالَ علیه السلام: مَنْ عُرِفَ بِالْحِکْمَةِ لَحَظَتْهُ الْعُیُونُ بِالْوَقَارِ.

«87»

- وَ قَالَ علیه السلام: الْمَوَدَّةُ أَشْبَکُ الْأَنْسَابِ وَ الْعِلْمُ أَشْرَفُ الْأَحْسَابِ.

«88»

- وَ قَالَ علیه السلام: لَا کَنْزَ أَنْفَعُ مِنَ الْعِلْمِ، وَ لَا قَرِینَ سَوْءٍ شَرٌّ مِنَ الْجَهْلِ.

«89»

- وَ قَالَ علیه السلام: عَلَیْکُمْ بِطَلَبِ الْعِلْمِ فَإِنَّ طَلَبَهُ فَرِیضَةٌ، وَ هُوَ صِلَةٌ بَیْنَ الْإِخْوَانِ، وَ دَالٌّ عَلَی الْمُرُوءَةِ، وَ تُحْفَةٌ فِی الْمَجَالِسِ، وَ صَاحِبٌ فِی السَّفَرِ، وَ أُنْسٌ فِی الْغُرْبَةِ.

«90»

- وَ قَالَ علیه السلام: الشَّرِیفُ مَنْ شَرَّفَهُ عِلْمُهُ.

«91»

- وَ قَالَ علیه السلام: مَنْ عَرَفَ الْحِکْمَةَ لَمْ یَصْبِرْ مِنَ الِازْدِیَادِ مِنْهَا.

«92»

- وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: الْمُلُوکُ حُکَّامٌ عَلَی النَّاسِ، وَ الْعُلَمَاءُ حُکَّامٌ عَلَی الْمُلُوکِ.

«93»

- وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: الْکَلِمَةُ مِنَ الْحِکْمَةِ یَسْمَعُهَا الرَّجُلُ فَیَقُولُ أَوْ یَعْمَلُ بِهَا خَیْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ.

«94»

- مُنْیَةُ الْمُرِیدِ: قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: مَنْ طَلَبَ عِلْماً فَأَدْرَکَهُ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ کِفْلَیْنِ (2)

ص: 183


1- الحدث: الشاب.
2- الکفل: الضعف من الأجر و الاثم، الحظ و النصیب.

روایت 79.

و فرمود: نزدیک ترین مردم به پیامبران، داناترین آنان است بدان چه آورده اند. سپس این آیه را تلاوت نمود: «إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا»(1) {در حقیقت نزدیک ترین مردم به ابراهیم، همان کسانی هستند که او را پیروی کرده اند و [نیز] این پیامبر و کسانی که [به آیین او] ایمان آورده اند.}(2)

توضیح

در بعضی نسخ ها «أعملهم» آمده و این آشکارتر است.

روایت 80.

نهج البلاغه: از حضرت علی علیه السّلام در مورد خیر پرسیدند. فرمود: خیر آن نیست که مال و فرزندت بسیار شود، بلکه خیر آن است که دانشت فراوان گردد و بردباری ات بزرگ مقدار شود.(3)

روایت 81.

و فرمود: هیچ شرفی چون دانایی و هیچ دانایی چون تفکر نیست.(4)

روایت 82.

و فرمود: هر ظرفی بدان چه در آن گذاشته شود تنگ می گردد، جز ظرف دانش که هر چه در آن گذاشته شود فراخ تر گردد.(5)

روایت 83.

و فرمود: دو آزمندند که هرگز سیر نمی شوند: یکی کسی که علم آموزد، و دیگر آن که مال اندوزد.(6)

روایت 84.

کنز الفوائد: حضرت علی علیه السّلام فرمود: ارزش هر کس همان است که نکو آورد و مردم وابسته به کار نیکوی خود باشند.(7)

روایت 85.

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: نادان کوچک است گرچه پیر باشد دانا کبیر است گرچه نوجوان باشد.(8)

روایت 86.

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: هر که به فرزانگی شناخته شود، در چشم مردم با وقار آید.(9)

روایت 87.

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: دوستی استوارتر از رشته نژاد است و دانش، اشرف از هر شرف خاندانی است.(10)

روایت 88.

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: گنجی سودمندتر از دانش و همتایی بدتر از نادانی نیست.(11)

روایت 89.

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: دانش آموزید، زیرا آموختن آن فریضه است، و پیوند میان برادران است، و دلیل بر مردانگی است، و تحفه در هر مجلس و انجمن است، و در سفر رفیق است و همدم در غربت است.(12)

روایت 90.

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: شریف آن کس است که دانشش او را به شرف رساند.(13)

روایت 91.

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: هر که حکمت را شناخت، برای فزون ساختن آن شکیبایی ندارد و به دنبال آن می شتابد.

روایت 92.

امام صادق علیه السّلام فرمود: پادشاهان حاکمان بر مردم و دانشمندان حاکمان بر پادشاهانند.(14)

روایت 93.

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: یک کلمه حکمت که شخص آن را بشنود، سپس آن را بگوید یا به آن عمل کند، بهتر از عبادت یک سال است.(15)

روایت 94.

منیة المرید: رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: اگر طالب علم که در صدد دانش آموزی است علم را به دست آورد، خداوند متعال دو بهره نصیب او می فرماید،

ص: 183


1- . آل عمران / 68
2- . نهج البلاغه: ق ح 96، ص 366
3- . نهج البلاغه: ق ح 96، ص 366
4- . نهج البلاغه: ق ح 113، ص 369
5- . نهج البلاغه: ق ح 205، ص 381
6- . نهج البلاغه: ق ح 457، ص 418
7- . کنز الفوائد 1 : 318
8- . کنز الفوائد 1 : 318
9- . کنز الفوائد 1 : 319
10- . کنز الفوائد 1 : 319
11- . کنز الفوائد 1 : 319
12- . کنز الفوائد 1 : 319
13- . کنز الفوائد 1 : 319
14- . کنز الفوائد 2 : 33
15- . کنز الفوائد 2 : 108

مِنَ الْأَجْرِ، وَ مَنْ طَلَبَ عِلْماً فَلَمْ یُدْرِکْهُ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ کِفْلًا مِنَ الْأَجْرِ.

«95»

- وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی عُتَقَاءِ اللَّهِ مِنَ النَّارِ فَلْیَنْظُرْ إِلَی الْمُتَعَلِّمِینَ فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا مِنْ مُتَعَلِّمٍ یَخْتَلِفُ إِلَی بَابِ الْعَالِمِ إِلَّا کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِکُلِّ قَدَمٍ عِبَادَةَ سَنَةٍ، وَ بَنَی اللَّهُ بِکُلِّ قَدَمٍ مَدِینَةً فِی الْجَنَّةِ وَ یَمْشِی عَلَی الْأَرْضِ وَ هِیَ تَسْتَغْفِرُ لَهُ، وَ یُمْسِی وَ یُصْبِحُ مَغْفُوراً لَهُ، وَ شَهِدَتِ الْمَلَائِکَةُ أَنَّهُمْ عُتَقَاءُ اللَّهِ مِنَ النَّارِ.

«96»

- وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ فَهُوَ کَالصَّائِمِ نَهَارَهُ، الْقَائِمِ لَیْلَهُ، وَ إِنَّ بَاباً مِنَ الْعِلْمِ یَتَعَلَّمُهُ الرَّجُلُ خَیْرٌ لَهُ مِنْ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَبُو قُبَیْسٍ ذَهَباً فَأَنْفَقَهُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.

«97»

- وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: مَنْ جَاءَهُ الْمَوْتُ وَ هُوَ یَطْلُبُ الْعِلْمَ لِیُحْیِیَ بِهِ الْإِسْلَامَ کَانَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْأَنْبِیَاءِ دَرَجَةٌ وَاحِدَةٌ فِی الْجَنَّةِ.

«98»

- وَ قَالَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ بِکَ رَجُلًا وَاحِداً خَیْرٌ مِنْ أَنْ یَکُونَ لَکَ حُمْرُ النَّعَمِ.

«99»

- وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی: خَیْرٌ لَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا.

«100

وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: إِنَّ مَثَلَ مَا بَعَثَنِی اللَّهُ بِهِ مِنَ الْهُدَی وَ الْعِلْمِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَصَابَ أَرْضاً، وَ کَانَ مِنْهَا طَائِفَةٌ طَیِّبَةٌ فَقَبِلَتِ الْمَاءَ فَأَنْبَتَتِ الْکَلَأَ وَ الْعُشْبَ (1)الْکَثِیرَ، وَ کَانَ مِنْهَا أَجَادِبُ (2)أَمْسَکَتِ الْمَاءَ فَنَفَعَ اللَّهُ بِهَا النَّاسَ وَ شَرِبُوا مِنْهَا، وَ سَقَوْا وَ زَرَعُوا، وَ أَصَابَ طَائِفَةً مِنْهَا أُخْرَی إِنَّمَا هِیَ قِیعَانٌ (3)لَا تُمْسِکُ مَاءً وَ لَا تُنْبِتُ کَلَأً فَذَلِکَ مَثَلُ مَنْ فَقُهَ فِی دِینِ اللَّهِ، وَ تَفَقَّهَ مَا بَعَثَنِی اللَّهُ بِهِ، فَعَلِمَ وَ عَلَّمَ، وَ مَثَلُ مَنْ لَمْ یَرْفَعْ بِذَلِکَ رَأْساً وَ لَمْ یَقْبَلْ هُدَی اللَّهِ الَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ.

«101»

- وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: مَنْ غَدَا فِی طَلَبِ الْعِلْمِ أَظَلَّتْ عَلَیْهِ الْمَلَائِکَةُ، وَ بُورِکَ لَهُ فِی مَعِیشَتِهِ، وَ لَمْ یَنْقُصْ مِنْ رِزْقِهِ.

ص: 184


1- الکلاء: نبات الأرض ممّا ترعاه الانعام رطبه و یابسه، و العشب بالضم و السکون هو الکلأ الرطب.
2- الاجادب: الاراضی التی لا نبت فیها.
3- بکسر القاف جمع القاع و هی أرض سهلة مطمئنة قد انفرجت عنها الجبال و الآکام. و یأتی جمعها أیضا علی قیع و قیعة بکسر القاف فیهما و علی أقواع و اقوع.

ولی اگر در راه طلب علم ناکام بماند، نزد خداوند یک پاداش برای او منظور می گردد.

روایت 95.

منیة المرید: رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: کسی که دوست دارد نگاهش به چهره کسانی افتد که از آتش دوزخ در امانند، باید به طالبان علم نگاه کند. سوگند به کسی که جان من در دست قدرت او است، طالب علمی که به منظور تحصیل دانش به در خانه دانشمندان رفت و آمد کند، در هر قدمی که بر می دارد ثواب عبادت یک ساله عابد را برای او منظور می فرماید. و برای هر گامی که در این مسیر می نهد، شهری آباد در بهشت برایش آماده می سازد، و او که بر روی زمین راه می رود، زمین نیز برایش طلب آمرزش می کند و در تمام لحظه ها مشمول رحمت و آمرزش خداوند است. فرشتگان آسمانی شهادت می دهند که طالبان علم از شکنجه آتش دوزخ آزادند.(1)

روایت 96.

منیة المرید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر که بابی از علم را می آموزد، از کوه ابوقبیس که پر از طلا باشد و در راه خدا انفاق کند برایش بهتر و سودمندتر است.(2)

روایت 97.

منیة المرید: رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: طالب علم که هدف او از دانش آموختن زنده کردن دین اسلام باشد و هنگام تحصیل علم مرگش فرا رسد، فاصله میان او و پیامبران از لحاظ مقام بهشتی در حد یک درجه است.(3)

روایت 98.

منیة المرید: رسول اکرم صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان فرمود: یا علی! اگر یک فرد به وسیله تو به حق هدایت یابد، پر ارزش تر از آن است که صاحب شتران سرخ موی نجیب فراوان باشی.(4)

روایت 99.

منیة المرید: و رسول اکرم صلی الله علیه و آله در روایتی دیگر فرمود: اگر یک نفر به واسطه تو به حق هدایت یابد، چنین کاری از دنیا و آنچه در آن است پرارزش تر است.(5)

روایت 100

. منیة المرید: رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: مَثَل هدایت و دانشی که خداوند مرا به سبب آن مبعوث فرموده، عیناً مانند ریزش باران است که در مناطق و سرزمین های متفاوت می بارد؛ برخی از سرزمین ها چنان پاکیزه و آماده است که آب را در خود می پذیرد و در نتیجه ریزش باران در این سرزمین ها گیاهان و سبزه های فراوانی را می رویاند، بعضی از سرزمین ها چنان سخت است که آب در آن نفوذ نمی کند، بلکه روی زمین جمع می شود و آب را در خود نگه می دارد. خدا مردم را بدین وسیله سودمند ساخته تا از آن آب بیاشامند و سیراب گردند و منطقه های کشاورزی خود را با آن ذخایر آبیاری کنند و بارور سازند. و بعضی از سرزمین ها کویر و شنزار است که نه آب را در خود نگه می دارد و نه گیاه می رویاند. این مثل بازگو کننده حالات متفاوتی است که زیر بارش هدایت و ارشاد من قرار می گیرد. بعضی از آنها نه تنها خود دارای بصیرت می شوند و از آن سود می برند، بلکه بینش خود را نیز به دیگران می آموزند. و بعضی دیگر در برابر بارش هدایت آسمانی چنان سخت هستند که اصلاً سرشان را بالا نمی گیرند و به ریزش فیض الهی توجه نمی کنند و باران هدایت الهی را در خود نمی پذیرند، هدایتی که من نسبت به آن احساس مسؤلیت کرده و آن را برای مردم بازگو می کنم.(6)

روایت 101.

منیة المرید: رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که صبحگاه خویش را در راه علم آموزی آغاز کند، فرشتگان بر او سایه رحمت می اندازند و در طول زندگانی خود از برکت و وسعت رزق برخوردار می گردد و کمبودی در روزی او پدید نمی آید.(7)

ص: 184


1- . منیة المرید : 23
2- . منیة المرید: 23
3- . منیة المرید: 23
4- . منیة المرید: 24
5- . منیة المرید: 24
6- . منیة المرید: 24
7- . منیة المرید: 25
«102»

- وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: نَوْمٌ مَعَ عِلْمٍ خَیْرٌ مِنْ صَلَاةٍ مَعَ جَهْلٍ.

«103»

- وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: أَیُّمَا نَاشٍ نَشَأَ فِی الْعِلْمِ وَ الْعِبَادَةِ حَتَّی یَکْبَرَ أَعْطَاهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثَوَابَ اثْنَیْنِ وَ سَبْعِینَ صِدِّیقاً.

«104»

- وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: قَلِیلٌ مِنَ الْعِلْمِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرِ الْعِبَادَةِ.

«105»

- وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: مَنْ غَدَا إِلَی الْمَسْجِدِ لَا یُرِیدُ إِلَّا لِیَتَعَلَّمَ خَیْراً أَوْ لِیُعَلِّمَهُ کَانَ لَهُ أَجْرُ مُعْتَمِرٍ تَامَّ الْعُمْرَةِ، وَ مَنْ رَاحَ إِلَی الْمَسْجِدِ لَا یُرِیدُ إِلَّا لِیَتَعَلَّمَ خَیْراً أَوْ لِیُعَلِّمَهُ فَلَهُ أَجْرُ حَاجٍّ تَامَّ الْحِجَّةِ.

«106»

- وَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ غَسَّانَ، قَالَ: أَتَیْتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله: وَ هُوَ فِی الْمَسْجِدِ مُتَّکِئٌ عَلَی بُرْدٍ لَهُ أَحْمَرَ فَقُلْتُ لَهُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی جِئْتُ أَطْلُبُ الْعِلْمَ، فَقَالَ: مَرْحَباً بِطَالِبِ الْعِلْمِ، إِنَّ طَالِبَ الْعِلْمِ لَتَحُفُّهُ الْمَلَائِکَةُ بِأَجْنِحَتِهَا ثُمَّ یَرْکَبُ بَعْضُهَا بَعْضاً حَتَّی یَبْلُغُوا سَمَاءَ الدُّنْیَا مِنْ مَحَبَّتِهِمْ لِمَا یُطْلَبُ.(1)

«107»

- وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: کَفَی بِالْعِلْمِ شَرَفاً أَنْ یَدَّعِیَهُ مَنْ لَا یُحْسِنُهُ، وَ یَفْرَحَ إِذَا نُسِبَ إِلَیْهِ، وَ کَفَی بِالْجَهْلِ ذَمّاً یَبْرَأُ مِنْهُ مَنْ هُوَ فِیهِ.

«108»

- وَ عَنْهُ علیه السلام أَیْضاً: الْعِلْمُ أَفْضَلُ مِنَ الْمَالِ بِسَبْعَةٍ: الْأَوَّلُ: أَنَّهُ مِیرَاثُ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمَالَ مِیرَاثُ الْفَرَاعِنَةِ، الثَّانِی: الْعِلْمُ لَا یَنْقُصُ بِالنَّفَقَةِ وَ الْمَالُ یَنْقُصُ بِهَا، الثَّالِثُ: یَحْتَاجُ الْمَالُ إِلَی الْحَافِظِ وَ الْعِلْمُ یَحْفَظُ صَاحِبَهُ، الرَّابِعُ: الْعِلْمُ یَدْخُلُ فِی الْکَفَنِ وَ یَبْقَی الْمَالُ، الْخَامِسُ: الْمَالُ یَحْصُلُ لِلْمُؤْمِنِ وَ الْکَافِرِ وَ الْعِلْمُ لَا یَحْصُلُ إِلَّا لِلْمُؤْمِنِ خَاصَّةً، السَّادِسُ: جَمِیعُ النَّاسِ یَحْتَاجُونَ إِلَی صَاحِبِ الْعِلْمِ فِی أَمْرِ دِینِهِمْ وَ لَا یَحْتَاجُونَ إِلَی صَاحِبِ الْمَالِ، السَّابِعُ: الْعِلْمُ یُقَوِّی الرَّجُلَ عَلَی الْمُرُورِ عَلَی الصِّرَاطِ وَ الْمَالُ یَمْنَعُهُ.

«109»

- وَ عَنْ زَیْنِ الْعَابِدِینَ علیه السلام لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی طَلَبِ الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْکِ الْمُهَجِ، وَ خَوْضِ اللُّجَجِ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَوْحَی إِلَی دَانِیَالَ: أَنَّ أَمْقَتَ عَبِیدِی إِلَیَّ الْجَاهِلُ الْمُسْتَخِفُّ بِحَقِّ أَهْلِ الْعِلْمِ، التَّارِکُ لِلِاقْتِدَاءِ بِهِمْ، وَ أَنَّ أَحَبَّ عِبَادِی عِنْدِی (2)

ص: 185


1- لِمَا یَطْلُب
2- و فی نسخة: و أن أحبّ عبیدی إلی.

روایت 102

منیة المرید: رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خوابیدن با علم، بهتر از نماز خواندن با جهل است.(1)

روایت 103

. منیة المرید: رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: هر طالب علمی که در محیط دانش و عبادت و بندگی خدا پرورش یابد، تا به بزرگسالی رسد خداوند در قیامت پاداش نود و دو «صدیق» راست گفتار و راست کردار را به او ارزانی فرماید.(2)

روایت 104

. منیة المرید: رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: علم کم بهتر از عبادت بسیار است.(3)

روایت 105

. منیة المرید: رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: شخصی که صبحگاه صرفاً به خاطر آموختن راه خیر و نیکبختی یا یاد دادن آن به دیگران راه مسجد را در پیش گیرد، پاداشش همانند کسی است که یک عمره کامل انجام داده باشد. و اگر شبانگاه با چنین هدفی به مسجد رود، پاداشش برابر با مزد کسی است که حج کامل انجام داده باشد.(4)

روایت 106

. منیة المرید: و از صفوان بن غسان نقل می کنند که گفت: حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسیدم، در حالی که آن حضرت بر بُرد سرخ رنگ خویش تکیه داده بود. عرض کردم: یا رسول الله! من به خاطر دانش آموختن به مسجد روی آوردم. رسول خدا فرمود: آفرین بر تو که طالب علم هستی! فرشتگان با بال و پر خود طالب علم را در بر می گیرند و آن چنان پیرامون او بر روی هم انباشته می شوند تا از فرط محبت و علاقه ای که به طالب علم دارد، به آسمان دنیا اوج می گیرند.(5)

روایت 107

. منیة المرید: و امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: برای شرافت و فضیلت علم همین قدر کافی است که افراد ناصالح مدعی داشتن آن می شوند، وقتی که به دانش منسوب شوند سخت شادمان می گردند. و برای زشتی جهل و نادانی، همین قدر بس که افراد جاهل نسبت به اینکه با آن معرفی شوند، اظهار تنفر و بیزاری می کنند.(6)

روایت 108

. منیة المرید: و امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: علم به هفت دلیل بر مال و ثروت برتری دارد: 1) علم میراث پیامبران است، در حالی که مال میراث فرعون ها و جباران روزگار می باشد؛ 2) علم با انفاق کاهش نمی یابد و مال به سبب انفاق نقصان پذیر می پذیرد؛ 3) مال نیازمند محافظ و نگهبان است، ولی علم صاحبش را پاسداری می کند؛ 4) علم در قبر انسان را همراهی می کند، ولی مال در دنیا به جایش باقی می ماند؛ 5) مال برای مؤمن و کافر فراهم می شود، ولی علم جز برای مؤمن حاصل نمی شود؛ 6) همه مردم در امور دینشان به عالم و دانشمند نیازمندند،

ولی تمام مردم نسبت به مال داران احساس نیاز نمی کنند؛ 7) علم نیرو بخش انسان در سیر از پُل صراط است، در حالی که مال مانع آن است.(7)

روایت 109

. منیة المرید: امام سجاد علیه السّلام فرمود: اگر مردم ارزش دانش آموختن را می دانستند، آن را با ریختن خون دل ها و فرو رفتن در اعماق دریاها طلب می نمودند. خداوند متعال به دانیال پیامبر چنین وحی کرد: قطعاً فرد نادانی که در ادای حق دانشمندان رفتاری تحقیرآمیز در پیش می گیرد و از آنان پیروی نمی کنند، بیش از همه مشمول خشم من قرار می گیرد،

ص: 185


1- . منیة المرید: 25
2- . منیة المرید: 25
3- . منیة المرید: 26
4- . منیة المرید: 26
5- . منیة المرید: 26
6- . منیة المرید: 28
7- . منیة المرید: 29

التَّقِیُّ الطَّالِبُ لِلثَّوَابِ الْجَزِیلِ، اللَّازِمُ لِلْعُلَمَاءِ، التَّابِعُ للحکماء، (1)[لِلْحُلَمَاءِ] الْقَابِلُ عَنِ الْحُکَمَاءِ.

«110»

- وَ فِی الْإِنْجِیلِ فِی السُّورَةِ السَّابِعَةَ عَشَرَ مِنْهُ: وَیْلٌ لِمَنْ سَمِعَ بِالْعِلْمِ وَ لَمْ یَطْلُبْهُ کَیْفَ یُحْشَرُ مَعَ الْجُهَّالِ إِلَی النَّارِ، اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ تَعَلَّمُوهُ فَإِنَّ الْعِلْمَ إِنْ لَمْ یُسْعِدْکُمْ لَمْ یُشْقِکُمْ، وَ إِنْ لَمْ یَرْفَعْکُمْ لَمْ یَضَعْکُمْ، وَ إِنْ لَمْ یُغْنِکُمْ لَمْ یُفْقِرْکُمْ، وَ إِنْ لَمْ یَنْفَعْکُمْ لَمْ یَضُرَّکُمْ، وَ لَا تَقُولُوا نَخَافُ أَنْ نَعْلَمَ فَلَا نَعْمَلَ، وَ لَکِنْ قُولُوا نَرْجُو أَنْ نَعْلَمَ وَ نَعْمَلَ، وَ الْعِلْمُ یَشْفَعُ لِصَاحِبِهِ، وَ حَقٌّ عَلَی اللَّهِ أَنْ لَا یُخْزِیَهُ، إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ: یَا مَعْشَرَ الْعُلَمَاءِ مَا ظَنُّکُمْ بِرَبِّکُمْ، فَیَقُولُونَ: ظَنُّنَا أَنْ تَرْحَمَنَا وَ تَغْفِرَ لَنَا، فَیَقُولُ تَعَالَی: فَإِنِّی قَدْ فَعَلْتُ، إِنِّی اسْتَوْدَعْتُکُمْ حِکْمَتِی لَا لِشَرٍّ أَرَدْتُهُ بِکُمْ، بَلْ لِخَیْرٍ أَرَدْتُهُ بِکُمْ، فَادْخُلُوا فِی صَالِحِ عِبَادِی إِلَی جَنَّتِی وَ رَحْمَتِی.

«111»

- وَ عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: بَابٌ مِنَ الْعِلْمِ تَتَعَلَّمُهُ أَحَبُّ إِلَیْنَا مِنْ أَلْفِ رَکْعَةٍ تَطَوُّعاً. وَ قَالَ: سَمِعْنَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ: إِذَا جَاءَ الْمَوْتُ طَالِبَ الْعِلْمِ وَ هُوَ عَلَی هَذِهِ الْحَالِ مَاتَ شَهِیداً.

«112»

- کِتَابُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ شُرَیْحٍ، عَنْ حُمَیْدِ بْنِ شُعَیْبٍ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ یَقُولُ: اقْتَرِبُوا اقْتَرِبُوا وَ اسْأَلُوا، فَإِنَّ الْعِلْمَ یُقْبَضُ قَبْضاً وَ یَضْرِبُ بِیَدِهِ عَلَی بَطْنِهِ وَ یَقُولُ: أَمَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ مَمْلُوٌّ شَحْماً، وَ لَکِنَّهُ مَمْلُوٌّ عِلْماً، وَ اللَّهِ مَا مِنْ آیَةٍ نَزَلَتْ فِی رَجُلٍ مِنْ قُرَیْشٍ وَ لَا فِی الْأَرْضِ فِی بَرٍّ وَ لَا بَحْرٍ وَ لَا سَهْلٍ وَ لَا جَبَلٍ إِلَّا أَنَا أَعْلَمُ فِیمَنْ نَزَلَتْ، وَ فِی أَیِّ یَوْمٍ وَ فِی أَیِّ سَاعَةٍ نَزَلَتْ.

باب 2 أصناف الناس فی العلم و فضل حب العلماء

الأخبار

«1»

- ل: الخصال ابْنُ الْوَلِیدِ، عَنِ الصَّفَّارِ، عَنِ ابْنِ عِیسَی، عَنِ الْوَشَّاءِ، (2)عَنْ أَحْمَدَ بْنِ

ص: 186


1- و فی نسخة: للحلماء.
2- بفتح الواو و الشین المشددة نسبة الی بیع الوشی و هو نوع من الثیاب المعمولة من الابریسم و هو لقب للحسن بن علیّ بن زیاد المترجم فی رجال النجاشیّ و غیره من التراجم مع ذکر جمیل.

ولی فرد پرهیزکار که ملازم با دانشمندان و پیرو حکیمان و قبول کننده حکمت های آنان است، محبوب ترین مردمان نزد من بوده و بیش از سایر مردم مورد محبتم می باشد.(1)

روایت 110

. منیة المرید: خداوند در سوره هفدهم کتاب انجیل می فرماید: وای بر کسی که علم و دانش به گوش او برسد و دنبال آن نرود! او چگونه حاضر است با نادان محشور شود و در آتش جهنم با آنان همنشین گردد؟ مردم! طالب علم باشید و آن را یاد بگیرید، زیرا دانش اگر فرضاً موجبات سعادت و نیکبختی شما را فراهم نیاورد، باعث بدبختی شما هم نمی گردد؛ اگر علم و دانش مقام شما را بلند نگرداند، سبب پستی منزلت شما نیز نمی شود؛ اگر شما را بی نیاز نسازد، تهیدستی را به ارمغان نمی آورد؛ اگر برای شما سودی نرساند، ضرر بخش نخواهد بود. این سخن را بر زبان جاری نسازید که می ترسیم عالم شویم و نتوانیم به مضمون علم خود عمل نماییم. بلکه باید بگویید امیدواریم که دانشمند گردیم و طبق آگاهی خود عمل کنیم. دانش به کمک دانشمند بر می خیزد و از او شفاعت می کند و به صورت قدرتی در می آید که با عالم و دانشمند هم یاری می کند، و به خدا حق است که در روز قیامت علماء را ذلیل نسازد.

ای گروه دانشمندان! در مورد پروردگار خود چگونه می اندیشید؟ پس آنها می گویند فکر و گمان ما درباره پروردگار ما این است که ما را می آمرزد و بر ما رحم می کند. خداوند به آنان می فرماید: من هم به فکر و درخواست شما عمل کردم،

زیرا من حکمت و دانش را به شما سپردم و هدفم چنین نبود که بدخواه شما باشم، بلکه نسبت به شما اراده خیرخواهی داشتم. پس همراه بندگان خوب من به بستان بهشت و خانه نیکبختی من وارد شوید.(2)

روایت 111

. منیة المرید: از ابوذر نقل شده که ایشان فرمود: از دیدگاه ما هر بابی از علم را که یاد می گیریم، از هزار رکعت نماز مستحبی محبوب تر است.

ابوذر می گوید: از رسول خدا شنیدم که می فرمود: اگر طالب علمی در هنگام تحصیل مرگش فرا رسد، او به عنوان شهید در راه خدا محسوب می گردد.(3)

روایت 112

. جابر جعفی گوید: از امام صادق علیه السّلام شنیدم که فرمود: امیرالمؤمنین همیشه می فرمود: نزدیک شوید! نزدیک شوید و سؤال کنید! زیرا علم جمع می شود، جمع شدنی! و با دستش به شکمش می زد و می فرمود: قسم به خدا که این پر از پی و چربی نیست، بلکه پر از علم است. قسم به خدا که هیچ آیه ای در قرآن درباره مردی قریشی، و نه در روی زمین و در خشکی و نه در دریاها و نه در سرزمین های سهل و نه در کوه ها نازل نشده مگر اینکه من داناترم، درباره کی نازل شده و در کدام روز و در کدام ساعت فرود آمده است.(4)

باب دوم: اقسام مردم در مورد طلب علم و فضیلت دوست داشتن دانشمندان

روایات

روایت 1.

خصال:

ص: 186


1- . منیة المرید: 29
2- . منیة المرید: 29
3- . منیة المرید: 37
4- . الأصول الستة عشر: 63 - 64

عَائِذٍ، عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: النَّاسُ یَغْدُونَ عَلَی ثَلَاثَةٍ: عَالِمٍ وَ مُتَعَلِّمٍ وَ غُثَاءٍ، فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ، وَ شِیعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ، وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ.

یر: بصائر الدرجات ابن عیسی مثله.

- یر: بصائر الدرجات محمد بن عبد الحمید، عن ابن عمیرة، عن أبی سلمة (1)عن أبی عبد الله مثله.

- یر: بصائر الدرجات محمد بن الحسین، عن عبد الرحمن بن أبی هاشم، عن أبی خدیجة مثله.

- یر: بصائر الدرجات ابن هاشم، عن یحیی بن أبی عمران؛ عن یونس، عن جمیل، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: یغدو الناس علی ثلاثة صنوف، و ذکر مثله.

بیان

قال الجوهری: الغثاء بالضم و المد: ما یحمله السیل من القماش، و کذا الغثاء بالتشدید.

«2»

ل: الخصال أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ الْبَرْقِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنِ الْخَزَّازِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ غَیْرِهِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً أَوْ أَحِبَّ الْعُلَمَاءَ، وَ لَا تَکُنْ رَابِعاً فَتَهْلِکَ بِبُغْضِهِمْ.

«3»

ل: الخصال مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ، عَنِ الْبَرْقِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ رَفَعَهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: النَّاسُ اثْنَانِ: عَالِمٌ وَ مُتَعَلِّمٌ، وَ سَائِرُ النَّاسِ هَمَجٌ، وَ الْهَمَجُ فِی النَّارِ.

بیان

الهمج بالتحریک جمع همجة: و هی ذباب صغیر کالبعوض یسقط علی وجوه الغنم و الحمیر و أعینها، کذا ذکره الجوهری.

«4»

ل: الخصال حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الشَّاهِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو إِسْحَاقَ الْخَوَاصُّ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یُونُسَ الْکَرِیمِیُّ، عَنْ سُفْیَانَ بْنِ وَکِیعٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ سُفْیَانَ الثَّوْرِیِّ عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنْ کُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ قَالَ: خَرَجَ إِلَیَّ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام فَأَخَذَ بِیَدِی وَ أَخْرَجَنِی إِلَی الْجَبَّانِ، وَ جَلَسَ وَ جَلَسْتُ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیَّ فَقَالَ: یَا

ص: 187


1- هذا و أبو خدیجة المتقدم فی السند المتلو و الآتی فی السند التالی کلاهما کنیة لسالم بن مکرم ابن عبد اللّه الجمال الکوفیّ مولی بنی أسد، کانت اولا کنیته أبا خدیجة فبدلها أبو عبد اللّه علیه السلام أبا سلمة، روی عن أبی عبد اللّه و أبی الحسن علیهما السلام، قال النجاشیّ فی حقه: ثقة ثقة.

امام صادق علیه السلام فرمود: مردم به سه دسته تقسیم می شوند: عالم و طالب علم و خاشاک روی آب. ما عالم هستیم و شیعیان ما طالبان علم و مردم دیگر خاشاک روی آبند.(1)

در کتاب بصائر الدرجات مثل حدیث فوق نقل شده است.(2)

در کتاب بصائر الدرجات نظیر حدیث فوق نقل شده است.(3)

در کتاب بصائر الدرجات مثل حدیث فوق نقل شده است.(4)

کتاب بصائر الدرجات: امام صادق علیه السّلام فرمود: مردم سه دسته صبح می کنند. و مثل حدیث فوق را نقل می کند.(5)

توضیح

شرح دسته سوم را به لفظ «غثاء» به ضمه و مدّ تعبیر کرده و این کلمه در لغت، گیاهان خشکی است که در بیابان ریخته و باد و سیل آنها را به هر طرف می برد، و مقصود از آن مردم عوام و بی بصیرت در دین است که برای زندگانی چند روزه دنیا از هر پیشوای جوری طرفداری و پیروی می کنند.(6)

روایت 2.

خصال: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دانشمند یا دانشجو یا دوستدار دانشمندان صبح کنید، گروه چهارم نباشید که به دشمنی آنان هلاک خواهید شد.(7)

روایت 3.

خصال: امام صادق علیه السلام فرمود: مردم دو طایفه اند؛ دانا و دانشجو و دیگران پشه های دم باد هستند و در آتشند.(8)

توضیح

«همج» جمع «همجه» و به معنای پشه ای کوچک است که به سر و صورت گوسفندان و الاغ می پرد، جوهری چنین معنا را ذکر کرده است.

روایت 4.

خصال: کمیل بن زیاد گوید: علی بن ابی طالب نزد من آمد، دست مرا گرفت و با خود بیرون شهر کوفه برد. آنگاه در بیابان نشست و من هم نشستم. سپس سر بلند کرد و فرمود:

ص: 187


1- . خصال: 123
2- . بصائر الدرجات 1 : 29
3- . بصائر الدرجات 1 : 29
4- . بصائر الدرجات 1 : 29
5- . بصائر الدرجات 1 : 29
6- . صحاح: 2443
7- . خصال: 123
8- . خصال: 39

کُمَیْلُ احْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ: النَّاسُ ثَلَاثَةٌ :عَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ، وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ (1)وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَی رُکْنٍ وَثِیقٍ، یَا کُمَیْلُ الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ، وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ یَزْکُو عَلَی الْإِنْفَاقِ، یَا کُمَیْلُ مَحَبَّةُ الْعَالِمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، یَکْسِبُهُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ، وَ جَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ فَمَنْفَعَةُ، الْمَالِ تَزُولُ بِزَوَالِهِ، یَا کُمَیْلُ مَاتَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ، وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ، أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ، هَاهْ (2)إِنَّ هَاهُنَا -وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَی صَدْرِهِ- لَعِلْماً لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً بَلَی أَصَبْتُ لَهُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ، یَسْتَعْمِلُ آلَةَ الدِّینِ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا، وَ یَسْتَظْهِرُ بِحُجَجِ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ، وَ بِنِعَمِهِ عَلَی عِبَادِهِ لِیَتَّخِذَهُ الضُّعَفَاءُ وَلِیجَةً مِنْ دُونِ وَلِیِّ الْحَقِّ، أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْعِلْمِ، لَا بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ یَقْدَحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ بِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ، أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ، فَمَنْهُومٌ بِاللَّذَّاتِ، سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهَوَاتِ، أَوْ مُغْرًی بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ، (3)أَقْرَبُ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ! کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ، اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ بِحُجَّةٍ ظَاهِرٍ، أَوْ خافی (4)[خَافٍ مَغْمُورٍ، لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَیِّنَاتُهُ، وَ کَمْ ذَا وَ أَیْنَ أُولَئِکَ الْأَقَلُّونَ عَدَداً الْأَعْظَمُونَ خَطَراً؟ بِهِمْ یَحْفَظُ اللَّهُ حُجَجَهُ حَتَّی یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَ یَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ، هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقَائِقِ الْأُمُورِ، فَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ، وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی؛ یَا کُمَیْلُ أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ، وَ الدُّعَاةُ إِلَی دِینِهِ، هَایْ هَایْ شَوْقاً إِلَی رُؤْیَتِهِمْ، وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِی وَ لَکُمْ.

«5»

ف: تحف العقول إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا، احْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ. إِلَی آخِرِ الْخَبَرِ.

ص: 188


1- و فی نسخة: لم یستضیئوا بنور العلم فیهتدون.
2- و فی نسخة: آه آه.
3- و فی النهج: لیسا من رعاة الدین فی شی ء.
4- و فی نسخة: او خائف.

ای کمیل! آنچه را که به تو می گویم به خاطر خود بسپار. مردم سه دسته اند: دانشمند خدایی، دانشجویی که در راه نجات است، و پشه های دم باد که پیرو بانگ خرانند و با هر باد روانند؛ از پرتو دانش تابشی نگرفته و به پایگاه استواری پناه نبرده اند.

ای کمیل! دانش بهتر از ثروت است، دانش نگهبان تو است و تو نگهبان ثروت خود. ثروت به بخشش کم می شود و دانش به بخشش زیاد می گردد. ای کمیل! دوستی استاد دانشمند به گردن شاگردان، وامی است که دریافت کرده اند. باید تا زنده است فرمانش برد و بعد از مرگش، به نیکی یادش کرد. ثروت چون از دست برفت سودی نمی دهد.

ای کمیل! آنان که ثروت اندوزند و گنج گرد آورند، در زندگی مردگانند و دانشمندان تا پایان روزگار زنده اند، بدن هایشان نابود می شود، ولی نمونه های درخشانشان در دل ها باقی می ماند.

آه! در اینجا (اشاره به سینه اش کرد) دانش بی پایانی است. کاش شاگردان شایسته ای که توانند آن را دریافت کنند به دست می آوردم. آری، شاگردی دارم که طوطی وار درمی یابد، ولی امین نیست. دستورات دین را ابزار دنیاداری می کند و به حجت های خدا بر خلقش زور می آورد و به نعمت او بر بندگانش چیره می شود تا مردمان سست دین و کم خرد را در برابر امام بر حق دور خود جمع کند و حزبی طرفدار خویش فراهم آورد.

و شاگرد دیگری که از روی اخلاص منقاد و پیرو استاد است، ولی هوش عمیق و سرشاری ندارد که بتواند علم خود را زنده نگه دارد و در برابر مخالفان خودداری کند. به مجرد اینکه به یک شبهه و اشکالی برخورد کند، فوراً دچار تردید و شکست می شود.

و شاگرد دیگری که نه چنان است و نه چنین، ولی غرق تلذذ و دنیا دوستی است، مهار گسیخته شهوت و دلباخته جمع کردن دنیا و پس انداز کردن است. اینان هیچ کدام مبلّغ و دعوت کننده به دین نیستند و همانند چهارپایان بیابان چرند. اینجا است که دانش با مرگ استادانش از میان می رود.

بار خدایا! آری باز هم زمین خالی از حجت نمی ماند. حجت خدا، یا نمایان ولی مقهور ستمکاران است، یا در پس پرده نهان است و در میان موج های عمیق از دیده ها پنهان است. برای آنکه حجت های خدا و راهنمایان او از میان نروند و بیهوده نمانند، آنان چند نفرند و کجایند؟ آنان از نظر شماره همیشه در اقلیّت هستند، ولی موقعیت آنها از همه بزرگ تر است. خدا به وجود آنها حجت های خود را نگه می دارد تا آنها را به مردانی شایسته چون خود بسپارند و آنها را در دل های همانندگان خود بکارند. این راد مردان به نیروی دانش تا مغز امور جهان پیش رفته اند و روح یقین را در آغوش دل گرفته اند. آنچه را که در نظر دنیاداران سخت است، آسان می شمارند و به آنچه نادانان از آن گریزانند، انس دارند؛ بدن هایشان در دنیا است، ولی جان هایشان شیفته عالم بالاست. ای کمیل! آنان خلیفه های خدا و مبلغین دین اویند. های! های! من دلباخته دیدار آنها هستم. برای خود و شما از خدا آمرزش می خواهم.(1)

روایت 5.

تحف العقول: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام فرمود: ای کمیل! این دل ها ظرف هاست و بهترین آنها، نگهدارنده ترین آنهاست. پس آنچه تو را می گویم از من به خاطر دار... تا آخر حدیث.(2)

ص: 188


1- . خصال: 186 - 187
2- . تحف العقول: 169 - 171
«6»

ما، الأمالی للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنِ الصَّدُوقِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ مَاجِیلَوَیْهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الصَّیْرَفِیِّ، عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ فُضَیْلِ بْنِ خَدِیجٍ، (1)عَنْ کُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیِّ، قَالَ: کُنْتُ مَعَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام فِی مَسْجِدِ الْکُوفَةِ، وَ قَدْ صَلَّیْنَا الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ فَأَخَذَ بِیَدِی حَتَّی خَرَجْنَا مِنَ الْمَسْجِدِ فَمَشَی حَتَّی خَرَجَ إِلَی ظَهْرِ الْکُوفَةِ لَا یُکَلِّمُنِی بِکَلِمَةٍ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ، ثُمَّ قَالَ: یَا کُمَیْلُ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا احْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ. إِلَی آخِرِ الْخَبَرِ. إِلَّا أَنَّ فِیهِ: صُحْبَةَ الْعَالِمِ دِینٌ یُدَانُ اللَّهُ بِهِ؛ یَا کُمَیْلُ مَنْفَعَةُ الْمَالِ تَزُولُ بِزَوَالِهِ یَا کُمَیْلُ مَاتَ خُزَّانُ الْمَالِ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ هَاهْ هَاهْ إن هاهنا یقتدح الشک بشبهة ظاهر مشهور أو مستتر مغمور و بیناته و إن أولئک أرواح الیقین، ما استوعره خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَ الدُّعَاةُ إِلَی دِینِهِ، هَاهْ هَاهْ شَوْقاً إِلَی رُؤْیَتِهِمْ، وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِی وَ لَکُمْ ثُمَّ نَزَعَ یَدَهُ مِنْ یَدِی، وَ قَالَ انْصَرِفْ إِذَا شِئْتَ.

«7»

نهج: نهج البلاغة قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام فَأَخْرَجَنِی إِلَی الْجَبَّانَةِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ (2)ثُمَّ قَالَ: یَا کُمَیْلُ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ (3)الْخَبَرَ.

کتاب الغارات للثقفی بإسناده مثله

بیان

سیأتی هذا الخبر بأسانید جمة (4)فی باب الاضطرار إلی الحجة. و الجبان و الجبانة بالتشدید: الصحراء، و تسمی بهما المقابر أیضا. و أصحر أی أخرج إلی الصحراء. و أوعاها أی أحفظها للعلم و أجمعها. و الربانی: منسوب إلی الرب بزیادة الألف و النون علی خلاف القیاس کالرقبانی، قال الجوهری: الربانی: المتأله العارف بالله تعالی، و کذا قال الفیروزآبادی، و قال فی الکشاف: الربانی: هو شدید التمسک بدین الله تعالی، و طاعته و قال فی مجمع البیان: هو الذی یرب أمر الناس بتدبیره و

ص: 189


1- و فی نسخة: جریح.
2- أی تنفس تنفسا طویلا من تعب أو کرب.
3- جمع الوعاء- بکسر الواو و ضمها-: ما یجمع و یحفظ فیه الشی ء. شبهها علیه السلام بالاوعیة لکونها محلا للعلوم و المعارف.
4- بفتح الجیم و ضمها: کثیرة.

روایت 6.

امالی طوسی: کمیل پسر زیاد نخعی گفت: با امیرالمؤمنین علیه السّلام در مسجد کوفه نماز عشا را خوانده بودم که دستم را گرفت و مرا از مسجد کوفه بیرون برد و تا پشت کوفه قدم زدیم، اما یک کلمه سخن با من نگفت: چون به صحرا رسیدیم، نفسی عمیق کشید و فرمود: ای کمیل! این دل ها ظرف هاست و بهترین آنها، نگهدارنده ترین آنهاست. پس آنچه را که به تو می گویم از من به خاطر دار... تا آخر حدیث، جز اینکه در این حدیث آمده است: «همنشینی دانشمندان دین است که بدان گردن باید نهاد. ای کمیل! فایده مال با از دست رفتن آن زایل می گردد. ای کمیل! گنجوران مال ها مرده اند، گرچه زنده اند، و دانشمندان چندان که روزگار پایدار است، تن هاشان ناپدیدار است و نشانه هاشان در دل ها آشکار است.

های های! در اینجا شک و دلایل آن به شبهه ای آشکار و ظاهر یا پنهان و پوشیده وارد می شود و آن گروه، ارواح یقین هستند که او را به دشواری نمی اندازند. آنان خلفای خدا روی زمینند و داعیان به سوی دین خدا؛(1) اینان در زمین جانشینان خدایند و دعوت کنندگان به سوی دین خدا. های های که چه آرزومند دیدار آنانم! برای خود و شما طلب آمرزش می کنم. سپس دستش را از دستم کشید و فرمود: کمیل! اگر می خواهی بازگرد.»(2)

روایت 7.

نهج البلاغه: کمیل پسر زیاد گفت: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام دست مرا گرفت و به بیابان برد. چون به صحرا رسید، آهی دراز کشید و گفت: ای کمیل! این دل ها ظرف هاست... تا آخر حدیث.(3)

کتاب الغارات مثل حدیث فوق را نقل کرده است.(4)

توضیح

این خبر با اسناد زیادی در «باب اضطرار به حجت» می آید.

«جبان و جبانة» صحرا و قبرها را گویند. «اصحر» به معنای بیرون رفتن به سوی صحرا است. «اوعی» کسی را گویند که حافظ و جامع ترین فرد از نظر دانش باشد. فیروزآبادی می گوید: «ربانی» به «رب» نسب داده شده و الف و نون بر خلاف قاعده به آن افزوده گشته است. ولی صاحب کشاف معتقد است که «ربانی» کسی است که چنگ زدنش به دین خدا و اطاعت از او شدید باشد. از دیدگاه صاحب مجمع البیان، ربانی کسی است که امور مردم را اداره و اصلاح می کند.

ص: 189


1- . این قسمت عبارت افتادگی دارد و نیاز به تحقیق نسخه ها دارد.
2- . امالی طوسی 1 : 19-20
3- . نهج البلاغه، خ 147، ص 374 - 376
4- . الغارات: 89 - 91

إصلاحه إیاه (1)و الهمج قد مر. و الرعاع: الأحداث الطغام من العوام و السفلة و أمثالهم. و النعیق: صوت الراعی بغنمه، و یقال لصوت الغراب أیضا، و المراد أنهم لعدم ثباتهم علی عقیدة من العقائد و تزلزلهم فی أمر الدین یتبعون کل داع، و یعتقدون بکل مدع، و یخبطون خبط العشواء من غیر تمیز بین محق و مبطل، و لعل فی جمع هذا القسم و إفراد القسمین الأولین إیماء إلی قلتهما و کثرته. کما ذکره الشیخ البهائی رحمه الله. و الرکن الوثیق: هو العقائد الحقة البرهانیة الیقینیة التی یعتمد علیها فی دفع الشبهات و رفع مشقة الطاعات. و العلم یحرسک أی من مخاوف الدنیا و الآخرة و الفتن و الشکوک و الوساوس الشیطانیة. و المال تنقصه. و فی ف: تفنیه. و العلم یزکو علی الإنفاق أی ینمو و یزید به، إما لأن کثرة المدارسة توجب وفور الممارسة و قوة الفکر، أو لأن الله تعالی یفیض من خزائن علمه علی من لا یبخل به.

و قال الشیخ البهائی رحمه الله: کلمة «علی» یجوز أن تکون بمعنی «مع» کما قالوا فی قوله تعالی: وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلی ظُلْمِهِمْ (2)و أن تکون للسببیة و التعلیل کما قالوه فی قوله تعالی: وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلی ما هَداکُمْ (3)

و فی ف بعد ذلک: و العلم حاکم و المال محکوم علیه. إذ بالعلم یحکم علی الأموال فی القضاء، و ینتزع من أحد الخصمین و یصرف إلی الآخر، و أیضا إنفاقه و جمعه علی وفق العلم بوجوه تحصیله و مصارفه. محبة العالم دین یدان به الدین: الطاعة و الجزاء أی طاعة هی جزاء نعم الله و شکر لها، أو یدان و یجزی صاحبه به، أو محبة العالم و هو الإمام دین و ملة یعبد الله بسببه، و لا تقبل الطاعات إلا به.

و فی ما: صحبة العالم دین یدان الله به. أی عبادة یعبد الله بها.

و فی نهج البلاغة: معرفة العلم دین یدان به. قوله: یکسبه الطاعة قال الشیخ

ص: 190


1- قال ابن میثم: قیل: سموا بذلک لانهم یربون المتعلمین بصغار العلوم قبل کبارها، و قیل: لانهم یربون العلم، أی یقومون باصلاحه.
2- الرعد: 8.
3- البقرة: 185.

«رعاع» مردم فرومایه و ناکس را گویند. «نعیق» صدای چوپان برای گوسفندان می باشد، چنان که به صدای کلاغ نیز گفته شده است. مقصود این است انسان های پست و اوباش که در هیچ عقیده ثابت قدم نیستند، در امر دین تزلزل دارند، به صدای هر دعوت کننده ای گوش فرا داده و به آن معتقد می شوند، بی هدف و بی چراغ راه می پیمایند و حق گرا را از باطل گرایان تشخیص نمی دهند. اینکه این قسم را به صورت جمع و دو قسم اول را جدا آورده، شاید اشاره به این داشته باشد که آن دو قسم اندک و این قسم فراوان است، و این دیدگاه شیخ بهایی است.

«رکن وثیق» همان عقاید حقیقی برهانی و یقینی است که در دفع شبهه و رفع سختی فرمانبرداری تکیه گاه است. دانش انسان را از امور ترسناک دنیا، آخرت، فتنه ها و شک ها و وسوسه های شیطانی محافظت می کند. «نفقه» مال را ناقص و فانی می کند، ولی علم با انفاق بارور می گردد، زیرا کثرت بحث و بررسی باعث تسلط عمر و نیروی فکر می گردد، چه اینکه خداوند از انبار دانش خود به کسی در بذل دانش بخیل نیست، عطا می فرماید.

شیخ بهایی فرموده: کلمه «علی» در حدیث می تواند به معنای «مع» (همراهی) یا سببیت و جستجوی علت باشد و شاهد بر هر دو، این آیات است: «وَ إِنَّ رَبَّک لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلی ظُلْمِهِمْ»(1) {به راستی پروردگار تو نسبت به مردم با وجود ستمشان بخشایشگر است و به یقین پروردگار تو سختکیفر است.} و «وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلی ما هَداکُمْ»(2) {باشد که شکرگزاری کنید.}

در کتاب تحف العقول بعد از این حدیث آمده است: علم حاکم و مال محکوم علیه است، زیرا در محکمه به وسیله دانش قضاوت و حکم می شود که این مال از کسی گرفته و به دیگری داده شود. انفاق، جمع کردن مال و مصرف آن نیز با دانش صورت می پذیرد.

دوست داشتن دانشمند پاداش شکر نعمت خداوند است، یا دوستدار دانشمند به جهت دوست داشتن وی پاداش می گیرد. و می توان چنین معنا کرد: مراد محبت عالمی است که امام دین و ملت بوده، خداوند به وسیله او عبادت می شود و خداوند اطاعت و فرمانبرداری مرا نمی پذیرد، جز در پرتو محبت و پذیرش این عالم.

«و فی ما»: در کتاب امالی طوسی آمده است: همراهی با عالم نوعی عبادت است که خداوند با آن عبادت می شود.

و در نهج البلاغه: شناخت علم دینی است که به آن مردم دینداری می کنند.

«یکسبه الطاعة»: شیخ

ص: 190


1- . رعد/ 6
2- . بقره/ 185

البهائی رحمه الله: بضم الحرف المضارعة من أکسب و المراد أنه یکسب الإنسان طاعة الله أو یکسبه طاعة العباد له.

أقول: لا حاجة إلی نقله إلی باب الإفعال، بل المجرد أیضا ورد بهذا المعنی، بل هو أفصح، قال الجوهری: الکسب: الجمع، و کسبت أهلی خیرا و کسبت الرجل مالا فکسبه، و هذا مما جاء فعلته ففعل انتهی. و الضمیر فی «یکسبه» راجع إلی صاحب العلم.

و فی نهج البلاغة: یکسب الإنسان الطاعة. و جمیل الأحدوثة أی الکلام الجمیل و الثناء، و الأحدوثة مفرد الأحادیث. و فی ف بعد ذلک: و منفعة المال تزول بزواله و هو ظاهر. مات خزان الأموال و هم أحیاء أی هم فی حال حیاتهم فی حکم الأموات، لعدم ترتب فائدة الحیاة علی حیاتهم من فهم الحق و سماعه و قبوله و العمل به، و استعمال الجوارح فیما خلقت لأجله، کما قال تعالی: أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ وَ ما یَشْعُرُونَ (1)و العلماء بعد موتهم أیضا باقون بذکرهم الجمیل، و بما حصل لهم من السعادات و اللذات فی عالم البرزخ، و النشأة الآخرة، و بما یترتب علی آثارهم و علومهم، و ینتفع الناس من برکاتهم الباقیة مدی الأعصار، و علی نسخه أمالی الشیخ المراد أنهم ماتوا و مات ذکرهم و آثارهم معهم، و العلماء بعد موتهم باقون بآثارهم و علومهم و أنوارهم. قوله علیه السلام: و أمثالهم فی القلوب موجودة قال الشیخ البهائی: الأمثال جمع مثل بالتحریک فهو فی الأصل بمعنی النظیر استعمل فی القول السائر الممثل مضربه بمورده ثم فی الکلام الذی له شأن و غرابة، و هذا هو المراد هاهنا أی إن حکمهم و مواعظهم محفوظة عند أهلها یعملون بها. انتهی و یحتمل أن یکون المراد بأمثالهم أشباحهم و صورهم، فإن المحبین لهم المهتدین بهم المقتدین لآثارهم یذکرونهم دائما، و صورهم متمثلة فی قلوبهم علی أن یکون جمع مثل بالتحریک أو جمع مثل بالکسر فإنه أیضا یجمع علی أمثال. إن هاهنا لعلما، و فی نهج البلاغة: لعلما جما أی کثیرا. لو أصبت له حملة بالفتحات جمع حامل أی من یکون أهلا له، و جواب لو محذوف أی

ص: 191


1- النحل: 21.

بهایی فرموده: مراد این است که انسان طاعت خداوند را به دست می آورد یا مردم فرمانبردار او می شوند.

مؤلف: نیاز به بردن «کسب» به باب افعال نیست، بلکه ثلاثی مجرد آن نیز همین معنا را افاده می کند، بلکه ثلاثی مجرد فصیح تر است. جوهری گوید: «کسب» به معنای جمع آمده است. «کسبت اهلی خیرا و کسبت الرجل ماداً فکسبه» این از باب مطاوعه است. ضمیر در «یکسبه» به صاحب علم بر می گردد.

و در نهج البلاغه عبارت چنین است: «یکسب الانسان الطاعه و جمیل الاحدوثه.» یعنی سخن زیبا و مدح گونه است و «احدوثه» مفرد «احادیث» می باشد و در کتاب تحف العقول عبارت چنین آمده است.

با از بین رفتن مال، فایده آن نیز نابود می شود و این جمله روشن است. و ذخیره کنندگان مال در حکم مردگانند، در حالی که آنان زنده اند، زیرا فهمیدن حق، شنیدن آن، پذیرش، عمل به حق و به کار گرفتن اعضای بدن که برای آن آفریده شده اند، همه از فواید حیاتند که در زراندوزان وجود ندارد، چنان که آیه «أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ وَ ما یَشْعُرُونَ»(1) {مردگانند نه زندگان و نمی دانند کی برانگیخته خواهند شد} گواه این معنا است.

علماء به دلیل یاد زیبایشان، سعادتمندی، بهره مندی از لذت های برزخی و آخرتی، آثار و علوم به جا مانده از آنان، و فایده بردن مردم از برکات پایدارشان در طول زمان ها، خودشان نیز باقی و پایدارند. در نسخه امالی طوسی آمده که با مرگ زراندوزان، یاد و آثارشان نیز می میرد، ولی چون آثار، علوم، و نور علماء باقی هستند، خودشان نیز پایدارند.

خلاصه کلام شیخ بهایی این است که مَثَل به معنای نظیر و «شبیه» است و در جایی استعمال می شود که می گویند ضرب المثل در مورد خود است و بعداً در کلامی استعمال شده که دارای اهمیت است و مراد در اینجا معنا است، یعنی حکمت و موعظه هایشان در نزد اهلش برای عمل کردن محفوظ است.

ممکن است مراد از امثال، شبح و صورت آنها باشد، چون صورت علماء در ذهن و قلب دوستان، راه یافتگان به وسیله علماء و اقتداکنندگان به آثارشان موجود است و دائماً علماء را یادآوری می کنند.

«لعماً جماً...» یعنی علم زیادی دارم و اگر اهلش را می یافتم، می گفتم. بنابراین جواب «لو» محذوف است،

ص: 191


1- . نحل/ 21

لأظهرته، أو لبذلته له مع أن کلمة لو إذا کانت للتمنی لا تحتاج إلی الجزاء عند کثیر من النحاة. بلی أصبت له لقنا و فی نهج البلاغة: أصیب لقنا، و اللقن بفتح اللام و کسر القاف: الفهم، من اللقانة و هی حسن الفهم. غیر مأمون أی یذیعه إلی غیر أهله، و یضعه فی غیر موضعه. یستعمل آلة الدین فی الدنیا. و فی ف: فی طلب الدنیا أی یجعل العلم الذی هو آلة و وصلة إلی الفوز بالسعادات الأبدیة آلة و وسیلة إلی تحصیل الحظوظ الفانیة الدنیویة.

قوله علیه السلام: یستظهر بحجج الله علی خلقه لعل المراد بالحجج و النعم أئمة الحق أی یستعین بهؤلاء و یأخذ منهم العلوم لیظهر هذا العلم للناس فیتخذه ضعفاء العقول بطانة (1)و ولیجة، و یصد الناس عن ولی الحق و یدعوهم إلی نفسه، و یحتمل أن یکون المراد بالحجج و النعم العلم الذی آتاه الله، و یکون الظرفان متعلقین بالاستظهار أی، یستعین بالحجج للغلبة علی الخلق، و بالنعم للغلبة علی العباد، و غرضه من هذا الاستظهار إظهار الفضل لیتخذه الناس ولیجة، قال الفیروزآبادی: الولیجة: الدخیلة، و خاصتک من الرجال أو من تتخذه معتمدا علیه من غیر أهلک. و فی ف: و بنعمة الله علی معاصیه. أو منقادا لحملة العلم بالحاء المهملة و فی بعض النسخ بالجیم أی مؤمنا بالحق معتقدا له علی سبیل الجملة و فی ف: أو قائلا بجملة الحق. لا بصیرة له فی أحنائه بفتح الهمزة و بعدها حاء مهملة ثم نون أی جوانبه، أی لیس له غور و تعمق فیه و فی بعض نسخ الکتابین و فی ف و فی بعض نسخ النهج أیضا فی إحیائه -بالیاء المثناة من تحت- أی فی ترویجه و تقویته. یقدح علی صیغة المجهول یقال: قدحت النار. أی استخرجتها بالمقدحة؛ و فی ما یقتدح و فی النهج: ینقدح و علی التقادیر حاصله أنه یشتعل نار الشک فی قلبه بسبب أول شبهة عرضت له، فکیف إذا توالت و تواترت؟ ألا لا ذا و لا ذاک. أی لیس المنقاد العدیم البصیرة أهلا لتحمل العلم، و لا اللقن الغیر المأمون. و هذا الکلام معترض بین المعطوف و المعطوف علیه. أو منهوما باللذات. أی حریصا علیها منهمکا فیها، و المنهوم فی الأصل هو الذی لا یشبع من الطعام. أقول: فی أکثر نسخ الکتابین: فمنهوم أی فمن طلبة العلم،

ص: 192


1- بطانة الرجل: اهله و خاصته.

هر چند که اگر کلمه «لو» برای تمنا و آرزو باشد، بنا بر دیدگاه بیشتر نحویان جواب لازم ندارد.

«اللَقِن» فهم نیکو را گویند. «غیر مأمون» یعنی راز داشتن را افشاء کرده و آن را نزد غیر اهلش می سپارند، در نتیجه ابزار دین را که علم است، برای دنیا استفاده می کنند.

در کتاب تحف العقول «فی طلب الدنیا» آمده است. مراد از «حجج» و نعمت ها، پیشوایان حق است، یعنی کسانی که علم را از ائمه می گیرند تا در میان مردم آشکار سازند. و انسان های ضعیف العقل آن را به عنوان ابزار نگه می دارند و مردم را از امام حق دور و آنان را به سوی خود می خوانند. احتمال دارد مراد از حجج و نعمت ها، همان داشتن ائمه حق باشد و هر دو ظرف از نظر ادبی متعلق به استظهار باشد، یعنی به وسیله حجت ها غلبه بر مردم و توسط نعمت ها غلبه بر بندگان پیدا می کند و هدفشان از این کار، آشکار کردن علوم و فضل نمایی است تا مردم آنان را هم راز گیرند، زیرا «ولیجة» به معنای مردان خاص و هم راز یا به معنای دین است که انسان به شخصی، ولو از اهل او نباشد، اعتماد کند.

و در کتاب تحف العقول «بنعمة الله علی معاصیه او منقاداً لحملة العلم» یعنی کسی که به حق، مؤمن است و اجمالاً ایمان دارد آمده است. و در برخی نسخه ها «لجملة العلم» آمده است، یعنی کسی که مومن به حق و معتقد به آن فی الجمله باشد. و در کتاب تحف العقول «قائلا بجملة الحق لا بصیرة له فی احنائه» آمده است، یعنی او دارای تعمق نیست. و در بعضی از نسخه های دو کتاب مذکور و کتاب تحف العقول و در بعضی نسخه های نهج البلاغه، «فی احیائه» آمده است، یعنی در ترویج و تقویت آن. «یقدح» به صیغه مجهول است. «قدحت النار» زمانی گفته می شود که آتش را به وسیله آتشگیره و در ظرفی بیرون آورد. و در کتاب نهج البلاغه «ینقدح» آمده است و به هر تقدیر، حاصل معنا چنین است: آتش شک به وسیله اولین شبهه عارض شده بر قلبش شعله ور می گردد. چگونه است حال او زمانی که آوردن شبهه متواتر و پشت سر هم باشد. آگاه باشید که نه این شخص و نه آن شخص به درد نمی خورد؛ نه شاگردی که اطاعت کننده بدون بصیرت است اهل تحمل علم است و نه شاگردی که امانتدار نیست. و این یک جمله معترضه بین معطوف و معطوف الیه است. «او منهوما بالذات» یعنی حریص بر علم است و «منهم» در اصل به کسی گفته می شود که شکمش از طعام پر نشود.

مؤلف: در اکثر نسخه های دو کتاب «فمنهوم» آمده است، یعنی از جمله طالبان علم

ص: 192

أو من الناس. و فی ف: اللهم لا ذا و لا ذاک فمن إذا المنهوم باللذة السلس القیاد للشهوة، أو مغرم بالجمع و الادخار لیسا من رعاة الدین و لا ذوی البصائر و الیقین، و فی النهج: أو منهوما باللذة سلس القیاد للشهوة أو مغرما. قوله علیه السلام: سلس القیاد أی سهل الانقیاد من غیر توقف. أو مغری بالجمع و الادخار أی شدید الحرص علی جمع المال و ادخاره کان أحدا یغریه بذلک و یبعثه علیه، و الغرم أیضا بمعناه یقال: فلان مغرم بکذا أی لازم له مولع به. لیسا من رعاة الدین. بضم أوله جمع راع بمعنی الوالی، أی لیس المنهوم و المغری المذکوران من ولاة الدین، و فیه إشعار بأن العالم الحقیقی وال علی الدین و قیم علیه. أقرب شبها أی الأنعام السائمة أی الراعیة أشبه الأشیاء بهذین الصنفین. کذلک یموت أی مثل ما عدم من یصلح لتحمل العلوم تعدم تلک العلوم أیضا و تندرس آثارها بموت العلماء العارفین لأنهم لا یجدون من یلیق لتحملها بعدهم.

و لما کانت سلسلة العلم و العرفان لا تنقطع بالکلیة ما دام نوع الإنسان، بل لا بد من إمام حافظ للدین فی کل زمان استدرک أمیر المؤمنین علیه السلام کلامه هذا بقوله: اللهم بلی. و فی النهج لا تخلو الأرض من قائم لله بحججه إما ظاهرا مشهورا أو خائفا مغمورا. و فی ف من قائم بحجة إما ظاهرا مکشوفا أو خائفا مفردا، لئلا تبطل حجج الله و بیناته و رواة کتابه. و الإمام الظاهر المشهور کأمیر المؤمنین صلوات الله علیه، و الخائف المغمور کالقائم فی زماننا و کباقی الأئمة المستورین للخوف و التقیة، و یحتمل أن یکون باقی الأئمة علیهم السلام داخلین فی الظاهر المشهور. و کم و أین: استبطاء لمدة غیبة القائم علیه السلام و تبرم (1)من امتداد دولة أعدائه أو إبهام لعدد الأئمة علیهم السلام، و زمان ظهورهم و مدة دولتهم لعدم المصلحة فی بیانه. ثم بین علیه السلام قلة عددهم، و عظم قدرهم و علی الثانی یکون الحافظون و المودعون الأئمة علیهم السلام، و علی الأول یحتمل أن یکون المراد شیعتهم الحافظین لأدیانهم فی غیبتهم. هجم بهم العلم أی أطلعهم العلم اللدنی علی حقائق الأشیاء دفعة، و انکشفت لهم حجبها و أستارها. و الروح بالفتح: الراحة و الرحمة و النسیم، أی وجدوا لذة الیقین، و هو من رحمته تعالی و نسائم لطفه.

ص: 193


1- أی تضجر.

یا مردم. و در کتاب تحف العقول «اللهم لا ذا و لا ذاک فمن اذا المنهوم باللذه السلس القیاد للشهوه او مغرم بالجمع و الادخار لیسا من رعاه الدین و لا ذوی البصایر و الیقین» آمده است. و در نهج البلاغه «او منهوما باللذه سلس القیاد للشهوه او مغرما» آمده است. «سلس القیاد» یعنی رام شدن آسان و بدون توقف یا مغرم به جمع و «ادخار» یعنی حرص شدید به جمع مال و ذخیره آن است، گویا کسی او را به چنین کاری واداشته است. «الغرم» نیز چنین معنایی دارد، یعنی کسی که بسیار حرص به دنیا دارد و این دو گروه از رعیت دین نیست.

«رعاه» جمع «راع» به معنای والی است، یعنی حریص و فریب خورده ای که در حدیث ذکر شده از والیان در دین نیست. و در این حدیث اشاره به این مطلب است که عالمان حقیقی، مالیان و قیّمان بر دین هستند. یعنی چوپانان و گوسفندان بیشترین شباهت را به این دو گروه دارند. مثل «کذلک یموت» یعنی به خاطر نبودن کسی که تحمل علوم را داشته باشد، این علوم نیز از بین می رود و با مرگ دانشمندان عارف، آثار آن علوم نیز از بین می رود، زیرا پس از آنها کسی که لیاقت تحمل آن علوم را داشته باشد یافت نمی شود. از آنجایی که سلسله علم و عرفان تا زمانی که نوع انسان وجود دارد قطع نمی شود، بلکه یک امام حافظ دین در هر زمان لازم است، لذا حضرت علی علیه السّلام سخنش را استدراک فرموده به «اللهم بلی.»

و در نهج البلاغه آمده است: زمین از حجت خدا که ظاهر و مشهور یا ترسان و مخفی باشد، هرگز خالی نمی ماند.

و در کتاب تحف العقول آمده است: روی زمین از حجت قائم ظاهر و آشکار یا تنهای ترسان خالی نمی ماند تا حجت های خدا و دلایل و راویان کتابش باطل نشود.

امام ظاهر مشهور مانند امیرالمومنین و امام خائف پنهان مانند امام مهدی علیهم السّلام در زمان حاضر، و مانند باقی امامان که به خاطر تقیه پنهان بودند و احتمال دارد که باقی امامان در ظاهر مشهور داخل باشد. و چقدر و تا کی مدت غیبت امام زمان طول خواهد کشید؟ و از حکومت دشمنان او بر مردم ستم روا داشته شود یا ابهام در عدد امامان و زمان ظهور آنان و مدت حکومت آنان به خاطر نبودن مصلحت در بیان این مطلب. سپس امام علیه السلام کمی عدد آنان و بزرگی ارزش آنها را بیان می کند و در مورد بزرگی ارزش آنان مقصود از حافظان و ودیعه گزارنده گان ائمه معصومین علیهم السلام است، اما بر اولی که بیان کمی عدد آنان

باشد احتمال دارد مراد شیعیان باشد که حافظ دین امامان معصومین علیهم السلام در زمان غیبت آن بزرگواران هستند.

«هجم بهم العلم» یعنی آنان را دفعتاً و یک مرتبه بر علم لدنی بر حقائق اشیاء مطلع ساخته است. و حجاب و پرده ها را از ایشان بر طرف ساخته است.

« و الروح» به فتح به معنای راحت و رحمت و نسیم است، یعنی آنان لذت یقین را یافتند که آن از رحمت و نسیم های لطف الهی است.

ص: 193

و استلانوا ما استوعره المترفون الوعر من الأرض: ضد السهل، و المترف: المنعم أی استسهلوا ما استصعبه المتنعمون من رفض الشهوات و قطع التعلقات. و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون من الطاعات و القربات و المجاهدات فی الدین. صحبوا الدنیا بأبدان «إلخ» أی و إن کانوا بأبدانهم مصاحبین لهذا الخلق، و لکن بأرواحهم مباینون عنهم بل أرواحهم معلقة بقربه. و وصاله تعالی مصاحبة لمقربی جنابه من الأنبیاء و الملائکة المقربین. أولئک خلفاء الله فی أرضه تعریف المسند إلیه بالإشارة للدلالة علی أنه حقیق بما یسند إلیه بعدها بسبب اتصافه بالأوصاف المذکورة قبلها کما قالوه فی قوله تعالی: أُولئِکَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (1)

و فی نسخ نهج البلاغة: «آه آه» و فی سائرها فی بعضها: «های های» و فی بعضها: «هاه هاه» و علی التقادیر الغرض إظهار الشوق إلیهم، و التوجع علی مفارقتهم، و إن لم یرد بعضها فی اللغة ففی العرف شائع (2)و إنما بینا هذا الخبر قلیلا من التبیین لکثرة جدواه للطالبین، و ینبغی أن ینظروا فیه کل یوم بنظر الیقین، و سنوضح بعض فوائده فی کتاب الإمامة إن شاء الله تعالی.

«8»

یر: بصائر الدرجات الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ، عَنِ ابْنِ عَمِیرَةَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ النَّاسَ رَجُلَانِ: عَالِمٌ وَ مُتَعَلِّمٌ، وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ، وَ شِیعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ، وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ.

«9»

سن: المحاسن أَبِی، رَفَعَهُ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: اغْدُ (3)عَالِماً خَیْراً وَ تَعَلَّمْ خَیْراً.

«10»

سن: المحاسن ابْنُ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً، وَ إِیَّاکَ أَنْ تَکُونَ لَاهِیاً مُتَلَذِّذاً.

«11»

سن: المحاسن أَبِی عَنْ صَفْوَانَ، عَنِ الْعَلَاءِ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنِ الثُّمَالِیِّ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ

ص: 194


1- البقرة: 5.
2- و هذا من عجیب قوله رحمه اللّه و کیف یتصور أن یکون هناک لفظ یفید معنی بحسب العرف یستعمله مثله علیه السلام و هو أخطب العرب ثمّ لا تعرفه اللغة؟! و هل العرف الا المعروف من اللغة الذی یعرفه أهلها بحسب مرحلة الاستعمال؟. ط.
3- غدا یغدو غدوا، ای ذهب غدوة، انطلق، و یستعمل بمعنی «صار» فیرفع المبتدأ و ینصب الخبر.

«و استلانوا ما استوعره المترفون» ، «وعر» زمین سخت را گویند ، «مترف» آدم هایی را گویند که در ناز و نعمت باشد.

یعنی آنچه از دوری شهوات و بریدن تعلقات را که صاحبان نعمت سخت می پندارند آنان آسان می شمارند. و آنچه را از اطاعت و تقرب و مجاهدت های در دین که جاهلان وحشت دارند آنها مأنوس اند.

«صحبوا الدنیا بأبدان إلخ» یعنی گرچه با بدنهای خویش در میان مردم زندگی می کنند ولی با ارواح شان از آنها جدایند بلکه ارواح آنان به قرب و وصال حق تعالی وابسته است. و با مقربان درگاه الهی مانند انبیاء و ملائکه مقربین مصاحبت دارند. آنان جانشین های خدا در زمین اویند.

معرفه آوردن مسند الیه «اولئک» در حدیث اشاره به این مطلب دارد که سزاوار است مابعدش به او نسبت داده شود. زیرا این مسند الیه متصف به اوصاف مذکور قبلش می باشد.چناچه در آیه 5 سوره مبارکه بقره امده است «أُولئِکَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون». و در نسخه های نهج البلاغه «آه آه» آمده است و در بعض نسخ «های های» آمده و در بعض دیگر «هاه هاه» آمده است به هر صورت هدف از این واژه گان اظهار شوق و علاقه به آنها و درد آور بودن جدائی آنها است گرچه بعضی این کلمات در لغت نیامده است ولی در عرف شایع است. و این حدیث را توضیح و تبیین کردم زیرا برای طالبان مفید است. سزاوار است طالبان علم هر روز از دید یقین به این حدیث ینگرند و بعض فوائد دیگر این حدیث را در کتاب امامت بیان خواهیم کرد.

روایت 8.

بصائر الدرجات: امام صادق علیه السّلام فرمود: مردم بر دو قسمند: دانشمند و دانشجو، و باقی مردم خار و خاشاک روی آب هستند. پس ما دانشمندانیم و شیعیان ما دانشجویان و باقی مردمان خار و خاشاک روی آب.(1)

روایت 9.

محاسن: امام باقر علیه السّلام فرمود: صبح کنید در حالی که دانشمند و دانشجوی خوب باشید.(2)

روایت 10.

محاسن: جابر جعفی از امام باقر علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: صبح کنید در حال که دانشمند یا دانشجو باشید، و بپرهیزید از اینکه بیکار لذت جو باشید.(3)

روایت 11.

محاسن: ابوحمزه ثمالی گوید: امام صادق

ص: 194


1- . بصائرالدرجات 1 : 42
2- . محاسن: 226
3- . محاسن: 227

علیه السلام: اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً أَوْ أَحِبَّ أَهْلَ الْعِلْمِ، وَ لَا تَکُنْ رَابِعاً فَتَهْلِکَ بِبُغْضِهِمْ.

«12»

ضه، روضة الواعظین غو، غوالی اللئالی قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: لَا خَیْرَ فِی الْعَیْشِ إِلَّا لِرَجُلَیْنِ: عَالِمٍ مُطَاعٍ، أَوْ مُسْتَمِعٍ وَاعٍ (1).

«13»

غو: غوالی اللئالی قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً أَوْ مُسْتَمِعاً أَوْ مُحِبّاً لَهُمْ، وَ لَا تَکُنِ الْخَامِسَ فَتَهْلِکَ.

«14»

وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: النَّظَرُ إِلَی وَجْهِ الْعَالِمِ عِبَادَةٌ.

«15»

غو: غوالی اللئالی رُوِیَ عَنْ بَعْضِ الصَّادِقِینَ علیهم السلام أَنَّ النَّاسَ أَرْبَعَةٌ: رَجُلٌ یَعْلَمُ وَ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَعْلَمُ فَذَاکَ مُرْشِدٌ عَالِمٌ فَاتَّبِعُوهُ، وَ رَجُلٌ یَعْلَمُ وَ لَا یَعْلَمُ أَنَّهُ یَعْلَمُ فَذَاکَ غَافِلٌ فَأَیْقِظُوهُ وَ رَجُلٌ لَا یَعْلَمُ وَ یَعْلَمُ أَنَّهُ لَا یَعْلَمُ فَذَاکَ جَاهِلٌ فَعَلِّمُوهُ، وَ رَجُلٌ لَا یَعْلَمُ وَ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَعْلَمُ فَذَاکَ ضَالٌّ فَأَرْشِدُوهُ.

«16»

ب: قرب الإسناد ابْنُ ظَرِیفٍ، (2)عَنِ ابْنِ عُلْوَانَ (3)عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ علیه السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَوْ کَانَ الْعِلْمُ مَنُوطاً بِالثُّرَیَّا لَتَنَاوَلَهُ رِجَالٌ مِنْ فَارِسَ.

«17»

ما: الأمالی للشیخ الطوسی جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ یَاسِینَ قَالَ: سَمِعْتُ سَیِّدِی أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا علیه السلام بِسُرَّمَنْ رَأَی یَقُولُ: الْغَوْغَاءُ (4)

ص: 195


1- وعی الحدیث: قبله و تدبره و حفظه.
2- بالظاء المعجمة علی وزن شریف، هو الحسین بن ظریف بن ناصح الکوفیّ ثقة یکنی أبا محمّد سکن ببغداد، له نوادر. قاله النجاشیّ فی ص 45.
3- بضم العین المهملة و سکون اللام هو الحسین بن علوان الکلبی، أورده النجاشیّ فی رجاله ص 38 فقال: الحسین بن علوان الکلبی، مولاهم کوفیّ عامی، و أخوه الحسن یکنی أبا محمّد ثقة رویا عن أبی عبد اللّه علیه السلام و لیس للحسین کتاب و الحسن أخص بنا و أولی. و قال الکشّیّ فی ص 247: محمّد بن إسحاق، و محمّد بن المنکدر، و عمرو بن خالد الواسطی و عبد الملک بن جریح و الحسین بن علوان و الکلبی هؤلاء من رجال العامّة، الا ان لهم میلا و محبة شدیدة، و قد قیل: أن الکلبی کان مستورا و لم یکن مخالفا.
4- الغوغاء: السفلة من الناس و المتسرعین الی الشر.

علیه السّلام فرمود: صبح کنید در حال که دانشمند یا دانشجو یا دوستدار علم باشید. چهارمی نباشید که به دشمنی دیگران هلاک خواهید شد.(1)

روایت 12.

روضة الواعظین و عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خیری در زندگی نیست جز برای دو شخص: دانشمند فرمانروا یا مستمع شنوا.(2)

روایت 13.

عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: صبح کنید در حالی که دانشمند یا دانشجو یا شنونده یا دوستدار آنان باشید، و پنجمی نباشد که هلاک می گردید.(3)

روایت 14.

عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نگاه کردن به صورت عالم عبادت است.(4)

روایت 15.

عوالی اللئالی: از بعضی ائمه علیهم السّلام روایت شده است که مردم چهار گونه اند: شخص که می داند و می داند که او دانا است، پس او ارشادکننده دانشمند است، از او پیروی کنید؛ شخصی که می داند و نمی داند که او دانا است، پس او غافل است، او را بیدار نمایید؛ شخصی که نمی داند و می داند که او نادان است، پس او جاهل است، او را آموزش دهید؛ شخصی که نمی داند و خود را دانا می داند، پس او شخص گمراه است، ارشادش کنید.(5)

روایت 16.

قرب الإسناد: امام صادق علیه السّلام از پدرانش، از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود: اگر علم در ستاره ثریا باشد، مردان فارس آن را به دست خواهند آورد.(6)

روایت 17.

امالی طوسی: محمد بن عبیدالله گوید: از آقایم امام هادی علیه السّلام در سامرا شنیدم که می فرمود: اراذل و اوباش، قاتلان پیامبران هستند

ص: 195


1- . محاسن: 227
2- . روضة الواعظین: 10
3- . عوالی اللئالی 4 : 75
4- . عوالی اللئالی 4 : 73
5- . عوالی اللئالی 4 : 79
6- . قرب الاسناد: 52

قَتَلَةُ الْأَنْبِیَاءِ، وَ الْعَامَّةُ اسْمٌ مُشْتَقٌّ (1)مِنَ الْعَمَی، مَا رَضِیَ اللَّهُ لَهُمْ أَنْ شَبَّهَهُمْ بِالْأَنْعَامِ حَتَّی قَالَ: بَلْ أَضَلُّ سَبِیلًا.

«18»

نهج: نهج البلاغة قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: إِذَا أَرْذَلَ اللَّهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَیْهِ الْعِلْمَ.

بیان

أی لم یوفقه لتحصیله.

«19»

کَنْزُ الْکَرَاجُکِیِّ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً وَ لَا تَکُنِ الثَّالِثَ فَتَعْطَبَ.

«20»

کِتَابُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ شُرَیْحٍ، عَنْ حُمَیْدِ بْنِ شُعَیْبٍ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: اغْدُ عَالِماً خَیْراً أَوْ مُتَعَلِّماً خَیْراً.

باب 3 سؤال العالم و تذاکره و إتیان بابه

الآیات

النحل - الأنبیاء: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.

الأخبار

«1»

ل: الخصال ابْنُ الْمُغِیرَةِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ السَّکُونِیِّ؛ عَنْ جَعْفَرٍ؛ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: الْعِلْمُ خَزَائِنُ؛ وَ الْمَفَاتِیحُ السُّؤَالُ؛ فَاسْأَلُوا یَرْحَمُکُمُ اللَّهُ؛ فَإِنَّهُ یُؤْجَرُ فِی الْعِلْمِ أَرْبَعَةٌ: السَّائِلُ وَ الْمُتَکَلِّمُ (2)وَ الْمُسْتَمِعُ؛ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ.

کنز الکراجکی: عن النبی صلی الله علیه و آله مثله.

«2»

ل: الخصال الْقَطَّانُ، عَنْ أَحْمَدَ الْهَمْدَانِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنِ الثُّمَالِیِّ، عَنِ ابْنِ طَرِیفٍ، عَنِ ابْنِ نُبَاتَةَ، قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: کَانَتِ الْحُکَمَاءُ فِیمَا مَضَی مِنَ الدَّهْرِ تَقُولُ: یَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ الِاخْتِلَافُ إِلَی الْأَبْوَابِ لِعَشَرَةِ أَوْجُهٍ: أَوَّلُهَا بَیْتُ اللَّهِ (3)عَزَّ وَ جَلَّ لِقَضَاءِ نُسُکِهِ وَ الْقِیَامِ بِحَقِّهِ وَ أَدَاءِ فَرْضِهِ. وَ الثَّانِی أَبْوَابُ الْمُلُوکِ الَّذِینَ طَاعَتُهُمْ مُتَّصِلَةٌ بِطَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حَقُّهُمْ وَاجِبٌ وَ نَفْعُهُمْ

ص: 196


1- المراد به الاشتقاق الکبیر.
2- و فی نسخة: المجیب.
3- المراد به المساجد و بیوت العبادة.

و عامه از عمی به معنای کوری مشتق شده است. خدا راضی نشده که آنها به چهارپایان تشبیه شوند، بلکه فرموده است: «بل أَضَلُّ سَبِیلًا»(1){بلکه گمراه ترند.}(2)

روایت 18.

نهج البلاغه: وقتی خدا خواست بنده ای را پست نماید، علم را بر او منع می سازد.(3)

توضیح

یعنی او را به تحصیل علم موفق نمی کند.

روایت 19.

کنز الفوائد: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: صبح کنید در حالی که دانشمند یا دانشجو باشید، و سومی نباشید که مورد سرزنش قرار می گیرید.(4)

روایت 20.

جابر جعفی از امام صادق علیه السّلام، از پدرانش روایت کرده که فرمود: صبح کنید در حالی که دانشمند خوب یا دانشجوی خوب باشید.(5)

باب سوم: رفتن به در خانه دانشمندان و سؤال از آنان و مذاکره علم

آیات

{اگر نمی دانید، از پژوهندگان کتاب های آسمانی بپرسید.}

روایات

روایت 1.

خصال: علم گنج هایی است که کلیدهای آن پرسش است. خدا شما را رحمت کند، سؤال کنید که در دانش چهار نفر اجر می برند: پرسشگر، سخنگو، شنونده، دوستدار آنها.(6)

در کتاب کنز الفوائد مثل حدیث فوق آمده است.(7)

روایت 2.

خصال: اصبغ پسر نباته گوید: امیرمؤمنان فرمود: حکیمان روزگار قدیم می فرمودند: سزاوار آن است که رفت و آمد به در خانه ها باید برای یکی از این ده مطلب باشد. امام فرمود: در روزگار گذشته حکما همیشه می گفتند که رفت و آمد به در خانه ها، باید به خاطر یکی از این ده مقصود باشد:

1) برای ادای حج و قیام به حق و انجام وظیفه واجب او، به خانه خدا کعبه معظمه روند.

2) به دربار پادشاهان عادلی که اطاعت آنها به اطاعت حق پیوسته است، حق آنان واجب

ص: 196


1- . فرقان/ 44
2- . امالی طوسی: 624
3- . نهج البلاغه: ق ح 228، ص 397
4- . کنز الفوائد 2 : 109
5- . اصول الستة عشر، کتاب جعفر بن محمد الحضرمی: 73
6- . خصال: 244 - 245
7- . کنز الفوائد 2 : 107

عَظِیمٌ وَ ضَرَرُهُمْ شَدِیدٌ، وَ الثَّالِثُ أَبْوَابُ الْعُلَمَاءِ الَّذِینَ یُسْتَفَادُ مِنْهُمْ عِلْمُ الدِّینِ وَ الدُّنْیَا. وَ الرَّابِعُ أَبْوَابُ أَهْلِ الْجُودِ وَ الْبَذْلِ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ الْتِمَاسَ الْحَمْدِ وَ رَجَاءَ الْآخِرَةِ، وَ الْخَامِسُ أَبْوَابُ السُّفَهَاءِ الَّذِینَ یُحْتَاجُ إِلَیْهِمْ فِی الْحَوَادِثِ وَ یُفْزَعُ إِلَیْهِمْ فِی الْحَوَائِجِ، وَ السَّادِسُ أَبْوَابُ مَنْ یُتَقَرَّبُ إِلَیْهِ مِنَ الْأَشْرَافِ لِالْتِمَاسِ الْهَیْئَةِ وَ الْمُرُوءَةِ وَ الْحَاجَةِ، وَ السَّابِعُ أَبْوَابُ مَنْ یُرْتَجَی عِنْدَهُمُ النَّفْعُ فِی الرَّأْیِ وَ الْمَشُورَةِ وَ تَقْوِیَةِ الْحَزْمِ (1)وَ أَخْذِ الْأُهْبَةِ لِمَا یُحْتَاجُ إِلَیْهِ؛ وَ الثَّامِنُ أَبْوَابُ الْإِخْوَانِ لِمَا یَجِبُ مِنْ مُوَاصَلَتِهِمْ وَ یَلْزَمُ مِنْ حُقُوقِهِمْ. وَ التَّاسِعُ أَبْوَابُ الْأَعْدَاءِ الَّتِی تَسْکُنُ بِالْمُدَارَاةِ غَوَائِلُهُمْ وَ یُدْفَعُ بِالْحِیَلِ وَ الرِّفْقِ وَ اللُّطْفِ وَ الزِّیَارَةِ عَدَاوَتُهُمْ؛ وَ الْعَاشِرُ أَبْوَابُ مَنْ یُنْتَفَعُ بِغِشْیَانِهِمْ وَ یُسْتَفَادُ مِنْهُمْ حُسْنُ الْأَدَبِ وَ یُؤْنَسُ بِمُحَادَثَتِهِمْ.

بیان

یحتمل أن یکون المراد بالملوک ملوک الدین من الأئمة و ولاتهم، و یحتمل الأعم فإن طاعة ولاة الجور أیضا تقیة من طاعة الله.

قوله علیه السلام: لالتماس الهیئة. أی لأن یلاقوهم بهیئة حسنة و یعاشروهم بالمروءة أو لأن یکون لهم عند الناس بسبب معاشرة هؤلاء الأشراف هیئة و مروءة، قال الجزری فیه: أقیلوا ذوی الهیئات عثراتهم هم الذین لا یعرفون بالشر فیزل أحدهم. الزلة و الهیئة: صورة الشی ء و شکله و حالته، و یرید به ذوی الهیئات الحسنة الذین یلزمون هیئة واحدة و سمتا واحدا، و لا تختلف حالاتهم بالتنقل من هیئة إلی هیئة. و الأهبة بالضم: العدة. و الغوائل: الشرور و الدواهی. و یقال: غشی فلانا أی أتاه.

«3»

صح: صحیفة الرضا علیه السلام عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: الْعِلْمُ (2)خَزَائِنُ وَ مِفْتَاحُهُ (3)السُّؤَالُ، فَاسْأَلُوا یَرْحَمُکُمُ اللَّهُ، فَإِنَّهُ یُؤْجَرُ فِیهِ أَرْبَعَةٌ: السَّائِلُ وَ الْمُعَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ (4).

ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام بالأسانید الثلاثة مثله.

ص: 197


1- و فی نسخة: العزم.
2- و فی نسخة: للعلم.
3- و فی نسخة: مفتاحه و فی أخری مفاتیحه.
4- الظاهر اتّحاده مع ما تقدم فی ذیل الحدیث الأول من الکنز.

و سودشان بزرگ و زیانشان سخت است.

3) به در خانه علماء و دانشمندانی که در علم دین و دنیا از آنها استفاده می شود.

4) به در خانه های اهل جود و بخشش که مال خود را برای نیکنامی و امید ثواب آخرت می دهند.

5) به در خانه مردمان بی خرد و فعالی که در حوادث زمانه به کمک آنان نیازمند می شوی و در حوایج از آنها پناه می طلبی.

6) به در خانه اشراف و بزرگان برای خواهش و بخشش و مردانگی و رفع حاجت.

7) به در خانه کسانی که از رأی و شور آنان استفاده می شود و تقویت حزم و آماده کردن ساز و برگی در مورد حاجت می آید.

8) به در خانه برادران دینی، چون که ارتباط با آنها واجب و ادای حقشان لازم است.

9) به در خانه دشمنانی که به مدارای با آنان شرشان دفع می شود و به حیله و تدبیر و ملاطفت و دیدن از آنها، دشمنی شان برطرف می گردد.

10) به در خانه کسانی که از همنشینی آنان بهره برده شود و ادب استفاده گردد و گفتگوی با آنها موجب انس باشد.(1)

توضیح

احتمال دارد مراد از «ملوک»، پادشاهان دین باشد که ائمه معصومین علیهم السّلام و نایبان آنها هستند. و احتمال دارد عام تر باشد، زیرا اطاعت حاکمان جور نیز از باب تقیه اطاعت خدا است. «لالتماس الهیئة» یعنی آنها را با هیأت نیکو ملاقات می کند و با مردانگی با آنها معاشرت می نماید. یا به خاطر معاشرت با گروه اشراف، هیأت مردانگی کسب کند. جزری گوید: گناهان صاحبان شأن را ببخشید. صاحبان شأن کسانی هستند که به بدی معروف نیستند و گاهی لغزش می کنند. هیأت به معنای صورت و قیافه و حالت است که مراد از آن، کسانی است که در یک حالند و حالات مختلف ندارند.

روایت 3.

صحیفة الرضا: امام رضا علیه السّلام از پدرانش، از رسول خدا روایت کرده که آن حضرت فرمود: علم گنج هایی است که کلیدش سؤال کردن است. پس سؤال کنید، خدا شما را رحمت کند، زیرا به چهار نفر در آن اجر داده می شود: سؤال کننده، معلم، شنونده، دوستدار آنان.(2)

در کتاب عیون اخبار الرضا مثل حدیث فوق با سه سند آمده است.(3)

ص: 197


1- . خصال: 426 - 427
2- . صحیفة الرضا: 85
3- . عیون اخبار الرضا 2 : 32
«4»

ما: الأمالی للشیخ الطوسی رَوَی مُنِیفٌ (1)عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ مَوْلَاهُ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام:

صَبَرْتُ عَلَی مُرِّ الْأُمُورِ کَرَاهَةً- وَ أَیْقَنْتُ فِی ذَاکَ الصَّوَابَ مِنَ الْأَمْرِ-

إِذَا کُنْتَ لَا تَدْرِی وَ لَمْ تَکُ سَائِلًا- عَنِ الْعِلْمِ مَنْ یَدْرِی جَهِلْتَ وَ لَا تَدْرِی

«5»

نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ: بِإِسْنَادِهِ، عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: سَائِلُوا الْعُلَمَاءَ، وَ خَالِطُوا الْحُکَمَاءَ، وَ جَالِسُوا الْفُقَرَاءَ.

«6»

مُنْیَةُ الْمُرِیدِ: رَوَی زُرَارَةُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ بُرَیْدٌ الْعِجْلِیُّ قَالُوا: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّمَا یَهْلِکُ النَّاسُ لِأَنَّهُمْ لَا یَسْأَلُونَ.

«7»

وَ عَنْهُ علیه السلام أَنَّ هَذَا الْعِلْمَ عَلَیْهِ قُفْلٌ وَ مِفْتَاحُهُ السُّؤَالُ.

باب 4 مذاکرة العلم، و مجالسة العلماء، و الحضور فی مجالس العلم و ذم مخالطة الجهال

الأخبار

«1»

لی: الأمالی للصدوق مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَرَ الْعَدَنِیِّ، عَنْ أَبِی الْعَبَّاسِ بْنِ حَمْزَةَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ سَوَّارٍ، عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَاصِمٍ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ وَرْدَانَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله. الْمُؤْمِنُ إِذَا مَاتَ وَ تَرَکَ وَرَقَةً وَاحِدَةً عَلَیْهَا عِلْمٌ تَکُونُ تِلْکَ الْوَرَقَةُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ سِتْراً فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّارِ، وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بِکُلِّ حَرْفٍ مَکْتُوبٍ عَلَیْهَا مَدِینَةً أَوْسَعَ مِنَ الدُّنْیَا سَبْعَ مَرَّاتٍ وَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یَقْعُدُ سَاعَةً عِنْدَ الْعَالِمِ إِلَّا نَادَاهُ رَبُّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: جَلَسْتَ إِلَی حَبِیبِی وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأُسْکِنَنَّکَ الْجَنَّةَ مَعَهُ وَ لَا أُبَالِی.

ص: 198


1- لعله تصحیف معتب- بضم المیم و فتح العین المهملة و تشدید التاء المکسورة- مولی أبی عبد اللّه علیه السلام ثقة، أورده الشیخ فی رجاله تارة فی أصحاب الصادق علیه السلام و قال: مدنی أسند عنه علیه السلام، و اخری فی أصحاب الکاظم علیه السلام و قال: ثقة. و أورده العلامة فی القسم الأوّل من الخلاصة و وثقه. و روی الکشّیّ ص 163 بإسناده عن أبی عبد اللّه علیه السلام أنّه قال: هم عشرة «یعنی موالیه» فخیرهم و أفضلهم معتب و فیهم خائن فاحذروه و هو صغیر.

روایت 4.

امالی طوسی: علی علیه السّلام فرمود:

بر تلخی های روزگار با کراهت صبر کردم، و در اینکه ثواب پروردگار در آن است یقین دارم

وقتی نمی دانی و از عالم هم سؤال نمی کنی، که می داند که تو نادانی و نمی دانی؟(1)

روایت 5.

نوادر راوندی: امام موسی کاظم علیه السّلام از رسول خدا نقل کرده که فرمود: از دانشمندان بپرسید، با حکیمان رفت و آمد کنید، و با بینوایان همنشین شوید.(2)

روایت 6.

منیة المرید: زراره و محمد بن مسلم و برید عجلی گفتند که امام صادق فرمود: مردم فقط به این خاطر هلاک می شوند که سؤال نمی کنند.(3)

روایت 7.

منیة المرید: امام صادق علیه السّلام فرمود: علم دیندارای قفلی است که کلیدش سؤال کردن است.(4)

باب چهارم: مذاکره علم و همنشینی با دانشمندان و حضور در مجالس علم و مذمّت معاشرت با جاهلان

روایات

روایت 1.

امالی صدوق: رسول خدا فرمود: هر مؤمنی که بمیرد و یک ورق از او بماند که دانشی بر آن باشد، آن ورقه روز قیامت میان او و دوزخ پرده شود و خدای تبارک و تعالی به ازای هر حرفی که در آن نوشته است، شهری به او دهد که هفت برابر دنیا باشد. مؤمنی نباشد که یک ساعت نزد عالمی نشیند، جز آنکه پروردگارش عزوجل ندا کند: نزد حبیبم نشستی! به عزت و جلالم سوگند که تو را با او ساکن بهشت کنم و باک ندارم.(5)

ص: 198


1- . امالی طوسی: 712
2- . نوادر راوندی: 26
3- . منیة المرید: 71
4- . منیة المرید: 112
5- . امالی صدوق: 40 - 41
«2»

ثو: ثواب الأعمال لی، الأمالی للصدوق ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ، عَنِ السَّعْدَآبَادِیِّ، عَنِ الْبَرْقِیِّ، عَنِ الْجَامُورَانِیِّ عَنِ ابْنِ الْبَطَائِنِیِّ، عَنِ ابْنِ عَمِیرَةَ، (1)عَنِ ابْنِ حَازِمٍ، عَنِ الصَّادِقِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مُجَالَسَةُ أَهْلِ الدِّینِ شَرَفُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.

ل: الخصال ابن المتوکل، عن محمد العطار، عن الأشعری، عن الجامورانی مثله.

بیان

أهل الدین: علماء الدین و العاملون بشرائعه.

«3»

لی: الأمالی للصدوق مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمْدَانِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: قَالَ الرِّضَا علیه السلام: مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً یَحْیَا فِیهِ أَمْرُنَا لَمْ یَمُتْ قَلْبُهُ یَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ. الْخَبَرَ.

بیان

إحیاء أمرهم بذکر فضائلهم، و نشر أخبارهم، و حفظ آثارهم.

«4»

فس: تفسیر القمی عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: أَیُّهَا النَّاسُ طُوبَی لِمَنْ شَغَلَهُ عَیْبُهُ عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ وَ تَوَاضَعَ مِنْ غَیْرِ مَنْقَصَةٍ، وَ جَالَسَ أَهْلَ الْفِقْهِ وَ الرَّحْمَةِ، وَ خَالَطَ أَهْلَ الذُّلِّ وَ الْمَسْکَنَةِ وَ أَنْفَقَ مَالًا جَمَعَهُ فِی غَیْرِ مَعْصِیَةٍ. الْخَبَرَ.

بیان

قوله علیه السلام: من غیر منقصة یحتمل وجوها:

الأول: أن یکون المراد من غیر منقصة فی الدین بأن لا یکون التواضع لکافر أو فاسق أو ظالم أو لأمر باطل.

الثانی: أن یکون المراد بالمنقصة العیب، أی لا یکون تواضعه لخیانة أو فسق أو غیر ذلک من المعایب التی توجب التذلل عند الناس.

الثالث: أن یکون المراد بالمنقصة الفقر أی لا یکون تواضعه لنقص مال بأن یکون الداعی له علی التواضع الحاجة و طمع المال.

الرابع: أن یکون المراد نفی کثرة التواضع بحیث ینتهی إلی منقصة و مذلة.

قوله علیه السلام: فی غیر معصیة الظاهر تعلقه بالإنفاق، و تعلقه بالجمیع أو بهما علی التنازع بعید.

ص: 199


1- وزان سفینة، هو سیف بن عمیرة النخعیّ الکوفیّ، عده ابن الندیم فی فهرسه من فقهاء الشیعة و قد تقدم ترجمته.

روایت 2.

ثواب الأعمال و امالی صدوق: رسول خدا فرمود: همنشینی اهل دین، شرف دنیا و آخرت است.(1)

خصال: مثل حدیث فوق را آورده است.(2)

توضیح

اهل دین، دانشمندان دینی و عمل کنندگان به شریعت هستند.

روایت 3.

امالی صدوق: علی بن فضال از پدرش روایت کرده که امام رضا علیه السّلام فرمود: کسی که در مجلسی بنشیند و امر ما را در آن زنده کند، روزی که قلب ها می میرد، قلب او زنده است،.(3)

توضیح

زنده کردن امر اهل بیت علیهم السّلام با یادآوری فضایل ایشان و نشر احادیث و حفظ آثار آنان است.

روایت 4.

تفسیر علی بن ابراهیم قمی: امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: ای مردم! خوشا به حال کسی که عیب هایش او را از عیبجویی مردم بازدارد، تواضع بدون نقصان کند، با اهل فقه و رحمت بنشیند، با ذلیلان و مسکینان معاشرت نماید و مال حلالش را انفاق کند.(4)

توضیح

«من غیر منقصة» چهار احتمال دارد:

1) مراد از نقصان، نقصان در دین باشد، یعنی در برابر کافر یا فاسق یا ظالم یا کار باطل تواضع نداشته باشد.

2) مراد از آن، نقصان به معنای عیب باشد، یعنی تواضع وی به خاطر خیانت یا فسق یا غیر آنها از دیگر عیب هایی نباشد که موجب خواری در نزد مردم می گردد.

3) مراد از نقصان، نقصان فقر باشد، یعنی تواضع وی به دلیل کمی مال نباشد که برای کسب حاجت و طلب مال تواضع نماید.

4) مراد از نقصان، نفی تواضع بیش از حد باشد، یعنی تواضع به حدی نباشد که باعث نقصان و ذلت انسان گردد.

«فی غیر معصیة» ظاهراً این جمله متعلق به انفاق است و تعلق آن به آن دو از باب تنازع، بعید به نظر می رسد.

ص: 199


1- . امالی صدوق: 58
2- . خصال: 5
3- . امالی صدوق: 68
4- . تفسیر علی بن ابراهیم قمی 2 : 45
«5»

ل: الخصال أَبِی، عَنْ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی، عَمَّنْ ذَکَرَهُ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: فِی وَصِیَّتِهِ لِابْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ: وَ اعْلَمْ أَنَّ مُرُوءَةَ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ مُرُوءَتَانِ: مُرُوءَةٌ فِی حَضَرٍ، وَ مُرُوءَةٌ فِی سَفَرٍ، أَمَّا مُرُوءةُ الْحَضَرِ فَقِرَاءَةُ الْقُرْآنِ، وَ مُجَالَسَةُ الْعُلَمَاءِ، وَ النَّظَرُ فِی الْفِقْهِ، وَ الْمُحَافَظَةُ عَلَی الصَّلَاةِ فِی الْجَمَاعَاتِ. وَ أَمَّا مُرُوءَةُ السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ، وَ قِلَّةُ الْخِلَافِ عَلَی مَنْ صَحِبَکَ، وَ کَثْرَةُ ذِکْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کُلِّ مَصْعَدٍ وَ مَهْبَطٍ وَ نُزُولٍ وَ قِیَامٍ وَ قُعُودٍ.

«6»

ن: عیون أخبار الرضا علیه السلام الْقَطَّانُ وَ النَّقَّاشُ وَ الطَّالَقَانِیُّ جَمِیعاً، عَنْ أَحْمَدَ الْهَمْدَانِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ الرِّضَا علیه السلام: مَنْ تَذَکَّرَ مُصَابَنَا فَبَکَی وَ أَبْکَی لَمْ تَبْکِ عَیْنُهُ یَوْمَ تَبْکِی الْعُیُونُ، وَ مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً یَحْیَا فِیهِ أَمْرُنَا لَمْ یَمُتْ قَلْبُهُ یَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ.

بیان

موت القلوب فی القیامة کنایة عن شدة الدهشة و الغم و الحزن و الخوف.

«7»

ما: الأمالی للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنِ ابْنِ قُولَوَیْهِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ ابْنِ عِیسَی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ لِخَیْثَمَةَ: (1)یَا خَیْثَمَةُ أَقْرِئْ مَوَالِیَنَا السَّلَامَ، وَ أَوْصِهِمْ بِتَقْوَی اللَّهِ الْعَظِیمِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ أَنْ یَشْهَدَ أَحْیَاؤُهُمْ جَنَائِزَ مَوْتَاهُمْ، وَ أَنْ یَتَلَاقَوْا فِی بُیُوتِهِمْ فَإِنَّ لُقْیَاهُمْ حَیَاةُ أَمْرِنَا. قَالَ: ثُمَّ رَفَعَ یَدَهُ علیه السلام فَقَالَ: رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً أَحْیَا أَمَرَنَا.

«8»

ما: الأمالی للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ، عَنِ ابْنِ قُولَوَیْهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ: عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ الْأَنْصَارِیِّ، عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ مُعَتِّبٍ مَوْلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ لِدَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ: یَا دَاوُدُ أَبْلِغْ مَوَالِیَّ عَنِّی السَّلَامَ وَ أَنِّی أَقُولُ: رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً اجْتَمَعَ مَعَ آخَرَ فَتَذَاکَرَ أَمْرَنَا فَإِنَّ ثَالِثَهُمَا مَلَکٌ یَسْتَغْفِرُ لَهُمَا وَ مَا اجْتَمَعَ اثْنَانِ عَلَی ذِکْرِنَا إِلَّا بَاهَی اللَّهُ تَعَالَی بِهِمَا الْمَلَائِکَةَ، فَإِذَا اجْتَمَعْتُمْ فَاشْتَغِلُوا بِالذِّکْرِ، فَإِنَّ فِی اجْتِمَاعِکُمْ وَ مُذَاکَرَتِکُمْ إِحْیَاءَنَا، وَ خَیْرُ النَّاسِ مِنْ بَعْدِنَا مَنْ ذَاکَرَ بِأَمْرِنَا وَ دَعَا إِلَی ذِکْرِنَا.

ص: 200


1- هو خیثمة بن خدیج بن الرحیل الجعفی الکوفیّ، عده الشیخ فی رجاله من أصحاب الصادق علیه السلام و ظاهره کونه امامیا، و یدلّ الخبر علی کون الرجل شیعیا و من أهل الأمانة.

روایت 5.

خصال: از امام صادق علیه السّلام روایت شده که امیرمؤمنان در ضمن سفارش های خود به فرزندش محمد بن حنفیه فرمود: بدان که مروت مرد مسلمان، دو مروت است در حضر و یک مروت است در سفر. اما مروت در حضر، قرائت قرآن و همنشینی با علماء و تأمل در مسائل فقه و محافظت بر نماز جماعت است. اما مروت در سفر، بذل توشه به رفیقان و ترک مخالفت همسفران و یاد خداوند عزوجل است در هر مکان، از بالا رفتن و سرازیر رفتن و فرود آمدن و نشستن.(1)

روایت 6.

عیون اخبار الرضا: علی بن فضال گوید: امام رضا علیه السّلام فرمود: کسی که مصائب ما را یادآوری نماید و گریه کند یا بگریاند، چشمش گریان نشود روزی که چشم ها گریان است. و کسی که در مجلسی بنشیند و امر ما را در آنجا زنده کند، قلبش زنده است روزی که تمام قلب ها می میرد.(2)

توضیح

«مردن قلب در قیامت»، کنایه از شدت وحشت و غم و اندوه و ترسی است که بر دل ها ظاهر می شود.

روایت 7.

امالی طوسی: بکر بن محمد از امام صادق علیه السّلام روایت می کند و می گوید: از آن حضرت شنیدم که به خیثمه می فرمود: ای خیثمه! دوستان مرا سلام برسان و آنان را به تقوای خدای عزوجل و اینکه زندگانشان بر تشیع جنازه مردگان حاضر شوند و همدیگر را در خانه هایشان زیارت کنند توصیه کن، زیرا ملاقات آنها همدیگر را باعث زنده کردن امر ما است. راوی گفت: پس آن حضرت دست مبارک را بلند کرد و چنین دعا فرمود: خدا رحمت کند کسی را که امر ما را زنده کند.(3)

روایت 8.

امالی طوسی: معتب غلام امام صادق علیه السّلام روایت کرده است که از آن حضرت شنیدم که به داود بن سرحان می فرمود: ای داود! دوستانم را از طرف من سلام برسان و بگو که من می گویم خدا رحمت کند بنده ای را که در مجلسی با کسی دیگر جمع شود و مذاکره امر ما را نماید، زیرا سومین آنها فرشته ای است که برای آن دو استغفار می کند. و دو نفر برای یادآوری ما یک جا جمع نمی شوند، مگر اینکه خدای متعال به خاطر آن دو به ملائکه نفر مباهات می کند. پس وقتی که جمع شدید، مشغول ذکر شوید، زیرا در اجتماعات و مذاکره شما زنده نمودن ما هست و بهترین مردم بعد از ما، کسی است که امر ما را یادآوری کند و مردم را به سوی یادآوری ما بخواند.(4)

ص: 200


1- . خصال: 54
2- . عیون اخبار الرضا 1 : 264
3- . امال طوسی 5 : 135
4- . امالی طوسی 8 : 228
«9»

ما: الأمالی للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ، عَنِ الشَّرِیفِ الصَّالِحِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ طَاهِرٍ الْمُوسَوِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ، عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ، عَنْ یَحْیَی بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ الْعَلَوِیِّ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُوسَی، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: الْمُتَّقُونَ سَادَةٌ، وَ الْفُقَهَاءُ قَادَةٌ، وَ الْجُلُوسُ إِلَیْهِمْ عِبَادَةٌ.

«10»

ما: الأمالی للشیخ الطوسی جَمَاعَةٌ مِنْهُمُ الْحُسَیْنُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ، وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُونٍ، وَ الْحَسَنُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَشْنَاسَ ،وَ أَبُو طَالِبِ بْنُ خَرُورٍ، وَ أَبُو الْحَسَنِ الصَّفَّارُ جَمِیعاً عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ الشَّیْبَانِیِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ: عَنْ أَیُّوبَ بْنِ مُحَمَّدٍ الرَّقِّیِّ، عَنْ سَلَّامِ بْنِ رَزِینٍ، عَنْ إِسْرَائِیلَ بْنِ یُونُسَ الْکُوفِیِّ، عَنْ جَدِّهِ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنِ الْحَارِثِ الْهَمْدَانِیِّ، عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام، عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: الْأَنْبِیَاءُ قَادَةٌ وَ الْفُقَهَاءُسَادَةٌ، وَ مُجَالَسَتُهُمْ زِیَادَةٌ، وَ أَنْتُمْ فِی مَمَرِّ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فِی آجَالٍ مَنْقُوصَةٍ وَ أَعْمَالٍ مَحْفُوظَةٍ، وَ الْمَوْتُ یَأْتِیکُمْ بَغْتَةً، فَمَنْ یَزْرَعْ خَیْراً یَحْصُدْ غِبْطَةً، وَ مَنْ یَزْرَعْ شَرّاً یَحْصُدْ نَدَامَةً.

توضیح

بغتة أی فجأة و الغبطة بالکسر: السرور و حسن الحال.

«11»

ع: علل الشرائع ابْنُ الْوَلِیدِ، عَنِ الصَّفَّارِ، عَنِ ابْنِ هَاشِمٍ، عَنِ ابْنِ مَرَّارٍ، (1)عَنْ یُونُسَ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ: یَا بُنَیَّ اخْتَرِ الْمَجَالِسَ عَلَی عَیْنِکَ، فَإِنْ رَأَیْتَ قَوْماً یَذْکُرُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَاجْلِسْ مَعَهُمْ فَإِنَّکَ إِنْ تَکُ عَالِماً یَنْفَعْکَ عِلْمُکَ وَ یَزِیدُوکَ عِلْماً، وَ إِنْ کُنْتَ جَاهِلًا عَلَّمُوکَ، وَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یُظِلَّهُمْ بِرَحْمَةٍ فَتَعُمَّکَ مَعَهُمْ، وَ إِذَا رَأَیْتَ قَوْماً لَا یَذْکُرُونَ اللَّهَ فَلَا تَجْلِسْ مَعَهُمْ فَإِنَّکَ إِنْ تَکُ عَالِماً لَا یَنْفَعْکَ عِلْمُکَ، وَ إِنْ تَکُ جَاهِلًا یَزِیدُوکَ جَهْلًا، وَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یُظِلَّهُمْ بِعُقُوبَةٍ فَتَعُمَّکَ مَعَهُمْ.

بیان

اختر المجالس علی عینک: أی علی بصیرة منک، أو بعینک، فإن «علی» قد تجی ء بمعنی الباء، أو رجحها علی عینک، و علی الأخیر التفصیل لبیان المجلس الذی ینبغی أن یختار علی العین.

ص: 201


1- وزان شداد، هو إسماعیل بن مرار، عده الشیخ فی باب من لم یرو عن الأئمّة علیهم السلام و قال روی عن یونس بن عبد الرحمن و روی عنه إبراهیم بن هاشم.

روایت 9.

امالی طوسی: علی بن ابی طالب علیه السّلام فرمود: پرهیزکاران، آقایان و فقها رهبران هستند، نشستن نزد آنها عبادت است.(1)

روایت 10.

امالی طوسی: امیرالمؤمنین علیه السّلام از رسول اکرم صلی الله علیه و آله روایت کرده که آن حضرت فرمود: پیامبران رهبران و فقها، آقایان هستند و همنشینی با آنها مزیتی است. و شما در گذرگاه شب و روز با عمرهای کوتاه و عمل های محفوظ هستید و مرگ ناگهان می آید. پس کسی که خیر را بکارد، غبطه را درو می کند و کسی که بدی را بکارد، پیشمانی را.(2)

توضیح

«بغتة» یعنی ناگهانی و «الغِبطة» به معنای مسرّت و حال نیکو است.

روایت 11.

علل الشرائع: یونس بن عبدالرحمن مرفوعا نقل کرده که جناب لقمان به فرزندش گفت: فرزندم! مجالس و محافل را بیازما و نیک بنگر، اگر جماعتی را دیدی که به یاد خداوند عزوجل هستند با ایشان بنشین، زیرا اگر عالم باشی این مجلس علم تو را زیاد می کند و اگر جاهل باشی، تو را عالم می گرداند، و شاید خداوند رحمتش را شامل ایشان کند و تو را نیز مشمول آن قرار دهد. و اگر گروهی را دیدی که از یاد خدا غافل و بی خبرند، با ایشان مجالست مکن، زیرا اگر عالم باشی، علم تو نفعی به تو نمی رساند و اگر جاهل باشی، این مجلس جهل تو را زیادتر می کند و شاید عقوبت حق تعالی به ایشان رسیده و تو را نیز فرا گیرد.(3)

توضیح

«اختر المجالس علی عینک» یعنی با بصیرت مجلس ها را انتخاب کن و با چشم باز، زیرا «علی» گاهی به معنای «با» و گاهی به معنای «رجحان» می آید یعنی انتخاب مجالس را بر چشمت ترجیح بده. بنا بر معنای اخیر، مراد حدیث تفصیل مجالس است که قرار است بر چشم خود ترجیح بدهیم.

ص: 201


1- . امالی طوسی 8 : 229
2- . امالی طوسی 14 : 485
3- . علل الشرائع: 394
«12»

مع: معانی الأخبار النَّقَّاشُ، عَنْ أَحْمَدَ الْکُوفِیِّ، عَنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: بَادِرُوا إِلَی رِیَاضِ الْجَنَّةِ، فَقَالُوا: وَ مَا رِیَاضُ الْجَنَّةِ؟ قَالَ: حَلَقُ الذِّکْرِ.

إیضاح

حلق الذکر: المجالس التی یذکر الله فیها علی قانون الشرع و یذکر فیها علوم أهل البیت علیهم السلام و فضائلهم، و مجالس الوعظ التی یذکر فیها وعده و وعیده لا المجالس المبتدعة المخترعة التی یعصی الله فیها، فإنها مجالس الغفلة لا حلق الذکر.

«13»

مع، معانی الأخبار لی: الأمالی للصدوق فِی کَلِمَاتِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله بِرِوَایَةِ الصَّادِقِ علیه السلام أَحْکَمُ النَّاسِ مَنْ فَرَّ مِنْ جُهَّالِ النَّاسِ، وَ أَسْعَدُ النَّاسِ مَنْ خَالَطَ کِرَامَ النَّاسِ.

و سیأتی تمامه.

«14»

غو: غوالی اللئالی رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: تَلَاقَوْا وَ تَحَادَثُوا الْعِلْمَ فَإِنَّ بِالْحَدِیثِ تُجْلَی الْقُلُوبُ الرَّائِنَةُ، وَ بِالْحَدِیثِ إِحْیَاءُ أَمْرِنَا فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَحْیَا أَمْرَنَا.

بیان

قال الجوهری: الرین: الطبع و الدنس، یقال: ران علی قلبه ذنبه یرین رینا و ریونا أی غلب.

«15»

غو: غوالی اللئالی رَوَی عِدَّةٌ مِنَ الْمَشَایِخِ بِطَرِیقٍ صَحِیحٍ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ لِمَلَائِکَتِهِ عِنْدَ انْصِرَافِ أَهْلِ مَجَالِسِ الذِّکْرِ وَ الْعِلْمِ إِلَی مَنَازِلِهِمْ: اکْتُبُوا ثَوَابَ مَا شَاهَدْتُمُوهُ مِنْ أَعْمَالِهِمْ فَیَکْتُبُونَ لِکُلِّ وَاحِدٍ ثَوَابَ عَمَلِهِ، وَ یَتْرُکُونَ بَعْضَ مَنْ حَضَرَ مَعَهُمْ فَلَا یَکْتُبُونَهُ، فَیَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: مَا لَکُمْ لَمْ تَکْتُبُوا فُلَاناً أَ لَیْسَ کَانَ مَعَهُمْ؟ وَ قَدْ شَهِدَهُمْ فَیَقُولُونَ: یَا رَبِّ إِنَّهُ لَمْ یَشْرَکْ مَعَهُمْ بِحَرْفٍ وَ لَا تَکَلَّمَ مَعَهُمْ بِکَلِمَةٍ فَیَقُولُ الْجَلِیلُ جَلَّ جَلَالُهُ. أَ لَیْسَ کَانَ جَلِیسَهُمْ؟ فَیَقُولُونَ: بَلَی یَا رَبِّ فَیَقُولُ: اکْتُبُوهُ، مَعَهُمْ إِنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَشْقَی بِهِمْ جَلِیسُهُمْ فَیَکْتُبُونَهُ مَعَهُمْ. فَیَقُولُ تَعَالَی: اکْتُبُوا لَهُ ثَوَاباً مِثْلَ ثَوَابِ أَحَدِهِمْ.

بیان

قوله علیه السلام: لا یشقی بهم جلیسهم أی ببرکتهم لا یخیب جلیسهم عن کرامتهم فیشقی، أو إن صحبتهم مؤثرة فی الجلیس فاستحق بسبب ذلک الثواب و السعادة.

«16»

غو: غوالی اللئالی قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: تَذَاکَرُوا وَ تَلَاقَوْا وَ تَحَدَّثُوا فَإِنَّ الْحَدِیثَ جِلَاءٌ،

ص: 202

روایت 12.

معانی الأخبار: محمّد بن حسن (یکی از نواد گان امام مجتبی) گوید: پدرم از پدرش، از امام حسن مجتبی علیهم السّلام برایم نقل نمود که پیغمبر خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: «به سوی بوستان های بهشت بشتابید.» گفتند: بوستان های بهشت چیست؟ فرمود: گردهمایی هایی که در آنها ذکر خدا می شود.(1)

توضیح

«حلق الذکر» مجالسی است که بر مبنای قانون شرع در آن ذکر خدا می شود و علوم اهل بیت و فضایل ایشان یادآوری می گردد، و مجالس وعظی که در آن وعده و وعید الهی ذکر می گردد، نه مجالس بدعت گزارانه و ساختگی که در آنها معصیت خدا می شود، زیرا آنها مجالس غفلت است نه حلقه ذکر.

روایت 13

. معانی الأخبار و امالی صدوق: در ضمن سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله به روایت امام صادق علیه السّلام آمده: استوارترین مردم کسی است که از مردم نادان فرار کند و خوشبخت ترین مردم کسی است که با بزرگان معاشرت نماید.(2)

روایت 14.

عوالی اللئالی: از امام صادق علیه السّلام روایت شده که آن حضرت فرمود: با همدیگر ملاقات کنید و گفتگوی علم نمایید، زیرا با گفتگوی علم دل ها روشنی پیدا می کند و با حدیث کردن، امر ما زنده می شود. خدا رحمت کند کسی را که امر ما را زنده کند.(3)

توضیح

جوهری گوید «الرین» به معنای طبع و چرکین بودن است. گفته می شود «ران علی قلبه ذنبه یرین رینا و ریونا»، یعنی گناه بر قلبش غلبه کرد.(4)

روایت 15.

عوالی اللئالی: گروهی از استادان من به طریق صحیح از امام صادق علیه السّلام روایت کرده اند که آن حضرت فرمود: خدای متعال هنگام بازگشت اهل مجالس ذکر و علم به سوی منازل شان، به فرشتگانش می فرماید: ثواب آنچه از کردارشان را که دیده اید بنویسید! پس فرشتگان برای هر یک ثواب کردارش را می نویسند و بعض کسانی که با آنها حاضر شده اند، ثوابی برای شان نمی نویسند. خدای متعال می فرماید: چرا برای فلانی ثواب ننوشتید، آیا با آنها نبودند، در حالی که شما دیدید؟ می گویند: پروردگارا! آن شخص با آنان در سخن گفتن مشارکت نداشت و حرفی با آنان نزد. خدای متعال می فرماید: آیا همنشین آنها نیز نبود؟ می گویند: بلی! همنشین آنها بود ای پروردگار! خداوند می فرماید: او را از جمله آنها بنویسید. آنان گروهی هستند که همنشینان آنها بدبخت نمی شوند. پس او را نیز با آنها می نویسند. خداوند می فرماید: برای آن شخص ثواب یکی از آنها را بنویسید.(5)

توضیح

«لا یشقی بهم جلیسهم» یعنی به برکت آنها، همنشین ایشان از بزرگواری آنان محروم نمی ماند تا بدبخت گردد، یا اینکه همنشینی آنها مؤثر است، پس به سبب آن مستحق ثواب و سعادت می شود.

روایت16.

عوالی اللئالی: رسول خدا فرمود است: مذاکره علم نمایید، همدیگر را ملاقات کنید و برای همدیگر حدیث نقل کنید، زیرا حدیث روشنی

ص: 202


1- . معانی الاخبار: 321
2- . امالی صدوق: 28
3- . عوالی اللئالی 4 : 67
4- . صحاح: 2129
5- . عوالی اللئالی 4 : 67 - 68

إِنَّ الْقُلُوبَ لَتَرِینُ کَمَا یَرِینُ السَّیْفُ وَ جِلَاؤُهَا الْحَدِیثُ.

«17»

وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: تَذَاکُرُ الْعِلْمِ بَیْنَ عِبَادِی مِمَّا تَحْیَا عَلَیْهِ الْقُلُوبُ الْمَیْتَةُ إِذَا انْتَهَوْا فِیهِ إِلَی أَمْرِی.

منیة المرید: عن أبی عبد الله علیه السلام عنه صلی الله علیه و آله مثله.

«18»

غو: غوالی اللئالی قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: قَالَ الْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَی علیه السلام: یَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ؟ قَالَ: مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ، وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ، وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی الْآخِرَةِ عَمَلُهُ.

«19»

غو: غوالی اللئالی رُوِیَ عَنْ بَعْضِ الصَّادِقِینَ علیهم السلام أَنَّهُ قَالَ: الْجُلَسَاءُ ثَلَاثَةٌ: جَلِیسٌ تَسْتَفِیدُ مِنْهُ فَالْزَمْهُ، وَ جَلِیسٌ تُفِیدُهُ فَأَکْرِمْهُ، وَ جَلِیسٌ لَا تُفِیدُ وَ لَا تَسْتَفِیدُ مِنْهُ فَاهْرُبْ عَنْهُ.

«20»

جا: المجالس للمفید الْمَرَاغِیُّ، عَنْ ثَوَابَةَ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْمُثَنَّی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُثَنَّی، عَنْ سبابة [شَبَابَةَ] بْنِ سَوَّارٍ، عَنِ الْمُبَارَکِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ خَلِیلٍ الْفَرَّاءِ، عَنْ أَبِی الْمُحَبَّرِ (1)قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَرْبَعَةٌ مَفْسَدَةٌ لِلْقُلُوبِ: الْخَلْوَةُ بِالنِّسَاءِ، وَ الِاسْتِمَاعُ مِنْهُنَّ، وَ الْأَخْذُ بِرَأْیِهِنَّ، وَ مُجَالَسَةُ الْمَوْتَی، فَقِیلَ لَهُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا مُجَالَسَةُ الْمَوْتَی؟ قَالَ: مُجَالَسَةُ کُلِّ ضَالٍّ عَنِ الْإِیمَانِ وَ جَائِرٍ فِی الْأَحْکَامِ.

«21»

جع: جامع الأخبار عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: یَا أَبَا ذَرٍّ الْجُلُوسُ سَاعَةً عِنْدَ مُذَاکَرَةِ الْعِلْمِ أَحَبُّ إِلَی اللَّهِ مِنْ قِیَامِ أَلْفِ لَیْلَةٍ یُصَلَّی فِی کُلِّ لَیْلَةٍ أَلْفُ رَکْعَةٍ، وَ الْجُلُوسُ سَاعَةً عِنْدَ مُذَاکَرَةِ الْعِلْمِ أَحَبُّ إِلَی اللَّهِ مِنْ أَلْفِ غَزْوَةٍ وَ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ کُلِّهِ. قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مُذَاکَرَةُ الْعِلْمِ خَیْرٌ مِنْ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ کُلِّهِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: یَا أَبَا ذَرٍّ الْجُلُوسُ سَاعَةً عِنْدَ مُذَاکَرَةِ الْعِلْمِ أَحَبُّ إِلَی اللَّهِ مِنْ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ کُلِّهِ اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ مَرَّةٍ! عَلَیْکُمْ بِمُذَاکَرَةِ الْعِلْمِ، فَإِنَّ بِالْعِلْمِ تَعْرِفُونَ الْحَلَالَ مِنَ الْحَرَامِ. یَا أَبَا ذَرٍّ الْجُلُوسُ سَاعَةً

ص: 203


1- أبو المجبر- بالجیم او المهملة- ذکره فی الإصابة ج 4 ص 172، و روی عنه، عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم: «من عال ابنتین أو ابنین أو عمتین أو جدتین فهو معی فی الجنة کهاتین- و ضم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم إصبعیه السبابة و التی جنبها- فان کن ثلاثا فهو مفرح و ان کن أربعا أو خمسا فیا عباد اللّه أدرکوه، أقرضوه، ضاربوه» قال: و أخرجه مطین فی الصحابة عن الحمانی.

قلب ها است. قطعاً دل ها را همانند شمشیر زنگار می گیرد و جلای قلب ها با حدیث کردن است.(1)

روایت 17

. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند می فرماید: علم را در میان بندگانم مذاکره کنید، از علم هایی که دل های مرده به آن زنده می شود، آن گاه که به امر ما ختم شود.(2)

منیة المرید: امام صادق علیه السّلام مثل آن را روایت کرده است.(3)

روایت 18.

عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حواریون به حضرت عیسی علیه السّلام گفتند: ای روح الله! با کی همنشینی کنیم؟ فرمود: کسی که دیدارش شما را به یاد خدا اندازد، گفتارش بر علم شما بیفزاید و کارهایش شما را به آخرت تشویق نماید.(4)

روایت 19.

عوالی اللئالی: از یکی از ائمه علیهم السّلام روایت شده که فرمود: همنشینان سه گونه اند: همنشینی که از او استفاده می کنی، پس همراهش باش؛

همشنینی که از تو استفاده می کند، پس گرامی اش بدار؛ همنشین که نه از تو استفاده می کند و نه تو از او بهره می بری، پس از او فرار کن.(5)

روایت 20.

امالی مفید: ابوالمحبر گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چهار چیز دل ها را فاسد کند: خلوت با زنان، استمتاع زنان، گرفتن رأی زنان، همنشینی با مردگان. پرسیده شد: ای رسول خدا! مقصود از همنشینی با مردگان چیست؟ فرمود: هر کسی که از ایمان گمراه و در احکام دین حیران باشد.(6)

روایت 21.

جامع الأخبار: ابوذر گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای ابوذر! یک ساعت نشستن در مجلسی که در آن مذاکره علم شود، در نزد خدا از نماز خواندن هزار شب که هر شب هزار رکعت نماز بخواند محبوب تر است، و نشستن یک ساعت نزد مذاکره علم، نزد خدا از هزار جهاد و قرائت تمام قرآن محبوب تر است.

ابوذر گفت: ای رسول خدا! آیا مذاکره علم بهتر است از تلاوت تمام قرآن؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای ابوذر! یک ساعت نشستن در مجلسی که مذاکره علم شود، در نزد خدا محبوب تر است از تلاوت تمام قرآن دوازده هزار بار. بر شما باد به مذاکره علم، زیرا به دانش حلال از حرام شناخته می شود. ای ابوذر! یک ساعت نشستن در مجلسی که

ص: 203


1- . عوالی اللئالی 4 : 78
2- . عوالی اللئالی 4 : 78
3- . منیة المرید: 68
4- . عوالی اللئالی 4 : 78
5- . عوالی اللئالی 4 : 79
6- . امالی مفید: 35

عِنْدَ مُذَاکَرَةِ الْعِلْمِ خَیْرٌ لَکَ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ صِیَامٍ نَهَارُهَا وَ قِیَامٍ لَیْلُهَا! وَ النَّظَرُ إِلَی وَجْهِ الْعَالِمِ خَیْرٌ لَکَ مِنْ عِتْقِ أَلْفِ رَقَبَةٍ.

«22»

ضه: روضة الواعظین قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ یَا بُنَیَّ جَالِسِ الْعُلَمَاءَ، وَ زَاحِمْهُمْ بِرُکْبَتَیْکَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُحْیِی الْقُلُوبَ بِنُورِ الْحِکْمَةِ کَمَا یُحْیِی الْأَرْضَ بِوَابِلِ السَّمَاءِ.

بیان

زاحمهم أی ضایقهم، و ادخل فی زحامهم برکبتیک. أی أدخل رکبتیک فی زحامهم. و الوابل: المطر العظیم القطر الشدید.

«23»

ضه: روضة الواعظین رُوِیَ عَنْ بَعْضِ الصَّحَابَةِ، قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِذَا حَضَرَتْ جَنَازَةٌ وَ مَجْلِسُ عَالِمٍ أَیُّهُمَا أَحَبُّ إِلَیْکَ أَنْ أَشْهَدَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنْ کَانَ لِلْجَنَازَةِ مَنْ یَتْبَعُهُا وَ یَدْفِنُهَا فَإِنَّ حُضُورَ مَجْلِسِ عَالِمٍ أَفْضَلُ مِنْ حُضُورِ أَلْفِ جَنَازَةٍ، وَ مِنْ عِیَادَةِ أَلْفِ مَرِیضٍ، وَ مِنْ قِیَامِ أَلْفِ لَیْلَةٍ، وَ مِنْ صِیَامِ أَلْفِ یَوْمٍ، وَ مِنْ أَلْفِ دِرْهَمٍ یُتَصَدَّقُ بِهَا عَلَی الْمَسَاکِینِ، وَ مِنْ أَلْفِ حَجَّةٍ سِوَی الْفَرِیضَةِ، وَ مِنْ أَلْفِ غَزْوَةٍ سِوَی الْوَاجِبِ تَغْزُوهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِمَالِکَ وَ نَفْسِکَ وَ أَیْنَ تَقَعُ هَذِهِ الْمَشَاهِدُ مِنْ مَشْهَدِ عَالِمٍ؟ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ یُطَاعُ بِالْعِلْمِ وَ یُعْبَدُ بِالْعِلْمِ؟ وَ خَیْرُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ مَعَ الْعِلْمِ، وَ شَرُّ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ مَعَ الْجَهْلِ؟

«24»

کشف: کشف الغمة عَنِ الْحَافِظِ عَبْدِ الْعَزِیزِ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَیْمَانَ، عَنِ الرِّضَا، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: مُجَالَسَةُ الْعُلَمَاءِ عِبَادَةٌ وَ النَّظَرُ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام عِبَادَةٌ، وَ النَّظَرُ إِلَی الْبَیْتِ عِبَادَةٌ، وَ النَّظَرُ إِلَی الْمُصْحَفِ عِبَادَةٌ، وَ النَّظَرُ إِلَی الْوَالِدَیْنِ عِبَادَةٌ.

«25»

ختص: الإختصاص الْمُفِیدُ، عَنْ أَبِی غَالِبٍ الزُّرَارِیِّ وَ ابْنِ قُولَوَیْهِ، عَنِ الْکُلَیْنِیِّ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَکَرِیَّا الْغَلَابِیِّ، عَنِ ابْنِ عَائِشَةَ النَّصْرِیِّ رَفَعَهُ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ فِی بَعْضِ خُطَبِهِ: أَیُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ بِعَاقِلٍ مَنِ انْزَعَجَ مِنْ قَوْلِ الزُّورِ فِیهِ، وَ لَا بِحَکِیمٍ مَنْ رَضِیَ بِثَنَاءِ الْجَاهِلِ عَلَیْهِ، النَّاسُ أَبْنَاءُ مَا یُحْسِنُونَ، وَ قَدْرُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُ، فَتَکَلَّمُوا فِی الْعِلْمِ تَبَیَّنْ أَقْدَارُکُمْ.

«26»

ختص: الإختصاص قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام: تَذَکُّرُ الْعِلْمِ سَاعَةً خَیْرٌ مِنْ قِیَامِ لَیْلَةٍ.

ص: 204

در آن مذاکره علم شود، برای تو از عبادت یک سال که روزهایش روزه و شب هایش به نماز قیام کنی بهتر است. نگاه کردن به صورت عالم، برایت از آزاد کردن هزار بنده بهتر است.(1)

روایت 22.

روضة الواعظین: لقمان به پسرش فرمود: پسرکم! با دانشمندان همنشینی کن و زانو به زانوی ایشان بنشین که خدای عزوجل دل ها را به پرتو حکمت زنده می کند، همچنان که زمین را با باران آسمان زنده می فرماید.(2)

توضیح

«زاحمهم» یعنی با آنان مضایقه کن و با زحمت دادن به آنان وارد شو، یعنی زانوهایت را در زحمت دادن آنها داخل کن. «وابیل» یعنی باران شدید و دانه درشت.

روایت 23.

روضة الواعظین: یکی از صحابه روایت می کند که مردی از انصار به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: ای رسول خدا! اگر حضور در تشییع جنازه و حضور در محضر عالم آماده باشد، شما کدام یک را بیشتر دوست دارید که حاضر شوم؟ فرمود: اگر کسانی هستند که جنازه را جمع و دفن کنند، همانا حضور در مجلس عالم برتر از هزار تشییع جنازه و هزار عیادت بیمار و شب زنده داری هزار شب و روزه گرفتن هزار روز و صدقه دادن هزار درهم به مستمندان و هزار حج مستحب و هزار جهاد مستحب است که با مال و جان خود در راه خدا جهاد کنی و همه این ها کجا قابل مقایسه با محضر عالم نیست! مگر نمی دانی که خداوند به دانش پرستش و اطاعت می شود و خیر دنیا و آخرت همراه علم است و شر دنیا و آخرت با نادانی؟(3)

روایت 24.

کشف الغمة: امام رضا علیه السّلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که آن حضرت فرمود: همنشینی دانشمندان عبادت است، و نگاه کردن به صورت علی علیه السّلام عبادت است و نگاه کردن به خانه کعبه عبادت و نگاه کردن به قرآن عبادت و نگاه کردن به پدر و مادر عبادت است.

روایت 25.

اختصاص: ابن عایشه نصری روایت کرده که امیرالمؤمنین صلی الله علیه و آله در یکی از خطبه هایش فرموده است: ای مردم! بدانید عاقل نیست کسی که از گفتار دروغ درباره اش ناراحت شود و حکیم نیست کسی که به ستایش مردم نادان راضی گردد. مردم فرزندان چیزی هستند که آن را نیکو انجام می دهند، و ارزش هر کس به این است که کاری را خوب انجام دهد. درباره دانش سخن گویید تا قدر شما معلوم شود.(4)

روایت 26.

اختصاص: امام باقر علیه السّلام فرمود: یک ساعت مذاکره علم بهتر از عبادت یک شب است.(5)

ص: 204


1- . جامع الاخبار: 38 - 39
2- . روضة الواعظین: 16
3- . روضة الواعظین: 17
4- . اختصاص: 1 - 2
5- . اختصاص: 245
«27»

ختص: الإختصاص قَالَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ علیهما السلام: مُحَادَثَةُ الْعَالِمِ عَلَی الْمَزْبَلَةِ خَیْرٌ مِنْ مُحَادَثَةِ الْجَاهِلِ عَلَی الزَّرَابِیِّ.

«28»

وَ قَالَ علیه السلام: لَا تَجْلِسُوا عِنْدَ کُلِّ عَالِمٍ إِلَّا عَالِمٍ یَدْعُوکُمْ مِنَ الْخَمْسِ إِلَی الْخَمْسِ: مِنَ الشَّکِّ إِلَی الْیَقِینِ، وَ مِنَ الْکِبْرِ إِلَی التَّوَاضُعِ، وَ مِنَ الرِّیَاءِ إِلَی الْإِخْلَاصِ، وَ مِنَ الْعَدَاوَةِ إِلَی النَّصِیحَةِ، وَ مِنَ الرَّغْبَةِ إِلَی الزُّهْدِ.

«29»

نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ: بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ آبَائِهِ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ قَالَ: قَالَ صلی الله علیه و آله: النَّظَرُ فِی وَجْهِ الْعَالِمِ حُبّاً لَهُ عِبَادَةٌ.

«30»

کَنْزُ الْکَرَاجُکِیِّ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: مَنْ جَالَسَ الْعُلَمَاءَ وُقِّرَ وَ مَنْ خَالَطَ الْأَنْذَالَ حُقِّرَ.

«31»

وَ مِنْهُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: طُوبَی لِمَنْ شَغَلَهُ عَیْبُهُ عَنْ عُیُوبِ غَیْرِهِ وَ أَنْفَقَ مَا اکْتَسَبَ فِی غَیْرِ مَعْصِیَةٍ، وَ رَحِمَ أَهْلَ الضَّعْفِ وَ الْمَسْکَنَةِ، وَ خَالَطَ أَهْلَ الْفِقْهِ وَ الْحِکْمَةِ.

«32»

وَ مِنْهُ: قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ: أَیْ بُنَیَّ صَاحِبِ الْعُلَمَاءَ وَ جَالِسْهُمْ، وَ زُرْهُمْ فِی بُیُوتِهِمْ، لَعَلَّکَ أَنْ تُشْبِهَهُمْ فَتَکُونَ مِنْهُمْ.

«33»

عدة: عدة الداعی عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: جُلُوسُ سَاعَةٍ عِنْدَ الْعُلَمَاءِ أَحَبُّ إِلَی اللَّهِ مِنْ عِبَادَةِ أَلْفِ سَنَةٍ، وَ النَّظَرُ إِلَی الْعَالِمِ أَحَبُّ إِلَی اللَّهِ مِنِ اعْتِکَافِ سَنَةٍ فِی الْبَیْتِ الْحَرَامِ، وَ زِیَارَةُ الْعُلَمَاءِ أَحَبُّ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی مِنْ سَبْعِینَ طَوَافاً حَوْلَ الْبَیْتِ وَ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِینَ حَجَّةً وَ عُمْرَةً مَبْرُورَةً مَقْبُولَةً، وَ رَفَعَ اللَّهُ لَهُ سَبْعِینَ دَرَجَةً، وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ الرَّحْمَةَ، وَ شَهِدَتْ لَهُ الْمَلَائِکَةُ أَنَّ الْجَنَّةَ وَجَبَتْ لَهُ.

«34»

مُنْیَةُ الْمُرِیدِ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِذَا مَرَرْتُمْ فِی رِیَاضِ الْجَنَّةِ فَارْتَعُوا قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا رِیَاضُ الْجَنَّةِ؟ قَالَ: حَلَقُ الذِّکْرِ فَإِنَّ لِلَّهِ سَیَّارَاتٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ یَطْلُبُونَ حَلَقَ الذِّکْرِ، فَإِذَا أَتَوْا عَلَیْهِمْ حَفُّوا بِهِمْ.

قال بعض العلماء: حلق الذکر هی مجالس الحلال و الحرام کیف یشتری و یبیع و یصلی و یصوم و ینکح و یطلق و یحج و أشباه ذلک.

ص: 205

روایت 27.

اختصاص: امام موسی کاظم علیه السّلام فرمود: گفتگوی با عالم در خاکروبه ها بهتر از گفت و گوی با جاهل روی فرش های فاخر است.(1)

روایت 28.

امام موسی کاظم علیه السّلام فرمود: نزد هر عالمی ننشینید، جز عالمی که شما را از پنج چیز به سوی پنج چیز بخواند: از شک به یقین؛ از تکبر به تواضع؛ از ریا به اخلاص؛ از دشمنی به نصیحت؛ از رغبت دنیا به سوی بی اعتنایی به آن.(2)

روایت 29.

نوادر راوندی: امام موسی کاظم علیه السّلام از پدرانش روایت کرده که رسول خدا فرمود: نگاه محبت آمیز به صورت عالم عبادت است.(3)

روایت 30.

کنز الفوائد: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: کسی که با دانشمندان همنشینی کند مورد احترام قرار گیرد و کسی که با فرومایگان نشیند، تحقیر شود.(4)

روایت 31.

کنز الفوائد: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خوشا به حال کسی که عیب هایش او را از عیبجویی دیگران باز دارد، و از مال حلال در راه خدا انفاق کند، و بر ضعیفان و مسکینان ترحم نماید، و با دانشمندان و حکیمان همنشین باشد.(5)

روایت 32.

کنز الفوائد: لقمان به پسرش گفت: ای پسر جانم! همراه دانشمندان و همنشین آنان باشد و در خانه هاشان از آنها دیدار کن تا شاید مانند آنها شوی و از آنها باشی.(6)

روایت 33.

عدة الداعی: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: نشستن یک ساعت نزد دانشمندان، برای خدا محبوب تر است از عبادت هزار سال، و نگاه کردن به عالم، به برای خدا محبوب تر است از اعتکاف یک سال در بیت الحرام، و زیارت دانشمندان، در نزد خدا از هفتاد طواف دور خانه کعبه محبوب تر است و بهتر از هفتاد حج و عمره قبول شده است که خدا به خاطر آن، او را هفتاد درجه بالا می برد و بر آن شخص رحمت نازل می کند و فرشتگان شهادت می دهند که بهشت برایش واجب است.(7)

روایت 34.

منیة المرید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتی در باغستان های بهشت مرور کردید، پس از آنها استفاده کنید! گفتند: یا رسول الله! باغستان های بهشت چیست؟ فرمود: حلقه های ذکر و یاد خدا است، زیرا خداوند فرشتگانی دارد که همیشه حلقه های ذکر را جستجو می کنند و وقتی آنان را یافتند، آنها را زیر بال و پر خود قرار می دهند.

بعضی از دانشمندان گفته اند: حلقه های ذکر، مجالس حرام و حلال است که چگونه بفروشند، چگونه بخرند، چگونه نماز بخوانند، چگونه روزه بگیرند، چگونه ازدواج کنند، چگونه حج کنند و امثال آن.(8)

ص: 205


1- . اختصاص: 335
2- . اختصاص: 335
3- . نوادر راوندی: 11
4- . کنز الفوائد 1 : 319
5- . کنز الفوائد 1 : 379
6- . کنز الفوائد 2 : 66
7- . عدة الداعی: 75
8- . منیة المرید: 67
«35»

وَ خَرَجَ صلی الله علیه و آله فَإِذَا فِی الْمَسْجِدِ مَجْلِسَانِ: مَجْلِسٌ یَتَفَقَّهُونَ، وَ مَجْلِسٌ یَدْعُونَ اللَّهَ وَ یَسْأَلُونَهُ، فَقَالَ: کِلَا الْمَجْلِسَیْنِ إِلَی خَیْرٍ، أَمَّا هَؤُلَاءِ فَیَدْعُونَ اللَّهَ، وَ أَمَّا هَؤُلَاءِ فَیَتَعَلَّمُونَ وَ یُفَقِّهُونَ الْجَاهِلَ، هَؤُلَاءِ أَفْضَلُ، بِالتَّعْلِیمِ أُرْسِلْتُ، ثُمَّ قَعَدَ مَعَهُمْ.

«36»

وَ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْیَا الْعِلْمَ، فَقِیلَ: وَ مَا إِحْیَاؤُهُ؟ قَالَ أَنْ یُذَاکِرَهُ بِهِ أَهْلَ الدِّینِ وَ الْوَرَعِ.

«37»

وَ عَنْهُ علیه السلام قَالَ: تَذَاکُرُ الْعِلْمِ دِرَاسَةٌ، وَ الدِّرَاسَةُ صَلَاةٌ حَسَنَةٌ.

«38»

فِی الزَّبُورِ: قُلْ لِأَحْبَارِ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ رُهْبَانِهِمْ: (1)حَادِثُوا مِنَ النَّاسِ الْأَتْقِیَاءَ، فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهِمْ تَقِیّاً فَحَادِثُوا الْعُلَمَاءَ، وَ إِنْ لَمْ تَجِدُوا عَالِماً فَحَادِثُوا الْعُقَلَاءَ فَإِنَّ التُّقَی وَ الْعِلْمَ وَ الْعَقْلَ ثَلَاثُ مَرَاتِبَ، مَا جَعَلْتُ وَاحِدَةً مِنْهُنَّ فِی خَلْقِی وَ أَنَا أُرِیدُ هَلَاکَهُ.

باب 5 العمل بغیر علم

الأخبار

«1»

لی: الأمالی للصدوق أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ الْبَرْقِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: الْعَامِلُ عَلَی غَیْرِ بَصِیرَةٍ کَالسَّائِرِ عَلَی غَیْرِ الطَّرِیقِ، وَ لَا یَزِیدُهُ سُرْعَةُ السَّیْرِ مِنَ الطَّرِیقِ إِلَّا بُعْداً.

سن: المحاسن أبی، عن محمد بن سنان و عبد الله بن المغیرة معا، عن طلحة مثله.

ضا: فقه الرضا علیه السلام مثله.

«2»

لی: الأمالی للصدوق الْعَطَّارُ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ عِیسَی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِیَادٍ الصَّیْقَلِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ علیه السلام یَقُولُ: لَا یَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ

ص: 206


1- الاحبار جمع الحبر بفتح الحاء و کسرها و سکون الباء: رئیس الکهنة عند الیهود: و الکهنة جمع الکاهن، و هو من یدعی معرفة الاسرار و أحوال الغیب عند الیهود و عبدة الاوثان، و الذی یقدم الذبائح و القرابین عند النصاری. و الرهبان جمع الراهب و هو من اعتزب عن الناس الی دیر طلبا للعبادة و کانت الرهبانیة عند الیهود و النصاری ممدوحة و متداولة بینهم، و لکن الإسلام نهی عن ذلک بقوله: «لا رهبانیة فی الإسلام.» و حث الناس علی دخول الجماعات و معاضدة النوع فیما یتعلق بالحضارة و یشید به بنیان المجتمع.

روایت 35.

منیة المرید: رسول خدا صلی الله علیه و آله به مسجد رفت و دید دو مجلس در مسجد برگذار است: یک مجلس که احکام دین در آن می آموزند و مجلس دیگر که در آن دعا می خوانند. از رسول خدا پرسیدند: کدام آن دو بهتر است؟ فرمود: هر دو مجلس عاقبت به خیرند، اما آن گروهی که علم می آموزند و به نادانان آموزش می دهند، بهتر است. من برای آموزش فرستاده شده ام. سپس در کنار گروه دوم نشست.(1)

روایت 36.

منیة المرید: امام باقر علیه السّلام فرمود: خدا رحمت کند بنده ای را که علم را زنده کند. عرض شد: احیای علم چگونه است؟ فرمود: با دینداران و پرهیزکاران مذاکره علم نماید.(2)

روایت 37.

منیة المرید: امام باقر علیه السّلام فرمود: مذاکره علم درس دادن است و ثواب درس دادن، نماز مستحبی است.(3)

و فرمود: مذاکره علم درس است و درس عبادت نیکو است.

روایت 38.

منیة المرید: در کتاب زبور آمده است: به دانشمندان و زاهدان بنی اسرائیل بگو: با مردم پرهیزکار گفتگو کنید. اگر در میان مردم پرهیزکار نیافتید، با دانشمندان مذاکره کنید. اگر عالمی نیافتید، با عاقلان مذاکره کنید، زیرا تقوا و علم و عقل سه درجه است که هیچ یک از آنها را در بنده ای از بندگانم که قصد هلاک او را داشته باشم، قرار ندادم.(4)

باب پنجم: عمل بدون علم

روایات

روایت 1.

امالی صدوق: طلحة بن زید گوید: از امام صادق شنیدم که می فرمود: کسی که بدون بینایی عمل کند، چون کسی است که بیراهه رود و با شتاب در راه رفتن، جز دوری برایش نیفزاید.(5)

در کتاب محاسن و فقه الرضا مثل این حدیث آمده است.(6)

روایت 2.

امالی صدوق: امام صادق علیه السّلام می فرمود: خدای عزّوجل عملی را جز با معرفت نپذیرد

ص: 206


1- . منیة المرید: 68
2- . منیة المرید: 68
3- . منیة المرید: 68
4- . منیة المرید: 36
5- . امالی صدوق: 343 - 344
6- . محاسن: 198

عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَةٍ، وَ لَا مَعْرِفَةَ إِلَّا بِعَمَلٍ، فَمَنْ عَرَفَ دَلَّتْهُ الْمَعْرِفَةُ عَلَی الْعَمَلِ، وَ مَنْ لَمْ یَعْمَلْ فَلَا مَعْرِفَةَ لَهُ، إِنَّ الْإِیمَانَ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ.

سن: المحاسن أبی عن محمد بن سنان مثله.

بیان

الظاهر أن المراد بالمعرفة أصول العقائد، و یحتمل الأعم. قوله: إن الإیمان بعضه من بعض أی أجزاء الإیمان من العقائد و الأعمال بعضها مشروطة ببعض کان العقائد أجزاء الأعمال و بالعکس، أو المراد أن أجزاء الإیمان ینشأ بعضها من بعض.

«3»

ب: قرب الإسناد هَارُونُ، عَنِ ابْنِ صَدَقَةَ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: إِیَّاکُمْ وَ الْجُهَّالَ مِنَ الْمُتَعَبِّدِینَ وَ الْفُجَّارَ مِنَ الْعُلَمَاءِ فَإِنَّهُمْ فِتْنَةُ کُلِّ مَفْتُونٍ.

أقول: أثبتنا هذا الخبر مع غیره مما یناسب هذا الباب فی باب ذم علماء السوء.

«4»

ل: الخصال ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ، عَنِ الْحِمْیَرِیِّ، عَنِ ابْنِ عِیسَی، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ، عَنِ الثُّمَالِیِّ (1)عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ قَالَ: لَا حَسَبَ لِقُرَشِیٍّ وَ لَا عَرَبِیٍّ إِلَّا بِتَوَاضُعٍ، وَ لَا کَرَمَ إِلَّا بِتَقْوَی، وَ لَا عَمَلَ إِلَّا بِنِیَّةٍ، وَ لَا عِبَادَةَ إِلَّا بِتَفَقُّهٍ. أَلَا وَ إِنَّ أَبْغَضَ النَّاسِ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ یَقْتَدِی بِسُنَّةِ إِمَامٍ وَ لَا یَقْتَدِی بِأَعْمَالِهِ.

«5»

ما: الأمالی للشیخ الطوسی ابْنُ الصَّلْتِ، عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ، عَنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی الضَّبِّیِّ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ أَبِی الصَّلْتِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: لَا قَوْلَ إِلَّا بِعَمَلٍ، وَ لَا قَوْلَ وَ عَمَلٌ إِلَّا بِنِیَّةٍ، وَ لَا قَوْلَ وَ عَمَلٌ وَ نِیَّةٌ إِلَّا بِإِصَابَةِ السُّنَّةِ.

تنویر

لا قول أی لا ینفع قول و اعتقاد نفعا کاملا إلا بانضمام العمل إلیه، و لا ینفعان أیضا إلا إذا کانا لله من غیر شوب ریاء و غرض فاسد، و لا تنفع هذه الثلاثة أیضا إلا إذا کانت موافقة للسنة، و لا یکون العمل مبتدعا.

«6»

یر: بصائر الدرجات ابْنُ عِیسَی، عَنْ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَزْدِیِّ، عَنْ أَبِی

ص: 207


1- نسبة الی ثمالة، و الثمالی لقب ثابت بن دینار ابی صفیة الأزدیّ أبو حمزة الکوفیّ، صاحب الدعاء المعروف الوارد فی اسحار شهر رمضان کان من زهاد أهل الکوفة و مشایخها، و أجمعت الشیعة علی جلالته و رفعة شأنه و قبول روایته من غیر تردید، و قد لقی أربعة من الأئمّة: علی بن الحسین، و محمّد بن علی، و جعفر بن محمّد، و موسی بن جعفر علیهم السلام.

و معرفت هم جز با عمل نباشد. هر که معرفت پیدا کند، او را به عمل راهنمایی می کند و هر که عملی ندارد، معرفتی ندارد. ایمانِ بخشی از بخش دیگر پدید می آید.(1)

در کتاب محاسن مثل حدیث بالا نقل شده است.(2)

توضیح

ظاهراً مراد از «معرفت»، اصول عقاید است و احتمال دارد اعم تر از آن باشد. «إن الإیمان بعضه من بعض» یعنی اجزای ایمان که اعتقادات و اعمال باشد، بعضی از آنها مشروط به بعضی دیگر است، یعنی اعتقادات اجزای اعمال است و اعمال اجزای اعتقاد است. یا مراد این است که بعضی از اجزای ایمان از بعضی دیگر سر منشاء می گیرد.

روایت 3.

قرب الإسناد: امام صادق علیه السّلام از پدرانش، از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: از عابدان جاهل و عالمان فاسق دوری کنید، زیرا آنان سر منشأ تمام فتنه هایند.

مؤلف: این خبر و اخبار مناسب این باب را در «باب مذمت علمای سوء» آورده ام.

روایت 4.

خصال: ابو حمزه ثمالی از امام زین العابدین علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: هیچ حسبی برای قریشی و عربی جز تواضع نیست؛ هیچ کرامتی جز تقوا نیست؛ هیچ عملی قبول نمی شود مگر با نیت، و هیچ عبادتی مقبول نیست مگر با تفقه و آگاهی. و آگاه باشید که مبغوض ترین مردم در نزد خدا، کسی است که تنها به سنّت امام اقتدا کند نه به اعمال ایشان.(3)

روایت 5.

امالی طوسی: رسول خدا فرمود: گفتاری جز عمل نیست، و گفتار و عمل جز با نیّت نیست، و گفتار و عمل و نیّت جز با سنت نیست.(4)

توضیح

گفتار و اعتقاد منفعت کامل ندارد، مگر اینکه با عمل همراه شود و آن دو نیز منفعت ندارد، مگر زمانی که برای رضای خدا و بدون ریا و غرض فاسد انجام گیرد و آن سه فایده ندارد، مگر آنکه موافق سنت باشد و از روی بدعت انجام نشود.

روایت6.

بصائر الدرجات:

ص: 207


1- . امالی صدوق: 344
2- . محاسن: 198
3- . خصال: 18
4- . امالی طوسی 12 : 346 - 347

عُثْمَانَ الْعَبْدِیِّ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: لَا قَوْلَ إِلَّا بِعَمَلٍ، وَ لَا عَمَلَ إِلَّا بِنِیَّةٍ، وَ لَا عَمَلَ وَ لَا نِیَّةَ إِلَّا بِإِصَابَةِ السُّنَّةِ.

«7»

سن: المحاسن ابْنُ فَضَّالٍ، عَمَّنْ رَوَاهُ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَنْ عَمِلَ عَلَی غَیْرِ عِلْمٍ کَانَ مَا یُفْسِدُهُ أَکْثَرَ مِمَّا یُصْلِحُ.

الدرة الباهرة- عن الجواد علیه السلام مثله.

«8»

غو: غوالی اللئالی رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: قَطَعَ ظَهْرِی اثْنَانِ: عَالِمٌ مُتَهَتِّکٌ، وَ جَاهِلٌ مُتَنَسِّکٌ، هَذَا یَصُدُّ النَّاسَ عَنْ عِلْمِهِ بِتَهَتُّکِهِ، وَ هَذَا یَصُدُّ النَّاسَ عَنْ نُسُکِهِ بِجَهْلِهِ.

إیضاح

قال الفیروزآبادی: هتک الستر و غیره یهتکه فانهتک و تهتک: جذبه فقطعه من موضعه إلی شق منه جزءا فبدا ما وراءه، و رجل منهتک و متهتک و مستهتک: لا یبالی أن یهتک ستره انتهی. و المتنسک: المتعبد المجتهد فی العبادة. و صد الجاهل عن نسکه إما لأن الناس لما یرون من جهله لا یتبعونه علی نسکه، أو لأنه بجهله یبتدع فی نسکه فیتبعه الناس فی تلک البدعة فیصد الناس عما هو حقیقة تلک النسک.

«9»

جا، المجالس للمفید أَحْمَدُ بْنُ الْوَلِیدِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الصَّفَّارِ، عَنِ ابْنِ عِیسَی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ، عَمَّنْ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الْعَامِلُ عَلَی غَیْرِ بَصِیرَةٍ کَالسَّائِرِ عَلَی السَّرَابِ بِقِیعَةٍ لَا یَزِیدُ سُرْعَةُ سَیْرِهِ إِلَّا بُعْداً.

تبیین

السراب: هو ما یری فی الفلاة من لمعان الشمس علیها وقت الظهیرة فیظن أنه ماء. یسرب أی یجری. و القیعة بمعنی القاع و هو الأرض المستویة، و قیل: جمعه کجار و جیرة. و هو إشارة إلی ما ذکره الله تعالی فی أعمال الکفار و عدم انتفاعهم بها حیث قال: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ (1)

«10»

ختص، الإختصاص قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام الْمُتَعَبِّدُ عَلَی غَیْرِ فِقْهٍ کَحِمَارِ الطَّاحُونَةِ یَدُورُ وَ لَا یَبْرَحُ، وَ رَکْعَتَانِ مِنْ عَالِمٍ خَیْرٌ مِنْ سَبْعِینَ رَکْعَةً مِنْ جَاهِلٍ لِأَنَّ الْعَالِمَ تَأْتِیهِ الْفِتْنَةُ فَیَخْرُجُ مِنْهَا بِعِلْمِهِ، وَ تَأْتِی الْجَاهِلَ فَتَنْسِفُهُ نَسْفاً، وَ قَلِیلُ الْعَمَلِ مَعَ کَثِیرِ الْعِلْمِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرِ الْعَمَلِ مَعَ قَلِیلِ الْعِلْمِ وَ الشَّکِّ وَ الشُّبْهَةِ.

ص: 208


1- النور: 39.

رسول خدا فرمود: گفتاری جز با عمل نیست و عملی جز با نیت نیست و عمل و نیتی نیست، مگر اینکه موافق سنت باشد.(1)

روایت 7.

محاسن: رسول خدا فرمود: کسی که عملی را بدون آگاهی انجام دهد، فسادش بیشتر از اصلاح او است. (2)

درة الباهرة: از امام جواد علیه السّلام مانند این حدیث را آورده است.(3)

روایت 8.

عوالی اللئالی: از امام صادق علیه السّلام روایت شده که آن حضرت فرمود: دو نفر پشت مرا شکست: عالم بی حیا و بی مبالات؛ جاهل عابد. اولی به خاطر بی حیایی اش سد راه مردم از طلب علم می شود و دومی مردم را به خاطر نادانی اش از عبادت دور می کند.(4)

توضیح

«تهتک» به معنی قطع و بریدن جزء است. عالم متهتک کسی است که باک ندارد از اینکه پرده اش پاره شود. «متنسک» کوشش در عبادت را گویند. اما اینکه جاهل عابد سد راه مردم می شود، چون مردم از او نادانی را می بیند و در عبادت از او پیروی نمی کنند، یا او به خاطر نادانی اش در عبادت بدعت هایی می گذارد که مردم از وی در آن بدعت ها پیروی می کنند، پس سد راه مردم از حقیقت آن عبادت می شود.

روایت 9.

مجالس مفید: موسی بن بکر از کسانی که از امام صادق علیه السّلام شنیدند، چنین روایت می کند که فرمود: عمل کردن بدون آگاهی و بینایی قلبی، مانند کسی است که روی سراب راه می رود؛ هر قدر به سرعت رود، آن سراب دورتر می شود (به هدف نمی رسد).(5)

توضیح

«السراب» چیزی است که در بیابان از تابش آفتاب هنگام ظهر دیده می شود و گمان می رود که آن آب جاری است. «القیعة» به معنای «قاع»، زمین هموار است. بعضی گفته اند: جمع «قاع» است و آن اشاره است به سوی چیزی که خداوند در کردار کافران و فایده نبردن آنان از اعمال شان ذکر کرده است و فرموده: «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ»(6) {و کسانی که کفر ورزیدند، کارهایشان چون سرابی در زمینی هموار است که تشنه آن را آبی می پندارد تا چون بدان رسد آن را چیزی نیابد و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را تمام به او دهد و خدا زودشمار است.}

روایت 10.

اختصاص: علی علیه السّلام فرمود: دینداری بدون فهم عمیق، مانند الاغ آسیاب است که می چرخد، ولی از جایش دور نمی شود. دو رکعت نماز عالم بهتر از هفتاد رکعت جاهل است، چون عالم اگر گرفتار فتنه، مصیبت، آزمایش و آشوب شود، با علم خودش را نجات می دهد، ولی جاهل کار را خراب تر می کند. دانش زیاد و کار اندک بهتر است از علم اندک و کار زیاد و با شک و تردید.(7)

ص: 208


1- . بصائر الدرجات: 31
2- . محاسن: 198
3- . درة الباهرة: 55
4- . عوالی اللئالی 4 : 77
5- . امالی مفید: 42
6- . نور/ 39
7- . اختصاص: 245
«11»

نهج: نهج البلاغة قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: فَلْیَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ، وَ لْیُحْضِرْ عَقْلَهُ، وَ لْیَکُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ، فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَیْهَا یَنْقَلِبُ، فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ الْعَامِلُ بِالْبَصَرِ یَکُونُ مُبْتَدَأَ عَمَلِهِ أَنْ یَعْلَمَ أَ عَمَلُهُ عَلَیْهِ أَمْ لَهُ؟ فَإِنْ کَانَ لَهُ مَضَی فِیهِ، وَ إِنْ کَانَ عَلَیْهِ وَقَفَ عَنْهُ فَإِنَّ الْعَامِلَ بِغَیْرِ عِلْمٍ کَالسَّائِرِ عَلَی غَیْرِ طَرِیقٍ، فَلَا یَزِیدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِیقِ إِلَّا بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ وَ الْعَامِلُ بِالْعِلْمِ کَالسَّائِرِ عَلَی الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ فَلْیَنْظُرْ نَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ؟. إلی آخر ما سیأتی مشروحا فی کتاب الفتن.

«12»

کَنْزُ الْکَرَاجُکِیِّ: قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: أَحْسِنُوا النَّظَرَ فِیمَا لَا یَسَعُکُمْ جَهْلُهُ، وَ انْصَحُوا لِأَنْفُسِکُمْ، وَ جَاهِدُوهَا (1)فِی طَلَبِ مَعْرِفَةِ مَا لَا عُذْرَ لَکُمْ فِی جَهْلِهِ، فَإِنَّ لِدِینِ اللَّهِ أَرْکَاناً لَا یَنْفَعُ مَنْ جَهِلَهَا شِدَّةُ اجْتِهَادِهِ فِی طَلَبِ ظَاهِرِ عِبَادَتِهِ، وَ لَا یَضُرُّ مَنْ عَرَفَهَا، فَدَانَ بِهَا حُسْنُ اقْتِصَادِهِ، وَ لَا سَبِیلَ لِأَحَدٍ إِلَی ذَلِکَ إِلَّا بِعَوْنٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

باب 6 العلوم التی أمر الناس بتحصیلها و ینفعهم، و فیه تفسیر الحکمة

الآیات

البقرة: یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً

الإسراء: ذلِکَ مِمَّا أَوْحی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ

لقمان: وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ

الزخرف: قالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَةِ

الجمعة: وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ

الأخبار

«1»

ل: الخصال مَاجِیلَوَیْهِ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ، عَنِ الْأَشْعَرِیِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنِ ابْنِ مَهْزِیَارَ، عَنْ حَکَمِ بْنِ بُهْلُولٍ، عَنِ ابْنِ هَمَّامٍ، عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ، عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیّاً علیه السلام یَقُولُ لِأَبِی الطُّفَیْلِ

ص: 209


1- و فی الکنز المطبوع: و جاهدوا فی طلب.

روایت 11.

نهج البلاغه: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: پس امام و رهنمای مردم باید به مردم راست بگوید، و راه خرد پیماید و از فرزندان آخرت باشد که از آنجا آمده و بدان جا خواهد رفت.

پس آن که با چشم دل بنگرد و با دیده درون کار کند، آغاز کارش آن است که بیندیشد: آیا عمل او به سود او است یا زیان او؟ اگر به سود اوست ادامه دهد و و اگر زیانبار است، توقف کند، زیرا عمل کننده بدون آگاهی، چون رونده ای است که بیراهه می رود. پس هر چه شتاب کند از هدفش دورتر می ماند. و عمل کننده از روی آگاهی، چون رونده ای بر راه راست است. پس بیننده باید به درستی بنگرد که آیا رونده راه مستقیم است یا واپس گرا... تا آخر حدیث که مشروحاً در «کتاب الفتن» ذکر می شود.(1)

روایت 12.

کنز الفوائد: امام صادق علیه السّلام فرمود: در چیزی که نادانی آن برای شما فراخ نیست، نیک بنگرید و نفس هایتان را پند دهید، و در جستجوی شناخت چیزی که برای شما در نادانی آن عذری نیست، با نفس مبارزه کنید، زیرا دین خدا ارکانی دارد، کسی که آنها را نمی داند، کوشش زیاد او در جستجوی ظاهر عبادتش فایده نمی دهد، کسی که آن ارکان را می داند ضرر نمی کند و به سبب آنها، به بهترین میانه روی می رسد، و احدی به سوی آنها راه ندارد به جز کمک خدای عزوجل.(2)

باب ششم: علوم نافع که مردمان امر به تحصیل آن شده اند و تفسیر حکمت

آیات

{[خدا] به هر کس که بخواهد حکمت می بخشد، و به هر کس حکمت داده شود، به یقین خیر فراوان داده شده است؛ و جز خردمندان کسی پند نمی گیرد.}

***

{این [سفارش ها] از حکمت هایی است که پروردگارت به تو وحی کرده است.}

***

{و به راستی لقمان را حکمت دادیم.}

***

{گفت به راستی برای شما حکمت آوردم.}

***

{و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد.}

روایات

روایت 1.

خصال:

ص: 209


1- . نهج البلاغه: خ 154، ص 153
2- . کنز الفوائد 2 : 23

عَامِرِ بْنِ وَاثِلَةَ الْکِنَانِیِّ: (1)یَا أَبَا الطُّفَیْلِ الْعِلْمُ عِلْمَانِ: عِلَمٌ لَا یَسَعُ النَّاسَ إِلَّا النَّظَرُ فِیهِ وَ هُوَ صِبْغَةُ الْإِسْلَامِ، (2)وَ عِلْمٌ یَسَعُ النَّاسَ تَرْکُ النَّظَرِ فِیهِ وَ هُوَ قُدْرَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

بیان

قال الفیروزآبادی: الصبغة بالکسر: الدین و الملة، و صبغة الله: فطرة الله، أو التی أمر الله بها محمدا صلی الله علیه و آله و هی الختانة انتهی.

أقول: المراد بالصبغة هنا الملة أو کل ما یصبغ الإنسان بلون الإسلام من العقائد الحقة، و الأعمال الحسنة، و الأحکام الشرعیة. و قدرة الله تعالی لعل المراد بها هنا تقدیر الأعمال، و تعلق قدرة الله بخلقها، أی علم القضاء و القدر و الجبر و الاختیار، فإنه قد نهی عن التفکر فیها.

وَ فِی نَهْجِ الْبَلَاغَةِ: أَنَّهُ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام- وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ- فَقَالَ: طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُکُوهُ، وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجُوهُ، وَ سِرُّ اللَّهِ فَلَا تَتَکَلَّفُوهُ.

«2»

ل: الخصال أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِیِّ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ: لِلْعَالِمِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ: الْعِلْمُ بِاللَّهِ وَ بِمَا یُحِبُّ وَ مَا یَکْرَهُ. الْخَبَرَ.

بیان

العلم بالله یشمل العلم بوجوده تعالی و صفاته و المعاد، بل جمیع العقائد الضروریة، و یمکن إدخال بعضها فیما یحب.

«3»

ل: الخصال أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ الْبَرْقِیِّ، عَنِ الْمُعَلَّی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّیِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ الْبَجَلِیِّ، عَنْ أَبِی بَحْرٍ، عَنْ شُرَیْحٍ الْهَمْدَانِیِّ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ السَّبِیعِیِّ، عَنِ الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ، قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ثَلَاثٌ: بِهِنَّ یَکْمُلُ الْمُسْلِمُ: التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ، وَ التَّقْدِیرُ فِی الْمَعِیشَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَی النَّوَائِبِ.

«4»

ب: قرب الإسناد ابْنُ ظَرِیفٍ، عَنِ ابْنِ عُلْوَانَ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: لَا یَذُوقُ الْمَرْءُ مِنْ حَقِیقَةِ الْإِیمَانِ حَتَّی یَکُونَ فِیهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ: الْفِقْهُ فِی الدِّینِ، وَ الصَّبْرُ عَلَی الْمَصَائِبِ، وَ حُسْنُ التَّقْدِیرِ فِی الْمَعَاشِ.

ص: 210


1- أورده العامّة و الخاصّة فی تراجمهم، و ذکروا انه ممن ادرک النبیّ ثمّ اختص بصحابة علی علیه السلام و عمر بعد ذلک طویلا و لم یختلفوا فی وثاقته و قبول حدیثه.
2- فی الخصال المطبوع: و هو صفة الإسلام.

سلیم بن قیس هلالی گوید: از علی علیه السّلام شنیدم که به اباطفیل می فرمود: ای اباطفیل! علم دو علم است؛ علمی که باید مردم در آن تأمل کنند و آن علم دین است، و علمی که جای تأمل و تفکر نیست و آن قدرت خدای عزوجل است.(1)

توضیح

فیروز آبادی گوید: صبغه به کسر صاد به معنای دین است و صبغة الله یعنی فطرة الله است و یا آنچه که پیامبر که عبارت باشد از ختنه کردن به آن امر کرده است. (2)

مؤلف: مراد از «صِبغَه»، دین است یا هر چه که انسان به آن رنگ دینی می گیرد، که اعتقادات حقه پیدا می کند و اعمال نیکو و احکام شرعی انجام می دهد. «قدرة اللّه» مراد از آن تقدیر اعمال و تعلق قدرت خدا به خلقش می باشد، یعنی علم قضا و قدر و جبر و اختیار، زیرا از تفکر در آنها نهی شده است.

در کتاب نهج البلاغه آمده است که وقتی از امیر مؤمنان علیه السّلام درباره قَدَر سئوال شد، فرمود: راه تاریک است، پس آن را نپیمایید؛ دریایی ژرفی است، پس در آن فرو نروید؛ و سِرّ خدا است، پس زحمت آن را نکشید.(3)

روایت 2.

خصال: امام ششم علیه السّلام فرمود: لقمان به پسرش گفت: ای پسر جانم! برای هر چیزی نشانه ای است که بدان شناخته شود و بر آن گواه است. عالم سه نشانه دارد: شناسایی خدا، دانستن آنچه که خدا خوش دارد، و آنچه که بد دارد.(4)

توضیح

علم به خدا شامل علم به وجود خدا و صفات وی و معاد، بلکه تمام اعتقادات ضروری می شود، و ممکن است داخل کردن بعضی این علوم را در چیزهای که خدا دوست دارد.

روایت 3.

خصال: حارث اعور گوید: امیرالمومنین علیه السّلام فرمود: سه خصلت است که مسلمان بدان ها کامل می شود: بصیرت در دین، قناعت در زندگی، صبر بر پیشامدها.(5)

روایت 4.

قرب الإسناد: علی علیه السّلام فرمود: انسان حقیقت ایمان را نمی چشد، مگر اینکه سه خصلت را دارا باشد: تفقه در دین، صبر بر سختی ها، اندازه گیری خوب در زندگی.

ص: 210


1- . خصال: 41
2- . قاموس3 : 112
3- . نهج البلاغه: ق ح 287، ص 397
4- . خصال: 121
5- . خصال: 124
بیان

التقدیر فی المعیشة: ترک الإسراف و التقتیر و لزوم الوسط أی جعلها بقدر معلوم یوافق الشرع و العقل. و النوائب: المصائب.

«5»

لی: الأمالی للصدوق ابْنُ إِدْرِیسَ، عَنِ الْبَرْقِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی، عَنِ الدِّهْقَانِ، عَنْ دُرُسْتَ، عَنِ ابْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ، عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْمَسْجِدَ فَإِذَا جَمَاعَةٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ، فَقَالَ: مَا هَذَا؟ فَقِیلَ: عَلَّامَةٌ، قَالَ: وَ مَا الْعَلَّامَةُ؟ قَالُوا: أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَ وَقَائِعِهَا، وَ أَیَّامِ الْجَاهِلِیَّةِ، وَ بِالْأَشْعَارِ وَ الْعَرَبِیَّةِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: ذَاکَ عِلْمٌ لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ، وَ لَا یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ.

مع: معانی الأخبار أبی، عن سعد، عن الیقطینی، عن الدهقان مثله.

سر: السرائر من کتاب جعفر بن محمد بن سنان الدهقان، عن عبید الله، عن درست، عن عبد الحمید بن أبی العلاء، عنه علیه السلام مثله.

غو: غوالی اللئالی عَنِ الْکَاظِمِ علیه السلام مِثْلَهُ. وَ زَادَ فِی آخِرِهِ: ثُمَّ قَالَ علیه السلام: إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ، (1)أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ، أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ، وَ مَا خَلَاهُنَّ هُوَ فَضْلٌ.

بیان

العلامة صیغة مبالغة أی کثیر العلم، و التاء للمبالغة. قوله صلی الله علیه و آله: و ما العلامة؟ أی ما حقیقة علمه الذی به اتصف بکونه علامة؟ و هو أی نوع من أنواع العلامة 0؟و التنوع باعتبار أنواع صفة العلم، و الحاصل ما معنی العلامة الذی قلتم و أطلقتم علیه؟ إنما العلم أی العلم النافع ثلاثة: آیة محکمة أی واضحة الدلالة، أو غیر منسوخة فإن المتشابه و المنسوخ لا ینتفع بهما کثیرا من حیث المعنی. و فریضة عادلة قال فی النهایة: فریضة عادلة: أراد العدل فی القسمة أی معدلة علی السهام المذکورة فی الکتاب و السنة من غیر جور، و یحتمل أن یرید أنها مستنبطة من الکتاب و السنة فتکون هذه الفریضة تعدل بما أخذ عنهما انتهی. و الأظهر أن المراد مطلق الفرائض أی الواجبات أو ما علم وجوبه من القرآن و الأول أظهر لمقابلة الآیة المحکمة، و وصفها بالعادلة لأنها متوسطة بین الإفراط و التفریط و قیل المراد بها: ما اتفق علیه

ص: 211


1- و فی نسخة: علم آیة محکمة.

توضیح

«تقدیر معیشت» رها کردن اسراف و سخت گیری است و ملازمت حد وسط، یعنی معیشت را به اندازه ای که موافق شریعت و عقل باشد قرار دهد.(1)

روایت 5.

امالی صدوق: رسول خدا صلی الله علیه و آله به مسجد آمد و دید که مردم بر گرد مردی جمع شده بودند. پس فرمود: این چیست؟ گفتند علاّمه است. فرمود: علاّمه کدام است؟ گفتند: داناترین مرد به أنساب عرب و حوادث و ایام دوران جاهلیت و به اشعار و عربیت. پیغمبر فرمود: این دانشی است که ندانستنش زیان ندارد و دانستن آن سودی ندهد.(2)

در کتاب معانی الأخبار مثل حدیث فوق روایت شده است.(3)

در کتاب سرائر مثل حدیث فوق روایت شده است.(4)

در کتاب عوالی اللئالی از امام موسی کاظم علیه السّلام مثل حدیث فوق روایت شده است. و در آخر حدیث دارد که: «آن حضرت فرمود: علم سه تا است: آیه ای محکمه، فریضه ای عادله و سنّت قائمه، و بیشتر از آنها فضیلت است.»(5)

توضیح

«علّامة» صیغه مبالغه و به معنای کثرت علم است. «ما العلامة؟» یعنی حقیقت علم که او را به سبب آن علامه می خوانید از چه نوع است. حاصل مطلب این است که علامه که شما به او می گویید چه معنا دارد؟

علم مفید فقط سه تا است: آیه محکمه یعنی آیات واضح الدلالة یا آیه ای که نسخ نشده، زیرا بسیاری از مردمان از معنای آیه متشابه و منسوخ بهره نمی برند. و دوم فریضه عادله؛ در کتاب «نهایة» گفته: فریضه ای که بر اساس عدالت در کتاب و سنت تقسیم بندی شده است، و احتمال دارد که به معنای علم باشد که از کتاب و سنت استنباط می شود، پس این فریضه برابر است با آنچه از آن اخذ شده است.(6)

آنچه آشکار است، مراد مطلق واجبات است یا چیزی که وجوب آن از قرآن دانسته شود، و احتمال اول آشکارتر است، زیرا در برابر آیه محکمه ذکر شده است و به عادله توصیف گشته، یعنی حد وسط بین افراط و تفریط است و مراد از فریضه عادله چیزی است که همه مسلمین

ص: 211


1- . قرب الاسناد: 46
2- . امالی صدوق: 220
3- . معانی الاخبار: 141
4- . سرائر 3 : 636
5- . عوالی اللئالی 4 : 79
6- . نهایه 3 : 433

المسلمون و لا یخفی بعده. و المراد بالسنة المستحبات أو ما علم بالسنة و إن کان واجبا و علی هذا فیمکن أن نخص الآیة المحکمة بما یتعلق بالأصول أو غیرهما من الأحکام و المراد بالقائمة الباقیة غیر المنسوخة. و ما خلاهن فهو فضل أی زائد باطل لا ینبغی أن یضیع العمر فی تحصیله.

«6»

مع، معانی الأخبار ل، الخصال أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ الْأَصْبَهَانِیِّ، عَنِ الْمِنْقَرِیِّ، عَنْ سُفْیَانَ بْنِ عُیَیْنَةَ (1)قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ (2)کُلِّهِمْ فِی أَرْبَعٍ: أَوَّلُهَا: أَنْ تَعْرِفَ رَبَّکَ، وَ الثَّانِیَةُ: أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِکَ، وَ الثَّالِثَةُ: أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْکَ، وَ الرَّابِعَةُ: أَنْ تَعْرِفَ مَا یُخْرِجُکَ مِنْ دِینِکَ.

سن: المحاسن الأصفهانی مثله.

ما. الأمالی للشیخ الطوسی جماعة، عن أبی المفضل، عن الحسن بن علی بن عاصم، عن المنقری مثله.

ما: الأمالی للشیخ الطوسی الغضائری، عن علی بن محمد العلوی، عن أحمد بن محمد بن الفضل الجوهری، عن أبیه، عن الصفار، عن القاشانی، عن الأصبهانی، عن المنقری مثله.

«7»

ل: الخصال أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ ابْنِ عِیسَی، عَنِ الْبَزَنْطِیِّ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ خُزَاعَةَ، عَنِ الْأَسْلَمِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: تَعَلَّمُوا الْعَرَبِیَّةَ فَإِنَّهَا کَلَامُ اللَّهِ الَّذِی یُکَلِّمُ بِهِ خَلْقَهُ، وَ نَظِّفُوا الْمَاضِغَیْنِ، وَ بَلِّغُوا بِالْخَوَاتِیمِ.

تنویر: الماضغان: أصول اللحیین عند منبت الأضراس، و تنظیفهما بالسواک و الخلال، و قال الصدوق بعد ذکر هذا الخبر: قد روی أبو سعید الآدمی (3)هذا الحدیث و قال فی آخره: بلغوا بالخواتیم. أی اجعلوا الخواتیم فی آخر الأصابع، و لا تجعلوها فی أطرافها، فإنه یروی أنه من عمل قوم لوط. أقول: یمکن أن یکون بالعین المهملة أی بلعوا أصابعکم فی الخواتیم من البلع، و فی أکثر النسخ بالغین المعجمة أی أبلغوها

ص: 212


1- و فی نسخة: وجدت علوم الناس کلها فی أربع.
2- هو سهل بن زیاد الرازیّ، ضعفه النجاشیّ فی الحدیث و قال: غیر معتمد فیه و کان أحمد بن محمّد ابن عیسی یشهد علیه بالغلو و الکذب و أخرجه من قم الی الری. و اختلف کلام الشیخ فی توثیقه و تضعیفه.
3- بضم العین: کان من رجال العامّة و ربما ذکره بعضهم کابن حجر و رماه بالتدلیس و الاختلاط مات سنة 198.

بر آن اتفاق نظر دارند و دور بودن این احتمال آشکار است.

مراد از سنت، مستحبات است یا آن چیزی که با سنت شناخته می شود، گرچه از واجبات باشد، بنابراین ممکن است ما آیه محکمه را به اصول دین یا غیر آن از احکام اختصاص بدهیم و مراد از قائمه، باقی غیر منسوخ باشد که غیر از آنها زائد و باطل است و سزاوار نیست که عمر گرانبها در تحصیل آن ضایع گردد.

روایت 6.

معانی الأخبار و خصال: سفیان بن عیینه گوید: از امام ششم علیه السّلام شنیدم که می فرمود: همه دانش مردم را در چهار جمله یافتم: یکم آنکه پروردگارت را بشناسی، دوم آنکه با تو چه کرده، سوم آنکه بدانی از تو چه خواسته، چهارم آنکه بدانی چه چیز تو را از دین بیرون می برد.(1)

در کتاب محاسن مثل حدیث فوق روایت شده است.(2)

در کتاب امالی طوسی گروهی از منقری مثل حدیث فوق را روایت کرده اند.(3)

در کتاب امالی طوسی، غضائری از منقری مثل حدیث فوق روایت کرده است.(4)

روایت 7.

خصال: امام صادق علیه السّلام فرمود:. زبان عربی را یاد بگیرید که آن کلام خدا است و خداوند با آن زبان با بندگان خود سخن گفته است (مقصود قرآن است) و آرواره های خود را با عربی به سخن در آورید و پایان کلمات را روشن ادا کنید. (5)

مولف: ماضغان آرواره ها و محل روییدن دندان اند که باید با مسواک و خلال پاک شوند. صدوق بعد از ذکر این حدیث گوید: ابوسعید آدمی این روایت را نقل کرده و در آخرش فرمود: انگشترها را در آخر انگشت ها قرار دهید نه در سر انگشت، زیرا این کار عمل قوم لوط است.

«بلعو» ممکن است در حدیث آمده باشد که به معنای بلع است، یعنی بخورانید انگشتانتان را در انگشتر و به آخر برسانید،

ص: 212


1- . معانی الاخبار: 394 - 395
2- . محاسن: 233
3- . امالی طوسی: 592
4- . امالی طوسی: 663
5- . خصال: 258

آخر الأصابع، بأن تکون الباء زائدة، و ظاهر الصدوق أنه قرأ الأول بالمعجمة و الثانی بالمهملة.

«8»

ما: الأمالی للشیخ الطوسی جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ نُصَیْرٍ الْحَافِظِ، عَنْ یَحْیَی بْنِ عَمْرٍو التَّنُوخِیِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ سُلَیْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: مَا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِشَیْ ءٍ أَفْضَلَ مِنْ فِقْهٍ فِی دِینٍ. أَوْ قَالَ: فِی دِینِهِ. قال أحمد: فذکرته لمالک بن أنس فقیه أهل دار الهجرة فعرفه و أثبته لی عن جعفر بن محمد علیهما السلام.

«9»

ع: علل الشرائع أَبِی، عَنْ سَعْدٍ، عَنِ ابْنِ یَزِیدَ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ حَرِیزٍ، عَنْ زُرَارَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ بُرَیْدٍ قَالُوا: قَالَ رَجُلٌ (1)لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ لِی ابْناً قَدْ أَحَبَّ أَنْ یَسْأَلَکَ عَنْ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ لَا یَسْأَلُکَ عَمَّا لَا یَعْنِیهِ، قَالَ: فَقَالَ: وَ هَلْ یَسْأَلُ النَّاسُ عَنْ شَیْ ءٍ أَفْضَلَ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ؟.

سن: المحاسن محمد بن عبد الحمید، عن یونس بن یعقوب، عن أبیه قال: قلت لأبی عبد الله علیه السلام: إن لی ابنا و ذکر مثله.

بیان

عما لا یعنیه أی لا یهمه و لا یحتاج إلیه.

«10»

یر: بصائر الدرجات ابْنُ یَزِیدَ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ ابْنِ عَمِیرَةَ، عَنِ الثُّمَالِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ أَوْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: مُتَفَقِّهٌ فِی الدِّینِ أَشَدُّ عَلَی الشَّیْطَانِ مِنْ عِبَادَةِ أَلْفِ عَابِدٍ.

«11»

سن: المحاسن أَبِی، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَیْفٍ، عَنْ أَخِیهِ عَلِیٍّ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ عُمَرَ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: لَا یَسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ حَتَّی یَکُونَ فِیهِ خِصَالٌ ثَلَاثٌ: التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ وَ حُسْنُ التَّقْدِیرِ فِی الْمَعِیشَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَی الرَّزَایَا.

بیان

الرزایا: جمع الرزیئة بالهمز و هی المصیبة.

«12»

سن: المحاسن بَعْضُ أَصْحَابِنَا، عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: لَیْتَ السِّیَاطَ عَلَی رُءُوسِ أَصْحَابِی حَتَّی یَتَفَقَّهُوا فِی الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ.

ص: 213


1- الظاهر أنّه یعقوب بن قیس البجلیّ الدهنی، أبو خالد، والد یونس بن یعقوب الآتی فی الحدیث التالی.

در این صورت «باء» زایده می شود. و ظاهراً صدوق حدیث را «بلعوا بالحواتم» خوانده است.

روایت 8.

امالی طوسی: احمد بن سلیمان از جابر بن عبدالله گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدای عزوجل به چیزی بهتر از فهمیدن دین (یا فهمیدن دینش) عبادت نشده است. احمد گفت: این حدیث را برای فقیه اهل دار هجرت (مدینه)، مالک بن انس نقل کردم. پس وی آن را شناخت و برایم از جعفر بن محمد روایت کرد.(1)

روایت 9.

علل الشرائع: محمد بن مسلم و برید عجلی گفتند: شخصی محضر امام صادق علیه السّلام عرضه داشت: فرزندی دارم که دوست دارد از شما راجع به حلال و حرام سؤال کند. وی از چیزی که قصد آن را ندارد از شما سؤال نمی کند.

راوی می گوید: امام علیه السّلام فرمود: آیا مردم از چیزی برتر از حلال و حرام سؤال می کنند؟(2)

در کتاب محاسن، یونس بن یعقوب از پدرش مثل حدیث بالا را ذکر کرده است.(3)

توضیح

«عما لا یعنیه» یعنی چیزی که برایش مهم نیست و به آن نیازی ندارد.

روایت 10.

بصائر الدرجات: امام باقر علیه السّلام فرمود: تفقه کننده در دین، از عبادت هزار عابد بر شیطان سخت تر است. (4)

روایت11.

محاسن: ایمان بنده حقیقتاً کامل نمی شود، مگر اینکه دارای سه خصلت باشد: تفقه در دین، نیکویی اندازه گیری در معیشت، صبر بر مصیبت ها.(5)

بیان

الرزایا جمع الرزیئة بالهمز و هی المصیبة.

روایت 12.

محاسن: اسحاق بن عمار گوید: از امام صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود: کاش تازیانه بر سر یارانم بودی تا در حلال و حرام تفقه می کردند.(6)

ص: 213


1- . امالی طوسی 17: 485 - 486
2- . علل الشرائع: 394
3- . محاسن: 229
4- . بصائر الدرجات1 : 27
5- . محاسن: 5
6- . محاسن: 229
«13»

سن: المحاسن مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ، عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: حَدِیثٌ فِی حَلَالٍ وَ حَرَامٍ تَأْخُذُهُ مِنْ صَادِقٍ خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ.

«14»

سن: المحاسن بَعْضُ أَصْحَابِنَا، عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ، عَنِ الْعَلَاءِ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: تَفَقَّهُوا فِی الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ إِلَّا فَأَنْتُمْ أَعْرَابٌ.

بیان

أی فأنتم فی الجهل بالأحکام الشرعیة کالأعراب الذین قال الله فیهم: الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً (1)الآیة. و الأعراب: سکان البادیة لا واحد له و یجمع علی أعاریب.

«15»

سن: المحاسن أَبِی، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی: عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ رَجُلٍ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: لَا یَشْغَلُکَ طَلَبُ دُنْیَاکَ عَنْ طَلَبِ دِینِکَ فَإِنَّ طَالِبَ الدُّنْیَا رُبَّمَا أَدْرَکَ وَ رُبَّمَا فَاتَتْهُ فَهَلَکَ بِمَا فَاتَهُ مِنْهَا.

بیان

أی هلک لترک طلب الدین بسبب طلب أمر من الدنیا لم یدرکه أیضا فیکون قد خسر الدارین.

«16»

سن: المحاسن أَبِی، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ الْعَلَاءِ، عَنْ مُحَمَّدٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ: لَوْ أُتِیتُ بِشَابٍّ مِنْ شَبَابِ الشِّیعَةِ لَا یَتَفَقَّهُ لَأَدَّبْتُهُ، قَالَ: وَ کَانَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: تَفَقَّهُوا وَ إِلَّا فَأَنْتُمْ أَعْرَابٌ.

«17»

سن: المحاسن فِی حَدِیثٍ آخَرَ لِابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: لَوْ أُتِیتُ بِشَابٍّ مِنْ شَبَابِ الشِّیعَةِ لَا یَتَفَقَّهُ فِی الدِّینِ لَأَوْجَعْتُهُ.

«18»

سن: المحاسن فِی وَصِیَّةِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: تَفَقَّهُوا فِی دِینِ اللَّهِ وَ لَا تَکُونُوا أَعْرَاباً فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ فِی دِینِ اللَّهِ لَمْ یَنْظُرِ اللَّهُ إِلَیْهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لَمْ یُزَکِّ لَهُ عَمَلًا.

بیان

عدم النظر کنایة عن السخط و الغضب فإن من یغضب علی أحد أشد الغضب لا ینظر إلیه. و التزکیة: المدح أی لا یقبل أعماله.

ص: 214


1- التوبة: 98.

روایت 13.

محاسن: عبدالله بن سلام از مردی، از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: حدیثی را که از حلال و حرام از شخص راستگویی می گیری، بهتر از است از دنیا و آنچه در آن است که عبارت است از طلا و نقره.(1)

روایت 14.

محاسن: امام باقر علیه السّلام فرمود: حلال و حرام را بفهمید، و الا شما اعرابی هستید.(2)

توضیح

یعنی شما در نادانی احکام شریعت، مثل اعراب بیابانی می مانید، آنهایی که خداوند در موردشان فرموده: «الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً»(3) {بادیه نشینان عرب در کفر و نفاق [از دیگران] سخت تر است.}

روایت 15.

محاسن: حماد از شخصی روایت می کند که از امام صادق علیه السّلام شنید که آن حضرت می فرمود: دنیاطلبی تو را از دین طلبی باز ندارد، زیرا طالب دنیا چه بسا به دنیا می رسد و گاهی دنیا از دستش می رود. پس به آن چیزی که از دستش رفته هلاک می گردد.(4)

توضیح

«هلک» یعنی به خاطر رها نمودن جستجوی دین به سبب دنیاخواهی، به دنیا هم نخواهد رسید و در حالی که خاسر دنیا و آخرت است، هلاک می گردد.

روایت 16.

محاسن: امام باقر علیه السّلام فرمود: حلال و حرام را بفهمید، و الا شما اعرابی هستید.(5)

روایت 17.

محاسن: ابن ابی عمیر روایت کرده که امام باقر علیه السّلام فرمود: اگر جوانی از جوانان شیعیان ما را بیاورند که احکام دین را نمی آموزد، او را تازیانه خواهیم زد.(6)

روایت 18.

محاسن: در وصیت مفضل بن عمر آمده که از امام صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود: در دین خدا تفقه کنید و اعرابی نباشید، زیرا کسی که دین خدا را نمی فهمد، روز قیامت خدا به او نگاه نمی کند و اعمالش را پاک نمی سازد.(7)

توضیح

«عدم النظر» کنایه از خشم و غضب خدا است، زیرا کسی که بر کسی غضب سخت نماید، به سوی او نگاه هم نمی کند. «تزکیه» عمل، یعنی خدا اعمالش را نمی پذیرد.

ص: 214


1- . محاسن: 229
2- . محاسن: 227
3- . توبه/ 97
4- . محاسن: 228
5- . محاسن: 228
6- . محاسن: 228
7- . محاسن: 228
«19»

سن: المحاسن عُثْمَانُ بْنُ عِیسَی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: تَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ مِنْکُمْ فَهُوَ أَعْرَابِیٌّ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ: لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ

شی: تفسیر العیاشی عن أبی بصیر عنه علیه السلام مثله.

«20»

سن: المحاسن عَلِیُّ بْنُ حَسَّانَ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: ثَلَاثٌ هُنَّ مِنْ عَلَامَاتِ الْمُؤْمِنِ: عِلْمُهُ بِاللَّهِ، وَ مَنْ یُحِبُّ، وَ مَنْ یُبْغِضُ.

«21»

سن: المحاسن أَبِی مُرْسَلًا قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْعِلْمُ بِاللَّهِ.

«22»

شی: تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً. قَالَ: هِیَ طَاعَةُ اللَّهِ وَ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ (1).

«23»

شی: تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً. قَالَ: الْمَعْرِفَةُ.

«24»

شی: تفسیر العیاشی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً. قَالَ: مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ، وَ اجْتِنَابُ الْکَبَائِرِ الَّتِی أَوْجَبَ اللَّهُ عَلَیْهَا النَّارَ.

«25»

شی: تفسیر العیاشی عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً. فَقَالَ: إِنَّ الْحِکْمَةَ الْمَعْرِفَةُ وَ التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ، فَمَنْ فَقُهَ مِنْکُمْ فَهُوَ حَکِیمٌ، وَ مَا أَحَدٌ یَمُوتُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَحَبَّ إِلَی إِبْلِیسَ مِنْ فَقِیهٍ.

بیان

قیل: الحکمة تحقیق العلم و إتقان العمل. و قیل: ما یمنع من الجهل. و قیل: هی الإصابة فی القول. و قیل: هی طاعة الله، و قیل: هی الفقه فی الدین. و قال ابن درید: کل ما یؤدی إلی مکرمة، أو یمنع من قبیح. و قیل: ما یتضمن صلاح النشأتین. و التفاسیر متقاربة، و الظاهر من الأخبار أنها العلوم الحقة النافعة مع العمل بمقتضاها و قد یطلق علی العلوم الفائضة من جنابه تعالی علی العبد بعد العمل بما یعلم.

«26»

مص: مصباح الشریعة قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: الْحِکْمَةُ ضِیَاءُ الْمَعْرِفَةِ، وَ مِیرَاثُ التَّقْوَی، وَ ثَمَرَةُ

ص: 215


1- الظاهر أن المروی عنه هو أبو جعفر علیه السلام بقرینة ما یاتی بعده کما أن الظاهر اتّحاد الروایات الثلاثة المرویة عن أبی بصیر.

روایت 19.

محاسن: ابو حمزه گوید: از امام صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود: دین خدا را بفهمید، زیرا کسی که از شما در دین تفقه نکند اعرابی است و خداوند در قرآن فرموده است: «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»(1) {و شایسته نیست مؤمنان همگی [برای جهاد] کوچ کنند، پس چرا از هر فرقه ای از آنان دسته ای کوچ نمی کنند تا [دسته ای بمانند و] در دین آگاهی پیدا کنند و قوم خود را وقتی به سوی آنان بازگشتند بیم دهند، باشد که آنان [از کیفر الهی] بترسند.}(2)

تفسیر عیاشی: از ابوبصیر مثل حدیث فوق را روایت کرده است.(3)

روایت 20.

محاسن: داود فرقد از امام صادق علیه السّلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: سه چیز علامت مؤمن است: خداشناسی، دوستی با کسی، دشمنی با کسی.(4)

روایت 21.

محاسن: امام صادق علیه السّلام فرمود: بهترین عبادت خداشناسی است.(5)

روایت 22.

تفسیر عیاشی: ابوبصیر گوید: از امام صادق علیه السّلام درباره تفسیر آیه «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً» سؤال کردم. فرمود: فرمانبرداری خدا و شناخت امام است.(6)

روایت 23.

تفسیر عیاشی: ابوبصیر گفت: از امام باقر علیه السّلام شنیدم که درباره آیه «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً» فرمود: شناخت است.(7)

روایت 24.

تفسیر عیاشی: ابوبصیر گفت: از امام باقر علیه السّلام شنیدم که می فرمود: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً» یعنی امام شناسی و دوری از گناهانی که خدا آتش را بر آنها واجب کرده است.(8)

روایت 25.

تفسیر عیاشی: سلیم بن خالد گوید: از امام صادق علیه السّلام از تفسیر این آیه پرسیدم: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً.» فرمود: حکمت شناخت و تفقه در دین است. اگر کسی از شما در دین تفقه کند حکیم است، و برای شیطان مرگ هیچ یک از مؤمنین مطلوب تر از مرگ فقیه نیست.(9)

توضیح

«الحکمة» مراد از آن علم ثابت و عمل محکم است. بعضی گفته اند چیزی است که انسان را از نادانی منع می کند، و بعضی دیگر گفته اند که گفتار ثابت است و بعضی نیز گفته اند که طاعت خدا است و بعضی دیگر گفته اند تفقه در دین است. ابن درید گوید: هر چیزی که انسان را به بزرگواری می رساند یا از کار زشت باز می دارد. و بعضی دیگر هم گفته اند که حکمت، چیزی است که دربردارنده صلاح دنیا و آخرت است. همه تفسیرها نزدیک به هم هستند و آنچه که از احادیث آشکار می شود، این است که مراد از حکمت، علوم حقه نافعه همراه با عمل است. و گاهی بر علومی اطلاق می گردد که بعد از عمل بنده به علم، از جانب خدای متعال بر او افاضه می شود،.

روایت 26.

مصباح الشریعه: حضرت امام صادق علیه السّلام می فرماید: حکمت، سبب جلا و روشنی معرفت و میراث پرهیزکاری است، و میوه

ص: 215


1- . توبه/ 122
2- . محاسن: 229
3- . تفسیر عیاشی 2 : 124
4- . محاسن: 263
5- . محاسن: 290 - 291
6- . تفسیر عیاشی 1 : 170
7- . تفسیر عیاشی 1 : 256
8- . تفسیر عیاشی 1 : 170
9- . تفسیر عیاشی 1 : 171

الصِّدْقِ، وَ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَی عَبْدٍ مِنْ عِبَادِهِ نِعْمَةً أَنْعَمَ وَ أَعْظَمَ وَ أَرْفَعَ وَ أَجْزَلَ وَ أَبْهَی مِنَ الْحِکْمَةِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ. أَیْ لَا یَعْلَمُ مَا أَوْدَعْتُ وَ هَیَّأْتُ فِی الْحِکْمَةِ إِلَّا مَنِ اسْتَخْلَصْتُهُ لِنَفْسِی وَ خَصَصْتُهُ بِهَا، وَ الْحِکْمَةُ هِیَ الثَّبَاتُ، وَ صِفَةُ الْحَکِیمِ الثَّبَاتُ عِنْدَ أَوَائِلِ الْأُمُورِ وَ الْوُقُوفُ عِنْدَ عَوَاقِبِهَا، وَ هُوَ هَادِی خَلْقِ اللَّهِ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِعَلِیٍّ علیه السلام: لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ عَلَی یَدَیْکَ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ خَیْرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ مِنْ مَشَارِقِهَا إِلَی مَغَارِبِهَا.

بیان

ضیاء المعرفة الإضافة إما بیانیة أو لامیة، و علی الأخیر فالمراد النور الحاصل فی القلب بسبب المعرفة، أو العلوم الفائضة بعدها. و الثبات عند أوائل الأمور: عدم التزلزل من الفتن الحادثة عند الشروع فی عمل من أعمال الخیر، و کذا الوقوف عند عواقبها و أواخرها و ما یترتب علیها من المفاسد الدنیویة.

«27»

غو: غوالی اللئالی عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَنْ یُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَیْراً یُفَقِّهْهُ فِی الدِّینِ.

نوادر الراوندی: بإسناده عن موسی بن جعفر عن آبائه، عن النبی صلی الله علیه و آله مثله.

«28»

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مِنْ حُسْنِ إِسْلَامِ الْمَرْءِ تَرْکُهُ مَا لَا یَعْنِیهِ.

«29»

سر: السرائر فِی جَامِعِ الْبَزَنْطِیِّ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: نِعْمَ الرَّجُلُ الْفَقِیهُ فِی الدِّینِ إِنِ احْتِیجَ إِلَیْهِ نَفَعَ، وَ إِنْ لَمْ یُحْتَجْ إِلَیْهِ نَفَعَ نَفْسَهُ.

«30»

غو: غوالی اللئالی قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: لِکُلِّ شَیْ ءٍ عِمَادٌ وَ عِمَادُ هَذَا الدِّینِ الْفِقْهُ.

«31»

وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرَّسُولِ.

«32»

وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ لِوَلَدِهِ مُحَمَّدٍ: تَفَقَّهْ فِی الدِّینِ، فَإِنَّ الْفُقَهَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ.

ص: 216

صدق و راستی است، و هیچ نعمتی را خدا بر بنده ای از بندگانش عطا نکرده که بزرگ تر و بلندتر و بسیارتر و پربهاتر از حکمت باشد. خداوند فرمود: «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ»(1) {[خدا] به هر کس که بخواهد حکمت می بخشد، و به هر کس حکمت داده شود، به یقین خیر فراوان داده شده است؛ و جز خردمندان کسی پند نمی گیرد.}

یعنی آنچه را که در حکمت به ودیعه گذاشته شده و آماده گشته، جز کسی که نفسش را پاک سازد و خودش را برای حکمت مخصوص گردانیده باشد نمی داند. حکمت پایداری است و صفت حکیم، ثبات در اول و توقف در عاقبت کارها است و آن شخص هادی خلق خدا به سوی خدا است. رسول خدا به امیرمؤمنان فرمود: اگر بنده ای از بندگان خدا به دست تو هدایت شود، برایت از شرق تا غرب عالم که آفتاب بر آن می تابد بهتر است.(2)

توضیح

«ضیاء المعرفة» اضافه اش بیانیه است یا لامیه، و در صورت اخیر مراد از آن نوری است که به خاطر معرفت یا علومی که بعد از آن افاضه می شود، در قلب حاصل می گردد. «الثبات عند اوایل الأمور» به معنای متزلزل نشدن در فتنه هایی است که در کاری از کارهای خیر از جانب شرع پدیدار می شود، و اطلاع پیداکردن از عواقب و اواخر آنها و آنچه از مفاسد دنیایی بر آن مترتب می گردد.

روایت 27.

عوالی اللئالی: ابو هریره گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدا وقتی خیر کسی را بخواهد، او را در دین فقیه می گرداند.

در کتاب نوادر راوندی مثل حدیث بالا روایت شده است.(3)

روایت 28.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: از نیکویی مرد مسلمان، رها کردن چیزی است که برایش فایده ندارد.(4)

روایت 29.

سرائر: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مرد خوب کسی است که فقیه در دین باشد، اگر مردم به او نیازمند شوند فایده رساند و اگر به آن محتاج نگردند، برای خودش فایده رساند.(5)

روایت 30.

عوالی اللئالی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر چیز پایه ای دارد، پایه این دین آگاهی از دین است.(6)

روایت 31.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: فقها امینان پیامبراند.(7)

روایت 32.

امیر مؤمنان به پسرش محمد علیهما السّلام فرمود: تفقه در دین کن، زیرا فقها وارثان پیامبرانند.(8)

ص: 216


1- . بقره/ 269
2- . مصباح الشریعة: 198 - 199
3- . عوالی اللئالی 1 : 81
4- . نوادر راوندی: 27
5- . سرائر 3 : 578
6- . عوالی اللئالی 4 : 59
7- . عوالی اللئالی 4 : 59
8- . عوالی اللئالی 4 : 60
«33»

جا: المجالس للمفید ابْنُ قُولَوَیْهِ، عَنِ الْکُلَیْنِیِّ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمُعَلَّی (1)عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً فَقَّهَهُ فِی الدِّینِ.

«34»

م: تفسیر الإمام علیه السلام عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیِّ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی عَبْدٍ بَعْدَ الْإِیمَانِ بِاللَّهِ أَفْضَلَ مِنَ الْعِلْمِ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ مَعْرِفَةِ تَأْوِیلِهِ، وَ مَنْ جَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْ ذَلِکَ حَظّاً ثُمَّ ظَنَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ یُفْعَلْ بِهِ مَا فُعِلَ بِهِ وَ قَدْ فُضِّلَ عَلَیْهِ فَقَدْ حَقَّرَ نِعَمَ اللَّهِ عَلَیْهِ.

«35»

وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی قَوْلِهِ تَعَالَی: یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (2)قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: فَضْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْقُرْآنُ، وَ الْعِلْمُ بِتَأْوِیلِهِ، وَ رَحْمَتُهُ، وَ تَوْفِیقُهُ لِمُوَالاةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ، وَ مُعَادَاةُ أَعْدَائِهِمْ، ثُمَّ قَالَ صلی الله علیه و آله: وَ کَیْفَ لَا یَکُونُ ذَلِکَ خَیْراً مِمَّا یَجْمَعُونَ، وَ هُوَ ثَمَنُ الْجَنَّةِ وَ نَعِیمُهَا، فَإِنَّهُ یُکْتَسَبُ بِهَا رِضْوَانُ اللَّهِ الَّذِی هُوَ أَفْضَلُ مِنَ الْجَنَّةِ، وَ یُسْتَحَقُّ الْکَوْنُ بِحَضْرَةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الَّذِی هُوَ أَفْضَلُ مِنَ الْجَنَّةِ، إِنَّ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبِینَ أَشْرَفُ زِینَةِ الْجِنَانِ، ثُمَّ قَالَ صلی الله علیه و آله: یَرْفَعُ اللَّهُ بِهَذَا الْقُرْآنِ وَ الْعِلْمِ بِتَأْوِیلِهِ وَ بِمُوَالاتِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ التَّبَرِّی مِنْ أَعْدَائِنَا أَقْوَاماً فَیَجْعَلُهُمْ فِی الْخَیْرِ، قَادَةً [وَ] أَئِمَّةً فِی الْخَیْرِ تُقْتَصُّ آثَارُهُمْ، وَ تُرْمَقُ أَعْمَالُهُمْ، وَ یُقْتَدَی بِفِعَالِهِمْ، وَ تَرْغَبُ الْمَلَائِکَةُ فِی خُلَّتِهِمْ، وَ تَمْسَحُهُمْ بِأَجْنِحَتِهِمْ فِی صَلَاتِهِمْ، وَ یَسْتَغْفِرُ لَهُمْ کُلُّ رَطْبٍ وَ یَابِسٍ حَتَّی حِیتَانُ الْبَحْرِ وَ هَوَامُّهُ، وَ سِبَاعُ الْبَرِّ وَ أَنْعَامُهُ، وَ السَّمَاءُ وَ نُجُومُهَا.

«36»

ضه: روضة الواعظین قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْفِقْهُ، وَ أَفْضَلُ الدِّینِ الْوَرَعُ.

«37»

سر: السرائر مِنْ کِتَابِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ الدِّهْقَانِیِّ، عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ، (3)عَنْ

ص: 217


1- الظاهر بقرینة روایته عن الوشاء هو المعلی بن محمّد أبو الحسن البصری الذی قال فی حقه النجاشیّ: مضطرب الحدیث و المذهب.
2- یونس: 58.
3- الظاهر أنّه عبید اللّه بن عبد اللّه الدهقان الواسطی ضعفه النجاشیّ فی ص 160 و قال: له کتاب. و ضعفه أیضا العلامة فی القسم الثانی من الخلاصة.

روایت33.

امالی مفید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتی خدا خیر بنده ای را بخواهد، او را فقیه در دین می گرداند.(1)

روایت 34.

تفسیر امام حسن عسکری: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدا بعد از ایمان به خدا، هیچ نعمتی را بهتر از علم به قرآن و شناخت تاویل آن برای بنده اش قرار نداده است.

کسی که از علم قرآن بهره ای داشته باشد، سپس گمان کند که کسی کاری را که او انجام داده نکرده است و بر او فضیلت دارد، قطعا نعمت های خدا را کوچک شمرده است.(2)

روایت 35.

تفسیر امام حسن عسکری: رسول خدا صلی الله علیه و آله در تفسیر این آیه مبارکه: «یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِک فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ»(3){ای مردم به یقین برای شما از جانب پروردگارتان اندرزی و درمانی برای آنچه در سینه هاست و رهنمود و رحمتی برای گروندگان [به خدا] آمده است. بگو به فضل و رحمت خداست که [مؤمنان] باید شاد شوند و این از هر چه گرد می آورند بهتر است} فرمود: خدای عزوجل، قرآن و دانش تاویل آن را و رحمت و توفیقش را برای دوستی محمد و آل پاکان او و دشمنی دشمنان ایشان فضیلیت قرار داد. سپس فرمود: چگونه این بهتر از چیزهایی که آنها جمع می کنند نباشد، در حالی که او بهای بهشت و نعمت هایش است و به خاطر آن رضایت خدا که بهتر از بهشت است کسب می شود و استحقاق محضر محمد و آل پاکان او را که بهتر از بهشت است پیدا می کند، زیرا محمد و آل پاکش شریف ترین زینت های بهشتی اند. سپس فرمود خدا به این قرآن و دانش تاویل آن و به دوستی ما اهل بیت و بیزاری از دشمنان ما گروهی را بلند مرتبه می گرداند و آنان را در کار خیر رهبر پیشوایان کار خیر قرار می دهد که آثار آنان پیگیری شود و اعمال آنان تباه نمی گردد و به کردار آنها اقتدا می شود و فرشتگان به دوستی آنها علاقه مندند و در نماز آنان، بال های خود را به آنها می مالند و برای آنها هر تر و خشکی، حتی ماهی های دریا و جنبندگانش و درندگان صحرا و چهار پایانش و آسمان و ستارگانش طلب آمرزش می کند.(4)

روایت 36.

روضة الواعظین: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین عبادت فهمیدن دین است و بهترین دینداری، پارسایی است.(5)

روایت 37.

سرائر:

ص: 217


1- . امالی مفید: 157 - 158
2- . تفسیر امام حسن عسکری: 15
3- . یونس/ 57 - 58
4- .تفسیر امام حسن عسکری: 15-16
5- . روضة الواعظین: 10

دُرُسْتَ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ، عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَنِ انْهَمَکَ فِی طَلَبِ النَّحْوِ سُلِبَ الْخُشُوعَ.

بیان

الظاهر أن المراد علم النحو، و لا ینافی تجدد هذا العلم و الاسم لعلمه علیه السلام بما سیتجدد، و یحتمل أن یکون المراد التوجه إلی القواعد النحویة فی حال الدعاء و النحو فی اللغة: الطریق و الجهة و القصد. و شی ء منها لا یناسب المقام إلا بتکلف تام (1).

«38»

شی: تفسیر العیاشی عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَنَّ دَاوُدَ قَالَ: کُنَّا عِنْدَهُ فَارْتَعَدَتِ السَّمَاءُ فَقَالَ هُوَ: سُبْحَانَ مَنْ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ. فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِیرٍ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ لِلرَّعْدِ کَلَاماً؟ فَقَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ سَلْ عَمَّا یَعْنِیکَ وَ دَعْ مَا لَا یَعْنِیکَ.

«39»

نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ: بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّ مِنَ الْبَیَانِ لَسِحْراً، وَ مِنَ الْعِلْمِ جَهْلًا، وَ مِنَ الشِّعْرِ حُکْماً، وَ مِنَ الْقَوْلِ عَدْلًا.

«40»

الدُّرَّةُ الْبَاهِرَةُ: عَنِ الْکَاظِمِ علیه السلام قَالَ: مَنْ تَکَلَّفَ مَا لَیْسَ مِنْ عِلْمِهِ ضَیَّعَ عَمَلَهُ وَ خَابَ أَمَلُهُ.

«41»

وَ قَالَ الْجَوَادُ علیه السلام: التَّفَقُّهُ ثَمَنٌ لِکُلِّ غَالٍ وَ سُلَّمٌ إِلَی کُلِّ عَالٍ.

«42»

الْجَوَاهِرُ لِلْکَرَاجُکِیِّ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: الْعُلُومُ أَرْبَعَةٌ: الْفِقْهُ لِلْأَدْیَانِ، وَ الطِّبُّ لِلْأَبْدَانِ، وَ النَّحْوُ لِلِّسَانِ، وَ النُّجُومُ لِمَعْرِفَةِ الْأَزْمَانِ.

«43»

دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ: قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام عَجَبٌ: لِمَنْ یَتَفَکَّرُ فِی مَأْکُولِهِ کَیْفَ لَا یَتَفَکَّرُ فِی مَعْقُولِهِ!؟ فَیُجَنِّبُ بَطْنَهُ مَا یُؤْذِیهِ وَ یُودِعُ صَدْرَهُ مَا یُرْدِیهِ.

«44»

نهج: نهج البلاغة قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ، وَ لَا یَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ یَکُنِ الْمَطْبُوعُ.

«45»

وَ قَالَ علیه السلام- وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ-: طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُکُوهُ، وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجُوهُ، وَ سِرُّ اللَّهِ فَلَا تَتَکَلَّفُوهُ.

ص: 218


1- الظاهر أن المراد بالنحو هو الطریق لو صح الخبر و المراد به الاشتغال بالعلم عن العمل. ط.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که زیاد در جستجوی علم نحو غوطه ور شود، فروتنی از او سلب می شود.(1)

توضیح

ظاهراً مراد حدیث علم نحو است و آن با تازه بودن این علم منافات ندارد، و این حدیث می رساند که رسول خدا آگاهی داشت که در آینده علمی به نام علم نحو به وجود خواهد آمد و احتمال دارد که مراد، توجه به قواعد نحوی در حال دعا باشد و نحو در لغت، به معنی راه و جهت و قصد آمده که هیچ کدام از آنها مناسب اینجا نیست، جز با زحمت زیاد.

روایت 38.

تفسیر عیاشی: یونس بن عبدالرحمن روایت کرده است که داود گفت: ما در نزد امام علیه السّلام بودیم که ناگهان رعد و برق در آسمان پدید آمد و او این آیه را خواند: «سُبحَانَ مَن یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ.» ابی بصیر گفت: فدایت شوم! آیا رعد و برق هم سخن می گوید؟ حضرت فرمود: ای ابو محمد! از چیزی که برایت فایده دارد سئوال کن و از چیزی که برایت فایده ندارد بگذر.(2)

روایت 39.

نوادر راوندی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بعضی از بیان ها سحرآمیز و بعضی دانش ها نادانی و بعضی شعرها حکمت و بعضی گفتارها عدالت است.(3)

روایت 40.

درة الباهرة: امام کاظم علیه السّلام فرمود: کسی که در چیزی که آگاهی ندارد تکلف کند، کردارش ضایع گردد و آرزوهایش زیان بیند.(4)

روایت 41.

امام جواد علیه السّلام فرمود: تفقه بهای هر چیز با ارزش و نردبانی به سوی چیزهای بلند مرتبه است.(5)

روایت 42.

جواهر کراجکی: امیر مؤمنان فرمود: دانش ها چهار تا است: فقه برای ادیان؛ پزشکی برای بدن ها؛ نحو برای زبان؛ ستاره شناسی برای شناختن زمان.(6)

روایت 43.

دعوات راوندی: امام حسن علیه السّلام فرمود: تعجب است کسی که در خوراکش می اندیشد، چگونه در اندیشه هایش فکر نمی کند؟ پس شکمش را از چیزی که به او آزار می رساند حفظ می کند و در سینه اش چیزی که او را پست می کند، باقی می گذارد.(7)

روایت 44.

نهج البلاغه: امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: علم دو تا است؛ علم مطبوع و علم مسموع. و علم شنیدنی، زمانی که علم مطبوع نباشد، فایده نمی دهد.(8)

روایت 45.

نهج البلاغه: از امیر مؤمنان علیه السّلام درباره قَدَر پرسش شد. فرمود: راه تاریکی است، آن را نپیمایید؛ دریای عمیقی است، در آن شنا نکنید؛ سر خدا است، خود را به زحمت نیندازید.(9)

ص: 218


1- . سرائر 3 : 627
2- . تفسیرعیاشی 2 : 222
3- . نوادر راوندی: 26
4- . درة الباهرة: 47
5- . درة الباهرة: 56
6- . معدن الجواهر و ریاضة الخواطر: 46
7- . دعوات راوندی: 144 - 145
8- . نهج البلاغه: ق ح 338، ص 403
9- . نهج البلاغه: ق ح 287، ص 397
بیان

لعل المراد بالمطبوع ما استنبط بفهمه و فکره الصائب فی الأصول و الفروع من الأدلة العقلیة و النقلیة، و ربما یخص المطبوع بالأصول، و المسموع بالفروع.

«46»

نهج: نهج البلاغة قَالَ علیه السلام: النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا.

«47»

وَ قَالَ علیه السلام: لَا تَکُونُوا کَجُفَاةِ الْجَاهِلِیَّةِ، لَا فِی الدِّینِ تَتَفَقَّهُونَ، وَ لَا عَنِ اللَّهِ تَعْقِلُونَ کَقَیْضِ بَیْضٍ فِی أَدَاحٍ یَکُونُ کَسْرُهَا وِزْراً وَ یُخْرِجُ حِضَانُهَا شَرّاً.

بیان

القیض: قشر البیض، و الأداحی جمع الأدحیة، و هی مبیض النعام فی الرمل، و حضن الطائر بیضه حضنا و حضانا: ضمه إلی نفسه تحت جناحه للتفریخ. و قیل: الغرض التشبیه ببیض أفاعی وجدت فی عش حیوان لا یمکن کسرها لاحتمال کونها من حیوان محلل، و إن ترکت تخرج منها أفاعی فکذا هؤلاء إن ترکوا صاروا شیاطین یضلون الناس، و لا یمکن قتلهم لظاهر الإسلام. و سیأتی تمام الکلام و شرحه فی کتاب الفتن.

«48»

نهج: نهج البلاغة فِی وَصِیَّتِهِ لِلْحَسَنِ علیه السلام: خُضِ الْغَمَرَاتِ إِلَی الْحَقِّ حَیْثُ کَانَ وَ تَفَقَّهْ فِی الدِّینِ. إِلَی قَوْلِهِ علیه السلام: وَ تَفَهَّمْ وَصِیَّتِی، وَ لَا تَذْهَبَنَّ صَفْحاً، فَإِنَّ خَیْرَ الْقَوْلِ مَا نَفَعَ، وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَا یَنْفَعُ، وَ لَا یُنْتَفَعُ بِعِلْمٍ لَا یَحِقُّ تَعَلُّمُهُ. إِلَی قَوْلِهِ علیه السلام: وَ أَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَأْوِیلِهِ، وَ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ وَ أَحْکَامِهِ، وَ حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ، لَا أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَی غَیْرِهِ.

«49»

کَنْزُ الْکَرَاجُکِیِّ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: خَمْسٌ لَا یَجْتَمِعْنَ إِلَّا فِی مُؤْمِنٍ حَقّاً یُوجِبُ اللَّهُ لَهُ بِهِنَّ الْجَنَّةَ: النُّورُ فِی الْقَلْبِ، وَ الْفِقْهُ فِی الْإِسْلَامِ، وَ الْوَرَعُ فِی الدِّینِ، وَ الْمَوَدَّةُ فِی النَّاسِ، وَ حُسْنُ السَّمْتِ فِی الْوَجْهِ.

«50»

وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: الْعِلْمُ أَکْثَرُ مِنْ أَنْ یُحْصَی فَخُذْ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ أَحْسَنَهُ.

«51»

وَ مِنْهُ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ: یَا بُنَیَّ تَعَلَّمِ الْحِکْمَةَ تَشَرَّفْ، فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَدُلُّ عَلَی الدِّینِ، وَ تُشَرِّفُ الْعَبْدَ عَلَی الْحُرِّ، وَ تَرْفَعُ الْمِسْکِینَ عَلَی الْغَنِیِّ، وَ تُقَدِّمُ الصَّغِیرَ عَلَی الْکَبِیرِ: وَ تُجْلِسُ الْمِسْکِینَ مَجَالِسَ الْمُلُوکِ، وَ تَزِیدُ الشَّرِیفَ شَرَفاً، وَ السَّیِّدَ سُودَداً، وَ

ص: 219

توضیح

شاید مراد از «مطبوع»، آن چیزی است که انسان با فهم و اندیشه درست خود، از دلایل عقلی و نقلی در اصول و فروع دین استنباط می کند، و بسا علم «مطبوع» به اصول دین و علم «مسموع» به فروع دین اختصاص پیدا می کند.

روایت 46.

نهج البلاغه: امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: مردم دشمن چیزهای هستند که نمی دانند.(1)

روایت 47.

نهج البلاغه: امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: همچون بدخویان جاهلیت مباشید که نه در دین فهم دارند و نه شناسای کردگارند. به صورت انسان، و در

درون پست تر از جانورانند، همانند تخمی که شتر مرغ در گودالی در ریگستان می نهد؛ اگر بشکنندش گناه است و اگر وانهندش، باشد که درونش مار سیاه باشد.(2)

توضیح

«القیض» پوست تخم مرغ «الأداحی» جمع «الأدحیة» تخم شترمرغ که در ریگستان است که رویش می خوابد و آن را زیر بال هایش می گیرد تا جوجه بگذارد. بعضی گفته اند که هدف از تشبیه به تخم، مار سیاهی است که در آشیانه حیوان پیدا می شود و شکستن آن تخم ممکن نیست، زیرا احتمال می رود از جاندار حلال گوشت باشد و اگر رها کنی، از آن مار سیاه بیرون می آید. پس همچنین است این گروه؛ اگر رهایشان کنی شیاطینی می گردند که مردم را گمراه می کنند و کشتن آنها به خاطر ظاهر اسلامی که دارند ممکن نیست. تمام گفتار و شرح آن در «کتاب فتن» خواهد آمد.

روایت 48.

نهج البلاغه: امیر مؤمنان علیه السّلام در وصیتش برای امام حسن علیه السّلام فرمود: برای حق هر جا که باشد، در مشکلات و سختی ها شنا کن؛ شناخت خود را در دین به کمال رسان؛ وصیت مرا به درستی دریاب و به سادگی از آن نگذر، زیرا بهترین سخن آن است که سودمند باشد. بدان علمی که سودمند نباشد فایده نخواهد داشت و دانش که سزاوار یادگیری نیست، سودی ندارد. پس در آغاز تربیت، تصمیم گرفتم تا کتاب خدای توانا و بزرگ را همراه با تفسیر آیات، به تو بیاموزم، و شریعت اسلام و احکام آن از حلال و حرام، به تو تعلیم دهم و به چیز دیگری نپردازم.(3)

روایت 49.

کنز الفوائد: امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: پنج چیز گرد نیایند، مگر در مؤمن راستین که خدا بدان ها بهشت را لازم کند: روشنی در دل، فهم اسلام، ورع در دین، مردم دوستی، و خوشرویی.(4)

روایت 50.

کنز الفوائد: امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: دانش بیش از شمار است، از هر چه بهترش را برگیر.(5)

روایت 51.

کنز الفوائد: امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: لقمان به پسرش گفت: پسر جانم! حکمت بیاموز تا شریف شوی، زیرا حکمت به دین رهنما باشد و بنده را بر آزاد شرافت دهد؛ بینوا را از توانگر بالاتر برد؛ خرد را بر کلان پیش دارد؛ گدا را همنشین شاهان سازد؛ شریف را شرف افزاید؛ بزرگ را بزرگ تر کند

ص: 219


1- . نهج البلاغه: ق ح 172، ص 387
2- . نهج البلاغه: خ 166، ص 173
3- . نهج البلاغه: ک 31، ص 294
4- . کنز الفوائد 2 : 10
5- . کنز الفوائد 2 : 31

الْغَنِیَّ مَجْداً، وَ کَیْفَ یَظُنُّ ابْنُ آدَمَ أَنْ یَتَهَیَّأَ لَهُ أَمْرُ دِینِهِ وَ مَعِیشَتِهِ بِغَیْرِ حِکْمَةٍ وَ لَنْ یُهَیِّئَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَمْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ إِلَّا بِالْحِکْمَةِ؟! وَ مَثَلُ الْحِکْمَةِ بِغَیْرِ طَاعَةٍ مَثَلُ الْجَسَدِ بِلَا نَفْسٍ، أَوْ مَثَلُ الصَّعِیدِ بِلَا مَاءٍ، وَ لَا صَلَاحَ لِلْجَسَدِ بِغَیْرِ نَفْسٍ، وَ لَا لِلصَّعِیدِ بِغَیْرِ مَاءٍ، وَ لَا لِلْحِکْمَةِ بِغَیْرِ طَاعَةٍ.

«52»

وَ مِنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله الْعِلْمُ عِلْمَانِ: عِلْمُ الْأَدْیَانِ وَ عِلْمُ الْأَبْدَانِ.

«53»

وَ قَالَ صلی الله علیه و آله مَنْ یُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَیْراً یُفَقِّهْهُ فِی الدِّینِ.

«54»

عدة: عدة الداعی قَالَ الْعَالِمُ علیه السلام: أَوْلَی الْعِلْمِ بِکَ مَا لَا یَصْلُحُ لَکَ الْعَمَلُ إِلَّا بِهِ، وَ أَوْجَبُ الْعِلْمِ عَلَیْکَ مَا أَنْتَ مَسْئُولٌ عَنِ الْعَمَلِ بِهِ، وَ أَلْزَمُ الْعِلْمِ لَکَ مَا دَلَّکَ عَلَی صَلَاحِ قَلْبِکَ وَ أَظْهَرَ لَکَ فَسَادَهُ، وَ أَحْمَدُ الْعِلْمِ عَاقِبَةً مَا زَادَ فِی عَمَلِکَ الْعَاجِلِ.

«55»

مُنْیَةُ الْمُرِیدِ: قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: مَا مِنْ أَحَدٍ یَمُوتُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَحَبَّ إِلَی إِبْلِیسَ مِنْ مَوْتِ فَقِیهٍ.

«56»

وَ عَنْهُ علیه السلام إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِیهُ ثُلِمَ (1)فِی الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا یَسُدُّهَا شَیْ ءٌ.

«57»

وَ فِی التَّوْرَاةِ: عَظِّمِ الْحِکْمَةَ فَإِنِّی لَا أَجْعَلُ الْحِکْمَةَ فِی قَلْبِ أَحَدٍ إِلَّا وَ أَرَدْتُ أَنْ أَغْفِرَ لَهُ، فَتَعَلَّمْهَا ثُمَّ اعْمَلْ بِهَا، ثُمَّ ابْذُلْهَا کَیْ تَنَالَ بِذَلِکَ کَرَامَتِی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.

«58»

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ مَرْفُوعاً فِی قَوْلِهِ تَعَالَی: یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ. قَالَ: الْحِکْمَةُ: الْقُرْآنُ.

«59»

وَ رَوَی بَشِیرٌ الدَّهَّانُ (2)قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: لَا خَیْرَ فِیمَنْ لَا یَتَفَقَّهُ مِنْ أَصْحَابِنَا یَا بَشِیرُ إِنَّ الرَّجُلَ مِنْکُمْ إِذَا لَمْ یَسْتَغْنِ بِفِقْهِهِ احْتَاجَ إِلَیْهِمْ فَإِذَا احْتَاجَ إِلَیْهِمْ أَدْخَلُوهُ فِی بَابِ ضَلَالَتِهِمْ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ.

«60»

وَ رُوِیَ عَنْهُ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ لَهُ رَجُلٌ: جُعِلْتُ فِدَاکَ رَجُلٌ عَرَفَ هَذَا الْأَمْرَ

ص: 220


1- أی أحدث فی الإسلام خللا لا یسدها شی ء.
2- الکوفیّ، عده الشیخ فی رجاله من أصحاب الکاظم علیه السلام و قال: روی عن أبی عبد اللّه علیه السلام.

و توانگر را سرفراز نماید. و چگونه گمان برد آدمیزاده که کار دین و زندگی اش بی حکمت آماده شود، با اینکه خدا عزوجل کار دنیا و آخرت را فراهم نکند جز به حکمت؟ و حکمت بی طاعت خدا چون تن بی جان است یا چون زمین بی آب. نه تن بی جان، خاصیتی دارد و نه زمین بی آب و نه حکمت بی طاعت.(1)

روایت 52.

کنز الفوائد: امیر مؤمنان علیه السّلام از رسول خدا روایت کرده که آن حضرت فرمود: علم دو علم است: علم ادیان (علم شریعت) و علم ابدان (علم پزشکی).(2)

روایت 53.

کنز الفوائد: امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: خدا خیر هر کس را که بخواهد، او را در دین فقیه و دانا سازد.(3)

روایت 54.

عدة الداعی: امام کاظم علیه السّلام فرمود: سزاوارترین علمی که باید به دنبالش باشی، آن علمی است که بدون آن عملت خراب می شود. و واجب ترین علم آن است که فردای قیامت در مورد عملت بدان از تو سؤال خواهند کرد. و لازم ترین علم آن است که صلاح و فساد جانت را به تو بنمایاند. و پسندیده ترین عاقبت و سرانجام را علمی دارد که موجب ازدیاد اعمال نیک دنیای تو شود.(4)

روایت 55.

منیة المرید: امام صادق علیه السّلام فرمود: برای شیطان مرگ هیچ مؤمنی به اندازه مرگ یک فقیه محبوب تر نیست.(5)

روایت 56.

منیة المرید: امام صادق علیه السّلام فرمود: وقتی دانشمند دینی با ایمان بمیرد، چنان شکستی در اسلام بوجود می آید که هیج نیروی نمی تواند آن را جبران کند.(6)

روایت 57.

منیة المرید: در تورات آمده است: ای موسی! حکمت را عظیم شمار، زیرا من حکمت را در قلب کسی قرار نمی دهم، مگر آنکه بخواهم او را مشمول آمرزشم قرار دهم. ای موسی! حکمت آموزش باش و رفتار خویش را بر آن منطبق ساز و آن را به دیگران بیاموز تا به سبب آن، به کرامت دنیا و آخرتم دست یابی.(7)

روایت 58.

منیة المرید: ابن عباس در تفسیر این آیه مبارکه: «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ» نقل کرده که رسول خدا فرمود: حکمت قرآن است.(8)

روایت 59.

منیة المرید: بشیر دهان روایت کرده که امام صادق علیه السّلام فرمود: در کسی از اصحاب من که تفقه در دین نکند، خیری نیست. ای بشیر! مرد از شما وقتی که به فقه بی نیاز نشده باشد، به سوی مردم محتاج می شود. پس زمانی که به سوی آنها محتاج شد، آنان او را در دروازه گمراهی شان وارد می کنند، در حالی که وی خود ناآگاه است.(9)

روایت 60.

منیة المرید: از امام صادق علیه السّلام روایت شده که مردی به آن حضرت عرض کرد: فدایت گردم! شخصی ولایت شما را شناخته و شیعه است

ص: 220


1- . کنز الفوائد 2 : 66 - 67
2- . کنز الفوائد 2 : 107
3- . کنز الفوائد 2 : 107
4- . عدة الداعی: 77
5- . منیة المرید: 30
6- . منیة المرید: 30 و 195
7- . منیة المرید: 36
8- . منیة المرید: 190
9- . منیة المرید: 194

لَزِمَ بَیْتَهُ وَ لَمْ یَتَعَرَّفْ إِلَی أَحَدٍ مِنْ إِخْوَانِهِ، قَالَ: فَقَالَ کَیْفَ یَتَفَقَّهُ هَذَا فِی دِینِهِ؟.

«61»

وَ عَنْهُ علیه السلام: لَا یَسَعُ النَّاسَ حَتَّی یَسْأَلُوا وَ یَتَفَقَّهُوا وَ یَعْرِفُوا إِمَامَهُمْ وَ یَسَعُهُمْ أَنْ یَأْخُذُوا بِمَا یَقُولُ وَ إِنْ کَانَ تَقِیَّةً.

«62»

کِتَابُ الْحُسَیْنِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَا یَصْلُحُ الْمَرْءُ إِلَّا عَلَی ثَلَاثِ خِصَالٍ: التَّفَقُّهِ فِی الدِّینِ، وَ حُسْنِ التَّقْدِیرِ فِی الْمَعِیشَةِ، وَ الصَّبْرِ عَلَی النَّائِبَةِ.

باب 7 آداب طلب العلم و أحکامه

الآیات

المائدة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ. قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ

طه: وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً

الأخبار

«1»

ل، الخصال ابْنُ الْوَلِیدِ، عَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ، عَنْ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: أَرْبَعَةٌ لَا یَشْبَعْنَ مِنْ أَرْبَعَةٍ: الْأَرْضُ مِنَ الْمَطَرِ، وَ الْعَیْنُ مِنَ النَّظَرِ، وَ الْأُنْثَی مِنَ الذَّکَرِ، وَ الْعَالِمُ مِنَ الْعِلْمِ.

سن، المحاسن أبی رفعه إلی أبی عبد الله علیه السلام مثله.

ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام ل: الخصال فی سؤالات الشامی عن أمیر المؤمنین علیه السلام مثله إلا بترک التعریف فی الجمیع.

«2»

شی: تفسیر العیاشی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ: کَتَبَ إِلَیَّ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام وَ کَتَبَ فِی آخِرِهِ: أَ وَ لَمْ تُنْهَوْا عَنْ کَثْرَةِ الْمَسَائِلِ؟ فَأَبَیْتُمْ أَنْ تَنْتَهُوا، إِیَّاکُمْ وَ ذَاکَ، فَإِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِکَثْرَةِ سُؤَالِهِمْ فَقَالَ اللَّهُ: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ «إِلَی قَوْلِهِ»: کافِرِینَ.

ص: 221

و از خانه اش بیرون نمی آید و دوستانش او را نمی شناسند. حضرت فرمود: پس چگونه دینش را می فهمد؟(1)

روایت 61.

منیة المرید: امام صادق علیه السّلام فرمود: مردم در وسعت نیستند، مگر اینکه سئوال کنند و بفهمند و امامشان را بشناسند و اما مجازند بگیرند آنچه را که امام گوید، گرچه از باب تقّیه باشد.(2)

روایت 62.

امام صادق علیه السّلام فرمود: برای مرد برازنده نیست، جز اینکه دارای سه خصلت باشد: فهم در دین، نیکویی اندازه گیری در معیشت، صبر بر مصیبت ها.(3)

باب هفتم: آداب و احکام دانش پژوهی

آیات

{ای کسانی که ایمان آورده اید، از چیزهایی که اگر برای شما آشکار گردد شما را اندوهناک می کند مپرسید و اگر هنگامی که قرآن نازل می شود درباره آنها سؤال کنید، برای شما روشن می شود خدا از آن [پرسش های بیجا] گذشت و خداوند آمرزنده بردبار است. گروهی پیش از شما [نیز] از این [گونه] پرسش ها کردند آنگاه به سبب آن کافر شدند.}

***

{پس بلندمرتبه است خدا فرمانروای بر حق، و در [خواندن] قرآن پیش از آنکه وحی آن بر تو پایان یابد شتاب مکن و بگو پروردگارا بر دانشم بیفزای.}

روایات

روایت 1.

خصال: امام صادق علیه السّلام فرمود: چهار چیز از چهار چیز سیر نشوند: زمین از باران؛ چشم از دیدار؛ ماده از نر؛ دانا از دانشمند.(4)

در کتاب محاسن مثل حدیث بالا روایت شده است.(5)

در کتاب عیون اخبار الرضا و خصال، در پرسش های مرد شامی از امیر مومنان مثل حدیث بالا آمده است.(6)

روایت 2.

تفسیر عیاشی: احمد گوید: امام رضا علیه السّلام برایم نامه نوشت و در آخرش چنین بود: «آیا شما از سئوال زیاد نهی نشده اید؟ اگر ابا نمی کنید این شما و سئوال های زیاد شما. آنهایی که پیش از شما هلاک شدند، جز به خاطر سئوال زیاد نبود.» «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إلی قوله کافِرِینَ.»(7)

ص: 221


1- . منیة المرید: 195
2- . منیة المرید: 195
3- . الاصول الستة عشر: 108 - 109
4- . خصال: 209
5- . محاسن: 8 - 9
6- . عیون اخبار الرضا 1 : 222
7- . تفسیر عیاشی 1 : 374 - 375
«3»

ن: عیون أخبار الرضا علیه السلام ابْنُ الْمُغِیرَةِ، بِإِسْنَادِهِ، عَنِ السَّکُونِیِّ، عَنِ الصَّادِقِ، عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: لَا سَهَرَ (1)إِلَّا فِی ثَلَاثٍ: مُتَهَجِّدٍ بِالْقُرْآنِ، أَوْ فِی طَلَبِ الْعِلْمِ، أَوْ عَرُوسٍ تُهْدَی إِلَی زَوْجِهَا.

نوادر الراوندی: بإسناده عن الکاظم، عن آبائه علیهم السلام عن النبی صلی الله علیه و آله مثله.

بیان

التهجد: مجانبة الهجود و هو النوم، و قد یطلق علی الصلاة باللیل، و علی الأول المراد إما قراءة القرآن فی الصلاة أو الأعم.

«4»

ب: قرب الإسناد هَارُونُ، عَنِ ابْنِ صَدَقَةَ، عَنِ الصَّادِقِ، عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: لَا بَأْسَ بِالسَّهَرِ فِی طَلَبِ الْعِلْمِ.

بیان

فی بعض النسخ: بالتهیم. و هو التحیر، و مشیة حسنة. و لعل المراد التحیر فی البلاد أی المسافرة أو الإسراع فی المشی، و النسخة الأولی أظهر.

«5»

ختص: الإختصاص قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام: إِذَا جَلَسْتَ إِلَی عَالِمٍ فَکُنْ عَلَی أَنْ تَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْکَ عَلَی أَنْ تَقُولَ، وَ تَعَلَّمْ حُسْنَ الِاسْتِمَاعِ کَمَا تَتَعَلَّمُ حُسْنَ الْقَوْلِ، وَ لَا تَقْطَعْ عَلَی أَحَدٍ حَدِیثَهُ.

«6»

نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ: بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَنْ تَعَلَّمَ فِی شَبَابِهِ کَانَ بِمَنْزِلَةِ الرَّسْمِ فِی الْحَجَرِ، وَ مَنْ تَعَلَّمَ وَ هُوَ کَبِیرٌ کَانَ بِمَنْزِلَةِ الْکِتَابِ عَلَی وَجْهِ الْمَاءِ. (2).

«7»

نهج: نهج البلاغة قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام- لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ-: (3)سَلْ تَفَقُّهاً، وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً (4)فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِیهٌ بِالْعَالِمِ، وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَسِّفَ (5)شَبِیهٌ بِالْجَاهِلِ.

«8»

وَ قَالَ علیه السلام فِی ذَمِّ قَوْمٍ: سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ وَ مُجِیبُهُمْ مُتَکَلِّفٌ.

ص: 222


1- بفتح السین و الهاء المهملتین: عدم النوم فی اللیل.
2- و فی نسخة: فی وجه الماء.
3- أی المسألة المغلقة المشکلة.
4- تعنت الرجل و علیه فی السؤال: سأله علی جهة التلبیس.
5- تعسف فی القول: أخذه علی غیر هدایة، حمله علی معنی لا تکون دلالته علیه ظاهرة.

روایت 3.

عیون اخبار الرضا: امام صادق علیه السّلام از پدرش نقل می کند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بیداری روا نیست مگر در سه چیز: شب زنده داری برای خواندن قرآن، یا طلب علم، یا برای عروسی باشد که به همسر خود هدیه شده است.(1)

در کتاب نوادر راوندی امام کاظم علیه السّلام از پدرانش، از رسول خدا مثل حدیث بالا را روایت کرده است.(2)

توضیح

«التهجد» دوری کردن از خواب است و گاهی به نماز شب اطلاق می شود. بنا به معنی اول، مراد خواندن قرآن در نماز یا اعم از آن است.

روایت 4.

قرب الإسناد: امام صادق علیه السّلام از پدرانش روایت کرده که فرمود: بیداری در شب جهت طلب علم اشکال ندارد.(3)

توضیح

در بعضی نسخه ها «بالتهیم» آمده که به معنی حیرانی و خواستن نیکو است و شاید مراد حیرانی در شهرها، یعنی مسافرت باشد یا شتاب در راه رفتن که نسخه اولی آشکارتر است.

روایت 5.

اختصاص: امام باقر علیه السّلام فرمود: وقتی نزد عالم نشستی، بر شنیدن حریص تر باش تا گفتن، و خوب شنیدن را بیاموز، چنان چه خوب گفتن را می آموزی، و گفتار کسی را قطع نکن.(4)

روایت 6.

نوادر راوندی: امام موسی کاظم علیه السّلام از پدرانش روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که در جوانی علم آموزد، به منزله نقاشی در سنگ است و کسی که در پیری بیاموزد، به منزله نوشتن روی آب است.(5)

روایت 7.

نهج البلاغه: به کسی که از او مشکلی را پرسید فرمود: برای دانستن بپرس نه برای آزار دادن که نادان آموزنده، همانند داناست و دانای برون از راه انصاف، همانند نادان پر چون و چراست.(6)

روایت 8.

نهج البلاغه: امیرالمؤمنین علیه السّلام در مذمت قومی فرمود: پرسنده شان مردم آزارند و پاسخ دهنده شان، متکلف در گفتار.(7)

ص: 222


1- . خصال: 112
2- . نوادر راوندی: 3
3- . قرب الاسناد: 72
4- . اختصاص: 245
5- . نوادر راوندی: 18
6- . نهج البلاغه: ق ح 320، ص 1-4
7- . نهج البلاغه: ق ح 343، ص 403
«9»

وَ قَالَ علیه السلام: إِذَا ازْدَحَمَ الْجَوَابُ خَفِیَ الصَّوَابُ.

بیان

لعل فیه دلالة علی المنع عن سؤال مسألة واحدة عن جماعة کثیرة.

«10»

نهج: نهج البلاغة قَالَ علیه السلام: یَا کُمَیْلُ مُرْ أَهْلَکَ أَنْ یَرُوحُوا (1)فِی کَسْبِ الْمَکَارِمِ، وَ یُدْلِجُوا (2)فِی حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ.

«11»

وَ قَالَ علیه السلام: لَا تَسْأَلْ عَمَّا لَمْ یَکُنْ فَفِی الَّذِی قَدْ کَانَ لَکَ شُغُلٌ.

«12»

وَ قَالَ علیه السلام فِی وَصِیَّتِهِ لِلْحَسَنِ علیه السلام إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ (3)کَالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْ ءٍ قَبِلَتْهُ، فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَ یَشْتَغِلَ لُبُّکَ إِلَی قَوْلِهِ علیه السلام: وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ مِنْ وَصِیَّتِی تَقْوَی اللَّهِ، وَ الِاقْتِصَارُ عَلَی مَا افْتَرَضَهُ اللَّهُ عَلَیْکَ، وَ الْأَخْذُ بِمَا مَضَی عَلَیْهِ الْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ، وَ الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ، فَإِنَّهُمْ لَمْ یَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ، وَ فَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّرٌ، ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِکَ إِلَی الْأَخْذِ بِمَا عَرَفُوا، وَ الْإِمْسَاکِ عَمَّا لَمْ یُکَلَّفُوا، فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا فَلْیَکُنْ طَلَبُکَ ذَلِکَ بِتَفَهُّمٍ، وَ تَعَلُّمٍ، لَا بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ، وَ عُلُوِّ الْخُصُومَاتِ، وَ ابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِی ذَلِکَ بِالاسْتِعَانَةِ عَلَیْهِ بِإِلَهِکَ، وَ الرَّغْبَةِ إِلَیْهِ فِی تَوْفِیقِکَ، وَ تَرْکِ کُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْکَ (4)فِی شُبْهَةٍ، أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَی ضَلَالَةٍ فَإِذَا أَیْقَنْتَ أَنْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ، وَ تَمَّ رَأْیُکَ وَ اجْتَمَعَ، وَ کَانَ هَمُّکَ فِی ذَلِکَ هَمّاً وَاحِداً فَانْظُرْ فِیمَا فَسَّرْتُ لَکَ، وَ إِنْ أَنْتَ لَمْ یَجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ، وَ فَرَاغِ نَظَرِکَ وَ فِکْرِکَ فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ (5)أَوْ تَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ، (6)وَ لَیْسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ وَ لَا خَلَطَ، وَ الْإِمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَلُ. إِلَی قَوْلِهِ علیه السلام: فَإِنْ أَشْکَلَ عَلَیْکَ شَیْ ءٌ

ص: 223


1- یمکن أن یکون من راح یروح أی جاء، أو روح من باب التفعیل، أو ذهب فی الرواح ای العشی، أو من راح یراح. ای أسرع فرحا.
2- أدلج إدلاجا: سار فی اللیل کله أو فی آخره.
3- أی الشاب.
4- أی ادخلتک.
5- العشواء: الناقة الضیقة البصر أو التی لا تبصر فی اللیل و تطأ کل شی ء، و المعنی: أنک تتصرف فی الأمور علی غیر بصیرة و هو مثل للمتهافت فی الشی ء، و للذی یرکب رأسه و لا یهتم لعاقبته.
6- أی تقع فی ورطة لا یسهل التخلص منها. و الورطة بفتح الواو و سکون الراء: الهوة الغامضة و الهلکة.

روایت 9.

نهج البلاغه: امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: هرگاه پاسخ ها همانند و درهم بود، پاسخ درست پوشیده و مبهم می ماند.(1)

توضیح

این حدیث بر منع سؤال کردن یک مسأله از گروه بسیار دلالت می کند.

روایت 10.

نهج البلاغه: امام علی علیه السّلام فرمود: ای کمیل! کسان خود را بگو تا پسین روز پی کسب بزرگی ها شوند و شب پی برآوردن نیاز خفته ها.(2)

روایت 11.

نهج البلاغه: و فرمود است: نیامده را مپرس که چیست که آنچه رخ داده، برای مشغول ساختن تو کافی است.(3)

روایت 12.

نهج البلاغه: امیرالمؤمنین علیه السّلام در وصیتش به امام حسن علیه السّلام فرمود: زیرا قلب نوجوان چونان زمین کاشته نشده، آماده پذیرش هر بذری است که در آن پاشیده شود. پس در تربیت تو شتاب کردم، پیش از آنکه دل تو سخت شود و عقل تو به چیز دیگری مشغول گردد. تا آنکه فرمود: پسرم! بدان آنچه که بیشتر از به کار گیری وصیّتم دوست دارم، ترس از خدا، انجام واجبات و پیمودن راهی است که پدرانت و صالحان خاندانت پیموده اند، زیرا آنان آن گونه که تو در امور خویشتن نظر می کنی، در امور خویش نظر داشتند. و همان گونه که تو درباره خویشتن می اندیشی، نسبت به خودشان می اندیشیدند، و تلاش آنان در این بود که آنچه را شناختند انتخاب کنند و از آنچه که تکلیف ندارند، روی گردانند. و اگر نفس تو از پذیرفتن سرباز زند و خواهد چنان که آنان دانستند بداند، پس تلاش کن تا درخواست های تو از روی درک و آگاهی باشد، نه آنکه به شبهات روی آوری و از دشمنی ها کمک گیری.

و قبل از پیمودن راه پاکان، از خداوند یاری بجوی و در راه او با اشتیاق عمل کن تا پیروز شوی، و از هر کاری که تو را به شک و تردید اندازد یا تسلیم گمراهی کند بپرهیز.

و چون یقین کردی دلت روشن و فروتن شد، و اندیشه ات گرد آمد و کامل گردید، و اراده ات به یک چیز متمرکز گشت، پس اندیشه کن در آنچه که برای تو تفسیر می کنم. اگر در این راه آنچه را که دوست می داری فراهم نشد و آسودگی فکر و اندیشه نیافتنی، بدان که راهی را که ایمن نیستی می پیمایی و در تاریکی ره می سپاری، زیرا طالب دین نه اشتباه می کند و نه در تردید و سرگردانی است، که در چنین حالتی خودداری بهتر است.

تا آنکه فرمود: اگر درباره جهان و تحوّلات روزگار مشکلی برای تو پدید آمد،

ص: 223


1- . نهج البلاغه: ق ح 243، ص 385
2- . نهج البلاغه: ق ح 257، ص 387
3- . نهج البلاغه: ق ح 364، ص 407

مِنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ عَلَی جَهَالَتِکَ بِهِ فَإِنَّکَ أَوَّلَ مَا خُلِقْتَ خُلِقْتَ جَاهِلًا ثُمَّ عُلِّمْتَ وَ مَا أَکْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الْأَمْرِ، وَ یَتَحَیَّرُ فِیهِ رَأْیُکَ، وَ یَضِلُّ فِیهِ بَصَرُکَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِکَ، فَاعْتَصِمْ بِالَّذِی خَلَقَکَ وَ رَزَقَکَ وَ سَوَّاکَ، وَ لْیَکُنْ لَهُ تَعَبُّدُکَ، وَ إِلَیْهِ رَغْبَتُکَ، وَ مِنْهُ شَفَقَتُکَ إِلَی قَوْلِهِ علیه السلام: فَإِذَا أَنْتَ هُدِیتَ لِقَصْدِکَ فَکُنْ أَخْشَعَ مَا تَکُونُ لِرَبِّکَ.

«13»

کَنْزُ الْکَرَاجُکِیِّ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: الْعِلْمُ مِنَ الصِّغَرِ کَالنَّقْشِ فِی الْحَجَرِ.

«14»

وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: التَّوَدُّدُ إِلَی النَّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ، وَ حُسْنُ السُّؤَالِ نِصْفُ الْعِلْمِ، وَ التَّقْدِیرُ فِی النَّفَقَةِ نِصْفُ الْعَیْشِ.

«15»

عدة: عدة الداعی عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: أَوْحَی اللَّهُ إِلَی بَعْضِ أَنْبِیَائِهِ قُلْ: لِلَّذِینَ یَتَفَقَّهُونَ لِغَیْرِ الدِّینِ، وَ یَتَعَلَّمُونَ لِغَیْرِ الْعَمَلِ، وَ یَطْلُبُونَ الدُّنْیَا لِغَیْرِ الْآخِرَةِ، یَلْبَسُونَ لِلنَّاسِ مُسُوکَ (1)الْکِبَاشِ وَ قُلُوبُهُمْ کَقُلُوبِ الذِّئَابِ، أَلْسِنَتُهُمْ أَحْلَی مِنَ الْعَسَلِ وَ أَعْمَالُهُمْ أَمَرُّ مِنَ الصَّبِرِ: إِیَّایَ یُخَادِعُونَ؟ وَ بِی یَسْتَهْزِءُونَ؟ لَأُتِیحَنَّ لَهُمْ فِتْنَةً تَذَرُ الْحَکِیمَ حَیْرَانَ.

«16»

کِتَابُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ شُرَیْحٍ، عَنْ حُمَیْدِ بْنِ شُعَیْبٍ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تُکْثِرُوا السُّؤَالَ، إِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِکَثْرَةِ سُؤَالِهِمْ أَنْبِیَاءَهُمْ، وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ. وَ اسْأَلُوا عَمَّا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ، وَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ یَأْتِینِی وَ یَسْأَلُنِی فَأُخْبِرُهُ فَیَکْفُرُ، وَ لَوْ لَمْ یَسْأَلْنِی مَا ضَرَّهُ، وَ قَالَ اللَّهُ: وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ. إِلَی قَوْلِهِ: قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ

«17»

أَقُولُ: وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ: قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ: نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ، عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ- وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَی عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً- قَالَ: کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَی مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ، فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ علیه السلام الْمَدِینَةَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ، وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ، فَقَالَ لِی یَوْماً: إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَةٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ، فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی، وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ، وَ اخْتَلِفْ

ص: 224


1- أی الجلود.

آن را به عدم آگاهی ارتباط ده، زیرا تو ابتدا با ناآگاهی متولّد شدی و سپس علوم را فرا گرفتی، و چه بسیار است آنچه را که نمی دانی و خدا می داند، که اندیشه ات سرگردان است و بینش تو در آن راه ندارد، سپس آنها را می شناسی.

پس به قدرتی پناه ببر که تو را آفریده، روزی داده، و اعتدال در اندام تو آورده است. بندگی تو فقط برای او باشد و تنها اشتیاق او را داشته باش. تا آنکه فرمود: آنگاه که به راه راست هدایت شدی، در برابر پروردگارت از هر فروتنی خاضع تر باش.(1)

روایت 13.

کنز الفوائد: امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: دانش آموختن در خردسالی چون نقش زدن بر سنگ باشد.(2)

روایت 14.

کنز الفوائد: روایت است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دوستی کردن با مردم نیمی از خرد است و پرسش، نیمی از دانش و اندازه گیری هزینه، نیمی از زندگی.(3)

روایت 15.

عدة الداعی: از پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شده که فرمود: خدای تعالی به یکی از انبیایش فرمود: به آنانی که برای غیر دین علم می آموزند و برای غیر عمل علم می اندوزند و دنیا را برای غیر آخرت می خواهند، برای مردم پوستین میش می پوشند، در حالی که قلب هایشان همانند گرگ است، و زبان هایشان شیرین تر از عسل و کارهایشان تلخ تر از صبر است، بگو آیا با من حیله گری می کنید و مرا استهزا می کنید؟ آزمایشی را برای شما در نظر می گیرم که حکیم در آن وامی ماند.(4)

روایت 16.

جابر جعفی گوید: از امام صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود: آی مردم! با تقوا باشید و زیاد سؤال نکنید. آنهایی که پیش از شما هلاک شدند، فقط به خاطر زیاد سؤال کردن از پیامبرانشان بود. و خدای متعال فرموده: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ»(5) {ای کسانی که ایمان آورده اید، از چیزهایی که اگر برای شما آشکار گردد شما را اندوهناک می کند مپرسید.} و از آن چیزی که خدا برای شما واجب گردانیده سؤال کنید. قسم به خدا مردی نزدم می آید و از من سوال می کند و برایش خبر می دهم، پس سرپیچی می کند. اگر سوال نکند، او را ضرر ندارد. خداوند فرموده: «إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللّهُ عَنْها وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ * قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمّ أَصْبَحُوا بِها کافِرینَ»(6) {و اگر هنگامی که قرآن نازل می شود درباره آنها سؤال کنید برای شما روشن می شود خدا از آن [پرسش های بیجا] گذشت و خداوند آمرزنده بردبار است. گروهی پیش از شما [نیز] از این [گونه] پرسش ها کردند، آنگاه به سبب آن کافر شدند.}(7)

روایت 17.

مؤلف: به خط شیخ بهایی (ره) چنین آمده است: شهید اول از خط شیخ احمد فراهانی از عنوان بصری که شخصی کهنسال و نود و چهار ساله بوده، نقل می کند که گفته است: سال ها با مالک بن انس رفت و آمد داشتم. وقتی امام صادق علیه السّلام به مدینه آمد، نزد ایشان می رفتم و دوست داشتم همان گونه که از مالک دانش فرا می گرفتم، از ایشان نیز بیاموزم. فرمود: مردم مرا می خواهند و من در ساعاتی از شب و روز مشغول قرائت قرآن هستم. مرا مشغول مکن، برو و مانند قبل از همان مالک بیاموز!

ص: 224


1- . نهج البلاغه: ک 31، ص 294 - 296
2- . کنز الفوائد 1: 319
3- . کنز الفوائد 2: 189-190
4- . عدة الداعی: 79
5- . مائده/ 101
6- . مائده/ 101 - 102
7- . الاصول الستة عشر: 74

إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ؛ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی: لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ، فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَی الرَّوْضَةِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ، وَ قُلْتُ: أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَی صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ، وَ رَجَعْتُ إِلَی دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَی مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ، فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَی الصَّلَاةِ الْمَکْتُوبَةِ حَتَّی عِیلَ صَبْرِی، (1)فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ، فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ: مَا حَاجَتُکَ؟ فَقُلْتُ: السَّلَامُ عَلَی الشَّرِیفِ فَقَالَ: هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ، فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ: ادْخُلْ عَلَی بَرَکَةِ اللَّهِ، فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ: اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ، فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، وَ قَالَ: أَبُو مَنْ؟ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ؛ قَالَ: ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ، یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ؟ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی: لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، ثُمَّ قَالَ: مَا مَسْأَلَتُکَ؟ فَقُلْتُ: سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ، وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ، فَقَالَ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَنْ یَهْدِیَهُ، فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَةَ الْعُبُودِیَّةِ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ، وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ. قُلْتُ: یَا شَرِیفُ فَقَالَ: قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، قُلْتُ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَةُ الْعُبُودِیَّةِ؟ قَالَ: ثَلَاثَةُ أَشْیَاءَ: أَنْ لَا یَرَی الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً، لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ، وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً، وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَی بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ، فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَی مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَی أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ، وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَی مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا، وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَی وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَی الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ، فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَةِ هَانَ

ص: 225


1- فی اللغة: عیل صبری ای قلب.

من غمگین گردیدم، از نزد ایشان خارج شدم و با خود گفتم اگر در من خیری می دید، مانع از رفت و آمدن من با خود نمی شد و از فیض خویش محرومم نمی ساخت.

لذا داخل مسجد پیامبر شدم و به ایشان سلام کردم. فردا به روضه مبارکه بازگشتم، دو رکعت نماز گزاردم و از خدا خواستم قلب آن حضرت را با من مهربان نماید و از علم آن حضرت که هدایتگر من به راه مستقیم بود، به من روزی فرماید. پس غمناک به خانه ام رفتم و دیگر نزد مالک نیز نمی رفتم، چون قلب من از محبت آن حضرت سیراب شده بود. از خانه ام فقط به خاطر نمازهای واجب بیرون می آمدم. تا اینکه صبرم اندک و سینه ام تنگ شد. پس نعلین و ردا پوشیدم و بعد از نماز عصر، به در خانه ایشان آمدم و اجازه خواستم. به خادم ایشان گفتم که می خواهم سلامی با حضرت داشته باشم. وی گفت: آن حضرت در جایگاه نماز خود مشغول نماز است. کمی در مقابل خانه ایشان نشستم. چیزی نگذشته بود که خادم ایشان گفت: به برکت خداوند داخل شو! به آن حضرت وارد شدم و سلام دادم. حضرت جواب داد و فرمود: بنشین، خدا تو را بیاموزد! سپس حضرت لختی اندیشید و سر مبارک را بلند کرد و فرمود: کنیه ات چیست؟ عرض کردم: ابو عبدالله است. فرمود: خداوند کنیه تو را ثابت و توفیق را رفیقت نماید. سؤالت چیست؟ در ذهن خود گفتم اگر از زیارت و سلام بر ایشان جز همین دعا نصیبم نشده بود، باز هم بسیار بود. با سؤال مجدد ایشان، جریان و دعایی را که در روضه پیامبر کرده بودم گزارش کردم. فرمود: ای ابو عبدالله! دانش با یاد گرفتن تنها نیست، بلکه نوری است در قلب کسی که می خواهد خدا او را هدایت کند. اگر دانش می خواهی، اول باید خودت دنبال حقیقت بندگی باشی، علم را همراه با استعمال آن جوییده و از خداوند فهم را بخواهی که خداوند تو را می فهماند. عرض کردم: حقیقت عبودیت و بندگی چیست؟ فرمود: سه چیز است.

اول: اینکه ملک و مال را که خدا به او داده از خود نداند، چون بنده مالک چیزی نیست، مال را مال خدا دانسته و به دستور او مصرف می کنند.

دوم: اینکه تدبیر و اداره کردن را از خود نداند، (گرداننده اصلی امور خداوند است).

سوم: اینکه اشتغالاتش مطابق امر و نهی خداوند باشد، زیرا با داشتن شرط اول، انفاق بر او آسان می گردد و با داشتن شرط دوم، مصیبت های دنیا بر او آسان می شود و با فراهم شدن شرط سوم عبودیت، دیگر فخر و مباهات و مجادله با مردم نمی کند. هرگاه خداوند با این سه ویژگی بنده را گرامی دارد

ص: 225

عَلَیْهِ الدُّنْیَا، وَ إِبْلِیسُ، وَ الْخَلْقُ، وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً، وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً، وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا، فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَی، قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ. قُلْتُ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی، قَالَ: أُوصِیکَ بِتِسْعَةِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی، وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ، ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَةِ النَّفْسِ، (1)وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ، وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ، فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا، قَالَ عُنْوَانُ: فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ.

فَقَالَ: أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَةِ: فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحَمَاقَةَ وَ الْبَلَهَ، وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ، وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ، وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله: مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ.

وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ: فَمَنْ قَالَ لَکَ: إِنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ: إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً، وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ: إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی، وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ، وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا (2)فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَةِ وَ الرِّعَاءِ.

وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ: فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ، وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَةً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً، وَ خُذْ بِالاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا، وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ، وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً. قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی، فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی، وَ السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی.

«18»

مُنْیَةُ الْمُرِیدِ: عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: أَنَّ مُوسَی علیه السلام لَقِیَ الْخَضِرَ علیه السلام فَقَالَ: أَوْصِنِی، فَقَالَ الْخَضِرُ: یَا طَالِبَ الْعِلْمِ إِنَّ الْقَائِلَ أَقَلُّ مَلَالَةً مِنَ الْمُسْتَمِعِ، فَلَا تُمِلَ

ص: 226


1- الریاضة: تهذیب الأخلاق النفسیة.
2- الخنی: الفحش فی الکلام.

دنیا، ابلیس و مردم در نظر او اهمیتی ندارد و آسان جلوه می کند.

او دنیا را به عنوان زیاده خواهی و فخرفروشی نمی خواهد، عزت و سربلندی از مردم نمی جوید و عمرش را به بیهودگی نمی گذراند و این اولین درجه تقوا است. چنان چه خداوند فرموده: «تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی

الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»(1) {آن سرای آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که در زمین خواستار برتری و فساد نیستند و فرجام [خوش] از آن پرهیزگاران است.}

از امام خواستم سفارشم نماید. فرمود: تو را به نه چیز سفارش می کنم که آنها برای جویندگان راه خدا چاره ساز است و از خدا می خواهم به آنها عمل کنی. سه تای آنها مربوط به تمرین و ریاضت نفس است که عبارتند از:

اول: بپرهیز از خوردن در صورتی که اشتها نداری که باعت حماقت و کودنی می شود.

دوم: زمانی غذا بخور که گرسنه باشی.

سوم: غذای حلال را بخور، نام خدا را ببر و این حدیث پیامبر را به خاطر داشته باش که فرمود: انسان ظرفی را پر نکرده که بدتر از شکم او باشد. اگر به ناچار غذا می خوری، یک سوم معده را برای طعام، یک سوم آن را برای آب و یک سوم دیگرش را برای تنفس نگه دار.

سه تای دیگر مربوط به حلم و بردباری است:

چهارم: اگر کسی به تو گفت اگر تو یکی بگویی ده برابر می شنوی، بگو اگر ده بگویی، یک هم نمی شنوی.

پنجم: هر کس به تو دشنام داد، به او بگو اگر در گفتارت راست می گویی، خداوند مرا بیامرزد و اگر دروغ می گویی، از خدا برایت آمرزش می خواهم.

ششم: هر کس تو را فحش داد (یا وعده فحش داد) او را به رعایت کردن نصحیت کن.

اما آن سه تا که مربوط به علم است:

هفتم: آنچه نمی دانی از علماء بپرس، مبادا از آنان از روی تجربه و گیج کردن بپرسی.

هشتم: مبادا به رأی شخصی خود عمل کنی. باید همیشه احتیاط را پیشه خود بسازی.

نهم: آن گونه که از شیر می گریزی، از فتوا دادن بگریز.

دهم: گردن خود را پل دیگران مساز.

حال از نزد من برخیز که تو را نصیحت کردم. مزاحم قرائت قرآن و دعای من مشو که من مردی به نفس خود بخیل هستم (یعنی عمر خود را بیهوده تلف نمی کنم). والسلام علی من اتبع الهدی.

روایت 18

. منیة المرید: از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود: موسی با خضر ملاقات کرد و گفت: مرا نصیحت کن. خضر گفت: ای طالب علم! باید بدانی که گوینده کمتر از شنونده گرفتار ملالت و خستگی می شود. پس وقتی با همنشینان خود سخنی می گویی،

ص: 226


1- . قصص/ 83

جُلَسَاءَکَ إِذَا حَدَّثْتَهُمْ، وَ اعْلَمْ أَنْ قَلْبَکَ وِعَاءٌ فَانْظُرْ مَا ذَا تَحْشُو بِهِ وِعَاءَکَ؟ وَ اعْرِفِ الدُّنْیَا وَ انْبِذْهَا وَرَاءَکَ، فَإِنَّهَا لَیْسَتْ لَکَ بِدَارٍ، وَ لَا لَکَ فِیهَا مَحَلُّ قَرَارٍ، وَ إِنَّهَا جُعِلَتْ بُلْغَةً لِلْعِبَادِ لِیَتَزَوَّدُوا مِنْهَا لِلْمَعَادِ، یَا مُوسَی وَطِّنْ نَفْسَکَ (1)عَلَی الصَّبْرِ تلقی [تَلْقَ الْحِلْمَ، وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ بِالتَّقْوَی تَنَلِ الْعِلْمَ، وَ رُضْ نَفْسَکَ عَلَی الصَّبْرِ تَخَلَّصْ مِنَ الْإِثْمِ. یَا مُوسَی تَفَرَّغْ لِلْعِلْمِ إِنْ کُنْتَ تُرِیدُهُ فَإِنَّمَا الْعِلْمُ لِمَنْ تَفَرَّغَ لَهُ، وَ لَا تَکُونَنَّ مِکْثَاراً (2)بِالْمَنْطِقِ مِهْذَاراً (3)إِنَّ کَثْرَةَ الْمَنْطِقِ تَشِینُ الْعُلَمَاءَ، وَ تُبْدِی مَسَاوِئَ السُّخَفَاءِ وَ لَکِنْ عَلَیْکَ بِذِی اقْتِصَادٍ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنَ التَّوْفِیقِ وَ السَّدَادِ، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجُهَّالِ، وَ احْلُمْ عَنِ السُّفَهَاءِ فَإِنَّ ذَلِکَ فَضْلُ الْحُلَمَاءِ وَ زَیْنُ الْعُلَمَاءِ، وَ إِذَا شَتَمَکَ الْجَاهِلُ فَاسْکُتْ عَنْهُ سِلْماً، وَ جَانِبْهُ حَزْماً فَإِنَّ مَا بَقِیَ مِنْ جَهْلِهِ عَلَیْکَ وَ شَتْمِهِ إِیَّاکَ أَکْثَرَ. یَا ابْنَ عِمْرَانَ لَا تَفْتَحَنَّ بَاباً لَا تَدْرِی مَا غَلَقُهُ، وَ لَا تُغْلِقَنَّ بَاباً لَا تَدْرِی مَا فَتْحُهُ، یَا ابْنَ عِمْرَانَ مَنْ لَا یَنْتَهِی مِنَ الدُّنْیَا نَهْمَتَهُ وَ لَا تَنْقَضِی فِیهَا رَغْبَتُهُ کَیْفَ یَکُونُ عَابِداً؟ وَ مَنْ یُحَقِّرُ حَالَهُ وَ یَتَّهِمُ اللَّهَ بِمَا قَضَی لَهُ کَیْفَ یَکُونُ زَاهِداً؟ یَا مُوسَی تَعَلَّمْ مَا تَعَلَّمُ لِتَعْمَلَ بِهِ وَ لَا تَعَلَّمْ لِتُحَدِّثَ بِهِ فَیَکُونَ عَلَیْکَ بُورُهُ، وَ یَکُونَ عَلَی غَیْرِکَ نُورُهُ.

بیان

قال فی الفائق: البور بالضم جمع بوار (4)و بالفتح المصدر، و قد یکون المصدر بالضم أیضا.

«19»

مع، معانی الأخبار ج، الإحتجاج ع، علل الشرائع الدَّقَّاقُ، عَنِ الْأَسَدِیِّ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عَبْدِ الْمُؤْمِنِ الْأَنْصَارِیِّ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ قَوْماً یَرْوُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: اخْتِلَافُ أُمَّتِی رَحْمَةٌ فَقَالَ: صَدَقُوا. فَقُلْتُ: إِنْ کَانَ اخْتِلَافُهُمْ رَحْمَةً فَاجْتِمَاعُهُمْ عَذَابٌ؟ قَالَ: لَیْسَ حَیْثُ تَذْهَبُ وَ ذَهَبُوا، إِنَّمَا أَرَادَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ

ص: 227


1- أی هیأ نفسک و احملها علی الصبر.
2- المکثار: کثیر الکلام.
3- رجل مهذار هاذر أی یخلط فی منطقه و یتکلم بما لا ینبغی.
4- و هو الهلاک و الکساد.

آنان را خسته نکن. ای موسی! بدان که قلب تو ظرفی است، بنگر آن را با چه پر می کنی! دنیا را بشناس و پشت سرت انداز، زیرا دنیا خانه پایداری برای تو نیست و صرفاً وسیله توشه برداشتن بندگان خدا برای آخرت است.

ای موسی! خود را برای صبر و استقامت آماده ساز تا به مقام بردباری رسی؛ دلت را به پرهیزکاری بیدار کن تا به علم دست یابی؛ نفس خود را بر صبر تمرین ده تا از گناه رهایی یابی.

ای موسی! اگر خواهان دانش هستی، خود را از همه چیز فارغ گردان، زیرا دانش برای کسی حاصل می شود که خود را برای آن از هر چیز فارغ سازد. زیاده از حد سخن مگو و یاوه سرایی مکن، زیرا پرگویی دانشمندان را در نظر دیگران زشت جلوه می دهد و سبب می شود بدی های درونی نابخردان آشکار گردد. بر تو باد که جانب اعتدال را در سخن گفتن مراعات کنی، زیرا سخن گفتن نمایان کننده موفقیت و صواب اندیشی انسان است.

از نادان دوری کن و در مقابل سفیهان خویشتندار باش، زیرا آن فضیلت خویشتنداری و زیور دانشمندان است. وقتی نادانی تو را دشنام دهد، با آرامی در برابرش سکوت کن و با احتیاط از او جدا شو، زیرا نادانی او و دشنامش به تو بیشتر از آن است که به تو اظهار کرده است.

ای پسر عمران! دری را که نمی دانی چه چیزی آن را بسته مگشا و نیز دری را که نمی دانی چه چیز آن را می گشاید، مبند. ای پسر عمران! کسی که دلبستگی و گرسنگی اش به دنیا حد و مرزی ندارد و رغبت او به دنیا پایان نمی گیرد، چگونه می تواند عابد خدا باشد؟ او که خود را حقیر می سازد و خدا را در سرنوشت خود متهم می کند، چگونه می تواند زاهد باشد؟ ای موسی! هر چه می آموزی برای عمل یاد بگیر. علم را برای سخن گفتن میاموز، زیرا تباهی آن بر تو و نور هدایتش برای دیگران است.(1)

بیان

قال فی الفائق البور بالضم جمع بوار و بالفتح المصدر و قد یکون المصدر بالضم أیضا.

روایت 19.

معانی الأخبار و احتجاج و علل الشرائع: عبدالمؤمن انصاری گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: گروهی روایت کرده اند که پیغمبر خدا صلی اللَّه علیه و آله فرموده است: «اختلاف امّت من رحمت و احسان است.» فرمود: راست گفته اند. عرض کردم: اگر چنین باشد، پس یک رأی بودن و اجتماعشان عذاب است! فرمود: آن طور که تو و آنان پنداشته اید نیست، بلکه مقصودش این فرموده خدای عزوجل است: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ

ص: 227


1- . منیة المرید: 47 - 48

إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ. فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَنْفِرُوا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ یَخْتَلِفُوا إِلَیْهِ، فَیَتَعَلَّمُوا ثُمَّ یَرْجِعُوا إِلَی قَوْمِهِمْ، فَیُعَلِّمُوهُمْ إِنَّمَا أَرَادَ اخْتِلَافَهُمْ مِنَ الْبُلْدَانِ اخْتِلَافاً فِی دِینِ اللَّهِ، إِنَّمَا الدِّینُ وَاحِدٌ.

إلی هنا تمّ الجزء الأول من بحار الأنوار من هذه الطبعة المزدانة بتعالیق نفیسة قیّمة و فوائد جمّة ثمینة؛ و یتضمن کتاب العقل و العلم و الجهل فی خمسة أبواب المشتملة علی 125 حدیثاً؛ و سبعة أبواب من کتاب العلم المشتملة علی 270 حدیثاً. و یتلوه الجزء الثانی و یبدء من ثامن أبواب کتاب العلم «باب ثواب الهدایة و التعلیم» و الله الموفّق للخیر و الرشاد. شعبان المعظّم 1376 ه

ص: 228

إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»(1) {و شایسته نیست مؤمنان همگی [برای جهاد] کوچ کنند پس چرا از هر فرقه ای از آنان دسته ای کوچ نمی کنند تا [دسته ای بمانند و] در دین آگاهی پیدا کنند و قوم خود را وقتی به سوی آنان بازگشتند، بیم دهند باشد که آنان [از کیفر الهی] بترسند.} خداوند به آنان فرمان داده است به سوی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله عازم شوند و به خدمتش آمد و رفت کنند و احکام را بیاموزند، بعد به سوی خویشان خود برگردند و آنچه را که فرا گرفته اند به آنان یاد دهند، جز این نیست که رفت و آمدشان به سرزمین ها را اراده فرمود، نه اختلاف در دین خدا را، زیرا بی تردید دین بیش از یکی نیست.(2)

جلد اول بحار الانوار طبع جدید که به حواشی نفیس و باارزش و فواید گرانبها مزیّن شده است، در این جا به پایان رسید. این جلد شامل «کتاب عقل و علم و جهل» در پنج باب و دارای یکصد و بیست و پنج حدیث است و هفت باب کتاب علم، دارای دویست و هفتاد حدیث است و به دنبال آن، جلد دوم که از باب هشتم کتاب علم (باب ثواب هدایت و آموزش) آغاز می شود، خواهد آمد. و خداوند توفیق دهنده خیر و بالندگی است. شعبان المعظم 1376 هجری قمری.

ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

ص: 228


1- . توبه/ 122
2- . معانی الاخبار: 157

فهرست ما فی هذا الجزء

الموضوع/ الصفحه خطبة الکتاب 1

مقدمة الکتاب 2

مصادر الکتاب 6

توثیق المصادر 26

رموز الکتاب 46

تلخیص الأسانید 48

المفردات المشترکة 57

بعض المطالب المذکورة فی مفتتح المصادر 62

فهرست الکتب 79

«کتاب العقل و العلم و الجهل»

باب 1 فضل العقل و ذمّ الجهل؛ و فیه 53 حدیثاً. 81

باب 2 حقیقة العقل و کیفیته و بدء خلقه؛ و فیه 14 حدیثاً. 96

بیان ماهیة القل 99

باب 3 احتجاج اللّه تعالی علی الناس و أنه یحاسبهم

علی قدر عقولهم؛ و فیه خمسة احادیث. 105

باب 4 علامات العقل و جنوده؛ و فیه 52 حدیثاً. 106

باب 5 النوادر؛ و فیه حدیثان. 161

«کتاب العلم»

باب 1 فرض العلم، و وجوب طلبه، و الحثُّ علیه، و ثواب العالم

و المتعلم؛ و فیه 112 حدیثاً. 162

باب 2 أصناف الناس فی العلم و فضل حبّ العلماء؛ و فیه 20 حدیثاً. 186

باب 3 سؤال العالم و تذاکره و إتیان بابه؛ و فیه سبعة أحادیث. 196

ص: 229

فهرست

ص: 229

باب 4 مذاکرة العلم، و مجالسة العلماء، و الحضور فی

مجالس العلم، و ذمّ مخالطة الجهّال؛ و فیه 38 حدیثاً. 198

باب 5 العمل بغیر علم؛ و فیه 12 حدیثاً. 206

باب 6 العلوم التی أمر الناس بتحصیلها و ینفعهم، و فیه

تفسیر الحکمة؛ و فیه 62 حدیثاً. 209

باب 7 آداب طلب العلم و أحکامه؛ و فیه 19 حدیثاً 221

ص: 230

ص: 230

رموز الکتاب

ب: لقرب الإسناد.

بشا: لبشارة المصطفی.

تم: لفلاح السائل.

ثو: لثواب الأعمال.

ج: للإحتجاج.

جا: لمجالس المفید.

جش: لفهرست النجاشیّ.

جع: لجامع الأخبار.

جم: لجمال الأسبوع.

جُنة: للجُنة.

حة: لفرحة الغریّ.

ختص: لکتاب الإختصاص.

خص: لمنتخب البصائر.

د: للعَدَد.

سر: للسرائر.

سن: للمحاسن.

شا: للإرشاد.

شف: لکشف الیقین.

شی: لتفسیر العیاشیّ

ص: لقصص الأنبیاء.

صا: للإستبصار.

صبا: لمصباح الزائر.

صح: لصحیفة الرضا علیه السلام .

ضا: لفقه الرضا علیه السلام .

ضوء: لضوء الشهاب.

ضه: لروضة الواعظین.

ط: للصراط المستقیم.

طا: لأمان الأخطار.

طب: لطبّ الأئمة.

ع: لعلل الشرائع.

عا: لدعائم الإسلام.

عد: للعقائد.

عدة: للعُدة.

عم: لإعلام الوری.

عین: للعیون و المحاسن.

غر: للغرر و الدرر.

غط: لغیبة الشیخ.

غو: لغوالی اللئالی.

ف: لتحف العقول.

فتح: لفتح الأبواب.

فر: لتفسیر فرات بن إبراهیم.

فس: لتفسیر علیّ بن إبراهیم.

فض: لکتاب الروضة.

ق: للکتاب العتیق الغرویّ

قب: لمناقب ابن شهر آشوب.

قبس: لقبس المصباح.

قضا: لقضاء الحقوق.

قل: لإقبال الأعمال.

قیة: للدُروع.

ک: لإکمال الدین.

کا: للکافی.

کش: لرجال الکشیّ.

کشف: لکشف الغمّة.

کف: لمصباح الکفعمیّ.

کنز: لکنز جامع الفوائد و تأویل الآیات الظاهرة معا.

ل: للخصال.

لد: للبلد الأمین.

لی: لأمالی الصدوق.

م: لتفسیر الإمام العسکریّ علیه السلام .

ما: لأمالی الطوسیّ.

محص: للتمحیص.

مد: للعُمدة.

مص: لمصباح الشریعة.

مصبا: للمصباحین.

مع: لمعانی الأخبار.

مکا: لمکارم الأخلاق.

مل: لکامل الزیارة.

منها: للمنهاج.

مهج: لمهج الدعوات.

ن: لعیون أخبار الرضا علیه السلام

نبه: لتنبیه الخاطر.

نجم: لکتاب النجوم.

نص: للکفایة.

نهج: لنهج البلاغة.

نی: لغیبة النعمانیّ.

هد: للهدایة.

یب: للتهذیب.

یج: للخرائج.

ید: للتوحید.

یر: لبصائر الدرجات.

یف: للطرائف.

یل: للفضائل.

ین: لکتابی الحسین بن سعید او لکتابه و النوادر.

یه: لمن لا یحضره الفقیه.

ص: 231

رموز

ص: 231

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109